بانك جامع امام حسين (عليه السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع امام حسين (عليه السلام)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

موضوع : حسين بن علي (ع ، امام سوم 4-61ق.

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

رده بندي كنگره : BP41/4 /ر46ف 8 1383

رده بندي ديويي : 297/953

1- دانستنيهاي اربعين حسيني

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : ايران 76-7770

سرشناسه : اكرمي رضا

عنوان و نام پديدآور : اربعين حسيني اكرمي رضا

منشا مقاله : ، اطلاعات (4 تير 1376): ص 7.

توصيفگر : اربعين توصيفگر : قيام عاشورا

توصيفگر : تاريخ اسلام

اربعين

مقدمه

(پژوهشي در بازگشت اهل بيت به كربلا) محمد امين پور اميني حسنين

بسمه تعالي اربعين حسيني يكي از پربحث ترين واقعه ي طف است ، كه از جوانب مختلف مورد تحقيق و بررسي محققان قرار گرفته و تاكنون آثار و دست آوردهاي گران بهايي در اين زمينه ارائه گرديده است و با حركت زمان پژوهشهاي ارزنده تر و جامع و كامل تري بهره ي جامعه ي پژوهشگران سخت كوش مي گردد و از جمله ي اين تحقيقات ارزنده ، تحقيقي است كه محقق فاضل و نستوه جناب عمدة الأعزة آقاي محمد امين پوراميني از فضلاي بنام حوزه ي علميه ي قم انجام داده ، و جدا قابل استفاده و بهره مندي حقيقت جويان قرار گرفته و در طليعه ي تحقيقات ديگر ايشان مورد توجه مي باشد . وفقه الله لمرضاته و ايده بروحه ، آمين . قم - محمد هادي معرفت 15 محرم 1424 ه

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم نهضت حسيني از زواياي گوناگون قابل بررسي است ، بررسي شرايط سياسي اجتماعي آن روز و موشكافي جريانات بستر ساز قيام ، نقش آفريني بي نظير سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام ، وفاداري ياران ، نقش اهل بيت پس از شهادت ، تأثيرگذاري امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبري عليهاالسلام در تداوم نهضت ، الگو گشتن آن در راستاي حركت تاريخ و ده ها موضوع ديگر ذهن كاوشگران و انديشه ي پژوهشگران را به خود مشغول ساخته واز ديرباز تاكنون هر يك به فراخور ظرفيت و استعداد و درك و برداشت خود مطالبي را گردآوري كرده و برخي به تحليل مسائل پرداخته اند . از قرن اول تاكنون ، ده ها تن از دانشمندان و مورخان ، با نگارش كتاب مقتل الامام الحسين عليه السلام و

يا در ضمن بحثهاي تاريخي خود ، فاجعه ي فراموش نشدني كربلا را آورده و به ذكر وقايع آن برآمده اند . مسئله ي بازگشت اهل بيت عليهم السلام و از آن جا به مدينه ، يكي از مسائل مهم تاريخ نهضت حسيني است و چون برخي مشكلات تاريخي به همراه دارد ، هر سال به هنگامه ي ماه صفر و تجديد خاطره و ياد حضرت سيدالشهدا عليه السلام در روز اربعين ، بر سر زبانها مي افتد و عده اي به چگونگي آن و برخي به نفي و اثبات آن مي پردازند و عده اي ساكت و بي نظر از كنار آن مي گذرند . از آن جايي كه اين رويداد بسيار پراهميت است و عده اي از بزرگان درباره ي آن قلم زده اند ، لذا ما را به نقد و بررسي نظرات و نگارش مطالبي پيرامون اين مهم واداشت ، اميدوارم كه از نقطه نظرات صاحبنظران و انتقادات ايشان بهره مند شوم .

محمد امين پوراميني

29 / صفر المظفر 1423 برابر با 12 ارديبهشت ماه 1381

شوق لقا

زيارت مرقد پاك قبر امام حسين عليه السلام داراي جايگاهي بلند و بسيار رفيع و از خصوصيات منحصر به فردي برخوردار است . در اين بخش با بهره گيري از روايات ، به زواياي گوناگون اين بحث خواهيم پرداخت .

نخستين زائر امام حسين كيست ؟

ابن نما حلي ، از ابن عايشه روايت مي كند كه سليمان بن قته ي عدوي ، سه روز پس از شهادت امام حسين عليه السلام از كربلا عبور كرد و چون نگاهش بر جاي قتلگاه ايشان افتاد ، تكيه بر اسب عربي خود نمود واين ابيات را سرود :

مررت علي أبيات آل محمد

فلم أرها أمثالها يوم حلت

ألم تر أن الشمس أضحت مريضة

لفقد الحسين و البلاد اقشعرت

و كانوا رجاءا ثم أضحوا رزية

لقد عظمت تلك الرزايا و جلت

و تسألنا قيس فنعطي فقرها

و تقتلنا قيس اذا النعل زلت

و عند غني قطرة من دماءنا

سنطلبهم يوم بها حيث حلت

فلا يبعد الله الديار و أهلها

و ان أصبحت منهم برغم تخلت

فان قتيل الطف من آل هاشم

أذل رقاب المسلمين فذلت

و قد أعولت تبكي النساء لفقده

و أنجمنا ناحت عليه و صلت [1] .

ممكن است كسي بگويد كه بنابر اين روايت ، نخستين زائر را بايد سليمان بن قتة دانست ؛ ولي اين سخن با توجه به مطالب زير ، قابل پذيرش نيست : 1 . تاكنون كسي او را به اين عنوان نشناخته و نشناسانده است . 2 . نقل با اين خصوصيت را تنها ابن نما نقل كرده است ؛ در حالي كه برخي تاريخ نويسان ، به ذكر مرثيه و اشعار او در كربلا بسنده نموده اند ، بدون آن كه زمان

آن را معين سازند [2] و بيشتر ايشان تنها ابيات او را نقل كرده اند ، بدون آن كه به مكان و زمان آن تصريح نمايند . [3] . 3 . اين روايت ، ناظر به عبور سليمان از كربلاست و اين با عنوان زيارت فرق مي كند ؛ چون عبارتي كه ابن نما آورده اين است : مر سليمان بن قتة العدوي مولي بني تميم بكربلاء بعد قتل الحسين عليه السلام بثلاث ، فنظر الي مصارعهم ، فاتكأ علي فرس له عربية ، و أنشأ . . . ؛ سليمان بن قته ي عدوي پس از گذشت سه روز از شهادت حسين عليه السلام از كربلا گذشت و به جايگاه شهادتشان نگاه افكند و درحالي كه به اسب عربي خود تكيه نموده بود ، چنين سرود . . . [4] . و عبور از آن مكان مقدس اعم از آن است كه به قصد زيارت باشد يا نباشد و اين غير از عمل كسي است كه به قصد زيارت قبر آن حضرت ، رنج سفر را بر خود هموار سازد و عواقب اين كار را به جان بخرد . با توجه به اين مطلب ، حال عبيدالله بن حر جعفي نيز روشن مي شود ، او كه دعوت شخص امام حسين عليه السلام را براي ياري رساني نپذيرفته بود و به گمان خود با زرنگي توانسته بود رعايت بي طرفي را نموده و از حضور در لشكر ابن زياد نيز سرباز زند ، پس از واقعه ي جانگداز كربلا ، هنگامي كه از سوي ابن زياد بازخواست شد ، بر جان خود ترسيد و از كوفه فرار كرد و به كربلا آمد و با نهايت پشيماني از

ياري نرساندن به فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله اشعاري را سرود . [5] ولي باز نمي توان عنوان شريف «زائر» را بر او منطبق ساخت . افزون بر آن زمان حضور او را در كربلا دقيقا نمي دانيم . «زيارت» قبر حسين عليه السلام تنها پس از دفن جسد مطهر است ، نه پيش از آن . و با اين بيان ، بني أسد را كه توفيق دفن اجساد مطهر را يافتند ، نمي توان داخل در عنوان فوق دانست . با توجه به اين مطالب ، بايد جابر بن عبدالله انصاري را نخستين كسي دانست كه شرافت كسب اين عنوان را پيدا نموده است ؛ چون او كسي است كه به قصد زيارت قبر سالار شهيدان ، أباعبدالله الحسين عليه السلام ، با توجه به كهولت سني خود و با در نظر گرفتن شرايط بسيار سخت سياسي روز ، از مدينه به كربلا آمد ؛ چنان كه بسياري از بزرگان به اين مطلب تصريح نموده اند . شيخ مفيد مي فرمايد : و في اليوم العشرين منه - صفر - . . . هو اليوم الذي ورد فيه جابر بن عبدالله الأنصاري صاحب رسول الله صلي الله عليه و آله و رضي الله تعالي عنه من المدينة الي كربلاء ، لزيارة قبر سيدنا أبي عبدالله عليه السلام ، فكان أول من زاره من الناس ؛ بيستم ماه صفر ، روزي است كه جابر بن عبدالله انصاري ، يار رسول خدا صلي الله عليه و آله ، به قصد زيارت قبر حضرت أباعبدالله عليه السلام ، از مدينه به كربلا رفت و او نخستين كسي است كه به زيارت قبر آن حضرت

شتافت . [6] . و اين مطلب را بسياري از عالمان و دانشمندان نقل كرده اند . شيخ طوسي [7] ، علامه ي حلي [8] ، شيخ رضي الدين علي بن يوسف بن مطهر حلي [9] ، شيخ كفعمي [10] ، علامه ي مجلسي [11] محدث نوري از جمله ي اين دانشمندان اند . [1] مثير الأحزان ، ص 110 ؛ بحارالأنوار ، ج 45 ، ص 293 . [2] تذكرة الخواص ، ص 272 ؛ اللهوف ، ص 233 ؛ ينابيع المودة ، ج 3 ، ص 100 . [3] الطبقات الكبري ، (ترجمة الامام الحسين عليه السلام من القسم غير المطبوع) ، ص 92 ؛ مقاتل الطالبيين ، ص 121 ، أنساب الأشراف ، ج 3 ، ص 420 ؛ المناقب ، ج 4 ، ص 117 ؛ مروج الذهب ، ج 3 ، ص 64 ؛ تهذيب الكمال ، ج 6 ، ص 447 ؛ سير أعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 318 ؛ الاستيعاب ، ج 1 ، ص 379 ؛ تهذيب ابن عساكر ، ج 4 ، ص 345 ؛ البداية و النهاية ، ج 8 ، ص 213 ؛ جواهر العقدين ، ج 2 ، ص 33 . [4] مثير الأحزان ، ص 110 . [5] سبط ابن جوزي در تذكرة الخواص ، ص 270 اشعار وي را اين گونه آورده است :

يقول أمير غادر أي غادر *** ألا كنت قاتلت الشهيد بن فاطمة

ونفسي علي خذلانه و اعتزاله *** و بيعة هذا الناكث العهد لائمة

فياندمي ألا أكون نصرته *** ألا كل نفس لا تسدد نائمة

و اني علي أن لم أكن من حماته *** لذو

حسرة ما ان تفارق لازمة

سقي الله أرواح الذين تآزروا *** علي نصره سقيا من الغيث دائمة

وقفت علي أطلالهم و محالهم *** فكاد الحشي ينفض و العين ساجمة

لعمري لقد كانوا سراعا الي الوغي *** مصاليت في الهيجا حماة خضارمة

فان يقتلوا في كل نفس بقية *** علي الأرض قد أضحت لذلك واجمة

و ما أن رأي الراؤن أفضل منهم *** لدي الموت سادات و زهر قماقمة

أيقتلهم ظلما و يرجوا ودادنا *** فدع خطة ليست لنا بملائمة

لعمري لقد ارغمتمونا بقتلهم *** فكم ناقم منا عليكم و ناقمة

أهم مرارا أن أسير بجحفل *** الي فئة زاعت عن الحق ظالمة

فكفوا و الا زرتكم في كتايب *** أشد عليكم من زحوف الديالمة .

[6] مسار الشيعة ، ص 46 . [7] مصباح المتهجد ، ص 730 . [8] منهاج الصلاح ، بنابر نقل لؤلؤ و مرجان ، ص 147 . [9] العدد القوية ، ص 219 ، ص 11 ؛ بحارالأنوار ، ج 98 ، ص 195 . [10] مصباح كفعمي ، ص 489 . [11] بحارالأنوار ، ج 101 ، ص 334 .

بررسي شخصيت جابر بن عبدالله الانصاري

جابر بن عبدالله ، از شخصيتهاي بسيار برجسته و محترم دنياي اسلام است كه از موضع گيريهاي بسيار خوب فكري و سياسي برخوردار بوده است . كشي ، چنين روايت كرده است : او از پيشتازان گرد آمده اطراف وجود اميرمؤمنان عليه السلام [1] و جزء گروه هفتاد نفر [2] و آخرين كس باقي مانده از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از پيروان اهل بيت عليهم السلام بود . او در حالي كه عمامه ي سياهي بر سر داشت ، در مسجد مي نشست و صدا مي زد :

اي باقر العلم ! [3] و در حالي كه تكيه بر عصايش زده بود ، در كوچه هاي مدينه مي گشت و مي گفت : علي خير البشر ؛ علي برترين بشر است . [4] و چون پيرمرد شده بود ، حجاج كاري به او نداشت . [5] . محدث نوري مي گويد : او از پيشتازان گرد آمده ي اطراف وجود اميرمؤمنان علي عليه السلام و حامل سلام پيامبر صلي الله عليه و آله براي امام باقر عليه السلام و نخستين زائر قبر أباعبدالله الحسين عليه السلام و روايتگر خبر لوح (دربردارنده ي نص خداوند بر امامت امامان) بود و او تنها صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه آن لوح را نزد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام ديده بود . او داراي مناقبي ديگر و فضايلي بي شمار بود . » [6] . محدث قمي مي گويد : او صحابي و يار جليل القدر پيامبر بود و پيوستگي او به اهل بيت عليهم السلام و جلالت او ، مشهورتر از آن است كه ذكر شود . وي به سال 78 از دنيا رفت و رواياتي كه دلالت بر فضل او نمايد ، بسيار است . . . از أسدالغابة منقول است كه او هجده جنگ را در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله ، وجنگ صفين را در ركاب امير مؤمنان علي عليه السلام حاضر شد و در آخر عمر كور گرديد . . . . [7] . آيت الله خويي مي نويسد : او جنگ بدر [8] و هجده غزوه را همراه پيامبر صلي الله عليه و آله حاضر شد و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از بهترين ياران اميرمؤمنان و

از جمله شرطة الخميس بود . وي از ياران امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امام باقر عليهم السلام و جليل القدر بود . . . كليني با سند صحيح خود از امام باقر عليه السلام اين سخن را درباره ي وي روايت كرده است : هيچ گاه جابر دروغ نگفته است . [9] . در اين جا برخي فضايل و برجستگيهاي زندگي جابر بن عبدالله انصاري را برمي شماريم [10] : - او و پدرش هر دو از ياران رسول خدا بودند . [11] وي از اهل بيت رضوان ، و از شاهدان شب دوم عقبه ، و از حاضران در جنگ خندق و بيعت شجره بوده است . [12] . در جريان عقبه ، او كه كودكي بيش نبود ، همراه پدر در جمله ي هفتاد تني بود كه در آن جا با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت نمودند . [13] . - او كهنسالي است كه از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين و امام باقر عليهم السلام شمرده مي شود [14] و به هنگام مرگ حدود 90 سال داشت . [15] . - او از راوياني است كه عده ي زيادي از وي نقل حديث نموده اند . برخي احاديث وي را تا 1540 روايت شمرده اند [16] و از اين رو ، از وي به عنوان كسي ياد مي كنند كه از جمله مكثرين در حديث و حافظان سنن بوده است . [17] . - ابن عقده وي را منقطع به اهل بيت عليهم السلام معرفي نموده [18] و برقي او را از اصفيا مي داند

. [19] . - برجستگي علمي وي به حدي است كه ذهبي او را فقيه و مفتي مدينه در زمان خود معرفي نموده [20] و مرحوم سيد امين ، وي را از اجلاي مفسران مي داند . [21] .

پي نوشتها

[1] اختيار معرفة الرجال ، ج 1 ، ص 38 ، ح 78 .

[2] همان ، ج 1 ، ص 41 ، ح 87 .

[3] همان ، ج 1 ، ص 41 ، ح 88 .

[4] همان ، ج 1 ، ص 44 ، ح 93 .

[5] همان ، ج 2 ، ص 124 ، ح 195 .

[6] مستدرك الوسائل ، ج 3 ، ص 580 (الفائدة الخامسة من الخاتمة) ، ترجمه ي جابر ؛ سفينة البحار ، ج 1 ، ص 141 .

[7] سفينة البحار ، ج 1 ، ص 141 - 140 .

[8] عبدالله بن عماره بن قدح روايت كرده است كه جابر تمامي مشاهد را جز جنگ بدر حاضر گرديده است (ر . ك : تهذيب الكمال ، ج 4 ، ص 448) ، ولي اين مسئله مورد اختلاف است ، ابن اثير تصريح مي كند كه برخي مي گويند كه وي در بدر نيز حاضر بوده است (ر . ك : اسد الغابة ، ج 1 ، ص 257) ، و برخي روايات دركتابهاي فريقين بر اين مطلب دلالت دارد ، از جمله شيخ طوسي به نقل از حضرت امام باقر عليه السلام درباره جابر نقل مي كند كه : «او بدري ، احدي ، شجري . . . بوده است» (ر . ك : سفينة البحار ، ج 1 ، ص 534) و بخاري

نيز از جابر روايت كرده است كه در روز بدر براي اصحاب آب مي رسانده است (ر . ك : تاريخ البخاري ، ج 2 ، ص 207 ، ح 2208) ، و كلبي نيز تصريح به حضور وي در جنگ بدر دارد (ر . ك : اعيان الشيعة ، ج 4 ، ص 46) .

[9] معجم رجال الحديث ، ج 4 ، ص 330 ، ش 2026 ؛ المفيد من معجم رجال الحديث ، ص 100 .

[10] تفصيل آن را در كتاب ما بعد شهادة الحسين عليه السلام اثر نگارنده مطالعه فرماييد .

[11] تهذيب الكمال ، ج 4 ، ص 443 .

[12] سير اعلام النبلاء ، ج 4 ، ص 336 .

[13] كتاب الثقات ، ج 3 ، ص 51 ؛ المعجم الكبير ، ج 2 ، ص 180 ، ح 1730 و 1731 ؛ مختصر تاريخ دمشق ، ج 5 ، ص 375 .

[14] اعيان الشيعة ، ج 4 ، ص 46 .

[15] سير اعلام النبلاء ، ج 4 ، ص 337 .

[16] سير اعلام النبلاء ، ج 4 ، ص 339 .

[17] اسد الغابة ، ج 1 ، ص 257 .

[18] تنقيح المقال ، ج 1 ، ص 199 .

[19] اعيان الشيعة ، ج 4 ، ص 46 .

[20] سير اعلام النبلاء ، ج 4 ، ص 336 .

[21] اعيان الشيعة ، ج 4 ، ص 336

بررسي شخصيت عطية بن سعد عوفي

ابوحسن ، عطية بن سعد بن جناده ي عوفي ، از دانشمندان بنام اسلامي و از مفسران قرآن كريم ، شخصيتي است كه توفيق همراهي جابر را در زيارت قبر أباعبدالله الحسين عليه السلام

يافته است و مي توان او را دومين زائر آن حضرت دانست . مرحوم محدث قمي مي فرمايد : «عطيه ي عوفي يكي از مردان علم و حديث است كه اعمش و ديگران از وي روايت نقل نموده اند و از او روايات زيادي در فضيلت اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است . » [22] . برخي از فضايل اين شخصيت بزرگ عبارت است از : -انتخاب نام وي توسط اميرمؤمنان عليه السلام ؛ هنگامي كه وي ولادت يافت ، پدرش به آن حضرت گفت : پسري از من به دنيا آمده است ، نامي بر او بگذار . آن حضرت فرمود : هذا عطية الله ؛ او داده ي خداوند است . از اين روي او را «عطية» نام نهادند . - توفيق زيارت قبر سيدالشهدا عليه السلام همراه جابر بن عبدالله انصاري . - پس از خروج ابن اشعث و فرار عطيه به فارس ، حجاج به محمد بن قاسم ثقفي نوشت كه عطيه را فراخوان . اگر اوعلي بن ابي طالب را لعن كرد كه هيچ ، وگرنه به او چهارصد ضربه شلاق بزن و موي سر و ريش او را بزن . عطيه پس از احضار ، از انجام اين كار سر باز زد و ضربات شلاق و تحمل اهانت را در ولاي مولاي خود به جان خريد . - او داراي تفسير قرآن در پنج جزء بود . اين سخن از اوست : «من قرآن را سه بار با ديد تفسيري و هفتاد بار با نگاه قرائتي بر ابن عباس عرضه داشتم . » [23] .

[22] سفينة البحار ، ج 2 ، ص 205 (ماده ي عطا) .

[23] سفينة البحار ،

ج 2 ، ص 205 ، (ماده ي عطا) .

نخستين زيارت

شيخ ابوجعفر محمد بن ابي القاسم محمد بن علي طبري به سندش از عطيه ي عوفي نقل مي كند : همراه جابر بن عبدالله انصاري به قصد زيارت قبر حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام بيرون آمديم . هنگامي كه به كربلا وارد شديم ، جابر خود را به كنار فرات رساند و غسل كرد . لنگ به كمر بسته و حوله را بر دوش انداخت و خود را خوشبو ساخت . هر گامي كه برمي داشت ذكر خدا مي گفت ، تا آن گاه كه نزديك قبر رسيد . به من گفت : دستانم را بر قبر او بگذار . چنان كردم . خود را بر قبر مطهر انداخت و بي هوش افتاد . قدري آب بر او پاشيدم . وقتي كه به هوش آمد ، سه بار گفت : «يا حسين ! » ، سپس گفت : حبيب لا يجيب احبيبه ؛ آيا دوست پاسخ دوستش را نمي دهد ؟ آن گاه گفت : چگونه پاسخ دهي و حال آن كه رگهاي گردنت بر پشت و شانه ات آويخته و بين بدن و سرت جدايي افتاده است ، و پس از آن ، آن حضرت را با كلماتي كه نشان از كمال ايمان وي دارد ، اين گونه زيارت مي كند : فأشهد أنك ابن خاتم النبيين ، و ابن سيد المؤمنين ، و ابن حليف التقوي ، و سليل الهدي ، و خامس أصحاب الكساء ، و ابن سيد النقباء ، و ابن فاطمة سيدة النساء ، و ما لك لا تكون هكذا ، و قد غذتك كف سيد المرسلين ، و ربيت في حجر المتقين ، و رضعت

من ثدي الايمان ، و فطمت بالاسلام ، فطبت حيا ، و طبت ميتا ، غير أن قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك ، و لا شاكة في الخيرة لك ، فعليك سلام الله و رضوانه ، و أشهد أنك مضيت علي ما مضي عليه أخوك يحيي بن زكريا ؛

شهادت مي دهم كه تو فرزند خاتم پيامبران و سيد مؤمنان هستي . و تو هم پيمان پرهيزكاري و نتيجه ي هدايت و پنجمين اصحاب كسايي . و تو فرزند سيد نقيبان و زاده ي فاطمه سيده ي بانواني ، و چگونه چنان نباشي و حال آن كه دستان سيد مرسلان غذايت داد و در دامن پرهيزكاران پرورش يافتي و از سينه ي ايمان شير خوردي و با اسلام از آن جدا گشتي . پس خوب زيستي و خوب به لقاي الاهي رسيدي ، گر چه دلهاي مؤمنان از فراق تو آرامش نمي گيرد ، و هيچ شك و ترديدي را در انتخاب صحيح تو و آنچه كه در آن خير و صلاح توست ، به خود راه نمي دهد . پس بر تو سلام و رضوان خدا باد . و گواهي مي دهم كه تو بر همان راهي قرار گرفتي كه برادرت يحيي ، فرزند زكريا ، بر آن قدم نهاد . آن گاه نگاهش را به اطراف قبر مطهر دوخت و خطاب به شهيدان گلدشت كربلا گفت : سلام بر شما اي ارواحي كه در اطراف حسين رحل افكنديد . . . ! شهادت مي دهم كه شما نماز را به پا داشتيد و زكات را پرداختيد و امر به معروف نموديد و نهي از منكر كرديد و با كافران به جنگ برخاستيد و خدا

را بندگي نموديد تا آن كه به حد يقين رسيديد . قسم به آن كسي كه محمد را به پيامبري برانگيخت ! كه ما در آنچه كه انجام داديد شريك هستيم . عطيه مي گويد : به او گفتم : اي جابر ! چگونه ما با آنان شريكيم و حال آن كه كاري نكرديم . نه در دشتي فرود آمديم و نه بر كوهي بالا رفتيم و نه جنگيديم و اينان بين سرها و بدنهاشان جدايي افتاد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بي سرپرست شدند ! ؟ جابر گفت : اي عطيه ، از حبيب خودم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود : «هر كس كه قومي را دوست بدارد ، با آنان محشور گردد و هر كس كه كار قومي را دوست بدارد در عملشان شريك گردد . » قسم به كسي كه محمد را به پيامبري برانگيخت كه نيت من و ياران من ، با نيت و قصد حسين و يارانش يكي است . مرا به سمت خانه هاي كوفه ببر . . . [1] . اين خبر به خوبي وضعيت جابر را روشن مي سازد . چرا كه از يك طرف ژرفاي شناخت و معرفت وي را نسبت به آل محمد صلي الله عليه و آله روشن و ادب زيارت او را آشكار ساخته ، و از سوي ديگر ، دشمنان امام حسين عليه السلام را ملحدان و بي دينان معرفي نموده است و به خوبي ميزان تولي و تبري وي را آشكار ساخته است . سيد بن طاووس چگونگي زيارت جابر را با تفصيلي ديگر به نقل از عطا [2] اين گونه آورده است :

من در روز بيستم ماه صفر با جابر بن عبدالله همراه بودم . هنگامي كه به غاضريه رسيديم ، در نهر آب غسل كرد و پيراهن پاكي كه همراه داشت به تن كرد . پس به من گفت : آيا چيزي از مواد خوشبو كننده همراه داري ؟ گفتم : سعد [3] دارم ، مقداري از آن را بر سر و تن خود قرار داد و با پاي برهنه به راه افتاد و در برابر سر مبارك حسين عليه السلام ايستاد و سه بار تكبير گفت و بي هوش روي قبر افتاد . هنگامي كه به هوش آمد ، شنيدم كه چنين مي گفت : السلام عليكم يا آل الله السلام عليكم يا صفوة الله ، السلام عليكم ياخيرة الله من خلقه ، السلام عليكم يا سادةالسادات ، السلام عليكم يا ليوث الغابات ، السلام عليكم يا سفينة النجاة ، السلام عليك يا أباعبدالله و رحمة الله و بركاته ، السلام عليك يا وارث علم الأنبياء ، السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله ، السلام عليك يا وارث نوح نبي الله ، السلام عليك يا وارث ابراهيم خليل الله ، السلام عليك يا وارث اسماعيل ذبيح الله ، السلام عليك يا وارث موسي كليم الله ، السلام عليك يا وارث عيسي روح الله ، السلام عليك يا ابن محمد المصطفي ، السلام عليك يا ابن علي المرتضي ، السلام عليك يا ابن فاطمة الزهراء ، السلام عليك يا شهيد بن الشهيد ، السلام عليك يا قتيل بن القتيل ، السلام عليك يا ولي الله و ابن وليه ، السلام عليك يا حجة الله و ابن حجته علي خلقه ، أشهد أنك قد

أقمت الصلاة ، و آتيت الزكاة ، و أمرت بالمعروف ، و نهيت عن المنكر ، و بررت والديك ، و جاهدت عدوك ، أشهد أنك تسمع الكلام ، و ترد الجواب ، و أنك حبيب الله و خليله و نجيبه و صفيه و ابن صفيه ، زرتك مشتاقا ، فكن لي شفيعا الي الله ، يا سيدي ، أستشفع الي الله بجدك سيد النبيين ، و بأبيك سيد الوصيين ، و بأمك سيدة نساء العالمين ، لعن الله قاتليك و ظالميك و شانئيك و مبغضيك من الأولين و الآخرين ؛

سلام بر شما اي آل الله . سلام بر شما اي برگزيدگان خدا . سلام بر شما اي كساني كه خداوند ايشان را از ميان خلق خود برگزيد . سلام بر شما اي سروران سرورها . سلام بر شما اي شيران جنگلها . سلام بر شما اي كشتي نجات . سلام بر تو اي اباعبدالله . و رحمت و بركت خداوندي بر تو باد ! سلام بر تو اي وارث علم پيامبران . سلام بر تو اي وارث آدم ، برگزيده ي خدا . سلام برتو اي وارث نوح ، پيامبر خدا . سلام بر تو اي وارث ابراهيم ، خليل الله . سلام بر تو اي وارث اسماعيل ذبيح الله . سلام بر تو اي وارث موسي ، كليم الله . سلام بر تو اي وارث عيسي ، روح الله . سلام بر تو اي فرزند محمد مصطفي . سلام بر تو اي فرزند علي مرتضي . سلام بر تو اي فرزند فاطمه ي زهرا . سلام بر تو اي شهيد فرزندشهيد . سلام بر تواي

كشته ي فرزند كشته . سلام بر تو اي ولي خدا و فرزند حجت او بر خلقش . گواهي مي دهم كه تو نماز را به پا داشتي و زكات را پرداختي و امر به معروف و نهي از منكر نمودي و به پدر و مادرت نيكي روا داشتي و تو با دشمنت به جهاد برخاستي . شهادت مي دهم كه تو سخن من را مي شنوي و پاسخ من را مي دهي و تو حبيب و دوست و نجيب و برگزيده ي خداوند و فرزند برگزيده ي او هستي . با حالت اشتياق به زيارت تو شتافتم ، پس به درگاه خداوند شفيع من باش . آقاي من ! من به واسطه ي جد ، تو سيد پيامبران و پدر تو سيد وصيان و مادر تو سرور زنان جهانيان ، شفاعت را خواهانم . خداوند لعنت كند كشندگان و ستمكاران و بدگويان و دشمنان تو را ، از اول ايشان تا آخرشان . آن گاه خود را بر روي قبر انداخت و دو گونه ي خود را بر آن نهاد و سپس چهار ركعت نماز خواند و به سمت قبر علي اكبر عليه السلام آمد و گفت : السلام عليك يا مولاي و ابن مولاي ، لعن الله قاتلك ، لعن الله ظالمك ، أتقرب الي الله بمحبتكم ، و أبرأ الي الله من عدوكم ؛ سلام بر تو اي مولا و فرزند مولايم ! خدا لعنت كند كشنده ي تو را ! خدا لعنت كند ستم كننده ي به تو را ! با دوستي به شما به خداوند نزديك مي شوم و از دشمنانتان نزد خداوند بيزاري مي جويم . سپس قبر را بوسيد و دو ركعت نماز خواند

و رو به شهيدان نمود و گفت : السلام علي الأرواح المنيخة بقبر أبي عبدالله ، السلام عليكم يا شيعة الله و شيعة رسوله و شيعة أميرالمؤمنين و الحسن و الحسين ، السلام عليكم يا طاهرون ، السلام عليكم يا مهديون ، السلام عليكم يا أبرار ، السلام عليكم و علي ملائكة الله الحافين بقبوركم ، جمعني الله و اياكم في مستقر رحمته تحت عرشه ؛ سلام بر ارواحي كه گرداگرد قبر اباعبدالله رحل افكنده اند . سلام بر شما اي شيعيان خدا و پيروان فرستاده ي او و تابعان اميرمؤمنان و حسن و حسين . سلام بر شما اي پاكان . سلام بر شما اي هدايت گران . سلام بر شما اي نيكان . سلام بر شما و بر فرشتگان خداوندي كه بر گرد قبرهايتان مي گردند . خداوند من و شما را در جايگاه رحمت و در زير عرش خود به هم رساند . پس از آن به سمت قبر عباس فرزند اميرمؤمنان عليهماالسلام آمد و در حال ايستاده گفت : السلام عليك يا أباالقاسم ، السلام عليك يا عباس بن علي ، السلام عليك يا ابن أميرالمؤمنين ، أشهد لقد بالغت في النصيحة ، و أديت الأمانة ، و جاهدت عدوك و عدو أخيك ، فصلوات الله علي روحك الطيبة ، و جزاك الله من أخ خيرا ؛ سلام بر تو اي ابوقاسم . سلام بر تو اي عباس بن علي . سلام بر تو اي فرزند اميرمؤمنان . شهادت مي دهم كه تو نهايت كوشش را در نصيحت به كار بستي و حق امانت را به جا آوردي و بادشمن خود و برادرت به جهاد برخاستي .

پس درود خداوندي بر روح پاك تو باد . و خداوند در برابر خدمتي كه به برادرت نمودي ، پاداش خيرت دهد . آن گاه دو ركعت نماز خواند و دعا كرد و برگشت [4] . در هر صورت ، جابر همراه عطيه به شرف زيارت نايل آمد ؛ گر چه روشن نيست كه چگونه عطيه به جابر پيوسته و هم سفر گرديده است و دو احتمال در اين جا وجود دارد : 1 . عطيه در آن سال به حج مشرف شده باشد و همراه جابر ، از حجاز به سمت كربلا آمده باشد . 2 . جابر خود به كوفه آمده و از آن جا همراه وي به كربلا مشرف شده باشد . زمان زيارت نيز بر روايت ابن طاووس ، روز بيستم صفر بوده است . ملاقات ايشان با امام زين العابدين عليه السلام و همراهانشان را در هيچ يك از دو روايت طبري و ابن طاووس نمي يابيم و اين نكته را در بحثهاي آينده بايد در نظر داشت .

پي نوشتها

[1] بشارة المصطفي ، ص 74 ، و همين مضمون با اندكي تفاوت در مقتل خوارزمي ، ج 2 ، ص 190 ديده مي شود .

[2] ظاهرا مقصود از عطا همان عطيه است ، همان طوري كه محدث نوري نيز اين احتمال را داده است ، ر . ك : لؤلؤ و مرجان ، ص 149 .

[3] سعد ماده ي گياهي خوشبو كننده است . ابن منظور مي نويسد : السعد بالضم : من الطيب ، و السعادي مثله . . . قال الأزهري : السعد : نبت له أصل تحت الأرض أسود طيب . (ر . ك : لسان العرب ج 3

، ص 316) .

[4] مصباح الزائر ، ص 286 ؛ بحارالأنوار ، ج 101 ، ص 329 .

آيا اهل بيت به كربلا آمدند ؟

مسئله ي ورود اسيران اهل بيت به كربلا ، امري است غير قابل انكار . چرا كه افزون بر امكان آن ، اصل واقعه در بسياري از كتب تاريخي آمده است . ابن نما (م 645) آورده است : و لما مر عيال الحسين عليه السلام بكربلاء وجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري ، رحمة الله عليه و جماعة من بني هاشم قدموا لزيارته في وقت واحد ، فتلاقوا بالحزن و الاكتئاب و النوح علي هذا المصاب المقرح لأكباد الأحباب ؛ و هنگامي كه اهل بيت حسين عليه السلام به كربلا رسيدند ، جابر بن عبدالله انصاري و گروهي از بني هاشم را يافتند كه براي زيارت آن حضرت آمده و هم زمان به هم رسيده بودند . آنان با حزن و اندوه و ناله بر اين مصيبت دلسوز گرد هم آمدند و به سوگواري پرداختند . [1] . سيد ابن طاووس (م 664) مي گويد : فوصلوا الي موضع المصرع ، فوجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري رحمة الله و جماعة من بني هاشم و رجالا من آل الرسول صلي الله عليه و آله قد وردوا لزيارة قبر الحسين عليه السلام ، فوافوا في وقت واحد ، و تلاقوا بالبكاء و الحزن و اللطم ؛ پس به جايگاه شهادت رسيدند و جابر بن عبدالله انصاري و گروهي از بني هاشم و مرداني از آل پيامبر صلي الله عليه و آله را ديدند كه براي زيارت قبر حسين عليه السلام ، هم زمان گرد هم آمده بودند و گريه و اندوه سر داده و به سينه ي خود مي زدند . [2] .

از اين بالاتر روايتي است كه مرحوم شيخ صدوق به سند خود ، از فاطمه ي بنت علي عليهاالسلام درباره ي جريان اسيران اهل بيت در شام نقل مي فرمايد ، تا آن جا كه فرمود : الي أن خرج علي بن الحسين عليه السلام بالنسوة و رد رأس الحسين عليه السلام الي كربلاء ؛ تا آن گاه كه حضرت علي بن حسين عليه السلام همراه زنان از شام خارج شد و سر حسين عليه السلام را به كربلا بازگرداند [3] . مرحوم آيت الله حاج ميرزا محمد اشراقي (ارباب) مي فرمايد : به حسب عادت ، بعيد مي نمايد كه آن قافله ي دل شكسته كه با اكراه و اضطرار از كربلا كوچ كردند و از گريه و سوگواري ممنوع شدند و اجساد شريفه ي شهداي خود را مقابل آفتاب ديدند ، بدون آگاهي بر حال مقابر مقدسه و اطلاع بر حال ، به مدينه رجوع كنند و به زيارت آن تربت مقدسه فائز نشده برگردند [4] . در اين جا اين پرسش به ذهن مي رسد كه چرا برخي از علما به اين مسئله تصريح نكرده اند ؟ در پاسخ مي گوييم : اولا ، بسياري از دانشمندان اين مطلب را ذكر كرده اند ، كه در صفحات آينده بيان خواهيم كرد . ثانيا ، عدم ذكر برخي از مورخان و بزرگان به معناي عدم حصول اين واقعه ي تاريخي نيست ، و نمي توان به صرف عدم ذكر ، اين مسئله را انكار نمود . [5] . بزرگاني كه تنها به حركت اهل بيت از شام به سمت مدينه اشاره نموده اند و سخني از كربلا به ميان نياورده اند ، عبارتند از : - شيخ مفيد ، ايشان مي نويسد : و في العشرين منه (الصفر) كان

رجوع حرم سيدنا و مولانا أبي عبدالله عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله ؛ بيستم ماه صفر روز بازگشت اهل بيت سيد و مولاي ما اباعبدالله الحسين عليه السلام از شام به سمت مدينه بود [6] . - شيخ طوسي ؛ ايشان چنين نگاشته است : و في اليوم العشرين منه (صفر) كان رجوع حرم سيدنا أبي عبدالله الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله ؛ در روز بيستم ازماه صفر اهل بيت سيد ما اباعبدالله حسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام از شام به سوي مدينه ي پيامبر صلي الله عليه و آله بازگشتند [7] . - شيخ رضي الدين علي بن يوسف بن مطهر حلي ؛ ايشان چنين آورده است : و في اليوم العشرين من صفر سنة احدي و ستين أو اثنين و ستين علي اختلاف الرواية به في قتل مولانا الحسين عليه السلام ، كان رجوع حرم مولانا أبي عبدالله الحسين عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله ؛ در روز بيستم ماه صفر سال 61 و يا 62 [8] ، بنابر اختلاف در روايت ، بازگشت اهل بيت مولاي ما حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام از شام به سمت مدينه صورت گرفت [9] . - شيخ كفعمي ؛ ايشان در كتاب المصباح مي نويسد : و في العشرين منه (الصفر) كان رجوع حرم الحسين بن علي عليه السلام الي المدينة ؛ در بيستم از ماه صفر اهل بيت حسين بن علي عليه السلام به سمت مدينه بازگشتند [10] . و در جاي ديگر كتاب آورده است : و في هذا اليوم (العشرين من صفر) كان

رجوع حرم الحسين عليه السلام من الشام الي المدينة ؛ و در اين روز (بيستم صفر) اهل بيت حسين عليه السلام از شام به مدينه بازگشتند . [11] . به نظر مي رسد اين بزرگان تنها در مقام مشخص ساختن روز خروج اهل بيت از شام به قصد مدينه بوده اند و در اين جا به مسئله ي رفتن آنان به كربلا نظر نداشته اند ؛ چه آن كه مسئله ي رفتن به كربلا بعدا مطرح گرديد . گرچه بايد ريشه ي آن را درخواست امام زين العابدين عليه السلام از يزيد براي بازگرداندن سر مطهر يافت . بنابر مطالب پيش گفته مي توان اين گونه نتيجه گرفت :

يك . اين بزرگان را نمي توان از مخالفان مسئله شمرد ؛ دو . بر طبق نقل آنان ، بيستم صفر ، زمان خروج ايشان از شام به قصد مدينه است و اين قصد ، منافاتي با رفتن به كربلا ندارد ؛ چون مرور از كربلا با قصد رفتن به مدينه كه وطن اصلي ايشان است ، قابل جمع است . سه . اين كه برخي ، چون سيد ابن طاووس ، از ظاهر عبارت شيخ طوسي چنين برداشت كرده اند كه مقصود ايشان اين است كه اهل بيت در بيستم صفر ، به مدينه رسيده اند ؛ خلاف ظاهر ، و يا لااقل مجمل است . ظاهر عبارت اين است كه در اين روز از شام خارج شدند ، نه آن كه به مدينه رسيدند ؛ چون كلمه ي «رجوع» غير از كلمه ي «وصول» است و با اين بيان ، ديگر مجالي براي استبعاد سيد ابن طاووس باقي نمي ماند .

پي نوشتها

[1] مثير الأحزان ، ص 107 .

[2] اللهوف ، ص 225 ؛ تسلية المجالس ، ج 2 ، ص

458 .

[3] شيخ صدوق ، الأمالي ، ص 232 ، ح 243 ؛ روضة الواعظين ، ص 192 ، بحارالأنوار ، ج 45 ، ص 140 ؛ العوالم ، ج 17 ، ص 440 .

[4] الأربعين الحسينية ، ص 207 .

[5] و به عبارتي ديگر عدم تصريح اعم از تصريح به عدم است .

[6] مسار الشيعة ، ص 46 .

[7] مصباح المتهجد ، ص 730 ؛ بحارالأنوار ، ج 101 ، ص 334 .

[8] اين ترديد جا ندارد ، سال شهادت حضرت اباعبدالله حسين عليه السلام ، بنابر قول مشهور و بلكه متواتر سال شصت و يك هجري قمري بوده است .

[9] العدد القوية ، ص 219 .

[10] مصباح كفعمي ، ص 510 .

[11] همان ، ص 489

كدامين اربعين

چهل روز پس از شهادت

تعيين روز اربعين و سالي كه اسيران اهل بيت در آن روز وارد كربلا شدند ، از مباحث مهم تاريخي در نهضت حسيني است ، كه از ديرباز ذهن و انديشه ي دانشمندان را مشغول ساخته و موجب طرح نظريات و احتمالات گوناگوني گرديده و عده اي را به نفي و اثبات آن وادار نموده است . جا دارد كه در آغاز مطالبي را به عنوان پيش درآمد مطرح ساخته و آن گاه وارد اصل مسئله گرديم .

اقوال در زمان بازگشت اهل بيت به كربلا

در رابطه ي با زمان بازگشت اهل بيت عليهم السلام به كربلا ، سه نظر وجود دارد : يك . آنان در اربعين اول ، يعني در بيستم صفر سال 61 هجري به كربلا آمدند . دو . ايشان در اربعين دوم ، يعني در بيستم صفر سال 62 هجري آمدند . سه . آنان در زماني غير از اين دوتاريخ ، به كربلا مشرف شدند . حق در بحث اين است كه مسئله دائر مدار قول اول و سوم است . گر چه برخي از تاريخ نويسان [1] قول دوم را ذكر كرده اند ، ولي نمي توان به آن اعتماد نمود ، چون خالي از استدلال و شواهد تاريخي است و تنها براساس ظن و گمانه زني است . بنابراين ، مسئله را در دو محور اربعين اول و غير آن قرار مي دهيم ، و به ذكر دلايل هر دو نظريه و نقد آن مي پردازيم . [1] گويا احتمال آن را مرحوم سپهر در ناسخ التواريخ داده است و مرحوم آيت الله طبسي نجفي در مقتل الامام الحسين ، ص 285 (مخطوط) آن را نقل نموده است .

موافقان اربعين اول

عده اي از بزرگان ، نظر به بازگشت اهل بيت عليهم السلام عليهم السلام در اربعين اول داده اند ، و يا دست كم از ظاهر كلام ايشان اين معنا استفاده مي شود : يك . ابوريحان بيروني (م 440) ؛ ايشان در كتاب الآثار الباقية مي نويسد : شهر صفر ؛ في اليوم الأول : أدخل رأس الحسين عليه السلام مدينة دمشق ، فوضعه يزيد لعنه الله بين يديه ، و نقر ثناياه بقضيب كان في يده و هو يقول : لست من خندف ان لم

أنتقم *** من بني أحمد ما كان فعل

ليت أشياخي ببدر شهدوا *** جزع الخزرج من وقع الأسل

فأهلوا و استهلوا فرحا *** ثم قالوا يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من أشياخهم *** و عدلناه ببدر فاعتدل

و في العشرين رد رأس الحسين الي مجثمه [1] حتي دفن مع جثته ، وفيه زيارة الأربعين ، و هم حرمه بعد انصرافهم من الشام [2] ؛ در روز اول ماه صفر ، سر حسين عليه السلام را وارد دمشق نمودند ، و يزيد - كه لعنت خدا بر وي باد - آن را در مقابل خود نهاد . . . و در روز بيستم آن ، سر حسين عليه السلام را به بدنش ملحق كردند و در همان جا دفن نمودند و زيارت اربعين درباره ي اين روز است . و بدين سبب اين زيارت را «اربعين» گويند كه چهل تن از اهل بيت او پس از مراجعت از شام قبرش را زيارت كردند ! [3] . دو . قرطبي (م 671) در تذكرة مي نويسد : و الامامية تقول ان الرأس أعيد الي الجثة بكربلاء بعد أربعين يوما من القتل ، و هو يوم معروف عندهم يسمون الزيارة فيه زيارة الأربعين ؛ اماميه مي گويند : سر مقدس ايشان پس از چهل روز به كربلا بازگردانده و به بدن ملحق شد و اين روز نزد آنان معروف است و از آن به زيارت ياد مي كنند و مقصود زيارت «اربعين» است [4] . سه . زكريا بن محمد بن محمود قزويني (م 682) ؛ ايشان در كتاب عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات مي نويسد : اليوم الأول منه : عيد بني أمية

، أدخلت فيه رأس الحسين عليه السلام بدمشق ، و العشرون منه ردت رأس الحسين الي جثته ؛ اول ماه صفر عيد بني اميه است ؛ چون در آن روز سر حسين عليه السلام را به دمشق وارد ساختند و در روز بيستم آن ماه ، سر ايشان را به بدن بازگردانده شد [5] . چهار . شيخ بهايي (م 1030) ؛ ايشان در كتاب توضيح المقاصد چنين آورده است : التاسع عشر (من الصفر) ؛ فيه زيارة الأربعين لأبي عبدالله الحسين عليه السلام - وفي هذا اليوم و هو يوم الأربعين من شهادته عليه السلام كان قدوم جابر الأنصاري رضي الله عنه لزيارته عليه السلام ، و اتفق في ذلك اليوم ورود حرمه عليه السلام من الشام الي كربلاء ، قاصدين المدينة علي ساكنه السلام و التحية ؛ روز نوزدهم ماه صفر ، زيارت اربعين حضرت امام حسين عليه السلام است . . . و در اين روز كه روز اربعين است ، روز ورود جابر بن عبدالله انصاري است ، كه به زيارت قبر آن حضرت شتافت و آن روز با روز ورود اهل بيت امام حسين عليه السلام از شام به كربلا يكي گرديد ؛ در حالي كه ايشان قصد عزيمت به مدينه را داشتند . [6] . پنج . مناوي (م 1031) در ضمن ذكر اقوال گوناگون درباره ي محل دفن سر مطهر امام حسين عليه السلام مي گويد : و الامامية يقولون الرأس أعيد الي الجثة و دفن بكربلاء بعد أربعين يوما من القتل ؛ اماميه مي گويند : پس از چهل روز از شهادت ، سر به بدن بازگردانده شد و دركربلا دفن گرديد . [7] . شش . علامه ي مجلسي (م 1110)

در رابطه ي با علت استحباب زيارت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين مي فرمايد : و المشهور بين الأصحاب أن العلة في ذلك رجوع حرم الحسين صلوات الله عليه في مثل ذلك اليوم الي كربلاء عند رجوعهم من الشام و الحاق علي بن الحسين صلوات الله عليه الرؤس بالأجساد ؛ مشهور بين اصحاب اين است كه علت آن ، بازگشت اهل بيت حسين عليه السلام در چنين روزي به كربلا است ، هنگامي كه از شام باز مي گشتند . و علي بن حسين عليه السلام سرهاي مقدس را به اجساد ايشان ملحق ساخت . [8] . - برخي از ظاهر اين عبارت چنين برداشت كرده اند كه ايشان شهرت بين اصحاب را درباره ي بازگشت اهل بيت در روز اربعين بازگو نموده اند . ممكن است گفته شود كه متعلق شهرت ، استحباب زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام در روز اربعين است ، نه بازگشت اهل بيت در روز اربعين به كربلا ! هفت . شبراوي مي نويسد : و قيل أعيد الي الجثة بكربلاء بعد أربعين يوما من مقتله ؛ گفته شده است كه سر به بدن آن حضرت بعد از چهل روز پس از شهادت ، به بدن بازگردانده شد [9] . هشت . شبلنجي (م 1322 [10] ) نيز مي گويد : و ذهبت الامامية الي أنه أعيد الي الجثة و دفن بكربلاء بعد أربعين يوما من المقتل ؛ نظر اماميه اين است كه سر آن حضرت به بدن ايشان ملحق گرديد ، و چهل روز پس از شهادت آن حضرت در كربلا به خاك سپرده شد . [11] . نه . آيت الله ميرزا محمد اشراقي (ارباب) (م 1341 ق) پس از ذكر روايت

بشارة المصطفي درباره ي زيارت جابر مي نويسد : در اين خبر معتبر ، مذكور نيست كه زيارت جابر در روز اربعين بوده يا روز ديگر و نيز ذكر نشده كه زيارت جابر در سال اول شهادت بود يا بعد ؛ ليكن مذكور در ساير كتب شيعه ، تحقق هر دو امر است . در هر حال ورود اهل بيت را به كربلا در روز اربعين بسياري ذكر كرده اند ، از عامه و خاصه ؛ مانند ابن نما و ابن طاووس و ابومخنف و صاحب كتاب نورالعين ، و از عبارت امالي صدوق نيز ظاهر شود كه گويد : خرج علي بن الحسين عليه السلام

بالنسوة و رد الرأس الي كربلاء . . . و در سيره و تاريخ محفوظ است . كه بعد از سال شهادت ، اهل بيت مسافرتي به عراق ننموده اند . ايشان پس از ذكر خلاصه ي نظر محدث نوري مي فرمايد : و حاصل او زياده بر استبعاد چيزي نيست و امور منقوله را نتوان به استغراب تكذيب كرد ، اگر چه سيد بن طاووس با آن كه خود او در كتاب لهوف ورود اهل بيت [12] را در اربعين ذكر كرده ، در كتاب اقبال استبعاد نموده و هرگاه كسي تأمل و تتبع در وضع مسافرت اعراب و خصوصا در ازمنه ي سابقه نموده باشد ، مي داند كه اين گونه طي مسافت ايشان خلاف عادت نيست ، خصوصا هر گاه قافله اي شتاب داشته باشد و از اين قبيل سرعت سير (در) مسافرت بسي معهود است . . . در هر حال وجهي براي تكذيب ورود اهل بيت به كربلا نيست . [13] . ده . آيت الله شهيد قاضي طباطبايي ؛ ايشان رنج

فراواني در اثبات اين مسئله تحمل نمود و كتابي بزرگ در اين باره گردآوري نمود ، كه خلاصه ي ادله ي او را به هنگام طرح ادله ي محدث نوري خواهيم آورد . - گفتني است كه گر چه برخي از نقلهاي فوق ، تنها بازگرداندن سر مقدس به بدن طاهر آن حضرت در روز اربعين را ذكر كرده است ، ولي از آن جا كه مسئله ي الحاق سر به بدن ، از مسئله ي بازگشت اهل بيت به كربلا جدا نيست ، و بنابر قول مشهور اين كار توسط امام زين العابدين عليه السلام صورت پذيرفت ، از اين رو سخن قرطبي و پس از آن قزويني ، مناوي ، شبراوي و شبلنجي را آورديم .

پي نوشتها

[1] جثته (خ ل) .

[2] الآثار الباقية ، ص 422 .

[3] الآثار الباقية ، فصل 20 ، ص 528 (ترجمه ي اكبر دانا سرشت) .

[4] التذكرة ، ج 2 ، ص 668 .

[5] عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات ، ص 45 .

[6] توضيح المقاصد ، ص 6 . همان گونه كه گذشت ، فرمايش ايشان كه روز نوزدهم را روز اربعين دانسته اند ، مبني برمحاسبه ي روز عاشورا در ضمن عدد اربعين است ، وظاهر آن است كه محاسبه از روز بعد است ، و هيچ كس جز ايشان اين روز را به عنوان روز اربعين معرفي نكرده است .

[7] فيض القدير ، ج 1 ، ص 205 .

[8] بحارالأنوار ، ج 101 ، ص 334 .

[9] الاتحاف بحب الأشراف ، ص 70 .

[10] معجم المؤلفين ، ج 13 ، ص 53 .

[11] نور الأبصار ، ص 121 .

[12] مرحوم سيد در لهوف تنها ورود اهل بيت را

به كربلا و ملاقات با جابر را نقل نموده اند ، و زمان را معين نساخته اند .

[13] الأربعين الحسينية ، ص 207 - 205 .

مخالفان اربعين اول

عده اي از دانشمندان نتوانسته اند بازگشت اهل بيت عليهم السلام را در اربعين اول بپذيرند و آن را بعيد و يا محال دانسته اند ، كه سخنان برخي از ايشان را مي آوريم : يك . سيد بن طاووس ؛ ظاهرا ايشان نخستين كسي است كه به اين مطلب خدشه وارد مي سازد ، و با برداشتي كه خود از كلام شيخ طوسي دارد ، بازگشت اهل بيت را در اين تاريخ بعيد دانسته است . او مي نويسد : و وجدت في المصباح أن حرم الحسين عليه السلام و صلوا المدينة مع مولانا علي بن الحسين عليه السلام يوم العشرين من صفر ، و في غير المصباح أنهم وصلوا كربلاء أيضا في عودهم من الشام يوم العشرين من صفر ، و كلاهما مستبعد ، لأن عبيدالله بن زياد لعنه الله كتب الي يزيد يعرفه ما جري و يستأذنه في حملهم ، و لم يحملهم حتي عاد الجواب اليه ، و هذا يحتاج الي نحو عشرين يوما أو أكثر منها ، و لأنه لما حملهم الي الشام روي أنهم أقاموا فيها شهرا في موضع لا يكنهم من حر و لا برد ، و صورة الحال يقتضي أنهم تأخروا أكثر من أربعين يوما من يوم قتل عليه السلام الي أن وصلوا العراق أو المدينة ، و أما جوازهم في عودهم علي كربلاء ، فيمكن ذلك ، و لكنه ما يكون وصولهم اليها يوم العشرين من صفر ، لأنهم اجتمعوا علي ما روي جابر بن عبدالله الأنصاري ، فان كان جابر وصل زائرا

من الحجاز فيحتاج وصول الخبر اليه و مجيئه أكثر من أربعين يوما ، و علي أن يكون جابر وصل من غير الحجاز من الكوفة أو غيرها ؛ در مصباح ديدم كه اهل بيت حسين عليه السلام همراه علي بن حسين عليه السلام در روز بيستم صفر ، به مدينه رسيدند و در غير مصباح يافتم كه آنان به هنگام بازگشت از شام ، در همان روز به كربلا رسيدند و هر دوي آن بعيد است ؛ براي آن كه عبيدالله بن زياد - لعنه الله - نامه اي براي يزيد نوشت كه در آن ماجرا را نوشته و براي فرستادن اسيران به شام كسب اجازه نمود و او تا هنگامي كه پاسخ را دريافت نكرد ، اقدام به ارسال ايشان ننمود و اين كار به بيست روز يا بيشتر نيازمند است . همچنين روايت شده است هنگامي كه اهل بيت را به شام بردند ، آنان يك ماه در جايي بودند كه ايشان را از گرما و سرما بازنمي داشت و صورت قضيه اين است كه آنان پس از اربعين به عراق و يا مدينه رسيدند . اما عبور ايشان از كربلا هنگام بازگشت امكان پذير است ، ولي در روز بيستم صفر نبوده است ؛ چرا كه آنها - طبق روايت - با جابر بن عبدالله انصاري ملاقات كردند و اگر جابر به عنوان زيارت از حجاز آمده باشد ، رسيدن خبر به او و آمدن وي به كربلا ، بيش از چهل روز نيازمند است . [1] . - گفتني است كه آنچه ايشان از كلام شيخ طوسي در مصباح المجتهد نقل كرده است ، با عبارتي كه ما

از اين كتاب آورديم نمي سازد . آنچه در مصباح شيخ است اين است : و في اليوم العشرين منه كان رجوع حرم سيدنا أبي عبدالله الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله ؛ [2] . «رجوع» و بازگشت از شام به مدينه غير از «وصول» و رسيدن به مدينه است . در كلام شيخ طوسي كلمه ي وصول وجود ندارد ، بنابراين ، اين را بايد برداشت سيد بن طاووس از كلام شيخ دانست ، كه ما با برداشت ايشان موافق نيستيم و با اين بيان ، اين كه ايشان دو امر بازگشت به مدينه و يا به كربلا در تاريخ بيستم صفر سال 61 را بعيد دانسته است ، امر اول موضوعا منتفي است ؛ ولي در هر حال ، ايشان با توجه به قراين و مستندات تاريخي كه ذكر مي كند ، بازگشت اهل بيت را در اربعين اول و حتي زيارت جابر بن عبدالله انصاري را در اين تاريخ نمي پذيرد و اين شواهد را دليل قول خود مي داند : الف . عبيدالله بن زياد ، از كوفه نامه براي يزيد فرستاد و كسب تكليف كرد ، رفت و برگشت نامه ، حدود بيست روز و يا بيشتر لازم دارد . ب . روايت شده است كه اهل بيت حدود يك ماه در شام در جاي بسيار نامناسبي كه ايشان را از گرماي روز و از سرماي شب محافظت نمي نمود اقامت داشتند . ج . جابر بن عبدالله نيز نمي تواند در بيستم صفر خود را به كربلا برساند ، چون رسيدن خبر به حجاز و حركت او از

حجاز به سمت كربلا به بيش از چهل روز نياز دارد . ايشان در پايان ، امكان عبور از كربلا و ملاقات با جابر را در غير اربعين اول مي پذيرد . - فرمايش اخير ايشان مبني بر اين كه : «چنانچه جابر در حجاز از شهادت آن حضرت آگاه شده و آن گاه رهسپار كربلا شده باشد ، به بيش از چهل روز وقت نياز خواهد بود» ، تمام نيست ؛ چون مدينه در شهادت امام حسين عليه السلام سه بار به ضجه افتاد : 1 . در روز عاشورا ، ام سلمه خواب عجيبي ديد . وي پيامبر صلي الله عليه و آله را غبار آلود ديد . از او علت را پرسيد . خبر داد كه من هم اكنون به شهادت رسيدن حسين را ديدم . [3] همچنين آن حضرت به ام سلمه شيشه اي پر از خاك داده بود و فرموده بود كه هر گاه اين خاك رنگ خون به خود گرفت ، بدان كه حسينم به شهادت رسيده است . ام سلمه پس از آن خواب ، سراغ آن خاك رفت و آن را چنان يافت كه پيامبر صلي الله عليه و آله پيش بيني فرموده بود . آن گاه چنان ضجه و فغان وناله سر داد كه هجوم زن و مرد اهل مدينه را در پي داشت ، كه از جمله ي آنان ابن عباس بود . [4] ماجراي قاروره در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده است ؛ [5] بنابراين ، هيچ بعدي ندارد كه جابر در مدينه بوده و با آن معرفتي كه دارا بود ، پس آگاهي يافتن از عمق فاجعه ي كربلا ، به دان سو

رهسپار گردد . 2 . پس از فاجعه ي كربلا ، از سوي عاملان حكومت ، خبر رسمي به والي مدينه و مردم اعلام شد ، بنابراين فرض ، با توجه به وجود پيك ، چنانچه تا حوالي آخر محرم و ابتداي صفر اين خبر به مدينه رسيده باشد ، باز حركت جابر از مدينه و رسيدن او به كربلا در بيستم صفر توجيه پذير خواهد بود . 3 . به هنگام رسيدن اهل بيت به مدينه [6] . دو . علامه ي مجلسي ؛ ايشان پس از ذكر قول مشهور بين اصحاب درباره ي بازگشت به كربلا در اربعين اول و قول ديگر مبني بر مراجعت ايشان در اين تاريخ به مدينه ، هر دو را نمي پذيرد و مي گويد : اعلم أنه ليس في الأخبار ما العلة في استحباب زيارته صلوات الله عليه في هذا اليوم ، و المشهور بين الأصحاب أن العلة في ذلك رجوع حرم الحسين صلوات الله عليه في مثل ذلك اليوم الي كربلاء عند رجوعهم من الشام ، و الحاق علي بن الحسين صلوات الله عليه الرؤوس بالأجساد ، و قيل في مثل ذلك اليوم رجعوا الي المدينة ، و كلاهما مستبعدان جدا ، لأن الزمان لا يسع ذلك كما يظهر من الأخبار و الآثار ، و كون ذلك في السنة الأخري أيضا مستبعد ؛ از اخبار و روايات ، علت استحباب زيارت آن حضرت در روز اربعين دانسته نيست و مشهور بين اصحاب اين است كه علت آن ، بازگشت اهل بيت امام حسين عليه السلام در مثل چنين روزي از شام به كربلا و ملحق ساختن سرها به بدنها به دست علي بن حسين

عليه السلام است . و گفته شده است كه در مثل چنين روزي ، آنان به مدينه بازگشتند و هر دوي آن بعيد است ؛ چون زمان ، گنجايش آن را ندارد ؛ همان گونه كه از اخبار و روايات دانسته مي شود . و اما آن كه آنان در اربعين سال بعد به كربلا رسيده باشند ، آن هم بعيد است . [7] . سه . محدث نوري ؛ ايشان مسئله بازگشت در اربعين اول را به طور كلي منكر شده است و ادله اي قابل توجه دارد . كه ذهن عده اي را به خود مشغول داشته است و تفصيل كلام ايشان خواهد آمد . چهار . محدث قمي ؛ ايشان نيز بازگشت در اربعين اول را بعيد دانسته و مي نويسد :

مكشوف باد كه ثقات محدثين و مورخين متفق اند ، بلكه خود سيد جليل علي بن طاووس نيز روايت كرده كه بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام ، عمر سعد ملعون نخست سرهاي شهدا را نزدابن زياد لعين روانه كرد و از پس آن ، روز ديگر اهل بيت را به جانب كوفه برد و ابن زياد خبيث بعد از شناعت و شماتت با اهل بيت عليهم السلام ايشان را محبوس داشت ، و نامه به يزيد بن معاويه فرستاد كه در باب اهل بيت و سرها چه عمل نمايد . يزيد لعين جواب نوشت كه به جانب شام روان بايد داشت . لاجرم ابن زياد ملعون تهيه ي سفر ايشان نموده و ايشان را به جانب شام فرستاد . و آنچه از قضاياي عديده و حكايات متفرقه ي سير ايشان به جانب شام از كتب معتبره نقل شده چنان مي نمايد كه سير ايشان را

از راه سلطاني و قراي بريه و غربي فرات بوده ، آن هم قريب به بيست روز مي شود . چه ما بين كوفه و شام به خط مستقيم 175 فرسخ گفته شده ، و در شام هم قريب به يك ماه توقف كرده اند ، چنان كه سيد در اقبال فرموده . . . پس با ملاحظه ي اين مطالب خيلي مستبعد است كه اهل بيت بعداز اين همه قضايا از شام برگردند و روز بيستم صفر كه روز اربعين و روز ورود جابر به كربلا بوده وارد شوند و خود سيد أجل اين مطلب را در اقبال مستبعد شمرده ، به علاوه آن كه احدي از أجلاي فن حديث و معتمدين اهل سير و تواريخ در مقاتل و غيره اشاره به اين مطلب نكرده اند ، با آن كه ديگر ذكر آن از جهاتي شايسته بوده ، بلكه از سياق كلام ايشان انكار آن معلوم مي شود ؛ چنان كه ازعبارت شيخ مفيد در باب حركت اهل بيت به سمت مدينه دريافتي . و قريب اين عبارت را ابن اثير و طبري و قرماني و ديگران ذكر كرده اند و در هيچ كدام ، ذكري از سفر عراق نيست ؛ بلكه شيخ مفيد و شيخ طوسي و كفعمي گفته اند كه در روز بيستم صفر حرم حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام رجوع كردند از شام به مدينه و در همان روز جابر بن عبدالله به جهت زيارت امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و اول كسي است كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرد . . . و بعضي احتمال داده اند كه اهل بيت عليهم السلام در حين رفتن از كوفه به شام به كربلا آمده اند و اين احتمال به

جهاتي بعيد است و هم احتمال داده شده كه بعد از مراجعت از شام به كربلا آمده اند ، ليكن در غير روز اربعين بوده ، چه سيد و شيخ ابن نما كه نقل كرده اند ورود ايشان را به كربلا ، به روز اربعين مقيد نساخته اند واين احتمال نيز ضعيف است ، به سبب آن كه ديگران مانند صاحب روضة الشهداء و حبيب السير و غيره كه نقل كرده اند ، مقيد به روز اربعين ساخته اند . و از عبارت سيد نيز ظاهر است كه با جابر در يك روز و يك وقت وارد شدند ، چنان كه فرموده : «فوافوا في وقت واحد» ، و مسلم است كه ورود جابر به كربلا در روز اربعين بوده و به علاوه ي آنچه ذكر شد تفصيل ورود جابر به كربلا در كتاب مصباح الزائر سيد بن طاووس ، و بشارة المصطفي كه هر دو از كتب معتبره است موجود است و ابدا ذكري از ورود اهل بيت در آن هنگام نشده ، با آن كه به حسب مقام بايد ذكر شود . [8] . ايشان مطلبي اضافه بر سخن محدث نوري ندارد ، و با پاسخي كه آن جا داده مي شود پاسخ ايشان معلوم مي گردد . پنج . مرحوم شيخ محمد ابراهيم آيتي ؛ ايشان نيز منكر قضيه شده است و آن را جزء افسانه هاي تاريخي شمرده است ! [9] . شش . آيت الله شهيد مطهري ؛ ايشان خبر ملاقات اهل بيت با جابر را منكر شده و مي فرمايد تنها كسي كه اين مطلب را نقل كرده سيد بن طاووس در لهوف است ، و هيچ كس غير از ايشان نقل نكرده است ! حتي

خود سيد در ديگر كتابهاي خود متعرض آن نگرديده است و دليل عقلي نيز با آن سازگاري ندارد . [10] . - گفتني است كه اگر مقصود ايشان از انكار خبر ملاقات ، عدم حصول آن در خصوص روز اربعين است ، كه ظاهر عبارت ايشان ، به ويژه با ضميمه ي دليل عقلي ، اين را مي نمايد ، بايد گفت كه سيد بن طاووس ، حتي در كتاب لهوف ، نيز چنين چيزي را نگفته است . و اگر مقصود ايشان انكار اصل ملاقات اهل بيت با جابر در كربلاست ، سيد متفرد نيست و پيش از او ابن نما [11] و پس از اوشيخ بهايي [12] و سيد محمد بن ابي طالب [13] ، علامه مجلسي [14] ، قندوزي [15] و ديگران گفته اند .

پي نوشتها

[1] اقبال الأعمال ، ص 589 .

[2] مصباح المتهجد ، ص 730 .

[3] ر . ك : سنن ترمذي ، ج 5 ، ص 657 ؛ المعجم الكبير ، ج 23 ، ص 373 ، ح 882 ؛ تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسين عليه السلام) ، ص 388 ؛ كفاية الطالب ، ص 433 ؛ اسد الغابة ، ج 1 ، ص 22 ؛ الخصائص الكبري ، ج 2 ، ص 126 ؛ البداية و النهاية ، ج 8 ، ص 202 ؛ سير اعلام النبلاء ، ج 3 ، ص 316 ؛ الصواعق المحرقه ، ص 294 ؛ تهذيب الكمال ، ج 2 ، ص 439 ؛ مقتل الخوارزمي ، ج 2 ، ص 96 ؛ ذخائر العقبي ، ص 148 ؛ نظم درر السمطين ، ص 217 ؛ جواهر المطالب ، ج

2 ، ص 298 ؛ امالي شيخ صدوق ، ص 202 .

[4] امالي شيخ طوسي ، ص 315 ، مجلس 11 ، ح 640 .

[5] المعجم الكبير (طبراني) ، ج 3 ، ص 114 ، ح 2817 ؛ كفاية الطالب ، ص 426 ؛ مقتل الخوارزمي ، ج 1 ، ص 162 ؛ تهذيب الكمال ، ج 6 ، ص 408 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ، ص 189 ؛ الصواعق المحرقة ، ص 292 ؛ تهذيب التهذيب ، ج 2 ، ص 346 ؛ ذخائر العقبي ، ص 146 ؛ الخصائص الكبري ، ج 2 ، ص 125 ؛ الكامل في التاريخ ، ج 4 ، ص 93 ؛ الارشاد ، ج 2 ، ص 130 ؛ دلائل الامامة ، ص 180 ؛ اعلام الوري ، ص 217 ؛ روضة الواعظين ، ج 1 ، ص 193 ؛ نظم درر السمطين ، ص 215 .

[6] ر . ك : الركب الحسيني في الشام و منها الي المدينة المنورة ، ص 373 .

[7] بحارالأنوار ، ج 101 ، ص 334 .

[8] منتهي الآمال ، ص 525 - 524 .

[9] بررسي تاريخي عاشورا ، ص 148 .

[10] حماسه ي حسيني ، ج 1 ، ص 30 .

[11] مثير الأحزان ، ص 107 .

[12] توضيح المقاصد ، ص 6 .

[13] تسلية المجالس ، ج 2 ، ص 458 .

[14] جلاء العيون ، ص 450 .

[15] ينابيع المودة ، ج 3 ، ص 92 .

متوقفان

و در مقابل ، برخي چون آيت الله شيخ محمد رضا طبسي نجفي ، در مسئله توقف نموده

و هيچ يك از دو نظر اربعين اول يا دوم را نتوانسته اختيار كند و مي فرمايد : فعليه أنا من المتوقفين في ذلك ، و لكن المشهور عند عوام الناس في السنة الأولي ، مع أن ظاهر عدة التواريخ أن توقفهم في الشام لا يقل من شهر ؛ بنابراين ، من از زمره ي توقف كنندگان در مسئله هستم (و هيچ يك از دو قول را اختيار نمي كنم) ولي مشهور نزد عوام مردم اين است كه آنان در اربعين اول به كربلا بازگشتند . با آن كه ظاهر بعضي كتب تاريخي اين است كه توقف ايشان در شام كمتر از يك ماه نبوده است . [1] . [1] مقتل الامام الحسين عليه السلام ، ص 285 (نسخه ي خطي) .

دو ديدگاه در ترازوي نقد

مرحوم محدث نوري و قاضي طباطبايي ، در دو جهت مسئله قرار دارند . محدث نوري به طور كلي منكر بازگشت اهل بيت در اربعين اول است و شبهه ي ابن طاووس در اقبال الأعمال را با حواشي ديگر پرورش داده و ديگراني چون محدث قمي تحت تأثير او قرار گرفته اند . و در طرف مقابل ، شهيد قاضي طباطبايي در مقام اثبات مراجعت اهل بيت در اربعين اول برآمده و با پروراندن جواب مرحوم اشراقي و نگارش كتابي قطور به پاسخ گويي ايشان آمده و به حق رنج فراوان و زحمت بسيار كشيده است . از اين روي ، ما به طور خلاصه ، ادله ي هر دو طرف را به نقد و بررسي مي نشينيم .

سخن و ديدگاهي ديگر

تاكنون معلوم شد كه شهرت مورد ادعا با توجه به محذورات ذكر شده كارساز نيست ، وشواهدي كه ذكر گرديد فرض امكان را ثابت مي كند ، ولي براي اثبات وقوع كافي نيست . و اما ملازمه بين زيارت جابر و ملاقات وي با اهل بيت را با بازگشت ايشان به كربلا در اربعين اول اينگونه مي توان منتفي دانست : با توجه به قراين ، به نظر مي رسد جابر بن عبدالله انصاري ، آن يار وفادار و دانشمند عارف و آگاهي كه رنج سفر را به جان خريده و از عواقب كار خود نهراسيده و در بزرگسالي و كهولت سن به سمت كربلا رهسپار شده است ، به يك زيارت بسنده نكند و دست كم دو بار به زيارت قبر مولا و محبوب خود سالار شهيدان امام حسين عليه السلام شتافته باشد : زيارت اول : زيارتي است كه طبري در بشارة المصطفي [1] و

سيد بن طاووس در مصباح الزائر [2] و خوارزمي در مقتل الحسين عليه السلام [3] آورده اند . زيارت دوم : زيارتي است كه مقرون به ملاقات با اهل بيت عليهم السلام است . در زير به تبيين اين ديدگاه خواهيم پرداخت : 1 . در روايت طبري و سيد بن طاووس و خوارزمي ، هيچ گونه اشاره اي به مسئله ي ملاقات نشده است ؛ بلكه قرينه بر عدم حصول ملاقات نيز وجود دارد . طبري و خوارزمي تصريح مي كنند كه پس از انجام زيارت ، جابر از عطيه مي خواهد كه او را به سمت خانه هاي كوفه هدايت كند . آن گاه هر دو در اين مسير گام برداشتند . [4] بسيار بعيد است كه حادثه اي با اين اهميت واقع گردد و عطيه آن را نقل نكند . 2 . آنچه از خبر طبري و سيد بن طاووس و خوارزمي استفاده مي شود اين است كه هنگام زيارت جابر ، كسي غير از ايشان نبوده است و حال آن كه زيارت مقرون به ملاقات با اهل بيت ، وقتي بوده است كه گروهي از بني هاشم نيز به زيارت قبر آن حضرت شتافته بودند و اهل بيت هنگامي كه به كربلا رسيدند ، جابر را با عده اي از بني هاشم در آن جا يافتند . [5] . 3 . در زيارت اول ، نام و نقش عطيه برجسته است ، در صورتي كه در زيارت دوم هيچ نام و اثري از عطيه وجود ندارد . 4 . تصريح مورخان و دانشمندان مبني بر اين كه جابر نخستين زائر امام حسين عليه السلام است ، اثبات كننده ي اين مطلب است كه زيارت وي پيش از زيارت گروهي از بني هاشم است و با

اين بيان ، زيارت جابر با عطيه را بايد

نخستين زيارت او قرار داد . خلاصه ، آنچه طبري و سيد بن طاووس در (مصباح الزائر) و خوارزمي آورده اند ، كه در آن نام عطيه وجود دارد و هيچ گونه اشاره اي از حضور بني هاشم ندارد و سرانجام زيارت ، به رهسپاريشان به سمت كوفه ختم مي شود ، با آنچه كه ابن نما و سيد بن طاووس در (لهوف) آورده اند ، كه در آن اثري از نام و نقش عطيه نيست ، فرق مي كند و هيچ گونه بعدي ندارد كه شخصي چون جابر به يك زيارت بسنده نكند . بنابراين ، روز اربعين روز زيارت جابر پس از گذشت چهل روز از شهادت سالار شهيدان ، حسين بن علي عليهماالسلام است ، و زيارت اهل بيت و ملاقات جابر با ايشان پس از اربعين است ؛ گرچه دقيقا روز آن را نمي دانيم ، ولي مسلما پيش از اربعين دوم است . با توجه به نقلي كه ورود سر مطهر را به شام در اول ماه صفر تعيين كرده است [6] ، چنانچه ورود اهل بيت را هم در اين تاريخ به شام بدانيم [7] و با تكيه به خبري كه زمان خروج ايشان ، بيستم ماه صفر تعيين شده است [8] ، مدت اقامت ايشان در شام ، بيست روز بوده و بابر آن كه مسير بازگشت آنان از راه ميانبر باديةالشام بوده باشد ، زمان رسيدن اهل بيت به كربلا فاصله ي چنداني با اربعين اول ندارد . و مي توان گمان كرد كه آنان در حدود پايان صفر و يا در اوايل ربيع الاول به كربلا رسيده باشند و چنانچه مدت اقامت ايشان

را حدود يك ماه [9] و يا يك ماه و نيم [10] ، بدانيم ، و يا بازگشت را هم از راه سلطاني بدانيم زمان مقداري به تأخير مي افتد و بعيد است كه درغير از ماه ربيع الاول بوده باشد . با اين بيان بسياري از مشكلات مسئله حل مي شود ، و بسياري از منازعات و كشمكشها پايان مي پذيرد . اما آنچه مرحوم قاضي طباطبايي از آن به عنوان فهم علما ياد كرده است ، نمي تواند به عنوان دليل مطرح گردد و در فرض تحقق ، ناشي از ثبوت ملازمه ي بين زيارت جابر و حصول ملاقات است ، كه مورد پذيرش قرار نگرفت . با توجه به مطالب گذشته ، نتيجه ي بحث اين است : چنانچه اهل بيت را از طريق بادية الشام به شام برده و آنان از همان مسير به كربلا بازگشته باشند ، و زمان خروج را نيز بيستم صفر ندانيم ، امكان رسيدن به كربلا در اربعين اول وجود دارد . ولي قرايني مسير رفت را از اين مسير تأييد نمي كند ، و سيد امين كه اين احتمال را ذكر مي كند ، هيچ گونه دليل و شاهدي را نمي آورد و تنها با ذكر كلمه ي «لعل» و شايد آن را مطرح ساخته است و در هيچ كتاب معتبر و غير معتبري ، اثري از حركت در اين مسير به چشم نمي خورد . افزون بر آن ، حكومت فاسد بني اميه مي خواست نهايت بهره را از جنايت ننگين خود به دست آورد ؛ بنابراين ، حركت دادن آنها از راه سلطاني ، كه گفته مي شود چهل منزل را در خود داشت ، منطقي جلوه مي سازد

و حركت در اين مسير به حدود بيست روز وقت نياز دارد . و باقي ماندن آثاري از شهيدان و اهل بيت در اين مسير به عنوان تأييد مي تواند مورد استناد قرار گيرد ، مثل مشهد نقطه [11] ، و يا مدفن برخي از كودكان آل البيت درمسير ، مثل شهرهاي حلب يا بعلبك . در برخي ازكتب مورد توجه تاريخي ، بعضي از جريانات راه را ذكر كرده اند كه مربوط به راه سلطاني است ؛ مثل قضيه ي دير راهب [12] در قنسرين [13] ، سخنان بعضي از اهل بيت در بعلبك . بنابراين ، با توجه به مدت اقامت اهل بيت در شام كه تا حدود يك تا يك ماه و نيم گفته اند ، همچنانكه سيدبن طاووس ، و پيش از او قاضي نعمان گفته است و باعنايت به مدتي كه در كوفه زنداني بوده اند ، (اگر چه آن مدت كم باشد) و مسئله ي كسب تكليف از يزيد توسط پيك و يا حتي كبوتر نامه بر ، باز بازگشت اهل بيت را در اربعين اول منطقي نمي دانيم . اما تصريح برخي مثل بيروني و قزويني و شيخ بهايي و ديگران ، معارض است با نقل برخي همانند قاضي نعمان ، كه از نظر تاريخي بر آنها مقدم است و مثل آنان ذوفنون نبوده است . و آنچه به اماميه نسبت داده اند ناشي از ملازمه ي بين زيارت جابر و حصول ملاقات وي با اهل بيت در اربعين اول است كه مورد پذيرش قرار نگرفت ، و آن را در زيارتي ديگر پس از اربعين دانستيم . اما تاريخ الحاق سر مطهر به جسد طاهر را يا بايد در روز اربعين ندانيم ،

و يا آن را امري ويژه ، و با شرايطي خاص بدانيم ؛ همچنان كه سيد بن طاووس به آن رسيده است . [14] .

پي نوشتها

[1] بشارة المصطفي ، ص 74 .

[2] مصباح الزائر ، ص 286 .

[3] مقتل الحسين ، ج 2 ، ص 190 .

[4] آن جا كه جابر به عطيه مي گويد : «خذني نحو ابيات كوفان ، ثم صارا في الطريق» (ر . ك : بشارة المصطفي ، ص 75) .

[5] ابن نما در مثير الأحزان ، ص 107 مي گويد : «و لما مر عيال الحسين عليه السلام وجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري رحمة الله عليه و جماعة من بني هاشم قدموا لزيارته» و قريب اين مضمون را سيد در لهوف ، ص 225 آورده است .

[6] الآثار الباقية ، ص 422 ؛ عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات ، ص 45 .

[7] كه به گمان قوي چنان است .

[8] مسار الشيعة ، ص 46 ؛ مصباح المتهجد ، ص 730 ؛ العدد القوية ، ص 219 ؛ مصباح كفعمي ، ص 510 و 489 .

[9] اقبال الأعمال ، ص 589 .

[10] شرح الأخبار ، ج 3 ، ص 269 .

[11] در سفري كه اين جانب اخيرا به كشور سوريه داشتم ، توفيق زيارت اين مكان مقدس را در شهر حلب پيدا نمودم ، وسنگي را كه قسمتي از آن رنگ خون گرفته بودمشاهده كردم ، و اين جريان مهم را جناب آقاي شيخ ابراهيم نصرالله ، متولي آن مقام در تاريخ 11 محرم الحرام 1424 ه- ق ، برابر با 24 / 12 / 1381 ه- ش برايم بازگو نمود :

«حدود هفت سال پيش در ايام عزاداري حضرت سيدالشهدا عليه السلام عده اي از شيعيان پاكستاني در كنار اين مقام مشغول عزاداري خالصانه بودند كه ناگهان خوني تازه بر روي سنگ ظاهر مي شود ، و بعد به تدريج در آن فرو مي رود ، وقتي كه خبر به من رساندند ، خودم را در لحظات آخر رساندم . آنچه ديدم يك قطره ي خون تازه بود كه باقي مانده بود ، و بعد آن هم به تدريج فرو رفت . » .

[12] مناقب آل ابي طالب ، ج 4 ، ص 60 ؛ بحارالأنوار ، ج 45 ، ص 303 ؛ العوالم ، ج 17 (تاريخ الامام الحسين عليه السلام) ، ص 418 ؛ ازمناقب ابن شهر آشوب ، به نقل از نطنزي در خصائص .

[13] قنسرين : هي كورة بالشام منها حلب ، و كانت قنسرين مدينة ، بينها و بين حلب مرحلة من جهة حمص بقرب العواصم . . . (ر . ك : معجم البلدان ، ج 4 ، ص 404) .

[14] ر . ك : اقبال الاعمال ، ص 588 .

فرازهايي از زيارت اربعين

مقدمه

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرموده اند: «در روز اربعين هنگامي كه روز بلند شد زيارت مي كني و مي گويي: سلام بر ولي خدا و حبيب او، سلام بر خليل خدا و بنده نجيب او، سلام بر بنده برگزيده خدا و فرزند برگزيده او، سلام بر حسين مظلوم شهيد، سلام بر آقايي كه در ميان امواج بلا گرفتار آمد و كشته اشك روان است. آن گاه امام صادق عليه السلام فرمودند: عليه آن حضرت هم دست شدند كساني كه دنيا فريبشان

داده بود و بهره خود را در ازاي بهايي ناچيز فروختند و آخرت خويش را به قيمت ناچيز حراج كردند. در چاه هوا و هوس فرو رفتند و تو و پيامبرت را به خشم آورده و مطيع بندگان شقي گرديدند؛ امام حسين عليه السلام در مقابل آنان تن به ذلت نداد و با آنان با شكيبايي به جهاد پرداخت تا آن گاه كه خونش را ريختند و اهل بيتش را به اسارت بردند.

اولين زائر

از عطيه روايت شده كه در روز اربعين، با جابر بن عبداللّه انصاري به زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفتيم. وقتي به كربلا رسيديم، جابر غسل كرده و بر سر قبر حضرت رفت و گفت: «دست مرا بر قبر گذار.» چون دستش به قبر رسيد بي هوش شد و وقتي به هوش آمد سه بار گفت: يا حسين، سپس گفت: «آيا دوست، جواب دوست را نمي دهد؟ چگونه جواب مي دهي در حالي كه سرت را از بدن جدا كرده اند.» و گفت: «سوگند به خدا كه ما نيز در آن جا حضور داشتيم.» من گفتم: چگونه؟ در حالي كه شمشيري نزديم، و اين گروه مابين سرو بدن شان جدايي افتاده و اولادشان اسير شده و [ما...]، جابر گفت: «از رسول خدا شنيدم كه هر كه گروهي را دوست دارد، با آنان محشور مي شود و هر كه عمل مردمي را دوست داشته باشد، در عمل ايشان شريك شود. همانا دوست ايشان به بهشت بازگشت نمايد و دشمن ايشان به دوزخ بازگردد.

ديدار اهل بيت از شهداي كربلا در روز اربعين

سيدبن طاووس در كتاب مقتل خود به نام لهوف آورده است: زماني كه اهل بيت حضرت سيدالشهداء عليهم السلام از شام به مدينه برمي گشتند در عراق از كاروان دار خواستند كه آن ها را از راه كربلا ببرد. چون به بر تربت پاك امام حسين عليه السلام رسيدند، جابر بن عبداللّه را با گروهي از طايفه بني هاشم و مرداني از آل پيغمبر صلي الله عليه و آله ديدند كه به زيارت حضرت آمده اند. آنان شروع به عزاداري و نوحه سرايي كردند، زنان قبائل عرب نيز كه در آن اطراف

بودند جمع شده و عزاداري كردند. كاروانيان سپس از آن جا به سوي مدينه كوچ كردند.

اسارت زن مسلمان

از مظلوميت هايي كه حكايت از نقض آشكار قوانيني است كه اسلام به آنها سفارش كرده، اسير گرفتن زن مسلمان است. در حادثه كربلا پس از پايان نبرد، اهل بيت امام حسين را اسير كرده و شهر به شهر گرداندند و در كوفه و شام به نمايش گذاشتند. اسير گرفتن زن مسلمان از نظر اسلام مردود است چنان كه علي عليه السلام در جنگ جمل اسير كردن را روا نشمرد و عايشه را به همراه عده اي زن به شهر خودش بازگرداند؛ اما متجاوزان اموي فرزندان پيامبر را مثل اسيران كافر، از كوفه به شام فرستادند و چهره زنان اسير را بر اهالي شهرها نمودند و درنهايت سنگ دلي با آنان رفتار كردند. چنان كه حضرت زينب عليهاالسلام هنگام عبور از كنار اجساد شهدا (در اعتراض به اسارت اهل بيت) فرمود:اي محمّد صلي الله عليه و آله اين دختران تو هستند كه به اسارت مي روند.

اربعين حسيني و اسراي كربلا

بيستم ماه صفر در تاريخ، به عنوان اربعين حسيني مشهور شده است. در برخي از روايات به بزرگداشت اين روز اشاره شده است. در حديثي از امام حسن عسكري زيارت اربعين به عنوان يكي از نشانه هاي مؤمن شمرده شده است.[1] «اربعين» در منابع، بيشتر به دو رويداد اشاره دارد:

1- روز مراجعت اسراي كربلا از شام به مدينه؛

2- روزي كه جابر بن عبدالله انصاري به زيارت قبر امام حسين(ع) مشرف شد.

اما در اينكه در اين روز اسراي كربلا به كربلا رسيده باشند، ترديدي جدي وجود دارد.

شيخ مفيد در «مسار الشيعه» آورده است:

«روز اربعين، روزي است كه اهل بيت امام حسين(ع)، از شام به سوي مدينه مراجعت كردند و نيز

روزي است كه جابر بن عبدالله براي زيارت امام حسين(ع) وارد كربلا شد».[2]

شيخ طوسي در «مصباح المتهجّد»[3]و ابن اعثم در الفتوح[4] نيز همين مطلب را ذكر كرده اند. ميرزا حسين نوري مي نويسد:

«از عبارت شيخ مفيد و شيخ طوسي استفاده مي شود كه روز اربعين روزي است كه اسرار از شام به مقصد مدينه خارج شدند. نه آنكه در آن روز به مدينه رسيدند.[5] »

در اين ميان سيد بن طاوس در «لهوف»، اربعين را روز بازگشت اسرا از شام به كربلا ذكر كرده است. ايشان مي نويسد:

«وقتي اسراي كربلا از شام به طرف عراق بازگشتند به راهنماي كاروان گفتند: ما را به كربلا ببر. بنابراين آن ها به محل شهادت امام حسين(ع) آمدند. سپس در آنجا به اقامه عزا و گريه و زاري براي اباعبدالله پرداختند ...»[6]

ابن نما حلي نيز روز اربعين را روز بازگشت اسرا از شام به كربلا و ملاقات آن ها با جابر و عده اي از بني هاشم ذكر كرده است.[7] ميرزا حسين نوري پس از از نقل قول سيد بن طاوس به نقد آن پرداخته است.[8]

رسول جعفريان مي نويسد:

«شيخ مفيد در ارشاد، ابومخنّف در مقتل الحسين، بلاذري در انساب الاشراف، دينوري در اخبار الطوال و أبن سعد در الطبقات الكبري، اشاره اي به بازگشت اسرا به كربلا نكرده اند».[9]

شيخ عباس قمي هم داستان آمدن اسراي كربلا را در اربعين از شام به كربلا بسيار بعيد مي داند.[10]

محمدابراهيم آيتي[11] و شهيد مطهري (ره) نيز آمدن اسراي كربلا را در روز اربعين به كربلا، انكار كرده اند. شهيد مطهري مي نويسد:

«جز در كتاب لهوف كه آن هم نويسنده اش در كتاب هاي ديگرش آن را تكذيب كرده و لااقل تأكيد نكرده، در

هيچ كتاب ديگري چنين چيزي نيست و هيچ دليل عقلي هم اين را تأييد نمي كند».[12]

امّا در خصوص ورود جابر بن عبدالله انصاري در روز اربعين سال 61 هجري به كربلا، به نظر مي رسد بين منابع تاريخي چندان اختلافي نباشد. شيخ طوسي مي نويسد:

«روز اربعين روزي است كه جابر بن عبدالله انصاري صحابي رسول خدا(ص) از مدينه براي زيارت قبر امام حسين(ع) به كربلا آمد و او اولين زائري بود كه قبر شريف آن حضرت را زيارت كرد».[13]

مرحوم آيتي مي نويسد:

«جابر بيستم ماه صفر، درست چهل روز بعد از شهادت امام وارد كربلا شد و سنت زيارت اربعين امام به دست او تأسيس گرديد».[14]

فردي كه به همراه جابر در اين روز به كربلا آمده «عطيه بن سعد بن جناده عوفي كوفي» است. آيتي، در خصوصي شخصيت وي مي نويسد:

«بسيار شده است كه از روي ناداني و بي اطلاعي وي را غلام جابر گفته اند، در حالي كه او يكي از بزرگترين دانشمندان و مفسران اسلامي است. وي از بزرگان تابعين و از شاگردان عبدالله بن عباس مي باشد. و تفسيري در پنج مجلّد بر قرآن مجيد نوشته و از راويان حديث محسوب مي شود».[15]

در كتاب بشارة المصطفي آمده است:

عطيه عوفي مي گويد، به همراه جابر بن عبدالله انصاري به منظور زيارت قبر امام حسين(ع) وارد كربلا شديم. جابر نزديك شريعه فرات رفت. غسل كرد و لباس هاي نيكو پوشيد ... سپس به طرف قبر مطهر حركت كرديم. جابر هيچ قدمي را بر نمي داشت، الا اينكه ذكر خدا مي گفت. تا به نزديك قبر رسيديم. سپس به من گفت مرا به قبر برسان.[16]

من دست او را روي قبر گذاشتم. جابر روي

قبر افتاد و غش كرد. سپس من مقداري آب روي صورتش پاشيدم وقتي به هوش آمد سه بار گفت: يا حسين. سپس گفت: اي حسين چرا جواب مرا نمي دهي؟! سپس به خودش گفت: چگونه مي تواني جواب دهي در حالي كه رگ هاي گلوي تو را بريده اند و بين سر و بدنت جدايي افتاده است. شهادت مي دهم كه تو فرزند خاتم النبين و سيد المؤمنين ... و پنجمين فرد از " اصحاب كساء " هستي ...درود و سلام و رضوان الهي بر تو باد. سپس به اطراف قبر امام حسين(ع) حركت كرد و گفت: السلام عليكم ايتها الارواح التي حلت بفناء الحسين ... اشهد انكم اقمتم الصلاة و آتيتم الزكاة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر...»[17]

به نظر مي رسد روز اربعين روزي است كه اهل بيت امام حسين(ع) از شام به قصد مدينه حركت كرده اند. به جز «لهوف»[18] كه جريان ورود اهل بيت امام حسين(ع) را در اين روز به كربلا نقل كرده، و البته در كتاب هاي ديگرش هم آن را تائيد نكرده است، در منابع دست اول مطلبي در خصوص ورود اسراي كربلا در روز اربعين به كربلا وجود ندارد.

پي نوشتها

[1]- محمد بن محمد بن نعمان، المزار، قم، مدرسه الامام الهادي، چاپ اول،ص 53.

[2]- محمد بن محمد بن نعمان، مسار الشيعه، بيروت، دارالمفيد، 1414، چاپ دوم، ص 46.

[3]- شيخ طوسي، محمد بن حسن؛ مصباح المتهجد، بيروت، مؤسسه الشيعه، چاپ اول، 1411، ص 787.

[4]- ابن اعلم كوفي، احمد؛ ترجمه محمد بن محمد بن مستوفي هروي، تهران، انتشارات آموزش و انقلاب اسلامي، 1372، ص 916.

[5]- النوري، الميرزا؛ لولو و مرجان، تهران، فراهاني، 1364، ص 154.

[6]- حسني، سيد

ابن طاووس، اللهوف في قتلي الطوف، بيجا، مهر، 1417ه.ق، ص114

[7]- حلي، ابن نما؛ مثير الاحزان، نجف، الحيدريه، 1369ه.ق، ص86.

[8]- نوري، الميرزا؛ پيشين، ص 152.

[9]- جعفريان، رسول؛ نأملي در نهضت عاشورا، قم، نشر مورخ، 1386ش، ص 216.

[10]- قمي، شيخ عباس؛ منتهي الامال، بي جا، مطبوعاتي حسيني، 1370، ج1، ص 525.

[11]- آيتي، محمد ابراهيم؛ بررسي تاريخ عاشورا، تهران، صدوق، 1372ه.ش، هشتم، ص139.

[12]- مطهري، مرتضي؛ حماسه حسيني، تهران، صدرا، 1373، چاپ بيست و يكم، ج1، ص 30.

[13]- طوسي، محمد بن حسن؛ پيشين، ص 787.

[14]- آيتي، محمدابراهيم، پيشين، ص 231-230.

[15]- همان، ص 232-231.

[16]- برخي نقل كرده اند كه جابر در اين زمان تقريباً نابينا بوده است.

[17]- طبري، محمد بن علي؛ بشارة المصطفي، قم، مؤسسه النشر الاسلامي، 1420، چاپ اول، ص 126.

[18]- به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه لهوف از منابع دست اول نيست اين كتاب در قرن هفتم هجري نوشته شده است. نويسنده : يدالله حاجي زاده

ارزش و جايگاه اربعين حسيني

اهميت اربعين از كجاست ؟

اهميت اربعين از كجاست ؟ صرف اينكه چهل روز از شهادت شهيد مي گذرد ، چه خصوصيتي دارد ؟ اربعين خصوصيتش به خاطر اين است كه در اربعين حسيني ياد شهادت حسين زنده شد و اين چيز بسيار مهمي است . شما فرض كنيد اگر اين شهادت عظيم در تاريخ اتفاق مي افتاد يعني حسين بن علي و بقيه شهيدان در كربلا شهيد مي شدند ، اما بني اميه موفق مي شدند همانطور كه خود حسين را و ياران عزيزش را از صفحه روزگار برافكندند و جسم پاكشان را در زير خاك پنهان كردند ، ياد آنها را هم از خاطره نسل بشر در آن روز و روزهاي بعد محو كنند .ببينيد در

اين صورت آيا اين شهادت فايده اي براي عالم اسلام داشت ؟ يا اگر هم براي آن روز يك اثري مي گذاشت ، آيا اين خاطره در تاريخ هم ، براي نسلهاي بعد هم ، براي گرفتاريها و سياهي ها و تاريكي ها و يزيديهاي دوران آينده تاريخ هم اثري روشنگر و افشا كننده داشت ؟ اگر حسين شهيد مي شد ، اما مردم آن روز و مردم نسلهاي بعد نمي فهميدند كه حسين شهيد شده ، آيا اين خاطره چه اثري و چه نقشي مي توانست در رشد و سازندگي و هدايت و برانگيزانندگي ملتها و اجتماعات و تاريخ بگذارد ؟

مي بينيد كه هيچ اثري نداشت ، بله حسين كه شهيد مي شد ، خود او به اعلي عليين رضوان خدا مي رسيد ، شهيداني كه كسي نفهميد و در غربت ، در سكوت ، در خاموشي شهيد شدند ، به اجر خودشان در آخرت رسيدند ، روح آنها فتوح و گشايش را در درگاه رحمت الهي به دست آورد ، اما آيا چقدر درس شدند ، چقدر اسوه شدند ، درس ، آن شهيدي مي شود كه شهادت او و مظلوميت او را نسلهاي معاصر و آينده او بدانند و بشنوند ، درس و اسوه آن شهيدي مي شود كه خون او بجوشد و در تاريخ سرازير بشود ، مظلوميت يك ملت آن وقتي مي تواند زخم پيكر ستم كشيده شلاق خورده ملتها را شفا بدهد و مرهم بگذارد كه اين مظلوميت فرياد بشود ، اين مظلوميت به گوش انسانهاي ديگر برسد ، براي همين است كه امروز ابرقدرتها صدا توي صدا

انداختند كه صداي ما بلند نشود ، براي همين است كه حاضرند پولهاي گزاف خرج كنند تا دنيا نفهمد كه جنگ تحميلي چرا به وجود آمد ، با چه انگيزه اي ، با دست كه ، با تحريك كه . آن روز هم دستگاههاي استكباري ، حاضر بودند هر چه دارند خرج كنند به قيمت اين كه نام و ياد حسين و خون حسين و شهادت عاشورا مثل درس در مردم آن زمان و ملتهاي بعد باقي نماند و شناخته نشود . البته در اوائل كار درست نمي فهميدند كه چقدر مطلب با عظمت است . هر چه بيشتر گذشت ، بيشتر فهميدند .

در اواسط دوران بني عباس حتي قبر حسين بن علي عليه السلام را ويران كردند ، آب انداختند ، خواستند از او هيچ اثري باقي نماند . نقش ياد و خاطره شهيدان و شهادت اين است ، شهادت بدون خاطره ، بدون ياد ، بدون جوشش خون شهيد ، اثر خودش را نمي بخشد و اربعين آن روزي است كه برافراشته شدن پرچم پيام شهادت كربلا در آن روز آغاز شد و روز بازماندگان شهداست . حالا چه در اربعين اول ، خانواده امام حسين عليه السلام به كربلا آمده باشند و چه نيامده باشند . اما اربعين اول آن روزي است كه براي اولين بار زائران شناخته شده حسين بن علي به كربلا آمدند ؛ جابربن عبدالله انصاري است و عطيه از اصحاب پيغمبر ، از ياران امير المومنين و آمدند آن جا و جابربن عبدالله حتي نابينا بود - آن طور كه در نوشته ها و اخبار هست - و

دستش را عطيه گرفت و برد روي قبر حسين بن علي گذاشت و او قبر را لمس كرد و گريه كرد و با حسين بن علي عليه السلام حرف زد و با آمدن خود و با سخن گفتن خود خاطره حسين بن علي را زنده كرد و سنت زيارت قبر شهداء را پايه گذاري كرد . يك چنين روزمهمي است روز اربعين.

حركت امام حسين(ع) براى اقامه ى حق و عدل بود: «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى اريد ان امر بالمعروف وانهى عن المنكر ...»( بحارالانوار، ج 44، ص 329). در زيارت اربعين كه يكى از بهترين زيارات است، مى خوانيم: «و منح النّصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرةالضّلاله». آن حضرت در بين راه، حديث معروفى را كه از پيامبر(ص) نقل كرده اند، بيان مى فرمايند: «ايهاالنّاس انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه ناكثا لعهداللَّه مخالفا لسنة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و اله و سلم يعمل فى عباداللَّه بالاثم والعدوان فلم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا على اللَّه ان يدخله مدخله» (بحارالانوار، ج 44، ص 382).

تمام آثار و گفتار آن بزرگوار و نيز گفتارى كه درباره ى آن بزرگوار از معصومين رسيده است، اين مطلب را روشن مى كند كه غرض، اقامه ى حق و عدل و دين خدا و ايجاد حاكميت شريعت و برهم زدن بنيان ظلم و جور و طغيان بوده است. غرض، ادامه ى راه پيامبر اكرم(ص) و ديگر پيامبران بوده است كه: «يا وارث ادم صفوةاللَّه يا وارث نوح نبىّ اللَّه ...»( مفاتيح الجنان، زيارت وارث و معلوم است كه پيامبران هم براى چه آمدند: «ليقوم النّاس بالقسط». اقامه ى قسط و

حق و ايجاد حكومت و نظام اسلامى.

اساساً اهميت اربعين در آن است كه در اين روز، با تدبير الهى خاندان پيامبر(ص)، ياد نهضت حسينى براى هميشه جاودانه شد و اين كار پايه گذارى گرديد. اگر بازماندگان شهدا و صاحبان اصلى، در حوادث گوناگون - از قبيل شهادت حسين بن على(عليه السّلام) در عاشورا - به حفظ ياد و آثار شهادت كمر نبندند، نسلهاى بعد، از دستاورد شهادت استفاده ى زيادى نخواهند برد.

درست است كه خداى متعال، شهدا را در همين دنيا هم زنده نگه مى دارد و شهيد به طور قهرى در تاريخ و ياد مردم ماندگار است؛ اما ابزار طبيعى يى كه خداى متعال براى اين كار - مثل همه ى كارها - قرار داده است، همين چيزى است كه در اختيار و اراده ى ماست. ما هستيم كه با تصميم درست و بجا، مى توانيم ياد شهدا و خاطره و فلسفه ى شهادت را احيا كنيم و زنده نگهداريم.

رمز زنده ماندن واقعه ى عاشورا

اگر زينب كبرى سلام اللَّه عليها) و امام سجّاد(صلوات اللَّه عليه) در طول آن روزهاى اسارت - چه در همان عصر عاشورا در كربلا و چه در روزهاى بعد در راه شام و كوفه و خود شهر شام وبعد از آن در زيارت كربلا و بعد عزيمت به مدينه و سپس در طول سالهاى متمادى كه اين بزرگواران زنده ماندند - مجاهدات و تبيين و افشاگرى نكرده بودند و حقيقت فلسفه ى عاشورا و هدف حسين بن على و ظلم دشمن را بيان نمى كردند، واقعه ى عاشورا تا امروز، جوشان و زنده و مشتعل باقى نمى ماند.

چرا امام صادق(عليه الصّلاة والسّلام) - طبق روايت - فرمودند كه هر كس يك بيت شعر درباره ى حادثه ى عاشورا بگويد و كسانى را با آن بيت شعر بگرياند،

خداوند بهشت را بر او واجب خواهد كرد؟(1) چون تمام دستگاههاى تبليغاتى، براى منزوى كردن و در ظلمت نگهداشتن مسأله ى عاشورا و كلاً مسأله ى اهل بيت، تجهيز شده بودند تا نگذارند مردم بفهمند چه شد و قضيه چه بود. تبليغ، اين گونه است. آن روزها هم مثل امروز، قدرتهاى ظالم و ستمگر، حداكثر استفاده را از تبليغات دروغ و مغرضانه و شيطنت آميز مى كردند. در چنين فضايى، مگر ممكن بود قضيه ى عاشورا - كه با اين عظمت در بيابانى در گوشه يى از دنياى اسلام اتفاق افتاده - با اين تپش و نشاط باقى بماند؟ يقيناً بدون آن تلاشها، از بين مى رفت.

آنچه اين ياد را زنده كرد، تلاش بازماندگان حسين بن على(عليه السّلام) بود. به همان اندازه كه مجاهدت حسين بن على(عليه السّلام) و يارانش به عنوان صاحبان پرچم، با موانع برخورد داشت و سخت بود، به همان اندازه نيز مجاهدت زينب (عليهاالسّلام) و مجاهدت امام سجّاد(عليه السّلام) و بقيه ى بزرگواران، دشوار بود. البته صحنه آنها، صحنه ى نظامى نبود؛ بلكه تبليغى و فرهنگى بود. ما به اين نكته ها بايد توجه كنيم.

درسى كه اربعين به ما مى دهد

درسى كه اربعين به ما مى دهد، اين است كه بايد ياد حقيقت و خاطره ى شهادت را در مقابل طوفان تبليغات دشمن زنده نگهداشت. شما ببينيد از اول انقلاب تا امروز، تبليغات عليه انقلاب و امام و اسلام و اين ملت، چه قدر پرحجم بوده است. چه تبليغات و طوفانى كه عليه جنگ به راه نيفتاد جنگى كه دفاع و حراست از اسلام و ميهن و حيثيت و شرف مردم بود. ببينيد دشمنان عليه شهداى عزيزى كه جانشان - يعنى بزرگترين سرمايه شان - را برداشتند و رفتند در راه خدا نثار نمودند، چه كردند و

مستقيم و غيرمستقيم، با راديوها و روزنامه ها و مجله ها و كتابهايى كه منتشر مى كردند، در ذهن آدمهاى ساده لوح در همه جاى دنيا، چه تلقينى توانستند بكنند.

حتّى افراد معدودى از آدمهاى ساده دل و جاهل و نيز انسانهاى موجّه و غير موجّهى در كشور خودمان هم، در آن فضاى ملتهب جنگ، گاهى حرفهايى مى زدند كه ناشى از ندانستن و عدم احاطه به حقايق بود. همين چيزها بود كه امام عزيز را برمى آشفت و وادار مى كرد كه با آن فرياد ملكوتى ، حقايق را با صراحت بيان كند.

اگر در مقابل اين تبليغات، تبليغات حق نبود و نباشد و اگر آگاهى ملت ايران و گويندگان و نويسندگان و هنرمندان، در خدمت حقيقتى كه در اين كشور وجود دارد، قرار نگيرد، دشمن در ميدان تبليغات غالب خواهد شد. ميدان تبليغات، ميدان بسيار عظيم و خطرناكى است. البته، اكثريت قاطع ملت و آحاد مردم ما، به بركت آگاهىِ ناشى از انقلاب، در مقابل تبليغات دشمن بيمه هستند و مصونيت پيدا كرده اند. از بس دشمن دروغ گفت و چيزهايى را كه در مقابل چشم مردم بود، به عكس و واژگون نشان داد و منعكس كرد، اطمينان مردم ما نسبت به گفته ها و بافته ها و ياوه گوييهاى تبليغات جهانى ، بكلى سلب شده است.

دستگاه ظالم جبار يزيدى با تبليغات خود، حسين بن على(ع) را محكوم مى ساخت و وانمود مى كرد كه حسين بن على(ع) كسى بود كه بر ضد دستگاه عدل و حكومت اسلامى و براى دنيا قيام كرده است!! بعضى هم، اين تبليغات دروغ را باور مى كردند. بعد هم كه حسين بن على(عليه السّلام)، با آن وضع عجيب و با آن شكل فجيع، به وسيله ى دژخيمان در صحراى كربلا

به شهادت رسيد، آن را يك غلبه و فتح وانمود مى كردند! اما تبليغات صحيح دستگاه امامت، تمام اين بافته ها را عوض كرد. حق، اين گونه است.

29/ 06/ 68

منبع :

پايگاه مقام معظم رهبري

منتديات يا حسين

اربعين نور

جويبار هميشه جاري

هر اربعين حسيني، قاصد حماسه ناميرا، پيامدار استعلاي ايمان، نشانه اي از شكوه عشق، و برگ هميشه سبزي بر درخت هماره سرخ شهادت است. اربعين يك واژه نيست؛ كتابي قطور و پرماجراست. كتابي كه گذر زمان و حادثه هاي زمين، هرگز نمي تواند نوشته هاي آن را محو كند و البته كهنگي در آن راه ندارد. اربعين، هنرنامه مصوّر آرمان گرايي و حق ياوري است. اربعين، نشانه اي بر اعتلاي دين و بالندگي زمزمه هاي دعا و تلاوت قرآن در شب عاشوراي حسيني است. اربعين، صداي عدالت و صداقت، و شاخه هاي درخت آزادگي است كه از خاك كربلا روييده وتا ژرفاي روزها و روزگاران ريشه دوانيده است. اربعين، جويبار هميشه جاري و سرخ تاريخ، و جوشش چشمه هاي خون خداوند از چهار سوي عالَم است.

چله عارفانه تشيّع

عاشورا، روز شهادت حماسه سازان و اربعين، روز زيارت مرقد عاشورا سازان است. عاشورا، خروش خون حسين واربعين، پژواك اين فرياد ظلم شكن است. عاشورا و اربعين، نقطه ابتدا و انتهاي عشق نيست؛ بلكه چله عارفانه تشيع سرخ علوي است. عاشورا تا اربعين، نقطه اوج عشق حسيني است و در اين چهل روز، حسين عليه السلام تنها سخن محافل است تا در طول عمر انسان، بهانه بيداري و ظلم ستيزي باشد. عاشورا، زمانه خون و ايثار است و اربعين، بهانه تبليغ و پيمان. در عاشورا، حسين عليه السلام با تاريخْ سخن گفت و در اربعين، تاريخ پاي درس حسين عليه السلام نشست. عاشورا روز كشت «خون خدا» در كوير جامعه ظلم زده است و اربعين، آغاز برداشت نخستين ثمره آن. آري، اربعينْ فرصتي براي اعلام همبستگي با عاشوراست.

اهميت اربعين

گرامي داشت اربعين، تعظيم شعاير ديني و رمز پويايي هميشگي نهضت پربار حسيني و اعلام پاي بندي به مكتب سرخ عاشوراست. اگر پيشوايان معصوم ما به برگزاري مراسم عزاداري، نوحه خواني و مرثيه سرايي تأكيد بسيار داشته اند و اگر براي گرياندن و گريستن، زيارت كردن و نماز خواندن بر تربت امام حسين7 ثواب و فضيلت هاي فراواني بيان كرده اند، به دليل همين آثار بالنده معنوي و عاطفي است كه در روح مسلمانان آزاده بر جاي مي گذارد.

سرگذشت جاودانه

در آينه تاريخ، حوادثي ديده مي شود كه مثل يك حباب در خاطره ها مي تركد و گرد و غبار فراموشي مي پذيرد و به كلي از صفحه يادها محو مي شود. اما حوادثي نيز هست كه همانند موج، دامنه مي گيرد، گسترده مي شود و كران تاكران را در مي نوردد. چنين حادثه هايي، جاويد و بي مرگ است و هيچ سدّ و پرده اي را توان پوشاندن آنها نيست. يكي از اين سرگذشت هاي جاودانه، ياد بزرگ سردار دشت كربلا، حضرت حسين بن علي عليه السلام است كه با هر اربعين، حرمتي فزون تر مي يابد؛ زيرا گرامي داشت چهلمين روز شهادت آن پرچمدار بزرگ اسلام، زنده نگه داشتن ياد و خاطره او و پاسداري از ارزش هاي معنوي است. حتي در نخستين اربعين عاشوراي حسيني نيز، جابر بن عبداللّه انصاري و عطيه عوفي، به زيارت تربت پاك سيدالشهداء رفتند و در سوگ آن عزيز گريستند و به عزاداري پرداختند. از آن پس، در اين روز، مراسم با شكوهي در كشورهاي مختلف برگزار مي شود تا شور و حماسه ديگري در تداوم عاشورا

پديد آيد.

تأكيد بر زيارت امام حسين عليه السلام

از مقدس ترين و با فضيلت ترين عبادت هايي كه در فرهنگ روايي اسĘǙŠبه آن سفاјԠشده، زيارت اولياي الهي و امامان معصوم عليهم السلام است و در ميان آن بزرگواران، زيارت امام حسين عليه السلام اهميت ويژه اي دارد، به گونه اي كه براي زيارت هيچ يك از معصومان، اين اندازه سفارش نشده است. امام صادق عليه السلام به ابن بُكَير كه از ترس در راه زيارت امام حسين عليه السلام سخن مي گفت، فرمود: «آيا دوست نداري كه خداوند تو را در راه ما ترسان ببيند؟» از آن جا كه خداوند قلب هاي مردم را در گرو عشق به امام حسين عليه السلام نهاد و عشق، عاشق را به سر منزل دوست مي رساند، عاشقان حسين عليه السلام از نخستين اربعين، با وجود حاكميت بيداد اموي و انواع فشارهاي پنهان و آشكار، پاي در راه زيارت حضرت ابي عبداللّه نهادند و تا به امروز، زيارت امام حسين عليه السلام به عنواƠيك آرزوي هميشگي براي هر ŘјϠو زن مسلمان بوده است.

آثار و بركات زيارت امام حسين عليه السلام

در روايات اسلامي، براي زيارت قبر سيدالشهداء، آثار و بركات زيادي نقل شده است؛ زيارتي كه در آن شناخت و تقرب وجود داشته باشد. از جمله علامه مجلسي رحمه الله در بحارالانوار، چنين آورده است:

1. خداوند خطاب به فرشتگان مقرّب نموده و مي فرمايد: «آيا زائران حسين را نمي بينيد كه چگونه با شور و شوق به زيارت او مي شتابند؟»

2. «زائر امام حسين عليه السلام در فراز عرش، هم سخن آفريدگارش مي شود».

3. «زائر امام حسين عليه السلام در بهشت به همسايگي پيامبر و خاندانش مفتخر و مهمان آنان مي

گردد».

4. «زائر امام حسين عليه السلام به مقام فرشتگان گراميِ خدا ارتقاء مي يابد».

اربعين حسيني وكودكان

اربعين حسيني وكودكان

صداي سنج، صداي زنجير، صداي نوحه. مگه چه خبر شده بچه ها؟ باز هم همه جا سياه پوش شده بچه ها. آخه مي دونيد، امروز اربعين امام حسينه. كي مي دونه اربعين چه روزيه. بله بچه هاي خوبم. امروز چهل روز از واقعه عاشورا مي گذره و براي همين، ما هر سال چهلم شهداي كربلا رو عزاداري مي كنيم تا باز هم به ياد شهادت امام حسين عليه السلام باشيم و بر كساني كه اون حضرت و يارانش رو به شهادت رسوندن، لعنت بفرستيم. پس امروز هم كه شما بچه هاي خوب و عاشق امام حسين، در مراسم اربعين حسيني شركت مي كنيد، يادتون باشه دعا كنيد تا خداي بزرگ همه دشمناي دين اسلام رو نابود كنه. ان شاءاللّه .

ديداري دوباره

بچه ها! احمد به مطالعه خيلي علاقه داره. اون كتاب هاي زيادي درباره زندگي پيامبران و امامان مطالعه كرده و چيزهاي زيادي مي دونه. اون امروز دوستاشو دور هم جمع كرده و درباره اربعين حسيني براشون حرف مي زنه. اون مي دونه كه اربعين روزيه كه حضرت زينب عليهاالسلام و كاروان اهل بيت پس از مدت ها به كربلا رفتن و دوباره با شهداي كربلا ديدار كردن و بر سر مرقد مطهّرشون عزاداري كردن. اون از شهداي كربلاو وقايع عاشورا براي بچه ها حرف زد و بعد هم همه با هم براي شهداي كربلا و به مناسبت اربعين امام حسين عزاداري كردن. آفرين به احمد و همه بچه هاي با ايمان كشورمون.

عزاداري اربعين

هر سال، روزي مثل امروز، يعني اربعين حسيني كه همه براي امام حسين عليه السلام و يارانش عزاداري مي كنن، توي خونه مهتاب كوچولو هم يه مراسم برپاست. هر سال اربعين كه مي شه، اهالي محل به خونه اونا مي آن تا با هم زيارت اربعين رو بخونن و براي امام حسين عليه السلام عزاداري كنن. مهتاب كوچولو هم كه به امام حسين عليه السلام خيلي علاقه داره، هميشه توي برگزاري اين مراسم به پدرو مادرش كمك مي كنه و مثلاً اون كتاب هاي زيارت اربعين رو بين مردم تقسيم مي كنه. خداي بزرگ بچه هاي خوبي مثل مهتاب رو خيلي خيلي دوست داره. بچه هاي با ايماني كه براي امام هاشون عزاداري مي كنن. من مي دونم كه شما بچه ها هم همين طور هستيد.

نشانه ايمان

بچه هاي خوبم! توي دين ما اسلام، دستورهايي وجود داره كه باعث سعادتمندي انسان مي شه؛ يعني انسان با انجام دادن اون دستورها، به خدا نزديك تر شده و پاداش خوبي ازخدا مي گيره. حالا خوب گوش كنيد. امام حسن عسگري عليه السلام امام يازدهم ما شيعيان فرمودن كه انسان با ايمان چند تا نشونه داره. يكي از نشونه هاي آدم با ايمان، خوندن زيارت اربعين امام حسين عليه السلام . اميدوارم كه شما بچه هاي خوب و با ايمان، از همين دوران كودكي هر سال به همراه بزرگ تراتون يا خودتون به تنهايي بتونيد روزهاي اربعين، اين زيارت رو بخونيد و براي ما هم دعا كنيد.

زيارت اربعين

سلام بر تو اي ولّي خدا و حبيب خاص خدا، سلام بر تو اي دوست دار و محبوب و برگزيده خدا!

نمي دونم چند نفر از شما بچه هاي خوبم تا حالا زيارت اربعين امام حسين عليه السلام رو خونديد. جمله هايي رو كه براتون خوندم، قسمت هايي از زيارت اربعينه كه در روز اربعين، شيعيان اون رو مي خونن. ما در اين دعا، به امام حسين عليه السلام كه در كربلا به شهادت رسيد، سلام و درود مي فرستيم و از خدا مي خوايم كه دشمنان و كساني كه امام سوم ما شيعيان و يارانش رو به شهادت رسوندن، به سزاي عملشون برسونه. اميدوارم كه همتون بتونيد اين زيارت زيبا رو در روز اربعين بخونيد.

عزاداران اربعين

آفرين به شما بچه هايي كه عاشق امامانتون هستيد. بله با شما هستم، با شما دوستاي خوبم كه از همين الان لباس هاي مشكي كوچيكتون رو به تن كرديد؛ همون لباس هايي كه با خط سبز زيبا روش نوشته شده «ياحسين». چون مي دونيد كه امروز اربعينه و منتظريد تا همراه بزرگ تراتون تو مراسم عزاداري اربعين شركت كنيد. شما بچه هاي با ايمان به اون مراسم مي ريد تا پس از گذشت چهل روز از شهادت امام حسين و يارانش، براي امامتون، براي علي اصغر كودك امام حسين كه در كربلا به شهادت رسيد، عزاداري كنيد. آفرين به شما، آفرين.

بازگشت دوباره

بچه ها! مي خوام براتون يه قصه بگم، خوب گوش كنيد. مدت ها از واقعه عاشورا مي گذشت و يزيد، كه دشمن دين خدا بود، دستور داد تا اُسراي كربلا رو به مدينه ببرن. براي همين يكي از سربازانش رو مأمور كرد تا اسرا رو به مدينه برسونه. حضرت زينب عليهاالسلام كه در ميون اسرا بود، از اون مأمور درخواست كرد تا اون ها رو به كربلا ببره تا حضرت زينب و بقيه اهل بيت، بتونن مرقد پاك امام حسين عليه السلام و يارانش رو زيارت كنن. اون مأمور هم قبول كرد و اون ها روز چهلم، يعني اربعين به كربلارسيدن. پس بچه ها، اربعين روزيه كه حضرت زينب و ديگر اسيران بعد از چهل روز كه از عاشورا مي گذشت، دوباره به كربلا اومدن و مرقد امام حسين عليه السلام و يارانش رو زيارت كردن.

خواهر داغ ديده

خيلي از شما بچه هاي عزيزم، حتما چيزهاي زيادي درباره واقعه عاشورا و شهادت امام حسين شنيديد، ولي ببينم درباره اربعين حسيني هم كسي براتون حرفي زده؟ همون روزي كه حضرت زينب و ديگر اسرا به ميون كشتگان كربلااومدن. در اون روز، حضرت زينب وقتي به مزار برادرش امام حسين عليه السلام رسيد، به ياد روز عاشورا افتاد و اشك از چشمانش جاري شد و با برادرش از رنج هايي كه كشيده بود حرف زد و از دست دشمن شكايت كرد.

بچه هاي عزيز! ما هم براي زنده موندنِ نام امام حسين عليه السلام ، هر سال عاشورا و اربعين رو با شكوه بيش تري عزاداري مي كنيم.

پرسش هايي درباره اربعين حسيني

نكاتي درباره ي اربعين

1. عدد چهل

2. اربعين امام حسين (عليه السلام)

3. بازگشت اسيران به مدينه يا كربلا

4. ميرزا حسين نوري و اربعين

5. شهيد قاضي طباطبائي و اربعين

اعتبار اربعين امام حسين (عليه السلام) از قديم الايام ميان شيعيان و در تقويم تاريخي وفاداران به امام حسين (عليه السلام) شناخته شده بوده است كتاب مصباح المتهجد شيخ طوسي كه حاصل گزينش دقيق و انتخاب معقول شيخ طوسي از روايات فراوان درباره تقويم مورد نظر شيعه درباره ايام سوگ و شادي و دعا و روزه و عبادت است ، ذيل ماه «صفر» مي نويسد: نخستين روز اين ماه (از سال 121)، روز كشته شدن زيد بن علي بن الحسين است

روز سوم اين ماه از سال 64 روزي است كه مسلم بن عقبه پرده كعبه را آتش زد و به ديوارهاي آن سنگ پرتاب نمود در حالي كه به نمايندگي از يزيد با عبدالله بن زبير در نبرد بود.

روز 20 صفر _

يعني اربعين _ زماني است كه حرم امام حسين (عليه السلام) يعني كاروان اسرا ، از شام به مدينه مراجعت كردند. و روزي است كه جابر بن عبدالله بن حرام انصاري ، صحابي رسول خدا (ص ، از مدينه به كربلا رسيد تا به زيارت قبر امام حسين (عليه السلام) بشتابد و او نخستين كسي است از مردمان كه قبر آن حضرت را زيارت كرد.

اعمال روز اربعين امام حسين (عليه السلام):

در اين روز زيارت امام حسين (عليه السلام) مستحب است و اين زيارت همانا خواندن زيارت اربعين است كه از امام عسكري (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: علامات مؤمن پنج تاست خواندن 51 ركعت نماز در شبانه روز _ نمازهاي واجب و نافله و نماز و شب _ به دست كردن انگشتري دردست راست ، برآمدن پيشاني از سجده ، و بلند خواندن بسم الله الرحمن الرحيم در نماز.

شيخ طوسي سپس متن زيارت اربعين را با سند به نقل از حضرت صادق عليه السلام آورده است السلام علي ولي الله و حبيبه ، السلام علي خليل الله و نجيبه ، السلام علي صفي الله و ابن صفيه ..

اين مطلبي است كه شيخ طوسي ، عالم فرهيخته و معتبر و معقول شيعه در قرن پنجم درباره اربعين آورده است طبعاً بر اساس اعتباري كه اين روز ميان شيعيان داشته است از همان آغاز كه تاريخش معلوم نيست شيعيان به حرمت آن زيارت اربعين مي خوانده اند و اگر مي توانسته اند مانند جابر بر مزار امام حسين (عليه السلام) گرد آمده و آن امام را زيارت مي كردند. اين سنت تا به امروز درعراق با قوت برپاست و شاهديم

كه ميليونها شيعه عراقي و غير عراقي در اين روز بر مزار امام حسين (عليه السلام) جمع مي شوند.

در اينجا و در ارتباط با اربعين چند نكته را بايد توضيح داد.

1. عدد چهل

نخستين مسأله اي كه در ارتباط با « اربعين جلب توجه مي كند، تعبير اربعين در متون ديني است ابتدا بايد نكته اي را به عنوان مقدمه يادآور شويم

اصولا بايد توجه داشت كه در نگرش صحيح ديني اعداد نقش خاصي به لحاظ عدد بودن در القاي معنا و منظوري خاص ندارند؛ به اين صورت كه كسي نمي تواند به صرف اين كه در فلان مورد يا موارد، عدد هفت يا دوازده يا چهل يا هفتاد به كار رفته ، استنباط و استنتاج خاصي داشته باشد. اين يادآوري ، از آن روست كه برخي از فرقه هاي مذهبي بويژه آنها كه تمايلات «باطني گري داشته يا دارند و گاه و بيگاه خود را به شيعه نيز منسوب مي كرده اند ، و نيز برخي از شبه فيلسوفان متأثر از انديشه هاي انحرافي و باطني و اسماعيلي ، مروج چنين انديشه اي درباره اعداد يا نوع حروف بوده و هستند.

در واقع بسياري از اعدادي كه در نقلهاي ديني آمده ، مي تواند بر اساس يك محاسبه الهي باشد، اما اين كه اين عدد در موارد ديگري هم كاربرد دارد و بدون يك مستند ديني مي توان از آن در ساير موارد استفاده كرد، قابل قبول نيست به عنوان نمونه ، در دهها مورد در كتابهاي دعا ، عدد صد بكار رفته كه فلان ذكر را صد مرتبه بگوييد ، اما اين دليل بر تقدس عدد صد به عنوان صد نمي شود. همينطور ساير عددها. البته ناخواسته

براي مردم عادي برخي از اين اعداد طي روزگاران ، صورت تقدس به خود گرفته و گاه سوء استفاده هايي هم از آن ها مي شود.

تنها چيزي كه درباره برخي از اين اعداد مي شود گفت آن است كه آن اعداد معين نشانه كثرت است به عنوان مثال درباره هفت چنين اظهار نظري شده است بيش از اين هر چه گفته شود، نمي توان به عنوان يك استدلال به آن نظر كرد.

مرحوم اربلي از علماي بزرگ اماميه ، در كتاب كشف الغمه في معرفة الائمة در برابر كساني كه به تقدس عدد دوازده و بروج دوازده گانه براي اثبات امامت ائمه اطهار(عليه السلام) استناد كرده اند ، اظهار مي دارد ، اين مسأله نمي تواند چيزي را ثابت كند؛ چرا كه اگر چنين باشد ، اسماعيليان يا هفت امامي ها ، مي توانند دهها شاهد _ مثل هفت آسمان _ ارائه دهند كه عدد هفت مقدس است ، كما اين كه اين كار را كرده اند.

عدد «اربعين در متون ديني

يكي از تعبيرهاي رايج عددي تعبير اربعين است كه در بسياري از موارد به كار رفته است يك نمونه آن كه سن ّ رسول خدا (صلي الله عليه واله در زمان مبعوث شدن چهل بوده است گفته شده كه عدد چهل در سن انسانها، نشانه بلوغ و رشد فكري است گفتني است كه برخي از انبياء در سنين كودكي به نبوّت رسيده اند. از ابن عباس (گويا به نقل از پيامبر (ص ) نقل شده كه اگر كسي چهل ساله شد و خيرش بر شرش غلبه نكرد، آماده رفتن به جهنم باشد. در نقلي آمده است كه ، مردمان طالب دنيايند تا چهل سالشان شود. پس

از آن در پي آخرت خواهند رفت (مجموعه ورام ص 35)

در قرآن آمده است «ميقات موسي با پروردگارش در طي چهل روز حاصل شده است در نقل است كه حضرت آدم چهل شبانه روز بر روي كوه صفا در حال سجده بود. (مستدرك وسائل ج 9، ص 329) در باره بني اسرائيل هم آمده كه براي استجابت دعاي خود چهل شبانه روز ناله و ضجّه مي كردند. (مستدرك ج 5،ص 239) در نقلي آمده است كه اگر كسي چهل روز خالص براي خدا باشد، خداوند او را در دنيا زاهد كرده و راه و چاه زندگي را به او مي آموزد و حكمت را در قلب و زبانش جاري مي كند. بدين مضمون روايات فراواني وجود دارد. چله نشيني صوفيان هم درست يا غلط از همين بابت بوده است علامه مجلسي در كتاب بحار الانوار در اين باره كه برگرفتن چهل نشيني از حديث مزبور نادرست است به تفصيل سخن گفته است

اعتبار حفظ چهل حديث كه در روايات فراوان ديگر آمده ، سبب تأليف صدها اثر با عنوان اربعين در انتخاب چهل حديث و شرح و بسط آنها شده است در اين نقلها آمده است كه اگر كسي از امّت من ، چهل حديث حفظ كند كه در امر دينش از آنها بهره برد ، خداوند در روز قيامت او را فقيه و عالم محشور خواهد كرد. در نقل ديگري آمده است كه اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمودند: اگر چهل مرد با من بيعت مي كردند ، در برابر دشمنانم مي ايستادم (الاحتجاج ص 84 )

مرحوم كفعمي نوشته است زمين از يك قطب چهار نفر از اوتاد و چهل

نفر از ابدال و هفتاد نفر نجيب هيچگاه خالي نمي شود. (بحار ج 53، ص 200)

درباره نطفه هم تصور براين بوده كه بعد از چهل روز عَلَقه مي شود. همين عدد در تحولات بعدي علقه به مُضْغه تا تولد در نقلهاي كهن بكار رفته است گويي كه عدد چهل مبدأ يك تحول دانسته شده است

در روايت است كه كسي كه شرابخواري كند، نمازش تا چهل روز قبول نمي شود. و نيز در روايت است كه كسي كه چهل روز گوشت نخورد، خلقش تند مي شود. نيز در روايت است كه كسي كه چهل روز طعام حلال بخورد ، خداوند قبلش را نوراني مي كند. نيز رسول خدا (صلي الله عليه واله) فرمود: كسي كه لقمه حرامي بخورد ، تا چهل روز دعايش مستجاب نمي شود. (مستدرك وسائل ج 5، ص 217)

اينها نمونه اي از نقلهايي بود كه عدد اربعين در آنها به كار رفته است

2. اربعين امام حسين (عليه السلام)

بايد ديد در كهن ترين متون مذهبي ما ، از «اربعين چگونه ياد شده است به عبارت ديگر دليل برزگداشت اربعين چيست چنان كه در آغاز گذشت مهمترين نكته درباره اربعين روايت امام عسكري (عليه السلام) است حضرت در روايتي كه در منابع مختلف از ايشان نقل شده فرموده اند: نشانه هاي مؤمن پنج چيز است 1 _ خواندن پنجاه و يك ركعت نماز (17 ركعت نماز واجب + 11 نماز شب + 23نوافل 2 _ زيارت اربعين 3 _ انگشتري در دست راست 4 _ وجود آثار سجده بر پيشاني 5 _ بلند خواندن بسم الله در نماز.

اين حديث تنها مدرك معتبري است كه جداي از خود زيارت اربعين كه درمنابع دعايي آمده به اربعين امام حسين

(عليه السلام) و بزرگداشت آن روز تصريح كرده است

اما اين كه منشأ اربعين چيست بايد گفت در منابع به اين روز به دو اعتبار نگريسته شده است

نخست: روزي كه اسراي كربلا از شام به مدينه مراجعت كردند.

دوم : روزي كه جابر بن عبدالله انصاري ، صحابي پيامبر خدا (ص از مدينه به كربلا وارد شد تا قبر حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) را زيارت كند. شيخ مفيد (م 413) در«مسار الشيعه» كه در ايام مواليد و وفيات ائمه اطهار عليهم السلام است ، اشاره به روز اربعين كرده و نوشته است اين روزي است كه حرم امام حسين (عليه السلام)، از شام به سوي مدينه مراجعت كردند. نيز روزي است كه جابر بن عبدالله براي زيارت امام حسين (عليه السلام) وارد كربلا شد.

كهن ترين كتاب دعايي مفصل موجود، كتاب «مصباح المتهجّد» شيخ طوسي از شاگردان شيخ مفيد است كه ايشان هم همين مطلب را آورده است شيخ طوسي پس از ياد از اين كه روز نخست ماه صفر روز شهادت زيد بن علي بن الحسين (عليه السلام) و روز سوم ماه صفر ، روز آتش زدن كعبه توسط سپاه شام در سال هجري است ، مي نويسد: بيستم ماه صفر (چهل روز پس از حادثه كربلا) روزي است كه حرم سيد ما اباعبدالله الحسين از شام به مدينه مراجعت كرد و نيز روزي است كه جابر بن عبدالله انصاري ، صحابي رسول خدا (ص از مدينه وارد كربلا شد تا قبر حضرت را زيارت كند. او نخستين كس از مردمان بود كه امام حسين (عليه السلام) را زيارت كرد. در چنين روزي زيارت آن حضرت مستحب است

و آن زيارت اربعين است (مصباح المتهجد، ص 787) در همانجا آمده است كه وقت خواندن زيارت اربعين ، هنگامي است كه روز بالا آمده است

در كتاب «نزهة الزاهد» هم كه در قرن ششم هجري تأليف شده ، آمده در بيستم اين ماه بود كه حرم محترم حسين از شام به مدينه آمدند. (نزهة الزاهد، ص 241) همين طور در ترجمه فارسي فتوح ابن اعثم (الفتوح ابن اعثم تصحيح مجد طباطبائي ص و كتاب مصباح كفعمي كه از متون دعايي بسيار مهم قرن نهم هجري است اين مطلب آمده است برخي استظهار كرده اند كه عبارت شيخ مفيد و شيخ طوسي ، بر آن است كه روز اربعين ، روزي است كه اسرا از شام به مقصد مدينه خارج شدند نه آن كه در آن روز به مدينه رسيدند. (لؤلؤ و مرجان ص 154) به هر روي زيارت اربعين از زيارت هاي مورد وثوق امام حسين (عليه السلام) است كه از لحاظ معنا و مفهوم قابل توجه است

3. بازگشت اسيران به مدينه يا كربلا

اشاره كرديم كه شيخ طوسي بيستم صفر يا اربعين را، زمان بازگشت اسراي كربلا از شام به مدينه دانسته است بايد افزود كه نقلي ديگر، اربعين را بازگشت اسرا از شام را به «كربلا» تعيين كرده است تا اينجا، از لحاظ منابع كهن بايد گفت اعتبار سخن نخست بيش از سخن دوم است با اين حال علامه مجلسي پس از نقل هر دو اين ها، اظهار مي دارد: احتمال صحت هر دوي اينها (به لحاظ زماني بعيد مي نمايد. (بحار ج 101، ص 334 _ 335) ايشان اين ترديد را در كتاب دعايي خود «زاد المعاد» هم عنوان كرده است با اين

حال درمتون بالنسبه قديمي مانند «لهوف» و «مثيرالاحزان» آمده است كه اربعين مربوط به زمان بازگشت اسرا، از شام به كربلاست اسيران از راهنمايان خواستند تا آنها را از كربلا عبور دهند.

بايد توجه داشت كه اين دو كتاب در عين حال كه مطالب مفيدي دارند ، از جهاتي ، اخبار ضعيف و داستاني هم دارند كه براي شناخت آنها بايد با متون كهن تر مقايسه شده و اخبار آنها ارزيابي شود. اين نكته را هم بايد افزود كه منابعي كه پس از لهوف ، به نقل از آن كتاب اين خبر را نقل كرده اند، نبايد به عنوان يك منبع مستند و مستقل ياد شوند. كتابهايي مانند «حبيب السير» كه به نقل از آن منابع خبر بازگشت اسرا را به كربلا آورده اند، (نفس المهموم ترجمه شعراني ص 269) نمي توانند مورد استناد قرار گيرند.

در اينجا مناسب است دو نقل را در باره تاريخ ورود اسرا به دمشق ياد كنيم نخست نقل ابوريحان بيروني است كه نوشته است

در نخستين روز ماه صفر ، أدخل رأس الحسين عليه السلام مدينة دمشق ، فوضعه يزيد لعنه الله بين يديه و نقر ثناياه بقضيب كان في يده و هو يقول

لست من خندف ان لم أنتقم

من بني أحمد، ما كان فَعَل

ليْت َ أشياخي ببدرٍ شهدوا

جَزَع الخزرج من وقع الاسل

فأهلّوا و استهلّوا فرحا

ثم قالوا: يا يزيد لاتشل

قد قتلنا القرن من أشياخهم

و عدلناه ببدر ، فاعتدل (الاثار الباقيه ص 422)

وي روز اول ماه صفر را روزي مي داند كه سر امام حسين (عليه السلام) عليه السلام را وارد دمشق كرده و يزيد هم در حالي كه اشعار ابن زبعري

را مي خواند و بيتي هم بر آن افزوده بود ، با چوبي كه در دست داشت بر لبان امام حسين (عليه السلام) مي زد.

دوم سخن عماد الدين طبري (م حوالي 700) در «كامل بهائي» است كه رسيدن اسرا به دمشق را در16 ربيع الاول دانسته _ يعني 66 روز پس از عاشورا _ ميداند كه طبيعي تر مي نمايد.

4. ميرزا حسين نوري و اربعين

علامه ميرزا حسين نوري از علماي برجسته شيعه و صاحب كتاب «مستدرك الوسائل» در كتاب «لؤلؤ و مرجان در آداب اهل منبر» به نقد و ارزيابي برخي از روضه ها و نقلهايي پرداخته كه به مرور در جامعه شيعه رواج يافته و به نظر وي از اساس نادرست بوده است ظاهرا وي در دوره اخير نخستين كسي است كه به نقد اين روايت پرداخته و دلايل متعددي در نادرستي آن اقامه كرده است.

ايشان اين عبارت سيد بن طاوس در لهوف را نقل كرده است كه اسرا در بازگشت از شام از راهنماي خود خواستند تا آنها را به كربلا ببرد؛ و سپس به نقد آن پرداخته است (لؤلؤ و مرجان ص 152)

داستان از اين قرار است كه سيد بن طاوس در «لهوف» خبر بازگشت اسراء را به كربلا در اربعين نقل كرده است در آنجا منبع اين خبر نقل نشده و گفته مي شود كه وي در اين كتاب مشهورات ميان شيعه را كه در مجالس سوگواري بوده درآن مطرح كرده است

اما همين سيد بن طاوس در «اقبال الاعمال» با اشاره به اين كه شيخ طوسي در مصباح مي گويد اسرا روز اربعين از شام به سوي مدينه حركت كردند و خبر نقل شده در غير آن كه بازگشت آنان

را در اربعين به كربلا دانسته اند، در هر دو مورد ترديد مي كند. ترديد او از اين ناحيه است كه ابن زياد مدتي اسراء را در كوفه نگه داشت. با توجه به اين مطلب و زماني كه در اين نگه داشته صرف شده و زماني كه در مسير رفت به شام و اقامت يك ماهه در آنجا و بازگشت مورد نياز است بعيد است كه آنان در اربعين به مدينه يا كربلا رسيده باشند. ابن طاوس مي گويد: اين كه اجازه بازگشت به كربلا به آنها داده باشد، ممكن است اما نمي توانسته در اربعين باشد. در خبر مربوط به بازگشت آنان به كربلا گفته شده است كه همزمان با ورود جابر به كربلا بوده و با او برخورد كرده اند . ابن طاووس در اين كه جابر هم روز اربعين به كربلا رسيده باشد، ترديد مي كند. (اقبال الاعمال ج 3، ص 101).

اين ممكن است كه ابن طاووس لهوف را در جواني و اقبال را در دوران بلوغ فكري تأليف كرده باشد. در عين حال ممكن است دليل آن اين باشد كه آن كتاب را براي محافل روضه خواني و اين اثر را به عنوان يك اثر علمي نوشته باشد. دليلي ندارد كه ما ترديد هاي او را در آمدن جابر به كربلا در روز اربعين بپذيريم. به نظر مي رسد منطقي ترين چيزي كه براي اعتبار اربعين در دست است همين زيارت جابر در نخستين اربعين به عنوان اولين زائر است.

اما درباره اعتبار اربعين به بازگشت اسرا به كربلا توجه به اين نكته هم اهميت دارد كه شيخ مفيد در كتاب مهم خود در باب زندگي امامان

و در بخش خاص به امام حسين (عليه السلام) از كتاب «ارشاد» در خبر بازگشت اسرا، اصلا اشاره اي به اين كه اسرا به عراق بازگشتند ندارد. همين طور ابومخنف راوي مهم شيعه هم اشاره اي در مقتل الحسين خود به اين مطلب ندارد. در منابع كهن تاريخ كربلا هم مانند انساب الاشراف اخبارالطوال و طبقات الكبري اثري از اين خبر ديده نمي شود.

روشن است كه حذف عمدي آن معنا ندارد؛ زيرا براي چنين حذف و تحريفي دليلي وجود ندارد.

خبر زيارت جابر، دركتاب بشارة المصطفي آمده اما به ملاقات وي با اسرا اشاره نشده است

مرحوم حاج شيخ عباس قمي هم به تبع استاد خود نوري ، داستان آمدن اسراي كربلا را در اربعين از شام به كربلا نادرست دانسته است (منتهي الامال ج 1،صص 817 _ 818) در دهه هاي اخير مرحوم محمد ابراهيم آيتي هم در كتاب بررسي تاريخ عاشورا بازگشت اسرا را به كربلا انكار كرده است (بررسي تاريخ عاشورا، صص 148 _ 149) همين طور آقاي مطهري كه متأثر از مرحوم آيتي است. اما اين جماعت يك مخالف جدي دارند كه شهيد قاضي طباطبائي است.

5. شهيد قاضي طباطبائي و اربعين

شهيد محراب مرحوم حاج سيد محمدعلي قاضي طباطبائي رحمة الله عليه كتاب مفصلي با نام «تحقيق درباره اولين اربعين حضرت سيد الشهداء» درباره اربعين نوشت كه اخيرا هم به شكل تازه و زيبايي چاپ شده است.

هدف ايشان از نگارش اين اثر آن بود تا ثابت كند، آمدن اسراي از شام به كربلا در نخستين اربعين ، بعيد نيست اين كتاب كه ضمن نهصد صفحه چاپ شده ، مشتمل بر تحقيقات حاشيه اي فراواني در باره كربلاست كه بسيارمفيد و جالب است اما

به نظر مي رسد در اثبات نكته مورد نظر با همه زحمتي كه مؤلف محترم كشيده ، چندان موفّق نبوده است

ايشان درباره اين اشكال كه امكان ندارد اسرا ظرف چهل روز از كربلا به كوفه ، از آنجا به شام و سپس از شام به كربلا بازگشته باشند ، هفده نمونه از مسافرتها و مسيرها و زمانهايي كه براي اين راه در تاريخ آمده را به تفصيل نقل كرده اند. دراين نمونه ها آمده است كه مسير كوفه تا شام و به عكس از يك هفته تا ده دوازده روز طي مي شده و بنابر اين ممكن است كه در يك چهل روز، چنين مسير رفت و برگشتي طي شده باشد. اگر اين سخن بيروني هم درست باشد كه سر امام حسين (عليه السلام) روز اول صفر وارد دمشق شده مي توان اظهار كرد كه بيست روز بعد، اسرا مي توانستند در كربلا باشند.

بايد به اجمال گفت بر فرض كه طي اين مسير براي يك كاروان در چنين زمان كوتاهي با آن همه زن و بچه ممكن باشد، بايد توجه داشت كه آيا اصل اين خبر در كتابهاي معتبر تاريخ آمده است يا نه تا آنجا كه مي دانيم نقل اين خبر در منابع تاريخي از قرن هفتم به آن سوي تجاوز نمي كند. به علاوه علماي بزرگ شيعه مانند شيخ مفيد و شيخ طوسي نه تنها به آن اشاره نكرده اند، بلكه به عكس ِ آن تصريح كرده و نوشته اند: روز اربعين روزي است كه حرم امام حسين (عليه السلام) وارد مدينه شده يا از شام به سوي مدينه خارج شده است

آنچه مي ماند اين است كه نخستين زيارت امام حسين (عليه السلام)

در نخستين اربعين، توسط جابر بن عبدالله انصاري صورت گرفته است و از آن پس ائمه اطهار عليهم السلام كه از هر فرصتي براي رواج زيارت امام حسين (عليه السلام) بهره مي گرفتند، آن روز را كه نخستين زيارت در آن انجام شده به عنوان روزي كه زيارت امام حسين (عليه السلام) در آن مستحب است اعلام فرمودند.

متن زيارت اربعين هم از سوي حضرت صادق عليه السلام انشاء شده و با داشتن آن مضامين عالي شيعيان را از زيارت آن حضرت در اين روز برخوردار مي كند.

اهميت خواندن زيارت اربعين تا جايي است كه از علائم شيعه دانسته شده است درست آن گونه كه بلند خواندن بسم الله در نماز و خواندن پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز در روايات بيشماري از علائم شيعه بودن عنوان شده است

زيارت اربعين در «مصباح المتهجد» شيخ طوسي و نيز «تهذيب الاحكام» وي به نقل از صفوان بن مهران جمال آمده است وي گفت كه مولايم صادق (عليه السلام) فرمود: زيارت اربعين كه بايد وقت برآمدن روز خوانده شود چنين است..... (مصباح المتهجد، ص 788، تهذيب الاحكام ج 6،ص 113، اقبال الاعمال ج 3، ص 101، مزار مشهدي ص 514 (تحقيق قيومي ، مزار شهيد اول (تحقيق مدرسة الامام المهدي قم 1410)، ص 185 _ 186).

اين زيارت به جهاتي مشابه برخي از زيارات ديگر است اما از آن روي كه مشتمل بر برخي از تعابير جالب در زمينه هدف امام حسين از اين قيام است داراي اهميت ويژه مي باشد. در بخشي از اين زيارت در باره هدف امام حسين عليه السلام) از اين نهضت آمده است "... و بذل مهجته

فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة .. و قد توازر عليه من غرّته الدنيا و باع حظّه بالارذل الادني .

خدايا ، امام حسين (عليه السلام) همه چيزش را براي نجات بندگانت از نابخردي و سرگشتگي و ضلالت در راه تو داده در حالي كه مشتي فريب خورده كه انسانيت خود را به دنياي پست فروخته اند بر ضد وي شوريده آن حضرت را به شهادت رساندند.

دو نكته كوتاه:

نخست آن كه برخي از رواياتي كه در باب زيارت امام حسين (عليه السلام) در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه آمده گريه چهل روزه آسمان و زمين و خورشيد و ملائكه را بر امام حسين (عليه السلام) يادآور شده است (اربعين شهيد قاضي ص 386)

دوم اين كه ابن طاووس يك اشكال تاريخي هم نسبت به اربعين بودن روز بيستم صفر مطرح كرده و آن اين كه اگر امام حسين (عليه السلام) روز دهم محرم به شهادت رسيده باشد، اربعين آن حضرت نوزدهم صفر مي شود نه بيستم در پاسخ گفته شده است، به احتمال ماه محرمي كه در دهم آن امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيده بيست و نه روز بوده است اگر ماه كامل بوده ، بايد گفت كه روز شهادت را به شمارش نياورده اند. (بحار الانوار، ج 98، ص 335).

نويسنده:رسول جعفريان

منبع:سايت تخصصي امام حسين عليه السلام

اخبار اربعين

زوار شيعه و عزاداران حسيني در روز اربعين در شهر مقدس كربلا سر و روي خودرا به نشانه عزا گل آلود كرده و در عزاي حضرت سيدالشهدا و يارانش سوگواري مي كنند

دسته هاي زنجيرزن در اربعين حسيني در شهر كربلا با نظم و ترتيب در حال عزاداري

هستند.

خيل انبوه شيعيان در حال سينه زني در اربعين حسيني در شهر مقدس كربلا.

مداحان شيعه براي انبوه زوار روايت سوزناك واقعه كربلا را در اربعين حسيني نقل مي كند.

جمعيت سوگوار در اربعين حسيني در شهر كربلا بر سر و سينه مي زنند.

نوجوانان شيعه زنجيرزن در حال سوگواري براي سالار شهيدان در روز اربعين در شهر مقدس كربلا.

انبوه زوار شيعه پيرامون ضريح مطهر بارگاه ملكوتي حضرت امام حسين ( ع ) در شهر كربلا با خداي خود راز و نياز كرده و حاجت مي طلبند.

انبوه زوار شيعه با پاي پياده از كودك وبزرگ پيروجوان در راه حرم مطهر بارگاه ملكوتي حضرت امام حسين ( ع ) در شهر كربلا درايام اربعين بوده و با خداي خود راز و نياز كرده و حاجت مي طلبند.

زيارت اربعين

مقدمه

از زيارت هايي كه در روايات اسلامي به عنوان علامت ايمان شمرده شده، زيارت اربعين امام حسين عليه السلام است. امام حسن عسكري عليه السلام در اين زمينه فرموده است: «پنج چيز علامت مؤمن است: 51 ركعت نماز در شبانه روز، زيارت اربعين، انگشتر در دست راست، بر خاك گذاشتن پيشاني و بلند گفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم در نماز». زيارت نامه امام حسين عليه السلام در روز اربعين، از امام صادق عليه السلام و به وسيله صفوان جمّال نقل شده است. صفوان، ساكن كوفه و از راويان مورد اعتماد به شمار مي رود. او فردي پرهيزكار بود كه افتخار شاگردي امام كاظم عليه السلام را هم داشته است.

عطيه و زيارت مرقد امام حسين عليه السلام در اربعين

اربعين و زيارت امام حسين عليه السلام با نام دو تن عجين است. يكي از اين دو تن «عطية بن عوف كوفي» است كه در نخستين اربعين سيدالشهداء، به كربلا رفت و مرقد پاك آن حضرت را زيارت نمود. عطيه، اهل كوفه بود و در زمان خلافت اميرمؤمنان علي عليه السلام ديده به جهان گشود. از او نقل شده است: وقتي از مادر متولد شدم، پدرم مرا به كوفه نزد علي عليه السلام برد و عرض كرد: اين پسر به تازگي از مادر متولد شده، او را چه بنامم؟ امام فرموده بود: «هذا عَطيّة اللّه ؛ اين هديه اي الهي است.» به همين مناسبت، مرا عطيه ناميدند. عطيه با «محمدبن اشعث» بر ضد «حجاج بن يوسف ثقفي» حاكم ظالم مدينه قيام كرد، ولي پس از شكست محمدبن اشعث، راهي فارس شد. وي از مردان مورد اعتماد است كه شيعه و سني از او روايت نقل كرده

اند. عطيه هم چنين خطبه حضرت زهرا عليهاالسلام را در مورد غصب فدك از عبداللّه بن حسن شنيده و آن را نقل كرده است.

جابربن عبداللّه انصاري و زيارت اربعين

آن زمان كه سر پاك امام حسين عليه السلام بر نيزه رفت و اهل بيت او به اسارت برده شدند، عشق حضور در كربلا و زيارت مرقد مطهر امام حسين عليه السلام براي عاشقانش، آرزويي دست نيافتني به نظر مي رسيد؛ زيرا دستگاه ستم اموي، چنان پرده سياه خود را برجهان اسلام گسترده بود كه كسي باور نمي كرد بتوان اين پرده نفاق را دريد و خود را به زيارت سرور شهيدان عالم رساند. اما آتش محبت حسين عليه السلام چنان در قلب هاي مؤمنان فروزان بود كه هيچ گاه نتوانستند آن را خاموش كنند. آري، همين محبت بود كه انسان هاي دلباخته را به سوي كربلا كشاند و هنوز يك اربعين بيشتر از شهادت او نگذشته بود كه عشق حسيني، پاي جابربن عبداللّه انصاري را براي رفتن استوار ساخته، شوق ديدارو زيارت امام حسين عليه السلام او را حركت داد. جابر وقتي خود را به كنار فرات رسانيد، در آن غسل كرد تا پاك و مطهر شود، آن گاه به سوي قبر مطهر اباعبداللّه الحسين عليه السلام حركت كرد. او وقتي دست خود را روي قبر شريف حضرت نهاد، فريادي زد و از هوش رفت. بعد از آن كه به هوش آمد، سه بار گفت: يا حسين! و سپس شروع به خواندن زيارت كرد.

ورود اهل بيت در اربعين اول

بدون ترديدي اهل بيت بعد از واقعه عاشورا، به زيارت اباعبداللّه عليه السلام مشرف شدند. اما بين تاريخ نگاران درباره تاريخ اين جريان، اختلاف نظر وجود دارد. گروهي از آن ها، اربعين اول و برخي نيز اربعين سال بعد، را زمان ورود اهل بيت به كربلا مي دانند. از

جمله افرادي كه ورود اهل بيت را در اربعين اول تأييد مي كند، سيد بن طاووس است. وي در كتاب اللهوف مي نويسد: وقتي زنان و فرزندان حسين عليه السلام از شام برگشته و به سرزمين عراق رسيدند، به راهنماي قافله گفتند: «ما را از كربلا ببر». وقتي به كربلا رسيدند، جابربن عبداللّه انصاري و جمعي از بني هاشم و مرداني از اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله را ديدند كه براي زيارت مرقد مطهر حسين عليه السلام آمده اند. پس همگي در يك زمان در آن سرزمين گرد آمدند.

زيارت نامه اربعين

در اعمال اين روز

يعنى بيستم صفر شيخ درتهذيب و مصباح روايت كرده از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه فرموده علامات مؤمن پنج چيز است پنجاه و يك ركعت نماز گذاشتن كه مراد هفده ركعت فريضه و سى و چهار ركعت نافله است در هر شب و روز و زيارت اربعين كردن و انگشتر در دست راست كردن و جبين را در سجده بر خاك گذاشتن و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمن الرَّحيمِ را بلند گفتن و كيفيّت زيارت حضرت امام حسين عليه السلام در اين روز به دو نحو رسيده يكى زيارتيست كه شيخ در تهذيب و مصباح روايت كرده از صفوان جمّال كه گفت فرمود به من مولايم حضرت صادق عليه السلام در زيارت اربعين كه زيارت مى كنى در هنگامى كه روز بلند شده باشد و مى گوئى:

متن زيارت

اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبيبِهِ، اَلسَّلامُ عَلى خَليلِ اللَّهِ وَنَجيبِهِ، اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِيِّهِ، اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ، اَلسَّلامُ على اَسيرِ الْكُرُباتِ، وَقَتيلِ الْعَبَراتِ، اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِيُّكَ وَابْنُ وَلِيِّكَ، وَصَفِيُّكَ وَابْنُ صَفِيِّكَ، الْفآئِزُ بِكَرامَتِكَ، اَكْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ، وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ، وَاَجْتَبَيْتَهُ بِطيبِ الْوِلادَةِ، وَجَعَلْتَهُ سَيِّداً مِنَ السَّادَةِ وَ قآئِداً مِنَ الْقادَةِ، وَذآئِداً مِنْ الْذادَةِ، وَاَعْطَيْتَهُ مَواريثَ الْأَنْبِيآءِ، وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِكَ مِنَ الأَْوْصِيآءِ، فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ، وَمَنَحَ النُّصْحَ، وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ، لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ، وَقَدْ تَوازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيا، وَباعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الأَْدْنى وَشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ، وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ، وَاَسْخَطَكَ وَاَسْخَطَ نَبِيَّكَ، وَاَطاعَ مِنْ عِبادِكَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ، وَحَمَلَةَ الْأَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبينَ النَّارَ، فَجاهَدَهُمْ فيكَ صابِراً مُحْتَسِباً، حَتّى سُفِكَ فى طاعَتِكَ دَمُهُ، وَاسْتُبيحَ حَريمُهُ، اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبيلاً، وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً اَليماً، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ

عَلَيْكَ يَا بْنَ سَيِّدِ الْأَوْصِيآءِ اَشْهَدُ اَنَّكَ اَمينُ اللَّهِ وَابْنُ اَمينِهِ، عِشْتَ سَعيداً، وَمَضَيْتَ حَميداً وَمُتَّ فَقيداً مَظْلُوماً شَهيداً، وَاَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَكَ، وَمُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ، وَاَشْهَدُ اَنَّكَ وَفَيْتَ بِعَهْدِ اللَّهِ، وَجاهَدْتَ فى سَبيلِهِ حَتّى اَتيكَ الْيَقينُ، فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ، وَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ، وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ، اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُكَ اَنّى وَلِىٌّ لِمَنْ والاهُ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَشْهَدُ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فىِ الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَالْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِاَنْجاسِها، وَلَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِيابِها، وَاَشْهَدُ اَنَّكَ مِنْ دَعآئِمِ الدّينِ وَاَرْكانِ الْمُسْلِمينَ، وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنينَ، وَاَشْهَدُ اَنَّكَ الْأِمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ، الرَّضِىُّ الزَّكِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ، وَاَشْهَدُ اَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوى وَاَعْلامُ الْهُدى وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْيا، وَاَشْهَدُ اَنّى بِكُمْ مُؤْمِنٌ، وَبِاِيابِكُمْ مُوقِنٌ، بِشَرايِعِ دينى وَخَواتيمِ عَمَلى وَقَلْبى لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ، وَاَمْرى لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ، وَنُصْرَتى لَكُمْ مُعَدَّةٌ، حَتّى يَاْذَنَ اللَّهُ لَكُمْ، فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لامَعَ عَدُوِّكُمْ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، وَعلى اَرْواحِكُمْ وَاَجْسادِكُمْ، وَشاهِدِكُمْ وَغآئِبِكُمْ، وَظاهِرِكُمْ وَباطِنِكُمْ، آمينَ رَبَ الْعالَمينَ

پس دو ركعت نماز مى كنى و دعا مى كنى به آنچه مى خواهى و برمى گردى و ديگر زيارتى است كه از جابر منقول است و كيفيّت آن چنان است كه از عطا روايت شده كه گفت با جابر بن عبداللّه انصارى بودم در روز بيستم ماه صفر چون به غاضريّه رسيديم در آب فرات غسل كرد و پيراهن طاهرى كه با خود داشت پوشيد پس گفت كه آيا با تو چيزى هست از بوى خوش اى عطا گفتم با من سُعد هست پس قدرى از آن گرفت و بر سر و بدن پاشيد و

پابرهنه روانه شد تا ايستاد نزد سر مبارك امام حسين عليه السلام و سه مرتبه اَللَّهُ اَكْبَرُ گفت پس افتاد و بيهوش شد و چون به هوش آمد شنيدم كه مى گفت اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا آلَ اللَّه الخ كه به عينه همان زيارت نيمه رجب است كه ما ذكر نموديم و با آن فرقى ندارد جز چند كلمه كه شايد از اختلاف نسخ باشد چنانچه شيخ مرحوم احتمال داده پس اگر كسى خواست كه آن را نيز بخواند رجوع كند به زيارت نيمه رجب و همان را بخواند مؤلّف گويد كه زيارت امام حسين عليه السلام در اوقات شريفه و ليالى و ايّام متبرّكه به غير از اين اوقات كه ذكر شد نيز افضل است خصوصاً اوقاتى كه به آن حضرت نسبتى داشته باشد مانند روز مباهله و روز نزول هَلْ اَتى و روز ولادت شريف آن حضرت و شبهاى جمعه و از روايتى مستفاد مى شود كه حق تعالى در هر شب جمعه نظر مكرمتى بر آن حضرت فرمايد و جميع پيمغبران و اوصياى ايشان را به زيارت او بفرستد و ابن قولويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه هر كه زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را در هر جمعه آمرزيده شود البته و از دنيا بيرون نرود با حال حسرت از دنيا و مَسْكَنَشْ در بهشت با امام حسين عليه السلام باشد و در خبر اعمش است كه همسايه او براى او گفت در خواب ديدم كه رقعه ها از آسمان فرو مى ريزد كه در آنها امان نوشته اند براى هر كه زيارت امام حسين عليه السلام كند در شب جمعه و بعد از اين در اعمال كاظمين در

حكايت حاجى على بغدادى اشاره به اين مطلب خواهد شد و غير اين از اوقات شريفه ديگر و روايت شده از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه آيا زيارت امام حسين عليه السلام را وقتى هست كه بهتر از وقت ديگر باشد فرمود كه زيارت كنيد آن حضرت را در هر وقت و هر زمان زيرا كه زيارت آن حضرت خير مُقَرَّرى است هر كه آن را بيشتر به عمل آورد خير بيشتر خواهد يافت و هر كه كمتر كند كمتر خواهد يافت و سعى كنيد در زيارت كردن آن حضرت در اوقات شريفه كه اعمال صالحه در آنها ثوابش مضاعف است و در آن اوقات شريفه ملائكه از آسمان نازل مى شوند از براى زيارت آن حضرت الخ و از براى خصوص اين اوقات مذكوره زيارت منقولى يافت نشده بلى در روز سيّم ماه شعبان كه روز تولّد حضرت امام حسين عليه السلام است دعائى از ناحيه شريفه بيرون آمده كه بايست آن را خواند و ما آن را در اعمال ماه شعبان ذكر كرديم و بدان نيز كه زيارت آن حضرت در غير كربلا از شهرهاى دور فضيلت زيادى دارد و ما در اينجا به ذكر دو روايت كه در كافى و تهذيب و فقيه است قناعت مى كنيم روايت اوّل ابن ابى عمير از هشام روايت كرده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه هرگاه راه يكى از شما دور و از خانه اش تا به قبور ما مسافت بسيار باشد بالا رود به پشت بام بلندتر منزل خود و دو ركعت نماز كند و اشاره كند به سلام كردن به سوى قبرهاى ما پس بدرستى كه آن به ما مى رسد

روايت دويّم از حنّان بن سُدَيْر از پدرش منقولست كه حضرت صادق عليه السلام به من فرمود اى سدير زيارت مى كنى قبر حسين عليه السلام را در هر روز عرض كردم كه فداى تو گردم نه فرمود شما چه جفاكاريد در هر جمعه زيارت مى كنيد او را گفتم نه فرمود در هر ماهى زيارت مى كنيد گفتم نه فرمود در هر سالى او را زيارت مى كنيد گفتم گاهى از سالها شده كه زيارت كرده ام فرمود اى سُدير چه جفا كاريد شما به امام حسين عليه السلام آيا ندانستيد كه حق تعالى را دو هزار هزار فرشته است (و در تهذيب و فقيه هزار هزار فرشته است) ژوليده مو گردآلوده كه مى گريند بر آن حضرت و زيارت مى كنند وسست نمى شوند و چه مى شود براى تو اى سدير كه زيارت كنى قبر حسين عليه السلام را در هر جمعه پنج مرتبه و در هر روزى يك مرتبه گفتم فدايت شوم بين ما و بين او فرسخهاى بسيار است فرمود به من كه بالا رو به بام خانه ات پس نظر كن به جانب راست و چپ پس بلند كن سر خود را بسوى آسمان پس قصد كن جانب قبر آن حضرت را و بگو «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ» نوشته مى شود براى تو زيارتى و آن زيارت حجّه و عمره است سُدير گفت بسا شد كه بجا آوردم اين را در ماه بيشتر از بيست مرتبه و در صدر زيارت اوّل از زيارات مطلقه گذشت چيزى كه مناسب اين مقام بود.

اربعين به روايت تصوير

تصوير1

تصوير2

تصوير3

تصوير4

تصوبر5

پايان

2- چهره درخشان حسين بن على (ع)

مشخصات كتاب

سرشناسه : رباني خلخالي علي 1325-

عنوان و نام پديدآور : چهره درخشان حسين بن علي عليهماالسلام تاليف علي رباني خلخالي

وضعيت ويراست : [ويراست 2].

مشخصات نشر : قم مكتب الحسين عليه السلام 1379.

مشخصات ظاهري : 631 ص : مصور، نمونه

شابك : 22000 ريال 964-91933-4-0

يادداشت : چاپ هفتم: تابستان 1385.

يادداشت : كتابنامه ص [617] - 619؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : حسين بن علي (ع ، امام سوم 4 - 61ق -- سرگذشتنامه

رده بندي كنگره : BP41/4 /ر2چ 9 1379

رده بندي ديويي : 297/953

شماره كتابشناسي ملي : م 79-9928

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد الله رب ، و صلى الله على محمد و آله طاهرين ، و لعنةالله على اعدائهم اجمعين .

واقعه خونين شهادت حضرت سيد الشهدا امام حسين عليه السلام يكى از مهم ترين حوادث تاريخ است ، علاوه بر مقامات عالى آن شخصيت بزرگ جهانى در پيشگاه مقدس ربونى و سخنان و اوليا درباره مقام شامخ آن سالار شهيدان و روايات متواترى كه از خاتم پيامبران حضرت محمد بن عبدالله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام درباره عظمت رهبر نجات بخش اسلام وارد شده است و نيز دانشمندان اسلامى و غير اسلامى حادثه پر افتخار كربلا را بررسى كرده و آن انسان ملكوتى چهره شناخته شده تاريخ است .

قيام مقدس رهبر آزادگان ، ويران كننده كاخ ظلم بيدادگران امام عظيم حسين بن على عليهما السلام دنيا را متوجه قرآن و برنامه هاى آن نموده و عموم مسلمانان را هم متوجه ظلم بنى اميه نمود جگر گوشه حضرت على ولى الله قيام كرد تا حاكمان نتوانند به ميل و راى خود خود با مقررات قرآن بازى كنند ،

تا به دنيا اعلام كند آنها كه پاى بند قوانين قرآنى نيستند در محيط اسلام حق حكومت ندارند .

نمونه عالى جهاد مقدس الهى ، نبرد خونين كربلاست كه حسين بزرگ و جاويد براى گسترش عدل و آزادى و ايمان در بستر تفتيده فرات بر پا كرد ، و به مبارزه باطل و ستم برخاست و آيين نياى ارجمندش با نثار خون پاكش استوار كرد و به جهانيان درس ايمان و فداكارى و ايثار و جهاد آموخت و فرياد پر طنينش نداى حق پرستى بود و دادگرى و حريت و نهضت ايمان آفرينش مكتب شرف بود و آزادى و كرامت ، كربلايش مكتب حق بود و عاشورايش هنگامه پاك بازى و مردى و رادمردى و كمال انسانى

قيامى كه به ابديت پر كشيد و به جاودانگى پيوست و خونى كه نكشيد و هميشه جوشيد و سازندگى و آفريندگى آورد . امام حسين عليه السلام علت مبقيه اسلام بود ، البته بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، كه علت مبنيه آن بود ، به حمايت از انسانيت و آزادگى به ايجاد پر شورترين و حماسى ترين و مقدس ترين و جاودانه ترين انقلاب عالى آسمانى و انسانى پرداخت و هر خيزش از رستاخيز او مايه و سرمايه گرفت كه هنوز فرياد هيهات منا الذله او در گوش انسان ها طنين مى افكند و حيات مى بخشد و روح مى پرورد و آزادى مى آفريند و ايمان مى آورد و عزت مى سازد گاندى مى گويد : من در آزادى در هند از امام حسين عليه السلام الهام گرفتم .

در نواى زندگى

سوز از حسين

اهل حق حريت آموز از حسن (1)

حضرت قيام كرد و به غيرتمندان عالم درس ديندارى آموخت و ملت خفته را از خواب غفلت بيدار كرد و حكومت ضد اسلامى را براى هميشه از پاى در آورد او قيام كرد تا ملت نگويند شراب خوارى و قمارى بازى در اسلام جايز است .

امام حسين بن على عليهماالسلام قيام كرد تا نگويند انحراف از مسير قانون اسلام در روابط خانوادگى و اجتماعى اشكالى ندارد به دليل اين كه حكومت وقت اين فجايع را انجام مى داد .

يزيد با قمار و شراب و زنا و لواط و رقاصى خود را سرگرم و كرده است او كه خود را خليفه و زمامدار مملكت اسلامى مى داند علنا با دين و قرآن و با هدف هاى پاك حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله بازى مى كند آيا جز امام حسين بن على عليهماالسلام كسى هست كه با اين سرطان مخوف پنجه نرم كند و او را از پاى در آورد .

زمامدارى مانند يزيد هميشه با نوازندگان ، مرغان شكارى ، سگ ها ، بوزينه ها ، پياله مى و شراب و . . . به سر مى برد .

اخلاق و روش يزيد

عقاد مى گويد : يزيد جوان بد خوبى بود كه شب و روزش را در ميكسارى ، و تار زدن مى گذارد ، و از مجلس زنان و نديمانش بر نمى خاست مگر براى شكار و هفته اى را در شكار بى اطلاع از جريان امور كشور مى گذارند . (2)

هم او مى گويد : علاقه شديد يزيد به شعر او را

به ميگسارى و معاشرت با شاعران و نديمان راغب كرده بود و ميل مفرط او به شكار او را از رسيدگى به امور ملك و سياست باز مى داشت توجه او به تربيت يوزها و بوزينگان او را هم رديف صاحبان يوز و بوزينه قرار داد .

يزيد يوزينه اى داشت كه آن را ابوقيس مى خواند ، لباس حرير به او مى پوشاند و آن را با طلا و نقره زينت مى كرد ، و در مجالس شراب حاضر مى ساخت و در مسابقات اسب دوانى بر الاغى سوارش مى كرد ، و تحريص مى نمود تا مسابقه را از اسب ها ببرد . (3) يزيد حتى در مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز از ميگسارى و گناه خوددارى نمى كرد . (4)

لازم است يكى از جنايات يزيد كافر را به عنوان نمونه در اين جا بياوريم ، غارتگران يزيد در مدينه جنايات بزرگى انجام دادند شمار زنانى كه از زنا حمل برداشتند ، به روايت مدائنى هزار و به روايت ديگر به ده هزار رسيد يكى از سربازان يزيد وارد خانه اى شد كه در آن زنى از نصارى نوزادى در بغل داشت سرباز اثاث خانه را خواست .

زن گفت : به خدا چيزى باقى نگذارده اند و هر چه بوده به غارت برده اند .

سرباز گفت : بايد به من چيزى بدهى و گرنه خودت و اين كودك را مى كشم . زن گفت : واى بر تو ، اين پسر ابن ابى كبشه انصارى از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله است من از

زنانى هستم كه در بيعت شجره شركت داشتم بيعت كردم كه زنا نكنم ، دزدى نكنم ، فرزند نكشم ، بهتان نسازم و به بيعتى كه نمودم وفا كردم ، پس از خدا بترس .

سپس رو به كودكش كرد و گفت : پسر جان به خدا اگر چيزى داشتم كه به جاى تو به اين مرد بدهم ، مى دادم .

سرباز بى رحم پاى طفل را همچنان كه پستان مادر را به دهان داشت گرفت و كشيد و چنان او را به سختى به ديوار زد كه مغز سرش روى زمين ريخت .

تاريخ نگاران نقل كرده اند هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف رويش سياه شد بالجمله تجاوز و كفرشان به حدى رسيد كه اسبانشان را در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بردند و به منبر شريف و قبر مطهر جسارت كردند .

تمام اين جرايم را به فرمان يزيد و به اتكار قدرت او مرتكب شدند و يزيد از مروان كه براى اجراى فرمان او با مسرف همكارى كرد ، قدردانى نمود و به او جايزه داد .

يكى ديگر از مظالم يزيد اين بود كه از اهل مدينه بيعت گرفت بر اين كه همه غلام و مملوك يزيدند ، و گردن هاى آنها مانند غلامان مهر زدند .

نخستين كسى كه براى بيعت خوانده شد عبدالله بن ربيعه فرزند زاده ام سلمه همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود وقتى به او پيشنهاد بيعت داد گفت : بر كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله بيعت مى كنم .

مسرف گفت : بايد بيعت كنيد بر اين كه مملوك يزيد هستيد كه در اموال و فرزندان شما هر چه خواست بكند . عبدالله خوددارى كرد مسرف فرمان داد گردنش را زدند . (5) اين است آيين يزيد و يزيديان .

اين است كه پدرش او را به عنوان زمامدار مسلمين براى مردم تعيين و به آنها تحميل مى كند كه با او بيعت كنند آيا امام حسين بن على عليهماالسلام جز قيام راه ديگرى دارد ؟

بنى اميه دين سازى كردند ، خون مسلمانان را مكيدند ، ثروت اندوختند ، بنى اميه بت پرست بودند ، معاويه دستور مى دهد در بلاد اسلامى تفحص كنند و اگر كسى از على عليه السلام طرفدارى مى كند او را بكشند .

معاويه بخشنامه اى به اين مضمون به استاندارش اعلام مى كند : اگر كسى در عظمت و منقبت اهل بيت رسول خدا حديثى بگويد جان و مال و ناموس در امان نخواهد بود زياد بن سميه را به استاندارى عراق اعزام مى دارد و مى گويد : هر كس از دوستان على عليه السلام را ديدى بكش و دست و پايش را قطع كن ، ولى از دوستان ما و طرفداران عثمان همه گونه نوازش را به عمل آور . (6)

معاويه مى گويد : من در راه دين با شما نجنگيدم ، بلكه تنها براى اين كه بر شما حكومت كنم . (7)

ابوسفيان گفت : سوگند به خدا اگر زنده بمانم حكومت را از دست هاشميان بيرون خواهم گرفت . (8)

ابوسفيان بر شترى سوار بود معاويه مهارش را مى كشيد و يزيد مى راند رسول

خدا صلى الله عليه و آله سوار و جلو دار و راننده را لعن فرستاد (9) (مقصود از يزيد ، برادر بزرگ معاويه پسر ديگر ابوسفيان است ) .

پدر يزيد بدعت هاى بى شمارى در دين گذاشت براى نمونه به چند مورد از بدعت هاى اشاره مى شود :

1- معاويه ظروف طلا و نقره را استعمال مى كرد و چون به او مى گفتند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را حرام كرده مى گفت : به نظر من عيبى ندارد .

2- معاويه در جواب ابودرداء كه گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله از بيع ربوى نهى مى كرد گفت : به نظر من عيبى ندارد معاويه خبيث ربا مى خورد (10) و خود را خليفه مسلمين هم مى خواند .

3- به مغيرة بن شعبه گفت : ابوبكر و عمر و عثمان هر يك مدتى خلافت كردند و مردند و اگر هم كسى نام آنها را ببرد بيش از آن نيست كه ابوبكر و عمر و عثمان مى گويند امام نام رسول هاشمى صلى الله عليه و آله روزى پنج نوبت نام او به عظمت برده مى شود مردم با صداى بلند مى گويند : اشهد ان محمد رسول الله و در اين صورت مرگ از اين زندگى بهتر است . (11)

4- معاويه در سفر نماز را عوض اين كه قصر بخواند تمام خواند . (12)

معاويه از كسانى است كه در فتح مكه اسلام آورد و از جمله طلقا و آزاد شدگانى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به آنها فرمود :

انتم

الطقاء ، شما آزاد شدگانيد و آنچه درباره معاويه بعد از مسلمان شدنش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است اين است كه عبدالله بن عمر مى گويد : شنيدم روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى فرمود : اكنون مردى بر شما درآيد كه بر غير سنت من مى ميرد كه ديدند معاويه وارد شد . (13)

معاويه زياد بن ابيه را به شهادت ابو مريم سلولى خمار به پدرش ابوسفيان ملحق كرد با اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : الولد للفراش و للعاهر الحجر . (14)

يكى از خطرات و جنايات حكومت اموى آن بود كه اينان پلى شده بودند براى ورود افكار و عقايد و سنن نظام بيگانه از اسلام در محيط اسلام . (15)

سخن به درازا نكشد ، به سراغ قرآن در مسجد برويم ، در آيه 63 سوره بنى اسرائيل بنى اميه را چنين معرفى مى كند :

(و الشجرة الملعونة فى القران و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كثيرا )

مراد از شجره ملعونه در قرآن بنى اميه هستند (16) با در نظر گرفتن وضع تا به سامان مسلمان پس از وفات پيغمبر اسلام تا دوران يزيد كه فساد به حد لبريزى و طغيان رسيده بود .

آيا بر امام حسين عليه السلام در چنين وضع و زمانى سكوت جايز بود ؟ آيا امام حسين عليه السلام در برابر اين خطر بزرگ كه چون سرطانى مخوف بر پيكر اسلام قرار داشت و اسلام را به نابودى مى كشاند ، نبايد با يك فداكارى فوق العاده و از خودگذشتگى سكوت مرگبارى را

كه بر جامعه اسلامى سايه افكنده بود بشكند و چهره شوم اين نهضت جاهلى را از پشت پردهاى تبليغاتى (بنى اميه ) آشكار سازد ، و با خون پاك خود سطور درخشانى بر پيشانى تاريخ اسلام بنگارد كه براى آينده حماسه اى جاويد و پر شور باشد ؟

آرى ، امام حسين عليه السلام اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخى خود را در برابر اسلام انجام داد ، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود ، توطئه هاى ضد اسلامى حزب اموى را درهم كوبيد ، و آخرين تلاش هاى ظالمانه آنها را خنثى كرد و اين است چهره حقيقى قيام امام حسين عليه السلام و از اين جا مى فهميم كه چرا نام و ياد امام حسين عليه السلام هرگز فراموش نمى شود .

او متعلق به يك عصر و يك قرن و يك زمان نبود ، او و هدف جاودانى بود او در راه حق و عدالت و آزادگى ، در راه خدا و اسلام در راه نجات انسان ها واحياى ارزش هاى اخلاقى شربت شهادت نوشيد آيا اين مفاهيم هيچ گاه كهنه و فراموش مى شود ؟ نه . . . هرگز (17)

چرا مراسم بزرگداشت اين خاطره ها هر سال پر شكوه و پرهيجان تر از سال گذشته برگزار مى شود ، چرا امروز از حزب اموى و از ياران و آنها خبرى و اثرى نمانده است ؟ ولى حادثه كربلا رنگ ابديت به خود گرفته است ؟

هنگامى كه صفحات تاريخ را ورق بزنيم ، مى بينيم شخصيت هاى بزرگ و قهرمانان تاريخ فراوان آمده اند و رفته

اند و اثرى از آنها نمانده آنان چون هدفشان حكومت بود ، و پايمال كردن حقوق ديگران بود ، زور بود ، و سرنيزه بود جز خود براى ديگران ارزشى قائل نبودند ، ولى چرا قيام قهرمانان كربلا فراموش نمى شود قيامى كه منجر به شهادت امام حسين عليه السلام و عزيزان و يارانش و اسارت اهل بيتش گرديد پر واضح است كه اين پيكار بر محور منافع شخصى و اغراض فردى استوار نبود بلكه جنگ دين با بى دينى ، جنگ شخصيت با بى شخصيتى و جنگ معنا با ماده بود .

خصايص فراوانى كه حضرت وارد و همچنين آن بزرگوار براى يك عصر نبوده بلكه خود و هدفش جاودانى است .

امام عظيم حسين بن على عليهماالسلام براى حق قيام كرد ، در راه حق كشته شد و حقيقت باقى است . او از قرآن حمايت كرد و فراموش نشد .

آيا جز امام حسين عليه السلام كسى مى توانست در مقابل حكومت ظالمانه بايستد تا براى هميشه حق و باطل را از هم تفكيك كند ؟ بايد متوجه به اين امر شد ، بايد متوجه به اين امر شد ، باطل جولانى مى دهد ، ولى پايدار نيست ، حق است كه پيروز مى باشد .

مگر امام عظمى حسين بن على عليهماالسلام چه كرده بود ؟ چه گناهى را - العياذبالله - مرتكب شده بود . سرش را بالاى نيزه زده و براى زنازداه تحفه و ارمغان بردند ! جز آن بود در مقابل يك قلدر ، آن هم جوانى عياش ، خونخوار ، بى دين ، بى حيا ، بى

غيرت ، خائن دين و قرآن و مملكت يعنى به يزيد سر فرود نياورد ، تا براى انسان هاى آزادگى الگويى شد و خود را او و هدف مقدسش هميشه پايدار ماند .

اين است يكى از درس هاى امام عليه السلام و فلسفه و منطق آن حضرت كه مى فرمايد :

الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المون فى لقاء الله محقا ، فانى لاى ارى الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا بر ما (18)

آيا نمى بيند حق را كه بدان عمل نمى شود ، و باطل را كه كسى از آن باز نمى ايستد ، بايد مون ديدار خدا را برگزيند ، من اكنون مرگ را جز سعادت و كاميابى و زندگى با ستمگران را جز سختى و رنج نامتناهى نمى دانم .

امام عليه السلام با اين بيان آتشين ، كشته شدن ، در راه خدا را به منظور ريشه كن ساختن حكومت خود مختار به همه اعلام فرمود .

كتابى كه از نظر خوانندگان محترم مى گذرد قطره اى است از درياى بى كران و گوشه اى از عظمت و نهضت مقدس چهره عالمتاب و سرور آزادگان ، امام سوم شيعيان جهان و نجات دهند بشر از چنگال اهريمنان فرزند برومند امير مومنان و فاطمه زهرا عليهماالسلام ابا عبدالله الحسين و ارواح العالمين فداه كه نمايان گر حقايق و بحث هاى جالب درباره چگونگى فداكارى و قيام خونين آن سرور عزيز از نظر قرآن و روايات اهل بيت عليهماالسلام است .

مطالب اين كتاب داراى يك مقدمه و دوازده بخش

است :

بخش اول ولادت و شخصيت امام حسين عليه السلام در قرآن و سنت .

بخش دوم ارزيابى شهادت امام حسين عليه السلام .

بخش سوم علم امام عليه السلام .

بخش چهارم حادثه كربلا و پيامبران و امامان عليهماالسلام .

بخش پنجم نمونه از شجاعت و معجزات امام حسين عليه السلام .

بخش ششم شجره ملعونه در قرآن و روايات .

بخش هفتم امام حسين عليه السلام و عاشورا .

بخش هشتم شهادت سالار شهيدان امام حسين عليه السلام .

بخش نهم دشمنان اهل بيت عليهماالسلام .

بخش دهم اهل بيت عليهماالسلام .

بخش يازدهم اهل بيت عليهماالسلام در شام .

بخش دوازدهم بازگشت كاروان اسرا به مدينه منوره .

سبب تاليف كتاب

نويسنده در رمضان المبارك سال 1387 قمرى به مطابق آذر ماه 1346 شمسى از سوى آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى قدس سره براى تبليغ و ترويج قرآن كريم و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در دهه اول ماه مبارك رمضان به قريه جيلارد (دماوند )عازم شد .

معمولا دهه اول اصول و فروع دين و دهه دوم و سوم شرح حال چهارده معصوم عليهم السلام و خاندان آن بزرگواران را براى مستمعين شرح مى دادم و ضمنا وقايع هر شب يا روز را به تناسب تذكر مى دادم

شب 16 ماه رمضان بيمار شدم كه روزش شدت يافت .

شب 17 رمضان بنا بود قضاياى جنگ بدر (19) را براى مردم شرح دهم طورى آن شب مريض شدم كه نتوانستم در مسجد حضور پيدا كنم به طورى كه پزشك معالج از بهبودى من نااميد شد .

شب

17 رمضان عده اى از اهالى براى عيادت و همه ناراحت بودند كه چرا بايد طلبه اى جوان در غربت اين اتفاق برايش بيفتد ؟ همان شب وصيت نامه خودم را نوشتم كه اگر مردم كسى مسوول نيست و بازماندگانم با كسى كار نداشته باشند خودم به اجل خدايى از دنيا رفته ام و نذر كردم كه اگر شفا يافتم در حد توان كتابى در زندگانى اباعبدالله الحسين عليه السلام بنويسم آن شب حالم خوب نبود و گريه كردم و با حال گريه خوابيدم قبل از سحرى بود كه مى بايستى براى خوردن سحرى بلند مى شديم .

بنده در خوابد ديدم كه روضه حضرت على اكبر عليه السلام مى خواندم گويا اين روضه از خواب به بيدارى تبديل شده بود ، صاحب منزل كه پيرمردى بود ، با همسرش بيدار شده بودند و كنار بسترم نشسته روضه را گوش مى دادند و گريه مى كردند يكدفعه پير مرد بنده را آرام براى خوردن سحرى بيدار كرد من در آن حال بيدار شدم و مختصر سحرى ميل كردم و براى نماز به مسجد رفتم ظهر حالم بهبود يافت و پس از نماز ظهر منبر هم رفتم و قضاياى جنگ بدر را براى مردم توضيح دادم .

پس از پايان ماه رمضان به قم آمدم و در سال 1347 شمسى ازدواج كردم و خمير مايه كتاب شريفه (چهره درخشان حسين بن على عليهماالسلام )از سال به طول انجاميد ، در سال 1355 شمسى مطابق 17 ربيع الاول 1397 قمرى به قطع رقعى در دو هزار نسخه چاپ شد .

بعد از آن 15 هزار نسخه در

سه نوبت به قطع چاپ كرديم ، و اخيرا هم در تاريخ 1410 قمرى مطابق با 1369 شمسى (كانون نشر انديشه هاى اسلامى ) سه هزار نسخه از آن چاپ كرد . چون كتاب متقاضيان بسيار داشت ، با كسب اجازه از مسول موسسه كانون نشر انديشه هاى اسلامى اقدام به چاپ جديد و ويرايش با تجديد نظر و اضافات تقديم به دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مى نماييم

اينك با لطف خداوند و نظر اهل بيت عليهم السلام موفق شديم تا چاپ ششم اين كتاب با اصلاحات و اضافات جديد به چاپ برسانيم .

اميد است اين اثر ناچيز مورد قبول و عنايت فرزند نهم امام حسين عليه السلام يعنى مهدى موعود عجل الله تعالى فرجه الشريف قرار گيرد .

(ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب )(20)

قم - حرم اهل بيت عليهم السلام

بيستم جمادى الثانى 1421 ه - ق

سالروز تولد سيدة نساء العالمين

صديقه شهيده ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها

مطابق 29 شهريور 1379 شمسى

على ربانى خلخالى

بسم الله الرحمن الرحيم

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما اتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوابهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون .

يستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا يضيع اجر المومنين .

سوره آل عمران آيه 165 - 167 .

عن ابيعدالله عليه سلم فى قوله تعالى : و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل انه كان منصورا

قال : ذلك قائم ال محمد صلى الله عليه و آله يخرج بدو الحسين عليه سلام .

كامل الزيارة ص 62 .

بخش اول : ولادت و شخصيت امام حسين عليه السلام در قرآن و سنت

فصل اول : تولد امام حسين عليه السلام

تولد امام حسين عليه السلام

تولد : سال سوم هجرت (21) و بعضى سال چهارم هجرت گفته اند .

مدت امامت : ده سال .

عمر شريف : 57 سال .

محل دفن : كربلا .

غاضب حق خلافت : يزيد بن معاويه عليه العنة و العذاب .

مشهور الست كه ولادت امام حسين عليه السلام در مدينه در سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت واقع شده است بعضى پنجم ماه مذكور نيز گفته اند .

ابن شهر آشوب رحمه الله مى گويد : ولادت آن حضرت پس از ده ماه و بيست روز از ولادت برادرش امام حسن عليه السلام ، و آن روز شنبه با پنجشنبه ماه شعبان سال چهارم هجرت بوده است .

و نيز گفته شده است كه ما بين آن حضرت عليه السلام و بردارش امام حسن مجتبى عليه السلام فاصله نبوده مگر به اندازه مدت حمل ، مدت حلم شش ماه بوده است . (22)

در توقيع حضرت صاحب الامر عليه السلام به قاسم بن علاء همدانى ولادت امام حسين عليه السلام روز پنج شنبه سوم ماه شعبان دانسته شده بعضى آخر ماه ربيع الاول سال سوم هجرت نيز گفته اند كه خلاف مشهور است . (23)

شاه شهيدان

نام : حسين عليه السلام ، در تورات شبير و در انجيل طاب آمده است .

پدر : على بن ابى طالب عليه السلام .

مادر : فاطمه زهرا عليها السلام .

جد : رسول الله صلى الله عليه و آله .

جده : خديجه بنت خويلد سلام الله عليها .

كنيه : ابوعبدالله و ابو على .

لقب : رشيد ، و فى ، طيب ، السيد

، الزكى ، المبارك ، التابع لرضات الله ، الدليل على ذات الله ، سبط ، شهيد و سعيد .

نقش نگين انگشتر امام حسين عليه السلام در فصول المهمه آمده است :

لكل اجل كتاب و در وافى از امام صادق عليه السلام روايت شده است :

حسبى الله و از امام رضا عليه السلام روايت شده است : ان الله بالغ امره (24)

تولد امام حسين عليه السلام

شيخ طبرسى رحمة الله و ديگران به سند معتبر از امام رضا عليه السلام نقل كرده اند كه چون امام حسين عليه السلام متولد شد ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اسماء بنت عميس فرمود : مرا بياور اسماء گفت : آن نوزاد مقدس را در جامه سفيدى پيچيده به محضر نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بردم ، حضرت او را گرفته در دامن قرار داد ، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت .

جبرئيل نازل شد و گفت : خداى بزرگ سلام مى رساند و مى فرمايد : چون على عليه السلام نسبت (25) به تو منزله هارون است نسبت به موسى پس او را به اسم پسر كوچك هارون نام گذار شبير است و چون لغت عربى است او را حسين نام گذار . (26)

پس پيامبر بزرگوار او را بوسه داد و گريست و فرمود : تو را معصيتى بزرگ در پيش است پروردگار را لعنت كن قاتل او را . فرمود اى اسماء اين خبر را به فاطمه مگو چون روز هفتم شد نبى اكرم فرمود : فرزند مرا بياور ، چون او را

به نزد آن حضرت بردم گوسفندى براى امام حسين عليه السلام عقيقه كرد ، يك ران قربانى را به قابله داد و سر نوزاد عزيزش را تراشيده و به وزن موى سرش نقره صدقه داد (27) پس او را در دامن خود قرار داد و فرمود : اى اباعبدالله ، چه بسيار گران است بر من كشته شدن تو سپس نبى اكرم بسيار گريه مى كرد اسماء گفت : پدر و مادرم فداى تو باد ، اين چه گفتارى است كه در روز نخستين ولادت بر زبان جارى كردى و امر نيز فرمودى و گريه مى كنى ؟ !

حضرت فرمود : مى گويم بر اين فرزند دلبند خود كه گروهى ستمگر از بنى اميه او را خواهند كشت خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا ، خواهد كشت او را مردى كه رخنه در دين من خواهد كرد و به خداوند بزرگ كافر خواهد شد .

نبى اكرم صلى الله عليه و آله گفت : خداوندا مى خواهم از تو در حق اين دو فرزندم آنچه خواست ابراهيم در حق ذريت خود خداوندا ، تو دوست دار ايشان را و دوست دار ، هر كه دوست مى دارد ايشان را و لعنت كن هر كه ايشان را دشمن دارد لعنتى چندان كه آسمان و زمين پر شود . (28)

نام امام حسين عليه السلام از نام خداوند متعال گرفته شده

ابوهريره از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله عليه روايت كرده است : هنگامى كه خدا آدم را آفريد در سمت راست عرش پنج شبح نور ديد كه در سجده و ركوع هستند آدم پرسيد

: اين پنج شبح كه در هيبت و صورت من هستند كيانند ؟ پاسخ آمد :

اينان پنج تن از فرزندان تو هستند كه پنج نام براى آنها از نام هاى خود مشتق كرده ام و اگر براى ايشان نبود ، بهشت و جهنم و عرش و كرسى آسمان و زمين و فرشتگان و آدميان و جنيان را نمى آفريدم ، پس من محمود و اين محمد است ، و من عالى هستم و اين على است ، و من فاطرم و اين فاطمه است و من احسانم و اين حسن است ، و من محسنم ، و اين حسين است ، به عزتم سوگند كه هر كس ذره اى از كينه ايشان در دل داشته باشد ، او را داخل آتش مى كنم ايشان برگزيدگان من هستند و به ايشان نجات مى دهم ، و به ايشان هلاك مى كنم ، هرگاه حاجتى دارى به اين پنج تن متوسل شود ، پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : ماييم كشتى نجات ، هر كس به آن متعلق شود نجات يابد و هر كس از آن برگردد هلاك شود . (29)

فرشته آزاد شده امام حسين عليه السلام

شيخ صدوق و ابن قولويه و ديگران از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه چون امام حسين عليه السلام متولد شد خداى جهان آفرين به جبرئيل امر كرد كه با هزار ملك براى تهنيت از طرف خداوند و از طرف خود به محضر مبارك پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نازل شود جبرئيل عبوريش از جزيره اى افتاد با فرشته اى رو به رو شد كه از حاملان

عرش الهى بود خداوند او را به امرى مقرر داشته بود و او در فرمان الهى كندى كرده بود ، خداوند عالم هم بالش را در هم شكسته و او را در آن جزيره انداخته بود آن فرشته در آن جزيره مدت هفتصد سال بود كه خدا را عبادت مى كرد در روايتى آمده است كه خداوند بزرگ او را مخير كرد مابين عذاب دنيا و عذاب قيامت ، او عذاب دنيا را اختيار كرد سپس خدا او را در آن جزيره شكنجه داد آن فرشته ديد كه جبرئيل با فرشتگان فرود مى آيند از او پرسيد كه اراده كجا داريد ؟ گفت :

خداى بزرگ به محمد صلى الله عليه و آله فرزندى كرامت فرموده است .

مرا امر كرده كه او را مبارك باد بگويم .

فطرس گفت : اى جبرئيل مرا نيز با خود ببر ، شايد كه آن حضرت براى من دعا كند تا خداوند بزرگ از من در گذرد جبرئيل او را با خود به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله برد تبريك عرضه داشت و شرح (30)

حال فطرس را به عرض رسانيد . نبى اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : اى جبرئيل به فطرس بگو كه خود را به قنداقه اين مولود بمالد و به محل خود باز گردد فطرس خود را به قنداقه امام حسين عليه السلام ماليد ، (31)

بال هايش ، روييد و به آسمان پرواز كرد و عرض كرد :

يا رسول الله ، همانا زود باشد كه اين مولود را امت تو شهيد كنند و اين نعمت كه از طرف امام

حسين عليه السلام به من رسيد در عوض آن هر كس به او سلام كند من سلامش را به او برسانم و هر كه بر او صلوات بفرستد من صلواتش را به او مى رسانم (32) طبق روايات ديگر چون فطرس به آسمان بالا مى رفت مى گفت : كيست چون من و حال آن كه من آزاد كرده حسين بن على و فاطمه و محمد صلى الله عليه و آله هستم .

جبرئيل گهواره جنبان امام حسين عليه السلام

علامه مجلسى رحمه الله مى گويد : در احاديث معتبر از طرق شيعه و سنى روايت كرده اند كه بسيار مى شد فاطمه عليها السلام در خواب بود و امام حسين عليه السلام در گهواره مى گريست و جبرئيل گهواره آن حضرت را مى جنباند و با او سخن مى گفت و او را ساكت مى كرد چون فاطمه عليهاالسلام از خواب بيدار مى شد مى ديد كه گهواره آن حضرت مى جنبد ، وكسى با آن حضرت سخن مى گويد ، ولى فاطمه عليهاالسلام كسى را نمى ديد ، چون جريان امر با به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه داشت حضرت فرمود : او جبرئيل است .

نيز روايت كرده اند : چون آن حضرت در شب تا در جايى مى نشست از پيشانى و زير گلوى آن حضرت نور مى درخشيد ، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله اين دو جا را بسيار مى بوسيد . (33)

الشمس قسم به روى نيكو حسين و الليل سواد طره موى حسين

آن سوره كه بى بسمله در قرآن است

بسم اللهش هلال ابروى حسين

جوهرى

در منازل وحى

اين جا پيرامون گهواره اى صدمه اى نغمه ملائكه اى مى آيد كه نقشه نظام امتى را به اهل خانه مى آموزد اين جا آهسته قدم برداريد ، سر و صدا نكنيد اين جا قنداقه اى در گهواره است كه جبرئيل براى او لالايى مى گويد جبرئيل اين جا گهواره كسى را مى جنباند كه بعدها دنيا را مى جنباند .

آهسته باشيد كه جبرئيل لاى لاى خواب براى اين كودك نوزاد زمزمه مى كند و به جاى

شير ، پستان مادر به بهره هاى شير بهشت او را نويد مى دهد . (34)

ان فى الجنة نهرا من لبن

لعلى و حسين و حسن

شعراى فارسى زبان اين بيت را استقبال كرده اند :

اى رخت مظهر اسماء و صفات

همه شاهان زتجلى تو مات

در دهان تو بود آب حيات

تشنه لب جان بسپارى به فرات

ان فى الجنة نهرا من لبن

لعلى و حسين و حسن

خون هويداست ز رخسار تو

قدسيان چاكر و غم خوار تو

نغمه خوانند زگهواره تو

اين چه لطفى شده درباره تو

ان فى الجنة نهرا من لبن

لعلى و حسين و حسن

مرحبا بر قدر و مردانه تو

حبذا همت فرزانه تو

دو جهان گشته عزا خانه تو

كربلا منزل كاشانه تو

ان فى الجنة نهرا من لبن

لعلى و حسين و حسن

فاطمه عليها السلام حسن را خودش نوازش مى كرد و بالا و پايين مى انداخت و ترقيص مى كرد ، رقص حلال همين است ، فاطمه عليها السلام در نوازش كودكش اين گونه زمزمه مى كرد :

اشبه اباك يا حسن

و اخلع عن الحق الرسن

و اعبد الها ذامن

و لا توال ذا الحسن (35)

- شبيه پدرت باش اى حسن ، افسار ناقه را رها كن .

- و خداوند صاحب منن را بنده باش و دوستى با مردم كينه توز را رها كن .

براى امام حسين عليه السلام در نوازش مادرانه اش مى خواند :

انت شبيه بابى

لست شبيها بعلى

- تو شبيه پدرم هستى نه شبيه پدرت على (36)

مدد غيبى

فاطمه عليها السلام به امام حسين عليه السلام مى فرمايد : پسرم ، مانند پدرت شجاع باش .

حضرت زهرا عليهاالسلام در موقع بازى با اطفالش به حسين عليه السلام درس شجاعت و

دفاع از حق و خداپرستى مى داد و در همين جمله حساس چهار نكته حساس را به آن كودكان القا مى كرد : مانند پدرت شجاع و خداپرست باش ، از حق دفاع كن ، خدا را پرستش كن ، با افراد كينه توز دوستى مكن . (37)

ابوهريره مى گويد : حسن و حسين عليهماالسلام در حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله كشتى مى گرفتند پيغمبر خدا به حسن مى فرمود : آفرين حسين ، آفرين فاطمه عرض كرد : يا رسول الله ، با اين كه حسن از حسين بزرگتر است او را عليه حسن تشويق مى كنى ؟ ! پاسخ داد : علتش اين است كه حسين عليه السلام از تاييدات غيبى برخودار است و جبرئيل او را تشويق مى كند .

براى همين من حسن را تشويق مى كنم (38) .

جابر مى گويد : ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با دست و پا راه مى ود حسن و حسين بر پشت آن حضرت سوار بودند و مى فرمود : بهترين شتر شتر شماست و شما بهترين سوار هستيد (39) .

در چند كتاب معتبر مى نويسند خطاب رسيد به جبرئيل امين عليه السلام كه به زمين نازل و گهواره جنبان امام حسين عليه السلام بوده باش و او افتخار مى كرد و اين دو بيت را عوض ذكر خواب مى گفت :

ان فى الجنة نهرا من لبن

لعلى و حسين و حسن

كل من كان محبا لهم

يدخل الجنة من غير حزن

محزون شاعر گويد :

خواب كن صيحه از اين بيش مزن

آتش غم بدل ريش مزن

ز آه

خود بر دل ما نيش مزن

عرش را قائمه در هم مشكن

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

تو كه جان را ز ازل باخته اى

قد مردانه علم ساخته اى

عالممى را به غم انداخته اى

به تو مكشوف شده سر و علن

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

اى ضياء بصر اهل ولا

ياد كردى مگر از كرب و بلا

هاتف غيب مگر داد صلا

كه جدا مى شودت سر زبدن

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

توشه صف شكن ممتحنى

تو كه آواره و دور از وطنى

مى شود قمست تو بى كفنى

تو سهيل از مژه ات مه مفكن

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

دامن از اشك چراتر دارى

گريه بهر على اكبر دارى

يا زبى شيرى اصغر دارى

كه زند تبر بحلقش دشمن

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

اى گل تازه گلزار رسول

غنچه نورس زهراء بتول

مات و حيران زجمال تو عقول

ذات يكتا به عزاى تو ملول

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

اى رخت شمع شبستان هدى

شخص تو آينه ذات خدا

خواب كن خواب كه در كربلا و بلا

مى برد شمر سرت را از قفا

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

آسمان تخته گهواره تو

چشم انجم پى نظاره تو

جان فداى تن صدا پاره تو

واى بر زينب بيچاره تو

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

تو جفايى بى حد و بى مر بينى

لب خشك على اصغر بينى

داغ عباس دلاور بينى

بلكه داغ على اكبر بينى

ان فى الجنة نهرا من لبن . . .

اى كه باشد به تجلى ظهور

سر تو سر اناالله به ظهور

هست تفسير كن آيه نور

گه

بگهواره و گاهى به تنور

ان فى الجنة نهرا من لبن . . . (40)

خواب ام الفضل

ام الفضل كه دختر حارث (41) زوجه عباس بن عبدالمطلب است مى گويد : پيش از تولد امام حسين عليه السلام در خواب ديدم كه پاره اى از گوشت مبارك (42) پيامبر صلى الله عليه و آله جدا شده و به دامن من افتاده تعبير اين خواب را از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم حضرت فرمود : خواب خوبى ديده اى ، مولودى از فاطمه به نام حسين به دنيا مى آيد ، او را به تو مى سپارم پس از تولد آن بزرگوار نبى گرامى صلى الله عليه و آله او را به نام ام الفض سپرد .

ام الفضل مى گويد : او را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله بردم ، حضرت او را بر زانوى خويش نهاد و بسيار بوسيد پس از لحظه اى من او را از حضرت گرفتم امام حسين عليه السلام گريه كرد پيامبر صلى الله عليه و آله ناراحت شده فرمود : اى ام الفضل ، هيچ مى دانى آزردن حسين كارى آسان نيست من حسين را گذاشتم تا براى حضرت آب بياورم پس از لحظه اى باز گشتم ، ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله گريه مى كند پرسيدم يا رسول الله چرا گريه مى كنيد ؟

فرمود : لحظه اى پيش جبرئيل آمد و مرا خبر داد كه امتم اين فرزند را به قتل مى رساند و او را با لب تشنه شهيد مى كنند . (43)

ام الفضل لببه كبرى همسر عباس بن عبدالمطلب مواظب

پرورش حسين عليه السلام بود او را نوازش مى كرد و با اين نغمه او را در گهواره خواب مى كرد يا در آغوش مهر خود بال و پر مى داد و بالا و پايين مى انداخت و مى خواند و گاهى به پشت كودك مى زد كه آرام بگيرد و به خواب برود :

يا بن رسول الله ، يا بن كثير الجاه ،

فرد بلا اشباه ،

اعاذه الهى ، من امم الدواهى ،

- اى پسر رسول خدا ، اى پسر كثيره الجاه

- فردا بى بديل (حسين فرد بلا اشتباه است يا رسول الله ؟ )

- خدا من او را از تير بلا كه به سوى او هدف گيرى كنند در پناه خود نگهدار . (44)

محمد صلى الله عليه و آله با دختر خود سخن مى گويد

فاطمه عليهاالسلام را در آغوش گرفته بود پيامبر صلى الله عليه و آله او را در برگرفت و گفت : خدا لعنت كند كشندگانت را ، خدا لعنت كند غارتگرانت را ، خدا لعنت كند همدستانى كه به زيان تواند ، خدا حكم كند ميان من و آنان كه يارى به زيان تو كنند ، فاطمه عليهاالسلام گفت : پدر جان چه مى گويى ؟ فرمود : دختر جان يادآور شدم آن آزار و ستم و بى وفايى كه پس از من و تو به او مى سد ، حسين من در آن زمان ميان يك دسته غيرت مندان با عصبيت است ، اختران كويش تو گويى ستارگان آسمانند ، در فداكارى و هديه جان بر يگديگر پيشى مى گيرند گويا اكنون من لشكرگاه و

جاى بنه و تربت خاك آنان را مى بينم . (45)

با قلب بشر مومن و همراز حسين است

آن كس كه پناهش بدهد باز حسين است

از مردم دنيا مطلب حاجت خود را

درخواست از او كن كه سبب ساز حسين است

فصل دوم : ازدواج امام حسين عليه السلام

سپاه پيروزمند اسلام به شهر مدينه وارد شد ، و اسيرانى گرانقدر همراه داشت در ميان آنها دختر يزدگرد شهريار ايران بود . پدر به سويى گريخته و دختر را گذارده و رفته بود ، برادرانش به كشور چين پناه برده و خواهر را بى پناه گذارده بودند ولى اسلام پناه بى پناهيان بود و بزرگ ترين پناه را براى شاهزاده خانم بى پناه فراهم كرد .

شهرزاد اسير همراه سربازان به درون مدينه قدم گذارد ، خبر در مدينه پخش شد ، دوشيزگان شهر به تماشا آمدند پاره اى از بام سر مى كشيدند تا دختر شاهنشاه ايران را ببيند ، مردم مدينه در پى كاروان اسير به سوى مسجد روانه شدند تا ببينند شهرزاده خانم چه مى كند و عمر با او چگونه رفتار مى كند .

خليفه با تنى چند از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بود كه كاروان به مسجد رسيد ، سرپرست كاروان چنين گزارش داد : اين دختر يزگرد است كه اسير شده فاتح خراسان ما را فرمود كه به مدينه اش آورده تا خليفه سرنوشتش را معلوم سازد .

شهرزاده را نزديك عمر نشانيدند . شهرزاده كه رنج سفر اسارت را كشيده بود و از آينده در بيم و هراس بود ، به ناگاه ناله اى زد و گفت : بيروج باذهر مز

! عمر كه سخن او را دشنام پنداشت گفت : اين گبرزاده به ما بد مى گويد !

حضرت على عليه السلام كه در آن مجلس حاضر بود گفت : نه چنين نيست به نياى خويش نفرين مى كند سپس سخن شهرزاده را براى عموم ترجمه كرده گفت : مى گويد روز هرمز سياه باد كه نواده اش اسر شده ؟ !

حضرت على عليه السلام از كجا زبان فارسى مى دانست و نزد چه كسى آموخته بود ؟ !

فرمان خليفه صادر شد : اين دختر و همراهانش را مانند ديگر اسيران به فروش برسانيد باز هم على عليه السلام به سخن آمد : اين كار شايسته نيست .

عمر پرسيد : با اين دختر چگونه رفتار كنيم ؟

حضرت على عليه السلام : به نظر خود دختر واگذاريد ، هر كه را بپسندد ، براى همسرى برگزيند .

شهرزاده به اطراف نگاهى كرد و يكايك حاضران را در نظر آورد ، به هر چهره اى مى نگريست و از او مى گذشت همه حاضران را يكان يكان نگاه مى كرد ، حاضران دسته جمعى مى نگريستند كه ديدند نگاه گذراى شاهزاده اسير بر چهره جوانى بايستاد و گذر نكرد ، جوانى كه بيش از هجده بهار از عمرش نگذشته بود ، رخسار زيبايش همچون خورشيد مى درخشيد نگاه دختر كه بر چهره جوان بايستاد ، غم و اندوه خود را فراموش كرد .

سكوت عميقى سرتا سر مجلس را فرا گرفت ، همگى به دختر مى نگريستند و دختر به پسر مى نگريست و با خود مى انديشيد كه آرام جانم را يافتم

، آرامش قلبم را پيدا كردم آيا ممكن است كه اين پسر دخترى اسير را بپذيرد ؟ ! مردان از زنان خواستگارى مى كنند ، ولى اگر من از او خواستگارى كنم ، اميد مرا نااميد نخواهد كرد ، باز هم به چهره جوان نگريست ، با خود گفت چهره اش چهره اميد است و رخسارش رخساره نويد ، دست رد به سينه ام نخواهد گذارد ، پس به خود قدرتى داد و از جاى برخاست و به سوى جوان رفت ، گام هايش لرزان و كوتاه بود ، همان كه به كنار جوان رسيد همه ديدند كه دست سپيد و ظريفش را بر روى سر امام حسين عليه السلام نهاد .

صداى احسنت و آفرين از مجلسيان برخاست ، تماشاچيان ، ديدند كه شهرزاد پيغمبر زاده اى را برگزيد امام حسين عليه السلام تقاضاى دختر اسير را پذيرفت و وى را همسر خود قرار داد .

شهر بانو براى امام حسين پسرى بياورد كه تنها يادگار امام حسين بود ، خليفه امام حسين بود و نسل امام حسين از وى به جاى ماند اين پسر امام چهارم ، امام زين العابدين عليه السلام بود كه على نام داشت شهر بانو در عمر كوتاه خود به وفادارى با امام حسين پرداخت ، عمر امام حسين هر چند كوتاه بود ، ولى عمر ، شهربانو كوتاه تر بود ، شهربانو كه پسر بزاد ، وا مام حسين دومى به جهان بشريت تقدم داشت خود ، جهان را بدرود گفت ، و هسمر بزرگ خود را در سوك خود نشانيد شهرزاده ناز پرود بود و قدرت نداشت

كه مصيبت جانگداز شوهر عزيزش را ببيند ، به زودى از اين جهان سفر كرد ، تا در آن جهان ، خانه را آب و جارو كرده به انتظار شويش بنشيند تاريخ نشان نمى دهد كه دوران انتظار چقدر طول كشيد ، ولى آنچه قطعى است روزى انتظار به سر آمد و فراق پايان يافت ، همان روزى كه امام حسين عليه السلام افسر شهادت را به سر نهار و پيشواى شهيدان گرديد .

همسر ديگر امام حسين عليه السلام ، ليلا است كه براى اما حسين عليه السلام پسرى آورد ، رشيد ، دلير ، زيبا ، شبيه ترين كس به رسول خدا صلى الله عليه و آله رويش روى رسول ، خوش خوى رسول ، گفت و گويش گفت و گوى رسول خدا صلى الله عليه و آله هر كسى كه آرزوى ديدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر ليلا مى نگريست .

اين پسر على است و پسر بزرگ امام حسين عليه السلام كه در كربلا در ركاب پدر شهيد شد . ليلا دختر ابو مره ثقى است و نواده عروة بن مسعود .

عروه نياى ليلا از بزرگان عرب و سران عشيره ثقيف بود كه در طائف سكونت داشتند عروه نه تنها در ميان قوم خود ، بلكه در ميان عرب مقامى بلند و منزلتى ارجمند داشت عروه به حضور مقدس پيغمبر اسلام ، شرفياب شد و اسلام آورد سپس به طائف بازگشت تا قوم خود را به اسلام دعوت كند قوم تثقيف ، با وى از در ستيزگى در آمدند و با دعوتش به دشمنى برخاستند ، در برابر

او مقاومت كردند و سرانجام سحرگاهى كه براى نماز برخاسته بود به شهادتش رسانيدند آرى عروه به دست دوستان كشته شد ، نه به دست دشمنان امام حسين عليه السلام نيز چنين بود ، به دست دوستان كشته شد .

ليلا ، زمانى چند در خانه امام حسين عليه السلام به سر برد و روزگارى در زير سايه حسين بزيست و نتوانست مصيبت جانسوز شوهر و داغ شهادت پسر را ببيند به زودى از اين جهان رخت بر بست و به جهان ديگر شتافت در آن جا به خواهرش شهربانو پيوست و بزرگزاده عرب با شاهزاده عجم در انتظار امام حسين عليه السلام نشستند تا اما حسين عليه السلام نيز بدآنها پيوست .

رباب نيز همسرى با وفا براى امام حسين بود تا دم واپسين از امام حسين جدا نشد و بار شهادت شوهر والامقام خود را بر دوش كشيد و به منزل رسانيد .

رباب پس از شهادت شوهر نيز دست از وفا برنداشت و همچنان به وفادارى پرداخت و فراق را تحمل كرد ، تا مرگش دگر باره به امام حسين عع رسانيد و جدايى را برطرف ساخت .

رباب دخت ، امروالقيس كلبى است و مادر سكينه دختر دانشمند امام حسين عليه السلام ، و عبدالله كودك شيرخوار شهيد او است پس از شهادت امام حسين رباب به اسارت گرفته شد و به شام برده شد ، هنگامى كه به مدينه بازگشت ، مجلس عزايى براى امام حسين عليه السلام تشكيل داد و آن قدر گريست كه اشك در ديدگانش خشك شد بزرگان قريش از وى خواستگارى كردند ، همه را رد

كرد و گفت : پس از پيغمبر قوم شوهرى نمى خواهم .

رباب بيش از يك سال پس از امام حسين عليه السلام زنده نماند ، در تمام مدت يك سال به سوك شوهر نشست زير سقف نرفت از گرما و سرما پرهيز نكرد تا رنجور و بيمار گرديد ، و در غم امام حسين عليه السلام جان داد .

نقل است كه امام حسين درباره رباب و دخترش سكينه چنين مى گويد :

لعمرى اننى لا حب دارا

تحل بها السكية و الرباب

احبهما و ابذل جل مالى

و ليس للائمى عندى عتاب

به جان خود سوگند كه خانه اى را دوست مى دارم كه سكينه و رباب را ميزبانى كند .

من اين دو را دوست مى دارم و مالم را در ره آنها مى دهم و كسى حق ندارد مرا ملامت كند .

فصل سوم : فرزندان امام حسين عليه السلام

فرزندان امام حسين عليه السلام

به قولى چهار پسر و دو دختر و به قولى شش پسر و سه دختر و به و قول صحيح تر شش پس و چهار دختر :

1- على اكبر عليه السلام كه در كربلا با آن حضرت شهيد شد از حضرت ليلا عليهاالسلام بنت عروة داشت .

2- على اوسط ملقب به امام زين العابدين عليه السلام كه از شاه زنان بود و به قولى مادرش ام ولد بود .

3- على اصغر عليه السلام كه در شير خوارگى در كربلا تير بر حلقش آمد شهيد شد مادرش رباب است .

4- محمد ، احوالش معلوم نيست .

5- جعفر جعفر كه مادرش قضاعيه و در حيات آن حضرت وفات كرد .

6- عبدالله كه آن هم در كربلا شهيد شد

.

7- سكينه ، مادرش رباب بنت امرو القيس .

8- فاطمه مادرش ام اسحاق بوده است .

9- زينب مادرش معلوم نيست و يك دختر ديگر معلوم نيست (46)

مهدى موعود نهمين فرزند امام حسين عليه السلام است

بر اساس اخبار صحابه و تابيعن (ابن شهر آشوب سند را به سلمان فارسى مى رساند )امام حسن عليه السلام بر ران رسول خدا صلى الله عليه و آله جاى داشت : پيغمبر اسلام او را مى بوسيد و مى فرمود :

تويى سيد ، پسر و پدر سادات ، و امام پسر امام و پدر امامان و حجت و پدر حجت هاى خدايى . از صلب تو نه نفر امامان به وجود آيند ، نهمين ايشان قائم آل محمد صلى الله عليه و آله است كه تا قيامت به جاى باشد شخصى از حضرت سوال كرد : يا رسول الله امامان چند نفرند ؟ فرمود : دوازده نفر و نه تن از ايشان از نسل حسين هستند مهدى موعود نهمين فرزند حسين است . (47)

خلفاى بعد از رسول الله صلى الله عليه و آله

عن النبى صلى الله عليه و آله انه يكون بعده اثنا عشر خليفة بعدد نقباة بنى اسرائيل .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : خلفاى پس از من دوازده نفرند به شمار نقباى بنى اسرائيل (كه دوازده تن بودند ) .

سپس فرمود : همه دوازده خليفه پس از من از بنى هاشم هستند در اين باب شيخين و ترمذى و ابى داود و مسلم و سيد على همدانى و شعبى و غير اين ها اخبار بسيارى نقل كرده اند . (48)

بدان كه اوصياى پيغبمر صلى الله عليه

و آله دوازده نفر بودند (49)

كه اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام نخستين آنها ، و آخر آنها حضرت حجة بن الحسن عليه السلام است ، و علما براى عدد ائمه به دوازده ، مناسباتى بيان كرده اند ، از جمله آن كه اين عدد مطابق با حروف لا اله الا الله ، محمد رسول الله صلى الله عليه و آله ، اميرالمومنين عليه السلام على بن ابى طالب ، بعضى از اسماى حسنا ، محبهم فى الجنه ، عدوهم فى النار است همچنين اين عدد مطابق با شمار نقباى بنى اسرائيل است كه در سوره مائده مى فرمايد : (و لقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثا منهم اثنى نقيبا )(50) و در مجمع البيان آمده : نقيب قوم كفيل و ضمين است كه اسرار را مى شكافد و از اين قبيل است نقاب المراة و مناقب كه به معناى فضايل است .

همچنين اين عدد مطابق است با شمار اسباط بنى اسرائيل كه در سوره اعراف مى فرمايد :

(و قطعنا هم اثنى عشرة امما اسباطا و اوحينا الى موسى اذا استقيه قومه ان اضرب بعصاك الحجر فانبجست منه اثتنا عشرة عينا قدم علم كل الناس مشربهم ) . (51)

در مجمع البيان آمده : صحيح آن است كه اسباط در اولاد اسحاق به منزله قبايل است در اولاد ، اسماعيل ، يعنى متفرق گردانيدم اولاد يعقوب را به دوازده فرقه ، چون اولاد يعقوب دوازده نفر بودند و از براى هر يك از آنها اولاد و نسبى بود ، پس هر فرقه از آنها سبط و امتى شدند .

از جمله

اين عدد مطابق است با برج هاى آسمان و ماه هاى سال و با عدد ساعات شب و روز . (52)

سوال علاج از طبيبان دين كن

توسل به ارواح اين طيبين كن

دو دست دعا بر آور بهزارى

همى گو به صد عجز و صد خواستارى

الهى به خورشيد برج هدايت

الهى الهى به شاه ولايت

الهى به زهرا ، الهى به سبطين

كه مى خواند شان مصطفى قرة العين

الهى به سجاد آن معدن حلم

الهى به باقر شه كشور علم

الهى به شاه صادق امام اعاظم

الهى به اعزام موساى كاظم

الهى به شاه رضا قائده دين

به حقى تقى خسرو ملك تميكين

الهى به حق نقى شاه عسكر

بدان عسكرى كز ملك داشت لشكر

الهى به مهدى كه سالار دين است

شه پيشوا اهل يقين است

بيخشار و از چاه حرمان بر آرم

به بازار محشر مكن شرمسارم (53)

امامان از نسل امام حسين عليه السلام

از حضرت على عليه السلام پرسيدند : معناى سخن پيغمبر صلى الله عليه و آله كه فرمود : انى مخلف فيكم الثقلين كتاب والله و عترتى چيست و عترت چه كسانى هستند ؟

حضرت فرمود : من و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين كه نهمى آنها مهدى و قائم خواهد بود ، عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله هستيم ، عترت از قرآن جدا نمى شود و قرآن نيز از عتر جدا نمى گردد ، تا در قيامت بر لب حوض كوثر با رسول خدا صلى الله عليه و آله ملاقات كنند .

حضرت على عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : من دو چيز گرانبها را در ميان شما امت مى گذارم : كتاب خدا و عترت و

اهل بيت اين دو چيز تا قيامت از هم جدا نخواهند شد (54)

مانند اين دو انگشت جابر عرض كرد : يا رسول الله عترت تو كيانند ؟ فرمود : على و حسن و حسين و امامانى كه از نسل حسين تا قيامت به وجود مى آيند .

عبدالرحمان بن كثيره مى گويد : به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم : معناى آيه (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا ) (55) چيست ؟ فرمود : اين آيه درباره على و حسين و حسن و فاطمه عليهاالسلام نازل شد بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام به امامت رسيد بعد از او حسن و بعد از حسن ، حسين به امامت رسيد ، آنگاه نوبت به اين آيه رسيد : (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله )(56)

عدد فرزندان امام حسين عليه السلام از ستاره ها بيشتر است

صاحب منتخب از تاريخ گزيده نقل مى كند : يزيد بن معاويه چهارده پسر داشت ولى امام حسين عليه السلام در وقت شهادت خود يك پسر بيشتر نداشت . با اين حال در تمام اقطار عالم عدد ايشان از ستارها بيشتر است و از فرزندان يزيد عليه اللعنة و العذاب نسلى باقى نمانده است . (57)

فصل چهارم : امام حسين عليه السلام در آيات قرآن

امام حسين عليه السلام در آيه تطهير

(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا ) (58)

خدا چنين مى خواهد كه هر رجس و آلايش را از شما خانواده نبوت ببرد ، و شما از هر عيب پاك و منزه گرداند .

آيه شريفه از نظر سنى (59) و شيعه

(60)در فضيلت پيغمبر صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده است .

عده اى نيز گفته اند كه درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده است (61) اگر آيه درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله بود ، بايد ضمير مونث ذكر مى شد تا به سياق صدر آيه دلالت داشته باشد .

ام سمله مى گويد : آيه تطهير نيز در منزل من در خصوص هفت نفر نازل شده است : جبرئيل و ميكائيل و رسول الله صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام .

سپس مى گويد : من در منزل بودم ، عرض كردم ، يا رسول الله آيا من از اهل بيت توام ؟ فرمود : خير تو از زنان پيامبرى ؟ (62)

جامع ترمذى به اسنادش از انس بن مالك روايت مى كند كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم : كدام يك اهل بيت بيشتر مورد توجه شماست ؟

فرمود : حسن و حسين عليهماالسلام .

مالكى در فصول المهمه صفحه 9از جامع ترمذى نقل مى كند : از وقتى كه آيه تطهير نازل شد قريب شش ماه هر روز رسول الله صلى الله عليه و آله در هنگام نماز به در خانه فاطمه عليهاالسلام مى آمد و آيه تطهير را مى خواند .

حضرت در وقت نزول آيه فرمود :

اللهم اهل بيتى و خاصيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطيرا (63)

در صحيح مسلم و جامع الاصول روايت شده است : حصين بن سمره از زيدن

بن ارقم پرسيد : آيا زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله از اهل بيتند ؟ زيد گفت : نه به خدا قسم ، زيرا كه زن مدتى با شوهر خود است ، چون طلاقش داد به خانه پدرش مى رود و به قوم خود ملحق مى شود و از شوهر به كلى جدا مى شود بلكه اهل بيت او خويشان او هستند كه صدقه برايشان حرام است و هر خانه و به هر كجا بروند از اهل او جدا نيستند . (64)

آيه تطهير در حق پنج بزرگوار محمد صلى الله عليه و آله ، على ، فاطمه ، حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است . (65)

عايشه روايت مى كند

حديث 22 از كتاب غاية المرام چنين است :

از متفق عليه بخارى و مسلم از مسند عايشه از مصعب بن شيعه از صفيه دختر شبيه از عايشه دختر ابى بكر روايت كرده كه گفت :

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون آمد و عباى سياه پوشيده بود كه حسن بن على عليه السلام داخل شد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله او را در زير عبا داخل كرد ، بعد از آن امام حسين عليه السلام آمد او را هم داخل عبا كرد بعد از آن فاطمه عليهاالسلام آمد او را نيز داخل كرد ، بعد از آن هم على عليه السلام آمد او را نيز داخل كرد ، سپس آيه تطهير را تلاوت كرد . (66)

ابوسعيد خدرى و انس بن مالك و واثلة بن واسقع و عايشه و ام سلمه مى گويند : آيه تطهير

به رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اختصاص دارد . (67)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است :

النجوم امان لا هل السماء و اهل بيتى امان لامتى (68)

ستارگان امانند بر اهل آسمان ، و اهل بيت من امانند براى امت من .

امام شافعى

او كه از امامان چهار گانه است اهل سنت است در اشعار معروف خود درباره اهل بيت چنين عرض اخلاص كرده است :

يا آل بيت رسول الله حبكم

فرض من الله فى القران انزله

يكفيكم من عظيم الفخر انكم

من لم يصل عليكم لا صلاة له . (69)

- اى اهل بيت رسول ، دوستى شما فريضه اى است از جانب خداوند كه در قرآن آن را فرود آورده است .

- از فخر بزرگ شما را اين كه بس كه درود بر شما جزء نماز است و هر كس بر شما درود نفرستد نمازش باطل است .

و لما رايت الناس قد ذهب بهم

مذاهبهم فى ابحر الغى و الجهل

ركبت على اسم الله فى سفن النجا

و هم اهل بيت المطفى خاتم الرسول

و امسكت حبل الله و هو ولاوهم

كما قد امرنا بالتمسك بالحبل (70)

- چون مردم را ديدم كه راههاشان آنها را در درياهاى گمراهى و جهالت انداخته است ، به نام خدا سوار كشتى نجات شدم همانا اهل بيت مصطفى خاتم رسولان .

- آنها كشتى نجاتند ، و به ريسمان خدا كه ولاى آنهاست چنگ زدم همچنان كه به ما دستور داده شده كه به اين ريسمان چنگ بزنيم .

ذكر اهل بيت عليهم السلام شفاست

ذكر اهل بيت انسان را وسوسه و از هر شك و ريبى حفظ مى كند .

در صواعق الحمرمة از شعبى روايت شده است كه روزى ابوبكر در زمان خلافت خود با جمعى نشسته بود كه على عليه السلام آمد ابوبكر از على عليه السلام استقبال كرد و گفت : هر كس بخواهد نظر كند به سوى بزرگ ترين مردمان از جهت مرتبه ونزديك ترين ايشان

از جهت نسبت و فاضل ترين از جهت حالت از ما به رسول الله صلى الله عليه و آله پس نظر كند به سوى آن كه طالع شد ، يعنى على مرتضى عليه السلام . (71)

امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش روايت كرده كه فرمود :

ماييم اهل بيت و شجره نبوت و آورنده كتاب آسمانى ، فرشتگان در منزل ما رفت و آمد مى كنند و ماييم خانه رحمت و معدن علم وكمال . (72)

وقتى آيه تطهير نازل شده ، حضرت عبايى روى على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كشيد و دست به سوى آسمان بلند كرد و فرمود : پروردگارا ، اينها اهل بيت منند ، از آنها دورگردان هر پليدى و شك را .

دوستى اهل بيت عليهم السلام واجب است

زمخشرى و فخر رازى كه در بحث خلافت به جنگ شيعه مى آيند خود راوى روايتى در موضوع ولاى محبت هستند ، فخر رازى از زمخشرى نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :

من مات على حب آل محمد مات شهيدا الا و من مات على حب ال محمد مات مغفورا له ، الا و من مات على آل محمد مات تابتا ، الا و من مات على حب آل محمد مات مومنا مستكمل الايمان .

هر كس بر دوستى آل محمد مرد شهيد مرده است ، هر كس بر دوستى آل محمد مرد آمرزيده است هر كس بر دوستى آل محمد مرد توبه كار مرده است هر كس بر دوستى آل محمد مرد مومن و كامل ايمان مرده است .

زمخشرى و فخر رازى در ذيل

روايت گذشته ، از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود : (73)

الا و من مات على بغض آل محمد مات كافرا ، الا و من مات على بغعض آل محمد لم يشم رائحة الجنة (74)

هر كسى بر دشمنى آل محمد بميرد كافر مرده است ، هر كس با دشمنى آل محمد بميرد بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد .

هر كس به محبت اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بميرد شهيد مرده است(75)

على عليه السلام فرمود : فانه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حق ربه و حق رسوله وو اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره على الله و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله و قامت النيه مقام اصلاته لسيفه (76)

(هر كس از شما در خوابگاهش بميرد در حالى كه به حق خداى خود و رسولش و اهل بيت او شناسا باشد شهيد مرده است ، و پاداشش با خداست و سزاوار پاداش اعمال شايسته اى است كه در انديشه داشته وو يان انديشه همچون شمشير كشيدن است .

حضرت على عليه السلام مى فرمايد من در خانه ام سلمه در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم كه آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا نازل شد ، رسول هدا صلى الله عليه و آله به من فرمود : اين آيه درباره تو و فرزاندانت حسن و حسين و امامانى كه از نسل تو به وجود مى ايند نازل شده است .

گفتم : يا رسول الله ! بعد از

تو چند نفر به امامت مى رسند ؟

فرمود : پس از من تو امام مى شوى ، بعد تو حسن ، بعد از حسن حسين ، بعد از حسين ، فرزندش على ، بعد از او فرزندش محمد ، بعد از محمد فرزندش جعفر ، بعد از جعفر موسى ، بعد از موسى فرزندش على ، بعد از على فرزندش محمد ، بعد از محمد فرزندش حسن ، بعد از حسن فرزندش حجت عليه السلام به امامت خواهند رسيد .

نام هاى ايشان به همين ترتيب بر ساق عرش نوشته بود . از خدا پرسيدم : اينها كيستند ؟ فرمود : امامان پس از تو هستند ، پاك و معصومند و دشمنانشان ملعون هستند . (77)

زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله ازاهل بيت نيستند

آيه تطهير از نظر سنى و شيعه بر پنج تن آل عبادت دارد كسانى كه گفته اند اين آيه درباره زنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله نازل شده در اشتباهند .

اين چند نفر كه گفته اند گفته هايشان بى جاست و ذيلا بيان مى كنيم كه اين افراد و گفته هاى آنان هيچ گونه ارزش و اعتبارى ندارد .

عكرمه مى گويد : تنها زنان رسول اكرم صلى الله عليه و آله مشمول آيه تطهيرند و آن قدر پافشارى در اين ادعا دارد كه اظهار آمادگى مباهله با منكران مى كند اين مرد متعصب در بازارها با صداى بلند فرياد مى كرد كه آيه تطهير تنها درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده است در پاسخ بايد گفت : نظريه عكرمه چه

امتيازى بز نظريه ديگران دارد ؟ او كسى نيست كه بتوان بر گفتارش تكيه كرد چون او از دشمنان على عليه السلام است .

عكرمه از دشمنان سر سخت اميرالمومنين على عليه السلام است و مى توان حدس زد كه نظريه او ناشى از عدوات شخصى با امام عليه السلام است .

سيد بزرگوار معاصر علامه شرف الدين ، در كتاب الكلمة الغراء بى تفضيل الزهراء عليهاالسلام مى گويد : عكرمه كوشش مى كرد مردم را در صف دشمنان على عليه السلام كشاند ، و در راه انصراف مردم از آن حضرت و دور كردن از مقام ولايت ، سعى و تلاش پيگيرى داشت او سردسته طايفه مهمى از خوارج است و معتقد بود كه همه مسلمين كافرند و مسلمان واقعى كه از اسلام حقيقى برخوردار است تنها خوارجند .

خالد بن عمران مى گويد : در موسم حج از عكرمه شنيدم كه مى گفت : اگر كليه حاجيان را كه در مناسك حج حضور دارند از دم شمشير بگذرانم به منتهاى آروزى خود رسيده ام .

دومين كسى كه آيه تطهير را درباره زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله تاويل نموده ، مقاتل بن سليمان است .

علامه شرف الدين مى گويد : او از دشمنان سرسخت اميرالمومنين است .

او هم كوشش فراوان داشت حتى المقدور فضايل مسلم على عليه السلام را از اذهان بزاديد ، مقاتل از مشبهه است و خدا را به صورت مردم تشبيه مى كرده .

ابوحنيفه درباره وى گفته است : مقاتل در اثبات تشبيه راه افراط پيش گرفته و پروردگار را هم چون خلق مى پندارد

.

سومين كسى است كه آيه تطهير را تاويل به بانوان رسول خدا صلى الله عليه و آله مى كند عروة بن زبير است .

در قاموس الرجال در شرح حال عروه مى نويسد : عروه رسما على عليه السلام را دشمنام مى داد و در جنگ هاى كه على عليه السلام بالاجبار به صحنه كارزار كشيده مى شد مقصر اصلى را امام متقين مى دانست و آن قدر در افترا به امام على عليه السلام گستاخ بود كه مى گويد : ابن ابى الحديد از اسكافى روايت كرده و از زهرى و وى از عروه كه عايشه به او گفت : من نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم عباس و على شرفياب شدند نبى اكرم صلى الله عليه و آله با مشاهده آن دو بزرگوار آهسته به من گفت : اين دو نفر در هنگام مرگ خارج از روش اسلامند . (78)

امام حسين عليه السلام و آيه مباهله

(فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءنا كم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين )(79)

به كسانى كه درباره حضرت عيسى عليه السلام بعد از آمدن دليل قطعى با تو در مقام محابه و مجادله برآيند بگو : بيايد ما و شما با فرزندان زنان خود باهم به مباهله برخيزيم (يعنى در حق يگديگر نفرين كرده و در دعا و التجا به درگاه خدا مى كنيم )تا دروغ گو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم .

داستان مباهله و نفرين پيغمبر صلى الله عليه و آله با نصارى انجران

معروف است (80) نجران در كشور يمن و آن موقع مركز نصارا بود ، جمعى از روحانيون آن جا به مدينه آمدند تا درباره حقانيت اسلام و مسيحيت با پيغنمبر صلى الله عليه و آله گفت و گو كنند . وقتى در برابر منطق پيغمبر صلى الله عليه و آله عاجز ماندند پيغمبر فرمود : اگر باز هم خود را بر حق مى دانيد حاضرم با بهترين و نزديك ترين كسانم با شما مباهله كنم و شما هم بهترين و نزديك ترين كسان خود را بياوريبد تا نفرين هر دسته را كه باطل بود نابود كند چون پيغمبر صلى الله عليه و آله ، على و فاطمه و حسن و حسين ، عليهم السلام را آورد ، نصارا ترسيدند كه با نفرين اينان عذاب نازل شود و حاضر به مباهله نشدند و جزيه را بر عهده گرفتند و رفتند .

جريان مباهله رسول خدا صلى الله عليه و آله با نصارى نجران يكى از ادله قطعى بر حقانيت آن حضرت است ، زيرا اگر رسول گرامى صلى الله عليه و آله يقين به رسالت خود از جانب پروردگار نداشت ، مباهله صد در صد به زيان خودش تمام مى شد و به دست خود خط بطلان بر مدعاى خويش كشيده بود اما رسول گرامى از جانب پروردگار مامور شد تا با شركت حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اين كار را انجام دهد .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله به نصاراى نجران فرمود : با من مباهله كنيد اگر من راست مى گويم خداى بزرگ و لعنت و دورى

از رحمت خود را به شما فرو فرستد و اگر من دروغ گو باشم بر من ، گفتند : اكنون انصاف دادى ، سپس قرار به مباهله گذاشتند و تعيين وقت نمودند ، چون به منازل خود مراجعت نمودند ، سيد و عاقب كه دو تن از روساى ايشان بودند گفتند : اگر محمد صلى الله عليه و آله با قوم خود مباهله آيد ما با او مباهله كنيم كه پيغمبر نيست و اگر با اهل بيت خاص خود آيد ، با او مباهله كنيم ، كه پيغمبر نيست و اگر با اهل بيت خاص خود آيد ، با او مباهله نكنيم ، با اهل خود نمى آيد مگر آن كه راست گو باشد چون صبح شد به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند .

حضرت به اتفاق على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام براى مباهله بيرون آمد نصارا پرسيد : اينان كيانند ؟ در جواب شنيدند : آن مرد پسر عمو و وصى و داماد او على بن ابى طالب عليهماالسلام است و اين دخترش فاطمه زهرا عليهاالسلام است و اينان دو فرزندش حسن و حسين عليهم السلام هستند .

نصارا چون چنين ديدند متفرق شدند و به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند : ما از مباهله با شما استعفا داديم و آنچه راضى شوى به تو مى دهيم .

رسول گرامى صلى الله عليه و آله با ايشان به جزيه صلح فرمود . (81)

و آنها مراجعت نمودند .

دانسته شد كه آيه مباهله براى فضيلت خاندان رسالت است و آيه آشكارا مى رساند

و معرفى مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام پسران خود و على عليه السلام را تصديق و گواهى كرده است .

آيه مباهله مختص به پنج نور پاك الهى است : محمد صلى الله عليه و آله ت على ولى الله ، فاطمه زهرا ، حسن و حسين عليهم السلام . (82)

معاويه روايت مى كند

اهل سنت به اسناد صحيح از معاويه بن ابى سفيان روايت كرده اند كه روزى به سعد و قاص گفت : چه چيز تو را مانع مى شود كه ابوتراب (83) را سب كنى ؟ سعد گفت : به خاطر سه چيز را من داشتم براى من از هر نعمتى بهتر بود به ياد دارم كه وقتى پيغمبر به يكى از جنگ ها(84) مى رفت او را به جاى خود در مدينه گذارد على گفت : يا رسول الله ! شما مرا با زنان و بچه ها به جا مى گذاريد ؟

پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود : نمى خواهى نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى باشى جز اين كه بعد از من پيغمبرى نيست ؟

و شنيدم كه در روز جنگ خيبر فرمود : فردا پرچم اسلام را به دست كسى مى دهم كه خدا و پيغمبر هم او را دوست بدارد ما گردن كشيديم كه ببينيم او كيست ناگاه فرمود : بگوييد على بيايد وقتى حضرت على عليه السلام را آوردند چمشش درد مى كرد پيغمبر كمى آب دهان به چشم او ماليد و پرچم به دستش داد و خداوند جنگ خيبر را به دست او فتح كرد .

(85)

و چون آيه (قل تعالوا ندع ابناءنا . . . ) نازل شد پيغمبر صلى الله عليه و آله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين را خواند و فرمود : پروردگار اينان اهل بيت من هستند .

سخن دو نفر از بزرگان عامه

زمخشرى در تفسير كشاف و طنطارى در تفسير الجواهر چنين گفته اند :

دسته اى از علماء و بزرگان نصاراى نجران به مدينه آمدند و با رسول اكرم صلى الله عليه و آله عليه درباره حضرت عيسى عليه السلام احتجاج كردند و اين آيه از سوى پروردگار نازل شد .

اين دو كلمه (ندع ) را چنين معنا كرده اند : بياييد (يعنى من و شما )پسران و زنان خود را دعوت نماييم و سپس مباهله كنيم سپس هر دو مى نويسند : فردا كه نصاراى نجران آن جا به وعدگاه حاضر شدند ، رسول خدا صلى الله عليه و آله حسين را بغل كرد و دست حسن را گرفت و فاطمه عليهاالسلام پشت سر رسول اكرم صلى الله عليه و آله پشت سر فاطمه عليهاالسلانم مى آمدند نصاراى نجران چون چشمشان به اين منظره افتاد راضى به پرداخت جزيه مى شدند ، زمخشرى بعد از اين جريان مى نويسد : آيه تطهير درباره محمد صلى الله عليه و آله على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است . (86)

على عليه السلام جان رسول الله صلى الله عليه و آله

در غاية المرام از شيخ مفيد در اختصاص به سند خود از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت مى كند : امت اسلام اعم از نيك و بد اتفاق دارند وقتى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله با نصاراى نجران مباهله كرد ، جز خود پيغمبر على و فاطمه ، و حسن و حسين عليهم السلام كسى در كساء نبود ، تاويل پسران خود را حسن و حسين زنان خودمان را حضرت فاطمه زهرا و كسى كه هم چون

جان ماست على بن ابى طالب عليه السلام است . (87)

مفسران و اهل حديث اتفاق كرده اند و تاريخ هم آن را تاييد نموده كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله براى مباهله با نصاراى نجران جز على عليه السلام و فاطمه و حسنين عليهما السلام كس ديگرى نبود .

به على عليه السلام كه مصداق انفسا بود و حسنين عليهماالسلام كه مصداق ابناءنا و به فاطمه كه مصداق نساءنا بود اكتفا كرد و دستور الهى را اجرا نمود . (88)

امام حسين عليه السلام و سوره اهل اتى

(هل اتى على الانسان حين من الدهر )

سوره هل اتى در شان اهل بيت عصمت عليهم السلام نازل شده است عمده مدارك راجع به امام حسين عليه السلام و هل اتى را ذيلا بيان مى كنيم :

مجتمع البيان (ج 5 ، ص 406 ) ، نورالثقلين (ج 5 ، ص 470 ) ، منهج الصاقين (ج 10 ، ص 91) ، تفسير ابوالفتوح ( ج 10 ، ص 183 ) ، تفسير گارز (ج 10 ، ص 246 ) ، مناقب ابن شهر آشوب (ج 3 ، ص 373 ) ، احقاق الحق (ج 9 ، ص 110 - 123 ) ، بحار (ج 9 ، ص 39 ) كفاية الخصام (ص 449 ) ، تذكره سبز ابن جوزى (ص 323 ) ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (ج 3 ، ص 275 ) ، علامه امينى در الغدير اتى درباره خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل شده است يكى از اهل بيت پيامبر امام حسين عليه السلام است شاعر گفته است :

خوشتر آن باشد كه وصف دلبران

گفته

آيد در حديث ديگران

در روايت آمده است : مجاهد و ابن عباس و غير ايشان گفته اند : حسن و حسين عليهماالسلام بيمار شدند جدشان رسول خدا صلى الله عليه و آله به اتفاق صحابه و معروفان به عيادت آن دو رفتند رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : خوب است در حق اين دو فرزندت نذر كنى (89)

و على عليه السلام هم نذر كرد و عمل به نذر نمود تا آيه (يوفون بالنذر ) نازل شد . (90)

على عليه السلام عرض كرد : يا رسول الله از خدا خواستم اگر فرزندان مرا شفا دهد سه روز روزه بدارم فاطمه عليهاالسلام گفت : من نيز همين نذر را كردم حسن و حسين عليهماالسلام گفتند : ما هم همين نذر را كرديم فضه كه كنيز حضرت فاطمه عليهاالسلام بود هم گفتن من هم نذر كردم كه سه روز روزه بدارم .

پس از آن كه اين دو نو گل رسول خدا صلى الله عليه و آله شفا يافتند على عليه السلام فرمود : فاطمه حالا وقت آن رسيده است كه به نذر خود وفا كنيم . (91)

در منزل على عليه السلام غذايى نبود حضرت همسايه اى يهودى به نام شمعون ابن جابا داشت . (92) على عليه السلام به نزد وى رفت و از او قرض خواست او مقدارى پشم و سه صاع جو آورد و عرض كرد : اين پشم به زنان ده تا بريسند و اين جو هم مزد اين پشم است على عليه السلام به خان بازگشت .

فاطمه عليهاالسلام يك صاع از جو را آرد كرد

و پنج قرص نان تهيه نمود .

وقت غذا شد سفر گستردند كه غذا ميل فرمايند ، هنوز دست به غذا نبرده بودند كه سائلى در را كوبيد ، و گفت : مسكينى از مسكينانم (93) السلام عليكم يا اهل بيت محمد مسكينى هست از مسكينان مسلمان (94) مرا طعامى دهيد كه خدا توانا از غذاهاى بهشت به شما عطا فرمايد على عليه السلام چون صداى آن مسكين را شيند رو به فاطمه عليهاالسلام نمود سپس على عليه السلام قرص نان خويش را به مسكين داد فاطمه عليهاالسلام نيز موافقت كرد حسن و حسين عليهماالسلام هم به تبعيت نان خود را به مسكين دادند فضه كنيز حضرت هم از مولاى خود پيروى نمود و همگى روزه را با آب افطار كردند .

روز ديگر صاعى را دسداس نمودند باز پنج قرص بپختند و وقت افطار شد غذا حاضر گرديد ، باز هنوز شروع به غذا نكرده بودند يتيمى دق الباب كرد و عرض كرد : السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و معدن الرساله ، من يتيمى هستم از اولاد مهاجران ، پدرم را روز عقبه شهيده كرده اند ، طعمامى به من دهيد تا خداى عزو جل به شما از مائده بهشت طعام دهد اميرالمومينن عليه السلام چون از يتيم پدر مرده اين سخن را شنيد اين ابيات را انشا كرد :

فاطمه بنت السيد الكريم

بنت النبى ليس بالزنيم

قد جاءنا الله بذا اليم

من يرحم اليوم فهو رحيم

و للبخيل موقف رحيم

قد حرم الخلد على الئيم

ينزل فى النار الى الحجيم

شرابه الصديد و الحميم

آن شب نيز تمام غذا را دادند و روزى را با آب افطار كردند

بچه هاى على عليه السلام باز گرسنه ماندند روز سوم باقى جو را غذايى درست كردند چون باز وقت افطار رسيد بلكه امروز از گرسنگى خود را نجات بدهند سائلى ، آمد و گفت : من اسيرى هستم از اسيران شما اسيرم ، گرفته ايد و طعامم نمى دهيد !

امير المومنين على عليه السلام رو به فاطمه عليهاالسلام كرد و فرمود :

اى فاطمه خجسته پيكر

آمد بر در اسير مضطر

از گرسنگى و بينوايى

نالان غمين و زار و غم خوار

فاطمه عليهاالسلام سپس به على عليه السلام جواب مى دهد :

اى شهره شهر علم را در

شبير به روزه است شبر

از گرسنگى رخسار ايشان

اندر زردى شدست چون زر

باز اين همه طمعمه كردم ايثار

از بحر ثواب روز محشر (95)

آن شب هم غذا را به اسير عنايت فرمودند و باز با آب خالى روزه خود را افطار نمودند .

روز چهارم امير المومنين على عليه السلام برخاست ، به يك دست حسن و به دست ديگر حسين عليهماالسلام را گرفت و به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد اين دو بزرگوار لولو و مرجان از ضعف مى لرزند .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله از وضع عزيزانش حسنين عليهماالسلام دلتنگ و ناراحت شد همه به حجره فاطمه عليهاالسلام كه جگر گوشه من است برويم همه به حجره فاطمه عليهاالسلام رفتند آن گاه ديدند فاطمه عليهاالسلام در محراب عبادت ايستاده است او هم گرسنه است .

رسول خدا صلى الله عليه و آله چون وضع را چنين مشاهده كرد عرض كرد : واغوثاه ياالله بيت محمد يموتون من الجوع بلافاصله از طرف

خداى بزرگ جبرئيل عليه السلام آمد و به همراه خود آيه اى به عنوان هديه براى خاندان رسالت به ارمغان آورد . (96)

(و يوفون بالنذر و يخافون - الى قوله -ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشهورا ) . (97)

جبرئيل پيك الهى آمد عرضه داشت يا محمد بگير اين سوره را شاد و خرم باش به آن لطفى كه خداوند بزرگ عالم به اهل بيت تو كرامت فرموده است سوره هل اتى را تا به آخر رسول اكرم صلى الله عليه و آله تلاوت فرمود . (98)

امام حسين عليه السلام صاحب نفس مطمئنه

مرحوم فرهاد ميرزا در قمقام مى نويسد :

نفس مطمئنه در آيه (يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيع مرضيه ) (99)عبارت است از امام حسين عليه السلام كه صاحب نفس مطمئن و راضيه و مرضيه است و ياران او به رضاى خدا راضى و خداوند هم از آنها خشنود باشد . (100)

علامه دربندى در اسرار الشهاده مى نويسد : حضرت امام صادق عليه السلام فرمود : كسى كه اسم ما آل محمد را بشنود و بر مظلوميت ما گريه كند ، خداوند روى او را بر آتش دوزخ حرام مى گرداند .

امام حسين عليه السلام آيه مودت

(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى )(101)

احمد بن حنبل در مسند خود و ثعلبى در تفسيرش و ديگران آورده اند كه ابن عباس رضى الله عنه گفت : چون آيه نازل شد اصحاب پرسيدند : يا رسول الله ، كيستند آن خويشان تو كه خداى بزرگ محبت ايشان را بر ما واجب كرده ؟ حضرت فرمود : على و فاطمه و دو پسر

ايشان (102) چون مودت و محبت ايشان حسب الامر الهى واجب باشد اطاعت و فرمان بردارى ايشان نيز واجب باشد آيه مذكور به سند مختلف شيعه و سنى دلالت دارد بر خمسه طيبه .

امام حسين عليه السلام و آيه اصطفاء

ابا عبدالحسين عليه السلام در موقع حركت فرزند عزيزش على اكبر به سوى ميدان جنگ اين آيه را تلاوت مى فرمود :

(ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم )(103)

اين آيه دلالت دارد كه ائمه اطهار عليهم السلام مردان شايسته و خالص و لايق هستند اين آيه دلالت ضمنى دارد كه رهبران اسلام و ائمه ، منتخب الهى هستند اين آيه دلالت ضمنى دارد كه جهان بشريت در عوض نبوت مردان بزرگ خدا به رهبران آل ابراهيم و ائمه اطهار عليهم السلام نياز دارد .

اين آيه دلالت ضمنى دارد كه اين ائمه عليهم السلام در تعقيب هدف ابراهيم عليه السلام و ايجاد مسالمت و تقوا و تحقيق توحيد و يگانه پرستى هستند . (104)

لولو و مرجان

(مرج البحر يلتقان بينهما برزخ لا يبيغيان يخرج منهما اللولو و المرجان )(105)

يحيى بن سعيد عطار مى گويد : از امام جعفر صادق عليه السلام كه شنيدم فرمود : خداوند تبارك و تعالى در قرآن فرموده است :

لو لو و مرجان حسن و حسين هستند و على فاطمه دو درياى بزرگند ، يكى بر ديگرى برترى دارند . (106)

اطاعت امام حسين عليه السلام واجب است

(يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منمك ) . (107)

اى اهل ايمان ، فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول ) را اطاعت كنيد اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد اين كار (رجوع به حكم خدا و رسول )براى شما از هر چه تصور كنيد بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود .

ابوبصيره از ابوعبدالله عليه السلام درباره اين آيه پرسيد ، حضرت فرمود : اين آيه در شان على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شد . (108)

امام حسين عليه السلام و سوره التين

در تفسير نور الثقلين از على بن ابراهيم ( والتين والزيتون طور سينين و هذا البلد الامين ) آمده است : تين رسول الله صلى الله عليه و آله و زيتون اميرالمومنين و طور سينين امام حسن مجتبى و امام حسين و و هذا البلد الامين ائمه عليهم السلام هستند .

در خصال از امام كاظم عليه السلام نقل شده كه خداى تبارك و تعالى اختيار كرد از گل چهار چيز را و اختيار كرد از شهرها چهار چيز ، پس فرمود :

(و التين الزيتون و طور سينين و هذا

البلد الامين ) و التين مدينه و الزيتون بيت المقدس و طور سنين كوفة و هذا البلد مكة .

باز امام موسى بن جعفر عليهماالسلام روايت شده است : (و التين و الزيتون ) حسن و حسين عليهماالسلام و (طور سينين )امير المومينن على بن ابى طالب عليه السلام و (هذا البلد الامين ) محمد صلى الله عليه و آله است . (109)

ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده است :

(رب المشرقين و رب المغربين ) (آن خدايى كه آفرينده دو مشرق و دو مغرب است ) مراد از مشرقين رسول الله صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين على عليه السلام و المغربين امام حسن و امام حسن عليهماالسلام است . (110)

امام حسين عليه السلام و سوره فجر

(و الفجر و ليال عشر و الشفع و الوتر . . . )

اين سوره را هم مفسران تعبير به سوره امام حسين عليه السلام كرده اند .

الشفع الحسن و الحسين عليهماالسلام و الوتر اميرالمومنين عليه السلام . (111)

الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى ابو صالح از ابن عباس روايت كرده است كه در اين آيه اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله و على بن ابى طالب و فاطمة و الحسن و الحسين و اولادهم الى يوم القيامة هم صفوة الله و خيرة من خلقه . (112)

ابى بن كعب از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه هر كه اين سوره را در دهه اول ذى الحجه بخواند آمرزيده شود و اگر در آن روزها بميرد بى حساب به بهشت رود و هر كه در ديگر ايام بخواند براى او نورى گردد در قيامت .

داود بن فرقد از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه هر كه در نمازهاى واجب و مستحب ، سوره فجر ، را بخواند ، در روز قيامت حشرش با حسين بن على عليه السلام خواهد بود ، و اين سوره حسين بن على ع است و درجه او در بهشت باشد . (113)

فصل پنجم : امام حسين عليه السلام در روايات

امام حسين عليه السلام در روايات

با بررسى روايا زيادى كه از رسول گرامى اسلام از طريق شيعه و سنى رسيده مى توان استفاده كرد : امام حسين بن على عليه السلام به داشتن صفات و كمالات انسانى فوق العاده مورد مهر و علاقه جد بزرگوارش بوده و كلماتى در تمجيد و ستايش آن حضرت در موارد زيادى بيان فرموده ، زيرا پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله هيچ گاه سخنى به گزاف نگفته و قرآن هم فرمايش حضرت را از پيروى هواى نفس به دور دانسته : ( و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ) (114) واگر يك چنين مرد الهى ، شخصى را ستايش كند معلوم مى شود كه از هر جهت لياقت و شايستگى داشته است . (115)

قال رسول الله صلى الله عليه و آله :

حسين منى و انا من حسين احب الله من احب حسينا ، حسين سبط من الاسباط (116)

حسين از من است و من از حسينم ، خداوند دوست بدارد هر كه حسين را دوست دارد و حسين سبطى از سبطهاى من است .

ابى حازم از ابوهريره نقل مى كند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس حسن و حسين را دوست بدارد پس به تحقيق مرا دوست

داشته است و هر كس به آنها بغض و عداوت داشته باشد ، با من بغض و عدوات داشته است . (117)

الحسن والحسين سبطان من الاسباط (118)

قال رسول الله صلى الله عليه و آله :

الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنة (119) و ابوهما خير منهما (120)

على بن ابى طالب عليه السلام به حسن و حسين عليهماالسلام مى فرمود : شما پيشواى مردم و بزرگ جوانان اهل بهشتيد و از ارتكاب گناه معصوميد خدا لعنت كند كسى را كه با شما دشمنى كند (121) رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هر كس دوست دارد به آقاى جوانان بهشت بنگرد حسين را تماشا كند .

ابراهيم فداى امام حسين عليه السلام شد

ابن شهر آشوب در مناقب سند را به ابن عباس مى رساند كه فرمود : نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم و آن حضرت حسين عليه السلام را بر زانوى راست و ابراهيم را بر زانوى چپ جاى داده بود مكرر گاهى حسين و گاه ابراهيم را مى بوسيد در اين حال به رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى رسيد و فرمود :

پيك الهى از سوى خدا بر من فرود آمد و گفت : اى محمد ! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد : من حسين و ابراهيم را براى تو نخواهم گذاشت ، يكى را فداى آن ديگرى كن .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله چون اين كلمات را شنيد نگاهى به امام حسين عليه السلام كرد گريه اش افتاد و نگاهى هم به ابراهيم كرد و گريست .

فرمود : مادر ابراهيم كنيزكى است و

چون در گذرد كسى جز من بر وى محزون نشود اما مادر حسين عليه السلام فاطمه است و پدرش على است كه پسر عمو و گوشت من و خون من است و چون درگذرد ، دختر من و پسر عموى من محزون گردند و من نيز محزون شوم ، لاجرم اختيار كردم حزن خود را بر حزن ايشان هان اى جبرئيل ، مقبوض مى شود ابراهيم و من او را فداى حسين كردم ابن عباس مى گويد : پس از سه روز ابراهيم درگذشت رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمود : فداى كسى شوم كه فداى او كردم پسرم ابراهيم را . (122)

محبت رسول الله صلى الله عليه و آله به حسنين عليهماالسلام

رسول اكرم صلى الله عليه و آله نشسته بود كه حسن و حسين عليهماالسلام وارد شدند حضرت به احترام آنها از جاى برخاسنت و به انتظار ايستاد كودكان در راه رفتن ضعيف بودند لحظاتى چند طول كشيد نرسيدند ، رسول اكرم صلى الله عليه و آله به طرف كودكان پيش رفت و از آنان استقبال نمود آغوش باز كرد ، هر دو را بر دوش سوار نمود و به راه افتاد و مى فرمود : فرزندان عزيز مركب شما چه خوب مركبى است و شما چه سواران خوبى هستيد . (123)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را بوسيد اقرع بن حابس كه ناظر مهر و عطوفت پيغمبر صلى الله عليه و آله به فرزندان خود بود عرض كرد : من ده فرزند دارم و هرگز آنها را نبوسيده ام .

حضرت در جواب فرمود : به من ربطى ندارد كه خداوند ريشه رحمت و

شفقت را از قلب تو كنده است . (124)

روزى پيغبمر اكرم صلى الله عليه و آله با جمعى از مسلمين در نقطه اى نماز مى گزارد موقعى كه آن حضرت به سجده مى رفت حسين عليه السلام كه كودك خردسالى بود ، به پشت پيغمبر سوار مى شد ، و پاهاى خود را حركت مى داد و هى هى مى كرد ، وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله مى خواست سر از سجده بر دارد او را مى گرفت و پهلوى خود به زمين مى گذارد باز در سجده ديگر و تا پايان نماز طفل مكرر به پشت پيغمبر صلى الله عليه و آله سوار مى شد يك نفر يهودى ناظر اين جريان بود پس از نماز به حضرت عرض كرد : شما با كودكان طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز چنين نمى كنيم !

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله در جواب فرمود : اگر شما به خدا و رسول خدا ايمان مى داشتيد به كودكان خود عطوف و مهربان بوديد مهر و محبت پيغمبر عظم الشان نسبت به كودكان مرد يهودى را سخت تحت تاثير قرار داد و صميمانه آيين مقدس اسلام را پذيرفت . (125)

مردى به نام يعلى عامرى از محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله خارج شد تا در مجلسى كه دعوت داشت شركت كند جلو منزل امام حسين عليه السلام را ديد كه با كودكان مشغول بازى است طولى نكشيد رسول اكرم صلى الله عليه و آله همراه اصحاب خود از منزل خارج شد وقتى امام حسين عليه السلام را ديد دست هاى خود

را باز كرد و از اصحاب جدا شد به طرف فرزند رفت تا او را در بگيرد كودك خنده كنان اين طرف و آن طرف مى گريخت و رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز خندان از پى او بود بچه را گرفت ، دستى زير چانه كودك و دست ديگر پشت گردن او گذارد لب بر لبش نهاد و او را بوسيد .

رهبر عاليقدر اسلام در حضور مردم با فرزندش چنين رفتار كرد تا علاوه بر اداى وظيفه ، مردم را در راه تربيت فرزندان به شاد كردن كودكان و بازى با آنان بيشتر متوجه فرمايد . (126)

قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الحسن و الحسين امامان ان قاما او قعدا . (127)

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هر دو امامند : اگر چه يكى قيام كند و يكى بنشيند ، يعنى براى پيش رفت اسلام در برابر مخالفان قرآن و اسلام سكوت كند .

ابوهريره مى گويد : روزى پيغمبر صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را بر دوشت مبارك سوار نموده بود در ميان راه گاهى حسن را مى بوسيد ، گاهى حسين را مردى عرض كرد : يا رسول الله اين دو كودك را دوست دارى ؟ فرمود : آرى هر كس حسن و حسين عليهماالسلام را دوست بدارد با من دستى كرده و هر كس با آنان دشمنى كند با من دشمنى كرده است .

امام حسن و امام حسين عليهماالسلام شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند . (128)

ز اذان مى گويد : شنيدم از على

بن ابى طالب عليه السلام كه فرمود :

الحسن و الحسين ريحاتنا رسول الله (129)

رسول خدا صلى الله عليه و آله به حسينين عليهماالسلام اشاره فرمود و گفت : اينها دو گل من هستند در دنيا .

چند حديث ديگر نيز در همين زمينه با مختصر تفاوت (130) روايت شده است :

پيغمبر صلى الله عليه و آله گاهى به فاطمه عليهماالسلام مى گفت : حسن و حسين را بياور وقتى آنان را به خدمت آن حضرت مى برد ، و آنها را به سينه مى چسبانيد و مانند گل مى بوييد . (131)

ابوهريره مى گويد : پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه دهان حسن و حسين عليهماالسلام را مى مكيد چنان كه خرما را مى مكيد . (132)

قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلى و فاطمه و حسن و الحسين : انا سلم لمن سالتم و حرب لمن حاربتم . (133)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود :

امام حسن و حسين عليهماالسلام خوب ترين اهل زمين هستند بعد از من و بعد از پدرشان و مادر آنها افضل روى زمين است . (134)

ترمذى از اسامه نقل مى كند : ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله حسن و حسين عليهماالسلام را روى زانو خود نشانده و فرمود : اين دو نفر پسران من و پسران دخترم هستند . پروردگارا ! دوست بدار اين دو را و هر كس دوست دارد اين دو را . (135)

رسول خدا صلى الله عليه و آله كام حسن و حسين عليهماالسلام را با خرما برداشته است . (136)

مناقب امام حسين عليه السلام

مروى است از

ابى حجاب كه گفت : من ملاقات كردم مردى از بنى طرى و به او گفتم : به من رسيده كه شما شنيده ايد نوحه جن را كه بر امام حسين عليه السلام مى كردند گفتم : مرا از آن خبر نمى دهى ؟ شيندم كه مى گفت در نوحه اين شعر را :

مسح الرسول جبينه فله بريق فى الخدود

ابواه من عليا قريش و جده خير الجدود

مسخ مى نمود پيغمبر صلى الله عليه و آله پيشانى مبارك امام حسين عليه السلام را به بوسه و غير آن پس او را درخشندگى و نورانيت بود در گونه هاى مباركش پدر و مادرش از بزرگان قريش بودند و جد او بهترين جدها بود . (137)

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : دشمنى با اهل بيت عليهم السلام دشمنى با من است .

زيد بن ارقم مى گويد : در محضر خاتم المرسلين صلى الله عليه و آله در مسجد نشسته بوديم كه طاهره با حسنين عليهماالسلام از منزل خويش به در آمده قصد حجره مقدس نمودند سپس اميرالمومنين على عليه السلام پشت سر آنها بيرون آمده رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرموده :

من احب هولاء فقد احبنى و من ابغض هولاء فقد ابغضنى .

آن كس كه محبت اينها را دارد مرا دوست داشته و هر كه با اينان كينه كند ، با من دشمنى نموده است . (138)

زر بن حبيش گويد : از محمد بن حنيفه شنيدم كه مى گفت : در ما خاندان شش خصل است كه در هيچ كس پيش از ما نبوده و در هيچ

كس بعد از ما نخواهد بود ، از ماست محمد صلى الله عليه و آله سيد رسولان و على عليه السلام سيد اوصيا و حمزة سيدالشهدا و حسن و حسين دو سيد جوانان اهل بهشت و جعفر بن ابى طالب كه با دو بال زينت شده در بهشت پرواز مى كند ، هر جا بخواهد ، و مهدى اين امت آن كه عيسى بن مريم پشت سرش نماز مى خواند . (139)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : ملعون است ، ملعون است كسى كه كور و نابيناست از فهم ولايت و دوستى اهل بيت من . (140)

خداوند عالم بهشت را به وجود حسنين عليهماالسلام زينت بخشيد

على عليه السلام مى فرمايد : حسن و حسين عليهماالسلام در روز قيامت (141)

از دو سوى عرش به منزله دو گوشواره اند ، عايشه نيز از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت مى كند كه بهشت عرض كرد : پروردگارا ! مرا زينت كن زيرا ساكنان من پرهيزكاران و نيكوكارانند . او وحى كرد ، كه آيا زينت نكردم تو را به حسن و حسين . (142)

اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست

اين چه شمعى است كه جان ها همه پروانه اوست

هر كجا مى نگرم نور رخش جلوه گر است

هر كجا مى گذرم جلوه مستانه اوست

هر كس ميل سوى كرب و بلايش دارد

من ندانم كه چه سرى است كه در خانه اوست

رسول اكرم صلى الله عليه و آله بدن امام حسين عليه السلام را به چشم تشبيه كرده است !

ابوهريره مى گويد : روزى در حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله

با جمعى از زيادى از صحابه از جمله ابوبكر

و عمر فضل بن عباس و زيد بن حارثه و عبدالله بن مسعود بوديم در اين اثناء امام حسين عليهماالسلام كه تازه راه افتاده بود از در وارد شد تا چشم پيغمبر بر او افتاد او را در آغوش كشيد و صورتش را بوسيد سپس دست هاى كوچك او را گرفت و به او فرمود : حرقة ، حرقة ترق عين بقعه يعنى اى بچه كوچكم ، اى بچه كوچكم ، از زانوان من بالا بيا و حسين هم از زانوان پيغمبر صلى الله عليه و آله بالا آمد تا به روى سينه او مى رسيد و دوباره پايين مى آمد .

آن روز پيامبر اين عمل را با حسين عليه السلام بسيار تكرار كرد سپس فرمود : بدن حسين من به چشم پشه مى ماند .

آن روز مراد رسول خدا صلى الله عليه و آله را كسى نفهميد ، اما در اثر ترقى علم امروز با ميكرسكوپ چون به چشم پشه نظر كرده اند چشم او را سواخ سوراخ و مشبك ديده اند و متوجه شده اند كه پيغعمبر صلى الله عليه و آله مرادش آن بوده كه بدن حسين من چون چشم پشه مشبك خواهد گشت .

پس از اين مذاكرات پيغمبر دهان خود را بر دهان حسين گذاشت و او را مكيد و فرمود : خداوندا ! من حسين را دوست دارم ، تو هم او را دوست بدار . (143)

دوستى امام حسين عليه السلام واجب است

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هيچ بنده اى به خدا ايمان ندارد مگر وقتى كه من در نظر وى از جانش محبوب تر باشم و عترتم

از عترتش و منسوبانم از منسوبانش محبوب تر باشد .

فخر رازى در تفسيرش ج 7 ، ص 391 ، مى گويد : قطعا دعا كردن براى آل محمد منصب بزرگى است و به همين جهت اين دعا در نماز خاتمه تشهد قرار گرفته است و نمازگزار مى گويد : اللهم صل على محمد و آل محمد و ارحم محمد و آل محمد . و اين گونه تعظيم درباره كسى جز آل محمد صلى الله عليه و آله ديده نشده است . همه اينها دلالت دارد بر اين كه محبت آل محمد واجب است تا آن جا كه مى گويد : اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله در پنج با آن جناب مساوى شده اند :

1- صلوات بر او و بر ايشان در تشهد ،

2- سلام بر ايشان ،

3- طهارت مستفاد از آيه تطهير : (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت . . . ) (144)

4- حرمت صدقه دادن به ايشان ،

5- لزوم حب ايشان .

كلام فخز رازى بسيار از رجال مذاهب چهارگانه اهل سنت نقل شده كه بسيارى از آنها در الغدير آمده است . (145)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هيچ كسى ايمان ندارد تا اين كه به دوستى من اهل بيت مرا دوست بدارد . (146)

از عمر بن خطاب نقل است : آخرين چيزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در هنگام رحلتش ȘϘǙƠتكلم كرد اين بود كه فرمود : بعد از من با اهل بيتم خوشرفتارى كنيد . (147)

اى بوده هميشه در تمناى حسين

اين مژده شنو زجد

والاى حسين

فردوس بود جاى احباى حسين

دوزخ باشد مقام اعداى حسين

مرد شامى و امام حسين عليه السلام

شخصى شامى به قصد حج يا مقصد ديگر به مدينه آمد چشمش به مردى افتاد كه در كنارى نشسته بود توجهش جلب شد ، پرسيد : اين مرد كيست ؟ گفته شد : حسين بن على بى ابى طالب است سوابق عجيبى كه در روحش رسوخ كرده بود موجب شد كه ديك چشمش به جوش آيد و قربه الى الله آنچه مى تواند دشنام نثار حسين بن على عليهماالسلام كند .

همين كه هر چه خواست گفت و عقده دلش را باز كرد ، امام حسين عليه السلام بدون آن كه خشم بگيرد و اظهار ناراحتى كند نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد و پس از آن كه چند آيه مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض قرائت كرد به او فرمود : ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم آن گاه از او پرسيد : آيا اهل شامى ؟ پاسخ داد : آرى فرمود : من اب اين خلق و خو سابقه دارم و سرچشمه آن را نمى دانم پس از آن فرمود : تو در شهر ما غريبى ، اگر احتياجى دارى حاضريم ، كمك دهيم ، حاضريم در خانه خود از تو پذيرائى كنيم ، حاضريم تو را بپوشانيم ، حاضريم به تو پول بدهيم .

مرد شامى كه منتظر برخورد شديدى از امام بود و هرگز گمان نمى كرد با همچو گذشت و اغماضى رو به رو شود ، چنان منقلب شد كه گفت : آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مى

شد و من به زمين فرو مى رفتم و اين چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمى كردم تا آن ساعت براى من در همه روى زمين كسى از حسين عليه السلام و پدرش مبغوض تر نبود و از آن ساعت بر عكسى كسى نزد من از او و پدرش محبوب تر نيست . (148)

شام در زمان خلافت عمر فتح شد نخستين كسى كه امارت و حكومت شام را در اسلام به او دادند يزيد ابى سفيان بود يزيد دو سال حكومت كرد و مرد پس از او حكومت اين استان پرنعمت به برادر معاويه بن ابى سفيان واگذار شد . معاويه بيست سال تمام در اين استان با كمال نفوذ و اقتدار حكومت كرد .

حتى در زمان عمر كه زود حكام عزل و نصب مى شدند و به كسى اجازه داده نمى شد چند سال حكومت يك نقطه را در دست داشته باشدت معاويه در مقر خويش ثابت ماند كسى مزاحمش نشد او به قدرى جاى خود را محكم كرده كه بعدها به خيال خلافت افتاد پس از بيست سال حكومت و بعد از صحنه هاى خونينى كه به وجود آورد به آرزوى خود رسيد و بيست سال ديگر به عنوان خليفه مسلمين بر شام و ديگر قسمت هاى قلمرو كشور وسيع اسلامى آن روز حكومت كرد به اين جهات مردم شام از اولين روزى كه چشم به جهان اسلامى گشودند در زير دست امويان بزرگ شدند و همچنان به جهان كه مى دانيم ، امويان از قديم با هاشميان خصمومت داشنتد در دوران اسلام و با ظهور اسلام خصمومت امويان با هاشميان شديدتر

و قوى تر شد و در آل على عليه السلام تمركز پيدا كرد .

بنابراين مردم شام از اول كه نام اسلام را شنيده و به دل سپردند دشمنى آل على عليه السلام را نيز به دل سپردند و روى تبليغات سوء امويان دشمين آل على را از اركان دين مى شمردند اين بود كه اين خلق و خوى آنها مشور بود .

ابن حجر عسقلانى در اصابه نقل كرده كه عمر در كنار كعبه نشسته بود امام حسين عليه السلام را مشاهده كرد و گفت : اين محبوترين مردم در نزد اهل زمين و آسمان است (149)

فصل ششم : اخلاق امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام و غلام خطاكار

يكى از غلامان (150) حضرت امام حسين عليه السلام جنايتى كرد كه موجب عقوبت گرديد فرمود او را بزنند غلام گفت : (و الكاظمين الغيظ ) ، امر كرد او را رها كنند باز غلام گفت : اى مولا و آقا من (و العافين عن الناس ) ، فرمود تو را بخشيدم باز غلام گفت ، (و الله يحب المحسنين ) .

امام عليه السلام فرمود : تو را آزاد كردم براى رضاى پروردگار ، آنچه به تو مى دادم دو برابر براى تو مقرر كردم . (151)

امام حسين عليه السلام و احترام به برادر

دو يكى از بنى هاشم و ديگرى از بنى اميه با يگديگر مجادله داشتند اين گفت : قوم من بزرگوارترند و آن مى گفت : قوم من . . . قرار شد هر يك نزد ده نفر از مردم قوم و طايفه ده هزار درهم به او بدهند سپس نزد حسين بن على عليه السلام رفت آن حضرت پرسيد : پيش از من به كسى مراجعه كرده اى ؟ گفت : آرى به برادرت حسن فرمود : من قدرت ندارم بر عطيه سرور خود چيزى بيفزايم و او نيز صد و پنجاه هزار درهم به اين سائل داد مرد اموى با صد هزار درهم آمد كه از ده تن گرفته بود و مرد هاشمى با سيصد هزار درهم كه از دو تن گرفته بود اموى از اين تفاوت خشمگين شد ، پول را به صاحبانش رد كرد هاشمى هم برگرداند ، اما امام حسين عليه السلام قبول نكرد ، و فرمود : خواهى بردار و خواهى بر خاك بيفكن ، ما عطاى خود را باز نمى ستانيم

. (152)

امام حسين عليه السلام و عيادت بيمار

كشى و ابن شهر آشوب از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده اند كه روزى امام حسين عليه السلام به عيادت بيمارى رفت كه تب شديدى داشت چون حضرت داخل شد تب او مفارقت كرد و آن بيمار عبدالله بن شداد ليثى بود .

گفت : راضى شدم به آنچه خداى بزرگ تو به شما داده است ، تب نيز از شما مى گريزد حضزت فرمود : خداى بزرگ هيچ چيز را خلق نكرده مگر آن كه او را امر كرده است كه ما را طاعت نمايد پس صدايى شنيدند و كسى را نديدند كه مى گفت : لبيك حضرت فرمود : آيا اميرالمومينين عليه السلام تو را امر نكرده كه نزديك نشوى مگر به كسى كه دشمن ما باشد يا گناهگار باشد كه كفاره گناه او باشى ، پس چرا نزديك اين مومن آمده اى ؟ (153)

اخلاق حسنين عليهم السلام

پير مردى مشغول وضو گرفتن بود . (154) اما شيوه صحيح وضو گرفتن را نمى دانست امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هنگامى كه طفل بودند وضو گرفتن پيرمرد را ديدند جاى ترديد نبود ، تعليم مسائل و ارشاد جاهل واجب است بايد وضوى صحيح را به پيرمرد يا داد اما اگر مستقيما به او گفته شود .

وضو تو صحيح نيست گذشته از اين كه موجب رنجش او مى شود براى هميشه خاطره تلخى از وضو خواهد داشت به علاوه از كجا كه او اين تذكر را براى خود تحقير تلقى نكند و يكباره روى دنده لجبازى نيفتد و هيج وقت زير بار نرود . اين دو طفل انديشيدند و پيرمرد مى شنيد اين يگى

گفت : وضوى من از وضوى تو كامل تر است ديگرى مى گفت : وضوى من از وضوى تو كامل تر است .

سپس توافق كردند كه هر دو در حضور پيرمرد وضو بگيرند و پيرمرد حكميت كند طبق قرار عمل كردند و هر دو نفر وضوى صحيحى و كاملى جلو چشم پيرمرد گرفتند پيرمرد تازه متوجه شد كه وضوى صحيح را چگونه بايد انجام داد و به فراست مقصود اصلى دو طفل را دريافت و سخت تحت تاثير محبت بى شائبه و هوش و فطالت آنها قرار گرفت . گفت : وضوى هر دو شما صحيح و كامل است ، من پيرمرد نادان هنوز وضو ساختن را نمى دانم شما به حكم محبتى كه بر امت جد خود داريد مرا متبه ساختيد متشكرم . (155)

سخاوت امام حسين عليه السلام

كمال الدين بن طلحه رحمة الله در كرم امام حسن عليه السلام قصه زنى كه براى ايشان گوسفند كشته بود بيان كرده كه هر يك از امام حسن و امام حسين عليهماالسلام او را هزار گوسفند و هزار دينار زر دادند همچنين نقل شده كه آن حضرت ميهمان را اكرام مى كرد و طالب را جود مى نمود و رعايت صله رحم مى كرد و فقير را مى نواخت و سائل را رد نمى كرد و برهنه را مى پوشاند و گرسنه را سير مى كرد و حاجت وام دار را روا مى كرد و بر ضعف رحيم بود و بر يتيم مشفق و مهربان و حاجتمندان را اعانت مى نمود و هر چه مال به وى مى رسيد - گرچه اندك بود - بر محتاجان صرف مى كرد

.

معاويه چون به مكه آمد مال بسيار و لباس هاى فاخر براى آن حضرت فرستاد هيچ كدام را نپذيرفت و همه را باز پس داد . (156)

امام حسين عليه السلام و بشر خضر مى

علامه كاشف الغطاء از مجمع البحرين نقل كرده كه امام حسين عليه السلام وقتى به كربلا رسيد زمين نينوا و غاضريه را از بنى اسد به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه زوارش را به قبرش راهنمايى كرده و از آنها پذيذيرائى كنند و در قبال اين شرط زمين را دوباره پس از آن كه پولش را پرداخت به آنها واگذاشت ، از اين خبر معلوم مى شود كه همراه امام حسين عليه السلام چقدر پول بود كه مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم بود .

شاهد ديگر بر عظمت اين دستگاه سلطنت تا قضيه محمد بشر خضرمى است ، كه سيد بن طاووس و غيره نقل كردند كه شب عاشوار يا همان شبى كه مرگ بر دور خيمه ها مى گرديد به محمد بشر خضرمى مى گفتند : پسرت در حد رى اسير شد . : جواب داد : من نمى خواهم كه پسرم اسير باشد و من پس از آن زنده بمانم امام حسين عليه السلام سخن مرد را شنيد و به او فرمود : خدا تو را رحمت كند من بيعتم را از تو برداشتم و تو حالا آزادى ، هر طور مى توانى در آزادى پسرت بكوش .

عرض كرد : حسن جان درندگان مرا زنده نگذارند هر گاه از تو جدا بشوم ، حضرت فرمود : اين لباس ها و برده هاى يمنى را به پسرت ده

كه در آزادى خود صرف كند پس به او پنج دست لباس عطا فرود كه قيمت آنها هزار دينار بود قيمت هر دست دويست دينار (صد ليره طلا ) معلوم نيست جنس اين لباس ها چه بود كه قيمت يك دست آن صد ليره مى شد و چقدر از اين نوع لباس با حضرت بود ، و براى چه آنها را با خود مى برد ؟ . (157)

مشاهده آثار پينه بر پشت مبارك

شعيب بن عبدالرحمان خزاعى گويد : چون حسين بن على عليه السلام به شهادت رسيد : بر پشت مباركش آثار پينه مشاهده كردند علتش را از امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند ، فرمود : اين پينه ها اثر كيسه هاى غذايى است كه پدرم شب ها به دوش مى كشيد و به خانه بيوه زنان و كودكان يتيم و فقرا مى رسانيد .

نيكى به مقدار معرفت

يك اعرابى ، به محضر امام حسين عليه السلام آمد عرض كرد : يا بن رسول الله ذمه اى در گردن من است و قادر به اداى آن نيستم ناچار به خود گفتم كه بايد از مرد كريمى سوال نمايم و كسى كه از اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله باشد سراغ ندارم حضرت به اعرابى فرمود : من سه سوال از تو مى كنم اگر يكى را پاسخ گفتى يك سوم آن مال را به تو عطا مى كنم و اگر دو سوال را جواب گفتى دو سوم آن مال را صاحب خواهى شد ، و اگر هر سه مساله را پاسخ گفتى تمام آن مال را عطا خواهم كرد .

اعرابى عرض كرد : يا بن رسول الله ، چطور مى شود كه مثل شما كه از همه جهات تكميل هستيد از من اعرابى كه بيابانى هستم پرسش كنيد ؟

امام حسين عليه السلام فرمود : (158)از جدم رسول خداصلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود : المعروف بقدر المرفة .

اعرابى عرض كرد : هر چه مى خواهى بپرس اگر بدانم جواب مى گويم و اگز ندانم از شما يادى مى گيرم و

لا قوة الا بالله .

حضرت فرمود : افضل اعمال چيست ؟

گفت : ايمان به خداوند تعالى .

حضرت فرمود : چه چيز مردم را از مهالك نجات مى دهد ؟

عرض كرد : توكل و اعتماد به خداى بزرگوار .

فرمود : زينت آدمى در چيست ؟

اعرابى گفت : علمى كه با آن حلم باشد فرمود : اگر بدين شرف دست نيابد ؟

عرض كرد : مالى كه با مروت و جوانمردى همراه باشد .

فرمود : اگر اين را نيز نداشته باشد .

گفت : فقر و پريشانى كه با آن صبر و شكيبايى باشد .

فرمود : اگر اين را هم نداشته باشد .

عرابى گفت : صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند كه او شايستگى جز اين را ندارد .

حضرت خنديد و كيسه اى كه هزار دينار زر سرخ داشت به وى داد و انگشرتى به او عطا كرد كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت .

حضرت به اعرابى فرمود : با اين زرها ذمه خود را برى كن ، و اين انگشتر را در نفقه خود صرف كن . (159)

اعرابى آن زرها را برداشت و اين آيه مباركه را تلاوت كرد : (الله اعلم حيث يجعل رسالته ) . (160)

كنيز و شاخه گل

علامه مجلسى ره از كشف الغمه روايت كرده كه انس گفت :

روزى در محضر امام حسين عليه السلام بودم كنيز آن بزرگوار آمد و گلى يك شاخه آن حضرت گذاشت حضرت فرمود : تو را آزاد كردم براى خدا من گفتم يك شاخه گل براى تو مى آوردت او را آزاد

مى كنى ؟ حضرت فرمود : خداى بزرگ مى فرمايد : چون تحيت كنند شما را به تحيتى ، پس تحيت كنيد به نيكوتر از آن (161)

و تحيت نيكوتر من آن بود كه او را آزاد كنم . (162)

معلم در نگاه امام حسين عليه السلام

عبدالرحمان سلمى به فرزند امام حسين عليه السلام سوره حمد آموخت .

وقتى كودك در حضور پدر سوره را خواند امام علاوه بر پول نقد و پارچه اى كه از راه حقشناسى به معلم طفل داد ، دهان آموزگار را پرا از در كرد .

كسانى از اين همه عطا تعجب كرده درباره آن از حضرت سوال كردند امام عليه السلام در پاسخ فرمود : كجا پاداش مالى من با عطاى آموزش اين معلم برابرى مى كند (163)

يعنى خدمت آموزش سوره حمد از عطاى مالى من ارزنده تر است .

جز به يكى از سه گروه اظهار نياز مكن

مردى از انصار از امام حسين عليه السلام حاجيى خواست امام حسين عليه السلام فرمود : اى برادر آبرويت را از خواهش كردن حضورى نگهدار و حاجتت را در نامه اى بنويس زيرا آنجه تو را شاد كند به آن عمل كنم ان شاء الله .

آن مرد نوشت : اى اباعبدالله ، فلانى از من پانصد اشرفى مى خواهد و اصرار دارد بگيرد به او بفرماييد مهلتى بدهد چون امام عليه السلام نامه را خواند به منزل رفته كيسه اى آورد كه هزار اشرفى داشت و به او فرمود :

با پانصد اشرفى وام خود را بپرداز و با پانصد اشرفى ديگر زندگى خود را اداره كن و جز به يكى از سه كس اظهار مكن

: دين دار ، يا صاحب مروت كه از مردانگى خود شرم دارد ، و خانواده دار ، كه مى داند آبروى خودت را فروختى و آن را با برآوردن حاجت تو حفظ مى كند . (164)

سخاوت از امام حسين عليه السلام بياموزيد

امام حسين عليه السلام فرمود : درست است فرمايش رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود : افضل الاعمال بعد الصلاة ادخال السرور فى قلب المومن بما لا اثم فيه .

بهترين كار پس از نماز ، وارد كردن شايد در دل مومن است با آنچه گناهى در آن نباشد .

امام حسين عليه السلام فرمود : غلامى ديدم خوراك خود را به سگى مى دهد . گفتم : در چنين حال غذايت را مى دهى ؟ اى فرزند رسول خدا ، من غمگينم ، به شادى او شادى مى جويم براى اين كه صاحب من يهودى است مى خواهم از او جدا بشوم پس امام عليه السلام به سوى صاحبش با دويست دينار آمد يهودى گفت : غلام فداى قدمت و بستان براى غلام و مال را برگردانيد .

حضرت فرمود : مال را بخشيدم يهودى گفت : قبول كردم و به غلام بخشيدم .

حضرت فرمود : غلام را آزاد كردم وتمام مال را به او بخشيدم . همسر يهودى گفت : اسلام آوردم و مهريه ام را به شوهرم بخشيدم يهودى گفت : من هم اسلام آوردم ، اين خانه را به او بخشيدم . (165)

شعار آشنايى

صفات كبريائى را زمردان خداآموز

زمردان خدا اوصاف ذات كبرياآموز

زسربازى سرافرازى بود آزاد مردان را

سرافرازى و سربازى زشاه كربلاآموز

حسين آسا به دفع فتنه بيگانگان برخيز

شعار آشنايى با خدا از آشنا آموز

بيا در مكتب اسلام و بشنو درس قرآن را

مروت عاطفت آزادگى احسان و فاآموز

چون نام شير مردان خدا را بر زبان آرى

نخستين بار آيين ادب را از (نوا )آموز

فصل هفتم : حديث ثقلين و سفينه

حديث ثقلين

قال رسول الله صلى الله عليه و آله ن انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن تضلوا ما ان تمسكتم بهما (166)لن يفتر قاحتى يردا على الحوض .

حديث ثقلين از احاديث مسلم و قطعى است كه به سندهاى معتبر و عبارات مختلف روايت شده و سنى و شيعه به صحتش اعتراف دارند از اين حديث و امثال آن چند مطلب استفاده مى شود :

1- چنان كه قرآن تا قيامت در ميان مردم باقى مى ماند ، عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله و نيز تا قيامت باقى خواهند ماند ، يعنى هيچ زمانى زمين از وجود امام و رهبر حقيقى خالى نمى شود .

2- پيغبمر اسلام صلى الله عليه و آله با اين دو امانت بزرگوار تمام احتياجات علمى و دينى مسلمين را تامين كرده واهل بيتش را به عنوان مرجع علم و دانش به مسلمين معرفى كرده ، اقوال و اعمالشان را معتبر دانسته است .

3- قرآن و اهل بيت نبايد از هم جدا شوند و هيچ مسلمانى حق ندارد ، علوم اهل بيت اعراض كند و خودش را از ارشاد و هدايت آنان بيرون نمايد .

4- مردم اگر از اهل بيت پيروى كنند و به

اقوال آنان تمسك جويند گمراه نمى شوند و هميشه حق در نزد آنهاست .

5- همه احيتاجات دينى مردم نزد اهل بيت موجود است هر كس از آنها پيروى كند گمراه نمى شود و به سعادت حقيقى نايل مى گردد ، يعنى اهل بيت از خطا و اشتباه معصومند و با همين قرينه معلوم مى شود كه مراد از اهل بيت و عترت تمام خويشان و اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله نيست ، بلكه افرادى هستند كه از جهت علوم دين كاملند و خطا و عصيان در وجودشان راه ندارد تا صلاحيت رهبرى داشته باشند . و آنها عبارتند از على بن ابى طالب و يازده فرزندش (167) كه يكى پس از ديگرى به امامت منصوب شدند ، چنان كه در روايت نيز به همين معنا تفسير شده است از باب نمونه : ابن عباس مى گويد : به رسول اكرم صلى الله عليه و آله گفتم : خويشان شما كه دوست داشتن آنها واجب است كيانند ؟ فرمود : على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام . (168)

جابر مى گويد : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : خدا ذريه هر پيغمبر را در صلب خودش قرار داده ولى ذريه مرا در صلب على عليه السلام قرار داد . (169) بر وجوب تمسك به ثقلين در روايات سنى 39 حديث ذكر شده است . (170) بر وجوب تمسك به ثقلين در روايات شيعه 82 حديث ذكر شده است . (171)

حديث عترت مشتمل بر هشت فضيلت براى ائمه اطهار عليهماالسلام

حديث عترت كه از نظر شيعه و سنى متواتر است و در صحت آن ترديد نيست دلالت بر

چند فضيلت بزرگ براى ائمه اطهار علهيم السلام دارد :

1- اهل بيت عصمت پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله بهترين مرد هستند .

2- همه مردم به وجود آنها نيازمندند ولى آنان از همه مردم بى نيازند .

3- دلالت بر عصمت و طهارت آنان دارد .

4- ائمه اطهار عالم به تمام علوم قرآن هستند .

5- آنها از جانب خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله خليفه و جانشين آن حضرت هستند .

6- امامت و پيشوايى منحصر در آنهاست .

7- براى راه يافتن تنها بايد دست به دامان آنها زد و از آنان مدد خواست .

8- تا روز رستاخيز زمين از وجود آنان خالى نخواهد بود . (172)

حديث سفينه

اين حديث را نيز بيشتر محدثان اهل سنت در صاح و مسانيد خود به طرق مختلف و متعدد آودره اند ، چنان كه به مستدرك حاكم (ج 3 ، ص 151 ) و نيز به اواسط طبرانى به نقل از اربعين نبهانى (ص 216 ) مى توان مراجعه كرد و به بخشى از اسناد و ماخد حديث دست يافت . و اينك متن حديث ن

عن رسول الله صلى الله عليه و آله ن الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينه نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها غرق و هوى . (173)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اهل بيت من در ميان شما و براى شما امت مانند كشتى نوح است كه هر كس آن را سوار شد ، نجات پيدا كرد و هر كس از آن كناره گرفت هلاك گرديد .

عترت و

اهل بيت در رديف قرآن به عنوان يكى از دو بازمانده پيغمبر صلى الله عليه و آله و مرجه مسلمين و كشتى نجات و رهنما و ناخداى امت معرفى شده اند پس بر امت اسلامى واجب است اهل بيت را پيشوا و مقتدا بشمرند و از آنها معالم دين خود را اخذ كنند .

گزارشى جالب از باستان شناسان شوروى درباره لوح كشتى نوح نبى حضرت سليمان عليهما السلام

استمداد حضرت سليمان عليه السلام به پنچ نور الهى

در جنگ جهانى اول (1916م ) هنگامى كه عده اى از سربازان انگليسى در چند كيلومترى بيت المقدس مشغول سنگرگيرى و حمله بودند ، در دهكده كوچكى به نام اونتره يك لوح نقره اى پيدا كردند كه حاشيه اى به جواهرات گرانبها مرصع و در وسطش خطوطى به حروف طلايى نگارش يافته بود . و چون آن را نزد فرمانده خودميجراى اين گريندل بردند هر چه كوشيد نتوانست از آن چيزى بفهمد ، ولى دريافت كه اين نوشته به زبان بيگانه و بسيار قديمى است .

سرانجام اين لوح دست به دست گرديد تا به دست سرپرسست ارتش بريتانيا ليفتونانت و گلدستون رسيد و ايشان هم آن را به دست باستان شناسان بريتانيا سپردند .

پس از پايان جنگ (1918م ) درباره لوح مذكور به تحقيق و بررسى پرداختند و كميته اى تشكيل دادند كه اساتيد زبان هاى باستانى بريتانيا ، آمريكا ، فرانسه ، آلمان و ديگر كشورهاى اروپايى عضو آن كميته بودند .

پس از چند ماه بررسى و تحقيق درسوم ژانويه 1920 م معلوم شد كه اين لوح مقدسى است به نام لوح سليمان و سخنانى از حضرت سليمان عليه السلام را

در بردارد كه به الفاظ عبرانى قديم نگارش يافته و ما اكنون خود الفاظ را با ترجمه اش در اين جا مى آوريم . (174)

از راست به چپ خوانده شود

زبان عبرانى هم مانند ساير زبان ها دگرگونى يافته و حروف آن بسيار متحول شده چنان كه طبق گفته محققان و اساتيد زبان هاى باستانى ، حروف تهجى آن در زمان حضرت سليمان عليه السلام از راست به چپ بدن صورت بوده است :

اما اكنون از چپ به راست بدين صورت است :

اما در اين زمان از چپ به راست بدين صورت است . (175)

و اينك ترجمه لوح سلميانى :

الله

احمد ايلى

حاسن با هتول حاسين

ياه احمد ! مقذا يعنى اى احمد ! فريادم رس

يا ايلى ! يعنى يا على ! مرا مدد فرماى

يا باهتول ! يعنى كاشئى يعنى اى بتول ، نظر مرحمت فرماى

ياه حاسن ! ضو مظع يعنى اى حسن ! كرم فرماى

ياه حاسين ! با رفو يعنى يا حسين ! خوش بخش

امو سليمان صوه عئجب زالهلاد افتا يعنى اين سلميان اكنون به اين پنج بزرگوار استغاثه مى كند .

بذت الله كم ايلى يعنى و على قدرت الله است .

اعضاى كميته چون بر مضمون نوشته لوح مقدس اطلاع يافتند هر يك با ديده تعجب به ديگرى نگريستند و انگشت حيرت به دندان گزيدند و پس از تبادل نظر قراد ، شد كه لوح در موزه سلطنتى بريتانيا نگهداى شود .

اما چون اين خبر به اسقف اعظم انگلستان (BISHOP lord) رسيد ، فرمان محرمانه اى به كميته نوشت كه خلاصه اش اين است :

اگر اين لوح درموزه گذاشته شود و در ديدگاه مردم قرار

گيرد ، اساس مسحيت متزلزل خواهد شد و سرانجام خود مسيحيان جنازه مسيحيت را بر دوش بلند كرده و در قبر فراموشى دفن خواهند كرد از اين رو بهتر است كه لوح مذكور را در راز خانه كليساى انگلستان گذارده شود و جز اسثقف و اهل سر كسى آن را نبيند . (176)

كسانى كه اين لوح را ديدند و بينشى داشتند ، گرايشى عجيب ، به اسلام پيدا كردند و همان وقت ميان دو نفر از دانشمندن به نام وليم و تامس درباره لوح گفت و گوهايى شد كه به اسلام آوردن هر دو انجاميد . سپس وليم ، كرم حسين ، و تامس فضل حسين ناميده شد . (177)

اهل بيت عليهم اسلام كشتى نجاتند

سالك راه حق بيا ، نور هدا زما طلب

نور بصيرت از در عترت مصطفى طلب

دم به دم گوش هوش مى فكند اين سروش

معرفت از طلب كنى از بركات ماه طلب

هست سفينه نجات عترت و ما خدا خدا

دست در اين سفينه زن دامن ناخدا طلب

خسته جهل را بگو هرزه مگرد كو به كو

از بر ما شفا بجو از در ما دوا طلب . (178)

پنج نور الهى در كشتى نوح عليه السلام

در ژوتيه 1951 م گروهى از دانشمندان معدن شناس روسى براى معدن يابى ، مشغول زمين كاوى بودند كه ناگهان به تخته چوب هايى پوسيده برخوردند و پس از كاوش بيشتر معلوم شد كه آن جا چوب هاى بسيارى در زير زمين وجود داشته كه كه گذشت زمان ، آنها را كهنه و پوسيده ساخته از علايمى دريافتند كه بايد اين چوب ها غير عادى مشتمل بر راز نهفته اى باشد .

اين بود كه با دقت كامل زمين را شكافتند و در نتيجه اى تخته چوب هاى پوسيده و چيزيهايى ديگرى از آن جا در آوردند و در آن ميان ، تخته چوبى به شكل مستطيل يافتند كه همه را به حيرت انداخت ، زيرا بر اثر گذشت زمان كهنگى و پوسيدگى به تمام چوب ها راه يافته بود جز اين تخته چهارده اينچ (179) طول و ده اينج عرض داشت و حروفى چند بر آن نقش بسته بود .

دولت روس براى بررسى درباره اين تخته چوب در 27 فوريه 1953 م كميته اى تشكيل داد كه اعضاى آن باستان شناسان و استادان زبان هاى باستانى بودند و ما اكنون نام و عنوان آنان را در اين جا مى آوريم

:

1- سولى نوف ، استاد دانشگاه مسكو (بخش زبان ها )

2- ايفاهان خينو ، استاد زبان هاى باستانى در دانشكده رچاينا

3- ميثائن لوفارتگ ، رئيس اداره باستانى شناسى

4- تانمول گورتن استاد زبان در دانشگده كيفرو

5-دى راكن عتيقه شناس و استاد دانگشاه لنين

6- ايم احمد كولاد ، ناظم اداره تحقيق زتكومن

7- ميجر كولتوف ، (180) ناظر دفتر تحقيقات دانشكده استالين

سرانجام پس از هشت ماه تحقيق و كاوش ، اسرار آن تخته چوب براى كميته كشف معلوم شد كه اين تخته چوب از كشتى نوح عليه السلام است كه براى تمين و مدد خواهى بر آن نوشته و بر كشتى نصب كرده است .

در وسط تخته چوب يك تصوير پنجه نمايى وجود داشت كه عبارتى چند به زبان سامانى (181) بر آن نگاشته بر آن نگاشته بود و ما اكنون آن تخته را در ديدگاه خوانندگان محترم قرار مى دهيم تا تصوير و نوشته ها را چنانكه در زمان حضرت نوح عليه السلام بوده مشاهده كنند :

از راست به چپ خوانده مى شود

كميته تحقق پس از هشت ماه فكر و دقت و زحمت نوشته مذكور را خواندند و به حروف روس درآوردند (182)

سپس استاد زبان شناس بريتانيا maks . f . n . mr الفاظ مذكور را به انگليسى چنين ترجمه كرد :

O . Mygod My Helper . Keep My Hand

: With Mercy Andwithyour Holybodies

Mohamad . Alia . Shabbir .

Fatema .

They All Are Biggests And Honou_

rables .

Theworld Established For Them .

Help Me By Their Names .

اى لطف خدا من ! اى مدد كار من !

به لطف و مرحمت خود و به طفيل و ذوات مقدس محمد

، ايليا ، شبر ، شبير ، و فاطمه عليهم السلام دست مرا بگير ، اين پنج وجود مقدس از همه با عظمت تر و واجب الاحترام هستند و تمام دنياى براى آنان بر پا شده است .

پروردگارا به واسطه نامشان مرا مدد فرماى .

تو مى توانى همه را به راه راست هدايت نمايى (183)

دشمنان اهل بيت عليهم السلام بخوانند !

كتاب (ادريس ص 514 و 515 چاپ لندن به سال 1895 )به زبان سريان : اگر اينها نبودند من تو را (خطاب به آدم عليه السلام ) نمى آفريدم و نه آسمان و نه زمين و نه بهشت و نه جهنم و نه آفتاب و نه ماه را عرض كردم پروردگارا ، نام اينها چيست ؟

به آدم خطاب رسيد : به ساق عرض بنگر ، چون نگريستم ديدم اين پنج نام مبارك نوشته : (پارقليطا (محمد ) ، و ايليا (على ) ، طليه (فاطمه ) شبر ( حسن ) ، شبير (حسين ) پس مخلوقات مرا تسبيح كنيد كه نيست خدايى جز من و محمد صلى الله عليه و آله فرستاده من است . (184)

مثل اهل بيت عليهم السلام مثل كشتى نوح است

شيعه با اقتدا به اهل بيت كتاب و سنت عمل كرده است پيروان اهل بيت ميان خود و اسلام ديوارى به وجود نياورده و به شخصى بيگانه از اسلام رو نكرده و اشخاصى را كه اسلام آنها را مقتدا و امام نساخته امام نساختند . (185)

بلكه به كسانى رو كرده اند كه بنيان گذار شريعت فرمان داده پس نام شيعه مرز و حايلى ميان آنها و اسلام نيست ولى بر حنيفه و مالكيه

شافعيه و حنبليه و ديگر فرق اسلام است كه اين ديوارها را از ميان خود و اسلام بردارند ميان خود و اسلام ابوحنيفه و مالك بن انس و محمد بن ادريس شافعى و احمد بن حنبل و ابوالحسن اشعرى را فاصله و حايل نسازند ، اين فقيهان و محدثان و متكلمان مانند ديگر فقيهان و محدثان و متكلمان اسلامى بودند نه بيش .

حدود سه قرن اول اسلامى از اين مذاهب در ميان نبود زيرا ابوالحسن اشعرى در 270 هجرى متولد و حدود 335 درگذشت و احمد بن حنبل در 164 متولد به سال 241 وفات يافت و نيز در سال 95متولد و در 175 وفات يافته و ابوحنيفه متولد به سال 70 و متوفا به سال 150 است .

اما لزوم اقتدا به اهل بيت و اعتراف به امامت و ولايت و ناخدايى آنها (مساوى است با تشيع )نه فاصله زمانى از اسلام نه از متن اسلام بيگانه است . (186)

ابن عباس مى گويد : پيغمبر فرمود : مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است كه هر كس در آن سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق شد .

علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان بعد از نقل حديث مزبور از كتب علامه از جمله ذخائر القبى (ص 20 ) الصواعق المحرقه ، تاليف ابن حجر ، (چاپ قاهره ، ص 150 و 84 )تاريخ الخلفاء ، تاليف سيوطى ( ص 307 ) ، نور الابصار ، تاليف شبلنجى ، (چاپ مصر ، ص 114 ) مى گويد : غاية المرام (ص 237 )حديث مذكور را به يازده طريق از عامه

و هفت طريق از خاصه نقل كرده است . (187)

در بعضى از كتاب هاى تاريخ گفته شده است از طريق شيعه نه حديث به اين مضمون نقل شده است .

امام حسين عليه السلام كشتى نجات است

در مدينة المعاجز از حسين بن على عليه السلام مروى است :

قال اتيت جدى رسول الله صلى الله عليه و آله فرايت ابى بن كعب جالسا عنده ، فقال ، جدى مرحبا بك يا زين السماوات و الارض . (188)

مى فرمايمد : به نزد جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم و ديدم ابى بن كعب در نزد او نشسته است چون مرا ديد فرمود : آفرين باد تو را اى زينت آسمان ها و زمين است .

فقال النبى صلى الله عليه و آله : يا ابى كعب ، و الذى بعثنى ، بالخق نبيا ان الحسين بن على فى السماوات اعظم مما هو فى الارض و اسمه مكتوب عن يمين العرش : ان الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة .

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : اى ابى بن كعب ، سوگند به آن كسى كه مرا به راستى مبعوث فرمود ، حسين بن على در آسمان ها بزرگتر از آن است كه در زمين است ، و اسم او در طرف راست عرش نوشته شده است كه حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است يعنى از بركت او بشر گمراه به حق و اصل آيد كشتى نجات خلاصى از عذاب دنيا و آخرت است .

بخش دوم : ارزيابى شهادت

فصل اول : نظر دانشمندان شيعه

مصيبت امام حسين عليه السلام از همه بالاتر است

شيخ صدوق قدس سره در علل الشرايع به اسناد خود از عبدالله بن فضل هاشمى روايت كرده كه گفت : به امام صادق عليه السلام عرض كردم : يا بن رسول الله ، چه شد روز عاشورا روز شهادت حسين عليه السلام است روز بزرگ مصائب است ، و حال

آن كه روز وفات رسول الله صلى الله عليه و آله و روزى كه فاطمه عليهاالسلام جهان را وداع گفت و روزى كه اميرالمومنين عليه السلام شهادت يافت و روزى كه حسن بن على عليه السلام به ضربت ستم شهيد گشت واجب مى كند كه مصائب اين روزها بزرگ تر باشد ؟

امام عليه السلام فرمود : مصيبت روز قتل امام حسين عليه السلام بزرگ تر است از جميع ايام ، زيرا كه اصحاب كساء كه در نزد خداوند بهترين آفريدگانند ، فزون از پنج تن نباشند و آنها محمد و على فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام هستند و جود عالم منوط به وجود ايشان بود چون رسول خداصلى الله عليه و آله جهان را وداع كرد مردمان به بقاى چهار تن ديگر شاد بودند و چون فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت مردمان به وجود حسن و حسين عليهماالسلام تسليت مى يافتند چون على عليه السلام به شهادت رسيد ، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام به جاى او بودند و بعد از شهادت حسن عليه السلام مردم چشمشان به جمال حسين عليه السلام بود اما چون حسين عليه السلام را به قتل رساندند كسى از اصحاب كساء باقى نماند تا مردم را در سوگوارى آن حضرت سير و سلوكى باشد ولى شهادت حضرت حسين عليه السلام چنان بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام همگان را شهيد كرده باشند اين جاست كه مصيبت روز شهادت حسين عليه السلام بزرگترين ايام و برزگترين مصائب است . (189)

اموال به طايفه روضه خوان از

افضل اقسام انفاقاتى است كه به جهت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ممدوح و مرغوب است و براى آن ثواب عظيم وعده فرموده اند . (190)

عاشورا چيست ؟

طريحى رحمه الله در كتاب مجع البحرين روايت كرده كه موسى كليم الله در مناجات خود عرض كرد :

پروردگارا ! به چه سبب امت محمد صلى الله عليه و آله را بر ديگر امت ها فضيلت دادى ؟ (191) خطاب رسيد : به جهت ده خصلت عرض كرد : آن ده خصلت .

كدام است تا من امر كنم كه بنى اسرائيل به آن عمل كند ؟ ندا رسيد : نماز ، زكات ، روزه ، حج ، جهاد ، جمعه ، جماعت ، قرآن ، علم ، عاشورا .

موسى عليه السلام عرض كرد : پروردگارا ، عاشورا چيست ؟ ندا رسيد : گريستن و تباكى كردن بر سبط محمد و مرثيه و عزادارى بر مصيبت آن مظلوم ، يعنى اباعبدالله عليه السلام .

ثواب آه كشيدن و اندوه براى امام حسين عليه السلام

امام جعفر صادق عليه السلام به ابان بن تغلب فرموده : آه كشيدن كسى كه براى مظلوميت ما غمگين باشد تسبيح است و اندوه وى براى ما عبادت است و پنهان داشتن سر ما جهاد در راه خداست آن گاه فرمود : بايد اين حديث را با آب طلا نوشته شود .

ثواب لعن بر قاتل امام حسين پس از نوشيدن آب

به سند متصل از ابو قولويه به اسناد خود از داود رقى گفت : نزد ابى عبدالله بودم ، آب خواست چون بنوشيد گريه او را گرفت و چشمانش از اشك پر شد .

آن گاه فرمود : اى داود ، خدا لعنت كند قاتل حسين عليه السلام را ، هيچ بنده اى آب ننوشد كه ياد حسين عليه السلام كند و لعن بر قاتل او

فرستد مگر آن كه خداى تعالى براى او هزار حسنه نويسد و صد هزار گناه او را محو كند و صد هزار درجه مقام او را بالا برد و چنان باشد كه صد هزار بنده آزاد كرده است و خداوند او را خرم و خوشحال گرداند .

امام صادق عليه السلام به ياد امام حسين عليه السلام آب مى نوشد

شيخ جعفر شوشترى رحمه الله مى نويسد : يكى از علامت هاى ايمان به ياد آوردن سيد الشهداء عليه السلام پس از نوشيدن آب است و اين مطلب براى همه كسى نيست بلكه ، براى حضرت صادق عليه السلام كه فرمود :

انى ما شربت ماء باردا الا و ذكرت الحسين عليه السلام ) .

من آب سرد نياشاميدم مگر آن كه به يادم آمد حسين عليه السلام .

كنت عند ابى عبدالله عليه السلام اذا استسقى الماء فلما شربه رايته قد استعبر و اغرور قت عيناه بدعومه .

در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم ، آب طلبيدم و آشاميد ، همين كه آن را ميل فرمود ديدم آن قدر گريه كرد تا چشمان مباركش غرق اشك شد .

ثم قال لى : يا داود ! لعن قاتل الحسين ، فما من عبد شرب الماء فذكر الحسين و قاتله الا كتب الله له مائله الف حسنه ، و حط عند مائه الف سيئه ، و رفع له مائه اله درجه ، فكما ، اعتق مائه الف نسمه ، و حشره الله يوم القيامه ثلج الفواد .

تشنگى حضرت بسيار بوده ولى مى خواست دشمان متوجه نشوند .

بارى اين كه امام صادق مى فرمايد

: هر وقت من آب بياشامم امام حسين عليه السلام به يادم مى آيد به سبب تشنگى شديدى است كه اماما حسين عليه السلام در كربلا به آن مبلا شد .

تشنگى حضرت به حدى رسيده بود كه جبرئيل عليه السلام به حضرت آدم خبر داد گفت : چنان تشنه مى شود كه از تشنگى چشمش آسمان را نمى بيند .

حضرت چنان تشنه شده بود كه زبانش از تشنگى مجروح شده بود ولى به اين حالت و اين شدت از تشتنگى نمى خواست دشمانش بدانند كه حضرت تشنه است ولى دشمنان فهميدند ، چون نهرى از شط و فرات نزديك حضرت بوه يا بناه به نقلى شط فرات در آن زمان

نزديك بوده به طورى كه حضرت شط را مى ديده است .

حضرت نگاهى به آن كرد فهيمدند كه حضرت تشنه است ، ظالمى گفت : يا حسين : الا تنظر الى الفرات كان بطونه الحياة و الله لا تذوقه او تموت عطشا (192)

امام صادق عليه السلام فرمود : آبش بده

راوى مى گويد : من همسفر حضرت صادق عليه السلام بودم در راه مكه ديدم شخصى در زير سايه درخت افتاده ، حضرت فرمود : برو مبادا از تشنگى افتاده بادش مى گويد پياده شدم و رفتم عرض كردم : يا بن رسول الله ، نصرانى است و از تشنگى افتاده است فرمود : آبش بده حضرت فرمود : آب دادن به اين نصرانى ثواب دارد پس مسلمان به مسلمان آب بدهد اجر دارد ، مسلم به كافر اجر داد ، كافر به مسلم ولو تخفيف گناه و عذاب به كافر ولو تخفيف

عذاب باشد .

عطوفت رسول اكرم صلى الله عليه و آله به حيوانات

پيغمبر صلى الله عليه و آله و آله مشغول وضو بود ، گربه اى از راه گذشت و به آب نگاه كرد فرمود : معلوم است گربه تشنه است وضو را گذاشت و آب را نزد گربه گذاشت گربه آب خورد و حضرت از پس مانده آب گربه وضو را تمام كرد . (193)

امام حسين عليه السلام هميشه زنده است

آرى در ظاهر يزيد حسين عليه السلام و انصارش را كشت اما در باطن امام حسين عليه السلام يزيد و همه بنى اميه را بدتر ار هزار مرتبه كشتن كشت ، يزيد آنها را يك روز كشت و امام حسين عليه السلام او و قومش را تا ابد و هر روز كشت .

از تو مى پرسم : كدام غلبه و پيروزى برتر و كدام كشتن بزرگ است اين فلسفه را حتى ملل غير اسلامى نيز درك كرده اند و مستشرق آلمانى مسيو ماريين نيز به اين نكته اشاره كرده است . (194)

امام حسين عليه السلام از عرب بود اما امروز ديگر مخصوص عرب نيست ، بلكه مكتب او سرلوحه نهضت ها و ملت ها و معيار حق و باطل است و عجم او را از عرب بيشتر دوست مى دارد .

امام يزيد كه پادشاه عرب بود ، عرب از مشرق تا مغرب او را طرد كرده و انتسابش را براى خود ننگ شمرده است . (195)

آفرين بر تو

باز در خاطره ها ياد تو اى رهبر عشق

شعله سركش آزادگى افروخته است

يك جهان بر تو و بر همت مردانگى ات

از سر شوق و طلب ديده جان دوخته است

نقش پيكار توو در صفحه تاريخ جهان

مى درخشد چو فروغ سحر از ساحل شب

رسم آزادى و پيكار حقيقت جويى

همه جا صفحه تابنده آيين تو بود

آنچه بر ملت اسلام حياتى بخشد

جنبش عاطفه و نهضت خونين تو بود

تا زخون تو جهان شود از بنده آزاد

بر سر ايده انسانى خود جاى دادى

در ره كعبه حق جويى و مردى و شرف

آفرين بر تو كه هفتاد و دو قربان دادى

جان به قربان تو

اى رهبر آزادگى و عشق

كه روانت سر تسليم نياورد فرود

زان فداكارى مردانه و جانبازى پاك

جاودان بر تو و بر عشق و وفاى تو درود .

هرزگى دشمنان پس از شهادت

يكى از مهمترين عوامل و علل پيش افتادن قيام حسينى و نهضت مقدس عاشوار فصلى است كه پس از شهادت امام و يارانش بدن ضميمه شد و با اسراى اهل بيت عليهم السلام از سويى و شهيدان كربلا از سوى دگير اين قيام به دنيا معرفى شد دشمنان تا توانستند پس از شهادت امام عليه السلام و تمام شدن كار هرزگى كردند بدن هاى شهدا را عريان كردند لباس هايشان را به غارت بردند بدن ها را زير سم اسب ها كوبيدند ، سرها را بالاى نيزه ها بر افراشتند با اسران داغديده تندى و درشتى كردند بر لب هاى خشكيده چوب زدند ، اين هرزگى ها از كربلا شروع شد و تا شام ادامه يافت و شخص يزيد در اين هزرگى ها شركت كرد اما اسيران اهل بيت با كمال بزرگوارى چنان كه گويا هيچ مصيبتى نديده اند به هر جا رفتند سخن از پيروزى خويش و رسوايى دشمن گفتند و روزى كه همه مردم آنها را شكست خورده و از ميان رفته و دشمنان را پپروز مى ديدند ، آنان خود را سرافراز و كامياب و دشمن مغرور را بدبخت و رسواى تاريخى معرفى مى كردند . (196)

راز بقاى امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام به واسطه شخصيت عاليقدر و به واسطه شهادت قهرمانه اش ، مالك قلب ها و احساسات صده ميليون انسان است اگر كسانى كه بر اين مخزن عظيم و گرانقدر احساسى و روحى گمارده شدند - يعنى سخنرانان مذهبى - بتوانند از اين مخزن عظيم در جهت هم شكل كردن و هم رنگ كردن روح ها با روح عظيم حسينى بهره بردارى

صحيح كنند ، جهان اصلاح مى شود .

راز بقاى امام حسين اين است كه نهضتش از طرفى منطقى است و از ناحيه منطق حمايت مى شود و از سوى ديگر در عمق احساسات و عواطف راه يافته است ائمه اطهار كه به گريه بر امام حسين سخت توصيه كرده اند ، حكيمانه ترين دستورها را داده اند اين گريه هاست كه نهضت امام حسين عليه السلام را در اعماق جان مردم وارد مى كند تكرار مى كنم به شرط آنكه گروهى كه بر اين مخزن عظيم گمارده شده اند بدانند چگونه بهره بردارى كنند . (197)

از يزيد عبرت بگيريد

و اى عبرة لاولى الابصار اعظم من كون ضريح الحسين عليه السلام حرما معظما و قبر يزيد بن معاوية مزبلة .

چه عبرتى براى صاحبان بصيرت بزرگتر از اين كه حرم حضرت امام حسين عليه السلام بزرگ و با جلال تر است و يزيد آن روز سلطنت ظاهرى را صاحب بود ولى آثارى از او باقى نمانده و قبر وى مزبله است .

حسين عليه السلام و فزرندانش همه براى رضاى خدا از خود گذشتند و از آنها تنها على بن الحسين عليه السلام ماند او هم در آن زمان مريض بود ، مصلحت خداوند به اولاد آن بزرگوار بركت داد و در دنيا پخش شدند . (198)

اى كاخ دين زقيام تو استوار

دنيا زد دود ظلم و ستم تيره گشته بود

آيين حق و رسم دين الهى شكسته بود

طغيان نفس سركش بد سيرتان دهر

پيوند دين حق و عدالت گسسته بود

زين كشمكش غبار مذلت به آسمان

مى رفت و چهره اسلام شد نهان

متروك شد عمل به حكم خدا و پيمبرش

مردان حق ببرند مردمان

ناگه به پاى خاست نگهبان مرز دين

ويرانه ساخت خانه گمراهى مبين

آهنگ جاودانه او در جهان هنوز

در گوش روزگار همى افكند طنين

اى كاخ دين زقيام تو استوار

اسلام از وجود تو گرديده پايدار

بر فرق كاينات بود پرچمت بلند

هستى هميشه تا كه به پاست روزگار

حجت كشفى

فصل دوم : نظر دانشمندان اهل سنّت

1- محمد على جناح موسس كشور پاكستان

هيچ نمونه اى از شجاعت و فداكارى و شهامت بهتر از آن كه امام حسين عليه السلام نشان داد در جهان پيدا نمى شود ، به عقيده من تمام مسلمانان جهان بايد از شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان نمود پيروى كنند و از مكتبش سرمشق بگيرند .

2- عبدالله علائلى دانشمند و نويسنده معروف اهل تسنن

هر كس در زندگى دو روز دارد : روز زنده شدن و روز مرگ ، ولى تو اى حسين تنها يك روز داشتى : روز زنده شدن و حيات ، زيرا تو هرگز نمردى ، تو جان شيرين خود را بر سر عقيده پاك و هدف بزرگ و آرمان مقدس خويش نهادى .

به همين دليل تا حق و حقيقت و اسلام در جهان زنده است تو هم زنده اى . (199)

3- سخن شيخ محمد محمود مدنى

شيخ محمد محمود مدنى استاد و رئيس دانشكده شريعت دانشگاه از هر مى گويد :

امام حسين عليه السلام شهيد نمونه و برجسته مجاهدان راه خدا ديد بال و پر شكسته و باطل از چهار سو راه را بر آن بسته است خود را ديد كه شاخ درخت نبوت و پسر آن امام شير دلى است كه هرگز از بيم و ذلت سر به زير نينداخت .

خود را ديد كه برطرف كردن اين حزن و اندو0 و از ميان بردن اين تاريكى ها از او خواسته شده است صدايى از اعماق دلش او را ندا مى كرد : تو اى پسر پيغمبر ، براى رفع اين شدايد هستى خدا با جد تو تاريكى ها را برطرف و حق را ظاهر و باطل را باطل ساخت تا بر او اين آيه نازل شد (اذا جاء نصر الله والفتح )

و مردم گروه گروه در دين خدا وارد شدند پدر تو همان شمشير برنده اى بود كه در نيام نرفت تا گردن هاى مشركان را ذليل توحيد ساخت .

برخيزد اباعبدلله مانند پدر و جدت جهان كن و از دين خدا حميايت كن ، و

ستم كاران را دفع كن و زمين را از پليدى بغى و ستم پاك ساز .

خاندان اصحاب تو خوار شده اند و بانوان و فقرا و اطفال و يتيمان و بيوه زنان بيچاهر گشتند .

پس چه كسى اين همه گرفتارى و پريشانى و فشار و ظلم و ستم را برطرف مى سازد اگر تو برطرف نسازى ؟ و چه كسى براى نجات امت قيام مى كند اگر تو قيام نكنى ؟ گويى امام حسين عليه السلام اين صداها را از اعماق دلش مى شنيد كه او را به اين نداى موثر ندا مى كرد ، و شب و روز به او اصرار مى ورزيد .

پس امام حسين عليه السلام چاره اى جز پاسخ به اين ندا و اجابت اين صدا نداشت و به كسانى كه او را از قيام باز مى داشتند و مى ترساندند التفاتى نكرد و شدت و قساوت دشمن او را از جهاد در راه خدا باز نداشت ، زيرا او مجاهدى بود كه به امر خدا قيام كدر و برايش تفاوت : داشت كه به ظاهر مغلوب باشد يا منصور ، چون هر دو حال برايش شرافت بود (هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين )(200)

پس او در راه خدا و حق شهيد شد و دشمن به لعنت خدا و فرشتگان و مردم گرفتار شد و او به بزرگ ترين درجات در نزد خدايش رستگار شد : (مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهدائ والصالحين )(201)

4- نويسنده اهل سنت

يكى از نويسندگان اهل سنت پس از آن كه شرايط و اوضاع عصر امام حسن مجتبى عليه السلام با

عصر امام حسين عليه السلام شرح داده مى گويد :

ما نمى توانيم بگوييم امام عازم بود با يزيد بيعت نكند و هر چند كشته شود ، زيرا ممكن نبود امام با يزيد بيعت كند ، و اگر بيعت مى كرد و مردم او را امام به حق مى شمردند و او براى تغيير دين فرصت مى يافت از اين جاست كه گفته اند :

ان الحسن فدى دين جده بنفسه واهله و ولده و ما تزلزلت اركان دوله بنى اميه الا بقتل الحسين عليه السلام .

يعنى : حسين عليه السلام جان خود و اهل و اولاد خويش را فداى دين جدش كرد و اركان دولت بنى اميته متزلزل نشد مگر به كشتن امام حسين عليه السلام .

همين نويسنده در جاى ديگر مى گويد :

دولت بنى اميه پس از شهادت آن حضرت ديرى نپاييد و شصت و چند سال را به پايان نرساند و كشتن امام درد كشنده اى شد كه در اندام حكومت آنان جا گرفت تا سرانجام آنان را هلاك كرد و خونخواهى امام فريادى بود كه دل ها و گوش هاى مردم با آن فتح مى شد .

با توجه به اين مصالح و اوضاع و اصول و ملاحظه مقام امام ، آيا كسى مى تواند در ضرورت اين قيام ترديد كند ؟ و آيا حتى با قطع نظر از مقام امامت اشكالى دارد كه امام همين برنامه اى را كه اجرا كرد با پيش بينى عاقبت كار انجام دهد .

تفاوت نمى كند كه فوايد و آثار را نتايج قيام بگوييم يا هدف بشماريم ، بحث لفظى نداريم

ممكن است به اين تغيير ادا كنيم كه : اين فوايد و آثار ، حكمت تعبد و تكليف امام به شهادت است و ممكن است بگوييم : اين فوايد و آثار ، هدف و قيام و قبول شهادت است . (202)

رمز قرآن از حسين آموخيتم

هر كه پيمان با هو الموجود بست

گردنش از قيد هر معبود درست

ما سوى الله را مسلمان بنده نيست

نزد فرعونى سرش افكنده نيست

عقل گويد شاد شو آباد شود

عشق گويد بنده شود ، آزاد شو

عشق را آرام جان حريت است

ناقه اش را ساربان حريت است

آن امام عاشقان پور بتول

سرور آزادى زبستان رسول

الله الله باى بسم الله پدر

معنى ذبح عظيم آمد پسر

بهر آن شهرزاد خير العمل

دوش ختم المرسلين نعم الجمل

در ميان امت آن كيوان جناب

همچو حرف قل هو الله در كتاب

چون خلافت رشته از قرآن گسيخت

حريت را زهر اندر كام ريخت

خواست آن ، سر جلوه خير الامم

چون سحاب قبله باران از كرم

بر زمين كربلا باريد و رفت

لاله در ويرانه ها كاريد و رفت

تا قيامت قطع استبداد كرد

موج خون او چمن ايجاد كرد

مدعايش سلطنت بودى اگر

خود نكردى با چنين سامان سفر

دشمنان چون ريگ صحرا لا تعد

دوستان او به يزدان (203) هم عدد

سر ابراهيم و اسماعيل بود

شرح آن جمال را تفصيل بود

تيغ بهر عزت دين است و بس

مقصد او حفظ آيين است و بس

خون او تفسير اين اسرار كرد

ملت خوابيده را بيدار كرد

تيغ چون ال از ميان بيرون كشيد

از رگ ارباب باطل خون كشيد

نقش الا الله در صحرا آموختيم

زآتش او شعله ها اندوختيم

شوكت شام و فر بغداد رفت

دولت غرناطه هم بر باد رفت

تا ما از خيمه اش لرزان هنوز

تازه از تكبير او ايمان هنوز

اى صبا

اى پيك دور افتادگان

اشك ما را بر مزار او رسان (204)

فصل سوم : نظر دانشمندان غير مسلمان

1- مهاتما گاندى بنيانگذار هند نوين

من براى مردم هند طلب تازه اى نياورده ام تنها نتيجه اى را كه از مطالعات دامنه دار خود در تاريخ زندگى قهرمانانان كربلا به دست آودره بودم به ملت هند تقديم كردم و اگر بخواهيم هند را نجات دهيم بايد همان راهى را بپيمايم كه حسين بن على عليهماالسلام پيمود . (205)

2- ل . م . بويد

در طى قرون افراد بشر هميشه جرات و پر دلى و عظمت و روح و بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در اثر همين هاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسلم نمى شود اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين و من مسروم كه در چنين روزى با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مى گويند و شركت كرده ام ، هر چند كه 1300 سال از تاريخ آن گذشته است . (206)

3- واشنگتن ايرونيك مورخ آمريكايى

براى امام حسين عليه السلام ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن به اراده يزيد نجات بخشد ، ليكن مسووليت پيشوايى و نهضت بخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميه آماده ساخت در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در روى ريگ هاى تفتيده عربستان روح حسين فناناپذير است اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من ، اى حسين . (207)

4- سر فردريك جيمس

درس امام حسين و هر پهلوان شهيد ديگر اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مى رساند كه هر گاه بدى مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد آن اصول هميشه در دنيا باقى و پايدار خواهد ماند . (208)

5- پرفسور ادوارد براون

آيا اقليتى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود آغشته با حزن و الم نگردد ؟ حتى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت را انكار كنند . (209)

6- گيبون مورخ مشهور

در طى قرون آينده بشر و در سرزمين هاى مختلف شرح صحنه حزن آور و مرگ حسين عليه السلام موجب بيدارى قلب خون سردترين خوانندگان خواهد شد .

7- چارلز ديكنز

اگر منظور امام حسين عليه السلام جنگ در راه خواسته هاى دنيايى خود بود من نمى فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند ؟ پس عقل چنين حكم مى كند كه او تنها به خاطر اسلام فداكارى كرد . (210)

8-مسيو ماريين

همچنين مسيو ماريين مى گويد :

بزگترين دليل بر اين كه حسين عليه السلام به قتلگاه رفت و ابدا قصد سلطنت و رياست نداشت اين است كه حسين عليه السلام با آن علم و سياست و تجربه كه در عهد پدر و برادر در مقاتلت با بنى اميه حاصل نموده بود مى دانست كه با عدم موجودى اسباب خود و آن همه اقتدار يزيد مقاومت با او ممكن نيست . ديگر آنكه حسين عليه السلام بعد از پدر پيش گويى از كشته شدن خود مى نمود و از آن ساعتى هم كه از مدينه حركت كرد بى پرده به آواز بلند مى گفت كه من براى كشته شدن مى روم و به جمع همراهان خود همين را محض اتمام حجت بيان مى كرد كه هر كس به طمع جاه و مال با او بيعت كرده ترك همراهى او را گيرند و ورد زبانش اين بود : من راه قتلگاه در پيش دارم .

9- محقق اروپايى و فداكارى امام حسين عليه السلام

چنان كه گفتيم : در استراسبورگ فرانسه مركزى وجود دارد براى مطالعه در مذهب شيعه دوازده امامى بايد گفت كه وابسته است به يك مذهب بزرگ تر براى مطالعع دانشمندان آن مركز دواطبانه است و هيچ يك از دانشمندانى كه در اين مركز كار مى كنند از كسى مزد يا پاداش دريافت نمى كنند آنچه آنها را وادار كرده كه در مذهب شيعه مطالعه كنند دو چيز است : اول عشق به مطالعه در مذهب شيعه دوازده امامى . دوم اين كه هم آنها استادان دانشگاه يا دانشمندان وابسته به انستيتوهاى علمى هستند و هر كدام از مطالعه خود براى پيشرفت

كارشان نتيجه مى گيرند .

يكى از دانشمندان آن مركز (فرانسيسكو گابريلى )نشان داده كه ، كشته شدن امام حسين عليه السلام در روز دهم محرم سال 61 هجرى به شرحى كه تا اين جا گفته شد و دنباله آن خواهد آمد و از عواملى اصلى توسعه مذهب شيعه بوده و قسمت اعظم تبليغات آل بويه بر مبناى چگونگى كشته شدن حسين عليه السلام و خويشاوندان و دوستان استوار بوده است .

فرانسيسكو گابريلى استاد دانشگاه رم راجع به اثر كشته شدن امام حسين عليه السلام در توسعه مذهب شيعه مى گويد : سلطان آل بويه تبليغات خود را براى توسعه مذهب شيعه بر اساس وقايع روز دهم محرم سال 61 هجرى قرار داده بودند و آن تبليغات آن موثر بود كه آنها براى توسعه مذهب شيه ضرروى نديدند كه به زور متوسل شوند . (211)

بزرگ فلسفه قتل شاه دين است

كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است

حسين مظهر آزادگى و آزادى است

خوشا كسى كه چنينش مرام و آئين است

نه ظلم كن به كسى نى به زير ظلم برو

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

ببين كه مقصد عالى وى چه بد اى دوست

كه درك آن سبب عز و جاه و تمكين است

زخاك مردم آزاده بوى خون آيد

نشان شيعه و آثار پيروى اين است (212)

10- آثار وجودى امام حسين عليه السلام در نظر دكتر جوزف

دكتر رينو جوزف مستشرق معروف فرانسوى (م : 1867 م ) كه چندين كتاب عربى منتشر به لغت فرانسه ترجمه كرده و در كتاب خود اسلام و مسلمانان كه به عربى ترجمه شده (الاسلام و المسلون ) و روضه خوانى هيئت هاى عزا نگاشته و به فوايد اين مراسم

از جنبه سياست و اخلاق و تربيت و كمال مركزيتى كه ايران در جامعه شيعه دارد اشاره كرده و پيشرفت و بقاى مذهب شيعه را بخصوص در بعض نقاط مثل هند مربوط به سوگوارى سيدالشهداء دانسته و اظهار كرده كه با حفظ اين مراسم جمعيت و شوكت و ترقى شيعه در آيند بيشتر خواهد شد .

اين شرق شناس ضمن اشاره به اوقاف و وجوه بسيارى كه شيعه در راه برگزارى عزادارى حسينى صرف مى كند مى گويد :

مذاهب ديگر به اندازه شيعه در راه تبليغ و دعوت به دنى بذل مال نمى كنند و مصارفى كه شيعه دارد شايد سه برابر مصارفى باشد كه ساير فرق اسلام در اين راه مصرف مى كنند و اگر يك نفر شيعه در دورترين نقاط هم باشد يك نفرى اين مراسم را از تشكيل مجالس روضه و انفاق به فقرا و اطعام و غيره اجرا مى كند و در حقيقت به دعوت و تبليغ مى پردازد ، منبر و وعظ و خطابه در تربيت خطبا و وعاظ و گويندگان توانا و پرورش اخلاق عوام و آشنا كردن به علوم و معارف موقعيت خاصى دارد .

تمام مسائل در منابر مطرح مى شود به نوعى كه عوام شيعه از ساير فرقه ها به عقايد و مذهب خود آشناترند و اگر در اقطار عالم نظر كنيم در هيچ جامعه اى مانند شيه زمينه ترقى علمى و صنعتى و اقتصادى فراهم نيست و شيعه بيشترين فرقه و آمادگى آنها براى كسب علوم و صنايع جديد بيشتر است ، چنانكه تعداد كارگر در ميان شيعه به نسبت جمعيت بيشتر است .

شيعه دين خود را با شمشير پيش نبرده بلكه با نيروى تبليغ و دعوت پيشرفت كرده و اهتمام آنها به برگزارى مراسم سوگوارى موجب شده كه تقريبا دو سوم مسلمانان و بلكه گروه هايى از هنود و محبوس و ساير اديان نيز با آنها در عزاى حسين عليه السلام شركت مى كنند . (213)

بر اين اساس ممكن است بگوييم جمعيت شيعه در آينده از ساير فرق بيشتر مى شود شيعه با اين مجالس و مراسم كه ديگران هم در آن شركت مى جويند توانسته در ملل و اهل مذاهب ديگر نفوذ كند و اصول مذهب خود را به ديگران تبليغ نمايد و اين همان اثرى است كه سياستمداران غربى براى پيشرفت دين مسيح با صرف اموال بسيار آرزو مى كنند .

سپس راجع به هيئت ها و پرچم ها و علامات عزا و فوايد آن شرحى مى نگارد و تاثير اين شعائر را در اتحاد و زيارتى شوكت و استقلال و اتحاد متذكر شده مى گويد :

از امور طبيعى و فطرى كه مويد شيعه است اين است كه هر كس به طبع فطرت خود و طرفدار مظلوم است و مايل مظلوم را يارى كند اين نويسندگان اروپايى هستند كه در كتابهايشان تفصيل شهادت امام حسين عليه السلام و اصحابش را مى نويسند و مظلوميت امام حسين عليه السلام و اصحابش و ستمگرى حسين عليه السلام را نمى برند مگر با نفرت هيچ چيز نمى تواند جلو اين امور فطرى و ادراك وجدانى بشر بايستد و مانع پيشرفت مذهب شيعه شود . (214)

11- گفتار مادام انگليسى در مظلوميت امام حسين عليه السلام

در دايرة المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله بسيار مفصلى از خانم دانشمند

انگليسى با عنوان (سه شهيد )آمده كه خلاصه آن اين است كه سه نفر در تاريخ بشريت براى اعلاى كلمه حق جانبازى و فداكارى كردند كه از ساير فداكاران و جانبازان گوى سبقت ربودند :

اول - سقراط حكيم يونانى در آتن .

دوم - حضرت عيسى بن مريم عليه السلام در فلسيطن (215)

سوم - حضرت حسين عليه السلام فرزند زاده محمد صلى الله عليه و آله پيغمبر مسلمانان آن گاه نوشته است :

تاريخ و حالات و چگونگى شهادت و جانبازى و فداكارى حسين عليه السلام از آن دو نفر (يعنى سقراط و عيسى ) قوى تر و مهم تر بوده است ، به همين جهت به سيدالشهداء ملقب شد زيرا سقراط و حضرت مسيح تنها در راه حق به تفديه جان خود حاضر شدند ولى امام حسين عليه السلام جالا وطن كرد در بيابانى دور از جمعيت در محاصره دشمن واقع شد و عزيزترين عزيزانش كه از دست دادن هر يك از آنها از سر دادن خودش مهم تر بوده فداى حق كرده به دست خود مقابل دشمن فرستاد و همه آنها را قربانى راه حق نمود بزرگترين دليل بر اثبات مظلوميت حسين عليه السلام قربانى دادن بچه شير خواره اش بود كه در هيچ تاريخى سابقه ندارد ، بچه شيرخوارى را براى طلب آب (بى قسمت و قدر )بياورد و آن قوم دغا عوض دادن آب او را طعمه تير ، جفا قرار دهند اين عمل دشمن مظلوميت حسين عليه السلام را اثبات كرد و به همين نيروى مظلوميت بساط عزت خاندان مقتدر بنى اميه را برچيد و رسواى عالمشان كرد در

اثر جانبازى هاى او و اهل بيت دين بزرگ محمدصلى الله عليه و آله حيات نوينى به خود گرفت . (216)

تابع اهل ستم گشتن بود عار حسين

درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين

بذر همت در جهان افشاند افكار حسين

جان خود را از ره صدق و صفا از دست داد

زين سبب تا حشر باشد گرم بازار حسين

حق و باطل را به خون خويش كرد از هم جدا

آرى آرى تا ابد برجاست آثار حسين

زندگى پيكار باشد در ره انديشه ها

باشد اين گفتار شيرين و گهربار حسين

گر ندارى دين به عالم لا اقل آزاده باش

اين كلام نغز مى باشد زگفتار حسين (217)

بخش سوم : علم امام عليه السلام

فصل اول : امام كيست ؟

امام كيست ؟

امام و پيشوا به كسى گفته مى شود جلو جماعتى افتاده ، رهبرى ايشان را در يك مسير اجتماعى با مرام سياسى يا مسلك علمى يا دينى بر عهده گيرد و البيته به واسطه ارتباطى كه در زمينه خود دارد در وسعت وضيق تابع زمينه خواهد بود .

آيين مقدس اسلام زندگانى عموم بشر را از جهت در نظر گرفته ، فرمان مى دهد از جهت حيات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنماى مفيد و در حيات صورى نيز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مى كنند چنان كه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى حكومت مداخله مى كند بنابر جهاتى كه شمرده شد امامت و پيشوايى دينى در اسلام از سه جهت ممكن است مورد توجه قرار گيرد : از جهت حكومت اسلامى و از جهت رهبرى و ارشاد حيات معنوى .

شيعه مقتد است چنان كه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نياز مسندى ضرورى دارد كسى كه متصدى

اداره جهات نامبرده است و پيشوايى جماعت را در آن جهات به عهده دارد از ناحيه و رسول بايد تعيين شود و البته پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز به امر خدا تعيين فرموده است . (218)

وصف امام در بيان حضرت رضا عليه السلام

امام است كه حلال خدا را حلال مى داند و حرامش را حرام ، حدود را اقامه از دين خدا دفاع مى كند و به راه عبادت مى كند ، با حكومت و بينه خوب و حجت رسا .

امام خورشيد تابانى است كه نورش جهان را فراگيرد و اندر افقى است كه ديده و دست ها بدن نرسند .

امام ماه تابنده و چراغ فروزنده و نور طلوع كننده و اختر رهنما است در تارهاى شب تاريك و دليل هدايت و نجات بخش از هلاكت .

امام شعله اى است بر سر تپه و گرم كننده هر پناهنده است دليل است در مهلكه وهر كس از او جداست نابود است .

امام ابرى است و بارانى تند و آسمانى سايه بخش و زمينى است همواره و چشمه اى جوشان و استخر و بوستان ا ست .

امام امينى است رفيق و پدرى است مهربان و برادرى است هم زاد و چون مادرى براى فرزند صغير و دلسوز .

امام امين خداست در زمين ميان خلقش و حجت اوست بر بندگانش و خليفه اوست در بلادش و دعوت كننده به خدا و دفاع كننده از حريم اوست .

امام از گناهان پاك واز عيوب مبراست به علم مخصوص و بردبارى موسوم است ، نظام دين و عزت مسلمانان و خشم بر منافقان و نابودى كفار است

. (219)

امام عالم به تمام دانش ها

ابوبصير مى گويد : از امام كاظم عليه السلام پرسيدم : فدايت شوم امام را چگونه مى توان شناخت ؟ حضرت در پاسخ فرمود :

نخست اين كه پدر امام او را در ميان مردم به امامت نصب كند ، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله اميرالمومنين على عليه السلام را به امامت منصوب كرد .

چنان كه هر امامى بايد امام پس از خود را به مردم معرفى كند .

دوم : هر چى از او بپرسى توانايى پاسخ داشته باشد .

سوم : تو ساكت باشى و امام به سخن ابتدا كند (منظور تو را بگويد ) ، يعنى از ما فى الصغير تو آگاه باشد .

چهارم : مردم را از حوادث آينده خبر دهد .

پنجم : با هر يك از مردم با زبان خود آنان سخن بگويد .

به امام كاظم عليه السلام گفتم : فدايت شوم امام بايد به هر زبانى تكلم كند ؟ فرمود : آرى ، زبان پرنده را هم مى داند سپس فرمود : اكنون پيش از آن كه از جايت حركت كنى علامت آن را به تو عطا خواهم كرد ، طولى نكشيد كه ديدم مردى نزد امام آمد كه اهل خراسان بود و به زبان عربى با امام عليه السلام سخن گفت حضرت پاسخ او را به فارسى فرمود : آن مرد خراسانى گفت : من به زبان فارسى با تو گفت و گو نكردم براى اين كه شايد شما كاملا زبان فارسى را ندانى .

حضرت فرمود : سبحان الله ، اگر من نتوانم جواب تو را بگويم پس

چه فضيلتى بر تو خواهم داشت ؟ !

آن گاه امام عليه السلام به من فرمودن اى ابومحمد ! امام آن است كه كلام همه مردم و پرندگان و حيوانات و هر جاندارى بر او مخفى نباشد ، كسى كه اين خصلت ها در وجود او نباشد امام نيست . (220)

عن ابى بصير قال : قال ابوعبدالله عليه السلام :

اى اممام لا يعلم ما يصيبه والى ما يصير ، فليس ذلك بحجة الله على خلقه .

امام صادق عليه السلام فرمود : آن كه از حوادث و پيش آمدهاى آينده خود آگاه بناشد ، امام نيست . (221)

خبر از حادثه كربلا

خبرهاى غيبى كه از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام به ما رسيده و در كتب سنى و شيعه ضبط شده است بسيار است .

بعضى از مسلمانان بوده و هستند كه وجود اين فيض الهى را در نهاد افراد برگزيده خداوند با دو دلى و ترديد تلقى كردهه و مى كنند ولى در گذشته بعضى از آنها پس از تحقق يافتن خبر غيبى به واقع امر پى برده از ترديد خود نادم شدند و در پيشگاه الهى استتغفار كردند .

غرفه ازدى - كه او را صحبه نيز مى خواندند - از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و از اصحاب صفه است او كسى است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نسبت به معامله اى كه انجام داده بود درباره اش دعاى بركت فرمود غرفه مى گويد :

در دل من نسبت به على عليه السلام شك و ترديد پديد آمد از اين جهت كه

روزى با جمعى به همراه آن حضرت به زمين كربلا (شاطى ء الفرات ) رسيديم . على عليه السلام از راه منحرف شد و در نقطه اى ايستاد ما نيز اطرافش ايستاديم .

حضرت با دست اشاره كرد و نقطه را نشان مى داد و فرمود : اين جا باز انداز كاروان آنهاست . اين جا محل ريختن خون آنهاست اين جا خوابگاه شتران آنها است پدرم فداى آن مظلومى كه در زمين و آسمان جز خداوند بزرگ يار و ياورى ندارد غرفه از شنيدن اين خبرهاى غيبى دچار شك و ترديد شد و در دل هاى مى گفت : آيا آنچه حضرت خبر مى دهد واقع مى شود ك

او مى گويد : پس از آن كه امام حسين عليه السلام كشته شد من به همان سرزمين كه مقتل شهيدان بود رفتم ديدم تمام آنچه را كه اميرالمومنين عليه السلام فرموده بود واقع شده و در سخنان خود كوچكترين خطايى نداشته است .

پس از مشاهده آن صحنه از شك و ترديدى كه آن روز به دلم راه يافته بود از خداوند طلب آمرزش كردم و دانستم كه حضرت على عليه السلام جز بر اساس پيمان الهى سخن نگفته است . (222)

چند خبر غيبى

على عليه السلام در سال 39 هجرى كشته شد اگر اين خطبه را رسول اكرم صلى الله عليه وآله در سال آخر عمر خود القا كرده باشد خبر از 29 سال بعد داده است جالب آن كه گفته آن حضرت تنها يك خبر غيبى نيست بلكه چند خبر است :

1- على عليه السلام به مرگ طبيعى از دنيا نمى رود بكله كشته

مى شود .

2- قتل آن حضرت در ماه مبارك رمضان اتفاق مى افتد .

3- در حال نماز كشته مى شود .

4- با سم كشته نمى شود ، بلكه قتل آن حضرت با سلاح خواهد بود .

5- سلاح به سر اصابت مى نمايد نه به سينه يا پهلو .

6- خون ريزى به قدرى شديد است كه محاسن آن حضرت به خونش خضاب مى گردد .

رسول اكرم صلى الله عليه وآله اين خببر غيبى را در منبر با حضور بسيارى از مسلمانان در كمال صراحت و قاطعيت بيان كرد . حتى مطلب به قدرى در ضمير آن حضرت روشن و غير قابل ترديد بود كه فرمود : گويى مى بينم كه درباره تواين قضيه اتفاق مى افتد .

خبر دادن از وقوع چنين حادثه اى در 29 سال قبل از مجارى علمى ، تحصيلات دانشگاهى غير ممكن است اين علم غيبى است كه به مشيت خداوند به پيغبمر اكرم صلى الله عليه وآله افاضه شده و رسول اكرم صلى الله عليه وآله بر اساس آن سخن مى گويد جالب آن كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله وقوع اين حادثه را بيش از يك بار اعلام كرده است . (223)

رسول اكرم صلى الله عليه وآله و اخبار غيب

روايات بسيارى از طرق شيعه و سنى رسيده است كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام در موارد متعددى از غيب و وقايع آينده خبر داده اند .

ماه رمضان نزديك مى شد ، رسول اكرم صلى الله عليه وآله خطبه مفصلى خوانده و ضمن آن از عظمت و معنويت ماه رمضان سخن گفت قسمتى از فرائض

و سنن را توضيح داد و مردم را به اداى وظايفشان تشويق كرد .

على عليه السلام مى فرمايد : ضمن خطبه پيغمبر به پا خاستم و پرسيدم :

يا رسول الله ، چه عملى در ماه رمضان از همه برتر و بهتر است ؟ در جواب فرمود : اجتناب از گناه ، سپس رسول اكرم صلى الله عليه وآله گريه كرد ، گفتم : يا رسول الله ! چه چيز گريه ات آورد ؟ فرمود : گريه من براى مصيبتى است كه در اين ماه بر تو وارد مى شود گويى مى بينم كه در پيشگاه خداوند نماز مى گزارى و شقى ترين مردم ضربتى به سرت مى زند كه ريشت از آن ضربت به خون خضاب مى شود على عليه السلام گفتن يا رسول الله ! اين حادثه در موقع سلامت دين من به من مى رسد ؟ فرمود : بلى در سلامت دينت .

خبر رسول اكرم صلى الله عليه وآله از شهادت عمار ياسر

عمار ياسر از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه وآله است او در دوران زندگى خود از مشركان صدمات بسيار ديد و با حوادث سختى رو به رو شد عماى در جنگ صفين از سربازان اميرالمومنين عليه السلام بود و در همان جنگ به شهادت رسيد پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله دو خبر درباره عمار داده بود كه پس از گذشت ساليان دراز هر دو خبر جامه عمل پوشيد نخست آن كه خبر داده عمار ياسر به دست جمعيت ستمكار و ظالم كشته مى شود و اين خبر را مردم زيادى بى واسطه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله حكايت تا جايى كه بعضى از

افراد مى دانستند گروه حق و باطل در جنگ صفين قرار دارند .

خزيمة بن ثابت در جنگ جمل حاضر بود ، ولى دست به شمشير نزد در جنگ صفين نيز حاضر بود و نجنگيد نكرد و مى گفت جنگ نمى كنم تا عمار كشته شد و ببينم كدام گروه او را مى كشند ، زيرا من خود از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيده ام كه فرمود : كشنده عمار ياسر جمعيتى ستمكارند . پس از آن كه عمار به دست لشكر معاويه كشته شد خزيمه گفت : اينك گروه گمراه را شناختم دست به شمشير برد و به لشكر معاويه حمله كرد تا كشته شد .

خبر غيبى دوم كه رسول اكرم صلى الله عليه وآله درباره عمار داده بود آخرين سهم او از دنيا بود عمار ياسر در روز صفين آب خواست ، برايش شير آوردند گفت : پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله به من فرموده : آخرين نوشيدنى كه از دنيا مى نوشى شير است سپس به ميدان جنگ رفت و كشته شد اين دو خبر غيبى در علم بارى تعالى وجود داشت و خداوند پيغمبر اسلام را از آن آگاه كرد . (224)

تعبير خواب هند جگر از زبان رسول خدا صلى الله عليه وآله

در مدينة المعاجز آمده است : هند جگر خوار معاويه صبحگاهى به خانه رسول خداصلى الله عليه وآله در آمد و به عايشه گفت : جوابى عجيب ديدم ، به عرض رسول خدا صلى الله عليه وآله برسان و تعبير آن را بپرس و مرا آگهى ده ، در خواب ديدم خورشيدى تابان بر همه جهان مشرف بود و از آن خورشيد ماهى توليد شد

كه جهان را در نور خود فرا گرفت و از آن قمر دو ستاره روشن زاييد كه نور آنها از مشرق تا مغرب را فرا گرفت آن گاه سحابى تاريك چون شبى ظلمانى متولد شد از آن ابر ظلمانى ، مارى سياه به وجود آمد كه نرم نرم به سوى آن دو ستاره همى مى رفت تا هر دو را بلعيد مردمان در حرمان آن دو ستاره تابان بگريستند و قرين حزن و اسف شدند عايشه را به حضرت رسول صلى الله عليه وآله معروض داشت رنگ و رخسار آن حضرت دگرگون گشت و سخت بگريست و فرمود : اى عايشه ، آفتاب روشن منم ، و ماه ، فاطمه دختر من است و دو ستاره ، حسن و حسين اند و ابر سياه معاويه است ، و مار سياه يزيد است . (225)

خبرهاى غيبى حضرت على عليه السلام

1- خبر از سلطنت معاويه پس از مرگش .

2- حكومت حجاج بن يوسف ثققى .

3- داستان خوارج و جنگ نهروآن

4- تعيين كسانى از اصحاب خويش كه كشته ، يا به دار آويخته مى شوند .

5- پيكار با عهد شكنان و منحرفان و بدعت گذاران : ناكثين ، قاسطين ، مارقين .

6- شمار كسانى كه از كوفه براى نصرت در جنگ ها اهل بصره مى آيند .

7- سرگذشت عبدالله بن زبير و تعبير از او به مرد فريب كار و حيله گر و كه بدون درك مقصد هميشه اقدام مى كد و با چنگ زدن به ريسمان ديانت ، دنياطلبى را دنبال كرده و سرانجام به دار آويخته مى شود .

8- پيدا شدن پرچم هاى سياه

از خراسان و تصريح به كسانى كه از اهالى خراسان به طرفدارى از حكومت عباسيان به پا مى خيزند و معروف به بنى رزيق اند .

9- رهبرانى از نسل او در طبرستان ، چون الناصر والداعى و غير آن دو .

10- كشته شدن نفس زكيه در مدينه و اظهار آن كه محل كشته شدن نزديك احجار زينت است و نيز خبر از كشته شدن برادر او در باب حمزه پس از آن ه پيروز مى شود و دوباره شكست مى خورد .

11- تصريح به داستان فرزند اسماعيل بن جعفر بن محمد عليهماالسلام و تعبير از او به ذوالبداء و المسجى بالرداء .

توضيح آن كه در بعضى روايات آمده است در امامت اسماعيل بدا شد و امامتى كه به مشيت حق بنا بود به وى رسيد تغيير كرد نيز در هنگام مرگ اسماعيل ، امام جعفر صادق عليه السلام ردايى روى او كشيد و به شمارى از بزرگان شيعه او را در بستر مرگ نشان داد تا همه يقين كنند كه اسماعيل مرده است .

12- اشاره به سلطنت بنى بويه با بن گفتار : از ديليمان بنوصياد خروج مى كنند تعبر آن حضرت به بنوصياد براى آن بود كه پدر ايشان مايه صيد مى كرد و با فروش آن زندگى مى كرد و همچنين خبر داد كه بنى بويه زوارء را تصرف مى كنند و خلفا را كنار مى زنند و در آن هنگام كه درباره على عليه السلام سخن مى گفت مردى پرسيد : حكومت آنان چه مدت طول مى كشد ؟ حضرت فرمود : صد سال يا كمى بيش

.

13- خبر دادن از اين كه فرزندان عبدالله بن عباس حكومت را اشغال خواهند كرد .

ابن ابى الحديد گواهى مى دهد كه اميرالمومنين على عليه السلام حوادث تا قيامت را مى دانست و پديده هايى كه در پيش پاى مسلمانان نمايان خواهد شد درك مى كرد و آنچه پيش بينى مى نمود همان بود كه او تصريح كرد بنابراين صحيح است كه فرمود : سلونى قبل ان تفقدونى . (226)

غيبگويى امام على عليه السلام

علامه حلى رحمه الله از پدرش نقل مى كمند : علت اين كه در فتنه مغول ، اهل كوفه و حله و كربلا و نجف قتل و عام نشدند ، و از هجوم سربازان هلاكو مصون ماندند اين بود كه وقتى هلاكو به خارج بغداد رسيد و هنوز شهر را فتح نكرده بود

بيشتر اهالى حله از ترس خانه هاى خود را ترك گفتند و به بطايح گريختند و تعدادى در شهر باقى ماندند از جمله پدرم و سيد بن طاووس و فقيه بن ابى العز ، اين سه نفر تصميم گرفتند به هلاكو نامه بنويسند و صريحا اطاعت خود را از وى اعلام كنند نامه نوشتند و به وسيله يك فرد غير عرب فرستادند هلاكو پس از دريافت نامه فرمانى به نام ايشان صادر كرد و گفت : به كسانى كه نامه نوشتند بگوييد اگر نامه را از صميم قلب نوشته ايد و دلهاى شما با نوشته تان مطابق است نزد ما بياييد .

فرستادگان هلاكو به حله آمدند و پيا هلاكو را ابلاغ كردند اينان از ملاقات هلاكو بيمناك بوند زيرا نمى دانستند پايان كار چه خواهد شد .

پدرم به آن

دو نفر گفت : اگر من به تنهايى نزد هلاكو بيايم كافى است ؟

گفتند : آرى در معيت فرستادگان هلاكو حركت كرد در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و خليفه عباسى را نكشته بود وقتى پدرم به حضور هلاكو بار يافت به او گفت : چطور عباسى را نكشته بودند وقتى پدرم به حضور هلاكو بار يافت به او گفت : چطور به مكاتبه با من اقدام كرديد و چگونه به ملاقات من آمدى پيش از آن كه بدانى كار من و خليفه به كجا مى كشد ؟ از كجا اطمينان پيدا كردى كه كار من خليفه و به صلح نمى انجامد و ما او را ترك نمى گوييم ؟

پدرم در پاسخ گفت : اقدام به ما نوشتن نامه و آمدن من به حضور شما بر اساسى روايتى است كه از اميرالمومنين على عليه السلام به ما رسيده است .

حضرت على عليه السلام در خطبه زوراء فرموده است : چه مى دانى زوراء چيست ؟ سرزمين وسيعى است كه در آن بناهاى محكم پايه گذارى مى شود مردم بسيارى در آن مسكن مى گزينند . روسا و ثروت اندوزان در آن اقامت مى كنند .

بنى عباس آن جا را مقر خود و جايگاه ثروت هاى خويش قرار مى دهند زوراء براى بنى عباس خانه بازى و لهو است .

آن جا مركز ستم ستمكاران و كانون ترس هاى دهشت زاست . جاى پيشوايان گناهكار و اميران فاسق و فرمانروايان خائن است و جمعى از فرزندان فارس و روم به آنان خدمت مى كنند در اين محيط تيره و گناه

آلود و در شرايط ننگين و شرم آور ، اندوه عمومى و گريه هاى طولانى و شرور و بدبختى دامن گير مردم زوارء مى شود و گرفتار هجوم اجانب نيرومند مى گردند اينان ملتى هستند كه حدقه چشمشان كوچك است صورت هاى آنان مانند سپر طوق شده و لباسهايشان زره آهنين است سيماى جوانى دارند و پيشانى آنها فرمانروايى ست كه از سرزمين اصلى خود آمده است او صدايى بلند و سطوتى نيرومند و همتى عالى دارد و هيچ شهرى نمى گذرد مگر آن كه فتح كند و هيچ علمى در مقابلش برافراشته نمى شود مگر آنكه سرنگونش مى سازد بلا و عذاب بزرگ براى كسى است كه به مخالفتش برخيزد او همچنان صاحب قدرت و نيرو است تا پيروزى نهايى نصيبش شود .

پدر علامه حلى پس از قرائت خطبه به هلاكو گفت : على عليه السلام اوصافى را در خطبهع ذكر كرده و ما تمام آن را در شما مى يابيم و به پيروزى شما اميدواريم به همين جهت نامه نوشتم و من به حضور شما آمده ام هلاكو انديشه و فكر آقايان را به پاكى و حسن قبول تلقى كرد و فرمانى به نام پدر علامه نوشت و در آن مردم حله را مودر عنايت مخصوص قرار داد . طولى نكشيد كه هلاكو بغداد را فتح كرد و آخرين خليفه عباسى ( مستعصم ) را به قتل رساند ، به طورى كه دائرة المعارف بستانى نقل كرده متجاوز از دو ميليون نفر در اين حادثه خونين كشته شدند اموال فراوانى به غارت رفت و خانه هاى زيادى طعمه حريق شدو سرانجام آشكار

شد كه علماى حلى خطبه على عليه السلام را به خوبى فهميده و به درستى آن را با هلاكو و لشكريانش تطبيق داده بودند تشخيص صحيح و اقدام به موقع آنان جان مردم حله و كوفه نجف و كربلا را از خطر مرگ قطعى نجات داد و از كشتار دسته جمعى آنان جلوگيرى كرد .

فتح بغداد

شهر بغداد را منصور دوانيقى ( از خلفاى عباسى ) بنا كرد او در سال 145 ق ساختمان شهر را آغاز كرد و هزاران مهندس و معمار و بنا و كاگر فنى در آن به كار گمارده و در سال 149 ق ساختمان شهر پايان پذيرفت .

خبر دادن امام على عليه السلام از پانصدسال بعد

هجوم هلاكو خان و لشكريانش به شهر بغداد و سقوط شهر به دست آنان به سال 656 ق اتفاق افتاد و در واقع بين بناى شهر بغداد به فرمان منصور دوانيقى و فتح بغداد به دست هلاكو و لشكريانش متجاوز از پنج قرن فاصله بوده است .

على عليه السلام در سال 39 هجرى به شهادت رسيد و اگر فرض كنيم آن خطبه در سال آخر عمر خود القا كرده باشد بايد گفت : اميرالمومينى عليه السلام در سال 39 ضمن سخنان خود از فاجعه خونين و حادثه وحشت زايى خبر داده است كه 617 سال بعد به وقوع مى پيوندد .

اگر قلم به دست بگيريد و با دقت حضرت على عليه السلام را تجزيه كنيد ، مى بيند كلام آن حضرته حاوى چندين خبر غيبى است او پيش از آن كه از هجوم هلاكو و سقوط بغداد خبر بدهد از خبرهاى غيبى ديگرى كه قبلا واقع خواهد شد خبر داده است شهد بغداد در زمين زوراء تاسيس مى شود ، عمارات ، محكمى در آن بنا مى گردد ، بنى عباس آن را اقامتگاه خود قرار مى دهند مردم زيادى در آن سكونت مى كنند ، روسا و ثروتمندان در آن جمع مى شوند و گناه و ناپاكى در آن جا شايع مى گردد خلاصه

اين خطبه مجموعه اى از اخبار غيبى است .

اين واقعيت و حقايق غيبى در علم الهدى وجود دارد و از راه تحصيل علوم دانشگاهى نمى توان بر آن دست يافت اين خداوند است كه با مشيت اختصاصى خود به هر كسى كه بخواهد اين دانش را افاضه مى كند و او را به پاره اى از اخبار غيبى واقف مى سازد . (227)

على عليه السلام عالم به تمام دانش هاست

امام حسين عليه السلام فرمود : وقتى كه آيه (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين )(228) نازل شد اصحاب گفتند : يا رسول الله ، مراد از امام مبين تورات است يا انجيل يا قرآن ؟ فرمود : هيچ كدام آن گاه متوجه پدرم شده فرمود : اين امامى است كه خدا همه علوم را در او قرار داده است . (229)

با اين كه فضايل و مناقب فراوانى درباره على عليه السلام و فرزندان عزيزش نقل شده است آيا براى انسان منصف و با ايمان جاى شك باقى مى ماند كه ائمه عليهم السلام علم نداشتند ! ؟

فصل دوم : بحثى درباره علم امام عليه السلام

مقدمه

از علامه سيد محمد حسين طباطبائى صاحب تفسير الميزان درباره علم امام سوالى شده و ايشان با دلايلى كافى پاسخ داده است . در اين جا متن سوال و جواب را ملاحظه كنيد :

بسم الله الرحمن الرحيم

سوال : آيا حضرت سيد الشهداء عليه السلام در مسافرتى كه از مكه به سوى كوفه مى كرد مى دانست كه شهيد خواهد شد يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا آن حضرت به قصد شهادت رهسپار عراق شد يا به قصد تشكيل يك حكومت عادلانه صد در صد اسلامى ؟

جواب : سيد الشهداء عليه السلام به عقيده شيعه اماميه امام مفترض الطاعه و سومين جانشين از جانشينان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و صاحب ولايت كلمه مى باشد ، و علم امام عليه السلام به اعيان خارجيه و حوادث و وقايع طبق آنچه از ادله نقليه و براهين عقليه در مى آيد دو قسم و از دو راه است .

قسم اول از علم امام
علم امام

امام عليه السلام به حقايق هستى ، در هر گونه شرايطى وجود داشته باشند ، به اذن خدا واقف است ، اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند ، و آنها كه بيرون از دايره حس مى باشند ، مانند موجودات آسمانى و حوادث گذشته و وقايع آينده ، دليل اين مطلب :

راه اثبات علم

از راه نقل روايات متواتره اى است كه در جوامع حديث شيعه مانند كتاب كافى و بصائر و كتب صدوق و كتاب بحار و غير آنها ضبط شده .

به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمى آيد ، امام عليه السلام از راه موهبت الهى نه از راه اكتساب ، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا ، به ادنى توجهى مى داند .

البته در قرآن كريم آياتى داريم كه علم غيب را مخصوص ذات خداى متعالى و منحصر در ساحت مقدس او قرار مى دهد ولى استثنايى كه در آيه ترجمه (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى من رسول )(230) وجود دارد ، نشان مى دهد كه اختصاص علم غيب به خداى متعال به اين معناست كه غيب را مستقلا و از پيش خود (بالذات )كسى جز خداوند نداند ، ولى ممكن است پيغمبران پسنديده به تعليم خدايى بدانند و ممكن است پسنديدگان ديگر نيز به تعليم پيغمبران آن را بدانند چنان كه در بسيارى از اين روايات وارد است كه پيغمبر و نيز هر امامى در آخرين لحظات زندگى خود علم امامت را به امام پس از خود مى

سپارد .

و از راه عقل براهينى است كه به موجب آن ها امام عليه السلام به حسب مقام نورانيت خود كامل ترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدايى و بالفعل ، به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصى آشناست و به حسب وجود عنصرى خود به هر سوى توجه كند ، براى وى حقايق روشن مى شود .

ما تقرير اين براهين را نظر به اين كه به يك سلسله مسايل عقلى پيچيده متوقف و سطح آنها از سطح اين مقاله بالاتر است به محل مخصوص آنها احاله مى دهيم .

اين علم تاثيرى در عمل و ارتباطى با تكليف ندارد .

نكته اى كه بايد به سوى آن عطف توجه كرد اين است كه اين گونه علم موهبتى به موجب ادله عقلى و نقلى كه آن را اثبات مى كند ، قابل هيچ گونه ، تخلف نيست و تغيير نمى پذيرد و سر مويى به خطا نمى رود و به اصطلاح علم است به آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است و آگاهى است از آنچه قضاى حتمى خداوندى به آن تعلق گرفته .

و لازمه اين مطلب اين است كه هيچگونه تكليفى به متعلق اين گونه علم (از آن جهت كه متعلق اين گونه است ، حتمى الوقوع مى باشد ) تعلق نمى گيرد و همچنين قصد وطلبى از انسان ها با او ارتباط پيدا نمى كند زيرا تكليف همواره از راه امكان به فعل تعلق مى گيرد و از اين راه كه فعل ترك هر دو اختيار مكلف اند فعل يا ترك خواسته مى شود

وامام از جهت ضرورى الوقوع و متعلق قضاى حتمى بودن آن محال است مورد تكليف قرار گيرد .

مثلا صحيح است خدا به بنده بفرمايد : فلان كارى را كه فعل و ترك آن براى تو ممكن است و در اختيار تو است بكن ، ولى محال است بفرمايد فلان كارى را كه به موجب مشيت تكوينى و قضاى حتمى من ، البته تحقق خواهد يافت و بر و برگرد ندارد بكن يا مكن ، زيرا چنين امر و نهى لغو و بى اثر مى باشد .

و همچنين انسان مى تواند امرى را كه امكان شدن و نشدن دارد اراده كند ، براى خود مقصد و هدف قرار داده ، براى تحقق دادن آن تلاش و كوشش بپردازد ، ولى هرگز نمى تواند امرى را كه به طور يقين (بى تغيير و تخلف )و ، به طور قضاى حتمى ، شدنى است اراده كند و آن را مقصد خود قرار داده و تعقيب كند زيرا اراده و عدم اراده و قصد و عدم قصد انسان كمترين تاثيرى در امرى كه به هر حال شدنى است و از آن جهت كه شدنى است ندارد .

مثلا اگر كسى علم پيدا كند كه اگر سر ساعت فلان از روز فلان در نقطه معينى از فلان خيابان شهر باشد ، حتما زير ماشين رفته هلاك خواهد شد (علمى است مشروط و مقيد )البته تا مى تواند در وقت مفروض در نقطه مفروض حاضر نمى شود و از اين راه جان خود را حفظ مى كند و پر روشن است كه نرفتن از روز فلان در فلان نقطه

از خيابان شهر حتما زير ماشين خواهد رفت و اين علم هيچ گونه تخلف ندارد ، و هيچ تلاشى جلو اين خطر را نمى تواند بگيرد (علم به قضاى حتمى )بديهى است كه اين شخص با وجود علم به خطر ، براى رفع خطر دست به هيچ تلاشى نخواهد زد ، زيرا مى داند كه سودى ندارد و فايده اى نخواهد بخشيد و اين همان است كه گفته شد : علم به قضاى حتمى تاثير در زندگى علمى انسان ندارد و تكليف آور نيست . اين شخص با وجود علم به خطر زندگى عادى خود را ادامه مى دهد اگر چه منتهى به خطر خواهد شد و مشمول آيه 192 سوره مباركه (لا تلقوا بايديكم الى التهلكه )نيست زيرا در تهلكه واقع شده نه اين كه خود را به تهلكه انداخته برخلاف شخص مفروض اولى كه مكلف است تا مى تواند براى نجات از خطر چاره اى بينديشد و خود را به تهلكه نيندازد و از اين بيان روشن مى شود كه :

1- اين علم موهبتى امام عليه السلام اثرى در اعمال او ارتباطى با تكاليف خاصه او ندارد و اصولا هر امرى مفوض از آن جهت كه متعلق قضاى حتمى و حتمى الوقوع است متعلق امر و نهى يا اراده و قصد انسانى نمى شود .

آرى ، متعلق قضاى حتمى و مشيت قاطعه حق متعال ، مورد رضا به قضاست ، چنان كه سيدالشهداء عليه السلام در آخرين ساعت زندگى در ميان خاك و خون مى گفت : رضا بقضاء ك و تسلميا لامرك لا معبود سواك و همچنين در خطبه اى

كه هنگام بيرون آمدن از مكه خواند فرمود : رضاالله رضانا اهل البيت .

2- ممكن است كسى تصور كند كه علم قطعى غير قابل تغيير متسلزم جبر است مثلا اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخص در فلان وقت و فلان مكان با شرايط معينى او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير نيست لازمه اين فرض اين است كه ترك قتل در اختيار قاتل نبوده براى وى مقدور نمى باشد ، يعنى قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض مجبوريت ، براى شخص مجبور تكليفى نيست .

و اين تصورى است بى پايه زيرا :

اولا : اين اشكال در حقيقت اشكال است ، به عموميت تعلق قضاى الهى

به افعال اختيارى انسان (نه به علم امام ) و طبق اين اشكال طايفه معتزله از سنى ها مى گويد : تقدير خداوندى نمى تواند به فعل اخيتارى اسنان متعلق شود و انسان مستقلا آفريدگار فعل خودش مى باشد و در نتيجه انسان خالق افعال و خود خدا خالق بقيه اشياء است در حالى كه به نص صريح قرآن و اخبار متواتره پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام همه موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلق قضا و قدر خداوندى عز اسمه است .

از راه بحث عقلى نيز مطلب روشن و آفتابى است اگر چه به واسطه وسعت اطراف آن نمى توانيم آن را در اين مقاله مختصر بگنجانيم آنچه به طور اجمال مى شود گفت اين است كه در جهان هستى كه آفرينش خدا است چيزى جز با مشيت

و اذن خداوندى به وجود نمى آيد و مشيت خداوندى به افعال اختيارى انسانى از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است ، مثلا خداوند خواسته كه انسان فلان فعل اختيارى را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهى است فعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختيارى است ، زيرا اگر اختيارى نباشد اراده خداوند از مرادش تخلف مى كند (و ما تساوون الا ان يشاء الله رب العالمين ) . (سوره تكوير ، آيه 29 ) .

و ثانيا : با صرف نظر در تعلق فضا و قدر به فعل اختيارى انسان به نص صريح كتاب و سنت و متواتره ، خداوند لوح محفوظى خلق فرموده كه همه حوادث گذشته و آينده جهان را در آن ثبت كرده و هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است عالم است آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادث غير قابل تغيير در لوح محفوظ و علم قبلى خداوند به آنها افعال انسان را جبرى نمى كند ، ولى اگر امام به برخى از آنها يا به همه علم رساند ، افعال اختيارى انسان و من جمله فعل قاتل امام جبرى مى شود ؟

3- اين كه ظواهر اعمال امام عليه السلام را كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهرى است نبايد دليل نداشتن اين علم موهبتى و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اين كه گفته شود : اگر سيدالشهداء علم به واقع داشت چرا مسلم را به نمايندگى خود به كوفه فرستاد ؟ چرا توسط صيدواى نامه

به اهل كوفه نوشت ؟ چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد ؟ چرا خود را به هلاكت انداخت و حال آنكه خدا مى فرمايد ( و لا تقلوا بايديكم الى التهلكه )(231) چرا و چرا ؟

پاسخ همه اين پرسش ها از اين نكته اى كه تذكر داديم روشن است و امام عليه السلام در اين موارد و نظاير آنها به علومى كه از مجارى عادت و از شواهد و قرائن به دست مى آيد عمل فرموده و براى رفع خطر واقعى كه مى دانست هيچ گونه اقدامى نكرده ، زيرا مى دانست كه تلاش سودى ندارد و قضا حتمى و تغييرپذير نيست ، چنان كه خداى متعال در كلام خود در سوره آل عمران در برابر آن كه در جنگ احد گفته بودند اگر ياران كشته شده پيش ما بودند نمى مردند و كشته نمى شدند مى فرمايد :

(قل لو كنتم فى بيوتكم لبريز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ) . (232)

بگو : اگر در خانه هايتان نيز بوديد كسانى كه برايشان قتل نوشته شده به سوى خوابگاههاى خود بيرون مى آمدند .

قسم دوم از علم امام : علم عادى
علم عادى

پيغمبر صلى الله عليه و آله به نص قرآن كريم و همچينن امام عليه السلام (از عترت پاك او ) بشرى است همانند ساير افراد بشر و اعمالى كه در مسير زندگى انجام مى دهد مانند اعمال ساير افراد بشر در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى قرار داد . امام عليه السلام نيز مانند ديگران خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص داده و آنچه را شايسته اقدام

مى بيند اراده كرد ، در انجام آن به تلاش و كوشش مى پردازد ، در جايى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى و موافق مى باشد و به هدف اصابت مى كند و در جايى كه اسباب و شرايط مساعدت نكنند از پيش نمى ورد .

و اين كه امام عليه السلام به اذن خدا به جزئيات همه حوادث ، چنان كه شده و خواهد شد واقف است ، تاثيرى در اين اعمال اختياريه وى ندارد - چنان كه گذشت .

امام عليه السلام مانند ساير افراد انسانى بنده خدا و به تكاليف مقررات دينى مكلف و موظف مى باشد و طبق سرپرستى و پيشوايى كه از جانب خدا دارد با موازين عادى انسانى بايد انجام دهد و آخرين تلاش و كوشش را در احياى كلمه حق و سرپا نگهداشتن دين و آيين بنمايد .

نهضت سيد الشهداعليه السلام و هدف آن

با يك سير اجمالى در وضع عمومى آن روز مى توان نسبت به تصميم و اقدام سيدالشهداء عليه السلام روشن شد .

تيره ترين و تاريك ترين روزگارى كه در جريان تاريخ اسلام به خانواده رسالت و شيعيانشان گذشته دوره حكومت بيست ساله معاويه بود .

معاويه پس از آن كه خلافت اسلام را با هر نيرنگ بود به دست آورد و فرمانرواى بى قيد و شرط پنهاور اسلامى شد همه نيروى شگرف خود را صرف تحكيم و تقويت فرمانروايى خود و نابود ساختن اهل بيت رسالت مى نمود نه تنها ، در اين كه آنان را نابود كند بكله مى خواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از ياد مردم

محو كند .

جماعتى از صحابه پيغمبر را كه مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر اره بود با خود همراه و با ساختن احاديث به نفع صحابه و ضرر اهل بيت به كار انداخت و به دستور او در منابر اسلامى در سرتاسر بلاد اسلامى به اميرالمومنين عليه السلام - مانند يك فريضه دينى - سب و لعن مى شد .

به وسيله ايادى خود مانند زياد بن اميه و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة و امثال ايشان هر جا از دوستان اهل بيت سراغ مى كرد به زندگى اش خاتمه مى داد و در اين راه ها از زر و از زور ، ا ز تطميع ، از ترغيب ، از تهديد ، تا آخرين حد توانايى استفاده مى كرد .

در چنين محيطى كه طبعا كار به اين جا مى كشد كه عامه مردم از بردن نام على و آل على علهيم السلام نفرت كنند و كسانى كه از دوستى اهل بيت رگى در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود هر گونه رابطه خود را با اهل بيت قطع كنند .

واقع امر را از اين جا مى توان به دست آورد كه امامت سيدالشهداء عليه السلام تقريبا ده سال طول كشيد كه در همه اين مدت (جز چند ماه اخير ) معاصر معاويه بود در طول اين مدت از آن حضرت كه امام وقت و مبين معارف و احكام ديƠبود در تمام فقه اسلامى حتى يك حديث نقل نشده است (منظور روايتى است كه مردم از آن حضرت نقل كرده باشند كه شاهد مراجعه

و اقبال مردم است نه روايتى كه از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدى رسيده باشد ) .

و از اين جا معلوم مى شود كه آن روز ، درب خانه اهل بيت عليهم السلام به كلى بسته شده ، و اقبال مردم به حد صفر رسيده بوده است .

اختناق و فشار روز افزون كه محيط اسلامى را فرا گرفته بود به حضرت امام حسين عليه السلام اجازه ادامه جنگ با قيام عليه معاويه را نداد و كمترين فايده اى هم نداشت ، زيرا اولا معاويه از وى بيعت گرفته بود و با وجود بيعت كسى با وى همراهى نمى كرد .

و ثانيا : معاويه خود را يكى از صحابه كبار پيغمبر صلى الله عليه و آله كاتب وحى و مورد اعتماد و دست راست سه نفر از خلفاى راشدين به مردم شناسانده بود و نام خال المومنين را به عنوان لقبى مقدس بر خود گذاشته بود .

و ثالثا : با نيرنگ مخصوص به خودش به آسانى مى توانست حضرت امام حسين عليه السلام را به دست كسان خودش بكشد و بعد به خونخواهى وى برخيزد و از قاتلين وى انتقام بكشد و مجلس عزا نيز برايش برپا كند و عزادار شود .

معاويه وضع زندگى امام حسن عليه السلام را به جايى كشانيده بود كه كمترين امنيتى حتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت ، و بالاخره نيز وقتى كه مى خواست براى يزيد از مردم بيعت گيرد آن حضرت را به دست همسر خودش مسوم كرده شهيد ساخت .

همان سيدالشهداء عليه السلام كه پس از درگذشت معاويه بى

درنگ عليه يزيد قيام كرد و خود و كسان خود حتى بچه شير خواره خود را در اين راه فدا كرد در همه مدت امامت خود - كه معاصر معاويه بود - به اين فداكارى نيز قادر نشد ، زيرا در برابر نيرنگ هاى صورتا حق به جانب معاويه و بيعتى كه از وى گرفته شده بود قيام و شهادت او كمترين اثرى نداشت .

اين بود خلاصه وضع ناگوارى كه معاويه در محيط اسلامى به وجود آورد و درب خانه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به كلى بسته ، اهل بيت را از هر گونه اثر و خاصيت انداخت .

درگذشت معاويه و خلافت يزيد

آخرين ضربت كارى وى كه به پيكر اسلام و مسلمين وارد ساخت اين بود كه خلافت اسلامى را به سلطنت استبدادى موروثى تبديل نمود و پسر خود يزيد را به جاى خود نشانيد در حالى كه يزيد هيچ گونه شخصيت دينى (حتى به طور تزوير و تظاهر )نداشت و همه وقت خود را علنا با ساز و نواز و باده گسارى و شاهد بازى و ميمون رقصانى مى گذرانيد واحترامى به مقررات دينى نمى گذاشت و گذشته از همه اينها اعتقادى به دين و آيين نداشت چنان كه وقتى كه اسيران اهل بيت و سرهاى شهيدان كربلا را وارد دمشق مى كردند و به تماشاى آنها بيرون آمده بانگ كلاغى به گوشش رسيد گفت :

نعب الغراب فقلت قل اولا نقل

فقد اقتضيت من الرسول ديونى (233)

و همچنين هنگامى كه اسيران اهل بيت و سر مقدس سيدالشهداء عليه السلام را به حضور آوردند ابياتى سرود كه يكى از آنها اين بيت بود

:

لعبت هاشم بالمللك فلا

خبر جاء ولا وحى نزل

زمام دارى يزيد كه توام با ادامه سياسيت معاويه بود تكليف اسلام و مسلمينن را روشن مى كرد و من جمله وضع رابطه اهل بيت رسالت را با مسلمانان و شيعيانشان (كه مى بايست به دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس ) معلوم مى ساخت .

در چنين شرايطى يگانه وسيله و موثرترين عامل براى قطعيت يافتن سقوط اهل بيت و درهم ريختن بنيان حق و حقيقت اين بود كه سيدالشهداء عليه السلام با يزيد بيعت كند و او را خليفه و جانشين مفترض الطاعه رسول خدا بشناسد .

امام عليه السلام و بيعت با يزيد

سيد الشهدا عليه السلام نظر به پشوايى و رهبرى واقعى كه داشت نمى توانست با يزيد بيعت كند و چنين قدم موثرى در پايمال ساختن دين و آيين بردارد و تكليفى جز امتناع از بيعت نداشت و خدا جز اين از وى نمى خواست .

اثر امتناع از بيعت

از آن طرف امتناع از بيعت اثرى تلخ و ناگوار داشت ، زيرا قدرت هولناك و مقاومت ناپذير وقت با تمام هستى خود بيعت مى خواست (بيعت مى خواست ياسر ) و به هيچ چيز ديگر قانع نبود و از اين روى كشته شدن امام عليه السلام در صورت امتناع در بيعت قطعى و لازمه لاينفك امتناع بود .

سيد الشهداء عليه السلام نظر بر رعايت مصلحت اسلام و ملسمين تصميم قطعى بر امتناع از بيعت و كشته شدن گرفت و بى محابا مرگ را بر زندگى ترجيح داد و تكليف خدايى وى نيز امتناع از بيعت و كشده شدن بود .

و اين است معناى آنچه در برخى روايات وارد است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب به او فرمود : خدا مى خواهد تو را كشته ببيند و نيز آن حضرت به بعضى از كسانى كه از نهضت منعش مى كردند فرمود : خدا مى خواهد مرا كشته ببيند و به هر حال مراد مشيت است نه مشيت تكوينى ، زيرا چنانكه سابقا بيان كرديم مشيت تكوينى خدا تاثيرى در اراده و فعل ندارد .

ترجيح مرگ بر زندگى

آرى سيد الشهداء عليه السلام تصميم بر امتناع از بيعت و در نتيجه كشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگى ترجيح داد و جريان حوادث نيز اصابت نظر آن را به ثبوت رسانيد ، زيرا شهادت وى با آن وضع دلخراش حضرت مظلوميت و حقانيت اهل بيت را مسجل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضت ها و خونريزى ها ادامه يافت و پس از آن همان خانه اى كه

در زمان امام پنجم به وجود آمد شيعه از اطراف و اكناف مانند سيل به در همان خانه مى ريختند و پس از آن روز به روز به آمار شيعيان اهل بيت افزود و حقانيت و نورانيتشان در هر گوشه و كنار جهان به تابش و تلالو پرداخت ، و پايه استوار آن حقانيت توام با مظلوميت اهل بيت عليهم السلام مى باشد و پيشتاز اين ميدان سيدالشهداء عليه السلام بود .

حلا مقايسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حيات آن حضرت با وضعى كه پس از شهادت وى در مدت چهارده قرن پيش آمد و سال به سال تازه تر و عيمق تر مى شود اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مى كند و بيتى كه آن حضرت (بنا به بعضى از روايات )انشاد فرمود اشاره به همين معناست :

و ما ان طبنا جبن و لكن

منايانا و دوله آخرينا

و به همين نظر بود كه معاويه به يزيد اكيدا وصيت كرده بود كه اگر حسين بن على عليه السلام از بيعت با وى خوددارى كند او را به حال خود رها كند و هيچ گونه معترض وى نشود معاويه نه از راه اخلاص و محبت اين وصيت را مى كرد بلكه مى دانسته كه حسين بن على عليهماالسلام بيعت كننده نيست و اگر به دست يزيد كشته شود اهل بيت مارك مظلوميت به خود مى گيرندد و اين براى سلطنت اموى خطرناك و براى اهلى بيت عليهم السلام بهترين وسيله تبليغ و پيشرفت است .

اشاره هاى مختلف امام عليه السلام به وظيفه خود

سيدالشهداء عليه السلام به وظيفه خدايى كه امتناع از بيعت بود آشنا بود

و بهتر از همه به قدرت بيكران و مقاومت ناپذير بنى اميه و روحيه يزيد پى برده بود و مى دانست كه لازم لاينفك خوددارى از بيعت ، كشته شدن اوست و انجام وظيفه خدايى شهادت را در دارد . و از اين معنا در مقامات مختلف با تعبيرات گوناگون كشف مى فرمود .

در مجلس حاكم مدينه كه از وى بيعت مى خواست فرمود : مثل من با مثل يزيد بيعت نمى كند . هنگامى كه شبانه از مدينه بيرون مى رفت از جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل فرمود كه در خواب به وى فرموده خدا خواسته (يعنى به عنوان تكليف ) كه كشته شوى .

در خطبه اى كه هنگام حركت از مكه خواند و در پاسخ كسانى كه مى خواستند آن حضرت را از حركت به سوى عراق منصرف سازند ، همان مطلب را تكرار فرمود .

در پاسخ يكى از شخصيت هاى اعراب كه در راه اصراد داشت كه آن حضرت از رفتن به كوفه منصرف شود و گرنه قطعا كشته خواهد شد فرمود : اين راى بر من پوشيده نيست ، ولى اينان از من دست بردار نيستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند كشت .

برخى از روايات اگر چه معارض دارد يا از جهت سند خالى از ضعف نيست ولى ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجربه و تحليل قضايا آنها را كاملا تاييد مى كند .

اختلاف روش امام حسين عليه السلام در خلال مدت قيام خود

البته مراد از اين كه مى گوييم مقصد امام عليه السلام از قيام خود شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته

بود اين نيست كه خدا از وى خواسته بود كه از بيعت يزيد خوددارى نمايد آن گاه دست روى دست گذاشته به كسان يزيد اطلاع دهد كه بياييد مرا بكشيد و بدين طريق خنده دار وظيفه خود را انجام دهد و نام قيام روى آن بگذارد بلكه وظيفه امام عليه السلام اين بود كه عيله خلافت شوم يزيد قيام كرده از بيعت با او امتناع خود را كه به شهادت منتهى خواهد شد از راه هر ممكن به پايان رساند .

از اين جاست كه مى بينيم روش امام عليه السلام در خلال مدت قيام به حسب اختلاف اوضاع و احوال مختلف بوده در آغاز كار كه تحت فشار حاكم مدينه قرار گرفت شبانه از مدينه حركت كرده به مكه كه حرم خدا و مامن دينى بود پناهنده شد و چند ماهى در مكه در حال پناهندگى گذارنيد .

در مكه تحت مراقبت سرى مامورين آگاهى خلافت بود تا تصميم گرفته شد توسط گروهى اعزامى در موسم حج كشته شود يا گرفته شود به شام فرستاده شود و از طرف ديگر سيل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت باز شده در صدها و هزار نامه وعده يارى و نصرت داده او را به عراق دعوت كردند و در آخرين نامه كه صريحا به عنوان اتمام حجت (چنان كه بعضى از مورخين نوشته ) از اهل كوف رسيد ، آن حضرت تصميم به حركت و قيام خونين گرفت ، اول به عنوان اتمام حجت مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود فرستاد و پس از چندى نامه مسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع

نسبت به قيام به آن حضرت رسيد .

امام عليه السلام به ملاحظه دو عامل كه گفته شده ، يعنى ورود مامورين سرى شام به منظور كشتن ياد گرفتن وى و حفظ حرمت خانه خدا و مهيا بودن عراق براى قيام به سوى كوفه رهسپار شد .

سپس در اثناى راه كه خبر قتل فجيع مسلم و هانى رسيد ، روش قيام و جنگ تهاجمى را به قيام دفاعى تبديل فرموده به تصفيه جماعت خود پرداخت و تنها كسانى را كه تا آخرين قطره خون خود از يارى وى دست بردار نبودند نگهداشته رهسپار مصرح خود شد .

محمد حسين طباطبائى

سخنى از علامه امينى رحمة الله عليه

علامه فقيد معاصر امينى صاحب كتاب بسيار نفسى الغدير در كتاب ارزنده سيرتنا و سنتنا سيرة نبينا سخنى است كه ترجمه اش نقل مى شود پس از بيانى درباره حب اهل بيت مى فرمايد :

ما كه نشاختيم و ما در دهر نيز نشاخت كسى را كه بتواند به همه اين جهات احاطه يافته و همه مواهبى را كه خداوند به خاندان پيغمبرش عطا فرموده است ، از عوامل دوستى و تمامى اصول ولايت همه شوون خلافت و امامت بتواند درك كند و ارزش و مقدار آن را بيابد تا بتواند محبتى را كه سزاوار چنين كسان است داشته باشد .

و چون هيچ يك از اين جهاتى كه گفته شد و مخصوص خاندان پاك پيغمبر است قابل درك نيست و ده ها مانند اين جهات هست كه آن طور كه بايد و شايد گفته نشده است و مقدار و خصوصيتش بيان نشده است قول در محبت آنان حرف

ياوه اى بيش نيست كه اصلا معنا و مفهومى ندارد ، زيرا غلو - چنان كه گفتيم - آن است كه از حد تجاوز شود و تجاوز از حد لا محاله مى بايست پس از شناختن حد و قياس باشد كجا ما مى توانيم حد و اندازه آنان را درك كنيم تا چه رسد بر آنكه تجاوز كنيم (قل هلم شهداء كم الذين يشهدون ان الله حرم هذا ) . (سوره انعام ، آيه 150 ) .

علاوه بر اين ، آنچه درباره عترت طاهره بگوييم از علم و اراده و قدرت و تصرف و رضا و غضب و حلم و عفو و رحمت و تفصل و تكرم و ديگر فضايل به هر اندازه كه برسد و گوينده هر چه مبالغه كند همگى تا سر حد امكان خواهد بود و ميان صفات ممكن و صفات واجب هيچ گونه شباهت و هم شكلى وجود ندارد و سنخيت ميان آنها از اصلى متنفى است كجا توان مقايسه نمود ماين صفت ذاتى مطلق و صفت عرض ميان آنچه كه هيچ كيفيت ندارد و هيچ زمان او را فرا نمى گيرد و با آنچه به هزار كيفيت پابند و در دست زمان گرفتار است ميان خود اصيل استقلالى و وجود تبعى كه هستى اش از ديگرى است ميان ذات ازلى ابدى و ذات حادث معتبر با اين همه فرق ها كه لازمه صفات ممكن است هيچ گونه شرك و غلوى هرگز متصور نيست . (234)

يك فتواى فقهى از مرجع تقليد

در كتاب سالار شهيدان كه حضرت استاد جناب آقاى حاج سيد احمد فهرى كه زنجانى آن را تاليف نموده اند ، آمده است :

چنان كه در اول اين بحث اشاره كرديم اخيرا زمزمه هاى سنى گردى و دعوت به مرام مبتدع وهابى از بعض افراد ناشناخته شده در كشور امام صادق عليه السلام بلند شده است البته علما و دانشمندان كشور تشيع با نوشتن مطالب اساسى مشت هاى تحكم به دهان اين ياوه سرايان زده اند و اگز ياوه گويى ادامه پيدا كند بيش از پيش به وظيفه دفاع از حرمى مقدس ولايت خواهند پرداخت .

ان عادة العقرب عدونا

و انما النعل لها حاضرة

ولى افراد متدين و علاقه مند به خاندان عصمت و طهارت از طبقه شيعه و سنى مقلد كه از اين اهانت هاى نابخردانه بر اهل بيت سخت ناراحت بودند براى تعيين تكليف شرعى خود به وسيلعه جمعى از فضلا به يكى از مراجع عالى قدر شيعه مراجعه نمودند و ايشان فتوا و نظريه خود را مرقوم داشتند كه عين سوال و جواب بدون اظهار نظر براى ثبت در تاريخ درج مى گردد :

محضر مبارك حضرت مستطاب آية الله العظمى آقاى حاج سيد محمد هادى الميلانى دامت بركاته .

با كمال احترام استدعا داريم به سوالات ذيل صريحا جواب مرقوم فرماييد :

1- كسى كه عقيده به اصول دين و اصول مذهب دارد و فقط نسبت به امامت معتقد است كه دوازده نفر از اوصياى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله خلفاى معصومين و امامان مفترص الطاعه و حجج الله فى ارضه و از طرف خداوند داراى كرامات و معجزات مى باشد و ولايت تشريعى بر جمع بشر داشته و دارند آيا نقصى در اسلام و ايمان و تشيع وى به نظر مباكر

مى رسد يا خبر ؟

2- آيا انبيا و اوصيا از طرف پروردگار عالم ولايت كليه تتكويينه دارند يا خير ؟ در صورتى كه چنين مقامى را دارا باشند متمنى است دليل آن را بيان فرماييد و مستدعى آن كه معنى ولايت كليه تكوينينه را توضيح فرماييد .

3- در ايجاد مكمنات آيا ائمه اطهار عليهم السلام علت فاعلى موجودات مى باشند يا علت غايى عالم هستند ؟

امضا

نه نفر از فضلا و طلاب مشهد

26 جمادى اولالى 1390 ق

جواب : 1- ولايت تشريعى به داشتن حق تصرف است در امورات مردم و اداره آنها مانند ولايت فقيه بر نصب و قيم براى اداره امور ايتام و نصب متولى براى اوقافى كه متولى ندارد و غير ذلك ، و گاهى ولايت تشريعى حق تصديع قانون گذارى را گويند چنان كه سنى ها در حق برزگانشان قايلند ، و به همين مناسبت است كه برايشان تكتف در نماز و نافله ضحى و غير آنها را تشريع كرده اند .

2- ولايت تكوينيه ، يك قسمتى از آن عبارت است از مجراى فيض بودن نسبت به كائنات فى الجمله كه عموم انبيا و اوصيا عليهم السلام داشته اند و قسم ديگر عبارت است از ولايت كليه تكوينيه كه مجراى فيض بودن است نسبت به جميع عالم امكان كه در حق پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام ثابت شده و دليل آن عبارت است از گفته خود صاحبان ولايت كه بيش از حد تواتر به ما رسيده است و دروغ و جزاف نفرموده اند زيرا آن بزرگواران صادق و مصدق مى باشد و اين

دليل بر هر كس كه به كتب احاديث معتبره از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وائمه اطهار عليهم السلام مراجعه نمايند روشن است علاوه بر ادله عقليه غير قابل رد كه در جاى خود مذكوراست و انكار اين مقام نقص است از نظر مذهب جعفرى .

3- اين بزرگواران چنانچه علت غايى عالم مى باشند و عالم براى وجود آنها آفريده شده واسطه و مجراى فيض نيز مى باشند كه فيض وجود از آنان مرور كرده و به اذن خدا به ديگران مى رسد و اين اصطلاحا فاعل ما به الوجود مى گويند و غير از فاعل ما منه الوجود است كه بعضى آفريننده و وجود دهنده مى باشد كه جز خداى متعال آفريننده اى نيست و آفرينش منحصر به ذات مقدس پروردگار است .

و به جهت مثال براى واسطه بودن آفتاب است نسبت به نشو نماى اجسام كه ما به الوجود در اين مرحله است و آفرينش و وجود دهنده خداست و بس .

الحاصل در آفريدن ، و وجو دادن كه منحصر به خداى متعال مى باشد هيچ كس شركت ندارد ، زيرا كسى از خود چيزى ندارد و موجوديت هر چيز بدون استنثا از خداست و بس و ائمه اطهار عليهم السلام به حسب مفام نورانيتشان به اذن و اراده خدا واسطه فيض مى باشند و كمال قرب و رفعت و مقامشان به همين جهت است كه خودشان بلاد واسطه فيض مى گيرند و ديگران به جهت نداشتن اين استعداد نياز به واسطه دارند .

در خاتمه دو مطلب گفته مى شود :

اولا : اين كه انسان نبايستى

به هر موهوماتى گوش دهد و عقيده مند شود ، خداوند متعال مى فرمايد :

(و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و الصر والفواد كل اولئك كان عنه مسولا ) . (سوره اسراء ، آيه 36 ) .

ثانيا ، مسلمانان با همديگر حسن معاشرت داشته باشند و در گفت و شنود از هوا و هوس بپرهيزند و غرض نفسانى نداشته باشند و به وحدت كلمه اهميت بدهند كه خداوند متعال مى فرمايد :

(و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا )(سوره آل عمران ، آيه 103 )

پس نبايتسى با دستور قرآنى مخالفت نمود و التاييد منه سبحانه و تعالى .

سيد محمد هادى الحسينى الميلانى

محل مهر مبارك

ولايت تكوينى

لازمه اثبات ولايت و حكومت براى امام على عليه السلام اين نيست كه مقام معنوى نداشته باشند براى امام عليه السلام مقامات معنوى هم هست كه جدا از وظيفه حكومت است و آن مقام خلافت كلى الهى است كه گاهى در لسان ائمه عليهم السلام از آن ياد شده است : خلافتى است كه به موجب آن جميع ذرات در برابر ولى امر خلاصه از ضروريات مذهب ماست كه كسى به مقامات معنوى ائمه عليهم السلام نمى رسد ، حتى ملك مقرب و نبى مرسل اصولا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام طبق روايات پيش از اين عالم انوارى بوده اند در ضلل عرش ، و در انعقاد نطفه و طينت از بقيه مردم امتياز داشته اند ، و مقاماتى دارند الى ماشاءالله چنان كه در روايات معراج ، جبرئيل عرض مى كند :

لو دنوت ائمه

لا حترقت هر گاه كمى نزديك تر مى شدم سوخته بودم با اين فرمايش كه :

ان لنا مع الله حالات لا يسع مللك مقرب و لا نبى مرسل .

ما با خدا حالاتى داريم كه نه فرشته مقرب آن را مى تواند داشته باشد و نه پيامبر مرسل .

اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه عليهم السلام چنين مقاماتى دارند قبل از آنكه موضوع حكومت در ميان باشد چنان كه به حسب روايات ، اين مقامات معنواى براى حضرت زهرا عليهاالسلام و هم هست با اين كه آن حضرت نه حاكم است و نه قاضى و نه خليفه .

اين مقامات سواى وظيفه حكومت است از اين رو وقتى مى گوييم

حضرت زهرا عليهاالسلام قاضى و خليفه نيست لازمه اش اين نيست كه مثل من و شماست يا بر ما برترى معنوى ندارد همچنين اگر كسى قايل شد كه النبى اولى بالمومنين من انفسهم سخنى درباره رسول اكرم صلى الله عليه و آله گفته بالاتر از اين كه مقام ولايت و حكومت بر مومنان را دارد . (235)

آدم به تو مى نازد اى اشراف انسانها

اى ياد تو در عالم آتش بر جانها

هر جا زفراق تو چاك است گريبان ها

اى گلشن دين سيراب با اشك محبانت

از خون تو شد رنگين هر لاله به بستان ها

بسيار حكايت ها گرديده كهن امام

جانسوز حديث تو تازه است به دوران ها

يك جان به ره جانان دادى و خدا داند

كز ياد تو چون سوزد تا روز جزا جان ها

در دفتر آزادى نام تو به خون ثبت است

شد ثبت به هر دفتر با خون تو عنوان ها

آن سان كه تو

جان دادى در راه رضاى حق

آدم به تو مى نازد اى اشرف انسان ها

قربانى اسلامى با همت مردانه

اى مفتخر از عزمت همواره مسلمان ها . (236)

بخش چهارم : حادثه كربلا و پيامبران

فصل اول : فضائل كربلا و وجه تسميه آن

فضائل كربلا

كربلا يعنى آن خاك پاكى كه قدرت حق را در برابر باطل براى هميشه نشان داد .

كربلا يعنى آن خاكى كه تا قيام آل محمد صلى الله عليه و آله نداى اهل حق و هيهات منا الذله از آن بلند است .

كربلا يعنى آن بيابانى كه در نصف روز بساط خلافت آل ابى سفيان را به هم پيچيد .

كربلا يعنى آن بستان سرسبزى كه هميشه به خون راد مردان عالم بشريت شاداب و با صفا و سرخ روست . (237)

زنده كدام است بر هوشيار

آن كه بيمرد به سر كوى يار

در بحار از كامل الزيارة از امام سجاد عليه السلام روايت كرده كه فرمود : خداوند زمين كربلا را حرم امن و مبارك خود قرار داد 24 هزار سال پيش از آن كه زمين كعبه را خلق كند و او را حرم قرار دهد چون روز قيامت مى شود اين زمين را تربت نوارنى اش بلند مى شود و نهاده مى شود بر آن برترين باغى از باغ هاى بهشتى كه ساكن نمى شود در آن مگر پيامبران و مرسلين ، و آن زمين مقدس روشنايى مى دهد بين باغ هاى بهشتى چنان كه روشنايى مى دهد ستاره اى در بين ستاره ها از براى اهل زمين كه نورش خيره مى كند چشم هاى اهل بهشت را و فرياد مى زند :

انا ارض الله المقدسة الطيبة المباركة التى تضمنت سيد الشهداة عليه السلام و سيد شباب

اهل الجنة .

اين زمين كربلا بقعه مباركه اى است كه خداوند در قرآن مجيد ياد فرموده . (238)

فضيلت زمين كربلا

در كلمه طيبه از علامه وحيد بهبهانى نقل فرموده گفت : در خواب ديدم حضرت سيدالشهداء عليه السلام را عرض كردم : سيد و مولاى من آيا سوال مى كنند از كسى كه دفن شده باشد در جوار شما ؟ فرمود كدام فرشته جرات سوال كردن از او را دارد ؟ .

1- در بحار از كامل الزيارة از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : زمين كعبه فخر كرد و گفت : كدام زمين مثل من است و حال آن كه خانه خدا در پشت من واقع شده است و مردم از راه هاى نزديك و دور به سوى من مى آيند و من حرم و محل امن الهى هستم ؟ پس خداوند وحى بر اوكرد : بس كن و آرام بگير ، نسبت فضيلت تو با فضيلتى كه به زمين كربلا داده ام چون سوزنى است كه در آب دريا و از آب دريا بردارد اگر نبود زمين كربلا من به تو فضيلتى نمى كردم و اگر نمى بود آن وجود شريفى كه زمين كربلا در بر دارد ، من خلق نمى كردم آن خانه اى كه به آن فخر مى كنى پس آرام بگير و مستقر باش و متواضع و ذليل و خوار باش ، والا غضب مى كنم بر تو و تو را به آتش جهنم مى برم . (239)

كربلا و آب فرات نخستين زمين و آبى است كه خداوند آن را مقدس و پاك گردانيد پس فرمود

خداوند به آن زمين تكلم نما به آن چيزى كه خدا تفضيل داده است تو را پس آن زمين گفتن در زمانى كه زمين ها و آب ها تفاخر نمودند بعضى بر بعضى منم زمين خدا كه مقدس مباركم و شفا در خاك من است .

غرض فخر كردن نيست بلكه خاضع و ذليلم در برابر كسى كه اين شرافت را به من داده است و غرضم فخر كردن نيست بر اين كه پست تر از من است بلكه شكر است از براى خدا .

پس خداى متعال گرامى داشت آن زمين را و زياد نمود فضيلت و كرامت آن را به سبب امام حسين عليه السلام و اصحاب او به سبب تواضع و شكرى كه كرد از براى خدا (240) شاعر چه زيبا سروده است :

يا رب اگر زكرده ما پرده افكنى

ما را به خجلت ابدى رسوا كنى

يا رب همين بس است كه تمناى ما زتو

هنگام مرگ دفن ما كربلا كنى

چنان كه گذشت زمين كربلا بر زمين مكه شرافت دارد و هنگامى كه زمين مكه به شرافت خانه خدا بودن بر خود مى باليد ، خطاب شد : آرام باش كه افضليت تو به خاطر خاك كربلا است و اين مسلم است ، زيرا امام حسين عليه السلام علت مبقيه اسلام شد و اگر امام حسين عليه السلام نمى بود كسى حج خانه خدا نمى كرد پس زمين كربلا كه مدفن امام حسين عليه السلام است بر زمين مكه كه محل خانه كعبه است افضليت دارد در اخبار مكرر نقل شده كه زمين كربلا 24 هزار سال پيش از زمين مكه حرم امن

الهى بود و از اين وقايع تمام پيامبران آگاه شدند و جبرئيل - فرشته رحمت خدا - همه رسولان را از زمين كربلا و وقايع آن آگاه ساخت .

از حضرت سجاد عليه السلام روايت شده كه زمين كربلا قطعه اى از بهشت است و روز قيامت در بهش مى گذارند و آن قطعه زمين مانند خورشيد درخشان در بين زمين هاى بهشت منور است .

در تهذيب از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود : شاطى الوايد الايمن كه خداوند در قرآن ذكر فرموده فرات است و بقعه مباركه كربلا است . (241)

نامهاى شهر عشق

كربلا ، با نامهاى زيادى ناميده شده كه به بيش از بيست اسم مى رسد :

1- كربلا ، كلمه اى كه اسم هيچ مكانى در شهرت وقداست به پايش ، نمى رسد و در تفسير اين كلمه كمال آفرين چه حرفها كه گفته نشده است ! ؟

الف : بعضى معتقدند ريشه كربلا از كلمه كربله گرفته شد و كربله يعنى به سستى گام برداشتن ، يا سست شدن گادمها .

و عربها زمانى كه بخواهند از بى حالى و با كسالت راه رفتن كسى حكايت كنند مى گويمد جاد يمشى مكربلا يعنى فلانى آمد در حال كه به سستى گام بر مى داشت (242) تو گويى سرزمين كربلا چنان بوده است كه هر كسى كه به آنجا مى رسيد احساس خاصى برايش دست مى داد و گامهايش سست مى شد چنان كه كميت قلم ، تا به ساحت مقدس كربلا مى رسد مى لنگد و خود را مى بازد .

در كتب مقاتل نيز داستانهاى

زيادى نقل شده كه هر يك از پيامبران گذشته كه گذرش به كربلا مى افتاد بى اختيار اندوهناك و غمگيمن مى شد و به امت خويش خبر مى داد كه در اين سرزمين حادثه اى بس بزرگ و بسيار غمبار رخ خواهد داد .

ب : كربلا از كلمه كربال گرفته شده و كربال يعنى غربال كردن و تميز و پاك كردن ، گفته مى شود : كربلت الحنطة ، يعنى گندم را غرباب كردم و آن را از خاك و خاشاك پاك گردانيدم .

به كربلا نيز به خاطر اين كربلا گفته اند كه زمينى بود خالى از ريگ و سنگ و بدون درخت يا گياهان هرز و مزاحم ، مثل اينكه كشاورزى آن را پاك كرده و براى كشته آماده كرده باشد . (243)

راستى كه اسم با مسمايست ! كربلا يعنى غربال تاريخ غربال كه هميشه و در طول تاريخ شريف را از ضعف و مردان ميدان را از رجز خوانان دروغين به خوبى جدا كرده و مى كند چنان كه بيدل دهلوى مى گويد :

كيست در اين انجمن ، محرم عشق غيور ما همه بى غيرتيم ، آينه در كربلاست .

ج : كربلا از دو واژه كرب و ابلا تركيب يافته است يعنى حرم خدا و خانه خدايگان . (244)

د : اين كلمه در اصل فارسى بوده و از دو كلمه كار و بالا گرفته شده است يعنى كار آسمانى و ارزشمند به عبارتى جايگاه نمارش و نيايش . (245)

ه : در اصل كور بابل بوده است يعنى در روستاى شهر بابل (246)

و توسط خود حضرت سيدالشهداء و پدرش على

عليهماالسلام و جدش روسل اكرم صلى الله عليه و آله كربلا وكرب و بلاء يعنى درد و بلا و امتحان و ابتلاء تفسير شده است . (247) ادباء و شعراى شيعه نيز همين تفسير را برگزيده اند به عنوان نمونه سالار شهيدان شيعى سيد اسماعيل حميرى از كربلا چنين ياد مى كنند :

كربلا يا دار كرب بلا (248)

و بزرگ انديشمند شيعى ، مرحوم سيد شريف رضى چنين مى گويد :

كربلا ! لا زلت كربا و بلاد

ما لقى عندك آل المصطفى

كم على تربك لما صرعوا

من دم سال و من دمع جرى (249)

اى كربلا تو هميشه انبوهى از اندوه و بلا را به ياد مى آورى به سبب آنچه كه در خاك تو به آل پاك محمد مصطفى صلى الله عليه وآله رسيد .

هنگامى كه كشته شدند چه خونها كه ريخته شد و چه اشكها كه جارى شد .

2- حاير : پس از كربلا ، حاير بيش از ديگر نامها حائز اهميت بوده است و كربلا در كتابهاى فقهى بيشتر با همين نام عنوان مى شود و فقهاء مسائل خاصى را كه در خصوص حائر و احكام و حدود آن مى باشد در ذيل همين عنوان بحث و بررسى مى كنند .

3- حير ، مخفف همان حاير است ، حيريا حائر يعنى جايى كه آب دلر آنجا حيران مى ماند و به دور مى پيچد و گودال قتلگاه امام حسين عليه السلام در همين مكان مقدس واقع شده است و جسد انورش نيز در آنجا مدفون است .

4- نواويس ، در اصل و پيش از اسلام نام گورستانى بود كه مسيحيان

مردگان خود را در آنجا مدفون مى كردند جالب اين كه پيشواى شهيدان حضرت اباعبدالله امام حين عليه السلام در ضمن يكى از خطبه هاى معروفش اين كلمه را به كار برده است آنگاه كه حضرتش از حريم جدش خارج شده بود و در ظاهر به سوى كوفه و در واقع رو به سوى ابديت مى رفت ، كه قيامت تاريخ را بر پا كند و قيام عشق را قنوت جاودانه بخشد و هنگامى كه از مدينه حركت كرده بود تا هنگامه حماسه هاى هميشه جاويد و ماندگارش را بيافريند ، چنين فرمود :

خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جيد الفتاة ، و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف و خير لى مصرع انا لا قيه ، كانى باوصالى ، تقطعها ، غسلان الفوات ، بين النو اويس و كربلاء و . . . (250)

مرگ براى فرزندان آدم چه زيبا نوشته شده است ؟ نوشتارى كه در لطافت به نقشى مى ماند كه گردن بند ، در گردن دختر كان جوان مى كشد و من براى سر كشيدن جام جان بخش شهادت و به ديدار سلف همانقدر مشتاقم كه يعقوب به ديدار پسرش يوسف ، دست تقدير الهى ، براى من قتلگاهى برگزيده است كه من به ديدارش خواهم شتافت ، مى بينم كه به همين زوديها گرگهاى گرسنه نواويس و كربلا مرا در محاصره انداخته بند بند اعضاى بدنم را از هم جدا مى كنند . . .

5- طف الفرات ، كنار فرات .

6- طف .

7- شاطى الفرات ، اين هر سه اسم تقريبا به يك

معنى است و طف به زمينهاى كه مشرف دريا باشند يا در لب رودخانه قرار داشته باشند اطلاق مى شود سرزمين كربلا را به خاطر چند چشمه اى كه در آن بوده و كربلا را در كنار خويش گرفته بوند طف گفته اند چشمه هاى مانند : قطقطانيه ، رهيمه ، عين الجمل و نهر علقم . (251)

8- نينوا ، از اسمهاى معروف و قديمى كربلاست .

9- موضع البلاء ، يا موضع الابتلاء .

10- محل الوفاء

11- غاضريه .

12- ماريه .

13- قصر بنى مقاتل .

14- عقر بابل .

15- عمورا .

16- صفورا .

17- نوائح ، يعنى ناله ها و نوحه ها .

18- شفائا ، كه در عرف مردم شثاثه خوانده مى شود . (252)

19- مدينه الحسين عليه السلام ، شهر حسين عليه السلام .

20- مشهد الحسين عليه السلام .

21- بقعه ماركه (253)و ديگر اسمهايى كه در كتابها نقل شده اند ، و كربلا را مى شود حيرت آباد حماسها ، عرش عشق ، قربانگاه عاشقان ، مسلخ عشق ، شهر شهادت ، مشهد شقايق ها ، كعبه آلاله ها و . . . خواند .

كربلادر يك نگاه

با وجود اين كه پيشنه تاريخى كربلا ، بسيار قديمى بوده و به دوران بابليان مى رسد ، ولى از آن جا كه مدارك تاريخى در اين باب ناچيز و اندك است ، شناخت دقيقى را نمى توان از تاريخ كربلا پيش از اسلام به دست داد .

عراق تا سال 13 هجرى قمرى در زير سلطه زمامداران ايران بود ، تا اينكه از همان سال 16 هجرى به تدريج

، تمام كشور عراق و در ضمن كربلا توسط خيل خروشان سربازان مسلمان گشوده شد و آزاد گشت از آن ميان جنگ قادسيه كه در سال 14 هجرى اتفاق افتاد ، معروف و مشهور است . (254)

عراق در طول تاريخ اسلام ، هميشه كشورى شيعه نشين و بستر بسى حوادث تاريخ ساز و مهد حماسه ها و مركز انقلاب هايى بس بزرگ و خونين بوده است ، تنها كافى است كه كتاب كربلا را ورق زده و كوفه (255)

را كه شهرى است از شهرهاى استان كربلا ، در آيينه تاريخ به تماشا نشستت ، آن وقت است كه مى خواهيد ديد اين خون نامه خاك ، سر به افلاك و ملكوت مى كشد و روايت از رويش آلاله ها دارد آلاله هايى كه هر يك در قيام خونباز ، خويش قيامت تاريخ را قنوت نور بسته اند و تاريخ را از تاريكى و جهان را از جهل و جور و بشر را از بند بندگى زور و زر و تزوير رهانيده اند .

امروز نيز على رغم خواست جهان خواران و حزب كثيف بعث كربلا ، كانون گرم آزادگان و غيور مردان است و چون روزگاران بسيار درخشان خويش مى رود كه حريم حماسه ها را پر حال و با حركت پاس دارد و چون كوه آتشفشان هر لحظه انتظار انفجارش مى رود و ما شيعيان به اين اميد زنده ايم كه شاهد انفجار نورى ديگر از كانون كربلائيان باشيم .

در حال حاضر ، كربلا با فاصله 105 كيلومتر در جنوب غربى بغداد واقع شده و مركز استانى به نام استان كربلا خوانده مى

شود .

خار چشم ستمگران

آستان مقدس حسينى ، اين مشهد هميشه جاويد شهيدان در طول تاريخ پر ماجراى خويش هميشه خار چشم ستمگران و زور مداران بوده و خواب را بر چشم هر يزيد منش و فرعون صفتى حرام كرده و مى كند : نام و ياد او ابو الاحرار سالار شهيدان عليه السلام روح قيام و شهادت طلبى را در جان محرومان و ستمديد گان به قول يكى از شاعران معروف لبانى :

كلما يذكر الحسين شهيدا

موكب الدهر ينب الاحرار

فينادون ولة الظلم حيدى

قد نقلنا عن الحسين الشعارا

فليمت كل ظلم مستبد

فاذا لم يمت قتيلا توارا

بولس سلامه

هر گاه از امام حسين عليه السلام به عنوان شهيد و شاهد تاريخ ياد مى شود در سايه سار ، اين ياد سرخ روزگار آزاد مردانى ، را مى پرواند كه ندا در مى دهند :

بايد دولت ستم نباشد و ما اين شعار شعور آفرين را از امام حسين عليه السلام ياد گرفته ايم كه هر مستبد ستمگر يا بايد بميرد و يا از صحنه تاريخ زدوده شود .

درست به همين جهت ، ستمگران ياد و خاطره ابولثاثرين امام حسين عليه السلام و كربلا را براى خويش خطر بزرگ بلكه بزرگ ترين خطر مى دانند و تابش خورشيد حماسه را كه بيشتر از گنبد و گلدسته هاى آستان مطهر و مقدس حسينى بر تاريخ مى تابد بر نمى تابند و هميشه با آن مكان مقدس كه به حق گهواره حماسه و مدرسه شهادت و قيام و مشهد شهيدان ناميده مى شود سر ستيزه و جنگ مداوم دارند و اينك به اقدامات مذبوحانه و ناشيانه اى كه در طول تاريخ از سوى

ستمگران تاريخ در محو و نابودى اين آستان قدى و بارگاه ملكوتى امام حسين عليه السلام انجام گرفت و همه به شكست ستمگران و يزيديان انجاميده اشاراتى گذار و فهرست وار مى كنيم ، باشد كه اين معجزات تاريخ را هميشه در خاطر خويش داشته باشيم :

جسارت اول : در عصر منصور دوانيقى به دستور مستقيم او كه يكى از ستمگران خودسر و قاتل امام صادق عليه السلام بود .

جسارت دوم : در عصر هارون الرشيد يكى از خلفاى جور عباسى و قاتل حضرت امام موسى بن جعفر عليه السلام ، كه در سال 193 ق دستور داد حائر مطهر حسينى را به طور كلى تخريب و ويران كردند .

جسارت سوم : به دست متوكل ملعون كه به ترتيب در سالهاى 233 و 236 و 237 و 247 ق به حريم حسينى جسارت شد چنانكه از اساس آن را ويران كردند . (256)

جسارت چهارم : در عهد موفق خليفه عصر عباسى به سال 273 ق .

جسارت پنجم : در سال 269 ص به دست دزد گردنه گيرى به نام ضبة بن ممد اسدى كه رئيس يك دسته از دزدان وحشى بود .

جسارت ششم : در سال 407 ق حرم مطهر در اثر آتش سوزى تخريب گرديد كه به احتمال قوى به دستور القادر بالله يكى ديگر از خلفاى عباسى كه كينه زيادى از آل عليهم السلام داشته رخ داد .

جسارت هفتم : در سال 529 ق بود كه خزانه و اشياى گران قيمت و تزيينات حرم پاك سيد شهيدان عليه السلام ، به دست ناپاك المستر شد يكى ديگر

از خلفاى عباسى غارت شد .

جسارت هشتم : غارت حرم مقدس به دست حكام آل مشمعشع در تاريخ 858 ق .

جسارت نهم : تجاوز و فاجعه تكان دهنده دلخراشى كه در حدود بيست هزار تن از شيعيان را به شهادت رسانيد و به عنوان عاشوارى ثانى و كربلاى دوم ناميده شد اين جسارت بزرگ به دست وهابيها به فرماندهاى عبدالعزيز بن سعود ، در سال 1216 ق و در عيد غدير خم اتفاق افتاد .

جسارت دهم : تخريب و نابود كردن بزرگ ترين و با شكوهمندترين گلدسته حريم حسينى معروف به منارة العبد در سال 1354 ق .

اين گلدسته چنان با شكوه و جلال بود كه از كليه مناره هاى موجود در زيارتگاه هاى عراق بزرگ تر و باشكوه بود و بيش از شش قرن بود كه با جلالت و هيبت خاصى چشم هر بينده اى را از نقاط بسيار دور به خود خيره مى كرد تا اين كه به سال مذكور به بهانه اى واهى از اساس ويران شد . (257)

فصل دوم : حادثه كربلا و پيامبران و امامان عليهم السلام

خداوند شهادت را خبر مى دهد

بزرگ بنى سليم از مشايخ خود نقل كرده است كه سالى به جنگ ساكنان روم رفتيم و بر ايشان غالب شديم پس به يكى از كليساهاى آن جا رفتيم و ديديم اين بيت بر ديوار آن نوشته است :

اتر جوا امه قتلت حسينا

شفاعه جده يوم الحساب

آيا گروهى كه امام حسين عليه السلام را كشتند ، به شفاعت جدش رسول خدا صلى الله عليه وآله در روز جزا اميد دارند !

پس از آنها پرسيدم چه وقت اين را در جا نوشته اند ؟ گفتند : سيصد سال پيش

از بعثت پيامبر شما .

در كتاب ياقوت از عبدالله بن صفار روايت شده كه سالى با نصارا جنگ كرديم و بسيارى از ايشان را اسير نموديم در ميان اسيران پيرى دانا بود او را اكرام نموديم آن پير براى ما حكايت كرد كه سيصد سال پيش از مبعوث شدن محمد عربى صلى الله عليه وآله ، گروه نصارا در بلاد روم گودالى كندند ، ناگاه سنگى پيدا شد به زبان فرزندان حضرت شيث كه در آن نوشته شده بود :

اترجوا عصبة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب

شيخ جعفر ابن نما در مثير الاحزان به سند خود از سليمان اعمش روايت كرده است : سالى در ايام موسم حج مشغول طواف كعبه بودم ناگاه مردى را ديدم كه مى گويد : خداوندا مر ا بيامرز ، اگر چه مى دانم كه مرا نمى آمرزى پس از سبب نااميدى آن مرد پرسيدم گفت : من يكى از آن چهل نفر هستم كه موكل به سر مبارك جناب امام حسين عليه السلام بودند ، هنگامى كه آن سر مبارك را براى يزيد پليد به شام بردند ، چون از كربلا بيرون رفتيم منزل اول دير نصارا بود در آن جا فرود آمديم و سر مبارك آن حضرت را بر نيزه بلندى نصب كرديم و به خوردن مشغول شدميم ناگاه ديدم كه دستى از ديوار پيدا شد و با قلم آهنى سطرى با خون به ديوار نوشت :

اترجوا امة قتلت حسيناز

شفاعة جده يوم السحاب

پس ما بسيار ترسيديم يكى از رفيقان ما برخاست كه آن دست را بگيرد ، اما دست غايب شد . (258)

آدم ابوالبشر با

احترام به حضرت محمد صلى الله عليه وآله واهل بيتش نجات يافت

(فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم ) . (259)

آدم از پروردگار خويش كلمايت را بياموخت كه سبب پذيرفتن توبه او شد براى اين كه خداى مهربان توبه پذير است .

از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله درباره كلماتى كه بر آدم عليه السلام القا شد و موجب پذيرش توبه اش گرديد ، سوال شد حضرت فرمود :

ساله بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين فتاب عليه و غفرله .

آدم خدا را به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم الصلاة و السلام خواند ، پس خدا توبه او را پذيرفت و گناهى كه از او سر زده بود بخشود . (260)

روزى كه به چنگ مرگ افتد بدنم

در كنج لحد اجل نمايم وطنم

از بهر شهادتين من بنويسيد

الله محمد و على بر كفنم

عبور آدم عليه السلام از زمين كربلا

چون آدم عليه السلام بر زمين هيوط كرد و حوا را نديد دنبال او گشت تا عبورش به زمين كربلا افتاد پيش از آن كه حادثه اى واقع شود ، غمناك شد ، سينه اش تنگى گرفت ، و چون به مقتل امام حسين عليه السلام رسيد پايش لغزيد خون از آن جارى شد .

پس سر به موى آسمان بلند كرده و گفت : اى پروردگار من ، مرتكب گناه ديگر شده ام و اينك مرا كيفر خواهى كرد زيرا كه من تمام زمين را طى كردم و يا چنين حادثه اى روبه رو نشد مسجد خداوند وحى فرستاد : اى آدم گناهى تازه مرتكب نشده

اى ولى فرزند تو حسين عليه السلام در اين سرزمين به ظلم كشته مى شود اينك خون تو به موافقت وى ريخته شد .

آدم عرض كرد : پروردگارا ، حسين پيغمبر است ؟

خطاب سيد كه پيامبر نيست و ليكن فرزند زداه پيامبر من محمد صلى الله عليه وآله است عرض كرد : قاتل وى كيست ؟ ندا رسيد : يزيد كه ملعون اهل آسمان ها و زمين است آدم به جبرئيل رو كرد و گفت : چه كنم ؟ گفت : يزيد را لعن كن پس آدم چهار مرتبه يزيد را لعنت كرد و چند قدمى برداشت تا به كوه عرفات رسيد و حوا را يافت . (261)

كشتى نوح عليه السلام و كربلا

چون حضرت نوح عليه السلام بر كشتى نشست و بر روى آب همه روى زمين را گشت تا به زمين كربلا رسيد ، چون به آن زمين بلا رسيد آن سرزمين كشتى او را به گرداب افكند پس حضرت نوح عليه السلام از غرق شدن كشتى ترسيد دست دعا به درگاه عزت و جلال خدا برداشت و عرض كرد : پروردگارا همه روى زمين را گشتم ، ترس اضطرابى كه در اين زمين بر منن رخ نمود در هيچ جا رخ نداده بود . همان ساعت جبرئيل عليه السلام از جانب خداوند عز و جل فرود آمد و عرض نمود : يا نوح ، حسين عليه السلام سبط محمد صلى الله عليه و آله خاتم پيامبران و فرزند گرامى اوصيا در اين سرزمن كشته مى شود حضرت نوح پرسيد قاتل آن بزرگوار كيست ؟ جبرئيل عرض كرد : قاتل او كسى است كه اهل هفت

آسمان و اهل هفت زمين بر او لعنت مى كنند پس حضرت نوح چهار مرتبه بر آن حرام زاده بد كردار لعنت كرد پس كشتى از آن مهكله نجات يافت و از آن سرزمين بلا گذشت . (262)

مطلع شدن حضرت ابراهيم عليه السلام بر مصايب امام حسين عليه السلام

تفسير فرات به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت در تفسير آيه (فنظر نظرة فى النجوموم ) فرمود : حضرت ابراهيم حساب نمود و به علم نجوم نظر فرمود : مطلع گرديد بر مصايب امام عليه السلام حسين عليه السلام كه در زمين كربلا رخ مى دهد فرمود : من ناخوش هستم براى مصيبتى كه بر حضرت امام حسين عليه السلام وارد خواهد شد . (263)

عبور ابراهيم عليه السلام از كربلا

روايت شده است كه حضرت ابراهيم عليه السلام وقتى سواره به صحراى كربلا بگذشت اسبش رم كرد . آن جناب از پشت اسب بر روى زمين افتاد و سرش بشكست و خون از آن جارى شد پس زبان به استغفار بگشاد و گفت : پرودگارا از من چه گناهى سر زده است ؟ جبرئيل عليه السلام نازل شد و گفت : اى ابراهيم ! گناهى از تو صادر نگشت ولكن كشته مى شود در اين محل سبط خاتم الانبيا و پسر خاتم الاوصيا ، پس خون تو به موافقت خون او ريخته شد فرمود : اى جبرئيل ، قاتل او كيست ؟ گفت : قاتل او ملعون اهل آسمان ها و زمين و قلم جارى شد بر لوح آن پليد پس ابراهيم عليه السلام دست برداشت و يزيد پليد را لعن بسيار كرد

و اسب آن حضرت به زبان فصيح آمين گفت : ابراهيم عليه السلام به او خطاب كرد و فرمود : بر تو چه معلوم شد كه آمين گفتى ؟

گفت : اى ابراهيم ، من هميشه فخر مى كردم كه تو بر پشت من سوار مى شوى و چون تو از پشت من درافتادى خجلت و شرمسارى من زياد شد و سبب اين از يزيد بود خداوند او را لعنت كند .

مرحوم شوشترى رحمه الله در خصايص مى گويد كه شايد محل توسط حضرت ابراهيم عليه السلام از اسب همان محل سقوط حضرت امام حسين عليه السلام باشد از اسب خود يعنى در مقتل آن جناب به زمين افتاده باشد پس ملاحظه كن فرق اين دو سقوط را . (264)

اوى كسى كه لعنت بر قاتل امام حسين عليه السلام حضرت ابراهيم عليه السلام بود و امر كرد فرزندان خود را عهد و پيمان از ايشان گرفت كه پيوسته او را لعنت كنند .

پس از آن حضرت موسى عليه السلام او را لعنت كرد و امت خود را به آن امر كرد ، سپس داود عليه السلام او را لعنت كرد و بنى اسرائيل را امر نمود كه لعنت كنند يزيد را سپس حضرت عيسى عع لعنت كرد و بسيار مى گفت بنى اسرائيل را كه لعنت كنند بر قاتلان حسين عليه السلام اگر زمان او را دريافتند در خدمت او جهاد كنيد كسى كه با او شهدى شود چنان است كه با پيامبر صلى الله عليه و آله شهيد شده است . (265)

گوسفندان حضرت اسماعيل عليه السلام آب نياشاميدند

روايت است كه گوسفندان حضرت اسماعيل عليه السلام در كنار

فرات مى چريدند . روزى شبان آنها به خدمت حضرت اسماعيل عليه السلام آمد و گفت : چند روز است كه گوسفندان از اين نهر آب نمى آشامند پس حضرت در مناجات با خدا از سبب اين حالت سوال كرد همان ساعت حضرت جبرئيل عليه السلام از طرف خداوند خدمت حضرت اسماعيل عليه السلام نازل شد و گفت : اى اسماعيل سبب اين حالت را از گوسفندان بپرس ، آنها پاسخت را خواهند داد .

پس آن حضرت از گوسفندان پرسيد : چرا از اين رودخانه آب نمى نوشيد ؟

گوسفندان به زبان فصيح پاسخ دادند : به ما خبر رسيده كه فرزند تو حسين - كه سبط گرامى محمد صلى الله عليه و آله است - در اين زمين با لب تشنه كشته خواهد شد پس ما از اين آب نمى آشاميم به جهت حزن و اندوه براى تشنگى آن بزگوار .

كسى كه اهل آسمان ها و زمين ها او را لعنت مى كنند . پس حضرت اسماعيل عليه السلام فرمود : خداوندا لعنت كن بر قاتل حسين عليه السلام . (266)

مسافرت حضرت موسى عليه السلام به كربلا

مرحوم خيابانى در ذيل خبرى طولانى مى گويد : حضرت موسى عليه السلام دوباره به كربلا رفته است ، يك بار تنها و بار ديگر با وصى خود يوشع بن نون چنان كه طريحى مى گويد : حضرت موسى عليهماالسلام با يوشع بن نون مى رفت چون به زمين كربلا رسيدند بند نعلين آن حضرت پاره شد و خارى بر پاى وى فرو رفت و خون از پايش جارى شد پس عرض كرد : اى خداى من ، چه گناهى از

من صادر شد كه بدين كيفر گرفتار شدم ؟ خداى بزرگ به او وحى فرستاد كه در اين موضع خون امام حسين عليه السلام ريخته مى شود و خون تو به موافقت خون وى جارى شد .

عرض كرد : خدايا ، حسين كيست ؟ خطاب آمد : او فرزندزاده محمد مصطفى و پسر على مرتضى . عرض كرد : قاتل او كيست ؟ ندا رسيد : قاتلش يزيد است . پس حضرت موسى عليه السلام دست برداشت و بر يزيد لعن و نفرين كرد و يوشع بن نون آمين گفت . (267)

حضرت سليمان عليه السلام و كربلا

سليمان بن داود عليه السلام بر فرش خود مى نشست و در هوا سير مى كرد .

روزى گزارش به زمين برسد باد فرش ، او را سه بار روانه كرد و برگردانيد و سليان ترسيد از در آمدن به زمين باد ساكت شد ، به سرزمين كربلا نزول كرد .

سليمان به باد گفت : چرا ساكت شدى ؟ باد گفت : در اين سرزمين حسين عليه السلام كشته مى شود سليمان گفت : حسين كيست ؟ گفت : سبط محمد مختار صلى الله عليه و آله و پسر على كرار . گفت : قاتلش كه باشد ؟ گفت : لعن انس به دعايش آمين گفته ، باد ورزيد و فرش را برداشت .

ريان بن شبيب از حضرت امام رضا عليه السلام نقل مى كند كه ايشان فرمود : اى پسر شبيب اگر خوش باشى ، به سكونت قصرهاى بهشتى با پيغمبر صلى الله عليه و آله ، لعن كن به كشندگان امام حسين عليه السلام . (268)

حضرت زكريا عليه السلام سه روز از مسجد خارج نشد

در حديث طويل از سعد بن عبدالله اشعرى در حكايت شرفياب شدن به حضور حضرت مهدى عليه السلام گفت : خبر ده مرا از تاويل كهيعص .

حضرت فرمود : اين حروف از خبرهاى غيبى است كه خداوند بنده خود زكريا را از آن آگاه كرد و حكايت آن را براى محمد صلى الله عليه و آله بيان فرمود و آن چنان است كه زكريا از خداوند خواست نام پنج تن را به وى آموزد جبرئيل فرود آمد و او را بياموخت و زكريا هر گاه نام محمد صلى الله عليه و آله و على

و فاطمه و حسن عليهم السلام را مى برد اندوهش برطرف مى شد و غمش زايل مى گشت و هرگاه نام حسين عليه السلام مى برد گљʙǠگلوى او را مى گرفت و نفسش به شمار مى افتاد روزى گفت : اى پروردگار من ! چون است كه وقتى نام چهار كس از آنها را مى برم از اندوه تسليت مى يابم و هر گاه ياد حسين مى كنم اشكم ريزان مى شود و ناله ام بيرون مى آيد ؟

خداوند تبارك و تعالى او را خبر داد و فرمود : كهيعص پس كاف نام كربلاست و ها هلاكت عترت است و يا يزيد است كه بر امام حسين عليه السلام ستم مى كند و عين عطش حسين است و صاد و صبر و شكيبايى آن حضرت چون زكرياى اين بشنيد ، سه روز از مسجد خود جدا نگشت و مردم را از داخل شدن به محضر خود منع فرمود و به گريه و ناله پرداخت . (269)

و او را رثا مى گويد : كه خداوندا ! آيا بهترين خلق خود را به مصيبت فرزند وى مبتلا مى كنى آيا چنين بلايى بر خانه او فرود مى آورى ؟ آيا على و فاطمه عليهماالسلام را لباس سوگوارى مى پوشانى و اندوه آن را در منزل آنها مى آورى ؟

آن گاه گفت : اى خداى من ، مرا فرزندى روزى كن كه در پيريم چشم من به وى روشن شود و چون روزى كردى ، مفتون كن مرا به دوستى او آنگاه به مرگ او اندوهناكم ساز چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله

حبيب را به فرزندش اندوهناك ساختى پس خداوند يحيى را به وى بخشيد و او را مبتلا كرد و حمل يحيى شش ماه بود چنان كه حمل حسين عليه السلام چنين بود . (270)

عبور حضرت عيسى عليه السلام از كربلا

روايت شده است كه حضرت عيسى عليه السلام در ايام سياحت با حواريين گذرش به كربلا افتاد ناگاه شير غرانى بر سر راه ايشان آمد و راه را برايشان بست عيسى عليه السلام پيش رفت و فرمود : چرا سر راه بر ما گرفته و نمى گذارى كه ما عبور كنيم ؟ شير به زبان فصيح گفت : نمى گذارم شما درگذريد مگر اين كه يزيد را كشنده حسين عليه السلام است لعن كنيد .

عيسى عليه السلام فرمود : حسين چه كسى است ؟ شير گفت : سبط محمد النبى الامى و ابن على الولى ، فرزند زاده پيغمبر امى و پسر على ولى است .

حضرت عيسى عليه السلام فرمود : قاتل او كيست ؟

شير گفت : قاتل وى ملعون وحوش بيابان ها و گرگان و درندگان صحراهاست ، به خصوص در روز عاشورا ، پس حضرت عيسى عليه السلام دست برداشت و لعن و نفرين كرد بر يزيد ، و حواريين آمين گفتند و شير از راه دور شد و ايشان به مقصد خود رفتند . (271)

خبر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله از شهادت امام حسين عليه السلام

حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در منزل ام سلمه بود ، فرمود : نگذار كسى داخل شود ، حسين عليه السلام آمد زمانى كه طفل بود ام سلمه نتوانست جلو او را بگيرد ، حسين عليه السلام بر جدش وارد شد ديد حسين عليه السلام بر بالاى سينه پيامر صلى الله عليه و آله قرار گرفته است و حضرت رسول گريه مى كند ام سلمه سبب گريه حضرت را پرسيد ؟ حضرت فرمود : اى ام سلمه ، جبرئيل به من

خبر داد كه حسين تو كشته مى شود ، (272)

اين تربت را هم به تو بدهم در نزد تو باشد كه جبرئيل برايم آورده است در شيشه اى بگذار ، زمانى كه خون شد آن وقت حسين من كشته مى شود . (273)

لعن رسول خدا صلى الله عليه و آله بر يزيد پليد

دو سال از ولادت امام حسين عليه السلام گذشت پيغمبر به سفرى رفت و در رهگذرى ايستاد و فرمود : انا الله و انا اليه راجعون (سوره بقره ، آيه 152 )و اشك از ديدگان حضرت سرازير شد ، از علت اين حال سوال شد ، فرمود :

اينك جبرئيل است ، مرا خبر مى دهد از زمينى كه در كنار شط فرات واقع شده و كربلايش گويند كه فرزند من حسين ، پسر فاطمه عليها السلام در آن سرزمين كشته مى شود عرض شد : يا رسول الله كه او را مى كشد ؟ فرمود : مردى به نام يزد ، خدايش لعنت كند و گويى جايى را كه حسين عليه السلام در آن جان مى دهد و محلى كه در آن دفن مى شود مى بينم .

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله با حالتى اندوهناك از اين سفر بازگشت و بر منبر شد و مردم را پند داد و حسن و حسين نيز در مقابل آن حضرت بودند .

چون از خواندن خطبه فارغ شد دست راستش بر سر حسن عليه السلام نهاد و دست چپ بر سر حسين عليه السلام و سر به سوى آسمان برداشت و عرض كرد :

پروردگارا ! همانا محمد پيغمبر تو و بنده تو است و اين دو پاك ترين فرد

خاندان من و برگزيده فرزندان من و خانواده من هستند كه پس از خود اين دو را در ميان امتم به جاى مى گذارم جبرئيل مرا خبر داد كه اين پسرم كشته و خوار خواهد شد بار الها ، اين جانبازى را بر او مبارك فرما و او را از سروران شهيدان قرار بده بار الها بر كشنده اش و آن كه او را خوار مى كند بر كت عطا نكن مردمى كه در مسجد بودند يكباره ناله از دل بركشيدند وهاى هاى گريستند رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : آيا بر حسينم گريه مى كنيد و او را يارى نمى كنيد ؟

سپس آن حضرت با رنگى افروخته و چهره اى سرخ بازگشت (274) و خطبه كوتاه ديگرى خواند و اشك از هر دو ديده آن حضرت به شدت فرو ريخت ، سپس فرمود : اى مردم ، همانا كه دو يادگار نفيس در ميان شما به جاى گذاشتم و آن دو كتاب خداست و عترت من ، يعنى خاندان من ، آنان كه با آب و گل من آميخته شده و ميوه دل من و جگر گوشه من اند و اين دوازدهم هرگز جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند هان كه من در انتظار ملاقات با آنان هستم و من درباره اين دو هيچ از شما نمى خواهم به جز آنچه پرودرگار من به فرمان داده است پروردگار من به من امر فرموده : من دوستى خويشان و نزديكان خود را از شما خواستار شوم ، مراقب باشيد فرداى قيامت كه در كنار حوض مرا ملاقات

مى كنيد مبادا خاندان مرا دشمن داشته و به آنان ستم روا داشته باشيد .

هان كه روز قيامت سه پرچم نزد من خواهد آمد ، پرچم اولى پرچمى است سياه و تاريك كه فرشتگان از آن به وحشت خواهند بود و در نزد من مى ايستند ، پس مى گويم : شماها كيانند ؟ نام مرا از ياد ببرند ، و گويند : ما خدا پرستان از عرب هستيم من به آنان گويم : نام من احمد و پبغمبر عرب و عجم هستم ، آن گاه گويند : يا احمد ، ما از امت تو هستيم به آنان گويم : پس از من با عترت من و كتاب پروردگار من چگونه رفتار كرديد ؟ گويند : اما كتاب را كه ضايعش نموديم ، و اما عترت كوشيديم كه همگى شان را از صفحه زمين براندازيم ، آن هنگام من روى آن از آن بگردانم تشنه و دل سوخته و با روى سياه از نزد من باز مى گردند .

سپس پرچم ديگرى سياه تر از اولى بر من وارد شود به آنان كه زير پرچمند گويم :

پس از من با دو يادگار گرانبهاى من بزرگ و كوچك يعنى كتاب پروردگارم و عترتم چگونه بوديد ؟

گويند : اما يادگار بزرگ را مخالف كرديم ، و اما يادگار كوچك را خوار نموديم و تا آن جا كه توانستم پاره پاره كرديم .

گويم : از من دور شويد پس تشنه و جگر سوخته و با روى سياه از من دو شوند .

سپس پرچم ديگرى نزد من مى آيد كه نور صورت افراد زير

پرچم مى درخشد ، به آنان گويم شما كيانند ؟

گويند : ما مردم يكتاپرست و پرهيزكار و از امت محمد صلى الله عليه و آله هستيم و ماييم باقيمانده اهل حق كه كتاب حق را برداشتيم ، حلالش را حلال و حرامش را حرام دانستيم و دوستدار خاندان پيغمبر خويش محمد صلى الله عليه و آله بوديم ، از همه امكاناتى كه در مورد يارى خويشتن داشتيم براى يارى آنان نيز استفاده نموديم و در ركاب آنان با دشمنانشان جنگيديم پس من به آنان گويم :

مژده باد شما را كه من پيغمبر شمايم و راستى كه شما در دنيا اين چنين بوديد كه ستوديد ، سپس آنان را از حوض خود سيراب كنم و سيراب و خندان از نزد من بروند و سپس داخل بهشت شوند و براى هميشه در آن جاويد بمانند . (275)

شيخ سليمان بخلى حنفى در ينابيع الموده (باب 60 ) نقل مى كند كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : به درستى كه اين پسر من حسين عليه السلام كشته مى شود در زمين كربلا ، پس هر كس از شما آن روز حاضر باشد ، يارى كند امام حسين عليه السلام را .

آنگاه نوشته است ، انس بن حارث به سوى كربلا رفت و به فرمان پيغمبر صلى الله عليه و آله عمل كرد و كشته شد با اباعبدالله الحسن عليه السلام . (276)

به پاست قلعه دين الا اله الا الله

به خون شاه شهيدان حسين ثارالله

زخلق تشنه تو اين صداست در عالم

كه اى بريده گلو زنده بس تويى و الله

رسول خدا صلى الله عليه

و آله حسين عليه السلام را در دامن خود نشانده بود ، كه جبرئيل آمد و گفت : اين پسر تو است ؟ حضرت فرمود : آرى جبرئيل گفت : امت پس از تو او را خواهند كشت ؟

آن حضرت گريان شد ، جبرئيل گفت : اگر بخواهى ، زمينى كه در آن كشته مى شود به تو نشان بدهم فرمود : آرى .

آن گاه جبرئيل مشتى از خاك سرزمين كربلا به آن حضرت نشان داد . (277)

خبر شهادت امام حسين عليه السلام از زبان جبرئيل

در كافى از حضرت ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده اند كه جبرئيل امين بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و عرض كرد : خداوند سلام مى رساند و تو را بشارت مى دهد به اين كه فاطمه عليهاالسلام پسرى بياورد و امت تو از روى جهل و نادانى او را خواهند كشت رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : از من به خداوند عالم سلام باد ، به مولودى كه امتم را او را شهيد خواهند كرد نيازى ندارم .

جبرئيل عليه السلام به آسمان بازگشت و ديگر باره نزول فرمود و گفت : خداوندت سلام مى رساند كه پاداش اين ستمى كه بر مولود تو مى رسد ، وصايت و ولايت و امامت را در ذريه پاك او و اولادش خواهم گذاشت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : به آن چيزى كه پروردگار جهان خواسته است خشنودم .

پس نزد حضرت فاطمه عليها السلام رفته مژده آنچه از جانب خداوند شنيده بود باز گفت : حضرت زهراعليها السلام عرض كرد : به چنين فردى كه

بايد شهيد شود نيازى ندارم . حضرت بار ديگر بيان فرمود كه جبرئيل نازل شده و مى گويد كه امامت و ولايت و صاحب در اولاد حسين عليه السلام است پس حضرت زهراعليها السلام رضاى خويش را به پدر اظهار نمود . (278)

وه ! شگفتا از تو اى خاك اسرارآميز !

هرثمه بن مسلم مى گويد : در جنگ صفين در ركاب على بن ابى طالب كارزار كرديم ، هنگامى كه از آن جا بازگشتم ، در سرزمين كربلا پياده شده و نماز صبح در آن جا خوانديم حضرت را خاك آن جا كفى برداشت و بوييد ، گويى در تعقيب نماز خاك شهيدان را بوييد ، سپس گفت :

وه ! شگفتا از تو اى خاك اسرارآميز ! از تو در رستاخيز گروه گروه بر مى خيزند و بى حساب داخل بهشت خواهند شد .

قتلگاه عشاق

امام محمد باقر عليه السلام فرمود : على عليه السلام به كربلا گذر كرد و فرمود : خوابگاهى است از سوارانى !

قتلگاهى است از عشاق !

اين كوى ، كوى شهيدانى است كه گذشتگان از آنان پيشى ندارند و آيندگان به آنان نمى رسند .

امام محمد باقر عليه السلام فرمود : على عليه السلام با دو تن از ياران خود به كربلا گذشت ، هنگامى كه به آن سرزمين گذر كرد چشمانش پر از اشك شد و گفت : اين خوابگاهى از سواران آنهاست ، اين بار اندازى براى بنه آنان است در اين جايگاه ، خون آنان به زمين ريخته مى شود خوشا به تو پاكيزه خاكى كه در فراز تو خون احبا خواهد ريخت . (279)

نفرين كبوتر راعبى بر قاتلان امام حسين عليه السلام

به سند متصل از ابن قولويه از محمد بن يعقوب كلينى به اسنادش از داود بن فرقد گفت : در خانه حضرت ابى عبدالله نشسته بودم كبوتر راعبى ديدم همهمه مى كند ، آن حضرت به سوى من نگريست و فرمود : اى داود ، مى دانى اين مرغ چه مى گويد ؟ گفتم : نه به خدا فرمود : بر قاتلان امام حسين عليه السلام نفرين مى كند ، پس در خانه هاى خود از اينها نگاه داريد . (280)

كربلا از ديدگاه سلمان فارسى (محمدى )

مسيب بن نجبه فرازى (281)مى گويد : هنگامى كه سلمان فارسى به ديار ما - يعنى عراق - آمد (ظاهرا وقتى است كه سلمان فارسى والى مدائى بود )در زمره استقبال كنندگان او رفتيم سپس به سوى كربلا رهسپار شد و در آن جا گفت :

اين قتلگاه برادران من است ، اين جاى زمين نهادن بنه آنان است و اين خوابگاه سواران آنان است شتران خود را در آن براى ابد خواهند خوابانيد و اين محل ريزش خون آنان است در اين زمين پسر بهترين پيغمبران كشته مى شود در اين زمين بهترين بازماندگان كشته مى شود .

ابن عباس شهادت امام حسين عليه السلام را خبر مى دهد

قال ابن عباس : ما كنا نشك اهل البيت و هم متوافرون ان الحسين عليه السلام يقتل بالطف . (282)

ابن عباس مى گويد : ما خانواده پيغمبر صلى الله عليه و آله هيچ شكلى نداشتيم و با اطمينان بسيار مى دانستيم كه حسين در كربلا شهيد خواهد شد . (283)

ولى اخيرا عده اى در لباس روحانيت ، مرام وهابيت را در جامعه ترويج مى كنند اينان افراد لجوج و عنود و بى دين از خدا بى خبرند و با آل محمد صلى الله عليه و آله دشمنى دارند آنان كه دشمن آل محمد را در دل دارند و به همان حال بميرند ، كافر مرده اند و بهشت برايشان حرام است .

امام صادق عليه السلام فرمود : فان الله تبارك و تعالى لم يخلق خلقا انجس من الكب و ان الناصب لنا اهل بيت لا نجس منه .

خداوند خلقى را نجس تر از سگ نيافريد ، و ناصب ما اهل بيت از آن

نجس تر است . (284)

حضرت على عليه السلام از زمين كربلا عبور مى كند

احمد بن حنبل به سند خويش از ابى عبدالله نجار روايت مى كند با على عليه السلام هنگامى كه به صفين مى رفت همراه بودم چون به سرزمين نينوا ( كربلا) رسيديم ندا كرد : صابر باش اى حسين در كنار نهر فرات .

پرسيدم : اى امير مومنان ، منظورتان چيست ؟ فرمود : روزى بر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد شدم ، ديدم چون ابر بهار گريه مى گريد ، گفتم : يا رسول الله ، چرا چنين مى گرييد ؟ فرمود : پيش از تو جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين عليه السلام در كنار فرات كشته مى شود . (285)

محمد بن سير بن نقل كرده كه معجزه اى از اميرالمومنين على عليه السلام در اين باب ظاهر شد آن حضرت گاهى عمر سعد را در ايام جوانى اش ملاقات كرده و به او فرموده بود : واى بر تو يابن سعد ، چگونه خواهى بود در روزى كه مردد شوى ما بين بهشت و جهنم و تو جهنم را اختيار كنى . (286)

خبر دادن على عليه السلام از قاتل امام حسين عليه السلام

صدوق رحمه الله در امالى و سيد هاشم بحرانى در ميدنه المعاجز ، (ج 1 ، ص 112 ) مسند از اصبغ بن نباته كه از اصحاب على عليه السلام بوده - روايت كرده اند كه روزى على عليه السلام در ضمن خطبه خود فرمود :

سلوفى قبل ان تفقدونى ، فوالله لا تسالونى عن شى ء مضى و لا عن شى ء يكون الا نباتكم .

بپرسيد از من هر چه مى خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد ، به خدا سوگند

نمى پرسيد از من آنچه گذشته و از آنچه بعد مى شود مگر آنكه شما را خير مى دهم به آنها . سعد بن ابى وقاص پدر عمر برخاست و گفت :

يا امير المومنين ! اخبرنى كم فى راسى و لحيتى من شعرة ؟

اى اميرمومنان ، خبر ده مرا كه بر سر و ريش من چند تار مو هست ؟

على عليه السلام فرمود : به خدا سوگند كه خليل من رسول الله صلى الله عليه و آله خبر داد كه تو اين سوال را از من خواهى نمود بدان كه در سر و ريش تو مويى نيست مگر آن كه در بن آن شيطان است كه تو را اغوا مى كند .

و ان فى بيتك لسخللا السحين ابنى .

براى اين كه بدانى من همه چيز را مى دانم در خانه تو گوساله اى است كه فرزند حسين را مى كشد . (287)

امام حسن مجتبى عليه السلام از قتل امام حسين عليه السلام خبر مى دهد

در امالى طوسى از مفضل بن عمر از حضرت جعفر صادق عليه السلام روايت است كه روزى امام حسن عليه السلام نشسته بود كه امام حسين عليه السلام داخل شد چون چشمش به امام حسن عليه السلام افتاد گريه كرد اام حسين عليه السلام فرمود : يا اباعبدالله ، سبب گريه شما چيست ؟ گفت : از آنچه مى بينم بر حضرت تو از اين مردم شوم ، اما امام مجتبى فرمود : بر من خيلى زياد ستم نشود كه زهرى به من بنوشانند و شهيد يا اباعبدالله هيچ روزى چون روز تو بناشد كه سى هزار نفر به قتل تو مبادرت كنند كه خود را مسلمان و

امت جد تو شمارند تا خون تو بريزند و حرمت تو را ندارند ، دختران و اهل حرم تو را اسير ببرند و خيمه هاى تو را به غارت ببرند آنگاه غضب و لعنت خداوند بر بنى اميه فرود آيد و آسمان خون و به خاكستر ببارد و هر آفريده حتى و حوش درندگان بيابان ها بر تو بگريند . (288)

امام حسين عليه السلام و علم غيب

حذيفه مى گويد : از امام حسين عليه السلام شنيدم كه مى فرمود : به خدا سوگند بنى اميه بر قتل من اجتماع خواهند كرد و عمر بن سعد فرمانده سپاهشان خواهد بود اين مطلب را در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود .

پس من عرض كردم : يا بن رسول الله آيا پيغمبر اين موضوع را به شما خبر داده ؟ فرمود : نه پس خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله شرفياب شدم و سخنان امام حسين عليه السلام را به عرض رساندم فرمود : علم من علم حسين و علم حسين علم من است .

امام حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود : بعد از من از گندم عراق زياد نخواهى خورد و چنين شد ، زيرا هنوز به آن نرسيده بود كه مختار او را كشت . (289)

روز عاشورا حسين استاد دانشگاه دين

درس عبرت داد ما را كشته شد در راه دين

ديد از بيدادى زشتى اعمال يزيد

مى شود پنهان به زير ابر ظلمت ماه دين

داده هفتاد دو تن قربان و خود قربان نمود

كربلا گرديد تا حشر قربانگاه دين

امام حسين عليه السلام از سرنوشت خود آگاه است

ابى الجارود از امام محمد باقر عليه السلام روايت مى كند كه عبدالله ابن زبير به امام حسين عليه السلام گفت : چرا در موسم حج خانه خدا را ترك مى كنى و به سوى عراق مى روى ؟ امام حسين عليه السلام فرمود : همانا دفن شدن من در كنار فرات محبوب تر است از آن كه در جلو كعبه به خاك سپرده شوم . (290)ابن قولويه از ابى سعيد نقل مى كند كه

گفت : شنيدم از حسين بن على عليهماالسلام پس از آن كه با عبدالله زبير خلوت كردند و گفت و گوهاى آنان تمام شد فرمود : ابن زبير به من گفت ، كه تو هم مانند كبوتران حرم در اين جا پناهنده باش من در پاسخ گفتم : كشته شدنم در خارج هر قدر هم فاصله كم باشد ، نز من از كشته شدن در حرم محبوب تر است ، و نيز به اوك گفتم : كشته شدنم در كربلا نزد من از كشته شدنم در حرم محبوب تر است . (291)

امام حسين عليه السلام با عمر سعد گفتگو مى كند

مشهور است كه عمر سعد پيش از واقعه كربلا به مسجد وارد مى شد هر كس نگاهش به او مى افتاد بى اختيار مى گفت :

هذا قاتل حسين بن على عليه السلام ) : يعنى : اى معلون كشنده حسين بن على عليه السلام است تا آن كه روزى به خدمت حسين بن على عليه السلام آمد و عرض كرد اين سفيهان گمان مى كنند كه من قاتل شما خواهم شد .

آن حضرت تبسم كرده و فرمود : آنها كه اين سخن را به زبان مى آورند سفيه نيستند ، كلمه حقى است كه بر زبان ايشان جارى مى شود اما تو به يقين بدان اى عمر سعد ، كه پس از من يك بار شكم را از گندم عراق سير نخواهى كرد و زنده نخواهى ماند بعد از من جز چند صباحى .

قضيه همان شد كه امام عليه السلام خبر داده بود به اندك فرصتى مختار پيدا شد و هر يك از اين ظالمان را به خصوص عمر سعد

را به زجرى به جهنم فرستاد كه بعد از آن ممكن نبود و به همان وجهى كه خداى بزرگ انتقام واقعه يحيى بن زكريا عليهماالسلام را از طايفه بنى اسرائيل گرفته بود(292)

اى شهيد كه لب تشنه بريدند سرت

لاله سان سوخت زداغ على اكبر جگرت

تشنه لب هيچ مسلمان نكشد كافر را

تو چه كردى كه لب تشنه بريدند سرت

نامه تشنه لبان را ببر اى باد صبا

به سر تربت زهرا اگر افتد گذرت

بگو اى بانو جنت سرى از غرفه بر آر

غرفه در لجه خون بين تن شمس و قمرت

تو دل آسوده اى از چشمه كوثر سيراب

دخترانت همه لب تشنه و بى سرپرست

طبرى نقل مى كند كه حسين بن على عليه السلام فرمود : به خدا سوگند مرا رها نمى كنند تا خون دلم را بريزند و خداوند به خاطر اين جنايتشان كسى را بر آنها مسلط مى كند كه خوار و زبون سازد كه حتى از پليدترين چيزها پست تر باشد . (293)

فصل سوم : فضايل زيارت سيد الشهداء عليه السلام وفضايل زايران آن حضرت

فضايل زيارت سيد الشهداء عليه السلام

به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه امر كنيد شيعيان ما را به زيارت حسين بن على عليه السلام كه به درستى كه زيارت آن حضرت دفع مى كند خانه فرود آمدن و غرق شدن و سوخته شدن و درنده دريدن را و زيارت آن حضرت فرض است بر هر كسى كه اقرار نمايد براى حسين عليه السلام به امامت از جانب خدا به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه زيارت كنيد حسين را و جفا مى كنيد آن حضرت را به ترك زيارت كه او بهترين جوانان اهل بهشت و بهترين جوانان شهيدان است

به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه زيارت كنيد قبر امام حسين عليه السلام را اگر چه سالى را يك مرتبه باشد به درستى كه هر كه برود نزد آن حضرت با شناسايى حق آن حضرت و انكار نكردن حق او ، او را عوضى نيست به غير بهشت و روزى داده مى شود روزى فراخ و مى دهد خدا به او فرجى نزديك به درستى كه حق تعالى موكل گردانيده است به قبر امام حسين عليه السلام چهار هزار ملك را كه همگى گريه بر آن حضرت مى كنند ، و مشايعت مى كنند هر كه را زيارت آن حضرت كند تا به اهل خود برگردد و اگر بيمار شود او را عيادت مى كنند و اگر بميرد به جنازه او حاضر مى شوند با طلب آمرزش از براى او و ترحم كردن بر او .

به سند معتبر ديگر منقول است كه شخصى به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كرد كه فداى تو شوم ، چه مى فرمايى در حق كسى كه ترك كند زيارت حضرت امام حسين عليه السلام را و او قادر به زيارت باشد ؟

فرمود : مى گويم او عاق رسول خدا صلى الله عليه و آله و عاق ما شده است و سبك شمرده است امرى را كه براى او نافع است هر كه زيارت كند آن حضرت را خدا حوائج او را متكفل گردد و كفايت مهمات دنياى او بنمايد و زيارت آن حضرت روزى را براى بنده جلب مى كند و آنچه خرج كند عوض دهد و گناه پنجاه ساله او

را مى آمرزد و بر مى گردد به سوى اهل خود و حال آن كه هيچ گناه و خطايى بر او نباشد ، مگر آن كه از نامه عمل او محو شود و اگر در آن سفر بميرد ملائكه نازل شوند او را غسل دهند و گشوده شود براى او درى به سوى بهشت كه داخل وشد براى او نسيم بهشت ، و اگر سالم بماند گشوده شود براى او درى كه نازل شد از در روزى او و حق تعالى به عوض هر درهمى كه او خرج كرده است ده هزار درهم بدهد و براى او ذخيره كند و چون محشور شود گويند به او كه خدا اين عوض را براى تو ذخيره كرد كه امروز به تو رسانيد و در حديث معتبر ديگر منقول است كه آن حضرت به ام سعيده فرمود كه زيارت كن حضرت امام حسين را كه زيارت واجب است بر مردان و زنان و در حديث معتبر ديگر منقول است كه فرمود كه اگر يكى از شما حج كند در تمام عمر خود و زيارت امام حسين عليه السلام نكرده باشد هر آينه ترك كرده خواهد بود حقى از حقوق رسول خدا صلى الله عليه و آله زيرا كه حق حسين عليه السلام فريضه است از جانب خداوند و واجب است در نيكى ما و اميد ثواب هاى تو در صله ما و براى شاد گردانيدن پيغمبر تو اجابت نمودن ايشان امر را و براى خشمى كه بر دشمنان داخل كرده اند و مراد ايشان خشنودى تو است ، پس مكافات ده ايشان را از جانب ما به خشنودى

و حفظ كن ايشان را در شب و روز خليفه ايشان باش در اهل و اولاد ايشان كه در وطن خود گذاشته اند به خلافت نيكو و رفيق ايشان باش و دفع كن از ايشان شر هر جبار معاند را و هر ضعيف و شديد از خلقت را و شر شياطين و جن و انس را و بده به ايشان زياده از آنچه اميد دارند از تو در دور شدن از وطن هاى خود و در اختيار كردن ايشان ما را بر فرزندان و اهالى و خويشان خود .

خداوند ، دشمنان ما عيب كردند بر ايشان بيرون آمدن ايشان را به زيارت ما ، پس اين مانع نشد ايشان را عزم كردن و بيرون آمدن از روى مخالف ايشان پس رحم كن آن روها را كه آفتاب متغير گردانيده است ، و رحم كن گونه هاى ايشان را كه مى گردانند و مى مالند بر قبر امام حسين عليه السلام و رحم كن آن ديده ها را كه گريه ايشان جارى شد از ترحم بر ما و رحم كن آن دل ها را كه جزع كرده اند و سوخته اند از براى مصيبت ما ، و رحم كن آن فغان ها را كه در مصيبت ما بلند كرده اند .

خداوندا از جان ها را و آن بدن ها را به تو مى سپارم تا سيراب گردانى ايشان را از حوض كوثر در روز تشنگى و پيوسته آن حضرت به اين نحو دعا مى كرد و در سجده پس چون فارغ شد گفتم : آن دعا كه من از شما شنيدم اگر در حق

كسى مى كرديد كه خدا را نمى شناخت گمان داشتم كه آتش جهنم به او نرسد هرگز والله كه آرزو كردم كه زيارت آن حضرت كرده بودم و حج نكرده بودم .

حضرت فرمود : چه بسيار نزديكى تو به آن حضرت ، چه مانع است تو را از زيارت اى معاويه ترك زيارت مكن گفتم : فداى تو شوم نمى دانستم ، كه اين قدر فضيلت دارد فرمود كه اى معاويه اينها كه براى زيارت كنندگان آن حضرت دعا مى كنند در آسمان بيش از آنهايند كه دعا مى كنند برايشان بر زمين ترك مكن زيارت آن حضرت را از براى خوف از احدى كه هر كه از براى خوف ترك زيارت كند آن قدر حسرت برد كه آرزو مى كند كه كاش آن قدر مى ماندم نزد قبر آن حضرت كه در آنجا مدفون مى شدم آيا دوست نمى دارى كه خدا ببيند تو را در ميان آنها كه دعا مى كنند برايشان رسول خدا صلى الله عليه و آله از آنها باشى كه ملائكه در قيامت با ايشان مصافحه مى كنند ؟ آيا نمى خواهى از آنها باشى كه در قيامت حضرت رسول صلى الله عليه و آله با ايشان مصالحه مى كند ؟

و به سند معتبر منقول است از زرراه كه عرض كردم به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه چه مى فرمايى در باب كسى كه پدرت حضرت امام حسين را زيارت كند با ترس ؟ فرمود : خدا او را ايمن مى گرداند در روز قيامت كه همه ترسان باشند و به استقبال او آيند ملائكه

و او را بشارت دهند و گويند مترس و اندوهناك مباش كه اين روز رستگارى و فيروزى تو است .

و به سند معتبر منقول است كه ابن بكير به حضرت صادق عليه السلام گفت : مى روم به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام و دلم ترسان و هراسان است تا بر مى گردم ، از ترس خليفه و ابتاع و لشكريان او فرمود ، كه اى پسر بكير ، دوست نمى دارى كه خدا تو را ببيند كه از براى ما ترسانى ، مگر نمى دانى كه كسى كه از براى خوف ما خايف و ترسان باشد حق تعالى او را در قيامت در سايه عرش خود جا دهد و حضرت امام حسين عليه السلام در زير عرش با او سخن گويد و او را حق تعالى ايمن گردانيد از ترس هاى روز قيامت مردم ترسند و او نترسد و اگر ترسد ملائكه او را بشارت دهند و ترسش را زايل گردانند .

و به روايت قوى منقول است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام به محمد بن مسلم فرمود كه آيا مى روى به زيارت قبر امام حسين ؟ گفت : بلى مى روم با ترس و بيم . فرمود : هر چند سخت تر و دشوارتر است ثواب به قدر ترس است و هر كه در زيارت آن حضرته بترسد ، ايمن گرداند خدا او را در روز قيامت و برگردد از زيارت با آمرزش گناهان و سلام كنند بر او ملائكه و زيارت كنند او را پيغمبر صلى الله عليه و آله دعا كند از براى او و برگردد

با نعمتى از خدا و فضلى و بدى به او نرسد . (294)

در فضايل زائران حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام

فضايلى كه براى زاير است به حسب حالات و آن شانزده فضيلت است :

يكم : در حالت رفتن به زيارت ، چنان كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه خداوند را فرشتگانى است كه موكلند بر قبر حسين عليه السلام پس چون كسى قصد زيارت آن مظلوم نمايد خداوند گناهان او را به ايشان مى دهد ، پس چون يك گام برداشت همه آن گناهان را محو كنند و در قدم دوم حسنان او را مضاعف نمايند ، و همچنين در گام سوم و چهارم و همچنين تا اين كه بهشت بر او واجب بود و چون بعد از نيت غسل كند ندا دهد او را خاتم انبيا كه : اى مهمان خدا ، بشارت باد تو را كه رفيق من خواهى بود در بهشت و ندا كند او را على عليه السلام كه : من ضامنم كه حاجات شما را شود ، و در راست و چپ او باشند تا مراجعت نمايد . (295)

دوم : در حال مهياكردن اسباب زيارت كه آن سبب خوشحالى اهل آسمان هاست . (296)

سوم : هرگاه چيزى صرف نمايد در مهيا كردن اسباب زيارت ، پس به هر درهمى به قدر كوه احد حسنات به او دهند ، و اضعاف او را به او رد كنند ، و بلاها از او دفع شو و در روايت ابن سنان آمده است كه به هر درهم به او دهند هزار ، و هزار و هزار تا ده مرتبه ، و رضاى خدا و

دعاى پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمومنين و ائمه هدى از براى او بهتر است . (297)

چهارم : چون از منزلش بيرون آمد ششصد ملك از شش جهت به مشايعت او آيند . (298)

پنجم : چون به راه افتد بر هر چه قدم گذارد در حقش دعا كند (299) و به هر گامى هزار حسنه برايش نوشته شود ، (300) و اگر در كشتى مضطرب گردد ندا رسد خوش به حال شما كه بهشت از براى شماست . (301) و اگر سوار باشد پس به هر گامى كه مركوبش بر دارد هزار حسنه از برايش نوشته مى شود . (302)

ششم : هر گاه آفتاب بر او تابد گناهاش را تمام كند چنانكه آتش هيزم را مى سوزاند . (303)

هفتم : هر گاه از شدت گرما يا حركت عرق كند ، پس در مزار كبير روايت شده است كه به هر عرقى هفتاد هزار ملك خلق مى شود كه از براى زوار آن حضرت استغفار مى كنند تا روز قيامت .

هشتم : چون آب فرات غسل كند به جهت زيارت ، بريزد گناهان ايشان ، و ندا كند ايشان را خاتم انبيا كه : بشارت باد شما را كه رفيق مى خواهيد بود رد بهشت ، و اميرالمومنين عليه السلام گويد : من ضامن قضاى حوايج رفع بلا از شما هستم در دنيا و آخرت چنانكه گذشت .

نهم : چون به راه افتد بعد از غسل خدا از برايش به هر قدمى كه بر دارد يا بگذارد صد حج مقبول ، و صد عمره مقبوله ، و صد جهاد كه در پيش

روى پيغعمبر خدا صلى الله عليه و آله با بدترين دشمنان او كرده باشد . (304)

دهم : چون نزديك كربلا رسد چند صنف از فرشتگان به استقبال او آيند ، كه از آن جمله چهار هزار فرشته اند كه به يارى آن سرور آمدند در روز عاشورا و مامور شدند كه در همان زمين بمانند ، و از آن جمله هفتاد هزار فرشته . (305)

دعاى فرشتگان براى زوار

يازدهم : حضرت را زيارت كند آنجناب به او نظر كند پس در حقش دعا كند و از پدر و جدش خواهد كه براى او طلب مغفرت نمايند . (306)

پس ملائكه برايش دعا كنند و همه انبيا و مرسلين ، و نوشته شود از برايش ثواب جميع عبادات ، چنان كه گذشت ، و مصافحه كنند با او ملائكه و مهرى ، بر صورتش زنند از نور عرش كه اين است زيرا قبر حسين عليه السلام فرزند خاتم انبيا و سيد شهداء . (307)

دوازدهم : چون مى خواهد به وطنش مراجعت نمايد متابعت كنند او را چند صنف از ملائكه خصوصا جبرئيل ، و ميكائيل و اسرافيل ، و همان چهار هزار ملك ، و هفتاد هزار كه گذشت ، و بالخصوص دو ملك به نزد او آيند و به او و اهل بيت رسول الله صلى الله عليه و آله هستى به خدا قسم كه آتش را به چشم نخواهى ديد و تو را نخواهد خورد ، منادى ندا كند كه : خوشا به حال تو كه بهشت از براى تو است . (308)

سيزدهم : هرگاه وفات نمايد بعد از زيارت الى يك سال يا دو سال ، آن

ملائكه بر جنازه اش حاضر شوند ، و از برايش طلب مغفرت نمايند ، (309)

او را زيارت كند در حال موت يا در شب اول قبر . (310)

پس اى كسانى كه در قبر غريب و تنها خواهيد بود ، و به وحشت آن مبتلا خواهيد شد ، و كسى به زيارت نخواهد آمد ، كه با شما مواجهه نمايد ، بلكه اگر كسى به زيارت بيايد ، نزديك قبر شما خواهد ايستاد و به فاصله دو زراع خاك و گل ، پس هر گاه زيارت كنى امام حسين عليه السلام را البته آن جناب در آن حال به زيارت تو آيد و به طريق مواجهه ، و بر تو سلام خواهد كرد ، پس آيا ديگر وحشت و خوفى از براى تو باقى خواهد ماند ؟ و هر چند بيشتر زيارت كرده باشى ، و شوقت به او زياده باشد او هم مكرر به زيارت تو خواهد آمد و مانوس تو خواهد بود .

حضور ملائكه در تشييع جنازه زوار

چهاردهم : از امام صادق عليه السلام نقل شده كه هرگاه زائر در بين راه بميرد ، ملائكه در تشييع جنازه او حاضر مى شوند و كفن و حنوط از بهشت از براى او مى آورند و بر او نماز مى گزراند و از ريحان بهشت در زير او فرش مى كنند ، و زمين قبر گشاده مى شود از هر سمت به قدر سه ميل ، و درى از بهشت به سوى قبرش مى گشايند ، كه از روح و ريحان آن بر او داخل مى شود تا روز قيامت . (311)

پانزدهم : از امام صادق عليه السلام نقل

شده : هرگاه در بين راه به او اذيتى رسد از حبس يا ضرب در عوض هر روزى كه حبس شود يا غمى به او رسد ، فرحى در قيامت به او خواهد رسيد ، راوى عرض كرد : اگر بعد از حبس او را بزنند به جهت قصد زيارت ؟ فرمود : به عوض هر زدنى يك حورى به او دهند و به عوض هر دردى هزار هزار حسنه به او داده شود هزار هزار گناه از او محو گردد ، و هزار هزار درجه ترفيع يابد ، و از كسانى باشد كه در قيامت هم هم صحبت با پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد تا مردم از حساب فارغ شوند و حاملان عرش با او مصافحه نمايند و به او گويند : هر حاجت كه مى خواهى بخواه و ضارب او را بياورند به مقام حساب و بدون سوال و جواب باز وى او را بگيرنتد و ببرند و نزد فرشته اى ، پس به شربتى از حيم جهنم و شربتى از غسلين به او دهند و او را بر كوه هاى آتش مقام دهند ، به او گويند بچش آنچه را از براى خود مهيا كردى به دست خود كه مهمان خدا و رسول را زدى و اذيت كردى .

پس آن مضروب را به نزد در جهنم آورند ، و بگويند : ببين زننده خود را و آنچه به او رسيده است از عذاب الهى است آيا سينه ات شفا يافته است و به قصاص خود رسيد ؟ مى گويد : حمد خدا را . (312)

شانزدهم : از امام صادق

عليه السلام نقل شده : اولين قطره اى كه از خودش ريخته شود جميع گناهانش آمرزيده شود ، و ملائكه طينت اصليه او را مى شويند تا در برابر پاك شود مانند طينت انبيا ، از آنچه با او مخلوط بوده است از طينت كفار ، و قلب او را بشويند تا اينكه منشرح گردد ، و از ايمان مملو شود ، و خدا را ملاقات نمايد پاك و پاكيزه ، از جميع معاصى و صفات رذيله ، و شفاعت او را قبول نمايند در حق اهل بيتش ، و هزار نفر از برادرانش ، و ملائكه و جبرئيل و ملك الموت بر او نماز كنند ، و كفن و حنوط او را از بهشت بياورند ، و قبر او را وسيع نمايند ، و چراغ ها در قبرش روشن كنند ، و درى از بهشت به سوى او گشايند ، و ملائكه نخفه ها از بهشت براى او بياورند و بعد از هيجده روز او را به حظير قدس بالا برند پس با اولياى خدا باشد تا نفخه صور او را دريابد ، و بعد از نفخه دوم از قبر بيرون آيد ، پس اول كسى كه با او مصافحه كند پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد و اميرالمومنين و اوصيا و بشارتش دهند ، و بگويند : با ما باش پس او را بر حوض بدارند ، پس آب بياشامد ، و به هر كه بخواهد بدهد . (313)

فصل چهارم : فضائل تربت امام حسين عليه السلام

فضائل تربت امام حسين عليه السلام

به سند معتبر از موسى بن جعفر عليهماالسلام منقول است كه فرمود : از تربت من چيزى بر مداريد كه تبرك به آن

كنيد ، كه تربت ما حرام است مگر تربت جدم حسين كه آن را خدا شفا گردانيده است براى شيعيان و دوستان ما .

و به سند معتبر از حضرت امام رضا منقول است كه هر گلى حرام است مانند ميته و خون و جانورى كه به نام غير خدا كشته باشند مگر طينت قبر حسين عليه السلام كه از شفاى هر درد است .

و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه اگر بيمارى از مومنان كه حق و حرمت و ولايت و امامت حضرت امام حسين عليه السلام را داند بگيرد از طين قبر آن حضرت به قدر سر انگشت هر آينه دواى او خواهد بود .

و به سند موثق از ابن ابى يعفور است كه به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه شخصى از خاك قبر امام حسين عليه السلام بر مى دارد و نتفع مى شود و ديگرى بر مى دارد و منتفع نمى شود ، و فرمود : نه والله هر كه برآرد و اعتقاد داشته باشد كه به او نمى بخشد البته منتفع مى شود .

و به سند معتبر منقول است كه يكى از اصحاب حضرت امام محمد باقر عليه السلام گفت : زنى قدرى ريسمان به من داد كه در مكه بدهم كه جامه كعبه را به آن بدوزد و من نخواستم كه به حاجيان و خدمه خانه كعبه بدهم زيرا ايشان را مى شناختم و مى دانستم كه خود متصرف مى شوند چون به مدينه آمدم ، خدمت امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم ، فرمود كه آن

را بده و عسل و زعفران بخر و قدرى از تربت امام حسين را بگير و با آب باران مخلوط كن و عسل و زعفران را در آن بريز و به شيعيان بده كه بيماران خود را با آن مداوا كنند .

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه خاك قبر امام حسين شفاى هر درد است ، و آن است دواى بزرگ .

و در حديث ديگر فرمود كه هر كه را علتى برسد و مداوا كند به خاك قبر امام حسين عليه السلام حق تعالى او را شفا مى بخشد ، از مرض مگر آن كه علت مرگ باشد .

و به سند معتبر از شخصى كه گفت : حضرت اما رضاعليه السلام براى من از خراسان بسته متاعى فرستاد چون گشودم در ميان از خاكى بود از آن مرد كه آورده بود پرسيد اين خاك چيست ؟ گفت : اين خاك قبر امام حسين است ، هرگز آن حضرت از جامه و غير جامه چيزى به جايى نمى فرستد مگر اين خاك را در ميانش مى گذارد و مى گويد : اين درمان است از بلاها به اذن و مشيت خدا .

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه برداريد كام فرزندان خود را با تربت حسين عليه السلام كه امان مى بخشد از بلاها .

و سند صحيح منقول است كه شخص به آن حضرت عرض كرد كه مى گيرم از خا قبر امام حسين عليه السلام و نزد من مى باشد براى بركت آن فرمود : خوب است .

و

در حديث ديگر فرمود : در خاك حايرى كه حسين در آن مدفون است شفاى هر درد و ايمنى از هر درد و بيم و خوف است .

و به روايت معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه نزد امام حسين عليه السلام خاك سرخى هست كه شفا مى بخشد از هر درد و مرض مگر مرگ .

راوى گفت : من رفتم و از بالاى سر آن حضرت به قدر يك ذراع گندم از بالاى سر آن حضرت سرخى ريخت به قدر درهمى ، پس آن را به كوفه آوردم ، و با دواها ممزوج كردم و به بيماران مى دادم و شفا مى يافتند .

در حديث ديگر فرمود : هر گلى حرام است مانند گوشت خوك و هر كه بخورد و بميرد من نماز بر او نمى كنم مگر گل قبر امام حسين عليه السلام كه در آن شفاى هر درد است و اگر كسى از روى لذت و خواهش بخورد ، از براى او شفا نيست .

در حديث ديگر فرمود كه اندكى از آن حلال است مثل نخودى در روايت معتبر ديگر فرمود كه خاك قبر حسين عليه السلام را از نزد قبر تا هفتاد ذرع مى توان برداشت در روايت معتبر ديگر هفتاد باع است فرمود : باع آن مقدار است كه هر دو دست را بگشايند و تقريبا به قدر چهار ذراع مى شود .

و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه گل قبر امام حسين عليه السلام شفاى هر درد و ايمنى از هر خوف است و از براى هر

مطلب كه بردارند آن مطلب حاصل مى شود .

در حديث ديگر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از گل ارمنى كه بر مى دارند براى كسى كه عضوى از او شكسته باشد ، آيا حلال است برداشتن آن ؟ فرمود : از خاك قبرذوالقرنين است و خاك قبر امام حسين عليه السلام از آن بهتر است و در حديث معتبر ديگر منقول است از ابو حمزه ثمالى كه گفت : عرض كردم به حضرت صادق عليه السلام كه مى بينم اصحاب را كه مى گيرند خاك قبر امام حسين عليه السلام را و طلب شفا از آن مى كنند ، آيا در آن شفا هست ؟ فرمود : طلب شفا مى توان كرد از خاكى كه بردارند از ميان قبر تا چهار ميل و هم چنين از خاك قبر جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و قبر اميرالمومنين و امام حسين عليه السلام پس بگير از آن خاك كه آن شفاى هر درد است و سپرى است براى دفع هر چه از آن ترسى و هيچ چيز با آن برابرى نمى كنند از چيزهايى كه از شفا طلب مى كنند و به غير از دعا و چيزى كه آن را فاسد مى كند آن است كه در ظرف ها و جاهاى ديگر مى گذارند و آنها كه معالجه به آن مى كنند كم است يقين ايشان هر كه يقين داشته باشد كه براى او شفاست ، هر گاه معالجه به آن بكند او را كافى خواهد بود و محتاج به دواى ديگر نخواهد شد و فاسد مى گردانند از

تربت را شياطين و جنيان و كافران كه آن را بر خود مى مالند و به هر چيزى كه مى گذرد از تربت آن را بو مى كنند و اما شياطين و كافران جن ، پس حسد مى برند فرزندان آدم را و خود را بر آن مى مالند كه اكثر نيكى و بوى خوشش برطرف مى شود و هيچ تربتى از حاير بيرون نمى آيد مگر مهيا مى شوند از شياطين و كافران جن از براى آن تربت آن قدر كه عدد ايشان را به غير از خدا شماره نمى تواند كرد و آن تربت در دست صاحبش است و ايشان خود بر آن مى مالند و ملائكه نمى گذارند ايشان را كه داخل حاير شوند ، واگر تربت سالم از اينها بماند هر بيمارى را كه به آن معالجه نمايند البته در آن ساعت شفا مى يابد پس چون تربت را بردارى ، پنهان كن و نام خدا بر آن بسيار بخوان .

شنيده ام كه بعضى از آنها كه تربت را بر مى دارند آن را سبك مى شمارند ، حتى بعضى آن را در تو بره چهارپايان مى اندازند يا در ظرف طعام و چيزهايى كه دست بر آن بسيار ماليده شود از خرجين ها و جوال ها ، پس چگونه شفا يابد از آن كسى كه اين گونه آن را حرمت دارد و ليكن دلى كه در آن يقين نيست و سبك مى شمارد چيزى را كه صلاحش در آن است عمل خود را فاسد مى كند . (314)

رواياتى درباره تربت امام حسين عليه السلام

1- در امالى شيخ طوسى از محمد بن مسلم روايت شده

كه گفت : از امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود : خدا در عوض شهادت امام حسين عليه السلام قرار داد امامت را در ذريه او و شفا را در تربت او و اجابت دعا را نزد قبر او . (315)

2- در كامل الزياره از ابى هاشم جعفرى روايت كرده كه گفت : امام هادى عليه السلام در حالى كه تب داشت و مريض بود ، فرمود : يا ابا هاشم ، يكى از دوستان ما را براى شفاى من به كربلا بفرست .

3- حور العين از فرشتگان درخواست مى كنند كه از كربلا تربتى هديه و ارمغان به آسمان برند . (316)

4- متسحب است كه تربت حسين عليه السلام را مخلوط به حنوط ميت كنند تا به بركت آن از عذاب ايمن شود . (317)

5- زمين كربلا باغى از بهشت است از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : قبر سيدالشهداء بيست ذراع در بيست ذراع باغى است از بهترين باغ هاى بهشت و نيست ملكى مقرب و پيغمبرى مرسل مگر آن كه از خدا خواسته تا اين زمين را زيارت كند و هميشه فوجى بالا مى روند و فوجى نزول مى كنند .

ولى بيشتر فقها حائر را تمامى محوطه اى كه حضرت خريده اند مى دانند . (318)

6- به سند صحيح نقل شده است كه حميرى به خدمت حضرت صاحب الامر عليه السلام عريضه اى نوشت و سوال كرد كه خاك قبر امام حسين عليه السلام را با ميت در قبر مى توان گذاشت ؟ در جواب نوشتند كه با ميت در قبر

بايد گذاشت و با حنوطش مخلوط كرد .

و نيز در نامه اى پرسيد كه كفن را با آن مى توان نوشت ؟ حضرت در جواب نوشتند كه خوب و جايز است . (319)

7- از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه كام فرزندان خود را با تريت امام حسين عليه السلام برداريد كه امان مى بخشد از بلاها . (320)

از جمله فوائد تربت آن حضرت عليه السلام مستحب است با ميت در قبر گذاشتن و كفن را با آن نوشتن . (321)

8- از امام جعفر صادق عليه السلام مروى است كه هر كه بگرداند تسبيحى را كه از تربت امام حسين عليه السلام باشد و يا هر دانه بگويد : سبحان الله و الحمدالله و لا الا الله و الله اكبر ، شش هزار حسنه براى او نوشته مى شود و محو مى شود از او شش هزار گناه و خدا بالا مى برد براى او شش هزار(322)

درجه .

9- از جمله خواص تربت آن حضرت آن است كه چون از آن تسبيح بسازند ، به هر دانه اى كه شخص مى گرداند ، چهل حسنه برايش نوشته مى شود و اگر كسى آن را درست در دست داشته باشد و ذكر كردن را فراموش كند به هر دانه كه بگرداند بيست حسنه براى او مى نويسند و در حديث است شخصى كه در آن خاك مدفون شود از حساب روز قيامت فارغ است و بى حساب او را به بهشت مى برند و در حديث ديگر است كه آن زمين را با هر كه در آن باشد روز قيامت برداشته به

بهشت مى برند . (323)

10- به سند معتبر منقول است از شخصى كه گفت : حضرت امام رضا عليه السلام براى من بسته متاعى از خراسان فرستاد ، چون بسته را باز كردم در ميان آن خاكى بود پرسيدم : اين خاك چيست ؟ گفت : خاك قبر امام حسين عليه السلام است ، هرگز آن حضرت چيزى را به جايى نمى فرستد مگر آن كه اين خاك را در ميانش مى گذارد و مى فرمايد : اين از بلاها امان است به اذن و مشيت خدا . (324)

كرامت تربت امام حسين عليه السلام

در زمان يكى از سلاطين ، سفيرى از طرف پادشاه فرنگ به پايتخت ايران آمده و از سلطان درخواست كرد كه از علماى اسلام دليلى بر نبوت پيامبر آخر الزمان خواهانم كه خصم را ملزم نمايد ، و قطع كند عذر او را و زايل نمايد شبهه او را .

پس اگر عاجز شدند از اقامه چنين دليلى و دليلشان منحصر به تواتر شد ، پس بدانيد كه شما بر حق نيستيد اين سفير از جمله دانشمندان برجسته بوده و از علوم غريبه مثل نجوم و هيئت و حساب و غيره بهره وافى داشته بلكه خود را در اين علوم يگانه مى دانست و از احوال حاضران در مجلس كارهايى را كه در منزلشان مى كردند و حوادثى كه بر آنها وارد شده خبر مى داد سلطان روزى دستور داد كه علما حاضر شدند يكى از آنها كه گويا عارف ربانى ملا محسن فيض كاشانى صاحب كتاب وافى و صافى باشد ، رو به سفير كرده فرمود : چقدر سلطان شما بى عقل است كه چون

تو جاهلى را براى اين كار فرستاده سفير در غضب شد و گفت : شما چگونه امتحان نكرده چنين مى گوييد :

پس آن عالم دست در جيبش نمود و مهر نمازش را در دست گرفت و فرمود : در دست من چيست ؟ سفير فكر زيادى كرد ، رنگش زرد شد نو به خود پيچيد آن عالم فرمود : گفتم جاهلى ! سفير نصرانى گفت : به حق مسيح و مادرش كه مى دانم چه در دست دارى ؟ ولى فكرم در اين است كه به چه وسيله به دست شما رسيده ؟ آن عالم فرمود : شايد اشتباه در حساب كرده باشى ، درست حساب كن سفير گفت : حساب من درست است و اشتباهى ندارم و آنچه گفتم صحيح است ولى در فكرم كه چگونه به دست شما رسيده است آن عالم دستش را باز كرد و فرمود : اين تربت كربلاست و پيامبر ما خبر داده كه كربلا قطعه اى از بهشت است پس آن عالم فرمود : آيا شكى براى ايمان آوردن به پيامبر ما باقى است بااين كه يقين دارى كه حسابت صحيح است ؟ سفير گفت : راست مى گويى پس شهادتين را گفت و مسلمان شد . (325)

ام سلمه و تربت امام حسين عليه السلام

زمانى كه امام حسين عليه السلام خواست از مدينه حركت كند ام سلمه به خدمت امام حسين عليه السلام مشرف شد و عرض كرد : اى نور ديده من اى فرزند گرامى ، مرا اندوهناك مكن در بيرون رفتن از مدينه به سوى عراق چون من از جدت رسول اكرم صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود :

فرزند دلبند من حسين در عراق در زمينى كه آن را كربلا مى گويند به تيغ ظلم و جفا كشته مى شود . (326) حضرت فرمود : ايمادر ، من نيز مى دانم كه شهيد خواهم شد و چاره اى جز رفتن ندارم و به فرموده خدا عمل مى كنم به خدا سوگند مى دانم در چه روز كشته خواهم شد و چه كسى مرا خواهد كشت و در كدام بقعه مدفون خواهم شد و مى دانم كه كسى با من از اهل بيت من و خويشان من با من كشته خواهم شد و مى دانم كه كسى با من از اهل بيت من و خويشان من با من كشته خواهد شد و اگر خواهى اى مادر نشان بدهم جاى خود را كه در آن كشته و مدفون خواهم شد پس آن حضرت با دست مبارك خود به سوى كربلا اشاره كرد و به اعجاز آن حضرت زمين ها پست و زمين كربلا بلند شد تا آن كه حضرت لشكرگاه خود و محل شهادت و جاى دفن خود و هر يك از اصحاب خود را به ام سلمه نمود . (327)

پس ناله و فغان ام سلمه برخاست به حدى كه در و ديوار با او هم ناله شدند .

حضرت فرمود : اى مادر گرامى ، چنين مقدر شده كه من به ظلم و ستم شهيد شوم و فرزندان و خويشانم با من شهيد مى شوند و اهل بيت و زنان و اطفال مرا اسير و دستگير كنند و شهر به شهر و ديار به ديار بگردانند و هر چند استغاثه كنند ياورى نيابند ام

سلمه گفت : اى فرزند دلبندم ، جد بزرگوار تو اين مصيبت عظما را براى من شرح داده و تربت مدفن تو را به من عطا كرده است و من آن را در شيشه اى گذاشته ام . (328)

پس امام حسين عليه السلام دست دراز كرد و كفى از خاك كربلا را برداشت و به ام سلمه داد و فرمود : اى مادر مومنان ، اين خاك را نيز در شيشه بگذار و در نزد آن شيشه كه جدم آن را به تو سپرده نگهدار ، هر گاه ديدى هر دو خون شدند بدان كه من در آن صحراى شهيد مى شود . (329)

ام سلمه پس از رفتن سيدالشهداء به طرف كربلا همى مواظبت آن دو شيشه مى نمود تا روز عاشورا به جهت خواب قليوله خوابيده بود ، به ناگاه ترسان و لزران از خواب بيدار شد و بر سر شيشه ها رفت ، ديد خون از آنها مى جوشد خون را به صورت ماليد و ناله كرد و فرمود : از روزى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از دنيا رفته او را در خواب نديده بودم امروز براى خواب قيلوله اندكى سر به بالين نهادم به ناگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله را گرد آلوده و ژوليده مو بديدم ، عرض كردم : يا رسول الله اين چه حالتى است كه در شما مى نگرم ؟ فرمود : اى ام سلمه ، حسين مرا كشتند . (330)

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده است كه : بر داريد كلام فرزندان خود را با تربت امام حسين عليه السلام

كه امان مى بخشد از بلاها . (331)

آن را كه به كربلا گذار است

با آتش دوزخش چه كار است

گويند همين كه جبرئيل تربت را براى رسول خدا صلى الله عليه وآله از موضع و مكانى كه خون يكى از دو فرزندش در آن ريخته مى شود و به نام او تصريح نكرده بود كه كدام يكى اند ، او را بو كرد و گفت : اين بوى حسين عليه السلام فرزند من است و گريست . جبرئيل گفت : راست گفتى . (332)

شنيد ستم كه مجنون دل افكار

چو شد از مردن ليلى خبردار

گريبان چاك زد با آه و افغان

به سوى تربت ليلى شتابان

در آنجا كودكى ديد ايستاده

به سر عمامه مشكين نهاده

سراغ تربت ليلى از او جست

پس آن كودك بر آشفت و بدو گفت

كه اى مجنون تو را گر عشق بودى

ز من كى اين تمنا مى نمودى

برو در اين بيابان جستجو كن

ز هر خاكى كفى بردار و بو كن

ز هر خاكى كه بوى عشق برخاست

يقين دان تربت ليلى در آنجاست . (333)

نگاهى ديگر

حافظ جمال الدين زرندى در كتاب نظم الدر (ص 215 )حديثى مرسل هلال بن خباب آورده است كه بى شباهت به اين صورت ماتم نيست ، هلال بن خباب گويد : جبرئيل نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله بود پس امام حسن و امام حسين عليهماالسلام آمدند و به دوش پيغمبر صلى الله عليه و آله پريدند ، پيغمبر صلى الله عليه و آله به مادر آنان فرمود : (شايد مراد از ام سلمه رضى الله عنها باشد به قرينه آن كه هلال از حسن بن محمد حنيفه روايت مى كند و او

از پدرش محمد بن حنيفه و وى از ام سلمه روايت مى كند ) به هر حال خواه اين مادر باشد و خواه مادر اصلى ، پيغمبر صلى الله عليه و آله به مادرشان فرمود : آيا اينان را مشغول و سرگرم نمى كنى ، پس مادر آنها را برگرفت ولى آنها خود را از دست ما در در بردند و آمدند و بر پشت پيغمبر صلى الله عليه و آله برجستند پس پيغمبر صلى الله عليه و آله خود آنها را برگرفت و در كنار خود نهاد .

جبرئيل گفت : چگونه دوست ندارم در حالى كه آن دو ريحانه من در دنيا هستند پس جبرئيل گفت : آگاه باش كه امت تو اين پسرت را مى كشند (يعنى امام حسين عليه السلام را ) .

پس جبرئيل بال هاى خود را به هم زد تا لرزه آنها را فرا گرفت و تربتى را آورد و گفت : آگاه باش كه او بر روى اين تربت كشته مى شود پيغمبر گفت : اسم اين تربت چيست ؟ گفت : كربلا .

هلال بن خباب گويد : همين كه حسين عليه السلام در سال 61 هجرى در سرزمين مصيب وارد شد و شب را در همان مكان كه او را محاصره كردند به صبح رسانيد يك نفر از بوميان محل را كه از نژاد نبظى بود نزد امام عليه السلام آوردند حسين به او گفت : اسم اين سرزمين چيست ؟ او گفت :

كربلا . (334)

امام حسين عليه السلام گفت : رسول الله صلى الله عليه و آله راست گفت : سرزمين كرب و

اندوه و بلاست ، به اصحاب خود فرمود : بارها را به زمين نهيد ، خيمه ها را فرود آريد الا اى خيمگى فروهل ، اين جا مناخ قوم است سواران شترها را مى خوابانند ، محل ريختن خون آنان است . (335)

داستان زن گناهكار

در زمان امام جعفر صادق عليه السلام زنى وفات كرد ، چون او را دفن كردند قبر او را بيرون انداخت و بسيار اين قضيه عجيب اتفاق افتاد زيرا آن زن زنا مى كرد و از آنچه از زنا توليد مى شد مى سوزاند ناچار مادر آن زن خدمت به امام صادق عليه السلام آمده جريان را به عرض حضرت رسانيد حضرت فرمود : اين زن خلق خدا را معذب مى داشته قدرى از تربت حسين عليه السلام را با او دفن كنيد و چون از آن خاك پاك در قبر آن زن گذاشتند زمين آرام شد . (336)

جسارت مردى به تربت امام حسين عليه السلام و هلاكت آن لعين

شيخ طوسى عليه الرحمه به سند معتبر نقل كرده كه موسى بن عبدالعزيز گفت : يوحنا طبيب نصرانى مرا ملاقات و كرد و گفت : به حق پيغمبر و دينت كه بگو كيست آن كسى كه مردم به زيارت او مى روند در ناحيه قصر ابن هبيره ؟ آيا از اصحاب پيغمبر شماست ؟

گفتم : نه او امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر ماست .

گفت : به من بگو كه چرا اين سوال را كردى ؟ گفت : در اين باب خبر عجيبى دارم و آن اين است : شاپور خادم رشيد شبى مرا طلبيد چون به نزد او

رفتم مرا برداشت و به خانه موسى بن عيسى برد كه از خويشان خليفه بود ديدم كه موسى بن عيسى بى هوش در رختخواب افتاده و در پيش رويش تشتى بود كه جميع احشايش در آن ريخته بود و هارون الرشيد او را در آن ايام از كوفه طلبيده بود .

شاپور از خادم مخصوص موسى پرسيد : اين چه حالت است كه در او مى بينم ؟ گفتن يك ساعت پيش از اين در نهايت صحت و خوشحالى نشسته بود و با نديمان خود صحبت مى كرد و شخصى از بنى هاشم حاضر بود و گفت : من بيمارى شديدى داشتم و به هر چه معالجه كردم فايده نداشت تا آن كه كاتب من گفت از تربت امام حسين عليه السلام بردار و مدوا كن ، من چنين كردم و عافيت يافتم پس موسى بن عيسى گفت : هيچ از آن تربت پيش تو مانده است ؟ گفتم : بلى .

پس فرستادم قدرى از آن تربت آوردند موسى گرفت و از روى استخاف در مقعد خود داخل كرد چون چنين كرد فرياد النار ، النارش بلند شد و گفت : تشت بياوريد ، چون تشت آوردندد اينها كه در تشت است از او جدا شد پس نديمان پراكنده شدند و مجلس به ماتم مبدل شد شاپور به من گفت كه بيا ملاحظه كن كه آيا چاره اى در علاج اين مرد مى توانى كرد ؟ چون در تشت نظر كردم ديدم كه جگر و اسپرز و شش و دلش همه در تشت افتاده بسيار تعجب كردم و گفتم : هيچ كس چاره اين

را نمى تواند كرد جز حضرت عيسى بن مريم عليه السلام كه مرده را زنده مى كرد شاپور گفت : راست مى گويى ، اما اين جا باش تا معلوم شود كه حالش به كجا منتهى مى شود من شب نزد ايشان ماندم تا سحر كه موسى بن عيسى به جهنم واصل شد . (337)

راوى گفت : يوحنا با اين نصرانيت مدتى مى آمد و حضرت امام حسين عليه السلام را زيارت مى كرد و بعد از آن مسلمان شد و اسلامش نيكو شد .

شيخ طوسى به سند خود از محمد بن مسلم روايت كرده است كه از امام

محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمودند : خداوند عالميان در عوض كشته شدن امام حسين عليه السلام چند چيز كرامت و مقرر فرمود :

امامت در فرزندان آن حضرت قرار داد و تربت آن حضرت را از براى هر ناخوشى شفا نمود و دعا كنندگان در نزد آن بزرگوار متسجاب شود و روزهاى زائران از وقت بيرون رفتن از خانه هاى خود تا وقت برگشتن از عمر ايشان ، محسوب نخواهد شد . (338)

تربت امام حسن عليه السلام به نماز ارزش مى دهد

فاطمه زهرا عليهاالسلام وقتى كه پدر بزرگوارش دستور تسبيحات معروف را به ايشان دادند (34 بار الله اكبر 33 بار الحمد الله 33 بار سبحان الله ) سر قبر عموى بزرگوارش جناب حمزة بن عبدالمطلب رفت و از تربت شهيد براى خود تسبيح ساخت .

اين كار فاطمه زهرا عليهاالسلام چه معنا دارد ؟ خاك شهيد و قبر او محترم است ، من براى عبادت خدا كه مى خواهم خود را بشمار نيازمند به تسبيح هستم

چه فرق مى كند كه دانه هاى تسبيح از سنگ باشد يا چوب يا خاك ، و از هر خاكى آدم بردارد ، برداشته است ، ولى من اين را از خاك تربت شهيدان بر مى دارم و اين نوعى احترام و به شهيد و شهادت است نوعى به رسميت شناختن قداست شهادت است تا آن كه بعد از شهادت است ، نوعى به رسميت شناخت قداست سيدالشهداء است تا آنكه بعد از شهادت امام حسين عليه السلام خود به خود لقب سيد الشهداء از جانب حمزه عليه السلام گرفته شده و به نوه برادر بزرگوارش حسين بن عليهماالسلام داده شد و پس از آن ديگر كسى بخواهد از خاك شهيد تبرك بجويد از خاك امام حسين عليه السلام تهيه مى كند .

ما كه مى خواهيم نماز بخوانيم و از طرفى سجده بر فرش و بر مطلق خوردنى و پوشيدنى را جايز نمى دانيم با خود خاك يا سنگى بر مى داريم ، ولى گفته اند ، حالا كه بايد بر خاك سجده كرد بهتر كه خاك از تربت شهيدان باشد .

امام فرمود : سجده كنيد بر تربت جدم حسين بن على عليه السلام كه در نمازى كه بر آن تربت مقدس سجده كرده ايد ، حجاب هاى هفتگانه را پاره مى كند ، يعنى ارزش شهيد را درك بكن ، خاك تربت او به نماز تو ارزش مى دهد . (339)

سوغات براى حوريان

در خبر آمده حورالعين وقتى ببيند يكى از فرشتگان به زمين هبوط مى كند از او تسبيح تربت از خاك سيد الشهدا هديه مى طلبند .

عطر تربت امام حسين عليه السلام

فرشته اى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و خبر شهادت سيد الشهداء را به آن حضرت داد و سپس به دريا نازل شد و بالش را بر دريا پهن كرد و صحيه زد و گفت : يا اهل البحار البسو اثواب الحزن ، فان فرخ الرسول مذبوح . اى اهل درياها جامه حزن بپوشيد كه پسر پيغمبر شهيد خواهد شد .

بعد تربت مقدس را بر بالش برداشت و عروج كرد و در آسمان فرشته نماند مگر آنكه آن تربت را بوئيد و اثرى از آن تربت مقدس در او ماند و بر كشتگان آن بزرگوار لعن كرد وهو يفوح كالمسلك و آن مانند مشك بوى خوشى مى دهد . (340)

چهار عذاب قبر با تربت

در غيبت شيخ طوسى آمده كه عبدالله بن جعفر حميرى به حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) نوشت : آيا جايز است در قبر ميت ا ز تربت بگذراند يا نه ؟

فرمود : بلى مى گذارند ، با حنوط ميت مخلوط مى كنند ان شاء الله .

و از حضرت امام رضاعليه السلام روايت شده چه مانع است يكى از شما را هر گاه ميت را دفن كند مقابل رويش تربتى از خاك امام حسين عليه السلام گذارد و زير سرش مگذارد .

علامه مجلسى عليه الرحمه در تحفة الزائر گويد : مستحب است با ميت در قبر نهادن تربت و كفن را با آن نوشتن .

شوشترى در خصائث الحسينيه گويد : از خصائص تربت مقدس يكى آن است كه هر گاه با مرده در قبر باشد براى او در قبر امان است آقاى بهبهانى در

خواب از امام حسين عليه السلام پرسيد : آيا از كسى كه در جوار شما دفن شده سوال مى كنند ؟ فرمود : كدام فرشته را جرات مى كند كه از او بپرسد . (341)

ابوالفرج از محمد بن حسن اشنائى نقل كرده ، بعد از تخريب قبر سيدالشهداء عليه السلام به دست متوكل عباسى لعنة الله خود را در خطر انداختيم و با مرد عطارى براى زيارت امام حركت كرديم روزها پنهان و شب ها را مى رفتيم تا به غاضريه رسيديم نيمه شب از دو پاسگاه كه خواب بودند گذشتيم و خود را به قبر رسانيدم نشانى نداشت ، جست وجوى مى كرديم ، تا به صندوقى كه دور قبر بود و سوازنده بودند رسيديم ، جاى خشت ها چون خندق فرو رفته بود زيارت كرديم ، بوى خوشى از آن استشمام نموديم كه مانندش بو نكرده بوديم من به رفيق عطر فروش گفتم : بو كن چه عطرى است ؟ گفت : به خدا از هيچ عطرى آن را نبوييده ام .

با قبر وداع كرديم و رفتيم و گرد آن چند جا نشانه گذاشتيم چون متوكل كشته شد با جمعى از سادات و شيعه سر قبر رفته آن نشانه ها را آورديم و آنان را به صورت اول باز گردانيديم ، صدق زيارت روشن شد .

اشهد لقد طيب الله لك التراب واوضح بك الكتاب .

گواهى كه خدا خاك را به تو خوشبو كرد و كتاب را به سبب تو روشن كرد . (342)

استشفاى امام محمد باقر عليه السلام با تربت

جعفر بن قولويه قمى طيب الله رمسه در كامل الزيارة

گويد :

محمد بن مسلم گفت : به مدينه رفتم و بيمار شدم امام محمد باقر عليه السلام شربتى با غلام خود برايم فرستاد و دستمالى بر آن بود چون غلام آورد گفت : اين را بخور كه حضرت به من فرموده نروم تا بياشامى چون گرفتم و خوردم ديدم شربت سردى بود در نهايت خوش طعمى و بوى مشك مى داد ، غلام گفت : چون آشاميدى خدمت حضرت برو .

من تعجب كردم كه قادر به حركت نيستم و نمى توانم بر پابايستم ، ولى چون آن شربت در جوفم قرار گرفت ، گويا از بندى رها شدم ، برخاستم به در خانه آن حضرت آمده رخصت جستم .

حضرت فرمود : صح الجسم فادخل ، گريه كنان داخل شدم و سلام كردم و دست و سر مباركش را بوسيدم فرمود : چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : قربانت شومه بر غربت خود مى گريم و دورى راه از خدمت شما و ناتوانى درماندن و ملازمت شما كه پيوسته به شما بنگرم فرمود : اما كمى قدرت تو خداوند شيعيان و اهل مودت ما را چنين و بلا را به سوى ايشان منعطف كرد . (343)

آب را آشاميدم و سالم شدم

شيخ طوسى عليه الرحمه از مشايخ كرام خود روايت نموده است كه محمد رازدى مى گويد : من در مسجد جامع مدينه نماز مى خواندم در كنار من دو مرد بودند كه يكى از آنها جامه سفيد بر تن داشت و يكى از آنها به ديگرى گفت : كه در تربت امام حسين عليه السلام شفايى از هر درد است و

من مرضى داشتم و به هر دوا كه مداوا كردم عافيت نيافتم تا آنكه خوف هلاك بر من مستولى شد و از خود نااميد شدم و نزد ما پير زالى بود از اهل كوفه كه به نزد ما مى آمد در وقتى كه مرضم نهايت شدت را داشت او گفت : در تو را هر روز در زيادتى مى بينم ، مى خواهى تو را معالجه كنم كه از اين مرض نجات يافتى .

گفتم : بسى محتاجم به چنين چيزى ، پس آبى در قدحى كرد و به نزد من آورد چون آن آب را آشاميدم سالم شدم كه گويا هرگز آزارى نداشتم .

بعد از چند ماه آن زن نزد من آمد و او سلمه نام داشت گفتم : بالله اى سلمه آن چه دواى بود كه به من دادى ؟ گفت : با يك دانه از تسبيح كه در دست دارم تو را مداوا كردم گفتم : اين تسبيح چيست ؟ گفت : خاك قبر امام حسين عليه السلام است من به او گفتم اى رافضيه ، مرا مداوا به خاك قبر امام حسين عليه السلام مى كنى ؟ پس آن زن خشمناك شد و از پيش من بيرون رفت و در همان ساعت آزار من عود كرد و چنان شدت به هم رسانيده است كه خوف هلاك بر خود دارم . (344)

شفاى شريف حجاز به وسيله تربت و شيعه شدن او

يكى از اساتيد بزرگوار از مرجع فقيد شيعه علامه بزرگوار مرعشى نجفى نقل مى كند :

شريف مكه كه از سادات حسنى بود و مذهب اهل سنت داشت در زمان

ناصرالدين شاه قاجاريه به ايران سفر كرد او مهمان امير كبير شد و امير كبير هم به احترام او جمعى از عالمان و بزرگان را دعوت كرد هنگام صرف غذا كه امير كبير شريف را دعوت به حضور بر سر سفره كرد او عذر آورد كه : در بين عرب مرسوم است چنانچه مهمان خواهشى از ميزبان داشته باشد از صرف غذا امتناع مى كند تا اين كه ميزبان برآوردن حاجت او را به عهده بگيرد من نيز الان از شما خواهشى دارم !

امير كبير گفت : چه خواهشى داريد ؟ او گفت : از شما آشپزى مى خواهم كه بتوانم برايم چنين غذاهايى تهيه كند .

امير كبير پذيرفت و پس از صرف غذا به كنيزى كه آشپز او بود ، قضيه را خبر داد او بسيار متاثر شد و گفت : من شيعه هستم و چگونه مى توانم در ين اهل سنت زندگى كنم ؟ ولى كار از كار گذشته بود و شريف او را با خود به حجاز برد .

پس از مدتى شريف مكه به چشم درد شديدى مبتلا شد كه پزشكان از معالجه آن ناتوان بودند او به دعا و توسل رو آورد ، ولى سودى نبخشيد تا نابينا شد به خاطرش رسيد از آشپز ايرانى نيز سوالى كند وقتى قضيه را با او در ميان گذاشت او قدرى تربت امام حسين عليه السلام بر ديدگان شريف ماليد و پس از آن ديدگانش بينا شد .

شريف پرسيد : آيا تو جادوگرى كردى ؟ گفت به خدا پناه مى برم .

پرسيد : پس چه چيزى بود ؟ گفت

: از اين مطلب بگذر ، لازم نيست بدانى .

شريف اصرار زيادى كرد و آن بانو شيعه ايرانى گفت : به من قول بده كه در امانم تا حقيقت مطلب را برايت بگويم .

شريف گفت تو در امانى ، و از جانب من اذيتى به تو نخواهد رسيد .

او گفت : ما شيعيان هنگامى كه خود را ناچار مى بينيم ، به تربت امام حسين عليه السلام استشفا مى كنيم ، واين هم تربت آن عزيز گرامى بود از زمين كربلا .

شريف ، پس از اين قضيه تشيع اختيار كرد و به نزديكان خويش نيز خبر داد و از آنها درخواست كرد كه به مذهب شيعه در آيند .

تربت امام حسين عليه السلام باعث قبولى نماز

از چيزهايى كه باعث قبولى نماز مى شود روى مهر تربت نماز خواندن است چنانچه در خبر است :

السجود على تربد الحسين يتم الصلاة و ان كانت ناقصة .

سجده بر تربت حسين عليه السلام نماز را تمام و تكميل مى كند و اگر چه ناتمام شد .

در خبر ديگر است كه در بحار و تظلم الزهراء عليها السلام نقل شده ، امام صادق عليه السلام فرمود : السجود على تربة الحسن يخرق الحجب السبه . (345)

سجده بر تربت حسين عليه السلام حجاب هاى هفت گانه را پاره مى كند

مراد هفت آسمان است يعنى به درجه قبول مى رسد .

روايت شده كه هر گاه يكى از شما خواهد كه بر دارد تربت را به طواف انگشتان بردارد و قدر آن مثل نخود است پس ببوسد آن را را وبر هر دو ديده بگذارد و بر ساير بدن بمالد

و بگويد :

الهم بحق هذه من حل بها و ثوى فيها و بحق جده و ابيه و اخيه و الائمه من ولده بحق الملائكه الحافين به الا جعلتها شفاء من كل داء و برءا من كل و نجاة من كل افه و حرزا مما اخاف و احذر .

ترجمه دعا : خداى بحق اين تربت و بحق هر كه در آن وارد شده و اقامت گزيده در آن بحق جدش و پدرش و مادرش و برادرش و امامان از اولادش و بحق فرشتگانى كه گرد اويند كه بگردانى آن را درمان هر درد و بهبودى از هر بيمارى و نجات از هر آفت و حرز از هر چه بيم دارم و بهراسم .

پس آن را استعمال نمايد و روايت شده كه مهر كردن تربت امام حسين عليه السلام آن است كه بر آن سوره انا انزلناه فى ليلة القدر بخوانى و نيز روايت شده كه هر گاه تربت را بخورى يا به كسى بخورانى بگو :

بسم الله و بالله ، اللهم اجعله رزقا واسعا ، و علما نافعا ، و شفاء من كل داء ، انك على كل شى ء قدير .

به نام خدا و بذات خدا ، خدايا بگرداش روزى واسع و دانش سودمند و درمان هر درد بدرستى كه تو بر هر چيز توانايى . (346)

به غبار كربلا بخشيده شد

در بغداد فاسقى عمر خود را به بدى طى كرد و اموال زيادى داشت وقت مرگ وصيت كرد مرا در نجف دفن كنيد شايد از بركت جناب امير حقتعالى مرا عفو فرمايد خويشانش به وصيت او عمل نموده بعد

از تغسيل ، و تكفين او را برداشته متوجه نجف شدند ، خدمه علوى شب در خواب ديدند جناب امير عليه السلام بر سر صندوق (قبر )آمده خدمه را طلبيد و فرمود : فردا صبح فاسقى را در تابوت به اين خانه جا خواهند آورد ، بايد شما مانع شويد و نگذاريد او در زمين نجف دفن كنند ، زيرا زنانكار و بدكار است و گناهش از شمار بيرون است .

صبح خدمه جمع شده و خواب را 4به همه گفتند ، مطابق بود به دروازده آمدند به انتظار نشسته كسى را نديده متفكر برگشتند از قضا آن جماعت راه نجف را گم كرده و به كربلا برخوردند چون روز شد از آنجا به نجف رفتند شب باز خدمه در خواب ديدند حضرت فرمود چون صبح شد همه بيرون رويد و آن تابوتى كه شب قبل از ورود منع كردم با عزت بياوريد و ساعتى در روضه من بگذاريد بعد او را در بهترين جا دفن كنيد .

ايشان علت منافى دو امر را پرسيدند : كه در اين دو امر چه سرى است ؟ فرمود : شب گذشته آن جماعت راه گم كرده به زمين كربلا حسينم رسيدند و باد خاك كربلا را داخل تابوت او كرد و از براى خاطر فرزند مظلومم حسين حق تعالى از گناهان او گذشته .

خدمه صبح پيشواز رفته بعد از ساعتى جنازه گرد آلوده را آوردند و به امر حضرت عمل كردند و صورت واقعه را براى آن جماعت بيان كردند . (347)

اگر خواهى نجات از آتش قهر

زيارت كن غريب كربلا را

نمى سوزد به آتش كه از

شوق

زيارت كرده شاه نينوا را

ثواب گريه براى امام حسين عليه السلام

1- در كامل الزيارات و ثواب الاعمال و امالى مروى است كه امام جعفر صادق عليه السلام به ابى عماره منشد يعنى شعر خوان فرمود :

هر كه در مصيبت حسين بن على شعرى بخواند و پنجاه نفر را بگرياند ، بهشت از آن اوست ، و هر كه بخواند در مصيبت امام حسين عليه السلام يك بيت و سى نفر را بگرياند ، باز بهشت از آن اوست ، و هر كه بخواند در مصيبت حسين عليه السلام و بيست نفر را بگرياند ، بهشت براى اوست ، و هر كه بخواند در مصيبت حسين عليه السلام شعرى پس بگرياند ، يكى نفر را بهشت براى اوست ، و هر كه بخواند در مصيبت حسين عليه السلام ، پس خود را به گريه در آورد ، بهشت از آن اوست . (348)

گريستن بر حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام اگرچه از افعال جوارح و اعضا و كار چشم است ، اما سبب آن محبت قلبى است كه از تصور ورود آن مصائب عظميم بر آن محبوب خداوند تبارك و تعالى قلب به سوزش در آيد و سبب شود براى بيرون آمدن اشك از ديدگان است رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :

ان لقتل الحسين عليه السلام حرارة فى قلوب المومنين لا تبرد ايدا .

به درستى كه براى شهادت حضرت ابى عبدالله عليه السلام حرارتى در دل هاى مومنان است كه هرگز سرد نشو . (349)

ابن قولويه به اسنادش از ابى عماره منشد نقل مى كند كه گفت : در هيچ روزى به نام حسين بن

على نزد امام صادق عليه السلام برده شد كه آن روز آن حضرت خندان ديده شود تا شب و آن حضرت مى گفت :

الحسين عبرة كل مومن .

حسين عليه السلام سبب ريزش اشك هر مومنى است . (350)

ثواب سوگوارى سيد الشهداء عليه السلام

عده زيادى از صحابه از معاذ بن جبل روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله با رنگى پريده بر ما وارد شد و فرمود : من محمدم ، اولين و آخرين را به من داده اند مادام كه در ميان شما هستم اطاعتم كنيد و هنگامى كه از اين دنيا رفتم به كتاب خدا تمسك جوييد ، حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانيد تا در نتيجه مرگ با راحتى و مسرت شما را دريابد ، قضاى الهى گرفته و مشتمل گشته كه بعد از من فتنه هايى چون پاره هاى شب ديجور به شما رو مى آورد هر گاه رسولانى مى رفتند ، رسولان ديگر جايگزين مى شدند تا آن جا كه چهره واقعى نبوت دگرگون شد و به صورت سلطنت در آمد خداوند رحمت كند كسى كه نبوت را به درستى دريافت كند و به صدق و سلامت از عهده آن بر آيد اى معاذ ! نگهدار و بشمار .

معاذ مى گويد : آن حضرت هنگامى كه در شمردن به پنجمى رسيد فرمود : يزيد ، خداوند در يزيد بركت قرار ندهد آنگاه چشمانش پر از اشك شد و فرمود : خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به من دادند و تربت قلتگاه او را برايم آورده و به من خبر دادند كه قاتلش كيست سوگند

به خدايى كه جانم به دست اوست مردمى كه حسين در بين آنها كشته مى شود و آنها از كشته شدنش جلوگرى نكنند خداوند بين سينه ها و قلوبشان اختلاف مى افكند اشرارشان را بر آنها مسلط مى گرداند و آنان را درچار تفرق مى سازد آنگاه فرمود :

آه و افسوس بر آل محمد چه مصيبتى كه از جانب خليفه انتصابى عياش شهوت پرست به در دانه هاى آل محمد عليهم السلام رو مى آورد ، فرزند من و فرزندانش را مى كشد . (351)

زيد بن ابى زياد روايت كرده كه روزى رسول خداصلى الله عليه و آله از خانه عايشه به طرف خانه فاطمه عليهاالسلام رفت و شنيد حسين بن على عليه السلام مى گريد فرمود : آيا نمى دانى كه گريه او مرا ناراحت مى كند . (352)

سوگوارى عمومى

فقيه ابن مغازلى (واسطى )در كتاب المناقب روايت مى كند : در اطراف قبر حسين عليه السلام چهل هزار فرشته پريشان مو و غبار آلود تا قيامت بر او مى گريند و در نقل ابوبكر زاغونى هفتاد هزار فرشته آمده است از اينها ثابت مى شود كه اندوه و زارى بر سبط پيامبر صلى الله عليه و آله دامنه ا ش تا قيامت كشيده خواهد شد تا هنگامى كه عزاى عمومى حسين در روز رستاخيز برگزار شود بارش اشك ها ادامه دارد ، عزايى كه با شركت تمام مخلوقات در صحنه محشر به پا مى گردد .

سوگوارى و عزادارى

سوگوارى و عزادارى براى فقيد از دست رفته ، طبيعى بشر است و از مهر و محبت بر مى خيزد ، چون سرشت بشر به مهر آميخته است بشرى كه مهر ندارد ، بشر نيست اگر مهرى در كار نباشد ، سوگى و عزايى نخواهد بود از دست رفتن انسانى عزيز و محبوب ، زيان زندگان خواهد بود ، اشك زنده بر مرگ عزيزان بيشتر از احساس محروميت ريشه مى گيرد ، به ويژه اگر انسان از دست رفته بزرگ باشد ، شهيد باشد ، در راه خدا جانبازى كرده باشد ، عزاى حسين انسانى گذشته از مهر رنگ حياتى دارد و تكامل بشرى را در پى خواهد داشت عزاى شهيد زنده نگه داشتن شهادت است .

اسارت بانوى بانوان شهادت پيشواى شهيدان را همگانى و جاودانى كرد ، سوگوارى بر آنحضرت ، شهادت و اسارت را همه دانى و جاودانى مى كند .

اگر سوگوارى پيشواى شهيدان نبود كسى امروز حسين را نمى شناخت ، راه

حسين را نمى شناخت و بشر از راهنماى هاى امام حسين عليه السلام و نياكان حسين و فرزندان حسين بهره اى نداشت و محروم بود !

اگر سوگوارى پيشواى شهيدان نبود ، كسى امروز يزيد را نمى شناخت راه يزيد را نمى شناخت يزيديان را نمى شناخت ، سعادت بشرى تامين نمى شد ، شهيد رهبر اجتماع بشرى است در همه زمان ها و همه مكان ها .

رهبرى شهيد وقتى است كه شهيد شناسا باشد ، شهيد ناشناخته نمى تواند رهبرى كند سوگوارى و عزادارى براى شهيد ، جامعه را شهيد شناس ، فرد را شهيد شناس مى سازد اشك بر شهيد از دل بر مى خيزد و دل را به سوى راه شهيد رهبرى مى كند .

سوگوارى براى شهيد ، نفرت طبيعى را به سوى ظالم و ستمگر بر مى انگيزد ناله ها و اشك هات سندى هاى زنده ظلم ظالمان هستند ، سندهاى گويايى كه حكومت هاى ظالم و بيدادگرى را رسوا مى سازند اشك بر شهيد ، حقايقى را كه قدرت هاى ظالمانه نهان كردند فاش مى سازد .

سوگوارى بر شهيد ، در پرورش اجتماع و آموزش مردم تاثير كلى دارد .

شهيد معلم جامعه است و سوگوارى بر او ، درس ها و تعليمات او را بيان مى كند و بلندگوى سخنان شهيد براى جهانيان است عاطفه بشرى رهنماى بشر است عاطفه اگر به سوى خير رهنما گردد بشر را سعادتمند و خوشخبت مى سازد و اگر به سوى شر رهنما شد بشر را شقى و بدبخت مى كند و سوگوارى بر شهيد عاطفه را به سوى خير

راهى مى كند زندگانى هستند كه حياتشان براى بشر ، سود است و مرگشان زيان مانند نيكوكاران و خدمتگزاران بشر زندگانى هستند كه مماتشان براى بشر سود است و حياتشان زيان بخش ، مانند ستمكاران و قلدران بشرى حسين در سطح بالاترى از نيكوكاران قرار دارد ، چون حياتش براى بشر سودمند بود و شهادتش نيز براى بشر سودمند است پس بزرگداشت شهادت موجب تامين سعادت بشر است و سوگوارى براى شهيد راهى است براى بزرگداشت شهادت .

اشك از مهر ريشه مى گيرد ، و مهر از اشك بر مى خيزد ، مهر اشك مى ريزد و اشك مهر مى ريزد اشك عاطفه انيگز است آزادى روحى مى بخشد و بشر را از اسارت عقده هاى روحى مى رهاند ، و به سوى راه حسين روانه مى سازد .

مجرمى كه به راه امام حسين عليه السلام برود ، محرم مى گردد ، و پليدى كه دست به دامان حسين عليه السلام بزند پارسا مى شود اشك دعوتى است به سوى راه امام حسين عليه السلام .

دعوت اشك با زيان است ، با قلم نيست ، دعوت اشك دعوت با دل است ، دعوت كننده دل است و دعوت شونده دل .

داعى و مدعو ، در اشك يكى است و ميان آن دو اتحاد برقرار است اتحاد داعى و مدعو تاثير را چند برابر مى كند ، چون دو گانگى و بيگانگى در ميان آن دو نيست هر دو يكى هستند ، و دو تا نيستند ، دعوت پذير اشك ، دعوت را آزادى مى پذيرد نه اسير زور است و نه

گرفتار زر ، دعوت با زور ، دعوت با زر ، آزادى ندارد ، انسان ساز نيست .

انسان سازى دعوت وقتى است كه با زور و زر همراه نباشد انسان شدن وقتى است كه طمعى و ترسى در كار نباشد ، و دعوت پذير ، آزادى عمل داشته باشد بتواند به دعوت رو كند و بتواند به دعوت پشت كند اين وقت است كه دعوت نتيجه مى دهد و انسان مى آفريند .

اشك ، حس كنجكاوى ، را بر مى گزيند ، و پرسش هاى پى در پى مى آورد .

حسين عليه السلام كه بود ؟ قاتلش كه بود ؟ چرا كشته شد ؟ چه مى خواست ؟ راضش چه بود ؟ از مشخصات حسين عليه السلام مى پرسند و از مشخصات قاتل امام حسين عليه السلام .

پاسخ اين پرسش ها ، دل تيره را روشن مى سازد و دل غافل را هشيار مى كند .

شهيدانى كه براى امام حسين عليه السلام گريستند

گريه زبان دل است و از مهر بر مى خيزد گريه مرهم دل هاى سوخته و داروى دردمندان است دلى كه مهر ندارد ، دلى كه سوزد ندارد ، اشك ديده ندارد ، دلى كه مهر مى ورزد ، مى سوزد و اشك مى ريزد .

گريه ويژه انسان ها و نشانه مردمى است جانوران نمى گريند ، اشك نمى ريزند ، گريه از انسانيت ريشه مى گيرد ، جانوران دوپايى كه اشك ندارند ، از مردمى بدورند ، صورت انسانى دارند و سيرت انسانى ندارند ، آن كه در مردمى پيش است گريه اش بيش است

.

گريه بر مظلوم ، بر ستمديدگان كمكى است به مظلوم ، گريه بر شهيد ، دعوت به يارى شهيد است گريه بر غريب ، همدردى با اوست گريه بر بيچاره نخستين گام چاره اوست .

امام حسين عليه السلام سرور مظلومان است پيشواى شهيدان است ، رهبر آزادگان است برترين انسان است گريه بر امام حسين عليه السلام پيمودن راه حسين عليه السلام است پاسخ به دعوت امام حسين عليه السلام است ، كمك و يارى حسين عليه السلام است حسين عليه السلام زنده است دعوت مى كند ، يارى مى طلبد .

گريستن براى حسين عليه السلام لبيك گفتن به نداى امام حسين است

سيف و مالك از مادر يكى بودند و از پدر و دوتا ، روز شهادت شرفياب شدند و اشك ريختند واجازه نبرد خواستند .

حسين عليه السلام پرسيد : برادر زادگان من ، از چه كسى مى گرييد ؟ اميد

دارم كه ساعتى نگذرد كه ديدگانتان روشن گردد .

گفتند : خداى مار را فداى تو مى كند ، برخود نمى گرييم ، و بر تو مى گرييم ، چرا كه مى بينم حضرتت را دشمن از هر سو احاطه كرده و غريب مانده اى يار و ياورى ندارد ، و ما بيش از يك جان نداريم كه فداى تو كرده و از تو دفاعه كنيم .

حسين عليه السلام فرمود : خداى بدين احساس شما ، بدين از جان گذشتن شما كه در راه من گام بر مى داريد ، بهترين پاداش را بدهد پاداشى كه شايسته پرهيزكاران باشد اجازه صادر شد سيف و مالك به سوى دشمن رو كردند ولى از حسين عليه السلام دل نمى كندند ، گاه

بر مى گشتند و رو به حسين كرده مى گفتند : سلام بر تو اى پسر رسول خدا !

حسين عليه السلام پاسخ مى داد : سلام بر شما باد ، رحمت حق بر شما باد بركات الهى بر شما باد عشق حسين عليه السلام سر تا پاى دو برادر را فرا گرفته بود و دل هايشان از مهر او آكنده بود ، از حسين به سوى حسين مى رفتند پيشواى آنها حسين بود پشتيبان آنها هم حسين بود بر سپاه يزيد تاختند هر كدام بر دگرى پيش مى جست و خود را وظيفه مند مى دانست كه از برادر حمايت كند .

جانبازى كردند دليرانه نبرد كردند و مردانه كوشيدند تا شربت شهادت نوشيدند .

سيف و مالك ، دو عموزاده بودند ، ولى از يك پستان شير خورده بودند ، وه چه مادرى ! وچه پسرى ! چه شير پاكى ! مادرى كه فرزند خود را سعادتمند كرد ، فرزندانى كه مادر را سعادتمند كردند برادران با دوست خود ، شبيب ، سه تنى از كوفه بيرون شدند به يارى حسين عليه السلام به سوى كوى شهادت شتافتند ، خود را از ديده بانان يزيد نهان داشتند كوشيدند تا خود را به حسين عليه السلام رسانند و در زمره سربازان او قرار گرفتند .

شبيب از مردان دلير بود و سوابقى نيكو داشت ، در جهادهاى سه گانه پدر حسين عليه السلام جمل صفين ، و نهروان شركت داشته ، شمشير زده جانبازى كرده بود ، اينك به يارى حسين عليه السلام شتافته تا زندگانى از سر گيرد و حيات جاودانى را تجديد

كند .

شبيب در دفاع از نخستين حمله يزيديان ، مردانه جنگيد تا جان دادد و به شهادت رسيد و همچون دو يار باوفاى خويش سيف و مالك ، تنهايى و غريبى حسين عليه السلام را نديد هر چند حسين عليه السلام از آغاز غريب بود هنوز هم غريب است بشر بدان پايه از ترقى و تكامل نرسيده كه حسين عليه السلام را از بى كسى و غريبى بيرون كند سعادت بشر وقتى است كه اجتماع بشرى از يزيديان تهى گردتد و از حسينيان پر شود كه جهان گلستان خواهد شد . (353)

سوگوارى عمومى زمانى صورت مى گيرد ، كه مادر داغديده اش فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله با جامه هاى خونين وارد محشر شود .

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : وقتى دخترم فاطمه وارد محشر مى شود لباس هاى خونين با اوست ، سپس به پايه اى عرش چنگ مى زند و عرض مى كند : اى جبار ، بين من و قاتل فرزندم داورى كن به خداى كعبه سوگند كه به نفع دخترم داورى مى كند .

اين حديث را سيد محمود شيخانى مدنى در كتاب خود الصراط السوى بر صحت گفتار سلميان بن يسار هلالى گواه آورده است گفته سليمان چنين است : سنگى را يافتند كه بر آن نوشته بود :

لابد ان ترد القيامة فاطم

و قيمصها بدم الحسين ملطخ

ويل لمن شفعاوه خصماوه

والصور فى يوم القيامة ينفخ

ناگزير حضرت فاطمه عليهاالسلام وارد عرصه قيامت مى شود در حالى كه پيراهنش به خون حسين آغشته است واى بر آن كسانى كه شفيعانشان دشمنان مدعى آنهاست

و صور در قيمامت دميده خواهد شد . نگهدارى خون و لباس مقتول ، نزد امت عرب و امت هاى ديگر اشاره به اين است كه هنوز قصاص خون خواهى نشده است دل مجروح بعد از خونخواهى التيام كامل مى يابد .

گريه آسمان براى امام حسين عليه السلام

از امام محمد باقر عليه السلام روايت شد (354) كه فرمود : قاتل يحيى بن زكريا (355) و قاتل حسين بن على عليه السلام هر دو ولد الزنا بودند و آسمان سرخ نشد مگر براى امام حسين عليه السلام و يحيى پيامبر عليه السلام مظلوم و تا قيامت باقى خواهد بود و در كتاب تحفة الابرار از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود :

ما بكت السماء على احد الا على يحيى بن زكريا و الحسين ابن على ، و حمرتها بكاوها .

هرگز آسمان بر كسى گريه نكرد ، مگر بر يحيى بن زكريا و حسين بن على و گريه آسمان سرخى آن است . . در اين جا لازم است فرموده امام سجاد عليه السلام راجع به امام حسين عليه السلام را كه در چند مورد به حضرت يحيى پيامبر عليه السلام شباهت داشته مقدارى توضيح دهيم .

عده اى از محدثان از سيد سجاد عليه السلام روايت كرده اند كه فرمود :

بيرون شديم با پدرم حسين عليه السلام پس فرمود : نيامديم در منزلى و كوچ نكرديم از آنجا مگر آن كه ياد نمود يحيى بن زكريا را و روزى فرمود كه از پستى اين جهان بود كه سر حضرت يحيى بن زكريا را و روزى فرمود كه از پستى اين جهان بود

كه سر حضرت يحيى عليه السلام را هديه فرستادند براى زن زناكارى از بنى اسرائيل بعيد نيست كه تكرار ذكر امام حسين عليه السلام و يحيى عليه السلام اشاره به همين معنا باشد اما وجه شباهتى كه ميان اين دو مظلوم بوده بسيار است و ما به ذكر هشت وجه بسنده مى كنيم :

اول : آن كه همنامى بر اين كه هر دو معصوم پيش از تسميه آنها نبوده چنان كه در روايات فراوان وارد است كه نام يحيى و حضرت امام حسين عليهماالسلام را كسى پيش از اين دو مظلوم نداشته .

دوم : مدت حمل هر دو شش ماه بوده چنان كه در چند روايت وارد است .

سوم آنكه قبل از ولادت هر دو اخبار و وحى آسمانى به ولايت و شرح مجارى احوال هر دو آمد ، چنان كه مشروحا در باب ولادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام است و در تفسير آيه (و حملته امه كرها و وضعته كرها ) (سوره احقاف ، آيه 46 ) . محدثان و مفسران نقل كرده اند .

چهارم : گريستن آسمان بر هر دو كه در روايات فريقين در تفسير آيه (فما بكت عيلهم السماء و الارض )وارد است .

قطب راوندى روايت كرده : بكت السماء عليهما اربعين صباحا . . .

پنجم ، آنكه قاتل هر دو ولدالزنا بوده و در اين باب چندين روايت وارد شده بلكه از حضرت محمد باقر عليه السلام مروى است كه پيامبران را نكشد مگر اولاد زنا .

ششم : آنكه سر هر دو را در طشت طلا نهادند و براى زنان زناكاران و زنازداگان

هديه بردند چنان كه در چند روايت آمده است با اين تفاوت كه سر حضرت يحيى عليه السلام را در طشت بريدند كه خون او به زمين نرسد تا سبب غضب الهى شود لكن كفاره كوفه و اتباع بنى اميه (لعنهم الله ) در اين حد نيز رعايت را از حضرت سيدالشهداء عليه السلام نكردند .

هفتم ، تكلم سر حضرت يحيى عليه السلام چنان كه در تفسير قمى است و تكلم سر مطهر سيدالشهداء عليه السلام چنان كه در جاى خود گذشت .

هشتم ، انتقام الهى براى حضرت يحيى و امام حسين عليه السلام به كشته شدن هفتاد هزار تن چنان كه در خبر مناقب است .

از تطبيق حال سيدالشهداء با حضرت يحيى عليهماالسلام معلوم مى شود سر احاديث وارد كه آنچه در امت هاى سابق واقع شده در اين امت واقع شود . (356)

تمام چشم ها روز قيامت گريه مى كنند به شدت و ناراحتى ، مگر چشمى كه براى امام حسين عليه السلام گريه كرده باشد پس آن چشم روز قيامت شاد و خندان است . (357)

آسمان چهل روز براى امام حسين عليه السلام خون گريه كرد (358)

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام آسمان چهل روز گريه كرد سوال شد از علامات گريه آسمان ؟ فرمود : آفتاب طلوع مى كرد در حالى كه سرخ بود و غروب مى كرد در حالى كه سرخ بود . (359)

در تذكرة سبط بن جوزى از هلال بن ذكوان نقل شده كه چون حسين عليه السلام شهيد شد ، دو يا سه ماه گذشت ، ديوارها را گويى خون آلوده مى ديدم از

هنگام نماز صبح تا غروب آفتاب و گفت : به سفرى رفتيم ، باران بر ما باريد كه نشانه آن در جامه هاى ما مانند خون بماند . (360)

طبرسى در اعلام الورى از زهرى روايت مى كند كه گفت : به ما رسيده كه هنگام قتل امام حسين عليه السلام هيچ سنگى را بر نمى داشتند جز آنكه زير آن خون تازه بود . (361)

زمان كشته شدن حسين بن على عليهماالسلام آسمان خون مى باريد و همه چيز در نظر ما رنگ عزا و خون به خود گرفته بود . (362)

وقتى امام حسين عليه السلام كشته شد آسمان گريه كرد و گريه آسمان آن بود كه صفحه آسمان تماما سرخ شده بود . (363)

ابن سيرين گفته است : بعد از يحيى بن زكريا ، آسمان بر احدى گريه نكرد و مگر براى امام حسين . (364)

آفتاب براى امام حسين عليه السلام گريه مى كند

عيسى بن حارث روايت كرده كه چون حسين بن على عليه السلام را شهيد كردند در آن اوقات (365)تا هفت روز هر گاه نماز عصر مى گزارديم نظر مى كردى بر آفتاب كه بر ديوارهاى خانه ها تابيده بود گويى از شدت سرخى لحاف سرخ است .

او گفت : كه از زكريا بن يحيى بن عمر الطائى شنيدم كه او از يكى از محبان شنيده بود كه شمر لعين را قطعه اى طلا به دست آمده بود و در ميان اموال امام حسين عليه السلام و آن را به دختر خود داد و او به زرگر داد كه زيور بسازد چون او به كوره برد خاكستر بيرون آورد . (366)

گريه امام سجاد عليه السلام

از امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريه كرد و در اين مدت روزها روزه داشت و شب ها به عبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام بر آن بزرگوار حاضر مى كرد و نزد آن جناب مى نهاد و عرض مى كرد : ميل بفرما اى مولاى من ، آن حضرت با گريه و ناله مى فرمود :

قتل ابن رسول الله جائعا ، قتل ابن رسول الله عطشانا .

چگونه آب و طعام بخورم و حال آن كه پسر رسول خداصلى الله عليه و آله را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند .

اين جملات را مكرر مى فرمود تا آنكه طعام و آب را با آب ديده ممزوج و مخلوط مى داشت و هميشه به اين حال بود تا خداى

خود را ملاقات كرد از يكى از غلامان حضرت روايت شده كه گفت : روزى امام سجاد عليه السلام به صحرا تشريف برد ، من نيز از پشت سر آن جناب بيرون رفتم وقتى به آن حضرت رسيدم ديدم كه بر روى سنگ ناهموارى سر به سجده گذاشته و شنيدم گريه او را كه در سينه خود مى گردانيد ، و شمردم كه هزار مرتبه اين تهليلات را در سجده خواند :

لا اله الا ا لله حقا حقا ، لا اله الا الله تعبدا ورقا ، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا .

آن گاه سر از سجده برداشت ديدم صورت و ريش مباركش را آب ديدگانش فرو گرفته عرض كردم : اى سيد و آقاى من ، وقت آن نشده كه اندوه شما ، مام شود و گريه شما كم گردد ؟

فرمود : واى بر تو يعقوب بن اسحاق ابراهيم عليه السلام (367) پيامبر و پيامبر زاده بود و دوازده پسر داشت و خداى بزرگ يكى از پسرانش را از نظر او غايب كرد از حزن و اندوه مفارق آن پسر ، موى سرش سفيد شد و پشتش خميده گرديد و چمشش از بسيارى گريه نابينا شد و حال آن كه پسر وى در دنيا زنده بود ولى من با چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بيت كشته و سر بريده ديدم پس چطور حزن و من به آخر رسد و گريه ام كم شود .

روايت شده كه آن حضرت بعد از قتل پدر بزرگوارش از مردم كناره گرفت و در باديه در خانه اى

كه سياه چادر گويند چند سال منزل فرمود و گاه به زيارت جدش اميرالمومينن عليه السلام و پدرش امام حسين عليه السلام مى رفت و كسى مطلع نمى شد . (368)

امام صادق عليه السلام فرمود : پس از شهادت امام حسين عليه السلام زنان بنى هاشم خضاب نكردند و روغن نماليدند و سرمه نكشيدند تا سر عبيدالله زياد رسيد و جدم امام زين العابدين آن چنان مى گريست كه اشك او محاسنش راتر مى كرد . (369)

از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : هر كس كه چون يادى از ما در نزد او شود و ديدگانش پر از اشك گردد ، اگر چه اندازه بال مگسى باشد ، خداوند گناهانش را بيامرزد ، هر چند مانند كف دريا باشد . (370)

امام سجاد عليه السلام بر پدر بزگوارش چهل سال گريست ، وقتى ماه محرم مى آمد امام كاظم عليه السلام را كسى خندان و شاد نمى ديد تا روز عاشورا كه بر آن حضرت روز مصيبت و حزن بود . (371)

من روضه خوانى را دادند

آقا سيد اسدالله نقل كرده اند : مجلس روضه خوانى داشتيم ، شب ختم شد ، درها را بستيم ، و خوابيديم ، در خواب ديدم جلسه روضه تمام شده مردم رفته اند ولى آقايى ايستاده است خدمتش عرض كردم : آقا روضه تمام شده مى خواهيم درها را ببنديم و استراحت كنيم ، فرمود : براى كه روضه خوانديد ؟

گفتم : براى امام حسين .

فرمود : مى خواهى مزد شما را بدهم ، پرسيدم شما كى هستيد ؟ جوابى نفرمود دست در جيب مباركش

كرد و يك عدد و ان يكاد . . . با يك زنجير زيبا مرحمت كرد و فرمود : اين براى خودت بعد چيز ديگرى داد و گفت : اين براى كنيز زهرا . گفتم : مقصود كيست ؟

فرمود : عيالت كه زحمت پذيرايى روضه را عهده دار بود و براى بچه ها هم دو چيز ديگر لطف فرمود : عرض كردم : خودتان را معرفى نكرديد ؟

فرمود : شما براى چه كسى روضه مى خوانديد ؟

عرض كردم : براى امام حسين فرمود : من پدرشان هستم از شادى بيدار شدم ديدم اتǙ ، معطر و ان يكاد آن جǠاست كه هنوز زنجيرش را داريم از آن حرزها هم در ناراحتى و بيمارى بچه ها استفاده كرديم يك بار هم پسرم تصادف كرد ، از بركت حرزها سالم ماند . (372)

نام روضه خوانها در دفتر حضرت فاطمه زهرا عليهااسلام

عالم فرزانه حامى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام

حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد مرتضى مجتهدى سيستانى نقل كردند : عموى بزرگوارم ثقه المحدثين مرحوم آقاى حاج سيد ابراهيم مجتهدى سيستانى اعلى الله مقامه از ذاكرين قديمى و اهل منبر و همچننى سر كشيك آستان قدس رضوى حضرت على بن موسى الرضا عليهماالسلام بود آن مرحوم در يك روياى مهم كه بايد درس عبرتى براى همه ذاكرين و خدمتگزاران دربار حضرت سيدالشهداء عليه السلام باشد به محضر حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام مشرف شدند و دفترى را در خدمت آن بزگوار گشوده مى بيند از آن حضرت سوال مى كنند : اين دفتر چيست ؟

حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در پاسخ ايشان مى فرمايند : نام روضه خوان

هاى فرزندم حسين در اين دفتر ثبت شده است .

ايشان نگاه مى كنند ، مى بيند نام عده اى از مرثيه خوانان در آن دفتر ثبت شده و همچنين مقدار پوليب كه در مجالس دو ماه محرم و صفر آن سال به جهت خواندن روضه به آنان داده مى شود دقيقا در آن دفتر آمده است .

آن مرحوم نام خودشان را نيز در آن دفتر مى بيند و متوجه مى شوند كه در مقابل نام ايشان نوشته شده : سى تومان !

از خواب بيدار شده و از رويايى كه ديده بودند سخت متعجب مى شوند ، زيرا سى تومان گرچه در آن زمان براى يك مجلس مبلغ زيادى بوده ولى براى دو ماه و براى مجالس زياد غير قابل باور بوده است .

اتفاقا در آن سال چند روز به ماه محرم مانده بود كه ايشان بيمار شده و قدرت خارج شدن از منزل را از دست مى دهند و بيمارى ايشان هم چنان ادامه مى يابد تا ماه محرم و صفر تمام مى شود در مدت دو ماه فقط يك روز حال ايشان سبك شده و در يكى از مجالس خود شركت مى كنند و بعد از مجلس صاحبخانه پاكتى را به ايشان مى دهد كه در آن سى تومان پول بوده است .

پس از آن صادق بودن روياى ايشان واضح مى شود و روشن مى شود كه چقدر حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به مجالس روضه و همچنين به مرثيه خوانان عنايت دارند ! و چگونه همه آنها با نظم و برنامه در كنترل آن حضرت است .

براى روشن

شدن اهميت روضه خوانى و مجالس روضه اى كه با اخلاص و ارادت برپا مى شود ، و مورد توجه خاص حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام است به اين روايت توجه كنيد :

امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند :

ما من باك يبكيه الا وقد وصل فاطمه و اسعدها عليه و وصل رسول الله صلى الله عليه و آله و ادى حقنا(373)

هيچ كس نيست كه براى امام حسين عليه السلام گريه كند مگر آن كه گريه او به حضرت فاطمه عليه السلام مى رسد و او را بر گريه براى امام حسين عليه السلام كمك مى كند ، او به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد ، و حق ما را (در اين باره ) ادا مى كند .

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام درباره اهميت گريه بر امام حسين عليه السلام مى فرمايند :

. . . انه لينظر الى من يبكيه فيستغفر له و يسال اباه الاستغفار له و يقول : ايها الباكى لو علمت ما اعد الله لك لفرحت اكثر مما حزنت و انه ليستغفر له من كل ذنب و خطيئه . (374)

امام حسين عليه السلام به كسى كه بر ايشان بگريد مى نگرند ، آنگاه براى او استغفار مى كند و از حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى خواهند كه ايشان هم براى او طلب آمرزش كنند . و به گريه كننده مى فرمايند : اگر مى دانستى كه خداوند چه چيزى را براى تو آماده نموده بيشتر از مقدارى كه غمگين شدى مسرور مى شدى و امام حسين عليه السلام براى او طلب

آمرزش مى كند و از هر گناهى و خطايى كه انجام داده است .

يك قطره اشك در غم آن خسرو شهيد صدنامه سياه گنه مى كند سفيد از روايت استفاده مى شود اين است كه مجالس روضه در منظر امام حسين عليه السلام است و كسانى كه در آن مجالس حضور پيدا مى كنند ، بايد بدانند در منظر حضرت سيدالشهدا عليه السلام هستند و احترام و ادب را كاملا رعايت كنند .

نكته بسيار مهم ديگر اين است كه گريه كنندگان بر امام حسين عليه السلام بايد پس از عزادارى و گريه براى ظهور منتقم خون آن حضرت دعا كنند و از خداوند بخواهند كه در تعجيل فرج حضرت بقيه الله ارواحنا فداه تعجيل نمايد تا در اين هنگام مورد عنايت و دعاى امام زمان صلوات الله عليه نيز واقع شوند .

در يك روياى صادقه حضرت امام عصر عليه السلام ارواحنا فداه فرمودند :

انى لادعو لكل مومن يدعو لى بعد ذكر مصائب سيدالشهدا فى مجالس العزاء (375)

من حتما دعا مى كنم براى هر فرد با ايمانى كه در مجالس سوگوارى بعد از ياد مصايب سيدالشهدا براى من دعا نمايد .

بخش پنجم : نمونه اى از شجاعت و معجزات امام حسين عليه السلام

فصل اول : شجاعت امام حسين عليه السلام

شجاعت امام حسين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله به ارث رسيده

در روايتى آمده است كه فاطمه عليه السلام دو فرزند خود حسن و حسين عليه السلام را نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد - در آن بيمارى كه آن حضرت رحلت فرمود - و عرض كرد : يا رسول الله ، اين دو فرزند تو هستند ، چيزى از خود به آنها ميراث ده . حضرت فرمود : حسن راهيبت و بزرگوارى دادم و حسين عليه السلام

را بخشش و شجاعت . (376)

اين منبر پدر من است

على عليه السلام فرمود : هنگامى كه ابوبكر خلافت را ربود ، روز جمعه براى خطبه نماز جمعه بالاى منبر رفت . حسنين عليهماالسلام هم آماده نماز بودند ، حسين عليه السلام جلو منبر رفت و فرمود : اين منبر پدر من است . (ابوبكر سياست هميشگى را به كار بست ) گريست و گفت : راست مى گويى ، اين منبر پدر تو است نه پدر من ، در اين زمان اميرالمومنين عليه السلام وارد شد و علت گريه را پرسيد ، جريان را به عرض مباركش رساندند . فرمود : ابوبكر ، پسر در هفت سالگى دندان مى ريزد و دندان هاى اوليه از هفت تا دوازده سالگى تكميل مى گردد و در بيست و هشت سالگى رشد عقلش به پايان مى رسد ، بعد از آن هر چه فرا گيرد تجربه و آزمايش است . (377)

اى دروغگو از منبر جدم بيا پايين

روزى عمر بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و شايستگى خود را براى پيشوايى مومنان اعلام مى كرد . امام حسين عليه السلام در حالى كه از سن مباركش ده سال مى گذشت وارد مسجد شد . چون گفته هاى عمر را شنيد ، آمد در برابر منبر ايستاد و چشمان انبوه جمعيت متوجه آن حضرت گشت ، آن گاه با كمال شجاعت فرمود : اى دروغگو از منبر جدم (378) رسول الله صلى الله عليه و آله پايين بيا ، اين منبر پدر تو نيست . در اين صحنه با عمر احتجاج كرد و از فضايل پدر و جدش محمد صلى الله عليه و آله و مادر گرامى اش بياناتى ايراد

فرمود كه همه مردم از شوق و ذوق گريستند . (379)

امام حسين عليه السلام عمامه مروان را به گردنش پيچيد .

در احتجاج از محمد سائب روايت كرده است كه مروان بن حكم به حسين ابن على عليه السلام گفت : اگر افتخار شما به فاطمه عليهماالسلام نباشد به چه چيز بر ما فخر مى كنيد ؟ حسين عليه السلام برخاست ، گلوى او را بگرفت و بفشرد و آن حضرت بسيار نيرومند بود و عمامه مروان را به گردن او پيچيد تا بى هوش شد . (380)

شجاعت امام حسين عليه السلام در ميان عرب مثل شد

بنا به روايتى كه در مقتل ابن بابويه و مقتل ابن طاووس مسطور است عدد لشكر مخالف به صد هزار كس رسيد و با آن حضرت از خويش و بيگانه از 82 و به قول مشهور از 72 تن بيش نبودند و با وجود اين در خاطرش ملالى و در دلش اضطرابى به هم نرسيد و با قلت انصار و كثرت اعدا صبر مى نمود و با اعدا جنگى كرد كه مگر پدرش حيدر صفدر در صفين و جمل كرده باشد و تيغى كار فرموده كه مگر على عليه السلام در بدر و احد كار فرموده باشد تا به حدى كه مردم شجاعت حضرت امير المومنين عليه السلام را فراموش كردند و شجاعت او را در ميان عرب مثل شد ، چه در مقتل روايتى مذكور است كه عدد كشتگان آن حضرت قادر بر كشتن اينها مى بود و به دم تيغش مى آمدند و نمى كشت و سر آن را كسى نمى دانست تا آن كه از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام پرسيدند كه سر

اين چه بود ؟ فرمود : چون جدم مى دانست كه در صلب آنان جميع شيعيان هستند ايشان را به همين جهت نمى كشت .

حاصل آن كه آن حضرت را نزد خدا مرتبه بزرگى بود كه بدون شهادت به آن مرتبه نمى رسد ، بنابراين كوشش كرد تا خود را بدان مرتبه بزرگ رسانيد .

در اخبار آمده كه از افرادى كه در كربلا حاضر شده بودند به بلاى و عقوبتى گرفتار شدند و محل عبرت ديگران گرديدند و به رسوايى هر چه تمام تر به جهنم واصل شدند . (381)

چهار هزار ملائكه ژوليده مو و غبار آلوده كنار قبر امام حسين عليه السلام

روايت شده كه خداى توانا آن چهار هزار فرشته اى را كه در جنگ بدر براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرستاده بود ، براى امام حسين عليه السلام نيز فرو فرستاد و آن حضرت را مخير كرد بين اين كه بر دشمنان خود ظفر يابد و اين كه خدا را ملاقات كند . ولى آن حضرت ملاقات خدا را انتخاب كرد و به فرشتگان دستور داد كه نزد قبرش باشند . آن فرشتگان ژوليده مو و غبار آلوده و منتظر قيام آن قائمى هستند كه از فرزندان حسين عليه السلام است .

روايت شده كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا 1800 جنگجو را به دست خود به جهنم فرستاد و آنان را براى مبارزه دعوت مى كرد . ابتدا يك نفر يك نفر براى جنگ با آن حضرت مى آمدند . بعد از آن ده نفر ده نفر ، براى سومين بار صد نفر صد نفر

به جنگ او آمدند . براى آخرين بار همه لشكر به دور آن حضرت اجتماع كردند و حضرت را از چهار طرف احاطه كردند . (382)

امام حسين عليه السلام يگانه حامى دين

معاويه در طول خلافت بيست ساله خود پايه هاى حكومت فرزند فرومايه اش يزيد را كه عصاره فساد و ثمره شجره اموى بود ، محكم و استوار ساخت . پس از در گذشت معاويه مردى روى كار آمد كه نه تنها تربيت دينى نداشت ، بلكه با اسلام پيامبر بر اساس كينه توزى هاى دوران جاهليت و جنگ هاى بدر و احد و احزاب شديدا مخالفت بود . حكومتى كه بايد محقق رسالت اسلام مجرى قوانين و حدود نماينده افكار و آراى مسلمانان و تجسم روح جامعه اسلامى باشد به دست مرد پليدى افتاد كه آشكارا موضوع رسالت و وحى محمد صلى الله عليه و آله را انكار مى كرد و به سان جد خود ابوسفيان همه را پندارى بى نمى دانست . (383) آيا در چنين اوضاع و احوال ، و با انتشار فساد در حوزه هاى حكومت اسلامى و نفوذ عناصر مرتجع كه مى خواستند اوضاع را به دوران جاهليت بازگردانند ، حضرت حسين بن على عليه السلام كه نمونه تقوا و پرهيزكارى و سمبل آزادى و يگانه حامى دين و ياور پيامبر بود مى توانست دست بيعت به چنين مردى بدهد و بر جنايات و ستم كارى هاى و منويات پليد او صحه بگذارد . هنگامى كه وليد استاندار مدينه امام عليه السلام را به استاندارى دعوت كرد و نامه يزيد را براى او خواند و از حضرت خواست كه با يزيد بيعت كند ، وى

در پاسخ گفت : انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه ، بنا فتح الله و بنا ختم (384)

ما خاندان نبوت و رسالت و مركز آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خدا هستيم و . . .

يزيد مردى است فاسق و بزهكار ، شراب خوار ، قاتل بى گناهان و متاجر به فسق ، مثل من با اين سوابق درخشان با چنين كسى بيعت نمى كند .

بدين گونه امام عليه السلام با نهضت خلافت و سازنده خود ، ماهيت كثيف اين حكومت را به مسلمانان جهان نشان داد و پرده از روى منويات خطرناك آن برداشت و سرانجام احساسات مردم را عليه امويان بسيج نمود . چيزى نگذشت كه درتمام اقطار اسلامى نهضت هايى روى داد كه منجر به نابودى كامل حكومت امويان شد . (385)

در زمان معاويه مردان شجاع و نامى فراوانى از مسلمين چون حجر بن عدى و رشيد هجرى را به جرم حب اهل بيت و ولاى على عليه السلام كشتند . علاوه بر همه اينها معاويه با تمهيد مقدماتى ننگين ، سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى امام دوم شيعيان جهان حسن بن على عليه السلام را مسموم و شهيد مى سازد . (386)

حمايت امام حسين عليه السلام از مظلوم

شدت علاقه امام حسين عليه السلام به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان را مى توان در داستان ارينب و همسرش عبدالله بن سلام دريافت كه اجمال و فشرده اش را در اين جا متذكر مى شويم : يزيد در زمان ولايت عهدى با اين كه همه نوع وسايل شهوت رانى كام جويى

و كام روايى از قبيل پول ، مقام ، كنيزان رقاصه و . . . در اختيار داشت ، چشم ناپاك و هرزه اش را به بانوى شوهر دار عفيفى دوخته بود .

پدرش معاويه به جاى اين كه در برابر رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده اى نشان دهد ، با حيله گرى و دروغ پردازى و فريبكارى ، مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بكشاند . امام حسين عليه السلام از قضيه با خبر شد . در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين اسلام زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد را از خانواده مسلمان و پاكيزه اى قطع نمود و با اين كار همت و غيرت هاشميان را نمايان ساخت و علاقه مندى خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمان ابراز داشت و اين رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على عليه السلام و دنائت و ستمگرى بنى اميه ، براى هميشه در تاريخ به يادگار ماند . (387)

فرمان امام حسين عليه السلام به معاويه

علامه مجلسى رحمه الله از مناقب (388) نقل مى كند : روزى اعرابى (389) از معاويه ملعون حاجتى خواست . معاويه از برآوردن حاجت او مسامحه نشان داد . اتفاقا امام حسين عليه السلام در آن مجلس وارد مى شود . معاويه از جواب اعرابى اعراض نموده و با سيد الشهدا مشغول صحبت مى شود . اعرابى از بعضى حاضران مجلس پرسيد كه اين شخص كه

بود كه وارد مجلس شد و با معاويه مشغول صحبت است ؟

در جواب اعرابى گفته شد : اين مرد حسين بن على عليه السلام بود . اعرابى به امام عليه السلام عرضه داشت : اى فرزند دختر رسول الله درباره قضاى حاجت من به معاويه امر فرماييد كه حاجت مرا برآورد . امام حسين عليه السلام به معاويه فرمود : حاجت اين مرد را برآور . معاويه به دستور حضرت حاجت اعرابى را برآورده نمود .

اعرابى نيز به همين مناسبت اشعارى را سرود :

اتيت العيشمى فلم يجد لى

الى ان هزه ابن الرسول

هو ابن مصطفى كرما وجودا

و من بطن المطهره البتول

و ان لهاشم فضلا عليكم

كما فضل الربيع على المحصول

به سوى درخت خشك فاسدى آمدم ، بلكه از آن به من منفعتى رسد (يعنى معاويه ) . پس سخاوتى نكرد و منفعتى به من نرسانيد تا اين كه حركت داد درخت خشك را فرزند گرامى رسول خدا كه بى شك فرزند پيامبر مصطفى صلى الله عليه و آله و پسنديده و برگزيده است از حيث سخاوت و كرم و كريم و جواد است و از بطن مطهره بتول عذراست .

به درستى كه اى معاويه گروه بنى هاشم را بر شما كه نسل اميد هستيد از قدر و فضيلت و منقبت و زيادتى هست چنان كه زمين گلزار و فصل بهار را فضيلت بيشترى است بر زمين خشك خالى و بى علف و بى ثمر و بر فصل خزان .

معاويه به اعرابى خطاب كرد : من تو را عطا نمودم و حاجت تو را برآوردم ، اما تو حسين عليه السلام را

مدح و ثنا مى گويى ؟ اعرابى پاك طينت و نيكو سيرت به معاويه ملعون گفت : اى معاويه ! عطا نمودى براى من از حق و مال آن بزرگوار و برآوردى حاجت مرا به گفته او ، يعنى تو را هيچ حقى در ميان نيست تا سزاوار مدح و ثنا باشى . (390)

گفتگوى امام حسين عليه السلام با معاويه

از صالح بن كيسان نقل شده كه گفت : وقتى معاويه حجر بن عدى و اصحاب او را كشت و در آن سال به حج رفت و حسين بن على عليه السلام را ملاقات كرد ، و پس گفت : اى (391) ابا عبدالله ، شنيدى آنچه كرديم باحجر و اصحابش و طرفداران او و شيعيان پدرت .

امام عليه السلام فرمود : با آنها چه كردى ؟ گفت : آنها را كشتيم و بر آنها نماز خوانديم و كفن كرديم آنها را . امام حسين عليه السلام خنديد و فرمود : آنها تو را محكوم كردند (يعنى نماز خواندن بر آنها دليل بر اسلام آنهاست ) ولى اگر ما بكشيم شيعيان شما را آنها راكفن نمى كنيم و بر آنها نماز نمى خوانيم و آنها را دفن نمى كنيم (يعنى آنها مسلمان نيستند)

امام عليه السلام فرمود : شنيده ام كه نسبت به على عليه السلام بدگويى مى كنى و در نقص و عيب جويى ما اقدام مى نمايى ، تو پيش خود فكر كن ، ببين آيا در اين كار حق دارى يا نه ؟ اگر عيب خودت در نظرت بزرگ تر نبود ، پس خيلى به نظرت كوچك آمده (يعنى عيب خودت را كوچك ديده اى ) و ما

را ظالم دانسته اى . معاويه ، غير خودت ره نبند و به غير نشانه و هدف خودت تير نفرست و با ما دشمنى مكن . تو در مقابل ما اطاعت كردى مردى را كه در اسلام سابقه نداشته و هميشه منافق بوده و شير تو را هم نمى خواهد . پس براى خودت فكر كن و به او واگذار كن (مقصود حضرت ، عمروعاص است ) . (392)

نامه امام حسين عليه السلام به معاويه

امام حسين عليه السلام طى نامه توبيخ آميزى به معاويه نوشت : . . . سپس پسر مشروب خوار و سگ بازت را به زمامدارى مسلمانان گماشتى ، در امانت خويش خيانت كردى ، ملت را بدبخت كردى ، شرط نصيحت و خيرخواهى در دين خدا رعايت ننمودى ، تو چگونه پسركى ميگسار را بر سر امت محمد صلى الله عليه و آله مى گمارى ، شرابخوار ، منافق و گنهكار و بدكردار است ، اعتبار امانت يك درهم ندارد ، چطور مى توان اختيار ملتى را به وى سپرد به زودى آنگاه كه فرصت استغفار از دست مى رود و پرونده اعمال مختوم مى شود تو را به ديار كيفر عمل مى كشد و كرده هاى ناپسند خود را در آن جا خواهى يافت . (393)

فصل دوم : معجزات امام حسين عليه السلام

1 . دعاى امام حسين عليه السلام مستجاب شد

علامه مجلسى از شيخ طوسى به سند معتبر از امام صادق عليه السلام روايت كرده است :

زنى در مكه طواف مى كرد . آن زن دست خود را از آستين بيرون آورد مردى دست خود را روى دست آن زن نامحرم گذاشت . آن مرد هر چه سعى كرد نتوانست دستش را جدا كند . تا اين كه مردم قطع طواف كردند و همه آن دو را تماشا مى كردند . خبر به والى مكه رسيد ، چون والى حاضر شد فقها را طلبيد . تمام فقها فتوا دادند كه دست آن مرد خائن بايد قطع شود ، براى اين كه خلاف اسلام رفتار كرده است . والى گفت : آيا كسى از فرزندان محمد صلى الله عليه و آله در اين جا هست ؟

گفتند :

بلى امام حسين عليه السلام امشب تشريف فرما شده اند . پس والى حضرت را طلبيد و عرضه داشت : توجه فرماييد چه بلايى بر سر ايشان آمده است ! حضرت اين منظره را ديده رو به سوى كعبه گردانيد و دست به دعا برداشت و ساعتى دعا كرد . پس از دعا به سوى آنها آمد و دست آن مرد را گرفته از دست آن زن جدا كرد . پس از اين جريان والى عرضه داشت : اى پسر رسول خدا ، آيا عقاب كنم او را به اين كارى كه كرده است ؟ حضتر فرمودند : نه (394)

شايد غرض حضرت اين بوده كه همان مفتضح شدن ميان مردم مكافات علمشان بوده است . ولى متاسفانه اخيرا عده اى مجهول الحال در لباس روحانيت ترويج وهابيت كرده اين گونه كرامات را منكرند !

واى بر گبر مسلمان نماى

ساخته بر منبر محمود جاى

دعوى دين و دل بى ترس و باك

مسخره بنمود بر اين دين پاك

دزد به محراب چو تنها رود

از پى قنديل و مصلا رود

گربه اگر چه حج اكبر كند

هم به حرم صيد كبوتر كند (395)

2 . معجزه باغ بهشت

هنگامى كه امام حسين عليه السلام از مدينه طيبه به قصد زيارت بيت الله الحرام بيرون شد و در خدمت آن حضرت جمعيت زيادى بودند ، مردى از قافله مريض شد و به آن حضرت عرض كرد : به انار خيلى ميل دارم . آن جناب فرمود : در اين بيابان باغى است از انار و ميوه هاى ديگر ، برو و هرچه مى خواهى تناول كن . در آن سرزمين قبل از اين باغى نبود . اهل قافله

رفتند باغى مشاهده كرده ، داخل آن شدند و هر كس از هر ميوه اى خواست خورد .

و چون از باغ بيرون آمدند از نظرها ناپديد شد (معجزه ديگر در آن وقت از آن حضرت سر زد) در همان حال آهويى پيدا شد حضرت به او اشاره نمود (آهو نزديك آمد) ، فرمود او را ذبح كنيد و استخوان آن را نشكنيد آن حيوان را ذبح كردند و گوشت آن را خوردند و استخوان ها را در پوستش نهادند . آن حضرت دعا كرد و آهو زنده شد پس به اصحاب فرمود هر كدام به شير آهو مايل باشيد از آن بدوشيد . همه از آن دوشيدند و آشاميدند و به بركت دعاى حضرت همه را كفايت كرد . بعد به آهو فرمود تو را چند طفل است و انتظارت را مى كشند برو آنها را شير بده . (396)

3 . زنده شدن مرده به دعاى امام حسين عليه السلام

يحياى ام طويل گويد : نزد مولايم امام حسين عليه السلام بودم كه جوانى بر آن حضرت داخل شد و او مى گريست . حضرت فرمود : چه تو را مى گرياند جوان عرض كرد : يابن رسول الله ، همانا مادرم در اين ساعت مرد و ثروتى زياد واگذارده و به من وصيتى نكرده و نمى دانم كجا او را دفن كنم (و او را از آن مال بازداشته بود) حضرت فرمود : هنگام مرگ به تو چه گفت ؟ عرض كرد : به من گفت : چون خواستى كارى براى من انجام دهى به جا نياور مگر به آنچه فرزند دختر رسول خدا اشاره فرمايد . اكنون اى مولايم چه مى فرمايى

؟

حضرت فرمود : آيا دوست دارى خداوند مادر تو را زنده كند و تو را به آنچه مى خواهى خبر دهد ؟

آن جوان گفت : چه بسيار نيك است ، حضرت برخاست و با آن جوان روانه شد و مردم هم با آنان روانه شدند تا به منزل مادر او رسيدند . حضرت بر سر مادر او ايستاد و خداى عزوجل را به دعاهايى خواند كه نفهميدم . بعد فرمود : قومى يا امه الله باذن الله تعالى و اوصى الى ابنك بما تريدين . اى كنيز خدا به اذن خداى تعالى برخيز و به پسرت آنچه خواهى وصيت كن . ناگاه آن زن برخاست و شهادت داد و گفت : السلام عليك يابن رسول الله ، همانا نزد من مال زيادى بود در فلان جا نهادم ، آن را بيرون آور و دو سوم آن براى شما هر چه خواهيد بكنيد و ثيك سوم ديگر را به همين پسرم بده اگر مى دانى دوست شماست و اگر مخالف است از آن منعش فرما ، زيرا مال من حرام است بر كسى كه شما اهل بيت را دشمن بدارد . آن زن دوباره مرد و حضرت فرمود : او را غسل دهيد و دفن كنيد .

4 . زنده كردن اسبان

طبيبى بود اهل موصل از دوستان معاويه كه او را خليفه مى دانست . روزى يكى از پيروان مكتب علوى با او ملاقات كرد و در ضمن اتمام حجت به او فهمانيد كه امام بايد داراى فضايل و مكارم اخلاق باشد و اكنون علايم امات حجت به او فهمانيد كه امام بايد داراى فضايل و مكارم

اخلاق باشد و اكنون علايم امامت در حسين بن على موجود است ، و از خوان احسان او ايتام و ارامل و مساكين بهره ورند ، سخنان او را در دل آن طبيب موثر شد ، اما با خود گفت : مى بايد گفتار اين كس را محك زد ، اتفاقا در همسايگى او بيوه زنى بود كه يتيمى داشت و آن زن مريض شد . پسرش را نزد طبيب فرستاد و گفت : مادرم چنان حالتى يافته ، طبيب پس از استفسار از عقيده آن پسر ديد از محبان حسين عليه السلام است ، گفت : علاج مرض مادرت جگر اسبى است فلان رنگ . يتيم گفت : از كجا فراهم كنم ؟ پاسخ داد : از امامت حسين بطلب

آن طبيب خدمت امام حسين آمد و از غلامان خواست او را به طويله ببرند تا اسب ها را بنگرد . چون آنها را كشته ديد پرسيد نه براى چه اينها را كشته اند ؟ گفتند : براى يتيمى كه مادرش معالجه شود طبيب تقاضا كرد خدمت حضرت برسد . چون او را آوردند به قدم هاى آن بزرگوار افتاد و از شيعيان شد . حضرت علت پرسيد ؟ او جريان را بيان كرد . حضرت فرمود : اينها سهل است ، بيا تا به تو امرى بالاتر بنمايم و دعا نمود : الهى تو قادرى اينها را زنده كنى ، اگر ما را نزد تو قرب و منزلتى است به حرمت جد و پدر و مادر و برادرم اينها را زنده گردان اسبان به قدرت بارى زنده شدند . (397)

5 . نهى از جنابت

فخر الساجدين فرمود :

عربى به قصد ملازمت امام حسين عليه السلام به مدينه آمد و در بين راه با همسرش مباشرت كرد و قبل از غسل خدمت آن حضرت آمد ، منظورش امتحان بود ، چون نظر حضرت به او افتاد فرمود : يا اخى العرب شرم نمى كنى با اين حال نزد امام زمان خود مى آيى ؟ عرض كرد : چه حالى ؟ فرمود با همسرت در راه ، در فلان موضع مباشرت نمودى اكنون اينجا جنب ايستاده اى ؟ عرض كرد : يابن رسول الله ، غرضم معلوم شد و مدعايم حاصل ، اشهد انك ابن رسول الله صلى الله عليه و آله و وصيه و از مجلس بيرون رفته و بعد از غسل برگشت و پاسخ مسائل مشكل خود را از آن حضرت پرسيد .

6 . معجزه فرار تب

زراره بن اعين گويد : امام صادق عليه السلام آن مهد مرا حديث نمود كه عبدالله بن شداد بن الهادى احبشى مريض شد و سخت تب كرد ، حسين بن على عليه السلام چون اين بدانست به عيادت او رفت . هنگامى كه از در خانه وارد شد ، تب از عبدالله بيرون شد ، عرض كرد : شاد و شاكرم از آن منزلت كه خداوند شما را عطا فرموده همانا تب از شما گريزان است . حضرت فرمود : والله ما خلق الله شيئا الا قد امره بالطاعه لنا

به خدا سوگند خداوند چيزى را نيافريد مگر اين كه او را به اطاعت ما امر نمود . عبدالله عرض كرد :

در اين هنگام صدايى شنيدم و كسى را نديدم كه همى گويد : لبيك .

7 . داستان زن صابئى

عالم و فقيه فرزانه آيه الله العظمى آقاى حاج سيد محمد حسينى شيرازى دام ظله العالى در كتاب عاشورا روز تجديد اسلام معجزه اى را از حضرت امام حسين عليه السلام نقل مى كند ، ايشان مى فرمايد : در كربلا با صائبى ها مباحثات فراوانى شنيده ام ، از جمله آنها اين داستان است .

يك زن صائبى شب عاشورا به يكى از مجالس سيدالشهدا عليه السلام كه در همسايگى آنها بر پا بوده مى رود و براى دختر خود مقدارى برنج به عنوان تبرك درخواست مى كند و از صاحب منزل مى خواهد اين امر را براى كسى نگويد ، چون نزد صائبى ها اين كار بسيار ناخوشايند بوده و جرم به حساب مى آمد و اگر اين امر افشا مى شد احيانا به كشته شدن

او مى انجاميده است .

بعد از گذشت يك سال با روى باز و چهره خندان به صاحب مجلس مى گويد : به بركت مجلس سيدالشهدا عليه السلام ، دخترم بعد از 13 سال حامله گشته و فرزندى به او عنايت شده كه نامش را حسين گذاشتيم و به اين وسيله تمام آن خانواده به دين اسلام مشرف مى شوند . (398)

8 . معجزه انگور

در مدينه المعاجز عبدالله بن محمد گويد : در مسجد در محضر مقدس حسين بن على عليهما السلام نشسته بوديم ، فرزندش على اكبر در آمد و از پدر بزرگوارش در غير موسم انگور طلبيد . آن حضرت دست مباركش را بر ستون مسجد زد و انگور و موز بيرون آورد و فرمود : ما عند الله لاوليائه اكثر ، آنچه نزد خداوند است براى دوستانش بيشتر از اين خواهد بود . (399)

بخش ششم : شجره ملعونه در قرآن و روايات

مقدمه

اللهم ان هذا يوم تبركت به بنو اميه و ابن آكله الاكباد اللعين ابن اللعين على لسانك و لسان نبيك صلى الله عليه و آله فى كل موطن و موقف وقف فيه نبيك صلى الله عليه و آله ، اللهم العن اباسفيان و معاويه و يزيد بن معاويه عليهم منك اللعنه ابد الابدين و هذا يوم فرحت به آل زياد و آل مروان بقلتهم الحسين صلوات الله عليه ، اللهم فضاعف عليهم اللعن منك و العذاب الاليم . . . (فرازى از زيارت عاشورا)

فصل اول : شجره ملعونه بنى اميه در قرآن

شجره ملعونه بنى اميه در قرآن

و ما جعلنا الرويا التى اريناك الافتنه للناس و الشجره الملعونه فى القرآن و نخوفهم فما يزيد هم الا طغيانا كبيرا (400)

مفسران عموما در تفسير اين آيه شريفه نوشته اند : رسول اكرم صلى الله عليه و آله در خواب ديد ميمون ها بر منبر او بالا مى روند . حضرت سخت متاثر شد . جبرئيل نازل شد و خواب را تعبير نمود و گفت : بنى اميه بر بنى هاشم غلبه مى كنند و از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بالا مى روند ، آنها شجره ملعونه هستند روايت شده كه از اين تاريخ ديگر كسى خنده بر لب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نديد . (401)

نيز از آياتى كه در ذم بنى اميه نازل شده ، سوره قدر است . مقصود از الف شهر دولت بنى اميه است كه هزار ماه بود ، و از بركات و ثواب ليله القدر محروم بودند و خير اخروى يك شب قدر از خير دنيوى هزار ماه رياست بنى اميه بيشتر است چنان كه فخر رازى در تفسير

كبير و ابن اثير در اسد الغابه از امام مجتبى عليه السلام نقل مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب ديد كه بنى اميه پاى بر منبرش مى گذارند و نيز مى گويد : روايت شده كه جست و خيز مى كنند بر منبرش چون بوزينه گان . پس خداى تعالى اين آيات را فرستاد : انا انزلناه . . . خير من الف شهر .

قاسم كه راوى حديث است مى گويد : حساب كرديم ديديم ملك بنى اميه هزار ماه است . (402)

مسعودى در مروج الذهب مى گويد : جمع مدت سلطنت بنى اميه تا زمانى كه منقرض شدند و خلافت به بنى العباس منتقل شد ، هزار ماه كامل بود بدون كم و زياد . رسول خدا صلى الله عليه و آله هميشه ابوسفيان را لعن مى كرد و مى فرمود : اللعين بن اللعين ، الطليق بن الطليق . و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است : هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد او را بكشيد . (403)

نسب بنى اميه

در نسب بنى اميه و سخن بسيار است . آنچه كه در رد نسبت بنى اميه به قريش گفته شده اين است كه اميه بنده اى رومى بود ، عبد شمس او را خريد و به رسم عرب در جاهليت او را پسر خود خواند و كلام اميرالمومنين عليه السلام در يكى از نامه هايش به معاويه مرقوم فرمود :

ليس اميه كهاشم و لاحرب كعبد المطلب ، و لا ابوسفيان كابى طالب و لا المهاجر كالطليق و لا الصرير كاللطيق به تصريح

دانشمندان مانند محمد عبده مصرى در شرح نهج البلاغه صرير كسى راگويند كه صحيح النسب باشد ، و لصيق كسى است كه بيگانه باشد و او را به فاميل و قبيله چسبانده باشند .

اميه مرد بدنامى بود كه متعرض زنان مى شد و به فحشا و زنا معروف بود و كسى است كه به ده سال جلاى وطن و ترك مكه محكوم شد ، به شام رفت و در آن جا ده سال ماند و در آن جا با زن يهودى شوهردارى زنا كرد . آن زن در فراش شوهرش كه يهودى بود پسرى آورد و اميه او را به خود ملحق كرد ، و او را ذكوان ناميد ، و كنيه اش را ابى عمرو نهاد و زن خودش را در زندگى خودش به او داد . و اين ذكوان پدر ابى معيط و جد عقبه پدر وليد بن عقبه ، برادر مادرى عثمان است . (404)

خاندان ابوسفيان

در ميان تمام كسانى كه در مقابل دعوت اسلام به توحيد و خداپرستى عناد ورزيده ، و لجوجانه مخالفت كرده ، و مقاومت نشان دادند ، ابوسفيان فساد و عناد و اصرارش از ديگران بيشتر بود ، براى خاموش كردن انوار آفتاب اسلام تلاش كرد و در جنگ بدر و احد و خندق سردار لشكر و زعيم سپاه كفر بود .

ابوسفيان خودش و زنش و پسرانش آنچه توانستند پيغمبر صلى الله عليه و آله را آزردند و از شرك وكفر پشتيبانى نمودند . در جنگ بدر سه تن از فرزندانش معاويه ، حنظله و عمرو شركت داشتند . على عليه السلام حنظله را كشت ،

و عمرو را اسير كرد ، و معاويه گريخت ، و آن چنان فرار كرد كه وقتى به مكه رسيد پاهايش ورم كرده بود و تا دو ماه خود را معالجه مى كرد (405) ابوسفيان گفت : به خدا اگر زنده بمانم حكومت را از دست هاشميان بيرون خواهم كرد . (406)

هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد ، ابوسفيان بر او وارد شده اظهار داشت : خلافت را چون گوى در دست بنى اميه بچرخان كه خلافت و رسالت جز سلطنت چيز ديگرى نيست ، و من بهشت و جهنمى نمى فهمم . (407)

ز مخشرى گويد : ابوسفيان مردى بود كوتاه قامت و بدشكل و صباح كه مزدور و اجير ابوسفيان بود از طراوت جوانى برخوردار بود . هند اين جوان را به نظر خريدار نگاه مى كرد ، عاقبت نتوانست خوددارى كند و او را به سوى خويش خواند و در ميانشان روابط پنهانى برقرار گشت . اين روابط نامشروع در حدى بالا گرفت كه پاره اى از مورخان معتقدند علاوه بر معاويه ، عتبه فرزند ديگر ابوسفيان هم در حقيقت از صباح بوده است . و نيز گفته اند : هند از به دنيا آوردن اين طفل در منزل خويش خشنود نبود ، از اين رو سر به بيابان نهاد و در تنهايى كودك خود ، عتبه را به دنيا آورد .

هند جگر خوار

مادر معاويه در تاريخ به هند جگر خوار معروف است . (408) زيرا جگر حمزه سيد الشهدا عموى رسول خدا صلى الله عليه و آله را به خاطر دشمنى با آن حضرت به دندان جويد و قطعات جگر را به

رشته كشيد و به گردن آويخت . اين زن نيز مانند شوهرش ابوسفيان با پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله سخت دشمن بود ، بلكه دشمنى وى شديدتر بود . خلاصه آن كه طرز تفكر هند با طرز تفكر خصمانه ابى سفيان نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله كاملا مشابه بود .

پدر معاويه ابوسفيان است كه آزار و دشمنى او به پيشواى اسلام از آغاز بعثت آشكارتر از كفر ابليس است . وى رهبرى دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله از كفار قريش و مشركان مكه را بر عهده داشت و از سخت ترين دشمنانش به شمار مى آمد و هميشه پرچم كفر را به دوش مى كشيد و در برابر رسول خدا صلى الله عليه و آله از بت پرستى جانبدارى و پشتيبانى مى نمود . در مكه دام ها و نيرنگ ها عليه مقام رسالت ساخت و در مدينه جنگ ها و دشمنى ها عليه آن حضرت پرداخت تا از بت پرستى و رذايل اخلاقى دفاع نمايد و با رسالت الهى پيغمبر صلى الله عليه و آله و فضايل اخلاقى كه هدف آن حضرت بود مبارزه كند . (409)

داستان پسر هند مگر نشنيدى

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد

پدر او دو دندان پيمبر بشكست

او به ناحق حق داماد پيمبر بستاد

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد

لعن الله يزيدا و على آل يزيد (410)

مادر او جگر عم پيمبر بمكيد (411)

اللهم العن اول ظالم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له على ذلك ، اللهم العن

العصابه التى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله ، اللهم العنهم جميعا . . . (فرازى از زيارت عاشورا)ص

فصل دوم : شجره نفرين شده از زبان رسول خدا (ص)

شجره نفرين شده از زبان رسول خدا (ص)

قال رسول الله صلى الله و عليه و آله : اذا رايتم معاويه على منبرى فاقتلوه (412)

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : وقتى معاويه را برمنبر من ديديد ، او را بكشيد

رسول خدا صلى الله عليه و آله ابن عباس را براى احضار معاويه فرستاد . ابن عباس بازگشت و عرضه داشت : غذا مى خورا . حضرت فرمود : لا اشبع الله بطنه (413) خدا شكم او را سير نكند .

پس از آن معاويه هيچ وقت سير نمى شد . معاويه مى گفت : من دست از غذا بر نمى دارم براى سيرى ، بلكه از جهت خستگى از خوردن دست بر مى دارم معاويه شراب مى خورد و به اسم اسلام حكومت مى كرد . (414)براى شناسايى بيشتر معاويه به جلد دهم الغدير مراجعه شود .

معاويه دختران خود را مى فروشد

معاويه جاسوسان خود را نزد عمرو بن حريث و اشعث بن قيس و حجار بن ابجر فرستاد تا هر يك را به فرماندهى لشكرى از لشكرهاى شام و گرفتن دخترى از دختران معاويه صدهزار درهم به پاداش كشتن امام حسن عليه السلام وعده دهند . امام حسن عليه السلام آگاه شد و زره پوشيد و در حال نماز هم آن را از خود دور نمى كرد . روزى در حال نماز تيرى به سوى آن بزرگوار انداختند و چون زره در بر داشت تاثيرى نكرد . و نيز در حال نماز خواندن خنجرى بر آن حضرت زدند .

فصل سوم : يزيد كافر و جنايتكار

يزيد كافر و جنايتكار

پدرش معاويه ، مادرش (ميسون ) صحرانشين و معلم سرخانه اش سرجون رومى بود . او كنيه و دشمنى با بنى هاشم و خاندان پيغمبر و بسيارى از مسائل مشابه را از پدر و روحيه صحرانشينى (آزادى و لاقيدى افراطى ) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر ، و ميگسارى و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلم مسيحى و رومى اش گرفت .

آرى او تنها سه سال (415) حكومت كرد ، اما در سال اول امام حسين عليه السلام و يارانش را شهيد نمود و كودكان و عزيزانش را سر بريد و زنانش را اسير كرد .

در سال دوم مدينه پيغمبر صلى الله عليه و آله را بر لشكريان خود مباح نمود بيش از هزار دختر باكره را ازاله حيثيت كرد . او چهار هزار نفر از اهل مدينه را در اين واقعه كشت كه در ميان آنها هفتصد مهاجر و انصار و از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله

بودند .

در سال سوم به خانه كعبه (قبله مسلمين ) منجنيق بست و آنجا را سنگ باران نمود (416) درباره جنايات يزيد از لحاظ فساد عقيده اش و بد طينتى و ستمگرى و خون ريزى هاى وى و تحقير و ناچيز شمردن دين خدا همه متفقند ، به تمامى كتب تاريخ و سيره مراجعه كنيد ، هيچ كس نامى از او نبرده مگر آن كه از او به بدى ياد كرده است .

يزيد شراب خوار

روزى يزيد بعد از قتل امام حسين عليه السلام در مجلس شراب نشسته بود در حالى كه ابن زياد طرف راست او قرار داشت ، به ساقى گفت : جام شرابى به من ده كه مغز استخوانم را نشئه سازد ، سپس مانند همان جام به ابن زياد تقديم دار . (417)

يزيد شراب خورد و زيادى شراب را به سر امام حسين عليه السلام ريخت زن يزيد آب و گلاب برگرفت و سر امام حسين را پاك بشست . آن شب فاطمه عليه السلام را به خواب ديد كه از آن حضرت عذر خواهى مى كند . پس يزيد دستور داد تا سر امام حسين عليه السلام و اهل بيت و اصحاب او را به دروازه هاى شهر بردند و بياويختند . (418)

چون سر مبارك امام حسين عليه السلام را نزد يزيد لعين بنهادند ، آن ناپاك پاى بر سر امام عليه السلام نهاد . (419) كار يزيد شرب خمر و ترك نماز و بازى با سگان و محاوله و طنبور و ناى و وطى مادران و خواهران و دختران بوده است . (420)

مولف كتاب الحسن و الحسين عليه السلام

كه از نويسندگان عامه است بعد از ذكر اجمالى از سيره يزيد مى نويسد : بى شك اين نوع حكومت كه يزيد برپا كرده بود ، مورد رضايت هيچ يك از مسلمانان نبوده است و البته امام حسين عليه السلام در قيام خود نسبت به چنين عنصرى معذور بود ، زيرا محاربه و مبارزه با اين اخلاق زشت و ناپسند شرعا واجب بوده است . (421)

رفتار يزيد با سر امام حسين عليه السلام

در رساله حاويه آمده كه ركن الاسلام خوارزمى گفت : چون سر امام حسين عليه السلام را نزد يزيد لعين بنهادند آن ناپاك پاى بر سر امام نهاد . زيد بن ارقم حاضر بود ، گفت :

لا تفعل ذلك يايزيد ، فانى رايت رسول الله يقبل ذلك الفم

اين كار را نكن اى يزيد ، به درستى كه ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين دهان بوسه مى زد

همچنين در حاويه آمده است : آن لعين در حضور سر امام حسين عليه السلام شراب بخواست و بياشاميد ، و علما گفتند آن لعين مست شد . بعد از آن روزى بر بام رقص مى كرد و از بام بيفتاد و مست به دوزخ رسيد چنان كه پدرش مست بمرد و صليب رومى در گردن انداخته بود .

جمعى گويند كه با لشكر به صيد رفت . آهويى نزد او آمد پس او هم به دنبال آن آهو رفت و حق تعالى خطاب به زمين كرد تا او را فرو برد .

فخسفنا به و بداره الارض (422) (سوره القصص ، آيه 28)

يزيد به بوسه گاه رسول الله (ص) چوب مى زند

شيخ صدوق رحمه الله مى نويسد : زمانى كه سر اباعبدالله الحسين عليه السلام را در طشت طلا به مجلس يزيد آورده اند ، يزيد با چوب خيزران به آن اشاره مى كرد و مى گفت : حسين ، عجب لب دندان هاى خوبى دارى ! كسى كه در آن جا حاضر بود گفت : اى يزيد چطور اشاره مى نمايى چوب خيزران را در حالى كه من ديدم پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله لبان امام حسين

عليه السلام را مى بوسيد . (423)

سنگ باران كردن امام حسين عليه السلام

ابوريحان بيرونى مى گويد : ستم هايى كه به حسين بن على عليه السلام كردند در هيچ ملتى با بدترين افراد انجالم ندادند . او را با شمشير و نيزه و سنگ باران از پا درآوردند و سپس اسب بر بدنش تاختند . بعضى از اين اسب ها به مصر رسيدند . گروهى از مردم نعل اين اسب ها را كندند و براى تبرك بر در خانه هاى خود نصب كردند و اين عمل در ميان مردم مصر سنتى شد كه بعد از آن هر كس بالاى در خانه خود نعل نصب مى كرد . (424)

روايت شده كه خون امام حسين عليه السلام از جوشش نيفتاد تا اين كه مختار بن ابى عبيده ثقفى خروج كرد و به انتقام خون امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشت . مختار گفت : من براى امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشتم ، به خدا قسم اگر جميع اهل زمين را مى كشتم جبران آن ناخنى را كه از آن حضرت گرفته مى شد نمى گردد . (425)

يزيد و مسابقه با ميمون

يزيد را ميمونى بود كه آن را ابوقيس ناميده بود . اين ميمون را هميشه در كنار خود مى گذاشت و از زيادى كاسه شراب خود به او مى نوشانيد و مى گفت اين ميمون يكى از پير مردان بنى اسرائيل است كه در اثر گناه مسخ شده است . اين ميمون را بر گرده خر ماده اى كه جهت مسابقه اسب دوانى تربيت شده بود سوار مى كرد و همراه اسب ها به اسب دوانى و مسابقه مى فرستاد . يك روز اين ميمون

در مسابقه پيش افتاد ، يزيد شاد شد و شعرى در تشويق آن حيوان سرود شگفت آورتر آن كه وقتى اين ميمون مرد جناب پادشاه اموى سخت افسرده شد و دستور داد مردار ميمون را كفن و دفن كنند و مردم شام برايش عزادارى نمايند . (426)

بخش هفتم : امام حسين عليه السلام و عاشوار

فصل اول : علل قيام امام حسين عليه السلام

علل قيام امام حسين عليه السلام

بديهى است قيام و انقلاب پاك و خونين اباعبدالله الحسين عليه السلام به بشر درس فداكارى آموخت . نتيجه قيام تنها اين نبود كه يزيد را نابود كند ، بلكه او مى خواست با مجاهدت خود لكه هاى ننگين را از دامن اجتماع پاك كند و ريشه اهريمنان را از بن براندازد و كاخ ستمگران را ويران كند و درس شجاعت به جهانيان بياموزد و محيط تازه اى به وجود آورد و جامعه اى بر اساس عقل و منطق و عدل و انصاف پايه گذارى كند . لذا نتيجه زحمات طاقت فرساى حضرت آن شد كه موقعيت درخشان و بى نظير نصيبش گردد . واقعا اين فداكار قرآن را نمى شود گفت مرده است ، بلكه به مصداق آيه شريفه :

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (427)

قيام سيد الشهدا عليه السلام براى اين بود كه پرده از كار بنى اميه بردارد و آنها را به جوامع اسلامى معرفى كند و هم احساسات دينى مردم را عليه آنان بسيج كند و عواطف جامعه را به سوى خاندان پيغمبر و اهل بيت عليهم السلام جلب نمايد تا بنى اميه بر قلوب مردم حكمرانى كنند و مالك دل ها شوند و شعاير اسلام مانند اذان را موقوف سازند . (428)

امام حسين عليه السلام و آشفتگى زمانش

بعد از رحلت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ، حكومت اسلامى دستخوش خواهش هاى دنياپرستان قرار گرفت و عده اى به عنوان دل سوزى و تعيين سرپرست براى امت در سقيفه بنى ساعده اجتماع كرده و وصى و جانشين واقعى پيغمبر اكرم را كنار زده

و مسير خلافت را تغيير دادند ، و در سايه آن توانستند احكام اسلام را دگرگون كنند و به نفع خود توجيه نمايند .

در زمان حكومت ابوبكر ، حق مسلم دختر پيغمبر گرفته شد و اعتنايى به موازين قطعى اسلام نكردند . و نيز در زمان حكومت عمر به گفته خودش :

متعتان محللتان فى زمن رسول الله صلى الله عليه و آله انا احرمهما

دو چيز (متعه ) در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله حلال بود كه من (به اجتهاد خود) آنها را حرام مى كنم . . . حلال مبين شرعى را حرام اعلام و دو حكم مسلم اسلام را نسخ كرد همچنين عثمان كه حكومت را به دست گرفت ، دوستان اميرالمومنين و مردان حق پرست را به هر بهانه اى آزار و شكنجه مى داد و از طرفى خاندان كثيف بنى اميه را وارد حكومت اسلامى نمود و بيت المال مسلمين را بر خلاف سيره رسول الله صلى الله عليه و آله در تيول آنها قرار داد ، تا آن كه امت اسلامى از تحمل آن همه ظلم و ستم به ستوه آمده و در حقيقت نتيجه كارهايش گيرش شده و به زندگى ننگينش خاتمه داد . امت اسلامى كه از بى سرو سامانى به جان آمده براى سر و سامان گرفتن اوضاع مسلمين با اصرار تمام با اميرالمومنين عليه السلام بيعت كردند ، اما در زمان خلفاى سه گانه مسير افكار مردم آنچنان به انحراف كشانده شده بود كه آن حضرت با تمام تدبير و لياقت نتوانست آنها را به راه راست و مسير پيغمبر صلى الله

عليه و آله باز گرداند . گويى مردم ستعداد و فكر خود را از دست داده بودند و نتوانست به مردم بفهماند كه معاويه صلاحيت زعامت امت اسلامى را ندارد ، تا اين كه به دست بدترين خلق در محراب عبادت ، و در حǙęɠكه جرمى جز حق طلبى و عدالت خواهى نداشت به شهادت رسيد . پس از كشته شدن آن حضرت ، حسن بن على عليه السلام فرزند برومندش كه از هر جهت صلاحيت رهبرى مسلمين را داشت با وضع آشفته ترى روبه رو گرديد ، چنان كه عده اى از كسانى كه با او بيعت كرده بودند با تطميع معاويه او را وادار به صلح كردند و در نتيجه پسر ابوسفيان حكومت اسلامى را قبضه كرد ، و با اعمال قدرت ، شرايط صلح از جمله انتخاب نكردن يزيد به ولايت عهدى را ناديده گرفته بلكه براى باقى ماندن قدرت و حكومت و سلطنت در خاندان بنى اميه در مقام كشتن حسن بن على عليه السلام بر آمد تا آن كه يزيد را وليعهد خود قرار دهد و با مسموم كردن فرزند پيغمبر نور چشمى خود يزيد را به جامعه اسلامى تحميل كند . وليعهدى يزيد نه تنها بر خلاف مصالح على اسلام و مسلمين بود بلكه با قوانين و مقررات اجتماعى هم توافق نداشت ، زيرا پر واضح است جوانى قمار باز سگ باز دائم الخمر هرزه و بيگانه از احكام اسلام نه تنها جامعه مسلمين را رهبرى نمى كند ، بلكه موجب انحطاط و سقوط اسلام و مسلمين خواهد شد .

هر چه بود خواسته معاويه است بايد انجام شود

، و مخالفت شخصيت هايى چون امام حسين عليه السلام و بزرگانى از مردان حق او را از راه باز نداشت و سرانجام يزيد وارث مقام خلافت كه در زمان معاويه از آن صورت ساده و بى آلايش به طور كلى خارج شده و به صورت دربار امپراتوران روم درآمده بوده گرديد .

به موجب عوامل وراثت و تربيت و وضع خانوادگى كه شقاوت و پستى را از ابوسفيان و آل اميه به ارث برده و در دامن مادرى هم چون ميسون كه سابقه مسيحيت داشته تربيت شده و در نتيجه ، بغضى نسبت به اسلام در قلب او رسوخ كرده و نيز با فراهم بودن همه گونه وسايل عياشى و هرزگى در دربار معاويه جرثومه اى از رذالت و ناپاكى و بوالهوسى زمام حكومت را به دست گرفته بود و همچون كرم درخت كه ارتزاقش از درخت است ، اما درخت را مى خشكاند ، يزيد هم عنوان و شخصيتش به اسلام بستگى دارد ، و به عنوان خليفه مسلمين بر مقدرات امت اسلامى حكومت مى كند ، اما در صدد محو اسلام و نابودى احكام قرآن است .

اين جاست حسين بن على عليه السلام كه در حقيقت حافظ حوزه ديانت است و به حكم يك وظيفه الهى مى بايست از حريم اسلام و مسلمين دفاع كند ، حاضر نمى شود خلافت او را امضا كند و دست بيعت به او بدهد و در پاسخ مروان كه به عنوان نصيحت و خيرخواهى او را به بيعت با يزيد مى خواند مى گويد : على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد

اگر

چنين است كه يزيد زمامدار امر مسلمين باشد بايد با اسلام وداع كرد و براى هميشه فاتحه اش خواند (429)

امام حسين عليه السلام و شجره طيبه

قيام امام حسين عليه السلام براى حفظ شجره طيبه لااله الا الله بود ، ولى خود آن حضرت مى دانست كه وسيله غلبه ظاهرى فراهم نمى شود . از اين رو حركت آن حضرت با هشتاد و چهار تن به همراه زن و فرزند براى يك نتيجه نهايى و اساس بود . چرا كه امام مى ديد شجره طيبه لا اله الا الله را كه جد بزرگوارش خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله با خون جگر غرس كرده و آن را با خون شهداى بدر و احد و حنين آبيارى نموده و به دست باغبانى چون على بن ابى طالب عليه السلام سپرد كه از آن نگهدارى نمايد ، ولى به واسطه خارج نمودن باغبان دانا با ظلم و تعدى و تهديد به شمشير و قتل و آتش و كوتاه نمودن دست او از آبيارى شجره طيبه ، بنيان باغ توحيد و نبوت رو به نابودى مى رفت .

ولو آن كه گاهى به توجه باغبان اصلى تقويتى مى شد ، ولى نه تقويت كامل حقيقتى ، تا آن كه زمام باغ به كلى به دست باغبان جهول عنود لجوج (يعنى بنى اميه ) افتاد . از زمان خلافت خليفه سوم عثمان بن عفان دست بنى اميه باز شد و زمامدار امور شدند . ابوسفيان لعين كه در آن موقع نابينا شده بود ، دستش را گرفتند به مجلس آوردند ، با صداى بلند گفت :

دولت بى پايان خلافت را دست به دست

دهيد ، زيرا بهشت و دوزخى در كار نيست . اى بنى اميه ، بكوشيد و خلافت را مانند گوى به چنگ آوريد . سوگند به آن چيزى كه قسم مى خورم به آن (مراد بت هاست كه هميشه به آن قسم مى خوردند) پيوسته طالب و شايق همچو سلطنت و پادشاهى براى شما بوده ام ، شما هم نگهبان آن باشيد تا به اولاد خود به ارث برسانيد .

آن قوم رسوا تمام راه ها را مسدود نمودند و دست باغبان معنوى و حقيقى را به كلى از تصرف در باغ كوتاه كردد و مانع از ظهور آب حيات شدند . كم كم شجره طيبه رو به ضعف گذارد تا در دوره خلافت يزيد پليد نزديك بود شجره طيبه لااله الاالله به كلى خشك شود و نام خدا از ميان برود و حقيقت دين محو گردد .

بديهى است هر باغبان عالمى وقتى فهميد از هر طرف آفات به باغش روى كرده ، فورى بايد در مقام علاج برآيد ، و الا به كلى ثمرات باغش از ميان خواهد رفت .

در آن موقع هم كه باغبانى باغ توحيد و رسالت به باغبان عالم دين حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام سپرده شد ، متوجه شد كه لجاج و عناد و الحاد بنى اميه كار را به جايى رسانيده كه نزديك است درخت توحيد خشك شود . بلكه قصد دارند شجره طيبه لااله ز لا الله را از ريشه بركنند و دور بيندازند . قامت مردانگى برافراشت . فقط و فقط براى آبيارى باغ رسالت و تقويت شجره طيبه لااله الا الله به سوى كربلا

حركت كرد ، ولى به خوبى مى دانست بى آبى به ريشه درخت اثر كرده و ديگر آب هاى معمولى اثرى ندارد و احتياج به تقويت قوى دارند . چنان كه در كشاورزى رسم است وقتى باغبان دانشمند ديدند درختى به كلى بى قوت شده تقويت قوى لازم دارد او را با قربانى علاج مى كنند ، يعنى گوسفندى يا موجود جان دارى را كنار آن درخت ذبح و با پوست و گوشت و خون در پاى درخت دفن مى كنند تا درخت از نو قوت و قدرت بگيرد . (430)

آثار و نتايج نهضت امام حسين عليه السلام

آثار و نتايج نهضتى كه سيدالشهدا عليه السلام بر پا نمود ، مزاياى آن تمام شدنى نيست و درس عبرتى است براى آيندگان و سرمشق نهضتى است بر از جان گذشتگان ، بر آنها كه در راه دين و در احياى شريعت سيدالمرسلين صلى الله عليه و آله جان خود را نثار مى كنند و نفس هاى خود را قربانى مى دهند . و در فكر آنند كه ظلم و ستم هاى بنى اميه را با مرور زمان به ياد علاقمندان اسلام و قرآن بياورند و جناياتى كه آن شجره خبيثه در حق خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده اند ، با گذشت زمان كهنه و فراموش نگردد و جنايتكاران دوران نتوانند انكار نمايند ، چنان كه در گذشته اشاره شد كه ابن تيميه با تمام بى حيايى و پروريى چه كلمات جنايتكارانه اى به قلم آورده و چطور كارى را كه مثل آفتاب است خواسته انكار نمايد . ابن تيميه ها در هر زمان در كمينند و در هر دوران مى

خواهند طرفداران اهل بيت عليه السلام را هدف اكاذيب خودشان قرار بدهند .

لذا شيعه در تمامى روزها سوگوار حضرت سيدالشهدا عليه السلام است و از آنهاست روز اربعين آن حضرت كه در تظاهر به زيارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى نكرده و نبايد بكنند و از اين جاست كه امام حسن عسكرى عليه السلام زيارت اربعين را از علايم ايمان شمرده اند ، چون مومن واقعى كسى است كه نگذارد آثار نهضت حسينى فراموش شود و از شركت در هدف آن حضرت كوتاهى نورزد . (431)چون حسن بن على عليه السلام شهيد شد ، شيعيان (432) عراق به جنبش آمدند و به امام حسين عليه السلام نامه نوشتند در خلع معاويه و بيعت با آن حضرت . اما او امتناع كرد و فرمود : ميان ما و معاويه (433) پيمان و عقدى است كه شكستن آن روا نباشد تا مدت آن سرآيد و چون معاويه بميرد در اين كار بايد نگريست . معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى در دمشق به جهنم واصل شد . يزيد وقت مرگ پدرش در حوران بود . (434) ضحاك بن قيس پس از مرگ معاويه به منبر رفت و كفن معاويه را به دست گرفت ، خداى را سپاس گفت و ستايش كرد و گفت : معاويه پناه عرب بود . خداوند فتنه ها را به وسيله او از بين برد و او براى عرب پشتيبانى بزرگى بود . او را بندگان فرمانروايى داد و شهرها را به دست او گشود . (435)اينك معاويه از اين جهان رفت و اين كفن اوست كه او را

در آن بپيچيم و در گور كنيم و او را به اعمالش واگذاريم تا پس از برزخ در قيامت حاضر گردد و نتيجه كارهايش را ببيند . هركس ميل دارد او را تشييع كند بيايد . سپس ضحاك بر وى نماز گزارد و او را در مقبره باب الصغير دفن كردند ، و بلافاصله توسط پيك مخصوص جريان را به يزيد اطلاع داد و تاكيد كرد كه هر چه زودتر در قصر خلافت حاضر شود و از مردم مجددا بيعت گيرد . (436)

يزيد پس از اطلاع از حوران بيرون شد و بعد از سه روز خود را به دمشق رسانيد ضحاك با گروهى از وى استقبال كردند . پس از آن كه به همديگر رسيدند ضحاك او را بالاى قبر پدرش برد و او بر قبر پدرش نماز گزارد و پس از آن داخل شهر شد و در مسجد جامع بر منبر قرار گرفت و گفت :

اى مردم ، معاويه يكى از بندگان خدا بود ، خداوند بر وى احسان كرد و سپس به سوى خود فراخواند . معاويه از جانشين بهتر و از سابقينش پايين تر بود . من از اعمال و كردار او سخن نمى گويم ، زيرا خداوند به اسرار آن داناتر است . اگر پروردگار از وى درگذرد با رحمت خود از وى در گذشته و اگر او را عقوبت كند ، به سبب گناهانى است كه وى مرتكب شده ، من اينك بعد از وى به مقام خلافت نشسته ام . من اكنون در نظر ندارم حادثه ايجاد كنم و در تعقيب كسى باشم وليكن اگر كسى بخواهد از

حدش تجاوز كند از او عذرى نخواهم پذيرفت . پدرم معاويه شما را در دريا به جنگ وامى داشت وليكن من اين برنامه را اجرا نخواهم كرد و شما را به جنگ دريايى نخواهم فرستاد . پدرم در تابستان با روميان جنگ مى كرد و من اين كار را نخواهم كرد . پدرم حقوق شما را در سه قسمت مى پرداخت وليكن من يكجا پرداخت مى كنم (437)

آرى ، او بايد حقوق زياد به سربازان بى دينش بدهد تا فرزندان على عليه السلام را اذيت و آزار نمايند .

يزيد پول هاى زيادى براى بيعت گرفتن تقسيم كرد

هيچ كس از حاضران به يزيد پاسخى نداد و او را تسليت نگفت تا آن گاه كه عبدالله بن مهام سلولى در مجلس حاضر شد و چند بيت در تسليت يزيد گفت : و سپس مردم به سخن آمدند . يكى از مردان ثقيف به عنوان امير المومنين بر وى سلام كرد و گفت :

اى يزيد ! تو اگر بهترين پدر را از دست دادى اينك به همه چيز رسيده اى . در مصيبت صبر كن و خداوند را با اين عطاى بزرگى كه نصيب تو كرد سپاسگزار باش . البته هيچ كس مانند تو مصيبت زده نيست ، همان طور كه هيچ كس مانند تو به منصب بزرگى نرسيده است . در اين هنگام مردم به طرف او رو آوردند و وى را تسليت و تهنيت گفتند .

مردم شام كه در مسجد اجتماع كرده بودند فرياد برآوردند : هرجا ميل داريد ما را با خود ببريد ، همان شمشيرهايى را كه در جنگ با

اهل عراق در صفين به كار برديم هم اكنون آماده است . يزيد از آنان سپاسگزارى كرد و پول هاى زيادى بين آن ها تقسيم كرد . (438)

يزيد بيعت مى خواهد

يزيد بن معاويه بعد از پدر خود جانشين پدر شد ، به وليد بن عتبه بن ابى سفيان كه از طرف معاويه حاكم مدينه بود ، نامه اى به اين مضمون نوشت :

اى وليد ! از ابو عبدالله الحسين و عبدالله بن عمرو عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر براى من بيعت بگير ، اگر از بيعت من سرپيچى نمودند گردن آنها را بزن و براى من بفرست .

نامه به وليد رسد . وليد مروان را طلبيد و در اين قضيه با او مشورت كرد . (439) مروان گفت تا آنان از مرگ معاويه خبردار نشده اند آنان را خواسته و براى يزيد بيعت بگير و هر كدام بيعت نكردند به قتل برسان .

وليد نيمه شب مامور فرستاد . آنان در آن وقت در كنار آرامگاه رسول اكرم صلى الله عليه و آله جمع بودند ، امام حسين عليه السلام چون از جريان به طريق علم غيب آگاه بود به ابن زبير فرمود : معاويه هلاك شده است و وليد دعوتش براى بيعت است .

امام حسين عليه السلام فرمود : من در خواب ديدم در خانه معاويه آتش سوزى روى داده و منبرش هم وارونه شده است . ابن زبير فهميد كه امام حسين عليه السلام تصميم دارد با وليد ملاقات كند ، وى به سيدالشهدا عليه السلام گفت : پيش وليد نرو ، ممكن است او ناگهان شما را از

پاى درآورد ، اما امام حسين عليه السلام فهماند كه وليد نمى تواند به او صدمه برساند .

گفتگوى امام حسين عليه السلام با وليد

سيد الشهدا عليه السلام سى نفر از مواليان و بنى هاشم را طلبيد و به آنان فرمود سلاح جنگى بپوشند ، و بعد از آن به طرف منزل وليد حركت نمودند به آنان دستور داد كه بيرون منزل بمانند ، اگر صدايى از امام شنيدند وارد شوند . (440) امام حسين عليه السلام بر آنها داخل شد . ديد مروان هم نزد وليد است . امام عليه السلام نشست وليد خبر مرگ معاويه را به حضرت داد . حضرت عليه السلام كلمه استرجاع فرمود : انالله و انا اليه راجعون .

وليد نامه يزيد را خواند و سخنانى ميان آنان رد وبدل شد . وليد گفت : معاويه درگذشت ، بايد با يزيد بيعت كنيد . امام عليه السلام فرمود : كسى مانند من د رپنهانى بيعت نمى كند . هنگامى كه مردم را براى اين امر دعوت كردى ما را هم با آنها دعوت كن . در آن وقت تصميم خود را خواهم گرفت . (441)

امام عليه السلام نگفت بيعت مى كنم ، فرمود : تصميم خود را خواهم گفت . بشكند آن قلم هاى مسموم كه به امام نسبت هاى ناروا مى دهند ، قطعا نطفه هاشان خراب است . وليد به همين بيانات اكتفا نكرد . در اين هنگام مروان پيش آمد و گفت : اگر حسين عليه السلام اكون بيعت نكند و بيرون رود ، ديگر به او دست پيدا نمى كنى . اكنون او را حبس كن تا بيعت كند ،

و اگر امتناع كرد او را گردن بزن . امام حسين عليه السلام فرمود : اى پسر زرقاء (442) تو مرا مى كشى يا او ، دروغ گفتى و مرتكب معصيت شدى .

قال الحسين بن على عليه السلام :

انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه بنا فتح الله و بنا ختم . . . (443)

ماييم اهل نبوت و مركز علم و كمال و دارنده پرچم توحيد . ملائكه بر منزل ما قدم مى نهند . خلافت به دست ما فتح گرديد و امامت هم با ما به پايان مى رسد و يزيد مردى است فاسق و شرابخوار و كشنده مردم به ناحق مثل من كسى با او كه به انواع معاصى مشغول است بيعت نمى كند . جهاد امام حسين عليه السلام در راه خدا از همين مجلس شروع شد . امام حسين عليه السلام براى خدا قدم بر مى دارد به ميدان خونين مى رود و سرش بالاى نيزه ها مى رود . (444)

امام حسين عليه السلام و قبر جدش

وليد از سخنان امام حسين عليه السلام به غضب آمد و فرياد از مجلس بلند شد . در اين هنگام ، گروهى از ياران سيدالشهدا عليه السلام به فرماندهى قمر بنى هاشم علمدار امام حسين حضرت ابوالفضل العباس عليهما السلام در خانه وليد ملعون را شكستند و همانند شير غران بر آنان حمله بردند و حسين عليه السلام را در برگرفتند و او را با زور از منزل خارج كردند . (445)

مروان به وليد گفت : تو به سخن من توجه نكردى ، به خداوند سوگند ديگر او را نخواهى ديد . وليد گفت :

اى مروان ، پيشنهاد كردى كه اگر آن را انجام دهم دين خود را از دست خواهم داد ، اگر حسين بيعت نكرد من او را بكشم ؟ به خدا سوگند ، اگر كسى خود را به خون حسين آلوده كند روز قيامت اعمالش در كفه ميزان سبك خواهد شد ، و خداوند هرگز به وى نظر رحمت نخواهد كرد و او را پاك نخواهد نمود و گرفتار عذاب دردناكى مى گردد . (446)

امام حسين عليه السلام شبانه قبر جدش را زيارت كرد و نورى در اين شب از قبر ساطع شد . امام حسين عليه السلام به جدش عرضه كرد : من فرزند دختر فاطمه هستم ، يا رسول الله ، من سبط تو هستم كه مرا در ميان امت گذاشتى . اينك گواه باش كه امت مرا تنها گذاشتند و از من نگهدارى نكردن اين است شكايت من تا آنگاه كه تو را ملاقات كنم . امام حسين عليه السلام در اين شب تا صبح در كنار قبر جدش به سر برد و همواره اوقات خود را با ركوع و سجود گذرانيد .

معاويه را بكشيد

وليد افرادى فرستاد كه از امام حسين عليه السلام خبر بياورند . فرستادگان وليد حضرت را در مدينه نديدند و گمان كردند كه در خارج مدينه است . وليد خداى را سپاسگزارى كرد كه با وى درگير نشد .

هنگام صبح مروان امام حسين عليه السلام را ملاقات كرد و او را نصيحت نمود . مروان گفت : خير دنيا و دين در اين است كه با يزيد بيعت كنيد ! امام حسين عليه السلام كلمه استرجاع بر زبان

جارى كرد و فرمود : انا لله و انااليه راجعون اگر من با يزيد بيعت كنم بايد فاتحه اسلام را خواند . امروز ملت اسلام مبتلاى يك رهبرى مانند يزيد شده اند .

و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد

حسين بن على عليه السلام فرمود : از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود :

الخلافه محرمه على آل ابى سفيان . (447)

و نيز فرموده است :

اذا رايتم معاويه على منبرى فاقتلوه . (448)

هرگاه ديديد معاويه بالاى منبر من رفته است ، او را به قتل برسانيد اهل مدينه او را بالاى منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشاهده كردند و سكوت نمودند . اينك مبتلا به يزيد فاسق شده اند . گفت و گوى امام حسين عليه السلام و مروان به طول انجاميد ، و مروان با غضب از حضرت جدا شد .

وداع امام حسين عليه السلام با قبر رسول الله صلى الله عليه و آله

در شب دوم ، حضرت امام حسين عليه السلام كنار قبر جدش آمد . چند ركعت نماز خواند و فرمود : خداوندا ، اين قبر پيغمبر توست و من هم فرزند دختر پيغمبرت هستم . در آن شب امام عليه السلام با خداوند راز و نياز طولانى نمود و عرضه داشت : اى خداى بزرگ ، به حق اين قبر و آن كسى كه در اين قبر آرميده ، از تو مى خواهم آنچه مورد رضايت تو و رسولت است براى من مقدر كنى . سپس حضرت گريست . (449)

نزديك صبح سرش رابالاى قبر گذاشت

و خوابش برد . در خواب ديد كه جدش از شهادت و كربلاى حسينى خبر داد و از تشنه شدن حضرت در روز عاشورا خبر داد و حسين و فرمود : حسين جان ، پدر و مادر و برادر تو ، همه مشتاق ملاقات تو هستند .

امام حسين عليه السلام از خواب بيدار شد و خواب خويش را براى اهل بيت نقل كرد . پس از نقل اين خواب حزن آنها زياد شد و به گريه و زارى پرداختند . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :

اخرج الى العراق فان الله قد شاء ان يراك قتيلا (450)

فصل دوم : خروج امام حسين عليه السلام از مدينه منوره

مسافرت هاى امام حسين عليه السلام

قبل از اينكه مسافرت حضرت امام حسين عليه السلام را از مدينه منوره به سوى مكه مكرمه ذكر كنيم لازم دانستيم اشاره اى به مسافرتهاى قبل از اين سفر آن حضرت داشته باشيم .

ابن خلدون مى نويسد : در سال 26 هجرى كه عثمان با مشورت صحابه لشكرى به آفريقا فرستاد ، امام حسن و امام حسين عليه السلام و ابن عباس و عبدالله بن زبير و غيره در آن سپاه بودند كه به فرماندهى عبدالله بن ابى سرح به آفريقا رفتند . عتبه بن نافع هم در برقه به آنها پيوست آنها از طريق طرابلس به آفريقا رفتند .

سفر طبرستان

محمد بن جرير طبرى و ابن خلدون مى نويسند : در سال 30 هجرى سعد بن عاص عامل كوفه به طبرستان حمله كرد و از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله امام حسن و امام حسين عليه السلام و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر و حذيفه بن يمان همراه او بودند . كه در قومس (دامغان ) و جرجان (گرگان ) و كنار درياى خزر رفتند و صلح كرده برگشتند . امام حسين عليه السلام سه بار از مدينه به كوفه و به عكس سفر كرده ، يكى در ايام خلافت پدر ، ديگر در زمان معاويه و پس از آن سفر به كربلا . (451)

ابن كثير مى نويسد : در سال 49 هجرى مسلمين به قسطنطنيه حمله كردند و امام حسن عليه السلام به شام رفت .

آن حضرت 25 مرتبه با پاى پياده جهت انجام مناسك حج از مدينه منوره به بيت الحرام

تشريف بردند .

گفتگوى امام حسن عليه السلام با بردارش محمد حنفيه و نظريه محمد حنفيه .

محمد بن حنفيه رحمه الله آگاه شد كه حضرت قصد دارد از مدينه خارج شود . شرفياب خدمت حضرت شد و گفت : اى برادر ، تو عزيزترين خلق نزد منى و از همه كس نزد من محبوب ترى و من كسى نيستم كه نصيحت خود را از تو دريغ كنم ، از بيعت يزيد تا آن حدى كه مى توانى خوددارى كن . خداى بزرگ تو را بر من شرف داده و از سادات اهل بهشت قرار داد .

امام حسين عليه السلام فرمود : برادر پس به كجا سفر كنم ؟ محمد بن حنفيه گفت : به مكه برو و در همان جا بمان و اهل مكه با تو بى وفايى نمودند متوجه بلاد يمن شو كه اهل آن شهر شيعيان پدر و جد تو اند و دل هاى رحيم و عزم هاى صميم دارند . اگر آن ها هم بى وفايى نمودند ، به طرف كوه ها و بيابان هاى شو يا از شهرى به شهرى پناه ببر (452) تا ببينى عاقبت كار مردم به كجا منتهى مى شود . امام عليه السلام فرمود : اى برادر ! درباره من مهربانى كردى ، خداوند ما بين ما و اين گروه فاسق حكم فرمايد .

بر اساس بعضى روايات ، محمد بن حنفيه سخن را قطع كرد و بسيار گريست (453) و آن امام مظلوم هم گريه كرد . امام حسين عليه السلام فرمود : اى برادر ، سوگند به خدا اگر در دنيا هيچ پناه

و منزلتى هم نداشته باشم با يزيد بن معاويه بيعت نمى كنم و در راه هدف و ايده خود جان خواهم سپرد .

وصيت به محمد حنفيه

امام حسين عليه السلام فرمود : خداوند به تو جزاى خير دهد با اين نصيحت ها و سخنان صوابى كه گفتى . (454) من اينك عازم مكه هستم و خود را براى اين سفر مهيا نموده ام . خواهران و فرزندان برادرم و گروهى از شيعيان در اين سفر مرا همراهى مى كنند . ما همه براى يك مقصود حركت مى كنيم ، اما تو مى توانى در مدينه باشى تا از اوضاع و احوال اين جا مطلع باشى . سپس به او اين چنين وصيت كرد :

بسم الله الرحمن الرحيم .

وصيت كرد حسين بن على بن ابى طالب به برادرش محمد معروف به ابن حنفيه كه حسين گواهى مى دهد هيچ معبودى جز خداى يگانه كه او را نياز و شريكى نيست و آن محمد صلى الله عليه و آله بنده و فرستاده اوست و دين حق را آورده است از جانب حق و بهشت و دوزخ حق است . و قيامت آمدنى است ، شكى در آن نيست خداوند بر مى انگيزاند كسانى را كه در قبورند . من خروج نكردم براى تفريح و اظهار كبر و نه براى فساد و ظلم ، بلكه خارج شدم براى اصلاح دين جدم صلى الله عليه و آله مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيرت جد و پدرم على بنابى طالب عليه السلام رفتار كنم . (455)

پس هر كس مرا قبول

كند خداوند سزوارتر است به حق و هركس مرا رد كند صبر مى كنم تا خدا ميان من و اين قوم به حق حكم كند ، و او بهترين حكم كنندگان است . اين وصيت من است به تو اى برادر .

و ما توفيقى الا بالله ، عليه توكلت و اليه انيب . (456)

آن گاه نوشته را بپيچيد و مهر كرد و به برادرش محمد داد و نصف شب از مدينه بيرون رفت . (457)

گفتگوى امام حسين عليه السلام با زنان بنى هاشم

از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت است كه چون امام حسين عليه السلام اراده نمود از مدينه بيرون رود و زنان بنى هاشم از خروج حضرت اطلاع يافتند ، به محضر آن حضرت آمدند ، ناله و گريه نمودند ، بلكه امام عليه السلام را از رفتن به مدينه باز دارند . تا اين كه حضرت آنها را از گريه ساكت نمود . حضرت آنها را به خدا سوگند داد كه ناله خود را بلند نكنيد : زنان بنى هاشم عرضه داشتند پس ما گريه و زارى را براى چه روز بگذاريم ؟ امروز براى ما مانند روزى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و على و فاطمه و حسن و زينب و ام كلثوم و رقيه عليهما السلام از دنيا رفتند ، و تو را قسم مى دهم كه خود را در معرض مرگ قرار ندهى .

جان ما به فداى تو باد اى ميوه دل نيكانى كه در قبرها قرار گرفته اند . يكى از عمه هاى امام حسين عليه السلام ناله كرد و

گفت : اى نور ديده من ، الحال از هاتفى شنيدم كه مى گفت : (458)

و ان قتيل الطف من آل هاشم

اذل رقابا من قريش فذلت

امام حسين عليه السلام عمه خود را دلدارى داد و به او فهماند كه كار او به قضا و قدر خدا بستگى دارد و كارى است كه بايد انجام پذيرد .

علامه مجلسى (ره ) در جلا العيون به سند معتبر شيخ صدوق و ديگران از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه چون سيدالشهدا عليه السلام از مدينه بيرون آمد ، فوج هاى بسيار از فرشتگان با علامت هاى محاربه و نيزه در دست بر اسبهاى بهشتى بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام كردند و گفتند : اى حجت خدا بر جميع خلايق بعد از جد و پدر و برادر خود ، خداى بزرگ جد تو را در چند دفعه با ما يارى كرد ، اكنون ما را به يارى تو فرستاده است . حضرت فرمود : وعده گاه من و شما در آن جايى باشد كه خداى بزرگ براى من مقرر فرموده است . و آن كربلاست .

چون به آن بقعه شريفه رسيدم نزد من آييد . فرشتگان گفتند : اى حجت خدا ، هر حكمى كه خواهى بفرما كه ما تو را اطاعت كنيم و اگر از دشمنى مى ترسى ما همراه توايم و دفع ضرر از تو مى نماييم . حضرت عليه السلام فرمود : اينان ضررى به من نمى توانند برسانند تا به محل شهادت خود برسم .

پس از اين واقعه افواج بى شمارى از جنيان مسلمان ظاهر شده وقتى

به محضر آن حضرت آمدند گفتند : اى سيد و بزرگوار ! ما از شيعيان و ياران توييم ، آن چه خواهى در باب ياران و دشمنان خود به ما بفرما تا ما تو را اطاعت كنيم ، واگر اجازه بفرمايى تمام دشمنان تو را در همين ساعت هلاك كنيم و تو در جاى خود باشى .

حضرت عليه السلام به آنها دعا كرد و فرمود : مگر اين آيه را نخوانده ايد : اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيده (459)

و نيز فرموده است : قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم (460)

اى محمد به منافقان بگو كه اگر مى بوديد در خانه هاى خودتان البته بيرون مى آمدند آنها كه برايشان كشته شدن نوشته شده بود به طرف محل كشته شدن و استراحت ايشان .

اگر من در جاى خود بمانم اين خلق ننگين به چه آزمايش شوند ، و چه كسى در قبر من در كربلا ساكن شود ؟ خداى بزرگ آن زمين را براى من در روز دحو الارض برگزيده است ، و پناه شيعيان قرار داده است تا امان گاه آنها باشد در دنيا و آخرت . نزد من آييد در روز عاشورا كه در آخر آن روز من شهيد خواهم شد و سر مرا براى يزيد پليد ببرند . پس جنيان گفتند : اى حبيب خدا ، اگر نه آن بود كه اطاعت امر تو واجب است ، و مخالفت تو جايز نيست ، هر آينه مى كشتيم تمام دشمنان تو را قبل از آن كه به تو برسند .

حضرت

فرمود : به خدا سوگند كه قدرت ما بر ايشان زياده از قدرت شماست . وليكن مى خواهم حجت خدا را بر خلق تمام كنم . (461)

زمانى كه امام حسين عليه السلام از مدينه خارج شد اين آيه كه نمايانگر داستان موسى بن عمران عليه السلام و فرعون است را تلاوت كرد :

فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجنى من القوم الظالمين (462)

باز خواندن اين آيه اشاره به اين كه حضرت در اين راهى كه مى رود كمك ظاهرى ندارد چنان كه حضرت موسى نداشت . حضرت به حالت ياس و نااميدى به سوى كوفه مى رود . (463) خروج امام حسين عليه السلام 27 رجب سال 60 هجرى از مدينه طيبه بوده است .

فصل سوم : ورود امام حسين عليه السلام به مكه مكرمه

امام در مكه

خروج امام حسين عليه السلام از مدينه شب يك شنبه (464) دو روز به آخر رجب مانده به طرف مكه حركت كرد و فرزندان و برادر زادگان و خواهران و اهل بيت خود - جز محمد بن حنفيه - را با خود همراه برد ، و شب جمعه سوم ماه شعبان وارد مكه شد (465) و اين آيه شريفه را خواند : (466)

و لما توجه تلقا مدين قال عسى ربى ان يهدينى سواء السبيل (467)

اقامت امام در مكه

مردم و عمره گزاران و مردم بلاد ديگر كه در مكه بودند پيوسته نزد او مى آمدند و ابن زبير هم در مكه بود و نزديك كعبه نماز مى گزارد و طواف مى كرد ، و در ميان ساير مردم او هم نزد امام حسين عليه السلام مى رفت . در اكثر روزها بلكه هر روز يكبار به خدمت حضرت مى رفت . اما وجود امام حسين عليه السلام در مكه براى ابن زبير گران تمام مى شد ، براى اين كه مى دانست تا آن حضرت در مكه است ، كسى از اهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد . (468)

نامه هاى مردم كوفه به امام حسين عليه السلام

درباره يزيد سخن بسيار مى گفتند و شنيدند كه حسين عليه السلام از بيعت يزيد امتناع كرده است . خبر ابن زبير و اين كه هر دو به مكه رفته اند را هم شنيدند . شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد خزاعى جمع شدند و هلاك معاويه هلاك شد و حسين عليه السلام از بيعت سرباز زد و به مكه رفت شما شيعه او و شيعه پدر او هستيد ، اگر مى توانيد او را يارى مى كنيد و با دشمن او جهاد نماييد ، به او بنويسيد ، و او را آگهى دهيد ، و اگر مى ترسيد در كارتان سستى نماييد ، او را فريب ندهيد .

همه گفتند : بنويسيد ، و آنها نامه نوشتند . (469)

بسم الله الرحمن الرحيم

به سوى حسين بن على عليه السلام از سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان وى از مومنان و مسلمانان

اهل كوفه . سلام عليكم . هلاكت معاويه را گزارش دادند . يا ابن رسول الله ، در اين وقت امام و پيشوا نداريم ، به سوى ما توجه كن . نعمان بن بشير حاكم كوفه در قصر الاماره در نهايت ذلت و بدبختى نشسته خود را امير جماعت دانسته ، اما ما او را امير نمى دانيم . اگر خبر به ما رسد كه تو به سوى ما مى آيى او را كوفه بيرون مى كنيم تابه اهل شام ملحق شود . والسلام .

پس آن نامه را توسط عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن وال به محضر امام حسين عليه السلام فرستادند و آنها هم به شتاب و عجله به مكه رفتند و نامه ها را به خدمت امام عظيم رساندند . (470)

دوازده هزار نامه به امام حسين عليه السلام نوشته شد

هنگامى كه امام حسين عليه السلام در مكه اقامت داشت ، نامه هاى اهل كوفه پياپى به ايشان مى رسيد . مردم كوفه انفرادى و دسته جمعى از آن حضرت دعوت مى كردند كه به كوفه تشريف فرما شود ، اهل كوفه در نامه هاى خود متذكر شدند كه آنان با نعمان بن بشير والى كوفه ارتباطى ندارند و در جمعه و جماعت شركت نمى كنند و در عيد با او براى نماز بيرون نمى روند . (471)

نامه ها بسيار زياد شد و حتى در يك روز ششصد نامه به آن حضرت رسيد و مجموع نامه ها به دوازده هزار بالغ گرديد . در همه اين نامه ها آن حضرت را دعوت مى كردند ، و او پاسخ نامه ها را نمى داد ، چون اين نامه ها آن

حضرت را دعوت مى كردند ، و او پاسخ نامه ها را نمى داد ، چون بى وفايى مردم كوفه را مى دانست . آخرين نامه كه براى آن جناب رسيد ، از شبث بن ربعى ، حجاز بن ابجر ، يزيد بن حارث ، عزره بن قيس ، عمرو بن حجاج ، و محمد بن عمرو تيمى (472) بود .

اين جميعت در نامه هاى خود نوشته بودند ، كه مردم كوفه در انتظار تو هستند ، جز تو به كشى ندارند ، درآمدن خود به سوى ما هرچه بيشتر شتاب كن ، اى فرزند رسول خدا ، اينك باغ ها سبز و خرم و ميوه ها رسيده و دشت ها سرسبز و درخت ها پر برگ گرديده است ،

هرگاه ميل دارى قدم رنجه فرما و در اين جا لشكريان مهيا براى جنگ آماده هستند . (473)

پاسخ امام حسين عليه السلام به مردم كوفه

بسم الله الرحمن الرحيم

از حسين بن على به گروه مسلمانان و مومنان : (474) اما بعد ، هانى و سعيد نامه هاى شما را آوردند ، و آن ها آخرين فرستادگان شما بودند و دانستم همه آنچه را كه بيان كرده بوديد . گفتار همه شما اين است كه امانى نداريم ، سوى ما بيا ، شايد خدا به سبب تو ما را بر هدايت حق جمع كند .

من مسلم بن عقيل را برادر و پسر عمويم كه در خاندان من ثقه من است به سوى شما فرستادم و او را امر كردم كه حال و راى شما را براى من بنويسد . پس اگر براى من نوشت كه راى خردمندان و اهل فضل و

راى و مشورت شما چنان است كه فرستادگان گفتند و در نامه هاى شما خواندم ، به زودى نزد شما مى آيم انشاء الله .

سوگند به جان خودم كه امام نيست مگر آن كه به كتاب خدا حكم كند و عدل و داد بر پاى دارد و دين حق را منقاد باشد و خويشتن را حبس بر رضاى خدا كند . و السلام . (475)

مسلم بن عقيل عليه السلام سفير امام حسين عليه السلام

قافله آماده سفر شد ، ولى پيش از آن كه كسى را براى تحصيل اطمينان به كوفه بفرستند بار سفر را بستند . امام حسين عليه السلام براى وظيفه بزرگ پسر عموى خود مسلم بن عقيل را برگزيد .

مسلم به عزم سفر از مكه به راه افتاد . هنگامى كه به مدينه رسيد ، دو تن راهنما گرفت . آن دو مسلم را از بيابان بردند . تشنگى سخت بر آنها روى آورد به طورى كه يكى از آن دو از شدت گرسنگى بمرد (بعضى گفته اند كه هر دو بمردند) مسلم از اين پيش آمد گرفته و پريشان خاطر شد و به امام حسين عليه السلام نوشت : من به مدينه آمدم و دو راهنما گرفته راه را گم كردند تشنگى بر ايشان چيره شد به طورى كه هر دو بمردند . با آخرين رمقى كه مانده بود ، خود را به آب رساندم . اين آب در جايى است به نام مضيق واقع در مغاك خبيث ، من اين پيش آمد رابه فال بد گرفتم ، اگر صلاح بدانيد استعفاى مرا بپذيريد و ديگرى را بفرستيد .

پاسخ امام اين بود : هر چه زودتر به

سوى كوفه بشتاب . مسلم اطاعت كرد ، و به سير خود ادامه داد ، تا به كوفه رسيد . در آن جا به خانه يكى از شيعيان وارد شد .

شيعيان نزد او به آمد و شد پرداختند ، هر دسته اى كه مى آمدند ، مسلم نامه امام حسين عليه السلام را مى خواند ، آنها مى گريستند و وعده يارى و جانفشانى مى دادند ، تا آن كه دوازده هزار تن با وى بيعت كردند .

مسلم هر چه زودتر قاصدى فرستاد و با شتابى هر چه تمام تر اين مژده را به حسين كه در مكه منتظر بود برساند . (476) وقتى كه مسلم وارد كوفه شد ، امير كوفه نعمان بن بشير انصارى بود . يزيد بر وى خشم گرفت ، كه چرا شيعه را به خود واگذارده و مسلم را ناديده گرفت تا هزاران تن زير پرچم حسين گردآيند .

يزيد به فورى نعمان را عزل كرد و به جاى او عبيدالله بن زياد والى بصره را تعيين كرد و به او نوشت : مسلم بن عقيل را بگيرد و بكشد .

ابن زياد با نقشه شيطانى وارد كوفه شد

ابن زياد در آغاز هانى بن عروه مرادى را دستگير كرده زندانى نمود تا به موقع او را بكشد ، زيرا مسلم به خانه او منتقل شده بود . تا اين خبر منتشر شد ، زنانى از عشيره مراد شيون آغاز كردند و فرياد بر آوردند : يا عشيره تاه ؟

و اى بيچاره شدن و اى از داغ ديدن

مسلم از خشم به هيچان آمد و شعارى را كه

تعيين كرده بوده اعلام كرد . چهار هزار تن از اهل كوفه به گرد مسلم جمع شدند . مسلم آنها را حركت داد ، تا با زور هانى را نجات دهد .

رفتار اهل كوفه در اين وقت بسيار حيرت آور است . طبرى در تاريخ و ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين نقل مى كنند كه زنان اهل كوفه به سراغ فرزندانشان مى آمدند و مى گفتند : فرزند باز گرد ، دگران هستند ، به تو احتياجى نيست

مردان مى آمدند و به فرزندان و برادران شان چنين مى گفتند : فردا سپاه شام مى آيد با جنگ چه خواهى كرد برگرد

مردم پى در پى از دور مسلم پراكنده مى شدند ، و باز مى گشتند تا شب فرا رسيد به جز سى تن كه مسلم با ايشان نماز مغرب را به جاى آورد كسى همراهش نماند . حضرت مسلم عليه السلام از مسجد بيرون شد و به سوى محله كنده روانه گشت . هنوز بدانجا نرسيده بود كه جز ده تن كسى با او نماند .

از آن جا كه گذشت تنها ماند ، ديگر هيچ انسانى از اهل كوفه با مسلم نبود در كوچه هاى كوفه سرگردان مى گشت و نمى دانست به كجا مى رود . گذارش به خانه پير زه زالى به نام طوعه افتاد كه بر در ايستاده منتظر فرزند خود بود كه با مردم در خروج بر ابن زياد شركت كرده بود . مسلم آب خواست . پير زن آب آورد و مسلم بنوشيد . سپس در همان جا بايستاد و رد نشد ، پيرزن به وى سوء

ظن برد و از او تقاضا كرد كه به خانه اش برود و آن جا توقف نكند . و اين سخن را سه بار تكرار نمود ، تا مسلم بدو گفت :

اى بنده خدا ، به خدا كه در اين شهر خانه ندارم . آيا مى توانى نيكى كنى شايد پس از اين تو را پاداش دهم .

پيرزن پرسيد : اى بنده خدا ، چگونه خانه ندارى ؟ مسلم جواب داد : من مسلم بن عقيل هستم ، اين مردم به من دروغ گفتند و مرا تنها و بى ياور گذاشتند . پير زن مسلم رابه خانه برد ، شام برايش آماده كرد ، ولى مسلم شام نخورد پيرزن اين راز را پوشيده داشت و به جز پسرش به كسى نگفت . هنوز صبح نشده بود كه پسرش خبر داد . مسلم محاصره شد ، و با آن كه يكه و تنها بود با لشكريان ابن زياد كه شصت يا هفتاد مرد مسلح بودند دليرانه به جنگ پرداخت .

هنگامى كه ديدند از عهده مسلم بر نمى آيند ، نى ها را آتش زده و شعله ور به جان مسلم مى انداختند . مسلم با همين حال نبرد مى كرد و شمشير مى زد و صف دشمن را مى شكافت .

محمد بن اشعث به وى گفت : تو در امان هستى ، خودت را به كشتن مده مسلم نپذيرفت و گفت : جز كشتن و كشته شدن چاره اى نيست و رجز مى خواند :

اقسمت لااقتل الا حرا

- سوگند خورده ام كه جز به آزادگى كشته نشوم

و ان رايت الموت شيئا

نكرا

- هر چند مرگ را چيزى ناخوش مى دانم

كل امر يوما يلاقى شرا

- هر كسى روزى با ناگوارى روبه رو خواهد شد

اخاف ان اكذب او اغرا .

- بيم آن است كه به من دروغ گويند و يا مرا بفريبند .

ابن اشعث گفت : تو دورغ نمى شنوى و فريب نخواهى خورد ، اين مردم (بنى اميه ) عموزادگان تو هستند ، نه كشندگان تو ، و نه زنندگان تو .

مسلم عليه السلام كه مجروح و پاى تا سر خون آلود شده بود به ديوارى تكيه كرد . اهل كوفه به گرد او جمع شدند و امان را تاييد و تاكيد مى كردند . استرى آوردند و مسلم را بر آن سوار كردند ، آنگاه اسلحه اش را گرفتند ، مسلم از اين كار به امان آنها بدگمان شد .

مسلم را نزد ابن زياد آوردند . ابن زياد فرمان داد او را بر بام قصر بردند و سرش را از پيكرش جدا كردند و تنش را از بالاى بام در ميان مردمى كه بيرون قصر جمع شده بودند بينداختند و رفيقش هانى را در بازار به دار آويختند .

طبرى از كسى كه كشته شدن هانى را پس از شهادت مسلم به چشم ديده نقل مى كند كه هانى راكت بسته از زندان بيرون آوردند و به ميان بازار در جايى كه گوسفند مى فروختند بردند . هانى مى گفت : عشيره من مذحج كجاست ، ولى امروز مذحجى براى من نمانده است . مذحج كجاست ؟ آيا من به مذحج دسترسى دارم .

هنگامى كه ديد كسى او را يارى نمى

كند دست خود را كشيد و از بند بيرون آورده گفت : آيا عصايى يا كاردى يا سنگى يا استخوانى پيدا نمى شود كه با آن از جان دفاع كنم ؟ راوى گفت : ناگهان بر سرش ريختند و دست هايش را محكم بستند . به او گفته شد : گردنت را بگير تا سرت را جدا كنند . هانى به چنين سخاوتى راضى نشد . يكى از غلامان ابن زياد به او شمشير زد و كارگر نشد . ديگرى شمشير زد و او را كشت و اهل كوفه ايستاده تماشا مى كردند .

اگر نمى دانى مرگ چيست ، در بازار به هانى و پسر عقيل بنگر ، ببين دلاورى كه شمشير رخساره اش را تكه تكه كرده ، و دلاور ديگرى كه پس از آن كه كشتندش ، تنش را از بالا به پايين انداختند ، پيكرى را مى بينى كه مرگ رنگ آن را دگرگون كرده و جوى خون را مى بينى كه از هر سوى روان است . اگر شماها خونخواهى برادرتان را نكنيد روسپيانى هستيد كه به بشيزى تسليم شده اند .

اين حوادث در كوفه رخ مى داد و اهل بيت در مكه نامه دليل راهشان مسلم را مى خواندند و از پيام او آگاه شده بودند كه از اهل كوفه براى حسين عليه السلام بيعت گرفته است ، و مردم دور او جمع شده منتظر آمدن امام حسين عليه السلام هستند . حسين عليه السلام حركت كرد و قصد داشت كه با كسانش از مكه بيرون آمده به سوى عراق بشتابد . پيش از آن كه پيام ديگر

زبانى از مسلم شهيد برسد . پيام ديگر زبانى مسلم از اين قرار بود كه وقتى كه از جان خود نوميد شد ، چشمانش پر از اشك گرديد . كسى به او گفت : هركه آنچه تو مى خواستى بخواهد ، اگر چنين پيش آمدى برايش رخ دهد ، نمى گريد . مسلم گفت : به خدا قسم براى خودم نمى گريم و براى كشته شدن نوحه گرى نمى كنم . ولى گريه من براى كسان من است كه به سوى من مى آيند . گريه مى كنم براى حسين و اهل بيت حسين عليه السلام . سپس مسلم روى به محمد بن اشعث (همان كه از جانب ابن زياد به مسلم امان داده بود) كرده چنين گفت :

اى بنده خدا ، چنين مى بينم كه تو از زنده نگاه داشتن من ناتوانى . آيا مى توانى كسى را به سوى حسين عليه السلام بفرستى كه از زبان من اين پيام را به او برساند ، چون گمان مى كنم كه او و اهل بيتش از مكه به سوى شما روان باشد و يا فردا روان بشود و اين بيتابى كه در من مى بينى براى اين است .

پيام مسلم به طورى كه مورخان مى گويند چنين بوده كه يكى برود و به حسين بگويد :

پسر عقيل هنگامى كه به دست كوفيان اسير شده بود مرا نزد تو فرستاد . او صلاح نمى دانست كه شما به اين ديار بياييد ، زيرا كشته خواهيد شد و او گفت : با اهل بيت خود باز گرديد ، سخنان كوفيان شما را گول نزند

، اينان همان ياران پدرت هستند كه جدايى از آنها را با مرگ يا كشته شدن آرزو مى كرد . اهل كوفه به تو دروغ گفتند و به من هم و كسى كه به او دروغ گفته شد راى ندارد

پسر اشعث براى مسلم سوگند ياد كرد كه اين پيام را براى حسين بفرستيد ولى حسين عليه السلام منتظر نشد ، بلكه به همان پيام نخستين اكتفا كرد و روانه گشت . چقدر راست استشعرى كه حسين عليه السلام از گفته ابن مفرغ موقعى كه از مدينه بيرون مى آيد بر زبان آورد :

و المنايا ير صدننى ان احيدا

خطرات مرگبار در كمين منند مبادا از دسترس آنها كنار بروم (477)

وصيت مسلم بن عقيل عليه السلام

مسلم را به مجلس ابن زياد دعوت كردند . آن حضرت چون وارد مجلس شد سلام نكرد . يكى از ملازمان بانگ بر آورد كه بر امير سلام كن . حضرت فرمود : واى بر تو ، ساكت شو ! سوگند بر خدا كه او بر من امير نيست

به روايت ديگر گفت : اگر مرا خواهد كشت سلام كردن من بر او چه اقتضا دارد و اگر مرا نخواهد كشت بعد از اين سلام من بر او بسيار خواهد شد .

ابن زياد گفت : سلام بكنى يا نكنى ، تو را خواهم كشت .

پس مسلم فرمود : چون مراخواهى كشت بگذار تا يكى از حاضران را وصى خود قرار دهم تا به وصيت هاى من عمل كند . گفت : مهلت دادم تا وصيت كنى پس مسلم در ميان اهل مجلس رو به عمر بن سعد كرده و گفت : ميان من و

تو قرابت و خويشى است . من به تو حاجتى دارم و مى خواهم وصيت مرا بپذيرى . آن ملعون براى خوش آمدى ابن زياد گوش به سخن مسلم نداد .

عبيدالله گفت : اى بى همت ز مسلم كن قبول اين وصيت . عمر سعد چون از ابن زياد دستور يافت ، دست مسلم را گرفت به كنار قصر بد . مسلم گفت : وصيت هاى من آن است كه :

اولا ، من در اين شهر هفتصد درهم قرض دارم ، شمشير و رزه مرا بفروش و قرض مرا ادا كن . دوم ، چون مرا كشتند بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن . سوم ، آن كه به حضرت امام حسين عليه السلام بنويس كه به سوى كوفه نيايد چون كه من نوشته ام كه مردم كوفه با آن حضرتند و گمان مى كنم كه به اين سبب آن حضرت به سوى كوفه مى آيد . پس عمر سعد تمام وصيت هاى مسلم را براى ابن زياد نقل كرد .

عبيدالله كلامى گفت كه حاصلش آن است كه اى عمر ! تو خيانت كردى كه راز او را نزد من افشا كردى . اما جواب وصيت او آن است كه ما را با مال او كارى نيست ، هرچه گفته است چنان كن . اما چون او را كشتيم در دفن بدن او مضايقه نخواهيم كرد .

به روايت ابوالفرج ، ابن زياد گفت : اما در باب جسد مسلم ، شفاعت تو را نمى پذيرم ، چون او را سزاوار دفن كردن نمى دانم به جهت آن كه

با من طاغى و در هلاك من ساعى بود .

اما حسين اگر او اراده ما ننمايد ما اراده او نخواهيم كرد . پس ابن زياد رو به مسلم كرد و به بعض كلمات جسارت آميز به آن حضرت خطاب كرد . مسلم هم با كمال قوت قلب پاسخ او را داد و سخنان بسيار ما بين آنها رد و بدل شد تا آخر الامر ابن زياد ولد الزنا ناسزا به او و اميرالمومنين على و امام حسين و عقيل عليه السلام گفت . پس بكر بن حمران را طلبيد و مسلم ضربتى بر سر اين ملعون زده بود . پس او را امر كرد كه مسلم را به بام قصر ببر و او را گردن بزن . مسلم گفت : به خدا قسم ، اگر در ميان من و تو خويشى و قرابتى بود حكم به قتل من نمى كردى . مراد آن جناب از اين سخن آن بود كه بياگاهاند كه عبيدالله و پدرش زياد بن ابيه زنازادگانند و هيچ نسب و نژادى از قريش ندارند . پس بكر بن حمران لعين دست آن سلاله اخيار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثناى راه زبان آن مقرب درگاه اله به حمد و ثنا و تكبير و تهليل و تسبيح و استغفار و صلوات بر رسول خدا جارى بود و با خداى بزرگ مناجات مى كرد و عرضه مى داشت كه : بار الها ! تو حكم كن ميان ما و ميان اين گروهى كه ما را فريب دادند و دروغ گفتند و دست از يارى ما برداشتند . پس بكر

بن حمران آن مظلوم را در جايى از بام قصر كه مشرف بر كفشگران بود برد و سر مباركش را از تن جدا كرد و آن سر نازنين به زمين افتاد . پس بدن شريفش را دنبال سر از بام قصر به زير افكند و خود ترسان و لرزان نزد عبيدالله شتافت . آن ملعون پرسيد : سبب تغيير حال تو چيست ؟ گفت : در وقت قتل مسلم مرد سياه مهيبى را ديدم در برابر من ايستاده بود و انگشت خويش را به دندان مى گزيد و من چندان از او هول و ترس برداشتم كه تا به حال چنين نترسيده بودم . آن شقى گفت : چون مى خواستى به خلافت عادت كار كنى وحشت بر تو مستولى گرديده و خيالى در نظر تو صورت بسته .

چو شد خاموش شمع بزم ايمان

بياوردند هانى را ز زندان

گرفتندش سر از پيكر به زودى

به جرم آن كه مهماندارى بودى

پس ابن زياد هانى را براى كشتن طلبيد و هر چند محمد بن اشعث و ديگران براى او شفاعت كردند سودى نبخشيد . پس فرمان داد هانى را به بازار بردند و در مكانى كه گوسفندان را بيع و شرا در مى آوردند گردن زنند . پس هانى را كتف بسته از دار الاماره بيرون آوردند و او فرياد بر مى داشت كه :

و امذحجاه و لا مذحج لى اليوم ، يا مذحجاه و اين مذحج و اين مذحج . (478)

شريح قاضى هم شركت در قتل اينان داشت ، براى اين كه طول كلام نشود از نقل آن خوددارى كرديم . امام حسين عليه السلام

پس از آن كه از مدينه رهسپار شد و روز سوم ماه شعبان وارد مكه شد و در نيمه ماه رمضان و شوال و ذى القعده و تا هشتم ذى حجه در مكه ماند و هيچ كس تصور نمى كرد كه فرزند رسول خدا و فرزند مكه و منى روز هشتم ذى حجه كه تازه مردم براى اداى حج محرم مى شودند از مكه بيرون رود و اعمال حج را انجام ندهد و از احرام خود به صورت عمره بيرون آمد . اما امام تصميم گرفت حركت كند . طواف خانه و سعى بين صفا و مروه را انجام داد و از احرام به در آمد ، چه خوف آن بود كه او را در حرم مكه دستگير كنند ، يا غافل بكشند . منظور وى به اين نوع كشته شدن حاصل نمى شد . امام از مكه نرفت تا كشته نشود ، بلكه از مكه رفت تا اگر كشته مى شود به صورتى باشد كه اسلام براى هميشه از شهادت او بهره مند بشود . (479)

آستانه مسلم بن عقيل عليه السلام

مدفن حضرت مسلم بن عقيل بن ابى طالب عليه السلام سفير ابى عبدالله الحسين عليه السلام به شهر كوفه جهت اخذ بيعت و اولين شهيد قيام سيدالشهدا عليه السلام كه در ԙǘѠكوفه ، در روز چهارشنبه 8 يا 9ذى الحجه 60 ق به شهادت رسيد .

اين آستانه متصل است به مسجد معروف كوفه در زاويه جنوب شرقى . اتفاق نظر كاملى است بين مورخان كه پس از به شهادت رسيدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه مذحجى ، با موافقت ابن زياد ، قبيله مذحج در

روز هشتم ذى الحجه 60 ق پيكر مطهر حضرت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را در كنار دار الاماره به خاك سپرده اند . ابن زياد بدين جهت دستور دفن پيكر شريف آنها را در كنار كاخ دار الاماره صادر نمود كه قبر آنان كاملا در زير نظر باشد و آمد و رفت شيعيان جهت زيارت مرقد آنها از نزديك مراقبت گردد ، و چنانكه در متون قديمه آمده و تا امروز هم آثار موجود در مسجد حاكى است ، كاخ دار الاماره از سطح مسجد مرتفع تر بوده است و ابن جبير در سفرنامه خويش به سال 580 ق به اين تصريح دارد . ابن بطوطه (م 779 ق ) در سفر نامه اش چنين مى نويسد :

در جهت شرهى جامع ، داخل بالا خانه اى كه با پله به آنجا مى روند مقبره مسلم بن عقيل واقع شده . . اما از قصر الاماره كوفه كه سعد و قاص آن را بنا كرد اكنون جز پايه هاى آن چيزى برجا نمانده است

اين دو قبر همچنان ظاهرا بدون سقف و سايه بان بود تا مختار بن عبيده ثقفى در شعبان سال 65 ق دستور بناى آستانه را صادر نمود و براى هر يك حرمى داراى گنبد تاسيس گشت و نام آن را بر روى سنگ مرمر حك نموده كه در تعميرات سال هاى اخير آن دو لوح سنگ مرمر كشف شد .

در عصر عضدالدوله و به سال 368 ق اين آستانه مرمت گرديد و در كنار آستانه خانه هايى ساختند و مردم را تشويق به سكونت در آن محل نموده

حقوق ماهانه از براى ساكنان آستانه جارى كردند . سپس در سال 656 ق در زمان هولاكو كه شيعيان آزادى به دست آوردند ، اين آستانه تعمير شد و متولى آن محمد بن محمود رازى بود و اين آستانه يكى از مراكز مهم شيعيان محسوب مى گشت و اكثر سكنه اين آستانه و متوليان آستانه از ذريه آل بويه بودند ، چنان كه بر ديوار آستانه حضرت مسلم بن عقيل ثبت است .

كامل سلمان الجبورى مى نويسد :

عطا ملك فرزند محمد جوينى و برادر وى شمس الدين فرزند محمد جوينى (در سال 681 ق ) به هزينه خويش ضريح ساختند و بر قبر شريف حضرت مسلم بن عقيل نصب نمودند و در آن عصر توليت آستانه با محمد فرزند محمود رازى بود .

پس از به قدرت رسيدن و تاسيس دولت جلايريان ، اويس يكى از سلاطين مقتدر اين دولت در 767 ق تعميراتى در عتبات مقدسه كربلا و نجف به عمل آورد و در اين آستانه هم ترميمات و اصلاحاتى انجام داد .

در سال 1055 ق هم تعميرات اساسى در اين آستانه مباركه انجام شد و ضريح جهت قبر شريف توسط بانوى جليله ام آقا خان اهدا گشت كه فعلا در انبار حضرت مسلم بن عقيل نگاهدارى مى گردد و تاريخ انجام آن در قطعه اى سروده شده كه متضمن اين جمله است : شهيد شد مسلم ابن عقيل (برابر با 1055 ق )

در سال 1233 ق اين آستانه توسط نواب حافظ محمد بن عبدالحسين خان تعمير اساسى شد كه بر قطعه سنگ مرمر تاريخ بنا و تعميرات مذكور حك شده

و در داخل آستانه نصب گرديده بود ، در موقع تعميرات سال هاى اخير سنگ مذكور را جابه جا كردند ، لذا قسمتى از آن آسيب ديد . اين سنگ فعلا در انبار آستانه حضرت مسلم نگاهدارى مى شود ، سپس در سال 1263 ق شيخ محمد حسن صاحب جواهر توسط اموالى كه سيد حسين فرزند سيد دلدار على آل نقوى از هندوستان ارسال داشته بود تعميرات اساسى در اين آستانه مباركه به عمل آورد .

در سال هاى اخير كوچك بودن اين آستانه جهت زائران مرقد مسلم بن عقيل كاملا محسوس بود و از طرفى توسعه آن به اين جهت كه آثار باستانى را تغيير مى داد با مخالفت حكومت عراق مواجه مى گشت ، لذا جمعى از شيعيان و متولى اين آستانه از آيت الله حكيم كه زعامت تامه در سال 1384 ق داشت ، درخواست توسعه و تجديد بناى اساسى و زراندود كردن گنبد آن را نمودند . آيت الله حكيم با اين درخواست موافقت كرد و حاج محمد رشاد فرزند ناصر آل مرزه نجفى هزينه آن را تقبل كرد و در سال 1385 ق شروع به ساختمان جديد نمودند و هزينه آن بالغ بر 180 هزار دينار عراقى گرديد و اينك اين آستانه داراى حرم چهار گوش به مساحت 106 متر مربع و از سه طرف داراى رواق است كه رواق جنوبى به قبر مختار بن ابى عبيده ثقفى متصل مى گردد و در مقابل حرم يك ايوان بزرگ و بر روى قبر شريف گنبد بزرگى تاسيس گشته كه ارتفاع آن از بالاى بام حرم آستانه 18 متر و از صحن

شريف 29 متر است .

سپس حاج محمد حسين رفيعى بهبهانى از آيت الله حكيم تقاضا نمود كه طلاكارى گنبد به وى واگذار گردد و آيت الله حكيم اجابت فرمود و طلاكارى گنبد آستانه در سال 1391 ق به پايان رسيد . آنگاه آيت الله حكيم دستور ساختن ضريح نقره اى را داد كه هنرمندان اصفهانى در اصفهان مشغول اتمام آن بودند كه ايشان در سنه 1390 ق نداى حق را لبيك گفت و فرزند وى آيت الله سيد يوسف حكيم آن را به اتمام رسانيد و فعلا بر مرقد سردار اسلام و اولين شهيد قيام ابى عبدالله الحسين عليه السلام نصب است . اين آستانه يكى از مراكز مهم و زيارتگاه هاى شيعيان جهان است كه امروزه از شكوه و جلال خاصى برخوردار است . (480)

فصل چهارم : حركت امام حسين عليه السلام از مكه مكرمه به سمت عراق

حركت امام حسين عليه السلام از مكه مكرمه به سمت عراق

روز ترويه است . در مكه و مسجد الحرام غلغله و هياهو به پاست . از انبوهى مركب از يكصد تا دويست هزار تن حاجيانى كه در آن روز انبوه احرام و تلبيه و روز حركت آنان به جانب منى است و لوله اى برپاست .

سياسيون با حواشى خود به آن كوى امن و امان آمده و به رفتار امام حسين عليه السلام نظر دارند . اعضاى كاروان غم كه با حسين عليه السلام آمده اند شايد ساكت نباشند ، چون همه كاروان حسينى از عده اى رجال و شخصيت تشكيل شده است ، 19 تن از آل ابى طالب و 8 تن موالى و حرم و خانواده پيامبر صلى الله عليه و آله كه حركت اين كاروان پرهياهو بويژه در موقع جدايى از خويشان و بستگان

در چنين روزى كه هشياران جهان آن روز به مكه آمدند و براى هر يك فاميل هايى است . جدايى اينها در چنين روزى بسيار دشوار است . (481)

ابى الجارود از امام باقر عليه السلام روايت مى كند : ابن زبير به حضرت عرض كرد : چرا در موسم حج خانه خدا را ترك كرده به سوى عراق مى روى ؟ امام حسين عليه السلام فرمود : همانا دفن شدنم در كنار فرات محبوب تر است از آن كه در جلو كعبه به خاك سپرده شوم . (482)

سيدالشهدا عليه السلام ديد اگر در حرم خدا هم باشد خونش را مى ريزند لذا فرمود : بهتر است كه از اين جا خارج بشوم . عبدلله بن عباس و عبيدالله بن زبير آمدند و مانع رفتن حضرت شدند . حضرت فرمود : جدم به من امر كرده ، بايد امر او را اطاعت كنم و بروم . ابن عباس گفت : واحسيناه بعد عبدالله بن عمر آمد و گفت : شما با اهل ضلال صلح كنيد كه قتل و قتال نباشد . پس فرمود : اى ابا عبدالرحمن ، آيا جريان يحيى بن زكريا را مى دانى ؟ بنى اسرائيل از طلوع فجر تا غروب آفتاب هفتاد پيغمبر را به قتل رساندند و باز رفتند در بازار نشستند و به تجارت مشغول شدند مثل اين كه هيچ كارى نكرده اند . بعد خدا از آنها انتقام گرفت . پس بپرهيزى اى اباعبدالرحمن ، اينها كمك نمى كنند و بى وفا هستند . (483)

حرم را از حرم كردند بيرون

به يوم الترويه محمل ببستند

خواتين اندر آن محمل نشستند

حرم

را از حرم كردند بيرون

همه سرگشته اندر دشت هامون

كسانى كه عالم را پناهند

برون خر گه زدند از كعبه دل

مهار ناقه بانوى ذيجود

ابر دست طرماح عدى بود

حدى با زنگ اشتر گشت چون جفت

طرماح عدى با آن شتر گفت

همين بانو كه در محمل نشسته

دل از قيد علايق ها گسسته

مهين دخت امير المومنين است

حسين فرمانده روى زمين است

مبادا آن كه آزارش نمايى

هم آزار دل زارش نمايى

پس از چندى فلك در گردش آمد

چه گويم من زاشترهاى عريان (484)

پيام الهى به امام حسين عليه السلام

حسين عليه السلام چهار ماه كه در مكه بود چه مى شنيد و چه مى ديد ؟ پاسخ اين پرسش سهل نيست ، ولى اجمالا جمله اين آوازه ها را حسين عليه السلام مى گرفت و به دو لب مملو از حكمت به عالم پس مى داد و پياپى فرمان الهى براى نظم جامعه بشر و اجراى نظامنامه الهى در جامعه انسانى به او مى رسيد و مانعى از اجراى اين فرمان هاى پياپى نمى ديد و حيات و حب حيات را هم بعد از رسيدگى به وضع عمر بشر و خاتمه آن مانع نمى دانست ، بلكه پايان پذيرى عمر بشر را مويد اين مدعا مى ديد

عمر را ترجمه مى كرد و اسرارى كه از موت و حيات و از خلقت شگفت آميز بشر مى شنيد بر آن اسرار پيشين مى افزود ، اين اسرار نيز او را تشويق مى كرد و به فداكارى دعوت مى نمود . او را در راه رسيدن به اسلافش ، محمد صلى الله عليه و آله و ابراهيم و اسماعيل و على و جعفر و حمزه عليهم السلام پيدا مى كرد . براى ترجمه

اين آوازه بويژه آخرين كه اسرار وجود بشر و رمز موت و حيات است ، خطابه آتشين و تكان دهنده خط الموت . . . را خواند .

آن فرمان هاى پياپى كه مى رسيد و از ناحيه آسمان و زمين در آن منطقه استوايى مانند نسيم حيات بخش مى وزيد و از شش جهت به هم آميخته به گوش شنونده مى ريخت ، عملا اجرا كرد . و براى اجرا آن خطبه را خواند و بامدادان كوچ كرد . (485)

گرديم دور يار چو پروانه گرد شمع

در ره دوست كشته شدن آرزوى ماست

دشمن اگر چه تشنه به خون گلوى ماست

گرديم دور يار چو پروانه گرد شمع

چون سوختن در آتش عشق آرزوى ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم

در راه وصل اين تن خاكى عدوى ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كى شويم

پس اين قدر كه همه جا گفت و گوى ماست

ما را طواف كعبه به جز دور يار نيست

كز هر طرف رويم خدا رو به روى ماست

هر جا كه هست روى زمين ارغوان سرخ

آبش ز خون ما گلش از خاك كوى ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق

غم نيست چون كه غالب دلها به كوى ماست

مهدى بهاء الدينى

امام حسين عليه السلام از مدينه به مكه و از مكه به عراق عازم بود . مكرر خبر شهادت خود و ياران را به اصحاب مى گفت . وقتى به منزل ذوحسم رسيدند اين خطبه را بيان فرمود :

الا ترون ان الحق لا يعمل به وان الباطل لا يتناهى عنه ، ليرغب المومن فى لقاء الله محقا ، فانى لا ارى الموت الا سعاده و الحياه

مع الظالمين الا برما

آيا نمى بينيد حق را كه بدان عمل نمى شود ، و باطل را كه از آن كسى باز نمى ايستد و پذيراى نهى نمى شود . بايد مومن ديدار خدا را برگزيند ، چه من مرگ را جز شهادت و زندگى نمى بينيم . و اكنون مرگ را جز سعادت و كاميابى و زندگى با ستمگران را جز سختى و رنج نامتناهى نمى دانم . (486)

امام عليه السلام با اين بيان آتشين ، شهادت در راه خدا را به منظور ريشه كن ساختن حكومت خود مختارى را به همه اعلام فرمود . ايشان مى بينند جز با كشته شدن خويش ، حكومت ظالمه از بين نمى رود .

هواى نينوا

شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين

روى دل با كاروان كربلا دارد حسين

از حريم كعبه جدش به اشكى شست دست

مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين

مى برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم

بيش از اين ها حرمت كوى منا دارد حسين

پيش رو راه ديار نيستى كافى اش نيست

اشك و آه عالمى هم در قفا دارد حسين

بس كه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب

كس نمى داند عروسى يا عزا دارد حسين

رخت و ديباج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جائى كه كفن از بوريا دارد حسين

بردن اهل حرم دستور بود و سر غيب

و رنه اين بى حرمتى ها كى روا دارد حسين

سروران پروانگان شمع رخسارش ولى

چون سحر روشن كه سر از تن جدا دارد حسين

سر به راه دل نهاده راه پيماى عراق

مى نمايد خود كه عهدى با خدا دارد حسين

او وفاى عهد را با سركند سودا ولى

خون به

دل از كوفيان بى وفا دارد حسين

دشمنانش بى امان و دوستانش بى وفا

با كدامين سر كند مشكل دو تا دارد حسين

سيرت آل على با سرنوشت كربلاست

هر زمان از ما يكى صورت نما دارد حسين

آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند

عزت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين

دشمنش هم آب مى بندد به روى اهل بيت

داورى بين با چه قوم بى حيا دارد حسين

بعد از اين اش صحنه ها و پرده ها اشكست و خون

دل تماشا كن چه رنگين پرده ها دارد حسين

ساز عشق است و به دل هر زخم پيكان زخمه اى

گوش كن عالم پر از شور و نوا دارد حسين

دست آخر كز همه بيگانه شد ديدم هنوز

با لب خنجر نگاه آشنا دارد حسين

شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خداى

جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين

اشك خونين گو بيا بنشين به چشم شهريار

كاندرين گوشه عزاى بى ريا دارد حسين

به ناحق از خانه هايشان آواره شدند

حركت دسته جمعى ابا عبدالله الحسين عليه السلام با عيالات و اطفال صغير خود دليل كامل است كه آن حضرت به قصد رياست و خلافت ظاهرى و غلبه بر خصم نيامده و اگر چنين قصدى داشت قطعنا به سمت يمن مى رفت كه همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند . آن جا را مركز كار قرار داده آن گاه با تجهيزات كامل حمله خود را شروع مى نمود . چنان كه اقوام و دوستان و برادران اين پيشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب ياس شنيدند ، چه آن كه از هدف و مقصد اصلى آن حضرت خبر نداشتند . (487)

الذين اخرجوا من

ديار هم بغير حق الا ان يقو لو ربنا الله . . (488)

آن مومنانى كه (به ظلم كفار) به ناحق از خانه هايشان آواره شدند و جز آن كه مى گفتند : پروردگار ما خداى يكتاست ، جز حق گويى جرم ديگرى نداشتند ، و اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع شر بعضى از مردم را به بعضى ديگر نكند همانا صومعه ها و ديرها و مساجدى كه در آن نماز و ذكر خدا بسيار مى شود همه خراب و ويران مى شد . و هركس خدا را يارى كند البته خدا او را يارى خواهد كرد كه خدا را منتهاى اقتدار و توانايى است .

در تفسير على بن ابراهيم گفته شده است :

اين آيه در شان على عليه السلام و حمزه و جعفر نازل شده است . و در حسين بن على عليه السلام جارى گرديد كه حسين بن على را از مكان خود بدون جهت خارج كردند . (489)

و قال ابو جعفر عليه السلام : نزلت فى المهاجرين و جرت فى آل محمد عليهم السلام . (490)

خطبه حركت از مكه

الحمد لله ماشاء الله و لا قوه الا بالله و صلى الله على رسوله ، خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى فى اشتياق يعقوب الى يوسف ، و خير لى مصرع انا لاقيه ، كانى باوصالى تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا فيملان منى اكراشا جوفا و اجريه سغبا ، لا محيص عن يوم خط بالقلم ، رضى الله رضانا اهل البيت نصبر على بلائه و يوفينا اجر الصابرين ، لن تشذ عن

رسول الله لحمته و هى مجموعه له فى حظيره القدس تقر بهم عينه و ينجز بهم وعده ، من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلير حل معنا فانى راحل مصبحا ان شاء الله تعالى . (491)

سپاس مر خداى است ، و مشيت از آن اوست و هيچ قدرتى جز به او و به وسيله او نيست . مرگ بر فرزندان آدم خط زيبايى است مانند گردن بند بر گردن و سينه دوشيزه جوان . چقدر من واله نياكان گذشته خود هستم ، چون اشتياق يعقوب به يوسف . براى من قتلگاهى برگزيده شده كه به ملاقات آن شتابانم . گويا مى نگرم كه بندهاى اعضاى مرا گرگان حريص بيابان هاى ميان نواويس و كربلا قطعه قطعه مى كنند و شكم هاى گرسنه و تهى خود را از پاره هاى تن من پر مى كنند . همان گرگ هاى حريص و گرسنه آدم نما از روزى كه قلم تقدير سرنوشت كرده . جز اين چاره اى نيست . خشنودى ما اهل بيت همان خشنودى خداوند است . گرفتارى ها و امتحانات خدايى صبر مى كنم . او به ما پاداش كامل صابران را خواهد داد . تار و پود پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله از او جدا و دور نخواهد ماند . تار و پود و رشته هاى پراكنده پيغمبر جمع آورى شده در پيشگاه قدس الهى همه پيوسته و جمع خواهد شد ، چشمان پيغمبر صلى الله عليه و آله به آنها روشن و وعده هاى او بر آنها منجز مى شود . هشيار باشيد ، هركس در

ميان ما و در راه ما و مقصدمان خون دل خود را رايگان بخشد ، و براى ملاقات خداوند توطين نفس مى نمايد ، با ما كوچ كند ، چه من همين بامداد كوچ خواهم كرد ان شاء الله . (492)

ز شوق دوست چنان دست و پاى خود گم كرد

حسين كنار فرات آمد و تبسم كرد

لبى كه خنده شادى نكرد در همه عمر

به زير خنجر شمر لعين تبسم كرد

حاج ميرزا فتاح شهيدى

دنباله خطبه خط الموت

من كان فينا باذلا مهجته

معناى اين جمله اين است كه در هر زمانى با وسايل مختلف مى شود از دين خدا و از حق مردم و از سعادت جامعه اسلامى دفاع كرد . مى شود در راه خدا بذل مال كرد ، مى شود در راه خدا سخن گفت و با سخنان سودمند و آموزنده مردم را به راه آورد ، مى شود در راه خدا كتاب نوشت و با آن مردم را به راه حق و حقيقت نزديك تر ساخت و بر بصيرت دينى و اخلاقى ايشان افزود . اما امام با اين جمله اعلام كرد كه امروز روزى نيست كه كمك هاى مالى و مساعدت هاى قلمى و خير خواهى هاى زبانى بتواند مشكل اسلام را حل كند و كار به جايى رسيده كه جز شهادت و جز جان بازى و جز فداكارى هيچ امرى نمى تواند جلو فساد را بگيرد ، و مبانى آن را بر هم بريزد و زير و رو كند . كسى در فكر نباشد حال كه امام حسين عليه السلام مى خواند در راه خدا قدمى بردارد من هم پنجاه تومان مى

دهم . يا اين كه عبيدالله بن حر جعفى در جواب دعوت امام بگويد : من هم يك اسب نيرومند پر تاخت و تاز مى دهم . ديگرى هم بگويد : من هم پنج شمشير و هفت زره و چهار نيزه نذر امام مى كنم . حسين بن على عليه السلام نه شمشير مى خواهد نه نيزه ، نه اسب مى خواهد و نه پول . فقط اگر كسى آن هم از روى صفا و حسن نيت جان خود را در راه وى دريغ ندارد مى پذيرد . هركس حاضر است جان خود را در راه خدا به او دهد و هر كسى آمادگى دارد كه بر خداى متعال وارد شود ، مى تواند همسفر ما باشد . من بامداد فردا اگر خدا بخواهد حركت مى كنم

عجيب است كه با همه تاكيد امام ، بسيارى از مردمان كم سعاد كه مساعد بودن اوضاع آنها را فريب داده بود ، با امام عليه السلام همراه شدند و شايد بيشترشان تا روزى كه خبر شهادت مسلم عليه السلام رسيد همراه امام ماندند . اما انصاف اين است كه انى مردم از همان اول همراه امامى مى رفتند كه خليفه مى شود و كارها به دست وى سپرده خواهد شد ، نه امامى كه براى فداكارى و شهادت مى رود و روزى آب را هم به وى او خواهند بست و روزى هم همراهان او به افتخار شهادت خواهند رسيد . (493)

كاروان كربلا

ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد

كربلا را كعبه اهل ولا خواهيم كرد

از مناى كعبه گر امروز رخ بر تافتيم

وعده گاه كربلا را چون

منا خواهيم كرد

گر وداع از زمزم و ركن و صفا بنموده ايم

كربلا را ركن ايمان از صفا خواهيم كرد

تا كه بشناسد مخلوق جهان خالق را

خويش را آئينه ايزدنما خواهيم كرد

از پى درمان درد جهل ابناى بشر

نينواى خويش را دار الشفا خواهيم كرد

از پى آزادى نوع بشر تا روز حشر

پرچم آزاد مردى را به پا خواهيم كرد

خويش را در آتش كرب و بلا مى افكنيم

كربلا را وادى كرب و بلا خواهيم كرد

ما ز صدق دل ز خون دل وضو خواهيم ساخت

سجده بر درگا ذات كبريا خواهيم كرد

انقلاب مذهبى تا در جهان آيد پديد

از نداى حق جهان را پر صدا خواهيم كرد

بر نواى قل هو الله احد در ناى حق

در زمين نينوا چون نينوا خواهيم كرد

با فناى خويشتن اندر راه ابقاى دين

دين خود را در ره يزدان ادا خواهيم كرد

(سر ويا) تا كعبه دل در جهان بنيان كنيم

ما ز كعبه رو به سوى كربلا خواهيم كرد

از ابن عباس نقل شده كه مى گويد : ديدم پيش از آن كه امام حسين عليه السلام از مكه به سوى عراق حركت كند ، دست جبرئيل در دست او بود و در كعبه ايستاده بود . جبرئيل مردم را به بيعت آن حضرت دعوت مى كرد و ندا در مى داد كه :

هلموا الى بيعه الله بشتابيد اى مردم به سوى بيعت خدا (494)

سعادت دو جهان نصيب زهير شد

مردى از بنى فزاره مى گويد : آن گاه كه حسين بن على عليه السلام از مكه به سوى عراق مى رفت ، من نيز با زهير بن قين بجلى از مكه بازگشته به طرف عراق مى رفتيم ، اما

هيچ وقت دوست نداشتيم در بين راه ، يا آن جا كه او منزل مى گزيند با او برخورد كنيم . در هر جا كه او فرود مى آمد ما از آن جا حركت مى كرديم و هر جا كه او حركت مى كرد ما فرود مى آمديم . ولى در عين اين كه مراقب بوديم چنان پيش آمد كرد كه در يكى از منازل به ناچار با او فرود آمديم . او در گوشه اى چادر زد و ما نيز در كنارى مشغول غذا خوردن بوديم كه ناگاه مردى آمد و سلام كرد و گفت : زهير ، حسين بن على عليه السلام تو را مى خواهد .

شنيدن اين جمله كه حسين بن على تو را احضار كرده ، چنان ما را لرزاند و ناراحت كرد كه نزديك بود لقمه در دهان ما گير كند ! دست از غذا خوردن كشيديم و همه در بحر تفكر فرو رفتيم كه حسين را با زهير چه كار است ؟

زهير مى خواست پاسخ رد بدهد . ناگهان دلهم دختر عمرو كه همسر زهير بود به او گفت : فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى به دنبال تو فرستاده ، تو را مى خواهد ، تو از رفتن نزد او ابا مى كنى ! سبحان الله چه مانعى دارد به نزدش بروى و به سخنانش گوش فرا دهى تا ببينى چه مى گويد آن گاه باز آيى ؟

گفتار اين زن كار خود را كرد و چنان در روحيه و روان شوهرش تصرف كرد كه مس وجودش را تبديل به زر سرخ نمود

و تا هميشه نامش را در جريده عالم به دوام ثبت كرد .

خلاصه ، زهير تحت تاثير سخنان همسرش قرار گرفت ، نزد امام حسين عليه السلام رفت و اندكى پس از آن بازگشت ، اما با چهره اى ارغوانى كه آثار شادى و سرور از آن هويدا بود . بازگشت درحالى كه تغيير ماهيت داده در وجود او فنا شده بود . همه چيز را جز او كنار گذاشت

نيست ما را به جز از وصل تو در سر هوسى

گلعذارى ز گلستان جهان ما را بس

زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس

من و هم صحبتى اهل ريا دورم باد

از گرانان جهان رطل گران ما را بس

يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

نيست ما را به جز از وصل تو در سر هوسى

اين تجارت ز متاع دو جهان ما را بس

از در خويش خدا را به بهشتم مفرست

كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس

دستور داد خيمه هاى ما را به خيمه هاى حسين بن على ملحق كنند . بدين وسيله به مصداق آيه كريمه :

الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (495)

از ظلمات و تاريكى هاى اين زندگى سراسر تيره و بدبختى رهيد و در جهانى سراسر نور و روشنى آرميد . (496)

در طى راه چه گذشت ؟

زينهار مپنداريد كه من در اين گفته مبالغه مى كنم ، هرگز ، زيرا اگر به بعضى خصوصيات سفر حضرت دقت كنى شواهد محكمى بر اين ادعاى ما پيدا مى كنى از جمله كمى در قضيه حر نظر كن كه همه كتاب هاى مقتل و

معتمدترين تاريخ ها نوشته اند كه هنگامى كه امام حسين عليه السلام در بيابان بى آب و علف با حر ملاقات كرد در حالى كه او و يارانش از تشنگى بى حال و بى جان شده بودند و عده آنها به هزار سوار و هزار اسب مى رسيد . امام حسين عليه السلام به جوانانش فرمود : قوم او را سيراب كنيد و آب ها را پايين بياوريد و اسب ها را آب بپاشيد و ياران امام حسين عليه السلام جام ها و كاسه ها از آب پر مى كردند و جلو اسبى مى گرفتند و همين كه سه چهار جرعه مى خورد و سير مى شد بر مى داشتند و جلو اسبى ديگر مى گذاشتند تا اين كه همه اسب ها سيراب شدند . اكنون با دقت و هوش بينديش و بر تعجب بيفزاى و بدان كه مراتب رحم و مهر و شفقت و دلسوزى و عاطفه و نازك دلى حضرت تا چه اندازه بود . در حالى كه اين قومى كه سيراب كرد از دشمنان وى به شمار مى آمدند و از طرف ابن زياد آمده بودند كه وى را دستگير كنند . حتى در ميان اينان شخصى به نام (497) على بن طعان المحاربى عراقى بود كه طرز آب خوردن از آب خورى ندانست و نفهميد كه دهن آب خورى را چسان كج كند كه نريزد و هنگامى كه آب مى خورد آب از گوشه لب ها لباسش مى ريخت و حضرت با آن همه جلالت از اسب پياده شد و آب خورى را با دست مبارك كج نگاهداشت تا اين كه

وى را سيراب كرد . و ديگر بينديش در صحراى بى آب و علف و خشك و باير و ريگزارى كه آب به قيمت طلا و بلكه به قيمت جان به دست نيايد ، گاهى دو سه روز اصلا آب پيدا نشود ، اين چه سخاوتى و اين چه روح بزرگ و اين چه آقايى است كه دشمن نيز از آن برخوردار مى شود . و باز فكر كن كه موكب امام حسين عليه السلام چه دستگاه سلطانى و چه اندازه وسيع بود كه از آب آن هزار نفر سوار و هزار اسب سيراب شدند و هم چنين اشخاص و ياران و اولاد و خانواده خود حضرت حداقل به هزار نفر بالغ مى شدند و باز اسبانى كه اثاثيه و متاع و آنچه با آنها بود از ديگ و كاسه و طاس و جام و رختخواب و غيره را حمل مى كردند ، جز شتران ، به هزار اسب مى رسيد . بنابراين اگر همه آنها كه در اين موكب لازم بود از آب استفاده كنند روى هم حساب كنيم ، دست كم به پنج هزار نفر مى رسيد جز آب احتياطى كه حر و يارانش و اسبانش از آن سيراب شدند .

سخنرانى امام حسين عليه السلام براى سپاه حر

به نقل ابى مخنف از عقبه بن ابى عيزار اين خطبه را در بيضه براى اصحاب خويش و سپاه حر خواند : بعد از حمد و ثنا خدا فرمود :

ايها الناس ! ان رسول الله قال : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه

بفعل و لا قول ، كان حقا على الله ان يدخله مدخله ، الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان و تركوا طاعه الرحمن و اظهروار الفساد و عطلوا الحدود و استاثروا بالفى و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غيره . . . (498)

در اين خطبه امام عليه السلام مسووليت مسلمانان را در برابر آن همه منكرات و علت قيام خويش را اعلام كرد و فرمود :

اى مردم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : هركس ببيند سلطان ستمكارى را كه حرام خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و مخالف سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله باشد و در ميان بندگان خدا گناه كار و ستم كار باشد ، پس به عمل و گفتارى بر او انكار نكند ، سزاوار است بر خدا او را بر جايگاهى كه براى عذاب او مقرر شده وارد سازد . آگاه باشيد كه اين مردم ملازم طاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده و فساد را آشكار و حدود را تعطيل و بيت المال را به خود اختصاص داده و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال ساخته اند و من سزاوارتر كسى هستم كه بر آنان انكار كند شرايط امر به معروف را (499)

فصل پنجم : ورود امام حسين عليه السلام به كربلا

ورود امام حسين عليه السلام به كربلا

امام حسين عليه السلام به زمين كربلا وارد شد و چون به آن زمين رسيد ، پرسيد : اين زمين چه نام دارد ؟ گفتند : كربلا . چون نام كربلا شنيد گفت : اللهم انى اعوذبك من الكرب و البلاء

پس فرمود : اين

وضع كرب و بلا و محل محنت و غم است ، فرود آييد كه اين جا منزل و محل و خيام ماست . اين زمين جاى ريختن خون ماست و قبرهاى ما در اين مكان واقع خواهد شد . خبر داد مرا جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله به اينها . پس در آن جا فرود آمدند . (500)

حسين عليه السلام به آرامگاه هميشگى خود وارد شد ، آن جا كه خدا برايش قرار داده ، آن جا كه بوى حق و حقيقت و فداكارى مى آيد .

بار بگشاييد كه اينجا كربلاست

آب و خاكش با دل و جان آشناست

السلام اى سرزمين كربلا

السلام اى منزل نور خدا

السلام اى وادى دلجوى عشق

وه چه خوش مى آيد اينجا بوى عشق

السلام اى خيمه گاه خواهرم

قتلگاه جانگداز اكبرم

كربلا گهواره اصغر تويى

مقتل عباس مه پيكر تويى

آمدم آغوش خود را باز كن

بستر مهمان خود را ساز كن

آمدم با شهپر جان آمدم

آمدم اما چو طوفان آمدم

ورود شهيد كربلا به كربلا

امام حسين عليه السلام در روز دوم محرم به زمين كربلا كه رسيد ناگاه اسبش از حركت باز ايستاد و حركت نكرد . تا هفت يا هشت اسب عوض كرد ، هيچ كدام قدم برنداشتند . فرمود : اين زمين چه نام دارد ؟ عرض شد : غاضريه فرمود : نام ديگرى هم دارد ؟ گفتند : نينوا . فرمود : اسم ديگرى ندارد ؟ عرض كردند : شاطى الفرات . فرمود : نام ديگرى ندارد ؟ گفتند : كربلا . آه سردى كشيد و فرمود : اين زمين اندوه و بلاست ، فرود آييد ، اين جا خوابگاه شتران ماست و محل ريختن

خون ماست و در اين جا حرمت ما هتك مى شود و در اين جا قبور ما زيارتگاه مى شود و اين همان جاست كه جدم به من خبر داده است . (501)

روز پنج شنبه دوم ماه محرم (502) سال 61 هجرى امام حسين عليه السلام در يكى از نواحى نينوا به نام كربلا فرود آمد . روز بعد عمر بن سعد بن ابى وقاص زهرى با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام جاى گرفت . عمر بن سعد از قريش و از طايفه بنى زهره بن كلاب و خويش نزديك حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا بود . پدرش سعد بن ابى وقاص از پنج نفرى است كه در آغاز بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله بوسيله آشنايى با ابى ابكر به دين اسلام در آمدند و نام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامى پر آوازه است .

عمر بن سعد كسى نزد امام عليه السلام فرستاد كه چرا به عراق آمده ايد ؟ امام در جواب فرمود : عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اكنون اگر از آمدن من كراهت داريد به همان حجاز باز مى گردم . ابن سعد نامه اى به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد . ابن زياد گفت : اكنون كه چنگال هاى ما به سوى او بند شده است ، اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد . ديگر گذشت و راهى براى وى باقى نمانده است .

آنگاه به ابن سعدنوشد نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودى فهميدم از حسين بن على

عليهماالسلام بخواه كه خود و همه همراهانش براى يزيد بيعت كنند و آنگاه كه بيعت به انجام رسيد ، ما هرچه خواستيم نظر خواهيم داد . سپس نامه ديگرى از ابن زياد رسيد كه آب را به روى حسين و ياران وى ببند تا قطره اى از آن را ننوشند ، و عمر بى درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهى چهار هزار سوار فرستاد كه ميان ابا عبدالله و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و اين پيش آمد و سه روز پيش از شهادت امام روى داد . امام عليه السلام از ابن سعد خواست كه با وى ملاقات كند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات كردند و مدتى باهم سخن گفتند . چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زياد نوشت كه خدا آتش جنگ را خاموش كرد و با هم توافق كرديم و امر امت به خير و صلاح برگزار شد ، اكنون حسين بن على آماده است كه به حجاز برود و به يكى از مرزهاى اسلامى روانه شود و آنگاه جمله اى را به عنوان دروغ مصلحت آميز براى رام كردن ابن زياد نوشت . با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تاثير پيشنهادهاى ابن سعد قرار گرفت . اما شمر بن ذى الجوشن كه حاضر بود گفت : اشتباه مى كنى ، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن على كه اكنون بر وى دست يافته اى بر مدار كه ديگر چنين فرصتى به دست نخواهى آورد . ابن

زياد گفت : راست مى گويى ، پس خودت رهسپار كربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان كه حسين و يارانش بدون شرط و تسليم شوند . آنگاه ايشان را به كوفه فرستاده و گرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن على بجنگد ، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براى من بفرست .

آنگاه به ابن سعد نوشت : من تو را نفرستادم كه با حسين بن على مدارا كنى و نزد من از وى شفاعت كنى ، و راه سلامت و زندگى او را هموار سازى . اكنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست ، و اگر امتناع كردند بر آنها حمله كن تا آنان را بكشى و بدن ها را مثله كنى (يعنى گوش و بينى ببرى ) ، چه ايشان سزاوار اين كار هستند .

اگر حسين بن على كشته شد سينه و پشت او را پايمال سم ستوران كن كه او مردى ستمگر و ماجراجو و حق ناشناس است ، و مقصودم از اين كار آن نيست كه پس از مرگ صدمه اى به او مى رسد ، اما عهد كرده ام كه او را بكشم و لگد كوب اسب ها كنم . اكنون اگر به آنچه دستور دادم عمل كرديتو را پاداش مى دهم و اگر به اين كارها تن ندادى از كار ما و سپاه ما بركنار باش و لشكريان را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه به ما وى

دستور داده ايم . (503)

امام حسين عليه السلام وارد كربلا مى شود

موكب شاه فلك فر در زمين نينوا

چون فرود آمد تجلى الله فى وادى طوى

تا كه خرگاه امامت شد در آنجا استوار

آسمان زد كوس الرحمن على العرش استوى

گرچه شد ملك عراق از مقدمش رشك حجاز

ليك ز آهنگ حسينى شد پر از شور و نوا

كاى دريغا اين سليمان را بساط سلطنت

مى رود بر بام و كام اهرمن گردد روا

كعبه اسلام را اينجا شود اركان خراب

قبله توحيد را از هم فرو ريزد قوا

رايت گردون دون در اين زمين گردد نگون

چون بيفتد از كف ماه بنى هاشم لوا

باز خواهد شد نمايان صورت شق القمر

باز خواهد شد هويدا معنى نجم هوا

سروها در اين چمن از بيخ و بن گردد قلم

شاخ هاى گل در اين گلزار بى برگ و نوا

خاك اين وادى بياميزد بسى با خون پاك

تا كه گردد خاك پاكش دردمندان را دوا

در كنار آب مهمان جان سپارد تشنه لب

آن چنان كز دود آهش تيره گون گردد هوا

خون روان گردد چه نيل از چشمه چشم فرات

از فغان كودكان تشنه كام نينوا

كاروان غم رود منزل به منزل تا به شام

صبح روه شاه روى نى دليل و پيشوا

بر سر نى سرپرست بانوان خود بود

ماه روى شاه چون خورشيد خط استوا

زير زنجير ستم سر حلقه اهل كرم

دست گير خصم گردد دست گير ما سوا

ديوان كمپانى

ماههاى حرام

الشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوا الله و اعلموا ان الله مع المتقين . (504)

در ميان ماههاى قمرى در آداب عربى چهار ماه حرام بوده كه در آن به رسم ملى حتى در جاهليت جنگ و خونريزى حرام و پيكار در آن را يكنوع جنگ ملى مى شناختند

و هر قبيله اى هم كه با هم جنگ داشتند مانند اوس و خزرج كه 120 سال با هم نزاع و پيكار مى كردند در اين چهار ماه متاركه مى شد .

محرم الحرام كه ماه اول سال قمرى است از آن اشهر حرم بود و در عرب علاوه بر زمان مكان حرام هم بود كه جنگ در آن حرام شناخته شده بود مانند مسجد الحرام كه آنجا شهر بلا دفاع و مرگز امن و امان براى هر قبيله بود .

اسلام هم كه يك دين اجتماعى بود هر ادب و آداب و سنن ملى كه مخالف با عقل و شرع نبود حفظ مى كرد و در اسلام هم ماه حرام و مسجد الحرام محرم و مورد احترام تمام قبايل بود جز آنكه بنى اميه چون بر كرسى رياست نشستند نه تنها آداب و سنن دين اسلام را محو كردند بلكه آداب و رسوم ملى عرب را هم زير پا گذاشتند و لذا مورخين عرب آنها را نژاد عرب نمى شناسند و از جنايات اجتماعى كه حزب اموى كرد اين بود كه به ناموس اجتماع عرب دست تعدى دراز كرد و آداب آنها را از بين برد ، زياد را برادر خواند و در مكه سى نفر را فرستاد با شمشير زير لباس احرام در خانه خدا امام حسين عليه السلام را دستگير كنند و شهيد نمايند و چون آنجا موفق نشد در ماه محرم الحرام كه مورد احترام همه عرب بود حسين بن على عليه السلام را محصور و محاصره كرد و شهيد نمود و روز عاشورا را به وجود آورد و امام حسين

عليه السلام در عاشورا دفاع كرد نه جنگ .

سلطنت جاويد

بيا كه موكب سلطان دين هويدا شد

بيا كه قافله سالار عشق پيدا شد

بيا كه پرچم قرآن به اهتزاز آمد

بيا كه خيمه سلطان عشق برپا شد

ز آسمان ولايت ستاره اى بدميد

كه ماه مجلس و خورشيد عالم آرا شد

زبوستان رسالت شكفت لاله رخى

كه خرم از گل رويش فضاى دنيا شد

رسيده مژده كه روشن حرمسراى على

ز آفتاب جمال عزيز زهرا شد

عجب مدار جهانى اگر بر او شيداست

هر آن كه وصف جمالش شنيد شيداست

به رادمردى و مردانگى و جانبازى

حسين رهبر آزادگان دنيا شد

چو بود عاشق و سوداى دوست در سر داشت

رسيد بر سر بازار و گرم سودا شد

نهاده چهره گلگون به خاك و سر به سجود

سرى كه مظهر آيات ذات يكتا شد

حسين از پى حق رفت و سر فراز آمد

يزيد جانب باطل گرفت و رسوا شد

حسين سلطنتش استوار ماند ولى

يزيد بارگهش سرنگون و يغما شد

ز آبيارى خون حسين و يارانش

نهال دين خدا خرم و مصفا شد

حسين تن به مذلت نداد و عزت يافت

به فرق تاج شهادت نهاد و مولا شد

گرفت خامه رسا تا سرآيد اوصافش

خجل چو قطره ناچيز پيش دريا شد

محرم الحرام

امام رضا عليه السلام فرمود : محرم ماهى است كه مردم جاهليت جنگ را در آن حرام مى دانسد اماخون ما در آن ماه حلال شمرده شد و حرمت ما هتك شد ، و فرزندان و زنان ما اسير شدند و آتش در خيام ما افروخته گشت و هر چه در آنها بود به تاراج رفت و حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله را درباره ما مراعات نكردند . روز كشته شدن حسين عليه السلام چشمان ما را آزرده كرد و اشك هاى ما را روان

ساخت . عزيز ما در زمين كربلا خوار شد و اندوه و بلا نصيب ما گشت تا روز معين . پس گريه كنندگان بايد بر حسين عليه السلام گريه كنند براى آن كه گريه بر او گناهان بزرگ را مى ريزد . و آنگاه گفت : چون ماه محرم مى شد ، پدرم را خندان نمى ديدند تا ده روز مى گذشت و چون روز دهم مى شد آن روز مصيبت و اندوه و گريه او بود و مى گفت اين روزى است كه حسين عليه السلام در آن روز در اين جا فرصت توضيح حوادث فراوان و غم انگيز و عبرت آموز كربلاى حسينى نيست . به همين كفايت مى كنيم كه تقويمى از قيامت عشق و جدولى از حماسه حسينى را ترسيم كرده باشيم و بس ، حال اين شما و اين هم تقويم تولد تاريخ :

عنوان واقعه تاريخ واقعه

1 . بيعت خواستن وليد از امام عليه السلام براى يزيد جمعه 27 رجب ، 60 هق

2 . ملاقات دوم (بين امام عليه السلام و وليد) شنبه 28 رجب ، 60 هجرى قمرى

3 . خروج از مدينه شب يكشنبه ، 28 رجب ، 60 هجرى قمرى

4 . ورود به مكه شب جمعه ، سوم شعبان ، 60 هجرى قمرى

5 . مدت توقف امام در مكه (شعبان ، رمضان ، شوال ذوالقعده تا هشتم ذى الحجه ، 60 هجرى قمرى ) يعنى چهار ماه و پنج روز

6 . رسيدن نخستين نامه اهل كوفه چهارشنبه ، 10 رمضان ، 60 هجرى قمرى

7 . خروج مسلم بن عقيل از مكه به سوى كوفه دوشنبه ، 15 رمضان ،

60 هجرى قمرى

8 . ورود سفير عاشورا ، مسلم بن عقيل به كوفه سه شنبه ، 5 شوال ، 60 هجرى قمرى

9 . شهادت حضرت مسلم بن عقيل دركوفه سه شنبه ، 8 ذى الحجه ، 60 هجرى قمرى

10 . خروج امام حسين عليه السلام از شهر مكه سه شنبه ، 8 ذى الحجه ، 60 هجرى قمرى يعنى درست همان روزى كه مسلم ابن عقيل در كوفه شهيد شد .

11 . ورود امام حسين عليه السلام به صحراى كربلا پنجشنبه ، 2 محرم ، 61 هجرى قمرى يعنى كاروان شهادت از مكه تا كربلا 23 روز در راه بوده است .

12 . رسيدن عمر بن سعد به كربلا جمعه سوم محرم ، 61 هجرى قمرى

13 . مذاكرات ميان امام عليه السلام و عمر بن سعد از سوم تا ششم محرم 61 هجرى قمرى

14 . بسته شدن راه فرات توسط لشكر عمر بن سعد سه شنبه 7 محرم 61 هجرى قمرى

15 . نخستين حمله لشگريان عمر سعد به لشگر امام عليه السلام پنجشنبه 9 محرم 61 هجرى قمرى

16 . روز جنگ و شهادت (عاشورا) جمعه ، 10 محرم 61 هجرى قمرى

17 . شهادت بيش از پنجاه تن از انصار الله و اصحاب امام حسين عليه السلام جمعه 10 محرم ، 61 هجرى قمرى پيش از ظهر

18 . شهادت بقيه اصحاب و همه بنى هاشم جمعه ، 10 محرم 61 هجرى قمرى بعد از ظهر .

19 . شهادت امام حسين عليه السلام جمعه 10 محرم 61 هجرى قمرى وقت غروب

20 . كوچ دادن عترت پيامبر صلى الله عليه و آله از كربلا شنبه

بعد از ظهر ، 11 محرم 61 هجرى قمرى (505)

21 . تدفين آفتاب و آلاله ها 12 محرم 61 هجرى قمرى

22 . زيارت جابربن عبدالله انصارى از اصحاب بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و دوستش عطيه ، از علما و مفسران بزرگ اسلام 20 صفر ، 61 هجرى قمرى (اولين اربعين ) (506)

23 . زيارت خاندان رسالت و ولايت 20 صفر 62 ق (دومين اربعين )(507)

24 . قيام و زيارت دستجمعى توابين شب جمعه 25 ربيع الاخر 65 ق

بزرگ شهيدانى كه از اسم اعظم تك تكشان ، آسمان آسمان حماسه و غيرت مى بارد و هريك به تنهايى عالمى از علو و عشق جهانى از جديت و جهاد ، دنيايى از رشادت و آزادى مى باشند .

اگر كربلا ، قرآن سرخ و كتاب تكوينى خداوند كريم است - كتابى كه حروف حماسى آن ، با خون خدا ، ابوالشهدا نوشته شده است - شهداى كربلا نيز هريك سوره سرخى از آن قرآن و آيت بزرگى از آن آسمان الهى هستند .

همانان كه خود حضرت سيد الشهدا عليه السلام در حقشان فرمود : (508)

فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى . . .

من اصحابى بهتر از اصحاب خويش و يارانى با وفاتر از ياران خودم نمى شناسم .

و اين فخر فخيم و افتخار عظيم آنان را بس كه حضرت مهدى موعود عليه السلام ، قطب دايره وجود ، نام آنها به بزرگى و ستايش ذكر مى كند و با ذكر اسم هر يك به او سلام و درود مى فرستد و قاتلش را نفرين مى كند

و مى فرمايد :

السلام عليكم يا خير انصار ، السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار ، بواكم الله مبوء الابرار ، اشهدلقد كشف الله لكم الغطاء . . .

درود بر شما اى بهترين ياران ، سلام بر شما براى آنچه شكيبايى ورزيديد ، راستى چه نيكو جايگاه و خانه آينده اى داريد ! خدا شما را در مقام نيكان قرار داده است ، شهادت مى دهم كه خداوند پرده را از برابر ديدگان شما برداشته بود . . . (509)

راز سلطان عشق با معشوق

در زمين كربلا سلطان عشق گشت

چون وارد پى قربان عشق

يادش آمد وعده عهد الست

كرد رو را جانب يزدان عشق

گفت يارب شاهدى بر حال من

كامدم اندر سر پيمان عشق

بين به عهد خود چسان كردم وفا

سوختم يكباره بر سامان عشق

آنچه گفتم در ازل آورده ام

مال و جان اندر ره جانان عشق

اين من و اين سرزمين كربلا

اين من و اين نيزه و پيكان عشق

اين من و اين اكبر و اين اصغرم

اين من و عباس سر جنبان عشق

اين من و اين خواهر غم پرورم

اين سكينه بلبل دستان عشق

كاش صد جسمم بدى در راه دوست

تا شدى قربان ميدان گاه عشق

پس خطابى آمد از يزدان عشق

در زمين عشق بر سلطان عشق

كى حبيبا حبذا خوب آمدى

با نواى عشق در ميدان عشق

من هم اندر وعده خود صادقم

هر چه خواهى خواه از جانان عشق

مرحبا ممنون شدم از كار تو

خوب آوردى به جا پيمان عشق

غم مخور كه خون بهاى تو منم

از وجودت تاز شد پيمان عشق

جان عالم را خريدى يا حسين

زنده كردى خوش سر و سامان عشق

از گلچين نوائى

فصل ششم : روز شمار وقايع عاشورا

روز اول محرم

روايت شده كه ريان بن شبيب دايى معتصم عباسى در مثل چنين روزى به حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد ، آن حضرت فرمود : اى پسر شبيب ! اين روز ، روزه هستى ؟ عرض كرد : خير . فرمود : امروز روزى است كه حق تعالى دعاى حضرت زكريا را در آن مستجاب فرموده ، پس هر كه در اين روز ، روزه بدارد و خدا را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب مى كند ، چنان كه دعاى زكريا را مستجاب فرموده ، الخ

دو ركعت نماز ، كه از رسول خدا صلى

الله عليه و آله روايت شده و بعد از فراغت دست به دعا بردارد و سه مرتبه بخواند . شيخ طوسى در مصباح فرموده كه مستحب است روزه دهه اول محرم ، اما روز عاشورا از غذا و آب امساك كند تا بعد از عصر ، آن وقت به قدر كمى تربت تناول نمايد . (510)

روز دوم محرم

در اين روز حر بن يزيد رياحى نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او را ورود امام حسين عليه السلام به كربلا آگاه ساخت . (511)

دعاى امام عليه السلام

امام عليه السلام فرزندان و برادران و اهل بيت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخته گريست و گفت : خدايا ! ما عترت پيامبر تو محمد صلى الله عليه و آله هستيم ، ما را از حرم جدمان راندند ، و بنى اميه در حق ما جفا روا داشتند . خدايا ! حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بيداد گران پيروز گردان .

اللهم انا عتره نبيك محمد قدا اخرجنا و طردنا و از عجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو اميه علينا ، اللهم فخذلنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمين . (512)

ام كلثوم عليهاالسلام به امام عليه السلام گفت : اى برادر ! احساس عجيبى در اين وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سايه افكنده است . امام حسين عليه السلام خواهر را تسلى داد . (513)

سخنان امام عليه السلام

امام عليه السلام پس از ورود به سرزمين كربلا به اصحاب خود فرمود :

الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه

ما درت به معايشهم ، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (514)

مردم بندگان دنيا هستند و دين را همانند چيزى كه طعم و مزه داشته باشد ، مى انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى كنند آن را نگاه مى دارند و هنگامى كه بناى آزمايش باشد ، تعداد دينداران اندك مى شود .

نامه امام عليه السلام به اهل كوفه

امام عليه السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى دانست بر راى خود استوار مانده اند ، اين نامه را نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن على به سوى سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مومنان ، اما بعد ، شما مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در حيات خود فرمود : هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال نمايد و پيمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نمايد ، و اعتراض نكند قولا و عملا ، سزوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بيدادگر مقدر مى كند ، براى او نيز مقرر دارد ، و شما مى دانيد و اين گروه (بنى اميه ) را مى شناسيد كه از شيطان پيروى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده ، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطيل و غنايم را منحصر به خود ساخته اند ، حرام خدا را

حلال و حلال خدا را حرام كرده اند .

نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بيعت كرده ايد و مرا هرگز در ميدان مبارزه تنها نخواهيد گذرد و مرا به دشمن تسليم نخواهيد كرد . حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد كه راه صواب هم همين است ، من با شمايم و خاندان من با خاندان شما و من پيشواى شما خواهم بود ، و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت مرا از خود برداشتيد ، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد ، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم ، ديده ام ، هركس فريب شما خورد نا آزموده مردى است ، شما از بخت خود رويگردان شديد و بهره خود را همراه بودن با من از دست داديد ، هر كس پيمان شكند ، زيانش را خواهد ديد و خداوند به زودى مرا از شما بى نياز گرداند ، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته . (515)

امام عليه السلام نامه را بست و مهر كرد و به قيس بن مسهر صيداوى داد تا عازم كوفه شود ، و چون امام عليه السلام از خبر كشته شدن قيس مطلع گرديد گريه در گلوى او پيچيد و اشك بر گونه اش لغزيد و فرمود : خداوندا ! براى ما و شيعيان ما در نزد خود پايگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى

قادرى (516)

سپس امام حمد و ثناى الهى را به جا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و خطبه اى ايراد فرمود . (517)

اظهارات ياران امام عليه السلام

پس از سخنان امام ، زهير بپا خاست و گفت : اى پسر رسول خدا ! گفتار تو را شنيدم ، اگر دنياى ما هميشگى و ما در آن جاويدان بوديم ، ما قيام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنيا مقدم مى داشتيم .

سپس برير (518) برخاست و گفت : يابن رسول الله ! خدا به وسيله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنيم و بدن ما در اره تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارت رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت شفيع ما باشد . (519)

سپس ، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد : اى پسر رسول خدا ! تو مى دانى كه جد پيامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل هاى همه جاى دهد و چنانچه مى خواست ، همه فرمان پذير او نشدند ، زيرا كه در ميان مردم ، منافقانى بودند كه نويد يارى مى دادند ولى در دل نيت بى وفايى داشتند ، اين گروه در پيش روى از عسل شيرين تر و در پشت سر ، از حنظل تلخ تر بودند ! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد ، و پدرت على عليه السلام نيز چنين بود ، گروهى به يارى او برخاستند و او با ناكثين و قاسطين و مارقين قتال

كرد تا مدت او نيز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت ، و تو امروز نزد ما بر همان حالى ! هر كس پيمان شكست و بيعت از گردن خود برداشت ، زيانكار است و خدا تو را از او بى نياز مى گرداند ، با ما به هر طرف كه خواهى به سوى مغرب و يا مشرق ، روانه شو ، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى هراسيم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى داريم و ما از روى نيت و بصيرت هر كه را با تو دوستى ورزد ، دوست داريم ، و هر كه را با تو دشمنى كند ، دشمن داريم . (520)

نامه عبيدالله به امام عليه السلام

به دنبال اطلاع عبيدالله از ورود امام عليه السلام به كربلا ، نامه اى بدين مضمون به حضرت نوشت : به من خبر رسيده است كه در كربلا فرود آمده اى ، و امير المومنين يزيد ! به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و نان سير نخورم تا تو را به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم ! و يا به حكم من و حكم يزيد بن معاويه باز آيى ! والسلام .

چون اين نامه به امام رسيد و آن را خواند ، آن را پرتاب كرده فرمود : رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدند .

فرستاده عبيدالله گفت : اى ابا عبدالله ! جواب نامه ؟

امام فرمود : اين نامه را جوابى نيست ! زيرا بر عبيدالله عذاب الهى لازم و ثابت است .

چون

قاصد نزد عبيدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت ، ابن زياد برآشفت و به سوى عمر بن سعد نگريست و او را به جنگ حسين فرمان داد .

عمر بن سعد كه شيفته ولايت رى بود ، از قتال با حسين عليه السلام عذر خواست ، عبيدالله گفت : پس آن فرمان ولايت رى را باز پس ده .

عبيدالله بن زياد اندكى قبل از اين واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى (521) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند ، زيرا ديلميان بر آن جا مسلط شده بودند ، و ابن زياد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود ، عمر بن سعد هم در حمام اعين (522) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زياد رسيد و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت : بايد به جانب حسين روى و چون از اين ماموريت فراغت يافتى ، آنگاه به سوى رى روانه شو !

به همين جهت عمر بن سعد از سر شب تا سحر در انديشه اين كار بود و با خود مى گفت :

اترك ملك الرى و الرى رغبتى

ام ارجع مذموما بقتل حسين

و فى قتله النار التى ليس دونها

حجاب و ملك الرى قره عينى (523)

سپس با اهل مشورت اين مساله را در ميان گذاشت ، همه او را از جنگ با حسين بن على عليه السلام نهى كردند ، و حمزه بن مغيره فرزند خواهرش به او گفت : تو را به خدا از اين انديشه در گذر ،

زيرا مقاتله با حسين ، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است ، به خدا سوگند كه اگر همه دنيا از آن تو باشد و آن را از تو بگيرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسين بر گردن تو باشد . عمر بن سعد گفت : همين كار را انجام خواهم داد انشاء الله !

عمار بن عبدالله

عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است : بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود ، به من گفت : امير مرا فرمان داده است به سوى حسين حركت كنم . من او رااز اين كار نهى كردم و گفتم : از اين قصد باز گرد ! هنگامى كه از نزد او بيرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت : عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين فرا مى خواند ، به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود ، چون مرا ديد روى از من گرداند ، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بيرون آمدم .

عمر بن سعد نزد ابن زياد رفت و گفت : مرا بدين مسووليت گماردى و در ازاى آن ، ولايت رى رابه من اعطا كردى ، و مردم هم از اين معامله آگاهند ، ولى پيشنهادى دارم و آن اين است كه عده اى از اشراف كوفه هستند كه در اين مقاتله به همراهى آنان نياز دارم ! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در ا ين مسير همراه باشند ، سپس نام تعدادى از

اشراف كوفه را ذكر كرد ، عبيدالله بن زياد گفت : ما در اين كه چه كسى را خواهيم فرستاد ، از تو نظر خواهى نخواهيم كرد ! اگر با اين گروه كه همراه تو هستند ، از عهده انجام اين ماموريت بر مى آيى كه هيچ ، در غير اين صورت بايد از امارت رى چشم بپوشى !

عمر بن سعد چون پافشارى عبيدالله را مشاهده كرد گفت : خواهم رفت . (524)

روز سوم محرم اعزام لشكر به سوى كربلا

عمر بن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد . (525)

برخى نوشته اند كه : بنو زهره (قبيله عمر بن سعد) نزد او آمده اند و گفتند : تو را به خدا سوگند مى دهيم از اين كار در گذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو ، زيرا اين باعث دشمين ميان ما و بنى هاشم مى گردد . عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد ، ولى عبيدالله استعفاى او را نپذيرفت ، و او تسليم شد . (526)

برخى از تاريخ نويسان مى گويند : عمر بن سعد دو پسر داشت : يكى به نام حفص كه پدر را تشويق و ترغيب به رفتن مى كرد تا با امام عليه السلام مقاتله كند ، ولى فرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كارى بر حذر مى داشت ، و سرانجام حفص نيز با پدرش راهى كربلا شد . (527)

خريدارى اراضى كربلا

از وقايعى كه در روز سوم ذكر شده ، اين است كه امام عليه السلام قسمتى از

زمين كربلا را كه قبرش در آن واقع شده است ، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه مردم را بريا زيارت قبرش راهنمايى نموده و زوار او را تا سه روز ميهمانى نمايند . (528)

امام حسين عليه السلام وقتى به كربلا رسيد زمين نينوا و غاضريه را از بنى اسد به شصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه زوارش را به قبرش راهنمايى كنند و آنها را مهمان كنند و در قبال اين شرط زمين را دوباره پس از آن كه پولش را پرداخت به آنها واگذاشت . از اين خبر معلوم مى شود كه با امام عليه السلام چقدر كالا و پول همراه بود كه مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم مى شد . شاهد ديگر بر عظمت اين دستگاه سلطنت ، قضيه محمد بشر خضرمى است كه سيد بن طاووس نقل نموده است كه شب عاشورا يا همان شبى كه مرگ دور و بر خيمه ها مى گشت به محمد بشر خضر مى گفتند : پسرت در سر حد رى اسير شد . پاسخ داد : من نمى خواهم پسرم اسير باشد و من بعد از وى زنده بمانم . امام حسين عليه السلام سخن محمد را شنيد ، به او فرمود : خدا به تو رحم كند ، من بيعتم را از تو برداشتم و تو آزادى ، هر طورى مى توانى در آزادى پسرت بكوش .

عرض كرد : درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم . حضرت فرمود : اين لباس ها و بردهاى

يمنى را به پسرت ده كه در آزادى خود صرف كند . پس به او پنج دست لباس عطا فرمود كه بهاى آنها هزار دينار بود . معلوم نيست جنس اين لباس ها چه بوده كه قيمت يك دست آن دويست دينار مى شد و چقدر از اين نوع لباس با حضرت بود و براى چه آنها را با خود مى برد و اين پرسشى است كه شايد شنونده از آن بى نياز باشد .

حسين عليه السلام بزرگ تر از آن است كه براى رهايى جان خود حرمت حرم خدا را بشكند .

امام با عمل خود به همه به خصوص شيعه درس ديندارى داد و به آنها فهماند كه در خريد زمين بايد متوجه باشند اموال يكديگر را غضب نكنند .

درسى به بشر داد به دستور الهى

درسش عملى بود نه كتبى نه شفاهى

هوشيارى ياران امام عليه السلام

هنگامى كه عمر بن سعد به كربلا وارد شد ، عزره بن قيس احمسى را نزد امام حسين عليه السلام فرستاد تا از امام سوال كند براى چه به اين مكان آمده و چه قصدى دارد ؟

چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود ، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد ، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه اين كار را انجام دهند ، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند ! ولى شخصى به نام كثير بن عبدالله شعبى كه

مرد گستاخى بود برخاست و گفت : من به نزد حسين مى روم و اگر خواهى او را خواهم كشت !

عمر بن سعد گفت : چنين تصميمى را فعلا ندارم ، ولى به نزد او برو و بپرس براى چه مقصودى به اين سرزمين آمده است ؟

كثير بن عبدالله به طرف امام حسين عليه السلام رفت ، ابوثمامه صائدى كه از ياران امام حسين بود چون كثير بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض كرد : اين شخص كه مى آيد بدترين مردم روى زمين است !

پس ابوثمامه راه را بر كثير بن عبدالله گرفت و گفت : شمشير خود را بگذار و نزد حسين عليه السلام برو !

كثير گفت : به خدا سوگند كه چنين نكنم ! من رسول هستم ، اگر بگذاريد پيام خود را مى رسانم ، در غير اين صورت باز خواهم گشت .

ابوثمامه گفت : من دستم را روى شمشيرت مى گذارم ، تو پيامت را ابلاغ كن .

كثير بن عبدالله گفت : به خدا سوگند هرگز نمى گذارم چنين كارى كنى .

ابو ثمامه گفت : پيامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم ، زيرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمى گذارم به نزد امام بروى .

پس از اين مشاجره و نزاع ، كثير بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جريان را به عمر بن سعد اطلاع داد . عمر بن سعد شخصى به نام قره بن قيس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت : اى قره ! حسين را ملاقات كن

و از علت آمدنش به اين سرزمين جويا شو .

قره بن قيس به طرف امام حركت كرد ، امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود : آيا اين مرد را مى شناسيد ؟

حبيب بن مظاهر عرض كرد : آرى ! اين مرد ، تميمى است و من او را به حسن راى مى شناختم و گمان نمى كردم او را در اين صحنه و موقعيت مشاهده كنم .

آنگاه قره بن قيس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود ، امام حسين عليه السلام فرمود : مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند ، و اگر از آمدن من ناخشنود باز خواهم گشت .

قره بن قيس گفت : من پاسخ اين رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در اين امر انديشه خواهم كرد ! پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او رااز جريان امر باخبر ساخت ، عمر بن سعد گفت : اميدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسين برهاند . (529)

نامه عمر بن سعد

حسان بن فائد مى گويد : من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند ، و در آن نامه چنين آمده بود : چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم ، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شدم ، او در جواب گفت : اهالى اين شهر براى من نامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده اند ، اگر آمدنم را خوش

نمى داريد ، باز خواهم گشت . عبيدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند ، گفت :

الان وقد علقت مخالبنا به

يرجو النجاه ولات حين مناص (530)

نامه عبيدالله به عمر بن سعد

عبيدالله به عمر بن سعد نوشت : نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم ، از حسين بن على بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند ، اگر چنين كرد ، ما نظر خود را خواهيم نوشت !

چون اين نامه به دست عمر بن سعد رسيد ، گفت : مى پندارم كه عبيدالله بن زياد خواهان عافيت و صلح نيست . (531)

عمر بن سعد ، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند ، زيرا مى دانست كه آن حضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد . (532)

عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا ، انديشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى پروراند ، و بعضى نوشته اند : مردم كوفه جنگ كردن با امام حسين عليه السلام را ناخوش مى داشتندو هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مى كردند ، باز مى گشت .

عبيدالله بن زياد شخصى را به نام سويد بن عبدالرحمن فرمان داد تا مساله فرار از جنگ تحقيق كند و متخلفان را نزد او برد ، و او يك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود ، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمايند تا كسى جرات سرپيچى از دستورهاى او را نكند !

نوشته اند كه آن مرد شامى براى طلب ميراث به كوفه آمده بود ! (533)

عبيدالله در نخليه

عبيدالله شخصا از كوفه به طرف نخيله (534) حركت كرد و كسى را نزد حصين ابن تميم - كه به قادسيه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخيله آمد ، سپس كثير بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سويد و اسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت : در شهر كوفه گردش كنيد و مردم را به طاعت و فرمانبردارى از يزيد و من فرمان دهيد ، و آنان را از نافرمانى و برپا كردن فتنه بر حذر داريد و آنان را به لشكر گاه فراخوانيد ، پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخيله نزد عبيدالله بازگشتند ، و كثير بن شهاب در كوفه ماند و در ميان كوچه ها و گذرگاه ها مى گشت و مردم را به پيوستن به لشكر عبيدالله تشويق مى كرد و آنان را از يارى امام حسين بر حذر مى داشت . (535)

عبيدالله گروهى سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آنها استفاده شود ، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخيله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصميم گرفت كه او را ترور كند ، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گرديد و شهيد شد . (536)

روز چهارم محرم

در اين روز (537) عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و

خود به منبر رفت و گفت : اى مردم ! شما آل ابى سفيان را آزموديد و آنها را چنان كه مى خواستيد ، يافتيد ! و يزيد را مى شناسيد كه دارياى سيره و طريقه اى نيكو است و به زير دستان احسان مى كند . و عطاياى او بجاست . و پدرش نيز چنين بود ، و اينك يزيد دستور داده است كه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده كه در ميان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم اين سخن را به گوش جان بشنويد و اطااعت كنيد .

سپس از منبر به زير آمد و براى مردم شام (538) نيز عطايايى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند ، و خود و همراهانش به سوى نخيله حركت كرد و حصين بن نمير و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسيل داشت تا عمر بن سعد را در جنگ با حسين كمك نمايند . (539)

پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا ، شمر بن ذى الجوشن اولين فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسين عليه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد يزيد بن ركاب كلبى با دو هزار و حصين بن نمير با چهار هزار نفر و مضاير بن رهينه مازنى با سه هزار نفر و نصر بن حرشه با دو هزار نفر كه جمعا بيست هزار نفر مى شدند . (540)

روز پنجم محرم

در

اين روز كه مطابق با روز يكشنبه بوده است ، عبيدالله بن زياد مردى را به دنبال شبث بن ربعى (541) فرستاد كه در دار الاماره حضور يابد ، شبث بن ربعى خود را به بيمارى زده بود و مى خواست كه ابن زياد او رااز رفتن به كربلا معاف دارد ، ولى عبيدالله بن زياد براى او پيغام فرستاد كه : مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است : چون به مومنان رسند گويند : از ايمان آورندگانيم ، و هنگامى كه به نزد ياران خود - كه همان شياطينند - روند ، اظهار دارند : ما با شماييم و مونين را به سخره مى گيريم (542) و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مى نهى و در اطاعت مائى ، در نزد ما بايد حاضر شوى .

شبث بن ربعى ، شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخيص داد ! ابن زياد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت : بايد به كربلا روى ، پس شبث قبول كرد و عبيدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسيل داشت . (543)

سپس عبيدالله بن زياد به شخصى به نام زحر بن قيس با پانصد سوار ماموريت داد كه بر جسر صراه (544) ايستاده و از حركت كسانى كه به عزم يارى امام حسين عليه السلام از كوفه خارج مى شوند ، جلوگيرى كند ، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پيوستن به امام حسين عليه السلام از برابر

زحر بن قيس و سپاهيانش گذشت ، زحر بن قيس به او گفت : من از تصميم تو آگاهم كه مى خواهى حسين را يارى كنى ، بازگرد ، ولى عامر بن ابى سلامه بر زحر بن قيس و سپاهيانش حمله ور شد و از ميان سپاهيان گذشت و كسى جرات نكرد تا او را دنبال كند . عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسين عليه السلام محلق شد تا به درجه شهادت نايل آمد ، و از اصحاب امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام بود كه در چندين جنگ در ركاب آن حضرت شمشير زده است . (545)

شمار لشكر دشمن كه به جنگ شهيد كربلا حاضر شدند

در عدد لشكر ابن زياد اختلاف است . به نظر صاحب ناسخ التواريخ پنجاه و سه هزار نفر بوده و به نظر مجلسى لشكر ابن زياد سى هزار نفر بوده اند . سيد در لهوف عدد آنها را بيست هزار دانسته و به عقيده ابى مخنف لشكر ابن زياد هشتاد هزار بوده است . ابن شهر آشوب سى و پنج هزار دانسته و ابن اعثم كوفى بيست هزار نفر گفته و در تذكره الخواص ، شش هزار نفر نوشته و يافعى بيست و دو هزار نفر دانسته و در شرح شافيه پنجاه هزار سوار نوشته و در مطالبالسوول بيست و دو هزار نفر مرقوم شده و جماعتى صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند . (546)

در نصوص صحيح آمده ، ابن زياد بالغ بر 000/350 تن را بسيج كرده بود :

1 . حر بن يزيد رياحى از

قادسيه با 1000 سوار ،

2 . كعب بن طلحه با 3000 سوار ،

3 . عمر سعد با 4000 جنگجو ،

4 . شمر بن ذى الجوشن سلولى با 4000 سوار و پياده از اهل شام (ظاهرا شبام است كه قبيله اى است در كوفه ) .

5 . يزيد بن ركاب كلبى با 2000 جنگجو؛

6 . حصين بن نمير تميمى با 4000 جنگجو (ظاهرا حصين بن تميم تميمى است )؛

7 . مضاير بن رهينه مازنى با 3000 جنگجو

8 . نصر بن خرشه با 4000 جنگجو؛

9 . شبث بن ربعى با 1000 جنگجو؛

10 . حجار بن ابجر با 1000 جنگجو؛

مناقب ابن شهر آشوب پس از اين احصائيه جمع اصحاب را هشتاد و دو تن مى داند كه 32 نفرشان سوار بود و از نظر تجهيزات كامل نبودند ، چه جز شمشير و نيزه در دستشان نبود( من مى گويم كمان هم داشته اند) (547)

در شمار لشكر ابن زياد اختلاف است ، سى هزار و پنجاه هزار و بيست هزار و هشتاد هزاعر گفته اند و عده اى هم صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند . (548) در عدد لشكر امام حسين عليه السلام نيز اختلاف است . 40 تن پياده و 32 نفر سوار ، 82 تن پياده و 45 سوار و 100 نفر پياده هم گفته شده است .

و نيز گفته شده است 70 سوار و 100 پياده يا 30 سوار و 100 پياده . مولف گويد : مشهور آن است كه 72 تن بوده اند 18 تن از اولاد بنى هاشم و بقيه از اصحاب امام

حسين عليه السلام .

در تعداد كل لشكريانى كه به همراه عمر بن سعد در كربلا حضور و پيدا كردند تا با امام حسين عليه السلام بجنگند ، اختلاف است ، ولى نكته اى كه نبايد فراموش كرد اين است كه تعداد نظاميان جيره خوارى كه از حكومت وقت ، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دريافت مى كردند سى هزار نفر بوده است . (549) (550)

روز ششم محرم

عبيدالله در اين روز نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه : من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پياده و تجهيزات ، چيزى را از تو فرو گذار نكردم ، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مى فرستند ! (551)

وضعيت لشكر دشمن

چون مردم مى دانستند كه جنگ با امام حسين عليه السلام در حكم جنگ با خدا و پيامبر اوست ، تعدادى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند نوشته اند : فرمانده اى كه از كوفه با هزار سرباز حركت كرده بود ، چون به كربلا مى رسيد فقط سيصد يا چهار صد نفر و يا كمتر از اين تعداد همراه او بودند و بقيه به علت بى اعتقادى به اين جنگ ، اقدام به فرار كرده بودند . (552)

نامه امام عليه السلام از كربلا به محمد بن حنفيه

امام باقر عليه السلام فرمودند : امام حسين از كربلا نامه اى براى محمد بن حنفيه فرستاد كه متن آن چنين بود :

بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن على الى محمد بن على و من قبله

من بنى هاشم ، اما بعد فكان الدنيا لم تكن و كان الاخره لم تزل و السلام (553)

نامه اى است از حسين بن على به محمد بن على و ديگر بنى هاشم . اما بعد ، مثل اين كه دنيا اصلا وجود نداشته و آخرت هميشگى و دائم بوده و هست .

بنى اسد و يارى امام عليه السلام

در اين روز حبيب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد : يابن رسول الله ! در اين نزديكى طايفه اى از بنى اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ايشان را به سوى تو دعوت كنم ، شايد خداوند شر اين گروه را از تو با حضور بنى اسد در كربلا دفع كند .

امام ، اجازه داد و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت : بهترين ارمغان را براى شمابه همراه آورده ايم ، شما را به يارى پسر پيامبر خدا دعوت مى كنم ، او يارانى دارد كه هريك از آنها بهتر از هزار مرد جنگى اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسليم نكنند . عمر بن سعد با لشكريانى انبوه او را محاصره كرده است ، چون شما قوم و عشيره من هستيد شما را به اين راه خير راهنمايى مى كنم ، امروز از من فرمان بريد و به يارى او بشتابيد تا شرف دنيا و آخرت از آن شما باشد ، من به خدا سوگند ياد مى كنم كه اگر يك نفر از شما در راه خدا با پسر

دختر پيغمبرش در اينجا كشته شود و شكيبايى و رزد و اميد ثواب از خداى داشته باشد ، رسول خدا در عليين بهشت ، رفيق و همدم او خواهد بود .

در اين هنگام مردى از بنى اسد كه او را عبدالله بن بشير مى ناميدند به پا خاست و گفت : من اولين كسى هستم كه اين دعوت را جابت مى كنم ، و رجزى حماسى برخواند :

قد علم القوم اذ تواكلوا

و احجم الفرسان اذ تثاقلوا

انى شجاع بطل مقاتل

كاننى ليث عرين باسل (554)

آنگاه مردان قبيله كه تعدادشان به نود نفر مى رسيد به پا خاستند و براى يارى امام حركت كردند . در آن هنگام ، مردى نزد عمر بن سعد رفته و او را از جريان كار آگاه كرد و او مردى را به نام ارزاق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت ، و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى كه با امام فاصله چندانى نداشتند .

طايفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آويختند ، حبيب بن مظاهر بر ارزق بانگ زد كه : واى بر تو بگذار ديگرى اين مظلمه را بر گردن بگيرد .

هنگامى كه طايفه بنى اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند ، در سياهى شب پراكنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد .

حبيب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جريان را گفت ، امام حسين عليه السلام فرمود : لاحول

و لا قوه الا بالله . (555)

روز هفتم محرم

بستن آب به روى شهيد كربلا و يارانش

روز سه شنبه هفتم محرم از طرف ابن زياد به عمر بن سعد ماموريت داده شد كه بايستى حسين از من اطاعت كند و الا ميان او و آب مانع شو . من آب را بر يهود و نصارا حلال كردم و بر حسين و اهل او حرام نمودم . عمر سعد طبق دستور ابن زياد ، عمرو بن حجاج با پانصد نفر را بر آب مامور كرد كه نگذارند امام حسين و كسانش از آب استفاده نمايند . (556)

در اين روز عبيدالله بن زياد نامه اى به نزد عمر بن سعد فرتاد و به او دستور داد تا با سپاهيانش خود بين امام حسين و اصحابش و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه نوشيدن حتى قطره اى آب را به امام ندهد ، همانگونه كه از دادن آب به عثمان عمر بن سعد نيز فورا عمرو بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسين و يارانش به آب شدند ، و اين رفتار غير انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسين عليه السلام صورت گرفت . در اين هنگام مردى به نام عبدالله بن حصين ازدى كه از قبيله بجيله بود فرياد برداشت كه : اى حسين ! اين آب را ديگر بسان رنگ آسمانى نخواهى ديد . به خدا سوگند كه قطره اى از آن را نخواهى آشاميد تا از عطش جان دهى .

امام حسين عليه السلام فرمود : خدايا ! او را از تشنگى بكش

و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده

حميد بن مسلم مى گويد : به خدا سوگند كه پس از اين گفت و گو به ديدار او رفتم در حالى كه بيمار بود ، قسم به آن خدايى كه جز او پروردگارى نيست ، ديدم كه عبدالله بن حصين آن قدر آب مى آشاميد تا شكمش بالا مى آمد ، و آن را بالا مى آورد و باز فرياد مى زد : العطش باز آب مى خورد تا شكمش آماس مى كرد ولى سيراب نمى شد . و جنين بود تا جان داد . (557)

روز هشتم محرم (558)

چون تشنگى ، امام حسين و اصحابش را سخت آزرده بود ، آن حضرت كلنگى برداشت و در پشت خيمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله ، زمين را كند ، آبى بس گوارا بيرون آمد ، همه نوشيدند و مشكها را پر كردند ، سپس آن آب ناپديد گرديد و ديگر نشانى از آن ديده نشد .

خبر اين ماجراى شگفت انگيز و اعجازآميز توسط جاسوسان به عبيدالله رسيد و پيكى نزد عمر بن سعد فرستاد كه : به من خبر رسيده است كه حسين چاه مى كند و آب به دست مى آورد ، و خود و يارانش مى نوشند . به محض اينكه نامه به تو رسيد ، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين و اصحابش بيشتر سخت بگير و با آنان چنان رفتار كن كه با عثمان كردند .

عمر بن سعد طبق فرمان عبيدالله بيش از پيش بر امام عليه السلام و

يارانش سخت گرفت تا به آب دست نيابند . (559)

ملاقات يزيد بن حصين همدانى و عمر بن سعد

چون تحمل عطش خصوصا براى كودكان ديگر امكان پذير نبود ، مردى از ياران امام حسين عليه السلام به نام يزيد بن حصين همدانى كه در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت : به من اجازه ده تا نزد عمر بن سعد رفته و با او در مورد آب مذاكره كنم ، شايد از اين تصميم برگردد

امام عليه السلام فرمود : اختيار با تو است .

او به خيمه عمر بن سعد وارد شد بدون آن كه سلام كند ، عمر بن سعد گفت : اى مرد همدانى . چه عاملى تو را از سلام كردن به من بازداشت ؟ مگر من مسلمان نيستم و خدا و رسول او را نمى شناسم ؟ آن مرد همدانى گفت : اگر تو خود را مسلمان مى پندارى ، پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفته اى و آب فرات را كه حتى حيوانات اين وادى از آن مى نوشند ، از آنان مصايقه مى كنى و اجازه نمى دهى تا آنان نيز از اين آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند ؟ و گمان مى كنى كه خدا و رسلو او را مى شناسى ؟

عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت : اى همدانى من مى دانم كه آزار اين خاندان حرام است . امام عبيدالله مرا به اين كار واداشته است . و من در لحظات حساسى قرار گرفته ام و نمى دانم بايد چه كنم

؟ آيا حكومت رى را رها كنم ، حكومتى كه در اشتياق آن مى سوزم ؟ و يا اين كه دستانم به خون حسين آلوده شود در حالى كه مى دانم كيفر اين كار ، آتش است ؟ ولى حكومت رى به منزله نور چشم من است . اى مرد همدانى در خودم اين گذشت و فداكارى را كه بتوانم از حكومت رى چشم بپوشم نمى بينم .

يزيد بن حصين همدانى بازگشت و ماجرا را به عرض امام رسانيد و گفت : عمر بن سعد حاضر شده است كه شما را براى رسيدن به حكومت رى به قتل برساند . (560)

آوردن آب از فرات

به هر حال هر لحظه تب عطش در خيمه ها افزون مى شد . امام عليه السلام برادر خود عباس بن على بن الى طالب را فراخواند و به او ماموريت داد تا همراه سى نفر سواره و بيست نفر پياده جهت تدارك آب براى خيمه ها حركت كند در حالى كه بيست مشك با خود داشتند . آنان شبانه حركت كردند تا به نزديكى شط فرات رسيدند در حالى كه نافع بن هلال پيشاپيش ايشان با پرچم مخصوص حركت مى كرد .

عمرو بن حجاج پرسيد : كيستى ؟

نافع بن هلال خود را معرفى كرد .

ابن حجاج گفت : اى برادر خوش آمدى ، علت آمدنت به اين جا چيست ؟ نافع گفت : آمده ام تا از اين آب كه ما را از آن محروم كرده اند ، بنوشم عمر بن حجاج گفت : بنوش تو را گوارا باد .

نافع گفت : به خدا سوگند

در حالى كه حسين و يارانش تشنه كامند هرگز به تنهايى آب ننوشم .

سپاهيان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند ، و عمرو بن حجاج گفت : آنها نبايد از اين آب بنوشند ، ما را براى همين جهت در اين مكان گمارده اند . در حالى كه سپاهيان عمرو بن حجاج نزديك تر مى شدند ، عباس بن على به پيادگان دستور داد تا مشكها را پر كنند ، و پيادگان نيز طبق دستور عمل كردند ، و چون عمرو بن حجاج و سپاهيانش خواستند راه را بر آنان ببندند ، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پيكار مشغول كردند و سواران ، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پيادگان توانستند مشكهاى آب را از آن منطقه دور كرده و به خيمه ها برسانند . (561)

سپاهيان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندگى آنها را به عقب راندند تا آن كه مردى از سپاهيان عمرو بن حجاج با نيزه نافع بن هلال ، زخمى عميق برداشت و به علت خونريزى شديد ، جان داد ، و اصحاب به نزد امام بازگشتند . (562)

ملاقات امام عليه السلام و عمر بن سعد

امام حسين عليه السلام مردى از ياران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمربن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند ، و عمر بن سعد پذيرفت . شب هنگام ، امام حسين عليه السلام با بيست نفر از يارانش و عمر

بن سعد با بيست نفر از سپاهيانش در محل موعود حضور يافتند .

امام حسين عليه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن (ع ) لى و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت ، و همينطور عمر بن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش ، به بقيه همراهان دستور بازگشت داد .

ابتدا امام حسين عليه السلام آغاز سخن كرد و فرمود : اى پسر سعد ! آيا با من مقاتله مى كنى و از خداييكه بازگشت تو به سوى اوست ، هراسى ندارى ؟ من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مى دانى آيا تو اين گروه را رها نمى كنى تا با ما باشى ؟ اين موجب نزديكى تو به خداست .

ابن سعد گفت : اگر از اين گروه جدا شوم مى ترسم كه خانه ام را خراب كنند .

امام حسين عليه السلام فرمود : من براى تو خانه ات را مى سازم . عمر بن سعد گفت : ممن بيمناكم كه املاكم را از من بگيرند .

امام فرمود : من بهتر از آن به تو خواهم داد ، از اموالى كه در حجاز دارم ، و به نقل ديگرى امام فرمود : من بغيبغه را به تو خواهم داد ، و آن مزرعه بسيار بزرگى بود كه نخل هاى زياد و زراعت كثيرى داشت و معاويه حاضر شد آن را به يك ميليون دينار خريدارى كند ولى امام آن را به او نفروخت .

عمر بن سعد من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم

ابن زياد بيمناكم و مى ترسم كه آنها را ا ز دم شمشير بگذراند .

امام حسين عليه السلام هنگامى كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نمى گردد ، از جاى برخاست درحالى كه مى فرمود : تو را چه مى شود ؟ خداوند جان تو را از به زودى در بسترت بگيرد و تو را در روز قيامت نيامرزد ، به خدا سوگند من مى دانم از گندم عراق جز به مقدارى اندك نخورى .

عمر بن سعد با تمسخر گفت : جو ، ما را بس است . (563)

و برخى نوشته اند كه : امام حسين عليه السلام به او فرمود : مرا مى كشى و گمان مى كنى كه عبيدالله ولايت رى و گرگان را به تو خواهد داد ؟ به خدا سوگند كه گوارى تو نخواهد بود ، و اين عهدى است كه با من بسته شده است ، و تو هرگز به اين آرزوى ديرينه خود نخواهى رسيد . پس هر كارى كه مى توانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنيا و آخرت نخواهى ديد ، و مى بينم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مى گردانند و كودكان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مى كنند . (564)

نامه عمر بن سعد به عبيدالله

بعد از اين ملاقات ، عمر بن سعد به لشكرگاه خود بازگشت و به عبيدالله بن زياد طى نامه اى نوشت : خدا آتش فتنه را بنشاند و مردم را بر يك سخن و راى متحد كرد .

اين حسين است كه مى گويد يا به همان مكان كه از آنجا آمده ، بازگردد ، يا به يكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و همانند يكى از مسلمانان زندگى كند ، و يا اين كه به شام رفته تا هر چه يزيد خواهد درباره او انجام دهد . و خشنودى و صلاح امت در همين است . (565)

افترا و بهتان

عقبه بن سمعان (566) مى گويد : من با امام حسين از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همراه بودم و تا لحظه اى كه آن حضرت شهيد شد ، از او جدا نشدم . آن بزرگوار نه در مدينه و نه در كوفه و نه در ميان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهيان دشمن ، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر اين كه من آن را شنيدم ، به خدا سوگند آنچه را كه مردم مى گويند و گمان دارند كه او گفته است كه : بگذاريد من دستم را در دست يزيد بگذارم ، يا مرا به سر حدى از سرحدات اسلامى بفرستيد ، چنين سخنى نفرمود ، فقط مى گفت : بگذاريد من در اين زمين پهناور بروم تا ببينم امر مردم به كجا پايان مى پذيرد . (567) (568)

برخى نوشته اند كه : عمر بن سعد ، كسى را نزد عبيدالله فرستاد و اين پيام را بدو رسانيد كه : اگر يكى از مردم ديلم (كنايه از مردم بيگانه ) اين مطالب را از تو خواهد تو آنها را نپذيرى ، درباره او ستم روا داشته اى . (569)

پاسخ عبيدالله

چون عبيدالله نامه

عمر بن سعد را در نزد ياران خود قرائت كرد گفت : ابن سعد در صدد چاره جويى و لسوزى براى خويشان خود است .

در اين هنگام ، شمر بن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت : آيا اين رفتار را از عمر بن سعد مى پذيرى ؟ حسين به سرزمين تو و در كنار تو آمده است ، به خدا سوگند كه اگر او از اين منطقه كوچ كند و با تو بيعت نكند ، روز به روز نيرومندتر گشته و تو از دستگيرى او عاجز خواهى شد ، اين را از او نپذير كه شكست تو در آن است ، اگر او و يارانش بر فرمان تو گردن نهند آنگاه تو در عقوبت و يا عفو آنان مختار خواهى بود .

ابن زياد گفت : نيكو رايى است و راى من نيز بر همين است . اى شمر نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر تا بر حسين و يارانش عرضه كند ، اگر از قبول حكم من سرباز زدند با آنها بجنگد ، و اگر عمر بن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امير لشكر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و نزد من بفرست و در خبر ديگرى آمده است : عبيدالله بن زياد مردى به نام حويره بن يزيد تميمى را خواند و به او گفت : نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر ، پس اگر او همان ساعت اقدام به جنگ نمود پس همان مطلوب ماست ، و اگر اقدام نكرد او را گرفته و در بند كن و شهر بن حوشب

را بخوان و او را امير بر لشكر و سپاه گردان . (570)

تهديد به عزل

سپس نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه : من تو را به سوى حسين نفرستادم كه از او دفع شر كنى و كار را به درازا كشانى و به او اميد سلامت و رهايى و زندگى دهى و عذر او را متوجه قلمداد كرده و شفيع او گردى اگر حسين و اصحابش بر حكم من سر فرود آورده و تسليم مى شوند آنان را نزد من بفست ، و اگر از قبول حكم من خوددارى كردند با پاهيان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشير بگذران و بند از بند آنان جدا كن كه مستحق آنند . و چون حسين را كشتى ، پيگر او را در زير سم اسبان لگد كوب كن كه او قاطع رحم و ستمكار است . و نمى پندارم كه پس از مرگ او اين عمل (لگد كوب كردن ) به او زيانى برساند ولى سخنى است كه گفته ام و بايد انجام شود . پس اگر فرمان ما را اطاعت كردى تو را پاداش دهم ، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشكر ما كناره گير و مسووليت آنها را به شمر بن ذى الجوشن واگذار كه ما فرمان خويش را به او داده ايم ، والسلام . (571)

روز نهم محرم (تاسوعا)

شمر نامه را از عبيدالله بن زياد گرفته و از نخيله كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد (572) و

نامه عبيدالله را براى عمر بن سعد قرائت كرد .

ابن سعد به شمر گفت : واى بر تو خدا خانه ات را خراب كند ، چه پيام زشت و ننگينى براى من آورده اى به خدا سوگند كه تو عبيدالله را از قبول آنچه كه من براى او نوشته بودم بازداشتى و كار را خراب كردى ، من اميدوار بودم كه اين كار به صلح تمام شود ، به خدا سوگند حسين تسليم نخواهد شد زيرا روح پدرش در كالبد اوست . شمر به او گفت : بگو بدانم چه خواهى كرد ؟ آيا فرمان امير را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگيد و يا كناره خواهى گرفت و من مسئوليت لشكر را به عهده خواهم داشت ؟

عمر بن سعد گفت : اميرى لشكر را به تو واگذار نمى كنم و در اين شايستگى را نمى بينم ، و من خود اين كار را به پايان مى رسانم ، تو امير پياده نظام باش

و سرانجام عمر بن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد . (573)

امام صادق عليه السلام فرمود : تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسين و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه اظهار شادمانى و مسرت مى كردند ، و در اين روز حسين را تنها و غريب يافتند و دانستند كه ديگر ياورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد . سپس

امام صادق عليه السلام فرمود : پدرم فداى آن كسى است كه او را غريب و تنها گذاشته و در تضيعيف او كوشيدند . (574)

امان نامه

چون شمر ، نامه را از عبيدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند ، او و عبدالله بن ابى المحل (كه ام البنين عمه او بود) به عبيدالله گفتند : اى امير خواهر زادگان ما همراه با حسين اند ، اگر صلاح مى بينى نامه امانى براى آنها بنويس ، عبيدالله پيشنهاد آنها را پذيرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامه اى براى آنها بنويسد .

رد امان نامه

عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسيله غلام خود - كزمان (575) به كربلا فرستاد ، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنين قرائت كرد و گفت : اين امان نامه اى كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است ، آنها در پاسخ كزمان گفتند : سلام ما را به او برسان و بگو : ما را حاجتى به امان نامه تو نيست ، امان خدا بهتر از امان عبيدالله پسر سميه است . (576) همچنين شمر به نزديكى خيام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان عليهم السلام فرزندان على بن ابى طالب عليه السلام (كه مادرشان ام البنين است ) را صدا زد ، آنها بيرون آمدند ، شمر به آنها گفت : براى شما از عبيدالله امان گرفته ام ، و آنها متفقا گفتند : خدا تو را و امان تو را لعنت كند

، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته (577)باشد ؟

اعلان جنگ

پس از رد امان نامه ، عمر بن سعد فرياد زد كه : اى لشكر خدا سوار شويد و شاد باشيد كه به بهشت مى رويد و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد .

در اين هنگام امام حسين عليه السلام در جلوى خيمه خويش نشسته و به شمشير خود تكيه داده و سر بر زانو نهاده بود ، زينب كبرى شيون كنان به نزد برادر آمد و گفت : اى برادر ! اين فرياد و هياهو را نمى شنوى كه هر لحظه به ما نزديكتر مى شود .

امام حسين عليه السلام سر برداشت و فرمود : خواهرم ! رسول خدا را همين حال در خواب ديدم ، به من فرمود : تو به نزد ما مى آيى .

زينب از شنيدن اين سخنان چنان بى تاب شد كه بى اختيار محكم به صورت خود زد و بناى بى قرارى نهاد .

امام گفت : اى خواهر ! جان شيون نيست ، خاموش باش ، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند .

در اين اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام عرض كرد ، اى برادر ! اين سپاه دشمن است كه تا نزديكى خيمه ها آمده است .

امام در حالى كه برخاست فرمود : اى عباس . جانم فداى تو باد ! بر اسب خود سوار شو (578) و از آنها بپرس : مگر چه روى داده ؟ و براى چه به اين جا آمده اند ؟

حضرت عباس عليه

السلام با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند ، نزد سپاه دشمن آمد و پرسيد : چه رخ داده و چه رخ داده و چه مى خواهيد ؟ گفتند : فرمان امير است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد و يا آماده كارزار شويد !

عباس عليه السلام گفت : از جاى خود حركت نكنيد و شتاب به خرج ندهيد تا نزد ابى عبدالله رفته و پيام شما را به او عرض كنم . آنها پذيرفتند و عباس بن على عليه السلام به تنهايى نزد امام حسين عليه السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانيد ، و اين در حالى بود كه بيست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصيحت مى كردند و آنان را از جنگ با حسين بر حذر مى داشتند و در ضمن از پيشروى آنها به طرف خيمه ها جلوگيرى مى كردند . (579)

سخنان حبيب بن مظاهر و زهير

حبيب بن مظاهر به زهير بن قين گفت : با اين گروه سخن بايد گفت خواهى تو و اگر خواهى من .

زهير گفت : تو به نصيحت اين قوم آغاز سخن كن .

حبيب رو به سپاه دشمن كرده گفت : بدانيد كه شما بد جماعتى هستيد ، همان گروهى كه نزد خدا در قيامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهل بيت او را كشته باشند .

عزره بن قيس گفت : اى حبيب ! تو هر چه خواهى و هرچه مى توانى خود ستايى كن !

زهير گفت :

اى عزره ! خداى عزوجل اهل بيت را از هر پليدى دور نموده و آنها را پاك و منزهداشته است ، از خدا بترس كه من خير خواه توام ، تو را به خدا از آن گروه مباش كه يارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان ، نفوسى را كه طيب و طاهرند ، بكشند . (580)

عزره گفت : اى زهير ! تو از شيعيان اين خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى . زهير گفت : آيا در اينجا بودنم به تو نمى گويد كه من پيرو اين خاندانم ؟ به خدا سوگند كه نامه اى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده يارى هم به او ندادم ، بلكه او را در بين راه ديدار نمودم و هنگامى كه او را ديدم ، رسول خدا و منزلت امام حسين عليه السلام نزد او را به ياد آوردم ، و چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد ، تصميم به يارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم ، باشد كه حقوق خدا و پيامبر او را كه شما ناديده گرفته ايد ، حفظ كرده باشم . (581)

امام عليه السلام به حضرت عباس بن على فرمود : اگر مى توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تاخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگزاريم ، (582) خداى متعال مى داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن ) را دوست دارم . (583)

يك شب مهلت براى

راز و نياز

پس عباس عليه السلام نزد سپاهيان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشوار براى نماز و عبادت - مهلت خواست . عمر بن سعد در موافقت با اين در خواست ، مردد بود ، و سرانجام از لشكريان خود پرسيد كه : چه بايد كرد ؟

عمر و بن حجاج گفت : سبحان الله ! اگر اهل ديلم (كنايه از مردم بيگانه ) و كفار از تو چنين تقاضايى مى كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى !

قيس بن اشعث گفت : درخواست آنها را اجابت كن ، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگيد .

ابن سعد گفت : به خدا سوگند كه اگر بدانم چنين كنند ، هرگز با در خواست آنها موافقت نكنم . (584)

عاقبت ، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على عليه السلام آمد و گفت : ما به شما تا فردا مهلت مى دهيم ، اگر تسليم شديد شما را به نزد عبيدالله بن زياد خواهيم فرستاد ! و اگر سرباز زديد ، دست از شما بر نخواهيم داشت . (585)

عصر تاسوعا

عمر سعد لشكر خود را بخواند ، و پيش از غروب آفتاب به سوى حسين عليه السلام حمله ور شد .

حسين عليه السلام در جلو خيمه اش نشسته بود و دو زانو را در بند شمشير قرار داده بود و در اثر خستگى خوابش برده بود ولى خواهرش زينب عليه السلام بيدار بود و در كنار برادر ايستاده از وى پرستارى مى كرد . زينب غريو حمله سپاه را از نزديك بشنيد ، با ملايمت به

برادر نزديك شده گفت : برادر ، بانگ و فرياد نزديك مى شود ، آيا نمى شنوى ؟ امام حسين عليه السلام سر برداشʠو فرمود : جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم ، به من فرمود : تو نزد ما مى آيى . خواهرش سيلى به صورت خود نواخت و گفت : اى واى . . . حسين عليه السلام فرمود : خواهر عزيز من ، واى بر تو نباشد ، آرام باش خداى تو را رحمت كند . آنگاه امام حسين عليه السلام برادرش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را فراخواند و از او خواست كه برود از مهاجمان خبرى بياورد . وقتى كه حسين دانست كه كوفيان آهنگ جنگ دارند دوباره برادر را فرستاد كه از آنها خواهش كند كه يك امشب را دست از جنگ بدارند ، زيرا ما مى خواهيم در اين شب براى خدا نماز بخوانيم و دعا كنيم و استعفار نماييم و هنگامى كه صبح شد و اگر خدا خواست و رو به رو شديم ، جنگ خواهيم كرد .

عمر سعد با يارانش مشورت كرد كه اين مهلت را بدهد يا نه ؟ يكى گفت : سبحان الله ، به خدا ا گر اينان از ديلميان بودند واين تقاضا را از تو مى كردند شايسته بود كه با آن موافقت كنى . سپس تا فردا مهلت دادند . (586)

امام حسين عليه السلام بيعت نمى كند

الا و ان الدعى بن الدعى قد ركزنى بين اثنتين ، بين السله و اذلعه و هيهات منا الذله . يابى الله ذلك لنا و رسوله و

المومنون و حج . ر طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام على مصارع الكرام . الا و انى زاحف بهذه الا سره مع قله العدد و خخذله الناصر (587)

بدانيد ابن زياد بى پدر فرزند زياد زنا زاده مرا در ميان دو راه قرار داده است ؛ يا آن كه شمشيرها از نيام كشيده مى شود و يا آن كه تن به خوارى و پستى داده تسليم او و يزيد گردم و خوارى از ما بسى به دور است . خدا خوارى ما را نخواهد و پيغمبر و مردمان با ايمان به آن تن ندهند و دامن هاى پاك مادران و جوانان با غيرت و راد مردان با حميت كه هرگز تا راه مرگ و شهادت به روى آنها باز است از راه پستى و مذلت و اطاعت از فرو مايگان نخواهند رفت از خوارى و ذلت ما امتناع دارند اكنون با كمى ياران و پراكنده شدن دوستان براى جنگ آماده ام . (588)

شب عاشورا

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : من آن شب نشسته بودم و عمه ام زينب عليها السلام نزد من بود . پدرم حسين عليه السلام عليه السلام اين ابيات را انشاد فرمود و من آن را حفظ كردم و گريه در گلوگاه من گره گشت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم ، اما عمه ام زينب كه اين كلمات را بشنيد نتوانست خود را كنترل كند و اشك از ديدگانش مى ريخت . (589)

يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالا شراق و الا صيل

من صاحب او طالب

قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل

و انا الامر الى الجليل

و كل حى سالك السبيل (590)

اى روزگار ، تف بر تو از اين دوستى تو . چقدر تو را صبح هاى روشن و شام هاى تيره است كه بر كشته هاى ياران من يا دوستان من مى گذرد ، آرى روزگار به دل نمى پذيرد . كارها بر دست خداى بزرگ است و بس و هر زنده اى بايد اين راه را بپيمايد .

پدرم دو يا سه بار اين شعر را بخواند تا من مقصودش را فهميدم (591)

هنگامى كه عمه ام زينب اين اشعار را شنيد ، خوددارى نتوانست كرد از جاى پريد و دامن كشان و سر برهنه به سوى پدرم دويد وقتى به او رسيد شيون آغاز كرد و گفت : اى واى از داغديدگان ، اى كاش مرگ زندگى مرا نابود مى كرد .

حسين عليه السلام نظر عميقى به زينب انداخت و به او گفت : خواهر عزيزم ، حلم و بردبارى تو را شيطان نبرد . زينب گفت : يا ابا عبدالله ، پدر و مادرم به فداى تو ، جانم به قربان تو حسين اندوه خود را فرو برد ولى اشك در چشمانش مى درخشيد و در زير زبان چنين گفت :

و لو لا المزعجات من الليالى

لما ترك القطا طيب المنام (592)

اگر قطا را در شب وامى گذاشتند مى خوابيد .

قطا مرغى كوچك و سياه رنگ و كاكل دار است به اندازه كبوتر كه سنگ ريزه مى خورد و در فارسى آن را سنگ خوار گويند . در عرب معروف بوده كه اين مرغ در شب خواب خوشى

دارد و تا خطرى او را تهديد نكند دست از خواب شيرين بر نمى دارد و از جاى خويش نمى جنبد .

زينب گفت : واى بر من ! آيا مى خواهد تو را از من بگيرند ، اين كه دل را بيشتر مى سوزاند . آن گاه سيلى به صورت خود نواخت و گريبانش را دريد و بى هوش افتاد . امام حسين عليه السلام كنار خواهر آمد ، آب به صورت وى پاشيد و گفت : خواهر عزيزم ، از خداى بپرهيز و صبر كن ، صبرى كه براى خدا باشد . هنگامى كه زينب به هوش آمد امام حسين عليه السلام به او گفت : خواهر عزيزم ، تو را سوگند مى دهم كه وقتى من كشته شدم بهر من گريبان چاك مكن ، صورتت را مخراش ، ناله مكن ، شيون مزن . على بن الحسين مى گويد : آنگاه پدرم عمه ام را نزد من آورد و بنشانيد و خود نزد يارانش رفت .

امام حسين عليه السلام و شب عاشورا

در شب عاشورا همين كه اوضاع به آن حالت درآمد حسين عليه السلام اصحاب (593) را جمع كرد . امام سجاد عليه السلام فرمود : من نزديك رفتم ببينم پدرم چه مى گويد و آنها چه مى گويند . گوش كردم ، ديدم پدرم آغاز كرد :

اثنى على الله احسن الثناء و احمده على السراء و الضراء اللهم انى احمدك على ان كرمننا بالنبوه و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدين فاجعلنا لك من الشاكرين ، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى و لا اهل بيت ابر ولا

اوصل م ن اهل بيتى فجزاكم الله جميعا عنى خيرا . الا و انى لا ظن يومنا من هولا الاعداء غدا و انى قد اذنت لكم جميعا فانطلقوا فى حل ليس عليكم منى ذمام . هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا و لياخذ كل رجل منك بيد رجل من اهل بيتى فجزاكم الله جميعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى يفرج الله فان القوم يطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غيرى

خدا را ثنا مى گويم به بهترين ثناها ، و در همه حال ، چه در سختى و چه در درستى ، چه در راحتى و چه در بلا او را سپاس مى گويم و شكر مى كنم خدايا ، تو را حمد مى كنم بر اين نعمت عظما كه ما را به نبوت گرامى داشتى و خاندان ما را خاندان نبوت قرار دادى ، علم قرآن را به ما تعليم دادى كه حقيقت و روح تعليم را مى دانم .

بعد فرمود : يارانى نيك تر و با وفاتر از ياران خودم و اهل بيتى فاضل تر و با مراعات تر از اهل بيت خودم سراغ ندارم . سپس رو كرد به اصحاب و برادران و عموزادگان و همه مردان مجاهدى كه آن جا بودند و فرمود : اين گروه متعرض كسى ديگر غير از من نخواهند شد . همه شما از طرف من آزاديد ، از تاريكى شب استفاده كنيد و به هر جا كه مى خواهيد برويد . فقط هر كدام از شما دست يكى از خاندان (594) مرا كه به تنهايى نمى توانند بروند بگيرد و

با خود ببرد .

استغنا و بلند نظرى را ببينيد ، هيچ اضهار وحشت و ترسى نمى كند ، از احدى استمداد نمى كند ، خود را به غير از خدا به احدى محتاج نمى بيند .

امام حسين عليه السلام اهل تعارف نبود ، واقعا همه آنها را از طرف شخص خودش مرخص كرد و آزاد گذاشت . مى خواست هيچ گونه خجالت و رو در بايستى در كار نباشد ، همان طور كه مواقع ديگر نيز همين اظهارات را به بعضى از اصحاب يا نزديكان خود فرمود . از آن طرف يارانش هم نشان دادند كه واقعا و حقيقتا فداكار و از خود گذشته اند .

گاهى ممكن است يك فداكاريهاى بزرگ بشود ، اما به دنبال يك ضرورت و اجبارى ، نشير داستان معروف طارق بن زياد . همين كه افراد خود را از دريا عبور داد و وارد اسپانيا شد كشتى ها را آتش زد و از آذوقه جز مختصرى باقى نگذاشت . آنگاه خطاب به جميعت كرد و گفت : دشمن در جلو شما و دريا در پشت سر شماست از خواركى و مايه معيشت هم جز مقدار كمى در دست نداريد ، روزى شما در دست دشمن است كه با شجاعت و دلاورى و جوانمردى مى توانيد از چنگ آنها بيرون بياوريد .

اگر برگرديد دريا كام خود را براى بلعيدن شما باز كرده است و اگر جلو برويد دشمن در برابر شماست و اگر به همين حال باقى بمانيد گرسنگى شما را از پا در مى آورد . مردم را به جهاد و مبارزه تحريض كرد ، آنها

هم مردانه جنگيدند و پيش بردند . ولى براى اصحاب سيدالشهدا چنين اجبارى به وجود نيامد ، مى توانستند از آن مهلكه جان به سلامت ببرند . حتى امام حسين عليه السلام سر مبارك خود را پايين انداخت كه آنها خجالت نكشند و ماخوذ به حيا نشوند . ثابت و پابرجا ماندند ، همه هم صدا و هم آواز شدند و گفتند : آيا ما چنين كارى كنيم و تو را تنها بگذاريم ؟ تو را در چنگال دشمن بگذاريم و خودمان براى زندگى برويم . به خدا كه چنين چيزى امكان ندارد . اول كسى كه اين سخنان را جواب ابا عبدالله گفت ، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود و بعد از او ديگران هر كدام جمله اى نظير همين گفتند . (595)

گفتگوى امام حسين عليه السلام با اهل بيت و اصحاب خود

امام زين العابدين عليه السلام مى فرمايد : شب عاشورا پدرم خطبه خواند و خطاب به اصحاب خود فرمود : اين مردم فقط مرا مى خواهند ، اكنون كه سياهى شب همه جا را فرا گرفته است برويد . هر يك از شما دست يكى از اهل بيت مرا بگيرد و با خود ببرد .

پاسخ اهل بيت امام حسين عليه السلام

چون امام عليه السلام سخن به اين جا رسانيد ، فرزندان و برادران و برادر زادگان و پسران عبدالله آغاز سخن كردند و گفتند : لا و الله ما بدين كار گردن ننهيم و بعد از تو زندگى نخواهيم .

لا ارنا الله ذلك ابدا

خداوند هرگز ما را به دين ناستوده كردار ديدار نكند .

نخست عباس بن على

ابيطالب عليه السلام آغاز سخن كرد .

امام حسين عليه السلام فرمود : اى فرزندان عقيل ، قتل مسلم توانايى صبر و شكيبايى را از شما برتافت ، بر اين مصيبت فزونى نجوييد ، من شما را رخصت دادم كه از اين بلاى ناگوار كناره گيرى كنيد . عرض كردند : سبحان الله ، مردم با ما چه گويند و ما چه پاسخ دهيم كه گوييم سيد خود را و مولاى خود را و پسر عم خود را در ميان دشمن گذاشتيم . لا والله ، ما بيزار از چنين كردارى هستيم ، جان و مال و اهل و عيال را در راه تو فدا مى كنيم و در ركاب تو با دشمنان تو مى جنگيم خدا نياورد آن زندگانى را كه بعد از تو خواهيم كرد . (596)

پاسخ اصحاب به امام حسين عليه السلام

در اين هنگام مسلم به عوسجه برخاست و عرض كرد : يابن رسول الله ، آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو برداريم ؟ پس به كدام حجت در نزد حق تعالى اداى حق تو را عذر بخواهيم . لا والله ، من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را در سينه دشمنان فرو ببريم و تا دسته شمشير در دست من باشد اندام دشمنان را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه كنم

به خدا سوگند ، كه ما دست از يارى تو بر نمى داريم ، تا خداوند بداند كه تا حرمت پيغمبر صلى الله عليه و آله را در حق تو رعايت كرديم به خدا سوگند كه من

در مقام يارى تو در مرتبه اى هستم كه اگر بدانم كشته مى شوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكسرت مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد بار با من به جاى آوردند هرگز از تو جدا نخواهم شد كه گاهى مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم . چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آن كه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابدى است .

پس زهير بن قين برخاست و عرضه داشت : به خدا سوگند ، من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم ، پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاى آن خداى بزرگ دور گرداند شهادت را از جان تو و جوانان تو . هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مى گفتند و زبان حال هر يك از ايشان اين بود :

شاها من ار به عرش رسانم سرير فصل

مملوك اين جنابم و محتاج اين درم

گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر

اين مهر بر كه افكنم آن دل كجا برم (597)

از شوق رخت هر كه پرش سوختنى نيست

پروانه صفت محفلش افروختنى نيست

گرد آمده از نيستى اين مزرعه را برگ

اى برق مزن خرمن ما سوختنى نيست

در طوف حريمش زفنا جامه احرام

كرديم كه اين جامه بن تن دوختنى نيست

در مدرسه آموخته اى گرچه بسى علم

در ميكده علمى است كه آموختنى نيست

خود را چه فروشى به دگر كس به خود اى دل

بفروش اگر چند كه بفروختنى نيست

گويند

كه در خانه دل هست چراغى

افروخته كاندر حرم افروختنى نيست (598)

شب عاشورا

امشب شب وصال است روز فراق فرداست

در پرده حجازى شور عراق فرداست

امشب قرآن سعد است در اختران خرگاه

يا آنكه ليله البدر روز محاق فرداست

امشب ز لاله رويان فرخنده لاله زاى است

رخساره اى چون شمع در احتراق فرداست

امشب نواى تسبيح از شش جهت بلند است

فرياد واحسينا تا نه رواق فرداست

امشب به نور توحيد خرگاه شاه روشن

در خيمه آتش كفر دود نفاق فرداست

امشب ز روى اكبر قرص قمر هويداست

آسيب انشقاق از تيغ شقاق فرداست

امشب شكفته اصغر چون گل به روى مادر

پيكان و آن گلو را بوس و عناق فرداست

امشب خوش است و خرم شمشاد قد قاسم

رفتن به حجله گور با طمطراق فرداست

امشب نهاده بيمار سر روى بالش ناز

گردن به حلقه غل پا در وثاق فرداست

امشب به روى ساقى آزادگان گشاده

بند گران دشمن بر دست و ساق فرداست

امشب نشسته مولا بر رفرف عبادت

پيمودن ره عشق روى براق فرداست

امشب شب عروج است تا بزم قاب و قوسين

هنگام رزم و پيكار يوم السباق فرداست

امشب شه شهيدان آماده رحيل است

ديدار روى جانان يوم التلاق فرداست

امشب بگو به بانو يك ساعتى بيارام

هنگامه بلا خيز مالايطاق فرداست

امشب قرين يارى از چيست بى قرارى

دل گر شود ز طاقت يكباره طاق فرداست .

ديوان كمپانى

آخر روز نهم ماه محرم

آخرين تكليف (يا بيعت يا جنگ ) از سوى دشمن به امام رسيد و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم براى جنگ فردا شد .

روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى ، امام با جماعت اندك خود روى هم رفته كمتر از نود نفر كه چهل نفر از ايشان از همراهان سابق

امام و سى و چند نفر در شب و روز جنگ از لشكر دشمن به امام پيوسته بودند و ما بقى خويشاوندان هاشمى امام ، از فرزندان و برادر زادگان و خواهر زادگان و عموزادگان بودند ، در برابر لشكر بيكران دشمن صف آرايى نمودند و جنگ درگرفت .

آن روز از بامداد تا واپسين جنگيدند و امام حسين عليه السلام و جوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند . در ميان كشته شدگان دو فرزند خردسال امام حسن و يك كودك خردسال و يك فرزند شير خوار امام حسين را نيز بايد شمرد .

لشكر دشمن پس از خاتمه جنگ حرمسراى امام را غارت كردند و خيمه و خرگاه را آتش زدند و سرهاى شهيدان را بريده بدن هاى ايشان را لخت كرده ببى آن كه به خاك بسپارند به زمين انداختند . سپس اهل حرم را همه زن و دختر بى پناه بودند با سرهاى شيهدان به سوى كوفه حركت دادند . در ميان اسيران از جنس ذكور تنى چند بيش نبود كه از جمله آنان فرزند بيست و دوساله امام حسين عليه السلام كه سخت بيمار بود يعنى امام چهارم و ديگر فرزند چهار ساله وى محمد بن على كه امام پنجم باشد و ديگر حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسين عليه السلام بود در جنگ زخم كارى خورده و در ميان كشته گان افتاده بود ، او را نيز در آخرين رمق يافتند و به شفاعت يكى از سرداران سر نبريدند و با اسيران به كوفه بردندو از كوفه نيز به سوى دمشق نزد يزيد

بردند .

واقعه كربلا و اسيرى زنان و دختران اهل بيت و شهر به شهر گردانيدن ايشان و سخنرانى هاى كه دختر امير المومنين عليه السلام و امام چهارم كه جز اسيران بودند در كوفه و شام بنى اميه را رسوا كرد و تبليغات چندين ساله معاويه را از كار انداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل ماموران خود در ملا عام بيزارى جست و واقعه كربلا عامل موثرى بود كه با تاخير موجل خود حكومت بنى اميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت ، و از آثار معجل آن انقلاب ها و نهضت هايى بود كه به همراه جنگ هاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و از كسانى كه در قتل امام شركت جسته بودند حتى يك نفر از دست انتقام نرهيد . (599)

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا

حضرت امام عليه السلام در روز عاشورا تمام برادران و اصحاب خود را از دست داد و در راه خدا قربانى نمود .

مى گويند : ابى عبدالله عليه السلام يكه تاز ميدان بود . عمر سعد (عليه اللعنه و العذاب ) به لشكريانش گفت : واى بر شما ، با حسين سخن مى گوييد ، او فرزند على است . دامنه سخن او را تا فردا هم بكشيد خسته نخواهد شد و از سخن گفتن باز نخواهد ماند ، و همچنين به گفتار خويش ادامه خواهد داد .

پس شمر جلو آمد و گفت : اى حسين ، چه مى گويى ؟ واضح تر بگو تا بفهمم . حضرت فرمود : من مى گويم كه پرهيزكار باشيد

و از خدا بترسيد و خون مرا مريزيد ، زيرا خداوند خون مرا بر شما حلال نكرده است . من پسر دختر پيغمبر شما هستم و جده من خديجه همسر پيغمبر شما بود ، شايد شما شنيده باشيد كه پيغمبر شما فرمود : حسن و حسين عليه السلام دو آقاى جوانان بهشتند . (600)

امام حسين عليه السلام قربانى مى دهد .

السلام عليك يا اباعبدالله وعلى الارواح التى حلت بفنائك ، عليك منى سلام الله ابدا ما بقيت و بقى اليل و النهار ، و لا جعله الله آخر العهد منى لزيارتكم . السلام على الحسين ، و على على بن الحسين ، و على اولاد الحسين ، و على اصحاب الحسين

فرازى از زيارت عاشورا

سلام بر تو اى ابا عبداله و بر آن روان هايى كه فرود آمدند به درگهت . بر تو باد از من سلام خدا براى هميشه تا كه باقى ام و باقى است شب و روز ، و خدا مگرداند آن را آخرين زيارت من . سلام بر حسين و بر على بن الحسين و فرزندان حسين و بر ياران حسين .

از اين جا شروع مى كنم قربانيان راه قرآن را . اين كه اول شهيد روز عاشورا از اهل بيت آيا على اكبر است اختلاف است . محدث قمى (رحمه الله ) از شيخ مفيد و سيد بن طاووس و طبرى و ابن اثير و ابوالفرج و غيره نقل كرده است كه اول شهيد اهل بيت عليهم السلام على اكبر بوده چنان كه در زيارت شهداى معروفه است :

السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل

اما بعضى از نويسندگان او شهيد اهل بيت را عبدالله بن مسلم و حضرت على اكبر عليه السلام را جز آخرين شهيدان مى دانند .

فصل هفتم : شهادت ياران بى بديل امام حسين عليه السلام

يارانى كه در حمله اول شهيد شدند

چون اصحاب سيد الشهدا عليه السلام حقوق بسيار بر ما دارند . . . ، پس شايسته باشد كه آن اشخاصى را كه در حمله اولى شهيد شدند ، به ترتيبى كه مناقب ابن شهر آشوب ذكر كرده است بياوريم :

نعيم بن عجلان و او برادر نعمان بن عجلان است كه از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام و عامل آن حضرت بر بحرين و عماون بوده و گويند اين دو تن با نضر كه برادر سوم است از شجعان و از شعرا بوده اند و در صفين ملازمت آن حضرت داشته اند .

عمران بن كعب بن حارث الاشجعى كه در رجال شيخ ذكر شده .

حنظله بن عمرو الشيبانى .

قاسط بن زهير و برادرش مقسط .

و در رجال شيخ اسم والدشان را عبدالله گفته .

كنانه بن عتيق تغلبى كه از ابطال و قراء و عباد كوفه به شمار رفته .

عمرو بن ضبيعه بن قيس التميمى و او فارسى شجاع بود ، گويند اول با عمر سعد بوده ، پس داخل شده در انصار امام حسين عليه السلام .

ضرغامه بن مالك تغلبى ، و بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون شد و شهيد گرديد .

عامر بن مسلم العبدى ، و مولاى او سالم از شيعيان بصره بودند و با سيف بن مالك و ادهم بن اميه به همراهى يزيد بن ثبيط و پسرانش به يارى امام حسين

عليه السلام آمدند و در حمله اولى شهيد گشتند .

سيف بن عبدالله بن مالك العبدى ، بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون و شهيد شده رحمه الله عليه .

عبدالرحمن بن عبدالله الارحبى الهمدانى و اين همان كسى است كه اهل كوفه او را با قيس بن مسهر به سوى امام حسين عليه السلام به مكه فرستادند با كاغذهاى بسيار روز دوازدهم ماه رمضان بود كه خدمت آن حضرت رسيدند .

حباب بن عامر التيمى ، از شيعيان كوفه است با مسلم بيعت كرده و چون كوفيان با مسلم عليه السلام جفا كردند ، حباب به قصد خدمت امام حسين عليه السلام حركت كرده و در بين راه به آن حضرت ملحق شد .

عمرو الجندعى ، ابن شهر آشوب او را از مقتولين در حمله اولى شمرده ولكن بعض اهل سير گفته اند كه او مجروح روى زمين افتاده بود و ضربتى سخت بر سر او رسيده بود قوم او را از معركه بيرون بردند ، مدت يك سال مريض و صاحب فراش بود در سر سال وفات كرد و تاييد مى كند اين مطلب را آنچه در زيارت شهدا است :

السلام على المرتث معه عمرو بن عبدالله الجندعى .

حلاس (به حاء مهمله كغراب ) بن عمرو الازدى الراسبى ، و برادرش نعمان بن عمرو از اهل كوفه و از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بوده ، بلكه حلاس از سرهنگان لشكر آن حضرت در كوفه بوده .

سوار بن ابى عمير النهمى در حمله اولى مجروح در ميان كشتگان افتاد او را اسير كردند به

نزد عمر سعد بردند . عمر خواست او را بكشد قوم او شفاعتش كردند و او را نكشت لكن به حال اسيرى و مجروح بود تا شش ماه پس از آن وفات كرد مانند موقع بن ثمامه كه او نيز مجروح افتاده بود قوم او ، او را به كوفه بردند و مخفى كردند ابن زياد مطلع شد فرستاد تا او را بكشند قوم او از بنى اسد شفاعتش كردند او را نكشت لكن او را در قيد آهن كرده فرستاد او را به زاره (موضعى به عمان ) موقع از زحمت جراحتها مريض بود تا يك سال پس از آن در همان زاره وفات فرموده .

و اشاره به او كرده كميت اسدى در اين مصرع : و ان ابو موسى اسير مكبل(ابو موسى كنيه موقع است ) . وبالجمله در زيارت شهدا است السلام على الجريح الماسور سوار بن ابى عمير النهمى .

عمار بن ابى سلامه الدالانى الهمدانى از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام و از مجاهدين در خدمتش به شمار رفته بلكه بعضى گفته اند كه او حضرت رسول صلى الله عليه و آله را نيز درك كرده .

زاهر مولى عمروبن الحمق جد محمد بن سنان زاهرى در سنه شصتم به حج مشرف شده و بشرف مصاحبت حضر سيدالشهدا عليه السلام نائل شده و در خدمتش بود تا در روز عاشورا در حمله اولى شهيد گشت .

از قاضى نعمان مصرى مرويست كه چون عمرو بن الحمق از ترس معاويه گريخت به جانب جزيره و مردى از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام كه نامش زاهر بود با او همراه بود ، چون

مار عمرو را گزيد بدنش ورم كرد ، زاهر را فرمود كه حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا خبر كرده كه شركت مى كند در خون من جن و انس و ناچار من كشته خواهم گشت در اين وقت اسب سوارانى كه در جستجوى او بودند ظاهر شدند عمر به زاهر فرمود كه تو خود را پنهان كن اين جماعت به جستجوى من مى آيند و مرا مى يابند و مى كشند و سرم را با خود مى برند و چون رفتند تو خود را ظاهر كن و بدن مرا از زمين بردار و دفن كن . زاهر گفت : تا من تير در تركش دارم با ايشان جنگ مى كنم تا آنگاه با تو كشته شوم ، عمرو فرمود آنچه من مى گويم بكن كه در امر من نفع مى دهد خدا ترا ، زاهر چنان كرد كه عمرو فرموده بود و زنده بماند تا در كربلا شهيد شد ، رحمه الله عليه .

جبله بن على الشيبانى از شجاعان اهل كوفه بوده .

مسعود بن الحجاج التيمى و پسرش عبدالرحمن از شجاعان معروفين بوده اند با ابن سعد آمده بود در ايامى كه جنگ نشده بود آمدند خدمت امام حسين عليه السلام سلام كنند بر آن حضرت پس سعادت شامل حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند تا در حمله اولى شهيد گشتند .

زهير بن بشر الخثعمى .

عمار بن حسان بن شريح الطائى از شيعيان مخلصين بوده و با حضرت امام حسين عليه السلام از مكه مصاحبت كرده تا در كربلا .

و پدرش حسان از اصحاب اميرالمومنين عليه

السلام بوده و در صفين در ركاب آن حضرت شهيد شده . و در رجال اسم عمار را عامر گفته اند ، و از احفاد اوست عبدالله بن احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عامر مقتول بكربلا ابن حسان و عبدالله مكنى است به ابوالقاسم و صاحب كتبى است كه از جمله آنهاست كتاب قضايا اميرالمومنين عليه السلام روايت مى كند آن را از پدرش ابوالجعد احمد بن عامر و شيخ نجاشى روايت كرده از عبدالله بن احمد مذكور كه گفت پدرم متولد شد سنه صد و پنجاه و هفت و ملاقات كرد شيخ ما حضرت رضا عليه السلام را در سنه صدو نود و چهار و وفات كرد حضرت رضا عليه السلام در طوس سنه دويست و دو روز سه شنبه هيجدهم جمادى الاولى و من ملاقات كردم حضرت ابوالحسن ابو محمد عليهما السلام را و پدرم موذن آن دو بزرگوار بود الخ پس معلوم شد كه ايشان بيت جليلى بوده اند از شيعه ، قدس الله ارواحهم .

مسلم بن كثير ازدى كوفى تابعى گويند از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بوده و در ركاب آن حضرت در بعضى حروب زخمى به پايش رسيده بود و خدمت سيدالشهدا عليه السلام از كوفه به كربلا مشرف شده در روز عاشورا در حمله اولى شهيد شد و نافع مولاى او بعد از نماز ظهر شهيد گرديد .

زهير بن سليم ازدى و اين بزرگوار از همان سعادتمندان است كه در شب عاشورا به اردوى همايونى حضرت سيد الشهدا عليه السلام ملحق شدند .

عبدالله و عبيدالله پسران يزيد بن ثبيط عبدى بصرى

ابو

جعفر طبرى روايت كرده كه جماعتى از مردم شيعه بصره جمع شدند در منزل زنى از عبدالقيس كه نامش ماريه بنت منقذ و از شيعيان بود و منزلش مجمع شيعه بود و اين در اوقاتى بود كه عبيدالله بن زياد به كوفه رفته بود و خبر به او رسيده بود از اقبال و توجه امام حسين عليه السلام به سمت عراق ، ابن زياد نيز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود كه براى ديدبانها جايى درست كنند و ديدبان در آن قرار دهند و راهها را پاسبان گذارند كه مبادا كسى ملحق به آن حضرت شود ، پس يزيد بن ثبيط كه از قبيله عبدالقيس و از آن جماعت شيعه بود كه در خانه آن زن مومنه جمع شده بودند ، عزم كرد كه به آن حضرت ملحق شود ، او را ، ده پسر بود ، پس با پسران خود فرمود كه كدام از شماها با من خواهيد آمد ؟ دو نفر از آن ده پسر مهياى مصاحبت او شدند ، پس آن جماعتى كه در خانه آن زن جمع بودند فرمود كه من قصد كرده ام ملحق شوم به امام حسين عليه السلام و اينك بيرون خواهم شد . شيعيان گفتند كه مى ترسيم بر تو از اصحاب پسر زياد ، فرمود به خدا سوگند هرگاه برسد شتران يا پاهاى ما به جاده ، و راه ديگر سهل است بر من ووحشتى نيست بر من از اصحاب ابن زياد كه به طلب من بيايند ، پس از بصره بيرون شد و از غير راه از بيابان قفر و

خالى سير كرد تا در ابطح به امام حسين عليه السلام رسيد ، فرود آمد و منزل و ماواى خود را درست كرد ، پس رفت به سوى رحل و منزل آن حضرت وچون خبر او به حضرت امام حسين عليه السلام رسيد به ديدن او بيرون شد به منزل او كه تشريف برد ، گفتند به قصد شما به منزل شما رفت ، حضرت در منزل او نشست به انتظار او از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جايگاه خود نديد احوال پرسيد ، گفتند به منزل تو تشريف بردند . يزيد برگشت به منزل خود ، آن جناب را ديد نشسته . پس اين آيه مباركه را خواند :

بفضل الله و برحمته و بذلك فليفر حوا (سوره يونس ، آيه 58)

پس سلام كردن به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را كه براى چه از بصره به خدمتش آمده ، حضرت دعاى خير فرمود براى او پس با آن حضرت بود تا در كربلا شهيد شد با دو پسرش عبدالله و عبيدالله .

بعضى از اهل سير ذكر كرده اند كه وقتى يزيد از بصره حركت كرد عامر و مولاى او سالم و سيف بن مالك و ادهم بن اميه نيز با او همراه بودند و ايشان نيز در كربلا شهيد شدند .

و نيز از اشخاصى كه در اول قتال شهيد شدند :

جندب بن حجر كندى خولانى است كه از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام به شمار رفته .

و جناده بن كعب انصارى است كه از مكه با اهل و عيال خو در

خدمت امام حسين عليه السلام بوده و پسرش :

عمرو بن جناده بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهيد شد .

و سالم بن عمرو

قايم بن الحبيب الازدى

بكر بن حى التيمى

اميه بن سعد الطائى

عبدالله بن بشر كه از مشاهير شجاعان بوده

بشر بن عمرو

حجاج بن بدر بصرى حامل كتاب مسعود بن عمرو از بصره به خدمت امام حسين عليه السلام رسيد ، و رفيقش :

قعنب عمرو نمرى بصرى .

عائذ بن مجمع بن عبدالله عائذى ، رضوان الله عليهم اجمعين و ده نفر از غلامان امام حسين عليه السلام ، و دو نفر از غلامان اميرالمومنين عليه السلام .

مرحوم محدث قمى مى نويسد :

اسامى بعضى از اين غلامان كه شهيد شده اند از اين قرار است :

اسلم بن عمرو و او پدرش تركى بود و خودش كاتب امام حسين عليه السلام و ديگر :

قارب بن عبدالله دئلى كه مادرش كنيز حضرت امام حسين عليه السلام بوده و ديگر :

منحج بن سهم غلام امام حسين عليه السلام ، با فرزندان امام حسن عليه السلام به كربلا آمد و شهيد شد .

سعد بن الحرث غلام اميرالمومنين عليه السلام .

نصر بن ابى نيزر غلام آن حضرت نيز و اين نصر پدرش همان است كه در نخلستان اميرالمومنين عليه السلام كار مى كرد .

حرث بن نبهان غلام حمزه ، الى غير ذلك

و بالجمله چون در اين حمله جماعت بسيارى از اصحاب سيدالشهدا عليه السلام شهيد شدند ، شهادتشان در حضرت سيدالشهدا عليه السلام تاثير كرد پس در آن وقت جناب امام حسين عليه السلام از روى

تاسف دست فرا برد و بر محاسن شريف خود نهاد و فرمود شدت كرد غضب خدا بر يهود گاهى كه از براى خدا فرزند قرار دادند ، و شدت كرد خشم خدا بر نصارى هنگامى كه سه خدا قائل شدند ، و شدت كرد غضب خدا بر مجوس وقتى كه به پرستش آفتاب و ماه پرداختند ، و شديد است غضب خدا بر قومى كه متفق الكلمه شدند بر ريختن خون فرزند پيغمبر خودشان ، به خدا سوگند به هيچ گونه اين جماعت را اجابت نكنم از آنچه در دل دارند تا گاهى كه خدا را ملاقات كنم و به خون خويش مخضب باشم . (601)

شهادت بقيه ياران با وفا ، توبه حر

حر بن يزيد رياحى چون تصميم لشكر را براى قتال ديد و شنيد صيحه امام حسين عليه السلام را كه مى فرمود :

اما من مغيث يغيث لوجه الله اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله صلى الله عليه و آله

اين استغاثه كريمه او را از خواب غفلت بيدار كرد ، لاجرم به خويش آمد و رو به سوى پسر سعد آورد و گفت : اى عمر ، آيا با اين مرد مقاتلت خواهى كرد ؟

گفت : بلى والله قتالى كنم كه آسانتر او آن باشد كه سرها از تن بپرد و دست ها قلم گردد .

گفت : آيا نمى شنود كه اين كار را به خاتمت برسانى ؟

عمر گفت : اگر كار به دست من بود چنين مى كردم ، اما امير تو عبيدالله بن زياد از صلح ابا كرد و رضا نداد .

حر آزرده خاطر از وى بازگشت و در موقفى

ايستاد . حر آمد اسب خود را آب داد و روى به امام حسين عليه السلام كرد و از اسب فرود آمد و روى به زمين نهاد و توبه كرد . حضرت هم از او پذيرفت . ابو جعفر طبرى نقل كرده كه چون حر به جانب امام حسين عليه السلام و اصحابش روان شد ، گمان كردند كه اراده كارزار دارد . چون نزديك شد و سپر خود را واژگون كرد ، دانستند به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد . پس نزديك امام شد و سلام كرد و گفت :

اى در تو مقصد و مقصود ما

وى رخ شاهد و مشهود ما

يار شو اى مونس غم خوارگان

چاره كن اى چاره بى چارگان

در گذر از جرم كه خواهنده ايم

چاره ما كن كه پناهنده ايم

چاره ما ساز كه بى ياوريم

گر تو برانى به كه رو آوريم

دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع

گر چه دربانى ميخانه فراوان كردم

سايه اى بر دل ريشم فكن اى گنج مراد

كه من اين خانه به سوداى تو ويران كردم

امام حسين عليه السلام بعد از آن كه از تقصير حر گذشت و او را پناه داد . حر شروع به سخنرانى كرد و گفت : اى مردم كوفه ، مادر به عزاى شما بنشيند و بر شما بگريد . اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوى خويش او را طلبيديد . چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت دست از يارى او برداشتيدو با دشمنانش گذاشتيد و حال آن كه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيد و بذل جان نماييد ، پس در غدر

و مكر بيرون آمديد و او را گريبان گير شديد و از هر طرف او را احاطه كرديد تا مانع شويد او را از توجه به سوى بلاد و شهرهاى وسيع الهى . لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند ، منع كرديد او را و زنان و اطفال و اهل بيتش را از آب جارى فرات كه مى آشامند از آن يهود و نصارا و مى غلطد در آن كلاب و خنازير و اينك آل پيغمبر از آسيب عطش از پاى در افتادند .

لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات

بر مردمان طاغى و ياغى حلال شد

از باد ناگهان اجل گلشن نبى

از پاى فتاده قامت هر نونهال شد

چه بد مردمى بوديد بعد از پيامبر در حق آل پيامبر ، خداوند سيراب نگرداند شما را در روزى كه مردمان تشنه باشند . چون حر را بدينجا رسانيد گروهى به جانب او تير افكندند و او برگشت در پيش روى امام عليه السلام ايستاد .

اين هنگام عمر سعد ندا در آورد و جسارت كرد و تيرى بر چله كمان نهاد و به سوى سپاه سيد الشهدا عليه السلام انداخت و گفت : اى مردم گواه باشيد اول كسى كه تير به لشكر حسين افكند من بودم

سيد بن طاووس روايت كرده : پس از آن كه ابن سعد به طرف (602) آن حضرت تير افكند ، لشكر او هم لشكر امام حسين عليه السلام را تيرباران كردند و تير مثل باران بر لشكر آن امام مومنان باريد

پس حضرت رو به اصحاب خويش كرده فرمود : برخيزيد و براى

مرگ مهيا شويد كه چاره اى نيست . خدا شما را رحمت كند . همانا آن تيرها رسولان قومند به سوى شما . پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند و به مقدار يك ساعت با آن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تا آن كه از لشكر آن حضرت به روايت محمد بن ابى طالب موسوى پنجاه نفر از پا در آمدند و شهد شهادت نوشيدند .

يكى از آنها همان حر بود . بعد از نبرد زياد و رجز خوانى ، جماعتى از لشكر عمر سعد بر او حمله آوردند و شهيدش كردند . بعضى گفته اند كه امام حسين عليه السلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت . پس فرمودن به به اى حر تو حر (آزاد مردى ) همچنان كه نام گذاشته شدى به آن ، حرى در دنيا و آخرت ، پس خواند آن حضرت :

لنعم الحر حر بنى رياح

و نعم الحر عند مختلف الرياح

و نعم الحر اذ نادى حسينا

فجاد بنفسه عند الصباح (603)

نبش قبر حر عليه الرحمه

سيد نعمت الله جزائرى در كتاب انوار النعمانيه بيان كرده : چون شاه اسماعيل صفوى بغداد را تصرف كرده ، براى زيارت قبر حضرت سيدالشهداعليه السلام به كربلا مشرف شد . از بعضى مردم شنيد كه به جناب حر طعن مى زنند . پس خودش نزد قبر حر رفت و امر كرد قبر را نبش كردند . چون به جسد حر رسيدند ، ديدند بدن تازه و مانند همان روزى است كه شهيد شده و ديدندكه بر سرش پارچه اى بسته شده . به شاه خبر دادند

كه چون روز عاشورا ضربتى كه بر سر مبارك حر رسيده بود خون جارى مى شد ، امام عليه السلام اين پارچه را بر سر او بست و به همان حالت دفن شد . پس شاه امر كرد كه آن پارچه را باز كنند تا به قصد تبرك آن را براى خود بردارد . چون آن پارچه را باز كردند ، خون از همان موضع سر بيرون جهيد . با پارچه ديگرى سر مبارك را بستند ، فايده نكرد و همان طور خون جارى مى شد . به ناچار به همان پارچه اما عليه السلام آن زخم را بستند و خون قطع شد . پس شاه حسن حال و مقام حر را دانست ، پس قبه و بارگاه بر آن قبر بنا كرد و خادمى بر آن گماشت . (604)

شهادت برير بن خضير

برير بن خضير به ميدان آمد و او مردى زاهد وعابد بود و او را سيد قرا مى ناميدند و از اشراف اهل كوفه از همدانيين بود و اوست خالوى ابو اسحاق عمرو بن عبدالله سبيعى كوفى تابعى كه در حق او گفته اند چهل سال نماز صبح را به وضوى نماز عشا گذارد و در هر شب يك ختم قرآن مى نمود ، و در زمان او اعبدى از او نبود ، و اوثق در حديث از او نزد خاصه و عامه نبود ، و او از ثقات على بن الحسين عليه السلام بود و بالجمله جناب برير چون به ميدان تاخت از آن سوى يزيد بن معقل به نزد او شتافت و با هم اتفاق كردند كه مباهله كنند و از خدا بخواهند

كه هر كه بر باطل است بر دست آن ديگر كشته شود ، اين بگفتند و بر هم تاختند . يزيد ضربتى بر برير زد او را آسيبى نرساند ، لكن برير او را ضربتى زدكه خود او را دو نيمه كرد و سر او را شكافت تا به دماغ رسيد ، يزيد پليد بر زمين افتاد مثل آنكه از جاى بلندى بر زمين افتد .

رضى بن منقذ عبدى كه چنين ديد بر برير حمله آورد و با هم دست به گردن شدند و يك ساعت با هم نبرد كردند آخر الامر برير او را بر زمين افكند و بر سينه اش نشست رضى استغاثه به لشكر كرد كه او را خلاص كنند . كعب بن جابر حمله كرد و نيزه خود را گذاشت بر پشت برير ، برير كه احساس نيزه كرد همچنانكه بر سينه رضى نشسته بود خود را بر روى رضى افكند و صورت او را دندان گرفت و طرف دماغ او را قطع كرد از آن طرف كعب بن جابر چون مانعى نداشت چندان به نيزه زور آورد تا در پشت برير فرو رفت و برير را از روى رضى افكند و پيوسته شمشير بر آن بزرگوار زد تا شهيد شد .

راوى گفت : رضى از خاك برخاست در حالتى كه خاك از قباى خود مى تكانيد و با كعب گفت : اى برادر ! بر من نعمتى عطا كردى كه تا زنده ام فراموش نخواهم نمود ، چون كعب بن جابر برگشت زوجه اش يا خواهرش نوار بنت جابر با وى گفت كشتى سيد قرا را هر آينه

امر عظيمى به جاى آوردى ، به خدا سوگند ديگر با تو تكلم نخواهم كرد .

شهادت وهب كلبى عليه الرحمه

وهب بن عبدالله بن حباب كلبى كه با مادر و زن ، در لشكر امام حسين عليه السلام حاضر بود به تحريص مادر ساخته جهاد شد ، اسب به ميدان راند و رجز خواند :

ان تنكرونى فانا ابن الكلب

سوف ترونى و ترون ضربى

و حملتى و صولتى فى الحرب

ادرك ثارى بعد ثار صحبى

و ادفع الكرب امام الكرب

ليس جهادى فى الوغى باللعب

و جلادت و مبارزت نيكى به عمل آورد و جمعى را به قتل در آورد پس از ميدان باز شتافت و به نزديك مادر و زوجه اش آمد و به مادر گفت : آيا از من راضى شدى ؟ گفت : راضى نشوم تا آنكه در پيش روى امام حسين عليه السلام كشته شوى ، زوجه او گفت تو را به خدا قسم مى دهم كه مرا بيوه مگذار و به درد مصيبت خود مبتلا مساز ، مادر گفت : اى فرزند سخن زن را دور انداز به ميدان رو در نصرت امام حسين عليه السلام خود را شهيد ساز تا شفاعت جدش در قيامت شامل حالت شود .

پس وهب به ميدان رجوع كرد و نوزده سوار و دوازده پياده را به قتل رسانيد و لختى كارزار كرد تا دو دستش را قطع كردند . اين وقت مادر او عمود خيمه بگرفت و به حربگاه در آمد و گفت : اى وهب پدر و مادرم فداى تو باد چندان كه توانى رزم كن و حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله از دشمن دفع نما

. وهب خواست كه تا او را برگرداند ، مادرش جانب جامه او را گرفت و گفت : من روى باز پس نمى كنم تا به اتفاق تو در خون خويش غوطه زنم . جناب امام حسين عليه السلام چون چنين ديد فرمود از اهل بيت من جزاى خير بهره شما باد به سراپرده زنان مراجعت كن خدا تو را رحمت كند ، پس آن زن به سوى خيام محترمه زنها برگشت و آن جوان كلبى پيوسته مقاتلت كرد تا شهيد شد .

راوى گفت كه : زوجه وهب بعد از شهادت شوهرش بيتابانه به جانب او دويد و صورت بر صورت او نهاد شمر (ملعون ) غلام خود را گفت تا عمودى بر سر او زد و به شوهرش ملحق ساخت ، و اين اول زنى بود كه در لشكر حضرت سيدالشهدا عليه السلام به قتل رسيد .

شهادت عمرو بن خالد ازدى اسدى صيداوى

عمرو بن خالد خالد ازدى اسدى صيداوى عازم ميدان شد ، خدمت امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد : فدايت شوم يا اباعبدالله من قصد كرده ام كه ملحق شوم به شهداى از اصحاب تو و كراهت دارم از آنكه زنده بمانم و تو را وحيد و قتيل بينم ، اكنون مرخصم فرما ، حضرت او را اجازت داد و فرمود ما هم ساعت بعد به تو ملحق خواهيم شد ، آن سعادتمند به ميدان آمد ، پس كارزار كرد تا شهيد شد .

پس فرزندش خالد بن عمرو بيرون شد جهاد كرد تا شهيد شد

سپس سعد بن حنظله تميمى به ميدان رفت و او از اعيان لشكر امام حسين عليه السلام بود

پس حمله كرد و كارزار سختى نمود تا شهيد شد ، رحمه الله عليه . پس عمير بن عبدالله مذحجى به ميدان رفت ، پس كارزار كرد و بسيارى را كشت تا به دست مسلم ضبابى و عبدالله بجلى شهيد شد .

تذكره ى ابوثمامه نماز را در خدمت امام حسين عليه السلام و شهادت حبيب بن مظاهر

ابو ثمامه صيداوى ، كه نام شريفش عمرو بن عبدالله است چون ديد وقت زوال است به خدمت امام عليه السلام شتافت و عرض كرد : يا ابا عبدالله ! جان من فداى تو باد ، همانا مى بينم كه اين لشكر به مقاتلت تو نزديك گشته اند و لكن سوگند با خداى كه تو كشته نشوى تا من در خدمت تو كشته شوم و به خون خويش غلطان باشم و دوست دارم كه اين نماز ظهر را با تو بگذارم آنگاه خداى خويش را ملاقات كنم ، حضرت سر به سوى آسمان برداشت پس فرمود : ياد كردى نماز را خدا تو را از نماز گزاران و ذاكرين قرار دهد ، بلى اينك اول وقت آن است . پس فرمود : از اين قوم بخواهيد تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گذاريم ، حصين بن تميم چون اين بشنيد فرياد برداشت كه نماز شما مقبول درگه اله نيست ، حبيب بن مظاهر فرمود : اى حمار غدار ! نماز پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله قبول نمى شود و از تو قبول خواهد شد ؟

حصين بر حبيب حمله كرد حبيب نيز مانند شير بر او تاخت و شمشير بر او فرود آورد

و بر صورت اسب او واقع شد ، حصين از روى اسب بر زمين افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدى كردند واو را از چنگ حبيب ربودند .

بالجمله قتال سختى نمود تا آنكه به روايتى شصت و دو تن را به خاك هلاك انداخت ، پس مردى از بنى تميم كه او را بديل بن صريم مى گفتند بر آن جناب حمله كرد و شمشير بر سر مباركش زد و شخصى ديگر از بنى تميم نيزه بر آن بزرگوار زد كه او را بر زمين افكند ، حبيب خواست تا برخيزد كه حصين بن تميم شمشير بر سر او زد كه او را از كار انداخت ، پس آن مرد تميمى فرود آمد و سر مباركش را از تن جدا كرد ، حصين گفت كه من شريك تو هستم در قتل او ، سر را به من بده تا به گردن اسب خود آويزم و جولان دهم تا مردم بدانند كه من در قتل او شركت كرده ام آنگاه بگير آن را و ببر به نزد عبيدالله بن زياد براى اخذ جايزه ، پس سر حبيب را گرفت و به گردن اسب خويش آوريخت و در لشكر جولانى داد و به او رد كرد .

چون لشكر به كوفه برگشتند آن شخص تميمى سر را به گردن اسب خويش آويخته رو به قصر الاماره ابن زياد نهاده بود ، قاسم پسر حبيب كه در آن روز غلامى مراهق بود سر پدر را ديدار كرد دنبال آن سوار را گرفت و از او مفارقت نمى نمود ، هرگاه آن مرد داخل قصرالاماره مى شد او

نيز داخل مى گشت و هرگاه بيرون مى آند او نيز بيرون مى آمد .

آن مرد سوار از اين كار به شك افتاده گفت چه شده ترا اى پسر كه عقب مرا گرفته و از من جدا نمى شوى ؟ گفت : چيزى نيست ، گفت بيجهت نيست مرا خبر بده گفت : اين سرى كه با توست سر پدر من است آيا به من مى دهى تا او را دفن نمايم ؟ گفت : اى پسر امير راضى نمى شود كه او دفن شود و من هم مى خواهم جايزه نيكى به جهت قتل او از امير بگيرم ، گفت : لكن خداوند به تو جزا نخواهد داد مگر بدترين جزاها ، به خدا سوگند كشتى او را در حالى كه او بهتر از تو بود ، اين بگفت و بگريست و پيوسته درصدد انتقام بود تا زمان مصعب بن زبير كه قاتل پدر خود را بكشت .

ابو مخنف از محمد بن قيس روايت كرده كه چون حبيب شهيد گرديد ، درهم شكست قتل او حسين عليه السلام را ، و در اين حال فرمود :

احتسب نفسى و حماه اصحابى .

و در بعض مقاتل است كه فرمود لله درك يا حبيب ! همانا تو مردى صاحب فضل بودى ختم قرآن در يك شب مى نمودى و مخفى نماند كه حبيب از حمله علوم اهل بيت و از خواص اصحاب اميرالمومنين عليه السلام به شمار رفته .

و روايت شده كه وقتى ميثم تمار را ملاقات كرد و با يكديگر سخنان بسيار گفتند ، پس حبيب گفت كه گويا مى بينم

شيخى را كه اصلع است يعنى پيش سر او مو ندارد و شكم فربهى دارد و خربزه مى فروشد در نزد دار الرزق او را بگيرند و براى محبت داشتن او به اهل بيت رسالت او را به دار كشند ، و بردار شكمش را بدرند و غرضش ميثم بود و چنان شد كه حبيب خبر داد

و در آخر روايت است كه حبيب از جمله آن هفتاد نفر بود كه يارى آن امام مظلوم كردند و در برابر كوههاى آهن رفتند و سينه خود را در برابر چندين هزار شمشير و تير سپر كردند ، و آن كافران ايشان را امان مى دادند و وعده مالهاى بسيار مى كردند و ايشان ابا مى نمودند و مى گفتند كه ديده ما حركت كند و آن امام مظلوم شهيد شود ما را نزد خدا عذرى نخواهد بود تا آنكه همه جانهاى خود را فداى آن حضرت عليه الصلاه و السلام كردند و همه بر دور آن حضرت كشته افتادند ، رحمه الله و بركاته عليهم اجمعين

شهادت سعيد بن عبدالله حنفى رحمه الله

روايت شده كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام زهير بن قين و سعيد بن عبدالله را فرمود كه پيش روى من بايستيد تا من نماز ظهر را به جاى آورم ايشان بر حسب فرمان در پيش رو ايستادند و خود را هدف تير و سنان گردانيدند ، پس حضرت با يك نيمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نيمى ديگر ساخته دفع دشمن بودند ، و روايت شده كه سعيد بن عبدالله حنفى در پيش روى آن حضرت ايستاد و خود را هدف تير نموده بود و هر كجا آن حضرت به يمين

و شمال حركت مى نمود در پيش روى آن حضرت بود تا روى زمين افتاد و در اين حال مى گفت : خدايا لعن كن اين جماعت را لعن عاد و ثمود ، اى پروردگار من سلام مرا به پيغمبر خود برسان و ابلاغ كن او را آنچه به من رسيد از زحمت جراحت و زخم چه من در اين كار قصد كردم نصرت ذريه پيغمبر تو را ، اين بگفت و جان بداد ، و در بدن او به غير از زخم شمشير و نيزه سيزده چوبه تير يافتند .

شهادت زهير بن القين عليه الرحمه

پس چون صاعقه آتشبار خويش را بر آن اشرار زد و بسيار كس از ابطال رجال را به خاك هلاك افكند ، و به روايت محمد بن ابى طالب يكصد و بيست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد ، آنگاه كثير بن عبدالله شعبى به اتفاق مهاجر بن اوس تميمى بر او حمله كردند او را از پاى در آوردند و در آن وقت كه زهير بر خاك افتاد ، حضرت حسين عليه السلام فرمود : خدا تو را از حضرت خويش دور نگرداند و لعنت كند كشندگان تو را همچنانكه لعن فرمود جماعتى از گمراهان را و ايشان را به صورت ميمون و خوك مسخ نمود . مرحوم محدث قمى مى افزايد :

زهير بن قيل جلالت شانش زياده از آن است كه ذكر شود و كافى است در اين مقام آنكه امام حسين عليه السلام يوم عاشورا ميمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعيد بن عبدالله فرمود كه در پيش روى آن

جناب بايستند و خود را وقايه آن حضرت كنند . (605)

شهادت شوذب و عباس رضى الله عنهما

عابس بن ابى شبيب شاكرى همدانى چون از براى ادراك سعادت شهادت عزيمت درست كرد روى كرد با مصاحب خود شوذب مولى شاكر كه از متقدمين شيعه و حافظ حديث و حامل آن و صاحب مقامى رفيع بلكه نقل شده كه او را مجلسى بود كه شيعيان به خدمتش مى رسيدند و از جنابش اخذ مى نمودند و كان رحمه الله و جها فيهم .

بالجمله عابس با وى گفت اى شوذب امروز چه در خاطر دارى ؟ شوذب گفت مى خواهى چه در خاطر داشته باشم ؟ قصد كرده ام كه با تو در ركاب پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله مبارزت كنم تا كشته شوم . عابس گفت گمان من هم به تو همين بوده ، الحال به خدمت آن حضرت بشتاب تا تو را چون ديگر كسان در شمار شهدا به حساب گيرد و دانسته باش كه از پس امروز چنين روز به دست هيچكس نشود چه امروز روز يست كه مرد بتواند از تحت الثرى قدم بر فرق ثريا زند و همين يك روز ، روز عمل و زحمت است و بعد از آن روز مزد و حساب و جنت است .

پس شوذب به خدمت حضرت شتافت و سلام وداع گفت پس به ميدان رفت و مقاتله كرد تا شهيد گشت ، رحمه الله و رضوانه عليه

راوى گفت : پس از آن عابس به نزد جناب امام حسين عليه السلام شتافت و سلام كرد و عرض كرد : يا اباعبدالله هيچ آفريده اى چه نزديك و چه دور

، چه خويش و چه بيگانه در روى زمين روز بپاى نبرد كه در نزد من عزيز و محبوبتر از تو باشد و اگر قدرت داشتم كه دفع اين ظلم و قتل را از تو بنمايم به چيزى كه از خون من و جان من عزيزتر بودى توانى و سستى در آن نمى كردم و اين كار را به پايان مى رسانيدم آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت گواه باش كه من بر دين تو و دين پدر تو مى گذرم ، پس با شمشير كشيده چون شير شميده به ميدان تاخت در حاليكه ضربتى بر جبين او رسيده بود ، ربيع بن تميم كه مردى از لشكر عمر سعد بود گفت كه چون عابس را ديدم كه رو به ميدان آورده او را شناختم ، و من از پيش او را مى شناختم و شجاعت و مردانگى او را در جنگها مشاهده كرده بودم و شجاع تر از او كسى نديده بودم ، اين وقت لشكر را ندا در دادم كه هان اى مردم هذا الاسود هذا ابن ابى شبيب .

ربيع ابن تميم آواز برداشت

به سوى فوج اعدا گردن افراشت

كه مى آيد هزبرى جانب فوج

كه عمان است از بحر كفش موج

فرياد كشيد اى قوم اين شير شيران است ، اين عباس بن ابى شبيب است هيچكس به ميدان او نرود و اگر نه از چنگ او به سلامت نرهد .

پس عابس چون شعله جواله در ميدان جولان كرد و پيوسته ندا در داد كه الا رجل ! الا رجل هيچكس جرات مبارزت او ننمود اين كار بر ابن سعد ناگوار

آمد ندا در داد كه عابس را سنگباران نمايد لشكريان از هر سود به جانب او سنگ افكندند ، عابس كه چنين ديده زره از تن دور كرد و خود از سر بيفكند . . .

وقت آن آمد كه من عريان شوم

جسم بگذارم سراسر جان شوم

آنچه غير از شورش و ديوانگى است

اندرين ره روى در بيگانگى است

آزمودم مرگ من در زندگيست

چون رهم زين زندگى پايند گيست

آنكه مردن پيش چشمش تهلكه است

نهى لا تلقوا بگيرد او به دست

و آنكه مردن شد مر او را فتح باب

سارعوا آمد مر او را در خطاب

الصلا اى حشر بنيان سارعوا

البلا اى مرگ بنيان دار عوا

ربيع گفت قسم به خدا مى ديدم كه عابس به هر طرف كه حمله كردى زياده از دويست تن از پيش او مى گريختند و بر روى يكديگر مى ريختند ، بدين گونه رزم كرد تا آنكه لشكر از هر جانب او را فرا گرفتند و از كثرت جراحت سنگ و زخم سيف و سنان او را از پاى در آوردند و سر او را ببريدند و من سر او را در دست جماعتى از شجاعان ديدم كه هر يك دعوى مى كرد كه من او را كشتم عمر سعد (ملعون ) گفت كه اين مخاصمت به دور افكنيد هيچكس يك تنه او را نكشت ، بلكه همگى در كشتن او همدست شديد و او را شهيد كرديد .

مرحوم محدث قمى مى فرمايد : نقل شده كه عابس از رجال شيعه و رئيس و شجاع و خطيب و عابد و متهجد بوده است . (606)

شهادت نافع بن هلال بن جمل رحمه الله

نافع بن هلال كه يكى از شجاعان لشكر امام

حسين عليه السلام بود ، تيرهاى مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تيرها نوشته بود ، شروع كرد به افكندن آن تيرها بر دشمن و پيوسته با آن تيرها جنگ كرد تا تمام شد ، آنگاه دست زد به شمشير آبدار و شروع كرد به جهاد ، پس دوازده نفر و به روايتى هفتاد نفر از لشكر پسر سعد به قتل رسانيد بغير آنان كه مجروح كرده بود ، پس لشكر بر او حمله كردند و بازوهاى او را شكستند و او را اسير نمودند .

راوى گفت : شمر بن ذى الجوشن (ملعون ) او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را مى بردند به نزد عمر سعد (لعنه الله ) و خون بر محاسن شريفش جارى بود ، عمر سعد (لعنه الله ) چون او را ديد به او گفت و يحك اى نافع چه واداشت تو را بر نفس خود رحم نكردى و خود را به اين حال رسانيدى ؟ گفت خداى مى داند كه من چه اراده كردم و ملامت نمى كنم خود را بر تقصير در جنگ با شماها و اگر بازو و ساعد مرا بود اسيرم نمى كردند .

شمر (لعنه الله ) به ابن سعد گفت بكش او را اصلحك الله ، گفت تو او را آورده اى اگر مى خواهى تو بكش ، پس شمر (لعنه الله ) شمشير خود را كشيد براى كشتن او ، نافع گفت به خدا سوگند اگر تو از مسلمانان بودى عظيم بود بر تو كه ملاقات كنى خدا را به خونهاى ما .

فالحمد

لله الذى جعل منايانا على يدى شرار خلقه .

پس شمر (ملعون ) او را شهيد كرد .

شهادت عبدالله و عبدالرحمن غفاريان رحمهماالله

اصحاب امام حسين عليه السلام چون ديدند كه بسيارى از ايشان كشته شدند و توانايى ندارند كه جلوگيرى دشمن كنند عبدالله و عبدالرحمن پسران عروه غفارى كه از شجعان كوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسين عليه السلام آمدند و گفتند : يا ابا عبدالله عليك السلام حازنا العدو اليك .

مستولى شدند دشمنان بر ما و ما كم شديم به حدى كه جلو دشمن را نمى توانيم بگيريم لاجرم از ما تجاوز كردند و به شما رسيدند پس ما دوست داريم كه دشمن را از تو دفع نمائيم و در مقابل تو كشته شويم ، حضرت فرمود مرحبا پيش بيائيد ايشان نزديك شدند و در نزديكى آن حضرت مقاتله كردند ، و عبدالرحمن مقاتله كرد تا شهيد شد .

راوى گفت : آمدند جوانان جابريان سيف بن الحارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع ، و اين دو نفر دو پسر عم و دو برادر مادرى بودند آمدند خدمت سيدالشهدا عليه السلام در حالى كه مى گريستند حضرت فرمود : اى فرزندان برادر من براى چه مى گرييد ؟ به خدا سوگند كه من اميدوارم بعد از ساعت ديگر ديده شما روشن شود ، عرض كردند خدا ما را فداى تو گرداند ، به خدا سوگند ما بر جان خويش گريه نمى كنيم بلكه بر حال شما مى گرييم كه دشمنان دور تو را احاطه كرده اند و چاره ايشان نمى توانيم نمود ، حضرت فرمود كه خدا جزا دهد شما

را به اندوهى كه بر حال من داريد و به مواساه شما با من بهترين جزاى پرهيزكاران ، پس آن حضرت را وداع كردند و به سوى ميدان شتافتند و مقاتله كردند تا شهيد گشتند .

شهادت حنظله بن اسعد شبامى رحمه الله

حنظله بن اسعد ، قد مردى علم كرد و پيش آمد و در برابر امام عليه السلام بايستاد و در حفظ و حراست آن جناب خويشتن را سپر تيرد و نيزه و شمشير ساخت . و هر زخم سيف و سنانى كه به قصد امام عليه السلام مى رسيد به صورت و جان خود مى خزيد و همى ندا در مى داد كه اى قوم . من مى ترسم بر شما كه مستوجب عذاب لشكر احزاب شويد ، و مى ترسم بر شما برسد مثل آن عذابهائى كه بر امتهاى گذشته وارد شده مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان طريق كفر و جحود گرفتند و خدا نمى خواهد ستمى براى بندگان ، اى قوم ! من بر شما مى ترسم از روز قيامت ، روزى كه رو از محضر بگردانيد به سوى جهنم و شما را از عذاب خدا نگاه دارند ه اى نباشد ، اى قوم مكشيد امام حسين عليه السلام را پس مستاصل و هلاك گرداند خدا شما را به سبب عذاب ، و به تحقيق كه بى بهره و نااميد است كسى كه به خدا افترا بندد و از اين كلمات اشاره كرد به نصيحتهاى مومن آل فرعون با آل فرعون .

و موافق بعضى از مقاتل حضرت فرمود اى حنظله بن سعد خدا تو را رحمت

كند دانسته باش كه اين جماعت مستوجب عذاب شدند ، هنگامى كه سر بر تافتند از آنچه كه ايشان را به سوى حق دعوت كردى و بر تو بيرون شدند و تو را و اصحاب تو را ناسزا و بد گفتند و چگونه خواهد بود حال ايشان الان و حال آنكه برادران پارساى تو را كشتند . پس حنظله عرض كرد راست فرمودى فدايت شوم ، آيا من به سوى پروردگار خودم نروم و با برادران خود ملحق نشوم ؟ فرمود بلى شتاب كن و برو به سوى آنچه كه از براى تو مهيا شده است و بهتر است از دنيا و آنچه در دنياست و به سوى سلطنتى كه هرگز كهنه نشود و زوال نپذيرد ، پس آن سعيد نيك اختر حضرت را وداع كرد و گفت :

السلام عليك يا اباعبدالله صلى الله عليك و على اهل بيتك و عرف بيننا و بينك فى جنته

فرمود : آمين آمين ، پس آن جناب در جنگ با منافقان پيشى گرفت و نبرد دليرانه كرد و شكيبايى در تحمل شدائد نمود تا آنكه بر او حمله كردند و او را برادران شايسته اش ملحق نمودند .

مرحوم محدث قمى مى افزايد : حنظله بن اسعد از وجوه شيعه و از شجاعان و فصحاء تعداد شده و او را شبامى گويند به جهت آنكه نسبتش به شبام (بر وزن كتاب موضعى است به شام ) مى رسد و بنوشبام بطنى مى باشند از همدان (به سكون ميم ) (607)

شهادت ابى اشتعثا البهدلى الكندى عليه الرحمه

راوى گفت : يزيد بن زياد بهدلى كه او را ابوالشعشاء مى گفتند شجاعى تيرانداز بود ،

مقابل حضرت سيدالشهدا عليه السلام به زانو در آمد و صد تير بر دشمن افكند كه ساقط نشد از آنها مگر پنج تير ، در هر تيرى كه مى افكند مى گفت :

انا ابن بهدله ، فرسان العرجله و سيدالشهدا عليه السلام مى گفت خداوند تير او به نشان آشنا كن و پاداش او را بهشت عطا كن .

پس كار زار كرد تا شهيد شد .

شهادت جمعى از اصحاب حضرت امام حسين عليه السلام

روايت شده كه عمر بن خالد صيداوى و جابر بن حارث سلمانى و سعد مولى عمرو بن خالد و مجمع بن عبدالله عائذى مقاتله كردند در اول قتال و با شمشيرهاى كشيده به لشكر پسر سعد حمله نمودند ، چون در ميان لشكر واقع شدند لشكر بر دور آنها احاطه كردند و ايشان را از لشكر سيدالشهدا عليه السلام جدا كردند و جناب عباس بن اميرالمومنين عليه السلام حمله كرد بر لشكر و ايشان را خلاص نمود و بيرون آورد در حالى كه مجروح شده بودند و ديگر باره كه لشكر رو به آنها آوردند بر لشكر حمله نمودند و مقاتله كردند تا در يك مكان همگى شهيد گرديدند . رحمه الله عليهم .

و روايت شده از مهران كابلى كه گفت در كربلا مشاهده كردم مردى را كه كارزار سختى مى كند ، حمله نمى كند بر جماعتى مگر آنكه ايشان را پراكنده و متفرق مى سازد و هرگاه از حمله خويش فارغ مى شود مى آيد نزد امام حسين عليه السلام و مى گويد :

ابشر هديت الرشد يابن احمدا

فى جنه الفردوس تعلو صعدا

پرسيدم كيست اين شخص ؟ گفتند : ابو عمره حنظلى

، پس عامر بن نهشل تيمى او را شهيد كرد و سرش را بريد .

شهادت جون رحمه الله

ماه بنى غفارى و خورشيد آسمان

هم روح دوستانى و هم سرو بوستان

جون مولى ابوذر غفارى رضى الله عنه در ميان لشكر سيدالشهدا عليه السلام بود و آن سعادتمند نيز عبدى سياه بود آرزوى شهادت نموده از حضرت امام حسين عليه السلام طلب رخصت كرد آن جناب فرمود تو متابعت ما كردى در طلب عافيت ، پس خويشتن را به طريق ما مبتلا مكن از جانب من ماذونى كه طريق سلامت خويش جوئى . عرض كرد : يابن رسول الله من در ايام راحت و وسعت كاسه ليس خوان شما بوده ام و امروز كه در روز سختى و شدت شماست دست از شما بردارم . به خدا قسم كه بوى من متعفن و حسب من پست و رنگم سياه است پس دريغ مفرمائى از من بهشت را تا بوى من نيكو شود و جسم من شريف و رويم سفيد گردد . لا والله هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه خود را با خونهاى طيب شما مخلوط سازم

اين بگفت و اجازت حاصل كرد و به ميدان شتافت و بيست و پنج نفر را به خاك هلاك افكند تا شهيد شد . و در بعض مقاتل است كه حضرت امام حسين عليه السلام بيامد و بر سر كشته او ايستاد و دعا كرد :

بارالها روى جون را سفيد گردان وبوى او را نيكو و او را با ابرار محشور گردان و در ميان او و محمد و آل محمد عليهم السلام شناسائى ده و دوستى بيفكن .

و روايت شده : گاهى كه مردمان براى دفن شهدا حاضر شدند جسد جون را بعد از ده روز يافتند كه بوى مشك از او ساطع بود رضوان الله عليه .

شهادت حجاج بن مسروق ، موذن حضرت امام حسين عليه السلام

حجاج بن مسروق موذن حضرت امام حسين عليه السلام به ميدان آمد و رجز خواند :

اقدم حسينا هاديا مهديا

فاليوم تلقى جدك النبيا

ثم اباك ذا الندى عليا

ذاك الذى نعرفه وصيا

و بيست و پنج نفر به خاك هلاك افكند پس شهيد شد ، رحمه الله عليه .

شهادت جوانى پدر كشته رحمه الله

جوانى در لشكر حضرت بود كه پدرش را در معركه كوفيان كشته بودند مادرش با او بود و او را خطاب كرد كه اى پسرك من از نزد من بيرون شو و در پيش روى پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله قتال كن . لاجرم آن جوان به تحريك مادر آهنگ ميدان كرد ، جناب سيدالشهدا عليه السلام كه او را ديد فرمود كه اين پسر پدرش كشته گشته و شايد كه شهادت او بر مادرش مكروه باشد ، آن جوان عرض كرد : پدر و مادرم فداى تو باد مادرم مرا به قتال امر كرده ، پس به ميدان رفت كارزار كرد و اين جهان را وداع نمود ، كوفيان سر او را از تن جدا كردند و به لشكرگاه امام حسين عليه السلام افكندند ، مادر سر پسر را گرفت و بر سينه چسبانيده و گفت : احسنت اى پسرك من ! اى شادمانى دل من ، واى روشنى چشم من ، و آن سر را با تمام غضب به سوى مردى از سپاه دشمن افكند و او را بكشت ، آنگاه عمود خيمه را گرفت و بر ايشان حمله كرد ، پس دو تن از لشكر دشمن را بكشت ، جناب امام حسين عليه السلام فرمان كرد كه از ميدان برگردد و دعا

در حق او كرد . (608)

شهادت غلام تركى

گفته شد كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام را غلام تركى بود در نهايت صلاح و سداد و قارى قرآن بود ، در روز عاشورا آن غلام با وفا خود را بر

صف سپاه مخالفان زد ، پس حمله كرد و بسيارى از مخالفان را به درك فرستاد ، و بعضى گفته اند هفتاد نفر از آن سياه رويان را به خاك هلاك افكند و آخر به تيغ ظلم و عدوان بر زمين افتاد ، حضرت امام حسين عليه السلام بالاى سرش آمد و بر او بگريست و روى مبارك خود را بر روى آن سعادتمند گذاشت ، ان غلام چشم بگشود و نگاهش به آن حضرت افتاد و تبسمى كرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود . (609)

شهادت عمرو بن قرظله بن كعبت انصارى خزرجى

عمرو بن قرظه از براى جهاد قدم مردى در پيش نهاد و از حضرت سيدالشهدا عليه السلام رخصت طلبيد و به ميدان رفت و به تمام شوق و رغبت كارزار نمود تا جمعى از لشكر ابن زياد را به جهنم فرستاد و هر تير و شمشيرى كه به جانب امام حسين عليه السلام مى رسيد او به جان خود مى خريد ، و تا زنده بود نگذاشت كه شر و بدى به آن حضرت برسد ، تا آنكه از شدت جراحت سنگين شد ، پس به جانب آن حضرت نگران شد و عرض كرد : يابن رسول الله آيا به عهد خويش وفا كردم ؟ فرمود : بلى ، تو پيش از من به بهشت مى روى رسول خدا صلى الله عليه و آله را از من سلام برسان و او را خبر بده كه من هم

بر اثر مى رسم . پس عاشقانه با دشمن مقاتله كرد تا شربت شهادت نوشيد و رخت به سراى ديگر كشيد . (610)

شهادت سويد بن عمرو بن ابى المطاع

سويد بن عمرو آهنگ قتال نمود واو مردى شريف النسب و زاهد و كثير الصلاه بود ، چون شير شرزه حمله كرد و بر زخم سيف و سنان شكيبائى بسيار كرد چندان جراحت يافت كه اندامش سست شد و در ميان كشتگان بيفتاد و بر همين بود تا وقتى كه شنيد حسين عليه السلام شهيد گرديد . ديگر تاب نياورده ، در موزه او كاردى بود او را بيرون آورده و به زحمت و مشقت شديد لختى جهاد كرد تا شهيد گرديد . قاتل او عروه بن بكار نابكار تغلبى و زيد بن ورقاء است ، و اين بزرگوار آخر شهيد از اصحاب است . رحمه الله و رضوانه عليهم اجمعين و اشركنا معهم اله الحق آمين .

ارباب مقاتل گفته اند كه در ميان اصحاب جناب امام حسين عليه السلام اين خصلت معمول بود :

هر يك كه آهنگ ميدان مى كرد حاضر خدمت امام مى شد و عرض مى كرد :

السلام عليك يا بن رسول الله صلى الله عليه و آله

حضرت پاسخ ايشان مى داد و مى فرمود ما در عقب ملحق به شما خواهيم شد ، و اين آيه مباركه را تلاوت مى كرد :

فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا (611) (612)

شهيد يكپا

شهادتگاه كربلا گلستانى است كه همه گونه گل دارد ، و نمونه هايى از انواع گل هاى انسانيت در آن موجود است . شهيدان كربلا دو پا بودند ، ولى شهيد يكپا نيز در ميان آنان وجود داشت . جهاد از يكپايان خواسته نشده ، ولى شهيد يكپا خود خواستار جهاد بود

و جوياى شهادت و جهاد خواستار او نبود و احضارش نكرد . شهيد يكپاى كربلا ، مسلم ازدى است كه يك پاى خود را در جنگى از دست داده بود ، و پيش از خود به بهشتش فرستاده بود . و پايش زودتر از خودش به بهشت رفت . خود در اين جهان بود كه پا در آن جهان گذارد . وه چه قدمى بزرگ !

در قانون جهانى ، معلولان جنگ نبايستى ديگر در جنگ شركت كنند ، ولى مسلم به قانون عشق پاى بند بود نه قانون جنگ ، لنگ بود و به سوى كوى شهادت مى دويد . با دوستش رافع كه از يك عشيره بودند ، از كوفه بيرون شد و رهسپار كوى شهادت گرديد .

آيا پياده مى رفت و لنگ لنگان گام بر مى داشت ؟ يا سواره بود ؟ هر چه بود خود را از ديد ماموران يزيد نهان مى داشت . كوشيد و كوشيد و خود را به حسين عليه السلام رسانيد .

وقتى به شهادتگاه كربلا رسيد كه تازه پيشواى شهيدان در آنجا فرود آمده بود . مسلم يكپا ، در زمره صف مدافعان نخستين حمله يزيديان قرار گرفت ، يكپا جنگيد و نبرد كرد تا شهيد گرديد . يار او رافع تا ظهر زنده بود و جانبازى كرد و نماز ظهر را با حسين به جاى آورد ، پس به ميدان رفت و مبارزه طلبيد و به جنگ دو به دو پرداخت ، كوشيد و كوشيد تا جام شهادت نوشيد . (613)

فصل هشتم : شهادت خاندان بنى هاشم عليه السلام

على اكبر بن حسين بن على عليه السلام
على اكبر بن حسين بن على عليه السلام

ولادت حضرت على اكبر عليه السلام در يازدهم ماه شعبان سال 33 هجرت

جهان را به نور خود روشن ساخت .

از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفت سال مى گذشته است مويد اين مطلب كلام متفق عليه مورخان و نسب شناسان است كه وى بزرگتر از امام سجاد عليه السلام كه در كربلا بيست و سه سال داشته اند مى باشد .

ليلا مادر حضرت على اكبر عليه السلام وى دخت ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى مى باشد .

شيخ مفيد در ارشاد و طبرسى در اعلام الورى و ابن جرير در تاريخ طبرى ، ابن اثير در كامل يعقوبى در تاريخ خود و سهلى در الروض الانف نام اين بانو را همان ليلى ذكر كرده اند .

اما سبط بن جوزى در تذكره الخواص ، ابن جرير طبرى در منتخب (كه در ذيل صفحه 19 از جلد 12 تاريخش آمده است ) و خوارزمى در مقتل نام وى را آمنه آورده اند . تنها ابن شهر آشوب در مناقب از وى به بره دخت عروه ياد كرده است . ليلا از خاندان شرف و عظمت قرار داشت و جدش (عروه ) يكى از آن دو بزرگ مكه بود كه قريش گفتند :

لولا نزل هذا القران على رجل من القريتين عظيم

چرا اين قرآن بر مرد بزرگ يكى از اين دو شهر نازل نمى شود ؟ (614)

كنيه على اكبر عليه السلام

در زيارت على اكبر كه ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت نموده است كه در شان زيارت او : صورت بر قبر گذار و بگو : صلى الله عليك يا ابا الحسن ، و اين را سه مرتبه تكرار نما . (615)

اين

سيد شهيد ، به اكبر (به معنى بزرگتر) ملقب شد به سبب فزونى سن او از امام سجاد عليه السلام بوده است . اين امر را صريحا حضرت امام زين العابدين عليه السلام ذكر فرموده اند هنگامى كه ابن زياد به ايشان گفت : آيا خداوند على را در واقعه كربلا نكشت ؟ فرمود : من برادر بزرگتر از خود داشتم كه شما او را به قتل رسانديد . در اين مورد اسامى جماعتى از مورخين كه از حضرت سجاد عليه السلام به على اصغر (على كوچكتر) و از مشاراليه به على اكبر ياد كرده اند به قرار زير است .

1 - ابن جرير طبرى در تاريخ الامم و الملوك ، ج 6 ، ص 260 معروف به تاريخ طبرى از حميد بن مسلم نقل مى كند كه مى گويد : على بن حسين اصغر عليه السلام را مشاهده نمودم در حاليكه بيمار بود . . . همچنين او در منتخب در ذيل تاريخ مزبور ج 12 ص 19

قرائن و شواهد و اخبار دال بر منزلت رفيع او نزد پدرش سيدالشهدا صلوات الله عليه و برترى شان وى بر اصحاب و اهل بيت حضرتش به جز عمويش حضرت عباس عليه السلام مى باشد . از جمله مورخين متفق القولند كه چون امام حسين عليه السلام شب عاشورا با ابن سعد ملاقات نمود ، دستور فرمود همگان از او دور شوند . الا حضرت عباس عليه السلام و به حضرت على اكبر عليه السلام و با ابن سعد نيز غلامش حفص و پسرش باقى ماندند

و همچنين به هنگامى كه در روز عاشورا امام حسين عليه

السلام خطبه خواند و با شنيدن فرياد مظلوميتش اهل حرم فرياد و شيون بلند ساختند ، به برادرش عباس عليه السلام و فرزند على اكبر عليه السلام فرمود آنان را ساكت سازيد كه به خدا قسم گريه بسيار در پيش دارند .

و نيز در روز هشتم محرم كه اصحاب را امر به آوردن آب از شريعه فرات نمود ، على اكبر عليه السلام را قائد آنان برگزيد . (616)

مه هاشمى

يم فاطمى ، در سرمدى

گل احمدى ، مه هاشمى

زسرادقات محمدى

طلعت ظهور و جلالتى

به سما قمر ، به نبى ثمر

به فاطمه در ، به على گهر

به حسن جگر ، به حسين پسر

به چه قامتى و قيامتى

به ملك مطاع ، به خدا مطيع

به مرض شفا ، به جزاشفيع

چه مقام بندگيش منيع

به چه بندگى و اطاعتى

ز قفا دو زن شده نوحه گر

يكى عمه گفت و يكى پسر

كه نما به جانب ما نظر

به اشارتى و نظارتى (617)

مبارزه و شهادت حضرت على اكبر عليه السلام

آن فرزند رشيد و جوان ناكام امام حسين عليه السلام به ميدان تاخت . طلعتش از جمال پيغمبر خبر مى داد و قوت بازويش چون حيدر صفدر (618) اثر مى نموده در ايستاد و اين رجز را انشا كرد :

انا على بن الحسين بن على (619)

من عصبه جد ابيهم النبى

و الله لا يحكم فينا ابن الدعى

اطعنكم بالرمح حتى ينسنى

اضربكم بالسيف احمى عن ابى

ضرب غلام هاشمى علوى

من على پسر حسينم كه پيغمبر جد او است . به خدا نبايد زنازاده بر ما فرمانروايى كند . براى حمايت پدرم ، نيزه و شمشير مى زنم تا شمشير كج شود .

آنگاه چون شير شرزه به ميدان رفت . چنان مى نمود كه حيدر كرار ، ذوالفقار به دست گرفته و در معركه صفين آهنگ قاسطين فرموده . به هر طرفى كه روى مى كرد لشكريان چون روباه شير ديده هر يك به طرفى فرار مى كردند ، در اين حمله يكصد و بيست تن از دلاوران را به جهنم واصل كرد .

در اين زمان شدت عطش و كثرت جراحت و سنگينى سلاح او را آسيب عظيم مى نمود . على اكبر

از ميان دشمن صف را شكافت ، به محضر پدر آمد و عرض كرد :

يا ابه ! العطش قد قتلنى و ثقل الحديد اجهدنى ، فهل الى شربه من ماء سبيل اتقوى بها على الاعداء ؟

اى پدر ! تشنگى مرا كشت و سنگينى سلاح مرا به تعب و خستگى عظيم افكند ! آيا به شربتى آب دست توان يافت تا در مقاتلت اعدا قوتى به دست آورم ؟ خون چنان نمايش مى داد كه گويا لباس سرخ در بر كرده . امام حسين عليه السلام نگاهى به او كرد و گريست و فرمود : اى فرزند ، بر محمد و على و من سخت است كه ايشان را دعوت كنى و اجابت نفرمايند و استغاثه كنى ، اعانت ننمايند و زبان على اكبر را در دهان مبارك گذاشت و بمكيد و انگشتر خود را بدو داد و فرمان داد كه در دهان بگذارد و گفت : به سوى دشمن بشتاب ، امروز شب نشده كه جدت از شربتى تو را سقايت كند . پس از آن هرگز تشنه نخواهى شد .

لشكر از چهار طرف به على اكبر حمله كردند . توانايى از او برفت . دست در گردن اسب در آورد . اسب در ميان سواران از اين سوى بدان سوى مى تاخت و بر هر سوارى عبور مى داد ، زخمى بر على اكبر مى زد . بدن مباركش را با تيغ پاره پاره كردند .

صدا زد : پدر جان ! جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله حاضر است مرا آب داد به شربتى كه هرگز پس

از اين تشنه نخواهم شد . فرمود : اى حسين تعجيل كن كه جامى از بهر تو ذخيره كرده ام تا در اين ساعت بنوشى . حسين چون اين ندا را شنيد فرمود : خدا بكشد جماعتى را كه تو را بكشتند . چه بسيار شگفتى مى رود كه اين جماعت بر خداوند قاهر غالب جرات كردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نهراسيدند و پرده حرمت آن حضرت را چاك زدند . هان اى فرزند ، بعد از تو خاك بر سر دنيا و نيست و نابود باد آثار دنيا .

پس امام حسين عليه السلام مثل باز شكارى به طرف ميدان رفت ، صفوف لشكر را بشكافت و مردم پراكنده شدند و صيحه مى زد و على همى گفت . چون بر سر على رسيد از اسب پياده شد و على را بر سينه خود بچسبانيد و چهره مبارك بر چهره او نهاد . على اكبر چشم باز كرد و عرض كرد : اى پدر بزرگوار ، مى بينم كه درهاى آسمان باز شد و حوران بهشتى فرا آمدند و جام هاى سرشار از شربت بر كف دارند و مرا به سوى خويشتن مى خوانند . اينك بدان سراى سفر مى كنم و خواستارم كه اين پردگيان بى يار و بى ياور در سوگوارى من چهره نخراشند . اين بگفت و چراغ عمرش خاموش شد .

امام حسين فرزند شهيدش را برداشت ، به خيمه آورد و فرياد از اهل بيت برخاست . حميد بن مسلم گويد : زنى ديدم كه از شدت اضطرار و اضطراب از ميان خيمه بيرون

دويد و خود را به روى نعش على عليه السلام انداخت . گفتم : كيست ؟ گفتند : زينب دختر اميرالمومنين است اين وقت حسين دست او را گرفت و به خيمه باز گردانيد و فرمود : گريه شما بعد از اين است . (620)

شهادت حضرت على اكبر عليه السلام

مادر حضرت به نام ليلا دختر برزه بن عروه بن مسعود ثقفى است . (621)

جوانى بود هيجده ساله ، در فصاحت لسان و ملاحت ديدار و نيكويى خلق و موزونى خلق و خوى هيچ كسى در روى زمين شبيه تر از وى با خاتم النبيين نبود نام و كنيت از جد داشت ، چه او را به نام على و به كنيت ابوالحسن گفتند و شجاعت نيز از على مرتضى داشت و در بين مردم به جمع محاسن و محامد معروف بود . چنان كه روزى معاويه در ايام خلافت خويش گفت : سزاوارتر امروز كيست كه در مسند خلافت بنشيند ؟

حاضران گفتند : از تو كسى سزاوارتر ندانيم . اينها مزدوران و جيره خوارانى بودند كه براى خوشايند معاويه جمله فوق را گفتند . ولى معاويه گفت : نه ، چنين نيست ، بلكه براى خلافت سزاوارتر على اكبر است كه جدش رسول خدا است و شجاعت بنى هاشم

چون على اكبر عليه السلام اهل و عشيرت را كشته ديد و پدر را يك تنه و تشنه در ميان لشكر دشمن نگريست ، ديگر نتوانست تحمل كند و عرض كرد :

جانم فداى تو باد ، رخصت فرماى تا من نيز از اين قوم انتقام بگيرم و جانبازى آيت به روزى دانم و چندان

اصرار نمود كه دستور يافت . پس پردگيان خيمه هاى عصمت را يك يك وداع گفت ، صداى وامحمداه از اهل بيت رسول الله بلند شد .

چون امام حسين عليه السلام على اكبر را به ميدان روانه نمود ، سخت گريه كرد و سبابه مبارك را به سوى آسمان فراز كرد و گفت :

اى پروردگار من . گواه باش اينك جوانى به مبارزت اين جماعت مى شتابد كه شبيه ترين مردم است در خلق و خلق و منطق با پيغمبر تو و ما هرگاه به ديدار پيغمبر تو مشتاق مى شديم به على نگاه مى كرديم .

اى پرودگار من . بازدار از ايشان بركات زمين را و انبوه ايشان را پراكنده فرما و بدران پرده اين جماعت را و پراكنده ساز ايشان را و بيفكن اين گروه را در طرق متفرقه ، چه اين جماعت ما را دعوت كردند كه نصرت كنند . چون ما اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و طريق مقاتلت گرفتند .

آنگاه با صداى بلند رو به ابن سعد كرد و گفت : اى پسر سعد ، چه افتاد تو را ؟ خداوند قطع كند رحم تو را ، (يعنى اولاد تو در روزى زمين نماند) و مبارك نكند تو را در هيچ امرى و آرمانى ، و مسلط كند بر تو كسى را كه در رختخواب تو را بكشد به كيفر آن كه قطع كردى و رحم مرا (يعنى نگذاشتى از على اكبر اولاد براى من بماند) و نگران نشدى قربت و قرابت مرا با رسول خدا صلى الله عليه و آله .

آنگاه به آواز بلند

اين آيه را خواند كه درباره اهل بيت و فضيلت آنان نازل شده است :

ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم (622)

زبان حال امام حسين عليه السلام

بيش از اين بابا دلم را خون مكن

زاده ليلى مرا مجنون مكن

خيز بابا تا از اين صحرا رويم

رو به سوى خيمه ليلا رويم

اين بيابان جاى خواب ناز نيست

ايمن از صياد تيرانداز نيست

قاسم بن الحسن عليه السلام

پسر بزرگ امام حسن عليه السلام قاسم است كه در كربلا هنوز بالغ نشده بود مادرش ام ابى بكر و اسمش رمله بود .

اين يادگار سبط اكبر در مهد تربيت عمويش نشو و نما يافت . در ادب ميوه شجره ولايت است و در صورت مانند شب چهارده داراى خال هاشمى و جمال بسيار زيبايى بود . شب عاشورا با عمويش مصاحبه كرد كه مشحون بر ايمان و قوت قلب و نمونه اى از تربيت اوست وقتى مسلم شد كه فردا جنگ مى شود آمد خيمه شخصى عمويش قاسم عرض كرد عموجان كار شما با اين مردم به كجا كشيد به صلح يا جنگ ؟

فرمود به جنگ

قاسم : مگر حسب و نسب خودتان را معرفى نفرموديد ؟

امام حسين عليه السلام : آرى گفتم ، امام دل آنها سياه است و موعظه در آن اثرى نمى كند .

قاسم : عمو جان ! فردا چه كسانى كشته مى شود ؟

امام حسين عليه السلام نخواست بگويد تو هم كشته مى شوى ، فرمود از مردان جز پسر عمويت زين العابدين كسى باقى نخواهد ماند .

قاسم : آيا من هم كشته مى شوم ؟

حسين عليه السلام : كشته شدن در نظرت چگونه است ؟

قاسم گفت : به جان خودت از عسل شيرين تر است

قاسم عليه السلام دو ساله بود كه پدرش شهيد شد و در مهد تربيت حسينى بزرگ

شد . آن روح بلند و همت عالى در اين جوان هاشمى اثرى عميق كرده و در روز عاشورا وقتى قاسم عليه السلام به ميدان رفت لشكر او را تحقير مى كردند و با آمدن او به ميدان امام حسين عليه السلام را شماتت مى نمودند ، اما قاسم عليه السلام چنان جنگ كرد گويى يك قهرمان تازه نفس جنگجويى است كه ازرق شامى را با چهار پسرش كه از شجاعان عرب بودند بكشت و بر قلب لشكر بتاخت تا يكجا بر او حمله كردند و شهيدش نمودند .

اين جوان مجسمه فضيلت و ادب و اخلاق بود (623) و اين شعر آخرين كلام اوست :

اتراه حسين اقام يصلح نعله

بين العدى كيلا يرده بمحتفى

غلبت عليه شامه حسنيه

ام كان بالاعداء بمحتفى

شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام

امام حسين عليه السلام ديد قاسم بن حسن عليه السلام بيرون آمده آماده جنگ است . برادر زاده را در آغوش گرفت و با هم گريستند تا اين كه بى هوش شدند . پس از آن كه به هوش آمد از حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست . آن حضرت اجازه نداد . پس آن جوان به دست و پاى حضرت افتاد و بوسه مى داد تا اذن ميدان گرفت و به جنگ بيرون آمد و اشك بر گونه هايش روان بود و مى گفت :

ان تنكرونى فانا ابن الحسن

سبط النبى المصطفى الموتمن

هذا حسين كالا سير المرتهن

بين اناس لا سقوا صوب المزن

انى انا القاسم من نسل على

نحن و بيت الله اولى بالنبى

جنگ سختى كرد تا اين كه سى و پنج نفر را به درك واصل نمود

.

در امالى صدوق است كه پس از على اكبر قاسم بن حسن به ميدان جنگ رفت و گفت :

لا تجزعى نفسى فكل فان

اليوم تلقين ذوى الجنان

ابوالفرج و طبرى از ابى مخنف از سليمان بن ابى راشد از حميد بن مسلم روايت كرده اند كه گفت : پسرى به جنگ ما بيرون آمد - گويى رويش پاره ماه بود . شمشير در دست ، پيراهن و زره در بر و نعلين در پاى داشت كه بند يكى گسيخته بود . فراموش نمى كنم كه آن نعل پاى چپ بود . پس عمرو بن سعد بن نفيل ازدى لعنه الله گفت : به خدا سوگند كه براو حمله كنم . من گفتم : سبحان الله . اين چه كار است كه تو مى كنى . آن گروهى كه بر گرد آن هستند وى را كفايت كنند .

گفت : والله بر وى حمله كنم . پس حمله كرد و بتاخت . ناگهان با شمشير بر آن جوان زد كه به روافتاد و گفت : يا عماه

حمين بن مسلم گفت : پس امام حسين عليه السلام سر برداشت و بدو تيز نگريست چنان كه باز سر بر مى دارد و تيز مى نگرد . آنگاه مانند شير خشمگين حمله كرد و عمرو دست را سپر كرد و حسين عليه السلام دست او را از مرفق جدا ساخت .

پس فرياد زد كه سپاهيان شنيدند و امام حسين عليه السلام كنارى رفت . سواران اهل كوفه تاختند تا عمرو را از دست امام حسين عليه السلام برهانند . چون سواران تاختند ، سينه اسبان با عمرو

برخورد و او بيفتاد و اسبان عمرو را لگد كوب كردند . چيزى نگذشت كه جان بداد لعنه الله .

چون گرد و غبار فرو نشست ، امام حسين عليه السلام را ديدم بر سر آن پسر ايستاده و او پاى بر زمين مى شود و امام حسين عليه السلام مى گفت : دور باشند از رحمت خدا اين قوم كه تو را كشتند و جد تو دشمن ايشان باد در روز قيامت .

آنگاه گفت : به خدا سوگند بر عموى تو سخت گران آيد كه تو او را بخوانى و اجابت تو نكند يا اجابت او تو را سودى ندهد (به روايت ملهوف ) . امروز كينه جو بسيار است و ياور اندك . پس او را برداشت بر سينه خود و گويى اكنون مى نگرم دو پاى آن پسر بر زمين كشيده مى شد .

طبرى مى نويسد : امام حسين عليه السلام سينه او را بر سينه خود نهاده بود . حميد گفت : من با خود گفتم : مى خواهد چه كند ؟ پس او را آورد و نزديك پسرش على بن الحسين نهاد عليه السلام با كشتگان ديگر از اهل بيت خود كه برگرد او بودند . پرسيدم . اين پسر كيست ؟ گفتند : قاسم بن حسن بن على بن ابيطالب عليه السلام .

همچنين روايت شده كه امام حسين عليه السلام گفت : خدايا ، شماره اينها را برگير ، آنها را پراكنده ساز و بكش و هيچ يك از آنها را باقى نگذار و هرگز آنها را نيامرز . اى عموزادگان من ، شكيبايى نماييد ،

اى اهل بيت من ، صبر كنيد كه بعد از امروز هرگز ذلت و خوارى نبينيد . (624)

شهادت ابوبكر بن الحسن عليه السلام

ابوبكر بن الحسن كه مادرش ام ولد بوده و با جناب قاسم عليه السلام برادر پدرى مادرى (625) بود . عبدالله بن عقبه غنوى او را به قتل رسانيد .

و از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه عقبه غنوى او را شهيد كرد ، و سليمان بن قته اشاره به او نموده در اين شعر

و عند غنى قطره من دمائنا

و فى اسد اخرى تعد و تذكر

محدث قمى رحمه الله عليه گويد : ديدم در بعض مشجرات نوشته بود ابوبكر بن الحسن بن على بن ابيطالب عليه السلام شهيد گشت در طف و عقبى براى او نبود و تزويج نموده بود امام حسين عليه السلام دخترش سكينه را به او و خون او در بنى غنى است . (626)

شهادت احمد بن الحسن عليه السلام

مامقانى مى نويسد : احمد فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام در سن شانزده سالگى همراه عموى بزرگوارش در كربلا حضور داشت و در روز عاشورا پس از يك مبارزه شديد به شهادت رسيد . مادر بزرگوار او ام بشر دختر ابى مسعود انصارى در ميان بانوان اهل بيت در كربلا بود . ناسخ مى نويسد : احمد بن الحسن نوجوانى شجاع و بيباك بود . او از امام حسين عليه السلام اجازه نبرد گرفت و در سه حمله پياپى 190 نفر را به هلاكت رساند . (627)

ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد

در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه ، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا به برادران گرامى خود ، مى فرمود : امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خود را فداى سيد و امام

خود نماييم . نيز مى فرمود : اى برادران من ، امروز در جان نثارى تقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ما پسران يك پدر هستيم ، نه چنان است ، آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى ما بوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا عليه السلام و نور ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است . چون امام حسين عليه السلام جان نثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود ، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود : اى برادر ، خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد . (628)

شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام

روز عاشورا پس از حملات طرفين و پيشقدمى اصحاب و شهادت يكايك آنان ، نوبت به جانبازى اقوام و خويشان امام عليه السلام رسيد . اول كسى كه از بنى هاشم به شهادت رسيد حضرت على اكبر عليه السلام بود ، چنانكه در زيارت ناحيه مى خوانيم : السلام على اول قتيل من خير نسل سليل من سلاله ابراهيم الخليل

سپس متناوبا و متواليا ، يكى بعد از ديگرى با اجازه امام ، به ميدان رفتند و شهيد شدند ، تا آنكه صداى غربت حضرت امام حسين عليه السلام بلند شد . حضرت عباس عليه السلام برادران خود را خواست و فرمود : اينك من به جاى پدر شما هستم و ميل دارم ببينم شما در برابر چشم من در راه اسلام و ياورى حضرت امام حسين عليه السلام فداكارى نماييد

بردران مادرى حضرت عباس عليه السلام كه در عاشورا به شهادت رسيدند از

قرار زيرند :

1 . عبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام

السلام على عبدالله بن اميرالمومنين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصه كربلا المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله قابتله هانى بن ثبت الحضرمى (از زيارت ناحيه مقدسه )

مادرش ام البنين دختر حزام بن خالد است .

احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن و عبيدالله بن عباس روايت كرده است : روزى كه عبدالله بن على بن ابيطالب عليه السلام دركربلا به شهادت رسيد بيست و پنج سال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند . احمد بن عيسى نيز از ضحاك مشرقى نقل مى كند كه گفت : عباس بن على عليه السلام به برادرش عبدالله فرمود : پيش روى من به ميدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببينم و در شهادتت ماجور شوم ، زيرا تو را فرزندى نيست . عبدالله به ميدان رفت و از لشكر دشمن هانى بن ثبيت حضرمى به مبارزه او آمد و او را شهيد نمودند .

2 . جعفر بن على بن ابى طالب عليه السلام

السلام على جعفر بن اميرالمومنين الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاوطان مغتر بالمستسلم المنزل المشكور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى (زيارت ناحيه )

مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود ، و همچنين برادرش فرزندى از خود بر جاى نگذاشت . در النظيم مى نويسد : اميرالمومنين عليه السلام اين پسر را به پاس دوستى و علاقه اى كه به برادرش ، جعفر طيار داشت ، جعفر ناميد . ضحاك مشرقى ، در حديثى كه فوقا

گذشت ، روايت كرده كه عباس بن على عليه السلام او را براى كشتن مقدم داشت .

جعفر بن على بن ابيطالب عليه السلام پس از عبدالله اجازه نبرد گرفت و به ميدان رفت . با اينكه 19 سال بيش نداشت ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسيارى كه به دشمن وارد ساخت ، شهيد شد . به گفته ضحاك : جعفر نيز به دست هانى بن ثبيت كشته شده است ، ولى بر اساس حديثى كه نصر بن مزاحم از امام باقر عليه السلام نقل كرده ، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنه الله عليه - صورت گرفته است . (629)

انى انا جعفر ذوالمعالى

ابن على الخير ذى النوال

حسبى بعمى شرفا و خالى

3 . عثمان بن على بن ابى طالب عليه السلام

السلام على عثمان بن امير المومنين سمى عثمان بن مظعون ، لعن الله راميه بالسهم خولى بن يزيد الاصبحى الايادى و لابانى الدارمى (زيارت ناحيه )

مادر او نيز ام البنين عليه السلام بود و چنانچه از عبيدالله بن حسن و عبدالله بن عباس روايت شده ، عثمان بن على هنگام شهادت 21 سال داشت . نيز از على عليه السلام روايت شده كه فرمود : من او را به نام برادرم ، عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم .

عثمان بن على عليه السلام ، آنگاه كه دو برادرش شهيد شدند ، به ميدان رفت و اين شعر را خواند :

انى انا العثمان ذوالمفاخر

شيخى على ذو الفعال الظاهر

آمده عثمان به جنگ ، تيغ يمان در يمين

بهر قتال شما فرقه بى شرم و دين

صبح سعادت رسيد وقت

صبوح من است

شربت كوثر چشم از قدح حور عين

كوفى و شامى چرا تيغ كشند بر حسين ؟

در دلشان هيچ نيست بهره ز ايمان يقين ؟

در حديث ضحاك مشرقى آمده است كه خولى اصبحى او را هدف تير قرار داد و آن تير وى را بر زمين افكند و در اين موقع ، مردى از قبيله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را به قتل رسانيد و سر آن حضرت را بريده و همراه خود برد .

شهادت اين سه برادر ، جراحت بزرگى بود كه بر قلب داغدار حضرت عباس عليه السلام وارد شد . (630)

پس از آن سه تن نيز ، عباس بن على عليه السلام ، بزرگترين و آخرين فرزند ام البنين عليه السلام بود كه به شرحى كه گذشت ، به ميدان رفت و به شهادت رسيد .

حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام در يك نگاه
حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام

اسم : عباس بن على بن ابيطالب عليه السلام

كنيه : ابوالفضل

لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طيار ، اطلس ، سقا و غيره

تولد : 4 شعبان سال 64 هجرى در مدينه طيبه (اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )

شهادت : محرم الحرام سال 61 هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه

پدر : امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلوم تاريخ

مادر : فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين عليه السلام

عمر مبارك : 35 سال

سمت در كربلا : پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهدا امام حسين عليه السلام ، و سقاى تشنه لبان .

خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيد بن معاويه لعنه الله عليه

قاتل

: حكيم بن طفيل سنبسى

عبد صالح

از رئيس مذهب شيعه ، حضرت امام جعفر صادق عليه السلام دستور رسيده است كه در زيارتنامه آن بزرگوار بخوانيم :

السلام عليك ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لاميرالمومنين و الحسن و الحسين صلى الله عليهم و سلم . (631)

سلام بر تو اى بنده شايسته خدا ، و مطيع امر خدا و رسول او ، و مطيع اميرالمومنين و حضرت حسن و حسين صلوات الله و سلامه عليهم

آن بزرگوار تن به شهادت داد و دست از يارى برادر ، كه حامل و مدافع حقيقت دين بود ، برنداشت . پس از او براستى عبد صالح بوده است . بنابراين خوب است نمازگزاران توجه داشته باشند كه در سلام نماز وقتى مى گويند : السلام علينا و على عبادالله الصالحين سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند ، از هر كجا كه باشند .

اميرالمومنين عليه السلام دست فرزند را مى بوسد !

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام ام البنين عليه السلام قنداقه او را به دست اميرالمومنين عليه السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى ، از همان آغاز حق ببيند و حق بشنود .

حضرت در گوش راست فرزند اذان ، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را ، به نام عمويش عباس ، عباس نهاد

ثم قبل يديه و استعبر و بكى (632)

سپس دستهاى او را بوسيد و قطرات اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود : گويا مى بينم اين دستها يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى برادرش

حسين عليه السلام از بدن جدا خواهد شد .

و از اينجاست كه گفته اند : مى توان دست فرزند را ، از سر عطوفت و شفقت ، بوسيد . چنانكه وارد است رسول خدا صلى الله عليه و آله دست دخترش ، حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را مى بوسيد . (633)

و وى را به جاى خود مى نشانيد . و از اينجا كثرت عطوفت شاه ولايت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام مظلوم تاريخ ، نسبت به اين مولود بزرگوار معلوم مى شود (634)

فاطمه زهرا عليه السلام و دستهاى بريده عباس عليه السلام

نقل شده است كه در روز قيامت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام : به فاطمه عليه السلام بگو براى شفاعت و نجات امت چه دارى ؟ على عليه السلام پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله را به حضرت فاطمه عليه السلام ابلاغ مى كند و فاطمه عليه السلام در جواب مى گويد : يا اميرالمومنين كفانا لاجل هذا المقام اليدان المقطوعتان من ابنى العباس . اى امير مومنان ، براى ما در مقام شفاعت ، دو دست بريده پسرم ، عباس ، كافى است . (635)

امام حسين و قمر بنى هاشم عليه السلام

آن حضرت در عصر تاسوعا به برادر بزرگوارش ، قمر بنى هاشم عليه السلام ، فرمود :

اركب بنفسى انت يا اخى ، حتى تسالهم عما جاء هم برادر ، جانم به فدايت ! سوار بر اسب شو و نزد آنان رو و بپرس كه از چه رو بدينجا آمده اند ؟ (636)

از اينجا بايد پى به عظمت قمر بنى هاشم عليه السلام برد كه شخصيتى چون حسين بن على عليه السلام ، كه امام على الاطلاق و واسطه فيض بين خالق و عالم ممكنات است از سر لطف ، به وى فدايت شوم مى گويد !

امام زين العابدين و قمر بنى هاشم عليه السلام

امام چهارم عليه السلام مى فرمايد : و ان للعباس عند الله تبارك و تعالى لمنزله يغبطه بها جميع الشهدا يوم القيامه (637)

براى حضرت ابوالفضل عليه السلام در نزد خداوند تبارك و تعالى مقام شامخى است كه همه شهيدان در روز قيامت به حال او غبطه مى خورنϠ. (638)

امام صادق و قمر بنى هاشم عليه السلام

پيشواى ششم شيعه عليه السلام مى فرمايد :

كان عمنا العباس بن على نافذ البصيره ، صلب الايمان جاهد مع ابى عبدالله و ابلى بلاء احسنا ، و مضى شهيدا (639) : عموى ما ، عباس بن على عليه السلام ، بصيرتى نافذ و ايمانى استوار داشت و همراه برادرش ابا عبدالله عليه السلام جهاد كرد و نيكو از امتحان بر آمد و به شهادت رسيد .

حضرت بقيه الله و قمر بنى هاشم عليه السلام

در زيارتنامه منسوب به حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف مى خوانيم :

السلام على العباس بن اميرالمومنين المواسى اخاه بنفسه الاخد لغده من امسه الفادى له الواقى الساعى اليه بمائه المقطوعه يداه

سلام بر عباس فرزند امير مومنان عليه السلام كه جانش را در راه مواسات با برادرش تقديم نمود ، دنيايش را در راه تحصيل آخرت صرف كرد و جانش را براى حفاظت از برادرش قربانى ساخت . . .

در اين سلام حضرت بقيه الله حجه بن الحسن العسكرى - عجل الله تعالى فرجه الشريف –

چند فضيلت از فضايل حضرت عباس عليه السلام

به چند فضيلت از فضايل حضرت عباس عليه السلام اشاره فرموده است :

1 . جانش را نثار برادر كرد .

2 . دنيا را وسيله نيل به آخرت قرار داد

3 . نگهبان سپاه و خيام حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام بود و سعى فراوان كرد تا آب را به لب تشنگان برساند .

4 . دو دستش در راه جهاد فى سبيل الله قطع شد .

سپس حضرت مى فرمايد : خدا لعنت كند دو قاتل او يزيد بن رقاد و حكيم بن طفيل را (640)

به دريا پا نهاد و ، خشك لب بيرون شد از دريا

مروت بين ، جوانمردى نگر ، غيرت تماشا كن !

از ملاحظه كلمات ائمه اطهار - سلام الله عليهم اجمعين - در باب قمر بنى هاشم عليه السلام ، براى انسان يقين حاصل مى شود كه فرزند رشيد ام البنين عليه السلام نزد آن بزرگوارن از مقام و منزلت بس بزرگى برخوردار است ، چنانكه كرامات مذكور در بخش پايانى كتاب حاضر نيز بروشنى مويد اين

امر مى باشد . (641)

شجاعت حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام

از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داستانها گفته اند . با همه آمادگى دشمن ، و با وجود و قشون فراوانى كه جناح خصم در ميدان كربلا گرد آورده بود ، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانيد و لذا براى دفع اين خطر ، در نظر گرفته بودند كه به هر نحو شده اباالفضل العباس عليه السلام را از امام حسين عليه السلام جدا كنند ، و به مناسبت نسبتى كه شمر از سوى مادر با وى داشت اين ماموريت را بر عهده او گذاشتند ولى او نيز از اين ماموريت ناكام و نوميد برگشت . (642)

صاحب كتاب كبريت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس عليه السلام مى گويد : صحت اين داستان استبعادى ندارد ، زيرا عمر آن جوان به طور تقريب هفده سال بوده ، خوارزمى در كتاب مناقب مى گويد : وى جوانى كامل بوده است .

داستان مزبور ، به روايت خوارزمى (در كتاب : مناقب ، صفحه 147) چنين است : در جنگ صفين ، مردى از لشگر معاويه خارج شد كه او را كريب مى گفتند . وى به قدرى شجاع و قوى بود كه هرگاه در همى را با انگشت ابهام خود مى فشرد ، نقش سكه آن محو مى گرديد !

كريب به ميدان آمد و فرياد كشيد و بر آن شد كه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام را به قتل برساند . مرتفع بن وضاح زبيدى گام پيش نهاد و براى مبارزه با كريب به ميدان رفت ،

ولى شهيد شد . بعد از او ، شرحبيل بن بكر براى مبارزه با كريب شتافت و او نيز به شهادت رسيد . پس از وى ، حرث بن حلاج شيبانى براى قتال كريب قيام كرد ، ولى او هم كشته شد .

مشاهده اين صحنه براى على بن ابيطالب عليه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گرديد ، لذا فرزند بزرگوارش ، حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ، را كه مردى كامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پياده شود و لباسهاى خويش را از تن بيرون آورد .

حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام لباسهاى فرزندش ، قمر بنى هاشم عليه السلام ، را پوشيد و بر اسب وى سوار شد . آگاه لباسهاى خود را به تن عباس عليه السلام پوشانيد و اسب خويش را نيز به او داد .

اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام اين عمل را بدين لحاظ انجام داد كه وقتى به ميدان كريب برود ، كريب آن حضرت را نشناسد ، مبادا بترسد و فرار كند . هنگامى كه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام در مقابل كريب قرار گرفت ، وى را به داد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت .

ولى كريب در جواب اسدالله الغالب گفت : من با اين شمشيرم افراد زيادى را از قبيل تو كشته ام ! اين را گفت و به حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام حمله كرد . آن شير بيشه شجاعت نيز با ضربتى كه بر فرق كريب زد ، او را

دو شقه نمود . موقعى كه على بن ابيطالب عليه السلام كريب را به جزاى خود رسانيد ، به مكان خويشتن بازگشت و به فرزند برومندش ، محمد بن حنفيه ، فرمود : تو در كنار كشته كريب توقف كن ، زيرا خونخواه وى پيش خواهد آمد .

محمد امر پدر را ااجرا كرد و نزديك پيكر كريب ايستاد . يكى از عموزادگان كريب به ميدان آمد و راجع به قتال وى از او سوال كرد . محمد گفت : من به جاى قاتل كريب مى باشم . وى با محمد به جنگ پرداخت و محمد او را كشت . پس از وى ديگرى آمد و محمد او را نيز به اولى ملحق كرد . و بدينگونه ، خونخواهان كريب يكى پس از ديگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد كشتگان به هفت نفر رسيد . (643)

جوان نقابدار

علامه محمد باقر بيرجندى (متوفى 1352 قمرى ) ، در كبريت احمر (جلد 3 صفحه 24) مى گويد : در بعضى كتب معتبره ديدم كه در جنگ صفين هنگامى كه قشون معاويه آب را بر روى اصحاب اميرالمومنين عليه السلام بسته بودند ، قمر بنى هاشم عليه السلام در حمله به لشگر معاويه بيرون آوردن آب از تصرف ايشان با برادرش امام حسين عليه السلام همراه بود . نيز مى گويد : روايت شده كه در يكى از روزهاى جنگ صفين ، مردم ديدند از لشگر اميرالمومنين عليه السلام جوانى كه نقاب به صورت انداخته ، هيبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هويداست و تقريبا به سن شانزده ساله مى باشد ، بيرون آمده و

اسب خود را در ميدان جولانى داد و مبارز طلبيد . معاويه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد . ابو الشعثاء گفت :

مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ كودگى بفرستى ؟ من هفت پسر دارم ، يكى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد ! ابوالشعثا پسر اولش را به ميدان نبرد نهادند و جوان كشته شد و پس از وى بترتيب يكايك پسران وى در ميدان نبرد نهادند و جوان نقابدار آنان را نيز به جهنم فرستاد .

ابواشعثاء كه اوضاع را اينچنين ديد ، دنيا در نظرش تاريك شده و خود به ميدان آمد اما او نيز كشته شد و ديگر كسى جرات ميدان رفتن را نكرد . آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر اميرالمومنين عليه السلام برگردانيد . اصحاب اميرالمومنين عليه السلام از شجاعت وى سخت در حيرت بودند و از خود مى پرسيدند كه اين جوان نقابدار كيست ؟ تا آنكه اميرالمومنين على عليه السلام آن جوان را طلبيد و نقاب از صورت مبارك وى برداشت ، آنگاه بود كه ديدند وى قمر بنى هاشم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام است . (644)

نگاهى به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم عليه السلام در روز عاشورا بيفكنيم

در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس عليه السلام 250 دلاور را به هلاكت رسانيد به گونه اى كه دشمن انگشت حيرت به دهان گرفت و گفت :

كه يا رب چه زور و چه بازوست اين

مگر با قدر هم ترازوست اين

براى دفعه بعد كه

همگى اصحاب و بنى هاشم شهيد گشتند و كسى باقى نماند و صداى العطش كودكان در حرمسرا بلند بود ، غيرت و حميت آن شهسوار به جوش آمد و براى آوردن آب اجازه ميدان خواست .

ماردبن صديق ، از جمله شجاعان لشگر عمر سعد بود ، مردى قوى هيكل نظير مرحب خيبرى و عمرو بن عبد ود ، و بسيار رشيد و داراى قامتى بلند و بدنى قوى و هيبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب ، در حالى كه زره محكمى به تن داشت و نيزه بلند بر دست و خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوى هيكل سوار بود ، ميدان آمد و فرياد زد اى جوان شمشيرت را بينداز و بدان كسى كه به سوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش به حال حوانى تو مى سوزد كه با اين سيما و منظر به دست وى كشته شود و به علاوه ننگ دارم كه با اين عظمت جثه و شجاعت ، جوانى را بكشم ؟ بهتر است موعظه مرا بپذيرى و ترك مخاصمه كنى ، و او را با ابياتى چند موعظه كرد .

حضرت ابا الفضل عليه السلام در جوابش فرمود : اى دشمن خدا بيانات شيواى ترا شنيدم ، لكن آنها مانند بذريست كه در زمين شوره زار يا زمين سخت بپاشند ، خيلى دور است كه عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشى ، و اما از حذاقت من سخن راندى ، اين نسبت ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائى

دين هستيم و به شهادت افتخار مى كنيم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاكر و در تمام امور بر خدا توكل داريم ، و اما تو اى مارد از فضايل محرومى و خصال اسلامى در تو نيست ، نسبت من به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى رسد ، من شاخه اى از شجره طيبه نبوت هستم و آن كه از اين شجره باشد مويد من عندالله بوده و هيچ وقت تحت قيود و بندگى ابنا زمان واقع نخواهد شد . در بين اين گفت و شنودها اباالفضل عليه السلام خود را مهيا كرد و از جا جست و سر نيزه مارد را گرفت و از دست او در آورد و با نيزه خودش بر سينه او زد و از اسب به زمين انداخت ، لشگريان مبهوت شدند و چون ديگر طاقت جنگ نداشت شمر فرياد زد مارد را دريابيد كه حضرت مهلتش نداد و سر او را جدا كرد .

جهاد با نفس اباالفضل عليه السلام

حضرت عباس عليه السلام در ستيز با دشمن ، براستى سنگ تمام گذاشت : بدنش مجروح گشت ، دستهايش جدا شد ، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تير به چشم و به مشك آب او رسيد ، كشت و . . . كشته شد . . . لكن جهاد با نفس او ذى قيمت تر است كه با لب تشنه كف آب را تا نزديك دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و كودكان و اطفال تشنه او ياد كرد و آب را بر روى آب ريخت !

چرا عباس عليه السلام را سقا ناميدند

زمانى

كه ابن زياد به عمر سعد نامه نوشت كه به من خبر رسيده است امام حسين عليه السلام حفر چاه مى كند اينك امام حسين عليه السلام را از آب منع كن ، و از طرف ديگر نيز ذخيره آب در خيمه هاى

امام حسين عليه السلام رو به پايان مى رفت ، امام حسين عليه السلام حضرت عباس عليه السلام سپسالار كربلا را طلبيد و بيست سوار و سى تن پياده ملازم ركاب آن حضرت كرد تا از شريعه آب آوردند .

حضرت عباس عليه السلام صبر كرد تا شب تاريك شد ، سپس چون شير غران به سوى شريعه روان شد . زمان حركت ، هلال بن نافع بجلى از پيش روى عباس عليه السلام روان بود و نخستين كسى بود كه وارد شريعه شد . عمرو بن حجاج گفت : كيستى و اينجا چه مى كنى ؟ گفت : يك تن ؛ پسر عم تو ، آمده ام تا آب بنوشم . عمر گفت بنوش ، بر تو گوارا باد ! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پيغمبر و اهل بيت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاك شوند ؟

عمرو گفت : راست گفتى ، لكن چه توان كرد ؟ ماموريت دارم و بايد آن را به نهايت برسانم . هلال چون اين سخن بشنيد ، ندا در داد كه اى اصحاب حسين در آييد ! عباس سلام الله عليه چون شير شرزه با جماعت خود به شريعه در آمد ، و از آن سوى عمرو نيز به افراد خود فرمان جنگ داد و

تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسين عليه السلام نيمى به مقاتلت پرداختند ، و نيمى مشكهاى خود را از آب پر كردند . در اين جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند ، ولى از اصحاب امام حسين عليه السلام كسى را آسيبى نرسيد . پس حضرت عباس عليه السلام بسلامت بازگشت و اصحاب امام و اهل بيت عليه السلام سيراب شدند و از اينجاست كه عباس را سقا ناميدند . (645)

شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام

حضرت عباس پرچمدار ارتش اباعبدالله الحسين عليه السلام ملقب به سقا است . چنان جمال دل آرا و طلعتى زيبا داشت كه او را ماه بنى هاشم مى گفتند . آن حضرت قد بلند بالايى داشت ، بر پشت اسب قوى و فربه مى نشست ، پاى مباركش بر زمين مى رسيد . او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزند نبود . ابوالفضل عليه السلام اول ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و اجر مصائب ايشان را درك كند . بعد از آن همه كشت و كشتار آن حضرت نزد امام حسين عليه السلام آمد و اجازه ميدان خواست و گفت : مى خواهم جانم را فداى تو گردانم . امام از شنيدن آن سخنان جانسوز به گريه در آمد و فرمود : اى برادر ! تو صاحب لواى منى ، چون تو نمانى كسى با من نماند . ابوالفضل عليه السلام عرض كرد : سينه ام تنگ شده و از زندگانى دنيا سير گشته ام و اراده كرده

ام كه از اين مردم منافق خونخوواهى كنم . امام عليه السلام فرمود : پس الحال كه عازم سفر آخرت شده اى ، آبى براى كودكانم فراهم بنما .

حضرت حركت كرده در مقابل لشكر ايستاد . هر چه پند و اندرز به آنان گفت ، سخن آن حضرت در قلب آن بى دينان اثرى نكرد . ناچار حضرت عباس به خدمت برادر شتافت و هرچه مشاهده كرده بود به عرض امام عليه السلام رساند . بچه ها در كنار خيمه دور حضرت اباالفضل را گرفته ناله مى كردند و با صداى بلند العطش ، العطش مى گفتند :

حضرت ابوالفضل عليه السلام بى تابانه سوار بر اسب شد و نيزه بر دست گرفت و مشكى برداشت و به سوى آب فرات حركت كرد . چهار هزار نفر مثل ديوار ، كنار شريعه صف كشيده بودند . حضرت را دور كردند و تيرها به چله كمان به طرف حضرت انداختند . حضرت عليه السلام رجز مى خواند .

از هر سو كه حمله مى كرد لشكر متفرق مى شدند مثل اين كه روباه از شير فرار كند . به روايتى هشتاد تن را به خلاك هلاكت افكند تا به شريعه وارد شد و خود را به آب فرات رسانيد . چون خسته و تشنه بود كفى از آب برگرفت تا بنوشد . تشنگى سيد الشهدا عليه السلام و اهل بيت او را ياد آورد ، آب را از كف بريخت ، مشك را پر از آب كرد و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا خود را به لشكرگاه برادر برساند و

كودكان را از زحمت تشنگى برهاند ، لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر طرف او را احاطه كردند و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مى كرد و راه مى پيمود . ناگاه نوفل الازرق و به روايتى زيد بن ورقا كمين كرده از پشت نخلى بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را كمك كرد و تشجيع نمود . پس تيغى حواله آن جناب كرد . آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا شد . حضرت ابوالفضل عليه السلام فورا مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز را مى خواند :

و الله ان قطعتم يمينى

انى احامى ابدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين

نجل النبى الطاهر الامين

پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن حضرت شد . دگر باره نوفل و به روايتى حكيم بن طفيل لعين از كمين بيرون جست و دست چپش را از بند بينداخت ، حضرت عباس عليه السلام اين رجز خواند :

يا نفس لاتخشى من الكفار

و ابشرى برحمه الجبار

مع النبى سدى المختار

قد قطعوا ببغيهم يسارى

فاصلهم يا رب حر النار

و مشك را به دندان گرفت و همت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان آل رسول برساند كه ناگاه تيرى بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب در افتاد .

سپس فرياد برداشت كه اى برادر ، مرا درياب و به روايت مناقب ، ملعونى عمودى از آهن

بر فرق مباركش زد كه با بال سعادت به رياض جنت پرواز كرد . چون جناب امام حسين عليه السلام صداى برادر شنيد خود را به او رسانيد ، برادر خود را ديد در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دست هاى بريده در كنار علقمه افتاده است . پس بگريست و فرمود :

الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى

اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت (646)

كفى از محيط سخاوت جدا شد

برادر چه آخر ترا بر سر آمد

كه سرو بلند تو از پا در آمد

چه شد نخل طوبى مثال قدت را

كه يكباره بى شاخ و برگ و برآمد

چه از تيشه اين ستم پيشه مردم

به شاخ گل و نونهال تر آمد

دريغا كه آيينه حق نما را

بسى زنگ خون بر رخ انور آمد

چه خورشيد خاور به خون شد شناور

مهى كز فروغ رخش خاور آمد

ندانم كه ماه بنى هاشم را

چه بر سر از اين قوم بداختر آمد

ز سر دار رحمت سرى ديد زحمت

خدنگ مخالفت به بال و پر آمد

دو دستى جدا شد ز يكتا پرستى

كه صورتگر نقش هر گوهر آمد

كفى از محيط سخاوت جدا شد

كه قلزم در او از كفى كمتر آيد

دريغا كه دريا دلى ز آب دريا

برون با درونى پر از اخگر آمد

عجب در يكدانه خشك لعلى

ز دريا برون با دو چشم تر آمد

ز سوز عطش بود درياى آتش

دهانى كه سرچشمه كوثر آمد

دريغا كه آن رايت نصر آيت

نگونسر ز بيداد يك صرصر آمد (647)

زبان حال ام البنين عليه السلام

چشمه خور در فلك چارمين

سوخت ز داغ دل ام البنين

مرغ دلش زار چو مرغ هزار

داده ز كف چار جوان گزين

كعبه توحيد از آن چارتن

يافت

ز هر ناحيه ركنى ركين

قائمه عرش از ايشان به پاى

قاعده عدل از آنها متين

نغمه داودى بانوى دهر

كرده بسى آب دل آهنين

زهره ز ساز غم او نوحه گر

مويه كنان حور عين

ياد ابوالفضل كه سر حلقه بود

بود در آن حلقه ماتم نگين

ناله و فرياد جهان سوز او

لرزه در افكنده به عرش برين

كاى قد و بالاى دلاراى تو

در چمن ناز بسى نازنين

غره غراى تو الله نور

نقش نخستين كتاب مبين

طره زيباى تو سرو قدم

غيب مصون در خم او چين چين

كعبه فرو ريخت چه آسيب ديد

ركن يمانى ز شمال و يمين

زمزم اگر خون بفشاند رواست

از غم آن قبله اهل يقين

ريخت چه بال و پر آن شاهباز

سوخت ز غم شهپر روح الامين

آه از آن سينه سينا مثال

داد ز بيدادى پيكان كين

طور تجلاى الهى شكافت

سر انا الله به خون شد دفين

عاقبت از مشرق زين شد نگون

مهر جمانتاب به روى زمين

خرمن عمرم همه بر باد شد

ميوه دل طعمه هر خوشه چين

صبح من و شام غريبان سياه

روز من امروز چه روز پسين

چار جوان بود مرا دلفروز

و اليوم اصبحت و لا من بنين

لا خير فى الحياه من بعدهم

فكلهم امسى صريعا طعين

خون بشو اى دل كه جگر گوشگان

قد و اصلوا الموت بقطع الوتين

نام جوان مادر گيتى مبر

تذكرينى بليوث العرين

چون كه دگر نيست جوانى مرا

لا تدعونى و يلكم ام البنين

مفتقر از ناله بانوى دهر

عالميان تا به قيامت غمين

از ديوان كمپانى

محمد بن عباس بن امير المومنين عليه السلام

السيد عبدالرزاق المقرم النجفى در كتاب العباس ، ص 195 مى نويسد كه قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام پنج اولاد داشت عبيدالله و الفضل و الحسن و القاسم و يك دختر ، ولى ابن شهر آشوب نام يكى از فرزندان او را محمد دانسته و

او را از شهداى طف بشمار آورده است . (648)

فرزند شهيد قمر بنى هاشم عليه السلام

محمد و عبدالله از جمله فرزندان قمر بنى هاشم عليه السلام هستند كه به گفته مورخان در كربلا به شهادت رسيده اند . گويند : حضرت ابوالفضل عليه السلام در ميان فرزندان خويش علاقه تامى به محمد داشته ، به حدى كه آن پسر را از خود جدا نمى كرده است ، در عين حال پس از شهادت برادران ، شمشير به كمرش بست و اذن جنگ براى او حاصل نمود و فرمود : اى نور ديده ، از محنت آباد جهان به سوى خرم آباد جنان رهسپار شو كه ساعتى نمى گذرد به تو ملحق خواهم شد . محمد دست عموى خويش ، حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام را بوسيد و با عمه وداع كرد و به ميدان شتافت . جنگ او در كتب مقاتل ديده نمى شود ، ولى ابن شهر آشوب و ديگران ، محمد بن عباس عليه السلام را در شمار شهداى كربلا آورده اند . قاتل وى نيز عنصرى تبهكار و سنگدل از طايفه بنى دارم است كه داغ او را به دل پدرش قمر بنى هاشم عليه السلام گذارد . شهادت اين پسر چهارده يا پانزده ساله ، پدرش را سخت بيازارد . (649)

گريه امام حسين عليه السلام براى قمر بنى هاشم عليه السلام

مرحوم علامه سيد محسن امين در اعيان الشيعه صفحه 130 ، قسم اول از جلد چهارم ، در بخش مربوط به مقتل حضرت عباس بن على عليه السلام برادر امام حسين عليه السلام نقل مى كنند :

حضرت عباس عليه السلام توانايى حركت

نداشت ، چون زخمها او را سنگين كرده بود ، امام حسين عليه السلام براى شهادت او گريه سختى كرد . (650)

پس از شهادت حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به دستهاى مقطوع وى نظر افكنده و آن تن پاره پاره را نظاره كرد ، سخت گريست و فرمود : اكنون پشت من شكسته و رشته تدبير و چاره گسسته گشت . پس فرياد برآورد : و اغوثاه بك يا الله و اقله ناصراه ! ناگاه دو جوان ، مثل دو ماه ، از خيمه بيرون آمدند : يكى محمد بن عباس عليه السلام و ديگرى برادر او قاسم بن عباس عليه السلام بود و مى گفتند : لبيك يا مولى نحن بين يديك . آن حضرت فرمود : شهادت پدر شما را كفايت مى كند آن دو برادر عرض كردند : لا والله يا عماه ، پس دو برادر دست و پاى عمو را بوسيدند و با عمه ها وداع كرده روى به ميدان نهادند . يكى دويست و پنجاه تن از آن ملاعين و ديگرى هشتصد و بيست تن را به جهنم فرستاد سپس هر دو به شهادت رسيدند . (651) (652)

شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل عليه السلام

محمد بن ابوطالب فرموده : اول كى كه از اهل بيت امام حسين عليه السلام به مبارزت بيرون شد عبدالله بن مسلم بود و رجز مى خواند و مى فرمود :

اليوم القى مسلما و هو ابى

و فتيه بادوا على دين النبى

ليسوا بقوم عرفوا بالكذب

لكن خيار و كرام النسب

من هاشم السادات اهل النسب

پس كارزار كرد و نود و هشت نفر را در سه

حمله به درك فرستاد ، پس عمرو بن صبيح او را شهيد كرد ، رحمه الله عليه

ابوالفرج گفته : مادرش رقيه دختر اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بوده ، و شيخ مفيد و طبرى روايت كرده اند كه عمرو بن صبيح تيرى به جانب عبدالله انداخت و عبدالله دست خود را سپر پيشانى خود كرد آن تير آمد و كف او را بر پيشانى او بدوخت ، عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعونى ديگر نيزه بر قلب مباركش زد و او را شهيد كرد .

و بعضى از مورخين گفته اند كه بعد از شهادت عبدالله بن مسلم آل ابوطالب عليه السلام جملگى به لشگر حمله آوردند ، جناب سيدالشهدا عليه السلام كه چنين ديد ايشان را صيحه زد و فرمود : صبرا على الموت يا بنى عمومتى

هنوز از ميدان برنگشته بودند كه از بين ايشان محمد بن مسلم بن زمين افتاد و كشته شد . رضوان الله عليه ، و قاتل او ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى بود . (653)

شهادت محمد بن عبدالله بن جعفر عليه السلام

محمد بن عبدالله بن جعفر عليه السلام به مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند :

اشكو الى الله من العدوان

فعال قوم الردى عميان

قد بدلوا معالم القرآن

و محكم التنزيل و التبيان

و اظهروا الكفر مع الطغيان

پس ده نفر را به خاك هلاك افكند ، پس عامر بن نهشل تميمى او را شهيد كرد . ابوالفرج گفته كه مادرش خوصا بنت حفص از بكر بن وائل است .

شهادت عون به عبدالله بن جعفر عليه السلام

در مناقب است : عون به مبارزت بيرون شد و آغاز جدال كرد و رجز خواند :

ان تنكرونى فانا ابن جعفر

شهيد صدق فى الجنان ازهر

يطير فيها بجناح اخضر

كفى بهذا شرفا فى المحشر

پس قتال كرد و سه تن سوار و هيجده تن از پيادگان از مركب حيات پياده كرد ، آخر الامر به دست عبدالله بن قطنه شهيد گرديد .

ابوالفرج گفته : مادرش حضرت زينب كبرى عقيله بنى هاشم عليه السلام دختر امير المومنين على بن ابيطالب عليه السلام بنت فاطمه بنت رسول الله صلى الله عليه و آله بود .

شهادت عبدالرحمن بن عقيل عليه السلام

عبدالرحمن بن عقيل به مبارزت بيرون شد و رجز خواند :

ابى عقيل فاعرفوا مكانى

من هاشم و هاشم اخوانى

كهول صدق ساده الاقران

هذا حسين شامخ البنيان

و سيد الشيب مع الشبان

پس هفده تن از فرسان لشكر را به خاك هلاك افكند ، آنگاه به دست عثمان بن خالد جهنى به درجه رفيعه شهادت رسيد .

طبرى گفته كه گرفت مختار در بيابان دو نفرى را كه شركت كرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقيل و در برهنه كردن بدن او ، پس گردن زد ايشان را ، آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانيد .

شهادت جعفر بن عقيل عليه السلام

جعفر بن عقيل عليه السلام به مبارزت بيرون شد و رجز خواند :

انا الغلام الابطحى الطالبى

من معشر فى هاشم من غالب

و نحن حقا ساده الذوائب

هذا حسين اطيب الاطايب

پس دو نفر و به قولى پانزده سوار را به قتل رسانيد و به دست بشر بن سوط همدانى به قتل رسيد .

و ديگر عبدالله الاكبر بن عقيل عليه السلام ،

كه عثمان بن خالد و مردى از همدان او را به قتل رسانيدند .

و محمد بن مسلم بن عقيل عليه السلام را ابو مرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى شهيد كرد .

و محمد بن ابى سعيد بن عقيل عليه السلام را لقيط بن ياسر جهنى به زخم تير شهيد كرد . (654)

حضرت على اصغر عليه السلام
كودك شير خوار

كودك شير خوارى كه بيش از شش ماه نداشت در حرم امام حسين بود به نقل ابى مخنف پس از شهادت على اكبر يك مرتبه صداى زنان خيام بلند شد امام آمد فرمود شما را چه شده گفتند طفل شير خوار سه روز است آب نخورده و از شدت عطش خود را به زمين انداخت امام ، شير خوار خود را گرفت و سردست بلند كرد عرض كرد پروردگارا تو مى دانى غير از اين كودك كسى را ندارم و اين شير خوار از شدت عطش برخود مى پيچيد آنگاه برد طرف لشكر و براى او آبى خواست .

فبينما هو يخاطبهم اذ اتاهم سهم مسموم له ثلاث شعب من شقى ميشوم لعنه الله عليه فذبح الطفل من الاذن الى الاذن

هنوز سخن سيدالشهدا تمام نشده بود كه تير سه شعبه زهر آلود عقيد بن سمعان يا حرمله بن كاهل اسدى بر گلوى از گل نازكتر على اصغر نشست پدر ديد فرزندش چون ماهى به خود مى غلطد و خون جارى شد دست برد زير گلوى على اصغر و خون او را گرفت به جامه ماليد و به آسمان پاشيد و عرض كرد خدايا شاهد باش اين قوم بر ذريه پيغمبرت رحم نكردند . شير خواره را به سينه چسباند

در حالى كه خون جارى بود و عقب خيام برد و دو ركعت نماز خواند و دفن كرد و اشعارى بسرود . (655)

مسعودى و ابوالفرج اصفهانى و طبرى نوشته اند چون امام حسين عليه السلام تنها ماند ديگر از مردان جز على بن الحسين عليه السلام كسى را نداشت آمد با عبدالله رضيع وداع كند او را گرفت ببوسد در حال بوسه تيرى از گوش امام گذشت و به گلوى نازك على اصغر نشست و بعضى هم نوشته اند كه امام اين كودك را ديد از تشنگى به خود مى پيچد به ميدان برد سر دست بلند كرد گفت اى قوم اين شير خوار من محتاج آب است با يك شربت آب خطر مرگ او را بر طرف كنيد هنوز سخنش تمام نشده بود كه تير دشمن آمد و او را به خون آغشت و امام او را پشت خيام دفن كرد ولى دشمن بى شرم او را بيرون آورد و سر او را هم بريدند و جز اسرا به شام بردند الا لعنه الله على القوم الظالمين .

و بالرضيع اتاه سهم ردى

حضيث ابوه كالقوس من سفقه

قد خضب حسبه الدما فقل

بدر سما قد اكتسبى شفقه

وقت جان دادن لبش چون پسته بود

من بميرم دست و پايش بسته بود

شهادت حضرت على اصغر عليه السلام بزرگترين درد بر دل ابى عبدالله عليه السلام بود چنانچه فرمود ويل لهولاء القوم اذا كان جدك المصطفى خصمهم و عظمت مصيبت اين كودك از اين جا معلوم مى شود كه حضرت امام حسين عليه السلام براى هيچ كس روز عاشورا نماز نخواند مگر براى اين طفل رضيع و هيچيك از

شهدا را دفن نكرد مگر على اصغر عليه السلام و خون او را نمى گذاشت به زمين برسد و بسيار در شهادت او پريشان شد و به خدا شكايت اين مردم را كرد . (656)

در شهادت طفل شيرخوار

چون امام حسين عليه السلام جوانان و دوستان خود را كشته ديد ، خود آهنگ جنگ كرد و فرياد زد :

هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ؟ هل من موحد يخاف الله فينا ؟ هل من مغيث يرجو الله اغاثتنا ؟ هل من معين يرجو عند الله فى اعانتنا ؟ (657)

آيا كسى هست كه دشمن را از حرم پيغمبر براند و دور كند ، آيا خدا پرستى هست كه از خدا بترسد و ما را اعانت كند ، آيا فرياد رسى هست كه براى ثواب ما را يارى كند ؟

پس صداى زنان به شيوه بلند شد و امام عليه السلام نزديك خيمه آمد و با زينب عليه السلام گفت : آن فرزند صغير را به من ده تا او را وداع كنم . پس او را بگرفت و خواست ببوسد . حرمله بن كاهل اسدى لعنه الله عليه تيرى بيفكند كه در گلوى طفل آمد و او را ذبح كرد . شاعر خوب گفته است :

و منعطف اهوى لتقبيل طفله

فقبل منه قبله السهم منحرا

براى بوسيدن طفل خود خم شد ، اما تير پيش از وى بر گلوگاه او بوسه زد . پس آن طفل را به زينب داد و گفت : او را نگاه دار و خود دو دست زير گلوى گرفت و چون با خون پر شد به طرف آسمان پاشيد و گفت

: چشم خدا مى بيند ، آنچه بر من آمد سهل باشد . شيخ مفيد در مقتل اين طفل گفته كه امام حسين عليه السلام جلو چادر نشست و عبدالله بن حسين فرزند او را آوردند ، طفل بود ، او را بر دامن نشانيد ، مردى از بنى اسد تيرى افكند او را ذبح كرد .

ابى مخنف گفت : عقبه بن بشير اسدى گفت كه ابو جعفر محمد بن على بن الحسين عليه السلام به من فرمود : اى بنى اسد ، ما از مشا خونى طلب داريم . گفتم : گناه من چيست رحمك الله يا اباجعفر ، آن چه خونى است ؟ فرمود : پسركى از آن حسين عليه السلام نزد او آوردند و در دامنش بود كه يكى از شما تير افكند و او را ذبح كرد . پس حسين عليه السلام دست از خون او پر كرد و بر زمين ريخت و گفت : اى پروردگار ، اگر نصرت را از آسمان بر ما بسته اى ، پس بهتر از آن نصيب ما كن و از اين ستم كاران انتقام ما را بگير .

وسبط در تذكره از هشام بن محمد كلبى حكايت كرد كه چون حسين عليه السلام آنها را ديد كه بر كشتن وى متفق اند ، مصحف را برگرفت و بگشود و بر سر نهاد و فرياد زد : ميان من و شما اين كتاب خدا و جدم محمد رسول الله ، اى مردم به چه سبب خون مرا حلال مى داريد ؟

و نيز گفته شده است : حسين عليه السلام صداى طفلى شنيد كه

از تشنگى مى گريد . دست او را بگرفت و فرمود : اى مردم ، اگر بر من رحم نمى كنيد بر اين طفل ترحم كنيد . پس مردى از آنها تيرى افكند و آن طفل را ذبح كرد و حسين عليه السلام بگريست و مى گفت : خدايا حكم كن ميان ما و اين مردمى كه ما را خواندند تا يارى كنند ، آنگاه ما را كشتند . پس ندايى از آسمان رسيد : اى حسين ، او را رها كن كه وى را در بهشت دايه اى معين است .

و بعد از آن گويد : حصين بن تميم تيرى افكند كه در لب آن حضرت جاى گرفت و خون از دو لبش روان گشت و مى گريست و مى گفت : خدايا ، سوى تو شكايت مى كنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشان من مى كنند . و ابن نما گويد : آن طفل را با كشتگان اهل بيت بنهاد . و محمد بن طلحه در مطالب السوول از كتاب الفتوح نقل كرده است كه امام عليه السلام فرزند صغيرى داشت ، تيرى آمد و او را بكشت . پس او را به خون آغشته كرد و با شمشير زمين را بكند و بر وى نماز بگزاشت و به خاك سپرد .

در احتجاج آمده است كه چون تنها بماند و كسى با او نبود مگر على بن الحسين عليه السلام و پسرى شير خوار كه نامش عبدالله بود ، آن پسر را روى دست بگرفت تا وداع كند ، ناگهان تيرى بيامد و او بر سينه

او نشست و او را ذبح كرد . پس امام عليه السلام از اسب به زير آمد و با غلاف شمشير قبرى كند و او را به خون بياغشت و دفن كرد و برخاست . (658)

زبان حال حضرت رباب عليه السلام

جان مادر زبرم از چه جدا گشتى تو

همره باب گرامى به كجا رفتى تو

دل مجروح من از هجر چرا خستى تو

از چه اى بلبل من لب ز نوا بستى تو

تو گشائى لب و من سير مكم غبغب تو

تو سخن گوئى و من بوسه زنم بر لب تو

به كجا رفتى و اينك به كجاى آمده اى

با فغان رفتى و خاموش چرا آمده اى

آتش از نو مزن اين سينه سوزان مرا

پنجه آور بخراش تو پستان مرا

شير اگر نيست مرا شيره جان مى دهمت

ز سرشك مژگان آب روان مى دهمت

هوسم بود كه تو لب به سخن بگشايى

هر زمان عقده من از دل من بگشايى

غنچه لب به تكلم به چمن بگشائى

نيست راهست نمائى و دهن بگشائى

شهادت طفلى از آل امام حسين عليه السلام

ارباب مقاتل گفته اند كه طفلى از سراپرده جنان امام حسين عليه السلام بيرون شد كه دو گوشواره از در در گوش داشت و از وحشت و حيرت به جانب چپ و راست مى نگريست و چندان از آن واقعه هولناك در بيم و اضطراب بود كه گوشواره هاى او از لرزش سر و تن لرزان بود . در اين حال سنگين دلى كه او را هانى لعين ، ابن ثبيت مى گفتند بر او حمله كرد و او را شهيد نمود . و گفته اند كه در وقت شهادت آن طفل شهر بانو مدهوشانه به او نظر مى كرد و ياراى سخن گفتن و حركت كردن نداشت .

لكن مخفى نماند كه اين شهربانو غير والده امام زين العابدين عليه السلام است ، چه آن مخدره در ايام ولادت فرزندش وفات كرد . (659)

كوچولوى شهيد

كوچولوها ناتوانند و نياز به كمك دارند ، بار سنگين جنگ را بر دوش آنها گذاردن ، دشمنى با انسانيت است . كشتن كوچولوها ، بزرگ ترين جنايت است . ناتوان كشى در هيچ مذهبى روانيست . كوچولو اگر گناهى مرتكب شود ، كيفر نخواهد داشت ، بلكه تنبيه مى شود . ميان كيفر و تنبيه فاصله بسيار است . كوچولوى بى گناه را كشتن ، زشت ترين جنايات و بزرگ ترين گناه است .

بشرى كه كوچولويى را بكشد بشر نيست و درنده تر از پلنگ ، و سمى تر از مار كبرى ، و نجس تر از سگ هار است . در قانون شكار حيوانات ، شكار جانداران خورد ممنوع است . پس شكار انسان هاى خورد چگونه

خواهد بود ! ولى يزيديان همه قوانين انسانيت و عواطف بشريت را زير پا نهادند و از كشتار كوچولوهاى حسينى دريغ نكردند ! كوچولويى كه پاك تر از حور و پاكيزه تر از نور بود . كوچولويى كه قدرت بر حمل سلاح نداشت ، سپر در دست نداشت ، دستش را سپر قرار داد و يزيدى پليد دست كودك را قطع كرد !

كوچولو يتيم هم بود ، يتيمى كه پدر را نديده ، و در دامان عمو پرورش يافته . پس امام حسين هم عموى عبدالله بود و هم پدر او . كوچولو در شكم مادر بود كه پدرش امام مجتبى را شهيد كردند . و عبدالله يتيم زاييده شد و در آغوش عموى مهربان جاى گرفت و بزرگ شد ، هر چند بزرگ بود و بزرگ زاده شده بود بيش از ده بهار از عمرش نگذشته بود كه با عمو به كوى شهادت سفر كرد ، و با پاى خود به سوى شهادت دويدن گرفت .

از روز شهادت ساعتى چند گذشت كه كوچولو عمو را نديد ، و دست پر مهر بر سرش كشيده نشد . فراق عمو ، تاب را از وى ربود و شكيبايى نيارست . چرا ؟ امام حسين عليه السلام روح بود و عبدالله پيكر ، پيكر بدون روح نمى تواند زيست كند .

عبدالله به سوى ميدان دويد ، چون عمو به ميدان رفته بود و ديگر باز نگشته بود . كوچولو وقتى به عمو رسيد كه حسين با پيكره پاره پاره بر زمين افتاده بود و نيرو و توانايى اش را از دست داده بود ،

ديگر قدرت بر حركت نداشت ولى اراده آهنين ، همچون كوه پابرجا بود .

وقتى كه عبدالله به سوى عمو مى دويد ، حسين عليه السلام او را بديد ، زينب را صدا زد و گفت : خواهرم ، عبدالله را نگهدار نگذار بيايد . زينب عليه السلام بدويد و عبدالله را بگرفت و خواست باز گرداند .

عبدالله به مقاومت پرداخت و گفت : به خدا سوگند از عمويم جدا نخواهم شد . زينب عليه السلام او را به خود واگذارد . عبدالله خود را به عمو رسانيد ، و در كنار عمو بايستاد . ناگهان بديد كه ظالمى با شمشيرى آهنگ حسين عليه السلام كرده ، عبدالله گفت :

مى خواهى عمويم را بكشى ؟ و دست كوچكش را براى عمو سپر قرار داد آن بى رحم دور از انسانيت ، دريغ نكرد و شمشير را فرود آورد ، و دست كوچك عبدالله را دو نيمه كرد و به پوستى آويزان گرديد ! كوچولو به گريه درافتاد ، و مادر را صدا زد و به يارى طلبيد .

امام حسين عليه السلام با كمال ناتوانى ، كوچولو را در آغوش گرفت و به نوازش پرداخت و گفت : صبر كن و در راه خدا حساب كن . خدا تو را به پدران پارسايت ملحق خواهد كرد . پس دست هاى امام حسين عليه السلام به سوى آسمان بلند شد و با خدايش به سخن پرداخت :

بار خدايا ! باران آسمانت را از اين مردم دريغ كن ، و از بهره هاى زمين محرومشان گردان ، و به حكومت هاى ظلم و ستم

دچار شان ساز . اين مردم دعوتمان كردند كه يارى مان كنند ، ولى بر ما تاختند و به كشتارمان پرداختند . . .

يزيديان كوچولو را سر بريدند ، و به پدران بزرگوارش ملحق كردند ! كوچولو همان گونه كه براى عمه سوگند خورده بود ، از عمو جدا نگرديد و با عمو به سوى بهشت جاويدان رفت . پند عمو را بپذيرفت ، تاب آورد ، صبر كرد و به مقامى عالى برسيد . هر چند شهادت بر كوچولو نيست ، ولى عبدالله شهيد شد .

كوچولوتر

شهيد كوچولوى ديگر كه از كوچولو ، كوچولوتر بود ، او به ميدان شهادت نيامد ، ولى شهادت يافت . نامش محمد ، نواده عقيل ، عقيل ، عموى بزرگ حسين عليه السلام بوده و از عرب شناسان نامى به شمار مى رفته . كوچولو ، پيش از حسين عليه السلام كشته شد ، كوچولوتر بعد از حسين عليه السلام كشته شد . كوچولو شهادت عموى خود حسين عليه السلام را نديد . كوچولوتر شهادت عموزاده اش حسين عليه السلام را بديد . كوچولو از پيش رفت و كوچولوتر از دنبال . كوچولو ده ساله بود . كوچولوتر هفت ساله بود . محمد از عبدالله سه سال كوچك تر بود .

همان كه امام حسين شهادت يافت ، و يزيديان به سوى خيمه ها تاختند ، تا بانوان حرم را اسير كنند و آنچه هست ببرند ! هر چند فضيلت و تقوا ، شرافت و بزرگوارى ايمان و عدل بردنى نيست و يزيديان براى بردن آنها به سوى خيمه ها نتاختند . محمد كه پيراهنى بر

تن داشت و گوشواره هايش از گوش آويزان بود و همچنان تكان مى خورد ، از خيمه اى بيرون شد ، هاج و واج بود و مات و مبهوت بدين سو و آن سو مى نگريست .

هر كس به فكر خود بود . بزرگسالان از خرد سالان غافل شده بودند . آتش بود . غارت بود . تاخت و تاز بود ، ولى انصاف نبود ! رحم نبود ! انسانيت نبود ! محمد چوبى از چوب هاى خيمه اى را به دست گرفته ايستاده بود ، ده سوار بدو نزديك شدند ، از ميان آنها هانى حضرمى بدو نزديك تر شد ، نزديك تر شد تا به كودك برسيد . از اسب خم گرديد و با شمشير كودك را دو نيمه كرد !

كودكى كه گناهى نداشت ، به ميدان نيامد ، سلاحى بر دست نداشت ، دفاعى نكرد ، قدرت گريز نداشت . يزيديان كودكان ناتوان و بى دفاع را كشتند و نشان دادند كه شريرتر از بشر ، خود بشر است . (660)

بخش هشتم : شهادت سالار شهيدان امام حسين عليه السلام

فصل اول : روز عاشورا

روز عاشورا

روز عاشورا امام حسين عليه السلام ميمنه لشكر خود را به زهير داد و ميسر را به حبيب بن مظاهر و پرچم سلطنتى را به برادر رشيدش حضرت عباس عليه السلام داد و فرمود : ما چون لشكرمان كم است نمى توانيم از دو طرف بجنگيم ، لذا پشت خيمه را خندق بكنيم تا جنگ براى ما آسان باشد . خندق كندند و هيزم جمع نموده و آتش در خندق روشن كردند .

در كوفه و حوالى آن هيچ كس نمانده بود مگر آن كه همه را خواه ناخواه

به كربلا آورده بودند تا با شمشير و نيزه و سنگ و عصا و غيره كار امام و اصحابش را تمام كنند و سه روز بود كه آب را بر امام حسين عليه السلام و اصحاب او بسته بودند .

عمر سعد لعين ميمنه لشكر خود را به عمرو بن الحجاج داد و ميسره را به شمر بن ذى الجوشن ، و عروه بن قيس را بر سواران حاكم كرد و شبث بن ربعى را بر پيادگان . پس تمام اين لشكر كفار در مقابل هفتاد و دو تن بايستادند . امام حسين عليه السلام براى اتمام حجت در ميان دو صف ايستاد و فرمود : اى قوم ، مرگ حق . دست ذلت و حقارت به شما نخواهم داد . تمام لشكر كوفه و شام و بصره خاموش شدند و طبل ها و كوس ها فرو گذاشتند . امام حسين عليه السلام نزديك آنان آمد و فرمود : در كشتن من تعجيل نكنيد .

سپس ندا در داد يا شبث بن ربعى ، يا حجاج بن الخير ، يا قيس بن اشعث تا پنجاه نفر را صدا كرد و فرمود : آيا شما به من ننوشتيد نامه زيادى كه باغات ما سر سبز است و ميوه ها فراوان ؟ من بر حسب دعوت هاى شما به طرف شما آمده ام . آنچه را كه نوشتيد اگر پشيمان شده ايد بگذاريد تا باز گردم و به طرف روضه جد خود مراجعت نمايم . (661)

و اينك خطبه امام حسين عليه السلام كه خود را معرفى نموده است :

خطبه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا

. . . متوكئا على سيفه فنادى

باعلى صوته فقال : انشدكم الله تعالى ، هل تعرفون ان جدى رسول الله صلى الله عليه و آله ؟ قالوا : اللهم نعم . قال عليه السلام : انشدكم الله تعالى ، هل تعلمون ان امى فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله ؟ قالوا : اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان ابى على بن ابى طالب عليه السلام ؟ قالوا : اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان جدتى خديجه بنت خويلد اول نساء هذه الامه اسلاما ؟ قالوا : اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان سيد الشهدا حمزه عم ابى ؟ قالوا : اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان هذا سيف رسول الله صلى الله عليه و آله و انا متقلده ؟ قالوا : اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان هذه عمامه رسول الله صلى الله عليه و آله انا لا بسها ؟ قالوا : اللهم نعم . قال انشدكم الله ، هل تعلمون ان عليا كان اولهم اسلاما و اكثر هم علما و اعظمهم حلما و هو ولى كل مومن و مومنه ؟ قالوا : اللهم نعم . قال : فبم تستحلون دمى و ابى الذائذ عن الحوض غدا يذود عنه رجالا لما يذاد البعير الصادر عن الماء و لوا الحمد فى يد جدى يوم القيامه ؟ قالوا : قد علمنا ذلك كله و نحن غير تاركيك حتى تذوق الموت عطشا . فاخذ الحسين عليه السلام بطرف لحيته (662)

سالار شهيدان جگر گوشه ملكه اسلام فاطمه زهرا عليه السلام تكيه بر شمشير

خد نموده است . پس با صداى بلند فرمودن شما را به خدا سوگند مى دهم كه راست بگوييد ، آيا مى شناسيد مرا بر اين كه جد من رسول خدا صلى الله عليه و آله ؟ عرض كردند : بلى . فرمود : قسم مى دهم شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه مادر من فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله است ؟ عرض كردند : بلى مى شناسيم . فرمود : شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه پدر من على بن ابيطالب عليه السلام است ؟ عرض كردند : بلى مى شناسيم . فرمود : قسم مى دهم شما را به خدا ، مى دانيد كه جده ام خديجه دختر خويلد است ، اول اسلام آورنده به پيامبر از زنان و فداكارى او براى اسلام ؟ عرض كردندن بلى . فرمود : به خدا سوگند مى دهم شما را ، آيا مى دانيد حمزه سيد الشهدا عموى پدر من است ؟ عرض كردند : بلى . فرمود قسم مى دهم شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه جعفر در بهشت پرواز مى كند كه خدا بدو دو بال داده است عموى من است ؟ عرض كردند : بلى . فرمود سوگند مى دهم شما را آيا مى دانيد اين كه اين شمشير رسول الله است و من آن را در دست دارم ؟ عرض كردند : بلى . فرمود : شما را به خدا سوگند مى دهم كه اين عمامه رسول خدا است و من آن را بر سرم بسته ام ؟

عرض كردند : بلى . فرمود : شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد اين كه على عليه السلام اول مردمان بود كه اسلام آورد و داماد پيامبر بود و از نظر علم سر آمد زمان بود ؟ چنان كه پيامبرصلى الله عليه و آله درباره اش فرموده است : انا مدينه العلم و على بابها و ولى و مولاى هر زن و مرد مومن بود ؟ گفتند : بلى . فرمود : پس چرا حلال شماريد خون مرا و حال آن كه پدرم دور كننده است از حوض كوقر گروه منافقان را در روز قيامت و دور مى سازد از آن گروهى از مردان را چنان كه رانده مى شود شتر سيراب شده و رجوع كننده از آب در روز قيامت پرچم حمد در دست جد من خواهد بود . عرض كردند : به حقيقت همه اينها را دانسته ايم و ما از تو دست بردار نيستيم تا اين كه بچشى مرگ را با لب تشنه .

پس آن امام مظلوم صلوات الله عليه ريش مبارك خود را گرفت و فرمود : سخت و شديد غضب خدا بر طايفه يهود هنگامى كه گفتند عزير پسر خداست . و سخت و شديد شد غضب خدا بر طايفه نصارا هنگامى كه گفتند مسيح پسر خداست و سخت شد غضب خدا بر طايفه مجوس هنگامى كه آتش پرستيدند به غير از خدا . و شديد شد غضب خدا برگروهى كه پيغمبر خود را شهيد كردند . و سخت شد غضب خدا بر اين گروه كه اراده كشتن فرزند پيغمبر خود مى كنند . (663)

مولف

گويد : اى انسان هاى غيور و متدين ، ببينيد كه فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله با اين خطبه اتمام حجت كرد . اگر اين خطبه را بيان نمى فرمود شايد روز قيامت مردم مى گفتند حسين خودش را معرفى نكرد و الا او را نمى كشتيم .

حسين خود و ياران را براى رضاى خدا و براى حفظ كتاب آسمانى قربانى كرد . اگر چه در روز عاشورا آخرين لحظاتى كه او تنها مانده ولى براى حق و پايدار ماندن حق سر مى دهد ، جوانان را مى دهد ، طفل شير خوار مى دهد . اگر چه او افتاده در ميان گودى قتلگاه و يار و ياورى ندارد بدنش هم بعد از سه روز دفن مى شود . مخالفان امام حسين عليه السلام خيال نكنند كه او يك آرامگاه در كربلا دارد . بدانند كه امام در اين عصر ميليون ها آرامگاه دارد يعنى قلب تمام اراتمندان حضرتش آرامگاه حسين است .

در آتش رفتن هندوها در روز عاشورا

در بندى در اسرار الشهاده مى فرمايد : اكثر اهل چين بت پرستند و قريب به چهار صد خانه سنى هستند و قريب به سى يا چهل خانه شيعه امامى هستند و اين جمعيت شيعه از اول محرم تا روز هفتم در ميدان وسيعى هيزم جمع مى كنند و روز هفتم آنها را آتش مى زنند و تا روز دهم آن هيزم ها مانند كوره آهنگرى مى سوزد و روز عاشورا مانند درياى آتش موج مى زند و مومنان جمع مى شوند در مسجدى كه قريب به آن ميدان واقع است و پاى برهنه حلقه مى زنند

و نوحه مى كنند و به سر و سينه مى زنند تا آن كه براى ايشان حالت عجيبى روى مى دهد و به آن حال ميان آتش مى روند . بعضى تا كمر ميان آتش فرو مى روند و بعضى تا زانو در ميان آتش راه مى روند . و نيز نقل نموده است كه در دكن كه از توابع حيدر آباد هند است ، گودال مدور بزرگى حفر مى كنند . پس درختان بسيار بزرگ تمرهندى كه آتش آن به غايت سوزنده است از ريشه قطع مى كنند و ميان گودال مى اندازند و آنها را از شب هفتم تا شب عاشورا مى سوزانند تا آن كه آن گودال مانند درياى آتش شعله و موج مى زند .

چون نيمه شب عاشورا بشود اهل آن شهر از پير و جوان و طفل از منزل هاى خود بيرون مى شوند . از آب چاهى كه نزديك آن مكان است غسل مى كنند و برهنه مى شوند و لنگى به جهت ستر عورت به كمر مى بندند . پس عريان و پا برهنه و صيحه زنان و نوحه خوانان و شاه حسين گويان مى آيند و علم ها را جلو آنها مى كشند ، و به جانب ميدان آتش روانه مى شوند در حالتى كه در اطراف گودى جمعى ايستاده اند و آتش را باد مى زنند و تا خاكستر آن برود . پس اول بزرگ ايشان با نيزه بلندى كه در دست دارد داخل آتش مى گردد و ديگران شاه حسين گويان و سينه زنان او را متابعت مى كنند و همه در ميان آتش

روى زمين راه مى روند . (664)

خاك شفا

خانه پر نور از نور خدا دارد حسين

جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسين

آشناى عشق را بى آشنا گفتن خطاست

در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين

هر كسى را بنگرى مجذوب عشق روى اوست

دل اگر تابد به وى كهربا دارد حسين

تا شفا بخشد تمام روح هر بيمار را

در ديار كربلا خاك شفا دارد حسين

خيمه گاهش كعبه و آب فراتش زمزم است

قتگاهى برتر از كوه منا دارد حسين

بهر اسكات سكينه در وداع آخرين

بين قتلا و حرم سعى و صفا دارد حسين

حسان

زينبش مى گفت كه اى شمع سراپرده ناز

مى كشم من قدم ناز تو بر چشم نياز

بود اميدم كه تو ما را برسانى به حجاز

رشته عمر تو كوته شد و اميد دراز

عقل را گفتم چه مى گويى تو در حق حسين

گفت من خود مات و حيرانم خدا داناستى

عشق را گفتم تو بر گو گفت با بانگ بلند

من حسين اللهيم نى از كسم پرواستى

صغير اصفهانى

گويا داغى نديده

امام حسين عليه السلام پس از آن كه تمام يارانش كشته شدند ، خويشاوندانش در برابر چشمش چون برگ درخت به زمين ريخته ، برادران رشيد و فرزندان دليرش در حضورش جان دادند از خاندان عصمت تقويت روحى نموده و آنان را براى اسيرى آماده فرمود ، آن گاه قدم به ميدان جنگ گذاشت و مانند شير غران بر سپاه دشمن مى تاخت ، گويى ابدا مصيبتى نكشيده ، داغى نديده ، تشنگى در آن حضرت يافت نمى شود ، با صداى بلند فرياد مى زند :

الموت اولى من ركوب العار

و العار اولى من دخول النار

مرگ از زندگى با ننگ بهتر است ، و عار بهتر از داخل شدن در آتش

است . آنگاه بر ميسره حمله ور مى شد و مى فرمود :

انا الحسين بن على

اليت ان لا انثنى

احمى عيالات ابى

امضى على دين النبى

آن گاه چنان به جنگ مى پردازد كه گويى آن حضرت يكه و تنها نيست ، مصيبتى نكشيده ، داغى نديده ، تشنگى و سوزش جگر در آن حضرت راه ندارد . (665)

نوشته اند : امام عليه السلام هزار و نهصد و پنجاه نفر از سپاه دشمن را به استثناى مجروحان به قتل رسانيد تا اينكه عمر بن سد فرياد بر آورد : واى برشما ! مى دانيد با چه كسى مبارزه مى كنيد ؟ اين فرزند على بن ابيطالب كشنده عرب است ! پس ، از همه سوى بر او بتازيد ، پس از صدور اين فرمان صدو و هشتاد نفر با نيزه و چهار هزار نفر با تير به آن حضرت حمله ور شدند . (666)

مناجات امام حسين عليه السلام

الهى اكبر از تو اصعر از تو

به خون آعشته گانم يكسر از تو

اگر صد بار ديگر بايدم كشت

حسين از تو سر از تو خنجر از تو

قضاى تو چو بر وفق تقاضاست

به زشت و خوب دادى آنچه خود خواست

الهى حنجر از من خنجر از شمر

نصيب خود برد از تو كج و راست

چسان سرگرم صهباى الستم

كه سر از پا ندانم بس كه مستم

همين دانم كه از بهر نثارت

به دست انگشترى مانده است و دستم

بلايى كز توام اى داور آيد

مرا از نكهت جان خوش تر آيد

به ميدان وفا من بى سر آيم

به سويت عاشقان گر با سر آيند

تماشا پاى شوقم برده از جا

سر اپا گشته ام غرق تجلى

در اثباتت ز نفى و لا گذشتم

شدم خود

عين استثناى الا

براى قتل من خصم كج انديش

كشيده لشكر كين از پس و پيش

يكى سر مى برد از من يكى دست

من از ذوق تجلى رفته از خويش

به دل تا سر خط مهرت نوشتم

همه بود و نبود از دست هشتم

ز تو بود آنچه در راه تو دادم

كه من از خويشتن تخمى نكشتم

الهى با تو آن عهدى كه راندم

بحمدالله به سر منزل رساندم

هر آن درى كه در گنجينه ام بود

يكايك بر سر راهت فشاندم

صبا از من برو سوى مدينه

بگو با مادرم كى به قرينه

بيا يكدم به بالين حسينت

تسلى ده به كلثوم و سكينه (667)

مبارزه سالار شهيدان

شيخ مفيد رحمه الله فرموده : كه رجاله حمله كردند از يمين و شمال بر كسانى كه باقيمانده بودند با امام حسين عليه السلام ، پس ايشان را به قتل رسانيدند و باقى نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهار نفر .

سيد بن طاووس رحمه الله وديگران فرموده اند كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرمود بياوريد براى من جامه اى كه كسى در آن رغبت نكند كه آن را در زير جامه هايم بپوشم تا چون كشته شوم و جامه هايم را بيرون كنند آن جامه را كسى از تن من بيرون نكند . پس جامه اى برايش حاضر كردند ، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مى افتاد آن را نپوشيد ، فرمود اين جامه اهل ذلت است جامه از اين گشادتر بياوريد ، پس جامه وسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد . و به روايت سيد رحمه الله جامه كهنه آوردند حضرت چند موضع آن را پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آن را در زير

جامه هاى خود پوشيد فلما جردوه منه چون شهيد شد آن كهنه جامه را نيز از تن شريفش بيرون آوردند .

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش

كه تا برون نكند خص بد منش ز تنش

لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور

تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش

شيخ مفيد رحمه الله فرموده كه چون باقى نماند با آن حضرت احدى مگر سه نفر از اهلش يعنى از غلامانش ، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گرديد ، و آن سه نفر حمايت او مى كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و آن حضرت تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده و ايشان را به يمين و شمال متفرق مى نمود شمر (ملعون ) كه خمير مايه هر شر و بدى بود چون اين بديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آن حضرت را تيرباران كنند ، پس تيرها مانند خار خارپشت بر بدن مباركش نمايان گرديد . اين هنگام آن حضرت از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند ، خواهرش زينب سلام الله عليها كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود :

و يحك ! يا عمر ايقتل ابو عبدالله و انت تنظر اليه ؟

عمر سعد جوابش نداد . و به روايت طبرى اشكش به صورت و ريش نحسش جارى گرديد و صورت خود را از آن مخدره برگردانيد ،

پس جناب زينب عليه السلام رو به لشكر كرد و فرمود واى بر شما آيا در ميان شما مسلمانى نيست ؟

احدى او را جواب نداد

سيد بن طاووس (ره ) روايت كرده كه چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خار پشت بدنش پر از تير شده بود ، اين وقت صالح بن وهب المزنى (لعين ) وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت در آمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوى مباركش زد چنانكه از اسب در افتاد و روى مباركش از طرف راست بر زمين آمد و در اين حال فرمود :

بسم الله و بالله و على مله رسول الله

پس برخاست و ايستاد

حضرت زينب سلام الله عليها كه تمام توجهش به سمت برادر بود چون اين بديد از در خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وا اخاه و اسيداه وا اهل بيتاه اى كاش آسمان خراب مى شد و بر زمين مى افتاد و كاش كوهها از هم مى پاشيد و بر روى بيابانها پراكنده مى شد .

راوى گفت كه شم بن ذى الجوشن (ملعون ) لشكر خود را ندا در داد براى چه ايستاده ايد و انتظار چه مى برديد ؟ چرا كار حسين را تمام نمى كنيد ؟ پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند ، حصين بن تميم (لعين ) تيرى بر دهان مباركش زد ابو ايوب غنوى (ملعون ) تيرى بر حلقوم شريفش زد و زرعه بن شريك (لعين ) بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمى ديگر بر دوش مباركش زخمى

زد كه آن حضرت بروى در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهى به مشقت زياد بر مى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روى مى افتاد تا اينكه سنان ملعون نيزه بر گلوى مباركش فرو برد ، پس بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاى سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد ، آگاه كمان بگرفت و تيرى بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد .

در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباكش رسيد پس آن حضرت بر زمين واقع شد (668) ، و خون مقدسش را با كفهاى خود مى گرفت و مى ريخت بر سر خود چند مرتبه پس عمر سعد (ملعون ) گفت به مردى كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو و به سوى حسين رو واو را راحت كن خولى بن يزيد لعين چون اين بشنيد به سوى قتل آن حضرت سبقت كرد و دويد چون پياده شد و خواست كهسر مبارك آن حضرت را جدا كند رعده و لرزشى او را گرفت و نتوانست شمر ملعون با وى گفت خدا بازويت را پاره پاره گرداند چرا مى لرزى ؟ پس خود آن ملعون كافر سر مقدس آن مظلوم را جدا كرد .

سيد بن طاوس رحمه الله فرموده كه سنان بن انس لعنه الله پياده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشيرش را بر حلقوم شريفش زد و مى گفت و الله كه من سر تو را جدا مى كنم و مى دانم كه تو پسر پيغمبرى و

از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى پس سر مقدسش را بريد .

در روايت طبرى است كه هنگام شهادت جناب امام حسين عليه السلام هر كه نزديك او مى آمد سنان بر او حمله مى كرد و او را دور مى نمود براى آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب را ببرد تا آن كه خود او سر را از تن جدا كرد و به خولى سپرد . پس در اين هنگام غبار سختى كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد و بادى سرخ وزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تار شد كه هيچكس عين و اثرى از ديگرى نمى ديد ، مردمان منتظر عذاب و متر صد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتى هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گرديد .

ابن قولويه قمى (ره ) روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود در آن هنگامى كه حضرت امام حسين عليه السلام شهيد گشت لشكريان شخصى را نگريستند كه صيحه و نعره مى زند گفتندبس كن اى مرد اين همه ناله و فرياد براى چيست ؟ گفت چگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى بينم ايستاده گاهى نظر به سوى آسمان مى كند و زمانى حربگاه شما را نظاره مى فرمايد از آن مى ترسم كه خدا را بخواند و نفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم . بعضى از لشكر با هم گفتند كه اين مردى است ديوانه و سخن سفيهانه مى گويد

، و گروهى ديگر كه توابون آنها را گويند از اين كلام منتبه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمى بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خشنودى پسر سميه سيد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همانجاتوبه كردند و بر ابن زياد خروج كردندو واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد . راوى گفت : فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود ؟ فرمود ما او را جز جبرئيل ندانيم

شيخ مفيد رحمه الله در ارشاد فرموده كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام از دنيا رفت در روز شنبه دهم محرم سال شصت و يكم هجرى بعد از نماز ظهر آن روز در حاليكه شهيد گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود بهنحوى كه به شرح رفت و سن شريف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آن را با جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و سى و هفت سال با پدرش اميرالمومنين عليه السلام و با برادرش امام حسن عليه السلام چهل و هفت سال و مدت امامتش بعد از امام حسن عليه السلام يازده سال بود ، و خضاب مى فرمود با حنا و رنگ و در وقتى كه كشته شد خضاب از عارضش بيرون شده بود . روايات بسيار در فضيلت زيارت آن حضرت بلكه در وجوب آن وارد شده چنانكه از حضرت صداق عليه السلام مرويست كه فرمودند زيارت حسين بن على عليه السلام واجب است بر هر كه اعتقاد و اقرار به امامت حسين عليه السلام دارد و نيز فرموده زيارت حسين عليه

السلام معادل است با صد حج مبرور و صد عمره مقبوله . و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرموده كه هر كه زيارت كند حسين عليه السلام را بعد از شهادت او بهشت براى او لازم است و اخبار در باب فضيلت زيارت آن حضرت بسيار است . (669)

مرحوم كفعمى در مصباح (670) از حضرت سكينه عليه السلام روايت مى كند كه چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم و حالت اغما و بيهوشى برايم روى داد ، در آن حال شنيدم پدرم مى فرمود :

شيعتى ما ان شربتم ما عذب فاذكرونى

او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى

و انا السبط الذى من غير جرم قتلونى

و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقونى

ليتكم فى يوم عاشورا جميعا تنظرونى

كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى

و سقوه بغى عوض الماء المعين

يا لرزه و مصاب هد اركان الحجون

و يلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلين

فالعنوهم ما استطعتم شيعتى فى كل حين (671)

اى پيروان من ! هرگاه آب گوارا نوشيديد ، مرا ياد كنيد و هرگاه داستان غربت غريبى يا شهادت شهيدى را شنيديد ، بر من بگرييد .

من نبيره رسول خدا هستم ، مرا بى گناه كشتند و سپس با تاختن اسب عمدا بدنم را خرد كردند .

اى كاش همه شما در روز عاشورا بوديد و مى ديديد كه چگونه براى طفل صغيرم آب طلبيدم و آنان از ترحم به من خوددارى كردند .

به جاى آب گوارا تير ستم را به كودك كوچكم چشانيدند .

واى از اين مصيبت بزرگ و دردناكى كه پايه هاى كوه بلند حجون (در مكه ) را به

لرزه در آورد

واى بر آن ان كه قلب رسول جن و انس را جريحه دار كردند ! پس اى شيعيان من ! هميشه و هر چه در توان داريد آنان را لعنت كنيد

آفتاب آسمان

اى دريغ از پيكر عريان او

پيكر در خاك و خون غلطان او

سر به روى نيزه همچون آفتاب

آفتاب از روى او شد در حجاب

آفتابى كرد او تير و سنان

چون شعاع آفتاب آسمان

محشرى اندر قتلش جلوه گر

آفتابش نيزه بالاى سر

گر بگويم آفتاب است آن جناب

كى بود صد پاره جسم آفتاب

يا بگويم ماه تابان ، كى قمر

زخم ها دارد انجم بيشتر

نيست مهر و مه ، ولى از يك نگاه

نوربخشد هر زمان بر مهر و ماه

نور عينين و ضياء نيرين

شهيد مظلوم ، ابى عبدالله الحسين (672)

سفارش امام حسين به امام سجاد عليه السلام

از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود : پدرم در روز شهادتش مرا به سينه چسبانيد در حالى كه خون از سراپايش مى جوشيد و به من فرمود : اى فرزندم ! اين دعا را كه تعليم مى كنم حفظ كن كه آن را مادرم فاطمه زهرا عليه السلام به من تعليم كرد و او از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل نقل كرده اند . هنگامى كه حاجت بسيار مهم و غمى بزرگ و امرى عظيم و دشوار به تو رو كند بگو : بحق يس و القرآن الحكيم و بحق طه و القرآن العظيم ،

يامن يقدر على حوائج السائلين ، يا من يعلم ما فى الضمير ، يا منقسا عن المكروبين ، يا مفرجا عن المغمومين ، يا راحم الشيخ الكبير ، يا رازق الطفل الصغير ، يامن لايحتاج الى التفسير صل على محمد و ال محمد وافعل بى كذا و كذا (673)

نامه امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام

روايت شده كه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا دختر بزرگ تر خود فاطمه عليه السلام را خواست . نامه اى به او داد و او را مامور كرد كه آن را به برادرش على بن الحسين عليه السلام تسليم نمايد . از صادق آل محمد صلى الله عليه و آله پرسيدند كه در آن نامه چه چيز نوشته بود ؟ فرمود : به خدا قسم آنچه را كه مردم تا فناى دنيا و روز قيامت احتياج داشته اند در آن نامه نوشته بود . (674)

فصل دوم : وداع امام حسين عليه السلام

وداع امام حسين عليه السلام

در اين هنگام امام عليه السلام براى وداع به سوى خيام آمد و فرمود : يا سكينه ! يا فاطمه ! يا زينب ! يا ام كلثوم ! عليكن منى السلام !

سكينه فرياد برآورد : اى پدر ! آيا تن به مرگ داده اى ؟

امام عليه السلام فرمود : چگونه چنين نباشد كسى كه نه كمك كننده اى دارد و نه ياورى ؟

سكينه گفت : اى پدر ! ما را به حرم جدمان باز گردان !

امام عليه السلام فرمود : اگر مرغ قطا رارها مى كردند مى خوابيد

خانمهاى حرم با شنيدن سخنان امام به زارى و شيون پرداختند ، اما عليه السلام آنها را ساكت فرمود و روى به ام كلثوم نمود و گفت : اى خواهر ! تو را وصيت مى كنم كه خود دار باشيگ آنگاه سكينه فرياد كنان به سوى امام آمد ، و آن حضرت سكينه را بسيار دوست مى داشت ، او را به سينه چسبايند و اشك او را پاك كرد و گفت :

سيطول بعدى يا سكينه

فاعلمى

منك البكاء اذا الحمام دهانى

لا تحرقى قلبى بدمعك حسره

ما دام منى الروح فى جثمانى

فاذا قتلت فانت اولى بالذى

تاتيننى يا خيره النسوان (675)

مقتل منسوب به ابو مخنلف مطابق نقل قندوزى (ينابع الموده : ص 346) و احقاق الحق : 11/633) پسر از شرح كيفيت شهادت طفل شش ماه مى گويد :

ثم نادى : يا ام كلثوم ، و يا سكينه ، و يا رقيه ، و يا عاتكه و يا زينب يا اهل بيتى عليكن منى السلام

آنگاه فرياد برآورد : اى ام كلثوم ! اى سكينه ! اى رقيه ! اى عاتكه ! اى زينب ! اى اهل بيت من ! من نيز رفتم ، خداحافظ

غيرتمندى امام حسين عليه السلام

سيدالشهدا عليه السلام در حالى كه صدها زخم شمشير و نيزه و تير بر پيكر دارد بر زمين افتاده آن قدر خون از بدن مباركش رفته كه توانايى حركت ندارد . آفتاب گرم عربستان بر تن پاره پاره اش مى تابد و سوزش زخم ها را چندين برابر مى كند . تشنگى و عطش جگر او را مى گدازد و رمقى در پيكر ناتوانش نمانده ، از ضعف (676) و ناتوانى نمى تواند چشم باز كند . ناگاه صداى سم ستوران و هلهله دشمن و ضجه نواميس خود را مى شنود . چشم باز مى كند ، مى بيند دشمن به خيمه هاى او حمله كرده تمام كوش خود را به كار مى برد كه از جاى برخيزد و از حرم خود دفاع كند ، هنوز مقدارى از زمين بلند نشده كه در اثر ضعف بر زمين مى خورد ، ديگر توانايى حركت ندارد . در آن بى

حالى فرياد مى زند و مى فرمايد : يا شيعه آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم (677)

گر شما را به جهان دينى و آيينى نيست

لااقل مردم آزاده به دنيا باشيد

يعنى از فدائيان خاندان ابوسفيان ، اگر دين و ايمان نداريد اقلا در دنيا آزاده باشيد . من با شما جنگ دارم و شما با من كار داريد . زنان چه كرده اند كه بر آنان مى تازيد ، آن قدر مى كوشد تا آنها را از حمله بر خيمه ها باز مى دارد و تا موقعى كه زنده بود حتى در چنين حالى نگذاشت احدى از سپاه دشمن به خيمه هاى حرمش نزديك شود .

اى شه به خون غرقه به خون بين دل ما را

سوى ما بين كه به سوى تو ببينيم خدا را

توشه كشور ايجاد و شهانند گدايت

چشم اميد به سوى تو بود شاه و گدا را

آب مهريه زهرا و تو لب تشنه دهى جان

مصلحت بود ندانم چه در اين كار قضا را

از ناصر الدين شاه

دختر سه ساله

هنگامى كه امام عليه السلام با اهل حرم وداع كرد و اراده ميدان فرمود ، دختر سه ساله خود را بوسيد و آن طفل از شدت تشنگى فرياد بر آورد : يا ابتاه ! العطش آن حضرت فرمود : اى دختر كوچك من ! صبر كن تا برايت آبى بياورم

پس آن حضرت روانه ميدان شد و به سوى فرات رفت ، در اين زمان مردى از سپاه كوفه آمد و گفت : اى حسين ! لشكر به خيمه ها رفتند .

آن حضرت از فرات بيرون

آمد و خود را به سرعت به خميه ها رسانيد . آن دختر كوچك به استقبال پدر آمد و گفت : اى پدر مهربان ! براى من آب آورده اى ؟ امام از شنيدن اين سخن ، اشك از ديدگانش جارى شد و فرمود : عزيزم به خدا سوگند كه تحمل تشنگى و بيقرارى تو بر من دشوار است ، پس انگشت خود را در دهان آن طفل گذارد و دست بر پيشانى او كشيد و او را تسلى داد ، و چون اما خواست از خيمه ها بيرون رود آن طفل به سوى امام دويد و دامان امام را گرفت ، امام فرمود : اى فرزندم ! نزد تو خواهم آمد . (678)

هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود ، مى گويد : من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود ، به سوى ميدان مى آيد . در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتادكه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد . آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد :

يا ابه ! انظر الى فانى عطشان

بابا جان به من بنگر ، من تشنه ام

شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند . سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از

ديدگانش جارى شد . با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود :

الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ! مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند ، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .

هلال گويد : پرسيدم اين دخترك كه بود و چه نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟

به من پاسخ دادند : او رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است .

ميوه باغ رسول

من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم

بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم

ميوه باغ رسولم پاره قلب بتولم

دست پرورده حسينم نور چشم مصطفايم

كعبه صاحب دلانم قبله اهل نيازم

مستمندان را پناهم دردمندان را دوايم

من يتيمم من اسيرم كودكى شوريده حالم

طايرى بشكسته بالم رهروى آزرده پايم

زهره ايوان عصمت ميوه بستان رحمت

منبع فيض و عنايت مطلع نور خدايم

گلبنى از شاخسار قدس و تقوا و فضيلت

كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم

شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم

لرزه بر اركان عرش افتاد از شور و نوايم

گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهانم

دستگير مردم افتاده پا و بينوايم

من گلابم بوى گل جوئيد از من زانكه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) ز آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم .

فصل سوم : وقايع بعد از شهادت

به ياد لب تشنه پدر آب نخورد !

عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها رفتند ، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند .

به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند

عمر سعد اجازه دد به آن ها آب بدهند . وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد . يكى از سپاهيان دشمن پرسيد : كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود : بابايم تشنه بود . مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم . او گفت : آب را خودت بخور پدرت را با لب تشنه شهيد كردند !

حضرت رقيه عليه السلام در حاليكه

گريه مى كرد ، فرمود : پس من هم آب نمى آشامم . (679)

كنار سجاده ، چشم به راه پدر بود !

از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام هر بار هنگام نماز ، سجاده پدر را پهن مى كرد ، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند . ظهر عاشورا نيز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان شمر وارد خيمه شد .

رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد ، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن ! غلام به اين دستور عمل نكرد . شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد

سيلى مزن به صورتم

اى خصم بد منش ، مزن تازيانه ام

من از كنار كشته بابا نمى روم

من با على اكبر و عباس آمده ام

از اين ديار ، بيكس و تنها نمى روم

تنها فتاده چنين در بيابان و بى كفن

من سوى شام همره سرها نمى روم

سيلى مزن به صورتم اى شمر بى حيا

من بى على اكبر و ليلا نمى روم (680)

اسب امام حسين عليه السلام

اسب امام حسين عليه السلام در اطراف جسد نيمه جان آن حضرت گردش مى كرد و پيشانى خود را به خون آن جناب آلوده مى ساخت . ابن سعد فرياد زد : اين اسب را بگيريد ، اين از اسبان پيغمبر صلى الله عليه و آله است .

سواران پيرامون او را گرفتند . اسب بر آنها تاخت و گروهى از مردم و چند اسب را هلاك كرد . ابن سعد گفت : صبر كنيد ببينيم چه مى كند . هنگامى كه از او دست برداشتند بار ديگر به طرف سيدالشهدا عليه السلام رفت و صورت خود را به خون هاى آن حضرت آغشته كرد و فرياد زد .

اسب امام حسين عليه السلام بعد از اين به طرف خيام طاهرات آمد و با فرياد خود زنان را از خيمه ها بيرون كرد . هنگامى كه زنان اسب را به حال غير عادى و زين واژگون ديدند از خيمه ها بيرون ريختند و به سر و صورت خود مى زدند و فرياد برآوردند و با حال پريشان به طرف ميدان دويدند و فرياد وامحمدا و يا عليا ! از هر طرف بلند بود .

به ناگه رفرف معراج آن شاه

كه با زين نگون شد سوى خرگاه

بر و بالش

پر از خون ديده گريان

تن عاشق كشش آماج پيكان

به رويش صيحه زد دخت پيمبر

كه چون شد شهسوار روز محشر

كجا افكنديش چون است حالش

چه با او كرد خصم بد سگالش

مر آن آدم وش پيكر بهيمه

همى گفت الظليمه الظليمه

سوى ميدان شد آن خاتون محشر

كه جويا گردد از حال برادر

ندانم چون بدى حالش در آن حال

نداند كس بجز داناى احوال

راوى گفت : پس ام كلثوم عليه السلام دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عويل برداشت و مى گفت

وا محمداه و اجداه و انبياه وا ابا القاسماه واعلياه واجعفرا واحمزتاه واحسناه هذا حسين بالعراء صريع بكربلا محزوز الراس من القفا مسلوب العمامه و الراد

و آنقدر ندبه و گريه كرد تا غش كرد . و حال ديگر اهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدى را ياراى تصور و بيان تقرير و تحرير آن نيست .

و فى الزياره المرويه عن الناحيه المقدسه :

و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلما راين النسا جوادك مخزيا و نظرن سرجك عليه ملويا برزن من الخدور ناشرات الشعور على الخدود لاطمات و عن الوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العز مذللات و الى مصرعك مبادرات و الشمر جالس على صدرك مولع سيفه على نحرك قابض على شيبتك بيده ذابح لك بمهنده قد سكنت حواسك و خفيت انفاسك و رفع على القناه راسك

راوى گفت چون لشكر آن حضرت را شهيد كردند به جهت طمع ربودن لباس او بر جسد مقدس آن شهيد مظلوم روى آوردند ، پيراهن شريفش را

اسحاق (لعين ) ابن حيوه حضرمى برداشت و بر تن پوشيد و مبروص شد و موى سر و رويش ريخت ، و در آن پيراهن زياده از صد و ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود . عمامه آن حضرت را اخنس بن مرثد (لعين ) و به روايت ديگر جابر بن يزيد از دى برداشت و بر سر بست ديوانه يا مجذوم شد . و نعلين مباركش را اسود بن خالد (لعين ) ربود . و انگشتر آن حضرت را بجدل بن سليم لعين با انگشت مباركش قطع كرد و ربود .

مختار بسزاى اين كار دستها و پاهاى او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلطد تا به جهنم واصل گرديد . و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث لعين برد و از اين جهت او را قيس القطيفه ناميدند .

روايت شده كه آن ملعون مجذوم شد و اهل بيت او از كناره كردند و او را در مزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مى دريدند .

زره آن حضرت را عمر سعد ملعون بر گرفت و وقتى كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابو عمره بخشيد ، و چنين مى نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته اند كه زره ديگرش را مالك بن بسر ربود و ديوانه شد . و شمشير آن حضرت را جميع بن الخلق اودى ، و به قولى اسود بن حنظله تميمى ، و به روايتى فلافس نهشلى برداشت ، و اين شمشير غير از ذوالفقار است

زيرا كه ذوالفقار يا امثال خود از ذخاير نبوت و امامت مصون و محفوظ است .

محدث قمى رحمه الله گويد كه در كتب مقاتل ذكرى از ربودن جامه و اسلحه ساير شهدا رضوان الله عليهم نشده ، لكن آنچه به نظر مى رسد آن است كه اجلاف كوفه ابقا بر احدى نكردند و آن چه بر بدن آنها بود ربودند .

ابن نما گفته كه حكيم بن طفيل لعين جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السلام را ربود .

در زيارت مرويه صادقيه شهدا است و سلبو كم لابن سميه و ابن آكله الاكباد . در بيان شهادت عبدالله بن مسلم دانستى كه قاتل او از تيرى كه به پيشانى آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مى شود كسيكه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد (681)

زينب عليه السلام در حالى كه فرياد و شيون مى كرد گفت : كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد و كاش كوه ها از هم پراكنده مى شد و سپس خود را به طرف امام حسين عليه السلام كشانيد . در اين هنگام عمر بن سعد با گروهى از يارانش به او نزديك شدند . زينب عليه السلام فرياد زد : اى فرزند سعد ، حسين كشته مى شود و تو به آن منظره نگاه مى كنى . ابن سعد روى خود را برگردانيد و اشك از چشمش جارى شد .

زينب فرياد بر آورد : آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست ؟ كسى جواب او را نداد در اين

هنگام ابن سعد فرياد زد : برويد حسين با راحت كنيد . شمر جلو دويد و بر سينه آن حضرت نشست و با شمشير خود چند ضربه بر بدن آن جناب زد و سپس سر مباركش را بريد . (682)

ديدن عجايب مرد اسدى

مردى از بنى اسد كه پس از حركت لشكر كوفه از ميدان جنگ كربلا ديدن كرده بود مى گفت : من در پيرامون آن بدن هاى به خون آغشته انوار فروزانى ديدم كه از هر طرف روشنى داشت و ارواح پاكى كه پيرامون آن ابدان پاك را گرفته بودند .

در آن ميان شيرى مهيب را ديدم كه در ميان بدن هاى متلاشى شده حركت مى كند . خود را به بدن مقدس امام عليه السلام رسانيد و خود را به خون او آغشته كرد و بدنش چسبيد .

اين حيوان فرياد مى زد و ناله ها داشت . من از اين وضع ترسيدم ، زيرا هرگز چنين منظره اى را نديده بودم كه حيوان درنده اى بابدن هاى پاره پاره شده اين گونه رفتار كند . و مى گويد : در گوشه اى خود را مخفى كردم تا بنگرم عاقبت چه كارى انجام خواهد داد . هر چه نگريستم از شير درنده جز فرياد و ناله چيزى نديدم . اين مرد گويد : چيزى كه موجب تعجب من شد اين بود كه در هنگام نيمه شب شمع هاى فروزانى ديدم كه زمين را فراگرفته و فرياد و ناله از هر سو به گوش مى رسيد . (683)

زينب عليه السلام كنار پيكر بى سر امام حسين عليه السلام

خورشيد روز دهم محرم سال 61 هجرى غروب كرد و زمين كربلا در خون غرق و شريف ترين و پاكيزه ترين پيكرها پاره پاره پراكنده روى زمين افتاده بود . ماه بى نور پريده رنگ از زير ابرها بيرون آمد .

در روشنايى بى رنگ ماه ، زينب با دسته اى از كودكان و گروهى از زنان

بيوه شده و داغديده در ميان قطعات پراكنده پيكرهاى پاره پاره مى گشتند . يكى در پى دست عزيزش مى گشت ، ديگرى بازوى شوهر بزرگوارش را مى جست ، سومى پاى برادر والامقامش را پيدا مى كرد .

و زينب با دلى سوزان و جگرى گدازان مى ناليد و جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله را به كمك مى طلبيد و مى گفت : اين امام حسين است كه آغشته به خون بر زمين كربلا افتاده ، اعضايش قطعه قطعه ، سرش از تن جدا ، عمامه و ردايش به تاراج رفته . پدرم به فداى سردارى كه لشكرگاهش غارت شده ، و خيمه هايش در بيابان تكه تكه و پاره پاره افتاده . پدرم به فداى غريبى كه غايب نيست تا اميد بازگشتش را داشته باشم و بيمار نيست تا اميد بهبودى اش را بدارم . بلكه پيكر پاره پاره اش در برابر چشمم روى زمين افتاده . جانم به فداى غمديده اى كه با غم جان داد و تشنه كامى كه با لب تشنه سرش را بريدند ، جانم به فداى كسى كه محاسنش خون چكان بود :

پرچم حق روز عاشوراى حق

نصب شد بر مركز شوراى حق

صف كشيده عده اى پروانه وار

دور آن خورشيد نور افزاى حق

مى دهد استاد دانشگاه دين

درس قرآن ، درس استيفاى حق

هر فداكارى براى ثبت نام

مى كند با خون خود امضاى حق

پيرو قرآن گروهى حق پرست

جان به كف سوداگر سوداى حق

(كهنموئى ) هر مسلمان غيور

مرد حق باشد كند اجراى حق

لشكر ابن زياد در جايى كه چندان دور نبود شب نشينى داشتند و باده گسارى مى

كردند و در پرتو روشنايى مشعل ها سرهاى جدا شده و اموال به يغما گرفته را مى شمردند .

صدايى شنيده مى شد كه به كسى كه سر امام را جدا كرده بود مى گفت : حسين بن على پسر فاطمه دخت رسول خدا را كشتى ، كسى را كشتى كه بزرگوارترين مرد عرب بود . او خواست سلطنت اينان را براندازد . اكنون نزد اميران خود شو و پاداش بگير كه اگر همه خزينه هاى خود را به پاداش كشتن او به تو بدهند كم داده اند . جواب او اين كه برفت و بر در خيمه عمر سعد بايستاد و فرياد برآورد :

اوقر ركابى فضه و ذهبا

انى قتلت السيد المحجبا

قتلت خير الناس اما و ابا

و خيرهم اذ ينسبون نسبا (684)

بايد كه خورجين اسبم را از زر و سيم پر كنى ، زيرا كه من آن سرور عالى مقام را كشتم . كشتم كسى را كه پدر و مادرش بهترين مردم بودند ، و بهترين و پاكيزه ترين نسب ها را داشت .

مى گويند در اين جا داستان به پايان مى رسد . داستان هفتاد و سه تن شهيدى كه ساعت هاى بسيارى در برابر چهار هزار تن پايدارى كردند و تا آخرين فردشان كشته شد . زمانى گذشت و پيش از آن كه براى آنها قبرى بسازند كه اعضاى پراكنده آنها را جمع كنند ، دلسوخته اى برايشان گذر كرد و گفت :

وقف على اجدائمهم و مجالهم

فكان الحشى ينفض و العين سماجه

لعمرى لقد كانوا مصاليت فى الوغى

سراعا الى الهيجا حماه خصارمه

تاسوا على نصر ابن بنت نبيهم

باسيافهم اساد غيل ضراغمه

و ما

ان راى الراوون افضل منهم

لدى الموت سادات و زهرا قمامه

بر سر مزار شهدا و ميدان جنگ بايستادم . دل از غم پاره پاره مى شد و ديده اشك مى ريخت . به جان خودم كه آنها در ميدان جنگ دلاورانى بودند كه با جوان مردى براى جانبازى مى دويدند و با شرافت ، در يارى پسر پيغمبر استقامت كردند ، و شيران بيشه اى بودند كه شمشير به دست گرفته بودند . هنوز ديده بينندگان برتر از آنها نديده ، چرا كه با سرورى و بزرگوارى و جوانمردى به سوى مرگ رفتند .

از كسانى كه در اين صحنه نمايان شدند به جز زينب عليه السلام كسى نماند . زينبى كه در سراسر اين مصيبت دردناك آنى از ديده ما پنهان نبود ، او به تنهايى با رفتار جاويدانش در تاريخ باقى است ، زينب بانوى كربلا . زينب در كنار برادر بود كه نخستين غريو دشمن را شنيد ، آن دم كه برادرش به خواب رفته بود . ولى زينب بيدار بود و خواب نداشت . زينب از بيمار پرستارى مى كرد و محتضر را دلدارى مى داد و براى مى گريست .

زينب كسى است كه از آغاز كشتار تا اننجام آن در كنار برادرش حسين عليه السلام ديده شد . (685) زينب ناله از دل كشيد و گفت : حسين جان ما را به چه كسى سپردى

اى خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

اى وارث سرير امامت به پاى خيز

بر كشتگان بى كفن خود نماز كن

طفلان خود به لجه بحر بلا نگر

دستى به

دستگيرى آنان دراز كن

برخيز صبح شام شد اى مير كاروان

ما را سوار بر شتر بى جهاز كن

يا دست ما بگير از اين دشت پر هراس

بار ديگر روانه به سوى حجاز كن

يكدسته دل شكسته بندش به دست بسته

اى يك جهان برادر وى نور هر دو ديده

چون حال زار خواهر چشم فلك نديده

خورشيد برج عصمت شد در حجاب ظلمت

پشت سپهر حشمت از بار غم خميده

در دانه بانوى دهر بى پرده شهره شهر

دوران چه كرده از قهر با ناز پروريده

اى لاله دل ما اى شمع محفل ما

برنى مقابل ما سر بر فلك كشيده

بنگر به حال اطفال در دست خصم پامال

چون مرغ بى پر و بال كز آشيان پريده

يكدسته دل شكسته بندش به دست بسته

يك حلقه زار و خسته خارش به پا خليده

گردون شو نگر نسر ديوانه عقل رهبر

ليلى اسير و اكبر در خاك و خون تپيده

دست سكينه بر دل پاى رباب در گل

كافتاده در مقابل اصغر گلو دريده

بر بسته دست تقدير بيمار را به زنجير

عنقاى قاف و نخجير هرگز كسى شنيده

آهش زند زبانه روزانه و شبانه

از ساغر زمانه زهر الم چشيده

رفتم به كام دشمن در بزم عام دشمن

داد از كلام دشمن خون از دلم چكيده

كردند مجلس آرا ناموس كبريا را

صاحبدلان خدا را دل از كفم رميده

گر مو به مو ببويم آرام دل نجويم

از آنچه شد نگويم با آن سر بريده

زان لعل عيسوى دم حاشا اگر زنم دم

كز جان و دل دمادم ختم رسل مكيده

علامه غروى كمپانى

شهادت پيشواى شهيدان درسى براى پيروان آن حضرت

امام حسين و عاشورا ، دو كلمه پرمعنا و تكان دهنده با يك دنيا خاطرات غم انگيز آموزنده ، فراموش نشدنى ، چرا فراموش نمى شود ؟ براى اين كه پيشواى

جانبازان راه خدا حسين عليه السلام در اين روز تاريخى بزرگ ترين درس ها را به ما داد . درود فراوان به روان پاك و مقدس حسين و ياران فداكار او . چون روز عاشوراعمر سعد از كار قتل امام حسين عليه السلام بپرداخت . سر مبارك آن حضرت را به خولى و حميد بن مسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد ابن زياد روانه كرد و بقيه سرها را نيز در ميان قبايل پخش كرد تا به نزد ابن زياد برند و در نزد او به سوى او تقرب بجويند . خولى به تعجيل تمام حركت كرد . شب يازدهم به كوفه وارد شد ، چون در آن وقت شب ملاقات پسر زياد ممكن نبود لاجرم به خانه خود رفت و سر پسر پيغمبر را در مطبخ گذاشت .

از آن طرف عمر سعد شب يازدهم را در كربلا بماند و روز يازدهم تا وقت زوال نيز در كربلا اقامت كرد و بركشتگان سپاه خويش نماز گزارد و همگى را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت ، امر كرد كه دختران پيغمبر را بر شتران بى جهاز سوار كردند و ايشان را جون اسيران ترك و روم روان داشتند . چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند و نظرشان بر جسد امام حسين عليه السلام و كشتگان افتاد لطمه بر صورت زدند و صدا به صيحه و ندبه برداشتند .

چون بر مقتل رسيدند آن اسيران

به هم پيوست نيسان و حزيران

يكى مويه كنان گشتى به فرزند

يكى شد مو كنان بر سوگى فرزند

يكى از خون به صورت غازه

مى كرد

يكى داغ على را تازه مى كرد

به سوگ گلرخان سر و قامت

به پا كردند غوغاى قيامت

نظر افكند چون دخت پيمبر

به پا كردند ساقى كوثر

در حديث معتبر كامل الزياره است كه حضرت سيد سجاد عليه السلام به زائده فرمود : در روز عاشورا كسانى كه با او بودند از اولاد و برادران و ديگر اهل بيت او كشته شدند . پس حرم محترم و زنان مكرم آن حضرت را براى رفتن به جانب كوفه بر شتران سوار كردند . پس من نظر كردم به سوى پدر و اهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدن هاى طاهر ايشان بر روى زمين است و كسى متوجه دفن ايشان نشده ، سخت بر من گران آمد و سينه من تنگى گرفت و حالتى مرا عارض شد كه همى خواست جان از تن من پرواز كند .

عمه ام زينب كبرى عليه السلام چون مرا بدين حال ديد پرسيد : اين چه حالت است كه در تو مى بينم اى يادگار جد و پدر و برادر من ؟ مى نگرم تو را كه مى خواهى جان تسليم كنى . گفتم : اى عمه ، چگونه جزع نكنم و اضطراب نداشته باشم و حال آنكه مى بينم سيد و آقاى خود و برادران و عموها و عموزادگان و اهل عشيرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده اند و تن ايشان عريان و بى كفن است و هيچ كس به دفن ايشان نمى پردازد و بشرى متوجه ايشان نمى گردد ، گويا ايشان را مسلمان نمى دانند .

عمه ام گفت :

از آنچه مى بينى نگران مباش و جزع مكن . به خدا قسم كه اين عهدى بود از رسول خدا به سوى جد و پدر و عم تو صلوات الله عليهم اجمعين و رسول خدا مصائب هر يك را به ايشان خبر داد . به تحقيق كه حق تعالى در اين امت پيمان گرفته و از جماعتى كه فراعنه ارض ايشان را نمى شناسند ، اما در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاى متفرقه و جسدهاى در خون تپيده را جمع كنند و دفن نمايند و در ارض طف بر قبر پدرت سيدالشهدا عليه السلام علامتى نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالى محو نگردد .

هر چند كه سلاطين كفر و اعوان ظلمه در محو آثار آن سعى و كوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوش بالاتر خواهد گرفت . (686)

فصل چهارم : اسامى و تعداد شهداى كربلا

اقوال در تعداد شهداى بنى هاشم در روز عاشورا

ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين شهداى بنى هاشم را كه در روز عاشورا به شهادت رسيده اند با حسين بن على و مسلم بن عقيل كه در كوفه به هشادت رسيد 22 نفر مى داند و در زيارت ناحيه مقدسه كه در جلد دهم بحار الانوار از اقبال سيد بن طاووس نقل شده است 17 تن نام برده مى شود . نيز به روايت ابن عباس ، اميرالمومنين عليه السلام در نينوا آن گاه كه به صفين تشريف مى برد فرمود : و هزه ارض كرب و بلا يدفن فيها الحسين عليه السلام و سبعه عشر رجلا من ولدى و ولد فاطمه

ظاهرا مراد از فاطمه مادر اميرالمومنين عليه السلام يعنى فاطمه

بنت اسد بن هاشم باشد نه فاطمه زهرا عليه السلام و شاهد آن روايتى است كه حضرت باقر عليه السلام مى فرمود :

قتلوا سبعه عشر انسانا كلهم ارتكضوا فى بطن فاطمه بنت اسد ام على عليه السلام

در روايت ريان بن شبيب حضرت رضا عليه السلام فرموده :

و قتل معه من اهل بيته ثمانيه عشر رجلا مالهم فى الارض شبهون (687)

به روايت عبدالله بن ربيعه حميرى ، زحر بن قيس به يزيد بن معاويه گفت : بشارت باد تو را كه حسين بن على با 18 نفر مرد از اهل بيت و 60 نفر از شيعيان خود بر ما وارد شد . (688)

چنان كه در صفحات قبل هم متذكر شديم عمر سعد روز قتل را در كربلا بود تا روز ديگر پيران و معتمدان را بر امام زين العابدين و دختران اميرالمومنين عليه السلام و ديگر زنان موكل گردانيد و جمله بيست زن بودند . امام زين العابدين آن روز 22 ساله بود و امام محمد باقر چهار ساله بود و هر دو در كربلا بودند خداوند ايشان را محفوظ داشت از براى آن كه امامت ظاهر نشده بود ، چون امامت ظاهر شود حفظ او بر خلق واجب بود .

چون عمر سعد از كربلا رفت قومى از بنى اسد كوچ كرده مى رفتند ، چون به كربلا رسيدند و آن حالت را ديدند امام حسين عليه السلام را تنها دفن كردند و على بن الحسين را در پايين پاى او نهادند و عباس را بر كناره فرات آن جا كه شهيد كرده بودند دفن كردند و قبرى كندند و جمله شهدا

را در آن قبر نهادند و حر بن يزيد را اقرباى او در جايى كه شهيد كرده بودند دفن كردند و قبرهاى شهدا معين نيست كه هر يك كدام است الا آن كه بى شك حائر محيط است ، همگى از ظرف پايين پاى حسين عليه السلام مگر آن كه على بن الحسين الاصغر نزديكتر است به پايين پاى حسين عليه السلام . بنواسد بر قبايل عرب فخر آورند كه ما نماز بر حسين خوانديم و دفن كرديم امام و اصحاب او را .

روز دوم از قتل امام ، سر مقدس امام و شهدا به كوفه رسيد . عبيدالله زياد در قصر الاماره بنشست و سر امام حسين عليه السلام پيش او نهادند . لعين چون چشم به سر امام انداخت از خر مى بخنديد . (689) قضيبى بر دست داشت ، بر لب و دندان امام مى زد زيد بن ارقم حاضر بود . او از بزرگان صحابه رسول الله بود . گفت : چوب از لبان حسين بردار . به خدا سوگند كه معبودى غير او نيست ديدم اين دو لب را رسول خداى بى شمار مى مكيد .

زيد گريه زياد كرد . ابن زياد ولدالزنا گفت : خدا چشم تو را بگرياند ، آيا گريه مى كنى براى فتح خداى ، به خدا كه اگر پيرمرد نبودى هر آينه گردنت را مى زدم ! زيد برخاست و به منزل خود رفت . (690)

اسامى شهداى كربلا

شهيدان كربلا آموزگاران بشريتند و نام جاويدانشان بر تارك روزگار مى درخشد ، به جاست ما نيز نام هاى مقدس آنان را زينت بخش اين نوشتار كنيم

. اين نام ها را به ترتيب حروف الفبا و در دو بخش بنى هاشم و غير بنى هاشم مى آوريم .

الف - شهداى كربلا از بنى هاشم

فرزندان اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام

1 - ابوبكر بن على (شهادت او در كربلا قطعى نيست )

2 - جعفر بن على

3 - عباس بن على (ابوالفضل )

4 - عبدالله بن على

5 - عبدالله بن العباس بن على

6 - عبدالله الاصغر

7 - عثمان بن على

8 - عمر بن على

9- محمد الاصغر بن على

10 - محمد بن العباس بن على

فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام

11 - ابوبكر بن الحسن

12 - بشر بن الحسن

13 - عبدالله بن الحسن

14 - القاسم بن الحسن

فرزندان سيدالشهدا امام حسين عليه السلام

15 - ابراهيم بن الحسين (اين نام را ابن شهر آشوب در كتاب المناقب آورده است )

16 - عبدالله الرضيع (شيرخوار)

17 - على بن الحسين الاكبر عليه السلام

فرزندان عبدالله بن جعفر و زينب سلام الله عليها

18 - عبيدالله بن عبدالله بن جعفر

19 - عون بن عبدالله بن جعفر

20 - محمد بن عبدالله بن جعفر

فرزندان عقيل

21 - جعفر بن عقيل

22 - عبدالرحمن بن عقيل

23 - عبدالله الاكبر بن عقيل

24 - عبدالله بن مسلم بن عقيل

25 - عون بن مسلم بن عقيل

26 - محمد بن مسلم بن عقيل

27 - مسلم بن عقيل

28 - جعفر بن محمد بن عقيل (اين نام را ابن شهر آشوب آورده است )

29 - احمد بن محمد الهاشمى (كه چهره شناخته شده اى نيست و تنها ابن شهر آشوب از او ياد كرده است )

ب - شهداى كربلا از غير بنى هاشم

1 - ابراهيم

بن الحضين الاسدى

2 - ابو الحتوف بن الحارث الانصارى

3 - ابوعامر النهشلى

4 - اسلم التركى (خدمتگزار امام عليه السلام )

5 - ادهم بن اميه العبدى

6 - اميه بن سعد الطائى

7 - انس بن الحارث الكاهلى

8 - انيس بن معقل الاصبحى

9- برير بن خضير الهمدانى

10 - بشر بن عبداله الحضرمى

11 - بكر بن حى التيمى

12 - جابر بن الحجاج التيمى

13 - جبله بن على الشيبانى

14 - جناده بن الحارث الهمدانى

15 - جناده بن كعب الانصارى

16 - جندب بن حجير الخوĘǙƙɍ

17 - جون (خدمتگزار ابوذر غفارى )

18 - جوين بن مالك التميمى

19 - الحارث ابن امر القيس الكندى

20 - الحارث بن النبهان

21 - الحباب بن الحارث

22 - الحباب بن عام الشعبى

23 - حبشى بن القيس النهمى

24 - حبيب بن مظاهر (يا مظهر) الاسدى

25 - الحجاج بن بدر السعدى

26 - الحجاج بن مسروق الجعفى .

27 - حر بن زيد الرياحى

28 - حلاس بن عمرو الراسبى

29 - حنظله بن اسعد الشبامى

30 - حنظله بن عمرو الشيبانى

31 - رافع ، مولى مسلم الازدى

32 - زاهر بن عمرو الكندى (مولى عمرو بن الحمق )

33 - زهير بن بشر الخثعمى

34 - زهير بن سليم الازدى

35 - زهير بن القين البجلى

36 - زياد بن عريب الصائدى

37 - سالم ، مولى بنى المدينه الكلبى

38 - سالم ، مولى عامر العبدى

39 - سعد بن الحارث الانصارى

40 - سعد ، مولى على بن ابى طالب عليه السلام

41 - سعد ، مولى عمرو بن خالد الصيداوى

42 - سعيد بن عبدالله الحنفى

43 - سلمان ، مولى الحسين عليه السلام

44 - سليمان ، مولى الحسين عليه السلام

45 - سوار بن منعم النهمى

46 - سويد بن عمرو بن ابى

المطاع

47 - سيف بن الحارث بن سريع الجابرى

48 - سيف بن مالك العبدى

49 - شبيب ، مولى حارث الجابرى

50 - شوذب ، مولى بنى شاكر .

51 - ضرغامه بن مالك

52 - عائد بن مجمع العائذى

53 - عابس بن ابى شبيب الشاكرى

54 - عابر بن حساس بن شريح

55 - عامر بن مسلم العبدى

56 - عباد بن المهاجر الجهنى

57 - عبدالاعلى بن يزيد الكلبى

58 - عبدالرحمن الارحبى

59 - عبدالرحمن بن عبد ربه الانصارى

60 - عبدالرحمن بن عروه الغفارى

61 - عبدالرحمن بن مسعود التيمى

62 - عبدالله بن ابى بكر (اين نام راجاحظ در كتاب الحيوان آورده است )

63 - عبدالله بن بشر الخثعمى

64 - عبدالله بن عروه الغفارى

65 -عبدالله بن عمير بن حباب الكلبى

66 - عبدالله بن يزيد الكلبى

67 - عبيدالله بن يزيد الكلبى

68 - عقبه بن سمعان

69 - عقبه بن الصلت الجهنى

70 - عماره بن صلخب الازدى

71 - عمران بن كعب بن حارثه الاشجعى

72 - عمار بن حسان الطائى

73 - عمار بن سلامه الدالانى

74 - عمرو بن عبدالله الجندعى

75 - عمرو بن خالد الازدى

76 - عمرو بن خالد الصيداوى

77 - عمرو بن قرظه الانصارى

78 - عمرو بن مطاع الجعفى

79 - عمرو بن جناده الانصارى

80 - عمرو بن ضبيعه الضبعى

81 - عمرو بن كعب ، ابو ثمامه الصائدى

82 - قارب ، مولى الحسين عليه السلام

83 - القاسط بن حبيب الازدى

84 - القاسم بن حبيب الازدى

85 - كردوس التغلبى

86 - كنانه بن عتيق التغلبى

87 - مالك بن الدودان

88- مالك بن عبدالله بن سريع الجابرى

89 - مجمع الجهنى

90 - مجمع بن عبيدالله العائذى

91 - محمد بن بشير الحضرمى

92 - مسعود بن الحجاج التيمى

93 - مسلم بن عوسجه الاسدى

94 -

مسلم بن الكثير الازدى

95 - مقسط بن زهير التغلبى (احتمالا مقسط بن عبدالله بن زهير)

96 - منجح ، مولى الحسين عليه السلام

97 - الموقع بن ثمامه الاسدى

98 - نافع بن الهلال البجلى

99 - نصر ، مولى على عليه السلام

100 - نعمان بن عمرو الراسبى

101 - نعيم بن عجلان الانصارى

102 - واضح الرومى ، مولى الحارث السلمانى

103 - وهب بن حباب الكلبى

104 - يزيد بن ثبيط العبدى

105 - يزيد بن زياد بن مهاصر الكندى

106 - يزيد بن مغفل الجعفى .

حال اگر شهداى بنى هاشم را نيز به اين عدد بيفزايم ، شماره شهداى كربلا به 136 نفر خواهد رسيد ، و اگر قيس بن مسهر صيداوى ، عبدالله بن يقطر و هانى بن عروه را نيز جزو شهداى كربلا به شمار آوريم ، رقم رزمندگان ارودى حسينى به 139 نفر خواهد رسيد درود خدا بر سرور شهيدان و ياران با وفايش . (691)

شهداى از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله

صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله كه در واقعه كربلا به شهادت رسيدند پنج نفر بودند :

1 - انس بن الحرث كاهلى كه همه مورخين شهادت او را در كربلا ذكر كرده اند .

2 - حبيب بن مظاهر اسدى ، ابن حجر ذكر كره است

3 - مسلم بن عوسجه اسدى ، محمد بن سعد در طبقات ذكر كرده است .

4 - هانى بن عروه مرادى كه دركوفه با مسلم بن عقيل شهيد شد و بيش از هشتاد سال داشت

5 - عبدالله بن يقطر حميرى كه سن او با سن امام حسين عليه السلام برابر بود ، او نيز قبل از امام عليه السلام در كوفه شهيد شد .

(692)

مادران شهدا كه در كربلا بودند

سماوى نقل كرده است كه در كربلا نه نفر شهيد شدند كه مادران آنان نيز در كربلا حضور داشتند :

1 - عبدالله بن الحسين عليه السلام كه مادرش رباب است

2 - عون بن عبدالله بن جعفر ، مادرش زينب كبرى است

3 - قاسم بن الحسن عليه السلام ، مادرش رمله است

4 - عبدالله بن الحسن عليه السلام كه مادرش دختر شليل بجلى است

5 - عبدالله بن مسلم كه مادرش رقيه دختر على عليه السلام است

6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل

7 - عمرو بن جناده كه مادرش او را امر به جنگ با دشمنان امر مى كرد

8 - عبدالله كلبى كه او نيز بر اساس آنچه طاووسى ذكر كرده است مادرش او را ترغيب به جهاد مى كرد

9- على بن الحسين عليه السلام ، مادرش ليلا است كه در خيمه ايستاده بود و دعا مى كرد ، بر اساس آنچه در بعضى از اخبار آمده است ، و هنگامى كه آن بزرگوار را شهيد كردند او شاهد شهادت فرزندش بود . (693)

در تنقيح المقال آمده است كه منجح به همراه مادرش حسنيه نيز در كربلا حضور داشته است . (694)

دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند

مولف كتاب معالى السبطين نقل كرده است كه : شامگاه روز عاشورا دو طفل در اثر دهشت و تشنگى جان سپردند ، و چون زينب كبرى براى جمع كردن عيال و اطفال جست و جو مى كرد آن دو طفل را نيافت تا اين كه آنها را در حالى كه دست در گردن يكديگر داشتند پيدا كرد كه آنها از دنيا رفته بودند . (695)

سرگشته بانوان ، وسط آتش خيام

چون در ميان آب

، نقوش ستاره ها

اطفال خردسال ، ز اطراف خيمه ها

هر سو دوان ، چو از دل آتش شراره ها

غير از جگر ، كه دسترس اشقيا نبود

چيزى نمانده در بر ايشان ز پاره ها

انگشت رفت در سر انگشترى به باد

شد گوشها دريده پى گوشواره ها

در خاك و خون فتاده و تازند بر تنش

با نعلها ، كه ناله بر آرد ز خاره ها

اصحاب مجروح امام عليه السلام

بعضى از ياران امام حسين عليه السلام به سبب جراحات در ميدان افتاده و سپاه عمر بن سعد آنها را به قتل نرساندند . اين افراد عبارت بودند از :

1 - سوار بن حمير جابرى ، او را در حالى كه مجروح شده بود از معركه قتال بيرون بردند ، و بعد از گذشت شش ماه در اثر آن جراحات درگذشت

2 - عمرو بن عبدالله ، او نيز در ميدان جنگ در اثر جراحات افتاده بود كه او را انتقال دادند و بعد از يك سال از دنيا رفت

3 - حسن بن الحسن ، او فرزند امام حسن مجتبى عليه السلام و در كنار عموى گرامى اش امام حسين عليه السلام با سپاه كوفه مبارزه نمود تا در اثر جراحات به زمين افتاد ، و چون اصحاب عمر بن سعد براى جدا كردن سرها آمدند او را ديدند كه رمقى در بدن دارد . مردى به نام اسما بن خارجه كه از اقوام مادرى او بود مانع كشتن او شد و او را با خود به كوفه برد و جراحات او را معالجه كرد تا اين كه التيام يافت ، آنگاه از كوفه به مدينه منتقل گرديد . (696)

فصل پنجم : جنايات يزيديان و حوادث بعد از واقعه عاشورا

اسب تازاندن بر پيكر سرور آزادگان عليه السلام

عمر بن سعد به جهت امتثال فرمان ابن زياد ، در ميان اصحابش فرياد برداشت :

من ينتدب للحسين

كيست كه داوطلب باشد و بر پيكر حسين اسب بتازد تا سينه و پشت او را زير سم اسب ها لگد مال نمايد ؟

شمر مبادرت نمود ! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت ! (697) و ده نفر ديگر از سپاه كوفه اجابت كردند

كه نامهاى آنها عبارت است از :

1 - اسحاق بن حويه

2 - اخنس بن مرثد

3 - حكيم بن طفيل

4 - عمرو بن صبيح

5 - رجا بن منقذ

6 - سالم بن خثيمه جعفى

7 - واحد بن ناعم

8 - صالح بن وهب

9- هانى بن ثبيت

10 - اسيد بن مالك

آنان با اسب بر بدن امام تاختند به گونه اى كه سينه مبارك آن بزرگوار را در هم كوبيدند .

پس اين ده نفر آمدند و در برابر ابن زياد ايستاده و جايزه طلب كردند ، ابن زياد گفت : شما كيستيد ؟ اسيد بن مالك - يكى از اينان لعنهم الله - گفت :

نحن رضضنا الصدر بعد الظهر

بكل يعبوب شديد الاسر

ما سينه حسين رادر هم كوبيديم بعد از آنكه پشت او را لگدمال كرديم ، با اسبان قوى هيكل و تيز تاز عبيدالله فرمان داد تا جايزه ناچيزى به آن ها دادند ! (698)

همچنين نقل شده است كه آن ها سينه و كمر امام حسين عليه السلام رازير لگد اسبها كوبيدند . (699)

حديث جمال

چون امام عليه السلام به شهادت رسيد ساربان آمد و بدن آن بزرگوار را بدون سر يافت ، دست برد تا كمر بند حضرت را بردارد ، آن بزگوار دست راست خود را آورد و كمربند را گرفت ، پس جمال دست آن حضرت را قطع كرد ، و سپس مجددا خواست كه كمربند راباز كند ، امام عليه السلام با دست چپ كمربند را گرفت ، جمال دست چپ آن حضرت را نيز قطع كرد . (700)

يادى از شب شام غريبان امام حسين عليه السلام

شب يازدهم فرا رسيد . بدن هاى آغشته به خون صفحه زمين كربلارا روشن نموده از طرفى هم زن هاى داغديده و بى سرپرست مانده و برادر مرده و پسر از دست داده ، از طرفى صفحه گيتى هم خاك عزا به سر كرده است ، زينب شجاع از طرفى كنار قتلگاه مى رود و به برادر مى نگرد ، از طرفى مى آيد خيمه هاى سوخته را مى بيند داغش تازه مى گردد .

فرستادن سرهاى شهدا به كوفه

عمر بن سعد دستور داد سرهاى شهيدان را از بدن جدا كردند و در ميان قبايل تقسيم نمودند كه هر كدام با حمل يكى از سرها در نزد ابن زياد مقرب گردند .

قبيله كنده سيزده سر به فرماندهى قيس بن اسعث و هوازن دوازده سر به فرماندهى شمر بن ذى الجوشن ، و بنو تميم با هفده سر و بنى اسد شش سر و مذحج هفت سر و به بقيه نيز هر كدام چند سر دادند وليكن عشيره حر بن يزيد نگذاشتند سر او را از بدن جدا كنند و بدنش را با سم اسبان بكوبند . (701)

ابن سعد روز دهم سر امام حسين عليه السلام را به خولى بن يزيد و حميد بن مسلم داد تا به كوفه ببرند و سرهاى بقيه اهل بيت را به شمر و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج دادند .

در روز سيزدهم محرم حضرت سجاد عليه السلام به كربلا آمد و پدرش را دفن كرد ، زيرا امام را جز امام كسى نمى تواند دفن كند و وى را غسل دهد و بر آن نماز بگزارد .

اين مطلب

كه امام را بايد امام غسل بدهد و كفن كند و به خاك بسپارد يكى از اسرار است و عقل بشر عادى حقيقت آن را درك نمى كند و ما نمى توانيم به صرف اين كه موضوع را درك نمى كنيم منكر اين حقيقت بشويم . براى تحقيق در اين موضوع و روشن شدن مطلب جويندگان مى توانند به كتاب مقالات شيخ مفيد (ص 84) و كنز الفوائد كراچكى و مرآت العقول (ج 1 ، ص 373) و منهج الرشاد كاشف الغطا (ص 41) و دار السلام نورى (ج 1 ، ص 289) مراجعه كنند و تفصيل مطالب را دريابند . (702)

حضرت سجاد بر حكم خدا

داد غسلش با دو چشم پربكا

از پى تكبيرش از بهر نماز

بست قامت سوى كوى بى نياز

از پى آن شاه دين از هر طرف

جمله كروبيان بستند صف

ماه رويش شد نهان چون در نقاب

جف پور بوتراب آمد تراب

خويش پنهان شد در آن فرخ مقام

باز شد با بى كسان در راه شام

بس بود سرباز دل پر آه كن

نيست طاقت قصه را كوتاه كن

ديوان سرباز

خاك سپارى شهيدان

يزيديان رفتند ، حسينيان ماندند . مردان را كشتند و زنان و كودكان را به اسارت بردند ! اجساد را در خاك و خون غلتاندند و سرها را بر سر نى نهادند ! آمدند و كشتند و سوختند و رفتند !

تيره اى از عشيره بنى اسد كه در نزديكى كربلا منزل داشتند و از اين هنگامه خونين آگاه بودند ، پس از كوچ سپاه به كربلا آمدند . پيكرهاى چاك چاك ديدند ، دست هاى بريده يافتند ، با تن هاى بى سر روبه رو شدند ، گريه و زارى آغاز كردند و شبانه پيكرهاى شهيدان را با نور ماه به خاك سپردند . پيكرها را نمى شناختند ، در انديشه فرو رفتند كه چه كنند ، ولى ديرى نپاييد كه رهنمايى رسيد كه پيكرها را مى شناخت و به رهنمايى پرداخت . رهنمايى ملكوتى و رهنمايى زمينى

قبرى ويژه براى بدن مقدس امام كندند و پيكر نورانى را در آن نهادند . هنگامى كه خواستند خاك بر آن بفشانند راهنما را ديدند كه مى سوزد و مى گريد و لب ها را بر گلوى بريده نهاده ، بوسه مى زند و مى گويد : پدرم ، خوشا به حال زمينى كه پيكرت را

در برگرفت . پس از تو اين جهان تاريك است و آن جهان به نور جمالت روشن . شب ها از درد غمت خواب ندارم تا وقتى كه خداى مرا به تو ملحق سازد .

سلام بر تو اى فرزند رسول ، رحمت و بركات خدا بر تو باد ، ناله پسرى بود بر سر كشته پدرى !

پس آن گاه به سراغ پيكر على رفتند و در كنار قبر پدر به خاكش سپردند . سپس براى شهيدان قبرى پهناور بكندند و همگى را در آن جا داده و به خاك سپردند .

رهنما را ديدند كه به سوى فرات مى رود . دنبالش رفتند و با پيكر شهيدى جوانمرد روبه روى شدند . در آن جا نيز قبرى كندند و پيكر حضرت عباس را در آن جاى دادند .

پس از آن كه خاك بر پيكر عباس بيفشاندند رهنما را ديدند كه مى گريد و مى گويد : اى ماه بنى هاشم ! پس از تو خاك بر سر اين دنيا . سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد . اى شهيدى كه از روى بينايى و بصيرت به شهادت رسيدى . قبر شهيدان زيارتگاه جهانيان گرديد . مزارى كه آسمان پهناور بر برتر و بهتر از او سايه نينداخته و زمين شهيدى را همچون او در آغوش نگرفته .

با خاك سپردن شهيدان ، كتاب شهادت به پايان رسيد و كتاب اسارت آغاز گرديد . برگ هاى كتاب شهادت را مردان نيرومند ، توانا و قوى دل تشكيل مى دادند ، ولى برگ هاى كتاب اسارت ، از ناتوانان فراهم شده

بود : بيماران ، زنان ، كودكان .

گاه از ناتوانان كارهايى ساخته است كه از توانمندان ساخته نيست ، به ويژه اگر ناتوان ، توانا در روح ، توانا در اراده ، توانا در دل .

حسين آموزگار كتاب شهادت بود و زينب آموزگار كتاب اسارت و بشر بايستى هر دو را بخواند و بداند .

فصل ششم : آستانه حسينى در طول تاريخ

آستانه حسينى در عصر بنى اميه

پس از به شهادت رسيدن سيدالشهدا عليه السلام و اصحاب وى در سرزمين كربلا ، بنى اسد پيكر مطهر او را فن نمودند ، و با ايجاد يك قبر دسته جمعى اصحاب را به خاك سپردند . آنان اولين كسانى بودند كه قبر سيدالشهدا عليه السلام را به شكل بارز و برجسته با و جود منع و اوعاب شديد حكام اموى بنا كردند .

بدون شك بزرگ ترين جرات بنى اسد - به ويژه زنان اين طايفه كه پيشقدم شدند - در دفن شهداى كربلا بود . در اطراف قبر مطهر ، مسجد و يا سايبانى بنا نشده بود ، لذا قبر مطهر ، در سال هاى اول بدون سايبان بوده است .

اولين زائر قبر مطهر ، عبيدالله فرزند حر جعفى ، از بزرگان كوفه بود كه چندى از شهادت آن حضرت نگذشته بود كه جهت زيارت قبر مطهر وارد كربلا شد و سخت پشيمان بود از اين كه آن حضرت وى را دعوت به نصرت خويش كرده بود و او به يارى فرزند فاطمه عليه السلام نشتافته بود . وى در مقابل قبر ايستاد و قصيده معروف خود را سرود كه مطلع آن چنين است :

يقول امير غادر و ابن غادر

الا كنت قاتلت الحسين

بن فاطمه

در بيستم صفر سال 62 قمرى صحابى مشهور ، جابر بن عبدالله انصارى ، به زيارت قبر ابى عبدالله عليه السلام شتافت و چون بينايى خود را از دست داده بود ، به اطرافيان مى گفت كه دست مرا به قبر سيدالشهدا بماليد . على رغم تمام موانعى كه بنى اميه در راه زيارت قبر ابى عبدالله الحسين عليه السلام ايجاد كرده بودند شيعيان به زيارت قبر وى مى شتافتند و ترديدى نيست كه قبر آن حضرت ظاهر و مشخص بوده است . بعد از واقعه كربلا حركت انقلابى و مخفيانه توابين شكل گرفت و در اوايل حكومت عبدالملك بن مران قيام كردند و در شب اول ربيع الاول 65 قمرى در نخيله ، بين راه كوفه و كربلا چادر زدند . توابين كه بيش از چهار هزار مرد جنگجو بودند به رهبرى ابن صرد خزاعى وارد كربلا شدند و دور قبر مطهر گرد آمدند . و با گريه و ناله ضجه كه در قضاى كربلا طنين افكن بود . قسم ياد كردند كه انتقام خون آن حضرت را خواهند گرفت . آنان يك شبانه روز در كنار قبر سيد الشهدا عليه السلام اقامت گزيدند ، سپس با قبر مطهر وداع كردند و اين اولين اجتماع عظيم مذهبى ، سياسى پس از واقعه طف در كربلا كنار مرقد سيدالشهدا عليه السلام است و قبر آن حضرت تا آن زمان هنوز بدون سايبان بود .

عمارت اول

مختار بن ابى عبيده ثقفى ، در سال 66 قمرى با كمك ايرانيان به خونخواهى ابى عبدالله الحسين عليه السلام قيام نمود و اولين آستانه حسينى كه داراى

حرم و گنبد گچى و آجرى بود و در كنار آن مسجدى جهت سكونت زائران قرار داشت ، در زمان او بنا شد و با گذشت زمان در اطراف آن بازار و خانه هاى محكمى تاسيس گرديد . اين آستانه داراى دو در شرقى و غربى بود . بعضى از محققان ذكر نموده اند كه عمارت اول آستانه توسط مختار در سال 66 قمرى ساخته شد . جمعى ديگر وجود آستانه و عمارت را تاييد كرده ولى نسبت به موسس آن تشكيك مى دارند كه آيا به دست بنى اسد - كه اجساد مطهر شهداى كربلا را دفن نمودند - بنا گشته و يا ديگران ؟

سيد محسن امين در اعيان الشيعه (1/627) مى نويسد :

عمارت اول بقعه شريف ، چنانچه آثار و اخبار دلالت دارد ، در زمان بنى اميه تاسيس گشت و در عصر بنى اميه آستانه حسينى داراى سايبان و مسجدى بوده كه تا عصر هارون الرشيد در دولت بنى العباس ادامه داشته است ولى نمى دانيم چه شخصى آن را بنا كرده است .

ابن قولويه قمى در كامل الزياره (133) آورده است كه بنى اسد علامتى مشخص نصب نمودند كه آثار قبر از بين نرود . به احتمال بسيار ، مراد از علامت مشخص همان درخت سدره است كه توسط هارون الرشيد عباسى قطع گشت . لذا قبر مطهر بدون سايبان تا عصر مختار در كربلا وجود داشته است . و در زمان او بقعه اى بر فراز آن بنا كردند اين بقعه در زمان هارون الرشيد ويران شد و تمامى خانه هايى كه شيعيان به تشويق ائمه عليه

السلام در مجاورت آستانه حسينى ساخته بودند به دستور هارون خراب گرديد . محل آستانه و قبر مطهر را شخم زدند و درخت سدره را كه بنى اسد جهت علامت قبر و سايبان و هدايت زائرين كاشته بودند قطع نمودند . اين اولين تخريب عمارت حسينى بود .

عمارت دوم

مامون خليفه عباسى در سال 198 قمرى به اريكه قدرت رسيد و بر خلاف سياست پدر خود و به جهت كسب رضايت شيعيان خراسان ، اظهار محبت و دوستى با شيعيان كرد و تصميم گرفت كه خلافت را به حضرت امام رضا عليه السلام تفويض نمايد . لذا شيعيان فرصت را مغتنم شمرده و آستانه مجلل و با شكوهى بر مزار ابى عبدالله عليه السلام بنا كردند و راه كربلا براى عشاق قبر سيدالشهدا عليه السلام باز شد و سيل مهاجرت به سمت كربلا سرازير گرديد و تمامى خرابى ها را باز سازى نمودند . در سال 232 قمرى متوكل عباسى به قدرت رسيد ، وى دشمنى خاصى با شيعيان و آل ابى طالب داشت . موقعى كه اطلاع حاصل نمود كه كربلا گسترش يافته و شيعيان از اطراف و اكناف به زيارت آستانه حسينى مى شتابند ، دستور خرابى آستانه و خانه هاى اطراف آستانه را صادر نمود . حمد الله مستوفى مى نويسد :

آن را مشهد حائرى خوانند جهت آن كه چنان ذكر رفت كه به عهد متوكل خليفه آب در آن بستند تا خراب شود ، آب حيرت آورد و زمين گور خشك ماند طبرى در حوادث سال 236 قمرى اشاره مى كند كه متوكل دستور خرابى آستانه را داد و تمامى

خانه هاى اطراف آستانه و زمين را شخم زد و كشت نمود .

عمارت سوم

متوكل به دست فرزند خويش منتصر ، در سال 247 قمرى به قتل رسيد . منتصر بر خلاف سياست پدر خود ، به شيعيان امنيت و رفاه داد و اموال زيادى بين علويان تقسيم نمود و مجددا آستانه حسينى را با شكوه و جلال بنا نمود و مناره بلندى در كنار آستانه بنا كرد كه با نور افشانى اش زائرين شبرو از دور راه را باز مى يافتند . شيعيان فرصت را مغتنم شمرده و به سوى كربلا سرازير گشتند كه از آن جمله اند سيد ابراهيم مجاب فرزند محمد العابد بن امام موسى كاظم عليه السلام كه قبر وى در زاويه رواق شمال غربى حرم حسينى معروف است .

عمارت چهارم

سقف عمارتى كه منتصر عباسى در 247 قمرى بر پا ساخته بود ، در سال 273 قمرى فرو ريخت . حدود 280 قمرى داعى الصغير فرمانرواى طبرستان و از نوادگان زيد بن امام زين العابدين عليه السلام به تعمير آستانه پرداخت و به رونق و شكوه آن افزود .

عمارت پنجم

عضدالدوله ديلمى در سال 367 قمرى وارد بغداد شد ، سپس به زيارت كربلا و نجف شتافت و دستور بناى تمامى عتبات مقدسه عراق را صادر نمود . بناى آستانه حسينى در سال 367 قمرى شروع شد و در سال 371 قمرى پايان يافت كه شامل يك حرم بزرگ و گنبدى بر روى قبر شريف بود و چهار رواق هماهنگ در چهار طرف حرم مطهر و صحن شش گوشه و در قسمت شرقى صحن شريف يك صحن كوچك وجود داشت كه در آن مقابر خاندان آل بويه بود و يك در آن به بازار باز مى شد و بازار مذكور به آستانه حضرت عباس عليه السلام جهت رفت و آمد زائران منتهى مى گرديد . داخل حرم مطهر با قنديل هاى طلا جهت روشنايى تزيين شده و ديوارهاى حرم و رواق ها را با چوب ساج و آيينه هاى بزرگ پوشانيده بودند . و صندوقى از چوب ساج منبت كارى بر قبر مطهر قرار داشت و نهر آب تا مقابل آستانه حسينى و اطراف صحن مى آمد كه آثار آن تا نيمه اول قرن چهارم هجرى در كربلا باقى بود .

عضدالدوله هجرت شيعيان را به شهر كربلا تشويق مى كرد و اطراف آستانه خانه هاى زيادى ساخت و در بين مهاجران و ساكنان حائر

شريف تقسيم كرد و مستمرى ماهانه و موقوفات زيادى براى مجاوران و خدمه آستانه حسينى تعيين كرد و بازار بزرگ سر پوشيده اى بين آستانه حسينى و آستانه حضرت عباس عليه السلام تاسيس نمود كه تا عصر حاضر بازار مذكور به صورت وقف در تصرف ذريه وى باقى است . عضدالدوله در ضلع شرقى صحن شريف براى خود خانه اى بنا كرد كه يك در آن مستقيما در صحن حسينى باز مى شد و در دوم آن در بازارى كه خود ساخته بود و همه ساله كه به زيارت كربلا مشرف مى گشت در آن منزل سكونت مى گزيد و منزل مذكور توسط ذريه وى ملا محمد كاظم طالقانى وقف گشت ، سپس شيخ محمد جعفر فرزند ملا محمد كاظم طالقانى آن را به مدرسه دينى تبديل نمود .

آتش سوزى در آستانه حسينى

دو شمع بزرگ كه همه شب تا صبح در دو طرف قبر مطهر روشن بود ، در 14 ربيع الاول سال 407 قمرى شب هنگام بر زمين افتاد و حريق بزرگى در گرفت و تمامى ديوارهاى حرم و رواق كه با آيينه و چوب ساج مزين بود و فرش هاى حرم و پرده هاى گرانبها آتش گرفت ، ولى چون در ساختمان اصلى آستانه چوب به كار نرفته و تمامى عمارت از طاق هاى ضربى و گچ و آجر بود ، به كانون عمارت آسيبى نرسيد . حسن فرزند مفضل بن سهلان رامهرمزى ، و زير سلطان الدوله بويه خسارات وارده بر اثر آتش سوزى را جبران نمود و حصار محكمى اطراف شهر كربلا بنا نمود و اين حصار حائر شريف همان حدودى است كه

ابن ادريس در سال 588 قمرى در كتاب المواريث از السرائر ثبت كرده است . جمعى از مورخان و در راس آنها سيد محسن امين در اعيان الشيعه مى گويند كه حسن رامهرمزى وزير سلطان الدوله تجديد عمارت ششم آستانه حسينى را انجام داد و عمارت هفتم آستانه حسينى را سلطان اويس ايلخانى تعهد كرد ، در صورتى كه عمارت پنجم آستانه حسنى ، توسط عضدالدوله ، همين عمارت آستانه عصر حاضر است كه در سال 407 قمرى بر اثر آتش سوزى تزيينان آن آتش گرفت ، ولى اصل عمارت سالم ماند و وزير سلطان الدوله ترميم و اصلاح آسيب هاى آستانه را تقبل كرد و از عهده بر آمد . از اشخاص معدودى كه داخل آستانه حسينى را وصف مى كنند ابن بطويه (م 777 قمرى ) است كه به سال 727 قمرى وارد كربلا شد ، وى در وصف آستانه حسينى چنين اظهار مى دارد :

از حله به سوى كربلا ، مشهد حسين بن على عليه السلام حركت كرديم . كربلا شهر كوچكى است كه نخلستانها اطراف آن را گرفته اند و از رودخانه فرات آبيارى مى شوند . روضه مقدسه امام حسين در داخل شهر واقع شده و مدرسه اى بزرگ و زاويه اى دارد كه در آن براى مسافرين طعام مى دهند . خدام و حاجبان بر در روضه امام ايستاده اند و ورود به حرم بى اجازه آنان ميسر نيست و هنگام ورود عتبه شريفه را كه از نقره است بايد بوسيد . روى ضريح مقدس امام قنديل هاى زرين و سيمين گذاشته شده و از درهاى آن پرده

هاى حرير آويخته اند

آستانه حسينى در عصر جلايريان

پس از تاسيس دولت جلايريان در ايران به دست شيخ حسين ايلكانى در سال 740 قمرى ، سلطان اويس فرزند شيخ حسن در سال 767 قمرى تعميرات آستانه حسينى را شروع نمود كه عمر وى به اتمام آن وفا نكرد و فرزند او سلطان احمد در سال 786 قمرى آن را انجام داد و تاريخ تعميرات مذكور بالاى محراب جنب راس شريف معروف به نخله مريم كه از آثار هنرى ايرانى و حجازى اسلامى قرن پنجم بود ثبت بود تا اين كه بى جهت و بر اساس بغض و كينه با تشيع در سال 1363 قمرى به دستور استاندار وقت كربلا ، محو شد . اميرجان مشهور به مرجان ، غلام سلطان اويس جلايرى كه والى بغداد بود و بعدا سر به عصيان برداشت ، در ضلع شرقى صحن حسينى مسجدى بنا كرد كه تا امروزه باقى است و مناره بسيارى زيبا و عظيم در آن بر افراشت كه در بزرگى و شكوه و هنر نظير نداشت . متاسفانه باز بر اثر كينه ، در سال 1354 قمرى حكومت بغداد دستور هدم آن را صادر كرد .

آستانه حسينى در عصر صفوى

در روز 25 جمادى الثانى سنه 914 قمرى شاه اسماعيل صفوى وارد بغداد شد و مورد استقبال شيعيان قرار گرفت و در روز بعد به سمت كربلا رهسپار شد و به زيارت بقعه سيد الشهدا عليه السلام مشرف شد و يك شبانه روز در حرم مطهر معتكف گشت و دستور تعميرات لازم را صادر نمود و دوازده قنديل طلاى خالص جهت روشنايى حرم مطهر اختصاص داد و همچنين تمامى حرم و رواق هاى شريف را با گرانبهاترين

فرش هاى ابريشم ايرانى مفروش ساخت و بين علويان و ساكنان كربلا هداياى نقدى و غير نقدى تقسيم نمود .

عباس العزاوى در تاريخ العراق مى نويسد كه شاه اسماعيل صفوى دستور جلب هنرمندان و مهندسان را از تمامى مملكت داد كه شش صندوق منقوش به نقوش خطائيه و اسليميه در نهايت دقت و ابداع ساختند و براى عتبات مقدسه گسيل داشت كه يكى از آنها را به آستانه حسينى و دوم را به آستانه حضرت عباس عليه السلام اهدا نمود . تهيه و نصب اين صندوق ها رد سال 932 قمرى به پايان رسيد . در سال 1032 قمرى شاه عباس به زيارت كربلا مشرف گشت و ضريحى از فولاد بر روى صندوق شاه اسماعيل نهاد و دستور تعمير گنبد و كاشيكارى آن را صادر نمود . در سال 1048 قمرى سلطان مراد عثمانى گنبد آستانه را تعمير كرد .

آستانه حسينى در عصر نادرشاه افشار

در سال 1135 قمرى همسر نادرشاه تعميرات وسيعى را در آستانه حسينى انجام داد و صندوق بسيار زيبا و نفيسى جهت قبر شريف ساخت و حرم و رواق ها را با قالى هاى نفيس فرش نمود و با پرده هاى گرانبها تزيين بخشيد .

آستانه حسينى در عصر قاجاريه

در سال 1207 قمرى گنبد شريف آستانه حسينى توسط آقا محمد خان قاجار پوشش طلا شد .

در 18 ذى الحجه الحرام سال 1216 قمرى كه تمامى جوانان و مردان كربلا جهت زيارت به نجف اشرف رفته بودند ، سعود بن عبدالعزيز وهابى فرصت را مغتنم شمرده و در راس لشكرى بزرگ به شهر كربلا حمله نمود و هزاران نفر را به خاك و خون كشيده ، كشتار بيرحمانه اى راه انداخت و آستانه حسينى را ويران و اموال آستانه را غارت كرد و تمام قنديل هاى طلا و نقره صفويه و فرش هاى گران قيمت را به تاراج برد .

پس از رسيدن خبر حملهت وهابى به كربلا فتحعليشاه قاجار دستور تعمير خرابى هاى وهابيان را صادر نمود و همچنين مقدارى طلا جهت تذهيب گنبد كه قسمتى از آن ويران و يا طلاهاى آن سياه شده بود ارسال داشت و ضريح نقره اى اهدا نمود و صندوق شريف را كه توسط وهابيها قسمتى از آن سوخته بود تعمير نمود .

در سال 1273 قمرى ناصر الدين شاه تعميراتى در آستانه انجام داد و براى سومين بار در عصر قاجاريه به دستور ناصر الدين شاه ، گنبد تجديد طلاكارى شد . در سال 1270 قمرى شيخ عبدالحسين طهرانى مشهور به شيخ العراقين كه وصى صدر اعظم ميرزا محمد تقى خان

امير كبير بود ، از ثلث ما ترك وى هشتاد خانه مجاور صحن شريف حسينى را در قسمت غرب و جنوب غربى خريدارى نمود و آنها را به صحن شريف حسينى ملحق كرده و صحن شريف را توسعه داد .

آستانه حسينى در عصر حاضر

آستانه حسينى كه يكى از شاهكارهاى معمارى عصر آل بويه است ، در قلب شهر كربلا واقع و داراى ده در ورودى به داخل صحن شريف مى باشد . دو در در جنوب صحن به نام درب القبله و درب الرحمه ، در غرب صحن ، سه در به نام هاى درب زينبيه و درب راس الحسين و درب السلطانيه ، در قسمت شمال ، درب السدره و درب السلام ، در قسمت شرق صحن شريف ، سه در به نام هاى درب الكرامه درب الشهدا و درب قاضى الحاجات . همچنين داراى 65 حجره است كه در مقابل هر يك از حجرات يك ايوان قرار دارد . يك مسجد بزرگ هم در قسمت شرقى صحن بين درب قاضى الحاجات و درب الشهدا و يك حسينيه بين درب الشهدا و درب الكرامه و در قسمت جنوب صحن تكيه يا خانقاه بكتاشيه احداث شده است .

اين تكيه در قرن دهم هجرى با اخذ قسمتى از خانه ذريه آل بويه كه يك در اين خانه داخل صحن باز مى گشت بنا شد و باقى خانه مذكور كه ملك ذريه آل بويه شيخ حسن فرزند ميرزا على نقى آل صالحى بود در احداث فلكه اطراف صحن شريف خراب شد . در صحن شريف حسينى ، چندين محل جهت انبار فرش هاى آستانه و ديگر وسائل آن

در قسمت جنوب شرقى صحن مطهر قبر ميرزاى دوم شيرازى و در قسمت شمال غرب ، قبر شيخ الحسين شيخ العراقين از مشايخ اجازات و وصى امير كبير و در اطراف صحن شريف ، جمعى كثير از علماى اماميه و سلاطين شيعه مدفون اند . خود صحن شريف از دو طبقه تشكيل شده كه تمامى ديوارهاى آن با كاشى مزين است و هيات شكوهمندى دارد . در وسط صحن شريف ، آستانه قرار دارد كه از چهار طرف آن درهاى متعددى جهت ورود به رواق هاى مطهر دارد ، ولى در اصلى و بزرگ آن در جنوب حرم است . در مقابل در آستانه ايواب بزرگى واقع است كه به ايوان طلا شهرت دارد و دو طرف ايوان چهار كفش كن است . قبلا ستون هاى اين ايوان از چوب بود ولى در سال 1387 قمرى حاج قنبر رحيمى ، از تجار و معدن داران ايران ، دوازده ستون از سنگ مرمر كه در نهايت زيبايى حجارى گشته بود به آستانه حسينى اهدا نمود و در سال 1389 قمرى شروع به تعمير ايوان طلا و نصب ستون هاى آن نمودند . دو طرف ايوان دو مناره بلند از طلا نظر هر بيننده اى را از دور به خود جلب مى كند . ايوان داراى سه در ورودى است كه به رواق جنوبى حرم شريف منتهى مى گردد و در وسط از آن دو در ديگر بزرگتر مى باشد . از طلا در اصفهان ساخته شده . رواق جنوبى حرم را رواق حبيب بن مظاهر اسدى مى نامند ، چون قبر حبيب شهيد كربلا در آن

واقع است و بنى اسد او را در مقبره دسته جمعى شهداى كربلا دفن نكرده قبر جداگانه اى براى وى ساختند ، زيرا از بزرگان قبيله بنى اسد بود . در داخل حرم صندوق گرانبهايى بر روى قبر مطهر قرار دارد كه بر روى آن ضريح نقره نصب است و بالاى ضريح اشعارى با طلا حك شده است . كف و ديوارهاى حرم و رواق تا حدود دو متر از بهترين سنگ مرمر ايران است .

حرم و رواق هاى را با كاشى كارى آيات قرآنى زينت داده اند . تمامى سقف هاى حرم و رواق ها به دست هنرمندان ايرانى آيينه كارى شده است .

در قسمت شرق قبر سيدالشهدا عليه السلام قبر دسته جمعى شهداى عاشورا واقع است و قبر حضرت على اكبر عليه السلام جداگانه در ضريح سيدالشهدا مى باشد .

از قبور علماى بزرگ اماميه ، در رواق جنوبى قبر ميرزا مهدى شهرستانى و در رواق شرقى قبر آقا باقر بهبهانى (كه بر روى آن صندوق نفيسى نصب است ) و مقبره صدراعظم ميرزا محمد تقى خان اميركبير و در رواق شمالى آستانه ، قبر جمعى از سلاطين قاجاريه از جمله احمد شاه و قبر سيد ابراهيم مجاب كه داراى ضريح خاصى است و در رواق غربى جنب پنجره بالا سر سيد الشهدا عليه السلام قبر ملا محمد صالح برغانى و برادر وى ملا على برغانى قرار دارد ، در منتهى اليه رواق جنوبى محلى است كه به قتلگاه معروف است و اين اثر از قديم باقى است ، اينجا محلى است كه ابى عبدالحسين عليه السلام از اسب خويش بر

زمين افتاد و در اين مكان بود كه شمر سر مبارك حضرت را از بدن شريفش جدا كرد . (703)

فصل هفتم : سر مطهر امام حسين عليه السلام

سر مطهر را كجا به خاك سپردند ؟

درباره اين كه سر مطهر را كجا به خاك سپردند ، نظرهاى گوناگونى ابراز شده كه ذيلا به آنها اشاره مى شود :

الف ) سر امام را در نجف اشرف ، كنار قبر حضرت على بن ابيطالب عليه السلام ، در طرف سر آن حضرت دفن كرده اند . اين نظر را برخى از علماى شيعه با استناد به رواياتى كه در كتاب كافى و تهذيب آمده ، پذيرفته اند . در يكى از اين روايات مى خوانيم : امام صادق عليه السلام به فرزند خود اسماعيل فرمودند كه سر بريده امام پس از بردن به شام ، توسط يكى از دوستداران ما ربودنه و در جوار اميرالمومنين عليه السلام دفن گرديد . اين نظريه را قرائن ديگرى نيز تاييد مى كند . از جمله آن كه در زيارت بالاى سر اميرالمومنين عليه السلام كه از امامان شيعه به دست ما رسيده ، زيارت حضرت حسين بن على عليه السلام نيز وارد شده است .

ب ) سر امام در كنار پيكر پاك حضرتش به خاك سپرده شده است . بنابر آنچه در كتاب گرانقدر بحار الانوار ذكر شده ، اين نظر را بيشتر عالمان اماميه پذيرفته و معتقدند كه حضرت على بن الحسين سر را به كربلا باز گرداند . سيد بن طاووس در لهوف مى فرمايد : سر مطهر امام به كربلا آورده شد و در كنار پيكر گلگون دفن گرديده . سيره شيعه نيز اين نظر را تاييد مى كند .

دانشمند مزبور در كتاب اقبال الاعمال نيز به اين نظريه متمايل است . ابن نما كه مردى مورد اعتماد و دانشمندى متتبع به شمار مى رود ، در اين باره مى فرمايد : سر امام را در شهرها گرداندند ، ولى سرانجام به كربلا عودت داده شد و همراه جسد مطهر دفن گرديد . سيد مرتضى و شيخ طوسى نيز با اين نظريه موافقت كرده اند . سبط ابن جوزى معتقد است كه سر بريده امام عليه السلام همراه با كاروان اسيران از شام به مدينه آورده شد و سپس آن را از مدينه به كربلا برده ، در كنار جسد مقدس حضرت به خاك سپردند .

ج ) كلينى در كتاب ارزشمند كافى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه سر مطهر سالار شهيدان ، بيرون كوفه ، نزديك مرقد مطهر اميرالمومنين عليه السلام مدفون است .

د ) سر امام را در مدينه نزد مرقد مادرش فاطمه زهرا عليه السلام به خاك سپرده اند . اين مطلب را سبط ابن جوزى از كتاب الطبقات الكبرى نقل مى كند و مى نويسد : يزيد ، سر امام را براى عمرو بن سعيد بن عاص ، فرماندار مدينه گسيل داشت و او آن را در كنار قبر مادر امام دفن نمود . ابو البركات شمس الدين محمد الباغندى الشافعى نيز در كتاب جواهر المطالب همين نظر را پذيرفته و آن را نظريه مشهور تاريخ نگاران و سيره نويسان مى داند .

ه) مدفن سر امام در دمشق است . سبط ابن جوزى به نقل از ابن ابى الدنيا مى نويسد : سر مطهر

امام حسين عليه السلام در خزانه يزيد در دمشق يافت شد و در باب الفراديس به خاك سپرده شد .

بلاذرى و واقدى نيز در كتاب هاى خود همين مطالب را نقل كرده اند . در كتاب جواهر المطالب آمده كه سر مقدس امام تا پايان سلطنت يزيد در خزانه حكومتى حفاظت مى شد و پس از هلاكت وى در باب الفراديس دفن گرديد . در روايت ديگر آمده كه سليمان بن عبدالملك اموى اين كار را انجام داد و پس از آن كه سر مبارك را با پنج قطعه ديبا پوشانيد و با عده اى بر آن نماز گزارد ، آن را به خاك سپرد .

عده اى معتقدند كه سليمان بن عبدالملك اموى سر را در قبرستان مسلمين دفن كرد . وى در زمان عمر بن عبدالعزيز از آن جا منتقل گرديد كه ظاهرا بايد به كربلا آورده شده باشد . ابن عساكر ، بنا نقل جواهر المطالب گويد : پس از آن كه سر بريده امام را به دمشق آوردند ، يزيد فرمان داد كه سه روز در برابر ديدگان مردم نصب شود ، سپس آن را به جايگاه سلاح انتقال داد ، تا آن كه خود به هلاكت رسيد . آن گاه سليمان اموى سر را در گورستان مسلمانان به خاك سپرد .

ابن نما مولف كتاب مثير الاحزان به نقل از منصور بن جمهور مى نويسد : پس از هلاكت يزيد و گشوده شدن خزانه او ، به آن جا رفتم و ظرفى قيمتى يافتم و با خود پنداشتم كه در آن گنجى نهفته است . ظرف را به خدمتكار

خود داده ، سفارش كردم كه از آن مراقبت نمايد . اما بعد از آن كه به سراغ گنج رفتم با سر مبارك امام روبه رو شدم ، بى درنگ آن را كفن كرده در باب الفراديس دفن كردم .

صاحب اعيان الشيعه معتقد است ، مركزى كه امروز در دمشق به نام مسجد راس الحسين يا مقام راس الحسين يا مشهد راس الحسين معروف و نزديك جامع دمشق است ، همان مدفنى است كه تاريخ نگاران بيان كرده اند .

و) مسجد رقه در نزديكى فرات . سبط ابن جوزى از عبداله بن عمر نقل مى كند كه يزيد سر مبارك امام را نزد آل ابى معيط فرستاد كه آنان در منطقه رقه مى زيستند . اين عده ، سر را در خانه اى دفن نمودند و اين خانه بعدها جزو مسجد جامع شد . گفته اند درختى در كنار مدفن سر مطهر بود كه به بركت آن سر همواره سبز ماند .

ز) مصر ، همان جايى كه اكنون مشهد راس الحسين عليه السلام ناميده مى شود . خلفاى فاطمى سر را از دمشق به مصر انتقال داده در قاهره به خاك سپردند . اين مطلب را سبط ابن جوزى آورده است . مورخان مى نويسند : يكى از خلفاى فاطمى ، فردى را به عسقلان ، ناحيه اى بين مصر و شام ، روانه كرد . فرد مزبور در عسقلان سرى را يافت و مدعى شد كه سر اما حسين عليه السلام است . به دستور خليفه فاطمى اين سر به مصر منتقل و در مشهد الراس دفن شد . البته در

اين مطلب ترديدى نيست كه چنين عمل در زمان خليفه فاطمى انجام گرفته است ، اما نمى توان قاطعانه گفت كه اين سر متعلق به امام عليه السلام بوده است . در هر صورت امروزه مشهد الراس زيارتگاه عمومى مردم بوده و آنان با علاقه بسيار به اين مركز رفت و آمد مى كنند .

در پايان ياد آورى اين نكته ضرورى است كه چهار نظريه اخير را تنها دانشمندان اهل سنت ابراز نموده اند ، اما علماى شيعه اماميه به جز سه نظر نخست ، نظر ديگرى نداشته اند . والله اعلم .

آستانه راس الحسين عليه السلام

بين مورخان و روات و محققان در مورد محل دفن سر مقدس سيدالشهدا عليه السلام اختلاف است . سيد محسن امين در كتاب خويش اعيان الشيعه (1/626 - 627) هفت مورد را ذكر كرده كه مدفن سر مطهر ابى عبدالله الحسين عليه السلام است :

قول اول : علماى اماميه بر اين اند كه حضرت سجاد عليه السلام سر مبارك را به كربلا باز گردانيد و به بدن شريف سيدالشهدا عليه السلام ملحق فرمود : علامه مجلسى در بحار و ديگران اين معنى را تاكيد مى كنند . برخى نيز مى گويند كه يزيد سر مطهر را با اسراى كربلا به مدينه فرستاد سپس سر مطهر را به كربلا عودت داد و به بدن مقدس ملحق نمود . سيد ابن طاووس در كتاب خود اللهوف فى قتلى الطفوف ص 86 تصريح دارد كه سر مبارك را به كربلا بازگرداندند و به جسد مطهر ملحق داشتند .

قول دوم : بر اساس اخبار و روايت هايى كه از معصومين عليه السلام

در كتاب الكافى و التهذيب و ديگر كتب شيعه ذكر شده ، جمعى از علماى شيعه بر آنند كه سر مبارك حضرت سيدالشهدا عليه السلام در نجف اشرف جنب مرقد حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام مدفون است و مى گويند ، حضرت صادق عليه السلام به فرزند خويش اسماعيل فرمود ، هنگامى كه سر مطهر را به شام حمل كردند يكى از شيعيان و موالى اهل بيت عليه السلام سر مبارك را ربود و در كنار اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام دفن كرد . در كتب معتبر زيارتنامه ها نيز استحباب زيارت امام حسين عليه السلام در بالاى سر حضرت امير المومنين عليه السلام در نجف اشرف آمده است .

قول سوم : در كتاب الكافى به سند از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آمده است كه سر مطهر در حومه كوفه دفن شده است .

قول چهارم : جمعى از مورخان گفته اند كه يزيد بن معاويه سر مبارك سيدالشهدا عليه السلام را به مدينه براى عمرو ابن سعيد بن عاص ارسال داشت و وى سر مطهر را در بقيع دفن نمود و در آن هنگام مروان بن حكم در مدينه بود و سر مطهر را گرفت و گفت : به خدا قسم ايام عثمان را به خاطر مى آورم .

قول پنجم : سيد محسن امين در اعيان الشيعه به نقل از سبط ابن الجوزى مى نويسد كه يزيد سر مطهر سيدالشهدا عليه السلام را در مقابل سر عثمان به رقه براى آل ابى معيط ارسال داشت و آنها سر مطهر را در خانه هاى خويش دفن نمودند

و بعد خانه هاى آنان داخل مسجد جامع رقه افتاد كه قبر مطهر سر سيدالشهدا عليه السلام داراى ضريحى گشت و در كنار آن درخت سدره اى سبز شد .

قول ششم : جمعى كثير از مورخان بر آنند كه سر مطهر حضرت سيد الشهدا عليه السلام در انبار اسلحه يزيد به معاويه باقى ماند و پس از به هلاكت رسيدن يزيد و در عصر سليمان بن عبدالملك سر شريف را آوردند و كفن نمودند ، سپس بر آن نماز خواندند و در باب الفراديس ، محل آستانه راس الحسين عليه السلام در شهر دمشق دفن نمودند ، اين آستانه مطهر فعلا در ضلع جنوب شرقى مسجد اموى دمشق به نام آستانه راس الحسين و يا مقام راس الحسين عليه السلام شهرت دارد . در ورودى به آستانه مباركه از ضلع شرقى مسجد اموى است كه داخل يك رواق به مساحت حدود 100 متر مربع قرار دارد و از آن جا وارد رواق دوم آستانه كه به شكل مستطيل است مس گردند .

در اين رواق مقام حضرت سجاد عليه السلام واقع است و بعد داخل حرم مطهر آستانه راس الحسين عليه السلام مى گردند كه در كنار ديوار شمال غرب حرم ضريح واقع است و محل دفن سر مطهر حضرت سيد الشهدا عليه السلام مى باشد . حرم آستانه داراى گنبد كوچكى است كه از داخل گنبد گچ برى و با رنگ سبز پوشيده شده است . ديوارهاى حرم مطهر حدود سه متر است و از سنگ مرمر سفيد تشكيل مى گردد كه داراى حواشى از سنگ سياه است و در وسط سنگها نام

دوازده امام عليهم السلام به شكل زيبايى حجارى برجسته شده و در داخل گنبد احاديثى در وصف خاندان عصمت و طهارت كتيبه شده است .

قول هفتم : يكى از باشكوهترين مساجد شهر قاهره آستانه راس الحسين عليه السلام است كه نزد مصرى ها به نام مشهد راس الحسين عليه السلام شهرت دارد . بسيارى از مورخان از جمله مقريزى در الخطط و ياقوت حموى در معجم البلدان (4/554) به اين نكته اشاره كرده و مى گويند يزيد دستور داده بود سر مبارك را در بلاد اسلامى به علامت پيروزى و ايجاد رعب و وحشت گردش دهند . و شهر عسقلان كه بين مصر و شام واقع است پايان اين ماجرا و طواف بود . امير عسقلان سر مطهر ابى عبدالله الحسين عليه السلام را دفن كرد ، سپس زمانى كه فاطميان در مصر به قدرت رسيدند ، پس از تفحص دقيق آن را از عسقلان طى تشريفات خاصى به قاهره حمل نمودند و در روز يكشنبه هشتم جمادى الاخر طى تشريفات خاص و همراه موكب شكوهمند و عظيمى از نظاميان و علما و اعيان و اشراف كه در پيشاپيش آنان امير مصر الصالح طلائع بن رزيك بود پابرهنه به سمت كاخ زمرد آوردند و سپس در قبه الديلم دفن كردند . اين آستانه همواره يكى از زيارتگاه هاى مهم شيعيان جهان بوده و در تمام اوقات حرم آستانه مملو از زائران به ويژه شيعيان مصر و قاره آفريقاست . مخصوصا در ده روز محرم و روز عاشوراى حسينى موكب عزادارى و روضه خوانى برقرار است .

جمال الدين ابوالمحاسن يوسف اتابكى در كتاب خود

النجوم الزاهره فى ملوك مصر والقاهره (5/153 - 154) مى نويسد :

در روز عاشورا خليفه از انظار به دور بود و لباس عزا بر تن مى كرد و با قاضى و حاشيه خويش به سمت آستانه حسينى در قاهره مى رفت . قبل از بناى اين آستانه ، عزادارى را در جامع الازهر اقامه مى كردند ولى بعد همگى در آستانه حسينى مى نشستند و در كنار آنها امرا و اعيان و توليت عظمى و وزرا و تمام خدمه آستانه گرد هم مى آمدند ، سپس روضه خوانى شروع مى گشت و رثا درباره امام حسن و امام حسين عليه السلام مى خواندند و همگى مشغول شيون و گريه و ناله مى شدند

ابن بطوطه كه در سال 725 قمرى از اين آستانه ديدار كرده ، در وصف آن چنين اظهار مى دارد :

از مزارات متبركه مصر مشهد عظيم الشان مقدسى است كه در جايگاه سر امام حسين بن على عليه السلام ساخته شده و رباطى وسيع و بسيار عالى دارد كه بر درهاى آن حلقه ها و صفحه هاى نقره كار گذاشته اند و احترام و تعظيمى را كه سزاوار چنان مقامى است درباره آن مرعى مى دارند .

اين آستانه كه امروز در نزديكى خان الخليل واقع است ، از عظيم ترين آثار عصر فاطميان است و از بزرگ ترين مساجد شهر قاهره به حساب مى آيد . در وسط حرم بزرگ و مجلل آستانه ضريح نقره اى بزرگى نصب شده كه از سوى طايفه اسماعيليه نزاريه به اين آستانه اهدا گشته است . (704)

فصل هشتم : سر مطهر شهيدان ، در دمشق

سر مطهر شهيدان ، در دمشق

صاحب اعيان الشيعه مى نويسد : در

دمشق ؛مقبره اى است به نام مقبره باب الصغير . بعد از سال 1321 نگارنده اين مقبره را مشاهده نمود . بر سر در مقبره سنگى وجود داشت كه بر آن اين عبارت ديده مى شد :

اين جا جايگاه سرهاى مطهر عباس بن على ، على بن الحسين الاكبر و حبيب بن مظاهر است . چند سال بعد هنگام تجديد بناى مقبره ، سنگ مزبور از بين رفت و به جاى آن ضريحى در داخل مقبره قرار دادند كه بر روى آن نام بسيارى از شهيدان كربلا نقش شده بود . اما حقيقت آن است كه اين مقبره منسوب به همان سه بزرگوارى است كه نام برديم .

البته در مورد صحت چنين انتسابى ، با توجه به آن كه يزيد پس از ايجاد رعب و وحشت در دل مردم ، چاره اى جز دفن سر شهدا نداشت ، بعيد به نظر نمى رسد كه اين سه سر در مقبره مزبور به خاك سپرده شده و نام آنها مضبوط مانده باشد .

مقام رووس الشهدا

از جمله مقامات باب الصغير ، كه نام قبرستانى در دمشق مى باشد ، مقام رووس الشهدا است كه مرقدى در آنجا ساخته شده و 16 علامت بر روى آن به نشانه 16 سر گذاشته شده است . نام شهدايى كه اين مقام به آنان منسوب است از قرار زير است :

1 . ابوالفضل العباس بن امير المومنين عليه السلام

2 . على بن الحسين الاكبر

3 . حبيب بن مظاهر

4 . قاسم بن الحسن

5 . عبدالله بن على

6 . عمر بن على

7 . الحر الرياحى

8 . محمد بن على

9 . عبدالله

بن عوف

10 . على بن ابى بكر

11 . عثمان بن على

12 . جعفر بن على

13 . جعفر بن عقيل

14 . محمد بن مسلم

15 . عبدالله بن عقيل

16 . حسين بن عبدالله

آستانه رووس الشهدا

اين آستانه مطهر كه در باب الصغير شهر دمشق واقع است ، يكى از زيارتگاه هاى شيعيان جهان مى باشد . پس از واقعه كربلا ، در سال 61 ق ، سرهاى مقدس شهداى كربلا از كوفه به شام فرستاده شد و جهت ايجاد رعب و فزع در دل مسلمانان و مخالفان و به علامت پيروزى ، در كوچه و بازار طواف داده شد .

سپس يزيد بن معاويه دستور دفن آنها را صادر كرد و سرهاى مبارك را در باب الصغير دفن نمودند . اين آستانه ، سرهاى مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ، حضرت على اكبر عليه السلام ، حضرت قاسم عليه السلام ، جعفر ابن عقيل ، جعفر بن على ، حبيب بن مظاهر اسدى ، حر رياحى ، عمر بن على ، عبدالله بن على ، محمد بن على ، عبدالله ابن عوف ، محمد بن مسلم ، عبدالله بن عقيل ، حسين بن عبدالله ، على بن ابى بكر و عثمان بن على را در بردارد .

سيد محسن امين ، اين آستانه مقدسه را بدون شك و ترديد مدفن سرهاى بريده شهداى كربلا مى داند ولى در تعداد سرهاى مطهرى كه مدفون اند ترديد دارد و مى نويسد :

بعد از سال 1321 ق در مقبره مشهور به باب الصغير دمشق آستانه اى را ديدم كه بر روى آن سنگى بود و بر سنگ مذكور چنين ذكر

گشته بود : هذا مدفن راس العباس بن على و راس على بن الحسين الاكبر و راس حبيب بن مظاهر آنگاه بعد از چند سال اين آستانه را خراب نمودند و تجديد بنا كردند و اين سنگ را برداشتند و ضريحى را داخل آستانه نصب نمودند و نام جمعى از شهداى كربلا را به آن اضافه كردند ، ولى در حقيقت اين آستانه منسوب به سرهاى شريف سه نفر است كه در بالا نام آنها را ذكر نموديم .

لازم به توضيح است كه بدون شك و ترديد تمامى سرهاى شريف شهداى كربلا به شام حمل گشت در اين آستانه دفن شده ، به استثناى سر مطهر حضرت سيدالشهدا عليه السلام كه خود تاريخچه مفصلى دارد . ظاهرا بر سنگى كه صاحب اعيان الشيعه در سال 1321 قمرى مشاهده نموده ، فقط نام مشهورترين شهداى كربلا جهت علامت و حفظ محل دفن ثبت شده بود و هرگز مقصود اين نبوده كه اين آستانه فقط به سر مطهر سه نفر تعلق دارد ، چه بر يك در قديمى كه ساخت آن به قبل از ديدار سيد محسن امين مى رسد و سابقا در قاب چوبى بوده و بر اثر مرور زمان پوسيده و فعلا داراى قاب آهنى است ، نام شانزده نفر از شهداى كربلا ذكر شده كه عينا از روى در مذكور نقل و در اول مقاله درج گرديد . اين آستانه فعلا داراى صحن وسيعى است كه حرم شريف در وسط آن واقع است و يك در ورودى به حرم مطهر دارد كه نام شانزده نفر از شهداى كربلا بر روى آن با نقوش

ديگر به شكل بر جسته ثبت است . در وسط حرم ضريحى فولادى و بالاى ضريح گنبد گچى قرار دارد و در اطراف گنبد از داخل اسماء دوازه امام عليه السلام به چشم مى خورد . توليت اين آستانه با خاندان آل مرتضى است . (705)

بخش نهم : دشمنان اهل بيت

فصل اول : دشمنان اهل بيت عليه السلام حرام زاده اند

دشمنان اهل بيت عليه السلام حرام زاده اند

دشمنان اهل بيت رسول خداصلى الله عليه و آله همه حرام زاده اند چنان كه مرحوم حومانى گفته كه نشاشيبى نسبش به امويان مى رسد ، بايد گفت : بيشتر آنهايى كه ؛اعماق قلبشان نصب و عداوت و دشمنى با خاندان رسالت و اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام ديده مى شود و يا بعضى كه از شنيدن شوون ولايت و امامت و معجزات و كرامات ائمه عليه السلام منزجرند يا با دستگاه عزادارى سيدالشهدا عليه السلام خوشدلى ندارند ، انسان اطمينان مى كند كه آبا و اجدادشان از نواصب و دشمنان اهل بيت عليه السلام بوده و يا در اسلافشان اشخاصى وجود داشته كه از طريقه اهل بيت عليه السلام بر كنار بوده اند . (706)

پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است

تربيت نا اهل را چون گردكان بر گنبد است

جسارت متوكل به قبر امام حسين عليه السلام

از جمله كارهاى متوكل در ايام خلافت آن بود كه مردم را از زيارت قبر امام حسين و اميرالمومنين عليه السلام منع كرد . و همت خود را بر آن گماشت كه نور خدا را خاموش كند و آثار قبر امام حسين عليه السلام را باز بين ببرد و زمين آن را شخم و شيار كند و زراعت نماى . ديده بان هايى در راه هاى كربلا قرار دارد كه هر كه را يابند كه به زيارت آن حضرت آمده است او را عقوبت كنند و به قتل برسانند . (707)

ابوالفرج از احمد بن الجعد الوشاء روايت كرد است او از كسانى است كه ايام متوكل را درك كرده و اين امر را مشاهده نموده كه سبب اين كار متوكل آن بود

كه قبل از خلافت او يكى از آوازه خوانان ، كنيزان خود را براى متوكل مى فرستاد كه هنگام شراب خوارى براى او تغنى كنند و اين بود تا گاى كه آن پليد به خلافت رسيد . وقتى نزد آن مغنيه فرستاد كه كنيزان خويش را براى تغنى بفرستد گفتند : سفر رفته است و اين هنگام ماه شعبان بود و در آن ايام بود كربلا رفته بود . چون مراجعت كرد يكى از كنيزان خود را براى تغنى به نزد متوكل فرستاد . متوكل از آن كنيز پرسيد كه در اين ايام كجا رفته بوديد ؟ گفت : با خانم به سفر حج رفته بوديم . متوكل گفت : در ماه شعبان به حج رفته بوديد ؟ كنيز گفت : به زيارت قبر حسين مظلوم عليه السلام . متوكل از شنيدن اين كلام در غضب شد كه كار قبر حسين عليه السلام به جايى رسيده كه زيارت او را حج گويند . پس امر كرد تا خانم او را بگرفتند و حبس كردند و اموال او را بگرفت . پس يكى از اصحاب خود را كه ديزج نام داشت و مردى يهودى بود و به حسب ظاهر در نزد قبر شريف اسلام آورده بود ، براى شخم و شيار و محو آثار قبر امام حسين عليه السلام و عقوبت كردن زوار آن حضرت به كربلا روانه كرد .

مسعودى مى گويد : اين واقعه در سال 236 واقع شده است . پس ديزج با عمال بسيار سر قبر شريف رفت و هيچ كدام جرات نكردند قبر را خراب كنند . ديزج بيلى بر دست

گرفت ، حوالى قبر را خراب كرد ، آن وقت ساير عمله بر خراب كردن قبر اقدام كردند و بناى قبر مطهر را منهدم ساختند .

نيز ابوالفرج مى گويد : تا دويست جريب از اطراف قبر را شخم كردند و آب بر آن زمين جارى كردند و در اطراف آن زمين به مساحت هر ميل نگهبانى گماشته بودند كه هر كسى به قصد زيارت قبر منور آيد او را دستگير كرده عذاب كنند . (708)

تيرهاى غيبى

متوكل عباسى 17 مرتبه قبر امام حسين عليه السلام را خراب كرد ، باز به صورت اول برگشت .

طبق روايتى ، ديزج ملعون قبر مطهر را بشكافت و بورياى تازه اى كه بنى اسد هنگام دفن آورده بودند ديد كه هنوز باقى است و جسد مطهر بر روى آن است . اما به متوكل نوشت : قبر را نبش نمودم چيزى نيافتم .

همه اراضى كربلا را آب بست و زراعت نمود گاهى آب نرفت و گاهى گاوهايى كه به جهت شخم و شيار بسته بودند پيش نمى رفتند . و گاهى قبر مطهر در آسمان و زمين معلق شد و گاهى تيرهاى غيبى و بيل داران مى رسيد و لكن موافق آيه مباركه :

حكمه بالغه فما تغن النذر . (سوره قمر ، آيه 5)

دست از اين كار برنداشت و بر بغض و كينه متوكل افزوده مى گشت . (709)

هشام بن محمد گويد : وقتى آب به قبر امام حسين عليه السلام بستند بعد از چهل روز آب فرو نشست و اثرى از قبر باقى نماند . در اين هنگام باديه نشينى از قبيله بنى اسد آمد

و از خاك زمين مشت مشت بر مى داشت و مى بوييد تا به قبر حسين عليه السلام رسيد . شروع كرد به گريه كردن و گفت : پدر و مادرم فداى تو باد ، در حال حيات چقدر خوشبو بودى و بعد از مرگت تربتت خوشبو است . آنگاه گريه كرد و اين بيت را سرود :

ارادوا ليخفوا قبره عن عداوه

وطيب تراب القبر دل على القبر

از دشمنى خواستند كه قبرش را پنهان كنند و حال آن كه بوى خوش تربتش راهنماى مزارش گرديد . (710)

هارون از قبر امام حسين عليه السلام واهمه دارد

محدث قمى از مناقب و كامل التواريخ و ارشاد القلوب و امالى طوسى و كامل الزياره و اربعين فاضل قمى نقل كرده است : در ايام خلافت هارون الرشيد ، زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام در ميان شيعه و سنى شايع شد چنان كه بر اساس نقل كامل الزياره حتى زنان هميشه به زيارت آن قبر شريف مى رفتند . بر پايه روايتى ، كثرت جمعيت سبب ترس هارون الرشيد شد كه مبادا مردم به اولاد اميرالمومنين عليه السلام رغبت كنند و خلافت از عباسيان به علويان منتقل شود . از اين رو حكم كرد موسى بن عيسى عباسى را كه والى كوفه بود به خراب كردن قبر سيدالشهدا عليه السلام و عمارت اطارف آن و كشيت و زرع در آن زمين . او هم مردى را مامور اين كار كرد كه نامش موسى بن عبدالملك بود و تمام عمارت و بنيان قبه شريف را خراب كرد و تمام زمين حائر را شخم زد و زراعت كرد و مقصود محو اثر قبر بود . درخت سدرى نزديك

قبر شريف بود كه علامت بود . آن درخت را نيز از ريشه در آوردند كه بعد از آن هم كسى نتواند قبر را بشناسد . چون اين خبر به جرير بن عبدالحميد رسيد تكبير گفت و تعجب نمود . زيرا حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله معروف بود كه سه مرتبه فرموده بود لعن الله قاطع السدره و گفت : الان معناى حديث را فهميدم . (711)

هم نشينان ظالمان

شيخ صدوق قدس سره (712) از حضرت امام رضا عليه السلام روايت نموده است كه هر كس ترك كند سعى در حوايج خود را در روز عاشورا ، پروردگار جهان حوايج دنيا و آخرت او را بر آورد . هر كس روز عاشورا را براى خود روز مصيبت قرار بدهد ، خداوند روز قيامت خوشحالى و فرح براى او حاصل كند و چشمانش را به روى ما در بهشت روشن گرداند و اما هر كس روز عاشورا را روز خير و بركت بشمارد و براى خود پس اندازى قرار دهد ، خداوند به پس انداز او بركت ندهد و او را در روز قيامت با يزيد و عبيدالله و عمر سعد در جهنم محشور مى گرداند . (713)

عذاب قاتل امام حسين عليه السلام

ابن بابويه از امام رضا عليه السلام روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : قاتل امام حسين عليه السلام در تابوتى از آتش است و بر او نصف عذاب اهل دنيا مقرر است . دست ها و پاى او را با زنجير بسته اند و سرنگون در قعر جهنم آويخته اند ، و جهنميان از بوى گنديده او استعاذه مى كنند ، و آن ملعون با جمع ياوران خود و هركه در قتل آن حضرت باو همدست بوده است ، ابدالدهر در جهنم خواهند بود ، و اينها اگر هم بسوزند باز خداوند آنها را زنده مى كند و عذاب مى نمايد ، و لحظه اى عذاب از اين ها باز نمى ماند . پس واى بر ايشان از عذاب خدا به وسيله آتش جهنم .

عذاب آنها كه در قتل

امام حسين عليه السلام شركت كردند

از ابو حصين روايت شده است ، از شيخى كه از قوم او بود ، از بنى اسد كه او گفت : من رسول الله صلى الله عليه و آله را در واقعه ديدم كه نشسته و طشتى از خون پيش نهاده و مردمان را بر آن حضرت عرض مى كنند و هر يكى را به عقوبتى معاقب مى سازند . چون نوبت به من رسيد مرا پيش بردند . گفتم بابى انت و امى در لشكر ابن زياد بودم ، اما تيرى نينداختم و نيزه اى نرسانيدم و تكثير لشكر راضى بودى . سپس با انگشت به سوى من اشاره كرد ، پس صبح برخاستم ، نابينا بودم و ديگر خوشى نديدم . (714)

دشمنى با امام حسين عليه السلام

زنان قبيله اود نذر كردند اگر حسين عليه السلام كشته شود هر يك از آنها ده شتر بكشند و در راه خدا تقسيم كنند و اين زنان به نذر خود وفا كردن .

هشام بن سائب كلبى گويد : از پدرم شنيدم كه مى گفت : من بنى اود را ديدم فرزندان و خدام خود را به سب على بن ابيطالب تعليم مى دادند . مردى از آنها به نام عبدالله بن ادريس بر حجاج بن يوسف داخل شد و با او سخنى گفت كه حجاج را به خشم آورد . عبدالله گفت : با ما به درشتى سخن نگو اى امير ، امروز نه در قريش و نه ثقيف كسى به فضيلت ما نمى رسد و هر منقبتى كه آنها دارند ما هم داريم

حجاج گفت : آن منقبت چيست ؟ گفت :

ما عثمان را هرگز به بدى ياد نكرده ايم و هيچ كس از ما بر عليه بنى اميه خارج نشده است و از قبيله ما كسى با ابوتراب همراهى نداشته است مگر يك نفر كه آن هم از نظر ما ساقط است و ارزش و اعتبارى در قبيله ما ندارد . هر كس از قبيله ما خواستگارى كند و زن بخواهد ما او را درباره ابوتراب آزمايش مى كنيم ، اگر مشاهده كنيم ابوتراب را دوست دارد و يا او را به نيكى ياد مى كند دختر به او نمى دهيم . در قبيله ما كسى نام على و حسن و حسين و فاطمه بر كودكان خود نمى گذارد . يكى از زنان ما هنگامى كه حسين به طرف عراق آمده بود نذر كرد اگر حسين كشته شود ده شتر در راه خداى قربانى كند . پس از آن كه حسين كشته شد او به نذر خود وفا كرد . (715)

دادخواهى امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام با بدنى آغشته به خون ، خود و يارانش كه با وى كشته شدند در جلو پيغمبر مى ايستند . چون پيغمبر او را مى نگرد زار زار مى گريد . از گريه او اهل آسمان و زمين گريه مى كنند . حضرت فاطمه زهرا عليه السلام هم ناله جانكاه از دل پر الم بر مى آورد . از ناله و شيون و گريه و زارى آن حضرت زمين و اهل متزلزل مى گردند .

سپس اميرالمومنين و امام حسن در سمت راست پيغمبر و فاطمه زهرا عليه السلام در سمت چپ آن حضرت قرار مى گيرند . پيغمبر صلى

الله عليه و آله او را در آغوش مى گيرد و مى گويد : يا حسين ، فدايت گردم . ديدگانت روشن باشد و ديدگان من هم روشن باشد . سپس همراه سيد الشهدا عليه السلام عموى پيغمبر در سمت راست آن حضرت مى ايستد و در سمت چپ جعفر بى ابى طالب (طيار) قرار مى گيرد . ناگاه خديجه كبرى و فاطمه دختر اسد (مادر على عليه السلام ) محسن سقط شده فاطمه عليه السلام اين آيه قرآن را مى خواند هذا يومكم الذى كنتم توعدون يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سو تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا (716) اين است آن روزى كه بر شما وعده شده بود . امروز هر كس كار نيكى كرده يا عمل بدى نموده كرده خود را خواهد يافت . امروز هر كس آرزو مى كند كه كاش ميان او و عمل بدش زمان متمادى فاصله بود . (717)

بخش دهم : اهل بيت عليه السلام در كوفه

فصل اول : اهل بيت امام حسين عليه السلام به طرف كوفه مى روند

اهل بيت امام حسين عليه السلام به طرف كوفه مى روند

هنگامى كه دختران اميرالمومنين عليه السلام را وارد كوفه كردند مردم جمع شدند و آنان را تماشا كردند . ام كلثوم فرياد زد : اى مردم ، آيا شرم نمى كنيد و از خدا و رسول حيا نداريد كه به دختران و زنان پيغمبر نگاه مى كنيد . يكى از زنان اهل كوفه سر خود را از غرفه اى بيرون كرد و آنان را در آن حال مشاهده كرد و گفت : شما از كدام اسيران هستيد .

گفتند : ما اسيران آل محمد صلى الله عليه و آله هستيم . در اين هنگام مردم براى آنها خرما و

نان مى آوردند . ام كلثوم فرياد زد : اى مردم كوفه . صدقه بر ما حرام است و آن نان ها را از بچه ها گرفت و به زمين انداخت . (718)

مردم در حالى كه خاندان رسالت را به سوى عبيدالله زياد مى بردند ايستاده بودند و اسيران را تماشا مى كردند از گوشه اى صداى گريه و زارى شنيده مى شد و از جايى بانگ شيون و ناله بر مى خواست و سخنانى به گوش مى رسيد كه نوحه گرى مى كرد و عزادارى مى نمود . زنان كوفه نوحه گر و گريبان چاك ديده مى شدند . گريه كنندگان براى بانوان گريه مى كردند . زينب اين منظره را كه ديد نتوانست تاب بياورد . زينب تاب نياورد كه ببيند اهل كوفه گريه مى كنند و هم آنها بودند كه به پدرش على و به برادرش حسن عليه السلام خيانت كردند و پسر عمويش مسلم بن عقيل را به دست دشمن دادند و برادرش حسين عليه السلام را به سوى خود خواندند و وعده يارى دادند ، ولى وقتى كه به سويشان آمد ، شمشيرهاى خود را به يزيد فروختند . زينب نتوانست ببيند كه كوفيان بر حسين و جوانانش مى گريند . با آن كه همگى به دست آنها قربانى شدند . آنان براى اسيرى دختران رسول صلى الله عليه و آله زارى مى كنند و كسى جز خود كوفيان هتك حرمت آن خاندان را نكرده است .

سخنان پدرش على را به ياد آورد . پدرش از اهل كوفه نكوهش مى كرد و از آنان شكايت داشت . زينب ديدگان

خود را به سوى نقطه دورى متوجه گردانيد ، جايى كه پيكرهاى پاره پاره عزيزانش در بيابان افتاده بودند . سپس چشمانش به سوى گريه كنندگان بازگشت و اشارت كرد كه خاموش شويد . همه سرها را از خوارى و پشيمانى به زير انداختند و تا زينب سخن مى گفت چنين بودند : اى اهل كوفه ، گريه مى كنيد . هرگز اشك هاى شما نايستد و شيونتان آرام نگيرد . مثل شما مثل زنى است كه هر چه رشته است پنبه كند . شما ايمان خود را بازيچه فساد قرار داديد و بدانيد كه بارى شوم بر دوش كشيديد . آرى به خدا چنين است ، بايد بيشتر بگرييد و كمتر بخنديد . شما چنان خود را ننگين كرديد كه شستن نتوانيد . ننگ كشتن نواده خاتم پيغمبران و سالار فرستادگان را چگونه مى توانيد بشوييد . كسى كه نقطه اتكاى شما و چراغ راهنماى شما و سرور جوانان اهل بهشت بود . بدانيد كه به نادانى و پليدى جنايتى عظيم مرتكب شديد . آيا تعجب مى كنيد اگر آسمان خود ببارد .

نفس پليد شما جنايتكارى را نزد شما خوب جلوه داد تا خشم خداى را براى شما بياورد و در عذاب الهى براى هميشه گرفتار باشيد . آيا مى دانيد چه جگرى پاره پاره كرديد و چه خونى ريختيد و چه پرده نشينى را پرده دريديد ؟ جنايتى بزرگ و مرتكب شديد كه از عظمتش نزديك است آسمان ها بشكافد و زمين از هم بپاشد و كوه ها خورد شود

كسى كه خطبه زينب را شنيده بود مى گويد :

به خدا من

بانويى سخنورتر از او نديدم . گويى از زبان اميرالمومنين على بن ابيطالب سخن مى گفت : زينب هنوز گفتارش را تمام نكرده بود كه صداى گريه مردم بلند شد و همگى از هراس اين مصيبت بزرگ مات و از خود بى خود شدند .

آن گاه زينب روى خود را از كوفيان برگردانيد و به جايى كه خودش و ديگر اسيران آن خاندان كريم را مى بردند متوجه شد . زينب به راه خود ادامه داد تا به دار الاماره رسيد . در اين هنگام در گلوى خود سوزشى احساس كرد . زينب همه جاى اين خانه را مى شناخت و اين جا روزى خانه زينب بود ، روزگارى كه پدرش اميرالمومنين با عظمتى بى مانند جهان را پرساخته بود . اشك در ديدگانش حلقه زد ، ولى خوددارى كرد ، مبادا گريه خوارش كند . زينب شجاعت خود را به كمك طلبيد . از ميدان بزرگى كه در جلو دارالعماره بود بگذشت . ميدانى كه بيست سال پيش فرزند دو ساله اش عون در آن دو ساله راه مى رفت و باز مى كرد و بزرگوارى برادرش حسن و حسين دل و چشم همگان را پر كرده بود . زينب دست راستش را به روى باقى مانده قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد ، در آن دم كه به اتاق بزرگى رسيد و ديد عبيدالله زياد در جايى نشسته كه پدرش در آن جا مى نشست و از ميهمانان پذيرايى مى كرد ، و با فرستادگانش و سران سپاه و استانداران سخن مى گفت : . . . .

به جاى مه نشيند

كژدم كور .

امروز ديگر باره زينب به درون اين خانه پا مى گذارد ، در صورتى كه اسير شده و يتيم گرديده و داغ ديده و پدر و فرزند و دو برادرش و بقيه خويشانش را از دست داده . خواست در اين هنگام قطره اشكى بفشاند و يا ناله اى كند ، شايد اندكى از آلام خود بكاهد ، ولى خوش نداشت كه گريان و ذليل با ابن زياد روبه رو شود .

هيچ وقت زينب مانند امروز احتياج نداشت كه به عظمت روحى و نيروى معنوى اش اعتماد كند و به ارجمندى خاندان و شرافت تبار و اصالت نژادش پناه برد تا آن طور كه شايسته نواده رسول خدا صلى الله عليه و آله و بانوى خردمند بنى هاشم است در برابر ابن زياد بايستد ، ولى امروز بزرگ ترين احتياج را به آن دارد تا بتواند آنچه را كه از او شايسته است انجام دهد ، پس از آن كه روزگار همه مردانش را از كفش ربوده . . .

زينب كه پست ترين لباس هايش (719) را در برداشت و كنيزانش دورش را گرفته بودند با ابهت و جلالى هرچه تماتم تر قدم پيش نهاد و بدون آن كه به امير سركش خونخوار اعتنايى كند رفت و به گوشه اى بنشست .

ابن زياد بى پدر و بى دين كه ديد زينب كبرى قهرمان كربلا با جلال و عظمت نشست و بدون آن كه اجازه بگيرد ، پرسيد : توكيستى ؟ زينب جواب نداد . ابن زياد ولدالزنا پرسش را دوبار يا سه بار تكرار كرد ، ولى زينب براى

اين كه خوردش كند و كوچكش سازد جوابش را نداد . يكى از كنيزان زينب جواب داد : اين زينب دختر فاطمه زهرا عليه السلام است .

ابن زياد كه از رفتار زينب به خشم آمده بود چنين گفت : حمد خدا را كه شماها را رسوار كرد . و بكشت و دروغتان را روشن ساخت .

خواننده محترم بايد متوجه باشد اين بى پدر هم حمد خدا را مى كند . مثل ابن زياد بى پدرها خيلى هستند به لباس هاى مختلف و به رنگ هاى مختلف در منابر و مساجد دم از خدا مى زنند ، ولى مزدور و جيره خوار و هابى ها هستند . خداوند همه آنها را با ابن زياد محشور بدارد به حق محمد و آله الطاهرين . شايد خواننده اى هم پيدا بشود و بگويد : چرا چنين گفته شده است و باز بايد با آن ها صلح كرد ، و حدت تشكيل داد . آخر اينان ديگر لياقت ندارند كه آن ها را انسان دعا كند . اينها دشمنان ائمه هدا هستند . براى صلاح ديد كارشان دم از اسلام و قرآن مى زنند . ولى خود انصاف بدهند كه با اعمالشان مخالفت مى كنند با فرموده ائمه اطهار عليه السلام به قول شاعر : قرآن كنند حفظ به طه كشند تيغ ياسين كنند حفظ امام مبين كشند

زياد طول ندهيم ، زينب كه با نظر حقارت به ابن زياد مى نگريست گفت : حمد خداى را كه به واسطه پيغمبرش ما را عزيز و محترم قرار داد و از پليدى پاك گردانيد ، فقط گناهكار رسوا مى

شود و تنها فاجر دروغ مى گويد و او بحمد الله غير از ماست . ابن زياد پرسيد : كار خدا را با خويشانت چطور ديدى ؟ زينب كه هم چنان عظمتش استوار بود گفت :

سرنوشت آنها كشته شدن و فداكارى بود ، همه رفتند و در بسترهاى خود آرميدند و به همين زودى خداى آنها را با تو جمع خواهد كرد و در پيش او محاكمه خواهيد شد . در اين جا ابن زياد سركش و پليد كوچك شد و براى آن كه درد خويش را شفا بخشد گفت : خدا مرا از شورش تو و ياغيان سركش خويشان تو آسوده گردانيد و رنج درونى مرا شفا داد . زينب اشك هاى خود را پس زد و گفت : تو پشت و پناه مرا كشتى و خاندان مرا نابود كردى و شاخه هاى مرا بريدى و ريشه مرا كندى ، اگر اين جنايت ها درد تو را شفا بخشد به يقين كه آسوده گشتى و شفا يافتى . (720) ابن زياد لعين خشمگين شد و گفت : اين سخن پردازى مى كند و پدرش نيز سخن پرداز و شاعر بود .

زينب نيز با لحن قاطع و محكم گفت : زن را با سخن پردازى چكار ؟ من با درد خود سرو كار دارم . (721) ابن زياد ملعون رو كرد به طرف امام سجاد عليه السلام و گفت : نام تو چيست ؟ امام جوان پاسخ داد : على بن الحسين . (722) ابن زياد در عجب شد و پرسيد مگر على بن الحسين خدا نكشت ؟ جوان چيزى نگفت . ابن

زياد مى خواست حضرت را به سخن گفتن وادارد ، گفت : چرا سخن نمى گويى ؟ جوان گفت : برادرى داشتم كه نام او على بود و لشكريان تو او را كشتند . ابن زياد گفت : خدا او را كشت . حضرت چيزى نفرمود : بعد از آن كه ابن زياد او را وادار كرد سخن بگويد ، حضرت فرمود : الله يتوفى الانفس حين موتها و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله (723) خدا در وقت مرگ همه را مى ميراند و هيچ كس نمى ميرد مگر به اذن خدا آن لعين بن لعين كه چنين شجاعت و شهامت را از امام سجاد عليه السلام ديد ، فرمان قتل او را صادر كرد . در اين زمان عمه اش حضرت زينب كبرى عليه السلام دست درگردن امام سجاد انداخت و به آغوشش گرفت و گفت : اى ابن زياد ، هر چه از ما كشتى بس است ، هنوز از خون هاى ما سيراب نشدى ؟ آيا از ما كسى را باقى گذاردى ؟ زينب او را سوگند داد كه از قتل على بن الحسين عليه السلام در گذرد اگر مى خواهد بكشد ، (724) زينب را هم با او بكشد .

به روايت سيد بن طاووس ره حضرت سجاد عليه السلام فرمود : عمه خاموش باش تا من جواب او را بگويم . به ابن زياد فرمود : مرا به كشتن مى ترسانى ، مگر نمى دانى كشته شدن عادت ماست و شهادت كرامت و بزرگوارى ماست .

و نقل شده كه رباب دختر امرو القيس كه همسر امام

حسين عليه السلام بود در مجلس ابن زياد سر مطهر را برداشت و بر آن بوسه داد و ندبه آغاز كرد .

و احسيناه فلا نسيت حسينا

القصدته اسنه الادعيا

غادروه بكربلا صريعا

لاسقى الله جانبى كربلا (725)

واحسينا ، من فراموش نخواهم كرد حسين را و فراموش نخواهم كرد كه دشمنان نيزه بر بدن او زدند و فراموش نخواهم كرد كه جنازه او را در كربلا روى زمين گذاشتند و دفن نكردند . در جمله لاسقى الله جانبى كربلا او اشاره به عطش آن حضرت كرد . پس از آن ابن زياد دستور داد سرها را در كوچه هاى كوفه بگردانند .

ورود اهل بيت عليهم السلام به كوفه و ذكر خبر مسلم جصاص

چون ابن زياد (ملعون ) را خبر رسيد كه اهل بيت عليهم السلام به كوفه نزديك شده اند ، امر كرد سرهاى شهدا را كه ابن سعد (لعين ) از پيش فرستاده بود باز برند و پيش روى اهل بيت سر نيزه ها نصب كنند و از جلو حمل دهند و به اتفاق اهل بيت به شهر در آورند و در كوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت يزيد (پليد) بر مردم معلوم گردد و بر هول و هيبت مردم افزوده شود ، و مردم كوفه چون از ورود اهل بيت عليهم السلام آگهى يافتند از كوفه بيرون شتافتند .

مرحوم محتشم در اين مقام فرموده :

چون بى كسان آل نبى در به در شدند

در شهر كوفه ناله كنان نوحه گر شدند

سرهاى سروران همه بر نيزه و سنان

در پيش روى اهل حرم جلوه گر شدند

از ناله هاى پردگيان ساكنان عرش

جمع از پى نظاره بهر رهگذر شدند

بى شرم امتى كه نترسيد از

خدا

بر عترت پيمبر خود پرده در شدند

دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت

هر دم نمك فشان به جفاى دگر شدند

از مسلم گچكار روايت كرده اند كه گفت عبيدالله بن زياد مرا به تعمير دارالاماره گماشته بود هنگامى كه دست در كار بودم كه ناگاه صيحه و هياهويى عظيم از طرف محلات كوفه شنيدم ، پس به آن خادمى كه نزد من بود گفتم كه اين فتنه و آشوب در كوفه چيست ؟ گفت همين ساعت سر مردى خارجى كه بر يزيد خروج كرده بود مى آورند و اين انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است . پرسيدم كه اين خارجى كه بوده ، گفت حسين بن على عليه السلام ، چون اين شنيدم صبر كردم تا آن خادم از نزد من بيرون رفت آن وقت لطمه سختى بر صورت خود زدم كه بيم آن داشتم دو چشمم نابينا شود ، آنوقت دست و صورت را كه آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الاماره بيرون شدم تا به كناسه رسيدم پس در آن هنگام كه ايستاده بودم و مردم نيز ايستاده منتظر آمدن اسيران و سرهاى بريده بودند كه ناگاه ديدم قريب به چهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حرم حضرت سيد الشهدا عليه السلام و اولاد فاطمه بودند ، و ناگاه ديدم كه على بن الحسين عليه السلام را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجير خون از رگهاى گردنش جارى است . (726)

خطبه حضرت زينب عليه السلام در كوفه

هنگامى كه زنان كوفه با مشاهده اوضاع و احوال كاروانيان حسينى

، زارى مى كردند و گريبانهاى خود را چاك مى زدند و مردان كوفى نيز به همراه آنان مى گريستند و بيتابيها مى كردند ، حضرت زينب عليهاالسلام بر سر مردم نهيب زد كه : خاموش باشيد

با اين نهيب ، نه تنها آن جماعت انبوه ساكت شدند ، بلكه زنگ شتران نيز از صدا افتاد .

آنگاه حضرت زينب عليهاالسلام پس از حمد و ستايش پروردگار و درود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب به آنان فرمود :

اما بعد يا اهل الكوفه ، يا اهل الختل و الغدر و الخذل ، الا فلا رقات العبره و لا هدات الزفره ، انما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوه انكاثا تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ، هل فيكم الا الصلف و العجب و الشنف و الكذب و ملق الاماء و غمز الاعدا ، او كمرعى على دمنه او كفضه على ملحوده ، الا بئس ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله عليكم و فى العذاب انتم خالدون .

اتبكون اخى ؟ اجل و الله فابكوا فانكم احريا بالبكاء فابكوا كثيرا واضحكوا قليلا ، فقد بليتم بعارها و منيتم بشنارها و لن ترحضوها ابدا و انى ترحضون قتل سليل خاتم النبوه و معدن الرساله و سيد شباب اهل الجنه و ملاذ حربكم و معاذ حزبكم و مقر سلمكم و آسى كلمكم و مفزع نازلتكم و المرجع اليه عند مقاتلكم و مدره حججكم و منار محجتكم ، الا ساء ما قدمت لكم انفسكم و ساء ما تزرون ليوم بعثكم .

فتعسا تعسا ، و نكسا نكسا ، لقد خاب السعى و تبت الايدى و

خسرت الصفقه و بوتم بغضب من الله و ضربت عليكم الذله و المسكنه .

اتدرون و يلكم اى كبد لمحمد صلى الله عليه و آله فرثتم ؟ واى عهد نكثتم ؟ و اى كريمه له ابررتم ؟ و اى حرمه له هتكتم ؟ و اى دم له سفكتم ؟ لقد جئتم شيئا ادا تكاد السماوات يتفطرن منه و تنشق الارض و تخرالجبال هدا . لقد جئتم بها شوها صلعاء عنقا سودا فقما خرقا طلاع الارض او مل السما افعجبتم ان تمطر السما دما ، و لعذاب الاخره اخزى و هم لا ينصرون ، فلا يستخفنكم المهل ، فانه عزوجل لا يحفزه البدار و لا يخشى عليه فوت النار ، كلا ان ربك لنا و لهم بالمرصاد .

اى مردم كوفه ! اى جماعت نيرنگ و افسون و بى بهرگان از غيرت و حميت اشك چشمتان خشك مباد و ناله هايتان آرام نگيرد ، مثل شما مثل آن زنى است كه تار و پود تافته خود را در هم ريزد و رشته هاى آن را از هم بگسلد ، شما سوگندهايتان را دست آويز فساد و نابودى خود قرار داديد .

شما چه داريد جز لاف و غرور و دشمنى و دروغ ؟ و بسان كنيزان خدمتكار ، چاپلوسى و سخن چينى كردن ؟ و يا همانند سبزه اى كه از فضولات حيوانى تغذيه مى كند و بر آن مى رويد ، و يا چون نقره اى كه روى گورها را بدان زينت و آرايش كنند ، داراى ظاهرى فريبنده و زيبا ، ولى درونى زشت و ناپسند براى (آخرت ) خود ، چه بد توشه

اى اندوخته و از پيش فرستاده ايد تا خداى را به خشم آوريد و عذاب جاودانه او را به نام خود رقم زنيد آيا شما (شمايى كه سوگندهايتان را نديده گرفتيد ، و پيمانهايتان را گسستيد) براى برادرم - حسين - گريه مى كنيد ؟ بگرييد كه شايسته گريستنيد ، بسيار بگرييد و اندك بخنديد كه ننگ (اين كشتار بيرحمانه ) گريبانگير شماست ، و لكه اين ننگ (ابدى ) بر دامان شما خواهد ماند ، آن چنان لكه ننگى كه هرگز از (دامان ) خود نتوانيد شست .

و چگونه مى خواهيد اين لكه ننگ را بشوييد در حالى كه جگر گوشه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سيد جوانان بهشت را (به افسون و نيرنگ ) كشتيد ؟ همان كسى كه در جنگ ، سنگر و پناهگاه شما بود و در صلح مايه آرامش و التيام شما ، و نه به مثابه زخمى كه با دهان خون آلوده به روى شما بخندد .

در سختيها و دشواريها ، اميدتان به او بود و در ناسازگاريها و ستيزه ها ، به او روى مى آورديد .

آگاه باشيد كه توشه راهى كه از پيش براى سفر (آخرت ) خود فرستاديد ، بد توشه اى بود ، و بار سنگين گناهى كه تا روز قيامت بر دو شهايتان سنگينى خواهد كرد ، گناهى بس بزرگ و ناپسند است .

نابودى شما را ، آنهم چه نابودى ! و سرنگونى باد (پرچم ) شما را ، آنهم چه سرنگونى

تلاش (بى ثمرتان ) جز نااميدى ثمر نداد ، دستان شما (براى هميشه ) بريده شد

و كالايتان (حتى در اين بازار دنيا) زيان كرد ، خشم الهى را به جان خود خريديد و مذلت و سرافكندگى شما حتمى شد .

آيا شما مى دانيد كه چه جگرى از رسول خدا شكافتيد ، و چه پيمانى گسستيد ، و چه سان پردگيان حرم را از پرده بيرون كشيديد و چه حرمتى از آنان دريديد و چه خونهايى را ريختيد ؟

كارى بس شگفت كرديد آنچنان شگفت كه نزديك است از هراس (اين حادثه ) آسمانها را از هم بپاشد و زمينها از هم بشكافد و كوهها از هم فرو ريزد (چه مصيبتى ) ، مصيبتى بس دشوار و جانفرسا و طاقت سوز و شوم و در هم پيچيده پريشانى كه از آن راه گريزى نيست ، و در بزرگى و عظمت همانند درهم فشردگى زمين و آسمان .

آيا در شگفت مى شويد اگر (در اين مصيبت جانخراش ) چشم آسمان ، خون ببارد ؟

هيچ كيفرى از كيفر آخرت براى شما خوار كننده تر نيست ، و آنان (سردمداران حكومت اموى ) ديگر از هيچ سويى يارى نخواهند شد ، اين مهلت شما را مغرور نسازد كه خداوند بزرگ از شتابزدگى در كارها ، پاك و منزه است و از پايمال شدن خون (بيگناهى ، چرا) بهراسد (كه او انتقام گيرنده است ) و در كمين ما و شماست .

آنگاه زينب كبرى عليه السلام ، اين ابيات را خواند :

ماذا تقولون اذ قال النبى لكم

ماذا صنعتم و انتم آخر الامم

باهل بيتى و اولادى و تكرمتى

منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم

ما كان ذاك جزائى اذ نصحت لكم

ان تخلفونى بسوء

فى ذوى رحمى

انى لاخشى عليكم ان يحل بكم

مثل العذاب الذى اودى على ارم

آيا چه خواهيد گفت هنگامى كه رسول خدا از شما بپرسد : اين چه كارى بود كه كرديد در حالى كه شما امت آخرين بوديد (و بر امتهاى پيشين شرف داشتيد) به پردگيان حريم من و فرزندان من و عزيزان من (نگاه كنيد) كه گروهى (در جنگ شما) اسيرند ، و گروهى ديگر آغشته به خون خودند ، پاداش من نيكخواه شما بودم ، اين نبود كه در حق افراد خانواده من جفا كنيد ، بيم آن دارم كه عذابى بر شما فرود آيد همانند عذابى كه قوم ارم را به هلاكت و نابودى كشيد

راوى مى گويد كه : پس از اين خطبه زينب كبرى عليه السلام ، مردم كوفهع را ديدم كه حيرت زده دستان خود را به دندان مى گزند ، پيرمرد ، سالخورده اى را در كنار خود مشاهده كردم كه چنان مى گريست كه محاسن سپيدش از اشك ، تر شده بود ، و دست به جانب آسمان برداشته و مى گفت : پدر و مادر به فداى شما باد پيران شما بهترين سالخوردگان ، و زنان شما بهترين زنان ، و كودكان شما بهترين كودكان ، و دودمان شما دودمانى كريم ، و فضل و رحمت شما رحمتى بزرگ است آنگاه اين بيت را زمزمه كرد :

كهولكم خير الكهول و نسلكم اذا عد نسل لايبور و لا يخزى

پيران شما بهترين پيران ، و چون تبار و نسل شما شمرده شود هرگز ذلت و خسران ندارد .

امام زين العابدين عليه السلام رو به زينب كبرى

عليه السلام كرد و فرمود : عمه جان ! آرام بگيريد ، آنان كه مانده اند بايد از رفتگان خود عبرت بگيرند ، و تو خداى را سپاس كه عالمه غير معلمه اى ، و نياموخته خرمندى ، و گريه و زارى ما رفتگان را به ما باز نمى گرداند .

آنگاه ، امام زين العابدين عليه السلام از مركب خود به زير آمد و خيمه اى برپا كرد و به تنهايى اهل بيت را از مركبها فرود آورد و در خيمه جاى داد .

زينب اى شيرازه ام الكتاب

اى به كام تو ، زبان بوتراب

اى بيانت سر به سر توفان خشم

نوح مى دوزد به توفان تو ، چشم

در كلامت ، هيبت شير خدا

در زبانت ، ذوالفقار مرتضى

خطبه هايت كرد اى اخت الولى

راستى را ، كار شمشير على

جان ز تنها برده اى از اسكتوا

اى تو روح آيه لاتقنطوا

چون شنيد ، آواى خشمت را جرس

شد تهى از خويش و ، افتاد از نفس

باز گو اى جان شيرين على

داستان درد ديرين على

از همان نخلى كه از پاى او فتاد

خون پاكش نخل دين را آب داد

راز دل را با زبان آه گفت

دردهايش را به گوش چاه گفت

باز گو كن قصه مسمار را

ماجراى آن در و ديوار را

از بهار و از خزان او بگو

از مزار بى نشان او بگو

بازگو از مجتبى ، ابن على

دردهاى آن ولى بن ولى

از همان طشتى كه پرخون شد ازو

دامن افلاك ، گلگون شد ازو

زينب ! اى شمع تمام افروخته

يادگار خيمه هاى سوخته

بازگو از كربلاى دردها

قصه نامردها و ، مردها

بازگو ، از نخلهاى سوخته

نخليهاى سر به سر افروخته

بازگو از كام خشك مشكها

گريه ها و ،

ناله ها و ، اشكها

از فرات و ، بيقراريهاى آب

رود رود و ، اشكباريهاى آب

بازگو از مجلس شوم يزيد

وان تلاوتهاى قرآن مجيد

بازگو از آن سر پر خاك و خون

لاله رنگ و ، لاله فام و ، لاله گون

ماجراى آن گل خونين دهان

وان لب پر خون ز چوب خيزران

با دل تنگ تو ، اين غمها چه كرد

دردها و ، داغ ماتمها چه كرد

فاطمه گر تو على را همسرى

و زشرافت ، مصطفى را مادرى

چون تو ، در دامن كه دختر پرورد ؟

كى صدف اين گونه گوهر پرورد ؟ (727)

خطبه ام كلثوم عليه السلام در كوفه

ام كلثوم - دختر امير مومنان على عليه السلام - در همان روز ، در حالى كه صداى او به گريه بلند بود ، از پشت پرده اين خطبه رسا را يراد كرد :

يا اهل الكوفه ! سوءا ! لكم ، مالكم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم امواله وورثتموه ، و سبيتم نساءه ، و نكبتوه ؟ فتبا لكم و سحقا

ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم ؟ و اى وزر على ظهوركم حملتم ؟ واى دما سفكتموها ؟ و اى كريمه اهتضمتموها ؟ و اى صبيه سلبتموها ؟ و اى اموال نهبتموها ؟ قتلتم خير رجالات بعد النبى و نزعت الرحمه من قلوبكم ، الا ان حزب الله هم الغالبون و حزب الشيطان هم الخاسرون .

اى كوفيان ! سيمايتان زشت و ناپسند باد ! كه حسين عليه السلام را (در ميدان جنگ و در دست دشمن ) تنها گذاشتيد و او را كشتيد ، (و به اين هم بسنده نكرديد) و اموال او را به يغما برديد ! گويى كه آن اموال از طريق ارث

به شما رسيده است ! پردگيان حرم او را اسير كرديد و آنان را مورد شكنجه و آزار قرار داديد ، نابود گرديد ، آيا مى دانيد چه وزر و وبالى را به گردن گرفتيد ؟ و چه گناه گرانبارى را بر دوش خود نهاديد ؟ و چه خونهاى (پاك و مقدسى را بر روى زمين ) ريختيد ؟ و چه بانوان گرانقدرى را (در سوگ جگر گوشگان خود) داغدار كرديد ؟ و چه اموالى را (از ما خاندان رسالت و امامت ) به تاراج برديد ؟

مردانى را - كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله - از بهترينها بودند ، از دم تيغ گذرانيديد ! گويى عاطفه و احساس مهربانى از دلهاى شما ريشه كن شد ! آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز ، و حزب شيطان ( شكست خورده و) زيانكارند .

آنگاه اين ابيات را بر زبان جارى كرد :

قتلتم اخى صبرا فويل لامكم

ستجزون نارا حرها يتوقد

سفكتم دما حرم الله سفكها

و حرمها القرآن ثم محمد

الا فابشروا بالنار انكم غدا

لفى سقر حقا يقينا تخلدوا

و انى لابكى فى حياتى على اخى

على خير من بعد النبى سيولد

بدمع غزير مستهل مكفكف

على الخد منى دائما ليس يجمد

برادر مرا به زارى كشتيد ، مادرتان به عزايتان بنشيند ، كيفر شما آتش شعله ور و بر افروخته دوزخ است ، خونهاى پاكى را به زمين ريختيد كه خداوند براى آنها حرمت قائل بو ، و نيز قرآن كريم و رسول خدا محمد مصطفى ، هان كه شما را به آتش دوزخ بشارت مى دهم كه شما فردا بدون ترديد در ژرفاى جهنم به

عذاب ابدى گرفتار خواهيد بود ، من ، پيش از مرگ و در زمان حيات خود بر (مظلوميت ) برادرم مى گريم ، بر كسى كه بعد از رسول خدا از بهترينها بود ، (آنهم گريستنى ) با قطرات اشك فراوان كه (مدام ) بر صفحه صورتم مى غلطد و هرگز خشك نگردد . راوى گويد : پس از آن روز ، ديگر هيچكس زن و مرد بسيارى را چون آن روز ، گريان نديده است . (728)

خطبه تاريخى امام سجاد عليه السلام در كوفه

در اين اثناء امام زين العابدين عليه السلام از سراپرده خود بيرون آمد و با اشاره مردم را به سكوت دعوت كرد ، نفسها در سينه ها ماند و سكوت مطلق همه جا را فرا گرفت ، آنگاه امام سجاد عليه السلام اين گونه خطبه تاريخى خود را ايراد فرمود : پس از حمد و ثناى الهى ، از رسول خدا صلى الله عليه و آله ياد كرد و بر او درود فرستاد و خطاب به مردم گفت :

ايها الناس من عرفنى فقد عرفنى ، و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين المذبوح بشط الفرات من غير ذحل و لاترات ، انا ابن من انتهك حريمه و سلب نعيمه و انتهب ماله وسبى عياله ، انا ابن من قتل صبرا ، فكفى بذلك فخرا .

ايها الناس ! ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى وخد عتموه ، و اعطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق و البيعه ثم قاتلتموه و خذلتموه ؟ فتبالكم ما قدمتم لانفسكم و سوء لرايكم ، بايه عين تنظرون الى رسول الله صلى الله عليه و آله يقول لكم :

قتلتم عترتى و اننهكتم حرمتى فلستم من امتى .

اى مردم ! هر كس مرا مى شناسد ، مى داند كه من كيستم ، و آن كه مرا نمى شناسد (بداند كه ) من على فرزند حسين هستم كه او را در كنار فرات (با كامى خشكيده و عطشنان ) بدون هيچ گناهى ، از دم شمشير گذراندند ، من فرزند آن كسى هستم كه پرده حريم حرمت او را دريدند ، و اموال او را به غارت بردند ، و افراد خانواده او را به زنجير اسارت كشيدند ، من فرزند آن كسى هستم كه او را به زارى كشتند ، و همين افتخار ما را بس است .

اى مردم ! شما را به خدا سوگند آيا به خاطر داريد كه به پدرم نامه ها نوشتيد (و او را دعوت كرديد) ولى با او نيرنگ باختيد ؟ (به خاطر داريد كه ) با او پيمان وفادارى بستيد و با او (نماينده او) بيعت كرديد ، ولى (به هنگام حادثه ) او را تنها گذارديد ؟ (و به اين هم بسنده نكرديد) و با او به پيكار برخاستيد ؟ شما را هلاكت و نابودى باد ! چه بد توشه اى از پيش براى خود فرستاديد ! و راى شما چه زشت و ناپسند بود .

به من بگوئيد كه با كدام چشم مى خواهيد به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله بنگريد

هنگامى كه به شما بگويد : عترت مرا كشتيد ، حريم مرا شكستيد ، پس شما ديگر از امت من به حساب نمى آييد ؟

وقتى سخن امام بدين جا رسيد

، از هر طرف صداى آن جماعت بيشمار به گريه بلند شد و به همديگر مى گفتند : (ديديد) كه نابود شديد و در نيافتيد ؟

امام سجاد عليه السلام در دنباله سخنان خود فرمود : رحمت خدا بر آن كس باد كه پند مرا بپذييرد و سفارش مرا در رابطه با خدا و رسول صلى الله عليه و آله و دودمان او به خاطر بسپاريد ، چرا كه من به نيكى از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيروى مى كنم و رفتار او را در پيش مى گيرم .

مردم يكصدا بانگ برداشتند كه : اى پسر پيامبر خدا ! ما فرمانبردار فرامين توايم ! و پيمان تو را محترم و دلهاى خود را به جانب تو معطوف مى داريم ! و هواى تو را در سر مى پروريم ! رحمت خدا بر تو باد ! تو فرمان بده تا با هر آنكه با تو در آميزد ، بستيزيم ! و با هركس تسليم فرامين تو باشد ، از در آشتى در آييم ! و يزيد را (از اريكه قدرت به زير كشيم و او را) اسير كنيم ! و از كسانى كه بر شما خاندان ستم روا داشتيد ، بيزارى جسته و انتقام خون پاكان شما را از آنان بگيريم ! امام سجاد عليه السلام فرمود :

هيهات ! ايها الغدره المكره ! حيل بينكم و بين شهوات انفسكم ، اتريدون ان تاتوا الى كما اتينم الى آبائى من قبل ، كلا ورب الرقصات الى منى ، فان الجرح لما يندمل ، قتل ابى بالامس ، و اهل بيته معه ،

فلم ينسنى ثكل رسول الله صلى الله عليه و آله و ثكل ابى و بنى و جدى شق لها زمى و مرارته بين حناجرى و حلقى ، و غصصه تجرى فى فراش صدرى ، و مسالتى ان لا تكونوا لنا و لا علينا .

هيهات ! اى بيوفايان نيرنگباز ! در ميان شما و خواسته هاى شما پرده اى كشيده شده است ، آيا برآنيد كه با من نيز به همان گونه كه با پدران من رفتار كرديد ، عمل كنيد ؟ (مطمئن باشيد كه به ياوه هاى شما ترتيب اثر نمى دهم و) هرگز چنين نخواهد شد (كه شما مرا به راهى كه مى خواهيد سوق دهيد) به خداى را قصات (729) به سوى منى سوگند ، كه هنوز آن زخم عميقى كه ديروز از قتل عام و كشتار پدرم و فرزندان و (اصحاپيامبر او در قلب من پديده آمده است ، التيام نيافته و هنوز داغ رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله را فراموش نكرده بودم كه آلام و مصيبتهاى پدرم و فرزندان پدر و جد بزرگوارى ، موى سر و صورت مرا سپيد كرد و هنوز مزه تلخ آن را در گلوگاه خود احساس مى كنم ، و اندوه اين آلام جانفرسا هنوز در قفسه سينه من مانده است ! خواسته من از شما اين است كه (حداقل بى تفاوت باشيد ! ) نه از ما طرفدارى كنيد و نه با ما از در جنگ و دشمنى در آييد ! پس امام سجاد عليه السلام خطبه خود را با اين ابيات پايان داد :

لا غرو ان قتل الحسين شيخه

قد

كان خيرا من حسين و اكرما

فلا تفرحوا يا اهل كوفه بالذى

اصيب حسين كان ذلك اعظما

قتيل بشط النهر نفسى فداوه

جزاء الذى ارداه نار جهنما

شگفت آور نيست اگر حسين كشته شد و پدر بزگواريش على ، كه به از حسين بود ، او نيز كشته شد ، اى اهل كوفه ! شادمان نباشيد به اين مصيبت كه بر حسين وارد شد كه اين مصيبتى است بزرگ ، جانم فداى آن كه در كنار نهر فرات شهيد شد ، و كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنم است . (730)

شهادت عبدالله بن عفيف ازدى رحمه الله تعالى

شخ مفيد رحمه الله فرموده : پس ابن زياد (لعين ) از مجلس خود برخاست و به مسجد رفت و بر منبر بر آمد و گفت حمد و سپاس خداوندى را كه ظاهر ساخت حق و اهل حق را و نصرت داد اميرالمومنين يزيد بن معاويه عليهمااللعنه و گروه او را و كشت دروغگوى نعوذبالله پسر دروغگو را و اتباع او را ، اين وقت عبدالله بن عفيف ازدى كه از بزرگان شيعيان اميرالمومين عليه السلام و از زهاد و عباد بود و چشم چپش در جنگ جمل و چشم ديگرش در صفين نابينا شده بود و پيوسته ملازمت مسجد اعظم مى نمود و اوقات را به صوم و صلاه بسر مى برد ، چون اين كلمات كفرآميز ابن زياد (لعين ) را شنيد بانگ بر او زد كه اى دشمن خدا دروغگو تويى و پدر تو زياد بن ابيه است و ديگر يزيد (پليد) است كه تو را امارت داده و پدر اوست اى پسر مرجانه ! اولاد پيغمبر را مى كشى و بر

فراز منبر مقام صد يقين مى نشينى و از اين سخنǙƠمى گويى ؟

ابن زياد در غضب شد بانگ زد كه : اين مرد را بگيريد و نزد من آريد ، ملازمان ابن زياد برجستند و او را گرفتند ، عبدالله طايفه ازد را ندا در داد كه مرا دريابيد ، هفتصد نفر از طايفه ازد جمع شدند و ابن عفيف را از دست ملازمان ابن زياد بگرفتند . ابن زياد را چون نيروى مبارزت ايشان نبود صبر كرد تا شب در آمد آنگاه فرمان داد تا عبداله را از خانه بيرون كشيدند و گردن زدند ، امر كرد جسدش را در سبخه بدار زدند ، و چون عبيدالله اين شب را به پايان برد روز ديگر شد امر كرد كه سر مبارك امام عليه السلام را در تمامى كوچه هاى كوفه بگردانند و در ميان قبايل طواف دهند .

از زيد بن ارقم روايت شده كه گاهى كه آن سر مقدس را عبود مى دادند من در غرفه خويش جاى داشتم و آن سر را بر نيزه كرده بودند چون برابر من رسيد شنيدم كه اين آيه را تلاوت مى فرمود : ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا (731)

سوگند با خداى كه موى بر اندام من برخاست و ندا در دادم كه يابن رسول الله امر سر مقدس تو والله از قصه كهف و رقيم اعجب و عجيبتر است . روايت شده كه به شكرانه قتل امام حسين عليه السلام چهار مسجد در كوفه بنيان كردند . نخستين را مسجد اشعث خوانند ، دوم مسجد جرير ، سيم مسجد

سماك ، چهارم مسجد شبث بن ربعى لعنهم الله ، و بدين بنيانها شادمان بودند . (732)

فصل دوم : همراه با كاروان اسرا ، از كوفه تا شام

همراه با كاروان اسرا ، از كوفه تا شام

پس از قضاياى دلخراش كربلا ، بنى اميه جنايتكار اسراى اهل بيت عليهم السلام را به عجله تمام به طرف كوفه حركت دادند .

پس از توقف اسرا در كوفه و گزارش ابن زياد به يزيد و صدور فرمان وى مبنى بر حركت دادن اسرا به سوى شام ، اسباب سفر شام را تهيه ديدند و اهل بيت سيدالشهدا عليه السلام را راه موصل به طرف شام حركت دادند .

ابن زياد زجر بن قيس ، محض بن ابى ثعلبه و شمر بن ذى الجوشن را مامور نمود كه همراه پنج هزار سوار ، اسرا و سرها را به شام برند . روز اول ماه صفر و زنجير به شتر بستند و كودكان را با خفت و خوارى روى كجاوه هاى بى روپوش زنان نشانده و سرهاى بريده را بر نيزه ها كرده حركت نمودند . چون مقدارى راه رفتند كنار شط فرات منزل كردند و سرها را پاى ديوار خرابه اى گذاشتند و به قمار و لهو و لعب و شرب خمر نشستند . در اين بين ديدند دستى از بالاى سر مبارك سيد الشهدا ظاهر شد و با قلم خونين بر ديوار نوشت :

اترجو امه قتلت حسينا

شفاعه جده يوم الحساب ؟

آيا مردمى كه دست به خون حسين آلوده اند ، توقع دارند جد وى در روز قيامت از آنان شفاعت كند ؟

آنها برخاستند كه آن دست را بگيرند كسى را نيافتند . باز نشستند و مشغول قمار شدند . ديگر باره آن دست

ظاهر شد و اين شعر را به رنگ خون نوشت :

فلا و الله ليس لهم شفيع

و هم يوم القيامه فى العذاب

نه به خدا قسم ، آنان شفيعى در درگاه الهى نداشته و در روز قيامت گرفتار عذاب خواهند شد .

دويدند دست را بگيرند كه ناپديد شد . باز به عيش خود مشغول شدند كه باز اين ابيات را از هاتفى شنيدند :

ماذا تقولون اذقال النبى لكم

ماذا فعلتم و انتم آخر الامم

بعترتى و باهلى عند مفتقدى

منهم اسارى و منهم ضرجوا بدمى

چه خواهيد گفت زمانى كه پيامبر را شما بپرسد كه اى آخرين امتها ، اين چه كارى بود كه پس از رحلت من با اهل بيتم انجام داديد ، برخى را اسير كرديد و برخى را به شهادت رسانديد ؟

2 . تكريت : منزل دوم تكريت بود . در نزديكى انى منزل چند نفر را به شهر فرستادند تا به مردم خبر دهند كه از آنها استقبال كنند . اهل شهر تكريت به استقبال اسراى كربلا آمدند . جمعى از نصارى در آن شهر بودند ، گفتند چه خبر است و اينها چه كسانى هستند ؟ گفتند سر حسين عليه السلام را با اسرا مى آورند . پرسيدند كدام حسين ؟ گفتند پسر فاطمه ، دختر زاده پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله . نصارى گفتند اف بر شما مردم باد كه پسر پيغمبر را كشتيد ! و سپس به كنايس خود برگشتند و ناقوس زدند و به گريه پرداختند و عرض كردند ما از اين عمل بيزاريم ، و آنها را سرزنش كردند .

3 . وادى

نخله : از تكريت كوچ كرده به وادى نخله رسيدند . در آنجا صداى ضجه و نوحه بسيارى را شنيدند كه اصحابش را نمى ديدند و يكى مى گفت :

مسح النبى جبينه و لو يريق فى الخدود

ابواه من عليا قريش وجده خير الجدود

و ديگرى مى گفت :

الا يا عين جودى فوق جدى

فمن يبكى على الشهدا بعدى

على رهط تقودهم المنايا

الى متجبر بالملك عبدى

4 . مرشاد : از وادى نخله به مرشاد رسيدند . زنان و مردان آن شهر به استقبال آمدند و با ديدن قافله اسيران صداى ضجه و ناله آنها بلند شد و بيم آن رفت كه بر قاتلان سيد الشهدا عليه السلام حمله كنند .

5 . حران : قاقله اسرا به نزديكى حران رسيد . در بالاى بلندى منزل يك يهودى به نام يحيى حزائى قرار داشت . وى به استقبال ايشان آمد و به تماشاى سرها پرداخت كه چشمش به سر مبارك سيدالشهدا عليه السلام افتاد . ديد لبهاى مباركش مى جنبد . پيش رفته گوش فرا داد ، اين كلام را شنيد : و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون (733)

يحيى از مشاهده اين حال به شگفتى فرو رفته پرسيد اين سر از آن كيست ؟ گفتند سر حسين بن على عليه السلام است . پرسيد مادرش كيست ؟ گفتند فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله . يهودى گفت اگر دين او بر حق نبود اين كرامت از او ظاهر نمى شد . يحيى اسلام آورد و عمامه دق مصرى كه در سر داشت از سر خود برداشت و آن را قطعه قطعه كرد

و به خواتين حرم محترم داد و جامه خزى كه پوشيده بود به خدمت امام زين العابدين عليه السلام فرستاد ، همراه هزار درهم كه صرف ما يحتاج نمايند .

كسانى كه موكل بر سرها بودند بر او بانگ زدند كه مغضوبين خليفه را اعانت و حمايت مى كنى ؟ دور شو و گرنه تو را خواهيم كشت ! يحيى با شمشير از خود دفاع كرد . جنگ در گرفت و پنج تن از آنها را كشت و كشته شد . مقبره يحيى در دروازه حران به مقبره يحيى شهيد معروف بوده ، و محل استجابت دعاست .

6 . نصيبين : چون قافله به نصيبين رسيد ، شمر يك نفر را فرستاد تا بگويد امير شهر را خبر كنند و شهر را زينت كرده مهياى پذيرايى اسراى آل عصمت نمايند . امير شهر ، منصور بن الياس بود . زمانى كه به استقبال قافله رفتند و لشكر كوفه و شام وارد شهر شدند ، ناگهان برقى بجست و نيمى از شهر را سوزاند و كليه مردمى كه در آن قسمت برق زده بودند سوختند . امير قافله شرمگين و بيمناك از غضب خدا شد و قافله داران بيدرنگ حركت كردند .

7 . حوزه فرماندارى سليمان يا موصل : قافله اسرا را به شهر ديگرى كه نامش بر ما معلوم نيست بردند . رئيس اين شهر سليمان بن يوسف بود كه دو برادر داشت : يكى در جنگ صفين به دست اميرالمومنين عليه السلام كشته شده بود و ديگرى متعلق به برادرش بود . سليمان دستور داد سرهاى بريده را از دروازه فرمانفرمايى او

وارد كنند . همين امر سبب نزاع دو برادر شده جنگ در گرفت و سليمان در آن جنگ گشته شد . در نتيجه فتنه و غوغاى عجيبى رخ داد كه موجب توحش شمر و رفقايش گرديد و در اينجا نيز شتابان از شهر بيرون رفتند .

8 . حلب : در نزديكى حلب كوهى است كه در دامنه آن قريه اى بود كه ساكنان آن يهودى بودند و در قلعه و حصارى محكم زندگى مى كردند . شغل آنها حرير بافى بود و مصنوع آنها و لباس آنها در حجاز و عراق و شام به لطافت شهرت داشت . در دامن كوه كوتوالى بود كه عزيز بن هارون نام داشت و رئيس يهود بود . قافله را در دامن كوه كه آب و علف فراوان داشت فرود آوردند .

شيرين ، آزاد كرده امام حسين عليه السلام

چون شب در آمد ، كنيزكى كه نامش شيرين بود نزديك اسرا آمد و يكى از خانمهاى اسير را كه در سابق خدمتگزار او بود شناخت . برخى نوشته اند وى شهربانو بود ولى ظاهرا اشتباه است و شايد رباب بوده باشد .

كنيز كه چشمش بر خانم افتاد و لباسهاى مندرس و كهنه او را ديد شروع به گريستن كرد . سبب گريه او را كه پرسيدند گفت : فراموش نمى كنم كه روزى حضرت امام حسين عليه السلام در صورت شيرين نگريست و به طور مطايبه به شهر بانو فرمود : شيرين عجب روى افروخته اى دارد . شهربانو به گمان آن كه امام در شيرين ميلى كرده عرض كرد : يابن رسول الله من او را به تو بخشيدم . امام فرمود

: من او را در راه خدا آزاد كردم . شهر بانو خلعت بسيار نفيس به كنيزك پوشانيد و او را مرخص كرد . امام حسين عليه السلام فرمودند : تو كنيزان بسيار آزاد كرده اى و هيچيك را خلعت نداده اى . عرض كرد آنها آزاد كرده من بودند و اين آزاد كرده شماست ، بايد فرقى بين آزاد كرده من و آزاد كرده شما باشد . امام عليه السلام شهر بانو را دعا فرمود و شيرين هم در خدمت شهربانو بود تا هنگام رحلت . آن شب كه وى لباسهاى كهنه خانمهاى اسير را ديد ، پريشان خاطر شد ، اجازه گرفته داخل ده شد تا از آنچه اندوخته بود لباس خوب تهيه كرده و براى خانمها بياورد . چون به حصار رسيد در بسته بود . دق الباب كرد . عزيز ، رئيس قبيله ، پرسيد آيا شيرين هستى ؟ گفت : آرى . پرسيد نام مرا از كجا دانستى ؟

عزيز گفت : من در خواب موسى و هارون را ديدم كه سر و پاى برهنه با ديده هاى گريان مصيبت زده بودند . سلام كردم و پرسيدم شما را چه شده كه چنين پريشان هستيد ؟ گفتند امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر را كشته اند و سر او را با اهل بيتش به شام مى برند و امشب در دامن كوه منزل كرده اند .

عزيز گفت : از موسى پرسيدم مگر شما به حضرت محمد صلى الله عليه و آله و پيغمبريش عقيده داريد ؟ گفت : آرى او پيغمبر بحق است و خداوند از همه ما

درباره او ميثاق گرفته و ما همه به او ايمان داريم و هركس از او اعراض كند ما از او بيزاريم . من گفتم نشانى به من بنما كه يقين كنم . فرمود اكنون برو پشت در قلعه ، كنيزكى به نام شيرين وارد مى شود ، او آزاد كرده حسين عليه السلام است ، از او پذيرايى كن و به اتفاق او نزد سر مقدس حسين عليه السلام برو و سلام ما را به او برسان و اسلام اختيار كن . اين بگفت و از نظر ما غايب شد . آمدم پشت در ، كه تو در زدى !

شيرين لباس و خوارك و عطريات برداشت و عزيز هم هزار درهم به موكلان اسرا داد كه مانع پذيرايى شيرين نشوند تا خدمتى به اهل بيت نمايند . عزيز خود نيز دو هزار دينار خدمت سيد الساجدين عليه السلام برد و به دست آن حضرت به شرف اسلام مشرف گرديد و از آنجا به نزد سر مقدس حضرت سيدالشهدا عليه السلام آمد و گفت : السلام عليك يا بن رسول الله ، گواهى مى دهم كه جد تو رسول خدا و خاتم پيغمبران بود و حضرت موسى به شما سلام رسانيده اند . سر مقدس حضرت حسين عليه السلام با كمال صراحت لهجه آواز داد كه سلام خدا بر ايشان باد ! عزيز عرض كرد : اى آقاى بزرگ شهيد ، مى خواهم مرا شفاعت كنى و نزد جدت رسول خدا صلى الله عليه و آله از من راضى باشى . پاسخ شنيد : كه چون مسلمان شدى خدا و رسول از تو خوشنود شدند

و چون در حق اهل بيت من نيكى كردى جد و پدرم و مادرم از تو راضى گرديدند و چون سلام آن دو پيغمبر را به ما رسانيدى من نيز از تو خوشنود شدم . آنگاه حضرت سيد الساجدين عليه السلام عقد شيرين را به عزيز بست و تمام اهل قلعه مسلمان شدند .

9 . دير نصرانى : قافله از آنجا حركت كرد و به طرف دير پيش رفت . ابو سعيد شامى با فرماندهان قافله رفيق بود . او روايت مى كند كه روزى در سفر شام به شمر خبر دادند كه مصر حزامى لشكرى فراهم كرده مى خواهد نصف شب بر آنها شبيخون زند و سرهاى بريده را بگيرد . در ميان روساى لشكر اضطرابى عظيم رخ داد . پس از تبادل افكار قرار شد شب را به دير پناه ببرند . شمر و يارانش نزديك دير آمدند ، كشيش بزرگ بر فراز ديوار آمد و گفت چه مى خواهيد ؟ شمر گفت ما از لشگر ابن زياديم و از عراق به شام مى رويم . كشيش پرسيد براى چه كار مى رويد ؟ شمر گفت : شخصى بر يزيد خروج كرده بود ، يزيد لشگرى جرار فرستاد كه او را كشتند و اينك سرهاى او و اصحاب او را با اسراى حرمش نزد يزيد مى بريم . كشيش گفت سرها را ببينم . نيزه دارها سرها را از نزديك ديوار بلند كردند . چشم كشيش بر سر مبارك سيدالشهدا افتاد ، ديد نورى از آن ساطع بوده و روشنى مخصوصى از آن لامع است . از پرتو انوار آن ، هيبتى

بر دل كشيش افتاد ، گفت اين دير گنجايش شما را ندارد ، سرها و اسيران را داخل دير نماييد و خودتان پشت ديوار بمانيد و كشيك بكشيد كه مبادا دشمن بر شما حمله كند و اگر حمله كردند بتوانيد با فراغت دفاع كنيد و نگران اسرا و سرها نباشيد . شمر اين نظريه را پسنديد . سرها را در صندوق نهاده قفل كردند و سر حسين را در صندوق مخصوصى همراه اسرا و امام بيمار داخل دير كردند و خود بيرون ماندند .

كشيش بزرگ اسرا را در محل مناسبى جا داد و سرها را در اطاق مخصوصى نهاد . هنگام شب كه به آن سركشى مى كرد ديد نورى از سر مبارك سيد الشهدا عليه السلام پرتو افكن است و به آسمان بالا مى رود . سپس ناگهان ديد سقف اطاق شكافته شد و تختى از نور فرود آمد كه يك خانم محترم در وسط آن تخت نشسته و شخصى فرياد مى كشد طرقوا طرقوا رووسكم و لا تنظروا : راه دهيد و سر خود را پايين افكنيد .

گويد : چون خوب نگريستم ديدم حوا مادر آدميان ، هاجر زن ابراهيم و مادر اسماعيل ، راحيل مادر يوسف و نيز مادر موسى ، و آسيه زن فرعون ، و مريم دختر عمران و مادر عيسى ، و زنان پيغمبر آخرالزمان از آن فرود آمدند و سرها را از صندوق بيرون آورده در برگرفته به سينه چسبانيدند و دائم مى بوسيدند و مى گريستند و زيارت مى كردند و به جاى خود مى گذاشتند .

ناگاه ديدم غلغله و شورشى بر پا شد

و تختى نوارنى آمد . گفتند همه چشم بر نهيد كه شفيعه محشر مى آيد . من بر خود لرزيدم و بيهوش شدم . كسى را نمى ديدم ، اما مى شنيدم كه در ميان غوغا و خروش يكى مى گويد : سلام بر تو اى مظلوم مادر ، اى شهيد مادر ، اى غريب مارد ، اى نور ديده من ، اى سرور سينه من ، مادر به فدايت ، غم مخور كه داد تو را از كشندگانت خواهم گرفت . پس از آنكه به هوش آمدم كسى را نديدم .

پير راهب خود را تطهير كرده و معطر نمود ، سپس داخل اطاق شده قفل صندوق را شكست و سر حسين عليه السلام را بيرون آورده و با كافور و مشك و زعفران شست و در كمال احترام او را به طرف قبله اى كه عبادت مى كرد گذارد و با كمال ادب در مقابل او ايستاد و عرض كرد :

اى سر سروران عالم واى مهتر بهترين اولاد آدم ، همين قدر مى دانم تو از آن جماعتى هستى كه خداوند در تورات و انجيل آنان را وصف كرده است ولى به حق خداوندى كه ترا چنان قدر و منزلتى داده كه محرمان انجمن قدس ربوبى به زيارت تو مى آيند ، با من تكلم كن و به زبان خود بگو كيستى ؟

سر مقدس سيد الشهدا عليه السلام به سخن آمد و فرمود : انا المظلوم و انا المغموم و انا المهموم ، انا المقتول بسيف الجفا ، انا المذبوح من القفا پير راهب گفت اى سر جانم به فدايت ،

از اين روشنتر بيان كن ، حسب و نسب خود را بگو . سر بريده با كمال فصاحت به صداى بلند فرمود :

انا ابن محمد المصطفى انا ابن على المرتضى انا ابن فاطمه الزهرا انا الحسين الشهيد المظلوم بكربلا . پدر روحانى سالخورده كليسا فرياد و فغان سر داده سر را برداشت و بوسيد و بر صورت خود گذاشت و عرض كرد صورت از صورت تو برندارم تا بفرمايى كه فرداى قيامت شفيع تو خواهم بود .

از سر صدايى شنيد كه فرمود : بدين اسلام در آى تا تو را شفاعت كنم راهب گفت : اشهد ان لا اله الا الله واشهد ان محمدا رسول الله . آنگاه پير روحعانى ، شاگردان مكتب كليسا را جمع كرد و داستان و ماجراى خود از سر شب تا صبح را با آنان در ميان نهاد و گفت سعادت در اين خانواده است . آن هفتاد نفر همه به اسلام گرويده و در مصيبت حسين عليه السلام گريستند و با لباس عزا خدمت امام زين العابدين عليه السلام رفتند . ناقوسها را شكستند و زنارها را كنار گذاشتند و همه به دست آن حضرت مسلمان شدند و اجازه خواستند كه آن قوم قتال را بكشند و با آنها جنگ كنند . حضرت سجاد عليه السلام اجازه نداد و فرمود خداوند جبار منتقم است و خود از آنها انتقام خواهد كشيد .

10 . عسقلان : شمر و رفقايش شب در پاى ديوار خفتند و صبح سرها و اسرا را گرفته به طرف عسقلان كوچ كردند . امير آن شهر يعقوب عسقلانى بود كه در جنگ كربلا

حاضر شده و به پاداش اين جنايت ، امارت اين شهر را به دست آورده بود . وى دستور داد شهر را آذين بستند و اسباب لهو و طرب به بيرون شهر فرستاد تا بزنند و برقصند . اعيان همكار او در غرفه هاى مخصوص نشسته سر مست باده و جام و ساغر و ساقى بودند ، كه سرهاى بريده را وارد كردند و آنان به هم مبارك باد گفتند .

تصادفا تاجرى به نام زرير خزاعى در بازار ايستاده بود . ديد مردم به هم مبارك باد مى گويند و مسرور و شادمانند . گفت چه خبر است كه بازار را آذين بسته ايد ؟ گفتند شخصى در عراق بر يزيد خروج كرده بود ابن زياد لشگرى جرار فرستاد او را كشتند و سرهاى او را با اسرايش امروز وارد اين شهر مى كنند كه به شام برند . زرير خزاعى پرسيد وى مسلمان بود يا كافر ؟ گفتند از بزرگان اهل اسلام است . پرسيد سبب خروجش چه بود ؟ گفتند مدعى بود كه من فرزند رسول خدا هستم و از يزيد به خلافت سزاوارتر مى باشم . پرسيد پدر و مادرش كه بود ؟ گفتند نامش حسين عليه السلام ، برادرش حسن عليه السلام ، مادرش فاطمه عليه السلام پدرش على عليه السلام و جدش محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله است . زرير چون اين سخن بشنيد بر خود بلرزيد ، و دنيا در چشمش به على بن الحسين عليه السلام افتاد سخت با صداى بلند به گريه افتاد . امام سجاد عليه السلام فرمود اى مرد چچرا گريه

مى كنى ، مگر نمى بينى اهل اين شهر همه در شادى هستند ؟ زرير گفت اى مولاى من ، من تاجرى غريب هستم ، امروز به اين شهر رسيدم . كاش قدمهاى من خشك شده و ديدگان من كور گشته بود و شما را بدين حال نمى ديدم . آنگاه امام فرمود مثل اينكه بوى محبت ما از تو مى آيد . عرض كرد مرا خدمتى فرما كه انجام دهم و به قدر قوه خود جانفشانى كنم .

امام چهارم فرمود اگر مى توانى نزد آن شخصى كه سر پدرم را بر نيزه در دست دارد برو و او را تطميع كن كه سرها را از ميان اسرا بيرون ببرد تا مردم متوجه سرها شده به زنان آل محمد صلى الله عليه و آله كمتر نظر افكنند . زرير نزديك آن نيزه دار رفت و پنجاه اشرفى بدو داد كه سر را پيش قافله ببرد . آن بد كيش پول را گرفته و سر را بيرون برد زرير باز حضور سجاد عليه السلام آمد و عرض كرد خدمتى ديگر فرما . امام سجاد عليه السلام فرمود : اگر لباس و پارچه اى دارى بياور كه بر اين زنان و ودكان برهنه بپوشانم . زرير شتابان رفت لباس فراوانى آورد و براى هر يك از اسرا لباسى مخصوص تقديم كرد و براى امام عليه السلام نيز عمامه اى آورد ناگهان صداى غوغايى برخاست ، معلوم شد شمر صدا به هلهله و شادى بلند كرده و مردم آن شهر هم با او همكارى مى كنند . زرير نزديك شمر رفت و آب دهان به صورتش انداخت

و گفت از خدا شرم نمى كنى كه سر پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله را به نيزه زده اى و حرم او را اسير كرده اى و چنين شادى مى كنى ؟ سخت او را دشنام داد . شمر گفت او را بگيريد و بكشيد . زرير را دستگير كرده آن قدر زدند كه بيهوش افتاد . به گمان آنكه مرده است از بالين او رفتند . نيمه شب زرير به هوش آمد و برخاست خود را به مسجدى كه مشهد سليمان پيغمبر است رسانيد و آنجا جماعتى از دوستان آل محمد صلى الله عليه و آله را ديد كه سرها را برهنه كرده عزادارى مى كنند .

11 . بعلبك : قافله اسرا از عسقلان به طرف بعلبك پيش رفتند . چون شمر ، بنا به رسم معهود ، قبل از ورود قافله مردم را آگاه ساخته بود ، پير و جوان با ساز و نقاره - طبل زنان و شادى كنان - به استقبال بيرون آمدند . آنان پرچمها را بلند كرده در سايعه آن مى رقصيدند و اسيران خاندان رسالت عليهم السلام را تماشا مى كردند ، بدينگونه شش فرسخ از قافله استقبال كردند . حضرت ام كلثوم عليهاالسلام چون جمعيت و شادى ايشان را بدين ميزان ديد دلش به درد آمد و فرمود : خداوند جمعيت شما را به تفرقه اندازد و كسى را بر شما مسلط كند كه همه شما را به قتل برساند . (734)

عمادالدين طبرى در كامل بهائى (ج 2 ، ص 292) مى نويسد :

ملا عينى كه سر امام حسين عليه السلام را از

كوفه بيرون آوردند از قبايل عرب خائف بودند كه مبادا غوغا كنند و از ايشان باز ستانند . پس راهى كه به عراق است ترك كردند و بيراهه رفتند . چون به نزديك قبيله اى رسيدند ، علوفه طلب كردند و گفتند سرهاى خارجى همراه داريم . بدين منوال مى رفتند تا به بعلبك رسيدند . قاسم بن ربيع كه والى آنجا بود گفت : شهر را آذين بستند و با چند هزار دف و ناى و چنگ و طبل سر امام حسين عليه السلام را به شهر بردند . چون مردم را معلوم شد كه سر امام حسين عليه السلام است ، يك نيمه شهر خروج كردند و اكثر آذينها بسوختند و چند روز فتنه ها پديد آمد .

آن ملاعين كه با سر امام حسين عليه السلام بودند پنهان از آنجا بيرون رفتند و به مرزين رسيدند و آن اول شهرى است از شهرهاى شام . نصربن عتبه لعين از طرف يزيد حاكم آنجا بود ، شاديها كرد و شهر را آذين بست و همه شب به رقص مشغول بودند ، ابرى و برقى پيدا شدو آذينها جمله بسوخت .

بخش يازدهم : اهل بيت عليهم السلام در شام

فصل اول : ورود اهل بيت عليهم السلام به شام

توصيه ام كلثوم عليهاالسلام به شمر لعين

سيد بن طاووس در لهوف گويد : چون كاروان اسراى اهل بيت عليهم السلام نزديك دروازه شام رسيدند ، ام كلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد و فرمود : مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چيست ؟ فرمود : اينك شهر دمشق است ، ما را از دروازه اى داخل كن كه مردمان در آن كمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از ميان محملها دور

كنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله ننگرند . شمر ، كه خمير مايه شرارت بود ، چون مقصود آن مخدره بدانست يكباره بر خلاف مقصود آن مخدره كمر بست و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند و ايشان را از دروازه ساعات ، كه مجمع رعيت و رعات بود ، به شهر در آوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره كنند .

و سپهر در ناسخ گويد : در آن حال ، شمر سر حضرت امام حسين عليه السلام بود و پيوسته گفت : انا صاحب رمح طويل ، انا قاتل الدين الاصيل ، انا قتلت ابن سيد الوصيين و اتيت براسه الى يزيد اميرالمومنين

ام كلثوم عليه السلام چون بشنيد كه شمر به عمل خويش افتخار كرده و مى گويد : من صاحب نيزه بلند و كشنده فرزند ارجمند سيد اوصيا و قتال كننده با دين اصيل بلند پايه مى باشم ، يكباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود : و فيك الكثكث يا لعين بن اللعين ، الا لعنه الله على الظالمين يا ويلك اتفتخر على يزيد الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئيل و من اسمه مكتوب على سرادق عرش الجليل و من ختم الله بجده المرسلين و قمع بابيه المشركين فاين مثل جدى محمد المصطفى و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهرا صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين

يعنى : خاك بر دهانت باد اى ملعون ! لعنت خداوند بر ستمكاران باد ! واى بر تو ! آيا فخر مى كنى

بر يزيد ملعون كه به قتل رسانيدى كسى را كه جبرئيل در گهواره براى او ذكر خواب مى گفت و نام گراميش در سرادق عرش جليل پروردگار ، مكتوب است ؟ كشتى كسى را كه خداوند متعال پيامبرى را به جدى وى ، رسول خدا ، خاتمه داد . آيا افتخار تو اين است كه به قتل رسانيدى كسى را كه پدرش نابود كننده مشركين بود ؟ كجا جدى و پدرى و مادرى مثل جد و پدر و مادر من پيدا خواهد شد ؟ خولى اصبحى كه نگران اين بيانات بود ، به ام كلثوم گفت : تاءبين الشجاعه و انت بنت الشجاع ، يعنى : تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ، همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !

كاروان اسيران به شام مى رود

كاروان عبارت بود از سر امام حسين عليه السلام و سر هفتد تن از خويشان و يارانش و كودكانى كه اسير بند و زنجير بودند و بانوان اسير آن خاندان كريم كه بر روى بارها جايشان داده بودند . آنگاه زير نظر گماشتگان سنگدل ابن زياد سفر شام آغاز گرديد . على بن الحسين در طول راه سخنى نگفت و عمه اش زينب دختر زهرا نيز سخنى نگفت . مصيبت ناگوار زبن هر دو را بسته بود . پسر امام حسين عليه السلام به خودش مى پيچيد كه بندهاى گرانبار را مى نگريست و با سكوتى بهت آميز به سرهاى شهيدان نگاه مى كرد .

وقتى به شام رسيدند آنان را يكسره به بارگاه يزيد ظالم فاسق بى دين بردند ، ولى ناله و شيون زنان از خانه هاشان بلند بود و فضا

را پر كرده بود . يزيد بزرگان شام را دعوت كرده بود ، سر امام عليه السلام را در پيش خود نهاده بود و از قدرت خود سخن مى گفت .

در شام فاطيمات بر امويات وارد شدند در حالى كه آنها لباس هاى فاخر و حلى وحلل داشتند . چون اميات ، فاطميات را ديدند لباس هاى فاخر و زينت را از خود كنده لباس هاى سياه پوشيدند و اقامه عزا و سوگوارى نمودند .

يزيد لعين به مخدرات و حضرت سيدالشهدا عليه السلام گفت : كدام يك از براى شما بهتر است : ماندن در شام يا رفتن به مدينه ؟ بازماندگان حسين عليه السلام كه جوانانى از دست داده اند مى خواهند براى كشته شدگان خود عزادارى كنند ، از اين رو گفتند : ما دوست داريم بر حسين عليه السلام نوحه و عزادارى كنيم . يزيد پليد گفت : آنچه مى خواهيد بكنيد . در شام منزلى براى مخدرات تهيه كردند و باقى نماند هاشميه و نه قرشيه مگر آن كه لباس سياه پوشيده و يك هفته عزادارى كردند . (735)

پس از تو جان برادر چه رنج ها كه كشيدم

چه شهرها كه نرفتم چه كوچه ها كه نديدم

هنوز بر كف پايم نشان آبله پيداست

به روى خار مغيلان ز بس پياده دويدم

شدم چه وارد بزم يزيد بازوى بسته

هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبيدم

اسيران در شام

زمانى كه يزيد عده اى از زعما و امراى شام صلاح مى نمود كه با اين اسيران چه نحوه رفتار نمايم ، آنها به كشتن اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله راى دادند . اما

نعمان بن بشير گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان فتح و پيروزى با اسيران چگونه رفتار مى نمود ، تو هم آن طور رفتار بكن . در اين اثنا مرد شامى از جا برخاست و به جانب حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نگريست و گفت : يا اميرالمومنين هب لى هذه الجاريه يعنى اين كنيز را بر من هبه كن ! دختر داغ ديده امام حسين ، فاطمه عليه السلام به عمه خود زينب عليهاالسلام عرض كرد : عمه جان ، بعد از يتيم شدنم مرا كنيز هم مى خوانند ! زينب آن يگانه ملكه نابغه كه دنيا چنين زنى بعد از او تا حال و بعد از اين تا روز قيامت تحويل جامعه نداده ، با كمال قدرت وتوانايى فرمود : نه دخترم اين فاسق هيچ وقت نمى تواند اين كار را انجام بدهد . مرد شامى از يزيد پرسيد : اين دخترك كيست ؟ يزيد گفت : فاطمه دختر حسين است و آن زن هم زينب دختر على بن ابى طالب است !

مرد شامى به يزيد رو كرد و گفت : خدا تو را لعنت كند ، آيا تو فرزندان پيامبر خود را مى كشى و اهل و عيالش را اسير مى نمايى ؟ به خدا قسم ! من گمان مى كردم كه آنها از اسيران روم هستند . زيد گفت : به خدا سوگند تو را هم به آنها ملحق مى كنم ! دستور صادر شد ، مرد شامى را به قتل رسانيدند . (736)

همت مردانه

كيست زينب آن كه عالم واله و حيران اوست

نور

عصمت جلوه گر از چهره تابان اوست

گوهر پاكى كه از پستان عصمت خورده شير

جان به قربانش كه جان عالمى قربان اوست

زهره اى كاندر سپهر عزت جاه و جلال

روشنى بخش كواكب شمسه ايوان اوست

بانوئى كاندر حريم عفت و شرم و وقار

مريم پاكيزه دامن حاجب و دربان اوست

رونقى رضوان ز انفاس نسيم گلشنش

نكهت جنت ز گيسوى عبير افشان اوست

سيل نطق آتشينش كند كاخ كفر را

كاخ ايمان متكى بر پايه ايمان اوست

كيست اين آشفته كز او عالمى آشفته است

كيست اين سرگشته كاينسان چرخ سرگردان اوست

ميوه بستان زهرا پاره قلب على

آنكه عالم خوشه چين خرمن احسان اوست

آفتاب برج عصمت آنكه اهل فضل را

ديده روشن از فروغ دانش و عرفان اوست

جلوه حق كرد روشن كوفه تاريك را

گرمى بازار شام از خطبه سوزان اوست

داستانى كاتش اندر دامن هستى فكند

داستان محنت و اندوه بى پايان اوست

همت مردانه او نگسلد زنجير عهد

خوشتر از پيوند هستى رشته پيمان اوست

اى رسا بر ماتم او تا قيامت رستخيز

آسمان را گريه ها بر ديده گريان اوست

فصل دوم : اهل بيت كاخ يزيد را سياه پوش كردند

اهل بيت كاخ يزيد را سياه پوش كردند

اهل بيت عصمت و طهارت هر چند داغدار و سوگوار بودند ، امام با خاطر فارغ آسوده و با اطمينان كامل به پيروزى خويش و بيچارگى دشمن رهسپار مدينه شدند . هنوز اهل بيت در شام بودند كه نشانه هاى بيچارگى يزيد به چشم مى خورد .

اهل بيت از اسيرى بيرون آمدند و به دستور خليفه غاصب به دار الخلافه منتقل شدند و آن جا مورد احترام و تكريم اهالى دمشق قرار گرفتند ، و چنان كه طبرى مى نويسد : زنان خاندان معاويه بدون استثنا براى تسليت نزد بانوان بنى هاشم آمدند و بر امام عليه السلام سوگوار و

عزادار شدند و سه روز در كاخ خليفه براى شهيدان بنى هاشم مجلس سوگوارى برقرار بود و يزيد نهار و شام را جز با حضور امام چهارم عليه السلام صرف نمى كرد . در يكى از همين روزها بود كه يكى از پسران صغير امام حسن يا امام حسين عليه السلام همراه امام چهارم حاضر شده بود ، و يزيد ضمن صحبت به او گفت : با پسر من خالد كشتى مى گيرى ؟ گفت : نه مگر آن كه كاردى به من دهى و كاردى به او دهى و آن گاه با هم جنگ مى كنيم .

يزيد را اين شجاعت و صراحت لهجه آن هم از پسرى كوچك كه آن همه پيش آمدهاى ناگوار ديده است بسيار خوش آمد و او را سخت در آغوش كشيد سخنى گفت كه معناى آن به فارسى اين است : شير را بچه همى ماند بود نعمان بن بشير دستور يافت كه وسايل بازگشت اهل بيت را فراهم سازد و مردى امين و درست كار با ايشان همراه كند و به گفته شيخ مفيد (رحمه الله ) خود نيز در خدمت ايشان برود .

به روايت اخبار الدول ، نعمان بن بشير با سى نفر همراه اهل بيت از شام به مدينه رفتند ، و در طول راه به خدمت ايستاده بودند و نعمان به اندازه اى با ادب رفتار كرد كه پس از ورود بهمدينه فاطمه دختر اميرالمومنين عليه السلام كه يكى از بانوان اسير بود به خواهرش زينب گفت : اين مرد به ما بسيار محبت كرد و شايسته است جايزه اى به وى داده

شود . اما نعمان جايزه بانوان را نپذيرفت و گفت : من اگر خدمتى كرده ام براى خدا و براى خويشاوندى شما با رسول خدا بوده است . اين نعمان بن بشير خود و پدرش هر دواز اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند . (737)

جريان شام و ستم ظالمان را به اختصار نقل كرديم . به علت اين كه حجم كتاب زياد نشود ، از دختر عزيز امام حسين عليه السلام تنها يك معجزه نقل مى كنيم .

يزيد به اهل بيت پيامبر گفت : اگر مايل هستيد در شام نزد ما بمانيد و اگر نمى خواهيد به مدينه برويد . امام سجاد فرمود : مى خواهيم به مدينه باز گرديم . (738)

بعد از تصميم حضرت ، پسر معاويه مقدارى مال و منال تهيه كرده به اهل بيت عرض مى كند : خذوا هذا المال عوض ما اصابكم اين اموال را بگيريد در برابر آن مصيبت هايى كه به شما رسيده است .

ام كلثوم در پاسخ فرمود : اى يزيد ! چقدر بى حيا و بى شرمى ، اهل بيت ما را و برادران مرا مى كشى و در عوض آن به ما مال مى دهى ؟ ما اموال غارت شده خود را مى خواهيم . (739)

حاجات اهل بيت عليهم السلام

امام سجاد عليه السلام حاجات خود را بيان كرد ، يزيد گفت : اى خواهر ، حسين آيا حاجت و مقصدى دارى تا تمام را برآورم ؟

فرمود : اى پسر آزاد شدگان ، سه چيز خواهم : عمامه جدم و مقنعه مادرم و پيراهن برادرم ، تمام اينها بر يزيد حجت است كه

به او مى فهماند تو دختر پيغمبر و دختر زهرا و خواهر امام را اسير كرده اى و مى خواهى به او چيزى بدهى . يزيد لعين گفت : اما عمامه و مقنعه را گرفتم و براى تيمن و تبرك در خزانه ام نهادم ، اما پيراهن را تاكنون نديده ام و ندانم نزد كيست ؟

شگفتا ! كه عمامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى تبرك به خزينه مى گذارد ولى پسرش را شهيد مى كند .

پيراهن با دسترنج حضرت زهرا سلام الله عليها

فرمود : اى يزيد ، آگاه باش در اوان طفوليت روزى خدمت فاطمه زهرا عليه السلام بودم ، نخ اين پيراهن را مى ريسيد و گريه مى كرد ، سبب پرسيدم ؟ فرمود : دخترم ، جبرئيل از خداى جليل خبر شهادت برادرت حسين را به پيغمبر صلى الله عليه و آله آورده كه در زمين كربلا با بدن چاك چاك برهنه خواهند ماند . اين نخلها را مى ريسم كه براى نور چشمم پيرهنى ترتيب دهم بلكه اندام پر جراحتش در بيابان عريان نماند .

اى يزيد ! روز عاشورا برادرم اين پيراهن را بر تن كرد . شمر آن را غارت كرد بايد آن را به من باز دهند تا ببوسم و ببويم وسينه ام (از دسترنج مادر و بوى برادرم ) شفا يابد .

يزيد حكم موكد كرد تا آن غارت شده ها را بياورند .

قيامت آن وقتى شد كه چشم بانوان داغديده به لباس جوانان و برادران افتاد هر يك ناله جان سوز از دل كشيدند خصوصا آن وقتى كه چشمشان به پيراهن خون آلود سوراخ شده سرور

عالميان امام حسين عليه السلام افتاد . خدا مى داند چه شورشى برپا شد . (740)

زينب كبرى ماموريتى را كه داشت با خطبه هاى آتشين اداى وظيفه كرد .

همسر يزيد

يزيد بزمى آراسته بود تا پيروزى را جشن بگيرد ، تا كاميابى خود را نشان دهد ، تا خاندان وحى را بكوبد . ولى چنين نشد ، مجلس بزمش دادگاه محاكمه اش گرديد و حكم عليه او صادر شد . پيروزى او به شكست تبديل گرديد و شهد در كامش شرنگ شد ، به جاى كوبيدن خاندان وحى ، خودش كوبيده شد . حق در همه جا پيروز است ، ناله مظلوم از قدرت ظالم قوى تر است .

نخستين حكمى كه در اين محاكمه جهانى عليه يزيد صادر گرديد ، از سوى همسرش هند بود . هند ناظر جريان هاى مجلس بود ، آنچه رخ داده بود ديده و آنچه گفته شده بود شنيده . ناگهان خود را درون مجلس انداخت و از شوهر پرسيد : اين سر حسين پسر فاطمه دخت رسول خداست ؟

يزيد گفت : آرى برو شيون كن و سياه بپوش . هند گريه كنان از مجلس بزم شوهر بيرون رفت . اين هم شاهكارى از شاهكارى زينب عليهاالسلام . يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه در مجلس بزم شركت داشت رو به يزيد كرده گفت : تو روز رستخيز خواهى آمد و ابن زياد شفيع تو است و اين سر خواهد آمد و رسول خدا شفيع اوست .

يزيد جز ابن زياد شفيعان ديگر نيز دارد . پدرش معاويه ، جدش ابوسفيان ، و دگران

! قضات ديگرى كه حكم عليه يزيد صادر كردند ، مسلمانان آن روز ، مردم شام كه همگى مسلمان نبودند ، آيندگان بشرى ، فرشتگان آسمان ها . اين محاكمه فورى يزيد است و محاكمه بزرگ او در آينده بود كه زينب عليهاالسلام از آن خبر داد ، در دادگاهى كه قاضى آن خدا و خصم يزيد ، رسول خدا و گواهان اعضا و جوارح يزيد و فرشتگان باشند ، فرشتگانى كه از سوى خدا ناظر رفتار و كردار بندگان هستند و پرونده اى تشكيل مى دهند كه محال است چيزى در آن فراموش شود . گواه بالاتر از همه خود خداست كه هر چه كرده و شده در حضورش بوده و خواهد بود .

يزيد دستور داد كه اسيران را از كاخ بيرون بردند و زندانى كردند . زندان آنها جز ويرانه اى نبود ، خرابه اى كه ساكنانش را از گزند سرما و سوز گرما محفوظ نمى داشت . ديرى نپاييد كه پوست چهره هاى اسيران تركيد ، و سوزش بيرون بر آتش درون افزوده شد ! اين پذيرايى يزيد از مهمانان اسير بود و آن پذيرايى كوفيان از ميهمانان شهيد . هر دو گروه ميهمان بودند و هر دو گروه پذيرايى شدند و چگونه پذيرايى شدند ؟ اسارت حضرت زينب عليهاالسلام و شهادت حسين عليهاالسلام رابطه مستقيم دارند و اسارت شهادت را شناسا مى سازد و نمى گذارد شهيد ناشناخته بماند . (741)

زينب عليهاالسلام يزيد را رسوا كرد

زينب خواهرى با وفا بود كه برنامه انقلاب برادر شهيد را به سر حد تكامل رسانيد . خون چنان در زينب نقش آفرين بود كه نه تنها رسم زنان

را در مقابل بروز حوادث و معصيت ها فراموش كرد ، بلكه چون مردان به او شجاعت و شهامت بخشيد ، او برنامه اش را تا اين جا خوب ايفا كرده و حال نيز بايد همان برنامه اى كه در كوفه و شام پياده شد در مدينه هم اجرا شود ، زيرا همان بى اطلاعى و نا آگاهى در مدينه هم به چشم مى خورد .

زينب چنان افكار عمومى را روشن كرده بود كه زنان آل ابى سفيان با ديده هاى گريان ، در حالى كه ضجه و شيون مى كردند به استقبال خاندان رسول خدا آمده و بر دست هاى آنان بوسه مى زدند ، اين روش سه روز ادامه داشت . زينب رهبر انقلابى است كه تمامى زنان بنى اميه را در مجلس يزيد وادار به شورش عليه يزيد كرد و او را رسوا ساخت . (742)

برنامه انقلابى زينب چنان اثر بخشيد كه يزيد موقعيت خود را در مخاطره ديد و در هر جا و هر وقت مى توانست در مورد شهادت حسين عليه السلام و يارانش خود را تبرئه مى كرد و گناه را به گردن عبيدالله زياد مى افكند .

يزيد مى گفت : خدا لعنت كند پسر مرجانه را ، به خدا سوگند ، اگر من با حسين رو به رو مى شدم هر چه از من مى خواست ، از او دريغ نمى كردم و جلو مرگ او را مى گرفتم ، اگر چه به قيمت يكى از فرزندانم تمام مى شد . سخنرانى هاى آتشين زينب كه از كودكى آموخته بود و او اعمال مادرش را به

خاطر داشت كه چطور و چگونه خليفه كودتايى را رسواى خاص و عام نمود . او نيز چون مادر جوان خود فرياد برآورد ، و تمامى آنهايى را كه يزيد رسيده بايد تمام آن نقشه ها را دنبال كند و برنامه اى دقيق تر داشته باشد ، زيرا هنوز عده اى در مدينه ديده مى شوند كه از حقايق اطلاعى ندارند و عمال كثيف يزيد به دنبال دستورهاى ننگين ، مرگز حقايق را تحريف نموده ، به خورد مردم مى دهند ، ولى حضرت زينب پيوسته در افكارش با خود سخن مى گفت : من نبايد در مدينه سكوت را اختيار كنم ، زيرا مردم را بى اطلاع تر از اهالى كوفه و شام نمى دانم .

من حتما بايد در مدينه برنامه اى براى رسوا كردن يزيد داشته باشم . زيرا او به خيال خودش ما را از سر خود باز كرده و به مدينه فرستاد و ما در اين جا آرام خواهيم گرفت .

من نبايد بگذارم آب خوش از گلوى قاتلان برادرم پايين رود ، ولى از سويى نمى توانم آن روش كوفه و شام را داشته باشم . برنامه اى تازه طرح مى كنم كه مسووليتم را فراموش نكرده باشم .

من نبايد فكر كنم چون مدينه مركز اسلامى است و مردم با ما آشنايى دارند سكوت كنم و عمال كثيف يزيد كه ثمره خلافت كودتايى عمر بن خطاب است سم پاشى كنند .

من بايد حتما در مدينه هم برنامه اى داشته باشم ، ولى خيلى دقيق است . من نبايد به برادرزاده ام نگاه كنم ، زيرا او مسووليت

ديگرى دارد . فقط فكر مى كنم اگر افكار زنان را روشن سازم براى هر خانواده اى آن زن كفايت مى كند كه حقايق را بازگو كند ويزيد را رسوا سازد .

فصل سوم : خطبه هاى آتشين اسراى اهل بيت عليهم السلام

خطبه زينب كبرى عليهاالسلام

حضرت زينب عقيله بنى هاشم عليهاالسلام چون جسارت و بى حيائى يزيد را تا اين حد ديد ، و از طرف ديگر جو و فضاى مجلس را بسيار مناسب ديد بپا خاست و فرمود :

الحمد لله رب العالمين و صلى الله على رسوله و آله اجمعين ، صدق الله كذلك يقول (ثم كان عاقبه الذين اساوا السوى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزوون ) (743)

اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاسارى ان بنا على الله هو انا و بك عليه كرامه و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك و نظرت فى عطفك جذلان مسرورا حيث رايت الدنيا لك مستوثقه و الامور متسقه و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا ، فمهلا مهلا انسيت قول الله عز و جل (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خيرا لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين ) (744) امن العدل يابن الطلقاء (745) تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله صلى الله عليه و آله سبايا قد هتكت ستور هن و ابديت و جوههن ، تحدو بهن الاعدا من بلد الى بلد يستشرفهن اهل المناهل و المناقل و يتصفح و جوههن القريب و البعيد و الدنى و الشريف ، ليس معهن من رجالهن ولى و لا من حماتهن حمى ، و كيف يرتجى مراقبه من لفظ

فوه اكباد (746) الازكياء و نبت لحمه من دما الشهداء ، و كيف لا يستبطا فى بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنان و الا حن و الا ضغان ثم تقول غير متاثم و لا مستعظم :

لاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل

منتحيا على ثنايا ابى عبدالله سيد شباب اهل الجنه تنكتها بمحضرتك و كيف لا تقول ذلك وقد نكات القرحه و استاصلت الشافه باراقتك دماء ذريه محمد صلى الله عليه و آله و نجوم الارض من آل عبد المطلب ، و تهتف باشياخك زعمت انك تناديهم ، فلتردن و شيكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت ، و لم تكن قلت و فعلت ما فعلت . اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا و احلل غضبك بمن سفك دماءنا و قتل حماتنا ، فوالله ما فريت الا جلدك و لا حززت الا لحمك و لتردن على رسول الله بما تحملت منسفك دماء ذريته و انتهكت من حرمته فى عترته و لحمته حيث يجمع الله شملهم ويلم شعثهم و ياخذ بحقهم (و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ) (747) و كفى بالله حاكما و بمحمد صلى الله عليه و آله خصيما و بجبرئيل ظهيرا و سيعلم من سوى لك و مكنك من رقاب المسلمين ، (بئس للظالمين بدلا و ايكم شر مكانا و اضعف جندا) (748) و لئن جرت على الدواهى مخاطبتك انى لاستصغر قدرك و استعظم تقريعك و استكثر توبيخك ، لكن العيون عبرى و الصدور حرى ، الا فالعجب كل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء ،

فهذه الايدى تنطف من دمائنا و الا فواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزاوكى تنتابها العواسل و تعفرها امهات الفراعل :

و لئن اتخذتنا مغنما لتجد بنا و شيكا مغرما حين لا تجد الا ما قدمت يداك (و ما ربك بظلام للعبيد) (749) و الى الله المشتكى و عليه المعول فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت و حينا و لا تدرك امدنا و لا ترحض عنك عارها ، و هل رايك الا فند و ايامك الا عدد ، و جمعك الا بدد ؟ يوم ينادى المنادى : (الا لعنه الله على الظالمين ) . و الحمدلله رب العالمين الذى ختم لاولنا بالسعاده و المغفره و لاخرنا بالشهاده و الرحمه ، و نسال الله ان يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافه انه رحيم و دود ، حسبنا الله و نعم الوكيل . (750)

ترجمه خطبه شريفه زينب كبرى عليهاالسلام

سپاس خدايى را كه سزد كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيامبر و خاندان او بادا خداى تعالى راست گفت كه فرمود : عاقبت آنان كه كار زشت كردند ، اين بود كه آيات خدا را تكذيب نموده و آن را به سخره گرفتند . اى يزيد ، اكنون كه به گمان خويش بر ما سخت گرفته اى و راه اقطار زمين و آفاق آسمان و راه چاره را به روى ما بسته اى ، و ما را همانند اسيران به گردش در آوردى ، مى پندارى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار و ذليل ساخته است ؟ و اين پيروزى

به خاطر آبروى تو در نزد خداست ؟ پس از روى كبر مى خرامى و با نظر عجب و تكبر مى نگرى و به خود مى بالى خرم و شادان كه دنيا به تو روى آورده ، و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است .

اندكى آهسته تر ! آيا كلام خداى تعالى را فراموش كرده اى كه فرمود : گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند مهلتى كه به آنان دهيم به حال آنان بهتر خواهد بود ، بلكه مهلت براى امتحان مى دهيم تا بر سركشى بيفزايند و آنان را عذابى است خوار و ذليل كننده

اى پسر آزد شده جد بزرگ ما ! آيا از عدل است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و پردگيان رسول خدا صلى الله عليه و آله را اسير كرده و از شهرى به شهر ديگر ببرى ؟ پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنان را بگشايى كه مردم چشم بدانها دوزند ، و نزديك و دور و فرومايه و شريف ، چهره آنها را بنگرند ، از مردان آنان كسى به همراهشان نيست ، نه ياور و نه نگهدارنده و نه مددكارى . چگونه مى توان اميد بست به دلسوزى و غمگسارى كسى كه مادرش جگر پاكان را جويده و گوشتش از خون شهيدان روييده ؟ واين رفتار از آن كس كه پيوسته چشم دشمنى به ما دوخته است بعيد نباشد ، و اين گناه بزرگ را چيزى نشمارى ، و خود را بر اين كردار ناپسند و زشت بزهكار نپندارى ، و به

اجداد كافر خويش مباهات وتمناى حضورشان را كنى تا كشتار بى رحمانه تو را ببينند و شاد شوند و از تو تشكر كنند ! و با چوب بر لب و دندان ابى عبدالله سيد جوانان بهشت مى زنى ! و چرا چنين نكنى و نگويى كه اين جراحت را ناسور كردى و ريشه اش را ريشه كن ساختى و سوختى و خون فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله را كه از آل عبدالمطلب و ستارگان روى زمين بودند - ريختى و اكنون گذشتگان خويش را مى خوانى .

شكيبايى بايد كرد كه ديرى نگذرد كه تو هم به آنان ملحق شوى و آرزو كنى كه اى كاش دستت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخت را بر زبان نمى آوردى و آن كار زشت را انجام نمى دادى !

بار الها ! حق ما را بستان و انتقام ما را از اينان بگير و بر اين ستمكاران كه خون ما ريخته اند چشم و عذاب خود را فرو فرست .

به خدا سوگند اى يزيد ! كه پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پاره كردى ، و رسول خدا را ملاقات خواهى كرد با آن بار سنگينى كه بر دوش دارى ، خون دودمان آن حضرت را ريختى و پرده حرمت او را دريدى و فرزندان او را به اسيرى بردى ، در جايى كه خداوند پريشانى آنان را به جمعيت مبدل كرده و داد آنها را بستاند ، و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده و نزد خدا روزى مى

خورند همين بس كه خداوند حاكم و محمد صلى الله عليه و آله خصم اوست و جبرئيل پشتيبان اوست و همان كس كه راه را براى تو هموار ساخت و تو را بر مسلمين مسلط كرد بزودى خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه بد پاداشى است ، و خواهد دانست كه كدام يك از شما بدتر و سپاه كدام يك ناتوانتر است . اگر مصائب روزگار با من چنين كرد كه با تو سخن گويم ، اما من ارزش تو را ناچيز و سرزنش تو را بزرگ مى دانم و تو را بسيار نكوهش مى كنم ، چه كنم ؟ ديده ها گريان و دلها سوزان است ، بسى جاى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شيطان كشته شوند ، و خون ما از پنجه هاى شما بچكد ، پاره هاى گوشت بدن ما از دهان شما بيرون بيفتد و آن بدنهاى پاك و مطهر را گرگهاى وحشى بيابان دريابند و گذرگاه دام و ددان قرار گيرند !

آنچه امروز غنيمت مى دانى فردا براى تو غرامت است ، و آنچه را از پيش فرستاده اى ، خواهى يافت ، خدا بر بندگان ستم روا ندارد ، به او شكوه مى كنم و بر او اعتماد مى جويم ، پس هر نيرنگى كه دارى بكن و هر تلاشى كه مى توانى بنما و هر كوششى كه دارى به كار گير ، به خدا سوگند ياد ما را از دلها و وحى ما را محو نتوانى كرد ، و به جلال ما هرگز نخواهى رسيد و لكه ننگ اين ستم را از دامن خود

نتوانى شست ، راى ونظر تو بى اعتبار و ناپيدار و زمان دولت تو اندك و جمعيت تو به پريشانى خواهد كشيد ، در آن روز كه هاتفى فرياد زند : الا لعنه الله على القوم الظالمين و الحمدالله رب العالمين سپاس خداى را كه اول ما را به سعادت و آمرزش و آخر ما را به شهادت و رحمت رقم زد و از خدا مى خواهم كه آنان را اجز جزيل عنايت كند و بر پاداش آنان بيفزاييد ، خود او بر ما نيكو خليفه اى است ، و او مهربان ترين مهربانان است و فقط بر او توكل مى كنيم .

آنگاه يزيد رو به شاميان كرد و گفت : نظر شما درباره اين اسيران چيست ؟ ايشان را از دم شمشير بگذرانيم ؟

يكى از ملازمان او گفت : ايشان را بكش . نعمان بن بشير (751) گفت : ببين اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود با آنان چه مى كرد ، همان كن . (752)

تفسير قرآن كرد و رفت

زينب آمد شام را يكباره ويران كرد و رفت

اهل عالم را ز كار خويش حيران كرد و رفت

از زمين كربلا تا كوفه و شام بلا

هر كجا بنهاد پا فتح نمايان كرد و رفت

با لسان مرتضى از ماجراى نينوا

خطبه اى جانسوز اندر كوفه عنوان كرد و رفت

با كلام جانفزا اثبات دين حق نمود

عالمى را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت

فاش مى گويم كه آن بانوى عظماى دلير

از بيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت

بر فراز چو آن قرآن ناطق را بديد

با عمل آن بى قرين تفسير قرآن كرد و رفت

در ديار شام بر

پا كرد از نو انقلاب

سنگر استمگران را سست بنيان كرد و رفت

خطبه اى غرا بيان فرمود در كاخ يزيد

كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت

زين خطب اتمام حجت كرد بر كافر دلان

غاصبين را مستحق نار نيران كرد و رفت

از كلام حق پسندش شد حقيقت آشكار

اهل حق را شامل الطاف يزدان كرد و رفت

شام غرق عيش و عشرت بود در وقت ورود

وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت

دخت شه را بعد مردم در خرابه جاى داد

گنج را در گوشه ويرانه پنهان كرد و رفت

ز آتش دل بر مزار دختر سلطان دين

در وداع آخرين شمعى فروزان كرد و رفت

با غم دل چون كه مى شد وارد بيت الحزن

سروى دلخسته را محزون و نالان كرد و رفت

خطبه حضرت سجاد عليه السلام

حضرت على بن الحسين عليه السلام از يزيد در خواست نمود كه در روز جمعه به او اجازه دهد در مسجد خطبه بخواند ، يزيد رخصت داد ، چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكى از خطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هر چه تواند به على و حسين عليهماالسلام اهانت نمايد و در ستايش شيخين و يزيد سخن براند ، و آن خطيب چنين كرد .

امام سجاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تا خطبه بخواند ، يزيد از وعده اى كه به امام عليه السلام داده بود پشيمان شد و قبول نكرد . معاويه پسر يزيد لعين به پدرش گفت : خطبه اين مرد چه تاثيرى دارد ؟ بگذار تا هر چه مى خواهد بگويد .

يزيد لعين گفت :

شما قابليتهاى اين خاندان را نمى دانيد ، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مى برند ، از آن مى ترسم كه خطبه او در شهر فتنه بر انگيزد و وبال آن گريبانگير ما گردد . (753)

به همين جهت يزيد لعين از قبول اين پيشنهاد سرباز زد و مردم از يزيد لعين مصرانه خواستند تا امام سجاد عليه السلام نيز به منبر رود . يزيد لعين گفت : اگر او به منبر رود ، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده باشد ! به يزيد لعين گفته شد : اين نوجوان چه تواند كرد ؟

يزيد لعين گفت : او از خاندانى است كه در كودكى كامشان را با علم برداشته اند . بالاخره در اثر پافشارى شاميان ، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود . آنگاه حضرت سجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه اى ايراد كرد كه همه مردم گريستند و بى قرار شدند . فرمود :

ايها الناس ! اعطينا ستا و فضلنا بسبع : اعطينا العلم و الحلم و السماحه و الفصاحه و الشجاعه و المحبه فى قلوب المومنين ، و فضلنا بان منا النبى المختار محمدا و منا الصديق و منا اسد الله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامه . من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انباته بحسبى و نسبى . ايها الناس ! انا ابن مكه و منى ، انا ابن زمزم و الصفا ، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا ، انا ابن خير من ائتزر

و ارتدى ، انا ابن خير من انتعل و اختفى ، انا ابن خير من طاف و سعى ، انا ابن خير من حج ولبى ، انا ابن خير من حمل على البراق فى الهواء انا بن من اسرى به من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى ، انا ابن من بلغ به جبرئيل الى سدره المنتهى ، انا ابن من دنا فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى انا ابن من صلى بملائكه السما انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى ، انا ابن محمد المصطفى ، انا ابن على المرتضى ، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتى قالوا : لااله الاالله .

انا ابن من ضرب بين يدى رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفه عين ، انا ابن صالح المومنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين ، انا ابن المويد بجبرئيل ، المنصور بميكائيل . انا ابن المحامى عن حرم المسلمين و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعداءه الناصبين ، و افخر من مشى من قريش اجمعين ، و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المومنين ، و اول السابقين ، و قاصم المعتدين و مبيد المشركين ، و سهم من مرامى الله على المنافقين ، و لسان حكمه العابدين و ناصر دين الله و ولى امر الله و بستان حكمه الله و عيبه علمه سمح ،

سخى ، بهى ، بهلول ، زكى ، ابطحى ، رضى ، مقدام ، همام ، صابر ، صوام ، مهذب ، قوام ، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب ، اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا ، و امضاهم عزيمه و اشدهم شكيمه ، اسد باسل ، يطحنهم فى الحروب اذا ازدلفت الا سنه و قربت الاعنه طحن الرحى ، و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم ، ليث الحجاز و كبش العراق ، مكى مدنى خيفى عقبى بدرى احدى شجرى مهاجرى .

من العرب سيدها ، و من الوغى ليثها ، وارث المشعرين و ابو السبطين : الحسن و الحسين ، ذاك جدى على بن ابى طالب . ثم قال : انا ابن فاطمه الزهراء انا ابن سيده النساء

فلم يزل يقول : انا انا ، حتى ضج الناس بالبكاء و النحيب ، و خشى يزيد ان يكون فتنه فامر الموذن فقطع الكلام ، فلما قال الموذن : الله اكبر الله اكبر ، قال : على : لاشى اكبر من الله ، فلما قال الموذن : اشهد ان لا اله الا الله ، قال على بن الحسين : شهد بها شعرى و بشرى و لحمى و دمى فلما قال الموذن : اشهد ان محمدا رسول الله ، التفت من فوق المنبر الى يزيد فقال : محمد هذا جدى ام جدك يا يزيد ؟ فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انه جدى فلم قتلت عترته ؟

ترجمه خطبه شريفه امام سجاد عليه السلام

اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده

است ، به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت فصاحت ، شجاعت و محبت در قلوب مومنين را ، و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام ، صديق (امير المومنين على عليه السلام ) ، جعفر طيار ، شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه ) ، و امام حسين و امم حسين عليه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ما قرار داد . (754)

(با اين معرفى كوتاه ) هر كس مرا شناخت كه شناخت ، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسام . اى مردم ! من فرزند مكه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود ، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم ، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد ، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير كرد . من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدره المنتهى برد و به مقام ربوبى و نزديكترين جايگاه مقام بارى تعالى رسيد ، من فرزندآنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد ، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد ، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم ، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا

به كلمه توحيد اقرار كردند .

من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى رزميد ، و دو بار هجرت و دو بار بيعت كرد ، و در بدر و حنين با كافران جنگيد ، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد ، من فرزند صالح مومنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم ، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم ، من پسر آنم كه جبرئيل او را تاييد و ميكائيل او را يارى كرد ، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد ، من فرزند بهترين قريشم ، من پسر اولين كسى هستم از مومنين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت ، من پسر اول سبقت گيرنده اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم ، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عباد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود .

او جوانمرد ، سخاوتمند ، نيكوچهره ، جامع خيرها ، سيد ، بزرگوار ، ابطحى ، راضى به خواست خدا ، پيشگام در مشكلات ، شكيبا ، دائما روزه دار ، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نماز گزار بود .

او رشته اصلاب دشمنان خود را از

هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد .

او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه ها در جنگ به هم در مى آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بستان باد آنها را پراكنده مى ساخت .

او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى (755) است ، كه در همه اين صحنه ها حضور داشت . او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر (756) و پدر دو فرزند : حسن و حسين عليهم السلام . آرى او ، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست ) جدم على بن ابيطالب عليه السلام است . آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم . و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد ! يزيد بيمناك شد وبراى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به موذتن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند

موذن برخاست و اذان را آغاز كرد ، همين كه گفت : الله اكبر ، امام سجاد عليه السلام فرمود : چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد . و چون گفت : اشهد ان لا اله الا الله ، امام عليه السلام فرمود : موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى دهد . و هنگامى

كه گفت : اشهد ان محمدا رسول الله ، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود : اين محمد كه نامش برده شد ، آيا جد من است يا جد تو ؟ اگر ادعا كنى كه جد توست پس دروغ گفتى و كافر شدى ، و اگر جد من است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دم شمشير گذراندى ؟

سپس موذن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد . (757) در نقل ديگرى آمده است كه : چون موذن گفت : اشهد ان محمدا رسول الله ، امام سجاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به موذن گفت : تو را بحق اين محمد كه لحظه اى درنگ كن ، آنگاه روى به يزيد كرد و گفت : اى يزيد ! اين پيغمبر صلى الله عليه و آله ، جد من است و يا جد تو ؟ اگر گويى جد من است ، همه مى دانند كه دروغ ، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى ؟ اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدش رسول خداست ، آن منم ، پس چرا اين مرد ، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد ؟ آنگاه فرمود : اى يزيد ! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى گويى :

محمد صلى الله عليه و آله رسول خداست ؟ و روى به قبله مى ايستى ؟ واى بر تو ! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند . پس يزيد فرياد زد كه موذن اقامه بگويد ! در ميان مردم هياهويى برخاست ، بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند . (758)

و در نقل ديگر آمده است كه امام سجاد عليه السلام فرمود :

انا ابن الحسين القتيل بكربلا ، انا ابن على المرتضى ، انا ابن محمد المصطفى ، انا ابن فاطمه الزهرا ، انا ابن خديجه الكبرى ، انا ابن سدره المنتهى ، انا ابن شجره طوبى انا ابن المرمل بالدما ، انا ابن من بكى عليه الجن فى الظلماء ، انا ابن من ناح عليه الطيور فى الهواء (759)

من فرزند حسين شهيد كربلايم ، من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسر فاطمه زهرايم ، و فرزند خديجه كبرايم ، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبايم ، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد ، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند ، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون (760)

كردند . پس از خطبه غراى عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليهاالسلام و خطبه حضرت سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام ، مردم ماهيت يزيد كافر ستمكار را شناختند و شروع كردند به لعن و طعن يزيد . يزيد خود را بيچاره ديد و فهميد كه منفور جامعه است ، با كمال بى شرمى و ندامت تمام اين جنايات را به گردن

امراى لشگر انداخت تا خود را تبرئه كند ولى اين ننگ تا قيامت پاك شدنى نبود .

عجيب تر از قصه اصحاب كهف

قطب راوندى (761) از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت : به خدا سوگند كه در دمشق ديدم سر مبارك امام حسين عليه السلام را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آن حضرت كسى سوره كهف مى خواند . چون به اين آيه رسيد :

ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا (762) به قدرت خدا سر مقدس سيد الشهدا عليه السلام به سخن آمد و به زبان فصيح گفت : امر من از قصه اصحاب كهف عجب تر است . و اين اشاره است به رجعت آن جناب براى طلب خون خود . مزدوران و جيره خواران يزيد كافر ، اهل حرم و اولاد سيد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بود بازداشتند . در اين وقت پير مردى از اهل شام به نزد اسرا آمد و گفت : الحمدالله كه خدا شما را كشت و شهرها را از مردان شما آسوده نمود و يزيد را بر شما مسلط گردانيد .

على بن الحسين امام سجاد زين العابدين عليه السلام به او فرمود : اى پيرمرد آقا قرآن خوانده اى ؟ گفت : بلى ، فرمود : اين آيه را خوانده اى ؟ قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (763) بگو اى پيغمبر من براى رسالت مزدى از شما نمى خواهم به جز دوستى خويشاوندانم

على بن الحسين عليه السلام فرمود : خويشاوندان ماييم كه خداوند دوستى ما را مزد رسالت رسول

خدا صلى الله عليه و آله گردانيده . امام عليه السلام باز فرمود : اين آيه را خوانده اى ؟

و آت ذاالقربى حقه (764) عرض كرد : بلى . امام عليه السلام فرمود : مائيم آنها كه خداوند بزرگ پيغمبر خود را امر كرده است كه حق را به ما عطا كند . امام عليه السلام باز فرمود : آيا اين آيه را خوانده اى و اعلموا انما غنمتم من شى فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى (765) بدانيد هر چه سود بريد پنج يك آن مخصوص خداست و رسول و خويشاوندان رسول صلى الله عليه و آله . فرمود : ماييم خويشاوندان پيغمبر . آيا اين آيه را خوانده اى

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا (766) پير مرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام عليه السلام فرمود : ماييم آن خاندانى كه خداوند آيه تطهير را مخصوص آنها نازل فرموده است . راوى مى گويد : پيرمرد ساكت شد و از گفته هاى خود پشيمان گرديد و عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان كرد و گفت : خداوندا ، بيزارى مى جويم به سوى تو از دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله سپس به حضرت عرض كرد : آيا راه تو به براى من هست ؟ امام عليه السلام فرمود : آرى اگر تو به كنى خداوند تو به تو را مى پذيرد و تو با ما خواهى بود . عرض كرد : من تو به كارم . گزارش رفتار اين پير مرد به يزيد رسيد

. دستور داد پيرمرد را كشتند . (767)

بخش دوازدهم : بازگشت كاروان اسرا به مدينه منوره

فصل اول : خبر شهادت امام حسين عليه السلام و ياران آن حضرت به وسيله بشير

خبر شهادت امام حسين عليه السلام

كاروان اسيران آرام آرام به شهر مقدس مدينه نزديك مى شد . همه اهل بيت رسول الله ناله و زارى مى كردند . خاطراتى كه برايشان بود در مدينه به نظرشان مى آمد ، به زندگى شان لبخند مى زدند ، لبخند تلخ تر از گريه ، شاعر چه زيبا گفته :

خنده تلخ من از گريه غم انگيزتر است

كارم از گريه گذشته است بر آن مى خندم

آسايش خاندان وحى را غارتگران آرامش و وحشيان دستگاه حكومتى يزيد بن معاويه به يغما بردند ، به مدينه مى رسيدند ، به كانون آرامش كه در آن دين خدا را ترويج مى كردند .

آنان از خبر وحشتبار واقعه كربلا اطلاع چندانى نداشتند و جنايت ها و كشتارهاى عمال كثيف دستگاه حكومتى كه نسبت به پاك ترين مردان اسلام انجام شده بود از نظر آنها پوشيده بود . هم اكنون كه كاروان اسيران به مدينه باز مى گردد مردم بايد مصيبت جانسوز كربلا را از زبان صاحبان آن شنيده و انزجارى شديد از يزيد و عمال حكومتش در دل بپرورانند .

كاروان نزديك مى شد كه امام سجاد عليه السلام به منظور آن كه در شهر مدينه يك جنبش و انقلاب فكرى توليد كند تا از نهضت امام حسين بن على عليه السلام بهره بردارى شود ، بشير بن جذلم را به حضور طلبيد و فرمود : اى بشير ، خدا پدرت را رحمت كند ، او مردى شاعر بود ، آيا تو هم مى توانى شعر بگويى ؟ عرضه داشت : بلى يابن رسول الله ، من هم

چون پدرم شاعرم . فرمود : به شهر برو و مردم را از شهادت پدرم امام حسين عليه السلام آگاه گردان . بشير مى گويد : بر اسب خود سوار شدم ، به سوى مدينه رفتم تا مردم را از قتل امام حسين عليه السلام آگا كنم . بشير ندا كرد :

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها

قتل الحسين فادمعى مدرار

الجسم منه بكربلا مضرج

و الراس منه على القناه يدار (768)

اى اهل مدينه ! ديگر در مدينه نمانيد ، زيرا حسين شهيد شد . به اين سبب سيلاب اشك از ديدگان من جارس است . بدن شريفش در كربلا در ميان خاك و خون افتاده و سر مقدسش بر سر نيزه ها در شهرها مى گردانند .

و آن وقت فرياد مى زند : اينك على بن الحسين با عمه ها و خواهرانش كنار شهر مدينه هستند من فرستاده او هستم كه خبر آمدن مسافران را به شما بگويم .

مراجعت ام كلثوم عليه السلام از شام به مدينه و مرثيه سرايى او

در جلد عاشر بحار (طبع كمپانى ) و غير آن مروى است كه چون يزيد خواست عيال الله را روانه مدينه نمايد اموال و اثقال و عطايا را بر زبر هم نهاد . . . تا آنجا كه گويد : آنگاه روى به مدينه نهادند ، چون ديوارهاى مدينه نمودار گرديد ، ام كلثوم با دلى پر از اندوه سيلاب اشك از ديده جارى ساخته به قرائت اين مرثيه پرداخت و زمين و آسمان را منقلب ساخت :

مدينه جدنا لا تقبلينا

فبا لحسرات و الاحزان جئنا

الا اخبر رسول الله عنا

بانا قد فجعنا فى اخينا

اين شعر منسوب به ام كلثوم سلام الله عليها در

كتب مقاتل مفصل آمده ، براى تيمن و تبرك دو بيت از آن را زينت بخش اين مجموعه نموديم . آنگاه بر سر قبر مادرش ، فاطمه زهرا عليهاالسلام آمد و از بانگ ناله و عويل ، شور محشر برپا كرد . مردم گريباننها چاك زدند ، صورتها خراشيدند ، و ناله و احسيناه به چرخ برين رسانيدند . در آن وقت ام كلثوم عليهاالسلام ، با چشم پر آب و قلب كباب ، بر سر قبر مادر اين مرثيه را بگفت كه سنگ را آب و آب را كباب نمود :

افاطم لو نظرت الى السبايا

بناتك فى البلاد مشتتينا

افاطم لو نظرت الى الحبارى

و لو ابصرت زين العابدينا

افاطم لو رايت بتنا سهارى

و من سهر الميالى قد عيينا

افاطم ما لقيت من عداك

فلا قيرات مما قد لقينا

فلو دامت حياتك لم تزالى

الى يوم القيامه تندبينا

خبر شوم تا به دامنه كوه احد رسيد

در اين مدت مدينه در خاموشى بهت آميزى فرو رفته بود و پيوسته متر صد بود كه بداند بر سر امام حسين ، سبط رسول الله صلى الله عليه و آله چه آمده ؟ حسينى كه در پى دعوت شيعيانش به كوفه رفته بود . ناگهان منادى ندا داد : على بن الحسين با عمه ها و خواهرانش آمده اند ، پس امام حسين كجاست ؟ پس عموها و برادران كجايند ؟ پسر عموها چه شدند ؟ ستارگان زمين كه فرزندان زهرا و از دودمان عبدالمطلب بودند كجا رفتند و بر سر آنها چه آمده و كجا ؟ . . . و كجا ؟

انعكاس اين خبر شوم همه جا را فراگرفت . تا به دامنه كوه احد رسيد و از آن جا

به بقيع رفت و از آن جا به مسجد قبا ، خبرى بود آرام ولى جانگداز و جگر خراش و ديرى نپاييد كه اين خبر در ميان ناله هاى گريه كنندگان و شيون هاى ضجه زنندگان نابود شد ، در مدينه بانويى پرده نشين نماند ، مگر آن كه از پرده بيرون آمد و به نوحه گرى و ناله و زارى پرداخت . زينب دختر عقيل بن ابى طالب ، خواهر مسلم بن عقيل از خانه بيرون شتافت و خود را در پيراهن پيچيده بود و همراه او زنان و كنيزكانش بودند . زينب دختر عقيل بن ابى طالب ، خواهر مسلم بن عقيل از خانه بيرون شتافت و خود را در پيراهن پيچيده بود و همراه او زنان و كنيزكانش بودند . زينب مى ناليد و مى گفت : چه جواب مى دهيد اگر پيغمبر از شما بپرسد كه بعد از من با فرزندان و اهل بيت من چه كرديد ؟ دسته اى را اسير كرديد و دسته اى را آغشته به خون . آيا پاداش خير خواهى من اين بود كه با بستگان من اين گونه رفتار كنيد . صدايى از دور شنيده مى شد كه با ناله مى گفت : اى كسانى كه حسين را از روى نادانى ، كشتيد ، مژده باد شما را كه عذاب و شكنجه الهى در انتظار شماست . همه آسمانيان ، پيغمبران و فرشتگان و فرمانبران حق به شما نفرين مى كنند . شما بر زبان سليمان و موسى و عيس لعنت شده ايد ؟ كاروان مصيبت كشيده در ميان دستجات مردمى كه به استقبال آمده

بودند قرار داشت . مدينه پيغمبر صلى الله عليه و آله منظره اى دردناك تر از آن روز نديده بود و تا آن روز به اين اندازه مرد و زن اشك ريز و گريان نبودند . مدينه شبى را به ياد مى آورد كه اين كاروان به سوى مكه روانه شد . آن شب از شب هاى ماه رجب بود كه كاروانى مجلل از مدينه بيرون رفته ، و قافله سالارش زينب جوانان اهل بهشت در ميان خرمنى از ستارگان درخشان قرار داشت كاروانيان مى رفتند تا يزيد پسر معاويه را كه براى خلافت شايسته اش نمى دانستند . از تخت سرنگون سازند . اكنون بيش از چند ماه نگذشت كه كاروان از سفر خود باز مى گردد ، پناه بر خدا كه روزگار با آنها چه كرد ! آنان را با شتاب به سوى قتلگاه ببرد ، هنگامى كه به دره مرگ رسيدند ، دره اى كه آن را دره آرزو مى پنداشتند ، داس اجل يكايكشان را درو كرد و جز اين باقى مانده محنت كشيده كه عبارتند از كودكانى يتيم و زنانى داغديده كسى نماند و از مردان بزرگ و جوانان رشيد كاروان هيچ مسافرى بازنگشت . مدينه رسول شب ها و روزها شاهد مجالس ماتم و سوگوارى بود و به نوحه هاى جانسوز نوحه گران گوش مى داد و زمين پاكش سرشك گريه كنندگان را در بر مى گرفت . در اين وقت عبدالله جعفر شوهر زينب كبرى عليهاالسلام را مى بينم كه در خانه مى نشيند و تسليت دهندگان به حضورش مى روند و او را براى شهادت عون و

اكبر و محمد ، و پسر عمويش حسين عليه السلام و ديگر شهيدان از فرزندان جعفر و عبدالمطلب تسليت مى گويند . و مى شنويم غلامى از غلامانش احمقانه مى گويد : اين مصيبت را از حسين داريم . عبدالله خشمگين شده و كفش خود را به سوى غلامش پرتاب كرده مى گويد : اى پسر زن گنده تن ، آيا درباره حسين عليه السلام اين سخن را مى گويى ؟ به خدا اگر در خدمتش مى بودم دوست مى داشتم كه از او جدا نشوم تا با او كشته شوم ! به خدا آرزو داشتم كه خود به جاى فرزندانم در راه حسين جانبازى كنم ، چيزى كه مصيبت مرا درباره اين دو پسر تخفيف مى دهد آن است كه آنها در راه برادرم و پسر عمويم كشته شدند و تا آخرين نفس يارى اش كردند . سپس به مجلسيان رو كرده مى گويد : مصيبت حسين عليه السلام بر من بسيار سخت و ناگوار است ، هر چند دو دستم او را يارى نكردند ولى دو فرزندم يارى اش كردند .

مجالس ماتم و سوگوارى پايان مى پذيرد ، ولى سوز دل زنان بيوه شده و داغ ديده پايان ندارد و مى سوزند و مى سازند و هر روز بر سر قبرستان مى روند و براى عزيزانى كه در كربلا شهيد شده اند مى نالند و نوحه سرايى مى كنند . طنين ناله و شيو نشان به مدينه مى آمد و دوست و دشمن بر آنها مى گريست .

ملاقات ام البنين عليهاالسلام با بشير

فرزندان ام البنين - همگى - در زمين كربلا شهيد شدند و نسل

ام البنين عليهاالسلام از طريق عبيدالله بن قمر بنى هاشم بسيار مى باشند . چون بشير به فرمان امام زين العابدين عليه السلام وارد مدينه شد تا مردم را از ماجراى كربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد ، در راه ام البنين عليهاالسلام او را ملاقات كرد و فرمود : اى بشير ، از امام حسين عليه السلام چه خبر دارى ؟ بشير گفت : اى ام البنين ، خداى تعالى ترا صبر دهد كه عباس تو كشته گرديد .

ام البنين عليهاالسلام فرمود : از حسين عليه السلام مرا خبر ده . بدينگونه ، بشير خبر قتل يك يك فرزندانش را به او داد ، اما ام البنين عليهاالسلام پياپى از امام حسين عليه السلام خبر مى گرفت وى گفت : فرزندان من و آنچه در زير آسمان است ، فداى حسينم باد ! و چون بشير خبر قتل آن حضرت را به او داد صيحه اى كشيد و گفت : اى بشير ، رگ قلبم را پاره كردى ! و صدا به ناله و شيون بلند كرد . مامقانى گويد : اين شدت علاقه ، كاشف از بلندى مرتبه او در ايمان و قوت معرفت او به مقام امامت است كه شهادت چهار جوان خود را كه نظير ندارند در راه دفاع از امام زمان خويش سهل مى شمارد . به نوشته علامه سماوى در ابصار العين : ام البنين عليهاالسلام همه روزه ه بقيع مى رفت و مرثيه مى خواند ، به نوعى كه مروان - با آن قساوت قلب - از ناله و گريه ام البنين عليهاالسلام به

گريه مى افتاد و اشكهاى خود را با دستمال پاك مى كرد . نيز هنگامى كه زنها او را با عنوان ام البنين خطاب كرده و به وى تسليت مى داده اند ، اين ابيات را سرود :

لاتدعونى ويك ام البنين

تذكرينى بليوث العرين

كانت بنون لى ادعى بهم

و اليوم اصبحت و لا من بنين

اربعه مثل نسور الربى

قد و اصلوا الموت بقطع الوتين

تنازع الخرصان اشلائهم

فكلهم امسوا صريعا طعين

يا ليت شعرى اكما اخبروا

بان عباسا مقطوع اليدين

يعنى اى زنان مدينه ، ديگر مرا ام البنين نخوانيد و مادر شيران شكارى ندانيد ، مرا فرزندانى بود كه به سبب آنها ام البنينم مى گفتند ، ولى اكنون ديگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده ام . آرى ، من چهار باز شكارى داشتم كه آنها را هدف تير قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نيزه هاى خود ابدان طيبه آنها را از متلاشى كردند و در حالى روز را به پايان بردند كه همه آنها با جسد چاك چاك بر روى خاك افتاده بودند . اى كاش مى دانستم آيا اين خبر درست است كه دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم عليه السلام را از تن جدا كردند ؟

مخوان جانا دگر ام البنينم

كه من با محنت دنيا قرينم

مرا ام البنين گفتند ، چونمن

پسرها داشتم ز آن شاه دينم

جوانان هر يكى چون ماه تابان

بدندى از يسار و از يمينم

ولى امروز بى بال و پرستم

نه فرزندان ، نه سلطان مبينم

مرا ام البنين هر كس كه خواند

كنم ياد از بين نازنينم

به خاطر آورم آن مه جبينان

زنم سيلى رخسار و جبينم

به نام

عبدالله و عثمان و جعفر

دگر عباس آن در ثمينم

يا من راى العباس كر

على جماهير النقد

و وراه من ابنا حيدر

كل ليث ذى لبد

نبئت ان ابنى اصيب

براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى و مال

براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى

يديك لما دنى منك احد

حاصل مضمون اين ابيات جانسوز آنكه : هان اى كسى كه فرزند عزيزم ، عباس ، را ديده اى كه با دشمن در قتال است و آن فرزند حيدر كرار ، پدر وار حمله مى كند و فرزندان ديگر على مرتضى ، كه هر يك نظير شير شكارى هستند ، در پيرامون وى رزم مى كنند ، آه كه به من خبر داده اند كه بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حاليكه دست در بدن نداشته است . اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصيبتى بر فرزندانم رسيد ؟ اگر فرزندم عباس دست در تن داشت ، كلام كس را جرات بود كه به وى نزديك شود ؟

فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمومنين عليه السلام نيز ، كه از تبار قمر بنى هاشم است ، مرثيه ذيل را در سوگ جد خود سروده است :

انى لا زكر للعباس موقفه

بكربلا و هام القوم يختطف

يحمى الحسين و يحميه على ظما

و لا يولى و لا يثنى فيختلف

و لا ارى مشهدا يوما كمشهده

مع الحسين عليه الفضل و الشرف

اكرم به مشهد ابانت فضيلته

و ما اضاع له افعاله خلف (769)

و چه زيبا سروده است شاعر بزرگ اهل بيت عليهم السلام مرحوم سيد جعفر حلى ره در مدح حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام :

وقع

العذاب على جيوش اميه

من باسل هو فى الوقايع معلم

ما راعهم الا تقحم ضيغم

غير ان يعجم لفظه و يدمدم

عبست وجوه القوم خوف الموت

و العباس فيهم ضاحك متبسم

قلب اليمين على الشمال و غاص فى

الاوساط يحصد للرووس و يحطم

بطل تورث من ابيه شجاعه

فيها انوف بنى الضلاله ترغم

حامى الظعينه اين منه ربيعه

ام اين من عليا ابيه مكدم

فى كفه اليسرى السقا يقله

و بكفه اليمنى الحسام المخذم

حسمت يديه المرهقات و انه

و حسامه من حدهن لاحسم

فغدا يهم بان يصول فلم يطق

كالليث اذا اظفاره تتقلم

امن الردى من كان يحذر بطشه

امن البغات اذا اصيب القشعم

و هوى بجنب العلقمى فلينه

للشاربين به يدان العلقم (770)

كميت شاعر چه خوش سروده است :

و ابوالفضل ان ذكر هم الحلو

شفاء النفوس من اسقام

قتل الادعياء اذقتلوه

اكرم الشاربين صوب الغمام (771)

يعنى : و ابوالفضل (يكى از جوانمردان بود) كه ياد شيرين آنها شفاى درد هر دردمندى است .

آن كه زنازادگان را كشت در آن هنگامى كه او را كشتند ، و بزرگوارترين كسى كه از آب باران آشاميد . شاعرى ديگر درباره عباس بن على عليه السلام چنين سروده است :

احق الناس ان يبكى عليه

فتى ابكى الحسين بكربلا

اخوه و ابن والده على

ابوالفضل المضرج بالدماء

و من واساه لا يثنيه شى

و جادله على عطش بماء

يعنى : شايسته ترين كسى كه سزاوار است مردم بر او بگريند آن جوانى است كه (شهادتش ) حسين عليه السلام را در كربلا به گريه انداخت . يعنى برادر و فرزند پدرش على عليه السلام كه همان ابوالفضل بود و به خون آغشته گشت . و كسى كه با او مواسات كرد و چيزى نتوانست جلوگير او (در اين مواسات ) گردد ،

و با اينكه خود تشنه آب بود ، (آب نخورد و) به آن حضرت كرم كرد .

به دريا پا نهاد و تشنه برگشت

ام البنين مضطر نالد چو مرغ بى پر

گويد به ديده تر ، ديگر پسر ندارم

زنها ! مرا نگوييد ام البنين از اين پس

من ام بى بنينم ، ديگر پسر ندارم

مرا ام البنين ديگر مخوانيد

به آه وناله ام يارى نماييد

بنالم بهر عباسم شب و روز

شده آهم به جانم آتش افروز

به دشت كربلا آن مه جبينم

شنيدم بود سقاى حسينم

به دريا پا نهاد و تشنه برگشت

حسينش تشنه بود ، از آب لب بست

گذشت از آب و كسب آبرو كرد

به سوى خيمه ها با آب رو كرد

ز نخلستان چو بر سوى خيم شد

به دست اشقيا دستش قم شد . (772)

رباب همسر امام حسين عليه السلام

ابوالفرج از عوف بن خارجه نقل كرده است كه : نزد عمر بن الخطاب بودم كه مردى پيش او آمد و سلام كرد . عمر ، نام او را پرسيد

گفت : مردى نصرانى هستم و نام من امرء القيس است ، آمده ام تا اسلام اختيار كنم و آداب را بدانم

اسلام را بر او عرضه كردند و مسلمان شد و امارت قبيله قضاعه را - كه در شام بودند - به او پيشنهاد كردند ، پذيرفت .

چون او از نزد عمر بيرون آمد حضرت اميرالمومنين عليه السلام او را ملاقات كرد و حسن و حسين عليه السلام همراه پدر بودند . حضرت به او فرمود : من على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا و داماد اويم ، و اينان فرزندان منند كه مادرشان فاطمه دختر رسول خداست ، ما را به پيوند با

تو رغبت است .

امرء القيس گفت : يا على ! دخترى دارم به نام محياه او را به عقد تو در آوردم ، و دختر ديگرم سلمى را به فرزندت حسن و سومين دخترم را به نام رباب به حسين دادم .

صاحب كتاب اغانى مى گويد : آن روز به شب نرسيد كه اميرالمومنين عليه السلام رباب دختر امرء القيس را براى فرزندش حسين عقد فرمود . رباب از حسين عليه السلام دو فرزند آورد به نامهاى عبدالله و سكينه . هشام بن سائب كلبى مى گويد كه : رباب از زنان برگزيده بود و پدر او امرء القيس از اشراف و خانواده هاى بزرگ عرب بشمار مى رفت و رباب در نزد امام حسين عليه السلام منزلتى بسزا داشت و همواره نظر عنايت امام حسين عليه السلام به او معطوف بود ، و اين اشعار را امام حسين عليه السلام درباره او و فرزندش سكينه انشاء فرمود :

لعمرك اننى لاحب دارا

تكون بها سكينه و الرباب

احبهما و ابذل جل مالى

و ليس لعاتب عندى عتاب

به جان تو سوگند كه من دوست دارم خانه اى را كه در آن سكينه و رباب باشد ، آن دو را دوست مى دارم و مالم را بذل مى كنم ، و عتاب كننده را نزد من حق عتاب نيست

روايت شده است كه : بعد از شهادت امام حسين عليه السلام ، رباب تا زنده بود ، پيوسته مى ناليد و مى گريست .

ابن اثير مى گويد : رباب هم با قافله اسيران به شام رفت و چون به مدينه بازگشت اشراف قريش او را به

همسرى طلبيدند ، رباب گفت : من هرگز پس از رسول خدا كه همسر فرزندش بودم ، همسر فرزند ديگرى نخواهم شد ، و تا يك سال همچنان مى گريست و از زير آسمان به پناه هيچ سقفى نرفت تا از فرط اندوه ، جان سپرد !

و بعضى گفته اند : حضرت رباب يك سال در كنار قبر امام حسين عليه السلام ماند ، آنگاه به مدينه مراجعت نمود و از شدت اندوه در گذشت . و اين اشعار را در مرثيه امام حسين عليه السلام سروده بود :

ان الذى كان نورا يستضاءبه

بكربلا قتيل غير مدفون

سبط النبى جزاك الله صالحه

عنا و جنبت خسران الموازين

قد كنت لى جبلا صعبا الوذ به

و كنت تصحبنا بالرحم و الدين

من لليتامى و من للسائلين و من

يعنى و ياوى اليه كل مسكين

و الله لا ابتغى صهرا بصهركم

حتى اغيب بين الرمل و الطين (773)

ورود عليا مخدره زينب عليهاالسلام به مدينه طيبه

به گفته مولف طراز المذهب : چون اهل بيت عليهم السلام در بازگشت از شام ، به مدينه نزديك شدند و سواد شهر نمايان گرديد ، عليا مخدره زينب عليهاالسلام فرمود : اى خواهران ، از محملها پياده گرديد كه اينك ، روضه منور جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله نمايان گرديد . سپس فرمود : اى ياران ، اين محملها را دور ، و اين شتران را به يك سوى بريد كه ما را تاب ديدن نمانده است . در آن وقت ، چنان آهى بركشيد كه مى خواست روح مباركش از قالب تن بيرون تازد . پس همگى فرود آمدند و لواى غم و مصيبت بر افراشته و خروش محشر نمايان ساختند

و اسبابى كه از شهداى كربلا با خود داشتند بگستردند و خيمه حضرت سيد الشهدا عليه السلام را كه در هيچ منزلى بر سر پا نكرده بودند در بيرون مدينه بر پا كردند و مسند آن حضرت را گستردند . چون عليا مخدره اين بديد ، چنان ناله بركشيد كه بيهوش به روى زمين افتاد . چون به هوش آمد با ناله جگر شكاف فرياد بركشيد : وافرقتاه اين الكماه ؟ اين الحماه ؟ و الهفتاه

فما لى لا اوارى الحمام المهجته

و كنت يحى نور عين و عزتى

يا اخى يا حسين ، هولاء جدك و امك و اخوك الحسن و هولاء اقربائك و مواليك ينتظرون قدومك يا نور عينى قد قضيت نحبك و اورثتنى حزنا طويلا مطولا ليتنى مت و كنت نسيا منسيا .

پس از آن روى به مدينه آورد و آن شهر را مخاطب ساخته فرمود : اى مدينه جدى فاين يومنا الذى قد خرجنا منك بالفرح و مسره و الجمع و الجماعه و لكن رجعنا اليك بالاحزان و الالام من حوادث الزمان فقدنا الرجال و البنين و تفرقت شملنا آنگاه به سوى روضه منور جدش روان گرديد . چون به روضه رسيد هر دو طرف درب مسجد را گرفت و چنان ناله از جگر بر آورد كه مسجد را متزلزل گردانيد . سپس رسول خدا را سلام داد و گفت : السلام عليك يا جداه ، يا رسول الله ، اين ناعيه اليك اخى الحسين ابو مخنف گويد : در اين وقت ، ناله اى بلند از قبر مطهر برخاست و مردمان از شدت بكا و نحيب به لرزه در آمدند ، و

آن مخدره فرمود : كاش مرا به خويش وا مى گذاشتيد تا سر به صحرا گذاشته خاك بيابانها را با سرشگ ديده تر مى كردم ، زيرا چگونه داخل مدينه شوم و سوال و جواب نمايم . در آن وقت ، زنان مدينه و هاشميات به استقبال زينب شتافته و آن مخدره را در بدو حال نشناختند ، چون حوادث روزگار چهره آن مخدره را ديگر گون كرده بود . زنان مهاجر و انصار و قريشيان چون آن حالت بديدند ، خود را بر خاك و خاره بينداختند ، گريبانها چاك كردند ، صورتها بخراشيدند و چون ديوانگان گريستند ، به گونه اى كه سنگ را آب و آب را كباب مى ساختند ، و تماما مبهوت و متحير بودند ، چون شخص صاعقه زده يا امواتى كه در عرصه عرصات از قبور بيرون آيند . پس زنان اطراف آن مخدره را فرا گرفتند تا او را به خانه برند و پيوسته او را تسليت مى دادند . فرمود : چگونه به خانه بروم و به كدام خانه داخل بشوم كه صاحب ندارد و مردان آن همه كشته و در خون آغشته مى باشند ؟ و كلماتى فرمود كه دلهاى حاضران را از تن آواراه ساخت . (774)

ملاقات ام البنين با زينب كبرى عليهاالسلام

آورده اند : وقتى كه اهل بيت عليهم السلام وارد مدينه شدند ، ام البنين عليه السلام كه كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله با زينب كبرى عليه السلام ملاقات كرد و به وى گفت : اى دختر اميرالمومنين ، از پسرانم چه خبر ؟

زينب عليه السلام فرمود : همگى كشته شدند . ام

البنين عرض كرد : جان همه به فداى حسين عليه السلام ، بگو از حسين عليه السلام چه خبر ؟ زينب فرمود : حسين عليه السلام را با لب تشنه كشتند . ام البنين عليه السلام تا اين سخن را شنيد ، دستهاى خود را بر سر كوفت و با صداى بلند و حال گريان گفت : واحسيناه ! زينب عليه السلام فرمود : اى ام البنين ، از پسرت عباس يك يادگارى آورده ام . ام البنين گفت : آن يادگار چيست ؟

زينبت عليه السلام سپر خونين حضرت عباس عليه السلام را از زير چادر بيرون آورد ، و ام البنين عليه السلام تا آن را ديد ، آنچنان دلش سوخت كه نتوانست تحمل كند و بيهوش به زمين افتاد . (775)

طبيب دردمندان

صدا در سينه ها سكت كه اينك يار مى آيد

ز راه شام و كوفه عابد بيمار مى آيد

غبار راه بس بنشسته بر رخسار چون ماهش

به چشم آيينه ايزد نمايى تار مى آيد

الا اى دردمندان مدينه با دو صد حسرت

طبيب دردمندان با دل تبدار مى آيد

الا اى بانوان اهل يثرب پيشواز آييد

كه زينب بى برادر بادل غمخوار مى آيد

بيا ام البنين با ديده گريان تماشا كن

كه اردوى حسينى بى سپهسالار مى آيد

زينب عليهاالسلام كنار قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله

بانوى بانوان زينب را در مجالس عزا سوگوارى كه عبدالله جعفر براى دو فرزندش بر پا كرده نمى بينيم . به گمان ما مى رسد كه بيدار خوابى و رنج مصيبت و فرسودگى بر او فشار آورده و در اثر ناتوانى به خواب رفته است . ولى چيزى نمى گذرد كه او را مى بينيم از اشك خود دارى كرده و در پى انجام كارى شده و چيزى را جست و جو مى كند . امروز براى زينب به جز گريه و زارى وظيفه ديگرى است

اين خون پاك نبايد به هدر رود و به خدا اين شهيدان بزرگوار سزاوار نيست كه از صفحه گيتى محو شوند . (776)

مردم دسته دسته به خارج شهر ، آن جا كه جاده خاكى به كربلا منتهى مى شد پيش مى رفتند ، از خبر ورود اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله بين مردم همهمه اى شد ، مدينه يك پارچه عزا و ماتم بود ، شيعيان على مرتضى عليه السلام چون مردان جوان مرده اشك مى ريختند و زنان ضجه و شيون مى كردند ، مقابل مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله

جمعيت انبوه ترى ضجه و شيون مى كردند . زينب وارد مدينه مى شود . با ديدن زينب صداى ضجه و شيون بلند شد . شتر آن بانوى شجاع كه از مبارزه بيدادگرانه مردم خواب رفته و شام و كوفه باز مى گشت ، در مقابل مسجد توقف نمود ، بانوان بر گرد وجودش حلقه زدند . ولى ناگهان به جاى ضجه و شيون سكوت همه جا را فراگرفت .

حضرت زينب عليه السلام به كمك آنان كه افتخار خدمتگزارى اش را داشتند از كجاوه پياده شد و به در مسجد تكيه داده و به سكوت مردم خيره خيره نگاه مى كرد . ناگهان دختر على مرتضى سكوت را در هم شكست ، خطاب به تربت مطهر جد بزرگوارش چنين فرمود :

اى جد بزرگوار ! من خبر شهادت برادر عزيزم حسين را برايت آورده ام (777)

به دنبال اين سخن كوتاه چنان ضجه كشيد كه مردم با او همصدا شدند . كمى سكوت كرد ، ولى مردم همچنان ضجه مى زدند و بر قاتلان زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله لعن نفرين مى فرستادند . ولى باز زينب به اطراف نگاهى افكنده با ناله سوزان و ملايمى كه از اعماق قلب مى كشيد ، همهمه اى ديگر به وجود آورد و آنگاه دوباره چنين آغاز سخن فرمود : اى حسين ، برادرم ، اين قبر جد و مادر و برادر تو است ، اينها همه قوم و خويشان و دوستان تو هستند كه منتظر قدوم تو هستند .

اى برادر ، اى نور چشم من ! تو رفتى آيا مرا به غم و

اندوه هميشگى مبتلا ساختى و اى كاش من مرده بودم و چنين روز تلخى را به خود نمى ديدم ! و آنگاه خطاب به مردم مدينه چنين فرمود : اى مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، چه شد آن روز كه ما دسته جمعى با شادى و خوشحالى خارج مى شديم ، ولى امروز در اثر حوادث زمان ، مردان و فرزندان خود را از دست داده ايم و با غم و اندوه وارد مى شويم ؟

فصل دوم : مجالس عزادارى در مدينه

مجالس عزادارى در مدينه

پس از اين آگاهى دردناك و رنج آفرين كه مدينه را در ضجه و شيون فرو برده بود هر جا را كه نظرى افكندند سياه پوش شده و پاسخ هر سخنى كه با اهل مدينه در ميان مى نهادند جز اشك و آه و حسرت چيزى نمى شنيدند ، مجالس عزادارى برقرار شد تا يادى از شهيدان راه خدا نموده باشند ، در آن مجالس سخن از شهادت حسين بن على عليه السلام جگر گوشه رسول خدا صلى الله عليه و آله و جنايت هاى يزيد و عمال او به ميان مى آمد ، يكى از افرادى كه مجلس عزادارى منعقد نموده بود عبداله بن جعفر طيار بود كه براى سوگوارى عموزاده اش حضرت حسين بن على عليه السلام و ديگر شهيدان به ويژه دو فرزندش مجلسى تشكيل داده بود .

مردم دسته دسته براى عرض تسليت و جويا شدن از حقايقى كه به وسيله ماموران كثيف يزيد تحريف شده بود به آن مجلس مى آمدند ، هر كس وارد مى شد سراغ زينب دختر رشيد على مرتضى عليه السلام را مى گرفت ،

ولى همه مى گفتند كه او در مجلس حضور ندارد .

البته در اين هنگام دو پاسخ به گوشها مى رسيد . عده اى مى گفتند : زينب در اين سفر بى نهايت رنج و عذاب كشيده و چنان فرسوده و ناتوان گشته كه از شركت در مجلس عزا او را منع كرده اند (778) ولى در پاسخ اين نوع سخنان مى توان گفت كه مقام استقامت زينب از اين بالاتر است ، بلكه اگر حضرت هم شركت نكرده علتش پايه گذارى يك انقلابى است كه در مدينه بايد پياده مى شد .

مدينه نبايد خاموش شود !

اين فكر پى در پى زينب عليهاالسلام بود ، هر جا كمى تنها مى نشست و به آينده و مسووليتى كه به عهده او گذاشته اند مى انديشيد بى نهايت رنج مى برد و پيش خود مى فرمود : مدينه نبايد خاموش شود اهالى مدينه بايد روح انقلابى داشته باشند و هميشه در تدارك نهضت عليه يزيد باشند .

اين آگاهى و شورش عليه ظالمان انجام شدنى نيست مگر اين كه من برنامه اى دقيق داشته باشم .

ولى چگونه بايد شروع كرد ؟ در شام و كوفه زمينه براى سخنرانى هاى انقلابى عليه يزيد بن معاويه آماده بود ، ولى در اين جا چه كنم ؟ با شركت نكردن در اين جلسات يك انقلاب فكرى در همه طبقات حتى مزدوران يزيد به وجود آوردم و بايد از آن بهره بردارى كنم و نگذارم مردم به زودى جنايات اين دزدان انسانيت را فراموش كنند ، بايد به هر نحوى شده برنامه اى را طرح و پياده كنم .

تا اين كه

پس از ساعت ها انديشيدن ، بهترين راه را انتخاب كرد كه جلوس نموده و زنان مدينه را به حضور پذيرفته فجايع و ستم ها و شكنجه ماموران دژخيم بنى اميه را بازگو كند . اين بهترين راهى بود كه مى توانست با وضع خفقان مدينه كه ماموران يزيد به وجود آورده بودند انتخاب كند . خوب تشخيص داده بود ، پس از چندى كه اين برنامه را اجرا كرد ، قبايل و عشاير در فكر خونخواهى بر آمدند . (779)

نامه فرماندار مدينه

جاسوسان و ماموران مخفى فرماندارى كه در مجالس سوگوارى شركت داشتند و اين بار با دست زنان كه در مجلس زينب عليهاالسلام حضور مى يافتند براى زينب دختر فاطمه زهرا عليهاالسلام پرونده سازى كرده و فرماندار را آگاه كردند كه اگر به اين صورت پيش برود در آينده نزديك نه تنها زنان قيام مى كنند بلكه شوهران خود را به شورش عليه يزيد دعوت خواهند نمود .

خبرهاى پى در پى ماموران مخفى فرماندار ، عمر بن سعيد الاشراق فرماندار مدينه را واداشت كه نامه اى به يزيد نوشته و وقايع را پيش از اين كه حادثه اى رخ دهد شرح داده ، كسب تكليف كند .

فصل سوم : دستور تبعيد حضرت زينب كبرى عليهاالسلام

دستور تبعيد حضرت زينب كبرى عليهاالسلام

به دنبال گزارش هاى تكان دهنده عمرو بن سعيد الاشراق فرماندار مدينه كه موجب ناراحتى بى نهايت يزيد شده بود با مشورت هاى پى در پى با اطرافيان بى خبر از خدا دستور داد تا فرماندار مدينه زينب را به هر جا كه تمايل دارد تبعيد كند ، تا از شورشى كه پيش بينى مى شد جلوگيرى نمايند . (780)

فرماندار كه انتظار دريافت دستور يزيد دقيقه شمارى مى كرد ، با رسيدن دستور يزيد بى نهايت خوشحال شد كه از شورش داخلى جلوگيرى به عمل خواهد آورد و چند روز ديگر پست و مقامش محفوظ ماند . ولى پس از لحظاتى كه در اين دستور فكر كرد ، در اين انديشه فرو رفت كه چه كسى مامور ابلاغ باشد و آيا حضرت زينب به همين سادگى مدينه را ترك مى كند يا استقامت خواهد نمود . از طرفى پس از او چه خواهد شد ؟ مردم آرام

مى گيرند يا عليه يزيد قيام مى كنند ؟ فكرها كرد تا اين كه تصميم گرفت شخصا به زينب ابلاغ نمايد .

اگر ما را آتش بزنند !

فرماندار مدينه به حضور زينب شرفياب شده دستور يزيد بن معاويه را به عرض حضرت رسانيد . ولى با انقلاب روحى زينب مواجه شد . زينب فرمود : تو خيال مى كنى ما آنچه كه يزيد مرتكب شده است را فراموش كرده ايم ؟ شما فكر كرده ايد شكنجه هاى روحى و جسمى يزيد را از ياد برده ايم ؟

هنوز خون هايى كه بنا حق ريخته شده است در مقابل چشم ما مى جوشد و نمى دانيد كه چقدر سوزش دارد .

به خدا قسم ، اگر ما را آتش بزنند از سر قبر جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله بيرون نخواهم رفت .

زينب دختر عقيل و ديگر دختر عموها بر گرد وجود نازنين او حلقه زده ، عرض كردند : شما راست مى گويى ولى خدا خلف وعده نفرموده و زمين را به ميراث به شما داده تا هر كجا ميل داشته باشيد زندگى كنيد و به زودى خداوند از تبه كاران و ستمگران انتقام خواهد كشيد . پس بهتر است كه شهر امنى را انتخاب كنى .

كجا را انتخاب كنم ؟

حال كه من را به تبعيد تهديد كرده اند كجا بروم ؟ فرستاده فرماندار زينب را به تبعيد و ترك مدينه تهديد كرد و به او گفت : بايد از اين سرزمين بيرون بروى ولى زينب فرمود : كجا بروم ؟

گفتند : به هر كجا كه مى خواهى برو ، شام يا كوفه

نه . . . نه . . . هرگز از شام و كوفه دل خوشى ندارم و پيش خود مى انديشيد آنجا را روشن كرده هنوز طنين

سخنانش در شام و كوفه پيچيده است ، حالا كه بنا شده مدينه را ترك كند بهتر است جايى را انتخاب كند كه مردم آن نياز به بيدارى داشته باشند . ولى عمال كثيف اين حكومت چنان حقايق را واژگون كرده اند كه هر كجا روى آسمان همان رنگ است .

زينب ، بايد از اجتماع مسلمين دور باشى . . . بايد به نقاط دور دست بروى ، تو مردم را عليه يزيد مى شورانى . . . و اين جرم تو است . در هر صورت جايگاه خود را انتخاب كن .

تبعيد به سوى مصر

مصر آماده شو . . .

آماده شو تا قهرمانى را كه به سوى تو مى آيد بپذيرى . . . آماده شو . . . زنى به سوى تو مى آيد كه در سنگينى و وقار چون كوه هاى استوار بر زمين سايه انداخته است . . . .

آماه شو . . . تا مقدم مهمان عزيزت را گرامى بدارى . . . مهمانى كه يك عمر از ميزبانان روى ترش ديده است . اكنون تو او را گرامى بدار ، گرامى بدار ، چون خدا و رسول ، على مرتضى و فاطمه زهرا عليهاالسلام او را گرامى داشته اند . گرامى بدار ، تا براى اولين بار شايد در زندگى پر ماجرايش براى يك بار هم كه شده است آسوده بخوابد . . .

مهمانى گرانقدر . . . مهمانى كه هيبت نامش كاخ ها را به هم ريخت . مهمانى كه بيان قاطع او انقلاب حسين بن على عليهاالسلام را به تكامل رسانيد . مهمانى عالى

قدر كه فريادش يزيد را لرزاند و مجلس شاهانه او را درهم كوبيد . مهمانى بت شكن كه چون اجداد گرامى اش بت هاى ساختگى را درهم شكست و بر دل هايى كه شادى و سرور مى كردند و آنها را خارجى مى دانستند پرچم ضد يزيد را نصب كرد .

مهمانى خراب كننده كاخ ها كه زرق و برق ها را ناديده گرفت ، چنان اوضاع و احوال كاخ نشين ها را پريشان كرد كه گويى كاخ ها بر سرشان كوبيده شد . مهمانى مدافع محرومان ، مهمانى حامى رنجبران و زحمتكشان .

زينب قهرمان موسس اسلام . . . زينب پيكار جوى دلير ، انديشورى شجاع مصر ، آماده شو ، اين كاروان حركت مى كند .

حركت كاروان به تبعيدگاه

سرانجام زينب بى گناه به جرم پاكدامنى بدون محاكمه و بدون پرونده يا با پرونده جعلى عازم تبعيد شد ، مدينه را براى فرماندار آلوده و مزدوران بى غيرت و زن پرست و دنيا خوار وى گذاشت . در نظر فاطمه و على عليه السلام تبعيد بهتر از كاخ آلوده بود و زندگى در تبعيد با پاكى نيكوتر و شرافتمندانه تر از زندگى در كاخ هاى شهرى با ناپاكى بود . فرزند على مرتضى ، مدينه را براى مدت نامعلومى وداع كرد و رهسپار تبعيد شد و دور از برادر زاده دلسوخته اش بدون گناه در رديف جنايتكاران قرار گرفت . زينب خبر دارد كه در دستگاه يزيد ، جنايت كاران با اقتدار در كاخ ها به سر مى برند و پاكان و نيكان به زندان و تبعيد مى روند .

زينب مى داند كه

: تعيين سرنوشت مردم مسلمان بسته به هوس زنان قصر نشينى است و به ميل هوس خود عذاب مى نمايند و احسان مى كنند و به زندان و تبعيد مى فرستند و آزاد مى كنند . زينب مى داند او نيز از همان كسانى است كه هوس يك انسان آلوده و بى ايمان او را به جرم بى گناهى و روشن كردن افكار به خواب رفته به تبعيد فرستاد . زينب بلاكش فقط صبر و شكيبايى را اختيار كرده و به وعده الهى اميدوار است ، به انتظار آينده سعادتمند براى انسان ها روزگار مى گذراند .

ورود به مصر

حضرت زينب عليهاالسلام با سكينه و فاطمه دختران برادر عزيزش حسين بن على عليه السلام و چند تن از زنان بنى هاشم وارد مصر شدند . مسلمه بن مخلد انصارى فرماندار مصر با جماعتى به استقبال آمده بودند و آن حضرت را در دار الحمراء كه قصر خود او بود ، منزل دادند .

زينب عليهاالسلام پس از شهادت برادرش حسين عليه السلام ديگر در يك شهر نماند ، بلكه از اين شهر به آن شهر منتقل مى شد و داستان كربلا را همه جا باز گو مى كرد و در راه جق و هدايت را براى اجتماع از راه باطل و گمراهى مشخص مى نمود و سرانجام بدين وسيله مردم را با حقيقت و فلسفه شهادت برادرش آشنا مى نمود . (781)

زينب با خاطرى افسرده به آينده در تبعيد ماوا گزيد و از فضاى وسيع و آزادى و از عمل و اراده آزاد محروم گشته ، قهرا با خود حديث نفس ها دارد : خدايا ،

آيا بايد اين روزگار دون پرور ، كاخ نشينان مجرم را در ناز و نعمت بپروارند كه طغيان و سركشى كنند و برادران و عزيزانم را شهيد سازند ؟ مرا سال ها از كنار مهر و محبت خانوادگى جدا كند و به غم فراق بگدازد و برادر زاده ستمديده ام را كه هيچ خبرى از احوال عمه اش در مصر ندارد به غصه جدايى من بسوزاند ؟ بار الها ! آيا با سه فرزند بى گناه فاطمه و على عليهم السلام به دست گناهكاران به تبعيد بيفتد و چون ديگر تبعيديان صبح و شام دقيقه و ساعتى كه از او مى گذرد با ماموران خشن و تند خوى دستگاه دژخيمانه يزيد بر خورد داشته باشد .

پروردگارا ! آيا بايد سرانجام گناه بر بى گناهى و ناپاكى بر پاكى چيره شود ؟ در اين كار چه مصلحتى است ؟ تو خود بهتر مى دانى . زينب ، دختر على مرتضى عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام با اين قبيل حديث نفس ها به انتظار آينده سعادتمندى كه ملاقات برادران و جدش و پدر و مادرش است به سر مى برد .

سوز دل

پس از واقعه جانگداز كربلا رنج مى برد و خون دل مى خورد . بيشتر باعث غم و اندوه او اين بود : پس از بردار ناظر باشد كه عمال كثيف دستگاه يزيد با احكام اسلامى بازى كنند .

تو گويى حسين عزيز زينب با همان قيافه ملكوتى و معصومش شب و روز در پيش چشمش مجسم بود و اين دختر عزيز كرده فاطمه زهرا عليهاالسلام با صورت خيالى برادر سر و سرى

داشت و زمزمه ها مى كرد ، ناله هاى مى زد و اشك ها مى ريخت . حسينم ! تو آرام دل بى قرار خواهر بودى ، پس چه شد دل آرام من كه از نظرم پنهان شدى ، دل بيقرارم را بيقرار كردى ؟

ماه من ! حسين عزيزتر از جانم ، تو كه پيوسته در كلبه احزانم طلوع مى كردى و نه تنها كلبه تاريك مرا بلكه خانه دل افسرده ام را روشن مى كردى و از صفاى روح معصوم و كودكانه ات قلب و روح مرا صفا مى بخشيدى ، ديدى چگونه عمال كثيف يزيد كلبه خرابه من و دل افسرده من و روح ناتوان و قلب مجروح مرا از آن صفا و سرور و از آن نور و فروغ محروم كرد .

اى مهر درخشانم ! تو همواره در افق كاشانه من طلوع و غروب مى نمودى و باطلوع خود كاشانه ويرانه خواهرت و نهان خانه دل غمديده مرا بعد از شهادت مادر و پدر و برادرم روشن مى كردى . خدا لعنت كند آنهايى را كه روشنى بخش كلبه و دلم را خاموش كردند .

عزيزم ، برادرم ! حتما از دل غمزده و قلب شكسته من خبر دارى ، حتما مى دانى كه دور از تو آفاق عالم در نظرم تيره و تار گشته و قيافه زندگى در چشم من چون قيافه غول سياه و مهيب شده است .

حسين عزيزتر از جانم ، مى دانم آگاهى خواهر بلاكش تو كه شب و روز در كنارش به سر مى بردى ، محبت و عشق تو تا اعماق قلب و

ريشه جانش نفوذ كرده و سراپاى وجودش را تصرف كرده . اين خواهر در فراق تو چه تلخى كشنده و تحمل ناپذيرى را در كام جان خود احساس مى كند و به صورت قطرات اشك از چشمان منتظر و مشتاقش جارى مى سازد .

نور ديده ام ، فرزندان تو مثل خواهر دل خسته ات پس از شهادتت مى سوزند و مى گذارند و اشك مى ريزند .

حسين عزيزم ، در خرابه شام شب كه مى شد دلبندان و خواهران تو غريبانه سر به بالش خاك مى نهادند و آن را از آب چشم خود گل مى كردند .

عزيزم ! غصه غربت و بى كسى و فراق ، گلوى آنان را مى فشرد ، و چشمان جذاب و معصومانه آن ها را مى آزارد و خونابه دل را از ديده فرو مى ريزند .

سرباز گمنام

به جاى يك تن سرباز گمنام هفتاد و دو تن شهيد با نام و به جاى قهرمانان افسانه اى يكصد تن از مردان حقيقت در ديار ما وجود دارد ، فداكارانى كه به جهان فهماندند عده اندك با فداكارى هر كار بزرگ را مى توانند به عهده بگيرند . ولى عده افزون با داشتن هر گونه وسايل و تمكن از هر پايه ، با علم و ثروت ، بى روح فداكارى نمى توانند كار رشيد و شايسته اى بكنند . با فداكارى خود پيام دادند كه شما آيندگان كه با يك جهان وسايل هم آغوش ، و لى از ما عقب هستيد براى اين است كه از فداكارى كسرى داريد . جهان ضامن است سرباز فداكار را نگذارد

فراموش شود ، هر چند گمنام . اين نام از ساير نام هاى جهان كافى است . پس با وجود اين چنين سربازان خوش نام و شهيدان نيك نام و نيز سربازان گمنام چه درنگى داريم كه به كوى آنان گذرى كنيم .

آرى اين شهيدان خوشنام ماهم گم اند و هم كم مانند . گم اند اما در فضائل و مكارم كه خود را باخته و نام و اثرى در كوى آنان از خود آن ها نمى بينى و سر تا پا فضايل به چشم مى نگرى . در آن وادى كه اينانند ديگران گم اند .

وظيفه ما

اگر به اين زندگان ابدى عشق بورزيم جا دارد ، چه از اين زندگان تا ابد شعاع حيات به سان سرچشمه آب حيات روان است . اگر نام آنان را تجديد كنيم روان خود را از رنج و فشار نجات داده ايم . اگر روش اقدام و كردار و روحيه آنان را تجديد كنيم به روح سلحشورى و وظيفه نظامى گرى خدمت كرده ايم . اگر با جنبه خدا پرستى آنان آيين را تقويت كنيم سزد كه نام آنان را ذكر خدا خواهيم يافت . ما اگر همه فضايل را بخواهيم در يك جا بيابيم در قبه و بارگاه جان و روان اينان خواهيم يافت .

اگر وظيفه شناس باشيم ، ياد آورى كردار و رفتار و گفتار آنان بر عهده ما و انبار ذخيره اى براى مربيان است . اگر عالمان اخلاق ما ، اخلاق را در پيراهن اينان ببينند . اگر اميران لشكر براى تهيه روح نظام و سلحشورى پيام آنان را بشنوند به

سپاه صلاح و سلاح خود ذخيره فنا ناپدير رسانده اند .

اگر عارفان تن در دهند كه از ادعا به وادى حقيقت و عمل يك قدم بر دارند شيوه گشودن درهاى آمد و شد را به جهان ملكوت ياد خواهند گرفت ، مردانى را خواهند ديد كه شوق پياپى آنان را چنان كشانده كه چون ديدند بقا با لقا سازگار نيست لباس بقا را كندند و در لقا را كوبيدند . حجت خداى بر خلايق اگر اينان باشند كار ما به رسوايى است ، معلوم مى شود عارف عذرى ندارد كه سلحشور نيست . (782)

فصل چهارم : سخنى چند با عزاداران امام مظلوم عليه السلام و گويندگان مذهبى

سخنى چند با عزاداران امام مظلوم عليه السلام

امام حسين روز عاشورا نماز خواند . سيد مظلومان هنگامى كه شمشيرهاى دشمن از هر طرف از غلاف كشيده شده و تيرها چون قطرات باران او را هدف قرار داده بود نماز را در اول وقت ترك نكرد و با جماعت ادا فرمود چنان كه در اسلام حتى در جنگ نيز بايد با جماعت بخوانند .

عموم علاقه مندان و عزاداران بر سيدالشهدا عليه السلام كه در مواكب حسينى و مجالس نوحه خوانى و در محافل سيار كه هر هفته و در ايام وفيات ائمه تشكيل مى دهند و خودشان را علاقه مند به دين مى دانند شايسته است بدانند :

سيدالشهدا عليه السلام روز عاشورا در آن موقع گرماى هوا و تشنه لب و هجوم دشمن كه لشكر كفر و ضلالت براى از بين بردن آن حضرت و ياران با وفايش جمع شده بودند نماز را فراموش نكرد و آن را با جماعت (نماز خوف )به جاى آورد و به كسى كه عرض كرد يابن رسول الله وقت نماز

است ، فرمود : نماز را به ياد من آورى خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد . نفرمود : خدا تو را از شهيدان قرار دهد . پس مقام نمازگزاران واقعى مقامى است كه امام عليه السلام دعا مى كند كه آن شخص را كه از شهداى كربلاست خداوند او را از نماز گزاران قرار دهد و از فرمايش امام ، عظمت و اهميت نماز نمايان است . پس آنان كه خودشان را از علاقه مندان سيدالشهدا عليه السلام مى دانند و مجالس سوگوارى و محافل سيار تشكيل مى دهند و نوحه سرايى مى كنند و از آن حضرت قدردانى مى نمايند ، ولى به نماز اهميت نمى دهند و اهانت كرده و آن را كوچك مى شمارند و از وقت آن به تاخير مى اندازند و ضايع مى كنند ، چنان كه در اخبار وارد شده كه در آخر الزمان مردم نماز را ضايع مى كنند ، يعنى از اول وقت به تاخير مى اندازند و مشغول كسب و تجارت مى شوند ، مشغول نوحه سرايى و ندبه گرى مى شوند يا در وقت نماز كه از اهم واجبات است اعتنايى ننموده مشغول سينه زنى مى شوند . واى به حال آنان ! سيد مظلومان و شاه شهيدان خون پاك خود را در راه اقامه نماز برپا نگاه داشتن آن اهدا كرد .

در روايت است كه اگر نماز در درگاه خداوندى قبول نشود اعمال ديگر هم قبول نخواهد شد . علاقه مند به سيد الشهدا كسى است كه به نماز اهميت بدهد و از هدف و منويات حضرت سر مشق بگيرد .

واى به حال كسانى كه ستون دين را كه نماز باشد عملا منهدم كنند ولى از سيدالشهدا عليه السلام قدردانى نمايند . آيا اين قبيل اشخاص اطلاع ندارند كه عملا با بنى اميه موافقت دارند . آنان مى خواستند نماز را ضايع و اسلام را از مسير صحيح خود منحرف سازند . اگر آن طور نبود ديكتاتور بنى اميه چرا نماز جمعه را به بهانه اى در روز چهارشنبه خواند ؟ (783)

دستگاه ديكتاتورى بنى اميه نماز مى خواندند ، مسجد هم مى ساختند ، به شكرانه قتل امام حسين عليه السلام چهار مسجد در كوفه بنا كردند ، اول مسجد اشعث ، دوم مسجد جرير ، سوم مسجد سماك ، چهارم مسجد شبث بن ربعى لعنهم الله جميعا (784)

سخنى با گويندگان مذهبى

ما براى مبلغان و واعظان محترم وظيفه تعيين نمى كنيم ، بلكه به عنوان تذكر است و ياد آورى ، كه اين طبقه بايد از جميع رذايل منزه باشند چون رهبرى مردم را به عهده دارند .

چنين نباشد كه خود به گفته هاى خود عمل نكنند و مردم را به تقوا و پرهيزكارى بخوانند . در آيه 44 سوره بقره آمده است :

اتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و اتم تتلون الكتاب افلا تعقلون

آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد و خود را فراموش داريد با اين كه مى خوانيد ، آيا نمى فهميد ؟

يكى از وظايف خطير اجتماعى و مذهبى امر به معروف و نهى از منكر و آشنا ساختن مردم به معارف اسلامى و وظايف مذهبى از طريق وعظ و تبليغ است . كسانى مى توانند اين وظيفه بسيار

مهم و مقدس را عهده دار شوند كه از نظر علمى و اخلاقى و اعتقادى بر ديگران برترى داشته و با بيان شيوا و قدرت ايمان خود بتوانند مردم را از گرداب شكوك و شبهات نجات بخشيده ، آنان را براى شهود حق و درك حقايق آماده سازند . و اگر اشخاص نالايق با نداشتن توان علمى و بضاعت اخلاقى و آشنا نبودن به حقايق دينى اين كار حساس را تصدى كنند ، نه تنها به حكم فرموده على عليه السلام ما هلك امرء عرف قدره (785) خود را هلاك كرده اند ، و اجتماع از گفتار آنها بهره بردارى نبرده ، بلكه از روى قصور و كوتاهى يا تقصير و غرض ورزى مردم را از حقايق مقدس اسلام دور ساخته و راه يافتن حق را بر آنها تاريك تر خواهند ساخت .

دانشمندان بزرگوار دينى براى واعظ و مبلغ شرايطى ذكر كرده اند ، كه هر يك به جاى خود در تاثير سخن و نتيجه گرفتن از مجالس مذهبى لازم و موثر است و با نبودن آن به جاى فايده زيان خواهيم برد . براى نمونه چند شرط را ذكر مى كنيم . تا مطلب روشن شود :

1 - مبلغ به آنچه در باب معارف و اصول دين مى گويد ، خود از روى دليل و برهان معتقد باشد تا مانند موذن شهر حمص نگويد : اهل حمص يشهدون ان محمدا رسول الله و در باب وعظ و امر به معروف و نهى از منكر ، خود اهل معروف و از ارتكاب منكرات بر كنار باشد و گفته على ع را فراموش نكند

كه فرمود :

لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له ، و الناهين عن المنكر العاملين به (786)

و چراغى نباشد كه مردم را روشن كند و خود را بسوزاند .

2 - واعظ و مبلغ بايد عادل باشد تا مردم بتوانند سخن او را بشنوند و بر گفته اش اعتماد كنند ، چه اين كه بر گفته فاسق نمى توان اعتماد كرد و سخن او حجت نيست و نمى تواند در ميان خدا و بندگانش واسطه باشد ، چنان كه قرآن كريم مى فرمايد :

يا ايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا ان تصيبوا قوما بجهاله فتصبحوا على ما فعلتم نادمين (787)

اين آيه درباره وليد بن عقبه بن ابى معيط نازل شد ، آنگاه كه براى گرفتن صدقات به قبيله بنى المصطلق مامور شد و اهل قبيله به استقبال او بيرون شدند . وليد كه با آنها در جاهليت سابقه دشمنى داشت بدگمان شده ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله گشت و گفت : بنى مصطلق از دادن زكات امتناع ورزيدند و دروغ مى گفت . رسول خدا صلى الله عليه و آله خواست به جنگ آنها برود كه اين آيه نازل شد و براى هميشه اعتماد و حجت را از گفتار فاسق برداشت تا هرگز مسلمان بر گفته فاسق اعتماد نكند و آن را حجت نشناسد .

خلاصه مبلغ بايد مواظب باشد كه اگر با كسى غرض و دشمنى دارد ، چون وليد سخن نگويد . مواظب باشند از هر جنگ و دفترى نقل حديث و روايت و تاريخ نكنند و به جاى ترويج دين كارش ترويج دروغ و خيانت

به خدا و رسول نباشد . در تفسير قرآن به تفاسير مهم رجوع كند ، كتب معتبر شيعه را گذاشته از كتب اباطيل نقل حديث نكنند .

عده اى از منبرهاى زمان ما آيات را غلط مى خوانند ، چون به خود زحمت نمى دهند به قرآن رجوع كنند يامسايل را اشتباه مى گويند . از آن بالاتر بعضى از بى خردان و نالايقان براى اين كه پول هايى به جيب بزنند و به نان و آشى برسند ، در منبرها يا نزد افراد بى خرد مى نشينند و از مراجع تقليد بد گويى مى كنند . اينان خود را شيعه مى دانند يا خائنان به دين و قرآن و مراجع هستند ؟ اگر كسى به مراجع شيعه اهانت كند ولايتش از خدا و رسول صلى الله عليه و آله قطع مى شود . باطل را ترويج نكنند و فاسق و فاجر را مورد مدح و ستايش قرار ندهند . به بزرگان دين اهانت نورزد ، چيزى نگويد كه فسادى بار آورد يا فتنه اى پديد آرد و آرامش مردم را به هم زند .

به يارى ستمگران برنخيزد و منبر را كه جاى ترويج عدل و نهى از بيداد وسيله شوكت و قدرت ظالم قرار ندهد . گنهكاران را مغرور نكند و مردم را به هدف مقدس امام حسين عليه السلام آشنا سازد تا بدانند كه حسين بن على عليه السلام گناه قيام كرد و هرگز با مردم گنهكار بيدادگر سازش نكرد و شهادت او براى اين نبود كه مردمى به اطمينان شفاعت او عمرى حق مردم را پامال كنند و با آنچه از

حق مردم بيچاره بوده اند او را از خود راضى كنند . براى كسب شهرت و راضى كردن مستمع و بانى ، روايات و اخبار اهل بيت را از معانى صحيح آنها منصرف نكرده و تصرفات بيجا را در آن ها روا ندارد .

اگر مقام علمى او اجازه نمى دهد زبان به فتوا دادن نگشايد و هرگاه مساله اى مى گويد يا حكمى از او سوال شد اگر نمى داند صريحا بگويد نمى دانم و فتواى مجتهد را به نام او نقل كند . (788)

خود را موظف بداند تهاسخنانش خطابه نباشد ، بلكه گاهى هم مسائل شرعى مردم را بگويد . مقصود از خطابه آن است كه فلان دهاتى هنوز مساله غسل و تيمم و نمازش را بلد نيست و سواد هم ندارد . او كى خطابه مى فهمد يا بعضى مسائل روزمره خود را هم نمى دانند ، از آپولو و كره ماه حرف مى زنند . براى مردم عوام الناس چه فايده دارد .

نسبت به زينب كبرى عليهاالسلام زبان به جسارت نگشايد كه او بيچاره بود . اگر او بيچاره بود پس كاخ يزيد را چطور سياه پوش كرد و در كاخ مجلس سوگوارى و ماتم به پا نمود ، و حتى دشمن را هم به گريه در آورد .

در مورد هر يك از اسيران و شهيدان كربلا يا اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله مواظب باشد كه روضه يا نوحه دروغ نخواند ، دروغ در روضه يا نوحه مصيبتى جداگانه براى اهل بيت و ائمه عليهم السلام است . اميدواريم انشاء الله تعالى خداوند بر همه

گويندگان مذهبى و ذاكران اهل بيت عصمت و طهارت توفيق عمل كرامت فرمايد و همه را از شرور فتنه هاى آخر الزمان حفظ فرمايد .

فصل پنجم : كلمات قصار و آموزنده امام حسين عليه السلام

كلمات قصار و آموزنده امام حسين عليه السلام

مردى با حسين بن على عليه السلام برخورد در اولين كلام از حضرت احوال پرسى كرد و از خداوند براى آن جناب عافيت خواست . آن حضرت در جواب فرمود سلام قبل از سخن گفتن است ، خدايت عافيت دهد . بعد فرمود : به كسى اجازه سخن ندهيد تا سلام كند . (789)

امام حسين عليه السلام به پسرش در ضمن وصيت مى فرمايد : اى بنى اياك و الظلم من لايجد عليك ناصرا الا الله جل و عز (790)

به فرزندش امام سجاد عليه السلام فرمود : پسرم ! مبادا بر كسى كه جز خداى عزوجل در برابر تو ياورى ندارد ستم كنى .

نه ظلم كن به كسى نه به زير ظلم برو

كه اين مرام حسين است و منطق دين است

مردى به امام حسين عليه السلام عرض كرد : احسان به نا اهل ضايع خواهد شد . آن حضرت فرمود : چنين نيست ، احسان مانند باران تند است ، به نيك و بد مى رسد . (791)

به مردى كه در برابر او به ديگرى بد گفت ، حضرت فرمود : اى فلانى ! دست از غيبت بردار كه نان خورش سگ هاى دوزخ است . (792)

مبادا كارى كنى كه بعد متوجه بشوى كه بد شده است و عذر خواهى بكنى ، زيرا مومن نه بد مى كند و نه عذر مى طلبد . و منافق هر روز بد مى كند و عذر مى خواهد . (793)

سلام كردن

هفتاد حسنه دارد ، شصت و نه از آن سلام كننده و يكى از آن جواب گو است . (794)

بخيل كسى است كه به سلام كردن بخل ورزد . (795)

عبادت كنندگان به خدا سه دسته هستند :

1 - گروهى خداوند را به انگيزه نيل به پاداش و دست يافتن به نعمت هاى نامحدودش بندگى مى كنند ، اين نوع عبادت ، شايسته سوداگران سودجو است .

2 - بعضى خداوند را از ترس عذاب عظيمش مى پرستند ، اين عبادت نيز در خور بردگان زر خريد است .

3 - كسانى كه خداوند را به منظور شكر گزارى و اداى يك وظيفه انسانى عبادت مى كنند ، اين عبادت احرار و آزادگان است و چنين عبادتى افضل و برتر از تمام عبادات است . (796)

يابن آدم انما انت ايام كلما مضى يوم ذهب بعضك

اين انسان ، تو مجموعه روزها هستى ، هر روزى كه مى گذرد قسمتى از وجود تو رفته است . (797)

عمروعاص روزى به امام حسين عليه السلام عرض كرد : چرا شما بنى هاشم كم اولاد هستيد و ما بيشتر اولاد داريم ؟ حضرت در جواب فرمود :

بغاث الطير اكثرها فراخا

و ام الصقر مقلاه نزور (798)

مرغ هاى بى هنر اولاد زياد دارند ولى باز شكارى كم اولاد است . عرض كرد : چرا سبيل هاى ما زودتر از سبيل هاى شما سفيد مى شود ؟

فرمود : زنان شما دهان بدبو دارند و سبيل شما را سفيد مى كنند .

عرض كرد : چرا ريش هاى شما پر است و ريش هاى ما كم پشت ؟ فرمود :

و

البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الانكدا (799)

زمين شوره زار كم حاصل است ، اما زمين پاكيزه پرحاصل . معاويه كه در آن مجلس بود ، عمرو عاص را قسم داد كه ساكت باش ، اين پسر على بن ابيطالب است . مردى به امام حسين عليه السلام عرض كرد : اى پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله من مردى گناهكارم و توانايى آن را ندارم كه دست از معصيت بكشم ، مرا موعظه كن . حضرت فرمود : پنج كار بكن و هر چه مى خواهى گناه كن : اول آن كه روزى خدا را مخور و هر چه مى خواهى گناه كن . دوم اين كه از ولايت و مملكت خدا بيرون برو و هر چه مى خواهى گناه كن . سوم اين كه جايى مسكن گزين كه خداوند تو را نبيند ، سپس هر چه مى خواهى گناه كن .

چهارم : اين كه چون ملك الموت مى خواهد روح تو را از بدنت جدا كند ، او را از خويش بران و هر چه مى خواهى گناه بكن .

پنجم : اگر هنگامى كه مالك دوزخ تو را به سوى آتش مى برد مى توانى از گفته اش سرپيچى كن ، هر چه مى خواهى گناه كن . (800)

امام حسين عليه السلام عرض مى كرد : خداوندا ، تو مى دانى آنچه (در مبارزه با اين جمعيت ستمگر) از من صادر شد نه به خاطر علاقه به حكومت و دستيابى به قدرت و مقام بود ، و نه براى بهره گيرى از مال و ثروت دنيا

، بلكه براى اين بود كه نشانه هاى آيين تو را در همه جا ببينم ، و اصلاح را در تمامى شهرها مشاهده كنم ، و بندگان ستمديده تو از بند ستم رهايى يابند و در امن و امان زندگى كنند ، و واجبات و احكام و دستورهاى تو همه جا اجرا گردد . (801)

يحيى بن نعمان مى گويد : من در خدمت امام حسين عليه السلام بودم . مرد عربى وارد شد كه صورت خود را بسته بود . سلام كرد . حضرت پاسخ داد . عرب گفت : اى پسر پيغمبر ، سوالى دارم . فرمود : بگو . عرض كرد ميان ايمان و يقين چه قدر است ؟ فرمود : چهار انگشت . عرض كرد : يعنى چه ؟ فرمود : ايمان آن است كه مى شنويم و يقين آن است كه مى بينيم و ميان چشم و گوش چهار انگشت است .

عرض كرد : فاصله مشرق و مغرب چه مقدار است ؟ فرمود : به قدر يك روز آفتاب عرض كرد : عزت مرد در چيست ؟ فرمود : بى نيازى از مردم . عرض كرد : قبيح ترين كارها چيست ؟ فرمود : فسق از پير و تندى و بى حوصلگى از پادشاه و دروغ از شخص بزرگ و نظر تنگى و بخل از ثروتمند و حرص دنيا از عالم . (802)

اين بخش را با يكى از فرمايش هاى گرانمايه اميرالمومنين على عليه السلام خاتمه مى دهيم . على عليه السلام فرموده است :

قوام الدين باربعه : بعالم ناطق مستعمل لعلمه ، و بغنى لايبخل بفضله على اهل

الدين (دين الله - خ ل ) و بفقير لايبيع آخرته بدنياه ، و بجاهل لا يتكبر عن طلب العلم (803)

پايدارى دين به چهار كس است : دانشمندان سخنورى كه به علم خود عمل كند . ثروتمندى كه مازاد دارايى را از اهل دين دريغ نكند . فقيرى كه آخرتش را به دنيا نفروشد ، نادانى كه از تحصيل علم تكبر نورزد . دنيا به قهقرا بر گردد . در اين حال بسيارى مساجد و كثرت افرادى كه در آنها رفت و آمد كنند شما را نفريبد . عرض شد : يا على ، در اين وقت چگونه بايد زندگى كرد ؟ فرمود : در ظاهر با مردم معاشرت كنيد (يعنى با افراد بى دين و . . . ) در باطن از آنها كنار باشيد . خداوند انشاء الله همه مسلمين را از خطا و لغزش حفظ فرمايد ، و ما را به دوستى على و آل على عليه السلام زنده بدارد و بميراند . الحمدلله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا ، و صلى الله على سيدنا و نبينا خاتم الانبياء و المرسلين ، محمد و آله الطاهرين و سلم تسليما . 17 ربيع الاول 1397 قمرى مطابق 17 اسفند 1355 شمسى

قم - حرم اهل بيت عليهم السلام

على ربانى خلخالى .

پي نوشتها

پي نوشتها 1

1- ديوان اقبال ، ص 72.

2- ابوالشهداء، ص 3.

3- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 267 به نقل از ابوالشهداء ص 1 و 77.

4- كامل ابن اثيره ج 3 ص 317.

5- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 275.

6- الشيعه و الحاكمون ، ص 75.

7- عايشه

در دوران معاويه ، ص 125.

8- امام على ، ص 212.

9- خصال صدوق ، ج 1 ص 185.

10- الغدير، ج 10، ص 184.

11- حياة الحسن ، ج 2 ص 130.

12- الغدير ج 10 ص ، 190.

13- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص 85، نقل از استيعاب ، ص 87، اصابه ، ج 2، ص 172.

14- مروج المذهب مسعودى ، ج 3، ص 6و 7، الغدير، ج 10، ص 183.

15- با استفاده از مقدمه فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص 12.

16- مجمع البيان ، ج 5، ص 474.

17- فلسفه شهادت ،از استاد ناصر مكارم شيرازى .

18- احقاق الحق ، ج 11، ص 65، مناقب شهر آشوب ، ج 4، ص 48.

19- در شب بدر حضرت رسول اكرم به اصحاب فرمود كيست برود امشب برود براى ما از چاه آب بكشد و بياورد؟ اصحاب سكوت كردند و هيچكدام اقدام بر اين كار نكردند، حضرت اميرالمومنين عليه السلام مشكى برداشت به طلب آب بيرون رفت ، آن شب شبى بود سر و باد مى آمد و ظلمت داشت پس رسيد، به چاه آب و آن چاهى بود بسيار گود و تاريك ، آن حضرت دلوى نيافت تا از چاه آب بكشد لاجرم به چاه پايين رفت و مشك را پر كرد و بيرون آمد، ناگاه باد سختى برخورد و با آن حضرت كه آن جناب از سختى آن نشست تا برطرف شد پس برخاست و حركت فرمود، ناگاه باد سختى ديگرى مانند آن آمد، آن حضرت نشست تا او نيز در شد، ديگر باره خواست برود مرتبه سوم نيز به همان نحو بادى رسيد و آن

حضرت نشست و چون رد شد برخاست و خود را به حضرت رسول ص لى الله عليه و آله رسانيد، حضرت پرسيد: يا اباالحسن براى چه دير آمدى ؟عرض كرد: سه مرتبه بادى به من رسيد و بسيار سخت بود و مرا لرزه فرا گرفت و مكثم به جهت برطرف شدن آن بادها بود فرمود: آيا دانستى آنها چه بود يا على ؟ عرض كرد: نه فرمود: آن اول جبرئيل بود با هزرا فرشته كه بر تو سلام كرد و سلام كردند ، و ديگرى ميكائيل بود با هزار فرشته كه بر تو سلام كرد و سلام كردند، و پس از آن اسرافيل بود با هزار ملائكه كه سلام كرد بر تو و سلام كردند و اينها فرود آمدند به جهت مدد ما مرحوم محدث قمى مى فرمايد: كه اشاره به همين است قرآن آن كسى كه گفته از براى اميرالمومنين على عليه السلام در يك شب سه هزار و سه مقبت بوده .

(مفاتيح الجنان ، ص 380، چاپ انتشارات پيام آزادى )

20- سوره هود آيه 88.

21- كافى ، ج 1، ص 463.

22- منتهى الامال ، ج 1، ص 281.

23- منتهى الامال ، ج 2 ص 432.

24- اعيان الشيعه ج 4، ص 95.

25- امالى صدوق ، ص 82.

26- احقاق الحق ، ج 10، ص 490، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 26.

27- مقتل خوارزمى ، ج 1 ص 88.

28- منتهى الامال ، ج 1، ص 206.

29- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 58.

30- انوار البهيه ، ص 44.

31- اثبات الوصيه ، ص 125، مدينة المعاجز، ص 237 (چاپ قديم

).

32- منتهى الامال ج 1، ص 206.

33- جلاء العيون ، ص 305.

34- با استفاده از مقدمه معجزه تاريخ امام عظيم حسين بن على عليه السلام از علامه كمره اى .

35- عنصر شجاعت ، ج 6 با عنوان معجزات تاريخ ، ص 462 .

36- عنصر شجاعت ، ج 6، ص 462.

37- بانوى اسلام ، ص 125.

38- فضائل الخمسه ، ج 3 ص 200.

39- بانوى نمونه اسلام ، ص 125.

40- مجموعه انوار علمى معصومين عليهم السلام از حاج شيخ على فلسفى ، ص 193.

41- ينابيع الموده ، چاپ اسلامبول ، ص 318، منتخب طريحى ، ص 169.

42- لهوف ، ص 12، احقاق الحق ، ج 11، ص 397.

43- اعيان الشيعه ، چاپ دمشق ، ج 4، ص 94.

44- عنصر شجاعت و معجزه تاريخ ، ج 6 ص 461.

45- عنصر شجاعت ، ج 1 ص 7.

46- جنات الخلود، ص 23.

47- ينايبع المودة ، ص 445، مقتل خوارزمى ، ص 249.

48- ينابيع الموده ، باب 77، ص 445.

49- ابن عباس مى گويد: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: من و على و حسن و حسين و نه نفر از اولاد حسين ، پاك ومعصوم هستيم .

50- سوره مائده آيه 12.

51- سوره اعراف ، آيه 160.

52- منتخب التواريخ ، ص 136.

53- شيخ بهايى .

54- فضائل الخمسه ، ج 2 ص 45.

55- سوره احزاب ، آيه 33.

56- بررسى مسائل كلى امامت ، ص 208، سوره احزاب ، آيه 6.

57- منتخب التواريخ ، ص 192.

58- سوره احزاب ، آيه 34.

59- از نظر سنيان ، 41 روايت نقل شده است : غاية المرام ، ص 287.

60- از

نظر شيعه 34 حديث نقل شده است : غاية المرام ، ص 292.

61- براى توضيح بيشتر به صفحات بعد همين كتاب مراجعه شود كه مخالفان پنج نور الهى را معرفى نموده ايم .

62- مجمع الزوائد ، ص 167.

63- مسند احمد حنبل ، ج 6،ص 304، تفسير برهان ، ج 3، ص 319، النص و الاجتهاد ص 101.

64- شبهاى پيشاور،ص 608.

65- درر السمطين ، ص 239.

66- غاية المرام ، ص 286.

67- مجمع البيان ، ج 8، ص 356.

68- احقاق الحق ، ج 9 ، ص 297.

69- الغدير، ج 3، ص 173، فضائل الخمسه ، ج 1، ص 208.

70- و لاءها ولايتها، ص 37.

71- مناقب المرتضوى ، ترمذى كشفى ، ص 205.

72- كافى ج 1، ص 221.

73- ولاءها و ولايتها، ص 38.

74- كامل بهائى ، عماد الدين طبرى ، ج 1،ص 88.

75- ينابيع الموده ، ص 5.

76- نهج البلاغه ، خظبه 232

77- بررسى مسائل كلى امامت ، ص 209، به نقل از غاية المرام ، ص 293.

78- چهره هاى درخشان اهل بيت عليهم السلام ، ص 43.

79- سوره آل عمران ، آيه 61.

80- فروغ هدايت ، ص 221.

81- مناقب ، ج 3، ص 370، منهج ، ج 2، ص 24، كفاية الخصام ، ص 392.

82- احقاق الحق ، ج 9، از ص 70 تا 1 مفصلا بيان شده است .

83- كنيه حضرت امير المومنين عليه السلام بوده است .

84- اين جنگ ، جنگ تبوك بود، پيغمبر صلى الله عليه و آله هنگام عزيمت از مدينه ، على عليه السلام را به جاى خود در مدينه منصوب كرد و فرمود: تو نسبت به من مانند هارون نسبت به

موسى هستى يعنى وزير و جانشين من هستى .

85- فروغ هداست ، ص 221 به نقل از خصائص نسائى ، ص 32، كنز العمال ، ج 6 ص 405.

86- كشاف ، ج 1، ص 134، جواهر طنطاوى ، ج 2، ص 119.

87- فروغ هدايت ، ص 220

88- اليمزان ، ج 3، ص 246، برهان ، ج 1، ص 179: عياشى ، ج 1، ص 177، مجمع البيان ج 3، ص 452.

89- احقاق الحق ، ج 9 ، ص 110، بحار ج 9، ص 49.

90- مناقب ابن شهر آشوب ،ج 3، ص 373 .

91- نور الثقلين ، ج 5، ص 470، تفسير گارز، ج 10، ص 240.

92- احقاق الحق ، ج 9، ص 110.

93- احقاق الحق ، ج 9، ص 11، فضائل الخمسه ، ج 1، ص 255.

94- نور الثقلين ، ج 5، ص 474.

95- براى اين كه زياد وقت خوانندگان را نگرفته باشيم از نقل شعرهاى عربى خوددارى شد.

96- احقاق الحق ، ج 9 ، ص 116.

97- احقاق الحق ، ج 9، ص 111.

98- تفسير نور الثقلين ، ج 5، ص 470، كشف الغمة ، ج 1، ص 414.

99- سوره فجر، آيه 28.

100- قمققام زخار، چاپ قديم ، ص 84.

101- سوره شورى آيه 23.

102- حديقه الشيعه ، ص 54، احقاق الحق ، ج 9، ص 2 - 101، در رالسطين ، ص 18، فضائل الخمسه ، ج 1 ص ، 259.

103- سوره آل عمران ، آيه 32.

104- پاسداران وحى ، ص 179، از لواعج الاشجان ، ص 136.

105- فضائل الخمسه ، ج 1 ص ، 288، به نقل از در المنثور.

106- احقاق الحق ، ج

9، ص 107، نورالثقلين ، ج 5، ص 192.

107- سوره نساء آيه 62.

108- كافى ، ج 1، ص 286، غاية المرام ، ص 229.

109- نور الثقلين ، ج 5، ص 6.

110- نور الثقلين ، ج 5، ص 190.

111- نور الثقلين ج 5، ص 190.

112- مناقب ، ج 3، ص 380.

113- منهج الصادقين ، ج 10، ص 230.

114- سوره نجم ، آيه 3و 4.

115- نورى كه تا ابد مى تابد، ص 9.

116- كامل الزيارت ، چاپ نجف ، ص 52،كنز العمال ، ج 6 ص 220، مقتل خوارزمى ج 1، ص 66 ، فصول المهمه ، ص 17، امامى مرتضى ، ج 1، ص 219، فضائل الخمسه ، ج 3، ص 292، ملحاقات احقاق الحق ، ج 11، ص 265 - 279 به 65 طريق از اهل سنت نقل كرده است .

117- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 3، ص 381.

118- احقاق الحق ، ج 10 ص 637.

119- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص 72 .

120- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص 72.

121- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص 72 .

122- ناسخ التواريخ ، ج 1، ص 49، جلد سيدالشهداء، مدينة المعاجز، ص 261،فضائل الخمسه ، ج 3، ص 259.

123- در مكتب اهل ببيت ، ص 117.

124- در مكتب اهل بيت عليهم السلام ، ص 128.

125- در مكتب اهل بتى عليهم السلام ، ص 129.

126- احقاق الحق ، ج 10 ص 534.

127- ينابيع المودة ، باب 45، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج 2، ص 27.

128- احقاق الحق ، ج 10 ص 534.

129- كامل الزيارت چاپ نجف ، ص 52، امالى الصدوق

، ص 85، ينابيع المودة ص 166 ، احقاق الحق ، ج 10، ص 595 - 626 ارشاد مفيد، ص 180.

130- خصائص اميرالمومنين عليه السلام ، ص 37.

131- بانوى نمونه اسلام ، ص 117.

132- بانوى نمونه اسلام ، ص 117.

133- ينابيع الموده ، ج 1، ص 42، سنن ترمذى ، ج 13، ص 248، سنن ابن ماجه ، ج 1، ص 65، مسند احمد حنبل ، ج 2، ص 442، النص و الاجتهاد، ص 101.

134- ناسخ ، ص 115، بحار، ج 10، ص 8، كامل الزيارت ، ص 52، مناقب ، ج 3، ص 381.

135- نورى كه تا ابدى مى تابد، از نشريات حسينيه آيت الله العظمى مرعشى نجفى ، ص 9 .

136- خصال صدوق ، ج 2، ص 433.

137- كشف الغعمه ، ج 2، ص 239.

138- قمقام زخار، ص 454 .

139- خصال ، ص 286.

140- خصال ترجمه كمره اى ، ص 143.

141- ناسخ ، ج 6، ص 19.

142- احقاق الحق ، ج 10، ص 632، ارشاد مفيد، ص 249، مناقب ، ج 2، ص 224، فضائل الخمسه ، ج 2، ص 218.

143- منهاج السرور، ص 13.

144- سوره احزاب ، آيه ؟

145- راه و روش ما، ص 28.

146- راه و روش ما، ص 36.

147- راه و روش ما، ص 34.

148- داستان راستان ج 1، ص 28.

149- انقلاب مقدس حسين عليه السلام ، ص 121.

150- اعيان الشيعه ، ج 4، ص 110، قمقام ، ص 350، سمو المعنى ، ص 161.

پي نوشتها 2

151- كشف الغمه ، ج 2، ص 207.

152- صلح امام حسين عليه السلام ، ص 44.

153- جلاء العيون ، ج 2، ص 460 .

154- مناقب

، ج 3، ص 400.

155- داستان راستان ، ج 2، ص 96 .

156- كشف الغنمه ، ج 7، ص 195 ، احقاق الحق ، ج 11، ص 445.

157- سياسيت حسينى ، چاپ تبريز، ص 33.

158- احقاق الحق ، ج 11، ص 441.

159- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 157.

160- مننتهى الامال ، ج 1، ص 210.

161- منتهى الامال ، ج 1، ص 210، سوره انعام ،آيه 124.

162- احقاق الحق ، ج 11، ص 424.

163- در مكتب اهل بيت ، ص 131، لولو و مرجان ، ص 44.

164- تحف العقول ، ص 252.

165- راهنماى بهشت ، ج 1، ص 204.

166- احقاق احق ، ج 9، ص 309، ينابيع المودة ، ص 35.

167- شيعه در اسلام ، ص 116.

168- ر ك : ينابيع الموده ، ص 311 - 318، احقاق الحق ، ج 9، ص 309 308.

169- فصول المهمه ، ص 25، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ص 27.

170- غياية المرام ، ص 211 .

171- غاية المرام ، ص 217 ./

172- فروغ هدايت ، ص 79.

173- فضائل خمسه ، ج 2، ص 56.

174- على و پيامبران ، ص 28.

175- حروفى كه در ميان پرانتز حروف عبرانى نوشته شده صداهاى مختلف يا صداى واحد هر يك از حروف عبرانى است (مترجم ).

176- براى كسب اطلاع بيشتر در اين باره مراجعه شود به كتاب :

(IALAM OF STORIES WONDERFUL) چاپ لندن ، ص 249.

177- براى اطلاع بيشتر در اين زمينه ، مراجعه شود به مجله الاسلام ، چاپ دهلى ، فوريه 1927 و مسلم كرانيكل ، چاپ لندن ، 30 دسامبر 1926 م .

178- شعر از آقاى صادق تهرانى

.

179- اينچ تقريبا معادل دو نيم سانتى متر است

180- در اثر پريدگى حروف ، يقين ندارم نام هاى مذكور در اين صفحه را كاملا صحيح نوشته باشم علاوه بر اين اردو زبانان ، برخى از الفاظ را غير از ما استعمال مى كنند، مانند بانك و سانسكريت كه نزد آنان بينك و سنكريست استعال مى شود مترجم .

181- زبان رايج در زمان حضرت نوح عليه السلام و تا چندى پس از آن زبان سامى يا سامانى بود و زبان هاى عبرانى ، سريانيت قيهانتى ، عربى و غيره ، از شاخه هاى مختلف همان زبان است اولاد حضرت نوح عليه السلام و معاصر آنان و نسل ايشان در هر سرزمينى كه سكونت گزيدند و آن جا را آباد كردند همان زبان سامى را كه همراه با تغيير معمولى بود رواج دادند، و رفته رفته ، همان زبان ها ترقيب كرده به شكل جديدى در آمد.

محققان خط شناس و عالمان زبان هاى باستانى و تاريخ نگاران كاوشگر چنين دريافته اند كه زبان تركى ، فارسى زندى ، پازندى ، سانسكريت و غيره نيز از شاخه هاى زبان سامانيى است صرف نظر از ادعاى اين كه عربى و سانكسريت قديم ترين زبان هاست و قطع نظر از اين كه محققان بريتانيا مى گويند:

زبان انگليسى سر منشاء زبان ها است زبان سامانى منشاء پيدايى و مصدر اكثر زبان هاست و رسم الخط آن در هر عصر دگرگونى يافته و شكل عجيب و غريبى به خود گرفته است . (مولف )

182- ماهنامه ، مسكو نوامبر 1935 م مجله mirror -28weekly . دسامبر 1953 روزنامه الهدى قاهره ، 31 مارس

1945 م .

183- ماهنامه Bartania چاپ لندن ، ژانويه 1954 م

184- اسلام شناسى ص 145 از آية الله حاج شيخ ابوطالب تجليل تبريزى .

185- تحقيقى كوتاه درباره شيعه ، ص 36.

186- تحقيقى كوتاه درباره شيعه از علامه محقق حاج شيخ يحيى نورى ، ص 37.

187- شيعه در اسلام ، ص 115، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ص 27، احقاق الحق ، ج 9، ص 270 - 293 با مختصر تفاوت .

188- مدينة المعاجز، ص 260، چاپ قديم .

189- وقايع الايام ، ص 371.

190- لو لو و مرجان ، ص 48.

191- دمعة الساكبه ، ص 270

192- فوائد المشاهده ، ص 192.

193- مجالس المواعظ، ص 82 .

194- السياسة الحسينية ، ص 24.

195- انقلاب مقدس .

196- گفتار عاشورا، ص 176.

197- قيام و انقلاب مهدى عليه السلام ، ص 126.

198- اعيان الشيعه ، ج 4، ص 134.

199- ترجمه : زيارت عاشورا از على كاظمى .

200- سوره توبه ، آيه 52.

201- سوره نساء آيه 72.

202- شهيد آگاه ، ص 39.

203- يزدان به حروف ابجد 72 است .

204- شعر از علامه اقبال پاكستانى .

205- مكتب اسلام ، س 10، ش 40

206- درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت ، ص 441.

207- درسى كه حسين به انسانها آموخت ، ص 441 - 443.

208- همان مدر؟

209- درسى كه حسين به انسانها آموخت ، ص 441 .

210- درسى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت ، ص 441.

211- نورى كه تا ابد مى تابد، ص 34.

212- شعر از خوشدل تهرانى .

213- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 440

214- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 441.

215- البته به عقيده

ما مسلمين و به تصريح آيه 156 سوره نساء، حضرت عيسى عليه السلام مصلوب و مقتول نگرديده : (و ما قتلوه و ما صلبوه و لكن شبه لهم و ان الذين اختلقوا فيه لقى لقى شك منه ما لهم به من علم الا اتباع الظن و ما قتلوه يقينا بل رفعه الله اليه ) عيسى بن مريم را نه كشتند و نه به دار كشيدند بلكه امر به آنها مشتبه شد و همانا آنان كه درباره او عقايد مختلف اظهار داشتند از روى شك و ترديد سخنى گفتند و عالم به آن نبودند جز آن كه از پى گماى خود مى رفتند و به يقين (شما مومنين بدانيد ) كه مسيح را نكشتند بلكه خدا او را به سوى خود بالا برد .

216- شبهاى پيشاور، ص 548.

217- فضل الله صلواتى (طوفان ).

218- شيعه در اسلام ، ص 110.

219- تحف العقول ، ص 463.

220- ترجمه اثبات الوصيه ، ص 371.

221- كافى ج 1، ص 257.

222- آية الكرسى ، ص 341، به نقل از اسدالغابه ، ج 4، ص 169.

223- آية الكرسى ، ص 332.

224- آية الكرسى ، ص 235.

225- ناسخ امام حәʙƠعليه السلام ، ج 4، ص 62.

226- پاسداران وحى ، ص 255.

227- آية الكرسى ، ص 340

228- سوره يس ، آيه 12.

229- ينابيع الموده ، ص 72.

230- سوره جن آيه 226.

231- سوره بقره آيه 195 .

232- سوره آل عمران ، آيه 145.

233- روح المعانى ، ج 26، ص 66 از تاريخ ابن الوردى ، و الوافى بالوفيات .

234- سيرى در شهادت سالار شهيدان حسين عليه السلام ، ص 295.

235- حكومت اسلامى ، ص 68.

236- ناظره

زاده كرمانى .

237- سرمايه سخن ، ج محرم ، مرحوم دكتر آيتى بيرجندى ، ص 150.

238- منتخب التوايخ ، ص 298.

239- منتخب التواريخ ، ص 229.

240- وقايه الايام خيابانى ، ص 142.

241- زندگانى قمر بنى هاشم ، عماد زاده ، ص 214.

242- موسوعة العتبات المقدسه ، قسم كربلا ، ص 9.

243- همان ، ص 9.

244- مدينة الحسين ، ص 11.

245- همان ، ص 1.

246- نهضة الحسين عليه السلام ،ص 66.

247- نهضة الحسين عليه السلام ، ص 58

248- ديوان السيد الحميرى ، ص 58

249- ديوان سيد رضى ، ج 1، ص 44.

250- بلاغة الحسين عليه السلام ، خطبه 23، ص 144، نقل از لهوف سيد ابن طاووس ره .

251- شهر حسين عليه السلام ، ص 12.

252- بعضى شفيه نقل كرده اند، بنگريد: تراث كربلا، ص 20.

253- تراث كربلاء، ص 21، 20، 19.

254- شهر حسين عليه السلام ، ص 7.

255- برخلاف ذهنيت رايجى كه ما ايرانيان از كوفه داريم و با بعضى شعارها و ضرب المثل هايى از قبيل الكوفى لا يوفى .. كه آن را هميشه ابراز مى كنيم ، كوفه پايگاه حكومت عدل مولا على عليه السلام و نخستين حوزه علميه شيعه و مركز بسيارى از قيام هاى بزرگ شيعى بوده است .

256- متوكل عباسى ، هفده با قبر امام حسين ( عليه السلام ) را تخريب كرد ولى باز توسط پيروان اهل بيت باز سازى شد.

257- سيماى كربلا 132 به نقل از تاريخ كربلا نوشته عبدالجواد كليد دار، باب پنجم ، ص 191 - 251.

258- محن الابرار، ص 38، اربلى در كشف الغمه ، ج 2، ص 237 اين شعر ار نقل كرده است

.

259- سوره بقره ، آيه 35.

260- ينابيع المودة ، باب 24، ص 95، حقاق الحق ، ج 9، ص 102، فضائل الخمسه ، ج 1، ص 170، الغدير ج 7، ص 235، و فضائل الخمسه ، ج 1، ص 170، اثبات الوصية ، چاپ قديم ، ص 7.

261- وقايع الايام خيابانى ، ص 149.

262- محن الابرار (ترجمه جلد دهم بحار )، ص 48.

263- همان ، ص 34.

264- وقايع الايام ، ص 152.

265- كشف الغمه ، ج 2، ص 179، دمعه الساكبه ، ص 272.

266- محن الابرار، ص 49.

267- وقايع الايام خيابانى ، ص 155.

268- الدار المنفصود، ص 151.

269- نفس المهوم ، ص 20.

270- نفس المهوم ، ص 20.

271- وقايع الايام خيابانى ، ص 160.

272- مقتل خوارزمى ، چاپ نجف ، ص 163، ينابيع الموده ، چاپ مصر، ص 319، اعيان الشيعه ، ج 4، ص 137، احقاق الحق ، اين حديث را به 190 طريق از كتب اهل سنت نقل كرده است .

273- احقا الحق ،ج 11 ،ص 360 .

274- ترجمه لهوف ، زنجانى ، ص 18.

275- ترجمه لهوف ، زنجان ، ص 21.

276- شبهاى پيشاور، ص 535.

277- راه و روش ما، ص 123، مجمع الزوائد، ج 9، ص 188، الصواعق ، ص 115، خصائص ، ج 2، ص 125، كنز العمال ، ج 6، ص 223، جوهرة الكلام ، ص 1117.

278- كافى ، ج 1، ص 464، خصائص الحسينه ، ص 208.

279- عنصر شجاعت يا هفتاد دو تن ، يك تن .

280- نفس المهموم ، ص 19.

281- مسيب در جنگ بر يرموك جزء شصت نفرى است كه داوطلبانه به جنگ شصت هزار نفر عرب

انصارى غسان رفتند و نيز در دولت حقه على عليه السلام نام او جزو امراء عراق زياد ذكر مى شود.

282- احقاق الحق ، ج 11، ص 363.

283- اعيان الشيعه ، ج 4، ص 139.

284- وسائل الشيعه ، ج 1، ص 159، احقاق الحق ، ج 11، ص 323.

285- فلسفه انقلاب حسين ، ص 46، ينابيع الموده ، ص 320، و احقاق الحثق ، ج 8، ص 147.

286- منتهى الامال ، ص 334.

287- گروه رستگاران ، ج 2، ص 432، شبهاى پيشاور، ص 939.

288- قمقام زخار، چاپ اسلاميه ، ص 117.

289- بررسى مسائل كلى امامت ، ص 305 .

290- كامل الزيارات ، ص 73.

291- كامل الزيارات ، ص 72.

292- حديقة الشيعه ، ص 501.

293- نورى كه تا ابد مى تابد، ص 25.

294- تحفة الزائر، علامه مجلسى ، چاپ سنگى .

295- بحار ، ج 98، ص 163، كامل الزيارات ، باب 49، ص 133.

296- بحار، ج 98، ص 1163 ، كامل الزيارات ، باب 20679.

297- بحار ج 98، ص 50، (ح 1 و 2 )كامل الزيارات ، باب 46، ص 128 - 129.

298- بحار ج 98 ، ص 68، كامل الزيارات ، باب 77، ص 190.

299- بحار، ج 98، ص 15، كامل الزيارات ، باب 98، ص 297.

300- بحار، ج 98، ص 142، كامل الزيارات ، باب 49، ص 133 .

پي نوشتها 3

301- بحار، ج 98، ص 36، كامل الزيارات ، باب 50، ص 135 .

302- بحار، ج 98، ص 25، كامل الزيارات ، باب 49، ص 134.

303- بحار، ج 98، ص 15، كامل الزيارات ، باب 98، ص 297.

304- بحار، ج ، 98/78، كامل الزيارات ، باب

70، ص 172 .

305- بحار، ج 98، ص 61 - 62.

306- بحار، ج 98، ص 64، امالى طوسى ، ج 1، ص 54.

307- بحار، ج 45، ص 179، كامل الزيارات ، باب 88، ص 265.

308- بحار، ج 98، كامل الزيارات ، باب 49، ص 133.

309- بحار، ج 98، ص 15، كامل الزيارات ، باب 98، ص 259.

310- بحار، ج 98، ص 16.

311- بحار، ج 98،ص 78، كامل الزيارات ، باب 44، ص 123.

312- بحار، ج 98، ص 79، كامل الزيارات ، باب 44، ص 124.

313- اين قسمت (فضائل زائر )استفاده شده از كتاب اشك روان بر اميران كاروان .

314- تحفة الزائر، علامه مجلسى ، چاپ سنگى .

315- زندگانى قمر بنى هاشم عليه السلام ، عماد زاده ، ص 215.

316- زندگانى قمر بنى هاشم عليه السلام ، عماد زاده ، ص 215.

317- زندگانى قمر بنى هاشم عليه السلام ، عماد زاده ، ص 215 .

318- زندگانى قمر بنى هاشم عليه السلام ، عماد زاده ، ص 215.

319- وقايع الايام محرم خيابانى ، ص 182 .

320- تاريخچه كربلا، ص 34.

321- تاريخچه كربلا، ص 34.

322- تاريخچه كربلا، ص 36.

323- حديقة الشيعه ، ص 498.

324- تاريجچه كربلا، ص 34.

325- تاريجچه كربلا، ص 39.

326- ينابيع الموده ، چاپ اسلامبول ، ص 337.

327- رياحين الشريعه ، ج 2، ص 303.

328- مدينة المعاجز، ص 244، ملحقات احقاق الحق ، ج 11، ص 360.

329- رياحين الشريعه ، ج 2، ص 303.

330- رياحين الشريعه ، ج 2، ص 304، ملحقات احقاق الحق ، ج 11، ص 355.

331- تاريجچه كربلا، ص 3 4.

332- معجزه تاريخ امام عظيم حسين عليه السلام ، ص 251.

333- معجزه تاريخ

امام عظيم حسين عليه السلام ، ص 251.

334- امام عظيم ، ص 252.

335- معجزه امام عظيم حسين عليه السلام ، ص 252.

336- وقايع الايام ، محرم ، خيابانى ، ص 118.

337- تاريخچه كربلا، ص 32.

338- محن الابرار، ص 35.

339- قيام و انقلاب مهدى ، شيهد مرتضى مطهرى ، ص 128.

340- مقتل جامع ، ج 2، ص 291.

341- مقتل جامع ، ج 3، ص 294.

342- مقتل جامع ، جلد 2، ص 70.

343- مقتل جامع ، جلد 2، ص 2294.

344- تاريخ كربلا، ص 30، به نقل از تحفة الزائر، علامه مجلسى ره چاپ سنگى .

345- ثمرات الحياة ، ج 3، ص 415.

346- از مفاتيح الجنان ، شيخ عباس قمى رحمة الله عليه ، ص 778، چاپ پيام آزادى .

347- مقتل جامع ، ج 2، ص 278 .

348- لو لو و مرجان ، ص 5.

349- لو لو و مرجان ، چاپ تهران ، ص 38.

350- نفس المهموم ، ص 17، جلاء اليعون ،ص 306.

351- راه و روش ، ص 174.

352- كشف الغمه ، ج 2، ص 243.

353- پيشواى شهيدان ، ص 418.

354- حديقة الشيعه ، ص 501 .

355- مدينة المعاجز، ص 238، كامل الزيارات ، ص 91.

356- منتهى الامال ، ج 1، ص 446 .

357- خصائص حسينى ، ص 143.

358- مناقب ، ج 4، ص 54، مدينة المعاجز،، ص 238، خصال ، ص 1174، كامل الزيارات ، ص 91.

359- اثبات الوصيه ، ص 127، دمعة الساكبه ، ص 272.

360- نفس المهوم ، ص 287، كشف الغمه ، ج 2، ص 179، كامل الزيارات ، ص 91 .

361- اعلام الورى ، ص 219.

362- اثبات الهداة ، ج 5، ص

186 .

363- احقاق الحق ،، ج 11، ص 477.

364- احقاق الحقت ، ج 11، ص 476، كامل الزيارات ، ص 90 .

365- احقاق الحق ، ج 11، ص 480.

366- كشف الغمه ، ج 2، ص 239، اثبات الوصيه ، ص 127.

367- منتخب طريحى ، ص 227.

368- منهتى الامال ، ص 450.

369- اعيان الشيعه ، ج 4، ص 178.

370- لهوف ، ص 10.

371- اعيان الشيعه ، ج 4، ص 155.

372- مقتل جامع ، ج 2، ص 247.

373- بحار الانوار، 45 / 206

374- بحار الانوار، 27 / 300

375- مكيال المكارم ، 1 / 334

376- نفس المهموم ، ص 9

377- ازدواج در اسلام ، ص 268

378- احقاق الحق ، ج 11، ص 425

379- بلاغه الحسين ، سيد مصطفى موسوى حائرى ، ص 28

380- نفس المهموم ، ص 8

381- حديقه الشيعه ، ص 500

382- ترجمه اثبات الوصيه ، ص 311

383- البدايه و النهايه ، ص 197، مقاتل الطالبيين ، ص 120

384- بحار، ج 44، ص 325، دمعه الساكبه ، ص 273، اعيان الشيعه ، ج 4، ص 112، مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 184

385- مكتب اسلام ، ش 2، ص 12

386- اقتباس از تحقيقى كوتاه درباره شيعه ، ص 93

387- پيشواى سوم به نقل از الامامه و السياسه ، ج 1، ص 253 به بعد

388- مناقب ، ج 4، ص 82

389- اعرابى به معناى بيابان نشين آمده است .

390- محن الابرار، ص 28

391- احتجاج طبرسى ، ج 2، ص 20

392- منطق الحسين عليه السلام ، ص 122، كشف الغمه ، ج 2، ص 204

393- الزواج فى الاسلام ، ص 326

394- جلاء العيون ، ص 303

395- امير خسرو

396- كبريت

احمر، ص 345

397- تحفه ، ص 148

398- براى آگاهى بيشتر درباره صابئى ها به سه آيه ذيل و تفسير آن مراجعه شود: سوره بقره آيه 62، سوره مائده آيه 69، سوره حج آيه 17.

399- وقايع عاشورا، زندگانى سيد الشهدا عليه السلام ، ص 96

400- سوره بنى اسرائيل ، آيه 63

401- مجمع البيان ، ج 3، ص 424، تفسير نور الثقلين ، ج 3، ص 179

402- تتمه المنتهى ، ص 108

403- تتمه المنتهى ، ص 31

404- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 230

405- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 237

406- امام على عليه السلام ، ص 212

407- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص 28

408- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 237

409- فلسفه انقلاب حسين عليه السلام ، ص 80، و تتمه المنتهى .

410- حكيم سنائى

411- حكيم سنايى

412- الغدير، ج 10، ص 142، فضائل الخمسه ، ج 3، ص 243، ميزان الاعتدال ، ج 2 ص 7 و 29

413- سفينه البحار، ج 1، ص 683

414- الغدير، ج 10، ص 183

415- فلسفه انقلاب امام حسين عليه السلام ، ص 142

416- مروج الذهب ، ج 3، ص 71

417- مروج الذهب ، ج 3، ص 67

418- كامل بهائى ، ج 1، ص 188

419- كامل بهائى ، ج 2، ص 123

420- تتمه المنتهى ، ص 36، مروج الذهب ، ج 3، ص 67

421- انقلاب مقدس ، ص 11

422- كامل بهائى ، ج 2، ص 173

423- امالى صدوق ، ص 99

424- چهره خونين ، ص 368، به نقل از آثار الباقيه ، ص 319 و كتاب التعجب ، ص 46

425- ترجمه اثبات الوصيه ، ص

311

426- پيشواى شهيدان ، ص 276

427- سوره آل عمران ، آيه 163

428- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 262

429- با استفاده از نشريات حسينيه آيت الله العظمى نجفى ، سال 1393 قمرى

430- شبهاى پيشاور، ص 538

431- تحقيق درباره روز اربعين ، ص 258

432- نفس المهموم ، ص 28

433- ارشاد مفيد، ص 200

434- حوران به ضم حاء و تشديد از قراى شهر حلب در سوريه است .

435- نفس المهموم ، ص 29

436- چهره خونين ، ص 145 به نقل از مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 187

437- چهره خونين ، ص 145، به نقل از البدايه و النهايه ، ص 1438

438- چهره خونين ، ص 146

439- منتهى الامال ، ج 1 ص 297

440- منتهى الامال ، ج 1، ص 297

441- چهره خونين ، ص 149، به نقل از مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 183

442- لهوف ، ترجمه زنجانى ، ص 22

443- اعيان الشيعه ، ج 4، ص 112

444- بحار، ج 44، ص 325، دمعه الساكبه ، ص 273، جلا العيون ،

ص 180، مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 184

445- چهره خونين ، ص 150

446- تاريخ طبرى ، ج 6، ص 190

447- جلاء العيون ، ص 180، لهوف ، ص 24

448- الغدير، ج 10، ص 142

449- ارشاد مفيد، چاپ قديم ، ص 180

450- بحار، چاپ قديم ، ج 10، امالى صدوق ، ص 92

پي نوشتها 4

451- چهارده معصوم ، عمادزاده ، ج 1، ص 634 به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 4 تاريخ طبرى ، ج 6 حوادث سال 49 هجرى قمرى .

452- ارشاد مفيد، ص 202

453- ينابيع الموده ، چاپ اسلامبول ، ص

337 به نقل از مقتل ابى مخنف .

454- منتهى الامال ، ج 1، ص 299

455- سرمايه سخن ، ج محرم ، س 7

456- سوره هود، آيه 88

457- نفس المهموم ، ترجمه شعرانى ، ص 34

458- اقتباس از منتهى الامال ، ج 1، ص 300

459- سوره نساء آيه 78

460- سوره نساء آيه 154

461- منتهى الامال ، ج 1، ص 301 نفس المهموم ترجمه شعرانى ، ص 35

462- سوره قصص ، آيه 21

463- ارشاد مفيد، چاپ تهران ، ص 202 ابصار العين فى انصار الحسين ، چاپ نجف ص 4 روضه الواعظين ، چاپ قديم ، ص 147 اعيان الشيعه ، ج 4، ص 157

464- ارشاد مفيد، ص 201

465- ارشاد مفيد، ص 202

466- ارشاد مفيد، ص 202، اعيان الشيعه ، چاپ دمشق ، ج 4، ص 158، نهضه الحسين عليه السلام ، ص 30 چاپ بغداد الصار العين فى انصار الحسين عليه السلام ، ص 4

467- سوره قصص ، آيه 22

468- ارشاد مفيد، ص 202

469- ارشاد مفيد، ص 203

470- همان مصدر.

471- منتهى الامال ، ج 1، ص 302

472- ارشاد مفيد، ص 203

473- چهره خونين ، ص 169

474- ارشاد مفيد، ص 204

475- نفس المهموم ، ترجمه شعرانى ، ص 37

476- بانوى كربلا، ص 96

477- بانوى كربلا، ص 101

478- منتهى الامال ، ج 1، ص 316

479- بررسى تاريخ عاشورا، ص 83

480- منابع : تاريخ الطبرى ، 4/216، تاريخ الكوفه الحديث ، 1/55 - 106، خطط الكوفه ، 5، 7، رحله ابن جبير، 112، سفرنامه ابن بطوطه ، 213، مرقد المعارف ، 2/307 - 318، مشاهده العتره ، 186 - 187، تاريخ الكوفه ، البراقى ، 59 - 61، استفاده

شده از مقاله دانشمند محترم عبدالحسين صالحى شهيدى قزوينى .

481- اقتباس از هفتاد و دو تن ، يك تن ، عنصر شجاعت ، ص 199

482- اعيان الشيعه ، ج 3، ص 176

483- اعيان الشيعه ، ج 3، سيره الحسين عليه السلام ، ص 177

484- از حاج ميرزا محسن حالى اردبيلى .

485- عنصر شجاعت ، ج 1، ص 211

486- قمقام ، ص 353، حليه الاوليا، ج 2، ص 39، احقاق الحق ، ج 11، ص 65 مناقب ، ج 4، ص 68

487- شبهاى پيشاور، ص 537

488- سوره حج ، ص 41

489- نور الثقلين ، ج 3، ص 501

490- مجمع البيان ، ج 7، ص 87

491- بلاغه الحسين عليه السلام ، چاپ نجف ، ص 63، لواعج الاشجان ، چاپ نجف ص 72، سفينه البحار، ص 397، اسرار الشهاده ، چاپ قديم ، ص 189، كشف الغمه ج 2، ص 203، لهوف ، چاپ قديم ، ص 52، احقاق الحق ، ج 11، ص 599

492- اقتباس از جهاد و شهادت ، نوشته مرحوم آيه الله طالقانى ، ص 77

493- بررسى تاريخ عاشورا، ص 87

494- نفس المهموم ، ص 87، مناقب ، ج 4، ص 53

495- سوره بقره ، آيه 257

496- چهره زن ، ص 171

497- سياست حسينى ، ص 31

498- احقاق الحق ، ج 11، ص 69

499- پرتوى از عظمت حسين عليه السلام ، ص 320، تاريخ طبرى ، ج 4، ص 34، كامل ابن اثير، ج 3، ص 280

500- وقايع الايام محدث قمى ، ص 142

501- ناسخ ، ج 2، ص 168

502- ناسخ التواريخ ، ج 2، ص 168

503- بررسى تاريخ عاشورا، ص 110

504- سوره

بقره ، آيه 194

505- رساله الحسين عليه السلام ، ش دوم ، ص 74. 54

506- بررسى تاريخ عاشورا، مرحوم دكتر آيتى ، ص 244 به بعد، چاپ دوم ، 1347 به بعد چاپ دوم ، 1347 ش

507- همان مدرك

508- رساله الحسين عليه السلام ، ش دوم ، ص 74. 54

509- حماسه عاشورا به بيان حضرت مهدى عليه السلام ، ص 48

510- فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام مرحوم محدث قمى ، چاپ مشعل آزادى 1351، ص 128

511- كشف الغمه ، 2/47

512- مقتل الحسين عليه السلام ، مقرم ، ص 193

513- وقايع الايام خيابانى ، ص 171

514- بحار الانوار، 44/383 و 75/116، به نقل از تحف العقول

515- اين بيانات به صورت خطبه امام عليه السلام هنگام ملاقات با حر و سپاهيانش نيز آمده است كه شايد هر دو مورد صحيح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه ، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه .

516- بحار الانوار، 44/381 اللهم اجعل لنا و لشيعتنا عندك منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شى قدير

517- طبرى ايراد اين خطبه را به وسيله امام در ذى حسم ذكر كرده ، و برخى آن را پس از ورود به زمين كربلا از آن حضرت نقل كرده اند.

518- برير بن خضير از اصحاب امير المومنين عليه السلام و از شيوخ قرا در مسجد جامع كوفه از تابعين بوده است ، در زهد و طاعت ، شهره بود، و در ميان قبيله همدان شرف و منزلت والايى داشت . (وسيله الدارين ، ص 106)

519- ملهوف ، ص 32

520- مقتل

الحسين ، مقرم ، ص 194

521- دستبى ، اصل آن دشت بى ، منطقه وسيعى است بين رى و همدان ، و عموم آن را دشتابى مى گويند (الامام الحسين و اصحابه ، ص 222)

522- حمام اعين نام موضعى است در كوفه منسوب به اعين مولاى سعد بن ابى وقاص (مراصد الاطلاع ، 1/423).

523- مقتل الحسين عليه السلام ، مقرم ، ص 197. آيا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است ؟ يا باز گردم و با كشتن حسين خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم ؟ در كشتن حسين آتشى است كه نمى توان از آن گريخت ، و حكومت رى هم نور چشم من است !

524- تاريخ طبرى ، ص 409، ج 5

525- ارشاد، مفيد، 2/84

526- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسين عليه السلام ، ص 69

527- الامام الحسين و اصحابه ، 222

528- مجمع البحرين 5/461، كربل

529- تاريخ طبرى ، 5/410

530- اكنون كه در چنگ گرفتار شده ، اميد نجات دارد ولى حالا وقت فرار نيست !

531- تاريخ طبرى ، 5/411

532- بحار الانوار، 44/385

533- الاخبار الطول ، ص 253

534- نخيله محلى است در نزديكى كوفه در سمت شام كه لشكر در آنجا اجتماع مى كردند تا براى جنگ بيرون روند.

535- انساب الاشراف ، 3/178

536- انساب الاشراف ، 3/180

537- مرحوم خيابانى در وقايع الايام جريان منبر رفتن عبيدالله بن زياد را در كوفه و تحريض مردم به مشاركت در جنگ با امام حسين عليه السلام را از وقايع روز چهارم محرم ذكر كرده است .

538- از اين نقل چنين استفاده مى شود كه

در جنگ با امام عليه السلام مردم شام هم شركت داشتند.

539- الاخبار الطول ، 254

540- بحار الانوار، ج 44، ص 386

541- شبث بن ربعى گويا پيامبر صلى الله عليه و آله را درك كرده و موذن سجاح (كه ادعاى نبوت كرد) بود، سپس به اسلام بازگشت و در صفين از حضرت على عليه السلام جدا شد و به خوارج پيوست و بعد از آن توبه كرد، و از قاتلان امام حسين عليه السلام گرديد. مدائنى مى گويد: او متولى سپاهيان شام در كوفه بود. و عجلى مى گويد: شبث بن ربعى از جمله كسانى كه بر قتل على عليه السلام كمك كرده است و او از جمله كسانى است كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت نموده است . (وسيله الدارين ، 89)

542- و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون سوره بقره آيه 14

543- عوالم العلوم ، 17/237

544- نام پلى است كه مردم كوفه براى رفتن به كربلا از آن عبور مى كردند.

545- مقتل الحسين ، مقرم ، ص 199

546- ناسخ ، ج 2، ص 183

547- هفتاد و دو تن ، يك تن ، عنصر شجاعت ، ج 1، ص 409

548- ناسخ ، امام حسين عليه السلام ، ج 2، ص 183

549- الامام الحسين و اصحابه ، 230، مقتل الحسين ، مقرمت ص 201

550- مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: حسين بن على عليه السلام بر برادرش امام حسن عليه السلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گريست

، امام حسن عليه السلام از علت گريه سوال كرد، امام حسين عليه السلام فرمود: براى مصايبى كه بر تو وارد مى شود گريه مى كنم . امام حسن عليه السلام فرمود: مرا با سم شهيد خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نيست اى ابا عبدالله ، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پيامبرند و خود رابه اسلام منسوب مى كنند بر كشتن و ريختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسير و اموالت راغارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى اميه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چيز حتى و حوش و ماهيان بر تو بگريند. (ملهوف ، ص 11)

551- بحار الانوار، 44/387

552- حياه الامام الحسين عليه السلام ، 3/118

553- كامل الزيارات ، 75

554- به تحقيق كه اين گروه آگاهند در هنگامى كه آماده پيكار شوند و هنگامى كه سواران از سنگينى و شدت امر بهراسند كه من رزمنده اى شجاع و دلاورم گويا همانند شير بيشه مى باشم .

555- بحار الانوار، 44/386

556- ناسخ ، ج 2، ص 92

557- ارشاد، شيخ مفيد، 2/86

558- مرحوم خيابانى در وقايع الايام جريان حفر چاه را در پشت خيام از وقايع روز هشتم محرم ذكركرده است . (وقايع الايام ، 275)

559- مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 1، ص 244

560- كشف الغمه ، ج 2، ص 47

561- مقاتل الطالبيين ، ص 117

562- نفس المهوم ، ص 219

563- سفينه البحار، ج 2، ص 270، كلمه عمر

564- سفينه البحار، ج 2، ص 270، كلمه عمر

565- ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 82

566- عقبه

ين سمعان غلام رباب همسر امام حسين عليه السلام است ، در روز عاشوار لشكريان ابن سعد او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند، و او چون دانست كه عقبه غلام است ، امر كرد او را آزاد نمايند، و برخى از حوادث كربلا همانند اين جريان ، از او نقل شده است .

567- تاريخ طبرى ، ج 5، ص 413، كامل ابن اثير، ج 4، ص 54

568- باتوجه به اين روايت به اين نتيجه مى رسيم كه نامه عمر بن سعد افترا است به آن بزرگوار، و عمر بن سعد با اين انگيزه اين دروغ را به امام نسبت داده كه شايد عبيدالله پذيرفته و جنگ اقع نشود.

569- مقاتل الطالبيين ، 114

570- مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 1، ص 245

571- اعلام الورى ، ص 233

572- الامام الحسين عليه السلام و اصحابه ، ص 249

573- ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 89

574- سفينه البحار، ج 2، ص 123، كلمه تسع

575- خوارزمى نام اين غلام را عرفان ذكر كرده است . (مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى ج 1، ص 245)

576- كامل ابن اثير، ج 4، ص 56

577- انساب الاشراف ، ج 3، ص 184

578- اركب بنفسى انت اين تعبير امام حسين عليه السلام نسبت به برادرش عباس بنفسى انت در خور دقت است و حكايت مى كند از موقعيت و مرتبه بلندى كه آن بزرگوار نزد امام عليه السلام دارد.

579- ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 89

580- نفس المهموم ، ص 226

581- انساب الاشراف ، ج 3، ص 184

582- اعلام الورى ، ص 234

583- ملهوف ، ص 38

584- مقتل الحسين عليه السلام

، مقرم ، 212

585- ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 91

586- بانوى كربلا، ص 25

587- احتجاج طبرسى ، ج 2، ص 24

588- سرمايه سخن ، ج محرم ، ص 157، تحف العقول ، ص 245

589- مقتل خوارزمى ، چاپ نجف ، ص 237، ارشاد مفيد، ص 215، لهوف ، ص 71، ابوالشهدا، چاپ قاهره ، ص 160، ناسخ ج 6، ص 228

590- ينابيع الموده ، ص 339، منتخب طريحى ، ص 449

591- ارشاد مفيد، ص 232

592- بانوى كربلا، ترجمه آيه الله سيد رضا صدر، ص 127

593- اعلام الورى ، ص 233

594- بلاغه الحسين عليه السلام ، ص 39

595- مرجعيت و روحانيت ، ص 66 - 67

596- ناسخ امام حسين عليه السلام ، ج 2، ص 206

597- منتهى الامال ، ج 1، ص 340

598- سرمايه سخن محرم ، ص 57

599- شيعه در اسلام ، ص 136

600- اقتباس از سرمايه سخن مرحوم دكتر آيتى ، ج محرم ، ص 100

601- منتهى الامال ، ج 1، ص 650 - 657، چاپ انتشارات هجرت ، با تلخيص

602- اعلام الورى ، ص 239

603- منتهى الامال ، ج 1، ص 356

604- داستانهاى شگفت ، ص 207

605- منتهى الامال ، ج 1، ص 674

606- منتهى الامال ، ج 1، ص 661 - 681

607- منتهى الامال ، ج 1 ص 678 - 679

608- منتهى الامال ، ج 1، ص 685

609- منتهى الامال ، ج 1، ص 686

610- منتهى الامال ، ج 1، ص 686 - 687

611- منتهى الامال ، ج 1، ص 688

612- سوره احزاب ، آيه 23

613- پيشواى شهيدان ، آيه الله سيد رضا صدر، ص 407، چاپ سال 1355 شمسى

614- سوره

زخرف ، آيه 69

615- كامل الزيارات ، ص 240

616- در شناخت فرزندان و اصحاب امام حسين عليه السلام ، ص 18 تاليف علامه سيد عبدالرزاق مقرم ترجمه حسن طاهرى .

617- شعر منسوب به ناصر الدين شاه قاجار مى باشد.

618- صفدر، يعنى كسى كه صف دشمن را مى شكافد.

619- اعلام الورى ، ص 242

620- ناسخ امام حسين عليه السلام ج 2، ص 354

621- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 77

622- سوره آل عمران ، آيه 32

623- ابصار العين ، ص 50

624- نفس المهموم ، ص 170

625- گفته اند مادر جناب قاسم عليه السلام را ام ابى بكر مى گفتند و اسمش رمله بود.

626- منتهى الامال ، ج 1، ص 701

627- ياران كوچك امام حسين عليه السلام ، ص 180، به نقل از ناسخ التواريخ ج 2، ص 332

628- محن الابرار: ترجمه عاشر بحار، صفحه 279

629- ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام : ص 35

630- ابصار العين ...همان ، ص 35

631- كامل الزيارات ، به تصحيح علامه امينى ره صاحب كتاب شريف الغدير، افست چاپ نجف اشرف سال 1356 قمرى ، صفحه 257.

632- خصايص العباسيه : صفحه 119

633- شيخ طوسى از عاشيه روايت مى كند كه مى گفت : نديدم احدى را كه در گفتار و سخن شبيهتر باشد از فاطمه عليه السلام به رسول خدا صلى الله عليه و آله . چون فاطمه عليه السلام به نزد آن حضرت مى آمد او را مرحبا مى گفت و دستهاى او را مى بوسيد و در جاى خود مى نشاند و چون حضرت نيز به خانه فاطمه عليه السلام مى رفت وى بر مى خاست

و از آن حضرت استقبال مى كرد و مرحبا مى گفت و دستهاى پدر را مى بوسيد (منتهى الامال : محدث بزرگوار شيخ عباس قمى ، چاپ علميه اسلاميه جلد 1، ص 97).

634- شيخ كلينى روايت كرده از حضرت ابوالحسن ثالث امام على النقى عليه السلام كه مى گويى نزد قبر امير المومنين عليه السلام : السلام عليك يا ولى الله انت اول امظلوم و اول من غصب حقه صبرت و احتسبت حتى اتيك اليقين فاشهد انك لقيت الله و انت شهيد عذب الله قاتلك بانواع العذاب و جدد عليه العذاب جئتك عارفا بحقك مستبرا بشانك معاديا لا عدائك و من ظلمك القى على ذلك ربى انشاء الله يا ولى الله ان لى ذنوبا كثيره فاشفع لى الى ربك فان لك عند الله مقاما معلوما و ان لك عند الله جاها و شفاعه و قد قال الله تعالى و لا يشفعون الا لمن ارتضى (زيارت پنجم مفاتيح الجنان محدث قمى ، انتشارات كتابفروشى و چاپخانه محمد على علمى ص 641

پي نوشتها 5

635- سوگنامه آل محمد: محمد محمدى اشتهاردى ، انتشارات ناصر، چاپ چهارم بهار 72، به نقل از اسرار الشهاده در بندى و معالى السبطين : جلد 1، صفحه 452

636- بررسى تاريخ عاشورا: دكتر محمد ابراهيم آيتى ، چاپ دوم ، تاريخ چاپ 1347 هجرى شمسى صفحه 111 و تاريخ طبرى : جلد 4، صفحه 315.

637- خصال شيخ صدوق : جلد 1، صفحه 68 امالى صدوق : صفحه 373، بحار ج 22، صفحه 274 عوالم جلد امام حسين : صفحه 349 چاپ اول 1407 قمرى انتشارات مدرسه الامام مهدى عليه السلام ، سفينه البحار: ج 2

صفحه 155، منتخب التواريخ صفحه 257.

638- ناسخ التواريخ : جلد امام حسين عليه السلام ، جز 20، صفحه 348، چاپ افست 1351 شمسى

639- تنقيح المقال جلد دوم : آيه الله شيخ عبدالله مامقانى ، صفحه 128.

640- سوگنامه آل محمد: سفحه 299، چاپ چهارم ، به نقل از بحار: جلد 45 صفحه 66

641- چهر درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج 1، ص 12

642- در كربلا چه گذشت : ترجمه نفس المهموم ، آيت الله محمد باقر كمره اى قدس سره

643- ستارگان درخشان : جلد 15 قمر بنى هاشم عليه السلام ، صفحه 54 چاپ پنجم ، چاپ اسلاميه .

644- فرسان الهيجاء: جلد 1، صفحه 193.

645- ناسخ التواريخ : جلد 2، صفحه 196، چاپ افست سال 1351 شمسى

646- منتهى الامال ، ج 1، ص 385

647- ديوان كمپانى .

648- چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج 2، چاپ دوم ، ص 123

649- چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج 1، چاپ پنجم ، ص 123

650- عزاى امام حسين عليه السلام از زمان آدم تا زمان ما، ص 65، از آقاى شهرستانى (سيد صالح ) از انتشارات حسينيه عماد زاده .

651- رياض الانساب و مجمع الاعقاب معروف به بحر الانساب ، ص 87

652- چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج 2، چاپ دوم ، ص 123

653- منتهى الامال ، ج 1، ص 694 - 695 چاپ انتشارات هجرت ، 1377

654- منتهى الامال ، ج 1، ص 697

655- على اكبر و على اصغر شهيد، عماد زاده ، ص 49

656- زندگانى چهارده معصوم عليه السلام ، عماد زاده ، ج 1، ص 37

657-

روايت شده است زمانى كه امام حسين عليه السلام با صدايى بلند و غمگينانه ندا در داد كه : آيا ياورى هست كه مرا يارى كند؟ پايه هاى عرش خدا لرزيد و آسمانها گريستند و فرشتگان ضجه زدند و زمين پريشان شد. پس فرشتگان گفتند: پروردگارا اين حبيب تو و نور چشم حبيب توست ، به ما اجازت فرما تا به ياريش رويم . پس صحيفه اى از آسمان در دست آن حضرت افتاد و هنگامى كه به پشت صحيفه نظر فرمود، مشاهده نمود كه با خطى روشن و واضح نوشته شده است : اى حسين ! ما مرگ و شهادت را بر تو واجب ننموده ايم و تو مختارى كه انتخاب نمايى . و بدان كه مقام تو نزد ما محفوظ است و اگر بخواهى ما اين گرفتارى را از تو برطرف مى سازيم ، بدان كه همه آسمانها و زمين و جن و فرشتگان را به فرمان تو در آورده ايم هرگونه مى خواهى به آنان فرمان ده تا اين كافران و از خدا بى خبران را نابود سازند، و در آن هنگام همه آسمان و زمين پر بود از فرشتگانى كه حربه هايى از آتش در دست داشتند و منتظر فرمان امام حسين عليه السلام بودند. پس هنگامى كه مضمون نامه پروردگار خويش را دانست ، صحيفه را به آسمان پرتاب كرد و فرمود: پرودگارا! خوش دارم كه هفتاد بار يا هفتاد هزار بار كشته شوم و دوباره زنده گردم و همچنان در طاعت و بندگى و دوستى تو باشم ، و من از ادامه زندگى بعد از كشته شدن دوستانم ،

بيزارم .. تا آخرين نامه (اين قسمت پاورقى برگرفته شده از كتاب اسرار حسينيه ملا حبيب الله شريف كاشانى ، به نقل از معالى السبطين ، ج 2، ص 9

658- نفس المهموم ، ص 188

659- منتهى الامال ج 1، ص 705

660- پيشواى شهيدان ، حضرت آيه الله سيد رضا صدر، ص 411

661- كامل بهائى ، ج 2، ص 283

662- ذريعه النجاه ، گرما وردى ، ص 94، قمقام زخار، ص 235، امالى صدوق ، ص 96 لواعج الاشجان ، لهوف ، ص 75، بحار، ج 9ص 339 منطق الحسين ، ص 66 احقاق الحق ، با عبارات مختلف

663- منطق الحسين عليه السلام ، ص 179

664- منتخب التواريخ ، ص 237

665- استقامت ، ص 127

666- اقتباس از قصه كربلا، ص 326

667- از آتشكده نير تبريزى

668- مقتل ابى مخنف ، ص 90، اسرار الشهاده ، ص 424، معالى السبطين ، ج 2، ص 21 آمده است : امام حسين عليه السلام در حالى كه روى زمين افتاده بود و حدود سه ساعت از نيمروز در خون خود غوطه ور بود، رو به آسمان نموده مى گفت : پروردگارا صبر كردم بر قضاى تو، هيچ معبودى جز تو نيست ، اى فريادرس بيچارگان . (اسرار حسينيه ، آيه ملا حبيب شريف كاشانى ، ص 74)

669- منتهى الامال ، ج 1 ص 724 - 728

670- شهيد كربلا، آيه الله العظمى حاج سيدتقى طباطبائى قمى ، ج 1، ص 197

671- ياران كوچك امام حسين عليه السلام ، سيد احمد موسوى وادقانى ، ص 132، به نقل از اسرار الشهاده فاضل دربندى ص 462 و دمعه الساكبه حاج ملا باقر بهبهانى

ص 350 و معالى السبطين محمد مهدى مازندرانى ج 2 ص 31

672- اشك روان ، بر امير كاروان ، ترجمه الخصائص الحسينيه ، چاپ ششم ، ص 70

673- قصه كربلا، خطيب توانا حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ على نظرى منفرده ص 359، به نقل از نفس المهموم ، ص 347

674- اثبات الوصيه ، ص 210

675- قصه كربلا، ص 360 ما از اين كتاب شريف در وقايع و روز شمار عاشورا استفاده فراوان نموده ايم .

676- استقامت ، فقيه و عالم فرزانه آيه الله سيد رضا صدر(ره )

677- مقتل الحسين عليه السلام ، ص 364

678- قصه كربلا، ص 360 - 361

679- ستاره درخشان شام حضرت رقيه دختر امام حسين عليه السلام ، ص 201 - 202 براى آگاهى بيشتر از زندگانى كامل حضرت رقيه عليه السلام به كتاب مذكور مراجعه شود.

680- ستاره درخشان شام حضرت عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام ، ص 203

681- منتهى الامال ، ج 1 ص 731، چاپ هجرت

682- چهره خونين ، ص 345

683- چهره خونين ، ص 387، مدينه المعاجز، ص 263

684- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 13

685- بانوى كربلا، ص 140

686- وقايع الايام قمى ، ص 157

687- سرمايه سخن ، ج محرم ، ص 108 به نقل از قمقام

688- ارشاد مفيد، ص 261، اعلام الورى ، ص 250

689- اعلام الورى ، ص 246

690- كامل بهائى ، ج 2، ص 288

691- چهره درخشان حسين بن على عليه السلام به نقل از: در آستان اهل بيت عليه السلام امام حسن و امام حسين عليه السلام ، نوشته سيد محسن امين جبل عاملى (متوفى 1371 قمرى ) صاحب

كتاب اعيان الشيعه

692- ابصار العين ، 128

693- ابصار العين ، 130

694- تنقيح المقال ، 3/247

695- وسيله الدارين ، ص 297

696- حياه الامام الحسين عليه السلام ، 3/312

697- حياه الامام الحسين عليه السلام ، ج 3، ص 303

698- الملهوف ، ص 56

699- الامام الحسين و اصحابه ، 367

700- اثبات الهداه ، 2/588

701- چهره خونين ، ص 368

702- چهره خونين ، ص 387

703- منابع : بحار الانوار، 45/390 - 409، تاريخ كربلا تمام كتاب تاريخ گزيده ، 322 كربلا فى حاضرها و ماضيها (خطى )، سفرنامه ابن بطويه ، ترجمه فارسى ، 214 - 215، تاريخ العراق ، 335 - 345، تاريخ ابن الاثير، 9/102، النجوم الزاهره 4/241، نزهه اهل الحرمين ، 21، تاريخ ابن الجوزى ، 7/28، مطالب و منابع استفاده شده از مقاله دانشمند محترم عبدالحسين صالحى شهيدى قزوينى .

704- ادب الطف ، 3/103 - 107، سفر نامه ابن بطوطه ، ترجمه فارسى ، ج 1، ص 28، مشاهده العتره الطاهره ، ص 246، تاريخ جغرافيايى كربلا معلى ، 198 - 206، نظم الفاطميين و رسومهم ، ج 2، ص 128 - 129

705- منابع : اعيان الشيعه ، 1/627، مشاهده العتره الطاهره ، 83

706- تحقيق درباره روز اربعين ، ص 392

707- تتمه المنتهى ، ص 139

708- تتمه المنتهى ، ص 240

709- تتمه المنتهى ، ص 241

710- راه و روش ما، ص 257 به نقل از تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 342 و كفايه حافظ گنجى ، ص 293

711- تتمه المنتهى ، ص 241

712- امالى صدوق ، ص 79

713- روضه الواعظين ، چاپ قديم ، ص 145

714- كشف الغمه ، ج 2، ص 240

715- چهره

خونين ، ص 351

716- سوره آل عمران ، آيه 28

717- مهدى موعود، ص 1173

718- چهره خونين ، ص 375، و الدمعه الساكبه ، تظلم الزاهرا.

719- ارشاد مفيد، ص 243

720- كامل بهائى ، ج 2، ص 289

721- بانوى كربلا، ص 147

722- ارشاد مفيد، ص 244

723- سوره زمر، آيه 42

724- ارشاد مفيد، ص 414

725- بانوى كربلا، ص 148، منتهى الامال ، ج 1، ص 414

726- منتهى الامال ، ج 1، ص 725

727- قصه كربلا، ص 428 - 432. نقل از آقاى محمد على مجاهدى (پروانه ) است سيرى در ملكوت ص 396 - 400

728- قصه كربلا، ص 438 - 439

729- راقصات ، به شترانى گفته مى شود كه زائران خانه خدا را از مكه به منى و عرفات مى برند.

730- قصه كربلا، ص 439 - 442

731- سوره كهف ، آيه 9

732- منتهى الامال ، ج 1، ص 764 - 765

733- سوره شعراء، آيه 227

734- شهيد كربلا ج 2، ص 149 - 159، به نقل از زندگانى امام حسين عليه السلام عمادزاده ص 601 - 609

735- منتخب التواريخ ، ص 894

736- امالى صدوق ، ص 101 ارشاد مفيد، ص 246

737- بررسى تاريخ عاشورا، ص 219

738- تذكره ابن جوزى ، ص 150

739- ناسخ حالات امام حسين عليه السلام ، ج 3، ص 172

740- مقتل جامع ، ج 2، ص 219

741- پيشواى شهيدان ، ص 276

742- تاريخ طبرى ، ج 6، ص 26

743- سوره روم : 10

744- سوره آل عمران : 178

745- اشاره به فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه در فتح مكه رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوسفيان جد يزيد لعنه الله عليهما

مورد عفو قرار داد و آنها را آزاد نمود و فرمود: اذهبوا فاتتم الطلقاء

746- اين جمله مباركه اشاره است به هند جگر خواره كه در جنگ احد دستور داد شكم حضرت حمزه سيدالشهدا را پاره نموده و جگرش را به دندان گرفت ، خداوند در او تلخى قرار داد تا به بدن نجس او نرود

747- سوره آل عمران : 169

748- سوره مريم : 78

749- سوره فصلت : 46

750- بحار الانوار، 45/133، الاحتجاج 2/122 با كمى اختلاف

751- نعمان بن بشير، از انصار است و پدرش بشير بن سعد از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله است و او امير كوفه بود در زمان معاويه و در سال 65 در حمص به قتل رسيد.

752- قمقام زخار، 565

753- نفس المهموم ، ص 450

754- در اين خطبه آمده كه هفت عامل برترى به اهل بيت داده شده ، ولى شش خصلت بيشتر ذكر نگرديده است . در نقل كامل بهائى آمده است كه خصلت هفتم : و المهدى الذى يقتل الدجال و مهدى كه دجال را مى كشد، از ماست (نفس المهموم 450)

755- از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.

756- ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد زيرا مشعر به موضعى گفته مى شود كه داراى درخت زياد باشد، بنابراين مراد وارث دو بهشت است ، و در آيه مباركه آمده است و لمن خاف مقام ربه جنتان و ممكن است مراد از مشعر، مزدلفه باشد و آن جايى است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب روز دهم ذيحجه در آنجا وقوف مى كنند و

اين موقف از جمله مكانهاى حرم است ، و در اين صورت مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.

757- بحار الانوار 45/137، الاحتجاج 2/132 به اختصار نقل كرده است .

758- نفس المهموم 451

759- نفس المهموم 451

760- قصه كربلا، اثر ارزنده حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ على نظرى منفرد از خطباى بزرگ حوزه علميه قم ، ص 499 - 513

761- منتهى الامال ، ج 1، ص 424

762- سوره كهف ، آيه 23

763- سوره شورى ، آيه 23

764- سوره اسرا، آيه 26

765- سوره انفال ، آيه 42

766- سوره احزاب ، آيه 33

767- احتجاج طبرسى ، چاپ نجف ، ج 2، ص 33

768- منتهى الامال ، ج 1، ص 447

769- سفينه البحار: مرحوم محدث قمى ، ج 6 ص 133

770- سفينه البحار: مرحوم محدث قمى ، ج 6 ص 134

771- ترجمه مقاتل الطالبيين : صفحه 81 و 82

772- از فائز تبريزى

773- قصه كربلا، ص 545 - 547

774- چهره درخشان قمر بنى هاشم عليه السلام ، ج 1، چاپ پنجم ، ص 99- 100

775- تذكره الشهدا: ملا حبيب الله كاشانى ، ص 443

776- بانوى كربلا، ص 163

777- معالى السبطين ، ج 2، ص 36

778- بانوى قهرمان كربلا، ص 243

779- سيده زينب ، ص 21

780- سيده زينب ، ص 22

781- زينب اخت الحسين ، ص 45.

782- از عنصر شجاعت ، ج 1، ص 63

783- ر.ك . تحقيق در روز اربعين سيد الشهدا، ص 504

784- منتهى الامال ، ج 1، ص 415

785- غرر الحكم

786- نهج البلاغه ، خطبه 129

787- سوره حجرات ، آيه 4

788- اقتباس از سرمايه سخن ، دكتر آيتى بيرجندى ، ص 121

789- در مكتب اهل بيت

، ص 119

790- تحف العقول ، ص 251

791- تحف العقول ، ص 250

792- تحف العقول ، ص 250

793- تحف العقول ، ص 253

794- تحف العقول ، ص 253

795- تحف العقول ، ص 253

796- تحف العقول ، ص 246

797- مكتب اسلام ، سال 14 شماره 11

798- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 97

799- سوره اعراف ، آيه 58

800- منطق الحسين عليه السلام ، ص 235

801- از كتاب تحف العقول

802- منطق الحسين عليه السلام ، ص 226

803- خصال ، ص 190

3- ستاره درخشان شام حضرت رقيه دختر امام حسين (ع )

مشخصات كتاب

سرشناسه : رباني خلخالي علي - 1325

عنوان و نام پديدآور : ستاره درخشان شام حضرت رقيه دختر امام حسين عليهماالسلام تاليف علي رباني خلخالي مشخصات نشر : قم مكتب الحسين ع ، 1418 ه.ق = 1377.

مشخصات ظاهري : 367 ص مصور

شابك : 964-91933-2-4 12000ريال ؛ 964-91933-2-4 12000ريال ؛ 964-91933-2-4 12000ريال ؛ 964-91933-2-4 12000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : رقيه بنت حسين س ، - 61ق -- سرگذشتنامه رده بندي كنگره : BP52/2 /ر7ر2

رده بندي ديويي : 297/979

شماره كتابشناسي ملي : م 77-17845

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله ربّ العالمين و صلّى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اءعدائهم و غاصبى حقوقهم و منكرى فضائلهم و مناقبهم من الجنّ و الانس اءجمعين الى يوم الدين .

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلّم : (النجوم اءمان لا هل السماء و اءهل بيتى اءمانٌ لاُمتى)(1)

رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : (ستارگان امانند براى اهل آسمان و اهل بيت من امانند براى امتم ) .

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : (النجوم اءمان لا هل السماء ، و اءهل بيتى اءمان لا هل الا رض ، فإ ذا ذهب اءهل بيتى ذهب اءهل الا رض ) . (2)

ستارگان امانند براى اهل آسمان ، و اهل بيت من امانند براى اهل زمين ، پس زمانى كه اهل بيت من از زمين رخت بربندند ، اهل زمين هم نابود خواهند شد .

(حاكم ) ، عالم مشهور اهل سنّت ، از طريق (ابن عباس ) روايت كرده كه رسول گرامى

اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

(النجوم امان لا هل الا رض من الغرق ، و اءهل بيتى اءمان لاُمّتى من الاختلاف ) . (3)

ستارگان امانند براى اهل زمين ، از غرق شدن ؛ و اهل بيت من امان امت من از اختلافند .

اين روايت را حاكم صحيح دانسته ، و جمعى آن را از وى اخذ كرده و تصحيح او را تثبيت نموده اند .

(صبان ) در كتاب (الاسعاف ) ، بعد از ذكر اين روايت افزوده : احتمال دارد كه آية شريفة (وَ ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ اءَنْتَ فيهِمْ) (4)

(اى پيامبر ، مادامى كه تو درميان ايشان هستى ، خدا عذاب بر ايشان نازل نكند)نيز به اين معنى اشاره داشته باشد . اگر چه آية شريفه راجع به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است ، لكن اهل بيت عليهماالسلام در امان بودن ، قائم مقام آن حضرتند ، زيرا طبق بعضى از احاديث ، اهل بيت عليهماالسلام از او و او از اهل بيت عليهماالسلام است .

نيز حاكم از طريق (ابوموسى اشعرى ) از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده است كه فرمود :

(النجوم اءمان لا هل السماء ، و اءهل بيتى اءمان لا هل الا رض ، فإ ذا ذهبت النجوم ذهب اءهل السماء و إ ذا ذهب اءهل بيتى ، ذهب اءهل الا رض ) :

ستارگان امان اهل آسمان ، و اهل بيت من امان اهل زمينند ، وقتى ستارگان نابود شوند اهل آسمان هم نابود مى شوند ، و

هنگامى كه اهل بيت من از زمين رخت بربندند ، اهل زمين هم نابود خواهند شد .

بر اين اساس ، خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در هر كجا و هر زمان كه باشند ، ستارگان درخشانى هستند كه از آسمان فضيلت نور مى پاشند و مسير هدايت خلق را روشن مى سازند .

كتاب حاضر ، كه با نام (ستارة درخشان شام ، حضرت رقيه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام در برابر شما قرار دارد ، زندگينامه غمبار طفل معصوم و مظلومى است كه مطالعة آن هر سنگدلى را منقلب مى كند؛ كودكى كه با مظلوميّت خود ، در ادامه قيام خونين عاشورا ، ظالمين را براى ابد رسوا ساخته و قبر كوچك او در كنار كاخ سبز معاويه و يزيد (لعنهما الله ) ، سند جاويد مظلوميّت اهل بيت عصمت و طهارت (سلام الله عليهم اجمعين ) ، و افشاگر مظالم خاندان پليد اموى مى باشد كه قرآن كريم از آنها تعبير به (شجرة ملعونه ) (5) كرده است .

خوابيد در خرابه ، كه تا كاخ ظلم را

با نالة يتيمى خود ، زير و رو كند

براى روشنايى چشم دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و كورى ديدگان دشمنان اين خاندان ، سخن را به حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زينت مى بخشيم :

(معرفة آل محمد براءة من النّار ، و حبّ آل محمد جواز على الصراط ، والولاية لا ل محمد اءمان من العذاب ) (6)

معرفت و شناخت آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم برائت

از آتش است ، و دوست داشتن آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم برگة (عبور) از پل صراط ، و پيروى و فرمانبرى از آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم امان از عذاب مى باشد .

سبب تاءليف كتاب

تقريبا سالهاى 56-57 شمسى بود كه يكى از فرزندانم به شدّت مريض شد ، به گونه اى كه احتمال صددرصد مى رفت در آينده نقصى در بدنش به وجود آيد . پس از مراجعه به دكتر و عمل به دستورات وى ، توسّل به نازدانه حضرت سيّدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام ، حضرت رقيّه عليه السلام پيدا كرده و نذر كردم كه پس از بهبودى فرزندم ، كتابى درباره زندگانى غمبار آن نازدانه بنويسم .

الحمدلله به عنايات اين ستارة درخشان (محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم ) ، فرزندم شفا گرفت و در پى آن ، پس از مطالعات زياد و يادداشتهاى لازم از لابلاى كتب تاريخ و حديث جمع آورى شد .

مع الوصف ، توفيق چاپ آن يادداشتها فراهم نمى شد و بدينگونه مدّت زيادى از تاريخ جمع آورى يادداشتها گذشت ، تا اينكه پس از چاپ جلد اوّل كتاب (چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام ، شامل زندگانى كامل آن حضرت ، به ضميمة 240 كرامت نسبت به شيعيان ، اهل سُنّت ، مسيحيان ، كليميان و زردشتيان )

دوستداران اهل بيت عصمت و طهارت عليهماالسلام از آن كتاب ، روزى همسرم - كه خدا او و فرزندانش را از فتن و شرور آخرالزمان حفظ فرمايد- تذكّر داد كه

شما به نذر خودتان درباره حضرت رقيه عليه السلام عمل كنيد . اين تذكّر ، قبل از محرّم الحرام سال 1418 ه- . ق . صورت گرفت . شبى تصميم گرفتم كه كتاب را شروع كنم . ولى انديشة مشكلات و مخارج كار ، باز مانع شده و مرا تا سرحدّ تصميم مجدّد به انصراف موقّت از شروع كار پيش برد . در عين حال از اينكه كار ، اين همه به تاءخير افتاده و باز هم به عقب مى افتاد ، ناراحت بودم ، لذا پس از نماز صبح توسّلى نموده ، سپس براى شروع كار استخاره كردم كه مصلحت است كه نذر ادا شود يا موقّتا تعطيل گردد .

آية 31 از سورة حجّ ، هر گونه شكّ و ترديد و اضطراب را از دل زدود :

(وَلْيوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ العَتيقِ)

(و بايد كه وفا كنند به نذرهاى خود ، و بايد كه طواف كنند به خانة قديمى خدا كه خانة كعبه است ) .

همان روز شروع به كار كردم الحمدلله كار به آرامى و خوبى طى شد .

و اينك خداى بزرگ را شاكر و سپاسگزارم كه به اين كمترين ، توفيق داد كه با بضاعت كم ، گوشه اى از زندگينامه جانسوز دُرّ يتيم شام حضرت رقيّه عليهاالسلام را براى دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام بازگو كرده و پرده اى از مظلوميّت جانگداز آل الله عليهم السلام و مظالم و دشمنان آنان را به تصوير كشم و لله الحمد و له الشكر .

گشت از مرگ جگر گوشه شاه

تا ابد روى شب شام ، سياه

اميد است اين

اثر بس كوچك ، مورد قبول منجى بزرگ انسانها و منتقم خونهاى پاك ريخته شده در راه خدا بويژه خون شهيدان كربلا ، حضرت بقية الله الا عظم الحجّة بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف واقع گردد .

يازده شعبان المعظّم 1418 هجرى قمرى

مطابق 21 آذر ماه 1376 شمسى

سالروز تولد حضرت على اكبر عليه السلام

قم - حرم اهل بيت عليهم السلام

على ربّانى خلخالى

بخش اول : حضرت رقيّه عليهاالسلام در اوراق تاريخ

(قديمترين ماءخذ تاريخى دربارة حضرت رقيّه عليهاالسلام )

1 مرحوم آية الله حاج ميرزا هاشم خراسانى (متوفّاى سال 1352 هجرى قمرى ) در منتخب التواريخ مى نويسد :

عالم جليل ، شيخ محمّد على شامى كه از جملة علما و محصّلين نجف اشرف است به حقير فرمود : جدّ امّى بلاواسطه من ، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقى ، كه نسبش منتهى مى شود به سيّد مرتضى علم الهدى و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند ، سه دختر داشتند و اولاد ذكور نداشتند .

شبى دختر بزرگ ايشان جناب رقيّه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديد كه فرمود به پدرت بگو به والى بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده ، و بدن من در اذيّت است ؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند .

دخترش به سيّد عرض كرد ، و سيّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتيب اثرى نداد . شب دوّم ، دختر وسطى سيّد باز همين خواب را ديد . به پدر گفت ، و او همچنان ترتيب اثرى نداد . شب سوم ، دختر كوچكتر سيّد همين خواب را ديد و به پدر

گفت ، ايضا ترتيب اثرى نداد . شب چهارم ، خود سيّد ، مخدّره را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند : (چرا والى را خبردار نكردى ؟ !) .

صبح سيّد نزد والى شام رفت و خوابش را براى والى شام نقل كرد . والى امر كرد علما و صلحاى شام ، از سنّى و شيعه ، بروند و غسل كنند و لباسهاى نظيف در بر كنند ، آنگاه به دست هر كس قفل درب حرم مقدّس باز شد (7) همان كس برود و قبر مقدّس او را نبش كند و جسد مطهّرش را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير كنند .

بزرگان و صلحاى شيعه و سنّى ، در كمال آداب غسل نموده و لباس نظيف در بركردند . قفل به دست هيچ يك باز نشد مگر به دست مرحوم سيّد ابراهيم . بعد هم كه به حرم مشرّف شدند ، هر كس كلنگ بر قبر مى زد كارگر نمى شد تا آنكه سيّد مزبور كلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد . بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند ، ديدند بدن نازنين مخدّره ميان لحد قرار دارد ، و كفن آن مخدّرة مكرّمه صحيح و سالم مى باشد ، لكن آب زيادى ميان لحد جمع شده است .

سيّد بدن شريف مخدّره را از ميان لحد بيرون آورده بر روى زانوى خود نهاد و سه روز همين قسم بالاى زانوى خود نگه داشت و متّصل گريه مى كرد تا آنكه لحد مخدّره را از بنياد تعمير كردند . اوقات نماز كه مى

شد سيّد بدن مخدّره را بر بالاى شى ء نظيفى مى گذاشت و نماز مى گزارد . بعد از فراغ باز بر مى داشت و بر زانو مى نهاد تا آنكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند . سيّد بدن مخدّره را دفن كرد و از كرامت اين مخدّره در اين سه روز سيّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو . بعد كه خواست مخدّره را دفن كند سيّد دعا كرد خداوند پسرى به او مرحمت فرمود مسمّى به سيّد مصطفى .

در پايان ، والى تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشت ، و او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف امّ كلثوم و سكينه عليهماالسلام را به سيّد واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاج سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفى پسر سيّد ابراهيم سابق الذكر متصدّى توليت اين اماكن شريفه است .

آية الله حاج ميرزا هاشم خراسانى سپس مى گويد : گويا اين قضيّه در حدود سنة هزار و دويست و هشتاد اتّفاق افتاده است . (8)

مرحوم آيت الله سيّد هادى خراسانى نيز در كتاب معجزات و كرامات ماجرايى را نقل مى كند كه مؤ يد قضيّة فوق است . وى مى نويسد :

روى پشت بام خوابيده بوديم كه ناگهان مار دست يكى از خويشان ما را گزيد . وى Řϙјʙɠمداوا كرد ولى سود نبخشيد . آخر الا مر جوانى به نام سيّد عبدالامير نزد ما آمد و گفت : كجاى دست او را مار گزيده است ؟ چون محل مار زدگى را به او

نشان داد ، بلافاصله دستى به آن موضع زد و بكلّى محل درد خوب شد . سپس گفت من نه دعايى دارم و نه دوايى ؛ فقط كرامتى است كه از اجداد ما به ما رسيده است : هر سمّى كه از زنبور يا عقرب يا مار باشد اگر آب دهان يا انگشت به آن بگذاريم خوب مى شود . جهتش نيز اين است كه جدّ ما ، در شام موقعى كه آب به قبر شريف حضرت رقيّه افتاد جسد حضرت رقيّه عليهاالسلام را سه روز روى دست گرفت تا قبر شريف را تعمير كردند ، و از آنجا اين اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است . (9)

2 مرقدى كه داستان شگفت فوق در ارتباط با آن رخ داده است ، سابقة بناى آن دست كم به سيصد و اند سال پيش از آن تاريخ (يعنى حدود 4 قرن و نيم پيش از زمان حاضر) باز مى گردد .

عبدالوهّاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفّى به سال 397 ق ) ، در كتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى كند :

نزديك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرت رقيّه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه اين مرقد ، چنين نوشته است :

هذَا البَيْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله عليه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَيْنِ الشَّهيد ، رُقَيَّة عليهاالسلام

(اين خانه مكانى است كه به ورود آل پيامبر صلى الله عليه و آله سلم و دختر امام

حسين عليه السلام ، حضرت رقيّه عليهاالسلام شرافت يافته است ) . (10)

آيا تاريخ پيش از اين زمان (397 ق )نيز ردّپايى از رقيّه عليهاالسلام نشان مى دهد ؟ بلى :

3 مورّخ خبير و ناقد بصير ، عمادالدين حسن بن على بن محمّد طبرى ، معاصر خواجه نصيرالدين طوسى ، در كتاب پر ارج كامل بهائى نقل مى كند كه :

زنان خاندان نبوّت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد ، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهارساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود . زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست .

يزيد خفته بود ، از خواب بيدار شد و از ماجرا سؤ ال كرد . خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند . پس آن سر مقدّس را بياوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند .

پرسيد اين چيست ؟ گفتند : سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد . (11)

علاء الدين طبرى اين كتاب كم نظير را در سال 567 ه - . تاءليف كرده ، و

در نگارش آن از منابع باارزش فراوانى استفاده نموده كه متاءسّفانه اغلب آنها به دست ما نرسيده است ؛ برخى در كشاكش روزگار از بين رفته ، و برخى ديگر به دست دشمنان اهل بيت عليهم السلام طعمه حريق شده است .

مرحوم محدّث قمى (12) مى نويسد : كتاب كامل بهائى ، نوشته عماد الدين طبرى ، شيخ عالم ماهر خبير متدرّب نحرير متكلّم جليل محدّث نبيل و فاضل فهّامه ، كتابى پرفايده است كه در سنة 675 تمام شده و قريب به 21 سال همت شيخ مصروف بر جمع آورى آن بوده ، اگر چه در اثناى آن چند كتاب ديگر تاءليف كرده است . سپس مى افزايد : از وضع آن كتاب معلوم مى شود كه نُسَخِ اصول و كتب قدماى اصحاب نزد او موجود بوده است . آنگاه اشاره مى كند كه يكى از آن منابعِ از دست رفته ، كتاب پرارج الحاوية در مثالب معاويه است كه تاءليف قاسم بن محمّد بن احمد ماءمونى ، از علماى اهل سنّت مى باشد ، و عماد الدين طبرى سرگذشت اين دختر سه ساله را از آن كتاب نقل كرده است .

بدينگونه ، سابقه اشاره به ماجراى حضرت رقيّه عليهاالسلام در تاريخ ، به حدود هفت قرن و نيم پيش از زمان ما باز مى گردد .

آيا باز هم مى توان پيشتر رفت و نامى از رقيّه عليهاالسلام به عنوان دختر امام حسين عليه السلام - در اعماق تاريخ سراغ گرفت ؟ باز هم جواب مثبت است .

4 ماءخذ كهنترى كه در آن ، ضمن شرح جريانات عاشورا ، نامى

از حضرت رقيّه عليهاالسلام به ميان آمده ، كتاب مشهور لهوف نوشتة محدّث و مورّخ جليل القدر ، آية الله سيدبن طاووس (متوفّاى 664 ه- . ق ) است كه اطلاع و احاطه بسيار او به متون حديثى و تاريخى اسلام و شيعه ، ممتاز و چشمگير است

سيد مى نويسد : حضرت سيّدالشهداء عليه السلام زمانى كه اشعار معروف (يا دهر اُفّ لك من خليل . . . ) را ايراد فرمود و زينب و اهل حرم عليهنّ السلام فرياد به گريه و ناله برداشتند ، حضرت آنان را امر به صبركرده و فرمود : (يا اختاه يا امّ كلثوم ، و اءنتِ يا زينب ، و اءنتِ يا رقيّة ، و اءنتِ يا فاطمة ، و اءنتِ يا رباب ، اُنْظُرْنَ إ ذا اءنا قُتِلْتُ فلا تشققن على جَيْبا و لا تخمشن علىّ وجها ولا تقلن على هجرا . ) (13) يعنى خواهرم ام كلثوم ، و تو اى زينب ، و تو اى رقيّه ، و تو اى فاطمه ، و تو اى رباب ، زمانى كه من به قتل رسيدم در مرگم گريبان چاك نزنيد و روى نخراشيد و كلامى ناروا (كه با رضا به قضاى الهى ناسازگار است ) بر زبان نرانيد .

مطابق اين نقل ، نام حضرت رقيّه بر زبان امام حسين عليه السلام در كربلا جارى شده است .

مؤ يّد اين نقل ، مطلبى است كه سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى ، متوفّاى 1294ه- . در كتاب ينابيع المودّة ص 333-335 به نقل از مقتل مسمّى به ابومخنف آورده است .

مقتل منسوب به ابومخنف مطابق

نقل قندوزى (ينابيع المودّة : ص 346 و احقاق الحق : 11/633) پس از شرح كيفيّت شهادت طفل شش ماهه مى گويد :

ثُم نادى : يا اُم كُلثومَ ، وَ يا سَكينةُ ، و يا رقية ، وَ يا عاتِكَةُ وَيا زينب ؛ يا اءهلَ بَيتى عليكنّ مِنّى السَّلامُ) :

(آنگاه فرياد برآورد : اى اُمّكلثوم ، اى سكينه ، اى رقيّه ، اى عاتكه ، اى زينب ، اى اهل بيت من ، من نيز رفتم ، خداحافظ) . (14)

آيا مى توان به همين گونه ، سيرِ تقهقر در تاريخ را ادامه داد و مدركى قديميتر كه در آن از رقيّة بنت الحسين عليهما السلام ياد شده باشد ، باز جست ؟

5 بر آشنايان به تاريخ اسلام و تشيّع ، پوشيده نيست كه شيعه ، يك گروه (ستمديده و غارت زده ) است ؛ گروهى است كه در طول تاريخ ، بارها و بارها هدف هجوم و تجاوزهاى وحشيانه قرار گرفته ، پيشوايان دين و رجال شاخصش شهيد گشته ، و آثار علمى و تاريخيش سوزانده شده است (بنگريد به : كتابسوزى مشهور محمود غزنوى در رى به سال 423 ق ، كشتار و كتابسوزى طغرل در بغداد عصر شيخ طوسى ، داستان حَسَنَك وزير و دربدرى فردوسى و . . . كشتارها و كتابسوزيهاى (جَزّار) حاكم مشهور عثمانى در شامات ، در جنوب لبنان و . . . ) .

شيعه ، در گذر از درازناى اين تاريخ پردرد و رنج ، اولا مجال ثبت بسيارى از حوادث تاريخى را- چنانكه شايد و بايد - نداشته و ثانيا بخشى قابل ملاحظه

از آثار و مآخذ تاريخى خويش را (بويژه آن دسته از (اطلاعات مكتوبى ) كه حاكى از پيشينه مظلوميت كم نظير شيعه و قساوت و مظالم حكومتهاى جور مى باشد) از دست داده است و آنچه برايش مانده ، تنها بخشى از آن آثار مكتوب ، همراه با اطلاعاتى است كه به گونه شفاهى ، سينه به سينه نقل شده و اكنون در ذهنيّت شيعه ، به صورت (مشهوراتى نه چندان مستند يا مجهول السند) موجود است .

بيجهت نيست كه اطلاعات مكتوب و مستند ما درباره سرنوشت شخصيتى چون زينب كبرى عليهاالسلام پس از بازگشت به مدينه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسيار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسيار كم و تقريبا در حد صفر است و با چنين وضعى تكليف ديگران (همچون ام كلثوم و رقيّه عليهماالسلام ) ديگر معلوم است .

در چنين شرايطى ، وظيفه محققان تيزبين و فراخ حوصله (كه خود را با نوعى گسست و انقطاع تاريخى يا كمبود اطلاع نسبت به جزئيات ، روبرو مى بينند)

چيست ؟ راهى كه برخى از محقّقان يا محقّق نمايان در اين گونه موارد برمى گزينند ، قضاوت عجولانه درباره موضوع ، و احيانا نفىِ اطلاعات و مشهورات موجود به بهانه برخى (استحسانات و استبعاداتِ قابل بحث ) يا (عدم ابتناى اطلاعات مزبور بر مستندات قوى ) است ، كه گاه ژستى از روشنفكرى از نيز به همراه دارد . امّا اين راه - كه طى آن آسان هم بوده و مؤ ونه زيادى نمى برد ، بيشتر به پاك كردن صورت مسئله مى ماند تا حلّ معضلات آن

.

راه ديگرى كه ، البته پويندگان آن اندك شمارند و تنها محقّقان پرحوصله و خستگى ناپذير ، همّت پيمودن آن را دارند ، اين است كه بكوشيم به جاى ردّ و انكارهاى عجولانه ، كمر همّت بسته ، به كمك (تتبّعى وسيع و تحقيقى ژرف ) به اعماق تاريخ فرو رويم و با غور در كتب تاريخ و تفسير و سيره و حديث و لغت و حتى دَواوين شعراى آن روزگار ، و دقّت در منطوق و مفهوم و مدلول تطابقى و التزامى محتويات آنها ، بر واقعيات هزارتوىِ آن روزگار (احاطه و اشراف ) يابيم و به مدد اين احاطه و اشراف ، نقاط خالى تاريخ را پرسازيم و جامه چاك چاك و ژنده تاريخ را رفو كنيم و توجه داشته باشيم كه :

با توجه به كتابسوزيها ، سانسورها و تفتيش عقايدهاى مكرّرى كه در تاريخ شيعه رخ داده ، اوّلا (نيافتن ) هرگز دليل (نبودن ) نيست (و به اصطلاح : عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود) . ثانيا نمى توان همه جا به منطق لو كانَ لَبانَ (اگر چيزى بود ، مسلّما آشكار مى شد) تمسّك جُست و مشهورات مجهول السند را - عجولانه و شتابزده - انكار كرد . ثالثا نبايستى بسادگى - و صرفا روى برخى استبعادات يا استحسانات ظاهرا موجّه - اطلاعات موجود را رد كرد و از سنخ خرافات و جعليّات انگاشت . زيرا چه بسا استبعادها يا استحسانهاى مزبور ، محصول بى اطلاعى يا غفلت ما از برخى جهات و جوانبِ مكتومِ قضيه باشد و با روشن شدن آن جوانب ، تحليل ما اصولا

عوض شده استبعادها جاى خود را به پذيرش قضيه (و يا بالعكس ) خواهد داد و يا برداشت تازه اى در افق ديد ما ظاهر خواهد شد .

رابعا بايد توجّه داشت كه حتى اطلاعاتى هم كه احيانا به صورت خبر واحد يا متكى به منابع غير معتبر وجود دارد ، لزوما دروغ و خلاف حق نيست و لذا بايد همانها را نيز (به جاى (انكار عجولانه ) با حوصله تمام ، در جريان يك پژوهش و تحقيق وسيع ، مورد بررسى دقيق قرار داد و صحت و سُقمشان را محك زد و احيانا به صورت سر نخ تحقيق از آنها بهره جست ، يا در گردونه (تعارض ادلّه ) ، و صف بندى (دلايل معارض ) ، آنها را به عنوان مؤ يّد و مُرَجِّح به كار گرفت .

اصولا (نفى و انكار) نيز ، همچون (اثباتِ) هر چيز ، دليل مى خواهد (و آنچه كه دليل نمى خواهد (نمى دانم ) است ) و حتّى نفى و انكار ، مؤ ونه بيشترى مى برد تا اثبات . و فراموش نكنيم كه هر چند در عرصه تحقيقات تاريخى ، تجزيه و تحليلهاى عقلى و استبعادها و استحسانهاى ذهنى ، جايگاه خاص خود را دارد و نبايستى چيزى را بر خلاف اصول مسلّم عقلى پذيرفت ، امّا در عين حال بايد دانست كه حرف آخر را در اين عرصه ، (تتبّع و تحقيق ژرف و گسترده در اسناد و مدارك مستقيم و غيرمستقيم تاريخى ) مى زند . (15)

موضوع مورد بحث در كتاب حاضر ، يعنى رقيّة بنت الحسين عليهماالسلام ، نيز از آنچه گفتيم

استثنا نيست . به پاره اى از مآخذ كهنِ تاريخيِ دالّ بر وجود آن حضرت ، پيش از اين اشاره كرديم . ببينيم آيا علاوه بر نوشتة كامل بهائى ولهوف ، باز هم مى توان به مددِ تتبّع بيشتر ، ردّپايى كهنتر از حضرت رقيّه عليه السلام جست ؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است و مسلّما با تتبّع و تحقيق بيشتر مدارك ديگرى به دست خواهد آمد . قديمترين ماءخذى كه - بر حسب تتبّع ما- در خيل فرزندان رنجديده و ستم كشيده سالار شهيدان عليه السلام در كربلا از وجود دخترى موسوم به رقيّه عليهماالسلام (در كنار سكينه عليهماالسلام ) خبر مى دهد ، قصيده سوزناك سيف بن عَميره ، صحابى بزرگ امام صادق عليه السلام است .

6 سيف بن عَميره نخعى كوفى ، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام و از راويان برجسته و مشهور شيعه است كه رجال شناسان بزرگى چون شيخ طوسى (در فهرست ) ، نجاشى (در رجال ) ، علامة حلّى (در خلاصه الا قوال ) ، ابن داود (در رجال ) ، و علامه مجلسى (در وجيزه ) به وثاقت وى تصريح كرده اند . اين نديم در فهرست خويش وى را از آن دسته از مشايخ شيعه مى شمرد كه فقه را از ائمّه عليهم السلام روايت كرده اند . شيخ طوسى در رجال خويش ، وى را صاحب كتابى مى داند كه در آن از امام صادق عليه السلام نقل روايت كرده است و مرحوم سيّد بحرالعلوم در الفوائد الرجاليّه ، ليستى از راويان شهير شيعه (همچون محمد بن ابى عمير و يونس

بن عبدالرحمن ) را كه از وى روايت نقل كرده اند به دست داده است . سيف بن عميره ، همچنين از جمله راويان زيارت معروف عاشورا (به نقل از امام باقر عليه السلام ) است كه قرائت آن در طول سال ، از سنن رايج ميان شيعيان مى باشد . (16)

بارى ، سيف بن عميره ، در رثاى سالار شهيدان عليه السلام چكامه بلند و پرسوزى دارد كه با مطلع :

جلّ المصائب بمن اءصبنا فاعذرى

يا هذه ، و عن الملامة فاقصرى

آغاز مى شود ، كه حقيقتا سوخته و سوزانده است .

علّامه سيّد محسن امين (17) و به تبع وى شهيد سيد جواد شبّر (18) (از خطباى فاضل لبنان ) به اين مطلب اشاره كرده و تنها بيت نخست قصيده را ذكر كرده اند . امّا شيخ فخرالدين طريحى فقيه ، رجالى ، اديب و لغت شناس برجسته شيعه ، و صاحب مجمع البحرين - دركتاب (المنتخب ) (19) (كه سوگنامه اى منثور و منظوم در رثاى شهداى آل الله بويژه سالار شهيدان عليهم السلام است ) كلّ قصيده را آورده است كه در بيت ما قبل آخر آن ، شاعر صريحا به هويّت خود اشاره اى دارد؛ آنجا كه خطاب به سادات عصر مى گويد :

و عًبَيْدُكُمْ سيفٌ فَتَى ابْنُ عَميرة

عبدٌ لعبد عبيد حيدر قنبر

نكته قابل توجّه در ربط با بحث ما ، ابيات زير از قصيده سيف مى باشد كه در آن دوبار از حضرت رقيّه عليهاالسلام ياد كرده است :

و سكينه عنها السكينه فارقت

لما ابتديت بفرقة و تغيّر

و رقيّة رقّ الحسود لضعفها

و غدا ليعذرها الّذى لم يعذر

و لاُمّ

كلثوم يجد جديدها

لثم عقيب دموعها لم يكرر

لم اءنسها وسكينة و رقية

يبكينه بتحسّر و تزفّر

يدعون اُمّهم البتولة فاطما

دعوى الحزين الواله المتحيّر

يا اُمّنا هذاالحسين مجدّلاٌ

ملقى عفيرا مثل بدر مزهر

فى تربها متعفّرا و مضخما

جثمانه بنجيع دم اءحمر (20)

بخش دوم : شام ؛ جغرافيا ، جمعيت و تاريخ

1 . جغرافيا

كشور شام ، كه امروز سوريه ناميده مى شود ، داراى مساحتى به وسعت 72000 مايل برابر 115200 كيلومتر مربع بوده و محدود است از شمال به تركيه ، از شرق به عراق ، از جنوب به اردن و فلسطين اشغالى ، و از غرب به لبنان و درياى مديترانه . (21)

سوريه يكى از جذابترين كشورهاى عربى است و نام رسمى اين كشور (الجمهورية العربية السورية ) مى باشد .

2 . جمعيّت

جمعيّت سوريه در سال 1979 م بالغ بر 8350000 نفر بوده است (شصت و سومين كشور جهان از نظر جمعيّت )؛ ولى مترجمين سورى وابسته به وزارت ارشاد سوريه اخيرا جمعيّت آن كشور را بالغ بر 12 ميليون نفر معرّفى مى كنند .

88 مردم اين كشور عرب ، 3/6 كرد ، 8/2 ارمنى و بقيه ساكنين آن ترك ، آسورى ، و چركس هستند . 88 مردم آن داراى معتقدات اسلامى (سنّى ، علوى ، دروزى ) و 12 مسيحى هستند و زبانهاى رايج در آن كشور عبارتند از : عربى (زبان رسمى ) ، و كردى كه به خط عربى نوشته مى شود . زبان فرانسوى و ارمنى نيز رايج است .

پايتخت اين كشور شهر دمشق (با 1097205 نفر جمعيّت ) مى باشد .

پرجمعيّت ترين شهرهاى سوريه عبارتند از : حَلَب ، حمص ، حماة و لاذقية . بنادر مهم آن نيز عبارتند از : لاذقية ، طرطوس ، وبانياس كه در كنار درياى مديترانه واقع شده است . (22)

3 . تاريخ

الف - وجه تسميه شام

شام را بدين جهت شام گويند كه طرف شمال قبله قرار گرفته ، و شام شمال را گويند . چنانچه يمن را بدين جهت يمن گفته اند كه طرف يمين قبله دوم قرار گرفته است .

وجه تسميه ديگر آنكه ، بر اين سرزمين سام بن نوح حكومت داشته ، بناى آن شهر را او نهاده ، و در نتيجه به اسم او شهرت يافته است . و در لغت سريانى سين و لغت عبرانى و عرب شين خوانده شده است .

برخى گفته اند از شامه به معنى نقط است

كه مسمى به شام شد ، زيرا زمين آنجا منطقه اى سبز و سياه و سفيد خال خال است كه سام بن ارم بن سام بن نوح ساخت و او پنج پسر داشت كه هر يك منطقه اى ساخته و آن شهرها به نان آنها شهرت يافت :

1 . فلسطين ؛ 2 . حمص ، 3 . اردن ، 4 . ايليا ، كه بيت المقدس است ، 5 . دمشق .

ب - اولاد سام ، و ايالات شام

1 . فلسطين : سرزمين جرجيس عليه السلام بود و بعد عيسى عليه السلام به اهل همان ناحيه مبعوث شد .

قبر جرجيس در موصل يا رقه يا خوى فلسطين است كه هفتاد پيغمبر درآنجا مدفون مى باشند .

اين پنج منطقه ارض مقدّس است كه دعاى سمات بر محور آن دور مى زند و امروز مورد توجّه يهود و نصارى و مسلمانان قرار دارد . زيرا قبلة اول مسلمين بوده و مشهد رجال بزرگ جهان است . قبور انبياى سلف در اين منطقه و آثار تاريخى شهرهاى مهم عمالقه ، عاد ، ثمود ، رس ، اهل البيت و غيره در بعلبك و تل سليمان و . . . در آن موجود مى باشد كه مهمتر از همه آنها بيت المقدّس و بيت اللحم و خليل الرحمن است كه آثار زنده شش هزار سال پيش و زيارتگاه عموم پيروان اديان الهى (يهود و نصارى و مسلمين ) محسوب مى شود .

در سال 1370 ه- . ق مطابق 1330 ه- . ش ، كه سياست استعمار براى به دست آوردن آراى بيشترى در سازمان ملل به منطوق فَرِّقْ تَسُدْ (تفرقه

بينداز و حكومت كن !) كه شيوه غربيان است فلسطين را دو قسمت نمود . قسمت شمالى را به يهود دادند ، و قسمت جنوبى را كه قسمت اعظم فلسطين است به عرب كه اردن هاشمى امروز را تشكيل مى دهد و شهر عمان پايتخت آن از زيباترين شهرهاى احداثى امروزى است . در اين منطقه آثار تاريخى بيش از فلسطين يهود است زيرا در آنجا فقط اورشليم معبد اختصاصى يهود است ولى در اين منطقه ، بيت المقدّس كه مورد توجّه هر سه مذهب زنده جهان است و نيز بيت اللحم و خليل الرحمن و آثار تاريخى ديگر قرار دارد .

4 . حمْص : اين شهر با عظمت تاريخى را حمص بن سام بنا نمود و آن بين دمشق و حلب است . شهر مزبور يك مكان مقدّس دارد كه اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام آنجا را زيارت نمود و فرمود بسيارى از صلحا در آنجا مدفون هستند . اين مكان مزار عمومى آن شهر است و برخى قبر قنبر غلام على عليه السلام را آنجا مى دانند ولى اصح آن است كه قبر قنبر غلام در بغداد است . (23) حمص به نقل البلدان شهر مشهورى است در طرف قبلى دمشق و حلب و به نام حمص بن سام بن نوح است . قبر خالدبن وليد و پسرش عبدالرحمن و عاص بن عثم در آنجاست و نزديك آنجا قصر خالدبن وليد است و قبور بسيارى از صحابه آنجا مى باشد .

اين حمص غير از حمص واقع در اشبيليه و نيز مصر و خلخال است .

در سفرنامه ناصرخسرو

آمده است كه : از شام تا حمص پنجاه فرسخ است .

3 . اردن : اردن نام پسر سام بن نوح بود و طايف يكى از قطعات اردن است كه به لطافت آب و هوا معروف و داراى مناظر زيبا مى باشد .

حضرت ابراهيم خليل اول در اردن مى زيسته و پس از وحى الهى به شهرى كه امروز به آن شهر الخليل گويند رفته و در آنجا مسكن گرفته است .

قريه ناصره مسكن حضرت عيسى عليه السلام بود و كلمه نصارى از ناصره دمشق شده كه مسكن پيشواى آنها بوده است . حضرت خضر عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام ، در اين سرزمين ناصره غذا خوردند و در قرآن مجيد از آن با عنوان قريه نام ياد شده است ، آنجا كه مى فرمايد :

(فَانْطَلَقا حَتّى اءتيا اءهل قرية اسْتَطْعَما اءَهْلَها فَاءَبَوْا اءَنْ يضيفوهما فَوَجَدا فيها جِدارا يُريدُ اءَنْ ينقض فاءقامه قالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ اءَجْرا) (24)

يعنى : پس رفتند تا وقتى كه آمدند نزديك اهل دهى (انطاكيه ) طلب طعام كردند از اهل آن ده ابا كردند اهل ده از اينكه مهمان كنند موسى و خضر عليهم السلام را؛ ناچار رو به راه نهادند و يافتند در نواحى ده ديوارى را كه مى خواست بيفتد ، خضر آن ديوار را ساخت و با سنگ و گل محكم نمود آن را و رفت . موسى گفت : اگر مى خواستى مزدى مى گرفتى بر تعمير آن ديوار چرا مزد نگرفتى ؟ در سوره كهف از ملاقات و همراهى موسى عليه السلام با خضر نبى عليه السلام

سخن مى گويد كه با هم مى رفتند تا بدين قريه رسيدند و از مردم آن طعام و غذا خواستند .

ولى آنها به اين دو بزرگوار چيزى نفروختند ومهمان نوازى نكردند . مع ذلك هنگامى كه مى خواستند از شهر بيرون روند چشمشان به ديوارى افتاد كه كج شده بود . خضر شروع به تعمير ديوار نمود تا خراب نشود و موسى عليه السلام به وى گفت اين مردم از فروختن غذا به شما امتناع كردند ، آنوقت شما ديوار خرابه آنها را راست مى كنى ؟ ! خضر عليه السلام گفت اين ديوار متعلّق به دو پسر يتيم است و زير آن گنجى است كه اگر خراب شود مى برند؛ خواستم باقى بماند تا آن دو كودك بالغ شوند و استيفاى حق خود نمايند .

در اردن قبور بسيارى است . از جمله قبر لقمان حكيم ، كه در قرآن سوره اى به نام او وجود دارد ، در شهر طبريه واقع است كه معروف به حيره طبريه است .

قبور حجر بن عدى ، اويس قرن و بلال حبشى در اين منطقه بين اردن و شام است .

4 . بيت المقدس : شهرى كه امروز به نام قدس خوانده مى شود به دست ايليا پسر سام بن نوح بنا شده ، و در احاديث آمده است كه زمين قدس سرزمين محشر خواهد شد . در اين منطقه قبور انبيا و اوليا و بزرگان علما و دانشمندان و اوتاد و بندگان خدا فراوان است .

مشهورترين آن منطقه خليل الرحمن است كه قبر حضرت ابراهيم و پسرش اسحاق و زكريا و يحيى

عليهم السلام در آنجاست .

اين بناى تاريخى همه از سنگ بنا شده و بيش از شش هزار سال از تاريخ بناى آن مى گذرد . مسجد بزرگ و بلند آن به سبك مخصوصى است . قبه و بارگاه انبيا و پيغمبران در آن بوده ، و آثار عتيقه بسيار دارد . مسجد بزرگى اطراف آنها بنا شده و شهر زيباى عالى خوش منظره سبز و حمام آنجا را احاطه كرده است .

مسجد اقصى ، كه از مساجد محترم و معظم جهان است ، قبله اول مسلمين و مسجد ليله المعراج و بزرگترين معبد مورد اتفاق سه ملّت يهود و نصارى و اسلام

است . اين بارگاه باعظمت ديدنى است نه شنيدنى .

قبور بسيارى از انبيا در اين منطقه است . نماز در آنجا ثواب هزار نماز را دارد . اين مسجد از بناهاى حضرت سليمان عليه السلام است كه پايه هاى آن از سنگ و فلز گداخته ريخته شده است .

در اخبار آمده است كه كثرت اولاد حضرت ابراهيم خليل عليه السلام به پاس فداكارى و ذبح فرزندش اسماعيل عليه السلام بود و چون اولاد او زياد شدند گروهى به عصيان و تمرّد قوانين الهى پرداختند . به حضرت داود عليه السلام خطاب شد كه گناهكاران را به سه بلا مبتلا مى سازم : سه سال قحطى يا سه ماه جنگ يا سه روز طاعون .

حضرت داود عليه السلام پيام الهى را به ملّت خود ابلاغ كرد . گفتند طاقت قحطى نداريم ، جنگ هم بر ما مشكل است ، ناگزير براى مرگ حاضر مى شويم . گروهى آماده طاعون شده

غسل نموده توبه كردند و كفن پوشيده و منتظر نزول عذاب گشتند و بدين منظور با زنان و كودكان به صحرا رفتند . گروهى نيز كه به اين سخنان به ديده تمسخر و استهزا مى نگريستند در شهر ماندند و طاعون آمد همه آنها را از بين برد . جمع انبوهى مردند و هلاك شدند . حضرت داود در همين تل (كه خاك بيت المقدس است و هميشه پيغمبران بر فراز آن رفته نماز مى خواندند و توبه و انابه و دعا مى كردند و دعايشان مستجاب مى شد) دعا كرد ، خداوند بلا را از آنها برگردانيد . به داود خطاب رسيد كه در همين محل استجابت دعا مسجدى بسازند . اين نقطه خيمه گاه حضرت موسى عليه السلام و صلحاى بنى اسرائيل بود .

همه مردم در ساختمان مسجد همّت گماشتند . مردى از صلحاى بنى اسرائيل گفت : اينجا ملك من است و اجازه نمى دهم بدون رضاى من ساختمان بسازيد . گفتند هر چه خواهى به تو مى دهيم تا راضى شوى . به داود خبر دادند ، گفت بايد رضاى او را به دست آوريد . او هم قيمت را بالا برد تا به صد گوسفند و صد گاو و صد شتر رسيد . باز رضايت نداد ، تا آنكه گفت ديوارى اطراف آن بكشيد و برابر آن نقره به من بدهيد تا راضى شوم . مردم همچنان حاضر شدند كه اين معامله انجام شود .

چون ديد همه حاضرند ، گفت من براى رضاى خدا و قربةً الى الله از حق خود مى گذرم و هيچ پولى نمى گيرم

و با شما همكارى هم مى كنم .

بدين ترتيب همگان در ساختمان مسجد اقصى شركت كردند . حضرت داود عليه السلام شخصا با صلحاى بنى اسرائيل سنگهاى بزرگى را بلند كرده گرد آوردند . امّا در اين اثنا به داود خطاب شد سهم تو از ساختمان مسجد تمام شد ، بگذار سليمان پسرت اين وظيفه را انجام دهد . داود در سن 127 سالگى بود كه كار ساختمان مسجد اقصى را آغاز نمود و در سن 140 سالگى وفات كرد .

سليمان عليه السلام به وصيّت پدرش در سن 13 سالگى به جاى وى نشست و شروع به تكميل ساختمان مسجد نمود . نيروهاى نهان و آشكار جهان ، به او كمك مى كردند . قهرمانان جن و انس از معادن دور و نزديك سنگهاى پهن و سفيد و سبز مى آوردند تا آنكه سليمان عليه السلام مسجد را ساخت و شهر قدس را به دوازده محلّه ، به نام اسباط بنى اسرائيل ، تقسيم نموده و بنا كرد . وى تا 53 سالگى مشغول تكميل مسجد بود و بدينگونه چهل سال در زمان او طول كشيد تا بناى مسجد پايان يافت .

در آنجا يك قبه از شيشه براى سليمان ساختند . وى در آن قبّه بر عصاى خود تكيه زده و فرمان داده بود هيچ كس بدون اجازه وارد قبّة بلورين او نشود . روزى ديد مردى بى اجازه وارد شد . گفت كيستى ؟ جواب داد : اءنا الذى لا اءقبل الرشاءَ وَ لا اءهابَ منَ الملوك ، من آن كسى هستم كه رشوه نمى پذيرم و از پادشاهان نمى هراسم

، من ملك الموت هستم ؛ و به همان حال او را قبض روح نمود .

بيت المقدّس و مسجد اقصى از مناطق بسيار جالب و جذّاب جهان اسلام است و آثار طبيعى و صنعتى ، طراوت و فراوانى ميوه ها و نعمت ، سرتاسر آن منطقة بابركت را فرا گرفته است .

5 . دمشق : دمشق كه امروز به آن سوريه مى گويند و مركز آن شام است ، به گفته برخى از مورخين به دست پسر سام بن نوح ساخته شده است . در عين حال برخى نيز بناى اين شهر را به غلام ابراهيم خليل عليه السلام و بعضى ديگر به غلام نمرود بن كنعان نسبت مى دهند . در هر حال دمشق داراى صفاى هوا و لطافت آب و ميوه هاى فراوان مخصوصا موز و مركبات و زيتون است . با اين وجود ، مردم آن سرزمين در جريان كربلا و اسارت آل الله عليهم السلام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان مكرّم او جفا كردند . شاعر مى گويد :

ز قرآن شده مستفاد اين كلام

مقدّس زمينى بود ارض شام

ولى مردمش را نبىّ و دود

به سرّ و علن بس مذمّت نمود

همانا كه ايشان به عصر يزيد

نمودند اهانت به شاه شهيد

خصوص آن زمان كآل خير الانام

رسيدند دلخون به شام ظلام

همان مردم از خدا بى خبر

ببستند آذين به بام و به در

دف و چنگ در كوى بنواختند

به عيش و طرب جمله پرداختند

طرب را شد اهل طرب مشترى

ولى تنگدل زهره با مشترى

عطارد فكند از كف خود قلم

بناليد ناهيد و شد در الم

اين بيان مورخين ، معطوف به

خبر معروفى است كه مدلول آن چنين است :

چون سيدالشهدا عليه السلام روحى فداه شهيد شد همه ممكنات كه در حيطه ولايت مطلقه او بودند متغير شدند و حال طبيعى خود را از دست دادند - و اين حالت تاءثر و گريه بر شهادت فرمانرواى كل عالم وجود بود - مگر سه شهر كه كوفه و بصره و شام بوده است . (25)

اخبار ديگرى هم مؤ يّد اين حقيقت است . چنانچه در مقاتل معتبر نقل شده روز عاشورا هر سنگى را برمى داشتند مثل اين بود كه زير آن خون تازه بوده است . محتشم كاشانى در تركيب بند مشهور خود مى گويد :

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است ؟ !

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است ؟ !

باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است ؟ !

اين صبح تيره باز دميد از كجا ، كزو

كار جهان و خلق جهان جمله درهم است ؟ !

گويا طلوع مى كند از مغرب آفتاب

كآشوب در تمامى ذرّات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

اين رستخيز عام كه نامش محرّم است

در بارگاه مقدس كه جاى ملال نيست

سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است

جن و ملك بر آدميان نوحه مى كنند

گويا عزاى اشرف اولاد آدم است

خورشيد آسمان و زمين ، نور مشرقين

پرورده كنار رسول خدا : حسين عليه السلام

در آن عصر كوفه و بصره زير فرمان حكومت ابن زياد ، فرمانده جنگ و قاتل اصلى امام حسين عليه السلام ، بود و شام هم مركز خلافت يزيد مستِ مخمور بى اراده و

بى دين شمرده مى شد . لذا اين شهر يعنى اين سه اجتماع به صورت ظاهر تاءثر نداشتند ، بلكه شادمان شدند ، كه روز عاشورا يَومٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بنواُميّه است . (26)

ج - شام در عهد باستان

سوريه (شام ) از لحاظ تاريخى تا قبل از قرون جديد شامل كشورهاى كنونى سوريه ، لبنان و قسمتهايى از اردن و فلسطين مى شد ، و تقسيمات كنونى ، حاصل سياست تفرقه افكن انگليس و فرانسه در جنگ اول جهانى است .

در سال 63 ميلادى امپراتورى روم بر سوريه دست يافت و از آن تاريخ سوريه تحت تسلّط روميان قرار گرفت ، تا آنكه در سال 395 ميلادى پس از تجزيه دولت روم به دو بخش روم شرقى و غربى ، سوريه جزو قلمرو امپراتورى روم شرقى

(بيزانس )گرديد . ولى بتدريج استيلاى بيزانس بر سوريه ضعيف شد ، تا در قرن هفتم به دست قواى اسلام افتاد . (27)

د - شام در تاريخ اسلام

1 . سفر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به شام

سرزمين شام ، براى مسلمانان سرزمين خاطره ها است . اين سرزمين پيوندى خاص با تاريخ اسلام دارد كه ريشه هاى آن به سالهاى پيش از فتح دمشق باز مى گردد؛ به سالهاى نوجوانى و جوانى بنيانگذار اسلام حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه و اله و سلم ، كه همراه عموى خود سفرى به اين سرزمين كرد .

در آن سالها حضرت محمّد صلى الله عليه و آله جدّ خويش ، عبدالمطلب عليه السلام را از دست داده بود و تحت سرپرستى عموى خود ابوطالب عليه السلام به سر مى برد . بازرگانان قريش طبق معمول ، هر سال يك بار به شام سفر مى كردند . آن سال ابوطالب نيز با آنان آهنگ سفر كرد و تصميم گرفت كه برادرزاده خود را در مكّه باقى گذارده و كسى را

بر حفاظت او بگمارد . ولى هنگام حركت برنامه او دگرگون شد و تصميم گرفت برادرزادة خود را نيز كه در آن روز بيش از دوازده بهار از سن او نگذشته بود همراه خود به شام ببرد . هنوز كاروان به مقصد نرسيده بود كه در نقطه اى به نام (بُصرى ) حادثه اى پيش آمد و ابوطالب عليه السلام برنامه مسافرت را نيمه كاره رها كرد و به مكّه بازگشت . علّت قطع برنامه سفر اين بود كه در سرزمين بُصرى راهبى به نام بُحَيْرى زندگى مى كرد و به عللى از كاروان قريش براى اطعام در صومعه خود دعوت كرد . زمانى كه قريش از صرف غذا فارغ شدند رو به آنان كرد و گفت : اين كودك (حضرت محمّد) متعلّق به كيست ؟ همگى گفتند : او برادرزاده ابوطالب عليه السلام است . وى رو به ابوطالب كرد و گفت : كودك شما آينده درخشانى دارد ، او همان پيامبر موعود تورات و انجيل است و تمام خصوصيّاتى كه براى پيامبر پس از مسيح در كتابهاى دينى خود خوانده ام بر اين كودك منطبق است . او داراى آيينى جاودانى است . او را از چشم دشمن پنهان ساز! اگر ملّت يهود او را ببينند و بشناسند نقشه قتل او را مى ريزند . چه بهتر كه شما از اين نقطه به مكّه برگرديد . از اين جهت ابوطالب برنامه سفر خود را قطع كرد و بسرعت به مكّه بازگشت . ولى برخى از تاريخ نگاران يادآور مى شوند كه هدف نهايى كاروان قريش همان نقطه بود كه با راهب ملاقات كردند

و ابوطالب عليه السلام كارهاى بازرگانى خود را بسرعت به پايان رسانيد و همراه برادرزاده خود به مكّه بازگشت و از آن پس هرگز به سفر نرفت و حفاظت و سرپرستى برادرزاده را بر همه چيز مقدّم داشت . (28)

2 . دومين سفر

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يك بار ديگر نيز به اين سرزمين سفر كرد و آن زمانى بود كه حضرت 25 سال داشت و هنوز در كنار عمويش ابوطالب زندگى مى كرد . ابوطالب عليه السلام درصدد بود كه براى برادرزاده خويش شغل مناسبى در نظر بگيرد . در آن زمان خديجه ، دختر خويلد ، زنى شرافتمند و تجارت پيشه بود و دامنه تجارت او به مصر و حبشه كشيده شده بود . ازينرو ابوطالب عليه السلام به برادرزاده خود گفت : خديجه عليه السلام دنبال مرد امينى مى گردد كه سرپرستى تجارت او را به عهده گيرد؛ چه بهتر كه خود را به وى معرّفى كنى . او پيشنهاد ابوطالب را پذيرفت ولى بر اثر مناعت طبع و همّت بلندى كه داشت از اينكه مستقيما چنين پيشنهادى را به خديجه دهد ، خوددارى كرد . اتفاقا خديجه كه از امانت و راستگويى و مكارم اخلاق حضرت محمد صلى الله عليه و آله آگاه بود ، هنگامى كه از مذاكرات آنان اطلاع يافت فورا كسى را دنبال حضرت فرستاد و پيشنهاد كرد كه با سرمايه وى براى تجارت رهسپار شام شود و اعلام كرد كه حاضر است دو برابر آنچه به ديگران مى دهد به حضرت بپردازد . لذا حضرت محمد صلى الله عليه و آله اين پيشنهاد را

پذيرفت و هنگامى كه كاروان بازرگانى قريش به سمت شام حركت كرد ، حضرت در راءس كاروان خديجه رهسپار شام گرديد . خديجه در اين سفر شتر راهوارى را در اختيار وكيل خود قرار داد ، و نيز دو غلام را كه يكى از آنها (ميسره ) نام داشت همراه او روانه كرد تا در كارها دستيار وى باشند .

سرانجام كاروان به شام رسيد . بازرگانان اجناس خود را فروختند و سود خوبى عايد گرديد . حضرت محمّد صلى الله عليه و آله در بازگشت كالاهايى براى فروش از بازار (تهامه ) خريد و همراه كاروانيان به مكّه بازگشت . (29)

3 . پيك اسلام در سرزمين شام

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از نخستين روز بعثت ، آيين خود را آيينى جهانى معرّفى مى كرد . چنانكه در بسيارى از آيات قرآن به جهانى بودن اسلام تصريح شده است . از آن جمله مى فرمايد :

(قُلْ يا اءَيُّهَا النّاسُ إِنّى رَسولُ اللهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعا) : اى مردم ! من فرستاده خدا به سوى همگى شما هستم . (30)

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله از سالهاى نخست بعثت ، پيوسته در پى فرصتى بود كه به نشر آيين خود در ميان ملل جهان بپردازد ، امّا توطئه هاى مختلف دشمنان اسلام به وى فرصت انجام اين كار را نمى داد .

پس از آنكه در سال ششم هجرى پيمان صلح حُديبيّه ميان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و قريش بسته شد و فكر رسول خدا از خطر حمله قريش آسوده گرديد ، پيامبر تصميم گرفت زمامداران وقت و رؤ

ساى كشورهاى مختلف آن روز را طى نامه هايى به اسلام دعوت كند و آيين خود را كه از دايره يك عقيده ساده گام فراتر نهاده به صورت يك آيين جهانى درآمده بود به ملل جهان آن روز عرضه نمايد .

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شش نفر از ورزيده ترين افراد را طى نامه هايى كه رسالت جهانى آن حضرت در آنها منعكس بود به نقاط مختلف روانه كرد . سفيران هدايت دريك روز رهسپار سرزمينهاى ايران ، روم ، حبشه ، مصر ، يمامه ، بحرين و حيره شدند . قيصر ، پادشاه روم شرقى ، با خدا پيمان بسته بود كه هرگاه در نبرد با ايران پيروز گردد به شكرانه اين پيروزى ، از مقر حكومت خود قُسطنطنيه پياده به زيارت (بيت المقدس ) رود . او پس از پيروزى به نذر خود جامه عمل پوشانيد و پياده رهسپار بيت المقدس گرديد .

(دحيه كلبى ) ماءمور شد نامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را به قيصر برساند . او قبلا سفرهاى متعددى به شام داشت و به نقاط مختلف شام كاملا آشنا بود . قيافه گيرا ، صورت زيبا و سيرت نيكوى وى شايستگى همه جانبه او را براى انجام اين وظيفه خطير ايجاب مى كرد . وى پيش از آنكه شام را به قصد قُسطنطنيه ترك كند در يكى از شهرهاى شام يعنى (بُصْرى ) (31) اطلاع يافت كه قيصر عازم بيت المقدس است . لذا فورا با استاندار بُصْرى ، به نام حارث بن ابى شمر ، تماس گرفت و ماءموريّت خطير و پر اهميّت

خود را به او ابلاغ كرد . واقدى (32) مى نويسد : (پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داده بود كه نامه را به حاكم بُصْرى بدهد و او نامه را به قيصر برساند) . شايد اين دستور از اين نظر صادر شده بود كه پيامبر شخصا از مسافرت (قيصر) آگاهى داشت ، و يا اينكه شرايط و امكانات دحيه محدود بوده و مسافرت تا قسطنطنيه خالى از اشكال و مشقّت نبوده است . در هر صورت ، سفير پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با حاكم بُصرى تماس گرفت . استاندار ، (عدى بن حاتم ) را خواست و او را ماءمور كرد تا همراه سفير پيامبر صلى الله عليه و آله به سوى بيت المقدس بروند و پيام و نامه پيامبر را به دست قيصر برسانند .

ملاقات سفير با قيصر در شهر حمص صورت گرفت . وقتى مى خواست به ملاقات قيصر برود ، كارگزاران سلطان به او گفتند كه بايد در برابر قيصر سر به سجده بگذارى و در غير اين صورت به تو اعتنا نخواهد كرد و نامه تو را نخواهدگرفت . دحيه ، سفير خردمند پيامبر اسلام ، گفت : (من ، براى كوبيدن اين سنّتهاى غلط ، رنج اين همه راه را بر خود هموار كرده ام . من از طرف صاحب رسالت محمّد صلى الله عليه و آله ماءمورم به قيصر ابلاغ كنم كه بشر پرستى بايد از ميان برود ، و جز خداى يگانه كسى مورد پرستش واقع نگردد . با اين ماءموريّت و با اين عقيده و اعتقاد ، چگونه مى توانم تسليم

نظريّه شما شوم و در برابر غير خدا سجده كنم ؟ ) .

منطق نيرومند و نيز صلابت و استقامت سفير ، مورد اعجاب كاركنان دربار قرار گرفت . يك نفر از درباريان خير انديش به دحيه گفت مى توانى نامه را روى ميز مخصوص قيصر بگذارى و برگردى . كسى جز او دست به نامه هاى روى ميز نمى زند و هر موقع نيز نامه را بخواند ، شما را به حضور خواهد طلبيد . دحيه از راهنمايى آن مرد تشكّر كرد و نامه را روى ميز قيصر گذارد و بازگشت . قيصر نامه را گشود .

بسم الله الرحمن الرحيم

من محمّد بن عبدالله الى هر قل عظيم الروم ، سلام على من اتّبع الهدى اءمّا بعد فإ نّى اءدعوك بدعاية الا سلام اءسلم تسلم يؤ تك الله اءجرك مرّتين فإ ن تولّيت فإ نّما عليك اثم (الاريسين ) و يا اءهل الكتاب تعالوا إ ليكلمة سواء بيننا و بينكم الّا نعبد إ لّا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتّخذ بعضنا بعضا اءربابا من دون الله فإ ن تولّوا فقولوا باءنّا مسلمون (محمّد رسول الله ) .

ابتداى نامه ، كه با (بسم الله ) شروع شده بود ، توجّه قيصر را به خود جلب كرد و گفت : من از غير سليمان تاكنون چنين نامه اى نديده ام .

سپس مترجم ويژه عربى خود را خواست تا نامه را بخواند و ترجمه كند . او نامه پيامبر را چنين ترجمه كرد :

(نامه اى است ) از محمّد فرزند عبدالله به هرقل بزرگ روم . درود بر پيروان هدايت !

من تو را به آيين اسلام دعوت مى كنم ، اسلام آور تا در امان باشى ، خداوند به تو پاداش مى دهد (پاداش ايمان خود و پاداش ايمان كسانى كه زيردست تو هستند) . اگر از آيين اسلام روى گردانى گناه (اريسان ) نيز بر توست . اى اهل كتاب ، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى كنيم : به اينكه غير خدا را نپرستيم ، و كسى را انباز او قرار ندهيم ، و بعضى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد . هرگاه (اى محمّد) صلى الله عليه و آله آنان از آيين حق سر برتافتند بگو گواه باشيد كه ما مسلمانيم .

4 . نفوذ اسلام به شام

در سال 14 هجرى (برابر با حدود نيمه اول قرن هفتم ميلادى ) شام جزو قلمرو اسلامى گرديد . بدين ترتيب كه ، در زمان خلافت ابوبكر ارتش اسلام به فرمان وى به سوى منطقه شام حركت كرد . پس از درگيريهايى كه بين نيروهاى اسلام و سپاهيان (هرقل ) (هراكليوس ) امپراتور روم شرقى ) در اردن و فلسطين رخ داد ، نيروهاى روم شكست خورده به سمت دمشق عقب نشينى كردند و شهر دمشق توسّط مسلمانان محاصره گرديد . در اين هنگام ابوبكر درگذشت (22 جمادى الاخر سال 13 هجرى ) و عمر به خلافت رسيد . سرانجام در تاريخ رجب سال 14 هجرى شهر دمشق سقوط كرد و سربازان تحت فرماندهى خالدبن وليد پس از پيمان صلح از دروازة شرقى ، و سربازان تحت فرماندهى ابوعبيدة جرّاح با درگيرى نظامى از دروازه اى به نام (باب

الجابيه ) وارد شهر شدند و ابوعبيده نيز پيمان صلح خالد را تصويب كرد (33) يعقوبى در اين زمينه مى نويسد :

شهر دمشق شهرى است با شكوه و كهن ، كه در دوران جاهليت و اسلام مركز شام بوده است و آن را در همه جندى هاى شام (34) در بسيارى از رودخانه ها و آبادى و رودخانه اعظمش كه (بَرَدا) (35) گفته مى شود ، نظيرى نيست . شهر دمشق در سال 14 هجرى و در عهد خلافت عمربن خطاب گشوده شد و (ابوعبيدة بن جراح ) آن را پس از يك سال محاصره از دروازه اى به نام (باب الجابية ) به صلح فتح نمود و خالد بن وليد از دروازه ديگرش به نام (باب الشرقى ) بدون صلح درآمد و به عمر بن خطاب نوشتند و او هم عمل ابوعبيده را روا داشت . (36)

البته در پيروزى مسلمانان ، آمادگى مردم آن منطقه جهت پذيرش اسلام بى تاءثير نبود و عواملى مانند نزديكى مردم آن منطقه از نظر آداب و رسوم به عرب ، رفتار ساده سپاهيان فاتح اسلام با مردم ، مالياتهاى سنگينى كه حكومتهاى قبلى از آنان مى گرفتند ، خستگى مردم از بحثها و جدالهاى كلامى و مكتبهاى فكرى گوناگون كه در مسيحيت آن منطقه پديد آمده بود ، مردم آن سامان را از مسيحيت و حكومت روميان رويگردان ساخته بود . (37)

در هرحال از آن تاريخ به بعد ، منطقة شام به قلمرو اسلامى پيوست و از سال 40 هجرى ، كه معاويه پس از شهادت اميرالمؤ منين على عليه السلام زمام امور مسلمانان را در دست

گرفت ، تا سال 132 هجرى (دمشق ) پايتخت حكومت بنى اميه بود . در اين تاريخ به دنبال سقوط سلسله بنى اميه با انقلاب عباسيان ، كه با پشتيبانى شيعيان و ايرانيان موجب به قدرت رسيدن عباسيان گرديد ، شام اعتبار سابق خود را از دست داد و بغداد به عنوان پايتخت انتخاب گرديد . (38)

پس از سقوط بنى اميه ، شام ادوار مختلفى را طى كرده است ، كه شرح آن نيازمند كتابى ديگر است .

بخش سوم : شجرة ملعونة بنى اميّه

مقدمه

(وَ ما جَعلْنا الرُّؤْيَا الَّتى اءرَيْناكَ إ لّا فِتْنَةً للنّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ (39) فى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما يَزيدُهُمْ إ لّا طُغْيانا كبيرا)(40)

مفسّرين ، عموما ، در تفسير آية شريفه فوق نوشته اند كه : رسول اكرم صلى الله عليه و آله در خواب ديد ميمونها بر منبر وى بالا مى روند و سخت متاءثّر گرديد . جبرئيل ، پيك الهى ، نازل شد و خواب را چنين تعبير نمود : بنى اُميّه بر بنى هاشم غلبه مى كنند و از منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بالا مى روند ، آنان شجره ملعونه هستند . روايت شده كه از اين تاريخ به بعد ، ديگر كسى خنده بر لب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نديد . (41)

نيز از جمله آياتى كه در ذمّ بنى اُميّه نازل شده ، سوره مباركه قدر است . مقصود از (الف شهر) دراين سوره ، طول دوران دولت بنى اُميّه است كه هزار ماه طول كشيد و از بركات و ثواب ليلة القدر محروم بودند و خير اُخروى يك شب قدر ، از خير دنيوى

هزار ماه رياست بنى اُميّه بيشتر است . چنانچه فخر رازى در تفسير كبير ، و ابن اثير در اُسْدُ الغابه ، از حضرت امام مجتبى عليه السلام نقل مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خواب بنى اُميّه را ديد كه پاى بر منبرش مى گذارند ، و طبق روايتى : چون بوزينگان بر آن جست و خيز مى كنند . حضرت از اين صحنه ناراحت شد . پس خداى بزرگ ، سوره مباركه (إ نّا اءنزلناه ) را فرستاد ، يعنى هزار ماه ملك بنى اُميّه . قاسم ، كه راوى حديث است ، گفته است حساب كرديم ، ديديم دوران حكومت بنى اُميّه هزار ماه به طول انجاميد . (42)

مسعودى در مروج الذهب آورده است كه : جمع مدّت سلطنت بنى اُميّه تا زمانى كه منقرض شدند و خلافت به بنى عبّاس منتقل شد ، بدون كم و زياد ، هزارماه كامل بوده است .

آيا بنى اُميّه از قريش بودند ؟ !

در اصل و نسب بنى اُميّه و پاره اى از افراد مشهورشان ، سخن بسيار است . در ردّ نسبت بنى اُميّه به قريش گفته شده است كه اُميّه ، نياى آنان ، بنده اى رومى بود ، عبدالشمس او را خريد و به رسم عرب در جاهليّت او را پسر خود خواند . مؤ يّد اين مطلب ، كلام اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام در يكى از نامه هايش به معاويه است كه مرقوم فرمود : (ليس اُميّة كهاشم ، و لا حرب كعبد المطلّب ، و لا اءبوسفيان كاءبى طالب ، و لا المهاجر كالطليق ، و

لا الصريح كاللّصيق ) .

به تصريح دانشمندان ، مانند محمّد عبده مصرى در شرح نهج البلاغه ، صريح به كسى گويند كه صحيح النسب باشد ، ولصيق كسى است كه بيگانه بوده و او را به فاميل و قبيله وى چسبانده باشند .

اُميّه مرد بدنامى بود كه متعرّض زنان مى شد و به فحشا و زنا معروف بود . وى همان كسى است كه چون به ده سال جلاى وطن محكوم شد ، از مكّه به شام رفت و در آنجا ده سال ماند و با زن يهودى شوهردارى زنا كرد .

آن زن در بستر شوهرش ، كه فردى يهودى بود ، پسرى آورد و اميه او را فرزند خود خواند و بر وى نام ذكوان نهاد و او را مكنّى به ابو عمرو ساخت . سپس زن خودش را در زمان حيات خود به او داد ، و اين ذكوان پدر ابومعيط وجد عقبه - پدر وليد بن عقبه ، برادر مادرى عثمان - است . (43)

خاندان ابوسفيان

در ميان كسانى كه در مقابل دعوت اسلام به توحيد و خداپرستى عناد ورزيده و لجوجانه مخالفت كردند و مقاومت نشان دادند ، ابوسفيان فساد و عناد و اصرارش از همگان بيشتر بود . وى براى جلوگيرى از انوار تابناك اسلام تلاش بسيار كرد و در بدر و احد و خندق ، از سران مشركين ، و در اُحد و خندق سردار لشگر و زعيم سپاه كفر بود .

ابوسفيان و زن و فرزندانش ، هر چه توانستند رسول اكرم صلى الله عليه و آله را آزار دادند و از شرك و كفر پشتيبانى

كردند . در جنگ بدر سه تن از فرزندانش چ معاويه ، حنظله و عمرو - شركت داشتند . على عليه السلام حنظله را كشت و عمرو را اسير كرد ، ولى معاويه گريخت و شدّت فرار وى از جنگ چنان بود كه وقتى به مكّه رسيد پاهايش ورم كرده بود! (44)

هند جگرخوار!

مادر معاويه در تاريخ به هند جگرخوار مشهور است ، زيرا وى جگر حمزه سيّدالشّهدا ، عموى بزرگوار رسول خدارا صلى الله عليه و آله در جنگ اُحد به علّت دشمنى با آن حضرت به دندان جويد و قطعات جگر را به رشته كشيد و بر گردن آويخت ! اين زن نيز ، مانند شوهرش ابوسفيان ، با رسول خدا صلى الله عليه و آله و اسلام سخت دشمن بود ، بلكه شايد دشمنى وى شديدتر بود .

ابوسفيان ، دشمن اسلام و پيامبر (ص)

پدر معاويه ، ابوسفيان است كه آزار و دشمنى او نسبت به پيشواى اسلام از آغاز بعثت تا زمان رحلت آن حضرت ، آشكارتر از (كفر ابليس ) است . وى رهبرى دشمنان رسول خدا صلى الله عليه و آله از كفّار قريش و مشركين مكّه ، را برعهده داشت و هميشه پرچم كفر را بر ضدّ نهضت جوان اسلام به دوش مى كشيد . او در مكّه دامها و نيرنگهاى بسيارى را عليه مقام رسالت به كار گرفت ، و زمانى هم كه حضرت به مدينه رفت ، بر ضد ايشان ، دست به ايجاد جنگهاى مختلفى زد تا از بت پرستى و رذايل اخلاقى دفاع نمايد و رسالت الهى پيامبر صلى الله عليه و آله و فضايل اخلاقى يى را كه هدف آن حضرت بود ريشه كن سازد . (45) زمخشرى ، دانشمند مشهور اهل سنّت ، گويد : ابوسفيان مردى كوتاه قامت و بدشكل بود و هند ، صباح را (كه مزدور و اجير ابوسفيان بوده و از طراوت جوانى برخوردار بود) به نظر خريدارى نگاه مى كرد و عاقبت نيز نتوانست خوددارى

كند و لذا او را به سوى خويش خواند و در ميان آن دو ارتباط پنهانى برقرار گشت . اين روابط نامشروع تا آنجا بالا گرفت كه پاره اى از مورخين معتقدند علاوه بر معاويه ، عتبه (فرزند ديگر ابوسفيان ) هم در حقيقت از صباح بوده است ! و نيز گفته اند : هند از به دنيا آوردن اين طفل در منزل ابوسفيان خشنود نبود ، لهذا سر به بيابانها نهاد و كودك خود ، عتبه ، را در تنهايى به دنيا آورد .

خاندان بنى اُميّه

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : عدل و داد ، هنگامى كه در ميان پيروان من از بين خواهد رفت كه مردى به نام يزيد از امويان زمامدار مسلمانان گردد . (46)

امويان ، اين خاندان رانده شده و منفور ، نه از مهاجرين بودند و نه از انصار .

آنان ثروت مسلمانان را به غارت بردند ، دين سازى كردند ، و مسلمانان را به بردگى گرفتند . (47)

سراسر دوره بنى اُميّه جز رجعت به عصر جاهليّت ، و پيروى از كفر و الحاد چيز ديگرى نيست (48)

ابوسفيان گفت : پروردگارا ، بار ديگر دوران جاهليّت را به ما بازگردان و حكومت و خودمختارى تازيان را زنده كن !(49)

نيز گفت : سوگند به خدا ، اگر زنده بمانم حكومت را از دست هاشميان بيرون خواهم آورد . (50)

پسرش معاويه هم ، پس از تحميل صلح بر امام حسن مجتبى عليه السلام ، صراحتا گفت : من در راه دين با شما نجنگيدم ، بلكه تنها به اين علّت با شما ستيز كردم كه بر شما حكومت

كنم (51)

هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد ، ابوسفيان بر او وارد شده و اظهار داشت : خلافت را چون (گوى ) در دست بنى اُميّه بچرخان ، كه خلافت و رسالت جز سلطنت چيز ديگرى نيست و من بهشت و جهنّمى نمى فهمم . (52)

در حدود پنجاه سال پس از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤ منين عليه السلام ، و ده سال بعد از شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام بود كه در نيمه ماه رجب سال شصتم هجرت معاوية بن ابى سفيان از دنيا رفت . معاويه در حدود چهل و دو سال در دمشق امارت و خلافت كرده بود : حدود پنج سال از طرف خليفه سوم امير شام بود؛ كمتر از پنج سال هم در زمان خلافت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام و همچنين حدود شش ماه در خلافت امام حسن عليه السلام حكومت شام را در دست داشت . و در اين مدت دائما با على و حسن بن على عليه السلام در جنگ و ستيز بود . افزون بر اين همه ، چيزى كمتر از بيست سال هم خلافت اسلامى را در چنگ داشت و در اواخر عمر خود براى خلافت فرزندش از مردم مسلمان بيعت گرفت .

عثمان و معاويه ، سرسلسله چهارده نفر خلفاى سفيانى و مروانى بنى اُميه هستند كه از سال 41 تا سال 132 هجرى مدت هزارماه حكومت اسلامى را به دست داشتند . (53)

جنايات معاويه بيشمار است : وى با امام حسن عليه السلام صلح كرده و بر خلاف مواد

آن عمل كرد . چنانكه بر خلاف تعهداتش شيعيان على عليه السلام را در فشار شديدى قرار داد ، و از جمله حجر بن عدى و 6 نفر از ياران او را كشت . قدرت معاويه به جايى رسيده بود كه هرچه مى خواست مى كرد .

شجره نفرين شده !

رسول خدا فرمود : (إ ذا راءيتم معاوية على منبرى فاقتلوه ) (54) يعنى ، وقتى معاويه را بالاى منبر من ديديد ، او را بكشيد .

روزى پيامبر گرامى ، ابن عبّاس را براى احضار معاويه فرستاد . ابن عبّاس رفت تا معاويه را احضار كند ، ديد مشغول غذا خوردن است . در بازگشت عرضه داشت : غذا مى خورد . حضرت فرمود : (لا اءشبع الله بَطَنه ) (55) يعنى ، خداوند هيچ گاه شكم او را سير نكند!

در نتيجة نفرين رسول خدا صلى الله عليه و آله ، معاويه هيچ وقت در غذا خوردن سير نمى شد . وى مى گفت : دست كشيدن من از غذا براى سيرى از آن نيست ، بلكه از جهت خستگى از خوردن است ! معاويه شراب مى خورد و به اسم اسلام حكومت مى كرد . (56)

جاريه و معاويه

نام يكى از رؤ ساى عشاير عرب ، (جاريه ) بود . به طورى كه (اقرب الموارد) ، از كتب مشهور لغت ، مى گويد : يكى از معانى جاريه ، (الحيّة من جنس الافعى ) است . يعنى ، جاريه يك نوع مار از جنس افعى است . جاريه مردى قوى ، صريح اللّهجه و با شخصيّت بود . او و كسانش از حكومت ظالمانه معاويه ناراضى بودند و در دل نسبت به وى كينه و دشمنى داشتند . معاويه كه بدبينى او و كسانش را احساس كرده بود تصميم گرفت روزى در برابر مردم به وى توهين كند و نامش را وسيله تمسخر و تحقير او قرار دهد . فرصتى پيش آمد و جاريه با

معاويه روبرو شد .

معاويه گفت : تو چقدر نزد قوم و قبيله ات پست و ناچيزى كه اسم ترا افعى گذارده اند . جاريه فورا و بدون تامل گفت : تو چقدر نزد قوم و قبيله ات پست و ناچيزى كه اسم ترا معاويه گذارده اند (معاويه به معنى سگ ماده است !) (57) معاويه از اين جواب سخت ناراحت شد و گفت : بى مادر ، ساكت باش !

جاريه پاسخ داد : من مادر دارم كه مرا زاييده است . به خدا قسم دلهايى كه بغض ترا در خود مى پرورد ، در سينه هاى ماست و شمشيرهايى كه با آنها با تو نبرد خواهيم كرد در دستهاى ماست ؛ تو قادر نيستى به ستم ما را هلاك كنى و به زور بر ما حكومت نمايى . تو در حكومتت با ما عهد و پيمانى بسته اى و ما نيز طبق آن متعهّد شده ايم كه از تو اطاعت كنيم ؛ اگر تو به پيمانت با ما وفا كنى ما هم در اطاعت از تو پايدار خواهيم بود و اگر تخلّف نمايى بدان كه پشت سر ما مردان نيرومند و نيزه هاى برنده قرار دارند .

معاويه كه از صراحت گفتار و روح آزاد جاريه خود را سخت شكست خورده مى ديد ، گفت : خداوند مانند ترا در جامعه زياد نكند!

شريك بن اعور و معاويه

شريك بن اعور ، سيد و بزرگ قوم خود بود و در زمان معاويه مى زيست . وى شكل و شمايل بدى داشت . اسمش شريك بود و پدرش نيز اعور نام داشت كه به معنى كسى است كه يك چشمش

معيوب باشد .

در يكى از روزهايى كه معاويه در اوج قدرت بود ، شريك بن اعور به مجلس او آمد . معاويه ، از اسم نامطبوع وى و پدرش ، و همچنين از قيافه ناخوشايند او ، سوء استفاده كرده و او را به باد تحقير و اهانت گرفت .

معاويه گفت : نام تو شريك است و براى خدا شريكى نيست ، و تو پسر اعورى و سالم از اعور بهتر است ، نيز صورت نازيبايى دارى و خوشگل بهتر از بدگل است . چگونه قبيله ات كسى چون تو را به سيادت و آقايى خود برگزيده اند ؟

شريك در جواب گفت : به خدا قسم ، تو معاويه هستى و معاويه سگى است كه عوعو مى كند . تو عوعو كردى و نامت را معاويه گذاردند . تو فرزند حرب و صخرى و زمين همواره از زمين سنگلاخ بهتر است . با اين همه ، چگونه به مقام زمامدارى مسلمين نايل آمده اى ؟

سخنان شريك بن اعور ، معاويه را شكست داد و معاويه شريك را قسم داد كه از مجلس وى خارج شود . (58)

دو سياست متضاد

فرمان على بن ابى طالب عليه السلام به لشكريانش : كوچكترين خونى را ، بنا حق ، بر زمين جارى نسازيد . دستور معاويه به لشگريان : از كشتن زنان و كودكان نيز دست برنداريد . (59) معاويه دستور داد در بلاد اسلامى گردش كنند و هر كس را كه از هوا خواهان على عليه السلام است بكشند . ولى على بن ابى طالب عليه السلام به واليانش مى فرمود : با كسى كه

با تو نجنگد پيكار مكن و بر مسيحيان و يهوديانى كه با مسلمانان عهد بسته اند ستم مكن .

گور معاويه كجاست ؟

سيد محمد صادق طباطبائى - رجل معروف ايران در عصر مشروطه و پهلوى ، و رئيس پيشين مجلس شوراى ملى - در سال 1335 شمسى مسافرتى به سوريه مى كند . در آنجا به فكر مى افتد ببيند گور معاويه كجاست و چه وضعى دارد ؟

طباطبائى از هر كس مى پرسد گور معاويه كجاست ؟ همه با يك ديد نفرت آميز به او پاسخ كوتاهى مى دهند و از راهنمايى وى خوددارى مى كنند . ولى وى مصرانه اين جستجو را دنبال مى كند و سرانجام در يكى از محلات پشت شهر تنها يك درشكه چى را مى يابد كه ، با گرفتن دست مزد مضاعف ، حاضر به بردن طباطبائى سر قبر معاويه مى شود . آن هم با اين شرط كه طباطبائى را به خارج شهر و نزديكى آرامگاه معاويه ببرد و آنجا او را پياده كرده و باز گردد و بقيه راه را خود طباطبائى پياده برود .

بهتر است از اين به بعد رشته كلام را به دست خود طباطبائى داده و بدون ذره اى كم و كاست گفته او را بشنويم :

مسافت زياد نبود ، رسيديم . حياط خرابه محقرى مشتمل بر دو اطاق كوچك و فضايى در حدود 20 متر بود . سه پله مى خورد . پايين رفتيم . وسط حياط ، حوض كوچك و مخروبه اى با آب گنديده ، كه سه مرغابى در آن زندگى مى كردند ، وجود داشت . پيرزنى در گوشه

حياط نشسته بود . دوكى در دست (داشت ) و مقدارى پشم در جلويش بود و نخ مى رشت . همين كه ما را ديد گفت : اينجا چه كار داريد ؟

گفتم : آمده ام قبر معاويه را ببينم ، كجاست .

گفت : معلوم مى شود شما عراقى هستيد ، براى اينكه از اهل شام كسى اينجا نمى آيد ، و با دست يكى از اطاقها را كه در چوبى كهنه اى داشت نشان داد . در را باز كردم ، اطاقى بود به مساحت ده دوازده متر كه محل دو قبر در آن ظاهر بود : روى يكى از قبرها پارچه سبز رنگ رفته و مندرس افتاده بود و دو شمعدان مسى قديمى هم رويش گذارده بودند؛ و قبر ديگر ساده و بى پيرايه بود . قدرى ايستادم و مانند كسى كه فاتحه بخواند مقدارى لعن به معاويه و بنى اُميّه فرستادم و از در بيرون آمدم ! (60)

جواز لعن بر معاويه

عين الا ئمّه روايت مى كند كه به ده دليل ، لعن بر معاويه رواست :

1 . خروج او از اطاعت اميرالمؤ منين على عليه السلام

2 . شمشير كشيدن او بر روى اميرالمؤ منين على عليه السلام

3 . غصب كردن حقّ حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام

4 . انكار اهل بيت عليه السلام

5 . خود را مستحق امامت شناختن .

6 . كتمان فضل اميرالمؤ منين على عليه السلام

7 . جسارت به اميرالمؤ منين على عليه السلام بر سر منبرها .

8 . بهتان بر آن سرور نهادن به خون عثمان .

9 . ولايت بر اُمّت را به يزيد كافر دادن

.

10 قتل حسن بن على عليه السلام و وصيّت كردن به قتل امام حسين عليه السلام

پس معاويه مستحق لعن باشد ، بى شرط . (61)

امام حسين (ع) يگانه حامى دين اسلام

معاويه لعنة الله عليه در طول خلافت بيست ساله خود پايه هاى حكومت فرزند فرومايه اش يزيد را ، كه عصاره فساد و ثمره شوم شجره اموى بود ، محكم و استوار ساخت .

پس از درگذشت معاويه ، مردى روى كارآمد كه نه تنها تربيت دينى نداشت ، بلكه با اسلام و پيامبر صلى الله عليه و آله روى كينه توزيهاى دوران جاهليّت و جنگهاى بدر و اُحُد و احزاب شديدا مخالف بود . حكومتى كه بايد پاسدار رسالت اسلام ، مجرى قوانين و حدود ، نماينده افكار و آراى مسلمانان ، و تجسّم روح جامعه اسلامى باشد ، به دست مرد پليدى افتاد كه آشكارا موضوع رسالت و وحى محمد صلى الله عليه و آله را انكار مى كرد و بسان جدّ خود ، ابوسفيان ، همه را پندارى بيش نمى دانست . (62) آيا در چنين اوضاع و احوال ، و با انتشار فساد در حوزه هاى حكومت اسلامى ، و نفوذ عناصر مرتجع كه مى خواستند اوضاع را به دوران جاهليت بازگردانند ، حضرت حسين بن على عليه السلام كه نمونه تقوى و پرهيزگارى و سمبل آزادى و يگانه حامى دين و ياور پيامبر صلى الله عليه و آله بود مى توانست دست بيعت به چنين مردى بدهد و بر جنايات و ستمكاريها و منويّات پليد او صحّه بگذارد ؟

هنگامى كه وليد ، استاندار مدينه ، امام عليه السلام را به استاندارى دعوت كرد

و نامه يزيد را براى او خواند و از حضرت خواست كه با يزيد بيعت كند ، وى در پاسخ گفت : (إ نّا اءهل بيت النبوّة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة ، بنا فتح الله ) و بنا ختم . . . ) (63)

ما خاندان نبوّت و معدن رسالتيم و مركز آمد و رفت فرشتگان . خداى متعال بنيان دين را به دست مردى از ما خاندان بنياد نهاد و كار حاكميّت آن بر جهان را نيز به دست ما به پايان خواهد رساند . و يزيد مردى است فاسق و بزهكار ، شرابخوار ، قاتل بى گناهان و متجاهر به فسق ؛ مثل منى با اين سوابق درخشان ، با چنين كسى هرگز دست بيعت نمى دهد .

بدينگونه ، امام عليه السلام با نهضت و قيام سازنده خود ، ماهيت كثيف اين حكومت را به مسلمانان جهان نشان داد وپرده از روى منويات خطرناك آن برداشت . سرانجام نيز با خون سرخ خويش ، احساسات مردم را بر ضد امويان بسيج كرد و چيزى نگذشت كه در تمام اقطار اسلامى قيامهايى روى داد كه نهايتا منجر به نابودى كامل حكومت امويان گرديد .

(64)

در حكومت معاويه ، مردان شجاع و نامى فراوانى از مسلمين ، چون حجر بن عدى و رُشَيد هجرى ، را به جرم محبّت اهل بيت و ولاى على عليه السلام كشتند . علاوه بر همه اينها ، معاويه با تمهيد مقدماتى ننگين ، سبط اكبر رسول خدا صلى الله عليه و آله يعنى امام دوّم شيعيان جهان حسن بن على عليه السلام را مسموم و شهيد

ساخت . (65)

حمايت امام حسين (ع) از مظلوم

شدّت علاقة امام حسين عليه السلام به دفاع از مظلوم و حمايت از ستمديدگان را مى توان در داستان ارينب و همسرش ، عبدالله بن سلام ، دريافت كه اجمال و فشرده آن را در اينجا متذكّر مى شويم :

يزيد در زمان ولايت عهدى ، با اينكه همه نوع وسايل شهوترانى و كامجويى و كامروايى از قبيل پول ، مقام ، كنيزان رقاصه و . . . . را در اختيار داشت ، چشم ناپاك و هرزه اش را به بانوى شوهردار عفيفى دوخته بود .

پدرش معاويه ، به جاى آنكه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده اى نشان دهد ، با حيله گرى و دروغپردازى و فريبكارى ، مقدماتى فراهم ساخت تا آن زن پاكدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده پسرش يزيد بكشاند . حسين بن على عليه السلام كه از قضيه با خبر شد در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت . وى با استفاده از يكى از قوانين اسلام زن را به شوهرش ، عبدالله بن سلام ، بازگرداند و دست تعدّى و تجاوز يزيد را از سر خانواده اى مسلمان و پاكيزه قطع كرد و با اين كار همّت و غيرت هاشميين را نمايان ساخت و علاقه مندى خود را به حفظ نواميس جامعه مسلمان ابراز داشت و اين رفتار سبب شد كه مفاخر آل على عليه السلام و دنائت و ستمگرى بنى اُميّه ، براى هميشه در تاريخ به يادگار ماند . (66)

وصيّت معاويه به يزيد

معاويه ، در مرض وفات خويش ،

پسرش يزيد را نزد خود خواند و وصيتهايى بدين مضمون به او كرد :

پسرم ، من رنج بار بستن و رفتن بدين سوى و آن سوى را از تو كفايت كردم و كارها را براى تو آسان نمودم و دشمنان را خوار كردم و گردنكشان عرب را براى تو خاضع نمودم و براى تو آن چيز را فراهم نمودم كه كسى براى فرزندش فراهم ننمود . پس اهل حجاز را مراعات كن كه اصل تواند . هر كه از حجاز نزد تو آيد او را گرامى دار و هركه غايب باشد احوال او را بپرس . مردم عراق را مراعات نما و حتى اگر از تو بخواهند كه هرروز عاملى را عزل كنى بكن . چه ، عزل يك عامل براى تو آسانتر از آن است كه صد هزار شمشير به روى تو كشيده شود . اهل شام را رعايت كن و آنها را محرم راز خويش قرار ده ؛ اگر از دشمنى بيم داشتى از آنان طلب كمك كن ، و زمانى كه به مقصود خويش رسيدى ، آنها را به بلاد شام بازگردان ، چون اگر در غير بلاد شام بمانند ، اخلاق آنها دگرگون خواهد شد .

من نمى ترسم كه در امر خلافت كسى با تو به نزاع برخيزد ، مگر چهار كس از قريش : حسين بن على عليه السلام ؛ عبدالله بن عمر؛ عبدالله بن زبير؛ و عبدالرّحمن بن ابى بكر .

1 . امّا عبدالله بن عمر ، او مردى است كه عبادت ، وى را از كار انداخته است و اگر همگان با تو بيعت كنند

و كسى غير او نماند ، او نيز با تو بيعت خواهد كرد؛

2 . و امّا حسين بن على عليه السلام ، پس او مردى سبك خيز و تند مزاج است و مردم عراق او را رها نمى كنند تا به خروج وادارش كنند . پس اگر بر تو خروج كرد و تو بر او ظفر يافتى ، از وى درگذر كه او خويشاوند ما بوده و بر ما حقّى عظيم دارد و از خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله است ؛

3 . و امّا عبدالرّحمن بن ابى بكر ، پس هر چه اصحاب بپسندند او متابعت كند و فكر و همّتش جز مصروف زنان و لهو و لعب نيست .

4 . و امّا آن كسى كه مانند شير بر زانو نشسته آماده فرو جستن بر تو مى باشد و مانند روباه ترا بازى مى دهد و اگر فرصتى يافت بر تو مى جهد ، عبدالله بن زبير است . اگر با تو چنين كرد و تو بر او ظفر يافتى ، بند از بند وى جداساز و خون كسان خود را تا مى توانى حفظ كن . (67)

مرحوم محدّث قمى مى فرمايد : نام عبدالرحمن اين چنين آمده است و صحيح نيست چون عبدالرحمن بن ابى بكر پيش از معاويه درگذشت . (68)

يزيد جنايتكار!

پدر يزيد : معاويه ، مادرش : (ميسون ) صحرانشين ، و معلم سرخانه اش : سرجون رومى بود . يزيد كينه و دشمنى با بنى هاشم و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و نظاير اين گونه امور را از پدر؛ روحيه صحرانشينى (آزادى و لاقيدى افراطى

) و پندارهاى خرافى جاهلى را از مادر؛ و ميگسارى و دشمنى با اسلام و مسلمانان را از معلّم مسيحى و روميش فراگرفت .

به شهادت تاريخ ، يزيد هيچگونه شخصيّت و علايق دينى نداشت . وى جوانى بود كه حتّى در زمان حيات پدر ، اعتنايى به اصول و قوانين اسلام نمى كرد و كارى جز عيّاشى و بى بند و بارى و شهوترانى نمى شناخت . يزيد در سه سال حكومت خود ، فجايعى به راه انداخت كه از صدر تاريخ اسلام تا آن روز ، با آن همه فتنه ها كه در گذشته رخ داده بود ، سابقه نداشت .

درسال اول ، حضرت حسين بن على عليه السلام را كه سبط پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله بود با فرزندان و خويشان و يارانش به فجيعترين وضعى كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را به همراه سرهاى بريده شهدا در شهرها گردانيد (69) در سال دوم ، مدينه را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز بر لشكريان خود مباح ساخت . (70) در سال سوم نيز كعبة مقدّسه را خراب كرده و آتش زد . (71)

پس از يزيد ، آل مروان كه تيره ديگرى از بنى اُميّه بودند ، زمام حكومت اسلامى را (به تفصيلى كه در تواريخ ضبط شده ) در دست گرفتند . حكومت اين دسته ، يازده نفرى ، كه نزديك به هفتاد سال ادامه داشت ، روزگار تيره و شومى را براى اسلام و مسلمين به وجود آورد كه در تاريخ كمتر نظير دارد . در

عصر آنان ، جز يك امپراطورى عربى استبدادى ، كه نام خلافت اسلامى ! بر آن گذاشته شده بود ، بر جهان اسلام حكومت نمى كرد و در دوره حكومت اينان كار به جايى كشيد

كه خليفه وقت كه به اصطلاح جانشين پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و يگانه حامى دين شمرده مى شد ، بى محابا تصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفه اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوشگذرانى بپردازد!(72)

يزيد هوس باز!

زمانى ، ارتش اسلام در (فرقدونه ) براى حمله به روم به انتظار يزيد متوقّف مانده بود . مجاهدين مسلمان ، از سوء موقعيّت گرفتار قحط و غلا گشته مبتلا به تب غش شده بودند و مرگ مثل برگ خزان آنها را بر زمين مى ريخت ، ولى يزيد ، سرفرماندهى ! آنها ، در (ديرمران ) سرگرم باده گسارى بود! هرچه به او گزارش دادند مؤ ثر نيفتاد تا بالا خره موضوع را با پدرش ، معاويه ، در جريان گذاشتند . معاويه او را از واقعه تب و غش اردو در (فرقدونه ) و گرفتارى آنها به قحط و غلا و فقد خواربار باخبر ساخت . در جواب نامه پدر ، پيامى به شعر فرستاد كه ابيات آن در لشگر منتشر شد . مضمون شعر اين بود : مرا چه باك كه اردو در فرقدونه در خطر تب قرار داشته و با مرگ دست بگريبان است ؟ ! من در (ديرمران ) بر متكاها تكيه زده و ام كلثوم در كنار من است !

ما ان ابالى بما لاقت جموعهم

بفرقدونة ، من حمى و من موم

و إ نّنى

اءتّكى الا نماط مرتفقا

بدير مران ، عندى اُمّ كلثوم !

آرى ، لشگر اسلام مثل برگ خزان از گرسنگى و ناخوشى پاريز است و كشور مثل خرابه ها ويران ، و او بر خرابى هر دو مى خندد! بر روى خرابه هاى مدينه و مكّه كه (مادر كشور) بودند ترنّم مى كردند كه حباب هاى شراب نمايش هروله حاجيان را مى دهد . اگر آنجا در بمباران مكّه چند نفرى از هروله باز ماندند ، اينجا هزاران حباب است كه در وقت غلغل ريختن شراب به پياله زير و بالا مى روند و ورمى جهند ، با اين تفاوت كه باده وقتى از شيشه در پياله مى ريزد و از مقام خود فرو مى آيد ، صدهزار حاجى مى سازد كه به هروله ور مى جهند! و با اين هزل خود ، نه تنها دين و آيين را مسخره مى كرد ، بلكه كشور و كشوردارى را نيز به مسخره مى گرفت . گويى مى گفت خورشيدى كه از مشرق دست ساقى مى تابد و به مغرب دهان من فرو مى رود ، براى مشرق و مغرب كشور كافى است !

شميسة كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقى و مغربها فمى

إ ذا نزلت من دنها فى زجاجة

حكت نفرا بين الحطيم و زمزم (73)

زمانى كه يزيد مى خواست شهرهاى مقدّس و منازل قدس مانند (مكّه مكرّمه ) و (مدينه منوّره ) را درهم كوبد و با اين شعر و منطق ! شاعرانه تلافى كند ، حتى سران بنى اُميّه هم مانند عمرو بن سعيد بن عاص و ابن زياد معلوم الحال اين ماءموريت را قبول نكردند . براى

جنگ با مدينه ، عمرو بن سعيد را مقام فرماندهى داد و او قبول نكرد ، خواست ابن زياد را روانه كند او هم قبول نكرد و گفت : والله من هرگز (كشتن پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله ) و (جنگ با قبلة مسلمين ) ، اين دو ننگ بزرگ را ، براى رضايت اين فاسق ، به خود نمى خرم ، لذا مسلم بن عقبه را فرستاد . (74) آرى يزيد سربازانى از مردم شام را فراهم آورد و به سرپرستى مسلم بن عقبه سفّاك براى سركوبى مدينه گسيل داشت . مسلم مردم مدينه را سخت به وحشت افكند و اموالشان را غارت كرد و نواميس آنان را بر سربازان خود مباح نمود . وى مدينه را (گنديده ) ناميد ، در حاليكه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را (پاكيزه ) نام نهاده بود و بيش از چهارهزار نفر از ساكنين آن را كشت و از بقيه به اين عنوان بيعت گرفت كه بردگان يزيد باشند . (75)

يزيد شرابخوار!

بعد از قتل امام حسين عليه السلام روزى يزيد در مجلس شراب نشسته بود و ابن زياد نيز طرف راست او قرار داشت . وى به ساقى گفت : جام شرابى به من ده كه مغز استخوانم را نشئه سازد! سپس فرمان داد كه مانند همان جام را به ابن زياد تقديم دارد . (76)

يزيد شراب را خورد و زيادى آن را بر سر امام حسين عليه السلام ريخت . زن يزيد آب و گلاب برگرفت و سر امام عليه السلام را پاك بشست و همان شب فاطمه عليه السلام را

به خواب ديد كه از وى تفقّد مى كند . پس يزيد دستور داد تا سر امام حسين عليه السلام و اهل بيت و اصحاب او را به دروازه هاى شهر بردند و بياويختند . (77)

كار يزيد ، شرب خمر و ترك صلاة و بازى با سگان و محاوله و طنبور و ناى و وطى مادران و خواهران و دختران بوده است . (78)

پرتو نيكان نگيرد هركه بنيادش بد است

تربيت ، نااهل را چون گردكان برگنبداست

آلت قمار ديديد بر يزيد لعن كنيد

فضل بن شاذان گفت : از حضرت امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود : چون سر مبارك امام حسين عليه السلام را به شام بردند يزيدبن معاويه عليه اللعنة امر كرد سفره خوراك و شراب گستردند (و با بدكيشان مانند خود) شروع كردند شراب خوردن .

چون از شراب فارغ شدند امر كرد سر مبارك نور چشم حضرت فاطمه زهرا را آوردند و در طشتى زير سرير گذاردند و بر روى آن برگ قمار شطرنج نهادند .

از اين جهت قمارباز پيرو يزيد است .

آن ملعون ازل و ابد با نديمان خود بر بساط قمار نشست و امام حسين عليه السلام را با پدر و جد بزرگوارش ياد مى كرد و به ياد ايشان استهزاء مى نمود . پس هروقت بر حريفش زيادى مى كرد شرب را برمى داشت و سه بار به او مى داد و زيادى آن را پشت طشت از زمين مى ريخت .

(فمن كان من شيعتنا فليتورّع عن شرب الفقاع واللعب بالشطرنج و من نظر الى الفقاع او الى الشطرنج فليذكر الحسين عليه السلام و ليلعن يزيد و آل يزيد (عليه

اللعنة ) يمحو الله عزّوجلّ بذلك ذنوبه ولو كانت بعدد النجوم ) .

پس هركس از شيعيان ما باشد بايد از آشاميدن شراب و بازى كردن با شطرنج پرهيز كند و هركس به شراب يا به شطرنج بنگرد بايد امام حسين عليه السلام را ياد كند و بايد حتما يزيد و آل يزيد را لعنت كند .

در مقابل او جزاى آن است كه خداوند عزوجل به اين عمل گناهان او را از بين مى برد اگر چه به شماره ستارگان باشد . (79)

فرزند يزيد ، وى را رسوا مى سازد!

يزيد قبل از مرگش براى پسر خويش ، معاويه از مردم بيعت گرفت ولى پسرش معاويه پس از درگذشت پدر از حكومت كناره گيرى نمود . چنانكه در كتاب (النجوم الزاهرة ) (80) آمده است ، معاويه بن يزيد هنگام كناره گيرى از سلطنت خطابه اى ايراد كرد و گفت : اى مردم ، همانا جدّم معاويه در موضوع (خلافت ) و حكومت با كسى كه شايستگى و سزاواريش در تصدّى مقام خلافت بمراتب از او بيش بود ، يعنى با على بن ابى طالب ، به كشمكش و نبرد برخاست و به امورى دست بيالود كه خود مى دانيد ، تا بالاخره مرگش فرا رسيد و اينك در گور خود گرفتار اشتباهات و پاسخگوى گناهان خويش است .

پس از وى پدرم ، يزيد ، عهده دار امر حكومت شد ، در حاليكه هيچ گونه شايستگى اين كار را نداشت . وى بر مركب هوى و هوس نشست ، امّا به همه اميدها نايل نيامد ، چون اجل مهلتش نداد . او نيز در گور ، قرين گناهان و گرفتار

سيّئات خويش است .

سپس معاويه سخت به گريه افتاد ، چندانكه قطرات اشك بر گونه هايش سرازير شد و اظهار داشت : من هرگز عهده دار امر حكومت نشده و وزر و وبال شماها را به گردن نمى گيرم . مادر معاويه ، كه از جمله حاضران و مستمعان اين خطابه بود ، وقتى آخرين كلمات فرزندش را شنيد به او خطاب نمود و گفت : اى كاش تو لكّة حيضى مى بودى ! (81) معاويه گفت : كاش لكّة حيض بودم و نسبت مرا به يزيد نمى دادند .

معاويه بن يزيد را مسموم ساختند زيرا او با آنها همعقيده نبود و شباهتى نداشت ؛ و سرانجام پس از مرگ معاويه حكومت از خاندان بنى سفيان به مروان بن حكم ، سرسلسله مروانيان ، منتقل شد . (82) مسعودى در مروج الذهب گويد : سلطنت معاويه بن يزيد بعد از پدرش 40 روز بوده است . (83)

رفتار يزيد با سر بريده امام حسين (ع )

ماجراى اقدام يزيد مبنى بر آلودن سر مبارك آن حضرت به شراب را قبلا آورديم . در رساله حاويه آمده است كه ركن الاسلام خوارزمى گويد : چون سر امام حسين (ع ) را پيش يزيد لعين نهادند آن ناپاك ، پاى بر سر امام نهاد!

زيد بن ارقم حاضر بود ، گفت : (لا تفعل ذلك يا يزيد ، فإ نّى راءيت رسول الله يقبّل ذلك الفم ) . يعنى ، يزيد اين كار را نكن ، بدرستى كه ديدم رسول خدا اين دهن را بوسه مى داد ، و امّا پيش چنان است كه آن لعين تازيانه گرفته بود و بر لب و دندان امام

حسين (ع ) مى زد . نيز در حاويه آمده است كه آن لعين در كنار سر امام حسين (ع ) شراب طلب كرد و آن را بياشاميد ، و علما گفته اند كه آن لعين مست شد ، بعد از آن روزى بر بام رقص مى كرد ، از بام بيفتاد و مست به دوزخ رسيد ، چنانكه پدرش مست بمرد و صليب رومى در گردن انداخته بود . و جمعى گويند كه يزيد با لشگر به صيد رفت ، آهويى پيش او آمد ، به عقب آن آهو رفت ، حق تعالى به زمين خطاب كرد كه او را فرو برد : (فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الاْ رضَ) . (84)

يزيد به بوسه گاه رسول الله (ص) چوب مى زند!

شيخ صدوق (قدس سرّه ) مى نويسد : زمانى كه سر اباعبدالله الحسين (ع ) را در طشت طلا به مجلس يزيد آوردند ، يزيد لعين با چوب خيزران به لب و دندان حضرت زده و مى گفت : حسين ، عجب لب و دندانهاى خوبى دارى ! كسى كه در همان جا حاضر بود گفت : اى يزيد چگونه چنين مى كنى ! در حاليكه خودم ديدم پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله لبهاى حسين عليه السلام را مى بوسد ؟ !(85)

ميان طشت زر خونين گلى بود

كنارش داغديده بلبلى بود

چه بلبل ، بلبل شيرين زبانى

نه او را لانه اى ، نه آشيانى

ز سنگ كين پر و بالش شكسته

غبار غم به رخسارش نشسته

اگر چه سر فرو در زير پر داشت

نظر گاهى ميان طشت زر داشت

كه ناگه ديد گلچين ستمگر

گل سرخش نمود از چوب پرپر

خودش را جانب عمّه كشيده

چو غنچه پيرهن بر تن

دريده

ببين اى عمّه چوب خيزران را

كه خونين كرده اين لعل لبان را

بگفتا با دل پرغصّه زينب

مزن چوب ستم ، ظالم بر اين لب

مزن ظالم كه او شاه جهان است

ترا اى بى مروّت ميهمان است

مزن چوب ستم را بر سر او

به پيش ديدگان خواهر او

خدايا داغ زينب تازه گشته

مصيبت بى حد از اندازه گشته

خداوندا ، به زينب كار تنگ است

دل زينب مگر يا رب ز سنگ است

(رضايى ) مختصر بنما سخن را

به تن بدريد زينب پيرهن را

سنگباران كردن امام حسين (ع)

ابوريحان بيرونى گويد : ستمهايى كه بر حسين بن على (ع ) كردند در هيچ ملّتى با بدترين افراد انجام ندادند . او را با شمشير و نيزه و سنگباران از پا درآوردند و سپس بر بدنش اسب تاختند . بعضى از اين اسبها به مصر رسيدند . گروهى از مردم نعل آنها را كندند و براى تبرّك به درب خانه هاى خود نصب كردند و اين عمل در ميان مردم مصر سنّتى شد كه بعد از آن ، همه كس در خانه خود نعل نصب مى كرد . (86)

روايت شده كه خون امام حسين عليه السلام از جوشش نيفتاد تا اينكه مختار بن ابى عبيده ثقفى خروج كرد و به انتقام خون امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشت . مختار گفت : من براى امام حسين عليه السلام هفتاد هزار نفر را كشتم ؛ به خدا قسم اگر جميع اهل زمين را هم مى كشتم جبران آن ناخنى را كه از آن حضرت گرفته شده نمى كرد . (87)

دشمنان اهل بيت (ع ) را بشناسيم

دشمنان اهل بيت رسول (ع ) خدا همه حرام زاده

اند . چنانكه مرحوم حومانى گفته كه نشاشيبى نسبش به اموييّن مى رسيد . بايد گفت : اغلب آنهايى كه در اعماق قلبشان عداوت و دشمنى با خاندان رسالت و اهل بيت (ع ) عصمت و طهارت ديده مى شود ، يا احيانا نفس آنان از شنيدن شئون ولايت و امامت و معجزات و كرامات ائمّه عليه السلام مشمئز مى گردد ، و يا با دستگاه عزادارى سيّدالشّهدا عليه السلام سر ناسازگارى دارند ، پس از تحقيق ، انسان اطمينان مى كند كه آبا و اجدادشان از نواصب و دشمنان اهل بيت بوده و يا در اسلافشان اشخاصى وجود داشته كه از طريقه اهل بيت بركنار بوده اند . (88)

قال الصادق عليه السلام : (لايبغضنا الا من خبيث ولادته او حملت به امه فى طمثها يعنى حيضها) (89)

عن اءبى رافع عن على عليه السلام قال : (قال رسول الله صلى الله عليه و آله من لم يحبّ عترتى فهو لا حدى ثلاث : إ مّا منافق ، و إ مّا الزنية ، و إ مّا امرؤ حلت به اُمّه فى غيرِ طُهر) .

حرامزادگان را بشناسيد!

منشاء عداوت فرزند ابو دلف ، ناصبى مشهور ، با على عليه السلام از حرامزادگى او بوده است .

قطب الدين اشكورى در (محبوب القلوب ) ، على بن حسين مسعودى در (مروج الذهب ) ، عبدالله بن اسعد يمنى در(مرآة الجنان ) ، ابن خلّكان اربلى در (وفيات الا عيان ) ، و جمعى ديگر- همگى در نقل اين حكايت به اندك اختلافى اتّفاق نموده اند ، كه عيسى بن ابى دلف گفت :

برادرم دلف را از على بن

ابى طالب (ع ) انحرافى در عقيدت و عداوتى در ضمير بود؛ بلكه گاهگاه زبان جسارت دراز نموده به ذيل عصمت آن حضرت ، مطاعن و مثالب چند اسناد مى داد . روزى در مجلس نشسته بود ، در اثناى صحبت يكى از حضّار گفت : در احاديث نبويّه وارد است كه رسول الله (ص ) فرمود : (يا على لا يُحبِّك إ لّا مؤ من و لا يُبغضك إ لّا منافقٍ شَقيٍّ ولد زنية اءوحيضة ) . يعنى ، يا على ، ترا دوست ندارد مگر كسى كه قلبش به نور ايمان منور باشد و نيز ترا دشمن ندارد مگر منافق كه نطفه اش از زنا يا حيض باشد .

دلف گفت : اين حديث را نبايد پايه و سندى استوار باشد . چه ، شما همگى پايه غيرت امير را در حراست از حريم و حفظ ناموس مى دانيد ، كه هيچ فردى را جراءت جسارت نسبت به حرم امير نيست ، با اين حال دل من مالامال از بغض على بن ابى طالب (ع ) است و در عين حال ، حلال زاده ام .

ام عيسى گويد : در اين گفتگو بوديم كه ناگاه امير وارد مجلس شد و گفت : صحبتهاى شما را شنيدم . در اين احاديث هيچ جاى تاءمل و ترديدى نيست . سند حديث و گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله درست است .

به خدا قسم اين دلف ، هم ولد حيض است و هم ولد زنا . من پيش از انعقاد نطفه اين پسر ، مريض بودم و كسى را نداشتم . در

منزل خواهرم بسترى بودم و خواهرم پرستارى مرا مى كرد . وى كنيزى داشت بسيار زيبا كه جمالى آراسته داشت . چون من منزل را خلوت يافتم و شهوت بر من غلبه كرد ، نتوانستم خود را حفظ كنم و او را به رختخواب كشيدم . كنيز هر چه گفت مانع دارم - يعنى حيض مى باشم - من اعتنايى نكردم و با او همبستر شدم . بعد از چندى آثار حمل در وى ظاهر شد ، سپس خواهرم او را به من بخشيد . اى اهل مجلس ، بدانيد كه اين بچه ، هم ولد الزنا و هم نطفه حيض مى باشد!

رنگ از چهره دلف پريد و صحت مضمون حديث روشن گرديد . (90)

قبر يزيد ، عبرت تاريخ !

(و اءى عبرة لاُولى الاَبصار اءَعظمُ من كون ضريح الحسين عليه السلام حَرَما معظّما و قبرُ يزيدبن معاوية مزبلة ) ؟ !

براستى كه گور يزيد ، براى صاحبان بصيرت مايه عبرت است . چǠاينك ، قبّه و بارگاهى در جهان ، از حرم حضرت امام حسين (ع ) بزرگ تر و با جلالتر نيست ، ولى يزيد ، كه آن روز سلطنت ظاهرى را دارا بود ، آثارى از او باقى نمانده و قبر وى زباله خانه است !

در اخبارالدول آمده است كه يزيد در ماه ربيع الاول سال 64 ه- . ق به مرض ذات الجنب در حوران به درك واصل شد . جنازه اش را به دمشق آوردند و در باب الصغير دفن كردند ، و قبرش اينك مزبله مى باشد . وى در سن 37 سالگى مرد و خلافتش سه سال و نه ماه طول كشيد .

(91)

همچنين امام حسين (ع ) و فرزندانش ، همه براى رضاى خدا ، از جان خود گذشتند و از پسران حضرت ، تنها يك على بن الحسين (ع ) بيشتر نماند و او هم در آن زمان مريض بود . ولى خداوند به اولاد آن بزرگوار بركت داد و در دنيا پخش شدند . (92)

داستان حرّه و احراق بيت

ابوالحسن مدائنى روايت كرده كه بعد از واقعه حرّه ، از هزار زن بى شوهر فرزند زنا متولّد گرديد كه ايشان را اولادالحرّه ناميدند ، و به قولى ديگر : از ده هزار زن . و در اخبارالدول آمده است كه مهاجمين اموى ، در مدينه با هزار دختر باكره زنا كردند .

آنان كه ، آيينى جز آيين يزيد نمى دانستند ، دست تعدّى بر اموال و اعراض مسلمانان گشودند و فسق و فساد و زنا را در شهر پيامبر(ص ) مباح شمردند ، تا به حدى كه نقل شده در مسجد رسول خدا(ص ) نيز زنا كردند .

جنايات مزبور ، پس از سركوبى قيام مردم مدينه بر ضدّ يزيد صورت گرفت و علّت قيام مردم نيز ، پخش خبر فاجعه كربلا و نيز گزارشى بود كه فرستادگان مدينه از رذايل اخلاق و رفتار يزيد در شام به آنان دادند .

ابن جوزى گويد : جماعتى از مدينه به شام رفتند تا رفتار و كردار يزيد را ببينند چون بازگشتند ، گفتند : (قدمنا من عند رجلٍ ليس له دينٌ ، يشرب الخمر و يعزف بالطنابير و يلعب بالكلاب ) يعنى از نزد مردى باز مى گرديم كه ابدا دين ندارد ، شراب مى خورد ، طنبور مى

نوازد و سگ باز است .

(93)

جنايات فجيع يزيد ، و فساد عقيده و بد طينتى و ستمگرى و خونريزيهاى وى ، و تحقير و توهين او به دين خدا و شعائر و مقدّسات اسلامى ، مشهور تواريخ بوده و بسيارى از مورخين و محدّثين بزرگ اهل سنّت بدان اشاره كرده اند .

يزيد و ابن زياد را بهتر بشناسيم

در كتاب (جواهر المطالب ) ، نوشته ابوالبركات شمس الدين محمّد باغندى ، كه نسخه خطى آن در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است ، به نقل از ابن فوطى در تاريخش ، چنين مى خوانيم :

يزيد ميمونى داشت كه آن را (ابوقبيس ) ناميده بود . وى اين ميمون را هميشه در كنار خود مى گذاشت و از زيادى كاسه شراب خود به او مى نوشانيد و مى گفت : اين ميمون ، يكى از پيرمردان بنى اسرائيل است كه در اثر گناه مسخ شده است . نيز ميمون را برگرده خر ماده اى كه براى مسابقه اسب دوانى تربيت شده بود ، سوار مى كرد و همراه اسبها به مراسم اسب دوانى و مسابقه مى فرستاد . يك روز ميمون در مسابقه پيش افتاد ، يزيد شاد شد و شعرى در تشويق آن حيوان سرود! شگفت آورتر آن بود كه وقتى آن ميمون مرد ، خاطر پادشاه اموى سخت افسرده شد و دستور داد مردار وى را به رسم آدميان ، كفن و دفن كنند و مردم شام برايش عزادارى نمايند!

سبط ابن جوزى در كتاب (تذكرة الخواص ) مى نويسد : يزيد پس از شهادت امام حسين (ع ) ، ابن زياد را نزد خود فراخواند و به

او بخشش فراوان كرد و هديه هاى بسيار داد . وى ابن زياد را نزد خويش نشاند ، مقام و منزلتش را بالا برد ، و نديم و همدم خودش نمود . شبى از شبها بساط ميگسارى گسترده بود و آوازه خوان به رامشگرى سرگرم بود . يزيد بالبداهه اين شعر را سرود :

جامى از شراب به من بنوشان كه استخوانهاى من را سيراب كند ، سپس برگرد و اين فاسق ، ابن زياد ، را از همان جام بنوشان ، همان كسى كه راز دار من است ، همان كسى كه امين كار من است ، همان كسى كه كار من و اساس خلافت من به دست او استوار شده است ، همان كسى كه خروج كننده بر من - يعنى حسين بن على - را كشت ، و دشمنان و حسد ورزان من را نابود و محو ساخت .

ابن عقيل گويد : در بعضى از اشعار يزيد ، كه به دست ما رسيده ، گواه روشنى بر لزوم لعن و نفرين وى ، بلكه كفر و زندقه او وجود دارد . يزيد در برخى از اشعارش آشكارا دم از الحاد زده ، پليدى سرشت خود را بروز داده و ناراستى باورهاى خود را آشكار نموده است . از آن جمله اين ابيات است :

اى (عليه ) پيش آى و آواز بخوان و آهنگ بنواز ، كه همانا من مناجات و راز و نياز را دوست نمى دارم . بيا و مرا از آن شراب خوشبو سيراب كن ؛ همان شرابى كه دختران بى شوهر آن را تهيّه كرده اند .

اى زن ، چون من مُردَم ازدواج كن ، و بعد از من درنگ نكرده و عدّه نگاه ندار . مى خواهم در روز حشر كه به ديدار محمّد(ص ) مى شتابم شرابى زرد رنگ ، كه استخوانهايم را سيراب مى كند ، در دست داشته باشم !

آرى ، براى امّت اسلامى ننگ بود كه كسى چون يزيد بر آن حكمفرما باشد و از همين روست كه شخصى چون ابوالعلاء معرى ، مسلمانان را به علّت تن دادن به بيعت با يزيد سرزنش كرده است :

روزگار را مى نگرم كه هر زشتى يى را مرتكب مى شود ، و من پيوسته بر شگفتى و حيرتم افزوده مى گردد . آيا اين قريش نبود كه حسين عليه السلام را به قتل رسانيد ، و به حكومت يزيد بن معاويه رضايت داد ؟ !

سبط ابن الجوزى مى گويد : جد من ، ابوالفرج ، در بغداد بر فراز منبر در حضور دانشمندان و بزرگان يزيد را لعن كرد . گروهى از جفاكاران برخاسته مجلس را ترك كردند ، ولى او اين آيه قرآن را تلاوت كرد : (اءلا بَعْدا لِمَدْيَنَ كَمَا بَعدَتْ ثَموُدُ) (94) (اهل مدين نابود گردند ، همان گونه كه قوم ثمود به هلاكت رسيدند)!

هم او مى نويسد : از جدّ من درباره يزيد پرسيدند ، گفت : چه مى توان گفت درباره مردى كه سه سال حكومت كرد و در نخستين سال حكومتش حسين بن على (ع ) را به شهادت رساند ، در سال دوم مدينه را به آشوب كشيد ، و در سال سوم خانه خدا را ويران كرد ؟ !

مردم

گفتند : آيا مى توانيم او را لعن كنيم ؟ پاسخ گفت : بلى او را لعن كنيد و بر وى لعنت فرستيد .

سبط ابن الجوزى مى افزايد : جدّ من ، در كتاب (الرد على المتعصب العنيد) ، نوشته است : در احاديث ما كسانى كه يك صدم كارهاى زشت يزيد را مرتكب شده باشند ، مورد نفرين قرار گرفته اند . از آن جمله رواياتى است كه بخارى و مسلم در كتب صحيح خود آورده اند . براى نمونه در حديثى كه ابن مسعود از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند مى خوانيم كه آن حضرت كسانى را كه بر بدن خود نقش و نگار مى كوبند ، نفرين فرمودند . ابن عمر نيز نظير اين روايت را ، شخصا از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل كرده است . جابر روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله رباخوار و ربا گيرنده را لعنت كردند .

ابن عمر مى گويد كه شراب از ده جهت حرام و نفرين شده است . اين حديث در مسند احمد بن حنبل ذكر گرديده است . احاديث در اين باره بسيار است كه همه بر ملعون بودن يزيد گواهى مى دهند . نكته مهم اين است كه اين گونه كارهاى حرام غير از جنايت هولناك يزيد مبنى بر شهادت رساندن پاره تن رسول الله صلى الله عليه و آله حضرت حسين بن على عليه السلام ، و برادران و خويشان و ياران با وفاى اوست . بعلاوه ، يزيد مدينه و مكّه - دو شهر مقدس اسلامى -

را با خاك يكسان كرد و آشكارا از كفر و زندقه دم زد . (95)

اللهم الْعَن اول ظالِمٍ ظَلَمَ حَق محمد و آل محمد وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِكَ اللهم الْعَنِ الْعِصابَةِ التى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شايَعَتْ وَ بايَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اللهم العنهم جَميعا . زيارت عاشورا

يزيد ، رسوا و بيچاره شد!

يزيد ، پس از فاجعه عاشورا ، خيلى زود دانست كه مردم از كار او منزجر شده اند و آن سخنان ياوه كه در باب خاندان عصمت گفته و بدين وسيله خواسته بود خون سيّدالشّهداء(ع ) را لوث سازد ، ره به جايى نبرده است . چگونه او مى توانست اتهام كفر و خارجيگرى به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله بندد ، در حاليكه چون دستور به كشتن سفير معترض روم داد ، حضار مجلس از سر مقدّس صدايى بلند شنيدند كه مى فرمود : (لاحول و لا قوّة الا بالله ) .

چه كسى قبل از اين ديده يا شنيده بود كه سر بريده اى به زبانى فصيح ، سخن بگويد ؟ ! آيا زاده ميسون مى توانست در برابر اين اعجاز الهى مقاومت كند ، يا نور خدا را خاموش سازد ؟ ! كلا و حاشا!

انزجار و تنفّر عمومى از جنايات يزيد تا بدانجا پيش رفت كه هند ، همسر يزيد و دختر عمرو بن سهيل (كه قبلا همسر عبدالله بن عامربن كريز - پسر دايى عثمان بن عفان - بود و معاويه او را به سبب علاقه يزيد به هند وادار به طلاق همسرش نموده بود) (96) هنگامى كه سر نورانى امام عليه السلام را بر بالاى خانه اش ديد

و مشاهده نمود كه چگونه انوار الهى از آن به سوى آسمان پرتو افشان است و متوجّه شد كه چه سان خون تازه از آن بر زمين مى چكد ، از خود بيخود گشت و عنان قلبش از هم گسست و سراسيمه و بدون حجاب وارد مجلس يزيد شد ، در حاليكه فرياد مى زد : (سر مطهر پسر دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بر در خانه ماست !!) . يزيد با مشاهده اين صحنه برخاست و او را پوشاند و به وى گفت : بر حسين عليه السلام گريه و زارى كن كه او فريادگر بنى هاشم بود ، و ابن زياد در قتل او عجله به خرج داد . (97)

نيز همين بانو در رؤ يا مشاهده كرد كه مردانى از آسمان فرود آمدند و گرد سر حسين (ع ) گرديدند و بر او سلام كردند . چون بيدار گشت ، نزد سر آمد و ديد كه نورى در اطراف آن پرتو افشان است در پى شوهرش ، يزيد ، برآمد تا ماجرا را براى او بازگويد ، امّا وى را در يكى از اتاقهاى قصر يافت كه مى گريد و مى گويد : مرا با حسين عليه السلام چه كار بود ؟ ! و معلوم شد كه او نيز همان خواب همسرش را ديده است .

آرى ، يزيد بزودى با موجى از انزجار مردم مواجه گشت و دريافت كه همگان سخن از سنگدلى و ستمى بر زبان دارند كه او برخاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وارد ساخته است . لذا چاره اى نيافت ، جز آنكه گناه

اين كار را به گردن ابن زياد بياندازد تا مردم از بدگويى و دشنام به او باز ايستند . امّا وضع چنان نبود كه او بتواند خورشيد حقيقت را از ديد مردم پنهان سازد ، زيرا او در نامه طويلى كه براى حاكم مدينه فرستاده و طى آن دستور داده بود كه از همه اهل مدينه براى وى بيعت بگيرد ، همراه اين نامه ، نامه كوچكى هم قرار داشت كه در آن ، والى را ملزم ساخته بود كه از امام حسين عليه السلام هم بيعت ستاند و اگر از قبول بيعت سرباز زد گردنش را بزند . (98) غرض يزيد از نگارش اين نامه كوچك ، آن بود كه وى مى دانست پيامبر صلى الله عليه و آله وى را خليفه خود قرار نداده ، و بيعتش هم مورد اتّفاق صلحا و اشراف امّت نيست ، و ƙƘǙƚƙǠآنها در زمان معاșʙǠموافقتى هم ابراز داشته اند ، به علّت تهديد و زور سرنيزه معاويه بوده است .

به هر روى يزيد ، گناه قتل سبط پيامبر(ص ) را به ابن زياد نسبت داد تا به خيال خام خويش از ملامت و دشنام مردم در امان بماند ، ولى آفتاب حقيقت ، پنهان نماند و تاريخ ، او را رسواى خاص و عام كرد .

دفاع غزالى از يزيد!

امّا بياييد و اين امر عجيب و شگفت را در كتاب (احياء العلوم ) (99) ببينيد ، كه در آنجا ، غزالى آنچنان در تعصب نسبت به بنى اُميّه پيش رفته كه لعن قاتل حسين را حتّى به صورت مجمل و مبهم (لعنة الله على قاتل الحسين ) نيز

ممنوع شمرده است ! دليل او هم آن است كه ممكن است وى توبه نموده باشد! در حاليكه اقوال و اعمال يزيد تا پايان عمر (نظير قتل عام مردم مدينه و سنگباران كعبه و اشعارى كه سروده است ) همگى حاكى از دوام خبث سيره و سريره اوست .

شگفت تر از اين آن است كه يزيد را با وحشى ، قاتل جناب حمزه (شيرخدا و رسول خداصلى الله عليه و آله ) ، قياس كرده و مى گويد : وحشى از كفر و قتل توبه كرد و از اين رو لعن او جايز نيست ، با وجود آنكه قتل گناه كبيره است كه اگر قاتل توبه نكند در معرض خطر عظيمى است .

در حاليكه در اينجا نيز بايد گفت كه يزيد و وحشى قابل قياس با هم نيستند . وحشى ، زمانى جناب حمزه را كشت كه كافر بود و با اسلام آوردن وى هر گناهى كه قبلا داشت از پرونده وى سترده گشت ، زيرا اسلام اعمال گذشته را قطع مى كند و از بين مى برد(الاسلام ، يجبّ ما قبله ) ، و با اين حال زمانى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله ديدار كرد ، حضرت به وى فرمود از برابر من دور شو كه تو را نبينم . بر خلاف يزيد كه امام حسين (ع ) را زمانى كشت كه صورتا مسلمان بود و خود را خليفه ! پيامبر مى ناميد . جنايت يزيد ، بى گمان ، مايه كفر و ارتداد او گرديد ، چرا كه وى آن حضرت را- به تصريح اشعار خويش - به

عنوان انتقام از رسول خدا صلى الله عليه و آله به واسطه كشته شدن دايى و جدّش در جنگ بدر ، به شهادت رسانيد ، چنانكه گويد : (ليت اشياخى ببدر شهدوا) و نيز : (لعبت هاشم بالملك فلا خبرٌ جاء و لا وحيٌ نزل )!

چگونه غزالى از لعن يزيد باز مى ايستد ، و حال آنكه علماى بزرگ اهل سنت ، لعن او را جايز شمرده و به خروج او از دين تصريح نموده اند . كما اينكه سخنان يزيد نيز مؤ يّد اين امر است . فى المثل ، هنگامى كه كاروان اسراى خاندان رسالت را در گذرگاه جيرون ديد و همانجا صداى كلاغان را نيز شنيد ، اين شعر را سرود :

لمّا بدت تلك الحمول و اءشرقت

تلك الشموس على ربى جيرون

نعب الغراب ، فقلت قل اءولا تقل

فقد اقتضيت من الرسول ديونى (100)

يعنى ، آن هنگام كه آن كاروان پديدار شد و آن خورشيدها بر بالاى تپه هاى جيرون درخشيدند ، كلاغ بانگ زد . پس به وى گفتم : مى خواهى بانگ بزن و مى خواهى نزن ، كه من ديون خود را از پيامبر(ص ) بازپس گرفتم !

از جمع علماى اهل سنت كه تصريح به كفر يزيد كرده اند مى توان قاضى ابويعلى و احمد بن حنبل و ابن جوزى (101) و كياهرسى (102) و شيخ محمّد بكرى و سعد تفتازانى (103) و سبط ابن الجوزى (104) را نام برد .

جاحظ مى گويد : گناهانى كه يزيد مرتكب شد ، از كشتن حسين عليه السلام و ترساندن مردم مدينه و خراب كردن كعبه و اسير كردن دختران رسول خدا

صلى الله عليه و آله و چوب زدن به دندان حسين (ع ) ، آيا اينها دليل قساوت و دشمنى و تيره راءيى و كينه و عناد و نفاق اوست يا نشانگر اخلاص و علاقة وى به پيامبر صلى الله عليه و آله و پاسدارى از شريعت و سيره آن بزرگوار ؟ ! سپس مى افزايد : به هرحال ، اين كارهاى او مصداق فسق و گمراهى بوده ، و وى فاسق ملعون است و كسى نيز كه از ناسزا گفتن به ملعون جلوگيرى كند ملعون مى باشد . (105)

علامه آلوسى نيز تاءكيد دارد كه در لعن يزيد ، ترديد به خود راه مده ، زيرا كه او ويژگيهاى ناپسند بسيار دارد و در تمامى ايام تكليفش از ارتكاب گناهان كبيره باز نايستاده است . در پليدى او همين بس كه در مكّه و مدينه ، آن همه جنايت نمود و به كشتن امام حسين عليه السلام - كه برترين درودهاى خداوند بر او و جدش باد - رضايت داد و از آن اظهار خوشنودى كرد و به خاندان آن حضرت اهانت نمود . و غالب برگمان من چنان است كه اين خبيث به رسالت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله ايمان نياورده بود . به هر حال ، مجموع جنايات يزيد درباره ساكنان حرم امن الهى (مكّه ) و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و عترت پاك آن بزرگوار ، چه در هنگام حيات حسين بن على (ع ) و چه بعد از ممات ايشان ، و ديگر تبهكاريهاى او ، كمتر از اين نبود كه اوراق قرآن را در

ميان كثافت افكند . من تصور نمى كنم كه امر او بر اغلب مسلمانان مخفى پوشيده بوده باشد ، چيزى كه هست مسلمين در آن هنگام مغلوب و مقهور (خلفاى جور) بودند و جز شكيبايى كار ديگرى از دستشان برنمى آمد ، تا خداوند خود كار خويش را به پايان برد .

اگر كسى هم ، از سر احتياط ، مى ترسد يزيد را صريحا لعن كند ، پس چنين بگويد : (خداوند لعنت كند كسى را كه به كشتن امام حسين (ع ) و يارانش راضى شد و عترت پيامبر را بدون جهت آزرد و حق آنان را غصب كرد) . زيرا به اين ترتيب ، باز (يزيد) را لعن كرده ، زيرا او به طور اخص مشمول اين لعن است . با اين گونه لعن هيچ كس جز ابن عربى مالكى و پيروانش مخالفت نكرده اند زيرا آنان بر پايه آنچه از آنان نقل شده ، ظاهرا لعن كسى را كه راضى به قتل امام حسين عليه السلام مى باشد جايز نمى شمارند ، و به جانم قسم ، اين همان گمراهى بزرگى است كه نزديك است بر گمراهى خود يزيد بچربد (106)

دانشمند گرامى حجّت الاسلام والمسلمين على دوانى ، در پاورقى كتاب (سير حديث در اسلام ) ، نوشتة سيد احمد ميرخانى (صفحه 358) درباره محمّد غزالى (متوفاى سال 505 هجرى ) چنين مى نويسد :

غزالى ظاهرا به واسطه افراط در تصوّف ، چندان اظهار تقدّس و احتياط مى كرده كه مى گويد : لعن يزيد جايز نيست ، چون او يك فرد مسلمان است و ممكن است بعد از واقعه

قتل امام حسين (ع ) توبه كرده باشد! به قول فغانى ، شاعر سنّى ، خطاب به غزالى :

بر چنين كس نكنى لعنت و ، شرمت بادا

لعن الله يزيد و على آل يزيد

حكيم سنايى غزنوى نيز مى گويد :

داستان پسر هند مگر نشنيدى

كه از او بر سر اولاد پيمبر چه رسيد ؟ !

پدر او لب و دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عمّ پيمبر بمكيد

خود ، بناحق ، حق داماد پيمبر بگرفت

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد

بر چنين قوم چرا لعنت و نفرين نكنم

لعن الله يزيدا و على آل يزيد

آرى ، به اين گونه كسان بايد گفت :

اى كه گفتى بر يزيد و آل او لعنت مكن

زآنكه شايد حق تعالى كرده باشد رحمتش

آنچه با آل نبى او كرد اگر بخشد خداى

هم ببخشايد ترا گر كرده باشى لعنتش !

آيا سازش نور و ظلمت ممكن است

آيا سازش نور و ظلمت ممكن است (107)

رهبر حزب شيطان يزيد بن معاويه به خوبى آگاه بود كه يك انقلاب و حركتى از خانه پسر حضرت زهرا و حضرت على ، امام حسين عليه السلام ، در حال تكون است كه بزودى زبانه خواهد كشيد و دودمان نحس اموى را خواهد سوزاند .

معاويه براى جلوگيرى از انقلاب در حال رشد و خفه كردن آن در نطفه از هر درى درآمد . سلاح زور و زر را به كار برد ، ولى نتيجه نگرفت . عاقبت از در تزوير وارد شد ، و پيشنهاد وصلت و ازدواج با خاندان نبوت را داد ، ولى در اين جا هم شكست خورد .

مواقع حسّاس

براى هركس و يا هرگروه سياسى و غير سياسى مواردى پيش مى آيد كه فوق العاده حساس و خطرناك ، بلكه گاهى سرنوشت ساز است ، و ممكن است مسير تاريخ ملتى را عوض كند . در اين گونه مواقع ، تصميم گيرى درست نشانه عقل و درايت و قاطعيت است ، و غفلت و مسامحه ، و نديدن عمق قضيه چه بسا باعث از بين رفتن و شكست يك انقلاب باشد .

معاويه براى اينكه جلوى حركت انقلابى امام حسين عليه السلام را بگيرد با وى بظاهر از در آشتى و دوستى درآمد و پيوند سببى را عامل مؤ ثر در رفع اختلاف ميان بنى هاشم و بنى اميه دانست . او انتظار داشت با پيشنهاد وصلت و خواستگارى دختر زينب كبرى عليه السلام براى پسرش يزيد ، نرمش و انعطافى در روحيه خروشان امام حسين عليه السلام كه دائى دختر

بود پديد آيد ، يا لااقل جلوى انقلاب تا مدتى گرفته شود .

معاويه به حاكم خود مروان در مدينه نامه نوشت و به او دستور داد دختر عبدالله بن جعفر از زينب كبرى عليه السلام را براى يزيد وليعهد خود خواستگارى نموده و به عقد او درآورد و افزود كه براى تحقق اين منظور ، اختيار تام دارد كه از نظر مهريه و شرائط ديگر هرچه مناسب دانست تعهد كند و علاوه بر همه اينها ، يك شرط مهم و اساسى را در ضمن عقد بگنجاند و آن : سازش ميان بنى هاشم (حزب الله ) و بنى اميه (حزب شيطان ) و اعلان ترك مخاصمه ، و متاركه دائمى درگيرى ميان دو گروه .

دسيسه معاويه نقش بر آب شد

مروان حاكم مدينه پس از دريافت نامه معاويه ، راهى خانه عبدالله بن جعفر پدر دختر مورد نظر شد . شايد چنين تصور مى كرد كه بنى هاشم از اين فرصت كاملا استقبال كرده و به وى خير مقدم مى گويند ، و مانند ديگر دنيا پرستان غرق در شادى شده ، اين خدمت را فراموش نمى كنند! هر چه بود مجلس رسميت يافت ، مروان پيشنهاد شيطانى معاويه را كه براى بسيارى از اعضاى حزب شيطان مهم و فوق العاده به نظر مى آمد مطرح كرد . وى خطبه اى بليغ ايراد نمود و در ضمن آن از دودمان رسالت و خاندان نبوت تمجيد فراوان كرد و پس از بيان مهريه و شرط پرداخت تمام قرضهاى پدر دختر ، موقعيت سياسى و خانوادگى يزيد بن معاويه را شرح داده و آشتى و سازش ميان دو جناح متخاصم

بنى هاشم و بنى اميه را در راءس همه شرطها قرار داد و به انتظار پاسخ مثبت نشست .

سكوت مطلق سراسر مجلس را فراگرفته و نفسها در سينه ها حبس شده بود . افراد ظاهر بين و ساده انديش و كم تجربه از شادى در پوست خويش نمى گنجيدند ، و بعضى در دل خويش مى گفتند چه موقعيت خوب و فرصت طلايى است ، بايد از آن در راه سازش و ترك مخاصمه استفاده كرد .

اما سالار شهيدان امام حسين عليه السلام كه از رموز كار و نقشه هاى مرموز دشمن آگاه بود ساكت و آرام نشسته و مجلس را تماشا مى كرد و اصلا سخنى نمى گفت ، شايد مى خواست افكار ديگران را بفهمد ، و روح انقلابى آنان را بشناسد ، و حزب الله را هم بيازمايد ، و استقامت آنان را ارزيابى كند ، اما طولى نكشيد كه صحنه عوض شد ، اميدها به ياءس تبديل گشت ، و نقشه شيطانى معاويه نقش برآب شد و بار ديگر رسوا گرديد .

عبدالله بن جعفر پدر دختر ، پاسخ گويى به مروان حاكم مدينه و اختيار امر دختر را به امام حسين عليه السلام كه آن روز دايى بزرگ دختر و بزرگ بنى هاشم و پيشواى والا مقام بود واگذار كرد .

حسين عزيز بنيان گذار انقلاب خونين و حماسه عاشوراى كربلاى 61 هجرى خطبه زيبايى چون زيبايى خودش خواند و قاطعانه بر خلاف انتظار حضار مجلس سخن گفت و پرده از روى سياست سياست بازان برداشت ، و خط فكرى هر يك از حزب الله و حزب شيطان

را مشخص كرد ، و عنقا را برتر از آن دانست كه شكار دام مگسى گردد . حضرت درباره با سه شرط پيشنهادى مروان در ازدواج دختر زينب كبرى (ع ) چنين فرمود :

- ما خاندان رسالت و نبوّت هرگز مهريه دختران خود را بيشتر از مهر سنّتى مادرمان زهرا(س ) قرار نمى دهيم ، همچنين سابقه ندارد كه بنى هاشم ديون و بدهيهاى مردان را به وسيله زنان پرداخت كرده باشند (اشاره به اينكه بنى اميه بودند كه به وسيله زنان ، زندگى خود را تاءمين مى كردند ، و قرضهاى مردان را از اين طريق مى پرداختند . )!

اما يزيد ، اين موقعيت بر شخصيت او نيافزوده علاقمندان به او جز نادانان كسى ديگر نمى باشد .

حق و باطل را هرگز آشتى نباشد

امام حسين (ع ) در رابطه با شرط سوم ازدواج (آشتى و سازش بين بنى هاشم و بنى اميه ) و صلح ميان حق و باطل جمله بسيار ارزنده و سازنده اى فرمود كه زيبنده است سرمشق زندگى و برنامه غيرقابل تغيير همه انسانهاى آزاده و مسلمانان وارسته باشد :

(إ نّا قوم عاديناكم فى الله و لم نكن نصالحكم للدنيا فلقد اءعيى النسب فكيف السبب ) (108)

ما خاندان محمد(ص ) گروهى هستيم كه در راه خشنودى خدا با شما (دشمنان دين ) جنگ و پيكار داريم ، هرگز براى دنيا و مصالح آن با شما سازش نخواهيم كرد ، قرابت و فاميلى ناتوان و عاجز مانده كه صلح را بر ما تحميل كند ، چه رسد بر قرابت سببى و ازدواج و وضعيت زناشوئى !

اين سخن آخرين پايه اميد معاويه و طرفدارانش

را فرو ريخت ، و خط فكرى و مشى سياسى حزب الله و طرفدارانش را در برابر حزب شيطان روشن ساخت . علاوه براين امام حسين عملى بسيار جوانمردانه و بزرگانه انجام داد ، بدينگونه كه ، در همان مجلس دختر زينب كبرى را به يكى از فرزندان بنى هاشم تزويج كرد ، و براى هميشه اميد يزيد پليد را قطع نمود و باغى را كه ارزش خوبى داشت از مال شخصى خود به داماد و عروس هبه كرد . و با اين عمل امام ، ظاهر بينان و تنگ نظران خجل و شرمنده از مجلس خارج شده ، و تفاوت شخصيتها را هم شناختند .

اين است ويژگى بارز و ممتاز حزب الله ، كه با هيچ عنوان و عاملى ، با آنان كه خط فكرى باطل و انحرافى دارند سازش نمى كنند ، و دست دوستى و آشتى به آنان نمى دهند ، و بر هر فرد حزب اللهى لازم است كه حسين وار انديشند و در پيشنهادهاى ارائه شده از طرف دشمن دقت فراوان به كار برند ، و با مسائل چنان برخورد كنند ، كه سالار شهيدان ما را آموخت .

خطبة آتشين امام حسين (ع ) در مجلس معاويه

سالار جانبازان و رهبر بزرگ انقلاب و حماسه كربلا ، روزى در مجلس معاويه بنا به تقاضاى مردم خطبه اى ايراد كرد و حقايقى را براى مسلمانان روشن ساخت . حضرت در اين خطبه ، قسمتى از شرايط رهبرى و حزب الله را كه معاويه خود را بدروغ واجد آن شرايط مى دانست بيان نمود ، و يكى از شرايط را آگاهى رهبر از حقايق قرآن و پيروى از

آن دانست .

امام حسين عليه السلام ضمن ايراد خطبه فصيح و بليغ مردم را به پيروى از رهبرى خود دعوت فرمود و وظيفه سنگين مسلمانان در انتخاب رهبر و اطاعت از آن را بازگو كرد :

(نَحْنُ حِزْبُ اللهِ الْغالِبونَ ، وَ عِتْرَةُ رَسوُلِ الله الاقربون ، وَ اءهل بَيْتِهِ الطَّيِّبوُنَ ، وَ اءَحَدُالثَّقَلَيْنِ اللذين جعلنا رَسولُ اللهِ ثانى كِتابِ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى ، الَّذى فيهِ تَفْصيلُ كُلِّ شَيْءٍ ، لا يَاءْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ ، وَالْمُعَوَّلُ عَلَيْنا فى تَفسيرِهِ ، وَ لا يُبْطينا تَاءْويلَهُ ، بَلْ نَتَّبِعُ حَقائقَهُ فَاءطيعوُنا فان طاعَتَنا مَفْروُضَةٌ ، اءنْ كانَتْ بِطاعَةِ الله مَقرُونَةٌ) . (109)

(ماييم حزب پيروزمند پروردگار و خويشان نزديك و اهل بيت پاك پيامبر خدا ، و يكى از دو امانت سنگين و گران قيمت كه رسول خدا (درحديث ثقلين ) ما را جفت كتاب خدا قرارداد ، قرآنى كه بيان و تفصيل هر چيز در آن است ، و هيچ سخن باطل در آن نسبت بگذشته و آينده وجود ندارد ، كتابى كه در تفسير و بيان حقايق آن بايد به ما تكيه و اعتماد شود ، و فهم تاءويل آن از ما دور نيست ، و ماييم كه دائما پيروى از حقايق قرآن را برنامه كار خود قرار مى دهيم ، پس ما را (با چنين خصوصيت ) اطاعت كنيد ، كه اطاعت ما بر شما واجب است . چه ، خداى متعال لزوم اطاعت ما را مقرون به لزوم اطاعت از خود و رسولش قرار داده است ) . (110)

پيروان معاويه بين ناقه و جمل را ، فرق نمى گذارند!

على بن حسين مسعودى ، از مورخان

و جغرافى شناسان بزرگ اسلام در قرن چهارم ، در كتاب (مروج الذهب ) مى نويسد : (مردى از اهل كوفه در موقع بازگشتن از صفّين سوار بر شتر به دمشق آمد . يكى از مردم شام با وى درآويخت و گفت : اين ناقه كه بر وى سوارى از آن من است كه در جنگ صفين به غارت رفته و در دست تو افتاده است . نزاعشان بالا گرفت و نزد معاويه رفتند . مرد دمشقى پنجاه شاهد آورد كه اين ناقه مال اوست (در زبان عرب ناقه به شتر ماده گويند) يعنى گواهى دادند اين شتر ماده مال اين مرد شامى است . معاويه هم به حكم شهادت پنجاه نفر مزبور ، حكم داد كه ناقه (يعنى شترماده ) مال مرد دمشقى است و فرد عراقى را مجبور كرد كه شتر را تحويل وى دهد . مرد عراقى گفت : خدا خيرت دهد! اين شتر ناقه نيست جمل است (يعنى ماده نيست ، نر است )! معاويه گفت : حكمى داده ام و برگشت ندارد! بعدها كه مردم متفرّق شدند مرد كوفى را خواست و به او گفت : شترت چقدر قيمت داشت ؟ و آنگاه بيش از قيمت شتر به او پرداخته و به او گفت : براى على عليه السلام خبر ببر كه من براى جنگ با وى صدهزار مرد دارم كه ناقه را از جمل فرق نمى گذارند! (يعنى اگر به ناقه جمل بگويم و به جمل ناقه ، چون و چرا نمى كنند) .

مسعودى بعد از ذكر اين داستان مى نويسد : اطاعت مردم از معاويه و نفاذِ

حكم وى به جايى رسيد كه در موقع رفتن به جنگ صفين روز چهارشنبه صلاى نماز جمعه در داد و با مردم نماز جمعه خواند و كسى نگفت كه امروز چهارشنبه است ، نماز جمعه چرا ؟ !(111)

بنى اُميه معتقد به خدا و پيغمبر صلى الله عليه و آله نبودند

دستگاه بنى اميه در شام ، اين همه تبليغات بر ضد اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام كرده اند ، و مردم شام متجاوز از بيست سال لعن و سبّ على عليه السلام را در منبرها شنيده اند؛ كجا مى دانند حق كيست و باطل كدامست ؟ !

فرد شامى كه شايد ابدا اسمى از حسنين (ع ) نشنيده و شايد يكى از هزاران افتخار بنى هاشم را نمى داند چطور مى شود حق را بدو رسانيد و او را بيدار كرد ؟ جز اينكه على بن الحسين (ع ) در مركز خلافت يزيد از همان منبرى كه بر فراز آن پيوسته عليه على بن ابى طالب (ع ) و ساير بنى هاشم تبليغ شده بود بالا رود و افتخارات على بن ابى طالب عليه السلام و ساير بنى هاشم را به گوش مردم شام برساند و يزيد و معاويه را رسوا كند و اهل شام را بر يزيد بشوراند ، تا قصه كشته شدن پدر و برادران او را در كربلا ، اهل شام ساليان دراز گفتگوى هر مجلس و محفل نمايند و در نتيجه آثار شوم تبليغات معاويه بكلى محو و نابود شود و دشمن با همه سلطه و قدرتى كه دارد نتواند حقيقت را وارونه نشان دهد .

پايه تبليغات سوء

اموى در شام را بايد از اينجا اندازه گرفت كه وقتى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) در محراب كشته شد ، اهل شام تعجّب كرده و مى گفتند مگر على نماز مى خوانده كه به مسجد آمده و در محراب او را كشته اند ؟ !(112)

انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثى

پس از شهادت اميرالمؤ منين على (ع ) به موجب وصيت آن حضرت مردم با حضرت حسن بن على عليه السلام ، كه نزد شيعيان امام دوم مى باشد ، بيعت كردند و حضرت متصدى خلافت شد ، ولى معاويه آرام ننشسته به سوى عراق كه مقرّ خلافت بود لشگر كشيد و با امام حسن بن على (ع ) به جنگ پرداخت .

معاويه با دسيسه هاى مختلف و دادن پولهاى گزاف ، تدريجا ياران و سرداران حسن بن على عليه السلام را فاسد كرده به جانب خود كشيد و بالاخره حسن بن على عليه السلام نيز خلافت را به اين شرط كه پس از درگذشت معاويه ، به وى برگردد و نيز معاويه به شيعيان تعرض نكند ، به او واگذاركرد . (113)

در سال چهل هجرى معاويه بر خلافت اسلامى استيلا و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانى يى كه ايراد كرد به مردم اخطار نمود و گفت : (من با شما سر نماز و روزه نمى جنگيدم ، بلكه مى خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود هم رسيدم ) (114) نيز گفت : (پيمانى كه با امام حسن عليه السلام بستم لغو و زير پاى من است ) (115) معاويه با اين سخن اشاره كرد كه سياست وى از ديانت جداست

و نسبت به مقررات دينى تعهّدى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهد بست ، و البته روشن است كه چنين حكومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشينى پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله . از همين جا بود كه بعضى از كسانى كه به حضور وى باريافتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند (116) و خود نيز در برخى از مجالس خصوصى ، از حكومت خود با ملك و پادشاهى تعبير مى كرد (117) اگر چه در ملا عام خود را خليفه مى شمرد و البته پادشاهى كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد . چنانكه بالا خره نيز به نيت خود جامة عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را ، كه جوانى بى بند و بار بود و كمترين شخصيت دينى نداشت ، ولى عهد قرار داده به جانشينى خود برگزيد (118) و آن همه حوادث ننگين را فراهم ساخت .

معاويه ، با بيان گذشته خود رسانيد كه نخواهد گذاشت حسن عليه السلام پس از وى به خلافت برسد ، يعنى در خصوص خلافت بعد از خود فكرى ديگر دارد و آن همان بود كه حسن را با سم شهيد كرد (119) و راه را براى فرزند خود يزيد هموار ساخت . معاويه با الغاى پيمان نامبرده فهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و آسايش به سر برند و كما فى السابق به فعاليتهاى دينى خود ادامه دهند ، و همين معنى را نيز عملا پياده كرد . (120)

وى اعلام كرد

كه هركس در مناقب اهل بيت عليه السلام حديثى نقل كند هيچگونه مصونيّتى از حيث جان و مال و عِرض خود نخواهد داشت . (121) نيز دستور داد هركه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثى بياورد به وى جايزه اى فراوان دهند . و در نتيجه اين دستور ، اخبار بسيارى در مناقب صحابه جعل شد . (122) همچنين دستور داد در همه بلاد اسلامى در روى منابر به على عليه السلام ناسزا گفته شود (و اين دستور تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموى 99-110 اجرا شد) . معاويه به دستيارى عمّال و كارگردانان خود كه جمعى از ايشان صحابى بودند خواصّ شيعه على عليه السلام را كشت و سر برخى از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيد . وى عموم شيعيان را در هرجا بودند به ناسزا و بيزارى از على تكليف مى كرد و هركه از اين كار خوددارى مى كرد به قتل مى رسيد . (123)

سخت ترين روزگار براى شيعه

يكى از سخت ترين زمانها براى شيعه در تاريخ تشيّع ، همان زمان حكومت بيست ساله معاويه است كه شيعه هيچگونه مصونيّتى نداشت . دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم و امام سوم ) كه در زمان معاويه بودند كمترين قدرتى براى برگردانيدن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتند . حتّى امام سوم شيعه ، كه در شش ماه اول سلطنت يزيد قيام كرد و با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد ، در مدت ده سالى كه در خلافت معاويه مى زيست تمكّن اين اقدام را نيز نداشت .

اكثريّت تسنّن اين همه كشتارهاى ناحق و بى بند و

باريها را كه به دست برخى از صحابه ، خصوصا معاويه و كارگردانان وى ، انجام يافته است توجيه مى كنند كه آنان صحابه بودند و به مقتضاى احاديثى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيده ، صحابه مجتهدند و معذور ، و خداوند از ايشان راضى است و هر جرم و جنايتى كه از ايشان سر بزند معفو است ! ولى شيعه اين عذر را نمى پذيرد زيرا :

اولا ، معقول نيست يك رهبر اجتماعى مانند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى احياى حق و عدالت و آزادى به پا خاسته و جمعى را همعقيده خود گرداند كه همه هستى خود را در راه اين منظور مقدّس گذاشته ، آن را لباس تحقّق بخشند . سپس وقتى كه به منظور خود نايل شد ، ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسة خود آزادى مطلق ببخشد و هرگونه حق كشى و تبهكارى و بى بندوبارى را از ايشان معفوّ داند ، يعنى با دست و ابزارى كه بنايى را برپا كرده با همان دست و ابزار نيز آن را خراب كند!

ثانيا ، اين روايات كه صحابه را تقديس ، و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مى كند و ايشان را آمرزيده و مصون معرّفى مى نمايد ، از طريق خود صحابه به ما رسيده و مستند به گفتار ايشان است . و اين در حالى است كه خود صحابه ، به شهادت تاريخ قطعى ، با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمى كردند؛ چه ، همان صحابه بودند كه بعضا دست به كشتار و

سبّ و لعن و رسوا كردن همديگر مى زدند و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اى در حق همديگر روا نمى داشتند .

بنابر آنچه گذشت ، به شهادت عمل خود صحابه ، اين روايات صحيح نيستند و اگر هم صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى غير از مصونيّت و تقديس قانونى صحابه است .

فرضا اگر خداى متعال در كلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى كه در اجراى فرمان او كرده اند اظهار رضايت فرمايد معنى آن (124) تقدير از خصوصِ خدمت مزبور يا خدمات پيش از آن تاريخِ آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هرگونه نافرمانى كه دلشان مى خواهد بكنند!

استقرار سلطنت بنى اميه

سال شصت هجرى معاويه در گذشت و پسرش يزيد طبق بيعتى كه پدرش بزور از مردم براى وى گرفته بود زمام حكومت اسلامى را در دست گرفت .

چنانكه گفتيم ، يزيد به شهادت تاريخ هيچگونه شخصيت دينى نداشت . جوانى لاابالى بود كه حتى در زمان حيات پدر اعتنايى به اصول و قوانين اسلام نداشت و جز عياشى و بى بند و بارى و شهوت رانى چيزى سرش نمى شد . وى در سه سال حكومت خود فجايعى به راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آن همه فتنه ها كه گذشته بود سابقه نداشت .

پس از يزيد هم آل مروان از بنى اميه زمام حكومت اسلامى را به تفصيلى كه در تواريخ ضبط شده در دست گرفتند . حكومت اين دسته يازده نفرى كه نزديك به هفتاد سال ادامه داشت روزگار تيره و شومى براى اسلام و مسلمين به وجود آورد كه در

جامعه اسلامى جز يك امپراتورى عربى استبدادى كه نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود حكومت نمى كرد . در دوره حكومت اينان حتى كار به جايى كشيد كه خليفة وقت ، كه جانشين پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و يگانه حامى دين ! شمرده مى شد ، بى محابا تصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفه اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوش گذرانى بپردازد!(125)

خليفه وقت ، قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعرى كه خطاب به قرآن انشا كرد گفت : روز قيامت كه پيش خداى خود حضور مى يابى بگو خليفه مرا پاره پاره كرد! (126)

البته شيعه ، كه اختلاف نظر اساسى اش با اكثريت تسنّن است بر سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعيت دينى بوده و هست ، در اين دوره تاريك روزگارى تلخ و دشوار را مى گذرانيد ، ولى شيوه بيدادگرى و بى بند و بارى حكومتهاى وقت و قيافه مظلوميت و تقوى و طهارت پيشوايان اهل بيت ، اين گروه را روزبه روز در عقايد خود استوارتر مى ساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسين ، پيشواى سوم شيعه ، در توسعه يافتن تشيّع بويژه در مناطق دور از مركز خلافت مانند عراق و يمن و ايران كمك بسزايى كرد .

گواه اين سخن آن است كه در زمان امامت پيشواى پنجم شيعه ، كه هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال بيشتر از شهادت امام سوم نگذشته بود ، به مناسبت اختلال و ضعفى كه در بنيان حكومت اموى پيدا شده بود ، شيعيان از

اطراف كشور اسلامى مانند سيل به دور پيشواى پنجم ريخته به اخذ حديث و تعلّم معارف دينى در محضر وى پرداختند . نيز هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود كه چندنفر از امراى دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاده و شيعه نشين ساختند (127) هر چند در عين حال شيعه به حسب دستور پيشوايان خود در حال تقيّه و بدون تظاهر به مذهب زندگى مى كردند . سادات علوى بارها در اثر كثرت فشار بر ضدّ بيدادگريهاى حكومت قيام كردند ولى شكست خوردند و بالا خره جان خود را در اين راه از كف دادند و حكومت بى پرواى وقت در پايمال كردنشان از هيچ كارى فرو گذار نكرد . جسد زيد ، فرزند امام سجّاد عليه السلام ، را از قبر بيرون آورده به دار آويختند . سه سال جسد وى بر سر دار بود ، سپس آن را پايين آورده آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند . (128) دامنه جنايات بنى اميه تا آنجاست كه امام چهارم و پنجم نيز به دست بنى اميه مسموم شدند (129) چنانكه درگذشت امام دوم و سوم نيز به دست آنان بوده است . فجايع اعمال امويان به حدّى فاش و بى پرده است كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض الطاعه مى دانند ، ناگزير شده اند كه آنان را به دو دسته تقسيم كنند .

1 . خلفاى چهارگانه نخستين ، كه به نظر آنها پس از رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله عبارت از : ابوبكر و عمر و عثمان و على عليه السلام

(130) هستند .

2 . خلفاى غاصب ، كه از معاويه شروع مى شود و بنى سفيان و بنى مروان را فرا مى گيرد .

امويين در دوران حكومت خود ، در اثر بيدادگرى و بى بند و بارى ، به اندازه اى نفرت عموم را برانگيخته بودند كه پس از شكست قطعى آن سلسله از عبّاسيان و كشته شدن آخرين خليفه آنان ، مروان حمار ، زمانى كه دو پسر مروان با جمعى از خانواده خلافت از دارالخلافه شام گريختند به هر جا كه روى آوردند پناهشان ندادند ، تا بالاخره پس از سرگردانيهاى بسيار كه در بيابانهاى نوبه و حبشه به محنت و بيچارگى افتادند . و بسيارى از ايشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند ، به جنوب يمن در آمدند ، و به دريوزگى ، خرج راهى از مردم تحصيل كرده در زى حمّالان عازم مكّه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند . (131)

شيعه در قرن دوم هجرى

در اواخر ثلث قرن دوم هجرى به دنبال انقلابات و جنگهاى خونينى كه در اثر بيدادگرى و بدرفتاريهاى بنى اميه مناطق مختلف اسلامى را فراگرفته بود ، دعوتى نيز به نام اهل بيت پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در ناحيه خراسان ايران پيدا شد . متصدّى دعوت ، ابومسلم مَروَزى سردار ايرانى بود كه برضد خلافت اموى قيام نمود و شروع به پيشرفت كرد تا دولت اموى را برانداخت . (132) اين نهضت و انقلاب ، اگر چه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مى گرفت و كم و بيش عنوان خونخواهى شهداى اهل بيت عليه السلام را داشت و حتى سران نهضت از مردم

براى يك مرد پسنديده از اهل بيت (به طور سربسته ) بيعت مى گرفتند ، با اين همه به دستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود . به دليل اينكه وقتى ابومسلم بيعت خلافت را به امام ششم شيعه اماميّه در مدينه عرضه داشت ، وى جدا رد كرد و فرمود : (تو از مردان من نيستى و زمانه نيز زمانه من نيست ) . (133)

بالا خره بنى عباس به نام اهل بيت خلافت را ربودند (134) و در آغاز كار موقّتا به مردم و علويين روى خوش نشان دادند . حتى به نام انتقام شهداى علويين ، بنى اميه را قتل عام كردند و قبور خلفاى بنى اميه را شكافته هر چه يافتند آتش زدند . (135) ولى ديرى نگذشت كه آنان نيز شيوة ظالمانة بنى اميه را در پيش گرفتند و در بيدادگرى و بى بندوبارى دست بنى اميه را از پشت بستند!

يك مغنّى با خواندن دو بيت شهوت انگيز ، امين خليفه عباسى را سر كيف آورد ، و امين سه ميليون درهم نقره به وى بخشيد . مغنّى ، از شادى ، خود را به قدم خليفه انداخته گفت : يا اميرالمؤ منين ، اين همه پول را به من مى بخشى ؟ خليفه در پاسخ گفت : اهميّتى ندارد ، ما اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور مى گيريم !(136)

ثروت سرسام آورى كه همه ساله از اقطار كشورهاى اسلامى به عنوان بيت المال مسلمين به دارالخلافه سرازير مى شد به مصرف هوسرانى و حق كشى خليفه وقت مى رسيد . شماره كنيزان پرى وش و دختران و پسران

زيبا در دربار خلفاى عباسى به هزاران مى رسيد .

وضع شيعه پس از انقراض دولت اموى و روى كار آمدن بنى عباس باز كوچكترين تغييرى نكرده بود ، تنها ، دشمنان بيدادگر وى تغيير اسم داده بودند!(137)

يزيد ، ابتدا مسرور شد ، ولى بعد . . . !

تبليغات بنى اميه در شام عليه اميرالمؤ منين عليه السلام به اندازه اى بود كه مردم آن سامان به غير از بنى اميّه كسى را جزو اقربا و خويشان رسول الله صلى الله عليه و آله نمى دانستند ، ولى ورود اسراى اهل بيت به شام و بيانات حضرت امام سجّاد عليه السلام در منبر و شوارع دمشق و سخنان زينب كبرى عليه السلام در مجلس يزيد و تماس گرفتن مردم شام با امام عليه السلام و تحقيق حال از آن حضرت ، پرده از روى كار برداشت و يزيد رسوا شد و لذا پس از آن هرگز نتوانست اسرا را در شام نگاه دارد .

تبليغات خلاف واقع بنى اميه برله خود و عليه اهل بيت عليه السلام يعنى اقرباى واقعى رسول الله صلى الله عليه و آله و رسوخ اين تبليغات در اذهان مردم شام ، به اندازه اى شديد بود كه در افكار مشايخ دمشق نيز (بنا به نقل (تجارب السلف ) جاگير شده بود و اگر ورود اسراى خاندان رسالت به شام و دمشق وقوع نيافته بود پرده از روى كار برداشته نمى شد . نقل تجارب السلف معتبر است ، و تاريخ مزبور از مآخذ و مصادر محسوب مى شود .

در آغاز يزيد خيال مى كرد چنانچه صورت ظاهر حال

هم نشان مى داد بر حسين بن على سيدالشهدا عليه السلام غالب آمده ، سلطنت شومش استقرار مى يابد و خود و اعقاب و احفادش مالك الرقاب امم و قهرمان الماء والطين مى گردند! ولى نمى دانست كه در واقع سيّدالشهدا عليه السلام غالب است (غالبيّة فى صورة المغلوبيّة ) و آخر كار يزيد بر عكس اول آن است . لذا اندك مدتى نگذشت كه از اريكه سلطنت به زمين افتاد و سرنگون گرديد و براى ابد رسوا شد . به گونه اى كه پس از وى پسرش معاويه بن يزيد نيز در بالاى منبر در مسجد دمشق رسوايى پدر را نزد عموم اعلام كرد .

يزيد در آغاز به اندازه اى از كشتن سيّدالشهدا عليه السلام شاد و مسرور بود كه ابن زياد را نزد خود طلبيد و به او انعام و جايزه داد .

محدّث قمى (ره ) گويد (138) : كسى كه در افعال يزيد و اقوال او نيك بنگرد بر وى آشكار مى گردد كه چون سر مطهّر حضرت ابى عبدالله عليه السلام و اهل بيت او را آوردند سخت شادمان گشت و آن جسارتها با سر مطهّر كرد و آن سخنان گفت و على بن الحسين عليه السلام را با ساير خاندان در زندانى كرد كه از گرما و سرما محفوظ نبودند تا چهره ايشان پوست انداخت . (139) امّا چون مردم آنها را شناختند .

و بزرگوارى ايشان را بدانستند و مظلومى آنها را بديدند و معلوم گرديد كه آنان از خاندان رسول صلى الله عليه و آله هستند از كار يزيد اظهار كراهت نمودند و او را دشنام

دادند و لعن كردند و به اهل بيت روى نمودند و يزيد بر آن آگاه شد ، خواست خويشتن را از خون آن حضرت برى نمايد ، نسبت قتل را به ابن زياد داد و او را نفرين كرد و از كشتن آن حضرت اظهار پشيمانى نمود و رفتار خويش را با على بن الحسين عليه السلام نيكو كرد و آنها را در سراى خاص خويش فرود آورد ، حفظ ملك و پادشاهى را ، تا دل مردم را به سوى خويش جلب كند ، نه آنكه راستى كار ابن زياد را نپسنديده باشد و از كشتن آن حضرت پشيمان شده باشد .

دليل بر اين امر ، داستانى است كه (سبط ابن الجوزى ) در (تذكره ) روايت كرده است كه ، يزيد ابن زياد را نزديك خود بخواند و مال فراوان به او بخشيد و او را تحفه هاى بزرگ داد و نزديك خود نشانيد و منزلت او را بلند گردانيد . نيز او را به اندرون خود برد نزد زنان خود و نديم كرد و شبى در حال مستى به مطرب گفت : بخوان و خود اين ابيات را بالبداهه انشا كرد :

اسقنى شربة تروى مشاشى (140)

ثم مل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السرّ و الا مانة عندى

و لتسديدى مغنمى و جهادى

قاتل الخارجى اءعنى حسينا

و مبيد الا عداء و الحسّاد

ابن اثير در كامل نقل كرده است كه ، ابن زياد به مسافر بن شريح شكرى در راه شام گفت : من حسين را به امر يزيد كشتم . يزيد به من گفت : يا بايد حسين عليه السلام كشته شود و يا

بايد تو كشته شوى ؛ و من قتل او را اختيار كردم .

پس اظهار پشيمانى يزيد از قتل امام حسين عليه السلام از روى حيله و تزوير و سياست بوده ، چون ديده است اين عمل در انظار مردم و افكار عمومى نتيجه بد عليه اش بخشيده خواسته خود را تبرئه كند ، بلكه با آن رويّه ، جلب قلوب نمايد و الّا در باطن از قتل آن حضرت مسرور بوده است .

شمر بن ذى الجوشن نيز نماز مى خوانده و بعد از نماز مى گفته است : خدايا اطاعت از اولى الا مر مرا وادار كرد كه ريحانه رسول الله را به قتل برسانم !!(141)

(رجوع شود به ميزان الاعتدال ذهبى ج 2 ص 280 ط مصر و انيس الموحدين ص 115 ط تبريز سال 2139 ق ) .

اولى الا مر چه كسانى هستند ؟

قرآن مى فرمايد : (يا اءيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اءطيعواللهَ وَ اءطيعوُا الرَّسوُلَ وَ اوُلى الا مْرِ مِنْكُمْ) (142) : اى اهل ايمان فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول ) را اطاعت كنيد ، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد ، و اين كار (رجوع به حكم خدا و رسول ) براى شما از هرچه تصوّر كنيد بهتر و خوش عاقبت تر خواهد بود .

ابى بصير از امام جعفر صادق عليه السلام راجع به اين آيه سؤ ال كرد ، حضرت فرمود : اين آيه در شاءن على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليه السلام نازل شده است . (143)

در حديث ديگر از ابى بصير آمده است كه امام فرمود : آيه

شريفة اولى الا مر دربارة ائمّه اطهار كه از نسل على و فاطمه مى باشند نازل گرديده است . (144)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : (لا طاعة لمخلوق فيمعصية الخالق ) : آنجا كه كار به معصيت الهى مى انجامد ، هيچ مخلوقى را نبايد اطاعت كرد . تنها على بن ابى طالب و يازده فرزند معصوم وى هستند كه به نحو مطلق واجب الاطاعه بوده و خداوند اطاعت آنان را مانند اطاعت رسول الله مطلقا واجب فرموده است . و هرگز خداى متعال اطاعت اشخاص غيرمعصوم را واجب نمى كند و در كنار پيامبر قرارشان نمى دهد .

در تفسير اين آيه ، احاديث فراوانى وارد شده است كه بر اساس آنها نبى اكرم در تفسير اولى الا مر ، فرموده : اوّل آنان على بن ابى طالب مى باشد و سپس تا امام دوازدهم را برشمرده است . (145) اولى الا مر يعنى امير المؤ منين على عليه السلام (146)

معلوم است كه اولى الا مر شمر ، عبارت از يزيد و ابن زياد است .

اين نيز كه يزيد اجازه داد اهل بيت در دمشق در دربار خونبار او براى سيدالشهدا عليه السلام عزا برپا نمايند ، از راه حيله و سياست شومش بوده است ، به اين اميد كه در انظار عموم ، بتواند خود را از جنايت فجيع قتل امام تبرئه نمايد .

محدث قمى در (نفس المهموم ) آورده است (147) : در كامل بهائى گويد : زينب عليه السلام نزد يزيد فرستاد و رخصت خواست براى برادرش حسين عليه السلام مجلس عزا برپاى دارد .

يزيد لعنه الله رخصت داد و آنان را در دارالحجاره فرود آورد . هفت روز به آنجا ماتم داشتند و هر روز زنان بسيار نزد ايشان مى آمدند ، چندانكه نزديك بود مردم در سراى يزيد ريزند و او را بكشند . مروان آگاه گرديد و گفت مصلحت نيست اهل بيت حسين عليه السلام را در اين شهر نگاهدارى ، برگ سفر بساز و ايشان را سوى حجاز فرست . يزيد برگ سفر ايشان بساخت و ايشان را به مدينه روانه كرد . بنابراين روايت ، مروان بدان وقت در شام بود .

بنابر آنچه بيان شد يزيد پليد دست و پاى خود را گم كرده بود و نمى دانست چه حيله اى بينديشد تا جلوى تنفّر و انزجار مردم را بگيرد و از يورش مردم به دربارش كه او را بكشند جلوگيرى كند . مروان از نيّات مردم آگاه شده و يزيد را از واقع امر آگاه ساخته و او را وادار به حركت دادن اسراى اهل بيت كرده است . حتى هفت روز عزا برپاكردن اهل بيت بر سيّدالشهدا عليه السلام بسيار بعيد به نظر مى رسد ، بلكه كلى مدّت ماندن آنها در دمشق هفت روز شده است . با آن هيجان مردم و اضطراب و تشويش در اذهان آنها ، يزيد چطور مى توانست اهل بيت را در دمشق بيشتر نگه دارد و تا چهل روز سر مطهر را در مناره مسجد جامع آويخته باشند يا آن سر انوار اطهر را با اسراى خاندان رسالت به مدينه فرستاده باشد . بلكه ملاحظه سياست يزيد و حيله وى براى جلب قلوب ايجاد

مى كرده كه راءس مطهّر را هر چه زودتر به بدن اطيب برگرداند تا زمينه تحريك افكار عمومى مردم عليه خودش را از بين برده و نظر مساعد آنها را به خويش جلب نمايد . و نا گفته نماند كه طبرى گفته سه روز عزا نگاه داشتند ، اهل بيت را در اول ورودشان به دمشق در خانه ويرانى مسكن داده اند ، چنانكه در بصائر الدرجات از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه على بن الحسين را با همراهان نزد يزيد بن معاويه بردند و آنها را در خانه ويران مسكن دادند . يكى از ايشان گفت : ما را در اين خانه منزل دادند كه سقف فرو افتد و ما را بكشد . پاسبانان به زبان رومى مى گفتند : اينها را بنگريد از خراب شدن خانه مى ترسند با آنكه فردا آنها را بيرون مى برند و مى كشند . على بن الحسين عليه السلام فرمود : هيچكس از ما زبان رومى را نيكو نمى دانست جز من .

از اين روايت شريفه استفاده مى شود كه پاسبانان دولت بنى اميّه در زندان و آنهايى كه از سوى يزيد بر اسراى اهل بيت گمارده شده بوده اند به زبان رومى تكلّم مى نموده اند ، و ظن قوى آن است كه اصلا رومى بوده اند . چون دولت بنى اميّه با روم مرتبط بود و دولت روم در دربار بنى اميّه و معاويه و يزيد نفوذ داشت . چنانكه سر جون بن منصور رومى ، كه معرب سرژيوس (148) است ، از زمان معاويه تا دوره عبدالملك تقريبا كاتب

و وزير مشاور در دربار اموى بود و تدبير قتل سيّدالشهدا عليه السلام به دست ابن زياد را او به يزيد پيشنهاد داد . روى همين پيشنهاد بود كه يزيد حكومت عراقين بصره و كوفه را يكجا به ابن زياد واگذار كرد و او را به محاربه سيّدالشهدا وادار نمود . سرجون قبلا عهدى از معاويه اخذ نموده و نگه داشته بود . از آنجا كه روابط يزيد با ابن زياد خوب نبود ، بعد از مشاوره يزيد با سرجون و پيشنهاد وى كه ولايت عراقين را به ابن زياد بدهد و به جنگ امام بفرستد ، سرجون آن عهدنامه را به يزيد نشان داد و او نيز قبول كرد . به اين مطلب شيخ مفيد (ره ) در ارشاد و ديگران اشاره كرده اند .

ارتباط روم با دربار بنى اميّه ، به علّت تمايل نژادى بنى اميّه به آنها بوده است . معاويه در زمان جنگ صفّين با روم صلح كرد و عظمت اسلام را از نظر آنها انداخت (براى تفصيل مطلب به كتاب (التدوين ) مرحوم اعتمادالسلطنه رجوع بشود) و بنى اميّه از نژاد اصيل عربى نبودند (رجوع شود به جنّة الماءوى ص 304 ط تبريز) .

نيز از روايت استفاده مى شود كه امام عليه السلام زبان رومى را بخوبى مى دانسته ، چنانكه اعتقاد ما اماميّه بر آن است كه امام به تمامى زبانها آشنا بوده و به آنها تكلّم مى كند . لغتى پيدا نمى شود كه امام به آن جاهل باشد زيرا كسى كه به لغتى يا چيزى جاهل باشد ، او را نشايد كه امام و خليفه

الهى و حجّت خدا بر مردم باشد .

همچنين از روايت مزبور معلوم مى شود كه يزيد در اول امر ، پس از ورود اهل بيت به شام و زندانى كردن آنها در دمشق ، در خيال كشتن و بكلّى از بين بردن آنها بوده است ، چنانكه اين مطلب از گفتگوى پاسبانان زندان ظاهر مى شود . ولى بعدا از آن خيال خبيث منصرف شده و علت آن هم توجّه افكارعمومى و بيدار شدن مردم و انقلاب و هيجان آنها و انعكاس قتل سيّدالشهدا عليه السلام در ميان مسلمين و بد نتيجه دادن آن براى يزيد بوده است كه باعث شده از كشتن افراد خاندان رسالت صرف نظر نمايد . چنانكه از فرمايش امام سجّاد عليه السلام به يزيد نيز استفاده مى شود كه فرمود : اگر مرا خواهى كشت كسى را ماءمور كن كه اين زنان و اطفال را به وطن خودشان برساند و يزيد پليد گفت كه از قتل شما گذشتم و آنها را خود شما خواهيد برگردانيد ، چنانكه در مقاتل نقل كرده اند . از ملاحظه تمامى اينها معلوم مى شود كه يزيد ديگر نمى توانست اهل بيت را در دمشق نگه دارد .

يزيد بس رسوا شده دست از قتل اهل بيت عليه السلام برداشت و خود نيز در اندك مدتى از بين رفت و پسرش معاوية بن يزيد در بالاى منبر باز رسوايش كرد . (149)

ظالمين عبرت بگيرند!

خواننده عزيز ، با نظر عبرت بنگر! معاويه و يزيد خودشان را با تبليغات شومشان اقرباى رسول الله صلى الله عليه و آله به خورد مردم شامات داده بودند (چنانچه شواهد آن

گذشت ) ، اما بعد از يزيد پسرش معاويه در بالاى منبر در ميان جمعيّت انبوه از مردم اقرار كرد كه احق به خلافت و قرابت رسول الله صلى الله عليه و آله على اميرالمؤ منين عليه السلام است . خداوند حقايق را بر زبان او جارى كرد ، و اين مطلب در تاريخ به يادگار ماند . شگفت آن است كه ، تاريخ از فرزند يزيد به پاس حق گويى و پرهيز وى از تعصّب جاهلى به نيك نفسى ياد مى كند ، ولى ابن تيمية حرانى ناصبى پس از ساليان دراز كاسه از آش گرمتر شده واضحات و ضروريّات را انكار مى كند و لذا از وى با بدنامى و ضلالت و گمراهى ياد مى شود ، زيرا تعصّب جاهلانه و خباثت ذاتى وى او را وادار به طرفدارى از يزيد پليد كرده است . (150)

قهستانى گفته : اگر كسى اراده كند كه مقتل امام حسين عليه السلام را بخواند و تاريخ شهادت آن حضرت را ذكر كند سزاوار است اوّل مقتل صحابه را بخواند تا به رافضيها شباهت پيدا نكند!

منظورش آن است كه ذاكر مقتل امام حسين اوّل بايد مقتل عثمان بن عفّان اموى را بخواند ، در صورتيكه قياس امام حسين با عثمان روا نيست ،

زيرا عموم صحابه اجماع بر كفر عثمان (151) كرده و او را واجب القتل دانستند و در نتيجه او را كشته و حتى در قبرستان مسلمانها نيز نگذاشتند دفن شود بلكه چندنفر جنازه او را برده و در (حش كوكب ) دفن كردند . .

نيز به عقيده آقاى غزالى ، حجت الاسلام سنّيها ،

بر شخص واعظ حرام است كه مقتل سيّدالشهدا عليه السلام را بخواند! و آنچه ميان صحابه از نزاع و دشمنى و خصومت اتّفاق افتاده تمامى آنها را نديده و نشنيده انگاشته ، و حقايق تاريخى را مستور نگاه دارد ، و از واقعيّات چشم بپوشد تا به دامن آلوده عدّه اى از صحابه كه به نصّ قرآن مجيد از منافقين بوده اند ، گرد و غبارى ننشيند! زيرا معاويه ها و عمرو عاص ها و مغيره ها و ابوسفيان ها و امثال آن منافقين ، كه از زنادقه بوده اند ، از اعلام دين و بزرگان اسلام محسوب مى شوند . امثال اينها از اعلام دين ! هستند و نبايد درباره آنها حقايق تاريخى را به زبان آورد و وقايع صحيح را نگاشت تا مبادا حقايق تاريخ خلفاى جاهل نيز آشكار شود . (152)

در عصر ما هم ديدند كه با آن حرفهاى پوسيده غزاليها نمى توانند از فهميدن و دانستن و كنجكاوى در موضوعات تاريخى و فروعات دينى جلوگيرى نمايند ، با افكار ساده و سطحى و غرب زده به فلسفه بافى در موضوع امامت و خلافت اسلامى مى پردازند . به اين اميد كه با فلسفه تراشى هايى كه غالبا جز ادعاى بدون دليل و فتواى بى مدرك و خيال بافى بيشتر نيست ، بتوانند خلافت اشخاص جاهل و امويهاى فاسق را توجيه كرده و به خورد جوانان عصر بدهند و آنها را اولى الا مر بشناسانند . ولى هرچه بگويند و بنويسند جوانان عصر حاضر ، اين گونه خلفا را كه از رويه ملوك جبابره سر مويى قدم به كنار نگذاشته اند و

از ستمكاران روزگار محسوبند خلفاى الهى و جانشينان رسول گرامى نخواهند شمرد .

فتواهاى امثال غزالى و قهستانى نزد ما ابدا ارزش نداشته و مورد اعتبار و اعتنا نيست . زيرا از ضروريّات مذهب اهل بيت و تابعين و شيعيان آنها اين است كه خواندن مقتل و تاريخ احوال امام حسين عليه السلام در روز عاشورا يا ساير اوقات از افضل قربات مى باشد و ترغيب و تحريص شيعه توسط ائمة اهل بيت به اين كار خدا پسندانه از حد تواتر گذشته و ضرورى و اجماعى ميان شيعة اماميّه است .

زيارت قبور مباركه آن حضرات ، و عزادارى و گريه و زارى در مصائب وارده بر ائمّة اهل بيت خصوصا بر سيّدالشهدا امام حسين از افضل اعمال و از اعظم مستحبّات و از الزم امورى است كه بر عموم شيعه محافظت بر آن واجب ، و زنده نگاه داشتن آن لازم است .

در خصوص گريه و بكاى بر مصائب سيّدالشهدا و زيارت آن حضرت ، رجوع شود به صحيحترين ، معتبرترين و جامعترين تاءليف در اخبار و احاديث صحيحه وارده از اهل بيت معصومين : كتاب (كامل الزيارة ) نوشتة شيخ ثقه اجل جعفر بن محمّد بن قولويه قمّى قدّس الله روحه كه در سال 1356 ه- . ق به همّت علامة كبير آقاى امينى صاحب الغدير قدّس سرّه طبع و نشر شده و بعدا با طبع افست نيز منتشر شده است .

با وجود دستور ائمّة هدى سلام الله عليهم ، چه اعتنايى به فتواى نواصب و خوارج و دشمنان اهل بيت داريم كه با عقل ناقص و راءى كاسد خودشان فتوا

داده و بر خلاف دين حكم تحريم و تحليل صادر كرده اند . در صورتى كه خاندان رسالت ائمّة اطهار معصوم بوده و هرچه نقل كنند از جدّشان رسول الله به آنها رسيده و لذا اعرف به احكام شرع و اعلم به حلال و حرام و قوانين اسلامند .

بايد از آقاى غزالى سؤ ال شود كه شما با كدام دليل فتوا داده ايد كه خواندن مقتل سيّدالشهدا امام حسين و حكايت قضاياى كربلا توسّط وعّاظ در شرع حرام است ؟ ! آيا از رسول الله صلى الله عليه و آله به شما خبر رسيده يا از بعضى صحابه كه مانند شما اشخاص عادى و غيرمعصوم بوده اند روايتى نقل شده است ؟ ! آيا فتواى امام جعفر صادق عليه السلام قابل اتباع است يا راءى منحوس شما ؟ !اصولا انسان باايمان بايد از اقوال خاندان عصمت و طهارت ، كه به نص قرآن كريم معصومند و آيه تطهير در شاءن آنها نازل گشته ، تبعيّت كند يا از قول فردى مثل شما ؟ از آثار فتواى امثال شماهاست كه به فرموده امام صادق ، آسمان و زمين بركات خود را قطع مى كند . (153)

بخش چهارم : شجرة طيّبه

شجرة طيّبه

(إ نَّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اءهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)

قرآن كريم : سورة احزاب ، آية 33

اينك كه با شجره ملعونه ، و دو چهره شاخص پليد آن : معاويه و يزيد آشنا شديم ، از باب تُعرف الا شياء باءضدادها ، خالى از لطف و مناسبت نيست كه با شجرة مباركه طيّبه اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين نيز آشنا شويم و

بدين منظور براى رعايت اختصار ، و به عنوان نمونه ، برگهايى از پرونده درخشان يكى از برجسته ترين چهره هاى تابناك اين خاندان : پسر عمّ و داماد و وصى پيامبراكرم همسر فاطمه مرضيّه ، ابوالحسنين ، ابوالزينبين و ابوالا ئمّه يعنى اسدالله الغالب على بن ابيطالب را بگشاييم و شطرى از فضايل و مناقب بيشمار آن حضرت را با هم بخوانيم ، تا عمق خسارت جبران ناپذيرى را كه در اثر جنايات آن شجره ملعونه در حقّ اين خاندان طيّبه ، بر عالم اسلام بلكه جهان انسانيّت رفت ، دريابيم و در عصر و مصر خويش ، هشيارانه پاسدار حرمت و فضيلت اين خاندان پاك باشيم .

(اءلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍطَيِّبَةٍ اءصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فى السَّماءِ تُؤْتى اُكُلُها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللهُ الا مْثالَ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّروُنَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍخَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍخَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الا رْضِ مالَها مِنْ قَرارٍ يُثَبِّبِتُ اللهُ الَّذينَ امَنوُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فى الْحياةِالدُّنْيا وَ فى الا خِرَةِوَ يُضِلُّ اللهُ الظّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللهُ ما يَشاءُ) .

قرآن كريم : سوره ابراهيم ، آية 24-27

يعنى : آيا نمى بينيد چگونه زد خدا مثلى كه گويد : مثل كلمه طيبه پاكيزه كه كلمه توحيد و كلمه (لاإ له الّا الله ) است مَثَل درخت پاكيزه است كه ريشه آن محكم است در زمين و شاخه آن در سمت آسمان است . مى دهد ميوه خود در همه اوقات به اذن پروردگار خود و مى زند خدا مثلها را از براى مردم ، شايد ايشان ملتفت شوند .

و مثل كلمه ناپاك كه

كلمات كفر و ناهنجار است مثل درخت ناپاك است كه ريشه آن پهن شود بر روى زمين كه نيست از براى آن درخت ثباتى . ثابت مى دارد خدا آن كسانى را كه ايمان آوردند به عقيده و قول ثابت در زندگى دنيا و آخرت تا در جواب سؤ ال قبر در نمانند . و وا مى گذارد خدا ظالمين را در گمراهى و خدا هرچه بخواهد مى كند .

كشجرة طيبة

در اخبار اهل بيت شجره طيبه به حضرت رسول و ائمه معصومين تفسير شده ، و شجره خبيثه به اعداى آنها يعنى بنى اميه ، چنانكه در تفسير على بن ابراهيم و تفسير عياشى مذكور است .

ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ركن و اساس توحيد است

1 . (رُوِيَ عن اءبي الحسن اءنَّهُ قالَ : ولايَةُ عَليّ مَكْتوُب ج ة جفي جَميعِ صُحُفِ الا نْبياءَ ، وَلَن يَبْعَثَ اللهُ نَبِيّا إ لّا بِنبُوَّةِمحمّد وَ وِلايَةِ وَصِيِّهِ عَلِى (154)

از آقا موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه فرمود :

ولايت و سرپرستى اميرمؤ منان در تمام كتابهاى انبيا نوشته شده است و خداوند هرگز پيغمبرى را به رسالت مبعوث نساخته است مگر با اقرار به نبوّت و پيامبرى حضرت محمّد و ولايت و سرپرستى (و اَوْلى به تصرّف بودن ) وصى او حضرت على عليه السلام

2 . رُوِيَ عَنْ عَليّ بنِ موسي ، عَنْ اءبيه ، عَنْ جَدِّهِ ، عَنْ ج اءبيه ج مُحمّدبنِ عليّ بن الحُسين في قَوله تَعالي : (فِطرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَالنّاسَ عَلَيْها)(155) قال :

هُوَ لاإ لهَ إ لّا اللهُ ، مُحَمَّدَ رَسوُلُ اللهِ ، عَليّ اءميرُالْمُؤْمِنينَ وَليُّ الله

، إ لي هاهُناالتوحيدُ . (156)

روايت شده از امام بحقّ حضرت على بن موسى از پدرش از جدّش از امام بحقّ محمّد باقر در تفسير و بيان معنى قول خداوند متعال : (فِطرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها) (سوره روم ، آية 30) يعنى فطرت خدا آن چنان فطرتى است كه خداوند متعال همه مردم را بر آن فطرت خلق نموده است ، كه فرمود :

اين فطرت خدا عبارت است از لاإ له إ لّا الله ، مُحَمَّد رَسوُلُ الله ، عَلى اميرُالمؤ منين وَلى الله . بعد فرمود توحيد تا اينجاست (يعنى على اميرالمؤ منين وليّ الله ) . زيرا ولايت ركن توحيد است و اگر ولايت ، كه ركن و پايه و اساس توحيد است ، برداشته شود نه توحيد و نه نبوّت هيچكدام باقى نمى مانند .

ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام بر هشت درب بهشت نوشته شده

جابر انصارى مى گويد : رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود شبى كه مرا به آسمان بردند امر شد كه بهشت و دوزخ را بر من عرضه نمايند . پس تمام آنها را ديدم ؛ ديدم بهشت و انواع نعمتهاى او را و ديدم آتش و اقسام عذابش را؛ و بر هشت درب بهشت نوشته بود : لاإ له إ لّا الله ، محمّد رسول الله ، على ولى الله . (157)

در اطراف عرش نوشته شده : على اميرالمؤ منين (ع)

مروان بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود : به خط جلى در اطراف عرش نوشته شده است : لاإ له إ لّا الله ، محمّد رسول الله ، عليّ اميرالمؤ

منين . (158)

عايشه گفت : در اميرالمؤ منين شك نمى كند مگر كافر

عطا مى گويد : از عاشيه درباره على عليه السلام سوال نمودم ، گفت : او بهترين فرد بشر است ؛ شك نمى كند در او مگر فرد كافر . (159)

عايشه گفت : طلحه و زبير وادارم ساختند با اميرالمؤ منين بجنگم

در حديثى آمده است : بعد از نقل خبر مذكور از عايشه پرسيدند پس چرا با او جنگ كردى ؟

گفت طلحه و زبير مرا به اين كار وادار كردند . (160)

هركس احدى را بر اميرالمؤ منين مقدّم بدارد كافر است

ابن عمر مى گويد : رسول خدا فرمود هركس احدى از اصحاب من را بر على مقدم بدارد ، آن كس كافر است . (161)

اين حديث صراحتا دلالت دارد كسانى كه از غير على پيروى كردند و ديگران را بر او مقدّم داشتند كافرند ، بنابراين ، افرادى كه مقام مولى را غصب نمودند ديگر حالشان معلوم است .

عمر فضايل اميرالمؤ منين عليه السلام را نقل مى كند

عمر بن الخطاب مى گويد : رسول خدا فرمود فضل و برترى على بن ابى طالب بر اين امّت مثل برترى ماه رمضان است بر بقيّه ماهها ، و برترى على بر اين امّت مثل برترى شب قدر است بر بقيّه شبها ، و برترى على بر اين امّت مثل برترى شب جمعه است بر بقيّه شبها .

پس خوشا به حال كسى كه به او ايمان آورده و ولايت او را تصديق كند ، و واويلا و صد واويلا بر كسى كه انكار نمايد او را و انكار نمايد

حق او را ، بر خدا حتم است كه روز قيامت آن شخص را از شفاعت محمّد محروم سازد . (162)

اين حديث ، از بهترين احاديثى است كه بر برترى على دلالت داشته و صراحت دارد در اينكه وى خليفه بلافصل رسول خدا است كه همان ولايت باشد ، و به طور واضح مى رساند كه اگر كسى ولايت و خلافت او را منكر شود روز قيامت از شفاعت رسول اكرم محروم خواهد بود .

عجبا! خود عمر كه اين حديث را نقل مى كند ، ابوبكر را بر كرسى خلافت مى نشاند و سپس خود جاى او را مى گيرد و بعد از خودش هم تشكيل شورى مى دهد و حتى براى بعد از مرگش هم راضى نمى شود خلافت نصيب مولى گردد ، فاعتبروا يا اولى الا لباب !

زهد را بايستى از على (ع)آموخت

راوى مى گويد : على بن ابى طالب را بر منبر ديدم كه مى فرمود : چه كسى از من شمشيرم را مى خرد ؟ من اگر پول يك پيراهن را داشتم ، شمشير خود را نمى فروختم . مردى از جاى برخاست و عرض نمود : ما وجه پيراهن را الان نمى گيريم و به تاءخير مى اندازيم . راوى مى گويد : اين جريان در حالى رخ داد كه تمام دنياى اسلام به جز شام در دست على بود . (163)

على اول كسى بود كه با رسول خدا نماز خواند

سعد بن ابى وقاص درباره حضرت على مى گويد : آيا على اول كسى نبود كه اسلام آورد ؟ آيا اول كسى نبود كه با رسول خدا نماز خواند ؟ آيا على

زاهدترين خلق خدا نبود ؟ آيا على اعلم و داناتر از همه به خدا نبود . (164)

على سيّد دنيا و آخرت است

ابن عبّاس مى گويد : رسول خدا به على نظر كرد و فرمود : ياعلى ، تو سيّد هستى در دنيا و سيّد هستى در آخرت . دوست تو دوست من ، و دوست من دوست خداست ؛ و دشمن تو دشمن من ، و دشمن من دشمن خداست . واى بر كسى كه بعد از من به تو بغض بورزد . (165)

در اينجا اين سؤ ال مطرح مى شود كه اشخاصى كه اميرالمؤ منين را خانه نشين نمودند ، و حق او را غصب كردند ، و درب خانة فاطمه را آتش زدند ، آيا دوست حضرت بودند يا دشمن وى . بلاشك اينها دشمن اويند ، پس دشمن رسول خدا و دشمن خدا مى باشند . حال بايد ديد آيا امكان دارد كه دشمنان رسول خدا و دشمنان خدا ، جانشين رسول خدا باشند ؟ ! خود داورى فرماييد .

جدايى از على (ع) جدايى از خداست

ابوذر مى گويد : رسول خدا فرمود : يا على كسى كه از من جدا شود از خدا جدا شده ، و كسى كه از تو جدا شود از من جدا شده است . (166) بايد پرسيد كسانى كه حضرت على را خانه نشين نمودند و متصدّى خلافت شدند ، از على جدا شده اند يا نه ؟ بلااشكال از حضرت على جدا شدند ، پس آنان از خدا و رسولش نيز جدا شدند ، و كسى كه از خدا و رسول خدا جدا باشد ، لياقت خلافت رسول خدا را ندارد (دقّت نماييد) .

لافتى إ لّا على

امام محّمد باقر مى فرمايد : در روز بدر ملكى كه به او

رضوان مى گويند از آسمان ندا درداد : (لا سيف إ لّا ذوالفقار و لا فتى إ لّا على )(167)

جبرئيل در احد ، يار على بود

سعيد بن مسيب مى گويد : در روز احد على شانزده ضربت خورد و در هر ضربتى به زمين افتاد ، و كسى او را بلند نكرد جز جبرئيل . (168)

مبارزة على از اعمال تمام امّت افضل است

راوى مى گويد : رسول خدا فرمود : مبارزه على بن ابى طالب با عمروبن عبدود در روز خندق افضل است از اعمال امّت من تا روز قيامت . (169)

اراده على تابع اراده خداست

روايت شده است كه زن و مردى براى مرافعه و مخاصمه خدمت حضرت على آمدند . صداى مرد بر روى زن بلند شد . حضرت به آن مرد فرمود : اخساء (كلمه اى كه به سگ خطاب مى شود) و آن مرد كه از خوارج بود ، فورا سرش مثل سر سگ شد . مردى در آنجا بود ، به آقا عرض نمود : شما با يك صيحه سر اين خارجى را مثل سر سگ نمودى ، پس چرا معاويه را دفع نمى كنى ؟ فرمود : اگر بخواهم معاويه را با تختش به اينجا حاضر كنم مى توانم ، ولكن ما خزينه داران خداهستيم ، (البته ) نه بر طلا و نقره ، بلكه خزينه دار اسرار تدبير خدا هستيم ، آيا نمى خوانى (اين آيه را) (بَلْ عِبادٌ مُكْرَموُنَ لا يَسْبِقوُنَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْبِاءمْرِهِ يَعْمَلوُنَ) . (170)

داورى على را تماشا كن

عمّار ياسر مى گويد : در خدمت اميرالمؤ منين بودم ، يكمرتبه صداى بلندى به گوش رسيد كه مسجد كوفه را فراگرفت . آقا فرمود : عمّار ، ذوالفقار را بياور . آوردم . فرمود عمّار برو اين زن را از ظلم اين مرد نجات ده و اگر نشد ، من با ذوالفقار نجاتش دهم . من رفتم ديدم زن و مردى بر سر يك شتر با هم مخاصمه دارند . به آن مرد گفتم اميرالمؤ منين عليه السلام ترا از ظلم نسبت به اين زن نهى مى كند . مرد گفت على به كار خودش مشغول باشد و دست خود را از خونهايى كه در بصره ريخته بشويد . او مى خواهد شتر مرا بگيرد ،

و به اين زن دروغگو بدهد . برگشتم كه خبر را به آقا برسانم ، ديدم آقا خارج شده است ، و آثار غضب در روى مباركش نمايان است . به آن مرد فرمود : شتر اين زن را به او بده . آن مرد گفت شتر مال من است . آقا فرمود دروغ گفتى اى لعين . آن مرد گفت : يا على ، چه كسى شهادت مى دهد كه اين شتر مال اين زن است ؟ آقا فرمود : شاهدى كه احدى دركوفه شهادت او را رد نمى كند . آن مرد گفت : اگر شاهدى شهادت بدهد و راست بگويد ، شتر را به اين زن مى دهم . آقا به شتر فرمود : اى شتر تكلّم كن ، تو مال چه كس هستى ؟ شتر با زبان فصيح عرض كرد : يا اميرالمؤ منين و يا خيرالوصيين ، من چندين سال است كه مال اين زن هستم . آقا به آن زن فرمود شتر خود را بگير و آن مرد را دو نيمه فرمود . (171)

به جاى مصطفى خفتى شب تار

كه از خواب تو عالم گشت بيدار

على اى محرم اسرار مكتوم

على اى حقِّ از حقّ گشته محروم

على از آفتاب برج تنزيل

على اى گوهر درياى تاءويل

على ام الكتاب آفرينش

على چشم و چراغ اهل بينش

على اسم رضىّ بى مثال است

على وجه مُضيى ء ذوالجلال است

على جَنبُ القوىّ حق مطلق

على راه سَويّ حضرت حق

على در غيب مطلق ، سرُّ الا سرار

على در مشهد حق ، نورالا نوار

على حبل المتين عقل و دين است

امام الا ولين والا خرين است

على اى پرده دار پرده غيب

برافكن

پرده از اسرار لاريب

به دانايى ز كُنه كَوْنْ آگاه

به هنگام توانايى يد الله

بُوَد خال لب او نقطه با

به ظاهر اسم و در باطن مسمّى

خم اَبروى او چوگان كَوْنَيْن

كه جز احمد رسد تا قاب قوسين ؟

در اوج عِز ، تعالى و تقدّس

به هنگام تنزّل ، فيض اقدس

جهان بودى سراسر شام دَيجور

نبودى گر در او اين آيه نور

در آن ظلمت كه اين آب حيات است

خليلِ عشق و خضر عقل ، مات است

گشايد گر زبان ، فصل الخطاب است

فرو بندد چو لب ، علم الكتاب است

به تشريع و به تكوين ، جانْ تنِ اوست

ولىّ اللهِ قائم بالسنن ، اوست

ببخشد در ركوع ، خاتم گدا را

به سجده جان و دل داده خدا را

يَلىِ الخلق ويَلىِ الحقّ در على جمع

فلك ، پروانة رخسار اين شمع

شب إ سرا به خلوتگاه معبود

لسانُ الله على ، احمد اُذُن بود

كلام اللهِ ناطق شد از آن شب

كه حق با لهجه او گفت مطلب

لسان الصدق او در آخرين است

دليل رَه براى اوّلين است

چه موزونتر بود زآن قد و قامت

كه ميزان است در روز قيامت

چو قهر حق بلرزاند جهان را

بُوَد لنگر زمين و آسمان را

در اين خاك آنچه بنهفته ز اسرار

چو گويد ما لَها ، گردد پديدار

ز آدم تا مسيحا ، بسته لب را

مگر بگشايد او اسرار ربّ را

نگاهى گر كند آن ماه رخسار

به خورشيد فلك ، مانَد ز رفتار!

كسى كه نزد آن اءعلى ، علىّ است

همو بر ما سَوى يكسر ولىّ است

تويى صبح ازل ، بنما تنفّس

كه تا روشن شود آفاق و انفس

كه موسى آنچه را ناديده در طور

ببيند در نجف نورٌ على نور

توئى در كنج عزلت كنز مخفى

بيا بيرون كه هستى تاج هستى

تودر شب

، شاهد غيب الغيوبى

تو در روز ، ستّار العيوبى

تو نورالله انور در نُمودى

ضياءالله ازهر در وجودى

تو ساقىّ زُلال لا يزالى

جهان فانى ، تو فيض بى زوالى

تو اوّل واردى در روز موعود

تو اوّل شاهدى در يوم مشهود

لواى حمد در دست تو بايد

علمدارى خدا را ، چون تو شايد

نه تنها پيش تو پشت فلك خم

كه آدم تا مسيحا زير پرچم

اگر بى تو نبودى ناقص آيين

نبود (اليوم اءكملت لكم دين )

تو چون هستى ولىّ عصمة الدين

ندارد دين و آيين بى تو تضمين

به دوش مصطفى چون پا نهادى

قَدَم بر طاقِ اءو اءدنى نهادى

به جاى دست حق پا را تو بگذار

كه اين باشد يدالله را سزاوار

نباشد جز تو ثانى مصطفى را

تويى در انّما ثالث خدا را

چو در روى تو نور خود خدا ديد

تو را ديد و براى خود پسنديد

چون آن سيرت در اين صورت قلم زد

تبارك گفت بر خود كاين رقم زد

اگر بر ماسَوى شد مصطفى سَر

بر آن سَر مرتضى شد تاج و افسر

بود فيض مقدّس سايه تو

ز عقل و وهم برتر پايه تو

تو را چون قبله عالم خدا خواست

به يُمنِ مولد تو كعبه را ساخت

خدا را خانه زادى چون تو بايد

كه لوث لات و عُزّى را زدايد

شد از نام خدا نام تو مشتق

ز قيد ماسَوى روح تو مطلق

كليد علم حق باشد زبانت

لسانُ الله پنهان در دهانت

سَلُونى گو تو در جاى پيمبر

بِكَش روح القدس را زير منبر

چو بگشايى لب معجز نما را

چون بنمايى كف مشكل گشا را

بَرد آن دم مسيحا را ز سر هوش

كند موسى يد بيضا فراموش

متاع جان چو آوردى به بازار

به مَنْ يَشْرى خدايت شد خريدار

به جاى مصطفى خفتى شب تار

كه ازخواب تو عالم گشت بيدار

زدى بر فرق

كفر و شرك ضربت

ز جنّ و انس بردى گوى سبقت

كجا عدل تو آيد در عبادت

كه ثانى اثنين حقّى در شهادت

بِنِه بر سر تو تاج لافَتى را

به دوش افكن رِداى هَل اتى را

بيا با جلوة طه و يس

نشين بر مسند ختم النبييّن

كه آدم تا به خاتم جمله يكسر

نمايان گردد از اندام حيدر

از آن سوزم كه بر تخت سليمان

نشسته ديو و ، آصف زير فرمان

اقيلونى نشسته بر سر كار

سَلونى لب فرو بسته ز گفتار

گهى بر دوش عقل كل ، سوارى

چو خورشيدى كه در نصف النهارى

گهى در چنگ دونانى گرفتار

به مانند قمر در عقرب تار

نواى حقّى اندر سوز و در ساز

يَداللّهى گهى بسته ، گهى باز

بر افلاك ار بتابى ، آفتابى

اگر بر خاك خوابى ، بو ترابى

بيا و پرچم حق را برافراز

كه حقّ گردد به عدل تو سرافراز

گره بگشا دمى زآن راز پنهان

به تورات و به انجيل و به قرآن

چو بگشايى لب از اسرار تنزيل

فرو ريزد به پايت بال جبريل

به محراب عبادت چون قدم زد

قدم در عرصه مُلك قِدَم زد

همه پيغمبران محو نيازش

ز سوره ى انبيا اندر نمازش

كه لرزد عرش او با قلب آرام

شده در ذكر حقّ يكباره ادغام

همه سرگشته او از شوق ديدار

دل از كف داده و داده به دلدار

كه ثارالله ناگه بر زمين ريخت

فغان ، شيرازه توحيد بگسيخت

چو فرق فَرقَدان شمشير ساييد

قمر مشتقّ شد و بگرفت خورشيد

زمين و آسمان اندر تب و تاب

كه خون آلوده گشته روى مهتاب

فلك خون در غمش از ديده مى سفت

على فزتُ و ربّ الكعبه مى گفت

تعالَى الله از اين اعجوبه دهر

خدا را مظهر اندر لطف و در قهر

به شب از ناله اش گوش فلك كر

به روز از پنجه اش خم پشت

خيبر

بلرزاند ز هيبت مُلك امكان

ولى خود لرزد از آه يتيمان !

ز جزر و مدّ آن بحر فضايل

خود سرگشته ، پا وامانده در گِل

چه گويم من ز اوصاف كمالش

ببين حق در جمال و در جلالش

چو باشد حيره الكمل صفاتش

خدا مى داند و اسرار ذاتش

به حق حق كه باشد ظل ممتدّ

ز ديهور و زديهار و ز سرمد

وحيدم من اگر در جرم و تقصير

سگى بودم شدم در كوى تو پير

بر آن خوانى كه يك عالَم نشسته

سگى هم در كنارش پا شكسته

تو كه قاتل به خوان خود بخوانى

نپندارم كه اين سگ را برانى (172)

بخش پنجم : همراه با كاروان اسرا ، از كوفه تا شام

همراه با كاروان اسرا

پس از قضاياى دلخراش كربلا ، بنى اُميه جنايتكار اُسراى اهل بيت را به عجلة تمام به طرف كوفه حركت دادند .

پس از توقّف اسرا در كوفه و گزارش ابن زياد به يزيد و صدور فرمان وى مبنى بر حركت دادن اسرا به سوى شام ، اسباب سفر شام را تهيّه ديدند و اهل بيت سيدالشهدا عليه السلام از راه موصل به طرف شام حركت دادند .

ابن زياد زجر بن قيس ، محض بن ابى ثعلبه و شمربن ذى الجوشن را ماءمور نمود كه همراه پنج هزار سوار ، اسرا و سرها را به شام برند . روز اول ماه صفر بود كه اسرا به شام وارد شدند . اينك حوادث شگفتى كه در طول راه رخ داد :

1 . كنار شط فرات

شمر رئيس قافله بود . امام سجّاد عليه السلام را با غل و زنجير به شتر بستند و كودكان را با خفّت و خوارى روى كجاوه هاى بى روپوش زنان نشانده و سرهاى بريده را بر نيزه ها كرده حركت نمودند . چون مقدارى راه رفتند كنار شط فرات منزل كردند و سرها را پاى ديوار خرابه اى گذاشتند و به قمار و لهو و لعب و شرب خمر نشستند . در اين بين ديدند دستى از بالاى سر مبارك سيّدالشهدا عليه السلام ظاهر شد و با قلم خونين بر ديوار نوشت :

اترجوا اُمّة قتلت حسينا

شفاعة جدّه يوم الحساب ؟ !

آيا مردمى كه دست به خون حسين آلوده اند ، توقّع دارند جدّ وى در روز قيامت از آنان شفاعت كند ؟ !

آنها برخاستند كه آن دست را بگيرند كسى را نيافتند

. باز نشستند و مشغول قمار شدند . ديگر باره آن دست ظاهر شد و اين شعر را به رنگ خون نوشت :

فلا والله ليس لهم شفيع

و هم يوم القيامة فى العذاب

نه به خدا قسم ، آنان شفيعى در درگاه الهى نداشته و در روز قيامت گرفتار عذاب خواهند شد .

دويدند دست را بگيرندكه ناپديد شد . باز به عيش خود مشغول شدند كه باز اين ابيات را از هاتفى شنيدند :

ماذا تقولون إ ذ قال النبىّ لكم

ماذا فعلتم و اءنتم آخر الا مم

بعترتى و باءهلى عند مفتقدى

منهم اُسارى و منهم ضرجوا بدمى

چه خواهيد گفت زمانى كه پيامبر از شما بپرسد كه از آخرين امّتها ، اين چه كارى بود كه پس از رحلت من با اهل بيتم انجام داديد ، برخى را اسير كرديد و برخى را به شهادت رسانديد ؟

2 . تكريت

منزل دوم تكريت بود . در نزديكى اين منزل چندنفر را به شهر فرستادندتا به مردم خبر دهند كه از آنها استقبال كنند . اهل شهر تكريت به استقبال اسراى كربلا آمدند . جمعى از نصارى در آن شهر بودند ، گفتند چه خبر است و اينها چه كسانى هستند ؟ گفتند سر حسين را با اسرا مى آورند . پرسيدند كدام حسين ؟ گفتند پسر فاطمه ، دخترزاده پيغمبر آخر الزمان . نصارى گفتند اف بر شما مردم باد كه پسر پيغمبر را كشتيد! و سپس به كنايس خود برگشتند و ناقوس زدند و به گريه پرداختند و عرض كردند ما از اين عمل بيزاريم ، و آنها را سرزنش كردند .

3 . وادى نخله

از تكريت كوچ كرده به وادى نخله رسيدند . در آنجا صداى ضجّه و نوحه بسيارى را شنيدند كه اصحابش را نمى ديدند و يكى مى گفت :

مسح النبى جبينه و لو يريق فى الخدود

ابواه من عليا قريش و جدّه خير الجدود

و ديگرى مى گفت :

الا يا عين جودى فوق جدّى

فمن يبكى على الشهداء بعدى

على رهط تقودهم المنايا

إ لى متجبّر بالملك عبدى

4 . مرشاد

از وادى نخله به مرشاد رسيدند . زنان و مردان آن شهر به استقبال آمدند و با ديدن قافلة اسيران صداى ضجّه و نالة آنها بلند شد و بيم آن رفت كه بر قاتلان سيدالشهدا حمله كنند .

5 . حران

قافله اسرا به نزديكى حران رسيد . در بالاى بلندى منزل يك يهودى به نام يحيى خزائى قرار داشت . وى به استقبال ايشان آمد . و به تماشاى سرها پرداخت كه چشمش به سر مبارك سيّدالشهدا افتاد . ديد لبهاى مباركش مى جنبد . پيش رفته گوش فرا داد ، اين كلام را شنيد : (وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَموُا اءَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبوُنَ)(173)

يحيى از مشاهده اين حال به شگفتى فرو رفته پرسيد اين سر از آن كيست ؟ گفتند سر حسين بن على است . پرسيد مادرش كيست ؟ گفتند فاطمه دختر رسول خدا . يهودى گفت اگر دين او بر حق نبود اين كرامت از او ظاهر نمى شد . يحيى اسلام آورد و عمّامه دق مصرى كه در سر داشت از سر خود برداشت و آن را قطعه قطعه كرد و به خواتين حرم محترم داد و جامه خزى كه پوشيده بود به خدمت امام زين العابدين فرستاد ، همراه هزار درهم كه صرف ما يحتاج نمايند .

كسانى كه موكّل بر سرها بودند بر او بانگ زدند كه مغضوبين خليفه را اعانت و حمايت مى كنى ؟ ! دور شو و گرنه تو را خواهيم كشت ! يحيى با شمشير از خود دفاع كرد . جنگ درگرفت و پنج تن از آنها را كشت و كشته شد . مقبره يحيى در دروازة حران

به مقبره يحيى شهيد معروف بوده ، و محل استجابت دعاست .

6 . نصيبين

چون قافله به نصيبين رسيد ، شمر يك نفر را فرستاد تا بگويد امير شهر را خبر كنند و شهر را زينت كرده مهياى پذيرايى اسراى آل عصمت نمايند . امير شهر ، منصور بن الياس بود . زمانى كه به استقبال قافله رفتند و لشكر كوفه و شام وارد شهر شدند ، ناگهان برقى بجست و نيمى از شهر را سوزاند و كليّه مردمى كه در آن قسمت برق زده بودند سوختند . امير قافله شرمگين و بيمناك از غضب خدا شد و قافله داران بيدرنگ حركت كردند .

7 . حوزه فرماندارى سليمان يا موصل

قافله اسرا را به شهر ديگرى كه نامش بر ما معلوم نيست بردند . رئيس اين شهر سليمان بن يوسف بود كه دو برادر داشت : يكى در جنگ صفّين به دست اميرالمؤ منين كشته شده بود و ديگرى شريك حكومت اين شهر بود . يك دروازة شهر متعلّق به سليمان و دروازه ديگر متعلّق به برادرش بود . سليمان دستور داد سرهاى بريده را از دروازه فرمانفرمايى او وارد كنند . همين امر سبب نزاع دو برادر شده جنگ درگرفت وسليمان در آن جنگ كشته شد . در نتيجه فتنه و غوغاى عجيبى رخ داد كه موجب توحّش شمر و رفقايش گرديد و در اينجا نيز شتابان از شهر بيرون رفتند .

8 . حلب

در نزديكى حلب كوهى است كه در دامنة آن قريه اى بود كه ساكنان آن يهودى بودند و در قلعه و حصارى محكم زندگى مى كردند . شغل آنها حريربافى بود و مصنوع آنها و لباس آنها در حجاز و عراق و شام به لطافت شهرت داشت . در دامن كوه كوتوالى بود كه عزيزبن هارون نام داشت و رئيس يهود بود . قافله را در دامن كوه كه آب و علف فراوان داشت فرود آوردند .

شيرين ، آزادكرده امام حسين عليه السلام

چون شب درآمد ، كنيزكى كه نامش شيرين بود نزديك اسرا آمد ويكى از خانمهاى اسير را كه در سابق خدمتگزار او بود شناخت . برخى نوشته اند وى شهربانو بود ولى ظاهرا اشتباه است و شايد رباب بوده باشد .

كنيز كه چشمش بر خانم افتاد و لباسهاى مندرس و كهنه او را ديد شروع به

گريستن كرد . سبب گريه او را كه پرسيدند گفت : فراموش نمى كنم كه روزى حضرت امام حسين عليه السلام در صورت شيرين نگريست و به طور مطايبه به شهربانو فرمود : شيرين عجب روى افروخته اى دارد . شهربانو به گمان آن كه امام در شيرين ميلى كرده عرض كرد : يابن رسول الله صلى الله عليه و آله من او را به تو بخشيدم .

امام فرمود : من او را در راه خدا آزاد كردم . شهر بانو خلعت بسيار نفيسى به كنيزك پوشانيد و او را مرخّص كرد . امام حسين فرمودند : تو كنيزان بسيار آزاد كرده اى و هيچيك را خلعت نداده اى . عرض كرد آنها آزادكرده من بودند و اين آزاد كرده شماست ، بايد فرقى بين آزاد كرده من و آزاد كرده شما باشد . امام شهربانو را دعا فرمود و شيرين هم در خدمت شهربانو بود تا هنگام رحلت . آن شب كه وى لباسهاى كهنه خانمهاى اسير را ديد ، پريشان خاطرشد ، اجازه گرفته داخل ده شد تا از آنچه اندوخته بود لباس خوب تهيّه كرده و براى خانمها بياورد . چون به حصار رسيد در بسته بود . دق الباب كرد . عزيز ، رئيس قبيله ، پرسيد آيا شيرين هستى ؟ گفت : آرى . پرسيد نام مرا از كجا دانستى ؟

عزيز گفت : من در خواب موسى و هارون را ديدم كه سر و پاى برهنه با ديده هاى گريان مصيبت زده بودند . سلام كردم و پرسيدم شما را چه شده كه چنين پريشان هستيد ؟ !

گفتند امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر را كشته اند و سر او را با اهل بيتش به شام مى برند و امشب در دامن كوه منزل كرده اند .

عزيز گفت : از موسى پرسيدم مگر شما به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله و پيغمبريش عقيده داريد ؟ گفت : آرى او پيغمبر بحق است و خداوند از همة ما درباره او ميثاق گرفته و ما همه به او ايمان داريم و هركس از او اعراض كند ما از او بيزاريم . من گفتم نشانى به من بنما كه يقين كنم . فرمود اكنون برو پشت در قلعه ، كنيزكى به نام شيرين وارد مى شود ، او آزاد كرده حسين عليه السلام است ، از او پذيرايى كن و به اتّفاق او نزد سر مقدّس حسين عليه السلام برو و سلام ما را به او برسان و اسلام اختيار كن . اين بگفت و از نظر ما غايب شد . آمدم پشت در ، كه تو در زدى !

شيرين لباس و خوراك و عطريّات برداشت و عزيز هم هزار درهم به موكّلان اسرا داد كه مانع پذيرايى شيرين نشوند تا خدمتى به اهل بيت نمايند . عزيز خود نيز دو هزار دينار خدمت سيّدالساجدين برد و به دست آن حضرت به شرف اسلام مشرّف گرديد و از آنجا به نزد سر مقدّس حضرت سيّدالشهدا عليه السلام آمد و گفت : السلام عليك يابن رسول الله ، گواهى مى دهم كه جد تو رسول خدا و خاتم پيغمبران بود و حضرت موسى به شما سلام رسانيده اند .

سر مقدّس حضرت

حسين عليه السلام با كمال صراحت لهجه آواز داد كه سلام خدا بر ايشان باد! عزيز عرض كرد : اى آقاى بزرگ شهيد ، مى خواهم مرا شفاعت كنى و نزد جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله از من راضى باشى . پاسخ شنيد : كه چون مسلمان شدى خدا و رسول از تو خشنود شدند و چون در حق اهل بيت من نيكى كردى جدّ و پدرم و مادرم از تو راضى گرديدند و چون سلام آن دو پيغمبر را به ما رسانيدى من نيز از تو خوشنود شدم . آن گاه حضرت سيّدالساجدين عقد شيرين را به عزيز بست و تمام اهل قلعه مسلمان شدند .

9 . دير نصرانى

قافله از آنجا حركت كرد و به طرف دير پيش رفت . ابوسعيد شامى با فرماندهان قافله رفيق بود . او روايت مى كند كه روزى در سفر شام به شمر خبر دادند كه نصر حزامى لشكرى فراهم كرده مى خواهد نصف شب بر آنها شبيخون زند و سرهاى بريده را بگيرد . در ميان رؤ ساى لشكر اضطرابى عظيم رخ داد . پس از تبادل افكار قرار شد شب را به دير پناه ببرند . شمر و يارانش نزديك دير آمدند ، كشيش بزرگ بر فراز ديوار آمد و گفت چه مى خواهيد ؟ شمر گفت ما از لشگر ابن زياديم و از عراق به شام مى رويم . كشيش پرسيد براى چه كار مى رويد ؟

شمر گفت : شخصى بر يزيد خروج كرده بود ، يزيد لشگرى جرار فرستاد كه او را كشتند و اينك سرهاى او و اصحاب او را

با اسراى حرمش نزد يزيد مى بريم . كشيش گفت سرها را ببينم . نيزه دارها سرها را نزديك ديوار بلند كردند . چشم كشيش بر سر مبارك سيّدالشهدا افتاد ، ديد نورى از آن ساطع بوده و روشنى مخصوصى از آن لامع است . از پرتو انوار آن ، هيبتى بر دل كشيش افتاد ، گفت اين دير گنجايش شما را ندارد ، سرها و اسيران را داخل دير نماييد و خودتان پشت ديوار بمانيد و كشيك بكشيد كه مبادا دشمن بر شما حمله كند و اگر حمله كردند بتوانيد با فراغت دفاع كنيد و نگران اسرا و سرها نباشيد . شمر اين نظريه را پسنديد . سرها را در صندوق نهاده قفل كردند و سر حسين را در صندوق مخصوصى همراه اسرا و امام بيمار داخل دير كردند و خود بيرون ماندند . كشيش بزرگ اسرا را در محل مناسبى جا داد و سرها را در اطاق مخصوصى نهاد . هنگام شب كه به آن سركشى مى كرد ديد نورى از سر مبارك سيّدالشهدا پرتوافكن است و به آسمان بالا مى رود . سپس ناگهان ديد سقف اطاق شكافته شد و تختى از نور فرود آمد كه يك خانم محترم در وسط آن تخت نشسته و شخصى فرياد مى كشد (طرّقوا طرّقوا رؤ وسكم و لا تنظروا) : راه دهيد ، راه دهيد و سر خود را پايين افكنيد .

گويد : چون خوب نگريستم ديدم حوا مادر آدميان ، هاجر زن ابراهيم و مادر اسماعيل ، راحيل مادر يوسف و نيز مادر موسى ، و آسيه زن فرعون ، و مريم دختر

عمران و مادر عيسى ، و زنان پيغمبر آخرالزمان از آن فرود آمدند و سرها را از صندوق بيرون آورده در بر گرفته به سينه چسبانيدند و دائم مى بوسيدند و مى گريستند و زيارت مى كردند و به جاى خود مى گذاشتند .

ناگاه ديدم غلغله و شورشى بر پا شد و تختى نورانى آمد . گفتند همه چشم برنهيد كه شفيعه محشر مى آيد . من بر خود لرزيدم و بيهوش شدم . كسى را نمى ديدم ، امّا مى شنيدم كه در ميان غوغا و خروش يكى مى گويد : سلام بر تو اى مظلوم مادر ، اى شهيد مادر ، اى غريب مادر ، اى نور ديده من ، از سرور سينه من ، مادر به فدايت ، غم مخور كه داد تو را از كشندگانت خواهم گرفت . پس از آنكه به هوش آمدم كسى را نديدم .

پير راهب خود را تطهير كرده و معطّر نمود ، سپس داخل اطاق شده قفل صندوق را شكست و سر حسين را بيرون آورده و با كافور و مشك و زعفران شست و در كمال احترام او را به طرف قبله اى كه عبادت مى كرد گذارد و با كمال ادب در مقابل او ايستاد و عرض كرد :

از سَرِ سروران عالم و اى مهترِ بهترين اولاد آدم ، همين قدر مى دانم تو از آن جماعتى هستى كه خداوند در تورات و انجيل آنان را وصف كرده است ولى به حق خداوندى كه ترا چنان قدر و منزلتى داده كه مَحرَمان انجمن قدس ربوبى به زيارت تو مى آيند ،

با من تكلّم كن و به زبان ΙȘϠبگو كيستى ؟

سر مقدّس سيّدالشهدا عليه السلام به سخن آمد و فرمود :

(اءنا المظلوم و اءنا المغموم و اءنا الْمَهْموُمُ ، اءنا الْمَقْتوُلُ بِسَيْفِ الْجَفا ، اءنا المَذْبوُحُ مِنَ القَفا) .

پير راهب گفت اى سر جانم به فدايت ، از اين روشنتر بيان كن ، حسب و نسب خود را بگو . سر بريده با كمال فصاحت به صداى بلند فرمود :

(اءنا ابن محمد المصطفى اءنا ابن على المرتضى اءنا ابن فاطمة الزهراء اءنا الحسين الشهيد المظلوم بكربلا) . پدر روحانى سالخورده كليسا فرياد و فغان سرداده سر را برداشت و بوسيد و بر صورت خود گذاشت و عرض كرد صورت از صورت تو برندارم تا بفرمايى كه فرداى قيامت شفيع تو خواهم بود .

از سر صدايى شنيد كه فرمود : بدين اسلام در آى تا تو را شفاعت كنم . راهب گفت : اءشهداءن لاإ له الاالله و اءشهد اءنّ محمّدا رسول الله .

آنگاه پير روحانى ، شاگردان مكتب كليسا را جمع كرد و داستان و ماجراى خود از سر شب تا صبح را با آنان در ميان نهاد و گفت سعادت در اين خانواده است . آن هفتاد نفر همه به اسلام گرويده و در مصيبت حسين عليه السلام گريستند و با لباس عزا خدمت امام زين العابدين عليه السلام رفتند . ناقوسها را شكستند و زنارها را كنار گذاشتند و همه به دست آن حضرت مسلمان شدند و اجازه خواستند كه آن قوم قتّال را بكشند و با آنها جنگ كنند . حضرت سجّاد عليه السلام اجازه نداد و

فرمود خداوند جبّار منتقم است و خود از آنها انتقام خواهد كشيد .

10 . عسقلان

شمر و رفقايش شب در پاى ديوار خفتند و صبح سرها و اسرا را گرفته به طرف عسقلان كوچ كردند . امير آن شهر يعقوب عسقلانى بود كه در جنگ كربلا حاضر شده و به پاداش اين جنايت ، امارت اين شهر را به دست آورده بود . وى دستور داد شهر را آذين بستند و اسباب لهو و طرب به بيرون شهر فرستاد تا بزنند و برقصند . اعيان همكار او در غرفه هاى مخصوص نشسته سرمست باده و جام و ساغر و ساقى بودند ، كه سرهاى بريده را وارد كردند و آنان به هم مبارك باد گفتند .

تصادفا تاجرى به نام زرير خزاعى در بازار ايستاده بود . ديد مردم به هم مبارك باد مى گويند و مسرور و شادمانند . گفت چه خبر است كه بازار را آذين بسته ايد ؟ گفتند شخصى در عراق بر يزيد خروج كرده بود ابن زياد لشگرى جرار فرستاد او را كشتند و سرهاى او را با اسرايش امروز وارد اين شهر مى كنند كه به شام برند . زرير خزاعى پرسيد وى مسلمان بود يا كافر ؟ گفتند از بزرگان اهل اسلام است . پرسيد سبب خروجش چه بود ؟ گفتند مدّعى بود كه من فرزند رسول خدا هستم و از يزيد به خلافت سزاوارتر مى باشم . پرسيد پدر و مادرش كه بود ؟ گفتند نامش حسين عليه السلام ، برادرش حسن عليه السلام ، مادرش فاطمه عليهاالسلام پدرش على عليه السلام و جدّش محمّد رسول خدا صلى

الله عليه و آله است . زرير چون اين سخن بشنيد بر خود بلرزيد ، و دنيا در چشمش تيره و تار شد . سپس شتابان آمد تا خود را به اسرا رسانيد ، چون چشمش به على بن الحسين عليه السلام افتاد سخت با صداى بلند به گريه افتاد . امام سجّاد عليه السلام فرمود اى مرد چرا گريه مى كنى ، مگر نمى بينى اهل اين شهر همه در شادى هستند ؟ زرير گفت اى مولاى من ، من تاجرى غريب هستم ، امروز به اين شهر رسيدم . كاش قدمهاى من خشك شده و ديدگان من كور گشته بود و شما را بدين حال نمى ديدم . آنگاه امام فرمود مثل اينكه بوى محبّت ما از تو مى آيد . عرض كرد مرا خدمتى فرما كه انجام دهم و به قدر قوّة خود جانفشانى كنم .

امام چهارم فرمود اگر مى توانى نزد آن شخصى كه سر پدرم را بر نيزه در دست دارد برو و او را تطميع كن كه سرها را از ميان اسرا بيرون ببرد تا مردم متوجّه سرها شده به زنان آل محمّد صلى الله عليه و آله كمتر نظر افكنند . زرير نزديك آن نيزه دار رفت و پنجاه اشرفى بدو داد كه سر را پيش قافله ببرد . آن بد كيش پول را گرفته و سر را بيرون برد .

زرير باز حضور حضرت سجّاد عليه السلام آمد و عرض كرد خدمتى ديگر فرما .

امام سجّاد عليه السلام فرمود : اگر لباس و پارچه اى دارى بياور كه بر اين زنان و كودكان برهنه بپوشانم

. زرير شتابان رفت لباس فراوانى آورد و براى هر يك از اسرا لباسى مخصوص تقديم كرد و براى امام نيز عمّامه اى آورد . ناگهان صداى غوغايى برخاست ، معلوم شد شمر صدا به هلهله و شادى بلندكرده و مردم آن شهر هم با او همكارى مى كنند . زرير نزديك شمر رفت و آب دهان به صورتش انداخت و گفت از خدا شرم نمى كنى كه سر پسر پيغمبر صلى الله عليه و آله را به نيزه زده اى و حرم او را اسير كرده اى و چنين شادى مى كنى ؟ ! سخت او را دشنام داد . شمر گفت او را بگيريد و بكشيد . زرير را دستگير كرده آن قدر زدند كه بيهوش افتاد . به گمان آنكه مرده است از بالين او رفتند . نيمه شب زرير به هوش آمد و برخاست خود را به مسجدى كه مشهد سليمان پيغمبر است رسانيد و آنجا جماعتى از دوستان آل محمّد صلى الله عليه و آله را ديد كه سرها را برهنه كرده عزادارى مى كنند .

11 . بعلبك

قافله اسرا از عسقلان به طرف بعلبك پيش رفتند . چون شمر ، بنا به رسم معهود ، قبل از ورود قافله مردم را آگاه ساخته بود ، پير و جوان با ساز و نقاره - طبل زنان و شادى كنان - به استقبال بيرون آمدند . آنان پرچمها را بلند كرده در سايه آن مى رقصيدند و اسيران خاندان رسالت را تماشا مى كردند ، بدينگونه شش فرسخ از قافله استقبال كردند . حضرت ام كلثوم عليه السلام چون جمعيّت و شادى

ايشان را بدين ميزان ديد دلش به درد آمد و فرمود : خداوند جمعيّت شما را به تفرقه اندازد و كسى را برشما مسلّط كند كه همه شما را به قتل برساند . (174)

عمادالدين طبرى در كامل بهائى (ج 2 ص 292) مى نويسد :

ملاعينى كه سر امام حسين عليه السلام را از كوفه بيرون آوردند از قبايل عرب خائف بودند كه مبادا غوغا كنند و از ايشان بازستانند . پس راهى كه به عراق است ترك كردند و بيراهه رفتند . چون به نزديك قبيله اى رسيدند ، علوفه طلب كردند و گفتند سرهاى خارجى همراه داريم . بدين منوال مى رفتند تا به بعلبك رسيدند . قاسم بن ربيع كه والى آنجا بود گفت : شهر را آذين بستند و با چندهزار دف و ناى و چنگ و طبل سر امام حسين عليه السلام را به شهر بردند . چون مردم را معلوم شد كه سر امام حسين عليه السلام است ، يك نيمه شهر خروج كردند و اكثر آذينها بسوختند و چند روز فتنه ها پديد آمد .

آن ملاعين كه با سر امام حسين عليه السلام بودند پنهان از آنجا بيرون رفتند و به مرزين رسيدند و آن اول شهرى است از شهرهاى شام . نصر بن عتبه لعين از طرف يزيد حاكم آنجا بود ، شاديها كرد و شهر را آذين بست و همه شب به رقص مشغول بودند ، ابرى و برقى پيدا شد و آذينها جمله بسوخت .

بدين ترتيب اسرا را وارد شام كردند .

ورود اسرا به شام

شيخ ابوالحق نوشته است ، در آن

حال كه سر امام حسين (ع ) را در شام مى گردانيدند ناگاه سر از بالاى نيزه بيافتاد؛ ديوارى خميده شد و آن سر را نگاه داشت و نگذاشت كه به زمين افتد . پس در آنجا مسجدى ساخته شد (175) كه تا به حال موجود است .

نيز نوشته است كه اهل شام ازدحام نموده از دروازه ساعات بيرون آمدند و اسيران را ديدند در حاليكه مكشفات الوجوه بودند و سرها بر نيزه ها بود . قسم به خدا اسيرانى خوشروتر از آنها نديده بودم . پس آنها را آوردند تا به در قصر يزيد رسيدند .

مردم به امام زين العابدين عليه السلام نظر مى كردند در حاليكه محكم به زنجيرها بسته بود . پس اسيران را در خانه يزيد نگاه داشتند و به روايتى تا سه ساعت آنها را معطّل كردند تا از يزيد اذن بگيرند و آنها را وارد خانه يزيد نمايند . پس خولى وارد شد اذن گرفت و اهل بيت را وارد كردند . (176)

عمادالدين طبرى نيز مى نويسد :

قريب پانصد هزار مرد و زن و اميران ايشان با دفها و طبلها و كوسها و بوقها و دهلها بيرون آمدند و چند هزار مردان و زنان و جوانان رقص كنان و دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند . جمله اهل و لايت دست و پاى خضاب كرده و سرمه در چشم كشيده و لباسها پوشيده ، روز چهارشنبه شانزدهم ربيع الا ول به شهر رفتند از كثرت خلق گويى كه رستخيز بود .

چون آفتاب برآمد ، ملاعين سرها را به شهر درآوردند . از كثرت

خلق به وقت زوال به در خانه يزيد لعين رسيدند . يزيد لعنه الله تخت مرصّع نهاده بود ، خانه و ايوان آراسته بود و كرسيهاى زرّين و سيمين در راست و چپ نهاده . آن جانيان به نزد يزيد لعين آمدند . او از آن جنايتكاران احوال پرسيد ، آنان در جواب گفتند : ما به دولت امير ، دمار از خاندان ابو تراب برآورديم . (177)

امان از شام !

در روايت آمده از امام سجّاد عليه السلام پرسيدند : سخت ترين مصائب شما در سفر كربلا كجا بود ؟ در پاسخ ، فرمود : (الشّامُ الشّامُ الشّامُ) ، يا سه بار فرمود : (امان از شام ) .

به روايت ديگر ، امام سجّاد عليه السلام به نعمان بن منذر مدائنى فرمود : در شام هفت مصيبت بر ما وارد آوردند كه از آغاز اسيرى تا آخر ، چنين مصيبتى بر ما وارد نشده بود :

1 . ستمگران در شام اطراف ما را با شمشيرهاى برهنه و نيزه هاى استوار احاطه كرده بر ما حمله مى كردند و كعب نيزه به ما مى زدند . آنان ما را در ميان جمعيّت بسيار نگهداشتند و ساز و طبل مى زدند .

2 . سرهاى شهدا را ميان هودجهاى زنهاى ما قرار دادن و سر عمويم عبّاس عليه السلام را در برابر چشم عمه هايم زينب و امّكلثوم عليه السلام نگهداشتند ، و سر برادرم على اكبر و پسر عمويم قاسم عليه السلام را در برابر چشم سكينه و فاطمه (خواهرم ) مى آوردند و با سرها بازى مى كردند ، و گاهى سرها

به زمين مى افتاد و زير سم ستوران قرار مى گرفت .

3 . زنهاى شامى از بالاى بامها ، آب و آتش بر سر ما مى ريختند . آتش به عمّامه ام افتاد ، ولى چون دستهايم را به گردنم بسته بودند ، نتوانستم آن را خاموش كنم . در نتيجه عمامه ام سوخت و آتش به سرم رسيد و سرم را نيز سوزانيد .

4 . از طلوع خورشيد تا نزديك غروب ما را همراه ساز و آواز ، در برابر تماشاى مردم در كوچه و بازار گردش دادند و مى گفتند : اى مردم ، بكشيد اينها را كه در اسلام هيچگونه احترامى ندارند .

5 . ما را به يك ريسمان بستند و با اين حال ما را از در خانه يهودى و نصارى عبور دادند ، و به آنها مى گفتند : اينها همان افرادى هستند كه پدرانشان ، پدران شما را (در خيبر و . . . ) كشتند و خانه هاى آنها را ويران كردند ، امروز شما انتقام آنها را از اينها بگيريد .

(يا نُعمانُ فَما بقى اءحد منهم الا وَقَدْ اَلقى عَلَيْنا مِنْ التُرابِ وَالا حجارِ وَالا خشاب ما اءرادَ) .

(اى نعمان هيچ كس از آنها نماند مگر اينكه هرچقدر مى خواست از خاك و سنگ و چوب به سوى ما افكند) .

6 . ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جاى غلام و كنيز بفروشند ولى خداوند اين موضوع را براى آنها مقدور نساخت .

7 . ما را در مكانى جاى دادند كه سقف نداشت ؛

روزها از گرما و ترس كشته شدن ، همواره در وحشت و اضطراب به سر مى برديم . (178)

بخش ششم : رويارويى شجره طيّبه و شجره خبيثه در شام

ادامه نبرد صفيّن و عاشورا ، در كاخ يزيد

يزيد لعين بزمى آراسته بود تا پيروزى را جشن بگيرد ، كاميابى خود را نشان دهد ، و خاندان وحى را بكوبد؛ ولى چنين نشد . مجلس بزم وى دادگاه محاكمه اش گرديد ، و حكم بر عليه او صادر شد!

پيروزى او به شكست تبديل گرديد ، و شهد در كامش شرنگ شد . به جاى كوبيدن خاندان وحى ، خود كوبيده شد . آرى ، حق در همه جا پيروز است و ناله مظلوم از قدرت ظالم قويتر .

نخستين حكمى كه در اين محاكمه جهانى ، بر عليه يزيد لعين صادر گرديد ، از سوى همسرش هند بود . هند ناظر جريانهاى مجلس بود . آنچه رخ داده بود ديده و آنچه گفته شده بود شنيده بود .

وى ناگهان خود را به درون مجلس انداخت و از شوهر پرسيد : اين سر حسين عليه السلام پسر فاطمه عليه السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله است ؟ ! يزيد لعين گفت : آرى ، برو شيون كن و سياه بپوش ! هند گريه كنان از مجلس بزم شوهر بيرون رفت .

اين هم شاهكارى از شاهكارهاى زينب عليه السلام بود . يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كه در مجلس بزم شركت داشت ، روى به يزيد كرده گفت : تو ، روز رستاخيز خواهى آمد و ابن زياد شفيع تو خواهد بود؛ اين سر نيز خواهد آمد ، در حاليكه رسول خدا صلى الله عليه و آله

شفيع اوست !

يزيد ، به جز ابن زياد ، شفيعان ديگر نيز دارد! پدرش معاويه ، جدّش ابوسفيان ، و ديگران ! قضات ديگرى كه حكم بر عليه يزيد لعين صادر كردند ، اينان بودند : مسلمانان آن روز ، مردم شام كه همگى مسلمان نبودند ، آيندگان بشرى ، و فرشتگان آسمانها .

اين تازه محاكمه فورى يزيد لعين است ، و محاكمه بزرگ او در آينده خواهد بود كه حضرت زينب عليه السلام از آن خبر داده است . در دادگاهى كه قاضى آن خداى و خصم يزيد لعين ، رسول خداصلى الله عليه و آله ، و گواهان آن اعضا و جوارح يزيد و فرشتگان مى باشند؛ فرشتگانى كه از سوى خداى ناظر رفتار و كردار بندگان هستند ، و پرونده اى تشكيل مى دهند كه محال است چيزى در آن فراموش گردد . گواه بالاتر از همه نيز خود خدا مى باشد كه هر چه كرده و شده در حضورش بوده و خواهد بود .

يزيد لعين دستور داد اسيران را از كاخ بيرون بردند و زندانى كردند . زندان آنها جز خرابه اى نبود؛ خرابه اى كه ساكنانش را از گزند سرما و سوز گرما محفوظ نمى داشت . ديرى نپاييد كه چهره اسيران پوست انداخته و سوزش بيرون بر آتش درون آنان افزوده گرديد . اين ، پذيرايى يزيد از مهمانان اسير بود و آن هم ، پذيرايى كوفيان از ميهمانان شهيد! هر دو گروه ميهمان بودند و هردو گروه پذيرايى شدند و چگونه پذيرايى شدند ؟ !

اسارت زينب و شهادت امام حسين عليه السلام با هم رابطه مستقيم

دارند؛ اسارت ، فلسفه شهادت را آشكار مى سازد ، و نمى گذارد شهيد ناشناخته بماند . (179)

اهل بيت عليه السلام در كاخ يزيد

زنان آل ابى سفيان جملگى به استقبال دختران رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمدند ، بر دستها و پاهاى آنها بوسه زدند و نوحه و گريه كردند و سه روز تعزيت داشتند . گويند چون اهل بيت عليه السلام را بدين صفت ديدند لباسهاى خويشتن را درآورده و بديشان دادند . (180)

به روايتى ، اهل بيت عليه السلام را وارد قصر يزيد لعين نمودند و در آنجا به روايتى مجلسش كه به پايان رسيد ، امر كرد تا سر مقدّس را به در خانه اش نصب نمودند ، و زنان را به اندرون خانة خود فرستاد .

پس زنان يزيد چون اهل بيت را به آن احوال مشاهده نمودند گريستند و زينتهاى خود را انداختند و مشغول عزادارى شدند .

گفتگوى شجاعانه عمروبن حسن با يزيد كافر

روزى يزيد ملعون على بن الحسين عليه السلام را با عمرو بن حسن احضار كرد ، عمر كودكى بود گفته شده است كه يازده سال داشت و به عمر گفت : با اين فرزند من خالد كشتى مى گيرى ؟ عمرو در جواب گفت نه ، به كشتى گرفتن با او حاضر نيستم ولى خنجرى به من بده و خنجرى به او بده تا با هم بجنگيم يزيد شعرى خواند :

شنشنة اءعرفها مِنْ اءَخْزِمٍ

هَلْ تَلِدُالْحَيَّةُ إ لّا الحية

زاخزم همين خوى دارم اميه

كه از مار جز مار نايد پديد

و اين دو مثل در عربى در مقام تحسين گفته شود و ما به جاى آن در مقام تحسين گوئيم شير را بچه همى ماند بدو . (181)

در بعضى نسخ دارد كه گفت با پسرم خالد جنگ مى كنى عمرو گفت مرا كاردى ده

و او را هم كاردى تا جنگ كنيم .

گفتگوى ام كلثوم عليه السلام با خواهر يزيد

نيز به روايتى ، زمانى كه حرم امام حسين عليه السلام را وارد مجلس يزيد كردند ، سر مطهّر امام حسين عليه السلام در پيش روز يزيد بود و فاطمه و سكينه عليه السلام گردن مى كشيدند تا آن سر را ببينند . يزيد گفت زنها را وارد حرم من نماييد . به روايت ديگر چون حرم امام را به خانه يزيد بردند زنان يزيد لباسها و جامهاى بسيار براى آنها آوردند و آنها قبول نفرمودند . نيز به روايتى ، يزيد را خواهرى موسوم به هنده بود . وى نزد حرم امام حسين عليه السلام آمد و گفت : ام كلثوم خواهر امام حسين عليه السلام كدام يك از شماهاييد ؟ ام كلثوم عليه السلام فرمود :

منم دختر امام زكى و تقى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب . عليه السلام

خواهر يزيد گفت : شماها ربيعه و ابوجهل و عتبه را كشتيد ، لذا اين مصيبتها بر شماها وارد شد . آيا فراموش كرده ايم كه پدر تو دربدر مردان ما را كشت ؟ ! ام كلثوم عليه السلام فرمود اى دختر هند جگر خوار ، زنان ما مانند زنان شما نيستند كه به زنا مشهور باشند و مردان ما مانند مردان شما نيستند كه سالها مشغول بت پرستى بودند . آيا جد تو ابوسفيان نبود كه لشگرها گردآورد و با پيغمبر خدا جنگ كرد ؟ ! آيا مادر تو هند نبود كه نفس خود را بر وحشى بذل كرد و جگر حمزه سيّدالشهدا عليه السلام را بخورد ؟ ! آيا پدر تو

معاويه نبود كه شمشير به روى على بن ابى طالب عليه السلام كشيد ؟ ! آيا برادر تو يزيد نيست كه از روى ظلم برادر مرا كه سيّد شباب اهل جنّت و فرزند دختر پيغمبر خدا است و ميكائيل و جبرائيل خادم او بودند كشت ؟ ! خواهر يزيد لعين چون اين سخنان بشنيد هيچ جوابى نتوانست بدهد .

گفتگوى حضرت سكينه عليه السلام با دختر يزيد

يزيد لعين همچنين دخترى به نام عاتكه داشت . وى نيز پرسيد سكينه عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام كدام يك از شماييد ؟ سكينه فرمود : منم دختر آن كسى كه او را در عوض كفّار بدر و حنين كشتيد . واى بر تو ما را استهزا مى كنيد و شماتت مى نماييد . دختر يزيد لعين گفت :

من عاتكه دختر يزيدم ، صاحب عزّت و دولتم ، و اهل حق و ديانتم !! سكينه عليه السلام فرمود : تو كسى هستى كه پدر ستمگرت به كشتن آل محمّد صلى الله عليه و آله فخر مى كند و مادرت نيز تمكين غلام خود را كرد ، پس بر تو و بر او لعنت خدا باد!

دختر يزيد لعين از اين پاسخ گويا سنگ بر دهانش خورد و نتوانست هيچ چيزى بگويد . (182)

سر بريده امام حسين عليه السلام قرآن مى خواند!

قطب راوندى از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت : به خدا قسم در دمشق ديدم كه سر مبارك امام حسين عليه السلام را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آن حضرت كسى سوره كهف مى خواند ، چون به اين آيه رسيد (اءمْ حَسِبْتَ اءن اءصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقيمِ كانوُا مِنْ آياتِنا عَجَبا)(183) : آيا گمان كردى اى پيغمبر صلى الله عليه و آله كه داستان (اصحاب كهف ) و (اصحاب رقيم ) از دلايل قدرت ما چيزى است عجيب ؟ به قدرت خدا سر مقدّس سيّدالشهدا عليه السلام به سخن آمد و به زبان فصيح و گويا گفت : امر من از قصه اصحاب كهف عجيبتر است ؛ و اين اشاره است به رجعت

آن جناب براى طلب خون خود . (184)

امام سجّاد عليه السلام خود را معرفى مى كند

مزدوران و جيزه خواران يزيد كافر ، اهل حرم و اولاد سيّد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بود بازداشتند .

در اين وقت پيرمردى از اهل شام به نزد اسرا آمد و گفت : الحمدلله كه خدا شما را كشت و شهرها را از مردان شما آسوده كرد و يزيد را بر شما مسلّط گردانيد .

على بن الحسين امام سجّاد زين العابدين عليه السلام به او فرمود : اى پيرمرد ، آيا قرآن خوانده اى ؟

گفت : بلى .

فرمود : اين آيه را خوانده اى : (قُلْ لا اءسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اءجْرا إ لّا الْمَوَدَّة فى الْقُرْبى ) (185)

يعنى بگو اى پيغمبر من به پاس (رنج ) رسالت مزدى از شما نمى خواهم بجز دوستى خويشاوندانم .

على بن الحسين عليه السلام فرمود : خويشاوندان ، ماييم كه خداوند دوستى ما را مزد رسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله گردانيده است .

امام باز فرمود : اين آيه را خوانده اى : (وَآتِ ذَالْقُرْبى حقه )(186) عرض كرد : بلى . امام سجّاد عليه السلام فرمود : ماييم آنها كه خداوند بزرگ پيغمبر خود را امر كرده است كه حق ما را عطا كند .

باز فرمود : آيا اين آيه را خوانده اى : (وَاعْلَموُا اءَنّما غَنِمْتُمْ مِنْ شى فَاءن للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسوُلِ وَلِذِى الْقُرْبى ) (187) يعنى بدانيد هرچه سود بريد پنج يك آن مخصوص خدا و رسول و خويشاوندان رسول است .

امام سجّاد عليه السلام فرمود : آرى ماييم خويشاوندان رسول خدا صلى الله

عليه و آله .

فرمود : آيا اين آيه را خوانده اى : عليه السلام (اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرجس اءهْلَ الْبَيْتِ وَ يطهركم تَطْهيرا) (188)

پيرمرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام سجّاد زين العابدين عليه السلام فرمود : ماييم آن خاندانى كه خداوند آيه تطهير را مخصوص ما نازل فرموده است .

راوى مى گويد : پيرمرد ساكت شد و از گفته هاى خود پشيمان گرديد ، و عمامه خود را از سر افكند و رو به آسمان كرد و گفت : خداوندا ، بيزارى مى جويم به سوى تو از دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله (189) سپس به حضرت امام سجّاد زين العابدين عليه السلام عرض كرد : آيا راه توبه براى من باز است ؟ امام عليه السلام فرمود : آرى ، اگر توبه كنى خداوند توبة ترا مى پذيرد و تو با ما خواهى بود . عرض كرد : من توبه كارم .

گزارش رفتار اين پيرمرد به يزيد لعين رسيد دستور داد پير مرد را كشتند . (190)

همچنين مى گويند : هفتاد كس از مشايخ دمشق به طلاق و عتاق و حج سوگند خوردند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را به غير از يزيد خويشى نمى دانستيم ، و همه از امام زين العابدين عليه السلام عذر خواستند و زارى كردند ، و او نيز همه را عفو فرمود . (191)

هندو شاه صاحبى نخجوانى در كتاب تجارب السلف كه در سال (472 ه) آن را به انجام رسانيده ، در پايان سخنان پيرمرد شامى با امام سجّاد عليه السلام چنين مى

گويد :

به خدا سوگند من هرگز ندانستم (محمد صلى الله عليه و آله ) را به غير از يزيد و خويشان او خويشاوندى ديگر هست .

آنگاه بگريست و از امام زين العابدين عليه السلام عذر خواست . (192)

يزيد چوب مزن !

از حضرت سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده كه فرمودند : من سخت دل تر از يزيد نديدم ، زيرا در حضور ما آن ملعون چوب بر سر بريده پدرم مى زد و ما مشاهده مى كرديم . لذا عليا مكرمه سكينه بيطاقت شد و با چشم گريان جلوى تخت يزيد دويد و فرمود : آخر سر بريده چه گناه دارد ؟ ! يزيد ، بيش از اين در حضور ما چوب بر اين سر بريده مزن ! يزيد از جرئت او تعجّب كرد و گفت : تو كيستى ؟ فرمود من سكينه دختر امام حسين عليه السلام مى باشم .

يزيد گفت چرا ديده تو گريان است

سكينه گفت كه اين حالت يتيمان است

يزيد گفت چرا بنگرم رُخت نيلى

سكينه گفت زبس شمر دون زده سيلى

يزيد گفت چرا سرفكنده اى در پيش

سكينه گفت ز داغ پدر شدم دلريش

يزيد گفت چرا مى زنى به سينه و سر

سكينه گفت ز داغ برادرم اكبر

يزيد گفت ز آستين رخت حجاب مكن

سكينه گفت دلم را ز غم كباب مكن

به جاى مقنعه ، پوشم به آستين رويم

مباد آنكه تماشا كند كسى رويم (193)

چوب خيزران

وقتى كه اُسرا را وارد مجلس يزيد (حرام زاده ) كردند ، حضرت امام زين العابدين عليه السلام خطاب به يزيد فرمود : اى يزيد ، اگر جدّ ما ، ما را به اين حالت ديده و از تو مى پرسيد كه عترت مرا چرا به اين حال به مجلس حاضر كرده اى ، چه در جواب مى گفتى ؟ ! يزيد چون اين سخن بشنيد امر كرد كه غل و قيدها را از پيكر او برداشتند و

اذن داد كه زنان بنشينند ، و به روايتى ، سوهانى خواست و به دست خودش با آن سوهان آهنى را كه بر گردن امام سجّاد عليه السلام بود بريد و گفت : مى خواهم كه كسى ديگر را بر تو منّتى نباشد .

سپس دستور داد تا طشت طلايى حاضر كردند ، و سر امام عليه السلام را در آن گذاشتند .

پس چون زينب سلام الله عليها يزيد را ديد كه چنين كرد ، فرياد يا حسيناه عليه السلام يا حبيب رسول الله صلى الله عليه و آله برآورد و گفت : يا اباعبدالله ، گران است بر ما كه تو را به اين حال ببينم و گران است بر تو كه ما را به اين حالت مشاهده نمايى . پس از سخنان زينب كبرى عليه السلام دست دراز كرد و روپوش سر را برداشت ، ناگاه نورى از آن سر ساطع شد و به آسمان بلند شد و همه حاضران را مدهوش ساخت . نيز به روايتى ، آن لبها حركت كرده و شروع به خواندن قرآن نمود ، و گويا اين آية شريفه را خواند : (وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَموُا اءى مُنْقَلَبٍ ينقلبون ) (194)

يزيد چون ديد رسوا مى شود و خواست امر را بر حضّار مشتبه سازد چوب خيزرانى را كه در دست داشت بر لب و دندان امام حسين عليه السلام زد .

اينجا بود كه ابوبرزه اسلمى بلند شد و گفت : يزيد چرا مى زنى ؟ !

ابوبرزه اسلمى ، به روايتى ، از صحابه رسول الله صلى الله عليه و آله بود . او مدّتها بودكه در شام

منزل داشت و از خانه بيرون نمى آمد و هر قدر معاويه طالب ديدار او مى شد او اعتنا نمى كرد ، هرقدر معاويه برايش زر فرستاد قبول نمى كرد ، ولى چون شنيد كه آل الله را به مجلس يزيد آورده اند خود را به مجلس انداخت تا دفع شرّى از آنها نمايد . چون اين عمل را از يزيد مشاهده كرد از جاى برخاست و بر عصاى خود تكيه داد و گفت : واى بر تو يزيد ، با چوب خود به دندانهاى امام حسين عليه السلام مى زنى ؟ ! و حال آنكه جدّش اين دندانها را و دندانهاى برادرش را مى بوسيد و مى مكيد و مى فرمود : (اءنتُما سيّدا شباب اءهل الجنّة ، قاتل الله قاتلكما) .

يزيد از شنيدن اين سخنان ، غضبناك گرديد و امر نمود تا او را كشان كشان از مجلس بيرون بردند و در آن حال چوب بر دندانهاى امام حسين عليه السلام را زيادتر كرد كه ناگاه كلاغى بر كنگره قصرش شروع كرد به صدا كردن . (195)

آن ملعون از شنيدن صداى كلاغ بر خود لرزيد و حالش پريشان گرديد . به روايت سهل ، در همان حال كه سر را در طشت طلا گذاشته ، منديل دبيقى به رويش افكنده و در پيش روى يزيد گذاشتند ، كلاغى شروع به آواز كردن نمود و يزيد شعر كُفر آميزى خواند .

در اين حال كه از بانگ كلاغ پريشان حال شده بود ، راءس الجالوت كه عالم يهوديان بود وارد گرديد . او ، كه طبيب يزيد بود ، از يزيد پرسيد اين

سر از آن كيست ؟ گفت : سر خارجى است . گفت : نامش چيست ؟ گفت : حسين . پرسيد : او به خلافت از تو سزاوارتر بود ، آيا نمى دانى كه ميان من و داود پيغمبر چهل جد واسطه است و يهود به اين واسطه مرا تعظيم مى نمايند و به وجود من تبرّك مى جويند؛ و ديروز محمد صلى الله عليه و آله در ميان شما پيامبر بزرگوارى بود و امروز اولادش را كشتيد و حرمش را اسير نموديد .

سپس شمشيرش را برداشته به يزيد حمله كرد كه او را بكشد ، حضّار نگذاشتند او به يزيد برسد . پس آن يهودى به طرف سر مطهّر حركت كرد ، سر را برداشت و بوسيد و گفت : خدا لعنت كند كشنده تو را ، و جدّت خصم او باشد . گران است بر من كه اول كس نباشم كه در راه تو شهيد مى شود . پس از جانب من به جدّت سلام برسان و بگو كه من به رسالت تو اقرار دارم .

يزيد گفت : اگر نه اين بود كه مرا در ناخوشيها به معالجه تو حاجت است ، تو را به بدترين كشتنها مى كشتم .

طبيب گفت : قسم به خدا كه بعد از اين ترا معالجه نخواهم كرد ، مگر به چيزى كه مرضهاى تو را افزون كند .

در اينجا بود كه يزيد دستور داد طبيب را گردن زدند . (196)

به سر امام حسين (ع) تازيانه زدند

هلال بن معاويه مى گويد : مردى را ديدم كه سر مقدّس حسين بن على عليه السلام را به همراه داشت و حمل

مى نمود . آن سر بريده به سخن آمد و آن مرد را مخاطب قرار داد و فرمود : بين سر و بدن من جدايى انداختى ، خدا بين گوشت تو جدايى بيندازد و تو را آيتى قرار دهد براى مردم . آن مرد تازيانه خود را كشيد آن قدر به آن سر زد تا ساكت شد . (197)

مرحوم مقرّم مى نويسد : موقعى كه فرستاده پادشاه روم به يزيد پرخاش نمود و عمل جنايت بار او را محكوم ساخت و يزيد امر به قتل او داد ، سر مقدّس به صداى بلند به سخن آمد و خواند : لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَإ لّا بِاللهِ . (198)

نيز مى نويسد : آن سر مقدّس را بر درخت نصب نمودند . مردم دورش جمع شدند ديدند نورى از آن سر ظاهر است و اين آيه را مى خواند : (199) (وَ سَيَعْلَمُ الَّذين ظَلَموُا اءى مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبوُنَ) (200) يعنى و به زودى آنان كه ظلم كردند خواهند دانست كه به كدام مكان باز خواهند گشت ، كه آن دوزخ است سلمه بن كهيل شنيد كه سر مقدّس اين آيه را تلاوت مى كند : (فَسَيَكْفيكَهُمُ اللهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ) (201) يعنى پس خدا به زودى كفايت كند تو را از شرّ ايشان و اوست دانا و شنوا .

در اين زمينه قضاياى مشابه ديگرى نيز نقل شده كه به برخى از آنها ، نظير داستان يحيى حرّانى قبلا اشاره كرديم .

نصب سر بريده در مسجد شام

يزيد پس از جسارتهايى كه به سر مقدّس نمود ، دستور داد سر مبارك را در مسجد جامع دمشق نصب كنند ، در

همان محلّى كه سر شريف يحيى بن زكريّا عليه السلام نصب شد و سر مبارك سه روز در آنجا معلّق بود . (202)

حيف است كه خون حلق تو ريزد به روى خاك

يحياى من ، اجازه كه طشتى بياورم

زنى از امام حسين عليه السلام دفاع كرد و كشته شد

راوى گويد من در نزد يزيد بودم ، زنى را ديدم وارد شد در كمال وقار كه نيكوتر از آن زن نديده بودم . آمد مقابل يزيد و پرسيد اين سر كيست ؟ گفت : سر حسين عليه السلام . آن زن گفت : قسم به خدا كه دشوار و گران است بر جدّ و پدر و مادرش كه اين سرها را به اين حال مشاهده نمايند . قسم به خدا كه الحال در خواب مى ديدم كه درهاى آسمان گشوده شد و پنج فرشته فرود آمدند ، كه به دست آنها قلابهايى از آتش بود ، و مى گفتند كه از جانب خداوند ماءموريم كه خانه يزيد را آتش زنيم و بسوزانيم . يزيد چون اين سخن بشنيد به سوى او نگريست و به او گفت : واى برتو ، تو زر خريد من مى باشى و نعمت من مى خورى و اين سخنان مى گويى ، قسم به خدا كه به بدترين كشتنها تو را بكشم ! آن زن گفت : چه كاركنم كه مرا نكشى و از تقصير من بگذرى ؟ يزيد گفت : بر فراز منبر بالا رو و على عليه السلام و فرزندانش را دشنام ده ! گفت : چنين كنم . پس مردم را جمع كردند و آن زن بر بالاى منبر رفت و گفت : اى گروه مردمان ، بدانيد

يزيد مرا امر كرده كه على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندانش را دشنام دهم و حال آنكه على عليه السلام در محشر ساقى كوثر و حامل لواى پيغمبر است و فرزندانش حسن و حسين عليه السلام آقايان جوانان اهل بهشتند . پس اى مردم ، گوش كنيد آنچه را كه من مى گويم . مردم گوش فرا داشتند تا ببينند كه چه مى گويد .

زن گفت : آگاه باشيد كه لعنت خدا و لعنت تمام لعنت كنندگان بر يزيد باد و همچنين بر هر كسى كه در قتل امام حسين عليه السلام متابعت و مشايعت او را كرده است و صلوات بر على و فرزندان على عليه السلام باد ، از آن روز كه خدا دنيا را آفريد تا به امروز ، و بر همين صلوات زنده ام و مى ميرم و روز قيامت زنده مى شوم . يزيد چون اين سخن بشنيد خشمناك گرديد و گفت : كيست كه اين زن را بكشد ؟ پس ملعونى برخاست و شمشيرى به آن زن زد و او را كشت .

به روايتى ، اين زن زوجه يزيد بود و چون از خواب بيدار شد بر صورت خود سيلى زد و تمام لباسهاى فاخرى كه پوشيده بود پاره كرد و گفت :

سپس با سر برهنه به نزد يزيد آمد و گفت اى يزيد ، دست از ظلم اولاد فاطمه عليه السلام بردار و آنگاه خواب خود را حكايت كرد .

و اين قصّه را ابومخنف به نوعى ديگر ذكر كرده است . (203)

حامى امام حسين عليه السلام كشته مى شود

منصور بن الياس گفت : بيش از هزار آذين بستند

. آن لعين كه سر امام حسين عليه السلام را بر سر نيزه داشت خواست كه وارد شهر شود ، اسب او فرمان نبرد . چند اسب برايش آوردند فايده نكرد . سر امام حسين عليه السلام از نيزه بيفتاد . ابراهيم موصلى آنجا بود سر را نيك احتياط كرد ، دانست كه سر امام حسين عليه السلام است . خلق را ملامت بسيار كرد و شاميان او را شهيد كردند . (204)

سر بريده با امام سجّاد سخن مى گويد!

در شرح وافيه ابى فراس آمده است : موقعى كه امام سجّاد عليه السلام از يزيد ملعون خواست سر بريده پدرش را به او نشان دهد و يزيد جواب داد ابدا سر پدرت را نخواهى ديد ، سر مقدّس در طشت بود و دستمالى بر روى سر انداخته بودند ، ناگهان دستمال از سر مقدّس بلند شد و سر مقدّس شهيد كربلا به سخن آمد و فرمود : سلام بر تو اى پسرم ، سلام بر تو اى على . سپس امام سجّاد عليه السلام عرض كرد : بر تو باد سلام و رحمت و بركات خدا اى پدر ، مرا در اين سن كم يتيم كردى و رفتى و بين من و شما جدايى افتاد و من به مدينه و حرم جدّم مى روم و تو را نزد خداوند وديعه مى گذارم . خدا نگهدارت باشد . (205)

سر بريده ، خواهر را امر به صبر مى كند!

از بعضى مقاتل عامّه نقل شده است : زمانى كه اهل بيت عليه السلام را وارد شام نمودند عليا مخدّره زينب به شمر ملعون فرمود : ما را از خلوتى عبور دهيد . آن لعين اعتنا نكرد و چند تازيانه به بى بى زد . عليا مخدّره ناراحت شد و به زمين امر فرمود : فرو ببر او را ، و زمين تا كمر او را فرو برد . صداى نازنين امام حسين عليه السلام بلند شد : خواهر ، براى رضاى خدا صبركن . بى بى زينب به زمين امر فرمود : رهايش كن ، و زمين رهايش كرد . (206)

چه كسى پيروز شد ؟ !

در خبر است كه ابراهيم بن طلحه بن عبدالله چون شنيد اسرا را به شهر در مى آورند ، به استقبال على بن الحسين عليه السلام سرعت كرد و از در شناعت و شماتت گفت : اى على بن الحسين ، چه كسى غالب شد ؟ ! و به روايتى ، اين وقت آن حضرت در محملى بود و سر در گريبان فرو مى داشت ، پس سر برآورد و فرمود : اگر مى خواهى بدانى كدام يك غالب شد ، چون هنگام نماز رسيد اذان و اقامه بگوى ! كنايه از آنكه در اذان و اقامه آن كس را كه بعد از خداى تعالى جلّ جلاله نام مباركش را به آواز بلند در محضر جماعت قرائت كنند او جد من محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله است و فرزندان او ابدالا باد قاهر و غالبند و اين ابراهيم بن طلحه آن كسى است كه در جنگ جمل با لشگر طلحه و

زبير همراه بود . (207)

ما امامان زنده ايم !

حارث بن وكيده مى گويد : من از كسانى بودم كه سر امام حسين بن على را حمل مى كردند ، ناگاه شنيدم آن سر مقدّس قرآن مى خواند؛ سوره كهف مى خواند . متحيّر شدم كه من صداى حسين بن على عليه السلام را مى شنوم ، فرمود : اى پسر وكيده ، آيا نمى دانى ما جماعت امامان زنده ايم و در نزد پروردگار به ما رزق مى رسد ؟ با خود گفتم : من اين سر را مى ربايم . آقا فرمود : تو به اين مقصود نمى رسى ، بگذار آنها را ، ريختن آنها خون مرا اعظم از گردانيدن سر من است .

سپس خواند : (فَسَوْفَ يَعْلَموُنَ اذ الاَغْلالُ فى اءَعْناقِهِمْ وَالسلاسل يُسْحَبوُنَ) (208)

دركتاب مناقب ابن شهر آشوب نقل شده است : زمانى كه سر مقدّس شهيد كربلا را بر درخت نصب نمودند شنيده شد اين آيه را تلاوت مى كند : (209) (وَ سَيَعْلَمُ الذين ظَلَمُوا اءى مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبونَ) . (210)

ابن شهر آشوب مى گويد : سر بريده امام حسين عليه السلام را در يكى از كوچه هاى كوفه بياويختند ، آن سر مبارك اين آيه را تلاوت كرد (211) : (نَحْنُ نَقُص عَلَيْكَ نَبَاءهُمْ بِالْحَق إ نَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنوا بربهم وزدناهم هُدى ) . خداوند عالم خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى كند : ما مى گوييم براى تو اى پيغمبر صلى الله عليه و آله قصه ايشان را به حقيقت ؛ بدان كه ايشان جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند به پروردگار خود و زياد كرديم ما هدايت

ايشان را .

گفتگوى يزيد و امام سجّاد عليه السلام

يزيد لعين در يك مجلس به امام سجّاد عليه السلام عرض كرد : اى فرزند حسين ، پدر تو قطع رحم من كرد و بر سر سلطنت من منازعه نمود و رعايت حق من نكرد؛ خدا نيز با او چنين كرد! حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود : اى پسر معاويه و هند ، پيغمبرى و پادشاهى پيوسته با ما و اجداد ما بود . پيش از آنكه تو متولّد شوى در روز بدر و احد و احزاب پرچم حضرت رسول صلى الله عليه و آله در دست جد من على بن ابى طالب عليه السلام قرار داشت و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود . واى بر تو اى يزيد ، اگر بدانى كه در حق برادران و پدران و عموها و اهل بيت من چه كرده اى و چه خطاهايى مرتكب شده اى ، هر آينه به كوهها مى گريزى و بر روى خاكستر مى نشينى و فرياد واويلا برمى آورى . آيا شرم ندارى كه سر پدر من حسين ، فرزند فاطمه و على عليه السلام و جگر گوشه رسول خدا صلى الله عليه و آله ، بر در دروازه شهر شما آويخته است ، در حاليكه او يادگار حضرت رسالت است . يزيد ملعون از سخنان آن حضرت به خشم آمد و به يكى از ملازمان خود حكم كرد كه او را به اين باغ ببر و گردن بزن و در آنجا دفن كن ! چون آن ملعون حضرت را به باغ برد ، مشغول قبركندن شد و حضرت نيز به نماز پرداخت

. چون از كندن قبر فارغ شد و اراده قتل آن حضرت كرد ، دستى از هوا پيدا شد و بر آن لعين خورد . پس او نعره اى زد و بر رو در افتاد و جان به خازن جهنّم سپرد . خالد ، پسر يزيد ، چون آن حالت را ديد نزد پدر پليد خود رفت و آنچه واقع شده بود براى وى نقل كرد . آن لعين حكم كرد كه او را در همان قبرى كه براى حضرت كنده است دفن كنند و حضرت را به مجلس طلبيد . (212)

يزيد دستور قتل امام سجّاد عليه السلام را داد

شيخ مفيد و سيّد بن طاووس و ديگران ، به طرق مختلف از فاطمه دختر حضرت امام حسين عليه السلام روايت كرده اند كه چون ما را به مجلس يزيد بردند ابتدا بر حال ما رقت كرد . سپس مرد سرخ مويى از اهل شام برخاست و گفت : اى يزيد ، اين دختر را به من ببخش ، و اشاره به من كرد . من از ترس بر خود لرزيدم و به جامه هاى عمّه خود زينب عليه السلام چسبيدم . عمّه ام مرا تسكين داد و به آن شامى خطاب كرد كه اى ملعون ، تو و يزيد هيچيك اختيار چنين امرى را نداريد . يزيد گفت اگر بخواهم مى توانم اين كار را بكنم . زينب عليه السلام گفت : به خدا سوگند كه نمى توانى كرد ، مگر آنكه از دين ما بدر روى و كفر باطن خود را اظهار كنى . آن ملعون در غضب شد و گفت : با من چنين سخن مى گويى ؟ ! پدر

و برادر تو از دين بدر رفتند! زينب عليه السلام گفت : تو و پدر و جد تو اگر مسلمان شده باشيد ، به دين خدا و دين پدر و برادر من هدايت يافته ايد . آن لعين گفت دروغ گفتى اى دشمن خدا . زينب عليه السلام گفت : تو اكنون پادشاهى و به سلطنت خود مغرور گرديده اى و آنچه مى خواهى مى گويى . من ديگر جوابى به تو نمى دهم . پس بار ديگر آن فرد شامى سخن را اعاده كرد . يزيد گفت : ساكت شو ، خدا ترا مرگ دهد!

به روايتى ديگر ، ام كلثوم عليه السلام به آن فرد شامى خطاب كرد كه ساكت شو اى بدبخت ، خدا زبانت را قطع كند و ديده هايت را كور گرداند و دستهايت را خشك گرداند و بازگشت ترا به سوى آتش جهنّم گرداند ، اولاد انبيا خدمتكار اولاد زنا نمى شوند . هنوز سخن آن بزرگوار تمام نشده بود كه حق تعالى دعاى او را مستجاب گردانيد : زبان شامى لال ، ديده هاى او نابينا ، و دستهاى او خشك شد! پس ام كلثوم گفت الحمدلله كه حق تعالى بهره اى از عقوبتت را در دنيا به تو رسانيد و اين است جزاى كسى كه متعرّض حرم حضرت رسالت گردد .

به روايت سيّد بن طاووس ، در مرتبه دوم فرد شامى از يزيد پرسيد كه ايشان كيستند ؟ يزيد گفت : آن فاطمه دختر حسين عليه السلام است و آن زن زينب دختر على بن ابى طالب . عليه السلام شامى گفت : حسين پسر فاطمه و

على بن ابى طالب ؟ يزيد گفت : بلى . شامى گفت : لعنت خداى بر تو باد اى يزيد ، عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله خود را مى كشيد و ذريه او را اسير مى كنيد ؟ ! به خدا سوگند كه من مى پنداشتم ايشان اسيران فرنگند . يزيد گفت : به خدا سوگند كه ترا نيز به ايشان ملحق مى كنم ، و حكم كرد كه او را گردن زدند . سپس امر كرد اهل بيت رسالت را به زندان بردند . (213)

معجزه اى از امام سجّاد عليه السلام در حال اسارت

روزى صيّادى كه بچه آهويى در بغل داشت آمد از كنار خرابه عبور كند ، چشمش به اسيران و اطفال افتاد . ايستاد و به تماشاى كودكان اهل بيت پرداخت . آنان كه آهو بره را مشاهده كردند ، به محضر امام زين العابدين عليه السلام آمدند و گفتند ما آهو مى خواهيم . حضرت به صياد فرمودند آيا اين بچه آهو را مى فروشى ؟ عرض كرد بلى ، ولى چون خوش خط و خال و زيباست قصد دارم او را نزد يزيد ببرم تا انعام بسيار بگيرم . حضرت فرمودند هرچه بخواهى در مقابل اين آهو برّه به تو خواهم داد . او تعجّب نمود ، و هنوز چيزى نگفته بود كه حضرت تعدادى از ريگهاى جلوى خرابه را برداشتند و به او دادند . صيّاد مشاهده كرد آنچه به او داده شده جواهرات پر ارزش و قيمتى است . با خرسندى آهو برّه را تقديم نمود و رفت .

وى اين معجزه را براى ديگران بازگو كرد ، به طورى كه در شام منتشر

شد و به گوش يزيد لعين رسيد . يزيد صيّاد را طلبيد و از او خواست كه جريان را برايش نقل كند ، و چون مشاهده كرد وى شيعه و مُحب حضرت گرديده و موضوع را به صورت يك كرامت بيان مى نمايد و قلوب مردم را متوجّه حضرت مى كند ، دستور داد صيّاد را بكشند و دفن كنند تا اين خبر بيش از آنچه بين اهالى منتشر شده افشا نگردد . ولى فاصله اى چندان نشد كه موضوع به عرض امام سجّاد عليه السلام رسيد . حضرت به سر قبر صيّاد آمدند ، و با يك اشاره فرمودند ، به اذن خدا از جايت برخيز! بلافاصله قبر شكافته شد و صيّاد از قبر خارج گرديد . (214)

خطبه زينب كبرى

حضرت زينب عقيله بنى هاشم چون جسارت و بى حيائى يزيد را تا اين حد ديد ، و از طرف ديگر جوّ و فضاى مجلس را بسيار مناسب ديد بپا خاست و فرمود :

الحمد لله رب العالَمينَ وَ صَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ وَ آلِهِ اَجْمَعِينَ ، صَدَقَ اللهُ كَذلِكَ يَقوُلُ (ثم كان عاقبةُ الّذينَ اساؤ ا السؤ ى ان كَذبوا بآياتِ اللهِ وَ كانوا بِها يَسْتَهْزِؤ ونَ) . (215)

اضظننت يا يزيدُ حَيْثُ اَخَذتَ عَلَيْنا اَقْطارَ الارض و آفاقَ السماءِ فَاصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الا سارى ان بِنا عَلَى اللهِ هَواناٌ وَ بِكَ عَلَيهِ كَرامَةً وَ ان ذلِكَ لِعَظمِ خَطَرِكَ عِنْدَهُ فَشَمخْتَ بِاَنْفِكَ وَ نَظَرْتَ فِى عطْفِكَ جَذْلانَ مَسْرُورا حَيْثُ رَاَيْتَ الدنيا لَكَ مُسْتَوْثَقَةٌ والاُمُورُ متسقة وَ حِينَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا ، فَمَهْلا مَهْلا اَنَسِيتَ قَوْلَ اللهِ عَز و جل (وَلا يَحْسَبن الذين كَفَروُا

انما نُمْلِى لَهُمْ خَيْرا لانْفُسِهِمْ اِنّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادوُا اثما و لهم عَذابٌ مُهِينٌ ) . (216)

امن العدل يابن الطلقا (217) تَخْديرُكَ حَرائِرَكَ وامائك و سَوقُكَ بَناتِ

رسول اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِوَ آلِهِ وَ سَلم سبايا قد هتكت سُتُور هن و اَبْدَيْتَ وُجوهَهن ، تَحْدوُ بهن الاعْداءُ من بَلَدٍ الى بَلَدٍ يستشر فهن اَهْلُ المناهل وَالمَناقِلِ وَ يتصفح وجوههن القريب وَالْبَعِيدُ والدنى وَالشريف ، ليس معهن مِنْ رجالهن ولى وَ لا مِنْ حماتهن حمى ، وَ كَيْفَ يُرْتَجى مُراقَبَةُ

مَنْ لَفِظَ فُوهُ اكباد (218) الازكياءِ وَ نَبَتَ لَحْمُهُ من دما الشهدا ، وَ كَيْفَ لا يستبطا فى بغضنا اهل البَيْتِ مَنْ نَظَرَ الينا بِالشَنَفِ وَالشَنَآنِ والاحن والاضغان ثم تَقولُ غَيْرَ متاءثم وَ لا مستعظم :

لاَهَلّوا وَاسْتَهَلّوا فرحا

ثم قالوا يا يَزيدُ لا تُشَلْ

مُنْتَحِياٌ عَلى ثَنايا اَبِى عَبْدِاللهِ سَيْدِ شَبابِ اَهْلِ الجنة تَنْكُتُها بِمِخْصَرَتِكَ وَكَيْفَ لا تَقولُ ذلِكَ وَ قَدْ نَكَاءَتِ القُرْحةُ وَاسْتَاءْصَلَتِ الشّافَةُ بِاِراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ وَ نُجوُمَ الاَرْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالمُطَّلبِ ، وَ تَهْتِفُ بِاَشْياخِكَ زَعَمْتَ اَنَّكَ تُنادِيهِمْ ، فَلَتَرِدَنَّ وَشِيكاٌ مَوْرِدَهُمْ وَلَتَوَدَّنَّ اَنَّكَ شَللْتَ وَ بَكَمْتَ ، وَ لَمْ تَكُنْ قُلْتَ وَ فَعَلْتَ ما فَعَلْتَ .

اللهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا وَانْتَقِمْ مِنْ ظالِمِنا وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دِماءنَا وَ قَتَلَ حُماتَنا ، فَوَاللهِ ما فَرَيتَ إ لّا جِلْدَكَ وَ لا حَزَزْتَ إ لّا لَحْمَكَ وَ لَتَرِدَنَّ عَلى رَسولِ اللهِ بِما تَحَمَّلْتَ منْ سِفْكِ دِماءِ ذُرّيَّتِهِ وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فِى عِتْرَتِهِ و لُحْمَتِهِ حَيْثُ يَجْمَعُ اللهُ شَمْلَهُمْ وَيَلُمَّ شَعْثَهُمْ وَ يَاءْخُذَ بِحَقِّهمْ(وَ لا تَحْسَبَنَّ الّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللهِ اَمْواتا بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ يُرْزَقونَ)(219) وَ كَفى بِاللهِ حاكِماٌ وَبِمُحَمّدٍ

صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وِآلهِ وَ سَلّمَ خَصِيماٌ وَ بِجَبْرئيلَ ظَهيراٌ وَ سَيَعْلَمُ مَنْ سَوّى لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقابِ المُسْلِمِينَ ، (بِئْسَ للظالِمينَ بَدَلا وَاَيُّكُمْ شَرٌّ مَكانا وَاَضْعَفُ جُنْدا) . (220)

و لَئِنْ جَرَّتْ عَلَيَّ الدَّواهِى مُخاطَبَتَكَ اِنّى لاَسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ وَ اَسْتَعْظِمُ تَقْرِيعَكَ و اَسْتَكْثِرُ تَوْبِيخَكَ ، لكِنَّ العُيُونَ عَبْرى وَالصُّدُورَ حَرّى ، اَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ العجَبِ لِقتْلِ حِزْبِ اللهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشّيْطانِ الطُّلَقاءِ ، فَهذِهِ الا يْدِى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا وَالافْواهُ تَتَحلَّبُ مِنْ لُحومِنا وَ تِلكَ الجُثَثُ الطَّواهِرُ الزَّواكِى تَنْتابُها العَواسِلُ وَ تُعفِّرُها اُمَّهاتُ الفَراعِلُ .

وَ لَئِنِ اَتَّخَذْتَنا مَغْنَما لَتَجِدَ بِنا وَشِيكاٌ مَغرَماٌ حِيْنَ لا تَجِدُ الّا ما قَدَّمَتْ يَداكَ (وما رَبُّكَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ) (221) وَ إ لَى اللهِ الْمُشْتَكى وَ عَلَيْهِ الْمُعَوَّلُ فَكِدْ كَيْدَكَ وَاسْعَ سَعْيَكَ وَ ناصِبْ جُهْدَكَ فَوَاللهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا وَ لا تُمِيتُ وَحْيَنا وَلا تُدْرِكُ اَمَدَنا وَلا تَرْحَضُ عَنْكُ عارَها ، وَ هَلْ رَاءْيُكَ إ لّا فَنَدٌ وَ اَيّامُكَ إ لّا عَدَدٌ ، وَ جَمْعُكَ إ لّا بَدَدٌ ؟ يَوْمَ يُنادِى المُنادى : (اَلا لَعْنَة اللهِ عَلَى الظّالِمينَ) .

وَالْحَمْدُللهِ رَبِّ العالَمينَ الّذى خَتَمَ لِاوَّلنا بالسّعادة وَالْمَغْفرة وَلِاخِرِنا بِالشَّهادَ وَالرَّحْمَةِ ، وَ نسْاءُلُ اللهَ اَنْ يُكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ وَ يوجِبَ لَهُمُ الْمَزيدَ وَ يُحْسِنَ عَلَيْنا الخِلافةَ اِنَّهُ رَحِيمٌ وَدوُدٌ ، حَسْبُنَااللهُ وَ نِعْمَ الوَكِيلُ . (222)

ترجمه خطبه شريفه زينب كبرى عليه السلام :

سپاس خدايى را سزد كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيامبر و خاندان او بادا خداى تعالى راست گفت كه فرمود : عاقبت آنان كه كار زشت كردند ، اين بود كه آيات خدا را تكذيب نموده و آن را به سخره گرفتند

. اى يزيد ، اكنون كه به گمان خويش بر ما سخت گرفته اى و راه اقطار زمين و آفاق آسمان و راه چاره را به روى ما بسته اى ، و ما را همانند اسيران به گردش در آوردى ، مى پندارى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار و ذليل ساخته است ؟ ! و اين پيروزى به خاطر آبروى تو در نزد خداست ؟ ! پس از روى كبر مى خرامى و با نظر عجب و تكبّر مى نگرى ! و به خود مى بالى خرّم و شادان كه دنيا به تو روى آورده ، و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است !

اندكى آهسته تر! آيا كلام خداى تعالى را فراموش كرده اى كه فرمود : (گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند مهلتى كه به آنان دهيم به حال آنان بهتر خواهد بود ، بلكه مهلت براى امتحان مى دهيم تا بر سركشى بيفزايند و آنان را عذابى است خوار و ذليل كننده .

اى پسر آزاد شده جد بزرگ ما! آيا از عدل است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و پرد گيان رسول خدا صلى الله عليه و آله را اسير كرده و از شهرى به شهر ديگر ببرى ؟ ! پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنان را بگشايى كه مردم چشم بدانها دوزند ، و نزديك و دور و فرومايه و شريف ، چهره آنها را بنگرند ، از مردان آنان كسى به همراهشان نيست ، نه ياور و نه نگهدارنده و

نه مددكارى .

چگونه مى توان اميد بست به دلسوزى و غمگسارى كسى كه مادرش جگر پاكان را جويده و گوشتش از خون شهيدان روييده ؟ ! و اين رفتار از آن كس كه پيوسته چشم دشمنى به ما دوخته است بعيد نباشد ، و اين گناه بزرگ را چيزى نشمارى ، و خود را بر اين كردار ناپسند و زشت بزهكار نپندارى ، و به اجداد كافر خويش مباهات و تمنّاى حضورشان را كنى تا كشتار بى رحمانه تو را ببينند و شاد شوند و از تو تشكّر كنند! و با چوب بر لب و دندان ابى عبدالله سيّد جوانان بهشت مى زنى ! و چرا چنين نكنى و نگويى كه اين جراحت را ناسور كردى و ريشه اش را ريشه كن ساختى و سوختى و خون فرزندان پيامبر صلى الله عليه و آله را كه از آل عبدالمطلب و ستارگان روى زمين بودند - ريختى و اكنون گذشتگان خويش را مى خوانى .

شكيبايى بايد كرد كه ديرى نگذردكه تو هم به آنان ملحق شوى و آرزو كنى كه اى كاش دستت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخن را بر زبان نمى آوردى و آن كار زشت را انجام نمى دادى !!

بارالها! حقّ ما را بستان و انتقام ما را از اينان بگير و بر اين ستمكاران كه خون ما ريخته اند خشم و عذاب خود را فرو فرست !

به خدا سوگند اى يزيد! كه پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پاره كردى ؛ و رسول خدا را ملاقات خواهى كرد با آن بار سنگينى كه

بر دوش دارى ، خون دودمان آن حضرت را ريختى و پرده حرمت او را دريدى و فرزندان او را به اسيرى بردى ، در جايى كه خداوند پريشانى آنان را به جمعيّت مبدّل كرده و داد آنها را بستاند ، (و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زنده و نزد خدا روزى مى خورند) همين بس كه خداوند حاكم و محمد صلى الله عليه و آله خصم اوست و جبرئيل پشتيبان اوست و همان كس كه راه را براى تو هموار ساخت و تو را بر مسلمين مسلّط كرد بزودى خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه بد پاداشى است ، و خواهد دانست كه كدام يك از شما بدتر و سپاه كدام يك ناتوانتر است .

اگر مصائب روزگار با من چنين كرد كه با تو سخن گويم ، امّا من ارزش تو را ناچيز و سرزنش تو را بزرگ مى دانم و تو را بسيار نكوهش مى كنم ، چه كنم ؟ ! ديده ها گريان و دلها سوزان است ، بسى جاى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شيطان كشته شوند ، و خون ما از پنجه هاى شما بچكد ، پاره هاى گوشت بدن ما از دهان شما بيرون بيفتد و آن بدنهاى پاك و مطهّر را گرگهاى وحشى بيابان دريابند و گذرگاه دام و ددان قرار گيرند!!

آنچه امروز غنيمت مى دانى فردا براى تو غرامت است ، و آنچه را از پيش فرستاده اى ، خواهى يافت ، خدا بر بندگان ستم روا ندارد ، به او شكوه مى كنم و بر

او اعتماد مى جويم ، پس هر نيرنگى كه دارى بكن و هر تلاشى كه مى توانى بنما و هر كوششى كه دارى به كار گير ، به خدا سوگند ياد ما را از دلها و وحى ما را محو نتوانى كرد ، و به جلال ما هرگز نخواهى رسيد و لكه ننگ اين ستم را از دامن خود نتوانى شست ، راءى و نظر تو بى اعتبار و ناپيدار و زمان دولت تو اندك و جمعيّت تو به پريشانى خواهد كشيد ، در آن روز كه هاتفى فرياد زند : (اءلا لعنة الله على القوم الظالمين والحمدلله ربّ العالمين ) .

سپاس خداى را كه اول ما را به سعادت و آمرزش و آخر ما را به شهادت و رحمت رقم زد و از خدا مى خواهم كه آنان را اجر جزيل عنايت كند و بر پاداش آنان بيفزاييد ، خود او بر ما نيكو خليفه اى است ، و او مهربان ترين مهربانان است و فقط بر او توكّل مى كنيم .

آنگاه يزيد رو به شاميان كرد و گفت : نظر شما درباره اين اسيران چيست ؟ ايشان را از دم شمشير بگذرانيم ؟

يكى از ملازمان او گفت : ايشان را بكش .

نعمان بن بشير (223) گفت : ببين اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله بود با آنان چه مى كرد ، همان كن . (224)

امام محمّد باقر عليه السلام يزيد را رسوا كرد

پس از آنكه اهل بيت عليه السلام را وارد شام كردند ، يزيد لعين حضرت امام سجّاد عليه السلام و تمام مخدّرات را كه همراه حضرت بودند به مجلس خود طلبيد و

پس از ايذا و هتك احترامى كه به ساحت قدس آن جناب مرتكب گرديد به اهل مجلس خود گفت : من دستور دادم مردان اينها را تماما كشتند . و اكنون اين زنان و كودكانى كه ملاحظه مى كنيد ، در ريسمان اسارت من گرفتار مى باشند ، شما مى گوييد من با آنان چه كنم ؟ همه گفتند دستور بده تمامى آنها را گردن بزنند تا از نسل على عليه السلام كه دشمن ديرينه تو و پدرت معاويه بودند يك نفر باقى نماند . (225)

به محض آنكه اهل مجلس يزيد اين فتوا را دادند ، امام محمّد باقر عليه السلام كه سنين عمر او دو سال و چند ماه و به روايتى پنج سال بيش نبود و جزو اُسرا ايشان را به شام آورده بودند (226) برخاست مقابل تخت يزيد قرار گرفت و پس از حمد الهى فرمود : يزيد ، اگر اجازه دهى من چند كلمه صحبت كنم .

يزيد از جرئت آن حضرت تعجّب كرد و گفت : بگو چه مى خواهى بگويى ؟ فرمود : اهل مجلس تو از همنشينان فرعون هم بدترند . زيرا فرعون زمانى كه با اهل مجلس خود راجع به حضرت موسى و هارون مشورت كرد و گفت با آنان چه كنم ؟ گفتند آنها را به حال خودشان واگذار و متعرّض آنان مشو ، لكن زمانى كه تو با اهل مجلس خويش راجع به ما مشورت نمودى ، آنها گفتند تمام ما را گردن بزن ، و در اين امر سرّى نهفته است .

يزيد گفت : چه سرّى نهفته است ؟ حضرت امام محمّد باقر

عليه السلام فرمود ندماى مجلس فرعون همه حلال زاده بودند ولكن همنشينان تو همه ولدالزنا مى باشند . (وَلايقتل الا نبياء و اءولادهم إ لّا اءولاد الا دعياء) . يعنى نمى كشد پيغمبران و اولاد پيغمبران را مگر اولاد ولدالزنا . (227)

يزيد سر به زير انداخت ، پس دستور داد آنان را از مجلس بيرون برند . (228)

فاطمه و سكينه دختران امام حسين عليه السلام كه به سر پدر نگاه مى كردند ديگر تاب تحمل نداشتند ، فاطمه فرياد كشيد : عليه السلام (يا يزيد! بَناتُ رَسولِ اللهِ سَبايا ؟ !) (اى يزيد! دختران پيامبر را اسير مى كنى ؟ ) كه ديگر بار صداى ناله و گريه حاضران بلند شد و زمزمه هاى اعتراض از اطراف مجلس به گوش مى رسيد .

زينب آمد شام را يكباره ويران كرد و رفت

اهل عالم را از كار خويش حيران كرد و رفت

از زمين كربلا تا كوفه و شام بلا

هركجا بنهاد پا ، فتح نمايان كرد و رفت

با لسان مرتضى از ماجراى نينوا

خطبه اى جانسوز اندر كوفه عنوان كرد و رفت

با كلام جانفزا اثبات دين حق نمود

عالمى را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت

فاش مى گويم كه آن بانوى عظماى دلير

از بيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت

بر فراز نى چو آن قرآن ناطق را بديد

با عمل آن بى قرين تفسير قرآن كرد و رفت

در ديار شام برپا كرد از نو انقلاب

سنگر اهل ستم را سست بنيان كرد و رفت

خطبه اى غرّا بيان فرمود در كاخ يزيد

كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت

زين خطب اتمام حجّت كرد بر كافردلان

غاصبين را مستحقّ نار و نيران

كرد ورفت

از كلام حق پسندش شد حقيقت آشكار

اهل حقّ را شامل الطاف يزدان كرد و رفت

شام غرق عيش و عشرت بود در وقت ورود

وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت

دخت شه را بعد مردن در خرابه جاى داد

گنج را در گوشة ويرانه پنهان كرد و رفت

زآتش دل بر مزار دختر سلطان دين

در وداع آخرين شمعى فروزان كرد و رفت

با غم دل چونكه مى شد وارد بيت الحزن

(سروى ) دلخسته را محزون و نالان كرد و رفت

دختر شير خدا

شام ، روشن از جمال زينب كبراستى

سر به زيرافكن كه ناموس خدا اينجاستى

كن تماشا آسمان تابناك شام را

كافتاب برج عصمت از افق پيداستى

آب كرده زهره شيران در اين صحرا ، مگر

دختر شيرخدا خفته در اين صحراستى

در شجاعت چون حسين و در شكيبايى حسن

در بلاغت چون على عالى اعلاستى

نغمه مرغ حق از گلزار شام آيد به گوش

مرغ حق را نغمه شورانگيز و روح افزاستى

كرد روشن با جمالش آسمان شام را

كز فروغ چهره گويى زهره زهراستى (229)

خطبه حضرت سجاد عليه السلام

حضرت على بن الحسين عليه السلام از يزيد درخواست نمود كه در روز جمعه به او اجازه دهد در مسجد خطبه بخواند ، يزيد رخصت داد؛ چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكى از خطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هرچه تواند به على و حسين عليه السلام اهانت نمايد و در ستايش شيخين و يزيد سخن براند ، و آن خطيب چنين كرد .

امام سجّاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تا خطبه بخواند ، يزيد از وعده اى كه به امام داده بود پشيمان شد و قبول نكرد . معاويه پسر يزيد لعين به پدرش گفت : خطبه اين مرد چه تاءثيرى دارد ؟ بگذار تا هرچه مى خواهد بگويد .

يزيد لعين گفت : شما قابليّتهاى اين خاندان را نمى دانيد ، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مى برند ، از آن مى ترسم كه خطبة او در شهر فتنه برانگيزد و وبال آن گريبانگير ما گردد . (230)

به همين جهت يزيد لعين از قبول اين پيشنهاد سر

باز زد و مردم از يزيد لعين مصرانه خواستند تا امام سجّاد عليه السلام نيز به منبر رود .

يزيد لعين گفت : اگر او به منبر رود ، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده باشد!

به يزيد لعين گفته شد : اين نوجوان چه تواند كرد ؟ !

يزيد لعين گفت : او از خاندانى است كه در كودكى كامشان را با علم برداشته اند .

بالا خره در اثر پافشارى شاميان ، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود .

آنگاه حضرت سجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه اى ايراد كرد كه همه مردم گريستند و بى قرار شدند . فرمود :

اَيُّها النّاسُ! اُعْطِينا سِتّا وَ فُضّلِنَا بِسَبْعٍ : اُعْطِينا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَماحَةَ وَالفَصاحَةَ وَالشُّجاعَةَ وَالمَحَبَّةَ فِى قُلوبِ الْمُؤْمِنينَ ، وَ فُضّلِنا بان مِنّا النّبيَّ المُختارَ مُحَمّدا وَ مِنّا الصِدّيقُ وَ مِنَّا الطَّيّارُ وَ مِنّا اَسَدُ اللهِ وَ اَسَدُ رَسولِهِ وَ مِنّا سِبْطا هذِهِ الاُمّة .

مَنْ عَرفَنِى فَقَدْ عَرَفَنى وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِى انباءته بِحَسَبى وَ نَسَبى .

اَيُّها النّاسُ! اَنَا اَبْنُ مكة وَ مِنى ، اَنَا اَبْنُ زَمْزَمَ وَالصّفا ، اَنَا اَبْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِاطرافِ الرِّدا ، اَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائتزر وَارْتَدى ، اَنَا اَبْنُ خَيْرُ مَنِ انْتَعَلَ

وَاخْتَفى ، اَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طافَ وَ سَعى ، اَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حج وَلَبّى ، اَنَا اَبْنُ خَيْرِ مَنْ حُمِلَ عَلَى البُراقِ فِى الهَواء ، اَنَا ابْنُ مَنْ اُسْرِيَ بِهِ مِنَ المَسْجِدِ الحَرامِ اِلي المَسْجِدِ الا قْصى ، اَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرئيلُ اِلى سِدْرَة

الْمُنْتَهى ، اَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْادْنى ، اَنَا ابْنُ مَنْ صَلّى بِمَلائكَةِ السّماء ، اَنَا ابْنُ مَنْ اَوْحى اِلَيْهِ الجَلِيلُ ما اَوْحى ، اَنَا ابْنُ مُحَمّدٍ الْمُصْطفى ، اَنَا ابْنُ عَليٍ المُرْتَضي ، اَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَراطِيمَ الخَلقِ حَتّى قالُوا : لا اله الا الله

اَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَديْ رَسُولِ اللهِ بِسَيْفيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هاجَرَ الهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ البَيْعَتَيْنِ وَ قاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنِ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ ، اَنَا ابْنُ صالِحِ المُؤْمِنينَ وَ وارِثِ النّبييّنَ وَقامِعِ المُلْحِدِينَ وَ يَعْسوُبِ الْمُسْلِمينَ وَ نوُرِ المُجاهِدِينَ وَ زَيْنِ العابِدينَ وَ تاجِ البَكّائِينَ وَ اَصْبَرِالصّابِرِينَ وَ اَفْضَلِ القائِمينَ مِنْ آلِ ياسِينَ رَسولِ رَبِّ العَالِمينَ ، اَنَا ابْنُ المُؤَيّدِ بِجَبْرَئيل ، الْمَنْصورِ بِمِيكائِيل .

اَنَا اَبْنُ المُحامِى عنْ حَرَمِ الْمُسْلِمينَ وَ قاتِلِ المارِقِينَ وَالنّاكِثِينَ وَالقاسِطِينَ وَالمُجاهِدِ اَعْداءَ هُ النّاصِبِينَ ، وَ اَفْخَرُ مَنْ مَشى مِنْ قُرَيشٍ اَجْمَعِينَ ، وَ اَوَّلُ مَنْ اَجابَ وَاسْتَجابَ للهِ وَ لِرَسولِهِ منَ المُؤْمِنِينَ ، وَ اَوّلُ السّابِقينَ ، وَ قاصِمُ المُعْتَدينَ وَ مُبيدُ المَشْرِكينَ ، وَ سَهْمٌ مِنْ مَرامِى اللهِ عَلَى المُنافِقينَ ، وَ لِسانُ حِكْمَةِ العابِدينَ وَ ناصِرُ دِينِ اللهِ وَ وَليُّ اَمْرِاللهِ وَ بُسْتانُ حِكْمَةِ اللهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ ، سَمحٌ ، سَخِيٌّ ، بَهِيٌّ ، بَهلُولٌ ، زَكِيٌ ، اَبْطَحِيٌّ ، رَضِيٌّ ، مِقْدامٌ ، هُمامٌ ، صابِرٌ ، صَوّامٌ ، مُهَذَّبٌ؛ قَوّامٌ ، قاطعُ الاصْلابِ وَ مفرِّقُ الاَحْزابِ ، اَرْبَطُهُمْ عِنانَا وَاثْبتَهُمْ جِنانا ، وَ اَمْضاهُمْ عَزيمَةً وَ اَشدُّهُمْ شَكِيمَةً ، اسَدٌ باسِلٌ ، يَطْحَنُهُمْ فِى الحُروبِ اِذِا الزْدَلفتِ الا سِنّةُ وَ قَرُبَتِ الاَعِنّةُ طَحْنَ الرّحى ، وَ يَذْرَؤُهُمْ

فِيها ذَرْوَ الرّيحِ الهَشِيمِ ،

لَيْثُ الحِجازِ وَ كَبْشُ العِراقِ ، مَكّيٌّ مَدَنيٌّ خيْفيٌّ عَقَبِيٌّ بِدْرِيٌّ اُحُدِيٌّ شَجَريٌّ مُهاجِرِيٌّ .

مِنَ العَرَبِ سَيّدُها ، وَ مِنَ الوَغى لَيْثُها ، وارِثُ المَشعَرَيْنِ وَ اَبوالسِّبْطَيْنِ : الحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ ، ذاكَ جَدّى عَليُّ بنُ اَبى طالِبٍ .

ثمّ قالَ : اَنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهْراء ، اَنَا ابْنُ سَيّدَةِ النّساءِ .

فَلَمْ يَزَلْ يَقولْ : اَنا اَنا ، حَتّى ضَجَّ النّاسُ بِالبُكاءِ وَالنَّحِيبِ ، وَ خَشِيَ يَزيدُ اَنْ يَكونَ فِتْنَةً فَاءَمَرَ المُؤَذِّنَ فَقَطَعَ الكَلامَ ، فَلَمّا قالَ المُؤَذِّنُ : اللهُ اَكْبَر اللهُ اَكْبَرُ ، قال : عَلِيٌّ : لا شَى ءَ اَكْبَرُ مِنَ اللهِ ، فَلَمّا قال المؤ ذن : اَشْهَدُ ان لااله الا اللهُ ، قالَ عَلِى بن الحُسَيْنِ : شَهِدَ بِها شَعْرِى وَ بَشَرِى وَ لَحْمى وَ دَمى ، فَلَمَا قالَ المُؤَذِّنُ : اَشْهَدُ انَّ مُحَمَّدا رَسولُ اللهِ ، اِلْتَفَتَ مِنْ فَوْقِ المِنْبَرِ اِلى يَزيد فَقالَ : مُحَمّدٌ هذا جَدِّى اَمْ جَدُّكَ يا يَزيدُ ؟ فَإ نْ زَعَمْتَ اَنَّهُ جَدُّكَ فَقَد كَذِبْتَ وَ كَفَرْتَ وَ اِنْ زَعَمْتَ اَنّهُ جدى فَلِمَ قَتَلْتَ عِتْرَتَهُ ؟

ترجمه خطبه شريفه امام سجّاد عليه السلام

اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است ؛ به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبّت در قلوب مؤ منين را؛ و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام ، صدّيق (اميرالمؤ منين على عليه السلام ) ، جعفر طيّار ، شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله

(حمزه ) ، و امام حسن و امام حسين دو فرزند بزرگوار رسول اكرم عليه السلام را از ما قرار داد . (231)

(با اين معرفى كوتاه ) هركس مرا شناخت كه شناخت ، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسانم .

اى مردم ! من فرزند مكّه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كسى هستم كه حجرالا سود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود ، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم ، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد ، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصى سير كرد . من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدره المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزديكترين جايگاه مقام بارى تعالى رسيد ، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نمازگزارد ، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد ، من فرزند محمّد مصطفى و على مرتضايم ، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند .

من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى رزميد ، و دوبار هجرت و دوبار بيعت كرد ، و در بدر و حنين با كافران جنگيد ، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد ، من فرزند صالح مؤ منان و وارث انبيا و

از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم ، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم ، من پسر آنم كه جبرئيل او را تاءييد و ميكائيل او را يارى كرد ، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد ، من فرزند بهترين قريشم ، من پسر اولين كسى هستم از مؤ منين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت ، من پسر اول سبقت گيرنده اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم ، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عبّاد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود .

او جوانمرد ، سخاوتمند ، نيكو چهره ، جامع خيرها ، سيّد ، بزرگوار ، ابطحى ، راضى به خواست خدا ، پيشگام در مشكلات ، شكيبا ، دائما روزه دار ، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نمازگزار بود .

او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد .

او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده اى محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه ها در جنگ به هم در مى آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مى ساخت .

او شير حجاز و

آقا و بزرگ عراق است كه مكّى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى (232) است ، كه در همه اين صحنه ها حضور داشت .

او سيّد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر (233) و پدر دو فرزند : حسن و حسين عليه السلام .

آرى او ، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست ) جدّم على بن ابى طالب عليه السلام است .

آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم .

و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به مؤ ذن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجّاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند!!

مؤ ذّن برخاست و اذان را آغاز كرد ، همين كه گفت : الله اكبر ، امام سجّاد فرمود : چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد .

و چون گفت : اشهد إ ن لاإ له إ لّا الله ، امام عليه السلام فرمود : موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى دهد .

و هنگامى كه گفت : اشهدانّ محمدا رسول الله ، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود : اين محمد كه نامش برده شد ، آيا جدّ من است يا جدّ تو ؟ ! اگر ادّعا كنى كه جدّ توست پس دروغ گفتى و كافر شدى ، و اگر جدّ من است چرا خاندان او را كشتى

و آنان را از دم شمشير گذراندى ؟ !

سپس مؤ ذّن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد . (234)

در نقل ديگرى آمده است كه : چون مؤ ذّن گفت : اشهد انّ محمدا رسول الله ، امام سجّاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به مؤ ذّن گفت : تو را بحقّ اين محمّد كه لحظه اى درنگ كن ، آنگاه روى به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! اين پيغمبر ، جدّ من است و يا جدّ تو ؟ ! اگر گويى جدّ من است ، همه مى دانند كه دروغ ، و اگر جدّ من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى ؟ ! اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدّش رسول خداست ، آن منم ، پس چرا اين مرد ، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسيركرد ؟ ! آنگاه فرمود : اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى گويى : محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست ؟ ! و روى به قبله مى ايستى ؟ ! واى بر تو! در روز قيامت جدّ و پدر من در آن روز دشمن تو هستند .

پس يزيد فرياد زد كه مؤ ذّن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويى برخاست ؛ بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند . (235)

و

در نقل ديگر آمده است كه امام سجّاد عليه السلام فرمود :

اَنَا ابْنُ الحُسَيْنِ القَتيلِ بِكَرْبَلا ، اَنَا ابنُ عَليٍّ المُرْتَضى ، اَنَا ابْنُ مُحَمّدٍ الْمُصْطَفى ، اَنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ ، اَنَا ابْنُ خَديجةَ الْكُبْرى ، اَنَا ابْنُ سِدْرَة المُنْتَهى ، اءنا ابْنُ شَجَرَة طوبى اَنَا ابْنُ المُرَمّلِ بِالدّماءِ ، اَنَا ابْنُ مَنْ بَكى عَلَيهِ الجِنُّ فِى الظَّلْماءِ ، اَنَا ابْنُ مَنْ ناحَ عَلَيهِ الطُّيورُ فِى الهَواءِ . (236)

من فرزند حسين شهيد كربلايم ، من فرزند على مرتضى و فرزند محمّد مصطفى و پسر فاطمه زهرايم ، و فرزند خديجه كبرايم ، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبايم ، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد ، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند ، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون كردند .

پس از (237) خطبه غرّاى عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى و خطبه حضرت سيّدالساجدين امام زين العابدين عليه السلام ، مردم ماهيّت يزيد كافر ستمكار را شناختند و شروع كردند به لعن و طعن يزيد . يزيد خود را بيچاره ديد و فهميد كه منفور جامعه است ، با كمال بى شرمى و ندامت تمام اين جنايات را به گردن امراى لشگر انداخت تا خود را تبرئه كند ولى اين ننگ تا قيامت پاك شدنى نبود .

يزيد ، جنايت را به گردن امراى لشگر انداخت !

فضاحت فاجعه كربلا به حدّى رسيد كه يزيد (لعين ) امراى لشگر نينوا را احضار نمود . شبث بن ربعى ، مصائب بن وهيبه ، شمر بن ذى الجوشن ، سنان بن انس ،

خولى بن يزيد ، قيس بن ربيع و چند تن ديگر نزد وى حاضر شدند . وى نخست متوجّه شبث بن ربعى شد و گفت : تو كشتى حسين عليه السلام را ؟ وى چنين پاسخ داد لعنت خدا بر آن كسى كه حسين عليه السلام را كشت ، من او را نكشتم .

يزيد گفت : پس قاتل حسين عليه السلام كيست ؟ ! گفت : مصائب . يزيد او را مورد خطاب قرار داده همان سؤ ال را تكرار كرد ، و همان جواب را شنيد . به همان ترتيب همه امرا را مورد پرخاش و سؤ ال قرار داد ، و همه شديدا انكار نمودند ، تا نوبت به خولى رسيد . وى در جواب متحيّر مانده بود و همه سرهنگان با حالت وحشت و نگرانى چشم به صورت او دوخته بودند و در فكر جواب قاطع بودند . يك مرتبه همه گفتند قاتل حسين قيس بن ربيع بود .

يزيد با سخنان درشت خود به وى حمله كرد و گفت : تو كشتى حسين را ؟ ! قيس در جواب گفت : من قاتل اصلى را خوب مى شناسم ولى بدون امان از طرف امير نخواهم گفت . يزيد به وى امان داد . سپس چنين گفت : اى امير ، قاتل حسين آن كسى است كه پرچم جنگ را برافراشت و سپاه را فوج فوج به جنگ او روانه ساخت . يزيد گفت : آن كس كدام است ؟

قيس در جواب وى گفت : اى امير ، تو كشتى حسين را! يزيد از جاى برخاست و به سراى خويش

رفت و سر حسين را به طشت طلا گذاشت و در پارچه اى پيچيد و در حجره مخصوص خود نگاه داشت . پس از آن همى به صورت خود لطمه مى زد و مى گفت : (مالى و قتل الحسين ) : من چه كارى داشتم به كشتن حسين . (238)

ملا حسين كاشفى در روضه الشهداء چنين آورده كه امام زين العابدين عليه السلام از يزيد خواست قاتل پدر او را به وى تحويل دهد تا قصاص نمايد . قاتلان سيّدالشهدا همگى اين عمل را به گردن ديگرى مى انداختند تا نوبت به شمر رسيد ، و او هم يزيد را متّهم نمود . (239)

قصه زنى از مردم شام

از بحرالمصائب نقل مى كنند كه در خرابه شام هيجده صغير و صغيره در ميان اسيران بود كه به آلام و اسقام مبتلا ، و هر بامداد و شامگاه از جناب زينب سلام الله عليه آب و نان طلب مى كردند و از گرسنگى و تشنگى شكايت مى نمودند . يك روز يكى از اطفال طلب آب نمود . زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به عليا مخدره زينب سلام الله عليه عرض كرد كه اى اسير ، ترا به خدا قسم مى دهم كه رخصت فرمايى من اين طفل را به دست خويش آب دهم ، لان رعايه الا يتام يوجب قضاء الحوائج و حصول المرام ، شايد خداى تعالى حاجت مرا برآورد . عليا مخدره فرمود : حاجت تو چيست و مطلوب تو كيست ؟

عرض كرد من از خدمتكاران فاطمه زهرا سلام الله عليه بودم ، انقلاب روزگار به اين ديارم افكند .

مدّتى دراز است كه از اهل بيت اطهار خبرى ندارم و بسيار مشتاقم كه يك مرتبه ديگر خدمت خاتون خود عليا مخدره زينب برسم و مولاى خود امام حسين را زيارت كنم . شايد خداوند متعال به دعاى اين طفل حاجت مرا برآورد و بار ديگر ديدة مرا به جمال ايشان روشن بفرمايد و بقيه عمر را به خدمت ايشان سپرى كنم . زينب سلام الله عليه چون اين سخن را شنيد ناله از دل و آه سرد از سينه بركشيد و گفت اى امه الله حاجت تو برآورده شد . ها اءنا زينب بنت اميرالمؤ منين و هذا راءس الحسين على باب دار يزيد : من زينب دختر اميرالمؤ منينم ، و اين نيز سر حسين است كه بر درب خانه يزيد آويخته است . آن زن با شنيدن اين مطلب همانند شخص صاعقه زده مدّتى خيره خيره به عليا مخدّره زينب نظر كرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بيهوش بر روى زمين بيفتاد . چون به هوش آمد چنان نعره واحسيناه ، واسيداه ، وااماماه ، واغريباه ، و واقتيل اولاد على از جگر بركشيد كه آسمان و زمين را منقلب كرد . (240)

قصه زنى كه نذر كرده بود

نيز در بحر المصائب مى خوانيم : يك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد عليا مخدّره گذارد . آن عليامخدّره فرمود اين چه طعامى است ، مگر نمى دانى صدقه بر ما حرام است ؟ عرض كرد اى زن اسير ، به خدا قسم صدقه نيست ، بلكه نذرى است كه بر من لازم است و براى هر غريب و اسير مى برم .

حضرت زينب فرمود اين عهد و نذر چيست ؟ عرض كرد من در ايّام كودكى در مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند . چون پدر و مادرم از دوستان اهل بيت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى اميرالمؤ منين عليه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا طلب شفا نمودند .

در آن حال حضرت حسين عليه السلام نمودار شد . اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود اى فرزند ، دست بر سر اين دختر بگذار و از خداوند شفاى اين دختر را بخواه ! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا يافتم و از بركت مولايم حسين تاكنون مرضى در خود نيافتم . پس از آن ، گردش ليل و نهار مرا به اين ديار افكند و از ملاقات مواليان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هرگاه اسير و غريبى را ببينم چندانكه مرا ممكن مى شود براى سلامتى آقايم حسين به آنها احسان كنم ، باشد كه يك مرتبه ديگر به زيارت ايشان نايل بشوم و جمال ايشان را زيارت كنم .

آن زن چون اين سخن را بدين جا رسانيد عليا مخدّره زينب صيحه از دل بركشيد و فرمود يا امه الله همين قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسيد و از حالت انتظار بيرون آمدى . همانا من زينب دختر اميرالمؤ منينم و اين اسيران ، اهل بيت رسول خداوند مبين هستند و اين هم سر حسين است كه

بر در خانة يزيد منصوب است . آن زن صالحه از شنيدن اين كلام جانسوز ، فرياد ناله برآورد و مدّتى از خود بيخود شد . چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ايشان انداخت و همى بوسيد و خروشيد و ناله وا سيّداه ، وا اماماه ، و واغريباه به گنبد دوّار رسانيد و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتى واقعه كربلا نمودار شده است . سپس در بقيه عمر خود از ناله و گريه بر حضرت سيّدالشهدا ساكت نگرديد تا به جوار حق پيوست . (241)

زن يزيد به خرابه شام مى آيد

در اينجا سخن به اختلاف نقل شده است ؛ بعضى مى گويند هند ، دختر عبدالله كريز ، زوجه يزيد بوده است ، صداى زينب را كه در مجلس شنيد بى پرده خود را در ميان مجلس افكند و يزيد عبا بر سر او انداخت . او يزيد را چنان مورد ملامت و شنعت قرار داد كه يزيد به او گفت برو براى حسين گريه كن ! بعضى ديگر نيز مى گويند وى به خرابه آمد با يك تفصيلى كه در كتب معتبره يافت نمى شود . ولى حقير شاهدى پيدا كردم كه ممكن است آن زن غير دختر عبدالله كريز باشد والله العالم ، و آن شاهد ، اين است كه :

در ناسخ التواريخ ، جلد مربوط به خلفا ، در بيان غزوات زمان خلافت عمر ، در وقعه فتح قلعه ابى القدس گويد : ديده بانان براى ابوعبيده جراح ، كه سپهسالار لشگر اسلام بود ، خبر آوردند كه در مقابل قلعه ابى القدس بازار مهمّى از نصارى تشكيل

داده شده كه غنايم بسيارى در اوست ، چون دختر سلطان ابى القدس عروسى دارد . اگر لشگرى بر سر آنها بتازد غنيمت بسيار به دست مسلمين خواهد افتاد . ابوعبيده ، عبدالله بن جعفر طيّار را كه خط عارضش تازه دميده بود با پانصد سوار فرستاد . بعد نيز خالد بن وليد را به مدد آنها فرستاد تا بالا خره قلعه را فتح كردند و آن دختر را به اسيرى گرفتند . عبدالله بن جعفر گفت من از اين غنيمت فقط اين دختر را طالبم . ابوعبيده گفت من حرفى ندارم ولى بايد رخصت از عمر بيايد . رخصت از عمر آمد كه عبدالله بن جعفر حق او بيش از اينهاست .

به عنوان غنيمت دختر را به عبدالله دادند . اين دختر در خانه عبدالله بن جعفر بود تا معاويه آوازه حسن او را شنيد و از عبدالله وى را براى يزيد درخواست كرد ، و پول زيادى در مقابلش قرار داد . آن بحرالجود كنيز مزبور را براى معاويه فرستاد و در مقابل آن ، يك درهم نيز از معاويه قبول نكرد (پايان گزيده كلام ناسخ ) .

اكنون ممكن است بگوييم آن زن كه در خرابه آمده شايد همين دختر باشد طبعا اين دختر سالها در خانه عبدالله بن جعفر زيردست عليامخدّره زينب كاملا تربيت شده ، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جايى خبر ندارد . يك وقت بر سر زبانها افتاد كه يك جماعت از اسيران خارجى به شام آمده اند . اين زن درخواست كرد از يزيد به ديدن آنها برود .

يزيد گفت شب

برو . چون شب فرا رسيد فرمان كرد تا كرسيى در خانه نصب كردند . بركرسى قرار گرفت و حال رقّت بار آن اسيران او را كاملا متاءثّر گردانيد ، سؤ ال كرد بزرگ شما كيست ؟ عليا مخدّره را نشان دادند . گفت اى زن اسير ، شما از اهل كدام دياريد ؟ فرمود از اهل مدينه . آن زن گفت عرب همه شهرها را مدينه گويد؛ شما از كدام مدينه هستيد ؟ فرمود از مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله . آن زن از كرسى فرود آمد و به روى خاك نشست . عليا مخدّره سبب سؤ ال كرد ، گفت به پاس احترام مدينه رسول خدا . اى زن اسير ، ترا به خدا قسم مى دهم آيا هيچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ عليامخدّره فرمود من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت اى زن اسير ، قلب مرا مضطرب كردى . ترا به خدا قسم مى دهم ، آيا هيچ در خانه آقايم اميرالمؤ منين عبور نموده و هيچ بى بى من عليامخدّره زينب را زيارت كرده اى ؟ حضرت زينب سلام الله عليه ديگر نتوانست خوددارى بنمايد ، صداى شيون او بلند شد ، فرمود حق دارى زينب را نمى شناسى ، من زينبم !

بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم

كلامت سوخت مغز استخوانم

اگر تو زينبى ، پس كو حسينت

اگر تو زينبى كو نور عينت

بگفتا تشنه او را سر بريدند

به دشت كربلا در خون كشيدند

جوانانش به مثل شاخ ريحان

مقطَّع گشته چون اوراق قرآن

چه گويم من ز عبّاس

دلاور

كه دست او جدا كردند ز پيكر

هم عبدالله و عون و جعفرش را

به خاك و خون كشيدند اكبرش را

دريغ از قاسمِ نو كد خدايش

كه از خون گشته رنگين دست و پايش

ز فرعون و ز نمرود و ز شداد

ندارد اين چنين ظلمى كسى ياد

كه تير كين زند بر شير خواره

كند حلقوم او را پاره پاره

زدند آتش به خرگاه حسينى

به غارت رفت اموال حسينى

مرا آخر ز سر معجر كشيدند

تن بيمار را در غل كشيدند

حكايت گر ز شام و كوفه دارم

رسد گفتار تا روز شمارم

زينب بزرگ سلام الله عليه فرمود اى زن ، از حسين پرسش مى كنى ؟ ! اين سر كه در خانه يزيد منصوب است از آن حسين است . آن زن از استماع اين كلمات دنيا در نظرش تيره و تار گرديد و آتش در دلش افتاد . مانند شخص ديوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، با گيسوان پريشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه يزيد دويد . فرياد زد از پسر معاويه ، راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى : سر پسر دختر پيغمبر را در خانه من نصب كرده اى با اينكه او وديعه رسول خداست ، واحسيناه واغريباه وامظلوماه واقتيل اولاد الا دعياء ، والله يعزّ على رسول الله و على اميرالمؤ منين . يزيد يكباره دست و پاى خود را گم كرد ، ديد فرزندان و غلامان و حتى عيالات او بر او شوريدند . از آن پس چنان دنيا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد كه مى رفت در خانه تاريك و لطمه به صورت مى زد و مى

گفت : (مالى و لحسين بن على ) . لذا چاره اى جز اين نديد كه خط سير خود را نسبت به اهل بيت عوض كند ، لذا به عيال خود گفت برو آنان را از خرابه به منزلى نيكو ببر . آن زن به سرعت ، با چشم گريان شيون كنان آمد زير بغل عليا مخدّره زينب را گرفت و گفت اى سيّده من ، كاش از هر دو چشم كور مى شدم و ترا به اين حال نمى ديدم . اهل بيت را برداشت و به خانه برد و فرياد كشيد اى زنان مروانيه ، اى بنات سفيانيه ، مبادا ديگر خنده كنيد! مبادا ديگر شادى بكنيد! به خدا قسم اينها خارجى نيستند ، اين جماعت اسيران ذريّه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى و آل يس و طه مى باشند . (242)

خواب حضرت سكينه در دمشق (243)

شيخ ابن نما گويد : سكينه سلام الله عليه در دمشق خواب ديد كه گويى پنج شتر از نور به طرف او آمدند ، و بر هر شترى ، پيرمردى نشسته است و فرشتگان گرد آنها را گرفته اند و خادمى با آنها راه مى رود . پس شتران بگذشتند و آن خادم به طرف من آمد و نزديك من رسيد و گفت : اى سكينه ، جدّ تو بر تو سلام مى فرستد . گفتم : سلام بر او باد ، اى فرستاده رسول خدا ، تو كيستى ؟ گفت : خادمى از بهشتم . گفتم : اين پيرمردان شترسوار كيستند ؟ گفت : اوّلى آدم صفوه الله است ، دومى

ابراهيم خليل الله ، سومى موسى كليم الله و چهارمى عيسى روح الله . گفتم : آن كه دست بر محاسن دارد و افتان و خيزان است كيست ؟ گفت جدّ تو رسول الله است . گفتم : به كجا خواهند رفت ؟ گفت : سوى پدرت حسين . پس رو به طرف او كرده و دويدم تا آنچه ستمكاران پس از وى با ما كردند با او بگويم . در اين ميان پنج كجاوه از نور را ديدم كه مى آيند و در هر كجاوه زنى است . گفتم : اين زنان ، كيستند ؟ گفت : اولى حوّا امّالبشر است ، دومى آسيه بنت مزاحم ، سومى مريم بنت عمران ، چهارمى خديجه بنت خويلد ، و پنجمى نيز كه دست بر سر نهاده و افتان و خيزان است جدّه تو فاطمه بنت محمد و مادر پدرت مى باشد . گفتم : به خدا قسم ، به او مى گويم كه با ما چه كردند . پس به او پيوستم و گريان پيش او ايستادم و گفتم : اى مادر ، به خدا حق ما را انكار كردند . اى مادر ، به خدا جمعيّت ما را پريشان ساختند . اى مادر ، به خدا حريم ما را مباح شمردند . اى مادر ، به خدا پدر ما حسين عليه السلام را كشتند . گفت : ديگر مگوى اى سكينه كه جگر مرا آتش زدى و بند دلم را پاره كردى . اين پيراهن حسين است كه با من است و از من جدا نشود تا به لقاى پروردگار رسم .

پس از

خواب بيدار شدم و خواستم اين خواب را پوشيده دارم ، ولى با كسان خودمان گفتم و ميان مردم شايع شد . (244)

خواب هند زن يزيد

از هند ، زوجه يزيد ، روايت شده است كه گويد : در بستر خفته بودم ، در آسمان را ديدم گشوده شد ، و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهّر امام حسين عليه السلام مى آمدند (245) و مى گفتند السلام عليك يا اءباعبدالله ، السلام عليك يابن رسول الله . در آن ميان پاره ابرى ديدم كه از آسمان فرود آمد ، مردان بسيار بر آن ابر بودند و مردى درخشنده روى مانند ماه در ميان آنها بود ، پيش آمد و خم شد و دندانهاى ابى عبدالله را بوسيد و همى گفت اى فرزند ، ترا كشتند؛ مى شود ترا نشناخته باشند ؟ ! از آب نوشيدن ترا منع كردند . اى فرزند ، من جدّ تو پيغمبرم ، و اين پدرت على مرتضى ، و اين برادرت حسن ، و اين عمّ تو جعفر ، و اين عقيل ، و اين دو حمزه و عبّاسند و همچنين يك يك خاندان را شمرد . هند گفت : ترسان و هراسان از خواب برجستم ، روشناييى ديدم كه از سر حسين مى تافت . در طلب يزيد شدم و او را در خانه تاريكى يافتم ، روى به ديواركرده و مى گفت : (مالى وَ لِلْحُسَيْن ) : مرا با حسين عليه السلام چكار ؟ ! و سخت اندوهگين بود . خواب را به او گفتم ، سر به زير انداخت . نيز هند مى گويد : چون بامداد شد

حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله را بخواست و پرسيد دوست داريد اينجا بمانيد يا به مدينه بازگرديد ؟ و جائزه اى گرانبها به شما دهم . گفتند اول بايد بر حسين عليه السلام عزادارى كنيم . گفت هر چه مى خواهيد انجام دهيد ، پس حجره ها و خانه ها را در دمشق خالى كرد و هر زن قرشيّه و هاشميّه جامه سياه پوشيد ، و بر حسين شيون و زارى كردند هفت روز على ما نُقِل .

ابن نما گفت : زنان در مدّت اقامت در دمشق به سوز و ناله زبان گرفته بودند و با آه و زارى شيون مى كردند ، و مصيبت آن گرفتاران بزرگ شده بود و جراح زخم آن داغداران از علاج فرو ماند . آنان را در خانه اى جاى داده بودند كه آنها را از سرما و گرما حفظ نمى كرد ، يعنى پس از پرده نشينى و سايه پرورى رخسارشان پوست انداخت . (246)

بخش هفتم : امام سجّاد در يك نگاه

امام سجّاد در يك نگاه

على بن الحسين ، عليه السلام ملقّب به زين العابدين و سجّاد ، فرزند ارشد امام حسين مى باشد كه از شاه زنان (247) دختر يزد گرد شاهنشاه ايران متولد شده است . ايشان تنها پسر امام حسين عليه السلام است كه پس از آن حضرت باقى ماند ، زيرا 3 برادر ديگرش (على اكبر ، على اصغر ، و عبدالله رضيع ) در واقعه كربلا به شهادت رسيدند . آن حضرت نيز همراه پدر به كربلا آمد ، ولى چون روى مصلحت الهى سخت بيمار بود و توانايى حمل اسلحه و جنگ را نداشت ، از جهاد و شهادت

بازماند . در نتيجه در خيل اسيران به شام اعزام گرديد و پس از گذرانيدن دوران اسيرى ، به امر يزيد براى استمالت افكار عمومى همراه كاروان اسراى اهل بيت به مدينه روانه گرديد . بعدها آن حضرت را يك بار ديگر ، و اين بار به امر عبدالملك خليفه سفّاك اموى ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردند كه چندى بعد مجدّدا به مدينه بازگشت .

امام چهارم پس از مراجعت به مدينه ، در اثر فشار و اختناق سياسى شديد حاكم ، انزوا اختيار كرده و مشغول عبادت پروردگار گرديد و با كسى جز خواص شيعه مانند(ابوحمزه ثمالى ) و (ابوخالد كابلى ) و امثال ايشان تماس نمى گرفت . البته خواص ، معارفى را كه از آن حضرت اخذ مى كردند ، در ميان شيعه نشر مى دادند و از اين راه تشيّع توسعه فراوانى يافت كه اثر آن در زمان امامت امام پنجم به ظهور پيوست . (248)

ماه ولادت امام سجاد عليه السلام

در تاريخ ميلاد حضرت امام سجّاد اختلاف بسيار است و شايد اصحّ اقوال نيمه جمادى الاولى سنه 36 هجرى قمرى و يا پنجم شعبان سنه 38 هجرى بوده است . آن حضرت در مدينه طيّبه ديده به جهان گشود (249) كه اسم مادر مكرّمه اش را قبلا ذكر كرديم .

شيخ مفيد و شيخ طوسى و سيد بن طاووس مى فرمايند ولادت با سعادت حضرت على بن الحسين در نيمه جمادى الاولى بود . و در دروس و فصول المهمه است كه پنجم ماه شعبان بوده در مناقب و اعلام الورى است كه نيمه جمادى الاخره بود و اصح

قول اول است . (250)

رساله الحقوق و صحيفه سجاديه

از امام زين العابدين كتاب پر محتواى رساله الحقوق به جاى مانده است ، كه ضرورت دارد جداگانه و با ديد علمى و حقوقى مورد دقّت و بررسى قرارگيرد ، و از محتويات عميق و پربار آن در جهت ساختن مدينة فاضله ، و جامعه ايده آل و مطلوب الهى -انسانى بهره گيرى شود . اثر بسيار ارزشمند ديگرى كه از آن حضرت به يادگار مانده ، صحيفه سجاديه نام دارد كه يكى از نابترين و مهمترين گنجينه هاى معارف اسلامى در قالب دعا و نيايش است .

اين كتاب در بين علما و بزرگان به (انجيل اهل بيت ) و (زبور آل محمد) ملقّب گرديده است ، چه ، همان طور كه انجيل عيسى و زبور داود - على نبيّنا و آله و عليهم السلام - حاوى علوم و حِكَم الهى و آسمانى مى باشند صحيفه سجاديه هم حقايق والايى از معارف اسلامى را در بردارد ، كه جهانيان را به سعادت و نيك بختى مى رساند .

در بسيارى از اجازات علماى اماميه (چنانكه محدث نورى در كتاب مستدرك الوسائل بيان كرده ) صحيفه سجّاديه را (اُخت القرآن ) (خواهر قرآن ) و نهج البلاغه را (اخ القرآن ) (برادر قرآن ) وصف كرده اند . زيرا اين دو كتاب شريف نيز ، در نهايت امر ، همچون قرآن از منبع علم الهى تراوش كرده و بر زبان مقدس آن دو بزرگوار جارى شده است : قرآن عظيم ، به وحى و املاى ذات مقدس الهى ؛ و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه ، به الهام خداوندى و

تعليم نَبَوى .

القاب حضرت

مشهورترين كنيه آن حضرت ، ابوالحسن و ابومحمد بوده و القاب مشهور آن حضرت نيز زين العابدين ، سيّدالساجدين و العابدين ، زكى ، امين ، سجّاد ، و ذوالثفنات مى باشد .

نقش نگين آن جناب به روايت حضرت امام صادق : (الحمدلله العلى ) و به روايت امام محمد باقر(العزّه لله ) و (شقى قاتل الحسين بن على ) بود .

نيز امام باقر روايت كرده است كه در موضع سجده پدرم ، پينه ها و برآمدگيهاى آشكارى وجود داشت بود كه در هر سال دو مرتبه آنها را مى بريدند ، و در هر مرتبه ثفنه و بر آمدگى پنج موضع سجده را مى بريدند . به اين سبب آن حضرت را ذوالثفنات مى خواندند . (251)

آدم بنى الحسين عليه السلام

جمع شدن نجابت عرب و عجم هر دو در او ، به اعتبار پدر و مادر؛ به قول حضرت رسول صلى الله عليه و آله انّ لله من عباده خيرتين فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس ، لهذا ملقّب بابن الخيرين شد .

انتشار اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن حضرت است ، لهذا او را آدم بنى الحسين گويند ، و او اول كسى است كه گوشه نشينى و عزلت را اختيار كرد و اول كسى است كه به مُهر و تسبيح خاك امام حسين عليه السلام سجده و عبادت كرد و از همه خلايق بيشتر گريست .

وارد شده كه رئيس البكّائين چهارند :

آدم ، يعقوب ، يوسف ، امام زين العابدين عليه السلام (252)

كجاست زين العابدين عليه السلام

رسول گرامى اسلام فرمود : در روز قيامت منادى ندا مى كند كه كجاست زين العابدين . پس گويا مى بينم كه فرزندم على بن الحسين بن على بن ابى طالب در آن هنگام با وقار و آرامش تمام ، صفوف اهل محشر را مى شكافد و مى آيد .

در كشف الغمه مى نويسد : سبب ملقّب شدن آن حضرت به (زين العابدين ) آن است كه شبى آن جناب در محراب عبادت به تهجّد ايستاده بود ، پس شيطان به صورت مار عظيمى ظاهر شد تا آن حضرت را از عبادت حق ، به خود مشغول سازد ، ولى حضرت به او التفاتى نكرد . سپس آمد و انگشت ابهام پاى آن حضرت را در دهان گرفت و گزيد ، به نحوى كه آن حضرت را متاءلّم ساخت ،

اما باز ايشان توجهى به شيطان نكرد . زمانى كه حضرت از نماز فارغ شد خود دانست كه مار مزاحم ، شيطان است ، لذا به او فرمود كه : دور شو اى ملعون ! و باز مشغول عبادت شد! در اينجا بود كه صداى هاتفى شنيده شد كه سه مرتبه خطاب به حضرت ندا در داد : اءنت زين العابدين . تويى زينت عبادت كنندگان .

در نتيجه اين لقب در ميان مردم ظاهر و مشهور گشت .

سجده براى شكر نعمت

حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد : پدرم على بن الحسين هرگز نعمتى از خدا را ياد نكرد مگر آنكه براى شكر آن نعمت ، خداى را سجده كرد ، چنانكه آيه اى از كتاب خدا را كه در آن آيات سجده باشد قرائت نمى نمود مگر آنكه سجده مى كرد . نيز هرگاه حقّ تعالى شرّى را از حضرت دفع مى كرد كه از آن در بيم بود ، يا مكر مكر كننده اى را از او دور مى گردانيد سجده مى كرد ، و هرگاه از نماز واجب فارغ مى شد سجده مى كرد ، و هرگاه توفيق مى يافت كه ميان دو كس اصلاح كند ، براى شكر اين خدمت سجده مى كرد . در جميع مواضع ، سجود آن حضرت به چشم مى خورد؛ و به اين سبب آن حضرت را سجّاد مى گفتند . (253)

محتاج به رحمت حق

حديقه الشيعه نوشته مرحوم آيه الله مقدس اردبيلى ، از طاووس يمانى نقل مى كند كه مى گويد : نيمه شبى داخل حجر اسماعيل شدم ، ديدم كه حضرت امام زين العابدين در حال سجده است و كلامى را مدام تكرار مى كند . چون گوش كردم ، اين دعا بود :

الهى عُبَيدكَ بِفنائِكَ ، مسكينكَ بِفنائك ، فقيرُك بِفنائك .

بعد از آن هر زمان كه بلا و المى و مرضى مرا پيش آمد ، چون نماز گزارده سر به سجده نهادم و اين كلمات را گفتم ، مرا خلاصى و فرجى روى داد .

فناء در لغت به معنى فضاى در خانه است . يعنى خدايا ، بنده تو و

مسكين تو و محتاج تو ، بر درگاه تو ، منتظر نزول رحمت تو است و از تو چشم عفو و احسان دارد . هركس اين كلمات را از روى اخلاص بگويد البته اثر مى كند و هر حاجت كه دارد برآورده مى شود . (254)

پانصد درخت خرما

شيخ صدوق از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود : پدرم حضرت على بن الحسين در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گذارد ، چنانكه اميرالمؤ منين على بن ابى طالب نيز چنين بود . آن حضرت پانصد درخت خرما در تملّك داشت ، و نزد هر درختى دو ركعت نماز مى گذارد .

هنگامى كه به نماز مى ايستاد رنگ مباركش تغيير مى كرد و حالتش نزد خداوند جليل مانند بندگان ذليل بود . اعضاى شريفش از خوف خداوند مى لرزيد ، و نمازش نماز مودع بود ، يعنى مانند آنكه مى داند اين نماز آخر او است و بعد از آن ديگر امكان انجام نماز براى او رخ نخواهد داد . (255)

تو در راه خدا آزادى !

روزى امام سجّاد عليه السلام يكى از غلامان خود را دوبار صدا زد ، ولى او جوابى نداد . چون در مرتبه سوم جواب داد ، حضرت فرمود : آيا صداى مرا نشنيدى ؟ عرض كرد : بلى ، شنيدم . فرمود پس چه شد كه جواب مرا ندادى ؟ ! عرض كرد چون از تو ايمن بودم ! فرمود : الحمدلله الذى جعلَ مملوكى ياءمننى . حمد خداى را كه مملوك مرا از من ايمن گردانيد . (256)

نيز روايت شده است كه ، زمانى

، جماعتى مهمان حضرت سجّاد بودند . يكى از خدّام كبابى را از تنور بيرون آورده با سيخ به حضور مبارك آورد ، در راه به علت عجله و شتاب غلام ، سيخ كباب از دست او بر سر كودكى از آن حضرت كه در زير نردبان بود افتاد و كودك را هلاك كرد .

آن غلام سخت مضطرب و متحير شد ، امّا حضرت به وى فرمود : اءنت حر ، تو در راه خدا آزادى . تو اين كار را به عمد نكردى . پس امر فرمود كه آن كودك را تجهيز كرده دفن نمايند . (257)

صاحب مناقب از مدائنى نقل كرده است كه : چون سيّد سجّاد عليه السلام نژاد و تبار خويش را بيان كرد ، يزيد به يكى از اعوان خود گفت : وى را به بوستان برده و خونش را بريز و همانجا او را به خاك بسپار . ماءمور حضرت را به بوستان برده و به كندن قبر پرداخت در خلال حفر قبر حضرت سجاد نيز به نماز ايستاد . زمانى كه خواست آن حضرت را به قتل رساند ، دستى از هوا پيدا شد و بر رخسار او سيلى زد كه به روى درافتاد و نعره كشيد و بى هوش شد .

خالد فرزند يزيد كه اين كرامات را بديد ، رنگ از رخسارش پريده به سوى پدر شتافت و ماجرا را براى وى نقل كرد . يزيد امر كرد شخص مزبور را در همان گودال دفن كنند و امام را نيز رها سازند . (258)

وصيّت امام سجّاد (ع) به فرزندش امام محمد باقر (ع)

امام محمد باقر عليه السلام مى گويد : در وقتى كه

پدرم عازم سفر بود ، از وى درخواست كردم مرا وصيتى فرمايد . به من فرمود با پنج تن دوستى و مجالست مكن :

1 . با فاسق و نابكار و فرومايه منشين كه ترا به يك لقمه نانى مى فروشد .

2 . با مردم بخيل معاشرت مكن كه در روز سخت و محنت يارى تو نمى كند .

3 . از دروغگو پرهيز كن كه او به منزله سراب است و ترا مى فريبد دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد .

4 . از مردم احمق و نادان كناره گيرى كن كه چون مى خواهند به تو سودى رسانند زيان مى رسانند .

5 . از كسى كه قطع رحم كرده نيز گريزان باش كه خداوند در چند جاى قرآن او را لعن كرده است .

حضرت امام زين العابدين فرمود :

مسكينٌ ابن آدمَ لهُ فى كلّ يومٍ ثلاثُ مصائبَ لا يعتبرُ بواحدة منهن . . .

يعنى ، بيچاره فرزند آدم ، كه براى او در هر روزى سه مصيبت است و از هيچ يك از آنها عبرت نمى گيرد ، كه اگر عبرت بگيرد امر دنيا بر وى سهل و آسان خواهد شد .

امّا مصيبت اول : كم شدن هر روز است از عمر او؛ همانا اگر در مال او نقصانى پديد آيد مغموم مى شود ، با آنكه جاى درهم رفته درهمى ديگر مى آيد ، ولى عمر را چيزى برنمى گرداند .

مصيبت دوم : استيفاى روزى او است ، پس هرگاه حلال باشد حساب از او كشيده و اگر حرام باشد او

را عقاب كنند .

مصيبت سوم : از اين بزرگتر است . پرسيدند چيست ؟ فرمود : هيچ روز را شب نمى كند مگر اينكه يك منزل به آخرت نزديك تر مى شود ، ولكن نمى داند كه به بهشت وارد مى شود يا به برزخ . (259)

فرزندان امام چهارم

شيخ مفيد و صاحب فصول المهمّه فرموده اند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليه السلام از ذكور و اناث پانزده نفرند : امام محمد باقر عليه السلام مكنّى به ابوجعفر كه مادرش ام عبدالله ، دختر امام حسن مجتبى بوده ؛ و حسن و حسين ؛ و زيد و عمر از ام ولد ديگر؛ و حسين اصغر وعبدالرحمن و سليمان از ام ولد ديگر؛ و على اين كوچكترين اولاد حضرت على بن الحسين بوده ، و نيز خديجه كه مادر آن دو ام ولد بوده ، و محمد اصغر كه مادرش ام ولد بود ، و فاطمه و عليه و ام كلثوم مادرشان ام ولد بوده .

مرحوم محدّث قمى (ره ) مى فرمايد : كه عليّه همان مخدره است كه علماء رجال او را در كُتب رجال ذكر كرده اند و گفته اند كتابى جمع فرموده كه زراره از او نقل مى كند . (260)

شهادت

در بيان روز شهادت آن حضرت مابين علما اختلاف بسيار است ، مشهور است كه رحلت آن حضرت در يكى از سه روز بوده است : دوازدهم محرّم ، يا هيجدهم ، يا بيست و پنجم از سال 94 يا 95 هجرى ، كه آن را ز كثرت مردن فقها و علما (سنه الفقهاء) مى گفتند .

روايت

شده است كه حضرت در شب رحلتش آب وضو طلبيد ، زمانى كه آب برايش آوردند ، فرمود : در اين آب ميته اى است ، چون ظرف را نزديك چراغ بردند ، موش مرده اى در آن يافتند . لذا آن را ريخته و آب ديگر برايش آوردند . سپس خبر رحلت خود را داد .

نيز در آن شب مدهوش شد ، و چون به هوش آمد ، سوره (واقعه ) و (انا فتحنا) را خواند و فرمود :

(الحمد لله الذى صدقنا وعده و اءورثنا الارض نتبوّء من الجنه حيث نشاء فنعم اجرُ العاملين )

يعنى ، سپاس خداوند را كه به وعده خود با ما وفا كرد و زمين را ميراث ما قرار داد و در بهشت ، هر جا كه بخواهيم ، اقامت مى نماييم ، چه نيك است پاداش اهل عمل ؛ سپس در همان دم از دنيا رفت . (261)

آن حضرت ، در وقت رحلت ، فرزند عزيز خويش حضرت امام محمدباقر عليه السلام را به سينه چسبانيد و اين وصيت را كه پدر در وقت شهادت به او كرده بود بيان فرمود كه : زنهار ، بر كسى كه ياورى به غير از خداوند ندارد ، ستم مكنيد!

پس به روايت راوندى اين كلمات را تكرار كرد تا از جهان درگذشت :

اللّهم ارحمنى فإ نكَ كريم ، اللّهم الرحمنى فإ نّك رحيم . (262)

خدايا به من رحم كن كه تو بزرگوار هستى ، خدايا به من رحم كن كه تو مهربان هستى .

بعد از رحلت آن حضرت ، تمامى مردم بجز (سعيد بن المسيب ) بر

جنازه آن حضرت حاضر شدند و آن حضرت را به بقيع برده و در نزد عم بزرگوار و مظلومش حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام دفن كردند .

روايت شده كه چون جسم مبارك حضرت را براى غسل برهنه ساخته و روى مغتسل نهادند ، بر پشت مبارك ايشان ، از آن انبانهاى طعام و ساير چيزهايى كه براى فقرا و ارامل و ايتام به دوش كشيده بود اثرها ديدند كه مانند زانوى شتر پينه بسته بود .

آن جناب را ناقه اى بود كه 22 بار با آن به حج رفته ولى يك تازيانه بر وى نزده بود . بعد از دفن حضرت ، ناقه مزبور از حظيره خود بيرون آمد و نزديك قبر آن جناب شتافت بى آنكه آن قبر را ديده باشد ، و سينة خود را بر آن قبر گذاشت و فرياد و ناله سرداد و اشك از ديدگان خود فرو ريخت . خبر به حضرت امام محمدباقر دادند ، تشريف آورد و به ناقه فرمود : ساكت شو و برگرد ، خدا بركت دهد . ناقه به جاى خود برگشت و بعد از اندك زمانى باز به نزد قبرآمد و شروع به ناله و اضطراب كرد و تا سه روز چنين بود تا هلاك شد . (263)

از اخبار معتبره كه بر وجه عموم وارد شده ظاهر مى شود كه آن حضرت را به زهر شهيد كردند . ابن بابويه و جمعى را اعتقاد آن است كه وليد بن عبدالملك آن حضرت را زهر داده و بعضى هشام بن عبدالملك گفته اند . (264)

در مدت عمر شريف آن حضرت نيز اختلاف

است و اكثرا 57 سال گفته اند . شيخ كلينى به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه حضرت على بن الحسين در وقت شهادت 75 سال داشت ، و شهادت آن حضرت در سال 95 واقع شده و بعد از امام حسين صلوات الله عليه 35 سال زندگانى كرد . (265)

اشعار ذيل ، كه منسوب به امام سجاد عليه السلام مى باشد ، بيانگر وضع بسيار سخت و جگر سوز مصائب شام است :

اُقادُ ذليلا فى دمشق كاءننى

من الزنج عبدٌ غاب عنه نصير

وجدّى رسول الله فى كلّ موطنٍ

و شيخى اءمير المؤ منين وزير

يعنى در شهر شام با خوارى كشيده مى شوم ، چندانكه گويى من برده اى از زنگبار هستم كه مولايش از او غايب شده است .

و حال آنكه ، جدّ من رسول خدا صلى الله عليه و آله بر خلق جهان ، و بزرگ فاميل من اميرمؤ منان على وزير رسول خدا صلى الله عليه و آله است . (266)

سروده شاعر اهل بيت : حبيب چايچيان (حِسان )

بقيع

مى لرزد از غيرت زمين ، از قبرزين العابدين

چون گشته لرزان ركن دين ، از قبر زين العابدين

بى سقف و ديوار و در است ، مخروبه اى حزن آور است

شب مرغ شب نالد حزين ، از قبر زين العابدين

ماه و نجوم آسمان ، بى خواب و حيرانند از آن

گويا عزا دارد زمين ، از قبر زين العابدين

بى فرش و بى كاشانه است ، گنجينه اى ويرانه است

خيزد غبار غم ببين ، از قبر زين العابدين

همچون گلى بى باغبان ، يا بوستانى در خزان

خون است قلب ناظرين ، از

قبر زين العابدين

شد روح پيغمبر حزين ، زهرا بود زارو غمين

محزون اميرالمؤ منين ، از قبر زين العابدين

آخر چه شد اسلام ما ، آن فرّ و جاه و نام ما

پيداست حال مسلمين ، از قبر زين العابدين

ريزم به رخسار اشك و خون ، آخر نريزم اشك چون ؟ !

دارم (حسان ) داغى چنين ، از قبر زين العابدين

بخش هشتم : دست انتقام حق !

دست انتقام حق !

بس تجربه كرديم در اين دير مكافات

با آل على هر كه در افتاد بر افتاد

امير قطب الدين تيمور گوركانى ، كه در كشورگشايى مانند اسكندر بود ، ممالك وسيع و گوناگون را تسخير كرد و بر كفّار جزيه نهاد . وى در سال 803 به شام رفت و در حدود حلب امراى شام با او مقاتله كرده ، مغلوب و مقهور شدند و سرداران به دست او افتاده مقيّد شدند و شهر حلب مفتوح شد . سپس از آنجا لشگر به دمشق كشيد و امراى شام را مقتول ساخت و پادشاه مصر سلطان فرخ به مصر گريخت . امير تيمور به دمشق آمد و اكثر ولايت شام را غارت كرد و آنقدر غنيمت به دست لشگر وى افتاد كه از ضبط آن عاجز آمدند و در همين سال فتح شام ، بغداد را نيز به سبب مخالفت قتل عام نمود .

اينك شما اى خوانندة محترم ، اين جريان را با دقّت كامل بخوانيد :

بعد از تسخير شام ستم شاميان را گوشزد امير تيموركردند . آتش غيرت در كانون سينه اش زبانه كشيد . بزرگان شام مطيع شده بودند . به او گوشزد شدكه سلطان شام دخترى در پس پرده دارد . اميرتيمور اسباب جشن آراست

و شهر شام را آذين بست و آن دختر را خواستگارى نمود . چون اسباب و وسايل آراسته شد ، از هر طرف صلاى عيش دردادند و آن دختر را با مَشّاطگان به حمّام بردند و امير پيشكار خود را طلبيد و به وى فرمان داد : ناقة عريان بر درحمّام فرستد و دختر را عريان در شهر بگرداند .

چون مردم شام از اين قصّه مطّلع شدند ، بزرگ و كوچك گريبان دريده و به عرض اميرتيمور رساندند كه اين چه ظلم است روا مى داريد ؟

امير تيمور به حسرت نگاهى به ايشان نمود و فرمود : اين چه غوغا و فغان و شيون است ؟ ! منظور من ظلم به كسى نيست ، گمان كردم قانون شما چنين است كه دختر بزرگان را سر برهنه در بازار مى گردانيد ؟ ! شاميان گفتند : كدام بى دين چنين عملى را به ناموس يك مسلمان روا مى دارد ؟ !

اميرتيمور گريبان دريد و اشك از ديده فرو باريد و گفت : اى نامسلمانان بى حيا و يزيد پرستان پر جفا! اولاد كدام پادشاه نجيبتر از اولاد رسول خداست ؟ و كدام بزرگ عزيزتر از دختر فاطمه زهراست ، كه ايشان را بر شترهاى برهنه سوار كرده و در بازارها گردانديد و نخلهايى را كه جبرئيل آب داده بود از پا درآورديد ، و خيمه هاى آنان را سوزانديد .

سپس گفت : اى طايفه بى حميّت ! با آنكه شما ديديد فرزندان احمد مختار را بناحق شهيد كردند ، زمانى كه دختران پيغمبر خدا را به اين ديار آوردند ، بازارها را آذين

بستيد و به تماشاى عترت پيغمبر آمديد . افسوس ! افسوس ! كه آن روز در جهان نبودم تا آن بى ناموسان را قطع نسل كنم .

اى شاميان ، به خدا فراموش نمى كنم اهل بيت رسول خدا را هنگامى كه چون عِقدِ گهر ايشان را به يك ريسمان بسته مانند اسيران روم و فرنگ پيش يزيد حرام زاده برديد . اى شاميان ، آن روز در مجلس يزيد فرنگى به تعصّب آمد ، لعنت خدا بر آبا و اجداد شما باد كه حميّت نكرديد . شاميان از سخنان وى سر به زير افكنده جوابى ندادند .

سپس گفت : اى گروه مرتد نامقبول و اى دشمنان خدا و رسول ! برهنگى و اسيرى يك دختر شامى بر شما گران آمد ، آن وقت اينكه شما دختران فاطمه را در شام بگردانيد بر پيغمبر گران نمى باشد ؟ ! پس به سر برهنگان و دلاوران اشاره كرد كه آن مردم را قتل عام كنند و شام را ويران كرد و به نيران فرستاد ، و شهر شام كنونى در عهد سلاطين متاءخّرين آباد شد . (267)

مدح و مصيبت حضرت رقيّه سلام الله عليها

بود و در شهر شام از حسين دخترى

آسيه فطرتى ، فاطمه منظرى

تالى مريمى ، ثانى هاجرى

عفّت كردگار ، عصمت اكبرى

لب چو لعل بدخش ، رخ عقيق يمن

او سه ساله ولى عقل چلساله داشت

با چهل ساله عقل روى چون لاله داشت

هاله برده ز رخ ، رخ چو گل ژاله داشت

لاله روى او همچو مه هاله داشت

ژاله آرى نكوست ، بر گل نسترن

شد رقيّه ز باب نام دلجوى او

نار طوركليم ، آتش روى او

همچو خير النساء ، خصلت و خوى

او

كس نديده است و چون چشم جادوى او

نرگسى در ختا ، آهويى در ختن

گرچه اندر نظر طفل بود و صغير

گر چه مى آمدى از لبش بوى شير

ليك چون وى نديد چشم گردون پير

دخترى با كمال ، اخترى بى نظير

شوخ و شيرين كلام ، خوب و نيكو سخن

از نجوم زمين تا نجوم سما

ديد در هجر او تربيت ماسوى

قره العين شاه ، نور چشم هدا

هم ز امرش روان ، هم ز حكمش بپا

عزم گردون پير نظم دهر كهن

بر عموها مدام زينت دوش بود

عمّه ها را تمام زيب آغوش بود

خواهران را لبش چشمة نوش بود

خرديش را خرد حلقه در گوش بود

از ظهور ذكا ، وز وفور فتن

بس كه نشو و نما با پدر كرده بود

روى دامان او ، از و پرورده بود

بابش اندر سفر همره آورده بود

پيش گفتار او ، بنده پرورده بود

از ازل شيخ و شاب تا ابد مرد و زن

ديده در كودكى ، سرد و گرم جهان

خورده بر ماه رخ سيلى ناكسان

كتف و كرده هدف ، بر سنان سنان

در خرابه چه جغد ساخته آشيان

يا چه يعقوب و در كنج بيت الحزن

از يتيمى فلك كار او ساخته

رنگ و رخساره را از عطش باخته

از فراق پدر گشته چون فاخته

بانگ كوكوى او ، شورش انداخته

در زمين و زمان از بلا و محن

داغ تبخاله را پاى وى پايدار

طوق و درگردنش از رسن استوار

وز طپانچه بُدَش ارغوانى عذار

گريه طوفان نوح ، ناله صوت هزار

نه قرارش بجان ، نى توانش به تن

در خرابه سكون ساخته در كرب

شور اَيْنَ اءبى ؟ كار او روز و شب

شامگاهان به رنج ، روزها در تعب

اى عجب اى سپهر از تو ثمّ العجب

تا كجا دون نواز شرمى

از خويشتن

قدرى انصاف و كن آخر از هرزه گرد

عترت مصطفى وينقدر داغ و درد

شد زنانشان اسير يا كه شد كشته مرد

آخر اين بيگناه طفل بيكس چه كرد

تا كه شد مبتلا اينقدر در فتن

در خرابه شبى خفته و خواب ديد

آفتابى به خواب رفت و مهتاب ديد

آنچه از بهر وى بود و ناياب ديد

يعنى اندر به خواب طلعت باب ديد

جاى در شاخ سرو كرده برگ سمن

شاهزاده به شه مدّتى راز داشت

با پدر او بهرراه دمساز داشت

ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت

آن زمان با غمش چرخ و دمساز داشت

گشت و بيدار و ماند شكوه اش در دهن

در سراغ پدر كرد و آن مستمند

باز و چون عندليب آه و افغان بلند

عرش را همچه فرش در تزلزل فكند

ساخت چون نى بلند ناله از بندو بند

جامه جان ز نو چاك و زد در بدن

زد درآن شب به شام برق آهش علم

سوخت برحال خويش جان اهل حرم

باز اهل حرم ريخت از غم به هم

گشته هريك ز هم چاره جو بهر غم

اُمّ كلثوم را زينب ممتحن

ناله وى رسيد چون به گوش يزيد

كرد بهرش روان راءس شاه شهيد

آن يتيم غريب چون سر شاه ديد

زد به سر دست غم وز دل آهى كشيد

همچو صامت (268) پريد مرغ روحش ز تن

بخش نهم : دُرّ يتيم اهل بيت در شام

فصل اول : شجره خانوادگى حضرت رقيّه عليهاالسلام

شجره خانوادگى

از مقامات معروف و مشهور در دمشق ، مرقد حضرت رقيّه دختر خردسال حضرت ابى عبدالله الحسين است ، كه در ششم صفرسال 61 هجرى ، در خرابه شام ، از شدّت سوز و گداز در فراق پدر ، جان به جان آفرين سپرد .

فرزندان امام حسين عليه السلام

با ملاحظه كتب و اقوال گوناگون ، مجموع فرزندانى كه به آن امام مظلوم نسبت داده شده هشت دختر است ، كه فاطمه كبرى و فاطمه صغرى و زبيده و زينب و سكينه و آن دختر كه در خرابه وفات كرد (كه بعضى نامش را زبيده و بعضى رقيّه گفته اند) و ام كلثوم و صفيه باشند .

و سيزده پسر : اول على اكبر ، دوم على اوسط ، سوم على اصغر ، چهارم محمّد ، پنجم جعفر ، ششم قاسم ، هفتم عبدالله ، هشتم محسن ، نهم ابراهيم ، دهم حمزه ، يازدهم عمر ، دوازدهم زيد ، و سيزدهم عمران بن الحسين عليه السلام .

زياده بر اين نيز نسبت داده اند كه قولى بسيار ضعيف است .

مرحوم آيه الله حاج ميرزا حبيب الله كاشانى (ره ) پس از ذكر مطالب فوق مى گويد : اعتقاد مؤ لّف آن است كه بر تقدير صحت ماءخذ ، اين تعدّد در اسم بوده نه در مسمّى ، زيرا كه آن حضرت به قلّت اولاد معروف بوده است ، پس تواند بود كه دو اسم يا زيادتر از اسامى مذكور ، براى يك تن باشد و نيز محتمل است كه بعضى از اينها نبيره هاى آن بزرگوار باشند . چنانكه محتمل است كه بعضى از آنها منسوبان

او از بنى هاشم باشند . چه ، آن مظلوم ، پدر يتيمان و متكفّل امر ايشان بود (269) آن دخترى كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيّه عليه السلام بوده و از صباياى خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب است به اين مخدّره و معروف است به مزار ست رقيّه . (270)

تحقيقى كوتاه درباره حضرت رقيّه عليه السلام

كلمة رقيّه ، در اصل از ارتقاء به معنى (صعود به طرف بالا و ترقّى ) است .

اين نام قبل از اسلام نيز وجود داشته ، مثلا نام يكى از دختران هاشم (جدّ دوم پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ) رقيّه بوده است ، كه عمة پدر رسول خدا رقيّه مى شود . (271)

نخستين كسى كه در اسلام ، اين نام را داشت ، يكى از دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله از حضرت خديجه است .

پس از آن ، يكى از دختران اميرالمؤ منين على عليه السلام نيز رقيه نام داشت ، كه به همسرى حضرت مسلم بن عقيل درآمد .

در ميان دختران امامان ديگر نيز چندنفر اين نام را داشتند ، از جمله يكى از دختران امام حسن مجتبى (272) و دو نفر از دختران امام موسى كاظم كه به رقيّه و رقيّة صغرى خوانده مى شدند .

اكثر محدّثان دو دختر به نامهاى سكينه و فاطمه براى امام حسين ذكر كرده اند؛ اما علّامه ابن شهر آشوب ، و محمّدبن جرير طبرى شيعى ، سه دختر به نامهاى سكينه ، فاطمه و زينب را براى آن حضرت برشمرده

اند .

در ميان محدّثان قديم ، تنها على بن عيسى اربلى - صاحب كتاب كشف الغمّه (كه اين كتاب را در سال 687 ه- . ق تاءليف كرده است ) - به نقل از كمال الدين گفته است كه امام حسين شش پسر و چهار دختر داشت ؛ ولى او نيز هنگام شمارش دخترها ، سه نفر به نامهاى زينب ، سكينه و فاطمه را نام مى برد و از چهارمى ذكرى به ميان نمى آورد .

احتمال دارد كه چهارمين دختر ، همين رقيّه بوده باشد .

علامه حائرى در كتاب معالى السبطين مى نويسد : بعضى مانند محمّدبن طلحة شافعى وديگران از علماى اهل تسنّن و شيعه مى نويسند : (امام حسين داراى ده فرزند ، شش پسر و چهار دختر بوده است ) .

سپس مى نويسد : دختران او عبارتند از : سكينه ، فاطمه صغرى ، فاطمه كبرى ، و رقيّه عليهن السلام .

آنگاه در ادامه مى افزايد : رقيّه عليه السلام پنج سال يا هفت سال داشت و در شام وفات كرد . مادرش (شاه زنان ) دختر يزدجرد بود(يعنى حضرت رقيّه خواهر تنى امام سجّاد بود) . (273)

پاسخ به يك سؤ ال

مى پرسند : آيا نبودن نام حضرت رقيّه در ميان فرزندان امام حسين عليه السلام در كتابها و متون قديم - مانند : ارشاد مفيد ، اعلام الورى ، كشف الغمّه و دلائل الامامه طبرى - بر نبودن چنين دخترى براى امام حسين عليه السلام دلالت ندارد ؟

پاسخ : با توجّه به مطالب زير ، پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود :

1 . در آن

عصر ، به دليل اندك بودن امكانات نگارش از يك سو ، تعدّد فرزندان امامان از سوى ديگر ، و سانسور و اختناق حكومت بنى اُميّه كه سيره نويسان را در كنترل خود داشتند از سوى سوم ، و بالا خره عدم اهتمام به ضبط و ثبت همه امور و جزئيات تاريخ زندگى امامان موجب شده كه بسيارى از ماجراهاى زندگى آنان در پشت پردة خفا باقى بماند؛ بنابراين ذكرنكردن انها دليل بر نبود آنها نخواهد شد .

2 . گاهى بر اثر همنام بودن ، وجود نام رقيّه در يك خاندان موجب اشتباه در تاريخ شده و همين مطلب ، امر را بر تاريخ نويسان اندك آن عصر ، با امكانات محدودى كه داشتند ، مشكل مى نموده است .

3 . گاهى بعضى از دختران دو نام داشتند؛ مثلا طبق قرائنى كه خاطرنشان مى شود به احتمال قوى همين حضرت رقيّه را فاطمه صغيره مى خواندند ، و شايد همين موضوع ، باعث غفلت از نام اصلى او شده باشد .

4 . چنانكه قبلا ذكر شد و بعد از اين نيز بيان مى شود ، بعضى از علماى بزرگ از قدما ، از حضرت رقيّه به عنوان دختر امام حسين ياد كرده اند و شهادت جانسوز او را در خرابه شام شرح داده اند . پس بايد نتيجه گرفت كه بايد كتابها و دلايلى در دسترس آنها بوده باشد كه بر اساس آن ، از حضرت رقيّه سخن به ميان آورده اند؛ كتابهايى كه در دسترس ديگران نبوده است ، و در دسترس ما نيز نيست .

بنابراين ذكر نشدن نام حضرت

رقيّه در كتب حديث قديم هرگز دليل نبودن چنين دخترى براى امام حسين عليه السلام نخواهد بود ، چنانكه عدم ثبت بسيارى از جزئيات ماجراى عاشورا و حوادث كربلا و پس از كربلا در مورد اسيران ، در كتابهاى مربوطه ، دليل آن نمى شود كه بيش از آنچه درباره كربلا و حوادث اسارت آن نوشته شده وجود نداشته است . (274)

پدر حضرت رقيّه

پدر بزرگوار حضرت رقيّه عليه السلام ، امام عظيم ، حسين بن على معروفتر از آن است كه نياز به توصيف و معرّفى داشته باشد .

مادر حضرت رقيه عليه السلام

مادر حضرت رقيه عليه السلام ، مطابق بعضى از نقلها ، (ام اسحاق ) نام داشت كه قبلا همسر امام حسن عليه السلام بود ، و آن حضرت در وصيت خود به برادرش امام حسين عليه السلام سفارش كرد كه با ام اسحاق ازدواج و فضايل بسيارى را براى آن بانو بر شمرد . (275)

و به نقلى ، مادر رقيه عليه السلام (ام جعفر قضاعيه ) بوده است ولى دليل مستندى در اين باره ، در دسترس نيست . (276)

شيخ مفيد در كتاب ارشاد ام اسحاق بنت طلحه را مادر فاطمه بنت الحسين عليه السلام معرفى مى كند . (277)

سن حضرت رقيه عليه السلام

سن مبارك حضرت رقيه عليه السلام هنگام شهادت ، طبق پاره اى از روايتها سه سال ، و مطابق پاره اى ديگر چهار سال بود . برخى نيز پنج سال و هفت سال نقل كرده اند .

در كتاب وقايع الشهور و الايام نوشته علامه بيرجندى آمده است كه ، دختر كوچك امام حسين عليه السلام در روز پنجم ماه صفر سال 61 وفات كرد ، چنانكه همين مطلب در كتاب رياض القدس نيز نقل شده است .

فصل دوم : رقيه عليه السلام در عاشورا

رقيه عليه السلام در عاشورا

در بعضى روايات آمده است : حضرت سكينه عليه السلام در روز عاشورا به خواهر سه ساله اى (كه به احتمال قوى همان رقيه عليه السلام باشد) گفت : (بيا دامن پدر را بگيريم و نگذاريم برود كشته بشود) .

امام حسين عليه السلام با شنيدن اين سخن بسيار اشك ريخت و آنگاه رقيه عليه السلام صدا زد : (بابا! مانعت نمى شوم . صبر كن تا ترا ببينم ) امام حسين عليه السلام او را در آغوش گرفت و لبهاى خشكيده اش را بوسيد . در اين هنگام آن نازدانه ندا در داد كه :

العطش العطش ، فان الظما قدا احرقنى بابا بسيار تشنه ام ، شدت تشنگى جگرم را آتش زده است . امام حسين عليه السلام به او فرمود (كنار خيمه بنشين تا براى تو آب بياورم ) آنگاه امام حسين عليه السلام برخاست تا به سوى ميدان برود ، باز هم رقيه دامن پدر را گرفت و با گريه گفت : يا ابه اين تمضى عنا ؟

بابا جان كجا مى روى ؟ چرا از ما بريده اى ؟ امام عليه

السلام يك بار ديگر او را در آغوش گرفت و آرام كرد و سپس با دلى پر خون از او جدا شد . (278)

آخرين ديدار امام حسين (ع) با حضرت رقيه (ع)

وداع امام حسين عليه السلام در روز عاشورا با اهل بيت عليه السلام صحنه اى بسيار جانسوز بود ، ولى آخرين صحنه دلخراش و جگر سوز ، وداع ايشان با دخترى سه ساله بود كه ذيلا مى خوانيد :

هلال بن نافع ، كه از سربازان دشمن بود ، مى گويد : من پيشاپيش صف ايستاده بودم . ديدم امام حسين عليه السلام ، پس از وداع با اهل بيت خود ، به سوى ميدان مى آيد در اين هنگام ناگاه چشمم به دختركى افتاد كه از خيمه بيرون آمد و با گامهاى لرزان ، دوان دوان به دنبال امام حسين عليه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانيد . آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد :

يا ابه ! انظر الى فانى عطشان .

بابا جان ، به من بنگر ، من تشنه ام

شنيدن اين سخن كوتاه ولى جگر سوز از زبان كودكى تشنه كام ، مثل آن بود كه بر زخمهاى دل داغدار امام حسين عليه السلام نمك پاشيده باشند . سخن او آنچنان امام حسين عليه السلام را منقلب ساخت كه بى اختيار اشك از ديدگانش جارى شد . با چشمى اشكبار به آن دختر فرمود :

الله يسقيك فانه وكيلى . دخترم ، مى دانم تشنه هستى خدا ترا سيراب مى كند ، زيرا او وكيل و پناهگاه من است .

هلال مى گويد : پرسيدم (اين دخترك كه بود و چه

نسبتى با امام حسين عليه السلام داشت ؟ )

به من پاسخ دادند : او رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام است . (279)

به ياد لب تشنه پدر آب نخورد!

عصر عاشورا كه دشمنان براى غارت به خيمه ها ريختند ، در درون خيمه ها مجموعا 23 كودك از اهل بيت عليه السلام را يافتند .

به عمر سعد گزارش دادند كه اين 23 كودك ، بر اثر شدت تشنگى در خطر مرگ هستند .

عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند . وقتى كه نوبت به حضرت رقيه عليه السلام رسيد آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوى قتلگاه حركت كرد .

يكى از سپاهيان دشمن پرسيد : كجا مى روى ؟ حضرت رقيه عليه السلام فرمود : (بابايم تشنه بود . مى خواهم او را پيدا كنم و برايش آب ببرم )

او گفت : آب را خودت بخور . پدرت را با لب تشنه شهيد كردند!

حضرت رقيه عليه السلام در حاليكه گريه مى كرد ، فرمود : (پس من هم آب نمى آشامم ) (280)

كودكى دامان پاكش شعله آتش گرفت

گفت با مردى بكن خاموش دامان مرا

دامنش خاموش چون شد ، گفت با مرد عرب

كن تو سيراب از كرم اين كام عطشان مرا

آب داد او را ولى گفتا نخواهم خورد آب

تشنه لب كشتند اين مردم عزيزان مرا

نيز در كتاب مفاتيح الغيب ابن جوزى آمده است كه ، صالح بن عبدالله مى گويد : موقعى كه خيمه ها را آتش زدند و اهل بيت عليه السلام رو به فرار نهادند ، دخترى كوچك به نظرم آمد كه گوشه جامه اش آتش گرفته ،

سراسيمه مى گريست و به اطراف مى دويد و اشك مى ريخت . مرا به حالت او رحم آمد . به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرو نشانم . همين كه صداى سم اسب مرا شنيد اضطرابش بيشتر شد . گفتم : اى دختر ، قصد آزارت ندارم . بناچار با ترس ايستاد . از اسب پياده شدم و آتش جامه اش را خاموش نمودم و او را دلدارى دادم . يكمرتبه فرمود : اى مرد ، لبهايم از شدت عطش كبود شده ، يك جرعه آب به من بده . از شنيدن اين كلام رقتى تمام به من دست داده ظرفى پر از آب به او دادم . آب را گرفت و آهى كشيد و آهسته رو به راه نهاد . پرسيدم : عزم كجا دارى ؟ فرمود : خواهر كوچكترى دارم كه از من تشنه تر است . گفتم مترس ، زمان منع آب گذشت ، شما بنوشيد گفت : اى مرد سوالى دارم ، بابايم حسين عليه السلام تشنه بود ، آيا آبش دادند يا نه ! گفتم : اى دختر نه والله ، تا دم آخر مى فرمود : (اسقونى شربه من الما) مى فرمود : يك شربت آب به من بدهيد ، ولى كسى او را آبش نداد بلكه جوابش را هم ندادند .

وقتى كه آن دختر اين سخن را از من شنيد ، آب را نياشاميد ، بعضى از بزرگان مى گويند اسم او حضرت رقيه خاتون عليه السلام بوده است . (281)

كناره سجاده ، چشم به راه پدر بود

از كتاب سرور المومنين نقل شده است : حضرت رقيه عليه السلام

هر بار هنگام نماز ، سجاده پدر را پهن مى كرد ، و آن حضرت بر روى آن نماز مى خواند . ظهر عاشورا نيز ، طبق عادت ، سجاده پدر را پهن كرد و به انتظار نشست . ولى پس از مدتى ، ناگهان ديد شمر وارد خيمه شد .

رقيه عليه السلام به او گفت : آيا پدرم را نديدى ؟ شمر بعد از آنكه آن كودك را در كنار سجاده ، چشم به راه پدر ديد ، به غلام خود گفت : اين دختر را بزن . غلام به اين دستور عمل نكرد . شمر خود پيش آمد و چنان سيلى به صورت آن نازدانه زد كه عرش خداوند به لرزه در آمد . (282)

سيلى مزن به صورتم

اى خصم بدمنش ، مزن تازيانه ام

من از كنار كشته بابا نمى روم

من با على اكبر و عباس آمده ام

از اين ديار ، بيكس و تنها نمى روم

تنها فتاده چنين در بيان و بى كفن

من سوى شام همره سرها نمى روم

سيلى مزن به صورتم اى شمر بى حيا

من بى على اكبر و ليلا نمى روم (283)

قطره اى بودم كه در بحر شهادت جا گرفتم

اين شهامت را من از جانبازى بابا گرفتم

آن قدر از دورى بابا فغان و ناله كردم

تا در آغوشم سر ببريده بابا گرفتم

من يتيمم صورتم از ضرب سيلى خويش ، آرى

لا جرم اين ارث را از جده ام زهرا عليه السلام گرفتم

مى كشم بار شفاعت را به دوش خويش ، آرى

اين شجاعت را ز بابا ظهر عاشورا گرفتم . (284)

كنار پيكر خونين پدر ، در شب شام غريبان

در كتاب مبكى العيون آمده است : در شب شام غريبان ، حضرت زينب عليه السلام در زير خيمه نيم سوخته ، اندكى خوابيد . در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا عليه السلام را ديد . عرض كرد : مادر جان ، آيا از حال ما خبر دارى ؟

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام فرمود : تاب شنيدن ندارم . حضرت زينب عليه السلام عرض كرد : پس شكوه ام را به چه كسى بگويم ؟

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام فرمود : (من خود هنگامى كه سر از بدن فرزندم حسين عليه السلام جدا مى كردند ، حاضر بودم . اكنون برخيز و رقيه عليه السلام را پيدا كن )

حضرت زينب عليه السلام برخاست . هر چه صدا زد ، حضرت رقيه عليه السلام را نيافت . با خواهرش ام كلثوم

عليه السلام در حاليكه گريه مى كردند و ناله سر مى دادند ، از خيمه بيرون آمدند و به جستجو پرداختند ، تا اينكه نزديك قتلگاه صداى او را شنيدند . آمدند كنار بدنهاى پاره پاره ، ديدند رقيه عليه السلام خود را روى پيكر مطهر پدر افكنده ، در حاليكه دستهايش را به سينه پدر چسبانيده است درد دل مى كند .

حضرت زينب عليه السلام او را نوازش داد . در اين وقت سكينه عليه السلام نيز آمد و با هم به خيمه بازگشتند . در مسير راه ، سكينه عليه السلام از رقيه عليه السلام پرسيد : چگونه پيكر پدر را جستى ؟ او پاسخ داد : آن قدر پدر پدر كردم كه ناگاه صداى پدرم را شنيدم كه فرمود : بيا اينجا ، من در اينجا هستم . (285)

فصل سوم : رحلت

رحلت

محدث خبير ، مرحوم حاج شيخ عباس قمى (قدس سره ) از كامل بهائى (ج 2 ص 179) نقل مى كند كه : زنان خاندان نبوت در حالت اسيرى حال مردانى را كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى داشتند و هر كودكى را وعده مى دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مى آيد ، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند . دختركى بود چهار ساله ، شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين عليه السلام كجاست ؟ اين ساعت او را به خواب ديدم . سخت پريشان بود . زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست . يزيد خفته بود ،

از خواب بيدار شد و از ماجرا سوال كرد . خبر بردند كه ماجرا چنين است . آن لعين در حال گفت : بروند سر پدر را بياورند و در كنار او نهند . پس آن سر مقدس را بياوردند و دركنار آن دختر چهار ساله نهادند . پرسيد اين چيست ؟ گفتند : سر پدر توست . آن دختر بترسيد و فرياد بر آورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد .

سپس محدث قمى (ره ) مى فرمايد : بعضى اين خبر را به وجه ابسط نقل كرده اند و مضمونش را يكى از اعاظم رحمه الله به نظم در آورده و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مى كنم . (286)

قال رحمه الله :

يكى نو غنچه اى از باغ زهرا

بجست از خواب نوشين بلبل آسا

به افغان از مژه خوناب مى ريخت

نه خونابه ، كه خون ناب مى ريخت

بگفت : اى عمه بابايم كجا رفت ؟

بد اين دم دربرم ، ديگر چرا رفت ؟

مرا بگرفته بود اين دم در آغوش

همى ماليد دستم بر سر و گوش

بناگه گشت غايب از بر من

ببين سوز دل و چشم تر من

حجازى بانوان دل شكسته

به گرداگرد آن كودك نشسته

خرابه جايشان با آن ستمها

بهانه ى طفلشان سربار غمها

ز آه و ناله و از بانگ و افغان

يزيد از خواب بر پا شد ، هراسان

بگفتا كاين فغان و ناله از كيست

خروش و گريه و فرياد از چيست ؟

بگفتش از نديمان كاى ستمگر

بود اين ناله از آل پيمبر

يكى كودك ز شاه سر بريده

در اين ساعت پدر خواب ديده

كنون خواهد پدر

از عمه خويش

و زين خواهش جگرها را كند ريش

چو اين بشنيد آن مردود يزدان

بگفتا چاره كار است آسان

سر بابش بريد اين دم به سويش

چو بيند سر بر آيد آرزويش

همان طشت و همان سر ، قوم گمراه

بياورند نزد لشگر آه

يكى سر پوش بد بر روى آن سر

نقاب آسا به روى مهر انور

به پيش روى كودك ، سر نهادند

ز نو بر دل ، غم ديگر نهادند

به ناموس خدا آن كودك زار

بگفت : اى عمه دل ريش افگار

چه باشد زير اين منديل ، مستور

كه جز بابا ندارم هيچ منظور

بگفتش دختر سلطان والا

كه آن كس را كه خواهى ، هست اينجا

چو اين بشنيد خود برداشت سر پوش

چون جان بگرفت آن سر را در آغوش

بگفت : اى سرور و سالار اسلام

ز قتلت مر مرا روز است چون شام

پدر ، بعد از تو محنتها كشيدم

بيابانها و صحراها دويدم

همى گفتند مان در كوفه و شام

كه اينان خارجند از دين اسلام

مرا بعد از تو اى شاه يگانه

پرستارى نبد جز تازيانه

ز كعب نيزه و از ضرب سيلى

تنم چون آسمان گشته است نيلى

بدان سر ، جمله آن جور و ستمها

بيابان گردى و درد و المها

بيان كرد و بگفت : اى شاه محشر

تو بر گو كى بريدت سر ز پيكر

مرا در خردسالى در بدر كرد

اسير و دستگير و بى پدر كرد

همى گفت و سر شاهش در آغوش

به ناگه گشت از گفتار خاموش

پريد از اين جهان و در جنان شد

در آغوش بتولش آشيان شد

خديو بانوان دريافت آن حال

كه پر زد ز آشيان آن بى پر و بال

به بالينش نشست آن غم رسيده

به گرد او زنان داغديده

فغان برداشتندى از دل تنگ

به آه و ناله گشتندى هماهنگ

از اين غم

شد به آل الله اطهار

دوباره كربلا از نو نمودار

بعضى گفته اند و شايد اتفاق افتاده باشد كه در شب دفن آن دختر مظلومه اهل بيت اطهار عليه السلام ، جناب ام كلثوم عليه السلام را ديدند كه قرار و آرام ندارد و با ناله و ندبه به دور خرابه مى گردد و هر چه تسلى مى دهند آرام نمى يابد . از علت اين بيقرارى پرسيدند ، گفت : شب گذشته اين مظلومه در سينه من بود ، چون بيدار شدم ديدم كه به شدت گريه مى كند و آرام نمى گيرد ، از سببش پرسيدم ، گفت : عمه جان ، آيا در اين شهر مانند من كسى يتيم و اسير و دربدر مى باشد ؟ عمه جان ، مگر اينها ما را مسلمان نمى دانند ، به چه جهت آب و نان را از ما مضايقه مى نمايند و طعام به ما يتيمان نمى دهند ؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن ندارم .

بپيچ اى قلم قصه شهر شام

كه شد صبح عالم ز غصه چو شام

تو شيخا نمودى قيامت پديد

به مردم عيان گشته يوم الوعيد

ز فرط بكا بر حسين شهيد

چو يعقوب شد چشم خلقى سفيد (287)

ستاره درخشان شام پدر را در خواب مى بيند

صاحب (مصباح الحرمين ) (288) مى نويسد : طفل سه ساله امام حسين عليه السلام شبى از شبها پدر را در عالم رويا ديد و از ديدارش شاد گرديد و در ظل مرحمتش آرميد و فلك ستيزه جو ، اين وع استراحت را براى آن صغيره نتوانست ببيند . چون آن محترمه از خواب بيدار شد پدر خود را نديد . شروع به

گريه كردن كرد . هر چه اهل بيت عليه السلام او را تسلى دادند آرام نشد . سبب گريه از او پرسيدند ، آن مظلومه در جواب گفت : اين ابى ابتونى بوالدى و قره عينى يعنى كجاست پدر من ، بياوريد پدر مرا و نور چشم مرا . پس آن مصيبت زدگان دانستند كه آن يتيم پدر را در خواب ديده است ، هر چند تسلى دادند آرام نشد . خود اهل بيت نيز منتظر بهانه براى گريه بودند ، لذا گريه سكوت شب را شكست . همه با آن صغيره هماواز شده مشغول گريه و زارى و ناله شدند . پس موهاى خود را پريشان نموده و سيلى بر صورتها مى زدند و خاك خرابه را بر سر خود مى ريختند ، و صداى گريه ايشان چنان بلند گرديد كه به گوش يزيد پليد كافر رسيد .

به روايتى ديگر ، طاهر بن عبدالله دمشقى گويد : من نديم آن لعين بودم و اكثر شبها براى او صحبت مى كردم و او را مشغول مى نمودم . شبى نزد آن ملعون بودم و قدرى هم از شب گذشته بود ، پس به من گفت : اى طاهر! امشب وحشت بر من غالب است و قلبم در تپش افتاده و دلم از غصه و حزن پر شده ، بسيار اندوه و غصه دارم كه حالت نشستن و صحبت كردن ندارم . بيا سر من را در دامن گير و از افعال ناشايسته و گذشت من صحبت من و طاهر گويد : من سر نحس او را در دامن گرفتم . آن لعين به خواب

رفت ، و سر نورانى سيدالشهدا عليه السلام در آن وقت در طشت طلا در مقابل ما بود . چون ساعتى گذشت ديدم كه ناگهان پرد گيان حرم محترم امام حسين عليه السلام از خرابه بلند شد . آن لعين در خواب و من در اندوه بودم ، كه آيا چه ظلم و ستم بود كه يزيد بدماب به اولاد بوتراب نمود ؟

به طرف طشت نظر كرده ديدم كه از چشمهاى امام حسين عليه السلام اشك جارى شده است ، تعجب كردم ، پس ديدم آن سر انور به قدر چهار ذراع گويا بلند شد و لبهاى مباركش به حركت آمده و آواز اندوهناك و ضعيفى از آن دهان معجز بيان بلند گرديد كه مى گفت : (اللهم هولا اولادنا و اكبادنا و هولا اصحابنا) يعنى خداوندا ، اينان اولاد و جگر گوشه من هستند و اينها اصحاب منند

طاهر گويد : چون اين حال را از آن حضرت مشاهده كردم وحشت و دهشت بر من غلبه كرد . شروع به گريه كردن كردم . به بالاى عمارت يزيد آمدم كه خرابه در پشت آن عمارت بود ، خيال مى كردم شايد يكى از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله فوت شده ، كه مرگ او باعث اين همه ناله وندبه شده است . وقتى بالاى قصر رسيدم ديدم تمامى اهل بيت اطهار عليه السلام طفل صغيرى را در ميان گرفته اند و آن دختر ، خاك بر سر مى ريزد و با ناله و فغان مى گويد :

(يا عمتى و يا اخت ابى اين ابى اين ابى ) . يعنى

: اى عمه ، واى خواهر پدر بزرگوار من ، كجاست پدر من ؟ كجاست پدر من ؟

آنها را صدا زدم و از ايشان پرسيدم كه چه پيش آمده كه باعث اين همه ناله و گريه شده است ؟ گفتند : اى مرد ، طفل صغير سيدالشهدا عليه السلام پدرش را در خواب ديده ، و اينك بيدار شده و از ما پدر خود را مى خواهد ، هر چه به وى تسلى مى دهيم آرام نمى گيرد .

طاهر گويد : بعد از مشاهده اين احوال دردناك ، پيش يزيد برگشتم . ديدم آن بدبخت بيدار شده به طرف آن سر ، سر حسين بن على عليه السلام نگاه مى كند ، و از كثرت وحشت و دهشت و خوف و خشيت ، مانند برگ بيد بر خود مى لرزد . در آن اثنا سر اطهر آن مولا به طرف يزيد متوجه شده فرمود : اى پسر معاويه ، من در حق تو چه بدى كرده بودم كه تو با من اين ستم و ظلم نمودى و اهل بيتم را در خرابه جا دادى ؟

(ثم توجه الراس الشريف الى الله الخبير اللطيف و قال : اللهم انتقم منه بما عامل بى و ظلمنى و اهلى (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون )

يعنى سر مبارك شريف آن حضرت به سوى خداوند خبير و لطيف توجه نموده و گفت : خداوندا ، از يزيد به كيفر رفتارى كه با من كرده و به من و اهل بيت من ظلم نموده انتقام بگير .

وقتى يزيد اين را شنيد بدنش به لرزه در

آمد و نزديك بود كه بندهايش از يكديگر بگسلد .

پس از من سبب گريه اهل بيت عليه السلام را پرسيد و سر آن حضرت را به خرابه نزد آن صغيره فرستاد و گفت : سر را نزد آن صغيره بگذاريد ، باشد كه با ديدن آن تسلى يابد . ملازمان يزيد سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را برداشته به در خرابه آمدند . چون اهل بيت دانستند كه سر امام حسين عليه السلام را آورده اند ، تماما به استقبال آن سر شتافتند و سر امام حسين عليه السلام را از ايشان گرفته و اساس ماتم را از سر گرفتند ، بويژه زينب كبرى عليه السلام كه پروانه وار به دور آن شمع محفل نبوت مى گرديد . پس چون نظر آن صغيره بر سر مبارك افتاد پرسيد : (ما هذا الراس ؟ ) اين سر كيست ؟ گفتند : (هذآراس ابيك ) اين ، سر مبارك پدر توست . پس آن مظلومه آن سر مبارك را از طشت برداشت و در برگرفت و شروع به گريستن نمود و گفت : پدر جان ، كاش من فداى تو مى شدم ، كاش قبل از امروز كور و نابينا بودم ، و كاش مى مردم و در زير خاك مى بودم و نمى ديدم محاسن مبارك تو به خون خضاب شده است . پس اين مظلومه دهان خود را بر دهان پدر بزرگوار خود گذاشت و آن قدر گريست كه بيهوش شد .

چون اهل بيت عليه السلام آن صغيره را حركت دادند ، ديدند كه روح مقدسش از دنيا مفارقت كرده و در آشيان

قدس در كناره جده اش فاطمه زهرا عليه السلام آرميده است .

چون آن بى كسان اين وضع را ديدند ، صدا به گريه و زارى بلند كردند ، و عزاى غم و زارى را تجديد نمودند

آن دخترى كه در خرابه شام از دنيا رحلت فرموده و شايد اسم شريفش رقيه عليه السلام بوده ، و از صباياى خود حضرت سيدالشهدا عليه السلام بوده چون مزارى كه در خرابه شام است منسوب به اين مخدره و معروف به مزارست رقيه عليه السلام است . (289)

دختر حضرت سيدالشهدا عليه السلام و وفات او در خرابه شام و مكالماتش با حضرت زينب عليه السلام و رحلت او و غسل دادن زينب و ام كلثوم عليه السلام او را و آن كلمات و اخبار كه از آن صغيره نوشته اند ، كه سنگ را آب و مرغ و ماهى را كباب مى كند و معلوم است حالت حضرت زينب عليه السلام چه خواهد بود . نوشته اند آن دختر سه ساله بود بعضى نامش را زينب و بعضى رقيه عليه السلام و بعضى سكينه عليه السلام دانسته اند .

و عده اى نوشته اند به دستور يزيد ، عمارتى ساختند و واقعه روز عاشورا و حال شهدا و اسيرى اسرا را در آنجا نقش كردند و اهل بيت عليه السلام را به آنجا وارد كردند ، و اگر اين خبر مقرون به صدق باشد حالت اهل بيت عليه السلام و محنت ايشان را در مشاهدات اين عمارات جز حضرت احديت نخواهد دانست . (290)

زبان حال زينب كبرى

از دست من گرفته خرابه رقيه را

من بى رقيه سوى عزيزيان نمى روم

دارم خجالت

از پدر تا جدار او

بى طوطى عزيز غزلخوان نمى روم

همره نباشدم من دلخون رقيه را

بى همسفر رقيه گريان نمى روم

جان داد در خرابه ز بس ريخت اشك غم

با دست خالى سوى شهيدان نمى روم

شعر از ناشناس

پس آن دختر سيد مختار ، و نبيره ولى كردگار ، در آن خرابه بى چراغ در شب تاريك بر روى خاك و ريگ بماند . على الصباح به اذن يزيد لعنه الله عليه ، آن غريبه را در خرابه دفن كردند .

من منتظر در كنج ويران تا كه گويند

باب رقيه ناگهان وارد ز در شد

شمع وجود اندر خرابه جلوه گر شد

در پرتوش پروانه اى بى بال و پر شد

صبح اميد كودكى گرديد طالع

شام غريبانش در آن ساعت سحر شد

آتش گرفت از عشق طفل بينوايى

خاكستر او سرمه اهل نظر شد

جز جان نداشت از بهر مهمان عزيزش

آن هم فداى مقدم راس پدر شد

مى گفت : اى بابا بيا ، روزم سياه است

جان پدر ، طولانى آخر اين سفر شد

من منتظر در كنج ويران تا كه گويند

باب رقيه ناگهان وارد ز در شد

بابا بيا جان رقيه بر لب آمد

از ضرب سيلى ديگر از خود بيخبر شد

بابا بيا از كعب نى پا تابه سر شد

نيلى تمام پيكرم پا تا به سر شد

بابا ندارم گوشه ويران غذايى

بابا غذاى دخترت خون جگر شد

پرپر شد آن گل پيش چشم باغبانش

روحش به پيش زينب از پيكر بدر شد

بلبل كنار گل كجا خوابيده هرگز

يا از كنار گل كجاى جاى دگر شد ؟

دردانه شه شد (رضائى ) پيش بابا

در ماتم او عالمى زير و زبر شد

پرچم اسيرى

مجنون صفت به دشت و بيابان دويده ام

اكنون به كوى عشق تو جانا رسيده ام

در راه عشق تو شده پايم پر آبله

از بس كه روى خار مغيلان دويده ام

تنها نشد ز داغ تو موى سرم سفيد

همچون هلال از غم عشقت خميده ام

ديوانه وار بر

سر كويت گر آمدم

منعم مكن كه داغ روى داغ ديده ام

من پرچم اسيرم و ، بار غم تو را

از كوفه تا به شام به دوشم كشيده ام

عمرم تمام گشته عزيزم در اين سفر

دست از حيات خويش حسينم بريده ام

بس ظلمها كه شد به من از خولى و سنان

بس طعنه ها ز مردم نادان شنيده ام

گاهى چو بلبل از غم عشق تو در نوا

گاهى چو جغد گوشه ويران خزيده ام

ديدى به پاى تخت يزيد از جفاى او

چون غنچه ، پيرهن به تن خود دريده ام

گنج تو را به گوشه ويران گذاشتم

چون اشك او فتاد رقيه ز ديده ام

مى گفت و مى گريست (رضايى ) ز سوز دل

اشكم به خاك پاى شهيدان چكيده ام

طفل يتيم

مگر طفل يتيمى مى كند ياد از پدر امشب

كه خواب از شوق در چشمش نيايد تا سحر امشب

پناه آورده در ويرانه امشب طاير قدسى

كه از بى آشيانى سر كشد در زير پر امشب

چه شد ماه بنى هاشم ، چه شد اكبر ، چه شد قاسم ؟

سكينه بى پدر گرديد و ليلا بى پسر امشب

شهيدان راه فتاده در ميان خاك و خون بينى

يتيمان را ميان خيمه زار و خونجگر امشب

به روز قتل شه گر آيه (و الليل ) شد پيدا

ز سر شد آيه (و الشمس ) هر سو جلوه گر امشب

نگاهى اى امير كاروان سوى اسيران كن

كه خواهر بى برادر مى رود سوى سفر امشب

(رسا) را از در احسان مران اى خسرو خوبان

نثار خاك راهت جان كند با چشم تر امشب

سخن گفتن سر بريده امام حسين عليه السلام

آيه الله العظمى ميرزا حبيب الله شريف كاشانى (متوفاتى 1340 هجرى قمرى ) مى نويسد :

يكى از زنان شام سنگى برداشت و به سر مقدس امام حسين عليه السلام زد و حضرت از بالاى نيزه فرمود : اناالمظلوم . (291)

نيز نقل مى كند : حضرت زينب كبرى عليه السلام توجه به سر برادر نمود ، حضرت به وى فرمود :

يا اختاه اصبرى فان الله معنا . يعنى خواهر جان ، صبر كن كه خدا با ماست . (292)

در سر الاسرار نوشته حاج شيخ عبدالكريم (ص 306) ، و نيز منهاج الدموع ص 385 و كتاب عوالم (ص 169) آمده است كه منهال گفت :

سوگند به پرودگار ، ديدم سر امام حسين عليه السلام در شهر شام بالاى نيزه مكرر مى فرمود : لاحول و لاه قوه الا بالله (293)

سر امام حسين عليه السلام با دخترش رقيه سخن مى گويد

در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2 ، قريب به اين مضامين مى نويسد : حارث كه يكى از لشگريان يزيد بود گفت : يزيد دستور داد سه روز اهل بيت عليه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود . حارث مى گويد : شب اول من به شكل خواب بودم ، ديدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد . ديد لشگر از خستگى راه خوابيده اند و كسى بيدار نيست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسين عليه السلام كه بر درختى كه نزديك خرابه دم دروازه شام آويزان بود . آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از

ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زير درخت ايستاد و به سر مقدس امام حسين عليه السلام پايين آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقيه سلام الله عليها گفت : السلام عليك يا ابتاه و امصيبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك

بعد ديدم سر مقدس با زبان فصيح فرمود : اى دختر من ، مصيبت تو و رجز و تازيانه و روى خار مغيلان دويدن تو تمام شد ، و اسيريت به پايان رسيد . اى نور ديده ، چند شب ديگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد . حارث مى گويد : من خانه ام نزديك خرابه شام بود ، از اينكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنيا مى رود ، تا يك شبى شنيدم صداى ناله و فرياد از ميان خرابه بلند است ، پرسيدم چه خبر است ؟ گفتند : حضرت رقيه عليه السلام از دنيا رفته است . (294)

نيز حجت الاسلام صدر الدين قزوينى در جلد دوم كتاب شريف ثمرات الحيوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقيه عليه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسين عليه السلام نهاد و آن حضرت فرمود : الى ، الى ، هلمى فانا لك بالانتظار . يعنى اى نور ديده بيا بيا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اينجا بود كه ديدند حضرت رقيه عليه السلام از دنيا رفت . (295)

عمه بيا

عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

روز فراق عمه به سر آمده

نخل اميد عمه به برآمده

طاير اقبال ز در آمده

باب من عمه ز سفر آمده

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر

پاى پياده ، من خونين جگر

تا بكشد دست نوازش به سر

آمده دنبال من اينك ، به سر

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه نيارم دل بابا به درد

اشك نريزم ، مشكم آه سرد

بيند اگر حال من از روى زرد

خصم ، نگويم به من عمه چه كرد

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه زند طعنه خرابه ، به طور

خيزد ازين سر بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور

عمه خرابه شدم بزم حضور

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

قطره اشك عمه چو دريا شده

غنچه غم عمه شكوفا شده

بزم وصال عمه مهيا شده

وه كه چه تعبير ز رويا شده

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

گوشم اگر پاره شد اى عمه جان

عمه ، به بابا ندهم من نشان

پرسد اگر عمه ز معجر ، چه سان

گو بكنم درد دل خود بيان ؟

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

عمه ، به بابا شده ام ميزبان

آمده بابا بر من ميهمان

نيست به كف تحفه بجز نقد جان

تا بكنم پيشكش اش عمه جان

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

بس كه دويدم ز پى قافله

پاى من عمه شده پر آبله

عمه ، به بابا نكنم من گله

كامدم اين ره همه بى راحله

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

بود مرا عمه به دل آرزو

تا غم دل شرح دهم مو به مو

ريخته من

عمه ، شكسته سبو

باز نگردد دگر آبم به جو

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

كرد تهى دل چو غزال حرم

لب ز سخن بست غزل خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم

شام ، به شومى ، شد از آن متهم

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

جان خود او در ره جانان بداد

خود به سويى ، سر سوى ديگر فتاد

آه كشيد عمه - چو ديد - از نهاد

گنج خود او كنج خرابه نهاد

عمه بيا عقده دل واشده

عمه بيا گمشده پيدا شده

خرابه شام ، زندان اهل بيت سيدالشهدا عليه السلام

در روايت مرحوم صدوق (ره ) از آن خرابه ، تعبير به محبس (زندان و بازداشتگاه ) شده است ، زيرا آنها در آنجا محصور بودند و اجازه نداشتند به جاى ديگر بروند . وى مى نويسد :

ان يزيد امر بنسا الحسين عليه السلام فحبس مع على بن الحسين فى محبس لايكنهم من حر و لا قر ، حتى تقشرت وجوههن همانا يزيد دستور داد كه اهل بيت امام حسين عليه السلام را همراه امام سجاد عليه السلام در محلى حبس كردند . آنها در آنجا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما ، تا آنكه بر اثر آن صورتهايشان پوست انداخت . (296)

معروف اين است كه حضرت رقيه عليه السلام در همين خانه يا بازداشتگاه به شهادت رسيده است . در مورد مدت توقف اهل بيت عليه السلام در خرابه ، به اختلاف نقل شده ، به طورى كه نمى توان براى آن تعيين وقت كرد . هرگاه ورود اهل بيت عليه السلام به شام را طبق گفته مورخان ، آغاز ماه صفر بدانيم و شهادت حضرت

رقيه عليه السلام را در پنجم آن ، نتيجه مى گيريم كه حضرت رقيه عليه السلام خود چهار روز در آن خرابه سر برده است . همچنين در مورد دشوارى وضع خرابه ، غير از آنچه گفته شد ، مطالب ديگرى نيز نقل شده است . از جمله اينكه ، ديوار آن خرابه كج شده و در حال خراب شدن بود .

نيز امام سجاد عليه السلام فرمود : هنگامى كه ما را به خرابه شام قرار دادند ، در آنجا انواع رنجها را بر ما روا داشتند . روزى ديدم عمه ام ، حضرت زينب عليه السلام ديگى بر روى آتش نهاده است ، گفتم : عمه جان اين ديگ چيست ؟ فرمود : كودكان گرسنه اند ، خواستم به آنها وانمود نمايم كه برايشان غذا مى پزم و بدين وسيله آنان را خاموش سازم .

نيز نقل شده است : آنها مكرر آب و نان از حضرت زينب عليه السلام طلب مى كردند ، حتى بعضى از زنان شام ترحم كرده براى آنها آب غذا مى آوردند . (297)

به اين ترتيب مى بينم حضرت زينب عليه السلام افزون بر آن همه داغ و رنج اسارت ، در چنين مكانى جاى نداشت و سرانجام نيز غريبانه با شهادت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام روبرو شد .

اشكى بر تربت رقيه

من رقيه دختر ناكام شاه كربلايم

بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم

ميوه باغ رسولم ، پاره قلب بتولم

دست پرورد حسينم ، نور چشم مصطفايم

كعبه صاحبدلانم ، قبله اهل نيازم

مستمندان را پناهم ، دردمندان را دوايم

من يتيمم ، من اسيرم ، كودكى شوريده حالم

طايرى بشكسته بالم ، رهروى آزاده

پايم

زهره ايوان عصمت ، ميوه بستان رحمت

منبع فيض و عنايت ، مطلع نور خدايم

گلبنى از شاخسار قدس و تقوى و فضيلت

كوكبى از آسمان عفت و شرم و حيايم

شعله بر دامان خاك افكنده آه آتشينم

لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوايم

گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج پنهان

دستگير مردم افتاده پاى بينوايم

من گلابم بوى گل جوييد از من ز آنكه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

گفتگوى زن غساله با زينب كبرى عليه السلام

در نقل ديگر آمده است : هنگامى كه زن غساله ، بدن حضرت رقيه عليه السلام را غسل مى داد ، ناگاه دست از غسل كشيد و گفت : (سرپرست اين اسيران كيست ؟ )

حضرت زينب عليه السلام فرمود : چه مى خواهى ؟

غساله گفت : اين دخترك به چه بيمارى مبتلا بوده كه بدنش كبود است ؟

حضرت زينب عليه السلام در پاسخ فرمود : (اى زن ، او بيمار نبود ، اين كبوديها آثار تازيانه ها و ضربه هاى دشمنان است ) (298)

زبان حال حضرت زينب عليه السلام به زن غسل دهنده چنين بود :

بيا تو اى زن غساله از طريق وفا

به اين صغيره بده غسل از براى خدا

نگر كه از چه رخ او چو كهربا باشد

ز داغ تشنگى دشت كربلا باشد

نگر كه زخم به پايش برون بود از حد

به روى خار مغيلان دويده او بى حد

طبق بعضى روايات ، بعد از رحلت حضرت رقيه عليه السلام يزيد دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند ، و او را با همان پيراهن كهنه اش

كفن كنند .

زنان شام ازدحام كردند و در حاليكه سياه پوش شده بودند براى بدرقه اهل بيت عليه السلام از خانه ها بيرون آمدند . صداى ناله و گريه آنها از هر سو شنيده مى شد و با كمال شرمندگى با اهل بيت عليه السلام وداع نمودند ، و با كاروان اهل بيت عليه السلام پيدا بود ، مردم شام گريه مى كردند . (299)

زينب كبرى عليه السلام از اين فرصت استفاده هاى بسيار كرد . از جلمه اينكه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بيرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود :

(اى اهل شام ، از ما در اين خرابه امانتى مانده است ، جان شما و جان اين امانت . هرگاه كنار قبرش برويد (او در اين ديار غريب است ) آبى بر سر مزارش بپاشيد و چراغى در كنار قبرش روشن كنيد) (300)

رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما

جان شما و دخترك گلعذار ما

رفتيم و ماند خاطره اى سخت جانگداز

ز اين شهر پر بلا ، به دل داغدار ما

ما با رقيه آمده اكنون كه مى رويم

ديگر رقيه اى نبود در كنار ما

براى حضرت رقيه عليه السلام كفن آورده ام

مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج اسدالله سليمانى نقل كردند :

از مرحوم حسن ذوالفقارى مداح تهرانى و از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج غلامرضا سازگار نقل شده است كه گفت : از كسى شنيدم اين قضيه را نقل كرده است كه ، براى زيارت حضرت رقيه عليه السلام به شام رفته بودم و يك روز در حرم مطهر ايستاده و مشغول زيارت خواندن مجذوب خود كرد

. ديدم مى خواهد يك تكه پارچه سفيد را روى ضريح بيندازد ولى نمى تواند . جلو رفتيم و گفتم : دختر جان ، چه مى خواهى بكنى ؟ لبش را گشود ، ديدم آذرى زبان است ، با پدر و مادرش آمده است . گفتم : همه براى حضرت رقيه عليه السلام اسباب بازى مى آورند ، تو چرا پارچه آورده اى ؟

گفت : پدر و مادرم - و آنها را نشان داد - به من گفتند حضرت رقيه عليه السلام كفن ندارد ، من براى او كفن آورده ام

كنج خرابه شد قفسم اى گل عزيز

نى آب خوردم و نه كسى داد دانه ام

بال و پرم ز سنگ حوادث شكسته شد

از بس كه شمر شوم زده تازيانه ام

نيلى ز ضرب سيلى شمر است صورتم

جاى طناب بسته به بازو نشانه ام

بابا رقيه را خرابه گذاشتم

باشم خجل ز روى تو باب يگانه ام

جان داد در خرابه بى سقف دخترت

آن كودك يتيم تو آن نازدانه ام

گاهى به روى خوار مغيلان دويده ام

گاهى زدند كعب سنان را به شانه ام

گاهى بهانه تو گرفتم پدر به شام

آتش گرفت عمه ام از اين بهانه ام

ديدى كجا كشاند فلك عاقبت مرا

با من چه ها نكرد پدر جان زمانه ام

آتش به كاخ زاده سفيان زدم پدر

با ناله سحر گه و آه شبانه ام

مى گفت صبح و شام (رضائى ) ز جان و دل

تا زنده ام غلام همين آستانه ام

آمدم ببينم آيا زخمهاى پايت خوب شده است يا نه ؟

جناب حجه الاسلام و المسلمين سيد عسكر حيدرى از طلاب حوزه علميه زينبيه شام (301) نقل كردند :

در سال 1356 شمسى بعد از نماز كنار ضريح با صفاى حضرت رقيه عليه

السلام منظره عجيبى ديدم .

پير مردى ترك از اهالى تبريز را ديدم كه به ضريح مطهر چسبيده و هى فرياد مى زند و گريه مى كند . مردم هم كه اين منظره را مى ديدند گريه مى كردند . يك غوغايى به وجود آمده بود .

پيرمرد با زبان تركى با دختر امام حسين عليه السلام صحبت مى كرد و اشك مى ريخت . چون من تركى بلد نبودم به كسى كه زبان تركى بلد بود گفتم اين مرد چه مى گويد ؟ گفت او مى گويد : رقيه جان ، مدتهاست اسم نوشته ام و چند سال است كه آرزو مى كردم به شام بيايم . تقاضاى من اين نيست كه بچه ام را شفا بدهى يا وضع دنيوى و ماديم خوب شود يا در قيامت دستم را بگيرى . نه ، نه ، براى هيچ كدام نيامده ام . تنها آمده ام ببينم حالت چه طور است ؟ بدنت خوب شده يا نه ؟ آيا آبله پاهايت خوب شده ؟ قلبت خوب شده ؟ برويم ايران ، به تبريز برويم تا آنجا صحن شما را طلا كنم ، جان خود را به شما فدا كنم . اينها را مى گفت و گريه مى كرد و متوسل بود .

به خودم گفتم كاش اين عقيده و اخلاص را من مى داشتم .

چه خوابى اى خدا بود ؟ نواى نينوا بود

فرشته بهشتم ، ترا كجا بهشتم

چه بود سر نوشتم به خون دل نوشتم

بخواب جاودانه رقيه ام رقيه

به دامنم مكانت گرفته گرد جانت

تمام همرهانت به نقطه دهانت

نگاهها نشانه ، رقيه ام ، رقيه

پدر

مگر كجا بودى ؟ به دردت آشنا بود

چه خوابى اى خدا بود ؟ نواى نينوا بود

گرفته اى بهانه ، رقيه ام ، رقيه

ز جمع ما گسستى ، دل همه شكستى

از اين قفس برستى ، بر آن چمن نشستى

به خواندن ترانه ، رقيه ام ، رقيه

رقيه اسيرم ، بپا شو اى صغيرم

به دامنت بگيرم ، به پيش تو بميرم

كجا شدى روانه رقيه ام ، رقيه

ببين قد كمانم ، بر آسمان فغانم

بسوخت استخوانم ، نبود اين گمانم

ز گردش زمانه ، رقيه ام ، رقيه

دل حرم كباب است ، به نغمه رباب است

بگويمش ثواب است رقيه ام به خواب است

بپا شوى تو يا نه ؟ رقيه ام ، رقيه

چو بى پدر شدى تو نه در بدر شدى تو

نه خون جگر شدى تو ، كه شعله وريشه ى تو

ز سوز تازيانه ، رقيه ام ، رقيه

زير ضرب تازيانه

اى گل گلزار پيغمبر كجا افتاده اى

از گلستانت چه شد كاين سان جدا افتاده اى

آمد از گلزار يثرب شاخه اى در كربلا

در دمشق از شاخسار كربلا افتاده اى

از مدينه بر سر دوش پدر تا نينوا

در بيابانهاى شام از ناقه ها افتاده اى

بر سرت هر دم شبيخون زد نهيب ساربان

زير ضرب تازيانه از جفا افتاده اى

عمه معصومه ات شيون كنان دنبال تو

بارها ، برخارها ، ديدت زپا افتاده اى

يك زمان در قحط آب ، و يك زمان در منع نان

وز اسيرى در هزاران ماجرا افتاده اى

خواب در چشمت نمى رفت از جفاى ظالمان

نيمه شب در خواب خوش امشب چرا افتاده اى

چون شدى دلتنگ از زندگى رفتى به خواب

گفتى اى بابا جدا از جمع افتاده اى

ناله ها كردى زهجران گل اى مرغ بهشت

تا كه گفتى

شهر شام اندر عزا افتاده اى

كاخ مى لرزيد ، و مى لرزيد آن جبار مست

گفت در دل طفل را آن سر ، دوا افتاده اى

يا نوايت هم نوا بود آسمانها و زمين

ناگهان ديدند - آوخ - از نوا افتاده اى

از فغان زينب معصومه اندر مرگ تو

ناله هاى آتشين در هر فضا افتاده اى (302)

گنج ميثاقم كه مى باشد مكان ويرانه ام

شمع عهدم ، جمله جانها بود پروانه ام

طالع نيك اختر عشقم به برج اشتياق

در كف غواص بحر دل در يكدانه ام

طاير لاهوت مسكن ، مرغ علوى آشيان

اين منم ، گر عالم ناسوت شد كاشانه ام

بر در ميخانه وحدت ز لطف مى فروش

باده خوار عشق را من بهترين پيمانه ام

هدهد زرين پر سيمرغ قاف ز فعتم

قرب من بنگر فراز سدره آمد خانه ام

آن ز پا افتاده هجرم كه در شام وصال

بر تسلاى دلم آمد به سر جانانه ام

جلوه قدس است در باغ جنان آيينه ام

پنجه حور است بر گيسوى مشكين شانه ام

طوطى شيرين زبان شكرستان نهال

باز دست آموز شاهم زينب شاهانه ام

باغ ياسين را ز حسن سرمدى پيرايه ام

دوحه گلزار طاها را بهين ريحانه ام

روى گلگون ز سيلى گشت نيلى از عدو

تا ز كعب نى يك سو افتاد كتف و شانه ام

بر سر خار مغيلان پا فشاريهاى من

شد سبب تا عقل هر فرزانه شد ديوانه ام

گفت (فرخ ) تا شفاعتخواه او گردم بحشر

آشناى محضر عشقم ، نه من بيگانه ام (303)

مجلس عزاى حضرت زينب در شام و روضه خواندن ايشان

پيش از اين بيان شد كه يزيد تغيير مسلك داد . به روايت ابى مخنف و ديگران ، وى امام زين العابدين عليه السلام را بين ماندن شام و حركت به سوى مدينه مخير نمود

. آن حضرت به پاس تكريم عليا مخدره زينب عليه السلام فرمود : بايستى در اين باب با عمه ام زينب عليه السلام صحبت كنم ، چون پرستار يتيمان و غمگسار اسيران ، اوست . يزيد از اين سخن بر خود لرزيد . چون آن حضرت با زينب كبرى عليه السلام سخن در ميان نهاد ، فرمود : هيچ چيز را بر اقامت در جوار جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله اختيار نخواهم كرد ، ولى اى يزيد بايستى براى ما خانه اى خالى بنمايى كه مى خواهيم به مراسم عزادارى بپردازيم ، زيرا از هنگامى كه ما را از جسد كشتگان خود جدا نمودند نگذاشته اند كه بر كشتگان خود گريه كنيم ، و بايستى هر كس از زنان كه مى خواهد بر ما وارد بشود كسى او را منع ننمايد . يزيد از اين سخنان بر خود لرزيد ، و بسى بيمناك شد ، چون مى دانست آن مخدره در آن مجلس ، يزيد و ساير بنى اميه را با خاك سياه برابر نموده و بغض و عداوت او را در قلوب مردم مستقر خواهد كرد و آثار آل محمد صلى الله عليه و آله را تازه خواهد نمود ، و زحمات او و پدرش را كه مى خواسته اند آثار آل محمد صلى الله عليه و آله را نابود كنند به باد فنا خواهد داد . ولى از اجابت چاره نديد ، فرمان داد تا خانه وسيعى براى آنها تخليه كردند و منادى ندا كرد : هر زنى مى خواهد به سر سلامتى زينب عليه السلام بيابد مانعى ندارد .

چون اين خبر منتشر شد به روايت عوالم ، زنى از هاشميه در شام نماند مگر آنكه در مجلس حضرت زينب عليه السلام حاضر گرديد .

زنان امويه و بنات مروانيه نيز با زينب و زيور وارد مجلس شدند . اما چون آن منظره رقت آور را مشاهده كردند يكباره زيورهاى خود را ريخته و همگى لباس سياه مصيبت در بر كردند و از زنان شام جمع كثيرى به آنها پيوستند و همى ناله و عويل از جگر بر كشيدند و جامه ها بر تن دريدند و خاك مصيبت بر سر ريختند و موى پريشان كرده صورتها بخراشيدند ، چندانكه آشوب محشر برخاست و بانگ وزراى به عرش رسيد ، در آن وقت زينب كبرى عليه السلام به روايت بحار انشاد اين اشعار نمود و قلب عالم را كباب نمود . از مرثيه آن مخدره گفتى قيامتى بر پا شد .

فرمود : اى زنان شام ، بنگريد كه اين مردم جانى شقى ، با آل على عليه السلام چگونه معامله كردند و چه به روز اهل بيت مصطفى صلى الله عليه و آله در آوردند ؟ اى زنان شام ، شما اين حالت و كيفيت را ملاحظه مى نماييد ، اما از هنگامه كربلا و رستخيز روز عاشورا و حالت عطش اطفال و شهادت شهدا و برادرم و حالات قتلگاه بى خبر هستيد و نمى دانيد كه از ستم كوفيان بيوفا و پسر زياد بيحيا و صدمات طى راه ، بر اين زنان داغدار و يتيمان دل افگار و حجت خدا سيد سجاد عليه السلام چه گذشت ؟

زنان شام و هاشيمات از مشاهده

اين حال و استماع اين مقال جملگى به ولوله در آمدند . (304)

آنان تا مدت هفت روز مشغول ناله و سوگوارى بودند و افغان به چرخ كبود رسانيدند .

در بحر المصائب گويد : آن مخدره در آن وقت روى به بقيع آورده و اين اشعار را خطاب به مادر قرائت نمود ، چنانكه گفتى آسمان و زمين را متزلزل ساخت . به نظر حقير ، اين اشعار هم زبان حال است كه به آن مخدره نسبت داده اند .

ايا ام قد قتل الحسين بكربلا

ايا ام ركنى قد هوى وتزلزلا

ايا ام قد القى حبيبك بالعرا

طريحا ذبيحا بالدما مغسلا

ايا ام نوحى فالكريم على القنا

يلوح كالبدر المنير اذا نجلا

و نوحى على النحر الخضيب و اسكبى

دموعا على الخد التريب مرملا

در اين وقت زنان شام هر يك به تسلى و دلدارى اهل بيت پرداختند . (305)

بخش دهم : رحلت جانسوز حضرت رقيه (ع) در سروده شاعران

مقدمه

ماجراى رحلت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام را ، شاعران بسيارى ، در قالب مثنوى و قصيده و غزل و ترجيع بند ، به نظم در آورده اند كه پاره اى از آنها را پيش از اين در خلال بخشهاى گذشته آورديم . برخى از شاعران ماجراى رحلت آن نازدانه را ، از آغاز تا پايان به گونه مفصل گزارش كرده اند ، كه آن ها را يكجا در اين بخش گرد آورده ايم .

اينك اين شما شيفتگان خاندان عصمت و طهارت عليه السلام ، و اين هم شرح قصه درگذشت جانگداز دردانه ابا عبدالله الحسين عليه السلام در خرابه شام :

1 . سراينده : عبدالله مخبرى فرهمند

روزگار آتش بيداد افروخت

دست كين خيمه و خرگاه تو سوخت

كودكى را كه پدر در سفر است

روز و شب ديده حسرت به در است

تا زمانى كه بود چشم به راه

دلش آزرده بود خواه نخواه

هر صدايى كه ز در مى آيد

به گمانش كه پدر مى آيد

باز چون ديده ز در برگير

گريد و دامن مادر گيرد

همه كوشند ز بيگانه و خويش

بهر دلجوى او بيش از پيش

آن يكى خندد و بوسد رويش

آن دگر شانه زند بر مويش

مادرش شهد كند در كامش

گاه با وعده كند آرامش

گاه گويد پدرت در راه است

غم مخور ، عمر سفر كوتاه است

مى برندش گهى از خانه به در

تا شود منصرف از فكر پدر

نگذارند دمى تنهايش

سر نپيچند ز خواهشهايش

تا كه دوران سفر طى گردد

رفع افسردگى از وى گردد

پدرش آيد و گيرد به برش

بكشد دست محبت به سرش

دلش از وصل پدر شاد شود

جانش از قيد غم آزاد شود

ليك افسوس به ويرانه شام

كار اين سان نپذيرفت انجام

بود در شام ميان اسرا

طفلى از هجر

پدر نوحه سرا

خردسالى به اسارت در بند

مرغ بشكسته پرى پا به كمند

كودكى دستخوش محنت و رنج

جاى بگزيده به ويرانه چو گنج

بين اطفال يتيم شه دين

گويى آن دختر ويرانه نشين

بود از جمله اطفال دگر

بيشتر عاشق ديدار پدر

چون خبر از ستم شمر نداشت

پدرش را به سفر مى پنداشت

روز و شب ديده به در دوخته بود

دلش از آتش غم سوخته بود

داشت از غصه دورى پدر

سر به زانوى غم و ديده به در

لحظه اى بى پدر آرام نداشت

خبر از فتنه ايام نداشت

دائم از حال پدر مى پرسيد

علت طول سفر مى پرسيد

كه كجا رفت و چرا رفته و كى

از سفر آيد و بينم رخ وى ؟

تا به كى بى سرو سامان باشم

روز و شب سر به گريبان باشم

جاى در گوشه ويرانه كنم

آرزوى پدر و خانه كنم ؟

جانم آمد به لب از هجر پدر

آه از اين محنت و اين طول سفر

بود همواره از اين غم بيتاب

تا شبى ديد به خلوتگه خواب

كان سفر كرده ز در باز آمد

طاير شوق به پرواز آمد

لحظه اى در دل شب گشت جهان

به مراد دل آن سوخته جان

ديد در خواب گل روى پدر

جان به وجد آمدش از بوى پدر

بوسه بر پاى پدر زد از شوق

دست بر گردنش افكند چو طوق

جاى بگزيده به دامان پدر

جانش آميخته با جان پدر

با لب بسته حكايتها كرد

ز آنچه بگذشت شكايتها كرد

با پدر ز آنچه به دل داشت نهفت

داستانها به زبان جان گفت

گفت كاى پشت فلك پيش تو خم

نشود لطف فراوان تو كم

مهر خود شامل ما فرمودى

بذل احسان بجا فرمودى

باز رو جانب ما آوردى

الله الله كه صفا آوردى

بود رسم پدرت نيز بر اين

كه كند لطف به ويرانه نشين

هيچ دانى كه در

ايام فراق

چو گذشته است به جمعى مشتاق

بى تو در مانده و بيچاره شديم

در بيابان همه آواره شديم

روزگار آتش بيداد افروخت

دست كين خيمه و خرگاه تو سوخت

هستى ما همه يكجا بردند

هر چه ديدند به يغما بردند

همه گشتيم گرفتار و اسير

گاه در بند و گهى در زنجير

بعد با يك سفر دور و دراز

شد از غم فصل نوينى آغاز

پيش از اين ما چو نموديم سفر

با تو بوديم و به آن شوكت و فر

كاروان قافله سالارى داشت

مثل عباس علمدارى داشت

خيمه و خرگه و اسباب سفر

بود ممتاز و پر از زيور و زر

كودكان جمله در آغوش پدر

همه را سايه مهر تو به سر

ليك اين بار چو كرديم سفر

سفرى بود پر از خوف و خطر

يك نفر دوست به همراه نبود

محرمى غير غم و آه نبود

نه پدر بود و نه سالارى بود

نه بردادر نه علمدارى بود

طى ره بيكس و تنها بوديم

مورد كينه اعدا بوديم

دورى راه و مشقات سفر بود از طاقت ما افزونتر

بر همه بود خور و خواب حرام

تا رسيديم به ويرانه شام

يا مرو اى پدر اين بار سفر

يا مرا نيز به همراه ببر

كه اگر بى تو بمانم اين بار

به فراق تو شوم باز دچار

زين همه غم نتوانم جان برد

از فراق تو دگر خواهم مرد

خود به خواب اندر و ، طالع بيدار

بود از وصل پدر برخوردار

ليك بس زود ، شد آن وجد وصال

باز تبديل به اندوه و ملال

يعنى آن خواب به پايان آمد

باز غم آمد و هجران آمد

چشم بگشود چو شهزاد ز خواب

آرزوها همه شد نقش بر آب

كرد بر دور و بر خويش نظر

تا ببيند مه رخسار پدر

ليك هر قدر فزونتر طلبيد

اثر از گمشده خويش نديد

شهد اميد به كامش خون شد

گشت نوميد

و غمش افزون شد

عاقبت باز در آن نيمه شب

ملتجى گشت به بانو زينب

كه دگر باز چه آمد به سرم

بار ديگر به كجا شد پدرم

ديدم او را ز سفر آمده بود

به كجا باز عزيمت فرمود

لحظه اى پيش كه آمد پدرم

جاى بر سينه خود داد سرم

گفت با من كه تو چون جان منى

ساعتى بعد تو مهمان منى

با چنان مرحمت و لطف و نويد

چه ز ما ديد كه رخ برتابيد

اى پدر زود ز ما سير شدى

چه خطا رفت كه دلگير شدى

روى برتافتى از محفل ما

باز خون شد ز فراقت دل ما

از كفم دامن خود باز مگير

مپسندم به كف هجر اسير

دگر از رفته شكايت نكنم

قصه خويش حكايت نكنم

نگذارم كه تو افسرده شوى

از من و گفته ام آزرده شوى

رحم بنماى به تنهايى ما

گر خطا رفت ببخشاى و بيا

زينب آن مخزن صبر و اسرار

گشت از قصه آن طفل فگار

آب بيانات غم افزا چو شنيد

معنى گفته شه را فهميد

ديد كان كودك بى صبر و قرار

مى كشد رخت به دعوتگه يار

اهل بيت از اثر آن تب و تاب

راه بردند به كيفيت خواب

هر چه كردند كه در آن دل شب

گيرد آرام و فرو بندد لب

اشك از ديده نريزد اين سان

قصه خويش نيارد به زبان

هيچ تسكين نپذيرفت آن حال

سعى بيهوده شد و امر محال

وعده و پند و تمنا و نويد

هر چه كردند نيفتاد مفيد

عاقبت صبر و توان از همه برد

همه را دست غم خويش سپرد

حال آن كودك گم كرده پدر

در يتيمان دگر كرد اثر

داغها تازه شد و درد فزون

اشكها شد همه تبديل به خون

ناله اى گشت ز ويرانه بلند

كه طنين در همه افلاك فكند

آن كهن جايگه بى در و بام

كه در آن آل على داشت

مقام

بود با بار گه كفر و ستم

چون شب و روز ، به نزديكى هم

گشت بيدار از آن ناله يزيد

متعجب شد و موجب پرسيد

خادمى جانب ويرانه شتافت

زان غمين واقعه آگاهى يافت

خبر آورد كه زآن خيل اسير

يكى از جمله اطفال صغير

كه ندارد خبر از قتل پدر

روز و شب دوخته ديدار به در

به اميدى كه پدر باز آيد

آن سفر كرده ز در باز آيد

همچو آن تشنه پى برده به آب

ديده رخسار پدر را در خواب

بعد از آن خواب چو برداشته سر

روبرو گشته به فقدان پدر

حاليا وصل پدر مى جويد

قصه با ديده تر مى گويد

همه را در غم او دل شده خون

اختيار از كفشان رفته برون

هر كه را مى نگرى غمزده است

صحن ويرانه چو ماتمكده است

ليك چون بر المش درمان نيست

تسليت دادن او آسان نيست

بيم آن است كه آن كودك زار

با چنين درد نپايد بسيار

شرح اين قصه چو بشنيد يزيد

فكر بى سابقه اى انديشيد

گفت كاين درد نه بى درمان است

بلكه بس چاره آن آسان است

بعد بر طشت زر افكند نظر

گفت از اين چه علاجى بهتر

درد او گر غم هجر پدر است

شربت وصل در اين طشت زر است

بدهيدش كه از آن نوش كند

تا غم خويش فراموش كند

پس به دستور وى آنگه به طبق

جاى دادند سر حجت حق

ديد كز پرتو آن روى چو مهر

گشته دامان طبق رشك سپهر

گفت با خويش كه اين مهر منير

با چنين جلوه شود عالمگير

عاقبت جلوه اين بدر نمام

بدرد پرده رسوايى شام

بهتر آن است كه اين مطلع نور

سازم از ديده مردم مستور

راز پوشيده هويدا نكنم

مشت رسوايى خود وا نكنم

خواست چون نور خدا را پنهان

گفت سر پوش نهادند بر آن

به گمانى كه به روى خورشيد

با كفى خاك توان پرده

كشيد

غافل از آنكه حجاب و سرپوش

نور حق را ننمايد خاموش

اين نه شمعى است كه خاموش شود

يا حديثى كه فراموش شود

تا كه بنياد جهان بر سر پاست

هر شبى صبح شود عاشوراست

بعد آن گنج گرانمايه حق

يافت چون زينب سر پوش و طبق

گفت كاين هديه بى سابقه را

بفرستيد براى اسرا

لحظه اى بعد به دلخواه يزيد

شعله شمع به پروانه رسيد

چون نهادند طبق را به زمين

نزد آن كودك ويرانه نشين

به گمانى كه به وى داور شام

زير سر پوش فرستاده طعام

گشت آزرده ، سپس با دل ريش

گفت با عمه مظلومه خويش

كه مرا رنج فراق پدرم

دارد از هستى خود بى خبرم

در دلم خواهش و سودايى نيست

جز پدر هيچ تمنايى نيست

كرده چشم تر و خون جگرم

بى نياز از طلب ما حضرم

نه مرا هست به دنيا هوسى

نه بجز وصل پدر ملتمسى

بر من اين خواب و خور و آب و طعام

بى رخ ماه پدر باد حرام

زينب آن خواهر غمخوار حسين

مونس و محرم اسرار حسين

آن كه در معرض تقدير و بلا

سر نپيچيد ز تسليم و رضا

آن تسلى ده دلسوختگان

آن مصيبت زده سوخته جان

ديد چون حالت آن كودك زار

كه به اندوه و الم بود دچار

گفت كاى شمع شبستان حسين

گل زيباى گلستان حسين

اى كه در حسرت ديدار پدر

دوختى ديده اميد به در

آن درى را كه به صد عجز و نياز

مى زدى ، حال به رويت شده باز

عاقبت اشك تو بخشيد اثر

نخل اميد تو آورد ثمر

لطف حق شامل حالت گرديد

رهبر كوى وصالت گرديد

اين طبق مشرق خورشيد حق است

جان عالم همه در اين طبق است

زير اين پرده سر سر خداست

راس نورانى شاه شهداست

انتظار تو به پايان آمد

آنكه مى خواستيش آن آمد

حال دست تو و دامان پدر

بعد از اين جان تو

جان پدر

طفل ، اين نكته چو در گوش گرفت

از طبق پرده و سرپوش گرفت

گشت ويرانه منور ز آن نور

كه به موساى نبى تافت به طور

پرتو آن قمر عالم تاب

بر شد از كنگره هفت حجاب

چشم شهزاده چو افتاد به سر

به سر بى تن و پر نور پدر

آتشى شعله آهش افروخت

كه سراپاى وجودش را سوخت

شد از آن سوز دل و شعله آه

تا ابد روى شب شام سياه

گفت كاى جان به فداى سر تو

كه جدا كرده سر از پيكر تو ؟

كه تو را كشت و ز حق شرم نكرد

ريخت خون تو و آزرم نكرد ؟

كه بريدست رگ گردن تو

به كجا مانده پدر جان ، تن تو ؟

كه مرا بى پدر و خوار نمود

به فراق تو گرفتار نمود ؟

آن كه اين آتش بيداد افروخت

خرمن هستى ما يكجا سوخت

آرزوهاى مرا داد به باد

كند از كاخ اميدم بنياد

كرد كارى كه ز ديدار پدر

شد دلم خون و غمم افزون تر

اى پدر كاش به جاى سر تو

مى بريدند سر دختر تو

بعد از اين بى پدر و بى سامان

به چه اميد بمانم به جهان

سخت جانم به خداوند بسى

بى تو گر زنده بمانم نفسى

بى خبر از خود و با غم دمساز

با پدر كرد همى راز و نياز

دلش از غم به تعب آمده بود

جان به نزديكى لب آمده بود

گه گرفت آن سر پر نور به بر

گاه بوسيد رخ ماه پدر

گشت پروانه صفت دور سرش

جان خود كرد فداى پدرش

چشم اميد از اين عالم بست

ترك جان گفت و به جانان پيوست

جان پاكش به پدر ملحق شد

رفت و قربانى راه حق شد

طاير جان وى از ساحت خاك

بال بگشود به اوج افلاك

تا كه در تن رمق

از جانش بود

آن سر پاك به دامانش بود

داشت بر سينه چو جان آن سر پاك

تا زمانى كه خود افتاد به خاك

بعد چون رخت از اين عالم بست

داد با جان ، سر شه نيز از دست

رفت از اين عالم و با رفتن خويش

سوخت جان و دل آن جمع پريش

مرگ آن كودك دل خسته زار

برد از اهل حرم تاب و قرار

باز افزود غمى بر غمشان

تازه گرديد كهن ماتمشان

يك گل ديگر از آن گلشن عشق

رفت در خاك و خزان شد به دمشق

كه شنيده است در اقطار جهان

كه به جبران بلاى هجران

بفرستند به طفلى مضطر

در دل شب سر خونين پدر ؟

كس نديده است و نبيند ايام

شب جانسوزترى ز آن شب شام

(مخبرى ) گرچه سر افكنده بود

خجل و عاصى و شرمنده بود

با توسل به جگر گوشه شاه

دارد اميد رهايى ز گناه (306)

2 . سراينده : ناشناس

هستى زينب ، نمى خوابى چرا ؟

كار ما را ناله مشكل كرده است

كاروان در شام منزل كرده است

نازنينانى كه نور ديده اند

در دل ويرانه اى خوابيده اند

غم بسى افزون ولى غمخوار نيست

كاروان را كاروانسالار نيست

عرش حق لرزان به خود از آهشان

شهپر جبريل ، فرش راهشان

نازدانه دخترى با صد نياز

با دلى آكنده از سوز و گداز

سر نهاده روى خاك و ، خفته بود

ليك همچون زلف خود آشفته بود

آنكه نسبت با شه لولاك داشت

جاى دامن ، سر به روى خاك داشت

چون كه سر از بستر رويا گرفت

يك جهان غم در دل او جا گرفت

نازنينان ، جملگى در خواب ناز

كودكى بيدار ، گرم سوز و ساز

بهر ديدار بيتاب شد

شمع آسا گريه كرد و آب شد

پاى تا سر حسرت و اميد بود

ذره آسا در پى خورشيد بود

گرد روى ماهش از

غم هاله داشت

در فغانش يك نيستان ناله داشت

ناله اش چون راه گردون مى گرفت

چشم او را پرده خون مى گرفت

هر چه خواهى داشت غم ، شادى نداشت

طاير پر بسته آزادى نداشت

هستيش از عشق مالامال بود

گريه مى كرد و سرا پا حال بود

ناله اش چون در دل شب شد بلند

ناله جانسوز زينب شد بلند

گفت با كودك كه بيتابى چرا ؟

هستى زينب نمى خوابى چرا ؟

عندليب من ، چرا افسرده اى ؟

نوگل من از چه پژمرده اى ؟

بهر زينب قصه آن راز گفت

ماجراى خواب خود را باز گفت

گفت : در رويا پدر را ديده ام

دست و پا و روى او بوسيده ام

چون شدم بيدار ، باب من نبود

ماه بود و ، آفتاب من نبود

ديد فرزند برادر خسته است

رشته الفت ز جان بگسسته است

درد را مى ديد و درمانى نداشت

سر زحسرت روى دوش او گذشت

ناگهان ويرانه رشگ طور شد

آفتاب آمد ، جهان پر نور شد

آفتاب عشق در ويرانه تافت

ذره آسا سوى مهر خود شتافت

لحظه اى حيران روى شاه شد

پاى تا سر محو ثارالله شد

از دل كودك كه محو شاه بود

آنچه بر مى خاست دود آه بود

تا ببوسد ، غنچه لب باز كرد

بيقرارى را ز نو آغاز كرد

بحر عشق او تلاطم كرده بود

دست و پاى خويش را گم كرده بود

ذره سان سرگرم ساز و سوز شد

محو خورشيد جهان افروز شد

تحفه اى زيبنده جانان نداشت

رو نمايى غير نقد جان نداشت

ديد چون نور حسينى را به طور

مست شد موسى صفت از جام نور

آن چنان شد مست كز هستى گذشت

كار اين مى خواره از مستى گذشت

ذره از روشن دلى خورشيد شد

محفل افروز مه و ناهيد شد

از شراب وصل

شد سر مست او

متحد شد هست او با هست او

(ديگر از ساقى نشان باقى نبود)

(ز آنكه آن مى خواره جز ساقى نبود)

من چه گويم وصف آن عالى جناب ؟

(آفتاب آمد دليل آفتاب

3 . سراينده : على اكبر پيروى

چه با آن نوگل بستان زهرا عليه السلام شد ، خدا داند

كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد

حسين بن على عليه السلام در شام ويران دخترى دارد

به كنج شام ويران دختر نيك اخترى دارد

عزيزى ، دلبرى ، شيرين زبانى ، ماه رخسارى

لطيفى ، نازنينى ، گلرخى ، مه پيكرى دارد

به كنج شام و در يك خانه تاريك و ويرانه

در اين ويران سرا گنجى و گنجش گوهرى دارد

سه ساله دختر مظلومه سلطان مظلومان

(رقيه ) رو در آنجا بين چه عالى محضرى دارد

اگر صحن و رواق او ندارد ظاهرا وسعت

ولى اين جاى كوچك در نظر زيب و فرى دارد

چو دربار سلاطين معظم آن همايون فر

به دربار همايونش كتاب و دفترى دارد

ز يك سو جمع باشد گرد هم قنداق و گهواره

به سمت ديگرى كاخ رفيعش منبرى دارد

شهادت مى دهند قنداقه و گهواره بر خرديش

دهد منبر گواهى كو مقام اكبرى دارد

به دقت گر ببينى آستان اقدس او را

گواهى مى دهى كه آنجا رواق منظرى دارد

ضريح و بارگاه قدسى آن دختر والا

به چشم اهل معنى ، معنى والاترى دارد

ولى اين دختر مظلومه هم در شام بدفرجام

ز جور شام ويران سرنوشت ديگرى دارد

ز دشت كربلا و كوفه آمد شام و در اين جا

چه آمد بر سر او ، قصه حزن آورى دارد

شبى مى پرسد از عمه كه بابايم كجا رفته ؟

سفر هر چند طولانى است ، آن هم آخرى دارد

چو از

زينب جواب مثبتى نشنيد آن دختر

ز آه و شيونش آن شب خرابه محشرى دارد

يزيد دون چو بشنيد اين غريو از خواب شد بيدار

بگفتا : چيست اين غوغا كه بر جان اخگرى دارد ؟

جوابش داد حاجب كاين هياهو از اسيران است

نوا از دخترى باشد كه حال مضطرى دارد

پدر مى خواهد و از دورى او مى كند شيون

ز فرط غصه و غم جسم زرد و لاغرى دارد

چه با آن نوگل بستان زهرا شد ، خدا داند

كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد

يزيد و بارگاه قدرتش برچيده شد از بيخ

عمل چون بد بود بى شبهه و شك كيفرى دارد

بريزد (پيروى ) از پرده دل خون و مى نالد

ز فقدان (رقيه ) در دل خود آذرى دارد

4 . سراينده : صغير اصفهانى

پاى گلگون شده از خار مغيلان دارم

رخ نيلى شده از سيلى عدوان دارم

باز خواهم كه جهان يكسره غمخانه كنم

ساز فرياد و فغان از دل ديوانه كنم

جغد وش روى به ويرانه ز كاشانه كنم

گريم آن قدر كه عالم همه ويرانه كنم

كآمد از حالت ويرانه نشينى يادم

وقت آن است كند سيل غمش بنيادم

چون غريبان سرى آواره ز سامان دارم

چون يتيمان دلى آزرده و نالان دارم

چون اسران به كف غصه گريبان دارم

چون نى افتاده به چنگ غم و افغان دارم

بهر طفلى كه يتيم است و غمين است و اسير

ناز پرورد حسين آن شه بى يار ونصير

كيست آن طفل ؟ رقيه ، كه ز جور ايام

همه دم داشت فغان خاصه شبى كان ناكام

به خيال پدر افتاد به ويرانه شام

يادش آمد ز پدر ، رفت ز جسمش آرام

خير مقدم چه به جا آمدى ، احسان كردى

چه شد آخر كه زما روى

تو پنهان كردى

اى پدر بى تو به ما دست ستم بگشادند

نان و خرما به تصدق به عيالت دادند

درد دل جان پدر با تو فراوان دارم

گاه وصل است و به لب شكوه ز هجران دارم

پاى گلگون شده از خار مغيلان دارم

رخ نيلى شده از سيلى عدوان دارم

غير هر سنگ كه فكندند زهر بام و برم

كس دگر دست نوازش نكشيدى به سرم

هيچ دارى خبر اى جان پدر از دل ما

كه فلك سوخته از برق ستم حاصل ما

داده در گوشه ويرانه ز كين منزل ما

روشن از شعله آه است به شب محفل ما

با پدر گرم فغان بود كه ناگه از خواب

گشت بيدار و نظر كرد ابا چشم پر آب

نه پدر ديد به بالين ، نه به تن طاقت و تاب

ناله سر كرد دگر باره ز هجر رخ باب

گفت عمه پدرم از سفر آمد چون شد

باز گو كز غم او باز دلم پر خون شد

به خدا عمه پدر بود كنون در بر من

روشن از عارض او بود دو چشم تر من

از چه رو بار دگر پاى كشيد از سر من

برس اى عمه به داد دل غم پرور من

من غم ديده كجا ، هجر رخ باب كجا

اين همه درد كجا ، اين دل بى تاب كجا

پس خروشيد و خراشيد رخ همچون ماه

به فلك گشت روان آه دل آل الله

بر كشيدند ز دل جمله خروشى جانكاه

عالمى را بنمودند پر از ناله و آه

گشت آگاه از آن حال ، جفا پيشه يزيد

بفرستاد به ويرانه سر شاه شهيد

آه از آن دم كه سر شاه به ويران آمد

پى دلجويى آن جمع پريشان آمد

از سر لطف به سر وقت يتيمان آمد

به سر خوان غم آن

سر زده مهمان آمد

همه شستند ز جان دست ، چو جانان ديدند

در سپهر طبق آن مهر درخشان ديدند

چون رقيه به رخ باب كبارش نگريست

از سحاب مژه بر آن گل احمر بگريست

گفت پر خون - پدر - اين موى نكوى تو ز چيست

سبب قتل تو مرگ من غم زده كيست

جان بابا ، كه جدا كرده سر از بدنت

اى سر بى بدن آيا به كجا مانده تنت

كى گمان داشتم اى من به فداى سر تو

كه بدين حال ببينم سر بى پيكر تو

غرقه در خون نگرم ماه رخ انور تو

بى تو بابا چه كند دختر غم پرور تو

پس لب خود به لب باب گرامى بنهاد

تا خود از پاى نيفتاد سر از دست نداد

علم الله كه چه بد حال دل آل رسول

آن زمان كز ستم و كينه آن قوم جهول

كرد رحلت ز جهان آن گل گلزار بتول

در عجب ماند (صغير) از تو ايا چرخ عجول

كه چه با خيل عزيزان تو ستمگر كردى

ظلم بر آل على بى حد و بى مرز كردى

5 . سراينده : حسان

عمه جان ، بگذار گريم زار زار

چون كه ديگر پر شده پيمانه ام

عمه جان ، كو منزل و كاشانه ام

من چرا ساكن در اين ويرانه ام

آشنايانم همه رفتند و ، من

ميهمان بر سفره بيگانه ام

عمه جان ، بگذار گريم زار زار

چون كه ديگر پر شده پيمانه ام

شمع ، مى ريزد گهر در پاى من

چون كه داند كودكى دردانه ام

عقل ، مى گويد به من آرام گير

او نداند عاشقى ديوانه ام

دست از جانم بدار اى غمگسار

من چراغ عشق را پروانه ام

بگذر از من اى صبا حالم مپرس

فارغ از جان ، در غم جانانه ام

بس كه بى تاب از

پريشانى شدم

زلف ، سنگينى كند بر شانه ام

من گرفتار به زلف و خال او

من اسير آن كمند و دانه ام

خانمانم رفته بر باد اى عدو

كم كن آزار دل طفلانه ام

كى توانم رفت از كويش (حسان )

من نمك پرورده اين خانه ام

عمه جان شب مرگ من است امشب

واى كه از نور رخ بابم خرابه روشن است امشب

به زين العابدين بر گو كه ما پيمانه بشكستيم

تو هم پيمانه را بشكن در نزد من است امشب

دختر دردانه منم

به كنج ويرانه منم

عمه چه آمد بسرم

چرا نيامد پدرم ؟

6 . سراينده : حسان

سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم

روز خود را به چه روزى بنگر شب كردم

تازيانه چو عدو بر سر و رويم مى زد

نا اميد از همه كس روى به زينب كردم

اشك يتيم

اى عمه بيا تا كه غريبانه بگرييم

دور از وطن و خانه ، به ويرانه بگرييم

پژمرده گل روى تو از تابش خورشيد

در سايه نشينيم و به جانانه بگرييم

لبريز شد اى عمه دگر كاسه صبرم

بر حال تو و اين دل ويرانه بگرييم

نوميد ز ديدار پدر گشته دل من

بنشين به كنارم ، پريشانه بگرييم

گرديم چون پروانه به گرد سر معشوق

چون شمع در اين گوشه كاشانه بگرييم

اين عقده مرا مى كشد اى عمه كه بايد

پيش نظر مردم بيگانه بگرييم

بخش يازدهم : حرم مطهر حضرت رقيه (ع) ، زيارتنامه حضرت رقيه (ع)

حرم مطهر حضرت رقيه (ع)

من گلابم بوى گل جوييد از من زآنكه آيد

بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم

اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم

چنانكه در آغاز كتاب حاضر آورديم ، عبدالوهاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور به شعرانى (متوفى به سال 973 قمرى ) ، در كتاب المنن ، باب دهم ، نقل مى كند : (نزديك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرت رقيه عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع در درگاه اين مرقد ، چنين نوشته است :

هذا البيت بقعه شرفت بآل النبى صلى الله عليه و آله و بنت الحسين الشهيد ، رقيه عليه السلام (اين خانه مكانى است كه به ورود آل پيامبر صلى الله عليه و آله و دختر امام حسين عليه السلام ، حضرت رقيه شرافت يافته است

) (307)

مرقد مطهر اين دختر مظلومه ، در قرون اخير بارها تعمير شده است ، يك بار در سال 1280 هجرى قمرى به دست يكى از سادات محترم به نام سيد مرتضى كه داستان آن در بخش اول اين كتاب ذكر گرديده است . و آخرين تعمير آن قبل از سالهاى اخير نيز به وسيله ميراز على اصغر خان اتابك امين السلطان صدراعظم ايران در سال 1323 هجرى قمرى انجام گرفته است ، در مورد تعمير اخير ، مرحوم علامه سيد محسين امين عاملى متوفاى 1371 هجرى قمرى ، اشعارى سروده كه بر بالاى درب مرقد حضرت رقيه عليه السلام نقش شده است و از جمله آنها اين دو بيت است ، كه خود او در اعيان الشيعه نقل مى كند و بيت آخر ، ماده تاريخ تعمير مرقد اين مظلومه است

له ذوالرتبه العليا على

وزير الصدر فى ايران جدد

و قد ارختها تزهو بنا

بقبر رقيه من آل احمد

در اين اواخر ، به علت كثرت توجه علاقمندان خاندان اهل بيت عليه السلام به قبر اين دختر معصومه و كوچكى محل و گنجايش نداشتن آن براى زايرين ، مرحوم مغفور حاج شيخ نصر الله خلخالى در صدد بر آمد كه حرم مخدره راتوسعه دهد و بدين منظور با كمك عده اى از نيكوكاران و محبان اين خاندان ، خانه هاى اطراف حرم را خريدارى كرد . ولى به خاطر تعصبهاى جاهلانه و طمعكاريهاى مغرضانه جمعى از صاحبان خانه ها از تخليه بيوت خوددارى كردند . از آنجا كه بناى ساختمان جديد به منظور تاسيس يك محل عبادى بود ، متصديان امر نمى خواستند متوسل به زور شوند ،

با اينكه شرعا چنين حقى را داشتند ، لذا تخليه و تخريب كامل خانه هاى اطراف چندين سال به طول انجاميد و چشم علاقمندان و مشتاقان به انتظار بود تا آنكه بحمدالله در نتيجه مساعى و بذل و بخشش بى دريغ بانيان و متصديان ، كه اضعاف و مضاعف قيمت استحقاقى را به صاحبان خانه ها پرداخت كردند ، در تاريخ 1364 هجرى شمس برابر 1984 ميلادى با حضور بعضى از مسولين و مقامات دولتى سوريه و جمعى از علما و روحانيون رسما شروع به ساختمان شد . ضمنا براى اطمينان بيشتر از استحكام بنا مسير رودخانه اى را كه در داخل بناى فعلى بود هر چند قبلا تغيير داده بودند ، به طور كلى از ساختمان حرم بيرون بردند ، و اين تغيير پنج ماه به طول انجاميد . سپس شروع به پى ريزى بناى جديد حرم گرديد .

مجموع مساحت ساختمان تقريبا 4500 متر مربع است كه 600 متر مربع تقريبى از اين مساحت فضاى باز ، و باقى زيربناست . در قسمت جنوبى ساختمان ، مسجدى به وسعت 800 متر مربع (40*20) ساخته شده است كه وسعت حرم و رواقهايش در بناى جديد تقريبا 2600 متر مربع خواهد بود . خداوند به بانيانش جزاى خير عنايت فرمايد .

زيارتنامه حضرت رقيه عليه السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

السلام عليك يا سيدتنا رقيه عليك تحيه و السلام و رحمه الله و بركاته السلام عليك يا بنت اميرالمومنين على بن ابيطالب السلام عليك يا بنت فاطمه الزهرا سيده نساءالعالمين السلام عليك يا بنت خديجه الكبرى ام المومنين و المومنات السلام عليك يا بنت ولى الله السلام عليك يا اخت

ولى الله السلام عليك يا بنت الحسين الشهيد السلام عليك ايتها الصديقه الشهيد السلام عليك ايتها الرضيه المرضيه السلام عليك ايتها التقيه النقيه السلام عليك ايتها الزكيه الفاضله السلام عليك ايتها المظلومه البهيه صلى الله عليك و على روحك و بدنك فجعل الله منزلك و ماواك فى الجنه مع آبائك و اجدادك الطيبين الطاهرين المعصومين السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار و على الملائكه الحافين حول حرمك الشريف و رحمه الله و بركاته و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين برحمتك يا ارحم الراحمين

بخش دوازدهم : اهل بيت (ع) از شام به مدينه باز مى گردند

اهل بيت (ع) از شام به مدينه باز مى گردند

مدت توقف اهل بيت عليه السلام را در شام مختلف نوشته اند و على التحقيق معلوم نيست ، هر كس در اين باب سخنى آورده و تقريباتى نموده است . در طراز المذهب از سيد طباطبائى اعلى الله مقامه نقل كرده كه ايشان در حاشيه رياض المصائب چهل روز گفته است .

به روايت ميلانى از كاشفى ، وى شش ماه گفته و آن را نسبت به ابن بابويه داده است . صاحب مفتاح البكا ومهيج الاحزان نيز هيجده روز گفته اند و بعضى گفته اند كه ده روز بيشتر در شام نمانده اند و العلم عندالله . بالجمله ، چون يزيد ملعون ديد كه مردم شام بر او لعنت نثار مى كنند و نزديك است كه فتنه بپا شود ، اهل بيت عليه السلام را بعد از تفقد ، بين اقامت در شام و حركت به سوى مدينه مخير ساخت . علياه مخدره زينب عليه السلام فرمود : ردنا الى المدينه فانها مهاجره جدنا رسول الله صلى الله عليه و آله (ما را به مدينه

كه هجرتگاه جد ماست باز گردان )

يزيد لعين نعمان بن بشير را ، كه از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى رفت ، طلبيد و سى نفر ، و به روايتى پانصد نفر ، از سپاهيان را نيز همراه او كرد و گفت : اهل بيت عليه السلام را به مدينه برسان . همچنين اسباب سفر آنها را ، آنچه لازم بود ، مهيا كرد و سفارش نمود كه به هر مكان كه خود آنها اختيار نمايند رهسپار باش و هرجا كه مى خواهند فرود آيند فرود آى و شما از آنها دورتر فرود آييد كه بر زنان دشوار نباشد . (308)

يزيد لعين سپس فرمان داد شتران را فراهم كردند و مالهاى بسيار روى آنها ريخت و گفت : اى زينب و اى ام كلثوم عليه السلام اين اموال را بگيريد تا عوض خون امام حسين عليه السلام بوده باشد .

عليا مخدره حضرت زينب كبرى عليه السلام فرمود :

(اى يزيد و يلك ما اقل حياءك و اقسى قلبك و اصلب و جهك تقتل اخى و تقول خذوا عوضه مالا ، لا والله لا يكون ذلك ، فخجل يزيد)

فرمود : اى يزيد ، واى بر تو چقدر بى حيا و سنگ دل و بى آزرمى ، برادر مرا به قتل مى رسانى و در عوض آن مال به من ميدهى نه به خدا قسم اين هرگز نخواهد شد . يزيد خجلت زده و شرمگين گرديد .

ابو مخنف و بعضى ديگر گويند : آنوقت سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را با مشك و كافور خوشبو ساخته و به

امام زين العابدين عليه السلام تسليم كردند و ايشان آن سر مطهر را به كربلا رسانيدند و ملحق به جسد مطهر فرمودند .

در امالى شيخ صدوق مى خوانيم : پس از قتل امام حسين عليه السلام آثار سماويه نمودار گشت و تا اهل بيت از شام بيرون نشدند و آن سر مطهر را به كربلا باز نگردانيدند ، آن آثار سماويه و ارضيه مزبور مرتفع نگشت

ابو اسحاق اسفراينى در (نور العين ) و جمعى ديگر نيز - چنانكه در طراز المذهب آنها را نام برده - مى گويند سر مطهر در كربلا به بدن ملحق گشت .

بالجمله ، يزيد دستور داد تا محملهاى آنها را به انواع ديباى زر تار مزين كردند . آرى ، آن ملعون در ابتدا چندانكه توانست در زجرت و كربت اهل بيت عليه السلام كوشيد و آل پيغمبر صلى الله عليه و آله را چندان در ويرانه توقف داد كه از رنج گرما و سرما چهره هاى مباركشان پوست انداخت و گوشت ايشان از زحمت شتر سوارى و زندان و صدمت آن مردم زشت بنيان آب شد و اندام شريفشان از كثرت آزار نزار گشت و هيچ گونه از مقتضيات عدوات و بغض و كين فرو گذار نكرد تا آتش دل پر كين خود را تسكين داد ، تا اينكه رفته رفته مردم دنيا بر او شوريدند و او را مورد هزار گونه لعنت و شنعت قرار دادند ، حتى فرزندان و غلامان و اهل بيت خود وى بر او شوريدند . چون اين روزگار تاريك بديده چاره نديد مگر آنكه با اهل بيت عليه السلام از در

مهر درآيد و آنها را با مال و عزت و حرمت به جانب مدينه مراجعت دهد . لذا شخصى را همراه ايشان فرستاد و به وى دستور داد كه دقيقه اى در احترام و احتشام ايشان كوتاهى نكند .

وى اسباب سفر را به طور خوبى و شايسته مهيا ساخته زنان و دختران شام با لباسهاى سياه به انتظار بيرون شدند و مردم شام براى مشايعت مهيا گرديدند . چون امام زين العابدين عليه السلام از مجلس يزيد بيرون شد ، اهل بيت عليه السلام را اجازه داد كه بيرون بيايند .

بانوان عصمت از حرمسراى يزيد بيرون آمدند . زنان آل ابوسفيان و دخترهاى يزيد و متعلقات ايشان بيرون دويدند و از گريه و ناله صدا را به چرخ كبود رسانيدند .

گويند : چون عليا مخدره زينب سلام الله عليها چشمش بر آن محملهاى زرتار افتاد ناله از دل بركشيده فرمود : مرا با محملهاى زرين چه كار ؟ در نتيجه آن محملها را سياه پوش كردند و با مشاهده آنها صداى شيون مردم بالا گرفت . زمانى كه اهل بيت عليه السلام خواستند سوار محمل شوند به ياد آن روزى كه از مدينه بيرون شدند افتاده ، ناله ها از دل بركشيدند و امام زين العابدين عليه السلام آنها را تسليت مى داد و به صبر و شكيبايى امر مى فرمود . در آن روز به اهل بيت عليه السلام بسى دشوار گذشت و هريك به زبانى اظهار ناله و سوگوارى مى نمودند تا از دروازه شام بيرون رفتند .

ناله مردم شام از شور قيامت خبر مى داد و آنان ساكت

نشدند تا زمانى كه عمارى آنها از نظر مردم شام غايب گرديد ، در اين وقت نالان و گريان با كمال افسوس به شهر بازگشتند . و اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسير حركت هر طور كه مى خواستند طى طريق مى نمودند : هر جا مى خواستند فرود مى آمدند و در شهر و قريه نيز كه وارد مى شدند به مراسم عزادارى قيام مى كردند و خاك را با اشك خونين عجين مى ساختند

نعمان بن بشير كمال توقير و تكريم را نسبت به ايشان معمول مى داشت و در هر كجا فرود مى آمدند ، با مردان خود ، دور از ايشان منزل مى كرد تا اهل بيت عليه السلام با فراغت بال و امنيت خيال به حال خود باشند و چنين بود تا هنگامى كه به حوالى عراق نزديك شدند .

از اينجا بايد سياست و كياست الهى دختر رشيد اميرالمومين عليه السلام را سنجيد كه چگونه يزيد را با خاك سياه برابر كرد ، چگونه مجلس عزا در عاصمه و پايتخت يزيد بر پا كرد ، چگونه فرمان داد كه هر زنى از زنان شام مى خواهد بيايد كسى او را منع نكند ، چگونه مراثى حاوى مظلوميت آل پيغمبر صلى الله عليه و آله و مثالب و مطاعن بنى اميه را انشا كرد ، و چگونه فرمان داد كه عماريها را و علمها را سياه كنند ؟ البته در هر منزلى زينب عليه السلام همى نداى حق مى زد و خط سير خود را اعلاى كلمه حق قرار داده بود ، و بدينگونه تمامى سعى

خود را به كار برد تا به هدف رسيد ، و اين خود نشانگر عظمت و جلالت و شرافت و علو همت و صبر و شكيبايى و علم و دانش خاص و كاملى بود كه خداوند متعال به زينب عليه السلام مرحمت كرده بود و در معنى ، اين گوهر گرانبها را در خزينه خود براى احياى دين حق ذخيره كرده بود . (309)

به ياد رقيه عليه السلام در مدينه

روايت شده است هنگامى كه حضرت زينب عليه السلام با همراهان به مدينه بازگشت ، زنهاى مدينه براى عرض تسليت به حضور ايشان آمدند . حضرت زينب عليه السلام تمامى حوادث جانسوز كربلا و كوفه و شام را براى آنها بيان مى كرد ، و آنها مى گريستند تا اينكه به ياد حضرت رقيه عليه السلام افتاد و فرمود :

اما مصيبت رحلت حضرت رقيه عليه السلام در خرابه شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد . زنها وقتى اين سخن را شنيدند ، صدايشان به شيون و ناله و گريه بلند شد ، و آن روز به ياد رنجهاى جانگداز حضرت رقيه عليه السلام بسيار گريستند . (310)

بخش سيزدهم : كرامات حضرت رقيه عليه السلام

مقدمه

سه ساله دخترى در شام ويران بجاماند ازحسين آن شاه عطشان ز جور اشقيا خاموش و ، اما بتابد تا ابد اين مهر رخشان

از حضرت رقيه عليهاالسلام و مرقد مطهر آن حضرت ، در طول تاريخ ، كرامات متعددى بروز كرده است كه قبلا در خلال بخشهاى گذشته ، به برخى از آنها اشاره كرديم (311) و اينك توجه شما را به چند كرامات شگفت ديگر جلب مى كنيم :

بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند

1 . مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده (متوفاى محرم 1369 هجرى قمرى ) ، فرزند مرحوم محدث عاليمقام حاج شيخ عباس قمى (312) رضوان الله تعالى عليهما ، از وعاظ و خطباى مشهور تهران بودند . ايشان مى فرمود :

يكسال به بيمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم ، تا جايى كه منبر رفتن وسخنرانى كردن براى من ممكن نبود . مسلم ، هر مريضى در چنين موقعى به فكر معالجه مى افتد ، من نيز به طبيبى متخصص و باتجربه مراجعه كردم .

پس از معاينه معلوم شد بيمارى من آن قدر شديد است كه بعضى از تارهاى صوتى از كار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است .

طيب معالج در ضمن نسخه اى كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد تا چند ماه از منبر رفتن خوددارى كنم و حتى با كسى حرف نزنم و اگر چيزى بخواهم و يا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باԙŠآنها را بنويسم ، تا در نتيجه استراحت مداوم و استعمال دارو ، شايد سلامتى از دست رفته مجددا به

من برگردد .

البته صبر در مقابل چنين بيمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچه ، خيلى سخت و طاقتفرساست ، زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مى شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفى نزنم و پيوسته در استراحت باشم ؟ آن هم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد .

بر همه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيمارى خطرناكى ، چه حال اضطرارى به بيمار دست مى دهد . اضطرار و ناراحتى شديد است كه آدمى را به ياد يك قدرت فوق العاده مى اندازد ، اين حالت پريشانى است كه انسان اميدش از تمام چاره هاى بشرى قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده و از درياى بى پايان لطف خداوند بهره اى بگيرد .

من هم با چنين پيش آمدى ، چاره اى جز توسل به ذيل عنايت حضرت امام حسين عليه السلام نداشتم . روزى بعد از نماز ظهر و عصر ، حال توسل به دست آمد و خيلى اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله عليه السلام را كه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم : يابن رسول الله ، صبر در مقابل چنين بيمارى براى من طاقتفرساست . علاوه بر اين من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند بر ايشان منبر بروم . من از اول عمر تا به حال على الدوام منبر رفته ام و از نوكران شما اهل بيتم ، حالا چه شده

كه بايد يكباره از اين پست حساس بر اثر بيمارى كنار باشم . ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است ، دعوتها را چه كنم ؟ آقا عنايتى بفرما تا خدا شفايم دهد .

به دنبال اين توسل ، طبق معمول كم كم خوابيدم . در عالم خواب ، خودم را در اطاق بزرگى ديدم كه نيمى از آن منور و روشن بود و قسمت ديگر آن كمى تاريك

در آن قسمت كه روشن بود حضرت مولى الكونين امام حسين عليه السلام را ديدم كه نشسته است . خيلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه در حال بيدارى داشتم در حال رويا نيز پيدا كردم . بنا كردم عرض حاجت نمودن ، و مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام ، ولى با اين حنجره از كار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمايم و حال آنكه دكتر منع كرده كه حتى با بچه هاى خود نيز حرفى نزنم .

چون خيلى الحاح و تضرع و زارى داشتم ، حضرت اشاره به من كرد و فرمود به آن آقا سيد كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند و شما كمس اشك بريزيد ، ان شاء الله تعالى خوب مى شويد . من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهر خواهرم آقاى حاج آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران مى باشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم . ايشان مى خواست از ذكر مصيبت

خوددارى كند ، حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرمود روضه دخترم را بخوان . ايشان مشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه عليه السلام شد و من هم گريه مى كردم و اشك مى ريختم ، اما متاسفانه بچه هايم مرا از خواب بيدار كردند و من هم با ناراحتى از خواب بيدار شدم و متاسف و متاثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم مانده ام ، ولى ديدن دوباره آن منظره عالى امكان نداشت .

همان روز ، ويا روز بعد ، به همان متخصص مراجعه نمودم . خوشبختانه پس از معاينه معلوم شد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بيمارى قبلى در كار نيست . او كه سخت در تعجب بود از من پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودى و سريع نتيجه گرفتيد ؟

من چگونگى توسل و خواب خودم را بيان كردم . دكتر قلم در دست داشت و سر پا ايستاده بود ، ولى بعد از شنيدن داستان توسل من بى اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوى كه بر اثر نام مولى الكونين امام حسين عليه السلام به او دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش مى ريخت . لختى گريه كرد و سپس گفت : آقا ، اين ناراحتى شما جز توسل و عنايت و امداد غيبى چاره و راه علاج ديگرى نداشت . (313)

آن سر ، كه خون او ز گلويش چكيده است

اين گنج غم كه در دل خاك آرميده است

اين دختر حسين سر از تن بريده است

اين است دخترى كه پدر را

به خواب ديد

كز دشت خون به نزد اسيران رسيده است

بيدار شد ز خواب و پدر را نديد و گفت

اى عمه جان ، پدر مگر از من چه ديده است

اين مسكن خراب پسنديده بهر ما

از بهر خود جوار خدا را گزيده است

زينب به گريه گفت كه باشد برادرم

اندر سفر كه قامتم از غم خميده است

پس ناله رقيه و زنها بلند شد

و آن ناله را يزيد ستمگر شنيده است

گفتا برند سوى خرابه سر حسين

آن سر كه خون او ز گلويش چكيده است

چون ديد راس باب ، رقيه بداد جان

مرغ روان او سوى جنت پريده است

اين است آن سه ساله يتيمى كه درجهان

جز داغ باب و قتل برادر نديده است

دانى گلاب مرقد اين ناز دانه چيست

از عاشقان كربلا اشك ديده است

معمور هست تا به ابد قبر آن عزيز

ليك قبر يزيد را به جهان كس نديده است . (314)

حضرت فاطمه زهرا عليه السلام در خرابه شام

حضرت حجه الاسلام و المسلمين آقاى سيد مرتضى مجتهدى سيستانى از مدرسين حوزه علميه قم ، طى نامه اى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام چنين مرقوم داشته اند :

2 . عالم ربانى و مفسر قرآن ، جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد حسن درافشان (315) درباره كرامات مرحوم آيه الله العظمى آقاى حاج سيد على سيستانى (ره ) (316) چنين نقل كردند .

يك روز در خدمت حضرت آيه الله العظمى آقاى حاج سيد على سيستانى نشسته بودم (در آن زمان من شرح قطر مى خواندم ) ، ايشان پوستينچه اى پوشيده و مشغول مطالعه كتابى بودند . درب خانه را زدند . گفتند معتمد الوزرا آمده و ملاقات مى خواهد . در باز شد

و او با كفش وارد خانه شد . آقا چند دقيقه به او اعتنا نكردند و پس از آن رو به او كرده و فرمودند : معتمد ، حيا نمى كنى روى فرش نبوى با كفش وارد مى شوى . او بيرون رفت و كفشش را در آورد ، سپس داخل اطاق شده هفت تير و كاغذى را از بغل در آورده و عرض كرد : آقا اين حكم قتل شماست ، از مركز نوشته اند ، بزنم يا زبانتان را جمع مى كنيد ؟

آقا بغل را باز كردند و فرمودند : لچك خراباتى شهر بر سرت ، بزن . من نگاه مى كردم ، ديدم اشك چشم معتمد جارى شده و گفت : مادرم را مى شناسم ، يعنى حلال زاده ام . آنگاه هفت تيرش را در قاب كرد و رفت . پسر عمو (317) عرضه داشت : بابا چرا تقيه نمى كنيد ؟ چرا مى خواهيد عالمى را يتيم كنيد ؟ آقا فرمودند : بابا محمد جلو بيا پسر عمو نزديك آمد و نشست . آقا فرمودند :

ديشب در عالم رويا در خرابه شام بودم . تمام اسرا در خرابه بودند . حضرت زهرا عليه السلام و هم تشريف داشتند . من كه وارد شدم ، مادرم فاطمه زهرا عليه السلام فرمود : مادر على بيا . من جلو رفتم . حضرت مرا در آغوش گرفته ، صورت و دهانم را بوسيد و فرمود : مادر ، بگو و نترس ، حافظ تو منم . پسر جان ، كسى كه نگهبانى مثل حضرت زهرا عليه السلام دارد ، براى او

ديگران اين روباهها چه كسانى هستند ؟

انتقام ، خطاب به امام زمان سلام الله عليه

بيا برادر از خاك سيه اين جسم پاك آخر

تن صد پاره را اى شاه دين بنما به خاك آخر

بيا در كربلا بنگر كه همچون گل بود پرپر

تن سبط پيامبر گشته از كين چاك چاك آخر

خبردارى چه گفتا در كنار آن تن خونين

ميان قتلگه زينب به آه سوز ناك آخر

(به زنجير ستم بين كودكان و خردسالان را

سه ساله كودكى در كنج ويران شد هلاك آخر

تن جدت به روى خاك بى غسل و كفن باشد

سرش بر روى نى باشد چو ماه تابناك آخر

تو اى دست خدا بيرون بيا از آستين حق

براى انتقام آن همه خونهاى پاك آخر

زن فرانسوى در كنار قبر حضرت رقيه عليه السلام

جناب حجه الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ محمد مهدى تاج لنگرودى (واعظ) صاحب تاليفات كثيره ، در كتاب توسلات يا راه اميدواران صفحه 161 ، چاپ پنجم چنين مى نويسد :

3 . يكى از دوستانم كه خود اهل منبر بوده و در فن خطابه و گويندگى از مشاهير است و مكرر براى زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين عليه السلام به شام رفته است ، روى منبر نقل مى كرد :

در حرم حضرت رقيه عليه السلام زن فرانسويى را ديدند كه دو قاليچه گران قيمت به عنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است . مردم كه مى دانستند او فرانسوى و مسيحى است از ديدن اين عمل در تعجب شدند و با خود گفتند كه چه چيز باعث شده كه يك زن نامسلمان به اين جا آمده و هديه قيمتى آورده است ؟ چنين موقعى است كه حس كنجكاوى در افراد

تحريك مى شود . روى همين اصل از او علت اين امر را پرسيدند و او در جواب گفت :

همان گونه كه مى دانيد من مسلمان نيستم ، ولى وقتى كه از فرانسه به عنوان ماموريت به اين جا آمده بودم در منزلى كه مجاور اين آستانه بود مسكن كردم . اول شبى كه مى خواستم استراحت كنم صداى گريه شنيدم . چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمى شد . پرسيدم اين گريه و صدا از كجاست ؟ در جواب گفتند : اين گريه ها از جوار قبر يك دخترى است كه در اين نزديكى مدفون است . من خيال مى كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است كه پدر و مادر و ساير بازماندگان وى نوحه سرايى مى كنند . ولى به من گفتند الان متجاوز از هزار سال است كه از مرگ و دفن او مى گذرد . برشگفتى من افزوده شد و با خود گفتم كه چرا مردم بعد از صدها سال اين گونه ارادت به خرج مى دهند ؟ بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادى فرق دارد : او دختر امام حسين عليه السلام است كه پدرش را مخالفين و دشمنان كشته اند و فرزندانش را به اين جا كه پايتخت يزيد بوده به اسيرى آورده اند و اين دختر در همين جا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است .

بعد از اين ماجرا روزى به اين جا آمدم . ديدم مردم از هر سو عاشقانه مى آيند و نذر مى كنند و هديه مى آورند . متوسل مى

شوند . محبت او چنان در دلم جا كرد كه علاقه زيادى به وى پيدا كردم .

پس از مدتى به عنوان زايمان مرا به بيمارستان و زايشگاه بردند . پس از معاينه به من گفتند كودك شما غير طبيعى به دنيا مى آيد و ما ناچار از عمل جراحى هستيم . همين كه نام عمل جراحى را شنيدم دانستم كه در دهان مرگ قرار گرفته ام . خدايا چه كنم ، خدايا ناراحتم ، گرفتارم چه كنم ، چاره چيست ؟ و انديشيدم كه ، چاره اى بجز توسل ندارم ، و بايد متوسل شوم . . .

به ناچار دستم را به سوى اين دختر دراز كرده و گفتم : خدايا به حق اين دخترى كه در اسارت كتك و تازيانه خورده است و به حق پدرش كه امام بر حق و نماينده رسولت بوده است و او را از طريق ظلم كشته اند قسم مى دهم مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده . آنگاه خود اين دختر را مخاطب قرار داده و گفتم : اگر من از اين ورطه هلاكت نجات يابم 2 قاليچه قيمتى به آستانه ات هديه مى كنم .

خدا شاهد است پس از نذر كردن و متوسل شدن ، طولى نكشيد برخلاف انتظار اطبا و متصديان زايمان ، ناگهان فرزندم به طور طبيعى متولد شد و از هلاكت نجات يافتم . اينك نيز به عهد و نذرم وفا كرده و قاليچه ها را تقديم مى كنم .

دختر شاه شهيد

زايرين ، من پيروى از رادمردان كرده ام

پيروى از نهضت شاه شهيدان كرده ام

باب من در كربلا

جان داد و دين را زنده كرد

من هم آخر جان فداى امر قرآن كرده ام

من در درياى عصمت دختر شاه شهيد

كاين چنين افتاده ، جا در كنج ويران كرده ام

گرچه خوردم تازيانه از عدو در راه شام

در بقاى دين بحق من عهد و پيمان كرده ام

دخترى هستم سه ساله رنج بى حد ديده ام

كاخ ظلم و جور را با خاك يكسان كرده ام

خورده ام سيلى ز دشمن همچو زهرا مادرم

چون دفاع از حق جدم شاه مردان كرده ام

رنجها بسيار ديدم در ره شام خراب

دين حق ترويج با رنج فراوان كرده ام

من گلى هستم ولى اعداى دين خوارم نمود

آل سفيان را به ناله خوار و ويران كرده ام

در زمين كربلا گرچه خزان شد باغ دين

من به اشك ديده عالم را گلستان كرده ام

مى دويدم بر سر خار مغيلان نيمه شب

اين فداكارى براى نور ايمان كرده ام

با پريشانى و با درد و يتيمى تا ابد

قبر خود آباد و قصر كفر ويران كرده ام

پايدارى كرده ام در امر باب تاجدار

ظاهرا عالم پريشان و حال گريان كرده ام

در نهادم بود رمزى از شه لب تشنگان

واژگون تخت عدو با راز پنهان كرده ام

روز محشر كن شفاعت از من اى آرام جان

عمر خود بيهوده صرف جرم و عصيان كرده ام (318)

مادر مسيحى با ديدن كرامت از رقيه عليه السلام مسلمان شد

جناب حجه السلام و المسلمين آقاى سيد عسكر حيدرى ، از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند :

4 . روزى زنى مسيحى دختر فلجى را از لبنان به سوريه مى آورد . زيرا دكترهاى لبنان او را جواب كرده بودند .

زن با دختر مريضشش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه عليه السلام منزل مى

گيرد تا در آنجا براى معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند ، تا اينكه روز عاشورا فرا مى رسد و او مى بيند مردم دسته دسته به طرف محلى كه حرم مطهر حضرت رقيه عليه السلام آنجاست مى روند .

از مردم شام مى پرسد اينجا چه خبر است ؟ مى گويند اينجا حرم دختر امام حسين عليه السلام است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را مى بندد و به حرم حضرت عليه السلام مى رود . آنجا متوسل به حضرت رقيه عليه السلام مى شود و گريه مى كند ، به حدى كه غش مى كند و بيهوش مى افتد . در آن حال كسى به او مى گويد بلند شو برو منزل دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است . برخاسته به طرف منزل حركت مى كند و مى رود درب منزل را مى زند ، مى بيند دخترش دارد بازى مى كند .

وقتى مادر جوياى وضع دخترش مى شود و احوال او را مى پرسد ، دختر در جواب مادر مى گويد وقتى شما رفتيد دخترى به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت بلند شو تا با هم بازى كنيم . آن دختر به من گفت : بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بتوانى بلند شوى و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است . او داشت با من صحبت مى كرد كه شما درب را زديد ، گفت : مادرت آمد . سرانجام مادر مسيحى با ديدن اين كرامت از دختر

امام حسين مسلمان شد .

عبرت خانه

زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

دخترى بودم سه ساله ، دستگير و بى پدر

مرغ بى بال و پرى را اين قفس كاشانه است

بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت يزيد

فخر مى كرد او كه مستم در كفن پيمانه است

داشت او كاخى مجلل ، دستگاهى با شكوه

خود چه مردى كز غرور سلطنت ديوانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالينى ز خشت

همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است

تكيه مى زد او به تخت سلطنت با كبر و و جد

اين تكبر ظالمان را عادت روزانه است

من به ديوار خرابه مى نهادم روى خود

زين سبب شد رو سفيدم ، شهرتم شاهانه است

بر تن رنجور من شد كهنه پيراهن كفن

پر شكسته بلبلى را اين خرابه لانه است

محو شد آثار او ، تابنده شد آثار من

ذلت او عزت من هر دو جاويدانه است

(كهنمويى ) چشم عبرت باز كن ، بيدار شو

هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است

شفاى دوباره

حجه الاسلام آقاى سيد شهاب الدين حسينى قمى واعظ ، طى مكتوبى در تاريخ 27 ذى قعده 1414 قمرى برابر 18/2/73 مرقوم داشته اند كه : آقاى احمد اكبرى ، مداح تهرانى ، براى ايشان جريان شفا گرفتن در زندگى دوباره خود را كه از عنايات بى بى حضرت رقيه عليه السلام بود ، چنين تعريف كرده است :

5 . به دردى مبتلا شده بودم كه اطبا نااميد كردند . خلاصه كميسيون پزشكى تشكيل و بنا شد مرا عمل كنند . قبل از عمل به من گفتند ممكن است عمل خوب باشد و ممكن

است بد . عمل كردند و نتيجه اى مثبت بعد از عمل حاصل وصيت كن و با زن و بچه ات ديدار و خداحافظى نما . من هم دست و پايم بسته و روى تخت افتاده بودم ، فرستادم همه آمدند . وصيت كرده جريان را گفتم و با بچه ها ديدار و وداع كردم . از جمله طفل كوچكى بغلى بود كه او را خم كردند و من صورتش را بوسيدم . همه گريان و افسرده از اطاق بيمارستان بيرون رفتند تا براى تحويل گرفتن جسد من و جريان مرگ و دفن و ناله آماده شوند . با همان وضع دردناك متوسل شدم به حضرت رقيه عليه السلام و اشعارى و ذكر توسلى داشتم . چند لحظه نگذشت كه ديد خانمى مثل ماه پاره جلوى تخت من حاضر شده و مرا با اسم و شهرت صدا زد : برخيز .

تعجب كردم . اين كيست كه مرا مى شناسد و اسمم را مى برد ؟ گفتم لابد دختر يكى از هم اطاقيهاى من است كه براى احوالپرسى آمده است .

دوباره فرمود : پاشو . گفتم : نمى توانم ، دست و پايم بسته است و حق حركت ندارم

فرمود : كجا دست و پاى تو بسته است ؟ بلند شو . نگاه كردم ديدم دست و پايم باز است .

فرمود : چرا بلند نمى شوى ؟ گفتم : عمل كرده ام و نبايد از جا حركت كنم .

گفت : كجا را عمل كرده اى ؟ ببينم .

نگاه كردم ، ديدم اصلا اثرى از عمل در بدن من نيست و جاى عمل

جوش خوده ، كانه عملى واقع نشده است . تعجب كردم . پرسيدم شما كى هستيد ؟ فرمودند : مگر مرا صدا نكرده ، و به من متوسل نشده بودى ؟ و از نظرم غايب شد . با سلامت كامل از تخت برخاستم و لباسم را پوشيدم و بيرون آمدم و جريان كرامت و عنايت بى بى را به همه گفتم و من هم در خيلى از منابر و مجالس اين معجزه تكان دهنده را نقل كرده ام

با من سخن بگو

پرده بردار ز رخساره بى پيكر خويش

بار ديگر بگشاى آن لب چون شكر خويش

بى تو شد صرت من ، چون ورق برگ خزان

دست من گير و ببر باز مرا در برخويش

شدهام بى تو اسير غم و ويرانه نشين

از چه آخر تو نگيرى خبر از دختر خويش

آنچنان رنج اسيرى ز تنم برده توان

كه دگر تاب ندارم بزنم بر سر خويش

كه بريده است - پدر جان - سر تو ، تشنه لبان

چه كنم گر ندرم سينه پر اخگر خويش

آتش عشق تو نازم كه مجالم ندهد

تا كه آبى بفشانم ز دو چشم تر خويش

از رقيه عليه السلام تقاضاى همسفرى مهربان كردم

6 . يكى از علما مى گفت : حدود سال 1335 شمسى ، پس از سفر حج به شام رفتم ، تا پس از زيارت مرقد مطهر حضرت زينب عليه السلام و حضرت رقيه عليه السلام و . . . ، به كربلا و نجف اشرف بروم در سوريه تنها بوده و بسيار مايل بودم كه براى رفتن به عراق همسفر خوبى داشته باشم . هنگامى كه وارد حرم حضرت رقيه عليه السلام شدم ، پس از زيارت ، از آن حضرت خواستم

لطفى كنند و از خدا بخواهند كه همسفر مهربان و خوبى در راه نصيبم شود .

هنوز از حرم بيرون نيامده بودم كه يكى از تجار كاظمين با من ملاقات مهر انگيزى كرده ، با يكديگر همصحبت شديم و فهميدم كه او نيز عازم عراق است بارى ، او رفيق شفيق و همسفر مهربان من شد . با هم به كربلا و نجف اشرف ، و سپس به كاظمين رفتيم . او بسيار به من محبت كرد ، و در طول راه ميزبان مهربانى براى من بود ، آنچنان كه در اين سفر احساس تنهايى نكردم و بسيار به من خوش گذشت دريافتم كه اين امر از الطاف حضرت رقيه عليه السلام بوده است كه از او تقاضاى همسفرى مهربان كرده بودم

شد يقينم كز عطاى ذوالمنن

از رقيه اين عنايت شد به من

كس نگشت از درگه او نا اميد

لطف او همواره بر شيعه رسيد (319)

مبلغ آن مقدور نبود

7 . مولف گويد : در شب 26 محرم الحرام 1418 قمرى توفيق رسيدن به خدمت آيه الله آقاى حاج سيد مهدى حسينى لاجوردى را پيدا كردم . از ايشان پرسيدم آيا كرامتى از فرزند خردسال حضرت امام عظيم حسين بن على عليه السلام در خاطر داريد ؟ تا در كتابى كه درباره كرامات اين نازدانه عزيز امام حسين عليه السلام در دست تاليف دارم به نقل از شما درج كنم ؟ ايشان مرقوم فرمودند : اين جانب در سفرى كه به سوريه داشتم با يكى از دوستان در نزديكى مسجد اموى ، در مغازه اى چند جلد كتاب خطى بسيار قديم كه از جمله آنها نهج البلاغه به خط يكى

از علما حدود سنه (600) ديدم . از قيت آن پرسيدم ، قيمتى بسيار بالا گفت ، كه تهيه و پرداخت مبلغ آن مقدورمان نبود به حرم حضرت رقيه عليه السلام رفتم و متوسل به بى بى سلام الله عليها شدم .

در حين مراجعت ، كه از جلوى مغازه مى گذشتم ، صدا زد : سينا تعال اريد ان ابيع الكتب و قيمتها با ختيارك . و به قيمت مناسبت او را راضى كردم ، و كتابها نصيب ما شد . اكنون اين نسخه در قم در يكى از كتابخانه هاى عمومى موجود است . اين يكى از كوچكترين كرامات اين مظلومه خرابه شام بود .

آه كه بميرد ز غمت دخترت

گفت رقيه به دو چشمان تر

با سر ببريده پاك پدر

آه كه شد خاك عزايم به سر

تو حجت ذوالمننى يا ابه

اى شه خوبان كه نمودت شهيد

تيغ جفاى كه گلويت بريد

اى گل زهرا ز درختت كه چيد

تو زاده بوالحسنى يا ابه

عجب كه ياد از اسرا كرده اى

لطف فراوان تو به ما كرده اى

تو راحت جان منى يا ابه

آه بميرد زغمت دخترت

از چه كبود است لب اطهرت

برده لب اطهر از خون سرت

رنگ عقيق يمنى يا ابه

خواستم از خالق بيچون تو

تا كه ببينم رخ گلگون تو

آه كه ديدم سر پر خون تو

از چه جدا از بدنى يا ابه

جان پدر خوش ز سفر آمدى

ديدن اين خسته جگر آمدى

پاى نبودت كه به سر آمدى

تو شه دور از وطنى يا ابه

نيست مرا فرش و اثاثى ديگر

تا كه ضيافت كنمت اى پدر

جان تو را تنگ بگيرم به بر

كنون كه مهمان منى يا ابه

بعد تو ويرانه سرايم شده

لخت جگر قوت غذايم

شده

سنگ جفا برگ نوايم شده

ز جور اعداى دنى يا ابه

(سيفى ) غمديده زار حزين

نوحه گر از بهر من بى معين

تا به سرش اى شه دنيا و دين

گهواره كوچك

8 . عالم متقى و پرهيزگار حضرت حجه الاسلام و المسلمين جناب آقاى سيد مرتضى مجتهدى سيستانى از مدرسين حوزه علميه قم نقل كردند :

آقاى حاج صادق متقيان ، ساكن شهر مشهد مقدس ، كه از خدمتگزاران دربار امام حسين عليه السلام است ، در ماه محرم الحرام سال 1418 هجرى قمرى برايم چنين نقل كرد :

شش سال از ازدواج دخترم گذشت و در اين مدت داراى فرزند نشده بود ، مراجعه به دكترهاى متعدد و عمل به نسخه هاى زياد ، سودى نبخشيده بود . تا اينكه در ماه صفر سال 1417 هجرى قمرى عازم سوريه شدم . قبل از حركت من ، مادرش گهواره كوچكى درست كرد و به من گفت : آن را به ضريح مطهر حضرت رقيه عليه السلام ببند ، تا از نگاه لطف آميز آن بزرگوار بهره مند شويم و حاجتمان روا شود .

من گهواره كوچك را با خود به شام بردم . در شام به زيارت حضرت رقيه عليه السلام دختر سه ساله امام حسين عليه السلام رفتم و وارد دربار با عظمت و غم انگيز آن حضرت شدم . حرم آن مظلومه طورى است كه همه زيارت كنندگان را تحت تاثير قرار ميدهد . گهواره را نزديك ضريح بردم ، و با توجه و اميد ، آن را به ضريح نورانى حضرت بستم

شخصى كه آنجا ايستاده و نظاره گر كارهاى من بود ، گفت : شما ديگر

چرا به اين گونه كارها اعتقاد داريد ؟ گفتم : اعتقاد من به شخص حضرت رقيه عليه السلام است ، نه گهواره ، و اين گهواره را وسيله اظهار اعتقاد و عقيده به خود آن بزرگوار قرار داده ام ، تا از طريق آن ، توجه حضرت رقيه عليه السلام را به خود جلب كنم . هر كسى به قدر معرفت خود كار مى كند و معرفت من در اين حد است ، نه عظمت آن بزرگوار .

پس از زيارت مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، به ايران بازگشتم . هنوز چند روز بيشتر نگذشته بود كه مادرش گفت : بايد دخترمان به آزمايشگاه برود ، تايقين كنيم كه آيا حضرت رقيه عليه السلام حاجت ما را از درگاه الهى گرفته است يا نه ؟

پس از آزمايش جواب مثبت بود ، معلوم شد با يك گهواره كوچك ، اميد و اعتقاد خود را به آن بزرگوار نشان داده و نظر لطف آن حضرت را به سوى خود جلب كرده ايم . اينك ، دخترم كودكى در گهواره دارد

گل و بلبل

آن بلبلم كه سوخته شد آشيانه ام

صياد سنگدل زده آتش به خانه ام

اى گل ز جاى خيز كه بلبل ز ره رسيده

بشنو صداى نغمه و بانگ ترانه ام

اين دختر سه ساله ام رقيه است

جناب حجه الاسلام و المسلمين ذاكر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام آقاى حاج شيخ محمد على برهانى فريدنى كرامتى را به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام فرستاده اند و در آن مرقوم داشته اند :

9 . طبق امر مطاع جناب مستطاب حجه الاسلام و المسلمين و نخبه المتقين آقاى

حاج شيخ على ربانى خلخالى (دامت توفيقاته ) كرامتى را كه حدود سى و چهار سال قبل در يكى از مجالس سوگوارى حضرت سيد الشهدا عليه السلام از زبان شيواى خطيب محترم جناب آقاى حاج سيد عبدالله تقوى شفاها شنيده ام نقل مى كنم . جناب تقوى ، كه يكى از وعاظ تهران و از اشخاص با اخلاق و نوكران بى ريا و عاشق دلباخته جد مظلومش امام حسين عليه السلام بودند ، فرمودند :

من چندين سال است كه در تهران در مجالس و محافل و منازل منبر مى روم و افتخار نوكرى جد مظلومم ، امام حسين عليه السلام ، را دارم . يكى از شبها كه حدود ساعت 9 شب پس از ختم منبر به منزل بر مى گشتم صداى زنگ تلفن بلند شد . گوشى را برداشتم ، ديدم يكى از دوستان است به بنده فرمود فلان شخص بازارى ، به رحمت خدا رفته و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد ، مجلس ترحيم اوست . من شما را براى منبر رفتن در ختم آن مرحوم به فرزندان متوفى معرفى كرده ام ، سر ساعت 3 (يا 4) بعد از ظهر آنجا حاضر و مهياى منبر رفتن باشيد

در همان حال بنده به يادم آمد كه روز گذشته در خيابان . . . و كوچه . . . كه نام آنها در حافظه اين حقير نمانده است روضه ماهيانه خانگى خواندم و خانمى در همان مجلس با التماس به من گفتند كه فردا عصر در همين ساعت يعنى مثلا ساعت 4 در همين كوچه ، خانه روبرو به منزل ما تشريف

بياوريد . من حاجتى دارم و نذر كرده ام سفره حضرت رقيه خاتون عليه السلام را بيندازم و شما بايد روضه توسل به آن خانم كوچك و عزيز كرده امام حسين عليه السلام را بخوانيد . من هم به وى قول دادم كه سر ساعت موعود مى آيم . خلاصه ، در تلفن به دوستم گفتم من فردا قول قبلى داده ام در منزلى روضه حضرت رقيه خاتون عليه السلام را بخوانم . دوستم گفت اى آقا ، من خواستم خدمتى به شما كرده باشم . شما چه فكر مى كنيد

پيش خود فكر كردم كه من بايد چندين مجلس ، روضه حضرت رقيه و حضرت على اصغر عليه السلام را بخوانم تا سى تومان پول به من بدهند . اين يك تاجر سرمايه دار است كه فوت شده ، لااقل پول خوى به من مى دهند . به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شده ، رفتم در رختخواب خوابيدم و به خواب رفتم .

در عالم خواب ديدم در خيابان ، سر نبش همان كوچه اى كه ديروز در آنجا روضه خوانده بودم ، يك سيد نورانى ايستاده و دست يك دختر سه ساله اى را هم در دست دارد . با هم سلام و تعارف كرديم و من از او سوال كردم : نام شريفتان چيست و در كجاى تهران سكونت داريد ؟ پاسخ داد : من در همه مجالس سوگوارى خودم حاضر مى شوم و اين دختر هم دختر سه ساله من رقيه است . شما ما خانواده را به ماديات و دنيا نفروشيد . چرا اين زن را

پس از آنكه به وى قول داديد در منزلش روضه بخوانيد ، چشم انتظار گذاشتيد ؟ چرا به خاطر اينكه آن حاجى بازارى كه فوت شده و وراثش پول بيشترى به تو مى دهند مى خواهى خلف وعده بكنى ؟ و بنا كرد بشدت گريه كردن و با آن دختر به سمت همان خانه اى كه آن زن منتظر من بود رفتند .

من بيدار شدم و به دوستم تلفن كردم . حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود . با گريه به او گفتم : فلانى ، فردا براى مجلس ترحيم آن حاجى ، منتظر من نباشيد ، كه به هيچ وجهى نخواهم آمد . فردا نيز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و روضه مصيبت حضرت رقيه عليه السلام خاتون را خواندم و قضيه را هم روى منبر گفتم هم خودم و هم مستمعين ، شديدا منقلب گشته و گريه بى سابقه اى بر ما حاكم شد ، به طورى كه بعد از ختم روضه هم باز همگان به شدت گريه مى كرديم و بوى عطر خوشى فضاى خانه را فرا گرفته بود و من تا به حال چنين حالى در خود نديده بودم .

احقر الناس مخلصكم

محمد على برهانى فريدنى

سايه لطفى فكنى يا ابه (320)

مرغ دلم خرابه شام آرزو كند

تا با سه ساله دختركى گفتگو كند

آن دخترى كه قبله ارباب حاجت است

حاجت رواست هر كه بدين قبله رو كند

تاريكى خرابه به چشمان اشكبار

با راس باب شكوه ز جور عدو كند

خونين چه ديد راس پدر را رقيه خواست

با اشك خويش خون زرخش شستشو كند

خوابيد در خرابه كه تا كاخ ظلم

را

با ناله يتيمى خود زير و رو كند

مقدارى شير به فقرا احسان مى كنم

10 . فاضل دانشمند حجه الاسلام آقاى شيخ هادى اشرفى تبريزى نقل كردند :

در مسافرتى كه به تبريز داشتم و در منزل همشيره مهمان بودم ، سخن از شهيده سه ساله حضرت رقيه عليه السلام به ميان آمد . گفتم برخى معتقدند كه امام حسين عليه السلام دخترى به نام رقيه عليه السلام ندارد و اين خبر را تكذيب كرده اند . ناگهان مادر شوهر خواهرم با لحنى محكم گفت اگر همه هم او را انكار كنند من يكى نمى پذيرم ، زيرا من چندين بار خودم به ايشان متوسل شده و نتيجه گرفته ام .

از جمله ، چندى پيش كه پسرم (صابر ريحانى ) در اهواز مشغول خدمت بود اتفاقهاى عجيبى افتاد . قضيه از اين قرار بود كه شوهرم ، كه راننده كاميون است ، در نزديكى ميانه از يك تصادف دلخراش اتوبوس كه حامل سربازانى بوده و همه آنها در آن تصادف كشته شده بودند مطلع شد و خيلى نگران به منزل آمد . به پادگان تلفن كرديم و از حال صابر پرسيدم ، آنها جواب دادند كه صابر در حال مرخصى است و در پادگان نيست . نگرانى مان چند برابر شد و در همان روز در محله ما شايع گشت كه دنبال منزل سربازى كه (نام پدر آن قدرت الله باشد) مى گشته اند تا فوت پسر سربازش را به خانواده اش اطلاع بدهند . ديگر ظن قوى ، بلكه تقريبا يقين ، حاصل شد كه صابر مرده است . من در همين حال كه روحا منقلب بودم دقيقا توجهم

به خانم رقيه عع جلب شد و گفتم : خانم ، اگر خبر سلامتى پسرم را بشنوم ، كارى كه از دستم بر نمى آيد ولى مقدارى شير به فقرا احسان مى كنم

با حالتى بغض آلود افزود : هنوز جمله ام تمام شنده بود كه تلفن زنگ زد . با حالتى مضطرب گوشى را برداشتم ، صداى فرزندم صابر بود . . . تا صداى صابر را شنيدم از حال رفتم . پسر بزرگترم (كه داماد ما باشد) گوشى را برداشته و صحبت مى كند و صابر مى گويد وقتى كه شما با پادگان تماس گرفته بوديد من در مرخصى بودم ، الان برگشتم پيغام شما را گفتند و من تلفن كردم .

جبريل امين خادم و دربان رقيه

گرديد فلك و اله و حيران رقيه

گشته خجل او از رخ تابان رقيه

آن زهره جيينى كه شد از مصدر عزت

جبريل امين خادم و دربان رقيه

هم وحش و طيور و ملك و عالم و آدم

هستند همه ريزه خور خوان رقيه

خواهى كه شود مشكلت اندر دو جهان حل

دست طلب انداز به دامان رقيه

جن و ملك و عالم و آدم همه يكسر

هستند سر سفره احسان رقيه

كو ملك يزيد و چه شد آن حشمت و جاهش

اما بنگر مرتبت و شان رقيه

يك شب ز فراق پدرش گشت پريشان

عالم شده امروز پريشان رقيه

ديدى كه چسان كند ز بن كاخ ستم را

در نيمه شب آن دل سوزان رقيه

بگو نامش را حسين بگذارد

11 . حجت الاسلام و المسلمين حامى و مروج مكتب اهل بيت عليه السلام آقاى حاج شيخ محمود شريعت زاده خراسانى ، طى نامه اى در تاريخ دوم جمادى الثانيه 1418 هجرى قمرى دو كرامت

به دفتر انتشارت مكتب الحسين عليه السلام ارسال نموده و مرقوم داشته اند :

1 . روزى وارد حرم حضرت رقيه عليه السلام شدم ، ديدم جمعى مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن و عزادارى مى باشند و مداحى با اخلاص به نام حاج نيكويى مشغول روضه خوانى است از او شنيدم كه مى گفت :

خانه هاى اطراف حرم را براى توسعه حرم مطهر خريدارى مى نمودند . يكى از مالكين كه يهودى يا نصرانى بود ، بهيچوجه حاضر نبود خانه خود را براى توسعه حرم بفروشد . خريداران حاضر شدند كه حتى به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند ، ولى وى نفروخت . بعد از مدتى زن صاحب خانه حامله شده و نزديك وضع حمل وى مى شود . او را نزد پزشك معالج مى بردند ، بعد از معاينه مى گويد : بچه و مادر ، هر دو در معرض خطر مى باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد . قبول كردند ، تا درد زايمان شروع شد . صاحب خانه مى گويد : همسرم را به بيمارستان بردم و خودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيه عليه السلام و به ايشان متوسل شدم و گفتم اگر همسر و فرزندم را نجات دادى و شفاى آنان را از خدا خواستى و گرفتى خانه ام را به تو تقديم مى كنم

مدتى مشغول توسل بودم ، بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روى تخت نشسته و بچه در بغلش سالم است . همسرم گفت : كجا رفتى ؟ گفتم رفتم جايى كارى داشتم . گفت :

نه رفتى متوسل به دختر امام حسين عليه السلام شدى . گفتم از كجا مى دانى ؟ زن جواب داد : من ، در همان حال زايمان كه از شدت درد گاهى بيهوش مى شدم ، ديدم دختر بچه اى وارد اطاق بيمارستان شد و به من گفت : ناراحت مباش ، ما سلامتى تو و بچه ات را از خدا خواستيم ، فرزند شما هم پسر است ، سلام مرا به شوهرت برسان و بگو اسمش را حسين بگذارد . گفتم : شما كى هستيد ؟ گفت : من رقيه دختر امام حسين عليه السلام هستم .

بعد از روضه خوانى از مداح مذكور (حاجى نيكويى ) سوال كرم اين داستان را از كه نقل مى كنى ؟ در جواب گفت : از خادم حرم حضرت رقيه عليه السلام نقل ميكنم ، كه خود از اهل تسنن مى باشد و افتخار خدمتگزارى در حرم نازدانه امام حسين عليه السلام را دارد و پدرش هم از خادمين حرم حضرت رقيه عليه السلام بوده است .

همان دختر را در خواب ديدم

12 . برادر بزرگوار حجت الاسلام خادم اهل البيت عليه السلام جناب آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى دام عزه العالى

2 . داستان مذكور را آن گونه كه شنيده بودم نقل كردم ، ولى اتفاقى عجيب براى اينجانب رخ داد كه دريغ است از ذكر آن در پايان نوشته بگذرم

اين جانب روزى مشغول خواندن مصيب حضرت رقيه عليه السلام بودم كه در اثناى آن صداى غش كردن خانمى همراه با فرياد و گريه شديد اطرافيان به گوش رسيد . خانم مذكور بعد از مجلس به هوش آمد . وى

را نزد من آوردند و او به من گفت : خانمى هستم داراى 3 فرزند مبتلا به مرض قلب شدم و همه دكترها جوابم كردند ، به طورى كه نااميد شدم . به شوهرم گفتم : مرا به حرم حضرت رقيه عليه السلام ببر . امروز روز سوم است كه ما اينجا هستيم ديشب خواب ديدم دختر بچه اى برگ سبزى را به من داد و گفت : اين را بخور ، خوب خواهى شد . گفتم : شما كى هستيد ؟ گفت : من رقيه دختر امام حسين عليه السلام هستم . از خواب بيدار شدم ، آمدم به حرم درحينى كه شما مشغول خواندن روضه بوديد ، همان دختر را در بيدارى ديدم كه همان برگ سبز را به من داد و همه اطرافيان اين صحنه را ديدند . در نتيجه من نتوانستم تحمل كنم و بى اختيار بيهوش شدم ، و بحمدالله الان حالم خيلى خوب است .

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

كه مثل مادرم زهرا ز سيلى پاره شد گوشم

من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد ، خاموشم

همه كردند غير از چند پروانه ، فراموشم

اگر بيمار شد كس گل برايش مى برند و من

به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم

پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما

شرار آتش است اين آب بر كامم ، نمى نوشم

تو را بر بوريا پوشند و جسم من كفن گردد

به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى پوشم

دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد

كه مثل مادرم زهرا ز سيلى پاره شد گوشم

اگر

گاهى رها مى شد ز حبس سينه فريادم

به ضرب تازيانه ، قاتلت مى كرد خاموشم

فراق يار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن

من آخر كودكم ، اين كوه سنگين است بر دوشم

نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى

گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم

بود دور از كرامت گر نگيرم دست (ميثم ) را

غلام خويش را ، گر چه گنهكار است ، نفروشم

توسل به حضرت رقيه عليه السلام مشكم را چاره كرد .

جناب آقاى عبدالحسين اسماعيلى قمشه اى ، از شخصيتهاى فرهنگى سابقه دار شهرضا ، پيرو در خواستى كه از ايشان شده است ، در باب كرامتى كه خود شخصا از حضرت رقيه عليه السلام ديده اند ، نامه زير را به انتشارات مكتب الحسين عليه السلام ارسال داشته اند :

13 . موضوعى كه مى نويسم مربوط به حدود 15 سال پيش از اين تاريخ ، يعنى اوايل دوران جمهورى اسلامى ايران است . حقير ، كه داراى گذر نامه اقامت در كويت بودم ، در تاريخ 7 مهر 1361 شمسى به قصد كويت از سوريه حركت كردم پيش از حركت ، در دو سه روزى كه در دمشق اقامت داشتم ، افتخار پيدا كردم كه به زيارت اولاد پيامبر صلى الله عليه و آله نايل شوم و مراقد مطهر حضرت زينب عليه السلام و حضرت رقيه خاتون دختر امام حسين عليه السلام و ساير قبور متبركه امامزادگان عظام در شام را زيارت كنم .

پيش آمد جالبى كه در اين سفر رخ داد آن بود كه ، هنگام تشرف به حرم مطهر حضرت رقيه خاتون عليه السلام چون قبلا حاجتى داشتم ، پاى ضريح

مطهر نشسته دست در شبكه پايين ضريح انداختم و عرض كردم :

اى دختر امام حسين عليه السلام ، گرفتن اين شبكه مثل گرفتن دامن چادر شما مى باشد . شما مى دانى كه چه حاجاتى دارم ، و احتياج به بيان اظهار ندارد تو را به حق خود و پدر و اجداد طاهرينت عليه السلام از پدر بزرگوارت بخواه تا از جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله بخواهد از درگاه خداوند متعال مسئلت كند كه حاجت مرا برآورده سازد .

اين را گفتم و بيرون آمدم و رهسپار كويت شدم . چون ايام ، ايام جنگ تحميلى و روزهاى دشوار و سختى بود و دولت ايران اجازه بيش از دو هزار تومان را نمى داد و حقير هم بيش از آن نداشتم ، بايد براى بازگشت ، طبق معمول براى كرايه و غيره پولى دستگردان كنم و در ايران بپردازم .

موقع ورود به كويت معلوم شد كه دولت ايران تصويب كرده كه ايرانيان مقيم كويت - كه 6 ماه در كويت مى ماندند - مى توانند معادل صد هزار تومان به قيمت ارز از ايران اجناس مجاز وارد كنند و اين باعث دشوار شدن پول شده بود كه اين جانب - با مضيقه اى كه گرفتار آن بودم - بلاتكليف ماندم . تا اينكه يك شب ، در حوالى سحر ، مجددا دست التجا به دامان حضرت رقيه عليه السلام زدم و عرض كردم : (بى بى جان . پس نتيجه خواهش و توسل من چه شد ؟ ) كهناگهان مطلبى به ذهنم خطور كردى كه فرداى آن شب به سراغ

آن مطلب رفتم و تعقيب اين امر ، بزودى منجر به رفتن من به مدارس ايرانى كويت و اشتغال به شغل خطاطى نزد اولياى آن مدارس گرديد و توسل به آن باب الحوائج ، مشكلاتم را حل كرد و حاجت مزبور به خوبى و زودى برآورده شد .

سال بعد هم به دعوت سرپرست مدارس به كويت رفتم ، ولى بر اثر جنگ تحميلى و فشار بيگانگان ما را از كويت اخراج كردند كه در آن حادثه نيز ، عنايات بى بى با ما بود و شرح آن فرصتى ديگر مى طلبد . و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته .

عبدالحسين اسماعيل قمشه اى (شهرضا)

بزن مرا كه يتيم ، بهانه لازم نيست .

مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست

به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست

ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم

به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است

دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست

به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد

اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم

بزن مرا كه يتيم ، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است

به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار

براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است

دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

وجود سوزد از اين شعله تا ابد (ميثم )

سرودن غم آن نازدانه لازم نيست

حضرت رقيه عليه السلام برايمان ويزاى حج گرفت

محقق و مروج مكتب محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله جناب آقاى شيخ على

ابوالحسنى (منذر) صاحب تاليفات كثيره بويژه كتاب شريف سياه پوشى در سوگ ائمه نور عليه السلام در مقاله اى چنين مرقوم داشته اند .

14 . برادر عزيز و گرامى ، جناب حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ على ربانى خلخالى درخواست فرموده اند كه اگر كراماتى از در يتيم اهل بيت عليه السلام در شام ، حضرت رقيه خاتون عليه السلام ديده يا شنيده ام ، براى اطلاع خوانندگان عزيز بنويسم . ذيلا سه كرامت از آن دردانه ابا عبدالله عليه السلام تقديم مى شود :

شب شنبه 2 آبان 1376 شمسى در تهران ، منزل مرحوم پدرم - حجه الاسلام حاج شيخ محمد ابوالحسنى - خدمت مادر مشرف بودم . به وى گفتم : شما با مرحوم آقا (پدرم ) مكرر به سوريه رفته و مراقد مطهر اهل بيت عليه السلام در شام را زيارت كرده ايد ، چنانچه طى اين مدت از حضرت رقيه عليه السلام كرامتى ديده ايد بيان كنيد تا در كتاب (ستاره درخشان شام ، حضرت رقيه . . . ) نوشته جناب حجه الاسلام و المسلمين ربانى خلخالى درج گردد و شاهدى بر حقيقت و حقانيت اين در دانه اهل بيت عليه السلام باشد

مادرم ، در حاليكه از تجديد خاطرات معنوى گذشته به وجد و شور آمده بود ، گفت : بلى ، به چشم خود ديده ام و تعريف كرد :

1 . اوايل دولت بازرگان بود . در حدود ماه رجب (سال 1399 قمرى ، 1358 شمسى ) بود كه يك روز مرحوم آقا (پدرت ) عكس خود و من و دو خواهر و يك برادر

كوچكت را به من داد و گفت به سفارت عراق برو بلكه بتوانى ويزاى كربلا بگيرى و با هم به زيارت حضرت سيد الشهدا عليه السلام برويم .

عكسها را به سفارت عراق بردم (كه آن روز ، در نزديكى ميدان ولى عصر (عج ) قرار داشت ) و اسمها را نوشتم و به خانه برگشتم . منتظر بوديم كه اسمهامان براى زيارت كربلا در آيد . چند ماه گذشت و طى اين مدت ، از آنجا كه شوق زيادى به زيارت آقا ابا عبدالله الحسين عليه السلام داشتم ، مخصوصا در ماه رمضان چندين بار به سفارت عراق سر زدم تا بلكه اسممان در آمده و ويزا به ناممان صادر شده باشد ، ولى خبرى نشد . در ماه شوال هم كه اسمها در آمد ، نام مادر ميان آنها نبود .

به منزل ام د و در حاليكه سخت غمگين و ناراحت بودم و گريه مى كردم ، گفتم : خدايا ما را ، يا اين طرفى كن و يا آن طرفى (يعنى يا به كربلا بفرست و يا سفر مكه را نصيبمان كن )

و در اينجا بود كه شوق زيارت بيت الله الحرام در سر مان افتاد و به فكر سفر حج افتاديم .

تذكره بين المللى ما اجازه مى داد كه ، پس از انجام تشريفات ادارى ، معمول ، به همه جاى دنيا سفر كنيم ، ولى براى مسافرت به عربستان سعودى در فاصله اول شوال تا 10 ذى حجه (مقام ايام حج واجب ) اين تذكره كار ساز نبود و سفر حج ، ويزاى مخصوص مى طلبيد .

آقا

به خانه آمد و پرسيد : چه شد ، اسم ما در آمد ؟ گفتم : (خير ، اسمهاى ما در نيامده است ) و ايشان نيز ناراحت شد . ايشان آن زمان ، مجلس آيه الله زنجانى (كه حدود شاهپور سابق منزل داشت ) منبر مى رفت . آيه الله زنجانى مى بيند آقا ناراحت است . از وى مى پرسد : چه مشكلى برايتان پيش آمده است ؟ ايشان قصه را نقل مى كند و آيه الله زنجانى مى گويد :

نگران نباشيد ، من الان يك نامه براى سفارت سعودى در تهران مى نويسم ، آنها به شما ويزاى مكه خواهند داد .

آقا ، نامه آيه الله زنجانى را به سفارت سعودى مى برد و با آنها به عربى سخن مى گويد . كارمندان سفارت از ايشان خيلى خوششان آمده ، از وى بگرمى استقبال مى كنند و يك ويزاى مجانى - براى شخص ايشان ، نه همه - ما صادر مى كنند ، و آقا در حاليكه مى پنداشته ويزاى مزبور براى همه ما صادر شده ، خوشحال و مسرور از سفارت بيرون مى آيد .

ما در خانه بوديم كه آقا آمد و گفت : الحمدلله ، همه چيز درست شد ، مهياى سفر حج شويد .

از شادى در پوست نمى گنجيديم و مخصوصا بچه ها كه قرار بود براى اولين بار به حج روند خيلى خوشحال بودند

مسير زمينى حج ، از سوريه مى گذشت و تذكره بين المللى ما اجازه سفر به سوريه را مى داد . من براى بچه ها لباس احرام تهيه كردم و آقا

هم تشريفات امضاى گذرنامه براى سفر به سوريه را به انجام رساند و حدود نيمه شوال (1399 قمرى ، شهريور 1358 شمسى ) از ايران به سمت سوريه حركت كرديم

در سوريه ، وارد مسافرخانه اى شده و يك اتاق اجاره كرديم . فرد عربى در جوار ما اتاق داشت كه با آقا دوست شده بود . يك روز به آقا گفت : حاج آقا گذرنامه تان را بدهيد ببينم . گرفت و پس از ديدن گفت :

ويزاى ورود به مكه ، فقط براى شخص صادر شده ، و خانواده تان با بچه ها ، حق ورود به مكه و مدينه را ندارند

از شنيدن اين سخن ، گويى دنيا بر سرمان خراب شد ، و مخصوصا بچه ها از اينكه اولين بارى بود كه قرار بود به سفر حج بروند و اينك ، بر خلاف اشتياق شديدشان ، معلوم شده بود كه راه مكه به رويشان بسته است ، سخت ناراحت شدند و به گريه و شيون پرداختند .

آقا گفت : باباجان ، گريه نكنيد . من هيچگاه در اين سفر ، تنهايتان نمى گذارم . با هم آمده ايم و با هم نيز يا به حج مى رويم يا بر مى گرديم .

عرب مزبور به آقا گفت : شما براى بردن خانواده و بچه هايتان به حج ، بايد يا به سفارت سعدودى در دمشق بروى و يا به سفارت ايران سر بزنى . ولى آقا گفت : خير ، ما را تا اينجا ، عنايت و كرامت حضرت رقيه عليه السلام آورده است و از اينجا به بعد نيز مى تواند

خودش ويزاى ورود به مكه را برايمان درست كند . ما هيچ كجا نمى رويم و فقط به حرم خود اين خانم رفته و به وى ملتجى مى شويم . فردا صبح - روز چهارشنبه - ساعت 17 از مسافر خانه به سمت حرم حضرت رقيه عليه السلام حركت كرديم . درب حرم بسته بود و ما كنار ديوار ايستاده و منتظر مانديم . حال ، نگاهمان به درب حرم است و من و بچه ها همينطور به حضرت توسل جسته و اشك مى ريزيم .

در اين اثنا ، چشممان به يك اقا سيد روحانى جوان (حدودا 25 ساله ) با عبا و نعلين و عمامه مشكى افتاد و كه خيلى سنگين و با وقار ايستاده و منتظر باز شدن درب حرم بود و يك خانم محجبه و پوشيه زده (كه صورتش را نديدم ) در كنار وى قرار داشت . آقا نزد سيد رفت و به زبان عربى با ايشان شروع به صحبت كرد . از وى پرسيد : شما از كجا آمده ايد ؟ و او گفت : از نجف ، و سر صحبت باز شد . مدتى با هم صحبت كردند و آقا ماجراى ما را با ايشان در ميان گذاشت . . . در اثر فاصله اى كه ميان ما و آنها بود ، جزئيات صحبتشان را نيم فهميديم . همين قدر متوجه شديم كه به آقا گفت : گذرنامه تان را به من بدهيد ، و آقا هم گذرنامه را به او داد . طولى نكشيد خادم آمد و درب حرم را به روى زوار گشود . اول ،

آقا سيد با خانمش ، و سپس نيز ما به دنبال آنان ، وارد حرم دست راست ، مسجدى به نام خرابه شام وجود داشت كه مى گفتند حضرت رقيه عليه السلام در همانجا از دنيا رفته است . ما به سمت ضريح حضرت رقيه عليه السلام رفتيم و سيد و خانمش نيز وارد مسجد مزبور شدند . چند دقيقه بيشتر نگذشت كه گذرنامه را به آقا برگرداندند و گفتند

ما ويزاى اهل بيت شما را گرفتيم ، و اكنون همراه خانواده به حج برويد

و رفتند و نايستادند وقتى نگاه كرديم ديديم ويزاى خانواده را نيز مجانى صادر كرده اند .

آقا گفت : حال كه ويزا گرفته ايم ، بهتر است ماشين گرفته و سريعا به مكه برويم . صبح روز بعد - كه پنجشنبه بود - براى رفتن به مدينه يك سوارى گرفتيم (اول ، به مدينه مى رفتيم ) آقا گفت : در اين سفر ، بايد يك نفر عرب را هم كه راه را به خوبى بلند باشد ، همراه خود ببريم . مسير حركت سوريه به عربستان ، از كشور اردن مى گذشت ، چون روابط سوريه و عراق خوب نبود .

بزودى عربى پيدا شد كه همچون ما قصد رفتن به مدينه را داشت و با راه هم خوب آشنا بود . خوشحال شديم .

با سوارى از شام حركت كرديم ، ولى هنوز از كشور سوريه خارج نشده بوديم كه ماشين خراب شد و از رفتن باز مانديم . راننده رفت و ماشين ديگرى بياورد و ما از حدود 7 صبح تا 4 بعد از ظهر معطل وى شديم

ولى خبرى از او نشد . شخص عرب همراه ، كه ظاهرا يك مقام امنيتى بود ، تلفنى به سازمان امنيت سوريه زد و با نقل ماجرا ، درخواست يك وسيله كرد . بعد ازختم گفتگوى تلفنى ، به ما گفت : الان ساعت 4 بعد از ظهر است ، ساعت 5/4 ماشين خواهد آمد . بزودى يك ماشين از راه رسيد ، آن هم چه ماشينى بهترين ماشينى كه مى توانستيم تصور كنيم : راحت ، جادار ، كولردار ، سريع السير . . . و داراى يك راننده بسيار خوب كه راه را كاملا بلد بود و ميانبر مى زد . دفعه هاى قبل كه از شام به مكه مى رفتيم ، اتوبوسها از داخل اردن مى گذشتند و مسير طولانى تر مى شد ، اما او به جاى آنكه ما را وارد اردن كرده و گرفتار ترافيك خيابانها سازد ، يكراست از جاده كمربندى بيرون شهر به سمت مرز عربستان برد .

نزديكيهاى مرز عربستان ، يك قهوه خانه پيدا شد . آقا به راننده گفت : شما خسته شده اى ، بهتر است يك ساعت در اينجا استراحت كنى ، و ما هم هوايى بخوريم . راننده ساعتى خوابيد و سپس برخاست و دوباره به راه افتاديم و در حدود ساعت 1 يا 2 نصف شب 29 شوال (1399 قمرى ) به مرز عربستان رسيديم .

براى عبور از مرز بايستى بازرسى مى شديم و از اين بابت ، نگران بوديم اعتبار ويزايى كه در حرم حضرت رقيه عليه السلام براى ما صادر شده بود ، اكنون معلوم مى شد :

هنگام بازرسى ، شرطه ها يك نگاه به ما كردند و يك نگاه هم به ويزاى ما ، و تمام شد . . . خيلى راحت و آسان از ايستگاه بازرسى شديم .

وارد عربستان شديم و فردا ساعت 11 صبح روز جمعه ، جلوى قبرستان بقيع از ماشين پياده شديم و محلى براى اقامت تهيه ديديم .

آقا گفت : الحمدلله وارد عربستان شديم ، اما باز اين احتمال هست كه در ايام حج ، مانع رفتن ما به مكه شوند . بهتر است تا حجاج نيامده و شلوغ نشده است به مكه برويم و يك حج عمره بجا آوريم تا اگر بعدا امكان انجام دادن حج با حجاج پيش نيامد ، حسرت زده نباشيم .

تقريبا حدود پنجم يا ششم ذى القعده بود . پس از نماز مغرب و عشا و صرف شام ، يك ماشين سوارى گرفته و عازم مكه شديم . راننده از شيعيان سياه پوست بود . در طول راه ، هر جا به مامورين سعودى بر مى خورديم ، راننده خود ، گذرنام ما را مى برد و نشان مى داد و بر مى گشت ، و خلاصه هيچ جا جلوى ما را نگرفتند . حتى به ما گفته بودند كه در مسير مدينه به مكه ، بين راه ، بعضى جاهها مامورين سعودى پول مى گيرند و بايد پول همراهتان باشد ، و به همين علت آقا در جيبش پول گذاشته بود ، ولى هيچ جا كسى از ما پولى نخواست و خرج راه ، منحصر به همان دستمزد راننده بود .

حدود ساعت 12 شب به مكه

مكرمه رسيديم . قبلا در ميان راه ، در مسجد شجره محرم شده بوديم و در پى آن ، اعمال حج را همان شبانه انجام داديم . صداى اذان صبح كه برخاست ، كار ما تمام شده بود . نماز صبح را خوانده مقدارى استراحت كرديم و در ساعت 5/8 - 9 صبح به قصد بازگشت به مدينه ، به ترمينال مكه رفتيم . ديديم هيچ ماشينى نيست . با خود گفتم : خدايا . خودت ما را به مهمانى دعوت كردى و به اينجا آوردى ، حالا هم خودت ماشين بفرست . يك وقت ديديم شخصى با يك بنز سفيد مدل بالا و خيلى شيك ، جلوى پاى ما ترمز كرد و بعد از كمى صحبت (به زبان عربى ) با آقا ، گفت : سوار شويد . سوار شديم و او ما را سريعا به مدينه رسانيد و پولى هم نگرفت . اينك ، در مدينه بوديم . پس از حدود 25 روز اقامت در مدينه ، سر و كله حجاج پيدا شد و آقايانى كه در كاروانهاى مختلف بودند و آقا را مى شناختند ، هر كدام اصرار داشتند كه ما (براى سهولت در انجام اعمال حج ، و رفتن به منا و . . . ) به كاروان آنها ملحق شويم . و ما هم بالاخره كاروان حاج سيد محسن آل احمد را كه بيشتر از ديگران اصرار مى كرد برگزيديم .

در هنگام بجا آوردن اعمال حج اكبر نيز هيچكس مانع و مزاحم ما نشد ، تا اينكه زمان حج به پايان رسيد و ما از سر پل حضرت ابوطالب

عليه السلام با يك اتوبوس ، يكراست به شهر مقدس قم آمده و از آنجا راهى تهران شديم . اين كرامتى بود كه ما به چشم خود ، از توسل به حضرت رقيه عليه السلام ديديم .

ناسزا گفتن ، سزاى صوت قرآنى نبود

روز ما در شامتان جز شام ظلمانى نبود

اى زنان شام ، اين رسم مهمانى نبود

سنگ باران مسلمان ، آنهم آخر از بالاى بام

اين ستم بالله روا در حق نصرانى نبود

پايكوبى در كنار راس فرزند رسول

با نواى ساز آيين مسلمانى نبود

ما كه رفتيم اى زنان شام نفرين بر شما

ناسزا گفتن سزاى صوت قرآنى نبود

مردهاتان بر من آوردند هفده دسته گل

دسته گل غير آن سرهاى نورانى نبود

اى زنان شام آتش بر سر ما ريخته

در شما يك ذره خلق و خوى انسانى نبود

اى زنان شام در اطراف مشتى داغدار

جاى خوشحالى و رقص و دست افشانى نبود

اى زنان شام گيرم خارجى بوديم ما

خارجى هم گوشه ويرانه زندانى نبود

طفل ما در گوشه ويران ، دل شب دفن شد

هيچ كس آگاه از اين سر پنهانى نبود

اى سرشك شيعه شاهد باش بر آل رسول

كار (ميثم ) غير مدح و مرثيت خوانى نبود

كربلاى شما هم درست شد

از مادر پرسيدم : آيا كرامت ديگرى از آن حضرت در خاطر دارى ؟ گفت : بله ، كرامت ديگرى در ياد دارم كه چند سال قبل از كرامت فوق رخ داده است ، و چنين تعريف كرد :

15 . كربلاى شما هم درست شد .

2 . حدود بيست سال قبل ، در اوج حكومت پهلوى . من و مرحوم آقا ، با گذرنامه بين المللى به سوريه رفتيم تا از آنجا ويزاى عراق

گرفته به كربلا برويم . در سوريه ، براى گرفتن ويزاى عراق ، حدود 15 روز توقف كرديم و در اين مدت ، چندين بار به لبنان رفته و برگشتيم . از جمله روز 15 شعبان آن سال در لبنان بوديم . آقا گذرنامه را به سفارت عراق در لبنان برده بود كه براى گرفتن ويزاى كربلا اسم نويسى كند .

من در هتل ، تنها بودم . روز ولادت آقا امام زمان عج بود ديدم اينجا در لبنان خبرى از جشن و چراغانى نيست . دلم هم براى زيارت كربلا تنگ شده بود . گفتم : اى امام زمان ، الان روز ولادت تو در ايران چه خبر است ؟ همه جا چراغانى و نقل شيرينى . . . ولى انيجا سوت و كور است . . در همان حين يك لحظه خوابم برد . در خواب ديدم يك جوان خوش سيما و چهار شانه عرب كه انسان حظ مى كرد نگاهش كند ، جلوى تخت من با قدمهاى بلند از اين سو به آن مى رود و مى گويد : كربلاى شما هم درست شد .

از خواب بيدار شدم . مرحوم آقا از سفارتخانه عراق برگشت و گفت : اسمها را نوشتم . ما به سوريه بازگشتيم ولى بعد از چند روز معلوم شد كه به ما ويزا نمى دهند .

ديديم كه اين راه به جايى نرسيد . در سوريه ، يك نفر به نام سيد انور بود كه بنگاهى داشت و به اصطلاح كار چاق كن بود . وى كه با راننده هاى ايرانى دست داشت ، گذرنامه ها را

از زوار مى گرفت و توسط افرادى كه در اختيار داشت به ايران مى فرستاد و آنان توسط عواملى كه در سفارت سعودى و جاههاى ديگر مى شناختند ، به طور قاچاقى براى صاحبان گذرنامه ها ، ويزاى مكه مى گرفتند و به سوريه مى آوردند .

سيد انور گذرنامه ما و جمعى ديگر از زوار را گرفته دست افراد مزبور داد تابرايمان از ايران ويزاى حج بگيرند . فردى كه گذرنامه من و آقا به دستش داده شده بود ، يك افغانى بود .

گذرنامه ها را بردند و ما به انتظار نشستيم . بزودى خبر رسيد كه افراد مزبور در هنگام بازگشت به سوريه ، در فرودگاه ايران دستگير شده و به زندان افتاده اند .

اين خبر ، به نحو زايد الوصفى ، مايه ناراحتى و نگرانى زوار شد و آنان را سخت دلگير و متوحش ساخت . چه ، علاوه بر محروميت از حج ، ممكن بود سوء سابقه نيز براى آنها ايجاد كند . بعضى از زوار گفتند : براى فرح - شهبانوى وقت ايران - نامه مى فرستيم و از وى تمنا مى كنيم كه مشكل ما را حل كند . . . آقا به آنها گفت : نه ، اين كار را نكنيد ، بياييد متوسل به حضرت رقيه عليه السلام شويم ، آن حضرت كارمان را درست خواهد كرد .

برخى از زوار هر روز در هر حرم آن حضرت جمع مى شدند و آقا برايشان صحبت مى كرد و روضه مى خواند . حدود بيست روز طول كشيد تا اينكه بعضى از گذرنامه (و نه همه

آنها) آمد . معلوم شد زمانى كه فرد افغانى مزبور پس از گرفتن ويزا به فرودگاه تهران آمده بود تا به سوريه باز گردد ، مامورين ايرانى با مشاهده گذرنامه هاى ايرانى نزد او ، به وى مى گويند : اين گذرنامه هاى ايرانى در دست تو افغانى چه مى كند ؟ و در مقام دستگيرى او بر مى آيند .

فرد افغانى مى دود كه از دست مامورين خلاص شود و در اين حين ، بعضى از گذرنامه ها از دست يا جيب او در جوى آب مى افتد و آب آنها را مى برد . ولى گذرنامه من و آقا داخل جيب او بوده و نمى افتد و عجيب اين است كه پس از دستگيرى و زندان نيز مامورين متوجه آن ها نمى شوند و محفوظ مى ماند .

به هرحال گذرنامه چند نفر گم شده بود ولى گذرنامه ما و جمعى ديگر به دستمان رسيد .

وقتى گذرنامه ها رسيد ، ديديم ويزاى ما را داده اند ولى يك روز بيشتر براى ورود عربستان مهلت نداريم (زيرا ويزاى ما تقريبا 20 روز بيش صادر شده بود و به علت دستگيرى فرد افغانى ، اينك يك روز بيشتر از مهلت اعتبار آن باقى نمانده بود ، و بايستى عجله مى كرديم ) لذا همان روز ماشينى گرفته حركت كرديم و با سرعتى كه داشت شب هنگام به مدينه رسيديم و بعد از برگزارى اعمال حج ، به ايران بازگشتيم .

هنگام گرفتن ويزاى حج در سوريه (كه شرح آن گذشت ) به حضرت رقيه عليه السلام عرض كرده بودم كه اگر وسايل سفر

ما به كربلا نيز فراهم شود ، مجددا به پابوسش آمده و از آنجا ، به كربلا خواهيم رفت . زمانى كه از مكه به ايران برگشتيم ، در سفارتخانه عراق در تهران براى سفر به كربلا اسم نويسى كرديم و در ضمن ، آقا گذرنامه را به كسى داد كه به طور سفارشى ، براى ما ويزاى سفر به عراق را بگيرد . 3 هفته از آن تاريخ گذشت و خبرى نشد . به نحوى كه مايوس شديم و خواستيم گذرنامه را از شخص مدكور بگيريم ولى او نداد و گفت ، بگذاريد باز هم نزد من باشد ، ببينم چكار مى توانم بكن مدت كوتاهى نگذشت كه اسم ما در روزنامه براى يك سفر 7 روز به كربلا در آمد و همزامان با آن ويزاى سفارشى نيز آماده شد . آقا گفت من هفت روزه به كربلا نمى روم و آنجا بايد مدتى بيشتر بمانيم . لذا از ويزاى سفارشى استفاده كرديم به كربلا مشرف شديم .

از آنجا كه با حضرت رقيه عليه السلام عهد كرده بوديم كه اگر سفر كربلا درست شود مجددا به زيارت او خواهيم رفت ، مسير حركت به عراق را از طريق سوريه قرار داديم . پس از فراغ از زيارت مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، به ما گفتند چون روابط بين دولتين سوريه و عراق خوب نيست ، بايد از طريق اردن به بغداد برويد . من ترسيدم و به اقا گفتم : من سوار اين ماشينها نمى شوم .

در سوريه ، يك حاج محمود شيرازى بود كه نزديك حرم حضرت رقيه

عليه السلام به زوار منزل كرايه مى داد و ما نيز وارد بر او بوديم . آقا از وى پرسيد : آيا اينجا براى رفتن به بغداد ، هواپيما ندارد ؟ منزل ما مى ترسد با ماشين برود . حاج محمود گفت : آرى ، امروز يك هواپيما از فرانسه به دمشق مى آيد ، 2 نفر از مسافرينش را پياده مى كند و سپس به بغداد مى رود . من آن دو صندلى خالى را براى شما رزرو مى كنم . شما سوار آن شويد و به بغداد برويد . 2 بليط هواپيما را براى ما گرفت و ما شب جمعه ساعت 7 بعد از ظهر به فرودگاه دمشق رفتيم و از آنجا ساعت 9 با هواپيما به سمت بغداد حركت كرديم .

هواپيما ساعت 10 وارد فرودگاه بغداد شد . پس از پياده شدن از هواپيما جمعى از سرنشينان گفتند ما به كاظمين عليه السلام مى رويم ، ولى آقا گفت : امشب شب جمعه و شب زيارتى آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام است و من بايد كربلا باشم . خوشبختانه ، از نظر اسباب و اثاثيه سفر نيز سبكبار بوديم . يك سوارى گرفتيم و سريع به كربلا رفتيم . حدود نيمه شب به كربلا رسيديم و تا صبح بين حرم امام حسين عليه السلام و حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام در رفت و آمد و زيارت بوديم .

سفرمان در آن سال در عراق 40 روز طول كشيد و در پايان ، سالم و خورسند به ايران بازگشتيم . رزقنا الله تعالى فى الدنيا زيارتهم و فى الاخره شفاعتهم .

خويش

را امشب به دامانم تو جا دادى پدر

بيت الاحزان مرا امشب صفا دادى پدر

با وصال خويش قلبم را شفا دادى پدر

ز آتش هجران تو يك شب نه هر شب سوختم

خوش به من در كودكى درس وفا دادى پدر

در مناى عشق رفتى يا به قربانگاه خون

جان خود را در ره جانان كجا دادى ، پدر ؟

بر عزاداران خود امشب به ويران سرزدى

اجر نيكويى به اين صاحب عزا دادى پدر

من در آغوش تو هر شب داشتم جا مرحبا

خويش را امشب به دامانم تو جا دادى پدر

همره خود بر مرا ، تا اهل عالم بنگرند

دخترت را نيز در راه خدا دادى پدر

نظم (ميثم ) (321) برد دل از دوستان و شيعيان

كز كرم او را تو طبع دلربا دادى پدر

دستهاى كوچك دارد ، ولى گره هاى بزرگ را باز مى كند

16 . در اواخر ماه مبارك رمضان 1417 هجرى قمرى سيماى جمهورى اسلامى ايران (به مناسبت روز قدس ) سريالى به نام بازمانده نشان داد كه قبلا فيلم آن نيز با همين عنوان در سينماهاى كشور نمايش داده شده بود

سريال بازمانده ، بر محور زندگى يك زن و مرد مسلمان فلسطينى (سعيد و لطيفه ) دور مى زند كه درجريان كشت و كشتار وحشيانه فلسطينيها توسط اسرائيليها در سال 1948 در شهر حيفا به نحوى جانگداز به قتل مى رسند و كودكى شيرخوار (به نام فرحان ) از آنها باقى مى ماند كه پس از دو سه روز گرسنگى و تشنگى ، همراه با خانه مسكونى پدر و مادرش (سعيد و لطيفه ) به تصرف و اشغال يك خانواده مهاجر صهيونيست (از اروپاى شرقى ) در مى آيد .

خانواده صهيونيست ، كه بچه دار نمى شده

اند ، از ديدن بچه در خانه بسيار خوشحال شده او را در اختيار مى گيرند و نام وى را از فرحان به موشه (تلفظ عبرى موسى ) تغيير مى دهند . سرگذشت (فرحان ) ، نمادى گويا و غم انگيز از اشغال (فلسطين ) و سياست (يهودى كردن ) آن از سوى صهيونيستهاى زور گو و اشغالگر است .

چندى بعد مادر بزرگ فرحان (موسوم به صفيه ) پس از قتل پسر و عروسش (سعيد و لطيفه ) ، به اسم دايه پيشين كودك خود را به خانه مزبور رسانيده و در صدد بر مى آيد كه در اولين فرصت مساعد ، نوه خويش (فرحان ) را از چنگ صهيونيستها نجات بخشد . ديرى نمى گذرد كه خانواده صهيونيست عزم سفر به يافا مى كنند قرار مى شود بچه و صفيه را نيز همراه خود ببرند . وسيله نقليه مورد نظر ، قطارى بود كه مقادير بسيار زيادى مهمات نظامى سرباز اسرائيلى براى كشتار فلسطينيهاى يافا مى برد .

ماجرا ، با نشيبت و فرازهاى مهيج خويش ، سر انجام به اينجا منتهى مى شود كه مادر بزرگ (صفيه ) از سوى همسر مبارز خود (رشيد) ماموريت مى يابد كه يك چمدان پر از مواد منفجره را همراه خود به داخل قطار ببرد و در ميان راه آن را منفجر سازد و خود با بچه بيرون بپرد

در صحنه بسيار جالب و هيجانزاى پايانى فيلم ، صفيه فرحان را به بهانه تعويض لباس به يك كوپه خالى مى برد و در آنجا ضامن انفجار چموان را مى كشد ، سپس كودك را در آغوش فشرده

و براى حفظ جان او ، كه نمادى از فلسطين در بند است ، آيه الكرسى مى خواند و آنگاه در حاليكه كودك را در بغل دارد از قطار در حال حركت بيرون مى پرد : صفيه جادر جا مى ميرد؛ قطار كمى بالاتر همراه با انبوه مسافران صهيونيست و تسليحات مرگبارش منفجر مى شود ، و فرحان موسى وارد در چنگ فرعونيان اما در كنف حفظ خداوند تنها و بى سرپرست زنده مانده و باشيون خويش ، در انتظار جلوه اى از لطف الهى باقى مى ماند . . .

فيلم بازمانده در سوريه ساخته شده ، و هنر پيشه هاى آن تماما سورى و مصرى هستند ، ولى كارگردان آن يك هنرمند ايرانى به نام آقاى سيف الله داد است . بازمانده ، براى نخستين بار در جشنواره فيلم دمشق نمايش داده شده و خاصه به دليل صحنه فينال (پايانى ) آن ، از سوى طبقات مختلف مردم مورد استقبالى بى سابقه قرار گرفت . به قول كارگردان فيلم (در مصاحبه با مجله نيستان ، ش 8 ، ارديبهشت 1375 شمسى ، ص 60) : (فيلم به 5 نوبت نمايش اضافه كشيده شد . سالن سينماى جشنواره ، 300 نفرى بود ولى به علت هجومى كه مردم براى ديدن فيلم آورده بودند ، اينها مجبور شدند كه يك سالن 1500 نفره را تدارك ببينند كه فيلم را در چند نوبت در آنجا نمايش دادند به اضافه دانشگاه و غيره . . . بعد از اينكه فيلم جلسات اول و دوم نمايش عادى خود را داشت و انعكاس خيلى شديد مطبوعاتى پيدا كرد ،

همه مردم شائق شده بودن كه اين فيلم را ببينند و آن هجومها به وجود آمد . من به كرات در پايان فيلم شاهد اين بودم كه زنها با چشمان خيس و گريان بيرون مى آمدند و مردها با بغض خيلى از كسانى كه در قضاياى فلسطين استخوان خرد كرده بودند به شدت احساس خوشايند خودشان را با فيلم مى گفتند)

جالب اين است كه به گفته آقاى سيف الله داد ، كارگردان فيلم بازمانده : در خود فيلمنامه و سناريوى فيلم چنين پايان زيبا و بسيار مهيجى پيش بينى نشده بود و كارگردان در يافتن چنين خاتمه دل انگيزى براى فيلم ، مرهون توسل به حضرت رقيه عليه السلام در دمشق بوده است .

آقاى داد ، در همان مصاحبه (ص 67) در توضيح ماجرا مى گويد :

موضوع فيلم (در جريان مطالعات تاريخى و ساير عوامل به شدت تغيير كرد و بعد يك جايى به داستان حضرت موسى پيوند خورد و جنبه گوياترى پيدا كرد و كل سناريو چهار يا پنج بار بازنويسى شد و از اول تا آخر همه چيزش به هم مى ريخت و دوباره با حوصله آن را مى نوشتم . فصل فينال چيزى كه الان مى بينيم ، فصلى است كه من اصلا در سناريو ننوشته بودم . يعنى در اولين نسخه ، فيلم در ايستگاه قطار تمام مى شد . در دومين نسخه ، فيلم در قطار در حال حركت تمام مى شد . امام موقع فيلمبردارى احساس كردم كه ايرادهايى وجود دارد . مثلا رشيد ، يعنى پدر بزرگ بچه ، هم در ايستگاه قطار از بين مى

رفت . بعد در جريان ساخت فيلم ، صحنه را با همان ديالوگها ، جابه جا ردم و اين براى خودم و بچه ها جالب بود كه از ديالوگهاى يك آدم سالم براى يك آدم در حال موت استفاده مى كردم . يعنى او در حالت عادى مى گفت كه : اگر من نتوانستم چمدان را بگيرم ، غسان هست و اگر او نبود مريم هست . ولى در حين اجرا ديدم كه چيز خوبى نمى شود و بهتر است كه زودتر تكليف رشيد را روشن كنم ، اين را براى دوستان خودم مى گويم ، با توجه به اعتقاداتشان . احساس مى كردم ديگر نمى دانم پايان فيلم را بايد چه كار كنم ، يعنى سناريو را داشتم ولى برايم كافى نبود .

خيلى فكر كردم ، يك يا دو هفته هم بين تمام شدن بخشهاى قبلى فيلم و شروع فيلمبردارى در ايستگاه قطار فاصله افتاد . ما فيلمبردارى مى كرديم ولى بچه ها هم مى ديدند كه من با سناريو پيش نمى روم و من فقط شب به شب مى فهميدم كه بايد چه كار بكنم و اين هم بر مى گشت به آن كه من دچار چنان استيصالى شدم كه دست كمى از استيصال خود صفيه نداشت . البته هيچ وقت رفتارى نمى كردم كه ديگران فكر كنند كه من نمى دانم چه كار كنم نهايتا به حضرت رقيه متوسل شدم . اين توسل و نذرها سبب شد كه به نظر خودم ، يكى از درخشانترين فينالهاى فيلم ايجاد شود .

در دمشق وقتى براى بار آخر به جشنواره رفته بودم ،

ديدم كه فينال فيلم چه تاثيرى روى همه گذاشت و پيداست كه در فينال فيلم چيزى خارج از نفس ما به آن خورده است . بعد از جشنواره در جلسه اول ، خداحافظى كردم و رفتم به حرم حضرت رقيه براى تشكر كردن . البته اين حرفها در عالم سينما و روشنفكرها خيلى معنا ندارد ولى اين شد و من آنجا متوجه شدم كه مى شود چيزهايى را از كسانى گرفت كه ظاهرا اصلا نبايست به تو بدهند . مثل آن آيه اى كه مى گويد اگر بر خدا توكل كنيد از جاهايى كه حساب نمى كنيد به شما روزى مى رسد . به نظر خودم و به نظر تمام بچه هايى كه فيلم را ديده اند خيلى تعجب آور بود كه آدمهايى را مى ديديم كه به نظر مى آمد هيچ وابستگى مذهبى ندارند ولى فينال فيلم زير و رويشان مى كرد و تكانشان مى داد . اين نفس مال حضرت رقيه است و بى معرفتى و ناشكرى است اگر اين را در يك جايى نگوييم .

راستى آيا تاكنون انديشيده ايم كه وجود مرقد مطهر حضرت رقيه و عمه بزرگوارش زينب كبرى سلام الله عليهما در شام ، به لطف الهى ، چه بركاتى از حيث حفظ منطقه از دستبرد صلييون در قرون وسطى و نيز تجاوز صهيونيستهاى خون آشام و جلوگيرى از اجراى نقشه (نيل تا فرات ) آنان در عصر حاضر داشته است ؟ و آيا تا كنون براى نجات (قدس ) در بند ، انسان دلسوخته اى دست توسل به اين دو گنج پنهان شام زده است ؟

آقاى سيف

الله داد ، كه گوشه اى از قدرت شگرف نازدانه ابا عبدالله الحسين عليه السلام را در يك تجربه معنوى به چشم ديده است ، مى گويد : (من آنجا متوجه شدم كه مى شود چيزهايى را از كسانى گرفت كه ظاهرا اصلا نبايست به تو بدهند) آرى ، رقيه عليه السلام دستهايى كوچك دارد ولى گره هاى بزرگ را باز مى كند .

زبان حال رقيه بنت الحسين عليه السلام

صبا به پير خرابات از خرابه شام

ببر ز كودك زار ، اين جگر گداز پيام

كه اى پدر ز من زار هيچ آگاهى

كه روز من شب تار است و صبح روشن شام

به سرپرستى ما سنگ آيد از چپ و راست

به دلنوازى ماها ز پيش و پس دشنام

نه روز از ستم دشمنان تنى راحت

نه شب ز داغ دل آرامها دلى آرام

به كودكان پدر كشته ، مادر گيتى

همى ز خون جگر مى دهد شراب و طعام

چراغ مجلس ما شمع آه بيوه زنان

انيس و مونس ما ناله دل ايتام

فلك خراب شود كاين خرابه بى سقف

چه كرده باتن اين كودكان گل اندام

دريغ و درد كز آغوش نار افتادم

به روى خاك مذلت ، به زير بند لئام

به پاى خار مغيلان ، بهدست بند ستم

ز فرق تا قدم از تازيانه نيلى فام

به روى دست تو طوطى خوش نوا بودم

كنون چو قمرى شوريده ام ميانه دام

به دام تو چو طوطى شكر شكن بودم

بريخت زاغ و زغن زهر تلخم اندر كام

مرا كه حال ز آغاز كودكى اين است

خداى داند و بس تا چه باشدم انجام

هزار مرتبه بدتر ز شام ماتم بود

براى غمزدگان صبح عيد مردم شام

به ناله شررانگيز بانوان حجاز

به نغمه دف و نى شاميان خون آشام

سر تو بر

سر نى شمع ، ما چو پروانه

به سوز و ساز زنا سازگارى ايام

شدند پردگيان تو شهره هر شهر

دريغ و درد ز ناموس خاص و مجلس عام

سر برهنه به پا ايستاده سرور دين

يزيد و تخت زر و سفره قمار و مدام

ز گفتگوى لبت بگذرم كه جان به لب است

كراست تاب شنيدن ، كرا مجال كلام ؟

بخش چهارهم : آثار و ابنيه تاريخى شام

فصل اول : سرزمين شام از ديدگاه قرآن و روايات

آيات و رواياتى در توصيف و تمجيد از شام و بخصوص از دمشق در دست است كه بعضى از آنها شايان توجه مى باشد . از جمله آيات مزبور اين آيه شريفه است : يا قوم ادخلوا الارض المقدسه التى كتب الله لكم . . . (322)

خداى تعالى (آن زمان كه بنى اسرائيل هنوز به جرم سرپيچى از فرمان پيامبر ، مغضوب و مطرود درگاه الهى قرار نگرفته بودند) به آنان خطاب مى كند : به سرزمين مقدسى كه خداى تعالى به نام شما ثبت كرده است داخل شويد . در روايات عامه و خاصه وارد شده است كه مقصود از زمين مقدس ، كشور شام است .

محدث جليل صاحب تفسير شريف صافى در ذيل همين آيه شريفه به نقل از تفسير عياشى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود :

(الارض المقدسه يعنى الشام ) مقصود از زمين مقدس ، شام است صاحب مجمع البيان نقل مى كند كه مقصود از ارض مقدسه ، دمشق و فلسطين و قسمتى از اردن است . و اين مكان از آنرو مقدس خوانده شده كه چون جايگاه انبيا و مومنين بوده از آلودگى به شرك ، پاك و پاكيزه بوده است

در بعضى از كتب آمده است كه

چون ابراهيم على نبينا و آله و عليه السلام در كوه لبنان اقامت گزيد ، پس از مدتى علاقمند شد كه ديدارى از ارض مقدس بكند . خداى تعالى به او وحى فرمود كه بر فراز قله كوه بر شو و نگاه كن ، هر چه كه در چشم انداز تو قرار گيرد مقدس است . آن حضرت نگاه كرد ، دمشق و فلسطين و اردن در ديدگاه حضرتش قرار گرفت .

(نزل ابراهيم عليه السلام بجبل لبنان ، و اقام به مده ، فاشتاق الى الارض المقدسه ، فاوحى الله اليه : اصعد على راس الجبل و انظر ، فما ادرك نظرك فهو مقدس ، فنظر فانتهى نظره الى دمشق و فلسطين و الاردن . رواه مقاتل و الكلبى ) (323)

ديگر از آيات ، آيه شريفه سوره اسرا است :

(سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى بار كنا حوله . . . . ) (324)

منزه است آن خدايى كه بنده اش را شب هنگام از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد ، همان مسجد اقصى كه اطراف و جوانبش را مبارك ساختيم

گفته اند مقصود از اطراف مسجد اقصى كه مبارك شده ، دمشق و فلسطين است .

چهار قصر از بهشت در دنيا

از نظر احاديث اسلامى از طرق خاصه سفينه البحار - قدس باب فضل بيت المقدس الاسرا الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله (امالى ) از امير المومنين على عليه السلام روايت كرده كه فرموده : چهار قصر از بهشت در دنياست : مسجد الحرام و مسجد الرسول صلى الله عليه و آله و مسجد بيت

المقدس و مسجد كوفه

(من لايحضره ) از اميرالمومنين على عليه السلام روايت كرده كه فرمود :

يك نماز در بيت المقدس معادل هزار نماز است ، و يك نماز در مسجد اعظم معادل صد نماز است ، و نمازى در مسجد قبيله معادل بيست و پنج نماز است

و نمازى در مسجد بازار معادل دوازده نماز است . و نماز مرد در خانه خود يك نماز است

(لالى الاخبار) از طريق خاصه روايات كثيره است كه مسجد الحرام به صد هزار نماز است و مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله (در مدينه ) به ده هزار نماز است و هر كدام از مسجد كوفه و مسجد الاقصى به هزار نماز است و مسجد جامع براى جمعه و جماعات و اگر چه متعدد باشد صد نماز است . و مسجد قبيله مانند مسجد محله در بلد ، بيست و پنج نماز است . و مسجد بازار به دوازده نماز است و مسجد زن خانه او است .

از ابن عباس آمده كه ارض مقدس همان فلسطين است خدا آن را از آن جهت تقديس كرده كه حضرت يعقوب عليه السلام در آن متولد شد و آن مسكن پدر او حضرت اسحاق و حضرت يوسف عليه السلام بود ، و همه بعد از مرگ جنازه شان به سرزمين فلسطين انتقال يافت . مقبره همه در شهر خيل الرحمن است و جنازه حضرت يوسف عليه السلام را از مصر آوردند و در آنجا دفن كردند .

ساختمان بناى بيت المقدس بر دست حضرت داود و حضرت سليمان عليه السلام بوده است .

تجليل امپراطوران از بيت المقدس

همين كه

روم بر فارس غلبه كرد (هراكليوس امپراطور) خسرو پرويز را شكست داد بيت المقدس را پس گرفت (حتى تا به مدائن پايتخت ايران آمد و صليب عيسى عليه السلام را از مدائن پس گرفت ) و براى شكر گزارى آنكه بيت المقدس را گرفته امپراطور روم پياده از مرز ايران به بيت المقدس آمد زير پاى او گل و رياحين افشاندند بر گل و رياحين تا بيت المقدس پياده قدم زد . (325)

منتخبات التواريخ (نوشته حصنى ) از سهيلى نقل مى كند كه گفته است : مراد از (بار كنا حوله ) شام است ، و شام در لغت سريانى به معناى پاكيزه است ، و به آن از آن جهت شام گفته شده ، كه سرزمينى پاكيزه است و نعمتش فراوان

نيز در آيات شريفه : (قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين و نجيناه و لوطا الى الارض التى باركنا فيها للعالمين ) و آيه : (تجرى بامره الى الارض التى بار كنا فيها . . . ) (326) مقصود از (بار كنافيها) در هر دو آيه شام است

مرحوم خراسانى در منتخب التواريخ از روضات نقل مى كند كه ابوبكر خوارزمى آورده است :

(جنات الدنيا اربع : غوطه دمشق و صفد سمرقند و شعب بوان و ابله البصره . وافضلها غوطه دمشق ) باغهاى بهشتى دنيا چهار است : غطوطه دمشق و . . و غوطه دمشق از همه بهتر است

در روايات عامه ، مدح بليغى از شام ، خصوصا دمشق شده است - هر چند به احتمال قوى بيشتر آنها رواياتى است كه وعاظ

السلاطين به منظور جلب رضايت دولتمردان و يا توجيه جنايات آنان جعل كرده اند . مخصوصا ابو هريره - راوى زبر دست عامه - روايات عجيبى در اين باره دارد . از جمله مى گويد : چهار شهر از شهرهاى بهشت است : مكه و مدينه و بيت المقدس و شام

نيز مى گويد : (رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : پس از من فتنه هايى روى خواهد داد ، عرض شد ، يا رسول الله چه دستور مى فرماييد ؟ فرمود : شام را رها نكنيد (ستكون فتن قيل يا رسول الله فما تامرنا ؟ قال عليكم بالشام )

و اين در حالى است كه شام پس از پيامبر صلى الله عليه و آله حدود يك قرن جايگاه بوزينگان اموى گرديد و امام باقر عليه السلام از مردم آن به بدى ياد مى كرد .

محدث جليل ، فيض كاشانى (قدس سره ) در تفسير صافى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت مى كند كه فرمود :

چه زمين خوبى است شام ، و چه مردم بدى هستند اهل شام ، و چه بلاد بدى است مصر . بدانيد كه آنجا زندان كسانى است كه خداى تعالى بر آنها غضب كرده است ، و داخل شدن بنى اسرائيل به مصر نبود مگر به علت سرپيچى آنها از فرمان خدا . زيرا خداى تعالى فرمود : داخل شويد به زمين مقدسى كه خداوند به نام شما نوشته است يعنى شام . ولى آنان از داخل شدن به شام خوددارى كردند ، و به جزاى اين سرپيچى چهل سال در بيابانها مصر

سرگردان شدند و پس از چهل سال سرگردانى داخل مصر شدند ، و فرمود : تا توبه نكردند و خداوند از آنان راضى نشد از مصر در نيامده و داخل شام نشدند .

(نعم الارض الشام ، و بئس القوم اهلها ، و بئس البلاد مصر ، اما آنهاسجن من سخط الله عليه ، و لم يكن دخول بنى اسرائيل الا معصيته منهم لله . لان الله قال ادخلوا الارض المقدسه التى كتب الله لكم ، يعنى الشام ، فابوا ان يدخلوها بعد اربعين سنه . قال : و ما خروجهم من مصر و دخولهم الشام الا بعد توبتهم و رضاء الله عنهم ) (327)

در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام آمده است : كه وقتى خبر سر پيچى معاويه لعنه الله عليه به امير المومنين عليه السلام رسيد گفته شد كه صدهزار نفر با او هستند فرمود : از كدام طايفه اند ؟ گفتند از اهل شام . فرمود : نگوييد اهل شام و لكن بگوييد اهل شومى . اينان از فرزندان مصرند كه به زبان داود لعن شدند ، و خداوند بعضى از آنان رابدل به ميمون و خوك ساخت .

(لما بلغ اميرالمومنين عليه السلام امر معاويه ، و انه فى ماه الف قال : من اى القوم ؟ قالوا من اهل الشام . قال : لاتقولوا من اهل الشام ، و لكن قولوا من اهل الشوم ، هم من ابنا مصر ، لعنوا على لسان داود ، فجعل منهم القرده و الخنازير) (328)

فصل دوم : آثار و ابنيه تاريخى شام

مقدمه

منطقه شام ، مخصوصا دمشق ، به خاطر لطافت هوا و وفور نعمت و مهمتر از آن ،

حساسيت سياسى - نظامى منطقه ، همواره مورد توجه طاغوتها و ابر قدرتها بوده ، و نيز به علت سابقه تاريخى داراى بناهاى مهم و مشاهد و مزارهايى است كه مقدارى از آن ذيلا ذكر مى شود :

الف - آثار تاريخى شام ، از عهد پيامبران (ص)

منتخبات التواريخ ، اثر محمد اديب آل تقى الدين الحصنى ، از سفرنامه ابن بطوطه نقل مى كند كه قاسيون كوهى است در شمال دمشق ، و صالحيه در دامنه آن كوه واقع شده ، و مشهور است كه كوه با بركتى است ، زيرا هميشه انبيا عليه السلام بر آن كوه بر شده اند ، و از مشاهده كريمه آن كوه ، غارى است كه حضرت ابراهيم عليه السلام در آن غار تولد يافته . غارى است تنگ و مسجدى بزرگ و صومعه اى عالى بر آن كوه است ، و داستان مشاهده حضرت ابراهيم عليه السلام ستاره و ماه و آفتاب را كه در قرآن آمده است از اين غار بوده است ، و مقام آن حضرت در پشت اين غار است كه حضرت هنگامى كه از غار بيرون مى آمده آنجا مى نشسته است . در نزديكى اين غار محل ديگرى است به نام (مغارالدم ) يعنى غار خون بر فراز آن غار سنگ سرخى است كه چون قابيل ، هابيل را كشت و جسدش را كشان كشان تا اين غار آورد ، خداى تعالى اثر خون هابيل را بر آن سنگ باقى نگاهداشته است . و گويند كه در آن غار حضرت ابراهيم و موسى و عيسى و ايوب و لوط عليه السلام نماز خوانده اند ، و در آنجا مسجدى هست

كه بايد براى ورود به آن از پله ها بالا رفت و چند خانه و اطاقك براى سكونت آنجاست .

نيز بر فراز كوه كهفى است كه منسوب به آدم عليه السلام است و بنايى دارد و پايينتر از آن (غار جوع ) است . قزوينى و ابن الوردى هم گفته اند كه (به طور خلاصه ) : كوه قاسيون مشرف بر دمشق است ، و در آن آثار انبيا و غارها و كهفها است ، از جمله (غار خون ) ، و گويند كه قابيل ، هابيل را در آن غار كشته است ، و در آنجا سنگى است كه مى گويند با آن سنگ قابيل فرق هابيل را شكافته و غار ديگرى آنجا است كه (غار جوع ) ش مى نامند .

شهاب ميننى نيز نقل مى كند كه : كوه قاسيون مشرف بر دمشق است ، و در دامنه اش شهركى است معروف به صالحيه كه در قديم به آن (قريه النخل ) يا (قريه الجبل ) مى گفتند ، و در دامنه كوه قبرهاى بى شمارى از انبيا و صلحا وجود دارد ، كه با گذشت روزگار از بين رفته ، و تنها قبر ذى الكفل عليه السلام ظاهرا باقى مانده است . اثر باستانى ديگر ، كهفى است كه در قرآن از آن ياد شده است بنا بر قولى ، و لكن قول صحيح آن است كه آن كهف در طرسوس است ، و در است ، و در اين كوه مقام چهل نفر از ابدال بود ، كه در آنجا مشغول عبادت بوده اند كه مشهور است و براى

استجابت دعا روى به آن مى آورند ، و پهلوى اين مقام (غار خون ) است ، و اندكى بالاتر از اين مقام جايى است كه براى استجابت دعا مجرب است و آن را (مستغاث ) گويند و ارباب حوائج به آنجا مى روند تا دعا كنند .

ب - آثار تاريخى شام ، از دوران اسلام
1 . مسجد جامع دمشق در شام

از بناهاى تاريخى شام ، مسجد جامع دمشق است ، كه از عجايب آن شهر به شمار مى آيد ، اين مسجد را وليد بن عبد الملك به سال 86 يا 87 يا 88 بنا نموده ، و خراج هفت سال كشور را در آن مسجد خرج كرده است ، و مورخين مطالبى اغراق آميز درباره آن گفته اند . ابن بطوطه گويد :

مسجد دمشق بزرگترين مسجد دنياست از نظر اجتماع مردم در آن و محكمترين آنها از نظر ساختمان ، و بديع ترينشان از حيث زيبايى و بهجت و جمال ، كه مانندى براى آن معلوم نشده و شبيهى ندارد . سپس خصوصيات بنا و ستونها و محرابها و قبه النسر و ديگر خصوصيات آن را شرح مى دهد . گفتار مورخان هر چه باشد ، انصاف آن است كه بگوييم زيبايى فوق العاده مسجد و دقت صنعت آن مخصوصا در حجاريهاى محراب و منبر غير قابل انكار و اعجاب انگيز است . در وسط مسجد گنبدى است به نام قبه النسر كه بر چهار ستون استوار بوده و از زيبايى خاصى برخوردار است ، و در دو طرف آن به دو رديف يعنى محاذى هر يك از چهار ستون قبه النسر ، ستونهاى سنگى زيبايى كار گذاشته اند ، هر رديف به تعداد

ده ستون كه مجموعا چهل ستون مى شود . نيز در قسمت غربى آن چاهى است و حوض سنگى يى كه چاه را پر كرده اند و دهانه چاه با سنگى استوانه اى مشخص است

ياقوت حموى در معجم البلدان نقل كرده كه جامع دمشق را وليد بن عبدالملك بن مروان در سال 87 يا به قولى 88 بنا كرده و تلاش زيادى را در عمارت مسجد متحمل شده است .

نيز به گفته ياقوت : براى آن چهار در قرار دادند : در طرف شرق باب جيرون ، در طرف غرب باب البريد ، در سمت قبله باب الزياره ، و در مقابل آن (پشت به قبله ) باب الفراديس . (329)

آتش سوزى در مسجد جامع دمشق

احمد غسان سباتو ، يكى از نويسندگان عرب ، در كتابش (دمشق فى دوائر المعارف العربيه و العالميه ، ص 119) درباره مسجد جامع دمشق مى گويد : از خراج شام مدت 2 سال ، و بنابر قولى بيشتر از خراج 2 سال ، براى بنا و تزيين مسجد جامع دمشق استفاده كردند ، تا آنكه به صورت يكى از زيباترين مساجد در پايتخت خلافت اسلامى در آمد . مسجد مزبور تا سال 461 به همان صورت باقى ماند . در اين سال ، كه عصر حكومت فاطميين بود ، آتش سوزى مهيبى در مسجد رخ داد ، و بعد از آن نيز شش بار آتش سوزى در مسجد تكرار شد كه آخرينش در سال 1310 هجرى قمرى واقع شد . وى همچنين بيان مى كند كه مسجد جامع دمشق ابتدا كليسا بوده كه امپراطور (كيودسيوس اول )

آن را بنا كرده بود . (330)

ابن عساكر ، يكى از مورخين بنام ، كه هشتاد جلد كتاب در مورد تاريخ دمشق تاليف كرده است ، نقل مى كند كه : مسجد جامع دمشق يكى از كليساهاى نصارى بود . هنگامى كه دمشق فتح شد مسلمانان در يك قسمت آن نماز مى خواندند و نصارى در قسمت ديگر ، تا اينكه به وسيله وليد بن عبدالملك بن مروان نصف ديگر آن نيز از نصارى گرفته شد ، و تماما به صورت مسجد در آمد . (331)

صاحب كتاب زيارات الشام در توصيف مسجد جامع دمشق از جمله چيزهايى كه ذكر مى كند (صخره القربان ) است . وى مى گويد : نزديك درى كه (باب الساعات ) ناميده مى شود صخره بزرگى است كه در گذشته بر روى آن قربانى مى گذاشتند . ابن عساكر نيز در تاريخ خود نقل كرده است كه قربانى را روى صخره قرار مى دادند ، چنانچه مقبول واقع مى شد آتش مى آمد و آن را در بر مى گرفت ، و چنانچه مقبول واقع مى شد آتش مى آمد و آن را در بر مى گرفت ، و چنانچه مقبول نمى افتاد به حال خود باقى مى ماند . (332) ياقوت حموى ، صاحب معجم البلدان ، نيز نظير اين قول را بيان مى كند .

ابن عساكر همچنين مى گويد : مسجد على بن الحسين عليه السلام در جامع دمشق معروف است ، و آن حضرت در قسمت شمال شرقى مسجد در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خوانده است . (333)

شبستان مسجد

شبستان كنونى مسجد ،

15132 متر مربع وسعت دارد و داراى 44 ستون و 2 طبقه مى باشد . اين شبستان از سه قسمت تشكيل شده ، كه قسمت وسط آن داراى گنبد بزرگى به نام (عقاب ) است .

منبرى در داخل مسجد وجود دارد كه معروف است حضرت امام سجاد زين العابدين عليه السلام خطبه خود را در زمان يزيد بن معاويه لعنه الله عليهما بر فراز منبرى كه آن روز در محل آن قرار داشت ، ايراد كرده است . همچنين در قسمت ديگرى از داخل مسجد ، گنبد كوچكى روى چهار ستون قرار دارد كه به مقام امام زين العابدين معروف است و گفته مى شود كه حضرت در آنجا استراحت مى كرده است .

در كنار مسجد ياد شده در قسمت شرقى مسجد ، مقام راس الحسين عليه السلام قرار گرفته است كه زيارتگاه شيعيان مى باشد . (334)

2 . مقام انبيا عليه السلام در مسجد جامع دمشق

الف . محل دفن و مرقد مطهر سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام

مرقد شريف سر مقدس حضرت يحيى على نبينا و آله و عليه السلام در اين مسحد است . و امام مرقد بدن شريف آنحضرت طبق آنچه تاريخ منتخبات التواريخ مى نويسد در مسجد دلم در يكى از نواحى دمشق به نام زبدانى است .

صاحب تاريخ فوق ، از زيد بن واقد نقل مى كند كه من هنگامى كه مى خواستند مسجد دمشق را بنا كنند ، سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام را مشاهده كردم ، كه از زير يكى از اركان قبه مسجد بيرون آوردند و پوست صورت آن حضرت و حتى موى سر مبارك تغييرى نكرده بود . و

هم در آن كتاب است كه زيد بن واقد گويد : موقعى كه مسجد جامع دمشق را مى ساختند من از طرف وليد سر كارگر بودم ، ناگاه گودالى باز شد ، و غارى نمايان گشت . جريان را به وليد گزارش داديم ، چون شب فرا رسيد وليد خودش در حاليكه پيشاپيش او شمع گرفته بودند آمد و به اندرون آن غار رفت ، ديديم كه كنيسه و نماز خانه كوچكى است به مساحت 3 ذرع و در 3 ذرع ، و صندوقى آنجاست ، وليد در صندوق را گشود ، در ميان آن صندوق سبدى بود كه در ميان آن ، سر حضرت يحيى عليه السلام بود ، و بر آن سبد نوشته بود : (هذا راس يحيى بن زكريا) وليد دستور داد كه سر مقدس را به جايگاهش بر گردانند ، و ستونى راكه بر قبر مى گذارند با بقيه ستونها امتيازى داشته باشد . (335)

يحيى عليه السلام اين بنده صالح خدا فرزند زكرياست ، كه خداى تعالى او را در سن پيرى ، زكريا ، به وى عطا فرمود چنانچه آيات اول سوره مريم به آن اشاره مى كند : (كهيعص * ذكر رحمه ربك عبده زكريا . . . ) الايات . (336)

اين بزرگوار در دوران كودكى به مقام بزرگ نبوت نائل آمد ( . . . واتيناه الحكم صبيا) (337)

و آنقدر در نزد خداى تعالى مقام و منزلت داشت كه امام محمد باقر عليه السلام بر حسب روايت كافى شريف فرمود : هر وقت خداى تعالى را مى خواند ، جواب (لبيك يا يحيى ) از خداوند مى شنيد

.

او با اين مقام ارجمند آنقدر از خوف خداى تعالى گريست كه گوشت گونه هاى صورتش فرو ريخت پاره نمدى بر صورت خود مى گذاشت تا اشك چشمهايش را به خود بگيرد و بر صورت مباركش جارى نشود ، كه اشك نمكين است و سوزش زخم را مى افزايد . (338)

بجز مرقد مطهر سر حضرت يحيى عليه السلام در مسجد جامع دمشق قبور ديگرى نيز از انبيا عليه السلام است كه تاريخ منتخب التواريخ از صاحب روضه الانام نقل مى كند كه گفته است قبر حضرت هود عليه السلام در ديوار جنوبى مسجد جامع دمشق است ، مقابل سر مبارك حضرت يحيى عليه السلام ، ولى نشانه ظاهرى ندارد . و هم او گفته است كه شمار زيادى از مورخين دمشق اين مطلب را ذكر كرده اند .

ب - قبر هود عليه السلام

وهروى نيز در اشارات گفته است كه قبر حضرت هود عليه السلام در ديوار سمت قبله مسجد است و بعضى از مورخين نقل كرده اند كه نزد قبر حضرت هود عليه السلام سنگ قبرى است كه بر آن نوشته شده :

(و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه ولالوالدين احسانا) (339) انا هود بن الجلود بن عاد بن عوص بن سام بن نوح . قال : جئتهم بالرساله و بقيت فيهم مده عمر فكذبونى فاخذهم الله بالريح العظيم )

يعنى : فرمان خداوندى است كه بجز او كسى را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد ، منهم هود بن . . گويد من از طرف خداوند پيام آوردم و تمام عمرم را در ميان مردم بودم ولى

آنان دروغگويم پنداشتند ، پس خداوند آنان را به وسيله بادى سهمناك گرفتار كرد . (340)

ج . مقام حضرت خضر عليه السلام

حضرت خضر نبى عليه السلام همواره در اين مسجد نماز مى گذاشت ، در سمت شرقى قبله (جنوب شرقى ) نزديك مناره شرقى بوده است ، اكنون نزديك به محراب اصلى مسجد و به موازات مقام هود عليه السلام بر ديوار قبله عنوان (هذا مقام خضر النبى عليه السلام ) بر تابلويى سبز ديده مى شود . شايان گفتن است در بسيارى از نقاط سوريه مقام حضرت خضر عليه السلام ديده مى شود . آن حضرت بر اساس روايات تا ظهور حضرت حجه بن الحسن العسكرى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) زنده هستند ، پس از ظهور حضرت او هم خواهد آمد و در پشت سر حضرت نماز خواهد خواند و يارانش را به يارى حضرت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) دعوت خواهد كرد .

د- مكان نزول حضرت عيسى عليه السلام

مسلم از اوس بن اوس و از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده است كه حضرت عيسى بن مريم عليه السلام كنار مناره شرقى دمشق ، يعنى مسجد جامع دمشق نزول خواهد كرد و كنار قطعه سنگى كه حضرت موسى عليه السلام در (كوه طور) با عصاى خود بر آن زد و دوازده چشمه جارى شده وجود دارد . (341)

3 . مراقد اهل بيت عليه السلام در شام

1 . آرامگاه حضرت زينب عليه السلام

در جنوب شرقى دمشق ، پايتخت كشور سوريه ، قبرى واقع شده است كه در سالهاى اخير به صورت وسيع و بسيار آراسته و با شكوه تجديد

بنا شده است . دلايل و شواهد فراوانى گواهى مى دهد كه قبر حضرت زينب كبرى عليه السلام دختر امير مومنان عليه السلام همين قبر است ، منتها دانشمندان گاهى از او به عنوان (ام كلثوم عليه السلام ) و گاهى به نام (زينب عليه السلام ) ياد كرده اند . توضيح اينكه مورخان نام صاحب اين قبر را چهار گونه ذكر كرده اند :

1 . عده اى از او فقط با نام ام كلثوم عليه السلام ياد كرده اند

2 . گروهى او را زينب مكنى به ام كلثوم عليه السلام دانسته اند و گاهى اين را نيز اضافه كرده اند كه وى دختر حضرت زهرا عليه السلام بوده است .

3 . دسته سوم او را زينب صغرى مكنى به ام كلثوم عليه السلام مى دانند و مى گويند : او همسر محمد بن عقيل و مادرش كنيز بوده است

4 . و بالاخره گروهى از دانشمندان شيعه و سنى تصريح كرده اند كه كسى كه در قريه راويه دفن شده است ، زينب كبرى دختر امير مومنان عليه السلام است كه مادرش حضرت زهرا عليه السلام بوده است .

مى توان اين اقوال را بدين گونه جمع كرد كه چون بنا به دلايل متعددى كه دانشمندان ما ارائه كرده اند ، كنيه زينب كبرى عليه السلام ام كلثوم بوده است ، لذا اختلافى ميان نظريه يكم و دوم و چهارم وجود نداјϠ. نيز با توجه به اينكه نظريه سوم ، دليل روشن تاريخى ندارد و دانشمندان ما اين نظريه را رد كرده اند ، نتيجه مى گيريم كه صاحب قبر مزبور حضرت زينب

كبرى عليه السلام دختر بزرگ امير مومنان عليه السلام و فاطمه زهرا عليه السلام است .

امام اينكه حضرت زينب عليه السلام چرا و چگونه به شام سفر كرده و چگونه در آنجا در گذشته است ؟ و نيز اينكه آيا وى در سال قحطى همراه همسرش ، عبدالله بن جعفر عليه السلام ، به آنجا سفر كرده و يا در فاجعه حره و حمله سپاه يزيد به مدينه به شام آمده است ؟ در منابع قديم چيزى در اين زمينه به چشم نمى خورد . البته در بعضى از كتابهاى متاخرين و معاصرين جريان سفر اين بانوى بزرگ نقل شده است ، ولى صحت و جزئيات آن روشن نيست .

از حافظ شمس الدين محمد بن طولون دمشقى متوفى 952 هجرى نقل شده است كه وى در كتابى كه درباره زندگى حضرت زينب عليه السلام تاليف نموده نوشته است كه حضرت زينب عليه السلام در جريان فاجعه (حره ) (سال 62 هجرى ) به شام سفر كرد .

اما مرحوم علامه امينى از كتاب تحيه اهل القبور بالماثور نقل مى كند كه : زينب كبرى عليه السلام در زمان عبدالملك مروان در سال قحطى همراه همسرش عبدالله بن جعفر به شام رفت تا عبدالله در آنجا به قرا و مزارعى كه داشت رسيدگى كند . زينب عليه السلام در آن مدت در گذشت و در آنجا به خاك سپرده شد . اعتماد السلطنه نيز در كتاب (خيرات حسان ) در اين زمينه مى نويسد :

(اما تربت زينب كبرى عليه السلام به اصح روايات در يكى از قراى شام است . سال مجاعه كه

در مدينه اتفاق افتاد ، عبدالله جعفر با عيال به سمت شام روانه شد و در ايام توقف در قريه اى كه اكنون مزار زينب كبرى آنجاست ، آن بانوى معظمه ناخوش شده و به آن مرض درگذشت و همانجا به خاك رفت . (342)

عقيله بنى هاشم زينب كبرى عليه السلام

زينب كبرى عليه السلام روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود . خبر تولد نوزاد عزيز ، به گوش رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد . رسول خدا صلى الله عليه و آله براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا عليه السلام آمد و به دختر خود فاطمه عليه السلام فرمود : (دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم ) فاطمه عليه السلام نوزاد كوچكش را به سينه فشرد ، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد ، و آنگاه به پدر بزرگوارش داد . پيامبر صلى الله عليه و آله فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد .

فاطمه عليه السلام ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حاليكه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد : پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : (گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو ، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلات دردناكى روبرو مى شود و

چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند) در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد ، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه عليه السلام فرمود : (اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كس كه بر زينب و مصائب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند) (343)

نام گذارى زينب كبرى عليه السلام

على و فاطمه عليه السلام هيچ گاه در نامگذارى فرزندان خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله پيشى نمى گرفتند . نام بزرگوار (زينب ) را نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله بر اين بانوى بزرگ گذاشت . آرى ، در نامگذارى ، فاطمه زهرا عليه السلام از على بن ابيطالب عليه السلام سبقت نمى گيرد و على عليه السلام هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله جلو نمى افتد . رسول خدا نيز چشم به آسمان و گفته حق دارد . اسم مبارك زينب عليه السلام را جبرئيل امين از طرف خداى بزرگ آورد . از دو دختر حضرت عليه السلام ، يكى را زينب كبرى و ديگرى را زينب صغرى عليه السلام ناميده اند ، نيز او را به ام الحسن مكنى فرمود (در بعضى روايات دارد كه او را كلثوم هم گفته اند)

و حضرت را ملقب

به عقيله كرده اند : عقيله بنى هاشم و عقيله الطالبيين . عقيله ، آن زن كريمه را گويند كه در بين فاميل بسيار عزيز و در خاندان خود ارجمند باشد . زينب عليه السلام با القاب موثقه ، عارفه ، عالمه غير معلمه ، فاضله ، كامله ، عابده آل على و غيره معروف است ، و محدثه هم گفته شده است ، چنانكه وى را بطله كربلا يعنى قهرمان كربلا نيز ناميده اند .

امام سجاد عليه السلام درباره اش فرموده است : (انت بحمد الله عالمه غير معلمه و فهيمه غير مفهمه )

روياى شگفت حضرت زينب عليه السلام

مولف طراز المذهب ، از بحر المصائب و ساير كتب نقل مى كند :

اواخر عمر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود ، و زينب عليه السلام نزد جدش آمد و عرض كرد : يا جداه ، خواب ديدم باد تندى وزيدن گرفت كه دنيا را تارك نمود و من از شدت باد در پناه درخت بزرگى جا گرفتم ، كه ناگهان ديدم آن درخت عظيم در اثر فشار سخت باد از جا كنده شد ، خود را به درخت ديگر رساندم كه شاخه همان درخت بود ، باز تند باد سخت آن را هم كند . پس از آن به شاخه ديگر آن درخت پناه بردم ، آن هم شكست . آنگاه به دو شاخه باقى مانده پناه بردم ، آنها هم يكى بعد از ديگرى بر اثر تند باد حوادث از بين رفتند ، و من از شدت اضطراب از خواب بيدار شدم . پيغمبر صلى الله عليه و

آله گريان شد و فرمود : آن درخت بزرگ ، من هستم كه از ميان شما مى روم ، و شاخه اول آن مادرت فاطمه است ، و شاخه دومى پدرت على عليه السلام و دو شاخه ديگر نيز برادرانت ، حسن و حسين عليه السلام ، هستند كه با فقدان آنها جهان تيره و تار مى گردد . (344)

عبادت زينب كبرى عليه السلام

حضرت زينب كبرى عليه السلام در عبادت و بندگى وارث مادر و پدر بود . وى اكثر شبها را با تهجد به صبح مى رساند و دائما قرآن تلاوت مى فرمود . در روايت آمده است : زمانى كه حضرت امام حسين عليه السلام براى وداع به خيمه ها آمد ، به زينب كبرى عليه السلام فرمود : (يا اختاه لاتنسينى فى نافله الليل ) يعنى ، خواهرم مرا در نماز شب فراموش مكن ، به گفته بعضى از مورخين : تهجد و شب زنده دارى زينب عليه السلام در طول عمرش ترك نشد ، حتى شب 11 محرم حضرتش با آن همه فرسودگى و خستگى و ديدن آن مصيبتهاى دلخراش ، اين سنت حسنه را فراموش نكرد .

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمود : در آن شب ديدم عمه ام در جامه نماز نشسته و مشغول عبادت است .

همچنين از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمود : عمه ام زينب عليه السلام با آن كثرت رنج و تعب از كربلا تا شام به نافله شب قيام و اقدام داشت ، اما در يكى از منازل ديدم با حالت نشسته مشغول خواندن نماز نافله است .

سبب اين امر را پرسيدم ، گفت : سه شب است كه حصه طعام خود را به اطفال خردسال مى دهم و امشب از نهايت گرسنگى ، قدرت ايستادن ندارم ، چه آن مردم بدبخت بسيار بر اهل بيت سخت مى گرفتند .

شايد اگر حركت عليا مخدره ، زينب كبرى عليه السلام ، از كربلا به كوفه و از كوفه به شام صورت نگرفته بود نهضت عاشورا نافرجام مانده و دين و عبادت محو و مندرس شده بود .

زهد عليا مخدره زينب عليه السلام

زينب كبرى عليه السلام اعلا درجه رضا و تسليم را دارا و حائز بود . زنى كه شوهرش بحر الجود ، عبدالله بن جعفر عليه السلام بود ، و خانه اش بعد از منزل خلفا و ملوك در درجه اول عظمت بود و ارباب حوائج همواره در آن بيت الشرف تجمع داشته و براى خدمت ، كمر بسته ، آماده و فرمانبردار بودند - با اين حال براى كسب رضاى خدا از همه آنها صرف نظر كرد و از مال و جاه و جلال دنيوى به كلى چشم پوشيد . حتى از شوهر (البته ، با رضاى او) و نيز از اولاد و خدم و حشم چشم پوشيد و به كمك برادرش امام حسين عليه السلام شتافت تا دين خدا را نصرت كند و براى جلب رضايت حق ، تن به اسارت داد تا آنكه به مقامات عاليه نايل گرديد . (345)

مجلس درس زينب كبرى عليه السلام در كوفه

جزائرى مى نويسد : در ايامى كه امير المومنين على عليه السلام در كوفه تشريف داشت ، آن مكرمه را

مجلسى در منزل خود بود كه براى زنها تفسير قرآن بيان مى فرمود . يكى از روزها تفسير كهيعص (346) را مى فرمود ، در اين بين اميرالمومنين على عليه السلام وارد شده و فرمود : شنيدم تفسير كهيعص را مى نمايى ؟ عرض كرد : بلى يا ابتاه فدايت شوم . فرمود : اى نور ديده ، آن رمزى است در مصيبت وارده بر شما عترت پيغمبر . پس مصائب و نوائبى را كه در آينده بر آنها وارد مى شد براى آن مخدره بيان فرمود و با شنيدن آنها فرياد ناله و گريه آن مظلومه بلند شد . (347)

جود و سخاوت زينب كبرى عليه السلام

روزى ميهمانى براى امير المومنين على عليه السلام رسيد . آن حضرت به خانه آمده و فرمود : اى فاطمه ، آيا طعامى براى ميهمان خدمت شما مى باشد ؟ عرض كرد : فقط قرص نانى موجود است كه آن هم سهم دخترم زينب مى باشد . زينب عليه السلام بيدار بود ، عرض كرد : اى مادر ، نان مرا براى ميهمان ببريد ، من صبر مى كنم . طفلى كه در آن وقت ، كه چهار يا پنج سال بيشتر نداشته اين جود و كرم او باشد ، ديگر چگونه كسى مى تواند به عظمت آن بانوى عظمى پى ببرد ؟ زنى كه هستى خود را در راه خدا بذل بنمايد ، و فرزندان از جان عزيزتر خود را در راه خداوند متعال انفاق بنمايد و از آنها بگذرد بايستى در نهايت جود بوده باشد . (348)

اثر سريع نفرين زينب كبرى عليه السلام در شام

سپهر

در ناسخ گويد : اهل بيت عليه السلام را از دروازه ساعات ، كه ابعد طرق به دار الاماره يزيد بود ، داخل شام نمودند . نيز شهر شام را زينت كردند و پرده هاى زرنگار و ديبا به ديوارهاى كوچه و بازار بياويختند و زنان مغنيه ، بى پرده ، به نواختن طبول و دفوف دست افشان و پاى كوبان بودند و يزيد يكصد و بيست پرچم براى استقبال از ايشان برافراشت و مردم به همديگر مباركباد مى گفتند و آن روز را عيد قرار دادند .

نيز به روايت ابى مخنف ، عيال الله را از پاى قصر عجوزه اى كه او را ام الحجام مى گفته اند عبور دادند . آن عجوزه ها با چهار زن ديگر در ميان آن غرفه نشسته بود . چون چشم آن ملعون به آن سر مطهر افتاد كه نور از جبين او ساطع بود ، با سنگى چهره مباركش را مجروح ساخت ، چندانكه خون بريخت . چون علياه مخدره زينب عليه السلام اين بدانست ، با ناله و گريه روى خود را بخراشيد و موى خود را پريشان كرد و دست به دعا و نفرين برداشت و عرض كرد : (اللهم خرب قصرها و احرقها بنار الدنيا قبل نار الاخره )

راوى گويد : قسم به خداى ، كه چون آن دعا بفرمود ، در ساعت آن قصر ويران شد و منهدم گرديد و آتشى در آن افتاد و همى بسوخت تا آنكه نشانى از او نمانده و يكسره خاكستر گرديد ، و هم در آن حال بادى بوزيد و خاكسترش را پراكنده ساخت ،

چندانكه اثرى از او بر جاى نماند ، گويا هرگز علامتى و عمارتى و اهلى نبوده است .

خطابه و مرثيه سرايى حضرت زينب عليه السلام در شام

در بحر المصائب گويد : چون جناب زينب خاتون عليه السلام در كوچه و بازار شام رسيد و سر حضرت سيدالشهدا را در پيش روى خود بديد و مردم شام اظهار خورسندى و سرور مى نمودند و ناى و طنبور مى نواختند و آن سر مبارك در هر چند قدم به كله (لا حول و لا قوه الا بالله العظيم ) متكلم مى گشت ، آن مخدره آهى از دل بركشيد و فرمود : (يا اخاه انظر علينا و لا تغمض عينك عنا و نحن بين العدى ) در اين حال سر مبارك تكلم كرد و فرمود : (يا اختاه اصبرى ، فان الله تعالى معنا) . آن مخدره چون صداى برادر را شنيد بحر غيرتش به جوش آمد و بى تابانه به آن قوم خطاب كرد كه : اى گروه نامحمود ، همانا به قتل اولاد پيغمبر صلى الله عليه و آله خود و سيد جوانان اهل بهشت ، و گردش دادن دختران و حرم سيد انس و جان ، و تزيين شهر خود ، شادان هستيد و مباهات مى كنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مى شماريد ؟ اميدوارم كه خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد .

برخى از كرامات زينب كبرى عليه السلام

اولا بايد دانست كه وجود زينب كبرى عليه السلام اصولا سراپا كرامت است ، چه آنكه وى برگى از آن شجره

طيبه است كه (اصلها ثابت و فرعها فى السما) ، ثانيا پرونده حيات و زندگانى او خود شهادت مى دهد كه سراپا كرامت بوده است . با اين همه ، براى روشنايى چشم محبان و تنوير قلوب شيعيان به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :

اول : همين قصه كه فوقا ذكر شد و در آن ، حضرت زينب جلوه اى از غيب را به آن مرد نشان داد تا شان و مقام اهل بيت عليه السلام را بشناسند .

دوم : اجابت دعاى او در حق ام الحجام و خراب شدن و آتش گرفتن فورى قصر او ، كه در صفحات پيشين مذكور افتاد

سوم : داستان جبل جوشن كه معدن مس بود و سقط طفلى كه محسن نام داشت كه در تاريخ ذكر شده است .

چهارم : تصرف او در نفوس ، هنگام قرائت خطبه در بازار كوفه ، حتى در جمادات ، چنانكه نوشته اند : هنگامى كه فرمود ساكت شويد ، نفسها در سينه ها حبس شد و زنگهاى شتران ديگر صدا برنياورد

پنجم : لدنى بودن علم آن مخدره ، به گواهى امام زين العابدين عليه السلام كه مى فرمود : (يا عمه انت بحمدالله عالمه غير معلمه . . . )

ششم : اجابت نفرين او در حق كسى كه در مجلس يزيد ، يكى از دختران امام حسين عليه السلام را به كنيزى خواست

هفتم : كيفيت متولد شدن او

هشتم : حكايت طبخ حريره است

نهم : خبر دادن از بقاى آثار اهل بيت نبوت عليه السلام ، و سرعت زوال سلطنت بنى اميه ، در خطبه اى كه در

مجلس يزيد قرائت كرد ، كه الفاظ شيوا و جملات پر شور آن خطبه ، بتنهايى خود كرامتى است .

دهم : قصه شير و فضه است كه ثقه الاسلام كلينى آن را در روضه كافى روايت كرده و در بحار و ديگر كتب مقاتل نيز مسطور است .

يازدهم : استجابت دعاى آن مخدره است در موقع آتش زدن خيمه ها ، و نفرين او به ان مرد كبود چشم كه در تواريخ آمده است .

دوازدهم : ديدن او جبرئيل و رسول خدا صلى الله عليه و آله را در گودى قتلگاه . شيخ جعفر نقدى ، در كتاب مدكور ، از بحار از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه زينب ، در قتلگاه حضرت امام حسين عليه السلام پيغمبر صلى الله عليه و آله را ديد و خطاب به سپاه يزيد فرمود اى لشگر ، مگر نمى بينيد پيغمبر خدا گريان است ؟ واى بر شما اگر نفرين كند زمين شما را فرو مى برد و هلاك مى نمايد . فسوسا كه آن سنگدلان اعتنايى به حرف وى نكرده ، بلكه آن را حمل بر جنون نمودند . مشاهده جبرئيل توسط آن مخدره نيز در تاريخ آمده است .

سيزدهم : علامه نورى در دار السلام كرامتى را از حضرت زينب عليه السلام به اين شرح و روايت مى كند :

سيد محمد باقر سلطان آبادى ، كه از بزرگان ارباب فضايل و راسخين در علم بوده ، فرموده است در بروجرد به مرض درد چشم مبتلا شدم ، بسيار سخت به حدى كه علماى طب از معالجه عاجز آمدند

. از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند . مرض چشم شدت كرد و ورم بسيار نمود و ديگر سياهى چشم نمايان نبود . از شدت درد چشم ، خواب و آرام از من برفت و تمامى اطباى شهر را براى من آوردند و همه اظهار عجز نمودند از معالجه ، و بعضى مى گفتند تا شش ماه محتاج معالجه است و برخى چهل روز .

اين بيانات ، روح مرا افسرده و خسته نموده حوصله بر من تنگ شد و فوق العاده نگران و مهموم شدم ، تا اينكه يكى از دوستان به من گفت : بهتر است براى استشفا به زيارت مشرف شوى ، و من عازم سفر هستم با من بيا ، و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشى شفا خواهى يافت . گفتمش : با اين حال چگونه مى توانم حركت كنم ؟ مگر طبيب اجازه بدهد . چون به طبيب رجوع كردم ، گفت : هرگز جايز نيست ، و اگر حركت كنى يكسره نابينا خواهى شد و به منزل دوم نخواهى رسيد كه بكلى از ديده محروم خواهى شد . رفيق من رفت و من به خانه برگشتم .

يكى ديگر از دوستان من آمد و گفت : مرض ترا ، جز خاك كربلا و مقتل شهدا و مريضخانه اولياى خدا شفا نبخشد ، و ضمنا خود شرح داد كه 9سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه اطبا از معالجه ام عاجز ماندند ، تنها از تربت قبر امام حسين عليه السلام شفا حاصل شد ، چنانچه ميل دارى متوكلا على الله حركت كن .

من با توكل

حركت كردم و در منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشم به درد آمد كه از فشار درد چشم چپ به درد آمد . همه مصاحبين مرا ملامت كرده و متفقا گفتند : بهتر است كه مراجعت كنى . چون هنگام سحر شد و درد آرام گرفت ، در خواب رفتم ، حضرت عليا مكرمه صديقه صغرى زينب كبرى عليه السلام را در عالم رويا ديدم . بر آن حضرت وارد شدم و گوشه مقنعه او را گرفته بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم ، ديگر هيچ المى و دردى در چشم سالم ديگرم هيچ فرقى نداشت و آن واقعه را به رفقا گفتم ، آنها به چشم من نگاه مى كردند و مى گفتند : ما آثار دردى نمى بينيم ، و هيچ فرقى بين دو چشم شما نيست ، و اين كرامت را كه از حضرت زينب عليه السلام ظاهر گشته بود براى همه رفقا از زوار و غير زوار نقل كردم . (349)

چهاردهم : نامه اى است كه حاج شيخ محمد تقى صادق ، به زبان عربى نوشته و ما ترجمه آن را از كتاب توسلات يا راه اميدواران برگرفته ايم :

معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مومنين از شيعه آل محمد صلى الله عليه و آله چنين مى نويسد كه تقديم مى دارم به سوى تو كرامتى را كه هيچگونه شك و شهبه اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب عليه السلام بانوى بانوان عالم و برگرفته امت است . و آن قضيه اين

است كه زنى به نام فوزيه زيدان (350) از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قراى جبل عامل به نام جويه مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا بجايى كه به عنوان عمل جراى متوسل به بيمارستانهاى متعدد گرديد ولى نتيجه اى شد كه سستى در رآنهاو ساق پاى وى پديد امد و هيچ قادر به حركت نبود مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همين اصل 25 سال تمام خانه نشين شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام به اين حال مى بود تا اينكه عاشورا فرا رسيد ولى او ديگر از مرض بستوه آمده بود و عنان صبر از دست او بدر رفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از اطياب مومنين به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليه السلام در شام مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليه السلام در شام برده تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراى على عليه السلام شفا يافته و از گرفتارى مزبور بدرآيد .

ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم و اگر بناست حضرت زينب عليه السلام تو را شفا دهد همينجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد

فوزيه هر چه اصرا كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرد و صبر بيشترى پيشه كرد تا

اين كه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلس عزايى جهت حضرت سيدالشهدا عليه السلام بر پا بود ، فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت ، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل جست و گريه بسيارى كرده تا اينكه بعد از پايان عزادارى به حال مزبور به خانه آمد شب شد و به همان حال گريه و توجه به توسل بعد از اداى فريضه خوابيد تا اينكه نزديك صبح بيدار شد تا نماز صبح بخواند ولى هنوز فجر طالع نشده بود و او به انتظار طلوع فجر به سر مى برد . در اين اثنا متوجه دستى شد كه بالاى مچ وى را گرفته و يك نفرى مى گويد : قومى يا فوزيه برخيز اى فوزيه

او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى برخاست و به دو قدم خود ايستاد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال گرديد . آن وقت نگاهى به راست و چپ كرد احدى را نديد ، پس رو كرد به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا كرد به الله اكبر و لااله الا الله گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد ، سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج از خانه رفت و صداى خود به الله اكبر و لااله الاالله بلند كرد تا اينكه برادرانش با شنيدن صداى خواهر به سوى وى آمدند وقتى آنان وى را به آن حال غير مترقبه ديدند صدا به صلوات

بلند كردند . آنگاه همسايگان خبردار شدند و آنان نيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى داشتند . اين خبر كم كم به تمام شهر رسيده و ساير بلاد وقراى مجاور نيز خبردار شدند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعه مى آمدند و تبرك مى جستند و مرتب خانه او مركز آيند و رند مردم دور و نزديك بود . پس سلام و درود بى پايان بر تربيت يافته مكتب وحى حضرت زينب عليه السلام باد .

پانزدهم : شفاى دختر هندى

در يكى از كتب مسطور است : موقعى كه متولى باشى حرم حضرت زينب عليه السلام صحن و بقعه مطهر آن حضرت را در شام تعمير مى كرد ، مردم از اطراف براى آن حضرت نذورات مى آوردند او به آنها قبض مى داد . روزى يك مرد هندى آمد و از حضرت زينب عليه السلام براى حل مشكل خود درخواست كمك كرد و گفت : من الان عهد مى كنم كه اگر به حاجت خود رسيدم ، شخصا يك ضريح جواهر نشان تهيه نمايم كه بهاى آن از يك ميليون دينار تجاوز كند ، زيرا من در 24 بانك هندوستان سهم دارم . سپس به طرف شهر بيروت رفت . طولى نكشيد كه تلگرافى از او به اين مضمون به متولى باشى رسيد كه ، من دستور ساخت ضريح جواهر نشانى را صادر كردم ، فلان روز ضريح مزبور را با تشريفات خاصى به آنجا مى آوريم و شما يك مجلس با شكوه بى سابقه اى به هزينه من از فلان بانك فراهم كنيد .

چون روز موعود فرا

رسيد ضريح مقدس را با مراسم خاصى از هندوستان به آن محفل با اهميت آوردند . شخص هندى شخصا نطق شگفت آورى نمود ، كه مفاد آن چنين بود :

من دخترى دارم كه ساليان دراز از هر دو پا فلج بود ، با آنكه شايد فردى ثروتمندتر از من در هندوستان يافت نشود و در اين مدت هر چه توانستم طبيب آوردم و دارو مصرف كردم ، هيچ سودى نكرد ، تا آنكه به زيارت حضرت زينب عليه السلام آمده از وى درخواست كمك كردم و براى شفاى صبيه خود يك ضريح جواهر نشان نذر نمودم . در پى اين توسل به بيروت رفتم و در آنجا تلگراف بشارت سلامتى فرزندم به دس من داده شد . لذا خود را به وطن رساندم و از نزديك ، توجه خاص حضرت زينب عليه السلام به او را كه بكلى شفا يافته بود ، مشاهده كردم و همين سبب شيعه شدن عده اى بى شمار و باعث ازدياد محبت شيفتگان آن حضرت گرديد . (351)

امام زمان عليه السلام در مصيبت عمه اش ، حضرت زينب عليه السلام ، خون مى گريد

حاج ملا سلطانعلى ، روضه خوان تبريزى ، كه از جمله عباد و زهاد بوده گويد : در خواب مشرف به محضر والاى امام زمان عليه السلام شدم ، عرض كردم : مولانا آنچه در زيارت ناحيه مقدسه ذكر شده است كه مى فرمايد : (فلا ندبنك صباحا و مساء و لا بكين عليك بدل الدموع دما) صحيح است ؟

فرمودند : بلى

عرض كردم : آن مصيبتى كه در سوگ آن به جاى اشك ،

خون گريه مى كنيد كدام است ؟ آيا مصيبت على اكبر عليه السلام است ؟

فرمودند : نه . اگر على اكبر عليه السلام زنده بود او هم در اين مصيبت ، خون گريه مى كرد .

گفتم : آيا مقصود مصيبت حضرت عباس عليه السلام است ؟

فرمودند : نه بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در حيات بود او نيز در اين مصيبت خون گريه مى كرد

گفتم : لابد مصيبت حضرت سيدالشهدا عليه السلام است ؟

فرمودند : نه حضرت سيدالشهدا عليه السلام هم اگر در حيات بود ، در اين مصيبت خون گريه مى كرد .

پرسيدم : پس اين كدام مصيبت است ؟

فرمود : آن مصيبت اسيرى زينب عليه السلام است (352)

سفارش و توسل

آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه ، ساكن تهران ، از آقاى شيخ حسين سامرايى كه از اتقياى اهل منبر در عراق بودند ، نقل كردند :

در ايامى كه در سامرا مشرف بودم روز جمعه اى طرف عصر به سرداب مقدس رفتم . ديدم غير از من احدى نيست . حالى پيدا كرده و متوجه مقام صاحب الامر - صلوات الله عليه - شدم . در ان حال صدايى از پشت سر شنيدم كه به فارسى فرمود : به شيعيان و دوستان بگوييد كه خدا را به حق عمه ام حضرت زينب - سلام الله عليها - قسم دهند كه فرج مرا نزديك گرداند . (353)

اگر زينب نبود

كعبه بى نام و نشان مى ماند اگر زينب نبود

بى امان دار الامان مى ماند اگر زينب نبود

گرچه دادند انبيا هر يك نشان از كربلا

كربلا هم

بى نشان مى ماند اگر زينب نبود

مكتب سرخ تشيع كز غدير آغاز شد

تا ابد بى پاسبان مى ماند اگر زينب نبود

مكتب قرآن كه از خون شهيدان جان گرفت

بى تحرك همچنان مى ماند اگر زينب نبود

كاروان مهدويت در مسير فتنه ها

بى امير كاروان مى ماند اگر زينب نبود

مجرى احكام قرآن او بود با صبر خويش

دين حق بى حكمران مى ماند اگر زينب نبود

كرد اسلام حسينى از يزيدى را جدا

حق و باطل توامان مى ماند اگر زينب نبود

در شناساى مسير حق و باطل فكرها

بى گمان اندر گمان مى ماند اگر زينب نبود

شد گلستان كربلا از لاله هاى احمدى

وين گلستان در خزان مى ماند اگر زينب نبود

شعله عالم فروز نهضت سرخ حسين

زير خاكستر نهان مى ماند اگر زينب نبود

ناله مظلومى لب تشنگان دشت خون

در گلوگاه زمان مى ماند اگر زينب نبود

خون ثارالله رمزى را كه بر صحرا نوشت

داغ ناكامى به جان مى ماند اگر زينب نبود

اى (مويد) (354) هر چه هست از زينب و ايثار اوست

جان هستى ناتوان مى ماند اگر زينب نبود

وفات عليا مخدره زينب عليه السلام

در بحر المصائب گويد : حضرت زينب عليه السلام بعد از واقعه كربلا و رنج شام و محنت ايام ، چندان بگريست كه قدش خميده و گيسوانش سفيد گرديد ، دائم الحزن بزيست تا رخت به ديگر سراى كشيد .

نيز گويد : عياه مخدره ام كلثوم عليه السلام ، بعد از چهار ماه از ورود اهل بيت عليه السلام به مدينه طيبه ، از اين سراى پر ملال به رحمت خداوند لايزال پيوست . وقتى هشتاد روز از وفات ام كلثوم عليه السلام بگذشت ، شبى عيا مخدره زينب

عليه السلام مادرش را در خواب ديد و چون بيدار شد بسيار بگريست و بر سر صورت خويش بزرد تا از هوش برفت . زمانى كه آمدند و آن مخدره را حركت دادند ، ديدند روح مقدس او به شاخسار جنان پرواز كرده است . اين وقت آل رسول و ذريه بتول ، در ماتم آن مخدره به زارى در آمدند چندانكه گويى اندوه عاشورا و آشوب قيامت برپا شد . و اين واقعه جانگداز ، در دهم رمضان (ياچهاردهم رجب ، بنابر قول عبيدلى نسابه متوفى در سنه 277 در كتاب اخبار زينبيات ) از سال 62 هجرى روى داد . وفات اين مخدره در سنه 62 مورد اتفاق همگان است ، ولى در تارخ روز وفات وى بين مورخان اختلاف وجود دارد ، و گذشته بر دو قولى كه ذكر شد ، بعضى نيز وفات او را در شب يكشنبه پنجم ماه رجب دانسته اند ، و الله اعلم بحقائق الامور .

فرزندان عليا مخدره زينب عليه السلام

سبط ابن جوزى در تذكره الخواص گويد : عبدالله بن جعفر را فرزندان متعدد بوده است : از آن جمله ، على و عون الاكبر و محمد و عباس و ام كلثوم مى باشند كه مادر آنان حضرت زينب بنت على بن ابيطالب عليه السلام از بطن فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده است .

ابن قتيبه نيز دركتاب المعارف ، جعفر الاكبر را از بطن عليا مخدره زينب عليه السلام مى شمارد .

مولف عمده الطالب گويد : زينب كبرى دختر على عليه السلام است كه كنيت او ام الحسن

بوده و از مادرش فاطمه زهرا عليه السلام نقل روايت مى كند . وى به حباله نكاح پسر عمش ، عبدالله بن جعفر بن ابيطالب ، در آمد و على و عون و عباس و غير هم از وى پديد آمد .

در اعلام الورى مى خوانيم كه : زينب كبرى عليه السلام به سراى عبدالله بن جعفر بن ابيطالب عليه السلام رفت و على و جعفر و عون الاكبر و ام كلثوم عليه السلام از آن حضرت متولد گرديد . وى از مادرش روايت مى كند

شبلنجى در نور الابصار گويد : زينب عليه السلام را از عبدالله جعفر چهار پسر و يك دختر بوده است .

نيز مى گويد : ذريه آن مخدره تاكنون در كمال عدت و كثرت در امصار و بلاد ، اسباب شرف و بركت هستند . ودر ناسخ آمده است : عون بن عبدالله و برادرش محمد ، كه مادر آنها عليا مخدره زينب عليه السلام است ، در زمين كربلا به درجه رفيع شهادت رسيدند .

محل دفن زينب عليه السلام

راجع به محل دفن حضرت زينب عليه السلام سه نظر وجود دارد :

1 . مدينه منوره ، در كنار قبور خاندان اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام يعنى در قبرستان بقيع

2 . قاهره مصر

3 . مقام معروف و مشهور در قريه (راويه ) واقع در منطقه غوطه دمشق قول اول ، ظاهرا هيچ مدركى بجز حدس و تخمين ندارد ، و مبتنى بر اين نظريه احتمالى است كه چون حضرت زينب عليه السلام پس از حادثه كربلا به مدينه مراجعت كرده است ، چنانچه رويداد تازه

اى پيش نيامده باشد ، به طور طبيعى در مدينه از دنيا رحلت كرده و نيز به طور طبيعى در بقيع آرامگاه خاندان پيغمبر صلى الله عليه و آله دفن شده است .

در مورد قول دوم نيز ، كه مصر باشد ، مدرك درستى در دست نيست

با تضعيف اقوال فوق ، اعتبار قول سوم ثابت مى شود كه قبر حضرت زينب عليه السلام را در قريه راويه از منطقه غوطه شام ، واقع در هفت كيلومترى جنوب شرقى دمشق ، مى داند . در آنجا بارگاه و مرقد بسيار باشكوهى به نام حضرت زينب عليه السلام دختر امير المومنين عليه السلام وجود دارد كه همواره مزار دوستان اهل بيت و شيعيان و حتى غير شيعيان بوده است . آنچه از تاريخ به دست مى آيد قدمت بسيار بناى اين مزار است كه حتى در قرن دوم نيز موجود بوده است ، زيرا بانوى بزرگوار سيده نفيسه ، همسر اسحاق موتمن فرزند امام جعفر صادق عليه السلام ، به زيارت اين مرقد مطهر آمده است . (355)

روز رحلت زينب كبرى عليه السلام افلاكيان عزادارند

سيد عالم ثقه جليل حاج سيد اسد الله اصفهانى مجاور كربلاى معلى در سنه 1319 براى مولف كبريت احمر در كربلاى معلى نقل كرد كه حضرت حجت بن الحسن امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) در عالم خواب به وى فرمود از روز وفات عمه شان حضرت زينب سلام الله عليها اهل آسمانها جمع مى شوند و خطابه آن مخدره را كه در كوفه خوانده است مى خوانند و گريه مى كنند ، و حضرت بايد آنان را ساكت

گردانند كه شيرازه عالم از يكديگر گسسته نشود . (356)

نيز عالم بزرگوار مرحوم ملا على خيابانى در كتاب وقايع الايام فى تتمه محرم الحرام داستانى طولانى رانقل مى كند ، كه آن مقدار از آن را كه مربوط به جريان فوق مى باشد در اينجا مى آوريم .

راوى مى گويد : در عالم رويا حضرت حجت بن الحسن العسكرى عليه السلام را ديدم كه دركمال آشفته حالى هستند . پيش رفته سلام كردم و از حال ايشان سوال نمودم . فرمودند بدان كه ، از روزى كه عمه ام زينب سلام الله عليها وفات كرده ، همه ساله در روز وفات آن مخدره ملائكه در آسمانها مجلس مى گيرند و خطبه آن مخدره را كه در بازار كوفه بيان كرده مى خوانند و گريه مى نمايند ، به طورى كه من بايد بروم و آنها را از گريه ساكت نمايم . امروز روز وفات عمه ام زينب عليه السلام بود و اكنون من از آن مجلس مراجعت نموده ام

زينب كبرى عليه السلام پس از شهادت امام حسين عليه السلام بيش از يكسال و نيم نزيست ، اما در همين مدت كوتاه توانست مسير تاريخ را تغيير دهد .

با اقدام زينب كبرى عليه السلام شادى بنى اميه ديرى نپاييده پيروزى دوامى نيافت و زمانى دراز نگذشت كه نتيجه كار زينب عليه السلام به شكست و نابودى امويان منتهى شد .

آرى ، هنوز زينب كبرى عليه السلام از شام نرفته بود كه يزيد احساس كرد بر روى شادمانى يى كه از قتل امام حسين عليه السلام به او دست داده است پرده تيره اى

كشيده مى شود و تيرگى آن اندك اندك شديد مى گردد ، تا آنجا كه به پشيمانى سخت مبدل شد و در سه سال باقى مانده عمر وى ، گريبان او را رها نكرد . (357)

تكلم كردنش را هر كه ديدى فاش مى گفتى

لسان حيدرى گويا كه در طى لسان دارد

حضرت سجاد عليه السلام فرموده است با آن همه مصيبت و مشقت كه بر عمه ام زينب عليه السلام وارد آمده ، مع ذلك نماز شب از او ترك نشد . بس است براى اهل معرفت فرمايش حضرت خامس آل عبا اباعبدالله الحسين عليه السلام ، كه در وداع آخرين به خواهرش زينب كبرى عليه السلام فرمود : (يا اختاه لاتنسينى فى نافله الليل )

اين مكرمه چون از عبادات به مقامات غير متناهيه نائل شده ملقب به عابده شده . (358)

امام حسين عليه السلام مقابل زينب كبرى عليه السلام چشمها را روى هم گذاشت

نگارنده گويد : در ايام بمباران قم توسط صدام جنايتكار ، چندى به مسجد مقدس جمكران قم (كه به نام ولى الله اعظم ، حضرت حجه بن الحسن العسكرى ، امام زمان ، عجل الله تعالى فرجه الشريف بنا شده است ) پناهنده شده بودم . روزى از آن مكان شريف براى زيارت حرم حضرت فاطمه معصومه عليه السلام كريمه اهل بيت عليه السلام به قم آمده و سپس به محضر مبارك آيت الله العظمى سيد شهاب الدين نجفى مرعشى (قدس سره ) رسيدم . از هر درى سخن به ميان آمد تا اينكه حضرت آيت الله مرعشى فرمودند : وقتى كه حضرت فاطمه زهرا عليه السلام قنداقه حضرت زينب عليه

السلام را به محضر رسول الله صلى الله عليه و آله برد ، اين نوزاد عزيز فاطمه عليه السلام چشم مبارك را براى هيچ كدام از اهل بيت عليه السلام باز نكرد . و تنها وقتى قنداقه در بغل امام عظيم حسين بن على عليه السلام قرار گرفت چشم مبارك را گشود .

و افزودند : در مجلس يزيد - عليه اللعنه و العذاب - نيز سر مبارك آقا از فراز نيزه به تمام اسرا نگاه كرد ، ولى وقتى كه مقابل حضرت زينب كبرى رسيد ، چشمها را روى هم گذاشت و از گوشه هاى چشم مباركش اشك جارى شد .

گويى مى خواست فرموده باشد كه : خواهر عزيز ، از اينكه اين همه محبت به يتيمانم كرده ايد ، ممنون شما هستم ، و بيش از اين مرا خجل مكن .

امام زمان عليه السلام در حرم حضرت زينب عليه السلام

مرحوم خطيب شهير حاج محمد رضا سقازاده ، در مقدمه كتاب (خصائص زينبيه ) از زبان مرحوم آيه الله آخوند ملاعلى همدانى ، كه در اين اواخر بزرگترين شخصيت علمى و روحانى همدان بود و چندى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى به رحمت الهى پيوست ، نقل مى كند كه : روزى در پاسخ حقير راجع به مدفن حضرت زينب سلام الله عليها فرمودند :

آيه الله آقا ضياء عراقى رضوان الله عليه فرمودند : شخصى شيعه مذهب از شهر قطيف حجاز به قصد زيارت حضرت ثامن الائمه امام رضا عليه السلام حركت مى كند . در وسط راه پولى را كه براى مخارج رفت و آمد برداشته بود گم مى

نمايد . با وقوع اين حادثه ، نه ديگر روى برگشتن به وطن ، و نه خرج ادامه سفر را داشته است . لاجرم متوسل به ذيل عنايت حضرت بقيه الله الاعظم مولانا و مقتدانا الامام حجه بن الحسن العسكرى روحى و ارواح العالمين له الفداء مى شود . در همان حال ملاحظه مى كند سيد نورانى جليل القدرى با او همراهى مى كند ، مى فرمايد : اين وجه را بگير ترا به سر من راى مى رساند . در آنجا نزد وكيل ما ، حاج ميرزا حسن شيرازى ، برو و بگو سيد مهدى فرمودند : پولى از ما در پيش تو است ، اين قدر بدهد تا به زيارت جدم على بن موسى الرضا عليه السلام بروى . آن شخص مى گويد متوجه نشدم كه اين بزرگوار كيست و از كدام جانب آمد ؟ عرض كردم : هرگاه به آيه الله شيرازى عرض كنم (سيد مهدى فرمودند) از من مى پرسد كيست و چه نشانه وسند و علامتى دارى ؟ فرمود : به آقاى شيرازى بگو سيد مهدى فرمود به اين نشانى كه امسال در فصل تابستان شما با حاج ملا على كنى طهرانى در شام در حرم عمه ام (زينب كبرى عليه السلام ) مشرف بوديد و چون از كثرت زوار و ازدحام جمعيت در سطح حرم زباله ريخته بودند شما عباى خود را از دوش برداشته و در دست جمع كرده و به آن وسيله حرم را جاروب كردى و در گوشه اى از حرم گرد آوردى و حاج ملا على كنى با دستهاى خود آنها را برداشته و بيرون

برد ، من آنجا بودم .

قطيفى مى گويد : وقتى در سر من راى به خدمت آيه الله شيرازى رسيدم و مطلب را عرض كردم ، بى اختيار از جا بلند شد و دست در گردنم انداخت و چشمهايم را بوسيد و تبريك گفت

بعد گفت : در تهران خدمت آيه الله كنى رسيدم وماجرا را گفتم . وى نيز مطلب را تصديق كرد وليكن قلبا ناراحت شد كه چرا حواله و فرمانى به ايشان از جانب آن حضرت صادر نشده است . (359)

2 . حضرت ام كلثوم عليه السلام

ام كلثوم ، بنت فاطمه الزهرا عليه السلام عمه ديگر حضرت رقيه از بطن دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد ، كه ابن عبدالبر در استيعاب او را نام برده ، و سبط بن جوزى نيز در تذكره الخواص گويد : حضرت فاطمه عليه السلام را فرزندانى به اين ترتيب بوده است : حضرت امام حسن ، حضرت امام حسين عليه السلام ، زينب عليه السلام و ام كلثوم عليه السلام

علامه خبير ، سيد محسن امين عاملى ، در اعيان الشيعه از وى نام برده ، و در پايان شرح حال او گويد : او را به حباله نكاح عون بن جعفر طيار رضى الله عنه در آوردند . (360)

روايت شده است كه چون حضرت سيده النساء ، فاطمه الزهرا عليه السلام دنيا را وداع گفت ، حضرت ام كلثوم عليه السلام برقعى به صورت انداخته و عبايى بر سر كشد كه دامن آن به روى زمين مى كشيد و با ناله جانسوز پياپى مى گفت : يا ابتاه ، يا

رسول الله ، الان مصيبت و سختى پنهان شدن تو در نظر ما آشكار گرديد و اين فراقى است كه هرگز لقايى بعد از آن نخواهد بود .

دو شيخ بزرگوار ، مفيد و طوسى ، در امالى خويش آورده اند كه : انه لما ضرب امير المومنين عليه السلام احتمل فادخل داره فقعدت لبابه عند راسه و جلست ام كلثوم عند رجليه ففتح عينيه فنظر اليها فقال الرفيق الاعلى خير مستقر و احسن مقيلا فنادت ام كلثوم وا ابتاه ثم جاءت الى عبدالرحمن بن ملجم و قالت : يا عدوا الله قتلت اميرالمومنين عليه السلام قال : انما قتلت اباك قالت : يا عدوا الله انى لارجوان لا يكون عليه باس قال : فارك لها تبكين عليه و الله لقد ضربته لو قسمت بين اهل الكوفه لاهلكتهم .

يعنى هنگامى كه ابن ملجم ملعون ضربت بر فرق امير المومنين عليه السلام زد آن حضرت را به سوى خانه حمل دادند ، لبابه بالاى سر آن حضرت و ام كلثوم عليه السلام نزديك قدمهاى آن حضرت نشستند . حضرت در اين وقت ديدگان حق بين خود را گشود و به جانب ام كلثوم لانظرى افكند و فرمود : اكنون به سوى خداوند مهربان سفر مى كنم كه بهترين مقام و نيكوترين منزل است . ناله ام كلثوم عليه السلام به وا ابتاه بلند شد ، سپس به نزد ابن ملجم لعين آمد و فرمود : اى دشمن خدا ، كشتى اميرالمومنين عليه السلام را ؟ آن ملعون گفت : من اميرالمومنين عليه السلام را نكشتم ، بلكه پدر ترا كشتم . آن مخدره فرمود :

اميدوارم كه بر پدرم ا اين ضربت باكى نباشد ، آن ملعون گفت : (گويا) مى بينم كه بر مرگ پدرت ناله و گريه مى كنى ، زيرا به خدا قسم ، ضربتى بر او زدم كه اگر آن را بر همه اهل كوفه قسمت كنند همه را هلاك خواهد كرد .

خطبه عليا مخدره ام كلثوم عليه السلام در كوفه

سيد بن طاووس در لهوف مى نويسد : بعد از ذكر خطبه عليا مخدره فاطمه بنت الحسن عليه السلام ، ام كلثوم اين خطبه را قرائت نمود :

(قالت : يا اهل الكوفه سواه لكم ما لكم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتموه و سبيتم نساه و نكبتموهن فتبا لكم و سحقا ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم ؟ واى وزر على ظهوتكم حملتم ؟ واى دما سفكتموها ؟ واى اموال نهبتموها ؟ واى كريمه سبيتموهن ؟ واى صبيه سلبتموهن ؟ قتلتم خير رجالات بعد النبى صلى الله عليه و آله و نزعت الرحمه من قلوبكم الا ان حزب الله هم الفائزون و حزب الشيطان هم الخاسرون ، ) ثم قالت :

قتلتم اخى صبرا فويل لامكم

ستجزون نارا حرها يتوقد

سفكتم دما حرم الله سفكها

و حرمها القرآن ثم محمد

الا فابشروا بالنار انكم غدا

لفى سقر حقا يقينا مخلد

و انى لابكى فى حويتى على اخى

على خير من بعد النبى مولد

بدمع غريز مستهل مكفكف

على الخد منى دائما ليس يجمد

يعنى : اى اهل كوفه ، قبيح باد روهاى شما . شما را چه پيش آمد كه از نصرت حسين عليه السلام دست بازداشتيد و او را مخذول كرديد ، تا اينكه او را شهيد كرديد و

اموال او را به غارت برديد و آن را ميراث خود شمرديد و عيالات او را اسير كرديد و آنها را برهنه و دچار بدبختى نموديد ؟ اف باد بر شما ، و دور باد رحمت حق از شما . اى واى بر شما . آيا ميدانيد چه مصيبت بزرگى بر پا كرديد و چه گناه عظيمى مرتكب شديد و چه خون پاكى را ريختيد و چه اموالى را غارت كرديد و چه دختران پرده نشين و بانوان آل طه و يس را اسير كرديد ؟

شما كسى را كشتيد كه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله بهتر از همه جهانيان بود ، و از سوء كردار شما رحمت از دلهاى شما برطرف گرديد و دچار قساوت و ضلالت شديد . همانا حزب خداوند فائز و رستگارند و حزب شيطان خاسر و زيانگار . مادرانتان به عزايتان بنشينند ، كه برادرم را با شكنجه كشتيد ، بزودى جزا داده خواهيد شد به اتشى كه خاموشى ندارد . شما خونى را ريختيد كه خداوند متعال و قرآن و رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را حرام كرده بود . همانا به شما بشارت مى دهم كه فرداى قيامت در قعر جهنم مخلد خواهيد بود و من تا زنده هستم ، بر برادرم كه بهترين مولود پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله بود ، خواهم گريست ، به اشكى كه چون سيل به صورت من جارى و متراكم باشد و هرگز خشك نشود

گفتگوى شجاعانه ام كلثوم عليه السلام با ابن زياد

سپهر مى نويسد : چون سخنان زينب عليه

السلام در مجلس ابن زياد پايان يافت ، ام كلثوم آغاز سخن كرد و فرمود : (يابن زياد . ان كان قرت عينك بقتل الحسين فقد كانت بعين رسول الله قرت برويته و كان يقبله و يمص شفتيه و يحمله هو و اخوه على ظهره فاستعد غدا للجواب )

يعنى : اى پسر زياد . اگر چشم توبه قتل حسين عليه السلام روشن گرديد ، (بدان كه ) هر آينه چشم رسول خدا صلى الله عليه و آله به ديدار او خرسند مى شد و حضرتش پيوسته حسين عليه السلام را مى بوسيد و لبهاى او را مى مكيد و او را در آغوش مى كشيد و گاهى او را با بردارش حسين عليه السلام ، بر دوش خود سوار مى نمود ، پس خود را آماده پاسخگويى در روز قيامت (و در برابر محكمه عدل الهى ) ساز .

ممانعت ام كلثوم عليه السلام از گرفتن اطفال ، صدقه اهل كوفه را

مسلم جصاص گويد : مردم كوفه را ديدم كه بر حال اطفال اهل بيت عليه السلام رقت آورده و از فراز بام نان و خرما به ايشان بذل مى نمودند و كودكان نيز گرفته و بر دهان خود مى گذاشتند . اما ام كلثوم عليه السلام آن نان پاره ها و گردوها و خرماها را از دست و دهان كودكان مى ربود و مى افكند . پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود : (يا اهل الكوفه . ان الصدقه علينا حرام ) ، يعنى : اى اهل كوفه دست از بذل اين اشيا باز گيريد كه صدقه بر ما اهل

بيت روا نيست .

نيز زمانى كه ام كلثوم عليه السلام ديد زنان كوفه بركاروان اسرا زار زار مى گريند ، سر از محمل بيرون كرد (فقالت لهم : يا اهل الكوفه تقتلنا رجالكم و تبكينا نساوكم ؟ فالحاكم بيننا و بينكم الله يوم فصل القضا)

يعنى : اى اهل كوفه ، مردان شما مردان ما را مى كشند و زنان شما بر حال ما گريه مى كنند ؟ در فرداى قيامت ، خداوند متعال بين ما و شما حكم خواهد فرمود .

اثر دعاى ام كلثوم عليه السلام در شهر سيبور

سپهر ، در ناسخ گويد : چون اهل بيت رسول خدا را به سيبور (نام شهرى نزديك كفرطاب ) كوچ دادند ، اهل سيبور جمع شده و پيران و جوانان آنها گرد آمدند . سپس شيخى سالخورده كه زمان خلافت عثمان را درك كرده بود ، از ميانشان برخاست و گفت : فتنه برنينگيزيد كه همانا اين سرها را در تمام امصار و بلدان گردانيده اند و كسى از در منع سخن نكرده است ، بگذاريد تا از شهر شما هم بگذرانند . جوانان گفتند كه : والله ، هرگز نمى گذاريم اين قوم پليد شهر ما را به قدوم خويش آلوده سازند . در زمان ، بشتافته و پل روى آب را كه از آن عبور مى شد ، قطع كردند و ساخته جنگ شدند . در پى اين ماجرا ، حرب در پيوست و رزمى سخت بر پاى ايستاد ، چندانكه ششصد تن از لشگر ابن زياد دستخوش تيغ فولاد شدند و جماعتى نيز از جوانان سيبور به خاك افتادند .

در اين وقت ام كلثوم عليه السلام فرمود : نام اين بلد چيست ؟ گفتند : سيبور است . فرمود : (اعذب الله شرابهم و ارخص اسعار هم و رفع ايدى الظلمه عنهم ) ابو مخنف گويد : از اثر دعاى ام كلثوم ، اگر جهان همه انباشته ظلم و جور بودى ، در اراضى ايشان جز آيت نعمت و بذل و رايت قسط و عدل افراشته نگشتى .

اثر نفرين ام كلثوم عليه السلام در شهر بعلبك

نيز صاحب ناسخ گويد : چون اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را به بعلبك نزديك كردند ، به حاكم بعلبك نوشتند كه : اينك سرهاى خوارج و اهل بيت ايشان است كه به درگاه يزيد حمل مى دهند ، علف و آذوقه مهيا كن و به استقبال ما بيا . حاكم بعلبك فرمان داد تا جاى آسايش و آرامش از بهر ايشان مهيا ساختند و از سويق و سكر و ديگر مشروبات و ماكولات فراهم آوردند و دفها بنواختند و رايتها برافراختند و در بوقها بدميدند و آن كافران را استقبال كردند و به شهر در آوردند . در اين وقت ام كلثوم عليه السلام فرمود : نام اين بلند چيست ؟ گفتند : بعلبك . فقالت : (اباد الله تعالى خضرائهم و لا اعذب الله شرابهم و لا رفع الله ايدى الظلمه عنهم ) قال ابو مخنف : (و لو ان الدنيا كانت مملو عدلا و قسطا لما انالهم الا ظلما و جورا)

يعنى : آن مخدره در حق آنها نفرين كرد كه خداى تعالى نابود كند وسعت معيشت شما را و

خوشگوار نگرداند آب شما را و دست ظالمان را از سر شما كوتاه نكند ، و ابو مخنف گويد : اگر همه دنيا را عدالت و رفاه فرا گيرد ، در بعلبك جز آثار ظلم و بيچارگى چيز ديگر نيست .

ورود ام كلثوم عليه السلام به دروازه شام و توصيه او به شمر لعين

سيد بن طاووس در لهوف گويد : چون كاروان اسراى اهل بيت عليه السلام نزديك دروازه شام رسيدند ، ام كلثوم عليه السلام شمر بن ذى الجوشن را طلب كرد و فرمود : مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چيست ؟ فرمود : اينك شهر دمشق است ، ما را از دروازه اى داخل كن كه مردمان در آن كمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از ميان محملها دور كنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله ننگرند . شمر ، كه خمير مايه شرارت بود ، چون مقصود آن مخدره بدانست يكباره بر خلاف مقصود آن مخدره كمر بست و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند و ايشان را از دروازه ساعات ، كه مجمع رعيت و رعات بود ، به شهر در آوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره كنند

و سپهر در ناسخ گويد : در آن حال ، شمر ، حامل سر حضرت امام حسين عليه السلام بود و پيوسته گفت : (انا صاحب رمح طويل ، انا قاتل الدين الاصيل ، انا قتلت ابن سيد الوصيين و اتيت براسه الى يزيد اميرالمومنين )

ام كلثوم عليه

السلام چون بشنيد كه شمر به عمل خويش افتخار كرده و مى گويد : من صاحب نيزه بلند و كشنده فرزند ارجمند سيد اوصيا و قتال كننده با دين اصيل بلند پايه مى باشم ، يكباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود : (و فيك الكثكث يا لعين بن اللعين ، الا لعنه الله على الظالمين يا ويلك اتفتخر على يزيد الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئيل و من اسمه مكتوب على سرداق عرش الجليل و من ختم الله بجده المرسلين و قمع بابيه المشركين فاين مثل جدى محمد المصطفى و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهرا صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين )

يعنى : خاك بر دهانت باد اى ملعون . لعنت خداوند بر ستمكاران باد . واى بر تو . آيا فخر مى كنى بر يزيد ملعون كه به قتل رسانيدى كسى را كه جبرئيل در گهواره براى او ذكر خواب مى گفت و نام گراميش در سرداق عرش جليل پروردگار ، مكتوب است ؟ كشتى كسى را كه خداوند متعال پيامبرى را به جد وى ، رسول خدا ، خاتمه داد . آيا افتخار تو اين است كه به قتل رسانيدى كسى را كه پدرش نابود كننده مشركين بود ؟ كجا جدى و پدرى و مادرى مثل جد و پدر و مادر من پيدا خواهد شد ؟ خولى اصبحى كه نگران اين بيانات بود ، به ام كلثوم عليه السلام گفت : تابين الشجاعه و انت بنت الشجاع ، يعنى تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ، همانا تو دختر مرد شجاعى هستى .

مراجعت ام

كلثوم عليه السلام از شام به مدينه و مرثيه سرايى او

در جلد عاشر بحار (طبع كمپانى ) و غير آن مروى است كه چون يزيد خواست عيال الله را روانه مدينه نمايد اموال و اثقال و عطايا را بر زبر هم نهاد . . . تا آنجا كه گويد : آنگاه روى به مدينه نهادند ، چون ديوارهاى مدينه نمودار گرديد ، ام كلثوم با دلى پر از اندوه سيلاب اشك از ديده جارى ساخته به قرائت اين مرثيه پرداخت و زمين و آسمان را منقلب ساخت :

مدينه جدنا لا تقبلينا

فبا لحسرات و الا حزان جئنا

الا اخبر رسول الله عنا

بانا قد فجعنا فى اخينا

اين شعر منسوب به ام كلثوم سلام الله عليها در كتب مقاتل مفصل آمده براى تيمن و تبرك دو بيت از آن را زينت بخش اين مجموعه نموديم .

آنگاه بر سر قبر مادرش ، فاطمه زهرا عليه السلام آمد و از بانگ ناله و عويل ، شور محشر برپا كرد . مردم گريبانها چاك زدند ، صورتها خراشيدند ، و ناله واحسيناه به چرخ برين رسانيدند . در آن وقت ام كلثوم عليه السلام ، با چشم پر آب و قلب كباب ، بر سر قبر مادر اين مرثيه را بگفت كه سنگ را آب و آب را كباب نمود :

افاطم لو نظرت الى السبايا

بناتك فى البلاد مشتتينا

افاطم لو نظرت الى الحبارى

و لو ابصرت زين العابدينا

افاطم لو رايت بتنا سهارى

و من سهر الميالى قد عيينا

افاطم ما لقيت من عداك

فلا قيرات مما قد لقينا

فلو دامت حياتك لم تزالى

الى يوم القيامه تندبينا

وفات عليا مخدره ام كلثوم عليه السلام

در بحر

المصائب گويد كه : ام كلثوم عليه السلام چون وارد مدينه شد (بعد از واقعه جانسوز كربلا) بعد از چهار ماه از اين سراى پربلا به رحمت خداوند لايزال پيوست ، بنا بر قول علامه حلى در منهاج الصلاح و شيخ كفعمى در مصباح و شيخ مفيد در ارشاد (كه مى فرمايند ورود اهل بيت عليه السلام در مدينه بيستم شهر صفر بوده است ) وفات آن بانوى بزرگوار بايستى تقريبا در اواخر شهر جمادى الثانى 62 از هجرت باشد ، و الله العالم . و در مدفن اين مخدره به نام ام كلثوم عليه السلام غير مدينه و در جاى ديگر ذكرى ندارد . سلام الله عليها و على جدها و امها و ابيها و اخويها . (361)

3 . حضرت سكينه دختر امام حسين عليه السلام مصر - شام

مادرش رباب دختر امر القيس بن عدى بن اوس بن جابر بود . اين شعر منسوب به امام حسين عليه السلام است :

لعمرك اننى لاحب دارا

تضيفها سكينه و الرباب

احبهما و ابذل بعد مالى

و ليس للائمى بها عتاب

و لست لهم و ان عتبوا مطيعا

حياتى او يغيبنى التراب (362)

اصبغ بن عبدالعزيز بن مروان بن حكم سكينه را خواستگارى كرد ، او را به مصر بردند ، موقعى رسيد كه اصبغ مرده بود .

در شعر منسوب به حضرت سيد الشهدا عليه السلام به سكينه عليه السلام با عنوان خيره النسوان (بهترين زنان ) خطاب شده است .

او كه تمام انقلابات زمان را درك و خود در دانش و ادب سر آمد زنان عصر بود ، در انقلاب حسينى و بيدارى زنان نسبت به فجايع بنى

اميه نقش موثرى داشت و در كاروان اسراى شام همچون عمه اش زينب عليه السلام ، در نگهدارى كودكان و تبليغ اهداف حسينى تلاش مى كرد .

حضرت سكينه عليه السلام ، هم در مصر و هم در باب الصغير شام ، قبه و بارگاه و زايران زيادى دارد كه از همه كشورهاى اسلامى به زيارتش مى روند . حضرت سكينه عليه السلام كه سالها پس از قضيه كربلا زنده بود ، يكى از راويان صحنه كربلا و ياد آور فداكارى ياران امام حسين عليه السلام است . (363)

4 . فاطمه صغرى عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام مدينه - شام للّه للّهللّه

فاطمه صغرى دختر امام حسين عليه السلام از (ام اسحاق ) بنت طلحه بن عبيدالله بن تيميه بوده است . (364) وى در سال سى ام هجرى به دنيا آم د و در واقعه كربلا نيز حدود سى سال سن داشته است . (365) لذا مى توان گفت از خواهرش حضرت سكينه عليه السلام بزرگتر بوده است . فاطمه صغرى زنى بزرگوار و داراى مقام عالى دينى و علمى بود ، به طورى كه پدرش سيد الشهدا عليه السلام به اين امر شهادت داده است و آن هنگامى بود كه حسن مثنى براى خواستگارى يكى از دختران امام حسين عليه السلام آمد حضرت به او فرمود : من فاطمه را براى تو بر مى گزينم كه به مادرم حضرت فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله بسيار شبيه ، و در دين ، تمام شب به نماز و عبادت مى پردازد ، روزها را روزه مى دارد و در شكل

مشابه حور العين است . (366) او از پدر ، برادرش - امام زين العابدين عليه السلام - و عمه اش - حضرت زينب عليه السلام - عبدالله بن عباس و اسما بنت عميس حديث روايت مى كرده و فرزندان او ، عبدالله ، ابراهيم ، حسين همچنين ام جعفر ، ابوالمقدم ، و زهير بن معاويه نيز از او حديث نقل كرده اند ، احاديث او در سنن ترمذى ، ابوداود ، ابن ماجه ، نسايى ، و تاليفات ابن حجر آمده است . فاطمه صغرى عليه السلام در منزل فاطمه زهرا عليه السلام مادر بزرگش - در مسجد النبى صلى الله عليه و آله مى زيست وقتى وليد دستور تخريب خانه هاى مسجد النبى صلى الله عليه و آله را صادر كرد او به خارج مسجد رفته ، و در آنجا خانه اى ساخت ، چاهى حفر كرد كه بركت فراوانى داشت . اين چاه را زمزم مى خوانده و مردم از آن تبرك مى جستند .

فاطمه عليه السلام همانند زينب كبرى عليه السلام در حوادث كربلا مامن و پناهگاه اهل بيت عليه السلام بوده و دربارگاه عبيدالله بن زياد و يزيد خطبه هاى غرا خوانده است . او به سال 110 هجرى وفات يافت . (367)

پشت قبر سكينه عليه السلام و ام كلثوم عليه السلام سمت چپ آن ، قبرى منسوب به فاطمه صغرى عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام است .

در بيشتر منابع روايت مى كنند كه فاطمه صغرى عليه السلام در منزل خود ، يعنى در پشت مسجد النبى صلى الله عليه و آله وفات يافت و

در بقيع به خاك سپرده شد .

در كتاب از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله تا حضرت زين العابدين عليه السلام نوشته شيخ على فلسفى ، چاپ 1413 هجرى قمرى چنين نقل مى كند :

فاطمه صغرى عليه السلام در شهر شام مدفون و داراى بقعه و حرم بسيار زيبا و زائرين فراوانى دارد و اضافه مى كند : در كتاب بحار الانوار ، ص 247 از كتاب مناق و نيز در كتاب ناسخ التواريخ ص 495 از حضرت سجاد عليه السلام روايت مى كند كه مرغى روز عاشورا پر و بال خود را در خون امام حسين عليه السلام بيالود و پرواز نمود و به مدينه رسيد و بر سر ديوار خانه فاطمه صغرى عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام نشست و فاطمه عليه السلام بر او نگريست و متوجه يتيمى خود گرديد و اين اشعار را بگفت :

نعب الغراب فقلت من

تنعماه و يلك يا غراب

قال : الامام ، فقلت : من

قال : الموفق للصواب

ان الحسين بكربلا

بين الاسنه و الضراب

گفت اى مرغ چرا حال پريشان دارى

از غم كيست چنين ناله و فغان دارى

اشك خونين ز چه از چشم ترت مى ريزد

گو به من خون كه از بال و پرت مى ريزد

من ماتم زده آخر پدر در سفر است

ز غم دورى او خون دلم در بصر است

نه خبر از پدر و نه ز برادر دارم

روز و شب آروزى ديدن اكبر دارم

تو مگر هدهدى و سوى سبا آمده اى

يا مگر قاصدى از كرب و بلا آمده اى

بلكه آورده اى اى مرغ به اين شوين و شين

به صغراى جگر خون خبر مرگ حسين

گفت

: اى فاطمه با شور و نوا آمده ام

قاصد مرگم و از كرب و بلا آمده ام

كربلا يكسره صحراى منا بود امروز

روز قربانى شاه شهدا بود امروز

فاش گويم پدرت از ستم شمر و سنان

كشته شد با لب عطشان به لب آب روان

5 . ميمونه دختر امام حسن عليه السلام

6 . حميده دختر مسلم بن عقيل عليه السلام

اين دو بانوى بزرگوار (در مقبره اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابيطالب عليه السلام مى باشند) در يك حجره و مقبره قرار دارند كه در پشت مقابر سكينه و ام كلثوم عليه السلام در سمت چپ قبر عبدالله بن جعفر صادق عليه السلام واقع شده است . بر بالاى حجره آنان گنبدى به رنگ سبز و در داخل آن تابوتى بزرگ و چوبين ديده مى شود . حجره مذكور در سال 1330 هجرى بازسازى شده و به وسيله پلكانى به زير زمين داخل آن راه است كه در آن جا هر سه قبر در كنار هم مى باشد .

قبر اول از (حميده دختر مسلم بن عقيل عليه السلام ) متوفى سال هفتاد هجرى - قبر دوم از (اسما بنت عميس ) . همسر جعفر طيار و على عليه السلام متوفى سال 65 هجرى ، و سومين قبر نيز از ميمونه دختر امام حسين عليه السلام است كه هر سه در داخل يك مقبره كاشيكارى شده و چوبين قرار دارند . (368)

7 . عبدالله بن جعفر طيار - باب الصغير

پدرش شهيد عاليقدر اسلام حضرت جعفر طيار ، و مادرش اسما بنت عميس مى باشد . او برادرزاده و داماد حضرت اميرالمومنين عليه السلام است .

عبدالله از اسخيا و بخشندگان مشهور عرب بوده است . همچنين در حمايت از خاندان نبوى و ارادت به آستان علوى و علاقه به حسنين عليه السلام مشهور است .

در سنين جوانى در جنگهاى روم و جهادهاى حضرت امير المومنين عليه السلام شركت داشت و از فرماندهان شجاع بود . در قضيه كربلا احتمالا به اجازه امام در حجاز مانده و پسرانش را براى قربانى در راه خدا به همراه امام حسين عليه السلام به كربلا فرستاد كه به شهادت رسيدند . پس آز آن نيز هرگز زبان به ندامت و ناشكرى نگشود . گويند : وقتى خبر شهادت فرزندان خويش را دريافت به عزادارى پرداخت ، غلامش بر زبان راند كه اين مصيبت به خاطر حسين عليه السلام به ما رسيده است ، عبدالله سخت برآشفت و غلام را توبيخ كرد .

نوشته اند كه عبدالله به خاطر املاكى كه در شام داشت به آنجا مسافرت كرده و در همانجا درگذشت . گرچه وفات او را در مدينه و مدفنش را در جوار عمويش عقيل نيز نوشته اند ، مع ذلك رحلت همسر عاليقدرش حضرت زينب سلام الله عليها در شام مويد وجود قبر او در شام مى باشد . به اعتقاد راقم اين سطور ، ممكن است توطن اهل بيت و طرفداران آنان در شام خود حركتى به منظور ابطال تبليغات امويان باشد ، چنانكه بسيارى معتقدند وجود شيعه در شام از بركات همين مهاجرتها و اسارتها و تبعيدها به شام و مهاجرت بلال و ابوذر و عبدالله و ديگران بوده است .

فرزندان عبدالله در قيامهاى اسلامى عليه بيدادگران اموى و

عباسى نقش موثرى داشته اند كه در كتب رجال و انساب و تاريخ مضبوط است . (369)

8 . مقام حضرت سجاد عليه السلام و سرهاى شهداى كربلا - شام ، باب الصغير

در قبرستان باب الصغير شام ، بقعه و ضريحى وجود دارد كه مدفن سرهاى مقدسه 17 تن از شهداى اهل بيت عليه السلام در كربلا مى باشد و در جنب آن نيز مقام حضرت سجاد عليه السلام وجود دارد . (370)

چند سر از شهدا را در (باب الصغير) به خاك سپردند . امروز اين مكان كه حدود پنجاه متر بالاتر از در اصلى قبرستان باب الصغير و سمت چپ كوچه مى باشد داراى محوطه اى بزرگ است كه در وسط آن حجره يا اطاقكى بوده و سرهاى مقدس در اين اطاقك دفن شده اند . در سالهاى اخير بر مدفن آنان ضريحى از نقره ساخته شده است . هر چند كه بر بالاى اين حجره ، اسامى شانزده تن از شهداى كربلا نوشته شده ليكن به احتمال قوى تنها سر سه تن از شهداى كربلا در اين مكان به خاك سپرده شده اند . اين سرها عبارتند از :

1 - سر مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

2 - سر مقدس حضرت على اكبر عليه السلام

3 - سر مقدس حبيب بن مظاهر عليه السلام

محسن الامين در سال 1321 هجرى كتيبه اى بر بالاى در ورودى اين مقام با اين عبارت ديده بود (هذا راس عباس و على بن الحسين عليه السلام و حبيب بن مظاهر) بعدها كه ضريحى بر روى اين محل گذاشته شد نام شانزده تن ذكر گرديد . (371) با توجه به

اينكه منابع تاريخى شيعه اذعان دارند بيشتر سرهاى كربلا به بدنهاى آنان ملحق شد به نظر نمى رسد در اين مكان بيش از سه سر به خاك سپرده شده باشد .

والله اعلم بالصواب

نام سرهايى كه بر سقف گنبد اين مكان ثبت شده عبارتند از :

1 - عباس ، 2 - على اكبر ، 3 - حبيب بن مظاهر ، 4 - قاسم بن الحسن ، 5 - عبدالله بن على ، 6 - عمر بن على ، 7 - حر رياحى ، 8 - محمد بن على ، 9- عبدالله بن عون ، 10 - على بن ابى بكر ، 11 - عثمان بن على ، 12 - جعفر بن على ، 13 - جعفر بن عقيل ، 14 - محمد بن مسلم ، 15 - عبدالله بن عقيل ، 16 - حسين بن عبدالله .

9 . عبدالله الباهر

قبر عبدالله بن امام زين العابدين عليه السلام معروف به عبدالله باهر در كنار ديواره شرقى باب الصغير قرار دارد ، كه از قبرستان مستقل و راه آن پس از در اصلى قبرستان مى باشد . داراى صحن و گنبد و سبز و شبستان نسبتا بزرگى است . اطراف مقبره و مرقد او كه در سال 1330 هجرى قمرى بازسازى شده است ، ديوارى كشيده اند كه آن را از قبرستان مستقل و مجزا ساخته اند .

عبدالله با امام محمد باقر عليه السلام از يك مادر است . او در ميان برادران به حسن و جمال معروف و به علت درخشندگى چهره ، معروف به باهر بود و در هيچ مجلسى نمى

نشست جز آنكه حاضران را از فروع روى و درخشندگى ديدار خويش نور و فروغ مى بخشيد ، وى متولى صدقات رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المومنين عليه السلام بود . عبدالله مردى فاضل و زاهد و فقيه و محدث بود . از طريق آباء كرام خود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله اخبار زيادى نقل كرده و حديث فراوانى از وى منقول است . برخى وفات وى را در مدينه دانسته اند و بعضى تل زينبيه بغداد .

10 . عبدالله بن جعفر الصادق عليه السلام

قبر فرزند گرامى امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب شيعه ، كمى بالاتر از قبر فاطمه صغرى عليه السلام و در سمت چپ آن قرار دارد ، كه داراى گنبدى كوچك به رنگ سبز بوده و داخل آن تابوتى چوبين با محفظه اى فلزى ديده مى شود ، اين جا قبر فرزند امام ششم شيعيان است . (372)

3 . اصحاب و تابعين

1 . اسماء بنت عميس بن معبد بن تميم بن مالك - باب الصغير شام للّه

وى از نخستين زنان گرونده به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اولين دسته مهاجرين است كه با شوهر ارجمندش حضرت جعفر طيار عليه السلام به حبشه هجرت نمود . فرزندش عبدالله نيز در حبشه به دنيا آمد . همزمان نجاشى ، پادشاه حبشه ، نيز داراى پسرى شد كه به تبعيت از جناب جعفر طيار داراى سه پسر شد (عبدالله ، محمد ، عون )

وى پس از شهادت حضرت جعفر عليه السلام همسر ابوبكر شد و ثمره اين ازدواج پسرى به

نام محمد بود كه از ياران مخلص مولى على عليه السلام و استاندار حضرت بود كه در مصر شهيد شد . اسماء بعد از ابوبكر به افتخار همسرى مولى على عليه السلام نايل آمد كه از او نيز دارى دو پسر شد به نام يحيى (كه برخى او را عداد شهداى كربلا مى دانند و بعضى نسابه ها مى نويسند در زمان حيات والدين از دنيا رفت ) و محمد اصغر .

اسما از زنان پاك طينت و سعادتمندى بود كه در تغسيل و تكفين مخفيانه حضرت زهرا عليه السلام به امير المومنين كمك كرد .

قبر اسما در باب الصغير ، در بقعه اى كه در كنارش سر فرزندش محمد بن ابى بكر و ميمونه حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام دفن شده ، در پشت بقعه حضرت سكينه عليه السلام واقع شده است . (373)

2 . فضه ، خادمه حضرت زهرا عليه السلام - باب الصغير شام للّه

فضه از زنان فاضله و نمونه روزگار خويش و از اراتمندان خاص خاندان عصمت و طهارت است . بعضى تاريخ نويسان او را از شاهزادگان ايرانى و بعضى شاهدخت نوبه اى مى دانند كه از بلاد نوبه با توجه به خوابى كه ديده بود در معيت اسيران وارد سرزمين اسلام شد و به خانواده پيغمبر صلى الله عليه و آله پيوست . حضرت زهرا عليه السلام كارهاى خانه را با فضه يك روز در ميان تقسيم كرده بود . فضه در بيست سال آخر عمر سخنى نگفت و جواب مردم را همواره با آيات قرآن مى داد . وى كه به متابعت از اهل بيت عليه

السلام و به موجب نذرى كه براى شفاى امام حسين عليه السلام كرده بود سه روز روزه گرفت و افطارش را به يتيم و مسكين و اسير داد ، مشمول اين آيه شريفه است كه در سوره هل اتى مى فرمايد : (ويطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا) (374) لذا در روز عاشورا نيز ، به هنگام و داع حضرت سيد الشهدا عليه السلام با اهل حرم ، در كنار حضرت زينب و ام كلثوم و سكينه و رباب عليه السلام ، مورد خطاب تفقدآميز امام غريب و مظلوم قرار گرفت .

بقعه حضرت فضه در باب الصغير شام بعد از خروج از بقعه عبدالله بن جعفر طيار و بلال به طرف بقعه محمد بن ابى بكر به سمت دست راست قرار گرفته و روى سر در بقعه نوشته است : (فضه خادمه رسول الله ) (375)

3 و 4 ام سلمه و ام حبيبه همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله

در انتهاى ديواره شرقى قبرستان ، كمى بالاتر از در اصلى و پس از قبر عبدالله بن سجاد عليه السلام ، حجره اى بطور مستقل و جدا از ساير قبرستان است كه در آن دو قبر ام حبيبه و ام سلمه همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله ديده مى شود . قطع به يقين بايد گفت اين امر صحت ندارد ، زيرا ام سلمه و ام حبيبه هر دو در قبرستان بقيع در مدينه مدفون هستند . (376)

5 . مقداد بن اسود كندى بهرانى - مقداد بن عمرو - شام

مقداد از سابقين در اسلام و از مجاهدين

بزرگ است كه در جنگها شركت جسته ، حكم بن كيسان را وى اسير و دعوت به اسلام نمود .

در آغاز رنج فراوان برد ، چنانكه خودش گويد : در آغاز مسلمانى كه به مدينه آمديم پيغمبر ما را به گروههاى ده نفرى تقسيم كرده بود كه در يك خانه زندگى مى كرديم و من با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم .

مقداد از دسته هاى سه يا چهار يا هفت نفرى اوليه است كه به زبان خاندان نبوت تمجيد شده اند . وى در يارى و همبستگى با اهل بيت گوى سبقت را ربوده و پس از سلمان فارسى كسى به پايه او نمى رسد . چنانكه درباره اش فرموده اند :

(ما بقى احد الا و قد جال جوله الا مقداد بن الاسود فان قلبه كان مثل زبر الحديد)

رسول خدا صلى الله عليه و آله دختر عمويش زبير بن عبدالمطلب را به همسرى مقداد در آورد .

گرچه محدث قمى نوشته است كه قبر مشهور در شهر وان به نام مقداد ، قبر شيخ جليل معظم فاضل مقداد است كه از علماى جليل الشان شيعه و صاحب مولفات نفيسه مى باشد و قبر مقداد را در جرف نزديكى مدينه مى داند ، ولى در بازگشت از زينبيه به طرف شام در سمت دست راست تابلو سبز رنگى وجود دارد كه نوشته است : (سيدى مقداد) . در كنار جاده ، مسجد زيبايى است به نام مقداد و مقبره اى در صحن مسجد و جود دارد كه اطراف آن نرده آهنى دارد و قبر با سنگهاى مرمر زيبايى نوسازى

شده و اين اشعار بر روى سنگ نقش بسته است :

انا المقداد بو معبد

انا بن السيد الاسود

تهز الارض حملاتى

و ابواب السما ترعد

انا المقداد فى يوم القتال

ابيد البيض بالسمر العوالى

و سيفى فى الوغا ابيض صقيلا

طليق الحد فى اهل الضلال

6 . بلال بن رباح موذن رسول الله صلى الله عليه و آله - باب الصغير شام -

بلال از سابقين در اسلام است . نخست غلام اميه بن خلف بود ، ابوبكر او را خريد و آزاد كرد . وى موذن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود ولى بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله در مدينه نماند و براى ابوبكر و عمر اذان نگفت و به شام مسافرت كرد و در سال بيستم يا بيست و يكم در سن 63 يا 70 سالگى در شام درگذشت و در باب الصغير دفن شد و اكنون با عبدالله بن جعفر در يك بقعه قرار گرفته است .

شبلنجى در نور الابصار مى نويسد : بلال اولين موذن رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و بعد از آن براى هيچكدام از خلفا اذان نگفت و در سال 17 يا 18 هجرى درگذشت . (377)

7 . اويس قرنى پسر انيس ، سوريه - رقه

اويس يكى از چهارمين فرد ممدوح از زهاد ثمانيه در اسلام است . دوستى دو جانبه ميان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اويس ضرب المثل است . او در طول مدت عمر نتوانست پيغمبر صلى الله عليه و آله را ببيند ولى در عين حال ، چنان شمايل پيغمبر صلى الله عليه و آله را توصيف مى نمود

كه ياران چند ساله پيامبر صلى الله عليه و آله از آن درمانده شده بودند . او از مادرش اجازه گرفته بود كه براى ديدن پيغمبر صلى الله عليه و آله به مدينه برود ، به شرط اينكه اگر حضرت در مدينه نبود فورى برگردد . اويس نيز با اشتياق به مدينه آمد ولى پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت نكرد و برگشت وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه آمد فرمود : (انى لا جد نفس الرحمن من قبل اليمن ) من بوى خوش رحمان را از جانب يمن استشمام مى كنم .

اويس قرنى از اكابر تابعين و از حواريون حضرت امير المومنين عليه السلام است و در زهد و جلالت شان و رفعت مقام و تقوايش همه مسلمانان اتفاق دارند و كتابها مشحون از فضائل اوست . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : او راهب اين امت است ، و نيز فرموده است : اويس قبايل بزرگى از ربيعه و مضر را شفاعت مى كند .

اويس در جنگ صفين به يارى حضرت امير المومنين على عليه السلام شتافت و با وى بيعت كرد و در همين جنگ به شهادت رسيد و در صفين مدفون گشت .

قبر وى اكنون در شهر رقه واقع در 200 كيلومترى حلب و 450 كيلومترى شام نزديك قبر جناب عمار واقع شده است .

2 - عمار ياسر : شهر رقه - نزديك قبر اويس قرنى

3 - زكرياى پيغمبر : شهر رقه جامع زكريا

8 . عبدالله بن ام مكتوم عامرى موذن پيغمبر صلى الله عليه و آله - باب

الصغير

برخى نام او را عمرو نوشته اند . مادرش ام كلثوم و پدرش قيس است عبدالله قديم الاسلام و مهاجر است و چون نابينا بود سيزده بار پيغمبر صلى الله عليه و آله او را در مدينه گذاشت كه به جايش نماز بخواند و لذا به غزوات نرفت . او در جنگ قادسيه حاضر بود .

بعضى مفسرين ، فرد اعماى مذكور در سوره عبس را همين شخص مى دانند و به مناسبتهاى ديگر نيز نام وى در تارخ اسلام آمده است . نيز آورده اند كه وى بعد از جنگ بدر به مدينه آمد و نابينا بود و حضرت رسول صلى الله عليه و آله در تمام غزواتى كه از مدينه خارج مى شد وى را به پيشنمازى مدينه معرفى مى فرمود . عبدالله در قادسيه دو زره پوشيده و پرچم سياهى نيز به دست داشت و پس از جنگ به مدينه مراجعت و در آنجا در گذشت .

ولى اكنون آرامگاهى در كنار حضرت عبدالله الباهر به نام وى در باب الصغير مشهور است و نزديك بقعه او اطاقى وجود دارد كه به يكى از همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله منسوب است . (378)

9 . قبر اوس بن اوس

(اوس بن اوس ) يكى ديگر از صحابه جليل القدر رسول خدا صلى الله عليه و آله است . وى از كسانى بود كه در مسجد النبى صلى الله عليه و آله و بر (ايوان صفه ) زندگى مى كرد . اوس بن اوس در نهايت فقر و تنگدستى روزگار مى گذرانيد و همواره در مسجد رسول خدا صلى الله عليه

و آله مشغول تهجد و عبادت و اعتكاف بود . وى به شام هجرت كرد و پس از وفات در دوران خلافت عثمان ، در باب الصغير مدفون شد . (379) مقبره وى اكنون در مقابل مدرسه صابونيه در سمت ديواره غربى باب الصغير است .

10 . وائله بن الاسقع

يكى ديگر از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه همراه اوس بن اوس و عمار بن ياسر و ديگران بر ايوان صفه در مسجد النبى صلى الله عليه و آله زندگى مى كرد وائله بن الاسقع بود . وى عمرى بالنسبه طولانى داشت و گويند در سن 150 سالگى - در خلافت عبدالملك مروان (سال 83 هجرى ) - در دمشق از دنيا رفت و در باب الصغير مدفون شد . او آخرين صحابه اى بود كه در اين شهر وفات يافت . (380) وائله پس از شهادت امام حسين عليه السلام به شدت خشمگين بوده و همواره به نقل آيه تطهير كه در شان خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شده مى پرداخته (381)

است .

11 . فضاله بن عبيد

(فضاله بن عبيد) يكى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه پس از فتح دمشق به اين شهر آمد و در آنجا سكونت گزيد . در دوران معاويه ، كرسى قضاوت در اين شهر را بر عهده داشت و در سال 53 هجرى در گذشت . وى را در كنار ابى درداء وام درداء مدفون ساختند . (382)

12 . سهل بن ربيع انصارى

(سهل بن ربيع انصارى ) يكى ديگر از صحابه

بزرگوار و از قبيله اوس بود كه در مشق ساكن شده و در اوائل خلافت معاويه وفات يافت . او را در باب الصغير (جنوب قبرستان ) به خاك سپردند . (383)

13 . حجر بن عدى كندى يمنى

- شهيد ولاى على عليه السلام - دمشق 20 كيلومترى دمشق در قريه عذرا كه اكنون در محل عدر تلفظ مى شود و از توابع دوما كه بعد از حرستا در سمت راست دوما مى باشد . ايستگاه اتوبوسهاى آن در شارع الثوره است .

حجر از تابعين كبار و سران زهاد و از ابدال ياران على عليه السلام و معروف به حجر الخير است .

حضرت به او فرمود : ترا امر مى كنند كه به من لعنت كنى ، در آن موقع چه خواهى كرد ؟ پرسيد : چه كنم ؟ فرمود : لعن بكن ولى بيزارى مجوى كه من بر دين خداوندم .

پس از شهادت حضرت امير عليه السلام محمد بن يوسف ، عامل يمن ، حجر را بر در مسجد صنعا نگه داشت . او را كتك زيادى زدند تا مولا را لعن كند ، و وى در انظار مردم گفت :

(ان الامير امرنى ان العين عليا . فالعنوه لعنه الله ) (384)

امير مرا فرمان مى دهد كه على را لعنت كنم . پس او را (منظورش محمد بن يوسف بود) لعنت كنيد كه خدايش لعنت كند .

حجر به كثرت نماز و زيادى زهد معروف بود . وى در آخرين دقايق نزديك به شهادت حضرت اميرالمومنين عليه السلام شعرى خواند ، حضرت چشم گشود و فرمود : اى حجر ،

چه مى كنى زمانى كه ترا به بيزارى جستن از من بخوانند ؟ عرض كرد : به خدا سوگند اى امير مومنان ، اگر مرابا شمشير پاره پاره كنند و در آتشم افكنند و بسوزانند ، تحمل همه ناگواريها را بر برائت از تو ترجيح مى دهم .

حضرت فرمود : (و فقت لكل خير يا حجر جزاك الله خيرا عن اهل بيت نبيك ) (385)

عايشه به معاويه گفت : از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : پس از من در (عذرا) مردانى كشته مى شوند كه خداوند و اهل آسمانها به خاطر آنها خشمناك مى شوند . (386)

مرگ حجر چنان كشورهاى اسلامى را تكان داد كه معاويه را رسوا كرد . ربيع بن زياد ، استاندار و فرمانده ارتش معاويه در خراسان ، پس از نماز موضوع را در منبر بيان كرد و از خداوند مرگ خود را طلب كرد و دعايش مستجاب گرديد . (387) ابن اثير گفته است : قبر حجر در عذرا معروف و مستجاب الدعوه است (قبر مزبور در كنار مسجدى است كه ماذنه قديمى دارد و اخيرا به همت مردم مسلمان صحن و بارگاهى براى آن مى سازند)

حجر با وجود سن كمش از بزرگان ياران على عليه السلام محسوب مى شود و در صفين فرمانده قبيله كنده و در نهروان فرمانده ميسره لشگر حضرت اميرالمومنين عليه السلام بود . ماجرا جويانى دنيا پرست مانند : ابو براده پسر ابوموسى اشعرى ، شمر بن ذى الجوشن ، شبث بن ربعى و عمر بن سعد استشهاديه اى تنظيم كردند كه حجر و يارانش خليفه را

لعن كرده و از مردم خواسته است عليه معاويه وارد جنگ شوند . مامورين حكومتى آنها را به طرف شام حركت دادند . هنگامى كه آن ان را از كنار منزل قبيصه يكى از همراهان حجر عبور مى دادند ، دخترانش مى گريستند ، آنها را امر به سكوت كرد و گفت : من يا به فيض شهادت مى رسم كه خداوند نگهدار شماست ، و يا آنكه بر مى گردم . . .

ايشان را به مرج عذرا (نزديك دمشق ) بردند ، قبرهاى آنان را كنده و با شمشير برهنه در برابرشان ايستادند . 6 نفر به درخواست بستگانشان آزاد شدند . هشت نفرشان تا صبح نماز خواندند ، بامداد خواستند آنها را بكشند دو نفر را به نزد معاويه بردند ، وى يكى را به شرط آنكه به كوفه نرود آزاد كرد و ديگرى را به نام عبدالرحمان به كوفه فرستاد تا با شديدترين وجه او را شهيد نمايند .

حجر اجازه گرفت و دو ركعت نماز طولانى خواند و فرود : اين كوتاهترين نمازى بود كه در مدت زندگيم خوانده ام . جلاد پرسيد : چرا بدنت مى لرزد ؟

فرمود : چرا نترسم و حال آنكه قبر آماده و كفن حاضر و شمشير كشيده شده است ، ولى به خدا سوگند اگر چه بدنم مى لرزد اما چيزى نمى گويم كه خداوند را به خشم بياورم .

تعداد شهدا : 1 - حجر بن عدى 2 - شريك بن شداد حضرمى 3 - صيفى بن شبل شيبانى 4 - قبيصه بن ضبيعه عبسى 5 - محرز بن شهاب منقرى 6

- كدام بن نحيان عنزى 7 - عبدالرحمان حسان عنزى

در شمال شرقى قبر حضرت رقه عليه السلام ، مسجد قصب معروف به مسجد سادات واقع است كه مى گويند قبور شهداى مرج عذرا در آنجا واقع شده است ، يا بعضى از اعضاى بدن آنان در آنجا مدفون شده است . (388)

14 . محمد بن ابى ابكر - باب الصغير شام

وى فرزند ابوبكر ، ولى پرورش يافته و (ربيب ) على عليه السلام است و مادرش اسماء بنت عميس از زنان پاك طينت روزگار بود كه فرزندان رشيدى تحويل جامعه اسلامى داد . محمد علاوه بر فضايل و مكارمى كه داشت جد مادرى حضرت امام صادق محسوب مى شود . بدين گونه كه پسرى به نام قاسم فقيه حرمين داشت كه دختر او ام فروه همسر امام باقر عليه السلام و مادر حضرت امام صادق عليه السلام است .

محمد و عبدالله و عون فرزندان حضرت جعفر طيار ، و يحيى پسر حضرت على عليه السلام ، برادران مادرى محمد مى باشند . محمد از طرف حضرت امير المومنين دوبار به استاندارى مصر منصوب شد ، يكبار قبل از مالك اشتر و بار ديگر بعد از مالك . در مرتبه دوم ، معاويه بن خديج و عمر و عاص به دستور معاويه او را به شهادت رسانيده و نعش مطهرش را در شكم الاغى مرده گذاشته و آتش زدند و سرش را براى معاويه به شام فرستادند (اكنون مدفن سر مقدسش در باب الصغير شام مشهور است )

گويند عايشه در شهادت محمد گريست و در قنوت هر نماز بر معاويه و عمرو عاص و

معاويه بن خديج لعن مى كرد .

اميرالمومنين عليه السلام نيز سخت بر محمد گريست و فرمود : (محمد ابنى من ظهر ابى بكر) ع : محمد پسر من است از پشت ابوبكر . محمد به هنگام شهادت بيست و هشت ساله بود و پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از ولادت از شهادت وى خبر داده بود . قبر وى در مصر خيابان حيضان جنب جامع الدعا در پشت دانشگاه الازهر واقع شده است .

والسلام

قم - حرم اهل بيت عليه السلام

على ربانى خلخالى

پي نوشتها

پي نوشتها 1

1- ملحقات احقاق الحق ، بزرگ مرجع شيعه مرحوم آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (متوفاى 1411 ق )،ج 33،ص 61چاپ اول . براى توضيح بيشتر ر.ك به كتاب (سيرتنا و سنتنا) تاليف مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير

2- ملحقات احقاق الحق ، بزرگ مرجع شيعه مرحوم آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (متوفاى 1411 ق )،ج 33،ص 61چاپ اول . براى توضيح بيشتر ر.ك به كتاب (سيرتنا و سنتنا) تاليف مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير

3-ملحقات احقاق الحق ، بزرگ مرجع شيعه مرحوم آية الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى (متوفاى 1411 ق )،ج 33،ص 61چاپ اول . براى توضيح بيشتر ر.ك به كتاب (سيرتنا و سنتنا) تاليف مرحوم علامه امينى صاحب كتاب الغدير

4- سوره انفال ، آيه 33

5- سوره اسراء آيه 60

6- بحارالانوار مرحوم علامه مجلسى (متوفاى 1111 هجرى قمرى ). المراجعات ، مرحوم آية الله سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى (متوفاى 1377 ه ق )، ص 29، ج 39، ص 278. الغدير مرحوم علامه امينى (متوفاى 1390 ه

ق )، ج 10 ص 280، چاپ سوم سال 1378 قادتنا كيف نعرفهم (پيشوايانمان را چگونه بشناسيم ؟) صفحات و بزرگ مرجع عالم تشيع مرحوم حضرت آية الله العظمى سيد محمد هادى ميلانى (متوفاى رجب 1395ق )

7- احتمال دارد كه اين عمل والى براى تجربه صحت خواب نيز بوده است .

8- منتخب التواريخ ، حاج ميرزا هاشم خراسانى ، چاپ و انتشارات علميه اسلاميه ، ص 388، باب ششم

9- كرامات و معجزات خراسانى ص 9

10- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه (ع ) ص 53 به نقل از معالى السبطين

11- كامل بهائى ،ج 2، ص 179.

12- فوائد الرضويه ، ص 111.

13- اللهوف على قتلى الطفوف ، سيد بن طاووس ، تحقيق و تقديم : شيخ فارس تبريزيان (حسون )، انتشارات اسوه ، قم 1414 ق ، ص 141 - 140.

14- در نسخه جداگانه و مستقلى نيز كه با عنوان (مقتل الحسين و مصرع اهل بيته و اصحابه فى كربلا، المشتهر بمقتل الى مخنف ) توسط منشورات الرضى قم (1362 ش ) از مقتل مزبور چاپ شده عبارت فوق الذكر چنين درج شده است : ثم نادى يا ام كلثوم و يا زينب و يا سكينه و يا رقيه و يا عاتكه و يا صفيه عليكن منى السلام (ص 131)

15- با استفاده از: آب در عاشورا ؛ بستر رويارويى دو فرهنگ (اسلام و جاهليت ، نوشته فاضل دانشمند جناب آقاى شيخ على ابوالحسنى (منذر) مخطوط.

16-سياهپوشى در سوگ ائمه نور، تاليف محقق و نويسنده گرانقدر آقاى شيخ على ابوالحسنى (منذر، ص 140 - 141

17- اعيان الشيعه ، سيد محسن امين ، تحقيق و اخراج : سيد حسن امين

(قطع رحلى دار التعارف للمطبوعات ، بيروت 1403 - 1983) 7/326.

18- ادب الطف او شعراءالحسين (ع ) 1/196، سيد جواد شبر، موسسه البلاغ - دارالمرتضى ، بيروت 1409 ق / 1988 م .

19- المنتخب للطريحى فى جمع المرائى و الخطب المشتهر بالفخرى ، شيخ فخر الدين طريحى نجفى ، مؤ سسه الاعلمى للمطبوعات ، طبع مصحح ، بيروت 1412 ق - 1992 م ، 2/436.

20- سياهپوشى در سوگ ائمه نور، همان ، ص 320، به نقل از المنتخب طريحى

21- مراقد اهل بيت (ع ) در شام ص 7، از تاليفات آية الله حاج سيد احمد فهرى زنجانى امام جمعه محترم زينبيه شام .

22- شام سرزمين خاطرهها، از دانشمندان معاصر و نويسنده گرانقدر مهدى پيشوايى ، ص 22

23- بستان السياحة و بقاع الامكنة

24- سوره كهف : آيه 77

25-حضرت زينب كبرى عليه السلام ، عمادزاده به نقل از مصباح الحرمين ص 363

26- حضرت زينب كبرى (س ) ص 257 عمادزاده

27- گيتاشناسى كشورها، چاپ 1365، ص 185

28- تاريخ اسلام (سال چهارم آموزش متوسطه عمومى ) تاليف محقق بزرگ آيت الله حاج شيخ جعفر سبحانى ص 27

29- فروغ ابديت ، از هم ايشان ،ج 1، ص 156

30- سوره اعراف ، آيه 158

31- بصرى مركز استاندارى حوران بود كه از مستعمرات قيصر به شمار ميرفت و حارث بن ابى شمر و به طور كلى ملوك غسان به صورت دست نشاندگى از قيصر در آنجا حكومت ميكردند.

32- طبقات الكبرى ، ج 1، ص 259

33- فتوح البلدان ، ابوالحسن امد بن يحيى بلاذرى ، ص 130-128. در آغاز جنگ با روميان خالدبن وليد در عراق بود و چون گزارش رسيد

كه نيروهاى روميان بسيار مجهز و تعدادشان زياد است ابوبكر به خالد دستور داد به منطقه شام رهسپار شود(فتوح البلدان ص 117).

34- جند در اينجا تقريبا نزديك به معنى استان است .

35- بزرگترى رودخانه دمشق است

36- البلدان ، احمد بن يعقوبى ، ترجمه دكتر محمد ابراهيم آيتى ، ص 105

37- تاريخ تحليلى اسلام ، دكتر سيد جعفر شهيدى ، ص 108

38- شام سرزمين خاطرهها، ص 19

39- تفسير على بن ابراهيم قمى : ج 2 ص 21، چاپ نجف اشرف سال 1387 ه . ق . و تفسير عياشى محدث الجليل ابى نصر محمد بن مصعود بن عياش السلمى السمرقندى : ج 2 ص 298، چاپ علميه اسلاميه ، به تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى ، ذكر نومده اند كه : والشجرة الملعونه فى القران هم بنى اميه .

40- قرآن كريم ، سوره بنى اسرائيل : آيه 60

41- تفسير مجمع البيان : جلد سوم صفحه 424؛ تفسير نور الثقلين : جلد 3، صفحه 179

42- تتمه المنتهى ، مرحوم محدث قمى صفحه 108

43- پرتوى از عظمت امام حسين (ع )، آية الله العظمى شيخ لطف الله صافى گلپايگانى : ص 230، به نقل از شرح نهج البلاغه : ج 3، ص 254 و 467

44- پرتوى از عظمت امام حسين (ع ): ص 237

45- فلسفه انقلاب حسين (ع ): ص 80

46- هزارماه سياه از دانشمند محترم ابوالفضل قاسمى ، ض 189

47- هزار ماه سياه : ص 84

48- هزار ماه سياه ، ص 76

49- هزار ماه سياه ، ص 63

50- امام على (ع )، ص 212

51- عايشه در دوران معاويه ، نوشته علامه سيد مرتضى عسكرى ، ص 125

52-

فلسفه انقلاب حسين (ع ) ص 28

53-مرحوم دكتر آيتى بيرجندى ، بررسى تاريخ عاشورا ص 47

54-الغدير: جلد 10، آيه الله شيخ عبدالحسين امينى ، چاپ بيروت ، صفحه 142، فضائل الخمسه : جلد 3، آيه الله سيد مرتضى فيروز آبادى ، صحفه 243، ميزان الاعتدال ذهبى : جلد 2، صفحه 7 و 129

55-سفينه البحار: جلد 1، مرحوم محدث بزرگوار حاج شيخ عباس قمى ، صفحه 683

56-الغدير: جلد 10، صفحه 83

57-كودك از نظر وراثت و تربيت ، جلد 1، نوشته حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد تقى فلسفى ، صفحه 330

58-كودك : جلد 2، صفحه 232

59-عايشه در دوران معاويه : صفحه 120

60-هزار سياه : صفحه 167، به نقل از مجله خواندنيها: شماره 131

61-كامل بهائى : جلد 2، صفحه 210

62-البدايه و النهايه : صفحه 197، مقاتل الطالبيين : صفحه 120

63-بحار: جلد 44، صفحه 325، الدمعه الساكبه : صفحه 273، اعيان الشيعه : جلد 4 صفحه 112، مقتل خوارزمى : جلد 1، صفحه 184

64-مكتب اسلام : شماره 2، صفحه 12

65-اقتباس از: تحقيقى كوتاه درباره شيعه ، نوشته آيه الله علامه شيخ يحيى نورى : صفحه 93

66-پيشواى سوم ، از انتشارات موسسه در راه حق ، به نقل از الامامه و السياسه : جلد 1 صفحه 253 به بعد

67-نفس المهموم : صفحه 29

68-همان : صفحه 29

69-يعقوبى ج 2 ص 216. ابوالفداء ج 1 ص 190. مروج الذهب ج 3 ص 64 و تواريخ ديگر.

70-تاريخ يعقوبى ج 2 ص 243. ابوالفداء ج 1 ص 192. مروج الذهب ج 3 ص 78

71- -يعقوبى ج 2 ص 224. ابى الفداء ج 1 ص 192. مروج الذهب ج 3 ص

81

72-شيعه در اسلام ، علامه طباطبائى : همان صفحه 25

73-تتمه المنتهى : صفحه 43

74-سرچشمه آب حيات ، آيه الله حاج ميرزا خليل كمره اى (ره )، صفحه 50 و 51

75-فلسفه انقلاب : صفحه 148

76-مروج الذهب : مسعودى ، جلد 3، صفحه 67

77-كامل بهائى : جلد 1، صفحه 188

78-مروج الذهب : جلد 3، صفحه 67، تتمه المنتهى : صفحه 36

79-كيفر كردار، ج 2، ص 75، به نقل از من لا يحضره ، ص 591

80-النجوم الزاهره : چاپ اول ، 1/246

81-مروج الذهب : ج 3، ص 73

82-فلسفه انقلاب حسين عليه السلام : صفحه 150

83-مروج الذهب : جلد 3، صفحه 72

84-كامل بهايى : ج 2، ص 173

85-امالى صدوق : صفحه 99

86-چهره خونين : صفحه 368، به نقل از آثار الباقيه : صفحه 319 و كتاب التعجب : صفحه خونين 46

87-ترجمه اثبات الوصيه : صفحه 311

88-تحقيق درباره روز اربعين : آيت الله شهيد سيد محمد على قاضى طباطبائى تبريزى ، صفحه 392

89-جامع احاديث الشيعه : صفحه 190

90-نامه دانشوران : جلد 2، صفحه 111

91-تتمه المنتهى : صفحه 42

92-چهره درخشان حسين بن على عليه السلام : (اثر نگارنده ) چاپ اول ، صفحه 254، به نقل از اعيان الشيعه : جلد 4 صفحه 134، چاپ دمشق .

93-بررسى تاريخ عاشورا: صفحه 22

94-قرآن كريم ، سوره هود، آيه : 95

95-امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام : علامه سيد محسن امين ، صفحه 281

96-مقتل خوارزمى . در اينجا حيله گرى معاويه براى گرفتن هند براى يزيد بيان شده است ، و اين امر از معاويه شگفت و دور نيست . و ابن قتيبه در (السياسه و الامامه ) جلد 1، صفحه

61 آورده اند كه : ارينب در عقد نكاح عبدالله بن سلام قرشى بود، جمال و زيبايى وى موجب رغبت يزيد در وى شد و معاويه ، عبدالله را وادار به طلاق ساخت . اين داستان را مولف (نهايه الارب ) نيز در جلد 6، صفحه 180، آورده و نام آن زن را زينب دانسته است .

97-مقتل العوالم : صفحه 151، تاريخ طبرى : ج 6، صفحه 150

98-تاريخ طبرى : جلد 6، صفحه 188، تاريخ ابن اثير: جلد 4، صفحه 5، البدايه : جلد 8، صفحه 146

99-احياء العلوم ، جلد 3، صفحه 106، بخش آفت هشتم از آفات زبان

100-روح المعانى ، ج 8، ص 125، در تفسير آيه : فهل عسيتم ان توليتم ...

101-تذكره الخواص : صفحه 162

102-وفيات الاعيان ابن خلكان

103-السيره الحلبيه : جلد 1، صفحه 172

104-تذكره الخواص

105-رسائل جاحظ: صفحه 298

106-روح المعانى : جلد 8، صفحه 125، در مطالب فوق و نيز صفحات گذشته ، از كتاب سردار كربلا، ترجمه العباس عليه السلام استفاده شده است .

107-با استفاده از: سازندگيهاى اخلاقى امام حسين عليه السلام ، نوشته آيه الله شيخ احمد صابرى همدانى ، ص 95

108-مناقب ، جلد 4، صفحه 39، بحار الانوار، جلد 44، صفحه 318

109-موسوعه كلمه الامام الحسين عليه السلام ، معهد تحقيقات باقر العلوم عليه السلام ، منظمه الاعلام الاسلامى ، قم صفحه 240 - 241 چاپ سوم

110-خطبه امام عليه السلام اشاره به حديث ثقلين (انى تارك فيكم الثقلين ) و آيه (اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ) (سوره نساء آيه 59) مى باشد

111-مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى بيرجندى ، بررسى تاريخ عاشورا ص 48

112-بررسى تاريخ عاشورا،

ص 34

113-يعقوبى ج 2 ص 191 و ساير تواريخ

114-ابن ابى الحديد ج 4 ص 160. طبرى ج 4 ص 124. ابن اثير ج 3 ص 203

115-همان مدرك

116-يعقوبى ج 2 ص 193

117-يعقوبى ج 2 ص 202

118-يزيد مردى بود عياش و هوسران و دائم الخمر. وى لباسهاى حرير و جلف مى پوشيد و سگ و ميمونى داشت كه ملازم و همبازى وى بودند. مجالس شب نشينى او با ساز و شراب برگزار مى شد. نام ميمون يزيد ابوقيس بود كه او را لباس زيبا پوشانيده در مجلس شرابش حاضر مى كرد، و گاهى هم سوار اسبش كرده به مسابقه مى فرستاد (يعقوبى ج 2 ص 196 مروج الذهب ج 3 ص 77)

119-مروج الذهب ج 3 ص 5، ابوالفداء ج 1 ص 183

120-النصايح الكافيه ص 72 نقل از كتاب الاحداث

121-روى ابوالحسنى المدائنى فى كتاب الاحداث قال : كتب معاويه نسخه واحده الى عماله بعد عام الجماعه : انى برئت الذمه ممن روى شيئا من فضل ابى تراب و اهل بيته (كتاب النصائح الكافيه تاليف محمد بن عقيل ، ص 87، چاپ نجف سال 1386 هجرى )

122-النصايح الكافيه ص 72 - 73

123-النصايح الكافيه ص 58 و 64 و 77 - 87

124-سوره توبه ، آيه 100

125-وليد بن يزيد. تاريخ يعقوبى ج 3 ص 73

126-وليد بن يزيد. مروج الذهب ج 3 ص 228

127-معجم البلدان ماده (قم )

128-مروج الذهب ج 3 ص 217 - 219. يعقوبى ج 3 ص 66

129-كتاب بحار ج 12 و ساير مدارك شيعه

130-از نظر شيعه : سه خليفه غاصب حق اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام بودند و خليفه بلافصل حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله

اميرالمومنين على عليه السلام بوده است . كلب آستان اهل بيت عليه السلام على ربانى خلخالى .

131-شيعه در اسلام : علامه طباطبائى : صفحه 26

132-يعقوبى ج 3 ص 79 ابوالفداء ج 1 ص 208 و تواريخ ديگر

133-يعقوبى ج 3 ص 86. مروج الذهب ج 3 ص 268

134-يعقوبى ج 3 ص 86. مروج الذهب ج 3 ص 270

135-يعقوبى ج 3 ص 91 - 96. ابى الفداء ج 1 ص 212

136-كتاب اغالى ابى الفرج قصه امين

137-اين قسمت از كتاب (شيعه در اسلام ) از ص 20 الى 28 آيه الله علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان استفاده شده است .

138-ترجمه نفس المهموم محدث قمى (ره ) به قلم آقاى شعرانى ص 266 چاپ تهران

139-از اين تعبيرات خيال نشود كه مدتهاى زيادى در حبس مانده اند، زيرا پوست انداختن صورتهاى خاندان رسالت و پرده گيان امامت در ظرف چند روز در عرض راهها با آن سرعت سير دادن به آنها در هواى خشك و سوزان صحراها به مرحله عمل مى رسد احتياج به مدتهاى زيادى ندارد، چنانچه عملا در ظرف چند روز در مسافرت آن صفحات و راه رفتن در آفتاب آن سامان ديده مى شود.

140-مشاش سر استخوان است .

141-آنان كه امثال معاويه و يزيد را اولى الامر مى دانند و طاعت آنها را واجب مى شمارند، بايستى عقل خودشان را حاكم قرار بدهند و در وجدان خود قضاوت نمايند كه آيا مى شود خداوند امثال معاويه ها و يزيدها را اولى الامر قرار بدهد؟ و آنها هم بر خلاف احكام خدا حكم نمايند و امر به قتل ريحانه رسول الله صلى الله عليه و آله كنند؟ اگر

نعوذبالله خدا همچو اطاعتى را واجب كند و آنها را اولى الامر قرار بدهد تناقض واضح لازم مى آيد. آيا از خداوند تناقض صادر مى شود؟ آيا قرآن كريم به تناقض حكم مى كند؟ پس عقل حاكم است كه اولى الامر بايد معصوم باشد تا تناقض لازم نيايد.

142-قرآن كريم ، سوره نساء آيه 59

143-كافى ج 1 ص 286 و غايه المرام ص 229

144-تفسير نور الثقلين ج 1 ص 499

145-اصول عقايد اسلامى ص 511 به نقل از تفسير عياشى ، تفسير برهان و الغدير

146-تفسير القمى ج 1 ص 141 چاپ نجف

147-نفس المهموم ، ص 262

148-راجع به اين مرد مرموز رومى كه از بطارقه (پاتريك ) است رجوع شود به كتاب (التدوين فى احوال جبال شروين ) تاليف محمد حسن خان اعتماد السلطنه وزير علوم ايران در دوره قاجار.

149-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيد الشهدا عليه السلام شهيد بزرگوار آيت الله حاج سيد محمد على قاضى طباطبائى تبريزى (ره ) از ص 458 الى ص 466

150-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيدالشهدا عليه السلام شهيد آيت الله قاضى تبريزى ص 468

پي نوشتها 2

151-عثمان را كه كشتند جنازه وى را بر مزبله انداختند و سه روز در آنجا ماند و شبانه چند نفر مانند مروان جنازه او را حمل كردند كه دفن نمايند قومى از بنى مازن فرياد زدند كه هرگاه او را در مقبره دفن كرده باشيد فردا به مردم خبر خواهيم داد. و لذا جنازه را از آن جا برداشتند و به (حش كوكب ) كه يهوديها اموات خودشان را در آن جا دفن مى كردند بردند و دفن كردند و (وحش به فتح اول و تشديد

ثانى و به ضم اول نيز ضبط شده به معنى بستان است و كوكب نام مردى از انصار بوده )

152-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيدالشهدا عليه السلام ص 174

153-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيد الشهدا عليه السلام ص 278

154-صراط مستقيم ص 10 به نقل از كتاب بصائر الدرجات ص 72 ح 1

155-سوره روم : آيه 30

156-صراط مستقيم ص 19 به نقل از كتاب تفسير على بن ابراهيم قمى : ج 2 ص 155، انتشارات علامه

157-كتاب اميرالمومنين ، تاليف آيه الله حاج سيد تقى طباطبائى قمى ، ص 166 به نقل از بحار الانوار ج 27 ص 11

158-همان ، ص 166 به نقل از بحار الانوار ج 27 ص 11

159-همان ، ص 172 به نقل از بحار الانوار ج 38 و ص 5 و 7

160-همان ، ص 172 به نقل از بحار الانوار ج 38 و ص 5 و 7

161-همان ، ص 173 به نقل از بحار الانوار ج 38 و ص 6 و 14

162-كتاب اميرالمومنين ص 174 به نقل از بحار الانوار ج 38 ص 14

163-كتاب اميرالمومنين ص 191 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 3 ص 3

164-كتاب اميرالمومنين ص 192 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 3 ص 7

165-همان ص 201 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 200

166-همان ، ص 201 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 228

167-همان ، ص 202 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 318

168-همان ، ص 202 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص 319

169-همان ، ص 203 به نقل از كتاب فضائل الخمسه ج 2 ص

320

170-همان ، ص 211 به نقل از كتاب بحار الانوار ج 14 ص 191

171-همان ، ص 212 به نقل از كتاب بحار الانوار ج 14 ص 236

172-اين قصيده غرا، اثر طبع فقيه فرزانه ، مدافع پرسوز و گداز حريم اهل البيت عليه السلام آيه الله العظمى آقاى حاج شيخ حسين وحيد خراسانى دام ظله الوارف است كه در منقبت حضرت مولى الموحدين ، مظلوم تاريخ ، مولود كعبه ، شهيد محراب حضرت اميرالمومين على بن ابى طالب عليه السلام سروده اند.

173-سوره شعرا، آيه 227

174-شهيد كربلا ج 2، ص 149 - 159، به نقل از زندگانى امام حسين عليه السلام عمادزاده ص 601 - 609

175-تذكره الشهداى كاشانى ص 413

176-تذكره الشهداى كاشانى ص 414

177-كامل بهائى 2/292

178-سوگنامه آل محمد صلى الله عليه و آله به نقل از تذكره الشهدا ملا حبيب الله كاشانى ص 412

179-پيشواى شهيدان ، نوشته حضرت آيت الله فقيد سيد رضا صدر (ره ) ص 276

180-كامل بهائى ج 2 ص 178

181-نفس المهموم ترجمه مرحوم آيه الله آحاج ميرزا ابوالحسن شعرانى چاپ علميه اسلاميه ربيع الاول 1374 ه ق ص 266 و ترجمه لهوف از آيه الله سيد احمد فهرى زنجانى

182-تذكره الشهداى آيه الله ملا حبيب شريف كاشانى متوفى سال 1340 ه ق ص 425

183-سوره كهف : آيه 9

184-منتهى الامال : ج 1 ص 424

185-سوره شورى : آيه 33

186-سوره اسرا: آيه 26

187-سوره انفال : آيه 42

188-سوره احزاب : آيه 33

189-احتجاج طبرسى : ج 2 ص 33 چاپ نجف

190-چهره درخشان حسين بن على عليه السلام ص 376 و شهيد كربلا ج 2 ص 38

191-تحقيق درباره روز اربعين حضرت سيدالشهدا ص 459 به نقل از تجارب

السلف ص 69

192-تحقيق درباره روز اربعين ص 459

193-منهاج الولايه ص 382، از دانشمند محترم آقاى حاج شيخ على قرنى گلپايگانى .

194-سوره شعرا: آيه 227

195-كبريت احمر، مرحوم علامه محمد باقر بيرجندى ، متوفاى 1352 ه ق ، ص 253

196-تذكره الشهداء ملا حبيب كاشانى ، ص 417

197-شهيد كربلا ج 2 ص 36 به نقل از مرحوم مقرم

198-شهيد كربلا ج 2 ص 37 به نقل از مرحوم مقرم

199-شهيد كربلا ج 2 ص 37 به نقل از مرحوم مقرم

200-سوره شعرا: آيه 227

201-سوره بقره : آيه 137

202-شهيد كربلا ج 2 ص 31 به نقل از حياه الحسين عليه السلام ج 3 ص 375

203-تذكره الشهدا ص 419

204-كامل بهائى ج 2 ص 292

205-معالى السبطين ، مرحوم شيخ مهدى مازندرانى ، متوفاى سال 1380 ه ق ، ج 2 ص 112

206-شهيد كربلا ج 2 ص 328 به نقل از خصائص الزينبيه جزايرى ص 120

207-شهيد كربلا ج 2 ص 41

208-سوره مومن ، آيه 71

209-شهيد كربلا ج 2 ص 29

210-تفسير نور الثقلين : ج 4 ص 74

211-شهيد كربلا: ج 2 ص 29

212-جلاء العيون مرحوم علامه مجلسى ج 2 ص 612

213-جلاء العيون ج 2 ص 613

214-مجموعه انوار علمى معصومين از رسول خدا تا امام زين العابدين عليه السلام . اثر حاج شيخ على فلسفى .

215-سوره روم : 10

216-سوره آل عمران : 178

217-اشاره به فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه در فتح مكه رسول خدا صلى الله عليه و آله ابوسفيان جد يزيد لعنه الله عليهما مورد عفو قرار داد و آنها را آزاد نمود و فرمود: (اذهبوا فانتم الطلقا)

218-اين جمله مباركه اشاره است به هند جگر خواره كه در جنگ احد دستور

داد شكم حضرت سيدالشهدا را پاره نموده و جگرش را به دندان گرفت ، خداوند در او تلخى قرار داد تا به بدن نجس او نرود.

219-سوره آل عمران : 169

220-سوره مريم : 78

221-سوره فصلت : 46

222-بحار الانوار، 45/133، الاحتجاج 2/122 با كمى اختلاف .

223-نعمان بن بشير، از انصار است و پدرش بشير بن سعد از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله است او امير كوفه بود در زمان معاويه ، و در سال 65 در حمص به قتل رسيد.

224-قمقام زخار، 565

225-ترجمه اثبات الوصيه لعلى بن ابى طالب عليه السلام ، ص 319

226-قول مشهور، سن شريف حضرت را چهار سال مى داند.

227-منهاج الولايه ص 332

228-اثبات الوصيه ، تاليف على بن حسين مسعودى ، متوفاى 346 ه ق 170

229-شعر از دكتر قاسم رسا (ره )

230-نفس المهموم ، ص 450

231-در اين خطبه آمده كه هفت عامل برترى به اهل بيت داده شده ، ولى شش خصلت بيشتر ذكر نگرديده است . در نقل كامل بهائى آمده است كه خصلت هفتم : (والمهدى الذى يقتل الدجال ) (و مهدى كه دجال را مى كشد، از ماست ) (نفس المهموم 450

232-از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.

233-ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد زيرا مشعر به موضعى گفته مى شود كه داراى درخت زياد باشد، بنابراين مراد (وارث دو بهشت است )، و در آيه مباركه آمده است (و لمن خاف مقام ربه جنتان )، و ممكن است مراد از مشعر، مزدلفه باشد و آن جايى است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب روز دهم ذيحجه

در آنجا وقوف مى كنند و اين موقف از جمله مكانهاى حرم است ، و در اين صورت مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.

234-بحار الانوار 45/137، الاحتجاج 2/132 به اختصار نقل كرده است

235-نفس المهموم 451

236-نفس المهموم 451

237-قصه كربلا، اثر ارزنده حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ على نظرى منفرد از خطباى بزرگ حوزه علميه قم ، ص 499 - 513

238-شهر حسين عليه السلام ص 63 به نقل از ناسخ التواريخ جلد 7 ص 352

239-شهر حسين عليه السلام ص 63 به نقل از روضه الشهدا ص 368

240-رياحين الشريعه ، مورخ بزرگ شيعه ، علامه بزرگوار حاج شيخ ذبيح الله محلاتى ، متوفاى سال 1406 هجرى قمرى ، ج 2 ص 187

241-رياحين الشريعه ج 3 ص 188

242-رياحين الشريعه ، ج 3، ص 191

243-سفينه البحار، ج 3 ص 250، چاپ جديد

244-نفس المهموم ص 259 و جلاء العيون ج 2 ص 618. اين قسمت را اخوى عزيزم و معلم شهيد عاشق اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام حبيب الله كيكاوسى (معروف به محمد ربانى خلخالى ) تقريبا 3 سال قبل از شهادتشان تايپ كرده بودند. خواستم يادى هم از ايشان شده باشد. آن عزيز در سن 29 سالگى در تاريخ 28/12/1364 شمسى در جزيره مجنون شربت شهادت نوشيد، جنازه اش را با تجليل زياد به قم آوردند و در گلزار شهداى على بن جعفر عليه السلام دفن شد. روحش شاد، يادش گرامى باد.

245-سفينه البحار ج 3 ص 251

246-نفس المهموم ، ترجمه ص شعرانى ص 259

247-در اسناد دست اول و نزديك به عصر اول نام مادر امام چهارم زين العابدين عليه السلام بدين صورتها ديده مى شود:

شهر بانو، شهر بانويه ، شاه زنان ، جهان شاه ، شهرناز، جهان بانويه ، خوله ، بره ، سلافه ، غزاله ، سلامه ، حرار، مريم ، فاطمه ، از ميان اين اسامى كه نوشته شده شهربانو از همه مشهورتر است . شهرت شهر بانو تا بدانجاست كه مزارى هم به نام بى بى شهربانو در نزديكى شهر رى در دل كوه براى او و به نام او برپاست . شيخ صدوق مى نويسد: مادر على بن الحسين عليه السلام هنگام وضع حمل ايشان در گذشت ، و كنيزى از كنيزان امام حسين عليه السلام تربيت نوزاد را به عهده گرفت .

248-شيعه در اسلام علامه سيد محمد حسين طباطبايى ، متوفاى سال 1402 ه ق ، ص 138، به نقل مقاتل الطالبين ص 52 و 59 و تذكره الخواص ، ص 324، اثبات الهداه ج 5، ص 242

249-منتهى الامال ، محدث قمى ، متوفاى سال 1359 ه ق ، ج 2 ص 2

250-منتخب التواريخ ، مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى ، متوفاى سال 1352 هق باب ششم ، ص 348

251-منتهى الامال ، ج 2 ص 3

252-منتهى الامال ج 2، ص 29

253-منتهى الامال ج 2، ص 3، به نقل از شيخ صدوق (ره )، متوفاى سال 381 ه ق

254-منتهى الامال ج 2، ص 8

255-منتهى الامال ، ج 2، ص 6

256-منتهى الامال ، ج 2، ص 4

257-منتهى الامال ، ج 2، ص 4

258-دمع السجود، ترجمه مردم مرحوم ميرزا ابوالحسن شعرانى ، نفس المهوم ، ص 262

259-منتهى الامال ، ج 2، ص 111

260-منتهى الامال ج 2، ص 30

261-منتهى الامال ، ج 2، ص 28.

262-منتهى الامال ، ج

2، ص 28

263-فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام محدث قمى ، ص 166

264-منتهى الامال ، ج 2، ص 27

265-منتهى الامال ، ج 2، ص 27

266-عنوان الكلام فشاركى ، ص 118، (مجلس 21)

267-دانستنيهاى تاريخ ، ج 1، ص 187، حجه الاسلام غلام حسين عابدى (ره )، چاپ اول ، 1364 شمسى .

268-از ديوان شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام (صامت ) مرحوم آقا محمد باقر بروجردى ، ص 303 - 306، انتشارات سازمان چاپ و انتشارات جاويدان ، تهران .

269-تذكره الشهدا، ص 193 آيه الله ملا حبيب الله شريف كاشانى .

270-منتخب التواريخ ص 299

271-بحار الانوار ج 15، ص 39

272-ترجمه ارشاد مفيد ج 2، ص 16

273-سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليهاالسلام ص 9 به نقل از معالى السبطين ج 2 ص 214

274-سرگذشت حضرت رقيه عليهاالسلام ص 13

275- زندگانى چهارده معصوم عليه السلام مرحوم عماد زاده ج 1 ص 633 به نقل از اخبار الطول دينورى ص 262، ابصار العين فى انصار الحسين عليه السلام ص 368، كشف الغمه ج 2 ص 216 و عوالم جلد امام حسين عليه السلام ص 331 از انتشارات مدرسه الامام المهدى

276- السيد رقيه عليه السلام تاليف عامر الحلو، ص 42

277- ترجمه ارشاد ج 2 ص 137

278- وقايع عاشورا سيد محمد تقى مقدم ص 455 و حضرت رقيه عليه السلام تاليف شيخ على فلسفى ص 550

279- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 22 به نقل از الوقايع و الحوادث محمد باقر ملبوبى ج 3 ص 192

280- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 29 به نقل از ثمرات الحياه ج 2، ص 38

281- حضرت رقيه عليه السلام شيخ على

فلسفى ص 13

282- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 26 به نقل از حضرت رقيه عليه السلام تاليف على فلسفى ص 7

283- شعر از ناشناس

284- شعر از ناشناس

285- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ، ص 27

286- منتهى الامال ، محدث قمى ، ج 1 ص 317، چاپ علميه اسلاميه .

287-مصباح الحرمين ص 371

288- مولف مصباح الحرمين ، عبدالجبار بن زين العابدين الشكوئى

289- منتخب التواريخ ، باب پنجم ، ص 299

290- ناسخ التواريخ زندگانى حضرت زينب كبرى عليه السلام ، ج 2، ص 456

291- سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 53

292- سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 52

293- سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 52

294- نقل از كتاب حضرت رقيه ص 26

295- سخن گفتن امام حسين عليه السلام در 120 محل ص 59

296- زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، نوشته فاضل دانشمند حجه الاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد محمدى اشتهاردى ، ص 265 به نقل از امالى صدوق ، مجلس 21

297- زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، ص 266، به نقل از رياحين الشريعه ج 3، ص 191 - 186 و 187

298- زينب عليه السلام فروغ تابان كوثر، ص 366 به نقل از الوقايع و الحوادث ، ج 5، ص 81

299- زينب فروغ تابان كوثر، ص 370، به نقل از الخصائص الزينبيه ، ص 296

300- زينب فروغ تابان كوثر، ص 370، به نقل از رياض القدس ، ج 2، ص 237

301- حوزه علميه زينبيه شام را، شهيد بزرگوار، مدافع پر سوز و گداز حريم اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام

آيه الله حاج سيد حسن حسينى شيرازى (قدس سره الشريف ) در كنار حرم مطهر حضرت زينب تاسيس فرمودند. اين جناب در سال 1357 شمسى در مكه معظمه به خدمتشان كرارا رسيدم و ايشان مرا براى بعضى از كارهاى دينى مذهبى به شام دعوت فرمودند متاسفانه اجل به ايشان مهلت نداد و حزب بعث عفلقى وى را ترور كرد و در تاريخ 16 جمادى الثانى 1400 هجرى قمرى در بيروت شهيد شد، بدن مطهرش را از بيروت به تهران و سپس به قم منتقل كردند و در قم تشييع مفصلى شد و در مسجد طباطبائى (موزه ) جنب حرم مطهر كريمه اهل بيت عليه السلام حضرت فاطمه معصومه عليه السلام به خاك سپرده شد

نگارنده گويد: ايام فاطميه سال 1418 قمرى بود و نيز مصادف با روز تولد عقيله بنى هاشم زينب كبرى عليه السلام يكى از مجاورين زينبيه شام ، براى يكى از مراجع بزرگ قم نقل كردند كه درخواب ديدم ، حضرت زينب كبرى عليه السلام در جايى نشسته اند، شهيد بزرگوار آقاى حاج سيد حسن شيرازى (ره ) از آنجا عبور كردند، زينب كبرى عليه السلام اشاره به شهيد شيرازى مى كند و مى فرمايد: ايشان مرا از غربت بيرون آورد. مى توان گفت : مقصود عقيله بنى هاشم عليه السلام تشكيل و بنياد حوزه علميه زينبيه و عزادارى توسط ايشان در ديارى مى باشد كه زمانى مركز حكومت بنى اميه بوده است (على ربانى خلخالى )

302- اين قطعه از جده تا دمشق سروده شده است (سال 1392 قمرى ) از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام استاد حاج شيخ عباس

شيخ الرئيس كرمانى

303- عارف على فرخ همدانى

304- رياحين الشريعه ج 3 ص 193

305- رياحين الشريعه ج 3 ص 195

306- كتاب شبهاى شام ، چاپ دوم ، سال 1341 شمسى ، مطابق ماه صفر 1382 هجرى قمرى

307- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ص 53، به نقل از معالى السبطين

308- ناسخ التواريخ ، مورخ شهير، دانشمند محترم عباسقعلى خان سپهر، ج 2 ص 473

309- رياحين الشريعه ج 3 ص 198

310- حضت رقيه عليه السلام نوشته حجه الاسلام شيخ على فلسفى ص 48، به نقل از ناسخ التواريخ ، ص 507

311- بنگريد به بخش اول : حضرت رقيه عليها السلام دراوراق تاريخ .

312- حاج شيخ عباس قمى در 23 ذيحجه سال 1359 هجرى قمرى در گذشت ودر نجف اشرف ، در صحن مقدس مرتضوى مدفون گرديد (ريحانه الادب ج 4 ص 488).

313- توسلات و راه اميدواران ، ص 173

314- شعر از مرحوم حضرت آيه الله العظمى حاج سيد على فانى اصفهانى (ره ) متوفاى 23 شوال 1409 هجرى قمرى ، مطابق 8 خرداد 1368 شمسى نگارنده گويد: روزى خدمت ايشان رسيدم كه كتاب (عزادارى از ديدگاه مرجعيت شيعه ) را تقديم نمايم و نظرشان را راجع به عزادارى اهل بيت عليه السلام و نظر مبارك مرحوم آيه الله العظمى ميرزاى نائينى را بدانم . مرحوم علامه فانى فتواى مرحوم ميرزاى نائينى را تاييد فرمودند. اين جانب ياد آور شدم كه كتابى در باب زندگينامه غمبار سه ساله دختر امام حسين عليه السلام حضرت رقيه عليه السلام مشغولم . لذا ايشان فرمودند: شعرى در باب عرض ارادت به ساحت مقدس حضرت رقيه عليه السلام سروده ام ، ما

هم اين شعر را به يادگار از ايشان در اينجا آورديم .

315- ايشان برادرزاده مرحوم آيه الله العظمى سيستانى هستند و چند سال محضر آن بزرگوار را درك كرده اند.

316- مرحوم آيه الله العظمى سيستانى از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى و مرحوم صدر بودند و اندكى نيز محضر مرحوم شيخ انصارى را درك كرده بودند. آن مرحوم عالم بزرگ خطه خراسان و صاحب كرامات فراوان بود و از مخالفان جدى حكومت وقت به شمار مى رفت . لذا از سوى آنان مكرر مورد سو قصد واقع شد و آنان به سوى ايشان تيراندازى نمودند كه از عنايات حضرت فاطمه زهرا عليه السلام به ايشان اصابت ننمود. سرانجام نيز در سيزدهم ماه رمضان 1341 هجرى قمرى به اجل طبيعى از دنيا رفتند و در حرم مطهر حضرت ثامن الحجج عليه السلام با كمى فاصله از ضريح مطهر مدفون شدند.

317- مقصود آيه الله آقاى حاج سيد محمد باقر مجتهدى سيستانى پدر بزرگوار بزرگ مرجع جهان تشيع ، فقيه فرزانه آيه الله العظمى آقاى حاج سيد على سيستانى دام ظله العالى است .

318- از ذاكر آل محمد صلى الله عليه و آله حسين كشميرى

319- سرگذشت جانسوز حضرت رقيه عليه السلام ، ص 59

320- اين شعر و شعر صفحه 275 همين كتاب را، از تابلويى كه وقف حرم حضرت رقيه عليه السلام بود نگارنده روز شنبه 11 جمادى الاول سال 1404 هجرى قمرى مطابق سال 1362 هجرى شمسى ، ساعت 12 به وقت سوريه در حرم مطهر يادداشت كردم

321- حاج غلامرضا سازگار از شعراى معاصر و از مداحين محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله

322- سوره

مائده : 21. سفينه البحار ج 4 ص 361

323- روايت فوق را محمد اديب الحصنى از تفسير ابن الخازن نقل مى كند و اگر روايت صحيح باشد با توجه به مقام ولايتى بسيار والاى خليل الرحمن توجيه عرفانى لطيفى دارد. خواننده عزيز، هم اگر دقت كند متوجه مى شود.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند؟

324- الاسرا: 1

325- بيت المقدس و تحول قبله ، نوشته حضرت آيه الله فقيد فرزانه ، مرحوم حاج ميرزا خليل كمره اى ، ص 53

326-الانبياء: 69 - 71

327- سفينه البحار ج 4 ص 361، چاپ جديد

328- سفينه البحار ج 4 ص 361، چاپ جديد

329-ر ك معجم البلدان ج 2، ص 463 - 470

330- مراقد اهل بيت ص 14

331- مهذب تاريخ دمشق : ج 1، ابن عساكر

332- مهذب تاريخ دمشق : ج 1 ص 197

333- مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، ص 7 - 15

334- شام سرزمين خاطره ها ص 63

335- براى توضيح بيشتر مراجعه شود به كتاب مراقد اهل بيت عليه السلام در شام نوشته آيه الله سيد احمد فهرى زنجانى

336- مريم : 1

337- مريم : 12

338- براى توضيح بيشتر به كتاب مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، مراجعه شود.

339- سوره اسرا: آيه 23

340- مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، ص 24

341- تاريخ و اماكن سياحتى و زيارتى سوريه ، ص 92 - 93 و مراقد اهل بيت عليه السلام در شام ، ص 24

342- شام سرزمين خاطره ها، مهدى پيشوايى ، ص 215 - 216

343- خطابه زينب كبرى عليه السلام پشتوانه انقلاب امام حسين عليه

السلام : صفحات 55 - 57 اثر دانشمند محترم محمد مقيمى از انتشارات سعدى ، به نقل از طراز المذهب : صفحه 32 و 22

344- حضرت زينب كبرى عليه السلام : محمد مقيمى ، صفحه 49 از انتشارات سعدى

345- رياحين الشريعه : اثر دانشمند فقيد شيخ ذبيح الله محلاتى (ره ) جلد 3 صفحه 63 دار الكتب الاسلاميه تهران

346- سوره مريم : آيه 1

347- خصائص زينبيه : صفحه 27، رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 57

348- رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 64

349- رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 164

350- اين خانم پس از 25 سال گرفتارى درد پا عاقبه الامر از عنايات حضرت احديت با توسل به مقام زينب كبرى عليه السلام بهره مند گرديد و شفا يافت و روزنامه هاى كثير الانتشار بيروت ، السياسه ، المساء، الهدى و ساير روزنامه ها نوشتند و ما براى سهولت ، ترجمه نامه حاج شيخ محمد تقى صادق را در اينجا آورديم كه اصل نامه در تاريخ 1379 هجرى قمرى - 7 صفر منتشر شده است . (توسلات يا راه اميدواران ، محمد مهدى تاج لنگرودى ، ص 51 - 54)

351- مجموعه انوار علمى معصومين عليه السلام ص 65، نوشته شيخ على فلسفى

352- شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام ، آقا قاضى زاهدى ، صفحه 145، به نقل از عبقرى الحسان مرحوم نهاوندى

353- شيفتگان حضرت مهدى عليه السلام : ج 1، صفحه 251

354- كتاب گلهاى اشك ، از شاعر اهل بيت عصمت و طهارت عليه السلام سيد رضا مويد، ص 158

355- براى توضيح بيشتر به كتاب شريف مراقد اهل بيت عليه السلام نوشته آقاى فهرى مراجعه شود.

356-

كبريت احمر، ص 85، چاپ كتابفروشى اسلاميه

357- شير زن كربلا يا زينب دختر على عليه السلام دكتر سيد جعفر شهيدى

358- ويژگيهاى حضرت زينب عليه السلام ترجمه الخصائص الزينبيه ، ص 216

359- مراقد اهل بيت عليه السلام در شام : سيد احمد فهرى ، ص 75

360- رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 245

361- رياحين الشريعه : جلد 3 صفحه 256

362- اين اشعار در نسب قريش زبيرى چنين است ، ولى به طريق ديگر نيز ذكر شده است .

363- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 120

364- زبير بن بكار كتاب نسب قريش ، ص 59. حسن الامين ، دائره المعارف الاسلاميه الشيعيه ، ج 1، جزء دوم ، ص 25

365- الكامل فى التاريخ ابن الاثير، ج 4، ص 35. تهذيب التهذيب ، ابن حجر، ج 12 ص 442

366- تاريخ و اماكن زيارتى و سياحتى سوريه ، دانشمند محترم آقاى اصغر قائدان ، ص 137، چاپ اول ، سال 1373، به نقل از مقتل الحسين عليه السلام او حديث كربلا، سيد عبدالرزاق موسوى مقرم ، ص 405، و اسعاف الراغبين ، ص 202

367- بحار الانوار، علامه مجلسى ، جزء 45 از مجلد پانزدهم ، ص 331. طبرسى ، الاحتجاج ، ج 2، ص 302 سيدعبدالكريم سيد عليخان مقتل الحسين بن على عليه السلام ص 71 - 69

368- تاريخ و اماكن سياحتى و زيارتى سوريه ، نوشته اصغر قائدان ، ص 149، چاپ اول سال 1373 شمسى

369- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، نوشته حجه الاسلام و المسلمين ، حاج شيخ محمد ابراهيم وحيد دامغانى ، ص 131، به نقل از ارشاد شيخ مفيد (ره )

370-راهنماى

حج و زيارتگههاى جهان اسلام ، ص 125

371- محسن الامين ، اعيان الشعيه ، ج 1، ص 627، حسن الامين ، همان كتاب ، ج 1، ص 32

372- تاريخ و اماكن سياحتى و زيارتى سوريه ، ص 149 - 139

373- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 127

374- سوره دهر (الانسان )، آيه 8

375- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 129، به نقل از اسدالغابه ج 5 ص 530

376-تاريخ و اماكن سياحتى و زيارتى سوريه ، ص 149

377- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 129

378- راهنماى حج و زيارتگاهها جهان اسلام ، ص 131

379- ابن حورانى ، همان كتاب ص 43

380- پيشين ، ص 49

381- باقر شريف القرشى ، همان كتاب ، ج 3، ص 397

382- ابن حورانى ، همان كتاب ، ص 50

383- ابن حورانى ، همان كتاب ، ص 51

384- معجم رجال الحديث ، حضرت آيه الله العظمى مرحوم حاج سيد ابوالقاس خوئى (ره )، متوفاى سال 1413 هجرى قمرى ، ج 4، شماره 2608

385- سفينه البحار، ج 2، ص 96، چاپ جديد

386- سفينه البحار، ج 2، ص 95، چاپ جديد

387- سفينه البحار، ج 2، ص 97، چاپ جديد

388- راهنماى حج و زيارتگاههاى جهان اسلام ، ص 124

4- سخنان حسين بن على (ع ) از مدينه تا كربلا

مشخصات كتاب

سرشناسه : نجمي، محمدصادق، 1315 - عنوان و نام پديدآور : سخنان حسين بن علي عليه السلام از مدينه تا كربلا / محمد صادق نجمي.

وضعيت ويراست : [ويراست2].

مشخصات نشر : قم: بوستان كتاب قم(انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم) 1385.

مشخصات ظاهري : 392 ص.

فروست : بوستان كتاب قم 1175 . اهل بيت عليهم اسلام 89 . تاريخ 187.

شابك : 20000 ريال 964-548-282-8 :

يادداشت : ص.ع.لاتيني شده: Mohammad

Sadegh-e Najmi. Sokhanan-e Hoseyn ebn-e Ali (A) az madineh ta karbala= The words of Husayn ibn-i, Ali from medina to karbala.

يادداشت : چاپ دهم.

يادداشت : كتابنامه: ص.[389] - 390؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- كلمات قصار

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- خطبه ها

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- احاديث

موضوع : واقعه كربلا، 61ق

شناسه افزوده : حوزه علميه قم. دفتر تبليغات اسلامي. بوستان كتاب قم

رده بندي كنگره : BP41/7 /ن3 ‮ س3 1385

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : 1142693

سخن ناشر

بسمه تعالى

رويداد غمبار كربلا ، رويدادى تاريخ ساز است كه اشعه هاى تابناك آن فراتر از زمان و مكان ، مرزها را در نورديده و رنگ جاودانگى به خود گرفته است . از اين رو ، انبوه دلها را شيفته خود ساخته و زمينه نگارش صدها اثر تحقيقى و علمى را فراهم نموده است .

مؤ لف محترم كه خود از عاشقان دلباخته حسين عليه السلام ، قهرمان اين رويداد است ، سرگذشت پر تلا لؤ كربلا را به رشته تحرير درآورده تا خوانندگان دريابند كه چرا اين قيام رخ داد و چه پيامدهايى به دنبال داشت .

ما خرسنديم كه براى چندمين بار ، اين اثر با ارزش را پس از ويراستارى مجدد به زيور طبع آراسته ايم تا خاطره هاى شورانگيز كربلا ، همچنان در ژرفاى جان عاشقان ، باقى بماند .

دفتر انتشارات اسلامى

وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم

اهدا

قَدْ كانَ لَكُمْ ايَةٌ فى فِئَتَيْنِ الْتَقَتافِئَةٌ تُقاتِلُ فى سَبيلِاللّهِ وَاُخْرى كافِرَةٌ

(سوره آل عمران ، آيه 13)

((در دو گروهى كه با هم روبه رو شدند عبرتى است براى شما كه يك گروه در راه خدا و گروه ديگر در راه كفر نبرد مى كرد)) .

((وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَيْرَةِ الضَّلالَةِ)) (فرازى از زيارت اربعين )

((او (حسين ) خون خود را در راه تو نثار كرد تا بندگان تو را از جهالت و حيرت ضلالت ، نجات بخشد)) .

به پيشگاه مقدس سرور و سالار شهيدان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام .

به شهدايى كه خون خود را به حمايت از فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام و درهم كوبيدن سلطه

يزيد بن معاويه نثار نمودند .

به شهدا و گلگون كفنان انقلاب اسلامى ايران كه در احياى اسلام و حمايت از قرآن و درهم كوبيدن سلطه استعمارگران و يزيديهاى زمان به خاك و خون غلتيدند .

مقدمه مؤ لف در چاپ سوم

((اَلْحَمدُلِلّهِ رَبِّالْعالَمينَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى خَيْرِ خَلْقِهِ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الَّذينَ اَذْهَبَ اللّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهيرا)) .

يكى از بركات و ابعاد مهم انقلاب با عظمت و شكوهمند اسلامى ، انقلاب فرهنگى آن است كه موجب تحول و دگرگونى عميق فكرى گرديده و جامعه اسلامى بويژه جوانان را در مسير مطالعه كتابهاى مذهبى قرار داده و به تفكر و تعمق در موضوعات و مطالب دينى سوق داده است .

آرى در دوران قبل از انقلاب ، بيشترين افرادى كه با مطالعه سروكار داشتند توجهشان به كتابها و مجلات آن چنانى بود و مطالعه كتابهاى مذهبى به قشر روحانى اختصاص داشت ، ولى امروز با وجود گرفتاريها و عدم فراغت كافى براى مطالعه و درگيرى با مساءله جنگ و كارشكنيهاى داخلى كه حقا فرصتى براى مطالعه در جوانان عزيز باقى نگذاشته است باز هم به بركت انقلاب اسلامى كتابهاى مذهبى از توجه و رواج كامل برخوردار بوده و در تيراژ بسيار بالا منتشر مى گردد .

و به عنوان نمونه مى توان از كتاب حاضر ياد نمود كه در مدت تقريبا يك سال در چهل هزار نسخه چاپ و بلافاصله نسخه هاى آن ناياب گرديده و اينك در آستانه چاپ سوم قرار گرفته است و اين است يكى از مفاهيم عزت اسلام كه ملت مسلمان ايران به وسيله حكومت اسلامى بدان نايل گرديده است .

و همين استقبال پرشور

موجب و مشوق آن گرديد كه در اين چاپ علاوه بر زيبائى حروف و دقت در تصحيح ، دو تحول اساسى زير نيز به وجود بيايد :

1 - گذشته از اصلاحات زيادى كه در متن كتاب به عمل آمد ، مطالب فراوانى نيز بر آن افزوده شد .

2 - واژه ها و لغات عربى كه حاوى نكته خاصى بوده و يا مشكل به نظر مى رسيد براى استفاده همگان توضيح داده شد و مانند دو چاپ گذشته به ترجمه سخنان اكتفا نگرديد . وَاللّه الْمُوَفِقُ وَهُوَ يَهْدِى السَّبيل

محمد صادق نجمى

آذرماه 1361

پيشگفتار

اكثر نويسندگان و تحليل گران ، حادثه مهم تاريخى عاشورا و قيام مقدس حسين بن على عليهما السلام را از يك ناحيه و از يك بعد خاص مورد تجزيه و تحليل قرار داده و تنها همان جنبه را انگيزه اين قيام دانسته اند .

و گاهى نيز انگيزه هاى گوناگونى كه در شكل گرفتن اين حركت مؤ ثّر بوده بدون توجه به مراتب اهميّت آنها درهم آميخته شده و مسائل فرعى با مسائل اصلى مختلط گرديده است .

و گاهى نيز جنبه هاى فرعى آنچنان مورد توجه قرار گرفته و پيگيرى شده است كه انگيزه هاى اصلى به طور كلى در بوته فراموشى قرار گرفته است ؛ زيرا در اين قيام اعجاب انگيز و در اين حركت بزرگ تاريخى ، گاهى سخن از امتناع بيعت نسبت به يزيد به ميان آمده است و گاهى امام عليه السلام در خطبه هاى خويش از شيوع فساد و تغيير احكام اسلام ، شديدا انتقاد نموده و حلال شدن حرامهاو تحريم حلالها را انگيزه قيام

خويش معرفى مى كند . و در جاى ديگر مى بينيم مساءله دعوت مردم كوفه از امام عليه السلام در جريان است و انگيزه هاى ديگر .

خطابه ها و سخنرانيها و جملات كوتاه و همچنين نامه هاى متعددى كه از حسين بن على عليهما السلام در طى سفر خويش از مدينه تا كربلا و تا شهادت آن بزرگوار نقل گرديده است - با توضيحاتى كه در اين كتاب بر آنها اضافه شده - مى تواند اين مساءله را روشن كرده و تا حدى بيانگر اهميت و ارزش هريك از اين انگيزه ها باشد .

گذشته از اين موضوع مهمّ و حساس ، از راه گفتار و سخن خود حسين بن على عليهما السلام است كه مى توان بيش از هر كتاب و مقاله و بيش از گفتار هر مورخ و نوشته هر نويسنده و دانشمند با آن قيافه مصمّم و همت عالى و با آن روح شجاعت و شهامت و با آن شخصيت معنوى و روح عاطفى و انسانى و بالا خره با آن حماسه جاويدان آشنا گرديد .

ولى با اين اهميّت و ويژگى خاص تا آنجا كه بنده اطلاع دارم ، اين سخنان - كه در كتب تاريخ و حديث به طور متفرق و به مناسبتهاى مختلف نقل گرديده است - به طور كامل و به صورت مجموعه اى مستقل گردآورى نشده است و بر همين اساس ، نگارنده اين وظيفه را به عهده گرفت و متن سخنان امام عليه السلام را از آغاز حركت از مدينه تا هنگام شهادت به ترتيبى كه به مناسبتهاى مختلف ايراد فرموده است از منابع و

مدارك مختلف گردآورى نموده و به صورت مجموعه اى در اختيار علاقه مندان گذاشت . و براى اين كه اين سخنان مورد استفاده عموم قرار بگيرد و بيانگر انگيزه قيام حسين بن على عليهما السلام گردد علاوه بر ترجمه ، توضيحات لازم و نتيجه گيريهايى نيز در پاره اى موارد بر آنها اضافه گرديد ولى در اينجا تذكر چند نكته لازم و ضرورى است :

1 - همان گونه كه از نام كتاب پيداست ، منظور از سخنان حسين بن على عليهما السلام تنها آن قسمت از سخنانى است كه در مسير آن حضرت از مدينه تا كربلا نقل گرديده است و اما سخنان ارزنده ، مواعظ و نصايح پرارج ، اشعار جاودانه و احاديث فراوان و نغزى كه در طول زندگى امام عليه السلام از آن بزرگوار در كتب تاريخ و حديث نقل گرديده است به مجموعه و يا مجموعه هاى مستقل ديگرى نيازمند است . و اميد است - ان شاءاللّه - در آينده نزديك تحت عنوان ((مواعظ و سخنان حسين بن على عليهمالسلام )) در اختيار علاقه مندان قرار بگيرد .

2 - در مورد سخنان امام عليه السلام از مدينه تا شهادت نيز ما مدعى نيستيم كه همه سخنان آن حضرت در اين مجموعه گردآورى شده است ؛ زيرا با تلاش فراوانى كه در گردآورى اين سخنان از مدارك و منابع موثق به عمل آمده است ممكن است سخنى در مجموعه اى نقل شده باشد كه ما به آن مجموعه دسترسى نداشته ايم و يا به علل ديگر مانند عدم دسترسى به مدرك مورد اعتماد ، از نقل آن در اين

مجموعه خوددارى ورزيده ايم و لذا اگراين كتاب را به جاى ((سخنان )) ، ((نخبه اى از سخنان حسين بن على عليهمالسلام )) بناميم به واقعيت نزديكتر است .

3 - و منظور از سخنان حسين بن على عليهما السلام كه در اين مجموعه جمع آورى شده است تنها متن سخنان آن حضرت مى باشد و اما مطالب زيادى كه به صورت نقل به معنا در طول سفر عراق از امام عليه السلام نقل گرديده از موضوع اين كتاب خارج است .

در خاتمه بايد به اين نكته نيز توجه نمود كه در پرتو اين سخنان نورانى مطالب فراوان تاريخى ، علمى و كلامى كه آشنايى با آنها براى هرفرد مسلمان متعهد لازم است منعكس گرديده است .

اميد است اين كتاب پاى ملخى باشد به پيشگاه مقدس سليمان كربلا حضرت اباعبداللّه الحسين - روحى وارواح العالمين له الفداء - و ذخيره اى براى روزى كه

(لا يَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ اِلاّ مَنْ اتى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ ) .

قم محمدصادق نجمى

5/2/60 مطابق با 20/ج 2/1401

سالروز ولادت حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا عليهاالسلام .

بخش اول : از مدينه تا مكه

خطاب به استاندار مدينه

متن سخن

((اَيُّهَا اْلاَ ميرُ اِنّا اَهْلُبَيْتِ النُّبُوَّةِ

وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلائكَةِ

وَمَهْبَطُ الرَّحْمَةِ بِنافَتَحَاللّه وبِنا يَخْتِمُ .

وَيَزيدُ رَجُلٌ شارِِبُ الْخَمْرِ وَقاتِلُ النَّفْسِ الْمُحْتَرَمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَمِثْلى لايُبايِعُ مِثْلَهُ وَلكِنْ نُصْبِحُ وَتُصْبِحُونَ

وَنَنْظُرُ وَتَنْظُرُونَ اَيُّنا اَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَالْبَيْعَةِ))(1) .

ترجمه و توضيح لغات

مُخْتَلَف (به فتح لام ) : محل آمد و شد . مَهْبَط : محل نزول . نفس محترمه : هر انسانى كه ريختن خونش حرام باشد . (( نُصْبِحُ وَتُصْبِحُونَ (از اَصْبَحَ))) : به معناى صبح كردن ، كنايه است از آينده . نَنْظُرُ (از نَظَرَ) : به معناى انتظار و تدبر در امر .

سخنان يا فضائل حسين بن على (ع )

قبل از توضيح سخن امام عليه السلام لازم است اين نكته را يادآورى نماييم كه معمولاً هركتابى كه به عنوان تاريخ زندگى و شهادت حسين بن على عليهمالسلام و در رابطه با شخصيت آن بزرگوار نگاشته مى شود ، صفحات اول آن به فضائل و موقعيت معنوى و مذهبى و اجتماعى آن حضرت و به احاديث و رواياتى كه در توصيف و تجليل وى نقل گرديده است ، اختصاص مى يابد ، ولى ما در اين كتاب از اين روش چشم پوشى كرده و از اول به اصل موضوع و سخنان آن حضرت وارد مى شويم و در اين كتاب ، خود را به آن سبك متعارف نيازمند نمى بينيم ؛ زيرا نه تنها شروع كتاب با يكى از بارزترين فضائل آن حضرت ((اِنَّا اَهْلُ بَيْتِ النُبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ)) و ختم آن نيز با يكى از زيباترين مناجات آن عزيز عزيزان ((اَللّهُمَّ مُتَعالَى الْمَكانِ عَظيمِ الْجَبَروُتِ)) مى باشد بلكه هر برگى از اين كتاب كه حاوى سخنى از سخنان آن حضرت است از نظر اهل دل ، دفترى است از فضيلت و هر صفحه اى از آن از نظر اهل فضل و دانش كتابى است از بيان شخصيت و عظمت او .

پس اگر ما اين كتاب را به

جاى سخنان حسين بن على عليهما السلام ((فضائل حسين بن على عليهما السلام )) بناميم سخنى به گزاف نگفته ايم .

ترجمه و توضيح

با مرگ معاويه در نيمه ماه رجب سال 60 هجرى يزيد پسر وى به خلافت رسيد و بلافاصله طى نامه هايى كه به استانداران و فرمانداران در نقاط مختلف نوشت مرگ معاويه و جانشينى خويش را كه از دوران پدرش پيش بينى و از مردم براى او بيعت گرفته شده بود(2) ، به اطلاع آنان رسانيد و در ضمن ابقاى هريك از آنان در پست خويش ، دستور گرفتن بيعت مجدد از مردم را به آنها صادر نمود و نامه اى نيز به وليد بن عتبه كه از طرف معاويه مقام استاندارى مدينه رادر اختيار داشت به همان مضمون نوشت ، ولى درنامه كوچك ديگرى نيز كه به همراه همان نامه به وى ارسال داشت در بيعت گرفتن از سه شخصيت معروف كه در دوران معاويه حاضر به بيعت با يزيد نشده بودند ، تاءكيد نمود كه ((خُذِالْحُسَيْنَ وَعَبْدَاللّهِ بْنَ عُمَر وَعَبْدَاللّه بْنَ زُبَيْر اَخْذاً شَدِيداً لَيْسَتْ فيهِ رُخْصَةٌ حَتّى يُبايِعُوا وَالسَّلامُ))

((در بيعت گرفتن از حسين و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبير شدت عمل به خرج بده و در اين رابطه هيچ رخصت و فرصتى به آنان مده )) .

وليد بن عتبه با رسيدن نامه در اول شب ، مروان بن حكم استاندار سابق معاويه را خواست و با وى درباره نامه و فرمان يزيد مشاوره نمود و او پيشنهاد كرد كه هرچه زودتر اين چند نفر را به مجلس خود دعوت كن و تا خبر مرگ معاويه در شهر

منتشر نشده است از آنان براى يزيد بيعت بگير .

وليد در همين ساعت ماءمور فرستاد تا اين عده را براى طرح يك موضوع مهم و حساس به پيش خود دعوت نمايد .

هنگامى كه پيك وليد ، پيغام او را به امام عليه السلام و ابن زبير ابلاغ نمود آن دو با هم در مسجد پيامبر نشسته و به گفتگو مشغول بودند . ((ابن زبير)) از اين دعوت بى موقع و شبانه به هراس افتاد ولى امام قبل از ملاقات با وليد ، موضوع را به ابن زبير توضيح داد و چنين فرمود : ((اَرى اَنَّ طاغِيَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ ؛ )) من فكر مى كنم ، طاغوت بنى اميّه (معاوية بن ابى سفيان ) به هلاكت رسيده و منظور از اين دعوت ، بيعت گرفتن براى پسر اوست )) . و بنابر نقل كتاب ((مثيرالاحزان )) ، امام عليه السلام در تاءييد نظريه خويش اضافه نمود : زيرا من در خواب ديدم كه شعله هاى آتش از خانه معاويه بلند است و منبرش سرنگون گرديده است .

آنگاه امام عليه السلام به سى تن ازياران و نزديكترين افراد خاندانش دستور داد كه خود رامسلح كرده و به همراه آن حضرت حركت نمايند و در بيرون مجلس آماده باشند كه در صورت لزوم از آن حضرت دفاع كنند .

و همان طور كه امام عليه السلام پيش بينى مى فرمود ، وليد در ضمن اين كه مرگ معاويه را به اطلاع آن حضرت رسانيد ، موضوع بيعت يزيد را مطرح نمود .

امام در پاسخ وى فرمود : شخصيتى مانند من نبايد مخفيانه بيعت كند

و تو نيز نبايد به چنين بيعتى راضى باشى و چون همه مردم مدينه را براى تجديد بيعت دعوت مى كنى ما نيز در صورت تصميم در آن مجلس و به همراه و هماهنگ با ساير مسلمانان بيعت مى كنيم ؛ يعنى اين بيعت نه براى رضاى خدا بلكه براى جلب توجه مردم است كه در صورت وقوع بايد علنى باشد نه مخفيانه .

وليد گفتار امام را پذيرفت و در بيعت گرفتن در آن موقع شب اصرارى از خود نشان نداد .

امام عليه السلام چون خواست از مجلس خارج گردد ، مروان بن حكم نيز كه در آن مجلس حضور داشت ، با ايماء و اشاره اين نكته را به وليد تفهيم نمود كه اگر نتوانى در اين موقع شب و مجلس خلوت از حسين بيعت بگيرى ديگر نخواهى توانست او را وادار به بيعت كنى مگر خونهاى زيادى بر زمين بريزد ، پس چه بهتر كه او را در اين مجلس نگهدارى تا بيعت كند و يا طبق دستور يزيد گردنش را بزنى .

امام عليه السلام با مشاهده اين عكس العمل از مروان ، او را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود :

((يَابْنَ الزَّرْقاءِ اَنْتَ تَقْتُلُنى اَمْ هُوَ كَذِبْتَ وَاَثِمْتَ ؟ ؛

پسر زرقا(3) ! تو مرا مى كشى يا وليد ، دروغ مى گويى و گناه مى كنى ؟ )) .

آنگاه خود وليد را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود :

((اَيُّهَاالا مِيرُ اِنّا اَهْلُبَيْتِ النُبُوَّةِ . . . ؛

اى امير ! ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت ، خاندان ما است كه محل آمد

و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خداست ، خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نموده و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد . اما يزيد ، اين مردى كه تو از من توقع بيعت با او را دارى مردى است شرابخوار كه دستش به خون افراد بى گناه آلوده گرديده ، اوشخصى است كه حريم دستورات الهى را درهم شكسته و علنا و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مى گردد . آيا رواست شخصيتى همچون من باآن سوابق درخشان و اصالت خانوادگى ، با چنين مرد فاسد بيعت كند و بايد در اين زمينه شما و ما آينده را در نظر بگيريم و خواهيد ديد كه كداميك از ما سزاوار و لايق خلافت و رهبرى امت اسلامى و شايسته بيعت مردم است .

با سروصدايى كه در مجلس وليد پديد آمد و با سخن درشتى كه امام عليه السلام مروان را مورد خطاب قرار داد ، همراهان امام احساس خطر نموده و گروهى از آنان وارد مجلس گرديدند و پس ازاين گفتگو كه اميد وليد را نسبت به بيعت كردن امام و هرگونه سازش در مورد پيشنهاد وى به ياءس و نااميدى مبدل مى كرد ، امام عليه السلام مجلس را ترك نمود .

نتيجه

از اين سخن امام عليه السلام چند نكته ذيل به دست مى آيد :

1 - آن حضرت در اين گفتگو موضع خويش را درباره بيعت با پسر معاويه و به رسميت نشناختن حكومت او به صراحت و روشنى بيان كرده و پس از شمردن صفات بارزى از

خاندان خويش و بيان موقعيت خود كه دليل شايستگى او و خاندانش به امامت و رهبرى امت است ، نقاط ضعف يزيد را برمى شمارد كه دليل محكوميت وى در ادعاى مقام رهبرى و دليل عدم صلاحيت او مى باشد .

2 - امام عليه السلام در اين گفتار ، انگيزه قيام و خط سير آينده اش را كاملاً مشخص مى كند و او اين خط سير را به هنگامى بيان مى كند كه هنوز از دعوت اهل كوفه و پيشنهاد بيعت از سوى آنان خبرى نبود ؛ زيرا دستور بيعت گرفتن از آن حضرت يا قبل از آگاهى مردم كوفه از مرگ معاويه يا همزمان با آن ، به وليد ابلاغ گرديده است .

و اما مساءله دعوت از سوى مردم كوفه به طورى كه در صفحات آينده اشاره خواهيم نمود آنگاه به عمل آمده است كه از مبارزه شجاعانه آن حضرت كه با مخالفت با بيعت و حركت كردن به سوى مكه آغاز گرديده بود ، مطلع گرديدند .

خلاصه ، گرچه به صورت ظاهر ، عوامل و انگيزه هاى متعددى در شكل گرفتن قيام و شهادت امام عليه السلام وجود داشت ولى علة العلل در اين قيام درهم شكستن قدرتى بود كه نه تنها بدون داشتن صلاحيت مى خواست مقدرات مسلمانان را به دست بگيرد و در نتيجه ظلم و فساد را ترويج و امت اسلامى را به انحراف و سقوط بكشد بلكه او مى خواست در صورت نبودن رادع و مانع ، هدفهاى خاندان ابوسفيان را در مبارزه با خود اسلام و قرآن كه در گذشته با شكست مواجه گرديده بود

، منافقانه و در لباس خلافت اسلامى پياده كند و اين درهم شكستن قدرت يزيدى است كه گاهى نيز در سخنان امام ، از آن به امر به معروف و نهى از منكر تعبير گرديده است .

و امام عليه السلام نه تنها در مجلس وليد به اين نكته اشاره نموده بلكه براى دومين بار آنگاه كه بامروان بن حكم دشمن ديرين خاندان پيامبر و استاندار سابق معاويه و كارگزار قديمى خاندان اموى روبه رو گرديد ، با صراحت كامل و بدون پرده پوشى تاءكيد و تكيه نمود - كه در صفحه بعد ، اين گفتار امام عليه السلام را ملاحظه مى فرماييد .

در پاسخ مروان بن حكم

متن سخن

((اِنَا للّهِ وَاَنّا اِلَيْهِ راجِعُون وَعَلَى اْلا سْلامِ السَلامُ اِذا بُلِيَتِ اْلاُمَّةُ بِراعٍ مِثْل يَزيدَ وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّى رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله يَقُولُ :

اَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى الِ ابى سُفْيان

فَاِذا رَاَيْتُمْ مَعاوِيَة عَلى مِنْبَرِى فَابْقَرُوا بَطْنَهُ وَقَدرَآهُ اَهْلُ الْمَدِينَة عَلَى الْمِنْبرِ فَلَمْ يَبْقَرُوا فَابْتَلاهُمُاللّه بِيَزِيدَ الْفاسِقِ))(4)

ترجمه و توضيح لغات

(( بُلِيَتْ : (مجهول از بَلى ، يَبْلُو))) : مبتلا گرديده است . (( اِبْقَرُوا : (از بَقَرَ يَبْقِرُ))) : پاره كردن ، شكافتن ، پاره كردن شكم : كنايه است از كشتن كسى كه تواءم با ذلت و خوارى باشد .

ترجمه و توضيح

بنابه نقل صاحب لهوف و مورخان ديگر ، صبح همان شب كه حسين بن على عليهما السلام در بيرون منزل ، مروان بن حكم را ديد ، مروان عرضه داشت : يا اباعبداللّه ! من خيرخواه تو هستم و پيشنهادى به تو دارم كه اگر قبول كنى به خير و صلاح شماست .

امام عليه السلام فرمود : پيشنهاد تو چيست ؟ عرضه داشت : همانگونه كه ديشب در مجلس وليد بن عتبه مطرح گرديد شما با يزيد بيعت كنيد كه اين كار به نفع دين و دنياى شما است .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((اِنَا للّهِِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُون وَعَلَى اْلا سْلام السَلامُ اِذا بُلِيَتِ اْلاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ . . . )) .

((اينك بايد فاتحه اسلام را خواند كه مسلمانان به فرمانروايى مانند يزيد گرفتار شده اند . آرى من از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است و اگر روزى معاويه را بر بالاى منبر من ديديد بكشيد ، ولى مردم مدينه او را بر منبر پيامبر ديدند و نكشتند واينك خداوند آنان را به يزيد فاسق (و بدتر از معاويه ) مبتلا و گرفتار نموده است )) .

دو نقش متمايز در مبارزه ائمه (ع )

به طورى كه در توضيح و نتيجه گيرى فراز گذشته اشاره نموديم و از اين فراز از سخن حسين بن على عليهما السلام معلوم مى گردد ، آن حضرت از مدينه و از روزهاى اول حكومت يزيد موضع خويش را در مقابل حكومت وى كه عبارت از مبارزه و مقاومت مثبت است ، مشخص و

با صراحت كامل بيان نموده و تا آخر نيز همين موضع را ادامه داده است . ولى مناسب است در اينجا توجه خواننده عزيز را به يك موضوع كلى و اساسى در مورد نقش متمايز و مختلف ائمه هدى عليهما السلام در مقابله و مبارزه با جباران و ستمگران ، جلب نماييم و آن اين كه :

مقاومت در برابر ستم و فساد و مبارزه با حكومتهاى باطل اختصاص به حسين بن على عليهما السلام ندارد بلكه همه ائمه هدى و پيشوايان كه ((علت مبقيه )) و نيروى حفاظت و پاسدارى اسلام هستند ، در عصر خود چنين مقاومت و مبارزه اى را داشته و آن را رهبرى مى كردند ، منتها اين پيشوايان در مقابله و رويارويى با مخالفان خود كه اسلام را ملعبه خويش قرار داده بودند ، نسبت به شرايط و اوضاع ، دو نقش متمايز و مختلف ايفا مى نمودند ؛ نقش مبارزه مثبت و نقش مبارزه منفى .

1 - مبارزه منفى :

در مواردى كه شرايط حاكم بر اجتماع به گونه اى بوده كه مبارزه و رويارويى با نيروى منسجم و حساب شده دشمن از طرفى موجب شكست قطعى و از بين رفتن نيروها مى گرديد و از طرف ديگر ، در اثر همين جو حاكم هيچ نفعى ولو در دراز مدت براى اسلام نداشت و بلكه منجر به تثبيت و تحكيم قدرت و سلطه همه جانبه دشمن مى گرديد در اين شرايط ائمه هدى عليهما السلام به جاى مبارزه مثبت ، نقش مبارزه و مقاومت منفى را ايفاء مى كردند يعنى در عين اينكه از اقدام انقلابى و

مبارزه با شمشير ، خوددارى مى نمودند عملاً با دستگاههاى جبار در نبرد و مبارزه پيگير بودند و همين مبارزه ها بود كه به فشار و سلب آزادى و به زندانى و مسموم شدن و بالا خره به شهادت آنان منجر مى گرديد .

از مظاهر و نمودهاى مقاومت منفى پيشوايان ما ، تحريم و قدغن نمودن هر نوع وابستگى و گرايش و همكارى با دستگاه خلافت بود كه حتى طرح شكايت و دادخواهى از محاكم قضايى و حقوقى وابسته به دستگاه خلافت از سوى ائمه عليهما السلام تحريم شده بود .

و از نمونه ها و شواهد اين نوع مبارزه ، گفتگويى است كه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام با ((صفوان جمال )) كه شترهاى خود را به درباريان هارون الرشيد ديكتاتور مقتدر تاريخ - آن هم براى سفر حج - كرايه داده بود ، مى باشد كه آن حضرت ، ((صفوان )) را از اين عمل شديدا نهى نمود و او نيز طبق دستور امام عليه السلام تا آنجا پيش رفت كه قبل از وقت ، همه شترهاى خود را يكجا فروخت . البته اين موضوع از نظر هارون مخفى نبود و لذا ((صفوان )) را احضار و او را تهديد به قتل نمود(5) .

نقش مبارزه منفى علاوه بر اين كه موجب تضعيف قدرت حكومت مى شد و تعدادى از عناصر و مهره ها از همكارى با دستگاه خلافت امتناع مى ورزيدند ، خود سندى بود بر ضد رژيم و نامشروع بودن تصدى حكومت رانشان مى داد و در واقع موضعگيرى منفى ائمه هدى عليهما السلام مايه آگاهى توده ها نسبت

به ماهيت خلفا و مقدمه اى براى مقاومتها و مبارزه هاى مثبت در آينده بود .

2 - مبارزه مثبت :

و اما در مواردى كه مبارزه مثبت طبق شرايط و اوضاع ولو در درازمدت مفيد و ثمربخش بود ، ائمه هدى عليهما السلام قدم به ميدان مبارزه گذاشته نه سكوت بلكه حتى مقاومت منفى را نيز در مقابل حكام جنايتكار ، بزرگترين گناه به قول اميرمؤ منان عليه السلام ((كُفْرٌ بِما اَنْزَلَاللّهُ)) تلقى مى نمودند .

و بارزترين شكل هر دو نوع مبارزه در روش و عملكرد حسين بن على عليهما السلام ظاهر گرديد ؛ زيرا آن حضرت در دوران دهساله از سال پنجاه تا سال شصت (فاصله شهادت حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و هلاكت معاويه ) مانند بعضى از امامان طبق شرايط و اوضاع ، همان روش مقاومت منفى را در پيش گرفت ولى پس از هلاكت معاويه كه شرايط براى مبارزه مثبت به وجود آمد آن حضرت نيز بدون كوچكترين تاءمل و با وجود مخالفت شديد همه دوستان و اقوام خويش ، اين مبارزه را آغاز و در مقابله با يزيد موضع مثبت و انقلابى خويش را آشكار كرد و با يارانى اندك و بى وفايى مردم و تزلزل و ترس توده ها كه امام به همه اينها آگاهى داشت ، راهى را انتخاب كرد كه فرجامش شهادت بود و در اين راه گرچه پيكرش هدف تيرها و نيزه ها و شمشيرها قرار گرفت و تنش لگدمال سم اسبها شد ولى شرايط طورى نبود كه اين خون پاك به هدر برود و دستگاه تبليغاتى بنى اميه با تلاش فراوان كه

داشت بتواند آن را لوث كند .

ولى آيا انتخاب اين روش براى حسين بن على عليهما السلام در دوران معاويه و با شرايط آن زمان نيز وفق مى داد ؟ و اگر چنين بود برخورد او با معاويه نيز مانند پدرش اميرمؤ منان عليه السلام به صورت مبارزه و مقاومت مثبت بود نه به صورت مبارزه منفى .

در كنار قبر رسولخدا(ص )

متن سخن

((اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَا للّه

اَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ فَرْخُكَ وَابْنُ فَرْخَتِكَ وَسِبْطُكَ الَّذى خَلَّقْتَنِى فى اُمَّتِكَ

فَاشْهَدْ يانَبِىَّ اللّه اَنَّهُمْ خَذَلُونى وَلَمْ يَحْفَظُونى وَهذِهِ شَكْواىَ اِلَيْكَ حَتّى اَلْقاكَ . . . ))(6)

ترجمه و توضيح لغات

فَرْخ و فَرْخَة : شاخه درخت ، كنايه از هر فرزند دوست داشتنى . ((سِبْط)) : قطعه اى از بدن انسان و به فرزند و نوه نيز گفته مى شود . ((خَذَلُونى )) : (از خذل ) دست از يارى كشيدن .

ترجمه و توضيح

امام عليه السلام پس از آنكه از مجلس وليد ، بيرون آمد تصميم گرفت كه مبارزه خود را با حكومت يزيد ادامه بدهد ولى نه در مدينه بلكه به صورت يك حركت حماسه آفرين و يك حركت جاودانه .

اما طبق نقل منابع تاريخى ، امام عليه السلام قبل از شروع اين حركت بارها به زيارت جد بزرگوارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نايل گرديده است . البته همه آن رازها و آن درددلها كه امام عليه السلام در اين زيارتها كه با جد بزرگوارش داشته براى ما روشن نيست . و تنها دو مورد از متن اين زيارتها كه در كتب تاريخ نقل شده است نشانگر آن است كه آن حضرت در اين زيارتها انگيزه سفر خويش را بيان نموده است كه ماپس از نقل متن و ترجمه زيارت اول در اينجا و زيارت دوم در قسمت بعد به نكات جالب آنها نيز اشاره مى نماييم :

بنابه نقل خطيب خوارزمى همان شب كه امام عليه السلام از مجلس وليد خارج گرديد به حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله وارد شد و در كنار قبر آن حضرت قرار گرفت و با اين جملات به زيارت آن حضرت پرداخت :

((السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَاللّه . . . ؛

درود بر تو اى رسول خدا ! من حسين فرزند

تو و فرزند زاده تو هستم . و من سبط و (فرزند شايسته تو هستم ) كه براى هدايت و رهبرى امت ، مرا جانشين خود قرار داده اى ، اى پيامبرخدا ! اينك آنها مرا تضعيف نموده و آن مقام معنوى مرا حفظ ننمودند و اين است شكايت من به پيشگاه تو تا به ملاقات تو بشتابم )) .

باز هم در كنار قبررسول خدا(ص )

متن سخن

((اَللّهُمَّ اِنَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله

وَاَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَقَدْ حَضَرنى مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ

اَللّهُمَّ اِنِّى اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَاُنْكِرُ الْمُنْكَرَ

واءساءلُكَ ياذَاالْجَلالِ وَالاْ كْرامِ بِحَقِّ الْقَبْرِ وَمَنْ فِيهِ اِلاّ اخْتَرْتَ لى ما هُو لَكَ رِضىً وَلِرَسُولِكَ رِضىً))(7)

ترجمه و توضيح

امام عليه السلام پس از تصميم گيرى به حركت ، شب دوم و براى دومين بار به زيارت قبر پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله نايل گرديد و با اين جملات ، بار ديگر به زيارت جد بزرگوارش پرداخت :

خدايا ! اين قبر پيامبر تو محمد صلى اللّه عليه و آله ست و من فرزند دختر پيامبر تو و براى من پيشامدى رخ داده است كه خود مى دانى . خدايا ! من معروف و نيكى را دوست دارم و از بدى و منكر بيزارم ، اى خداى ذوالجلال و كرامت بخش ! به احترام اين قبر و كسى كه در ميان آن است از تو درخواست مى كنم راهى را در پيش روى من بگذارى كه مورد رضا و خشنودى تو و مورد رضاى پيامبر تو است .

بنابه نقل خوارزمى ، امام آن شب را تا صبح در كنار قبر پيامبر مشغول عبادت و مناجات با پروردگار بود به طورى كه در اين مناجات ، گريه ها و آه و ناله هاى فرزند على عليه السلام آن پارساى شب و قهرمان ميدان نبرد ، به گوش مى رسيد و . . .

نتيجه

در اين دو زيارت ، امام عليه السلام مسير خود را ترسيم نموده و به اهميت حركت خويش اشاره مى كند و به طورى كه ديديم در زيارت اول در ضمن گلايه و شكوه از سردمداران بنى اميه در يك جمله كوتاه آمادگى خويش را براى شهادت اعلام مى كند و مى گويد : اين شكايت من است به پيشگاه تو تا به حضورت بشتابم .

و در

زيارت دوم سخن از پيشامد مهمى است كه بر وى رخ داده است ، پيشامدى كه از ديد پسر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مهم است نه از ديد يك فرد عادى .

و سخن از اين است كه فرزند على بن ابى طالب عليه السلام حبّ و ولع شديد به نيكيها دارد و از منكرات متنفر و بيزار است و مقتضاى اين حبّ و نفرت و بيزارى كه مورد رضاى خدا و رسول هم مى باشد آماده بودن براى پذيرش هر آنچه مى تواند در تحكيم معروف و انهدام پايه هاى منكرات مؤ ثر باشد حتى بذل جان و ايثار خون .

در پاسخ عمر اَطرف

متن سخن

((حَدَّثَنى اَبى اَنَّ رَسُولَاللّه صلى الله عليه و آلهَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَقَتْلِى وَاَنَّ تُرْبَتَهُ تَكُونُ بِالْقُرْبِ مِنْ تُرْبَتِى اَتَظُنُّ اَنَّكَ عَلِمْتَ مالَمْ اَعْلَمْهُ ؟

وَاللّه لا اُعْطى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسى اَبَداً

وَلَتَلْقَيَنَّ فاطِمَةُ اَباها شاكِيَةً مالَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِنْ اُمَّتِهِ وَلا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اَحَدٌ اَذاها فى ذُرِّيَّتها))(8) . ))

ترجمه و توضيح لغات

(( تُرْبت : خاكِ مَقْبره . دنِيَّت و دَنائَت : )) ذلت و حقارت .

ترجمه و توضيح

پس از آنكه جريان مخالفت امام در موضوع بيعت و تصميم وى به مبارزه و حركت از مدينه منوره در ميان افراد معروف و مخصوصا در ميان خاندان و قوم و خويش آن حضرت معلوم گرديد ، چند تن از آنانكه از وظيفه مقام امامت و رهبرى بى اطلاع بودند و در اثر علاقه اى كه به حفظ وجود امام عليه السلام داشتند به حضور آن حضرت رسيدند و سازش با يزيد را به امام پيشنهاد نمودند !

يكى از اين افراد ((عمر اَطرف )) فرزند اميرمؤ منان عليه السلام مى باشد كه بنابه نقل ((لهوف )) ، موضوع را در حضور برادرش حسين بن على عليهما السلام اين چنين مطرح نمود :

برادر ! برادرم حسن مجتبى از پدرم اميرمؤ منان عليه السلام بر من چنين نقل نموده است كه تو را به قتل خواهند رسانيد و من فكر مى كنم مخالفت تو با يزيد بن معاويه منجر به كشته شدن تو گردد و آن خبر تحقق پذيرد ولى اگر با يزيد بيعت كنى اين خطر برطرف خواهد گرديد و شما از كشته شدن مصون خواهيد ماند !

امام در پاسخ وى فرمود : ((حَدَّثَنى اَبى . . . ؛ )) پدرم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خبر كشته شدن خويش و همچنين خبر كشته شدن مرا براى من هم نقل نمود وپدرم در نقل خويش اين جمله را نيز اضافه نمود كه قبر من در نزديكى قبر او قرار خواهد گرفت ، آيا گمان

مى كنى چيزى را كه تو مى دانى من از آن بى اطلاع هستم ؟ ولى به خدا قسم كه من هيچگاه به زير بار ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت مادرم فاطمه زهرا از ايذا و اذيتى كه فرزندانش از امت جدّش ديده اند به جدّ خويش شكايت خواهد برد و كسى كه با اذيت فرزندان فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - موجب رنجش و اذيت وى گردد داخل بهشت نخواهد گرديد .

نتيجه

امام عليه السلام در اين گفتگو و در پاسخ برادرش نه تنها از كشته شدن خويش - كه برادرش نيز از آن مطلع بود - سخن مى گويد بلكه از قسمتى از جزئيات اين موضوع نيز كه مستقيما از پدرش على عليه السلام و او از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده بود ، خبر مى دهد و آن در نزديك هم قرار گرفتن قبر او و قبر پدرش امير مؤ منان عليه السلام است ، كه قبر على عليه السلام در كوفه و قبر حسين عليه السلام در كربلاست .

در پاسخ ام سلمه

متن سخن

((يا اُمّاه وَاَنَا اَعْلَمُ اَنِّى مَقْتُولٌ مَذْبُوحٌ ظُلْماً وَعُدْواناً

وَقَدْ شاءَ عَزَّوَجَلَّ اَنْ يَرى حَرَمِى وَرَهْطِى مُشَرَّدينَ وَاَطْفالى مَذْبُوحينَ مَاءْسُورِينَ مُقَيَّدينَ وَهُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلا يَجِدُونَ ناصِراً . . . ))(9)

ترجمه و توضيح لغات

حَرَم - (به فتح حاء وراء) : زن و فرزند . رَهْط : به مجموع قوم و خويش غير از همسر گفته مى شود . مُشَرَّد : (اسم مفعول از تشريد) : پراكنده نمودن ، راندن شخص از وطن خويش . مَاءْسُورين : (جمع ماءسور مشتق است از ((اسر)) : اسير شدگان . مُقَيَّدين : (اسم مفعول و جمع است از ماده ((قيد)) : به زنجير كشيده شدگان . يَسْتَغِيثُونَ (از اِسْتِغاثة ) : استمداد ، يارى طلبيدن .

ترجمه و توضيح

بنابه نقل مرحوم راوندى و بحرانى و محدثان ديگر هنگامى كه ام سلمه همسر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ز حركت حسين بن على عليهما السلام مطلع گرديد به حضورش آمده و عرضه داشت : ((لا تحزنى بِخُروجِكَ اِلَى الْعِراقِ . . . ؛ )) با حركت خود به سوى عراق مرا غمناك و محزون نگردان ؛ زيرا من از جدت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده ام كه مى فرمود فرزندم حسين در خاك عراق و در محلى به نام كربلا كشته خواهد شد)) .

امام در پاسخ وى فرمود : ((يا اُمّاه وَاَنَا اَعْلَمُ اَنَّى مَقْتُولٌ مَذْبُوحٌ ظُلْماً . . . ؛ )) مادر ! (فكر نكن كه از اين جريان تنها تو مطلع هستى ) خود من نيز بهتر از تو مى دانم كه از راه ظلم و ستم و از راه عداوت و دشمنى كشته خواهم شد و سرم از تنم جدا خواهد گرديد و خداوند بزرگ چنين خواسته است كه حرم و اهل بيت من آواره و فرزندانم شهيد و به زنجير اسارت كشيده شوند و

صداى استغاثه آنان طنين انداز گردد ولى كمك و فريادرسى پيدا نكنند)) .

آگاهى امام از حوادث آينده

از پاسخ امام به ((عمر اطرف )) و ((ام سلمه )) و از سخنان ديگرى كه به مناسبتهاى ديگر از آن حضرت نقل خواهيم كرد معلوم مى گردد كه آن حضرت به تمام آلام و مصائب وارده در اين حركت از اسارت خانواده و محل قبر خويش و جزئيات ديگر مطلع و آگاه بوده و ما اين آگاهى را فقط به ((علم امامت )) كه يك بحث كلامى است مستند نمى دانيم بلكه آگاهى حسين بن على عليهما السلام در اين مورد خاص گذشته از مساءله ((علم امامت )) به طريق عادى و به وسيله پدر و جد بزرگوارش نيز رسيده بود همانگونه كه عده اى از همسران و صحابه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ز موضوع مطلع و آگاه بودند و رهبر انقلاب و نهضت اسلامى در راه نيل به هدف و انجام وظيفه الهى و نجات اسلام و قرآن و مبارزه با مظالم و ستمگريها همه اين مصائب را با علم و آگاهى پذيرفته بود .

و به طورى كه اشاره نموديم سخن امام در پاسخ ام سلمه - با مختصر تفاوت - در چند كتاب حديثى و تاريخى نقل گرديده است (10) و ممكن است همه اين منابع اين مطلب را تنها از يك منبع نقل كرده باشند كه از نظر وثوق و اطمينان مورد ترديد باشد و ما نيز نه در توثيق و تاءييد اين روايت اصرار و پافشارى داريم و نه آگاهى امام عليه السلام از حوادث آينده را تنها به اين روايت مستند

مى دانيم ؛ زيرا مضمون ده ها روايت كه از طريق شيعه (11) و اهل سنت (12) از پيامبران گذشته و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و اميرمؤ منان عليه السلام در رابطه با حادثه جانسوز و تاريخى عاشورا نقل گرديده است ما را از اين روايت مستغنى و بى نياز مى سازد و نقل آن در اين كتاب نيز فقط به مناسبت متن پاسخ و سخن امام عليه السلام بوده است .

ولى جاى تعجب است كه يكى از نويسندگان براى نفى آگاهى امام خود را به زحمت انداخته است تا گفتگوى امام با ام سلمه را از نظر صحت مخدوش و بى اعتبار سازد اما پاسخ وى به اين همه روايات چيست ؟ و چرا او از كنار آن همه روايات ديگر بى تفاوت گذشته است ؟ مطلبى است كه براى ما معلوم نيست .

و اما اينكه چگونه امام عليه السلام با علم و آگاهى بر اينكه در اين راه كشته خواهد گرديد وارد شد و معناى اين جمله ((خدا خواسته است كه مرا كشته ببيند و . . . )) چيست ؟ مطلبى است كه پاسخ آن را در صفحات آينده همين كتاب ، مطالعه خواهيد فرمود .

در پاسخ محمد حنفيه

متن سخن

((يا اَخِى لَوْلَمْ يَكُنْ فِى الدُّنْيا مَلْجَاء وَلا مَاءْوىً لَما بايَعْتُ يَزيدَبْنَ مُعاوِيَةَ . . .

يا اَخِى جَزاكَاللّه خَيْراً لَقَدْ نَصَحْتَ وَاَشَرْتَ بِالصَّوابِ وَاَنَا عازِمٌ عَلَى الْخُرُوجِ اِلى مَكَّةَ

وَقَدْ تَهَيَّاءْتُ لِذلِكَ اَنَا وَاِخْوَتى وَبَنُو اَخى وَشِيْعَتِى وَاَمْرُهُمْ اَمْرى وَرَاءيُهُمْ رَاءْيى

وَاَمَّا اَنْتَ فَلا عَلَيْكَ اَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَة فَتَكُونُ لى عَيْناً عَلَيْهِمْ لا تُخْفى عَنِّى شَيْئاً مِنْ اُمُورِهِمْ))(13) .

لا ذَعَرْتُ السَّوامَ فى فَلَقِ الصُّبح

مُغيراً وَلا دُعِيتُ يَزيدا

يَوْمَ اُعْطى مَخافَةَ اَلمُوتِ كَفاً

وَالْمَنايا يَرْصُدْنَنى اَنْ اَحيدا (14) .

ترجمه و توضيح

و از جمله كسانى كه در مورد تصميم امام اظهار ترس و وحشت مى نمود محمد حنفيّه يكى ديگر از فرزندان امير مؤ منان عليه السلام بود كه بنابه نقل طبرى و مورخان ديگر به خدمت حسين بن على عليهما السلام رسيد و چنين گفت :

برادر ! تو محبوبترين و عزيزترين مردم هستى و من آنچه را كه خير و صلاح تشخيص مى دهم موظفم كه براى تو بگويم و من فكر مى كنم شما فعلاً تا آنجا كه امكان پذير است در شهر معينى اقامت نكنيد و خود و فرزندانت در نقطه اى دوردست از يزيد و دورتر از اين شهرها قرار بگيريد و از آنجا نمايندگانى به سوى مردم گسيل دارى و حمايت آنان را به سوى خود جلب كنى كه اگر با تو بيعت كردند خدا را سپاس مى گزارى و اگر دست بيعت به ديگران دادند باز هم لطمه اى به تو وارد نگرديده است ولى اگر به يكى از اين شهرها وارد گردى مى ترسم در ميان مردم اختلاف به وجود بيايد ، گروهى از تو پشتيبانى كرده ، گروه ديگر بر عليه تو قيام كنند و كار به قتل و خونريزى منجر گردد و در اين ميان ، تو هدف تير بلا گردى آن وقت است كه خون بهترين افراد اين امت ضايع و خانواده ات به ذلت نشانده شود .

امام فرمود : مثلاً به عقيده تو به كدام ناحيه بروم ؟ محمد حنفيه گفت : فكر مى

كنم وارد شهر مكه شوى و اگر در آن شهر اطمينان نبود از راه دشت و بيابان از اين شهر به آن شهر حركت كنى تا وضع مردم و آينده آنها را در نظر بگيرى . اميدوارم با درك عميق و نظر صائبى كه در تو سراغ دارم هميشه راه صحيح در پيش پايت قرار بگيرد و مشكلات را با جزم و احتياط يكى پس از ديگرى برطرف سازى .

امام عليه السلام در پاسخ محمد حنفيه چنين فرمود :

((اَخِى لَوْلَمْ يَكُنْ فِى الدُّنْيا مَلْجَاء وَلا مَاءوى . . . ؛

برادر (تو كه براى امتناع از بيعت يزيد حركت از شهرى به شهر ديگر را پيشنهاد مى كنى اين را بدان كه ) اگر در تمام اين دنياى وسيع هيچ پناهگاه و ملجاء و ماءوايى نباشد باز هم من با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد)) .

در اين هنگام كه اشك محمد حنفيه به صورتش روان بود ، امام عليه السلام به گفتار خويش چنين ادامه داد :

((برادر ! خدا به تو جزاى خير دهد كه وظيفه خيرخواهى و صلاحديد خود را انجام دادى و اما من (وظيفه خود را بهتر از تو مى دانم ) و تصميم گرفته ام كه به مكه حركت كنم و من و برادرانم و فرزندان برادرم و گروهى از شيعيانم مهيا و آماده اين سفر هستيم ؛ زيرا اين عده با من همعقيده بوده و هدف و خواسته آنان همان هدف و خواسته من است . و اما وظيفه اى كه بر تو محول است اين است كه در مدينه بمانى و در غياب من

آمد و رفت و حركت مرموز دستياران بنى اميه را در نظر بگيرى و در اين زمينه اطلاعات لازم را در اخيتار من قرار بدهى ))

امام پس از گفتگو با محمد حنفيه و براى چندمين بار به طرف مسجد و حرم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حركت نمود و در طول راه اين دو بيت يزيد بن مفرغ را - كه در مقام حفظ شخصيت خويش سروده ولو باهر خطر جدى مواجه باشد - مى خواند :

((لا ذَعَرْتُ السَّوامَ فى فَلَقِ الصُّبْح . . . ))

((من از چوپانان به هنگام صبح و با شبيخون زدن خويش ترسى ندارم و نبايد مرا يزيد بن مفرغ بخوانند .

آنگاه كه از ترس مرگ دست ذلت بدهم و خود را از خطراتى كه مرا هدف قرار داده اند كنار بكشم )) .

ابوسعيد مقبرى گويد كه من چون اين دوبيت را از امام عليه السلام در مسير خويش به مسجد پيامبر شنيدم از مضمون آن پى بردم كه آن حضرت يك هدف عالى و يك برنامه مهم و عظيمى را تعقيب مى نمايد(15) .

نتيجه

امام عليه السلام در اين گفتگوى خويش با محمد حنفيه و در تمثلش به شعر يزيد بن مفرغ علت قيام خود را كه همان مخالفت با يزيد است بيان داشته و تصميم قاطع خويش را اعلام مى كند كه اگر در تمام كره زمين با اين عظمت هيچ ملجاء و پناهگاهى برايش پيدا نشود باز هم به زير بار بيعت يزيد نخواهد رفت و در راه هدف خويش در مقابل هر خطرى استقامت و پايدارى خواهد نمود .

و اين بود

هدف امام عليه السلام و حديث نفس او كه گاهى به صورت گفتگو و گاهى به صورت تمثل به شعر ، اين هدف و اين حديث نفس خويش را بيان مى نمود(16) .

وصيتنامه امام حسين (ع )

متن سخن

((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ،

هذا ما اَوْصى بِهِ الْحُسَينُ بْنُ عَلِي اِلى اَخيِهِ مُحَمّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ

اَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّه وَحَدهُ لا شَرِيْكَ لَهُ

وَاَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ

وَاَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ وَالنّارَ حَقٌ وَالسَّاعَةَ آتِيَةٌ لارَيْبَ فيها

وَاَنَّاللّه يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ

وَاَنَّى لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً

وَانَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلا صْلاحِ فِى اُمَّةِ جَدِّى صلى اللّه عليه و آله

ارِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ

وَاَسيرَ بِسِيرَةِ جَدِّى وَاَبى على بْنِ اَبِى طالِبٍ

فَمَنْ قَبِلَنى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّه اَوْلى بِالْحقِّ

وَمَنْ رَدَّ عَلَىّ هذا اَصْبِرُ حَتّى يَقْضِيَاللّهُ بَيْنِى وَبَيْنَ الْقَومِ

وَهُوَ خَيْرُالْحاكِمِينَ

وَهذِهِ وَصِيَّتِى اِلَيْكَ يااَخِى

وَما تَوْفِيقى اِلاّ بِاللّه عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَاَليْهِ اُنِيبُ))(17) .

ترجمه و توضيح لغات

(( اءَشِر (از اءَشَرَ ، يَاءْشِرُ))) : طغيان و سركشى و خودخواهى . بَطِر : سرپيچى و تكبر در مقابل حق .

ترجمه و توضيح

امام عليه السلام هنگام حركت از مدينه به سوى مكه اين وصيتنامه را نوشت و با مهر خويش ممهور ساخته به برادرش محمد حنفيه تحويل داد :

((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ، )) اين وصيت حسين بن على است به برادرش محمد حنفيه ؛ حسين گواهى مى دهد به توحيد و يگانگى خداوند و گواهى مى دهد كه براى خدا شريكى نيست و شهادت مى دهد كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست و آيين حق (اسلام ) را از سوى خدا (براى جهانيان ) آورده است و شهادت مى دهد كه بهشت و دوزخ حق است و روز جزاء بدون شك به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه انسانها را در چنين روزى زنده خواهد نمود)) .

امام در وصيتنامه اش پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد ، هدف خود را از اين سفر اين چنين بيان نمود :

((و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى گردم بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهى از منكر و خواسته ام از اين حركت ، اصلاح مفاسد امت و احيا و زنده كردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و راه و رسم پدرم على بن ابى طالب عليه السلام است . پس هركس اين حقيقت را از من بپذيرد (و از من

پيروى كند) راه خدا را پذيرفته است و هركس رد كند (و از من پيروى نكند) من با صبر و استقامت (راه خود را) در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و اين افراد حكم كند كه او بهترين حاكم است . و برادر ! اين است وصيت من بر تو و توفيق از طرف خداست ، بر او توكل مى كنم و برگشتم به سوى اوست )) .

انگيزه هاى قيام حسين (ع )

امام عليه السلام در سخنان خود در پاسخ وليد و مروان اولين انگيزه قيام و مبارزه و علت مخالفت خود با يزيد بن معاويه را بيان نمود و اينك به هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه خويش به انگيزه ديگر و يا به علة العلل قيام خود كه امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با مفاسد وسيع و نابسامانيهاى ضد اسلامى و ضد انسانى حكومت يزيدى مى باشد ، اشاره مى كند و مى فرمايد :

((اگر آنان از من تقاضاى بيعت هم نكنند من باز هم آرام و ساكت نخواهم نشست ؛ زيرا اختلاف من با دستگاه خلافت تنها بر سر بيعت با يزيد نيست كه با سكوت آنان در موضوع بيعت ، من نيز سكوت اختيار كنم بلكه وجود يزيد و خاندان وى موجب پيدايش ظلم و ستم و سبب شيوع فساد و تغيير در احكام اسلام گرديده و اين وظيفه من است كه در راه اصلاح اين مفاسد و امر به معروف و نهى از منكر و احياى قانون جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و زنده كردن راه و رسم پدرم على عليه السلام

و بسط عدل و داد بپا خيزم و ريشه اين نابسامانيها را كه خاندان بنى اميه است قلع و قمع نمايم . و همه جهانيان بدانند كه حسين جاه طلب نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، شرور ، مفسد و اخلالگر نبود و اين حالت از روز اول تا ساعت آخر و تالحظه آخر در روح حسين عليه السلام متجلى ومتبلوربود)) .

در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه آياانجام دادن وظيفه امربه معروف و نهى ازمنكر مشروط به نبودن ضرر جانى و مالى نيست ؟ در صورتى كه امام عليه السلام اين شرط را ناديده گرفته و از اين مرحله قدم فراتر نهاده و تا نقطه بذل جان و ايثار خون خود و يارانش ، قبول اسارت اهل بيت و دخترانش پيش رفته است .

ما در بخش دوم اين كتاب به اين سؤ ال به طور مشروح پاسخ خواهيم داد(18)

سخن امام (ع ) هنگام خروج از مدينه

متن سخن

((فَخَرَجَ مِنْها خائفاً يَتَرَقَّبُ

قالَ رَبِّ نَجِّنى مِنَ الْقَومِ الظّالِمينَ))(19) .

(( . . . لا وَاللّه لا اُفارِقُهُ حَتّى يَقْضِيَ اللّهُ ماهُوَ قاضٍ))(20) .

ترجمه و توضيح لغات

(( تَرَقُّبْ وَاِرْتِقاب : )) انتظار ، نگران بودن بر چيزى .

ترجمه و توضيح

برخلاف حسين بن على عليهما السلام كه پس از ابلاغ وليد با وى ملاقات و موضع خويش را صريحا مشخص و اعلام نمود ، عبداللّه بن زبير حاضر به ملاقات نگرديده و شبانه و مخفيانه از مدينه خارج و از بيراهه به سوى مكه حركت نمود .

و اما حسين بن على عليهما السلام روز يكشنبه دو روز به آخر ماه رجب مانده به همراه فرزندان و افراد خانواده اش به سوى مكه حركت كرد آنگاه كه شهر مدينه را پشت سر مى گذاشت ، اين آيه شريفه را كه در رابطه با حركت موسى بن عمران از مصر و آمادگى وى براى مبارزه با فرعونيان نازل گرديده است ، قرائت نمود ((فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ . . . ))

((موسى از مصر باحال ترس و انتظار و نگرانى خارج گرديد و چنين مى گفت پروردگارا از اين مردم ظالم و ستمگر نجاتم بخش )) .

حسين بن على عليهما السلام در حركت خويش برخلاف عبداللّه بن زبير همان راه عمومى و معمولى را كه همه مسافرها و كاروانها از آن استفاده مى كنند انتخاب نمود . يكى از ياران آن حضرت چنين پيشنهاد كرد كه بهتر است شما نيز مانند عبداللّه بن زبير يكى از راههاى فرعى و كوهستانى را انتخاب كنيد تا اگر افرادى از طرف كارگزاران يزيد در تعقيب شما باشند و هدف ضربه زدن به شما را داشته باشند ، نتوانند به هدف خود دست يابند .

امام عليه السلام در پاسخ اين پيشنهاد چنين فرمودند : ((لا واللّه

لا اُفارِقُهُ . . . ؛ )) نه به خدا سوگند ! مسير معمولى خود و جاده عمومى را ادامه خواهم داد و به كوه و دشت و كوره راهها منحرف نخواهم گرديد تا به آن مرحله اى برسم كه خواسته خداست )) .

نتيجه

از اين پاسخ امام چنين استفاده مى شود كه آن حضرت در اثر ترس و به عنوان فرار از مدينه خارج نگرديده است و الا مى توانست همانگونه كه به وى پيشنهاد گرديد و مانند ابن زبير به جاى جاده معمولى ، از راههاى كوهستانى استفاده نمايد در صورتى كه آن حضرت راهى را انتخاب مى كند كه در مرئى و منظر عموم است و او مى خواهد براى تحقق بخشيدن به فرمان بزرگ الهى كه جهاد با كفر بنى اميه است آزادانه و با كمال آرامش به راه خود ادامه دهد : ((حَتّى يَقْضِيَ اللّهُ ماهُوَ قاضٍ))

هنگام ورود به مكه

متن سخن

((وَلَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّى اَنْ يَهْدِيَنى سَواءَ السَّبيلِ))(21)

ترجمه و توضيح لغات

تِلْقاء : محل ملاقات ، نزديك وروبه رو .

ترجمه و توضيح

امام عليه السلام پس از پنج روز كه فاصله مدينه تا مكه را پيمود ، در شب جمعه سوم ماه شعبان به مكه معظمه وارد گرديد و به هنگام ورود به اين شهر ، اين آيه شريفه را قرائت نمود : ((وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ . . . ؛ )) چون موسى بن عمران از فرعونيان و منطقه حكومت طاغوتيان به شهر مدين روى آورد چنين مى گفت : اميدوارم پروردگارم به راه راست رهنمونم گردانده و بر آنچه خير و صلاحم در آن است هدايتم فرمايد))(22) .

چرا اين دو آيه ؟

حسين بن على عليهما السلام چرا به هنگام حركت از مدينه و به هنگام ورود به مكه اين دو آيه را مى خواند و علت انتخاب اين دو آيه از مجموع آيات قرآن چيست ؟

امام عليه السلام با تلاوت اين دو آيه مربوط و متصل به هم - آن هم به فاصله پنج روز - متوجه اين نكته است و يا به اين نكته توجه مى دهد كه همانگونه كه حضرت موسى عليه السلام در ترك نمودن وطن ماءلوف خويش و پناهنده شدنش به يك شهر غريب و ناماءنوس بى هدف و بدون جهت نبود و او نيز به هنگام حركت از مدينه در تعقيب هدفى است بالاتر كه هريك از مردان الهى در تعقيب آن هستند و آنگاه كه وارد مكه مى گردد منظور و مقصودى دارد بس بزرگ و ارجدار كه به جز عنايت و هدايت ويژه خداوند دستيابى به آن امكان پذيرنيست : ((عَسى رَبِّى اَنْ يَهْدِيَنِى سَواءَالسَّبيلِ))

در پاسخ عبداللّه بن عمر

متن سخن

((يا اَباعَبْدِالرَّحْمنِ اَما عَلِمْتَ اَنَّ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ

اَنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا اُهْدِىَ اِلى بَغِي مِنْ بَغايا بَنِى اِسْرائيل ؟

اَما تَعْلَمُ اَنْ بَنِى اِسْرائيل كانُوا يَقْتُلُونَ مابَيْنَ طُلُوع الْفَجْرِ اِلى طُلُوع الشَّمْسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً

ثُمَّ يَجْلِسُونَ فى اءسْواقِهِمْ يَبِيعُونَ وَيَشْتَرُونَ

كَاَنْ لَمْ يَصْنعُوا شَيْئاً

فَلَمْ يُعْجِّلِ اللّهُ عَلَيْهِمْ بَلْ اَمْهَلَهُمْ

وَاَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ اَخْذَ عَزِيْزٍ ذى انْتِقامٍ

اتَّقِاللّه يا اَباعَبْدالرَّحْمنِ وَلا تَدَعَنَّ نُصْرَتى ))(23) . ))

ترجمه و توضيح لغات

هَوان : حقارت و پستى . بَغِىّ : زناكار .

ترجمه و توضيح

پيش از آنكه امام عليه السلام به مكه وارد شود ، عبداللّه بن عمر براى عمره مستحب و انجام كارهاى شخصى در مكه به سر مى برد و در همان روزهاى اول ورود حسين بن على عليهما السلام كه تصميم گرفت به مدينه مراجعت كند ، به حضور امام عليه السلام رسيد و به آن حضرت پيشنهاد صلح و سازش و بيعت با يزيد نموده و امام عليه السلام را از عواقب خطرناك مخالفت با طاغوت و اقدام به جنگ برحذر داشت و - بنابه نقل خوارزمى - چنين گفت : يا اباعبداللّه ! چون مردم با اين مرد بيعت كرده اند و درهم و دينار در دست اوست قهرا به او روى خواهند آورد و با سابقه دشمنى كه اين خاندان با شما دارد ، مى ترسم در صورت مخالفت با وى كشته شوى و گروهى از مسلمانان نيز قربانى اين راه شوند و من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : ((حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از يارى و نصرت وى بردارند ، به ذلت و خوارى مبتلا خواهند گرديد)) و پيشنهاد من بر شما اين است كه مانند همه مردم راه بيعت و صلح را در پيش بگيرى و از ريخته شدن خون مسلمانان بترسى ! (24)

امام عليه السلام كه در گفتگوهايش با افراد مختلف به هريك از آنان سخنى متناسب و پاسخى در حدود درك و بينش و طرز تفكر طرف خطاب ايراد مى فرمود ، در مقابل پيشنهاد عبداللّه بن

عمر اين چنين پاسخ داد :

اى ابوعبدالرحمان ! مگر نمى دانى كه دنيا آنچنان حقير و پست است كه سر بريده (انسانى برگزيده و پيامبرى عظيم الشاءن مانند) يحيى بن زكريا(25) به عنوان هديه و ارمغان به فرد ناپاك و زناكارى از بنى اسرائيل فرستاده مى شود . مگر نمى دانى كه بنى اسرائيل (با خداى بزرگ آنچنان به مقام مخالفت برآمدند كه ) در اول صبح هفتاد پيامبر را به قتل مى رساندند سپس به خريد و فروش و كارهاى روزانه خويش مشغول مى شدند كه گويا كوچكترين جنايتى مرتكب نگرديده اند و خداوند به آنان مدتى مهلت داد ولى بالا خره به سزاى اعمالشان رسانيد و انتقام خداى قادر منتقم آنها را به شديدترين وجهى فرا گرفت ؟

امام عليه السلام سپس چنين فرمود : يا ابوعبدالرحمان ! از خدا بترس ودست از نصرت و يارى ما برمدار !

بنابه نقل صدوق (ره ) چون عبداللّه بن عمر از پيشنهاد خود نتيجه اى نگرفت ، عرضه داشت : يا اباعبداللّه ! دوست دارم در اين هنگام مفارقت اجازه بدهيد آن قسمت از بدن شما را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مكرر مى بوسيد من هم ببوسم . امام عليه السلام پيراهن خود را بالا زد و عبداللّه زير سينه آن حضرت را سه بار بوسه زد و در حالى كه گريه مى كرد چنين گفت : ((اَسْتَوْدِعُكَ يا اَباعَبْدِاللّه . . . ؛ )) يا اباعبداللّه ! تو را به خدا مى سپارم و با تو خداحافظى مى كنم ؛ زيرا تو در اين سفر كشته خواهى شد))(26) .

كارنامه عبداللّه بن عمر

بهتر است با قيافه واقعى و كارنامه عبداللّه بن عمر قدرى بيشتر آشنا شويم ؛ با قيافه كسى كه از طرفى به حسين بن على عليهما السلام صلح و سازش با يزيد بن معاويه را پيشنهاد مى كند و از طرف ديگر از راه تظاهر و رياكارى سينه حسين عليه السلام را مى بوسد و براى او اشك مى ريزد و از سوى ديگر با اينكه خودش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل مى كند كه حسين را در راه قرآن خواهند كشت و هركس دست از يارى وى بردارد دچار ذلت و زبونى خواهد گرديد و با اين كه امام عليه السلام به صراحت به وى مى گويد : ((عبداللّه ! از خدا بترس و دست از يارى من برمدار)) او نه تنها به نصرت و يارى امام عليه السلام نمى شتابد بلكه مستقيم راه مدينه را پيش گرفته از آنجا با يزيد اعلان وفادارى مى كند و به جاى حزب اللّه ، به حزب شيطان مى پيوندد .

آرى با قيافه واقعى عبداللّه بن عمر آشنا شويم تا از اين راه با قيافه واقعى ساير عبداللّه ها و عبداللّه هاى زمان خود آشنا گرديم كه به جاى يارى حسين عليه السلام تظاهر به گريه كرده و آه و ناله سر مى دهند و چه بسا مخفيانه با يزيدها و طاغوتها پيمان وفادارى مى بندند !

1 - عبداللّه بن عمر و مخالفت با اميرالمؤ منان (ع )

پس از كشته شدن عثمان كه همه مسلمانان در مدينه با پيشنهاد و اصرار خودشان با امير مؤ منان عليه السلام بيعت نمودند

، عبداللّه بن عمر جزء گروه هفت نفرى بود كه حاضر نشدند با على عليه السلام بيعت كنند و بهانه او در مخالفت با بيعت اين بود كه هروقت همه مسلمانان بيعت كردند ، من نيز بيعت خواهم نمود ، ولى من بايد آخرين كسى باشم كه با على بيعت مى نمايد !

مالك اشتر عرضه داشت : يا اميرالمؤ منين ! او چون ترسى از شمشير و تازيانه تو ندارد به چنين بهانه اى متمسك مى گردد ، اجازه بدهيد او را تحت فشار قرار بدهيم .

امير مؤ منان عليه السلام فرمود : من كسى را مجبور به بيعت نمى كنم ، بگذاريد آزادانه هر راهى را كه مى خواهد انتخاب كند .

ولى يك روز براى آن حضرت خبر آوردند كه عبداللّه بن عمر براى سرنگون كردن حكومت وى به مكه رفته و مشغول توطئه چينى است . امام ماءمورى فرستاد تا جلو فعاليت ضدانقلابى و ضد حكومتى او را بگيرد و بالا خره عبداللّه بن عمر بدون موفقيت در اين راه به مدينه مراجعت نمود و تا آخر ، حكومت على عليه السلام را به رسميت نشناخت و حاضر به بيعت با او نگرديد(27) ، ولى پس از شهادت اميرمؤ منان عليه السلام با معاويه بيعت كرد و حكومت او را به رسميت شناخت .

و اين بود برخورد و رفتار عبداللّه بن عمر با شخصيتى مانند على عليه السلام و حكومتى مانند حكومت وى و بيعت او با معاويه و پذيرش حكومت او .

2 - عبداللّه بن عمر و بيعت با يزيد

هنگامى كه معاويه براى فرزندش يزيد از مردم

بيعت مى گرفت ، عبداللّه بن عمر به گروه مخالفان پيوست ولى نه معاويه از مخالفت وى بيمناك بود و نه يزيد ؛ زيرا خود معاويه كه با پسرش در باره مخالفان سخن مى گفت چون نام عبداللّه بن عمر به ميان آمد چنين نظريه داد : ((فَاَمّا عَبْدُاللّه بْن عُمَر فَهُوَ مَعَكَ فَالْزَمْهُ وَلا تَدَعْهُ ؛ )) عبداللّه بن عمر اگرچه از بيعت امتناع ورزيده است ولى دلش با تو است قدر او را بدان و از خود مران ))(28) .

بر اساس پيش بينى معاويه مخالفت عبداللّه بن عمر با بيعت يزيد نه تنها ضررى متوجه او نمى كرد بلكه به موقع ، بزرگترين حمايت و پشتيبانى را از وى به عمل آورد و همان وقت كه بايد وارد جبهه مخالف يزيد شود و از قيام حسين بن على عليهما السلام حمايت كند آن حضرت را به صلح و سازش دعوت مى كند تا حكومت يزيد هرچه بيشتر تقويت و مستحكم شود و چون در اين راه با شكست مواجه مى گردد ، با امام عليه السلام خداحافظى كرده ، راهى مدينه مى شود و از آنجا طى نامه اى كه به يزيد بن معاويه مى نويسد حكومت و خلافت او را با جان و دل مى پذيرد(29) .

و در اين بيعت آنچنان قرص و محكم مى ايستد كه چون مردم مدينه پس از شهادت حسين بن على عليهما السلام بر ضد يزيد شوريدند و استاندار وى ((عثمان بن محمد)) را بيرون راندند ، عبداللّه ، اقوام و عشيره و غلام و فرزند خويش را جمع كرد و طى سخنانى كه به

پشتيبانى از حكومت يزيد ايراد كرد چنين گفت :

من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود : ((در روز قيامت براى هر فرد پيمان شكن ، پرچمى برافراشته خواهد شد كه معرف پيمان شكنى او گردد)) .

عبداللّه به سخنانش چنين ادامه داد : و من بالاتر از اين غدر و پيمان شكنى نمى دانم كه با كسى بيعت كنند و سپس به جنگ او برخيزند و لذا اگر بدانم هريك از شما دست از بيعت يزيد برداشته و از مخالفين او حمايت كرده ايد رابطه من با او قطع خواهد گرديد(30) .

3 - عبداللّه بن عمر و حجاج بن يوسف

پس از يزيد بن معاويه آنگاه كه عبدالملك مروان به خلافت رسيد و براى سركوبى ابن زبير ، حجاج بن يوسف را به مكه گسيل داشت ، حجاج وارد مدينه گرديد ، عبداللّه بن عمر شبانه براى بيعت به سوى حجاج شتافت و گفت : امير ! دستت را بده تا براى خليفه بيعت كنم .

حجاج سؤ ال كرد : عبداللّه ! اين عجله براى چيست و مى توانستى اين بيعت را به فردا موكول كنى ؟

عبداللّه گفت : چون از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده ام كه فرمود : ((هركس بميرد در حالى كه امام و پيشوايى نداشته باشد مانند مردمان جاهليت مرده است )) و ترسيدم كه شب هنگام مرگم فرا رسد و در اثر نداشتن امام ، مشمول گفتار پيامبر شده و از مردگان جاهليت محسوب شوم .

چون گفتار عبداللّه بن عمر به اينجا رسيد ، حجاج پاى

خود را از لحاف بيرون آورد و گفت : بيا به جاى دست ، پايم را ببوس (31) .

يعنى تو كه امروز براى من حديث پيامبر را مى خوانى در زمان على بن ابى طالب و حسين بن على عليهما السلام چرا اين حديث را در بوته فراموشى قرار دادى ؟

و اين است معناى همان جمله اى كه خود عبداللّه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل كرد كه : خوددارى از نصرت و يارى حسين عليه السلام موجب ذلت و زبونى خواهد گرديد .

نتيجه

اين است چهره و قيافه واقعى عبداللّه بن عمر كه تاريخ به ما نشان مى دهد تا بدان وسيله عبداللّه هاى ديگر را در هر عصر و زمان بشناسيم و با خط آنها آشنا گرديده و هميشه از آن برحذر باشيم و باز اين تاريخ به عبداللّه هاى زمانها و اعصار و به عبداللّه هاى كنونى ما هشدار مى دهد كه اگر به بهانه هاى واهى حاضر نيستند آزادانه با على عليه السلام دست بيعت دهند بايد بيعت معاويه و يزيد را جانانه بپذيرند .

و اگر نخوت و تكبر ، جهل و عناد به آنها اجازه نمى دهد به يارى حسين عليه السلام بشتابند ، بايد در انتظار روزى باشندكه شبانه با ذلت و حقارت ! راهى خانه حجاج ها گردند .

اينها بايد بدانند كه اگر دست مرموز و نامرئى بنى اميه براى نيل به هدفهاى خويش - كه تنها در منزوى بودن اهل بيت امكان پذير مى باشد - با تبليغات و هو و جنجال ، عبداللّه بن عمر را يكى از

((مكثرين )) در حديث و متخصصين در مذهب معرفى مى كند(32) و او نيز چهار نعل به استقبال اين جريان مى شتابد بايد به مجازات اين عمل ننگينش كه وجود وى وسيله بهره بردارى معاويه ها و يزيدها قرار گرفته است به پاى كثيف ترين و جنايتكارترين افراد بشر بوسه بزند :

(ذلِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيا وَلَهُمْ فِى اْلاخِرَةِ عَذابٌ عَظَيمٌ )(33)

دو نكته مهم

در گفتگوى امام عليه السلام و عبداللّه بن عمر دو نكته مهم و حساس جلب توجه مى كند :

نكته اول در سخن امام عليه السلام اين است كه از جريان كشته شدن حضرت يحيى و به ارمغان رفتن سر بريده او به يك جنايتكار ياد مى كند و به طورى كه نقل شده است امام در طول سفر خويش از اين حادثه تلخ و جنايت بزرگ ، مكرر ياد مى نمود . و مسلم است كه طرح اين موضوع از ناحيه آن حضرت بدون اراده و توجه نبوده بلكه وجود يك تشابه تام در ميان قيام و مبارزه او و مبارزه حضرت يحيى عليه السلام كه منجر به ارمغان رفتن سر بريده آنان گرديد موجب شده است كه آن حضرت از آن حادثه تلخ سخن بگويد .

و اما نكته دوم ، در گفتار عبداللّه بن عمر است كه به هنگام وداع و خداحافظى با امام عليه السلام در حالى كه اشك مى ريخت گفت : يا اباعبداللّه ! تو را به خدا مى سپارم و تو در اين راه كشته خواهى شد .

آيا عبداللّه بن عمر از كشته شدن امام در آن سفر بجز اين كه از رسول خدا

صلّى اللّه عليه و آله شنيده باشد از راه ديگرى مطلع گرديده بود و آيا از مطلبى كه بيگانگان درباره حسين بن على عليهما السلام باخبر بودند خود آن حضرت اطلاعى نداشت ؟ و اين همان مطلبى است كه ما در صفحات گذشته مكرر اشاره نموديم كه امام عليه السلام قطع نظر از موضوع ((علم امامت )) از راه عادى و از طريق خبرى كه به واسطه و بى واسطه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به وى رسيده بود نسبت به جزئيات جريان عاشورا از اطلاع و آگاهى كامل برخوردار بود .

نامه اى به بنى هاشم

متن سخن

((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىّ اِلى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي

وَمَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِى هاشِمٍ ، اَمّا بَعْدُ :

فَاِنَّ مَنْ لَحِقَ بِى اِسْتَشْهَدَ وَمَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يُدْرِك الْفَتْحَ ،

وَالسَّلامُ))(34) .

ترجمه و توضيح لغات

(( قِبَلْ به كَسر قاف و فتح باء : )) نزد ، طرف ؛ مى گويند : (( اءَتانِى مِنْ قِبَلِهِ : )) از نزد وى آمد . اِسْتِشْهاد : به شهادت نايل گشتن ؛ (( تَخَلَّفَ عَنْهُم : )) به همراه آنان نرفت .

ترجمه و توضيح

ابن قولويه در كامل الزيارات نقل مى كند كه : حسين بن على عليهما السلام از مكه به سوى برادرش محمد بن حنفيه و ساير افراد از بنى هاشم اين نامه را نوشت :

((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم : )) از حسين بن على به محمد بن على و افراد ديگر خاندان هاشم كه در نزد وى هستند . اما بعد : هريك از شما كه در اين سفر به من ملحق شود به شهادت نايل خواهد گرديد و هريك از شما كه از همراهى با من خوددارى ورزد به فتح و پيروزى دست نخواهد يافت والسلام )) .

گرچه سيد بن طاووس (ره ) از كلينى (رض ) نقل مى كند كه اين نامه از ناحيه حسين بن على عليهما السلام پس از آن كه آن حضرت از مكه حركت نموده صادر گرديده است (35) ، ولى ابن عساكر و ذهبى همان نظريه ابن قولويه را تاءييد نموده و اضافه مى كنند كه پس از رسيدن اين نامه به مدينه عده اى از فرزندان عبدالمطلب به سوى آن حضرت حركت نمودند و محمد بن حنفيه نيز در مكه به آنان ملحق گرديد(36) .

نتيجه

به هرحال نتيجه و خلاصه مفهوم اين نامه اين است كه : حسين بن على عليهما السلام از آغاز ورودش به شهر مكه نه تنها شهادت را براى خويش و كسانى كه به همراه او بودند و يا در آينده بنا بود به او ملحق گردند ، حتمى و محقق الوقوع مى دانست (( (فَاِنَّ مَنْ لَحِقَ بى اِسْتَشْهَدَ))) و از هر نوع فتح و پيروزى ظاهرى براى خويش ماءيوس بود

بلكه جوّ حاكم را آنچنان مشاهده مى نمود كه بلافاصله پس از شهادت وى نيز ، رسيدن به پيروزى ظاهرى و دست يافتن به حكومت براى هيچيك از افراد بنى هاشم و اعضاى خاندان آن حضرت و پايين آوردن خاندان اموى از اريكه قدرت و سلطنت و تغيير دادن شرايط را امكان پذير نمى دانست (( (وَمَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يُدْرِك الْفَتْحَ) ، )) ولى او مى دانست كه فتح نهايى و فتح الفتوح تا قيامت در گرو شهادت او و يارانش و مرهون اسارت خاندان و فرزندان اوست .

نامه حسين بن على (ع ) به مردم بصره

متن سخن

((اَمّا بَعْدُ : فَاِنَّاللّه اصْطَفى مُحَمَّداً صلّى اللّه عليه و آله مِنْ خَلْقِهِ

وَاَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ

ثُمَّ قَبَضَهُ اِلَيْهِ وَقَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ وَبَلغ ما ارْسلَ بِهِ

وكُنّا اَهْلَهُ وَاءوْلياءَه وَاوْصِياءهُ وَوَرَثَتَهُ وَاَحَقَّ الناسِ بِمَقامِهِ فى النّاسِ

فَاسْتَاءْثرَ عَلَيْنا قَوْمُنا بِذلِكَ فَرَضينا وكَرِهْنَا الْفُرْقَةَ

وَاَحْبَبْنَا العافِيَةَ وَنَحْنُ نَعْلَمُ انّا اَحَقُّ بِذلِكَ الحقِّ الْمُسْتَحقِّ عَلَيْنا

مِمَّنْ تَوَلاّهُ وَقَدْ بَعَثْتُ رَسُولى اِلَيْكُمْ بِهذاالْكِتابِ

وَاَنَا اَدْعُوكُمْ اِلى كِتابِاللّه وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ

فَاِنَّ السُّنَّةَ قَد اُميتَتْ وَالْبِدْعَةَ قَد اُحْيِيَتْ

فَاِنْ تَسْمَعوا قَوْلى اَهْدِكُمْ اِلى سَبيلِ الرَّشادِ

وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَةُاللّه وَبَركاتُهُ))(37)

ترجمه و توضيح لغات

(( اِسْتَاءْثَرَ : استاءثر على الغير : )) به خود اختصاص داد . اَحَقَّ : لا يقتر و شايسته تر . تَوَلاّهُ : سرپرستى او را به عهده گرفت . رَشاد : راه راست ، راه سعادت .

ترجمه و توضيح

بنابه نقل طبرى ، امام عليه السلام پس از ورود به مكه نامه اى كه متن آن از نظر خوانندگان ارجمند گذشت ، به سران قبايل شهر بصره مانند مالك بن مسمع بكرى ، مسعود بن عمرو ، منذر بن جارود و . . . مرقوم داشت كه ترجمه آن چنين است :

اما بعد : خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را از ميان مردم برگزيد و با نبوتش بر وى كرامت بخشيد و به رسالتش انتخاب فرمود سپس در حالى كه او وظيفه پيامبرى را به خوبى انجام داد و بندگان خدا را هدايت و راهنمايى نمود به سوى خويش فرا خواند (و قبض روحش نمود) و ما خاندان ، اوليا ، اوصيا و وارثان وى و شايسته ترين افراد نسبت به مقام او از ميان تمام امت بوديم ، ولى گروهى اين حق را از ما گرفتند و ما نيز با علم و آگاهى بر تفوق و شايستگى خويش نسبت به اين افراد ، براى جلوگيرى از هر فتنه و اختلاف و تشتت و نفاق در ميان مسلمانان و جلوگيرى از چيره شدن دشمنان بر آنچه پيش آمده بود ، رضا و رغبت نشان داده و آرامش مسلمانان را بر حق خويش مقدم داشتيم . و اما اينك پيك خود را به سوى شما مى فرستم شما را به كتاب خدا و

سنت پيامبر دعوت مى كنم ؛ زيرا در شرايطى قرار گرفته ايم كه ديگر سنت پيامبر (يكسره ) از ميان رفته و جاى آن را بدعت فرا گرفته است ، اگر سخن (دعوت ) مرا بشنويد به راه سعادت و خوشبختى هدايتتان خواهم كرد ، درود و رحمت و بركت خدا بر شما باد !

امام عليه السلام اين نامه را به وسيله يكى از دوستانش به نام ((سليمان )) به بصره فرستاد و سليمان در بصره پس از انجام ماءموريت خويش و رسانيدن نامه آن حضرت ، دستگير گرديد و ابن زياد يك شب پيش از حركت به سوى كوفه دستور داد او را به دار آويختند .

مساءله اَهَمّ و مُهِمّ

حسين بن على عليهما السلام در اين نامه در ضمن دعوت از مردم بصره به همكارى با آن حضرت در مبارزه با اوضاع ضداسلامى و ضدقرآنى به بيان موقعيت اهل بيت و به انحراف كشيده شدن موضوع خلافت و مسير اسلام ، در رابطه با مبارزه به بيان موازنه و تقديم داشتن اءهم بر مهم پرداخته و فلسفه سكوت خاندان عصمت را در يك برهه خاص و انگيزه قيام خويش را توضيح مى دهد كه اگر در آن برهه به جاى قيام ، به سكوت گذرانده شده است ، به لحاظ پيدايش جوّ خاصى نه تنها نتيجه اى بر قيام مترتب نمى گرديد بلكه دشمنان و منافقان و فرصت طلبان اين قيام را به نفع خود تمام مى كردند : ((فَرَضينا وَكَرِهْنَا الْفُرْقَةَ)) و بر اين اساس بود كه ما آن روز دم فرو بستيم و درب خانه به روى خود بستيم و از اين

رهگذر جلو فتنه ها و آشوبهاى خطرناك را گرفتيم و مسلمانان را از طريق راهنمايى و تلاشهاى تبليغى به رشد و ترقى رهنمون گشتيم ، ولى اينك مرحله ديگرى به وجود آمده و اسلام نه در مسير انحراف بلكه در خطر نابودى قرار گرفته است : ((فَاِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُميتَتْ وَالْبِدعَةَ قَدْ اُحْييَتْ)) قانون پيامبر از ميان رفته و بدعتها و خودخواهيها در جاى آن نشسته است و شرايط امروز نيز براى مبارزه با فساد آماده است يعنى اگر در اين مبارزه ، خون گروهى از پاكان امت هم ريخته شود ، نه تنها دشمن نمى تواند از آن به نفع خويش بهره بردارى كند بلكه در نهايت بهترين ثمرات و ارزشها را به نفع اسلام به بار خواهد آورد .

نامه حسين بن على (ع ) در پاسخ نامه هاى مردم كوفه

متن سخن

((بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم ،

مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِي اِلَى الْمَلاء مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُسْلِمِينَ ، اَمّا بَعْدُ ؛

فَاِنَّ هانياً وَسَعيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ

وَكانا آخِر مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ

وَقَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِى قَصَصْتُمْ وَذَكَرْتُمْ

وَمَقالَةُ جُلِّكُمْ اَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا اِمامٌ فَاقْبِلْ

لَعَلَّاللّهَ يَجْمَعُنا بِكَ عَلَى الْهُدى وَالْحَقِّ .

وَقَدْ بَعَثْتُ اِلَيْكُمْ اَخِى وَابْنَ عَمىّ وَثِقَتى مِنْ اَهْلِ بَيْتِى

وَاَمْرتُهُ اَنْ يَكْتُبَ اِلَىَّ بِحالِكُمْ وَاَمْرِكُمْ وَرَاءْيِكُمْ

فَاِنْ كَتَبَ اَنَّهُ قَدْ اِجْتَمَعَ رَاءيُ مَلاِكُمْ وَذَوِى الْفَضْلِ وَالْحِجى مِنْكُمْ

عَلى مِثْلِ ما قَدِمَ عَلَىَّ بِهِ رُسُلكُمْ

وَقَرَاءْتُ فِى كُتُبِكُمْ اَقْدِمُ عَلَيْكُمْ وَشيكاً اِنْ شاءَا للّه

فَلَعَمرى مَاالا مامُ اِلاّ الْعامِلُ بِالْكتابِ وَالا خِذُ بِالْقِسْطِ وَالدّائنُ بِالْحَقِّ للّه

وَالْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِاللّه وَالسَّلامُ))(38) .

ترجمه و توضيح لغات

مَلا : اعيان ، بزرگان قوم . حِجى : عقل و خرد . و شيك : سريع و قريبُالوُقوع . عَمْر (به فتح عين ) : حيات و زندگى . لَعَمْرى : به جانم سوگند . دائن : پيرو ، ملازم حق . حابِس : از حَبْس به معناى وقف .

ترجمه و توضيح

چون مردم كوفه از مخالفت حسين بن على عليهما السلام با مساءله بيعت و از آمادگى آن حضرت براى مبارزه با فساد و از ورود آن حضرت به شهر مكه مطلع گرديدند پيكها و نامه هاى انفرادى و طومارهاى فراوانى به آن حضرت فرستادند كه مضمون همه آن نامه ها و سفارشات اين بود :

اينك كه معاويه به هلاكت رسيده و مسلمانان از شرّ وى آسوده شده اند ما خود را نيازمند امام و رهبرى مى دانيم كه ما را از حيرت و سرگردانى برهاند و كشتى شكسته ما را به سوى ساحل نجات هدايت و رهبرى نمايد و اينك ما مردم كوفه با نعمان بن بشير فرماندار يزيد در اين شهر در مقام مخالفت برآمده و هر نوع همكارى را با او قطع نموده ايم و حتى در نماز وى شركت نمى كنيم و منتظر تشريف فرمايى شما هستيم كه آنچه در توان داريم در پيشبرد اهداف شما به كار خواهيم بست و از بذل مال و نثار جان در راه تو كوتاهى نخواهيم نمود .

حسين بن على عليهما السلام در پاسخ اين نامه ها كه بنا به نقل بعضى از مورخان تعداد آنها به دوازده هزار بالغ مى گرديد چنين مرقوم داشت :

((بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم ؛ ))

از سوى حسين بن على به بزرگان و سران اهل ايمان شهر كوفه . اما بعد : آخرين نامه شما به وسيله هانى و سعيد به دست من رسيد و من به آنچه شما در نامه هاى خود تذكر و توضيح داده ايد پى برده ام و درخواست شما در بيشتر اين نامه ها اين بود كه ما امام و پيشوايى نداريم به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو ، ما را به سوى حق هدايت كند .

و اينك ، من برادر و پسر عموى خويش (مسلم بن عقيل ) و كسى را كه در ميان خانواده ام مورد اعتماد من است به سوى شما گسيل داشتم و به او دستور دادم كه با افكار شما از نزديك آشنا شده و نتيجه را به اطلاع من برساند كه اگر خواسته اكثريت مردم و نظر افراد آگاه كوفه همان بود كه در نامه هاى شما منعكس گرديده و فرستادگان شما حضورا بازگو نموده اند ، من نيز ان شاءاللّه سريع به سوى شما حركت خواهم نمود . به جان خودم سوگند ! پيشواى راستين و امام به حق كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده و راه قسط و عدل را پيشه خود سازد و از حق پيروى كرده وجود خويش را وقف و فداى فرمان خدا كند ، والسلام )) .

بنابه نقل طبرى و دينورى امام عليه السلام نامه را به وسيله هانى و سعيد ، دو پيك مردم كوفه به آنها ارسال داشت (39) ، ولى به نقل خوارزمى ، امام عليه السلام نامه را به مسلم بن

عقيل داد تا به همراه خود به كوفه ببرد . و به وى چنين فرمود : من تو را به سوى مردم كوفه مى فرستم و خدا تو را به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست موفق بدارد ، حركت كن خدا پشت و پناهت و اميدوارم من و تو ، به مقام شهدا نايل گرديم : ((وَاَنَا اَرْجُو اَنْ اَكُونَ اَنَا وَاَنْتَ فى دَرَجَةِ الشُّهَداءِ))(40) . ))

نتيجه

حسين بن على عليهما السلام در اين نامه ضمن پاسخگويى به درخواستهاى مردم كوفه و اعلام اعزام نماينده و معرفى او به عنوان برادر و مورد اعتماد آن حضرت شرايط امام و رهبر اصيلى را كه بايد هر مسلمانى از وى تبعيت و پيروى نمايد مؤ كدا بيان مى كند كه بايد برنامه عمل او كتاب خدا و هدف او اجراى حق و عدالت و وجودش وقف راه خدا باشد .

نامه اى به مسلم بنعقيل

متن سخن

((اَمّا بَعْدُ : فَقَدْ خَشيتُ اَنْ لا يَكُونَ حَمْلُكَ عَلَى الْكِتابِ اِلَىَّ

فِى اْلا سْتِعْفاءِ مِنَ الوَجْهِ الَّذى وَجَّهْتُكَ لَهُ اِلاّ الْجُبْنَ فَامْضِ بِوَجْهِكَ الَّذى وَجَّهْتُكَ فِيهِ وَالسَّلامُ))(41) .

ترجمه و توضيح لغات

(( حَمَلَهُ عَلَى اْلا مْرِ : )) او را براى آن كار واداشت . (( وَجَّهَهُ اِلى فلانٍ : )) او را به نزد فلانى فرستاد . وَجْه : جهت ، سوى .

ترجمه و توضيح

((مى ترسم انگيزه تو در نوشتن اين استعفانامه چيزى جز ترس نباشد ماءموريتى را كه به تو محول نموده ام انجام بده )) .

((مسلم بن عقيل )) در نيمه ماه مبارك رمضان (42) طبق فرمان حسين بن على عليهما السلام به قصد كوفه از مكه حركت نمود و در مسير خود وارد مدينه گرديد و در ضمن توقف كوتاهى و زيارت قبر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و تجديد عهد با اقوام و عشيره اش به همراه دو نفر راهنما از قبيله قيس به سوى كوفه روان گرديد ، اين مسافران پس از آنكه مقدارى از مدينه فاصله گرفتند راه را گم كرده و در بيابانهاى وسيع و شنزار حجاز حيران و سرگردان شدند .

پس از تلاش فراوان هنگامى راه را پيدا نمودند كه همراهان مسلم در اثر گرماى شديد و تشنگى جان خود را از دست داده و بدرود حيات گفتند ، ولى مسلم بن عقيل توانست خود را به محلى به نام ((مضيق )) كه محل سكونت يك قبيله بيابان گرد بود برساند و از مهلكه نجات يابد .

((مسلم بن عقيل )) پس از رسيدن به ((مضيق )) نامه اى به وسيله يكى از افراد آن قبيله به حضور امام نوشت كه در اين نامه در ضمن بيان حادثه هلاكت همراهان و نجات خويش ، از آن حضرت درخواست نمود كه در اعزام وى به

كوفه تجديد نظرنموده و در صورتى كه صلاح ديد ، به جاى او شخص ديگرى را به اين ماءموريت بگمارد ؛ زيرا او اين پيشامد را به فال بد گرفته و اين سفر را سفرى مشئوم مى داند .

((مسلم )) در آخر نامه تذكر داد كه من تا دريافت جواب نامه به وسيله همين پيك در اين محل منتظر خواهم بود(43) .

امام عليه السلام در پاسخ اين نامه چنين مرقوم داشت : (( . . . فَقَدْ خَشيتُ اَن . . . ؛ )) مى ترسم انگيزه تو در نوشتن اين نامه و استعفا و اعتذار كردن از ماءموريتى كه بر تو محول كرده ام ، چيزى جز جبن و ترس نباشد ولى اين ترس را كنار بگذار و آن ماءموريتى را كه بر تو محول كرده ام انجام و به سفر خويش ادامه بده ، وَالسَّلام )) .

ترس از تر

از اين گفتار نيروبخش امام چنين استفاده مى شود كه نه تنها خود رهبر و شخصيتى مانند حسين بن على عليهما السلام كه مى خواهد يك تحول و دگرگونى عميق در جامعه اسلامى به وجود بياورد نبايد كوچكترين ترس و رعب به خود راه دهد ، بلكه اطرافيان و كارگزاران او نيز بايد داراى چنين شهامتى باشند و الاقيام وى با شكست مواجه گشته و به آن هدف عالى كه مورد نظر اوست نايل نخواهد گرديد .

آرى ، ترس امام نه از نيرو و عِدّه و عُدّه دشمن است بلكه ترس او از جبن و حالت ضعفى است كه ممكن است احيانا در نماينده و سفيرش پديد آيد !

خطبه حسين بن على (ع ) در مكه

متن سخن

((اَلْحَمْدُللّه وَماشاءَاللّه وَلا قُوّة اِلاّ بِاللّه وصَلّى اللّه عَلى رَسُولِهِ ،

خُطَّالْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقلادَةِ عَلى جِيدِالفَتاةِ

وَما اَوْلَهَنِى اِلى اَسْلافى اِشْتِياقِ يَعْقُوبَ اِلى يُوسُفَ

وَخَيَّرلى مَصْرَعاً اَنَا لاقِيِه كَاَنَّى بِاَوْصالِى تَتَقَطَّعها عُسْلان الْفَلَواتِ

بَيْنَ النّواويس وَكَرْبَلا فَيَمْلا نَّ مِنِّى اَكْراشاً جوفاً وَاَجْرِبَة سُغْباً

لامَحيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَااللّه رِضانا اَهْل البَيْتِ

نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَيُوَفِّينا اُجُورَالصّابِرِينَ

لَنْ تُشذَّ عَنْ رَسُولِاللّه لُحْمَتُهُ

بَلْ هِىَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فى حظِيرَة الْقُدْسِ تُقَرُّبِهِمْ عَيْنُهُ

وَيُنْجَزُبِهِمْ وَعْدُهُ اَلا وَمَنْ كانَ فينا باذِلاً مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِاللّه نَفْسَهُ

فَلْيَرْحَل مَعَنا فَاِنَّى راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْشاءَاللّه ))(44)

ترجمه و توضيح لغات

خُطَّ : نوشته شده است ، ترسيم گرديده است ، شيار به وجود آمده است . مَخَطَّ : محلى كه در آن اثر و شيار به وجود آيد . قِلادَه : گردن بند . فَتاة : دختر ، كنيز .

(( مااَوْلَهَنِى )) (فعل تعجب است از وَلَه ) : شدت خوشحالى ، اشتياق . اسلاف (جمع سلف ) : نياكان و گذشتگان خَيَّرلى مصرعا : اغلب كلمه ((خيّر)) را به صورت مجهول مى خوانند ولى صحيح اين است كه معلوم خوانده شود يعنى خداوند براى من قتلگاهى معين نموده است . اوصال : اعضاى بدن . عسلان (به ضم عين و سكون سين ) جمع عاسل : به هرچيز متحرك و مضطرب مانند نيزه و گرگ گفته مى شود كه در اينجا معناى دوم منظور است . فلوات (جمع فلات ) : بيابان پهناور . اكراش (جمع كرش ) : شكمبه . نواويس (جمع ناوس ) : در لغت به قبور مسيحيان گفته مى شود و در اينجا منظور روستاى خرابى

است كه قبلاً مسيحى نشين و در نزديكى كربلا واقع بوده . جوف (به ضم جيم ) جمع اجوف ، مانند سود جمع اسود) : هرچيز وسيع . اجربه (جمع جراب ) : به معناى انبان كه در اينجا كنايه است از شكم . سُغُباً (به ضم اول جمع اسغب از سغب ) : گرسنگى . لَن تَشذّ (از شذ) : منفرد و متفرق شدن . لحمه (به ضم لام ) : نزديكترين و صميمى ترين قوم و خويش . حظيرة القدس : بهشت برين . مهجه : خون . موطّن (از توطين ) : آماده ساختن .

ترجمه و توضيح

با نزديك شدن موسم حج كه مسلمانان و حجاج ، گروه گروه وارد مكه مى گرديدند در اوايل ماه ذيحجه امام مطلع گرديد كه به دستور يزيدبن معاويه ، عمروبن سعدبن عاص به ظاهر به عنوان امير حاج ولى در واقع به منظور انجام ماءموريت خطرناكى وارد مكه گرديده است و از سوى يزيد ماءموريت دارد در هر كجا و در هر نقطه اى از مكه كه امكان داشته باشد ، امام را ترور كند ، لذا آن حضرت تصميم گرفت به خاطر مصون ماندن احترام مكه ، بدون شركت در مراسم حج و با تبديل اعمال حج به عمره مفرده در روز سه شنبه هشتم ذيحجه از مكه به سوى عراق حركت كند .

امام قبل از حركت اين خطابه را در ميان افراد خاندان بنى هاشم و گروهى از شيعيان خويش كه در مدت اقامت آن حضرت در مكه بدو پيوسته بودند ، ايراد فرمود :

((سپاس براى خداست ، آنچه خدا بخواهد همان

خواهد بود و هيچ نيرويى حكمفرما نيست مگر به اراده خداوند و درود خداوند بر فرستاده خويش .

مرگ بر انسانها لازم افتاده همانند اثر گردن بند كه لازمه گردن دختران است و من به ديدار نياكانم آنچنان اشتياق دارم مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف و براى من قتلگاهى معين گرديده است كه در آنجا فرود خواهم آمد و گويا با چشم خود مى بينم كه درندگان بيابانها (لشكريان كوفه ) در سرزمينى در ميان نواويس و كربلا اعضاى مرا قطعه قطعه و شكمهاى گرسنه خود را سير و انبانهاى خالى خود را پر مى كنند . از پيشامدى كه با قلم قضا نوشته شده است ، چاره و مفرى نيست ، بر آنچه خدا راضى است ما نيز راضى و خشنوديم . در مقابل بلا و امتحان او صبر و استقامت مى ورزيم و اجر صبر كنندگان را بر ما عنايت خواهد نمود . در ميان پيامبر و پاره هاى تن وى (فرزندانش ) هيچگاه جدايى نخواهد افتاد و در بهشت برين در كنار او خواهند بود ؛ زيرا آنان وسيله خوشحالى و روشنى چشم پيامبر بوده و وعده او نيز (استقرار حكومت اللّه ) به وسيله آنان تحقق خواهد پذيرفت .

آگاه باشيد كه هريك از شما كه حاضر است در راه ما از خون خويش بگذرد و جانش را در راه شهادت و لقاى پروردگار نثار كند آماده حركت با ما باشد كه من فردا صبح حركت خواهم كرد ان شاءاللّه [تعالى ])) .

نتيجه

حسين بن على عليهما السلام در اين خطابه و سخنرانى و به هنگام حركت از مكه

باصراحت كامل نه تنها از شهادت بلكه از جزئيات شهادت خويش سخن گفته و يارانش را با صراحت كامل در جريان امر قرار مى دهد تا اگر آنان نيز آماده چنين برنامه اى هستند و حاضرند در راه قرآن از خون خود بگذرند و در نيل به لقاى حق جان فدا كنند آماده حركت باشند .

با علم و آگاهى تن دادن به كشته شدن چرا ؟ !

اينك اين سؤ ال كه از گذشته هاى دور مطرح بوده است خودنمايى مى كند كه با علم و آگاهى به سوى شهادت رفتن و تن دادن به كشته شدن چه مفهومى دارد ؟ مگر حفظ خون و حراست از جان ، آن هم خون پاك معصوم و جان عزيز امام واجب نيست ؟

پاسخ اين سؤ ال به طور اجمال اين است كه : جهاد يكى از مهمترين دستورات اسلام است و شهادت يكى از افتخارات هر مسلمان . و در قرآن مجيد ده ها آيه (45) در رابطه با جهاد و شهادت آمده است و در هيچيك از اين آيات اين مساءله مشروط و مقيد به علم به پيروزى نگرديده است بلكه نبرد و جانبازى در مقابل دشمنان اسلام و شهادت در راه به پيروزى رساندن حق ، يكى از علائم مؤ منان ذكر شده است ، آنجا كه مى فرمايد :

((خداوند در مقابل بهشت جان و مال مؤ منان را خريدارى نموده است آنهايى كه در راه خدا نبرد مى كنند و در اين راه مى كشند و خود كشته مى شوند اين وعده حق است در تورات و انجيل و قرآن و چه كسى است كه در پيمان خود باوفاتر از خدا باشد

پس مژده باد بر شما كه چنين معامله اى را با خدا انجام داديد و اين سعادتى است بس بزرگ ))(46) .

و در آيه بعد اين مؤ منهاى جانباز و فداكار را با نُه صفت عالى و ارزنده ستوده و با اين بيان از آنان تقدير نموده است : (( (التّائِبُونَ الْعابِدُونَ . . . اَلْحافِظُونَ لِحُدُودِاللّه )(47) . ))

كه آنها حافظ حدود و مقررات خدا هستند ؛ يعنى اين حفظ حدود و مقررات است كه آنها را به اين مرحله از فداكارى و از خودگذشتگى واداشته است . به طورى كه ملاحظه مى كنيم در اين آيه شريفه مانند آيات ديگر مساءله جهاد مقيد و مشروط به پيروزى نيست (( ((فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ)) گاهى كشتن است و گاهى كشته شدن .

سيره و تاريخ زندگى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز شاهد و مؤ يد اين مطلب است كه در جنگهايى صددرصد نابرابر و با دشمنى بس قويتر به نبرد مى پرداخت و گاهى عزيزترين افراد خاندان خويش را از دست مى داد . و اگر در جنگ با دشمن اسلام و جهاد در راه خدا پيروزى قطعى و تسلط بر دشمن مسلم باشد اصلاً شهادت و جهاد فى سبيل اللّه مفهوم واقعى خود را از دست مى دهد .

و اين وظيفه مهم و جهاد فى سبيل اللّه اگر به همه افراد مسلمانان به صورت يك وظيفه متوجه است براى امام كه مقام پاسدارى قرآن را به عهده دارد و ((علت مبقيه )) يعنى نيروى نگهدارنده اسلام است به عنوان وظيفه اى بالاتر از آنچه تصور مى كنيم متوجه است .

و اگر امام چنين وظيفه اى را انجام ندهد و اين سعادت و فوز عظيم را از دست دهد پس چه كسى بايد انجام دهد ؟

و اگر امام با دادن جان و عزيزان خويش حافظ حدود و مقررات الهى نباشد پس چه كسى بايد حافظ اين حدود و مقررات باشد ؟

آرى حسين بن على عليهما السلام اوضاع و شرايط را براى انجام دادن چنين معامله پرسودى مناسب مى دانست او مى ديد سودى كه از اين معامله خواهد برد ، نجات اسلام و مسلمانان و نجات قرآن و سنت از سيطره يزيديان و تحول و دگرگونى در تاريخ اسلام است و چه سودى بالاتر از اين ، لذا او تصميم خود را گرفته بود كه . . .

و ما در صفحات آينده در اين زمينه به مناسبت سخنان امام باز هم بحثهايى خواهيم داشت .

در پاسخ ابن عباس

متن سخن

((يَا ابْن العَمِّ اَِنَّى وَاللّه لاَعْلَمُ اَنَكَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ

وَقَدْ اَزْمَعْتُ عَلَى الْمَسير . . .

وَاللّه لايَدَعُونى حَتّى يَسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوفى

فَاِذا فَعَلُوا سَلَّطَاللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلّهمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِن فِرامِ الْمَرْاءَة ))(48)))

ترجمه و توضيح لغات

(( مُشْفِق : مهربان . اَزْمَعْتُ (زَمَعَ وَزَمَّعَ))) مصمّم گرديد . لايَدعَونى (از ودَعَ) ترك نمود عَلَقة : تكه خون . فِرام : كهنه اى كه زنان به هنگام عادت از آن استفاده مى كنند .

ترجمه و توضيح

پيشنهادهايى به امام در جهت مخالفت حركت امام (ع )

آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام حركت خويش را به سوى عراق اعلان نمود ، عده اى با اين حركت اظهار مخالفت كرده ، به آن حضرت پيشنهاد نمودند كه از تعقيب اين راه خوددارى ورزد . دليل همه اين خيرخواهان و دورانديشان در اين پيشنهاد ، روح پيمان شكنى و بيوفايى حاكم بر مردم كوفه بود و همه به يك صدا معتقد بودند كه كوفيان خوش استقبال و بد بدرقه هستند و همه اين افراد چنين پيش بينى مى نمودند كه اين سفر به كشته شدن امام و به اسارت خاندان وى منجر خواهد گرديد .

ولى واقعيت اين است كه گرچه پيش بينى آنان صحيح بود ولى آنها تنها يك بُعد قضيه را مى ديدند و مساءله را فقط از يك جهت بررسى مى نمودند و بايد حتى المقدور از كشته شدن امام كه به عقيده آنها و به عقيده هر مسلمانى مساوى با شكست اسلام و مسلمانان بود جلوگيرى به عمل بيايد .

و اما مورد نظر امام بُعد ديگر اين قضيه بود و آن بُعد ، مضمون ده ها آيه قرآنى است كه در آنها خطاب به مسلمانان اكيدا فرمان جنگ و قتال صادر گرديده است .

آرى امام عليه السلام اين آيه را مى خواند كه : (( (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَهُو كُرْهٌ

لَكُمْ )(49))) و نيز اين آيه را ، (( (فَقاتِلُوا اَوْلياءَالشَّيطانِ )(50) . ))

آنگاه اوضاع را در نظر مى داشت و شرايط را بررسى مى كرد و چنين نتيجه مى گرفت : كه حالا بايد با اوليا و ياران شيطان جنگيد و امروز در روى زمين چه كسى مى تواند براى شيطان يار و ياور و جانشينى بهتر از يزيد باشد و حكم قتال و جنگ با وى بيش از هر مسلمان ديگر به من كه امام امت و پاسدار اسلام هستم متوجه است . و لذا در خطابه اش نيز با صراحت كامل به يارانش گفت : هريك از شما كه حاضر است در راه ما يعنى در راه اعتلاى كلمه حق از خون خويش بگذرد و مهياى شهادت و لقاى خداست آماده حركت باشد و گروهى از آنان كه تا اين مرحله آمادگى داشتند و دنيا در نظرشان حقير بود و زندگى را به هيچ مى انگاشتند به نداى او لبيك گفته و به قافله وى پيوستند .

ولى مانند هر حركت بنيادى و اساسى بعضى ديگر از مسلمانان و حتى چند تن از مسلمانان سرشناس نه تنها خود را به كنار كشيدند و به نداى امام جواب مثبت ندادند و از اين فيض بزرگ و از نيل به اين سعادت بى نظير ابدى محروم گرديدند بلكه چون از حقيقت ماءموريت امام عليه السلام و واقعيت حركت او بى اطلاع بودند ، اصلاً با چنين حركتى مخالفت مى ورزيدند . در شهر مكه و در طول راه تا كربلا از روى خيرخواهى و صلاح انديشى و گاهى حتى با توسل به زور تلاش

نمودند كه مانع اين حركت عظيم گردند . در ميان اين افراد از اقوام و عشيره امام گرفته تا افراد معمولى و حتى مخالفان آن حضرت نيز به چشم مى خورد كه مخالفت دوستان و علاقه مندان در اثر دلسوزى و علاقه به اسلام و حفظ جان امام و مخالفت دشمنان براى خدمت به يزيد و جلوگيرى از به وقوع پيوستن هر حركتى بر ضد او بود . در صورت پذيرش پيشنهادهاى افراد خيرخواه از سوى امام خواست گروه مخالف نيز تاءمين مى گرديد و در نتيجه پيشنهاد خيرخواهان بالمآل به سود مخالفين و موافق هدف آنان بود .

به هر صورت اين پيشنهادها از مدينه شروع گرديده و در مكه آنگاه كه تصميم امام براى همه معلوم شد و در طول راه تا كربلا و در برخوردهاى امام عليه السلام با افراد گوناگون فراوان بوده است و چند نمونه از اين پيشنهادها و پاسخ امام كه در مدينه به عمل آمده است در صفحات گذشته نقل گرديد و در اين بخش نيز براى اين كه از موضوع كتاب خارج نگرديم ، تنها آن قسمت از اين پيشنهادها را نقل خواهيم كرد كه در پاسخ آنها از سوى امام عليه السلام سخنى صريح در كتب تاريخ نقل شده باشد .

اينك اين سخنان در مقابل چند پيشنهاد :

پيشنهاد عبداللّه بن عباس به امام (ع )

يكى از افرادى كه پس از اعلان حركت از سوى حسين بن على عليهما السلام به خدمت آن حضرت رسيد و پيشنهاد خوددارى از اين سفر را بر وى نمود عبداللّه بن عباس بود او گفتارش را با اين جمله

آغاز كرد :

((يَابْنَ عَمّ اِنَّى اَتَصَبِّرُ وَما اَصْبِرُ . . . ؛ )) پسر عمو ! من در مفارقت تو هرچه تظاهر به صبر مى كنم ولى نمى توانم واقعا صبر و تحمل نمايم ؛ زيرا ترس آن را دارم كه تو در اين سفرى كه در پيش گرفته اى كشته شوى و فرزندانت به اسارت دشمن درآيند چون مردم عراق مردمانى پيمان شكن هستند و نبايد به آنان اطمينان نمود)) .

ابن عباس سپس چنين گفت : چون تو سيد و سرور حجاز و مورد احترام مردم مكه و مدينه هستى به عقيده من بهتر است در همين مكه اقامت گزينى و اگر مردم عراق همان گونه كه اظهار مى دارند واقعا خواستار تو هستند و مخالف حكومت يزيد ، بهتر است اول استاندار يزيد و دشمن خويش را از شهر خود برانند سپس تو به سوى آنان حركت كنى .

ابن عباس ادامه داد : و اگر در خارج شدن از مكه اصرار دارى بهتر است به سوى يمن حركت كنى ؛ زيرا گذشته از اين كه در آن منطقه پدرت شيعيان زيادى دارد ، نقطه اى است وسيع و داراى دژهاى محكم و كوه هاى مرتفع و دوردست و مى توانى دور از قدرت حكومت به فعاليت خود ادامه دهى و به وسيله نامه ها و پيكها مردم را به سوى خويش دعوت كنى و اميدوارم از اين رهگذر ، بدون ناراحتى به هدف خويش نايل گردى .

پاسخ امام به عبداللّه بن عباس

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((يَا ابْنَ الْعَمِّ اِنِّى واللّه لاَعْلَمُ اَنَّكَ ناصِحٌ مُشْفِقٌ

وَقَدْ اَزْمَعْتُ عَلَى الْمَسيِر . . . ؛ )) پسر عمو ! به خدا سوگند مى دانم كه اين پيشنهاد تو از راه خيرخواهى و شفقت و مهربانى است ولى من تصميم گرفته ام كه به سوى عراق حركت كنم )) .

ابن عباس با شنيدن اين پاسخ دريافت كه امام تصميم قطعى گرفته و درباره خود آن حضرت هر پيشنهادى بى اثر است و لذا در اين باره مساءله را تعقيب ننمود و چنين گفت : حالا كه تصميم به اين سفر گرفته اى زنان و اطفال را به همراه خود نبر ؛ زيرا مى ترسم تو را در برابر چشم آنان به قتل برسانند .

امام در پاسخ اين پيشنهاد ابن عباس هم ، چنين فرمود : ((وَاللّه لايَدَعُونى حَتّى يَسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوْفى فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ سَلّطَاللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلَهُمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَرْاءَة )) ((به خدا سوگند ! اينها دست از من برنمى دارند(51) مگر اينكه خون مرا بريزند و چون به اين جنايت بزرگ دست يازيدند خداوند كسى را بر آنان مسلط مى كند كه آنهارا آنچنان به ذلت و زبونى بكشاند كه پست تر و ذليل تر از كهنه پاره زنان گردند))(52) .

نتيجه

((قاطعيت در رهبرى )) : از اين گفتار ، ايمان حضرت حسين عليه السلام نسبت به هدفش و قاطعيت وى در رهبرى و حركت به سوى هدف روشن مى گردد ، با اينكه به درايت و خيرخواهى عموزاده اش ابن عباس معتقد مى باشد و او تمام محذورات و مشكلات را به درستى گوشزد مى كند در پاسخ وى مى گويد من

با همه اين مشكلات ، اين راه را در پيش خواهم گرفت . و آنگاه كه ابن عباس وى را از بردن زنان و اطفال برحذر مى دارد باز هم از همان موضع قاطع و شكست ناپذير سخن مى گويد و اين است مفهوم امامت و پيشوايى كه در مقابل وظيفه اى كه در پيش دارد همه محاسبات را درهم مى ريزد .

اين بود يكى از پيشنهادهاى مخالف نظر امام عليه السلام كه توسط عبداللّه بن عباس درحضور خود آن حضرت مطرح گرديده است و دراين مسير پيشنهادهاى مخالف ديگرى نيز به وسيله افراد ديگر مطرح شده است كه در فصول آينده ملاحظه خواهيد فرمود .

در پاسخ عبداللّه بن زبير

متن سخن

((اِنَّ اَبِى حَدَّثَنِى اَنَّ بِمَكَّةَ كَبْشاً بِهِ تُسْتَحَلُّ حُرْمَتُها

فَما اُحِبُّ اَنْ اَكُونَ ذلِكَ الْكَبْشَ

وَلِئنْ اُقْتَلْ خارِجاً مِنْها بِشِبْرٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ فيها

وَلَئنْ اُقتَلْ خارِجاً مِنْها بِشِبْرَيْنِ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ خارِجاً مِنْها بِشِبْرٍ

وَاَيْمُاللّه لَوْ كُنْتُ فى جُحْرِ هامَّة مِنْ هذِهِ الْهَوامِّ

يَسْتَخْرِجُونى حَتّى يَقْضُوا بى حاجَتَهُمْ

وَاللّه لَيَعْتَدُنَّ عَلَىَّ كَما اعْتَدتِ الْيَهُودُ فِى السَّبْتِ .

. . . يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ لَئِنْ اُدْفَنْ بِشاطِئِالْفُراتِ

اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُدْفَنَ بِفناءِ الْكَعْبَةِ .

. . . إ نَّ هذا يَقُولُ لى كُنْ حَماماً مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ

وَلئنْ اُقْتَلْ وَبَيْنِى وَبَيْنَ الحَرَمِ باعٌ

اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ وَبَيْنِى وَبَيْنَهُ شِبْرٌ

وَلَئِنْ اُقْتَلْ بِالطَّفِّ اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُقْتَلَ بِالْحَرِم .

. . . اِنَّ هذا لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الدُّنْيا اَحَبَّ اِلَيْهِ مِنْ اَنْ اَخْرُجَ مِنَ الْحِجازِ

وَقَدْ عَلِمَ اَنَّ النّاسَ لا يَعْدِلُونَهُ بى فَوَدَّ

اَنِّى خَرَجْتُ حَتّى يَخْلُو لَهُ))(53)

ترجمه و توضيح لغات

كَبْش : قوچ . شِبْر : وجب . جُحْر : لانه حيوان در داخل خاك . هَوامّ (جمع هامّه ) : جنبنده . اِعْتِداء : تجاوز به حق . شاطِى ءُ الْفُرات : كنار فرات . فناء : آستانه . حَمام (به فتح ميم ) : كبوتر . باع : فاصله دو دست را كه باز باشد - از ابتداى انگشتان يك دست تا انتهاى انگشتان دست ديگر - يك باع گويند . طفّ : يكى از نامهاى كربلاست .

ترجمه و توضيح

يكى ديگر از كسانى كه انصراف از سفر عراق را به حسين بن على عليهما السلام پيشنهاد نمود عبداللّه بن زبير بود او كه خود يكى از افراد مخالف حكومت يزيد و به اصطلاح از افراد مبارز بود و در همين رابطه از مدينه فرار نموده و به مكه پناهنده شده بود پس از ورود امام عليه السلام به مكه هر روز و گاهى يك روز در ميان و مانند ساير مسلمانان به منزل آن حضرت رفت و آمد داشت و در مجلس آن حضرت شركت مى نمود و چون از تصميم امام نسبت به سفر عراق مطلع گرديد به خدمت آن حضرت آمده به صورت ظاهر انصراف از اين سفر را به وى پيشنهاد نمود .

و بنابه نقل بلاذرى و طبرى سخن ابن زبير دو پهلو بود ؛ زيرا او چنين گفت : يابن رسول اللّه ! اگر من هم در عراق شيعيانى مانند شيعيان شما داشتم آنجا را به هر نقطه ديگر ترجيح مى دادم .

ابن زبير براى اين كه متهم نباشد ، گفتارش را اين چنين ادامه داد :

ولى در عين حال اگر در مكه اقامت كنيد و بخواهيد امامت و پيشوايى مسلمانان را در اين شهر ادامه بدهيد ما نيز با تو بيعت مى كنيم و تا جايى كه امكان دارد از پشتيبانى و همفكرى با تو خوددارى نخواهيم نمود .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((اِنَّ اَبى حَدَّثَنى اَنَّ بِمَكَّة كَبْشاً . . . ؛ )) پدرم به من خبر داد كه به سبب وجود قوچى در مكه احترام آن شهر درهم شكسته خواهد شد و نمى خواهم آن كبش و قوچ من باشم (و موجب آن گردم كه كوچكترين اهانتى به خانه خدا متوجه شود) . و به خدا سوگند ! اگر يك وجب دورتر از مكه كشته شوم بهتر است از اينكه در داخل آن به قتل برسم و اگر دو وجب دورتر از مكه كشته شوم بهتر است از اينكه در يك وجبى آن به قتل برسم )) .

امام عليه السلام سخنانش را چنين ادامه داد : ((وَاَيْمُاللّه لَوْ كُنْتُ فى جُحْرِ هامَّة . . . ؛ )) و به خدا سوگند ! اگر در لانه مرغى باشم مرا درخواهند آورد تا با كشتن من به هدف خويش برسند و به خدا سوگند ! همان گونه كه قوم يهود احترام روز شنبه (سمبل وحدت و روز تقرب به خداى خويش ) را درهم شكستند اينها نيز احترام مرا درهم خواهند شكست )) .

سپس فرمود : پسر زبير ! اگر من در كنار فرات دفن بشوم ، براى من محبوبتر است از اينكه در آستانه كعبه دفن شوم .

و بنابه نقل ابن قولويه

، پس از آنكه ابن زبير از مجلس امام خارج گرديد ، آن حضرت چنين فرمود : ((إ نَّ هذا يَقُولُ لى كُنْ حَماماً . . . ؛ )) او به من مى گويد كبوتر حرم باش ! و به خدا سوگند ! اگر من يك ذرع دورتر از حرم كشته شوم براى من محبوبتر از اين است كه يك وجب دورتر از حرم كشته شوم و اگر در طف (سرزمين كربلا) كشته شوم براى من محبوبتر از اين است كه در حرم به قتل برسم )) .

و بنابه نقل طبرى و ابن اثير ، امام عليه السلام پس از خارج شدن ابن زبير ، به اطرافيانش فرمود : ((اِنَّ هذا لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الدُّنْيا . . . ؛ )) او (گرچه به ظاهر به بودن من در مكه علاقه نشان مى دهد ولى در واقع ) بيش از هرچيز به بيرون رفتن من از مكه علاقه مند است ؛ زيرا مى داند با وجود من كسى به او توجهى نخواهد كرد)) .

نتيجه

امام عليه السلام در اين گفتار راجع به گذشته ابن زبير و موضع او در مقابل حكومت على عليه السلام و راجع به جنگ بصره ، جنگى كه مستقيما براى از بين بردن شخصيتى مانند اميرمؤ منان عليه السلام به وجود آمده كه ابن زبير از مهره ها و اركان و گردانندگان اصلى اين جنگ بود ، سخنى به ميان نياورد ولى در ضمن چند جمله ، آينده خويش و آينده ابن زبير را براى وى ترسيم نمود .

اما راجع به موضع خودش فرمود : ((اگر من در مكه

باشم و يا در هر نقطه ديگر ولو در لانه مرغى ، دستگاه حكومت از من دست بردار نخواهد بود و اختلاف من با حكومت آشتى پذير نيست ؛ زيراخواسته آنها از من چيزى است كه من به هيچ وجه زيربار چنين خواسته اى نخواهم رفت و من از آنان چيزى مى خواهم كه آنها حاضر به قبول آن نيستند)) .

و امام در اين گفتارش سخن از((شاطِى ءِالْفُراتِ)) و ((طَفّ)) به ميان آورده است كه در خور اهميت و توجه فراوان است .

و اما به ابن زبير هم هشدار داد كه پدرم فرموده است : ((به سبب كبشى احترام بيت الهى و حريم حرم شكسته خواهد شد و براى اينكه اين كبش من نباشم و به سبب ريختن خون من ، كوچكترين اهانتى متوجه كعبه و حرم نگردد من از اين شهر بيرون مى روم و براى حفظ احترام حرم و كعبه اگر يك وجب دورتر از اين خانه كشته شوم باز هم بهتر است از اينكه در داخل آن به قتل برسم و تو نيز نبايد در آينده راضى باشى براى حفظ موجوديت خويش به صورت كبوتر درآيى و خانه خدا را سپر خويش قرار دهى و موجب هتك احترام اين خانه گردى )) .

تحقق پيش بينى امام (ع )

ولى ابن زبير از اين گفتار و هشدار امام عليه السلام متنبه نگرديد و موجب شد كه در آينده نه چندان دور - به فاصله سيزده سال - خانه خدا در دو مرحله سنگ باران گردد و در آن ، آتش سوزى و خرابى به وجود آيد و بدين گونه پيش بينى اميرمؤ منان عليه السلام

و حسين بن على عليهما السلام صورت تحقق پذيرفت .

مرحله اول :

سه سال پس از شهادت حسين بن على عليهما السلام روز سوم ربيع الاول سال 64 بود ؛ زيرا ابن زبير كه حاضر نبود با يزيد بيعت كند لشكريان او پس از جنگ ((حره )) و كشت و كشتار و غارت مردم مدينه براى سركوبى ابن زبير به مكه حركت كرده و اين شهر را به محاصره خويش در آوردند و چون ابن زبير براى حفظ جانش به كعبه پناهنده شده بود حلقه محاصره را تنگ تر كرده و از بالاى كوه ابوقبيس داخل مسجدالحرام و خود كعبه را با منجنيق ها سنگباران نمودند و پارچه هاى مشتعل را به كعبه پرتاب كردند كه در اثر اين سنگباران قسمتى از خانه كعبه خراب و پرده و سقف كعبه و شاخهاى قوچى كه به جاى ذبح حضرت اسماعيل از بهشت آمده بود آتش گرفته و از بين رفت و در گرماگرم اين حمله خبر مرگ يزيد به مكه رسيد و لشكريانش متفرق گرديدند و ابن زبير خانه كعبه را ترميم و تجديد بنا نمود .

مرحله دوم :

پس از مرگ يزيد ، ابن زبير مردم را به بيعت خويش دعوت نموده و تدريجا گروهى با وى بيعت كردند تا در سال 73 در دوران خلافت عبدالملك حجاج بن يوسف ماءمور سركوبى ابن زبير گرديد و با چند هزار نفر شهر مكه را به محاصره خويش درآورد . در اين محاصره نيز كه چند ماه به طول انجاميد ابن زبير به كعبه پناهنده گرديد و بالا خره به دستور حجاج از پنج نقطه

شهر به وسيله منجنيق داخل مسجدالحرام سنگباران شد و خرابيهايى در كعبه به وجود آمد و بنابه نقل بعضى از مورخين به طور كلى ويران گرديد و ابن زبير در اين جنگ كشته شد و حجاج بن يوسف كعبه را مجددا بنا نمود(54) .

سپر كردن اسلام و سپر شدن براى اسلام

و اما يك نكته مهم و قابل توجهى كه از سخن امام با ابن زبير و از مقايسه روش آن حضرت و عملكرد ابن زبير به دست مى آيد مشخص شدن قيامها و مبارزات در طول تاريخ و فرق و امتياز آنها با همديگر است كه ممكن است دو شخصيت همزمان و در يك اجتماع و در يك محيط مدعى مبارزه با ظلم و فساد باشند و ادعاى هردو به صورت ظاهر مشابه و در قيافه طرفدارى از اسلام و احكام و هر دو مبارزه را از مدينه شروع و در همين رابطه به مكه حركت كنند(55) ولى گذشت زمان و تحول و دگرگونى اوضاع نشان مى دهد كه يكى در راه نيل به رياست و براى حفظ مقام شخصى كعبه را سپر و بلاگردان خويش قرار مى دهد و ديگرى خود و اهل و عيالش را سپر و بلاگردان كعبه ؛ يكى اسلام را فداى شخصيت خويش مى كند و ديگرى خود را فداى اسلام و بالا خره يكى به سوى خود مى خواند و ديگرى به سوى خدا و اين خود نكته اى است ظريف و دقيق و در عين حال يك فرق اساسى است كه در هر زمان موجب اشتباه افراد ساده انديش و كوته بين گرديده و نتوانسته اند تشخيص بدهند . مخالفتى كه احيانا ابن

زبيرها با يزيدها داشته اند براساس چه هدفى بوده و مخالفتى كه حسين ها با يزيدها داشته اند چه هدفى را تعقيب مى كرده است كه به صورت ظاهر هر دو ، مخالفت با يزيد و يزيديان بوده و مبارزه در راه اسلام !

و اگر ابن زبيرها در ادعاى خويش صادق بودند و براى اسلام مبارزه مى كردند نه براى حفظ رياست و موقعيت شخصى ، بايستى پيشاپيش حسين ها به مصاف دشمن بشتابند نه به قول حسين بن على عليهما السلام خود كبوتر حرم گشته و به دور بودن حسين از محيط حجاز بيش از هرچيز ديگر شايق و علاقه مند باشند كه مى دانند با وجود حسين ها در محيط حجاز و در صحنه سياست كسى ، آرى كسى ، به آنان توجه نخواهد نمود .

پس هدف ابن زبيرها از اين مبارزه نيل به رياست و جلب توجه مردم و استثمار و استحمار آنهاست .

عملكرد ابن زبير

عملكرد ابن زبيرها در دوران زندگى آنان نيز مى تواند ماهيت مخالفت و حقيقت مبازره آنان را با يزيديان (اگر بتوان نام مبارزه گذاشت ) روشن سازد كه اگر در يك برهه از زمان در رابطه با مخالفت با يزيد از مدينه فرار نموده و به مكه پناهنده گرديده است ، يك روز ديگر به هنگامى كه على مى خواهد مسلمانان را از سلطه ياران عثمان و ذلتهاى گذشته نجات بخشد و اسلام را از انحرافات برهاند هنگامى كه على عليه السلام دست چپاولگران و غارتگران را از بيت المال قطع مى كند همين ابن زبير كهف منافقين و ملجاء ناكثين و پناهگاه مارقين گرديده

با تشكيل حزبى و با فراهم ساختن مقدمات توطئه اى در همين شهر مكه و پياده كردن آن در شهر دور افتاده اى به نام شهر ((بصره )) عصيان و طغيان و با استفاده از گروه هاى مخالف و استانداران معزول (56) و مسلمانان ناآگاه (57) رسما با حكومت حق علوى اعلان جنگ مى دهد و با مارك اسلام و بودجه مسلمانان مستضعف كه در دوران عثمان به چنگ اين افراد افتاده بود بر عليه اسلام قيام مى كند و آشوب به راه مى اندازد .

و چون سوابق درخشان على عليه السلام در پاسدارى از اسلام ، خود به خود مانع از هر مارك و برچسب نسبت به شخص او بود براى ساقط كردن حكومت وى دو مطلب را كه به ظاهر تماس با شخصيت وى نداشت ولى در واقع سخت ترين ضربه بر عليه او بود عنوان كردند :

يكى مساءله خونخواهى عثمان بود كه مى گفتند خون او را كسانى كه دور على را گرفته اند ريخته اند و على نه تنها بايد همه اطرافيان خود مانند مالك اشتر و عمار را از خود دور سازد بلكه بايد همه آنان را دستگير كرده و به شورشيان تحويل بدهد .

و اما موضوع دوم عنوان كردن واژه شيرين و عوام فريب آزادى و حاكميت ملى و ملت گرايى و متهم ساختن حكومت على عليه السلام با ديكتاتورى و انحصار طلبى بود و مى گفتند ما با شخص على عداوتى نداريم ولى او بايد دست از حكومت بردارد و اين ملت مسلمان [ ! ] دور از هر قيد و بند و با آزادى

كامل هركسى را كه بخواهند به زعامت و رهبرى خويش انتخاب كنند .

گرچه اين توطئه خائنانه و چماق به دستانه ابن زبير با ريخته شدن خون بيش از سى هزار مسلمان (58) ، به ظاهر سركوب و خود او در ميان مسلمانان آگاه منفور و براى مدتى منزوى گرديد ولى نبايد فراموش كرد كه همان توطئه آغازگر و راهگشاى جنگ صفين و جنگ نهروان بوده و شهادت اميرمؤ منان عليه السلام نيز يكى از آثار شوم همان توطئه ضداسلامى (و از نظر يك گروه احمق ) صددرصد اسلامى بود .

خلاصه : ابن زبيرها اگر براى حفظ رياست و حفظ منافع شخصى و مادى خويش و گول زدن توده عوام به زيربار حكومت يزيد نمى روند در كوبيدن حكومت على نيز به هر وسيله ممكن متمسك مى شوند .

و حتى ابن زبير كه با قيافه ضد يزيدى و به صورت يك شخصيت مورد احترام مذهبى سياسى درآمده است پس از شهادت حسين بن على گروهى ناآگاه در مقابل على بن الحسين با او بيعت نموده و محبت او را به عنوان يك پيشواى آگاه در دل خود جاى داده اند .

آن روزى كه ديگر مكه و صحنه سياست را از حسين و يزيد خالى و خود را به آرزوى خويش دست يافته مى بيند باز هم دست از توطئه برنمى دارد و عناد و لجاجت خويش را نسبت به خاندان پيامبر به صورت ديگرى اعمال مى كند ؛ زيرا او به هنگام رياست خويش در مكه و در فاصله حكومت يزيد و عبدالملك مدتى در خطبه نماز جمعه از بردن نام پيامبر

خدا صلى اللّه عليه و آله متناع و خوددارى مى ورزيد و چون با عكس العمل و اعتراض مسلمانان مواجه گرديد چنين پاسخ داد كه چون پيامبر اقوام و عشيره ناخلف و ناصالحى در ميان مسلمانان دارد و با بردن نام او فخر و مباهات مى كنند و بر خود مى بالند من براى شكستن غرور آنان از بردن نام پيامبر خوددارى مى ورزم (59) .

بخش دوم : از مكه تا كربلا

در پاسخ محمد حنفيه

متن سخن

((بَلى ولكن بَعْدَما فارَقْتُكَ اَتانى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَقالَ يا حُسَيْنُ اُخْرُجْ فَاِنَّاللّهَ تَعالى شاءَ اَنْ يَراكَ قَتِيلاً . . .

وَقَدْ شاءَاللّه اَنْ يَراهُنَّ سَبايا))(60) .

ترجمه و توضيح لغات

قَتِيل : كشته شده . (( سَبايا (جمع سَبِيَّة مُؤ نَّث سَبِىَّ) : )) اَسير .

ترجمه و توضيح

سومين پيشنهاد انصراف از سفر عراق به امام از طرف برادرش محمد حنفيه انجام گرفته كه داستان آن بدين قرار است :

محمد حنفيه كه براى انجام مناسك حج و ديدار حسين بن على عليهما السلام به مكه وارد شده بود و بنابه نقل مرحوم علامه حلى (ره ) شديدا مريض بود(61) ، شبانه و قبل از حركت امام به حضور وى رسيد و عرضه داشت :

برادر ! تو كه بى وفايى و پيمان شكنى مردم كوفه را نسبت به پدرت على و برادرت حسن عليهما السلام ديده اى ، من مى ترسم اين مردم با تو نيز پيمان شكنى كنند ، پس بهتر است به سوى عراق حركت نكنى و در همين شهر مكه بمانى ؛ زيرا تو در اين شهر و در حرم خدا بيش از هر شخص ديگر عزيز و مورد احترام مردم هستى .

امام در پاسخ وى فرمود : خوف اين هست كه يزيد مرا در حرم خدا با مكر و حيله به قتل برساند و بدين وسيله احترام خانه خدا درهم شكسته شود .

محمدبن حنفيه پيشنهاد نمود كه در اين صورت بهتر است به جاى عراق به سوى يمن يا منطقه مورد امن ديگرى حركت كنى .

امام فرمود : پيشنهاد و نظريه تو را نيز مورد توجه قرار مى دهم .

ولى حسين بن على عليهما السلام اول صبح به سوى عراق حركت نمود و چون خبر به محمدبن حنفيه رسيد با عجله هرچه بيشتر خود را به امام

رسانيده افسار شتر آن حضرت را در دست گرفت و عرضه داشت برادر ! مگر تو ديشب وعده ندادى كه درخواست و پيشنهاد مرا مورد مطالعه قرار بدهى ؟

امام در پاسخ وى چنين فرمود : ((بَلى وَلكِنْ بَعْدَما فارَقتُكَ . . . ؛ )) آرى ولى پس از آنكه از هم جدا شديم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به خواب من آمد و فرمود : حسين حركت كن ؛ زيرا خدا خواسته است كه تو را كشته ببيند)) .

محمد حنفيه با شنيدن اين سخن امام گفت : (( (اِنّاِ للّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ ) . ))

سپس انگيزه حركت دادن اطفال و زنان را در چنين شرايط حساس و خطرناك جويا گرديد . امام در پاسخ آن هم چنين فرمود : ((وَقَدْ شاءَاللّه اَنْ يَراهُنَّ سَبايا ؛ )) خدا خواسته است آنها را نيز اسير ببيند)) .

آيا حسين بن على (ع ) مجبور به شهادت بود ؟

ممكن است از ظاهر پاسخ امام به محمد حنفيه (خدا خواسته ) و از پاسخ آن حضرت به ام سلمه (62) و حضرت زينب عليهاالسلام (63) و جملات و كلمات ديگرى مانند آنها چنين استفاده و بهره بردارى شود كه چون حركت حسين بن على عليهما السلام و كشته شدن وى و اسارت فرزندانش به مضمون اين تعبيرات چيزى بوده مقدر و مطابق مشيت ، چيزى كه اراده خداوند بر آن تعلق گرفته بود ، پس كشته شدن آن حضرت غيرقابل اجتناب و او مجبور و مسلوب الاختيار بوده است .

و جالب اينكه اين نوع تفكر كم و بيش حتى در ميان بعضى از خواص نيز به وجود آمده و در مقام بحث

و محاوره كه سخن از شهادت امام عليه السلام به ميان مى آيد مى گويند : حساب و برنامه او از سايرين جداست و خواست خدا چنين بوده است ((اِنَّاللّهَ شاءَ اَنْ يَراهُ قَتِيلاً)) در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر مشيت و خواست و تقدير خدا در اين مورد به همان معنا مى باشد كه در اذهان اين گروه خاص به وجود آمده است اولاً شهادت حسين عليه السلام چندان اهميت و ارزشى ندارد و اين حركت و عمل بى سابقه وصبر و استقامت فوق العاده كه نه تنها انسانها بلكه ملكوتيان را نيز متحير ساخته است از شهادت و جانبازى يك فرد معمولى كه با اختيار خود شهادت را پذيرفته است ، كم ارزشتر خواهد گرديد ؛ زيرا اين فرد ، با اراده و اختيار خويش اين راه را انتخاب نموده ولى حسين بن على عليهما السلام در انتخاب اين راه مقدر و تعيين شده مجبور بوده و نمى توانست برخلاف مشيت و تقدير خداوند حركت كند .

و ثانيا نبايد لشكر كوفه و كشندگان حسين بن على عليهما السلام را خيلى مورد ملامت قرار داد ؛ زيرا مگر نه اين است كه كشته شدن حسين بن على عليهمالسلام خواسته خدا بود و هر مقتولى به ناچار نيازمند قاتلى است و خلاصه همانگونه كه مقتول مجبور و مسلوب الاختيار بوده قاتل نيز مجبور بوده است !

پاسخ :

منشاء و انگيزه اين سؤ ال و يا صحيحتر منشاء اين نوع تفكر و برداشت ، اين بوده است كه اين افراد از مفهوم وسيع واژه ((اراده )) و ((مشيت )) و

((تقدير)) و مانند آن كه در موارد مختلف از گفتار امام به كار رفته است غفلت ورزيده و به جاى مفهوم و معنايى كه در اين مورد منظور بوده در مفهوم و معناى ديگر و يا مصداق ديگرى از آن مفهوم وسيع به كار گرفته اند .

توضيح اينكه :

مشيت و تقدير خداوند گاهى تكوينى است و گاهى تكليفى . تقدير و اراده تكوينى خداوند به طورى كه قبلاً اشاره گرديد از اختيار بندگان خارج و انسانها در مقابل اين مشيت مجبور و ناچارند مانند تولد و مرگ انسانها ، خلقت زمين و آسمان و . . .

و اما اراده تكليفى و يا تشريعى عبارت از اين است كه خداوند انجام پذيرفتن و يا ترك شدن عملى را صلاح بداند و وقوع و يا ترك آن را بخواهد و طبق همان خواست و صلاحديد و ((تقدير)) و اندازه گيرى به انجام دادن آن ، امر و يا از آن نهى نمايد ولى با وجود اين تقدير و اراده الهى و با وجود اين امر و نهى اختيار انجام و يا ترك آن را به اراده خود افراد محول كند مانند تكاليف شرعى از قبيل روزه و نماز و حج و جهاد كه مشيت خداوند تعلق گرفته و خداوند اراده فرموده است كه اين تكليفها انجام پذيرد و اگر اين اراده و اين ((تقدير)) و اندازه گيرى نبود امر نمى فرمود . و مشيت و اراده خداوند تعلق گرفته است كه همه محرمات ترك شود و الاّ از آنها نهى نمى فرمود . ولى اين نوع اراده و مشيت خدا مستقيم و بلاواسطه بر

اين امور تعلق نگرفته بلكه با وجود اراده و مشيت از طرف خدا ، تحقق پذيرفتن اين امور را به اراده و خواست بندگان واگذار نموده است .

نمونه اى از اين حقيقت در قرآن مجيد بدين صورت منعكس گرديده است : خداوند به عدل و احسان و دلجويى از اقوام ، امر و از فحشا و منكر و تجاوز به حقوق ديگران نهى مى كند او به شماموعظه مى كند شايد متذكر شويد(64) .

طبق مضمون اين آيه شريفه ، خداوند تحقق عدل و نيكى و دستگيرى از خويشان و از بين رفتن بساط هر نوع فحشا و منكر و زورگويى از ميان انسانها را مى خواهد ، ولى مى دانيم همانگونه كه در خود همين آيه آمده است و اين خواست را به صورت امر و نهى بيان كرده است تحقق آنها را به اختيار مردم و به خواست و اراده آنان واگذار نموده است و اين بندگان خدايند كه بايد اين تقدير و اراده و اين خواست خدا را آزادانه انتخاب نموده و به آن جامه عمل بپوشانند و اگر راه مخالفت بپيمايند باز هم آزادند و هيچ اجبارى در اختيار و انتخاب نمودن يكى از اين دو راه بر آنها وجود ندارد . خداوند متعال در ضمن امر و نهى فقط از راه موعظه و راهنمايى به انتخاب راه صحيح دعوت مى كند : (( (يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ) . ))

اينك پس از روشن شدن اين دو نوع مشيت و اراده برمى گرديم به اصل موضوع مورد بحث :

حسين بن على عليهما السلام اوضاع و شرايط را چنان مى بيند

كه خود را مشمول فرمان الهى (( (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ )(65))) مى داند كه بايد قدم به ميدان جنگ بگذارد .

او كه مى گويد : با تسلط يزيد بر مسلمانان بايد فاتحه اسلام را خواند(66) اينك بايد فاتحه همه آنچه را كه به او تعلق دارد بخواند ، خود و ياران و فرزندانش را قربانى كند تا اسلام در حال نزع را جان تازه اى ببخشد و قرآن فراموش شده را حياتى نو . . .

و اين همان واقعيتى است كه حسين بن على عليهما السلام در يك جمله بيان مى كند كه : (( ((اِنَّاللّه شاءَ اَنْ يَرانى قَتيلاً وَاَنْ يَراهُنَّ سَباياً)) آرى اين همان خواست و مشيت خداست و تقدير و اندازه گيرى است و حسين عليه السلام ماءمور اجراى آن و اين مساءله با عظمت و تاريخ ساز ، نه تاريخ ساز بلكه بزرگترين تاريخ در حماسه جهان گاهى نيز در عالم خواب با ديدن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و تاءكيد و تاءييد آن بزرگوار همراه است .

حسين بن على (ع ) آزادانه راه شهادت را برگزيد

آنگاه به ارزش اقدام و عظمت حركت حسين بن على عليهما السلام بيشتر پى مى بريم كه بدانيم او نه تنها از نظر اراده تكوينى در انتخاب مسير خويش مجبور و ملزم نبود و از ابتدا اين راه را آزادانه و با اراده و خواست خود انتخاب نمود بلكه تا مرحله شهادت در هر قدم و در هر لحظه براى وى امكان داشت از راهى كه انتخاب كرده بود منصرف گردد و مانند تمام به اصطلاح عقلاى قوم براى متوقف ساختن برنامه سفر عراق دلايل عقلى و شرعى

فراوان كه براى هر شنونده اى مورد قبول و پذيرش باشد اقامه نمايد .

ولى او تمام اين معادلات و محاسبات را درهم ريخت و همه اين اساس و پايه ها را كه ديگران پى ريزى مى كردند درهم كوبيد آنجا كه دوست و دشمن ، كوچك و بزرگ ، زن و مرد همه و همه نتيجه اين سفر را هزيمت و شكست قطعى او و راهى را كه انتخاب كرده است منتهى به كشته شدن وى و فرزندانش و استيصال و اسارت اهل و عيالش مى دانند او در مقابل اين افكار و نظريات يكّه و تنها استقامت و پايدارى نمود و با علم و آگاهى به جزئيات آينده سفر خويش مى گويد خدا خواسته است كه مرا كشته ببيند .

آرى ، برخلاف تمايل و پيشنهاد انسانها امر پروردگار و خواسته او و فرمانى كه از نظر تكليفى ، حسين بن على عليهما السلام در اين شرايط خاص ماءمور به اجراى آن مى باشد اين است كه او به ميدان جهاد قدم بگذارد و با نداشتن نيروى كافى در مقابل دشمن قوى و نيرومندى قرار بگيرد كه نتيجه طبيعى اين جنگ نامتعادل همان شكست ظاهرى است كه همه پيش بينى مى نمودند . و اما نتيجه باطنى آن در دراز مدت همان است كه به هنگام خروج از مدينه در وصيتنامه اش نوشت : ((وَاِنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلا صْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )) . ))

ولى تكرار مى كنم او نيز مانند هر مكلف ديگر در انتخاب اين راه آزاد بود و هر لحظه مى توانست از

حركت خويش منصرف گردد و با سكوتش همه اين برنامه تاريخ آفرين را تعطيل نمايد كه نكرد ؛ زيرا او حسين است پيشوا و امام است و براى جهانيان اسوه و الگو و عملش قدوه و سرمشق .

شهادت پيش بينى شده چه ارزش دارد ؟ !

و باز سؤ ال ديگر (و يا سؤ ال پيش به تعبير ديگر) در اين رابطه مطرح است و آن اينكه شهادت حسين بن على عليهما السلام قبلاً پيش بينى و خبر داده شده بود و طبق همان پيش بينى و اخبار قبلى انجام گرفته و همانگونه كه در سؤ ال اول اشاره گرديد با اين مقدمه شهادت آن حضرت چندان فضيلتى به همراه ندارد .

پاسخ آن به طور خلاصه اين كه : بلى خداوند مى دانست كه حسين بن على عليهما السلام به اين فرمان بزرگ الهى با اراده و اختيار خويش اطاعت خواهد نمود و همه آنچه را كه غير خداست فداى راه خدا خواهد كرد و در مقابل حكم الهى تخلف نخواهد ورزيد لذا قبلاً همين موضوع را به پيامبرش خبر داده بود ولى اين علم خدا و اين اخبار قبل از حادثه كربلا كوچكترين تاءثيرى در اجبار و سلب اختيار از امام حسين عليه السلام ندارد ؛ زيرا به عنوان مثال اگر ما يكى از اوامر خدا را با اراده و اختيار خود انجام مى دهيم مثلاً نماز بجا مى آوريم اگر خداوند همين عمل ما را كه از اول مى دانست به پيامبرش نيز اطلاع مى داد ، آيا اين اخبار كوچكترين تاءثيرى در اراده و عمل ما داشت ؟ و آيا اين علم خدا كه با خبر دادن به

پيامبرش تواءم گرديده از ما سلب اراده و اختيار مى نمود و ما را به انجام آن نماز مجبور مى ساخت ؟ نه ، هرگز .

خلاصه :

علم و پيش بينى خداوند علت و انگيزه به وقوع پيوستن عملى نيست بلكه خبر دادن از واقعيتى است كه با اراده و اختيار يك انسان در آينده و در خارج تحقق خواهد پذيرفت و يا با اراده و اختيار همين انسان به مرحله عمل نخواهد رسيد .

و اين علم تواءم با اظهار و اعلان نسبت به انجام وظيفه و ايفاى مسؤ وليت اختصاص به حسين بن على عليهما السلام ندارد بلكه خداوند متعال در مورد ساير انبيا و اوليا نيز كه از نظر انجام وظيفه در آنان علم و آگاهى داشت كه در آينده با اراده و اختيار خويش از عهده چنين مسؤ وليتى برخواهند آمد همه و يا قسمتى از آن را به پيامبران خبر داده و از فداكارى و از خودگذشتگى آنان به عنوان تقدير آگاهشان ساخته است .

((وَبَعْدَ اَنْ شَرَطْتَ عَليْهِمُ الزُّهْدَ فى دَرجاتِ هذِهِ الدُنْياَالدَّنِيَّةِ

وَزُخْرُفِها وَزِبْرُجها فَشَرَ طُوا لَكَ ذلِكَ

وَعَلِمْتَ مِنْهُمُ الوَفاءَ به فَقَبِلْتَهُمْ

وَقَرَّبْتَهُمْ وَقَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّكْرَ الْعَلىَّ والثَّناءَ الْجَلِىَّ))(67) .

در پاسخ عبداللّه بن جعفر و عمروبن سعيد

متن سخن

((اِنَّى رَاءَيْتُ رُؤْياً فيها رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله

وَاُمِرْتُ فيها بِاَمْرٍ اَنَا ماضٍ لَهُ عَلَىَّ كانَ اَو لى ))(68) .

(( . . . ما حَدَّثْتُ اَحَداً بِها وَما اَنَا مُحَدِّث بِها حَتّى اَلْقى رَبِّى ))(69) .

(( . . . اءمَّا بَعد فَاِنَّه لَمْ يُشاقِق اللّه ورَسوله من دعا الى اللّه عزّوجلَّ

وَعَمِلَ صالِحاً وقالَ اِنّنى مِنَ الْمسلِمينَ

وَقدْ دَعوتُ اِلى الايمانِ

والْبرِّ والصِّلة فَخيْرُ الاَمانِ اَمانُا للّه

ولَنْ يُؤ منَاللّه يَوم الْقِيامَة مَنْ لَمْْ يَخفهُ فِى الدُّنيا

فَنساءَلُاللّهَ مَخافَة فِى الدُّنيا تُوجبُ لَنا اَمانَهُ يَومَالْقيامَة

فَاِنْ نَويْتَ بِالكِتاب صلَتِى وَبرِّى فجُزيت خَيْراً فِى الدُّنيا والا خرة ؛

والسَّلامُ))(70) .

ترجمه و توضيح لغات

لَمْ يُشاقِق (از شاق ) : مخالفت ورزيد ، دشمنى نمود . اءُمِرْتُ : مجهول است : ماءمور شده ام . اَنَا ماضٍ لهُ : من انجام خواهم داد . عَلَىَّ كانَ اوْلى : به ضررم تمام شود يا به نفعم . جُزيتَ : مجهول مخاطب است : پاداش داده مى شوى .

ترجمه و توضيح

بنا به نقل طبرى و ابن اثير از امام سجاد عليه السلام چهارمين كسى كه به حسين بن على عليهما السلام پيشنهاد مى نمود كه از سفر عراق منصرف گردد و در اين مورد اصرار مى ورزيد عبداللّه بن جعفر بودكه پس از حركت امام عليه السلام از مكه طى نامه اى كه به وسيله دو فرزندش عون و محمد به حضور امام ارسال داشت چنين نگاشت :

امّا بعد : به خدا سوگندت مى دهم كه با رسيدن اين نامه از سفرى كه در پيش گرفته اى منصرف و به شهر مكه مراجعت كنى ؛ زيرا مى ترسم كه تو در اين سفر كشته شوى و فرزندانت مستاءصل و با كشته شدن تو كه پرچم هدايت و اميد مؤ منان هستى نور خدا خاموش گردد در حركت خود تعجيل نكن كه من نيز متعاقبا خود را به تو مى رسانم (71) .

عبداللّه بن جعفر پس از ارسال اين نامه بلافاصله با عمروبن سعيد - كه از سوى يزيد بن معاويه به جاى وليد استاندار معزول مدينه به استاندارى منصوب و به ظاهر به عنوان امير حاج ولى در واقع براى انجام ماءموريت ترور امام عليه السلام آن روزها در مكه به سر مى برد - ملاقات و از وى

درخواست نمود كه امان نامه اى به امام عليه السلام بنويسد كه شايد در مراجعت آن حضرت مؤ ثر افتد و براى تاءكيد موضوع و اطمينان بيشتر رضايت عمرو بن سعيد را جلب نمود كه برادرش يحيى بن سعيد را در رساندن امان نامه به همراه عبداللّه به خدمت امام عليه السلام اعزام نمايد .

چون عبداللّه با همراهى يحيى در بيرون مكه به قافله امام عليه السلام رسيد در ضمن تسليم امان نامه تقاضاى خود و يحيى بن سعيد را حضورا مطرح و انصراف امام را از تصميم مسافرت عراق درخواست نمود .

آن حضرت در پاسخ عبداللّه و يحيى بن سعيد فرمود : ((انى راءيت رؤ يا . . . ؛ من رسول خدا را در خواب ديدم در اين خواب به دستور وى به امر مهمى ماءموريت يافته ام كه بايد آن را تعقيب نمايم خواه به نفع من تمام بشود يا به ضرر من )) .

عبداللّه در باره اين خواب و ماءموريتى كه امام به آن اشاره نمود توضيح بيشترى خواست كه آن حضرت چنين پاسخ داد :

((ما حَدَّثْتُ اَحَداً بِها و . . . ؛ )) من اين خواب را به كسى نگفته ام و تا زنده هستم با كسى در ميان نخواهم گذاشت )) .

و نامه ذيل را نيز در پاسخ امان نامه عمروبن سعيد نگاشت : ((اما بعد : راه مخالفت باخدا و پيامبر نپيموده است كسى كه به سوى خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد و تسليم اوامر حق گردد . امان نامه اى فرستاداى و در ضمن آن وعده

ارتباط صميمى و صلح و سازش نسبت به ما داده اى ولى بهترين امانها ، امان خداوند است و كسى كه در دين ، ترس از خدا نداشته باشد در آخرت از امان او برخوردار نخواهد بود از پيشگاه خداوند درخواست توفيق خوف و خشيت در اين دنيا داريم تا در آخرت مشمول امانش گرديم و اگر منظور تو از اين امان نامه واقعا خير و صلح و صفا باشد در دنيا و آخرت ماءجور خواهى بود والسلام )) .

بنا به نقل بلاذرى و طبرى و ابن اثير چون جعفر بن عبداللّه و يحيى بن سعيد از پيشنهاد خود ماءيوس گرديدند و امام را در تصميم و اراده خويش قاطع و جدى ديدند به مكه برگشتند و عمروبن سعيد نيز چون از راه صلح آميز ماءيوس گرديد دوباره به برادرش ماءموريت داد كه با گروهى ماءمور مسلح ، خود را به حسين بن على برسانند و او را وادار و مجبور به مراجعت كنند . اين عده چون به قافله امام رسيدند در ميانشان بگومگو شد و با تازيانه به همديگر حمله كردند يحيى و يارانش تاب مقاومت نياورده و به مكه برگشتند .

نكاتى در سخن امام (ع )

در پاسخ امام به عبداللّه بن جعفر و در پاسخ آن حضرت به امان نامه عمرو بن سعيد نكاتى وجود دارد كه اشاره نمودن به اين نكات بى تناسب نيست .

1 - حسين بن على عليهما السلام در پاسخ عبداللّه به ماءموريتى اشاره مى كند كه در عالم رؤ يا از طرف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر وى محول گرديده است و بايد آن را

انجام بدهد گرچه به ضررش منتهى شود . آنگاه تاءكيد مى كند كه اين ماءموريت و اين راز را به كسى نگفته و تا آخر نيز با كسى در ميان نخواهد گذاشت .

اين ماءموريت چيست ؟ آيا جهاد و شهادت حسين عليه السلام و اسارت فرزندانش در راه خداست ؟ اينها را كه قبل از حركت از مكه به محمد حنفيه گفت و در طول راه ازمدينه تا شهادت ، گاهى با اشاره و گاهى با صراحت مى گفت ، اين چه ماءموريت و رازى است كه امام عليه السلام آنچنان با قاطعيت از آن سخن مى گويد كه اميد عبداللّه را به ياءس و نوميدى مبدل مى سازد و على رغم تلاش و كوشش تمام ، لب فرو مى بندد و به مكه برمى گردد ؟ ما چه مى دانيم كه خودش فرمود : ((وَما اَنَا مُحَدِّثٌ بِها حَتّى اَلْقى رَبِّى )) 2 - امام در پاسخ امان نامه ، نخست تلويحا به برنامه خود كه دعوت الى اللّه است اشاره فرموده و سپس با يك اشاره لطيف به موعظه عمرو پرداخته كه در قيامت كسانى مشمول امان خدا مى گردند كه در دنيا به وظايف خود كه منبعث از خوف خداست قيام كنند .

و بالا خره با به كار بردن ((اِن )) شرطيّه (اگر) از هدف اصلى و مكنون خاطر وى پرده برداشته است ؛ زيرا در مقام دعا به كار بردن ((اگر)) سؤ ال انگيز و داراى مفهوم توبيخ است .

با فرزدق

متن سخن

(( . . . صَدَقْتَ للّهِِ الاَمْرُو كُل يَوْمٍ هُوَ فِى شَاءن

اِنْ نَزَلَالْقَضاءُ بِما نُحِبُّ وَنَرْضى

فَنَحْمَدُاللّه

عَلى نَعْمائِهِ وَهُوَ الْمُسْتَعانُ عَلى اَداءِ الشُّكْرِ

وَانْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ

فَلَمْ يَتَعَدَّ مَنْ كانَ الحَقُّ نِيَّتَهُ وَالتّقْوى سَرِيرَتَهُ))(72)

ترجمه و توضيح لغات

شَاءْنٍ : كار مهم ، پيشامد ، حكم بر طبق پيشامد . قضاءُ : حكم ، فرمان الهى . حالَ ، يَحُولُ : ميان دو چيز حايل و مانع گرديد . دون ، مى گويند حالَ الْقَوْمُ دُونَ فُلانٍ : آن گروه مانع فلانى از رسيدن به مقصودش گرديد . تَعَدّى : تجاوز ستم . سريره ، باطن انسان .

ترجمه و توضيح

پنجمين پيشنهاد انصراف از سفر عراق به حسين بن على عليهما السلام به وسيله فرزدق شاعر معروف عرب انجام گرفته است آنگاه كه حسين بن على عليهمالسلام عازم حركت از مكه به سوى عراق بود و فرزدق نيز براى انجام عمل حج به طرف مكه مى آمد در خارج اين شهر به خدمت آن حضرت عليه السلام رسيد ود ر زمينه حركت وى سؤ ال نمود . امام عليه السلام در پاسخ فرزدق سخنانى ايراد كرد . و ما مشروح جريان اين ملاقات را بدانگونه كه مرحوم مفيد از خود فرزدق نقل نموده است در اينجا مى آوريم (73) .

او مى گويد : من در سال شصت با مادرم عازم مكه و انجام مراسم حج بودم به هنگامى كه داخل محدوده حرم شدم و افسار شتر مادرم را به دست گرفته و مى كشيدم به قافله حسين بن على عليهما السلام كه از مكه به سوى عراق در حركت بود برخوردم و به حضورش شتافتم و پس از سلام و تعارفات عرضه داشتم : يا بن رسول اللّه ! پدر و مادرم به فداى تو ((ما اَعْجَلَكَ عَنِ الْحَجِّ ؟ ؛ )) انگيزه تو در اين عجله و خارج شدن از مكه قبل

از انجام مراسم حج چيست ؟ )) امام فرمود : ((لَوْ لَمْ اَعْجَلْ لاُخِذْتُ ؛ )) اگر تعجيل نمى كردم دستگيرم مى ساختند)) .

فرزدق مى گويد امام از من پرسيد تو كيستى ؟ عرض كردم مردى از ملت عرب .

فرزدق : اضافه مى كند كه به خدا سوگند امام در شناسايى من به همين اندازه بسنده كرد و در اين مورد چيز ديگرى سؤ ال ننمود .

سپس پرسيد نظر مردم (عراق ) نسبت به اوضاع چگونه است . گفتم خبر را از خبره اش مى خواهى كه دلهاى مردم با شما و شمشيرهايشان بر عليه شما و مقدرات در دست خداست كه هرطور بخواهد انجام مى دهد .

امام در پاسخ من چنين فرمود :

((صَدَقْتَ ، للّهِ الاَْمْرُ . . . ؛ )) فرزدق درست گفتى ! مقدرات در دست خداست و او هر روز فرمان تازه اى دارد كه اگر پيشامدها بر طبق مراد باشد در مقابل نعمتهاى خداوند سپاسگزاريم و هموست مددكار در سپاس و شكرگزارى براى او . و اگر حوادث و پيشامدها در ميان ما و خواسته هايمان حائل گرديد و كارها طبق مرام به پيش نرفت باز هم آن كس كه نيتش حق باشد ، و تقوا بر دلش حكومت مى كند از مسير صحيح خارج نگرديده است .

فرزدق مى گويد وقتى سخن امام بدينجا رسيد . گفتم بلى گفتار شما درست است ، خير پيش !

آنگاه مسائلى چند درباره حج و غير آن سؤ ال كردم و امام پس از پاسخ اين سؤ الها مركب خود را حركت داد و خداحافظى نموده و

از همديگر جدا شديم .

دو نكته جالب

از اين سخن امام دو نكته جالب و ارزنده به دست مى آيد :

1 - مساءله آگاهى : همان گونه كه بارها اشاره نموده ايم امام عليه السلام قطع نظر از ((علم امامت )) از طريق متعارف و از راههاى معمولى نيز از اوضاع عراق و حوادث آينده آگاهى داشت و با اطلاع كامل برنامه خويش را تعقيب مى نمود و اين موضوع براى افراد عادى مانند فرزدق نيز محسوس و ملموس بود كه با صراحت كامل گفت ((قُلُوبُ النّاسِ مَعَكَ وَسُيُوفُهُمْ عَلَيْكَ)) 2 - دومين نكته جنبه اخلاقى قضيه و مساءله اخلاص و اتكاى به خداوند است كه حركت امام براى انجام يك ماءموريت و وظيفه الهى و نيل به هدف معنوى است نه تنها رسيدن به يك پيروزى ظاهرى و حسين بن على عليهما السلام حركت خويش را بر همين مبنى توجيه و بنيانگذارى نموده است كه : ((وَانْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ فَلَمْ يَتَعَدَّ مَنْ كانَ الحَقُّ نِيَّتَهُ وَالتّقْوى سَرِيرَتَهُ))

پيشنهاد به شترداران

متن سخن

((مَنْ اَحَبَّ مِنْكُمْ اَنْ يَنْصَرِفَ مَعَنا اِلى الْعِراقِ

اَوْفينا كِراءَه وَاَحْسَنّا صُحْبَتَهُ وَمَنْ اَحَبَّ الْمُفارَقَةَ اَعْطيْناهُ مِنَ الْكِراءِ عَلى ماقَطَعَ مِنَ الاَْرْضِ))(74)

ترجمه و توضيح لغات

انصراف : مراجعت و برگشتن . اَوْفَيْنا (از ايفاء) : پرداختن . كِراءِ : كرايه .

ترجمه و توضيح

حسين بن على عليهما السلام در خارج از مكه در محلى به نام ((تنعيم )) به قافله اى برخورد نمود كه در ميان آن ، عده اى شتردار از سوى بحير بن يسار حميرى ، استاندار يمن بارهايى از حله يمنى و اجناس قيمتى به سوى شام و يزيد بن معاويه حمل مى كردند ، آن حضرت اين اجناس را از شترداران گرفته و به تصرف خويش درآورد و خطاب به آنان فرمود :

((مَنْ اَحَبَّ مِنْكُمْ . . . ؛ )) هريك از شما كه مايل باشد به همراه ما به عراق بيايد كرايه تا عراق را بدو مى پردازيم و او در طول اين سفر از مصاحبت نيك ما نيز برخوردار خواهد گرديد و هركس بخواهد از همين جا به وطن خود برگردد كرايه يمن تا اين نقطه را بدو مى دهيم )) .

پس از پيشنهاد آن حضرت چند نفر كرايه خود را گرفته و به سوى يمن مراجعت و چند نفر ديگر اعلان آمادگى كردند كه تا عراق به همراه آن حضرت حركت نمايند .

راز عمل

راز اين سخن و عملكرد انقلابى امام كه الگو و سرمشق براى تمام رهبران اصيل قيامها و نهضتهاست ، پشتيبانى محرومان و دشمنى با طاغوتيان و تضعيف آنهاست و از اين عمل چنين استفاده مى شود كه بايد از هر فرصت مناسب در تضعيف طاغوت و در تقويت ضعفا و محرومان بهره بردارى نمود .

و اينك امام اين ثروت را كه از مردم بيچاره يمن به وسيله استاندار و دست نشانده معاويه جمع آورى گرديده و در بست در اختيار يزيد قرار خواهد گرفت

از چنگ اين طاغوت مى رهاند و در مواردى كه به صلاح امت است صرف مى كند و در اختيار فقرا و ضعفا كه در طول اين راه دور و دراز از حجاز تا عراق با آنان مواجه خواهد گرديد قرار مى دهد و يا در راه شكستن سدى كه در مقابل قرآن قرار گرفته است به كار مى اندازد .

ولى از طرف ديگر شترداران و كرايه كشها را گرچه در خدمت طاغوت قرار گرفته اند چون از طبقه محروم و ضعيف جامعه هستند و بايد به مزد خويش و كرايه اين سفر پر رنج نايل گردند نه تنها با كمال خوشرويى در اختيار سفر و برگشت آزاد مى گذارد و در هر دو صورت كرايه آنها را مى پردازد بلكه در صورت اختيار سفر و همراهى تا عراق به آنان مصاحبت نيك و برخوردارى از لطف و محبت خويش را وعده مى دهد .

آرى وعده مصاحبت نيك از سوى فرزند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در سفرى به سوى عراق و در ركاب او كه ثمره و نتيجه اين مصاحبت نيك ، عظمت ، سعادت و بهشت جاودان و نيل به مقامى بس ارجمند است مورد غبطه و آرزوى هر بنده صالح و با ايمان است .

دومين نامه به مردم كوفه

متن سخن

((اَمّا بَعْدُ : فَقَدْ وَرَدَ عَلَىَّ كِتابُ مُسْلِمِ بنِ عَقيل

يُخْبِرُنى بِاجْتِماعِكُمْ عَلى نَصْرِنا وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا

فَسَاءَلْتُاللّهَ اَنْ يُحْسِنَ لَنَا الصُّنْعَ وَيُثيبَكُمْ عَلى ذلِكَ اَعْظَمَ الاَجْرِ

وَقَدْ شَخَصْتُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَومَ الثّلاثاءِ لَِثمانٍ مَضَيْنَ مِنْ ذى الْحِجَّةِ

فَإ ذا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولى فَانْكَمِشُوا فى اَمْرِكُمْ فَاِنِّى قادمٌ فى اَيّامى هذِهِ))(75) .

ترجمه و توضيح لغات

صُنعَ (به ضمّ و كسر صاد) : آنچه انجام مى پذيرد . يُثيِبُ (از اَثابَهُ اِثابَةً) : جزاى نيك دادن . شَخَصْتُ : (از شخوص ) : حركت نمودن . ثَلاثاءِ : سه شنبه . اِنْكِماش : سرعت نمودن ، به سرعت به كارها سروسامان بخشيدن . قُدُوم : وارد شدن مسافر .

ترجمه و توضيح

وقتى حسين بن على عليهما السلام در مسير خود به سوى كوفه به منزلى به نام ((حاجر)) وارد گرديد اين نامه را خطاب به مردم كوفه و در پاسخ نامه مسلم بن عقيل نگاشت و به وسيله قيس بن مسهر صيداوى به آنان ارسال داشت :

((اما بعد : نامه مسلم بن عقيل را كه مشعر به اجتماع و هماهنگى شما در راه نصرت و يارى ما خاندان و مطالبه حق ما بود دريافت نمودم از خداوند مسئلت دارم كه آينده همه ما را به خير و شمارا موفق و در اين اتحاد و اتفاق بر شما ثواب و اجر عظيم عنايت فرمايد .

من هم روز سه شنبه هشتم ذيحجه از مكه به سوى شما حركت نموده ام با رسيدن پيك من ، شماها به كارهاى خويش به سرعت سروسامان بخشيد كه خود من نيز در اين چند روزه وارد خواهم گرديد)) .

چرا كوفه ؟

در قيام و حركت حسين بن على عليهما السلام گاهى مساءله دعوت و اظهار پشتيبانى مردم كوفه و تشكيل حكومت اسلامى در قيافه علة العلل و انگيزه اصلى تصوير و ترسيم گرديده است و اين تصوير ، گذشته از اينكه برخلاف واقعيات و مسلمات است از اهميت و عظمت اين قيام كاسته و مساءله

را به صورت يك موضوع عادى كه هر مسلمان سياستمدار منهاى مقام معنوى و وظيفه شخصى الهى نيز ملزم به اجراى چنين طرح و برنامه بود درآورده است ولى ما كه قدم به قدم با سخنان امام عليه السلام حركت مى كنيم مى بينيم مساءله دعوت مردم كوفه و تشكيل حكومت در اين حركت حيات بخش و اراده امام عليه السلام داراى نقش اساسى و جنبه اصلى نبوده است ؛ زيرا امام عليه السلام در مدينه از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و بر اساس مخالفت و مبارزه سخت با دشمن سرسخت و با برنامه منظم به سوى مكه حركت نموده است تا آنجا كه در پاسخ ابن عباس مى گويد : ((اينها دست از من برنمى دارند تا خون مرا بريزند)) .

و در پاسخ ابن زبير مى گويد : ((اگر در لانه مرغى باشم باز هم مرا بيرون آورده و به قتل خواهند رسانيد)) .

و پس از تصميم امام عليه السلام و پس از ورود آن حضرت به مكه و پس از آگاهى مردم كوفه از موضع مخالف امام عليه السلام مساءله دعوت شروع گرديده است و پر واضح است كه اين دعوت نمى تواند علة العلل و انگيزه اصلى در حركت و قيام امام عليه السلام باشد بلكه يك مساءله فرعى و جنبى بوده در كنار يك تصميم و اراده محكم و در ضمن يك هدف عالى و برنامه گسترده و منظم .

اينك امام عليه السلام بايد مبارزه با يزيد را تعقيب و پيگرى نمايد ولى ادامه آن در مكه مساوى است با ترور و قتل مخفيانه آن حضرت كه

در نتيجه از طرفى موجب هتك حرمت و اهانت به بيت خدا و از طرف ديگر به نفع يزيد بن معاويه منجر خواهد گرديد . ولذا ديديم سعيد بن عمروعاص مسؤ ول و ماءمور ترور امام عليه السلام اول از رهگذر صلح و سازش و با تسليم نمودن امان نامه و سپس با توسل به زور مى خواهد امام را از حركت باز دارد و به مكه برگرداند و موضوع را بدون سروصدا در خود مكه فيصله بخشيده و اين قيام را در نطفه خفه سازد .

و اما امام عليه السلام كدام منطقه را انتخاب نمايد ؟ متن كشور اسلامى ، بزرگترين نقطه انفجار ، عراق و كوفه را ؛ زيرا اين استان يكى از استانهاى بزرگ مركز ارتش اسلام ، رقيب و مقابل شام و از نظر سوق الجيشى داراى اهميتى حتى بيش از مكه و مدينه و از نظر آگاهى مردم آن سامان همين اندازه كافى است كه اين همه دعوتنامه از سوى آنان به مكه سرازير شده و آمادگى و پشتيبانى خويش را اعلان نموده اند و اگر در يك زمان معين و برهه خاصى جلو اين آگاهى و آمادگى جبرا گرفته شود ولى بالا خره اين افكار در انقلاب آينده مؤ ثر گرديده انقلابهاى آينده از همين نقطه آغاز خواهد شد .

گذشته از اين مساءله ، آيا براى حسين بن على عليهما السلام كه امام و رهبر امت است در مقابل اين نامه ها و درخواستها عذرى در تعطيل برنامه سفر عراق و كوفه وجود دارد و اگر مردم كوفه ادعا مى كردند كه ما حاضر بوديم در راه

حسين بن على عليهما السلام از جان و مال خود بگذريم و اين همه از وى درخواست نموديم كه رهبرى ما را به عهده گيرد ولى او اعتنايى به درخواستهاى ما ننمود پاسخ امام عليه السلام قانع كننده بود كه بگويد چون من مى دانستم شما نسبت به من بى وفايى خواهيد نمود لذا به درخواستهاى شما پاسخ مثبت ندادم ؟ آيا نمى توانستند ادعا كنند كه ما در دعوت خويش وفادار بوديم ؟

به عبارت ديگر : در اينجا امام حسين عليه السلام بر سر دوراهى تاريخ است كه اگر به تقاضاهاى مردم كوفه پاسخ مثبت ندهد در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ در آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسين از اين فرصت طلايى نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترس و رعب مانع گرديد و . . .

امام عليه السلام براى اينكه با چنين مردمى كه دست به سوى او دراز كرده اند اتمام حجت كند به تقاضاى آنان پاسخ مى گويد .

نتيجه

امام از نظر تكليف شرعى ، باطنى و واقعى كه خود واقف و متوجه آن بود ماءموريت داشت كه در راه مبارزه با فساد و دستگاه حكومت يزيد و براى اعتلاى كلمه حق تا آخرين قطره خون خود را نثار كند .

و از نظر حكم ظاهرى كه براى هر فردى روشن بود در رابطه با پاسخگويى به درخواست مردم كوفه و شرايط خاص محيط عراق لازم بود كه اين مبارزه را به اين ناحيه بكشاند و برنامه خويش را در اين نقطه عملى و پياده نمايد و به روال

عادى حركت خويش را به مردم كوفه اعلان نموده و به آنها دستور آمادگى هرچه بيشتر بدهد گرچه تفكيك اين دو نوع تكليف از همديگر براى عموم قدرى مشكل است ولى شايد گفتار يكى از علماى بزرگ شيعه نيز ناظر به همين مطلب باشد كه مى گويد ((حسين بن على عليهما السلام بين تكليف ظاهرى و تكليف واقعى جمع كرده و در حركت خويش به سوى كوفه هردو وظيفه را انجام داد))(76) .

و جالب اين كه امام عليه السلام به هردو جنبه موضوع بارها اشاره كرده ، ماءموريت اولى خود را به تعبيرهاى مختلف مانند ماءموريت از طرف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حال رؤ يا ، خواست و مشيت خداوند و . . . بيان نموده است . و اما ماءموريت دوم و تكليف ظاهرى امام كه با علم و آگاهى بر بى وفايى مردم كوفه يك روش معمولى و متعارف در پيش گرفته است ، اين حقيقت در سخنان مختلف آن حضرت مانند گفتار او به ابن زبير و . . . منعكس گرديده است .

و از جمله اين موارد گفتار ديگرى است از آن حضرت كه در صفحه بعد مطالعه خواهيد نمود .

در مسير كوفه

متن سخن

((اِنَّ هؤُلاءِ اَخافُونى وَهذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَة

وَهُمْ قاتِلى فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ وَلَمْ يَدَعُو اللّه مُحَرَّماً اِلاّ انْتَهَكُوهُ بَعَثَ اللّهُ اِلَيْهِم مَنْ يُذِلّهُمِ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَراءَةِ))(77) .

ترجمه و توضيح

ابن كثير دمشقى و ابن نما از مردى از اهل كوفه نقل نموده اند كه من پس از آنكه اعمال حج را انجام دادم به سرعت به كوفه مراجعت نمودم و در مسير خود به چند خيمه برخوردم و از صاحب آن خيمه ها پرسيدم ، گفتند اين خيمه ها متعلق به حسين بن على است . با شنيدن اين جمله و به اشتياق زيارت فرزند پيامبر حركت نموده به سراغ خيمه اختصاصى آن حضرت رفتم . او را در قيافه مردى كه دوران پيرى را شروع كرده باشد در يافتم و ديدم مشغول قرائت قرآن است و قطرات اشك از صورت و محاسن شريفش سرازير است عرضه داشتم پدر و مادرم فداى تو باد اى فرزند دختر پيامبر ! چه انگيزه اى تو را به اين بيابان بى آب و علف كشانده است ؟

امام در پاسخ من چنين فرمود :

((اِنَّ هؤُلاءِ اَخافُونى وَهذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَة . . . ؛ )) از طرفى اين بنى اميه مرا تهديد نمودند و (از طرف ديگر) اينها دعوتنامه هاى مردم كوفه است كه به سوى من فرستاده اند و همين مردم كوفه هستند كه مرا به قتل خواهند رسانيد و چون دست به اين جنايت زدند و احترام دستورات و اوامر خدا را درهم شكستند خدا نيز كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه آنها را به قتل برساند و آنچنان خوار و

ذليلشان بكند كه ذليلتر از كهنه پاره زنان گردند)) .

پيش بينى امام (ع )

در اين سخن امام عليه السلام آنچه جالب توجه است پيش بينى آن حضرت درباره مردم كوفه مى باشد كه فرمود اين مردم مرا به قتل خواهند رسانيد و پس از ارتكاب اين جنايت ، خدا نيز كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه به قتلشان برساند و آنچنان به خوارى و ذلتشان بكشاند كه بى حيثيت ترين و ذليلترين مردم دنيا باشند .

و اين پيش بينى در موارد متعدد از سخنان آن حضرت آمده است از جمله در گفتار وى در بطن عقبه و به هنگام حركت از مكه در پاسخ پيشنهاد ابن عباس (78) و همچنين در دومين سخنرانى آن حضرت كه در روز عاشورا و در روياروئى مردم كوفه ايراد فرمودچنين آمده است : ((به خدا سوگند ! پس از اين جنگ ، روى راحت و خوشى نخواهيد ديد مگر خيلى كم و گذرا به همان اندازه كه اسب سوار بر اسب خويش سوار است و سپس آسياب تحولات شما را به شدت به دور خود خواهد چرخانيد و مانند محور آسياب به تزلزل و اضطرابتان درخواهد آورد))(79) .

تحقق ذلّت مردم كوفه

اينك بايد ديد اين پيش بينى امام درباره مردم كوفه كى و چگونه و با دست چه كسى تحقق پذيرفت ، اين چه كسى بود كه بر اين مردم مسلط شد و آنان را آنچنان به ذلت و خوارى كشانيد كه ذليلترين همه اقوام و ملل گرديدند .

همان گونه كه امام عليه السلام فرمود پس از جريان عاشورا مردم كوفه بجز يك دوران موقت روى خوشى و آرامش نديدند ؛ زيرا بلافاصله گروهى از مردم اين شهر به عنوان

توابين قيام كردند و پس از مدتى ، جريان خروج مختار پيش آمد و . . . كه همه اين جريانات همراه با قتل و خونريزى و موجب قلق و اضطراب مردم كوفه و در نهايت به مجازات كسانى كه در كربلا بودند منجر گرديد و اين اضطرابها در طول تاريخ خلافت بنى اميه و قسمت مهمى از تاريخ خلافت عباسيان در عراق و مركز آن كوفه استمرار و ادامه داشته است كه امام فرمود : ((لا تُرْضِ الْولاةَ عَنْهُمْ اَبَداً)) ولى بدترين دورانى كه بر مردم كوفه گذشت و تلخترين روزهايى كه تاريخ كوفه به ياد دارد عبارت است از دوران بيست ساله اى كه حجاج بن يوسف ثقفى فرمانرواى مطلق العنان عراق - به ضميمه قسمتى از ايران - گرديد كه در دوران حكومتش (75 - 95 ق ) مردم عراق به خصوص مردم كوفه را آنچنان تحت فشار قرار داد و آنچنان در دل آنان رعب و وحشت ايجاد نمود و به قدرى آدم كشت و به قدرى زندانى و شكنجه نمود و آنچنان اين مردم را به خوارى و ذلت و تباهى و روسياهى كشيد كه نمى توان تعبيرى گوياتر از ((اَذَلَّ مِنْ فِرامِ المَرْاءَةَ)) بر آن پيدا نمود .

خلاصه اى از جنايات حجاج

در مروج الذهب و كامل ابن اثير آمده است كه چون حجاج بن يوسف به فرمانروايى عراق منسوب و به كوفه مقر حكومت خويش وارد گرديد در اولين سخنرانيش كه تواءم با تهديد و ارعاب و بدون ذكر ((بسم اللّه )) بود قيافه خونخوار خويش را نشان داد و از جمله هايى كه او در اولين سخنرانيش به كار برد

اين بود :

اى مردم عراق ! اى اهل شقاق و نفاق و صاحبان بدترين صفات به خدا سوگند ! من در ميان شما گردنهايى برافراشته و سرهايى كه هنگام درو كردنش فرا رسيده است زياد مى بينم و اين كارى است كه از من ساخته است . اى مردم عراق ! بدانيد به خدا سوگند من نه از لغزش شما درمى گذرم و نه عذر شما را مى پذيرم (80) .

آنگاه دستور داد كه بايد همه شما در بيرون شهر اجتماع كنيد و به يارى ((مهلب )) كه در بصره با مخالفان حكومت در جنگ است بشتابيد و هركس از اين فرمان خوددارى كند گردنش را خواهم زد و خانه اش را ويران خواهم نمود . روز سوم كه خود حجاج ناظر حركت مردم كوفه به سوى بصره بود ، پيرمردى از سران قبائل كوفه به نام ((عمير بن ضابى )) به نزدوى آمد و گفت : امير ! من پير و زمين گير و ضعيفم و چند فرزند جوانم در جنگ شركت مى كنند ، يكى از آنها را به جاى من حساب كن و مرا از شركت در اين جنگ معاف بدار .

هنوز كلام پيرمرد تمام نشده بود كه حجاج دستور داد گردن او را زدند و ثروتش را مصادره نمودند . مردم كوفه با ديدن اين فشارها در رفتن به بيرون شهر و شركت در جنگ بصره آنچنان ازدحام و كثرت نمودند و آنچنان شتاب زده شدند كه چندين نفر از بالاى پل به داخل فرات افتاده و غرق شدند(81) .

بنابه نقل مورخان حجاج بن يوسف كه در

سال 95 و پس از بيست سال امارت ، مُرد كسانى كه به دست وى در اين مدت به قتل رسيده بودند (بجز كسانى كه در جنگها كشته شده بودند) به 120 هزار نفر بالغ مى گرديد . به هنگام مرگ حجاج ، پنجاه هزار نفر مرد و سى هزار نفر زن در زندانهاى وى وجود داشتند كه شانزده هزار نفر از اين زنان زندانى ، برهنه بودند .

مسعودى پس از نقل اين جريان مى گويد : حجاج زن و مرد را در يك محل زندانى مى نمود و زندانهاى وى سقف نداشت تا از تابش آفتاب سوزان و رسيدن باد و باران و سرماى زمستان مانع گردد(82) .

در تاريخ ابن جوزى آمده است كه غذاى زندانيان حجاج را مخلوطى از آرد جو و خاكستر و نمك تشكيل مى داد و هركس پس از چند روز كه در يكى از زندانهاى حجاج زندانى مى گرديد در اثر اين نوع غذا و در اثر تابش آفتاب به صورت يك شخص سياه پوست درمى آمد(83) .

ابن قتيبه دينورى نقل مى كند كه حجاج بن يوسف در اثر مخالفتى كه از مردم بصره به وجود آمد در ماه رمضان و روز جمعه وارد اين شهر گرديد و با يك دسيسه حساب شده در ميان مسجد جامع اين شهر ، هفتادهزار نفر را ، آرى هفتادهزار نفر را ، يكجا از تيغ شمشير گذرانيد كه چنين جنايتى در طول تاريخ ديده نشده است (84) .

مرحوم شيخ محمد جواد مغنيه نويسنده شهير لبنانى مى گويد : ((من آنچه تاريخ مطالعه كرده ام در قساوت و خونخوارى

، كسى مانند ((حجاج )) را نديده ام تنها درباره ((نرون )) مطالبى مى شنويم كه مى تواند بيانگر روح شقاوتگر و حالت ساديسم حجاج باشد كه وقتى ((روم )) را آتش زد به شعله هايى كه زبانه مى كشيد تماشا مى كرد و به ناله و ضجه زنان و اطفال كه از ميان آتش به گوش مى رسيد مى خنديد))(85) .

و بالا خره ((عمر بن عبدالعزيز)) درباره ((حجاج بن يوسف )) مى گفت : ((اگر تمام ملتها خبيث ترين و خونخوارترين فرد خود را براى مسابقه در خباثت و جنايت بياورند و ما حجاج را بياوريم در اين مسابقه پست فطرتى ، ما بر همه جهانيان پيروز خواهيم گرديد))(86) .

و در اينجاست كه مفهوم گفتار امام عليه السلام تا حدى روشن مى شود كه فرمود :

((سَلَّطاللّه عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ مِنْ فِرامِ الْمَرْاءَة ))

در پاسخ حضرت زينب (ع )

متن سخن

((يا اُخْتاهُ كُلُّ ما قُضِيَ فَهُوَ كائِنٌ))(87) .

ترجمه و توضيح

حسين بن على عليهما السلام در مسير خود به كربلا به منزلى به نام ((خزيميه )) وارد گرديد و يك شبانه روز در آنجا توقف و استراحت نمود و در اين منزل بود كه در اول صبح حضرت زينب عليهاالسلام به خدمت آن حضرت آمد و عرضه داشت : برادر ! اين دو بيت گويا از هاتفى به گوش من رسيد كه بيشتر موجب نگرانى و تشويش خاطر من گرديد .

اى چشم من با تلاش فراوان آماده باش براى گريه كردن ؛ زيرا چه كسى بجز من براى شهدا گريه خواهد نمود .

گريه براى گروهى كه خطرات ، بر طبق مقدرات ، آنها را به سوى وفاى به عهد سوق مى دهد))(88) .

حسين بن على عليهما السلام در پاسخ زينب كبرى عليهاالسلام به يك جمله قناعت ورزيد ، آرى تنها به يك جمله كوتاه : ((يا اُخْتاهُ كُلُّ ما قُضِيَ فَهُوَ كائِنٌ)) ((خواهرم ! آنچه خدا تقدير كرده حتما به وقوع خواهد پيوست )) .

منظور از قضا چيست ؟

با توضيحى كه در صفحات قبل در رابطه با مشيت و اراده تكوينى و تشريعى خداوند داده شد و با در نظر گرفتن شرايط و اوضاع خاصى كه امام از نظر تكليف شرعى در آن قرار داشت فكر مى كنيم مساءله قضا كه در اين سخن امام عليه السلام آمده است تا حدى روشن گردد و منظور از اين قضا همان فرمان و امر الهى در آن شرايط و چهارچوبه خاص و به انجام رسانيدن اين تكليف از سوى امام عليه السلام است ؛ زيرا واژه ((قضا)) به معناى امر حتمى و به مرحله انجام رسانيدن

تقدير و مشيت و در مرحله بعد از تقدير و اراده است .

در منزل ثعلبيه

متن سخن

((لا خَيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ))(89)

ترجمه و توضيح

قافله حسين بن على عليهما السلام پس از ((خزيميه )) و ((زرود)) به منزل ثعلبيه وارد گرديد و در اين منزل ، سه گفتار از امام عليه السلام نقل گرديده است كه يكى به مناسبت شهادت حضرت مسلم و دو سخن ديگر در پاسخ دو نفر سؤ ال كننده مى باشد كه به ترتيب اين سه سخن را در اينجا مى آوريم :

سخن اول در رابطه با شهادت مسلم بن عقيل است كه اين جريان را طبرى و مورخان ديگر از عبداللّه بن مسلم به طور مشروح و مفصل نقل نموده اند و خلاصه آن اين است : ابن سليم كه از مردم كوفه است مى گويد : ((من و همراهم ((مذرى )) پس از انجام مراسم حج ، همت خود را به كار بستيم كه هرچه زودتر به كاروان حسين بن على عليهما السلام برسيم و سرانجام كار او را بدانيم ، در منزل ((زرود)) بود كه به قافله آن حضرت رسيديم و در همين محل به مسافرى به نام ((بكير)) كه از كوفه مى آمد برخورديم و خبر شهر خود را از وى جويا شديم . او گفت به خدا سوگند ! من از كوفه خارج نشدم مگر اين كه مسلم بن عقيل و هانى بن عروه را به قتل رسانده بودند و با چشم خود ديدم كه بدنهاى آن دو شهيد را در بازار كوفه بر زمين مى كشاندند)) .

عبداللّه مى گويد پس از گرفتن اين خبر ما به قافله حسين بن على عليهما السلام لاحق گشته تا به هنگام غروب به منزل ((ثعلبيه

)) وارد شديم و در اين منزل از نزديك با امام عليه السلام ملاقات نموده و خبر شهادت مسلم و هانى را به اطلاع وى رسانيديم .

ابن سليم مى گويد امام با شنيدن اين خبر گفت : ((اِنَّا للّهِ وَانَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ)) آنگاه اشك به صورتش جارى گرديد . همراهان امام عليه السلام و بنى هاشم نيز گريه كردند و صداى شيون زنها نيز به گوش مى رسيد . پس از آرامش مجلس عبداللّه و همراهش به امام عليه السلام عرضه داشتند يابن رسول اللّه ! جريان كشته شدن مسلم و هانى نشان داد كه شما در كوفه طرفدار و هواخواه نداريد و بهتر اين است كه از همين جا مراجعت كنيد .

و از طرف ديگر فرزندان عقيل گفتند نه ، به خدا سوگند كه ما از پاى نمى نشينيم مگر اينكه خون مسلم را از كشندگان وى بگيريم يا همانند او به خون خود بغلتيم .

گفتگو و بحث در ميان عبداللّه و همراهش از يك طرف و فرزندان عقيل از طرف ديگر به درازا كشيد و هريك از آنان براى نظريه خويش دلايلى مى آوردند و تاءييداتى ذكر مى نمودند و در عين حال همه آنان انتظار آن را داشتند كه امام در اين باره اظهار نظر و تصميم خود را بيان كند و آن حضرت در اين رابطه چنين فرمود :

((لا خيْرَ فِى الْعَيْشِ بَعْدَ هؤُلاءِ ؛ )) پس از اينها (پس از مسلم و هانى و پس از مردان و جوانانى مانند فرزندان عقيل ) ديگر در زندگى خير و سودى نيست )) .

نتيجه

از ديدگاه سرور

آزادگان ، زندگى كردن در جامعه اى اين چنين سودى ندارد ، جامعه اى كه مردانى چون مسلم بن عقيل و هانى بن عروه در شهرى مانند كوفه پايگاه اسلام كشته مى شوند و بدن آنها در بازار آن شهر ، بازارى كه روزى صداى موعظه اميرمؤ منان عليه السلام در آن طنين افكن بود كشانده مى شود . آرى بعد از چنين جنايتى و كشته شدن چنين مردانى الهى و در يك چنين محيط و جامعه منحط زندگى مفهومى ندارد گو اينكه همين زندگى ذلتبار براى انسانهايى كه تنها از صورت انسانى برخوردارند نه از سيرت آن شيرين و لذت بخش است .

در منزل ثعلبيه ؛ پاسخ به يك سؤال

متن سخن

((اِمامٌ دَعا اِلى هُدىً فَاَجابُوا اِلْيهِ

وَامامٌ دَعا اِلى ضَلالَةٍ فَاَجابُوا اِلَيْها هُؤُلاءِ فِى الْجَنَّةِ وَهؤُلاءِ فِى النّار وَهُو قَوْلُهُ تَعالى : فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَريقٌ فِى السَّعيرِ))(90) .

ترجمه و توضيح

بنابه نقل بزرگ محدث شيعه صدوق (ره ) و خطيب خوارزمى در همان منزل ((ثعلبيه )) بود كه شخصى به خدمت حسين بن على عليهما السلام شرفياب گرديد و از آن حضرت تفسير اين آيه شريفه را سؤ ال نمود : ((يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ اُناسٍ بِاِمامِهِمْ ؛ )) در روز قيامت هر قوم و ملتى را با امام و پيشوايشان صدا و دعوت مى كنيم ))(91) .

امام در پاسخ وى فرمود : آرى امام و پيشوايى هست كه مردم را به راه راست و به سوى سعادت و خوشبختى مى خواند و گروهى به وى پاسخ مثبت داده و از او پيروى مى كنند و پيشواى ديگرى نيز هست كه به سوى انحراف و بدبختى دعوت مى كند گروه ديگرى نيز براى وى جواب مثبت مى دهند كه گروه اول در بهشت است و گروه دوم در دوزخ .

امام سپس فرمود و اين است معناى آيه ديگر كه ((فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَريقٌ فِى السَّعيرِ ؛ )) گروهى در بهشت است و گروهى در دوزخ ))(92) .

انواع رهبرى

حسين بن على عليهما السلام در اين گفتارش با اتكاى به دو آيه از قرآن مجيد از دو گروه متضاد و از دو نوع رهبرى سخن مى گويد كه هريك از اين دو گروه متكى به يك رهبر و الهام گيرنده از افكار اوست كه در صحنه زندگى هميشه چنين گروه ها و چنين رهبرانى بوده و خواهند بود و بايد اين رهبران را با برنامه اى كه در پيش دارند شناخت و از آن رهبرى كه به سعادت انسانى دعوت مى كند تبعيت و پيروى

نمود .

پاسخ سؤ ال ديگر

متن سخن

((اَما وَاللّه لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَة لا رَيْتُكَ اَثَرَ جَبْرَئيلَ فى دارنا

وَنُزُولِه بِالْوَحى على جَدّى يا اَخا اَهْلِ الْكُوفَةِ مِنْ عِنْدِنا مُسْتَقَى الْعِلْمِ اَفَعَلِمُوا وَجَهِلْنا ؟ هذا مِمَّا لا يَكُونُ))(93) .

ترجمه و توضيح لغات

اَرَيْتُ ، اِرئة : نشان دادن . اثر جبرئيل : محل ورود جبرئيل . مُسْتَقى : محلى كه براى استفاده از آب و سيراب شدن از آن فراهم شود .

ترجمه و توضيح

اين ، سومين سخن امام است در همان منزل ثعلبيه كه يك نفر از مردم كوفه به خدمت آن حضرت رسيد و امام در ضمن گفتگو از وى پرسيد اهل كدام شهر هستى او پاسخ داد از مردم كوفه .

امام به وى چنين فرمود : ((اَما وَاللّه لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَة . . . ؛ )) آگاه باش كه اگر ملاقات ما در مدينه صورت مى گرفت اثر و رد پاى جبرئيل و محل نزول او را در خانه ما(94) به تو نشان مى دادم . اى برادر كوفى ! محل فرا گرفتن علم ، خاندان ماست پس آيا اينها آشنا و دانا و ما جاهل و ناآشنا هستيم آيا چنين چيزى شدنى است ؟ )) .

اين سخن امام كه در بصائرالدرجات و اصول كافى نقل گرديده است نشان مى دهد كه امام عليه السلام آن را در مقام پاسخگويى به سؤ الى كه از سوى آن مرد كوفى مطرح شده است اظهار نموده است و تا آنجا كه فرصت اجازه مى داد ما تلاش نموديم كه اصل سؤ ال را نيز به دست بياوريم تا بيان و گفتار امام عليه السلام هرچه واضحتر و روشنتر گردد ، ولى متاءسفانه درباره اصل سؤ ال مطلبى به دست نيامد .

اما مجموع سخن امام بويژه جمله ((اَفَعَلِمُوا وَجَهِلْنا)) كه به صورت استفهام انكارى استعمال شده است نشانگر آن است كه طرف خطاب مردى بوده

است ناآگاه و ظاهر بين كه حركت امام را در مقابل بنى اميه مانند ساير اعتراض كنندگان مورد اعتراض قرار داده است و امام عليه السلام ضمن برشمردن فجايع و جنايتهاى خاندان بنى اميه از انحرافات و اعوجاجهايى سخن گفته است كه پس از خاتم پيامبران در رهبرى اسلام به وجود آمده و موجب آن گرديده است تا خاندان بنى اميه كه هميشه از دشمنان شماره يك اسلام و قرآن بوده اند فرمانروايان و حكمرانان مسلمانها باشند و به جنايتها و خيانتهايى آن هم به نام اسلام دست بيالايند و در اسلام انحرافاتى به وجود آورند ولى مرد كوفى به گفتار امام قانع نگرديده و همه اين برنامه ها را مانند بعضى از مسلمانان كوته بين به حساب اسلام گذاشته ، ظاهر اعمال و رفتار و روزه و نماز جمعه و جماعت خاندان بنى اميه را مستمسك و دليل حقانيت آنان قرار داده است .

آنچه از گفتار امام (ع ) استفاده مى شود

از اين گفتار امام مطالب زيادى را مى توان استفاده نمود ولى با توضيحى كه قبلاً داده شد در اين سخن يك مطلب بيش از هرچيز ديگر جلب توجه مى كند و آن وجود يك قاعده كلى در سخن امام است كه مى توان آن را قاعده ((اهل البيت ادرى بمافيه )) ناميد كه صاحب خانه به وضع خانه از ديگران آشناتر است و از همين قاعده در حل اختلاف و دوگانگى كه پس از وفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در ميان مسلمانان به وجود آمده است بهره بردارى نمود .

توضيح اينكه

اين دو مكتب يعنى تشيع و تسنن در اصول و فروع اسلامى فراوان و بيش از شمارش با هم موافق و همعقيده مى باشند مانند توحيد ، نبوت ، معاد ، قرآن ، قبله ، نماز ، زكات ، حج و مسائل كلى ديگر . ولى در بعضى از مسائل فرعى و همچنين در بعضى از مسائل اصولى ديگرى مانند امامت ، اختلاف نظر دارند كه اگر پرده هاى تعصب به كنار رود مى توان با تفاهم و تحقيقات علمى و تحليلها و بررسيهاى كامل به اتحاد كامل دست يافت و اين دو مكتب را به يك مكتب اصيل كه خواست خدا و پيامبر است برگرداند .

ولى آيا در اين چند مساءله مورد اختلاف حق با كيست سؤ الى است كه پاسخهاى مختلف و فراوانى دارد ؛ پاسخهاى كلى و پاسخهاى اختصاصى و يكى از پاسخهاى كلى آن همان قاعده ((اهل البيت ادرى بمافيه )) است كه از گفتار امام عليه السلام به دست مى آيد كه شيعه تمام

عقايد و احكام مذهبى ، اصول و فروع دينى خود را از خاندان وحى و از طريق ((اهل البيت )) از پيامبر اسلام و سرچشمه علوم اسلامى فرا گرفته و مكتب تشيع در واقع همان مكتب وحى و مكتب اهل بيت است كه خداوند متعال بدينگونه معرفى شان فرموده است : ((اِنَّما يُرِيدُاللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الْرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَيُطَهِّركُمْ تَطْهيراً))(95) . ))

و اما مكتب تسنن عقايد و احكام خود را از غير اهل خانه اش فرا گرفته است . شيعه در عقايد خود درباره توحيد و معاد به اميرمؤ منان و خاندان وى متكى است و اهل سنت به ابوهريره و راويانى مانند وى . شيعه احكام فقهى خود را از امام باقر و امام صادق عليهما السلام فرا گرفته و اهل سنت از ابوحنيفه و امام مالك و شافعى و . . .

و اين است آنچه ما از گفتار امام مى فهميم : ((يا اَخا اَهْلِ الْكُوفَةِ مِنْ عِنْدِنا مُسْتَقَى الْعِلمِ اَفَعَلَمُوا وَجَهِلْنا ؟ هذا مِمَّا لايَكُونُ))

در منزل شقوق ))

متن سخن

((اِنّ الا مْرَ للّهِِ يَفْعَلُ مايَشاءُ وَرَبُّنا تَبارَكَ هُوَ كُلَّ يَوْمٍ فِى شَاءنٍ))

فَاِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نفَيسَةً

فَانّ ثَوابِ اللّه اَعْلا وَاَنْبَلُ

وَاِنْ تَكُنِ الاَمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها

فَما بالُ مَتْروكٍ بِهِ الْمَرءُ يَبْخَلُ

وَاِنْ تَكُنِ الاَرْزاقُ قِسْماً مُقَّسماً

فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى الْكَسْبِ اَجْمَلُ

وَاِنْ تَكُنِ اْلاَبْدانُ لِلْمَوْتِ اُنْشِاءتْ

فَقَتْلُ اِمرى ءٍ بِالسَّيْفِ فىِاللّه افضلُ

عَلَيْكُمْ سَلامُاللّه يا الَاَحْمَدَ

فَاِنِّى اَرانى عَنْكُمُ سَوْفُ اَرْحَلُ(96)

ترجمه و توضيح لغات

نَفيس و نَفيسه : پربها . اَنْبَلْ : اَفضل . بال : حال

ترجمه و توضيح

امام عليه السلام كه با نزديك شدن به محيط عراق هر روز با افراد مختلف ازمردم كوفه و عراق مصادف مى گرديد پس از پشت سر گذاشتن منزل ((ثعلبيه )) و با ورود به منزل ديگرى به نام ((شقوق )) با مردى كه از سوى كوفه مى آمد مواجه و از وى چگونگى اوضاع كوفه و افكار مردم آنجا را پرسيد .

آن مرد عرضه داشت يابن رسول اللّه ! مردم عراق در مخالفت شما متحد و هماهنگ گرديده و بر جنگ با شما هم پيمان شده اند .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((اِنَّ اْلاَمْرَللّه يَفْعَلُ مايَشاءُ . . . )) ((پيشامدها از سوى پروردگار است و آنچه خود صلاح بداند انجام مى دهد و خداى بزرگ هر روز (به مقتضاى زمان ) اراده خاصى دارد)) .

امام عليه السلام سپس اشعارى را كه ذكر گرديد خواند :

((زندگى اين جهان گرچه از نظر عده اى نفيس و پربهاست ولى خانه پاداش و جزا بالاتر و پربهاتر است .

و اگر جمع آورى مال و ثروت براى اين است كه بايد يك روز از آن دست برداشت پس مرد نبايد براى چنين ثروتى بخل ورزد .

و اگر روزيها مقدر و تقسيم شده است پس مرد در كسب ثروت هرچه كم آزتر باشد بهتر است .

و اگر اين بدنها براى مرگ آفريده شده است پس كشته شدن مرد در راه خدا چه بهتر .

درود بر شما اى خاندان پيامبر ! كه من به اين زودى از

ميان شما خواهم رفت )) .

اراده آهنين

يكى از شرايط پيروزى و موفقيت در حركت و قيام و مخصوصا يكى از شرايط مهم رهبرى ، اين است كه با هر حادثه تلخ و ناگوار و با ايجاد شدن هر سدى در برابر هدف ، نبايد از تصميم خود منصرف گرديد و از خود ضعف و سستى نشان داد و در اين سخن امام اين موضوع به وضوح و روشنى مشهود است كه چون مرد كوفى از يك جريان تلخ و غير منتظره اى خبر مى دهد كه مردم كوفه يعنى نيروها و كمكهاى خود امام بر عليه او بسيج شده اند ، آن حضرت با شنيدن اين خبر نه تنها كوچكترين ضعف و سستى از خود نشان نمى دهد و به راه خود ادامه مى دهد بلكه با سرودن اشعارى و با بى ارزش نشان دادن زندگى و ثروت اين جهان خود و يارانش را هرچه مصممتر و نيرومندتر مى سازد و اين است درسى كه حسين بن على عليهما السلام به انسانها بياموخت .

در منزل زباله

متن سخن

((بِسْمِاللّه الرَّحْمنِ الرَّحيم

اَمّا بَعْدُ فَانَّهُ قَدْ اَتانا خَبَرٌ فَظيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ

وَهانِى بن عُرْوَةٍ وَعَبدِاللّه بْنِ يَقْطُرٍوَقَدْ خَذَلتْنا شيعَتُنا فَمَنْ اَحَبَّ مِنْكُمُ الا نْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ لَيْسَ عَلَيْهِ مِنّا ذِمامٌ)) . (97)

ترجمه و توضيح لغات

فَظيعٌ : ناخوشايند . خَذَلَهُ : دست از يارى وى كشيد . انْصِراف : برگشتن . ذِمامٌ : حَق ، پيمان .

ترجمه و توضيح

قافله امام عليه السلام پس از منزل ((شقوق )) وارد منزل ((زباله )) گرديد و در اين منزل بود كه از جريان قتل مسلم و هانى و عبداللّه بن يقطر(98) رسما و به وسيله نامه اى كه يكى از طرفداران آن حضرت در كوفه براى امام ارسال نموده بود اطلاع يافت و امام در ميان يارانش در حالى كه نامه را به دست گرفته بود چنين فرمود : ((اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ اَتانا خَبَرٌ فَظيعٌ . . . ؛ )) خبر بس تاءثرانگيزى به ما رسيده است و آن كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبداللّه بن يقطر است و شيعيان ما دست از يارى ما برداشته اند و اينك هريك از شما كه بخواهد ، در برگشتن آزاد است و از سوى ما حقى بر گردنش نيست )) .

صراحت در گفتار

يكى از امتيازات و تفاوتهاى بارز پيشوايان و رهبران مذهبى با رهبران سياسى و غيرمذهبى ، وجود صراحت ، صداقت و بيان واقعيات در رهبران مذهبى است . يك رهبر مذهبى با اتكا به اصل ايمان و عقيده هميشه با پيروان و با ملت خويش در بيان و اظهار آنچه به سرنوشت آنان ارتباط دارد صادق و صريح است گرچه اين صراحت و صداقت به ضرر او منتهى شود ؛ زيرا برنامه و هدف اين رهبران قبل از هرچيز ايجاد ايمان در دل افراد و تمام تلاش و فعاليتشان مقدمه اين هدف است و نيل به اين هدف با ظاهرسازى و فريبكارى و پرده پوشى حقايق كه در ميان سياستمداران دنيا معمول و متعارف است كه هر لحظه به گونه اى

و با هر شخصى و جوّ خاصى با قيافه اى ظاهر مى گردند ، قابل تاءمين نيست .

اين روحيه صفا و صميميت و وفا و صداقت را مى توان در همه پيشوايان مذهبى بويژه در شخص رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله كه اسوه و الگو بر تمام جهانيان است در تمام جبهه هاى جنگ و در تمام ابعاد دوران زندگى آن حضرت به وضوح مشاهده نمود و حسين بن على عليهما السلام اين رهبر آزاده و آزادگى نيز نه تنها از اين قاعده و قانون مستثنى نيست بلكه خود از اين لحاظ نيز قانون و الگو براى رهبران معنوى و پيشوايان مذهبى است .

و لذا مى بينيم آنچه را كه درباره آينده خويش پيش بينى مى كند در موارد مختلف و با مناسبتهاى گوناگون از مدينه تا كربلا با ياران و اصحابش در ميان مى گذارد آنجا كه به مناسبت حركت از مكه سخنرانى مى كند و در آنجا كه با عبداللّه هاى سه گانه (ابن عباس ، ابن عمر و ابن زبير) و با محمد حنفيه سخن مى گويد .

و بالا خره آنجا كه نامه اى از سوى يكى از دوستانش در رابطه با شهادت سه تن از باوفاترين يارانش به دستش مى رسد براى تاءكيد بيشتر ، اصل نامه را هم به دست گرفته و در مقابل ديد يارانش قرار داده آن را مى خواند .

انگيزه و نتيجه اين پيشنهاد

طبرى مورخ شهير و مرحوم مفيد بزرگترين دانشمند جهان تشيع پس از نقل اين سخن امام عليه السلام درباره انگيزه و نتيجه اين پيشنهاد توضيح مشابهى دارند كه ترجمه گفتار طبرى

در انگيزه پيشنهاد امام چنين است :

امام عليه السلام مى دانست كسانى كه در طول راه به وى ملحق گرديده اند به اين اميد بوده است كه آن حضرت به شهرى وارد مى گردد كه مردم آن مطيع و پذيراى فرمان او هستند ولى چون او امتناع و كراهت داشت از اينكه اين عده بدون اطلاع از واقعيت جريان ، به همراه او حركت كنند و مى دانست كه اگر حقيقت امر بر آنها روشن گردد از اين سفر منصرف خواهند گرديد مگر آن عده معدودى كه واقعا تصميم به يارى او تا پاى مرگ دارند ، لذا اين پيشنهاد رابه آنها نمود و مضمون آن نامه را با آنان در ميان گذاشت .

طبرى نتيجه اين پيشنهاد را هم ، چنين نقل مى كند كه پس از سخنان امام عليه السلام جمعيتى كه با آن حضرت بودند گروه گروه به اين طرف و آن طرف متفرق و پراكنده شدند و تنها او ماند و تعدادى از ياران خاصش كه از مدينه به همراه او آمده بودند(99) و باز همين جمله در طبقات ابن سعد آمده است .

ولى به طورى كه قبلاً اشاره گرديد اين طرح و پيشنهاد نه يك بار و در يك منزل بلكه در موارد مختلف و به مناسبتهاى گوناگون مطرح گرديده است كه پس از اين پيشنهاد و اجازه انصراف به يارانش در منزل زباله و پس از آنكه تنها عده معدود و با صداقت و استقامت و فداكار از يارانش با او ماندند چون به منزل بعدى و ((بطن عقبه )) وارد گرديد باز هم موضوع را با

بيان ديگر و با صراحت هرچه بيشتر مطرح فرمود كه در صفحه آينده ملاحظه مى فرماييد .

در بطن عقبه

متن سخن

((ما اَرانى اِلاّ مَقْتولاً فَاِنِّى رَاءيْتُ فىِ الْمَنامِ كِلاباً تنهشنى

وَاَشَدُّها عَلَىَّ كَلْبٌ اَبْقَعُ))

(( . . . يا عَبْدَاللّه لَيسَ يَخْفى عَلَىَّ الرَّاْىُ

وَاَنَّاللّه لا يُغْلَبُ عَلى اَمْرِهِ(100) اِنَّهُمْ لَنْ يَدَعُونى حَتّى يَسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعَلَقَةَ

مِنْ جَوْفِى فَاِذا فَعَلُوا ذلِكَ سَلَّطاللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلّهُمْ حَتّى يَكُونُوا اَذَلَّ فِرَقِ الاُمَمِ))(101) .

ترجمه و توضيح لغات

مَنام : رؤ يا . كِلابْ : جمع كلْب . تَنْهَشنى (از نَهَش ) : گاز گرفتن . اَبْقَعُ : خاكسترى رنگ ، سياه و سفيد . عَلَقَة : قطعه خون . خارج كردن آن كنايه است از كشتن شخص .

ترجمه و توضيح

قافله حسين بن على عليهما السلام پس از حركت از منزل ((زباله )) به منزل ديگرى به نام ((بطن عقبه )) وارد گرديد و بنابر نقل ((ابن قولويه )) از امام صادق و همچنين بنا به نقل محدثان و مورخان ديگر حسين بن على عليهما السلام به مناسبت خوابى كه در اين منزل ديده بود خطاب به ياران و اصحابش چنين فرمود : ((ما اَرانِى اِلاّ مَقْتُولاً . . . ؛ )) من درباره خودم هيچ پيش بينى نمى كنم جز اينكه به قتل خواهم رسيد ؛ زيرا در عالم رؤ يا ديدم كه سگهاى چندى به من حمله نمودند و بدترين و شديدترين آنها سگى بود سياه و سفيد)) .

بنابر نقل مرحوم مفيد در ارشاد در اين هنگام پيرمردى از قبيله ((عكرمه )) به نام عمروبن لوذان كه در همين منزل به قافله امام عليه السلام برخورده بود خطاب به آن حضرت عرضه داشت : مقصد شما كجاست ؟

امام فرمود : طرف كوفه .

عمروبن لوذان گفت : به خدا سوگندت مى دهم كه از همين جا برگردى ؛ زيرا من فكر مى كنم در اين سفر به جز نيزه و شمشير با چيز ديگرى مواجه نخواهى شد و اينها كه از تو دعوت كرده اند اگر جلو جنگ و آشوب را بگيرند و از هر جهت آمادگى پيدا كنند

سپس به طرف آنها حركت كنى ، عيبى ندارد ولى با اين وضعى كه خودت هم پيش بينى مى كنى ، من رفتن شما را به هيچوجه صلاح نمى دانم !

امام در پاسخ وى چنين فرمود : ((يا عَبْدَاللّه لا يَخْفى عَلَىَّ الرَّاءْىُ . . . ؛ )) اين مطلبى كه تو درك مى كنى براى من نيز واضح و روشن است ولى برنامه خدا تغييرپذير نيست )) .

امام عليه السلام سپس فرمود : ((اِنَّهُمْ لَنْ يَدَعُونى . . . ؛ )) اينها دست از من برنمى دارند مگر خون مرابريزند ولى پس از اين عمل ننگين خداوند كسى را بر آنان مسلط خواهد نمودكه طعم تلخ ذلت را به شديدترين وجه به آنان بچشاند و از همه ملتها ذليل ترشان بگرداند)) .

سخنرانى امام (ع ) بعد از نماز ظهر در شراف

متن سخن

((اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَاَليْكُمْ

وَانِّى لَمْ آتِكُمْ حتّى اَتَتْنى كُتبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِها رُسُلْكُمْ

اَنْ اَقْدِمْ عَلَيْنا فَاِنَّهُ لَيْسَ لَنا اِمامٌ

وَلَعَلَّاللّه اَنْ يَجْمَعَنا بِكَ على الْهُدى فَاِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَ

فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَاعْطُونى ما اَطْمئنُّ بِهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَمواثِيقِكُمْ وَاِنْ كُنْتُمْ لِمَقْدَمى كارِهينَ

اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلَى الْمَكانِ الَّذى جِئْتُ مِنْهُ اِلَيْكُمْ))(102) .

ترجمه و توضيح لغات

مَعْذِرَة (با هر سه حركت ذال ) : حجت و بيان دليل . عُهُود وَمواثيق (جمع عَهْد و ميثاق ) : پيمان .

ترجمه و توضيح :

قافله نور و كاروان حسينى پس از پشت سرگذاشتن ((بطن عقبه )) وارد منزل ديگرى به نام ((شراف )) گرديد كه پس از ورود آن حضرت حربن يزيد رياحى نيز با هزار مرد جنگجو - كه تحت فرماندهى وى ماءموريت جلوگيرى از حركت امام عليه السلام را به عهده داشتند - بدين منزل وارد شد و در اين منزل بود كه امام عليه السلام در طى دو سخنرانى كوتاه موقعيت خويش و موقعيت خاندان بنى اميه و انگيزه سفرش را به لشكريان حرّ ، بيان نمود .

عاطفه فرزند فاطمه (س )

ولى قبل از ترجمه و بررسى اين دو سخنرانى به چگونگى اين تلاقى و برخورد امام عليه السلام با ((حرّ)) و سپاهيانش كه نمودارى است از عاطفه فرزند فاطمه - سلام اللّه عليها- و درسى است به همه رهبران جهان و پيشروان انقلاب و قيام ، از زبان مورخان دقت مى كنيم :

امام پس از ورود به منزل ((شراف )) دستور داد جوانان پيش از طلوع صبح به سوى فرات رفته و بيش از حد معمول و مورد نياز آب براى خيمه ها حمل نمايند . قبل از ظهر همين روز و در ميان گرماى شديد حر بن يزيد در راءس هزار نفر مسلح وارد اين سرزمين گرديد چون حسين بن على عليهما السلام شدت عطش و تشنگى تواءم با خستگى و سنگينى سلاح وگرد و غبار راه را در سپاهيان حرّ مشاهده نمود ، به ياران خويش دستور

داد كه آنها و اسبهايشان را سيراب نمايند . و طبق معمول بر آن مركبهاى از راه رسيده آب بپاشند . ياران آن حضرت نيز طبق دستور وى عمل نموده از يك طرف افراد را سيراب مى كردند و از طرف ديگر ظرفها را پر از آب نموده و به جلو اسبها مى گذاشتند و از طرف ديگر به يال و كاكل و پاهاى آنها آب مى پاشيدند .

يكى از سپاهيان ((حر)) به نام ((على بن طعان محاربى )) مى گويد : من در اثر تشنگى و خستگى شديد پس از همه سربازان و پشت سر سپاهيان توانستم به منطقه ((شراف )) و محل اردوى سپاه وارد گردم در آن هنگام چون همه ياران حسين سرگرم سيراب نمودن لشكريان بودند كسى به من توجه ننمود ، در اين موقع مرد خوش خو و خوش قيافه اى كه از كنار خيمه ها متوجه من گرديده بود و سپس معلوم شد كه خود حسين بن على عليهما السلام است به ياريم شتافت و در حالى كه مشك آبى با خود حمل مى كرد خود را به من رسانيد و گفت ((اَنِخِ الّراوِيَة ؛ )) شترت را بخوابان )) .

((ابن طعام )) مى گويد من در اثر عدم آشنايى با لغت حجاز چون منظور او را نفهميدم فرمود ((اَنِخِ الْجَمَلَ ؛ )) شتر را بخوابان )) مركب را خواباندم و مشغول خوردن آب گرديدم ولى در اثر تشنگى شديد و دست پاچگى ، آب به سر و صورتم مى ريخت و نمى توانستم به راحتى استفاده كنم ، امام فرمود : ((اِخْنِثِ السِّقاءَ ؛ )) مشگ

را فشار بده )) من باز هم منظور او را درك ننمودم امام كه مشك را به دست گرفته بود با دست ديگرش دهانه آن را گرفت تا توانستم بدون زحمت و به راحتى سيراب گردم

شروع نماز

پس از اين محبت و پذيرايى و استراحت مختصر موقع ظهر و وقت نماز فرا رسيد ، امام به حجاج بن مسروق مؤ ذن مخصوصش فرمود ((اَذِّنْ يَرْحَمُكَاللّه وَاَقِمْ لِلصَّلوةِ نُصَلِّى ؛ )) خدا رحمتت كند اذان و اقامه بگو تا نمازمان را بخوانيم ))

حجاج مشغول اذان گرديد امام به ((حر)) فرمود تو نيز با ما نماز مى خوانى يا مستقل و با سپاهيانت مى خوانى ؟ عرضه داشت نه ، ما هم با شما و در يك صف به نماز مى ايستيم .

امام در جلو و يارانش و ((حر)) و سپاهيانش در پشت سر آن حضرت ايستادند و نماز ظهر را با آن حضرت به جاى آوردند .

سخنرانى امام

پس از تمام شدن نماز حسين بن على عليهما السلام در حالى كه به شمشيرش تكيه كرده و در پايش نعلين بود و لباسش را پيراهنى ساده و عبايى عربى تشكيل مى داد ، رو به طرف مردم ايستاد و خطاب به آنان چنين فرمود :

((اَيُّهَا النّاسُ اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَالَيْكُمْ . . . ؛ )) مردم ! سخنان من اتمام حجت است بر شماها و انجام وظيفه و رفع مسؤ وليت در پيشگاه خدا ، من به سوى شما حركت ننمودم مگر آنگاه كه دعوتنامه ها و پيكهاى شما به سوى من سرازير گرديد كه ما امام و پيشوا نداريم دعوت ما را بپذير و به سوى ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو ما را هدايت و رهبرى نمايد . اگر بدين دعوتها وفادار و پايبند هستيد اينك كه من به سوى شما آمده ام بايد با من پيمان

محكم ببنديد و در همكارى و هميارى با من از اطمينان بيشترى برخوردارم سازيد و اگر از آمدن من ناراضى هستيد حاضرم به محلى كه از آنجا آمده ام مراجعت نمايم )) .

سپاهيان حر در مقابل گفتار امام عليه السلام سكوت اختيار كردند و جواب مثبت يا منفى از سوى آنان ابراز نگرديد .

و بدين صورت نماز ظهر با سخنان امام عليه السلام پايان پذيرفت تا وقت نماز عصر فرا رسيد و اين نماز نيز با امامت حسين بن على عليهما السلام و شركت ياران آن حضرت و سپاهيان ((حر)) اقامه گرديد و پس از نماز امام عليه السلام به عنوان دومين سخنرانى باز هم سخنانى ايراد فرمود كه در صفحه آينده ملاحظه مى نماييد .

سخنرانى امام (ع ) بعد از نماز عصر در شراف

متن سخن

((اَمّا بَعْدُ : اَيُّهَاالناسُ فَاِنَّكُمْ اِنْ تَتَّقُوااللّه وَتَعْرفُواالْحَقَّ

لاَهْلِهِ يَكُنْ اَرْضى للّهِِ

وَنَحْنُ اَهْلُبَيْتِ مُحَمَّدٍصلّى اللّه عليه و آله و سلّم اَوْلى بِوَلايَةِ هذا الا مْرِ

مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَالسّائِرينَ بِالْجَورِ

وَالْعُدْوانِ وَاِنْ اَبَيْتُمْ اِلاّ الْكَراهَةَ لَنا وَالْجَهْلَ بِحَقِّنا وَكانَ رَاءيُكُمْ الا نَ غَيْر ما اَتَتَنْى بِهِ كُتُبُكُمْ اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ)) .

ترجمه و توضيح لغات

السائرينَ بالْجور وَالعُدوان : عَمَل كنندگان به ستمگرى و دشمنى مردم ؛ مى گويند سارَالسُّنَّة : وَسارَ بِالسُّنَّةِ : به آن سنت عمل كرد . اَبَيْتُمْ (از اَبى ، يَاءْبى ، اِباءً) : امتناع كردن .

ترجمه و توضيح

چنانكه در فصل پيش ملاحظه فرموديد امام عليه السلام در منزل ((شراف )) با حربن يزيد و سپاه وى كه اولين سپاه اعزامى از طرف ابن زياد بود به هم رسيدند . بعد از اتمام نماز ظهر و سخنرانى امام عليه السلام نماز عصر را نيز هر دو سپاه به امامت حسين بن على انجام دادند آنگاه امام سخنرانى دوم خود را بعد از نماز عصر خطاب به سپاهيان ((حر)) چنين ايراد فرمود :

((مردم ! اگر از خدا بترسيد و بپذيريد كه حق در دست اهل حق باشد موجب خشنودى خداوند خواهد گرديد و ما اهل بيت پيامبر به ولايت و رهبرى مردم شايسته تر و سزاوارتر از اينها (بنى اميه ) مى باشيم كه به ناحق مدعى اين مقام بوده و هميشه راه ظلم و فساد و دشمنى با خدا را در پيش گرفته اند و اگر در اين راهى كه در پيش گرفته ايد پافشارى كنيد و از ما روى بگردانيد و حق ما را نشناسيد و فعلاً خواسته شما غير از آن باشد كه در دعوتنامه هاى شما منعكس بود ، من از همين جا مراجعت مى كنم )) .

چون سخن امام عليه السلام به پايان رسيد ، ((حر)) اظهار داشت كه ما از اين دعوتنامه ها خبرى نداريم .

امام به ((عقبة بن سمعان )) دستور داد دو خُرْجين كه مملو از

نامه هاى مردم كوفه بود حاضر نمود ولى ((حر)) باز هم از اين نامه ها اظهار بى اطلاعى كرد و گفتگويى در ميان وى و امام واقع گرديد كه در فراز آينده ملاحظه خواهيد نمود .

سه نكته مهم در اين سخنرانى

امام عليه السلام در اين سخنرانى به سه نكته بسيار جالب و حساس اشاره نموده است :

1 - معرفى اهل بيت و خاندان پيامبر و بيان پاكى و طهارت وقداست آنها كه در اثر اين پاكى و طهارت ، از خداوند متعال مقام ولايت و سرپرستى امت به آنان محول گرديده است .

2 - معرفى مخالفان خويش كه آنان مردمانى ستمگر و فاسد بوده و به ناحق و از راه ظلم و زور حكومت مسلمانان را به دست گرفته اند .

و اما سومين نكته اى كه در هر دو سخنرانى امام عليه السلام به آن تكيه شده اين است كه امام علت و انگيزه سفر خويش را به سوى كوفه (نه انگيزه قيام و مبارزه اش را) صريحا روشن ساخته است كه اين سفر طبق دعوت مردم اين شهر بوده نه ابتدائا و بدون دعوت و اگر مردم اين شهر كه حاضرين نيز جزء آنها هستند از دعوت خود نادم و پشيمان گرديده اند امام نيز حاضر است از همان راهى كه آمده مراجعت كند .

اگر حسين بن على (ع ) آزاد بود به مدينه مراجعت مى فرمود ؟

منتهى در اينجا اين سؤ ال مطرح مى گردد كه اگر واقعا مردم كوفه و در آن برهه ، سپاهيان ((حر)) امام را آزاد مى گذاشتند آن حضرت به سوى مدينه باز مى گشت و دست از مبارزه اى كه در پيش گرفته بود مى كشيد ؟

بايد پاسخ اين سؤ ال را از متن سخنان امام عليه السلام بويژه از همين سخن آن حضرت كه در منزل ((شراف )) بيان كرده است به دست آورد ؛ زيرا از اين دو سخنرانى امام به وضوح

پيداست كه سخنان وى جنبه اتمام حجت دارد و براى قطع هر نوع عذر و بهانه از سوى آن گروه از مردم كوفه بوده است كه آن حضرت اين حقيقت را به صراحت بيان داشت : ((اِنَّها مَعْذِرَةٌ اِلَى اللّه وَالَيْكُمْ ؛ )) يعنى اين سخنان من اتمام حجت است براى شما و رفع مسؤ وليت در پيشگاه خدا)) .

حسين بن على عليهما السلام با اين بيان مى خواهد به آنان تفهيم كند كه آمدن من به شهر شما جنبه تهاجم و حمله به اين شهر و مردمان آن را ندارد و اگر كارگزاران بنى اميه براى به وجود آوردن جوّ مسموم چنين تبليغات سوئى راه بيندازند ، كذب محض و خلاف واقع مى باشد بلكه اين سفرى است كه طبق دعوت قبلى مردم كوفه انجام گرفته است .

و اما اصل موضوع و مساءله مبارزه و يا انصراف و برگشت امام عليه السلام از آن منطقه بدان معنا نيست كه اگر مردم كوفه از دعوت خويش منصرف شده باشند آن حضرت هم به خانه خود برمى گردد و دست از مبارزه برمى دارد بلكه منظور آن حضرت اين است كه در صورت انصراف مردم كوفه از دعوت و وعده پشتيبانى و همكارى ، ما هم به اين شهر نمى آييم و اما اصل عدم بيعت با يزيد بن معاويه و ادامه مبارزه با وى همچنان به قوت خود باقى است اگرچه به كشته شدن ما منجر شود منتهى اين مبارزه اگر در كوفه نباشد در هر نقطه ديگر امكان پذير است ؛ زيرا اگر منظور امام عليه السلام غير از اين بود و

اگر دستگاه حكومتى همين اندازه احساس مى نمود كه حسين بن على عليهما السلام نه تنها دست از مبارزه كشيده بلكه قاطعيت خود را از دست داده و حالت شك و ترديد بدو راه يافته است هيچگاه حاضر نبود با آن حضرت درگير شود ؛ زيرا مى دانست كه اين درگيرى براى حكومت بنى اميّه سنگين خواهد بود .

خلاصه

درگيرى سپاه يزيد با امام عليه السلام و آن جنگ و خونريزى دليل محكم و روشنى است بر عدم انصراف امام عليه السلام از مبارزه .

گذشته از اين هريك از سخنان امام از مدينه تا شهادت نيز دليل و گواه ديگرى است بر آن عزم راسخ و تصميم قاطع و خلل ناپذير .

او كه مى گويد : ((فَقَتْلُ إ مْرِى ءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللّه اَفْضَلُ))(103) . ))

او كه مى گويد : ((سَاءمْضِى وَمَا بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى ))(104) . ))

او كه مى گويد : ((هَيْهاتَ مِنَّاالذِّلَّةُ))(105) . ))

او كه مى گويد : ((لااُعْطيهِمْ بِيدى اِعْطاءَ الذَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَالْعَبيدِ))(106) . ))

او كه مى گويد : ((وَيَزيدُ شارِبُ الْخُمُورِ . . . وَمِثلى لايُبايِعُ مِثْلَهُ))(107) . ))

او كه مى گويد : ((وَاللّه لااُعْطِى الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسِى ))(108) . ))

آرى ، او كه ديدش اين است به هيچ قيمتى حاضر نيست از مبارزه اى كه در پيش گرفته است و از هدفى كه تعقيب مى كند دست بردارد .

خلاصه

آزاد بودن امام عليه السلام از سوى مردم كوفه كوچكترين اثر مثبت و منفى در اصل مبارزه آن حضرت نداشت همانگونه كه اصل دعوت آنان نمى توانست انگيزه و علت مبارزه و قيام آن حضرت باشد .

در پاسخ حرّ

متن سخن

((اَفَبِا لْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى وَهَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى وَسَاءَقُولُ ما قالَ اَخُوالا وْسِ لا بنِ عَمِّهِ وَهُوَ يُرِيدُ نصْرَة رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )) .

سَاءَمْضى وَما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى

اِذا ما نَوى حَقّاً وَجاهَدَ مُسْلِماً

وَآسا الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفْسِهِ

وَفارقَ مَثْبُوراً وَخالَفَ مُحْرماً

اُقدِّمُ نَفْسى لا اُريدُ بَقاءَها

لِتَلْقى خَمِيساً فِى الْهِياجِ عَرَمْرَماً

فَاِنْ عِشْتُ لَمْ اَذمَمْ وَاِنْ مِتُّ لَمْ اُلَمْ

كَفى لكَ ذُلاً اَنْ تَعِيش وَتُزْغَما(109)

ترجمه و توضيح لغات

(( يَعْدُو بِكُم الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى : عَدْو : )) سرعت . خَطْب : امر عظيم و خطرناك ، اين جمله داراى مفهوم كنايى است يعنى آيا از شما كارى بجز كشتن من ساخته است ؟ اَوْس : نام قبيله اى است از اعراب مدينه . فارَق فِراقاً : دورى جستن . مثْبُور : مَطْرُود و ملعون كنايه از شخص كافر است . خَميس : لشكر ؛ زيرا لشكر از پنج بخش تشكيل مى گردد . هِياج : جنگ . عَرَمْرَمْ (صفت است براى خَمِيس ) : شديد و لشكرى بزرگ و قوى . عِشْتُ (از عاشَ عَيْشاً) : زندگى كردن . لَم اُلَمْ (متكلم وحده مجهول از لام ، يلوم ) : ناراحتى و درد و عذاب . تَرْغَم (از رَغِمَ) : ذلت و خوارى .

ترجمه و توضيح

به طورى كه در توضيح فراز قبلى اشاره نموديم در منزل ((شراف )) پس از آنكه سخنرانى دوم امام به پايان رسيد و دعوتنامه هاى مردم كوفه را در اختيار حرّ و سپاهيانش قرار داد و حرّ همچنان اظهار بى اطلاعى مى نمود در ميان آن حضرت و حرّ درباره حركت امام عليه السلام گفتگو و جروبحث شد ؛ زيرا امام عليه السلام مى خواست به حركت خود به سوى كوفه ادامه بدهد و حر تصميم گرفته بود طبق ماءموريتى كه بر وى محول شده بود از حركت آن حضرت جلوگيرى نمايد .

ولى چون حر ديد امام عليه السلام در تصميم خود قاطع است و به هيچ وجه حاضر نيست در مقابل ماءموريت وى انعطاف و نرمش نشان بدهد ، چنين گفت : حال كه شما

تصميم به حركت گرفته ايد بهتر است مسيرى را براى خود انتخاب كنيد كه نه به كوفه وارد شويد و نه به مدينه باز گرديد تامن از فرصت استفاده كنم و نامه اى صلح آميز به ابن زياد بنويسم شايد خداوند مرا از درگيرى با تو نجات بخشد .

حر اين جمله را نيز اضافه نمود : ((اِنِّى اُذَكَركَ اللّهَ فى نَفْسِكَ فَاِنِّى اَشْهَدُ لئن قاتَلْتَ لَتُقْتَلنَّ ؛ )) اين نكته را نيز يادآورى مى كنم و هشدارت مى دهم كه اگر دست به شمشير ببرى و جنگى آغاز كنى ، صددرصد كشته خواهى شد)) .

و چون گفتار حر بدينجا رسيد و امام اين هشدار تواءم با تهديد را از حر شنيد ، در پاسخ وى چنين فرمود : ((اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِى وَهَلْ يَعْدُوبِكُمُ الْخَطْبُ اَنْ تَقْتُلُونى . . . ؛ )) آيا مرا با مرگ مى ترسانى و آيا بيش از كشتن من نيز كارى از شما ساخته است . من در پاسخ تو همان چند بيت را مى خوانم كه برادر مؤ من ((اوسى )) آنگاه كه مى خواست به يارى پيامبر بشتابد و در جنگ شركت كند به پسرعمويش كه مخالف حركت وى بود انشاد نمود و چنين گفت :

من به سوى مرگ خواهم رفت كه مرگ براى جوانمرد ننگ نيست آنگاه كه او معتقد به اسلام و هدفش حقّ باشد .

و بخواهد با ايثار جانش از مردان نيك حمايت و با جنايتكاران مخالفت نموده واز دشمنى خدا دورى گزيند .

من جانم را در طبق اخلاص مى گذارم و دست از زندگى مى شويم تا در جنگى سخت با

دشمنى بس بزرگ مواجه شوم .

من اگر زنده بمانم پشيمانى ندارم و نه اگر بميرم ناراحتى ، ولى براى تو همين بس كه چنين زندگى ذلت بار و ننگينى را سپرى كنى )) .

حر با شنيدن اين پاسخ قطعى با خشم و ناراحتى ، خود را كنار كشيد و از آن حضرت جدا گرديد .

در ادب الحسين مى گويد چون مفهوم اين اشعار مورد اعجاب و تحسين امام عليه السلام بوده لذا در طول سفر خويش به سوى عراق چندين بار به اين ابيات متمثل گرديده و آنها را در موارد مختلف و مكرر مى خواند .

و تمثل امام به اين اشعار و تكرار آنها نيز نشانگر اين است كه هدف آن حضرت از اين حركت ، يارى كردن بر دين و آيين جدش و جهاد در راه اسلام و دفاع از برنامه ها و قوانين قرآن و حفظ احكام آن از زوال و اضمحلال بوده است ؛ جهادى كه از بزرگترين فريضه هاى الهى و پيروى كردن از سنت نيك رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ست و در اين راه نيز از مقام و منال و زندگى و حتى از جان خود و عزيزانش دست شسته بود .

آرى هركس در اين راه جهاد كند و كشته شود مورد ملامت نيست و آن كس كه ملازم بيت و خانه خويش گرديده و در اين راه قدم به ميدان مبارزه و

جهاد نگذارد تا زنده است مورد ملامت ونكوهش خواهد بود(110) .

در منزل بيضه

متن سخن

((اَيُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قالَ

مَنْ رَاى سُلْطانا جائراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِاللّه ناكِثاً

عَهْدَهُ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِاللّه يَعْمَلُ فى عِبادِاللّه بالا ثْمِ وَالْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ

وَلا قَوْلٍ كانَ حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ يُدْخِلهُ مَدْخَلَهُ اَلا

وَانَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزَمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ

وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ وَاَظْهَرُوا الْفَسادَ

وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتاءْثرُوا بِالْفَىْءِ

وَاَحَلُّوا حَر امَاللّه وَحَرَّمُوا حَلا لَهُ وَاَنَا اَحَقُّ مِمَّنْ غَيَّرَ

وَقَدْ اَتَتْنِى كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ اِنَّكُمْ لا تُسَلِّمُونى

وَلا تَخْذِلُونى فَاِنْ اَتْمَمْتُمْ عَلَىَّ بَيْعَتَكُمْ تُصِيبُوا رُشْدَكُمْ

فَاَنَاالحسَينُ بْنُ عَلِىِّ وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِاللّه نَفْسِى

مَعَ اَنْفُسِكُمْ وَاَهْلِى مَعَ اَهْلِكُمْ وَلَكُمْ فِى اُسْوَةٌ

وَانْ لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ

وَخَلَّفْتُمْ بَيْعَتى مِنْ اَعْناقِكُمْ ماهِىَ لَكُمْ بِنُكْرٍ

لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاءَبِى وَاءَخِى وَابْنِ عَمِّى مُسْلِم

فَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ فَحَظَّكُمْ اَخْطاءْتمْ

وَنَصيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ وَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ

وَسَيُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَرَحَمَةُاللّه وَبَرَكاتُهُ))(111) .

ترجمه و توضيح لغات

نَكث عهد : پيمان شكنى . مَدْخَل (به فتح ميم ) : محل دخول و منزلگاه و در اينجا منظور از آن ، عذابى است كه سلطان جائر بدان مبتلا خواهد گرديد . اِسْتِيثارِ : به خود اختصاص دادن . فَىْءِ : ثروت و حقوقى كه به خاندان پيامبر اختصاص دارد . اَحَقُّ : سزاوارتر . تُسَلِّمُونى (از سَلَّمَه ) : ترك نمودن . رشد : سعادت و خوشبختى . اُسْوَةٌ : الگو ، پيشرو . نُكر : كار بى سابقه . مَغْرور : گول خورده .

ترجمه و توضيح

پس از حركت از منزل ((شراف )) هردو قافله به موازات و در نزديكى همديگر در حركت بودند در منازل و در محلهايى كه امكان آب و استراحت بيشتر بود هردو قافله با هم فرود مى آمدند و يكى از اين منازل منزل بيضه بود كه در آنجا فرصتى به امام دست داد تا باز هم با سپاهيان ((حر)) سخن بگويد و حقايقى را با آنان در ميان بگذارد و علت قيام و حركت و انگيزه مبارزه خويش را تشريح كند اينك ترجمه اين سخنرانى (112)

((مردم ! پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود هر مسلمانى با سلطان زورگويى مواجه گردد كه حرام خدا را حلال نموده و پيمان الهى را درهم مى شكند و با سنت و قانون پيامبر از در مخالفت درآمده و در ميان بندگان خدا راه گناه و معصيت و عدوان و دشمنى در پيش مى گيرد ولى او در مقابل چنين سلطانى با عمل و يا با گفتار اظهار مخالفت ننمايد بر خداوند است كه اين فرد (ساكت ) را به

محل همان طغيانگر در آتش جهنم داخل كند .

مردم ! آگاه باشيد اينان (بنى اميه ) اطاعت خدا را ترك و پيروى از شيطان را بر خود فرض نموده اند فساد را ترويج و حدود الهى را تعطيل نموده ، فى ء را (كه مختص به خاندان پيامبر است ) به خود اختصاص داده اند . حلال و حرام و اوامر و نواهى خداوند را تغيير داده اند و من به رهبرى جامعه مسلمانان از اين مفسدين كه دين جدم را تغيير داده اند شايسته ترم .

گذشته از اين حقايق ، مضمون دعوتنامه هايى كه از شما به دست من رسيده و پيكهايى كه از سوى شما به نزد من آمده اند اين بود كه شما با من بيعت كرده و پيمان بسته ايد كه مرا در مقابل دشمن تنها نگذاريد و دست از يارى من برنداريد اينك اگر بر اين پيمان خود باقى و وفادار باشيد به سعادت و ارزش انسانى خود دست يافته ايد ؛ زيرا من حسين فرزند دختر پيامبر و فرزند على هستم كه وجود من با شما مسلمانان درهم آميخته و فرزندان و خانواده شما به حكم فرزندان و خانواده خود من هستند (در ميان من و مسلمانان جدايى نيست ) كه شما بايد از من پيروى كنيد و مرا الگوى خود قرار دهيد .

و اگر با من پيمان شكنى نموديد وبر بيعت خود باقى نمانديد به خدا سوگند اين عمل شما نيز بى سابقه نيست و تازگى ندارد كه با پدرم و برادرم و پسرعمويم مسلم نيز اين چينن رفتار نموديد و با آنان از در

غدر و پيمان شكنى درآمديد پس آن كس گول خورده است كه به حرف شما اعتماد كند و به پيمان شما مطمئن شود . شما مردمانى هستيد كه در به دست آوردن نصيب اسلامى خود راه خطا پيموده و سهم خود را به رايگان از دست داده ايد و هركس پيمان شكنى كند به ضرر خودش تمام خواهد گرديد و اميد است خداوند مرا از شما بى نياز سازد والسلام )) .

باز هم بيان انگيزه قيام

حسين بن على عليهم لسلام در اين سخنرانى خود ، مفاسد و جنايات دشمن نيرومند و ستمگر اسلام همچون بنى اميه را با تمام قدرت و كمال و شهامت مورد بررسى قرار داده و وضع آنان را با موقعيت مذهبى و مسؤ وليت رهبرى خويش مقايسه و تطبيق مى كند و بدين گونه علت و انگيزه حركت و قيامش را با استناد به گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى چندمين بار توضيح مى دهد و مبارزه با حكومت اموى را كه به صورت يك فريضه و يك مسؤ وليت و وظيفه بر آن حضرت متوجه گرديده است را اعلام مى نمايد . حكومتى كه اسلام را ملعبه خويش قرار داده و دست به تغيير و تحريف احكام قرآن و قوانين پيامبر زده است همان انگيزه اى كه به هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه اش تذكر داد و همان هدفى كه آن روز برادرش محمد حنفيه را در جريان آن قرار داد :

انگيزه قيام و مبارزه من پيدايش ظلم و فساد و تغيير قوانين اسلام است . و هدف از اين حركت انقلابى ، جز امر به معروف

و نهى از منكر و از بين بردن مفاسد و پياده كردن احكام فراموش شده و تغيير يافته اسلام چيز ديگر نيست : ((اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهى عنِ الْمُنْكَرِ واَسِيرُ بِسِيْرَةِ جدّى . . . )) .

و در اين سخنانش هم مى گويد : ((مَنْ رَاى سُلْطاناً جائراً . . . فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفعْلٍ . . . كان حَقّاً عَلَى اللّه اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ . . . ))

و اين است انگيزه قيام حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت .

قرآن مجيد هم علت انقراض و از هم پاشيده شدن ملتها و شكست قوانين انبيا را عملى نبودن مساءله امر به معروف و نهى از منكر معرفى نموده و چنين مى گويد : (( (فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرونِ مِنْ قَبْلِكُمْ اءُولوُا بَقِيَّةٍ يَنْهَونَ عَن الْفَسادِ )(113) . ))

((چرا در نسلهاى گذشته يك عده مردم صاحب فكر و داراى عقل و هوش نبودند كه با فسادها مبازره كنند تا در اثر مفاسد ، منقرض و فانى نگردند ؟ ! )) .

شهادت يا اعتراف به واقعيت

در زيارت حسين بن على عليهما السلام كه مى گوييم : ((اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَاَتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرت بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَر)) در اينجا شهادت مسلما به مفهوم متعارف آن يعنى گواهى كردن و اثبات يك موضوع مادى و حقوقى نيست بلكه بيان يك حقيقت معنوى و اعتراف به يك واقعيت (114) ، روى يك هدف مقدس و انگيزه معنوى است .

يعنى من اين موضوع را مى فهمم و اين واقعيت را درك و لمس مى كنم كه نهضت و قيام تو به منظور امر به معروف

و نهى از منكر بود نه براى دعوت اهل كوفه و يا به علل ديگر واگر علل ديگرى نيز در اين رابطه بوده و تلاشهايى صورت گرفته همه آنها مقدمه اى براى تحقق بخشيدن بر اين هدف و براى نيل بر اين آرمان بود كه ((وَجَاهَدْتَ فِى اللّه حَقَّ جِهاده ))

آيا حسين بن على (ع ) در قيام خويش به شرايط امر به معروف توجه ننموده است ؟

اينك همان گونه كه در بخش اول اين كتاب اشاره نموديم (115) اين سؤ ال مطرح مى گردد كه فقها و دانشمندان اسلامى امر به معروف و نهى از منكر را با اين شرط مقيد مى سازند كه براى شخص امر به معروف و نهى از منكر كننده نبايد خطرى متوجه گردد ولى در قيام حسين بن على عليهما السلام كه به هدف امر به معروف و نهى از منكر انجام گرفته است به شرط ياد شده توجهى نگرديده و آن حضرت دراين راه از بزرگترين خطر كه كشته شدن خود و يارانش با آن وضع فجيع و اسارت زنان و فرزندانش با آن وضع اسف انگيز مى باشد استقبال نموده است در صورتى كه مى دانيم احكام فقهى چيزى جز گفتار و رفتار پيامبر اكرم و ائمه هدى عليهم لسلام نيست .

پاسخ اينكه :

شرط ياد شده يك شرط كلى و عمومى است و به موارد خاص و استثنايى اين حكم ناظر نيست . و براى روشن شدن مطلب بايد دو موضوع زير مورد توجه و ارزيابى قرار بگيرد :

1 - موقعيت شخص عاصى .

2 - موقعيت امر به معروف و نهى از منكر كننده .

اول :

اگر گناه و معصيت از كسى صادر مى شود كه از نظر

موقعيت اجتماعى و سياسى در سطحى است كه عمل وى براى ديگران سرمشق و الگو است و روش او به صورت يك بدعت در ميان جامعه پياده خواهد گرديد ، در اين صورت سكوت هر مسلمان متعهد و آگاه گناهى است غير قابل عفو و معصيتى است نابخشودنى و بايد چنين مسلمانى گرچه امر به معروف و نهى از منكر نمودن ، منجر به ضرر مالى و جانى وى گردد ، در مقابل آن قيام كند كه در صورت امكان از آن گناه كه به صورت يك بدعت در جامعه پياده مى گردد ، جلوگيرى نموده مرتكب آن را در سر جاى خود بنشاند ، و اگر امكانات به اين اندازه به وى اجازه نمى دهد ، حداقل از راه گفتار ، مخالفت خويش را در مقابل آن عمل اعلام نمايد و ديگر نبايد در اين مورد ، مساءله تاءثير گفتار و نبودن ضرر مطرح شود .

روش گروهى از پيروان خاص امير مؤ منان عليه السلام در مقابل عملكرد بدعتگزاران و ستمگران ، مى تواند شاهد و دليل بر اين گفتار باشد .

ميثم ها ، حجرها ، ابوذرها و دهها نفر از شيعيان متعهد و شاگردان مكتب تشيع كه در مقابل ستمگران ايستادگى نمودند ، نه تنها براى دفاع از كيان و موجوديت اسلام و ولايت و جلوگيرى از به وجود آمدن يك خط انحرافى و التقاطى و حفظ خط اصيل و مستقيم اسلام بلكه گاهى براى جلوگيرى از به وجود آمدن كوچكترين انحراف و اعوجاج و بر سر يك مساءله و يك حكم به ظاهر كوچك از احكام اسلام از جان و

مال و منال و از جان فرزندان خويش گذشتند .

دوم :

بايد شخصيت امر به معروف و نهى از منكر كننده را در نظر گرفت ، كسانى كه مؤ سس و بنيانگذار مذهب و عهده دار رسالت و تبليغ احكام الهى هستند يعنى پيامبران و همچنين آنان كه حافظ و ((علت مبقيه )) و نيروى پاسدارى از اين احكام مى باشند يعنى ائمه هدى و پيشوايان مذهبى و جانشينان آنان در مقابل احكام الهى و قوانين آسمانى وظيفه خاصى دارند خارج از اين برداشت و حكم فقهى كه در سؤ ال مطرح گرديد .

و به تعبير ديگر اين حكم فقهى كه مورد بحث است مربوط به بنده و جنابعالى است ولى براى انبيا و اوليا و پاسداران واقعى اسلام و قرآن وظايفى خاص و سنگين ترى وجود دارد كه فوق اين وظيفه ها و برنامه هاست .

و اگر بنا بود هر پيامبرى در انجام وظيفه و ماءموريت خويش از راه همان شرايطى كه براى عموم وجود دارد پيش برود نه جنگ و ستيزى در ميان آنان و دشمنانشان وجود داشت و نه از احكام و تعاليمشان در روى زمين اثرى .

حضرت ابراهيم آنگاه كه به مبارزه با بت پرستى برمى خيزد و در مقابل سيل عظيم انسانها و قدرت طاغوتها قرار مى گيرد و يكايك بتها را درهم مى شكند ، از هيچ ضررى ترس و واهمه ندارد .

و حضرت يحيى كه خود ، صاحب رسالت و شريعت نيست بلكه پاسدارى شرايع گذشته را مستقيما از سوى خدا به عهده گرفته است در مقابل طاغوت زمان خويش با يك ازدواج

غيرمشروع به مخالفت برخاسته و تا آنجا به اين مبارزه ادامه مى دهد كه سر بريده اش در ميان طشتى در مقابل آن طاغوت قرار مى گيرد .

و اين است راز اينكه حسين بن على عليهما السلام همين جريان را در طول راه كربلا تكرار مى كند و مى فرمايد : ((اِنَّ رَاءْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا اُهدِىَ اِلى بَغِي مِنْ بَغ ايا بَنِى اِسْرائيل . . . )) كه پاسداران وحى و قافله سالاران شرايع را وظيفه ديگرى است .

سكوت كفرگونه

و اين همان حقيقتى است كه اميرمؤ منان عليه السلام در جنگ صفين بيان داشت آنگاه كه پيرمردى از شاميان در ميان دو صف ظاهر گرديد و صدا كرد يا اباالحسن يا على ! با شخص تو كار دارم و مى خواهم تو را ببينم ، آن حضرت نيز از ميان صفوف لشكر خويش بيرون آمد چون به همديگر نزديك شدند مرد شامى چنين گفت :

يا على ! تو در اسلام داراى سابقه طولانى و خدمات بس ارزنده و شايانى هستى آيا حاضرى پيشنهادى بكنم تا اين همه خون مسلمانان بر زمين نريزد ؟

اميرمؤ منان عليه السلام فرمود : پيشنهاد تو چيست ؟ عرضه داشت شما به عراق برگرديد و تو باشى و مردم عراق و ما به شام برگرديم و ما باشيم و مردم شام نه ما مزاحم شما باشيم و نه شما مزاحم ما .

اميرمؤ منان عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((پيشنهاد تو را كه از روى علاقه و خيرخواهى بود فهميدم درباره اين جنگ من نيز زياد فكر كردم و شبها را به بيدارى بسر

بردم و سر و تهش را ملاحظه نمودم بالا خره خود را بر سر دو راهى جنگ و كفر يافتم و جنگ را بر كفر ترجيح دادم ؛ زيرا خداوند از اولياى خود راضى و خشنود نخواهد گرديد آنگاه كه در روى زمين معصيت شود و آنان مهر سكوت بر لب بزنند و به وضع موجود راضى بوده و دست از امر به معروف و نهى از منكر بردارند ، پس جنگ با اينها (معاويه و پيروانش ) را آسانتر از تحمل كردن زنجيرهاى جهنم دريافتم (116))) .

به طورى كه ملاحظه مى نماييد ، اميرمؤ منان عليه السلام سكوت در مقابل گناهان را براى خود گناهى بس بزرگ و در سطح كفر و دورى از اسلام معرفى مى كند و سكوت اولياى خدا را در مقابل معاصى موجب نارضايى و عدم خشنودى خدا .

در پاسخ ابوهرم

متن سخن

((يا اَباهِرَمٍ ! اِنَّ بَنِى اُمَيَّةَ شَتَمُوا عِرْضِى فَصَبَرْتُ وَاَخَذُوا مالى فَصَبَرْتُ

وَطَلَبُوا دَمِى فَهَربْتُ وَاَيْمُاللّه لِيَقْتُلُونى فَيَلْبَسهُمُ اللّهُ ذُلاّ شاملاً

وَسيْفاً قاطِعاً وَيُسلِّطُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلَّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا اَذَلَ مِنْ قَوْمِ سَبَاءٍ

اِذْ مَلِكَتْهُمُ امْرَاةٌ فَحَكَمَتْ فى اَمْوالِهِمْ وَدِمائهِمْ))(117) .

ترجمه و توضيح لغات

شَتْم : فحش و ناسزا گفتن . عِرْض : آبرو . هَرب : گريختن . ذُلّ (با ضم ) : خوارى و ذلّت . شامل : فراگير ، مى گويند شَمِلَهُ : او را فرا گرفت .

ترجمه و توضيح

در منزل ((رهيمه )) مردى از مردم كوفه به نام ((ابوهرم ))(118) به خدمت حسين بن على عليهما السلام رسيد و عرضه داشت (( يَا ابْنَ رَسُولِاللّهِ ما الّذى اَخْرَجَكَ عَنْ حَرَمِ جَدِّكَ ؛ )) چه انگيزه اى تو را واداشت كه از حرم جدت بيرون بيايى ؟ )) .

امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود : ((اى اباهرم ! بنى اميه با فحاشى و ناسزا گويى احترام مرا درهم شكستند من راه صبر و شكيبايى را در پيش گرفتم . و ثروتم را از دستم ربودند ، باز هم شكيبايى كردم ولى چون خواستند خونم را بريزند از شهر خود خارج شدم و به خدا سوگند اينان (بنى اميه ) مرا خواهند كشت و خداوند آنها را به ذلت فراگير و شمشير برنده مبتلا كرده و كسى را بر آنان مسلط خواهد نمود كه به ذلت و زبونيشان بكشاند و به قتلشان برساند و ذليل تر از قوم سباء گرداند كه يك نفر زن به دلخواه خود بر مال و جانشان حكومت و فرمانروايى نمود)) .

نتيجه

گفتگوهاى امام عليه السلام با افراد مختلف برخلاف سخنرانيهاى عمومى آن حضرت خيلى فشرده و كوتاه و پاسخى را كه به ((ابوهرم )) داده است يكى از آن موارد است ولى در عين كوتاهى ضمن معرفى بنى اميه دو موضوع را تذكر داده يا دو مساءله را پيش بينى نموده است : شهادت خويش و سقوط حكومت بنى اميه و ذلت آنان .

و اين سخن امام عليه السلام نيز تاءكيدى است بر تاءكيدات ديگر كه آن حضرت با علم و آگاهى ، شهادت را

برگزيده و آنچه در آينده به وقوع پيوست او همان را به صورت قطع و به طور حتم و يقين پيش بينى مى نمود .

در پاسخ طرماح بن عدى و يارانش

متن سخن

((اَما وَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ يَكُونَ خَيْراً مااَرادَاللّهُ بِنا قُتِلْنا اَمْ ظَفَرْنا . . .

فِمنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً .

اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلَهُمُ الْجَنَّةَ وَاجْمَعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ فى مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ

وَرَغائبِ مَذْ خُورِ ثَوابِكَ . . .

اِنَّ بَيْنَنا وَبَيْنَ الْقَوْمِ عَهْداً وَميثاقاً ولَسْنا نَقْدِرُ عَلَى الا نْصِرافِ حَتّى تَتَصَرَّفَ بِناوَبِهِمُ الا مُورُ فى عاقِبَةٍ)) .

ترجمه و توضيح لغات

قُتِلْنا (فعل مجهول است ) : كشته شويم . ظَفَر : پيروزى . قضى نَحْبَهُ قَضاء : انجام دادن و به اتمام رسانيدن . نَحْب : عهد و پيمان كشته شدن در راه خدا را نيز نحب گويند ؛ زيرا شهيد خود را ملزم ساخته است تا پاى جان پيش برود و گويا با شهادت خويش به پيمانش وفا مى كند . مُسْتَقَرّ : پايگاه . رَغائب (جمع رَغْبَة ) : چيز مورد علاقه و آنچه ثواب و اجر بزرگ از آن انتظار مى رود . مَذْخُور : ذخيره شده . عَهْد و ميثاق : پيمان .

ترجمه و توضيح

طبرى (119) مى گويد : چهار تن به نام عمروبن خالد ، سعد ، مجمع و نافع بن هلال به همراهى طرماح بن عدى از كوفه حركت كرده بودند كه در منزل ((عذيب الهجانات )) با حسين بن على عليهما السلام مواجه گرديدند و در ضمن گفتگو با آن حضرت عرضه داشتند : يابن رسول اللّه ! ((طرماح )) در طول راه اين اشعار را زياد تكرار مى كرد و به جاى ((هدى )) براى شتران آنها را مى خواند :

((شترمن ! از زجر و فشارم ناراحت نباش و پيش از صبح وهرچه زودترمراحركت بده .

بهترين سوارت را بهترين مسافرت را ، تا به مردى برسانى كه آقايى و كرامت در سرشت و نژاد اوست .

آقاست و آزاد مرد است و داراى سعه صدر كه خداوند او را براى انجام بهترين امور به اينجا رسانده است .

خدايش تا آخر دنيا نگهدارش باد))(120) .

چون اشعار طرماح كه حاكى از اشتياق فراوان او به

درك حضور امام عليه السلام بود در حضور آن حضرت خوانده شد ، امام عليه السلام در پاسخ آنان چنين فرمود :

((اما وَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ يَكُونَ خَيْراً . . . ؛ )) به خدا سوگند ! اميدوارم اراده و خواست خدا درباره ما خير باشد خواه كشته شويم يا پيروز گرديم )) .

آنگاه امام عليه السلام از اين مسافران عقيده و طرز تفكر مردم كوفه را سؤ ال نمود ، عرضه داشتند يابن رسول اللّه ! امّا بزرگان و سران قبايل كوفه به عالى ترين و سنگين ترين رشوه از سوى ابن زياد نايل گرديده اند و اما افراد ديگر ، قلبشان با شما و شمشيرشان بر عليه شماست . سپس جريان كشته شدن قيس بن مسهر صيداوى (پيك امام ) را به آن حضرت اطلاع دادند . امام با شنيدن اين خبر تاءسف بار ، اين آيه را خواند : ((فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهْ . . . ؛ )) گروهى از مؤ منان به پيمان خود (شهادت در راه خدا) وفا نمودند و گروه ديگر در انتظار ، به سر مى برند و عهد و پيمان خويش را تغيير نداده اند)) . آنگاه امام عليه السلام چنين دعا نمود : ((اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا ولَهُمُ الْجَنَّة . . . ؛ )) خدايا ! بهشت را براى ما و آنان قرار بده و ما و آنان را در پايگاه رحمتت به مرغوبترين ثوابهاى ذخيره شده ات نايل بگردان )) .

سپس ((طرماح )) سخن آغاز نمود و چنين گفت :

يابن رسول اللّه ! من به هنگام خروج از كوفه در كنار اين

شهر ، گروه زيادى را ديدم كه اجتماع كرده بودند چون انگيزه اين اجتماع را سؤ ال كردم گفتند : اين مردم براى مقابله با حسين بن على و جنگ با او آماده مى شوند ، يابن رسول اللّه ! تو رابه خدا سوگند كه از اين سفر برگرد ؛ زيرا من مطمئن نيستم حتى يك نفر از مردم كوفه به كمك و يارى شما بشتابد و اگر تنها اين گروه را كه من ديدم در جنگ با تو شركت كنند ، در شكست تو كافى است در صورتى كه هر روز و هرساعت كه مى گذرد بر نيروى انسانى و تسليحات جنگى آنان افزوده مى شود .

طرماح ، چنين پيشنهاد كرد : يابن رسول اللّه ! من فكر مى كنم كه شما و من نيز در ركاب شما به سوى ((احبا)) كه منطقه سكونت قبيله ما ((طى )) و دامنه كوههاى سربه فلك كشيده است حركت كنيم ؛ زيرا اين منطقه آنچنان از امنيت برخوردار و از تعرض دشمن به دور است كه در طول تاريخ ، قبيله ما در مقابل سلاطين ((عسان )) و همه سفيد و سياه مقاومت نموده و به جهت وضع جغرافيايى ويژه اى كه دارد هيچ دشمنى به اين نقطه دست نيافته است ؛ گذشته از موقعيت جغرافيايى ، اگر شما ده روز در اين نقطه توقف كنيد ، تمام افراد قبيله ((طى )) ، سواره و با پاى پياده به يارى شما خواهند شتافت و من خودم تعهد مى كنم كه بيست هزار نفر شمشير به دست و شجاع از قبيله ام را به يارى تو برانگيزم

كه در پيشاپيش شما با دشمن بجنگند تا هدف و برنامه شما روشن گردد .

امام در پاسخ و پيشنهاد طرماح فرمود : خدا به تو و به افراد قبيله ات جزاى خير بدهد .

سپس چنين فرمود : ((اِنَّ بَيْنَنا وَبَيْنَ الْقَوْمِ عَهْداً وَمِيثاقاً . . . ؛ )) در ميان ما و مردم كوفه عهد و پيمانى بسته شده است و در اثر اين پيمان امكان برگشت براى ما نيست تا ببينم عاقبت كار به كجا بينجامد)) . چون طرماح تصميم قاطع امام را ديد ، اجازه خواست تا از حضور آن حضرت مرخص شود و آذوقه اى كه براى فرزندانش تهيه كرده است در كوفه به آنان برساند و هرچه سريعتر براى يارى امام به او ، لاحق گردد . امام نيز به او اجازه داد .

طرماح با عجله به خانواده اش سر زد و در مراجعت قبل از رسيدن به كربلا از شهادت امام عليه السلام و يارانش مطلع گرديد .

تحكيم بخشيدن به ارزشهاى انسانى

در اين گفتار امام ، مانند هر سخن و خطابه ديگرش نكات حساس و جالبى وجود دارد كه در اينجا تنها به يكى از اين نكات اشاره مى كنيم .

هر شخصى كه وارد ميدان مبارزه مى گردد و در مقابل جبهه دشمن قرار مى گيرد در پى پيروزى و در تعقيب تضعيف دشمن است و حسين بن على عليهمالسلام نيز از اين قانون كلى مستثنا نيست منتها شكست و پيروزى از نظر امام عليه السلام داراى يك مفهوم ديگر و بعد ديگرى است كه براى همه افراد حتى تصور آن نيز امكان پذير نيست و در قيام

آن حضرت تاءويلات و برداشتهاى مختلف و گاهى متضاد از همين جا و از درك نكردن ابعاد اين قيام سرچشمه گرفته است .

پيروزى از نظر امام ، انجام دادن يك وظيفه الهى و به پايان بردن يك مسؤ وليت شرعى و تحكيم ارزشهاى انسانى است اعم از اينكه در اين مسير به پيروزى ظاهرى نيز كه در همه جنگها و مبارزات منظور و مقصود است نايل گردد يا نه .

و لذا مى بينيم آنجا كه طرماح بن عدى كه يكى از علاقه مندان و شيعيان خاص خاندان پيامبر و از ارادتمندان اميرمؤ منان و حسين بن على عليهما السلام است ، آن حضرت را در جريان امر قرار مى دهد و شكست ظاهرى آن حضرت را قطعى و مسلم مى داند . و به اصطلاح به چاره جويى مى نشيند ، آن حضرت ضمن دعا و التماس و درخواست از خداوند كه با شهداى ديگرش در بهشت برين و پايگاه رحمت قرار داده و از ثوابهاى ذخيره شده و درجات ويژه نصيبش گرداند ، توجه طرماح را به يك نكته مهم كه همان مسؤ وليت الهى و تحكيم ارزشهاى انسانى است جلب مى نمايد كه ما با مردم كوفه در ضمن مكاتبات و ملاقاتهاى حضورى ، عهد وپيمان بسته ايم ، ما به آنان وعده حركت به سوى كوفه و به عهده گرفتن امامت و رهبرى و هدايت مردم اين شهر را داده ايم و آنان نيز وعده هر نوع كمك و پشتيبانى . و بر ماست كه به وعده خود وفادار باشيم گرچه در اين راه با هر نوع خطر نيز مواجه

گرديم . و مردم (كوفه ) نيز خود دانند به وعده و عهد پيمان خويش وفادار باشند يا پيمان شكن .

واين است امتياز وفرق يك امام و رهبر روحانى ومعنوى بارهبران وپيشوايان سياسى .

سخنى با عبيداللّه بن حرّ جعفى (121)

متن سخن

((يَابْنَ الحُرِّ اِنَّ اَهل مِصْرِكُمْ كَتَبُوا اِلَىَّ اءنّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلى نُصْرتى

وَسَاءلُونى الْقُدُومَ عَلْيهِمْ وَلَيْسَ الاَمْرُ عَلى مازَعَمُوا

وَانَّ عَلَيْكَ ذنوباً كَثِيرَةً فَهَلْ لَكَ مِنْ تَوبَةٍ تَمْحُو بِها ذنوبَكَ ؟ . . .

تَنْصُرُوا ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَتُقاتِلُ مَعَهُ .

. . اَمَّا اِذا رَغِبْتَ بِنَفْسِكَ عَنّا فَلا حاجَةَ لَنا فِى فَرَسِكَ

وَلا فِيكَ وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً

وَانِّى اَنْصَحُكَ كَما نَصَحتَنِى اِنِ اسْتَطَعْتَ اَنْ لا تَسْمَعَ صُراخَنا

وَلا تَشْهَدَ وَقْعَتَنا فَافعَلْ فَوَاللّه لا يَسْمَعُ

واعِيَتَنا اَحَدٌ وَلا يَنْصُرُنا اِلاّ اَكَبّهُاللّه فى نارِ جَهَنَّمَ(122))) .

ترجمه و توضيح لغات

رَغبَ عَنْهُ : اعراض نمود . مُضِلّين (از ضلّ) : گمراهان ، مُنْحَرِفين . عَضُد : نيرو ، كمك . صُراخ : فرياد ، صداى استمداد . وَقْعَة : جنگ . واعِيَة : ناله ، فرياد .

ترجمه و توضيح

در منزل بنى مقاتل به امام اطلاع دادند كه ((عبيداللّه بن حرّ جعفى )) نيز در اين منزل اقامت گزيده است ، امام عليه السلام نخست حجاج بن مسروق را به نزد وى فرستاد ، حجاج گفت : اى فرزند حر ! هديه گرانبها و ارمغان پرارجى براى تو آورده ام اگر بپذيرى ، اينك حسين بن على عليهما السلام به اينجا آمده است وتو را به يارى مى طلبد ، به او بپيوندى تا به ثواب و سعادت بزرگى نايل گردى كه اگر در ركاب او بجنگى به ثواب بى حدى رسيده اى و اگر كشته شوى به شهادت نايل شده اى .

عبيداللّه بن حر گفت : به خدا سوگند ! من از شهر كوفه بيرون نيامدم مگر اينكه اكثر مردم اين شهر ، خود را به جنگ او و سركوبى شيعيانش آماده مى كردند و براى من مسلم است كه او در اين جنگ كشته خواهد شد و من توانايى يارى و كمك او را ندارم و اصلاً دوست ندارم كه او مرا ببيند و من او را .

حجاج به نزد امام عليه السلام بازگشت و پاسخ ((ابن حر)) را به عرض وى رسانيد خود امام با چند تن از اصحابش به نزد عبيداللّه آمد و او از امام استقبال نمود و خوشامد گفت .

خود عبيداللّه جريان اين ملاقات را چنين توصيف

مى كند كه : چون چشمم به آن حضرت افتاد ، ديدم من در دوران عمرم زيباتر و چشم پر كن تر از او نديده ام ولى در عين حال به هيچكس مانند او دلم نسوخته است و هيچگاه نمى توانم آن منظره را فراموش كنم كه وقتى آن حضرت حركت مى كرد چند كودك نيز دور او را گرفته بودند .

((ابن حر)) مى گويد : چون به قيافه امام تماشا كردم ، ديدم رنگ محاسنش شديدا مشكى است پرسيدم كه رنگ طبيعى است يا از خضاب استفاده كرده ايد ؟ امام پاسخ داد اى ابن حر ! پيرى من زودرس بود . و از اين گفتار امام فهميدم كه رنگ خضاب است .

به هرحال ، پس از تعارفات و سخنان معمولى كه در ميان عبيداللّه و آن حضرت رد و بدل شد امام خطاب به وى چنين فرمود : ((يَا ابْنَ الْحُرِّ اِنَّ اَهْلَ مِصْرِكُمْ ؛ )) پسر حر ! مردم شهر شما (كوفه ) به من نامه نوشته اند كه همه آنان بر نصرت و يارى من اتحاد نموده و پيمان بسته اند و از من درخواست كرده اند كه به شهرشان بيايم ولى حقيقت امر برخلاف آن است كه آنان به من نگاشته اند و تو در دوران عمرت گناهان زيادى را مرتكب شده و خطاهاى فراوانى از تو سرزده است آيا مى خواهى توبه كنى و از آن خطاها و گناهها پاك گردى ؟ )) .

عبيداللّه گفت : مثلاً چگونه توبه كنم ؟ امام فرمود : ((تَنْصُرُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وتُقاتِلُ مَعَهُ ؛ )) فرزند دختر پيامبرت را

يارى كرده و در ركاب وى با دشمنان او بجنگى )) .

عبيداللّه گفت : به خدا سوگند ! من مى دانم كه هركس از فرمان تو پيروى كند ، به سعادت و خوشبختى ابدى نايل شده است ولى من احتمال نمى دهم كه يارى من به حال تو سودى داشته باشد ؛ زيرا در كوفه كسى را نديدم كه مصمم به يارى و پشتيبانى شما باشد و به خدا سوگندت مى دهم كه از اين امر معافم بدارى ؛ زيرا من از مرگ سخت گريزانم ولى اينك اسب معروف خود ((ملحقه )) را به حضورت تقديم مى كنم اسبى كه تا حال به وسيله آن دشمنى را تعقيب نكرده ام جز اينكه به اورسيده ام و هيچ دشمنى با داشتن اين اسب مرا تعقيب ننموده است مگر اينكه از چنگال او نجات يافته ام .

امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود :

((اَمَّا اِذا رَغِبْتَ بِنَفْسِكَ عَنّا . . . ؛ )) حال كه در راه ما از نثار جان امتناع مى ورزى ما نيز نه به تو نياز داريم و نه به اسب تو زيرا من از افراد گمراه براى خود نيرو نمى گيرم )) .

آنگاه امام اين جمله را نيز اضافه نمود :

((همان گونه كه تو بر من نصيحت نمودى من نيز نصيحتى به تو مى كنم كه تا مى توانى خود را به جاى دوردستى برسان تا صداى استغاثه ما را نشنوى و جنگ ما را نبينى ؛ زيرا به خدا سوگند ! اگر صداى استغاثه ما به گوش كسى برسد و به يارى ما نشتابد خدا

او را در آتش جهنم قرار خواهد داد)) .

عبيداللّه از اين سخنان پندآميز امام پند نگرفت و به سپاه وى نپيوست ولى تا آخر عمر از اين جريان اظهار ندامت و پشيمانى مى نمود و براى از دست دادن چنين سعادتى ابراز تاءسف و تاءثر مى كرد .

نمونه اى از تاءثر او را از اشعار زير كه خويشتن را مورد خطاب وسرزنش قرار داده است مى توان به دست آورد .

((آه ! از حسرت و تاءسف سنگين كه تا زنده هستم در ميان سينه و گلويم در حركت است و بى قرارم كرده است .

آنگاه كه حسين بر اهل نفاق و ستم پيشگان از مثل من يارى مى طلبيد .

آنگاه كه حسين مى خواست براى برانداختن اهل ضلال و نفاق به ياريش بشتابم .

آرى ، اگر آن روز از راه جان ، يارى و مواساتش مى نمودم در روز قيامت به شرافتى بس بزرگ نايل مى شدم ))(123) .

وين جهد مى كند كه بگيرد غريق را

با مطالعه جريان ملاقات امام با ((عبيداللّه بن حر)) و درخواست كمك از وى اين سؤ ال در ذهن خواننده نقش مى بندد كه دعوت نمودن امام از يك نفر راهزن و جنايتكار معروف جهان عرب كه هيچ علاقه اى به آن حضرت نداشته و از مخالفين و دشمنان امير مؤ منان عليه السلام بوده است و از طرفى مرخص كردن گروهى كه از مدينه و مكه با وى حركت نموده اند(124) افرادى كه فداكارى و ايثار را به مفهوم عالى و همه جانبه درباره امام انجام داده اند و به قول خود آن حضرت صحابه اى باوفاتر از

آنان در هيچ دورانى ديده نشده است (125) ، چگونه قابل جمع است ؟ آن اجازه مرخصى به آن چنان ياران باوفا براى چيست ؟ و اين دعوت به كمك و همكارى از يك چنين فردى چرا ؟

ولى اگر در باره نقش ائمه هدى عليهما السلام قدرى دقت كنيم و برنامه آنها را در جنگ و صلحشان و در حركت و سكونشان مورد بررسى قرار بدهيم . پاسخ اين سؤ ال روشن خواهد گرديد ؛ زيرا ائمه هدى عليهما السلام تداوم بخش راه پيامبران هستند كه هدفى بجزرهايى انسانها و نجات غرق شدگان ندارند كه اين رهايى بخشى ، گاهى به صورت عموم و گاهى به صورت خصوصى و شخصى انجام گرفته است و رفتن امام به چادر شخص معصيتكار و مجرمى همانند رفتن حضرت مسيح عليه السلام به منزل ((گُمركچى )) و يا زن بدكاره اى است و انگيزه هردو يكى است كه حضرت عيسى در پاسخ آنكه گفت : چرا به همراه حواريون به منزل زن بدكاره اى رفتيد ؟ گفت : ((طبيب بايد گاهى به منزل مريض برود))(126) .

و امام هم در ملاقات با عبيداللّه حر همان مساءله طبابت و نجات او از گناهان و جنايتهاى فراوان گذشته اش را عنوان نمود و راه رهايى را در پيش پاى وى قرار داد و فرمود : (( ((وَاِنَّ عَلَيْكَ ذُنُوباً كَثِيْرَةً فَهَلْ لَكَ مِنْ تَوْبَةٍ تَمْحُوبِها ذنوبَكَ ؟ ؛ )) آيا آمادگى دارى كه گناهان فراوانى را كه از گذشته دور دارى باآب توبه بشويى ؟ ! )) .

ولى آنگاه كه مى بيند عبيداللّه هدف امام را درك نمى كند

و پيشنهاد پذيرفتن اسبى را مى نمايد كه در روز سختى مى تواند از ميدان جنگ و از برابر تيرها و شمشيرها نجاتش دهد و او همه مسائل را با عينك مادى و از ديدگاه پيروزى و شكست ظاهرى مى بيند و در دو كلمه ((حمله و فرار)) خلاصه مى كند ، فرمود : من به تو و به اسب تو نيازى ندارم (( (وَما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً )(127)))

در پاسخ عمروبن قيس و پسر عمويش

متن سخن

((اِنْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لى واعِيَةً وَلا تَرَيا لِى سَواداً

فَانَّهُ مَنْ سَمِعَ واعِيَتَنا اَوْ راءى سَوادَنا فَلَمْ يُجِبْنا اَوْ يُغِثْنا

كانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ اَنْ يُكِبَّهُ عَلى مِنْخَرَيْهِ فِى النّارِ))(128) .

ترجمه و توضيح لغات

يُغِيثُنا (از آغاثَ اِغاثَةً) : به فرياد رسيدن . اَكبَّهُ : او را به صورت بر زمين زد . مِنْخَرَين : بينى .

ترجمه و توضيح

باز در همان منزل ((بنى مقاتل )) بود كه عمروبن قيس مشرقى به همراه پسرعمويش به حضور حسين بن عليهمالسلام شرفياب گرديد . آن حضرت پرسيد : آيا براى نصرت و يارى من آمده ايد ؟ عرضه داشتند نه ؛ زيرا از طرفى ما داراى فرزندان زيادى هستيم و از سوى ديگر مال التجاره مردم در نزد ماست و نمى دانيم سرنوشت شما به كجا خواهد انجاميد و صلاح نيست كه مال مردم در دست ما تلف و ضايع گردد .

در اينجا امام عليه السلام خطاب به آن دو چنين فرمود : ((اِنْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لى واعِيَةً)) . . . ؛ از اين منطقه دور باشيد تا صداى استغاثه من به گوش شما نرسد و اثرى از من نبينيد ؛ زيرا هركس صداى استغاثه ما را بشنود يا اثرى از ما ببيند ولى به استغاثه ما جواب مثبت ندهد و به فرياد ما نرسد خداوند او را با ذلت تمام در جهنم سرنگون خواهد نمود)) .

مجازات سخت

از اين گفتار امام و مشابه آن كه در فراز پيش به تعبير نصيحت و خيرخواهى خطاب به ((عبيداللّه بن حر)) بيان نموده است اين نكته به دست مى آيد افرادى كه به استمداد امام و رهبر مذهبى شان آنگاه كه نيازمند به امداد و كمك آنها است جواب مثبت نداده باشند به بزرگترين عقاب و سخت ترين عذاب تواءم با خوارى و ذلت مجازات خواهند گرديد ؛ زيرا تعبير امام در اين دو مورد و درباره چنين افراد تنها اين نيست كه آنان داخل جهنم خواهند شد بلكه تعبير امام عليه السلام درعذاب و مجازات چنين

افراد اين است كه ((اَكَبَّهُ اللّه عَلى مِنْخَرَيْهِ فى نارِ جَهَنَّمَ)) و مفهوم اين جمله شدت عذاب تواءم با شدت ذلت و خوارى است و چرا چنين مجازاتى در انتظار چنين افرادى نباشد مگر استغاثه امام و رهبر ، همان استغاثه قرآن و اسلام و آيين حق نيست ؟ مگر اين استغاثه استغاثه پيامبر و استغاثه پيامبر نيز شديدترين امر الهى نيست ؟

ولى بايد توجّه داشت اين عذاب كه در گفتار حسين بن على عليهما السلام آمده است نه يك موضوع شخصى و انحصارى بلكه مربوط به مقام و عنوان رهبرى است كه اين عنوان يك روز در وجود شخص پيامبر تجسم مى يابد و روز ديگر در وجود جانشينان وى و ائمه هدى عليهما السلام و روز ديگر در مرتبه نازله و در وجود جانشينان ائمه هدى عليهما السلام كه همان مقام ولايت فقيه است .

نمونه ديگر از يك حرمان بزرگ !

اگر ((عبيداللّه بن حر)) آن هماى سعادت را كه بر خيمه اش نشسته بود به رايگان از دست داد و از يارى امام و نيل به شهادت كه نجات و خوشبختى او را تضمين مى نمود استقبال نكرد و تا آخر عمر بر اين اشتباه بزرگ اشك حسرت ريخت ، شعر سرود ، آه كشيد و . . . تاريخ عاشورا در اين كم سعادتى و حرمان بزرگ ((عمروبن قيس )) را نمونه اى بارزتر و مصداقى كاملتر از ((عبيداللّه )) معرفى مى كند ؛ زيرا به طورى كه در فراز گذشته تذكر داده شد زندگى چند روزه ((عبيداللّه )) او را آن چنان شيفته خود كرده بود كه در مرحله نخست با ردّ موعظه و

نصيحت امام خود را به كنار كشيد و با بيان اين جمله ((به خدا سوگندت مى دهم كه از اين پيشنهاد معافم بدارى كه از مرگ سخت گريزانم )) يكباره از قبول مسؤ وليت شانه خالى نمود .

ولى ((عمروبن قيس )) پس از اعتذار مجدّدا تحت تاءثير موعظه و سخنان حسين بن على عليهما السلام قرار گرفت و با شنيدن ((اِنْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لى واعِيَةً)) از پسر عمويش ((مالك بن نضر ارحبى )) مفارقت كرد و به ياران امام عليه السلام پيوست امّا با آن حضرت شرط نمود كه من تا آنجا از تو دفاع خواهم كرد كه دفاع من به حال شما مفيد و در سرنوشت پيروزى شما مؤ ثر باشد و در غير اين صورت در مفارقت و جدائى از شما آزاد خواهم بود ، امام هم اين بيعت مشروط را از وى پذيرفت و ((عمروبن قيس )) در آخرين ساعات زندگى امام عليه السلام و به هنگامى كه صداى استغاثه آن حضرت را مى شنيد و ياران باوفايش يكى پس از ديگرى به خاك و خون مى غلتيدند بر اسب تندرو خويش سوار شده و فرار را برقرار ترجيح داد و در چنين شرايطى امام عليه السلام را ترك نمود و درست در دقايقى كه مى رفت به صفوف شهيدان لاحق شود ، اين فيض عظيم و اين سعادت بزرگ و خوشبختى ابدى را از دست داد .

طبرى (129) مشروح اين ملاقات (130) و جريان مفارقت او را از زبان خودش نقل نموده است و خلاصه اش اين است : من در روز عاشورا چون متوجّه شدم كه لشكريان كوفه

بر پى كردن اسبهاى ياران حسين بن على عليهما السلام همّت گماشته اند اسب خود را در زير يكى از خيمه هاى خالى بستم و پياده به دشمن تاختم و دو نفر از آنان را به هلاكت رسانده و دست سوّمى را قطع نمودم : حسين بن على عليهما السلام مكرّر مى فرمود : ((الا تشل لايقطع اللّه يدك جزاك اللّه . . . ؛ )) دستت درد نكند خدا از خاندان پيامبر جزاى خيرت دهد)) .

((عمروبن قيس )) اضافه مى كند : وقتى ديدم همه ياران حسين بن على بجز سويد بن عمرو و بشر حضرمى به شهادت رسيدند به خدمت آن حضرت آمده و عرضه داشتم : يابن رسول اللّه ! مى دانى كه در ميان من و شما شرطى بود ، حضرت فرمود راست مى گويى ولى چگونه مى توانى از اين معركه جان سالم ببرى ؟ اگر توانايى آن را دارى در رفتن آزادى .

عمروبن قيس مى گويد : امام چون اذن مرخّصى داد و بيعت را از من برداشت اسب خود را از درون خيمه بيرون كشيدم و سوار شدم و تازيانه بر آن زدم و از گوشه اى صفوف دشمن را باز كرده به حركت سريع خود ادامه دادم ولى پانزده نفر از افراد دشمن مرا تعقيب كردند در نزديكى ((شفيه )) كه روستايى است در كنار فرات به من نزديك شدند چون برگشتم سه تن از آنان مرا شناختند و به ياران خود گفتند تا از تعقيب من منصرف شدند و بدين گونه از مرگ حتمى نجات يافتم .

در نزديكى كربلا

متن سخن

((اِنّا للّه وَانَّا اِليهِ راجِعُونَ وَالحَمدُللّه

ربِّالعالمين . . .

اِنِّى خَفِقْتُ بِرَاءْسى فَعَنَّ بى فارِسٌ وَهُو يَقُولُ :

اَلْقَوْمُ يَسْرُونَ وَالْمَنايا تَسْرِى اِلَيْهِم فَعَلِمْتُ اَنَّها اَنْفُسُنا نُعِيَتْ اِلَيْنا . . . جَزاكَاللّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ ما جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ))(131) .

ترجمه و توضيح لغات

خَفَقَ بِرَاءْسِهِ : چرت زد . عَنَّ : ظاهر شد . يَسْرُونَ (ازسَرى ) : شب هنگام حركت نمودن . مَنايا (جمع منيه ) : مرگ . نُعِيَت : (مجهول از نَعى يَنْعى ) : خبر مرگ دادن .

ترجمه و توضيح

در منزل ((قصر بن مقاتل )) و در اواخر شب ، امام دستور داد جوانان مشكها را پر از آب كردند و به سوى منزل بعدى حركت نمودند ، به هنگامى كه قافله در حركت بود صداى امام به گوش رسيد كه كلمه استرجاع را مكرر بر زبان مى راند ((اِنّا للّه وَانَّا اِليهِ راجِعُونَ وَالحَمدُللّه ربِّالعالمين )) حضرت على اكبر فرزند دلير و شجاع آن حضرت از انگيزه اين استرجاع سؤ ال نمود .

امام اين چنين پاسخ داد : ((اِنِّى خَفِقْتُ بِرَاءْسى . . . ؛ )) من سرم را به زين اسب گذاشته بودم كه خواب خفيفى بر چشمم مسلط شد ، در اين موقع صداى هاتفى به گوشم رسيد كه مى گفت : اين جمعيت در اين هنگام شب در حركتند مرگ نيز در تعقيب آنهاست و براى من معلوم گرديد كه اين ، خبر مرگ ماست )) .

حضرت على اكبر عرضه داشت : ((لا اَراكَاللّهُ بِسُوءٍ اءلَسْنا عَلَى الْحَقِّ ؟ ؛ )) خدا حادثه بدى پيش نياورد مگر ما برحق نيستيم ؟ )) .

امام فرمود : ((بلى به خدا سوگند كه ما بجز در راه حق قدم برنمى داريم )) .

على اكبر عرضه داشت : ((اِذاً لانُبالى اَنْ نَمُوتَ مُحِقّينَ ؛ )) اگر بناست در راه حق بميريم ترسى از مرگ نداريم )) .

امام در اين

هنگام او را دعا نمود و چنين فرمود : ((خداوند براى تو بهترين پاداش فرزندى را عنايت كند)) .

آرى اگر كشتن و كشته شدن و قيام و انقلاب در راه حق باشد ، از چنين مرگى ترسى نيست و اين درسى است كه مكتب حسين بن على عليهما السلام نه تنها براى فرزندش بلكه براى تمام پيروانش آموخته است كه :

مرگ اگر مرد است گو پيش من آى

تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ

هنگام ورود به كربلا

متن سخن

((ما كُنْتُ لاَِبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ(132) . . .

اَللّهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاءِ هاهُنا مَحَطُّ رحالِنا

وهاهُنا وَاللّهِ مَحَلُّ قُبُورِنا وَهاهُنا وَاللّهِ مَحْشَرُنا وَمَنْشَرُنا وَبِهذا وَعَدَنِى جَدّى رَسُول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلا خِلافَ لِوَعْدِهِ))(133) .

ترجمه و توضيح لغات

مَحَطّ : محل فرود آمدن . رَحْل : اثاثيه مسافر . مَحْشَر : روز و محل مبعوث شدن . مَنْشَر : محل زنده شدن در روز معاد .

ترجمه و توضيح

قافله امام عليه السلام و به موازات آن سپاهيان حر ، به حركت خود ادامه دادند تا به ((نَيْنوا)) رسيدند و در اينجا با مردى مسلح كه سوار بر اسب تندرو بود مواجه گرديدند و او پيك ابن زياد و حامل نامه اى از سوى وى به ((حر)) بود . متن نامه چنين است : ((جَعْجِعْ بِالْحسَيْنِ حينَ تَقْرَاءُ كِتابى وَلا تُنْزِلهُ اِلاّ بِالْعَراءِ عَلى غَيْرِماءٍ وَغَيْرِ حِصْنٍ ؛ )) با رسيدن اين نامه بر حسين بن على فشار وارد بياور و در بيابانى بى آب و علف و بى دژ و قلعه اى فرودش آر)) .

((حر)) نيز متن نامه را براى امام عليه السلام خواند و آن حضرت را در جريان ماءموريت خويش قرار داد .

امام فرمود : پس بگذار ما در بيابان نينوا و يا غاضريات يا شفيه فرود آييم .

حر گفت : من نمى توانم با اين پيشنهاد شما موافقت كنم ؛ زيرا من ديگر در تصميم گيرى خود آزاد نيستم چون همين نامه رسان ، جاسوس ابن زياد نيز مى باشد و جزئيات اقدامات مرا زير نظر دارد .

در اين هنگام ((زهير بن قين )) به امام عليه السلام چنين پيشنهاد نمود كه براى ما جنگ كردن با اين گروه كم ، آسانتر است از جنگ كردن با افراد زيادى كه در پشت سر آنهاست و به خدا سوگند ! طولى نخواهد كشيد كه لشكريان زيادى به پشتيبانى

اينها برسد و آن وقت ديگر ما تاب مقاومت در برابر آنان را نخواهيم داشت .

امام در پاسخ پيشنهاد زهير چنين فرمود : ((ما كُنْتُ لاَبْدَاءَهُمْ بِالْقِتالِ ؛ )) من هرگز شروع كننده جنگ نخواهم بود)) .

آنگاه امام عليه السلام خطاب به حرّ فرمود : بهتر است يك قدر ديگر حركت كنيم و محل مناسبترى براى اقامت خود برگزينيم . حرّ موافقت نمود و به حركت خود ادامه دادند تا به سرزمين كربلا رسيدند دراينجا حرّ و يارانش به عنوان اينكه اين محل به فرات نزديك و محل مناسبى است از پيشروى امام جلوگيرى نمودند .

وقتى حسين بن على عليهما السلام تصميم گرفت در آن سرزمين فرود آيد ، از نام آنجا سؤ ال كرد ، پاسخ دادند كه : اينجا را ((طف )) مى گويند .

امام پرسيد نام ديگرى نيز دارد ؟ عرضه داشتند : ((كربلا)) هم ناميده مى شود .

امام با شنيدن اسم ((كربلا)) گفت : ((اَللهُمَّ اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلاء ؛ )) خدايا ! از اندوه و بلا به تو پناه مى آورم )) . سپس فرمود : ((اينجاست محل فرودآمدن ما و به خدا سوگند ! همين جاست محل قبرهاى ما و به خدا سوگنداز اينجاست كه در قيامت محشور و منشور خواهيم گرديد و اين وعده اى است از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در وعده او خلافى نيست )) .

آنچه از اين گفتار استفاده مى شود

در اين گفتار حسين بن على عليهما السلام سه نكته جالب و مهم وجود دارد :

1 - همان گونه كه بارها اشاره نموديم و در گفتار امام در

موارد مختلف مكرر و با صراحت و گاهى با تلويح و اشاره آمده است ، آن حضرت از جريان حادثه خونين كربلا مطلع و باخبر بود و اين مورد نيز يكى از آنهاست كه به جزئيات اين حادثه و محل وقوع آن كه همان سرزمين كربلاست با اتكا به اخبار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شاره مى كند .

2 - و اما نكته دوم ، مساءله راه و روش و برنامه اى است كه حسين بن على عليهما السلام در مقام جنگ از آن پيروى مى كند كه به قول زهير بن قين اقدام به جنگ در آن شرايط به نفع آنان و در صورت تاءخير جريان دقيقا معكوس و هزيمتشان مسلم و حتمى است .

ولى امام در اين شرايط خاص برنامه جنگى خويش را چنين اعلام مى كند كه : ((من شروع به جنگ نخواهم كرد)) .

و اين همان برنامه اى است كه اميرمؤ منان عليه السلام در جنگ جمل براى يارانش اعلان نمود آنگاه كه در مقابل دشمن خون آشام قرار گرفت ، دشمنى كه دوبار دست به حمله زده و بهترين مسلمانان و زبده ترين شيعيان على عليه السلام را در شهر بصره به قتل رسانيده است : ((لا تَبْدَاءُوا الْقَوْمَ بِالْقَتالِ . . . ؛ )) شما شروع به جنگ نكنيد با شمشير و نيزه به آنان حمله ننماييد و در خونريزى بر آنان سبقت نجوييد ، با ملاطفت و مهربانى و با زبان نرم و ملايم با آنان سخن بگوييد (تا به جنگ و ستيز وادارشان نكنيد))(134) .

3 - هدف پيشوايان و ائمه هدى

اصلاح افراد و جلوگيرى از انحراف و به قول حسين بن على عليهما السلام ((امر به معروف و نهى از منكر)) است و اين هدف هم با توسل به زور و از راه جنگ و خونريزى امكان پذير نيست بلكه جنگ ، آخرين حربه اى است كه در صورت مسدود شدن تمام راهها بايد به آن متوسل گرديد .

خلاصه ، پاسخ امام در آن شرايط خاص به زهير بن قين دليل ديگرى است بر اين كه منظور آن حضرت از اين حركت رسيدن به يك پيروزى ظاهرى جنگى نبود بلكه امام در تعقيب هدفى بود مافوق آن و در ابعاد وسيعتر .

بخش سوم : در كربلا

خطبه امام پس از ورود به كربلا

متن سخن

(( . . . اَمَّا بَعْدُ فَقَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ اْلا مْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ

وَانَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ وَاَدْبَرَ مَعْرُوفها

وَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلاّ صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الا ناءِ

وَخَسيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعى الْوَبيلِ

اَلا تَرَوْنَ اِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَالَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ

لِيَرْغبَ الْمُؤْمِن فِى لِقاءِا للّه

فَاِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلا سَعادَةً وَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ اِلا بَرَماً ،

النّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعايِشُهُمْ للّه

فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ))(135) .

ترجمه و توضيح لغات

تَنَكُّر : قيافه بدنشان دادن . اِدْبار : پشت كردن . صُبابَة : ته مانده آب در كاسه . خسيس عَيْشٍ : زندگى پست ذلت بار . مَرْعَى الْوبيل : چراگاه سخت و سنگلاخ كه در آن كمتر علف سبز شود . بَرَمْ (بر وزن فَرَس ) : زجر و آزردگى . عَبيد (جمع عَبد) : برده لَعْقَ (مصدر است به معناى اسم مفعول ) : چيزهاى شيرين مانند عسل كه با انگشت ليسيده شود . يَحُوطُونهُ (از حاطَ ، يَحُوطُهُ) : چيزى را حفظ و حراست كردن و دفاع از آن نمودن . دَرَّتْ مَعايِشَهُمْ : دَرّ : خوشى و كمال آسايش . مَعايِش (جمع معيشه ) : آنچه زندگى به آن وابسته است . مُحِّصُوا (از تَمْحيص ) : در بوته آزمايش قرار دادن .

ترجمه و توضيح

حسين بن على عليهما السلام در دوّم محرم الحرام سال 61 هجرى وارد كربلا گرديد و پس از توقف كوتاه در ميان ياران و فرزندان و افراد خاندان خويش قرار گرفت و اين خطبه را ايراد نمود :

((اما بعد ، پيشامد ما همين است كه مى بينيد ؛ جدا اوضاع زمان دگرگون گرديده ، زشتيها آشكار و نيكيها و فضيلتها از محيط ما رخت بربسته است ، از فضائل انسانى باقى نمانده است مگر اندكى مانند قطرات ته مانده ظرف آب . مردم در زندگى ننگين و ذلت بارى به سر مى برند كه نه به حق ، عمل و نه از باطل روگردانى مى شود ، شايسته است كه در چنين محيط ننگين ، شخص با ايمان و بافضيلت ، فداكارى و جانبازى كند و

به سوى فيض ديدار پروردگارش بشتابد ، من در چنين محيط ذلت بارى مرگ را جز سعادت و خوشبختى و زندگى با اين ستمگران را چيزى جز رنج و نكبت نمى دانم )) .

امام به سخنانش چنين ادامه داد : ((اين مردم برده هاى دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان مى باشد ، حمايت و پشتيبانيشان از دين تا آنجاست كه زندگيشان در رفاه است و آنگاه كه در بوته امتحان قرار گيرند ، دينداران ، كم خواهند بود)) .

آنچه از اين گفتار امام استفاده مى شود

در اين خطبه حسين بن على عليهما السلام كه اولين خطابه و سخنرانى آن حضرت در سرزمين كربلاست ، به دو نكته حساس زير اشاره شده است :

1 - انگيزه قيام :

به طورى كه در فرازهاى گذشته از سخنان امام عليه السلام اشاره گرديد آن حضرت براى قيام خود چندين علت و انگيزه مختلف بيان نموده است كه مخالفت با حكومت يزيد ، تغيير و تحريف در احكام و بالا خره موضوع امر به معروف و نهى از منكر ، مجموع اين علل و انگيزه ها را تشكيل مى دهد كه همه اين انگيزه ها نيز در اين گفتار آن حضرت ، خلاصه گرديده است .

آنجا كه اوضاع متغير ، زشتيها ظاهر و فضايل ، سركوب و فراموش شده است ذلت و خوارى بر زندگى مردم سايه شوم خود را گسترده است ، نه به حق عمل مى شود و نه از باطل جلوگيرى ، بجاست كه شخص مؤ من و متعهد در راه تغيير چنين وضعى به شهادت و لقاى حق راغب و شائق باشد و شخص امام عاليترين

و بارزترين مصداق چنين مؤ من با فضيلت است كه در اين شرايط ، مرگ را بجز سعادت و براى زندگى مفهومى جز زجر و شكنجه و مرگ تدريجى نمى داند .

2 - مساءله آزمايش :

و اما نكته دوم ، موضوع آزمايش و امتحان است كه بهترين راه شناخت حقايق و افكار شخصيتها و اصالت انسانهاست ؛ چه افرادى كه خود را مؤ من نشان مى دهند و چه گروهايى كه براى خود شعارهاى داغ و كوبنده انتخاب مى كنند و چه اشخاصى كه از قيافه حق پرستى و وجهه مذهبى برخوردارند ، ولى حقيقت اين گروه ها و اين چهره ها و اصالت اين افراد به دست نمى آيد مگر از راه امتحان و آزمايش در شدايد و گرفتاريها ، در جزر و مدها و در ميدان جنگ و مبارزات ، آنجا كه منافع مادى و بلكه جانشان در خطر است .

اينك كه فرزند فاطمه به سوى ((اللّه )) مى شتابد و قدم به سرزمين عشق و شهادت مى گذارد از افراد زيادى كه تا آن روز دم از اسلام مى زدند و در ميان مسلمانان از وجهه خاص مذهبى برخوردار بودند ، خبرى نيست .

فرزند رسول اللّه در راه اسلام و قرآن به خاطر امر به معروف در برابر دشمن ديرينه اسلام قرار گرفته و آماده كشته شدن و به قربانى دادن خاندانش و به اسارت رفتن اهل و عيالش مى باشد ولى اين گونه افراد قدم از قدم برنمى دارند و لب از لب نمى گشايند ، نه از عبداللّه بن عباس خبرى هست و نه از عبداللّه

بن زبير و نه از عبداللّه بن عمر كه هر سه خود را شخصيت برجسته مذهبى مى دانستند و به خاطر مذهبى بودن ، در ميان مردم از وجهه و محبوبيت ويژه اى برخوردار بودند كه موضوع شهادت و اسارت در راه احياى اسلام و آزادى مسلمين مطرح است مثل اينكه چنين افرادى در ميان مسلمانان وجود ندارند .

و اين شدايد و حوادث است كه مردان بزرگ واقعى را از مسلمانان مصنوعى و كاذب كه در مواقع عادى مسلمان تر و مذهبى تر از همه هستند مى شناساند و نقاب از چهره هايشان برمى دارد كه : ((َاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ))

نامه اى به محمد حنفيّه

متن سخن

((بسم اللّه الرحمن الرحيم من الحسين بن على عليهما السلام

الى محمد بن على عليهما السلام و من قِبَله من بنى هاشم

اَمَّا بَعْدُ ، فَكَانَّ الدُّنْيا لَمْ تَكُنْ وَكَانَّ الاخِرَةَ لَمْ تَزَلْ والسّلام ))(136)

ترجمه و توضيح

ابن قولويه در كامل الزيارات از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه حسين بن على عليهما السلام پس از ورود به كربلا نامه اى خطاب به محمد حنفيه و افراد قبيله بنى هاشم كه با امام عليه السلام همسفر نشده بودند نگاشت ، متن نامه چنين است :

((بسم اللّه الرحمن الرحيم : )) از سوى حسين بن على به محمد بن على و افراد بنى هاشم كه نزد وى مى باشند ، اما بعد : گويا دنيايى وجود نداشته (و ما هم در اين جهان نبوده ايم ) همان گونه كه آخرت هميشگى است (و ما از بين نخواهيم رفت )) .

اين سخن امام بينش آن حضرت را مانند همه ائمه نسبت به دنيا و جهان آخرت نشان مى دهد كه درنظر او ارزش دنيا و زندگى آن منهاى انجام وظيفه ، مساوى با هيچ است ؛ زيرا آنچه موقت و زودگذر است و پايان پذير ، نمى تواند بيش از اين ارزش داشته باشد و از ديد او همه زندگى ، همه لذايذ آن با مقام و مال و منال آن ، با نبودن آنها بلكه با تلخيها و ناكاميها و زجرها و شكنجه ها مساوى و يكسان است و اين دو تفاوتى در نظر وى نمى تواند داشته باشد .

و اما جهان آخرت در نظر حسين بن على عظمت بى حساب و نامحدودى

دارد كه با هيچ مقياس و معيارى نمى توان آن را سنجيد ؛ زيرا هميشگى و جاودانى است ، زوال و فنايى ندارد ، سعادت ، عيش و لذتش دائمى و زوال ناپذير و از همه مهمتر ((و رضوان من اللّه اكبر)) . و همين طور زجر و عذاب و شكنجه اش پايان ناپذير است و با اين بينش است كه دست شستن از دنيا با تمام لذايذ و راحتى ها و ثروت و مقامش و بى اعتنايى به زرق و برقش و پيوستن به جهان آخرت ، بسيار سهل و ساده و طبيعى خواهد بود و تمام مصائب و آلام و زجرها و . . . در ذائقه چنين انسانى نه تنها قابل تحمل بلكه شيرين و گوارا و لذتبخش مى باشد و همان گونه كه حسين بن على عليهما السلام اين بينش را در اين گفتارش منعكس ساخته است عملاً نيز نشان داده و از مرحله سخن و ذهنيت به مرحله عينيت رسانده و لباس عمل بر آن پوشانده است .

امام در اين گفتارش از طرفى حقيقت دنيا و جهان آخرت را در قالب يك عبارت ساده و كوتاه به برادرش محمد حنفيه و ساير اقوام و عشيره اش بيان نموده و در آخرين روزهاى زندگيش آنها را از موعظه و نصيحت و راهنمايى خويش برخوردار مى سازد و از طرف ديگر به همه جهانيان و براى همه رهبران مذهبى كه هدايت و رهبرى جامعه را به عهده دارند ، راهى كه بايد برگزينند و بينشى را كه بايد داشته باشند ، ترسيم مى نمايد .

در پاسخ نامه ابن زياد

متن سخن

((لا اَفْلَحَ قَومٌ اِشْتَروا مَرْضاتِ

الْمخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخالِقِ . . .

مالَهُ عِنْدِى جَوابٌ لاَنَّهُ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَِلمة الْعَذابِ))(137)

ترجمه و توضيح

((حرّ بن يزيد)) طى نامه اى ورود حسين بن على عليهما السلام را به ابن زياد اطلاع داد و او اين نامه را به امام عليه السلام نوشت :

اما بعد من از ورود شما به سرزمين كربلا مطلع گرديدم و اميرمؤ منان يزيد بن معاويه به من دستور داده است كه سر به بالين راحت نگذارم و شكم از غذا سير ننمايم تا تو را به قتل برسانم يا اينكه به فرمان من و به حكومت يزيد گردن بگذارى ، والسّلام .

امام عليه السلام چون نامه ابن زياد را خواند ، آن را بر زمين انداخت و چنين فرمود : ((رستگار نباد مردمى كه خشنودى خلق را بر غضب خدا مقدم داشتند)) .

نامه رسان درخواست پاسخ نامه را نمود ، امام در جواب او اين جمله را فرمود : ((مالَهُ عِنْدِى جَوابٌ لاَنَّهُ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَة الْعَذابِ ؛ )) نامه ابن زياد در پيش ما پاسخى ندارد ، زيرا عذاب خدا بر وى ثابت گرديده است )) .

يعنى او دشمنى و مبارزه با خدا را براى خود اختيار نموده است .

چون نامه رسان نزد ابن زياد برگشت و عكس العمل امام را در مورد نامه اش به اطلاع وى رسانيد ، ابن زياد شديدا خشمناك گرديد .

امّا پاسخ امام :

پاسخ امام عليه السلام پيامى بود كه در روز عاشورا داد و چنين فرمود : ((ان الدّعى ابن الدّعى قد ركزنى بين اثنتين بين السّلّة والذلّة و هيهات منّا الذّلّة ياءبى اللّه لنا ذلك ورَسُولُهُ

. . . ))

با عمر بن سعد

متن سخن

((يَابْنَ سَعْدٍ وَيْحَكَ اَتُقاتِلُنِى ؟

اَما تَتقى اللّه الَّذى اِلَيْهِ مَعادُكَ فَانَاابْنُ مَنْعَلِمْتَ

اَلا تَكُونُ مَعِى وَتَدَعُ هؤُلاءِ فَاِنَّهُ اَقْرَبُ اِلَى اللّه تَعالى . . .

مالَكَ ذَبَّحَك اللّهُ عَلى فِراشِكَ عَاجِلاً وَلا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ

فَوَاللّه اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءْكُلَ مِنْ بُرِّالْعِراقِ اِلاّ يَسيراً))(138) .

ترجمه و توضيح

بنا به نقل خطيب خوارزمى ، حسين بن على عليهما السلام به وسيله يكى از يارانش به نام ((عمرو بن قرظه انصارى )) به عمر بن سعد پيام فرستاد تا با همديگر ملاقات و گفتگو نمايند . عمرسعد با اين پيشنهاد موافقت نمود و آن حضرت شبانه (139) با بيست تن از ياران خويش به سوى خيمه اى كه در وسط دو لشكر برپا شده بود ، حركت نمود و دستور داد يارانش بجز برادرش ابوالفضل و فرزندش على اكبر وارد خيمه نشوند . عمرسعد هم به يارانش كه تعداد آنها نيز بيست تن بود همين دستور را داد و تنها فرزندش حفص و غلام مخصوصش به همراه او وارد خيمه شدند .

امام در اين مجلس خطاب به عمرسعد چنين گفت : ((فرزند سعد ! آيا مى خواهى با من جنگ كنى در حالى كه مرا مى شناسى و مى دانى پدر من چه كسى است و آيا از خدايى كه برگشت تو به سوى اوست نمى ترسى ؟ آيا نمى خواهى با من باشى و دست از اينها (بنى اميه ) بردارى كه اين عمل به خدا نزديكتر و مورد توجه اوست )) .

عمرسعد در پاسخ امام عرضه داشت مى ترسم در اين صورت خانه مرا در كوفه ويران كنند .

امام فرمود

: من به هزينه خودم براى تو خانه اى مى سازم .

عمرسعد گفت : مى ترسم باغ و نخلستانم را مصادره كنند .

امام فرمود : من در حجاز بهتر از اين باغها را كه در كوفه دارى به تو مى دهم .

عمر سعد گفت : زن و فرزندم در كوفه است و مى ترسم آنها را به قتل برسانند .

امام عليه السلام چون بهانه هاى او را ديد و از توبه و بازگشت وى ماءيوس گرديد در حالى كه اين جمله را مى گفت ، از جاى خود برخاست :

((چرǠاينقدر در اطاعت شيطان پافشارɠمى كنى ! خدايت هرچه زودتر در ميان رختخوابت بكشد و در روز قيامت از گناهت درنگذرد ، به خدا سوگند ! اميدوارم كه از گندم عراق نصيبت نگردد مگر به اندازه كم (يعنى عمرت كوتاه باد)) .

عمرسعد نيز از روى استهزاء گفت : جو عراق براى من بس است (140) .

آنچه از اين سخن امام استفاده مى شود

اين سخن امام داراى دو نكته جالب و حساس است :

1 - به طورى كه مى بينيم حتى با دشمن سرسخت و خون آشام خويش - يعنى عمرسعد - هم از روى خيرخواهى سخن مى گويد و از رهگذر موعظه و نصيحت وارد مى گردد تا او را از پرتگاه سقوط و بدبختى نجات بخشد و چون او به بهانه هاى واهى و مادى متمسك مى شود و از خانه و نخلستان سخن مى گويد ، امام عليه السلام باز هم پاسخ مساعد داده و وعده جبران اين خسارتها را به او مى دهد .

2 - و اما نكته دوم اينكه

امام عليه السلام در اين سخنش آينده نافرجام عمرسعد را پيش بينى مى كند آنجا كه پس از ماءيوس شدن از تاءثير پند و اندرزش در وى مى فرمايد :

((نه زندگى و عمر زيادى نصيب تو خواهد گرديد و نه پُست و مقامى )) ، كه در سخن آينده امام عليه السلام با عمرسعد توضيح بيشترى در اين زمينه براى خواننده ارجمند خواهيم داشت ان شاءاللّه .

گفتار امام در عصر تاسوعا

متن سخن

((اِنِّى رَاءَيْتُ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله فِى الْمَنامِ فَقالَ لِى :

اِنَّكَ صائِرٌ اِلَيْنا عَنْ قَريبٍ . . . اِرْكَبْ بِنَفْسِى اَنْتَ يا اَخِى حَتّى تَلْقاهُمْ

فَتَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَما بَدَاءَ لَكُمْ وَتَسْاءَلُهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ . . .

اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَاِنْ اسْتَطَعْتَ اَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلى غُدْوَةٍ

وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ نُصَلِّى لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَنَدْعُوهُ

وَنَسْتَغْفِرَهُ فَهُو يَعلَمُ اَنِّى اُحِبُّ الصَّلوةَ

وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَاْلا سْتِغْفارِ))(141) .

ترجمه و توضيح لغات

صائرٌ (از صارَ يَصُورُ) : برگرديد ، مى گويند : صارَ وَجْهُهُ اِلَىَّ : صورتش را به سوى من برگرداند . غُدْوَةَ : اول صبح . عَشِيَّة : شب هنگام .

ترجمه و توضيح

بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت درآمد امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده خواب خفيفى بر چشمانش مستولى شد .

و چون زينب كبرى عليهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر ! اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده است .

امام عليه السلام سربرداشت و اوّل اين جمله را گفت : ((اِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه . . . ؛ )) اينك جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود : فرزندم به زودى به نزد ما خواهى آمد)) .

سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب كرد و چنين گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با اينها ملاقات كن و انگيزه و هدف آنان را بپرس .

طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان ديده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤ ال نمود .

لشكريان عمرسعد در جواب او گفتند : اينك از سوى امير (ابن زياد) حكم تازه اى رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد و الا همين الا ن وارد جنگ خواهيم گرديد .

حضرت

ابوالفضل به سوى امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانيد .

امام در پاسخ وى چنين فرمود : ((به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم ؛ زيرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شديد دارم )) .

ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاى مهلت يكشبه نمود . عمرسعد چون در قبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جويا گرديد .

يكى از فرماندهان به نام ((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اينها از ترك و ديلم بودند و چنين مهلتى را از تو درخواست مى كردند بايستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((در صورتى كه اينها فرزندان پيامبر هستند)) .

((قيس بن اشعث )) يكى ديگر از فرماندهان گفت : به عقيده من هم بايد به اين درخواست حسين جواب مثبت داد ؛ زيرا اين درخواست وى نه براى عقب نشينى آنها از جبهه و نه براى تجديد نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهند نمود .

عمرسعد گفت : اگر چنين است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهيم ؟

به هرحال ، پس از گفتگوى زياد پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام اين بود : ما امشب را به شما مهلت مى دهيم اگر تسليم شديد و به فرمان امير

گردن نهاديد به نزد او مى بريم و اگر امتناع كرديد ما هم شما را به حال خود باقى نخواهيم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود .

و بدينگونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وى مهلت داده شد .

اهميت نماز

از اين درخواست امام عليه السلام مى توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآن پى برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت مى كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با اين اعمال بگذراند و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعارهاى الهى بدينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذت بخشترين دقايق زندگى اوست و بايد هر ملتى كه براى خدا قيام مى كند ، همين اعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد .

و از اينجاست كه در زيارتنامه امام آمده است : ((وَاَشْهدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاَطعْتَاللّه وَرَسُولَهُ حَتّى اءَتاكَ الْيَقِينُ))

سخنان حسين بن على (ع ) در شب عاشورا

متن سخن

((اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ

اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ

وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً

وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ . اَمَّا بَعْدُ :

فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيْراً مِنْ اَصْحابِى

وَلا اَهْلَبَيْتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيْتىِ

فَجَزاكُمُاللّهُ عَنِّى جَميعاً خَيْراً .

وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ

فَاَنْزِلُ اَرْضاً يُقالُ لَها عَمُورا وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ

وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ .

اَلا وَانِّى اَظُنُّ يَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً

وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّى ذِمامٌ

وَهذااللّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَيْتِى

فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ

وَمَدائِنِكُم

فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يَطْلُبُونَنى

وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرى ))(142) .

((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ))(143) .

(( . . . اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلُّكُمْ تُقْتَلُونَ مَعِى

وَلا يَبْقى مِنْكُمْ اَحَدٌ حَتَّى الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضيع ))(144) .

ترجمه و توضيح لغات

سَرّاء : وسعت و آسايش . ضَرّاء : شدايد ، رنج و ناراحتى . اَفْئِده (جمع فؤ اد) : قلب . اَبَرَّ (افعل التفضيل از : بَرَّ ، يَبِرُّ) : نيكوتر ، پرهيزكارتر . اَوْصَلَ (افعل التفضيل از وَصِلَ يَصِلُ) : كسى كه وظيفه قوم و خويشى را به نحو احسن انجام دهد . اُساقُ (مجهول است از ساقَ يَسُوقُ) : كشيدن . حل : برداشتن پيمان . ذِمام : پيمان و تعهد . سَواد : آبادى . مَدائن (جمع مدينه ) : شهر . اَصابَهُ : بر وى دست يافت . ذَهَلَ ، ذُهُولاً : او را ترك نمود ، فراموش كرد .

ترجمه و توضيح

حسين بن على عليهما السلام نزديك غروب تاسوعا و پس از آنكه از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس از نماز مغرب ) در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته اين خطابه را ايراد نمود :

((خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا ! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى .

اما بعد : من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما

جزاى خير دهد .

آنگاه فرمود : جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و يا ((كربلا)) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا ، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هريك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد ؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند)) .

آخرين آزمايش

حسين بن على عليهما السلام كه در طول راه از مدينه تا كربلا و در مواقع مختلف ، شهادت خويش را اعلان نموده بود و براى يارانش اجازه مرخصى داده و بيعت را از آنان برداشته بود ، در شب عاشورا و براى آخرين بار نيز اين موضوع را با صراحت مطرح نمود كه ((قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ)) هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم ، از اين تاريكى شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش بگيريد .

و اين پيشنهاد در واقع آخرين آزمايش بود از سوى حسين

بن على عليهما السلام و نتيجه اين آزمايش ، عكس العمل ياران آن حضرت بود كه هريك با بيان خاص وفادارى خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پايدارى خويش را تا آخرين قطره خون اعلان داشتند و بدين گونه از اين آزمايش روسفيد و سرافراز بيرون آمدند .

و اينك پاسخ چند تن از اين ياران باوفا و اهل بيت صديق و باصفا :

1 - اولين كسى كه پس از سخنرانى امام عليه السلام لب به سخن گشود برادرش عباس بن على عليه السلام بود او چنين گفت : ((لا اَرَانااللّه ذلِكَ اَبَداً ؛ )) خدا چنين روزى را نياورد كه ما تو را بگذاريم و به سوى شهر خود برگرديم )) .

2 - و سپس ساير افراد بنى هاشم در تعقيب گفتار حضرت ابوالفضل و در همين زمينه سخنانى گفتند كه امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و چنين گفت : ((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُم ؛ )) كشته شدن مسلم براى شما بس است ، من به شما اجازه دادم برويد)) .

آنان در پاسخ امام چنين گفتند : در اين صورت اگر از ما سؤ ال شود كه چرا دست از مولا و پيشواى خود برداشتيد چه بگوييم ؟ نه ، به خدا سوگند ! هيچگاه چنين كارى را انجام نخواهيم داد بلكه ثروت و جان و فرزندانمان را فداى راه تو كرده و تا آخرين مرحله در ركاب تو جنگ خواهيم كرد .

3 - يكى ديگر از اين سخنگويان ، ((مسلم بن عوسجه )) بود كه چنين گفت : ما چگونه دست

از يارى تو برداريم ؟ در اين صورت در پيشگاه خدا چه عذرى خواهيم داشت ؟ به خدا سوگند ! من از تو جدا نمى گردم تا با نيزه خود سينه دشمنان تو را بشكافم و تا شمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحى نداشتم با سنگ و كلوخ به جنگشان مى روم تا جان به جان آفرين تسليم كنم .

4 - و يكى ديگر از ياران آن حضرت ((سعد بن عبداللّه )) بود كه چنين گفت : به خدا سوگند ! ما دست از يارى تو برنمى داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر را درباره تو مراعات نموديم ، به خدا سوگند ! اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مى كنند باز هم هرگز دست از يارى تو برنمى دارم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مى شتابم در صورتى كه مى دانم اين مرگ يك بار بيش نيست و پس از آن نعمت بى پايان خداست .

5 - ((زهير بن قين )) چنين گفت : يابن رسول اللّه ! به خدا سوگند ! دوست داشتم كه در راه حمايت تو هزار بار كشته ، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزو داشتم كه با كشته شدن من ، تو و يا يكى از اين جوانان بنى هاشم از مرگ نجات مى يافتند .

6 - در همين ساعتها كه خبر اسارت فرزند محمد بن بشير حضرمى (يكى از ياران آن حضرت ) به وى رسيده بود

، امام به او فرمود تو آزادى برو و در آزادى فرزندت تلاش بكن .

محمد بن بشير گفت : به خدا سوگند ! من ابدا دست از تو برنمى دارم ! و اين جمله را نيز اضافه نمود كه : درندگان بيابانها مرا قطعه قطعه كنند و طعمه خويش قرار دهند اگر دست از تو بردارم .

امام چند قطعه لباس قيمتى بدو داد تا در اختيار كسانى كه مى توانند در آزادى فرزندش تلاش كنند قرار دهد(145) .

آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام اين عكس العمل متقابل را از افراد بنى هاشم و صحابه و يارانش ديد و آن كلمات و جملاتى كه دليل بر آگاهى و احساس مسؤ وليت و وفادارى آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسيد ، در ضمن اينكه آنها را با اين جمله دعا مى نمود ((جزاكُمُاللّهُ خيراً)) خدا به همه شما پاداش نيك عنايت كند . به طور قاطعانه و صريح چنين فرمود : ((اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلّكُمْ تُقْتَلُونَ . . . ؛ )) من فردا كشته خواهم شد و همه شما و حتى قاسم و عبداللّه شيرخوار نيز با من كشته خواهند شد)) .

همه ياران آن حضرت با شنيدن اين بيان يكصدا چنين گفتند : ما نيز به خداى بزرگ سپاسگزاريم كه به وسيله يارى تو به ما كرامت و با كشته شدن در ركاب تو بر ما عزت و شرافت بخشيد ، اى فرزند پيامبر ! آيا ما نبايد خشنود باشيم از اينكه در بهشت با تو هستيم ؟

و طبق نقل خرائج راوندى امام پرده را از

جلو چشم آنان كنار زد و يكايك آنان محل خود و نعمتهايى كه در بهشت برايشان مهيا شده است مشاهده نمودند(146) .

يك سخن معروف و ناصحيح

اين بود صحنه شب عاشورا و اين بود سخنان امام عليه السلام در تجليل و تقدير از اصحاب خويش و اين بود پاسخ حماسى ياران آن حضرت .

ولى مطلبى در بعضى از كتابها و مقاتل در مورد عكس العمل گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده و در ميان گويندگان و ذاكرين معروف گرديده است كه به نظر ما غيرصحيح و از نظر تاريخى نادرست است و خلاصه آن مطلب اين است كه : سكينه بنت الحسين مى گويد در ميان خيمه نشسته بودم ، پدرم در ضمن اينكه از شهادت خود سخن مى گفت ، به يارانش نيز اعلام نمود كه هركس علاقه به شهادت ندارد از تاريكى شب استفاده نموده و به شهر و ديار خويش برگردد و هنوز گفتار امام به پايان نرسيده بود كه ياران آن حضرت ده تا ده تا و بيست تا بيست تا متفرق گرديدند و تنها هفتاد و اندى از آنان باقى ماندند . . .

اما به دلايلى چند ، اين مطلب در مورد شب عاشورا درست نيست ؛ زيرا :

1 - در مدارك و منابع تاريخى معتبر و دست اول تا آنجا كه در دسترس ما بود از چنين مطلب خبرى نيست و اين مطلبى است كه در منابع دست سوم و چهارم نقل شده است از جمله در ناسخ التواريخ بدون ذكر ماءخذ و همچنين در معالى

السبطين به نقل از كتاب نورالعين (147) و . . .

2 - اين مطلب با آنچه قبلاً از مرحوم مفيد و طبرى نقل نموديم (148) مخالف است كه مى گويند : آنهايى كه به طمع منافع مادى با حسين بن على عليهمالسلام آمده بودند در منزل زباله با اعلان آزادى از سوى آن حضرت متفرق گرديدند و به همراه وى نماندند مگر آنانكه تصميم داشتند تا پاى جان از او حمايت كنند .

پس اين عده زيادى كه در كربلا و در شب عاشورا ده تا ده تا بيست تا بيست تا متفرق شدند از كجا آمده بودند ؟ !

تاءييد ديگر : مؤ يد اين نظريه ، بيان مرحوم ((طبرسى )) است كه پس از نقل خطبه امام حسين عليه السلام كه در ضمن آن اجازه بازگشت به اصحابش را داده است و پس از نقل پاسخ چند نفر از اصحاب آن حضرت كه ما نيز نقل نموديم ، چنين مى گويد : ((فجزاكم اللّه خيراً و انصرف الى مضربه ؛ )) امام حسين به آنان فرمود : خداوند به شما جزاى خير دهد ، آنگاه به خيمه خويش مراجعت فرمود))(149) .

اگر مراجعت گروهى از اصحاب امام حسين در شب عاشورا صحت داشت مسلَّما مرحوم ((طبرسى )) در اين مورد بيان مى نمود و يا اشاره اى به آن مى كرد ولى به طورى كه ملاحظه مى كنيد در كلام او نيز خبرى از اين موضوع نيست .

و بعيد نيست آنچه از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده است در صورت صحت ، مربوط به همين منزل زباله باشد و

چنانچه مى بينيم در گفتار او سخنى ازشب عاشورا نيست بلكه به صورت كلى است و صحبت از ((يك شب )) است (150) منتها بعضى از نويسندگان و بيشتر ، گويندگان آن يك شب را به جاى منزل زباله با شب عاشورا تطبيق كرده اند .

حماسه ديگرى از زبان حسين بن على (ع )

متن سخن

((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمِ اِلاّ الا شْوَسَ الاَقْعَسَ يَسْتَاءْنِسُونَ بِالْمَنِّيَةِ دُونى اِسْتِيناسَ الطِّفْلِ اِلَى مَحالِبِ اُمِّهِ))(151) .

ترجمه و توضيح لغات

بَلَوْتُ (از بلى يَبْلُو) : آزمايش كردن . اَشْوس : دلاور ، جنگجو ، غرنده . اَقْعَسْ : استوار . اِسْتيناس : كثرت انس و علاقه . مَحْلَبْ : پستان .

ترجمه و توضيح

مرحوم مقرم نقل مى كند كه امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريكى از خيمه ها دور شد . نافع بن هلال كه يكى از ياران آن حضرت بود خود را به امام عليه السلام رسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را سؤ ال كرد و اضافه نمود : يابن رسول اللّه ! آمدن شما به سوى لشكر اين مرد طاغى مرا سخت نگران و متوحش ساخت .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((آمده ام تا پستى و بلندى اطراف خيمه ها را بررسى كنم كه مبادا براى دشمن مخفيگاهى باشد و از آنجا براى حمله خود و يا دفع حمله شما استفاده كند))(152) .

آنگاه امام عليه السلام در حالى كه دست نافع در دستش بود چنين فرمود : ((هِىَ واللّه وَعْدٌ لا خُلْفَ فيه ؛ )) امشب همان شب موعود است ، وعده اى است كه هيچ تخلف در آن راه ندارد)) .

سپس امام عليه السلام رشته كوههايى راكه در مهتاب شب از دور ديده مى شد به نافع نشان داد و فرمود : ((اَلا تَسْلُكُ بَيْنَ هذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ فِى جَوْفِ اللّيلِ وَتَنْجُو نَفْسَكَ ؟ ؛ )) نمى خواهى در اين تاريكى شب به اين كوهها پناهنده شوى و خود را از مرگ برهانى ؟ )) .

((نافع بن هلال )) خود را به قدمهاى آن حضرت انداخت و عرضه داشت

مادرم به عزايم بنشيند من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريدارى نموده ام ، سوگند به آن خدايى كه با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايى نخواهد افتاد مگر آن وقت كه اين شمشير ، كند و اين اسب خسته شود(153) .

((مقرم )) از نافع بن هلال (154) چنين نقل مى كند كه : امام عليه السلام پس از بررسى بيابانهاى اطراف به سوى خيمه ها برگشت و به خيمه زينب كبرى (س ) وارد گرديد و من در بيرون خيمه كشيك مى دادم ، زينب كبرى (س ) عرضه داشت : برادر ! آيا ياران خود را آزموده اى و به نيت و استقامت آنان پى برده اى ؟ مبادا در موقع سختى دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنها بگذارند .

امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود : ((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ . . . ؛ )) آرى ، به خدا سوگند ! آنها را آزمودم و نيافتم مگر دلاور و غرّنده (شيروار) و با صلابت و استوار (كوهوار) ، آنان به كشته شدن در ركاب من آنچنان مشتقاق هستند مانند اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادرش )) .

نافع مى گويد : من چون اين سؤ ال و جواب را شنيدم ، گريه گلويم را گرفت و به نزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم .

حبيب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند ! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشب به

دشمن حمله مى كرديم . گفتم حبيب ! اينك امام در خيمه خواهرش مى باشد و شايد از زنان و اطفال حرم نيز در آنجا باشند و بهتر است تو با گروهى از يارانت به كنار خيمه آنان رفته و مجددا اظهار وفادارى بنماييد تا هرچه بيشتر مايه دلگرمى اين بانوان باشد .

حبيب با صداى بلند ياران امام را كه در ميان خيمه ها بودند دعوت كرد و همه آنان ، خود را از خيمه ها بيرون انداختند . حبيب اول به افراد بنى هاشم گفت : از شما درخواست مى كنم كه به درون خيمه هاى خود برگرديد و به عبادت و استراحت خويش بپردازيد ، سپس گفتار نافع ر ا براى بقيه صحابه نقل نمود .

همه آنان پاسخ دادند : سوگند به خدايى كه بر ما منت گذاشته و بر چنين افتخارى نايل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبوديم ، همين حالا با شمشيرهاى خود به دشمن حمله مى كرديم ، حبيب دلت آرام و چشمت روشن باد .

حبيب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پيشنهاد نمود كه بياييد با هم به كنار خيمه بانوان رفته به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم .

چون به كنار اين خيمه رسيدند ، حبيب خطاب به بانوان بنى هاشم چنين گفت : اى دختران پيامبر و اى حرم رسول خدا ! اينان جوانان فداكار شما و اينها شمشيرهاى براقّشان است كه همه سوگند ياد نموده اند اين شمشيرها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنان شما و اين نيزه هاى بلند و تيز در اختيار غلامان شماست كه هم

قسم شده اند آنها را فرونبرند مگر در سينه دشمنان شما .

در اين هنگام يكى از بانوان به آنان چنين پاسخ داد : ((اَيُّهَا الطَّيّبون حامُوا عَنْ بَناتِ رَسولِاللّه وَحَرائِر اَمِيرِالمؤ منينَ ؛ )) اى پاك مردان ! از دختران پيامبر و زنان خاندان اميرمؤ منان دفاع كنيد)) .

چون سخن اين بانو به گوش اين افراد رسيد ، با صداى بلند گريه كرده و هريك به سوى خيمه خويش بازگشتند .

و اين بود حماسه اى كه درباره صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت شنيديد و اين بود گفتار نافع بن هلال و ساير ياران آن حضرت در شب عاشورا .

((بِاَبى اَنْتُمْ وَامّى طِبْتُمْ وَطابَتِ الارْضُ الَّتى فيها دُفِنْتُمْ وَفُزتُمْ فَوزاً عظيماً))

شعر امام (ع ) و وصيت آن حضرت به خواهران و همسرانش در شب عاشورا

متن سخن

يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ

كَمْ لَكَ بِاْلا شْراقِ وَالا صيلِ

مِنْ صاحِبٍ اَوْطالِب قَتيلِ

وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بِالْبَديلِ

وَانَّما الاَمْرُ اِلَى الجَليلِ

وَكُلُّ حَىّ سالِكٌ سَبيلِ

(( . . . يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِا للّه

واءعلمى اءَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَاَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ

وَاءَنَّ كُلَّ شَىْءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَاللّه الذَّى خَلَقَ الاَرْضَ بِقُدرَتِهِ

وَيَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ اَبى خَيْرٌ مِنّى

وَاُمّى خَيْرٌ مِنِّى وَاَخِى خَيْرٌ مِنِّى وَلِىَ وَلَهُمْ

وَلِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِاللّهِ اُسْوَةٌ . . .

يا اُخْتاه يا اُمَّ كُلْثُومَ يا فاطِمَةُ يا رَبابُ

انظرنْ اِذا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَىَّ جَيْباً

وَلا تَخْمُشْنَ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ هَجْراً))(155) .

ترجمه و توضيح لغات

اِشراق : طلوع آفتاب ، هنگام طلوع . اَصيل : هنگام غروب . صاحِب : يار و دوست . طالِب : خواهان ، علاقه مند . بَديل : عوض . تَعَزّى : تحمل ، صبر و شكيبايى . اُسْوَةٌ : سمبل ، الگو . تشْقُقْنَ (از شَقَّ) : چاك نمودن . جَيْب : گريبان . خَمْشُ وَجْهٍ : چنگ به صورت زدن ، خراشيدن صورت . هَجْر : هذيان ، سخنى كه شايسته نيست .

ترجمه و توضيح

از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه در شب عاشورا پدرم در ميان خيمه با چند تن از يارانش نشسته بود و ((جَون )) غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشير امام عليه السلام بود آن حضرت به اين اشعار مترنم و متمثل گرديد :

((يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ . . . ؛ )) اى دنيا ! اف بر دوستى تو كه صبحگاهان و عصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به كشتن مى دهى كه به عوض قناعت نورزى و همانا كارها به خداى بزرگ محول است و هر زنده اى سالك اين راه )) .

امام سجاد عليه السلام مى گويد : من از اين اشعار به هدف امام عليه السلام كه خبر مرگ و اعلان شهادت بود پى بردم و چشمانم پر از اشك گرديد ولى از گريه خوددارى كردم ، اما عمه ام زينب كه در كنار بستر من نشسته بود با شنيدن اين اشعار و با متفرق شدن ياران امام ، خود را به خيمه آن حضرت رسانيد و گفت : و اى بر من ! اى كاش مرده بودم و چنين

روزى را نمى ديدم ، اى يادگار گذشتگانم و اى پناهگاه بازماندگانم گويا همه عزيزانم را امروز از دست داده ام كه اين پيشامد ، مصيبت پدرم على و مادرم زهرا و برادرم حسن عليهما السلام را زنده نمود .

امام عليه السلام به زينب كبرى تسلى داده و به صبر و شكيبايى توصيه نمود و چنين گفت : ((يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِاللّه . . . ؛ )) خواهر ! راه صبر و شكيبايى را در پيش بگير و بدانكه همه مردم دنيا مى ميرند و آنانكه در آسمانها هستند زنده نمى مانند ، همه موجودات از بين رفتنى هستند مگر خداى بزرگ كه دنيا را با قدرت خويش آفريده است و همه مردم را مبعوث و زنده خواهد نمود و اوست خداى يكتا . پدر و مادرم و برادرم حسن بهتر از من بودند كه همه به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همه مسلمانان بايد از رسول خدا پيروى كنيم كه او نيز به جهان بقا شتافت )) .

سپس فرمود : ((خواهرم ام كلثوم ! فاطمه ! رباب ! پس از مرگ من گريبان چاك نكنيد و صورت خود را نخراشيد و سخنى كه از شما شايسته نيست بر زبان نرانيد)) .

قرائت امام (ع ) در شب عاشورا

متن سخن

(وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لا نْفُسِهِمْ

اِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ما كانَاللّهُ لِيَذَرَالْمُؤْمِنينَ عَلى ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب )(156)

ترجمه و توضيح لغات

يَحْسَبَنَّ (از : حَسِبَ يَحْسِبُ) : پنداشتن . نُمْلى (از : اِمْلاء) : مهلت دادن ، تاءخير انداختن . مُهين (به ضم ميم ) : ذلتبار . يَذَرُ (از : وذره ) : او را ترك نمود . يميزُ (از ميز) : جدا كردن .

ترجمه و توضيح

در شب عاشورا در ميان خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام جنب و جوش عجيب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد : يكى سلاح خود را براى جنگ اصلاح و آماده مى نمود ، ديگرى مشغول عبادت و مناجات با پروردگار و آن ديگرى مشغول خواندن قرآن ((لَهُمْ دَوِىُّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ بين قائمٍ وَقاعدٍ وَراكِعٍ وَساجِدٍ)) از ضحاك بن عبداللّه مشرقى نقل شده كه در آن شب در هر چند لحظه گروهى سواركار از لشكريان عمرسعد به عنوان ماءموريت و نظارت به پشت خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام مى آمدند و به وضع اين خيمه نشينان سر مى كشيدند ، يكى از آنان صداى امام عليه السلام را كه اين آيه شريفه را مى خواند ، شناخت : ((وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ . . . ؛ )) آنانكه كفر ورزيدند گمان نبرند مهلتى كه به آنان مى دهيم به نفع آنهاست بلكه به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان عذابى است ذلتبار ، خداوند مؤ منان را با اين وضعى كه هستند واگذار نخواهد نمود تا بد را از نيك و ناپاك را از پاك جدا سازد)) .

آن مرد با شنيدن اين آيه گفت : به خدا سوگند ! اين افراد نيك ، ما هستيم كه خدا

ما را از شما جدا كرده است ! !

((برير)) هم جلو آمد و به او پاسخ داد كه : اى مرد فاسق ! خدا تو را در صف ناپاكان قرار داده است ، به سوى ما برگرد و از اين گناه بزرگ خود توبه بكن ؛ زيرا به خدا سوگند كه ماييم افراد پاك .

آن مرد از روى استهزا گفت : ((وَاَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ ؛ )) من نيز به اين شهادت مى دهم )) . آنگاه به سوى اردوگاه لشكر ابن سعد برگشت (157) .

صحنه آزمايش

امام عليه السلام با انتخاب اين آيه شريفه از مجموع آيات قرآن مجيد در شب عاشورا و در آن شرايط خاص ، خواسته است وضع هر دو گروه را كه در مقابل هم قرار گرفته بودند ، بيان كند كه آيه اول فلسفه برترى ظاهرى گروه ظالم و جنايتكار را روشن مى كند و نبايد اين تفوق و برترى ظاهرى موجب ناراحتى و انكسار مؤ منان گردد بلكه اين پيروزى موقتى است و مهلتى است از سوى خداوند تا گروه جنايتكار هرچه بيشتر در منجلاب فساد و گناه قرار گرفته و يكسره در آن غرق شوند و اگر مناقشه در تعبير نباشد بايد بگوييم : اين فرصتى است تاكتيكى .

و هر گروه و حكومت و هر شخصى با داشتن روش ظالمانه مشمول چنين فرصت موقت و تاكتيكى باشد بايد خود را آماده روزى كند كه عذاب خدا به سخت ترين وجهى او را فرا خواهد گرفت .

و اما آيه دوم در مورد گروه مؤ منان است كه اگر روزى به بلا و مصيبت

گرفتار مى شوند و به ظاهر با هزيمت و شكست مواجه مى گردند ، باز هم به علت امتحان و آزمايش است تا پاكان از ناپاكان و نيكان از بدان متمايز گردند .

و اين موضوع به صحنه عاشورا و بيابان كربلا كه با تمام حيثياتش يكى از بزرگترين صحنه هاى امتحان و آزمايش نيز بود ، اختصاص ندارد بلكه همه تاريخ و همه اين جهان با عظمت ، صحنه آزمايشى است براى همه افراد بشر كه : ((كُلُّ يَوْم عاشُورا وَكُلُّ اَرْض كرْبلا))

رؤ ياى امام (ع ) در شب عاشورا

متن سخن

(( . . . اِنِّى رَاءَيْتُ فى مَنامى كَاءَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ تَنْهَشُنِى

وَفِيها كَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْيْتُهُ اَشَدَّها

وَاظُنُّ اَنَّ الذَّى يَتَوَلّى قَتْلى رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ .

وَاِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِكَ وَمَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ

وَهُوَ يَقُولُ اَنْتَ شَهيدُ هِذِهِ الاُمَّةِ

وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِكَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفيحِ الاَعلى

وَلْيَكُنْ اِفْطارُكَ عِنْدِى اللَّيْلَةَ عَجِّلْ

وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَالسَّماءِ لِيَاءْخُذَ دَمَكَ فى قارُورَةٍ خَضْراءَ

فَهذا ما رَاءْيتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا لا شَكَّ فيه ))(158) .

ترجمه و توضيح لغات

شَدَّتْ عَلىَّ : بر من حمله نمود : نَهْش : گاز گرفتن ، پاره كردن . اَبْقَع : سفيد و سياه . اَبْرَص : مبتلا به مرض برص . اِسْتِبْشار : مژده دادن ، خوشحال بودن . صفيح اَعْلى : ملكوت اعلى . قارُورَةٍ : شيشه . اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ) : فَرا رسيد . رَحيل : هنگام كوچ كردن .

ترجمه و توضيح

صاحب ((نَفَس المهموم )) از مرحوم صدوق ؛ نقل مى كند كه در ساعتهاى آخر شب عاشورا خواب سبكى چشم امام عليه السلام را فرا گرفت و چون بيدار گرديد خطاب به ياران و اصحابش فرمود : ((من در خواب ديدم كه چندين سگ شديدا بر من حمله مى كنند و شديدترين آنها سگى بود به رنگ سياه و سفيد و اين خواب نشانگر آن است از ميان اين افراد كسى كه به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود)) .

امام عليه السلام سپس فرمود : و پس از اين خواب ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من فرمود : ((تو شهيد اين امت هستى و ساكنان آسمانها و عرش برين ، آمدن تو را به همديگر مژده وبشارت مى دهند ، تو امشب افطار را در نزد من خواهى بود ، عجله كن و تاءخير روا مدار و اينك فرشته اى از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبزرنگى جمع آورى كند)) .

ترسيم واقعيت به صورت رؤ يا

آنچه بنا بود به زودى واقع شود ، در خواب و به صورت رؤ يا براى امام عليه السلام

ترسيم گرديده و او نيز به همان صورت به ياران جانباز و فداكار خود بيان فرموده است تا مساءله اى از آنان مخفى و مستور نماند .

شهادت در فرداى همان شب ، خصوصيات قاتل و مبتلا بودن وى به مرض برص كه به صورت ((سگ سياه و سفيد)) ترسيم شده ، مهمان رسول خدا بودن ، استقبال فرشتگان از روح زنده بزرگ شهيد اسلام و ذخيره كردن خون وى كه بايد هميشه در عروق پيروانش جوشان بماند همه اين حقايق در همان خواب - به صورتى كه نقل گرديد - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذيرفته است .

وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوة

متن سخن

(( . . . اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ فى قَتْلِكُمْ وَقَتْلِى فِى هذاالْيَومِ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ وَالْقِتالِ))(159) .

(( . . . صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيُّكُمْ يَكْرَهُ اَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ يَنْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ))(160) . ))

ترجمه و توضيح لغات

قَنْطَرَة : پل ، بُؤْس : تيره روزى ، فلاكت . ضَرّاء : روز بدبختى . جنان (جمع جَنَّت ) : بهشت . جَحيم : دوزخ .

ترجمه و توضيح

بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى (161) حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد ، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود : ((اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ . . . : )) خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد)) .

مرحوم شيخ صدوق (162) از امام سجاد عليه السلام مطلبى بدين مضمون نقل مى كند كه :

در روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين بن على عليهما السلام سخت شد بعضى از ياران آن حضرت متوجه گرديدند كه تعدادى از اصحاب و ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده ابدان قطعه قطعه شده دوستانشان و رسيدن نوبت شهادتشان رنگشان متغير و لرزه بر اندامشان مستولى گرديده است ولى خود حسين بن على عليهما السلام و تعدادى از خواص يارانش برخلاف گروه اول هرچه فشار بيشتر و فاصله آنان با شهادت نزديكتر مى شود رنگشان گلنارى گشته و از آرامش و سكون خاطر بيشترى برخوردار مى گردند كه از اين منظره جالب و شهامت فوق العاده متعجب شده در حالى كه به قيافه روحانى و سيماى گلنارى حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمودند به ياران خود چنين گفتند :

((انظروا لا يبالى

بالموت ؛ )) به حسين بن على عليهما السلام نگاه كنيد كه از مرگ و شهادت كوچكترين ترسى به خود راه نمى دهد)) .

آن حضرت چون اين جمله را از وى بشنيد ياران خويش را اين چنين مورد خطاب قرار داد :

((صبرا يا بنى الكرام . . . ؛ )) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند ، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه گاه منتقل گردند . پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى فرمود : دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم )) .

آن حضرت پس از اين بيان ، صفوف لشكر خويش را كه بنا به مشهور از 72 تن تشكيل مى يافت (163) منظم نمود ، ميمنه سپاه را به زهير بن قين و ميسره را به حبيب بن مظاهر و پرچم را به برادرش عباس بن على عليهما السلام سپرد و خود و افراد خاندانش در قلب سپاه قرار گرفتند .

دعوت به پايدارى

حسين بن على عليهما السلام پس از نماز صبح در روز

عاشورا آرى ، پس از نماز صبح ! دو نكته را تذكر مى دهد : يكى اصل كشته شدن كه به امر پروردگار است و ديگرى پايدارى و استقامت در برابر دشمن كه هر دو نكته با نماز ارتباط مستقيم دارد ، زيرا :

اگر در قرآن مجيد حكم نماز در آيات متعدد آمده و نماز يكى از علائم اسلام و ايمان است ، در شرايط خاص جنگ و جهاد و حتى در آن مرحله اى كه شكست ظاهرى و كشته شدن قطعى و مسلم است طبق فرمان الهى واجب است و اگر احيانا كسانى نماز بخوانند و حكم جهاد را فراموش كنند از مصاديق كسانى خواهند گرديد كه قرآن مجيد با تعبير : (( (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ )(164))) نكوهش مى كند .

و اما روح استقامت و پايدارى در جهاد نيز بايد از همان نماز و ارتباط با پروردگار به دست بيايد و از عبادت و معنويت مدد و نيرو بگيرد كه : (( (وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوة )(165) . ))

دعاى امام در صبح عاشورا

متن سخن

((اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتىِ فى كُلِّ كَرْبٍ وَرَجائى فى كُلِّ شِدَّةٍ

وَاَنْتَ لِى فى كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بِى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ كَم مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الفُؤ ادُ للّه

وَتَقِلُّ فيهِ الْحِيلَةُ وَيَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَيَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ اَنْزَلْتُهُ بِكَ

وَشَكَوتُهُ اِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّى اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ فَكَشَفْتَهُ

وَفَرَّجْتَهُ فَاءنْتَ وَلِىُّ كلِّ نِعْمَةٍ وَمُنْتَهى كلِّ رَغْبَةٍ))(166) .

ترجمه و توضيح لغات

ثِقَة : كسى كه بر وى اعتماد مى شود ، تكيه گاه . رَجاءَ : اميد . عُدَّةُ (با ضم عين و تشديد دال ) : سلاح . فُؤ ادُ : قلب . حِيلَه : چاره . خَذْل : واگذاشتن . يَشْمَتُ (از شَمِتَ) : شماتت نمودن .

ترجمه و توضيح

در فراز قبلى آورديم كه امام عليه السلام پس از اداى فريضه صبح ، صفهاى لشكر خود را آراست و وظيفه هريك از سران لشكر را معين نمود .

در اين هنگام عمر بن سعد نيز به آرايش و تنظيم صفوف لشكر خويش مشغول بود و چون چشم امام عليه السلام به انبوه جمعيت لشكر دشمن افتاد و در مقابل خويش سيلى عظيم و موجى خروشان از دشمن را ديد دستها را به سوى آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند : (( . . . اَللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتِى فِى كُلِّ كَرْبٍ . . . ؛ )) خدايا ! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پيشامد ناگوار مايه اميد من هستى و در هر حادثه اى سلاح و ملجاء من چه بسيار غمهاى كمرشكن كه دلها در برابرش آب و راه هرچاره در مقابلش مسدود مى گردد ، غمهاى جانكاهى كه با ديدن آنها دوستان ، دورى جسته و دشمنان زبان به شماتت مى گشودند ، در چنين مواقعى تنها به پيشگاه تو شكايت آورده و از ديگران قطع اميد نموده ام و تو بودى كه به داد من رسيده و اين كوههاى غم را برطرف كرده اى و از اين امواج اندوه نجاتم بخشيده اى . خدايا ! توئى صاحب

هر نعمت و توئى آخرين مقصد و مقصود من )) .

اوّلين سخنرانى امام (ع ) در روز عاشورا

متن سخن

((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ بِما هُوَ حَقُّ لَكُمْ عَلَىَّ

وَحَتّى اَعْتَذِرَ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدمى عَلَيْكُمْ

فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْرِى وَصَدّقْتُمْ قَوْلى وَاَعْطَيْتُمُونى النّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ

كُنْتُمْ بِذلِكَ اَسْعَدَ وَلَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ

وَاِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّى الْعُذْرَ وَلَمْ تُعْطُوا النَّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ

فَاجْمِعُوا اَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ

ثُمَّ لا يَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غَمَّةً ثُمَّ اقْضوا اِلَىَّ

وَلا تَنْظِرُونِ اِنَّ وَلَيِّيَاللّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ

وَهُوَ يَتَوَلّى الصّالِحِينَ))(167) .

ترجمه و توضيح لغات

اِعْتِذار : از خود دفاع كردن ، بيان حجت و دليل . مَقْدَمَ (به فتح ميم ) : وارد شدن . نَصَفَ (بر وزن هَدَف ) : انصاف و عدل و داد . اَسْعَدَ : كامياب تر ، خوشبخت تر . غُمَّة : مبهم و مشتبه .

ترجمه و توضيح

امام عليه السلام پس از تنظيم صفوف لشكر خويش ، سوار بر اسب گرديد و از خيمه ها قدرى فاصله گرفت و با صداى بلند و رسا خطاب به لشكر افراد عمرسعد چنين فرمود : ((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى . . . ؛ )) مردم ! حرف مرا بشنويد و در جنگ و خونريزى شتاب نكنيد تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست ، انجام بدهم و انگيزه سفر خود را به اين منطقه توضيح بدهم اگر دليل مرا پذيرفتيد و با من از راه انصاف درآمديد راه سعادت را دريافته و دليلى براى جنگ با من نداريد و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد همه شما دست به هم بدهيد و هر تصميم و انديشه باطل كه داريد درباره من به اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد ولى به هرحال امر بر شما پوشيده نماند ، يار و پشتيبان من خدايى است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست يار و ياور نيكان )) .

اتمام حجت

حسين بن على عليهما السلام با اينكه مى ديد دشمن به تمام معنا آماده جنگ است تا آنجا كه از رسيدن آب نيز به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگيرى نموده است و دقيقه شمارى مى كند كه با كوچكترين اشاره اى حمله را آغاز كند ، ولى آن حضرت همانگونه كه به هنگام ورود به كربلا گفت ، نه تنهاحاضر نبود شروع به جنگ نمايد بلكه مى خواست تا جايى كه ممكن است ، براى آنان موعظه ونصيحت كند كه از طرفى راه حق و فضيلت را از باطل تشخيص دهند و

از طرف ديگر مبادا در ميان آنان كسى ناآگاه و ناشناخته در ريختن خون امام عليه السلام شركت كند و بدون توجه و آگاهى از حقيقت در ورطه سقوط و بدبختى ابدى قرار بگيرد .

((سبط ابن جوزى )) در ((تذكرة الخواص )) مى گويد : چون حسين بن على عليهما السلام ديد كه مردم كوفه بر قتل وى اصرار دارند قرآنى برداشت و باز كرد و روى سرش گذاشت و در مقابل صفوف دشمن آنان را صدا كرد كه در ميان من و شما حاكم ، اين كتاب خدا و جدّم رسول اللّه باشد ، مردم ! به چه جرمى ريختن خون مرا حلال مى دانيد ، آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا گفتار جدم را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه ((هذانِ سيّدا شباب اهل الجنّة )) و اگر حرف مرا تصديق نمى كنيد از جابر و زيد بن ارقم و ابوسعيد خدرى سؤ ال كنيد ، آيا جعفر طيار عموى من نيست ؟

از ميان مردم كسى پاسخ نگفت و تنها شمر بود كه صدا كرد الا ن وارد جهنم خواهى شد امام هم در جواب وى فرمود : ((اللّه اكبر ! جدم خبر داده بود كه من در خواب ديدم سگى خون اهل بيت مرا مى ليسد و گمان مى كنم تو همان باشى ))(168) .

و اين است عاطفه و محبت يك امام و رهبر الهى و انسان دوست در مقابل دشمن خونخوارش و اين است روش فرزند فاطمه - سلام اللّه عليها - كه در حساسترين شرايط و اوضاع نيز لحظه اى از مسيرى كه

خدا براى او تعيين كرده است ، دست برنمى دارد تا اينكه كسى نگويد : (( (لَولا اءرْسَلْتَ اِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَذِلَّ وَنَخْرى )(169) . ))

اين سخنرانيها و اين هدايت و راهنماييها در روز عاشورا با نداشتن فرصت از سوى امام عليه السلام مكرر انجام گرفته است كه خواننده ارجمند با اولين سخنرانى و خطبه آن حضرت آشنا مى گردد .

و چون اين خطبه مفصل بوده و اين موعظه داراى جهات و جوانب گوناگون است ، لذا ما متن و ترجمه آن را در چهاربخش در اختيار خواننده قرار مى دهيم .

امام در مقدمه و بخش اول اين خطبه همين نكته را كه اشاره نموديم ، تذكر مى دهد كه مردم كوفه و لشكريان عمرسعد فكر نكنند او مى خواهد با ايراد اين سخنرانى اظهار موافقت و صلح و سازش با پيشنهاد دشمن بكند بلكه هدف وى اتمام حجت و بيان يك سلسله حقايق و واقعيات است كه آن حضرت با دارا بودن مقام امامت و وظيفه رهبرى و هدايت ، ناگزير است اين حقايق را با آنان در ميان بگذارد .

((اِسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ . . . ))

قطع سخن امام

بنا به نقل كتب تاريخ ، چون سخن امام عليه السلام به آخرين فراز اين بخش رسيد ، صداى گريه از سوى بعضى از زنان و دختران كه به سخنان آن حضرت گوش فرا مى دادند ، بلند شد و لذا امام عليه السلام سخن و خطابه خويش را قطع كرده و به برادرش عباس و فرزندش على اكبر ماءموريت داد تا آنها را به سكوت و

آرامش دعوت نمايند و اين جمله را نيز اضافه نمود كه آنان گريه هاى زيادى در پيش دارند .

چون بانوان و اطفال آرام شدند ، امام دومرتبه شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداوند خطبه ديگرى ايراد نمود كه ذيلاً ملاحظه مى فرماييد .

((عِبادَاللّهِ اتَّقُوااللّه وَكُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَرٍ فَاِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلى اَحَدٍ اَوْ بَقِىَ عَلَيْها اَحَدٌ لَكانَتِ الا نبياءُ اَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَاَوْلى بِالرِّضاءِ وَاَرْضى بِالْقَض اءِ غَيْرَ اَنَّاللّه خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديدُها بالٍ وَنَعيمُها مُضْمَحِلُّ وَسُرُورُها مُكْفَهِرُّ وَالْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَالدّارُ قَلْعَةٌ فَتَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَاتَّقُوااللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ .

اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّاللّه تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وَزَوالٍ مُتَصَرِّفَةً بِاءَهْلِها حالاً بَعْدَ حالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا فَاِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ اِلَيْها وَتَخيبُ طَمَعَ منْ طَمَعَ فيها وَاَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى اَمْرٍ قَدْ اَسْخَطْتُمُاللّهَ فِيه عَلَيْكُمْ وَاَعْرَضَ بِوَجِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ وَاَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا وَبِئْسَ الْعَبيدُ اَنْتُمْ اَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ وآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ثَمَّ اِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ اِلى ذُرِّيّتِهِ وَعِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهم لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاءَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ فَتَباً لَكُمْ وَلِما تُرِيدُونَ اِنّا للّهِ وَانّا اِلَيْهِ راجِعُونَ هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقوم الظّالِمينَ))(170) . ))

ترجمه و توضيح لغات

حَذَر : ترس . مواظبت ، برحذر بودن . اَحَقَّ : شايسته تر . اَرْضى : خوشايندتر . قَضاء : حكم . بالٍ در اصل باياء (بالى ) مى باشد : كهنه ، فرسوده . مُضْمَحِلّ : نابود ، متلاشى . مُكفهِرُّ : تاريكى شديد ، روترش كردن . تَلْعَه (بر وزن قَلْعَه )

: چاه ، زمين شيب دار و خطرناك . قَلْعَه : دژ ، برج و بارو ، منزل موقت . مغرور : فريب خورده . شَقى : بدبخت . فَتنَتْهُ : (از رفتن ) : شيفته اش نمود . رَكَنَ اِلَيْهِ : بر وى اعتماد كرد . خَيَّبَهُ تَخْييباً : نااميدش كرد . زحفُ : يورش بردن ، حمله كردن . اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ : بر وى چيره گرديد . تَبّاً لكُمْ : نابودى و هلاكت بر شما باد .

ترجمه و توضيح

((بندگان خدا ! از خدا بترسيد و از دنيا در حذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند پيامبران براى بقاء سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوشايندتر بود ولى هرگز ! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمتهايش زايل و سرور و شاديش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد ، دون منزلى است و موقت خانه اى . پس براى آخرت خود توشه اى برگيريد و بهترين توشه آخرت تقوا و ترس از خداست . مردم ! خداوند دنيا را محل فنا و زوال قرار داد كه اهل خويش را تغيير داده وضعشان را دگرگون مى سازد ، مغرور و گول خورده كسى است كه گول دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه مفتون آن گردد .

مردم ! دنيا شما را گول نزند كه هركس بدو تكيه كند نااميدش سازد و هركس بر وى طمع كند به ياءس و نااميديش كشاند و شما اينك به امرى

هم پيمان شده ايد كه خشم خدا را برانگيخته و به سبب آن ، خدا از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما فرستاده است چه نيكوست خداى ما و چه بد بندگانى هستيد شماها كه به فرمان خدا گردن نهاده و به پيامبرش ايمان آورديد و سپس براى كشتن اهل بيت و فرزندانش هجوم كرديد ، شيطان بر شما مسلط گرديده و خداى بزرگ را از ياد شما برده است ننگ بر شما و ننگ بر ايده و هدف شما . ما براى خدا خلق شده ايم و برگشتمان به سوى اوست . (سپس فرمود) : اينان پس از ايمان ، به كفر گراييده اند ، اين قوم ستمگر از رحمت خدا دور باد))

نتيجه

حسين بن على عليهما السلام در بخش دوم از سخنان خويش به ناپايدار بودن زندگى دنيا اشاره كرده ، همه زندگى و زر و زيور آن را بى اعتبار و گذرا معرفى مى كند كه اگر قابل دوام و مورد اطمينان بود ، انبيا و اوليا نسبت به آن از ديگران سزاوارتر بودند .

آن حضرت در اين قسمت از خطابه اش انگيزه انحراف مردم كوفه را بيان مى كند و آنها را بدين نكته متوجه مى سازد كه شما با وعده و وعيد و به طمع دنيا همان دنياى ناپايدار از اسلام و ايمان به خدا و پيامبر دست شسته و به نبرد با رهبر و امام زمان خود برخاسته ايد و كمر به قتل فرزند پيامبر خود بسته ايد .

خلاصه

امام عليه السلام پس از بيان بى پايه بودن زندگى و زرق و برق اين دنيا ، انگيزه شقاوت و بدبختى مردم كوفه را كه نيل به همان زرق و برق و دست يافتن به مقام و ثروت موهوم بوده است ، بر آنان ترسيم مى نمايد تا از اين راه دشمن را از فتنه و خونريزى جلوگيرى و كسانى را كه قابل اصلاح هستند ، اصلاح و بر مقدم داشتن آخرت بر دنيا تشويق نمايد .

و در بخش سوم خطبه ، از راه معرفى خويش به موعظه و نصيحت آنان ادامه مى دهد و چنين مى فرمايد :

((اَيُّهَاالنّاسُ اَنْسِبُونى مَنْ اَنَا ثَمَّ ارْجِعُوا اِلى اَنْفُسِكُمْ وَعاتِبُوها وَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لكم قتلى وَانْتِهاكُ حُرْمَتِى ؟ اَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنَ عَمِّهِ وَاَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ بِاللّهِ وَالْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ

مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ ؟ اَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُالشُّهَداءِ عَمَّ اَبِى ؟ اَوَلَيْسَ جَعْفَرُالطّيّارُ عَمّى ؟ اَوَلَمْ يَبْلِغُكُمْ قَوْلُ رَسُولِاللّه لى وَلاَخى هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؟ فَاِنْ صَدَّقْتُمُونى بِما اَقُولُ وَهُوَ الْحَقُّ وَاللّهِما تَعَمَّدْتُ الْكَذِبَ مُنْذُ عَلِمْتُ اَنَّاللّه يَمْقُتُ عَلَيْهِ اَهْلَه وَيَضْرِبُهُ مَنِ اخْتَلَقَهُ وَاِنْ كَذَّبْتُمُونى فَاِنَّ فِيْكُمْ مَنْ اِنْ سَاءْلُتمُوهُ عَنْ ذلِكَ اَخْبَرَكُمْ سَلُوا جابِرَبْنَ عَبْدِاللّه الا نْصارِى وَاَبا سَعيِدالْخِدْرى وَسَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدىِ وَزَيْدَ بْنَ اَرْقَمَ وَاَنَسَ بْنَ مالِكٍ يُخْبِرُوكُمْ اَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِاللّهِ لى وَلا خِى اَما فى هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِى ))

ترجمه و توضيح لغات

اَنْسَبَهُ : نسب او را بيان نمود . عاتبه : او را سرزنش نمود . حاجِز : مانع . اِنْتَهاكَ حُرْمَتِ : درهم شكستن سد احترام . يَمْقُتُ (از مَقَتَ) : خشم و غضب . اِخْتلاق : دروغ سازى . مَقالَه : گفتار . سَفْك دَم : خونريزى .

ترجمه و توضيح

((مردم ! بگوييد من چه كسى هستم سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا قتل من و درهم شكستن حريم من براى شما جايز است ؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا من فرزند وصى و پسرعموى پيامبر شما نيستم ؟ مگر من فرزند كسى نيستم كه پيش از همه مسلمانان به خدا ايمان آورد و پيش از همه رسالت پيامبر را تصديق نمود ؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموى پدر من نيست ؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست ؟ آيا شما سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود : اين دو ، سروران جوانان بهشت هستند ؟ اگر مرا در گفتارم تصديق بكنيد اينها حقايقى است كه كوچكترين خلافى در آن نيست ؛ زيرا از روز اول دروغ نگفته ام ؛ چون دريافته ام كه خداوند به اهل دروغ غضب كرده و ضرر دروغ را به گوينده آن برمى گرداند و اگر مرا تكذيب مى كنيد ، اينك در ميان مسلمانان از صحابه پيامبر كسانى هستند كه مى توانيد از آنها سؤ ال كنيد : از جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى ، سهل بن سعد ساعدى ، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد كه همه آنان گفتار پيامبر

را درباره من و برادرم از رسول خداشنيده اند و همين يك جمله مى تواند مانع شما گردد از ريختن خون من )) .

پاسخ به شايعه ها

چون گروهى از مردم كوفه تحت تاءثير تبليغات مسموم دست اندركاران بنى اميه قرار گرفته و چنين تفهيم شده بودند كه جنگ با حسين بن على به عنوان حمايت از خليفه شرعى و قانونى (يزيد بن معاويه ) مى باشد و چون حسين بن على عليهما السلام برخلاف مصالح مسلمانان و بر ضد خليفه آنان قيام كرده است و مبارزه با وى بر هر مسلمانى واجب است ، لذا آن حضرت در بخش سوم از سخنانش به عنوان پاسخگويى به اين شايعه ها ، به برخى از ويژگيهاى خاندان و نياكان خود و شخصيت معنوى خويش كه مورد تاءييد پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده است ، اشاره مى كند ؛ ويژگيهايى كه براى هر فرد مسلمان روشن و ثابت است همه مى دانند كه او فرزند پيامبر و فرزند فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - و فرزند على عليه السلام پسرعموى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اولين شخصيتى است كه به پيامبر ايمان آورده و آنگاه كه ديگران در مقام مبارزه با اسلام بودند ، او از رسالت پيامبر حمايت و پشتيبانى نموده است . حسين بن على عليهما السلام از حمزه سيدالشهداء و جعفرطيار دو عم بزرگوارش سخن مى گويد كه مجاهدتها و جانبازيهاى اين دو شهيد بزرگ ، به اسلام و قرآن استحكام بخشيده است و هردو در نبرد باكفار با فجيع ترين وضعى به شهادت نايل شده اند .

حسين بن

على عليهما السلام درباره خودش مطلبى را تذكر مى دهد كه براى هيچ مسلمانى قابل انكار نبود و فضيلتى را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل و يادآورى مى كند كه به گوش همه مسلمانان رسيده بود : ((هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؛ )) اين دو (حسن و حسين ) سروران جوانان بهشت هستند)) .

امام عليه السلام با اشاره به اين فضايل و اين ويژگيها مى خواهد اين افكار منحرف را در اين مسير قرار دهد كه اگر شما حركت ما را مخالف اسلام و مصالح مسلمين مى دانيد اسلام در خاندان ما به وجود آمده و با مجاهدتهاى ما به دست شما رسيده است ، آن روز كه پدرم على اسلام را پذيرفت ، نياكان خليفه ادعايى شما در كفر و الحاد به سر مى بردند و اينها كه شما به عنوان حاميان اسلام شناخته ايد و به نفع آنان شمشير مى كشيد نه در صف مخالفين اسلام بلكه سلسله جنبانان جنگ با پيامبر اسلام بودند و عموهاى من با همين افراد و براى اسلام تا سرحد شهادت جنگيدند و چگونه است كسى كه رسول خدا او را آقا و سرور جوانان بهشت معرفى كرده است ، اسلام را كنار گذاشته و دشمنان ديروز اسلام ، امروز سنگ طرفدارى از اسلام را به سينه مى زنند ؟

قطع سخن امام

در اينجا شمر بن ذى الجوشن كه يكى از فرماندهان و سران لشكر كوفه بود ، متوجه گرديد كه ممكن است سخنان امام در سپاهيان مؤ ثر واقع شود و آنان را از جنگ منصرف سازد و لذا خواست سخن امام

را قطع كند و با صداى بلند داد زد : ((هُوَيَعْبُدُاللّهَ عَلى حَرْفٍ اِنْ كانَ يَدْرى ما يَقُولُ ؛ )) او در ضلالت است و نمى فهمد چه مى گويد)) .

حبيب بن مظاهر هم از سوى لشكر آن حضرت بدو پاسخ داد : ((وَاءنْتَ تَعْبُدُاللّهَ عَلى سَبْعِينَ حَرْفاً ؛ )) توئى كه در ضلالت و گمراهى سخت مى باشى و راست مى گويى كه سخن او را نمى فهمى ؛ زيرا خدا قلب تو را مهر و موم كرده است )) .

آنگاه امام سخن خود را بدين گونه ادامه داد :

((فَاِنْ كُنْتُمْ فى شَكٍّ مِنْ هذاالقول اَفَتَشُكُّون اَنِّى ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَاللّه مابَيْنَ الْمَشْرِقِ ، والْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرى فيكُمْ وَلا فى غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ اَتَطْلُبُونىِ بِقَتِيلٍ قَتَلْتُهُ اءوْمالٍ اِسْتَهْلَكْتُهُ اَوْ بِقِصاص جَراحَةٍ .

. . . يا شَبَثَ بْنَ ربعى وَيا حَجّارَ بنَ اَبْجَرَ وَيا قَيْسَ بْنَ الا شْعَثِ وَيا يَزِيدَ بْنَ الْحارِثِ اَلَمْ تَكْتُبُوا اِلَىَّ اَنْ قَدْ اَيْنَعَتِ الثمارُ وَاخْضَرَّ الْجَنابُ وَاِنَّما تَقْدِمُ عَلى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدةٍ ؟

. . . لا وَاللّه اُعْطيهِمْ بِيَدى اِعْطاءَ الدَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبِيدِ يا عِبادَاللّه اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ اَعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِالْحِسابِ))(171) . ))

ترجمه و توضيح لغات

وَيْحَكُمْ : واى بر شما . قَتيل : كشته شده . اِسْتِهْلاك : از بين بردن . قِصاص جَراحَت :

تلافى كردن زخمى كه به وسيله كسى وارد مى گردد . اَيْنَعَ الثَّمَر : ميوه رسيد . شاداب گرديد . اِخْضَرَّالْجَنابُ : جناب به معنى ناحيه است كنايه است از سرسبز بودن باغات ناحيه كوفه و عراق . جُنْدٌ

مُجَنَّد : لشكر آماده . عُذْتُ (متكلم است از عاذَ عَوْذاً) : پناه بردن تَرْجُمُونِ (از رَجْم ) : دور انداختن .

((اگر در گفتار پيامبر در باره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شك مى كنيد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندى جز من ندارد ؟ واى بر شما ! آيا كسى از شما را كشته ام كه در مقابل خون وى مرا به قتل مى رسانيد ! يامال كسى را گرفته ام و يا جراحتى بر شما وارد ساخته ام تا مستحق مجازاتم بدانيد ؟ )) .

گفتار حسين بن على عليهما السلام كه بدينجا رسيد ، سكوت كامل بر سپاه كوفه حكمفرما بود و هيچ عكس العمل و پاسخى از طرف آنان مشاهده نمى گرديد كه امام چند تن از افراد سرشناس كوفه را كه از آن حضرت دعوت كرده و در ميان لشكر ابن سعد حضور داشتند ، خطاب كرد و چنين فرمود :

((اى شبث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث ! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار تو دقيقه شمارى مى كنيم ، در كوفه لشكريانى مجهز و آماده در اختيار تو است )) .

اين افراد در مقابل گفتار امام پاسخى نداشتند جز انكار و گفتند ما چنين نامه اى به تو ننوشته ايم .

در اينجا قيس بن اشعث با صداى بلند گفت : يا

حسين ! چرا با پسرعمويت بيعت نمى كنى (تا راحت شوى ) ؟ كه در اين صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند كرد و كوچكترين ناراحتى متوجه تو نخواهد گرديد .

امام در پاسخ وى فرمود : ((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ . . . ؛ )) نه به خدا سوگند ! نه دست ذلت در دست آنان مى گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از برابر دشمن فرار مى كنم )) .

سپس آيه اى را كه گفتار حضرت موسى را در مقابل عناد و لجاجت فرعونيان نقل مى كند ، قرائت نمود : ((اِنّى عُذْتُ بِرَبِّى . . . (172) ؛ )) من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى برم كه گفتار مرا دور مى افكنيد . پناه مى برم به پروردگار خويش و پروردگار شما از هر شخص متكبرى كه ايمان به روز جزا ندارد)) .

نتيجه آخرين بخش

و بالا خره امام عليه السلام در بخش چهارم و در آخرين بخش از سخن خويش براى اتمام حجت بيشتر ، به اين مطلب اشاره مى كند كه اگر از همه فضائل ياد شده چشم بپوشيد و در آنچه پيامبر درباره ما گفته است شك وترديد داشته باشيد ، آيا مى توانيد در اين واقعيت نيز شك كنيد كه من فرزند پيامبر هستم ؟ و آيا براى پيامبر اسلام در روى زمين بجز من پسر دخترى وجود دارد ؟ ولى پس از همه اين مطالب با كمال شهامت و شجاعت و در كمال صراحت به طورى كه دشمن را از هر تلاشى ماءيوس و نااميد كند مى گويد : ((لا وَاللّه

لااُعْطيهِمْ بِيَدِى اِعْطاءَ الذَّليل وَلا اَفِرُّمِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيد))

دوّمين سخنرانى در روز عاشورا

متن سخن

(( . . . وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَىَّ

فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَاِنَّما اَدْعُوكُمْ اِلى سَبيلِ الرَّشادِ

فَمَنْ اَطاعَنِى كانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ

وَمَنْ عَصانِى كانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ

وَكُلُّكُمْ عاصٍ لاَمْرِى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ

وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَاللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ

وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ اَلا تَسْمَعُونَ ؟

. . . تَبّاً لَكُمْ اَيَّتها الْجَماعَةُ وَتَرَحاً اَفَحينَ اسْتَصبرَ خْتُمُونا

وَلِهينَ مُتَحَيِّرِينَ فَاءصْرَخْناكُمْ مُؤَدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ سَلَلْتُمْ

عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارَ الْفِتَنِ الَّتى

جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلى اَوْلِيائِكُمْ

وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ اَفْشَوهُ فِيْكُمْ

وَلا اَمَلَ - اَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ اِلا الْحَرامَ - مِنَ الدُّنْيا اَنالُوكُمْ

وَخَسِيسَ عَيْشٍ طَمِعْتُمْ فيهِ مِنْ حَدَثٍ كانَ مِنّا

وَلا رَاءْىٍ تَفيلٍ لَنا مَهْلاً لَكُمُ الْوَيْلاتُ اِذْكَرِهْتُمُونا

وَتَرَكْتُمُونا فَتَجَهَّزْتُمْ وَالسَّيْفُ لَمْ يُشْهَرْ

وَالجاءْشُ طامِنٌ وَالرَّاءْىُ لَمْ يُسْتَصْحَفْ

وَلكِنْ اَسْرَعْتُمْ عَلَيْنا كَطَيْرَةِ الدّباءِ

وَتَداعَيْتُمْ اِلَيْنا كَتَداعِى الْفِراشِ

فَقُبْحاً لَكُمْ فَاِنَّما اَنْتُمْ مِنْ طَواغِيتِ الاُمَّةِ

وَشِذاذِ اْلاَحْزابِ وَنَبَذَةِ الْكِتابِ وَنَفَثَةِ الشَّيْطانِ وَعُصْبَةِ الاثامِ

وَمُحَرِّفى الْكِتابِ وَمُطْفِىِ السُّنَنِ وَقَتَلَةِ اَوْلادِ الاَنْبِياء وَمُبيرى عِتْرَةِ الا وْصِياءِ ومُلْحِقى الْعِهارِ بِالنَّسَبِ وَمُوذى الْمُؤْمِنينَ

وَصُراخِ اءئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِين جَعلواالْقُرآن عِضينَ))(173) .

ترجمه و توضيح لغات

s وَيْلَكُمْ : واى بر شما . تَنْصِتُوا (از نَصَتَ) : ساكت شد ، گوش فرا داد . اِنْخَزَلَ : آهسته و لاك پشت وار رفت . مَلاََ : پر شده است . طَبَعَ : مهر زده است . تَرَحَ (به فتح راء بر وزن شَرَف ) : حزن و اندوه . اِسْتَصْرَخَ : كمك خواست . ولَهين (از وَلَهَ) : كثرت شوق و علاقه . اَصْرَخَهُ : به فرياد وى رسيد . مُؤَدّينَ (از ادى تادية )

: آماده شدن . مُسْتَعَدّين (ازاستعداد) : تاختن اسب ، كنايه است از سرعت و عجله . سَلَلْتُمْ (از سلَّ) : كشيدن شمشير . حَشَشْتُم (از حَشّ) : روشن كردن و شعله ور كردن آتش . جَنى : جمع كردن و آماده ساختن . اِلْب (با كسر اول ) : نيرو ، پشتوانه . خَسيس : پست و كم ارزش . تَفَيل (بر وزن كفيل ) : ناصواب و ناروا . مَهْلاً : آهسته . وَيْلاتَ (جمع وَيْلَة ) : بلا و گرفتارى . لم يشهر(مجهول از شهره ) : شمشير كشيدن . جَاءش : قلب ، سينه . . . طامِن : آرام . اِسْتِصْحافِ : تغيير يافتن . طَيْرَةِ الدَّباءِ طَيْرَة بناء مَرَّة است از طار يَطيرُ : پرواز كرد . دَباء بفتح اول : نوعى از ملخ . تَداعُوا عَلَيْهِ : از روى دشمنى بر ضد او اجتماع كردند . طَواغيت (جمع طاغوت ) : سركش . شذاذ : افراد بى رگ و ريشه . نَبَذَه (جمع نابذ) : ترك كنندگان . نَفَثَه : اخلاط سر وسينه كه به بيرون انداخته شود . اِثْم : گناه وخيانت . مطفى ء (اسم فاعل از اطفاء) خاموش كردن . مُبير : هلاك كننده . صراخ : فرياد .

ترجمه و توضيح

خوارزمى مى گويد : دومين سخنرانى امام عليه السلام در روز عاشورا و در سرزمين كربلا بدين صورت بود : پس از آنكه هر دو سپاه كاملاً آماده گرديد و پرچمهاى عمرسعد برافراشته شد و صداى طبل و شيپورشان طنين افكند و سپاه دشمن از هرطرف دور خيمه هاى حسين بن على را فرا گرفته

و مانند حلقه انگشترى در ميان خويش گرفتند ، حسين بن على عليهما السلام ازميان لشكر خويش بيرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و از آنان خواست تا سكوت كنند و به سخنان وى گوش فرا دهند ولى آنها همچنان سروصدا و هلهله مى نمودند كه حسين بن على عليهما السلام بااين جملات به آرامش و سكوتشان دعوت نمود : ((وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى . . . ؛ )) واى بر شما ! چرا گوش فرانمى دهيد تا گفتارم را - كه شما را به رشد و سعادت فرامى خوانم - بشنويد هركس از من پيروى كند خوشبخت و سعادتمند است و هركس عصيان و مخالفت ورزد از هلاك شدگان است و همه شما عصيان و سركشى نموده و با دستور من مخالفت مى كنيد كه به گفتارم گوش فرانمى دهيد . آرى ، در اثر هداياى حرامى كه به دست شما رسيده و در اثر غذاهاى حرام و لقمه هاى غير مشروعى كه شكمهاى شما از آن انباشته شده ، خدا اين چنين بر دلهاى شما مهر زده است ، واى بر شما ! آيا ساكت نمى شويد ؟ )) .

چون سخن امام عليه السلام بدينجا رسيد لشكريان عمرسعد همديگر را ملامت نمودند كه چرا سكوت نمى كنند و همديگر را وادار به استماع سخنان آن حضرت نمودند . چون سكوت بر صفوف دشمن حاكم گرديد امام عليه السلام در ادامه سخنانش چنين فرمود : ((تَبّاً لَكُمْ اَيَّتها الْجَماعَةُ وَتَرَحاً . . . ؛ )) اى مردم ! ننگ و ذلت و حزن و حسرت بر

شما باد كه با اشتياق فراوان ما را به يارى خود خوانديد و آنگاه كه به فرياد شما جواب مثبت داده و به سرعت به سوى شما شتافتيم ، شمشيرهايى را كه از خود ما بود بر عليه ما به كار گرفتيد و آتش فتنه اى را كه دشمن مشترك برافروخته بود ، بر عليه ما شعله ور ساختيد ، به حمايت و پشتيبانى دشمنانتان و بر عليه پيشوايانتان بپا خاستيد ، بدون اينكه اين دشمنان قدم عدل و دادى به نفع شما بردارند و يا اميد خيرى در آنان داشته باشيد مگر طعمه حرامى از دنيا كه به شما رسانيده اند و مختصر عيش و زندگى ذلتبارى كه چشم طمع به آن دوخته ايد .

قدرى آرام ! واى بر شما ! كه روى از ما برتافتيد و از يارى ما سرباز زديد بدون اينكه خطايى از ما سرزده باشد و يا راءى و عقيده نادرستى از ما مشاهده كنيد آنگاه كه تيغها در غلاف و دلها آرام و راءيها استوار بود ، مانند ملخ از هرطرف به سوى ما روى آورديد و چون پروانه از هرسو فرو ريختيد ، رويتان سياه كه شما از سركشان امت و از ته ماندگان احزاب فاسد هستيد كه قرآن را پشت سر انداخته ايد ، از دماغ شيطان در افتاده ايد ، از گروه جنايتكاران و تحريف كنندگان كتاب و خاموش كنندگان سنن مى باشيد كه فرزندان پيامبران را مى كشيد و نسل اوصيا را از بين مى بريد . شما از لاحق كنندگان زنازادگان به نسب و اذيت كنندگان مؤ منان و فريادرس پيشواى استهزاگران مى

باشيد كه قرآن را مورد استهزا و مسخره خويش قرار مى دهند)) .

امام عليه السلام در ادامه سخنانش مطالب ديگرى را بيان فرموده كه در بخش دوم اين خطبه ملاحظه مى فرماييد .

(( . . . وَاَنْتُمُ ابْنَ حَرْبٍ وَاءشْياعَهُ تَعْتَمِدُونَ وَاِيّانا تَخذُلُونَ اَجَلْ وَاللّهِ اَلْخَذْلُ فيكُمْ مَعْرُوف وَشَجَتْ عَلَيْهِ عُروُقُكُمْ وَتَوارَثَتْهُ اُصُوَلُكُمْ وَفُرُوعُكُمْ وَنَبَتَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْ وَغَشِيَتْ بِهِ صُدُورُكُمْ فَكُنْتُمْ اَخْبَثَ شَجَرَةٍ شَجىً لِلنّاظِرِ وَاُكْلَةً لِلْغاصِبِ اَلا لَعْنَةُاللّه عَلَى النّاكِثينَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ الايمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَقَدْ جَعَلْتُمُاللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً فَانْتُمْ وَاللّهِ هُمْ اءَلا اِنَّ الدَّعِىَّ بْنَ الدَّعِىِّ قَدْرَكَزَبَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السِلَّةِ وَالذِّلَّةِ وَهَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة يَاْبى اللّهُ لَنا ذلِكَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وَانوفٌ حَمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ اَبِيَّةٌ مِنْ اَن تُؤْثرَ طاعَةَ اللّئام عُلى مَصارِع الْكِرامِ اءلا اِنِّى قَدْ اءعْذَرْتُ وَاءنْذَرْتُ اءلا اِنِّى زاحِفٌ بِهذِهِ الاُسْرَة عَلى قِلَّهِ الْعَدَدِ وَخِذْلانِ النّاصِرِ .

فَإ نْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْماً

وَاِن نُهْزَمْ فَغَيْر مُهَزَّمينا

وَما اِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ

مَنايانا وَدَوْلَةُ آخَرينا

فَقُلْ لِلشّا مِتينَ بِنا اَفِيقُوا

سَيَلْقَى الشامِتُونَ كَما لَقِينا

اِذا مَاالْمُوْتَ رَفَعَ عَنْ اُناسٍ

بِكَلْكَلِهِ اَناخَ بِآخَرِينا

اَما وَاللّه لا تَلْبَثُونَ بَعدَها اِلاّكَريثَما يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّى تَدُورَبِكُمْ دَوْرَ الرَّحى وَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الِْمحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ اِلَىَّ اءَبِى عَنْ جَدّى رَسُولِاللّه فَاجْمِعُوا اءمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لايَكُنْ اءمرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اْقضُوا اِلَىَّ وَلا تُنْظِرُونِ اِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبّى وَرَبِّكُمْ ما مِنْ دابَّةٍ اِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها اِنَّ رَبِّى عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ .

. . . اءَللّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَالسَّماءِ وَابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنى يُوسُفَ وَسَلِّط عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيف يَسْقيهِمْ كَاءساً مُصَبَّرَةً فَلا يَدَعُ فيهم اَحَداً قَتْلَةً بَقَتْلَةٍ وَضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ يَنْتَقِمُ لى وَلاَوْليائى وَلا هْلِ بَيْتى وَاءشْياعِى مِنْهُمْ فَاِنَّهُمْ كَذَّبُونا وَخَذَلُونا وَاَنْتَ

رَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَاَليْكَ الْمَصيرُ))(174) . ))

ترجمه و توضيح لغات :

اِبْنُ حَرْبٍ : عبارت است از يزيد بن معاويه زيرانام جد وى (پدر ابوسفيان ) ((حَرْب )) مى باشد . اَشْياع : پيروان . تَعْتَمِدُونَ (از اعتماد) : تكيه كردن ، پشتيبانى نمودن . تَخْذُلُونَ : ( از خَذَل ) : دست از يارى كشيدن . شَجَتْ عَلَيْه عُرُوقكُمْ : شَجاهُ شَجوَاً : او را برانگيخت . عُروق : جمع عِرْق : رگ و ريشه . اءَصْل : ريشه . فرع . شاخه . غَشِىَ وَغِشْوَ : مشغول كرد ، زيرپرده قرار داد . شَجىً : استخوان و مانند آن كه در گلو گير كند . ناطِر و ناطُور : باغبان . اُكُلَه (به ضم اول و دوم ) : لقمه ، ميوه شيرين و خوشايند . ناكِثين : بيعت شكنان . اَيمان : جمع يمين : پيمان . دَعِى (پسر خوانده ) آنكه در نسبش متهم باشد فرومايه . رَكَزَالرُّمْح : نيزه را بر زمين زد ، ثابت و پابرجا گردانيد ، چيزى را در محلى قرار داد . سِلَّه : شمشير . حُجُور : جمع حِجْر (با حركات سه گانه حاء) : دامن ، آغوش . اءنوف : (جمع اَنْف ) : بينى ، دماغ ، كنايه است از مغز . حَمِيّه : (مؤ نث حَمى ) : كسى كه زير بار ظلم نمى رود . نُفُوس (جمع نَفْس به سكون فاء) : روح ، اراده ، همت . اَبّى (به فتح الف و كسر باء و تشديد ياء) : تسليم ناپذير . تُؤْثِرُ (از ايثار) : برگزيدن چيزى بر چيز ديگر

. مَصارع (جمع مَصْرَع ) : قتلگاه . كِرام (جمع كريم ) : شخص بلندنظر ، بخشنده . اعذار : عذرآوردن ، اتمام حجت . زحْف : حركت نمودن كه تواءم با هدف باشد . اُسْرَة : افراد خانواده . هَزْم : شكست دادن به دشمن . نَهْزِمُ : در مصرع اول به صورت معلوم و در مصرع دوم به صورت مجهول مى باشد و مُهَزَّم در همين مصرع دوم به صورت اسم مفعول است . طِبّ : خوى ، عادت . مَنايا : حوادث . اِفاقَه : به هوش آمدن ، آگاه شدن . كَلْكَل : گلّه شتر . اِناخَه : خواباندن شتر . ريث : مدت ، زمان . رَحَى : آسياب . قَلَقْ : اضطراب ، ناآرامى ، غمَّه : كار مبهم . ناصِيَة : موى پيشانى . اخذ ناصيه : كنايه از ذلت طرف است . سنين (جمع سنه ) : سال قحطى . مُصَبَّرَ : تلخ شديد .

ترجمه و توضيح

((و شما اينك به ابن حرب و پيروانش اتكا و اعتماد نموده و دست از يارى ما برمى داريد بلى به خدا سوگند ! خذل و غدر از صفات بارز شماست كه رگ و ريشه شما بر آن استوار ، تنه و شاخه شما آن را به ارث برده و دلهايتان با اين عادت نكوهيده رشد نموده و سينه هايتان با آن مملو گرديده است شما به آن ميوه نامباركى مى مانيد كه در گلوى باغبان رنجديده اش گير كند و در كام سارق ستمگرش شيرين و لذتبخش باشد ، لعنت خدا بر پيمان شكنان كه پيمان خويش را پس از

تاءكيد و محكم ساختن آن مى شكنند و شما خدا را بر پيمانهاى خود كفيل و ضامن قرار داده بوديد و به خدا سوگند ! كه همان پيمان شكنان هستيد ، آگاه باشيد كه اين فرومايه (ابن زياد) و فرزند فرومايه ، مرا در بين دو راهى شمشير و ذلت قرار داده است و هيهات كه ما به زير بار ذلت برويم ؛ زيرا خدا و پيامبرش و مؤ منان از اينكه ما ذلت را بپذيريم ابا دارند و دامنهاى پاك مادران و مغزهاى باغيرت و نفوس با شرافت پدران ، روا نمى دارند كه اطاعت افراد لئيم و پست را بر قتلگاه كرام و نيك منشان مقدم بداريم . آگاه باشيد كه من با اين گروه كم و با قلت ياران و پشت كردن كمك دهندگان ، بر جهاد آماده ام )) .

آنگاه امام عليه السلام اين اشعار را خواند :

((اگر ما بر دشمن پيروز گرديم در گذشته هم پيروزمند بوده ايم و اگر شكست بخوريم باز هم شكست از آن ما و ترس از شؤ ون ما نيست ولى اينك حوادثى به ما رخ داده و سودى ظاهرا به ديگران رسيده است .

شماتت كنندگان ما را بگو بيدار باشيد كه آنان نيز مثل ما با شماتت كنندگان مواجه خواهند گرديد كه مرگ هروقت شتر خويش را از كنار درى بلند كرد ، در كنار درب ديگرى خواهد خواباند)) .

آنگاه فرمود : ((آگاه باشيد ! به خدا سوگند . پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمى شود كه سوار بر مركب مراد خويش گرديد مگر همان اندازه كه

سواركار بر اسب خويش سوار است تا اينكه آسياب حوادث شما را بچرخاند و مانند محور و مدار سنگ آسياب مضطربتان گرداند و اين ، عهد و پيمانى است كه پدرم على عليه السلام از جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بازگو نموده است پس با همفكران خود دست به هم بدهيد و تصميم باطل خود را پس از آنكه امر بر شما روشن گرديد ، درباره من اجرا كنيد و مهلتم ندهيد ، من بر خدا كه پروردگار من و شما است توكل مى كنم كه اختيار هر جنبنده اى در يد قدرت اوست و خداى من بر صراط مستقيم است )) .

سپس آن حضرت دستهاى خود را به سوى آسمان برداشت و لشكريان عمرسعد را اين چنين نفرين نمود : ((خدايا ! قطرات باران را از آنان قطع كن و سالهايى (سختى ) مانند سالهاى يوسف بر آنان بفرست و غلام ثقفى را بر آنان مسلط گردان تا با كاسه تلخ ذلت ، سيرابشان سازد و كسى را در ميانشان بدون مجازات نگذارد ، در مقابل قتل ، به قتلشان برساند و در مقابل ضرب ، آنان را بزند و از آنان انتقام من و انتقام خاندان و پيروانم را بگيرد ؛ زيرا اينان ما را تكذيب نمودند و در مقابل دشمن دست از يارى ما برداشتند و توئى پروردگار ما ، به تو توكل كرده ايم و برگشت ما به سوى تو است )) .

نكات مهم در اين سخنرانى

هريك از جملات اين خطبه حسين بن على عليهما السلام همانند خطبه ها و سخنان ديگر آن حضرت ، نيازمند شرح و تفسير

است و حاوى نتيجه هاى مهم و درسهاى آموزنده و مستلزم كتابى مستقل و بزرگ ؛ زيرا به طورى كه ملاحظه نموديد ، امام عليه السلام در بخش مهمى از اين خطبه مردم كوفه را مورد ملامت قرار داده و پيمان شكنى آنها را تذكر مى دهد كه چگونه يك روز در اثر جنايتهاى بنى اميّه پروانه وار به سوى شمع وجود آن حضرت هجوم مى بردند و يك دفعه 180 درجه تغيير موضع داده و او را رها ساخته و از همان بنى اميه جنايتكار حمايت و پشتيبانى نمودند . و شمشيرى را كه از خاندان پيامبر در دست داشتند بر عليه فرزند پيامبر به كار بردند و آتشى را كه دشمن بر عليه فرزند پيامبر برافروخته بود ، آنان مشتعل و شعله ور ساختند .

امام عليه السلام مردم كوفه را اين چنين نكوهش مى كند تا بدينجا مى رسد كه : ((شما مطفى ء سنن و خاموش كنندگان چراغ هدايت هستيد و به ميوه نامباركى مى مانيد كه در گلوى باغبانش كه ما خاندان هستيم گير كند و براى پرورش دهنده اش موجب درد و الم گردد ولى براى سارقين و بنى اميه كه از را غصب و براى هدفهاى خائنانه بهره بردارى مى كنند ، لقمه اى بس گوارا و لذتبخش باشد)) .

و در مقدمه اين خطبه انحراف آنها را كه دست از يارى امام و رهبر خويش برداشته و به پشتيبانى دشمن ديرينه اسلام (بنى اميه ) شتافته اند معلول غذاهاى حرام مى داند كه شكمهاى خود را با آن انباشته اند .

و در مورد خودش در آنجا

كه در سر دوراهى زندگى ذلتبار و يا مرگ افتخارآميز قرار مى گيرد مسير خود را تعيين نموده و مرگ را بر زندگى ننگين برمى گزيند و مى گويد : ((هَيْهاتَ مِنَّاالذِّلَّة )) و بالا خره از آينده نكبت بار مردم كوفه خبر داده و آنان را مورد نفرين قرار مى دهد كه خدايا ! غلام ثقفى را بر آنها مسلط بگردان .

و مطالب و نكات ديگر ، ولى ما تنها به توضيح چند نكته از اين خطبه اكتفا مى كنيم :

1 - اثر تغذيه حرام در انحراف از حق

آنچه مسلم است هريك از گناهان در صورتى كه تواءم با توبه و برگشت نباشد ، مى تواند در انحرافات و در شكل گرفتن اعوجاجها و كجيها مؤ ثر باشد ولى در ميان همه گناهان تغذيه از حرام بيش از هر گناه ديگر در اعوجاج فكرى و انحراف از حق ، نقش مؤ ثر و اثر عميق دارد و از اينجا است كه مى بينيم در اسلام دستور داده شده است كه اين اصل نه تنها در افراد مكلف بلكه در تغذيه اطفال و در تغذيه مادران آنگاه كه طفل در دوران جنينى و شيرخوارگى است دقيقا مراعات شود ؛ زيرا گرچه نسبت به اطفال تكليفى متوجه نيست ولى بالا خره اثر وضعى غذا كه در ساختمان فكرى و روحى آينده وى نقش اساسى دارد ، مورد توجه خاصى قرار گرفته است .

و از اينجاست كه مى بينيم حسين بن على عليهما السلام در قسمت اول اين خطبه مخالفت مردم كوفه و عناد آنان را كه حتى حاضر نيستند به سخن حق گوش

فرا دهند و اين چنين تعليل فرموده كه : ((وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَاللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ)) در طول ساليان گذشته براى شكست دادن پدرم على و به انزوا كشاندن برادرم حسن مجتبى از صحنه سياست و خلافت ، پولهاى حرام فراوانى از طرف معاويه به نام تحف و هدايا به سوى شما مردم كوفه سرازير و شكمهاى شما از اين نوع غذاهاى حرام انباشته گرديده و در اثر اين غذاهاى حرام است كه قلبهاى شما سياه و چشم حق بين شما كور و گوش شما از شنيدن حرف حق كر شده است .

2 - نيروى اسلام بر عليه اسلام

دومين نكته جالت و حائز اهميت در خطبه امام ، جلب توجه مردم كوفه به اين حقيقت است كه شما با شمشيرى كه متعلق به خاندان پيامبر است ، بر عليه اين خاندان قيام كرده ايد و نيرويى را كه اسلام به شما ارزانى داشته است بر ضد خود اسلام به كار مى بريد .

و اين نكته و همچنين نكته اول كه امام عليه السلام در صحنه كربلا و در رويارويى حق و باطل در روز عاشورا تذكر مى دهد به آن برهه از زمان و محل خاصى از مكان اختصاص ندارد بلكه حقيقتى است كه انسانها در طول تاريخ و در صحنه هاى رويارويى حق و باطل براى هميشه با آن مواجه مى باشند و در تاريخ كنونى نيز ما اين صحنه را با چشم خود ديده و مى بينيم كه در مقابل تاءييد اكثريت قاطع ملت از جمهورى اسلامى ايران و از درهم شكستن قدرت امويهاى زمان و دست نشانده آنان ، گروهى

نيز زيركانه و منافقانه به مخالفت با اين حركت برخاسته و آنانكه از پولهاى حرام امويهاى قرن و از غذاهاى حرام ، رگ و ريشه گرفته اند با اين حركت كه در تاريخ اسلام سابقه و نظير ندارد مبارزه مى نمايند : ((قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُهُمْ عِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُهُمْ عِنَ الْحَرام فَطَبعَاللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ)) و تاءسف انگيز اينكه در كنار اين مخالفان تعداد انگشت شمار و غيرقابل توجه از افرادى رانيز مى بينيم با اينكه همه حيثيت و هستى و همه زندگى خود را مرهون اسلام و قرآن مى باشند و در دوران حكومت خاندان پهلوى كه مفاسد به اوج خود رسيده بود و فحشا و منكرات از در و ديوار كشور اهل بيت عصمت مى باريد و برنامه هاى حساب شده اى (مانند تغيير تاريخ هجرى و رسميت دادن به بهائيت ) براى درهم كوبيدن اساس اسلام پياده مى گرديد ، اين عده در آن شرايط لب فروبسته و نه تنها كوچكترين تحركى از خود نشان نمى دادند بلكه كسانى را كه در راه اسلام و براى صيانت قرآن به سياه چالها و شكنجه گاه ها كشيده مى شدند مورد تمسخر و استهزا قرار مى دادند .

آرى ، همين گروه است كه امروز هم نه تنها براى استحكام بخشيدن به حق و حقيقت به اين جمهورى اسلامى كمكى نمى كنند ، بلكه در اين برهه حساس كه يزيدهاى دوران از هرسو براى شكست اسلام بسيج شده اند آگاهانه و يا ناآگاه و حتى به نام طرفدارى از اسلام با سكوت و حركتشان و با رفتار و گفتارشان ، نيرو و پشتوانه اى شده

اند براى اين يزيدها در برانداختن اسلام و ريشه كن كردن قرآن و عاملى در شعله ورتر ساختن آتشى كه دشمن بر عليه اسلام افروخته است ، ثمره و ميوه نامبارك و موجب رنج و الم شده اند براى باغبانان و پرورش دهندگان خود ، اسلام و قرآن وليكن مايه سرور و خوشحالى و اكله و لقمه شيرين و لذتبخشى براى دشمنان اسلام و خون آشامان قرن كه امواج راديوهاى امويان و بيگانگان شاهد اين واقعيت است : ((وسَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَحَشَشْتُمْ نارَ الْفِتَنِ الَّتى جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلى اَوْلِيائِكُمْ وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ ، وَكُنْتُمْ اَخْبَثَ شَجَرَةٍ شَجىً لِلنّاطِرِ وَاُكْلَةً لِلْغاصِبِ)) وه ! چه صحنه عجيب و ميدان آزمايشى است تحولات و دگرگونيها كه ضرر ابوموسى اشعرى ها و شركت كنندگان در جنگ بصره بر عليه على و خطر نهروانى هاى حافظ قرآن و داراى پيشانيهاى پينه بسته براى اسلام كمتر از معاويه ها و حجاج ها نبود !

و من ترس آن را دارم كه اينان نيز مشمول اين نفرين گردند كه : ((وَسَلِّط عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيف يَسْقيهِمْ كَاءساً مُصَبَّرَةً)) كه در اين صورت خشك و تر با هم خواهد سوخت .

3 - اراده شكست ناپذير

و سومين نكته جالب در اين خطبه ، تعيين موضع قاطع و بيان اراده شكست ناپذير و تن به ذلت ندادن است كه در زير شمشيرها و نيزه ها و در زير سم اسبهاى دشمن با قاطعيت تزلزل ناپذير و آنجا كه در سر دو راهى مرگ و ذلت باشيم ، گفتار ما اين است : (( ((هَيْهاتَ منَّاالذّلَّة )) به عقيده نگارنده مناسبتر

است به جاى پرچم سرخ رنگى كه در بالاى گنبد مطهر حضرت حسين بن على عليهما السلام به اهتزار است همين جمله رابه صورت تابلوى نئون قرمزرنگى نصب كنند كه بيش از هر پرچمى نشانگر استقلال و براى دوستان از هر شعارى روح افزاتر و نيرو بخش تر و براى دشمنان از هر نيرو وقدرتى شكننده تر است ؛ زيرا حسين بن على عليهما السلام با دشمنى بس قوى خونخوار و بى رحمى روبرو بود كه هرچه توانست به او و ياران و خاندانش بيشرمانه تاخت و بى رحمانه يورش برد و آنچه به تصور نگنجد انجام داد .

ولى تنها نيرويى كه خود را در برابر آن ناتوان و زبون يافت اراده قوى و شكست ناپذير و به زيربار ذلت نرفتن آن حضرت بود كه در برابر تيرها و شمشيرها و نيزه هاى دشمن قوى و جرارمى فرمود : ((فَإ نْنَهْزِمْفَهَزّامُونَقِدْماًوَاِن نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمينا . . . ؛ )) ما بااين نيروى كم در مقابل اين دشمن قوى اقدام به جنگ مى كنيم اگر پيروز شويم تازگى ندارد و اگر كشته شويم ، دنيا مى داند كه ما مغلوب نشده ايم ، بدنهاى ما در زير سم اسبها پاره پاره مى شود ولى در اراده ما خللى وارد نمى گردد)) .

شيخ كاظم ازرى مى گويد : ((قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ اِلا الْمَكارِمَ فى اَمْنٍ مِنَ الْغَيْرِ))(175))) او وقتى اين شعر را گفت ، شب صديقه طاهره عليهاالسلام به يكى از آشنايان وى در عالم خواب فرمود : برو اين شعر را از شيخ كاظم بگير . او در عين حال كه

با شيخ كاظم ميانه خوبى نداشت به در خانه وى آمد و گفت شيخ ! تو اين شعر را سروده اى كه قدغيَّرالطّعن . . . گفت : آرى من تا حال آن را براى كسى نخوانده ام تو از كجا ياد گرفتى ؟ گفت الا ن فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - درعالم رؤ يا همين شعر را براى من خواند و به در خانه تو رهسپارم ساخت : ((قَدْ غَيَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ كُلَّ جارِحَةٍ : . . . ))

نفرين امام (ع )

متن سخن

(( . . . اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ وَذُرِّيَّتُهُ وَقَرابَتُهُ فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنا وَغَصبَنا حَقَّنا اِنَّكَ سَميعٌ قَريبٌ .

. . . اللّهُمَّ اَرِنى فيه هذا اليوم ذلاًّ عاجلاً .

. . . اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَى النّار .

. . . اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً)) .

ترجمه و توضيح لغات

قَصْم : شكستن . حُزْهُ(فعل امر است از حازَيَحُوز) : به معناى راندن شتر و مانند آن است .

ترجمه و توضيح

طبق نقل مورخان ، در روز عاشورا و پس از سخنرانيها و هدايتهاى امام عليه السلام سه نفر شخصا با آن حضرت مواجه گرديدند و در لجاجت و انكار حقيقت كار را به آخرين مرحله رسانيدند كه امام عليه السلام اين سه نفر را نفرين نموده بلافاصله نفرين آن حضرت در باره آنان مستجاب شد كه دو تن از آنان در همان ساعت و قبل از آخرت و سومى به فاصله كمى پس از عاشورا به سزاى عمل ننگين خود رسيدند .

1 - بنا به نقل خوارزمى چون امام عليه السلام از سخنرانى خويش نتيجه اى نگرفت و مردم را آماده حمله و حركت ديد ، صورت به سوى آسمان كرده و عرضه داشت : ((اَللّهُمَّ اِنّا اَهْلُ بَيْتِ نَبِيِّكَ . . . ؛ )) خدايا ! ما اهل بيت پيامبر تو و فرزندان و اقوام و عشيره او هستيم خدايا ! كسانى را كه بر ما ظلم نمودند و حق ما را غصب كردند ، ذليل بگردان كه تو بر دعاى بندگانت شنوا و به آنان نزديك هستى )) .

محمد بن اشعث كه در صف مقدم سپاهيان بود و نفرين امام را مى شنيد به جلو آمده و چنين گفت : ((اَىُّ قَرابَةَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ مُحَمَّدٍ ؛ )) ميان تو و محمد چه قرابتى و قوم و خويشى وجود دارد ؟ ! ! )) .

امام عليه السلام كه اين انكار صريح و لجاجت را از وى ديد ، اين چنين نفرينش

نمود : (( ((اللّهُمَّ اَرِنى فيه هذا اليوم ذلاًّ عاجلاً ؛ )) خدايا ! همين امروز ذلت عاجل و زودرس او را بر من بنمايان )) .

اين نفرين كه از دل رؤ وف و مهربان و در عين حال سوزناك امام عليه السلام سرچشمه مى گرفت ، درباره محمد بن اشعث به مورد اجابت رسيد و او چند لحظه بعد براى قضاى حاجت از صف لشكر چند قدمى فاصله گرفت و در گوشه اى نشست و در اين هنگام عقرب سياهى او را زد و در حالى كه عورتينش مكشوف بود هلاك گرديد(176) ! .

2 - و به نقل بلاذرى و ابن اثير و مورخان ديگر چون لشكريان به خيمه ها نزديك مى شدند مردى به نام عبداللّه بن حوزه تميمى به جلو آمد و با صداى بلند خطاب به ياران امام عليه السلام چنين گفت : ((اَفيكُم حُسَيْنٌ ؛ آيا حسين در ميان شماست ؟ )) كسى بدو جواب نداد . دفعه دوم و دفعه سوم نيز تكرار نمود : ((اَفيكُمْ حُسَيْنٌ ؟ )) يكى از ياران امام عليه السلام در حالى كه به آن حضرت اشاره مى نمود ، بدو پاسخ داد : ((هذا الحسينُ فَما تُرِيدُ فيه ؛ حسين اين است چه مى خواهى ؟ )) .

عبداللّه بن حوزه خطاب به امام عليه السلام گفت : ((اءَبْشِرْ بِالنّارِ ؛ بر تو باد مژده آتش ! ! )) .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((كَذِبْتَ بَلْ اءَقْدِمُ عَلى رَبٍّ غَفُورٍ كَرِيمٍ مُطاعٍ شَفِيعٍ فَمَنْ اءنْتَ ؟ ؛ )) دروغ مى گويى زيرا من به سوى خداى بخشنده

و كريم و شفاعت پذير كه فرمانش مطاع است ، مى روم تو چه كسى هستى ؟ )) .

عبداللّه گفت : من پسرحوزه هستم .

در اينجا امام عليه السلام دست را به سوى آسمان بلند كرد و او را به تناسب اسمش چنين نفرين نمود : ((اَللّهُمَّ حُزْهُ اِلَى النّار ؛ )) خدايا ! او را به سوى آتش بكش )) .

ابن حوزه از نفرين امام خشمناك گرديد و بر اسب خويش تازيانه اى زد كه در اثر آن اسب به سرعت به حركت درآمد و او از پشت اسب به گودالى افتاد و پايش در ركاب گير كرد . اسب رم نمود و اورا به اين طرف و آن طرف مى زد بالا خره به سوى خندقى كه در آن آتش افروخته بودند دويد و بدن تكه تكه و نيمه جان ابن حوزه در آن آتش افتاد و قبل از آتش آخرت به آتش دنيا و عذاب عاجل گرفتار گرديد .

امام عليه السلام با ديدن اين جريان سر به سجده نهاد و سجده شكرى در مقابل استجابت نفرينش بجاى آورد(177) .

((ابن اثير)) پس از نقل اين جريان از مسروق بن وائل حضرمى نقل مى كند كه : من براى دستيابى به غنيمت در صف مقدم لشكر كوفه قرار گرفته بودم ولى چون پيشامد ((ابن حوزه )) را با چشم خود ديدم ، فهميدم كه اين خاندان در نزد پروردگار داراى احترام خاصى هستند ولذا خود را به كنار كشيدم و پيش خود گفتم نبايد با آنان بجنگم تا گرفتار آتش گردم .

3 - بلاذرى نقل مى كند كه

: در روز عاشورا عبداللّه بن حصين عضدى با صداى بلند گفت : يا حسين ! اين آب فرات را مى بينى كه همانند آسمان سبز و شفاف است به خدا سوگند نخواهيم گذاشت حتى يك قطره از آن به گلويت برسد تا از تشنگى بميرى .

امام عليه السلام در پاسخ وى او را چنين نفرين نمود : ((اَللّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشَاً وَلا تَغْفِر لَهُ اَبَداً ؛ )) خدايا ! او را با تشنگى بكش و هيچگاه نبخش )) .

بلاذرى سپس مى گويد : همان گونه كه امام عليه السلام نفرين كرده بود ، ابن حصين با تشنگى مرد ، زيرا پس از عاشورا مدتى هرچه مى توانست آب مى خورد ولى سيراب نمى گرديد تا اينكه به هلاكت رسيد ! (178) .

سخنى با عمرسعد

متن سخن

((اَىْ عُمَرْ اَتَزْعَمُ اَنَّكَ تَقْتُلُنى وَيُوَلِّيكَ الدَّعِىُّ بِلادَ الرَّى وَجُرْجانَ

وَاللّه لا تَتَهَنَّاءُ بِذلِكَ عَهْدٌ مَعْهُودٌ

فَاصْنَع ما اَنْتَ صانِعٌ فَاِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْيا وَلاآخِرَةٍ

وَكَاَنِّى بِرَاءْسِكَ عَلى قَصَبَةٍ يَتَراماهُ الصِبيانُ بِالْكُوفَةِ وَيَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ))(179)

ترجمه و توضيح لغات

وَلّى ، تَوْلِيَةً : سرپرستى امرى را به عهده كسى قرار دادن . تَتَهَنَّا (از هَنَاءَ) : گوارا بودن . قَصَبه : نى . تَرامى : سنگباران كردن . غَرَض : هدف .

ترجمه و توضيح

امام عليه السلام پس از سخنرانى دوم ، عمرسعد را خواست و او با اينكه از اين ملاقات اكراه داشت و نمى خواست با آن حضرت مواجه گردد بالا خره به جلو آمد و حسين بن على عليهمǠالسلام براى آخرين بار با وى اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخيم اقدام و تصميم او را در باره جنگ با آن حضرت بدو تذكر داد و چنين فرمود :

((اَتَزْعَمُ اَنَّكَ تَقْتُلُنى . . . ؛ )) تو خيال مى كنى با كشتن من و به وسيله ريختن خون من به يك جايزه بزرگ و ارزنده ! و به استاندارى رى و گرگان نايل خواهى گرديد ؟ نه ، به خدا سوگند ! چنين رياستى به تو گوارا نخواهد شد و اين ، پيمانى است محكم و پيش بينى شده ، اينك آنچه از دستت بيايد انجام بده كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت روى خوش و راحتى نخواهى ديد و در هر دو جهان معذب و مورد خشم خدا و خلق خدا خواهى گرديد و چندان دور نيست آن روزى كه سر بريده تو را در همين شهر كوفه بر بالاى نى بزنند و كودكان اين شهر سر تو را اسباب بازى قرار دهند و سنگبارانش كنند)) .

عمرسعد با شنيدن سخنان امام بدون اينكه جوابى داده باشد ، از آن حضرت روى برگرداند و

با قيافه خشمگين ، خود را به صف سپاهيان رسانيد .

نفرين امام (ع ) و سرگذشت عمرسعد

حسين بن على عليهما السلام به عنوان اتمام حجت دوبار با عمرسعد ملاقات و به وى موعظه و نصيحت نمود و حتى وعده داد هرنوع خسارت مادى را كه ممكن است بر وى متوجه گردد ، جبران نمايد و امام عليه السلام خواست از اين راهها او را ارشاد و هدايت نمايد تا دست به اين جنايت هولناك نزند و به بدبختى دنيا و آخرت گرفتار نگردد .

ولى حبّ مقام و آرزوى نيل به رياست آنچنان عقل عمرسعد را قبضه نموده و اختيار از كف او ربوده بود كه در هردوبار امام عليه السلام با عكس العمل منفى از سوى وى مواجه گرديد و از اين همه نصيحت و موعظه نتيجه اى نگرفت تا بالا خره در ملاقات اول او را چنين نفرين نمود : ((ذَبِّحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ ؛ )) خدا كسى را بر تو مسلط گرداند كه در ميان رختخواب ، سر از تنت جدا كند و در قيامت تو را نيامرزد و اميدوارم از گندم عراق جز به مقدار كمى نصيب تو نگردد))(180) .

و در اين سخن امام مى بينيم آن حضرت پس از موعظه و نصيحت آنگاه كه نتيجه اى نگرفت و پسر سعد را آماده حمله ديد فرمود : نه تنها رياستى نصيب تو نخواهد گرديد بلكه نه در دنيا و نه در آخرت روى خوشى نخواهى ديد .

اينك يك نگاه گذرا به سرنوشت عمرسعد پس از جريان عاشورا مى اندازيم تا معلوم گردد آنچه امام عليه السلام درباره آينده وى گفته بود ، چگونه

تحقق پذيرفت . و در مدت كوتاهى كه پس از جريان عاشورا زنده بود روز خوشى نديد و مرگ او نيز نه تنها به صورت طبيعى نبود بلكه به مضمون نفرين امام عليه السلام به صورت ذبح ، آن هم در درون خانه و در ميان رختخوابش واقع گرديد .

ذلت و بدبختى عمرسعد بلافاصله پس از جريان عاشورا شروع شد ؛ زيرا وى به هنگامى كه به همراه اسرا وارد كوفه گرديد براى دادن گزارش جريان كربلا ، به ملاقات ابن زياد رفت ، ابن زياد پس ازاستماع اين گزارش به وى گفت : اينك آن فرمان كتبى را كه براى جنگ با حسين به تو داده بودم ، به خود من برگردان . عمرسعد به بهانه اينكه متن فرمان در گيرودار جنگ مفقود شده است ، از تحويل دادن آن خوددارى ورزيد ولى چون اصرار شديد ابن زياد را ديد ، گفت : امير ! چرا چنين اصرار مى ورزى من كه فرمان تو را اطاعت كردم و حسين و يارانش را كشتم و اما اين فرمان تو بايد در نزد من بماند تا بر عجايز و پيرزنان قريش در مدينه و شهرهاى ديگر ارائه دهم و عذر خويش را بخواهم .

و بنا به نقل سبط بن جوزى ، ابن زياد برآشفت و جرّ و بحث در ميان آن دو به آنجا كشيد كه عمرسعد چون از دارالاماره به سوى خانه خويش حركت مى كرد ، چنين گفت : هيچ مسافرى ديده نشده است كه مانند من با دست خالى و با بدبختى به خانه خويش مراجعت كند كه هم دنيا را

از دست دادم و هم آخرت را .

او پس از اين جريان خانه نشين گرديد ؛ زيرا هم مورد خشم ابن زياد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم كوفه كه هروقت به مسجد مى رفت مردم از وى كناره مى گرفتند و هر وقت از كوچه و بازار عبور مى كرد مرد و زن و كوچك و بزرگ او را سبّ و لعن مى نمودند و به همديگر نشان مى دادند و مى گفتند : ((هذا قاتِلُ الْحُسَيْنِ ؛ )) اين است آن مردى كه حسين را شهيد نمود)) .

و بالا خره در سال 65 هجرى يعنى پنج سال پس از شهادت امام حسين عليه السلام به دستور مختار ثقفى با تفصيلى كه در كتب تاريخ آمده است به قتل رسيد . و اجمال آن اين است كه :

يك روز مختار به تصميم خود درباره قتل عمرسعد اشاره نمود و چنين گفت : بزودى كسى را كه داراى مشخصاتى چنين و چنان است و قتل وى اهل زمين و آسمان را خشنود مى كند خواهم كشت . مردى ((هيثم نام )) كه در آن مجلس حضور داشت منظور مختار را فهميد و فرزندش ((عريان )) را به نزد عمرسعد فرستاد و بر وى هشدار داد . روز بعد عمرسعد فرزندش ((حفص )) را كه در كربلا نيز به همراه او بود به نزد مختار فرستاد تا با وى گفتگو كند . پس از ورود ((حفص )) مختار رئيس شرطه خويش ((كيسان تمار)) را مخفيانه به حضور طلبيد و دستور داد كه اينك بايد سر عمرسعد را از تنش جدا كرده

و در نزد من حاضر كنى .

ابن قتيبه مى گويد : ((كيسان )) طبق دستور مختار وارد خانه عمرسعد گرديد و او را در ميان رختخواب دريافت او چون قيافه خشمناك كيسان را ديد مرگ خويش را يقين كرده و خواست از جاى خويش برخيزد كه لحاف به پايش پيچيد و به روى رختخواب افتاد و كيسان مجالى نداد و سر از تنش جدا نمود و اين چنين دفتر ننگين و جنايت بار زندگى او را درهم پيچيد .

((كيسان )) چون سر منحوس عمرسعد را به نزد مختار آورد ، مختار خطاب به ((حفص )) گفت : صاحب اين سر بريده را مى شناسى ؟ گفت آرى و پس از او در زندگى خير نيست .

مختار گفت : آرى براى تو زندگى سودى ندارد سپس دستور داد سر ((حفص )) را نيز از تنش جدا كرده و در كنار سر پدرش قرار دادند آنگاه مختار چنين گفت : عمرسعد در برابر حسين و حفص در برابر على اكبر . سپس گفت : نه به خدا سوگند كه برابر نيستند و اگر سه چهارم همه خاندان قريش را به قتل برسانم حتى با يك بند انگشت حسين بن على عليهما السلام نيز برابرى نخواهد نمود(181) .

و اين بود نتيجه نفرين و پيش بينى حسين بن على عليهما السلام در مورد عمربن سعد بزرگترين جنايتكار تاريخ كه فرمود : ((فَاِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدِى بِدُنْيا وَلااخِرَةٍ . . . ذَبِّحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ عاجِلاً اِنِّى لاَرْجُو اَنْ لا تَاءَكُلَ مِنْ برِّ العراق اِلا يسيراً))

در پاسخ عمروبن حجاج

متن سخن

((وَيْحَكَ يا عَمْرُو اءعَلىَّ تُحَرِّضُ النّاس ؟

اءَنحْنُ مَرَقْنا مِنْ

الدّينِ وَاَنْتَ تُقِيمُ عَلَيْه ؟ سَتَعْلَمُونَ اِذا فارقَتْ اَرْواحُنا اَجْسادَنا مَنْ اَوْلى بِصَلى النّارِ))(182)

ترجمه و توضيح لغات

تَحْرِيض : تَرْغيب و تشويق نمودن . مَرَقَ عَنِ الدّين : از دين خارج شد . صَلْى النّار : كشانده شدن بر آتش .

ترجمه و توضيح

يكى از فرماندهان لشكر كوفه به نام ((عمروبن حجاج )) كه چهارهزار نفر تحت فرمان او بودند ، افراد تحت فرماندهى خود را به جنگ با امام تشويق و ترغيب مى نمود و چنين مى گفت : ((قاتلوا من مرق عَنِ الدّينِ وَ فَارقَ الْجَماعَةَ ؛ بجنگيد ، بجنگيد باكسى كه از دين خدا برگشته و از صف مسلمانان بيرون رفته است ! ! )) .

امام عليه السلام چون گفتار عمروبن حجاج را شنيد فرمود : ((وَيْحَكَ يا عَمْرُو . . . ؛ )) واى بر تو اى عمرو ! آيا مردم را به اين بهانه و اتهام كه ما از دين خدا خارج شده ايم به جنگ و ريختن خون ما تشويق و ترغيب مى كنى ؟ آيا ما (خاندان پيامبر كه وحى و دين الهى در خانه ما نازل گشته و با استقامت و جهاد افراد خاندان ما استحكام يافته است ) از دين خدا خارج گرديده ايم ولى تو كه حق را از باطل نشناختى در دين خدا پابرجا هستى ؟ نه ، هرگز چنين نيست ؛ روزى كه روح از تن ما جدا گرديد ، خواهيد فهميد كه چه كسى سزاوار آتش است )) .

خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ

متن سخن

((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ اِلَى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ

فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيْكُمْ

فَوَاللّهِ م ا بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يَعْبُرُ بِه ؤُلا ءِ اِلى جِن انِهِمْ وَبِه ؤُلا ءِ اِلى نير انِهِمْ))(183) .

ترجمه و توضيح

پس از خطابه و سخنرانى عمومى امام عليه السلام و گفتگوى آن حضرت با عمربن سعد و برگشت او به سوى لشكريانش ، عمرسعد مجددا از ميان صفوف لشكريانش بيرون آمده و تيرى به سوى خيمه هاى حسين بن على رها كرد و خطاب به سپاهيانش چنين گفت : ((اِشْهَدوا لى عِنْدَالا مير اَنِّى اَوَّلُ مَنْ رَمى ؛ )) در نزد امير گواهى بدهيد كه من اول كسى بودم كه به سوى خيمه هاى حسين بن على تيراندازى نمودم )) .

مردم كوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوى خيمه ها رها كردند و چوبه هاى تير از سوى دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد كه مى گويند در اين لحظه از ياران امام عليه السلام كمتر كسى باقى ماند كه از رسيدن تير به بدنش مصون بماند .

در اينجا بود كه امام عليه السلام به ياران خويش چنين فرمود : ((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ . . . ؛ )) برخيزيد اى كرام ! اى بزرگ منشها برخيزيد به سوى مرگ كه چاره اى از آن نيست كه اين تيرها پيكهاى مرگ است از طرف اين مردم به سوى شما)) .

سپس فرمود : ((و به خدا سوگند ! در ميان اين مردم با بهشت و دوزخ فاصله اى نيست مگر /همين مرگ كه پل ارتباطى است ، شما را به بهشت مى

رساند و دشمنانتان را به دوزخ )) .

و بنابه نقل لهوف ، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يك حمله دستجمعى آغاز نمودند و جنگ شديدى درميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و آنگاه كه اين حمله خاتمه يافت و گردوخاك فرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه السلام به شهادت رسيده بودند .

((قُومُوا اَيُّهَا الْكِرامُ)) درباره اصحاب و ياران حسين بن على عليهما السلام زيباترين و با ارزشترين تعبير و جامعترين وصفى كه بالاتر از آن متصور نيست ، همين تعبير ((كرام )) است آن هم از زبان حسين بن على عليهما السلام و اين كرامت و بزرگ منشى را نه تنها در لحظه به لحظه روزهاى آخر زندگى اين ((كرام )) و نه در جمله به جمله آخرين گفتارهاى اين ((بزرگ منشها)) مى توان ديد بلكه بايد از زبان جبرئيل بشنويم و از زبان رسول اللّه بشنويم همان گونه كه از زبان فرزند عزيزش حسين بن على عليهما السلام مى شنويم كه : روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با گروهى از صحابه از يكى از كوچه هاى مدينه مى گذشت به چند نفر كودك برخورد كه بازى مى كردند ، پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله در كنار يكى از آن اطفال ايستاد و او را بوسيد و با وى ملاطفت نمود سپس او را گرفت و در دامن خود نشانيد و بوسه بارانش كرد از علت اين كار سؤ ال شد ، فرمود : ((من يك روز ديدم كه اين كودك با حسين بازى مى كرد و خاك از زير پاى حسين برمى گرفت

و بر چهره و چشمان خويش مى ماليد پس من او را دوست مى دارم براى اينكه او حسين مرا دوست مى دارد)) .

پيامبر اكرم سپس فرمود : ((و جبرئيل به من خبر داد كه او در عاشورا از انصار و ياران فرزندم حسين خواهد گرديد))(184) .

عوامل خشم خدا

متن سخن

((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْيَهُودِ اِذْجَعَلُوا لَهُ وَلَداً

وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى النَّصارى اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ

وَاَشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الَْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ

وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْمٍ اِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ))(185) .

(( . . . اَما وَاللّه لا اُجِيبُهُمْ اِلى شَىْءٍ مِمّا يُريدُونَ حَتّى اَلْقَى اللّهَ

وَاَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِى . . . .

اَما مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنا ، اَما مِنْ ذابٍ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللّه )) .

ترجمه و توضيح

پس از جنگ مغلوبه و كشته شدن گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام همانگونه كه كه در ذيل فراز قبلى اشاره گرديد - آن حضرت محاسن شريفش را به دست گرفت و فرمود : ((اِشْتَدَّ غَضَبُاللّه عَلَى الْيَهُودِ . . . ؛ )) خشم خدا بر يهوديان آنگاه سخت گرديد كه براى او فرزندى قائل شدند و خشم خدا بر مسيحيان آنگاه شديد شد كه به خدايان سه گانه قائل گرديدند و غضب خداوند بر آتش پرستان وقتى بيشتر شد كه به جاى خدا آفتاب و ماه را پرستيدند و غضب الهى بر قوم ديگرى آنگاه شديدتر شد كه بر كشتن پسر دختر پيامبرشان متحد و هماهنگ گرديدند)) .

حسين بن على عليهما السلام سخنانش را با اين جمله به پايان رسانيد : (( . . . اَما وَاللّهِ لا اُجِيبُهُمْ اِلى شَىْءٍ . . . ؛ )) آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! من به هيچيك از خواسته هاى اينها جواب مثبت نخواهم داد تا در حالى كه به خون خويش خضاب شده ام به لقاى خدايم نايل گردم )) .

سپس با صداى بلند فرمود :

((آيا

فريادرسى نيست كه به فرياد ما برسد ، آيا كسى نيست كه از حرم رسول خدا دفاع كند ؟ )) .

چون صداى امام عليه السلام به گوش زنان و دختران آن حضرت رسيد ، صداى گريه آنان بلند شد . و بنابر نقلى از لشكريان كوفه دو برادر به نام سعد و ابوالحتوف با شنيدن استغاثه امام تغيير عقيده دادند و به جاى جنگ با حسين بن على عليهما السلام به صف لشكريان او پيوستند و به شهادت نايل شدند .

و در صفحات آينده كيفيت شهادت و شهامت آنان نقل خواهد گرديد .

سخنان امام (ع ) هنگام شهادت يارانش (گفتارى با مسلم بنعوسجه )

متن سخن

((رَحِمَكَاللّهُ يا مُسْلِمُ ! (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرَُما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ))(186)(187)

ترجمه و توضيح

حسين بن على عليهما السلام در آخرين ساعتهاى زندگى يارانش آنها را در راه شهادت و جانبازى كه انتخاب كرده بودند تشويق و ترغيب مى نمود و در مناسبتهاى مختلف به هنگام وداع آنها و يا موقعى كه در قتلگاه و در بالينشان و در كنار جسد خون آلود و نيمه جانشان حاضر مى گرديد با جملاتى دلنشين و يا با عكس العملى مهرآميز كه نشانگر كمال محبت و عاطفه امام عليه السلام نسبت به آنان بود ، به دلجويى و تسلى خاطر آنان مى پرداخت و هريك از اين جملات و اين عكس العملهاى فرزند فاطمه در آن شرايط حساس در دل اين افراد آنچنان تاءثير مى گذاشت و از نظر روانى تا آن حد آنها را تقويت مى نمود كه تصور آن نيز براى ما امكان پذير نيست ولى آنچه ما درك مى كنيم اين است كه هريك از اين جملات و عكس العملها به صورت مدال افتخارى بر سينه اين جانبازان و در لابلاى اوراق تاريخ تا دامنه قيامت مى درخشد و بر دل پيروان راه و رسمشان روشنايى مى بخشد و بر راه ارادتمندانشان پرتو افشانى مى كند .

مثلاً آنگاه كه در بالاى سر يكى از يارانش به نام ((واضح )) غلام ترك حاضر گرديد با وى معانقه نمود ، دستهاى مبارك خويش را به گردن او انداخت سپس صورت نازنينش را به صورت وى گذاشت كه اين غلام از اين محبت و عاطفه امام فوق العاده مسرور و خوشحال شد و به آن افتخار و

مباهات نمود و چنين گفت : ((مَنْ مِثْلِى وَابْنَ رَسُولِاللّه واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدّى ؛ )) كيست مانند من (به اين افتخار نايل گردد) كه پسر پيغمبر صورت به صورت او گذاشته باشد ؟ )) .

و در همان حال روح از بدنش جدا گرديد(188) .

و همچنين در بالاى سر يكى از غلامانش به نام ((مسلم )) حاضر گرديد و با وى كه مختصر رمقى داشت معانقه نمود .

مسلم لبخندى زد و از دنيا رفت (189) .

ولى ما در اينجا فقط آن قسمت از برخوردهاى امام عليه السلام را كه تواءم با سخنى بوده و گفتارى از آن حضرت در اين رابطه نقل شده است ، به ترتيبى كه از كتب تاريخ و مقاتل به دست مى آيد ، نقل مى كنيم :

بنا به نقل مقتل عوالم (190) و مقتل خوارزمى (191) هريك از صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام كه به سوى ميدان حركت مى كرد با اين جمله با آن حضرت خداحافظى مى نمود : ((السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِاللّه )) امام در پاسخ وى اول مى فرمود : ((وَعَلَيْكَ السَّلامُ وَنَحْنُ خَلْفَكَ ؛ )) و درود بر تو اينك ما نيز پشت سر تو مى آييم )) سپس اين آيه را مى خواند : (( (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً ) . ))

ولى به طورى كه قبلاً اشاره گرديد ، گاهى نيز به مناسبت خاصى ، مطلب و جمله ديگرى كه بيانگر احساسات و عواطف آن حضرت و يا نشانگر اهميت يك موضوع بود ، ايراد مى فرمود و اينك چند مورد

از اين جملات جاودانه را در اين فصل مى آوريم :

آنگاه كه مسلم بن عوسجه (192) با تن خون آلود به روى خاك افتاد و هنوز رمقى در وى بود ، حسين بن على عليهما السلام به همراه حبيب بن مظاهر به بالين او آمد و در كنارش نشست و چنين گفت :

((َحِمَكَاللّهُ يا مُسْلِمُ ؛ )) خدا تو را رحمت كند اى مسلم )) . سپس اين آيه را خواند : ((بعضى از آنها به پيمان خود عمل نموده و بعضى ديگر به انتظار نشسته اند و تغيير و تبديلى در پيمانشان نداده اند)) .

در اينجا حبيب بن مظاهر خطاب به مسلم چنين گفت : مسلم كشته شدن تو براى من سخت است ولى به تو مژده مى دهم كه چند لحظه ديگر وارد بهشت خواهى شد .

مسلم در پاسخ وى گفت : ((جَزاكَاللّهُ خَيْراً)) حبيب به گفتارش ادامه داد : ((اگر مى دانستم كه پس از تو بلافاصله به ميدان نخواهم رفت ، دوست داشتم كه اگر وصيتى دارى انجام دهم )) .

مسلم با صداى ضعيف در حالى كه به حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمود ، به حبيب گفت : ((ُوصيِكَ بِهذا اَنْ تَمُوتَ دُونَه ؛ )) وصيت من اين است كه تا آخرين قطره خون دست از او برندارى )) .

حبيب گفت : ((به خدا سوگند ! كه اين وصيت تو را عمل خواهم كرد)) . و در همين گفتگو بودند كه مسلم بن عوسجه جان به جان آفرين تسليم وروح بزرگش به شهداى ديگر اسلام پيوست .

خطاب به مادر عبداللّه بن عمير

متن سخن

((جُزيتُمْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِى

خَيْراً اِرْجِعِى اِلَى النِّساءِ رَحِمَكِاللّهُ فَقَدْ وُضِعَ عَنْكِ الْجِهادُ .

. . . لا يَقْطَعُاللّهُ رَجاءَكِ))(193)

ترجمه و توضيح

يكى از ياران حسين بن على عليهما السلام فردى است از قبيله كلب به نام ((عبداللّه بن عمير)) كه كنيه او ابووهب مى باشد و به همراه همسر و مادرش از كوفه براى يارى آن حضرت حركت كرده بود .

عبداللّه بن عمير در يك حمله كه از سوى گروهى به فرماندهى شمر به جناح چپ سپاه امام عليه السلام متوجه گرديد با عده اى ديگر از افراد سپاه امام عليه السلام كشته شد ، او در دفع اين حمله استقامت عجيبى از خود نشان داد و پس از آنكه گروهى سواره و پياده از افراد دشمن را به هلاكت رسانيد ، دست راست و يكى از پاهايش قطع گرديد و به اسارت دشمن درآمد و بلافاصله به صورت ((قتل صبر)) و در مقابل صفوف و در معرض ديد سپاهيان دشمن ، بدن او را با نيزه و شمشير قطعه قطعه نموده و به شهادت رسانيدند .

همسر وى كه در ميان خيمه ها بود ، به قتلگاه رفت و در كنار پيكر بى روح و قطعه قطعه شوهرش نشست و در حالى كه خون از سر و صورت وى پاك مى كرد چنين مى گفت : ((هَنِيئاً لَكَ الْجَنَّةُ اَسْاءَلُاللّهَ الَّذى رَزَقَكَ الْجَنَّةَ اَنْ يَصْحَبَنى مَعَكَ ؛ )) بهشت بر تو گوارا باد ! درخواستم از خدايى كه بهشت را بر تو ارزانى داشته اين است كه مرا نيز در آنجا مصاحب تو گرداند)) .

در اين حال غلام شمر به نام ((رستم )) به دستور وى با

چماقى به همسر عبداللّه حمله نمود و سر وى را شكست و در همانجا كشته شد و جسد بى جانش در كنار پيكر همسرش به روى خاك افتاد و اين تنها كسى است از بانوان كه در حادثه كربلا به شهادت رسيده است .

غلام شمر آنگاه سر عبداللّه را از تنش جدا كرده و به سوى خيمه ها انداخت ، مادر عبداللّه كه در ميان خيمه هاى بود ، سر بريده فرزندش را برداشت و خاك و خون از صورتش پاك كرد آنگاه در حالى كه عمود خيمه را به دست گرفته بود به سوى صفوف لشكر حركت نمود .

امام دستور داد او را به سوى خيمه ها برگردانيدند و خطاب به وى چنين فرمود : (( ((جُزيتُمْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِى خَيْراً . . . ؛ )) در راه حمايت از اهل بيت من به پاداش نيك نايل شويد خدا رحمتت كند به سوى خيمه ها برگرد كه جهاد از تو برداشته شده است )) .

مادر عبداللّه طبق دستور امام در حالى كه اين جمله را بر زبان مى راند ، به خيمه بازگشت : ((اَللّهُمَّ لا تَقْطَعْ رَجائى ؛ )) خدايا ! اميد مرا قطع نكن . امام در پاسخ وى فرمود : (( لا يَقْطَعُاللّهُ رَجاءَكِ ؛ )) خدا اميد تو را قطع نخواهد نمود)) .

بررسى يك اشتباه تاريخى

در اينجا بى تناسب نيست كه نظر فضلا و دانشمندان را به يك نكته علمى جلب نماييم . و آن اين كه در كتب تاريخ و مقاتل و در كتب رجال در ميان صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه

سخن از شخصيتى به ميان مى آيد كه از خاندان كلب و همسر و مادرش به همراه او بوده و شهادت وى نيز با خصوصياتى كه قبلاً ملاحظه گرديد واقع شده است ، اين شخص با چنين خصوصيات گاهى به نام ((عبداللّه بن عمير كلبى )) و گاهى به نام ((وهب بن عبداللّه كلبى )) معرفى مى گردد .

و از طرف ديگر ، چون بنابه نقل بعضى از مقاتل و كتب تاريخ در كربلا و در ميان ياران حسين بن على عليهما السلام ((وهب )) نامى وجود داشته كه تازه از مسيحيت به اسلام گرويده بود اشتباها همه و يا بعضى از مطالب را كه در باره عبداللّه بن عمير ذكر نموديم به عنوان وهب كلبى درباره همين وهب نصرانى نقل مى نمايند چنانچه بعضى از مطالب كه درباره وهب نصرانى نقل شده است در شرح حال وهب كلبى مى آورند .

و در اثر همين هرج و مرج تاريخى است كه مى بينيم در بعضى از كتابها در تعداد اصحاب حسين بن على عليهما السلام هم عبداللّه بن عمير و هم وهب بن عبداللّه كلبى و هم وهب نصرانى عنوان گرديده است و در بعضى از كتب مقاتل و تراجم ، فقط يك نفر به نام ((وهب )) عنوان مى گرددو از عبداللّه بن عمير كه مسلّما در كربلا به شهادت رسيده است و همچنين از وهب دوم اسمى به ميان نمى آورند و گاهى نيز تنها عبداللّه بن عمير عنوان مى گردد و از ((وهب )) به طور كلى اعراض مى شود(194) .

و چون مورخان طبق روال عادى تنها به نقل

ديگران بسنده نموده اند ، لذا مطلب تقريبا از دايره نقل قدم فراتر نگذاشته و چنانكه اشاره نموديم ، هريك از مؤ لفان و تاريخ نويسان گفتار يكى از مورخان گذشته را صحيح دانسته و به نقل همين گفتار اكتفا نموده و بعضى ديگر روش عمل به احتياط را در پيش گرفته اند .

عبداللّه بن عمير يا وهب بن عبداللّه ؟

اينك آنچه را كه در اين فرصت كوتاه به نظر ما رسيده است در اختيار محققين قرار مى دهيم تا در آينده كاوشگران چه نظريه بدهند .

به عقيده ما از قبيله كلب شخصى به نام وهب بن عبداللّه كه در لهوف و مقتل خوارزمى و بعضى از كتب ديگر آمده است ، در ميان شهدا نبوده بلكه اين شخص همان ((عبداللّه بن عمير كلبى )) است كه در بعضى ديگر از كتب تاريخ و مقتل معتبر و اساسى ، نام او را در تعداد شهداى عاشورا مى بينيم و كتب رجال نيز مانند رجال شيخ طوسى و تنقيح المقال او را به عنوان صحابه اميرمؤ منان و حسين بن على عليهما السلام معرفى مى نمايند واما تعدد آنان كه هم عبداللّه بن عمير كلبى و هم وهب بن عبداللّه كلبى هر دو نفر در كربلا بوده اند خيلى بعيد و بلكه غيرقابل قبول است ؛ زيرا :

اولاً :

در ميان يك گروه كم و حداكثر يك گروه 150 نفرى ، دو نفر با مشخصات معين و از هر جهت مشابه مثلاً :

1 - هردو ازيك قبيله باشند .

2 - مادر و همسر هردو به همراهشان باشد .

3 - تمام جزئيات و كيفيت شهادت آنان يك

نوع باشد و مادر هردو يك جور سخن بگويد و امام هم به هردو يك ƙȘ٠پاسخ بدهد و . . . قابل قبول نيست .

ثانيا :

در زيارت ناحيه مقدسه كه نام شهدا و يا حداقل نام مشهورترين و فداكارترين آنان با نام كشندگانشان آمده است در كنار ساير شهدا از عبداللّه بن عمير كلبى نيز ياد شده است ولى نامى از ((وهب )) به ميان نيامده است (195) در صورتى كه دور از عاطفه و لطف امام است از چنان شخصيتى با آنچنان فداكارى كه با قتل ((صبر)) به درجه شهادت نايل گرديده و همسرش نيز در كنارش كشته شده و مادر وى نيز آنچنان وفا و صميميت از خود نشان داده است ، هيچگونه تجليل و تقدير نگردد .

منشاء اشتباه چيست ؟

آنچه براى مورخين و ارباب مقاتل موجب اشتباه گرديده ، اين است كه كنيه عبداللّه بن عمير ، ((ابووهب )) و كنيه همسرش ((ام وهب )) مى باشد منتها آنان به كنيه خود عبداللّه كمتر توجه نموده اند تا كنيه همسرش ((ام وهب )) آنگاه ملاحظه نموده اند كه در جريان عاشورا صحبت از ((ام وهب )) نيز هست كه تلاش كرده و به ميدان رفته و . . . سپس تصور كرده اند كه اين ((ام وهب )) با اين تلاش و با اين خصوصيات ، مادر ((وهب )) نامى است كه شخصا در كربلا بوده و با آن خصوصيات ياد شده به شهادت رسيده است و تدريجا عبداللّه بن عمير از ((ابووهب كلبى )) به وهب كلبى تبديل و با مرور زمان از كتابى به كتاب ديگر منتقل شده است

، در صورتى كه ((ام وهب )) نه مادر يك شهيد بلكه همسر يك شهيد است به نام عبداللّه بن عمير كه كنيه اش ابووهب است و مادر همين ((ابووهب )) نيز در كربلا بود و امام عليه السلام او را دعا نمود و تسلى خاطر داد ولى كنيه وى ((ام وهب )) نيست و اگر كنيه اى داشته به مناسبت نام فرزند شهيدش ((ام عبداللّه )) بوده است .

البته در كتب تاريخ و رجال و در ميان مورخان و رجال شناسان نظير اين نوع اشتباه فراوان وجود دارد كه در اثر تعدد اسم اشخاص به وجود آمده است ؛ زيرا در ميان اعراب معمول است كه افراد گاهى با اسم و گاهى با لقب يا كنيه و گاهى با هر سه معروف مى گردند و حتى گاهى يك فرد داراى القاب و كنيه هاى متعدد مى باشد .

اين بود بررسى ما ، درباره اشتباهى كه در مورد عبداللّه بن عمير ، ابووهب ، يا وهب بن عبداللّه به وجود آمده است .

و اما در مورد وهب نصرانى اگر در اصل هم صحيح باشد فروع قضيه نيازمند بحث و بررسى است و جايش در اين كتاب نيست .

خطاب به ابوثمامه صائدى

متن سخن

(( . . . ذَكَرْتَ الصَّلوةَ جَعَلَكَاللّهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذّاكِرينَ نَعَمْ هذا اَوَّلُ وَقْتِها سَلُوهُمْ اَنْ يَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّى . . . . تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْساعَةٍ)) .

ترجمه و توضيح

عمروبن كعب معروف به ابوثمامه صائدى يكى از ياران حسين بن على عليهما السلام چون متوجه گرديد كه اول ظهر است ، به آن حضرت عرضه داشت : جانم به فدايت ! گرچه اين مردم به حملات پى در پى خود ادامه مى دهند ولى به خدا سوگند ! تا مرا نكشته اند نمى توانند به تو دست بيابند من دوست دارم آنگاه به لقاى پروردگار نايل گردم كه اين يك نماز ديگر را نيز به امامت تو به جاى آورده باشم .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((ذَكَرْتَ الصَّلوةَ . . . ؛ )) نماز رابه ياد ما انداختى خدا تو را از نمازگزارانى كه به ياد خدا هستند قرار بدهد ، آرى اينك وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتا دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاى بياوريم )) .

و چون به لشكر كوفه پيشنهاد آتش بس موقت داده شد ، حصين يكى از سران لشكر باطل گفت : ((اَنَّها لا تُقْبَلُ ؛ )) نمازى كه شما مى خوانيد مورد قبول پروردگار نيست ))(196) .

و به طورى كه در چند صفحه بعد ملاحظه خواهيد نمود ، حبيب بن مظاهر به او پاسخ گفت و در اين رابطه باز جنگ شديدى درگرفت كه منجر به كشته شدن وى گرديد .

و در نتيجه حسين بن على عليهما السلام با چندتن از يارانش

در مقابل تيرها كه مانند قطرات باران به سوى خيمه ها سرازير بود نمازظهر را به جاى آورد و چندتن از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون غلتيدند و در صف نمازگزارانى كه واقعا به ياد خدا هستند قرار گرفتند .

ابوثمامه همانگونه كه تصميم گرفته بود پس از اداى فريضه ظهر پيش از همه ياران آن حضرت به جلو آمد و عرضه داشت : ((يا اَبا عَبْدِاللّه جُعِلْتُ فِداكَ قَدْ هَمَمْتُ اَن اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِكَ وَكَرِهْتُ اءَنْ اَتَخَلَّفَ فَاءَراكَ وَحيداً فى اَهْلِكَ قَتِيلاً ؛ )) جانم به قربانت ! من تصميم گرفته ام كه هرچه زودتر به ياران شهيد تو بپيوندم و خوش ندارم كه خودم را كنار بكشم و ببينيم كه تو در ميان اهل و عيالت تنها مانده و كشته مى شوى )) .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ ؛ )) به سوى دشمن بتاز ما نيز بزودى به تو لاحق خواهيم شد)) .

با صدور اين فرمان او به صفوف دشمن حمله كرد و جنگ نمود تا به دست پسرعمويش قيس بن عبداللّه صائدى به شهادت نايل گرديد(197) .

درسى به پيكارگران در راه حق

اين بود راه و رسم حسين بن على عليهما السلام و يارانش در روز عاشورا كه ((نماز)) ، همه مسائل را تحت الشعاع قرار مى دهد و آن حضرت به هنگام نماز همه چيز را فراموش مى كند و از دشمن خونخوارش درخواست آتش بس مى نمايد .

و اين درسى است به همه پيكارگران در راه حق ، درسى است كه پدر ارجمندش اميرمؤ منان عليه السلام در صفين و

در بحبوحه جنگ به پيروانش ياد مى دهد ، آنگاه كه ابن عباس ديد آن حضرت مراقب و منتظر وقت نماز است ، سؤ ال نمود يا اميرالمؤ منين مثل اينكه نگران مطلبى هستيد ؟

فرمود : آرى مراقب زوال شمس و داخل شدن وقت نمازظهر مى باشم . ابن عباس گفت ما در اين موقع حساس نمى توانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز گرديم . اميرمؤ منان عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((اِنَّما قاتَلْناهُمْ عَلى الصَّلوة ؛ )) ما براى نماز با آنان مى جنگيم )) .

آرى در جنگ صفين نماز شب على عليه السلام نيز ترك نمى گرديد و حتى در ليلة الهرير(198) .

ابوثمامه كيست ؟

او از شجاعان عرب و از وجوه و افراد سرشناس شيعه و از اصحاب و ياران اميرمؤ منان عليه السلام است كه در همه جنگها در ركاب آن حضرت بوده است و پس از شهادت آن بزرگوار جزو صحابه و ياران امام مجتبى عليه السلام بود و پس از انتقال آن حضرت به مدينه در كوفه ماندگار گرديد . پس از معاويه ابوثمامه از افرادى بود كه به حسين بن على عليهما السلام نامه نوشته و از وى دعوت نمود كه به عراق و به سوى كوفه حركت نمايد . پس از ورود مسلم بن عقيل به كوفه ابوثمامه در خدمت وى قرار گرفت و به دستور آن حضرت اموال و اجناس را از شيعيان جمع آورى و در خريد سلاح كه تخصّص داشت - صرف مى نمود .

پس از شهادت مسلم بن عقيل ، ابوثمامه متوارى و مختفى گرديد . تلاش

فراوان ابن زياد در پيدا كردن وى به جايى نرسيد تا اينكه به همراه نافع بن هلال براى يارى رساندن به حسين بن على عليهما السلام حركت نموده و در اثناى راه بدو ملحق و به همراه آن حضرت وارد كربلا گرديد .

اخلاص ابوثمامه

طبرى مى گويد : عمرسعد پس از ورود به كربلا به ((كثيربن عبداللّه شعبى )) كه مردى فتاك و خونريز بود ماءموريت داد كه با حسين بن على ملاقات و از انگيزه ورود او به كربلا سؤ ال كند . ((كثير)) گفت اگر دستور بدهى هم اين ماءموريت را انجام مى دهم و هم او را به قتل مى رسانم . عمرسعد گفت نمى خواهم او را بكشى فقط علت آمدن وى را سؤ ال كن !

((كثير)) رو به سوى خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام به راه افتاد چون چشم ابوثمامه بر وى افتاد به حسين بن على عرضه داشت يا اباعبداللّه ! خدا تو را از هر بدى حفظ كند اين مرد كه مى آيد بدترين و جرى ترين و خونريزترين مردم روى زمين است ، سپس جلو آمد و در مقابل ((كثير)) ايستاد و گفت اگر بخواهى با حسين عليه السلام ملاقات كنى بايد شمشير خود را بر زمين بگذارى .

كثير گفت : به خدا سوگند ! كه زيربار اين ذلت نمى روم ، من پيامى آورده ام اگر بپذيريد مى رسانم و الاّ برمى گردم .

ابوثمامه گفت : پس در موقع ملاقات دست من بر قبضه شمشير تو باشد . كثير اين پيشنهاد ابوثمامه را نيز نپذيرفت . ابوثمامه گفت پس پيام خود

را به من بگو تا به امام عليه السلام ابلاغ و پاسخ آن را به تو بگويم و من اجازه نخواهم داد فردى خونريز مانند تو وارد خيمه آن حضرت شود .

طبرى مى گويد : در اين موقع گفتگو در بين آن دو زياد شد و كار به ناسزاگويى منجر گرديد و كثير بدون موفقيت در ماءموريت خويش به سوى عمرسعد بازگشت و جريان را باوى درميان گذاشت . عمرسعد هم اين ماءموريت را به ((قرّة بن قيس تميمى )) محول نمود .

در زيارت ناحيه مقدسه از ابوثمامه بدين گونه تجليل به عمل آمده است : (( السلام على اءبى ثمامة عبداللّه الصائدى (199)))

خطاب به سعيد بن عبداللّه حنفى

متن سخن

(( . . . نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّةِ)) .

ترجمه و توضيح

به طورى كه قبلاً اشاره گرديد ، پس از آنكه پيشنهاد آتش بس موقت از سوى امام براى اداى فريضه ظهر مورد پذيرش اهل كوفه قرار نگرفت ، آن حضرت بدون توجه به تيرباران دشمن به نماز ايستاد و چندتن از ياران آن حضرت از جمله سعيد بن عبداللّه و عمروبن قرظه كعبى در پيش روى امام ايستادند و سينه خود را سپر كردند كه پس از تمام شدن نماز در اثر تيرهايى كه به بدنشان رسيده بود به شهادت رسيدند .

سعيد بن عبداللّه پس از نماز كه با بدن خون آلود و ضعف شديد به روى خاك افتاده بود ، چنين مى گفت : خدايا ! به اين مردم لعنت و عذاب بفرست مانند عذابى كه بر قوم عاد و ثمود فرستادى و سلام مرا به پيامبرت برسان و از اين درد و رنجى كه به من رسيده است او را مطلع بگردان ؛ زيرا هدف من از اين جانبازى و تحمل اين همه درد و رنج ، رسيدن به اجر و پاداش تو از راه يارى نمودن به پيامبر تو مى باشد .

سپس چشمهايش را باز كرد و به قيافه امام تماشا نمود و به آن حضرت عرضه داشت : ((اَوْفَيْتُ يَابْنَ رَسُولِاللّه ؟ ؛ )) فرزند رسول خدا آيا من وظيفه خود را در مقابل تو انجام دادم ؟ )) .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّة ؛ )) آرى ، (تو وظيفه اسلامى و انسانى خود را به خوبى انجام دادى

و) تو پيشاپيش من در بهشت برين هستى )) .

خطاب به عمروبن قرظه كعبى

متن سخن

(( . . . نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّةِ فَاقْرَاءْ رَسُولَاللّه مِنِّى السَّلامَ وَاَعْلِمْهُ اَنّى فىِ الاِثْرِ)) .

ترجمه و توضيح

عمروبن قرظه نيز به همراه سعيد بن عبداللّه ، پاسدارى امام را به عهده گرفته و در اين راه چندين چوبه تير به سر و سينه اش رسيده و شديدا مجروح و همزمان با سعيد به خاك افتاده بود و به سخنان سعيد و پاسخ امام عليه السلام گوش مى داد كه او نيز پس از اين سؤ ال و جواب همان سؤ ال سعيد را تكرار نمود : ((اَوَفَيْتُ يَابْنَ رَسُولِاللّه ؟ ؛ )) آيا من هم وظيفه خود را انجام دادم ؟ )) .

امام عليه السلام نيز همان پاسخى را كه به سعيد گفته بود به عمرو داد و فرمود : ((آرى تو نيز وظيفه خود را انجام دادى و پيشاپيش من در بهشت هستى )) . و در اين مورد اين جمله را نيز اضافه نمود كه : ((سلام مرا به رسول خدا برسان و به او ابلاغ كن كه من نيز در پشت سر تو به پيشگاه او و به ديدارش نايل خواهم گرديد))(200) .

حضرت ولى عصر - عجل اللّه تعالى فرجه - در زيارت صادره از ناحيه مقدسه كه زيارت شهدا را تعليم مى فرمايد از اين شهيد فداكار چنين ياد مى كند : ((السلام على عمروبن قرظة الانصارى )) زشت و زيبا

و اين است شخصيّت ((عمروبن قرظه )) كه هنگام اقامه نماز وجودش را سپر وجود امام و پيشواى خويش و سينه اش را آماج تيرهاى دشمنان مى گرداند و تيرهاى دشمن آنچنان فراوان و در پيكرش مؤ

ثر است كه پس از چند لحظه به روى خاكهاى گرم و سوزان كربلا مى افتد ولى او در اين حال و با اين شرايط نيز مضطرب و نگران است كه آيا وظيفه خويش را وظيفه يك فرد مؤ من و با وفا را در مقابل فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به طور شايسته انجام داده است يا نه ؟ ! و اين نگرانى او را آن چنان فشار مى دهد كه با سينه چاك چاك و بدن خون آلود و با لبان خشك و لرزان از امام عليه السلام سؤ ال مى كند : ((اَوْفَيْتُ يَابْنَ رَسُولِاللّه ؟ )) و امام پاسخ مى دهد : ((نَعَمْ اَنْتَ اَمامِى فِى الْجَنَّة )) ولى چون در اين جهان ، زشت و زيبا ، نور و ظلمت و سعادت و شقاوت هميشه در كنار هم قرار گرفته است مناسب است كه در كنار نور معرفت ((عمروبن قرظه )) تاريكى و ظلمت برادرش ((على بن قرظه )) را نيز مشاهده كنيم و اگر با چهره زيباى ((عمروبن قرظه )) كمى آشنا شديم ، قيافه نازيباى برادر او ((على بن قرظه )) را نيز بشناسيم تا در طول تاريخ از مشاهده اين زشت و زيباها و اين تلخ و شيرينها و اين ايمان و ناباوريها متعجب و متحير نگرديم و همچنين با مقايسه شخصيّت ((قرظة بن كعب )) و ((على بن قرظه )) پدر و پسر يكى از مصاديق آيه شريفه (( (يخرج الميّت من الحىّ ) )) را به وضوح لمس و درك نماييم .

((قرظة بن كعب )) از صحابه رسول خدا صلّى اللّه

عليه و آله و از راويان حديث و از ياران اميرمؤ منان عليه السلام مى باشد . در جنگ احد و جنگهاى پس از احد در ركاب رسول خدا و اميرمؤ منان حضور داشته و در جنگ صفين يكى از پرچمداران لشگر آن حضرت بود و باز از طرف اميرمؤ منان عليه السلام استاندارى فارس بر وى محوّل گرديد . او در سال 51 درگذشت ، مى گويند در كوفه اوّلين شخصى كه به هنگام وفاتش بر وى نوحه سرايى گرديد ((قرظة بن كعب )) است .

از قرظة بن كعب چند فرزند بجاى مانده كه در ميان آنان ((عمرو و على )) از شهرت و معروفيت بيشترى برخوردارند . ((عمرو)) به مناسبت ايثار و فداكاريش و ((على )) به جهت شقاوت و بدبختيش :

امّا ((عمرو)) همزمان با حسين بن على عليهما السلام به كربلا وارد گرديد و آن حضرت ماءموريت مكالمه و گفتگو با عمرسعد را بر وى محول نمود و تا ورود شمر به كربلا و قطع مراوده و گفتگو ، عمروبن قرظه اين ماءموريت را به نحو احسن انجام مى داد و در روز عاشورا از اوّلين كسانى است كه از حسين بن على عليهما السلام اجازه مبازره و جهاد گرفت و در مقابل صفوف دشمن شعر و رجز خواند و پس از مدتى جنگ براى تنفس و تجديد قوا به خيمه ها برگشت و به هنگام نماز حفاظت از جان امام را به عهده گرفت و به طورى كه قبلاً گفته شد در اثر تيرهاى زيادى كه بر پيشانى و سينه اش وارد شده بود به شهادت نايل گرديد .

و امّا على بن قرظه او هم به همراه عمرسعد و با لشكريان كوفه براى جنگ با حسين بن على عليهما السلام وارد كربلا گرديد و در روز عاشورا چون از شهادت برادرش مطلع گرديد از ميان صفوف بيرون آمده و امام حسين را اين چنين مورد خطاب قرار داد : ((يا حسين يا كذّاب وابن كذّاب اغررت اخى واضللته فَقَتَلْتَهُ ؛ )) حسين اى مرد دروغگو و پسر دروغگو ! برادر مرا گول زدى و گمراه كردى و او را به قتل رساندى )) .

امام در پاسخ اين جسارت فرمود : ((انّى لم اغرر اخاك وما اضللته ولكن هداه اللّه واضلكّ ؛ )) من برادر تو را گول نزدم و گمراه نكردم ولى خدا او را هدايت و تو را گمراه نمود)) .

على بن قرظه گفت : خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم اين بگفت و به آن حضرت حمله نمود . نافع بن هلال از حمله او ممانعت كرده و نيزه اى بر او وارد ساخت كه بر زمين افتاد ، دوستان على بن قرظه به نافع مجال ندادند و بدن مجروح او را به سوى لشكر كوفه حمل نمودند و با مداوا و معالجه از مرگ نجات يافت (201) .

سخنان امام (ع ) پس از اداى فريضه ظهر
متن سخن

((يا كِرامُ هذِهِ الْجَنَّةُ قَدْ فُتِحَتْ اَبْوابُها وَاتَّصَلَتْ اَنْهارُها وَاَيْنَعَتْ ثِمارُها

وَهذا رَسُولُاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله وَالشُّهَداءُ

اَلَّذِينَ قُتِلُوا فى سَبِيلِاللّه يَتَوَقَّعُونَ قدُومكم وَيَتَبا شَرُونَ بِكُمْ فَحامُوا عَنْ دِينِاللّهِ وَدِينِ نَبِيِّهِ وَذُبُّوا عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ)) .

ترجمه و توضيح لغات

كِرام : جمع كريم ؛ شخص بلندنظر ، بخشايشگر . اَيْنَعَتِ الثَّمَرُ : ميوه رسيد ، شاداب گرديد . تَوَقع : انتظار . قُدُوم : وارد شدن . تَباشُر : به همديگر مژده دادن . ذبّ : دفاع كردن .

ترجمه و توضيح

بنابه نقل مرحوم مقرم (202) پس از اداى نماز ظهر و پس از آنكه امام عليه السلام به سخنان قرظه و سعيد كه در پيش رويش به خاك و خون افتاده بودند پاسخ داد ، به طرف بقيه ياران خويش كه به انتظار شهادت و جانبازى دقيقه شمارى مى كردند برگشت و خطاب به آنان چنين فرمود :

((اى عزيزان ! اى بزرگ منشان ! اينك درهاى بهشت (به روى شما) باز شده كه نهرهايش جارى و درختانش سبز و خرم است و اينك رسول خدا و شهيدان راه الهى منتظر ورود شما بوده و قدوم شما را به همديگر مژده مى دهند . پس بر شماست كه از دين خدا و رسولش حمايت و از حرم پيامبر دفاع كنيد)) .

به هنگام شهادت حبيب بن مظاهر(203)

متن سخن

(( . . . عِنْدَاللّه اَحْتَسِبُ نَفْسِى وَحُماةَ اَصْحابِى ))(204)

ترجمه و توضيح لغات

احْتسابُ عندَاللّه : كارى كه براى رضاى خداوند انجام گيرد . حُماة (جمع حامى ) : مدافع

ترجمه و توضيح

آنگاه كه امام عليه السلام براى اداى نمازظهر درخواست آتش بس موقت نمود ، حصين بن

نمير با صداى بلند گفت ، چه نمازى ؟ كه نماز شما مورد قبول نيست !

حبيب بن مظاهر(205) با شنيدن اين جمله جلو رفت و خطاب به حصين گفت : ((زَعَمْتَ

اَنَّها لا تُقْبَلُ مِنْ آلِ الرَّسُولِ وَتُقْبَلُ مِنْكَ ياحِمارُ ؛ )) خيال مى كنى نماز فرزند پيامبر قبول نيست و نماز تو قبول است اى حمار ! )) . حصين با شنيدن اين جمله به حبيب حمله نمود و ياران وى به ياريش شتافتند و چندتن ديگر به يارى حبيب شتافتند و در ميانشان جنگ سختى درگرفت ، حبيب با اينكه پير بود ولى گروهى از دشمن را به هلاكت رسانيد و بالا خره از پاى درآمد و دشمن سر از تنش جدا نمود .

كشته شدن اين مهمان پير براى حسين بن على عليهما السلام گران بود و چون در كنار پيكر بى سر و قطعه قطعه او قرار گرفت ، اين جمله را فرمود : ((عِنْدَاللّه اَحْتَسِبُ نَفْسِى وَحُماةَ اَصْحابِى ؛ )) بذل جانم و كشته شدن ياران و اصحابم در پيشگاه خدا و به حساب امر و فرمان اوست )) .

دعاى امام (ع ) درباره ابوشعساء

متن سخن

((اَللّهُمَّ سَدِّدْ رَميتَهُ وَاجْعَلْ ثَوابَهُ الْجَنَّةَ)) .

ترجمه و توضيح لغات

تَسْديد : به راه راست راهنمايى كردن . رَمْيَه : تيراندازى .

ترجمه و توضيح

يزيد بن زياد ، معروف به ابوشعساء كندى يكى از تيراندازان معروف كوفه و از لشكريان عمرسعد بود كه پس از سخنرانى امام عليه السلام و نبودن جواب مثبت به پيشنهادهاى آن حضرت قبل از حُر خود را به خيمه هاى امام رسانيده و جزو فداكاران آن حضرت گرديد .

ابوشعساء اول سواره به ميدان رفت و پس از آن كه اسبش پى گرديد به سوى خيمه ها بازگشت و در مقابل خيمه ها زانو بر زمين گذاشت و يكصد تير كه به همراه داشت همه را به سوى لشكر كوفه انداخت .

امام عليه السلام چون توبه و شهادت او را ديد ، چنين دعا كرد : ((اَللّهُمَّ سَدِّدْ رَميتَهُ وَاجْعَلْ ثوابهُ الْجَنَّةَ ؛ )) خدايا ! او را در تيراندازى محكم و قوى بگردان و اجر و مزدش را بهشت برين قرار بده )) .

ابوشعساء پس از تمام شدن تيرها از جايش برخاست و گفت از همه تيرهايم فقط پنج تير به هدر رفت و بقيه به دشمن اصابت نمود . سپس با شمشير به صفوف دشمن تاخت و به شهادت رسيد(206) .

با حرّبن يزيد رياحى (207)

متن سخن

(( . . . نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَيَغْفِرُلَكَ قَتَلَةٌ مِثْلُ قَتَلةِ النَّبِيّينَ وَآلِ النَّبِيّينَ . . .

اَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ وَاَنْتَ الحُرُّفى الدُّنْيا وَالاخِرَة )) .

لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنِى رِياح

صَبُورٌ عِنْدَ مُشْتَبَك الرِّماحِ

وَنعْمَ الْحُرُّ اِذْنادى حُسَيْناً

وَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَالصياحِ

فَيا رَبِّى اَضِفْهُ فى جِنانٍ

وَزَوِّجْهُ مَعَ الْحُورِ المِلاحِ

ترجمه و توضيح لغات

مُشْتَبَك (از اِشْتِباك ) : مخلوط شدن و درهم فرو رفتن كنايه است از شدت جنگ . رماح (جمع رُمْح ) : نيزه . نادى حُسَيْناً در بعضى از منابع ((فادى حسَيْناً)) آمده است يعنى خود را بر حسين فدا نمود . جادَ بِنَفْسِهِ : جانش رابذل نمود . صِياحَ : فرياد زدن و صداكردن . اَضافَهُ : او را مهمان نمود . مِلاح (جمع مَليح ) : نمكين .

ترجمه و توضيح

بنا به نقل ابن اثير ، حرّ پس از آنكه خود را از سپاه عمرسعد به كنار كشيد و به عنوان توبه به خدمت امام عليه السلام رسيد ، عرضه داشت : من فكر نمى كردم كه اين مردم كار را بدينجا خواهند كشيد كه جدا با تو بجنگند و الا هيچگاه با آنان همراهى نمى كردم اينك به عنوان توبه از آنچه از من نسبت به شما سرزده است و مانع از حركت شما بوده ام به حضورتان آمده ام و تصميم دارم تا پاى مرگ از شما حمايت كنم ودر پيش رويت كشته شوم ، آيا توبه من پذيرفته است ؟

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَيَغْفِرُ لَكَ ؛ )) آرى ، خدا توبه تو را مى پذيرد و گناهانت را مى بخشد))(208) .

بنا به نقل طبرى (209) و ابن كثير(210) ، ((حر)) پس از كشته شدن حبيب و قبل از نماز ظهر به همراه زهير به دشمن حمله نمود كه هريك از آنان در محاصره دشمن قرار مى گرفت ، ديگرى حلقه محاصره را مى شكست و از دشمن نجاتش مى داد تا

بالا خره اسب حّر را پى نمودند او پياده به جنگ ادامه داد و پس از آنكه بالغ بر چهل تن از دشمن را كشت يك گروه پياده از دشمن بر وى حمله نموده و او را از پاى در آورد . در اين موقع چندتن از ياران حسين بن على عليهما السلام نيز به آنان حمله كردند وبدن نيمه جان حرّ را از ميان قتلگاه به طرف خيمه ها حمل نموده در كنار خيمه اجساد شهدا قرار دادند(211) .

امام عليه السلام نيز در همين جا و در كنار پيكر نيمه جان حرّ كه هنوز رمقى از حيات در وى بود ، قرار گرفت وبا ديدن جسد خون آلود او همان جمله را كه مكرر مى گفت ، بر زبان جارى كرد و فرمود :

(( . . . قَتَلَةٌ مِثْلُ قَتَلةِ النَّبيينَ وَآلِ النَّبِيينَ ؛ )) اين مردم كوفه قاتلان و كشندگانى هستند همانند قاتلان پيامبران و فرزندان پيامبران )) .

سپس در بالاى سر حرّ نشست و در حالى كه خاك و خون از سرو صورتش پاك مى كرد ، چنين فرمود : ((اَنْتَ الحُرُّ كَما سَمَّتكَ اُمُّكَ وَاَنْتَ الحُرُّفى الدُّنْيا وَالاخِرَة ؛ )) تو حر و آزاد مردى ، همان گونه كه مادرت تو را حُر ناميده است . و تو آزاد مردى در اين جهان فانى و در آن جهان پايدار و ابدى )) .

آنگاه اين ابيات را در رثا حرّ خواند : ((لَنِعمَ الحُرُّ حُرُّ بَنِى رِياح . . . ؛ )) چه نيكو مردى است حرّ ، حرّ رياحى ، شكيبا و صبور به هنگام (جنگ )

و كثرت نيزه ها .

و چه نيكو مردى است حر آنگاه كه حسين ندا نمود او به هنگام دعوت حسين جانش را فدا نمود .

پروردگارا ! در بهشت برين از وى پذيرايى كن و از حوريان زيبا و نمكين براى او همسر قرار بده ! (212))) .

مفهوم واقعى سعادت

اگر بخواهيم با مفهوم واقعى سعادت آشنا شويم و نمونه و مصداق كاملى از خوشبختى و حسن عاقبت را معرّفى كنيم بايد از ((حرّ)) و عده ديگرى ياد كنيم كه مانند وى در ابتداى امر به همراه جنود شيطان حركت نموده و در صفوف دشمنان اسلام قرار گرفته و به قصد قتل فرزند پيامبر و براى خاموش ساختن مشعل هدايت وارد كربلا گرديدند آنگاه عقل و خرد را به قضاوت طلبيده مشمول عنايت الهى و موفق به نزول فيوضات ربانى شدند و شمشير خود را به نفع اسلام و دفاع از حريم قرآن به كار بردند و در اين راه به فيض بزرگ شهادت نايل گرديدند .

تعداد افرادى كه در شب و روز عاشورا توبه كرده و به لشكر حسين بن على عليهما السلام پيوستند دقيقا معلوم نيست و اسامى همه آنها و كيفيت شهادتشان در كتب تاريخ به طور دقيق مشخص نگرديده است ولى از ميان اين افراد همانگونه كه شرح حال ((حر بن يزيد)) را نقل نموديم با دو نفر ديگر نيز آشنا مى شويم كه آنان هم موفق به توبه شده و در آخرين دقايق زندگى ، حسين بن على عليهما السلام به آن حضرت پيوسته و با شهادت در ركاب او به سعادت و خوشبختى دائمى نايل گرديدند .

سعد بن حارث و برادرش

سعد و ابوالحتوف فرزندان حارث ، ساكن كوفه و داراى عقيده انحرافى و حادّ گروه خوارج بودند كه شخصيتى مانند اميرمؤ منان عليه السلام را نيز واجب القتل مى دانستند اين دو برادر به همراه ((عمرسعد)) و براى جنگ ، با حسين بن على عليهما السلام وارد كربلا شده و

در ميان لشكريان كوفه به سر مى بردند در روز عاشورا پس از شهادت همه ياران حسين بن على عليهما السلام اين دو برادر با شنيدن صداى استغاثه آن حضرت ((الاناصرٌ ينصرنى )) و با شنيدن صداى گريه زنان و اطفال ازميان خيمه ها ، عميقا متحول و دگرگون شده و به همديگر گفتند : ما كه مى گوييم ((لا حكم الاّ للّه ولا طاعة لمن عصى اللّه ))(213))) اين حسين مگر فرزند پيامبر ما نيست ؟ و مگر ما در روز قيامت اميد شفاعت از جدّ او نداريم چگونه است كه ما با او وارد جنگ شده ايم و او در ميان دشمن و در اين غربت بى يار و ياور مانده است . اين بگفتند و به سوى حسين بن على شتافتند و شمشير از غلاف بيرون كشيده در نقطه اى كه به آن حضرت نزديك بود به جنگ با دشمن پرداختند و پس از كشتن و مجروح كردن گروهى ، هر دو برادر به شهادت رسيدند و بدن خون آلودشان در يك نقطه و در كنار هم به روى زمين افتاد . و بدينگونه اين دو برادر هم مانند ((حرّ)) به سعادت و حسن عاقبت نائل گرديدند(214) .

خطاب به زهير

متن سخن

((وَاَنَا اَلْقاهُمْ عَلى اِثْرِكَ . . . لا يَبْعُدَنَّكَ اللّه يا زُهَيْرُ وَلَعَنَ قاتِليكَ لَعْنَ الذَّينَ مُسِخُوا قِرَدَةً وَخَنازيرَ))

ترجمه و توضيح لغات

اِثْر : پشت سر . قِرَدَة (جمع قِرَد) : بوزينه . خَنازِير (جمع خِنْزِير) : خوك .

ترجمه و توضيح

زهير بن قين (215) پس از يك حمله و جنگ شديد ، به خيمه ها و به حضور امام برگشت و در حالى كه دستش را روى شانه امام گذاشته بود و براى دومين بار استيذان مى كرد ، اين دو بيت را انشاد نمود :

((جانم به فداى تو كه هدايت يافت و هدايت گرديد ، امروز روزى است كه جد تو پيامبر را ملاقات مى كنم .

و حسن و على مرتضى را و جعفرطيار ، آن جوانمرد سلاح به تن را ملاقات مى كنم و اسداللّه و حمزه ، آن شهيد زنده را ملاقات مى كنم )) .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((وَاَنَا اَلْقاهُمْ عَلى اِثْرِكَ ؛ )) من نيز در پشت سر تو با آنان ملاقات خواهم نمود)) .

و پس از آنكه زهير از پاى درآمد و در زمين كربلا افتاد آن حضرت در بالينش حاضر گرديد و با اين جملات از وى تقدير نمود : ((لا يَبْعُدَنَّكَ اللّه يا زُهَيْرُ . . . ؛ )) زهير ! خدا تو را از رحمتش دور نگرداند و بر قاتلان و كشندگان تو لعنت كند ، همانگونه كه در دورانهاى گذشته افرادى را لعنت نمود و مسخ گرديدند و به صورت ميمون و خوك درآمدند))(216) .

آرى در هر دوران آنانكه قدرت تفكر را از دست داده و با دستور ابن زيادها و عمرسعدهاى زمان خويش ميمون وار به رقص و حركت درمى آيند ، آنانكه خوك صفت زندگى برايشان

بجز ارضاى غرايز مفهومى ندارد ، مورد خشم ولعن خدا قرار گرفته اند كه انسانيت را اين چنين از دست داده اند .

خطاب به حنظله شبامى

متن سخن

((رَحِمَكَاللّه اِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذابَ حِينَ رَدُّوا عَلَيْكَ ما دعَوْتَهُمْ اِلَيْهِ مِنَ الحَقِّ

وَنَهَضُوا اِلَيْكَ لِيَسْتَبِيحُوكَ وَاَصْحابَكَ

فَكَيْفَ بِهِمُ اْلا نَ وَقَدْ قَتَلُوا اِخْوانكَ الصّالِحينَ . . . .

رُحْ اِلى خَيْرٍ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَالى مُلْكٍ لا يَبْلى . . . آمينَآمينَ)) .

ترجمه و توضيح لغات

نَهَضُوا (از نَهضَ) : قيام كردن و نَهَضَ اِلَيْهِ : به سوى وى شتافت . اِسْتِباحَه : جايز دانستن (كنايه است از تصميم به خونريزى ) رُحْ (امر است از راح ، يَرُوحُ) : رفتن . يَبْلى (از بلى ) : كهنه شدن .

ترجمه و توضيح

يكى از ياران و اصحاب حسين بن على عليهما السلام حنظله شبامى است (217) كه چون در مقابل دشمن قرار گرفت به موعظه و نصيحت آنان پرداخت و گفتار خود را با آياتى پايان داد كه مؤ من آل فرعون فرعونيان را از تصميمشان درباره قتل حضرت موسى برحذر داشته و از عواقب خطرناك اين عمل به آنان هشدار داده است : (( (يا قَوْمِ اِنِّى اءَخافُ عَلَيكُمْ يَوْمَ التَّنادِ يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرينَ ما لَكُمْ مِنَاللّهِ مِنْ عاصِمٍ وَمَنْ يُضْلِلِاللّه فَمالَهُ مِنْ هادٍ )(218) . ))

آنگاه به سوى خيمه ها برگشت و حسين بن على عليهما السلام در تشويق و تقدير وى چنين فرمود : ((رَحِمَكَاللّه اِنَّهُمْ . . . ؛ )) خدا رحمتت كند ، اين مردم آنگاه كه به سوى حقشان دعوت نمودى و پاسخ مثبت ندادند و به قتل تو و يارانت آماده گرديدند ، مستوجب عذاب بودند و اما حالا كه خون برادران صالح تو را ريختند ، ديگر گرفتار عذاب و خشم پروردگار گرديدند)) .

حنظله عرضه داشت : ((صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِداكَ ؛ )) جانم به قربانت ! كه گفتارت صدق محض است )) .

سپس به عنوان استيذان گفت : ((اَفَلا نَرُوحُ اِلى رَبِّنا وَنَلْحَقُ بِاخْوانِنا ؟ ؛ )) آيا به سوى پروردگار خود نمى رويم و به برادرانمان كه در بهشت برين قرار

گرفته اند لاحق نمى گرديم )) .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((رُحْ اِلى خَيْرٍ مِنَ الدُّنْيا وَما فيها وَالى مُلْكٍ لا يَبْلى ؛ )) برو به سوى آنچه بهتر از دنيا و از آنچه در آن است و برو به سوى ملك و آقايى كه هميشگى است )) .

حنظله با اين جمله با آن حضرت خداحافظى نمود : ((اَلسَّلامُعَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللّه صَلَّى اللّه عَلَيْكَ وَعَلى اءَهْلِ بَيْتِكَ وَعَرَّفَ بَيْنَنا وَبَيْنَكَ فى جَنّتِهِ)) امام هم فرمود : آمين ! آمين !

حنظله به سوى دشمن شتافت و جانانه جنگيد تا به درجه رفيعه شهادت نايل گرديد(219) .

خطاب به سيف بن حارث و مالك بن عبد

متن سخن

((اَى ابنى اَخوى ما يَبْكيكما ؟ فَواللّه انّى لاَرْجُو اَنْ تَكونا بعد ساعَةٍ قريرَالعَيْن . . .

جزاكُمَااللّهُ يا ابنى اَخوى عَنْ وُجدكُما مِنْ ذلكَ وَمواساتِكُما اِيّاى احْسَنَ جزاء المتّقين . . .

وَعَليْكُمَاالسَّلامُ وَرحْمَةُاللّه وَبَرَكاتُهُ)) .

ترجمه و توضيح لغات

قريرالعين : خوشحال و مسرور در اثر رسيدن به مطلوب . وجد (با ضم و او) : احساس و درك . مواسات : معاونت و يارى كردن .

ترجمه و توضيح

بنا به نقل طبرى ، دو نفر از قبيله ((همدان )) به نام ((سيف بن حارث بن ربيع )) و ((مالك بن عبد بن سريع )) كه با هم عموزاده و از يك مادر بودند در روزهايى كه هنوز رفت وآمد در ميان كربلا و كوفه آزاد بود خودشان را به كربلا رسانيده و به لشكريان حسين بن على عليهما السلام پيوستند آن دو عموزاده در روز عاشورا چون كثرت لشكر دشمن و قلّت ياران امام حسين عليه السلام را مشاهده نمودند در حالى كه گريه مى كردند و اشك مى ريختند به خدمت آن حضرت رسيدند . چون حسين بن على عليهما السلام گريه آنها را ديد فرمود : ((اَى ابنى اَخوى ما يَبْكيكما ؟ . . . ؛ )) اى فرزندان برادرانم ! سبب گريه شما چيست ؟ به خدا سوگند ! من اميدوارم كه پس از ساعتى چشم شما روشن (و با ورود به بهشت برين ) خوشحال و مسرور باشيد)) .

آن دو جوان عرضه داشتند : ((جَعلنااللّه فداك لا واللّه ماعلى اءنفسنا نبكى ولكن نبكى عليك نراك قَدْ اُحيط بك وَلا نقدرُ عَلى اَنْ نَمنعكَ باءكثرِ مِن اَنْفُسِنا ؛ )) يابن رسول اللّه ! جان ما به قربانت ! به خدا سوگند ! گريه و ناراحتى ما نه براى خود ماست بلكه به جهت شماست زيرا مى بينيم دشمن شما را احاطه نموده است و براى دفاع از شما خدمت شايسته

و عمل قابل ملاحظه اى از ما ساخته نيست مگر همين خدمت كوچك و ناقابل و فدا شدن در حضور شما)) .

امام عليه السلام در مقابل اين وظيفه شناسى و اين احساس مسؤ وليّت و اين ايثار و خدمت فرمود : ((جزاكُمَااللّهُ يا ابنى اَخوى عَنْ وُجدكُما . . . ؛ )) خداوند در مقابل اين درك و احساس شما و اين يارى و مواسات شما كه درباره من انجام مى دهيد بهترين پاداش متقيان را بر شما عنايت كند)) .

طبرى از ابومخنف نقل مى كند : همان وقت كه اين دو پسرعمو مشغول صحبت با امام بودند ((حنظلة بن اءسعد)) نيز در مقابل صفوف دشمن مشغول موعظه و نصيحت آنان بود و طولى نكشيد - به طورى كه يادآور شديم - به شهادت رسيد و در اين هنگام آن دو جوان رو به ميدان گذاشتند (( ((فَاستَقْدَما يتسابقان ؛ )) و در رفتن به سوى ميدان بر همديگر سبقت مى گرفتند)) .

و گاهى هم رو به سوى خيمه ها نموده و با صداى بلند خداحافظى كرده و عرضه مى داشتند : ((السلام عليك يابن رسول اللّه )) و امام مى فرمود : (( ((وَعَليكماالسلام ورحمة اللّه وبركاته )) آنگاه هردو با هم وارد جنگ شده و از همديگر حمايت مى نمودند و هر يك از آنان در محاصره دشمن قرار مى گرفت ، ديگرى به يارى وى مى شتافت و صفوف دشمن را در هم مى شكست و نجاتش مى داد ، اينكه هر دو به شهادت رسيدند . (220)

احساس تكليف

در اين گفتگو و دراين بدرقه و خداحافظى آنچه كه بيش

از هرمطلب ديگر جلب توجه مى كند و به صورت يك واقعيّت مهم و يك حقيقت فراموش نشدنى متجلّى مى گردد ، مساءله احساس تكليف و درك وظيفه و مسؤ وليت است كه امام عليه السلام آن را ستوده و براى آن پاداش بزرگى از خداوند خواسته است و اين اجر و پاداش نه پاداش متقين بلكه بهترين پاداش متّقين است كه از درك ما بالاتر و از تصور ما برتر است .

آرى اگر اين دو جوان بر قلّت ياران حق و بر كثرت حاميان باطل ، اشك مى ريزند و بر اينكه در حمايت از حق توانى بيش از فداكردن همه هستى خود ندارند متاءسّف و متاءثّرند ! و اگر در مسير شهادت با همديگر مسابقه گذاشته اند كه : (( (وَفى ذلك فليتنافس المتنافسون )(221) . ))

و اگر در راه ايفاى وظيفه و قربانى در راه حق آن چنان ذوق زده و خوشحالند كه در هر چند قدم مكث نموده و به سوى خيمه ها رو مى كنند و با جمله : ((السلام عليك يا بن رسول اللّه )) تجديد عهد و پيمان و يا مجدّدا خداحافظى مى كنند و . . . برگشت همه اينها بر يك حقيقت است و آن احساس وظيفه است و درك مسؤ وليت . وه ! چه ستودنى و قابل تمجيد است اين زيبا صفت ! كه در هر جامعه اى به وجود آيد مى تواند از آن جامعه سيل خروشانى تشكيل دهد كه كوههاى موانع سعادت را از پيش پاى خود بركند و اين صفت در هر فردى پيدا شود او را به يارى دين

و آيينش و حمايت از پيشوا و امامش تا سرحدّ مرگ و شهادت پيش خواهد برد . و چه زشت و خطرناك است كه اگر اين مهمّ و احساس تكليف و درك مسؤ وليت از جامعه و يا فردى رخت بربندد كه او در حقيقت نه تنها مرده اى است متحرك بلكه موجب مرگ و سقوط ديگران نيز خواهد بود .

خطاب به جون

متن سخن

((يا جُونُ اَنْتَ فى اِذْنٍ مِنِّى فَاِنَّما تَبَعْتَنا طَلَباً لِلْعافية

فَلا تَبْتَلِ بِطَرِيقَنِنا . . . اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ وَطَيِّبْ رِيحَهُ

وَاحْشُرهُ مَعَ الا بْرارِ وَعَرِّفْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مَحَمَّدٍ))(222) .

ترجمه و توضيح

جون بن حرى ، غلام سياه و متعلق به ابوذر بود كه پس از وى خدمتگزار اهل بيت گرديده ، در زمان امام حسن مجتبى عليه السلام با آن حضرت و سپس با حسين بن على عليهما السلام زندگى و افتخار خدمت او را داشت و از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا در ركاب آن حضرت بود و چون در روز عاشورا جنگ به اوج شدت رسيد ، به خدمت امام آمده و اجازه جنگ خواست .

امام در پاسخ وى فرمود : ((يا جُوْنُ اَنْتَ فى اِذْنٍ مِنِّى . . . ؛ )) جون ! من بيعت را از تو برداشتم و آزاد گذاشتم ؛ زيرا تو به اميد عافيت و آسايش تا اينجا به همراه ما آمده اى و در راه ما خود را به ناراحتى و مصيبت مبتلا نگردان )) .

((جَوْن )) خود را روى قدمهاى حسين بن على عليهما السلام انداخت و در حالى كه پاهاى آن حضرت را مى بوسيد چنين گفت : يابن رسول اللّه ! آيا سزاوار است كه من در رفاه و راحتى كاسه ليس شما باشم و در شدت و ناراحتى و در مقابل دشمن ، دست از شما بردارم ؟ آرى بدن من بدبو و خاندان من ناشناخته و رنگ من سياه است با بهشت برين بر من منّت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفيد و حسب

من به عزّت و شرف نايل گردد ، نه به خدا سوگند ! من هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه من با خون شما آميخته گردد))(223) .

امام عليه السلام چون وفا و صميميت و اصرار جون را مشاهده نمود ، به وى اجازه داد تا به سوى ميدان حركت كند و چون از پاى درآمد و در زمين كربلا قرار گرفت ، امام عليه السلام خود را به بالين وى رسانيد و در كنارش نشست و با اين جملات او را دعا نمود .

((اَللّهُمَّ بَيِّضْ وَجْهَهُ . . . ؛ )) خدايا رويش را سفيد و بدنش را خوشبو و با ابرار و نيكان محشورش بگردان و در ميان او با محمد و خاندانش معارفه و آشنايى بيشتر قرار بده )) .

درباره عمر بن جناده

متن سخن

((هذا غُلامٌ قُتِلَ اَبُوهُ فِى الْحَمْلَةِ الاُولى وَلَعَلَّ اُمَّهُ تكْرَهُ ذلِكَ))

ترجمه و توضيح

پس از كشته شدن جناده انصارى فرزند يازده ساله اش عمر كه به همراه پدر و مادرش به سرزمين كربلا وارد شده بود ، به حضور امام رسيد و اجازه نبرد با دشمن خواست ، حسين بن على عليهما السلام درباره وى چنين فرمود : ((هذا غُلامٌ قُتِلَ اَبُوهُ . . . ؛ )) اين نواجوان كه پدرش در حمله اول كشته شده است ، شايد بدون اطلاع مادرش تصميم به نبرد گرفته است و مادرش به كشته شدن وى راضى نباشد)) .

عمر ، اين نوجوان جانباز چون گفتار امام عليه السلام را شنيد ، عرضه داشت : ((اِنَّ اُمّى اَمَرَتْنى ؛ )) نه ، به خدا مادرم به من دستور داده است جانم را فداى تو و خونم را نثار راهت كنم )) .

امام چون اين پاسخ را شنيد ، اجازه داد و عمر حركت نمود . و در مقابل صفوف دشمن اين اشعار حماسى را مى خواند :

((امير من حسين است و چه نيكو اميرى ! سُرور قلب پيامبر بشير و نذير ، على و فاطمه پدر و مادر اوست آيا براى او همانندى مى دانيد))(224) .

وى پس از درگيرى با دشمن كشته شد . دشمن سر او را از پيكرش جدا كرده و به سوى خيمه ها انداخت ، مادرش سربريده نوجوانش را برداشت و پس از آنكه خاك و خونش را پاك نمود ، به سوى يكى از لشكريان دشمن كه آن نزديكى بود ، انداخت و او را به هلاكت رسانيد آنگاه به سوى خيمه

بازگشت و چوبى به دست گرفت و در حالى كه اين دو بيت را مى خواند ، به سوى دشمن حمله نمود :

((من در ميان زنها زنى هستم ضعيف ، زنى پير و فرتوت و لاغر ، بر شما ضربه محكمى وارد خواهم ساخت در دفاع و حمايت از فرزندان فاطمه عزيز))(225) .

و پس از آنكه دو نفر را مضروب ساخت به دستور امام به سوى خيمه ها بازگشت (226)

هنگام شهادت حضرت على اكبر

متن سخن

((اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ اِلَيْهِمْ اءَشْبَهُ النّاسِ بِرَسُولكَ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله خَلْقاً وَخُلُقاً ومَنْطِقاً وكُنّا اِذَا اشْتَقْنا اِلى رُؤ يَةِ نَبِيِّكَ

نَظَرْنا اِلَيْهِ . اَللّهُمَّ فَامْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَرْضِ وَفَرِّقْهُمْ

تَفْريقاً وَمَزِّقْهُمْ تَمْزِيقاً وَاجْعَلْهُمْ طَرائقَ قِدَداً

وَلا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ اَبَداً فَاِنَّهُمْ دَعَونا لينصرونا

ثُمَّ عَدَوا عَلَيْنا لِيُقاتِلُونا اِنَّ اللّه اَصْطَفى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبراهيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ

ذُريَةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ واللّه سَمِيعٌ عَلِيمٌ . . .

مالَكَ ؟ قَطَعَاللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمِى وَلَمْ تَحْفَظْ قَرابَتِى

مِنْ رَسُولِاللّه وَسَلَّطَ عَلَيْكَ مَنْ يَذْبَحُكَ عَلى فرِاشِكَ .

. . . قَتَلَاللّه قَوْماً قَتَلُوكَ يابُنَىَّ ما اَجْرَاءَهُمْ عَلَى ا للّه

وَعَلَى انتهاك حُرْمَةِ رَسُولِاللّه ، عَلَى الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفا)) .

ترجمه و توضيح لغات

تَمْزيق : از هم پاشيدن . طَرائق قِدَدا : گروههايى با اختلاف عقيده شديد .

ترجمه و توضيح

پس از آنكه ياران و اصحاب حسين بن على عليهما السلام شربت شهادت نوشيدند و نوبت به افراد خاندان آن حضرت رسيد ، اول كسى كه قدم به ميدان گذاشت و در راه اسلام و قرآن تيرها و نيزه و شمشيرها را به جان خريد ((على اكبر)) فرزند رشيد حسين بن على عليهما السلام بود .

و چون قلم از ترسيم شخصيت وى ناتوان و زبان از بيان وصفش عاجز است ، گوشه اى از شخصيت روحى و معنوى و حسن صورت و سيرت او را از زبان خود او و پدر ارجمندش مى شنويم :

آنگاه كه امام عليه السلام از مرگ خويش و يارانش خبر مى داد در پاسخ وى اظهار داشت : پدر جان ! اگر مرگ ما در راه حق است در اين صورت از مرگ باكى نيست : ((فَاءذاً لانُبالِى بِالْمَوْتِ)) حسين بن على عليهما السلام در مقام بيان كمالات روحى و وصف قيافه و سيماى او مى گويد : على از نظر خلقت ظاهرى و قيافه ، از نظر ملكات و خلق و خوى و منطق و گفتار شبيه ترين مردم بود نسبت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه هروقت يكى از افراد خاندان ما شوق ديدار و زيارت سيماى پيامبر را داشت ، صورت زيباى على را تماشا مى كرد ؛ يعنى او آيينه تمام نماى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود هم از نظر صورت و هم از نظر سيرت .

خوارزمى مى گويد : على

بن الحسين عليهما السلام كه در سن هيجده سالگى بود ، در روز عاشورا پيش از همه افراد خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم ميدان شهادت گرديد و آنگاه كه مى خواست با پدرش وداع كند و از خيمه ها حركت كند حسين بن على عليهما السلام نظر محبت آميزى به قيافه زيبا و قامت رساى وى افكند و صورت و محاسنش را به سوى آسمان نمود و چنين گفت :

((اَللهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ . . . ؛ )) خدايا ! تو خود بر عليه اين مردم گواه باش كه به سوى آنان جوانى حركت مى كند كه از نظر خلقت و خلق و خو و نطق و سخن گفتن شبيه ترين مردم است به پيامبر تو و ما هروقت مشتاق لقاى سيماى پيامبر بوديم به صورت وى تماشا مى كرديم . خدايا ! اين مردم ستمگر را از بركات زمين محروم و به تفرقه و پراكندگى مبتلايشان بگردان ! صلح و سازش را از ميان آنان و فرمانروايانشان بردار كه ما را با وعده يارى و نصرت دعوت نمودند و سپس به جنگ ما برخاستند)) .

امام عليه السلام سپس اين آيه را خواند : ((خدا آدم و نوح و فرزندان ابراهيم و فرزندان عمران را برعالميان برگزيد نسلهايى كه از يكديگرند و خداوند شنوا و داناست )) .

و آنگاه كه حضرت على اكبر خواست از خيمه ها جدا شود حسين بن على عليهما السلام عمرسعد را مورد خطاب قرار داد و چنين فرمود : ((مالَكَ ؟ قَطَعَاللّهُ رَحِمَكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمِى . . . ؛ )) چه شده

است بر تو ؟ خدا نسل تو را قطع كند همان گونه كه تو شاخه مرا بريدى ، (227) و رابطه قوم و خويشى مرا با پيامبر ناديده گرفتى و خدا كسى را بر تو مسلط كند كه در ميان رختخواب تو را ذبح كند)) .

على اكبر آنگاه كه در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت اين اشعار را مى خواند :

((منم على ، پسر حسين بن على و سوگند به كعبه كه ما اولى به پيامبر هستيم !

و به خدا قسم ! نبايد اين فرزند فرومايه بر ما حكومت كند اين نيزه را آنچنان بر شما فرود مى آورم كه خم شود .

و اين شمشير را آنچنان بر شما مى زنم تا درهم بپيچد مانند شمشير زدن جوان هاشمى علوى ))(228) سپس وارد جنگ شد .

مرحوم ((شيخ مفيد)) در ((ارشاد)) و ((طبرسى )) در ((اعلام الورى )) در ضمن نقل اشعار بالا چنين مى گويند : (( . . . ففعل ذلك مراراً واهل الكوفة يتقون قتله ؛ )) حضرت على اكبر عليه السلام اين اشعار حماسى را مى خواند و به دشمن حمله مى كرد و اين حمله را مكرر انجام داد ؛ زيرا مردم كوفه از كشتن وى وحشت وترس داشتند و در هر حمله عقب نشينى مى كردند)) .

در تعليل جمله بالا نظرات مختلفى گفته شده است كه براى مراعات اختصار از نقل آنها صرف نظر مى كنيم ولى آنچه به نظر اين حقير مى رسد اين است : آنچه مردم كوفه را در مقابل اين شهيد و فرزند شهدا و اين (( نابغة الايّام والدّهور

و مجمع المحاسن النّسبية والسّببيّة ، )) جرثومه فضل و حجى اعجوبه عصرش و عزيز مصرش به وحشت انداخته بود ، جمله اى است كه خود مرحوم مفيد درباره آن حضرت آورده است كه مى گويد : ((وَكان اَصْبَحَالنّاس وجهاً ؛ )) او زيباترين مردم بود)) آرى ، آنچه مردم كوفه را در مقابل على اكبر عليه السلام به عقب نشينى واميداشت جمال زيبا و رخ دل آراى على بود كه پدر ارجمندش درباره او مى گويد : ((اَللهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ اِلَيْهِمْ اءَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَخُلُقاً ومَنْطِقاً برسولك وكُنّا اِذَا اشْتَقْنا اِلى رُؤْيَةِ نِبِيِّكَ نَظَرْنا اِلَيْهِ)) خوارزمى مى گويد : با اينكه تشنگى بر وى اثر عميق گذاشته بود اما آنچنان جنگ نمود و حملات شكننده بر صفوف دشمن وارد ساخت و از افراد دشمن كشت كه داد آنها بلند شد و تعداد كشته شدگان به وسيله او به 120 نفر بالغ گرديد و به سوى خيمه ها برگشت . و براى دومين بار حمله نمود و چون به روى خاك افتاد با صداى بلند عرضه داشت پدرجان ! اينك جدم رسول خدا با جام بهشتى سيرابم كرد كه پس از آن تشنگى نيست . . .

حسين بن على عليهما السلام چون دربالاى سروى قرارگرفت فرمود : ((قَتَلَاللّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ . . . ؛ )) خدا بكشد مردم ستمگرى را كه تو را كشتند فرزندم اينها چقدر بر خدا و به هتك حرمت رسول اللّه جرى شده اند ، پس از تو اف بر اين دنيا ! ))(229) .

دو مطلب در رابطه با حضرت على اكبر(ع )

در رابطه با حضرت على اكبر عليه السلام در ميان

مورخان و صاحب نظران دو مطلب مورد بحث و اختلاف نظر مى باشد و آنچه در اين زمينه به دست آمده است به تناسب بحث در اينجا منعكس مى گردد و آن دو مطلب اين است :

1 - حضرت على اكبر عليه السلام هنگام شهادتش داراى چند سال بود ؟

2 - آيا مادر آن حضرت به همراه ساير بانوان حرم در كربلا حضور داشت يا نه ؟

اما نسبت به سنّ حضرت على اكبر عليه السلام بايد توجّه داشت كه كنيه آن حضرت ((ابوالحسن )) و ولادتش طبق نقل صاحب انيس الشّيعه (230) در يازدهم شعبان در سال 33 هجرى و دو سال قبل از كشته شدن عثمان واقع گرديد و كشته شدن عثمان در سال 35 بوده است .

و نظريه دانشمند شهير مرحوم ((ابن ادريس )) در مزار ((سرائر)) كه مى گويد ولادت حضرت على اكبر در دوران خلافت عثمان (23 - 35 ه) واقع گرديده است نقل صاحب انيس الشيعه را تاءييد مى نمايد .

بنابراين ، آن حضرت در جريان عاشورا حتى اگر ولادتش در آخر دوران زندگى عثمان هم واقع گردد تقريبا داراى 27 سال بوده است . مؤ يّد اين معنا اتفاق نظر تاريخ نويسان و نسب شناسان است كه مى گويند آن حضرت بزرگتر از امام سجاد عليه السلام بود و امام سجاد عليه السلام در جريان عاشورا 23 سال داشت و فرزندش امام باقر عليه السلام به همراه او و داراى چهار سال بود .

و بر اساس اين اتفاق كه اشاره گرديد ، مى توانيم بگوييم : نظريه هاى ديگر در مورد سن آن

حضرت با واقعيت تطبيق نمى كند مانند نظريه مرحوم ((طريحى )) در ((منتخب )) كه آن حضرت را در موقع شهادتش هفده ساله و يا مرحوم ((مفيد)) در ((ارشاد)) و ((طبرسى )) در ((اعلام الورى )) كه هيجده ساله و يا صاحب ((مناقب سَرَوى )) كه نوزده ساله اش دانسته است .

و جاى تعجب است كه مرحوم ((ابن نما)) در ((مثيرالا حزان )) مى گويد : حضرت على اكبر در حادثه كربلا بيش از ده سال داشت ؛ زيرا گرچه اين جمله مجمل است ولى آنچه در عرف از آن فهميده مى شود اين است كه او داراى دوازده يا سيزده سال بوده است . و تعجب آورتر از گفتار ((ابن نما)) گفتار مرحوم ((خواجه نصيرالدين طوسى ))(231) است كه مى گويد :

((اِنَّ لَهُ يَوْمَ الطَّفِّ سَبْعَ سِنِينَ)) آن حضرت در عاشورا هفت ساله بود)) ؛ زيرا شواهد و قرائن فراوان تاريخى ثابت مى كند كه آن حضرت نزد پدر عزيزش داراى مقامى بس ارجمند و بر تمام صحابه و ياران و اقوام و عشيره حسين بن على عليهما السلام بجز برادرش - تقدم داشت و اين موقعيت با سن كم مخصوصا هفت سال و يا سيزده سال تناسب ندارد .

مثلاً همه تاريخ نويسان در اين قضيه اتفاق نظر دارند كه حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا هنگام ملاقات با عمرسعد به تمام يارانش دستور داد كه در بيرون خيمه باشند و تنها به حضرت ابوالفضل و حضرت على اكبر اجازه داد كه به همراه وى وارد خيمه شوند ، همانگونه كه عمرسعد به فرزندش حفص و غلام مخصوصش اجازه

ورود به خيمه را داد .

و باز در عاشورا هنگام سخنرانى حسين بن على عليهما السلام چون صداى شيون فرزندان آن حضرت بلند گرديد به برادرش ابوالفضل عليه السلام و فرزندش على اكبر عليه السلام ماءموريت داد كه : (( ((سَكِّتاهُنَّ فَلَعَمْرى لَيَكْثُرُ بُكاؤُهُنَّ ؛ )) شما اين اطفال و زنان را آرام كنيد كه گريه هاى زيادى در پيش دارند)) .

و باز مى بينيم كه در روز هشتم محرم آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام به گروهى از يارانش دستور داد كه براى آوردن آب به سوى فرات حركت كنند ، فرزندش على اكبر عليه السلام را به سرپرستى آنان گماشت .

همه اين مطالب گواه اين است كه سن حضرت على اكبر در روز عاشورا بيش از هفت سال كه مرحوم خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد بوده است . ولى در گفتار اين بزرگ محقق شيعه ، اين احتمال هم وجود دارد كه كلمه ((عشرة )) ساقط گرديده و عبارت صحيح آن ((سبع عشره : هفده ساله )) و موافق نظريه مرحوم ((طريحى )) مى باشد .

گرچه اصل اين مطلب نيز به نظر ما و طبق شواهد و دلايل گذشته صحيح نيست ولى احتمال چنين سقطى در خطاطى و استنساخ كتابها ، قوى و مانند آن در موارد زيادى ديده مى شود .

آيا حضرت على اكبر(ع ) داراى فرزند بود ؟

مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در مقتل مى گويد : حضرت على اكبر علاوه بر اينكه بيست و هفت سال داشت داراى همسر و فرزند نيز بود و براى تاءييد نظريه اش با جمله : (( ((صَلَّى اللّه عَلَيْكَ وَعَلى اَهْلِ بَيْتِكَ وَعِتْرَتِكَ)) كه در متن

يكى از زيارات آن حضرت در ((كامل الزيارات )) از امام صادق نقل شده است استشهاد مى نمايد و احتمال مى دهد كه كنيه ((ابوالحسن )) هم به مناسبت وجود فرزندى براى او به نام ((حسن )) مى باشد .

نگارنده :

در تاءييد آنچه مرحوم مقرم از متن يكى از زيارات حضرت على بن الحسين عليهما السلام استفاده نموده است بايد بگوييم كه اين تعبير ((وعلى اهل بيتك وعترتك )) منحصر به يك زيارت و تنها در يك مورد نيست بلكه در موارد و زيارات متعدد از جمله در صفحه 204 و 239 از كامل الزيارات به كار رفته است .

حضرت آيت اللّه العظمى آقاى نجفى مرعشى - دام ظله - نيز در مقدمه خود به ((على الاكبر)) بدين معنا تصريح مى كند كه حضرت على اكبر عليه السلام از نظر سن بزرگتر از امام سجاد عليه السلام بوده و بر اين نظريه به گفتار مرحوم ابن ادريس استشهاد مى نمايد كه صحيح ترين و مشهورترين نظريه در ميان علما و دانشمندان تاريخ و نسب شناسان اين است كه حضرت على اكبر عليه السلام بزرگتر از حضرت سيدالساجدين عليه السلام بوده و گفتار اين دانشمندان حجت است ؛ زيرا از متخصصين اين فن هستند .

خلاصه : از مجموع مطالب ياد شده چنين نتيجه گيرى مى شود كه : سنّ حضرت على اكبر هنگام شهادتش بيشتر از بيست سال و بلكه در حدود 27 سال بوده است .

و امّا راجع به حضور مادر آن حضرت در كربلا

اين موضوع نيز در ميان مورّخان و صاحب نظران مورد اختلاف بوده و دليل قاطعى بر اثبات و نفى آن وجود ندارد .

مرحوم

محدث قمّى مى گويد : ((و آيا والده آن جناب در كربلا بوده و يا نبوده ظاهر آن است كه نبوده و در كتب معتبره در اين باره چيزى نيافتم ))(232) .

ولى مرحوم شيخ محمد سماوى از علما و ادبا و نويسندگان معاصر در ضمن بيان اين مطلب كه مادر نه تن از شهدا در كربلا حضور داشته و نظاره گر جنگ و جهاد و شاهد شهادت فرزندان و جوانان خويش بودند چنين مى گويد : و يكى ديگر على بن الحسين است ؛ زيرا به مضمون بعضى از اخبار ، ليلى مادر آن حضرت در ميان خيمه براى فرزندش دعا مى كرد و به صحنه جنگ و كشته شدن او نظاره مى نمود(233) .

نگارنده : مرحوم سماوى ماءخذى براى اخبار ياد شده ارائه ننموده است شايد منظور آن مرحوم مطالبى است كه در مناقب در اين زمينه نقل شده است (234) و شايد اخبار ديگرى كه آن مرحوم از آنها اطلاع داشته است . اسامى هشت تن ديگر از شهدا كه مادرانشان در كربلا بودند .

و اينك براى تكميل فايده اسامى بقيه نه شهيد را كه مادرانشان در كربلا حاضر بودند در اينجا مى آوريم :

1 - عبداللّه بن الحسين يا ((على اصغر)) كه مادرش رباب است . 2 - عون بن عبداللّه بن جعفر كه مادرش زينب كبرى عليهاالسلام است (235) 3 - قاسم بن حسن مجتبى عليه السلام كه مادرش رمله و حاضر در صحنه بوده است 4 - عبداللّه بن حسن مجتبى عليه السلام و مادر وى دختر شليل بجلّيه و در ميان خيمه بوده است 5

- عبداللّه بن مسلم بن عقيل ، مادرش رقيه دختر اميرمؤ منان كه به همراه ساير بانوان بوده است 6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل ، طفل كوچكى كه هنگام حمله دشمن به خيمه ها از ترس و وحشت به عمود خيمه چسبيده بود و اسب سوارى به نام لقيط ياهانى بر وى حمله كرد و در مقابل چشم مادرش شهيدش نمود 7 - عمربن جناده كه مادرش در كربلا بود و او را به جنگ با دشمنان ترغيب مى نمود و در حالى كه چشمش به سوى او بود به شهادتش رسانيدند . 8 - و بنابر آنچه مرحوم سيدبن طاووس نقل نموده است يكى ديگر ((عبداللّه كلبى )) است كه مادر و همسر وى به همراه او بودند و او را به جنگ با دشمن تشويق مى كردند و شهادت او را نظاره مى نمودند .

خطاب به فرزندان ابوطالب

متن سخن

((صَبْراً عَلَى الْمَوْتِ يا بَنِى عَمُومَتِى صَبْراً يا اَهْلَبَيْتى وَاللّه لا رَاءَيْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذا الْيَوْم ))(236)

ترجمه و توضيح

پس از شهادت حضرت على اكبر ، عبداللّه فرزند مسلم بن عقيل كه جوانى كم سن و سال و مادرش رقيه دختر اميرالمؤ منين عليه السلام بود در حالى كه اين شعر را مى خواند به دشمن حمله برد :

اَلْيَوْمَ اَلْقى مُسْلِماً وَهُوَ اَبى

وَعُصْبَةً با دُوا عَلى دِينِ النَّبىِ

((امروز با پدرم مسلم و با جوانمردانى كه در راه دين پيامبر كشته شدند ملاقات خواهم نمود)) .

او در حالى كه اين چنين سرود شهادت سر مى داد ، سه بار به سوى دشمن حمله نمود و در هر حمله عده اى را به هلاكت رسانيد .

از سوى دشمن مردى به نام يزيد بن رقاد ، تيرى به سوى وى رها كرد ، عبداللّه براى جلوگيرى از خطر ، دست به پيشانى خويش گذاشت ولى تير به دست وى اصابت و دستش را به پيشانيش دوخت و به روى خاكها افتاد و مردى از سوى دشمن به وى حمله نمود و او را به شهادت رسانيد و خود يزيد بن رقاد تير را از پيشانى عبداللّه درآورد ولى پيكان همچنان در پيشانيش باقى ماند .

در اين هنگام چندتن از نوجوانان هاشمى و آل ابوطالب مانند محمد و عون ، فرزندان عبداللّه جعفر و محمد بن مسلم دسته جمعى به سوى دشمن حمله كردند و چون امام عليه السلام اين گروه را ديد كه عقاب وار به سوى دشمن در حركت هستند خطاب به آنان فرمود : ((صَبْراً عَلَى المَوْتِ . . . ؛ )) عموزادگان من

! و خاندان من ! در مقابل مرگ ، صبر و استقامت به خرج بدهيد كه به خدا سوگند ! پس از امروز ، روى ذلت و خوارى نخواهيد ديد)) .

در بالين قاسم بن حسن (ع )

متن سخن

((بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَمَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيكَ جَدُّكَ وَاَبُوكَ عَزَّ واللّه عَلى عَمّكَ اَنْ تَدْعُوهُ فَلا يُجِيبُكَ اَوْ يَجِيبُكَ

ثُمَّ لا يَنْفَعُكَ صَوْتٌ واللّه كَثُرَ واتِرُهُ وَقَلَّ ناصِرُهُ . . .

اَللّهُمَّ اَحْصِهِمْ عَدَداً وَلا تُغادِرْ مِنْهِمْ اَحَداً وَلا تَغْفِرْ لَهُمْ اَبَداً صَبْراً يا اَهْلَ بَيْتِى لا رَاءيْتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَاالْيَوْمِ اَبَداً))(237)

ترجمه و توضيح لغات

واتِر : كسى كه از راه ظلم كشته شود و خونبهايش را نگرفته باشند . اَحْصِهِمْ عَدَدا : آنها را با عدد بشمار ، كنايه است از تشتّت و اختلاف و ضعف و زبونى . عادَرَهُ : او را رها كرد . هَوانَ : ذلت و خوارى .

ترجمه و توضيح

پس از شهادت گروهى از جوانان اهل بيت ، قاسم فرزند امام مجتبى عليه السلام كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود تصميم به جنگ گرفته ، عازم شهادت گرديد . او در حالى كه صورتش مانند پاره اى از ماه و بر تنش پيراهنى عربى و در پايش نعلين و در دستش شمشير بود به سوى دشمن حركت كرد و پس از مقدارى جنگيدن مردى به نام عمروبن سعد بر وى حمله نمود و به روى زمين انداخت ، قاسم بن حسن عموى خويش را به يارى خواست . امام عليه السلام كه وضع را به دقت در نظر داشت سريعا به بالين وى آمد و چون چشمش به قيافه خون آلود و بدن پاره پاره وى افتاد چنين گفت : ((بُعْداً لِقَومٍ . . . ؛ )) دور باد از رحمت خدا گروهى كه تو را به قتل رسانيدند ، جدت رسول خدا و على اميرمؤ منان در روز رستاخيز دشمن شان باد)) .

سپس گفت : ((عَزَّ واللّهُ عَلى عَمِّكَ . . . ؛ )) به خدا قسم بر عموى تو سخت است كه اورا به يارى بخوانى و نتواند به تو جواب بدهد و يا آنگاه جواب بدهد كه سودى به حالت نبخشد . به خدا سوگند ! استمداد تو صداى استمداد

كسى است كه كشته شدگان از اقوام وى زياد و يار و ناصرش كم باشد)) .

طبرى مى گويد : امام عليه السلام جنازه قاسم بن حسن عليه السلام را به سوى خيمه هاحركت داده و در ميان خيمه شهدا و در كنار جنازه فرزندش على اكبر قرار داد سپس مردم كوفه را اين چنين نفرين نمود :

(( . . . اَللّهُمَّ اءحْصِهِمْ عَدَداً . . . ؛ )) خدايا ! همه آنان را گرفتار بلا و عذاب خويش بگردان و كسى از آنان را نگذار و هيچگاه آنان را مشمول مغفرت خويش قرار مده )) .

هنگام شهادت طفل صغير

متن سخن

((هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللّه ،

هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخافُاللّه فينا ، هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللّهَ فِى اِغاثَتِنا

هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو ما عِنْدَاللّه فِى اِعانَتِنا(238)

رَبِّ اِنْ تكُ حَبَسْتَ عنَّا النَّصرَ مِنَ السَّماء فَاجْعل ذلِكَ لِما هُو خَيرٌ

وانتقمْ لَنا واجْعَل ماحَلَّ بنا فِى العاجل ذخيرة لنا فى الا جل . . .

هَونٌ عَلىَّ ما نَزل بِى انَّه بِعَيْنِاللّه ))(239)

ترجمه و توضيح لغات

ذَبّ : دفاع كردن . مُغيث : فريادرس . عاجِل : دنيا . آجِلُ : آخرت . هَوْنٌ : سهل و آسان . بِعَيْنِاللّه : كنايه از كمال عنايت و توجه خداوند است .

ترجمه و توضيح

طبرى از عقبة بن بشير اسدى نقل مى كند كه روزى به حضور امام پنجم حضرت محمد باقر عليه السلام شرفياب شدم آن حضرت در ضمن سخن به من فرمود : عقبه ! ما خاندان پيامبر در پيش شما بنى اسد خونى داريم . امام سپس چنين توضيح داد كه : در روز عاشورا يكى از اطفال جدم حسين بن على عليهمالسلام را به دست وى دادند و همين طورى كه طفل در بغل آن حضرت بود يك نفر از افراد قبيله شما (بنى اسد) با تير گلوى او را دريد و حسين عليه السلام با دست خود آن خون را گرفت و به هوا پاشيد سپس عرضه داشت : ((رَبِّ اِنَّكَ اِنْ . . . ؛ )) پروردگارا ! اگر در دنيا نصر و پيروزى آسمانى را از ما گرفتى در عوض ، بهتر از پيروزى را در آخرت نصيب ما بگردان و انتقام ما را از اين مردم خونخوار بگير)) .

خوارزمى اين جريان را مشروح تر و بدون ذكر سند چنين نقل مى كند : پس از كشته شدن ياران حسين بن على عليهما السلام كه بجز زنان و اطفال و بجز امام سجاد كسى در ميان خيمه هاى او باقى نماند استغاثه آن حضرت بلند شد :

((هَلْ مِنْ ذابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِاللّه . . . ؛ )) آيا كسى هست كه از حرم پيامبر

خدا دفاع كند ، آيا خداترسى هست درباره ما خاندان از خدا بترسد ، آيا يارى كننده اى هست به اميد خدا بر ما يارى دهد ، آيا معين و كمكى هست به يارى ما بشتابد . . . ؟ )) .

خوارزمى گويد : با شنيدن صداى استغاثه امام عليه السلام صداى گريه و ناله زنان و اطفال از خيمه ها بلند شد ، امام عليه السلام به سوى خيمه ها برگشت و فرمود : فرزندم على را بياوريد تا با وى نيز وداع بكنم و آن طفل صغير در بغل پدرش بود كه حرمله با تير او را به شهادت رسانيد . امام خون گلوى او را گرفت و به سوى آسمان پاشيد و گفت : ((اَللّهُمَّ . . . )) در لهوف مى گويد : امام عليه السلام پس از آنكه خون گلوى فرزندش را به آسمان پاشيد اين جمله را نيز گفت : ((هَونٌ عَلىَّ ما نَزل بِى اَنَّه بِعَيْنِاللّه ؛ )) اين مصيبت نيز بر من آسان است زيرا كه خدا مى بيند)) .

تذكر

بايد توجه داشت كه به غير از حضرت على اصغر عليه السلام چهار طفل غير بالغ ديگر به همراه حسين بن على عليهما السلام در كربلا به شهادت رسيده اند كه كيفيت شهادت آنان مستقلاً يا به طور ضمنى در اين كتاب نقل گرديده است :

1 - قاسم بن حسن مجتبى عليه السلام كه در فراز گذشته كيفيت شهادت آن حضرت بيان گرديد .

2 - عبداللّه بن حسن مجتبى عليه السلام و كيفيت شهادت او در دو فراز بعد خواهد آمد .

3

- محمد بن ابى سعيد : كيفيت شهادت او در ذيل شهادت حضرت على اكبر عليه السلام تذكر داده شد .

4 - عمربن جناده كيفيت شهادت و سخن حسين بن على در باره وى در صفحات گذشته مستقلاً نقل گرديد .

در شهادت حضرت ابوالفضل (ع )

متن سخن

((اَنْتَ صاحِبُ لِوائى ))(240)

تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُم

وَخالَفْتُمُوا فينَا النَّبِىَّ مُحَمَّداً

اَما كانَ خَيْرُالْخَلْقِ اءوْصاكُمْ بِنا

اَما كانَ جَدّى خِيَرَةُ اللّه اَحْمَدا

اَما كانَتِ الزَّهْراءُ امّى وَوالِدى

عَلِىُّ اَخا خَيْرِالاَنامِ مُسَدَّدا

لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ

سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا(241)

ترجمه و توضيح لغات

مُسَدَّد : هدايت شده ، آگاه و بينا . صَلْى : كشانده شدن . تَوَقُدْ : شعله ور شدن .

ترجمه و توضيح

حضرت ابوالفضل عليه السلام در روز عاشورا مكرر به خدمت حسين بن على عليهما السلام شرفيات گرديده اجازه ميدان مى خواست . ولى به مناسبت شهامت و شجاعت و به علت اينكه پرچم پر افتخار سپاه حق در دست وى به اهتزاز بود امام عليه السلام به او اجازه ميدان نمى داد و هر بار از تصميمش منصرف مى ساخت و مى فرمود :

((اَنْتَ صاحِبُ لِوائى . . . ؛ )) تو پرچمدار من هستى و شهادت تو دليل هزيمت و شكست جنداللّه و علامت پيروزى جند شيطان است )) .

و بالا خره چون تمام ياران آن حضرت به شهادت رسيدند و براى چندمين بار كه حضرت ابوالفضل اجازه خواست امام عليه السلام با درخواست وى موافقت فرمود . آن حضرت آنگاه كه پس از تشنگى شديد به آب دسترسى پيدا نمود و هنگامى كه در مقابل صفوف دشمن قرار گرفت و دستش به وسيله دشمن قطع گرديد اشعار حماسه اى را كه بيانگر ايمان و عقيده و دورنمايى از ايده و هدف وى مى باشد مى خواند .

در ((ابصارالعين )) مى گويد : عباس بن على عليه السلام پس از مراجعه مكرر چون از برادرش جواب منفى شنيد ، چنين گفت : ((لَقَدْ ضاقَ صَدْرِى وَسَئمْتُ الْحَياةَ ؛ )) ديگر سينه ام تنگ شده و از زندگى سير گشته ام )) .

امام عليه السلام فرمود : حال كه تصميم به جنگ گرفته اى مقدارى آب تهيه كن . عباس

حركت نمود و پس از درهم ريختن صفوف دشمن ، وارد فرات گرديد و چون مشك را پر كرد ، خواست خود نيز آب بخورد ، مشت پر از آب را به نزديك لبهاى خشك شده اش رسانيد ولى بلافاصله آب را به فرات ريخت و خود را اين چنين مورد خطاب قرار داد :

(( يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونى

وَبعده لاكنت ان تكونى

هذَاالحُسَيْنُ وَارِدالْمَنُونِ

وَتشر بين بارد المعين

تاللّه ما هذا فعالُ(242) دينى ))

((اى نفس پس از حسين ذلت و خوارى بر تو باد و پس از وى زنده نباشى گرچه زندگى را خواهانى .

اينك حسين وارد ميدان جنگ شده است و تو آب سرد و گوارا مى نوشى .

به خدا سوگند آيين من چنين اجازه را نمى دهد)) .

و چون با مشك پر ، به سوى خيمه ها برمى گشت و خود را در مقابل سيلى خروشان از دشمن مى ديد اين شعر حماسى را مى خواند :

(( لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقا

حتى اُوارى فى المصاليت لَقى

نَفْسِى لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقى

إ نِّى اَناالعباس اغدو بالسَّقا ولا اخاف الشر يوم المُلتقى ))

((من از مرگ ترسى ندارم آنگاه كه صداى مرگ به گوشم برسد تا آنجا كه بدنم در ميدان جنگ و در ميان شمشيرها پنهان شود .

جان من فداى فرزند پاك مصطفى باد ! منم عباس كه اين مشك را به سوى خيمه ها مى برم .

و در اين روز جنگ ترسى از مرگ ندارم )) .

او كه با عشق فراوان و علاقه شديد به رسانيدن آب به سوى خيمه ها روان بود مردى از دشمن به

نام زيد بن رقاد از پشت درخت خرمايى كمينش كرد و توانست با يك روش ناجوانمردانه بر وى حمله نموده و دست راستش را قطع كند . فرزند حيدركرار عليه السلام چون از دست راست ماءيوس گرديد باز هم برنامه و هدف خود را در قالب دو بيت حماسى چنين بيان نمود :

(( وَاللّه اِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينى

اِنّى اُحامى اءبداً عن دينى

وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ

نَجل النَّبى الطاهر الا مين ))

((به خدا سوگند ! گرچه دست راست مرا قطع نموديد ولى من تا آنجا كه زنده هستم از آيين خود دفاع خواهم نمود و از امام و پيشوايم كه در ايمان خود صادق است و فرزند پيامبر پاك و منزّه و امين است )) .

آرى ، او به قطع شدن دستش اعتنا ننموده و به مسير خود ادامه مى داد كه شخص ديگرى به نام ((حكيم بن طفيل )) با همان روش غيرانسانى ((زيدبن رقاد)) از كمين برجست و دست چپ آن حضرت را قطع نمود . و در اين هنگام تيرها مانند قطرات باران از طرف دشمن به سوى آن حضرت سرازير گرديد كه تيرى به مشك و تيرى ديگر به سينه اش اصابت نمود و از حركت باز ماند . در اينجا بود كه يكى از افراد دشمن توانست از نزديك بر وى حمله كند و جمجمه آن حضرت را با عمودى بشكافد و آنگاه كه در روى زمين قرار گرفت عرضه داشت : ((عَلَيْكَ منِّى السَّلامُ يا اَباعَبْدِاللّه (243))) امام عليه السلام با شنيدن صداى برادر ، خود را به بالين وى رسانيده و در رثاى او خطاب به مردم كوفه اين

چهار بيت را انشاء نمود : ((تَعَدَّيْتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيِكُم . . . ))

((شما اى بدترين مردم ! از راه دشمنى و ستم تجاوز كرديد و درباره ما خاندان با فرمان پيامبر مخالفت نموديد .

آيا پيامبر ، آن بهترين موجودات ، ما را به شما توصيه ننموده بود ؟ آيا جد من احمد منتخب شده و رسول خدا نبود ؟ آيا فاطمه زهرا مادر من نبود و على آن برادر نيكوترين مردم و برادر پيامبر خدا پدر من نبود ؟

شما مردم در اثر جنايتى كه مرتكب شديد مورد لعنت و ذلت قرار گرفتيد و به زودى به سوى آتش كه حرارتش شديد است ، كشانده خواهيد شد)) .

از حسين بن على عليهما السلام هنگام شهادت حضرت ابوالفضل عليه السلام جملات و كلمات زيادى و از ابوالفضل عليه السلام نيز اشعار فراوانى در بعضى از كتب مقاتل - مانند مقتل طريحى - نقل گرديده است ولى ما چون در مدارك مورد اعتماد ، اين نوع جملات و اشعار را به دست نياورديم از نقل آنها خوددارى نموديم .

اما همين چند بيت و همين نمونه كوتاه مى تواند بʘǙƚϘѠايده و هدف و عقيده و ايمان ابوالفضل عليه السلام و نشانگر قدرت معنوى و عاطفه و راءفت مقام ولايت باشد كه ابوالفضل عليه السلام با لب تشنه آب را دور مى ريزد و مى گويد : ((تاللّه ما هذا فعال دينى . . . ؛ )) به خدا سوگند ! آيين من چنين عملى را امضا نمى كند))

و هنگام شدت جنگ و در مقابل امواج شمشيرها و نيزه ها فرياد مى زند :

((نَفِسى لِسِبْطِ الْمُصْطَفَى الطُّهْرِ وَقى ؛ )) جانم به قربان فرزند رسول خدا)) .

و آنگاه كه به دست از تن بريده شده اش تماشا مى كند مى گويد : ((اِنِّى اُحامِى اَبَداً عَنْ دِينى ؛ )) من از آيينم دفاع خواهم نمود گرچه دستم از تنم جدا شود)) .

و حسين بن على عليهما السلام هم چون بر بالين بدن قطعه قطعه و پيكر به خون آغشته چنين برادرى بس عزيز و با وفا مى نشيند دشمن را مورد خطاب قرار داده و مى گويد :

(( لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ

سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا

))

اى واى كه با اين جنايت بزرگ از رحمت خدا دور افتاديد و خود را طعمه آتشى بس سوزان قرار داديد .

آرى ، حسين عليه السلام براى بدبختى ملت مى سوزد و ابوالفضل عليه السلام خود را پروانه شمع دين و پيشوايش مى داند .

حضرت ابوالفضل از ديدگاه معصومين (ع )

اينك پس از توضيح و بيان گفتار حسين بن على درباره حضرت ابوالفضل مناسب است درباره شخصيّت آن حضرت از ديدگاه معصومين و ائمه هدى عليهم السلام مطالبى را از نظر خواننده عزيز بگذرانيم تا ضمن آشنايى بيشتر با شخصيّت آن حضرت معلوم شود كه شجاعت و شهامت او از نوع شجاعت شجاعان و نام آوران جهان نيست . بلكه شجاعت او داراى بعد معنوى و نشاءت گرفته از شخصيّت روحانى اوست .

عرفان در دوران كودكى

تربيت پدر و مادر و محيط خانواده در تكوّن و پى ريزى شخصيّت انسان نقش مهمّى را ايفا مى كند و حضرت ابوالفضل عليه السلام از اين قانون كلى نمى تواند مستثنا باشد . تربيت يافتن در دامن مادرى مانند اُم البنين و فراگرفتن اصول اخلاقى و صفات معنوى از پدرى مانند اميرالمؤ منين عليه السلام و سپرى نمودن دوران كودكى در كنار برادرانى مانند امام حسن و امام حسين و خواهرانى مانند زينب و ام كلثوم نه ((ابوالفضل )) بلكه مسلّماً ((ابوالفضائل )) به وجود مى آورد ولى بررسى دوران كودكى حضرت ابوالفضل و تقدير و تجليل ائمه هدى عليهما السلام از آن حضرت نشان مى دهد كه ملكات فاضله و صفات حميده او ، دانش و تقوايش ، عبادت و عرفانش و شهامت و فداكاريش نه تحصيلى و اكتسابى است كه شرايط محيط مى تواند به وجود بياورد بلكه قسمتى از اين اوصاف در آن حضرت جنبه ذاتى و جبلّى دارد كه از پدر ارجمندش به ارث برده است .

براى روشن شدن اين مطلب مضمون روايتى را كه در مستدرك الوسائل و مقتل خوارزمى آمده است نقل مى

كنيم كه : حضرت ابوالفضل در دوران كودكى در كنار پدرش اميرالمؤ منين عليه السلام نشسته بود آن حضرت به قيافه ابوالفضل تماشا مى نمود خواست با او با زبان كودكى حرف بزند فرمود فرزندم بگو يكى ! ابوالفضل گفت يكى . سپس فرمود بگو دوتا ! عرضه داشت پدرجان شرم دارم با زبانى كه يكى گفتم بگويم دوتا . اميرمؤ منان چون اين جمله را از فرزند كوچك و عزيزش شنيد به آغوشش كشيد و او را بوسيد(244) .

اين ديد وسيع كه چون يگانگى جز بر خالق آسمانها و زمين نسزد و بر زبان او كه شاخه اى است از درخت عريق خاندان عصمت و ثمره اى است از شجره طيّبه ولايت نبايد كلمه اى كه خداى سبحان از آن منزه و مبرّاست جارى شود . آرى ، اين نوع تفكر در دوران طفوليّت كه نه اطفالى مانند او بلكه اكثر بزرگسالان نيز از رسيدن به آن مرحله عاجزند گواه اين مطلب است كه اين معرفت و عرفان در آن حضرت نه اكتسابى و فراگرفتنى است بلكه جبّلى و ذاتى است كه به صورت ارث از صُلب پدر به همراه آورده است پدرى كه فرمود ((لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا)) پس از اين مقدمه به نقل بيان سه تن از معصومين درباره آن حضرت مى پردازيم :

1 - بيان امام صادق عليه السلام : ((امام صادق عليه السلام درباره حضرت ابوالفضل چنين مى گويد : عموى ما عباس تيزبين و داراى ايمان محكم و ثابت بود و در كنار برادرش حسين جهاد نمود و با بهترين وجهى از عهده امتحان برآمد

و با شهادت به عالم آخرت منتقل گرديد))(245) .

و باز امام صادق عليه السلام در زيارتى كه به ابوحمزه ثمالى (246) تعليم فرموده جملاتى بس زيبا و دلنشين و داراى مفاهيمى بلند به كار برده است كه نشانگر اخلاص كامل و عظمت روح و فداكارى حضرت ابوالفضل عليه السلام در تحقّق بخشيدن به اهداف انبيا و آرمان اولياست كه جملات زير از اين نمونه است :

(( . . . واشهد انّكَ قَدْ بالَغْتَ فى النَّصيحَةِ وَاَعْطَيْتَ عايَةَ المَجْهُود . . . اَشْهَدُ انَّكَ لَمْ تَهِنْ وَلم تَنكل وَانَّكَ مضيتَ على بصيرةٍ مِنْ اَمْرِك مُقْتَدِياً بالصالحين ومتبعاً للنبيّين ))(247) . ))

شهادت مى دهم كه تو وظيفه نصيحت و امر به معروف را در حد كامل انجام دادى و در اين راه آخرين تلاش خود را به كار بستى ، شهادت مى دهم كه ضعف و سستى و ترس و واهمه به خود راه ندادى و راهى (شهادت ) را كه انتخاب كردى از روى بصيرت و بينش بود كه بر صالحان اقتدا و از پيامبران پيروى نمودى )) .

و اين است بيان و اظهار نظر امام ششم عليه السلام درباره حضرت ابوالفضل عليه السلام .

2 - بيان امام سجاد عليه السلام : ابوحمزه ثمالى مى گويد : روزى چشم على بن الحسين به عبيداللّه فرزند عباس بن على افتاد اشك آن حضرت سرازير گرديد آنگاه چنين فرمود : جنگ احد و جنگ موته از سخت ترين روزهاى زندگى پيامبر به شمار مى آيد چون در جنگ احد عمويش حمزه و در جنگ موته پسرعمويش جعفر بن ابى طالب به شهادت رسيدند ولى

روز ((عاشورا))ى حسين سخت تر از اينها بود ؛ زيرا در روز عاشورا حسين بن على را سى هزار نفر در محاصره خويش قرار دادند كه همه آنان خود را مسلمان انگاشته و با ريختن خون فرزند پيامبر به پيشگاه خدا تقرب مى جستند و حسين آنان را هرچه موعظه و نصيحت فرمود مؤ ثر واقع نگرديد و از راه ظلم و ستم به شهادتش رسانيدند .

امام سجاد آنگاه از ابوالفضل سخن گفت و چنين فرمود : ((خدا رحمت كند عمويم عباس را كه آن روز از عهده آزمايش سختى كه در آن قرار گرفته بود به صورت زيبايى درآمد و با وجود خويش ايثار و جانش را فداى برادرش نمود تا آنجا كه دو دستش قطع گرديد و خداوند به جاى آن دو دست ، دو بال به وى عطا فرمود كه به واسطه آن دو بال مانند جعفر طيار به همراه فرشتگان در بهشت جاودان پرواز مى كند)) .

امام سجاد عليه السلام اين جمله را هم اضافه نمود كه : ((عباس نزد خداوند ، داراى آنچنان مقام و منزلتى است كه در روز قيامت همه شهدا به مقام او غبطه مى خورند و آرزوى آن را مى كنند))(248) .

3 - بيان حسين بن على عليهما السلام و بالا خره اگر به گفتار حسين بن على خطاب به حضرت ابوالفضل توجه كنيم و در جمله اى كه در باره او به كار برده است دقت نماييم عظمت و شخصيت او بيشتر روشن خواهد گرديد ؛ زيرا حسين بن على عليهما السلام در عصر تاسوعا آنگاه كه دشمن حمله به سوى خيمه

ها را آغاز نمود برادرخويش را اين چنين مورد خطاب قرار داد ((اركب بنفسى انت يا اخى حتى تلقاهم وتساءلهم عما جاءهم (249) ؛ )) جانم به قربانت برادر ! سوار مركب شو و با اينها ملاقات و انگيزه حركتشان به سوى خيمه ها را سؤ ال كن )) .

دقت در مفهوم اين جمله انسان را در حيرت و تعجب فرو مى برد و فكر انسان از درك آن عاجز و درمانده است كه اين چه مقامى است كه امام معصوم و علت كائنات خود را بر او فدا مى كند و اين چه معنويت و منزلتى است كه شخص والاى بشريت و يكى از افرادى كه در حقشان مى گوييم ((بكم فتح اللّه وبكم يختم . . . ))(250))) او را با مدال افتخار ((بنفسى انت )) مفتخر مى گرداند(251) ، پس چه بهتر از اين مرحله و از اين بيان امام بگذريم و تغيير و تاءويل آن را به خودشان محول كنيم كه فرموده اند : ((اِنَّ كلامنا صعب مستصعب )) تذكر : در اينجا مناسب است براى تكميل اين بحث اين موضوع رانيز متذكر شويم كه در روز عاشورا غير از امام حسين و حضرت ابوالفضل چهارتن ديگر از فرزندان اميرمؤ منان عليه السلام به شهادت رسيده اند كه مجموع شهدا از فرزندان بلاواسطه آن حضرت در كربلا شش نفر مى باشد . و اين چهار نفر عبارتند از :

1 - عبداللّه بن اميرالمؤ منين كه هنگام شهادت داراى 25 سال و تقريبا نه سال كوچكتر از حضرت ابوالفضل بود .

2 - عثمان بن اميرالمؤ منين و او به

هنگام شهادت داراى 23 سال بود .

3 - جعفر بن اميرالمؤ منين و او داراى 21 سال بود . مادر اين سه شهيد و مادر حضرت ابوالفضل ((فاطمه ام البنين )) است .

4 - محمد بن اميرالمؤ منين و مادر وى ليلى دختر مسعود بن خالد است ، ولى سن وى هنگام شهادت دقيقا معلوم نيست .

گذشته از كتب تاريخ در زيارت ناحيه مقدسه از اين چهار شهيد با عظمت و احترام ياد شده و قاتل هريك از آنان نيز به نام معرفى و مورد لعن قرار گرفته است .

هنگام شهادت عبداللّه بن حسن مجتبى (ع )

متن سخن

((يا ابنَ اَخِى اِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ

فَاِنَّ اللّه يَلْحَقُكَ عَلى آبائِكَ الطّاهِرينَ الصَّالِحينَ

بِرَسُولِاللّه وَعَليٍّ وَحَمْزَةَ وَجَعْفَرٍ وَالْحَسَنِ . . .

اَللّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ قَطْرَالسَّماءِ وَامْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الا رْضِ

فَإ نْ مَتَّعْتَهُمْ اِلى حينٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً

وَاجْعَلْهُمْ طَرائقَ قِدَداً وَلا تُرْضِ عَنْهُمُ الْولاةَ اَبَداً فَاِنّهم دَعَوْنا لِيَنْصُرُونا فَعَدَوْا عَلَيْنا فَقَتَلُونا))(252) .

ترجمه و توضيح لغات

قَطْر : بر وزن تَرْف : جمع قَطْرَة . طَرائقَ قِدَدا : گروههايى با اختلاف شديد . عَدى ، عَدْواً : با شتاب حركت نمود ، تَعَدّى و تجاوز كرد .

ترجمه و توضيح

در كامل ابن اثير و ارشاد مفيد آمده است : پس از آنكه خود حسين بن على عليهما السلام در اثر يك جنگ نسبتا طولانى در روى خاك و در محاصره دشمن قرار گرفت پسر بچه كوچكى از افراد فاميل آن حضرت از طرف خيمه ها دوان دوان خود را به كنار امام عليه السلام رسانيد و حضرت زينب او را تعقيب مى نمود تا به خيمه ها برگرداند ولى او مى گفت : نه ، به خدا سوگند ! كه از عمويم جدا نمى گردم . در اين هنگام يكى از افراد دشمن به نام ((بحر بن كعب بن تيم )) با شمشير به سوى حسين بن على حمله نمود آن پسربچه بامشاهده اين وضع او را صدا كرد كه : ((يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ اَتَقْتُلُ عَمّى ؟ ؛ )) اى فرزند زن ناپاك ! عموى مرا مى كشى ؟ )) و دست خود را به عنوان حمايت از عمو به پيش برد . بحر بن كعب كه شمشير را فرود آورد دست پسربچه قطع و به وسيله پوست از بازو آويخت .

اين طفل در اثر شدت درد و ناراحتى رو به سوى آن حضرت نمود و صدا زد : ((يا عَمّاهُ ؛ )) عمو ! به داد من برس ، مرا از اين درد و مصيبت برهان ! )) .

امام عليه السلام دست به گردن وى انداخت و چنين گفت

: ((يَا ابْنَ اَخِى اِصْبِرْ . . . ؛ )) فرزند برادرم صبر و شكيبايى ورز كه خداوند تو را به نياكان پاك و صالحت رسول خدا ، على ، حمزه ، جعفر و حسن ملحق خواهد نمود)) .

آنگاه امام عليه السلام سپاهيان كوفه را اين چنين نفرين كرد : ((اَللّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ . . . ؛ )) خدايا ! اين مردم ستمگر را از باران رحمت و از بركات زمين محروم كن و اگر عمر طبيعى به آنان دادى به بلاى تفرقه و تشتت مبتلايشان بگردان و حكام و فرمانروايانشان را از آنان خشنود نگردان و ستيزه و دشمنى در بين آنها و حكامشان برقرار كن كه آنان ما را با وعده نصرت و يارى دعوت ، سپس به جنگ ما قيام نمودند)) .

تذكر

از فرزندان امام حسن مجتبى - عليه السلام در كربلا سه تن به شهادت رسيده اند :

1 - عبداللّه ، مادر وى دختر شليل بن عبداللّه بجلى است .

2 و 3 - قاسم و ابوبكر و اين دو برادر از يك مادر به نام ((رمله )) متولد گرديده اند .

هنگام وداع

متن سخن

وداع با بانوان حرم

((ثمّ انّه ودّع عياله وَاَمَرَهُمْ بِالصَّبْرِ وَلبسِ الاُزر وقال :

اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَاعْلَمُوا اَنَّاللّه حاميكُمْ وَحافِظُكُمْ

وَسَيُنْجِيُكُمْ مِنْ شَرّالا عْداءِ وَيَجْعَلْ عاقِبَةَ اءَمْرِكُمْ اِلى خَيْرٍ

وَيُعَذِّبُ عَدُوَّكُمْ بِاءْنواعِ الْعَذابِ وَيُعَوِّضَكُمْ عَنْ هذِهِ الْبَلِيَّةِ بَاءْنواعِ النِّعَمِ وَالْكَرامَةِ

فَلا تَشْكُوا وَلا تَقُولُوا بِاءلْسِنَتِكُمْ ما يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ))(253)

ترجمه و توضيح لغات

ازر (به ضم اول و ثانى جمع ازار به كسر اول ) : معجر و هر لباسى كه روى لباسها مى پوشند و به قرينه اينكه بانوان حرم در سفر و حضر داراى معجر و ازار بودند مى توان گفت كه منظور در اينجا نوع خاصى از لباس و روپوش بوده كه جمع و جور و در حال سفر و در مرئى و منظر دشمنان استفاده كردن از آن آسانتر باشد . بلاء : امتحان ، غم و اندوه شديد . بليه : امتحان و مصيبت . حفاظت و حمايت : از گفتار بعضى لغت شناسان و موارد استعمال مى توان استفاده نمود كه حفاظت بيشتر در حفظ اصل اشياء و حمايت در حفظ متعلقات آنها به كار مى رود مثلاً در درهم و دينار مى گويند : ((يحفظه )) و نمى گويند ((يحميه )) و به مراتع قُرق شده مى گويند ((حمى القوم )) ؛ زيرا منظور حفظ و حراست نباتات و گياهان مرتع است نه آب و خاك آن .

ترجمه و توضيح

اگر بگوييم آخرين وداع حسين بن على عليهما السلام از سخت ترين لحظات و از شديدترين دقايق در روز عاشورا براى آن حضرت و براى بانوان حرم و همچنين براى امام سجاد عليه السلام بوده است سخنى به گزاف نگفته ايم ؛ زيرا از يك سو دختران پيامبر مى بينند كه اينك پس از شهادت همه مردان و جوانانشان تنها ملجاء و ماءوايشان و امام و پيشوايشان نيز وداع و اعلان جدايى مى كند ؛ جدايى كه ديگر بازگشتى در آن نيست ، حال پس از وى در اين بيابان پهناور چه

كنند و در اين غربت و بى كسى به چه كسى پناه ببرند . يك مشت زنان و اطفال بى دفاع از حمله و هجوم دشمنان چگونه دفاع كنند و درد دل خويش را با چه كسى بگويند ؟

اينك بايد براى آخرين بار و براى چند لحظه باز هم به دور او جمع شوند و دامن او را بگيرند و از او استمداد كنند و با وى به درد دل بنشينند . و از سوى ديگر آن امام عطوف و مهربان و آن روح عاطفه و محبت و آن مجسمه غيرت و شهامت نظاره گر گروهى از اطفال مى باشد كه صداى ناله و گريه آنان بلند است و به درخواست دختران يتيمى گوش فرا مى دهد كه براى نجات از دست دشمن محل امنى و يا براى نجات از تشنگى ، كاسه آبى از وى طلب مى كنند . او خود را در ميان عده اى از بانوان داغديده مى بيند كه از كثرت ناراحتى و شدت مصائب و عظمت حوادث ، مبهوت و حيران ، مهر سكوت بر لب زده و ياراى سخن گفتن ندارند .

خواننده عزيز ! فكر مى كنيد عكس العمل امام عليه السلام در اين صحنه عجيب كه كوهها را متزلزل مى كند چه باشد و با اين بانوان و دختران غمزده كه اندوهشان تا اعماق استخوان تاءثير مى گذارد چگونه سخن بگويد ؟

آيا او از ديدن اين صحنه دلسوز و تصور حوادث جانگداز آينده ، اظهار ضعف خواهد نمود و تسلط بر افكار و اعصاب خود را از دست خواهد داد ؟ و احيانا آن هدف

عالى و مقصد بزرگى را كه انتخاب كرده است ولو براى چند لحظه به فراموشى خواهد سپرد ؟ !

ممكن است هر كسى اين صحنه را به فكر خود يك نوع ترسيم كند و هر نويسنده در پاسخ امام به شكلى قلم فرسايى و هر گوينده اى به نوعى بيان نمايد و يا زبانحالى بسازد كه مانند اغلب زبانحالها زبانحال و بيانگر طرز فكر خود گوينده است كه به امام نسبت داده و از شخصيت والاى امام ، شخصيتى مانند خود مجسم نموده است .

پس چه بهتر كه ما در اين مرحله نيز مانند همه مراحل از مدينه تا كربلا اختيار از قلم برگيريم و گفتار و پاسخ امام را از بيان معصومين عليهما السلام و از نقل علماى بزرگ و اهل فن بشنويم و به ترجمه جملات و داعيه امام حسين عليه السلام آنچنان كه نقل شده است بپردازيم :

((ثمّ انّه ودّع عيالَه ثانياً وَاَمَرَهُمْ بلبسِ الاُزر . . . ؛ )) او براى دومين بار اهل و عيالش را وداع كرد و آنان را به صبر و شكيبايى دعوت و به پوشيدن لباسها(ى چابك و جمع جور) توصيه نمود . آنگاه فرمود براى روزهاى سخت و غمبار آماده باشيد و بدانيد كه خداوند پشتيبان و حافظ شماست و در آينده نزديك شما را از شرّ دشمنان نجات خواهد داد و عاقبت شما را مبدل به خير و دشمن شما را به عذابهاى گوناگون مبتلا خواهد نمود . و در عوض اين سختى و مصيبت ، انواع نعمتها و كرامتها را در اختيار شما قرار خواهد داد . پس گله و شكوه

نكنيد و آنچه ارزش شما را كم كند بر زبان نياوريد)) .

سخنان بالا را علامه مجلسى در ذيل روايتى از امام باقر عليه السلام نقل نموده است كه به احتمال قوى تتمه همين روايت و بيان امام باقر عليه السلام باشد . و در صورت مجزا بودن از آن روايت باز هم برگرفته از روايت ديگرى است كه ازنظر مرحوم علامه مجلسى مورد اعتبار و داراى وثاقت بوده است (254) و بر همين اساس مرحوم مقرم كه يكى از علماى محقق و از شخصيتهاى علمى و از افراد مطلع در تاريخ و حديث مى باشد با اينكه مطلب بالا را از ((جلاءالعيون )) نقل نموده مجموع جملات آن را به صورت يك روايت مورد اعتماد و نقل صحيح از حسين بن على عليهما السلام مورد بررسى قرار داده و چنين مى گويد :

در اين گفتار و سخن حسين بن على عليهما السلام بيان دو موضوع مهم مورد نظر بوده است كه هيچيك از مورخان و تحليل گران در قيام حسين بن على عليهمالسلام متوجه اين دو موضوع نگرديده اند . اول اينكه امام عليه السلام مى خواهد به بانوان حرم تفهيم كند كه آنان در اين راه طولانى و در دست اين دشمنان به قتل نخواهند رسيد و سالم به وطن خويش مراجعت خواهند نمود . و دوم اينكه لباس و معجر آنان به غارت نخواهد رفت .

مرحوم مقرم در تاءييد آنچه از متن اين سخن فهميده است چنين مى گويد : زيرا پس از امر به پوشيدن لباس كه از سوى آن حضرت صادر گرديد : ((وامرهم بالصبر ولبس الازر)) از

به كار بردن لفظ حمايت و حفاظت با اينكه يكى ازآن دو كافى بوده ، دو موضوع مهم بالا به دست مى آيد و بلاغت كلام امام عليه السلام در اين است كه بگوييم منظور از جمله : ((ان اللّه حاميكم )) حمايت از دستبرد دشمن به حريم خاندان عصمت در مورد غارت ، و منظور از جمله ((وحافظكم )) حفاظت از قتل و به شهادت رسانيدن آنهاست (255) .

وداع با امام سجاد(ع )

(( 1 - ((وعن زين العابدين عليه السلام قال : ضمنى والدى عليه السلام الى صدره يوم قتل والدماء تغلى وهو يقول : يا بنى احفظ عنى دعاء علّمتنيه فاطمة عليهاالسلام و علّمها رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله وعلّمه جبرئيل عليه السلام فى الجاجة والمهمّ والغمّ والنازلة اذا نزلت والا مر العظيم الفادح قال اُدع : بحق يس والقرآن الحكيم وبحق طه والقرآن العظيم يا من يقدر على حوائج السائلين يا من يعلم ما فى الضّمير يا منفّس عن المكر وبين يا مفرّج عن المغمومين يا راحم الشّيخ الكبير يا رازق الطّفل الصغير يا من لايحتاج الى التّفسير صلِّ على محمد وآل محمد وافعل بى كذا وكذا))(256) .

2 - (( . . . عن ابى جعفر عليه السلام قال لما حضرت على بن الحسين الوفاة ضمنى الى صدره ثم قال . يا بُنَىَّ اوصيك بما اوصانى به ابى حِين حضرته الوفاة وبما ذكر ان اباه اوصاه به يابنىّ ايّاك وظلم من لا يجد عليك ناصرا الااللّه ))(257) . ))

ترجمه و توضيح لغات

ضمنى الى صدره : مرا به سينه خود چسبانيد ، مرا به سينه خود كشيد . والدماء تغلى (از غلى يغلى ) : خون از وى مى جوشيد . نازله : مصيبت شديدى كه به انسان وارد مى شود . امر فادح : امر سنگين و غيرقابل تحمل . نفّس اى فرّج ؛ مُنَفّسِ : برطرف كننده . اياك (اسم فعل است ) : برحذر باش .

ترجمه و توضيح

امام - طبق معمول - پس از وداع با بانوان حرم براى وداع با امام سجاد عليه السلام به سوى خيمه او حركت نمود وداع حسين بن على با فرزندش و جانشين بعد از خودش چگونه بوده و در آن لحظه حساس ميان آن پدر عزيز و فرزند دلبندش چه گذشته است . براى ما روشن نيست .

البته مسعودى مطلبى نقل مى كند كه ظاهرا مضمون روايات و خلاصه اش اين است كه حسين بن على عليهما السلام به هنگام وداع با امام سجادوصاياى خاص مربوط به امامت را بر وى نموده و دستور داد كه ميراث مخصوص امامت از قبيل صحف وسلاح و غيره را كه در نزد ام سلمه است پس از مراجعت به مدينه از وى تحويل بگيرد(258) .

و اما آنچه به صورت سخن و گفتار از آن حضرت در اين بخش از وداع نقل گرديده دو مطلب است كه هردو از امام سجاد عليه السلام و يكى از دو معصوم حاضر در صحنه وداع كه در ميان خيمه بجز او و پدر ارجمندش كسى وجود نداشته ، نقل شده است .

1 - توجه به درگاه ربوبى

امام سجاد عليه السلام مى

گويد : روزى كه پدرم كشته شد در حالى كه خون از تمام بدنش مى جوشيد مرا به سينه خود كشيد و فرمود : ((فرزندم ! اين دعا را از من فرا بگير و هنگام حاجت و غم و اندوه جانكاه و در حوادث مهم و كمرشكن ، با آن خدا را بخوان و اين دعايى است كه مادرم فاطمه براى من تعليم نمود كه او از پدرش رسول خدا و او از جبرئيل فرا گرفته بود )) ((بحق يس والقرآن الحكيم وبحقّ طه والقرآن العظيم . . . ؛ )) اى خدايى كه بر آنچه نيازمندان از درگاهت بخواهند قادرى ؛ اى آنكه از اسرار دلها آگاهى ؛ اى خدايى كه غم از دلهاى مغمومين و اندوه از دلهاى اندوهگين مى زدايى ، اى آنكه بر پيران خسته رحم مى كند و بر كودكان شيرخوار روزى مى رساند ؛ اى آنكه نيازى به تفسير ندارد به محمد و فرزندانش درود بفرست و حوايج مرا برآر)) .

2 - از خطرناكترين ستمها برحذر باشيد

ابوحمزه ثمالى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود پدرم امام سجاد ، هنگام وفاتش مرا به سينه خود كشيد و فرمود فرزندم : برتو وصيت مى كنم آنچه را كه پدرم حسين بن على عليهما السلام هنگام وفات و شهادتش آن را توصيه نمود . امام سجاد فرمود از جمله وصاياى پدرم اين بود : ((فرزندم ! بپرهيز از ستم كردن بر كسى كه مدافع و يار و ياورى بجز خدا ندارد)) .

و اين بود دو وصيت حسين بن على عليهما السلام هنگام وداع با امام سجاد

عليه السلام كه احتمال دارد اين دو وصيت در دو ملاقات و وداع جداگانه صورت گرفته باشد و به كار بردن دو تعبير مختلف : ((يوم قتل والدماء تغلى )) و : ((حين حضرته الوفاة )) مى تواند قرينه اى بر اين تعدد باشد .

تيجه

آنچه از اين وصاياى سه گانه استفاده مى شود اين است كه : حسين بن على عليهما السلام آن نمونه صبر و استقامت و آن امام و پيشوا و سرمشق براى انسانهاى مؤ من و پاك در مبارزه با كفر و الحاد در هدف خويش از روزى كه تصميم به مبارزه گرفته تا آخرين لحظه كوچكترين تزلزل و تنزل به خود راه نداده بلكه قدم به قدم پيش رفته و به مناسبت شرايط زمانى و مكانى عكس العمل نشان داده است و براى او صحنه وداع عاشورا كه در يك قدمى شهادت خود و اسارت بانوان حرم قرار گرفته نه تنها با شهر و ديارش مدينة الرسول كه از آرامش روحى و احترام عمومى برخوردار بود فرقى نكرده و از نظر او نه تنها اين لحظه حساس با لحظاتى كه در مكه معظمه و در كنار خانه امن خدا به سر مى برد و يا بيابان آرام حجاز را به سوى كربلا مى پيمود فرقى ندارد بلكه امروز به افكار مدينه تا مكه تجسم و به گفتار مدينه تا كربلا فِعليّت و تحقق مى بخشد .

اگر آن روز در كنار قبر رسول خدا عرض مى كرد : ((اللهم انى احب المعروف وانكر المنكر))(( و اگر در مدينه مى گفت (( : ((ويزيد رجل شارب الخمر ومثلى لا يبايع

مثęǠ)) و اگر در آغاز حركت از مدينه تشخيص داده بود كه : ((وعلى الاسلام السلام اذ بليت الامة براع مثل يزيد)) و اگر آن روز سوگند ياد مى كرد كه : ((واللّه لا اعطى الدنية من نفسى )) و اگر در كنار كعبه در ضمن خطبه اى ، آينده خود را ترسيم مى نمود و اگر در منزل بيضه با استناد به گفتار پيامبر خدا مبارزه با يزيد را از وظايف خود معرفى مى نمود و . . . امروز هم به بانوان حرم با قاطعيت دستور مى دهد كه لباس سفر به تن كنيد و از نوعى لباس كه شما را در طول اسارت در مرئى و منظر دشمنان و در داخل حرم از نامحرمان حفظ مى كند بهره برگيريد و خود را بر بلاها و سختيها آماده سازيد و كلمه اى كه در آن گلايه اى از اسارت و شكوه اى از فشار دشمن باشد بر زبان نياوريد ؛ زيرا كه هدف ، الهى است .

آرى ، لازمه اقامه امر به معروف و نهى از منكر و جواب رد دادن بر طاغوتها و زيربار ذلت نرفتن ، آماده شدن بر سختيها و تحمل شكنجه ها و اسارتهاست و از همه مهمتر بايد همه اين مراحل آنچنان تواءم با استقامت و پايدارى باشد و آنچنان از معنويت برخوردار گردد كه يك كلمه ، آرى حتى يك كلمه نيز بر زبان نيايد كه مشعر بر عدم رضا و نشانگر ترديد در هدف و ناخشنودى بر تقديم قربانيان و ريخته شدن خون جوانان باشد ؛ زيرا موجب از دست رفتن ارزش مبارزات و كم

شدن اجر و پاداش خواهد گرديد :

((استعدوا للبلاء . . . ولا تقولوا باءلسنتكم ما ينقص من قدركم )) و اما وصيت حسين بن على به فرزندش امام سجاد عليه السلام ممكن است در آن دو جهت و دو جنبه شخصى و عمومى تصور شود :

1 - جنبه شخصى :

انسان چنين تصور مى كند كه اين دو بخش از وصيت حضرت سيدالشهداء عليه السلام يكى در شكل دعا و ديگرى در قالب موعظه و تحذير براى امام سجاد عليه السلام در آن شرايطى كه انبوهى از هموم و غموم او را احاطه كرده و ظلم و ستم دشمن به اوج خود رسيده است مى تواند بزرگترين وسيله تسلى و بهترين سبب آرامش خاطر گردد ؛ زيرا از يك سو توجه آن حضرت را يكسره به مقام ربوبى جلب و از همه حوادث و پيشامدهاى اين كره خاكى با تمام سنگينيش منقطع مى سازد و از سوى ديگر از مجازات سريعى كه در انتظار مردم ستمگر كوفه است خبر مى دهد كه آن نيز به نوبه خود مى تواند در تخفيف آلام و در زدودن آثار و ستمها و فشارها مؤ ثر باشد .

2 - جنبه عمومى :

با توجه به موقعيت حضرت سجاد عليه السلام كه بايد امامت امت و هدايت جامعه را پس از پدر ارجمندش به عهده بگيرد حسين بن على عليهما السلام در آخرين لحظات عمرش به واسطه او بار ديگر و پس از آن با خطبه هاى مفصل جامعه بشرى و شيعيان و پيروانش را در قالب دعا به توحيد واقعى و توجه به خداوند متعال كه

اساسى ترين برنامه و ماءموريت همه انبياى الهى و رهبران آسمانى است دعوت مى كند و در شكل نيايش انسانها را به قدرت كامله خداوند و احاطه علم او بر اسرار و ضماير همه افراد بشر و همچنين به صفت عطوفت و مهر و رزاقيت او متوجه مى سازد .

و در وصيت ديگرى آنان را موعظه و نصيحت نموده و به بدترين ظلمها و زشت ترين ستمها كه ستم بر مظلومان بى دفاع است و در هر گوشه اى از اين جهان وسيع و هر روز به شكلى و قيافه اى و در ابعاد مختلفى با آن مواجه هستيم متوجه مى سازد و از ارتكاب آن برحذر مى نمايد .

و گمان مى كنم عمومى بودن مفاد اين دو وصيت بر جنبه شخصى آن ترجيح دارد ؛ زيرا گذشته از اينكه وجود وظيفه عمومى و والاى امامت و رهبرى ، آن را ايجاب مى كند حمل كردن خطاب ((اياك وظلم من . . . )) به ظاهر آن با واقعيات و مقام امام كه معصوم از گناه و مبرّا از هر نوع ظلم و تعدى است تطبيق نمى كند .

خلاصه

گرچه مخاطب در اين دو وصيت به ظاهر لفظ ، امام سجاد عليه السلام است ولى همانند خطابات فراوان قرآنى و اكثر وصاياى معصومين در واقع طرف سخن همه انسانها يا همه پيروان اسلام است .

تذكرى بر ارادتمندان واقعى حسين بن على (ع )

خواننده عزيز ! اين بود وصيت و سخنان حسين بن على عليهما السلام در آخرين وداعش كه از منابع موثق و معتبر و از طريق معصومين عليهما السلام به

دست ما رسيده و ممكن است وصايا و سخنان ديگرى نيز نقل شده كه به دست ما نرسيده باشد ولى به طورى كه قبلاً توضيح داده شد از همين سه وصيت كوتاه و به ظاهر مختصر مى توان با مقام ارجمند ولايت و چهره مصمم و اراده خلل ناپذير امامت آشنا گرديد و از لابلاى اين جملات استقامت و پايدارى آن حضرت را در راهى كه انتخاب كرده بود به وضوح و روشنى درك نمود .

ولى متاءسفانه در بعضى از كتب مقاتل غير مورد اعتماد و يا در لسان بعضى از گويندگان و ذاكرين ، مطالبى در مورد وداع نقل مى شود كه نه در كتب موثق و منابع معتبر از اين نوع مطالب اثرى ديده مى شود و نه مفهوم بعضى از آنها با مقام امامت و ولايت و اهداف عاليه سالار شهيدان حسين بن على عليهمالسلام سازگار و قابل تطبيق است و پيدايش و نشر اين مطالب در نهايت مى تواند مبين دو نكته زير باشد :

1 - چنين مطالبى ساخته و پرداخته نويسندگان و يا گويندگانى است كه توجهشان صرفا معطوف به ثواب بكاء و ابكاء بوده و از مفاسد و گناه جعل و يا نقل مطالب جعلى و بى اساس ، غافل و يا در اثر كمى اطلاع ، توجهى به جعلى بودن آنها نداشته اند .

2 - نقل بعضى از اين مطالب دليلى است روشن بر عدم شناخت صحيح از مقام والاى ولايت و تنزل دادن مقام ارجمند امامت و در حد يك ضايعه از جنبه عقيدتى كه بايد مورد توجه علما و دانشمندان كه پاسداران حدود

و ثغور عقايد و احكام اسلامى هستند قرار بگيرد .

اجازه بدهيد در اين زمينه به جملات و نصايح سودمندى از مرحوم علامه جليل محدث نورى صاحب مستدرك الوسائل كه عمر پربركت خود را در تحقيق و تتبع احاديث و روايات سپرى نموده و آثار گرانقدرى مانند مستدرك (259) و كتابهاى ديگرى به يادگار گذاشته و شاگردانى مانند مرحوم محدث قمى و صاحب الذريعه به جامعه اسلامى تحويل داده است ، گوش فرا دهيم ، آنگاه به نقل يك نمونه از همان مطالب بى اساس كه به موضوع وداع ارتباط دارد از زبان معظم له بپردازيم .

آن مرحوم در كتاب ((لؤ لؤ و مرجان )) پس از بحث مفصل درباره اقسام كذب و مفاسد و عذاب اين گناه بزرگ و اينكه اگر كذب و دروغ در نقل حديث و ذكر مصائب و مناقب باشد ضرر و مفسده اش و همچنين عذاب و كيفرش بيش از دروغهاى ديگر خواهد بود مى گويد :

كسانى كه خود را آماده خواندن مراثى و نقل حادثه جانگداز عاشوراى حسينى نموده اند بايد نه تنها به نقل شفاهى ديگران در مجالس و منابر بسنده نكنند و احيانا عربى بودن جمله اى را كه از نظر بعضيها دليل قاطعى بر صحت سند و متن آن است دليل صحت آن ندانند بلكه در كتابها و تاءليفات نيز بايد كمال دقت را به كار بندند ؛ زيرا وجود مطلبى در كتابى به هيچوجه دليل بر صحت آن نيست چون ممكن است مؤ لف يك كتاب اصلاً شخص مجهول الحال و ناشناخته اى باشد و ممكن است شخص شناخته شده اى باشد اما

از نظر علمى در سطحى نباشد كه بتواند درست را از نادرست و صحيح را از سقيم تشخيص دهد و حتى ممكن است يك نفر مؤ لف داراى قوه علمى و تشخيص باشد ولى بعضى از تاءليفات او به عللى داراى وثاقت و اعتبار نباشد مانند اينكه آن كتاب را در دوران جوانى و عدم تجربه واطلاع كافى تاءليف نموده باشد و اين كتاب تنها به لحاظ انتساب به چنين شخصيتى از شهرت و اعتبار در سطح عموم برخوردار شود محدث نورى ضمن بيان شاهد و معرفى نمونه هايى از اين نوع تاءليفات به شرح چند جريان بى اساس و ساختگى و در عين حال مشهور مى پردازد و مى گويد :

چهارم : نقل كنند با سوز و گداز كه در روز عاشورا بعد از شهادت اهل بيت و اصحاب ، حضرت اباعبداللّه عليه السلام به بالين امام زين العابدين آمد پس از پدر حال جريان آن جناب را با اعدا پرسيد خبر داد كه به جنگ كشيد پس جمعى از اصحاب را اسم برد و از حال آنها پرسيد در جواب فرمود : قُتِلَ ، قُتِلَ تا رسيد به بنى هاشم و از حال جناب على اكبر و ابى الفضل سؤ ال كرد به همان قسم جواب داد و فرمود بدان در ميان خيمه ها غير از من و تو مردى نمانده .

مرحوم محدث نورى اضافه مى كند كه : اين قصه است و حواشى بسيار دارد و صريح است در اينكه آن جناب از اول مقاتله تا وقت مبارزه پدر بزرگوارش ابدا از حال اقربا و انصار و ميدان جنگ خبرى

نداشت .

مؤ لف : در تاءييد نظر شريف محدث نورى (ره ) در اينكه عارضه امام سجاد عليه السلام در روز عاشورا نه آنچنان بود كه از حوادث و جريانات آن روز بى اطلاع باشد مى گوييم .

اولاً :

بررسى دقيق تاريخ نشان مى دهد كه بعضى از حوادث عاشورا مستقيما از امام سجاد عليه السلام نقل گرديده است كه اين نوع روايات مبين حضور آن حضرت در صحنه و مشاهده جريانات و حوادث از نزديك است .

ثانيا :

بر اساس روايتى حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه همه ياران خود را از دست داد و به هر طرف نگاه كرد و هيچ كمك و مدافعى براى خود نديد ، امام سجاد عليه السلام در حالى كه مريض بود و قدرت بر حمل سلاح نداشت از خيمه خود خارج و رو به سوى صفوف دشمن نهاد ، ام كلثوم مى گفت فرزندم برگرد ، آن حضرت در جوابش فرمود : عمه ! بگذار در كنار فرزند رسول خدا بجنگم . تا اينكه خود حسين بن على عليهما السلام صدازد خواهر ! او را به خيمه برگردان مبادا روى زمين ، از نسل آل محمد خالى بماند(260) .

اين جريان نيز شاهد ديگرى است بر اينكه امام سجاد عليه السلام در عين وجود عارضه و كسالت مزاج ، حوادث آن روز را قدم به قدم پيگيرى مى نمود و در جايى كه امام زمان خود را تنها ديد براى دفاع از آن بزرگوار به سوى صفوف دشمن حركت نمود .

تكميل تذكر : با عرض پوزش از خوانندگان ارجمند در اينجا بحث

وداع و سخن حسين بن على عليهما السلام را كه نسبت به سخنان گذشته قدرى مفصل و طولانى گرديد با تكميل تذكر و موعظه مرحوم محدث نورى به پايان مى بريم :

به طورى كه ملاحظه فرموديد مرحوم محدث نورى يكى از علل اشتباه پاره اى از مطالب بى اساس را با روايات صحيح و مستند عربى بودن آنها را كه از نظر بعضيها دليل صحت متن و سند محسوب مى گردد معرفى نمود .

به عقيده ما اين بخش از تذكر آن مرحوم درس بزرگى است براى پويندگان حق و پيروان حقيقت و هشدارى است كه گويندگان را بيشتر به تفحص وتدبر در به كارگيرى الفاظ و نسبت دادن مطالب به شخص حسين بن على عليهما السلام وادار مى سازد ؛ زيرا جملات عربى فراوانى در مراثى و ذكر مصائب از شعار گرفته تا شعر و استرحام ديده مى شود كه از زبان آن حضرت نقل مى گردد در صورتى كه پاره اى از اين نسبتها يك نسبت واهى و بى اساس مى باشد . و ما فقط نمونه هايى به عنوان شاهد براى موضوعات سه گانه را در اينجا منعكس مى نماييم : در مورد شعار دو شعار زير از اشتهار و معروفيت خاصى برخوردار مى باشد كه :

1 - مى گويند از جمله رجزها و شعارهايى كه حسين بن على عليهما السلام به هنگام حمله به صفوف دشمن انشاد فرمود اين جمله بود : (( ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلى فياسيوف خذينى ؛ )) اگر آيين محمد صلّى اللّه عليه و آله پابرجا نخواهد بود مگر با كشته

شدن من پس اى شمشيرها اينك مرا فرا گيريد)) .

2 - باز به آن حضرت نسبت مى دهند كه درباره اهميت مبارزه خود با يزيد و جهاد با بنى اميه مى فرمود : (( انّما الحياة عقيدة و جهاد ؛ )) زندگى عقيده و جهاد در راه آن است و بس )) .

و در مورد شعر مى گويند آن حضرت در بالين فرزندش على اكبر عليه السلام اين ابيات را انشاد نمود :

(( يا كوكباً ما كان اقصر عمره

وكذاك عمر كواكب الاسحار

فاذا نطقت فانت اول منطقى

واذا سكتّ فانت فى اضمارى ))

و در مورد استرحام مى گويند امام عليه السلام از مردم كوفه و دشمنان خود طلب آب مى نمود و چنين مى گفت : (( يا قوم اسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظَمَاء ؛ )) مردم مرا سيراب كنيد كه از تشنگى ، كبدم خشك شده است )) .

اما در مورد شعارها : نويسنده حقير در بررسيهاى ناقص خود در هيچ تاءليف مورد اعتماد و غير مورد اعتمادى به دو شعار ياد شده دسترسى پيدا ننمود مگر در سر زبانها و مجلات و كتابهايى از نوع مجلات و جرايد .

و اما در مورد شعر : دو بيت ياد شده از ابيات قصيده رائيه ابوالحسن على بن محمد تهامى ، شخصيت اديب و شاعر و سخن سراى شيعى است كه در فوت فرزند كوچكش سروده است .

تهامى در سال 416 ق در مصر به قتل رسيده است و اين قصيده زيبا و بليغ مشتمل بر 84 بيت است (261) .

و اما در مورد استرحام و آب

خواستن امام از دشمن به صورتى كه ذكر گرديد در هيچيك از منابع نقل نشده است و ظاهرا عدم توجه به مفهوم صحيح و صدر وذيل يك جمله موجب به وجود آمدن چنين مطلبى گرديده است .

توضيح اينكه : موضوع طلب نمودن آب از سوى حسين بن على عليهما السلام در سه مورد و به دو تعبير مختلف آمده است كه دو مورد آن كوچكترين ارتباطى به موضوع مورد بحث و طلب نمودن آب از مردم كوفه ندارد ؛ زيرا در يك مورد چنين آمده است : ((فقصده القوم وهو فى ذلك يطلب شَرْبَة من ماء فكلما حمل بفرسه على الفرات حملوا عليه باءجمعهم حتى اجلوه عنه ))(262) .

((مردم كوفه در حالى به سوى آن حضرت هجوم بردند كه او در پى تحصيل آب بود و هرچه خواست با اسب خود به فرات حمله كند همه آنان بر وى حمله بردند تا اينكه او را از فرات دور ساختند)) .

و در مورد ديگر باز چنين آمده است : (( وجعل الحسين يطلب الماء وشمر يقول له واللّه لا ترده او ترد النار(263))) ؛ حسين در پى تحصيل آب بوده و شمر به وى گفت به خدا سوگند وارد آب ((فرات )) نخواهى شد تا وارد عذاب شوى )) .

به طورى كه ملاحظه مى شود ، در اين دو مورد گرچه كلمه : ((يطلب شربة من ماء - و : يطلب الماء)) به كار رفته اما روشن است به قرينه ورود و حمله به فرات منظور طلب نمودن آب از مردم كوفه نيست بلكه مفهوم كلمه تحصيل و به دست آوردن آب

از طريق وارد شدن به فرات است .

تنها در مورد سوم و در نقلى از نافع بن هلال چنين آمده است كه : ((فاستقى فى تلك الحالة ماء ؛ حسين بن على به هنگام شهادتش آب خواست ))(264) .

اينك جاى اين سؤ ال فقهى است كه اگر گوينده روزه دارى با توجه و با استناد به گفتار فردى به نام نافع بن هلال يا بدون توجه به نقل وى ، نه تنها مطلبى را مستقيما به امام معصوم نسبت مى دهد بلكه كلمه ((استقى )) و مانند آن را به جمله ((اُسقونى شربة من الماء فقد نشفت كبدى من الظماء)) مبدل مى سازد ، روزه چنين فردى صحيح است يا باطل ؟ !

حماسه هاى امام (ع ) در ميدان شهادت

متن سخن

اَلْمَوْتُ اَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ

وَالْعارُ اَوْلى مِنْ دُخُولِالنّار(265)

اَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِي

آليْتُ اَنْ لا اَنْثَنى

اَحْمى عِيالاتِ اَبِى

اَمْضِى عَلى دِينِ النَّبى

اَنَا ابْنُ عَلِي الْخَيْرِ مِنْ آلِ هاشِمٍ

كَفانِى بِهذا مَفْخَراً حِينَ اَفْخَرُ

وَجَدّى رَسُولُاللّه ، اءكْرَمُ مَنْ مَضى

وَنَحْنُ سِراجُاللّه فى الاَرْضِ نَزْهَرُ

وَفاطِمَةُ اُمّى اْبنَةُ الطُّهْرِ اَحْمَدَ

وَعَمّى يُدْعى ذُوالجَناحَيْنِ جَعْفَرُ

وَفِينا كِتابُاللّه اُنْزِلَ صادِعاً

وَفينَا الْهُدى وَالْوَحْيُ بِالْخَيْرِ يُذْكَرُ

وَنَحْنُ اَمانُاللّهِ فِى الْخَلْقِ كلّهِمْ

نَسِّرُ بِهذا فىِ الاَنامِ وَنَجْهَرُ

وَنَحْنُ وُلاةُ الْحَوْضِ نَسْقِى مُحِبَّنا

بِكَاءْسٍ وَذاكَ الْحَوْضُ للسَقىُ كَوثَرُ

فَيَسْعَدُ فِينا فىِ الْقِيامِ مُحِبّنا

وَمُبْغِضُنا يوم الْقِيمَةِ يَخْسَرُ(266)

كَفَرَ الْقَوْمُ وَقدْماً رَغِبُوا

عَنْ ثَواب اللّه رَبِّ الثَّقَلَيْنِ

قَتَلُوا قِدْماً عَلِّياً واْبنَهُ

حَسَنَ الخَيْرِ وَجاءوا لِلْحُسَيْن

خيْرَهُ اللّه مِنَ الْخَلْقِ اءَبى

بَعْدَ جَدّى وَاَنَا ابْنُ الْخِيرَتَيْنِ(267)

ترجمه و توضيح لغات

آلَيْتُ (از ايلاء) : سوگند ياد كردن . اِنْثِناءِ : تواضع ، قبول ذلت ؛ منظور امام خضوع در مقابل باطل است . اَمْضى : كشته مى شوم ، مى ميرم . نَزْهَرُ (از : زَهَرَ ، زَهُوراً) : درخشيدن . صادِع (از صدع ) : مطلب را بيان نمود ، كشف و حل كرد . رَغِبَ : اگر با ((عن )) متعدى شودبه معناى اعراض است .

ترجمه و توضيح :

از حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه شخصا وارد جنگ با دشمن گرديده تا مرحله شهادتش سه موضوع جالب و مهم نقل شده است كه در پايان اين دفتر و به عنوان حسن ختام در اختيار خواننده عزيز قرار مى دهيم : حماسه ها ، منشور جهانى و مناجات با پروردگار .

در مورد حماسه هاى آن حضرت در كتب تاريخ اشعار زياد و مختلفى نقل شده است كه ما به نقل سه فراز از اين شعار اكتفا مى نماييم : صاحب عوالم و ابن نما

، نقل مى كنند كه حسين بن على عليهما السلام هنگام حمله به صفوف دشمن ، اين اشعار حماسه اى را مى خواند : (( اَلْمَوْتُ اَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ . . . )) .

((مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است و پذيرفتن ننگ بهتر از قبول آتش .

من حسين بن على هستم .

سوگند ياد كرده ام كه در مقابل دشمن سر فرود نياورم ، من از اهل و عيال پدرم حمايت مى كنم .

و در راه آيين پيامبر كشته مى شوم )) .

خوارزمى مى گويد : حسين بن على عليهما السلام در حالى كه سوار اسب گرديده و شمشير به دست داشت و با حالتى كه از زندگى قطع اميد كرده و تصميم به مرگ و شهادت گرفته بود ، در مقابل دشمن قرار گرفت و اين اشعار را مى خواند كه به صفوف دشمن حمله نمود : ((اَنَا ابْنُ عَلِي الْخَيْرِ مِنْ آلِ هاشِمٍ)) .

((من پسر على آن مرد نيك هاشمى هستم كه در مقام افتخار همين براى من بس است . جدم رسول اللّه كه شريفترين گذشتگان است و ما چراغهاى خدا هستيم كه در روى زمين مى درخشيم .

و مادرم فاطمه دختر پاك احمد و عمويم جعفر كه ذوالجناحين نام يافته است . كتاب خدا در پيش ماست ؛ كتابى براى روشنگرى نازل گرديده است .

و در ميان ماست وحى و هدايتى كه به نكويى ياد مى شود .

و ما در ميان همه خلق وسيله امن هستيم و اين حقيقت را در ميان مردم گاهى نهان داريم و گاهى عيان .

و ماييم

ساقيان حوض كه دوستان خود را با جام مخصوص سيراب مى كنيم و اين حوض گوارا همان ((كوثر)) است .

در روز قيامت دوستان ما به وسيله محبت ما به سعادت و دشمنان ما به خسران خواهند رسيد)) .

خوارزمى مى گويد : امام عليه السلام در حملات خود اين شعرها را نيز مى خواند :

((كَفَرَ الْقَوْمُ وَقدْماً رَغِبُوا . . . )) .

((اين مردم به كفرگراييدندو درگذشته نيزازثواب خداى انس و جن اعراض كرده بودند .

در گذشته على و فرزندش حسن آن مرد نيك سيرت را كشتند و اينك به قتل حسين آماده اند .

پس از جدم ، پدرم برگزيده ترين مردم است و من فرزند دو برگزيده عالم مى باشم )) .

منشور جهانى از قتلگاه كربلا

متن سخن

((يا شِيعَةَ آلِ اءَبِى سُفْيانَ اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِيْنٌ وَكُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَكُونُوا اَحْراراً فى دُنْياكُمْ

وَاِرْجِعُوا اِلى اَحْسابِكُمْ اِن كُنتم عُرباً كما تزعمون . . . .

اَنَا الّذى اءُقاتِلُكُمْ وَتقاتِلُونى وَالنَّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ

فَامنَعوا عُتاتَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمى مادُمْتُ حَيّاً))(268) .

ترجمه و توضيح لغات

جُناح : گناه . عُتاب (جمع عاتِى ) : ستمگر ، تجاوزگر .

ترجمه و توضيح

خوارزمى مى گويد : حسين بن على عليهما السلام كه حملات پى در پى و جنگ سختى مى نمود و در هر حمله گروهى از دشمن را به خاك و خون مى كشيد يكباره دشمن تصميم گرفت كه با وارد ساختن ضربه روحى آن حضرت را از كار بيندازد و لذا در ميان او و خيمه ها حائل گرديد و حمله به سوى خيمه ها را آغاز نمود .

در اينجا بود كه امام عليه السلام با صداى بلند فرياد نمود : (( يا شِيعَةَ آلِ اءَبِى سُفْيانَ . . . )) ؛ اى پيروان خاندان ابى سفيان ، اگر دين نداريد و از روز جزا نمى هراسيد ، لااقل در زندگى آزادمرد باشيد و اگر خود را عرب مى پنداريد به نياكان خود بينديشيد و شرف انسانى خود را حفظ كنيد)) .

شمر گفت : ((ماتَقُولُ يا حُسَيْنُ ؛ حسين ! چه مى گويى ؟ ! )) .

آن حضرت عليه السلام پاسخ داد : ((اَنَا الّذى اءُقاتِلُكُمْ . . . ؛ )) من با شما مى جنگم و شما با من مى جنگيد و اين زنان گناهى ندارند تا من زنده هستم به اهل بيت من تعرض نكنيد و از تعرض اين ياغيان جلوگيرى نماييد)) .

شمر گفت : ((لَكَ ذلِكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ ؛ فرزند فاطمه اين حق را به تو مى دهيم )) .

سپس سپاهيان را صدا كرد : ((اِلَيْكُمْ عَنْ حَرَمِ الرَّجُلِ وَاْقصُدُوهُ بِنَفْسِهِ فَلَعَمْرِى لَهُو كُفْوٌ كَرِيمٌ . . . ؛ دست از حرم

وى برداريد و حمله را متوجه خود او سازيد به جانم سوگند او هماورد شريفى است . . . )) .

منشور جهانى

اين سخن حسين بن على عليهما السلام گرچه به ظاهر يك خطابه اختصاصى است كه در روز عاشورا آنگاه كه مردم كوفه ناجوانمردانه حمله به سوى خيمه ها را آغاز نمودند ، مورد خطاب قرار داده است ، ولى در واقع يك پيام عمومى و يك منشور جهانى است از قتلگاه كربلا به همه جهانيان و در همه زمانها كه :

مردم دنيا اگر معتقد و پايبند به قوانين الهى و دستورات آسمانى نباشند لااقل بايد حدود مليت خويش را مراعات و به اصطلاح تابع قوانين بين المللى باشند .

اما قوانين آسمانى بويژه دين مقدس اسلام هر نوع تجاوز به حقوق ديگران را در مقام جنگ و دفاع و حتى در آنجا كه آغازگر جنگ ، دشمن خونخوار باشد ، محكوم كرده و مى گويد : ((در راه خدا با كسانى كه با شما جنگ مى كنند (و آغازگر جنگ هستند) پيكار كنيد و تجاوز نكنيد كه خداوند تجاوزگران را دوست ندارد))(269) .

يعنى بجز كسانى كه با شما وارد جنگ شده اند متعرض افراد ديگر دشمن نشويد . خانه مهاجمين را خراب و اشجارشان را قطع نكنيد . آب را به روى آنان نبنديد . مجروحين دشمن را مداوا كنيد . فراريها را تعقيب ننماييد و به زنان و پيرمردان ايذا نكنيد ، حتى به مهاجمين نيز فحش و ناسزا نگوييد و . . .

آرى ، پس از قرنها كه حكم ((لا تَعْتَدُوا)) نازل گرديد و حسين بن على عليهما

السلام منشور مورد بحث را اعلام نمود ، جهان بشريت و به اصطلاح قانونگذاران متمدن ! نيز براى جنگها قوانينى نه در حد قوانين جنگى اسلام ارائه دادند .

اما آيا اين بشر خود خواه و اين حيوان دوپا و درنده تر از هر درنده تا از تربيت آسمانى برخوردار نيست و تا قدم به مرحله انسانيت نگذاشته است - كه تنها در پيروى نمودن از تعاليم انبيا ميسر است - مى تواند خود را به اين منشورها و اين پيغامها و به اين قوانين محدود سازد . و اگر شمر هم در روياروئى امام عليه السلام به قشون خود دستور منع حمله مى دهد ، ديديم كه يك عقب نشينى موقت و در اثر نفوذ معنوى كلام آن حضرت بود كه بلافاصله پس از شهادت آن بزرگوار مجددا حمله به سوى خيمه ها و غارت زنان و اطفال شروع گرديد .

تكرار تاريخ

و اينك تاريخ تكرار مى شود و يك بار ديگر پس ماندگان آل ابوسفيان و پيروان و ايادى ابوسفيانهاى قرن ، براى محو اسلام و خاموش نمودن چراغى كه در اين برهه از زمان در ايران درخشيد و همه ملتها و كشورهاى اسلامى در پرتو آن نيروى تازه اى در خود احساس نمودند ، در اولين سالهاى تاءسيس جمهورى اسلامى به ايران حمله نمودند .

آرى ، اينك كه مشغول نگارش اين اوراق هستيم هشت ماه است كه جنگى از سوى حزب بعث عراق بر عليه ايران شروع شده است كه اگر نگوييم در تاريخ دنيا ، حداقل در تاريخ دو كشور اسلامى بى سابقه است . اين جنگ كه با حمله

هوايى و زمينى و دريايى از سوى عراق شروع گرديد در اين مدت چه خسارات جانى و مالى متوجه ايران نموده است . در آينده و در تاريخ به صورت يك فاجعه عظيم براى اسلام و در تاريخ مسلمانان ثبت خواهد گرديد همانگونه كه انقلاب اسلامى ايران به صورت يك رويداد مهم اسلامى به ثبت خواهد رسيد .

ولى آنچه در اين جنگ حائز اهميت است اين است كه اين آل ابوسفيان و شيعيان آل ابوسفيان كه ايمان به خدا و عقيده به روز جزا ندارند ، از حريت و آزادگى و از شرف انسانى و حيثيت ملى نيز بويى نبرده اند ؛ زيرا در اين مدت طولانى كه از اين جنگ مى گذرد ، گذشته از كشته شدن هزاران نفر از جوانان و بهترين و پاكترين رزمندگان و گذشته از تعديات و به اسارت گرفتن افراد غيرنظامى و حتى تجاوز به حريم ناموس مرزنشينان و آواره ساختن يك ميليون و نيم ايرانى از شهر و ديار خويش ، هر روز مواجه هستيم با بمباران شدن شهرهاى ايران و قرار گرفتن بيمارستانها و مدارس و مساجد و افراد غيرنظامى در زير گلوله توپهاى دوربرد و در زير موشكهاى نُه مترى عراق ، چه افراد بيمار و مجروح كه در اين بيمارستانها در اثر موشكها و گلوله هاى توپ در زير تلهاى خاك دفن مى گردد ! و چه اطفال خردسالى كه در مدارس و در اثر بمباران هواپيماهاى عراقى بدنشان قطعه قطعه مى گردد و چه مادرانى كه در سوگ اين اطفال صغير و بى گناه مى نشينند و چه نمازگزارانى كه در ميان مسجد

و در صف نماز و در اثر گلوله باران عراقيها در زير آوار مى مانند .

و تاءسف بار اينكه دنياى به اصطلاح متمدن ! نه تنها در مقابل اين همه وحشيگرى و ددمنشى ، سكوت اختيار نموده است بلكه اين دشمن انسانيت را با انواع سلاحها تقويت و از نظر مالى و سياسى هر نوع يارى و پشتيبانى را انجام مى دهد .

و اين جنگ براى چندمين بار نشان داد كه هنوز هم بشريت در حالت بربريت به سر مى برد و اين همه ادعاى تمدن جز طبلى پر سروصدا و تو خالى چيزى نيست و هنوز هم دنيا به آن مرحله نرسيده است كه به منشور جهانى حسين بن على عليهما السلام كه از قتلگاه كربلا به جهانيان اعلان نموده جواب مثبت بدهد كه : (( اِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا اَحْراراً فى دُنْياكُمْ))(270) . ))

آخرين مناجات حسين بن على (ع )

متن سخن

((اَللّهُمَّ مُتَعالىَ الْمَكانِ عَظِيمَ الْجَبَرُوتِ شَدِيدَ الِْمحالِ عَنِّى غَنِىُّ

عَنِ الْخَلائِقِ عَرِيضُ الْكِبْرِياءِ قادِرٌ عَلى ما تَشاءُ

قَرِيبٌ الرَّحْمَةِ صادِقُ الْوَعْدِ سابِغُ النِّعْمَةِ حَسَنُ الْبَلاءِ

قَرِيبٌ اِذا دُعيتَ مُحِيطٌ بِما خَلَقْتَ

قابِلُ التَّوْبَةِ لِمَنْ تابَ اِلَيْكَ قادِرٌ على ما اَرَدْتَ

تُدْرِكُ ما طَلَبْتَ شَكُورٌ اِذا شُكرْتَ ذَكُورٌ اِذا ذُكِرْتَ

اَدْعُوكَ مُحْتاجاً وَاَرْغَبُ اِلَيْكَ فَقِيراً وَاَفْزعُ اِلَيْكَ

خائِفاً وَاَبْكِى مَكْرُوباً وَاَسْتَعِينُ بِكَ ضَعِيفاً

وَاَتَوَكَّلُ عَلَيْكَ كافِياً اَللّهُمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَومنا

فَاِنَّهُمْ غَرُّونا وَخَذَلُونا وَغَدَرُوا بِنا وَقَتَلُونا

وَنَحْنُ عِتْرَةُ نَبِيِّكَ وَوُلْدُ حَبِيبِكَ مُحَمَّدٍ صلى اللّه عليه و آله الَّذِى اصْطَفَيْتَهُ

بِالرِّسالَةِ وَاءتْمَنْتَهُ الْوَحْىِ عَلَى

فَاجْعَلْ لَنا مِنْ اَمْرِنا فَرَجاً وَمَخْرَجاً يا اَرْحَمَ الراحِمينَ .

. . . صَبْراً عَلى قَضائِكَ يا رَبِّ لا اِلهَ سِواكَ

يا

غِياثَالْمُسْتَغيثين مالِى رَبُّ سِواكَ وَلا مَعْبُودٌ غَيْركَ

صَبْراً عَلى حُكْمِكَ يا غِياثَ مَنْ لا غِياثَ لَهُ

يا دائِماً لا نَفادَ لَهُ يا مُحْيِى الْمَوتى

يا قائِماً عَلى كُلِّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ اُحْكُمْ بَيْنى وَبَيْنَهُمْ

وَاَنْتَ خَيْرُالْحاكِمينَ)) .

ترجمه و توضيح لغات

مُتَعال : برتر . جَبَرُوت : صيغه مبالغه است : قُدْرَتْ : تسلط . مِحال (به كسر ميم ) : دقت ، تصرف ، عريض : گسترده . كِبْرِياء : عظمت و بزرگى ، سابِغ : وسيع . شَكُور : شكرگزار و يكى از اسماء خداوند است كه پاداش زياد در مقابل كم مى دهد . ذكور : يادآورنده ، بسيار ياد كننده . بَلاء : آزمايش . رَغِبَ اِلَيْه : تضرع و زارى نمود . فقير : نيازمند . فَزَعَ اِلَيْهِ : به سوى او پناه برد . كرْب : اندوه . غَرُّونا (از غَرَّ) : گول زد . غَدْر : خيانت كردن . غِياث : كمك . اِسْتِغاثَة : يارى طلبيدن . نَفاد : تمام شدن .

ترجمه و توضيح

بنابه نقل شيخ الطائفه ، شيخ طوسى در مصباح المتهجد و مرحوم سيدبن طاووس در اقبال ، حسين بن على عليهما السلام در آخرين دقايق زندگيش چشمها راباز كرد و به سوى آسمان متوجه گرديد و براى آخرين بار با پروردگار خويش ، پروردگار عالميان چنين مناجات و راز و نياز نمود(271) :

((اى خدايى كه مقامت بس بلند ، غضبت شديد ، نيرويت بالاتر از هر نيرو ، تو كه از مخلوقات خويش مستغنى هستى و در كبريا و عظمت فراگير ، به آنچه بخواهى توانا ، رحمتت به بندگانت نزديك ، وعده ات صادق ، نعمتت شامل ، امتحانت زيبا ، به بندگانت كه تو را بخوانند نزديك هستى و بر آنچه آفريده اى احاطه دارى و هركس كه از در توبه درآيد پذيرايى ، آنچه را كه اراده كنى توانايى ، آنچه

را كه بخواهى درك توانى كرد ، كسى را كه شكرگزار تو باشد شكرگزارى ، ياد كننده ات را يادآورى ، من تو را خوانم كه نيازمند تواءم و به سوى تو روى آرم كه درمانده تواءم ، ترسان به پيشگاهت فزع مى كنم ، غمگين دربرابرت مى گريم ، از تو مدد مى طلبم كه ناتوانم ، خود را به تو وامى گذارم كه بسنده اى ، خدايا ! در ميان ما و قوم ما داورى كن كه آنان از راه مكر و حيله وارد شدند و دست از يارى ما برداشتند وما را كه فرزندان پيامبر و حبيب تو محمد صلّى اللّه عليه و آله هستيم به قتل رسانيدند ، پيامبرى كه به رسالت خويش انتخاب نموده وامين و حيش قرار داده اى ، اى خدا ! اى مهربانترين ! در حوادث ، بر ما گشايش و در پيشامدها ، برما خلاصى عنايت كن )) .

امام عليه السلام مناجات خويش را با اين جملات به پايان رسانيد :

((در مقابل قضا و قدر تو شكيبا هستم اى پروردگارى كه بجز تو خدايى نيست . اى فريادرس دادخواهان كه مرا جز تو پروردگارى و معبودى نيست . برحكم و تقدير تو صابر و شكيبا هستم . اى فريادرس آنكه فريادرسى ندارد ، اى هميشه زنده اى كه پايان ندارد . اى زنده كننده مردگان . اى خدايى كه هركسى را با اعمالش مى سنجى ، در ميان من و اين مردم حكم كن كه تو بهترين حكم كنندگانى )) .

و آنگاه كه صورت به خاك مى گذاشت ، گفت : ((بِسْمِاللّه وَبِاللّه

وَفِى سَبيلِاللّه وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِاللّه ))(272) . ))

خاتمه

اينك در آستانه تجديد چاپ سخنان حسين بن على عليهما السلام از مدينه تا كربلا كه براى چندمين بار و به صورت زيبا و با اضافات فراوان انجام مى پذيرد قرار گرفته ايم ، چنين به نظر رسيد كه خطبه مفصّل و مهيّج و تاريخى حسين بن على عليهما السلام هم كه چند سال قبل از جريان عاشورا و در ((مِنى )) ايراد فرموده است به اين سخنان ملحق شود و مانند ساير خطبه ها و سخنان آن حضرت كه در اين كتاب آمده است در دسترس خوانندگان ارجمند قرار گيرد ؛ زيرا مضمون و محتواى اين خطبه نه تنها با ساير خطبه ها و سخنانى كه در كتاب حاضر آمده است تناسب و سنخيّت كامل دارد بلكه بايد به عنوان مقدمه اين كتاب و سرآغاز حركت حسين بن على عليهمالسلام از مدينه به سوى كربلا و اساس قيام پرشور و تاريخى آن حضرت معرفى گردد . و ثواب نقل اين خطبه را همانند اصل كتاب به روح پرفتوح والد ارجمند ثقة الا علام آقاى حاج شيخ احمدآقا - رحمة اللّه عليه - كه عمر شريف خويش را در ترويج احكام و هدايت و ارشاد جامعه سپرى نمود و علاوه بر حقّ ابوّت ، حق استادى و حقوق فراوان ديگر بر من دارد ، اهدا مى نمايم .

محمدصادق نجمى

فروردين ماه 1369

بخش چهارم : خطبه حسين بن على (ع ) در منى

خطبه حسين بن على (ع ) در منى

متن سخن

((اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبِى طالبٍ

كانَ اَخا رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله

حينَ اَخى بَيْنَ اَصْحابِهِ فَاخى بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقالَ :

اَنْتَ اءَخى وَاَنَا اخُوكَ فى الدُّنْيا وَاْلاخِرَةِ قالُوا :

اللّهُمَّ نَعَمْ قالَ : اُنْشِدُكُمُاللّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ

رَسُولَاللّهِصلى اللّه عليه و آله

ا شْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ

ثُمَّ اِبْتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَنازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها فِى وَسَطِها لاَِبى

ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ اِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ

فَتَكَلَّمَ فى ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقالَ :

ما اَنَا سَدَدْتُ اَبْوابَكُمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ

وَلكِنَّاللّهَ اَمَرَنى بِسَدِّ اَبْوابِكُمْ وَفَتْحِ بابِهِ

ثُمَّ نَهى النّاسَ اَنْ يَناموا فى الْمسجِدِ غَيْرَهُ ،

وَكانَ يُجْنِبُ فى الْمسجِدِ وَمَنْزِلهُ فى مَنْزلِ رَسُولِا للّه

فَوُلدَ لِرَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلَهُ فيهِ اَوْلادٌ ؟ قالُوا :

اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قال : اءفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ حَرِصَ عَلى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ

يَدَعُها فى مَنْزِلِهِ اِلى الْمَسجِدِ فَاَبى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ فقالَ :

إِنَّ اللّهَ اَمَرَنى اَنْ اَبْنِىَ مَسْجِداً ((طاهرا)) لا يَسْكُنُهُ غَيْرى

وَغَيْرُ اَخى وَبَنيهِ ، قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اُنْشِدُكُمُاللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله نَصَبهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ

فَنادى لَهُ بِالْوِلايةِ وَقالَ :

لِيُبَلغ الشّاهِدُ الْغايِبَ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعمْ .

قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله

قالَ لَهُ فى غَزْوَةِ تَبُوكَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى

وَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمنٍ بَعْدِى قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله

حينَ دَعا النَّصارى مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلى المباهَلَةِ

لَمْ يَاءتِ اِلاّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيْهِ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اُنِشدُكُمُ اللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ اللّواءَ

يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ : لا دفَعَهُ اِلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُوَرَسُولُهُ

وَيُحبُّ اللّه وَرَسُولَهُ كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ يَفْتَحُها اللّهَ عَلى يَدَيْهِ

قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ :

اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله

بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وقالَ : لا يَبْلُغُ عنّى اِلاّ انَا اَوْ رجُلٌ مِنّى

قالوُا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله

لَمْ تَنزِلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ اِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ

وَاِنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ اِلاّ يَقُولُ يا اَخِى

وَادْعُوا لِى اَخِى قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله

قضى بَيْنَهُ وَبَيْنَ جَعْفرٍ وَزَيدٍ فَقالَ :

يا على اءَنتَ مِنّى وَاءنا مِنكَ وَاَنتَ وليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعدى

قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتَعْلَمُونَ انَّه كانَتَ لَهُ مِنْ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله

كُلَّ يَومٍ خَلْوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ اِذا سَاءلَهُ اَعطاهُ واِذا سَكَتَ اءَبدءَهُ قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَضَّلَهُ

عَلى جَعْفرٍ وَحمْزَةَ حينَ قال : لِفاطِمَةَ عليهاالسلام زَوَّجْتُكِ خَيْرَ اَهْلِ بَيْتِى

اءَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاءَعْظَمَهُمْحِلْماً وَاَكْثَرَهُمْ عِلْماً ، قالُوا :

اَللّهُمَّ نَعَمْ . قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلى اللّه عليه و آله نَا سَيِّدُ وُلْدِ بَنِى آدمَ

وَاءَخِى عَلىُّ سَيِّدُالْعَرَبِ وَفاطِمَةُ سَيِّدَةُنِساءِاَهْلِالْجَنَّةِ

وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُاِبْناىَ سَيِّدا شَبابِاَهْلِالْجَنَّةِ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله اءَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَاءَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يُعينُهُ عَلَيْهِ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله

قالَ فى آخر خُطْبَةٍ خَطَبَها : اِنِّى تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَاللّهِ وَاءَهْلَ بَيْتى فَتَمَسَّكُوا بِهِما لَنْ تَضِلُّوا قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

ثُمَّ ناشَدَهُمُ اَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ مَنْ زَعَمَ

اءنَّهُ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ

كَذِبَ لَيْسَ يُحِبُّنى

وَيُبْغِضُ عَليّاً ، فَقالَ لَهُ قائِلٌ :

يا رَسُولَاللّهِ وَكَيْفَ ذلِكَ ؟ قال :

لاَِنَّهُ مِنّى وَاءَنا مِنْهُ مَنْ اءَحَبَّهُ فَقَدْ اءَحَبَّنِى

وَمَنْ اَحَبَّنِى فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ

وَمَنْ اءَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنِى وَمَنْ اَبْغَضَنِى فَقَدْ اَبْغَضَ اللّهَ

فَقالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ ، قَدْ سَمِعْنا . . .

اِعتَبروا اَيُّهاالنّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ اءَوْلياءَهُ مِن سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَحْبارِ

اِذْيَقُولُ : (لَولا يَنْهاهُمُ الرَّبانِيُّونَ وَاْلاَحْبارُ عَنْ قَوْلِهُم اْلا ثمَ )(273)

وَقالَ : (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى اِسْرائيلَ - اِلى قوله -

لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ )(274)

وَاِنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيْهِم لاَِنَّهُمْ كانُوا يَرَونَ مِنَ الظّلمَةِ

الَّذِينَ بَين اءَظهُرِهِم المُنْكَرَ وَالْفَسادَ فلا يَنْهَونهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً

فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ

وَاللّهُ يَقُولُ : (فَلا تَخْشَوْاالنّاسَ وَاخْشَونِ )(275)

وَقالَ : (اَلْمُؤ مِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اءَوْلياءُ بَعْضٍ

يَاءمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ )(276)

فَبَدَاءَ اللّهُ بِالاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِاءَنَها اِذا اُدِّيَتْ وَاُقيمَتْ اِسْتَقامَتِ الْفَرائضُ كُلُّها هيِّنُها وَصَعْبُها

وَذلِكَ اءَنَّ اْلاَمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ اِلَى اْلاِ سْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظّالِمِ وَقِسْمَةِ الفى ءِ وَالْغَنائِمِ

وَاَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَوَضْعِها فى حَقِّها .

ثُمَّ اَنْتُمْ اءيَّتُها الْعِصابةُ عصابةٌ بِالْعِلْمِ مَشهُورةٌ وبالخير مَذكورةٌ وَبالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللّه فى انْفُس النّاس مَهابَةٌ .

يَهابُكُم الشَّريفُ وَيُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَيُؤْثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَلا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ ، تُشَفَّعُونَ فِى الْحَوائِج اِذَا اَمْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها

وَتَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بَهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَكَرامَةِ الاَكابِرِ اءَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ اِنَّما نِلْتُمُوه بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ القِيامِ بِحَقِّاللّهِ

وَاِنْ كُنْتُمْ عَنْ اءَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرونَ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الا ئمَّةِ ، فَاءمَّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ

وَاءَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْفَلا مالاً بَذَلْتُمُوهُ

وَلانَفْساً خاطَرْتُمْبِها لِلَّذى خَلَقَها وَلا عَشيرَةً عادَيْتُموها فى ذاتِ اللّه .

اءَنْتُمْ تَتَمَنَّونَ عَلَى اللّه جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَاءَماناً مِنْ عَذابِهِ . لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ اءَيُّها الْمُتَمَنّونَ عَلَى اللّهِ

اءَنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ لاَِنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِاللّهِ فُضِّلْتُم بِها وَمَنْ يُعْرَفُ بِاللّهِ لا تُكْرِمُونَ وَاءَنتُمْ بِاللّه فى عِبادهِ تُكْرَمُونَ

وَقَد تَرَوْنَ عُهودَاللّه مَنْقوضَةً فَلا تفزَعُونَ وَاءَنتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُم تَفْزَعُونَ وَذِمةٌ رَسُولِاللّه مَخْفُورةٌ مَحْقورةٌ وَالْعُمْىُ وَالْبُكْمُ

وَالزَّمْنى فى الْمَدائِنِ مُهْمَلَةٌ لا تُرحَمونَ وَلا فى مَنْزِلتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَلا مَن عَمِلَ فيها تُعينُونَ .

وَبِالاْ دِّهانِ وَالْمُصانَعَةِ عِنْدَالظَّلَمةِ تَاءمَنُونَ كُلُّ ذلِكَ مِمَّا اءَمَرَكُمُاللّهُ بِهِ مِنَ النَّهىِ وَالتَّناهِى وَانْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ

وَاءَنْتُمْ اءَعْظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ العُلَماءِ لَوْكُنْتُمْ تَشْعُرون ذلِكَ بِاءَنَّ مَجارى اْلاُمورِ

وَاْلاَحْكامِ عَلى اءَيْدِى الْعُلَماءِ بِاللّه اْلاُمناءِ عَلى حَلالِهِ وَحَرامِهِ فَاءَنْتُمُ الْمُسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزلَةَ وَمَا سُلِبْتُم ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ

وَاْختِلافِكُمْ فِى السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَةِ ولَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى اْلاَذى وَتَحَمَّلْتُمُ الْمَؤُونَةَ فى ذاتِ اللّه كانَتْ اءُمورُاللّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ

وَاِلَيْكُمْ تَرْجِعُ ولكِنَّكُم مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَاستَسلمتُم اءُمْورَاللّهِ فى اءَيديهِم يَعْمَلُونَ بِالشُّبهاتِ

ويَسيرُون فى الشَّهَواتِ سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِراركُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَاعْجابُكُمْ بِالْحَياةِ الّتى هِىَ مُفارِقَتُكُم فَاءَسْلَمْتُمْ الضُّعَفاءَ فِى اءَيديهِم

فَمِنْ بَيْن مُستَعبَدٍ مَقْهُورٍ وبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشتِهِ مَغْلُوبٍ يَتَقَلَّبُونَ فِى الْمُلْك بآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرونَ الْخِزْىَ

بِاءَهْوائِهِمْ اِقتِداءً بِاْلاَشْرارِ وَجُرْاءَةً عَلى الْجَبّارِ فى كُلِّ بَلَدٍ منْهُمْ عَلى منْبَرِهِ خَطيبٌ مِصْقعٌ فَاْلاَرضُ لَهُمْ شاغِرةٌ وَاءَيْديهمْ فيها مَبْسوطَةٌ

وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ ، فَمِنْ بَيْن جَبَّارٍ عَنيدٍ وَذى سَطْوَةٍ عَلى الضَّعفَةِ شَديدٍ ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِءَ المُعيدَ

فَيا عَجَباً وَمالى

لااءَعْجَبُ وَاْلاَرضُ مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ وَمُتَصَدِّقِ ظلومٍ وعامِلٍ عَلى المُؤ مِنينَ بِهِمْ غَيْرُ رَحيمٍ ،

فَاللّهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا وَالْقاضى بِحُكْمِهِ فيما شجَرَ بَيْنَنا . للّه

اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً فى سُلْطانٍ

وَلاَ الِْتماساً مِنْ فُضولِ الْحُطامِ وَلكِنْ لِنُرِىَ المعالِمَ مِن دِينكَ ونُظْهِرَ اْلا صْلاحَ فى بِلادِكَ وَيَاءمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَيُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ

وَسُنِنِكَ وَاَحْكامِكَ فِانّكُمْ اِنْ لا تَنْصُرون ا وَتَنْصِفون ا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَليْكُمْ وَعَمِلُوا فى اِطفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ وَحَسْبُن االلّهُ وَعَليهِ تَوكَّلن ا

وَاليهِ اَنَبْنا وَاِلَيْهِ الْمَصيرُ)) .

نگاهى اجمالى به محتوا و چگونگى نقل اين خطبه شريفه در منابع حد

يكى از خطبه هاى مهم و مهيّج و تاريخى حسين بن على عليهما السلام خطبه اى است كه آن حضرت در سال 58 هجرى دو سال قبل از هلاكت معاويه و در بحران اختناق و ظلم و فشارى كه از سوى دستگاه حاكم اموى بر امت اسلامى وارد مى گرديد ايراد فرموده است . گرچه اين خطبه شريفه داراى جهات مختلف و ابعاد گوناگونى است اما در مجموع از سه بخش مستقل تشكيل يافته است .

بخش اول :

حاوى فضايل اميرمؤ منان و خاندان عصمت .

بخش دوم :

دعوت به امر به معروف و نهى از منكر و اهميت اين وظيفه بزرگ اسلامى .

بخش سوم :

وظيفه علما و لزوم قيام آنان در مقابل ستمگران و مفاسد و مضرات سكوت روحانيون در مقابل زورگويان و آثار زيانبار و خطرناك سهل انگارى آنان از انجام اين وظيفه بزرگ الهى .

بخش اول در كتاب سليم بن قيس هلالى (277) و بخش دوم و سوم

نيز در كتب احاديث نقل گرديده است . و به تناسب تشكيل اين خطبه از سه بخش مستقل ، هريك از مورخان و محدثان و علما و محقّقان به نقل بخشى از آن كه ارتباط به بحث او داشته بسنده نموده و از نقل بقيّه خطبه صرف نظر كرده اند و حتى گاهى تنها به نقل يك جمله از آن اكتفا(278) و گاهى نيز به محتواى مجموع خطبه اشاره نموده اند .

همانگونه كه در نقل بخشهاى مختلف خطبه نيز گاهى به محل و تاريخ ايراد آن اشاره شده و گاهى طبق روال محدثين ، تنها به نقل متن اكتفاگرديده است مثلاً :

1 - سليم بن قيس هلالى (متوفاى سال 90 هجرى ) به تناسب بحثى كه دارد فقط بخش اول خطبه را كه مربوط به فضائل اهل بيت است ذكر مى كند و تاريخ و محل ايراد خطبه را نيز مشخص مى نمايد .

2 - محدث بزرگوار حسن بن شعبه حرّانى از اعلام قرن چهارم در كتاب پر ارج خود ((تحف العقول )) به نقل متن بخش دوم و سوم خطبه اكتفا مى كند .

3 - مرحوم طبرسى (متوفاى 588) ضمن اشاره به انگيزه ايراد اين خطبه - كه ظلم و فشار بيش از حد معاويه بوده - خلاصه اى از آن را در چند سطر نقل مى نمايد و تصريح مى كند كه اين خطبه دو سال قبل از هلاكت معاويه و در مِنى و در حضور بيش از هزار نفر از شخصيتهاى مذهبى آن روز ايراد گرديده است (279) .

4 - مرحوم علامه مجلسى و فيض كاشانى و

آيت اللّه شهيدى تبريزى نيز ، دو بخش اخير آن را از تحف العقول نقل نموده اند و اما به بخش اول و همچنين به محل و تاريخ ايراد آن اشاره اى نكرده اند(280) .

5 - مرحوم علامه امينى در الغدير قسمتى از بخش اول آن را كه مربوط به فضائل اميرمؤ منان عليه السلام است آورده است (281) .

6 - امام امت و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران حضرت آيت اللّه العظمى امام خمينى - رضوان اللّه تعالى عليه - به تناسب بحث ولايت فقيه و بيان وظايف علماى دينى ، دوبخش اخير اين خطبه را از تحف العقول نقل مى كند ولى برخلاف مؤ لف اين كتاب و برخلاف مرحوم فيض و علامه مجلسى ، تصريح مى كند كه حسين بن على عليهما السلام اين خطبه (بخش دوم و سوم ) را در ((مِنى )) ايراد نموده است (282) و . . .

هدف از طرح اين مقدمه ، توضيح و بيان اين نكته است كه گرچه علما و محدثين و محققين ، اين خطبه را به صورت بخشهاى مختلف و متعدد نقل نموده اند اما در مجموع يك خطبه بيشتر نيست و همان خطبه اى است كه حسين بن على عليهما السلام آن را در ((منى )) و باكيفيت خاصى كه ملاحظه خواهيد نمود ايراد فرموده است . و اينك با در نظر گرفتن اهميت متن اين خطبه شريفه و عدم نقل تمام بخشهاى آن به طور جامع در كتب حديث و تاريخ ، به نقل مجموع آن مبادرت مى ورزيم .

انگيزه ايراد اين خطبه از سوى حسين بن على

(ع )

اهميت محتواى خطبه شريفه و حساسيت اوضاع و شرايط آن روز و كيفيت خاصى كه حسين بن على عليهما السلام در ايراد آن از نظر زمان و مكان انتخاب فرموده است ((سليم بن قيس )) را بر آن واداشته كه قبل از نقل متن آن ، گوشه اى از اوضاع و احوال حاكم بر مسلمانان را كه در دوران حكومت 25 ساله معاويه (283) به وجود آمده بود بيان كند و از ظلم و بيداد بى حدّ و گسترده اى كه بر مسلمانان مخصوصا به مردم عراق و كوفه وارد مى گرديد ، سخن بگويد و براى حفظ ارتباط تاريخى و بيان انگيزه ايراد اين خطبه پرده را نه از چهره تاريخ بلكه از گوشه و كنار چهره تاريخ برگيرد و نمونه اى از تضييع حق اهل بيت و بخش كوچكى از ظلم و ستمى را كه به پيروان اميرمؤ منان عليه السلام وارد مى گرديد ارائه دهد ، آنگاه به كيفيت ايراد اين خطبه و نقل متن بخش اول آن بپردازد .

اوّلين بخشنامه

سليم بن قيس مى گويد : ((معاويه به تمام عمال و فرماندارانش به طور متحدالمال و طى بخشنامه اى چنين نوشت : من خود را از كسانى كه درباره فضيلت ((ابوتراب )) و خاندانش فضيلتى نقل كنند برى ءالذمه نمودم و حمايت خود را از وى برداشتم . در نتيجه اين بخشنامه ، خطبا و گويندگان در تمام نقاط وسيع مملكت اسلامى در بالاى منابر شروع به لعن على عليه السلام و تبرّى و دورى از وى نمودند ! و نسبت به او و خاندانش تهمتهاى زياد بسته و نسبتهاى

نارواى فراوان دادند . در اين گيرودار مصيبت و بدبختى و بيچارگى اهل كوفه بيش از ديگران بود ؛ زيرا شيعيان على عليه السلام در كوفه بيش از ساير نقاط بودند و طبعا فشار پسر ابوسفيان به آنجا بيش از نقاط ديگر بود ، لذا فرماندارى و حكومت كوفه را به زياد بن سميه محول نمود و بصره را ضميمه آن ساخت زياد هم در مقابل اين محبت معاويه و لطف فوق العاده پسر ابوسفيان ، حق كشى و نمك به حرامى را روا نداشت و از هر گوشه و كنار و از زير هر سنگ و كلوخى شيعيان على را پيدا نموده به قتل رسانيد و در دل شيعيان على ترس و وحشت عجيبى ايجاد نمود ، دست و پاى آنان را قطع ، چشمشان را از كاسه سر بيرون آورد ، در نتيجه اين جنايات ، شيعيان على از عراق فرار نموده و به نقاط دوردست پناهنده شدند و عقيده خود را از مردم مخفى نمودند . خلاصه در كوفه از شيعيان معروف و سرشناس كسى باقى نماند)) .

((سليم بن قيس )) سپس مى گويد كه : ((پسر ابوسفيان به فرماندارانش دستور داد كه شهادت شيعيان على و خاندانش را قبول نكنند و مراقب باشند كه اگر در محيطشان از شيعيان و طرفداران عثمان و خاندانش و از كسانى كه فضايل و مناقب عثمان را نقل مى كنند ! كسانى پيدا شوند در مجالس رسمى مورد احترام قرار بدهند و در اعزاز و اكرام آنان كوتاهى نكنند و آنچه از مناقب عثمان نقل مى شود با مشخصات كامل ناقل آن حديث به

دربار معاويه در شام گزارش شود .

فرمانداران طبق اين دستور عمل نمودند و درباره هركسى كه جمله اى در فضيلت عثمان نقل مى نمود پرونده اى تشكيل دادند و حقوق و مزايايى معين نمودند و اين رويه سبب گرديد كه در باره عثمان مطالب زيادى نقل گرديد ؛ زيرا ناقلان اين گونه حديث ها از جايزه ها و عطيه هاى مخصوص معاويه برخوردار مى شدند !

در اثر اين بذل و بخشش معاويه و تشويق حكام وى ، جعل حديث در تمام شهرهاى اسلامى شيوع پيدانمود و هرشخص مبغوض و مطرود كه در پيش يكى از عمال و استانداران معاويه حديث و فضيلتى درباره عثمان نقل مى نمود بدون چون و چرا مورد قبول گشته واسم او در دفتر عطايا ثبت مى شد و شفاعت او درباره ديگران هيچگاه رد نمى شد)) .

دومين بخشنامه

((سليم بن قيس )) به گفتار خود چنين اضافه مى كند : ((معاويه پس از يك مدت كه حديث درباره عثمان نقل گرديد به استاندارانش چنين نوشت كه : حديث در باره عثمان زياد گرديده و به حد كافى به تمام نقاط مملكت رسيده است ، با رسيدن اين بخشنامه مردم را دعوت كنيد كه درباره فضائل صحابه و دو خليفه (عمر و ابوبكر) حديث نقل كنند و هر حديث و فضيلتى كه درباره ((ابوتراب )) نقل گرديده است حديثى مشابه آن را درباره صحابه بياوريد و اين كار مورد علاقه و باعث روشنى چشم من و كوبيدن ((ابوتراب )) و شيعيان اوست ! !

متن اين نامه براى مردم خوانده شد و مضمون آن در ميان عموم افراد منتشر

گرديد ، بلافاصله اخبار زيادى در مناقب صحابه كه همه اش جعلى و عارى از حقيقت بود نقل گرديد و مردم در نقل چنين اخبار جديت و كوشش فراوان به خرج دادند تا جايى كه اين فضائل جعلى را در منابر و در ضمن خطبه نمازها براى مردم خواندند و به مسلمانان دستور داده شد كه آنها را به كودكان ياد بدهند و از اين فضائل به مقدار زياد به اطفال و نوباوگان تعليم داده شد كه مانند آيات قرآن در حفظ آنها كوشش نمودند حتى به زنان و دختران و خدمتكاران هم اين فضائل را ياد دادند و مدتى نيز بدين منوال گذشت )) .

سومين و چهارمين بخشنامه

((سليم بن قيس )) باز مى گويد : ((پس از مدتى كه از روش معاويه و عمالش درباره جعل حديث درباره فضايل دو خليفه و صحابه گذشت ، معاويه به استانداران و عمالش سومين بخشنامه را بدين مضمون صادرنمود : مراقب باشيد كه هركس متهم به دوستى على و خاندانش باشد و كوچكترين دليل بر اين اتهام پيدا شود اسم او را از ديوان و دفتر حقوق و مزايا محو كنيد و سهميه او را از بيت المال قطع نماييد .

و در تعقيب اين بخشنامه ، بخشنامه ديگرى بدين مضمون صادر نمود : هركسى راكه متهم به دوستى خاندان ((على )) باشد تحت فشار شديد قرار بدهيد و خانه او را بر سرش خراب كنيد تا براى ديگران نيز عبرت باشد)) .

((سليم بن قيس )) مى گويد : ((اهل عراق مخصوصا اهل كوفه مصيبتى بزرگتر از اين حادثه نديده اند ؛ زيرا شيعيان على عليه السلام

در اثر اين فرمان و سختگيريهاى استانداران و حكمرانان در ترس و وحشت عجيبى به سر مى بردند به طورى كه گاهى دو نفر دوست از شيعيان على به خانه همديگر مى رفتند ، صاحبخانه از ترس غلام و خدمتكارانش حاضر نبود به مهمانش مطلبى بگويد مگر پس از قسم دادن و پيمان گرفتن از خدمتكار كه راز او را فاش نكند ، بدين صورت حديثهاى جعلى در نكوهش على و خاندانش پيدا شد ، محدثين و قضات و فرمانداران از همان جعليات پيروى نمودند و شديدترين مردم از نظر امتحان ، محدثين رياكار و سست عقيده بودند كه تظاهر به ايمان و عبادت كرده و به جهت تقرب به حكام و نيل به ثروت و مال دنيا ، جعل حديث مى نمودند تا اينكه با مرور زمان اين خبرهاى دروغ و حديثهاى جعلى به دست افراد متدين و پرهيزكار افتاد كه خود از دروغ و بهتان پروا داشتند ، اما با حسن عقيده و سادگى همان جعليات را قبول كرده و به ديگران نقل نمودند كه اگر به بطلان و جعلى بودن آنها پى مى بردند از نقل آنها خوددارى مى نمودند))(284) .

((سليم بن قيس )) اضافه مى كند كه : ((اين فشار و اختناق همچنان ادامه داشت ولى پس از شهادت حسن بن على (285) عليهما السلام بيشتر و بلا و مصيبت بزرگتر گرديد و اولياى خدا در ترس دائم و رعب شديد قرار گرفتند ؛ زيرا آنان يا به قتل مى رسيدند و يا در حالت خفا و دورى از شهر و ديار خويش به سر مى بردند و در مقابل

آنان دشمنان خدا از هرجهت پيروز و در اظهار ظلم و ستم و در اعمال بدعت ، خود را آزاد مى ديدند)) .

كيفيت ايراد اين خطبه

((سليم )) مى گويد : در اين اوضاع و احوال و دو سال قبل از هلاكت معاويه (286) حسين بن على عليهما السلام سفر حجّى انجام داد و عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن جعفر را براى خود همسفر انتخاب نمود و در مكه از مردان و زنان بنى هاشم و از گروه انصار افرادى را كه آن حضرت و بنى هاشم مى شناختند دعوت به عمل آورد و به همه آنان ماءموريت داد كه از افراد ذيصلاح و متعهد از صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از تابعين ، براى شركت در جلسه اى كه قرار است در ((مِنى )) تشكيل شود دعوت كنند .

و چون مدعوين كه تعدادشان به هزار نفر بالغ مى گرديد(287) در منى و در زير خيمه حسين بن على عليهما السلام گرد آمدند آن حضرت شروع به صحبت نمود و پس از حمد و ثناى خداوند چنين فرمود :

((شما از جناياتى كه معاويه اين جبار طاغيه بر ما و شيعيان ما روا داشته مطلع و آگاهيد و شاهد و ناظر ستمگريهاى او مى باشيد ، اينك من مطالبى را (درباره پدرم ) مطرح مى كنم كه اگر درست بود تصديقم كنيد و اگر نادرست بود از من نپذيريد ، گفتار مرا بشنويد و سخنان مرا بنويسيد و تذكرات مرا به خاطر بسپاريد ، آنگاه كه به شهر و ديار خود مراجعت مى كنيد آنچه را كه فرا گرفته ايد به

اقوام و عشيره مورد وثوق و افراد مورد اعتماد از دوستان و آشنايان خود ابلاغ كنيد ؛ زيرا ترس آن دارم كه اين آيين ، مندرس گرديده و اين مذهب حق از بين برود . (( (واللّه مُتّمُّ نُورِهِ وَلوْ كَرِهَ الْكافِرونَ ))(288) . ))

((سليم )) مى گويد : پس از آنكه سخنان امام عليه السلام به پايان رسيد مجددا تاءكيد نمود كه شما را به خدا پس از مراجعت از اين سفر ، گفتار مرا به افراد مورد اعتماد خود برسانيد آنگاه از منبر فرود آمد و شركت كنندگان نيز با تصميم ابلاغ سخنان آن حضرت متفرق گرديد

متن بخش اول خطبه

سليم بن قيس آنگاه متن بخش اول خطبه آن حضرت را كه حاوى فضائل اميرمؤ منان و اهل بيت عليهما السلام مى باشد بدين گونه نقل مى كند :

((اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبِى طالبٍ كانَ اَخا رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله حينَ اَخى بَيْنَ اَصْحابِهِ فَاَخى بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقالَ : اَنْتَ اءَخى وَاَنَا اخُوكَ فى الدُّنْيا وَاْلا خِرَةِ(289) قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ قالَ : اُنِشدُكُمُاللّه هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِصلى اللّه عليه و آله شْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَن ازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها فِى وَسَطِها لاَِبى ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ اِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ(290) فَتَكَلَّمَ فى ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقالَ : ما اَنَا سَدَدْتُ اَبْوابَكُمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ وَلكِنَّاللّه اَمَرَنى بِسَدِّ اَبْوابِكُمْ وَفَتْحِ بابِهِ ثُمَّ نَهى النّاسَ اَنْ يَناموا فى الْمسجِدِ غَيْرَهُ ، وَكانَ يُجْنِبُ فى الْمسجِدِ(291) وَمَنْزِلهُ فى مَنْزلِ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَوُلِدَ لِرَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلَهُ

فيهِ اَوْلادٌ ؟ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قال : اءفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ حَرِصَ عَلى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُها فى مَنْزِلِهِ اِلى الْمَسجِدِ فَاَبى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ فقالَ : إِنَّ اللّه اَمَرَنى اَنْ اَبْنِىَ مَسْجِداً طاهرا لا يَسْكُنُهُ غَيْرى وَغَيْرُ اَخى وَبَنيه ، قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اُنْشِدُكُمُاللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله نَصَبهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايةِ(292) وَقالَ : لِيُبَلِّغ الشّاهِدُ الْغايِبَ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قالَ لَهُ فى غَزْوَةِ تَبُوكَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هاروُنَ مِنْ مُوسى (293) وَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمنٍ بَعْدِى (294) قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله حينَ دَعا النَّصارى مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلى المباهَلَةِ لَمْ يَاءتِ اِلاّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيْهِ(295) قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ اللّواءَ يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ : لا دفَعَهُ اِلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُوَرَسُولُهُ وَيُحبُّ اللّه وَرَسُولَهُ(296) كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ يَفْتَحُها اللّه عَلى يَدَيْهِ ق الُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهَ بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وقالَ : لا يَبْلُغُ عنّى اِلاّ انَا اَوْ رجُلٌ مِنّى (297) قالوُا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله لَمْ تَنزِلْ برهِ شِدَّةٌ قَطُّ اِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ وَاِنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ اِلاّ يَقُولُ يا اَخِى وَادْعُو الى اَخِى قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قضى بَيْنَهُ وَبَيْنَ جَعْفرٍ وَزَيدٍ

فَقالَ : يا على اءَنت مِنّى وَاءنا مِنكَ وَاَنتَ وليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعدى (298) قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتَعْلَمُونَ انَّه كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله كُلَّ يَومٍ خَلْوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ اِذا سَاءلَهُ اَعطاهُ واِذا سَكَتَ اءَبدءَه (299) قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَضَّلَهُ عَلى جَعْفرٍ وَحمْزَةَ حينَ قال : لِفاطِمَةَ عليهاالسلام زَوَّجْتُكِ خَيْرَ اَهْلِ بَيْتِى اءَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَاَكْثَرَهُمْ عِلْماً(300) ، قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قالَ : اَنَا سَيِّدُ وُلْدِ بَنِى آدمَ وَاءَخِى عَلىُّ سَيِّدُالْعَرَبِ(301) وَفاطِمَةُ سَيِّدَةُنِساءِاَهْلِالْجَنَّةِ(302) وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُاِبْناىَ سَيِّدا شَبابِاَهْلِالْجَنَّةِ(303) قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله اءَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَاءَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يُعِينُهُ عَلَيْهِ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ .

قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قالَ فى آخر خُطْبَةٍ خَطَبَها : اِنِّى تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَاللّهِ وَاءَهْلَ بَيْتى فَتَمَسَّكُوا بهما لم تضلوا قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ(304) . ثُمَّ ناشَدَهُمُ اَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ مَنْ زَعَمَ اءنَّهُ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذِبَ لَيْسَ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَليّاً ، فَقالَ لَهُ قائِلٌ : يا رَسُولَاللّهِ وَكَيْفَ ذلِكَ ؟ قال : لاَِنَّهُ مِنّى وَاءَنا مِنْهُ مَنْ اءَحَبَّهُ فَقَدْ اءَحَبَّنِى وَمَنْ اَحَبَّنِى فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ وَمَنْ اءَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنِى وَمَنْ اَبْغَضَنِى فَقَدْ اَبْغَضَ اللّهَ فَقالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ ، قَدْ سَمِعْنا . . . )) .

اينك ترجمه جملات بخش اول اين خطبه شريفه

((اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِىَّ بْنَ اَبِى طالبٍ كانَ اَخا رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه عليه

و آله حينَ اَخى بَيْنَ اَصْحابِهِ فَاَخى بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقالَ : اَنْتَ اءَخى وَاَنَا اخُوكَ فى الدُّنْيا وَاْلا خِرَةِ(305) قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا ! آيا مى دانيد وقتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان صحابه و يارانش ، پيمان ((اخوت )) مى بست براى اخوّت خويش على عليه السلام را انتخاب نمود ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اُنْشِدُكُمُاللّه هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِصلى اللّه عليه و آله شْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنى فيهِ عَشَرَةَ مَنازِلَ تِسْعَةً لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها فِى وَسَطِها لاَِبى ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابٍ شارِعٍ اِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ(306) فَتَكَلَّمَ فى ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ فَقالَ : ما اَنَا سَدَدْتُ اَبْوابَكُمْ وَفَتَحْتُ بابَهُ وَلكِنَّاللّهَ اَمَرَنى بِسَدِّ اَبْوابِكُمْ وَفَتْحِ بابِهِ ثُمَّ نَهى النّاسَ اَنْ يَناموا فى الْمسجِدِ غَيْرَهُ ، وَكانَ يُجْنِبُ فى الْمسجِدِ(307) وَمَنْزِلهُ فى مَنْزلِ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَوُلدَ لِرَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله وَلَهُ فيهِ اَوْلادٌ ؟ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا ! آيا مى دانيد آنگاه كه رسول خدا محل ساختمان مسجد و خانه خويش را خريدارى و در كنار مسجد ، ده حجره بنا كرد ، نُه باب از اين حجره ها را به خود و حجره دهمى را كه در وسط آنها قرار داشت به پدرم ((على )) اختصاص داد ، سپس دستور داد درب همه حجره هاى مردم را كه به مسجد باز مى شد ببندند مگر درب حجره على و چون بعضى از صحابه در اين مورد اعتراض نمودند

، رسول خدا فرمود من اين دستور را پيش خود صادر نكردم بلكه خدا چنين فرمانى را به من داد ، آنگاه مردم را از خوابيدن در مسجد منع نمود مگر على را كه حجره اش در داخل مسجد و دركنار حجره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله قرار داشت و در همين حجره بود كه بر على عليه السلام حالت جنابت رخ مى داد و خداوند در همين منزل فرزندانى را به رسول خدا و على عطا نمود ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قال : اءفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ حَرِصَ عَلى كُوَّةٍ قَدْرَ عَيْنِهِ يَدَعُها فى مَنْزِلِهِ اِلى الْمَسجِدِ فَاَبى عَلَيْهِ ثُمَّ خَطَبَ فقالَ : إِنَّ اللّهَ اَمَرَنى اَنْ اَبْنِىَ مَسْجِداً طاهرا لا يَسْكُنُهُ غَيْرى وَغَيْرُ اَخى وَبَنيه ، قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه عمر بن خطاب اشتياق فراوان داشت كه از ديوار خانه اش روزنه كوچكى به مسجد باشد كه بتواند داخل مسجد را ببيند ولى رسول خدا اجازه نداد سپس در ضمن خطبه اش فرمود : چون خداوند مرا به بنا كردن مسجد پاك و مطهرى ماءمور ساخته است لذا نبايد بجز من و برادرم (على ) و فرزندانش شخص ديگرى دراين مسجد سكنى گزيند ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اُنْشِدُكُمُاللّه اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله نَصَبهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايةِ(308) وَقالَ : لِيُبَلِّغ الشّاهِدُ الْغائِبَ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعمْ)) ((شما را به خدا ! آيا مى دانيد كه رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله على را در ((غدير خم )) به مقام ولايت نصب كرد سپس دستور داد كه اين جريان را حاضرين به غايبين برسانند ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله قالَ لَهُ فى غَزْوَةِ تَبُوكَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى (309) وَاَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمنٍ بَعْدِى (310) قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا ! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ((جنگ تبوك )) به على فرمود : ياعلى ! تو نسبت به من همانند ((هارون )) هستى نسبت به ((موسى )) و همچنين فرمود : تو پس از من ولى و سرپرست همه مؤ منان مى باشى ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّه اَتَعلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله حينَ دَعا النَّصارى مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلى المباهَلَةِ لَمْ يَاءتِ اِلاّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيْهِ(311) قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا ! آيا مى دانيد كه رسول خدا آنگاه كه مسيحيان ((نجران )) را به مباهله دعوت نمود براى نفرين آنان با خود نياورد مگر على و همسر و دو فرزند او را ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اُنْشِدُكُمُ اللّهَ اَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيْهِ اللّواءَ يَوْمَ خَيْبَر ثُمَّ قالَ : لا دفَعَهُ اِلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَيُحبُّاللّهَ وَرَسُولَهُ(312) كَرّارٌ غَيْرُ فَرّار يَفْتَحُها اللّهُ

عَلى يَدَيْهِ قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((شما را به خدا ! آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ((جنگ خيبر)) پرچم (اسلام ) را به دست على داد آنگاه فرمود : اينك پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست مى دارند و او خدا و رسولش را ، كرّار غير فرّار است و خدا (قلعه ) خيبر را به دست او Xʘ͠خواهد نمود ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وقالَ : لا يَبْلُغُ عنّى اِلاّ انَا اَوْ رجُلٌ مِنّى (313) قالوُا : اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا سوره برائت را به وسيله على به مكه فرستاد و فرمود نبايد پيام مرا ابلاغ كند جز خود من يا كسى كه از من است ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَاللّهَ صلّى اللّه عليه و آله لَمْ تَنزِلْ بِهِ شِدَّةٌ قَطُّ اِلاّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ وَاَنَّهُ لَمْ يَدْعُهُ بِاسْمِهِ قَطُّ اِلاّ يَقُولُ يا اَخِى وَادْعُوا لى اَخِى قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه هيچ مشكلى و حادثه مهمى براى رسول خدا پيش نمى آمد مگر به جهت اعتمادى كه به على داشت او را براى حل مشكلش جلو مى انداخت و او را هيچگاه به اسم صدا نمى كرد و به عنوان ((برادر)) مورد خطابش قرار مى داد ؟ گفتند : خدايا ! تو را

گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قضى بَيْنَهُ وَبَيْنَ جَعْفرٍ وَزَيدٍ فَقالَ : يا على اءَنت مِنّى وَاءنا مِنكَ وَاَنتَ وليُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعدى (314) قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا آنگاه كه در ميان على و جعفر و زيد قضاوت نمود فرمود : ياعلى ! تو از من هستى و من از تو و پس از من تو ولى و سرپرست همه مؤ منان مى باشى ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اءَتَعْلَمُونَ انَّه كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِاللّه صلّى اللّه عليه و آله كُلَّ يَومٍ خَلْوَةٌ وكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ اِذا سَاءلَهُ اَعطاهُ واِذا سَكَتَ اءَبدءَه (315) قالُوا : اللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه براى على در محضر رسول خدا هر روز جلسه خلوتى و هرشب يك نشست خصوصى وجود داشت كه در اين جلسات خصوصى اگر على عليه السلام سؤ ال مى كرد رسول خدا پاسخ مى داد و اگر سكوت مى كرد رسول خدا خود ابتدا به تكلم مى نمود ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله فَضَّلَهُ عَلى جَعْفرٍ وَحمْزَةَ حينَ قال : لِفاطِمَةَ عليهاالسلام زَوَّجْتُكِ خَيْرَ اَهْلِ بَيْتِى اءَقْدَمَهُمْ سِلْماً وَاءَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَاَكْثَرَهُمْ عِلْماً(316) ، قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا على را بر جعفر طيار و حمزه سيدالشهداء ترجيح داد آنگاه كه به دخترش فاطمه فرمود : من تو را

به همسرى بهترين افراد خانواده ام ، درآوردم (على عليه السلام ) كه در ((اسلام )) با سابقه ترينشان و در ((اخلاق )) حليم ترينشان و در ((علم )) برترينشان مى باشد ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّه صلّى اللّه عليه و آله قال : اَنَا سَيِّدُ وُلْدِ بَنِى آدمَ وَاءَخِى عَلىُّ سَيِّدُالْعَرَبِ(317) وَفاطِمَةُ سَيِّدَةُنِساءِاَهْلِالْجَنَّةِ(318) وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُاِبْناىَ سَيِّدا شَبابِاَهْلِالْجَنَّةِ(319) قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود : من آقا و سرور همه فرزندان آدم ، برادرم (على ) سالار عرب و فاطمه بانوى زنان بهشت و دو فرزندم حسن و حسين سيد جوانان بهشتند ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّهَ صلّى اللّه عليه و آله اءَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَاءَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يُعينُهُ عَلَيْهِ قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ)) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بر على ماءموريت داد تا بدن او را غسل دهد و فرمود : در اين كار جبرئيل معين و ياور او خواهد بود ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((قالَ : اءَتعْلَمُونَ اءَنَّ رَسُولَاللّهَ صلّى اللّه عليه و آله قالَ فى آخر خُطْبَةٍ خَطَبَها : اِنِّى تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَاللّهِ وَاءَهْلَ بَيْتى فَتَمَسَّكُوا بِهِما لَنْ تَضِلُّوا قالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ(320))) ((آيا مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آخرين خطبه اش (به مسلمانان ) فرمود : من در

ميان شما دو امانت گرانبها مى گذارم ؛ كتاب خدا و اهل بيتم . به آن دو تمسك كنيد كه هيچ گاه گمراه نمى شويد ؟ گفتند : خدايا ! تو را گواه مى گيريم كه درست است )) .

((ثُمَّ ناشَدَهُمُ اَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ : مَنْ زَعَمَ اءنَّهُ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَلِيّاً فَقَدْ كَذِبَ لَيْسَ يُحِبُّنى وَيُبْغِضُ عَليّاً ، فَقالَ لَهُ قائِلٌ : يا رَسُولَاللّهِ وَكَيْفَ ذلِكَ قال : لاَِنَّهُ مِنّى وَاءَنا مِنْهُ مَنْ اءَحَبَّهُ فَقَدْ اءَحَبَّنِى وَمَنْ اَحَبَّنِى فَقَدْ اَحَبَّ اللّهَ وَمَنْ اءَبْغَضَهُ فَقَدْ اَبْغَضَنِى وَمَنْ اَبْغَضَنِى فَقَدْ اَبْغَضَ اللّهَ(321) فَقالُوا : اَللّهُمَّ نَعَمْ ، قَدْ سَمِعْنا . . . )) ((سليم بن قيس )) مى گويد : حسين بن على غير از اينها فضائل زيادى را كه درباره على و اهل بيت او در قرآن ناز گرديده و يا از زبان رسول خدا شنيده شده بود برشمرد و حضار مجلس آنان كه از صحابه رسول خدا بودند مى گفتند : آرى به خدا سوگند ! اين را شنيده ايم و تابعين (آنان كه شخص رسول خدا را نديده بودند) مى گفتند : ماهم اين فضيلت را از فلان صحابه مورد وثوق و اعتماد شنيده ايم .

حسين بن على در پايان سخنانش كه درباره فضائل اميرمؤ منان عليه السلام ايراد مى كرد فرمود : ((شما را به خدا بگوييد ببينم اين را هم شنيده ايد كه رسول خدا فرمود : هركس دوستى مرا ادعا كند در حالى كه با على دشمنى دارد دروغ گفته است ؛ زيرا دوستى من با دشمنى على در يك دل نمى گنجد . در اين هنگام شخصى

سؤ ال كرد يا رسول اللّه ! چگونه محبت تو با دشمنى على نمى سازد ؟ فرمود : زيرا على از من و من از على هستم هركه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هركه على را دشمن بدارد با من دشمنى كرده و هركه با من دشمنى كند خدا را دشمن داشته است . . . )) .

و اين بود ترجمه بخش اول ازخطبه حسين بن على عليهما السلام كه در مِنى ايراد فرموده و سليم بن قيس آن را نقل نموده است . و به طورى كه ملاحظه مى فرماييد اين بخش از خطبه مشتمل بر فضائل متعددى است كه تك تك آنها در منابع و كتابهاى حديثى مورد اعتماد اهل سنّت و به طريق راويان آنها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل گرديده است و ما نيز اكثر اين فضائل را از صحاح و سنن و مسانيد عامه استخراج و اين مآخذ را در پاورقى مشخص نموديم . و چون در اين بخش خود را از هر نوع توضيح مستغنى مى دانيم توجه خواننده را به بخش دوم خطبه معطوف مى داريم .

متن بخش دوّم خطبه

به طورى كه قبلاً اشاره نموديم چون اين خطبه شريفه از سه بخش مستقل تشكيل گرديده ما هم براى حفظ انسجام و ارتباط ترجمه با متن خطبه هريك از دو بخش دوم وسوم را همانند بخش اول مستقلاً نقل مى كنيم گرچه اين دو بخش در اكثر كتابهاى حديث متصل بهم و نه به شكل مستقل و جدا از هم نقل شده است

:

((اِعتَبروا اَيُّهاالنّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ اءَوْلياءَهُ مِن سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَحْبارِ إِذْيَقُولُ : (لَولا يَنْهاهُمُ الرَّبانِيُّونَ وَاْلاَحْبارُ عَنْ قَوْلِهُم اْلا ثمَ )(322) وَقالَ : (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى اِسْرائيلَ - اِلى قوله - لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ )(323) وَاِنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيْهِم لاَِنَّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظّلمَةِ الّذينَ بَين اءَظهُرِهِم المُنكَرَ وَالْفَسادَ فلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رغبَهً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَاللّهُ يَقُولُ : (فَلا تَخْشَوْاالنّاسَ وَاخْشَونِ )(324) وَقالَ : (اَلْمُؤ مِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اءَوْلياءُ بَعْضٍ يَاءمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ )(325) فَبَدَاءَ اللّهُ بِالاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِاءنَّها اِذا اُدِّيَتْ وَاُقيمَتْ اِسْتَقامَتِ الْفَرائضُ كُلُّها هيِّنُها وَصَعْبُها وَذلِكَ اءَنَّ اْلاَمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ اِلَى اْلاِ سْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظّالِمِ وَقِسْمَةِ الفى ءِ وَالْغَنائِمِ وَاَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها وَوَضْعِها فى حَقِّها))

توضيح

صاحب تحف العقول به هنگام نقل اين خطبه مى فرمايد : ويروى عن اميرالمؤ منين عليه السلام يعنى اين قسمت از خطبه حسين بن على عليهما السلام كه مربوط به امر به معروف و نهى از منكر است از اميرمؤ منان عليه السلام نيز نقل شده است .

به طورى كه در بخش آخرين خطبه اشاره خواهيم نمود جملاتى از آن بخش در ميان خطبه ها و كلمات اميرمؤ منان عليه السلام هم موجود است كه براى اهميت و حساسيت موضوع حسين بن على عليهما السلام در خطبه و سخنرانيش از آن جملات بهره بردارى نموده است و ممكن است بر اساس گفتار صاحب تحف العقول اصل اين بخش از خطبه نيز از اميرمؤ منان عليه السلام باشد كه فرزند

برومند آن حضرت در بيان اهميت امر به معروف و نهى از منكر و ترسيم عظمت اين وظيفه ، از آن استفاده نموده است ولى ما به استناد مستقيم اين بخش به اميرمؤ منان عليه السلام بجز آنچه صاحب تحف العقول اشاره فرموده است در منابع ديگر نايل نشديم .

((اِعتَبروا اَيُّهاالنّاسُ)) : )) خطاب به گروه خاص و حاضرين در مجلس و يا مردم دنياى آن روز نيست بلكه اين خطاب همه انسانها راكه در هر زمان و مكان اين ندا را بشنوند شامل مى شود همانند خطاب يا ((ايهاالناس )) كه در قرآن مجيد در موارد متعدد و مكرر آمده است .

((اولياء)) :

منظور از اوليا در اين جا كسانى هستند كه توجه به خدا دارند و در عين حال در جامعه داراى مسؤ وليتى مى باشند ؛ زيرا بدون داشتن مسؤ وليت انجام وظيفه اى از آنان متوقع نيست .

((احبار)) : علماى صالح . ((ربانى )) :

شخص متاءلّه و معتقد به خدا كه در عين حال عالم به احكام خداوند و حافظ حلال و حرام او هم باشد .

گرچه در آيه اى كه مورد استناد حسين بن على عليهما السلام مى باشد علما و روحانيون يهود ، مورد نكوهش قرار گرفته ولى بديهى است كه اين تقبيح و نكوهش به علماى يهود و يا روحانيون مسيحى اختصاص ندارد بلكه به طور كلى به همه علماى مذهبى و علماى اسلامى نيز شامل مى شود ؛ زيرا ضرر سهل انگارى و سكوت علماى هر مذهب و آيين ، مانند معصيت و گناه افراد عادى نيست ؛ زيرا ضرر اين سكوت

متوجه اصل مذهب خواهد گرديد .

((قول اثم )) :

سخنان گناه آميز كه اعم از دروغپردازى و تهمت و تحريف حقايق است .

((اكل سحت )) :

حرامخوارى .

با اين كه بايد از همه معاصى و منكرات نهى نمود ولى در آيه شريفه بر ((قول اثم واكل سحت )) تكيه شده است تا اين معنا را تفهيم كند كه اين دو گناه از همه گناهان خطرناكتر است و لذا بايد بيش از همه معاصى مورد مخالفت و مبارزه قرار بگيرد ؛ زيرا گاهى گفتار و تبليغات دروغين مخالفين و ستمگران كه يكى از مصاديق مهم ((قول اثم )) است براى اسلام و مسلمين بيش از هر عمل ديگر سهمگين و شكننده مى باشد . و در اكل سحت و حرامخوارى تنها جنبه فردى و جزئى آن منظور نيست بلكه داراى ابعاد وسيعى است كه شامل واردات و صادرات مضر و قبضه كردن اقتصاد غيرمشروع در جامعه نيز مى باشد و مسلما ضرر اين نوع اكل سحت بيش از حرامخوارى فردى است كه به صورت قماربازى و كم فروشى و غيره متجلى مى گردد .

اينك ترجمه جملات بخش دوم اين خطبه شريفه (326)

((اِعتَبروا اَيُّهاالنّاسُ بِما وَعَظَ اللّهُ بِهِ اءَوْلياءَهُ مِن سُوءِ ثَنائِهِ عَلَى الاَحْبارِ إِذْيَقُولُ : (لَولا يَنْهاهُمُ الرَّبانِيُّونَ وَاْلاَحْبارُ عَنْ قَوْلِهُم اْلا ثمَ )(327) وَقالَ : (لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِى اِسْرائيلَ - اِلى قوله - لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ )(328)))

((اى مردم ! از پندى كه خدا به اوليا و دوستانش به صورت نكوهش از علماى يهود داده عبرت بگيريد آن جا كه مى فرمايد : چرا علماى دينى و احبار ،

يهوديها را از سخنان گناه آميز و خوردن حرام نهى و جلوگيرى نمى كنند ؟ و باز مى فرمايد : آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند مورد لعن و نفرين قرار گرفتند تا آنجا كه مى فرمايد : آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند و چه كار بدى را مرتكب مى شدند)) .

((وَاِنَّما عابَ اللّهُ ذلِكَ عَلَيْهِم لاَِنَّهُمْ كانُوا يَرَونَ مِنَ الظّلمَةِ الذّينَ بَين اءَظهُرِهِم المُنكَرَ وَالْفَسادَ فلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رغْبَهً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَاللّهُ يَقُولُ : (فَلا تَخْشَوْاالنّاسَ وَاخْشَونِ )(329) وَقالَ : (اَلْمُؤ مِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اءَوْلياءُ بَعْضٍ يَاءمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهُوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ )(330) . ))

((در حقيقت خدا آن را از اين جهت عيب مى شمارد كه آنان با چشم خود مى ديدند كه ستمكاران به زشتكارى و فساد پرداخته اند و باز منعشان نمى كردند و اين سكوت به خاطر علاقه به مال بود كه ازآنان دريافت مى كردند و نيز به خاطر ترسى بود كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مى دادند و در حالى كه خدا مى فرمايد : از مردم نترسيد و از من بترسيد و مى فرمايد : مردان مؤ من دوستدار رهبر و عهده دار يكديگرند همديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى كنند)) .

((فَبَدَاءَ اللّهُ بِالاَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهى عَنِ الْمُنْكَرِ فَرِيضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِاءَنَّها اِذا اُدِّيَتْ وَاُقيمَتْ اِسْتَقامَتِ الْفَرائضُ كُلُّها هيِّنُها وَصَعْبُها وَذلِكَ اءَنَّ اْلاَمرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ اِلَى اْلاِ سْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظّالِمِ وَقِسْمَةِ الفى ءِ وَالْغَنائِمِ وَاَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها

وَوَضْعِها فى حَقِّها)) ((خداوند در اين آيه در شمردن صفات مؤ منان كه مظهر دوستدارى و رهبرى متقابل است از امر به معروف و نهى از منكر شروع مى كند و نخست آن را واجب مى شمارد ؛ زيرا مى داند كه اگر امر به معروف و نهى از منكر انجام بگيرد و در جامعه برقرار شود همه واجبات از آسان گرفته تا مشكل همگى برقرار خواهد شد و آن بدين سبب است كه امر به معروف و نهى از منكر عبارت است از دعوت به اسلام (يعنى جهاد اعتقادى خارجى ) به اضافه باز گرداندن حقوق ستمديدگان به آنان و مخالفت و مبارزه با ستمگران و كوشش براى اين كه ثروتهاى عمومى و غنايم جنگى طبق قانون عادلانه اسلام توزيع شود و صدقات (زكات و همه مالياتهاى الزامى و داوطلبانه ) از موارد صحيح و واجب آن جمع آورى و گرفته شود و هم در موارد شرعى و صحيح آن به مصرف برسد)) .

و اين بود ترجمه بخش دوم از خطبه حسين بن على عليهما السلام اينك به متن و ترجمه بخش سوم آن توجه فرماييد .

متن بخش سوم خطبه

((ثُمَّ اَنْتُمْ اءيَّتُها الْعِصابةُ عصابةٌ بِالْعِلْمِ مَشهُورةٌ وبالخير مَذكورةٌ وَبالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللّه فى انْفُس النّاس مَهابَةٌ . يَهابُكُم الشَّريفُ وَيُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَيُؤْثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَلا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ ، تُشَفَّعُونَ فِى الْحَوائِج اِذَا اَمْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها وَتَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَكَرامَةِ الاَْكابِرِ اءَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ اِنَّما نِلْتُمُوه بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ القِيامِ بِحَقِّاللّهِ وَاِنْ كُنْتُمْ عَنْ اءَكْثَرِ حَقِّهِ تُقَصِّرُونَ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الا ئمَّةِ ، فَاءمَّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَاءَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ

فَطَلَبْتُمْفَلا مالاًبَذَلُْتمُوهُ وَلانَفْساً خاطَرْتُمْبِها لِلَّذى خَلَقَها وَلا عَشيرَةً عادَيْتُموها فى ذاتِ اللّه .

اءَنْتُمْ تَتَمَنَّونَ عَلَى اللّه جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَاءَماناً مِنْ عَذابِهِ . لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ اءَيُّها الْمُتَمَنّونَ عَلَى اللّهِ اءَنْ تَحِلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ لاَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِاللّهِ مَنْزِلَةً فُضِّلتم بِها وَمَنْ يُعْرَفُ بِاللّهِ لا تُكْرِمُونَ وَاءَنتُمْ بِاللّه فى عِبادهِ تُكْرَمُونَ وَقَد تَرَوْنَ عُهودَاللّه مَنْقوضَةً فَلا تفزَعُونَ وَاءَنتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُم تَفْزَعُونَ وَذِمَّةُ رَسُولِاللّه مَخْفُورةٌ مَحْقورةٌ وَالْعُمْىُ وَالْبُكْمُ وَالزَّمْنى فى الْمَدائِنِ مُهْمَلَةٌ لا تُرحَمونَ وَلا فى مَنْزِلتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَلا مَن عَمِلَ فيها تُعينُونَ .

وَبِالاْ دِّهانِ وَالْمُصانَعَةِ عِنْدَالظَّلَمةِ تَاءمَنُونَ كُلُّ ذلِكَ مِمَّا اءَمَرَكُمُاللّهُ بِهِ مِنَ النَّهىِ وَالتَّناهِى وَانْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ وَاءَنْتُمْ اءَعْظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ العُلَماءِ لَوْكُنْتُمْ تَشْعُرون ذلِكَ بِاءَنَّ مَجارى اْلاُمورِ وَاْلاَحْكامِ عَلى اءَيْدِى الْعُلَماءِ بِاللّه اْلاُمناءِ عَلى حَلالِهِ وَحَرامِهِ فَاءَنْتُمُ الْمُسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزلَةَ وَمَا سُلِبْتُم ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاْختِلافِكُمْ فِى السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَةِ ولَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى اْلاَذى وَتَحَمَّلْتُمُ الْمَؤُونَةَ فى ذاتِ اللّه كانَتْ اءُمورُاللّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ وَاِلَيْكُمْ تَرْجِعُ ولكِنَّكُم مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَاستَسلمتُم اءُمْورَاللّهِ فى اءَيديهِم يَعْمَلُونَ بِالشُّبهاتِ ويَسيرُون فى الشَّهَواتِ سَلَّطَهُمْ عَلى ذ لِكَ فِراركُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَاعْجابُكُمْ بِالْحَياةِ الّتى هِىَ مُفارِقَتُكُم فَاءَسْلَمْتُمْ الضُّعَفاءَ فِى اءَيديهِم فَمِنْ بَيْن مُستَعبَدٍ مَقْهُورٍ وبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشتِهِ مَغْلُوبٍ يَتَقَلَّبُونَ فِى الْمُلْك بآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرونَ الْخِزْىَ بِاءَهْوائِهِمْ اِقتِداءً بِاْلاَشْرارِ وَجُرْاءَةً عَلى الْجَبّارِ فى كُلِّ بَلَدٍ منْهُمْ عَلى منْبَرِهِ خَطيبٌ مِصْقعٌ فَاْلاَرضُ لَهُمْ شاغِرةٌ وَاءَيْديهمْ فيها مَبْسوطَةٌ وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ ، فَمِنْ بَيْن جَبَّارٍ عَنيدٍ وَذى سَطْوَةٍ عَلى الضَّعفَةِ شَديدٍ ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِءَ المُعيدَ فَيا عَجَباً وَمالى لااءَعْجَبُ وَاْلاَرضُ

مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ وَمُتَصَدِّقٍ ظلومٍ وعامِلٍ عَلى المُؤ مِنينَ بِهِمْ غَيْرُ رَحيمٍ ، فَاللّهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا وَالْقاضى بِحُكْمِهِ فيما شجَرَ بَيْنَنا .

اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً فى سُلْطانٍ وَلاَ الْتِماساً مِنْ فُضولِ الْحُطامِ وَلكِنْ لِنُرِىَ المعالِمَ مِن دِينكَ ونُظْهِرَ اْلا صْلاحَ فى بِلادِكَ وَيَاءمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَيُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَسُنِنِكَ وَاَحْكامِكَ فِانّكُمْ اِنْ لا تَنْصُرون ا وَتَنْصِفون ا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَليْكُمْ وَعَمِلُوا فى اِطفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ وَحَسْبُن االلّهُ وَعَليهِ تَوكَّلنا وَاليهِ اَنَبْنا وَاِلَيْهِ الْمَصيرُ))

توضيح

به طورى كه قبلاً اشاره نموديم جملاتى از اين بخش خطبه نيز با مختصر تفاوت در خطبه هاى اميرمؤ منان عليه السلام آمده است (331) .

((فاستخففتم بحق الائمه )) در نسخه هاى موجود از وافى و تحف العقول ((بحقّالائمه )) ضبط شده است كه در اين صورت منظور ، استخفاف حق اميرمؤ منان و امام حسن و امام حسين عليهم السلام مى باشد ، ولى محتمل است كه ((بحق الامه )) باشد و در كتابت تصحيف شده است و جمله بعدى ((فاءمّا حق الضعفاء)) اين احتمال را تاءييد مى كند . (امام امت - قدس سره - اين جمله را طبق احتمال دوم ترجمه نموده اند) .

((ومن يعرف باللّه لا تكرمون و انتم باللّه فى عباده تكرمون )) : )) يعرف و تكرمون دوم به صيغه مجهول و تكرمون اول به صيغه معلوم يعنى در عين حال كه احترام شما در جامعه به جهت انتساب شما به دين و آيين است ولى خود شما چنين وظيفه اى را انجام نمى دهيد و از كسانى كه به خدا شناسى معروف هستند تكريم

و تجليل نمى كنيد .

((العمى والبكم والزمنى )) : )) جمع اءعْمى وَاَبكَم وزَمِنْ است .

((لا ترحمون وغلبتم به )) : )) صيغه مجهول .

((مجارى الامور والاحكام على ايدى العلماء باللّه الامناء على حلاله و حرامه )) : )) مجارى جمع مجرى مصدر ميمى يا اسم مكان است يعنى بايد مجارى مختلف و گوناگون امور مسلمين و كشور اسلامى منتهى به علما و حل و فصل احكام و قضايا به دستور دانشمندان الهى كه امين حلال و حرام خدا هستند و قوانين آسمانى را از تغيير و تحريف حفظ مى كنند انجام پذيرد .

و اين جمله يكى از دلايل فراوانى است كه بزرگان علما و فقهاى شيعه براى اثبات ولايت فقيه ذكر نموده اند . ((والارض لهم شاغره )) مى گويند : شغرت الارض ؛ يعنى اين سرزمين حامى و نگهبان ندارد . خطيب مصقع : با كسر ميم و فتح عين و با سين و صاد ؛ گوينده بليغ و داراى صداى بلند كه امروز راديوها و رسانه هاى گروهى كه مورد استفاده دشمنان است از مصاديق بارز آن است .

اينك ترجمه جملات بخش سوم اين خطبه شريفه

((ثُمَّ اَنْتُمْ اءيَّتُها الْعِصابةُ عصابةٌ بِالْعِلْمِ مَشهُورةٌ وبالخير مَذكورةٌ وَبالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللّه فى انْفُس النّاس مَهابَةٌ . يَهابُكُم الشَّريفُ وَيُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ وَيُؤْثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَلا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ ، تُشَفَّعُونَ فِى الْحَوائِج اِذَا اَمْتُنِعَتْ مِنْ طُلاّبِها وَتَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بَهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَكَرامَةِ الاَكابِرِ))

((علاوه بر آنچه گفتم ، شما اى گروه حاضر ! اى گروهى كه به علم و عالم بودن شهرت داريد و از شما به نيكى ياد مى

شود و به خيرخواهى و اندرزگويى و به راهنمايى در جامعه معروف شده ايد و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت پيدا كرده ايد به طورى كه مرد مقتدر از شما بيم دارد و ناتوان به تكريم شما برمى خيزد و آن كس كه هيچ برترى بر او نداريد و نه قدرتى بر او داريد شما را بر خود برترى داده است و نعمتهاى خويش را از خود دريغ داشته به شما ارزانى مى دارد هرگاه نيازمندان از رسيدن به نياز خويش باز داشته مى شوند ، شما شفيع قرارداده مى شويد . و در كوچه و خيابان با مهابت پادشاهان و شكوه بزرگان قدم برمى داريد)) .

((اءَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ اِنَّما نِلْتُمُوه بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ القِيامِ بِحَقِّاللّهِ وَاِنْ كُنْتُمْ ٙΙƙҠاءَكْثَرِ حَقِّهِ تُقْصِّرونَ فَاستَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الا ئمَّةِ ، فَاءمَّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَاءَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْفَلا مالاً بَذَلُْتمُوهُ وَلانَفْساً خاطَرْتُمْبِها لِلَّذى خَلَقَها وَلا عَشيرَةً عادَيْتُموها فى ذاتِ اللّه )) ((آيا بر همه اين احترامات و قدرتهاى معنوى از اين جهت نايل نگشته ايد كه به شما اميد مى رود كه به اجراى قانون خدا كمر ببنديد گرچه در مورد بيشتر قوانين خدا كوتاه آمده ايد ؟ بيشتر حقوق الهى را كه به عهده داريد فرو گذاشته ايد مثلاً حق ملت را خوار و فرو گذاشته ايد ، حق افراد ناتوان و بى قدرت را ضايع كرده ايد اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش مى پنداريد برخاسته ايد نه پولى خرج كرده ايد و نه جان را در راه آن كه آن را آفريده به خطر انداخته ايد و

نه با قبيله و گروهى به خاطر خدا درافتاده ايد)) .

((اءَنْتُمْ تَتَمَنَّونَ عَلَى اللّه جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَاءَماناً مِنْ عَذابِهِ . لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ اءَيُّها الْمُتَمَنّونَ عَلَى اللّهِ اءَنْ تَحِلَّ بِكُمْ نقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ لاَِنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِاللّهِ مَنْزِلَةً فُضِلّتُمْ بِها وَمَنْ يُعْرَفُ بِاللّهِ لا تُكْرِمُونَ وَاءَنتُمْ بِاللّه فى عِبادهِ تُكْرَمُونَ)) ((شما آرزو داريد و حق خود مى دانيد كه بهشتش و همنشينى پيامبرانش و ايمنى از عذابش را به شما ارزانى دارد اى كسانى كه چنين انتظاراتى از خدا داريد من از اين بيمناكم كه نكبت خشمش بر شما فرود آيد ؛ زيرا در سايه عظمت و عزت خدا به منزلتى بلند رسيده ايد ولى خدا شناسانى را كه ناشر خداشناسى هستند احترام نمى كنيد حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش مورد احتراميد)) .

((وَقَد تَرَوْنَ عُهودَاللّه مَنْقوضَةً فَلا تفزَعُونَ وَاءَنتُمْ لِبَعضِ ذِمَمِ آبائِكُم تَفْزَعُونَ وَذِمةٌ رَسُولِاللّه مَخْفُورةٌ محقورةٌ وَالْعُمْىُ وَالْبُكْمُ وَالزَمْنى فى الْمَدائِنِ مُهْمَلَةٌ لا تُرحَمونَ وَلا فى مَنْزِلتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَلا مَن عَمِلَ فيها تُعينُونَ . وَبِاْلا دِّهانِ وَالْمُصانَعَةِ عِنْدَالظَّلَمِة تَاءمَنُونَ كُلُّ ذلِكَ مِمَّا اءَمَرَكُمُاللّهُ بِهِ مِنَ النَّهىِ وَالتَّناهِى وَانْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ)) ((و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود مى بينيد تعهداتى كه در برابر خدا شده (يعنى قراردادهاى اجتماعى كه نظامات و مناسبات جامعه اسلامى را مى سازد) گسسته و زير پا نهاده است اما نگران نمى شويد در حالى كه به خاطر پاره اى از تعهدات پدرانتان ، نگران و پريشان مى شويد و اينك تعهداتى كه در برابر پيامبر انجام گرفته (يعنى مناسبات اسلامى كه از طريق بيعت با پيامبر اكرم

تعهد شده همچنين تعهد اطاعت و پيروى از جانشينش على و اولادش كه در ((غديرخم )) در برابر پيامبر انجام گرفته ) مورد بى اعتنايى است .

نابينايان ، لالها و زمينگيران ناتوان در همه شهرها بى سرپرست مانده اند و بر آنها ترحم نمى شود . و نه مطابق شاءن و منزلتتان كار مى كنيد و نه به كسى كه چنين كارى بكند و در ارتقاى شاءن شما بكوشد اعتنا يا كمك مى كنيد . با چرب زبانى و چاپلوسى و سازش با ستمكاران ، خود را در برابر قدرت ستمكاران حاكم ايمن مى گردانيد تمام اينها دستورهايى است كه خدا به صورت نهى يا همديگر را نهى كردن و باز داشتن داده و شما از آنها غفلت مى ورزيد)) .

((وَاءَنْتُمْ اءَعْظَمُ النّاسِ مُصِيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنازِلِ العُلَماءِ لَوْكُنْتُمْ تَشْعُرون ذلِكَ بِاءَنَّ مَجارى اْلاُمورِ وَاْلاَحْكامِ عَلى اءَيْدِى الْعُلَماءِ بِاللّه اْلا مناءِ عَلى حَلا لِهِ وَحَرامِهِ فَاءَنْتُمُ الْمُسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزلَةَ وَمَا سُلِبْتُم ذلِكَ إِلاّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاْختِلافِكُمْ فِى السُّنَةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَة )) ((مصيبت شما از مصائب همه مردم سهمگين تر است ؛ زيرا منزلت و مقام علمايى را از شما باز گرفته اند چون در حقيقت امور ادارى كشور و صدور احكام قضايى و تصويب برنامه هاى كشور بايد به دست دانشمندان روحانى كه امين حقوق الهى و داناى حلال و حرامند اجرا شود . اما اينك مقامتان را از شما باز گرفته و ربوده اند و اين كه چنين مقامى را از دست داده ايد هيچ علتى ندارد جز اين كه از دور محور حق (يعنى قانون اسلام و

حكم خدا) پراكنده ايد و در باره سنّت پس از اين كه دلايل روشن بر حقيقت و كيفيت آن وجود دارد ، اختلاف پيدا كرده ايد)) .

((ولَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى اْلاَذى وَتَحَمَّلْتُمُ الْمَؤُونَةَ فى ذاتِ اللّه كانَتْ اءُمورُاللّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ وَاِلَيْكُمْ تَرْجِعُ ولكِنّكُم مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَاستَسلمتُم اءُمْورَاللّهِ فى اءَيديهِم يَعْمَلُونَ بِالشُّبهاتِ ويَسيرُون فى الشَّهَواتِ)) ((شما اگر مردانى بوديد كه بر شكنجه و ناراحتى شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمل ناگوارى مى شديد مقررات براى تصويب پيش شما آورده مى شد و به دست شما صادر مى شد و مرجع كارها بوديد . اما شما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را ازشما بستانند و گذاشتيد حكومتى كه قانونا مقيد به شرع است به دست ايشان بيفتد تا براساس سست حدس و گمان به حكومت پردازند و طريقه خودكامگى و اقناع شهوت را پيشه سازند)) .

((سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِراركُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَاِعْجابُكُمْ بِالْحَياةِ الّتى هِىَ مُفارِقَتكُم فَاءَسْلَمْتُمْ الضُّعَفاءَ فِى اءَيديهِم فَمِنْ بَيْن مُستَعبَدٍ مَقْهُورٍ وبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشتِهِ مَغْلُوبٍ يَتَقَلَّبُونَ فِى الْمُلْك بآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرونَ الْخِزْىَ بِاءَهْوائِهِمْ اِقتِداءً بِاْلاَشْرارِ وَجُرْاءَةً عَلى الْجَبّارِ)) ((مايه تسلط آنان بر حكومت ، فرار شما از كشته شدن بود و دلبستگى تان به زندگى گريزان دنيا . شما با اين روحيه و رويه ، توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار آورديد تا يكى برده وار سركوفته باشد و ديگرى بيچاره وار سرگرم تاءمين آب و نانش . و حكام خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه خورند و با هوسبازى خويش ننگ و رسوايى به بار آورند ، پيرو بدخويان گردند و در

برابر خدا گستاخى ورزند)) .

((فى كُلِّ بَلَدٍ منْهُمْ عَلى منْبَرِهِ خَطيبٌ مِصقعٌ فَاْلاَرضُ لَهُمْ شاغِرةٌ وَاءَيْديهمْ فيها مَبْسوطَةٌ وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ ، فَمِنْ بَيْن جَبَّارٍ عَنيدٍ وَذى سَطوَةٍ عَلى الضَّعفَةِ شَديدٍ ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِءَ المُعيدَ)) ((در هر شهر سخنورى از ايشان بر منبر آمده و گماشته است . خاك وطن زير پايشان پراكنده و دستشان در آن گشاده است . مردم بنده ايشانند و قدرت دفاع از خود را ندارند . يك حاكم ديكتاتور و كينه ورز و بدخواه و حاكم ديگر بيچارگان را مى كوبد و به آنها قلدرى و سختگيرى مى كند و آن ديگر فرمانروايى مسلط است كه نه خدا را مى شناسد ونه روز جزا را)) .

((فَيا عَجَباً وَمالى لااءَعْجَبُ وَاْلاَرضُ مِنْ غاشٍ غَشُومٍ وَمُتَصَدِّقِ ظلومٍ وعامِلٍ عَلى المُؤ مِنينَ بِهِمْ غَيْرُ رَحيمٍ ، فَاللّهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا وَالْقاضى بِحُكْمِهِ فيما شجَرَ بَيْنَنا)) ((شگفتا ! و چرا نه شگفتى ! كه جامعه در تصرف مرد دغلباز ستمكارى است و معاويه كه ماءمور مالياتش ستم ورز است و استاندارش نسبت به اهالى و مؤ منان نامهربان و بى رحم . خداست كه درموردآنچه درباره اش به كشمكش برخاسته ايم حكومت و داورى خواهد نمود و درباره آنچه بين ما رخ داده با راءى خويش حكم قاطع خواهدكرد)) .

((اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً فى سُلْطانٍ وَلاَ الِْتماساً مِنْ فُضولِ الْحُطامِ وَلكِنْ لِنُرِىَ المعالِمَ مِنْ دِينكَ ونُظْهِرَ اْلا صْلاحَ فى بِلادِكَ وَيَاءمَنَ الْمَظْلُومُون مِنْ عِبادكَ وَيُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَسُننِكَ وَاَحْكامِكَ فِاَنَّكُمْ اِنْ لا تَنْصُرونا وَتَنْصِفونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَليْكُمْ وَعَمِلُوا فى

اِطفاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ وَحَسْبُنَااللّه وَعَليهِ تَوكَّلنا وَاليهِ اَنَبْنا وَاِلَيْهِ الْمَصيرُ)) حسين بن على عليهما السلام در پايان سخنرانيش چنين گفت :

((خدايا ! بى شك تو مى دانى آنچه از ما سرزده (يعنى مبارزه اى كه اخيرا بر ضد دستگاه حاكمه اموى پيش گرفته ايم ) رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده و نه جستجوى ثروت ونعمتهاى زائد ، بلكه براى اين بوده كه اصول و ارزشهاى درخشان دينت را بنماييم و ارائه دهيم و در كشورت اصلاحات پديد آوريم و بندگان ستمزده ات را ايمن و برخوردار از حقوق مسلمشان گردانيم . و نيز تا به وظايفى كه مقرر داشته اى و به سخن و قوانين و احكامت عمل شود . بنابراين شما (گروه علماى دين ) اگر ما را يارى نكنيد و در گرفتن داد ما با ما همصدا نگرديد ستمگران در مقابل شما قدرت بيشترى پيدا خواهند نمود و در خاموش كردن مشعل فروزان ((نبوت )) فعالتر خواهند گرديد خداى يگانه ما را كفايت است و بر او تكيه مى كنيم و به سوى او رومى آوريم و سرنوشت ما دست او و بازگشت ما به سوى اوست )) .

و اين بود خطبه حسين بن على عليهما السلام كه در ((منى )) ايراد فرموده و بر حاضران مؤ كّداً دستور داده است كه در ابلاغ آن بر ديگران تلاش كنند تا تدريجا همه مسلمانان از ضربه هايى كه بر پيكره اسلام وارد شده آگاه شوند و از حوادث خطرناك آينده كه اساس اسلام را مورد تهديد قرار مى دهد مطلع گردند .

نكات و نتايج در اين خطبه شريفه

حسين بن على عليهما السلام در

اين خطبه شريفه جوانب مختلف اجتماعى ، مذهبى دوران پس از شهادت اميرمؤ منان و علت تسلط معاوية بن ابى سفيان بر جامعه اسلامى و انگيزه به دست گرفتن اين دشمن ديرينه اسلام سرنوشت مسلمين را مطرح نموده ، آنگاه به خطراتى كه آينده اسلام را تهديد مى كند اشاره نموده و زنگ خطر را به حركت درآورده كه اگر مسلمانان قيام نكنند و سران قوم و آگاهان ملت به خود نيايند و وظيفه خود را انجام ندهند نه تنها چراغ پرفروغ رسالت بى فروغ بلكه مشعل فروزان نبوت با دست دشمنان به خاموشى خواهد گراييد ، فرزند اميرمؤ منان بدين گونه صداى مظلوميت قرآن و عترت را به حاضرين ابلاغ فرموده كه آنان نيز در سطح كشور اسلامى و تا آنجا كه امكان دارد به افراد متعهد ابلاغ و مسلمانان را از اين خطر آگاه سازند .

گرچه اين خطبه به شرح مفصلى نيازمند است و هريك از جملات آن توضيح و تبيين علمى تاريخى گسترده اى مى طلبد(332) اما فعلاً و در اين فرصت تنها نكاتى از آن را به صورت نتيجه گيرى و در حد برداشت و بينش نويسنده در اختيار خواننده قرار مى دهيم .

شرايط زمانى و مكانى

يكى از نكات مهم در اين خطبه شريفه قبل از بيان محتواى آن ، انتخاب زمان حساس و مكان مناسب و دعوت از شخصيتهاى اسلامى و شركت دادن زنان و مردان از نخبگان بنى هاشم مهاجرين و انصار از صحابه و ياران رسول خداست كه دويست نفر از حضار مجلس را كسانى كه افتخار صحابگى و درك فيض حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

را داشته اند تشكيل مى داد و بيش از هشتصد نفر ديگر نيز از فرزندان صحابه (تابعين ) بودند .

محل تشكيل مجلس :

((منى )) حساسترين نقطه در كنار بيت الهى ، در وادى عشق ابراهيم بنيانگذار توحيد و قربانگاه اسماعيل ، الگوى فداكارى و از جان گذشتگى آنجا كه بايد همه تعنيات را كنار گذاشت و بجز خدا را به فراموشى سپرد و با تمرين رجم شياطين و سنگباران نمودن طاغوتها آماده پذيرش نداى حق شد و قربان شدن در راه خدا و گذشتن از سر و جان را در راه ايمان و اسلام بيازمود و از ((يا اَبَتِ افعَلْ ماتُؤ مَرُ)) درسها آموخت و ((تَجدُنى اِنشاءاللّه مِنَ الصّابرين )) را براى صبر و شكيبايى در مقابل فشارها و سختيها و قطعه قطعه شدن در راه نيل به اهداف مقدس ، الگو و سرمشق قرار داد .

زمان :

((ايام تشريق )) و پس از طى يك دوران عبادت و رياضت و ارتباط با خداوند و پس از انجام اعمال ((عمره )) و گذشتن از منزل ((عرفات )) و بيتوته نمودن در بيابان ((مشعر)) و انجام دادن مراسم قربانى و رسيدن به يك دوران روحى و معنوى براى دريافت پيام حياتبخش و فرمان بلند ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم .

و اما نكات مربوط به متن خطبه

1 - انحراف از ولايت

اولين مطلبى كه حسين بن على عليهما السلام در اين خطبه مطرح ساخته انحراف از حق و خارج شدن از مسير صحيح و اصيل ولايت و به فراموشى سپردن وصاياى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در اين موضوع مهم و

اساسى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ز اولين روزهاى بعثت و در طول 23 سال دوران نبوتش موضوع ولايت و امامت را مطرح و با بيانات مختلف و تعبيرات گوناگون اميرمؤ منان عليه السلام را به مردم معرفى نمود و از نمونه هاى بارز و محسوس آن داستان ((سدّ ابواب )) بود كه پس از ورود به مدينه و با شروع ساختمان مسجد و بناى منازل و حجرات در اطراف آن ، حكم قطعى صادر نمود كه ((سدّوا الاَبْوابَ اِلاّ بابَ عَلى )) و سپس فرمود :

((ما اءَنَا سَددْتُ اَبْوابَكمْ وَلِكنَّاللّه اَمَرنى بِسَدِّ اَبوابِكُمْ وَفَتح بابِه )) ((من اين حكم را از پيش خود صادر نكردم بلكه از سوى خدا ماءمور شدم تا آن را به شما ابلاغ كنم )) .

و اين معرفى باز با بيان ((اَنْتَ ولىُّ كُلِّ مُؤ مِنٍ بَعْدى )) و بيانات ديگر ادامه يافت تا اينكه در آخرين ماهها و آخرين روزهاى زندگى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين مساءله مهم و حساس و اين موضوع حياتى با صراحت هرچه بيشتر و در ميان عامّه مردم در ((غديرخم )) و در ميان مسجد و در بالاى منبر مطرح گرديد تا ديگر براى كسى جاى شك و ترديد و راهى براى تاءويل و تفسير باقى نماند كه در اين معرفيها حضار مجلس ((منى )) خود شاهد و ناظر بودند و يا از صحابه مورد اعتماد و از شاهدان عينى شنيده بودند و لذا پاسخ آنان به حسين بن على پس از بيان هريك از اين معرفيها اين بود كه : ((اللهم نعم

)) .

ولى هرچه بود و به هر دليلى بود اين انحراف به وجود آمد و با گذشت زمان شديدتر شد ؛ زيرا اگر خشت اول اين بناى كج با نفى وصيت و با استناد به اجماع و تصميم صحابه گذاشته شد دقيقا خشت دوم آن و به فاصله تقريبا دو سال با اتكا به وصيت و با نفى اجماع و سلب هر نوع اظهار نظر از صاحب نظران و بدون توجه به راءى اهل حل و عقد و خبرگان استحكام بخشيد !

و پس از ده سال براى انتخاب خليفه سوم راه سومى كه مخالف با دو روش قبلى بود به نام ((شورا)) به كار گرفته شد . اگر اين انحراف از مسير صحيح و تناقض سه ضلعى و تضاد سه قطبى در كيفيت انتخاب خليفه از نظر يك عده مساءله اى مربوط به تاريخ گذشته و عملى انجام شده تلقى مى شود اما نبايد فراموش كرد كه نتايج تلخ و ابعاد زيانبار آن كه با گذشت زمان به وجود آمد آن چنان وسيع و گسترده است كه براى هيچ تحليل گر اجتماعى قابل ارزيابى و براى هيچ تاريخ نويس محقق و جامعه شناس تيزبين قابل ذكر و بيان نيست .

حوادث دوران اميرمؤ منان (ع ) در گفتار آن حضرت

گوشه اى از اين درد اجتماعى مذهبى را مى توان در گفتار اميرمؤ منان عليه السلام كه خطبه حسين بن على عليهما السلام توضيح و شرح آن است مشاهده نمود كه پس از بيان كيفيت انتخاب دور اول و دوم و اشاره به موقعيت خويش به حوادث و اشتباهات و خطاها و گرفتاريهايى

كه در دوران خليفه دوم و سوم به وجود آمد و مسلمانان را مجبور به روى آوردن به آن حضرت نمود و كارشكنيهايى كه از سوى عده اى از مسلمانان در اثر هوى و هوس و دنياپرستى و مقام دوستى به وجود آمد چنين مى گويد :

((به خدا سوگند ! مردم در (دوران خليفه دوم ) در ناراحتى و رنج عجيبى گرفتار آمده بودند و من در اين مدت طولانى ، با محنت و عذاب ، چاره اى جز شكيبايى نداشتم . سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد و آن (خلافت ) را در گروهى به شورا گذاشت و به پندارش ، مرا نيز از آنها محسوب داشت پناه به خدا از اين شورا ! (راستى ) كدام زمان بود كه مرا با نخستين فرد آنان (ابوبكر) مقايسه كنند كه اكنون كار من به جايى رسد كه مرا همسنگ اينان (اعضاى شورا) قرار دهند ؟ لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هماهنگى ورزيدم (و طبق مصالح مسلمين ) در شوراى آنها حضور يافتم بعضى از آنان به خاطر كينه شان از من روى برتافتند و ديگرى خويشاوندى را (بر حقيقت ) مقدم داشت ، اعراض آن يكى هم جهاتى داشت كه ذكر آن خوشايند نيست .

بالا خره سومى به پا خاست ، او همانند شتر پرخور و شكم برآمده همّى جز جمع آورى و خوردن بيت المال نداشت بستگان پدرش به همكاريش برخاستند ، آنها همچون شتران گرسنه اى كه بهاران به علفزار بيفتند و با ولع عجيبى گياهان را ببلعند ، براى خوردن اموال خدا دست از آستين برآوردند

، اما عاقبت بافته هايش (براى استحكام خلافت ) پنبه شد و كردار ناشايستش كارش را تباه ساخت و سرانجام شكم خوارگى و ثروت اندوزى ، براى ابد نابودش ساخت ، ازدحام فراوانى كه همچون يالهاى كفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت ، آنان از هرطرف مرا احاطه كردند ، چيزى نمانده بود كه دو نور چشمم ، دو يادگار پيغمبر ، حسن و حسين زيرپا له شوند ، آن چنان جمعيت به پهلوهايم فشار آورد كه سخت مرا به رنج انداخت و ردايم از دو جانب پاره شد ! مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده كه دور تا دور چوپان جمع شوند) مرا در ميان گرفتند . اما هنگامى كه به پا خاستم و زمام خلافت را به دست گرفتم ، جمعى پيمان خود را شكستند ، گروهى (به بهانه هاى واهى ) سر از اطاعتم باز زدند و از دين بيرون رفتند و دسته اى ديگر براى رياست و مقام از اطاعت حق سرپيچيدند ، (و جنگ صفين را به راه انداختند) گويا نشنيده بودند كه خداوند مى فرمايد : سرزمين آخرت را براى كسانى برگزيده ايم كه خواهان فساد در روى زمين و سركشى نباشند . عاقبت نيك ، از آن پرهيزكاران است . چرا خوب شنيده بودند و خوب آن را حفظ داشتند ، ولى زرق و برق دنيا چشمشان را خيره كرده و جواهراتش آنها را فريفته بود))(333) .

و به طورى كه در جملات آخر درد دل آن حضرت ، ملاحظه مى كنيد آنگاه كه به خلافت رسيد و آن كانون عدل و محور صحيح قوانين اسلامى در راءس

امور قرار گرفت و برنامه خود را اعلان نمود كه :

((واللّه لَو وَجَدتُهُ قَدْ تَزَوّجَ بِهِ النّساء ومُلكَ بِهِ الا ماء لَرَددّتُهُ فَإ نَّ فى العَدْل سِعةً وَمَن ضاقَ عَليه العَدْلُ فَالْجَورُ بِهِ اَضْيَقُ))(334) . ))

در اثر انحراف يك ربع قرن و فراموش شدن روش زندگى رسول خدا و گرايش جامعه به قانون شكنى و حق كشى ، به جرم اجراى قانون حق و عدالت به مبارزه با آن امام بزرگوار برخاستند و جنگ داخلى به راه انداختند و اگر مستقيما در جنگ شركت ننمودند با سكوت خود به تقويت دشمن پرداختند و نيروى آن حضرت را كه بايستى در گسترش عدل و داد و پياده كردن اهداف قرآن و مقاصد نبوى صرف شود به دفاع از اصل اسلام و در جهت حفظ حوزه مسلمين منعطف ساختند و اين جنگهاى داخلى و تنازعات درونى به جايى منجر گرديد و جبهه حق را آن چنان تضعيف و آن حضرت را آن چنان خسته و آزرده ساخت كه به ساحت قدس خداوندى ملتجى گرديد و اين چنين درخواست نمود : ((بارالها ! (از بس نصيحت كردم كه ) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نيز مرا خسته كردند . من آنها را ملول و آنها مرا ملول ساختند پس به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت كن و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلط نما)) .

آنگاه فرمود : ((سوگند به خدا ! گمان مى كنم كه طرفداران معاويه بزودى بر شما مسلط خواهند شد ؛ زيرا آنان در يارى از باطلشان متحدند و شما در راه حقتان متفرق ،

شما به نافرمانى از پيشواى خود در مسير حق برخاسته ايد ولى آنها در باطل خود از پيشواى خويش اطاعت مى كنند . آنان نسبت به رهبر خود اداى امانت مى كنند و شما خيانت ، آنها در شهرهاى خود به اصلاح مشغولند و شما به فساد ! ))(335) .

و در عين حال اين موضوع را هم پيش بينى نمود : با اين شرايطى كه پيش آمده و شما از ايفاى وظيفه خود در مقابل امام و پيشوايتان سرپيچى و سهل انگارى مى كنيد و دشمن در مكر و خدعه اش هرروز قدمهاى مؤ ثرترى برمى دارد ، به زودى معاويه و يارانش به پيروزى خواهند رسيد و بر شما مسلط خواهند گرديد و يك آينده تاريك و سرنوشت شوم در انتظار شماست : ((اما انّكم ستلقون بعدى ذُلاًّ شاملاً وسيفاً قاطعاً واثرةً يتخذها الظّالمون فيكم سُنَّةً))(336) . ))

و بالا خره دعاى آن حضرت ((فاءبدلنى خيراً منهم )) به اجابت رسيد و همنشينى او با مردمى كه از آنان آزرده خاطر بود به همنشينى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و انبيا و اوليا در جوار قرب خداوندى مبدل گرديد و با شكافته شدن فرق نازنينش از پيروزى نهايى استقبال نمود و به سوى لقاى خداى كعبه شتافت كه : ((فزت ورب الكعبه ))(337) . ))

عملكرد امام مجتبى (ع )

پس از اميرمؤ منان ، فرزندش حسن مجتبى و ريحانه رسول خدا مصمم گرديد راه آن حضرت را در جنگ با معاويه و ريشه كن ساختن جرثومه فساد بنى اميه ادامه و مبارزه با كفر گذشته و نفاق حاضر را در راءس وظايف امامت و رهبرى خويش

قرار دهد ؛ زيرا او نيز امام به حق و ((سيد شباب اهل جنّت )) بود و راه او همان راه على عليه السلام و برنامه اش برنامه او بود .

و بر همين اساس فرمان جنگ با معاويه را صادر كرد و لشكر كوفه را بسيج و خودش به عنوان فرمانده كل قوا به سوى جبهه حركت نمود و پس از آغاز جنگ در ميان دو لشكر از طرفى وجود افراد پيمان شكن در ميان لشكر آن حضرت كه اميرمؤ منان عليه السلام راحت طلبى آنان را همواره مورد نكوهش قرار مى داد و از روح پيمان شكنى و عدم احساس مسؤ وليت كه بر آنان حاكم بود به درگاه خدا شكوه مى نمود و از طرف ديگر وجود مكر شديد و نيرنگهاى مختلف پسر ابوسفيان ، حسن بن على عليهما السلام را بر آن واداشت كه برخلاف ميل باطنى و عدم رضاى درونى ، آتش بسى را قبول كند و قطعنامه اى را بپذيرد كه مى دانست معاويه مكار و فرزند هند جگرخوار بر مواد آن عمل نخواهد نمود .

حسن بن على عليهما السلام علت اين حادثه جانكاه تاريخى و انگيزه اين انعطاف و نرمش ظاهرى را با بيانات مختلف ابراز داشته و رنج درونى خود را با مردم زمان خويش در ميان گذاشته است .

او در ضمن يك سخنرانى كه معاويه نيز در آن شركت داشت چنين فرمود : ((مردم ! معاويه چنين وانمود مى كند كه من با پذيرش قطعنامه او را به مقام خلافت سزاوار ديدم ولى او دروغ مى گويد ؛ زيرا طبق مضمون كتاب خدا و

سنت پيامبرش رهبريت مردم با خاندان ماست (و چگونه ممكن است من برخلاف كتاب و سنت عمل كنم ) و به خدا سوگند ! اگر مردم در بيعت خود با ما وفادار بودند و از فرمان ما اطاعت و ما را يارى مى كردند خداوند بركات آسمان و زمين را بر آنان ارزانى مى داشت (آنگاه خطاب به معاويه فرمود : ) و شما ديگر نمى توانستيد طمعى در سيطره و حكومت بر مسلمين داشته باشيد . معاويه ! مگر نه اين است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده هر ملتى كه ولايت و سرپرستى خويش را با وجود افراد آگاه در اختيار ناآگاهان قرار بدهد سرنوشت آن ملت به تباهى كشيده و به آيين گوساله پرستى روى خواهند آورد)) .

سپس فرمود : ((آرى چون بنى اسرائيل با اينكه مى دانستند هارون خليفه و جانشين موسى عليه السلام است او را ترك نمودند و به پرستش گوساله روى آوردند و در ميان مسلمانان نيز چنين انحرافى به وجود آمد و با توصيه رسول خدا نسبت به على عليه السلام كه : ((اَنتَ مِنّى بَمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ مُوسى )) او را ترك نموده و به عواقب ناگوار آن مبتلا شدند)) .

امام مجتبى سپس خطاب به معاويه فرمود : ((رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنگاه كه مردم را به سوى خدا و يكتاپرستى دعوت مى نمود به غار پناه برد و اگر يار و ياورى داشت از ميان مردم فرار نمى كرد . معاويه ! اگر من نيز يار و ياور داشتم پيمان آتش بس با تو را نمى پذيرفتم

)) .

سپس خطاب به مردم فرمود : ((خداوند عذر ((هارون )) را پذيرفت آنگاه كه قومش او را تنها گذاشتند و نقشه قتل او را كشيدند و خداوند عذر پيامبررا پذيرفت آنگاه كه براى خود يار و ياورى نديد واز ميان قومش دورى گزيد و عذر من و پدرم على نيز در پيشگاه خدا پذيرفته است ؛ زيرا چون يار و ياورى و اعوان و انصارى پيدا نكرديم با ديگران مماشات نموديم و اينها سنن تاريخ و جريانات مشابهى است كه يكى پس از ديگرى واقع مى گردد)) .

امام مجتبى در پايان سخنانش فرمود : ((مردم ! اگر شما در ميان مشرق و مغرب بگرديد بجز من و برادرم فرزندى براى رسول خدا نخواهيد يافت ))(338) .

و باز در پاسخ سؤ ال يكى از آشنايانش در مورد صلح با معاويه چنين فرمود :

((به خدا سوگند ! من اين صلح و قطعنامه را نپذيرفتم مگر آنگاه كه ديدم يار و ياور ندارم و اگر در اين راه نيرويى داشتم شب و روز به جنگ با معاويه ادامه مى دادم تا آنچه خدا مى خواهد تحقق پذيرد : ((وَاللّه ، ما سَلَّمْتُ اْلا مَر اليهِ الاّ اَنّى لَم اَجِد اَنْصاراً وَلَوْ وَجَدتُ اَنْصاراً لَقاتَلْتُهُ لَيلى وَنَهارى حَتَّى يَحْكُمَاللّه بينى وَبَينَه ))(339)))

خلاصه

اگر اميرمؤ منان عليه السلام نتوانست به اهداف عاليه خود نايل گردد و اگر حسن بن على عليهما السلام صلح و سازش با معاويه را پذيرفت و اگر معاويه توانست بر مسلمين مسلط گرديده و آنان را به سوى ذلت و بدبختى سوق دهد و از اسلام و قرآن دور سازد و

سرنوشت ملت اسلامى را پس از خود به عنصر خطرناكتر ديگرى به نام يزيد بسپارد ، بايد يكى از عوامل مهم اين حوادث را عدم اطاعت از مقام ولايت و بى توجهى گروهى از مسلمانان سرشناس به وظايف خويش در مقابل رهبرى صحيح اسلام دانست كه نه تنها حاضر نشدند از فرمان ولايت امر پيروى و در چهارچوبه اوامر رهبرى معنوى حركت نمايند بلكه به ايراد و اشكال و اعتراضات نابجا و چون و چراهايى كه چنين عواقب و ضايعات غير قابل جبران را در پى داشت پرداختند .

2 - اهميت امر به معروف و نهى از منكر

حسين بن على عليهما السلام در بخش دوم از اين كلمه نورانى و خطبه جاودانى ، مهاجرين و انصار را به طور خصوص و همه مسلمانان را در طول تاريخ به طور عموم مورد خطاب قرار داده و مسامحه و سهل انگارى آنان را در انجام امر به معروف و نهى از منكر كه اساس نظام اجتماعى اسلام بر آن استوار است ملامت و نكوهش نموده است و يكى از علل به وجود آمدن ظلمهاى اجتماعى مسلط شدن ظالمان و ستمگران بر سرنوشت مسلمين را - كه در بخش سوم از آن سخن رانده است - كوتاهى در اين وظيفه خطير معرفى نموده است .

مهمترين بُعد در امر به معروف و نهى از منكر

ولى آنچه كه در اين قسمت از سخن امام عليه السلام قابل توجه و حائز اهميت است بيان ابعاد وسيع و مفهوم گسترده امر به معروف و نهى از منكر و اشاره به مهمترين بُعد و جنبه عملى در اين مساءله اساسى و حياتى است ؛ زيرا امام عليه السلام با

استناد به دو آيه از قرآن مجيد مى فرمايد : اگر امر به معروف و نهى از منكر در جامعه بر قرار شود همه واجبات از كوچك و بزرگ عملى و همه مشكلات حل خواهد گرديد ، آنگاه به عنوان نمونه و مصداق ، پنج مورد از اين امور را بدين صورت بيان مى كند :

1 - (( وذلك اءن الا مر بالمعروف والنّهى عن المنكر دعاء الى الاسلام ؛ )) امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام (و جهاد عقيدتى فكرى ) است )) .

2 - (( مع ردّ المظالم ؛ )) و بازگرداندن حقوق ستمديدگان بر آنان است )) .

3 - (( ومخالفة الظالم ؛ )) مبارزه با ستمگران است )) .

4 - (( وقسمة الفى ء والغنائم ؛ )) توزيع عادلانه ثروتهاى عمومى و غنايم جنگى است )) .

5 - (( واخذ الصدقات من مواضعها ووضعها فى حقها ؛ )) و جمع آورى صدقات و همه مالياتها از موارد صحيح و صرف كردن آنها در موارد صحيح و شرعى آنهاست )) .

و پر واضح است كه انجام دادن امر به معروف و نهى از منكر در اين سطح وسيع مبارزه با ستمگران و گرفتن حقوق و ريشه كن ساختن جور و فساد و اقامه عدل و داد در جامعه نمى تواند به صورت فردى و يا با امر به معروف قولى و بدون تشكيل حكومت اسلامى و ايجاد نيروى اجرايى امكان پذير باشد .

و اين بيان حسين بن على عليهما السلام پاسخ روشنى است بر كسانى كه اين امر مهم و زيربنايى

را در ابعاد كوچك و در جهت فردى و در جنبه قولى و نه عملى آن مى دانند . و دليل ديگرى است بر وجوب تشكيل حكومت اسلامى و بر اجراى عملى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه . و به همين دليل و دلايل فراوان ديگر است كه گروهى از فقهاى بزرگ شيعه جهاد را با تمام اهميّت و عظمتش و با تمام ابعاد و احكامش ، بخشى از امر به معروف و نهى از منكر مى دانند و گوشه اى از اين دو وظيفه مهم اسلامى به حساب مى آورند و جمله : ((اشهد انك قداقمت الصلاة وآتيت الزكاة وامرت بالمعروف ونهيت عن المنكر)) كه در زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام به كار رفته گواه اين حقيقت است و اين معنا را تفهيم مى كند كه قيام و جهاد آن حضرت در مقابل حكومت يزيد به جهت اجراى فرايض الهى و اقامه نماز و زكات و براى انجام وظيفه امر به معروف و نهى از منكر بوده است .

خلاصه

امر به معروف و نهى از منكر به مفهوم وسيع و معناى صحيح و دقيق آن كه عبارت از بسط عدل و داد و ريشه كن ساختن ظلم و فساد است مستلزم وجود حكومت اسلامى است و اگر امر به معروف و نهى از منكر به اين معنا در جامعه اجرا نگردد و حكومتى بر پايه اسلام به وجود نيايد طبيعى است جاى آن را اشرار خواهند گرفت و ستمگران بر جامعه تسلط خواهند يافت همينگونه كه اميرمؤ منان عليه السلام در آخرين وصيتش فرمود : ((ولا تتركوا الا مر

بالمعروف والنهى عن المنكر فيولّى عليكم اشراركم فتدعون فلا يستجاب لكم ))(340) . ))

((امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه اشرار بر شما مسلط مى شوند سپس هرچه دعا كنيد مستجاب نمى گردد)) .

3 - خودباختگان تاريخ

بخشهاى سه گانه اين خطبه شريف در عين اينكه درسهايى است از فلسفه تاريخ و نكاتى است از جامعه شناسى كه علل تحول اجتماعى مسلمانان را در طول نيم قرن و انگيزه تسلط ظالمان و ستمگران را آن هم در اوايل شكوفايى اسلام و علت خارج شدن اهل بيت از صحنه و به دست گرفتن معاوية بن ابى سفيان سرنوشت مسلمين را از سه بعد مختلف مورد بررسى قرار داده و در حقيقت آيه شريفه : (( (ان اللّه لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما باءنفسهم ))) را به صورتى زيبا و دلنشين و با ارائه شاهد و مصداق عينى تفسير نموده است و در عين حال بيانگر درد درونى و رنج خاطر عميق حسين بن على عليهما السلام است و هشدارى است براى مسلمانان عموما و براى علما و روحانيون خصوصا در طول تاريخ .

حسين بن على عليهما السلام در بخش سوم از اين خطبه گروهى از مسلمانان و صحابه و ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و فرزندان آنها را كه در آن مجلس تاريخى و مهم حضور داشتند مورد خطاب قرار داده ؛ افرادى كه سرشناسان جامعه و داراى شخصيت مذهبى اجتماعى بودند و مى توانستند نقشى ايفا كنند و جامعه را به حركت درآورند ، آنانكه قول و عمل و گفتار و كردارشان و حركت و سكونشان

براى آحاد ملت ، الگو و سرمشق بود و بايستى موقعيت و شخصيت خود را بشناسند و ارزش واقعى خود را دريابند و در فكر سعادت جامعه و نجات مظلومين باشند ولى در اثر رفاه طلبى و فرار از سختيها و مرارتها و در مقابل عشق به زندگى و لذايذ مادى و گاهى در اثر تحجر و قشرى بودن ، خود را باخته و براى نيل به اهداف كودكانه و در ((خلود الى الارض )) وظيفه ، خطير خود را در بوته فراموشى قرار داده اوامر و نواهى خدا را به گونه اى كه خواسته آنان را تاءمين مى كند تفسير و تاءويل نمودند و كژ راهه به حركت خود ادامه دادند .

افرادى كه به اين اعتبار كه طرفدار حق و پاسدار فضيلتند از شكوه و عظمت در جامعه برخوردار و در دل اقويا و ضعفا داراى مهابت و در نظر همه طبقات از احترام بخصوصى برخوردار بودند اما نه تنها آن انتظارات و توقعات جامعه اسلامى تحقق نپذيرفت و از دين و قرآن پاسدارى ننمودند و دراين راه متحمل ضرر مالى نگشته و حاضر به پذيرش محروميت و شكنجه و زندان نگرديدند و با اقوام و آشنايانشان كه همه مقدسات رامسخره و استهزا مى كردند به نزاع و مخاصمه برنخاستند و به حاميان دين و شكنجه شدگان در راه اسلام و تبعيديان در راه قرآن ، ارجى ننهادند و براى شكسته شدن حريم اسلام و قرآن فرياد ننمودند بلكه عملاً با دشمنان اسلام مداهنه و راه سازش پيش گرفتند و در نتيجه راه را براى تسلط ظالمان و تضييع حقوق ستمديدگان هموار ساختند

.

ولى اگر متوجه بودند درمى يافتند كه با اين روش ، مقدمه بزرگترين مصيبت خويش را فراهم آورده و اساس بدبختى و ذلت خود را پى ريزى نموده اند ؛ زيرا اگر آنان از دور حق پراكنده نمى شدند و در خط ولايت و فرمان نبوت اختلاف نمى كردند و در راه خدا به زحمت و مشقت و حرمان موقت را تحمل مى كردند و از مرگ در راه حق فرار نمى كردند و شيفته زندگى چند روزه نمى شدند ، قدرت اسلام و نيروى اجرايى احكام در دست آنان قرار مى گرفت و حدود احكام الهى با دست آنان اجرا مى گرديد ، مظلومان و ستمديدگان به وسيله آنان نجات پيدا مى كردند و محرومان جامعه به نوا مى رسيدند و ظالمان وزورگويان درهم كوبيده مى شدند . ولى اينك سستى آنان صحنه را عوض كرده ، گسستن آنان از اسلام ، آنهارا ضعيف و ذليل نموده و قدرت اجرايى را در دست دشمنان قرار داده ، به هر نحوى كه دلخواهشان است با مظلومان رفتار مى كنند و به هر سويى كه روح شقاوتگرشان اقتضا مى كند جامعه را سوق و فرامين خدا را مورد تحقير و سنت رسول صلّى اللّه عليه و آله را مورد اهانت قرار مى دهند . نابينايان و زمينگيران ، فقرا و محرومان به كمترين حقوق انسانيت خود دسترسى ندارند در هر گوشه اى فرد مستبدى حاكم و در هر ناحيه اى شخص خودخواهى فرمانرواست . براى كوبيدن اسلام و درهم شكستن شوكت مسلمين از تمام وسايل تبليغى كه در اختيار دارند بهره مى گيرند و حقايق

آيين را تحريف و قوانين اسلام را وارونه ، حدود را تجاوز به حقوق ، قصاص را جنايت وتعزيرات را قساوت معرفى مى كنند و . . .

و اين بود سخن حسين بن على عليهما السلام و درد دل ريحانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و شفقه فرزند اميرمؤ منان عليه السلام و جگر گوشه فاطمه زهرا عليهاالسلام نه سخن حسين بن على بلكه اين سخن ، سخن همه انبيا و سخن و درد دل همه ائمه و اولياى خداست ؛ سخن حضرت ابراهيم و سخن حضرت موسى ، سخن حضرت مسيح و سخن خاتم پيامبران است . سخن اميرمؤ منان و سخن امام مجتبى و سخن بقيه امامان و پيشوايان معصوم است .

پاسخ عملى بر اين خطبه

همانگونه كه اين خطبه و اين سخن ، سخن انبيا واوليا و سخن ائمه هدى است ، پاسخ عملى بر اين سخن نيز در مرحله نخست از سوى انبيا و ائمه هدى بوده است و لبيك گويان بر اين نداى حياتبخش در طول تاريخ ، پيامبران و پيشوايان بوده اند .

آرى آنان هم منادى بودند و هم لبيك گو ، هم مخاطب و گوينده بودند و هم مخاطب و شنونده ، هم نهيب زدند و هم حركت نمودند ، هم دعوت كردند و هم اجابت نمودند و تا آن جا در راه اجابت به اين دعوت خويش استقامت ورزيدند كه رفتن در ميان آتش را با آغوش باز پذيرا گرديدند ولى بالا خره به نمروديان متمرد ، فائق آمدند و اساس توحيد را بنا نهادند و تا آن جا در هدف خود پايدارى نمودند تا دشمن

را به ميان امواج دريا فرستادند و ملتى را از بردگى و ذلت نجات دادند و تا آن جا در پيمان خود وفادار ماندند تا سر بريده آنان در ميان طشت و در مقابل دشمن شعار پيروزى خون بر شميشر را سرداد .

و بالا خره اين افتخار بزرگ نصيب جهان شيعه گرديد كه ائمه و پيشوايانشان (در راه تعالى دين اسلام و در راه پياده كردن قرآن كريم كه تشكيل حكومت عدل يكى از ابعاد آن است در حبس و تبعيد به سر برده و عاقبت در راه براندازى حكومتهاى جائرانه و طاغوتيان زمان خود شهيد شدند)(341) و تا آنجا كه شرايط و امكانات ايجاب مى نمود قيام مسلحانه كرده و با شمشير به جنگ و مصاف دشمن شتافتند كه جنگ مسلحانه و قيام خونين اميرمؤ منان عليه السلام در مقابل دشمنان اسلام در سه جنگ بزرگ و قيام خونين و فرزندش امام مجتبى و حسين بن على در مقابل طاغوتهاى دوران خويش معاوية بن ابى سفيان و فرزندش يزيد از برگهاى زرين تاريخ اسلام و تاريخ بشريت است .

پاسخ حسين بن على (ع ) و پيروانش

گرچه مضمون اين خطبه شريفه براى مستمعين و حاضران مجلس ، قيام حسين بن على عليهما السلام را در آينده ترسيم مى كند و از امر به معروف عملى آن حضرت در آينده خبر مى دهد و شنوندگان را براى آمادگى و همكارى با اين قيام دعوت مى نمايد ، ولى در آخر اين خطبه اين حقيقت با صراحت كامل مطرح گرديده و بر اين حركت پرشور و تاريخى تصريح شده است :

((اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا منافسةً

فى سلطان . . . فانكم ان لا تنصرونا وتنصفونا قوى الظلمه عليكم وعملوا فى اطفاء نور نبيكم )) ((خدايا ! بى شك تو مى دانى آنچه از ما سرزده (مبارزه اى كه بر ضد بنى اميه آغاز كرده ايم ) رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى نبوده و نه جستجوى ثروت و نعمتهاى زايد بلكه براى اين است كه اصول و ارزشهاى درخشان آيين تو را ارائه دهيم و در كشور اسلامى ، اصلاحات پديد آوريم . . . بنابراين شما گروه علماى دين اگر ما را يارى نكنيد و در گرفتن داد ، با ما همصدا نگرديد ستمگران در مقابل شما قدرت بيشترى پيدا خواهند نمود و در خاموش كردن مشعل فروزان ((نبوت )) فعالتر خواهند گرديد)) .

اين هدفى كه حسين بن على عليهما السلام در اين خطبه بيان نموده است همان است كه سه سال پس از آن و به هنگام حركت از مدينه در وصيتنامه تاريخى اش اشاره فرموده است (342) .

((وانى لم اخرج اشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً وانما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى صلى اللّه عليه و آله ريد ان آمر بالمعروف وانهى عن المنكر . . . )) ((و من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى گردم بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امور امت است )) .

و پيروان ائمه عليهما السلام از علما و روحانيون نيز در طول تاريخ در اين راه قدم برداشتند و در راه احياى اسلام

و قرآن نه شهيد اول و شهيد ثانى و شهيد ثالث بلكه صفى عظيم از ((شهداءالفضيلة ))(343) را تشكيل دادند هزاران شهيد كه نام آنان زينت بخش تاريخ است و شهداى گمنامى كه بايد در كتاب ((علّيين )) با نام آنان آشنا گرديد و بايد خاضعانه در پيشگاهشان چنين گفت :

((سلام بر حماسه سازان هميشه جاويد روحاينت كه رساله علميه و عمليه خود را به دم شهادت و مركب خون نوشته اند و بر منبر هدايت و وعظ و خطابه ناس از شمع حياتشان گوهر شب چراغ ساخته اند . افتخار و آفرين بر شهداى حوزه و روحانيت كه در هنگام نبرد ، رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تمنيات دنيا را از پاى حقيقت علم برگرفتند و سبكبالان به ميهمانى عرشيان رفتند و در جمع ملكوتيان شعر حضور سرودند . سلام بر آنانكه تا كشف حقيقت تفقه به پيش تاختند و براى قوم و ملت خود منذران صادقى شدند كه بندبند حديث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره پاره پيكرشان گواهى كرده است و حقا از روحانيت راستين اسلام و تشيع ، جز اين انتظارى نمى رود كه در دعوت به حق و راه خونين مبارزه مردم خود ، اولين قربانيها را بدهد و مهر ختام دفترش شهادت باشد))(344) .

انقلاب اسلامى ايران پاسخى بر خطبه حسين بن على (ع )

ولى آنچه كه در آستانه قرن پانزدهم هجرى به وقوع پيوست و قيام پرشورى كه در اين برهه از تاريخ پديدار گرديد و حركت عظيم اسلامى كه به امامت و رهبرى امام امت و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران حضرت آيت اللّه العظمى امام خمينى - كه

سلام خدا و درود فرشتگان و انبيا و اوليا و صالحان بر او باد - و با الهام گرفتن از اين خطبه حسين بن على عليهما السلام و به پيروى از برنامه هاى حياتبخش اسلام به وجود آمد ، بى سابقه ترين حركت ، در تاريخ اسلام و بزرگترين قيام در تاريخ روحانيت و مرجعيت مى باشد ، حركتى كه تمام معادلات سياسى نظامى جهان را درهم ريخت و در ويرانه هاى شاهنشاهى دو هزار و پانصد ساله ، بناى محكم و استوار جمهورى اسلامى را به وجود آورد ، تمام نقشه هاى جهان كفر و الحاد را كه در طول قرنها براى نابودى اسلام و قرآن طراحى كرده بودند نقش بر آب واميد آنان را در اسلام زدايى به ياءس و نوميدى مبدل ساخت و براى اسلام ، حياتى نو و براى مسلمانان اميدى تازه و حركتى جديد بخشيد . حركتى كه دوستان و دشمنان اسلام را در اعجاب و حيرت فرو برد و شرق و غرب را در مقابل اسلام به زانو درآورد و سردمداران كفر را به خاك مذلت نشانيد و كينه و عداوت آنها را صدچندان نمود .

عكس العمل كفر جهانى

عظمت و اهميت اين حركت و سنگينى ضربه اى را كه از اين تحول بزرگ به دشمنان اسلام وارد گرديد مى توان در عكس العمل آنان مشاهده نمود كه چگونه سراسيمه دست به دست هم دادند و دشمنيهاى در ميان خود را به فراموشى سپردند و دستيارانشان را در داخل و خارج كشور براى درهم شكستن اين موج عظيم كه پايه هاى كاخهاى ظلم و ستمشان را به لرزه درآورده بود به

كار گرفتند و در انتقام گرفتن از اسلام ناب محمدى صلّى اللّه عليه و آله بسيج گرديدند و هم زمان با ترور و كشتار علما و روحانيون و ائمه جمعه و اقشار مختلف از پيروان راستين اسلام ، حزب بعث ملحد عفلقى به سرپرستى جنايتكارترين عنصر تاريخ ، صدام خونخوارى را براى حمله به ايران و درهم كوبيدن قدرت اسلام ، وادار و تحريك نمودند . جنگى بس بزرگ و هولناك كه هشت سال به طول انجاميد به وقوع پيوست و همه دشمنان اسلام از شرق و غرب و دست نشاندگانشان در كشورهاى به ظاهر اسلامى و الهام ، گرفته از كفر جهانى ، در اين جنگ عملاً سهيم گرديده و از هيچ نوع يارى و پشتيبانى به جبهه كفر مضايقه نورزيدند ، اما با همه اين اتحاد و انسجام ايمان و عقيده آهنين مردم و هدايت رهبرى ، امام بزرگوار همه توطئه دشمنان را خنثى و به مفهوم : (( (لِيظهِرهُ عَلَى الدّينِ كُلّهِ )(345))) تحقق بخشيد .

كفر جهانى مصمم گرديد اين شكست مفتضحانه خود را در جبهه فرهنگى و با عَلَم كردن فردى شيطان صفت و عنصر ناپاك ديگر به نام ((سلمان رشدى )) جبران نمايد و با حمايت و تبليغ گسترده از كتاب ((آيات شيطانى )) ، با آيات قرآنى و آيين محمدى صلّى اللّه عليه و آله مصاف دهد و شانس خود را در نبرد با اسلام ناب محمدى صلّى اللّه عليه و آله و رهبر انقلاب مجددا در بوته آزمايش قرار دهد ، اما باز هم نهيب رهبر انقلاب اسلامى و سجاده نشين گوشه جماران و آن سالك راه

حقيقت فقه و عرفان در جهان طنين افكند و دشمنان اسلام را با عقب نشينى جديدى مواجه ساخت و براى چندمين بار جام تلخ شكست وذلت را بر كامشان فروريخت و داغى ديگر بر داغهاى دل سردمداران كفر و الحاد برافزود .

آرى ، امام امت اين چنين آن وظيفه سنگين الهى و مسؤ وليت خطير آسمانى را كه در اين برهه از تاريخ بر عهده اش محول شده بود در حدى بالا و در سطحى والا كه به تصور من و تو نگنجد انجام داد و با دلى آرام از موفقيتهاى خود در به پيروزى رساندن اسلام و با قلبى مطمئن از شكست كفر و الحاد و با روحى شاد از ايفاى وظيفه امامت و رهبرى و با ضميرى اميدوار به فضل خداوندى به سوى اللّه پرگشود و با دلى محزون از ناآگاهى و تحجر و تقشر گروهى و با دردى جانكاه و قلبى پرخون از خيانت بعضى از دوستان ساده انديش و فريب خورده ، از اين جهان خاكى به عالم جاودانى دامن كشيد و مجالست و مصاحبت ملكوتيان را بر همنشينى ناسوتيان برگزيد(346) و امانت سنگين اسلام ناب محمدى را به پيروان عاشق و علاقه مندان فداكارش تحويل داد كه : (( (اِنَّ اللّه ياءمُركُمْ انْ تُؤ دّوا الا ماناتِ اِلى اَهْلِها )(347) . ))

وظيفه ما

اينك وظيفه ما و همه اقشار جامعه و تمام طبقات مختلف از مرد و زن ، پير و جوان ، روستايى و شهرنشين ، بازارى و كشاورز و بالا خره همه گروه و صنوفى كه خود را وفادار به اسلام و قرآن و پيرو خط ولايت و

رهرو راه امامت مى دانند ولى به طورى كه ملاحظه فرموديد در اين خطبه شريفه طرف سخن ، گروه خاص و شركت كنندگان در مِنى و حاضران در زير خيمه حسين بن على عليهما السلام علما و محدثين امت و صحابه رسول خدا و فرزندانشان بودند و ملاحظه نموديم كه آن حضرت در بخشهاى سه گانه اين خطبه شريفه ، وظيفه اين قشر خاص از جامعه را به صورت ديگرى ترسيم مى كند و اين طبقه و گروه خاص را مسؤ ول مى داند و عدم احساس مسؤ وليت در اين صنف از جامعه را شديدا مورد ملامت قرار مى دهد .

آرى ، اگر حسين بن على عليهما السلام انحراف شخصيتهاى روحانى و معنوى آن دوران را كه در مساءله ولايت پديدار گرديده ريشه همه مفاسد اجتماعى و زيربناى همه ستمها و ظلمها معرفى مى كند امروز انحراف از مقام والاى ولايت فقيه و كشيده شدن به راههاى غيرمستقيم مسلما مفاسد و خطرات بس بزرگتر از آنچه در زمان اميرمؤ منان عليه السلام اتفاق افتاد به همراه خواهد داشت .

و اگر حسين بن على عليهما السلام تقصير صحابه و فرزندان صحابه را در مساءله امر به معروف و نهى از منكر ، عامل اصلى تسلط اشرار و دشمنان بر مقدرات و سرنوشت مسلمين معرفى مى كند امروز كه دشمنان از لحاظ عِده و عُده قويتر گرديده و براى بلعيدن اسلام و مسلمين آماده تر شده اند اين عامل نيز داراى نقش بيشتر و اثر عميقترى خواهد بود .

و اگر حسين بن على عليهما السلام از دست علما و محدثين و سرشناسان آن

روز كه به جاى مبارزه با دشمنان ، راه سازش با آنان را پيموده اند و به جاى حرمان و تحمل رنج در راه تعالى اسلام و قرآن ، رفاه شخصى و لذت مادى را برگزيده اند شديدا مى نالد و نزول نقمت و نكبت و بدبختى و ذلت در اين دنيا و هماغوش شدن با عذاب دردناك و حرمان از رحمت خدا را در آخرت براى آنان پيش بينى مى كند با توجه به شرايط زمانى و مكانى و با مقايسه حال و گذشته نگرانى نزول اين نقمت و نكبت و ابتلا به چنين عذاب اليم در چنين اوضاع و احوال شديدتر خواهد گرديد .

و لذا بايد عصابه اى كه مشهور به علم و معروف به خير و داراى مهابت معنوى در دلها هستند در دل اقويا عزيز و در ميان ضعفا محترم مى باشند ، آنانكه انتظار مى رود كه به طرفدارى از حق برخيزند و خونهاى طاهر و مطهرى كه در راه اسلام و قرآن ريخته شده حراست نمايند ، موقعيت خود را دريابند و اين وظيفه مهم را به نحو احسن به انجام برسانند .

و خوشبختانه چنانكه قبلاً اشاره گرديد تا امروز اين وظيفه الهى انجام گرفته و علماى دين و قشر روحانيت هميشه در صف مقدم جامعه به جهاد عليه دشمنان قيام نموده است و همانگونه كه هدايت جامعه را در عرشه منبر و در محراب عبادت به عهده گرفته است امامت و رهبرى خود را در جبهه جنگ نيز به اثبات رسانيده است اگر آيات جهاد را براى مردم تلاوت نموده خود پيش از ديگران جام شيرين

شهادت را به سر كشيده است . ولى فراموش نكنيم در اين فراز مقصود نه بيان وصف پيشآهنگان فضيلت و رهروان حقيقت بلكه سخن از خودباختگان تاريخ است ؛ زيرا ممكن است در گوشه و كنار جامعه ناآگاهانى متحجر و يا آگاهانى بى درد و رفاه طلب وجود داشته باشند كه در اداى وظيفه خود ، قصور ورزند و حق ولايت و رهبرى را خفيف انگارند ، كسانى كه در راه آيين ، مالى بذل نكرده اند و در اين راه جان را به خطر نينداخته از اسلام و قرآن در مقابل مخالفان دفاع ننموده اند در فكر خود بوده اند نه به ياد درد جامعه ، نه جنگ هشت ساله و شهادت دهها هزار جوان پاكباخته و اسرا و مفقودين و ناله هزاران كودك يتيم و مادران داغديده تكانشان داد و نه در جريان سلمان رشدى و آيات شيطانى كه مقام مقدس نبوى را در سطح جهانى مورد تحقير و اهانت قرار داد لب تكان دادند .

بزرگترين هنر آنان ايراد و اشكال مى باشد كه كار افراد بيكار و دور از صحنه پيكار است و از خصايص افراد بى تعهد و نه مردان كارزار است ، از خود راضيانى كه روضه رضوان و امن از عذاب خدا را حق مسلّم خويش مى دانند در صورتى كه نعمت و نكبت ، خشم الهى و عذاب سخت اخروى در انتظار آنهاست ؛ زيرا آنانكه همه عزّت و تمام شرف خود را مرهون اسلام هستند اينك با اين رفتار خويش عملاً جبهه دشمن را تقويت و در جايى كه صداى ((هل من ناصر)) اسلام و قرآن

در تمام دنيا طنين افكنده است ، نه تنها به يارى آن نمى شتابند بلكه در تضعيف آن گام برمى دارند و نمى دانند كه بزرگترين بدبختى در انتظار آنان و شديدترين بلا و مصيبت در كمين آنهاست و اگر به فرض محال ، تاريخ اول اسلام تكرار شود و مجارى امور و مصادر احكام به جاى علماى باللّه دست نشاندگان كفر و دستياران الحاد گردد و در اثر تفرق از حق و اختلاف در سنّت و منازعه در اصل ولايت و رهبرى امت در اين مسير ، فتورى به وجود آيد ستمگران قدرت بيشترى پيدا خواهند نمود و در خاموش كردن مشعل فروزان نبوت ، فعالتر و قويتر خواهند گرديد و ظالمان در ظلم و تعدى ، آن چنان پيشتاز خواهند بود كه در ظلم و ستم براى همه ستمگران الگو و سرمشق شوند و در اين جاست كه اولين قربانى فرار از اين مسؤ وليتها ، خود اين فراريان و اولين سوخته شدگان در اين آتش ، خود اين آتش بياران جبهه باطل و دستياران لشكر كفر و نفاق خواهند گرديد : (( (يُريدُونَ لِيُطْفِئوا نُورَاللّه بِاءفْواهِهِمْ وَاللّه مُتِمُّ نُورِهِ وَلوكَرِه الكافرون )(348) . ))

چند تذكر در مورد مدارك و منابع كتاب

1 - به طورى كه در فهرست ماءخذ ملاحظه مى فرماييد ، استناد ما در قسمت مهم مطالب اين كتاب ، به مدارك و منابع اولى و مورد اعتماد از كتب شيعه و اهل سنت بوده و آوردن بعضى از منابع دست دوم بجز در موارد خاص به عنوان تاءييد مى باشد .

2 - بر اهل فضل و دانش روشن است كه در ميان بعضى از مطالب

تاريخى و روايات و احاديث كه در منابع مختلف نقل شده است از نظر مفهوم و يا از نظر الفاظ و عبارات اختلاف وجود دارد و همچنين ممكن است قسمتى ازيك جريان در يك كتاب نقل شده باشد و قسمت ديگر آن در كتاب ديگر ، بدين جهت بر خوانندگان لازم است در صورت مراجعه به مدارك اين كتاب به همه منابعى كه در ذيل مطالب به آنها اشاره شده است مراجعه و تطبيق نمايند .

3 - يكى از مدارك ما در اين كتاب ((طبقات ابن سعد)) متوفاى 230 ه - مى باشد كه از مدارك و منابع اولى به شمار مى آيد ، ولى تذكر اين نكته ضرورى است كه متاءسفانه همه نسخه هاى مطبوع اين كتاب از يك نسخه خطى ناقص گرفته شده كه شرح حال چند تن از خاندان پيامبراكرم صلى اللاه عليه و آله از جمله شرح حال حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام و حسين بن على عليهما السلام از آن ساقط گرديده است ، ولى خوشبختانه يك نسخه خطى كامل از كتاب ياد شده در كتابخانه ((توپ قاپى سراى )) ((استانبول )) به دست آمده كه اخيراً چند نسخه فتوكپى از همان نسخه تهيه گرديده است و روايات مربوط به شهادت حسين بن على عليهما السلام را فاضل محقق آقاى محمودى در آخر تاريخ ((ابن عساكر)) (جلد حضرت سيدالشهداء - كه با تحقيق معظم له در بيروت چاپ شده ) نقل نموده است . و استناد ما در كتاب حاضر به ((طبقات ابن سعد)) به واسطه همين نسخه از تاريخ ابن عساكر مى باشد . و اميد است

نسخه كامل (طبقات ) نيز در آينده نزديك به همت بعضى از فضلاى حوزه علميه قم ، چاپ و منتشر گردد .

مدارك و مآخذ

ارشاد شيخ مفيد (413 ه) نجف اشرف

انساب الاشراف بلاذرى (ازمورخان قرن 3ه) بيروت -1397

اصول كافى شيخ كلينى (329) تهران -1388

اثبات الوصيه مسعودى (346) قم

الامامة والسياسه ابن قتيبه دينورى (276) مصر -1388

اخبارالطوال احمد بن داوود دينورى (381) چاپخانه عبدالحميد مصر

صحيح بخارى محمدبن اسماعيل بخارى (255)

امالى شيخ صدوق ((ره )) (381) تهران

ابصار العين - فى انصار الحسين سماوى (از علماى قرن 14) بصيرتى - قم

اعلام الورى امين الاسلام طبرسى (از علماى قرن 6) اسلاميه تهران -1338

ادب الحسين صابرى همدانى (از علماى معاصر) قم

بحارالانوار مجلسى ((ره )) (1110) چاپ اسلاميه تهران

البداية والنهايه ابن كثير دمشقى (774) بيروت -1387

بصائرالدرجات محمدبن حسن صفار (290) تبريز -1380

تاريخ طبرى محمدبن جرير طبرى (310) چاپ ليدن

تاريخ الخلفاء جلال الدين سيوطى (911) دارالفكر بيروت -1394

تاريخ يعقوبى ابن واضح يعقوبى (284) دار صادر بيروت -1379

تاريخ ابن عساكر ابن عساكر دمشقى (571) بيروت -1398

تحف العقول حسن بن شعبه حرانى (ازمحدثين قرن 4) قم -1394

تذكرة الخواص سبط بن جوزى نجف -1369

تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلانى (852) حيدرآباد هند -1326

تنقيح المقال مامقانى (1351 ه) چاپ نجف - 654 -1350

مروج الذهب مسعودى (346) قاهره -1384

سفينة البحار مرحوم حاج شيخ عباس (متوفاى 1359ه) چاپ تهران

طبقات ابن سعد محمد بن سعد كاتب واقدى (230)

عقاب الاعمال صدوق (381) تهران به پاورقى غفارى كامل الزيارات

محمدبن قولويه (367) نجف اشرف - 1356 ه

الكامل معزالدين ابن اثير (630)بيروت - 1387

كنزالعمال متقى

هندى (975)بيروت - 1399

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (656)چاپ مصر -1378

لهوف سيدبن طاووس (673) تهران -1321

مثيرالاحزان ابن نما (645) تهران

مقتل خوارزمى خطيب خوارزمى (568 ه) قم

مقتل مقرم عبدالرزاق مقرم (1391) مطبعه آداب نجف -1392

مقتل عوالم عبداللّه بن نورالدين بحرانى (ازعلماى قرن 12) چاپ تهران

مستدرك صحيحين حاكم نيشابورى (405)

مستدرك الوسائل محدث نورى (1320) چاپ نجف

مناقب ابن شهرآشوب (588) چاپ قم

نورالثقلين ابن جمعه حويزى (از علماى قرن 11) چاپ اسلاميه تهران

دعوات راوندى قطب الدين راوندى (573 ه) چاپ قم

وقعه صفين نصر بن مزاحم (212) مصر

شرح صحيح بخارى ابن حجر عسقلانى (852) چاپ مصر

وسائل الشيعه شيخ حر عاملى (1104) تهران

ينابيع الموده شيخ سلمان قندوزى (1294) چاپ عراق -1385

اخبار الزينبيات عبيدلى (متوفاى 314) چاپ قم

و كتابهاى ديگرى كه در پاورقى آورده شده

پي نوشتها

پي نوشتها 1

1- طبرى ، ج 7، ص 216 - 218. ابن اثير، ج 3، ص 263 و 264. ارشاد مفيد، ص 200. مثيرالا حزان ، ص 10. مقتل خوارزمى ، ص 182. لهوف ، ص 19.

2- جريان بيعت گرفتن براى يزيد كه به وسيله معاويه انجام گرفت و از بزرگترين جنايات تاريخ اسلام است ، در جلد 10 كتاب پرارج ((الغدير)) مشروحا آمده است .

3- ((زرقا)) مادر بزرگ مروان است كه از زنان بدنام دوران خويش بود.

4- لهوف ، ص 20. مثيرالاحزان ، ص 10. مقتل عوالم ، ص 53. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 185.

5- مكاسب شيخ انصارى ، فصل حرمت معاونت به ظالمان .

6- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 186. مقتل عوالم ، ص 54.

7- همان مدرك .

8- لهوف ، ص 23.

9- خرائج ، ص

26، مدينة المعاجز، ص 244.

10- خرائج ، راوندى ، ص 26. مدينة المعاجز، بحرانى ، ص 244. اثبات الوصيه ، ص 162. بحارالانوار، ج 44، ص 331.

11- كه تنها مرحوم مجلسى در بحارالانوار، ج 44، 71 روايت در اين زمينه نقل كرده است .

12- كه فقط مرحوم علامه امينى در كتاب پرارج خود ((سيرتنا و سنتنا)) بالغ به بيست روايت از منابع اهل سنت در اين زمينه نقل نموده و درباره رجال و راويان اين روايات و توثيق آنها به طور مشروح سخن گفته است .

13- مقتل عوالم ، ص 54. خوارزمى ، ج 1، ص 188.

14- طبرى ، ج 7، ص 221. كامل ابن اثير، ج 3، ص 265. ارشاد مفيد، ص 202.

15- طبرى ، ج 7، ص 221. كامل ابن اثير، ج 3، ص 265. به طورى كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ، ج 1، ص 375 آورده است اين دو بيت از يزيد بن مفرغ حميرى است كه امام به آن متمثل شده است .

16- اين بيان امام - عليه السلام گفتار رهبر كبير انقلاب اسلامى و تداوم بخش اهداف حسينى حضرت آيت اللّه العظمى امام خمينى را تداعى مى كند آنگاه كه از طرف رژيم بعث عراق مجبور به ترك اين كشور مى گرديد، در اعلاميه تاريخى خود چنين گفت :((اگر هيچ دولتى به من اجازه اقامت در كشورش ندهد من سوار كشتى گرديده و از ميان امواج خروشان درياها صداى خويش را كه صداى مظلوميت مسلمانان است به گوش جهانيان خواهم رسانيد)) .

17- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 188. مقتل عوالم ، ص 54.

18- به صفحه

...... همين كتاب مراجعه شود.

19- سوره قصص ، آيه 21.

20- طبرى ، ج 7، ص 222. كامل ، ج :3، ص 265 ارشاد مفيد، ص 202. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 189.

21- سوره قصص ، آيه 22.

22- طبرى ، ج 7، ص 222 و 271. كامل ابن اثير، ج 3،ص 265. ارشاد مفيد، ص 200. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 189.

23- لهوف ، ص 26. مثيرالاحزان ، ص 20.

24- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 190.

25- در قرآن مجيد مانند گروهى ديگر از پيامبران معروف ، از زهد و وارستگى حضرت يحيى مخصوصا در طى چند آيه از سوره مريم سخن به ميان آمده است . و او در سال 28 ميلادى بر حسب وسوسه ((سالومه )) دختر ناپاك پادشاه معاصر خويش به طرز فجيعى به قتل رسيد.

26- امالى صدوق ، مجلس 30.

27- شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 9 - 11.

28- امالى صدوق به نقل بحار، ج 44، ص 311.

29- فتح البارى ، ج 13،ص 60.

30- صحيح بخارى ، ج 9، كتاب الفتن .

31- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 242.

32- و از اينجاست كه مى بينيم مثلاً در مسند احمد بن حنبل كه بزرگترين مجموعه حديثى است از عبداللّه بن عمر بيش از 1700 حديث ولى از امام حسن مجتبى - عليه السلام - و حسين بن على - عليهما السلام - مجموعا 22 حديث ، آرى 22 حديث ، نقل شده است !!

33- سوره مائده ، آيه 33.

34- كامل الزيارات ، ص 75.

35- لهوف ، ص 25. و همچنين در لهوف در متن

نامه ، به جاى لم يدرك الفتح ، لم يبلغ الفتح آمده است .

36- ترجمه حسين بن على - عليهما السلام - از تاريخ ابن عساكر و تاريخ اسلام ذهبى ، ج 2، ص 343.

37- طبرى ، ج 7، ص 240.

38- طبرى ، ج 7، ص 235. كامل ابن اثير، ج 3، ص 267. ارشاد، ص 204. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 195 و 196.

39- طبرى ج 7، ص 235. اخبار طوال ، ص 238.

40- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 196.

41- تاريخ طبرى ، ج 7، ص 237. ارشاد مفيد، ص 204؛ مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 196.

42- مروج الذهب ، ج 2، ص 86.

43- طبرى ، ج 7، ص 237.

44- لهوف ، ص 53 مثيرالاحزان ، ص 21.

45- در يك نگاه سطحى آيات مربوط به مساءله جهاد و شهادت به يكصد آيه بالغ مى گردد.

46- اِنَّ اللّه اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ اَنْفُسَهُمْ وَاَمْوالَهُمْ بِاَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقاتِلُونَ فى سَبِيلِاللّه فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْريةِ وَاْلا نْجيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ اَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَاللّه فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذى بايَعْتُمْ بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (سوره توبه ، آيه 111)

47- سوره توبه ، آيه 112.

48- انساب الاشراف ، ج 3، ص 162. طبرى ، ج 7، ص 275. كامل ابن اثير، ج 4، ص 39.

49- جنگ در راه اسلام براى شما مسلمانان به صورت يك حكم قطعى و مسلم ، واجب شده است گرچه براى شما خوش آيند نيست (سوره بقره ، آيه 216)

50- با دوستان شيطان بجنگيد (سوره نساء، آيه 76)

51- كلمه ((لا يدعونى )) در سخن امام مشتق از ((ودع )) به معنا

ترك است نه از دعى و دعوت .

52- ابن كثير در كامل پس ازنقل اين سخن امام (ع ) ((فرام )) را چنين معنا مى كند:((فِرامُ الْمرئةِ، خِرْقَةٌ تَجْعَلُهَا الْمَرْئَةُ فى قُبُلِها اِذا حاضَتْ؛ كهنه پاره اى است كه زنان به هنگام عادت از آن استفاده مى كنند)).

53- انساب الاشراف ، ج 3، ص 164. طبرى ، ج 5، ص 383. كامل ابن اثير، ج 4، ص 38. كامل الزيارات ، ص 72.

54- تلخيص از كامل ابن اثير، البدايه والنهايه و تاريخ الخلفاء.

55- و يا هردو با هم زندانى شوند.

56- مثلاً بنا به نقل طبرى يعلى بن اميه استاندار عثمان در يمن كه در حكومت على معزول شده بود، با ثروت كلان و چهارصد شتر براى كمك به آشوبگران بصره وارد مكه گرديد.

57- باز به نقل طبرى (ج 5، ص 12) افراد قبيله ازد در بصره پشكل شتر عايشه را از دست هم مى گرفتند و تبرك مى كردند و مى بوييدند و مى گفتند: به به كه بوى مشك از آن به مشام مى رسد!

58- تاريخ يعقوبى ، فصل جنگ جمل .

59- مروج الذهب ، ج 3، ص 88. (مشروح فعاليتهاى ابن زبير را در ((دو تاريخ همگون )) تاءليف نگارنده با همكارى آقاى هريسى مطالعه فرماييد)

60- لهوف ، ص 65.

61- سفينة البحار، ج 1، ص 322. و به جهت همان عارضه شديد بودكه نتوانست به همراه امام به سوى عراق حركت كند.

62- ص ... و ... همين كتاب .

63- ص ... و ... همين كتاب .

64- اِنَّ اللّه يَاءْمُرُ بِالْعَدْلِ وَاْلا حْسانِ وَايْتاءِ ذِى الْقُرْبى وَيَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ

تَذَكَّرُونَ (سوره نحل ، آيه 90)

65- جهاد بر شما واجب و حتمى است (سوره بقره ، آيه 216)

66- صفحه ... از همين كتاب .

67- از فرازهاى دعاى ندبه .

68- ارشاد مفيد، ص 219. البداية والنهايه ، ج 8، ص 167. تاريخ ابن عساكر ص 202. ولى ابن عساكر قسمت اول را نيز به صورت نامه در پاسخ نامه عبداللّه بن جعفر نقل نموده است .

69- ارشاد مفيد، ص 219. البداية والنهايه ، ج 8، ص 167. تاريخ ابن عساكر ص 202. ولى ابن عساكر قسمت اول را نيز به صورت نامه در پاسخ نامه عبداللّه بن جعفر نقل نموده است .

70- انساب الاشراف ، ج 3، ص 164. تاريخ طبرى ، ج 7، ص 280. كامل ، ج 3، ص 277.

71- طبرى ، ج 7، ص 279. كامل ابن اثير، ج 3، ص 277.

72- انساب الاشراف ، ج 3، ص 164. طبرى ، ج 7، ص 278. كامل ابن اثير، ج 3، ص 276. ارشاد مفيد، ص 218. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 223. البداية والنهايه ، ج 8، ص 166.

73- با اينكه طبرى محل ملاقات را ((صفاح )) و ذهبى در تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 338 ((ذات عرق )) دانسته و در سؤ ال فرزدق نيز اختلاف نظر دارند ولى پاسخ امام را همان گونه كه در متن ملاحظه مى كنيد نقل نموده اند و ما چون نظر مفيد را در اثر قرائنى از هر جهت صحيح دانستيم در نقل اين جريان به متن ارشاد استناد نموديم .

74- انساب الاشراف ، ج 2، ص 164. طبرى ، ج 7، ص 277. كامل

ابن اثير، ج 3، ص 276. ارشاد مفيد، ص 219. لهوف ، ص 60. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 220.

75- انساب الاشراف ، ج 3، ص 167. طبرى ، ج 7، ص 289. البداية والنهايه ، ج 8، ص 168.

76- مرحوم شيخ جعفر شوشترى در ((خصائص الحسينيه )).

77- ابن عساكر، ص 211. البداية والنهايه ، ج 8، ص 169. مثيرالاحزان ، ص 21 و در نسخه اى كه از بدايه و ابن عساكر در نزد ما موجود است ، جمله اول اين سخن نيامده است و بعيد نيست كه دست سياست ، آن را تحريف نموده باشد.

78- صفحه ... از همين كتاب .

79- صفحه ... از همين كتاب

80- مروج الذهب ، ج 3، ص 134. كامل ابن اثير،ج 4، ص 34.

81- مروج الذهب ، ج 3، ص 137.

82- مروج الذهب ، ج 3، ص 137.

83- سفينة البحار، ج 1، ص 222.

84- مشروح اين جريان در الامامة والسياسه ، ج 2، ص 32 آمده است .

85- شيعه و زمامداران خودسر، ص 122.

86- تهذيب التهذيب ، ج 2، ص 211.

87- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 225.

88- اَلا يَاعَيْنُ فَاحتَفِلى بِجُهْدٍ

فَمن يَبكى عَلى الشهداءبعدى

عَلى قَوْمٍ تَسُوقُهُمُ المَنايا

بمقدار الى انجاز وَعد

89- انساب الاشراف ، ج 3، ص 168، طبرى ، ج 7، ص 293. كامل ابن اثير، ج 3، ص 278. البداية ابن كثير، ج 8، ص 168. ارشاد مفيد، ص 222. لهوف ، ص 41. سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 208.

90- امالى صدوق ، مجلس 30. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 221.

91- سوره اسرا، آيه 71.

92- سوره شورى ، آيه 7.

93- بصائرالدرجات ، ص

11. اصول كافى باب مستقى العلم من بيت آل محمد - صلى اللّه عليه وآله - .

94- در مرآت العقول مى گويد: مقصود از ((اثر جبرئيل )) همان محلى است كه جبرئيل در آنجا توقف و از پيامبر - صلّى اللّه عليه وآله - استيذان مى نمود كه فعلاً هم معروف و دربى را كه در نزديكى اين محل است باب جبرئيل مى گويند.

95- سوره احزاب ، آيه 33.

96- ابن عساكر، ص 164. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 223. مناقب ، ج 4، ص 95.

97- طبرى ، ج 7، ص 294. ارشاد مفيد، ص 123.

98- ابن حجر در اصابه جريان كشته شدن عبداللّه بن يقطر را به طور خلاصه چنين نقل مى كند: امام پس از حركت از مكه او را به همراه نامه اى به سوى مسلم فرستاد كه در قادسيه به وسيله حصين بن نمير، گرفتار و در كوفه به نزد عبيداللّه بن زياد اعزام گرديد. ابن زياد دستور داد كه او به منبر رفته و از اميرمؤ منان و حسين بن على انتقاد و بدگويى كند ولى عبداللّه بن يقطر بر عكس ، در ضمن قدح و انتقاد از خاندان بنى اميه و مدح و تعريف از خاندان اميرمؤ منان - عليهما السلام چنين گفت :

((مردم ! من پيك حسين بن فاطمه هستم و آمده ام به سوى شما تا به نصرت و يارى او در مقابل فرزند مرجانه قيام كنيد)):

ابن زياد دستور داد كه او را دست بسته از پشت بام دارالاماره به زمين انداختند و استخوانهايش خُرد شد و هنوز رمقى در وى بود كه مردى به نام عبدالملك

بن عمير برجست و سر از تنش جدا نمود و چون مورد اعتراض واقع گرديد، چنين پاسخ داد: چون او را در رنج ديدم ، خواستم راحتش كنم .

99- متن گفتار طبرى اين است : فَتَفَرق الناس عنه تَفَرُّقاً فَاَخَذوا يَمِيناً وَشِمالاً حتّى بَقِىَ فى اَصْحابِهِ الَّذين جاءُوا مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَة وَاِنَّما فَعَلَ ذلِكَ لاَنَّه ظَنَ اَنَّما اِتَّبَعَهُ اْلاَعْرابُ لا نَّهُمْ ظَنُّوا اَنَّهُ يَاءْتِى بَلَداً قَدِ اسْتَقامَتْ لَهُ طاعَةُ اَهْلِهِ فَكَرِه اَنْ يَسيروا مَعَهُ اِلاّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ عَلى مَا يَقْدِمُونَ وَقَدْ عَلِمَ اَنَّهُمْ اِذ ا بُيّنَ لَهُمْ لَمْ يَصْحَبْهُ اِلاّ مَنْ يُرِيدُ مُواساتِهِ وَالْمَوْتَ مَعَهُ.

پي نوشتها 2

100- كامل الزيارات ، ص 75. تاريخ طبرى ، ج 7، ص 294.

101- ارشاد مفيد، ص 223. ابن عساكر، ص 211.

102- مدرك اين دو سخنرانى و توضيحات آن عبارت است از طبرى ، ج 7، ص 297 و 298. كامل ابن اثير، ج 3، ص 280. ارشاد مفيد ص 224 و 225. مقتل خوارزمى ، ص 231 و 232.

103- براى مرد، كشته شدن در راه خدا افتخار است .

104- من به سوى مرگ مى روم و مرگ بر جوانمرد ننگ نيست .

105- هيهات كه ما به زيربار ذلت برويم !

106- نه دست ذلت به آنان مى دهم و نه مانند بردگان از برابرشان فرار مى كنم .

107- شخصيتى همچو من هرگز با يزيد شرابخوار بيعت نمى كند.

108- به خدا سوگند! كه به زير بار پيمان حقارت بار آنان نخواهم رفت .

109- انساب الاشراف ، ج 3، ص 171.

110- ادب الحسين ، ص 33.

111- طبرى ، ج 7، ص 300. كامل ابن اثير، ج 3، ص 280. مقتل خوارزمى ، ج

1، ص 234. انساب الا شراف ، ج 3، ص 171.

112- خطيب خوارزمى مى گويد: امام اين مطالب را نه به صورت سخنرانى بلكه به صورت نامه اى پس از ورود به كربلا به سران و افراد سرشناس كوفه فرستاده است . و به عقيده ما به مناسبت اهميت مطالب ، احتمال دارد به هردو صورت بوده هم به صورت خطابه و هم به صورت كتبى و نامه .

113- سوره هود، آيه 116.

114- مانند آيه شريفه :(شَهِدَاللّه اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَهُوَ وَالْمَلائِكةُ وَاُولُواالْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ ).

115- ص ...

116- ... وَلَقَدْ اَهَمَّنِى هذَا اْلاَمْرُ وَاسْهَرنى وَضَرَبْتُ اَنْفَهُ وَعَيْنَيْهِ فَلَمْ اَجِدْ اِلا الْقِتالَ اَوالْكُفْرَ بِما اَنْزَلَاللّهُ عَلى مُحَمَّدٍصلى اللّه عليه و آله نَّ اللّه تَبَارَكَ وَتَعالى لَمْ يَرْضَ مِنْ اَوْلِيائِهِ اَنْ يُعْصى فِى الاَرْضِ وَهُمْ سُكُوتٌ مُذْعِنُونَ لا يَاءْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَلا يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَوَجَدْتُ الْقِتالَ اَهْوَنَ عَلَىَّ مِنْ مُعالجَةِ الاَغْلالِ فى جَهَنَّمَ (وقعه صفين ، ص 474).

117- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 226. لهوف ، ص 62. مثيرالا حزان ، ابن نما، ص 46.

118- در بعضى از منابع از جمله در نسخه اى از مقتل خوارزمى كه در دست ماست ((ابوهره )) آمده كه ظاهرا اشتباه است .

119- تاريخ طبرى ، ج 7، ص 304.

120- يا ناقَتِى لا تذْعَرى مِنْ زجْرِى

وَشمِّرى قَبْلَ طُلُوعِ الْفَجْرِ

بِخَيْرِ ركبانِ وَخَيْرِ سَفرٍ

حَتّى تُحَلّى بِكَرِيمِ الخَبَرِ

الماجِدِ الْحُرِّ رَحَيبِ الصَّدْر

اَتَى بِهِ اللّه لِخَيْرِ اَمْرِ

ثُمَّة اَبْقاه بَقاءَ الدَّهْرِ

انساب الا شراف ، ج 3، ص 172.

در مورد متن اشعار نظريات مختلفى وجود دارد، به مقتل خوارزمى و مثيرالا حزان و كامل الزيارات و نفس المهموم مراجعه شود.

121- عبيداللّه بن حر از هواداران عثمان بود

و پس از كشته شدن وى به نزد معاويه رفت و در جنگ صفين در صف لشكريان او با على - عليه السلام مى جنگيد. در تاريخ از غارتگريها و راهزنيهاى عبيداللّه مطالب فراوان نقل گرديده است (به تاريخ طبرى ، ج 7، ص 168 و جمهره ابن حزم ، ص 385 مراجعه شود)

122- انساب الاشراف ، ج 3، ص 174. طبرى ، ج 7، ص 306. كامل ابن اثير، ج 3، ص 282. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 226. اخبارالطوال ، ص 246. امالى صدوق مجلس 30.

123- فَيالَكِ حَسْرَةً ما دُمْت حيّاً

تُرَدَّد بَيْنَ صَدْرِى وَالتّراقى

حُسَيْنٌ حينَ يَطْلُبُ نصر مثلى

عَلَى اَهْلِ الْعَداوَةِ وَالشِّقاقِ

حُسيْنٌ حَيْثُ يَطْلُبُ بَذْلَ نَصْرِى

عَلى اَهْلِ الضَّلالَةِ وَالنِّفاقِ

لَوْ اَنّى اُواسيهِ بِنَفْسِى

لَنِلْتُ كَرامَةً يَوْمَ التَّلاقى

124- به صفحه ... و ... از اين كتاب مراجعه شود.

125- به صفحه ... و ... از اين كتاب مراجعه شود.

126- وازاينجاست كه مى بينيم اميرالمؤ منين - عليه السلام درباره رسول خدا چنين مى فرمايد:طَبِيْبٌدَوّارٌبطبّه .

127- سوره كهف ، آيه 51.

128- عقاب الاعمال مرحوم صدوق چاپ تهران به پاورقى آقاى غفارى ، ص 409. رجال كشى ، ص 74.

129- در عقاب الا عمال مرحوم صدوق و رجال كشى و رجال خوئى كه متن روايت را نقل نموده اند و در بعضى از كتب رجال نام وى ((عمروبن قيس شرقى )) آمده است ولى در طبرى ، ج 6، ص 238 تا 255 در موارد متعدّد ((ضحّاك بن عبداللّه شرقى )) عنوان شده است . وظاهر گفتار رجال شناسان و عنوان طبرى اين است كه ((عمرو)) و ((ضحّاك )) هردو، شخص مستقل و جداگانه هستند و با هم سفر

جداگانه و در دو نقطه مختلف به حضور امام - عليه السلام رسيده اند ولى كيفيّت گفتار امام - عليه السلام و همچنين اعتذار آنان يك نوع بوده است و آن كه تا عاشورا به همراه امام - عليه السلام بوده و صحنه جنگ را ترك نموده است همان ((ضحاك شرقى )) است .

امّا به عقيده اين جانب و به دلايل متعدد، ((عمروبن قيس شرقى )) همان ((ضحّاك شرقى )) است و اين اختلاف در اسم و لقب و كنيه در ميان رُوات و رجال شناسان فراوان است و نمونه اى از آن را در صفحات آينده تحت عنوان ((بررسى يك اشتباه تاريخى )) ملاحظه خواهيد فرمود، مخصوصا در مورد ((ضحاك )) يا ((قيس شرقى )) كه به مناسبت اعراض وى از حسين بن على - عليهماالسلام - و محسوب نشدنش از صحابه ، رجال شناسان از تحقيق و بررسى بيوگرافى او اعراض نموده اند. به هر حال در صورت مستقل بودن ((قيس و ضحّاك )) اين ((حرمان بزرگ )) همانگونه كه طبرى نقل نموده است از آنِ ((ضحّاك شرقى )) خواهد بود كه طبرى علاوه بر جريان پيوستن وى به امام و مفارقتش از آن حضرت ، جريانهاى متعددى از صحنه عاشورا و جنگ كربلا را به طريق ابومخنف از او نقل نموده است .

130- و خلاصه آن را ما نقل نموديم .

131- انساب الا شراف ، ج 3، ص 185. طبرى ج 7، ص 306. كامل ابن اثير، ج 3، ص 282. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 226. و طبقات ابن سعد. ولى مرحوم سيد بن طاووس در لهوف مى گويد كه

: اين جريان در منزل ثعلبيه بوده است .

132- طبرى ، ج 7، ص 308. كامل ، ج 3، ص 282. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 234.

133- نورالثقلين ، ج 4، ص 221. بحارالانوار، ج 10، ص 188.

134- مستدرك حاكم ، ج 2، ص 371. كنزالعمال ، ج 6، ص 85، حديث 1311.

135- تحف العقول ، ص 174. طبرى ، ج 7، ص 300. مثيرالاحزان ، ص 22. ابن عساكر، ص 214. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 5. لهوف ، ص 69.

بنا به نقل طبرى و ابن نما امام - عليه السلام اين خطبه را در منزل ذى حسم ايراد نموده است و در بعضى از منابع ياد شده جمله الناس ... در اول خطبه آمده است ولى ما متن تحف العقول را مورد استناد قرار داديم .

136- كامل الزيارات ، ص 75.

137- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 239. بحار، ج 10، ص 189.

138- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 245.

139- از قرائن به دست مى آيد كه اين ملاقات در شب هشتم يا نهم محرم واقع گرديده است .

140- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 245.

141- انساب الاشراف ، ج 3، ص 185. طبرى ، ج 7، ص 319 و 320. كامل ، ج 3، ص 285. ارشاد، ص 240.

142- اين خطبه در تايخ طبرى ، ج 7، ص 321 و 322. كامل ابن اثير، ج 3، ص 285. ارشاد مفيد، ص 231. لهوف ، ص 79. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 246 و طبقات ابن سعد آمده است . ولى جمله قداخبرنى جدّى ... در نسخه طبرى وجود ندارد.

143-

اين خطبه در تايخ طبرى ، ج 7، ص 321 و 322. كامل ابن اثير، ج 3، ص 285. ارشاد مفيد، ص 231. لهوف ، ص 79. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 246 و طبقات ابن سعد آمده است . ولى جمله قداخبرنى جدّى ... در نسخه طبرى وجود ندارد.

144- اين جمله در ((نفس المهموم )) نقل شده است .

145- اين پاسخهاى ششگانه در طبرى ، ج 7، ص 322. كامل ، ج 3،ص 285. ارشاد مفيد، ص 321. اعلام الورى ، ص 235. لهوف ، ص 81. و مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 247 آمده است .

146- به نقل از مقتل مقرم ، ص 258.

147- در الذريعه ازدو كتاب به نام نورالعين كه هردومقتل و هردو در هند چاپ شده است ، ياد مى كند كه مؤ لف يكى از آنها از علماى معاصر ولى مؤ لف ديگرى معلوم نيست . به هرحال ، اين كتاب نيز خود به خود و بدون مؤ يد نمى تواند مدرك تاريخى به حساب بيايد.

148- ص 113.

149- اعلام الورى ، ص 236.

150- متن آن در معالى السبطين ملاحظه شود.

151- اين فراز و مطالب مربوط به آن ، از مقتل مقرم ، ص 262 نقل گرديده است .

152- اِنِّى خَرَجْتُ اَتَوَقَّعُ التَّلاعَ والرَّوابى مَخافَةَ اَنْ تكُون مَكْمَناً لهُجُوم الْخَيلِ يَوْمَ تَحْمِلُونَ وَيَحْمِلُون .

153- ثكلَتْنِى اُمّى اِنَّ سَيْفِى بِاَلْفٍ وَفَرَسى مِثْلُهُ فَوَاللّه الَّذى مَنَّ بِكَ عَلَىَّ لا فارَقْتكَ حَتّى يَكلاعن فرى وجرى .

154- نافع بن هلال از ياران حسين بن على است كه در اثر جراحات فراوان در ميان كشته ها افتاد و سپس اسير و به كوفه

منتقل گرديد و قسمتى از مطالب مربوط به عاشورا از جمله مطلب مورد بحث از وى نقل گرديده است .

155- انساب الا شراف ، ج 3، ص 185. طبرى ، ج 7، ص 324. كامل ، ج 3، ص 285. ارشاد مفيد، ص 232. مقتل خوارزمى ،ج 1،ص 327.تاريخ يعقوبى ،ج 2، ص 244. و اخبار زينبيات عبيدلى متوفاى 277ه.

156- سوره آل عمران ، آيه 178 و 179.

157- تاريخ طبرى ، ج 7، ص 324 و 325. ارشاد، ص 233.

158- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 252. نفس المهموم ، ص 125.

159- كامل الزيارات ، ص 37.

160- بلاغة الحسين ، ص 190.

161- اثبات الوصيه ، ص 139.

162- معانى الا خبار چاپ مكتبة الصدوق ، ص 289.

163- در تعداد افراد لشكر امام در ميان مورخان اختلاف هست كه گاهى آمار پياده و سواره اين لشكر را تا 150 تن نوشته اند.

164- سوره نساء، آيه 150.

165- سوره بقره ، آيه 45.

166- طبرى ، ج 7، ص 327. ابن عساكر، ص 211. كامل ابن اثير، ج 3، ص 287. ارشاد مفيد، ص 233 و طبقات ابن سعد.

167- اين سخنرانى با اختلافاتى در طبرى ، ج 7، ص 328 و 329. كامل ابن اثير، ج 3، ص 287. ارشاد مفيد، ص 234. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 253 و طبقات ابن سعد آمده است .

168- تذكرة الخواص ، ص 262.

169- سوره طه ، آيه 134.

170- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 253، قسمت اول اين بخش از گفتار امام را ابن عساكر نيز در ص 215 آورده است .

171- انساب الاشراف ، ج 3، ص 188.

172- سوره دخان

، آيه 20.

173- قسمتى ازاين بخش در تحف العقول به عنوان نامه اى ازآن حضرت به سوى مردم كوفه نقل شده است .

174- اين خطبه با اختلاف مختصر در متن آن در تحف العقول ، ص 171. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 7 و 8. لهوف و مقتل عوالم و تذكرة الخواص آمده است ولى ما در نقل خود به متن مقتل خوارزمى استناد نموديم .

175- نيزه دشمن همه اعضايشان را تغيير داد مگر آقايى و همت بلندشان را كه از تغيير در امان است .

176- مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 241.

177- انساب الا شراف ، ج 3، ص 191. كامل ابن اثير، ج 4، ص 27. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 294. تاريخ ابن عساكر، ص 256.

178- انساب الا شراف ، ج 3، ص 181.

179- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 8. مقتل عوالم ، ص 84.

180- صفحه ... از همين كتاب .

181- الامامة والسياسه ، ج 2، ص 24. طبرى و كامل ابن اثير، حوادث سال 66.

182- طبرى ، ج 7، ص 342.

183- لهوف ، ص 89. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 9.

184- بحارالانوار به نقل ازكتاب هفتاد و دو تن و يك تن ، ج 5، ص 250.

185- مقتل الحسين - عليه السلام عبدالرزاق الموسوى ، المقرّم ، ص 239.

186- تاريخ طبرى ، ج 7، ص 343 لهوف ، ص 94.

187- سوره احزاب ، آيه 23.

188- مقتل عوالم ، ص 91. ابصارالعين ، ص 85.

189- ذخيرة الدارين به نقل مقتل مقرم ، ص 301.

190- ص 85.

191- ج 2، ص 25.

192- بنا به نقل ابن سعد در طبقات ،

((مسلم بن عوسجه )) از صحابه پيامبر و مردى شجاع و مقيم كوفه بود. او جزو كسانى بود كه به حسين بن على عليهماالسلام - نامه نوشته و به كوفه دعوت نموده بودند. مسلم پس از ورود ابن زياد به كوفه و كشته شدن مسلم بن عقيل ، براى حمايت از حسين بن على - عليهماالسلام - به همراه اهل و عيالش از كوفه خارج و به آن حضرت ملحق گرديد و به پيمان خود تا آخرين قطره خونش وفادار ماند:(فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ ).

193- انساب الا شراف ، ص 194. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 22. بحار، ج 45، ص 27. مناقب ، ج 3، ص 219.

194- مثلاً در لهوف ((عبداللّه بن عمير)) اصلاً عنوان نگرديده و جريان وى با قسمتى از جريان وهب نصرانى به وهب بن جناح كلبى نسبت داده شده است .

195- به متن زيارت در اقبال سيدبن طاووس مراجعه شود.

196- طبرى ، ج 7، ص 347. كامل ابن اثير، ج 3، ص 29.

197- لهوف ، ص 96.

198- وسائل الشيعه ج 1، باب يكم از ابواب مواقيت نماز.

199- در بيوگرافى ابوثمامه به تنقيح المقال مرحوم مامقانى و ابصارالعين مرحوم شيخ محمد سماوى مراجعه شود.

پي نوشتها 3

200- مقتل عوالم ، ص 88. لهوف ص 95. مثيرالا حزان . كامل ابن اثير، ج 3، ص 290.

201- در شرح حال قرظة بن كعب به اصابه و در شرح حال او و فرزندانش به تنقيح المقال ، ج 2، ص 332 و ص 28، از حرف قاف و ابصارالعين ، ص 92 مراجعه شود.

202- مقتل الحسين ، ص 297.

203- حبيب بن مظاهر، يا حبيب بن

مظهر؟ در بعضى از كتب رجال به جاى مظاهر ((بر وزن مقاوم )) مظهر بر وزن ((مطلق )) آمده است . مرحوم مامقانى در تنقيح المقال مى گويد: آنچه از نقل و خط بزرگانى از علما مانند شيخ طوسى و شهيد ثانى و ابن طاووس به دست مى آيد اين است كه ((مظاهر)) با ((الف )) صحيح است و در متن زيارات والسنه علما نيز چنين استعمال شده است . سپس مى گويد به گمان من اگر در بعضى از خطوط علما ((مظهر)) بدون الف آمده است منظور آنان نيز ((مظاهر)) بوده ؛ زيرا در رسم الخط قديم بعضى از اسماء كه داراى الف بوده بدون الف نوشته مى شد مانند، اسمعيل ، اسحق و...

204- طبرى ، ج 7، ص 349.

205- حبيب بن مظاهر از صحابه رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - بود و در زمان خلافت اميرمؤ منان - عليه السلام به كوفه منتقل و در آنجا مقيم گرديد و در تمام جنگهاى اميرمؤ منان در ركاب آن حضرت شركت نمود. حبيب از خواص اصحاب و از ياران صميمى اميرمؤ منان - عليه السلام و يكى از چند نفرى بود كه اسرار فراوانى از آن حضرت فرا گرفته بودند.

((كشى )) از فضيل بن زبير نقل مى كند كه ميثم تمّار روزى در كوفه و در مجمع گروهى از بنى اسد با حبيب بن مظاهر مواجه گرديد. اين دو نفر شروع به صحبت كردند؛ حبيب سخن را به اينجا رسانيد من پيرمردى را با اين خصوصيات كه موى سرش رفته و شكمش به جلو آمده و شغلش خربزه فروشى در دارالرزق است مى

بينم كه در آينده نه چندان دور در راه محبت خاندان پيامبر به دار آويخته مى شود (منظور وى ميثم تمار بود).

ميثم در پاسخ وى گفت : من نيز مردى را با اين خصوصيات كه داراى صورت سرخ و موهاى پرپشت است ، مى شناسم كه براى يارى فرزند پيامبر حركت مى كند و در اين راه كشته مى شود و سرش را در شهر كوفه مى گردانند (منظور ميثم ، حبيب بن مظاهر بود).

حبيب وميثم پس از گفتگو از آن محل دور شدند كسانى كه در آنجا نشسته بودند و گفتگوى اين دو شاگرد على - عليه السلام را مى شنيدند، گفتند: ما در تمام عمر دروغگوتر از اين دو نديده ايم . بلافاصله رشيد حجرى رسيد و از آنها سراغ حبيب و ميثم را گرفت ، گفتند چند لحظه پيش در اينجا بودند و ضمنا گفتگويشان را كه براى آنان اعجاب انگيز و غيرقابل قبول بود، به رشيد بازگو نمودند.

رشيد گفت : خدا ميثم را رحمت كند كه در باره حبيب اين جمله را فراموش كرده است كه بگويد: به كسى كه سر بريده او را به كوفه مى آورد، يكصد درهم بيش از ديگران جايزه خواهند داد. رشيد اين بگفت و از آنجا دور شد. آن چند نفر به صورت همديگر نگاه كردند و گفتند: اين سومى را دروغگوتر از دو نفر اول دريافتيم .

فضيل مى گويد: ولى طولى نكشيد با چشم خود ديديم كه ميثم را در كنار خانه عمروبن حريث به دار زده اند و باز مدت زيادى نگذشته بود كه سر بريده حبيب را وارد كوفه نمودند.

206- طبرى ،

ج 7، ص 355. امالى صدوق ، مجلس 30.

207- حرّ از خاندانهاى شريف عرب و رئيس قبيله خويش در كوفه بود كه ابن زياد او را به فرماندهى هزار نفر جنگجو ماءمور جلوگيرى از حسين بن على - عليهماالسلام - نمود. بنابه نقل ابن نما پس از آنكه توبه وى در پيشگاه حسين بن على - عليهماالسلام - پذيرفته شد، عرض كرد: يابن رسول اللّه ! هنگامى كه ابن زياد به من ماءموريت داد كه براى مقاومت با تو حركت كنم ، پس از آنكه از دارالا ماره خارج شدم ، صدايى به گوشم رسيد كه مى گفت :((اى حر! مژده باد به تو در اين راهى كه پيش گرفته اى )) چون برگشتم كسى را نديدم و تا اين لحظه در اين انديشه بودم كه اين چه مژده اى است ؟ مگر نه اين است كه من در جبهه مخالف فرزند پيامبر قرار گرفته ام و هيچ تصور نمى كردم كه بالا خره به تو خواهم پيوست . و به چنين سعادتى نايل خواهم گرديد.

208- كامل ، ج 3، ص 288.

209- تاريخ طبرى ، ج 7، ص 355.

210- البداية والنهايه ، ج 8، ص 183 و 184.

211- اين خيمه در آخرين نقطه خيمه گاه به طرف ميدان قرار داشت كه اجساد شهدا را در زير آن و در كنار هم قرار مى دادند.

212- بعضى از مورخين اين اشعار را از خود حسين بن على - عليهماالسلام - و بعضى ديگر از امام سجاد - عليه السلام دانسته اند و گاهى نيز ازانشاد يكى ازياران حسين بن على - عليهماالسلام - مى دانند. (بحارالانوار، ج

45، ص 14. امالى صدوق ، مجلس 30. مقتل عوالم ، ص 85. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 11).

213- اين شعار گروه خوارج بود.

214- در شرح حال سعد و ابوالحتوف به تنقيح المقال ، ج 2، ص 12 اعيان الشيعه (چاپ جديد 10 جلدى ) ج 2، ص 319. الكنى والا لقاب ، محدث قمى ، ج 1، ص 43 مراجعه شود.

215- زهير بن قين از بزرگان قبيله خويش و مقيم كوفه و از هواداران عثمان بود كه در سال 60 با همسرش سفر حج نمود ودر مراجعت درمسير كربلا در يك برخورد و با يك جلسه با حسين بن على - عليهماالسلام - نور هدايت به قلبش تابيد و در همان مجلس تغيير عقيده داد و از ياران امام گرديد و شايد كلمه هاديا مهديا در شعر او نيز اشاره به همين نكته باشد.

فَدَتْكَ نَفْسى هادِياً مَهْدِياً

اليَوْم اءَلْقى جَدَّكَ النَّبيا

وَحَسَناً وَالْمُرْتَضى عَلِيّاً

وَذَالْجَناحَيْنِ الْفَتى الكَمِيّا

وَاَسَداللّه الشَّهيدَ الحيا

مشابه اين دو بيت و پاسخ امام در باره حجّاج جعفى نيز نقل شده است كه به سبب تشابه ، ما از نقل آن خوددارى نموديم .

216- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 20. ابصارالعين ، ص 99.

217- در كتب تاريخ و مقاتل گاهى به جاى شبامى ، شامى نقل مى شود كه مرحوم سماوى در ابصار العين اين اشتباه را اين چنين تصحيح مى كند: شبامى از شبام (بر وزن كتاب ) و شامى غلط و اشتباه است .

218- اى قوم ! من بر شما از عذاب روزى كه مردم به فرياد آيند ترس دارم . روزى كه از عذاب خدا به هر طرف فرار مى كنيد

آن روز از غضب خداوند هيچ پناهگاهى براى شما نيست و هركس را خدا (در اثر عملش ) گمراه كند راهنمايى براى وى نيست . (سوره غافر، آيه 32 و 33)

219- طبرى ، ج 7، ص 352. كامل ابن اثير، ج 3، ص 292. لهوف ، ص 96.

220- در شرح حال سيف و مالك و كيفيفت شهادتشان به تاريخ طبرى ، ج 6، ص 353 و 354.

تنقيح المقال ، ج 2 ص 78. كامل ابن اثير، ج 3 ص 292. ابصار العين ، ص 78 مراجعه شود، خوارزمى در مقتل ، ج 2، ص 23 جريان بالا را به دو شهيد ديگر به نام عبدالله و عبدالرحمان كه از قبيله غفار بودند نسبت داده است ولى ما به مناسبت اعتبار طبرى و رجال شناس معروف ، مرحوم مامقانى به گفته آنان استناد نموديم .

221- سوره مطففين ، آيه 26.

222- لهوف ، ص 95. ابصارالعين ، ص 105. مثيرالا حزان ، ص 23.

223- يَابْنَ رَسُولِاللّه اَنَا فِى الرَّخاءِ الحَس قِصاعَكُمْ وَفى الشِدَّةِ اَخْذُلُكُمْ اِنَّ ريحى لَنَتِنٌ وَاِنَّ حَسَبى لَلَئيمٌ وَانَّ لَوْنى لاَسْوَدُ فَتنَفَّس عَلَىَّ فِى الجَنَّةِ لِيَطيبَ ريحى وَيَشْرُفَ حَسَبى وَيَبْيَضَّ لَوْنِى لاوَاللّه لاافارقكم حتى يختلط هذاالدَّمُ الاَسْودُ مَعَ دِمائكُمْ.

224- اَميرى حُسَينٌ وَنِعمَالاَميرُ

سُرُورُ فُؤ ادِ البَشيرِ النَّذيرِ

عَلِىُّ وَفاطِمَةُ وَالِداهُ

فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نظير

225- اِنِّى عَجوزٌ فى النِّسا ضعيفَةٌ

خاوِيَةٌ بالِيَةٌ نَحِيفَةٌ

اضر بُكُمْ بِضَربَةٍ عَنيفَةٍ

دُونَ بَنِى فاطِمَةَ الشَّريَفَة

226- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 22. بحار، ج 45، ص 27. مناقب ، ج 3، ص 219.

227- نفرين امام درمورد عمرسعد كلّى است كه فرمود: خدا نسل تو را قطع كند و با مراجعه به دو كتاب مهم در

نسب شناسى ((نسب زبيرى )) و ((جمهره ابن حزم )) معلوم گرديد كه از نسل عمرسعد پس از نوه او ((ابوبكر بن حفص )) كه مدت قليلى پس از پدرش حفص زنده بود، كسى باقى نمانده است يعنى از نسب عمرسعد كسى پس از نوه اش ابوبكر معرفى نگرديده است كه در صورت وجود فرزندى مسلما نسب شناسان مشخص مى نمودند كه اين موضوع با توجه به نفرين امام - عليه السلام قابل تحقيق و بررسى بيشتر است .

و اما قسمت دوم سخن امام ((كَما قَطَعْتَ رَحِمِى )) با قرينه خارجى و كثرت فرزندان حسين بن على و بقاى امامت در نسل آن حضرت معلوم مى شود، منظور از اين جمله همان مصداق خارجى و قطع نسل نسبى است كه با كشتن على اكبر فرزند امام - عليه السلام آن سلسله نسل كه از طريق على اكبر در جهان ادامه و گسترش پيدا مى نمود قطع گرديد.

228- اَنَا عَلِىُّ بْنُ الْحُسَينِ بْنِ عَلِىٍّ

نَحْنُ وَبَيْتِاللّه اَوْلى بِالنَّبيّ

وَاللّه لايَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعىّ

اَطْعَنُكُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى يَنْثَنى

اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّى يَلْتَوى

ضَرْبَ غُلام هاشِمىّ عَلَوىّ

229- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 30. مثيرالاحزان . لهوف ، ص 100 طبرى ، ج 7، ص 358. كامل ابن اثير، ج 3، ص 293. ارشاد، ص 238.

230- اين كتاب تاءليف عالم و دانشمند سيدمحمد جعفرى طيارى هندى است كه در تاريخ 1241 هجرى تاءليف نموده دانشمند معروف صاحب الذريعه ، ج 2، ص 458 مى گويد من اين كتاب را كه به زبان فارسى است در نجف نزد سيد آغا تسترى زيارت كردم .

231- نقد المحصل (چاپ مصر) ص 179.

232- منتهى الا مال .

233-

ابصارالعين ، ص 130.

234- مناقب ، ج 4، ص 99.

235- از عبداللّه بن جعفر فرزند ديگرى نيز در عاشورا به شهادت رسيده است كه نامش محمد و مادرش خوصاء است .

236- طبرى ، ج 7، ص 358. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 78. لهوف ، ص 101.

237- طبرى ، ج 7، ص 359. كامل ابن اثير، ج 3، ص 293. طبقات ابن سعد. ارشاد مفيد، ص 239. اعلام الورى ، مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 27.

238- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 32.

239- طبرى ، ج 7، ص 360. طبقات ابن سعد و ارشاد مفيد.

240- عوالم ، ص 94.

241- مناقب ، ج 4، ص 108. ينابيع الموده ، ص 340.

242- ابصارالعين ، ص 30.

243- مرحوم مقرم در مقتل خود، صفحه 326 نقل مى كند كه از دانشمند فاضل شيخ كاظم سبتى شنيدم كه گفت : روزى يكى از علماى مورد اعتماد به نزد من آمده گفت : من از سوى حضرت ابوالفضل پيامى براى تو آورده ام ؛ زيرا آن حضرت را در عالم خواب ديدم و احساس كردم كه نسبت به تو خشمناك است و چنين فرمود كه شيخ كاظم سبتى چرا از مصيبت من ياد نمى كند؟ عرض كردم يا سيدى ! من مصيبت شما را از زبان وى زياد شنيده ام . فرمود نه به او بگو اين مصيبت مرا بخواند كه اگر شخص از بالاى اسب به روى خاك بيفتد دستش را براى بدنش حامى قرار مى دهد ولى كسى كه تيرها به سينه اش فرو رفته و هر دو دستش قطع گرديده است چگونه مى تواند بدنش

را حفظ كند.

244- مستدرك الوسائل ، ج 2، ص 635 و ج 3، ص 815. مقتل خوارزمى ، ج 1، ص 122. متن روايت در مستدرك اين است :((لما كان العباس و زينب ولدى علىّ - عليه السلام صغيرين قال علىّ - عليه السلام للعباس ، قل واحد فقال : واحد فقال : قل اثنان قال : استحيى اءن اقول باللسان الّذى قلت واحد اثنين فقبّل على - عليه السلام عينيه ثم التفت الى زينب و كانت على يساره والعباس عن يمينه فقالت ياابتاه اتحيّنا قال نعم يا بنّى اءولادُنا اكبادنا. فقالت يا ابتاه حبّان لايجتمعان فى قلب المؤ من حبّاللّه وحب الاولاد واِن كان لابدّ فالشفقه لنا والحب للّه خالصا فازداد علىّعليه السلام - بهما حُبّاً ...)).

245- كان عمنا العباس بن على - عليهماالسلام - نافذ البصيره صلب الايمان جاهد مع اخيه الحسين - عليه السلام وابلى بلاء حسنا و مضى شهيدا (تنقيح المقال ).

246- ابوحمزه ثمالى از شخصيتهاى بزرگ اسلامى و از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق - عليهما السلام است از امام صادق - عليه السلام نقل شده است كه ابوحمزه در زمان خودش مانند سلمان بود در زمان خودش .

247- كامل الزيارات ابن قولويه (متوفاى 1367 ه) به تصحيح و پاورقى مرحوم علامه امينى ، ص 257.

248- عن الثمالى قال نظر على بن الحسين سيدالعابدين الى عبيداللّه بن العباس بن على بن ابى طالب فاستعبر ثم قال ما من يوم اشد على رسول اللّه من يوم اُحد قتل فيه عمه حمزة بن عبدالمطلب اسداللّه واسد رسوله وبعده يوم موتة قتل فيه ابن عمه جعفر بن ابى طالب

. ثم قال ولا كيوم الحسين اِذْدلف اللّه ثلاثون الف رجل يزعمون انّهم من هذه الامة كل يتقرب الى اللّه عزوجل بدمه وهو باللّه يذكرهم فلا يتعظون حتى قتلوه بغياً وظلماً وعدواناً ثم قال رحم اللّه العباس فلقد آثروا بلى وفدا اخاه بنفسه حتى قطعت يداه فاءبدله اللّه عزوجل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكه فى الجنة كما جعل لجعفر بن ابيطالب وان للعباس عنداللّه تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة (تنقيح المقال ، سفينة البحار، خصال صدوق ، باب الاثنين ).

249- به صفحه ... از اين كتاب مراجعه شود.

پي نوشتها 4

250- از جملات زيارت جامعه .

251- ممكن است خواننده ارجمند تصور كند در متن زيارتى كه از معصوم نقل شده است درباره همه شهدا جمله ((بابى انتم و امى )) به كار رفته است ، ولى بايد توجه داشت در اين زيارت خود امام - عليه السلام شهدا را مورد خطاب قرار نداده بلكه اين زيارتى است كه امام صادق عليه السلام - به صفوان تعليم فرموده است كه شهدا را اين چنين زيارت بكن . (مشروح اين جريان در مصباح المتهجد شيخ طوسى (ره ) ص 660 آمده است )

252- كامل ، ج 3، ص 292. ارشاد مفيد، ص 241.

253- متن بالا از مقتل مقرم ، ص 337 نقل گرديده و اين كتاب و نفس المهموم آن را از جلاءالعيون نقل نموده اند.

254- زيرا آن مرحوم در مقدمه ((جلاءالعيون )) انگيزه تاءليف اين كتاب را چنين مى نگارد كه : آنچه تا حال درباره تاريخ عاشورا به زبان عربى و فارسى تاءليف گرديده يا ناقص بوده و يا از كتب

سيره و تاريخ غير مورد اعتماد اخذ شده اӘʠو در اين كتاب به ترجمه روايات معتبره اقتصار نموده و از غير احاديث معتبره كه از كتب افاضل اماميه اخذ نشده مطلبى نقل نكرديم .

255- بيان مرحوم مقرم ، با تفاوت مفهومى كه درميان اين دو واژه از اهل لغت نقل نموديم تطبيق مى كند.

256- اين دعا را علامه مجلسى در بحار، ج 95، ص 196 از دعوات راوندى و مرحوم محدث قمى در ((باقيات الصالحات )) بدون ذكر ماءخذ و در بعضى از كتابهاى فارسى با مختصر تفاوت در متن آن نقل نموده اند. دعوات راوندى از كتابهاى خطى و كمياب بود كه اخيرا به همت مدرسه الامام مهدى قم منتشر گرديده و متن دعا در صفحه 54 نقل شده است و همانگونه كه اين كتاب از منابع بحارالانوار بوده از منابع مرحوم محدث نورى در مستدرك نيز مى باشد. و درباره معرفى و اهميت اين كتاب در خاتمه مستدرك سخنى نيز آورده است .

مرحوم محدث قمى (ره ) در ((هدية الاحباب ))، قطب راوندى را چنين معرفى مى كند: الشيخ قطب الدين الامام العالم المتبحّر النقاد الفقيه المفسر المحقق ، وى صاحب تاءليفات مهم و پرمحتوا در علوم مختلف و يكى از اساتيد ابن شهرآشوب - محدث معروف - است . قطب راوندى در سال 573 درگذشته و قبرش در بلده طيبه قم و در صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه - عليهاالسلام - مزار عامه مى باشد.

257- خصال صدوق ، باب اول تحف العقول ، ص 176.

258- اثبات الوصيه ، ص 164.

259- مستدرك الوسائل مشتمل بر سه جلد بزرگ و ضخيم و داراى 23

هزار حديث از معصومين - عليهما السلام مى باشد. مؤ لف جليل القدر، ابواب اين كتاب را بر اساس ابواب وسائل الشيعه تنظيم و فهرست مبسوطى و خاتمه اى بر آن فراهم آورده است كه خاتمه مستقلاً يكى از سودمندترين كتابها در دو علم درايه و رجال مى باشد. وفيها ما تشتهيه الانفس وتلذّ الاعين .

260- بحار الانوار، ج 45، ص 46. نفس المهموم ، چاپ بصيرتى قم ، ص 348. مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 32.

261- و از ابيات آن اين است :

حكم المنيّة فى البرية جار

ماهذه الدنيا بدار قرار

فالعيش نوم والمنيّة يقظة

والمرء بينها خيالٌ سار

اءبكيه ثم اءقول معتذراله

ووُفِّقْتُ حين تحركت اْلاَم دار

جاورتُ اءعدائى وجاوَرَ رَبَّهُ

شتّان بين جواره وجوارى

در شرح حال تهامى به كتابهاى زير مراجعه شود. وفيات الا عيان ، ج 3، ص 378. قاموس الاعلام ، ج 3، ص 1710. الكنى والا لقاب ، ج 1، ص 46. ريحانه الا دب ،ج 1، ص 356.

262- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 33 و 34. بحارالا نوار، ج 45، ص 51.

263- مقاتل الطالبيين ، ص 86. بحار، ج 45، ص 51.

264- بحار، ج 45، ص 57.

265- مقتل عوالم و مثيرالاحزان .

266- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 33.

267- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 33.

268- مقتل خوارزمى ، ج 2، ص 33.

269- وَقاتِلُوا فِى سَبِيلِاللّه الذين يُقاتِلُونكُمْ وَلا تَعْتَدوا اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدين (سوره بقره ، آيه 187)

270- اينك كه در آستانه سومين چاپ اين كتاب قرار گرفته ايم بيش از 26 ماه از شروع جنگ عراق بر عليه جمهورى اسلامى ايران مى گذرد، خوشبختانه در اثر ايمان و شهامت جانبازان

اسلام و تلاش پيگير جوانانى كه در ميان سنگرها شبها به عبادت و راز و نياز با خدا مشغول بوده و روزها سينه خود را براى حفظ اسلام و در مقابل سلاحهاى گوناگون صداميان قرار داده اند، آرى با شجاعت و دليرى اين جانبازان مكتب حسين بن على - عليهماالسلام - تقريبا همه شهرها و سرزمينهاى تحت اشغال بعثيها از لوث وجودشان پاك گرديده و در حدود پنجاه هزار تن از ارتشيان عراق به اسارت نيروهاى ايران درآمده و رزمندگان ايران براى به دست آوردن حقوق خود و فشار آوردن به استكبار جهانى كه از آستين صدام جنايتكار بيرون آمده است ، وارد خاك عراق گرديده اند و در انتظار سقوط حزب بعث و تشكيل حكومت جمهورى اسلامى در عراق دقيقه شمارى مى كنيم ، به اميد آن روز.

271- هردو شخصيت علمى ،اين دعا و مناجات را در ضمن دعاهاى سوّم شعبان نقل و بر خواندن آن توصيه نموده اند و جالب اينكه هردو بزرگوار در اين مورد از روز عاشورا به ((يوم الكوثر)) تعبير نموده اند!!

272- لهوف ، ص 110.

273- سوره مائده ، آيه 63.

274- سوره مائده ، آيه 78 و 79.

275- سوره مائده ، آيه 44.

276- سوره توبه ، آيه 71.

277- سليم بن قيس هلالى ابى صادق عامرى كوفى تابعى ، پنج نفر از ائمه - عليهما السلام حضرت اميرالمؤ منين تا امام باقر - عليه السلام را درك نموده و تقريبا در سال 90 هجرى در دوران امامت حضرت سجاد - عليه السلام كه از ترس حجاج بن يوسف در خفا و استتار به سر مى برد بدرود حيات گفته است .

و كتاب او كه گاهى ((اصل سليم بن قيس )) نيز ناميده مى شود جزو اولين كتابهايى است كه در شيعه تاءليف گرديده و در ميان علماى اهل سنت و شيعه از معروفيت و اشتهار برخوردار است .

ابن نديم (متوفاى 385) مى گويد: كتاب سليم بن قيس اولين كتابى است كه در ميان شيعه ها به وجود آمده است . ابوعبداللّه نعمانى از علماى قرن چهارم و از شاگردان مرحوم كلينى و صاحب كتاب ((غيبت نعمانى )) مى گويد:((همه علما و راويان حديث شيعه ، اتفاق نظر دارند كه كتاب سليم بن قيس يكى از بزرگترين و قديمى ترين اصول است ؛ زيرا آنچه در اين كتاب آمده يا مستقيما از اميرمؤ منان - عليه السلام گرفته شده و يا از سلمان و ابوذر و مقداد و مانند آنان از كسانى كه از رسول خدا و اميرمؤ منان حديث فرا گرفته اند)).

(براى آشنائى بيشتر با اصل سليم بن قيس رك : الذريعه ، ج 1، ص 152).

278- مانند شيخ انصارى (ره ) در ((مكاسب )) و مرحوم كمپانى در ((حاشيه مكاسب )) در بحث ولايت فقيه .

279- احتجاج ، ج 2، ص 17.

280- بحارالانوار، ط جديد، ج 100، ص 79. وافى ، باب الحثّ، على الا مر بالمعروف والنّهى عن المنكر و حاشيه مكاسب ، بحث ولايت فقيه .

281- الغدير، ج 1، ص 199.

282- ولايت فقيه ، ص 125.

283- حكومت معاويه در شام چهل سال بوده است و اين 25 سال مربوط به دوران پس از عثمان است كه تدريجا به همه كشور پهناور اسلامى گسترش يافت .

284- كتاب سليم بن قيس (ط دارالكتب الاسلاميه

) ص 206 و همين مطالب را ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ، ج 11، ص 44 - 46 از كتاب الا حداث ابوالحسن مدائنى (متوفاى 225) نقل نموده است .

285- سال پنجاه هجرى .

286- دربعضى از نسخه هااز كتاب سليم ((سنة )) ودر بعضى ((سنتين )) ولى در متن احتجاج ((سنتين )) آمده است .

287- ((طبرسى )) تعداد شركت كنندگان را بيش از هزار نفر مى نويسد (اكثر من الف رجل ).

288- سوره صف ، آيه 8.

289- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3804.

290- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3815. مسند احمد، ج 1، ص 331 و ج 2، ص 26.

291- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3811. مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 331.

292- مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 109 و 134.

293- صحيح مسلم ، ج 4، ح 2404. سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3808 و 3813. سنن ابن ماجه ((مقدمه ))، ح 115. مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 109 و 133.

294- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3796، مسند احمد، ج 1، ص 331.

295- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3808. مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 150.

296- صحيح مسلم ، ج 4، ح 2404. سنن ترمذى ، ح 2808، 3808، 2405، 2406 و سنن ابن ماجه ((مقدمه )) ح 117.

297- سنن ترمذى ج 5. المناقب ، ح 3803.

298- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3796.

299- سنن ترمذى ، ج 5، ح 3806.

300- نظم دررالسمطين ، ص 128 به نقل

از: احقاق الحق ، ج 4، ص 359. شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 174 نقل از: مسنداحمد بن حنبل .

301- مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 124.

302- مستدرك ، ج 3، ص 151.

303- سنن ابن ماجه ((مقدمه )) ح 118. مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 167.

304- صحيح مسلم ، ج 4، ح 2408. مستدرك صحيحين ، ج 3،ص 148. مسنداحمد بن حنبل ، ج 3، ص 14 و ج 4، ص 367.

305- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3804. اسدالغابه ، ج 3، ص 16.

306- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3815. مسند احمد، ج 1، ص 331 و ج 2، ص 26.

307- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3811. مسند احمد بن حنبل ، ج 1، ص 331.

308- مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 109 و 134.

309- صحيح مسلم ، ج 4، ح 2404. سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3808 و 3813. سنن ابن ماجه ((مقدمه ))، ح 115. مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 109 و 133.

310- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3796، مسند احمد، ج 1، ص 331.

311- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3808. مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 150. 312- صحيح مسلم ، ج 4، ح 2404. سنن ترمذى ، ح 2808، 3808، 2405، 2406. سنن ابن ماجه ((مقدمه )) ح 117.

313- سنن ترمذى ج 5. المناقب ، ح 3803.

314- سنن ترمذى ، ج 5. المناقب ، ح 3796.

315- سنن ترمذى ، ج 5. ح 3806.

316- نظم دررالسمطين ،

ص 128 به نقل از: احقاق الحق ، ج 4، ص 359. شرح نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 174.

317- مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 124.

318- مستدرك ، ج 3، ص 151.

319- سنن ابن ماجه ((مقدمه )) ح 118. مستدرك صحيحين ، ج 3، ص 167.

320- صحيح مسلم ، ج 4، ح 2408. مستدرك صحيحين ، ج 3،ص 148. مسنداحمد بن حنبل ، ج 3، ص 14 و ج 4، ص 367.

321- صحيح مسلم ، ح 131. مقدمه سنن ابن ماجه ، ح 114.

322- سوره مائده ، آيه 63.

323- سوره مائده ، آيه 78 - 79.

324- سوره مائده ، آيه 44.

325- سوره توبه ، آيه 71.

326- در ترجمه و توضيح دو بخش اخير اين خطبه از ولايت فقيه امام امت - قدّس سره - سود جسته ايم .

327- سوره مائده ، آيه 63.

328- سوره مائده ، آيه 78 و 79.

329- سوره مائده ، آيه 44.

330- سوره توبه ، آيه 71.

331- رك : خطبه 106 و 131 نهج البلاغه به تنظيم صبحى صالح .

332- همانگونه كه تنها يك جمله آن ((ذلك بان مجارى الامور والاحكام على ايدى العلماء ...)) در كتب فقهى استدلالى از سوى علما و فقها مورد بحث وسيعى قرار گرفته است .

333- براى آگاهى بيشتر از مضمون خطبه ، به سوّمين خطبه نهج البلاغه مراجع شود.

334- ((به خدا سوگند! اگر آنچه از عطاياى عثمان و آنچه بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده بيابم به صاحبش برمى گردانم گرچه زنانى را باآن كابين بسته و يا كنيزانى را با آن خريده باشند؛ زيرا عدالت گشايش مى

آوردو آن كسى كه عدالت بر او گران آيدتحمل ظلم و ستم بر او گرانترخواهدبود))(خطبه 15).

335- ((وانى واللّه لا ظن انّ هؤ لاء القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم وتفرقكم عن حقكم وبمعصيتكم امامكم فى الحق وطاعتهم امامهم فى الباطل وباءدائهم الامانة الى صاحبهم وخيانتكم وبصلاحهم فى بلادهم وفسادكم ... اللّهم انى قد مللتهم وملّونى وسئمتهم وسئمونى فابدلنى بهم خيراً منهم وابدلهم بى شرّاً منى ...))، (خطبه 25).

336- آگاه باشيد به زودى با خوارى و ذلت فراگيرى مواجه و گرفتار شمشير برنده خواهيد شد و استبدادى بر شما حكومت خواهد كرد كه براى ستمگران سنّت شود (خطبه 24).

337- در ((اقرب الموارد)) مى گويد:((فازَ بِخَيرٍ اءى ظَفَرَ بِهِ وَيُقالُ لِمَن اَخَذَ حَقَّهُ مِنْ غَريمِهِ: فازَ)). بنابراين واژه ((فَوْز)) دقيقا به معناى پيروزى است نه به معناى رستگارى كه در بعضى ترجمه ها آمده است و امروز هم به برنده مسابقه مى گويند ((فائز)).

338- احتجاج طبرسى ، ج 2، ص 8.

339- احتجاج طبرسى ، ج 2، ص 12:

((با توجه به بيان صريح امام مجتبى - عليه السلام در مورد متاركه جنگ به نظر مى رسد حديث :((اِنَّ ابنى هذا سَيدٌ وَلَعَلَاللّه اَنْ يُصْلِخَ بِهِ بَيْنَ فِئتَين مِنَ الْمُسلِمينَ؛ اين فرزند من ((حسن )) سيد و سالار است و اميد است خداوند به وسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان را اصلاح كند))، كه به عنوان فضيلت بر آن حضرت در صحيح بخارى و ساير منابع حديثى اهل سنت نقل و به كتب شيعه هم راه يافته است از ((جعليات )) و از فرآورده هاى كارخانه حديث سازى معاويه باشد تا حقايق تاريخى را دگرگون و پيروان

معاويه را در صف مسلمانان و ريختن خون آنها را حرام و مساءله ((صلح )) را يك عمل واجب و حكم اولى نسبت به امام مجتبى - عليه السلام قلمداد كند ولى گفتار آن حضرت اين است كه قبول اين صلح به طور اجبار به وجود آمده و اگر آن حضرت عِده و عُده و شرايط لازم را در اختيار داشت تا پيروزى نهايى و سقوط حتمى معاويه به جنگ با وى ادامه مى داد و پيروان معاويه را از:((فِئَتين مِنَ المُسلِمين )) به حساب نمى آورد)).

340- از فرازهاى آخرين وصيت اميرمؤ منان - عليه السلام .

341- از فرازهاى وصيتنامه سياسى الهى حضرت امام - قدس سره -.

342- رك : به متن وصيتنامه در سخنان حسين بن على - عليهماالسلام - .

343- نام كتابى است از علامه امينى صاحب الغدير (ره ) كه در آن شرح حال 120 تن از معروفترين علما را كه از قرن چهارم به بعد به شهادت رسيده اند آورده است .

344- از فرازهاى پيام تاريخى امام امت - قدس سره - به حوزه هاى علميه .

345- سوره توبه ، آيه 33، فتح ، 28 و سوره صف ، آيه 9.

346- اين جملات دقيقا ايامى به روى صفحه كاغذ مى آيد كه مصادف با اولين سالگرد ارتحال امام بزرگوار و ايام تجديد حزن و اندوه فراموش نشدنى آن روزهاى غمبار است كه در جريان قلم و حركت سخن بى تاءثير نيست .

347- سوره نساء، آيه 58.

348- سوره صف ، آيه 8 .

5- زندگانى مسلم بن عقيل سفير امام حسين (عليه السلام)

مقدمه ناشر

بسمه تعالى

مؤلف محترم در اين كتاب با استفاده از منابع تاريخى به صورتى موضوعى و فراگير به بررسى حوادث

كوفه و پيرامون ماءموريت مسلم بن عقيل - سفير ثقه حسين بن على عليه السلام - پرداخته و نسبتا بحث جامع و شاملى را ايفاء كرده است .

اين دفتر بعد از ترجمه و بررسى ، كامل آن را طبع و به علاقه مندان معارف اسلامى و تشنگان واقعيت قضيه مسلم بن عقيل - عليه السلام - تقديم مى نمايد . اميد است مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد .

دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم

تقديم

بسم الله الرحمن الرحيم

اين كتاب را به سرور كائنات ، پيامبر هدايت و نور ، و خاتم پيامبران الهى ، صلوات الله علهيم اجمعين - و خاندان پاكش - كه خداوند آنان را از هر رجسى پاك و پيراسته كرد - و هر كه بذر محبت و ولاى اين خاندان را ناخودآگاه در ضمير و عمق جان من كاشت ، هديه مى كنم .

امروز مطلع شديم كه پدرم به جرم تعليم محبت پيامبر خاندان مجاهدش ، در زندانهاى ستمگران ، به سر مى برد و من اين كتاب را به پدرم كه در تمام زندگى با كودكان خود از مسلم بن عقيل ؛ قهرمان بزرگ ، سخن مى گفت و خود را فدايى آن آستان مقدس مى دانست تا آرامگاه همراه و هم جهت بود ، و به تمام پدرانى كه به فرزندان خود محبت اهل بيت را آموختند و بخاطر فرزندان مهاجر و مجاهد خود به زندان افتادند و يا تن به محروميت و طرد دادند ، هديه مى كنم .

ثواب اين تلاش را به پدر و مادرم هديه مى كنم ؛ زيرا آنان محبت سبط

پيامبر را به من آموختند ؛ محبت حسين را كه پدر و مادرم به فداى او باد .

محمد على

دارالهجره 1406 ه . ق .

مقدمه علامه باقر شريف القرشى

گمان نمى كنم شهرى در خاورميانه در صحنه سياست جهانى ، خطيرتر از كوفه بازى كرده باشد ؛ زيرا اين شهر ، مركز آگاهى سياسى و اجتماعى براى تمام ملتهاى مسلمان بوده است و از جمله فعاليتهاى بارز اين شهر ، سرنگون كردن حكومت عثمان ؛ بزرگ خاندان اموى و فعاليت قابل توجه براى انتخاب اميرالمؤمنين على ؛ پسر عم پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - به خلافت بود .

كوفه بزرگترين پشتيبان نظامى اسلام بود . و نيروهاى آزادى بخش اسلام در اين شهر متمركز شده بودند . و مجاهدان و فاتحين اقاليم در اين شهر گرد آمده و آماده آزاد كردن سرزمينهاى گوناگون از كفر و شرك بودند . همچنين كوفه از موقعيت استراتژيكى خاصى برخوردار بوده و مركز فعاليتهاى اقتصادى محسوب مى گشت ، و بيشترين درآمد حكومت مركزى ، از اين شهر تاءمين مى شد ، لذا مورد توجه خلفا بود .

اميرالمؤمنين - عليه السلام - اين شهر را مركز خلافت قرار داد و دارايى حكومت بدين شهر منتقل گشت .

امام ؛ اميرالمؤمنين - پيشاهنگ عدالت اجتماعى - در اين شهر بود كه سياست درخشان خود را در جهت بسط مساوات عادلانه ، الغاى تبعيض نژادى ، از ميان برداشتن اختلافات موجود ميان جامعه اسلامى و به وجود آوردن فرصتهاى برابر ، براى همه پياده نمود .

اين سياست بناى استوارى از ملت را در كنار امام قرار داد و آگاهى اصيل و عميقى را در

كوفه به وجود آورد . همين سياست بود كه روح تمرد و سركشى را عليه امويان طى حكومت خود بر عراق گسترش داد .

كوفه پس از جنگهاى دردناك كه به وسيله سودجويان عليه اميرالمؤمنين - عليه السلام - راه انداخته شده بود ، دچار انحطاط و برگشت شد . مخالفين ، جنگهاى جمل ، صفين و نهروان را عليه اميرالمؤمنين - اولين پيشاهنگ حقوق بشر - راه انداختند . اين جنگها خردها را فلج ساخت و تمرد اجتماعى را باعث گشت . و حركت جامعه را دچار سستى كرد .

مجموعه اين عوامل ، جامعه را از حركت در مسير حق بازداشت و آنان را در مقابل امام قرار داد ، تا جايى كه تمرد كرده ، خواستار توقف جنگى شدند كه در آستانه پيروزى در آن بود .

و در لحظه اى كه معاويه دشمن ناجوانمرد ، در سراشيبى سقوط بود ، نجاتش دادند و زشت ترين صحنه هاى تاريخ را آفريدند . و از اين لحظه - كه تلخ ترين لحظه اى است كه تاريخ اسلام با آن روبرو شده است - در جازدن امت اسلامى ، عقب رفتن و حتى از دست دادن دستاوردهاى اسلامى آنان شروع شد و ظلم و جور و باطل معاويه ، بر حق و عدالت امام اميرالمؤمنين - عليه السلام - پيروز گشت .

از آن پس ، امام - عليه السلام - در كنار كوفه فرمان مى داد اما كسى اطاعت نمى كرد ، سپاهيان را فراخواند ليكن پاسخى نمى شنيد ! لشكر به راحتى رو كرده ، از جهاد در راه خدا سرباز مى زدند . حضرت -

عليه السلام - با رنجهاى متعدد دمساز گشته ، جام زهر را جرعه جرعه سرمى كشيد تا آنكه دستى جنايتكار ، حضرت را در محراب به شهادت رساند و حكومت امام ، بدين گونه به سرآمد . روشن ترين حكومتى كه تاريخ اسلام به خود ديده بود .

حكومت امام به شكل قاطع و بنيادى ، حقوق مظلومين و محرومين را مسلم دانست و با استبداد و سلطه گرى به نبرد برخاست . و پرده هاى فريب اجتماعى را پاره نمود و افقهاى روشن و زيبايى در برابر تمام مردم و ملل جهان آشكار كرد .

امام - عليه السلام - اولين پرچمدار اين امت در تحقق اهداف بزرگ و كريمانه اش بود و او بود كه خطوط اين مسير را طرح كرد و راه اين پيكار مستمر را نشان داد .

پس از صلح امام حسن - كه براى حفظ خونهاى مسلمين صورت گرفته بود - حكومت به دست معاويه افتاد . كسانى كه از آگاهى سياسى و شناخت شرايط ، بى بهره هستند صلح امام را نادرست مى دانند ، صلحى كه امامت تحت شرايط دشوار و سخت به آن تن داده بود . و خار در چشم ، و استخوان در گلو ، به شماتت اين و آن گوش مى داد .

اگر اين صلح نبود امت اسلامى دچار سيلى از مشكلات اجتماعى شده و تنها خداوند پيامد اين مشكلات را مى دانست و بس . پس از صلح ، كوفه خوار ، ذليل و آرزو از كف داده ، در اختيار معاويه قرار گرفت . معاويه درصدد شكست و زبون كردن اين شهر برآمده ،

شرورترين حكام را به امارت كوفه فرستاد ، كسانى چون مغيرة بن شعبه و زياد بن ابيه ، كه چشم ها را از كاسه درمى آوردند و بى گناه را به جاى مجرم مجازات مى كردند و آن را كه باقى مانده بود به جاى فرار مواءخذه مى نمودند و با گمان و تهمت ، مرتكب قتل مى شد .

اهل كوفه پس از گذشت اوقات مناسب ، به فكر سرنوشت خود افتاده انگشت ندامت به دندان گزيدند و از آنچه با امام اميرالمؤمنين و فرزندش حسن -عليهماالسلام - كرده بودند ، ابراز انزجار نمودند و در صدد جبران تفريط و جدايى طلبيها افتادند ؛ مخفيانه نزد امام حسين - عليه السلام - رفته از او خواستند تا عليه معاويه شورش كند و رهبرى حركت انقلابى كوفه را به عهده بگيرد . ليكن امام با توجه به شرايط سخت و دشوار آن زمان از قبول خواست اهل كوفه خوددارى ورزيد . از جمله موانع قيام امام در آن زمان ، قابليت ، ديپلماتيك مكارانه معاويه و نعل وارونه زدن وى بود ، باضافه آنكه بيت المال در اختيار معاويه بود و او مى توانست به كمك دارايى موجود در خزانه ، دلها را بخرد و هر حركت عصيانگرانه را سركوب كند .

چون معاويه هلاك شد- در حالى كه براى يزيد بيعت گرفته بود - اهل عراق نفس راحتى كشيدند و پنداشتند حاكميت ظلم و جور در هم شكسته شده است ، لذا رهبران كوفه تحت رهبرى پيشواى بزرگ سليمان بن صرد خزاعى كنفرانسى ملى تشكيل دادند و در آن از مصائب وارده بر كوفه در زمان

معاويه سخن ها گفتند و نتيجه گرفتند كه تنها راه بازگشت مجد و عظمت شهرشان ، به حكومت رسيدن امام حسين - عليه السلام - مى باشد . پس هزاران نامه و دهها هياءت نمايندگى نزد امام فرستادند و حضرت را براى آمدن به كوفه ترغيب نمودند .

امام - عليه السلام - قبل از هر كار ، لازم ديد نماينده اش را به سوى آنان گسيل دارد تا اوضاع را دريافته به وى گزارش كند . لذا نماينده بزرگش مسلم بن عقيل را - كه از بهترين تيرهاى تركش خاندان نبوت و از مراتب بالاى تقوا ، علم و پرهيزكارى برخوردار بود - به نمايندگى به كوفه فرستاد .

ورود مسلم ، اهل كوفه را دچار خوشحالى و سرور بزرگى كرد و آنان پشتيبانى كامل خود را از وى اعلام داشتند . و هجده هزار تن با وى بيعت نمودند و اطاعت و جان نثارى خود را بيان داشتند . آنان براى آزادى كوفه از يوغ اسارت خاندان اموى و بازگشت خلافت اسلامى به اهل بيت عصمت و طهارت - كه قلب تپنده تن امت اسلامى است - تا پاى جان و اموال ، بيعت كردند .

يزيد كه حساسيت قضيه را درك كرده بود و دريافت كه كوفه از پذيرش بيعت وى شانه تهى كرده است ، امارت آن ديار را به ابن مرجانه جلاد سپرد . ابن زياد به مجرد رسيد : به كوفه دستورات و احكام عرفى خاصى را صادر كرد و وباى ترس را در سراسر شهر پخش كرد . او هر مخالفى را بسرعت اعدام مى كرد و بذر ترس را در

دل كوفيان مى كاشت . لذا كوفيان تمام خواسته هاى دينى و ملى خود را فراموش كرده ، سر در لاك خود فرو بردند و ذليلانه تحت امر ابن مرجانه درآمدند !

از وقايع تاءسف بار آن است كه ابن مرجانه ، همين اهل كوفه را آماده و مسلح كرد تا با آزادى بخش خود مسلم بن عقيل بجنگد ، همچنان كه آنان را براى نبرد با ريحانه پيامبر اكرم ، امام حسين -عليه السلام - به كربلا روانه داشت . آنان نيز سيد جوانان اهل بهشت را به شهادت رساندند و مرتكب جنايت هولناك قتل خاندان عصمت و طهارت شدند . مانند اين فاجعه را تاريخ هرگز بياد ندارد و مانند آن را ضبط نكرده است .

اما اين كتاب به صورتى موضوعى و فراگير ، به بررسى حوادث مى پردازد ؛ بررسى دقيق و تحليل موشكافانه ، از مختصات اين كتاب است . مؤلف به هر نشانه اى كه مى رسد در كنار آن مى ايستد و بر آن پرتو تحليل مى اندازد و واقعيت قضيه مسلم بن عقيل شهيد را آن چنان آشكار مى كند كه گويى خود وى ، يكى از شاهدان اين فاجعه بوده است و مراحل متعدد اين ماجرا را به چشم خود ديده است . با خواندن اين كتاب از نحوه طرح مطلب و تازگى شيوه استنتاج و تحليل ، دچار شگفتى شدم .

و اما درباره مؤلف كتاب ، بايد بگويم كه او فرزندمان استاد محمد على عابدين است كه فعاليت فكرى خود را وقف خدمت به اهل بيت - عليهم السلام - نموده است . من در چهره او

آينده درخشانى مى بينم . توفيق دادن خداى را زيبنده است كه به هر كس بخواهد از بندگان خود ارزانى مى دارد و هدايت در دست اوست و ما نيازمندان هميشگى رحمت او هستيم . باقر شريف القرشى نجف اشرف 1397 ه . ق 1977 م .

مقدمه مؤلف

اهميت فرستادن نماينده به كوفه (اواخر سال 59 هجرى ) توسط امام حسين -عليه السلام -هنگامى آشكار مى گردد كه به اهميت قيام ضد ظلم نواده سرور پيامبران حسين بن على - پى ببريم و موضعگيرى مقدس امام را در برابر فشارهاى سياسى فكرى و اعتقادى كه امت جدش - صلى الله عليه و آله - از آن رنج مى برد ، درك كرده باشيم .

سبط پيامبر با موضعگيرى منجر به واقعه كربلا و نقش تعيين كننده خود در دنياى قيامها ، تحول عميقى در قبال نقد واقعيت سياسى حاكم و سياستى كه در آينده حاكم خواهد بود ايجاد كرد و با خون پاك خود ، آتش انقلابات آينده را روشن كرد و نهال عدالت را آبيارى نمود .

حيات خونين امام ، نقطه عطف تعيين كننده در حركت تاريخ اسلام محسوب مى گردد و در تمام حوادث پس از خود ، تاءثير روشنى به جا گذاشت و در حوادث اسلامى و انسانى اثرات خود را حفظ كرد ؛ زيرا حركت امام با قوانين ازلى انسان و اسلام پيوند استوارى دارد و اين دو ، با يكديگر داراى يك خط سير مى باشند .

امام روزى كه تكليف خود را انجام داد واقعيت وجودى خود را به نمايش گذاشت و يكى از پرده هاى شگفت هستى خود را عيان ساخت

، و به تمام تاريخ و انسانها معنا و مفهوم نبوى جاويد خود را نشان داد .

امام با اداى تكليف خود ، تمامى تلاشهاى بنى اميه را در جهت تبديل نبوت به افسانه اى كه در غيبت يا غفلت آنان در صحنه عربيت رخ داده بود خنثى ساخت .

اين مقدمه براى بيان واقعيت حركت بنى اميه در جهت تجديد عهد جاهليت كه آن را بر خود فرض كرده بود و در صدد الغاى نبوت خاتم پيامبران برآمده بود - همچنان كه خود معاويه در بيان كينه توزانه خود با دوست و عامل وى بر كوفه ؛ مغيرة بن شعبه بدان اعتراف مى كند - كافى نمى باشد .

سياست بنى اميه بر آن بود تا كتاب خدا را به افسانه هايى براى سلطه گرى سياسى و نظامى بدل كند و هنگام نياز و بازى ، قرآن به سرنيزه برود ونهايتا برنده اى باشد در آستين قماربازان سياست و بردگان آزاده شده به دست رسول خدا .

كافى است به اين نكته اشاره كنيم و نهضت فرزند رسول الله - صلى الله عليه و آله - صرفا قيامى براى سرنگونى حكومت و ابطال نظام ادارى آن - چنان كه از گذشته تا كنون عده زيادى چنين پنداشته اند - نبود بلكه قيام سبط رسول خدا - صلى الله عليه و آله - براى مبارزه و مقابله با سياست تبديل نبوت به افسانه اى بيهوده و حركتى بود عليه عملكرد معاويه كه قرآن را چنان تدوين مى كند تا بتواند به سود خود ، آن را تاءويل كند و در مقام بازيهاى سياسى از آن استفاده كرده اعتبار قرآن

را به پايان برساند .

قيام امام عليه تمام اين سياستهاى دراز مدت اموى براى تهى ساختن نبوت از مفاهيم حقيقى خود بود و بايد قيام امام را در اين راستا تجزيه و تحليل كرد .

جنبش اموى از يزيد فعاليت بيشترى را عليه اسلام و مسلمين پس از پدرش معاويه انتظار داشت و بى شرمى افزونى را متوقع بود ، ليكن اين تلاش نوين در راستاى احياى جاهليت ناكام ماند و مجريان آن رسوا گشتند و توان تحقق آرمان جاهلى كفرآميز را نيافتند ؛ زيرا قرآن ناطق ، عصاره نبوت و رسول خاتم و سيدالمرسلين - صلى الله عليه و آله - بر آنان شوريد و مواضع اصيل اسلامى را آشكار كرد .

خون حسين شهيد و سبط رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - مصداق اين آيه قرآن بود كه : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (1) .

البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و ما هم او را محققا (آسيب حسودان و منكران ) نگاه خواهيم داشت .

بنابراين ، ما قيام و انقلاب بزرگ امام را در مقياس هستى درك مى كنيم و خود را ملزم به تن دادن و پذيرش چهارچوبهاى تنگ نظرى و افقهاى محدود نمى دانيم و كمترين احتياجى به اين گونه چهار نداريم ، در حالى كه در برابر ما آسمان وسيع و افقهاى روشن اين قيام آشكار است .

بنابراين در مقياس هستى ، قيام امام يك حادثه علوى و بالايى تلقى مى گردد و آن را بايد متصل به آسمان و اراده مطلقه بارى تعالى و ملهم از خواست خداوندى دانست كه : ان

الله شاء ان يراك قتيلا ؛ اراده الهى بر شهادت تو قرار گرفته است .

مهمترين مرحله ترك و قيام حسينى كه منجر به انفجار بزرگ كربلا گشت ، مرحله فرستادند نماينده از سوى حضرت به كوفه بود . اين حركت از امام ، يكى از جلوه هاى فرزانگى رهبر قيام ، امام حسين - عليه السلام - را نشان مى دهد و روشن مى سازد كه برخلاف تصور تخطئه گران ، اين قيام يك حركت بى مقدمه و خودبخودى نبوده است بلكه از آگاهى و بصيرت كامل و درك تمام جوانب مطلب برخاسته است و بالاءخره برخى تصورات نادرست را درباره قيام ، تصحيح مى كند .

قيام امام بدون انديشه و تعيين راهى آزموده و بررسى نتايج ، صورت نگرفت و امام برخلاف نوشته هاى سطحى و القاآت زودگذر ، با تاءثير از نامه هاى اهل كوفه فورا عكس العمل نشان نداد .

اين قيام بالاتر از قيامهاى خودبخودى و بدون برنامه بوده است . بررسى مرحله فرستادن سفير به كوفه ، دليل روشنى به دست ما مى دهد تا ظرافت و دقت برنامه ريزى آن را درك كنيم و سستى اعتقاد به حركت خودبخودى را دريابيم و گمانهاى بى برنامه بودن نهضت را درهم بكوبيم . از اينجاست كه به اهميت بررسى اين مرحله بيشتر پى مى بريم و خود را ناگزير از طرح جنبه هاى مختلف سفارت سفير حسين - عليه السلام - به كوفه مى دانيم .

با وجود آنكه مؤلفين مسلمان - شيعه و سنى - به بررسى قيام امام حسين - عليه السلام - پرداخته اند ، ليكن غالبا از اين مرحله

به آسانى گذشته اند . همچنانكه از جامعه كوفه به راحتى رد شده اند . آنان لازم ندانسته اند اندكى تاءمل كنند و به مردم پرجنبش ، مظلوم و پرحماسه كوفه بپردازند و به كار بردن تعابير كلى و پيشداريهاى منبعث از تصورات قديمى و جديد در مورد مردم شهرها را كافى ديده اند و بدين ترتيب انسان مسلمان را - حتى تا امروز- از درك واقعيت مردم و اهل كوفه ، محروم داشته اند .

البته فكر نمى كنيم علت كم توجهى محققين به اين مرحله ، كوتاهى زمان آن و بسرآمدن سفارت در مدت كم بوده باشد ، زيرا اهميت اين حوادث در طول زمان آنها نيست ، بلكه در ارتباط تنگاتنگى است كه با انقلاب اسلامى حسينى داشته اند ؛ همچنان كه در طول تاريخ نقش فعالى را به عهده گرفته اند .

به نظر ما علت كم توجهى محققان و مورخان به اين مقطع مهم تاريخى ، انگيزه هاى درونى و روش بررسى هاى تاريخى آنان بوده است . مورخان در اين گونه موارد بدون داشتن دركى و استنباطى از اسرار صعود و افول نهصت ها ، به تكرار مكررات اكتفا كرده اند و روايات متناقص ، آنان را از فرورفتن در باطن امر و گذر از سطح به عمق ، بازداشته است . لذا اكثر آنان به چنين تصورى ، قيام سيدالشهداء را بدون طرح مساءله سفارت مسلم بن عقيل ترسيم نموده و نيازى به درك شرايط آن روز مردم ، مخصوصا اهل كوفه نديده اند .

اين شيوه از خلف تا سلف همچنان ادامه داشته و ما را از دريافت حقيقت امر

بازداشته و خورشيد واقعيت را در پس ابرهاى تصورات ظاهرى پنهان داشته است .

و اين نوع نگرش مورد قبول اكثر نويسندگان شيعه و اهل سنت بوده است و كتب آنان تنها وقايع را ذكر مى كنند و حالت روايت گونه خود را حفظ كرده ، به نقل سيره ، اقوال ، قرار گيرند ، به طور خلاصه عبارتند از :

1 - جنبه هايى از مهترين جوانب سبط پيامبر بزرگ - صلى الله عليه و آله -

2 - مهمترين جلوه هاى پيكار قهرمان مدافع آيين محمدى - صلى الله عليه و آله - مسلم بن عقيل ، و رهبرى تحركات مردم كوفه

3 - آشكارترين جنبه هاى ظلم بر مسلمانان - مانند كوفيان - و شدت رنج آنان و آگاهى از آزادى و حق خواهى مردم .

4 - روشن ترين جلوه هاى رعب و وحشت ايجاد شده توسط امويان . . .

به زودى بيان خواهيم كرد كه سياست بنى اميه انواع وسيله ها را به كار مى گيرد تا فرد مسلمان و جامعه اسلامى را از التزام عملى به مبادى دين اصلح و طريق اقوم ، بازداشته و همه استعدادهاى مردم را سركوب كرده و جوهر عمل را از آنان گرفته بود . تمام اين سياستها در جهت آن بود كه تنها نام اسلام و انتساب اسمى به اين دين مبين باقى بماند - بدون تمسك به هدايت اين دين بزرگ - و بنى اميه بتوانند تحت نام خلافت رسول الله - صلى الله عليه و آله - مدت بيشترى بر مردم حكومت كنند .

اين بررسى ، در تلاش بحث تفصيلى نمايندگى مسلم برآمده ، سعى نموده

است اقوال و روايات را از منابع تاريخى مورد قبول تمام مسلمانان ، اخذ كند .

اين بحث در چند بخش صورت گرفته و هر بخش به سه فصل تقسيم گشته كه فصل اول آن تقريبا سه موضوع را بررسى مى كند .

فهرست كتاب گوياى مطلب است و ما را از طرح جزئيات در اين مقدمه كوتاه بى نياز مى كند . از خداوند متعال قبول اين عمل اندك را اميد داريم و از او مى خواهيم تا ما را در احياى معالم هدايت و نشانه هاى دين خود يارى فرمايد .

قل هذه سبيل ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى (2)

بگو : اين راه من است كه من و پيروانم آگاهانه به سوى راه خدا دعوت مى كنيم .

محمد على عابدين 1396 ه- قمرى . 1976 م .

بخش اول : مسلم و كوفه

مسلم و كوفه

پيش از ورود به بحث تفصيلى پيرامون اين رادمرد ، بر خود لازم مى دانيم چند موضوع ضرورى را طرح كنيم تا هنگام جلو رفتن در مباحث و فصول كتاب ، ما را يار باشند و به ما كمك كنند .

نخست پيرامون نسب اين سفير سخن خواهيم گفت و سپس از طريق شناخت پدرش عقيل ، به حقيقت وى دست خواهيم يافت چرا كه : الولد سر ابيه و بعد به بررسى شخصيت خودش خواهيم پرداخت .

همچنين بايستى از محل ماءموريت وى آگاهى داشته باشيم . لذا درباره كوفه اين شهر تازه بنياد و جامعه نوپا كه حوادث بزرگ روز را در خود شاهد بوده است ، مطالبى بيان خواهيم داشت .

بنابراين ، اين سه فصل با مقدمه اى ، بحث بخش نخست را تشكيل

مى دهد كه ، مدخلى است بر زندگى اين رادمرد و قهرمان تاريخى جاويد .

زمينه ها ، نسب مسلم بن عقيل هاشمى

روزى كه اراده آسمانى ، طبيعت متمايز جنس بشرى را بيان كرد و روزى كه وحى خداوند تبارك و تعالى حقيقت متباين انسانى را در قرآن بدين گونه بيان كرد كه :

انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا (3) .

و معيار ثابت و هميشگى برترى را بدين گونه اعلام داشت كه :

ان اكرمكم عندالله اتقاكم (4)

در آن روز عملا مردم روى زمين به گروهها ، قبايل و امتهاى مختلف متباين و پراكنده تقسيم شده بودند . از جمله اين ملتها ، ملت ريشه دار عرب بود كه به دهها قبايل منقسم گشته ، و اين فروع از آن اصل قديمى برخاسته و گسترش يافته بودند .

در قله و راءس اين هرم ، قبيله جاويد بنى هاشم بود كه چونان خورشيد در ميان قريش مى درخشيد و در مجد ، عظمت ، عزت و بزرگى منشى به بالاترين مراتب و منزلت اجتماعى آن روزگاران رسيده بود . با آنكه معيارها و ارزشهاى اخلاقى و معتقدات درست ، در آن زمان متفاوت بود .

بنى هاشم ، هم در عصر جاهلى و هم در روزگار درخشان اسلامى ، برترين ، گراميترين ، بالنده ترين قبيله و داراى استوارترين عقيده بودند . و اين مطلب عجيبى نيست ، زيرا كه همين قبيله بود كه از آن ، دلاوران ملت عرب و مهتران اين امت برآمدند ، بلكه آنان برترين چهره هاى تمامى بشريت و امم بودند و شاخص انسانيت و قدسيان بشر ،

اينان مى باشند .

در اينجا كافى است سخن حبيب خدا ، سرور عرب و عجم را نقل كنيم كه مى فرمايد :

انا محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ، ان الله خلق الخلق فجعلنى من خير خلقه و جعلهم فرقتين ، فجعلنى فى خير فرقة و خلق القبائل فجعلنى فى خير قبيلة و جعلهم بيوتا ، فجعلنى فى خيرهم بيتا فانا خيركم بيتا و انا خيركم نفسا (5)

من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب هستم . خداوند خلق را آفريد و مرا از بهترين خلق خود قرار داد . مردم را دو گروه ساخت و مرا در بهترين گروه قرار داد . و قبايل را آفريد و مرا در بهترين قبيله قرار داد و مردم را خانواده خانواده نمود و مرا در بهترين خانواده قرار داد . پس من از نظر خانوادگى از بهترين شما هستم و خودم نيز از بهترين شما هستم .

مسؤ وليت حفظ اسلام و دلسوزى مسلمانان به آنان واگذاشته شده است ؛ زيرا كه خداوند توانايى ها و استعدادهاى بزرگى در آنان به وديعه قرار داده بود لذا كفار و منحرفين ، بر آنان رشك برده ، حسد ورزيدند و كينه هاى نهانى اهل جاهليت و آزادشدگان فتح مكه عليه آنان هشدار داد و هميشه بر زبان مباركش بر زبان مباركش خبر از گزينش آسمانى و برترى خدادادى بنى هاشم بود . حضرت - صلى الله عليه و آله در اين مورد فرمود :

قال جبرئيل عليه السلام : قلبت الارض مشارقها و مغاربها فلم اجد افضل من محمد صلى الله عليه و آله ، و قلبت الارض مشارقها و مغاربها فلم اجد افضل

من بنى هاشم (6)

جبرئيل - عليه السلام - گفت : شرق و غرب زمين را زير و رو كردم ليكن برتر از محمد - صلى الله عليه و آله - نيافتم . و شرق و غرب عالم را در نورديدم و زير و زبر كردم اما گراميتر از بنى هاشم نديدم .

پيامبر اكرم بر گزينش آسمانى خود و آلش تاءكيد مى كرد ، با آن كه فضل و مجد حضرت نزد قريش آشكار بود . قريش ، پيامبر و ديگر جوانان بنى هاشم را آن چنان مى شناختند كه فرزندان خود را مى شناختند (7) . با اينهمه پيامبر -صلى الله عليه و آله - مكرر مى گفت :

ان الله اصطفى من ولد آدم ابراهيم و اتخذه خليلا و اصطفى من ولد ابراهيم اسماعيل ، ثم اصطفى من ولد اسماعيل نزار ، ثم اصطفى من ولد نزار مضر ، ثم اصطفى من مضر كنانة ، ثم اصطفى من كنانة قريشا ، ثم اصطفى من قريش بنى هاشم . . . ثم اصطفى من بنى هاشم بنى عبدالمطلب ، ثم اصطفانى من بنى عبدالمطلب (8) .

خداوند از فرزندان آدم ابراهيم را برگزيد ، و او را دوست خود قرار داد و از فرزندان ابراهيم اسماعيل را ، و از فرزندان اسماعيل نزار را برگزيد . سپس از فرزندان نزار مضر را برگزيد و از مضر كنانه را برگزيد . و از كنانه قريش را برگزيد و از قريش بنى هاشم را برگزيد . . . و از بنى هاشم عبدالمطلب را برگزيد و سپس مرا از بنى عبدالمطلب برگزيد .

آرى ، من ، فرزند عبدالمطلب شيبة

المحمد هستم كه عده اى از جهت منزلت او را فقط جد پيامبر اكرم مى دانند و بس در حالى كه شيبة الحمد از اوصياى ابراهيم خليل -عليه السلام - بود و يقينا آينده درخشان و منزلت بزرگ نوه خود فرزند عبدالله را مى دانست تا جائى كه به ابوطالب (وصى خود) سفارش كرد كه مستقيما بر تربيت و رشد نوه مسعودش نظارت داشته باشد تا حضرت ، جوان شود و آماده ابلاغ دستورات ربوبى گردد .

اگر عبدالمطلب صرفا پدرى معمولى و جدى از دوره جاهليت بود- چنانكه عده اى تصور مى كنند - شايسته پيامبر نبود كه در سخت ترين لحظات و حساسترين مواقف ، از جد خود ياد كند ، در صورتى كه حضرت ختمى مرتبت - صلى الله عليه و آله - در جنگهاى خود هنگام رجزخوانى و مبارزه طلبى مى فرمود : من براستى پيامبرم . . . من فرزند عبدالمطلب هستم .

رسولى كه تنها به زبان وحى سخن مى گويد و نطق او از هواى نفس بدور است ، به جد خود افتخار مى كند و با غرور از مجد پدربزرگ خود ياد مى كند و در عرصه كارزار كمك معنوى از نام مبارك جد خود مى گيرد .

قطعا پدر بزرگش عبدالمطلب و عمش ابواطالب نسل اندر نسل از اوصياى آسمانى (9) و از زمان ابراهيم خليل الرحمان - عليه السلام - حافظان اسرار نبوت بوده اند .

و اين مطلبى است كه بايد آن را را چشم حقيقت بين فهميد و با بصيرت دريافت ؛ زيرا درك آن از دين و ايمان است .

پيامبر اكرم - صلى الله عليه و

آله - كه از خود و خاندانش سخن مى گفت و آنها را و نفس مقدس خود را بزرگ مى داشت نه عصبيت داشت و نه نارسيست بود بلكه وى حقيقت ديگرى را مد نظر داشت . حضرت به ملازمه ذاتى ميان برگزيده بودن خود و خاندان پاكش و گزينش آنان از عالم بالا اشاره داشت .

پيامبر مى خواست بزرگى و مجد خاندان عصمت را آشكار كند تا كسى اين خاندان را كوچك نشمارد و آنان را برابر واقعيت امر قرار بگيرند و آگاهانه يا نا آگاهانه در مقابل اين خاندان قرار نگيرد و با دليل يا بى جهت به پيكار با اهل بيت برنخيزند .

اينها ناشناخته نبودند بلكه ترس پيامبر بيشتر از آن بود كه آنان فريب خورده با اين خاندان به ستيز بپردازند ؛ لذا حجت را بر همه ، تمام كرد . حقا كه چقدر نظر و دورانديشى و آگاهى پيامبر زياد بود كه آينده را چون گذشته مى ديد .

على رغم اين همه تاءكيدات مكرر و پى در پى از پيامبر - صلى الله عليه و آله - در مورد حفظ و حرمت خاندان پاكش براى حفظ و تداوم رسالت ، تاريخ از جنايات هولناك و پى در پى ، مسلخ و زندان عليه اهل بيت و پيروان آنها براى خفه كردنشان سخنها دارد ؛ جناياتى كه به دست افراد پست قريش صورت گرفت ، زندانهايى ؟ براى از ميان برداشتن اين سلاله پاك به وجود آمد ، فريبكاريهايى كه توسط نامردمان انجام گرفت ، تصفيه هاى فيزيكى اهل بيت و جنايات بسيارى كه تاريخ در ثبت آنها قصور ورزيده است

؛ ليكن در كتابى بزرگ و سترگ نزد خداى قاهر مضبوط است كه : فى كتاب لايضل ربى و لاينسى (10)

اما كمترين نوع ظلم در حق اين خاندان عظيم ، كوچك شمردن قدر آنان و تلاش مستمر در جهت از بين بردن ارزشهاى والاى معنوى آنان و خارج كردن آنان از گردونه هدايت كردن مردم بود كه هرگز تحقق نيافت . معاويه باره تلاش بيمارگونه خود را در جهت كم ارزش جلوه دادن شاءن اهل بيت به كار برد .

وقتى خبر بدگوئى معاويه درباره بنى هاشم به عاثمة بنت عاثم رسيد وى در برابر اهل مكه قرار گرفت و طى خطابه اى درباره فضائل بنى هاشم چنين گفت : اى مردم ! بنى هاشم به سيادت رسيدند و بخشندگى پيشه كردند . پادشاه گشتند و پاشاهى بدانان واگذار گشت . فضيلت يافتند و فضل به آنان ارزانى شد . برگزيده اند و برگزيده شدند . در اين خاندان كمترين تيرگى ، تهمت ، عيب و شكى نيست . نه زيان كردند و نه طغيان ورزيدند و نه پشيمان گشتند . نه مغضوبان هستند و نه جزء گمراهان مى باشند . بنى هاشم بخشنده ترين مردمان مى باشند . اصل و ريشه آنان از همه هستوارتر و برتر است ، حلم آنان از همه بيشتر است . علم عطاى آنان از همه مردم افزونتر است . . . .

وى سپس به ياد كردن بزرگان بنى هاشم پرداخته ، مناقب ارجمند و ماجراهاى بزرگ آنان را يكايك يادآور شد . و بعد در مقام مقايسه برآمده ، صفات ننگ آلود دشمنان را برشمرد و در آخر به

ذم معاويه پرداخت و تهديد كرد كه از بدنامى و اصل پليد آنان پرده برخواهد داشت .

عاثمه بعدها در يك رويارويى با معاويه ، مستقيما چهره پليد او و عمر و عاص را آشكار ساخته ، آن دو را رسوا نمود (11) .

در فضائل بنى هاشم مبالغه و غلوى صورت نگرفته و ارزشگذارى آنان از حد طبيعى به عيادت امام آمده ، در راه با زبير برخورد كرد ، عمر از وى خواست با هم به عيادت امام بروند ليكن زبير در اين كار مردد گشت ، و عمر به زبير اعتراض كرده گفت : آيا نمى دانى عيادت بنى هاشم فريضه و زيارت آنان نافله است (12) .

و در روايت ديگرى عبارت چنين است : . . . بدرستى كه عيادت بنى هاشم سنت و زيارت آنان نافله است .

روايات بسيار فراوانى در دست است كه همه از فضائل اهل بيت آگاه بودند ، امام دنياپرستى ، تلون مزاج و تفاوت درجات ، التزام به سخن و دستورات پيامبر بزرگ - صلى الله عليه و آله - مانع تن دادن به برترى اهل بيت و قبول برگزيدگى آنان گشت . كافى است در اين مورد بگوييم كه حضرت ختمى مرتبت - صلى الله عليه و آله - آنچه از طرف وحى الهى به او رسيده بود ، بدون كم و زياد به مردم ابلاغ كرد و خاندان هاشمى را در راستاى تعقيب محقق نمودن اهداف الهى و تشكيل مدنيت اسلامى ، چنين معرفى كرد . و توانايى آنان را در پياده كردن احكام الهى بيان داشت . همچنان كه خود را چنين معرفى مى

كند كه : انا سيد البشر ولافخر ؛ من بزرگ بشرم و فخر هم نمى كنم و سخن خدا را درباره خود بر مردم خواند كه :

كذلك ارسلناك فى امة قد خلت من قبلها امم (13) .

اى محمد ! ما تو را ميان خلقى به رسالت فرستاديم كه پيش از اين هم پيغمبران و امتهاى ديگر به جايشان بودند و درگذشتند .

پيامبر -صلى الله عليه و آله - و پسر عم وى على - عليه السلام - دو سرور اين خاندان و دين بودند و چون ستون براى خاندان عترت و امت اسلامى هستند . آنان ريشه هاى شجره طيبه اى هستند كه : اصلها ثابت و فرعها فى السماء (14)

البته ديگر بزرگان بنى هاشم را نمى توان ناديده گرفت يا فراموش كرد ، كسانى چون حمزه سيدالشهداء ، عباس عموى پيامبر ، جعفر طيار ذوالجنحين و عقيل كه بيت الغزل اين بحث است ، زيرا كه وى به وجود آورنده قهرمان خاندان ابواطالب مسلم است كه بزرگ و يكى از كسانى كه به تاريخ ارزشهاى اخلاقى و مواقف حماسى را ارمغان داد . او كه صفحات سفيد از مردانگى ، بزرگى و كرامت خود بجا گذاشته است كه كسى را جز آنان ياراى نزديك شدن به آن مرتبه نمى باشد . . حسان بن ثابت انصارى - شاعر پيامبر عظيم الشاءن - در رثاى جعفربن ابى طالب چنين مى سرايد :

و ما زال فى الاسلام من آل هاشم

دعائم عز لا ترام و مفخرم

بها ليل منهم : جعفر و ابن امه

على و منهم احمد المتخير

و حمزة و العباس منهم و منهم

عقيل و ماء من حيث

يعصر

يعنى : در تاريخ اسلام هميشه از بنى هاشم اركان عزت و افتخار بپا شده است كه كمتر كسى مى تواند مراتبى را براى خود تصور كند . نيك مردان بزرگى مانند : جعفر ، برادرش على ، احمد پيامبربرگزيده ، حمزه ، عباس و عقيل . عطر گلاب از گل است و سرچشمه آن را در گل بايد جست .

فصل اول : عقيل بن ابى طالب مجاهد

عقيل بن ابى طالب مجاهد

بر لشكر برادرم گذر كردم . شبى ديدم همچون شبهاى پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - و روزى ديدم چون روزهاى او . جز آن كه پيامبر يمان لشكريان حضور نداشت . در لشكر كسى را نديدم مگر آنكه نماز خوان بود و بانگى نشنيدم مگر آن كه تلاوت قرآن بود . اما چون بر لشكر تو گذر كردم عده اى از منافقين رو در رويم قرار گرفتند . . . (بخشى از پاسخ عقيل به معاويه .

كارشناس اجتماعى

بزرگان عرب نادرند و بزرگان فضيلت اندك مى باشند . عقيل در ميان بزرگان تك ستاره درخشانى است . فرزند بزرگ بطحاء را ويژگيهاى از ميان ديگر بزرگان متمايز مى سازد .

مهمترين اين مميزات عبارتند از : نسب شناسى ، علاقه زياد به صراحت راءى ، جسارت ، ابراز معلومات ، شجاعت در مواقف سخت و درگيريها ، و شهامت در مراحل مختلف زندگى .

وى اقران را با داشتن اين خصوصيات مغلوب ساخت و با صفات اختصاصى خود ، ديگران را مجذوب نمود . وى يكى از مهمترين افراد صاحب فضل عرب از خاندان والاى بنى هاشم است .

روشن است كه هر نسب شناسى ، انسان شناس نيست كه تكليف خود را در دفاع از شرف و شريعت چون عقيل قهرمان مواقف دشوار ، انجام دهد ، مخصوصا كه اين تمايز و ويژگى در آن روز زمينه راهنمايى اساسى بود كه نيكمردان را از پيشوايان گمراهى و رذيلت كه با سرنوشت امت بازى مى كردند و تلويحا عوام الناس وانمود مى كردند كه بر ديگران برترى دارند جدا مى ساخت .

به هر حال اين

امتيازى بزرگ و مسؤ وليتى جدى در آن روز به حساب مى آمد و اهميت آن هنگامى بيشتر مشخص مى شد كه دارنده آن ، در بيان نظرات خود صراحت لهجه داشته باشد و آراى خود را قاطعانه بدون مداهنه و كم كردن و فريب كارى ، بيان كند ، زيرا موقعيت هاى آن روز نيازمند چنين خصايصى در فرد مطلوب بود - مثلا طغيانگر يا غاصب و حكام خودسر را رسوا كند - و اين صلاحيت - تنها در گرو صراحت قول ، قوت قلب و ثبات بود . و در تمام اين ويژگيها عقيل براى خود رقيبى نمى شناخت ، او در مسجد پيامبر عظيم الشان - صلى الله عليه و آله - مى نشست و طى جلساتى ، نقاب از چهره پليد بنى اميه و همپالكى هاى آنان چون بنى العاص و ديگران بر مى داشت و زشتيهاى آنان را بر مى شمرد .

عقيل دانشمندى سياستمدار ، جامعه شناس ، و روانشناس بود كه اين ويژگيها را بخاطر تيزهوشى و نبوغ خود داشت .

علاوه بر آن ، وى آگاهى عميقى نسبت به تاريخ عرب ، جنگها و صلحهاى آنان داشت ؛ زيرا تمام دانستنى هاى مربوط به قبايل ، عشاير و بيوتات اعم از مواضع مثبت و كجرويهاى آنان و مناقب و نقص هاى عرب را در خود جمع كرده بود .

عقيل درباره قبايل ، آگاهيهاى وسيعى كسب كرده بود از قبيل : اديان ، معتقدات ، بت ها ، عادات ، تيره ها و بزرگان ، سرداران ، شعرا ، فصحا ، كوچها ، سفرها ، توانايى ها ، تعداد نفرات

و مدت رهبرى ، جنگها ، درگيريها ، پيمانها و سوگندهاى جنگ و صلح ، انگيزه هاى درگيريهاى آنها ، قربانى ها و نتايج آن ، آنچه از مدح ، رثا و هجاء درباره آنان گفته شده بود . . . و اطلاعات ديگرى كه بر ديگران پنهان بود .

ما معتقديم عقيل يك دائرة المعارف بود كه تمام آنچه را كه ديگران نمى دانستند در خود جمع كرده بود . عقيل دانستنى هاى دقيقى درباره زنان كسب كرده بود كه جزو اسرار زنان بود و بر اغلب مردان پوشيده مى ماند . او درباره زنان صالحه در خانه هايشان و زنان بدكردار آنچه را كه ممكن بود مى دانست . جاحظ در اين باره مى گويد :

عقيل مردى نسابه بود و مادران را مى شناخت ، وى زبان گويايى داشت و پاسخهاى استوارى ارائه مى كرد ، كسى را با وى توان رقابت نبود . (15)

به دليل اين آگاهيها بود كه پرادعاترين فرد ، جراءت نداشت كه در محضر كسى چون عقيل از اصل و نسب خود و مفاخر قومى دم زند هر چند كه در آن زمان تفاخرات بى اصل و اساس ، مرض رايج و اصل مقبولى بود كه همه ، بدان متوسل مى شدند ، مفاخرات دروغين و بى ارزشى كه به دست اين و آن در مقابل ادعاهاى دروغ ، تكليف شرعى داشت كه حقيقت را بدون مجامله و با صراحت و صداقت بيان كند .

مدعيان در زمان جاهليت از اظهار لحيه در مقابل عقيل هراس داشتند . و مى دانستند كه عقيل با تيزهوشى ، فراست و دانايى خود ،

اصل و نسب آنان را بيان كرده ، منقصب آنها را خواهد گفت چه برسد به زمان اسلام كه عقيل در برابر ادعاهاى دروغ ، تكليف شرعى داشت كه حقيقت را بدون مجامله و با صراحت و صداقت بيان كند .

هر كه با تاريخ اسلام آشنا باشد در مى يابد كه معاوية بن ابى سفيان - اولين پادشاه جنبش امويان پس از عثمان - بشدت از سخنان عقيل كه افتخارات پوچ آنان را نقش بر آب مى كرد ، هراسان بود .

بنى اميه كه كمترين نصيبى از فضيلت نداشتند و از وادى افتخار و شرف دور بودند ، در صدد جعل و نشر افتخارات دروغ براى خود و پدرانشان بودند . و اين عقيل بود كه با صراحت و دقت نظر ، آنان را رسوا مى كرد . لذا معاويه سعى مى كرد با وى مماشات كند و بر او سخت نگيرد و خواسته هاى وى را برآورده سازد . شايد كه دل وى را به دست آورده مانع از خشم وى گردد و از زبان گزنده عقيل در امان ماند . ليكن عقيل آگاه از اين سياست معاويه ، همواره - چنانكه در صفحات بعد خواهيم گفت - مترصد فرصت اداى تكليف بود .

چگونه كسى مانند معاويه و امثال او مى تواند در حضور عقيل به تفاخر پرداخته و فضيلت را بازيچه خود سازد ، و حال آنكه او همان طور كه پدرانشان را مى شناخت مادرانشان را نيز مى شناخت . اينجاست كه به ياد درخواست برادرش على - عليه السلام - از وى درباره يافتن زنى كه دلاوران او را زاده باشند

، پس از فقدان فاطمه بتول دخت گرامى پيامبر - صلى الله عليه و آله - مى افتيم .

همين آگاهى عميق نسبت به انساب و بزرگى جامعه شناسى عقيل است كه ريشه طيبه بنى هاشم و امتداد آن تا ابراهيم خليل - عليه السلام - را در برابر وى قرار مى دهد و شرف و مجد خود و خاندان خويش را كما هوحقه در مى يابد . او برگزيدگان روى زمين و منتسبين به بنى هاشم را خوب مى شناسد . همواست كه پسر عم خود محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله - را درك مى كند .

مگر ابوطالب پدر عقيل نيست كه به عنوان حامى محمد - صلى الله عليه و آله - تعيين شده است و مكلف به حمايت از اوست ؟

مگر عقيل و برادرانش نديده اند كه چگونه پدرشان به اندازه علاقه به تمام فرزندانش به تنهايى به محمد - صلى الله عليه و آله - عشق مى ورزد و با علاقه نمو او را نظاره مى كند؟

آرى ، عقيل محمد امين را از همان جوانى درك مى كند و شاهد است كه چگونه اين مجسمه انسانيت براى كارى سترگ آماده مى گردد . او را درك مى كند و به رسالت او گواهى داده ، تصديقش مى كند . و بدينسان است كه آگاهى عقيل از همان آغاز وى را متعهد به قبول حق و دفاع از آن در تمام مراحل زندگى مى كند و تسليم دعوت آزادى بخش پيامبر از ابتداى امر مى گردد .

عقيل به نفس خود اطمينان داشت ، از شخصيتى قوى و صراحت راءى برخوردار

بود . حاضر جواب ، نترس و سليس بود . در پاسخگويى در نمى ماند و كسى نتوانست بر او عيبى بگيرد و يا نقصى را در او نشان دهد . اگر در او نقطه ضعفى مشاهده مى شد سر زبانها مى افتاد و بارها آن را به رخ وى كشيده سعى مى كردند از منزلت او بكاهند ؛ بخصوص كه در آن زمان ارزشگذارى افراد براساس موضعگيريهاى آنان در قبال دعوت اسلامى صورت مى گرفت .

اگر در او نقطه تاريكى مى يافتند بر او تاخته ، به احتجاج با او مى پرداختند و يا تاخير از اسلام آوردن را بر او عيب مى گرفتند . با توجه به اين نكته كه عقيل نقش بسيار فعالى را در آن روزگار ايفا كرد و دشمنان زيادى براى خود به وجود آورد ، دشمنانى كه مترصد ضربه زدن به او بودند و مى خواستند به هر شكلى به او انگى بزنند . ليكن مى بينيم هيچ كس بر عقيل نقصى وارد نساخته است .

به هر حال عقيل از اسلام آورندگان اوليه و از سابقين در اسلام بوده است ليكن بخاطر شرايط امنيتى و جو عمومى كفر در مكه ، ايمان خود را مكتوم مى داشت .

عقيل از نزديكترين افراد به وحى آسمانى و از روشن ترين مردم نسبت به شخص پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - و منزلت وى بوده است . همچنانكه از زندگى وى بر مى آيد كه از اولى الالباب و از مصاديق آيه شريفه ذيل بوده است :

قل هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوالالباب (16)

بگو

(اى رسول خدا) آنانكه (مانند على (ع ) و شيعيان شاگرد مكتبش ) اهل دانشند با مردم جاهل يكسانند (هرگز يكسان نيستند) منحصرا خردمندان عالم متذكر اين مطلبند (كه عالم و جاهل مساوى نيست ) .

مجاهد پولادين

عقيل زير پرچم پيامبر و دوش بدوش برادرش على - عليه السلام - جنگاور و استوار رسالت و شمشير نبوت ، جنگيد ، تا آنجا كه پيامبر اكرم صريحا از محبت مضاعف خود نسبت به عقيل خبر داد كه اين مطلب را در صفحات آينده - ان شاء الله - بيان خواهيم كرد .

در حالى كه عده اى دچار توهم شده معتقدند : عقيل و عباس دو عموى پيامبر - صلى الله عليه و آله - در جنگ بدر با مشركين بوده اند . اگر اين مطلب صحت هم داشته باشد ، بايد آن را ناشى از اجبار و اكراه مشركين دانست ؛ زيرا گفته شده است كه اين دو (عقيل و عباس ) مجبور به حضور در جنگ از طرف مشركين شده بودند . (17)

آشفتگى و اضطراب اين روايت و مانند آن را بيشتر درك مى كنيم كه مى خوانيم : عقيل و عباس تا فتح مكه از اعلان اسلام خود ، ابا ورزيدند و بعد از فتح مكه عباس مسلمان گشت ، پس از آنكه ايمان خود را پنهان مى داشت . (18)

اما حقيقت مطلب آن است كه اين دو ، مدتها قبل - حتى پيش از بدر ، ايمان آورده بودند و بخاطر عدم امنيت ، ايمان خود را از مشركين كتمان مى كردند و حضور در بدر با مشركين - به فرض صحت خبر -

ناشى از اجبار و اكراه بود .

عقيل - آن طور كه درباره جنگ حنين گفته اند - در حنين شجاعت و دليرى درخشانى در راه خدا از خود نشان داد ؛ همان جنگى كه در آن چه بسيار مدعيان اسلام و منافقين گريختند و پيامبر را در ميان دشمن رها كردند و او را در اختيار شمشيرها ، تيرها و نيزه هاى دشمن دست از جان شسته قرار دادند . جنگى كه اين آيه شريفه يكى از صحنه هاى آن را ترسيم مى كند :

و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضافت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين (19)

و ياد آوريد جنگ حنين را كه فزونى جمعيت ، شما را مغرور ساخت ، ليكن اين حجم و انبوه افراد سودى به شما نرساند و زمين با همه گستردگى ، بر شما تنگ گشت ، سپس روى گردانيديد و گريختيد .

در اين جنگ تنها افراد انگشت شمارى پايدارى نشان داده به گرد پيامبر حلقه زدند و ستيزى جانكاه با دشمن آغاز كردند .

تاريخ نام و تعداد آنان را به دقت مشخص كرده است - غير از صاحب ذوالفقار على - عليه السلام - و عباس - عقيل از جمله مدافعان پايدار آن روز بود و با شمشير خود جنگ سختى را با افراد پست ، پيش برد ، همان طور كه مورخين - مثلا بلاذرى (20) به حضور و پايدارى عقيل در حنين تصريح كرده و نامش را ثبت كرده اند .

به علاوه عقيل در جنگهاى ديگرى نيز همراه پيامبر - صلى الله عليه و آله - حضور داشت . منقول

است كه وى در جنگ خيبر و موته بوده است و مرحوم مظفر محقق بزرگ به اين نكته اشاره كرده است . (21)

عقيل على رغم نابينانى ، از جهاد باز نايستاد و بعد از شركت در جنگهاى زمان پيامبر و فعاليت در خط مقدم ، مى بينيم بدون هراس از مرگ ، كوشش مى كند در جنگهاى متعدد عليه مخالفين با اسلام واقعى تحت رهبرى بزرگ پرچمدار عدالت و اسلام مجسم ، على - عليه السلام - شركت كند ، با اين كه به جهت نابينايى وقت شركتش در جنگ گذشته بود .

عقيل از مدينه نامه اى به امام - مى نويسد و از آمادگى كامل خود براى انجام دستورات خليفه حق ، على - عليه السلام - و مبارزه با امويان ، خبر مى دهد . (22) عقيل زمانى اين نامه را مى نويسد كه جامعه ، شرايط دشوارى را تحمل مى كند . و امت اسلامى دچار سختى شده است .

در هنگامى كه امام در صدد پى ريزى نظام اسلامى است ؛ گروهى از ياغيان در صدد شق عصاى مسلمين برآمده ، تحت رهبرى معاوية بن ابى سفيان به معارضه با امام و اسلام راستين برخاسته اند .

امام در پاسخ به برادرش براى قدردانى و تشكر از وى نامه اى برايش فرستاده او را مطمئن ساخته و خاطرش را آسوده مى كند و معذورش مى دارد و از راست همتى و موضع درست او سپاسگزارى مى كند . (23)

اين پيوند اعتقادى بالنده ميان دو برادر ، دشمنان كينه جو را متعجب نمى سازد ، بلكه آنان را برآن مى دارد تا اين پيوند

را بر اساس منافع دنيوى و مادى كه عقيل آن را پنهان مى كند ، بدانند . دشمنان اين استنباط را از عملكرد امام در قبال اموال بيت المال كه اجازه كمترين تصرف نابجايى را در آن نمى داد و درهمى را به ناحق به كسى نمى داد و از فقر نسبى عقيل و قضيه آهن گداخته كه امام آن را به صورت او نزديك ساخت ، به دست آورده اند .

اين سرسختى امام در برابر بيت المال مسلمين است كه به معاويه فرصت مى دهد تا با پولهاى مردم افراد سست پيمان را بخرد و آنان را عبد هواى خود سازد .

اولين كسى كه پيوند دينى ميان امام و عقيل را چنين تفسير كرد و سعى در بدجلوه دادن اين رابطه برادرانه را داشت خود معاويه بود . او عدالتخواهى على - عليه السلام - را به صورت بخل حتى نسبت به برادر جلوه داد و نياز عقيل و علاقه اش را به خود (معاويه ) ناشى از تنگدستى و دنياخواهى عقيل ، و برترى بخشيدن دنيا را بر دين - به گمان خودشان - جلوه داد و بدينسان بنياد دروغ سازى ريخته شد و از اين مقدمات ، اكاذيب ديگرى زاده گشت . محب الدين طبرى مى گويد :

نقل كرده اند كه روزى معاويه در حضور عقيل گفت : اگر عقيل ما را بهتر از برادر خود نمى دانست نزد ما نمى ماند و برادرش را ترك نمى گفت . عقيل گفت : برادرم براى دين من بهتر است و تو براى دنياى من بهترى ، و من دنيايم را ترجيح دادم !

(24)

اين سخنى است كه زيبنده يك فرد عاقل عادى نيست چه رسد به بزرگ مردى چون عقيل كه در جنگها و معركه هاى دشوار بنيادى جاهلى ، كه به صورت نوين در قالب امويان مجسم گشته بود ، شركت داشت و پيكار مى نمود .

عقيل براى حضور در اين مواقف حساس پيشقراول و طلايه دار لشكر بود . چطور ممكن است چنين مردى را اين گونه ناجوانمردانه جلوه دهند و همين متهم داشت . ظاهرا جعالان و دروغپردازان كه عقيل را نخست تنگدست جلوه مى دهند و همين تنگدستى سبب رفتن او به نزد دشمن اصلى اش معاويه مى شود ، يك مطلب را فراموش كرده اند ، آنها در خاطر ندارند كه عقيل عموى بخشنده ترين افراد جامعه آن روز و با كرامت ترين خاندان محمد - صلى الله عليه و آله - مانند : حسن ، حسين و عبدالله بن جعفر مى باشد .

آوازه كرم و بنده نوازى اين بخشندگان در تمام جزيرة العرب پيچيده بود و نيازمندان از هر سو به طرف آنان دست دراز كرده بيش از نياز خود دريافت مى كردند آنان ثروت خود را با خداوند تقسيم كرده بودند .

آيا عقيل برادرزادگان خود را نمى شناخت ؟ چرا نزد آنان براى رفع حاجت خود نمى رفت ؟ و چرا برادرزادگان ، عموى فقير خود را درنيابند . فراموش نكنيم -آنطور كه دروغ پردازان فراموش كرده اند - عقيل درست همزمان و معاصر اين بخشندگان اهل بيت - عليهم السلام - بود نه قبل از آنان و نه بعد از ايشان .

همچنين دروغپردازان و مفتريان خواسته اند عقيل را به

ضعف ايمان ، عدم احتياط در اتخاذ موضع صحيح در صحنه هاى سياسى ، دوگانگى شخصيت ، عدم تعادل ، سهل انگارى نسبت به اصول اعتقادى ، سازشكارى سياسى و غيره متهم سازند . و وانمود كنند كه عقيل بدون حمايت معاويه از عهده مشكلات زندگى برنمى آمد .

اما آنچه كه بايد در اين مورد بگوييم آن است كه : تمام اين اوصاف و عيوب ، نواقصى بودند كه عقيل در زندگى خود قهرمان مبارزه با آنها محسوب مى گشت و متصفين به اين صفات را به نبرد فرا مى خواند تا آنها را از پاى درآورد . آرى ، بزرگ منشى و بلند طبعى بنى هاشم شايسته عقيل است و خوددارى ، جبلى او مى باشد و برجستگى و صفا از صفات اوست .

عقيل جليل القدر بود و عزت نفس داشت ، بلند مرتبه و داراى منزلت والا بود تا جايى كه سمبل تفاخر و برترى محسوب مى گشت بخاطر ويژگيهاى برجسته مانند ديگر اقطاب اعتقادى بنى هاشم ، نمونه والاى شخصيت شمرده مى شد و ديگران به او افتخار مى كردند ؛ مثلا ، حسان بن ثابت انصارى ، شاعر پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در بزرگى او و ديگران بزرگان بنى هاشم چنين مى سرايد :

و ما زال فى الاسلام من آل هاشم

دعائم عز لاترام و مفخر

بها ليل منهم : جعفر وابن امه

على و منهم احمد المتخير

و حمزة و العباس منهم ، و منهم

عقيل ، و ماء العود من حيث يعصر (25)

اگر حسان چنين در مدح آنان مى سرايد ديگران را نيز شايسته است كه بخاطر انتساب به

اين خاندان به آنان افتخار كنند .

قدامة بن موسى بن قدامة بن مضعون جمحى از خواهرزادگان بنى هاشم ، به ستايش دايى هاى خود پرداخته مى گويد :

و خالى بغاة الخير تعلم انه

جدير بقول الحق لايتوعر

و جدى على ذوالتقى وابن امه

عقيل و خالى ذوالجناحين جعفر

فنحن ولاة الخير فى كل موطن

اذا ماونى عنه رجال و قصروا

داى من جوينده خير بود و مى دانى كه شايسته سخن حق بود و در كلام در نمى ماند .

جدم على صاحب تقواست و برادرش عقيل و دايى من جعفر ذوالجناحين است .

ما رهبران خير در همه جا هستيم در آنجايى كه مردان سستى كنند و كوتاهى ورزند .

و يا جعدة بن هبيره مخزومى فرزند ام هانى - خواهر عقيل - را مى بينم كه بحق چنين ترنم مى كند :

ابى من بنى مخزوم ان كنت سائلا

و من هاشم امى لخير قبيل

فمن ذا الذى يباى على بخاله

كخالى على ذوالعلا و عقيل

اگر بپرسى ، پدرم از بنى مخزوم است و مادرم از بنى هاشم كه بهترين قبيله است مى باشد .

چه كسى بر من به دائى خود افتخار مى كند؟ دايى هاى من كسانى مانند : على صاحب مقامات عاليه و عقيل هستند .

عقيل و دشمنانش

عقيل در كمين آزادشدگان فتح مكه و همپالكيهاى آنان مى نشست و عيوب آنان را آشكار مى كرد تا آنكه دشمنان با خدعه و نيرنگ امر را بر ديگران مشتبه نكنند و باطل را جاى حق ننشانند .

عقيل دشمنان و مشركين از قريش و سوابق آنان را يكايك معرفى مى كرد ؛ زيرا به اجماع مورخين ، وى نسب شناس ترين افراد بود و مسئووليت بزرگ خود را

در افشاى دشمن ، خوب حس مى كرد و از عهده انجام آن برمى آمد .

مورخين درباره او مى گويند : . . . عقيل نسب شناس ترين شخص قريش بود ، ليكن وى مبغوض قريشيان قرار گرفته بود ؛ زيرا معايب آنان را برمى شمرد (26)

چرا عقيل دشمنان اسلام را رسوا نكند؟ مگر آنان نبودند كه بدون كمترين سازشى با اسلام جنگيدند ، تا آنكه در نتيجه نصرت الهى پيامبر- صلى الله عليه و آله - مجبور به واگذاشتن سلاحهاى خود گشتند و تسليم شدند . پيامبر مكه را بدون خونريزى فتح كرد و دشمنان را امان داد ، آنان هم ذليلانه تسليم شدند آنها بر زبان چيزى مى آوردند كه در دل نداشتند . به دروغ و نيرنگ اظهار اسلام كردند و با دين اسلام و پيامبر و خاندان پاكش با كيد رفتار كردند ؛ زيرا در صدد كسب قدرت و حكومت برآمدند . و اين كار را با غدر و نابكارى انجام دادند و معيار اصيل قرآن را مبنى بر تفاوت ذاتى مؤمن و فاسق را كنار نهادند كه : افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لايستوون (27)

آيا آن كس كه به خدا ايمان آورده (در قيامت ) مانند كسى است كه كافر بوده است ؟ هرگز مؤمن و كافر يكسان نخواهند بود

در مقابل اين نابكاران ، عقيل وظيفه خود را انجام داد و نقش خويش را به خوبى ايفا كرد . نه فقط به اين دليل كه نسب شناس ترين شخص قريش بود و زير و بم خاندان ها را مى شناخت ، بلكه به خاطر توانايى هاى خدادادى خود بايستى

اين موضعگيريها را داشته باشد .

وى از مواهبى برخوردار بود كه او را در انجام تكليف خود كمك مى كرد . عقيل ، بديهه گو ، حاضر جواب ، پاسخ استوار و تندزبان بود . علاوه بر آن ، وى از برترى شرافت خاندان و علو طبع و عزت نفس خود نسبت به طلقاء و دوستان آنها آگاه بود . لذا وى از دشمنان هراسان نشد و انديشناك نگشت و در پاسخ درمانده نشد و استدلال وى كاستى نپذيرفت .

جاحظ مى گويد : . . . كسى را ياراى رقابت با او نبود .

و طبرى مى گويد : . . . عقيل - رضى الله عنه - از همه حاضر جوابتر بود و در پاسخ بليغ ، بر همگان پيشى گرفته بود(28)

به شهادت تاريخ ، عقيل برترين چهار عالم نسب شناس بود . وى از همه بيشتر بى پروا ، سخت اراده ، قوى عزم ، دقيق الدرك و فانى در راه خدا بود .

صفدى مى گويد :

مرجع اختلافات مربوط به نسب و حجيت سخن از آن چهارتن ، عقيل بن ابى طالب ، مخرمة بن نوفل زهرى ، اباجهم بن حذيفة العدوى و حويطب بن عبدالعزى بود . . . .

طلقا و فرصت طلبان قريش است - لذا كينه او را به دل گرفتند و درباره او سخنان ناروا گفتند و او را به حماقت منسوب داشتند . و سخنان دروغ بر او بستند (29)

بنى اميه از اين اتهامات به طور نسبى نتيجه گرفتند ؛ زيرا بر مقدرات امت اسلامى سلطه كامل داشتند و زمام قدرت را در اختيار خود درآورده بودند .

براى فرد

عاقل خيلى ساده است كه تفاوت ميان عقيل و سه نسب شناس ديگر (زهرى ، عدوى و عزى ) را در ديدگاههاى انقلابى عقيل و حساسيت اهداف آسمانى وى براى كشف نقابهاى كفر از چهره جاهليت نوين - بخصوص در حادترين دوره فعاليت خود در زمان بنى اميه - پيدا كند .

تفاوت عمده او با همانندان خود- دانشمندان نسب شناس معمولى و غيره انقلابى - حضور وى در صحنه اعتقادى بود كه تمام اعضاى خاندان محمد - صلى الله عليه و آله - در اين صحنه جولان مى دادند .

امتياز عقيل بر همانندان خود دليل است كه ايشان در لبيك گويى به نداى ايمان ، امعان داشته است و نسب شناسى كه در خدمت طاغيان شقاوت پيشه و تحريفگران كلام خدا از جاى خود باشد ، طرد و انكار مى كرده است .

براى عقيل گليمى در مسجد پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله - مى گسترد و او بر آن نماز مى خواند و مردم براى آگاهى از انساب و جنگهاى عرب به گرد او جمع مى شدند (30)

به تنهايى در اعماق جنگ كلامى اعتقادات فرو مى رفت به كار خود مطمئن و در جنگ نسب و اصالت ، نيرومند بود . در هجوم عليه قريش كه كافر به تنزيل ، مشرك به خدا و استهزاء كننده پيامبر بودند ، جز خدا از هيچكس نمى هراسيد . وى همچنان بدون هراس بر بنى اميه كه در وحى شك مى كردند ، با على - عليه السلام - به جنگ برمى خاستند . و تاءويل را بازيچه ساخته بودند ، يورش مى برد .

طبيعى

است كه چنين شخص پيكارگرى مورد بغض و كينه دشمنان انسانيت و اصالت قرار گيرد و به انحاى مختلف تهمت هاى ناروا بدو نسبت داده شود و دروغها بر او ببندند . اين اتهامات از سوى كسانى وارد مى شود كه بويى از فضيلت نبرده اند و از صفات يك انسان معمولى نيز بى بهره مى باشند .

عقيل نيروى مستقلى بود كه با اتكاى به معلومات خود كه مورد حمايت اسلام بود و مفاهيم و ارزشهاى آن ، پيرامون شرافت و اصالت خانوادگى دور مى زد ، مناقب اهل حق را بيان مى كرد و اهل باطل را رسوا مى ساخت . واقعيت را چنان عيان مى كرد كه كسى را ياراى انكار آن نبود .

عقيل براى انجام رسالت خود ، مسجد پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را انتخاب كرده بود Ƞآن را مركز انجمنهاى عمومى و اعتقادى خود قرار داده بود .

وى از تشبه به نسب شناسان بى مسؤ وليت كه اين دانش را وسيله تشكيل انجمنهاى افسانه سرايى و قصه گويى در شبهاى طولانى قرار داده بودند و نه خيرى را مى شناختند و نه حقى را اقامه يا باطلى را دفع مى كردند و از گفتن حتى يك كلمه براى رفع شبهه و شايعه اى خوددارى مى كردند ، بيزار بود و اين دانش را در جهت اهداف الهى به كار مى گرفت .

عقيل و معاويه

در اينجا مواردى را نقل مى كنيم كه ادعاهاى دنياپرستى ، گرايش وى به معاويه و مال خواهى اش از وى طى ديدارهاى مكه يا مدينه و يا دمشق - كه گفته شده است

در آنجا نيز ديدار كرده اند - را نفى مى كند .

اين موارد صراحتا ضديت عقيل را با معاويه نشان مى دهد . وى در اين رويارويى نظرات خود را پيرامون معاويه و ساير بنى اميه در حضور اطرافيانش و مردم به شكلى واضح آشكار و بدون گوشه ، كنايه و اشاره بيان مى كند :

1 - زمانى معاويه در صدد برآمد شيوه سلوك و رفتار خاندان عصمت را زير سؤ ال ببرد و كنايه بزند ليكن در مخمصه افتاد .

معاويه به عقيل گفت : در شما بنى هاشم نرمشى مشاهده مى شود !

عقيل پاسخ داد : آرى ، ما نرمشى خالى از ضعف ، و عزت خالى از زور و خشونت داريم اما اى معاويه ! نرمش شما نيرنگ و ايمانتان كفر است (و در روايت ديگرى : عزت شما كفر است ) . معاويه ناراحت شد و خواست موضوع بحث را عوض كند ، ليكن عقيل با خواندن اين بيت ضربه را كاريتر فرود آورد :

لذى الكب تقبل اليوم ما تقرع العصا

و ما علم الانسان الا ليعلما (31)

به آدم عاقل قبل از حادثه خبر نمى دهند و انسان را تعليم مى دهند تا بداند و به كار بندد .

2 - عقيل نابينا بود روزى معاويه به او گفت : شما اى بنى هاشم ، در اثر بيمارى ، چشمان خود را از دست مى دهيد .

عقيل بلافاصله پاسخ داد : و شما اى بنى اميه ، بصيرتهاى خود را از دست مى دهيد (32) .

3 - امويان شايع كرده بودند كه بنى هاشم به زياده روى جنسى شهوت بسيار مبتلا مى باشند ،

خود معاويه اين شايعه را قوت داده ، به بنى هاشم كنايه مى زد و طبق معمول ، خودش رسوا مى شد . ليكن عبرت نمى گرفت .

روزى معاويه طبق عادت خود ، تظاهر كرد كه با عقيل شوخى مى كند و گفت : اى بنى هاشم چقدر تندروى جنسى در ميان مردان شما آشكار است .

عقيل فورا پاسخ داد : وليكن در ميان زنان شما اى بنى اميه ، اين خصيصه چقدر آشكار مى باشد (33)

معاويه درمانده گشت و مبهوت شد . . . آيا اين عقيل نيست كه مادران را خوب مى شناسد؟

4 - معاويه مى خواست عقيل را مسخره كند از اين رو كه عموى او ابولهب است ! (34) با اينكه مى دانست ابولهب عموى پيامبر - صلى الله عليه و آله - نيز مى باشد . تجاهل مى كرد كه همسر ابولهب عمه خود معاويه و خواهر دلسوز ابوسفيان است و كسى است كه در مكه براى اذيت پيامبر اكرم با ابوسفيان همكارى مى كرد .

روزى عقيل نزد معاويه آمد ، معاويه به عمرو عاص گفت : الآن عقيل را مسخره مى كنم و تو را مى خندانم ! همين كه عقيل وارد شد او به خوشامدگويى پرداخته گفت : مرحبا ! مرحبا ! به كسى كه عمويش ابولهب است .

عقيل اين خوشامدگويى را چنين پاسخ داد : واهلا به كسى كه عمه اش حمالة الحطب است و در گردنش طنابى از ليف خرماست . . . معاويه ننگ و عار عمه اش را به روى خودنياورده ، شروع به پرسش كرد :

درباره عمويت ابولهب چه گمان دارى ؟

عقيل بدون

درنگ گفت : هنگامى كه داخل دوزخ شدى به شدت به سمت چپ خود نگاه - كن ابولهب را خواهى يافت كه با عمه ات حمالة الحطب درآميخته است (35)

5 - مسعودى نقل مى كند : روزى معاويه از عقيل پرسيد : چگونه على را ترك كردى ؟ (يعنى خلافت او را تا پايان عمرش چگونه ديدى ؟)

عقيل با صراحت پاسخى به حق داد : او را ترك كردم در حالى كه خدا و رسولش دوستش داشتند و تو را مورد كراهت خدا و رسولش يافتم (36)

6 - عقيل از ايمان لشكريان و مردان امام على - عليه السلام - سخن مى گفت و دورى لشكريان معاويه را از ايمان بيان مى كرد . زمانى معاويه با طنز به او گفت : از لشكر من و برادرت برايم بگو .

عقيل سؤ ال طنز آلود او را پاسخى جدى و استوار داد و گفت : بر لشكر برادرم گذر كردم ، شبى ديدم چون يكى از شبهاى رسول خدا و روزى چونان روز پيامبر اكرم جز آن كه پيامبر در ميان لشكريان نبود و كسى را نديدم مگر آن كه در حال نماز بود ، يا قرآن تلاوت مى كرد و به لشكر تو گذر كردم ، عده اى از منافقين در مقابلم قرار گرفتند ، از همانها كه در ليلة العقبه شتر پيامبر را رم دادند . . . (37)

كسى از معاويه درخواست كمك مادى مى كند ، چنين وى را مورد خطاب قرار نمى دهد و حقايق دندانشكن را چنين بى پروا ادا نمى كند و حق و باطل را اين گونه از يكديگر

متمايز نمى سازد .

معاويه بهتر از هر كس ثبات و استوارى شخصيت عقيل را مى داند . او به مجد و عظمت و استوارى اين شخصيت اعتراف مى كند و پس از گفتگويى ، به او مى گويد : تو چنان هستى كه شاعر مى گويد :

واذ عددت فخار آل محرق

فالمجد فيهم فى بنى عتاب

افتخارات آل محرق را بايستى در ميان بنى عتاب جست ؛ زيرا تمام مجد و عظمت آل محرق در اين خاندان است (مجد و عظمت بنى هاشم با شخصيت تو گره خورده است و گذشت روز و شب تو را دگرگون نساخته است ) .

از اين اعتراف ، استوارى و مذبذب نبودن عقيل را در مواقف دشوار در مى يابيم و مى بينيم گذشت ايام در او تاءثيرى نداشته است . پاسخهاى وى قاطع اللجاج و فصل الخطاب است . در برخوردى با معاويه با صراحت مى گويد :

اصبر لحرب انت جانيها

لابد ان تصلى بحاميها

آتش جنگى را كه برافروخته اى بچش و منتظر عواقب دردناك آن باش .

معاويه به روى خود نمى آورد و مى گويد : براى اين تو را نخواسته ام ، بلكه مى خواهم برايم از ياران على سخن بگويى ؛ زيرا تو نسبت به آنان معرفت و شناخت دارى .

عقيل فرصت را براى ابراز حقايق مناسب دانسته ، آمادگى خود را براى پاسخ اعلام مى دارد و با اطمينان مى گويد : هر چه مى خواهى بپرس .

معاويه مى گويد : ياران على را برايم توصيف نما و از آل صوحان آغاز كن ؛ زيرا آنان خداوندان سخن مى باشند .

عقيل شروع به توصيف كسانى مى كند

كه دشمن را طى جنگهاى سخت اعتقادى بخصوص جنگ صفين دهشت زده و متعجب ساخته بودند :

اما صعصعه (ابن صوحان ) والامقام ، داراى زبانى برنده ، پيشواى سواران و جنگ آوران ، كشنده حريفان . كم نظير و اهل حل و عقد بود . و اما زيد و عبدالله دو رود جارى بودند كه اضطراب و اندوه را مى زدودند و شهرها را سيراب مى ساختند . مردانى جدى كه آنان را با سستى و بازى ، كارى نبود . و اما بنى صوحان مصداق اين شعر هستند كه :

اذا نزل العدو فان عندى

اسودا تخلس الاءسد النفوسا(38)

اگر دشمن به سراغ من آيد ، شيرانى دارم كه دلاوران شير صفت را از پا درمى آورند . كسى كه خواستار عطاياى سلطان باشد از دشمنان اصلى او تعريف نمى كند بلكه از خود سلطان و لشكريانش ياد كرده ، آنان را به بزرگى متصف مى دارد تا آن كه بتواند اندوخته بسيارى به دست آورد .

ليكن اين جا مطلب برعكس است و عقيل در تمام ملاقات ها به نقض معاويه و يارانش مى پردازد . پس دليل مادى بودن اين ديدار و دنيوى بودن اين ارتباطات چيست ؟ !

ماجراى ذيل را با هم بخوانيم :

معاويه يكصدهزار درهم ، بدون اينكه عقيل خواسته باشد به او داد و مثل آن كه بخواهد بر او منت گذارد گفت : به خدا قسم ! على حق تو را رعايت نكرده است ، خويشاوندى خود را با تو قطع كرده ، نه صله رحم مى كند و نه براى تو كارى انجام مى دهد .

منطق فريبكارى و تحريف حقايق را

در اين سخنان معاويه - و هم پالكيهى هاى او - بنگريد .

عقيل به شديدترين وجهى سخنان وى را پاسخ داد و با توبيخ و زشت شمردن سخنان معاويه چنين گفت :

به خدا قسم ! كه على بهترين و بزرگترين عطاها را بخشيد و صله رحم را به نيكويى بجا آورد ، و گمان وى به خدا نيكو بود و تو ، به او بدگمانى . امانت را حفظ كرد ، رعيت را اصلاح نمود ، كارها را درست كرد و شما خيانت و فاسد كرديد . اى بى پدر ! از اين سخنان دست بردار كه على از اين اتهامات بدور است .

سپس متوجه حضار مجلس معاويه - كه همه از شاميان بودند - گشته در جهت افشاى بيشتر حقايق ، بدون درنگ (با صداى بلند) گفت :

اى اهل شام ! برادرم را ديدم كه دين خود را بر دنيا ترجيح داده بود . از خداوند بر خود بيمناك بود . در راه خدا از هيچ ملامتى انديشه نمى كرد . ليكن معاويه را ديدم كه دنيا را بر دين رجحان داده ، بر مركب گمراهى سوار شده از هواهاى نفسانى تبعيت مى كند . به من چيزى مى دهد كه در راه كسب آن نه عرق جبين ريخته و نه رنج بازو ديده است ؛ رزقى كه خداوند بر دست او جارى نموده است به من مى دهد . و بر اين رزق مورد محاسبه قرار خواهد گرفت بدون اينكه از او سپاسگزارى گردد و يا ستوده شود .

سپس عقيل متوجه معاويه كه در حركت فريبكارانه خود شكست خورده ، سر به گريبان

فرو برده بود گشته سخنانى گفت كه موقعيت خلافت غاصبانه و حكومت وى را تماما خرد كند . او گفت :

آگاه باش به خداى اى پسر هند ! هميشه از تو افعال و كردارى سر زده است كه فكر نمى كنم همين كارها تو را از پا درآورده و آنچه از آن مى ترسى بر سرت بيايد . . .

معاويه از كوره در رفت و سخنان تندى ميان او و عقيل رد و بدل شد . عقيل صله يكصد هزار درهمى را پرت كرده مجلس شاهانه را ترك نمود . معاويه از اين پيشامد پشيمان شده در صدد دلجويى عقيل برآمد ؛ زيرا از خطر زبان عقيل ايمن نبود و فكر مى كرد اگر عقيل را با همين حال غضب ترك كند او را رسوا خواهد ساخت لذا نامه اى به او نوشت كه :

اما بعد اى بنى عبدالمطلب به خدا سوگند ! شما فرع و نتيجه قصى و عصاره عبد مناف و برگزيده هاشم هستيد . بخشش زيبا ، شما را زيبنده است . بردبارى شما ريشه دار و خردهايتان پابرجاست . امور را حفظ مى كنيد و عشيره ها را دوست مى داريد . شما را دو خصيصه است : بخشش زيبا ، و گذشت بزرگ كه با شرف نبوت و عزت رسالت ، همراه و قرين مى باشند . . . به خدا قسم ! از آنچه پيش آمد ناراحت گشتم و هرگز مانند آن را تكرار نخواهم كرد تا آن كه در خاك فرو روم .

عقيل از بازگشت ، خوددارى كرد و به نوشتن نامه اى و اظهار عدم رجوع در

آن اكتفا ورزيد ليكن معاويه در نامه دوم ، مجددا خواسته خود را با اصرار و الحاح تكرار كرد عقيل درخواست او را نپذيرفته ، به نزد وى آمد . هنگامى كه آن بزرگ مرد بنى هاشم با استوارى و مواضع روشن در مقابل معاويه قرار گرفت ، به اين بيت مترنم بود :

و انى امرؤ من التكرم شيمة

اذا صاحبى يوما على الهون اضمرا

اگر دوستم روزى در انديشه پستى باشد ، من آن بزرگ مرد كريم هستم كه بر او خواهم بخشود ؛ زيرا بخشش ، خلق و خوى من است .

و با سوگند ، چنين سخن آغاز كرد :

به خدا قسم اى معاويه ! اگر دنيا گستردنيهاى خود را براى تو بگسترد و هر چه دارد بر تو سايه فكن سازد (در نقل ديگرى : و سراپرده هاى خود را بر تو سايه فكن سازد) و سلطنت تمام جوانب آن در اختيار تو قرار گيرد ، هيچ كدام باعث نمى شود كه رغبت من به تو افزايش يابد . . . (39)

آيا اين موارد و شواهد است كه جعالان را بر آن داشته است كه ثبات اعتقادى عقيل را تباه و از آنها مردد بودن و تساهل مذهبى عقيل را استفاده كنند؟ ! آيا اين برخوردها دليل دلبستگى عقيل به دنيا و پيوند وى با معاويه و جدايى او از برادرش مى باشد؟

حقيقتا عقيل عارفى بود پرهيزكار و پايبند ديانت بود . وى وظايف خود را چه در ميدان جنگ و چه در صحنه اعتقادى به خوبى انجام مى داد و در اين راه از آگاهى وسيع و احاطه بر معارف گوناگون كمك مى

گرفت .

محقق بزرگوار مرحوم مظفر ، در اين باره مى گويد : عقيل را دستى در حديث ، فقه و تفسير بود (40)

وى نمى خواست مانند نسب شناسان ديگر ، آشناى به وظايف انقلابى خود نباشد يا از وظايف انقلابى خود شانه خالى كند و اين دانش را در خدمت شب نشينى هاى كذايى به كار گيرد .

پيامبر عظيم الشاءن - صلى الله عليه و آله - درباره اين گونه استفاده از علم نسب ، و اين گونه نسب شناسان بى مسؤ وليت مى فرمايد :

. . . ذاك علم لاينفع من علمه ولايضر من حهله انما العلم ثلاثه : آية محكمة و فريضة قائمة و سنة متبعة و ما خلاهن فهو فضل (41) .

. . . اين دانشى است كه هر كه آن بداند سودى از آن نبرده است و هر كه بدان جهل داشته باشد زيانى نخواهد كرد . بدرستى كه علم سه گونه است : آيه محكمه ، فريضه برپا و قائم و سنت مورد اتباع و هر چه از اين سه دسته بيرون باشد فضل (فضيلت و زيادى ) است .

و اگر ما زندگى عملى عقيل را مورد تتبع قرار دهيم مى بينم به مبارزه با بازيچه قرار دادن تاءويل مى پردازد ، از سنت تبعيت كرده ملازم امام همام على - عليه السلام - است كه به تبعيت از سنت و براى دفع بدعت ها ، اقامه واجبات الهى ، و حمايت از تاءويل حقيقى ، به جنگهاى پياپى برمى خيزد همچنانكه براى اقامه تنزيل در زمان پيامبر مى جنگيد .

عقيل در همه عمر ملازم امام بود و علوم خود

را از وى كسب مى كرد . سيره خود را طبق اين علوم ماءخوذ از امام قرار مى داد و از خلال اين علوم بود كه از حقايق سنت و قرآن دفاع مى نمود .

و اين راز محبت پيامبر عظيم الشاءن - صلى الله عليه وآله - نسبت به عقيل است - آن طور كه در آينده خواهيم گفت - و دليل اعتراف معاويه به قوت شخصيت وى است . همانطور كه گذشت .

معاويه به اين مرد نستوه مى گويد : گذشت ايام تو را دگرگون نساخته است . لذا مى بينم عقيل با مواضع استوار و ثابت زيست و در تمام مراحل ، ثبات قدم از خود نشان داد .

يثبت الله الذين امنوا بالقول الثابت فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة و يضل الله الظالمين و يفعل الله مايشاء (42)

خداوند آنانكه ايمان آورده اند با كلام ثابت در دنيا و آخرت تثبيت خواهد كرد و خداوند ظالمين را گمراه خواهد ساخت و خداوند هر آنچه اراده كند انجام مى دهد .

فصل دوم : مسلم بن عقيل (پيكار از آغاز زندگى )

مسلم بن عقيل

مسلم سربازى بود وفادار ، از سرداران فتوحات بزرگ ؛ فرماندهى توانا در معركه هاى كمرشكن و پيشوايى الهى كه در بحر تحولات سياسى براى احياى حركت انقلابى كوفه ، فرو مى رفت .

مادر و زادگاه

سزاوار كارشناس منحصر به فردى (43) چون عقيل نسبت به امور زنان است كه براى خويش مناسبترين همسر را برگزيند تا آنكه فرزندان بزرگى پديد آورد كه زنده كننده نام پدر در ميدانهاى مجد و عظمت باشند .

در اين زمينه عقيل رقيبى نداشت . و ما قبلا اشاره كرديم كه امام على - عليه السلام - براى انتخاب همسرى كه بزرگ زاده باشد با وثوق به راءى صائب و بصيرت تام برادر در امور زنان ، زمام اختيار را به او سپرد . عقيل هم در انتخاب تاريخى خود ، سربلند از بوته امتحان خارج شد و همسرى را معرفى كرد كه عباس و برادرانش را به اسلام عرضه كرد و آنان را چونان شمشيران رسالت ، در اختيار حسين - عليه السلام - قرار داد . عقيل در انتخاب همسر براى خود از ميان زنان شرافتمند و زاده بيوتات صالح نيز موفق و پيروز بود ؛ چون كه با تخصص منحصر به فرد خود ، با نگاهى تيزبين به اعماق خاندان و شجره آنان نگريست ؛ كارى كه هريك از بنى هاشم براى انتخاب همسر براى خود انجام مى دادند .

اينكه همسر عقيل ، آزاده بوده يا برده ، حجازى يا شامى ، يمنى يا عربى ، رومى يا فارسى ، قرشى يا نبطى بوده چندان اهميتى ندارد . آنچه كه مهم است شناخت خاستگاه و اصالت خاندان همسر مى

باشد .

بديهى است كه نجابت اين زن نمونه - مادر مسلم - را آن شوهر بزرگوار و پدر عبقرى و اصل و نسب دار منعكس مى كند ؛ همچنانكه بزرگ منشى مادر را آن فرزند بديع و بزرگوار و زاده عقيده اسلامى تاءييد و تاءكيد مى كند .

اين فرزند ، ما را از كوتاهى و قصور مورخين درباره مادر ، بى نياز مى كند . با نگاهى به فرزند ، مادر را به خوبى مى شناسيم چرا كه درخت را بايد ميوه اش شناخت مادر ، زنى است از خانواده اى كريم با تربيتى پاكيزه روانى پاك كفو و عديلى خوب براى انجام تكليف و داشتن نطفه مطهر شايسته مسلم و برادرانش - شمشيرهاى ريحانه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و اله - حسين (ع ) - زيبنده مجد و عظمت درباردارى شيردادن حضانت كفالت و تربيت .

اين كمترين آگاهى ما نسبت به بزرگى و كرامت زنى چون مادر مسلم است زمانى كه مورخين از ترس حكام زمان از نگارش شرح حال و معرفى مجد و كرامت مادران كسانى كه با حكومتهاى كافر و فاسد به ستيز برخاستند خوددارى كرده اند .

تحقيقات به سادگى نشان مى دهد كه مورخين تعمدا از ذكر مادران اين بزرگان روى تافته اند و درباره مادر مسلم بخل ورزيده اند و تنها به نص ذيل اكتفا كرده اند :

ابن قتيبه مى گويد : مادر مسلم بن عقيل زنى نبطى بود از آل فرزند (44)

دشوار است كه بدانيم وى همسر اول عقيل بوده است با دوم زيرا تفصيلى در اين باب وجود ندارد .

اما نبط از ساكنان قديمى عراق بوده

اند كه وسعت دولت آنان به جزيرة العرب مى رسيد و حكومتى طولانى و پادشاهانى پى در پى داشتند پادشاهان آنها داراى نامهاى عربى بوده اند و نام خود را بر سكه ها ضرب مى كردند و قوانين و فرامين وضع مى نمودند .

اين نظرى كه ابن قتيبه نقل كرد بعدى ندارد و حقيقت يا قرينه اى عليه آن در دست نيست در حالى كه روايت ديگرى در اين باب ذكر شده است كه با تمام حقايق معارض است و ساده ترين قرينه اى آن را نفى مى كند .

اين روايت كه تحقيقا ساخته و پرداخته مى باشد از جعليات راويان بنى اميه چون مدائنى است كه داستانهاى بسيارى در تحريف اذهان مسلمانان دارد .

مدائنى در حكايات خود جنبش اموى را مدح كرده از حلم جود كرم فضيلت و برترى آنان برمردم دم مى زند ! وى عدل انصاف بسط مساوات و محبت بنى اميه را مى ستايد ! زيرا آنان را از نظر عقلى بر ديگران ممتاز مى شمارد مجموعه اين حكايات از وابستگى مدائنى و دوستانش به بنى اميه پرده بر مى دارد .

داستان جعلى مدائنى درباره همسر عقيل چنين است :

عقيل در اواخر عمر خود كه نابينا شده بود به كنيزى علاقه مند شد ليكن پولى براى خريدن وى در بساط نداشت از معاويه درخواست كرد كه آن كنيز را برايش بخرد معاويه هم با دست باز خواست عقيل را برآورده ساخت و آن كنيز را براى عقيل خريد و بدو بخشيد كنيز مسلم را براى عقيل به دنيا آورد پس از وفات عقيل مسلم كه به سن هجده سالگى رسيده بود

زمين پدرى خود را به معاويه فروخت و پول آن را دريافت كرد .

امام حسين - عليه السلام - نامه اى به معاويه نگاشته اعلام كرد از اين معامله ناخرسند است معاويه بردبار و اهل كرم مجبور شد زمين را برگرداند و پول آن را نيز به مسلم و خانواده اش ببخشد امام حسين عليه السلام از اين عمل معاويه متعجب شده نامه اى در سپاس و امتنان از معاويه به وى نوشت و در آن گفت : اى آل ابى سفيان جز بر اساس كرامت و بخشش به كارى نمى پردازيد (45)

مى بينيد چگونه جاعل اين داستان ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله را نسبت به اموال مسلمانان كه توسط معاويه سرقت شده است نرم و ملايم نشان مى دهد !

مى بينيد چگونه سلاله قد است را وسيله بزرگداشت جرثومه پستى و دانائت و دشمنان نبوت قرار مى دهد !

مى بينيد چگونه ستيز ميان آل محمد عظيم الشان با آل ابوسفيان را مسخ مى كند و امام را خاضع امتيازات دنيوى آنان قرار مى دهد تا آنجا كه پس از دريافت مالى از معاويه امام ساكت شده با او الفت يافته نامه اى به وى مى نگارد و از او سپاسگزارى مى كند و دزديهاى آل ابوسفيان را تاييد مى كند و پيوند خود را با مبادى آسمان فراموش مى كند .

حاشا ! از اين ذات مقدس حسنى كه در حد درك و گمان اين فريبكاران امت باشد ، كسانى كه گمراه ساختن مسلمانان وجهه همت آنان است .

اين داستان و حكايت مشابه آن در صدد رقيق كردن و بى اهميت جلوه

دادن ماهيت ستيز آل محمد صلى الله عليه و آله و عموم بنى هاشم عليه بنى اميه است و مبارزات بنيادى بنى هاشم و خاندان عبدالمطلب را در طول تاريخ بى رنگ نشان مى دهد همچنانكه در اين داستان از وابستگى مالى عقيل به معاويه در امر ازدواج ياد مى كند دروغى كه دشمنان عليه عقيل پرداخته اند و ما در فصل گذشته آن را نقض كرديم .

اگر واقعا مادر مسلم كنيزى بود چنانكه داستان فوق حكايت مى كند - دشمنانش مانند ابن زياد و ديگر عناصر اموى از اين نقطه ضعف به گمان خودشان استفاده كرده و مسلم را طعن و جرح مى كردند آنان كه متحير بودند كه چگونه از جانب مادرش نقص بر او وارد كنند و ابن زياد مضطر شد كه او را متهم به شرب خمر در مدينه كند .

به هر حال مادر مسلم از ملكات فاظله بهره مند بود و دشمن را ياراى حمله به مسلم از اين طريق نبود و الا - حداقل - با لحن انكار درباره او مى گفتند : مسلم با كسى (معاويه ) در افتاده است كه مادرش را خريده و به همسرى پدرش در آورده است و اين سخن بالاترين نوع توهين و تحقير در منطق امويان و نحوه ارزشگذارى آنان محسوب مى گشت

ازاين ملاحظات كه بگذريم بررسى علمى اين داستانهاارزش آنها را نزد علماى اهل سنت و شيعه از بين مى برد زيرا اين روايت مرسل و سند آن منقطع است و اعتبارى به روايات مدائنى نمى باشد و حتى اهل سنت در درستى روايات او شك مى كنند مثلا ابن عدى

در الكامل وى را ضعيف مى شمارد (46) در حالى كه ياقوت تاكيد مى كند كه مدائنى از موالى بنى اميه بوده است (47) .

همين ضعفها براى كاستن اعتبار اين داستان كافى است حتى اگر روايت را از تناقضات فاسد درونى خالى بدانيم .

از جهت ديگر اين روايت (داستان با واقعيت تاريخى عمر مسلم بن عقيل نيز مغايرت دارد عمر شريف ايشان دال بر كبر سن آن بزرگوار مى باشد در حالى كه اين داستان حضرت مسلم را در دوران معاويه تحت وصايت امام حسيت عليه السلام در دهه دوم زندگى خود نشان مى دهد در صورتى كه بعضى حوادث تاريخى خلاف اين صلى الله عليه و اله - بدانيم قرائن عبارتند از :

1 - واقدى تصريح مى كند كه : مسلم در فتوحات اسلامى - در ايام خلافت عمر بن خطاب - مانند فتح بهنسا شركت داشت (48)

2 - ابن شهر آشوب صريحا مى نويسد : مسلم در جنگ صفين در سطح فرماندهان ديگر در سپاه اميرالمومنين عليه السلام حضور داشت (49)

3 - امام حسين عليه السلام ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله - مسلم را به عنوان نماينده شخصى خود براى رسيدگى به امور گوناگون كوفه يكى از شهرهاى بزرگ اسلامى و پيچيده ترين آنها انتخاب كرد .

اگر عمر مسلم آن گونه باشد كه روايت مدائنى نقل مى كند و داد و ستدى وى بدانسان باشد كه ذكر شد كسان ديگرى از بنى هشام بودند كه متكفل سمت نمايندگى امام گردند ليكن امام مسلم را به خاطر بزرگى و كفايت و آگاهى او در امور و تصرفات عاقلانه اش او را

بر مى گزيند و اين مهم را بدو مى سپارد .

اين قرائن چهارگانه تصوير مردى انقلابى را ترسيم مى كند كه هنگام ورود به كوفه براى رهبرى حركات و تحولات سياسى فراگير حدود پنجاه سال ازعمر وى مى گذشته است .

حضور مسلم در ميان دلاوران فتح بهنسا در دوران عمر بن خطاب ما را بر آن مى دارد تا ولادت مبارك و تابناك آن بزرگوار را جز در زمان حيات سيد رسولان - صلى الله عليه و آله يا اواخر زنديگ آن حضرت ندانيم (50) و ما عميقا معتقديم كه تفاوت سنى ميان عمر امام حسين عليه السلام و پسر عمويش مسلم بيش از چند سال نبوده است اين قرب سنى است كه نوع تعلق آن دورا به يكديگر براى ماتفسير مى كند زيرا ميان آنها محبت خويشاوندى دوستى قديمى و مصاحبت گرمى موجود بوده است تا آنجا كه امام حسين عليه السلام به مسلم چونان يك مرد انقلابى تمام عيار اعتماد داشت و او را مردى جليل القدر فرزانه و خرد استوار مى دانست نه به عنوان جوان نوپاى كم تجربه اى كه رفتارش هنوز از دوره كودكى فاصله نگرفته است .

امام حسين عليه السلام به او چون مردى با فكرى عميق و تجاربى ريشه دار اهميت مى داد درباره او تعبيرى دارد كه ديگران از اين توصيف مرحوم مانده اند و درباره آنان امام چنين نگفته است روزى امام درباره مسلم چنين گفت : او برادرم ، پسر عمريم و فرد مورد اعتمادم از ميان خاندان من است (51)

اين بيان نشان دهنده هم نشينى درازمدت و دوستى قديمى و ريشه دار بودن برادرى

اين دو مى باشد امام عليه السلام وى را موضع اسرار خود ميدانست و راى خود را با اعتماد كامل با او در ميان مى گذاشت و او را بزرگ مى شمرد .

آرى مسلم بن عقيل عليه السلام در ميان خاندان بزرگى به دنيا آمد و در ميان خانواده اى متولد شد كه بزرگ پيامبرى چون محمد صلى الله عليه و اله را به دنيا عرضه كرد همانها كه حضانت آن بزرگ مرد را تكفل كرده بودندو به استقبال نبوت راستين وى رفته بودند آنكه در آسمان احمد ناميده شده بود - همانها نيز مسلم را به جهانيان عرضه داشتند .

آرى مسلم در بهترين تيره قريش بنى هاشم والا رشد كرد و در يمان بنى هاشم كه نقش اساسى در بنياهاى نبوت با عظمت داشتند و دعوت اسلامى حفظ وحى و حراست از رسالت آسانگير بدانان واگذار شده بود بالنده گشت .

بنابر اين مسلم از فرزندان پاكان بزرگان و برگزيدگان از آل مصطفى صلى الله عليه و آله است كه خداوند آنان را مختص خود ساخته و برديگران اختيار كرد و فرمود : انذر عشيرتك الاقرين (52) نخست خويشان نزديك را (از خدا) بترسان

مرد پيكار و قهرمان پيروزيها

دليرى خارق العاده مسلم كه يكى از برجسته ترين ويژگيهاى شناخته شده اوست صرفا برخاسته از آموزشهاى نظامى و بدنى وى نبوده است اين ويژگى مانند صفات وى نتيجه تعلم در مدرسه اى است كه در آن از تمام آزمونهاى نظرى و علمى سرافراز بيرون آمد مدرسه اى كه ممتاز به داشتن معلمينى فوق العاده نيرومند و مسلط در زمينه هاى علم و عمل بود .

اين معلمين و اساتيد كه تعليم

مسلم را برعهده گرفتند چه كسانى بودند؟ !

آنان معلمان انسانيت و امت اسلامى هستند همانها كه سيد رسولان حكمت و علم خود را تنها در اختيار آنان گذاشت و آنان را بر ديگران برترى بخشيد ؛ برادر پسر عم پيامبر و دو ريحانه وى امام حسن و حسين -عليهما السلام - در دنيا

وى در راه آموزش و فراگيرى از باب مدينه علم على - عليه السلام - وارث خاتم پيامبران - صلى الله عليه وآله - راه را بر همسالان خود تنگ كرد و آنان پيشى گرفت . از علم تقوا و يقين عم خود سيراب گشت و صفات حيدرى را از او الهام گرفت .

مسلم در صفاتى مانند : هيبت ، شمايل بردبارى ، صبر ، بزرگى ، مناعت ، طبع و شهامت با بنى هاشم شريك بود . براى دريافتن آگاهى بيشتر ، عرفان و علم بدون نقص ، مانند شعله اى سركش به هر سو مى رفت ، تا آنجا كه سخن يكى از معاصرين ايشان درباره وى صادق شد كه : آنان خاندانى هستند كه به عمق و قعر دانش رسيده اند و آن را بدون زوايد در خود جمع كرده اند .

و حديث پيامبر - صلى الله عليه وآله - بر قامت او راست آمد كه در سخنى با مردم فرمود :

لاتعلموهم و تعلموا منهم فانهم اعلم منكم

به اهل بيت من تعليم ندهيد و از آنان تعليم گيريد ؛ زيرا كه آنان از شما آگاهتر و داناتر مى باشند

آرى ، اين مدرسه مسلم است كه چون دانش آموزى در آن درس خواند و مانند استادى از آن خارج گشت ،

پرعظمت ترين مدرسه اسلامى و انسانى كه درس شجاعت و استوارى در ميدانهاى نبرد و معانى مردانگى و قهرمانى را نيز مى آموخت .

مسلم بن عقيل طالب - رضوان الله تعالى عليهم - مردى بود دانا جنگجو و رهبرى از پرجراءت ترين مردم ، شجاعترين دلاوران بنى هاشم و يكى از قهرمانان برجسته و مبرز آل ابى طالب بود . مردى با عهدى راستين هنگام صلح و شمشيرى بران به هنگام جنگ - آنچنان كه شرايط ايجاب مى كرد - بود .

وى يكى از نيرومندترين و غيورترين پيكارگيرى بود . در صف مقدم از سابقون الاولون - كه از مدرسه اعتقاد و جهاد خارج شده بود .

كسانى چون بلاذرى در شاءن چنين مى گويند : مسلم بن عقيل از مردترين فرزندان عقيل و شجاعترين آنان بود(53)

البته اين برترى تنها در ميان اين خاندان مطرح گشته است ليكن ابن قتيبه دايره برترى را گسترش داده در سطح وسيعتر از محيط خانوادگى چنين سخن مى گويد :

وى از شجاعترين مردم بود(54)

به نظر مى رسد سخن بلاذرى ابن قتيبه را فريب نداده است و او در بيان ادعاى خود مبالغه نكرده است ؛ زيرا هر كدام از اين دو مورخ ، به قهرمانان مسلم از زاويه خاصى - آن قدر كه توجه داشته اند - نگاه كرده اند .

مورخ اول ، مسلم را در ميان ديگر دلاوران خاندان عقيل نگريسته است و او برتر ديده است ، در حالى كه مورخ دوم دلاورى مسلم را در ديگر ميادين نيز مورد بررسى قرار داده است ، چه ديگر مورخان اين قهرمانى ها را ثبت كرده باشند و چه در

ثبت آنها سستى ورزيده باشند .

در اين جاست كه واقدى با اشاره به گوشه اى از حضور مسلم در يكى از فتوحات در مصر مى گويد : هنگامى كه مسلمانان - پس از محاصره طولانى - وارد شهر بهنسا (55) شدند ، مسلم بن عقيل نيز در ميان گروهى از هاشميين وارد شهر شد و اين رجزا را بر زبان داشت :

صنانى الهم مع حزنى الطويل

لفقد صاحبى مجد اثيل

فواثارا لجعفر مع على

ليوث الحرب آل بنى عقيل

ساقتل بالمهند كل قرم

عسى بالثاران يشفى الغليل (56)

غم و اندوه طولانى ، از دست دادن دوست و بزرگوار اصيل ، مرا رنجور و لاغر ساخت

من خواستار خون جعفر و على ، شيران جنگ از خاندان بنى عقيل هستم . با شمشير خود هر نيرومندى را خواهم كشت ، شايد با قصاص ، گرفتن ، عطش انتقام فرو بنشيند .

مسلم جوان دلاور ، فاتحانه همراه فاتحين وارد شهر مى شود و همان طور كه مى بينيم از دلتنگى و تحمل دشوارى خود سخن مى گويد ؛ زيرا محاصره شهر به درازا انجاميده است و او جزء محاصره كنندگان ، براى فتح شهر و ورود به آن لحظه شمارى مى كند تا آن را با سربلندى بازگشايد و سرود افتخار را بر بلنداى شهر بسرايد . . .

اين فتح در ايام خلافت عمر بن خطاب اتفاق افتاد . . . و آشكار مى گردد كه جعفر و على در ابيات فوق برادران مسلم هستند ، نه دو عموى او . اين دو از جمله بنى هاشم و شركت كننده در اين فتح مى باشد .

واقدى در اين موارد مى گويد : جعفر

بن عقيل در فتح بهنسا حضور داشت . و از سرداران و اميران شجاع اين فتح بود و رجزى نيز در اين باره دارد . (57)

همچنين مسلم برادرى به نام على داشت است كه ظاهرا در فتح اين شهر حضور پيدا كرده است و اين دو از جمله مجروحان جنگ بوده اند .

اين حادثه ، روح حماسى مسلم را به جوش مى آورد و او را از جا مى كند تا انتقام بيت دوم آن را چنين مى كند :

فواثارات جعفر مع على

و ما ابدى جوابك يا عقيل (58)

من خواستار خون جعفر و على هستم و خواسته ات را اى عقيل برآورده خواهم ساخت .

به نظر مى رسد آن دو را مجروح ديده است نه كشته ؛ زيرا ديگر مورخان و محقيقن اتفاق نظر دارند كه : جعفر و على از شهداى كربلا ، و همراه ريحانه پيامبر اكرم - صلى الله عليه وآله بوده اند .

اگر سرزمين مصر شاهد يكى از جهادهاى مسلم بوده باشد او در جهادهاى

(59) ديگرى نير در جزيرة العرب بوده است . همچنان كه وى در سرزمين عراق ، بصره ، صفين ، نهروان و كوفه جهاد كرده است .

نكته قابل توجه در اين ميان آن است كه مسلم در صفين يكى از فرماندهان نظامى بوده و اميرالمؤمنين على - عليه السلام - بر او اعتماد ورزيد و فرماندهى لشكرى از ميمنه را بدو سپرده بود ؛ لشكرى كه بزرگانى چون : حسين و حسين دو سبط رسول خدا و عبدالله بن جعفر- چنانكه ابن شهرآشوب ثبت كرده است - را در خود داشت . طبيعى است كه انتخاب فرمانده

براى چنين لشكرى به گزاف صور ، نمى گيرد و سهل انگارى در آن راه ندارد بلكه اين انتخاب اعتراف كاملى است به توانايى و استوارى ابن عقيل در جنگ و دليل روشنى است بر صلاحيت مسلم براى اين لشكر كه به فرماندهى آن انتخاب شده است .

بياسى به سند خود دردالاعلام مى گويد : مسلم بن عقيل مانند شير چنان نيرومند بود كه مردى را با دست خود مى گرفت و او را به بالاى خانه پرت مى كرد . (60)

تنها اين بياسى نيست كه تحت تاءثير شخصيت مسلم قرار گرفته او را مانند شير مى داند بلكه دشمنان كينه توزى نيز كه در ميدان كارزار و در روى او قرار گرفته اند از شجاعت و رشادت او دهشت زده شده محتاطانه رفتار مى كنند . و فرمانده آنان است كه بر ياران خود بانگ برمى دارد كه :

. . . او شيرى است صف شكن ، و شمشيرى برنده در دست قهرمانى شايسته از بهترين خاندان خلق (61)

دشمنانش اعتراف مى كنند كه وى : شيرى است صف شكن و عامه مورخين او را مانند شير مى دانند . بنابراين همه اينها مردانگى پرعظمت مسلم را تاءييد مى كنند .

زركلى درباره وى مى گويد : او از صاحبان نظر دانش و شجاعت بود(62)

و يكى از معاصرين وى در شعرى برنهايت قوت او چنين تصريح مى كند :

فتى كان احيى منت فتاة حيية

واقطع من ذى شفرتين صقيل

واشجع من ليث بخفان مصر

واجراء من ضار بغابة غيل (63)

او جوانمردى بود از دختر جوانى با حيا شرمگين تر و از شمشير دولبه تيزتر و برنده تر از شيران

بيابانى شجاعتر و از درندگان بيشه ها پرجراءت تر بشمار مى رفت

مسلم گذشته از آنكه از تهذيب والايى برخوردار بود و مملو از شور زندگى و برخوردهاى اجتماعى بود از متخلصين برجسته به اخلاق اسلامى و ادب آن بشمار مى رفت .

شاعر ، آرامش و حياى او را به شرم و حيا و آرامش دختر جوانى تشبيه مى كند . از سوى ديگر او را به شمشير تيز دولبه اى مانند مى كند كه با هر طرف خود فضا را مى شكافد و دشمن را به دو نيم مى كند . . . در حالى كه او از شير نيرومندتر و شجاعتر است .

در مورد مسلم دوست و دشمن به اتفاق او را به شير مانند مى كنند و از حيوانات مفترس و درنده بيشه ها پرچراءت تر مى شمارند ؛ درندگانى كه بيشه هاى پرخطر را بدون هراس در مى نوردند .

توصيف كننده هنگامى دست به چنين تشبيهى مى زند كه به قهرمانى مجسم در شخص مورد وصف يقين داشته باشد .

شاعر او را به عنوان يكى از نادرترين دلاوران ديده است كه به تنهايى دست به شمشير مى برد و به دشمنان طغيانگر تا بن دندان مسلح و به بيشه هاى پرخار و خس انسانى حمله مى كند .

مسلم بدون هراس از اين جنگل انسانى ، بر آن يورش مى برد و خود را در گرداب پرتلاطم آن تبديل به حماسه و شعرى مى كند كه از دهان شاعر مى تراود و شاعرى كه معاصر با اوست و در كوفه زير چكمه هاى حكومت امويان زندگى مى كند .

به هر حال سخن از

پيشاهنگان نبوت و رسالت بسيار دراز است و اين مجال را فرصت آن نمى باشد . و در آن چه بسيار فضايل و مناقب وجود دارد كه زندگى ديگران به آنها وابسته است - اگر درست باشد كه براى ديگران از مناقب و فضايل نصيبى قائل باشيم .

مسلم و خانواده اش

على - عليه السلام - از عمق محبت پيامبر اكرم -صلى الله عليه و آله - نسبت به خاندان خود - و به تبع آن صحابه مخلصى كه دوستدار اين خاندان پاك بودند - و انگيزه هاى آن بيش از همه مردم آگاه بود . و از اين محبت استوار و متبلور در دل و جان سيد رسولان و پيوند قلبى محكم بيان شخص مقدسش با اين خاندان ، اطلاعى درست داشت .

عقيل - و فرزنداش مسلم - از جمله محبوبان حضرتش - صلى الله عليه و آله - بودند . اميرمؤ منان از مقام شايسته بزرگ خود نزد پيامبر اكرم به خوبى خبر داشت و به يقين مى دانست كه محبت پيامبر از روى هوس نمى باشد . لذا امام درصدد برآمد از محبت پنهان ، با سؤ الى از حضرت ختمى مرتبت ، پرده بردارد و از زبان كسى كه : لاينطق عن الهوى حق مطلب را بشنود .

ابن عباس خبر امت و دانشمند متعهد اين قوم در اين باره چنين نقل مى كند : على - عليه السلام - (با عبارتى كه محبت پيامبر را بر مى انگيخت ) پرسيد : يارسول الله ! تو عقيل را دوست دارى ؟)

حضرت - صلى الله عليه و آله - فرمود : آرى به خدا ! به

او دو محبت دارد ؛ محبتى بخاطر خود او و محبتى به خاطر محبت ابواطالب به او . . . و فرزند عقيل در راه محبت فرزند تو به شهادت خواهد رسيد ، و چشمان مؤمنان اشكبار خواهد گشت و ملائكة مقرب بر او درود و تحيت خواهند فرستاد .

سپس حبيب خدا محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله - گريست تا آنكه اشكهايش بر سينه اش روان شد و بعد گفت : به خدا ! از رنجى كه خاندانم پس از من خواهند برد ، به خدا شكايت مى كنم (64)

پيامبر اكرم از تصور فجايع و رنجهايى كه به خاندان نبوت خواهد رسيد بسيار اندوهگين مى گشت و به خدا شكايت مى برد .

پيامبر ميان محبت گذشته و حال پلى مى زند و اين دو را به هم مى پيوندد و بر يكديگر اضافه مى كنϠو محبت خود را نسبت به عقيل بر محبت اختصاصى ابواطالب نسبت به فرزندش عقيل مى افزايد . پيامبر كه اين چنين محبت ابواطالب را درباره فرزندش عقيل رعايت مى كند ، بايد تصور كرد كه به خود ابواطالب چقدر عشق مى ورزيده است .

به هر حال اين حديث و احاديث مانند آن از محبت پايدار و چند جانبه حضرت نسبت به عقيل خبر مى دهد و علل چند گانه اين محبت را بازگو مى كند .

اين حديث را منابع سنى نيز روايت مى كنند(65) ، اما بريده و كوتاه شده ، مثل اينكه راوى ، باقى حديث را فراموش كرده است و يا به دلايل روشن نسبت به باقى آن تجاهل كرده است .

امام على - عليه

السلام - معلم امت ، چونان معلمى براى مسلم ، در دانش آموز خود توانايى ها و قابليت هايى چون : توانايى اجتماعى ، همسردارى و لياقت همسرى دختر امام را درك مى كند كه ديگران از درك آنها عاجزند . امام كه براى دختران خود ارزش فراوانى قائل بود ، و اين گوهران پاك و تربيت شده را تنها به همسرى مردى درمى آورد كه قدر آنان را بداند . لذا مسلم را كفو و همشاءن دختر خود درمى يابد ، مسلم كه تنها هم و غمش حركت در جهت اهداف امت ائمه است ، دامادى شايسته براى امام است ، و رقيه را به همسرى برمى گزيند . (66)

اين همسر برگزيده ، عبدالله را به سالار شهيدان كربلا تقديم مى كند تا يكى از قهرمانان و نمونه هاى برجسته اين واقعه جهانى گردد .

البته گفته شده است كه مسلم پس از وفات رقيه ، مجددا داماد امام على - عليه السلام - گشته و رقيه صغرى (67)(يا ام كلثوم )(68) را به همسرى خود درآورده است .

همچنين مورخين در تعداد فرزندان مسلم اختلاف نظر پيدا كرده اند ؛ گروهى پنج پسر و يك دختر ، گروهى چهار پسر و يك دختر را - از رقه اولى يا خواهر او پس از وفات وى - حاصل اين وصلت ميمون و مبارك مى دانند . ليكن آنچه نزد ديگر مورخين مسلم است منقطع شدند مسلم مى باشد . آن بزگوار فرزندانى به جهان عرضه كرد كه خون پاكشان روغن چراغ تابان اسلام گشت و از كربلا به تمام دنيا پرتوافشانى كرد .

مسلم داراى ده يا

يازده برادر بود كه جان خود را در راه قرآن ، عقيده و عترت ، نثار كردند ، اين صاحبان فضيلت گروهى نيرومند را به گرد ريحانه رسول خد تشكيل داده ، پروانه وار به حفاظت از وجود مقدس امام حسين و اهل بيت پيامبر- صلى الله عليه و آله - پرداختند و در اين راه جان باختند .

از جمله اين برادران : جعفر ، على ، عيسى ، عبدالرحمن ، سعيد ، ابوسعيد ، و ديگران مى باشند كه ميدانهاى نبرد و پيروزى ، شاهد تلاشهاى قهرمانانه و افتخار آفرين آنان بوده است . و آخرين ميدان درخشش اين شهابان ثاقب كربلا است . و ما در بررسى ديگرى پيرامون انصار امام حسين - عليه السلام - شرف اين ديدار را خواهيم داشت .

حاصل آن كه مسلم سربازى بود وفادار و از سرداران فتوحات بزرگ . فرماندهى توانا در معركه هاى دشوار و كمرشكن ، و پيشاهنگى الهى كه در در ميان تحولات سياسى براى احياى حركت و پويش انقلابى كوفه فرو مى رفت . او از اعضاى هياءت نبوت و خاندان رسالت بود كه براى پيكار با دشمنان حق برگزيده شده بود . او تجسم حق بود و مرتبط با اصول آسمانى .

فصل سوم : ساختار پيچيده اجتماع كوفه (ماهيت وقايع سياسى آن )

ساختار پيچيده اجتماع كوفه

معاويه آرزومند سركوب مردم كوفه بود ، و انتظار برتى و تفوق بر آنان را مى كشيد . . . اهل كوفه نيز از معاويه بيزار بودند .

كوفه از ديگر شهرها كه داراى مردم و گروههاى نسبتا متجانسى بودند ، از جهات دينى ، مذهبى و قومى متمايز بود ؛ زيرا كوفه جامعه اى بود غير متجانس و داراى ساختار

قومى پيچيده . اين پيچيدگى اختصاصى ، ويژگيهاى خاصى براى اين شهر به ارمغان آورده بود و از نظر تحرك ، در جازدن و پيشرفت و عقب افتادن موقعيت منحصر به فردى براى اين شهر فراهم ساخته بود .

اگر بخواهيم جامعه كوفه را درك كنيم ناچاريم اين ساخت غريب را كه در تاريخ كوفه تصرفات خاصى را موجب گشته است در نظر بگيريم ، در نظر داشتن اين مساءله به تحليل گران و پژوهشگران ، ديد و دركى عميق تر و به واقع نزديكتر عطا مى كند و آنان رادر فهم درست وقايع كمك مى كند .

لذا ما در اين فصل به مميزات و ويژگيهاى كوفه از قبيل : ساخت دينى ، افتراق مذهبى ، اختلاف قومى ، تنوع قبيله اى وتفاوت طبقاتى مى پردازيم . البته لازم است تذكر دهيم كه كوفه شهرى نوبنياد و داراى اجتماعى تازه شكل گرفته ، بوده است .

ساخت دينى

گروهها و طوايف دينى متعددى به شكل گسترده اى در كوفه سكونت اختيار كرده بودند . نحوه آمدن اين طوايف ، گوناگون بود ؛ گروهى با اختيار آمده بودند و گروهى به اسارت بدين شهر آورده شده بودند ، گروهى نيز سوداگرانه و به هدف تجارت ، زندگى در اين شهر را برگزيده بودند . و بالاءخره گروهى را عمر بن خطاب از مدينه و حجاز جابجا كرده در اين شهر اسكان داده بود . از جمله اين گروهها مى توان دسته هاى ذيل را نام برد :

1 -يهودخصوصا يهود مدينه و حجاز كه عمر آنان را از مدينه و حجاز به كوف آورده بود . با توجه به اين

كه برنامه ريزى كوفه و تعيين آن به عنوان شهر در خلافت وى صورت گرفت ، اين جابجايى يهود طبعا صفات پست و خبث طينت اين قوم را به همراه داشت و اين جلاى وطن ، آنان را پند نداد .

2 -نصاراكه به دو فرقه نسطورى ويعقوبى تقسيم مى شدند و هر فرقه ، اسقف مخصوص به خود را در كوفه داشتند .

اينها مسيحيان تغلب ونجران بودند كه هنگام گسترش كوفه بدان وارد شدند و در محله اى ساكن شدند كه بعدا نام آنان را به خود گرفت يعنى محلة النجرانية . اين گروه آثار شومى از خود در ايام حكومت واليان منحرفى چون وليد بن عقبة - معروف به فاسق به نص قرآن كريم - كه از طرف عثمان بر كوفه امارت داشت ، بجا گذاشتند . وليد خود شراب مى نوشيد و آن را در اختيار مسيحيان قرار مى داد(69) و آنان را از گوشت خوك به فروانى بهره مند مى ساخت

وى يك تن از مسيحيان را براى اداره امور مسجد كوفه انتخاب كرده بود و يك نصرانى ديگر را براى مديريت زندان قرار داده بود ؛ تا آن جا كه ابوموسى اشعرى - كه پس از وليد به كوفه آمد- يك منشى نصرانى را ! بدون كمترين منع شرعى يا شعور دينى نسبت به اين امر براى خود اختيار كرده بود با اين كه اولين شرط اداره امور اسلام آوردن افراد است و بعد به كار گماشتن آنان كه حتى عمر نيز از اين كار منع كرده بود (70) براى خود اختيار نموده بود .

3 -صابئين كه در كوفه سكونت كرده بودند

و در اين شهر موقعيتى داشتند .

4 -مجوس و بعضى آيين ها كه همراه اسرا به كوفه وارد شده بودند مانند : آيين زرتشت مانويت ومزدكى گرى كه پيروان و جان نثارانى داشت و يارانى كه آنها را تاءييد كنند .

شكى نيست وجود اين فرقه و نحل در يك جامعه مسلمان بر تمام امور آن اثر مى گذارد ، مخصوصا كه آن جامعه نياز به تعميق و جاانداختن اصول اعتقادى خود داشته باشد .

متاءسفانه تحقيقات و بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد كه حكام خليفه وقت - عثمان - خود ، وجود اين گروهها را تشويق مى كردند و آنان را به حال خود رها مى كردند تا كارهاى گوناگون را آزادانه انجام دهند . آرى اين كارها ابتدا توسط عمال عثمان انجام مى گرفت .

افتراق مذهبى

نظر به پايبند بودن به معيارهاى اعتقادى و در راستاى تجاوز به حريم نبوت و مخالفت با خاندان پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - جامعه كوفه با تاءثير پذيرفتن از ديدگاههاى فكرى وصف بندى سياسى - كه كل جامعه مسلمانان را دچار اضطراب ساخته بود چه برسد به ساخت دينى با گرايشهاى منفى در كوفه - دچار انشعابات متعدد مذهبى شده بود . مهمترين اين نظرگاهها عبارت بودند از :

1 -خوارج كه نفرات آنان پس ازنهروان افزايش يافته بود . آنان كوفه را كه خود از آن برخاسته بودند مركز فعاليت قرار داده بودند و آمادگى داشتند - كه هرگاه كفه امويان مى چربيد - بازو ، به بازوى باطل داده جنگ با اهل بيت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - و پيروان

آنان را اختيار كنند و بدينسان رو در وى حق قرار گيرند .

لذا خوارج را دشمن ترين دشمنان بايد تلقى كرد كانوا : اشد على الرحمن عتياتجاوز و از حد گذشتن آنان نسبت به خداوند از همه افزون بود .

2 -ناصبيها كه فعاليت خود را بر اساس و محور دشمنى با امام على - عليه السلام و اهل بيت رسالت قرار داده بودند ؛

3 -امويان گروه منسجمى كه قدرت آنان در خلافت معاويه افزايش يافته بود و فعاليت خود را از ميان عثمان دنبال مى كردند اين گروه در جهت تحكيم قدرت و زعامت بنى اميه - به تنهايى - حركت مى كردند .

4 -شيعيان كه پس از انتخاب كوفه به عنوان مركز خلافت توسط اميرمؤمنان امام على - عليه السلام - موقعيت درخشانى پيدا كردند ؛ زيرا مردم عدالت لطف و مساوات را طى حكومت امام لمس كردند و شيعيان على - عليه السلام - پيوسته تعدادشان افزايش يافت . لذا شيعيان بيش از تمام گرايش هاى مذهبى ديگر در كوفه ، كه رنگ شيعى به خود گرفته بود هوادار داشتند و از مقام ممتاز و منحصر به فردى برخوردار بودند .

همين مساءله بعدها مشغله فكرى معاويه گشت . و در فكر تصفيه اين گروه بزرگ به انحاى مختلف فرورفت . وى براى از ميان برداشتن شيعيان به كارهاى متعددى دست زد از جمله : دستگيريهاى وسيع ، كشتارهاى فردى و دسته جمعى ، يورشهاى ناگهانى بر ساكنين آرام شهرها و سركوب آنان ، و بالاءخره تبعيد بيش از پنجاه هزار تن از شيعيان كوفه به خراسان (71) طى گسترده ترين تلاش براى تهى

ساختن كوفه از دشمنان امويها و شكستن شوكت پيروان آل محمد - صلى الله عليه و آله -

5 - و تفكران ديگر با پيروان اندك و فعاليتهاى محدود . ليكن مؤثر و قابل ملاحظه در جامعه كوفه بود ، مانند : جبريه ، قدريه ، مرجئه ، مفوضه ، افزون ، بر غلات كه در مورد حضرت على - عليه السلام - به غلو پرداختند تا آنكه حضرت به دست خود - پس از آنكه از پذيرش نصايح ، خوددارى كردند - آنان را از ميان برداشت .

به هر حال اين گرايشهاى قدرت طلب در كوفه - على رغم اختلافات نوعى خود و تفاوتهاى كمى و كيفى - تماما در يك چيز مشترك بودند و آن هم از بين بردن قوت و وحدت نظر و هماهنگى در موضعگيرى هاى سياسى در كوفه بود .

اختلافات قومى

كوفه به جهت موقعيت نظامى خود ، مركز نيروهاى نظامى و لشكريان بود و به تبع آن محل اسكان همه اسراى جنگ بود . و با تكرار جنگها و درگيريها ، تعداد اسرا افزايش مى يافت و بازار برده فروشان از برده انباشته مى گشت .

همچنين امويان از برخورد مقرر در شريعت سهل و آسان اسلامى با ديگران ، خوددارى مى كردند ؛ مثلا اگر كسى از اسرا ايمان مى آورد و مسلمان مى گشت ، در موقعيتى پايين تر از يك عرب مسلمان قرار مى گرفت . دوره معاويه اوج اين نوع زورگويى ها مى باشد و شاهد خوبى بر گفتار ماست .

معاويه در اين نوع اجهافات تا آنجا پيش رفت كه مخالفتهاى قومى شديدى را برانگيخت ؛ مخالفتهايى در

راستاى نابود كردن دين حنيف اسلام ؛ زيرا وى بر هر يك از كسانى كه مسلمان مى گشت ، جزيه وضع كرده بود .

اين سياست و مانند آن بود كه دوستداران و اتباع وى را بر آن داشته بود تا به او عنوان زيركى بدهند .

مهمترين گروههاى قومى موجود در كوفه عبارت بودند از :

1 -تركهاكه در كوفه داراى موقعيت و تشخص بودند .

2 -كردهاكه جزء جامعه كوفه قرار داشتند و صاحب تشخص نبودند .

3 -پارسيان نسبت اين قوم بر ديگر اقوام در حدى بود كه نقل شده است آنان بيش از نصف تمام ساكنين كوفه را تشكيل مى دادند . همين حجم بسيار جمعيت آنان بود كه زياد بن ابيه را بر آن داشت تا عده اى از آنان را در بصره و شام تقسيم كند .

4 -اهل روم پس از پارسيان بيشترين تعداد ، از روميان بود .

5 -سريانيهاكه قبل از فتح عراق توسط مسلمانان ، از نصيبين ، جندى شاپور و حران بدين شهر آمده بودند .

همچنين در كوفه آشوريها ارامنه و اقليتهاى قومى ديگرى زيست مى كردند و هر قومى خلقيات ويژه خود را به همراه داشت و رسوم و آداب و معتقدات موروثى را با خود حمل مى كرد و برخى از صفات و رويه هاى منفى روانى و رفتارى مخصوص به خود را در فرهنگ قومى خويش جا داده بودند

تنوع قبيله اى

كوفه از آغاز برنامه ريزى براى سكونت ، شكل متمايزى به خود گرفته بود .

قبايل در اين شهر طبق برنامه و نقشه خاصى مستقر گشتند . اسكان قبايل طبق تقسيم هفتگانه شهر صورت گرفته بود ؛ نخست شهر را

به هفت حوزه تقسيم كرده و سپس يك هفتم از هر قبيله - يا بيشتر - را با هم پيمانان آن در يك حوزه جا داده بودند به ترتيب ذيل :

1 - قبيله كنانه و هم پيمانانش ازاحابيش و ديگران كه هواداران حكومت بودند .

2 - قبيله قضاعه ، غسان ، بجيله ، خثعم ، كندة ، حضرموت ، وازدى ها .

3 - قبيله : مذحج حمير ، همدان و هم پيمانان آنان كه مخالف حكومت و با آن درگير بودند .

4 - قبيله : تميم ، رباب و هم پيمانان آنها .

5 - قبيله : اسد غطفان ، ضبيعة ، تغلب ، نمر و معارب .

6 - قبيله : اياد ، عبد شمس ، و عك ، اهل هجر و حمراء

7 - قبيله : طى از يمن كه بخش هفتم شهر را به خود اختصاص داده بود اين تركيب قبيله اى داراى اثر ملموسى در انجام عمل سياسى و تنظيم آن داشت . مخصوصا اين قبايل در قبال حكومت محلى و مركزى ، ديدگاههاى متغاير و گاه متعارضى داشتند .

علاوه بر آن نفوذ حكمرانان بر شيوخ و رهبران قبايل در اين ميان نقش بسزايى داشت و گاه به شهادت تاريخ مى بينيم كه برخى از بزرگان و رهبران قبايل براى حل مشكل دنياى ناپايدار خود ؛ به اسم دين و مسلمانى در خدمت حكام در مى آمدند و خود را به حكومت نزديك مى ساختند .

تفاوت طبقاتى

ذيلا به مهمترين طبقات جامعه كوفه كه طى تاريخ ، در تاءثير بر اين شهر - بيش از طبقات ديگر اقاليم و شهرها - سهيم بودند اشاره مى

كنيم :

1 - طبقه اشراف ، اعيان و صاحبان وجهه . اينان جز اندكى - با والى يا نيرويى كه احتمال داشت در مسابقه قدرت برنده گردد و بر كوفه حاكم شود ، همدست بودند ؛ مثلا كسانى مانند ابن اشعث و همپالكيهايش به امام حسين - عليه السلام - نامه مى نويسند ؛ زيرا به گمان خود تغيير مورد نظر را حتمى مى دانند(72)

بيشتر اين افراد ، رهبران و بزرگان عشاير و قبايل بودند و از قبيله خود نيرو مى گرفتند و به قدرت قبيله اى متكى بودند .

2 - طبقه كارمندان و خدمتگزاران كه در خدمت كاخ امير قرار داشتند مانند : نيروى پليس و افسران ، ماءموران جمع آورى ماليات ، سركردگان و ماءموران شهر و به هر حال مجموعه لشكرى و كشورى .

اين طبقه ، آمار افراد و محل زندگى آنان را در محلات مختلف شهر در اختيار داشتند ، مراقب مردم بودند و در صورت لزوم ، مظنون را دستگير مى كردند .

اين طبقه ، براى خدمت به حكومت و حاكم به كار گرفته شده بودند و شب و روز بيدار و هوشيار بودند تا امنيت سلطان و سلطنت وى را تضمين كنند . اينان حركات و دم زدنهاى مردم را براى خوش خدمتى مى شمردند و كنترل مى كردند .

3 - طبقه زحمتكش و كاسبان خرده پا مانند : صاحبان شغل آزاد و حرفه هاى مستقل و دكانداران در بازار كه پيوسته از فساد ماءموران مختص به بازار در رنج بودند . لذا يك نفر از خودشان را به نمايندگى از ديگران نزد والى مى فرستادند تا شكايت آنان

را برساند ؛ براى مجاهد بزرگوارشهيد ميثم تمار اين موقعيت پيش آمد تا نمايندگى آنان را براى تحقق اين غرض به عهده بگيرند .

4 - بندگان و موالى ؛ طبقه زير دست وله شده اى كه بر اساس شيوه بنى اميه و روش معاويه پيوسته مورد تحقير و استثمار قرار داشتند .

5 - روزى خواران و صاحبان جيره و مواجب طبقه سپاهى و عامه لشكريان كه عطاياى بيت المال در اختيار آنان قرار مى گرفت ؛ زيرا آنان طبق دستورات و اوامر حكام براى جنگ و سركوب به حركت در مى آمدند و در اين كار كوچكترين تمرد و نافرمانى از خود نشان نمى دادند اگر چه به آنان دستور جنگ با مسلمانان و حلال دانستن محرمات را مى دادند يا آن كه آنان را با امر با كشتار فرزندان پيامبر - صلى الله عليه و آله - به جنگ آن حضرت مى فرستادند و رو در روى رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - قرار مى دادند . گرسنگى ، مرگ و اباحه خانواده سپاهيان ، اهرمهايى بودند در دست حكام ، تا آنان را بهتر زير سلطه و تحت امر و فرمان خود نگاه دارند .

البته ، علاوه بر طبقات بالا ، در اين شهر قضات ، شريعتمداران دنيادار و زرپرست مانند : طبقه مسرف و متنعم نيز بودند . اگر بتوان اين قشر را طبقه ناميد زيرا تعداد آنان كم بود - معروفترين اين گروه شريح قاضى است .

اينان فتواهاى خود را به ، ثمن بخس و درمهايى كم ارزش مى فروختند و مجوزهاى شرعى براى اعمال پليد آل ابى

سفيان صادر مى كردند ، اعمالى كه اسلام از آنها بيزار بود .

واقعيت پيچيده سياسى و ماهيت آن

كوفه از معدود شهرهايى بود كه آگاهى انقلابى آن از شور انقلابى ساده فراتر مى رفت و اهميت نقش خود را در كشاكش آن روز درك كرده بود . اين ادراك در ديگر شهرهاى آن زمان ضعيف بود و همين ويژگى كوفه بود كه دشمنان بيدارى و درك صحيح را ، بر آن داشت تا با اتخاذ تدابيرى پست ، خود را از فعاليتهاى راديكالى كه خواسته هاى جاهلى با بنيادهاى اموى ، آنان را به خاطر انداخته بود ، رهايى بخشند .

اين تدابير پنهان و آشكار در شكل شايعات ، گسترش شبهه ها و پخش عناصر منافق صفت براى ايجاد شك و ترديد هدفشان شق عصاى مردم كوفه و مردد ساختن آنان در انجام تكاليف خود بود . با توجه به اينكه شيعيان آن روز گروه اندكى را از هواداران امام على تشكيل مى دادند و همه كوفه يا نصف آن ، هنگام ورود امام - عليه السلام - بدان شهر ياشهادت ايشان پرواز به ملكوت اعلاء شيعه نبودند .

بتدريج جامعه كوفه خاصيت روحى ، امتياز معنوى و ارزش انقلابى خود را كه اساس وجود اين جامعه بود و ميدان تحرك فتوحات ، استراحتگاه لشكريان ، پايگاه استوار آنان ، و منبع كمك رسانى غذايى و تسليحاتى محسوب مى گشت ، از دست داد .

از ميان تمام شهرهاى مسلمان نشين ، تنها كوفه بود كه زير بار معاويه نرفت و حكام وى را نپذيرفت .

معاويه نيز با كشتارهاى پى در پى و شبيخون هاى ناگهانى بر اطراف

كوفه ، نتوانست كينه خود را فرونشاند و همچنان كه در ميدان جنگ نتوانسته بود كوفيان را در هم بشكند ، با نيرنگها و شيوه هاى منافقانه خود نيز از اين كار ماءيوس گشت تا آن كه كار به آتش بس و صلح معروف كشيد .

او كه آرزومند سركوب اهل كوفه و مترصد برترى و سلطه بر آنان بود و اسير عقده هاى روحى ناشى از موضعگيريهاى آنان گشته بود و اين عقده ها در روان وى متبلور شده بود - يعنى منطق غرور و كفر اين چنين است - هنگامى كه در مقابل كوفيان قرار گرفت اعلان كرد كه شرايط صلح را زير پا مى گذارد و هدف از جنگ با اهل كوفه اقامه فرايض نبوده است بلكه :

. . . تنها به اين دليل با شما به پيكار برخاستم كه بر شما امارت كنم . و خدا نيز اين خواسته را با وجود كراهت شما به من عطا كرد !

اين اظهارات ، عمق ناراحتى وى را از مردم كوفه نشان مى دهد و حقارت پنهان وى را نسبت به اميرالمؤمنين - عليه السلام - آشكار مى سازد . معاويه با اين فتح و اظهار ما فى الضمير خشمش فروكش نمى كند و آرام نمى گيرد ، بلكه سنگدل ترين حكام را بر كوفه مى گمارد و به آنان دستور مى دهد با سياست شمشير و تازيانه ، از كوفيان انتقام بگيرند و آنان را سركوب كنند .

علاوه بر سياست صريح خشن فوق ، سياستهاى پنهان ديگرى در اين شهر استمرار دارد و آن بازى آشكار با خرد مردم عوام و ساده لوح است

و گرايش آگاهانه و عامدانه در جهت تحليل محرمات و شكستن چهار چوبهاى اعتقادى و عملى . مثلا :

وليد شراب مى نوشيد و آنگاه امامت مردم را در مسجد كوفه به عهده مى گيرد ، و در اثناى نماز استفراغ مى كند . يا نماز صبح را چهار ركعت مى خواند و بعد متوجه مردم گشته مى گويد : آيا مى خواهيد بيشتر برايتان بخوانم ؟ !

و هنگامى كه گروهى از نمايندگان شهر و برگزيدگان كوفه براى نجات كرامت دين خود به نزد عثمان مى روند ، او بخاطر محبت برادرانه نسبت به وليد ! از اتخاذ موضع قاطع خوددارى مى كند .

و ياابوموسى اشعرى آراى مردم را به بازى مى گيرد و در گرفتن بيعت براى امام اميرالمؤمنين - كه امت با وى بيعت كرده اند - سستى مى ورزد و عدالت امام را مخدوش جلوه مى دهد و در حقانيت حضرت براى خلافت ، كوفيان ، را دچار شك و ترديد مى سازد .

و هنگامى كه اصحاب جمل بر امام خروج مى كنند ، امام نصايح و اوامرى براى ابوموسى فرستاده ، خواستار اعزام نيرو مى گردد ، ليكن اين قاضى دين فروش ، مردم كوفه را از يارى امام باز مى دارد و آنان را از اجابت خواسته امام منصرف مى كند !

باند و لشكر امويان همچنان درخت نفاق را در زمان امام على و امام حسن - عليهماالسلام - بارور مى سازد - در حالى كه محبت و ولاى على و خاندان نبوت نيز در اعماق جان اهل كوفه ريشه مى دواند .

و هنگامى كه قدرت منحصرا در دست معاويه قرار

مى گيرد ، عاجزتر از آن به نظر مى آيد كه كوفه را به طور عام ، و شيعه را خصوصا ببيند ليكن بين آنها در جهت تهى كردن شهر از شيعيان و گشودن راه براى محبت امويان گامى برندارد . لذا بيش از پنجاه هزارتن از شيعيان كوفه را به خراسان گسيل مى دارد به اميد آنكه شعله هاى سركشى شورش كوفه را خاموش كند . ليكن اخراج محبان و دوستان قلبى و اهل ولاى امام على - عليه السلام - از كوه ، و پراكنده ساختن آنان ، خاطر معاويه را آسوده نمى سازد و پس از آن دست هب تصفيه هاى فيزيكى مى زند و مردان برجسته حق و جهاد - مانند صحابى بزرگ ، حجربن عدى كندى و دوستانش - را به شهادت مى رساند .

امام مهمترين دست آورد سياست اموى در كوفه ايجاد خوف و ملكه هراس در مردم آن خطه از لشكريان شام بود . اين لشكر وحشى و جرار به نام اسلام ، مسلمانان را لگدمال مى كرد ، به كرامت انسانى تجاوز كرده ، خونها ريخته و اموال را به يغما مى برد و كمترين بويى از اصول جنگ و پيكار و ميدان رزم - كه كوفه پيوسته در جنگهاى انقلابى و آزادى بخش خود به كار مى گرفت - نبرده بود .

كوفه دريافت كه توسط لشكرى مورد يورش قرار مى گيرد كه هيچ پيوندى با اخلاق نظامى و ارزشهاى پيكارى ندرد . اين همان راز ترس و وحشت از لشكريان شام است كه پيوسته سر سر اهالى ، سايه افكن بود .

معاويه در روزهاى آخر خلافت

خود پس از ساليان دراز سركوب و ديكتاتورى ، كسانى مانند : ابن شعبه و ابن ابيه ، اميرى نرمخو و معروف به آسانگير را به كوفه گماشت ، تا شايد مردم آن ديار ، آن سالهاى سياه ظلم و قتل و غارت و ناامنى را فراموش كنند و زمينه اى باشد براى آمدن خليفه جديد(يزيد) كه معاويه بر مسلمانان منت نهاده و او را جانشين خود ساخته بود !

على رغم اين كار ، معاويه همواره از خطرات كوفه و اهل آن و چند نفر شيعه باقى مانده آن ، در انديشه بود و ديگران را برحذر مى داشت . او گوش به زنگ بود كه مبادا اين شعيان پاك باخته عموم كوفيان را با آن كه از ترس و اضطراب دست ساخته سياسيت اموى در رنج و تابع سياست خضوع گشته بودند تحرك كنند و آنان را به تمرد و عصيان وادار سازند و تبعيت بى چون و چرا را در برابر احكام و قوانين ويژه كوفه كه توسط معاويه و عمال وى طى ساليان گذشته وضع شده بود ، به شورشى عليه اين قوانين ناحق تبديل كنند .

بخش دوم : آغاز جنبش كوفه ماهيت عكس العمل امام (ع )

مقدمه

بيست سال تمام مسلمانان زير سلطه و مخالفين تحت مراقبتهاى دهشتناكى بسر بردند ، كه تا آن روز در عرصه سياست سابقه نداشت ؛ اين سياست ارعاب و ترور را معاويه بدون كمترين مانعى از قدرت دينى و يا كنترلى از جانب قوه قضائى به وجود آورده بود .

وى تا بدانجا در ستمگرى پيش رفت كه برگزيدگان ديانت واشداء على الكفاررا به شهادت رساند .

اين ارعاب و وحشت فراگير ، ديگران را بر آن داشت

تا منتظر مرگ معاويه باشند و در موقعيتى ريحانه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - به برخى از اين افراد گوش به زنگ گفته بود : هر يك از شما فرشى از فرشهاى خانه خود باشيد با صبر نماييد تا اين طاغوت به هلاكت برسد .

معاويه پس از دو دهه زورگويى و پژمردن روح و روان افراد ، هلاك گشت . وى در اين مدت نسل برزگى را از عامه مسلمانان از پا درآورده بود . با هلاكت او امام نيز رهسپار مكه گشت و نامه هاى اهل كوفه - از خاصه و عامه - به طرف حضرت سرازير گشت .

اين موضوع ، فصل اول اين بخش را تشكيل مى دهد .

امام - عليه السلام - از پاسخ خوددارى كرد و به سوى كوفيان نرفت ليكن بايستى اين موقعيت دشوار و معضل پيش آمده را با دورانديشى حل كرد . اگر امام از رفتن به كوفه سرباز زند نوع عكس العملى وى چه بايد باشد؟ و چه پاسخى زيبنده اين مرحله حساس است ، فصل دوم را تشكيل مى دهد .

امافصل سوم در برگيرنده توقفى كوتاه ليكن ضرورى براى روشن كردن برخى جوانب تاريك مربوط به اثناى سفر سفير امام به كوفه مى باشد .

فصل اول : انبوه نامه هاى مصرانه

انبوه نامه هاى مصرانه

اقليت شيعه - كه آغازگران - نامه نوشتن بودند- ميدان تحرك را در اين زمينه گشودند و اكثريت اهل كوفه را بدين كار ترغيب كرده با روشن كردن آتش التهاب آنان ، مرحله خاصى را در سطح دعوت از امام توسط نامه ، آغاز كردند .

نخستين انجمن براى قيام

بدرستى كه معاويه هلاك گشت و حسين - عليه السلام - از بيعت با بنى اميه سرباز زده و به سوى مكه حركت كرده است و شما شيعيان او و شيعيان پدرش مى باشيد . اگر براستى مى دانيد كه او را يارى كرده با دشمن وى ستيز مى كنيد و فكر مى كنيد كه : ما جانهايمان را در راه دفاع از او فدا خواهيم كرد ، به او نامه بنويسد و از تصميم خود حسين را آگاه سازيد . ليكن اگر از سستى و پراكندگى خود بيمناكيد ، او را فريب ندهيد و جانش را به خطر نيندازيد . . . مخاطبين گفتند : نه ، بلكه با دشمن امام پيكار مى كنيم و جان خود را در راه او فدا خواهيم كرد . . . سليمان گفت : پس به امام نامه بنويسيد(73)

اين گوشه اى از اين انجمن و بخشى از بيانات سخنگوى آن ، استاد سخن ، مجاهد بزرگ سليمان بن صرد خزاعى است كه اين انجمن را در خانه اش در شهر كوفه تشكيل داد .

وى در راءس افراد انجمن قرار داشت كه از شيعيان برجسته و محبان اهل بيت نبوت بودند و از شمشير جلادان معاويه ، مغيره و زياد بن ابيه - طى تصفيه هاى فيزيكى مخالفين امويان - جان بدر برده

بودند .

افراد انجمن ، هواداران نبوت محلى در اهل بيت عصمت بودند . و از باقى ماندگان عمليات اخراج شيعيان كوفه به خراسان به دستور معاويه و به دست عامل وى در كوفه زياد بن ابيه ، به شمار مى رفتند .

سخنگوى انجمن از هلاكت معاويه خبر داد كه پيش از آن به زور سرنيزه و شمشير براى فرزندان خود يزيد به نام خليفه رسول الله ! بيعت گرفته بود و نيز ديگر اعضاى انجمن را از امتناع امام حسين - عليه السلام - از بيعت با يزيد با خبر نمود - همچنان كه در زمان معاويه و زير سرنيزه و شمشير از بيعت امتناع كرده بود . و اضافه مى كند كه امام مدينه را به قصد مكه ترك كرده است . و با اين كه حركت خود از رد بيعت با يزيد ، مخالفت با وى و آغاز مقاومت آشتى ناپذيرى خبر مى دهد .

سليمان با گزارش رويدادها ، افراد انجمن را در برابر واقعيت امر قرار مى دهد . او مى داند كه آنان با سبط و ريحانه رسول خدا پيوند استوارى دارند و از برگزيدگان پيرو اهل بيت نبوت مى باشند . او به ياد دارد كه همين ها بودند كه از امام خواستند تا با معاويه ، جنگى سرنوشت ساز و دشمن شكن آغاز كنند . ليكن امام از دست نيافتن به نتايج مطلوب اين جنگ - به فرض شروع آن - آنان را خبر مى داد . و از آنان مى خواست ، تا مرگ اين طاغوت ستمگر صبر پيشه كنند .

اگر چه معاويه پيمان شكن است و عهدنامه

ها را زير پا مى گذارد ليكن امام ، ميثاق و پيمان خود را در هر صورت محترم مى شمارد لذا به ياران خود - اعضاى امروزى انجمن - دستور مى دهد تا مترصد فرصت مناسبى باشند . و بدينسان بود كه مسلمانان نزديك بيست سال حكومت جور و ستم را زير چكمه هاى معاويه تجربه كردند . و انحراف آشكار سياستهاى وى را از اسلام راستين ديدند .

طى اين ساليان دراز امام در برابر اين سياست استبدادى و سركوبگرانه و تلخى هاى آن ، دردمندانه سكوت كرده بود و استخوان در گلو و زهر در كام ، حوادث را نظاره مى كرد . پاسخ امام به اين سياستها ، صبر جميل و سكوت خردمندانه بود .

سليمان بن صرد از حضور امام در مكه پرده برمى دارد ، همتهاى آنان را بر مى انگيزد و عزمشان را استوار مى كند . وى از آنان مى خواهد از فرصت پيش آمده بهترين استفاده را بكنند و صريحا نظرات خود را بيان كرده و موضعى بدون ابهام اتخاذ كنند .

آنان باقى مانده پيروان و شيعيان اهل بيت نبوت هستند و بيشتر كوفيان كه تلخى حكومت اموى را چشيده اند در كنار اين نخبگان قرار دارند . و هرگونه تغييرات جديدى را تاءييد مى كنند .

مضافا آن كه گروه نخبه از شيعيان تا اين زمان از در دوستى با حاكم كوفه و عامل حكومت مركزى شام درنيامده اند و مترصد فرصتى هستند تا از دست او نجات پيدا كنند . با توجه با اين مسائل است كه انجمن فوق تصميم مى گيرد با امام در مكه مكاتبه كند

و هياءت نمايندگى به نزد آن حضرت بفرستد . در اينجا متن كامل نامه نوشته شده در اين جلسه را نقل مى كنيم :

بسم الله الرحمن الرحيم ، به حسين بن على - عليه السلام - از : سليمان بن صرد ، مسيب بن نجبة ، رفافة بن شداد ، حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان از مؤمنان و مسلمانان اهل كوفه . . . سلام بر تو بدرستى كه ما خداوند يكتا را به داشتن تو سپاس مى گذاريم .

اما بعد : سپاس خدا را دشمن تو و پدرت - از قبل را در هم شكست - ستمگر عناد پيشه و سياهكار ظالمى كه براى حكومت بر امت شتاب كرده ، شر را پيشه خود ساخت . او امر امت را به قهر گرفته ، دارايى او را غصب كرد و بدون رضايت مسلمانان بر آنان حكومت كرد . پس از قبضه كردن قدرت ، نيكان امت را به قتل رساند و بدكاران را بر جاى گذاشت و اموال الهى را بازيچه دست جباران و ثروتمند قوم ساخت . از رحمت خداوند دور باشد چنانكه قوم ثمود دور گشتند . . .

ما را امامى نيست ، پس به سمت ما بيا ، شايد خداوند به وسيله تو ما را بر حق ، گردآورد . اما نعمان بن بشير در دارالاماره كوفه بسر مى برد و ما نه در نماز جمعه با او شركت مى كنيم و نه در نماز عيد و اگر خبردار شويم كه به سمت ما روآورده اى ، او را از شهر بيرون كرده ، به شام گسيل مى داريم -

ان شاءالله تعالى . . .

سلام ، رحمت و بركات خداوند بر تو اى فرزند رسول خدا و بر پدرت باد ولاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم (74)

با پايان گرفتن دستور كار نخستين انجمن آغاز جنبش ، تحركات عموم مردم كوفه آغاز گشت ؛ زيرا نامه هاى شيعيان ، پى در پى به مكه سرازير گشت و كوفيان به تبع آنان نامه نگارى را با امام شروع كردند . . .

اقليت شيعه در اين ميان نقش پيشاهنگ قافله و طلايه دار لشكر را ايفا كرد و ميدان تحرك سياسى را گشوده ، با برانگيختن اكثريت اهل كوفه ، در آتش التهاب آنان دميدند و مرحله خاصى را در مكاتبه و امضاى نامه ، آغاز كردند .

افزايش نامه ها

خصوصيات شخصى يزيد بن معاويه ، عامل مؤثر و فعالى بود در برانگيختن مردم عليه وى ؛ زيرا او بدنام و بى اعتبار بود و همين مردم را بر آن مى داشت تا او را به شديدترين وجهى خوار دارند و تحقير كنند و بدون كمترين ترس يا ترديدى ، جراءت كرده ، خواستار خلع وى گردند .

و به تعبير طبرى : اهل عراق بر يزيد شوريدند ؛ زيرا مى دانستند او آدم بى لياقتى است و توان سرپرستى امور را ندارد و خودش محتاج به سرپرستى مى باشد و به دست گرفتن حكومت پس از پدرش ، تنها تحت زورگويى و طغيانگرى او بوده است و به كمك همين اهرمهاى فشار است كه زمام امت را به دست گرفته ، بر آنان فرمان مى راند و اين كار به معنى مسخره گرفتن خلافت و بازيچه انگاشتن شريعت

است .

روشن ترين گواه ، خريد افراد و به دست آوردن دلهاى آنان براى استوار كردن پايه هاى حكومت اموى با زر و سيمهايى است كه در آستانه انتخاب يزيد ، به عنوان ولى عهد معاويه ، به اين و آن پرداخت گرديد و به ضرب دينار و درهم براى وى بيعت گرفته شد (75) معاويه تمام نيرنگ و فريب هاى خود را به كار برد تا براى يزيد بيعت بگيرد و او را پس از مرگ خود بر منبر خلافت بنشاند . وى دروغ و تقلب را تا آنجا پيش برد كه در محضر اهل مدينه و در برابر صحابه و در حضور امام حسين - عليه السلام - از بلوغ عقلى و كمال خرد يزيد سخن گفت !

اين ياوه گويى ، امام را برانگيخت و حضرت نقاب دروغ و نعل وارونه زدن را از چهره و سخنان معاويه كنار زد . و سخنان مسخره و تقلب آشكار او را به حاضرين نشان داد . امام روبه حاضرين كرده ، حقيقت را بيان كرد و در سخنانى برنده و طولانى معاويه را مخاطب قرار داده ، حقايق را عيان ساخت . در اينجا ما بخشى از اين بيانات را نقل مى كنيم :

. . . تريد اءن توهم الناس فى يزيد ، كانك تصف محجوبا ، او تنعت غائبا ، او تخبر عما كان مما احتويته بعلم خاص ، وقد دل يزيد من نفسه على موقع راءيه . . . (76)

پايان كار در روز چهارشنبه

. . . مى خواهى مردم را درباره يزيد دچار توهم كنى ، گويا كسى را توصيف مى كنى كه از ديگران پوشيده

است . يا اينكه صفات شخص غايبى را برمى شمارى ، يا آنكه از اطلاعات انحصارى خود درباره يزيد ، ديگران را آگاه مى كنى ، در حالى كه خود يزيد گواه درجه عقلش است . . .

آرى ، ولايت يزيد مانند خلافت پدرش ، مخالف طبيعت اشيا است و همين مساءله است كه اتفاق نظر مردم و اجماع ملى كوفه را براى خلع وى تفسير مى كند .

در اين هنگام يك موج خودجوش براى مكاتبه با امام به وجود آمده است و شهر كوفه را موجى فراگرفته از مردمى كه خود نامه مى نويسد ، يا از ديگران مى خواهند برايشان اين كار را انجام مى دهند و سپس نامه را به سوى امام - عليه السلام - گسيل مى دارند .

شرايط به گونه اى است كه هم وغم هر كس آن است كه خود يا به تنهايى نامه نوشته و يا با ديگرى در نگارش نامه اى شريك گردد و يا حداقل پاى نامه اى را امضا كند و همگام ديگران گردد . اين نامه ها توسط پيك براى امام فرستاده مى شود .

نامه پراكنى در كوفه اختصاصى به جماعت شيعه آن ديار ندارد بلكه شامل عامه افراد همدل شيعه در كوفه مى گردد . حجم اين نامه ها را از زبان پيك دوم بشنويم :

پس از ارسال اولين نامه به دست عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وائل كه آنچنانكه روايت نقل مى كند - دهم شوال به مكه رسيدند ، مجاهد بزرگ قيس بن مسهر صيداوى ، عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى بو عمارة بن عبدالله سلولى ، دومين نامه شيعيان

را به مكه بردند ، ليكن آنان همراه خود ، حدود پنجاه و سه نامه از طرف يك تن ، دو تن ، و چهار تن برده بودند . . . (77)

و در روايت ديگرى است كه : حدود يكصد و پنجاه نامه همراه خود بردند(78)

اين گزارش وسعت فعاليت كوفه را در سطح مكاتبه ، تنها طى دو روز نشان مى دهد و بعد از دو روز ديگر ، هانى بن هانى سبيعى يو سعيد نب عبدالله حنفى با نامه ذيل به راه مى افتند :

بسم الله الرحمن الرحيم . . . به تو حسين بن على ، از شيعيان وى و مسلمانان . اما بعد : به سوى ما شتاب كن . مردم انتظار تو را مى كشند و راءى آنان جز تو را نمى پذيرد . پس عجله كن عجله كن والسلام عليك (79)

ابن جوزى از نامه يا ديگر با مطالب ذيل ياد مى كند :

ما جانهاى خود را براى فداكارى در راه تو نگهداشته ايم و در نماز جماعت والى شهر ، شركت نمى كنيم . پس به سوى ما روى بيار كه ما در گروهى متشكل از يكصد هزار تن منتظر تو هستيم . جور و ستم در ميان ما شايع شده و بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر با ما رفتار كرده اند . اميدواريم كه خداوند به كمك تو ما بر گرد محور حق جمع كند به كمك تو ستم را از ما دور گرداند . بدرستى كه تو از يزيد و پدرش ، به خلافت سزاوارتر هستى ؛ يزيدى كه خلافت را غصب كرده است و شراب

مى نوشد و با بوزينگان بازى مى كند و چنگ و طنبور مى نوازد و دين را بازيچه خود ساخته است (80)

خيزاب حماسى عامه مردم چنان تند است و خس و خاشاك را جارو مى كند كه افراد متردد و حتى غير محب و دوستدار خاندان پيامبر - صلى الله عليه و آله - به حركت درآمده ، به ريحانه رسول خدا نامه مى نويسند ، بلكه جو حاكم برخاسته از انديشه هاى مردم و مشاعر آنان ، تنها يك راه را باز مى گذارد و تمام راههاى انحرافى را مى بندد .

اين سيل خروشان مردمى ، منافقين را نيز با خود از جا مى كند و آنان را همسو با اين حركت و جنبش مردمى قرار مى دهد .

مشهورترين منافقين كوفه از سستى بنياد حكومت جديد وكندى شمشير آن و ناپايدارى خلافت يزيد و شخصيت وى آگاهند ، به امام نامه مى نويسند .

آنان نگران از دست رفتن فرصت هستند ، لذا براى تثبيت موقعيت فرصت طلبانه خود در آينده ، همگام با شرايط موجود شده ، مكاتبه با امام را بهترين حركت در اين وضعيت مى دانند . به همين جهت كسانى مانند : شبث بن ربعى يربوعى ، حجار بن ابجر على ، يزيد بن حارث ، يزيد بن رويم ، عزرة بن قيس ، محمد بن عمير ، عمروبن حجاج زبيدى و همپالكى هاى فرصت طلب آنان ، حساسيت مرحله پيش رو را در تغييرات قاطع بزرگى براى دنياى خود و دنياى مردم ، درك كرده به شتاب ، نظر خود را همراه با محرومين اعلام مى دارند . آنان نيز

به امام نامه مى نويسند و از جمله آنچه كه نوشته اند مى توان فراز ذيل را نقل كرد :

اما بعد : نواهى سبز گشته و درختان به بار نشسته اند و چاهها پرآب شده اند . پس اگر خواهان اقدامى ، به سوى سپاهى سلاح برگرفته در راه يارى تو ، روى آور والسلام عليك (81)

امام - عليه السلام - اين دنياپيشگان و همانندان آنها را مى شناسد لذا خود را بى نياز از پاسخگويى به چنين اظهاراتى مى بيند . در عين حال حضرت از شدت ظلم و ستمى كه عموم كوفه را از پا درآورده و فرزندان امت را تحت كابوس استبداد و زورگويى بنى اميه از رمق انداخته است ، بخوبى آگاه است .

محرومين كوفه از آن هراس دارند كه مبادا امام دعوت آنان را پاسخ نگويد و از اين دعوت پر از اصرار روى گرداند لذا لحن دعوت را تند كرده چنين احتجاج مى كنند :

سپس نامه هاى كوفيان به حضرت افزايش يافت و نمايندگان پى در پى آمده مى گفتند : اگر به سوى ما نيايى گناهكارى ! (82)

اين لحن ، نشانه شدت رنجى است كه بينوايان از بنى اميه كشيده اند و آن را با گسترده ترين صورتى بازگو مى كنند ؛ آنان شب و روز با منطق خواهش و استغاثه به امام نامه مى نويسند مثلا : در يك روز به امام ششصد نامه مى رسد(83) و طى سه هفته ، حدود دوازده هزار نامه توسط پيك ، نزد امام گرد مى آيد . (84)

حجم بى سابقه نامه نشان مى دهد كه خواهشهاى تلخ آنان در جهت

اصرار بر نجات يافتن از سلطه امويان است . . . كميت نامه ها از حد طبيعى معهود مكاتبه خارج است و در نوع خود بى نظير مى باشد .

در طى تاريخ ، اين نخستين بار است كه پست چنين آمار وسيعى از نامه هاى عاطفى را گزارش مى كند ؛ نامه هايى برخاسته از سيل بنيان كنى ، براى رهايى و آزادى كه در آن مؤمنان ، منافقين ، افراد پشه صفت وزش جريانات سياسى ، شركت دارند .

منافقين و اشخاص همج الراعاع بر اساس ديدگاههاى مختلف و عقده هاى درونى ناشى از حوادث زيانبار سياسى گذشته ، در اين پويش همگانى شركت مى كنند .

نقل كرده اند كه آخرين نامه اى كه پس از دو ماه يا بيشتر از آغاز جنبش كوفه به امام رسيد بدين مضمون بود :

اى فرزند رسول خدا ! براى آمدن شتاب كن ، كه تو را در كوفه يكصدهزار شمشير است ، پس ديگر درنگ و تاءخير مكن (85)

ليكن امام درنگ مى كند و تعجيل را روا نمى دارد .

موضع امام (ع )در قبال فشار پيك

امام را نيازى به تشويق يا تحريكى نبود تا به مسؤ وليت خود بپردازد . همچنانكه وى منتظر اشاره از كسى نبود تا به مهمات خود قيام كند ؛ زيرا امام از همان روزى جنبش خود را آغاز كرد كه از بيعت نمودن ، خوددارى كرد و مدينه ؛ حرم جدش مصطفى - صلى الله عليه و آله - را مخفيانهخ به سوى مكه ترك كرد ، تا در آن خطه بماند و با اين كار ، خشم آسمانى را نشان دهد و

منتظر بيدارى ديگر ملتها و تحرك شهرها باشد ، و عكس العمل هاى امت مسلمان را بنگرد . . .

سبط پيامبر از اينكه كسى براى انجام رسالت رهبرى ، بر او پيشى گيرد ابا دارد ، لذا بيش از ديگران امتناع خود را از بيعت ، اعلان كرده و مكه را اقامتگاه موقت خود قرار مى دهد .

اين حركت راز سرعت گرفتن به سوى مكه را نشان مى دهد . با اين كار امام خود را حجت بر تمام مسلمانان قرار داده ، را ه هر نوع عذرتراشى را برآنان مى بندد .

پس از اين حركت است كه عامه اهل كوفه و بخصوص شيعيان با اشتياق و حماسه ، نامه هاى پى در پى براى امام مى فرستند و امام با تاءمل درباره اين دعوت مى انديشد و در بحر تفكر مسائل مربوط به پيشنهاد كوفيان ، فرو مى رود .

بعضى از مورخين و مؤلفين گفته اند : امام به مجرد دريافت نامه هاى كوفيان ، به سوى آنان حركت كرد . اين اشتباه آشكارى است كه از مرور سريع آنان بر حوادث قيام حسينى ، برخاسته است و نتيجه چشم پوشى آنان از بعضى وقايع حساس اين نهضت مى باشد . . . (86)

حقيقت امر آن است كه امام در پاسخ دادن ، درنگ مى كند و اهل كوفه اين درنگ را از امام ، احساس كرده از او مى خواهند تا به جاى درنگ و صبر ، به آنان پاسخ مثبت دهد و اين است راز انبوهى نامه ها و گسيل پى درپى پيك ها ولى :

با اين همه امام ، خوددارى مى

كند و پاسخى نمى دهد(87)

و با اين حال ، امام درنگ كرده ، پاسخى نمى دهد(88)

وانگهى آمار بالاى نامه ها و تعداد زياد آنها مانع از پذيرش اين ادعا مى شود كه امام فورا دعوت اهل كوفه را اجابت كرده باشد ؛ زيرا مدت زمانى كه اين نامه ها فرا مى گيرند با قبول سريع امام واجبات دعوت كوفيان سازگارى ندارد لذا بايستى اين خطاى واقع شده از طرف عده اى را ، تصحيح كرد .

مضافا بر آن كه امام حسين - عليه السلام - بر اين نظر است كه گامى مقدماتى بردارد ؛ امام براى دريافت واقع قضيه در راستاى كمك به محرومين بينوا كه پس از مرگ معاويه احساس آزادى موقت مى كنند ، ونفس راحتى كشيده از تن دادن به حكومت والى جديد اموى خوددارى مى كنند ، از طرف خود نماينده اى را بدان ديار گسيل مى دارد . اين مطلب را در فصل آينده بررسى خواهيم كرد .

فصل دوم : ارسال سفير از جانب امام (ع )

ارسال سفير از جانب امام (ع )

مسلم داراى اختيارات تام در امور دينى و دنيوى بود ، با صلاحيتى گسترده و مسؤ ليتى چندگانه طبق اقتضاى شرايط اين مرحله و ماجرا .

فرزانگى و حكمت امام و ريحانه رسول خدا- صلى الله عليه و آله - در اين مرحله دشوار در اين نكته تجلى پيدا كرد كه براى حل مشكلات اين موقعيت ، خود شخصا به كوفه نرود و از پاسخ دادن نهايى به كوفيان اجتناب ورزد . بينش سياسى امام ، او را به تاءنى و آرامش و بدون شتاب و تندروى در گام نهادن در اين راه طولانى فرا خواند .

تصميم امام بر آن قرار مى گيرد

تا يكى از مردان خود را به عنوان نماينده براى تحقق مقدماتى اهداف و خواسته هاى مظلومين ، به سوى آنان روانه سازد .

اما اين كه امام - عليه السلام - نماينده اى از خود كوفيان تعيين كند خلاف غرض و هدف مى باشد ؛ زيرا اين دو موقعيت و شخصيت ، با يكديگر بسيار تفاوت خواهند داشت ؛ مخصوصا كه اهل كوفه رسولانى فضيلت دارد در جهاد و اعتماد و راست كردار فرستاده بودند و آنان نسبتا تصوير واضحى را از اهل كوفه و آمادگى آنان نشان مى دادند ؛ جز آنكه نماينده شخص امام حسين - عليه السلام - اهليت انجام كارهاى مهمى را دارد كه غير او را يارى انجام آنها نيست ؛ مثلا برخى از كارهاى مربوط به جنبش و قيام ، تنها از يكى از افراد خاندان سبط رسول ساخته است مانند بيعت گرفتن از مردم براى امام و ديگر امور مربوط به نهضت كه نيازمند فردى است تحرك بخشنده ، با آگاهى كامل از مبانى و خواسته هاى امام - عليه السلام .

اين نوع آگاهى نسبت به ديد رهبر ، كمتر در افرادى خارج از جو رهبر يا افراد غير خواص تحقق پيدا مى كند ؛ زيرا نزديكان امام داراى ويژگيهايى هستند كه آنان را از افراد مخلص و مورد تاءييد ديگر نيز متمايز مى سازد .

ويژگيهاى نماينده عادى

پيش از پرداختن به شخص نماينده سبط رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و قبل از آنكه ويژگيهاى والاى اين سفير فوق العاده و ويژه را درك كنيم ، لازم مى دانم مهمترين شرايط فرستادن يك نماينده معمولى و

ويژگيهاى موجود در او را براى ايفاى كامل نقش خود بيان داريم .

ما اين نكته را براى احاطه به عظمت شخص سفير حسينى ، سودمند مى دانيم ملل ، اقوام و پادشاهان عرب و عجم ، برداشتن ويژگيهايى در نماينده عادى كه به سوى پادشاهان ، اقوام و شهرهاى ديگر ، براى امور مهم نظامى و سياسى فرستاده مى شود ؛ اتفاق نظر دارند ؛ مثلا مى گويند :

نماينده و فرستاده ، نيازمند بردبارى و فروبردن خشم خود است ، تا آنجا كه بتواند دير به دست آمدن فرصت و موقعيت را تحمل كند و درمقام ركود امور ، صبر پيشه سازد ؛ چه بسا كه نماينده به پيش شخص سبك عقلى فرستاده مى شود و از او حرف ناهنجارى مى شنود ، آتش خشم او را تباه مى سازد و او را از استيفاى حجت ها و ايفاى وظايف خود(و همه آنچه كه بخاطر آن به عنوان پيك آمده است ) باز دارد . در صورتى كه او با بردبارى و فرو بردن خشم خود به پيروزى و به دست آوردن مراد خود ، تواناتر مى باشد .

فرستاده اگر اهل درنگ ، صبر و خرد سنجيده نباشد و اختياردار عقل خود نگردد ، حزم راپيشه نسازد و در امور ، به خرد خود مراجعه نكند و تنها آراى صائب و مورد تاءييد عقل را دنبال نكند ، اين چنين فرستاده اى را عجله و پيچيدگى شرايط تنها به دو نتيجه مى رساند و او امكان انتخاب راه سومى را نخواهد داشت ؛ يا آن كه وى بخاطر عجله و تندى نقص غرض كرده ،

آنان را كه او را فرستاده اند مغبون ساخته با سران كشور ميزبان خود هم آوا شده و سود آنان را مد نظر قرار مى دهد ؛ و يا آنكه وظايف خود را انجام نداده ، بدون حصول به مقصود و حل مشكل - همانطور كه آمده باز خواهد گشت و موفق به انجام كارى نخواهد شد (89)

ديگرى نيز درباره كارهاى سياسى و نامه هاى ديپلماتيك مى گويد : در زمينه صلح و آتس بس و كارهاى مهم و گفتگوهاى سياسى از طرف خود ، مردى را انتخاب كن كه داراى خصوصيات ذيل باشد :

فرزانه ، سخنور ، آبديده ، سرد و گرم چشيده ، هوشيار ، آماده استفاده از فرصت ، داراى راءى استوار و سخن قاطع ، زبانى توانا و قلبى آهنين ، زيرك در استفاده از تدبيرهاى ظريف و حساس ، پذيرنده دورانديشى و راءى صائب تو ، و آنچه از وى در اين مورد خواسته باشى ، و آنچه درباره هوشيارى و تفكيك امور به او گفته باشى ؛ اگر خواستار جلب خوبى به سوى تو باشد ، به بهترين شيوه از عهده كار برآيد و در هنگام دفع شرى از تو ، اين كار را به خوبى انجام دهد .

براى سفارت مردى رابرگزين با فصاحتى آماده استفاده حاضر جواب ، خوش سيما ، دست يابنده بر حجت ها ، كه بافته هاى دشمنت را پنبه كند ، و آنچه را كه دشمن خراب كرده است ، استوار سازد .

فرستاده تو بايستى از خانواده هاى محترم و دودمانى با همت والا باشد ، زيرا چنين كسى ناگزير گام در راه بزرگان

خاندان خود گذاشته ، ارزشهاى مقبول دودمان خود را حفظ خواهد كرد و خود را همطراز بزرگان خاندان خود قرار خواهد داد .

اگر كسى را با اين خصوصيات به دست آوردى ، او را از نزديكان خود قرار ده و هر چه را كه در انديشه ات مى شكفد - چه كوچك و چه بزرگ - با او در ميان بگذارد و در آراء و نظرات خرد وكلان خو با وى به مشورت بپرداز . . . (90) .

اهميت مساءله انتخاب نماينده و پيك ، تا جايى مى رسد كه يكى از موضوعات شعر قرار گرفته و شعرا در قصايد متعددى به اهميت اين ويژگيها در عرصه سياست مى پردازند مثلا :

رسول و فرستاده ، محل اسرار و نظرات تو مى باشد ، پس براى استوارى راءى خود امين ترين و ناصحترين فردى را كه به دست مى آورى انتخاب كن

كارها بر كودن ، دشوار مى گردد ليكن اگر شخص تيزهوشى به همان امور بپردازد آن كارها را شايسته تر به سامان خواهد رساند .

اگر فرستاده اى را بر مى گزينى در انتخاب وى مسامحه و ظاهربينى را روا مدار .

در انتخاب نام نيك و خوش منظرى رسول ، سخن پيامبر را براى تيمن و پيروزى در كارت ، مد نظر قرار ده .

رسولى را انتخاب كن كه يا پى گيريا با نفوذيا قدرت ريسك را داشته باشد و يا در كارهاى خود رستگار و پيروز گردد(91)

و شاعر ديگرى مى گويد :

اگر رسولى و پيكى را به جايى فرستادى ، وظايف او را مشخص كرده به اوبفهمان و آگاه و بينا كن .

از گفتن هيچ

نكته و پندى به وى كوتاهى نكن ، اگر چه خردمند و فرزانه باشد

اگر از گفتن مساءله اى خوددارى كردى ، وى را بخاطر نداشتن علم غيب به اسرارت ملامت مكن (92)

شاعر ، بيان جزئيات وظايف سفير را اساس كار مى داند ، هرچند شاعر ديگرى با اين اصل مخالفت كرده مى گويد :

اذا كنت فى حاجة مرسلا

فارسل حكيما ولاتوصه

اگر رسولى را به سفارت فرستادى ، فرزانه اى را بدين كار گسيل دار و ديگر كارها را به او سپرده به وى دستور نده .

فرستاده ات را خوب انتخاب كن ، چرا كه فرستاده ، نشانه خرد و درجه فرزانگى فرستنده است .

اگر اين فرستاده حكيم باشد ، رسالت خود را به بهترين وجه انجام مى دهد و كارهاى سست را استوار كرده ، درهاى بسته و قفل زده را با خرد خود مى گشايد .

و اگر فرستاده ات مغرور و فريب خورده باشد ، آنچه را كه به نفع خودش است عليه خود ، مبدل خواهد كرد(93)

و بالاءخره ابيات ذيل نيز تراويده ذهن شاعرى ديگر است :

من تو را به نمايندگى از جانب خودم ، پس از انديشه هاى مكرر انتخاب كردم

بدان كه اگر خلاف دستورات من عمل كنى و در عين حال به مطلوب برسى و مقصود مرا برآورده سازى ، بخاطر اين كار تو را ستايش نخواهم كرد

و اگر طبق دستورات من عملى كنى ، ليكن موانعى در برابر تو پيدا شوند و تو را از وصول به مطلوب باز دارند ، عذرت را خواهم پذيرفت .

اگر فرستاده نظرات خود را مستقلا و بدون نظرخواهى از فرستنده خود به كار گيرد و

با مافوق ، مخالفت كند ، در حقيقت او دشمن است (94)

در بيت دوم از ابيات فوق ، بر اطاعت و رعايت دستورات ، آنچنان تاءكيد شده است كه اگر به فرض فرستاده از راه ديگرى - عاجز رعايت دستورات صادره ، موفق به انجام وظايف خود گردد و مقصود مافوق را برآورد ، باز كارش قابل ستايش و تمجيد نيست ؛ بلكه حتى بخاطر زيرپا نهادن دستورات مافوق ، توبيخ خواهد شد .

نمونه هاى بالا گوشه هايى بود از تجربيات ملتها و دستورات عقل و رسوم متعارف ، تعيين شده باشد ، آن هنگام مى توان ويژگيهاى سفير شخصى سبط گرامى پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - را تصور كرد . سفير امام نه به سوى سلطانى يا براى ماءموريتى محدود- كه به سوى ملتى محروم ، گرد آمده با انگيزه هاى متضاد ، در شهرى كه پايتختى است در بردارنده انواع تناقضات و مشكلات ، اين سفير بايستى آيينه تمام نماى امام باشد ، و تبلور انديشه آن حضرت ؛ چرا كه مام اميرالمؤمنين على - عليه السلام - در اين مورد مى فرمايد :

رسولك ترجمان عقلك ، و كتابك ابلغ ما ينطق عنك (95)

سفير تو بازگو كننده خردت مى باشد و نامه ات گوياترين سخنورى است كه از تو سخن مى گويد .

تشخيص شايسته ترين مرد

انتخاب شخص مناسبى براى سفارت ، نه كارى است خرد يا مبتنى بر گرايشى سياسى و تاءملى زود گذر از طرف رهبر ، بلكه تعيين فردى شايسته در اين شرايط دشوار ، بيانگر كامل موضع امام در برابر بحران كوفه و استوارى حضرتش در پيگيرى خواست

محرومين آن ديار است لذا قرعه به يكى از والاترين اقطاب خاندان ابواطالب و يكى از درخشنده ترين ستارگان بيت نبوت و رسالت ، اصابت مى كند و امام حسين - عليه السلام - پس از انباشته شدن نامه هاى اهل كوفه در برابر حضرتش با استعانت از پروردگارش و الهام گرفتن از عالم بالا ، مسلم را بر مى گزيند :

در آن حال امام حسين - عليه السلام - برخاست ، و مابين ركن و مقام دو ركعت نماز بجا آورد ، سپس در اينكار از خداوند خير و ميمنت طلبيده ، مسلم بن عقيل - قدس الله روحه - را نزد خود خواند ، و او را از قضايا مطلع ساخته ، جواب نامه هاى اهل كوفه را نوشته ، همره وى گسيل داشت (96)

بنابراين ، گزينش مجاهد بزرگ مسلم بن عقيل به عنوان نماينده شخص امام و نايب خاص وى و سفير آن حضرت ، روشنگر سيرت و سياست امام حسين - عليه السلام - مى باشد . و اميتازات مخفى مسلم را در زمينه هاى روحى ، علمى پشتكار ، شجاعت و باقى صلاحيت هاى مهم - كه جوانان بنى هاشم با آن نمو كرده اند - بخوبى آشكار مى كند .

نقش مسلم محدود نيست و او فرستاده اى معمولى ، مقيد در محدوده خاصى و يا نايبى دنيوى نمى باشد ، بلكه مسؤ وليت وى در تمام امور دينى و دنيوى ، مطلق و تام است ؛ با صلاحيت هاى گسترده و مسؤ وليت هاى چندگانه ، آن چنان كه شرايط اين مرحله و عمل ايجاب مى كند .

سفير حسين

- عليه السلام - به دليل داشتن فضايل فقهى ، پرهيزكارى ، بيدارى ، ورع ، عزت ، عمل و ديگر مظاهر عظمت و اصول مجد و بزرگى ، از اختيارات تام در سفارت خود برخوردار است و اين اختيارات رهين صفات والاى وى است .

عجيب نيست كه مردى بار مسؤ وليت تعيين مسير آينده حركت را بكشد كه توانايى هاى مختلفى را داشته باشد و شايستگى كامل را براى نيابت سبط گرامى پيامبر اكرم در او جمع باشد او در حدى از لياقت و پشتكارى قرار دارد كه با اختيار تام و توانايى كم نظيرى جنبش كوفه را اداره كند ؛ زيرا اين مرد از واقعيت تلخ آگاه است و از نزديك ، شاهد آلام و رنجهاى ملتهاى مسلمان آن روز مى باشد .

وى پابپاى حوادث و رويدادها پيش مى رود و درهاى امت را لمس مى كند چهار چوب حركت و مسير سياسى آينده خود را به خوبى مى داند و در جهت حل مشكلات امت و چاره جويى معضلات آنان با امام همكار است و شيوه امام را براى حل اين مشكلات به كار بسته است .

با اين اوصاف است كه وى بازوى پسر عم خود و رايزن و مشاور وى محسوب مى گردد ، و در مسائل مربوط به آينده نهضت ، مورد مشاوره قرار دارد ، مظالم و مشكلات مسلمانان با وى در ميان گذاشته مى شود . رسالت و شايسته ترين مردمان براى نگهبانى از دين حنيف اسلام ، به دفاع از آرمانهاى اصيل اين دين برانگيزد .

اما اين كه چرا مسلم بدين كار مهم برگزيده مى شود نه

شخص ديگرى از رادمردان بنى هاشم ، به شايستگى و گوى سبقت بردنهاى متعدد اين بزرگ مرد در عرصه هاى مختلف برمى گردد .

ما بخاطر فاصله زمانى و فقدان گزارشهاى مفصل در اين زمينه ، نمى توانيم ويژگيهاى شخصيتى بزرگان بنى هاشم را مورد تطبيق و بررسى قرار دهيم ، ليكن همينقدر روشن و مسلم است كه مسلم بن عقيل از علما وفقهاى بزرگ بنى هاشم بوده است و يك هاشمى نمونه در عرصه جهاد و اجتهاد و جلالت شاءن محسوب مى گردد

دليل ما در اين قضاوت ، راءى صريح امام درباره اوست كه وى را بر ديگر اعضاى اين خاندان پاك مقدم مى دارد .

امام با كلماتى از مسلم ياد مى كند كه گوياى نظر ماست ؛ مثلا اين تعابير را از امام ملاحظه كنيد :

. . . برادرم ، پسر عمويم مورد اعتمادم از خاندانم (97)

و در روايت ديگرى در نامه اى كه امام ، همراه مسلم به كوفه روانه مɠكند ، درباره او مى گويد : . . . وى از ديگر افراد اهل بيت ، نزد من برتر و افضل است (98)

شكى نيست كه تقدس و پاكى روح مسلم برگرفته از روح مقدس سبط گرامى فرستاده خدا و پيام آور آسمان است كه به نماز مابين ركن و مقام مى ايستد و از خداى خود كمك مى خواهد تا نماينده اى براى دردهاى امت ، بدرستى انتخاب كند .

دستورات و نامه

او را به : تقواى خدا ، پنهانكارى و نرمش ، دستور داد(99)

آنچه ذكر شد تمام آن چيزى است كه منابع تاريخى ثبت كرده اند . گويا امام به سفير خود

دستورى نداده است و يا آن كه در حقيقت وى را به همه چيز دستور داده است و اين دستورات كوتاه ، در بردارنده تمام وظايف سفير است .

حقيقتا چقدر اين دستورات مختصر و در عين حال عظيم و والاست . و شايد مختصرترين دستور با جوهره اى باشد كه طى تاريخ ، در پى فشارهاى سياسى و در مراحل سرنوشت ساز براى چاره جويى مشكلات صادر شده باشد .

خردمند بينادل ، از پس اين متن كوتاه درمى يابد كه : فرستنده و فرستاده پيشاپيش درباره ديگر مسائل مسلمين اتفاق نظر دارند ، و درباره تمام حوادث و رويدادهاى قبلى ، يكسان مى انديشد و موافقت كامل با يكديگر دارند و لذا خود را بى نياز از پرگويى پيرامون امور مختلف مى يابند .

و اين استنباط كاملا منطقى است ؛ زيرا فراموش نمى كنيم كه امام ، مسلم را از جايى دور به نزد خود خوانده است و او حاشيه نشين نبوده و قبلا فاصله اى ميان اين دو نبوده است تا با اين انتخاب ، اين خلاء پرگردد . . . بلكه پيوند آنان از محبت خويشى گذشته به ميثاقى استوار درباره مسؤ وليت هاى آنان درباره اسلام و آينده بدل شده است .

كسى كه روزگارى با امام بسر برده و همدرد وى بوده است ، مى تواند در برنامه ريزى حركت كوفه تصميم بگيرد و متصدى درمان جراحت هاى خونين آنان گردد .

وى از تمام آراى مخفى و علنى امام ، باخبر است و پيچ و خم سياسيت حسينى را درك كرده است لذا وى را نيازى به دستورات اساسى مرسوم بين مردم

در اين گونه مسائل نيست ، و احتياجى نمى باشد تا از او عهد گرفته شود ، يا پيمانى استوار گردد و يا سوگند خورد ؛ زيرا او مورد اعتماد مطلق و امانتدار برنامه هاى سرنوشت ساز حسينى است .

او را به تقواى خدا دستور داد ؛ نيرويى كه با تلاش ، توانمندتر مى گردد و مهمترين معيار حركت بر اساس اعتقادات پيكارگران در راه خداست .

تقواى خداچونان ضمانى براى هر گفتار و كردار ، چه كوچك و چه بزرگ .

تقواى خدابر تمام زواياى نفس انسانى و انگيزه هاى ناخودآگاه وى سايه مى افكند و آنها را در جهت دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا به حركت درمى آورد .

تقواى خداانسان را بر آن مى دارد تا جنگ ، صلح ، به حركت درآمدن و ايستادن وى با انگيزه هايى پاك ، اهدافى والا و مقاصدى صالح باشد .

تقواى خدا در همه چيز ؛ چه سلامت شخصيتى و چه پيروزى آينده دنيوى زودگذر .

مهم به دست آوردن رياست ، يا رهبرى ، و يا تسلط بر مقدورات مردم و يا گسترش نفوذ در برخى ولايات نمى باشد ، بلكه آنچنان كه مهم و مهمتر است انجام رسالت الهى و نشر دين و شريعت خدايى و يارى امت مظلوم و مغلوب پيامبر خدا ، و به دست آوردن رضاى الهى كه بدون تقوا هرگز به دست نخواهد آمد .

او را به پنهانكارى دستور داد ؛ براى ريشه كن ساختن فريبكارى و سياست شيطانى ، بايستى در برابر مقتضاى حكمت و اصول سياست خضوع كرد از جمله اصول برجسته و مهم كار سياسى پنهانكارى است هر

عمل پيروز و تلاش هوشيارانه در تمام مراحل و قضايا ، نيازمند به كار گرفتن اصل پنهانكارى مى باشد .

و به نظر مى رسد كه انتخاب و فرستادن مسلم به كوفه در منطقه حجاز و مدينه ، مكتوم و مخفى ماند ، تا فرصت طلبان و منافقان كه پيوسته مترصد استفاده از چنين فرصت هايى مى باشند ، از واقع مطلب بى خبر باشند و نتوانند از آن سوء استفاده كنند .

يكى از ديگر از اهداف پنهان نگهداشتن سفارت مسلم در آن منطقه ؛ منتفى ساختن خطر ارسال اخبار به كوفه و حكام آن قبل سفارت از رسيدن سفير به آن ديار ، توسط اين منافقين و فرصت طلبان بوده است .

قضيه مسلم مدت قليلى نيز در كوفه مخفى بود ، ليكن با گسترش عمليات پرشور ولى غير منضبط توده ها ، برملا گشت .

او را به نرمش دستور داد براى رعايت گروههاى اجتماعى ، و مدارا با طبقات مختلف اين ملت ستمديده ، محور تجمع همه مردم واقع شدن ، اين خصيصه (نرمش ) ضرورى است .

بايستى شايسته ترين روش درباره آنان به كار گرفته شود با خفض جناح ، برخورد ملايم ، مهربانى و شفقت است كه توده محروم ، براه مى آيد :

و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك (100)

اى پيامبر ! اگر تو درشت سخن و سخت دل بودى ، هرآينه مردم از گرد تو پراكنده مى شدند .

روحيات مختلف ، سطوح زندگى و تربيتى گوناگون ، خواستهاى اجتماعى غيرمنتظره و عوامل ديگر ، بكارگيرى نرمش ، ملايمت و گذشت را اجتناب ناپذير مى سازند :

خذالعفو وامر بالعرف و

اعرض عن الجاهلين (101)

گذشت را شعار خود قرار ده ، و معروف امر كن و از جاهلين ، روى گردان .

اين اشاره كوتاه در اين جا ما را بس است ؛ زيرا در صدد بررسى متن نفيس و والاى دستورات حسينى نمى باشيم .

و اما نامه اى كه امام ؛ سبط گرامى پيامبر اكرم آن را مى نگارد ، بهترين چيزى كه مى توانيم درباره آن بگوييم ، خود تعابير حسينى است كه پرده ها را از انديشه اصيل اسلامى مخصوص به ولايت و امامت ، كنار مى زند و دور مى كند اين تعابير با دقت و روشنى مشخص مى كند كه : امام همان دستى است كه به كتاب خدا عمل مى كند و مجراى دستورات كتاب آسمانى مى باشد . اين مجرا تنها در اختيار امام است و لاغير .

امام كسى است كه هستى خود را وقف راه خدا كرده ، و ماءمور آن ذات مقدس است وى نه اسير خود است و نه اسير ديگران از واليان و طاغيان . كمتر امكان دارد به تعبير دقيقتر و بليغتر - از وظيفه امام و بيان جهات آن بهتر از پايان نامه معروف حضرت بر بخوريم ما در ذيل ، متن كامل نامه جاويد تاريخى امام را ذكر مى كنيم :

بسم الله الرحمن الرحيم

از حسين بن على ، به بزرگان و انبوه مؤمنان و مسلمانان اما بعد : هانى و سعيد ، نامه هاى شما را نزد من آوردند آنان آخرين فرستادگان شما بودند كه بر من وارد شدند همه آنچه را كه گفتگو ذكر كرده بوديد دريافتم ، و خواسته همگى شما

را دانستم كه :

بر ما امامى نيست ، پس به سوى ما بيا ، چه بسا كه خداوند به وسيله تو ما را برحق و هدايت جمع كند

و من برادر ، پسر عم و فرد مورد وثوق از خانواده ام را به سوى شما فرستادم و به او دستور دادم تا احوال آراء و خواسته هاى شما را برايم بنويسد پس اگر برايم نوشت كه راءى انبوه و بزرگان شما ، و صاحبان فضل و خرد همان است كه نمايندگان شما مرا از آن با خبر ساخته اند و در نامه هايتان خوانده ام بزودى به سوى شما خواهم آمد - انشاءالله .

به جانم قسم ! كه تنها كسى امام است كه : عامل به كتاب ، پاينده به قسط و عدالت ، متدين بحق و واقف نفس خود در ذات پروردگار باشد و السلام (102)

لازم به تذكر است كه - آنچنان كه روايت متعدد مى گويند - اين نامه را طبق روايت - هانى و سعيد با خود به كوفه نياورند ، بلكه حامل آن شخص سفير بود ، به دليل آنكه خود مسلم ، متن نامه را بر اهل كوفه خواند .

و خوارزمى هم چنين نقل مى كند : سپس امام نامه را در پيچيد و بر آن مهر زد و مسلم بن عقيل را خواسته ، نامه را به او داد (103)

امام حسين - عليه السلام - پس از سپردن نامه خطى خود به مسلم ، با كلامى گرانبها و نفيس به سفير بزرگ خود اين ديدار را به پايان برد ؛ سخنان عبيرآميز ، سرشار از زهد ، عرفان ، و

يقين ، با اشاره به هدفى دوردست و آرمانى والا ، در پيچيده با احساسى از شهيدان قدسى و پيكارگران بزرگ .

در آخرين لحظات ، امام حسين - عليه السلام - چنين سفير خود را مخاطب قرار مى دهد :

من تو را به سوى اهل كوفه مى فرستم و خداوند آنچه را كه درباره تو دوست مى دارد و مورد رضايت اوست انجام خواهد داد اميداوارم كه من و تو در درجه شهدا قرار گيريم . پس با بركت و يارى خداوند براه بيفت . . . وبعد امام چنين فرمود : پس از ورود به كوفه نزد معتمدترين افراد ، منزل اختيار كن (104)

فصل سوم : روشنى هايى در راه كوفه

روشنى هايى در راه كوفه

مسلم بن عقيل در انجام دادن تكليف حسينى خود در بالاترين مراتب يقين قرار داشت ؛ نه اضطرارى در خروج خود داشت و نه كمترين ترديدى براى پيش رفتن . . . (برخلاف روايتى كه از ترديد وى در ميان راه سخن ، مى گويد) .

سفير پس از وداع با سبط گرامى پيامبر ؛ امام حسين - عليه السلام - عموزادگان ، برادران ، خانواده ، دوستان مؤمن خود ، با تهيه وسائل لازم براى قطع مسافت ميان مكه و كوفه مجهز گشته ، براه افتاد در اين سفر افراد جليل القدر و برگزيدگان از طرف شيعيان كوفه على الخصوص عامه مسلمانان آن ديار ، همراه نامه هاى آنان نزد امام آمده بودند ، مسلم را همراهى مى كردند .

اين همراهان عبارت بودند از : مجاهدان راه خدا ، قيس بن مسهر صيداوى ، عمارة بن عبدالله سلولى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى .

زمان حركت از كوفه ، شب نيمه

ماه مبارك رمضان سال 59 هجرى به شكل مخفيانه و شبانه بود ، تا كسى از بنى اميه او را نبيند . (105)

مسلم همراه سه يار خود ، در مدينه فرود آمد و نزد مرقد شريف پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - رفت . . .

خوارزمى مى گويد : همين كه مسلم به مدينه درآمد ، نخست به مسجد پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - داخل شده دو ركعت نماز بجا آورد سپس در دل شب خارج شد و با اهل بيت (ساكن در مدينه ) خداحافظى نمود(106)

مسلم سپس از مدينه خارج شده ، با ياران ، سيرشتابان ، خود را در پى هدف مطلوب پيش گرفتند .

در اينجا لازم مى دانيم اندكى تاءمل كنيم و قبل از پى درگرفتن سفر ؛ اين دلاوران رسالت ، به آنچه كه درباره دو راهنماى به استخدام درآمده توسط مسلم در مدينه براى نشان دادن راه و گم شدن و مردن آن دو از تشنگى و فال بد مسلم از اين حادثه - آن طور كه پنداشته اند - بپردازيم ، و نادرستى اين ادعا را نشان داده ، نظر خود را بيان داريم .

داستان دو راهنما

روايتى ، داستان را چنين نقل مى كند : مسلم دو راهنما را در مدينه به استخدام خود درآورد . . . آن دو راهنما ، در شبى از جاده منحرف شدند ، صبحگاهان راه گم كرده تشنگى و گرمان برايشان فشار وارد كرد و ديگر قدرت ادامه راه را نيافتند در آن هنگام نشانه هاى راه را ديدند به مسلم گفتند : اين راه را بگير

و در آن پيش برو شايد نجات پيدا كنى ، مسلم آنان را ترك كرده همان مسير را دنبال كرد و آن دو راهنما پس از اندك مدتى از تشنگى مردند(107)

در داستان بالا از منحرف شدن در شبى سخن به ميان آمده است ؛ يعنى آنكه اين حادثه نتيجه تاريكى شب بوده است در حالى كه روايت ديگرى اين انحراف از جاده را آگاهانه از طرف آن دو راهنما از ترس تعقيب (108) نقل مى كند ؛ يعنى ، آن دو براى آنكه سفير ، توسط دشمنان تحت تعقيب قرار نگيرد ، عامدانه راه را گم مى كنند و از جاده خارج مى گردند .

در اين جا كافى است اين نكته را متذكر گرديم كه آن دو راهنما - به فرض وجود چنين كسانى - از هدف حركت مسلم خبرى نداشتند و سزاوار در جريان قرار گرفتن ماءموريت هم نبودند .

به هر حال ، طبق داستان فوق ، نتيجه هلاكت راهنمايان - آن چنان كه اين داستان ادعا مى كند - توقف حركت است و عدم ادامه آن . راوى اين داستان مى گويد : مسلم از رفتن بازماند ، و نامه اى به امام نوشته و اين حادثه را شوم دانست و آن را به فال بد گرفت .

ما در اينجا متن نامه را- به ادعاى راوى و نقل وى - مى آوريم :

اما بعد : من از مدينه با دو راهنما خارج شدم ؛ آن دو از جاده خارج شده راه را گم كردند ، تشنگى بر ما سخت گشت و آن دو راهنما از پا درآمده مردند و ما آمديم تا به

آب رسيديم و باقى مانده جانهاى خود را نجات داديم .

آن آب در محلى است كه : المضيق من بطن الخبت (109) ناميده مى شود و من اين را به فال بد گرفتم لذا اگر صلاح بدانى مرا از ادامه اين ماءمورت معذور داشته ، ديگرى را بدين كار گسيل دارى . و السلام (110)

مسلم اين نامه را به وسيله مجاهد عظيم الشاءن ؛ قيس بن مسهر صيداوى - باز طبق نقل راوى - براى امام فرستاد و امام هم پاسخ نامه را به وسيله همان پيك به نزد مسلم باز فرستاد كه مى گفت :

اما بعد : از آن بيمناكم كه تنها انگيزه تو از ارسال نامه استعفا از ادامه اين ماءموريت كه تو را بدان گماشته ام ، بزدلى و ترس باشد ؛ پس راهى را كه تو را بدان روانه ساخته ام دنبال كن . والسلام (111)

مسلم به خواننده نامه گفت : من از اين حادثه بر جان خود ترسان (112) نيستم - اين عبارت را بعدا طرح خواهيم كرد .

اما باقى داستان به نقل راوى : مسلم همچنان پيش مى رفت تا به آبى متعلق به قبيله طى رسيد و در آنجا فرود آمد سپس آنجا را ترك كرده در هنگام حركت مردى را ديد كه به شكار مشغول بود مسلم به وى نگريست و ديد كه آن مردم به آهويى تيرانداخت كه به سوى وى مى آمد ، و آن را از پا درآورد . مسلم گفت : دشمن ما - ان شاء الله -كشته خواهد شد(113)

نپذيرفتن داستان روايت گونه بالا ، به دليل به كار گرفته شدن الفاظ تطير

؛ فال بد و شوم دانستن يا : جبن ؛ ترس و بزدلى در لابلاى داستان نيست ، بلكه به دلايل متعدد ديگرى است كه نمى توان روايت فوق را قبول كرد .

تطيرو مانند آن را مفاهيمى نيست كه در بنياد اعتقادى خاندان نبوت جايى داشته باشد ، تا بشود آن را به يكى از علما و مبرزترين فقها و مشهورترين شجاعان اين خاندان كه بى باكانه با ترس رو در رو مى شود و مرگ را از پا درمى آورد نسبت داد . . . (114)

اما كلمه جبن با آنكه در پاره اى استعمالات ، نقشى ادبى و مقبول دارد (115) در پاره اى از روايات اساسا اين كلمه نقل نشده است ؛ مثلا امام در روايتى چنين پاسخى مى دهد :

از خاندان ما كسى به تطير معتقد نيست (116)

يا كسى كه به تطير بپردازد از اين خاندان نمى باشد .

و در روايت ديگرى نامه امام چنين نقل شده است :

اما بعد : از آن بيمناكم كه نوشتن اين نامه و درخواست استعفا ، انگيزه ديگرى جز آنكه مى گويى باشد . پس همان راهى كه تا كنون آمده اى دنبال كن و به پيش برو والسلام (117)

به هر صورت ما نقاط ضعفى را مشاهد مى كنيم كه از اهميت اين روايت و مانند آن كاسته و آن را تخطئه مى كند .

رد همه اين روايت

به دلايل ذيل ، ما روايت بالا را نادرست مى دانيم :

1 - امام حسين - عليه السلام - خود اين مجاهدان سه گانه را همراه مسلم گسيل مى دارد(118)پس مساءله راه و راهيابى در چنين امر مهمى فراموش نمى گردد

، مخصوصا آنكه همراهان مسلم اهل مكه يا حجاز نيستند ، بلكه از اهالى كوفه مى باشند كه راه آمدن به مكه و بازگشت از آن برايشان پنهان نيست ، پس اينان مى توانند نقش راهنما را نيز ايفا كنند و به ويژه آنكه اين نمايندگان طبق سفارش امام بر پنهانكارى اصرار فراوانى دارند .

2 - به حكم شغلى راهنما در مسافتهاى طولانى ، چنين به نظر مى رسد كه راهنما تمام لوازم يك سفر طولانى را با خود داشته باشد و به طريق اولى داراى صبر اكتسابى ناشى از تجارب و محيط مناطق حاره باشد و بتواند در برابر سختى ها و فشار تشنگى از خود مقاومت نشان بدهد .

حال اگر اين دو راهنما - طبق نقل الاخبار الطوال - در شب راه گم كرده باشند ، آيا نمى توانستند تا فرداى آن شب تشنگى را تحمل كنند؟ !

3 - درجه ارتباط ارگانيك و پيوند مادى اين دو راهنما تا چه حد است كه اين گونه آنان را تا پايان زندگى دهشتناك خود به يكديگر پيوسته نگه مى دارد؟ ! زيرا اين دو با هم گم مى شوند ! همزمان شدت تشنگى آنان تا سرحد مرگ مى رسد ! و حقيقتا با هم مى ميرند ! و مرگ آنان در يك زمان و يك مكان اتفاق مى افتد ! واقعا چه پيوند و علقه اى آنان را تا پايان اين تراژدى وابسته به هم كرده است ! ؟

4 - چرا مسلم آنان را از مدينه به خدمت مى گيرد و نه از مكه ؟ و بعد كه تشنگى پيش مى آيد چرا هيچ يك

از اين چهار تن - مسلم و سه يار همراهش - را تهديد نمى كند . در حالى كه آنان نيز دچار همين مشكل شدند و در همان راه و زير تابشهاى يك خورشيد و هواى دم كرده يك منطقه قرار گرفتند ! آيا معقول است كه بپنداريم آنان با خود آب داشتند ، ليكن از سيراب كردن هر دو يا يكى از اين دو راهنما دريغ ورزيدند؟ !

5 - اين چه توانايى حيرت انگيزى است كه اين دو راهنما در خود دارند ؛ زيرا آنان تا آستانه مرگ نيز از ارائه خدمات به مسلم خوددارى نمى كنند ، و راه و نشانه هاى آن را به وى نشان مى دهند .

آيا كسى كه در سكرات موت دست و پا مى زند و نسبت به اطراف خود آگاهى دارد؟ و آيا چنين كسى معقول است كه به هوش آمده راه زندگى را به ديگرى نشان دهد؟

اين چه توانايى است و يا اين چه جفا و سنگدلى است كه از سوى اين چهار تن مى بينيم كه كمترين حركتى در جهت نجات آن دو يا يكى از آنها از خود نشان نمى دهند؟ .

ايرادهايى چند بر دو نامه

1 - چگونه نامه رسان - قيس بن مسهر صيداوى حامل نامه مسلم و پاسخ امام - به مكه رفت و سپس بازگشت ؟ و چگونه فرستاده و فرستنده با اطمينان ، خواستار طى طريقى شدند كه راهنمايان حرفه اى در آن راه جان باخته بودند؟

2 - با توجه به اين كه امام حسين - عليه السلام - آن دو راهنما را براى تعيين مسير با هياءت نمايندگى همراه نساخته بود و

از وجود آنان در ضمن سفر نيز بى خبر بود ، انگيزه در ميان گذاشتن رويداد مرگ آن دو و ماجراى گم شدن آنها با امام چه بود؟ مخصوصا كه ادامه اين سفر مشروط به سلامتى كسى از همراهان يا راهنمايان نبود .

3 - لحن نگارنده نامه (مسلم ) در نامه خود ، به علاقه و گرايش شديد وى به بازگشت از اين سفر و جايگزين شدن ديگرى به جاى خود اشعار دارد و صاحب چنين لحنى - طبق اشعار خود نامه - بايستى شخصا به مكه مراجعت مى كرد و موضوع را با امام در ميان مى گذاشت ؛ و اين حركت شايسته اين موقعيت است ، نه ارسال نامه و پيك .

4 - اين آن چيزى نيست كه از آن بر جان خود ترسان باشم .

اين جمله اى است كه - طبق روايت دو راهنما- پس از قراءت نامه امام بيان كرد پس وى از چه بيمناك بود و چه چيز او را مطمئن ساخت ؟

اگر مسلم با دريافت پاسخ امام حسين - عليه السلام - بر درستى راه خود مطمئن گشت قبلا خود امام - نه ديگرى - بود كه وى را بدين سفارت گماشته بود و نيازى به نظر خواهى مجدد از حضرت نبود .

به هر حال اين جمله منسوب به مسلم ، غامض باقى مى ماند مخصوصا كه توقف و از حركت باز ايستادن وى براى استعفا از اين مسؤ وليت بود ، نه نظرخواهى .

5 - چگونه اين هياءت بقيه راه را طى كردند و از كجا مى دانستند كه چقدر مسافت ديگر بايد طى شود؟ در حالى كه

باقى مانده مسير ، طولانى تر از فاصله مكه تا حادثه مرگ آن دو راهنما بوده است ؟ آيا شايسته تر نبود كه آنان راهنماى جديدى برگزينند؟ و يا آنكه خود امام يك راهنماى حرفه اى آگاه به تمام كوره راهها را براى تضمين سلامت رسيدن آنان به كوفه معين سازد؟ ولى اين انتخاب اتفاق نمى افتد .

و اگر همراهى اين سه يار سفير را كافى بدانيم ، ما پيشاپيش از ارزش حضور اين سه تن دلاور ياد كرديم .

6 - اما محل وقوع حادثه ؛ يعنى تنگه الخبت كه بايستى طبق داستان ، ميان مدينه و كوفه باشد ، خلاف واقع است ؛ زيرا حموى تصريح مى كند كه : خبت ، دشتى است در منطقه حره ، و نام صحرايى است ميان مكه و مدينه (119)

7 - درباره مدت زمان قطع اين مرحله بايد گفت : مسافرت بطور معمول ، بيست روز بطول مى انجاميده است و با فرض سحت داستان - هلاكت دو راهنما - زمان طى مسافت ، طولانى تر شده است ، (120) به زمان فوق بايستى مدت زمان توقف مسلم براى دريافت پاسخ نامه را نيز بيفزاييم .

ليكن روايات تاريخى تاءكيد دارند بر اينكه اين مسافت همان مدت زمان معمول آن روز به طول كشيده است و اين مطلبى اجماعى است . (121)

8 - اين داستان در صدد تصوير سفير به عنوان مردى پايبند به فال نيك و بد زدن است و اين تصوير با مفاهيم بنيادى ريشه دار در خاندان نبوت متضاد است و خلاف گفتارهاى پيامبر- صلى الله عليه و آله - به مسلمانان ، در جهت

بازداشتن آنان از اعتقاد به شوم بودن اشيا و حوادث ، و تلاش در راستاى درك مفهوم قضا و قدر مى باشد .

خاندان نبوت نه تنها ديگران را از اعتقادات نادرست ، نهى مى كردند بلكه خود آنان مثل اعلاى ثبات شخصيت و درك روشن قضا و قدر و بى اعتقادى كامل به تطير و مانند آن بودند .

9- اين داستان بطور ضمنى حركت سفير ، (مسلم ) را اسير عواطف و انفعالات نفسانى وى معرفى مى كند و انگيزه وى را آميخته اى از ترس ، ترديد و تلاش در جهت دست به كارى زدن و اقدام كردن مى نماياند .

مسلم گاهى فال بد مى زند و گاهى فال نيك و به هنگام فال بد زدن ظاهرا احساسش به وى راست مى گويد و او ديگر امكان ادامه سفر و پيش روى را ندارد .

و هنگامى كه فال نيك مى زند و با ديدن مردى كه آهويى را مى كشد ، دشمن خود را از پاى درآمده فرض مى كند ، در احساس خود دچار اشتباه مى گردد - آن چنانكه عامه از اين فال زدن درك مى كنند - زيرا اين دشمن است كه مسلم را مى كشد ، نه آنكه مسلم دشمن خود را از پا در مى آورد .

و اين چنين است كه به صرف يك داستان برخاسته در ضمن انديشه اى ناصواب با مفاهيم بنيادى و اعتقادى بازى مى شود و در اذهان مسلمانان كوهى از شك و ترديد سست انديشى مى آفريند و با القاى گمانهاى واهى ، و از كار انداختن يقين در جهت از ميان برداشتن تكليف

آنهم تكليف اصيل از آبشخورى پاكيزه از منبعى معصوم و آلوده نشده ، تلاش ناجوانمردانه اى آغاز مى كند . (122)

اما حقيقت امر آن است كه اين گروه مكتبى محمدى ، به درستى كار خود يقين داشت و سرشار از ايمان و خير ديدن تمام امور بود ؛ زيرا پايبندى حيرت انگيزى به تكليف الهى داشت ، و هراسى از كشته شدن و مردن در راه خدا ، مبداء و امت مسلمان نداشت .

مسلم نيز در تكليف حسينى خود در بالاترين درجه هاى يقين بود و در خروج خود كمترين اضطرابى از خود نشان نمى داد ، و در پيش رفتن استوار بود ؛ زيرا او از خاندان مكتب است و از گروه معتقدان كه براى عظمت هستى ، پديد آمدند و از كسانى است كه زندگى و شهادتشان هر دو پيروزى و رستگارى مى باشد .

ليكن متاءسفانه اين داستان بدون توجه به نتايج آن ، ورد زبان بسيارى از خطيبان و مسطور در كتب اكثر نويسندگان مى باشد و اهل قلم و بيان - آگاهانه يا با ناآگاهانه -به مردم و جوانانى كه ذهنى بكر و دست نخورده دارند تلقين مى كنند كه : بعضى از فال بد زدن ها به حقيقت مى پيوندد و برخى از به فال نيك گرفتن ها نادرست از آب درمى آيد ! و مردم گمان مى كنند مسلم اين سفير بزرگ ، به اتكاى اين فال زدن ها راه مى سپرد و با اين چراغ ظلمانى مسير خود را روشن مى كرد !

ما فكر مى كنيم اين داستان از ثمرات و دستاوردهاى بزرگان دروغ پرداز و پيشوايان فريب

و نيرنگ ساز بوده است ؛ زيرا مى دانيم كه اين داستان و مشابه آن در دوران سياستهاى آميخته با تزوير و نيرنگ ، و رطب و يابس بهم پيوستن ساخته شده است .

كوفه در التهاب

قهرمان خاندان ابواطالب و سواران همراه وى ، بر پشت اسبهاى راهوار خود به سوى كوفه در شمال عربستان مى تازند ، و شتابان به شهرى نزديك مى گردند كه در اشتياق ديدار رهبر قيام مى سوزد .

كوفه همچنان نگران نتيجه نامه هاى خود است ، و توده هاى شهر منتظر قدوم منجى بزرگ خود ؛ سبط پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - نفسها را در سينه حبس كرده اند .

انتظار توده مظلوم له شده و ستمديده به طول انجاميده است چه چيز مانع از اجابت درخواست آنان توسط فرزند رسول خدا گشته است ؟

مگر مردم شهر واقعيت موجود را انكار نكرده اند؟ آنان براى آمدن شخص رهبر به شهرشان لحظه شمارى مى كنند و اين آرزو همه وجودشان را تسخير كرده است پس چرا قهرمان و پيشاهنگ ابدى انكار نظام سياسى اموى ، سبط گرامى ، امام حسين ، روى گردان از تن دادن به حكومت بنى اميه ، به نداى اين محرومين پاسخ نمى دهد؟

در اين لحظات حساس و دردناك انتظار است كه نويد اجابت امام حسين - عليه السلام - گوشهاى آنان را نوازش مى كند و خبردار مى گردند كه سفير شخصى امام ، در راستاى پاسخ مثبت به اهل شهر به سوى آنان پيش مى آيد و مردم مشتاقانه به كوى و بر زن ريخته ، خود را آماده استقبال نماينده بيت محمدى

مى كنند و فرستاده امام - قهرمان انكار بنيادى نظام باطل سفيانى - را با اشكهاى گرم شادى در آغوش مى كشند .

بخش سوم : آمادگى و بسيج ، تحت نظارت سفير

آمادگى و بسيج ، تحت نظارت سفير

با رسيدن سفير به كوفه ، فعاليت انقلابى ، با جديت بيشترى شروع گشت و سطح تحرك ، تحت نظارت وى ارتقاء يافت ، تا جايى كه متمردين كوفه در بيشترين تجمع خود ظاهر گشتند(فصل اول . . . )

و تجليات ديگرى از گسترش اين فعاليت ها را در فصل سوم خواهيم خواند . رهبرى سفير حسينى در مراحل اوليه جنبش بر آن قرار گرفته بود تا جانب هوشيارى و احتياط را از دست ندهد و دشمن را برنگزيند و برخوردارى ناخواسته و قبل از موعد ، با وى پيش نيايد ؛ زيرا وظيفه اصلى سفير در اين شهر صرفا آمادگى و بسيج مردم بود تا زمينه هاى قيام و درگيرى بخوبى فراهم شود و سفير تلاش وسيعى آغاز كرده بود تا مبادا از اين چهار چوب خارج گردد .

آمادگى و بسيج ، نياز به وقت فراوان و آرامشى داشت كه مانورهاى هواداران حكومت ، آن را به هم نزند .

مسلم اين سياست را به خوبى پيش مى برد و كمترين درگيرى ميان شيعيان برگزيده و عموم اهل كوفه و والى آن روز كوفه - نعمان بن بشير - روى نمى دهد هر چند نعمان در سخنرانى خود مردم كوفه را به اطاعت از امويان فرا مى خواند (فصل دوم ) .

اين سخنرانى درپى درخواست اعمال فشار از طرف حزب هواداران امويان در كوفه صورت گرفته بود . اگر چه برخورد ملايم نعمان و مسالمت جويانه وى در اين سخنرانى آنان را

ناراحت ساخت ؛ زيرا آنان خواستار به كار بردن سياست سركوب نظامى بودند .

فصل اول : بيعت و تشكل

بيعت و تشكل

. . . به خدا سوگند ! از تصميم قبلى و آنچه بر آن خود را آماده ساخته ام شما را خبر خواهم داد . . .

سوگند به خدا ! اگر مرا بخوانيد اجابت خواهم كرد و در كنار شما با دشمنانتان نبرد خواهم كرد و در دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زد تا خداوند را ملاقات كنم و از اين كار فقط آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم .

(قهرمان مكتبى ، عابش شاكرى )

مقر سفير

مردم كوفه - خاص و عام - از سفير حسينى استقبال بى نظيرى به عمل مى آورند و او را با احترامى شايسته شخصيت خود و نيابت از طرف ريحانه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در ميان همراهان سه گانه خود ، در تاريخ روز پنجم شوال به شهر ، وارد مى گردد(123)

اولين نشانه دورانديشى سفير بزرگ ؛ مسلم بن عقيل ، حسن انتخاب وى براى محل استقرار و استراحت است كه بزودى مقر كارهاى مربوط به سفارت و رفت و آمد عامه مسلمانان و مجمع بزرگان شيعه و خود بخود مركز بيعت خواهد شد ، بشمار مى رود .

طبق معمول ، تاريخ و مورخين درباره اولين خانه اى كه مسلم آن را برگزيد و در آن سكونت اختيار كرد ، اختلاف نظر دارند در تعيين اولين منزل سه روايت وجود دارد :

نخستين روايت مى گويد : مسلم به خانه مسلم بن عوسجه - كه از استوارترين مجاهدان كوفه است - درآمد (124)

دومين روايت مدعى است كه : مسلم خانه هانى بن عروه (125) را برگزيد .

ليكن ما در آينده بيان خواهيم كرد كه

سفير خانه مجاهد دلير ؛ هانى بن عروه را بعدا و به عنوان دومين منزل اختيار كرد نه اولين بار .

اما سومين و آخرين روايت با صراحت مى گويد :

مسلم از همان آغاز به خانه مجاهد بزرگ ؛ مختار بن عبيده ثقفى درآمد ، و آن منزل را مقر خود قرار داد(126)

خانه مختار بعدها به تملك مسلم بن مسيب درآمد و به نام وى خوانده مى شد . (127)

اين نامگذارى ظاهرا تا زمان طبرى و مفيد كه اوايل قرن چهارم مى زيستند ، ادامه داشته است .

و با توجه به سفارش امام به مسلم كه : هنگام ورود به كوفه نزد موثق ترين مردمان آن شهر منزل اختيار كن ، بايستى اين سه تن از معتمدترين و موثقترين مردم كوفه دانست .

هر كدام از آنان از مزاياى ويژه و اعتماد خاصى برخوردار بود و همتارى خوبى محسوب مى گشت ، ليكن مسلم خانه ابن عوسجه را مقر خود قرار نداد ، مگر اينكه خانه وى را ناشى از دعوت او از مسلم براى آمدن به خانه در آغاز ورود به شهر كوفه بدانيم يا بگوييم كه سفير براى احترام به شخصيت ابن عوسجه كه از افراد جليل و صالحين بزرگ كوفه و از مردان جهاد و اجتهاد بوده است - و بعدها نيز نايب مسلم بن عقيل در اخذ بيتعت از مردم شد - چند روز اول آمدن به كوفه را در خانه ابن عوسجه بسر برده است .

آرى ، ميهمان بزرگ بر منزل قهرمان بخشنده مختار ثقفى (128) فرود آمد و خانه آن كوه تنيده در ايمان خود رابه دلايل اعتقادى و موقعيت اجتماعى

وى در انقلاب شهرها انتخاب كرد .

به نظر مى رسد مهمترين دليل انتخاب خانه مختار ، مصونيت سياسى خاصى بود كه مختار از آن بهره داشت ، وديگرى جز او از چنين امتيازى برخوردار نبود ؛ زيرا مختار داماد والى كوفه از طرف معاويه ، نعمان بن بشير بود و همين ويژگى مصالح متعددى براى فعاليتهاى انقلابى در استفاده از زمان - يا پاره اى از زمان - در برداشت و عملا هم يكى از دلايل ملايمت و آسانگيرى و احيانا تجاهل نعمان در قبال مسائل خطيرى كه در خانه مختار روى مى داد همين بود .

يا آنكه او ديگر توانايى تغيير موقعيت موجود را نداشت . سفير به عنوان ميهمان به خانه مختار وارد مى شود ، و آنجا را مقر فعاليت خود قرار مى دهد .

از خاص و عام هر كه خبر ورود سفير را مى شنود و شتابان براى ديدار و عرض ادب سوى مقر ، مى شتابد .

مسلم جلسه وسيعى تشكليل مى دهد و در آن هوادارن خاندان نبوت حضور به هم مى رسانند و مسلم ، خردمند فرزانه و رايزن انديشمند ، برخود لازم مى بيند تا با مؤمنان سخن گويد و سخن آغاز كرده ، وظيفه مقدس خود را اعلام كند .

نماينده امام حسين - عليه السلام - از جا برخاسته ، نامه امام را مى خواند پيام اما م ، و گوشهاى حاضرين را نوازش مى دهد . كلمات آخر نامه طنين خاصى پيدا مى كند :

. . . به جانم سوگند ! تنها كسى امام است كه عامل به كتاب خدا ، پايبند به قسط و عدالت

و متدين به دين حق ، و واقف نفس خود در راه خداوند باشد والسلام .

هر بار كه اين كلمات و ديگر فرازهاى نامه خوانده مى شود و در صفحات ذهن حضار نقش مى بندد شور و ولوله اى بپا مى خيزد ، پلكها مى لرزد ، اشك در حدقه چشمان حلقه مى زند ، و مردم شروع به گريستن مى كنند .

اين نامه ، محبت بى شائبه سبط پيامبر را برايشان آشكار مى كند و آنان را به ياد حكومت پدرش ؛ اميرالمؤمنين - عليه السلام - كه همين مردم بهترين خاطره ها را از آن دارند ، مى اندازد .

گويا آنان با شنيدن نامه ، كابوس حكومت معاويه ، دشمن على را بهتر درك كرده ، جنايات وى را احساس مى كنند و دلهايشان فشرده مى گردد و مى گريند . مسلم از به پايان رساندن نامه امام در اولين جلسه فارغ گشت و نامه را پيچيد .

در اين هنگام اولين اشخاص مخلص - كه بعدا آنان را ياد خواهيم كرد - براى بيعت بپا خواستند . مسلم از هيچ كس از مؤمنين و مسلمانان درخواست بيعت نكرد ، بلكه او فقط نامه و صداى امام را به گوش آنان رساند و نامه را در پيچيد .

اما اين اهل كوفه بودند كه با شور و هيجان و آروزمندى شديدى به سوى نماينده بزرگوار امام شتافته ، به عنوان بيعت با امام ، دستهاى پسر عم ، برادر ، و فرد مورد اعتماد از خانواده حسين - عليه السلام - را سخت فشردند .

بيعت براى چه ؟

وقتى جنبش به مراحل جدى نزديك مى شود ، مساءله

بيعت كردن ، موضوعيت پيدا مى كند و همگى آماده مى گردند تا تن به آن داده ، پيمان استوارى را به گردن گيرند . اما بر چه اساسى اين بيعت بايد صورت گيرد؟ و مردم بر كدامين مبنا بيعت نمايند؟

در اينجاست كه سفير والاى حسينى چهارچوب بيعت را بطور روشن و دقيق مشخص ساخته است اين بيعت همانند بيعتى مى باشد كه پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - از قبيله اوس و خرزج در عقبه دوم مى گيرد(129) و به تعبير دقيقتر اين بيعت :

دعوت به سوى كتاب خدا ، سنت رسولش ، جهاد با ستمگران ، دفاع از مستضعفان ، بخشش به محرومان ، تقسيم عادلانه دستاوردهاى جنگى ميان مسلمانان رد مظالم به صاحبان آنها ، يارى خاندان نبوت در برابر دشمنان كينه توز و پايمال كنندگان حق آنها ، صلح با هر كه اهل بيت با او صلح كند ، جنگ با هر كه اهل بيت با او پيكار كند ، اطاعت محض از اين خاندان ، بدون كمترين اهمالى در انجام دستورات آنان و بدون تضعيف آراء و نظرات آنان بود (130)

بر مبناى فوق - مبنايى بزرگ و مضمونى حساس - مردم بدون كمترين اعتراضى نسبت به مفاهيم و مواد آن بيعت كردند .

بيعت عهد و پيمانى است كه شرعا الزام آور است ، هرگز گسسته نخواهد شد مگر پس از پايان مدت آن - در صورت مدت دار بودن - يا پيش آمدن موردى كه فرد بيعت كننده را در فسخ و انحلال بيعت خود آزاد گذارد - در صورتى كه بيعت مشروط باشد .

فرد مسلمان با

بيعت كردن ، تكليفى دينى و شرعى به گردن خود مى گيرد ، و متعهد مى شود تا طبق مواد بيعت ، عمل كند ؛ يعنى : سرنوشت خود را با آينده بيعت ، گره زده ، تمام هم و غم خود را در راه تحقق مواد آن و منافع امت و مصالح دين در برخوردهاى سخت و خطر آفرين به كار برد .

عواطف متراكم ، شورى روزافزون ، آروزهاى درونى و رؤ ياهاى طلايى براى فردايى اميد بخش ، توده هاى كوفه را به حركت درآورد و آنان حريصانه براى ديدار طلعت نايب سبط محمدى ، سفير حسين - عليه السلام - و در يعت كردن با خدا و رسول وى و ريحانه پيامبر بر يكديگر پيشى گرفته ، رقابتى سخت در فشردن دست نايب حسين آغاز كردند .

فراموش نمى كنيم كه ما در برابر مردمى قرار داريم كه رنج و محروميت آنان به جايى رسيده بود كه بدون در نظر گرفتن توانايى واقعى خود ، امكانات بالفعل ، تنهابا شورى براى پيروزى بر بنى اميه و احساسى كوبنده از ظلم و ستم اين شجره خبيثه ، به حركت درآمدند .

آنان شايد پنداشته بودند در راه خود ، با لشكريان شام درگير نخواهند شد يا آن كه گمان برده بودند نقش آنان با بيعت كردن پايان مى يابد و انجام ديگر نقشها و ايفاى آنها به عهده امام يا سفير وى خواهد بود !

و يا بر اين باور بودند كه تطبيق كتاب خدا و سنت رسول وى همان شيوه لفاظى رايجى كه قبلا از ديگر حكام و عمال جور شنيده بودند ، مى باشد

.

جمهور كوفه از يك نكته را فراموش كرده بودند ؛ آنان از ياد برده بودند كه مسلم از خاندانى است كه گفتار و كردار آنان بر يكديگر منطبق است ، و اگر بگويند عمل خواهند كرد و اگر اين مردم دعوت وى را پاسخ عملى ندهند ، آينده ، آنان را لگدمال خواهد كرد ، و زبونى آنان را پراكنده خواهد ساخت .

شكى نداريم كه اين مردم مسلم را به چشم ديگرى نگريسته ، و سفير حسين را از هر سفير ديگرى تفكيك مى كردند و حكام مستبد والى و غيره را از نماينده شيطان مى دانستند ، و مسلم را سفيرى رحمانى .

ليكن اين شناخت ، ناقص بود و آنان در همين مرحله تفكيك مانده بودند . شناخت آنان را موانعى چند ، تيره مى ساخت و از بذل تلاشهاى ارزنده و ضرورى باز مى داشت .

آنان به اهميت بيعت خود و مسؤ وليتهاى ناشى از آن توجيهى نداشتند آنان را ترسى دهشتناك از لشكريان معاويه - كه وحشتناك ترين جنايات را نسبت به اهل كوفه در ساليان قبل از مرتكب شده بودند - فرا گرفته بود و اين ترس صفوف آنان را دچار تشتت مى ساخت .

كوفيان را شناختى مجدد ، اراده اى آهنين و درمانى تازه لازم بود تا آماده پايبندى به بيعت خود شوند .

با توجه به مشكلات فوق ، كميت بالاى بيعت كنندگان در آن شرايط - همان طور كه بعضى از بيعت كنندگان آگاه و مكتبى مانند : عابس ، حبيب و سعيد اشاره كرده بودند و ما در آينده سخنان آنان را ياد خواهيم كرد - معيارى براى

نيرومندى اين جنبش به حساب نمى آيد .

با اين همه تعداد بيعت كنندگان به شكل تصاعدى بالا مى رفت . و تنها در يك ماه تعداد آنان از ده هزار تن گذشته ، قريب به بيست هزار بيعت كننده رسيد . البته رقم چهل هزارتن (131) سى هزارتن (132)دوازده هزارتن (133) و هيجده هزار تن (134) ؛ يعنى به تعداد نامه هاى فرستاده شده براى امام حسʙƠ- عليه السلام - در روايات مختلف نيز ذكر شده است .

و به تعبير دقيقتر و آمارى روشنتر اين هيجده هزارتن همان تعداد افراد امضاكننده نامه ها مى باشند كه مسلم بن عقيل پس از حدود 35 روز از ورود خود به كوفه ، طى نامه اى به امام از آنان ياد كرده و موقعيت موجود را تشريح مى كند .

نخستين بيعت كنندگان

هميشه آگاهى و ذكاوت در ميان برگزيدگان هر قوم و ديارى متجلى و آشكار بوده است ، و درك شرايط موجود به گونه اى عميق در اختيار افراد ممتاز بوده و هست و در هنگام ضرورت يكى از اين فرزانگان از ميان قوم برخاسته ، زبان گوياى ديگران مى گردد ، و مسائلى راكه در عين روشنى نياز به گفتن دارد ، بيان مى كند .

مطالبى وجود دارد كه مخفى نيستند ، اما بايستى حتما به زبان آورده شوند و اين هجوم مردم براى بيعت با وى به عنوان نماينده و دست امام ، قهرمان پرسطورت ؛ شيرشيران - آنچنان كه مردم آشنان با وى در ميدان كارزار اين گونه او را ناميده اند - به پامى خيزد تا سخنانى متواضعانه در پاسخ نامه امام و در برابر

نماينده حضرت ، ادا نمايد .

مجاهد استوار عابس بن شبيب شاكرى همدانى نستوه وصف شكن ، مقابل سفير بزرگوار قرار گرفته ، سخن آغاز مى كند :

سپاس خداى را سزاست و ثناى من شايسته او باد . . . (بعد مى گويد : ) اما بعد : من از مردم به تو چيزى نخواهم گفت و نمى دانم چه در دل دارند ، و چگونه فريفته آنان گشته اى ، اما من ، به خدا قسم ! تو را از آنچه در دل دارم خبر خواهم داد ، و تصميم قلبى خود را آشكار خواهم ساخت . . . سوگند به خدا ! كه اگر مرا بخوانيد ، شما را اجابت خواهم كرد و در كنار شما با دشمنانتان پيكار خواهم كرد ، و در راه دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زد تا خداوند را ملاقات نمايم و در اين كار تنها آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم (135)

اين بيانات از سخنان جاويدانى است كه ياور بزرگ حسينى آنها را به زبان مى آورد .

وى نتوانست ساكت بنشيند و بر آنچه در دلش مى گذشت و در سينه اش خلجان داشت سرپوش بگذارد . او برخاست و از خود استوارى و پايدارى درونى را نشان داد ، اما در همان حال با اشاره اى كم نظير ، نظر خود را درباره مردم آن ديار بيان داشت :

من تو را از مردم خبر نخواهم داد و نمى دانم در دل آنها چه مى گذرد ، و چگونه فريفته آنان گشته اى . . .

وى در سخنان خود بيش از آنكه توانايى و بى باكى

خود را به نمايش بگذارد ، نگرانى و هراس خود را از اين توده نامتناجس بيان داشت .

آيا وى مى خواست از انگيزه هاى متضاد و علايق مختلف اين مردم هزار رنگ سخن بگويد؟ و يا آنكه مى خواست آن روى سكه اين جمعيت متراكم را به مسلم نشان دهد؟ و يا آن كه در صدد بود جوهره خود را بيان كره ، ميان خود و توده هاى عاطفى كم ثبات تفكيك كند؟

همه احتمالات بالا درست است و اين مرد با جملات صريح و كوتاه به قلب هدف مى زند ، و مقصود درونى خود را بيان مى كند .

البته شايسته ذكر است كه مسلم ، گوشه هاى سخن خطيب را درك مى كند و مقصودهاى چندگانه وى را درمى يابد ؛ زيرا پس از اندك مدتى - كه بعدا ذكر خواهيم كرد - همين عابس همدانى است كه از ميان ديگران برگزيده مى شود و مسلم او را با نامه اى خطى براى ملاقات امام به مكه مى فرستد . اين انتخاب دقت نظر و درك اصيل سفير حسين را به بهترين وجهى نمايان مى سازد .

عابس آنقدر صميمى سخن گفت ، و بيانش چنان سرشار از صميميت و اخلاص بود كه حبيب بن مظاهر اسدى - از حواريان و ياران نزديك امام على امير المؤمنين (عليه السلام ) - همان شيوه را به كار بست ، و با عمل خود گوينده و گفتار او را ستايش كرد .

حبيب بن مظاهر پس از عابس از جا برخاست و رو به عابس كرده و گفت :

خداوند تو را رحمت كند به نيكى آنچه را كه

در دل داشتى با سخنان گزيده و استوار بيان داشتى . . . وى سپس متوجه مسلم گشته ، اظهار داشت :

اما من به خداوندى كه جز او خدايى نيست ، بر همان تصميم و انديشه ام كه عابس مى باشد(136)

حبيب ، كمترين سخنى بر گفتار عابس نيفزود . . . و آن را زبان حال خود قرار داد و همين بهترين تقدير از سخن و سخنور است .

سومين فرد برگزيده اين قوم ، مجاهد نستوه سعيد بن عبدالله حنفى بود كه پاجاى پاى دو يار پيشين خود نهاد و همان روش را براى بيان درونى خود كافى دانست و اظهارات دو سخنور قبلى را تاءييد كرد . (137)

اين سه تن نمونه اى از مؤمنين برجسته كوفه بودند كه راست گفتند ، صبر ، پيشه ساختند و پيوند با يكديگر را حفظ نمودند ، و لحظه اى به گفتار بى عمل نينديشيدند . آنان پايبند سخن خود بوده آن را در جريان اعمال خود به كار بستند و مصداق سخن خدايشان گشتند كه :

و من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه . . . (138)

از مؤمنان گروهى هستند كه به عهد با خدا عمل كرده ، بر آنچه پيمان بسته بودند ، استوار ماندند . . .

در مرحله آغاز بيعت مردان زيادى حاضر بودند ؛ يكى از اين حاضران محمد بن بشير نام دارد و راوى ماجراى عابس ، حبيب و سعيد مى باشد .

حجاج به على راوى ديگرى است كه مى گويد :

به محمد بن بشير گفتم : آيا تو نيز مانند عابس و دوستانش ، سخنى بر زبان

آوردى ؟

گفت : من دوست داشتم خداوند ياران كوفى مرا با پيروزى معزز دارد ، ليكن دوست نداشتم كه كشته شوم و از دروغ گفتن پرهيز گردم . (139)

چه بسيار مانند محمدبن بشير در كيان بيعت كنندگان قرار داشتند ! كسانى كه خواهان پيروزى بودند ، ليكن نمى خواستند خودشان قربانى گردند ! .

و چه بسيار كسانى كه از دروغ گفتن باكى نداشتند و بر كشتن و كشته شدن با مسلم بيعت كردند ! .

انبوه بيعت كنندگان را كه خواستار پيروزى بدون دردسر بودند و موفقيت بدون تلاش را در ضمير داشتند و بدون نيرو گذاشتن و كاشتن ، خواهان برداشت بودند ، نمى توانيم منكر گرديم .

آينده تبعيت اين گرايش دومى را به خوبى نشان داد ؛ زيرا چه بسيار كسانى كه در حالت انفعال قرار گرفته از موضع ضعف بيعت كردند ، و كسانى كه از موضع قدرت و آگاهانه بيعت نمودند كم بودند .

آگاهى و خيزش عمومى اهل كوفه نتيجه حركت و رهبرى گروه فعالى بود كه هماهنگ بوده ، توده ها را متشكل مى ساختند .

در اين ميان بيعت به عنوان آخرين مرحله حركت و پايان جنبش براى عامه كوفيان مطرح بود ، در حالى كه خود بيعت ، آغازى است براى مراحل دشوارتر و عملى پس از خود . و بيعت كننده را آگاهانه در برابر وضع پيچيده حال و آينده قرار مى دهد تا وى با هوشيارى در برابر تزلزل و درنگ بايستد و هنگام گرم شدن تنور جنگ و انجام تعهدات ناشى از بيعت ، نلغزد و محكم به پيش برود .

مردم كوفه شب و روز با سفير

بيعت مى كنند و تعداد آنان مرتبا در حال افزايش است . . . اما رهبر حسينى ، تيزبينانه آن روى سكه را مى نگرد ، و واقعيت امر را آنچنان كه هست در مى يابد ، ليكن وضعيت را با صبرى جميل و پايدار تحمل مى كند .

فصل دوم : موضع امور حكومت محلى

موضع امور حكومت محلى

مختار در بازداشتن نعمان از اتخاذ تدابير سخت و دور انديشانه عليه جنبش كوفه ، تلاشهاى مفيدى به عمل آورد تا شر وى را از فعاليتهاى مشروع اهل آن ديار ، باز دارد . گويا مختار- با شناختى كه از آمال و سوداى حاكم داشت - وى را نسبت به آينده حكومت يزيد مردد ساخته ، به از اميدهايى داده بود .

گرداننده امور حكومتى كيست ؟

معاويه پيش از مرگ و پس از ساليان درازى كه سياستهاى ارعاب و وحشت را در كوفه به وجود آورده بود و اين سياستها را حكام دست آموزى چون زياد و مغيره به كار بسته و بدين ترتيب نفس همه اهل آن ديار را بريده بودند ، براى تثبيت حكومت وليعهد خود يزيد ، و جلب قلوب ، در صدد دلجويى كوفيان بر آمد ، و در راستاى اجراى اين سياست نعمان بن بشير را كه فردى ملايم و آسانگير به شمار مى رفت و جزء صحابه بود ، بر كوفه گماشت ، تا مردم خاطرات تلخ آن سالهاى سياه ، و كابوس حكمرانى زياد و مغيره را فراموش كنند .

نعمان بن بشير در ليست انصار جاى داشت و آرزومند حكومت و خلافت پس از معاويه و خواستار مناصب سياسى بود . معاويه نيز با درك اين ويژگى نعمان ، او را براى اجراى سياست حسن نيت و آشتى ملى ! از طرف خود بر كوفه فرمانروايى مى دهد تا مردم از وى و بنى اميه راضى گردند .

ليكن اين سياست عوام فريبانه همه مردم خشمگين و انتقام جو را به خواب فراموشى نمى برد . مردم كوفه نعمان را مى شناختند ،

اگر چه تمام حقايق را در باره وى نمى دانستند . اين فرماندار مسالمت جو ! همان كسى استكه در عين التمر(140) . بر مردم آرام و غير نظامى آنجا به دستور معاويه شبيخون مى زند و با يورش نظامى خود بى گناهان را از پا در مى آورد .

نعمان ، همان است كه به شهروندان مناطق تحت حاكميت امير المؤمنين - عليه السلام - حملات نظامى پى در پى مى كند و بدون كمترين عذاب وجدانى - اگر وجدانى داشته باشد- و انديشه اى از قرآن و سنت پيامبر- درباره عدم تجاوز به غير نظاميان و غير آن - تنها در راستاى تحقق سياست معاويه مبنى بر ايجاد هراس در دل اهالى ، دست به كشتار و چپاول مى زند . لذا صحابه پيامبر- صلى الله عليه و آله - از چنين فردى و امثال او بيزار هستند .

خواص ، فراموش نمى كنند كه نعمان در مخالفت با امام على عليه السلام و نقض بيعتى كه به دستور پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در غدير خم با امام كرده بود ، پيش قدم گشته بود .

اين نعمان است كه مزدور زن عثمان گشته ، پيراهن عثمان و انگشتان بريده همسرش را با خود نزد معاويه مى برد . تا به نام پيراهن و ادعاى خونخواهى عثمان خونها بريزد . . . نعمان همچنان در اختيار معاويه قرار گرفته ، دستورات وى را انجام مى دهد . معاويه مى داند چگونه هر قدرت طلبى مقام دوستى را به كار بگيرد و از او استفاده كند .

در جريان صفين تنها دو تن از انصار

در كنار معاويه قرار داشتند : يكى همين نعمان است و ديگرى مسلمه بن مخلد ! اما ديگر انصار و بخصوص صحابه از آنها همگى در كنار على عليه السلام قرار مى گيرند . و با گروه متجاوز(فئه باغيه ) كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بارها به بغى و حق كشى آن اشاره و تصريح كرده بود ، تا آنجا كه اصحاب هراسان بودند كه مبادا در كنار اين متجاوزان قرار گيرند و به لعنت ابدى گرفتار شوند حتى آنان كه با امام در صفين نبودند بعدها به شدت اظهار ندامت كردند ؛ مثلا عبدالله بن عمر در اواخر عمر خود بارها چنين از پشيمانى خود پرده بر مى داشت :

بر مسائل گذشته كمترين تاءسفى ندارم ، تنها اندوه و تاءسف من آن است كه چرا در كنار على عليه السلام با فئه باغيه پيكار نكردم (141) ، مى جنگيد .

ليكن نعمان از اينكه در پيشاپيش اين گروه متجاوز و حق كش ، قرار دارد شادمان است . كوفه هرگز فراموش نمى كند كه چگونه نعمان در حضور معاويه و در برابر على عليه السلام به گناه خود افتخار مى كند و با ادعاى اينكه خود ، يك صحابى انصارى است ، تمام انصار رسول خدا را صلى الله عليه و آله كه در يك صف استوار در كنار على عليه السلام قرار دارند ، محكوم مى كند ، و بودن آنان را در جبهه حق نديده گرفته مدعى مى شود آنان بر باطل هستند ! .

وى به خود جراءت مى دهد و در ميان دو لشكر در صفين فرياد زده ،

قيس بن سعد بن عباده را مخاطب قرار داده مى گويد :

( . . . اى قيس بن سعد ! آيا آن كس كه براى شما همان را مى خواهد كه براى خود خواسته است - مقصودش معاويه است - ، با شما به انصاف رفتار نكرده است و منصف ترين شما نيست ؟ ! اى گروه انصار ! در سرنگون كردن عثمان در يوم الدار خطا كرديد و ياران وى را در جنگ جمل به قتل رسانديد و در حمله به شاميان در جنگ صفين نيز خطا كرده ايد . شما كه عثمان را مخذول كرديد اگر على را نيز از پا در مى آورديد عمل قبلى شما جبران مى شد و خونى در برابر خونى تصفيه مى گشت ! (منطق ساده لوحانه و عوامفريبانه را بنگريد) ، ليكن شما حقى را زير پا نهاده باطلى را يارى كرديد ! . . . بعد هم نخواستيد مانند ديگر مردمان باشيد ، ليكن آتش جنگ را روشن كرده ، خواستار پيكار شديد . و به خدا قسم ! ديديد مردان جنگى اهل شام ، شتابان در خواست جنگ شما را پاسخ داده ، به سويتان روانه شدند( سپس وى سخنان خود را متوجه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جبهه على عليه السلام مى كند) . به خدا قسم ! شما هميشه در جنگ زبون خواهند بود ، مگر آن كه اهل شام با شما باشند .

بنگريد كه جنگ از ما و شما كشته هايى برگرفته است . و نتيجه آنرا ديديد ، اينك ما بهترين باقى ماندگانيم ، و به پيروزى نزديكتر

. پس از خدا در باره اين باقى مانده بپرهيزيد(142) .

در پاسخ اين ترهات ، سرور و بزرگ انصارقيس بن سعد بن عباده مى خندد . قيس از شنيدن چنين سخنانى از درمانده اى چون نعمان ، كه كمترين نقشى در پيروزى ندارد و دستش از معالى و مكارم اخلاق و اصالت تهى است ، شگفت زده مى گردد .

قيس او را بيش از ما مى شناسد ، لذا او را براى تملق گفتن به معاويه مسخره مى كند . . . سپس براى اينكه سخنان وى در اذهان ساده و افراد بى خبر شبهاتى ايجاد نكند ، پاسخ وى را به گونه اى دقيق و روشنگر به او بر مى گرداند و پايبند نبودن او به دين و اخلاق را عيان مى سازد . و ثابت مى كند كه وى تا چه حد از ديانت و انسانيت و شرف اخلاقى به دور است .

پس قيس خنديد و گفت : به خدا سوگند ! فكر نمى كردم چنين گستاخى كند و در اين موقعيت اين گونه سخن بگويى . اما شخص منصف پايبند حق ، هرگز برادرش را فريبكارانه نصيحت نمى كند ، و ديگرى را به همان ترتيب كه خود فريب خورده است فريب نمى دهد ، ليكن تو به خدا سوگند خود را فريب داده اى و به باطل ، ديگرى را پند مى دهى .

اما سخنانى كه در درباره عثمان ادا مردى ؛ اگر مختصر بخواهى ، مختصر خواهم گفت : عثمان را كسى كشت كه تو از او بهتر نيستى ، و كسى مخذولش ساخت كه از تو بهتر مى باشد

. و اما با اصحاب جمل ؛ به دليل پيمان شكنى پيكار خواهند نمود( منطق افراد مكتبى را ملاحظه بفرمائيد) . اما اينكه ، ما چون ديگر مردم نيستيم ، بايد بگويم كه ما در اين جنگ همان گونه ايم كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بوديم ، و چهره هايمان را سپر شمشير كفار مى ساختيم و گلوله يمان را آماج نيزه هاى دشمنان ، و آنقدر پايدارى از خود نشان داده بوديم :

سلطنت الهى على رغم كراهت كفار در زمين مستقر گشت (143) .

ليكن تو اى نعمان ! بنگر : آيا با معاويه كسى را جز اعراب بيابانگر آزاد شده و يا اهل يمن فريب خورده ، مى بينى ؟ !

و نيز بنگر : مهاجرين ، انصار و تابعين نيك آنان را كه خداوند از آنها خشنود است در كجا قرار دارند؟ (يعنى همه اين برجستگان در سمت حق و در كنار على مى باشند) .

و همچنين بنگر : آيا در كنار معاويه جز تو و يار حقى را(مسلمه بن مخلد) كه نه در عقبه اولى و ثانيه بوده ايد و نه در بدر حضور داشته ايد ، نه شما را سابقه اى در اسلام است و نه آيه اى از قرآن در شاءن شما نازل گشته است ، كسى حضور دارد؟(144) ،

آيا با اين سوابق نورانى ! از مسلمين بايد خواست تا به او و مانند او تاءسى شود؟ ! و به پيامبر عظيم الشاءن اين سخن را نسبت دهند كه :

اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم .

يارانم چنان ستارگان هستند كه با هر يك راهيابى كنيد ، هدايت خواهيد

شد .

درست است كه اهل كوفه نيازمند رهايى از سياست وحشت و سنگدلى مى باشند و به فرمانروايى نرمخو و آسانگير احتياج دارند . . . ليكن آنان نعمان بن بشير را مى شناسند . و انحرافات و مواضع گذشته وى را اجمالا مى دانند .

موضع نعمان در قبال رويدادها

فرمانروايى جديد ، بايستى در قبال سه رويداد تازه موضع گرفته ، حوادث را پيگيرى كند :

1- مرگ معاويه و مخالفت مردم با يزيد .

2- تحركات تازه اهل كوفه در زمينه نگارش نامه و ارسال آن براى سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله و دعوت از وى .

3- آمدن سفير امام عليه السلام به كوفه و بيعت گسترده مردم با وى .

حاكم در برابر اين سه پيشامد چه سياستهايى بايد اتخاذ كند؟ .

در باره اولين رويداد ، نعمان بن بشير سياست منفعلانه و بى تفاوتى پيش مى گيرد و از پرداختن جدى به اين مساءله رويگردان مى شود ؛ زيرا وى بخاطر ميل شديدش به خلافت و ولايت عهدى ، با يزيد روابط بشدت تيره اى دارد . و هر يك كينه ديگرى را در دل مى پروراند .

يزيد نهمان را بارها تحقير كرده است . و زمانى نيز به اشاره اواخطل شاعر مسيحى ، انصار را كه نعمان خود را از آنان مى دانست هجو كرد .

نعمان از اين هجو برآشفت و نزد معاويه شمايت كرد . و اين از مضحك ترين دعاوى تاريخ است كه فردى شكايت خود را نزد مدعى عليه ببرد وليعهد را چه رسد كه انصار رسول خدا صلى الله عليه و آله را دشمن بدارد؟ .

اما شكايت نعمان به انگيزه غيرت

و حميت دينى نبود ؛ زيرا همين فرد در ماجراى حره كه يزيد با انصار و فرزندانشان جنگيد ، و نواميس آنان را در مدينه بر لشكريان شام مباح كردت سكوت كرده ، سر در لام بزدلى فرو برد ؛ با آنكه در آن زمان زنده و از جريان مطلع بود .

مورخين حرص وى را به خلافت افشا كرده ، يادآور شده اند كه وى براى رسيده به مقصود خود دست به هر كارى مى زد . و هر شيوه اى را به كار مى بست . و در راه قدرت طلبى جان خود را از دست داد(145) .

اما در مقابل دومين رويداد نيز ، نعمان كوشش و تلاش از خود نشان نمى دهد ، و اهميتى براى اين حادثه قائل نمى شود و موضع صريحى از وى نقل نمى گردد .

اين سكوت با توجه به اينكه عمليات مكاتبه و ارسال دعوت ، پنهان و مخفى نبود البته در آغاز مخفى بود ليكن بعدها بر همگان آشكار گشت . و يا آنكه از همان آغاز هدف ، فقط مخفى نگهداشتن مراسلات سليمان بن صرد و يارانش بود . دليلش جهل ، نسبت به اصل مساءله دعوت با ندانستن نتايج و پيامد اين كار ، يا عدم درك سطح فعاليت انقلابيون ، و يا حجم نامه ها بود .

و يا اينكه نعمان مى پنداشت ، امام دعوت كوفيان را لبيك نخواهد گفت . و يا خود وى ديگران را بر خلع يزيد تشويق مى كرد .

به هر حال سكوت وى به يكى ، يا همه دلايل بالا بر مى گردد .

در برابر سومين پيش آمد نيز

، نعمان موضعگيرى نمى كند ؛ زيرا مى دانيم سفير حسين عليه السلام پس از ورود به كوفه منزل مختار بن عبيده ثقفى را به عنوان مقر فعاليتش و پايگاه كوششهاى خود قرار داد .

مختار تيز ، داماد نعمان بود و دختر وى عمره (146) بنت نعمان بن بشير را به همسرى اختيار كرده بود . اين پيوند سببى در موضعگيرى نعمان بى اثر نبود .

نعمان كمترين موضعى در برابر بيعت مردم با امام و خلع يزيد نگرفت . وى مدتها از آينده كار يزيد بى خبر است ، و تكليف خود را در اين شرايط حساس نمى داند . او آنقدر در موضعگيرى درنگ مى كند كه هواداران حكومت اموى سكوت وى را محكوم كرده ، خواستار اتخاذ مواضع صريح و قاطع مى گردند ؛ مثلا عبدالله حضرمى بر او تاخته از او مى خواهد در برابر حوادث موضع جدى بگيرد . او نيز كه از تفصيل وقايع بى خبر است ، به پرخاشگر ، چنين پاسخ مى دهد :

رازى را كه خداوند پنهان كرده است آشكار نخواهم كرد . و آنچه را كه در پرده است عيان نخواهم ساخت (147) .

نعمان ، با خونسردى سكوت پيشه مى سازد و در دل از آنچه عليه يزيد در اين شهر مى گذرد خشنود است .

ما فكر مى كنيم با توجه ره دركى كه مختار از انگيزه هاى قدرت طلبى پدر زن خود داشت ، در بى طرف نگه داشتن وى و اتخاذ سياست صبر و سكوت ، نقش تعيين كننده اى ايفا كرد .

شايد وى از آينده نا مشخص يزيد و بر عكس از پيروزى

انقلابيون تصاويرى براى والى پير ترسيم كرده بود . و بدين ترتيب بو را از اتخاذ هر نوع سياست سخنى عليه فعاليت هاى انقلابيون باز داشته ، شد او را از مردم كم كرده بود .

ما سكوت نعمان را چنين تفسير مى كنيم ، نه آن طور كه گفته شده است :

. . . وى سياست مدارا پيشه ساخته بود ، تا با رسيدن شخصى كه بر تمام امور شهر بخونى مسلط گردد ، جبهه امويان تقويت گردد(148) .

اين مساءله و آمدن حاكم جديد خونخوارى چون ابن زياد نتيجه سياست برديد و تحير نعمان بود ، نه علت آن .

البته نقل شده است كه زمانى نعمان گفته بود : دخترزاده رسول خدا نزد ما از فرزند بجدل (يزيد) محبوبتر است (149) ليكن اين تصريح به اين معنا نبست كه وى با امام توسط سفير وى بيعت كرده باشد ، و يزيد را مخلوع بداند . . .

در هر حال امويان از اين سياست نگران بودند و خواستار موضع صريحى بودند ؛ در راستاى محبت و خدمت ابدى به بت و طاغوت .

اجراى سياست نوين و نتايج آن

امويان در كوفه اقليت نيرومندى را تشكيل مى دادند ، بخصوص آنكه حكومت در دست آنان بود ، و خود را نيرومندتر حس مى كردند . لذا به حاكم شهر فشار آوردند تا موضع مناسبى اتخاذ كند . و از لاك سكوت و بى تفاوتى بيرون آيد . حاكم شهر هر قدر ملايم و نرمخو باشد ، شايسته نيست دست به دامان خاموشى زده ، نظاره گر جريانات باشد .

امير تيز مهيا مى گردد تا حضور خود را پس از غيبت سياسى اعلام

كند ، و رداى صولت و مسئوليت را بر دوش افكند ، لذا از جا برخاسته روانه مسجد جامع كوفه مى گردد . و بر منبر مى رود و به سبك ديگر امرا خداوند را سپاس و ثنا مى گويد . و به دنبال آن مى گويد :

اما بعد : اى بندگان خدا ! از خدا بترسيد و به سوى فتنه و تفرقه مشتابيد كه در پى اين دو ، مرگ مردان ، ريختن خونها و به غارت رفتن اموال است . من با كسى كه سر جنگ نداشته باشد نمى جنگيم . و هر كه بر من نتازد بر او نخواهم تاخت . و به شما دشنام نمى دهم . و متعرضشان نمى گردم . و كسى را به دروغ ، گمان و تهمت ، مجازات نمى كنم ؛ - يعنى شيوه حكام پيش از وى - ليكن اگر شما رو در رويم بايستد و بيعت شكند كنيد و با امام خود(مقصودش يزيد است اما نام نمى برد) مخالفت نماييد ، به خدايى كه جز او خدايى نيست ، تا آنجا كه نيرو در بدن دارم و شمشير در كفم باشد با شما خواهم جنگيد ، اگر چه هيچيك از شما مرا يارى نكند . اما من اميد وارم حق شناسان شما بيش از گمراهان و از پا در آمدگان باطل باشند(150) .

در فقرات زير مختصرا ويژگيها و نتايج اين سخنرانى را بيان خواهيم كرد :

1- نعمان در سخنان خود كمترين اشاره اى به آمدن سفير حسينى و فعاليتهاى وى نكرد ، و نامى از رهبران نهت نبرد ؛ لذا اين اتخاذ موضع ،

را ياران خاص و پيشاهنگان قيام اثرى نگذاشت . و موضع آنان را تغيير نداد . آنان حاكم و سياستهاى او را به خوبى مى شناختند ، و درستى تهديدهاى وى را درك مى كردند و درجه پيوند ميان گفتار و كردار او را مى دانستند . نعمان اگر چه سخنان خود را متوجه جريان خاصى نگرد ، و مقصود خود را صراحتا بر زبان نياورد ؛ ليكن نفس اين موضع گيرى جديد ، يك حادثه قابل تاءمل تلقى مى گشت و رهبران جنبش آن را با دقت مورد ارزيابى قرار مى دادند .

2- ليكن اين سخنرانى بر عامه مردم تاءثير قابل اهميتى نگذاشت ؛ زيرا كار آنان از اين مراحل گذشته بود . و نه تنها از زير بار حكومت شانه خالى كرده بودند بلكه با مكاتبات و مراسلات خود با سبط پيامبر صلى الله عليه و آله و استقبال از نايب رشيد وى ، عملا يزيد را خلع كرده بودند .

جالب توجه آنكه سحنرانى از مزدم مى خواهد از وى و يزيد اطاعت كنند و خروج كنندگان بر خلافت يزيد را تهديد مى كند . اما مردم شبانه روز خود را تقديم امام حسين عليه السلام مى كنند و اين كار را به معناى خلع يزيدبن معاويه و هر كس ديگرى است .

البته عجيب نيست مه بينش مردم در برابر منطق حاكم را متفاوت ببينيم ؛ مثلا گروهى سخنان او را از موضع ضعف و صرفا هشدارهايى از باب اسقاط تكليف ، تصور مى كنند . و گروهى پا فراتر گذاشته ، او را تحقير مى كنند ، و سخنانش را سبك مى

شمارند .

و عده اى تيز او را احمق دانسته گفته هايش را مسخره مى كنند و در كنار آنها گروه ديگرى نيز بيمناك گشته ، خود را از وسط معركه بيرون مى كشند . اما همه اين گروهها در يك نكته مشترك هستند ، آنان مى پندارند آخرين تير در تركش نعمان همين است و مرحله دشوارترى در پيش رو نخواهد داشت ؛ لذا مسئله را ساده انگاشته ، سستى و فتور در آنان ريشه مى دواند .

و شايد بخاطر در نظر نگرفتن بدترين احتمالات اين درگيريها و رودررويى با حكومت ، بطور غيرمستقيم ، انديشه ها و معنويات آنان متاءثر گشته ، مشكلات و خطرهاى مبارزه را دست كم گرفته باشند .

3- باند اموى از اين سخنان سرد و بدون تدبيرات نظامى به جوش آمده ، موضع تندى را از حاكم خواستار مى گردد .

هم پيمان بنى اميه عبدالله بن مسلم حضرمى پس از پايان سخنرانى حاكم ، و پيش از آنكه وى از منبر فرود آيد ، از جا برخاست ، مى گويد :

شرايط دشوار كنونى را تنها با زور مى توان پشت سر گذاشت ؛ و سياستى را كه تو ميان خور و دشمنت پيش گرفته اى ، سياست ضعيفان و ناتوانان است (151) .

حاكم چنين پاسخ مى دهد : در راه طاعت خداوند ضعيف به حساب بيايم بهتر از آن است كه در راه معصيت خداوند نيرومند و توانا به شمار آيم (152) .

ليكن اين مجادله تمام آن چيزى نيست كه به دنبال اين سخنرانى اتفاق مى افتد . بسيار واضح است كه نعمان هر قدر از سياست مسالمت جويانه خود

براى حل مشكل شورش مردم كوفه دفاع كند ، توانايى قانع ساختن هواداران تندرو بنى اميه را كه موقعيت خوب فعلى خودشان را مديون اين شجره خبيثه مى دانند ، نخواهند داشت .

در شهر كوفه كشانى وجود دارند كه در صدد نزديك شدن به پادشاه جديد ، و منتظر فرصت طلايى انجام خدمتى شايسته براى يزيد مى باشند .

در راستاى تقويت بنيه حكومت ، وليعهد تازه به قدرت رسيده ، كسانى چون حضرمى كه با نعمان مجادله مى كند عماره بن ابى معيط و عمرسعد ، از تغيير دادم سياست نعمان ماءيوس گشته اند ، و تنها مخالفت با او را كافى نمى دانند ، راه حل مشكل را مكاتبه با شام مى دانند . و عبدالله بن مسلم بن سعيدحضرمى ، پيشقدم شده ، براى اداى نقش مخلصانه خود نامه اى چنين به يزيد مى نگارد :

اما بعد : مسلم بن عقيل به كوفه آمده است ، و شيعيان با وى به عنوان نماينده حسين بيعت كرده اند . پس اگر كوفه را خواهانى ، مرد نيرومندى را به سوى اين ديار بفرست ، تا حكومت تو را در اين شهر تثبيت كند . و با دشمنان تو مانند خودت بر خورد نماند . اما نعمان بن بشير مردم است ضعيف و ناتوان . يا آنكه خود را به ناتوانى زده است (153) .

دومين نامه را شخص دوستدار امويان ، به نام عماره بن عقبه بن ابى معيط(154) به يزيد مى نويسد . و اين عمره از كسانى است كه خود ، پدر و برادرانش مغضوب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله واقع

شدند . و هنگامى كه پدر مشرك و محاربش را نزد حضرا رسول آوردند ، فرمود : تا او را به هلاكت رسانند . پس گفت : اى محمد ! پس سر پرستى فرزندانم را چه كسى به عهده مى گيرد؟ فرمود آتش (155) .

و در گفتگويى ، عمرو بن حجاج زبيدى با تحقير به او گفت : تو بكى از همان فرزندانى و تو در دوزخ خواهى بود ، پس اين زياد بخنديد(156) . . . اين سابقه اختصاص به عماره ندارد ، عبدالله بن مسلم حضرمى نيز دست پرورده قومى است كه با پيامبر و قرآن ، چه بر سر نبوت وى و چه بخاطر وصايت و به تعبيد ديگر بر تنزيل و تاءويل ، با اسلام و مسلمين جنگيدند .

سومين نامه از طرف سومين فرد باند امويان عمر بن سعد بن وقاص كه در مخالفت با على عليه السلام و اهل بيت ، دست كمى از پدرش ندارد و هموست كه پيش قراولان لشكر ابن زياد را براى كشتن ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله رهبرى مى كند(157) به سوى يزيد فرستاده مى شود .

منابع تاريخى ، متن نامه عمر ، و عماره را ضبط نكرده اند و تنها گفته اند اين دو نيز مانند حضرمى به يزيد نامه نوشته اند . پس مضمون نامه هاى اين دو تن نيز ، بايد در محدوده هشدار دادى به يزيد پيرامون آنچه كه در كوفه مى گذرد و مخالفت با سياست نعمان ، و بى كفايتى وى خواستار عزل وى شدن ، و اعزام يك فرد نيرومند بايد باشد .

حاكم توانايى كه

مجددا سياست وحشت و تصفيه هاى فيزيكى را مانند قبل بر قرار سازد . و افراد را با گمان ، دروغ و تهمت به قتل برساند . . . و مانند تو با دشمنانت رفتار كند .

اين نامه پراكنان ، از جمله مخالفين سبط پيامبر صلى الله عليه و آله بودند . و هواخواهان بت و طاغوت كه طبق معتقدات قبلى خود رفتار كردند :

مه فشاند نور و سگ عوعو كند

هر كس بر طينت خود مى تند

آنان با انگيزه دنيا خواهى به حركت در آمدند و اعتقادات خود را چنان عيان كردند :

وانطلق الملاء منهم ان امشوا واصبروا على الهتكم ان هذا لشى ء يراد .

بزرگان كفر پيشه گفتند : همچنان طريق شرك و كفر را دنبال كنيد . و خدايان خود را حفظ نماييد كه اين وظيفه اصلى ماست (158) .

فصل سوم : فعاليتهاى انقلابى سفير

خوددارى از درگيرى با حكومت

يكى از مسائل مهم سياسى ، نوع بر خورد جنبش با حكومت محلى ، كه از طرف حكومت مركزى حمايت مى گردد ، است . اهمت اين مساءله از آنجاست كه جنبش ، پيش از آنكه امكانات حكومت مركزى را بر آورد كند . و آماده بر خوردهاى گسترده ، پيش از آنكه امكانات حكومت مركزى را بر آورد كند . و آماده برخوردهاى گسترده و وسيعى با لشكريان شام گردد ، بداند اساسا عكس العمل هياءت حاكمه در قبال اين حركت نظامى چيست ، و چگونه از حكومت دست نشانده خود حمايت خواهد كرد ، و سطح اعزام نيرو در چه حد است .

هر حركت نظامى عواقب ناخواسته اى براى اين جنبش در پى خواهد داشت . و اين حركت نظامى در

آغاز جنبش ، دست آوردهاى نهضت را دير يا زود به باد خواهد داد ؛ زيرا درگيرى و بر خورد ، راءس هرم حكومت مركزى (يزيد) را نشانه نگرفته است و از هدف خود دور شده است .

لذا سفير با فرزانگى و حكميت خدادادى ، مجاهد بزرگوار مختار ثقفى - ميزبان خود را كه از امتياز دامادى حاكم شهر برخوردار است به نمايندگى نزد نعمان مى فرستد ، تا از درگيرى احتمالى جلوگيرى كند . و طرفين را به آرامش دعوت نموده احتلافات ميان رهبران نهضت و حاكم رااگر چه براى زمانى اندك بكاهد . . . و خطرات جنبش را بى رنگ و رقيق جلو داده ، و حاكم را از اتخاذ سياست خنثى باز دارد . و ترس از هر نوع حركت زودرس ، ترور و خشونت را از ميان ببرد . و حدت و شدت طرفين را كاسته نوعى حركت زودرس ، ترور و خشونت را از ميان ببرد . و حدت و شدت طرفين را كاسته نوعى آرامش كوتاه مدت كه براى آماده شدن جنبش ضرورى است به وجود آورد .

انجام دادن چنين امر مهمى تنها از داماد امير شهر كه از موقعيت منحصر بفردى برخوردار بود ، و سفير نيز به همين دليل خانه او را مقر خود قرار داده بود ، برمى آمد .

و ديگر بزرگان كوفه چون هانى بن عروه با وجود جلالت شاءن و امتيازات سياسى خاص ، از عهده انجام دادن اين ماءموريت خطير برنمى آمدند .

مختار ماءموريت حساس خود را با الهام از صوابديد خود انجام مى دهد . و منتظر دستوراتى از طرف ميهمان

گرامى خود نمى گردد ، تا او را با شرايط آشنا سازد بلكه طبق رسومات عربى و دفاع از ميهمان و ادب ضيافت عمل مى كند و از جانب خود با نعمان سخن مى گويد . والى نيز اين مسايل و رسومات را مى داند و بايستى رعايت نمايد . در عين حال وى از مدتها پيش به عدم صلاحيت يزيد معتقد بوده است .

با توجه به پارامترهاى بالا مختار با درك اين كه مبارزه به هوشيارى نيازمند است و جنگ مجموعه فريبها و تاكتيكهاست همان طور كه وى اين درك را در حيات انقلابى بى آلايش خود به كار مى برد به اقناع و اسكات نعمان مى پردازد . از طرف ديگر نهمان كه داماد خود از رهبران مبارزه مى داند و با سكوت خود امكان ايجاد فرصتهاى جديدى را به وجود آورده است ، در خيال دست و پا كردن مقامى در حكومت جديد مى باشد و مختار نيز ، كه او را خوب مى شناسد از اين خصيصه قدرت طلبى او استفاده مى كند .

شايد هم نعمان از بعضى آرزوهاى خور براى مختار پرده برداشته و مختار هم در انتظار فرصت ، كه ويژگى اساسى او و شرط لازم موفقيت است و سود جسته است .

اما درباره بخشى از نخستين نامه فرستاده شده به سوى امام عليه السلام كه مى گويد : اگر ما بفهميم كه به سوى ما روى آورده اى ، والى شهر را از ميان خود رانده ، او را به سوى شام خواهيم فرستاد(159) . كمى بايستى به كنكاش بپردازيم .

به نظر ما اگر چه اخراج والى مشروط

به آمدن امام بوده است و با نيامدن امام خودبخود اخراج او نير منتفى مى باشد ، اما صبر و خويشتندارى سياسى بى نتيجه بودن اين كار را آشكار مى سازد . و حتى زيانهاى زيادى بر امور جنبش نو پا و تازه به دنيا آمده كه نيازمند احتياط شديدى است ، وارد خواهد كرد . وآنگهى عمليات اخراج والى توسط چه كسى بايد صورت گيرد و كيست آنكه چنين حركتى را امضا كند؟ .

مسلم بن عقيل به عنوان رهبر با نفوذ قيام كه موافقت او لازمه هر حركتى بود ، اخراج و والى را منتفى مى سازد يا آنكه آن را بى اهميت جلوه مى دهد : زيرا وى با عملكرد هوشيارانه خود در صدد آن است تا اين جنبش نوزاد در آستانه خيزش خود با اتفاقات ناموافق و غير منتظره ، متوقف نگردد و لشكريان شام با اولين گام بر داشتن اين طفل ، آن را از پا در نياورند .

مسلم از همان آغاز ورود خود كه نه به عنوان رهگذر يا ميهمان وارد كوفه شده بود بلكه به عنوان رهبر قيام و سفير امام در خانه فرود آمد ، و با اين كار چهار چوب فعاليت خود را مشخص ساخت .

وى از موقعيت و توانايى هاى گردهماى فشار (هوادار امويان ) بخوبى مطلع بود ، و مى دانست آنان خواستار گل آلود كردن آبهاى آرامش و فعاليت آرام هستند .

آنان مى توانستند با مستمسك قرار دادن يك حركت كوچك ، شهر را بهم ريخته ، حاكم را وادار به اتخاذ تدابير شديد امنيتى كنند . و با ايجاد بلوا و فساد و

فتنه كه در آن يد طولايى داشتند مانع گسترش جنبش شوند . و ارتباطات آن را بگسلند .

به علاوه آنكه اساسا والى تا آن زمان هيچ گونه فعاليتى عليه جنبش انجام نداده بود و موضعى نگرفته بود تا بتوان به اتكاى آن وى را از شهر بيرون كرد .

اما تفوه به اينكه والى را بهتر بود از شهر خارج مى كردند ، گفتار كسانى است كه از مسائل سياسى و تحليل رويدادها بى خبر و دورند ، و اين كه باقى گذاردند والى در شهر را يك خطاى سياسى بدانيم (160) ، در صورتى قابل قبول است كه مطمئن باشيم اخراج چنين فردى مانند اخراج يك فرد عادى كمترين درگيرى داخلى و مشكلى به وجود نمى آورد . و مردم كوفه آماده تحمل تمام تبعات و آثار سياسى و نظامى اين چنين حركتى هستند . و هر نوع مانعى را از سر راه برمى دارند و عواقب حركت خود را به جان خريدارند . . .

به هر حال ما معتقديم هر كارشناس سياسى ، اجتماعى و نظامى اگر در اين مساءله به كنكاش بپردازيم ، در موفقيت آميز بودن آن ترديد خواهد كرد ، و چنين انديشه اى را محكوم به شكست ، پيش بينى خواهد كرد .

ما در موضع آينده از اين مسئله بيشتر ابهام زدايى خواهيم كرد ، تا نظرما روشن تر گردد .

تعيين جانشينانى براى گرفتن بيعت

كسانى گمان برده اند كه گرفتن بيعت از هزاران تن ، كار آسانى مى باشد ، و مساءله را خيلى ساده مطرح كرده اند ؛ مثلا نقل نموده اند : هزاران تن همگى با هم و پى درپى طى

يك شب و چاشتگاه همان شب با مسلم بيعت نمودند .

و با اين گونه روايات ، ديگران را در انديشه فرو برده اند كه فكر كنند چنين جمع يك دست و متجانسى مى توانست هر حركت پيروزمندى را به سامان برساند . ليكن روايت بيعت نيز مانند ديگر حوادث و روايان تاريخى با ابهامات و حذف جزئيات لازم ذكر شده است . و ما بايستى با توجه به چنين اشكالاتى اين روايان را جداى از پوششهاى نادرست و خلاف حقيقت ، مربوط به همان و كيفيت آن درك كنيم .

مسلم بن عقيل براى گرفتن بيعت از مردم ، عده اى از برجستگان و فدائيان و مخلصين اهل بيت را انتخاب كرد . اين انتخاب ره دلايل امنيتى و غير آن صورت گرفت ؛ زيرا بيعت گيرنده از مزدم بايستى نسبت به آنان شناخت نسبى داشته باشد ، و فرصت كافى نيز براى اين مهم در اختيارش قرار گيرد . وانگهى در مرحله بعدى كه پنهان شدن سفير را در پى داشت ، مى بايست جايگاه و مقر وى مكتوب باشد و مردم با نمايندگان آن جناب كه آنان را تعيين كرده و به آنان صلاحيت شرعى و جواز انجام اين مهم را عطا كرده بود ، بيعت نمايند .

اين مجاهد جليل القدر كه به جانشينى خاص حضرت انتخاب شده بودند و از مردم به نيابت از ايشان بيعت مى گرفتند عبارت بودند از : حبيب بن مظاهراسدى ، مسلم بن عوسجه اسدى ، عبد الله بن عمروكندى كوفى ، عباس بن جعده جدلى و عبدالرحمن بن عبدربه انصارى خزرجى .

افراد بالا كه از دلاوران و

رادمردان استوار در راه دين و پايدار بر كلمه توحيد و فراخوان به راه خدا و رسولش بودند ، از سوى مسلم براى اخذ بيعت ، و برخى ديگر از كارها كه نيازمند امانت ، صداقت و توانايى بود ، برگزيده شدند .

آنان نيز وظايف خطير خود را با سربلندى انجام دادند و به سوى همان اهدافى رهسپار شدند كه رهبرشان مى شتافت . و در همان ميدان هماورد طلبيدند كه پيشوايشان به وعده خود وفا كرده بود . (و ما بدلوا تبديلا)

جمع آورى امكانات

عمليات گسترده اى براى جمع آورى اموال و امكانات در جهت تقويت توانايى مالى جنبش صورت گرفت . مردم آنچه كه داشتند تقديم كردند . . .

لازم به يادآورى است كه پس از بيعت مردم با مسلم در همان روزهاى اوليه ، اموال زيادى تقديم ايشان گشت ، ليكن حضرت از پذيرش اين اموال به عنوان هديه شخصى و مانند آن آيا ورزيدند و اموال را شخصا نگرفتند .

مورخين مى گويند : . . . سپس مردم اموال زيادى به حضرت مسلم تقديم داشتند ليكن ايشان (درمى ) را نيز از اين اموال نپذيرفت (161) .

رهبر خويشتن دار قيام ، گروهى از نخبگان مورد اعتماد را براى نگهدارى و پذيرش كمكهاى مالى و غير مالى تعيين كرد . آرى ، مسلم از آنان نبود كه براى دنيا و متاع ارزان قيمت آن زندگى كند . وى سوگند خورده بود تا در راه خدا و رسول و مصالح امت ، جانبدارى كند لذا زيباترين و شگفت انگيزترين نمونه هاى اخلاقى ، علو و مناعت طبع را در اين ميدان به نمايش گذاشت .

وى با اين كار عملا هدف خود را نيز از آمدن به آن ديار نشان داد حضرت با زبان حال فرمود :

من به شهر شما نيامده ام تا شما را زير سلطه خود در آورم و مالك مقدرات شما گردم و مانند سياست پيشگانى كه اب دهانشان براى ماديات سرا يزير مى شود ، نيستم . آرى ، حضور من در ميان شما براى هدفى والا و مقدس مى باشد .

مسلم مى توانست اموال اهدايى مردم را خود گرفته در راه مخارج نهضا صرف كند ، ليكن وى با از خود درسى را در انقلاب و عفت از خود به جا گذاشت و از پذيرش اين كمكها به نام وى خوددارى نمود .

عمليات جمع آورى كمكها از همين مرحله آغاز گشت . و سفير عده اى از ياران خود ، مانند : مجاهد دلير : ابوثمامه صائدى (162) را كه از برجسته ترين

ياران حضرت بود بدين كار گماشت .

او به عنوان صندوق دار و مسئول مالى اين نهضت بود ، همانطور كه گفته شده است كه : هانى بن عروه نيز كمكهاى مالى مردم را جمع آورى مى كرد(163) .

نيروى مادى و توانايى مالى ، يكى از مهمترين اركان نهضت است ، و يكى از بنيادهاى هر جنبش پيروز به شمار مى رود .

اگر اموال حضرت خديجه سلام الله عليها را به ياد داشته باشيم مى بينيم كه : يكى از ستونهاى تقويت و گسترش اسلام همين اموال بود كه در راه خدا مصرف گشت . و بدين وسيله توانايى اقتصادى و مالى اسلام در اوايل بعثت تاءمين شد .

مسلم نه تنها هداياى مردم را

نپذيرفت بلكه آنچه را كه با خود داشت نيز در اين راه خرج كرد ؛ و حتى با قرض گرفتن از اين و آن و هموار ساختن رنج سئوال و در خواست بر خود ، به سهم خود توان مالى نهضت را بالا برد . اين حركت نشانه روح بلند و منبع رهبر قيام كوفه است . و مورخين ، در باره مقدار بدهى حضرت روايات مختلفى نقل كرده اند : طبرى ، ششصد درهم ، ابن اثير ، هفتصد و دينورى ، هزار درهم روايت مى كنند .

وام ستاندن مسلم به اين معنا نيست كه وى دست خالى وارد كوفه شده بود آن طور كه عقاد برداشت كرده است بلكه بخشهاى زياد و نيازهاى متعدد ، نخست وى را دست خالى و سپس وادار به قرض گرفتن مى كنند .

البته خود عقاد به اهميت امكانات مالى و حساسيت آن در چنين شرايط دشوارى اعتراف مى كند و مى نويسد :

امكانات مادى ، عقبه و پيچ تندى اين كه بسيارى از دعوتهاى بزرگ را به تعويق انداخته است . با اين همه در اين نهضت اين عقبه سركش رام مى گردد . . . و سپس وى درباره سفير حسين عليه السلام اضافه مى كند : اگر وى در صدد جمع آورى اموال و امكانات مادى به وسايل سياسى و دنيوى بود ، به دست آوردن آنچه كه مى خواست بو وى دشوار نبود ، حتى وى پس از آنكه به روايتى ، حدود سى هزار تن به عنوان نماينده امام با وى بيعت كردند . مى توانست دارالاماره را محاصره كرده با سرنگون كردن

حكومت محلى ، حكومت حسينى را ايجاد كند . و سپس با فرستادن نمايندگانى به سوى حكام ديگر شهرهاى دولت شرقى ، از آنان به نام امام : بيعت بگيرد ، واليانى تعيين كند ، و لشكرى انبوه فراهم سازد (164) .

خريد سلاح و مهمات

اولين اولويت ليست نيازمنديهاى نهضت و خرج دارايى آن ، تهيه سلاح و جنگ افزارهاى مرسوم آن روز بود كه در شهر كوفه فراوان يافت مى شد .

در اين شهر به علت موقعيت نظامى خود لشكريان و جنگجويان ، انواع سلاحها در بهترين نوع خود ساخته مى شد . و اين شهر در ساختن تسليحات با شهرهاى ديگر به دليل همين ويژگى نظامى ، رقابت مى كرد .

كارگاههاى كوفه سلاحهاى متعددى از قبيل : شمشير ، نيزه ، پيكان ، كمان ، زره ، خودهاى آهنين و غير آن مى ساختند . و بازار را از اين سلاحها مملو مى كردند . عمده هداياى مردم ، صرف خريد اين تسليحات به اضافه خانه و اسبان مى گشت .

از آنجا كه مى توانيم استنباط كنيم كه بخش اعظم اين هدايا در جهت به دست آوردن سلاح خرج مى شد ، كه بدانيم همان افراد برگزيده و متخصص و سازمان يافته توسط مسلم ، براى جمع آورى كمكها ، همانها نيز مسئوليت خريد انواع سلاحها را به عهده داشتند .

مسلم بن عقيل انجام اين مهم را نيز به دوش كسانى چون ابوثمامه صائدى كه در كار اسلحه از آگاهى و خيرگى وسيعى بر خوردار بود . به قول مورخين او براى نهضت اسلحه تهيه مى كرد ، و در اين كار خبره بود . او

از دلاوران عرب و بزرگان شيعه به شمار مى رفت (165) گذاشته بود . نا گفته نماند كه هانى بن عروه نيز در كار خريد اسلحه دخالت داشت . (166)

امر تهيه سلاح ، بسيار مهم و حساس بود ، زيرا مى بايست دور از چشم ماءموران حاكمم هوداران بنى اميه و رعايت مسائل امنيتى صورت بگيرد .

حجم زياد سلاحها قطعا انظار را به خود جلت مى كرد لذا براى دور كردن توجه شرطه شهر ، اين سلاحها پخش شده ، هر بخشى در جايى و خانه اى قرار مى گرفت ، تا كسى سوءظن نبرد . رهبران قيام براى جلوگيرى از هر برخورد غير منتظره ، بر حسن انجام اين كار دقت زياد داشتند و آن را براى پيشرفت و گسترش امور نهضت ضرورى مى دانستند .

اهميت سلاح در جنگهاى احيانا نابرابر ، نقش خاصى داشت لذا پيشوايان نهضت بر افزايش سلاح و نگهدارى آنها تاءكيد بسيار مى ورزيدند .

فعاليتهاى سفير حسين ؛ مسلم در تمام زمينه هاى جامعه كوفه گسترش يافته بود ، و انواع نيازمنديهاى مردم را بر طرف مى كرد .

وى به عنوان فقيهى توانا ، با آگاهى عميق در امور شرع و تنزيل قرآن و تفسير و تاءويل آن ، نمايندگى فقهى و شرعى امام حسين ؛ سبط رسول خدا را نيز به عهده داشت . و به عنوان سفير تام الاختيار امام ، در تمام زمينه ها اعم از دينى و دنيوى مصدر افتاء و مرجع پاسخگويى مردم محسوب مى گشت . و در امور شرعى به وى مراجعه مى شد ، ليكن متاءسفانه مورخين كمترين گزارشى در اين زمينه

از حضرت ضبط نكرده اند . و ما را از اين زلال محروم داشته اند .

بخش چهارم : ابعاد رويارويى

ابعاد رويارويى

در اين بخش زبانه كشيدن آبش درگيرى ميان دو طرف ، دولت و مخالفان را ترسيم خواهم كرد . كشمكش ميان دولت اموى با حكومت مركزى محلى نوپاى خود و ملت عصيانگر كوفه ، كشمكش و تضادى است آشتى ناپذير . آشكارترين خصيصه اين دو جريان تناقض و دوگانگى نگرش آنها پيرامون دين ، دنيا ، زندگى ، آزادى ، قدرت و حق مى باشد .

با اين همه دولت اموى از تظاهر به ديندارى و حفظ ظواهر مذهبى ابايى ندارد . و از الفاظ دينى براى بيان پليدترين مفاهيم و مقاصد ضد دينى ، در بيانات رسمى و خطابات سياسى خود سود مى جويد . و سياسى هاى نيرنگ آلود خود را كه كمترين تماسى با دين ندارد با پوششى از واژه هاى دينى به خورد ديگران مى دهد .

در اين بخش سه فصل ، به ترتيب ذيل خواهيم داشت :

فصل اول : موضع حكومت مركزى .

فصل دوم : اقدامات حفاظتى براى استمرار نهضت .

فصل سوم : تجسس و جلب هايى ؛ زعيم همدان .

فصل اول : موضع حكومت مركزى

موضع حكومت مركزى

. . . اى اهل بصره ! اميرالمؤمنين ؛ يزيد ! مرا به امارت كوفه گماشته است و من فردا به سوى آن شهر حركت خواهم كرد . پس از خود ، عثمان بن زياد بن ابى سفيان را بر شما ولايت داده ام . . . اگر بويى از مخالفت از طرف كسى از شما به مشام رسد او را ، دوستانش و يارانش را به قتل خواهم رساند . و با كمترين گناه ، دورترين فرد را مجازات خواهم كرد . . . من پسر زياد و شبيه

ترين فرد به او در روى زمين مى باشم . . . . (ابن زياد)

مدت كمى گذشته بود كه اخبارى با مضامين زير به يزيد رسيد :

دستورات اكيد به والى مدينه براى گرفتن بيعت از امام حسين عليه السلام تحقق نيافته است و دستور به كشتن امام در صورت خوددارى از بيعت عملى نشده است . پيشنهاد مروان بن حكم به والى مدينه مبنى بر قتل سريع امام ، تصويب نگشته است .

امام نيز مدينه را به سوى مكه ترك كرده است تا در حرم امن الهى اقامت گزيند . . .

يزيد هنوز از سنگينى اخبار فوق سبك نشده بود كه اخبار نگران كننده اى از كوفه به وى رسيد : كوفه در آستانه رهايى از سلطه وى است ، و امويان ساكن كوفه با نامه ها و پيك هاى خود صحت اين خبر را تاءكيد مى كردند لذا يزيد از اين خبرهاى دهشتناك بر خود لرزيد .

در اين مرحله سخت ، دشوارترين مشكل بيعت يك مرد از ميان تمام امت بود ؛ زيرا وى مانند ديگر مردان ، فريفته مقام نمى گرديد و در برابر دارايى ، كرنش نمى كرد . اگر امام چنان بود ، كار يزيد آسان مى گشت . اين مرد به تنهايى يك امت بود .

ترس يزيد تنها ناشى از هشدار پدرش معاويه درباره وجود مقدس امام نبود بلكه وى علاوه بر آن ، بر حقيقت وجودى امام و موقعيت خطير وى ميان امت آگاه بود . تا آنجا كه بيعت هيچ يك از ملتهاى مسلمان براى يزيد ، بالاتر و مهم تر از بيعت سرور ملتها و امام امت

به حساب نمى آمد .

لذا نظر نهايى يزيد بر آن قرار گرفت تا خود را از خطر امام برهاند اگر چه با كشتن وى در مكه صورت گيرد و حتى اگر به پرده هاى كعبه آويخته باشد ! اين تصميم ، اراذل و بى شرمانى چون مروان بن حكم و هم پالكى هايش را به شوق در مى آورد . و شادى فراوانى را در درون پليد آنان مواج مى ساخت

يزيد همچنين از كوفه و آشفتگى آن على رغم سركوب و رام كردن آن توسط پدرش ، و اخراج اغلب شيعيان آن ديار به سوى خراسان ، نگران بود ، و در كار آن حيران ، لذا مستشار مسيحى خود سرجون (167) -و به تعبير راوى : هوشمند -كه معاويه در مكرهايش از او سود مى جست و برخى از نيرنگهاى خود را به فريب معاويه افزوده بود البته بايد دانست چه زيركى و دهايى كه در برابر دين و شريعت آسمانى مى ايستد؟ ! فراخواند ، و با او به رايزنى پرداخت و گفت :

نظر تو در اين باره چيست ؟ حسين كوفه را مورد توجه قرار داده است ، و مسلم بن عقيل در كوفه براى او بيعت مى گيرد ، از نعمان نيز خبرهايى دال بر ضعف و سخن سرد او به من رسيده است . . . سپس نامه هاى امويان ساكن كوفه را بر او خوانده و رفت : به نظر او چه كسى را به ولايت كوفه برگمارم ؟(168) .

سرجون ، سر به زير افكنده ، در انديشه فرو رفت ، ره نظر مى رسيد وى خواهان آوردن نام

كسى است كه يزيد قبلا از او اظهار كراهت كرده بود ، و به تعبير مورخ : از عبيدالله بن زياد نفرت داشت و مى خواست او را از حكومت بصره معزول كند(169) .

لذا در صدد اقناع او بر آمد ، و شيوه اى براى راضى ساختن او در پيش گرفت ، و به عنوان مقدمه ، به يزيد گفت : ببينم ! اگر معاويه زنده مى شد ، نظر او را در اين باب به كار مى بستى ؟ گفت : آرى . . او نيز نامه اى بيرون آورد كه به امارت عبيدالله بر كوفه تصريح داشت و گفت : اين راءى و نظر معاويه است كه قبل از مرگ خود به نوشتن و ثبت آن پرداخته است (170) .

يزيد از اين پاسخ قانع گشت ، و حتى رضايت داد تا كوفه را نيز علاوه بر بصره تحت ولايت ابن زياد قرار دهد . و آورنده نامه عبدالله حضرمى را كه مسلم بن عمرو باهلى نام داشت خواند ، همراه نامه ذيل او را به بصره فرستاد :

اما بعد : شيعيان و هواداران من از كوفه مرا چنين آگاه ساخته اند : اين عقيل در كوفه گروههايى به دور خود گرد آورده است تا شق عصاى مسلمين رده ، وحدت آنان را از ميان ببرد . پس به مجرد خواندن نامه ام به سوى كوفه رفته در ميان كوفيان به جستجوى مسلم همچون جستن دانه اى گرانبها بپرداز تا بر او دستيابى سپس او را باز داشته ، يا بكش و يا او را از شهر بيرون كن والسلام (171) .

ابن زياد كيست ؟

معرفى او

به عهده كسانى واگذار مى كنيم كه او را خوب شناختند ، و سپس بدون ترديدى او را شناساندند .

حست بصرى درباره اش مى گويد : او خوانى ابله بود كه خونهاى بسيارى ريخت ، و در اين كار افراط كرد(172) .

ابن كثير او را : متكبرى كه از هيچ كس پندى نمى پذيرفت معرفى مى كند(173) .

و جاحظ نقل مى كند كه عبدالله تيميمى در برابر اين زياد گفت : خداوند عمر بن خطاب را بيامرزد كه مى گفت : خداوند من از زنان زنا كار و فرزندان آنها به تو پناه مى برم ! (174) .

ابن زياد مضطرب گشته در صدد فريبكارى بر آمد ، تا اذهان مردم را از تميمى و سخنانش دور كند . وى طبق روش بنى اميه و سنت معاويه ، ياران و اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را تحقير مى كرد . روزى عائذبن عمرو از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد تا او را نصيحت كند و از حطمه يعنى سنگدلى و ستم ، بر حذر دارد . پس عائذ گفت :

اى فرزند ! من از رسول الله صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمودند : بدترين فرمانروايان حطمه (سنگدلان و ستمگران ) مى باشند ، پس مبادا تو از امان باشى . ابن زياد چهره درهم كشيده بانگ زد كه : سر جاى خود بنشين كه تو از نخاله هاى دور انداختنى اصحاب رسول مى باشى .

عائذ پاسخ نارواى وى را چنين به او برگرداند : آيا در ميان آنان نخاله بود؟ بدرستى كه زوايد و دور

انداختنى پس از اصحاب ، و در ميان ديگران بود(175) .

در روايت ديگرى ابن زياد به او گفت : تو را چه به اين گونه مسائل ؟ تو در حقيقت از تفاله هاى ياران محمد هستى .

و عائذ پاسخ داد : اى بى مادر ! آيا در ميان ياران آن حضرت تفاله اى هم بود(176) .

همچنانكه پدرش زياد از نسب نامعلوم و نامشخص بودن پدرش و بدنامى مادرش رنج مى كشيد ، تا آنجا كه معاويه با استلحاق او را برادر خود و فرزند ابوسفيان خواند . و با اينكار بيش از آنكه بتواند بر ننگها پرده درى كرده او را رسوا ساخت . عبيدالله بن زياد نيز همان ننگ پدرى را به ارث برده بود و از همان بيمارى روحى رنج مى كشيد ؛ زيرا همچنانكه جاحظ سخن عبيدالله تميمى را درباره او و مادرش نقل مى كند ، (فرزند مادرى زنا كار بود) ديگران نيز او را بارها بخاطر مادر بدنامش كه مرجانه نام داشت و زنى زرتشتى و بى حيا بود ، تحقير مى كردند .

ابن زياد را مادرش در كنار دومين شوهر خود ، شيرويه اسوارى (177) كه مسلمان نبود ، پرورش داد . وى سپس در دامان زياد كه شرش همه را گرفته بود ، و ميل زيادى به كشتار ، سلى حقوق ، فساد و انجام محرمات داشت ، پاگرفت .

زياد آنقدر بدنام و بد سابقه بود كه : هنگامى كه معاويه مى خواست او را والى شهر مدينه منوره سازد ، مزدم آن شهر از توس و ناراحتى شيون كردند . و سه روز به قبر پيامبراكرم صلى

الله عليه و آله پناه بردند . و بست نشستند ؛ زيرا بخوبى از ستمگرى و حق كشى و سخت گيرى او آگاه بودند(178) .

ابن زياد نيز در دامان چنين جرثومه اى ، درس خونخوارى و خونريزى فرا گرفت . و براى او كارى آسانتر از جدا كردن دست و پاها و دستور به كشتن در هنگام خشم بخاطر كمترين شبهه اى يا بدون آن ، وجود نداشت (179) .

ابن زياد از لكنت زبان خود رنج مى برد و نمى توانست به زبان عربى درست و فصيح اداى مقصود كند لذا شنوندگان ، از شنيدن سخنانش به خنده مى افتادند و او را مسخره مى كردند . در اين مورد نقل كرده اند :

زمانى وى مى خواست به لشكريان خود دستور هجوم بدهد و بگويد : اشهروا سيوفكم ؛ شمشيرهايتان را از نيامها بيرون بكشيد ، ليكن آنچه بر زبان آورد چنين بود : افتحوا سيوفكم ؛ شمشيرهاى خود را بگشاييد همين مساءله دستاويز يزيد بن مفرغ گشت و زمينه مسخره كردن وى .

اين مفرغ در شعر عبيدالله را هجو كرده ، در بيتى از آن مى گويد :

و آن روز كه از دور ، شمشير خود را گشودى و تباهى ببار آوردى ، هر چند همه كارهايت تباه است (180) .

وى به دزدى از بيت المال مسلمين اكتفا نكرد . و اولين كسى بود كه به ضرب سكه ها تقلبى پرداخت و اين سنت سيئه را نخست او بنياد نهاد و بعدها در ديگر شهرها گسترش يافت .

عقاد او را موجودى مسخ شده و از زمره مسخ شدگان توصيف مى كند :

هيچ كس از

ياران و اطرافيان يزيدبن معاويه به اندازه ابن زياد مسخ نشده بود ؛ وى آنچنان شيفته مناصب ، مقامات ، اموال و لذتها بود كه كاملا ماهيت و طبيعت انسانى خود را از دست داده ، به پست ترين حالت مسخ ، رسيده بود . در اين راه او بصيرت خود را از دست داده و حقايق ، در درون او وارونه جلوه مى كرد ، و سراب باطل به جاى زلال حق نشسته ، جلوگيرى مى كرد(181) .

عجيب نيست كه اين موجود از پايان شوم پدر خود پند نگيرد ، و چون او عاقبت زشت خود را پيشاپيش با اعمال ننگينش ترسيم كند .

در كف دست اين خبيث ، زخمى چركين پديد آمد ، . او اين زخم را مى خاراند تا آن كه تمام بدنش را اين زخم پوشاند و سياه كرد و سپس اين زخم چون قطعه اى سياه گشت ، و او از اين زخم هلاك شد(182) .

حقيقت آن است كه همه اين تيره و شجره خبيثه ، زخمهايى سياه بودند بر تن امت اسلامى .

عبيدالله به اعمال جنايتكارانه و ستمگرانه پدر افتخار مى كند . و هنگام معرفى ، خود را شبيه ترين كس به زياد مى داند . و در اقتفاى آن نانجيب براى خود همتايى نمى شناسد . و در پيمودن بيراهه هاى باطل بر همان سبقت مى گيرد و عربده مى كشد كه ار دشمن ، سخت انتقام مى گيرد . و زهرى است در كام مخالفين خود(به خطبه ذيل بنگريد) .

آرى اين موجود مسخ شده است كه از سوى حكومت مركزى انتخاب مى گردد تا جنبش

مظلومين را سركوب كند . و با ذريه رسول خدا ؛ خاته پيامبران صلى الله عليه و آله پيكار نمايد ، او انبان شر و مكر و نيرنگ است و تمام رذيلت هاى ارثى و اكتسابى را در خود دارد معاويه هم به همين دليل او را انتخاب كرده است درون او انباشته از كينه و حسد نسبت به پاكترين مردمان است كه در نيكى و طراوت و پيراستگى بر همه پيشى گرفته اند .

طبيعى است كه جرثومه شيطان و عصاره پليدى اين خواسته پست را بر آورده سارد . مگر نه آنكه در شوره زار تنها خار مى رويد . . .

و يا : آيا به شما خبر دهم كه شياطين سراغ چه كساƙɠمى روند؟ آنان نزد هز دروغپرداز گناهكار فرود مى آيند(183)يزيد از او مى خواهد تا دستورى وى را فورا و بلادرنگ انجام دهد . و مى گويد : اگر بال دارى به كمك آنها به سوى كوفه پرواز كن ! (184) .

سبحان الله ! كه چگونه يزيد و ابن زياد مصداق اين آيه قرار مى گيرند كه :

الم تر ارسلنا الشياطين على الكافرين تؤ زهم از ا (185) .

آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم تا آنان را از جا بكنند ، از جا كندنى سخت .

لبيك ابن زياد به يزيد

ابن زياد پس از دريافت نامه يزيد ، مردم بصره را فراخواند و طبق موسوم به حمد و ستايش خداوند پرداخته سپس گفت :

اما بعد : من از سختى هراسى ندارم و بيدى نيستم كه با نسيمى ضعيف از پا در آيم : از دشمنان خود سخت انتقام مى گيرد .

و زهرى هستم در كام آنان . درشتى را با درشتى و كلوخ را با سنگ پاسخ مى دهم . . .

اى اهل بصره ! اميرالمؤمنين (يزيد ! ) ولايت كوفه را به من سپرده است . و من بامدادان به سوى آن ديار خواهم شتافت ، . پس از رفتنم ، ثمان بن زياد بن ابوسفيان (186) بر شما امير خواهد بود ، مبادا با وى از در مخالفت و تضعيف بر آييد ، كه به خدا سوگند ! اگر از كسى خبر مخالفت به گوشم رسد ، او و خاندان و دوستانش را خواهم كشت (به شيوه سركوب و ارعاب خوب توجه كنيد) و كمترين گناهى را با بزرگترين مجازات پاسخ خواهم داد ، تا آنكه تسليم كرديد . و كمترين اواى مخالفى شنيده نشود . بدانيد كه من فرزند زياد هستم و شبيه ترين فرد به او در روى زمين ، و در اين مشابهت و يكسانى هيچكس با من شريك و سهيم نمى باشد(187) .

در خطابه فوق مى بينيم كه :

اولا : وى از كمترين اشاره اى به عوامل اين حوادث ناگهانى و احولات داخلى كوفه از ترس آگاهى اهالى بصره و شورش عليه برادرش ، خوددارى مى كند .

ثانيا : سعى مى كند با شيوه هاى روانى و حمله هاى روحى ، آنان را مرعوب كند لذا آنان را از مكر و نيرنگ خود مى هراساند . و كينه توزى و زهر قاتل بودن خود را به رخ بصريان مى كشد ، و هشدار مى دهد كه مبادا او يا برادرش (عثمان ) را تحقير كنند و با آنان مخالفت

نمايند ؛ زيرا آنان نوادگان ابوسفيان هستند ! .

ثالثا : خطابه خود را با تفاخر و ياد كردن پدر پيشاهنگ قتل و ترور كه تمام رذايل و غده هاى پليد خود را به وى منتقل ساخته بود ، به پايان مى برد و خود را فرزند خلف همان ناخلف معرفى مى كند .

فراموش نكنيم كه همين ابن زياد ساعتى قبل از ايراد خطابه فوق ، يكى از مجاهدان متقى را كه حامل نامه امام حسين عليه السلام به سوى رؤ ساى پنجگانه (188) بود ، به شهادت رساند ؛ زيرا منذر بن الجارود پنجمين رئيسى كه نامه به سوى او روانه شده بود ، بخاطر غفلت و بينش ضعيف خود اين نامه را دسيسه اى از طرف ابن زياد براى آزمايش خود تصور نمود ! لذا پيك را تسليم آن نانجيب كرد و ابن زياد هم او را به شهادت رسانده (189) ، ديگران را از هر تحركى عليه امويان و حكومت آنان برحذر داشت .

فرداى آن روز ، ابن زياد همراه چند صد تن از لشكريان پانصد تن گفته شده است و تنى چند از شخصيتهاى بصره با شتاب راه كوفه را در پيش گرفت . وى لشكريان را براى برخوردهاى احتمالى ميان راه يا داخل كوفه همراه خود ساخته بود . ليكن هدف وى از همراه داشتن شخصيتهاى آن ديار از قبيل شريك اعور حارثى وحارث بن نوفل دور نگهداشتن آنان از بصره در غياب خودش بود .

ابن زياد از قافله همراه خود مى خواست تا مسير را سريع پيموده ، به مقصد رسند و خودش بر آنان سبقت گرفته در پيشاپيش آن

گروه گاهى بر آنان بانگ مى زد و گاه از آن قوم ماءيوس مى گشت . او خواستار آن بود تا همراهان تمام سعى و كوشش خود را براى زودتر رسيدن به كوفه به كار ببرند .

نتيجه اين فشارهاى بيش از حد آن شد كه يكايك همراهان در هر چند قدمى از شدت خستگى ، رمق سرعت پيش روى قافله همچنان ادامه داشت .

شتاب و تندى قطع مسافت به جايى رسيد كه تنها دو تن باقى نماندند ! ابن زياد و مولاى او مهران كه نزديك قادسيه او نيز در آستانه از پا در آمدن بود . ابن زياد او را تشجيع كرده و به او در صورت قطع طريق و همراهى ، وعده پول داد . و گفت : اگر همچنان پايدارى كنى تا آنكه قصر كوفه را ببينى به تو يكصد هزار درهم خواهم بخشيد .

ليكن او ديگر توان ادامه راه را نداشت . و ابن زياد به تنهايى بدون كمترين توجهى به اطراف ، همچنين هدف خود را دنبال مى كرد . تا به نزديكى كوفه رسيد .

او هنگام خروج از بصره براى ورود به كوفه راه حجاز كوفه را در پيش گرفت . و لباس حجازيان به تن كرده ، عمامه اى سياه بر سر نهاد و بر چهره خود نقاب بست ، تا هويت خود را كاملا مخفى سازد و از خطرهاى احتمالى ميان راه دورى گزيند .

وى هنگامى به كوفه رسيد كه شب ، پرده هاى خود را بر شهر مى گسترد و تاريكى همه جا را فرا مى گرفت . ظاهرا او نمى خواست منتظر ياران از پا

درآمده و از راه مانده خود گردد .

عموم مردم شهر در انتظار آمدن امام حسين عليه السلام بودند . دلها در سينه ها بسختى تپيدن آغاز كرده و عواطف شورى برانگيخته بود . چشمان مردم خيره به راه حجاز و گوشها نيز براى شنيدن صداى هر گامى در راه ، همه تن ها چشم شده بود .

گويى زمان متوقف است و نظاره گر اين چشمان مشتاق . ساكنين نزديك دروازه شهر ، اشتياقشان بيشتر بود ؛ زيرا آنان تا فاصله زيادى از بيرون شهر را به اضافه قسمتى از مدخل اصلى كوفه را در چشم انداز خود داشتند . مردم تا اشتياق گرده مى كشيدند . و چشمان ، فراخ مى كردند . اما سرنوشت راءيى ديگر داشت ، و مظلومان شهر از بازى چرخ بى خبر بودند . . .

نخستين كسى كه شبح تازه وارد را ديد ، يك مرد و گفته اند يك زن بود كه به مجرد مشاهده آن شبح ، صدا به مرحبا گفتن به امام ، سبط پيامبر عليه السلام بلند كرد .

اين فرياد در كوى و برزن پيچيده و همه شنوندگان به خيابانها ريخته و با بانگ و هياهو به گرد سوار ناشناسى نقاب زده ، حلقه زدند ، و او را احاطه كردند .

سوار همچنان بر اسب قرار داشت و كمترين سخنى نمى گفت ، و سلامى را نيز پاسخ نمى داد ؛ تنها به اشاره اى براى دور كردن مردم بسنده مى كرد .

درون سوار ، لشكريان اضطراب و اطمينان صف آرايى كرده بودند ، و هر يك فال نيك و بد مى زد . انديشه مرد

مملو از افكار گوناگون و متضاد بود ؛ از سويى هراسان و از سوى ديگر اميدوار بود . آنچه كه از مردم در جهت استقبال امام حق مى ديد ، بر او گران مى آمد . و دردآور مى نمود .

آرى ، او بر گروهى از مردم گذر نمى كرد مگر آن كه به او سلام مى كردند . و مى گفتند : مرحبا به او اى فرزند رسول خدا ، به شهر ما خوش آمدى ، خير مقدم ! .

وى از اين خوش آمد گوئيهاى نسبت به امام حسين ، سبط رسول الله صلى الله عليه و آله روى در هم مى كشيد و ناراحت مى شد(190) . و مردم از خانه هاى خود خارج مى شدند . و او از مشاهد حركات و شادى آنها ناراحت مى شد(191) .

آنان در توهم خود كمترين ترديدى نداشتند ، بلكه عمل خودبخودى و دسته جمعى ساده لوحانه آنان ، هر يك را در اوهام را سختر مى ساخت ، و به يقينى دروغين مى داد .

اگر برخى از اين عوام شمايل امام را مى شناختند و خصوصيات جسمى و اخلاقى او را در بر خورد و استقبال مى دانستند ، امام بودن تازه وارد را انكار مى كردند . . .

اين توهم از عوام شهر گذر مرده به والى شهر نيز رسيد . و او على رغم در زدن شديد تازه وارد ، درها را محكم بسته بود ، و حاضر به گشودن آنها نمى گشت .

نعمان ، چونان كسى كه امانتى در اختيار دارد و از تحويل آن به ديگران خوددارى مى كند ، سر

از از باروى قصر بركشيد گويا امام را مخاطب ساخته باشد گفت :

تو را به خدا سوگند مى دهم كه دست از من بردارى و از اينجا دور شوى ، من امانت خود را به تو تحويل نخواهم داد و علاقه اى هم به پيكار با تو ندارم ! (192)

تازه وارد كه برآشفته شده بود ، نزديكتر رفته از نعمان كه سر از باروى قصر فرو كرده بود ، خواست تا نزديكتر شود تا كسى از مردم صدايش را نشنود و گفت :

باز كن كه آخرين باز كردن تو باشد ! و شب سياهت دراز شود .

مردى كه در در پشت سر وى قرار داشت ، اين صدا را شناخت و وحشت زده فرياد كشيد : به خدايى كه جز او خدايى نيست ، او ابن مرجانه است .

ناگهان همه قوا و توان ابن مرجانه در هم شكست ، و مردم تهمت زده شدند . در آن هنگام درب قصر گشوده شد . تا سوار نقابدار به درون رود و از چنگ اين مردم تازه از توهم به درآمده نجات يابد .

مظلومين ، حيرت زده و پريشان حال يكديگر را مى نگريستند و دست از پا درازتر ، از قصر دور مى شدند .

روش اموى براى جنگ اعصاب

ابن زياد عهد يزيد را مبنى بر امارت كوفه به نعمان نشان داد تا او را بى سروصدا از قصر دور سازد ؛ همانكه تسليم قصر را به فرزند رسول خدا خيانت مى شمرد ، اينك براى حفظ امانت ! و نشان دادن صداقت خود ، آن را به ابن مرجانه تحويل مى دهد ! .

والى جديد بيت المال را در

اختيار خود مى گيرد تا پول پرستان صاحب موقعيت را به خود جلت كند . آنان نيز حاضر مى شوند و يكايك به او مرحبا گفته همبستگى خود را با حكومت محلى جديد اعلام مى دارند و اطلاعات خود را در اختيار امير قرار مى دهند . در همان حال از والى سابق ، نعمان و ضعف وى بدگويى مى كنند و معايب او را بر مى شمارند .

ابن مرجانه آن شب را در كنار دختر(193) عماره بن عقبه بن ابى معيط ، بسر مى برد . اين زن از خانوادهاى استكه در مدينه ، مكه و كوفه و انواع كارهاى پست و دون پرداخته اند ، و در فسق و فجور ، يد طولايى دارند . صبح روز بعد همچون فرد تبدارى از خواب بر مى خيزد ، و درونش را آتش غدر ، ترور و فريب مؤمنان و صالحان پر كرده است .

او آماده مى شود تا آمدنش را به شكل رسمى اعلام كند و با اعصاب مردم بازى كند . و با ارعاب و ايجاد وحشت مانع از آن گردد كه آنان از مجاهدان و مؤمنان برگزيده و راه شناس ، تبعيت كنند . لذا تحت تدابير امنيتى شديد ، اولين خطابه خود را شروع مى كند :

اما بعد : اميرالمؤمنين (يزيد ! ) مرا امير شهر ، حدود و دارايى شما قرار داده است ، و به من دستور داده است با مظلومانتان به انصاف رفتار كنم ، و محرومان را نوازش كنم ، و نسبت به افراد مطيع و حرف شنو ، احسان و نيكى كنم . اما با عصيانگران

و مرددان با سختى رفتار نمايم . . . من نيز دستورات او را به كار خواهم بست و خواسته هاى وى را برآورده خواهم ساخت و با نيكان شما چون پدرى نيكوكار ، و با مطيعان ، همچون برادرى مهربان خواهم بود . و شمشير و تازيانه ام را براى سركوب مخالفان و كسانى كه با عهد من منازعه كنند ، آماده ساخته ام ، پس هر كس جان خود را حفظ كند(194) .

روشن است كه ابن زياد براى دادخواهى مظلومين ! همچون ديگر حكام جديد و ادعاهايشان آمده است ! ليكن آمده او در اوج تحركات مظلومين و اشاره هاى وى به شمشير و تازيانه دلايل نيرومندى بودند براى هشدار دادن و ترساندن ضعيفان ؛ مخصوصا كه وى بزرگان و صاحب منصبان شهر را فرا خوانده ، با آنان جلساتى تشكيل داد . و عرفا و ديگر كارگزاران حكومتى كه شبكه وسيعى را در شهر براى حفظ مصالح حكومت تشكيل مى دادند و نقشى را ايفاء مى نمودند كه امروزه سيستم امنيت و اطلاعات ملى و داخلى ناميده مى شود گرد آورده ، سازماندهى جديد به آنان داد .

اين شبكه در بالاترين مرتبه خود عرفاء(جمع عريف ) سپس مناكب (جمع منكب ) و بالاخره نقباء(جمع نقيب ) را جاى مى داد ؛ اما نقش اين افراد بطور خلاصه عبارت بود از :

1- هر عريف ، نام افراد تحت مسئوليت خود را كه از ده نفر نا پنجاه تن مى رسيد اعم از مزد ، زن و كودك در ليستى خاص تنطيم مى كرد ، و آمار آنان را هميشه داشت .

2- عريف ،

مسئول پرداخت عطايا و حقوق به افراد تخت منطقه مسئوليت خود و اخذ ماليات از آنان بود .

3- ثبت نام مردگان و حذف عطاياى آنان و درج نام نوزادان و حقوق آنان از وظايف عريف بود .

4- تشويق و برانگيختن مردم براى جهاد و بسيج افراد منطقه ، توسط عريف همان حوزه و منطقه صورت مى گرفت .

5- عريف ، هر كس را كه از رفتن به جنگ خوددارى مى كرد يا مخالفت مى نمود به حاكم معرفى مى كرد ، تا حقوق او و خانواده اش از بيت المال و عطاياى آنان قطع شود .

6- آنان نقش رابط و هماهنگ كننده را ميان مردم تحت عرافت و مسئوليت خود و حكومت را ايفا مى كردند و دستورات و تعاليم حكام را ميان مزدم پخش مى نمودند و به كار مى بستند .

7- آنان مسئوليت مراقبت از افراد تحت مسئوليت خود و گاهى افراد ديگر را به عهده داشتند ، و عاملان انقلاب يا هواخواهان نهضت را مشخص كرده ، نامشان را ثبت مى كردند ، و به حكام درباره آنان گزارش مى دادند ؛ همچنين گاهى مسئوليت دستگيرى و تحويل اين مخالفان به حكومت نيز بر عهده عرفا بود .

شبكه عريفان از اهميت بسيارى برخوردار بود ؛ زيرا گاهى از ميان بردن شورشها و جنبشهاى تازه پا گرفته به آنان واگذار مى شد . تا با اتخاذ تدابير و ايجاد عوايقى آنها را در نطفه خفه كنند لذا تعيين عريفان ، معمولا از جانب امير صورت مى گرفت . و عريف تا وقتى كه مورد رضايت او قرار داشت ، به انجام وظيفه مى

پرداخت و ناراحتى مردم از عريف در اين ميان نقشى نداشت (195) .

ابن زياد نيز شبكه عريفان را گسترش داد . و هنگامى كه مى خواست تحركات كوفه را خنثى كند ، به تقويت اين شبكه پرداخته ، براى هر عريفى منكبى قرار داد تا وى را در كارها كمك و يارى كند .

عريف به سبب ستم ، زورگويى ، حق كشى و استثمار بيش از حد از ديگران و سوء استفاده از موقعيت خود ، مورد نفرت و مذمت مردم بود(196) .

عريف ، حقوق و عطاياى مردم را در دست خود داشت ، به هر كس كه مى خواست كمتر يا زيادت مى داد(197) .

گاهى نيز نقش دزد و قاتل غير مباشر را بازى مى كرد ؛ زيرا نام قربانى را در اختيار حكومت قرار مى داد تا از او انتقام بگيرد . براى همين است كه در شرع شريف اسلام از اطاعت حكام جور و انجام دستورات آنان و در سنگر آنان قرار گرفتن ، و انجام وظايف ، در سايه خواستهاى سلطان و به ضرر مظلومين بشدت نهى شده است ، و در اين باره هشدارهاى متعدد صادر شده است .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى درباره انحراف سياسى ، هشدار داده است . و كارگزارانى چون عريفان را مذمت فرموده است ايشان مى فرمايند :

افلحت يا قديم ان مت و لم تكن اميرا ولا كاتنا و لا عريفا (198) .

اى قديم اگر مرگت فرار رسد و او نه امير باشى ، نه كاتب و نه عريف ، آن وقت رستگار شده اى .

لذا عجيب نيست كه مجاهد نيست

كه مجاهد شهيد ابوذر غفارى كراهت دارد از اينكه جسدش به وسيله يكى از اين كارگزاران عهد عثمانى شود . و در وصيت خود مى گويد :

انشدكم الله ان لايكفننى رجل منكم كان اميرا او عريفا او بريدا ع (199) .

شما را به خدا قسم مى دهم مبادا از شما اميرى ، يا عريفى و يا بريدى ، مرا كفن نمايد .

و حضرت على عليه السلام در شبى از شبها ، يكى از اصحاب خود را مخاطب قرار داده مى فرمايد : اى نوف ! داوود عليه السلام در چنين ساعتى از شب بپا خاست ، پس گفت : اين ساعتى است كه دعاوى هر بنده اى پذيرفته مى شود و خواسته اش مستجاب مى گردد ، مگر آنكه عشار(ماليات بگير) باشد ، يا عريف ، يا شرطى (ماءمور شهر) يا صاحب عرطبه (طنبور نوعى ساز زهى ) و يا صاحب كوبه (طبل )(200) .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پذيرفتن كارهايى كه دوام حكومت ظلم و تضعيف مظلومين را در پى داشت ، مكررا مذمت مى فرمود . و از وارد شدن به چنين مشاغلى نهى مى كرد ، تا آنجا كه فرمودند : ان العرفاء فى النار ؛ عريفان ، در آتش دوزخ هستند .

آرى ، والى جديد ، عرفاء را بشدت بازخواستى كرده سپس گفت : نام غريبان اين شهر ، مخالفين اميرالمؤمنين (يزيد) حروريه (خوارج ) اهل شك و كسانى كه خواستار ايجاد خلاف و شقاق جامعه هستند را برايم بنويسند ؛ پس هر كس اين افراد را معرفى كرد ، از هر پيشامدى مبرا خواند بود . و بايد

ضمانت كند كه در منطقه تحت نظرش كسى با ما مخالفت نخواهد كرد . و كسى بر ما شورش نخواهد نمود . . . هر كس اين كار را نكند ، ذمه خود را از او برى كرده مال و جانش بر ما حلال است و خونش هدر .

و هر عريفى كه در منطقه عرافت (مسئوليت ) خود كسى از مخالفين اميرالمؤمنين را ببيند و او را به ما تحويل ندهد ، او را بر در خانه اش به دار آويخته ، سپس جسدش به عمان الزاره انداخته خواهد شد و تمام افراد تحت مسئوليت آن عريف ، از مزاياى ما محروم خواهند گشت (201) .

ابن زياد مى دانست از جمله استقبال كنندگان ديروزى خود ! كسانى بودند كه در عين دشمنى با امام حسين ، هنگامى كه احساس كردند امام وارد كوفه مى شود ، از ترس يا فرصت طلبى به امام مرحبا مى گفتند ، و مقدم امام را گرامى مى داشتد ؛ لذا براى ريختن ترس آنها و راحت كردن خيالشان گفت :

اى مردم ! من ميدانم كسانى مرا همراهى كردند و به من خوشامد گفتند كه دشمن حسين بودند ، ليكن پنداشتند او بر شهرشان وارد شده و آنجا را تصرف كرده است لذا از ناچارى اظهار طاعت كردند . اى مردم به خدا من هيچ كس را نشناختم (202) .

عريفان عادتا افرادى بزدل بودند و با حكام همكارى مى كردند . و مى دانستند آنان با قساوت و سنگدلى ، انواع مجازاتهاى سخت ، از جمله : به دار آويختن بر در خانه را اعمال مى كنند لذا هر كدام

ليست بلند بالايى تهيه كرده و ناراحتى و نگرانى خود را بر افراد زير دست و تحت نظارت خود ابزار داشتند .

در تاريخ آمده است كه والى جديد ؛ ابن مرجانه ، در همان روز اول ، عده اى از كوفيان را بازداشت كرده در دم ، آنها را به قتل رساند(203) .

فرقى نمى كند كه اين حركت سر آغاز حكومت جائراه وى بوده باشد يا نه . او بى اعتبارى به موازين شرعى را در مجازات و تنبيه و سياست اعلام داشته بود . و هنگامى عدم تقيد وى به موازين شرعى آشكارتر شد كه او در دومين خطابه خود پس از حمد و ثناى الهى ، از مجازاتها و سركوبهاى شديد سخن گفت :

اما بعد : اين مشكل حل نخواهد شد و اين كجى اصلاح نخواهد گشت مگر به قدرتى بدون زورگويى و نرمشى خالى از ضعف . و اينكه بى گناه را به جاى گناهكار ، حاضر را به جاى غايب ، و دوست را بجاى دوست مؤاخذه كنم (204) .

مردى به نام اسد بن عبدالله المرى ، از جا برخاست و گفت : اى امير ، خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد : و لاتر وازره ورز اخرى ؛ كسى بار ديگرى را به دوش نخواهد كشيد .

مرد به كوشش خود است و شمشير به دم تيز آن ، و اسب به بستن . بر تو گفتن است ، و بر ما شنيدن ، پس قبل از حسنه و نيكى ، بدى را ميان ما به كار مبر (205) .

ابن زياد در برابر اين انتقاد ناگهانى مبهوت شد . و زبانش

بند آمده از منبر فرود آمد و به دارالاماره رفت (206) .

هر چند كه اين انتقاد وى را از عمل طبق مقتضاى طبيعت خود باز نداشت و مانع از خونريزى بيمارگونه وى و غريزه انتقامگيرى او نگشت ؛ زيرا او موجودى بود تشنه خون و در صدد ارضاى ميل خونريزى در زندگى خويش .

براى وى اهميتى نداشت كه آيا بحق ، خون مى ريزد يا به ظن ، تهمت ، شبه و يا غير : او كمترين پايبندى به قانون ، شرع و ارزشهاى اخلاقى نشان نمى داد لذا درسهايى را كه از پدرش آموخته بود به كار بست و شروع به ايجاد عده و عده ، براى سركوب نهضت محرومين كوفه نمود .

وى اموال بسيارى را براى جلب قلوب و خريدن پيمان پول پرستان بذل كرد ، و شيوه هاى گوناگونى براى فريفتن ، ترساندن و متوهم ساختن مردم اتخاذ نمود .

و كذلك جعلنا فى كل قريه اكابر مجرمها ليمكروا فيها و ما يمكرون الا بانفسهم و ما يشعرون (207) .

سنت ما بر آن است تا در هر تمدنى ، مجرمين بزرگى ، قرار دهيم تا به خيال خود در آن مكر و تزوير به كار گيرند ، ليكن آنان به حقيقت ، خود را فريب مى دهند ، اما شعور درك اين مطلبى را ندارند .

فصل دوم : اقدامات حفاظتى براى استمرار نهضت

اقدامات حفاظتى براى استمرار نهضت

رهبرى قيام بنا به مصالحى خردمندانه از طرد يا كشتن والى سابق (نعمان ) اجتناب ورزيد . در مورد والى جديد(ابن زياد) با آنكه برايش كمين گذاشته بودند نيز دستور قتل و مانند آن صادر نمى گردد .

مسلم به دو دليل از اين كار اجتناب مى ورزيد

: 1- دليل اخلاقى . 2- دليل سياسى ؛ زيرا چشمان تيز بين او در پس آشوب توده ها ضعفى را مشاهده مى كند كه ياراى مقابله با حوادث تشديد شونده آينده را نخواهد داشت .

تغيير جايگاه سفير

رويدادهاى تازه و حقايقى را كه قبلا از زبان كسانى مانند عابس و يارانش شنيده بود ، نظر صائب مسلم بن عقيل را نسبت به واقعيت موجود ، استوارتر ساخت . و بينش عميق او ، نقاط ضعف را يكايك بازشناسى نمود .

مردم كوفه از اظهارات حاكم جديد نگران شده بودند . و ورود همراهان ابن زياد كه در راه مانده بودند ، تك تك و دسته دسته از دروازه هاى

شعر تعداد آنان را بيش از آنچه بودند نشان مى داد . و همين باعث شده بود كه مردم خيال كنند براى حاكم ، لشكريان جديدى از شام رسيده است ، تا به كمك امويان ساكن كوفه ، هر نوع تحركى را سركوب نمايند .

زمزمه آمدى نيروهاى امدادى به كوفه در كنار وعده و وعيدهاى ابن زياد و عدم بينش مردم دست بدست هم داده ، يكدستى ظاهرى و شور آنان را درهم مى شكست . مسلم نيز با درك اين نقاط تاريك و روشن جنبش ، تصميم گرفت مقر خور را تغيير داده ، حالت اختفا به خود بگيرد و تا توجه به حوادث تازه ، بيعت به صورت مخفيانه اخذ گردد . و از منافقين فرصت طلبى چون : شبث بن ربعى ، حجار بن ابحر ، عمرو بن حجاج و هم پاكى هايشان ، فاصله گرفته و مانع آگاهى آنان از مسائل نهضت گشت ، تا

آنجا كه حتى محل اقامت جديد سفير را ندانند . لذا بايستى خانه رهبر ديگرى را محل فعاليت خود قرار دهد تا امكان پيشبرد نهضت را داشته باشد .

اين جابجايى به دلايل متعددى صورت مى گيرد از جمله :

1- اولين مقر سفير خانه مختار ثقفى به علت رفت وآمد زياد براى همگن شناخته شده است . در صورتى كه مرحله جديد مبارزه ، شيوه هاى ديگرى براى درگيرى بايد پيش گيرد .

2- مختار ديگر همچون سابق بر حاكم تاءثير شخصى ندارد . و مصونيت سياسى منحصر بفردى دارا نيست تا مانند گذشته امتيازى محسوب گردد براى انتخاب خانه اش به عنوان مقر فعاليت اهميت مختار در نفوذ شخصى وى در حاكم قبلى بوده است نه نفوذ رسمى .

3- و بالاخره كسب اعتماد مردم و انجام امورات نهضت در شرايط مخفى ، و صورت گرفتن عمليات رهبران نهضت و ديدارهاى آنان در خفاى كامل .

با از بين رفتن شرايط قبلى ماندن در خانه پيشين هم ديگر درست نيست مجوزى براى بقاى در آن محل در دست نمى ماند و بايستى جاى ديگرى آگاهانه انتخاب گردد ، و نهضت كه امانتى از امام است محفوظ بماند و با آمدن امام حسين عليه السلام اين امانتى به دست او سپرده شود و او قوت و ضعف آنان را نگريسته توانايى آنان را مشاهده نمايد .

مسلم خانه شخصيتى استوار ، سربلند و صاحب شوكت را انتخاب مى كند كه به هنگام نياز ، چهار هزار سوار نظام و هشت هزار نيروى پياده در اختيار دارد . و اگر هم پيمان قبيله خود را بخواند(كنده و ديگران ) حدود سى

هزار تن سوار مسلح در پشت سر او و در تحت فرمان او قرار خواهند گرفت .

او رهبر همدانى ، يكى از بزرگان سپيدسر انقلاب ، مجاهد دلير هانى بن عروه از اشراف و قاريان كوفه و يكى از اسواران و جنگاوران و شاگردان نجيب امام على ، اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشد . در اين هنگام سن مباركش از نود سال مى گذرد . با حفظ تدابير امنيتى و در نظر گرفتى مسائل حفاظتى ، انتقال سفير به خانه اين دلير مرد با موفقيت صورت مى گيرد .

ليكن راويان غير امين و مورخين شتابزده ، مطالبى را در اين مورد سرسرى ثبت كرده اند كه با اندكى تاءمل فساد و نادرستى آن آشكار مى گردد . آنان مى گويند :

مسلم به خانه هانى رفت و به شكلى ناگهانى علنى آمدن خود را بيان كرد . هانى نخست از پاسخ مثبت دادن خوددارى كرد و سپس با ناراحتى و تلخى او را پناه داد . -به تعبير همين آقايان - و گفت : خداوند تو را رحمت كند ، مرا به كارى دشوار و نادرست مكلف ساختى ، اگر به خانه من وارد نشده بودى و اميدت به اين خانه نبود ، دوست داشتم و از تو مى خواستم تا خانه ام را ترك كنى ، اما چه كنم كه اگر اين كار را كنم خلاف آيين جوار عمل كرده ، و سرزنش خواهم گشت ! (208) .

اين روايت به چند نكته اشاره دارد :

1- در مورد چنين مسئله خطيرى ، قبلا كمترين هماهنگى صورت نگرفته است ، كه اين مطلب غير معقول مى باشد

.

2- هانى از آنچه در شهر مى گذرد و از جنبش مردم دور است . و از ياران مكتبى خود و هواخواهان اهل بيت نيز بريده و منعزل مى باشد .

3- ديدار اين دو مرد با سردى صورت مى گيرد ، گويا نه قبلا هانى به استقبال سفير رفته است و نه سفير او را ملاقات كرده است ؛ و يا به فرض كبر سن و بيمارى به خانه هانى براى عيادت آمده است . همچنين مسلم از اين برخورد تلخ و ناراحت كننده ، رنجيده نمى شود و سنگينى اين برخورد را تحمل مى كند در حالى كه شايسته كسى با مناعت طبعى چون مسلم ، آن است كه فورا آنجا را ترك نمايد .

4- و بالاخره طبق همين روايت هانى مجبور مى شود به مسلم پناه دهد ! .

در حالى كه انتقادات خرد كننده اى صحت اين قصه را مخدوش مى كند ، و نادرستى آن را عيان مى سازد :

جوار و پناه دادن به مسلم مى توانست تا پايان آن شب يا پس از سه روز باشد ، و هانى پس از اين مدت مى توانست از او بخواهد به جاى ديگرى برود يا خانه يكى ديگر از بزرگان بلد را به او پيشنهاد كند ليكن هيچ يك از اين موارد اتفاق نمى افتد .

چگونه شخص پناه آورنده و جوار طلب ، به خودش اجازه مى دهد در اين شهر دست به اعمال خطير بزند و هراسى از موقعيت حساس خود نداشته باشد؟ ! .

و چگونه صاحب خانه اجازه مى دهد خانه اش محلى باشد براى مبارزه با حكومت ؛ زيرا نهضت

در خانه هانى است كه حساس ترين مراحل خود را مى گذراند . و مهمترين فعاليتهاى خود را مى گذراند . و مهمترين فعاليتهاى خود را با الهام از دستورات ميهمان ، همين خانه است كه انجام مى دهد . و دستان هانى ، كارآمدترين دست فعال اين نهضت است .

و اوست كه مديريت امور و تدبير مسائل نظامى و جمع آورى پول ، سلاح و تجهيزات را به عهده دارد . و بعدها خانه همين مجاهد است كه مركز سرى رفت و آمد مسئولين پاك بيت و نيكوكردار جنبش مى گردد . و آنان با پنهانكارى و دور نگهداشتن امور از عبيدالله بن زياد و با توصيه به يكديگر براى مخفى نگاهداشتن امور(209) ، در اين خانه جلسات خود را برگزار مى نمايند .

و بالاتر از همه ، اين خانه محل اتصال و در وسط خانه هانى قرار دارد مه براى نهضت و آمادگى نيروها تهيه شده اند . . . و حداقل چهار هزار تن در آنها بسر مى برند(210) .

اما چگونه چنين داستانى ساخته شده است ، واضح است كه اين قصه از گفتگوى هانى با ابن زياد كه مى خواست جواب وى را در يابد -همانطور كه خواهيم ديد لذا هانى پنداشت او را از موقعيت وى در نهضت خبرى ندارد و وانمود ساخت صرفا ميزبانى يك ميهمان را به عهده گرفته است و مسلم با آمدى خود به خانه اش و طرح ناگهانى مطلب ، وى را مجبور به قبول جوار كرده است و ابن زياد اين پاسخ را دروغ خواند بعدا اين ديدار را ذكر خواهيم كرد گرفته شده

است .

آيا اين ادعا و جواب كه براى دفع ضرر سلطان جائر و حاكم خونريزى ارائه شده است ، مى توان مورد اعتماد مورخين قرار گيرد و به ديده قبول تلقى شود؟ پس تكليف اين همه قرينه كه واقع امر را چون آفتاب عيان مى سازد چيست ؟

به هر حال اين قصه با قرائن حقيقى ، جور در نمى آيد و صرفا براى دفع شد ابن زياد به زبان هانى آمده است . اگر مسلم در دومين مقر اقامت مى گزيند ، براى حفظ جاى خود از خطر ، فراز از مشكلات ، و پشت كردن به حوادث بيست ، هرگز چنين بيست ، بلكه او آمده است تا براى حفظ سلامتى جنبش و نهضت ، كوششهاى جديدى به كار ببرد ، و مرحله جديدى انقلاب را رهبرى نمايد ؛ زيرا سلامتى رهبر شرط لازم ادامه نهضت مى باشد .

نامه سفير به امام (ع )

در مقر دوم (خانه هانى بن عروه )(211) بود كه كسلم نامه خود را به امام نگاشت ، و در آن خواستار شد تا امام ، آمده قيادت و زعامت نهضت نيرومند آماده هجوم و حمله بر حكومت را به عهده بگيرد . طبق نص خود نامه تعداد بيعت كنندگان بسيار بالا بود و شرايط ، آماده قلع حكومت اموى ، مسلم بن عقيل عليه السلام نوشت :

اما بعد : فان الرائد لايكذب اهله ؛ پيشاهنگ قبيله به مردم خود دروغ نمى گويد . به درستى كه به سوى اين ديار بشتاب كه همه مردم با تو هستند ، و هيچكس علاقه و نظر مثبتى نسبت به خاندان معاويه ندارد والسلام (212) .

سپس نامه را

در هم پيچيد و به مجاهد بزرگ عابس بن شبيب شاكرى همدانى سپرده و مجاهد جليل القدر قيس بن صيداوى را همراه وى ساخت ، و آن دو را به سوى مكه براى رساندن نامه به ريحانه رسول خدا گسيل داشت .

شايد انتخاب عابس به دليل استوارى ، همراه با صراحت لهجه وى صورت گرفته بود تا امام را از نهضت كوفه با تمام ضعف و مثبت با خبر سازد .

قبلا ديديم كه چگونه اين مرد آينه نماى روحيات مردم كوفه گشت ، و در كوتاهترين جملات ، حق مطلب را ادا نمود .

با محاسبه و بررسى رويدادها مى توانيم تاريخ تقريبى نگارش اين نامه را به دست آوريم ؛ يعنى پى از گذشت حدود 35 روز از ورود مسلم به كوفه ، نگاشتن و ارسال آن در دهم ذى القعده سال 59 هجرى صورت گرفت . لذا نبايستى به تصاوير گذرا و درهم فشرده حوادث اين فاجعه كه در كتب تاريخى به صورت ناقص و بدون حفظ ارتباطات فى مابين آنها طرح مى گردد و با ايجازى كه اصل واقعيت را نابود مى كند و مثلا مى گويد : حسين مسلم را به سفارت به كوفه فرستاد او نير در خانه مختار فرود آمد ، و مردم با او بيعت كردند . و او نامه اى براى امام نوشت . . . توجهى داشت بلكه بايد اين نوشته ها را با ديد انتقادى ارزيابى نمود .

به هر حال سفير حسين ، مسلم با ارسال اين نامه همه وجودش اميدى است براى حفظ انسجام اين مردم و آماده نگهداشتن آنها تا رهبر برگ بدانجا آمده

قيادت نهضت را به عهده بگيرد .

وى تا اين زمان وظيفه خود را بخوبى انجام داده است ، و با برگزيدگان و هواداران مخلص اهل بيت كارهاى بزرگى را به سامان رسانده است . و نيروها را براى پيشامدهاى غير منتظره مسلح و هشيار نگهداشته است .

توجهات لازم براى حفظ نهضت در زمينه هاى دينى ، نظامى و سياسى صادر شده و پيرامون مقر سفير را چهار هزار تن افراد مسلح گرفته اند و در خانه هاى متعدد اطراف هشيارى خود را حفظ نموده ، و منتظر فرامين رهبر خود مى باشند .

در اين ميان كارهاى بسيارى صورت گرفته كه با توجه به رعايت كامل اصل پنهانكارى ، دشمن ، عرفاء و منافقين فرصت طلب از آنها سر در نياورده اند . و حكومت تازه سازمان يافته با ابن زياد مسلط بر امور همراه با جاسوسان آنها از دستيابى به نتيجه مطلوب عاجز شده ، در حال حيرت بسر مى برند .

ابن زياد در صدد آگاهى او اوضاع بر آمد . و درباره شريك حارثى سئوال كرد ، و هنگامى كه شنيد وى بيمار است و ميهمان شيخ قبيله مذحج هانى بن عروه مى باشد پيكى به آنجا روانه كرد . و خبر داد شامگاهان براى عيادت بدان سو خواهد آمد خرف از اين ديدار كه به عنوان عيادت بيان گشته بود اظهار محبت به شريك بود تا وى با شورشيان شهر هم سخن نشود ، و در كنار مسلم بن عقيل قرار نگيرد ، غافل از آنكه شريك از هنگام ورود به شهر و در عين مريضى همچنان ملازم مسلم بوده است .

شريك قابليت

بسيارى براى تمرد و تحرك عليه حكومت را داشت و به همين دليل دور كرده باشد .

ابن زياد مى پنداشت شريك بايستى اطلاعاتى كم يا زياد ، مهم يا پيش پا افتاده خصوصى يا منتشر در افداه داشته باشد ، لذا اين عيادت را بهانه ساخته بود تا آن اطلاعات را كست كند .

وى همچنين مى خواست در اين ديدار با هانى يكى از بزرگان نهضت كوفه ، ليكن به دور از چشم ابن زياد ملاقات كرده ، از او بخواهد با اين نهضت و سردمداران آن همصدا نشود . و اگر هم ممكن باشد حتى غير مستقيم اطلاعاتى پيرامون نهضت و نهضتيان به دست آورد و ابن زياد نمى دانست كه هانى خود يكى از بزرگان و رهبران اين نهضت مى باشد .

شريك به مسلم پيشنهاد كرد : اين فاجر(ابن زياد) امشب به عيادت من خواهد آمد ، هنگامى كه نشست بر او خارج شو و او را به قتل برسان . سپس بدون كمترين مشكلى قصر را تصرف كرده و در آن به حكومت بپرداز . پس اگر من از اين بيمارى همين روزها دها شدم ، به بصره رفته ، آن شهر را در اختيار تو خواهم گذاشت (213) .

عده اى از مورخين مانند ابن قتيبه اين پيشنهاد را از سوى هانى ميدانند(214) .

كافى است بگوييم كه مسلم عليه السلام سخنى در باب موافقت نگفت و فرصتى براى ادامه جدل باقى نگذاشت ، و از اتاقى كه قرار بود ابن زياد داخل آن شود ، خارج شد .

امير وارد گشت و محافظين خود را بر در گمارد و بكى هم در نزديكى

او نشست ، و پرسش از بيمارى و ناراحتى شريك آغاز كرد ، و او نيز پاسخ مى داد . اين مكالمه نسبتا طول كشيد و شريك متوجه حمله نكردن مسلم گت . لذا با اشاره به او كه در اتاق ديگرى بود ، خواستار پايان اين مكالمه و مرگ ابن زياد گشت :

چرا در سلام كردن به سلمى درنگ مى ورزيد ، به سلمى و هر كه بدو سلام مى رساند ، سلام برسانيد . و جام مرگ را با شتاب به او بنوشانيد(215) .

اين ابيات را چند بار خواند ، تا آن كه فرياد كشيد : آن را به من بنوشانيد اگر چه به قيمت جانم تمام شود ! (216) .

سفير حسينى به خوبى اين اشارات را در مى يافت ليكن او در اختيار اراده اش بود و اراده اش از نظر و راءى او نشاءت مى گرفت . و او چنين تصميمى از قبل بزودى ديدگاه و موضع او را بيان خواهيم كرد نگرفته بود .

بر اثر تكرار اين كلمات ، ابن زياد متوجه هانى گشته گفت : او را چه مى شود ، فكر مى كنيد هذيان مى گويد؟ و هانى جواب داد : آرى ، او قيل از بامداد تا كندن همچنان دچار هذيان شده است (217) .

ابن زياد ديدار خود را پايان داده خارج گشت (218) .

شريك كه از دست دادن چنين فرصتى طلاى به نظرش او را خشمگين ساخته بود هر چند نظر مسلم غير از آن بود با عتاب از مسلم پرسيد : چرا او را نكشتى ، و چه مانع تو شد؟ .

مسلم نيز از تفصيل

، احتراز ورزيده جوهر مطلب را چنين ادا كرد :

آنچه كه مانع از قتل او شد ، حديثى بود كه از امام على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيده بود : ايمان مانع از ترور و قتل ناگهانى است ، هرگز مؤمن دست به فتك (قتل ناگهانى ) نمى زند(219) .

هر چند براى عده اى ظاهرا مفيد بوده است كه كلمان بدين حديث بيفزايند و چنين نقل كنند ! : . . . مؤمن نسبت به مؤمن دست به فتك نمى زند كه البته اين بازى آشكارى است با اصل حديث ، و متاءسفانه برخى از نويسندگان معاصر هم به غفلت ، اين حديث را با همين اضافه نقل كرده اند ! .

در باره علت امتناع از قتل ، گفته اند : هانى نمى خواست اين قتل در خانه او اتفاق بيفتد . و اين مخالف بلند پروازيهاى او بود .

و باز گفته اند : همسرش با اين كار مخالفت كرده اظهار كراهت نمود . و هنگامى كه هانى فهميد با اندوه گفت : اين زن مرا به كشتن داد . و به همان چيزى دچار شدم كه از آن هراس داشتم .

حتى گفته اند : اساسا اين جريان و طرح در خانه هانى نبوده است ، در حالى كه پيشنهاد كشتن ابن زياد را به او نسبت مى دهند .

به هر حال اين گونه اختلافات ، متعارف تاريخ بوده است . و نبايد با نظر اهميت و اعتبار نگريسته شوند .

دو عامل بازدارنده اساسى

قبلا اجماع مؤرخين را درباره شجاعت كم نظير مسلم نقل كنيم . آنان هنگام نقل اين ماجرا گويا

براى جلوگيرى از ايجاد شبهه پيرامون سستى مسلم ، و اينكه وى در اجراى حكم دچار ضعف شده باشد ، به اتفاق از شجاعت قابل توجه و رشادت برگرفته از صولت حيدرى ، دم مى زنند . و به هر حال انگيزه خوددارɠرا هر چه بدانند ، از ترس نامى نمى برند .

وانگهى مردان حاضر ، درباره پيشنهاد شريك ، هانى و ديگران در مورد شجاعت مسلم و توانايى انجام اين قتل و حتى كشتن همراهيان آن پليد ، كمترين ترديدى ندارند . بلكه آنان شيفته شجاعت اعجال آور اسوار طالبى مى باشند . و توانايى او را مى ستايند .

عامل بنيادى اعتقادى

يعنى ارزش اخلاقى والايى كه مسلم را ياراى نديده گرفتن آن نبود ، همين پايبندى بود كه قهرمان را مانع از اجراى پيشنهاد مى كرد و در پاسخ به علت اين خوددارى به جاى بحث و جدل كه چه بسا ديگران را تشويق به ادامه مناقشه مى سازد با پاسخى كوتاه و قانع كننده همه را ساكت مى كند .

او در اين روش از امام خود رهبر اسلام ؛ حسين بن على عليه السلام كمك مى گيرد . امام نيز در پاسخ سئوالات متعدد با جوانى چنين :

اراده خداوند بر آن تعلق گرفته است تا مرا شهيد ببيند .

همگان را از تفصيل و شرح بى نياز مى كند . يا پس از صلح امام حسن عليه السلام و در پاسخ به پيشنهاد برخى از ياران براى قيام عليه معاون به چنين پاسخى بسنده مى كند :

بدرستى كه ما بيعت كرده ايم ، و عهد بسته ايم ، و هيچ راهى براى نقض بيعت وجود

ندارد .

اين شيوه امام است كه با پاسخهاى كوتاه و جوهره دار ، از ورود به بحثهاى تفصيلى و گاه مساءله ساز خوددارى مى ورزد و در مواقع و مناسبتهاى مختلف همين شيوه را به كار كى بندد .

آرى ، خير الكلام ما قل و دل .

مسلم نيز دست پرورده همين مكتب و همين امام است . او نيز به روايتى با اسلوبى حكيمانه انتقادات و سئوالات را چنين مى دهد :

ما اهل بيت از غدر و فريب كراهت داريم .

آرى ، مسلم كلام پيامبر صلى الله عليه و آله از زبان على عليه السلام را بهتر و كاملتر از هر پاسخ مى يابد كه :

الايمان قيد الفتك لا يفتك مؤمن .

ايمان مانع ترور و قتل ناگهانى است . و مؤمن هرگز از اين روش و شيوه استفاده نمى كند .

بنابر اين ، مانع ظاهرى مسلم در اينجا يك مانع اعتقادى و بنيادى مى باشد ؛ و به عبارت ديگر ، مانعى اخلاق مقدس اسلام ، در عرصه كار زار و در معيارهاى نبرد ، و جنگ و صلح .

در اينجاست كه قهرمان عظيم از به كارگيرى كيد و مكر براى كشتن فردى كه چه بسا پيروزى با كشتن او ميسر نمى گردد در ضمن عامل ديگر خواهيم گفت خوددارى مى كند .

وانگهى غدر و فريب ، صفتى است كه شرعا و عرفا مذموم مى باشد و تنها افراد ضعيف و بزدل آن را به كار مى بندند . و مفاهيم و اخلاق اسلامى ، از به كارگيرى اين گونه رذايل ، جلوگيرى مى نمايد . و چه كسانى بهتر از بنى هاشم مى توانند

نمونه هاى اخلاقى و اسوه هاى عملى اين دين مبين باشند . و هيچ كس را ياراى رقابت را آنان در اين ميدان نيست . و بخصوص بخاطر پيچيدگى چنين شرايطى ، امكان به خطر انداختن چنين مفاهيمى ، بهاى گزافى است براى آينده اى نامشخص .

به دلايل بالا ، دستور و سخن معلم بزرگ سفير ما ؛ على عليه السلام را بيفزاييد كه :

كيد و غدر دوزخ است و : اى مزدم ! اگر دنائت و نادرستى و نادرستى غدر نبود من زيركترين مردم بودم . آگاه باشيد ! كه هر غدر و كيدى ، فجورى به دنبال دارد ، و هر فجورى كفرى را در پى خواهد داشت ، و هر قادر و فريبكارى در روز قيامت پرچمى خواهد داشت كه بدان وسيله شناخته مى گردد . . . (220) .

نكته مهم ديگر ، در اين ممانعت ، آن است كه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته مورد انواع رويارويى هاى پنهان و آشكار قرار مى گرفتند ، كه ريشه در فريب ، كيد و نيرنگ نمايان داشت . و تاريخ گواه صادقى است بر نيرنگهاى اعمال شده پياپى .

حال اگر سفير فرضا دست به كشتن ابن زياد مى زد ، عملا توجيهى بود براى نمام جنايات معاندين اسلام و درباره اهل بيت . و مستمسكى بود تا آنان ، روشهاى ناجوانمردانه خود را صورت اخلاقى داده و بگويند او بخاطر منافع زودگذر ، از حريم اخلاق تجاوز كرده است ، و رعايت ارزشها را ننموده است و نتيجه آن مى شد كه دشمنان روشهاى نامشروع و ضد اخلاقى خود را

در قبال خاندان عصمت و طهارت تفسيرى ظاهرا معقول كرده و بگويند : ما پاسخ سنگ را با سنگ مى دهيم ، و مقابله به مثل مى كنيم ؛ . عمليات ضد اخلاقى خود را دو طرفه قلمداد كنند .

آرى ، در صورت انجام گرفتن آن پيشنهاد ، اين نتايج فاسد در پى بود .

عامل سياسى واقعى

دومين عامل حقيقى و پنهان در برابر عامل ظاهرى قبلى بود ، همان عامل سياسى مى باشد . همه آنچه را كه مسلم مى دانست ، نمى توانستى و نمى بايست در آن شرايط دشوار به زبان آورد . مردم كوفه امكانات لازم مادى و معنوى برخورد با لشكريان شام را در صورت به قتل رساندن ابن زياد نداشتند . و در برابر اين لشكر جرار كه آيين جنگ را به دلخواه تفسير مى كرد از پا در مى آمدند .

اگر والى كوفه ترور مى شد ، طاغوت شام بدون كمترين پايبندى به قوانين و بنيانهاى شرعى ، مردم را با شبيخون و يورشهاى وحشيانه مستاءصل مى كرد . همه اينها نتيجه آن بود كه به دور از حضور مردم و به جاى آنان تصميم به قتل ابن زياد بگيرند ليكن مردم نتايج و تبعات اين حركت را تحمل نمايند .

اگر واقعا اين فكر سنجيده بود و با كشتن والى شهر ، ماده نزاع نابود مى گشت و معاريه مرحله دشوار خود را پشت سر مى گذاشت ، سفير مى توانست براى دهايى از والى قبلى - نعمان -به نحوى از انحاء تدبيرى بينديشد . و يا آنكه ابن زياد را از پا در آورد ، و براى پيش نيامدن

محذورات اخلاقى ميهمان و ميزبان و مانند آن ، اين كار در خانه هانى صورت نگيرد ، بلكه قبل از رسيدن به خانه و يا پس از ترك آن با كمين گذاشتن در راه همان خانه ، اين جرثومه خيانت را از پا در آورد .

بنابراين همان طور كه عدم طرد يا كشتن والى قبلى برخاسته از راءى و انديشه اى فرزانه و حكيمانه بود ، و برخاسته از شرايط و ضروريات آن زمان ، همان طور نيز خوددارى از كشتن والى دوم با آنكه با كمين زدن امكان آن بود ناشى از انديشه و سياستى بود مبتنى بر دو اساس : اخلاقى و سياسى .

رهبرى قيام با ديده اى واقع بين ، پس پرده اين تظاهرات مردمى را مى نگريست ، و توده ها را توانايى مقابله با پيشامدهاى دشوارتر و پيچيده تر آينده نمى ديد .

هر محقق تيز بينى مى تواند نقش اين دو اساس ، و درستى آنها را در موضعگيرى هاى اصولى و مكتبى دريابد . اين دو اصل ، دو روى يك سكه هر حركت اسلامى است كه در طول تاريخ توسط پيشوايان ما صورت گرفته است .

ما معتقديم در آن هنگام با كشتن شخصى يا مغلوب ساختن گروه اندكى ، پيروزى مطلوب به دست نمى آمد ، هر چند آن فرد ، نمايند حكومت مركزى و فرماندار حكومت محلى بوده باشد .

آرى ، اگر مثلا ، آن فرد خود يزيد(پادشاه امويان ) بود ، قتل او حركتى درست به حساب مى آمد و مى شد تمام عواقب احتمالى آن را به جان خريد ؛ زيرا او سر افعى و

ريشه شجره خبيثه به شمار مى رفت . ليكن كشتن كس ديگرى جز او عواقب روشن و آشكارى در پى داشت كه با اندكى تاءمل عيان مى گردد . و ترور وى جنگى ناخواسته و قبل از موعد را به دنبال داشت ، و مردم كوفه را در كارزارى فرو مى برد كه هنوز آمادگى برخورد با آن را نداشتند .

و ما ديديم كه چگونه همين افراد پرجوش و خروش كوفه تا شنيدن آمدن ابن مرجانه از نظر دوانى مغلوب شده و آثار منفى شومى از خود نشان داده ، ماءيوس گشنه بودند .

و باز بعدها ديديم كه عامه مردم آن سامان ، مرعوب شايعات شده بودند . و به مجرد شنيدن آمدن لشكريان شام كه پايبندى آيين نبرد و مردانگى در ميادين جنگ نبود ، خود را باخته ، اعتماد به نفس را از كف مى دادند .

كشتن ، اگر چه سزاى اين جنايتكار والى كوفه بود ، ليكن هميشه راه حل درست قضيه به شمار نمى رفت . و عجيب آن است كه شريك به مسلم مى گويد : . . . اگر را مى كشتى كارها بو تو راست مى شد ، و سلطنت استوار و پابرجا مى گشت .

شريك چه سلطنتى را براى سفير در خاطر مى پروراند ! .

فرق زياد است ميان رهبرى كه بدون سند و گواه از مردمند كه بايستى نتيجه و پيامدهاى نظامى اين موضعگيرى را تحمل كنند ، به كشتن و انتقام گرفتن مى پردازد . و رهبرى كه بدون توده هاى مردمى ، تصميمى را تحمل كنند ، به كشتن و انتقام گرفتن مى پردازد

. و رهبرى كه بدون توده هاى مزدم ، تصميمى مى گيرد و كارى جز در حضور آنان انجام نمى دهند ، بلكه بر خود واجب مى داند او را يارى نمايند تا شوكت و قدرت او پايدارتر شود . با توجه به آنكه اگر رهبرى ، مردم را وابسته خود و تصميمات خود كند و تمام امور را به رهبر بسپارد ، فاجعه هنگامى روى خواهر داد كه مردم بايستى وظايف خود را انجام دهند ، ليكن از صحنه خارج شده باشند . . . لذا اهداف اساسى نهضت كه مردم از آن پشتيبانى معنوى مى كنند محقق نخواهد شد . و مراحل آتى نهضت و اهداف بلند مدت آن كه از ميان بردن پيشوايان كفر ، حلقه اى كه سلسله پايانى آن را يزيد در كاخ خود تشكيل مى دهد مى باشد جامه عمل نخواهد پوشيد .

وانگهى ، اگر سفير ، والى قباى (نعمان بن بشير) را خلع يد كرده وى را از تمام امور ، دور مى كرد و ابن زياد را مى كشت و آتش جنگ ميان مردم كوفه و لشكريان غارتگر و خونريز شام آغاز مى گشت و با پيروزى شاميان پايان مى يافت ، در آن صورت همگان علت شكستن كوفيان و غلبه شاميان را شتاب مسلم در كسب پيروزى و حكومت مى دانستند و آن را نتيجه تلاش نافرجامى براى مناصب دنيوى تلقى مى كردند . و بالاخره شخص آن حضرت و دين مبين وى محكوم مى شدند .

ليكن مسلم در تلاش آن خلاءهاى مادى و تسليحاتى آن مردم را پر كند ، و ضعف نفس ناشى از

سياستهاى سركوبگرانه بيست ساله يا بيشتر را برطرف سازد .

همچنانكه شايسته بود مردم طى اين كوشش و دوره خالص شوند . اين دوره ها ، مراحلى هستند براى آزمون مردم ، و هميشه وجود داشته و خواهند داشت . و هيچ قومى را گريزى از گذراندن اين مرحله نيست كه :

و ان ادرى لعله فتنه لكم و متاع الى حين (221) .

نمى دانم شايد اين آزمايشى باشد براى شما و بهره اى تا مدتى معين .

فصل سوم : تجسس و جلب هانى ؛ زعيم همدان

مقدمه

به خدا سوگند ! اگر جز من كسى نباشد ، و مرا يارى نماند ، وى را هرگز تسليم نخواهم كرد تا آنكه در راه حفظ او جان دهم .

(مجاهد بزرگوار ؛ هانى بن عروه )

نقش جاسوسى

اصل پنهانكارى در مخفى نگهداشتن مقر رهبر نهضت تا بدان حد رعايت مى شد كه ابن زياد از دريافتن محل اقامت مسلم بت عقيل ماءيوس گشته و مضطرب شد و درماندگى وى هنگامى ره اوج خود رسيد كه پس از حدود بيست روز كه از آمدن او مى گذشت ، هيچ كس نتوانست جاى سفير را نشان دهد ؛ نه شبكه جاسوسان و عرفاء(جمع عريف ) و نه اعيان طمعكار شهر ، و نه فرصت طلبان منافق .

هيچ كى از همج الرعاع كه منتظر چنين پيشامدى هستند تا خود را با تملق به حكام نزديك سازند نيز نتوانستند در اين كار كمكى به ابن زياد كنند .

حاكم از دستيابى به نتيجه ، به اين طريق ، ماءيوس گشت لذا دست به ابتكار جديدى در مكر نيرنگ زد . وى يك يا چند تن از موالى را خوانده و از آنان خواست با مهارت و تيز بينى به جاسوسى البته به شكلى كه گفته خواهد شد بپردازند .

يكى از موالى معقل نام داشت . از او خواسته شد تا وانمود سازد كه اهل شام است و از شيعيان اهل بيت ، و مولاى ذوالكلاع حميرى (222) كه مشهور به بشيع در حمص از توابع شام بوده مى باشد . وى به صورت مهاجرى غريب چونان پيكى از حمص (223) يا سه هزار درهم كه ابن زياد به او داده بود

تا وانمود سازد آنها را از شيعيان ساكن شام براى اهل بيت آورده است كار خود را آغاز نمود . وى خود را از موالى معرفى مى كرد و اين كار براى عادى سازى ، مناسبتر به شمار مى رفت ؛ زيرا جنگ قومى ناشى از سياست تبعيض نژادى ميان موالى و حكومت اموى ، جنبه غالب پيدا كرده بود . و همين ، مسلمانان غير عرب را به زير سلطه كشيده و آنان عمدتا در زمره هواداران اهل بيت نبوت صلى الله عليه و آله در آمده بودند .

جاسوس تلاش خود را براى رسيدن به مطلوب آغاز كرد . و بالاخره با پرسيدن از ديگران با شنيدن نامى از مردم ، و يا آنكه مردى را در حال نماز ديد و نزدش توقف كرد تا از او سؤ ال كند . با اختلاف روايات . . . كه چه بسا هر سه ، جنبه هاى مختلف يك روايت را بيان مى كنند . نزد مردى كه كنار ديوار مسجد نماز مى خواند رفته و منتظر پايان نماز وى ماند .

آن مرد ، پى درپى نماز مى خواند تو پى از فراغت از نمازى به نماز ديگر مى پرداخت ، و منقطع در راه خدا و عبادت گشته بود .

به روايت دينورى جاسوس به خود گفت : شيعيان نماز زياد مى خواند ، و فكر مى كنم اين مرد از آنان باشد ؛ لذا همچنان نشست تا آن مرد از نماز خود فارغ گشت . . . (224) . سپس رو بدو كرده ، با چهره اى كه آثار رنج و سختى و ستم بر

آن نقش بسته باشد ، با زيان ملتمسين و اشك ريزان گفت :

اى بنده خدا ! من مردم از اهالى شام و مولان ذوالكلاع (حميرى ) هستم كه خداوند نعمت محبت اهل بيت و محبت دوستداران آنان را به من عطا كرده است ، و مرا بدين افتخار نعمت محبت اهل بيت و محبت دوستداران آنان را به من عطا كرده است ، و مرا بدين افتخار سر افراز نموده است ! با خود سه هزار درهم آورده ام و قصد آن دارم تا آنها را به مردى از اين خاندان كه شنيده ام به كوفه آمده است ، و براى فرزند دخت پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت مى گيرد ، تسليم نمايم . من خواستار ديدار اين مرد بودم . ليكن كسى مرا بدو رهنمون نساخت و جايش را بلد نبود . و سپس ادامه داد : اندكى پيش در مسجد نشسته بودم كه شنيدم گروهى از مسلمانان مى گفتند : اين مردم با اهل بيت آشنايى دارد(225) .

نقل شده است كه جاسوس شنيد كسى مى گويد : اين مرد براى حسين عليه السلام بيعت مى گيرد يا اينكه او پرسيد و چنين جواب گرفت .

مرد نمازگزار كه مجاهد ، مسلم بن عوسجه اسدى بود ، متاءلم گست ، ليكن فورا پاسخ مثبتى نداد بلكه گفت : از اينكه مرا ديدى تا به خواسته آن برسى خوشحالم .

و خداوند به كمك تو اهل بيت پيامبرش را يارى خواهد داد ، ليكن از اينكه تو مرا قبل از پا گرفتن اين مساءله شناختن ، از دست اين طاغوت و قدرت جهنمى وى نگرانم

(226) .

سپس مسلم از او پيمانهاى سخت گرفت تا در كار آنان مناصحت را پيشه سازد و كار آنان را پنهان نگهدارد . و جاسوس نيز خواسته مسلم را برآورد(227) . تا آنكه به او گفت :

اگر هم بخواهى مى توانى قبل از آنكه نماينده خاندان نبوت را زيارت نمايم بيعت مرا بپذيرى (228) .

با اين همه مسلم تاءمل در كار وى را لازم دانست و گفت : همين طور چند روزى رفت و آمد كن تا بتوانم براى تو اجازه ديدار او دوست و ياورم بخواهم (229) .

چرا او بد گمان نشدند؟ زيرا وى از موالى است . (همان طبقه محروم و گروه ستمديده ) . وانگهى ، وى خود را از قبيله اى دوردست معرفى كرد و گفت شامى مى باشد نه عراقى ؛ زيرا امكان نداشت شخصى عراقى به دروغ خود را معرفى كند ؛ چون با جستجو در قبيله اش حقيقت آشكار مى گشت (230) . و نزد شيعيان بخوبى سختيهاى خود را به نمايش گذاشت و اموال زيادى را كه وانمود مى كرد امانت است با خود آورده بود و حاضر گشته بود پيشاپيش بيعت كند .

علاوه بر همه قرائن فوق ، از او پيمانهاى استوار و سخت بودند . با اين حال چند روز طول كشيد تا موفق نه ديدار گردد . همچنان چند روز در آمد و رفت بود تا او را بر مسلم بن عقيل وارد ساختند(231) ! .

به هر حال اين جاسوس با اطلاعات خود مفصل و چه خلاصه موقعيت مقر را مشخص ساخت . و ابن زياد در انديشه اين معضل و راه حل آن

فرد رفت ؛ زيرا هانى ، رهبر قبيله اى بود كه حكومت نمى توانست قدرت آن را نديده بگيرد .

بحران ضعف حكومت

رهبران و مردان نهضت بخوبى درك كرده بودند كه حكومت محلى توانايى مقابله نظامى با آنان را به هيچ نحوى ندارد . و اينك در موقعيت دشوار و تنگناى سختى بسر مبرد كه امكان نجات از آن با راه حل نظامى نيست ، جز آنكه منتظر آمدن لشكريان شام براى استوار كردن پايه هاى لرزان حكومت ابن زياد باشد . پس نيروى نظامى محلى در مقايسه با قدرت نهضت بشدت ضعيف است . و هر گونه تلاش دولتى براى برانگيختن مردم به شكلى نظامى عليه تحركات نهضت ، منجر به شكست و زبونى گشته و عواقب ناخوشايندى در پى خواهد داشت .

همچنين رهبران نهضت مى دانستند كه نيروهايى كه همراه ابن زياد از بصره آمده بودند ، بر خلاف تصور و توهم عامه مردم ، بسيار اندك هستند ، اگر چه تك تك و دوبه دو وارد شهر شده اند . و شريك حارثى كه خود در ميان اين نيروها قرار داشت ، توان واقعى آنان را مى دانست . و حقيقت حال را براى ديگر رهبران بيان كرده بود .

در آن هنگام يك تيپ چهار هزار نفرى در كوفه آماده حركت براى سركوب شورش اهل ديلم (232) به فرماندهى عمر بن سعد وجود داشت ، ليكن والى نمى توانست از اين نيرو براى حمله به مقر يا نهضت كوفيان استفاده كند ؛ زيرا اين رزمندگان ، خود از اهالى كوفه بودند و هرگز در يك جنگ داخلى آن چنان كه مورد انتظار ابن زياد

بود نمى جنگيدند . و او ترس آن را داشت كه به كارگيرى اين نيروى نظامى نتيجه مطلوبى ببار نياورد ؛ چون كه آنان اهل شام نبودند كه حمله به مردم كوفه بر ايشان بى اهميت و ساده باشد .

هر چند والى مى توانست تقريبا از وفادارى اين نظاميان در جنگى خارجى عليه ديلميان مطمئن باشد ، ليكن اطمينانى به وفادارى آنان در يك جنگ داخلى نبود .

حكومت ، بخوبى پايه هاى سست و لرزان خود زا احساس مى كرد و اميدى به موجوديت دراز مدت آن نداشت . خطر ، او را محاصره كرده بود ، و چاره اى جز پناه گرفتن در قصر كه چون قلعه اى استوار بود براى خود نمى ديد .

اگر چه والى و امويان كوفه كمك گرفتن از لشكر شام را در محاسبات خود جاى داده بودند ، ليكن اين راه حلى كوتاه مدت نبود .

پس راه حل سريع و فورى در اين موقعيت رسمى و دشوار چيست ؟ حكومت همچنان پيرامون مساءله انديشه مى كرد ، و به دنبال راه چاره بود . و از امكان تحرك مذحج و رهبر آن و نهضت و سفير امام در نگرانى بسر مى برد .

حكومت قدرت و مشروعيت پراكنده ساختن آنان را نداشت . همچنانكه داراى لشكر با نيروهاى امنيتى مورد اعتمادى نبود .

بنابر اين ، حكومت در آن هنگام كمترين قدرتى حقيقى بر شهرها يا قبايل نداشت و او به اسم مقتدر بود ، و نفوذ آن تنها در نام بود .

والى و همراهان اموى خود درباره كيفيت رويارويى با اين معضل همچنان فكر مى كردند . . . سفير

در خانه هانى مستقر مى باشد . و هانى هم با تمام قوا از نهضت پشتيبانى و حمايت مى كند ، و خانه خود را در اختيار نهضت قرار داده است تا پايگاهى و مقرى سرى براى آن باشد .

هانى زعيم و بزرگ مذحج است و و مذحج هم در كوفه براى خود حساب و موقعيت قابل توجهى دارد . نهضت از مذحج كمك مى گيرد ، ليكن قدرت و پايگاه آن از مذحج فراتر مى رود . درخواست براى تسليم سفير با روش آرام ، يا فشار رسمى و يا مذاكرات تشريفاتى ، كمترين سودى ندارد .

حمله به مقر سفير نير نيازمند نيروى نظامى فراوانى است كه از اهالى كوفه نباشد ، تا بتوان از وفادارى آنان عليه رهبرى نهضت داخلى مستقر در اين پايگاه ، اطمينان حاصل نمود .

حكومت به كمترين نتيجه اى دست نيافت . و راهى براى خارج شدن از اين بن بست خرد كننده پيدا نكرد ؛ نه راه حلهاى سياسى ، موفقيتى در پى داشت ، و نه راه حلهاى زودرس .

همچنانكه والى نتوانست نقطه ضعفى را در رهبرى نهضت سفير و يارانش بيابد . درست برعكس ضعفهايى كه والى و همراهانش از آن رنج مى بردند . مسلم و يارانش در بهترين موقعيت قرار داشتند . و نشانى از كمترين ضعفى در آن ميان نبود . بالاخره حكومت در نهايت درماندگى ، با استفاده از شيوه اى فريبكارانه راه حلى پيدا كرد .

بايد با نيرنگ و فريب به بهانه ديدارى دوستانه با هانى ، وى را به قصر در آورد . و بعد با تهديد به قتل و

بازداشت ، تسليم كردن مسلم را از او بخواهد . . . ليكن خطر هنوز باقى است ، و آنان را محاصره كرده است ؛ زيرا بايستى مردم را از تحرك عليه حكومت بازداشت . و حتما بايستى مانع به حركت در آمدن مذحج كه رهبر خود را در بند مى يابد بر اساس حميت قبيله اى و به تبع آن قبايل متحد و هم پيمان آن مانند كنده كه نهايتا قصر امير را بر سر او خراب خواهند كرد شد . لذا برنامه اى توطئه آميز ريخته مى شود تا غير مستقيم مذحج را از حركت فعالانه باز دارد . و به شكلى نامعلوم آنچنان كه بيان خواهد شد خنثى شود .

به زودى مهمترين عناصر اموى همراه ابن زياد و برنامه ريز اين توطئه شبانه را خواهيم شناخت . اين چنين بود كه توطئه آغاز گشت ، و والى مستقيما از هانى رئيس مذحج دعوت نمود تا به عنوان ضرورتى طبيعى براى آشنايى و معارفه بين والى و بزرگان قبائلى چون هانى ، براى ملاقات به دارالاماره بيايد .

دعوت از مجاهد دلير ؛ هانى

مورخين اتفاق نظر دارند كه هانى ، طبق متعارف و رسومات آن روز كه براى حسن روابط و علايق ، معمولا رؤ سا به ديدار والى و حاكم جديد مى رفتند ، براى ديدار والى جديد به قصر نرفت ؛ زيرا هانى نه متملق بود و نه فرصت طلب محبت بى شائبه و خالصانه مانع از آن مى شد كه روح بلندى چون هانى چنين شيوه هايى را به كار گيرد .

وى اعتقادات اسلامى را چون تن پوشى ، بر قامت خود راست كرده بود

، و مناعت طبع وى را از چنين مناسباتى باز مى داشت .

هانى همچنان به فعاليت براى فراهم كردن نيرو مشغول بود . و بيمارى خود را دستاويز ساخته از رفت و آمد خوددارى مى كرد .

البته بايد توجه داشته باشيم ديدار ميان والى و هانى هنگام عيادت شريك حارثى (233) با معيارها ديپلماتيك و عرفى ، يك ديدار تلقى نمى شد ، و براى اين نوع ديدارهاى غير رسمى يا غير منتظره ، نمى توان حسابى باز مرد .

ابن زياد در حضور عده اى اين سؤ ال را پيش كشيد : چه مانعى از آمدن هانى به نزد ما مى گردد؟ .

و آنان گفتند : خداوند امير را به سلامت دارد ، نمى دانيم ؛ ظاهرا او از بيمارى شكايت دارد . گفت : شنيده ام كه از اين بيمارى نجات يافته است . و بر در خانه اش مى نشيند . پس او را ملاقات كرده و بگوييد حق ما را بجا آورد ؛ چونكه دوست ندارم بزرگان و شريفان عربى چون او نزد من ضايع گردند(234) .

آن گروه به راه افتادند . آنان عبارت بودند از : حسان بن اسماء بن خارجه كه به كلى از توطئه پس پرده بى خبر بود . محمد بن اشعث كه از بعضى حوادث آينده و تصميمات مطلع بود . و عمرو بن حجاج زبيدى برادر همسر هانى كه در فصل آينده نقش او را مفصلا بررسى خواهيم كرد .

آنهايى را مع بر در خانه نشسته بود ، ملاقات كرده و پس از سلام ، يكى از آنان گفت : چرا به ديدار امير كه تو

را ياد مى كند نمى روى ؟ او مى گفت : اگر مى دانستم كه بيمار است به عيادت او مى رفتم .

هانى گفت : بيمارى و نقاهت اجازه آمدن به قصر را نمى دهد .

آنان گفتند : ابن زياد با خبر شده است كه تو هر شامگاه بر در خانه ات مى نشينى ، و نيامدنت را بر سستى حمل كرده است . و مى دانى كه سستى و اهمال و بى توجهى را سلطان بر نمى تابد . او ما را سوگند داده است تا تو را با خود به نزدش ببريم (235) .

اين فرستادگان از افراد صاحب نام جامعه بودند ، نه نيروهاى نظامى و انتظامى . و اگر دعوت از هانى به گونه اى ديگر صورت مى گرفت ، توطئه آشكار مى گشت و خواسته حاكم بر آورده نمى شد . ليكن همين كه شيخ سالمند مذحج به قصر والى نزديك شد ، نگران توطئه شومى گشت كه در پس پرده اين دعوت قرار داشت ، و احساس تشويش و دلهره نمود(236) .

اين زياد با توجه به توطئه از پيش برنامه ريزى شده كه بعدا خواهيم ديد بدون توس از قبيله هانى ، خود را آماده رويارويى با وى كرده بود . لذا بمجرد ورود هانى ، دو به شريح قاضى كه در آنجا نشسته بود كرد و گفت : اتتك بخائن رجلاه ؛ (مثلى جاهلى است ) با پاهاى خيانتكار خود آمد .

و سپس اين بيت را خواند :

اريد حياته و يريد قتلى

عذيرك من خليلك من مراد

زندكى او را مى خواهم در صورتى كه او خواهان مرگ من است .

بپرهير از اين دوست از قبيله مراد كه در دوستى آنان اطمينانى نيست .

هانى همچنان كه گام بر مى داشت مقصود وى را درك كرده گفت : منظورت چيست اى امير؟ ! .

ابن زياد پاسخ داد : جلوتر بيا اى هانى بن عروه ! اين نقشه ها چيست كه در خانه خودت . براى اميرالمؤمنين (يزيد ! ) و عامه مسلمين مى كشد؟ مسلم را به خانه خود آوردن و براى او مردان و تسليحات فراوان در خانه هاى اطراف خود فراهم كردى . و بعد هم گمان كردى اين كارها بر من مخفى مى ماند؟ ! (237) .

هانى كه فكر مى كرد ابن زياد از چيزى خبر ندارد ، و صرفا اتهام زود گذرى را متوجه او كرده است ، سخنان وى را منكر شد . و گفت : من اين كارها را نكرده ام ، و مسلم هم نزد من نيست .

والى مجددا گفت : آرى ، تو اين كارها را كرده اى . و هانى باز منكر گشت .

انكار طرفينى و جدال فيمابين ادامه يافت . و هانى زير بار هيچيك از ادعاهاى ابن زياد نمى رفت تا آنكه وى معقل همان جاسوس نفوذى را فرا خواند(238) . و آن مجاهد جليل القدر بشدت شكه شد . ليكن بسرعت خونسردى خود را باز يافته و سعى نمود قضيه را بى رنگ جلوه دهد . لذا به عنوان مقدمه گفت :

سخنانم را بشنو و تصديق نما كه به خدا من دروغ نگفتم . . .

آيا دروغ گفتن به دشمنان خدا و كسانى كه به خدا و رسول نسبت دروغ مى دهند حرام است

، مخصوصا آنكه واقعا هانى مسلم را دعوت نكرده بود . بلكه قرار بر آن گرفته بود كه در خانه هانى مستقر گردد . به هر حال سخنان خود را دنبال كرد و گفت :

به خدا سوگند مسلم را به خانه ام دعوت نكردم و چيزى در باره كارش نمى دانستم ، تا آنكه به خانه ام در آمد و خواستار اقامت گشت . و من از اينكه جواب رد بدهم شدم داشتم . و گردن گير شدم . لذا به او پناه دادم و او را ميهمان خود ساختم . و باقى قضايا را خودت مى دانى . (طبق اين ادعا است كه داستان آمدن مسلم به خانه هانى بدون رضايت وى ساخته و پرداخته شده است )(239) .

اگر بخواهى اينك پيمان و عهد استوارى به تو خواهم داد تا نسبت به تو كمترين بدخواهى و بد انديشى نداشته باشم و به سويت آمده دستانم را در دست تو خواهم گذاشت . و اگر هانى مى خواست به والى دست همكارى و بيعت بدهم قبلا چنين كارى كرده بود . او و امثال وى تا خون مقدسشان در راه دفاع از عقيده اسلامى ريخته نشود ، هرگز دست همكارى نخواهد داد . و اگر به فرض از قصر خارج مى گشت ، به مسلم مى گفت تا از خانه اش براى رهبرى قيام و اعلان جنگى زودرس خارج شود .

آرى ، اگر وى از كاخ امير بيرون مى آمد ، تمام افراد مذحج ، كننده و قبايل ديگر را براى يكسره ساختن كار ابن زياد به حركت در مى آورد . و دشمن اين

مطلب را خوب مى دانست و از آن بشدت هراسان بود .

ليكن او در يك نكته دچار توهم بود و مى پنداشت مى توان با ملايمت يا قدرت ، هانى را وادار به تسليم و تحويل مسلم نمايد ؛ زيرا گفت :

به خدا ! هرگز مرا توك نخواهى كرد مگر آنكه مسلم را به تو تحويل دهى .

و هانى استوار و خشن جواب داد : نه به خدا ! هرگز او را به تو تحويل نخواهم داد ميهمانم را براى تو بياورم تا او را بكشى ؟ ! .

والى عامرانه فرياد كشيد : به خدا ! او را به نزد من خواهى آورد .

و مجاهد دلير با صلابت كوه و برندگى شمشير گفت : نه به خدا قسم ! او را تحويل تو نخواهم داد (240) .

تلاش براى حل مسالمت آميز

هنگامى كه گفتگوى تند آنان به جاهاى باريك كشيد . مسلم بن عمرو باهلى كه جز او در آنجا از اهالى بصره و شام كسى نبود برخاسته و گفت : خداوند امير را به سلامت دارد مرا با وى واگذار ، تا با او سخن بگويم . سپس همراه با هانى به گوشه اى كه ابن زياد آنها را مى ديد رفت . و هنگامى كه آنان صدايشان بلند مى شد ، وى آنچه مى گفتند مى شنيد (241) .

باهلى - اين هواپرست هرزه جو- شيده به زانو در آوردن ضعيفان و منطق بزدلان را پيش گرفت و گفت :

اى هانى ! تو را به خدا سوگند مى دهم مبادا خودت را به كشتن دهى و قوم و عشيره خود را دچار بليه سازى . به خدا قسم

! من نمى خواهم كه كشته شوى - اين مرد (مقصودش سفير حسين ؛ مسلم است ) پسر عموى اينان است ، و آنان او را نخواهند كشت ، و بدو گزندى نخواهد رسانيد . پس او را به ابن زياد تحويل ده كه با اين كار ، ننگ و عارى را به خود نخريده اى ؛ زيرا تو او را به سلطان تحويل مى دهى (242) .

باهلى سخن تازه و پيشنهاد جديدى مطرح نكرد ، بلكه همان خواسته والى را با زبان اقناع و راضى كردن به ميان كشيد .

كسانى كه در گنداب پليدى دست و پا مى زنند و سر تا پايشان را ننگ و عار فرا گرفته است ، از اين كار ضد دين و ارزشهاى اخلاقى احساس نقص و عار نمى كنند . و اساسا درك نمى كنند كه اسلام و حداقل عرف عربى مقبول و بالنده ، آن را نهى مى كند .

در عين حال تعجب آور است كه اينان خود را عرب مى دانند . شبه الرجالى كه دين و ايمانشان تحكيم سلطنت جاهلى امويان است . در اين راه به تمام پستى ها تن در مى دهند تا دين مبين اسلام را فرو كوبند . خيلى طبيعى استكه هر حركت ضد اخلاقى را توجيه كرده و بگويند اشكالى ندارد . و ننگ نيست ؛ زيرا . . . تو او را به سلطان تحويل مى دهى ! .

ليكن اين وسوسه ها اينجا كارگر نيست ؛ زيرا مخاطب وى مردمى است كه پس از به دست آوردن تمام اخلاق و رسومات خوب و پايدار عربى ، در دامان اسلام

نشوونما كرده و معالى اخلاق را او از خود ساخته است . لذا آنچه را كه در مكتب انسان ساز اسلام فرا گرفته است ؛ چنين به زبان مى آورد :

آرى ، به خدا ننگ آورترين كار است و بزرگترين عار ! كه كسلم در پناه و ميهمان من باشد ، همانكه فرستاده فرزند دخت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و من دستانم سالم و يارانم فراوان باشند(سخنان خود را به گوش ابن زياد و ديگران مى رساند) و من او را تحويل دهم - به خدا قسم ! اگر جز من كسى نباشد و باورى نداشته باشم ، وى را هرگز تسليم نخواهم ساخت ، تا در راه دفاع از او كشته شوم (243) .

سخنان سريح و منبعث از قوت نفس وى ، پايه هاى حكومت جباران را لرزاند آرى اين دست پرورده اسلام است و تسليم ناپذير .

باهلى همچنان اصرار مى كرد ، و هانى با سرسختى امتناع مى ورزيد : به خدا قسم ! او را هرگز تسليم ابن زياد نخواهم كرد .

سر انجام والى طغيان كرده با تكبر به مزدوران و نگهبانان اشاره كرد و فرياد كشيد : او را من دور كنيد آنان نيز او را در بند كردند . و ابن زياد كف كرده بود و عربده مى كشيد :

آيا او را به من تسليم خواهى كرد يا گردنت را بزنم ؟ ! .

ليكن هانى از كشتن هراسى نداشت ؛ زيرا پيمانى بسته بود كه كمترين و اولين ماده آن شهادت بود . لذا با تهديد گفت :

در آن صورت برق شمشيرها آن چنان كه توضيح

داده خواهد شد- نداشت . و همين او را مغرور ساخته بود ، و زبان او را گويا ساخته بود : واى بر تو ! مرا با برق شمشير مى ترسانى و ناگهان با عصايى كه در دست داشت چهره هانى را كه در بند بود مورد حمله قرار داد .

طبرى مى گويد : چهره هانى را مورد ضرب قرار داده همچنان بر صورت بينى ، پيشانى و گونه او مى كوفت ، تا آنكه بينى او را شكست و خون بر پيراهن وى روان شد ؛ و بالاخره خرد گشت (244) .

مرد پير- كه عمر مباركش از نود سال گذشته بود- همچنان مقاومت مى كرد . و بالاخره مى توانست خود را از بند دها كرده به سوى نزديكترين سلاح هجوم برد . وى موفق به قبضه كردن شمشير يكى از نگهبانان شد و كشاكش سختى در گرفت . ابن زياد وحشت زده فرياد مى كشيد و از حرس و نگهبانان مى خواست او را محاصره نمايند .

بالاخره نگهبانان توانستند هانى را مجددا در بند كنند . و ابن زياد كه از اين پيروزى ! سر مست شده بود به هانى كه بشدت زخمى شده بود فرياد زد :

آيا حرورى شده اى ، زين پس خونت بر ما حلال است ، او را ببريد و در اتاقى او اتاقهاى كاخ بيندازيد و در اتاق را بر او بسته ، نگهبانى بر او بگماريد (245) .

هانى در آن زمان آنچنان زخمهاى شديدى برداشته بود كه مورخين به شكل دردناكى توصيف مى كنند .

در اين زمينه دو روايت ديگر نقل شده است كه مجال طرح تفصيلى

آنها نمى باشد . اين دو دوايت ماجرا را به گونه ديگرى نقل مى كنند . و يا آنكه ضمن حادثه فوق بوده اين . و بعدا تفكيك گشته و به صورت مستقلى درآمده است . به هر حال اين دو روايت تصاوير گويايى از دليرى ، انقلابى و رادمردى هانى در اذهان همگان بر جا مى گذارد .

ابن زياد گفت : اى هانى ! آيا نمى دانى كه هنگامى كه پدرم وارد اين شهر شد تمام شيعيان جز حج و پدرت را به قتل رساند و ريدى كه حجر چه كرد . و همچنان پدرم تو را گرامى مى داشت . . . تا آخر روايت كه هانى را بخاطر مخفى كردن مسلم توبيخ و سرزنش مى كند . هانى نخست انكار مى كند . و ابن زياد جاسوسى را فرا مى خواند . لذا سخن وى را تصديق كرده و مى گويد : اى امير ! حقيقت همان است كه شنيده اى . و من پيمان تو- مقصودش پدر وى ، زياد است - را فراموش نكرده ام . پس اتو و خانواده ات در امان هستى . به هو جا مى خواهى مى توانى بروى (246) .

مسعودى ماجرا را بدين گونه نقل مى كند :

پدرت زياد با ما مدارا مى كرد و به نيكى رفتار مى نمود . و من مى خواهم جبران كنم . آيا مى خواهى به او پيشنهاد خوبى كنم ؟

ابن زياد گفت : چه پيشنهادى ؟

هانى گفت : او و خانواده ات با اموال خود به سلامتى از اين شهر خارج شده به سوى شاميان حركت كن .

كه نوبت حق سزاوارتر او تو و اوست (يزيد) رسيده است (247) .

پس وى خشمگين شد . و نگهبانان را فرياد فرا خواند . و چهره آن پير حق را با ضربات عصا ، وحشيانه شكافت .

اما آن سه تن كه براى دعوت از هانى راه افتادند ، يكى غايب شد . يا آنكه براى كارى كه خود را جهت انجام آن آماده مى ساخت از صحنه خارج گشت . تا در نقشى ديگر ظاهر شود . (بزودى نقش وى را در اين حوادث خواهيم ديد) .

اما حسان بن اسماء بن خارجه كه ظاهرا از نقشه ابن زياد و توطئه آنان بى خبر بود ، خود را در اين نيرنگ شريك مى دانست . هر چند آن سه ، همگى در اين توطئه نقش داشتند . لذا از نتايج اين برخورد خونين بر جان خود و دوستانش ترسيد . گفت :

آيا ما امروز نمايندگان نيرنگ و فريب بوده ايم ؟ به ما دستور دادى كه اين مرد را نزد تو بياوريم . و همين كه او را آوريم ، بينى و صورت او را شكسته و خون بر محاسنش سرازير كردى و فكر مى كنى او را بكشى ! .

ابن زياد به او گفت : و تو اينجا هستى (به نظر مى رسد ناگهان متوجه او شد و دوست نداشت او در آنجا باشد) . پس به نگهبانان اشاره كرد تا او را فرد كوبند ، پس او را زدند و در بند كرده به گوشه اى نشاندند(248) .

و : او را آنقدر زدند تا به روى زمين افتاد ، سپس او را در گوشه

اى از قصر زندانى كردند در حالى كه مى گفت : اناللله و انا اليه راجعون . اى هانى مرگت را بخودم خبر مى دهم (249) .

در آن حال سومين فرد از آن سه تن محمد بن اشعث با صدايى كه ابن زياد بشنود . گفت : هر چه امير كند ما از آن راضى هستم . چه به نفع ما باشد و چه به زيان ما ! بدرستى كه امير ادب كننده است (250) .

اين پاسخ كسى است كه براى حكومت و تازيانه و شمشير سلطان سجده مى كند . و نمونه روشنى است از بر خورد كسانى كه حاكم را خداوندگار خود دانسته ، چونان خدايى قهار و صاحب مشيت مطلقه با او برخورد مى كنند . خواسته و تقدير حاكم را همسنگ اراده الهى مى دانند ؛ چه فرمان يزدان چه فرمان شاه ! .

كوفه مملو از محمد بن اشعث ها بود . و مانند او چه وضيع و چه شريف ، بسيار بودند كه وجدان و روحهاى خور را ارزان به حاكم فروختند . و چه تجارتى بود ! .

سفير حسينى مسلم بن عقيل از نزديك ، اخبار هانى را دنبال مى كند ؛ زيرا عبدالله بن حازم (251) را براى كسب اخبار فرستاده است و منتظر است تا وى با سرعت اخبار را به وى منتقل سازد .

بخش پنجم : رويارويى نهايى زودرس ، ليكن اجتناب ناپذير

رويارويى نهايى زودرس ليكن اجتناب ناپذير

هيچ يك از دو طرف ، خواستار ورود به ميدان مبارزه نهايى نبودند ؛ زيرا حكومت امكان سركوب مسلحانه و برخورد نهايى با تشكل كوفيان را نداشت مگر آنكه لشكر شام برسد ، تا از پيروزى خود در اين نبرد مطمئن گردد

. ما معتقديم كمك گرفتن از لشكر شام براى مبارزه با نهضت كوفه ، امرى اجتناب ناپذير و مسلم بود . و در محاسبات والى جاى داشت . حال چه تا آن هنگام ابن زياد براى نيرو گرفتن ، پيكى به شام فرستاده بود و چه هنوز در اين زمينه اقدامى نكرده بود ، از آن طرف پادشاه شام خود را آماده هجومى نيرومند كرده بودند . و يا آنكه منتظر رسيده سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله بود . و يا مى ديد كه كوفه از چنگال امويان رها مى شود .

به هر حال حكومت محلى آماده رويارويى نظامى سرنوشت ساز و نهايى نبود .

اما نهضت نيز همانطور كه در مقدمه بخش سوم گفتيم هدف عمده خود را متوجه آماده ساختن نيرو و بسيج براى نبرد ميدانى كرده بود . و چنين كارى طبيعتا به زمان كافى ؛ مثلا حداقل چند ماه پى درپى نياز داشت در حالى كه ربودن مجاهد ، هانى در عصر روز ششم يا هفتم ماه ذى الحجه همان سال 59 هجرى اتفاق افتاد .

لذا مى بينم نهضت كمترين مدت زمانى را نزديك به دو ماه پشت سرگذاشته بود . يعنى درست همان مدتى كه سفير حسينى در كوفه بسر مى برد . و اين مدت براى تغيير روحيات عامه مردم فرصت بسيار كوتاهى بود .

در عصر همان روز بود كه شرايط دشوار و پيامدهاى ناگهانى ، رهبران نهضت را به تصميم گيرى سريعى واداشت . و آنان بنا گذاشتند تا مرحله علنى نهضت را بخاطر وضعيت استثنايى آغاز كنند . اين تحرك نوين ، معلول برنامه ريزى

هاى قبلى نبود . و زمان آن نيز مطلوبى نمى توانست باشد ليكن چاره اى از انجام آن به نظر نمى رسيد .

آرى ، اين رويارويى ، زاده قرارى پيشين و برنامه اى قبلى نبود .

فصل اول : دو حمله نظامى به قصر

دو حمله نظامى به قصر

واژه لشكر شام در اذهان مردم بيش از يك معنا و مدلول را تداعى مى كرد . و تهديد به آمدن اين لشكر ، اهداف تروريستى بيشمارى را تاءمين مى نمود ؛ زيرا معناى آن كشتار بدون پايبندى به ارزشها قوانين ، و پاره كردن پرده هاى اعراض و نواميس و دزدى و ريختن خون مسلمانان بود آنان نه سوگندى را رعايت مى كردند و نه عهد و پيمانى .

نخستين حمله - بازى طراحى شده

من عمرو بن الحجاج هستم . و اينها جنگجويان و بزرگان مذحج . نه قصد تمرد داريم و نه ايجاد تفرقه ميان مسلمانان . به مذحجيان خبر قتل دوست و رهبرشان رسيده است و اين امر بر آنان گران آمده است او همراه با جمعى بى شمار ، قصر را محاصره كرده بود(252) .

رهبر تحميلى چنين به سخن آغاز مرد ، تا قيادت خود را به قبيله اش بقبولاند . او از غيبت رهبر قبيله استفاده كرده به نام دفاع از او و با تظاهر به پشتيبانى از وى ، خواسته خود را پيش برد . و براى اين كار از حميت قبيله اى سود جسته ، سنگ غيرت و مردانگى به سينه اش مى كوبيد .

تنها نيروى نظامى كه مى توانست حكومت محلى را سرنگون سازد ، قبيله اى مذحج بود كه داراى نفوذ سياسى و ابهت نظامى در آن حوالى بشمار مى رفت

، جز آنكه تحرك فعلى آن توسط كسى رهبرى مى شود كه با رهبر پيشين بسيار تفاوت داشت و به ناحق در جاى وى نشسته بود .

قبيله مذحج به رهبرى عمرو بن حجاج زبيدى ، دارالاماره را محاصره كرده بود ، و هياهوى انبوه جمعيت به آسمان بالا مى رفت . ليكن ، ابن زياد كمترين عكس العملى كه از طريق مورخين قابل ذكر باشد از خود نشان نداد . و تنها به يكى از مهره هاى خود شريح قاضى اشاره كرد و گفت :

به نزد دوستشان برو و او را بنگر . سپس بيرون رفته به آنان خبر ده كه او زنده است و كشته نشده است و او او را ديده اى (253) .

ابن زياد به همين مقدار بسنده مى كند . و به سادگى از كنار چنين غائله مهمى مى گذرد . كه البته همين مساءله بسيار قابل تاءمل مى باشد .

قاضى شريح ، نقش توطئه گرانه خود را آغاز كرد ؛ زيرا وى به نوبه خود در گمراه كردن افراد مذحج سهيم بود .

در اينجا ضرورى مى دانيم عين سخنان وى را از برخورد و ديدار با هانى نقل نماييم : مى گويد : بر هانى داخل شدم . همين مه مراديد ، گفت : پناه مى برم به خدا ! اى مسلمانان بيارى ام بشتابيد ! آيا با دشمن و فرزند دشمنان تنها مى گذارند؟ .

وى همچنان مى خروشيد و خون بر محاسن وى روان بود ؛ زيرا در آن هنگام صداى همهمه مردم را بر در قصر شنيده بود . . . من خارج شدم . و هانى به

دنبال من آمده گفت : اى شريح ! مى پندارم اين صداها از مذحجيان و دوستان مسلمان من باشد ، اگر ده تن بر من وارد شوند ، مى توانند مرا نجات دهند .

من به سوى محاصره كنندگان رفتن در حالى كه حميدبن بكر از محافظين و ماءموران ابن زياد ، به دستور وى همراه من بود . به خدا قسم ! اگر وى همراه من بود . پيام هانى را به يارانش مى رساندم (254) .

ليكن در ادعاى فوق بايد ترديد كرد ؛ زيرا تمام قرائن و شواهد زندگى اين قاضى عليه اين ادعا گواهى مى دهند و آن را تكذيب مى كنند . وى هرگز نمى خواست به محاصره كنندگان پيام هانى را برساند . اما اين سخن را بعدها براى رهايى از انتقام افراد مذحج و پنهان كردن نقش خيانتكارانه خود در اين توطئه با ظالمين ، به زبان آورد .

اين قاضى دين فروش از تقوا بى خبر بود . و هانى او او مى خواست تا از خدا بترسد و موقعيت را آنچنان كه ديده توصيف كند .

و در روايت ديگرى هانى مى گويد : اى شريح ! از خدا بترس كه ابن زياد قاتل من است .

هانى با اين بيان وى را از ادامه همكارى در ركاب حاكمى ظالم چون ابن زياد نهى مى كند .

و در روايت سوم چنين آمده است : اى شريح ! مى بينى كه با من چه كرده اند ! .

وى اهميت و حساسيت حادثه را گوشزد كرده به اميد آنكه قاضى شريح كه فرض آن است كه عدالت و دقت در امور داشته باشد

واقع امر را منعكس سازد . ليكن قاضى ، خود را به بى خبرى زده گفت : تو را زنده مى بينم .

هانى اين بى توجهى را محكوم كرده با خشم فرياد كشيد : با اين حال و وضع مه بى بينى من زنده ام ؟ ! .

سپس به او پيامى سپرد تا به افراد قبيله اش برساند و پايان سرنوشت تلخ خود را ترسيم كرد . وى گفت : قومم خبر بده كه اگر مرا ترك كرده و بروند ، ابن زياد مرا خواهد كشت .

ليكن آن ناجوانمرد اين كار را نكرد و به ابن زياد گفت : او را زنده ديدم ، آثار بدى هم مشاهده نمودم (به زخمهاى خونين اشاره داشت ) .

ابن زياد او را چنين ساكت كرد : آيا قبول ندارى كه والى زيردست و رعيت خود را مجازات كند . بر مردم خارج شو و زنده بودن هانى را اعلام كن .

وى نيز براى گمراه ساختن و پراكنده نمودن آنان به سخن در آمد . و گفت : اين تجمع ابلهانه چيست (انبوه مردم و محاصره كردن را عيب مى شمارد ! ) هانى زنده است و سلطان ، او را با ضرباتى كه مرگش را در پى نداشته ، تنبيه نموده است . پس برويد و جان خود و دوستتان را تباه نكنيد(255) .

عمرو بن حجاج زبيدى وانمود كرد وظيفه شان تمام شده است . و عجله داشت كه مبادا كسى از آن ميان خواستار ادامه محاصره قصر براى نجات دادن هانى با دور و هجوم ره داخل آن باشد و رهبر مذحج را عملا نجات بخشد !

لذا فورا فرمان عقب نشينى را صادر كرد و دستور داد اطراف قصر را رها نمايند . فرمان صادره چنين بود : اگر هانى كشته نشده است پس الحمدللله ! . و محل را ترك كرد تا ديگران تحت رهبرى او آنجا را واگذارند . . . اين چنين بود كه انبوه مذحجيان عقب نشينى كردند و هانى را در كام گرگ دها نمودند . و ديگر هرگز چنين فرصتى برايشان مهيا نگشت .

اين حمله يك توطئه بود

با اندكى تاءمل روشن مى گردد كه عمليات نظامى محاصره كاخ امير و عقب نشينى از ادامه محاصره ، خود به خودى و بى برنامه نبود . و زاده نيت صادقانه رهبرى آن در جهت تحريك مذحجيان ، به شمار نمى رفت ، بلكه عصاره و نتيجه انديشه توطئه آميزى بود براى از بين بردن هيبت هانى بن عروه و كنترل قدرت قبيله .

توطئه توسط ابن زياد و با همدستى يكى از دست پروردگان وى به نام عمرو بن حجاج كه پيوند خويشاوندى با مجاهد دلير ، هانى داشت ، محقق گشت ؛ نخست هانى را به درون قصر كشيد و او را در اختيار ابن زياد قرار داد . و سپس وانمود كرد از اتفاقى كه براى هانى افتاده است خشمگين مى باشد . لذا قبيله را كرد آورد و خبر قتل هانى را پخش كرد و با اين كار عملا زمام قبيله را در دست گرفت . و سلطه خود را بطور كامل اعمال نمود . در حقيقت اين توطئه دو هدف عمده در پى داشت :

1- از ميدان خارج ساختن رهبر قبيله (هانى ) و در نهايت ،

شهادت وى .

2- كنترل كامل قبيله و خنثى كردن تحركات احتمالى آن از طريق به وجود آوردن يك رهبر دروغين (عمرو بن حجاج ) .

توطئه فوق در به دست آوردن اهداف خود موفق گرديد و افراد قبيله با اخلاص در ظن خود از رهبرى جديد كاملا تبعيت كردند . اگر سخن مى گفت ، با او همصدا مى شدند . و اگر به حركت در مى آمد ، در پى او راه مى افتادند ! اگر قصر را در حلقه محاصره در مى آورد ، چنين مى كردند . و اگر عقيل مى نشست و سپاس خداى را بجا مى آورد ، عقب نشينى مى كردند ، در حالى كه حمد خدا را بر لب داشتند . و گرنه ممكن نبود قبيله بزرگى با موقعيت ممتاز در محل ، در برابر دستگيرى رهبر و رئيس خود ، اين چنين سهل انگارى نمايد . جز آنكه اين موضعگيرى قدرى عمرو بن حجاج در كنترل اين قبيله را خوب نشان مى دهد .

فراموش نكنيم كه خود زياد بن ابيه براى نفوذ قبيله مذحج بخاطر هراسى كه از آن داشت هزار و يك حساب باز مى كرد . و در برابر اين قبيله تحت رهبرى هانى يا قبل از او پدرش عروه بسيار محتاطانه عمل مى نمود . لذا ابن زياد و ابن حجاج همدست شدند تا اين قبيله را كنترل كرده شوكت آن را بشكنند ؛ زيرا از تحركات آتى آن كه غير منتظره ظاهر مى شد ، بيم داشتند . و پيامد اين تحركات را خوشايند نمى دانستند .

بايد اين قبيله و افراد آن خنثى شوند

. و در جهت مطامع دولتمداران به حركت درآيند تا امنيت كوفه حفظ گردد . به همين دليل است كه توطئه چند مرحله اى فوق اجرا گشت .

دلايل و قراين متعددى براى اثبات اين مطلب وجود دارد كه ما برخى را در ذيل مى آوريم تا مجوز اين توطئه از پيش طراحى شده را تاءكيد كند :

1- ابن حجاج تا پايان خونين گفتگوى والى و هانى باقى نمى ماند تا سخنى چون دو يار خود : حسان بن اسماء و محمد بن اشعث به زبان آورد ، بلكه بسرعت طبق قرار قبلى با امير از قصر خارج مى شود تا قبل از آنكه خبر بازداشت هانى به قبيله مذحج برسد و آن قبيله خشمگين شده تحت رهبرى ديگرى به حركت در آيد خود را رسانده تمام قبيله را به دلخواه در اختيار بگيرد .

2- هنگامى كه هانى ، ابن زياد را با برق شمشيرهاى قبيله مذحج تهديد كرد ، نهراسيد ، بلكه با طعنه گفت : . . . با برق شمشير مرا مى ترسانى ! . والى از كجا اين اطمينان خاطر را به دست آورده است ؟ جز آنكه بگوييم : قبلا تمام مسائل مربوط به قبيله مذحج و خطرات آن حل شده باشد .

وانگهى ابن زياد به هانى بى سلاح و دست بسته حمله مى كند و با ضربات متعدد ، وى را خونين مى سازد . اين حركت را هيچ حاكم سياسى مگر پس از تصور عاقبت آن و اتخاذ تدابير امنيتى براى نتيجه چنين كارى ، انجام نمى دهد .

3- هنگامى كه قصر به وسيله انبوه بيشمار افراد مذحج محاصره

مى گردد ، ابن زياد مضطرب نشده و درمانده نمى گردد ، بلكه با آرامش به قاضى اشاره مى كند تا نقش خود را ايفا نمايد ؛ چون كه طبق قرار با ابن حجاج مطمئن است پس از موعظه قاضى ، محاصره پايان خواهد يافت و افراد قبيله ، عقب نشينى خواهند كرد .

4- حكومت كه قطعا اهميت و خطرات قبيله مذحج را درك مى كند ، كمترين حركتى در جهت احضار نيروهاى نظامى هر چند محدود و باز دارنده براى حفاظت از قصر در برابر چنين حالتهاى فوق العاده اى انجام نمى دهد .

5- ابن حجاج زبيدى در مناقشان ميان هانى و والى نقشى دوگانه بازى مى كند ؛ از سويى خود وى هانى را دعوت مى كند و به قصر مى كشد و از طرف ديگر مردان مذحج را جمع مى كند تا از والى بپرسد هانى را چرا بازداشت كرده است ! و سپس جواب والى را به آنان منتقل كند . آيا زبيدى نمى دانست انگيزه دعوت هانى چه بود؟ يا نمى توانست استفسار كند؟ و آيا ديگر . . .

6- زبيدى با اعلام كشته شدن هانى خشم افراد قبيله را بر انگيخت . و آنان را به دنبال خود كشيد ، در حالى كه وى يقينا از زنده بودن هانى خبر داشت . ولى اين شايعه را پخش كرد تا با طرح اين خبر ناگهانى عملا زمام تعقل آنان را خود به دست گيرد و با تظاهر به هواخواهى از هانى و عزت قبيلگى ، جاده رياست را براى خود صاف كند و با خنثى كردن انديشه ها و كنترل

تحركات آنها ، به طريق مورد قبول حكومت ، فرمانروايى نمايد و خطرات آنان را بكاهد .

7- اگر زبيدى مخلصانه جلو آمده بود ، چرا از طرف خود و انبوه مذحجيان خواستار آزادى هانى نگشت ، در صورتى كه اين مطلبى امكان پذير بود . و از دل و خرد هيچ رهبر صادقى فراموش نمى گشت . تنها مانع وى همان توطئه بود كه در راستاى كشتن هانى و سركوب نهضت كوفه طراحى شده بود .

8- زبيدى درباره انگيزه اصلى بازداشت مهانى ، خود را به بى خبرى مى زد و از طرح اصل مساءله ابا مى ورزيد . و در آن ، سرنوشت خطير هانى مندرج بود . و بدينوسيله امكان در خواست آزادى او وجود داشت . ليكن زبيدى وانمود ساخت كه مساءله صرفا ناشى از اختلافات دو نفره هانى و والى مى باشد . لذا نيازمند كمترين تلاش و تحقيقى نيست زبيدى به اين ترتيب اعتراف مى كند كه امير حق دارد براى حل مسائل و مشكلات شخصى ، هر كه را بخواهد در كاخ خود نگاهدارد . در حالى كه اين قضيه بسيار فراگير بود و از اختلاف شخصى بالاتر . و حتى از دايره يك قبيله فراتر مى رفت ؛ يعنى آنكه مساءله جنگ ميان دو ديرگاه و نظرگاه بود كه مى خواست آينده مردم و حكومت را تعيين كند . و همين مطلب بود كه ابن حجاج به سادگى از كنار آن مى گذرد .

9- زبيدى به سراغ مسلم بن عقيل كه سرنوشت هانى برايش اهميت داشت نوفت ، تا اگر كشته شده است به خونخواهى ، و اگر

زندانى است به نجات او برخيزند ؛ زيرا رفتن به سراغ مسلم و پيوستن به ياران وى بر خلاف توطئه رسمى است كه ريخته شده است ؛ چون طبق اين توطئه به نظر حكومت مسلم و يارانش متوارى خواهند گشت يا فرار اختيار خواهند نمود .

11- چكيده بيانات و حركت زبيدى غير از منحرف كردن خشم قبيله و خنثى نمودن كينه و بلندپروازى افراد آن اعلام اطاعت خود و قبيله اش بود ؛ زيرا گفت : نه قصد پيمان شكنيم و خروج از طلاعت تو داريم و نه تفرقه جو هستيم . . . .

و با اين كار غير مستقيم به مذحجيان گفت : بايد مطيع دستگاه ابن زياد باشند . و در صفوف امويان قرار گيرند . و پس از موعظه قاضى عملا گفته او را تاءييد نمود و نشان داد كه تكليف رسمى حكومت قصر را در برابر هانى قبول دارد . و بر ضرب و جرح او صحه مى گذارد . اين چنين بود كه قبيله را ناخودآگاه براى پذيرش حوادث آتى و تن دادن به جنايات ابن زياد آماده ساخت ! .

12- مى بينيم ابن حجاج پس از سه روز كه هانى را به يكى از بازارها مى برند تا به شهادت برسانند ، كمترين عكس العملى از خود نشان نمى دهد ، نه انتقام مى گيرد و نه حتى لفظ اين جنايت را محكوم مى كند . و به خاطر علاقه شديد به اطاعت و حفظ جماعت ! به كسى از افراد قبيله هم اجازه تحركى در اين زمينه نمى دهد .

13- از نكات آشكار آن است كه ابن حجاج

زبيدى به حكومت و امير ، بيشتر نزديك است تا به نهضت و هانى زيرا وى از چهره هاى متملق و بله قربان گو و ركاب بوس حكام و ظلمه بوده است . و براى همين است كه با وجود خويشاوندى نزديك با هانى ، كمترين اطلاعى از آنچه در خانه هانى مى گذرد ندارد و نمى داند كه پايگاه مسلم در آنجاست تا آنكه جاسوس اين زياد- معقل - آن را كشف مى كند . و مذحجيان اعتقاد دارند كه تمرد ابن حجاج

عليه والى - كه در هر حال به نفع افراد قبيله خود وارد عمل مى شوند . و شعارشان : انصر اخاك ظالما او مظلوما مى باشد . ره زعم افراد قبيله ابن حجاج از برخورد تند و تعدى كه نسبت به هانى شده به خشم آمده و در برابر والى ايستاده است .

14- و نهايتا و بالاتر او همه آنكه همين عمروبن حجاج زبيدى پس از چند روز به عنوان يكى از سرداران ابن زياد ، ، به جنگ ريحانه رسول خدا به كربلا مى رود . و اين حركت و مانند آن تصادف محض و اتفاق صرف نيست .

دشمن از به حركت در آوردن مذحج و عقب نشينى مطيعانه آن ، هدفش شكستن صولت و بلندپروازيهاى ديگر قبايل است ، تا دست به حركتى مردمى و قومى نزند .

عملا دشمن وانمود ساخت كه مذحج همه توان نظامى مسلم را تشكيل مى دهد كه آن هم تسليم است . و ديگر كسى نبايد به هواى شورش و مبارزه با ابن زياد ، سر بلند كند .

دومين حمله - تحرك اضطرارى سفير

عبد

الله حازم مجاهد ، اخبار هانى را چون برق براى مسلم آورد . ابن حازم مى گويد :

به خدا قسم ! من فرستاده فرزند عقيل به قصر بودم تا عاقبت هانى را دريابم پس هنگامى كه مضروب گشت و به زندان افتاد ، بر مركب خود نشستم و اولين فردى بودم كه اخبار را براى مسلم بن عقيل آوردم . . . (256) .

پس از اتفاق فوق تنها دو راه - نه بيشتر - در برابر مسلم قرار داشت . و تنها دو نوع موضع مى توانست اتخاذ كند :

اولا : چون هنوز امكانات مادى و معنوى نهضت كاملا فراهم نگشته است ، و مخصوصا امام حسين عليه السلام وارد كوفه نشده است ، از پا بنشيند و منتظر گردد . ليكن اين كار براى مسلم محال است . و براى كسى چون سفير مسلم ، دشوار است كه شاهد تعديات والى نسبت به هانى و تهديد مستقيم نهضت باشد ، اما سكوت كند و به نظاره كردن اكتفا ورزد .

ثانيا : با توجه به امكانات موجود ، دست به تحرك و قيام اضطرارى بزند و به همراهيان فعلى و ثابت قرم خود اميدوار باشد .

اين كار اجتناب ناپذير است . و چه بسا همين امتحانى باشد براى نقد وجود همراهان تا عيار آنان در مواقف سخت و صعب مشخص گردد . اين پيشامد غير منتظره ، خود بهترين محك خواهد بود . و مسلم اين راه را بر مى گزيند و تنها انتخاب ممكن را همين مى داند .

پس به عبد الله بن حازم و ديگران فرمان مى دهد تا با صداى بلند شعار

معهود و مقبول خود را سر دهند و مردم را براى به حركت در آمدن آگاه نمايند .

عبد الله بن حازم مى گويد : فرياد : يا منصور امت را سر دادم . و اين شعار دهان به دهان اهل كوفه گشت و همه يك صدا فرياد كشيدند : يا منصور امت و گرد اين شعار جمع گشتند(257) .

مردم با شنيدن اين شعار چونان آهن ، جذب آهن ربا گشته و پروانه وار نزديك خانه هانى و مقر مسلم اجتماع كردند . و حضرت شروع به دادن پرچمهاى قسمت هاى نظامى به فرماندهان ، طبق بسيج از قبل معين شده كرد .

حضرت كسلم نيروها را به گونه ذيل سازماندهى نمود :

1- عبدالله بن عزير كندى مجاهد ، در راءس يك تيپ از سواران كنده و ربيعه ، و به او فرمود : در پيش روى ما حركت كن .

2- مسلم بن عوسجه اسرى ، را فرمانده تيپى از اسد و مذحج قرار داد و فرمود : ميان آنان رفته ، رهبرى آنان را به عهده بگير .

3- رهبرى تميم و همدان را به مجاهد استوار ابو ثمامه صائدى واگذار نمود .

4- و عباس بن جعده جدلى ، را در راءس اهالى مدينه ، ساكن كوفه قرار داد(258) .

اين چهار تيپ ، تحت نظارت و سرپرستى سردار حسينى ؛ مسلم بن عقيل كه پيش رفته و منتظر آمادگى تيپى به فرماندهى مختار بن ابى عبيده ثقفى مجاهد ، و تيپ ديگرى به سردارى عبدالله بن حارث بن نوفل ، كه در مسافتى دور از كوفه آماده پيوستن به لشكر ابن عقيل مى شدند ، به راه

افتادند .

همچنانكه تيپ هاى تحت سرپرستى حضرت به طرف قصر مى رفتند ، نخست افراد رو به كاستى رفته و سپس به تعداد نفرات افزوده گشت (259) .

در همان هنگامى كه لشكريان مسلم به هدف خود نزديك مى شدند ، ابن زياد مردم را گرد آورده مشغول ايراد خطابه بود . و از آنان مى خواست تا از وى اطاعت كنند . اين بيانات پس از حمله مذحجيان ، و در ميان انبوه محافظان ، خرم ، حشم و اشراف كوفه بود . وى مى گفت :

اما بعد : اى اهل كوفه ! به اطاعت خدا ، رسول و پيشوايان خود چنگ بزنيد و اختلاف نكنيد . و تفرقه پيشه نسازيد كه هلاك خواهيد شد . و اين كارتان پشيمانى ، ذلت و مغلوب شدن در پى خواهر داشت . پس هيچ بهانه اى غلبه خود فراهم نكند . و جان خودش را به خطر نيندازد ، كه ديگر پس از اين بيانات جاى عذر براى كسى نيست (260) .

هنوز سخنان وى پايان نيافته بود كه جاسȘӘǙƠ، وى را هراسان و مضطرب ساختند آنها شتابان مى آمدند و فرياد مى كشيدند :

مسلم بن عقيل آمد ، مسلم بن عقيل آمد (261)و :

بپرهيز و دور شويد ابن مسلم بن عقيل است كه با تمام كسانى كه با وى بيعت كرده اند دارد مى آيد .

ابن زياد براى نجات دادن جان خود به سرعت از در مشترك با مسجد وارد كاخ شده و درها را بر خود و همراهان خود از اشراف و اعيان كه پنجاه تن بودند بست . كم كم اطراف قصر به وسيله توده

هاى خشمگين ، احاطه مى شد . و حلقه محاصره تنگتر مى گشت . ديگران همچنان خود را به محاصره كنندگان مى رساندند تا آنكه مسجد و بازار نزديك آن مملو از جمعيت شد . و حركاتى از خود نشان دادند كه مانند آن در مردان اولين حمله و عقب نشينان پيش نيامده بود .

اينها بر خلاف قبلى ها : تكبير مى گفتند . و همچنان به پيش هجوم مى آوردند . و كارشان استوار بود . . . (262)

و : پرچم ها را برافراشته ، و شمشيرها را از نيام بيرون كشيده بودند(263) .

و : صداى آنان به بدگويى و شتم ابن زياد و لعن پدرش بلند گشت (264) .

مردم همچنان ابن زياد را دشنام مى دادند . و اين حركات نشانه روح انتقام جويانه و تنفر خاطر بود . آنان منتظر فرصتى بودند تا عمق كينه خود را نشان دهند . و از صميم قلب فرياد بكشند . و رنج هاى درون خود را به نمايش بگذارند .

در اثناى اين محاصره سخت ، درگيرى هايى ميان هواخواهان نهضت و ياوران حكومت ، پيش آمد . و رويارويى هاى زود گذرى به وقوع پيوست كه مسلم بن عقيل به اتكاى نيروى تحت فرماندهى عبدالرحمن الشبامى كه بر مسجد در برابر دشمن و براى نفوذ از آن خطه ، گماشته شده بود ، آنها را سركوب نمود .

در اين حادثه از كارزارى سخت در يكى از اطراف نيز ياد شده است : دو طرف بهم ريختند و كارزار شديدى در گرفت .

اين درگيرى خواسته هاى عميق مردم درگير در آن را نشان مى دهد ،

ليكن تاريخ ، خسارت و تلفات اين برخورد را گزارش نكرده است .

طبيعى است كه قصر با يك ساعت محاصره يا تا همگام ظهر سقوط نخواهد كرد و دشمن تسليم نخواهد شد . همچنان كه حمله به چنين كاخ در بسته اى مانند حمله به تخته سنگها ، بى نتيجه خواهد بود و سودى به باز نمى آورد .

پس چاره اى جز ادامه محاصره براى حداقل چند روز نيست ؛ كه پس از آن يا مدافعين تسليم گردند و يا لااقل هانى را رها سازند .

جنگ شايعات

بر خلاف حمله طراحى شده نخستين ، اين حمله ، ابن زياد را به شدت مضطرب ساخت . و محاصره قصر ، وى را دچار نگرانى و درماندگى عميقى كرد . وى همگام سخنرانى براى مردم بود كه آمدن سفير را به او خبر دادند و او :

با سرعت داخل قصر گشته ، درها را بست (265) .

و : همين كه آمدن سفير را به ابن زياد گفتند ، در قصر پناه گرفت . و درها را بست .

پناه گرفتن و اضطراب او همچنان ادامه داشت كه يكى از اعيان ، به آنان كثير بن شهاب پيشنهاد كرد :

خداوند امير را به سلامت دارد و در اين قصر مردان زيادى از اشراف و محافظان اهل بيت و موالى تو وجود دارند . پس به كمك ما براى جنگ با شورشيان از عصر خارج شو . ليكن عبيد الله خوددارى كرد(266) .

اين پاسخ ، نشانه نهايت ترس و درماندگى ابن زياد است .

سر انجام وى ره كمك مشاوران خود به اين نتيجه رسيد كه مردم را با پخش شايعات و

جنگ روانى و آشفتن اعصاب آنها ، از گرد قصر متفرق سازد . اين شيده براى نوميد كردن مردم و تهى ساختن دل آنان و سست نمودن زير پايشان روش مؤثرى به شمار مى رفت .

بنابراين كثير بن شهاب را فراخواند تا در كوفه ميان مذحجيان كه از او اطاعت مى كنند برود و تو مردم را از گرد ابن عقيل پراكنده سازد . و آنان را از جنگ و عقوبت سلطان بترساند .

و به محمد بن اشعث دستور داد تا همراه پيروان خود از كنده و حضر موت پرچم امان بيفرازد . و هر كه را آنان بخواهد به زيد پرچم فراخواند . و دستوراتى مانند بالا به قعقاع بن شودذهلى ، شبث بن ربعى ، حجار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن داد . و به خاطر كمى افراد پيرامون خود و نگرانى درونى ، ديگر بزرگان را نزد خود نگاه داشت (267) .

افراد فوق به بهانه نجات جان خويش يا تنگ شدن حلقه محاصره از قصر خارج شدند و به سوى ماءموريت خود كه درهم شكستن نيروى مردم و تضعيف وحدت آنان با شايعه پراكنى ، مخصوصا اشاعه خبر نزديك شدن لشكر شام و مجازات سلطان بود رفتند .

واژه لشكر شام بيش از يك معنا و مقصود داشت . و در دل مردم تصورات مدهشى بر مى انگيخت . تهديد به آمدن لشكر شام ، بسيارى از اهداف تروريستى و سركوب گرانه را بر آورده مى ساخت ؛ زيرا آمدن لشكر شام به معناى كارزار بدون پايبندى به ارزشها و قوانين بود . و پرده هاى عصمت دريدن ، تعرض به

نواميس مسلمين ، دزدى و چپاول و خونريزى و حلال دانستن خون مؤمنان از مختصات اين لشكر بشمار مى رفت .

آنان نه سوگندى را پاس مى داشتند و نه به پيمانى وفادار بودند لذا مردم از شنيدن نام لشكر شاميان مرعوب مى شدند . و دشمن نيز بدون كمترين احترامى به ارزشهاى عربى و اسلامى ، براى مجازاتهاى عمومى و سركوبهاى وسيع از اين لشكر ، سود مى جست . ماءموران صاحب وجهه ابن زياد به منطقه ايفاى نقش خود رسيده بودند ، و فرياد مى كشيدند :

اى مردم ! به خانواده هاى خود بپيونديد . و شتابان به سوى شر مرويد . و خود را در معرض كشتن قرار مدهيد . اينك سپاهيان اميرالمؤمنين يزيد ! هسانند كه به سوى شما مى آيند . امير سوگندى مؤكد خورده است كه شما همچنان به نبرد عليه وى ادامه دهيد و تا شبانگاه به خانه هايتان بر نگرديد ، فرزندان شما را از عطايا محروم خواهر ساخت و به كمك شاميان ، نيروى شما را از هم خواهد گسيخت . و بى گناه را به جاى گناهكار ، و حاضر را به جاى غايب مجازات خواهد كرد ، تا آنكه هيچ كس از گناهكاران شما باقى نماند مگر آنكه به سزاى عمل خود رسيده باشد و نتيجه عمل خود را مشاهده كند(268) .

اين بيانات همچنين ورد زبان اعيان و اشرافى بود كه از ديوارهاى بلند قصر سرفرو آورده بودند و مردم را ضعيف و ناتوان در برابر قساوت لشكر شام توصيف مى كردند . و قدرت وحشيگرى آنان را به رخ مردم مى كشيدند :

اى اهل

كوفه ! از خدا بترسيد و در طلب فتنه ، عجله نداشته باشيد . و وحدت جامعه را بهم نزنيد و تفرقه پيشه نكنيد . و سواران شام را بر خود وارد مسازيد ، چرا كه شوكت و قدرت اين لشكر را تجربه كرده ايد . و نتايج تلخ آمدنش را چشيده ايد(269) .

زيرا ابن زياد از اشراف و اعيان انجام اين وظيفه را چنين خواسته بود :

بر مردم ظاهر شويد . مطيعان را به افزايش عطا و كرامت . سرفرازى اميدوار سازيد . و گناهكاران را به حرمان از عطا و عقوبت بترسانيد . و آنان را از آمدن لشكريان شام به سويشان آگاه سازيد(270) .

اين چنين بود كه شايعات ، درون صفوف محاصره كنندگان رخنه مى نمود . نخست مغرضان ، معارضان ، منافقين توجيه گر و اعيان بودند كه اين شايعات را گسترش دادند . و در ميان مردم با مطيعان خود به حركت در آمدند تا موضع استوار آنان را سست كنند . اگر انگيزه حضور بسيارى از اين مردم در محاصره قصر ، انتقام گرفتن و درآمدن از حالت انفعالى در مقابل امويان و تاءمين مجد ، گرامت و حقوق خود بود ، طبيعى به نظر مى رسيد كه اين تهديد اثر بسيار منفى در آنان بجا گذارد ؛ زيرا اين تهديد ، آينده امنيت ، رفاه اقتصادى و همه آن چيزى را كه بخاطرش به حركت در آمده بودند ، تيره و تار مى ساخت لذا متزلزل مى گشتند .

ليكن آن دسته كه نخست معانى اين كلمات را خوب با گوش دل شنيده و در عين حال آماده تحمل

همه مصائت بودند تا هنگامى كه رهبران در ميان معركه كارزار مقاومت مى كردند ، آنان نيز ثبات قدم از خود نشان مى دادند و اين تهديدات آنان را استوارتر مى ساخت .

گسترش شايعات

جنگ روانى زمينه مناسبى در ميان صفوف محاصره كنندگان يافته بود . لذا همچنان گسترش مى يافت تا آنجا كه سست عنصران ، صريحا و با جديت خاصى به يكديگر مى گفتند :

چرا دنبال فتنه برويم و براى خوددردير درست كنيم ؟ ! در خالى كه فردالشكريان شام در خواهند رسيد . شايسته آن است كه در خانه بمانيم . وقوم را واگذاريم تا خداوند ميان ايشان اصلاح فرمايد .

اين ديگر چه منطقى است ؟ ! كه رويارويى ميان مردم ستمديده و محروم تا حكام اموى به يك نزاه لفطى و يك سوء تفاهم قابل رفع تنزل پيدا كند . و اميدوار باشند تا خداوند ميان ايشان حاكم و انقلابيون اصلاح فرمايد ! (271) .

و برتر از آن توجيحاتى بود كه يا خودبخود و با به وسيله مغرضين ساخته شد تا آنان بتوانند با دستاويز ساختن آنها عقب نشينى و فرار زبونى خود را توجيه كنند . آنان اين جنگ عادلانه ميان مخالفين يزيد و ابن زياد را تا حد يك رقابت براى كسب قدرت سياسى پايين آوردند . و بدينسان روحيه انقلابى و تهاجمى آنان در هم شكست . و ارتباط معنوى آنان با رهبران نهضت گسسته گشت . و ظلم كنندگان به خود . و خودفريبان ، زمزمه كردند كه ما را چه به دخالت در امور سلاطين و داورى ميان آنان (272)(و صلاح مملكت خويش خسروان دانند) .

و برخى

نيز موقعيت فعلى را صرفا نتيجه اختلاف شخصى والى با هانى دانستند كه بايستى خود را از آن دور كرد و متحمل عواقب آن نگشت . حال اين توجيه از جانب راحت طلبان يا مغرضان باشد ، نتيجه يكى بود : از معنى تهى شدن تحرك مزدم و فردى كردن اختلاف ؛ زيرا در اين ميان انگيزه اصلى و جوهر نهضت فراموش گشت . لذا مى بينيم همت ها فرو مى ريزد . و عزمهاى جزم چون رشته ، پنبه مى گردد . عواملى چند در پيش بردن اين شايعات مؤثر بودند .

عواملى كه به شايعات قوت بخشيدند

در اين ميان زنان ، نقش منفى زيادى داشتند . آنان همچنان كه مى توانند موجب اعتلا و بالندگى نهضت گردند ، مى توانند باعث پس رفتن و در جا زدن آن گردند . و اينجا شق دوم را انتخاب نمودند .

مادر ، خواهر ، و يا همسر ، صفوف محاصره كنندگان را شكافته به دنبال فرزند ، برادر ، و يا همسر و يا همگى آنها مى گشت . و همگامى كه پس از كوشش و نگرانى ، گمشده خود را مى يافت ، ملتمسانه و مصرانه از او مى خواست تا : به خانه برگردد ؛ زيرا ديگران جاى او را پر خواهند نمود(273) آن فرد هم متاءثر گشته وانمود مى ساخت كه مى خواهد آن زن را به خانه برساند و باز گردد ، ليكن ديگر از آمدم خبرى نبود .

و چه بسا زنى كه موفق مى شد مزد خود را به خانه آورد ، سراغ زنان آشنا مى رفت از موفقيت خويش خبر مى

داد ! و آنان را تشويق به بازگرداندن مردان خود به خانه مى كرد ، و مهارت خوئ را به رخ آنان مى كشيد . آنان نيز از او پيروى كرده و تعدادشان رو به فزونى مى رفت :

چنين بود كه زنى سراغ فرزند يا برادر خود مى آمد و بدو مى گفت : تو برگرد . وجود تو اثرى ندارد و ديگران به تو نيازى ندارند ! (274) .

روش بازدارنده زنان از خطرناكترين روشهايى محسوب مى گردد كه در اين ماجرا بيشترين خدمات غير قابل انتظار و خارج از محاسبات حكومتى را به دشمن تقديم داشت . در حالى كه خود زنان نمى دانستند چگونه آلت دست امويان قرار گرفته اند .

و از جمله موارد مذمت زنان همين جا مى باشد و با عاطفه اى چنين ، از ميدان خارج گشتند و تب تندشان بزودى عرق كرد . مردم از وجودت بى نياز هستند ؛ يعنى اين كه تو به عنوان يك فرد واحد اجتماعى ، ارزش و بهايى ندارى و در ميدان بود و نبودت يكى است . نهايت كوچك شمردن نقش افراد همين ديدگاه است . و بدترين توهين به توان فردى اشخاص كه به هم مى پيوندند .

لذا مى بينيم افراد از ارزش خود بى خبرند و تصور درستى از امكانات نهفته در درون خود ندارند . مردم از تو بى نيازند القاى تكاليف و واجبات فرد و تكيه بر ديگران در تعيين سرنوشت است . سپردن زمام انديشه و آينده به هر كس جز خود مى باشد . و اين ديدگاه مردان و زنان لاابالى و بى مسئوليت در تجاوز

از حدود و مرزهاى عقيده و ايمان است . آنان زندگى را دوست داشتند و پنداشتند در آن جاودانه خواهند زيست و نخواستند به كمك آن جاودانه زيست كنند .

و هنگامى كه روحيه اتكا و وابستگى به ديگران در عامه زنان و مردان به وجود آيد ، ضرورتا و به عنوان يك قانون ، بايستى به بندگى و ذلت چونان محتوم تن در دهند . و آماده ستمهاى تلخ و آينده تاريك باشند : و يضل الله الظالمين .

اين پديده گريز از معركه و عقب نشينى ، از زنان ، گذشته بر شود مردان غلبه كرد تا آنكه مردى مى آمد و به فرزند تا برادر خود مى گفت : فردا سپاهيان شام به سراغت خواهند آمد . چرا به دنبال جنگ و شر هستى ؟ باز گرد . و او را با خود مى برد(275) .

اين چنين بود ، شايعات دهان به دهان مى گشت و تمام سطوح را فرا مى گرفت . و چه بسا خود مزدم در اين زمينه بيشترين نقش را داشتند و دارودسته حكومت نتوانستند در اين ميان ، اين گونه انجام وظيفه نمايند . اين خود مردم بودند كه از درون ، تهى شده بودند . و ترس وجودشان را مسخر ساخته بود . و گرنه امكان نداشت بدان سرعت اطراف قصر را خالى كنند و حلقه محاصره را بشكنند و از ميدان بگريزند ترس فراگير و اعمال خودبخود بهترين زمينه رشد و گسترش شايعات را فراهم ساخته بود .

از ديگر عوامل مؤثر در شكسته شدن حلقه محاصره ، حضور افراد بسيارى پيرامون قصر بود كه بيعتى در گردن

خود نداشتند . از جمله اين افراد عبارت بودند از : عريفان و مناكب ، افراد كنجكاو و خواهان تفريح ، وابستگان به انديشه ها و گرايشهاى مختلف با اهداف و منافعى متفاوت ، هواداران حكومت و بنى اميه و كسانى كه ساعاتى قبل در سخنرانى ابن زياد در مسجد پس از اولين جمله و قصر كه براى ترساندن مردم صورت داده بود ، شركت كرده بودند .

به علاوه ، كسان ديگرى به قصد رخنه در صفوف و تضعيف روحيات مردم در ميان محاصره كنندگان قرار داشتند كه تمام اين افراد حضورشان باعث پريشانى جمع مى گشت ؛ حال چه آگاهانه و چه خود بخود ؛ زيرا آنان با زبان ، ديگران را تشويق به عقب نشينى مى نمودند و عملا با بازگشتن به سوى خانه و كاشانه خود ، نقش بزرگى در ايجاد جو گريز داشتند . و بذر انديشه هاى گريز و عقب نشينى و ترس را در دلها كاشتند .

همچنين بازگشتن قبيله مذحج و عدم پايدارى برخواسته خود - آزادى هانى رهبر قبيله - اعتماد به نفس افراد را كاسته بود و آنان را در رويارويى با حكومت دچار ترديد ساخته بود .

تاريكى شب نيز زمينه اى بود براى گريز و عقب نشينى عده اى ديگر كه احيانا از ديگران خجالت مى كشيدند و احساس شرمندگى مى نمودند . لذا شب را فرصتى يافته بودند تا بدون احساس فشار درونى و شرم ، به خانه هاى خود برگردند !

يكى از عوامل معنوى شكست محاصره ، عقب نشينى مذحجيان به دستورعمر و بن حجاج زبيدى بود كه تاثيرات شومى بر مردم گذاشت .

بازى آغاز شده توسط اين حجاج و پايان آن ، به مردم راه شكست و بن بست را نشان مى داد . و بدانان وانمود مى ساخت كه چاره اى از عقب نشينى نيست ، مخصوصا كه اين حمله و عقب نشينى ساعتى قبل از هجوم مردم به قصر صورت گرفته بود - يعنى تنها دريك روز ، دوبار اين قصر مورد محاصره قرار گرفته است .

مردم با چشمان خود قويترين قبيله را ديدند كه با محكمترين دستاويز و خواسته آزادى رهبر خود هانى به سوى قصر روى آوردند و چندى نگذشت كه عقب نشستند . لذا در باره توان نيروهاى حكومت ، دچار توهم گشتند و خود را از رويارويى با آنجا عاجز ديدند . و گمان كردند هيچ راهى براى مقابله با قدرت حاكم ندارند و كمترين حجتى در اختيارشان نمود . شايعات اثر نمودند و شوكت آنان در هم شكست . . .

عقب نشينى مذحج تنها اثر كمى بر نيروى مردم نگذشت ، بلكه اين حركت تاءثيرات ضمنى روانى بسيارى او خود به جاى گذاشت كه كمترين آن ، بزرگ ديدن قدرت حكومت و كم شمردن توان مردم بود .

آرى ديگر نمى شد با حكومت محلى كه از طرف حكومت مركزى حمايت مى شود مبارزه نمود . فرونشاندن خشك مذحجيان با بازى فرمانده وابسته زبيدى هدفش در پراكنده ساختن قبيله و جلوگيرى از حركت جديدى ، منحصر تمى گشت ، بلكه منافع زيادى براى امويان و والى و قصر در پى داشت و آنان را نجات داد ؛ زيرا اين عقب نشينى روحيه ها را درهم شكست و نيروهاى معنوى افراد و

قبايل را مضمحل ساخت . ديگر آنان نمى توانستند از عزت خود و رهبران خويش با هيچ دليل و دستاويزى يا شفاعتى شخصى دفاع كنند ، اگر چه انبوه مى شدند و ديگران را همراه خود مى ساختند . ضربه زبيدى كارى بود و راههاى بسته .

اين چنين بود كه حكومت ، قدرتش بر همگان افزونتر و خودكامگى اش بيشتر گشت . و به همان ميزان ، اعتماد مردم به خودشان كمتر گشت . و ترديد و دو دلى چون خوره در روح و روان آنان پيش مى رفت . و آنان بتدريج اجسادى بى روح و درختانى خشكيده مى گشتند كه وزشهاى برونى دچار هراسشان مى ساخت .

همچنان پراكنده مى شدند و ذلت را پيشه مى ساختند . عزمها سست و ترسها نيرومند شده بود . و آنان به سوى زيانى آشكار گام برمى داشتند ؛ زيرا خود را آماده جنگ با لشكريان يزيد كه ارزشهاى آنان را تهديد مى كردند ، نساختند و درك نادرست آنان از ماهيت درگيرى ميان حق و باطل گمراهشان نمود ؛ زيرا چنين پنداشته اند كه اين درگيرى ، نبردى است بر كسب قدرى و سيادت ، و جنگى است ميان رهبران و رقابتى است ميان نخبگان .

لذا حق رسول و خاندان پاك وى را فراموش كردند . حسن ظن خود را به خدا از دست دادند . و در چنبره زندگى گذرا اسير گشتند ؛ نه حقوق خود را شناختند و نه تكاليف را ارجى گذاشتند . متاع دنياى فانى را بر همه چيز مقدم داشتند و به همه اعتقادات و ارزشها ، پشت نمودند . و

به كمترين پيمان و سوگندى بها ندادند . گويا ماجراى كوفه به آنان ربطى نداشت . و آنها نبودند كه خواستار آمدن امام شده بودند و اين مساءله به آنان مربوط نمى باشد :

قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه يقولون هل لنا من الامر من شى ء (276) .

به تحقيق كه آنان در انديشه جان خود بودند و به خدا گمانهايى ناروا بودند ؛ گمانهاى جاهلى . مى گفتند : آيا ما بر حقيم و ما را از اين بهره اى مى باشد؟ .

فصل دوم : در ضيافتى كوتاه

فاصبر ان وعد الله حق ، و لا يستخفنك الذين لايؤ قنون (277) .

صبر كن ، به درستى كه وعده خدا حق است . و استخفاف بى يقينان و مرددان ، تو را از پاى در نياورد .

شخصيت استوار

افراد اندك و محدودى با سفير حسينى باقى ماندند . حضرت همچنان با اراده اى قرى ، شخصيتى استوار ، و دلى به عظمت دريا ، وقار خود را حفظ كرده و كمترين اضطرابى بدو دست نداده بود . به دليل آنكه قبل از ترك مسجد اعظم شهر و خروج نهايى از منطقه قصر ، در آنجا نماز را بپا داشت و نماز مغرب بجا آورد ، و با او تنها سى تن مانده بودند ! (278) .

ما معتقديم اين افراد تاقى مانده مؤمنان پاكدل و برگزيدگان نهضت كوفه بودند ؛ زيرا جز آنان محال است كس ديگرى تا اين هنگام با حضرت مانده باشد . اينان نيز به دلايل امنيتى اتفاق نظر پيدا كردن تا متفرق شوند و از ديده ها نهان گردند و به

انتظار آمدن امام حسين عليه السلام و قيام وى بمانند .

به نظر مى رسد سفير حسين ؛ مسلم بن عقيل از رفتن با برخى از اين همراهان يا يكى از آنان خوددارى فرموده باشد ، مبادا آنكه مجاهد ديگرى بدين ترتيب به دام افتاده ، و خانه وى مورد هجوم قرار گيرد . لذا خضرت عمدا به تنهايى راه خارج كوفه را پيش گرفت تا دشمنان متوجه وى نگردند .

اين از مختصات بزرگان و ستم ستيزان است كه از انداختن ديگران در مشكل ، و نجات خود به وسيله گرفتار كردن ديگران بشدت ابا مى ورزند .

اينك كه مساءله تنها سلامت شخصى به نظر مسلم مطرح است ، نبايستى از ديگران انتظار كمك داشت . لذا حضرت از رفتن به خانه يكى از ياران خود ، خوددارى مى كند ، مبادا اين كار مشكلاتى براى آن يار در پى داشته باشد .

همچنين سفير بزرگوار از پذيرفتن محافظين ، در راه خروج از شهر روى مى گرداند ؛ زيرا خود براحتى از پس هر خطرى بر مى آيد . و نبايد جان ديگرى در اين راه به خطر افتد . حضرت كمترين احساس ضعفى نمى كند و محافظت از خود را لازم نمى داند . وانگهى حضور يك يا چند محافظ مى تواند ماءموران را مشكوك كند و آنان را به طرف مسلم بكشد و منجر به درگيرى ميان آنان گردد . و مسلم نمى خواهد آنان را در اين ستيزه گرفتار سازد .

آرى ، حضرت مى انديشد كه اگر مثلا جان شريفشان به مخاطره دچار شود ، نبايستى ديگرانى كه مى توانند پنهان شوند و

مترصد فرصت مناسبى گردند يا همراهى با حضرت را انكار كنند همچنان كه عده اى از مجاهدان اسير ، اين چنين وانمود ساختند كه به آنان خواهيم پرداخت دچار مشكل شوند و در خطر افتند .

قهرمان خاندان ابوطالب ، همراه تنها ده تن از مردان باقى مانده كه شايد بر بودن با حضرت اصرار داشتند ، از مسجد خارج گشت و آنان را نيز وادار كرد از اطرافش پراكنده شوند . و مناعت طبع و بزرگ منشى آن جناب رضايت نداد آنان گرفتار گردند . لذا تنها شد .

اين شيوه بزرگان بنى هاشم و ظلم ستيزان والامقام و مردان مرد(279) مى باشد كه حاضر نمى شوند كسى بخاطرشان گرفتار گردد ، اگر چه آن شخص از جوانان بنى هاشم باشد . . .

دلير مرد هاشمى ، اين رهبر پاك ، به تنهايى راه خود را به سوى هدف پيش گرفت و آن خروج از كوفه بود .

در اينجا لازم مى بينيم به توهمى كه براى برخى از مورخين و روايات پيش آمده است اشاره اى كنيم . آنان مى گويند : آن گروه اندك باقى مانده با حضرت ، وى را ترك كردند و : متوجه اطراف گشت ، ليكن كسى را نيافت كه راه به وى نشان دهد . . . (280) .

از اين تصور ساده لوحانه و نادرست بايستى اجتناب نمود . اگر مسلم خواهان آن بود كه مسى با وى همراه باشد طبق هر دو احتمال ذيل ، اين كار بسيار آسان و عملى بود :

اولين احتمال آنكه : فرض كنيم افراد باقى مانده با حضرت از افراد عارى شهر بودند .

و از برگزيدگان مجاهد و ياران صديق كسى در آن ميان حضور نداشت كه البته فرض ضعيفى است اگر واقعا چنين بود و آنها سى نفر كه بعدا به ده تن تقليل يافت حاضر شده باشند در آن شرايط دشوار ، همراه رهبرى كه مورد تهديد است تا دير هنگام پايدارى نشان دهند ، خود اين مقاومت نشانه شجاعت زياد و اهليت آنان مى باشد . لذا مسلم مى توانست يكى از آنان را با كسى از ميان اين شجاعان ، خود داوطلب مى شد براى راهنمايى و يا هر پيشامد اضطرارى همراه خود نگاه دارد . كما اينكه اين مساءله درباره يكى از بانوان پيش آمد .

و به فرض كه همراه يا همراهيان مى ترسيدند ، حضرت مى توانست به هر صورت با روحيه اين فرد يا افراد تا يافتن راه ، مدارا پيشه كند .

و اما دومين احتمال آنكه : بگوييم بيشتر اين باقى ماندگان يا همه اين سى تن همانطور كه قبلا گفتيم از ياران پاكباز و مجاهدان برگزيده بودند . در اين صورت چگونه اينها حاضر مى شوند بدون راهنمايى و انجام خدمات لازمه ، از گرد حضرت پراكنده شوند . در حالى كه آنان خواستار همراهى با ايشان بودند ، جنابشان نپذيرفت و به آنهايى راه خود را پيش گرفت ؛ زيرا ايشان اعتماد داشتند كه تمامى راهها و كوى و برزنهاى شهر را مى شناسند . ليكن يافتن مسير برايشان سخت دشوار گرديد . و راه را گم كردند تا آنكه به آن ميهمانى كوچك كه بدان مفصلا خواهيم پرداخت راه يافتند .

ولى مورخين معتقد گشته اند كه ايشان

براى راهنمايى كسى را مى خواستند ليكن نيافتند . اينها آن حركت كوچك و التفات ظريف را از ايشان ، براى ماندگان يا عده اى از ايشان ، خوددارى كرده ، يا فراموش نموده اند .

آيا فرماندهان تيپهاى چهارگانه و پيشاهنگان نهضت حسينى ، بدنه اصلى اين باقى ماندگان را تشكيل نمى دادند؟ . آيا همين برجستگان و مجاهدان عرصه هاى پيكار نظامى و عقيده نبودند كه همچنان قبل و پس از اين ماجرا ، از خود پايدارى نشان داده اند و در اوج افتخار و عظمت ، شهيد شدند و صفحاتى نورانى در تاريخ اسلام رقم زدند كه همين مورخين ، قهرمانيها و دلاورى هاى آنان را براى ما بجا گذاشته اند و تدوين نموده اند . . . . اگر گويندگان و نويسندگان و ديگران همچنان اين نغمه قديمى را ساز مى كنند و مى گويند : آن باقى ماندگان نيز گريختند و از گرد مسلم پراكنده شدند و او را تنها گذاشتند ، بايستى يك سؤ ال را پاسخ دهند و آن اينكه : اين چه شجاعتى بود كه اين دلير مردان و پيكانهاى نبوت را تا آن شرايط دشوار ، ثابت قدم نگهداشت ؟ .

سؤ ال ديگرى كه خود را نمايان مى سازد آن است كه : فرماندهان تيپهاى چهارگانه كه قصر را محاصره كرده بودند و ديگر قهرمانان و اسواران كوفه كه ميدان كربلا ، شاهد قهرمانيهاى مشهور آنان بود كجا رفتند؟ .

بايستى اين مطلب را به ديده اعتبار نگريست و گرنه درك تاريخى ما ناقص خواهد بود و تصور درستى از حوادث و وقايع نخواهيم داشت .

ديديم كه سفير

حسينى ، روش انقلابى سالم خود را حتى در سخت ترين شرايط و مراحل سرنوشت سازى چون محاصره قصر همچنان به كار برد و از بكار بردن نيرنگ و فريب و دروغ خوددارى ورزيد ؛ زيرا جامعه اى كه در آن انواع شيوه هاى فريبكارانه رواج داشته باشد و تسليم هر نوع وعده و وعيدى گردد ، خواهان حاكمى است مطابق اميال و علايق خود ، در حالى كه مسلم شاگرد معلمى است كه مى گويد :

به خدا سوگند ! اصلاح شما را به قيمت افساد خود نمى خواهم .

و زمان كافى براى غلبه بر نيروهاى نفاق انگيز اموى و پاكسازى جو روانى موجود ، به صورت تدريجى نداشت . . . .

مسلم بن عقيل شيوه هاى ترساندن ، فريفتن ، برانگيختن و ديگر شيوه هاى مرسوم را براى توازن قوا هنگام محاصره قصر به كار نبرد و شايسته او هم نبود كه چنين كند .

به علاوه ، مردم حضرت را چونان مردى زورگو و حق كش آنچنان كه زيادبن ابيه و فرزندش را ديده بودند تصور نمى گردند و تجربه هاى ناخوشايند از وى نداشتند . وانگهى به كار بستن شيوه هاى آن چنانى موجب اسراف بيش از حد در اموال ، خونها ، امنيت و نواميس مردم مى گشت .

اگر اين رهبر و فرمانده انقلابى مى خاست قدرت را به هر وسيله و قيمتى و تحت هر شرايط و با هر دستاويزى قبضه كند ، مفاهيم اعتقادى وى از بين مى رفت و به رهبرى دنيوى و فانى بدون رسالت يا اعتقاد و پيامى ، تغيير مى يافت .

اضطراب والى از اين حمله

ابن زياد در برابر

حمله چه عكس العملى از خود نشان داد؟ از نحوه عكس العمل و واكنش حكومت در قبال اين حمله ، مى توان تفاوت ماهوى ميان اين دو حمله را نيز خوب دريافت .

پس از آنكه عكس العمل حاكم را به دنبال نخستين تهاجم ديديم ، اينك از دومين واكنش وى در قبال اين دومين حمله نيز آگاه مى شويم .

در شامگاه همان روز ابن زياد در تلاش بود تا پس از شكستن حلقه محاصره قصر ، و پراكنده شدن مردم ، به ايراد سخنرانى بپردازد ليكن از آن مى ترسيد كه مبادا براى وى در مسجد كمينهايى گذاشته باشند . لذا به ياران خود گفت : بنگريد آيا كسى از مهاجمان را مى بينيد ! آنان نيز از فراز ديوارها نگريستند ولى كسى را نديدند . او گفت : خوب نگاه كنيد شايد در تاريكى برايتان كمين گذاشته باشند ، آنان با مشعلهاى آتش به درون تاريكى فرو رفتند و نقطه به نقطه را جستجو كردند تا ببينند آيا كسى را مى يابند .

ليكن اين مشعلها آن چنان كه بايسته بود ، كاوش را آسان نمى كرد و نور آن به همه جا نمى رسيد . لذا انواع قنديلها و وسايل نورافشانى را آورده ، آنها را به سر طنابهايى مى بستند و پس از گذاشتن در آنها ، قنديلها را به قسمتهاى تاريك مسجد پرتاب مى كردند و بدين ترتيب تمام قسمتهاى تاريك مسجد حتى قسمتى را كه در آن منبر قرار داشت كاويدند . و چون كسى را نيافتند به ابن زياد خبر دادند و او در ميان مسجد و قصر را گشودند

، وارد مسجد شد و بر فراز منبر رفت . پس از او يارانش نيز از قصر خارج شدند و به دستور وى گرداگردش نشستند . . . (281) .

و چون مسجد به دليل بازرسى ، دقايقى قبل از آن كاملا خالى بود ، منتظر جمع شدن مردم در مسجد ماند ؛ زيرا به يكى از كارگزاران خود به نام عمرو بن نافع دستور داده بود تا به زبان معهود ميان شهر فرياد بزند و بگويد :

هر كه از شرطه ، عريفان ، مناكب و كاسبان شهر نماز شامگاه را در مسجد بجا نياورد ، خونش هدر و مالش مباح است (282) .

دعوت شدگان ، ماجرا جويان و كنجكاوان ، مسجد را پر كردند تا ببيند چه پيش مى آيد . پس از آن ابن زياد دستور برپاداشتن نماز جماعت را صادر كرد تا مردم را از طريق اين گونه اعمال ، خام سازد . و اين سياست متداول و مرسوم را خوب اجرا كند . ليكن يكى از ماءموران شهر و رئيس شرطه ، معروف به حصين بن تميم غافل از اين از اين سياست عوامفريبانه به امير خود پيشنهاد نمود :

چه تو نماز را با مردم بجا آورى و چه ديگرى ، به نظرم بهتر است كه به درون قصر رفته نمازت را آنجا بخوانى ؛ زيرا از آن مى ترسم كه از دشمنانت كسى به تو سوء قصر كند(283) .

حصين از دلايل ذيل بى خبر بود :

اولا : اهميت فوق العاده اى كه براى ابن زياد در ماندن در مسجد و انتظار مردم را كشيدن وجود داشت زيرا مسجد خالى بود .

ثانيا

: او مى خواست خودش با مردم سخن بگويد .

ثالثا : وى مى خواست توان و قدرت خود را به رخ بكشد و بدين ترتيب حق حاكميت سياسى خويش را نشان دهد .

و بالاخره ابن زياد نمى خواست به كس ديگرى اجازه دستيابى به موقعيت رسمى بالايى چون خواندن نماز در مسجد اعظم شهر را واگذار نمايد . لذا به حصين ؛ رئيس شرطه و محافظين پاسخ داد :

به محافظان و نگهبانان من دستور ده تا پشت سرم قرار گيرند ، همچنانكه در مواقع ديگر مى ايستند . و تو در ميان ايشان رفت و آمد كن ، ديگر لازم نيست من به قصر بروم و خطرى در كار نخواهد بود(284) .

و اين چنين نماز فرمايشى و دستورى اميدانه به پايان رسيد كه ظاهر و باطن آن نبود مگر :

و ما كان صلاتهم البيت الامكاء و تصديه (285) .

نماز آنان جز بانگ و صفير و كف زدن در كنار بيت الحرام نيست .

پس از آن ، خطبه خود را با ستايش و درود خداوندى كه مرسوم تمام حكام بود و از آن گريزى نداشت آغاز كرد و گفت :

اى مردم ! آگاه باشيد كه مسلم بن عقيل وارد اين نواحى شده و در آن نافرمانى و فتنه و چند دستگى ايجاد كرده است مسلم را در خانه هر كس بيابيم ، جان و مالش مباح و اطاعت و بيعت خود را حفظ كنيد و دستاويزى عليه خودتان به وجود نياوريد . . . ! هر كس مسلم را نزد من آورد ده هزار درهم جايزه خواهد داشت . و منزلت رفيعى نزد يزيد بن معاويه

به دست خواهد آورد . و هر روز يك حاجت او را بر آورده خواهم ساخت ! والسلام (286) .

سپس با فرياد ، رئيس شرطه را مخاطب ساخته گفت : اى حصين ! واى بر تو ! اگر يكى از راهها و دروازه هاى كوفه از نظرت دور باشد . يا اين مرد خارج شود و تو او را نزد من نياورده باشى . من تو را بر نمامى خانه هاى كوفه مسلط ساختم . پس نگهبانانى بر سر راهها و دروازه هاى شهر بفرست و فردا صبح يكايك خانه ها را بگرد تا اين مرد را نزد من بياورى (287) .

عجيب نيست كه ماءموران ، بر مردم و خانه هايشان مسلط گردند و بر آنان استيلا يابند . اين روش با مجموعه شيده هاى امويان از آغاز تا آن زمان منطبق بوده است . و آنان طبق مقتضاى ضروريات سياسى ! خود هر حرامى را مباح مى دانستند و در حقيقت اين امويان بودند كه حلال و حرام را تعيين مى كردند .

حال ، اسلام و ديدگاههاى اخلاق سياسى آن چه مى شود و موقعيت كتاب خدا و سنت رسول ، هنگامى كه با سياست ياد شده ، تعارضى پيدا مى كند چيست ؟ بماند ! .

شرطه ، عريفان ، ماءموران و طمعكاران به دنبال كسب جواز سه گانه موعود : ده هزار درهم همراه با منزلت رفيع نزد يزيد و بر آورده شدن روزانه يك حاجت ، به راه افتادند .

اين جوايز دهانها را آب انداخته بود لذا هر كس آرزو مى كرد كاشف مخفيگاه مسلم باشد .

قهرمان صبور ما دور از اين

هياهوى دشمن با آرامش و وقار از خيابانى به خيابانى ديگرى را پيدا مى كرد و در صدد يافتن روزنه اى براى خروج از شهر بود . سنگينى تشنگى بر سنگينى خستگى و فشار اين راه نوردى ، افزوده مى گشت :

فاصبر ان وعدالله حق و لا يستخفنك الذين لامؤقنون (288) .

پس صبر كن كه وعده خدا راست و حق ، و افراد بى يقين و سست عنصر نبايستى تو را متزلزل كنند .

تحت تعقيب

براى رهايى از خطر جاسوسان و جستجوگران كه مسلم را سوار بر است تصور مى كردند ، حضرت است خود را در جهتى آزاد گذاشت و در سمت مقابل آن پياده به حركت درآمد . در ساعات آن شب افراد زيادى از سطوح مختلف جامعه از جمله عده اى از افراد برجسته و مخلص كه در آينده از آنان سخن خواهيم گفت دستگير شدند و برخى ساليان درازى در زندان بسر بردند .

آن شب برس شديدى بر همگان حاكم گشته بود ؛ زيرا همه از آن هراس داشتند تا مبادا با كمترين سوءظن يا نهمت و گمانى به اشاره عريفان ، شرطه و مناكب بازداشت گردند . و يا آنكه پرده هاى عصمت در آن شب تيره ، پاره شود ؛ چونانكه حاكم بر خلاف دستورات الهى به بهانه شرايط فوق العاده و با ايجاد حكومت نظامى و اجازه به افراد حكومتى براى ورود به منازل ، همگان را وحشت زده ساخته بود . اضطراب بر همگى مستولى شده بود و آنان براى نجات از اين ستم دامن گستر ، درهاى خانه هاى خود را بسته بودند .

مسلم به خانه هاى

بنى جبله و از قبيله كنده رسيده بود كه متوجه گشت ، آنجايى كه مى خواست برود ، نيست . و پس از كوششهاى طاقت فرسا و رنجهاى بيشمار كه تنها خدا مى داند راه را گم كرده است .

ناگهان شبحى را بر در يكى از خانه ها مشاهده كرد . ظاهرا زنى جلو در ، منتظر كسى بود . به سوى زن رفت ، از او آب خواست و كنده زد چونان فردى تير انداز تا سوز جگر خود را فرو نشاند و بعد ظرف آب را به آن زن پس داد . زن ظرف را به درون خانه باز گرداند و مجددا به در خانه آمد و ديد كه آن مرد همچنان بر جاى مانده است ، متعجب گشت و پرسيد :

اى بنده خدا ! آيا آب نياشاميدى ؟ گفت : آرى . زن گفت : پس به سوى خانواده ات روانه شو . ليكن مسلم سكوت كرد نه پاسخى داد و نه از جا حركت كرد . وى نمى خواست هويت خود را فاش سازد . اما آن زن در صدد پايان اين وضعيت بود ، لذا مجددا سؤ ال خود را تكرار كرد و پاسخ حضرت جز سكوت چيزى نبود . زن با شگفتى بسيار بانگ زد : سبحان الله ! اى بنده خدا ! به سوى خانواده ات برو . خدا تو را ببخشد ، شايسته نيست كه بر در خانه ام بنشينى و من بدان راضى نمى باشم و بر تو روا نمى شمارم ! .

مسلم با احساس عدم رضايت و حرمت توقف خود ، ناگهان از جا برخاست

و چاره اى جز رفتن يا سخن گفتن نديد ، لذا مناسب دانست شخصيت بزرگوار خود را بنماياند و خود را معرفى نمايد :

اى بنده خدا ! مرا در اين شهر خانه و خاندانى نيست ! آيا در حق من كارى نيك و پسنده بجاى مى آورى ؟ اميد دارم پس از امروز نيكى او را جبران كنم .

زن فهميد كه مرد مقابل وى غريب است و دانست كه وى از منزلت والايى برخوردار مى باشد توان و اهليت جبران نيكويى و پاس محبت را دارد ، لذا از خواسته اش پرسيد :

اى بنده خدا چه مى خواهى ؟ .

حضرت خواستار مهمان نوازى نگشت ، بلكه منطقى آن ديد كه نام خود را آشكار سازد و ره دنبال آن خود بخود هدف وى آشكار خواهد شد ، لذا با وقار و طماءنينه معهود خود گفت :

من مسلم بن عقيل هستم ، اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند .

نفس در سينه زن حبس شد و با حيرت گفت : تو مسلم هستى ؟ گفت : آرى . زن بسرعت از دم در ، كنار رفت تا حضرت داخل گردد ، گويا وى مناظر بوده است تا ايشان به خانه اى از خانه هاى خود پناه آورد .

آن زن حضرت را به اتاق ديگرى در خانه خود كه در آن كسى زندگى نمى كرد داخل كјϠو براى ايشان فرش گسترد و شام آورد ، ليكن آن جناب او خوردن شام خوددارى كرد(289) .

ايشان جايگاه شبانه خود را شايسته آن ديد كه براى قيام به نماز ، بدل به مسجد و محراب سازد و

در عبادت مستغرق شود و در جهت تقرب به مقام ربوبى به سوى آن درگاه از دنيا و مافيها منقطع گردد . از خوردن شامى كه آن زن صالحه آورده بود روى گرداند و سكوت و روزه همراه با صبر نيكو بر آنچه پيش آمده است ، پيشه كند .

آن زن گاهى از اينكه نتوانسته است حقوق ميهمان بزرگوار خود را بجا آورد ناراحت مى شد و احساس تقصير مى كرد . و گاهى از اينكه ميزبان ؛ اين قهرمان بزرگ طالبى است شادمان مى گشت . و از اينكه به ايشان پناه داده است به خود افتخار مى نمود .

ساعت به ساعت به حضرت سر مى زد و ايشان را مشغول عبادت خدايش و در حال قيام و قعود و ركوع و سجود يا مستغرق در تاءملات و انديشه هايش پس از نماز مى ديد ؛ و همچنان بǠياد جملات برجسته آن حضرت بود : . . . اميد دارم پس از اين روز ، نيكويى تو را جبران نمايم .

آرى اين وعده مقدس نبوى است و پيامبر صلى الله عليه و آله بر آوردن آن را تضمين نموده است ؛ هم از طرف خود و هم از جانب ذريه اهل بيت ، بزرگان و سادات خاندان پاكش .

حضرت رسول صلى الله عليه و آله بارها مى فرمود :

هر كس در حق كسى از خاندانم كار شايسته اى انجام دهد و در دنيا پاداش خود را نيابد ، من جبران و مكافات آن را در روز قيامت تضمين مى كنم .

و : هر كس حقوق مرا درباره خاندانم مراعات كند ، او خداوند پيمانى

شايسته گرفته است (290) .

آن زن صالحه طوعه نام داشت و از زنان مؤمنه و نيكوكارى بود كه در حوادث نقش زنده اى به خود اختصاص داده بودند .

گفته مى شود وى از موالى هاشميان بود و زمان خلافت امام اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه در خانواده هاى آنان خدمت مى كرد . . . وى از وقايع و حوادث تازه شهر ، توسط پسر خود كه انتظارش را مى كشيد با خبر مى شد اگر چه فرزند ناخلفش با كارهاى انحرافى خود مخالف ميل مادر رفتار مى كرد و شرايط و دوستان بد ، وى را از جاده صواب دور ساخته بود ؛ زيرا وى دوست فرزندان نزديكان حكومتى مانند : عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بود . و همين ابن اشعث نزد حكومت وساطت كرده بود تا او داخل دستگاه پليسى آن زمان به نام شرطه گردد .

همچنين درباره طوعه گفته مى شود كه وى همسر قيس كندى بود كه پس از طلاق دادن به همسرى اسد بن بطين درآمد و اين فرزند از اسد ، نسب مى برد(291) .

و باز گفته مى شود كه وى كنيز اشعث بن قيس بود كه پس از آزاد شدن به همسرى اسيد حضرمى در آمد و فرزندش از اين مرد است و نام او را بلال گذاشتند(292) .

اين زن صالحه به ميخمان خود پرداخت و فرزند خود را فراموش كرد و با آنكه آمدن او را خوش نداشت ؛ زيرا مى دانست كه او نبايد راز اين قهرمان تحت تعقيب و مطلوب طاغيان را بداند . و نيامدن وى تا آن هنگام شب به دليل پرداختن

به لهو و لعب شبانه بوده است . عده اى مى گويند : وى با دوستان خود به ميخوارى مى پرداخت (293) .

بلال ، پس از آمدن به خانه متوجه شد كه مادرش بيش از اندازه به اتاق داخلى دوم رفت و آمد مى كند و اين مقدار تردد تاكنون سابقه نداشته است .

پس از پرسش از خود و نگرفتن نتيجه ، تصميم گرفت از مادرش سؤ ال كند ، ليكن مادر سؤ ال را نشنيده گرفت و چون پرسش تكرار گشت سعى كرد ذهن فرزندش را از اين موضوع دور كند ، اما وى همچنان مصرانه خواستار جواب بود .

مادر ترسيد كه خودش راه بيافتد و راز را كشف كند ، لذا ترجيح داد قضيه را بگويد ليكن پس از گرفتن سوگند و عهد و پيمان :

فرزندم ! مبادا آنچه را كه به تو مى گويم با كسى در ميان بگذارى . و از او پيمان گرفت و فرزندش برايش سوگند خورد ! (294) .

جز آنكه جوايز سه گانه اى كه ابن زياد وعده داده بود ، تمام سوگندها و پيمانهاى مقدس را سست و بى اثر مى ساخت .

مادر ، ماجرا را به فرزند گفت و او پس از دانستن قضيه وانمود كرد كه كار مادر صواب بوده است . روشن است كه عواطف بى شائبه ، اما بدون هشيارى و رفت و آمدهاى مكرر به آن اتاق موجت مشكلات فراوانى گشت . و اين رفت و آمدهاى جلت نظر كننده و مشكوك ، تنها بر آمده از عواطف آن زن بوده است نه براى ضروريات ميخمان ؛ زيرا حضرت از خوردن امتناع

نموده بودند و فقط به عبادت خدا پرداخته بودند .

بلال ، بدبخت پنداشت همه دنيا در دست اوست و شب را با خوشحالى و شادى تا صبح بسر برد . و همچنان در انديشه جوايز و مقامى بود كه فردا بدانها دست مى يافت و با خود از اين مقوله سخن مى گفت . او تمامى عهد و پيمان خود را با خدا و مادرش فراموش كرده بود :

و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين (295) .

و هر كه از ياد خدا روى گرداند بر او شيطانى مى گماريم تا همه جا با وى همنشين و قرين باشد .

مسلم سلام الله عليه آن شب را با خالق گيتى و زندگى ، خلوت كرده بود و با خود قرار گذاشته بود تا بامداد روز بعد با آفرينش كريم ، راز و نياز كند . و فردا قدمهاى مناسب را بردارد ؛ مثلا از آن بعضى از راههاى خروج از كوفه را بپرسند يا آنكه مشخص شود شب چه در پس پرده خود پنهان كرده است .

خستگى بيش از حد توان حضرت را تحليل برده بود و ناخواسته در خوابى سبك فرو رفت و در عالم رؤ يا ، عموى خود امام على اميرالمؤمنين عليه السلام را ديد كه به او خبر داد :

بزودى نزد وى خواهد آمد . در آنجا بود كه مسلم يقين به شهادت نزديك خود پيدا كرد .

بسرعت او خواب زودگذر بيدار شد نا از نزديك شدن شرف شهادت خويش آگاه گردد و بداند كه دشمن منتظر است تا جام شوكران را بدو بنوشاند . . . و

پس از آن قهرمان عابد ، اين ساعات آخرين را غنيمت شمرد و آنها را براى نزديك شدن به قرب ربوبى به كار گرفت .

مسلم از شوق شهادت در پوست نمى گنجيد و فرصت را مناسب ستايش و عبارت خداوند دانست و از اينكه در اندك مدتى جليس خاندان محمدى خواهد بود به پرواز در آمده بود :

هواى كعبه چنان مى كشاندم به نشاط

كه خارهاى مغيلان حرير بنمايد

پس از آن ديگر ، خواب نمى توانست اين تن همه روح را مغلوب خود سازد ، و حضرت تا هنگام شهادت تن به بستر نداد .

بدون كمترين دلتنگى ، ضعف ، ترديد و اضطراب ، حضرت خود را آماده رويارويى با سرنوشت اجتناب ناپذير خود مى ساخت . و با يقينى نادر و صلابتى كمياب و ايستادگى شگفت آور ، از اين پايان زيبا و جاويد استقبال مى كرد . آيا همو نبود كه مى گفت :

فصبرا لامر الله جل جلاله

فحكم قضاء الله فى الخلق ذائع

و در برابر امر الهى صبر مى كنيم چرا كه حكم و قضاى حق در ميان روان است .

واصبر و ما صبرك الا بالله و لا تحزن عليهم و لاتك فى ضيق مما يمكرون (296) .

صبر كن ، كه صبرت تنها براى خواست ، و بر آنان اندوهگين مباش و از كيد و نيرنگ آنان دلتنگ مشو .

فصل سوم : نبرد خيابانى

آغاز درگيرى

سوگند خورده ام جز آزادانه تن به كشتن ندهم اگر چه مرگ را ناخوشايند ببينم .

آغاز درگيرى

بامدادان فرزند آن زن صالحه راه افتاد تا اين خبر مهم را قبل از هر كس به حكومت برساند ! البته عجيب نيست كه كسانى چون اين ناجوانمرد

پيمان شكنى كنند و با مادران خود غدر ورزند .

آن خبيث شتابان نزد عبدالرحمن بن محمد بن اشعث رفت و ماجرا را با وى در ميان گذاشت . اين يكى نيز بسرعت نزد پدرش كه از صبح كنار ابن زياد نشسته بود رفت و سر در گوش او گذاشته خبر را بيان كرد . حاكم از سخنان درگوشى سؤ ال كرد و ابن اشعث قضيه را فاش كرد و :

او نيز عصاى خود را در پهلوى ابن اشعث فرو كرد و گفت : برخيز و فورا او را نزدم بياور(297) . . . و هر چه از جوايز و مقامات شايسته بخواهى در اختيارت خواهر بود(298) .

و پس از آن عمرو بن حريث ، رئيس مزدوران و كارمندان را خواسته به وى دستور داد تا عده اى از افراد را انتخاب كرده و ابن اشعث روانه سازد . ابن زياد گفته بود اين افراد از قبيله قيس برگزيده شوند ؛ زيرا ديگر مردان از رويارويى با مردى چون مسلم خوددارى مى كردند .

وى به اين دليل از فرستادن قوم خود كراهت داشت كه مى دانست همه قوم از اينكه با مسلم درگير شوند بيزار هستند لذا عمروبن عبيدالله سلمى را با شصت يا هفتاد تن از قبيله قيس با وى گسيل داشت .

عده اى از مورخين تعداد نفرات را در اولين برخورد يكصد تن مسلح نقل مى كنند(299) .

اولين دليل انتخاب اين چنين تعداد زيادى از نفرات ، شجاعت بى نظير مسلم بن عقيل و وجود بارزترين خصوصيات دليرى و گردى ايشان بود . ديگر آنكه دشمن مى پنداشت حضرت يارانى در اطراف خود داشته

باشد يا آنكه هنگام برخورد ، كسانى به وى بپيوندند . . . دسته رجاله ها با تمامى مكر و نيرنگ خود به سوى جايگاه مسلم راه افتادند و با نزديك شدن آنان ، صداى سم اسبان و بانگ مردان به گوش حضرت رسيد .

قهرمان طالبى از روى سجاده خود برخاست و با عزم و عزت عابدان عارف ، مشغول پوشيدن زره و ملزومان جنگى خود گشت و شمشير را بسرعت از نيامى كه به كمر بسته بود بركشيد .

پير زن از اينكه مى ديد ميهمان بزرگوار خود دچار خطرى عظيم گشته و بايستى به تنهايى با انبوهى از دشمن در دقايق آتى روبرو شود ، اندوهگين شد و قلبش فشرده گشت و حيرت زده و درمانده همچنان ايستاده بود . ليكن ، حضرت اندوه و هراس او را چنين بر طرف ساخت :

آنچه از نيكى و خوبى در توان بجا آوردن و بعهده خود را از شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله به دست آوردى سپس رؤ ياى خود را بر آن زن بيان كرد(300) .

دسته اوباش بدون مراعات ارزشهاى عربى يا اخلاق اسلامى درباره حفظ حرمت خانه ها يا خبر دادن به طرف مقابل براى آماده شدن به جنگ ، به خانه هجوم آوردند .

آنان با توجه به گفته هاى بلال مى دانستند كه حضرت تنهاست ، ليكن نمى خواستند همين يك تن متوجه آمدن آنها گردد و دست به قبضه شمشير ببرد و بدينسان از آنان استقبال كند . فرمانده آنان ، ابن اشعث ترجيح دى داد از غفلت ايشان استفاده كرده و به داخل خانه هجوم ببرد و فرصت

آمادگى به حضرت نرهد . وى نيازى نديد كه بر در خانه بايستد و از مسلم بخواهد بيرون آمده تسليم گردد ؛ زيرا يقين داشت كسى چون مسلم هرز تسليم نخواهد شد و از آنان خواستار مهربانى يا نكشتن خود نخواهد گشت . بلكه با قدرت و شجاعتى كه از آن خبر داشتند بر آنان خواهد تاخت .

به استوارى كوه ، دلى چون دريا ، توانى دشمن كوب و آرامشى چون نسيم بهارى با ره توشه هاى قهرمانى و ميراث دليرى از پدر و عمويش ، آماده خروج بر دشمنان و جنگ با ايشان ، هنگامى كه بر او هجوم آوردند ، گشت .

در خانه بر حضرت هجوم آوردند ، ليكن با ضربات شمشير پس رانده شدند و از خانه خارج گشتند سپس دوباره هجوم آوردند ولى باز عقب رانده شدند(301) .

مسعودى آغاز نبرد را چنين توصيف مى كند :

دشمنان با شمشيرهاى آخته بر خانه هجوم آورده داخل شدند . حضرت شمشير به دست ايشان را چنان پس راند كه از خانه ناگزير خارج كشتند و براى دومين بار حمله كردند ، ليكن اين بار نيز نتيجه هى نگرفتند و شمشير حضرت بود كه آنان را مجددا به عقل نشينى و خروج از خانه وادار كرد . دشمنان چون ناتوانى و عجز خود را ديدند بر پشت بامهاى خانه هاى مجاور رفتند و شروع كردند به پرتاب سنگپاره و نى هاى به آتش كشيده شده ؛ حضرت كه چنين ديد گفت : آيا همه آنچه را كه از اوباش و بى صفتان مى بينم براى كشتن مسلم بن عقيل است ؟ ! .

اى نفس !

به سوى مرگى رو كه از آن گريزى نيست ! پس با شمشير بركشيده از خانه خارج شد و در راه به كارزار با آنان پرداخت (302) .

و ابن اعثم كوفى خارج شدن مسلم را چنين به قلم مى كشد :

مسلم چون شيرى شرزه ، ميان دشمنان افتاد و با شمشير خود به نبرد با ايشان پرداخت ، تا آنكه جماعتى از ايشان را هلاك كرد . . . (303) .

حضرت با نيروى شگفت انگيز خود بر تمامى دشمن مى تاخت و آنان خوب مى دانستند كه او يكى از شمشيرهاى بران مدرسه هاى جنگى محمدى است . خود حضرت ، نزديك شدن اجل را دريافته بود ، لذا ديديم كه فرمود :

اى نفس ! به سوى مرگى رو كه از آن گريزى نيست .

وى بدون هراس و گريد به استقبال مرگ مى رود و در اين كار ، كمترين تزلزلى از خود نشان نمى دهد .

وى در دو خانه ، نفس والاگهر خود را مخاطب مى سازد و از مرگى زودرس و گريز ناپذير سخن مى گويد تا روان خود را آماده پذيرش و الفت آن چيزى كند كه از آن كراهت دارد .

جان ، در دست انقلابى شير صفت كه دنيا را سبك مى شمارد چون مومى است شكل پذير سرنوشت مقدر را بايد با تسليم پذيرفت و به قضاى الهى تن داد ، هيچكس را ياراى عقب انداختن اجل نيست و حادثه اى را ناتوان جلو انداخت .

همچنان خود ايشان در خانه اولى فرمودند : در شهادت خود و نوشيدن جام شوكران ترديدى ندارند . ليكن اين مرحله را بايد با صبر

پايدارى بزرگ و و آگاهى حكيمان از نحوه وقوع حوادث و تسلسل قوانين الهى و ضرورت آن طى كرد .

قوانين و سنن الهى در تمامى خلق روان است و بايستى صبرى طولانى پيشه كردئ تا خداوند آن امر شدند را به انجام رساند . لذا مى بينيم مسلم عليه السلام با زبانى گويا و لحنى سرشار از اطمينان و صداقت ، حمله خود را با سرودى زيبا همراه مى سازد :

هو الموت فاصنع و بك ما انت صانع

فانت لكاءس الموت لاشك جارع

فصبرا لامر الله جل جلاله

فحكم قضاء الله فى الخلق ذائع

اين مرگ است . و اى بر تو هر چه مى خواهى بكن كه ناگزير جام مرگ را خواهى نوشيد .

پس در برابر امر خداى متعال ، صبر پيشه كن ؛ زيرا قضاى خداوندى در تمامى خلق روان است .

مهاجمين گروه گروه فرار مى كردند و از ضربات شمشير ، پراكنده مى شدند و در پس خود دسته هاى كشته و زخمى را رها مى كردند . فرمانده آنان بانگ بر مى داشت و از آنان مى خواست پايدارى نشان دهند ليكن آنان پس از كمى ايستادگى ، باز راه گريز پيش مى گرفتند . دامنه نبرد به چندين كوى و برزن كشيده شده بود . حضرت به تك تك و گروههاى آنان حمله مى كرد و درسهاى فراموش نشدند در ضمير و خاطرشان مى نگاشت .

مسلم اگر بر كسى دست مى يافت وى را بلند كرده نقش زمين مى ساخت و بر خاك مى كوفت يا آنكه به دور دست پرتاب مى نمود .

حتى عده اى از مورخين و راويان تصريح كرده اند به

اينكه : ايشان گروها را به بالاى خانه ها مى انداختند ؛ مثلا ابن هروى در سندى كه منتهى به سفيان بن عيينه و عمرو بن دينار مى شود ، مى گويد :

حضرت مانند شير بود و آنچنان نيرومند بود كه شخصى را مى گرفت و او را به پشت بامها پرتاب مى كرد(304) .

عزت و آزادى خواهى

فرمانده مهاجمان امويه ، ابن اشعث در انديشه خواستن كمك براى نجات يافتن از موضع سست خورشان بر آمد . ديگر مزدوران ياراى ايستادگى در برابر اين رزمنده تنها را نداشتند ؛ زيرا وى بيش از يك تن بود ؛ او چونان لشكر و امتى ميان مردم به شمار مى رفت . و اين صفت عمومى خاندان پاك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و شاخص دلاوران دست پرورده مكتب رسالت و رسول الله صلى الله عليه و آله مى باشد .

نخستين نشانه درجا زدن و شكست خوردن ، خبردار ساختن ابن زياد به شكست عمليات دستگيرى مسلم بن عقيل بود . و اينكه حضرت ، همچنان در حال نبرد با مهاجمان است موازنه قوا به نفع وى در حال تغيير مى باشد .

محمد بن اشعث يا نماينده وى نزد ابن زياد رفت تا كشته شدن گروهى از نيروهاى خود و زخمى شدن گروهى ديگر را تاءكيد كند و از عجز ديگران و نياز به كمك : سخن گويد .

ابن زياد گويا ابن اشعث را مخاطب ساخته باشد فرياد كشيد :

سبحان الله ! تو را فرستاديم تا تنها يك نفر را بر ايمان بياورى ولى نتيجه آن اين شكست بزرگ و زبونى ياران تو بوده است (305) .

ابن اشعث

احساس كرد شخصيت و فرماندهى وى زير سؤ ال رفته است و دارد تحقير مى شود ، لذا خواست به اميرى كه در جايگاه نرم و راحت خود بر اريكه قدرت تكيه زده است و خود شاهد نبوده است كه ابن عقيل چگونه در ميدان و خيابان دشمنان را بر خاك مى اندازد ، موقعيت دشوار را گوشزد كند . وى ناچار شد با اعتراف به شجاعت سفير حسينى اين اهانت رسمى را پاسخ گويد :

آيا پنداشته اى كه مرا سراغ بقالى از بقالان كوفه يا كفاشى از كفاشان حيره فرستاده اى ؟ ! آيا نمى دانى مرا به سوى شيرى نيرومند و صف شكن ، و شمشيرى بران در كف دلاورى والا از بهترين خاندان خلق ، گسيل داشته اى ؟ ! (306) .

با وجود رسيدن نيروى كمكى ، شير شرزه ، و صف شكن همچنان با شمشير خود دستها و سرها را چون گندم رسيده درو مى كرد ؛ و آنان از برابرى مانند گله هاى بز كوهى كه از ديدن شيرى مى رمند ، مى گريختند . حضرت آنان را از كويى پس مى راند و آنان از ترس صولت و ضربات وى هر يك پناهگاهى مى جستند .

دومين نشانه درماندگى آن بود كه : بر او امان عرضه كردند و از او خواستند براى سلامتى جان خود تسليم گردد ! .

ابن اشعث فرياد زد : اى جوانمرد ! در امام هستى ، خودت را به كشتن مده ! .

ليكن اين پيشنهاد دروغين عزم قهرمان ما را سست نكرد و پاسخ را طى يك سرود آزادى طنين انداز كرد :

اقسمت لا اقتل

الاحرا

و ان رايت الموت شيئا نكرا

كل امرى يوما ملاق شرا

و يخلط اليارد سخنا مرا

رد شعاع الشمس فاستقرا

اخاف ان اكذب او اغرا

سوگند خورده ام كه جز به آزادى كشته نشوم ، اگر چه مرگ را ناخوشايند يافته ام . هر كس در زندگى خود روزى يا امرى ناگوار روبرو خواهد شد و عيش او ناگوار خواهد گشت .

اشعه تابناك خورشيد نيز ، روزى فدو خواهد نشست ، از آن مى ترسم كه مرا فريب دهند يا به من دروغ گويند .

با تبر خود بر بتان ضربه زد(307)- و آنان به يكديگر پناه مى بردند ، حضرت موضع خود را مبنى بر جنگ نا آخرين لحظات و عدم تسليم بيان داشته بود .

يكى از ادب شناسان (308) در باره ابيات فوق و مضامين آزادى خواهانه و حق جويانه آنها مى گويد :

اين رجز از نظر فنى و اسلوب بيانى ، در بالاترين درجه بلاغت و گيرايى قرار دارد و با زيباترين شيوه هيجانهاى روحى را بيان مى كند . . . گوينده قبل از هر چيز بر آن است تا آزادى خود را حفظ كند اگر چه در اين راه كشته شود . وى با صراحت و صداقت مى گويد : مرگ ناگوار و دوست نداشتنى است و وى مانند ديگران كه خود را فريب مى دهند و مى گويند : مرگ محبوب و مطلوب ماست ، دست به خود فريبى نمى زند و مغالطه نمى كند بلكه آنچه خواستار حفظ آزادى و آزادگى خود است ، از آن فرار نمى كند . و بهاى آزادى را جان خود مى داند و بدين بها و قيمت راضى

است .

وى با خود حديث نفس مى كند : دنيا بر يك منوال نيست و هر كه در زندگى خود روزى با امرى ناخوشايند روبرو مى گردد و از آن رنجيده مى شود . ؛ اين بيان به شكل فنى و اسلوب شاعرانه ادا مى شود .

خنكاى زندگى و شيرينى آن نيز روزى بدل به گرماى سوزنده و تلخى گزنده خواهد شد . و ايام عيش در پس خود ، سرماى استخوان سوز و گرماى تفت دهنده خواهد داشت . و حتى شعاع درخشنده خورشيد و تلاءلؤ آن نيز روزى به تيرگى و پايان خود نزديك خواهر شد .

همين اديب باز مى گويد :

به همين دليل است كه اين ابيات كوتاه رجز ، اثر عميقى در ما بجا مى گذارى . و ما را وادار مى كند تا از كشاكش درونى حضرت بخوبى مطلع شويم ؛ كشاكش و نبردى كه تنها نبرد خارجى وى با دشمنانش ، با آن معادل و همطراز است (309) .

ابن اشعث از ترس آنكه افراد وى از بين بروند و شمشير ظلم ستيزى وى آنان را از پا در آورد ، مجددا امان را راه حل مناسبى ديد و آن را مطرح كرد . ليكن مجاهد آزاده از پذيرش آن امتناع ورزيد و سوگند خوردن كه آزادانه مرگ را انتخاب خواهد كرد .

اشعار وى گوشها را پر مى كرد و عزم راسخ وى را به همگان نشان مى داد .

ابن اشعث اين بار گفت : تو را فريب نخواهند داد و به تو دروغ نمى گويند و نيرنگى در كار نيست . آنان پسر عموهاى تو هستند و تو را

نخواهند كشت و به تو آسيبى نخواهند رساند(310) .

مسلم همچنان كه از چپ و راست شمشير مى زد پاسخ داد : مرا به امان فريبكارانه نيازى نيست (311) .

در حقيقت ابن اشعث به خاندانى تعلق داشت كه مردان آن به پيمان شكنى و خيانت ، شهره آفاق بودند .

پيشنهاد امان دادن خود ابن زياد بود كه ديد نيروهاى كمكى به تنهايى كارى از پيش نخواهند برد ، لذا به ابن اشعث چنين پيشنهاد كرد :

به او امان بده كه جز با امان دادن بر او دست نخواهى يافت ! (312) .

با آنكه حضرت زخمهاى بسيارى برداشته بود و خون از سراسر برن مباركت روان بود و همچنان عاليترين شكل نبرد را پيش مى برد و دشمن را گاه پس مى راند و گاه بر او حلقه مى زدند . تا آنكه ابن اشعث به خشم آمده فرياد كشيد :

او را رها كنيد تا با او سخن بگويم

و با احتياط و خويشتندارى نزديك رفته گفت :

اى فرزند عقيل ! خود را به كشتن مده تو در امان هستى و خونت به گردن من مى باشد .

مسلم پاسخ داد ! اى ابن اشعث ! مى پندارى تا هنگامى كه توان نبرد دارم خودم را تسليم مى كنم ، نه به خدا هرگز چنين نخواهد بود(313) .

و سپس بر او حمله كرد و او ترسان و پريشان حال از برابر حضرت گريخت .

و اما سومين نشانه درماندگى دشمن آن بود كه پشت بامهاى منازل نزديك نبرد را كه احتمال داشت دامنه درگيرى بدانجا كشيده شود اشغال كردند و پس از تحكيم مواضع خود ، با سنگ و آتش

، حضرت را مورد حمله قرار دادند ، و بدين ترتيب بدان ايشان مملو از زخمهاى خونين و سوختگى شديد شد .

حضرت كه ديد ايشان از اخلاق و عرف اسلامى گذشته ، كوچكترين پايبندى به رسوم و آداب عربى درباره جنگ و اخلاقيات نظامى ندارند خشمگين شد و روش آنان را محكوم كرده گفت :

واى بر شما ! چرا مرا با سنگ مى زنيد ، كه گويى به كفار سنگ پرتاب مى كنيد؟ ! در حالى كه من از اهل بيت پيامبران نيكوكار و بلند مقام هستم ! واى بر شما ! آيا حق رسول خدا صلى الله عليه و آله و خاندانش را رعايت نمى كنيد؟ ! .

اين بيانات براى تحريك عواطف دشمن نبود ؛ زيرا به دنبال آن به شدت بر ايشان تاخت . سپس با وجود ضعف جسمى شديد بر ايشان حمله كرد و آنان را در راهها و كوى و برزن پراكنده ساخت (314) .

نظر به اينكه حضرت بر سنگ پرانان مستقر در پشت بامها ، آنچنان كه بر افراد زمينى مسلط بود ، سلطه نداشت ، اين ضربان باعث خونريزى فراوان شد و حضرت پس از آخرين حمله شديد خود ، به نحو قابل ملاحظه احساس خستگى كرد و به ديوار تكيه نمود . درون او آتش گرفته بود و تشنگى ، كامش را خشك كرده بود :

خداوندا ! تشنگى مرا از پاى در آورد .

دشمنان آنچنان ترسيده بودند كه نمى توانستند براى اسير ساختن وى يا آب دادن به حضرت نزديك گردند :

هيچكس جراءت نمى كرد نزديك شود يا به او آب بنوشاند(315) .

ابن اشعث از همان دور بدون

اينكه خودش داخل معركه شود بر آنان بانگ زد :

واى بر شما ! خيلى زشت و ننگ آور است از يك مرد چنين بترسيد .

سپس فرياد كشيد : همگى با هم بر او حمله بريد .

ليكن دلاور زخمى و بزرگوار ، همچنان يك تنه حريف همه آنها بود ؛ پس بر او حمله كردند و او بر ايشان حمله برد(316) .

اسير بزرگوار

پس از خونريزى بسيار و خستگى شديد ، حضرت چگونه اسير شد؟ آيا براى وى در زمين ، گودالى كندند و آن را پوشانيده آنگاه حضرت را بدان سمت كشانده و با فرا از مقابل حضرت ايشان را در گودال انداختند ، و پس از آن همگى هجوم آوردند و ايشان را اسير كردند؟ ! .

يا آنكه : از پشت ، يا نيزه به ايشان ضربت زدند و پس از آنكه ايشان به زمين افتادند ، اسير گشتند؟(317) .

در اين زمينه روايات متعدد و متبايتى وجود دارند و حتى روايتى ادعا مى كند : ايشان در آخر امان را پذيرفتند اگر چه بدان اطمينانى نداشتند . ليكن قرائن متعددى مانع پذيرش اين ادعا مى شود ؛ زيرا امان را به اين دليل قبول نكرده بودند كه مى دانستند فريبكارانه است . اما به هر حال اسارت ايشان به هر صورت وقوع يافته باشد يك چيز مسلم و قطعى است .

مكر ، نيرنگ و فريب ، پايه و بنياد نيروهاى مزدور حكومتى بود و آنان براى به اسارت در آوردن حضرت از شيوه هاى ناجوانمردانه سود جسته بودند .

مزدوران ، زخمى هاى خود را رها كردند تا ناله كنند و همگى اطراف شير اسير به

زنجير در آمده حلقه زدند . خون ، سطح بدن مباركشان را پوشانده بود حتى از لبان حضرت كه پاره شده بود نيز خون مى چكيد ؛ زيرا مسلم و بگير بن حمرى دو ضربه با يكديگر رد و بدل كرده بودند ؛ حمران ضربه اى سخت به سر ايشان زد و حضرت نيز چنين بر بندهاى شانه وى كوفت كه نزديك بود به دل و روده آن ناجوانمرد برسد(318) .

مورخين گفته اند : ابن حمران بر اثر همين ضربه بعدها هلاك شد .

زخمهاى سنگين و تن رنجور ، مسلم را در انديشه فرو نبر ؛ ليكن ياد آمدن سبط پيامبر صلى الله عليه و آله و قافله حسينى قلبش را فشرده ساخت و طاقت از وى ربود اينكه اين ناجوانمردان با سلاله رسول ، چه خواهند كرد ، اشك او را سرازير كرد .

گروهى اين حالت را ديدند و پنداشتند ايشان بر حال خويش مى گريند ، مخصوصا كه شمشير از كف داده اند . و يكى از اين دسته اوباش ، نابخردانه گفت :

آن كس كه چون تو خواسته اى طلب مى كند و در راه آن به چنين عاقبتى دچار شود ، نمى گريد ! .

مسلم قهرمان اراده و خويشتن دارى پاسخ داد :

به خدا سوگند ! من بر خود نمى گريم و بر جان خويش از كشته شدن سوگوارى نمى كنم ؛ اگر چه خواهان كمترين كاستى براى آن نمى باشم ، ليكن بر خاندانم كه به سويم خواهند آمد مى گريم ؛ بر حسين و آل حسين مى گريم (319) .

صريح ولى نه شادمان ، از آمادگى خود براى مرگ

پرده بر مى دارد . عزت نفس خود را خواهان است و كمترين گزندى را به جان خود بر نمى تابد ؛ و دوست ندارد خود را در معرض آزار و رنج قرار دهد ، ليكن در هنگامه كارزار و در اوج نبرد خونين از ياد حسين عليه السلام و آل حسين غافل نيست .

سپس متوجه ابن اشعث گشت و از او خواست كسى را به نيابت او خود يعنى مسلم نزد امام بفرستد و مانع از آمدن حضرت به كوفه شود : آنچه از جزع و اندوه من مى بينى بدين خاطر است .

ليكن ابن اشعث بعدا خواسته مسلم را انجام نداد .

اسير را از همه سو احاطه كردند و قاطرى آورده حضرت را بر آن نشاندند و به سوى قصر راه افتادند ، تا آنكه به در قصر رسيده اجازه ورود خواستند .

قهرمان دلاور ، سرافراز از زخمهاى خود در حلقه شرطه ، نگهبانان ، اوباش و گروهى از مردم قرار داشت ، كه با چشمانى دريده از حيرت و وحشت به اين مجاهد و آن پاره پاره اش مى نگريستند ؛ و با چشمانى كنجكاو به دنبال زخمها : خونهاى خشكنده بر آن كه جا به جاى تن فرمانده بزرگ را پوشانده بود ، از قسمتى به قسمتى ديگر متمركز مى شدند .

در آستانه در قصر ، كسانى امثال عماره بن عقبه بن ابى معيط ، كثير بن شهات و عمرو بن حريث منتظر اجازه ورود بودند . در آن همگام چشم مسلم به كوزه اى ابى افتاد كه در همان نزديكى قرار داشت و تقاضاى آب كرد ، ليكن مسلم بن

عمرو باهلى ، با با دناثت و خست خاص خور از نوشاندن آب به حضرت ابا ورزيد و گفت :

مى بينى چقدر خنك است ؟ ! به خدا قسم از آن حتى يك قطره نخواهى نوشيد با آنكه در دوزخ ، حميم را بچشى ! .

حاضرين از اين منطق ناجوانمردانه و پاسخ رذيلانه به دلاورى بزرگ و شيرى غرقه به خون و بشدت تشنه ، خشمگين شدند يكى از آنان براى آوردن آب به خانه اى در همان نزديكى رفت .

مسلم رو به گوينده اين پاسخ نارس و نابجا كرده فرمود : واى بر تو كيستى ؟ ! (320) .

با تفاخر و غرور و خود بزرگ بينى ، خاستگاه خود را چنين معرفى كرد :

من فرزند كسى هستم كه حق را شناخت و پذيرفت ، آن هنگامى كه تو آن را انكار كردن ، و ناصحانه با امام خود رفتار كرد ، آن زمان كه تو فريبش دادى و شنيد و اطاعت كرد روزى كه تو عسيان ورزيدى و مخالفت كردى . من مسلم بن عمرو باهلى هستم ! .

و پاسخ زخمى سرافراز اين بود : مادرت به عزايت بنشيند ! چقدر جفا كار ، بددل ، كينه توز و سنگدل هستى ؟ ! اى فرزند باهله ! تو به حميم و جاودانگى در دوزخ از من سزاوارتر هستى ؛ زيرا اطاعت از بنى سفيان را بر متابعت پيامبر ، حضرت محمد صلى الله عليه و آله ترجيح دادى (321) .

سپس نشسته به ديوار تكيه زد و كوزه اى آب خنك كه دستمالى بر آن قرار داشت ، همراه قدحى در اختيار ايشان قرار گرفت

تا بنوشد . حضرت قدح را به لبان خود نزديك ساخت كه ناگهان پر از خون زخمهاى دو لت و دندانهاى پيشين ايشان گشت . آن آب را دور ريختند و قدح را مجددا پر از آب كردند و به حضرات دادند و اين بار نيز ظرف از خون ، رنگ سرخى به خود گرفت ، سومين دفعه كه ظرف پر آب را به دهان نزديك ساخت دو دندان حضرت در آب افتادند و خون را آماده كردند تا با كامى تشنه تن به شهادت بدهند . و منطق عزت و رضايت را اين گونه بر صفحات تاريخ نگاشتند :

سپاس خدا را ، اگر اين آب روزى من بود آن را نوشيده بودم (322) .

بخش ششم : تصفيه هاى فيزيكى و آرامش قربانيان

تصفيه هاى فيزيكى و آرامش قربانيان

مفاهيم اعتقادى و نمونه هاى اخلاقى ، كمترين جايگاهى در بنياد حكومت امويان نداشت ؛ زيرا حكومتهاى متوالى اميران و حكام بنى اميه بدانان آموخته بود كه پايبندى به ارزشها و اخلاق ، پايه هاى حكومت را براى هميشه استوار نگه نمى دارد . و التزام به حدود دين و احكام شريعت بايستى به صورت ظاهرى و صورى باشد تا آنان بتوانند بيشتر بر اريكه قدرت تكيه زنند .

اين نظريه اى بود كه امويان آغاز گر تطبيق ، تعميم و گسترش آن در زمينه هاى سياسى و ادارى و اجتماعى بودند : تنها به ظواهر دين بايستى پايبند بود ! .

در متقابل ديدگاه فوق ؛ پيشوايان عقيده و رادمردان رسالت ، تاءكيد مى كردند كه اعتقادات ، بالاتر از حكومت است و شريعت مسلط بر سياست و قدرت مى باشد و اسلام بالاتر از همه چيز است . و اساسا

زندگى بدون چهارچوبهاى اخلاقى و ارزشهاى اعتقادى ، مفهومى ندارد . و تنها در كادر ديانت و تقيد به اصول آن مى توان پيش رفت . نبايد رسالت ، فداى قدرت گردد ، بلكه بر عكس ، اين قدرت است كه بايستى در راه رسالت به كار گرفته شود . و رسالت منزه از هر نوع استفاده نادرست باشد ، اگر چه نتوان به قدرت دست يافت . رسالت در هر حال بايد حفظ گردد : ديانت همه چيز است .

ليكن اين تفكر و ديدگاه ، خطر در معرض تصفيه هاى خونين قرار گرفتن را در پى دارد . آرى ، چنين هم بوده است . امت اسلامى شاهد حوادث خونبارى بوده است كه در آن خاندان پاك و مطهر پيامبر صلى الله عليه و آله براى حفظ اسلام از تحريف و دفاع از ارزشهاى اين دين بزرگ خون خود را تقديم كرده اند . و قربانيان فراوانى در اين راه از خود بجا نهاده اند .

تفاوت بنيادى اين دو ديدگاه در طول تاريخ و طى جنگهاى سخت ، براى همگان به خوبى آشكار شده است . و هنوز از اين خاندان عظيم ، شهيدانى گرانقدر به خون خود صحت ديدگاه خويش را امضا مى كنند .

در آخرين بخش كتاب ، مسلم و گروهى از دلاوران و قهرمانان پرهيزكار را مى بينيم كه به قربانگاه وارد مى شوند ، ليكن آرامش آنان دشمن را متحير مى كند و از فهم عظمت اين سكينه و طماءنينه ، درمانده مى شود .

هانى مذحجى و ميثم تمار دو تن از اين گروه هستند كه زيباترين جلوه انسانى را

به نمايش گذاشته اند ، و به انسانيت بهترين الگوهاى فرازين را تقديم كرده اند .

حكومت با دهشت و تا باورى ، خونسردى و صلابت مسلم را هنگام شهادت مى بيند ، ليكن در مقابل تمام اين زيباييهاى انسانى ، دشمنى قرار دارد كه همه اخلاقيات را زير پا مى گذارد و رفتارش آن چنان ناجوانمردانه است كه طبع سالم عربى ، آن را ابدا نمى پذيرد .

دشمن عجيب ترين شيوه ها را براى كشتن قربانيان به كار مى برد و پس از آن از اجساد شهدا نيز نمى گذرد و انواع قساوت ها را اعمال مى كند ؛ و عمان اخلاق عربى را كه خود مدعى آن هستند ناديده مى گيرد . اين روشى است طبيعى براى بى ريشه هايى كه با دين مى ستيزند و از حدود شريعت تجاوز مى كنند .

فصل اول : نخستين شهيد

نخستين شهيد

. . . بدون رضايت مردم بر آنان حكومت كرديد و آنان را به خلاف اوامر الهى ، به كجراهه كشاندند . دستورات الهى را بكار نبستيد . در ميان مردم چونان كسرا و قيصر عمل كرديد . و ما در ميان آنان در آمديم تا امر به معروف كنيم و راه راست را بدانان بنماييم و . . . .

(سفير حسينى )

جنگ اعتقادى و كلامى

نگهبانان و شرطه ، هر يك در جايگاه ويژه در داخل و خارج قصر مستقر شدند و حكومت ؛ خود را آماده بر خورد با مسلم مى كرد . ابن زياد در داخل كاخ مى رفت تا با ابهت و مباهات با شخص سفير حسينى و يكى از اعضاى خاندان محمدى بر خورد كند و از او انتقام بگيرد ، وى گمان مى كرد با اسيرى زخمى كه در برابر سلطانى مى ايستد و متواضعانه سخن مى گويد ؛ طرف خواهد شد و همين بر نخوت و بزرگ بينى وى مى افزايد ! .

اگر در آستانه كاخ هر يك از نگهبانان و شرطه وانمود مى كرد او كسى است كه قهرمان را اسير ساخته است و بدينسان در برابر مردم كه از مسلم دعوت كردن بودند ، مبارزه طلبى مى كرد و اگر ابن باهله - همانطور كه در صفحات پيشين خوانديم - اين چنين از خوشحالى در پوست نمى گنجد و از باده غرور و طغيان سرمست است ، در آن صورت بايد ديد كه ابن زياد تا چه اندازه از پيروزى خود غرق در شادى است و چگونه صفات غرور ، تكبر ، شادى و ديگر ويژگيهاى خود را نشان

مى دهد؟ ! .

به هر حال دستور داد تا اسير انقلابى را وارد كنند . مسلم را وارد كردند و او با سربلندى و بالاتر از قوه درك جماعت موجود در كاخ و توهينهاى آنان ، و بدون اينكه به ابن زياد سلام كند - آن چنان كه رسم طغيانگران كاخ نشين بوده است و جزء رسومات دربار به حساب مى آمده است - به درون ، گاه نهاد و همچنان پيش آمد . يكى از افراد شرطه گفت : چرا بر امير سلام نكردى ؟ ! .

و حضرت با غير شرعى دانستن جايگاه وى ، او را اعتبار انداخت و گوينده را در جاى خود نشاند(323) : اى بى مادر ساكت شو ! تو را چه به سخن گفتن ، به خدا سوگند او امير من نيست تا بر وى سلام كنم ! .

سراپاى ابن زياد را آتش خشم فرا گرفت و رنگ چهره اش تيره گشت ؛ زيرا حضرت مشروعيت فرمانروايى و حكومت وى را نفى كرده بود ، پس سعى كرد از موقعيت استبدادى سخن بگويد :

مهم نيست ؛ چه سلام بكنى و چه از سلام كردن خوددارى كنى ، تو را خواهم كشت .

ليكن هيبت از دست رفته وى باز نيامد ؛ زيرا مجاهد اسير ، با ذكر حقيقتى ، شهادت خود را به دست اين پليد آسان خواند :

اگر مرا بكشى (طبيعى است ) ؛ زيرا از تو بدترى ، بهتر از من را به شهادت رسانده است .

دشمن ، سرگشته شد ؛ زيرا اسير ، نه مى ترسيد و نه ذلت نشان مى داد ، بلكه بر عكس ،

با قدرت وى را محكوم كرده به خونخواران و كشندگان صالحين بزرگ - مانند معاويه قاتل امام حسن سبط گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق مى كرد . پس ناگزير شد تا شيوه عوامفريبانه و گمراه ساختن را كه مرسوم مستبدين بود پيشه كند :

اى تفرقه انداز ! و اى وحدت شكن ! بر امام زمانت شوريدى و بر خلاف وحدت مسلمانان رفتار كردى و فتنه و آشوب را باور ساختى ! .

ليكن مسلم ، تنها قهرمان آوارگان خارق العاده اى دارد . و با بيان دلايل دندان شكن ، عدم صلاحيت آنان را براى حكومت بر مسلمانان به اسم اسلام ، بر ملا مى سازد ، لذا با اختصار گفت :

اى ابن زياد ! دروغ گفتى ، به خدا سوگند معاويه به وسيله اجماع امت به خلافت نرسيد ، بلكه با نيرنگ و نا حق بر على ؛ وصى پيامبر صلى الله عليه و آله غلبه كرد و خلافت را غصب نمود ؛ فرزندش يزيد نيز چنين است . و اما فتنه را تو و پدرت زياد بن علاج ، بارور ساختى - سپس ادامه داد و من اميدوارم كه خدا شهادت را به دست بدترين خلق نصيب من سازد . به خدا قسم ، نه مخالفت كردم و نه كفر ورزيدم و نه در دين خدا تبديلى ايجاد كردم ، بلكه من در اطاعت اميرالمؤمنين حسين بن على عليه السلام فرزند فاطمه دخت پيامبر صلى الله عليه و آله هستم ، و ما به خلافت از معاويه و فرزندش و آل زياد سزاوارتر مى باشيم (324) .

ابن زياد از اين صراحت

بيان درمانده شد و حيران گشت ، لذا دست به تحميق هميشگى و مرسوم خود زد :

اى فاسق ! آيا تو در خالى كه در مدينه بودى شراب نمى نوشيدى ؟ ! .

البته اين دروغ را حتى حاضرين و هم پله هاى وى نيز باور نداشتند و نمى توانستند آن را از امير شرابخواره ، كه حتى از ته پيمانه نيز نمى گذشت قبول كنند .

به خدا قسم آنكه به راحتى آدم مى كشد و از اينكه به ناحق اينكار را مى كند ، هراسى ندارد و مى پندارد اتفاقى نيفتاده است ، به نوشيدن شراب سزاوارتر از من است (325) .

دشمن احساس كرد بر چسب شراب نوشى به چنين مرد بزرگوار و پايبندى اعتقادات اسلامى نمى چسبد و هر چه در اين راه بكوشد به جايى نخواهد رسيد ، پس روشى ديگر برگزيد و در صدد بر آمد عدم صلاحيت الهى وى را براى حكومت ثابت كند :

اى ابن مرجانه ! پس اهل آن كيست ؟ يا آنكه گفت : اگر ما اهلش نباشيم پس اهلش كيست .

ابن زياد پاسخ داد : يزيد و معاويه اهل آن هستند ! .

اينجا بود كه با وثوق به معتقدات و اطمينان به يقين خود درباره خدايش ، مسلم آخرين سخن را براى ختم گفتگو درباره برگزيدگان خدايى به زبان آورد :

الحمدلله ، بهترين داور ميان ما و شما خداست و ساكت شد گويا ديگر سخن نخواهد گفت

دشمن گفت : گمان مى كنى تو را از حكومت نصيبى باشد؟ .

مسلم با منطق اهل يقين و استوارى و اصلاح ، پاسخ داد : نه به خدا ، گمان نمى

كنم ، بلكه يقين دارم .

ابن زياد به بن بست رسيده بود ، تاكنون هيچيك از نيرهاى وى به هدف نخورده بود و دلايل وى پوچ از آب در آمده بود ، تاءسف مى خورد كه چرا بايد كلمه گمان را به كار برد تا مسلم با استوارى آن را با يقين پاسخ دهد و فرياد بزند : نه به خدا ، بلكه يقين دارم .

ديگر چاره اى نبود و آخرين حربه تهديد بود كه نشانه عجز وى از ادامه گفتگو به شمار مى رفت :

اكنون كه ابن زياد در عرصه مناظره و بحث رسوا شده است و عاجز ، چرا قدرت و توانايى خود را در عرصه ديگرى به نمايش نگذارد تا اين ضعف را بپوشاند؟ ! .

مسلم پيشاپيش ، تاءكيد كرده بود كه از كشته شدن هراسى ندارد اگر چه به بدترين شكل و شيوه ناجوانمردانه اى صورت بگيرد ؛ زيرا ابن زياد قبلا ثابت كرده بود جراءت خروج از دين مبين اسلام و تجاوز از حدود آن را دارد :

تو شايسته ترين كسى هستى كه در اسلام بدعت هايى كه نبوده اند ايجاد كنى ، تو از كشتن هاى ناگوار مثله كردن هاى زشت ، بدطينتى و به هر وسيله كسب قدرت كردن پرهيز ندارى . و در اين امور هيچ كس به پاى تو نمى رسد(326) .

. . . سپس متوجه حاضرين گشت تا كسى را پيدا كرده به او وصيت كند .

بازگشت به جنگ كلامى

مسلم شكى نداشت كه تمامى حاضران ، همگان و همدست حكومت بوده خواهان رضايت امير مى باشند ؛ و از اسلام و ابتدايى ترين اخلاقيات لازم الاتباع ،

به دور هستند . ليكن ، ايشان مصمم بود تا قبل از شهادت خود ، وصيت كند ، شايد پاره اى از وصايا تحقق پيدا كند . وانگهى ، همين وصيت ماهيت پليد بعضى از عناصر ، مانند عمر بن سعد را كه حضرت براى وصى قرار دادن انتخاب كرد . ليكن آن نانجيب براى خود شيرينى نزد ابن زياد ، از قبول آن امتناع كرد و پس از اجازه دادن امير برخاست و با حضرت در جايى كه ابن زياد او را مى ديد نشست -آزمايش خوبى است .

الف - در كوفه بدهى دارم ، از هنگام آمدن به كوفه ، هفتصد درهم قرض كرده ام كه آن را با فروش شمشير و زره - از طرف من بپرداز .

ب - جسدم را از ابن زياد بگير و آن را دفن كن .

ج - و پيكى نزد حسين عليه السلام بفرست تا مانع از آمدن ايشان به كوفه گردد ؛ چونكه من به ايشان نامه نوشته ام و در آن خبر داده ام كه مردم با وى هستند و مطمئنم كه خواهد آمد(327) .

على رغم درخواست مسلم از وى در آغاز وصيت كه : بر تو واجب است وصاياى مرا انجام دهى و آنها را راز بدانى و در حفظ آنها كوشا باشى همين كه سخنان حضرت به پايان رسيد ، ابن سعد با بى شرمى و بدون اينكه امير از وى خواسته باشد رو به او كرد تا مضمون وصيت را فاش سازد .

آرى ، ابتدايى ترين اصول اخلاقى را زير پا نهاده ، شتابزده با حماقت آشكارى به ابن زياد گفت :

آيا مى دانى به من چه گفت ؟ او چنين و چنان گفت

ابن زياد بر اين خيانت سريع و خائن شتابكار ، پوزخندى زد ، يعنى كه اين خيانت صفت اصلى وى است و گفت : شخص امين به تو خيانت نمى كند ، ليكن گاهى خائن را به امانتدارى بر مى گزينند ! .

همپالكى وى عليه او شهادت داد و با رسوا ساختن يكديگر و آشكار كرد معايب خود ، به گناهان خود اعتراف كردند .

نبايد تصور كرد كه مسلم به اين گونه افراد اطمينان زيدى داشت ، بلكه همگى آنان در تجاوز از حدود شريعت و زير پا نهادن ارزشها و عرف و انسانى يكسان بودند . جز آنكه حضرت مى خواست وصيت خود را در عمق وجدانى اسلامى و انسانى پايدار سازد و تاءكيد كند در هيچ لحظه اى وظايف و تكاليف دينى و وجدانى خود را فراموش نمى كند .

سپس حضرت به كينه كشى دشمنان از پيكر پاك خود اشاره كرد ؛ زيرا وى به گونه اى مرسوم و متعارف كشته نخواهد شد و نتيجه همان بود كه انتظار داشت . . . لذا ابن زياد در ادامه گفتار خود به دوست خائن خود گفت :

اما دارايى وى در اختيار تو خواهد بود و مانع تو نخواهيم شد . هر چه دوست دارى با آن انجام بده و اما حسين اگر ما را نخواهد و قصد نكند ما نيز كارى به او نخواهيم داشت و اگر به سوى ما آيد از او روى گردان نخواهيم بود . ليكن شفاعت تو را در مورد پيكر مسلم نخواهيم پذيرفت ؛ زيرا از نظر

ما اهليت آن را ندارد ؛ او با پيكار كرده است و مخالفت ورزيده و بر هلاكت ما كوشيده است (328) .

يا آنكه مستقيما مسلم عليه السلام را مخاطب ساخته كفت :

و اما پيكرت هنگامى كه تو را كشتيم اختيار با ماست و براى ما مهم نيست كه خدا با جسدت چه خواهر كرد . ليكن اى فرزند عقيل ! مى خواهم به من بگويى چه چيز براى اين شهر به ارمغان آورده اى ؟ ؛ مردم را پراكنده ساختى و وحدت كلمه آنان را از ميان بردى و عده اى را در مقابل عده ديگرى قرار دادى (329) .

با اين سخنان تقليدى و نخ نما شده ، در صدد آن بود تا موقعيت و مقام خود را جامعه مشروعيت و حقانيت بپوشاند و وانمود سازد كه خود و همدستانش بر امت اسلامى ولايت دارند و از پيامبر - به گمان خود نيابت شرعى و مجوز دينى به دست آورده اند تا حكومتشان پايدار بماند ! .

اما اسير زخمى ، با صراحت و استوارى معهود خود پاسخ داد :

به اين دليل به كوفه نيامدم ، ليكن شما معروف و نيكى را دفن كرده شد و منكر را آشكار ساختيد ، و بدون رضايت مردم بر گرده آنان سوار شديد و آنان را وادار به اعمالى كرديد كه خدا بدان دستور نداده است و در ميان آنها همچون كسرا و قيصر رفتار نموديد ، پس ما آمديم تا امر به معروف و نهى از منكر كنيم و مردم را به حكم خدا و سنت رسول بخوانيم و اهليت اين كار را هم داشتيم و داريم ؛

زيرا خلافت همچنان حق ماست و آن را به ناحق از خاندان ما خارج ساختيد . اولين كسانى كه بر امام حق و هدايت خروج كردند و ميان مسلمانان تفرقه به وجود آوردند و حكومت را عصب كردند و با ظلم و دشمنى با اهل به ستيز برخاستند ، شما بوديد . تنها مثلى كه مى توانيم شاهد حال خود و شما قرار دهم اين سخن خداوند متعال است كه :

و سيعلم الدين ظلموا اى منقلب ينقلبون .

بزودى ستمگران در خواهند يافت كه به چه سرنوشتى و پايانى ، دچار خواهند گشت .

با اين بيانات كوتاه ، نقاب از چهره پليد آنان و فساد دينى - كه حكام اموى بدان مى نازيدند - كنار رفت و حضرت ، صلاحيت سخنگويى به نام اسلام را از آنان سلب نمود ؛ و خلاصه ديدگاه خود را با تلاوت آيه اى كه سرنوشت دو طرف نبرد را- فساق و متقين - در پايان كار بيان مى كند ، ختم كرد :

والعاقبه للمتقين ؛ پايان روشن ، از آن متقين است .

ابن زياد ديگر نمى توانست پاسخى دهد يا پيرامون اين حقايق مسلم ، مناقشه كند ؛ زيرا بيم داشت ادامه ادامه اين مغالطات منجر به كشف حقايق بيشترى به وسيله اسير زخمى خواهد گشت .

پس عاجزانه به آخرين پناهگاه خود خزيد ؛ فحاشى و اهانت ؛ شروع كرد به على ، حسن و حسين عليه السلام فحاشى كند ؛ كسانى كه فحاشى به آنها اهانت به پيامبر صلى الله عليه و آله و اهانت به پيامبر ، سب و شتم به خداوند است ، همانطور كه خود پيامبر

تصريح مى كند(330) .

مسلم با بزرگ منشى سكوت كرد : جواب ابلهان باشد خموشى .

و به تعبير طبرى و روايت مفيد و ابن اثير : ديگر مسلم سخنى نگفت .

ليكن در روايت ديگرى آمده است كه : بعد از آنكه ابن زياد به فحاشى و هتاكى نسبت به خاندان پيامبر ادامه داد ، حضرت با منطقى نيرومند و استوار همچنان كه قبلا از ايشان ديديم فرمود : تو و پدرت سزاوارتر از خاندان محمد صلى الله عليه و آله به فحاشى و اهانتهايت هستيد . هر چه مى خواهى بكن ، چرا كه ما از خاندانى هستيم كه رنج و بلا هميشه همراه ما بوده است (331) . اى دشمن خدا هر چه مى خواهى انجام ده (332) .

در اينجا بود كه ابن زياد فرمان داد براى انتقام گرفتن ، حضرت را به شهادت برسانند . اما چگونه دستور داد اين سفير مكتبى را به قتل برسانند؟ ! .

آيا هنگام مرگ هم افتخار مى كنم ؟ !

خوشامد گويى هاى گرم درباره آزادى و پايان آزاد منشانه ، بارها بر زبان مرد دلير اسلام و شير صف شكن ، چه هنگام درگيريهاى نظامى و چه در عرصه جنگ كلامى و تبليغى و افشاگرانه ، جارى شده بود .

حضرت در مناسبتهاى مختلف ، آرامش درونى خود را از سرانجام خونين خود بيان مى كرد ؛ و مرگ در راه حريت را امرى شايسته و تسليم در برابر قضاى الهى را داءب و روش خود و خاندانش مى ديد . پاره اى از اين جملات برنده و آتشين عبارتند از :

1- سوگند خورده ام جز آزادانه كشته نشوم .

2- واى بر تو ! اين مرگ

است ؛ پس هر چه مى خواهى بكن .

3- در برابر خواست و امر خداوند - جل جلاله - صبر پيشه كن .

4- اى فرزند اشعث ! مى پندارى تا وقتى كه توان نبرد دارم تسليم خواهم شد؟ ! نه به خدا قسم هرگز چنين نخواهد بود .

5- اگر تو مرا بكشى (طبيعى است ) چرا بدتر از تويى بهتر از من را به قتل رسانده است .

6-اى دشمن خدا ! هر چه مى خواهى بكن .

7- تو از كشتنهاى ناگوار ، زشتى مثله كردن ، بد طينتى و به هر وسيله غلبه كردن ، پرهيز ندارى .

8- و من اميدوارم خداوند شهادت را به دست بدترين خلق ، نصيبم فرمايد .

9- بزودى ستمگران در خواهند يافت كه به چه سرنوشتى دچار خواهند شد .

عجيب نيست و غرابتى ندارد ، اين سيره يقين به فرجام كار و عاقبت متقين است كه نزد بزرگان و پيشوايان رسالت كه به دوره كمال رسيده اند و با نظر زهد و بى اعتنايى به دنيا مى نگرند ، به شدت محسوس است .

آنان بدان سرافراز و مفتخرند كه با انبيا ، صديقين ، شهدا و صالحين محشور گردند ، و چه دوستان و همراهان نيكويى هستند .

حكم قتل حضرت ، صادر شد ، نه عجيب بود و نه غير منتظره ، دشمن مى خواست كينه هاى پنهانى را آشكار و غريزه انتقام را سيراب كند ؛ لذا با قساوت ؛ دستور داد پس از شهادت ، پيكر پاك قربانى بزرگ را از فراز قصر به زمين پرتاب كنند ! .

گفته شده است كه ابن زياد اجراى حكم را به

يكى از اوباش كه در نبرد خيابانى به دست حضرت زخمى شده بود ، سپرد .

اگر اين خبر صحت داشته باشد انتخاب اين جلاد ، تلاش ديگرى است براى انتقام كشى هر چه بيشتر .

قهرمان رسالت ، در ميان انبوهى از اوباشان و جلادان ، با سربلندى و رضايت به قضاى الهى از پله هاى قصر بالا مى رفت و از آخرين لحظات عمر -آباد با عبادت و شب زنده دارى - خود استفاده كرده ، خداوند را منزه دانسته ، حمد و سپاس الهى را بجا مى آورد .

حضرت در عين رضايت از آزمايش نيكوى خداوندى ، از نامردمان و زشتيهاى آنان به درگاه الهى شكايت مى كرد و تكبير مى گفت و استغفار مى كرد و بر ملائكه الهى و پيامبران ، درود مى فرستاد و در همان حال مى گفت :

خداوندا ! بار الها ! ميان ما و اين قوم داورى كن آنان ما را فريفتند و مخذول كردند(333) .

حضرت را به پشت بام بردند ، مردم جمع مى شدند و از اتفاقى كه خواهر افتاد پرسش مى كردند كه ناگهان جسر غرقه به خونى را ديدند كه از بالاى قصر به روى زمين پرتاب شد و به دنبال آن سر مبارك حضرت فرو افتاد ! خون همه جا پخش شده بود و مردم منگ و گيج به يكديگر مى نگريستند : نگريستن كسانى كه در حال سكرات موت هستند(334) .

قاتل ، ترسان و هراسان از چيزى كه ديده بود فرود آمد ، ابن زياد از اضطراب وى پرسيد : تو را چه مى شود؟ آيا تو را كشتى ؟ .

قاتل ،

با اضطراب و كلمات جويده و نيم خورده پاسخ داد : آرى ، خداوند امير را به سلامت دارد جز آنكه برايم اتفاقى افتاد كه از آن ترسانم ! .

- با تمسخر پرسيد : چه اتفاقى برايت افتاد؟ .

- با هراس و دلشوره گفت : هنگامى كه مسلم را كشتم ، مردى زشت رو ، سياه و پرمو را در كنار خود ديدم كه انگشت - يا لبان به اشتباه ناقل - خود را به دندان مى گزيد ، و من آن چنان ترسيدم و وحشت كردم كه تاكنون به اين درجه متوحش نشده بودم ! .

اين زياد خنده تمسخر آميزى كرد و گفت : شايد دهشت زده شده اى ؛ زيرا با اين پديده آشنايى ندارى و بران قبلا عادت نكرده اى ! (335) .

به خوبى روشن مى شود كه ابن زياد با اين پديده و حالت - عادت كشتن پرهيزكاران پاكدل و صالحان آزاده - آن چنان ماءنوس بوده است ، كه از شدت تكرار - حالت پس از جنايات خود - برايش عادى شده و ديگر آن را طبيعى و معمولى مى داند .

در زمانى كه خداوند متعال به ظالمين فرصت مى دهد تا خوب ماهيت خود را نشان دهند و در دركات يكى پس از ديگرى فرو بروند .

ابن زياد بارها دچار اين حالت شده بود . و خداوند پس از هر حاجتى شبح هولناكى را بر او مسلط مى ساخت تا توازن طبيعى روان او را به هم زند و امنيت روحى را از او سلت نمايد .

خداوند منتقم فشار روانى و روحى را چنين بر جنايتكاران مسلط مى سازد

كه تا وقتى در دنيا هستند ، دچار عذاب درونى مى شوند . اين حالت وحشت و هراس الهى در مجرمين ، شبهاى پس از انجام جنايت به وقوع مى پيوندد و آرامش آنان را به اضطراب بدل مى سازد (336) . . . به اين حالت قبلا عادت نكرده اى ! .

بدرستى كه خدا مى خواهد تا بدين وسيله آنان را در دنيا عذاب دهد(337) .

و آنان را قبل از عذاب بزرگتر ، به عذاب كوچكتر دچار خواهيم ساخت (338) .

اين عذاب اكبر و بزرگتر همان است كه هرگز مجرمين و ستمگران بدان عادت نخواهند كرد .

اى كاش ! ظالمين مى دانستند كه هنگام رؤ يت عذاب و دانستن اقتدار كامل الهى و اينكه خداوند عذاب را مشاهده مى كنند ليكن ديگر راه و وسيله اى براى بازگشت نيست . و به بن بست رسيده اند(339) .

ابن زياد همچنين از كسانى كه مستقيما در به شهادت رساندن حضرت شركت داشتند ، پرسيد : هنگامى كه مسلم را بالا مى بردند چه مى گفت ؟ .

خود قاتل پاسخ داد : تكبير مى گفت و تسبيح خدا را مى گفت و استغفار مى كرد . همگامى كه او را براى كشتن نزديك آوردم گفت : بار الها ! ميان ما و اين قوم كه به ما دروغ گفتند . ما را فرو گرفتند و به قتل رساندند ، داورى كن .

پس به او گفتم : نزديك بيا ، خدا را شكر كه مرا بر تو مسلط ساخته است ! و به او ضربه اى زدم كه تاءثيرى نكرد . پس به من گفت : اى بنده

! نمى خواهم زخم خود را قصاص كنى و تلافى نمايى ؟ ! .

اين زياد از سرافرازى و مناعت طبع ، آنهم در آستانه شهادت ، در شگفت ماند و در برابر شخصيت والاى اين قهرمان ، خود را باخت و نا آگاه درباره اين قربانى عظيم گفت : آيا هنگام مرگ نيز افتخار مى كند؟ ! (340) .

آرى ، مسلم همانطور كه دوست داشت و خواسته بود رفت و سوگند خود را در راه دوستى حريت ، با عمل خود قرين ساخت و ثابت نمود در برابر خدا ، عبوديت و بندگى مطلق دارد . وى در راه مبادى اعتقادى و ارزشهاى اخلاقى و اسلامى ، خود را فدا كرد .

به اعتراف دوست و دشمن ، مسلم سمبل افتخارات جاودانه ، تمام مراحل زندگى و پيكار خود را تا آستانه مرگ ، به سربلندى و مناعت طبع و استوارى پيمود .

فصل دوم : شهادت مجاهد ؛ هانى بن عروه

بازگشت به سوى خواست . خداوندا ! به سوى رحمت و رضوان تو مى شتابيم ؟ بار الها ! امروز را كفاره گناهانم قرار ده ، چرا كه من در راه دفاع فرزند دخت پيامبر صلى الله عليه و آله تعصب ورزيدم و حميت به خرج دادم .

(مجاهد بزرگوار ؛ هانى )

تلاش براى نجات وى

ترس در ميان مردم ، نوميد از دستيابى به آرزوهاى خود مبنى بر رهايى از امويان ، گسترش مى يافت و احساس كردند بايد از صحنه مبارزه خارج شوند و عزلت بگيرند .

آنان از زير بار تكليف شانه خالى كردند و دانستند كه مسؤ ول شهادت نماينده امام حسين عليه السلام مى باشند ، ليكن در مقابل تهديدات والى

كوفه ، متكى به نيروهاى مركزى شام ، عقب نشستند و به خانه هاى خود رفتند .

ابن زياد كه مشروعيت حكومت خود را از يزيد جانشين پدرش معاويه كسب كرده بود . براى آنكه ترس همگانى را ريشه دارتر سازد و تخم هراس را در دل مردم بكارد ، دستور داد تا عده اى از مجاهدان كوفه و برجستگان آن ديار را اعدام كنند . مهمترين و بزرگترين فرد اين گروه محكومين ، مجاهد جليل القدر هانى بن عروه بود كه بيش او نود سال و به گفته اى نودونه سال از سن مباركشان مى گذشت . هر چند والى ديگر مستحكم شده بود و خطرى از جانب مذحجيان كه زير دست ابن حجاج و ديگر توطئه گران مانند كثير بن شهاب دام شده بودند ، وى را تهديد نمى كرد ، به حبس ابد براى هانى اكتفا نكرد ، بلكه دستور داد او را نيز در راءس ديگر بزرگان مجاهد به شهادت برسانند .

والى در راستاى تسلط بر قبايل و كنترل تحركات آنان و بر كنار كردن سران معارض حكومت از راءس قبيله ها ، ترجيح داد كه هانى پير ؛ اين رهبر مخالف و نيرومند را از پاى در آورد . و چون محمد بن اشعث سومين فرد گروه سه نفره بود كه هانى را فريفتند و به قصر آوردند ، از آن مى ترسيد كه طعمه شمشير مذحجيان شود ، در صدد بر آمد تا واسطه شود و مانع به شهادت رساندن هانى گردد و والى را از كشتن وى منصرف كند .

وى براى حفظ جان خود در تلاشى سست و بى

ريشه با اضطراب و نگرانى برخاست و گفت :

خداوند امير را به سلامت دارد ، تو مى دانى كه هانى در ميان عشيره اش از شرافت والايى برخوردار است و عشيره وى مى دانند كه من و اسماءبن خارجه او را به تو تسليم كرديم پس او را به خدا سوگند مى دهم اى امير ! كه هانى را به من ببخشى ، چون من از دشمنى خاندان او بيمناكم ؛ زيرا آنان بزرگان اهل كوفه هستند و از اكثريت نيز برخوردارند(341) .

و : آنان با عزت ترين افراد كوفه و بخش بزرگى از اهل يمن مى باشند(342) .

امير خواسته ابن اشعث را رد كرده ، با اهانت به وى او را سر جايش نشاند ؛ زيرا ابن اشعث و اسماء همپالگى هاى آنان ارزشى ندارند .

رهبر قهرمان مذحجيان را به قربانگاه بردند . از جمله قرائنى كه نشان مى دهد حكومت كاملا بر مذحجيان تسلط يافته بود و از آنان نمى هراسيد ، آن است كه هانى را علنا از قصر خارج ساختند و دست بسته به يكى از بازارهاى نزديك كاخ بردند .

مجاهد كهنسال از نبود افراد قبيله اش رنجور شد و فرياد برداشت :

وامذحجاه ! امروز ديگر مذحج هواخواه من نيست . وامذحجاه ! چقدر دور هستند آنان از من .

در همان هنگام ابن حجاج زبيدى دست به اقدامى زد تا مذحجيان را يكجا گرد آورد . وى از اين كار دو هدف عمده داشت :

1- افراد قبيله براى نجات رهبر خود دست به اقدامى نزنند .

2- پس از رسيدن خبر شهادت هانى ، عكس العمل شديدى از خود نشان ندهند .

همين

كه هانى ديد كسى او را يارى نمى كند ، دستان خود را از قيد و بند رها كرده فرياد زد : آيا عصايى ، چاقويى ، سنگى يا استخوانى نيست تا مردى بدان وسيله از جان خودش دفاع كند؟ .

محافظين بر او ريختند و سخت او را بستند . سپس به او گفتند : گردنت را دراز كن . و هانى با قوت قلب پاسخ داد : نه به خدا من كسى نيستم كه به شما در كشتن خودم يارى كنم (343) .

جلادى به نام راشد تركى جلو آمده ضربتى ره او زد كه اصابت كرد . پير كهنسال و بزرگ قبيله ، خود را آماده شهادت كرده با روح تقرب به ساحت ربوبى و بيان هدف خود با خداوند مناجات كرد :

بازگشت به سوى خداست بار الها ! به سوى رحمت و روايات مى شتابم ، خداوندا ! امروز را كفاره گناهانم قرار ده ، بدرستى كه من در راه دفاع از فرزند دخت پيامبرت صلى الله عليه و آله تعصب ورزيدم و حميت نشان دادم (344) .

بر زمين كشيدن دو شهيد و مژده دادن به يزيد

به دستور والى ، جلادان طناب به پاى دو شهيد بزرگوار- مسلم و هانى - بستند و آنان را در كوى و برزنها بر زمين كشيدند تا خشم دشمن فروكش كند و جمǙȘѠمردم كوفه بيشتر هراسان شوند و قضيه شهدا پايان يابد و ديگر مردم در انديشه اهداف به دست نيامده خود نباشند .

اين جنايت اموى زشت ، اولين لكه سياهى نيست كه بر صفحات تاريخ بشرى نمايان است ، ليكن اولين حركت او نوع خود در

تاريخ اسلام مى باشد ؛ جنايتى كه اوج آن كشيدن اجساد شهيدان در ميان كوچه ها و خيابانها است .

نه تنها مسلم را بر زمين كشيدند ، كه هر چه با وى - از قبيل اسلحه - بود نيز غارت كردند ؛ اين غارت بى شرمانه ، توسط محمد بن اشعث صورت گرفت ، كه يكى از معاصرين خود او ، وى را بخاطر رفتار و مواضعش رسوا كرد و سرود :

و تركت عمك ان تقاتل دونه

قشلا ، و لولا انت كان كنيعا

و قتلت وافد آل بيت محمد

و سلبت اسيافا له و دروعا(345)

عمويت را(346) بدون اينكه از او دفاع كنى ، با سستى رها كردى . و اگر تو نبودى كسى بر او دست نمى يافت . و نماينده اهل بيت محمد را كشتى و شمشير و زره او را به يغما بردى .

پس از آنكه اجساد مطهر اين دو شهير در كوچه ها و خيابانها بر زمين كشانده شدند ، به دستور ابن زياد آنها را نزديك قصر تحت حفاظت شديد ، به دار آويختند و با اين كار ، حكومت سه جنايت مرتكب شد و از حدود اسلام تجاوز كرد ؛ همچنانكه مجاهد دلير مسلم ، پيشاپيش اين سه پيامد را با نظر ثاقب خود دريافته و به ابن زياد گوش زد كرده بود . اين سه جنايت عبارت بودند از :

1- انداختن پيكر حضرت از بلندى قصر بر زمين .

2-كشيدن اجساد مسلم و هانى در كوچه ها و راهها .

3- آويختن اجساد ، به مدت چند روز ! .

نكته قابل توجه در اينجا ، عمق ادراك و بينش قوى حضرت و آينده

نگرى وى بود كه از طبيعت جنايتكارانه طغيانگران ، به خوبى اطلاع داشت و مى دانست كه آنان با قربانيان خود چگونه رفتار مى كنند و از مثله كردن و لطمه زدن ره اجساد نيز خوددارى نمى كنند . لذا مسلم يكى از موارد وصيت را دفن كردن جسد شريفشان قرار مى دهد و همين - توجه به چنين مساءله - بيانگر بصيرت حضرت از رويدادهاى آينده است .

همچنين خضرا با آگاهى تام نسبت به ويژگيهاى موروثى و اكتسابى ابن زياد و خصوصيات رفتارى وى ، او را مخاطب ساخته گفت :

اما تو سزاوارترين كسى هستى كه در اسلام بدعتهاى نبوده را ايجاد كنى و بنياد كج را پى بريزى . تو از كشتنهاى ناگوار ، مثله كردنهاى ناپسند ، بدطينتى و كسب قدرت ، به هر وسيله اى ، پرهيز نمى كنى . . . (347) .

اين زياد سرهاى مسلم و هانى را پس از آماده شده براى از سال ، توسط دو پيك به نامهاى زبير بن الاروح و هانى بن ابى دحيه به شام فرستاد . گفته مى شود كه سر مجاهد ؛ عماره بن صلخب ازدى - كه بزودى به او خواهيم پرداخت - نيز همراه اين پيكها به شام فرستاده شد .

ابن زياد كه از باده پيروزى سرمست شده بود ، نامه مخصوصى را نيز همراه اين دو پيك براى يزيد فرستاد . متن نامه چنين است :

اما بعد : سپاس خداى را مه حق اميرالمؤمنين ! كه خداوند او را گرامى بدارد خبر مى دهم كه : مسلم بن عقيل به خانه هانى بن عروه مرادى وارد شد و

من بر ايشان جاسوسهايى گماشتم و مردانى را به نيرنگ نزدشان فرستادم و با مكر و فريب موفق شدم آنان را از آنجا خارج كنم . و خداوند مرا بر ايشان مسلط ساخت و من گردن آنها را زدم و سرهاى آنان را توسط هانى بن ابى دحيه همدانى و زبير بن الاروح تميمى كه هر دو از افراد مطيع و ناصح مى باشند به نزدت فرستادم . اميرالمؤمنين هر پرسشى كه دوست داشته باشد مى تواند از آنان سؤ ال كند ؛ زيرا آنان زا دانش ، صداقت ، فهم و ورعى تام است (348) .

يزيد ، مضمون نامه و معناى ورع از ديدگاه اموى دانست ؛ و از اين هديه كه در قالب سرهاى شهيدان متجلى شده بود شادمان گشت . و نامه اى به او نوشته انجام چنين كارهايى را تشويق كرده ، افزايش آنها را خواستار شد . و نقديم بيشترى از اين گونه هدايا را طلب كرد ، و استمرار نامه نگارى را درخواست كرد ! .

در اين نامه ، وى ابن زياد را بخاطر نيرنگهايش و ورع آشكارش ! ستود و از او خواست تا سياست مجازات ، بر اساس اتهام را براى حفظ قدرت و دستگاه اموى بشدت به كار بندد . و در اين كار كوتاهى نكند .

پاسخ نامه بدين مضمون بود :

اما بعد : تو همان طور كه دوست مى داشتم عمل كردى ؛ رفتارت دورانديشانه و حمله ات باقوت قلب و شجاعانه بود ! مرا از انديشه ، بى نياز كردى و دشمن را كافى بودى ، و با اين كارت گمان و راءى من

در باره ات درست از آب در آمد . من دو پيك و فرستاده ات را فرا خواندم از آنان پرسيدم و با ايشان گفتگو كردم . راءى ، فضل و فرزانگى آنها همان بود كه تو نوشته بودى ، پس با آنان به نيكى رفتار كن .

به من خبر رسيده است كه حسين بن على متوجه عراق گشته است ، پس بر سر راهها پستهاى نگهبانى و افراد مسلح بگمار ، با بدبينى و سوءظن به امور بنگر و با تهمت ، دستگير و مجازات كن ! و هر اتفاقى كه مى افتد برايم بنويس (349) .

و : . . . در هر روز هر اتفاق نيك و بدى كه روى مى دهد(350) .

شهادت مسلم و هانى به دست ابن زياد عواطف مردان را برانگيخت و احساسات آزادگان را به غليان در آورد . پس برخى بر آن شدند تا غيرت و حميت مذحجيان را براى گرفتن انتقام از ابن زياد و حفظ كرامت خودشان ، به جوش آوردند ؛ مثلا ابوالاسود دؤ لى چنين سرود :

اقول : وذاك من جزع و وجد

ازال الله ملك بنى زياد

هم جدعوا الانوف و كن شما

بقتلهم الكريم اخا مراد (351)

با اندوه و شادى مى گويم : خداوند ملك بنى زياد را به باد دهد . آنان را كشتن گرامى مردى چون هانى ، ريشه هاى عظمت را خشكاندند .

و يا اخطل چنين گفت :

ولم بك عن يوم ابن عروه غائبا

كمالم يغب عن ليله ابن عقيل

اخوالحرب صراها ، فليس بنا كل

جبار ، ولا وجب الفؤ اد ثقيل (352)

مرد جنگى نه روز شهادت ابن عروه غايب بود و نه از

شب ابن عقيل بى خبر ماند . وى اين حوادث را ديد ، ليكن نه از جباران انتقام گرفت ، و نه دل سنگين او تكانى خورد .

در حالى كه ابيات زير با صراحت بيشترى ، سكوت شرم آور ، در برابر اين جنايات خونين را محكوم مى كند و بشدت روح قبيله اى مذحجيان را بر مى انگيزد تا انتقام خود را بستانند و در تلاش است تا زمان انتقام را جلو انداخته ، آتش آن را تند كند . از ترس انتقام امويان ، نام خود را پنهان كرده است :

اذا كنت لا تدرين ما الموت فانظرى

الى هانى فى السوق و ابن عقيل

الى بطل قد هشم السيف وجهه

و آخر يهورى من طمار قتيل

ترى جسدا قد غير الموت لونه

ونضح دم قد سال مل مسيل

فتى كان احيى من فتاه حييه

واقطع من ذى شفرتين صقيل

واشجع من ليث بخفان مصحر

واءجرء من ضار بغابه غيل

اصابهما امر الامير فاءسبحا

احاديث من يسرى بكل سبيل

اءيركب اءسماء(353) الهماليج آمنا

وقد طلبته مذحج بذحول

تطوف حواليه مراد ، و كلهم

على رقبه من سائل و مسول

فان انتم لم تتاءروا لاءخيكم

فكونوا بغايا ارضيت بقليل (354)

اگر نمى دانى مرگ چيست ، پس به هانى و ابن عقيل در بازار بنگر .

به قهرمان بنگر كه شمشير ، چهره اش را پاره كرده است . و به ديگرى كه كشته اش از بلنداى قصر پرتاب مى گردد .

جسدى مى بينى كه مرگ ، رنگش را دگرگون ساخته است و جويهاى خون كه در آبراهها به حركت در آمده است .

رادمردى كه از دختر جوانى ، ازرمگين تر بود ، و از لبه شمشير دو دم ، برنده تر .

دلاورى كه

شجاعتر از شيرى در صحرا به شمار مى رفت و از درنده بيشه هاى انبوه با جراءت تر بود .

اينان به دستور امير از پا در آمدند و خاطره شان زبانزد مردم كوچه و بازار گشت .

آيا اسماء با ايمنى بر اشتران سوار مى شود ، در حالى كه مذحجيان از او خونى طلبكار هستند؟ ! .

روح هانى ، همچنان در اطراف قابل پرسه مى زند و تمامى قبيله مسؤ ول انتقام گرفتن هستند ، و باز خواست خواهند شد .

پس اگر شما تقاص خون برادرتان را نگيريد ، بدكارگانى باشيد كه به درهمى چند راضى مى گردند .

بعدها يكى از غيرتمندان مذحجى ، موفق به گرفتن انتقام مجاهد ؛ هانى شد و وى كه عبدالرحمن بن حصين مرادى نام داشت در موصل در جنگ خازر ، كه در آن مجاهد مختار بن عبيد ثقفى ، بر ابن زياد پيروز گشت ، شركت داشت و در اثناى نبرد شنيد كسى مى گويد : اين قابل هانى بن عروه است وى كه به دنبال او بود ، بر راشد تركى دست يافت و بر او حمله برده با نيزه اى او را زخمى كرد(355) . و پس از آن وى را كشت . و بعد بدين ابيات مترنم گشت :

انى قتلت راشد التركيا

وليته ابيض مشرفيا

ارضى بذاك الله والنبيا(356)

من راشد تركى را كشتم . و با شمشيرى درخشان و سفيد ، او را از پاى در آوردم . و بدين وسيله ، خدا و پيامبر را خشنود كردم .

پس از آنكه سرهاى اين بزرگواران به يزيد رسيد ؛ ديگر اثرى از آنها به دست نيامد و سرنوشت

اين سرها پنهان ماند . تا آنكه جايگاه سر شهيد هانى بن عروه پس از تقريبا دويست و چهل سال (سال 304هجرى ) پيدا شد .

ماجرا از اين قرار بود كه در آن سال ، در يكى از برجهاى ديوار شهر قندهار پنج هزار سر به دست آمد كه با عنايت خاصى در سبدهاى علفين نگهدارى مى شدند . تنها 29 سر از آنها شناسايى شدند ؛ چون در گوش هر يك مكتوبى قرار داشت كه نام صاحت سر ، بر آن نوشته شده بود . و سپس آن را با نخى ابريشمى بسته بودند . يكى از اين سرهاى بيست و نه گانه سر هانى بن عروه بود .

اما تاريخ رسيدن سرها به آن برج ؛ سال هفتاد هجرى ؛ - آن طور كه بر آن مكتوبها ثبت شده بود(357) - يعنى ده سال پس از شهادت هانى بود .

براى ما روشن مى شود كه تلاش براى نگهدارى اين سرها به وسايل مختلف و ترفندهاى گوناگون ، يكى از شيوه هاى مرسوم و متداول طغيانگران و جباران است . آنان از اينكه بر خاسته از كيد ، مكر ، فريب و نيرنگ خود را جاويدان سازند ، لذت مى برند ! و شيفته زنده نگهداشتن آثار جناياتى هستند كه درباره قربانيان خود اعمال كرده اند . اينها چنين آثارى را سمبل قدرت و سركوب مخالفان خود مى دانند و در حفظ آنها كوشا مى باشند ! و آنها را تصاويرى مى دانند از حوادثى كه نقاشان و پيكر تراشان از ثبت آنها غافل مانده اند .

با اين كارها ستمگران عملا نشان مى دهند كه

كمترين پايبندى به ارزشهاى اسلامى ندارند .

آرى ، اين سرها به عنوان هديه ، رد و بدل مى گردند يا از جايى به جايى نقل مكان مى كنند تا در خزانه يا برج يا اتاق خاص سلطانى ستمگر ، به يادگار بمانند ، و دليلى روشن بر جنايات آنان باشند .

هانى بن عروه از بزرگ مردان استوار بر عقيده و از معروفين كوفه به شمار مى رفت . و از مؤمنان پايدار و مجاهدان جليل القدر بود . و على رغم كهنسالى و پيرى بسيار از بذل و بخشش ، دريغ نمى ورزيد- رحمه الله عليه .

فصل سوم : ديگر مجاهدان آزاده

ديگر مجاهدان آزاده

در ميان آنان همه گونه افراد يافت مى شد ؛ از فرستاده و سرباز و اءسوار گرفته تا فرمانده ، و از افراد قبيله جدلى ، ازدى ، همدانى و كندى تا حميرى و صائدى . آنان از نظر سنى و سلسله مراتب اجتماعى و وابستگى قبيله اى با يكديگر تفاوت داشتند ، ليكن همه آنان يك خدا رامى پرستيدند و به يك آيين معتقد بودند و در پى هدفى واحد ، راه مى سپردند . آنان مردانى بودند كه به عهد خويش با خدايشان وفا كردند .

بازداشتهاى گسترده

درست از هنگامى كه عقب نشينى از گرداگرد قصر شروع شد و حلقه محاصره سست گست ، و قبل از شهادت سفير حسينى ، ماءموران حكومتى ، شرطه ، عريفان و فرصت طلبان ، تعداد زيادى از هواداران و همگامان نهضت را بازداشت كردند .

گسترده ترين عمليات بازداشت مردم به وسيله بر افراشتن پرچم هاى امان دادن و فريفتن مردم تحت عنوان : زير اين پرچمها جمع شويد و در امان باشيد ! صورت گرفت .

شايد اين عمليات دستگيرى ، وسيعترين عملياتى بود كه عموم كوفيان و خصوصا پايبندان به محبت اهل بيت نبوى صلى الله عليه و آله تا آن زمان به خود ديده بودند . به ويژه آنكه اين عمليات گسترده با تلاشى بيمارگون در صدد دستگيرى تمامى هواداران اهل بيت پيامبر عظيم الشاءن بر آمده بود . و محور اصلى آن را نابودى شيعيان تشكيل مى داد .

كافى است اشاره كنيم كه تعداد بازداشت شدگان از صدها تن گذشته به هزاران نفر رسيد كه در شرايطى سخت ، در زندانهاى مرطوب و فاقد امكانات

بهداشتى بسر مى بردند .

انگيزه اين بازداشتهاى وسيع ، با كمترين شك يا تهمتى و پر كردن زندانها از محبان آل محمد صلى الله عليه و آله يا آنكه نهضت شكست خورده بود و مردم پراكنده گشته بودند ترس و وحشت حكومت از شركت آنان در نهضت حسينى بود كه رهبر آن ؛ امام حسين عليه السلام در آستانه رسيدن به كوفه قرار داشت . اين بازداشت و زندان ، مردم را از مشاركت در دومين تحرك به رهبرى امام حسين عليه السلام محروم كرد و نوميدى تلخى بر آنان مستولى ساخت . آنان مدت زيادى در زندانها بسر مى بردند و كينه و خونخواهى در آنان هر دم ريشه دارتر مى شد . تا آنكه بعدها همراه ديگر مردمان كوفه در شورشهاى متعددى عليه حكومت شركت كردند . از جمله اين شورشها قيام توابين و قيام مختار ثقفى ، قابل ذكر مى باشند .

تعداد تقريبى زندانيان را نمى دانيم و ليستى در دست نداريم كه نام كسان زيادى در آن آمده باشد ، جز آنكه راويان و مورخين از ضبط بزرگان و برجستگان اين نهضت - طبق معمول هر نهضت - فروگذار نكرده اند . و ما نام تنى چند را در ذيل مى آوريم :

1-سليمان بن صرد خزاعى : از بزرگان مجاهدان ، در خانه اش محاصره شد و مجبور به اقامت در همانجا تحت مراقبت شديد گشت . سپس به زندان منتقل شد تا ساليانى در آنجا نماند و بعدها آزاد شود و رهبرى قيام توابين معروف را به عهده بگيرد .

2-مختار بن ابى عبيده ثقفى : مجاهد بزرگ ، لشكر سبز

پرچم را فرماندهى كرد تا به محاصره كنندگان قصر بپيوندد ، ليكن خبر عقب نشينى و پراكندگى مردم مانع ادامه كار گشت ؛ وى بازداشت شد . و به زندان افتاد و بعدها قيامى معروف را رهبرى كرد .

دشمنانش شبهاتى در باره او ايجاد كردند و داستانهايى ساختند با شخصيت وى را زير سؤ ال برده مخدوش كنند ! .

3- عبدالله بن نوفل بن الحارث : فرمانده لشكر سرخ پرچم ، و از مجاهدان جليل القدر بود .

4- اصبغ بن نباته : مجاهد بزرگ و معروف .

5- عباس جعده جدلى : يكى از فرماندهان چهارگانه محاصره قصر .

6- عبيد الله بن عمرو بن عزيز كندى : يكى ديگر از فرماندهان چهارگانه در عمليات محاصره قصر .

7- عبدالاعلى بن يزيد كلبى : از جوانان كوفه و يكى از مخالفين سر سخت حكومت .

8- عماره بن صلخب ازدى : يكى ديگر از جوانان غيرتمند و هواه خواه نهضت .

9- مسيب بن نجبه فرازى : فرمانده سابق لشكر هفتم در سپاه اميرالمؤمنين ؛ على بن ابى طالب عليه السلام ساليانى در زندان بسر برد و به خونخواهى خروج كرد .

10- رفاعه بن شداد بجلى : مانند مسيب ، از فرماندهان سابق . وى مدت درازى را دى زندان باقى ماند .

11- عبدالله بن والى ربيعى : فرمانده سابق مانند مسيب . وى نيز زمانى طولانى را در زندان سپرى ساخت .

12- عبدالله بن سعد بن نفيل ازدى : يكى از فرماندهان پيشين .

13- ميثم بن يحيى تمار : از مجاهدان آگاه و صالح . وى از حجاز بازگشت و سپس دستگير شد ، ولى مدت زيادى در زندان

نماند ، زيرا به شهادت رسيد . و ما او را در زمره شهدا ياد خواهيم كرد .

اينها مشهورترين و مبرزترين مجاهدان پاك اعتقاد كوفى بودند كه ديوارهاى تنگ و تاريك زندانها بر ايشان فشار آورد . در حالى كه نامهاى هزاران تن ديگر كه در عمليات بازداشتهاى دسته جمعى ، دستگير شدند ، از نظرها پنهان مى باشند .

جرگه شهيدان

در اينجا فرازهايى كوتاهى از عده اى از شهيدان نهضت كوفه مى آوريم :

الف : عبدالله بن عمرو بن عزيز كندى : تابعى بود و از دلاوران كوفه . وى از رؤ ساى برجسته شهر به شمار مى رفت . و در نبردهاى پياپى امام اميرالمؤمنين عليه السلام همراه آن حضرت بود .

او را از زندان بيرون آوردند تا به شهادت برسانند .

ابن زياد پرسيد تو از كدام قبيله اى ؟ .

مجاهد دلير پاسخ داد : از كنده .

باز از او پرسيد : آيا تو پرچم كنده و ربيعه را در دست داشتى ؟ .

و قهرمان كندى بى هراس پاسخ داد : آرى .

پس اين زياد به شرطه دستور داد نا گردن او را بزنند . و عبيدالله كندى در راه عقيده و همگامى با نهضت به شهادت رسيد .

ب - عباس بن جعده جدلى : از تابعيان جليل القدر و دلاوران كوفه بود . شخصيت استوار وى از را به منصب نظامى بالايى رساند . ابن زياد پس از بازداشت به مدت كوتاهى ، او را به قبل رساند .

ج - عبدالاعلى بن يزيد كلبى : تابعى جليل القدر و از دلاوران كوفه به شمار مى رفت . وى هنگام محاصره قصر ، لباس

رزم بر تن كرد تا به نهضت بپيوندد ولى در راه خود ، هنگام عبور از محله بنى فتيان به وسيله كثير بن شهات دستگير شد .

پس از مدتى اندك ، كه از بازداشت وى مى گذشت ، او را خارج ساختند تا به شهادت برسانند . ميان وى و ابن زياد سخنانى رد و بدل شد و او اتهامات وارده به خود را رد نمود . ابن زياد گفت : او را به جيانه السبيع ببريد و گردن بزنيد ! .

د- عماره بن صلخب ازدى : از تابعيان كوفه و يكى از برجستگان جهاد در جامعه خود بود . محمد بن اشعث و اوباش زير دست وى ، عماره را پس از آنكه مردم پراكنده شده بودند نزديك خانه اش دستگير كردند . به دنبال زندانى كوتاه مدت ، وى را خارج ساختند تا بكشند .

ابن زياد پرسيد : از كدام قبيله هستى ؟ .

و او پاسخ داد : از ازد .

ابن زياد گفت : او را نزد قومش ببريد و گردنش را بزنيد .

اين دستور بدان جهت بود نا ازديان را بيشتر تحقير كرده ، معوت و ذليل سازد .

شهيد عماره ، همان است كه گفته مى شود سر وى همراه سرهاى شهيدان ؛ مسلم و هانى به ارمغان ، نزد يزيد فرستاده شد ! .

ه - ميثم بن يحيى تمار : يكى از حواريان اميرالمؤمنين عليه السلام بود . نزد حضرت تلمذ كرد و دانش بسيارى آموخت و معارف فراوانى در تفسير قرآن و تاءويل آن و شناخت ناسخ و منسوخ آيات از حضرت ، فرا گرفت .

مجاهد ؛ ميثم تمار در

مكه بود و در آنجا با ام المؤمنين ، بانوى بزرگوار ام سلمه ديدار كرد و هنگام بازگشت به كوفه ، به دستور ابن زياد بازداشت ، و به زندان فرستاده شد .

وى در آنجا با ياران فكرى و برادران دينى خود كه پيش او او به زندان آمده بودند از جمله مختار ثقفى ملاقات كرد .

ميان وى و مختار گفتگوهايى سرگرفت كه در خلال آن وى به مختار از آنچه از امام على عليه السلام از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره وى (مختار) شنيده بود پرده برداشت . ميثم پيشگويى امام را چنين نقل كرد :

تو پس از مدتى از زندان آزاد مى شوى و به خونخواهى برخاسته ، منحرفين و قاتلان را به درك واصل مى كنى . و ابن زياد را نيز مى كشى .

اين مژده اى بود بى نظير ، برخاسته از منبع وحى ، لذا يقينى ، و تخلف ناپذير ، و مختار آن را براى آينده خود حفظ نمود . و عملا نيز عمان طور كه پيامبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام گفته بود ، انقلابى را رهبرى كرد كه پليدى ها را از كوفه زدود و آن ديار را از لوث وجود بنى زياد و امويان پاك كرد .

ميثم تمار را از زندان خارج ساختند و نزد ابن زياد كه در برابر قربانيان دست بسته خود ، سر از پا نمى شناخت و در پوست خود نمى گنجيد آوردند . والى با لحنى مسخره آميز و گزنده ، از ميثم درباره پيش گويى امام اميرالمؤمنين عليه السلام كه پيرامون شهادت قابل

و كيفيت قبل ميثم فرموده بود ؛ پرسش كرد .

او نيز بى درنگ و بدون ترديد پاسخ داد كه : آرى ، مولاى صادق و درستگويش اميرالمؤمنين عليه السلام چنين خبرى داده است و گفته است كه دستان ، پاها و زبانش قبل از شهادت به دست حرامزاده وابسته ، فرزند كنيز زناكار ، عبيدالله بن زياد ، قطع خواهند شد(358) .

و اين سخنان را با شهامت و رو در روى ابن زياد ادا كرد .

امير كه از اين جراءت و جسارت غير منتظره خشمگين شده بود ، شروع به تهديد كرد و فرياد كشيد :

پيش گويى مولايت را تكذيب خواهم كرد ! زيانت را وا مى گذارم و دستان و پاهايت را قطع خواهم كرد ! .

و به جلادان اشاره كرد تا حكم را اجرا كنند .

اندكى بعد مجاهد بزرگوار ، دست و پا بريده در بركه اى از خون شناور بود . سپس او را برداشتند و به درخت خرمايى آويختند . وى همچنان از معنويت و روح نيرومند خود مدد مى گرفت و درخت را بدل به منبرى كرد براى بيان حقايق و رسوا كردن امويان و آشكار ساختن انحرافات آنها .

اين رادمرد ، از همانجا عامه مردم را كه گرداگرد او جمع شده بودند مخاطب ساخته ، ايام خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام را ياد آور شد و نظام عادلانه حكومت حضرت را به همگان گوشزد كرد ، تا حقايق مربوط به حاكميت امام و نظام مبتنى بر امامت را فراموش نكنند .

و چون حكومت ديد وى همچنان رسواييان امويان را آشكار مى كند و به افشاگرى ادامه مى دهد ، مجبور

شد نا زبان وى را قطع كند . هنگامى كه جلاد ، براى اين كار نزديك شد ، قهرمان نبرد عقيدتى با خونسردى خنديد و گفت :

به اربابت بگو كه نتوانستى خبر صادق امام را كه از پيامبر و امين وحى نقل كرده بود ، تكذيب كنى ، و پيش گويى حضرت درست از آب در آمد .

پس از دو روز ميثم را با حربه كشنده اى از پا در آوردند و روح شريفش به ملكوت اعلى پيوست رضوان خدا بر او و همگامانش باد(359) .

و- محمد بن كثير ازدى و پسرش : در مورد وى مى گويند : مسلم ، نخستين شب را پس از شكستن حلقه محاصره قصر ، در خانه او بسر برد . و دومين شب را در خانه بانوى مؤمنه طوعه . لذا محمد ازدى را به قصر فراخواندند و او همراه پسرش ، مسلح گشته بدانجا رفتند و آنجا طى درگيرى شديدى كه با ماءموران داشتند به شهادت رسيدند .

البته اين روايت نياز به تاءمل دارد ؛ زيرا توقف مسلم نزد محمد ازدى از شهرتى برخوردار نيست و شايد فراخوانى آنان ، به دليل محبت اهل بيت و همگامى با نهضت بوده باشد ، نه به سبب ميزبانى مسلم .

ز- حنطله بن مره همدانى : گفته مى شود وى هنگام بازگشت به كوفه از مسافرت ، به گونه غير منتظره اى با حوادث و قضايا مواجه گشت و با چشمان خود اجساد شهيدان : مسلم و هانى را ديد كه به وسيله ماءموران ، در كوچه ها به روى زمين كشيده مى شوند . پس غيرت وى به جوش

آمد و از عمل زشت آنان منزجر شد .

درباره هويت اولين جسد كه متعلق به شهيد ، مسلم بود سؤ ال كرد . به او پاسخ دادند : او خارجى است ! كه بر يزيد بن معاويه خروج كرد ! .

پرسيد : واى بر شما ! شما را به خدا بگوييد او كيست و نامش چيست ؟ .

گفتند : اين مسلم بن عقيل پسر عم حسين عليه السلام است .

حنطله از مركب خويش پياده شد و با شمشير آخته به آنان هجوم آورد در حالى كه دردمندانه مى گفت :

آقايم ! پس از تو ديگر زيستن سودى ندارد . و با آنان پيكار كرد تا به شهادت رسيد .

فرستادگان شهيد

قبلا از مجاهد شهير ؛ سليمان بن رزين ، فرستاده امام حسين عليه السلام به رؤ ساى پنجگانه بصره ، و دستگيرى و شهادت وى ، يادى كرديم . اما فرستادگان شهيد در اثناى نهضت كوفه ، دو نفر مى باشند :

1- عبيد الله بن يقطر الحميرى : مردى جليل القدر و بزرگ منزلت از شرف مصاحبت با اهل بيت برخوردار بود ؛ زيرا وى تقريبا همراه با امام حسين عليه السلام در يك زمان به دنيا آمدند ، لذا با يكديگر نشوونما يافتند و با هم ، همنشين بودند .

پدرش يقطر ، خادم پيامبر صلى الله عليه و آله بود . و مادرش ميمونه نزد حضرت فاطمه ؛ دخت گرامى پيامبر ، خدمت مى كرد و بنابر اين پدرش را بايستى صحابى بزرگ دانست .

شرح حال يقطر و فرزندش ، در : الاصابه عسقلانى و : اسد الغابه جزرى و ديگر تراجم صحابه آمده است

.

عبيدالله ، همراه با قافله حسينى براى جهاد ؛ خارج شد و حضرت ، او را به عنوان پيك ، همراه نامه اى مخصوص براى سفير خود در كوفه انتخاب كرد .

و او نيز براى انجام ماءموريت خود ، از قافله جدا شد . . . و چون تمامى راهها به وسيله ماءموران مسلح و نگهبانان حكومتى بشدت كنترل مى شد ، اين فرستاده محاصره گشت و دستگير شد .

او را دست بسته به كوفه آوردند و بر ابن زياد ستمگر ، داخل كردند . والى او او خواست بر منبر رفته و امامين همامين ؛ على و حسين عليه السلام را علنا دشنام دهد . او نيز بر فراز منبر شد و از بالا مردم را متوجه خود ساخته ، با قوت قلبى افتخارآميز كه تاريخ آن را با سرافرازى ثبت كرده است گفت :

اى مردم ! من فرستاده پسر فاطمه ؛ دخت رسول الله صلى الله عليه و آله هستم ، و آمده ام تا از شما بخواهم حضرت را يارى كنيد و عليه ابن مرجانه ، ابن سميه ، حرامزاده فرزند حرامزاده ، همگام و هم پيمان امام باشيد . . . (360) .

نگهبانان و ماءموران بر او حمله بردند تا سخنان او را قطع كنند ، ليكن وى همچنان استوار و بى هراس ، كلمات و بيانات خود را بليغ و رسا ادا مى كرد . او را گرفته دست بستند و امير كه نمى توانست حرامزادگى و فرزند حرامزاده ديگرى بودن خود را نفى كند ، تنها يك كار مى توانست انجام دهد ، دستور داد تا او را همچنان

دست بسته ، از بالاى قصر بر زمين پرتاب كنند ! .

عبد الله هنوز نيمه جان بود كه عبدالملك بن عمير اللخمى نامى آمده ، با كارد خود وى را به شهادت رساند . و هنگامى كه اين جنايت را بر او خرده گرفتند ، آن لئيم و پست فطرت در جهت توجيه عمل خود بر آمده گفت : مى خواستم او را راحت كنم ! . اين عبدالملك از قاضيان كوفه در عهد امويان بوده است ! و

2- قيس بن مسهر صيداوى : بارها از اين مرد در مراحل مختلف ياد كرده ايم . وى نخست مجموعه اى از نامه هاى اهل كوفه را نزد امام در مكه برد . و پس از آنكه سفير ، آماده گشت تا ماءموريت خود را دنبال كند ، همراه با مسلم تا كوفه آمد ، و بعدها همراه مجاهد عابس شاكرى كه حامل نامه سفير ته امام حسين عليه السلام بود ، به مكه رفت . وى در همانجا ماند تا وقتى كه امام به سمت عراق حركت نمود . و در اينجا بود كه حامل نامه امام به سوى كوفيان شد تا آمدن حضرت را به ايشان مژده دهد و آنان را به پايدارى و ثبات قدم تشويق كند .

تا آن زمان كمترين خبرى از حوادث كوفه به كاروان حسينى نرسيده بود .

نزديكى هاى قادسيه ، ماءموران حصين بن نمير فرستاده شير صفت را ديدند كه به سمت هدف خود مى تازد . قبل از آنكه ماءموران بتوانند نامه را به دست آوردند ، وى با وقت كشى موفق به پاره كردن نامه امام كشت و

آثار آن را از بين برد . او را اسير كردند و تحت الحفظ به كوفه نزد ابن زياد فرستادند .

امير كوفه پرسيد . تو كيستى ؟ .

و قيس پاسخ داد : من مردى از شيعيان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب و پسرش عليه السلام هستم .

با تندى از او پرسيد : پس نامه را پاره كردى ؟

قيس با شجاعت گفت : تا آنكه از مطالب آن با خبر نگردى .

امير با درماندگى فرياد كشيد : اين نامه از كه بود و براى چه كسانى ؟ .

مجاهد با كفايت پاسخ داد : از حسين بن على بود به گروهى از اهل كوفه كه نامهايشان را نمى دانم .

ابن زياد با خشم و فرياد گفت : به خدا قسم از من جدا نخواهى شد مگر آنكه نامهاى آنان را برايم بگويى و يا آنكه بر منبر رفته و حسين بن على ، پدرش و برادرش را لعن كنى ! و گرنه تو را قطعه قطعه خواهم كرد ! (361) .

صيداوى كه علاقه شديد دشمن را به انتقام گرفتن و دشنام به اهل بيت پيامبر عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله ديد ، با ظرافت و زيركى به ظاهر دشنام دادن به على و حسين عليه السلام را انتخاب كرد . دشمن اجازه بر فراز منبر شدن را به او داد . و قيس با انگيزه بين پاره اى از مطالب نامه امام و رسوا كردن اموى ، بالا رفت و هنوز درست در جاى خود مستقر نشده بود كه فرياد برداشت : اى مردم ! اين حسين بن على بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه

؛ دخت رسول است . و من فرستاده او به سوى شما هستم و من در حاجز نام منطقه اى در راه به سوى كوفه از حضرت جدا شدم ، پس دعوت او را لبيك گوييد . . . سپس عبيدالله بن زياد و پدرش را لعن كرد و براى على بن ابى طالى عليه السلام استغفار نمود . . . (362) .

مردم از اين شجاعت و جراءت كم نظير سرگشته شده بودند و قوايشان از كار افتاده بود .

يكى از مؤلفان در مورد اين حركت كى گويد :

آيا نمام فصاحت بشرى ، ياراى تمجيد و ستايش از موضع قيس را خواهد داشت ؟ ! نه ، هرگز .

نگاهى حقيرانه به ابن زياد بيندازيم تا ببينيم چگونه حركت قيس او را دچار عجز و درماندگى و خفت و خوارى ساخت .

وى همچون سگى تشنه و گرما زده ، ديوانه شده بود و شياطين زير دست خود را از اينكه گذاشته بودند قيس عبارات كوبنده خود را به آخر برساند ، دشنام و ناسزا مى داد ! . . .

سپس دستور داد تا وى را زنده از بالاى قصر به زير بيندازند . قيس به زمين فرو افتاد ، استخوانهايش درهم شكست و زندگى پر افتخارش به پايان رسيد ! (363) .

پنهان شدن نخبگان

و اما مجاهدان مؤمن براى دور ماندن از مكر و نيرنگ دشمن و به اميد مشاركت در دومين تحرك به رهبرى امام حسين عليه السلام در خانه هاى خود يا ديگران ، پنهان گشتند ؛ زيرا عاقلانه نبود كه آنان آشكار شوند و بدين كار ، خود را در معرض خطر قطعى قرار دهند

؛ چونكه اين كار در مقايسه با انتظار آمدن امام و همراهى با وى و در كمين دشمن نشستن سودمند به نظر نمى آمد .

و شايد همين افراد مخفى شده ، بخش كوچكى از پايداران و ثابت قدمان حماسه حسينى را ، بعدها تشكيل دادند . آنان يكى يكى ، يا به صورت دوتايى ، مخفى شده بودند و اخفاى آنان دسته جمعى صورت نگرفته بود . و حتى برخى محل اختفاى عده اى ديگر را نمى دانستند . تنها پنج يا شش تن قرار گذاشته بودند كه مخفيانه با هم از كوفه خارج شوند و به كاروان حسينى بپيوندند كه از جمله آنان مى توان ؛ مجاهد جابر بن حارث سلمانى و مجاهد مجمع بن عبدالله عائذى (364) را نام برد .

همين كه كاروان بطحاءبه كربلا رسيد و در آنجا استقرار يافت و خبر آن به مخفى شدگان رسيد ، به صورت يك نفرى يا دو نفرى ، و عده اى نيز همراه خانواده خود على رغم خطرات و سختى ، شروع كردند به خارج شدن از كوفه و پيوستن به امام حسين عليه السلام مهمترين اين افراد عبارت بودند از :

1- مجاهد : مسلم بن عوسجه اسدى با خانواده اش .

2- مجاهد : حبيب بن مظاهر اسدى از حواريان امام امير المؤمنين على عليه السلام .

3- ابو ثمامه صائدى مجاهد معروف به جمع آورى اسلحه .

4- مجاهد حنطله بن اسعد شبامى .

5- دو برادر مجاهد : قاسط بن زهير تغلبى و كردوس بن زهير .

6-مجاهد : جناده بن حارث انصارى همراه با خانواده اش و پسرش كه پيكار نمود تا به شهادت رسيد

. و عده اى ديگر از آزادگان .

گروهى ديگر تنها راه رسيدن به امام حسين عليه السلام را داخل شدن در سپاه اموى كه براى جنگ تا امام به راه افتاده بود ، مى دانستند .

اين شيوه بيانگر آن است كه آمدن فردى آنان ، چه خطرات مهيبى در پى مى توانست

داشته باشد . لذا آنان از اين طريق توانستند به امام ملحق شدند تا از وصول خود مطمئن گردند . سپس با شجاعتى چشمگير به جبهه امام پيوستند . از جمله اين گروه ، افراد زير را مى توان نام برد :

الف - مجاهر : جابر بن حجاج كوفى .

ب - مجاهد : ضرغامه بن مالك .

ج - مجاهد : مسعود بن حجاج تميمى و فرزند مجاهدش عبدالرحمن .

د- مجاهد : نعمان بن عمرو الراسبى و برادر مجاهدش حلاس بن عمرو .

و افراد ديگرى كه جان و هستى خود را وقف پيكار با انحراف اموى كرده بودند و بر معتقدات خود پايبندى ماندند و از عقيده خويش ، عدول نكردند و تا دم مرگ ايستادگى نمودند . و از نبرد رو گردان نشدند و شهادت را با آغوش باز ، استقبال نمودند .

ما در كتاب ديگر خود(365) ، مخفى شدگان و شيوه هاى پيوستن آنها را به امام حسين ؛ سرور مجاهدان بزرگوار ، يكايك بين كرده ايم و انگيزه هاى درونى و محركهاى اعتقادى اين آزادگان را توضيح داده ايم .

بر خلاف توهم بعضى ، مردان عقيده و دست پروردگار مسلم ، در كوفه پس از آنچه در آن ديار اتفاق افتاد ، نه گريختند و نه از عقايد خود دست شستند ،

بلكه يا به زندان افتادند و يا شهيد گشتند و يا آنكه پنهان شدند و انتظار ، پيشه ساختند .

بنابر اين ، مى توان مجاهد مؤمن كوفه را در طرح ذيل دسته بندى نمود :

آنان طلايه داران پيكار و مقاومت هميشگى در برابر نظام منحرف اموى به شمار مى رفتند ؛ و هر يك با توجه به شرايط خاص خويش براى رسيدن به درجه شهادت در كوفه يا كربلا خارج شدند . در ميان آنان پير مردان كهنسال و جوانان برومند و كامل مردانى به چشم مى خوردند .

گروهى از اين رادمردان را فرستاده ، سرباز ، مجاهد ، اسوار و فرمانده تشكيل مى داد . و به قبايل مختلفى اعم از : جدلى ، ازد ، همدانى ، كنده ، حمير و صائد ، تعلق داشتند .

آنان از نظر سنى و سلسله مراتب اجتماعى و همچنين وابستگى قبيله اى با يكديگر متفاوت بودند ، جز آنكه يك خدا رامى پرستيدند و به آيينى يگانه ، پايبند بودند و در راه هدفى واحد پيكار مى كردند :

رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه (366) .

آنان مردانى بودند كه به عهد خويش با خدايشان وفا كردند .

به پيش تاختند و سرهايشان در محراب عقيده و دفاع از ايمان محمدى از تن ها جدا شد كه :

فمنهم من قضى نحبه ، و منهم من ينتظر . . . (367) .

گروهى از آنان به شهادت رسيدند و گروها ديگر منتظر هستند . . . .

كسانى كه مخفى شدند تا بعدها چونان زنبورهايى كه به كندوهاى خود بر مى گردند و كبوترانى كه لانه خود را مى يابند ، به كربلا

بروند و در ركاب سيدالشهداء پيكار كنند ، و با خون خويش زمين را رنگين و درخت ايمان را بارور سازند .

آنان با جسدهاى پاره پاره خود ، زمين را شيار زدند تا راه را براى نسلهاى آينده هموار سازند و : و ما بدلو تبديلا ؛ از پيمان خويش بر نگشتند و از دين منحرف نشدند .

اولين شهيد نهضت حسينى

شهادت مجاهد بزرگ ، مسلم بن عقيل بن ابى طالب ؛ نماينده خاص امام حسين بن على عليه السلام مصادف يوم البرويه ؛ يعنى هشتم ذى الحجه ، سال 59 هجرى بود . مسلم درخشنده و تابناك ؛ پايان سرنوشت خود را با زيبايى شگفت انگيزى رقم زد .

وى همچنان كه در طول حيات ، جنگها و پيروزيهايش استوار بود ؛ با آرامش خاطرت اجل مقدس و محتوم خود را پذيرا گشت و در انى قبول ، كمترين تنگدلى يا اندوهى به خويش راه نداد .

گزارشهاى تاريخى مى گويند : مسلم نه تنها در رويدادهاى زندگى و نبردهايش با آغوش باز ، پيشامدها را مى پذيرفت - به مواضع و اشعارش در خلال درگيريها و جنگهايش بنگريد - بلكه در برابر شهادت نيز ، چنين وضعى داشت و چونان كودكى ، شيفته دامان مادر ، به سوى مرگ شتافت و اين آخرين آزمايش دشوار را با سربلندى پشت سرگذاشت .

ما مسلم را نخستين شهيد نهضت حسينى مى دانيم ، هر چند اين ديدگاه با توجه به فترت زمانى و فاصله ميان شهادت وى و نهضت كربلا ممكن است كمى باعث ترديد شود ، ليكن ما توجه نكات و ملاحظات ذيل چنين نظرى را برگزيده ايم :

اولا ،

وى نخستين رهبر هاشمى است كه در چنان حالت هولناكى بيعت كنندگان از او دست برداشته وى را تنها مى گذارند ! .

ثانيا : او اولين فرمانده هاشمى است كه در غربت به تنهايى درگير نبردى سرنوشت ساز مى گردد و اجلش رقم مى خورد .

ثالثا : مسلم ، نخستين شمشير زن رسالت و اسوار هاشمى است كه به اسارت در مى آيد تا چون متهمى در برابر حكومت ، تن به محاكمه دهد .

رابعا : اولين فرد از بنى هاشم است كه علنا در برابر مردم به شهادت مى رسد .

خامسا : او نخستين شهيدى است در تاريخ اسلام كه جسدش را بر زمين مى كشند . و به تعبير مسعودى و ابن جوزى : مسلم نخستين شهيد از بنى هاشم است كه جسدش را به دار مى آويزند(368) .

سادسا : مسلم اولين فرمانده از شهداى بنى هاشم است كه سرش را بريده و به ارمغان نزد نواده هند جگر خوار ، مى برند و به تعبير مسعودى و اين جوزى :

سر مسلم نخستين سر از سرهاى بنى هاشم بود كه بر نيزه رفت و به ارمغان برده شد(369) .

بنابر اين ، صفت اولويت ، خود به خودى نيست و نيازى به دلايل و ملاحظاتى بيش از اين ندارد .

شهيد اسلام و عقيده ، در كوفه همچون شهداى نهضت بدر به فوز شهادت نايل گشت ؛ و اين مطلب را ، متن زيارت مرقد شريف ايشان به خوبى بيان مى كند :

. . . واشهد انك مضيت على ما مضى عليه البدريون المجاهدون فى سبيل الله ، المبالغون فى جهاد اعدائه ونصر اوليائه .

. . .

. . . و گواهى مى دهم كه شهادت تو در همان راهى بود كه بدريهاى مجاهد در راه خدا و پا فشاران در نبرد دشمنان خدا و يارى اولياى خدا در آن پيش رفتند . . . .

اين عبارت در عين كوتاهى ، دركى انقلابى و ارتباطى جهادى ، ميان نهضت بدر به رهبرى پيامبر عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله و نهضت طف به پيشوايى نواده گرامى آن حضјʠ؛ امام حسين (ع ) بر قرار مى سازد .

وانگهى ، براى شناختن دشمن مشترك و ادراك خصمى كه از آغاز تنزيل و اوان بعثت ، همچنان نبردهاى كه براى حفظ تاءويل قرآن صورت گرفت ، در برابر اسلام ايستاده بود بايستى حلقه هاى اين سلسله را به هم پيوند دهيم و مجموعه اين جنگها را از يك نظرگاه وسيع و فراگير ، بنگريم و تمامى حوادث و رويدادها مصون بماند .

در بخش ديگرى از زيارت مرقد اين قهرمان بزرگ طالبى ، انديشه اى عميق حاكى از راه و روش مسلم از آغاز زندگى تا هنگام شهادت را در مى يابيم ؛ زندگى و راهى سراسر جهاد و پيكار :

. . . اشهد انك قد اقمت الصلاه واتيت الزكاه و امرت بالمعروف نعيت عن المنكر ، و جاهدت فى الله حق جهاده ، و قتلت على منهاج المجاهدين فى سبيله حتى القيت الله عزوجل و هو عنك راض ، و اشهد انك وفيت بعهدالله و بذلت نفسك فى نصره و ابن حجه حتى اتام اليقين . . . .

. . . گواهى مى دهم كه تو نماز را به پا داشتى ،

زكات را مى پرداختى ، و امر به معروف و نهى از منكر نمودى و در راه خدا به شايستگى جهاد كردى و بر راه و شيوه مجاهدان راه خدا به شهادت رسيدى و خدايت را ديدار كردى در حالى كه از تو خشنود بود . و گواهى مى دهم كه به عهد خدايى وفا كردى و جانب را در راه يارى حجت خدا و فرزند حجت خدا فدا كردى تا اجلت رسيد . . . .

آرى ، اين فرزند مخلص اسلام در مسير مجاهدان راه خدا طى طريق كرد و رهسپر گشت ؛ و مقامى و درجه اى بالاتر از آن يافت نمى شود ؛ زيرا تنها قهرمانان حقيقى مى توانند بر اين نشان والا در اسلام دست يابند ؛ نشان جاودانگى و مرگ به گونه مجاهدان .

پايان سفر

در پايان ، اين بررسى مختص به بخشى از تاريخ ، كه بحث ما بدان نيازمند بود و پس از ايجاد پرتوهايى روشن بر نقاط تاريك و زواياى تيره همان بخش تاريخى ، و على رغم آنكه تمام جوانب قضيه را به خوبى بحث كرده و پيشامد و پيامدهاى آن را استيفا نموديم ، ليكن لازم مى دانيم اشاره منيم كه بحث و بررسى پيرامون جامعه كوفه در آن دوران ، نياز به كوششى مستقل و گسترده دارد كه با بى نظرى و تعهدى شرعى مجددا به كوفه ، اما با ديدى انتقادى ، ليكن منصفانه نگريسته شود . كارى كه با مزاج عده اى از متفكرين ، نويسندگاه و سخنوران كه نوع بررسى و انديشه بر ايشان على السويه است ؛ حال چه تحليلى باشد

و چه انفعالى يا نمادين ، نمى سازد .

ما معتقديم انجام چنين مهمى و بررسى مستقلى ، بسيارى از نگرشها و تصورات اساسى ، ليكن موهوم را تصحيح مى كند .

اگر ما گفتيم كوفه داراى ارزشى بسيارى براى امت اسلامى است بدان جهت است كه اهل كوفه اولين كسانى بودند كه شهرشان را مدرسه اى كردند با درهايى باز براى امور انقلابى و سياسى . و علاوه بر آنها در زمينه علوم متنوع ديگرى هم كوششهايى داشتند .

ما نبايستى ارزش روحى گرانبهاى اين شهر را فراموش كنيم ؛ لذا مى بينيم اين شهر محل اهتمام و مركز ثقل توجه اهل بيت عصمت و طهارت بوده است ؛ چه در عرصه حكومت و اداره جامعه و چه در عرصه تحركات پيكارانه و انقلابى و چه در گستره علم و معرفت يا ميدان فعاليت هاى تبليغى براى نشر رسالت و مذهب و بسيارى از عرصه هاى ديگر .

و با تاءكيد مى گوييم : بدون بررسى تحليلى اين مساءله و موقعيت حقيقى كوفه ، هرگز به دريافت صحيحى از پيش رفتن و درجا زدن يا عقب افتادن جنبش و آفت آن نخواهيم داشت . و تصور درستى از اوجگيرى و شكست نهضتها به دست نخواهيم آورد ؛ زيرا اين شهر در واقع موجود و آينده ، اثرى قابل ملاحظه داشته است .

در پايان اين بحث و بررسى ، شايسته است به يكى از شگفت انگيزترين پديده هاى تاريخ اشاره كنيم . و حسن عاقبت و سر آمد نيكوى اين شهيد بزرگوار را حتى در همين دنيا بنگريم .

جسد شريف حضرت را پس از آنكه از بالاى قصر به

زير فرو افكندند ، در خارج و مقابل يكى از درهاى قصر - يا در ميدانگاهى كنار قصر - به خاك سپردند تا همچنان زير نظر نگهبانان كاخ قرار داشته باشد ؛ و پس از گردش چرخ زمان و گذر تاريخ ، اينك در همان جا مرقد شريف مسلم از حالت گمانى در آمده و به آسمان سر بركشيده است . و از دور براى عاشقان و شيفتگان آن بقعه مقدس ، جلوه گرى مى كند . و در عمان حال از آن كاخ پر ابهت كه پيكر شريف حضرت از آن فرو افكنده شد ؛ جز خرابه ها و ديواره هايى رو به ويرانى ، چيزى باقى نمانده است ! .

زائرين قبر من اين شهر عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

اين تفاوت زيبا و حيرت انگيز از كاخ و مرقد شريف ، گويا با هزاران زبان به حقانيت شهيد قهرمان و برومند خاندان ابى طالب ، گواهى مى دهد و بطلان و بى ريشگى امويان را به ناظران نشان ميدهد . ويرانه هاى قصر ، ياد آور جنايات حكام آن و سرنوشت تباه آنان است .

مسجد جامع كوفه در شرق شريف مسلم قرار دارد و در پس هر دو مرقد و مسجد ويرانه هاى قصر واقع شده است . اين مثلث شگفت ، حرفهاى زيادى براى گفتن دارند و گوش دل مى جويند تا رازهاى خود را بى پرده با آن ، در ميان بگذارند (370) .

قصر ابن زياد را شيعيان ويران نكردند ؛ زيرا امكانات مالى ويران سازى چنين كاخ استوارى را نداشتند ، بلكه خود امويان دستور دادند كه

اين كاخ ؛ بدليل آنكه سمبل استبداد سياسى و خودكامگى و تحقير ديگران شده بود ، خراب گردد و آن را شوم مى دانستند ؛ زيرا كه در همين قصر و بر همان مسند بود كه سر مبارك سبط گرامى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در برابر ابن زياد قرار داشت و چيرى نگذشت كه مختار پيروزمندانه وارد كاخ شده و سر بريده ابن زياد در مقابل وى قرار گرفت .

هنوز مختار كاملا قدرت را به دست نگرفته بود كه طى جنگهايى تا ابن زبيد از پا در آمد و مصعل بر مسند همين كاخ قرار گرفت و سر مختار را برابر وى نهاد .

مصعب ، از مستى پيروزى لذت چندانى نبرده بود كه حجاج بن يوسف ثقفى او را كشته سرش را مقابل خود گذاشت و به نظاره آن پرداخت . وقتى تمامى آنچه را كه اتفاق افتاده بود به حجاج گفتند وى سراسيمه از قصر خارج شده ، دستور داد آن را ويران سازند :

نادره مردى ز عرب هوشمند

گفت به عبدالملك از روى پند

روى همين مسند و اين تكيه گاه

زير همين قبه و اين بارگاه

بودم و ديدم بر ابن زياد

آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

تازه سرى چون سپر آسمان

طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندى سر آن خيره سر

بد بر مختار بروى سپر

اين سر مصعب به تقاضاى كار

تا چه كند با تو ديگر روزگار

سپس امويان دستور بازسازى قصر ، و مجددا دستور تخريب آن را در همان نيمه دوم قرن اول هجرى صادر كردند . و اين قصر تاكنون ويران مانده و خوابگاه زاغان و بومها مى باشد .

ديواره هاى شكسته

اين قصر ، در كنار آرامگاه رفيع رهبر والاى هاشمى ، زيباترين قصه هاى سلحشورى و ايثار را در گوش مردمان زمزمه مى كند .

خرابه هاى قصر ، به زبان حقيقت از پيروزى خون بر شمشير سخنها دارد و سرنوشت خود را به عنوان نمونه آن ، به رخ ناباوران مى كشد .

و شايد اين تنها آرامگاهى از سلاله محمدى باشد كه چنين با رمز و راز ، ما را مخاطب مى سازد و با اشاره هاى تاريخى ، حقانيت جاويد نهضت حسينى و مبارزه حق و ناحق را جلوه مى سازد .

اين قصر يكى از گوياترين نمادهاى حكومت استبداد خونين و طغيانگرى امويان بود . و اينك بهترين دليل تا پايدارى باطل پيشگان و كوتاهى عمر طاغوتيان گشته است :

اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم ان فى ذالك لايات افلا يسمعون (371) .

آيات براى ايشان كافى نيست كه بدانند بسيارى از پيشينيان را نابود ساختيم و اينك ايشانند كه در خانه هاى آنان سكنى گزيده اند ، در اين چه بسيار آيات و نشانه ها است ، آيا نمى شنوند .

فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا (372) .

پس اينك خانه هاى آنان برجا مانده است و جز اندكى در آنها سكونت نمى كنند .

و لقد تركنا منها آيه بينه لقوم يعقلون (373) .

از اين آثار برخى را نشانه آشكارى قرار داديم براى خردمندان .

و قد تبين لكم من مساكنهم و زين لهم الشيطان ، اعمالهم فصدهم عن السبيل (374) .

و شما خانه هاى ايشان را ديدند و شيطان ، كارهاى آنان را زيبا جلوه داد و

ايشان را از راه بازداشت .

آرى ، قرآن كريم توجه مسلمانان را به عموم آثارى كه مجرمين از خود بجا گذاشته يا باز مى گذارند جلب كرده است . شايد كه مؤمنين از اين نهادها ، نيروى معنوى كسب نمايند و يقين كنند كه باطل لامحاله از ميان خواهد رفت و آنها حق و حقيقت را ياراى دوام و استمرار مى باشد . اين آثار در ديدرس همه گذرندگان و رهروان است :

و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون (375) .

و شما بامدادان و شبانگاهان بر اين آثار گذر مى كنيد ، آيا خرد خود را به كار نمى گيريد .

اين چشم اندازى است كه به تاءمل حكيمانه و انديشه گرى عاقلانه فرا مى خواند ؛ زيرا قصر نظام اموى پس از چند سال او ورود سر فرزند رسول خدا يا افكندن جسد مسلم از فراز آن دچار ويرانى گشت و حيوانات و ددان ، در آن جايگزين گشتند . ليكن مرقد مسلم (عليه السلام ) در كنار اين ويرانه ها چون نهالى در خاكى خوب ، روز به روز نيرومندتر گشت و سر به فلك كشيد . و اينك چون گوهرى شبچراغ يا ستاره اى راهنما در آن ظلمتكده مى درخشد :

بيوتهم خاويه بما ظلموا ؛ (376) خانه هاى ستمگران به سبب اعمالشان خراب گشت .

و مسلم نيز مثل اعلاى اين آيه قرار گرفت كه :

فى بيوت اءذن الله ان ترفع و بذكر فيها اسمه (377) .

در خانه اى كه خداوند اجازه داده است برپا گردند و رفيع باشند ؛ و نام خدايى در آن تكرار گردد .

پس سلام بر اولين شهيد

، در زمره مجاهدان .

و سلام بر او در ميان شهيدان و صديقان .

و سلام بر مسلم در ميان جهانيان .

و آخرين گفتار ما آنكه : سپاس خداى رب العالمين را سزد .

محمد على عابدين

1396 ه . ق

پي نوشتها

1 تا 80

1- سوره حجر، آيه 9.

2- سوره يوسف ، آيه 108.

3- ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم و آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا(قرب و بعد نژاد و نسب يكديگر را) بشناسيد (و بدانيد كه اصل ، نسب و نژاد مايه افتخار نيست بلكه ) بزرگوارترين شما نزد خدا باتقواترين مردمند. (سوره حجرات ، آيه 13).

4- ما همه شما را نخست از مرد و زنى آفريديم و آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا (قرب و بعد و نژاد و نسب يكديگر را) بشناسيد (و بدانيد كه اصل ، نسب و نژاد مايه افتخار نيست بلكه ) بزرگوارترين شما نزد خدا باتقواترين مردمند. (سوره حجرات ، آيه 13).

5- ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى / محب الدين طبرى ، ص 10، والعقد الفريد /ابن عبد ربه اندلسى ، ج 5 ، ص 4 (ط 2، مصر 1953 م ).

6- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 14 (ط دارالكتاب القراقية ، 1387 ه).

7- يعرفونه كما يعرفون ابناءهم (سوره بقره ، آيه 146).

8- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 10.

9- جد و عم پيامبر، حضرت را بسيار گرامى و بزرگ مى داشتند؛ زيرا اين دو تن از افراد عادى نبودند بلكه درباره پيامبر -صلى الله عليه و آله - آگاهترين داشنمندان بودند ليكن از ترس كيد و مكر كفار و جاهلان

، حقيقت امر را مكتوم مى داشتند.

اين مطلب را صدوق در كتاب خود: اكمال الدين ، ص 102 آورده است . حتى مؤلف كتاب سيره حلبيه در كتابش ج 1 ص 139، سخن ابواطالب را هنگام خواندن خطبه ازدواج پيامبر و خديجه چنين نقل مى كند: به خدا سوگند او (پيامبر صلى الله عليه و آله ) پس از اين ، داراى خبر بزرگ و موقعيت بسيار حساسى خواهد بود.

مطلب فوق را مؤلف تذكرة الخواص ، مبرد در اكمال و باقلانى در اعجاز القرآن نيز نقل كرده اند. صاحب الغدير پس از نقل مطلب فوق ، سخن زير را نيز از ابواطالب هنگام گفتگو با حضرت نقل مى كند: ... پدرم (عبدالمطلب ) تمام كتابها را مى خواند و مى گفت : از صلب من پيامبرى مبعوث خواهد شد، دوست داشتم وى را درك كنم و به او ايمان بياورم . پس هر كس از فرزندانم وى را درك كرد و به و ايمان بياورد.

ابواطالب عموى پيامبر كه وصى جد پيامبر عبدالمطلب بود امين بر وصاياى انبياء بود تا آن كه اين وصايا را به پيامبر بزرگوار ما تسليم كرد. (مرآة العقول ،ج 1، 362)

مورخين درباره اين دو بزرگوار اجماع و اتفاق نظر دارند كه هرگز بتى را پرستيدند و نه مقابل سنگى تعظيم كردند بلكه متدين به دين حنيف ابراهيم حليل - عليه السلام - بودند و خدا را طبق آن آيين عبادت مى كردند.

10- سوره طه ، آيه 52.

11- المحاسن و الاضداد / جاحظ، ص 88-90(بيروت ، 1969 م ).

12- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 14و 15.

13- سوره رعد، آيه 30.

14- سوره

ابراهيم ، ايه 24.

15- البيان و التبيين / جاحظ، ج 1، ص 215.

16- سوره ذمر، آيه 9.

17- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 222.

18- اسعاف الراغبين / صبان . در حاشيه نورالابصار شبلنجى ، ط هشتم ، ص 88(مصر، 1963 م ).

19- سوره توبه ، آيه 25.

20- انساب الاشراف ، ج 1، ص 301(ط مصر).

21- سفير الحسين ، ص 6.

22- انساب الاشراف / بلاذرى ، ج 2، ص 74و 75، تحقيق شيخ محمد باقر محمودى (بيروت 1975)دو نامه متبادل در اين كتاب آمده است . نامه جوابيه امام در نهج البلاغه ، شرخ شيخ عبده ، ص 493، 495 موجود است .

23- انساب الاشراف / بلاذرى ، ج 2 ص 74 و 75، تحقيق شيخ محمد باقر محمد (بيروت 1975) دو نامه متبادل در اين كتاب آمده است . نامه جوابيه امام در نهج البلاغه ، شرح شيخ محمد عبده ، ص 493، 495 موجود است .

24- ذخائر العقبى ، ص 222.

25- ترجمه اين ابيات قبلا گذشت .

26- نكت الهميان / صفدى ، ص 200، و ذخائر العقبى ، طبرى ، ص 222.

27- سوره سجده ، آيه 18.

28- ذخائر العقبى / طبرى ، ص 222. و نكت الهميان / صفدى ، ص 200.

29- نكت الهميان / صفدى ، ص 200.

30- نكت الهميان / صفدى ، ص 200 و ذخائر العقبى / طبرى ، ص 222.

31- العقد الفريد /ابن عبد ربه اندلسى ، ج 4، ص 79.

32- همان مدرك .

33- انساب الاشراف / بلاذرى ج 2، ص 72 به تحقيق شيخ محمد باقر محمودى . ابن عبدربه اندلسى و ديگران نيز اين قضيه را نقل كرده

اند.

34- معاويه به اهل شام دستور مى داد كه على - عليه السلام - را سب كنند؛ زيرا عمويش ابولهب است و به اين علت و بهانه آنان را به فحاشى تشويق كرد. اهل شام هم پاسخ مثبت مى دادند هر چند كه مى دانستند در علت اين فحاشى پيامبر عظيم الشاءن (ص )نيز مشترك است . و حتى اين علت در مورد حضرت بيشتر صدق مى كند. خود حضرت صراحتا شب كننده به على - عليه السلام - را كافر دانسته بود. پيامبر فرمود: هر كه على را سب كند مرا شب كرده است و هر كه مرا سب كند خدا را سب كرده است و اين سياست پرشكوه ! معاويه است كه سب به على را رسم و رايج قرار مى دهد. (منابع حديث فوق عبارتند از: مستدرك الصحيحين ، ج 3، ص 121. كنزالعمال ، ج 6، ص 401. ذخائر العقبى ، ص 66. الرياض النضرة ، ج 2، ص 166، حصائص نسائى و مسند احمد بن حنبل ، ج 6 ص 223.

35- الحسين و بطلة كربلا /محمد جواد مغنيه ، ص 147 و 149. اين قضيه را از ابن عبد ربه اندلسى به الفاظ ديگرى نقل مى كند.

36- مروج الذهب /مسعودى ، ج 3، ص 46.

37- الغارات / ثقفى ، ج 1، ص 64 و 65. اسدالغايه ، ج 3، ص 423.

38- مروج الذهب / مسعودى ، ج 3، ص 46و 47، به اضافه قسمتهاى ديگرى در آخرت روايت .

39- العقد الفريد، ج 4، ص 78 و 80.

40- سفير الحسين ، ص 6.

41- العقد الفريد، ج 4، ص 78،80.

42- سوره ابراهيم

،آيه 27.

43- همانطور كه در فصل گذشته كه مخصوص به زندگى عقيل بود،ديديم .

44- معارف / ابن قتيبه ، ص 204 (ط دوم ، مصر 1969 م .)

45- ابن ابى الحديد معتزلى اين داستان را در خلال شرح نهج البلاغه خود نقل مى كند در: ج 11، ص 251 و 252 (ط دوم ، مصر)

46- لسان الميزان / ابن حجر ج 4، ص 253 مرحوم محقق علامه جليل القدر بحث كننده چيره دست عبدالرزاق المقرم - طاب ثراه -در كتاب خو؛ الشهيد مسلم بن عقيل در مناقشه روايت فوق دقت نطر كافى به كار برده است .

47- معجم الادباء ،ج 5، ص 309 (ط دوم ، مصر، 1928 م ).

48- فتوح الشام ، ج 2، ص 234 فتوح بهنسا الغراء / ابن المغر ص 135مجددا در همين فصل به اين مطلب اشاره خواهيم كرد.

49- المناقب ، ج 3، ص 168 الفتوح ،ج 3، ص 32 سفينة البحار، ج 1، ص 653.

50- اين نظر را مرحوم محقق مقرم - طاب ثراه - انتخاب كرده است .

51- تاريخ طبرى ، ج 4 ص 262 ارشاد/ مفيد، ص 204 و ديگران .

52- سوره شعراء آيه 214.

53- انساب الاشراف ج 2 ص 77 به تحقيق شيخ محمد باقر محمودى (بيروت ،1974 م )

54- الامامة و السيامة ،ج 2 ص 4 (ط مصر)

55- ياقوت حموى درباره اين شهر چنين مى نويسد : ((شهرى است در مصر، در صعيدانى ، در غروب رود نيل واقع شده . شهرى است آباد ، با در آمد و مداخل بسيار در آنجا زيارتگاهى است كه گفته مى شود مسيح و مادرش هفت سال در

آن زيسته اند... گروهى از اهل علم را بدانجا نسبت مى دهند... رك : به معجم البلدان ، ج 1 ، ص 517 ( ط دار صادر ، بيروت ) )).

56- فتوح الهنسا الغراء / محمد بن المعز ، ص 135 (ط مصر ، 1324 ه ق ) رك : به معجم البلدان ، ج 1 ، ص 517 (ط دار صادر ،بيروت ) .

57- فتوح الشام .

58- فتوح الشام ،ج 2 ،ص 234.

59- پيامبر بزرگ ما-صلى الله عليه وآله - فرمود:لكل امة سياحة و سياحة امتى الجهاد فى سبيل الله د هر امت و ملتى را سياحتى است امت من پيكار در راه خدا مى باشد.

60- الامام حسين (ع )/ سيد على جلال حسينى مصرى ج 2 ص 94

61- الفتوح / ابن اعثم ج 5 ،ص 94

62- الاعلام / رزكلى ج 7 ص 222.

63- مقتل الحسين (ع ) خوارزمى ج 1 ص 215.

64- امالى /صدوق ، ص 114، (ط نجف اشرف ، 1389 ه ق ).

65- السيرة الحلبية ،ج 1، ص 304. مستدرك / حاكم ، ج 3 ص 576. تذكرة الخواص . ابن جوزى ، ص 22 (ط 1401 ه ق ) نكت الهميان ، ص 200 و ذخائر العقبى / طبرى ، ص 222، كه حديث را خطاب به عقيل چنين نقل مى كند:من به تو دو محبت دارم : محبتى به عليت خويشاوندى تو به من ، و محبتى كه عمويم نسبت به تو داشت ، خبر دارم (عموى پيامبر ابواطالب است ).

66- معارف / ابن قتيبه ، ص 204، مقاتل الطالبين /ابوالفرج اصفهانى ، ص 94.

67- المحبر / ابن حبيب

نسابه بصرى ، ص 56.

68- عمدة الطالب ، ص 32 (ط دوم ، 1961م .).

69- رك : انساب الاشراف ج 5 ص 32 - 35 (ط مصر)

70- رك : عيون الاخبار / ابن قتيبه دينورى ، ج 1 ص 43 (ط مصر)

71- تاريخ الشعوب الاسلاميه /كارل بروكلمان ، ج 1، ص 147 (ط سوم ، 1960، م )

72- ما در صفحات آينده اين افراد را ياد خواهيم كرد.

73- ارشاد، ص 202، تاريخ طبرى ، ج 4، ص 261 و ديگران .

74- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 261 و 262. الارشاد، ص 203. الامامة و السياسة ، ج 2، ص 4. انساب الاشراف (با الفاظى ديگر). الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 266 و ديگران .

75- عقاد درباره يزيد مى گويد:نه از او صلاحى انتظار مى رفت و نه اصلاح كردن جامعه ، انتخاب وى به عنوان ولايت عهد، يك معامله آشكار بود كه هر شريكى در آن بهاى رضايت دادن و پشتيبانى علنى خود را از يزيد گرفت .

اين بها در مورد افراد فرق مى كرد به يكى مال دادند به ديگرى امارت و يا حتى از بعضى دلجويى كردند. و اگر آنان مانند اين بها را دريافت كرده بودند تا با بدتر از يزيد بيعت كنند برايشان اهميتى نداشت كه با يزيد بيعت كنند. اگر چه حدود و احكام دين معطل مى گشت و پايه هاى اخلاق ويران مى شد (ابوالشهداء، ص 114، ط دوم ، 1969،).

76- الامامة والسياسة ، ج 1، ص 160 و 161.

77- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 262.

78- تذكرة الخواص ، / سبط ابن جوزى ، ص

220

79- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 262.

80- تدكرة الخواص / سبط ابن جوزى ، ص 215،(ط بيروت )

81 تا 120

81- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 262. تذكرة الخواص ، ص 220.

82- تذكرة الخواص ، ص 216.

83- اعيان الشيعه / امين ، ج 4، ق 1، ص 159، ط اول ، دمشق 1356 ه ق .

84- اعيان الشيعه / امين ، ج 4، ق 1 ص 159، ط اول دمشق 1356 ه ق .

85- بحارالانوار/ علامه مجلسى ، ج 44، ص 334.

86- مثلا: شبلنجى مى گويد: امام پس از دريافت نخستين نامه ، فورا به دعوت اهل كوفه پاسخ مثبت داد.(رك : نورالابصار، ص 127، ط مصر، 1963 م )

87- بحارالانوار، ج 44 ص 334 (1358 ه ق )

88- اعيان الشيعه / امين ، ج 4، ق 1، ص 159.

89- رسل الملوك /ابن فراء، ص 40 و 41 به تحقيق : دكتر صلاح الدين منحد، ط دوم سال 1972 م .

90- رسل الملوك ، ص 33 و 34.

91- رسل الملوك ، ص 89:

ان الرسول مكان راءيك فالتمس

للراءى آمن من وجدت اءنصحا

تاءبى الامور على الغبى فان سعى

فيهاالذكى ، فبالحرا اءن تصلحا

فاذا تخيرت الرسول فلاتكن

متجوزا فى امره متسمحا

و توخ فى حسن اسمه و روائه

قول النبى تيمنا و تنجحا

واجعله اما ماضيا اونافذا

او ياسرا او منجحا او مفلحا

92- رسل الملوك ، ص 90:

اذا ارسلت فى امر رسولا

فافهمه و ارسله اديبا

ولاتترك وصيته بشى ء

و ان هوكان ذا عقل لبيبا

فان ضيعت ذاك فلا تلمه

على ان لم يكن حفظ الغيوبا

93- رسل الملوك ، ص 38.

تخير رسولك ان الرسول

يدل على عقل من اءرسله

تراه اذا كان داحكمة

يبلغ احسن ما حمله

فيبرم منتقصات الامور

و يفتح ابوابها

المقفله

و يرجع ان كان ذاغره

عليه الامور التى هن له

94- رسل الملوك ، ص 32:

انى انتدبتك للرسالة بعدما

دبرت امرى مبديا و معاودا

اعلم بانك ان اضعت وصيتى

واصبت ، لم اك للاصابة حامدا

و اذا اجدت بها فعاقك عائق

عما اردت بسطت عذرك جاهدا

ان الرسول اذا استبد براءية

و عصى ولى الامر كان معاندا

95- نهج البلاغه فيض ، كلمات قصار، 293، ص 1231، ط بيروت ، سال 1963 م .

96- نفس المهموم / قمى ، ص 51.

97- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 262، الارشاد، ص 204، و ديگران .

98- منتخب / طريحى ، ج 2، ص 83.

99- الارشاد، ص 204، تاريخ طبرى ، ج 4، ص 263. تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 267. بحار الانوار، ج 44 ص 335 و اعيان الشيعه ، ج 4، ق 1 ص 161.

100- سوره آل عمران ، آيه 159.

101- سوره اعراف ، آيه 199.

102- تاريخ طبرى ، 4، ص 262، و ارشاد /مفيد، ص 204.

103- مقتل الحسين / خوارزمى ، ج 1، ص 196.

104- همان مدر؟

105- مقتل الحسين / خوارزمى ، ج 1 ص 196.

106- همان مدر؟

107- الاخبار الطوال / دينورى ، ص 244، ط ليدن .

108- حياة الامام الحسين / شيخ قرشى ، ج 2، ص 341.

109- تنگه چشمه پنهان .

110- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 263 و 264. الارشاد، ص 204 و ابن اثير ج 3، ص 267.

111- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 263 و 264. الارشاد، ص 204 وابن اثير ج 3، ص 267.

112- تاريخ طبرى ج ، ص 264.

113- همان مدر؟

114- مرحوم محقق مقرم بخاطر بودن كلمه تطيردر روايت فوق و صحت آن ، ترديد مى كند،

ليكن وى همچنان از بقيه روايت درباره مشاهده شكارچى آهو و فال نيك گرفتن ، از اين حادثه دوم استفاده مى كند.

مرحوم سيد مقرم نسبت تطير را به مسلم ، و عموم خاندان نبوت را تخطئه مى كند وى چونان مردى دلير از چهارچوب مفاهيم و خاندان پيامبر و برى ء دانستن گفتار و كردار آنان از تناقض ، بحث مى كند و در بحث شورانگيزى طى حدود بيست صفحه تطيررا نقد و بررسى مى نمايد.(رك :شهيد مسلم بن عقيل ، ص 80 - 97).

115- مثلا:مرحوم شيخ محمد رضا مظفر مى گويد:بكار بردن كلمه جبن در اين جا براى برانگيختن روح سلحشورى و كوشش است ..تا آن كه روحيه دفاع از اصول مردانگى ، و آتش حفظ ارزشهاى انسانى و اثبات آنها در سينه ها زبانه بكشد...(رك :سفير الحسين ، ص 57) .

116- سفير الحسين ، ص 57.

117- وسيلة الدارين / زنجانى ، ص 235.

118- تاريخ طبرى ، ج 4 ص 263.

119- معجم البلدان / ياقوت حموى ، ج 2 ص 343.

120- حياة الامام الحسين ، ج 2، ص 343 و 344.

121 تا 180

121- مسلم ، شب نيمه رمضان از مكه خارج گشت و پنجم شوال وارد كوفه شد(مروج الذهب / مسعودى ج 2، ص 64) .

122- در كنار اين داستان ، گفتگوى ذيل را نيز به مسلم نسبت مى دهند:مسلم از امام درخواست استعفا كرده مى گويد:

اى پسر عم ! مردم بسيارند، تو از زينهار مى دهم كه مبادا خدا را در حالى ملاقات كنى كه خون مرا به گردن داشته باشى ! امام به او مى گويد:چاره اى از رفتن ندارى ، و مسلم

به راه مى افتد! (تذكرة الخواص ، 217).

فرقى نمى كند اين سخنان منسوب به مسلم در مكه شفاها گفته شده باشد و يا در راه ، به صورت نامه درآمده باشد به هر حال اين گفتار، مسلم را فردى مجبور از حركت و ترسان از انبوه مردم معرفى مى كند و خون خود را به گردن حسين - عليه السلام - مى اندازد! مثل اين كه تمام اين روابط و گزينشها طبق مصالح شخصى صورت گرفته است !.

123- مروج الذهب / مسعودى ، ج 2، ص 64.

124- سير اعلاء النبلاء / ذهبى ، ج 3، ص 206. مروج الذهب / مسعودى ج 2، ص 64.

125- سير اعلاء النبلاء. ذهبى ، ج 3، ص 201، انساب الاشراف / بلاذرى ،

ج 3، ص 224 به تحقيق :شيخ محمد باقر محمودى .

126- تاريخ طبرى ، ج 2، ص 264، الارشاد، ص 205. تاريخ طبرى ابن اثير و ديگران .

127- تاريخ طبرى ، ج 2 ص 264. والارشاد، ص 205.

128- مختار در اعتقادات اسلامى خود پايدار، و بر منحرفين ، سختگير بود وى شمشير برانى بود بر فرق ستمگران ، استوار در پيگيرى راه خاندان وحى ، و سر سخت در تبعيت از حق مى زيست ،تا جايى كه دشمنان در تلاش برآمدند تا وى رابدنام سازند. و ادعاى نبوت را به وى نسبت دهند:قاتلهم الله انى يؤ كفون ؛خدا آنان را بشكد، چقدر بهتان مى زنند! (سوره منافقون ، آيه 4).

129- الشهيد مسلم / مرحوم محقق مقرم ، ص 103.

130- همان مدرك ، ص 104.

131- مثيرالاحزان / ابن نما.

132- حياة الامام الحسين ، ج 2 ص 34 .

133-

مروج الذهب ، بخش مربوط به شهادت امام حسين و ماجراى مسلم .

134- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 275 و 281.

135- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 264. الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 56 و 57.

136- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 262. الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 56 و 57.

137- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 264، الفتوح / ابن اعثم ، ج 5 ص 56و 57.

138- سوره احزاب ، آيه 23.

139- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 264. الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 56و 57.

140- نهج البلاغه ، ص 97 و98. در حاشيه همان صفحه شيخ محمد عبده ، نعمان را دوست معاويه و يار او معرفى مى كند.

141- سير اعلام النبلاء/ ذهنى ، ج 3، ص 155.

142- الامه والسياسيه / ابن قتيبه ، ج 1، ص 971.

143- حتى جاء الحق و ظهر امر الله و هم كارهون (سوره توبه ، آيه 48)

144- الامامه والسياسيه ، ج 1، ص 98.

145- نعمان ، همچنان در انديشه به دست گرفتن خلافت بود تا آنكه با عبدالله بن زبير بر سرنگون كردن يزيد همدست گشت . و چون در آن هنگام والى شهر حمص بود، اهل آنجا را براى بيعت با ابن زبير فراخواند، ليكن در اين كار، سرباخت . و خالد بن خلى به نقل معجم البلدان /حموى او را در روستاى بيرين يكى از روستاهاى حمص به قتل رساند.

اين حادثه پس ار واقعه مرج راهط اواخر سال 74ه ، اتفاق افتاد. (رك : سير اعلام النيلاء، ج 3، ص 275).

146- عمره به ايمان شوهر

مجاهد خودمختار افتخار مى كرد- رحمه الله عليه و عليها -. و هنگامى كه دشمنان وى در صدد بدنام كردن او پس از جنگهاى پى در پى عليه وى - سال 67هجرى به بعد- يودند. و انواع تهمتها را به او زدند، عمره از اين كه كمترين سخن ناروايى درباره او بپذيرد يا بگويد خوددارى كرد.

مصعب بن زبير به او گفت : در باره مختار چه مى گويى ؟ گفت : رحمت خدا بر او باد، او بنده اى از بندگاه صالح خدا بود.

مصعب وى را به زندان انداخب ، زيرا وى آنچه را دشمنان عليه مختار مى گفتند، نمى گفت . و او را از اين اتهامان ناروا به دور مى دانست ، ليكن مصعب نامه اى به عبدالله بن زبير نوشت و در آن نگاشت كه : همسر مختار او را پيامبر مپندارد! عبدالله در پاسخ نوشت : او را خارج ساخته به قتل برسان او نيز اين زن با ايمان را پس از تاريكى شب ميان كوفه و حيره با ضربات شمشير يكى از موالى ، از پا در آورد و به شهادت رساند!(رك : تاريخ طبرى ، ج 4،ص 574).

147- سيراعلام النبلاء، ج 3،ص 206.

148- مع الحسين فى نهفته / شيخ اسد حيدر، ص 88.

149- الامامه و السياسه : ج 1، ص 4، والعقد الفريد/ابن عبدربه اندلسى ، ج 5، ص 119.

150- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 264، الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 57و58.

151- طبرى ، ج 4، ص 265، الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 59.

152- طبرى ، ج 4، ص 265.

153- تاريخ طبرى ، ج

4، ص 265. الفتوح / ابن اعثم ، ج 5،ص 59.

154- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 265.

155- الكامل فى التاريخ / ابن اثير، ج 2، ص 131.

156- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 259: عماره ، برادر وليد بن عقبه كه درباره فسق و كجروى او آيه قرآن نارل گشت . و عثمان او را والى كوفه قرار داد. او نيز نا آنجا در فسق فرو رفت كه در حال مستى امامات نماز را به عهده گرفت ! و اين آيه گويا او را انگشت نما مى سازد كه :

افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لايستون .

آيا آن كسى كه مؤمن است با فاسق در يك كفه قرار مى گيرد! هرگز چنين نيست ، و آنان مساوى نيستند(رك : انسانيت الاشراف ، ج 5، ص 35، ط مصر).

157- سبطابن جوزى از محمدبن سيرين چنين نقل مى كند : روزى اميرالمومنين به عمر سعد كه در آن هنگام جوان تازه بالغى بود گفت : واى بر تو پسر سعد! چه خواهى كرد اگر مخير ميان بهشت و دوزخ گردى و تو آنگاه دوزخ را برگزينى ؟!(تذكر الخواص ، ص 223). امام در اين پيش بينى به پذيرفتن فرماندهى پيكار با امام حسين عليه السلام توسط ابن سعد اشاره مى كند. پدر عمر پس از شنيدن عاقبت شوم فرزند از زبان امام ، امير المؤمنين عليه السلام از پسر خودش بشدت بدش مى آيد.و او شوك مى دانست ، تا آن جا كه از او به خدا پناه مى برد و مى گفت :

اعوذ بالله من شر هذا الراكب (رك : تذكره الخواص / ابن جوزى

، ص 28و29، ط بيروت ).

158- سوره ص ، آيه 6.

159- به صفحه 78 همين كتاب رجوع كنيد.

160- اين نظر مرحوم مظفر در كتاب خور (سفيرالحسين (ع )، ص 63) است . وى در تعليقى بر پايان نامه مى گويد: باقى گذاردن نعمان در كوفه به وسيله اهل آن ، يك خطاى سياسى بود ظاهرا ايشان به اهميت احتراز از درگيرى در اوايل حركت توجه نداشته اند. هر چند ايشان انگيزه انتخاب خانه مختار توسط مسلم را براى فعاليت و اهميت آن را مى دانند، اما متوجه نشده اند كه اخراج والى و مانند آن بايستى با موافقت مسلم صورت مى گرفته است .

161- مقتل الحسين (ع )/ خوارزمى ، ج 1، ص 167. الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 57.

162- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 271. الارشاد، ص 208. تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 153.

163- الاخبار الطويل / دينورى ، ص 235.

164- كتاب : ابوالشهداء/ عقاد، ص 123، سال 1969 م ، بيروت .

165- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 271 و غيره .

166- الاخبارالطوال ، ص 235.

167- سرجون نصرانى ، از ياران معاويه و مسئول دارايى شام ! يعنى ، وزير دارايى حكومت اسلامى ! و مدير بيت المال مسلمين ! بود. اگر معاويه پايبند سخن خدا و رسولش مبنى بر خوددارى از استخدام مسيحيان براى كارهاى حكومتى ، مگر پس از مسلمان گشتن نبود، حداقل بايستى دستور عمر را كه او را برشام حاكم ساخته بود و از استخدام كارمندان نصرانى مادام كه اسلام بياورده اند منع كرده بود، به كار بندد. درصورتى كه دربار اموى مملو از

مستشاران مسيحى ، كاتبان و پزشكانى بود كه براى معاويه زهرهايى تهيه مى كردند تا او بزرگان عقيده و مكتب را ناجوانمرانه به شهادت برساند.

مسيحيان در سايه حكومت امويان بزرگترين ضربه را به اسلام زدند و از مسلمانان انتقام موحد بودن را گرفتند. اطلاع از هم پيمانى و پيوند حرام و نابكارانه ميان مسيحيان و آزادشدگان فتح مكه و بررسى موضوعى آن ، مطالب فوق را روشن تر مى سازد.

168- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 265.

169- البدايه والنهايه /ابن كثير، ح 8، ص 152.

170- البدايه والنهايه ، ج 3، ص 268. تاريخ طبرى ، ج 4، ص 265.

171- طبرى ، ج 4، ص 265. الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 61و 62.

172- سيراعلان النبلاء/ذهبى ، ج 3، ص 357.

173- البدايه والنهايه ، ج 8، ص 285.

174- البيان والتبيين ، ج 2، ص 242، سال 1948م ، مصر.

175- البدايه والنهايه ، ج 8، ص 285.

176- سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 357: ذهبى درباره گوينده مى گويد: او عبدالله بن مغفل است و سپس مى گريد اين خبر در صحيح مسلم آمده است . و گوينده عائذبن عمرو معرفى شده است . ذهبى معتقد است : اين حادثه دوبار اتفاق افتاده است . و به تعبير او: چه بسا اينها دو واقعه باشند.

177- البيان والتبيين / جاحظ، ج 1، ص 73.

178- بروج الذهب / مسعودى ، ج 3، ص 35.

179- ابوالشهداء/ عقاد، ص 78.

180- و يوم فتحت سيفك من بعيد

واضعت و كل امرك للضياع

181 تا 270

181- ابوالشهداء/عقاد، ص 78.

182- همان مدرك ، ص 79.

183- هل انبئكم على تنزل الشياطين تنزل على كل افاك اثيم

(سوره شعراء، آيه 221 - 222).

184- سيراعلام النبلاء/ذهبى ، ج 3، ص 201.

185- سوره مريم ، آيه 83.

186- زياد بن ابيه پدر هر دوى آنان است كه به يمن استلحاق و به گونه اى نمادين ، فرزند خلف البوسفيان مى گردد!

187- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 266. و ابن اثير، ج 3، ص 268.

188- رؤ ساى پنجگانه در بصره عبارت بودند از: مالك بن مسمع بكرى ، احنف بن قيس ، قيس بن هيثم ، يزيد بن مسعودنهشلى و منذر بن الجارود .

امام از اين پنج تن درخواست مشاركت در راه احياى دين جدش نموده بود، و سريع ترين لبيك گويى از سوى دلير مرد عقيده و جهاد ابن مسعودنهشلى صورت گرفت . درباره فعاليت حساس اين رادمرد و متن نامه امام به روساى پنجگانه به كتاب : الدوافع الذاتيه لانصارالحسين عليه السلام ص 65-70 مراجعه فومائيد.

189- اين شهيد، مجاهد جليل القدر سليمان بن رزين اولين پيك و فرستاده اى است كه در تاريخ اسلام به شهادت مى رسد. -رضوان خدا بر او باد.

190- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 266.

191- تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 268.

192- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 267.

193- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 267.

194- ابن اثير، ج 3، ص 269. تاريخ طبرى ، ج 4، ص 267.

195- الحياه الاجتماعيه والاقتصاديه فى الكوفه / دكتر محمد حسين الزيبدى ، ص 52، بغداد، سال 1970م .

196- همان مدرك .

197- الحياه الاجتماعيه والاقتصاديه فى الكوفه / دكتر محمد حسين الزيبدى ، ص 52، بغداد، سال 1970م .

198- سنن ابى داوود، ج 3، ص 131.

199- مسند احمد بن حنبل ،

ج 5، ص 166.

200- نهج البلاغه ، شرح شيخ محمد عبده ، ص 583،587.

201- طبرى ، ج 4، ص 267. ابن اثير، ج 3، ص 269.

202- طبرى ، ج 4، ص 268.

203- حياه الامام الحسين (ع )، ج 2، ص 360: همين روش را وى در بصره اندكى قبل از ترك آن به كار گرفت . اين گواه صادقى است بر تجاوز از حدود دين و حلال دانستن خونها و روانها. به هر حال اين خلاصه منطق مديرانه جنايتكارانه مى باشد!.

204- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 67.

205- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 67.

206- همان مدرك

207- سوره انعام ، آيه 123.

208- طبرى ، ج 4، ص 270.

209- الارشاد/مفيد، ص 207.

210- طبرى ، ج 4، ص 275.

211- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 281.

212- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 281 و در ص 297 با الفاظى ديگر

213- طبرى ، ج 4: ص 271. ابن اثير، ج 3، ص 269.

214- الامامه والسياسه ، ج 2، ص 4. به اضافه مطالى ديگرى درباره اين خانه و سخنان دروبدل شده كه درصدد آن نيستم .

215- مقاتا الطالبين ، ص 98. الاخبار الطوال ، الفتوح و ديگران با اندك تفاوتى در الفاظ:

ما الانتظار بسلمى ان تحيوها

حيوا سليمى و حيوا من يحيها

كاءس المنيه بالتعجيل فاسقوها

216- طبرى ، ج 4، ص 271.

217- ابن اثير، ج 13، ص 270.

218- ابن اثير معتقد است : هنگامى كه شريك گفت : آن را به من بنوشانيد و دچار هذيان شد، مهران (غلام ابن زياد) متوجه مطلب شده به ابن زياد چشمك زد و او به سرعت از جابلند شد.

شريك براى ممانعت از رفتن وى گفت : اى امير مى خواهم نزد تو وصيت كنم . او نيز گفت : به سويت باز خواهم گشت .

پس از خروج ، مهران به او گفت : شريك مى خواست تو را به قتل برسانند. ابن زياد برانگيخته شده گفت : چگونه با اين خوبى ها و در خانه هانى و در حالى كه به پدرم دست بيعت داده است ؟

مهران گفت : همين است كه گفتم (ابن اثير، ج 13، ص 270).

همچنين نقل شده است كه : ابن زياد پس از چند روز متوجه قضيه گشت ؛ زيرا شريك بر اثر بيمارى سه روز بعد از اين ماجرا در گذشت و ابن زياد بر او نماز خواند. چندين روز گذشته بود كه تازه او متوجه نقشه شريك گشته خشمگين شد و گفت : به خدا از اين پس بر جنازه هيچ يك از اهالى عراق (يا اهالى كوفه ) نماز نخواهم خواند. و اگر قبر زياد ميان آنها نبود شريك را نبش قبر مى كردم (تاريخ طبرى ، ج 4، ص 272).

219- الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 73.

220- نهج البلاغه ، شرح شيخ محمد عبده ، ج 2، ص 206.

221- سوره انبياء، آيه 111.

222- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 270.

223- البدايه والنهايه /ابن كثير: ج 8، ص 153.

224- الاخبار الطوال /دينورى ، ص 249.

225- طبرى ، ج 4 ص 270. ابن اعثم ، ج 5، ص 79 80-. ابن اثير، ج 3، ص 269.

226- همان مدرك .

227- همان مدرك .

228- الكامل فى التاريخ / ابن اثير، ج 3، ص 269 و ديگران .

229-

الارشاد/ شيخ مفيد، ص 207، وديگران .

230- انصارالحسين (ع )/ محمد مهدى شمس الدين ، ص 173.

231- ابن اثير: ح 3، ص 269: مرحوم مظفر در كتاب خود پيرامون اين ماجرا مى گويد: اين حركت ياران مسلم ، ناشى از سلامت نيت و پاكدلى آنان بود، و دور از غش و كيد و بيرنگ . در حالى كه شيخ شريف قرشى آنان را بخاطر سهل انگارى در اين مورد و اجازه ورود بر مسلم ، مؤاخذه و سرزنش مى كند.

232- طبرى ، ح 4، ص 125.

233- سه روز پس از اين ديدار شريك در گذشت .

234- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 272.

235- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 272. الارشاد، ص 208.

236- الارشاد، ص 208. الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 270.

237- الارشاد، ص 208. الكامل فى التاريخ ، ج 3، ص 270.

238- همان مدرك .

239- به صفحه 167 همين كتاب رجوع كنيد.

240- تاريخ طبرى ، ح 4، ص 273. الارشاد، ص 209. الكامل / ابن اثير، ج 3، ص 270.

241- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 82. و سه مدرك سابق .

242- همان مدرك .

243- الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 82 - 83 و منابع سابق .

244- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 274. و منابع قبلى .

245- مدارك سابق .

246- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 269.

247- مروج الذهب ، ج 2، ص 63.

248- الارشاد/ شيخ مفيد، ص 209 - 210.

249- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 84.

250- الارشاد، ص 210 وديگران .

251- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 275.

252- تاريخ طبرى ، ج 4،

ص 274. الارشاد، ص 210.

253- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 274. الارشاد، ص 210.

254- تاريخ طبرى : ج 4، ص 274.

255- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 269.

256- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 275: قابل ذكر است كه ابن حازم از كسانى است كه در قيام توابين كه بعدها به رهبرى سليمان بن صرد صورت گرفت . شركت كرد. از اين مطلت مى فهميم كه وى پس از اين حوادث يا پنهان گشت و يا به زندان افتاد. (متن سخنان فوق از خود ابن حازم روايت شده است ).

257- تاريخ طبرى : ج 4، ص 275: يا منصور امت شعار مسلمانان در جنگ بدر بود. رك : مقتل الحسين (ع )/مقرم ، ص 160 به نقل از سرخسى در: شرخ السير الكبير. در خبر است كه منصور نام رئيس ملائكه اى است كه در جنگ بدى براى يارى رسول عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله شدند.

258- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 275.

259- همان مدرك .

260- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 85 - 86. و منابع ديگر با اندكى تفاوت .

261- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 86.

262- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 277.

263- الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 86.

264- همان مدرك .

265- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 275.

266- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 276.

267- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 276.

268- طبرى : ج 4: ص 277. ابن اعثم ، ج 5، ص 87.

269- حياه الامام الحسين (ع )/ شيخ شريف قريشى ، ج 2، ص 384.

270- تاريخ طبرى : ج 4، ص

277.

271 تا 377

271- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 87.

272- حياه الامام الحسين (ع )، ج 2، ص 385.

273- البدايه والنهايه ، ج 8، ص 155.

274- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 277.

275- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 277.

276- سوره آل عمران ، آيه 154.

277- سوره روم ، آيه 60.

278- الارشاد/ مفيد، ص 212. تاريخ طبرى ، ج 4، ص 277.

279- مانند پسر عم بزرگوار مسلم ، حضرت امام حسين عليه السلام كه در شب عاشورا راه را بر تمامى ياران و همراهان پاك نهاد و حتى اهل بيت خود گشود و فرمود: ... در شهرها و ديارهاى خود پراكنده شويد تا خداوند گشايشى دهد. دشمنان ، تنها مرا مى خواهند و اگر بر من دست يابند كارى به ديگران نخواهند داشت . ليكن آن رادمردان جنگ و جهاد از رفتن خوددارى نمودند؛ زيرا كه شمشيرها و نيزه ها را براى شكافتن تن دشمنان آماده ساخته بودند. متن سخنان فوق را مورخين مانند طبرى از امام ضبط كرده اند: طبرى ، ج 4، ص 318. ابن اثير، ج 3، ص 285. ابن كثير، ج 8، ص 176 و ديگران .

280- طبرى ، ج 4، ص 277.

281- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 278.

282- تاريخ طبرى ، وابن اثير، ج 3، ص 272.

283- دو مدرك سابق .

284- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 278. و ابن اثير، ج 3، ص 272.

285- سوره انفال ، آيه 35.

286- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 90. و طبرى ، ج 4، ص 379 با الفاظى ديگر.

287- الارشاد/ مفيد، ص 213. طبرى ، ج 4، ص

279.

288- سوره روم ، آيه 60.

289- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 278.

290- ذخائر العقبى / محب الدين طبرى ، ص 19-18.

291- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 88.

292- تاريخ طبرى / ابن اعثم ، ج 4، ص 277.

293- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 278.

294- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 278.

295- سوره زخرف ، آيه 36.

296- سوره نحل ، آيه 127.

297- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 279.

298- الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 91-92.

299- الاخبارالطوال ، ص 254.

300- نفس النهموم ، ص 108، ط تحقيقى .

301- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 279.

302- مروج الذهب ، ج 3، ص 68.

303- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 93.

304- بحارالانوار، ج 44، ص 354.

305- الفتوح / ابن اعثم ، ج 4، ص 93.

306- الفتوح /ابن اعثم ، ج 4، ص 93-94.

307- سوره صافات ، آيه 93: فراغ عليهم ضربا باليمين .

308- حياه الشعر فى الكوفه /دكتر يوسف خليفه .

309- حياه الشعر فى الكوفه /دكتر يوسف خليفه .

310- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 280.

311- الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 94.

312- همان مدرك .

313- الفتوح ، ج 5، ص 95.

314- همان مدرك ج 5، ص 95.

315- الفتوح ، ج 5، ص 95،

316- الفتوح ، ج 5، ص 95.

317- الفتوح ، ج 5، ص 96.

318- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 280.

319- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 280.

320- طبرى ، ج 4، ص 281. الارشاد، ص 215. الفتوح پاسخ حضرت را چنين نقل مى كند: واى بر تو اى شخص ! چقدر سخت دل ، كينه توز، و

حشت هستى ؟! شهادت مى دهم كه اگر از قريش باشى از گروه طلقاء- آزاد شدگان فتح مكه - هستى و اگر از غير قريشى تو را به جز پدرت نسبت مى دهند. اى دشمن خدا كيستى ؟!.

321- طبرى ، ج 4، ص 281-282.

322- الفتوح ، ج 4، ص 282. الارشاد، ص 215.

323- الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 97: در اين مورد دو روايت نيز از طبرى و طريحى نقل شده است . دومى روايت مى كند كه : مسلم گفت : سلام بر پوينده راه هدايت و ترسنده عواقب شوم و مطيع ملك اعلى و پادشاه گيتى .

ليكن طبرى روايتى دارد كه قطعا بر ساخته ديگران است و به حضرت به ناحق نسبت داده شده است وى نقل مى كند كه حضرت گفت : اگر خواهان كشتن من باشد پس چرا بايد سلام كنم ! و اگر نخواهد مرا بكشد به جان خودم سوگند كه سلامهاى من بر او فراوان خواهد شد!.

اين سادگى محض است ؛ زيرا مسلم از درون ابن زياد و انديشه وى همانطور كه در گفتگوى آنان هويداست آگاه بود.

324- الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 97و98.

325- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 98و99. طبرى چنين نقل مى كند: ... آن كه خون مسلمانان را مى آشامد و جانبى را كه خدا نابود ساختنش را حرام كرده مى كشد، و به ناحق آدم مى كشد و به حرام ، خونريزى مى كند... (طبرى ، ج 4، ص 283).

326- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 283.

327- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 282، الارشاد، ص 215.

328- تاريخ

طبرى ، ج 4، ص 282.

329- الفتوح ، ج 5، ص 102.

330- الفتوح ، ج 5، ص 101.

331- الفتوح /، ج 5، ص 102.

332- الاعيان /امين ، ج 4، ق 1، ص 174.

333- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 283.

334- سوره محمد، آيه 20.

335- الفتوح /ابن اعثم ، ج 5، ص 111.

336- اين مطلى را در بحثى مستقل درباره پديده عذاب وجدان در ميان دشمنان آل محمد صلى الله عليه و آله طرح كرده ايم ؛ زيرا اين حالت در طول تاريخ بارها تكرار شده است و اهميت زيادى دارد.

337- سوره توبه ، آيه 85.

338- سوره سجده ، آيه 21.

339- سوره بقره ، آيه 165و166.

340- مروج الذهب

341- الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 104.

342- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 284.

343- الاخبار الطول ، ص 254.

344- مدرك سابق .

345- مروج الذهب / مسعودى ، ج 3، ص 68.انساب الاشراف /بلاذرى ، ج 2، ص 86: يغماگرى از كارهاى روزمره ابن اشعث و خاندان وى بود. و بر ايشان معمولى به شمار مى آمد. فرزندش عبدالرحمن همان است كه در كربلا قطيفه امام عليه السلام را به يغما برد و كوفيان او را عبدالرحمن قطيفه نام گذاشته . (مختصر البلدان /ابن فقيه ) ص 172، ط ليدن ).

346- ابن اشعث همچون هانى از قبايل يمنى بشمار مى رود. در روايت ديگرى شاعر مى گويد: پسر عمويت را بدون اين كه از او دفاع كنى ترك كردى ....

347- تاريخ طبرى ، ج 4ت ص 583.

348- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 585، الارشاد، ص 217.الفتوح / ابن اعثم ، ج 5، ص 108 با تفاوت

اندكى در الفاظ.

349- الارشاد، ص 217-218.

350- الفتوح ، ج 5، ص 109.

351- انتساب الاشراف ، ج 2، ص 84.

352- همان مدرك .

353- وى فقط نام اسماء بن خارجه زا مى برد؛ زيرا مى خواهر قبيله را براى انتقام بر انگيزاند. ليكن از نام بردن ابن اشعث و ابن حجاج كه در كشاندن هانى به قصر و فريب وى دست داشتند نامى نمى برد؛ زيرا كه نظر شاعر خونخوار اشاره به اين دو تن ممكن است وحدت مذحجيان و يمينيان را به هم بزند و نقض غرض شود.

354- مقتل الحسين (ع ) / خوارزمى ، ج 1، ص 215: اين ابيات با اختلافات قابل ملاحظه اى در منابع تاريخى آمده است . همچنانكه درباره گوينده آنها نيز اختلات است . رك : طبرى ، مفيد، ابن اعثم ، مسعودى ، دينورى ، ابن كثير، و ابن اثير كه ابيات فوق را به فرزدق ؛شاعر معروف نسبت مى دهد.

355- تاريخ طبرى ، ج 4، ص 284.

356- انساب الاشراف / بلاذرى ، ج 2، ص 83.

357- رك : تاريخ طبرى ، جزء ثامن ، صله تاريخ طبرى ، حوادث سال 304 هجرى .

358- الارشاد، ص 171. نفس المهموم ، ص 80.

359- الارشاد، ص 171. نفس المهموم ، ص 80. همچنين براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به كتاب : ميثم التمار؛شهيد العقيده و الايمان ، تاءليف : شيخ محمد حسين مظفر.

360- طبرى ، ج 4، ص 300

361- بحار الانوار، ج 44، ص 370. و اعيان الشيعه ، ج 4، ق 1، ص 181-182.

362- طبرى ، ج 4، ص 297.

363- ابناء الرسول فى كربلا / خالد محمد خالد.

364- تمانى مخفى

شدگان را در كتاب : الدوافع لانصار الحسين / قسمت سوم ، ط دارالكتاب لبنانى ، معرفى كرده ايم .

365- الدوافع الذاتيه لانصار الحسين (ع ).

366- سوره احزاب ، آيه 23.

367- سوره احزاب ، آيه 23.

368- مروج الذهب ، ج 2، ص 10 و تذكره الخواص /سبط ابن جوزى ، ص 219.

369- همان مدرك .

370- تهيه تصاويرى چند از بالاى اين مرقد و ويرانه هاى كاخ ، تنها در توانايى مؤسسات بزرگ ب باستانشناسى و كاوشهاى باستانى است و همين اواخر كمى قبل از خروج از عراق ، در صدد بر آمديم تا با تهيه چند عكس از آنها در پايان همين كتاب قرار دهيم ، ليكن با تمام كوشش خود، موفق به اينكار نگشتيم ... سازمانها دولتى مغرضانه تحت پوشش يازيابى و كاوش سابقه تاريخى و باستانى عراق ! دست به عملياتى در جهت احياى تمدن از ميان رفته اموى در كوفه زده اند و قصر ابن زياد مركز اين بازى جديد قرار گرفته است !.

سازمانهاى تحقيقات باستانى آنجا را مقر خود ساخته و از عكسبردارى ممانعت مى كنند. اين توقف طولانى و استقرار در آنجا چيزى است كه قبل از دهه هفتاد، براى مردم سابقه نداشته است . در اين دهه است كه حزب فراماسونى بعث در تلاش ستمگرانه ، مى كوشد تا روح اموى را در عراق زنده سازد و دين و آيين مردم و ملت را دگرگون ساخته ، باطل پليد اموى را به جاى حق ريشه دار محمدى ؛ جايگزين كند!.

371- سوره سجده ، آيه 26.

372- سوره قصص ، آيه 58.

373- سوره عنكبوت ، آيه 35.

374- سوره عنكبوت ، آيه

38.

375- سوره صافات ، آيه 137-138.

376- سوره نمل ، آيه 52.

377- سوره نور، آيه 36.

6- كتاب لمعات الحسين

بِسْ_مِ اللَهِ ال_رَّحْمَنِ ال_رَّحيم

وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ

وَلَعْنَه اللَهِ عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْنَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدّينِ

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّه إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم

مقدمه

درود بيكران بر روان پاك خاتم پيمبران محمّد مصطفي و وصيّ والاتبارش عليّ مرتضي و يازده فرزند از اولاد امجاد او باد؛ بالاخصّ وليّ دائرة امكان حضرت امام زمان محمّد بن الحسن قائم آل محمّد كه كاروان عالم هستي را با جذبه و عشق در حركت بسوي عالم اطلاق و توحيد حضرت حقّ _جلّ و علا _ رهبري مي كنند.

وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَو'ةِ وَ إِيتَآءَ الزَّكَو'ةِ وَ كَانُوا لَنَا عَ_ابِدِينَ. [1]

از آنجائي كه دوران امامت حضرت امام حسن مجتبي و حضرت سيّد الشّهداء عليهما السّلام از سخت ترين و تاريكترين دوره ها از نقطة نظر فشار و غلبة حكومت جائرة بني اُميّه بوده است كه اختناق و تدليس و تلبيس و جهل و ريا و كذب و خدعه بحدّ اعلاي خود رسيده بود، همانطور كه از خطبة حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در اواخر عمر شريف مشهود است آنجا كه مي فرمايد:

وَ اعْلَمُوا رَحِمَكُمُ اللَهُ! أَنَّكُمْ فِي زَمَانٍ الْقَآئِلُ فِيهِ بِالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَاللِسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ، واللاَزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ. أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَي الْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَي الاْءدْهَانِ. فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَآئِبُهُمْ ءَاثِمٌ؛ وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ؛ لاَيُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كَبِيرَهُمْ، وَ لاَ يَعُولُ غَنِيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ. [2]

«و بدانيد _ خداي شما را رحمت كند _ شما در زماني قرار گرفته ايد كه گويندة حقّ در اين زمان كم است و زبان از بيان گفتار راست خسته و نارسا و ناگوياست كسيكه ملازمت حقّ كند

ذليل است اهل اين زمان روي بدنيا آورده و در آستان معصيت اعتكاف نموده اند؛ و با تكاهل و سستي سازش و آشتي كرده اند.جوان آنها بداخلاق و پير آنها گنهكار، و عالم آنان منافق و قاري قرآن آنها اهل غشّ و آلودگي است كوچكان به بزرگان وقعي ننهاده و آنان را محترم نمي شمارند، و اغنياء و ثروتمندان امور فقرا را تكفّل نمي نمايند.»

از اين دو امام همام با آنكه علاوه بر طول مدّت حياتشان تنها مدّت امامت و ولايت هر يك از آنها در حدود ده سال بطول انجاميد و طبعاً بايد هزاران روايت و حديث و خطبه و موعظه در تفسير قرآن و غير آن در دست باشد؛ بيش از يكي دو حديث در فقه و چند حديث در تفسير نرسيده است و خُطَب و مواعظ و كلمات آنان نيز در نهايت اختصار و ايجاز و قلّت است

با آنكه از بازرگانان حديث چون أبوهُرَيره و غير او هزاران حديث مجعول و كاذب كه مضمون آن حكايت از تطابق با سياست وقت مي كند، كتب و دفاتر و تاريخ را پُركرده است معلوم است با وجود آن تاريكي و ابهام و فشار، يا اصولاً كمتر به آن بزرگواران مراجعه مي نموده و از درياي موّاج علوم آنان بهره گيري مي شده است و يا روايات مرويّة از آنها به علّت دِهشت و وحشت و اضطراب راويان دچار محو و زوال قرار گرفته و طبعاً به طبقات بَعد منتقل نگرديده است.

از حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام اندكي از خُطَب و مواعظ رسيده كه معلّم درس آزادگي و فرزانگي و ايمان و ايقان است و معلومست كه از مصدر ولايت ترشّح گرديده است

كه: وَ إنَّا لاَمَرَآءُ الْكَلاَمِ، وَ فِينَا تَنَشَّبَتْ عُرُوقُهُ، وَ عَلَيْنَا تَهَدَّلَتْ غُصُونُهُ. [3]

«و بدرستيكه ما آفرينندگان و خلاّقان و اميران گفتار هستيم عروق و ريشه هاي سخن گفتن در ما پنجه افكنده و ثابت شده و رشد كرده و شاخه هايش نيز در خانة ما آويزان و سرازير شده است »

بنابراين آنان داراي اصل و فرع كلام كه نمايندة اصول و فروع از معاني و حقائق است مي باشند.و چه خوب بود فرمايشات آن حضرت كه حاوي يك دنيا عزّت و شرف و سربلندي و استقلال و ايمان و ايقان و صبر و ثبات و فتوّت و جوانمردي است در روي تابلوها و پرده هائي با ترجمة شيرين و شيواي آن نوشته مي شد و مانند اشعار محتشم در مجالس عزاداري و تكايا نصب مي گرديد، تا واردين و شركت كنندگان در مجلس در عين استفادة سمعي از خطبا و گويندگان راستين استفادة بصري نيز نموده و عين آن كلمات را حفظ و سرمشق زندگي و عمل خود قرار مي دادند.

جزوه اي كه فعلاً از نظر خوانندگان ارجمند مي گذرد، عين برخي از كلمات حضرت سيّد الشُّهداء عليه السّلام است كه اين حقير با ذكر مدارك از كتب معتبره نقل كرده و فقط به ترجمة آن اكتفا شده است و از شرح و بسط خودداري شده تا آنكه به واسطة ايجاز و اختصار، قابل آن باشد كه بر روي پرده ها و تابلوها نوشته شده و در مجالس و محافل در مرآي و منظر حاضرين قرار گيرد، و در عين حال به واسطة سادگي قابل استفادة عموم برادران ديني بوده باشد.

از طلاّب علوم دينيّه و دانشجويان متعهّد، مترقّب است كه عين كلمات و خطب

را حفظ كنند و با خطبه ها و سخنرانيهاي خود، اذهان عامّة مردم را به لَمَعات پرفروغ انوار ساطعة حسين عليه السّلام روشن كنند؛ و اين ميراث پرمايه را كه از مداد علماء و دماء شهداء سَلَف به ما رسيده است به نسل خَلَف انتقال دهند. شَكَّرَ اللهُ مَساعيَهُمُ الجَميلةَ و زادَهم إيمانًا و تقوي و عِلمًا و عمل.

و السّلامُ علَينا و علَيهم و علَي عبادِالله الصّالحين و رحمةُ الله و بركاتُه

سيّد محمّد حسين حسيني طهراني

اذان ظهر روز عاشوراء 1402 هجريّه قمريّه در مشهد مقدّس رضوي عليه السّلام

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم

بِسْ_مِ اللَهِ ال_رَّحْمَنِ ال_رَّحيم

وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ

وَلَعْنَه اللَهِ عَلَي أعْدا´ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الاْنَ إلَي قِيامِ يَوْمِ الدّينِ

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّه إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم

خطبه سيّد الشّهداء راجع به معرفت خدا و امام

از جمله فرمايشات حضرت سيّد الشّهداء أبا عبدالله الحسين بن عليّ بن أبي طالب عليهم السّلام است كه روزي به عنوان خطبه براي اصحاب خود ايراد نمودند:

أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّ اللَهَ مَا خَلَقَ خَلْقَ اللَهِ إلاَّ لِيَعْرِفُوهُ؛ فَإذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، وَاسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَه مَا سِواهُ.

فَقَالَ رَجُلٌ: يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ! مَا مَعْرِفَه اللَهِ عَزَّ وَجَلَّ؟ فَقَالَ: مَعْرِفَه أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ، إمَامَهُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ [1]

«اي مردم بدرستيكه خداوند خلق خود را نيافريده است مگر از براي آنكه به او معرفت و شناسائي پيدا كنند.

پس زمانيكه او را بشناسند، در مقام بندگي و عبوديّت او برمي آيند؛ و به واسطه عبادت و بندگي او از عبادت و بندگي غير او از جميع ما سِوي مُستغني مي گردند.

در اينحال مردي گفت اي پسر رسول خدا! معرفت خداوند عزّوجلّ چيست

حضرت فرمود: معرفت و شناخت اهل هر

زمان امام خود را كه واجب است از او اطاعت و پيروي نمايند.»

خطبه سيّد الشّهداء راجع به اصلاح مردم و بيان علت قيام خود

و در آخر خطبه اي كه درباره ترك امر به معروف و نهي از منكر، و قيام ظَلَمه و حكّام جائر ايراد نموده اند، و مفصّلاً از محروميّت مظلومان و تفرّق از حقّ بيان مي فرمايند، و در ضمن اينكه گوشزد مي كنند كه مَجَارِي الاْمُورِ وَالاْحْكَامِ عَلَي أَيْدِي الْعُلَمَآءِ بِاللَهِ، الاْمَنَاءِ عَلَي حَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ؛ چنين مي گويند كه

اللَهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُسًا فِي سُلْطَانٍ، وَلاَ الْتِمَاسًا مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ؛ وَلَكِنْ لِنَرَي الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ، وَنُظْهِرَ الاْءصْلاَحَ فِي بِلاَدِكَ، وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ، وَيُعْمَلَ بِفَرَآئِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكَامِكَ. فَإنْ لَمْ تَنْصُرُونَ [2] وَتُنْصِفُونَا قَوِيَ الظَّلَمَه عَلَيْكُمْ، وَعَمِلُوا فِي إطْفَآءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ؛ وَحَسْبُنَا اللهُ، وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا، وَإلَيْهِ أَنَبْنَا، وَإلَيْهِ الْمَصِيرُ. [3]

«بار پروردگارا! حقّاً تو مي داني كه آنچه از ما تحقّق يافته (از ميل به قيام و اقدام و امر به معروف و نهي از منكر و نصرت مظلومان و سركوبي ظالمان بجهت ميل و رغبت رسيدن به سلطنت و قدرت مفاخرت انگيز و مبارات آميز نبوده است و نه از جهت درخواست زياديهاي اموال و حُطام دنيا!

بلكه به علّت آنست كه نشانه ها و علامت هاي دين تو را ببينيم و در بلاد و شهرهاي تو صَلاح و اصلاح ظاهر سازيم و تا اينكه ستمديدگان از بندگانت در امن و امان بسر برند، و به واجباتِ تو و سنّت هاي تو و احكام تو رفتار گردد.

پس هان اي مردم اگر شما ما را ياري ندهيد و از درِ انصاف با ما در نيائيد؛ اين حاكمان جائر و ستمكار بر شما چيره مي گردند، و قواي خود را عليه شما

بكار مي بندند، و در خاموش نمودن نور پيغمبرتان مي كوشند.

و خدا براي ما كافي است و بر او توكّل مي نمائيم و به سوي او باز مي گرديم و به سوي اوست همه بازگشت ها.»

وصيّت حضرت به محمّد بن حنفيّه

و در وقتي كه آن حضرت مي خواستند از مدينه منوّره به مكّه مكرّمه حركت كنند، وصيّت نامه اي نوشته و آن را به خاتم خود ممهور نمودند؛ و سپس آن را پيچيده و به برادر خود محمّدبن حنفيّه تسليم نمودند. و پس از آن با او وداع نموده و در جوف شب سوّم شعبان سنه شصت هجري با جميع اهل بيت خود به سمت مكّه رهسپارشدند. و آن وصيّت چنين است

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. هَذَا مَا أَوْصَي بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إلَي أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّه:

إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ، وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ. وَأَنَّ مُحَمَّدًا صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَآءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ. وَأَنَّ الْجَنَّه وَالنَّارَ حَقٌّ. وَأَنَّ السَّاعَه ءَاتِيَه لاَ رَيْبَ فِيهَا. وَأَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. إنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلاَبَطِرًا وَلاَمُفْسِدًا وَلاَظَالِمًا وَإنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاْءصْلاَحِ فِي أُمَّه جَدِّي مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ أُرِيدُ أَنْ ءَامُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ، وَأَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّي وَسِيرَه أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام. فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَهُ أَوْلَي بِالْحَقِّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّي يَقْضِيَ اللَهُ بَيْنِي وَبَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ؛ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ. وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي إلَيْكَ يَا أَخِي وَمَا تَوْفِيقِي إلاَّ بِاللَهِ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ أُنِيبُ. وَالسَّلاَمُ عَلَيْكَ وَعَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. [4]

«بسم الله الرّحمن الرّحيم اينست آن وصيّتي كه

حسين بن عليّ بن أبي طالب به برادرش محمّد كه معروف به ابن حنفيّه است مي نمايد:

حقّاً حسين بن عليّ گواهي مي دهد كه هيچ معبودي جز خداوند نيست اوست يگانه كه انباز و شريك ندارد. و بدرستيكه محمّد صلّي الله عليه وآله بنده او و فرستاده اوست كه به حقّ از جانب حقّ آمده است و اينكه بهشت و جهنّم حقّ است و ساعت قيامت فرا مي رسد و در آن شكّي نيست و اينكه خداوند تمام كساني را كه در قبرها هستند برمي انگيزاند.

من خروج نكردم از براي تفريح و تفرّج و نه از براي استكبار و بلندمنشي و نه از براي فساد و خرابي و نه از براي ظلم و ستم و بيدادگري بلكه خروج من براي اصلاح امّت جدّم محمّد صلّي الله عليه وآله مي باشد. من مي خواهم امر به معروف نمايم و نهي از منكر كنم و به سيره و سنّت جدّم و آئين و روش پدرم عليّ بن أبي طالب عليه السّلام رفتار كنم پس هر كه مرا بپذيرد و به قبولِ حقّ قبول كند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ. و هر كه مرا در اين امر ردّ كند و قبول ننمايد، پس من صبر و شكيبائي پيشه مي گيرم تا آنكه خداوند ميان من و ميان اين جماعت حكم به حقّ فرمايد؛ و اوست كه از ميان حكم كنندگان مورد اختيار است

و اين وصيّت من است به تو اي برادر! و تأييد و توفيق من نيست مگر از جانب خدا؛ بر او توكّل كردم و به سوي او بازگشت مي نمايم و سلام بر تو و بر هر كه از هدايت پيروي نمايد. و هيچ جنبش

و حركتي نيست و هيچ قوّه و قدرتي نيست مگر به خداوند بلند مرتبه و بزرگ »

مواعظ حضرت سيّد الشّهداء در تحريض و تشويق بر كارهاي پسنديده

و از جمله خطبه هاي آن حضرت است كه عليّبن عيسي إربلي آورده است

خَطَبَ الْحُسَيْنُ عليه السلام، فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! نَافِسُوا فِي الْمَكَارِمِ، وَسَارِعُوا فِي الْمَغَانِمِ، وَلاَتَحْتَسِبُوا بِمَعْرُوفٍ لَمْ تَعْجَلُوا. وَاكْسِبُوا الْحَمْدَ بِالنُّجْحِ، وَلاَ تَكْتَسِبُوا بِالْمَطَلِ ذَمًّا؛ فَمَهْمَا يَكُنْ لاِحَدٍ عِنْدَ أَحَدٍ صَنِيعَه لَهُ رَأَي أَنَّهُ لاَ يَقُومُ بِشُكْرِهَا فَاللَهُ لَهُ بِمُكَافَأَتِهِ؛ فَإنَّهُ أَجْزَلُ عَطَآءً وَأَعْظَمُ أَجْرًا. [5]

وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَآئِجَ النَّاسِ إلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَهِ عَلَيْكُمْ؛ فَلاَ تَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَم_ًا. [6]

وَاعْلَمُوا أَنَّ الْمَعْرُوفَ مُكْسِبٌ حَمْدًا، وَمُعْقِبٌ أَجْرًا. فَلَوْ رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ رَجُلاً رَأَيْتُمُوهُ حَسَن_ًا جَمِيلاً يَسُرُّ النَّاظِرِينَ؛ وَلَوْ رَأَيْتُمُ اللُؤْمَ رَأَيْتُمُوهُ سَمِج_ًا مُشَوَّه_ًا تَنَفَّرُ مِنْهُ الْقُلُوبُ، وَتَغُضُّ دُونَهُ الاْبْصَارُ.[7]

أَيُّهَاالنَّاسُ! مَنْ جَادَ سَادَ؛ وَمَنْ بَخِلَ رَذِلَ. وَإنَّ أَجْوَدَ النَّاسِ مَنْ أَعْطَي مَنْ لاَ يَرْجُوهُ. وَإنَّ أَعْفَي النَّاسِ مَنْ عَفَا عَنْ قُدْرَه. وَإنَّ أَوْصَلَ النَّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ. وَالاْصُولُ عَلَي مَغَارِسِهَا بِفُرُوعِها تَسْمُو؛ فَمَنْ تَعَجَّلَ لاِخِيهِ خَيْرًا وَجَدَهُ إذَا قَدِمَ عَلَيْهِ غَدًا. وَ مَنْ أَرَادَ اللَهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي بِالصَّنِيعَه إلَي أَخِيهِ كَافَأَهُ بِهَا فِي وَقْتِ حَاجَتِهِ، وَصَرَفَ عَنْهُ مِنْ بَلاَ´ءِ الدُّنْيَا مَا هُوَ أَكْثَرُ مِنْهُ. وَمَنْ نَفَّسَ كُرْبَه مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللَهُ عَنْهُ كُرَبَ الدُّنْيَا وَالاْ´خِرَه. وَمَنْ أَحْسَنَ أَحْسَنَ اللَهُ إلَيْهِ؛ وَاللَهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ. [8]

«حسين عليه السّلام خطبه اي انشاء نموده و فرمود:

اي مردم در صفات حميده بر يكديگر افتخار كنيد! و بر مكارم اخلاق مباهات نمائيد! و در فراگيري از ثمرات با ارزش روحي و معنوي شتاب ورزيد! كار نيكي را كه در آن سرعت نداريد، به حساب نياوريد! با ظفر و پيروزي در به پايان رساندن كار، ستايش و

تمجيد براي خود بيافرينيد! و با سستي و كندي كسب سرزنش و مذمّت نكنيد! و بدانيد كه در هر شرط و موقعيّتي كه كسي به ديگري احسان نموده و چنين مي پندارد كه او به شكرش قيام نكرده و به سپاس برنخاسته است خداوند خودش براي او جزا و پاداش است چون بخشش خداوند فراوان تر و سرشارتر، و مزدش بزرگتر است

و بدانيد كه حوائج مردم به شما از جمله نعمتهاي خداوندي است بر شما؛ پس با اين نيازمنديها با ملال و خستگي مواجه نشويد تا آن نعمتها به مكافات و انتقام تبديل نشود.

و بدانيد كه كارهاي خوب و پسنديده ستايش و آفرين را در بر دارد، و اجر و پاداش نيك را به دنبال مي كشد. و اگر شما خوبي و پسنديدگي را به صورتي مجسّم مي ديديد، هر آينه آن را به صورت مردي زيبا و نيكوروي و جميل المنظر مي يافتيد، كه براي نظاره كنندگان بهجت بخش و مسرّت آميز بود. و اگر شما زشتي و نكوهيدگي را به صورتي مجسّم مي ديديد، هرآينه آن را به صورت مردي زشت و كريه المنظر مي يافتيد كه دل ها از او مي رميد، و در برابر آن چشم ها و نگاه ها به زير مي آمد.

اي مردم كسي كه بخشش كند سرور و بزرگ مي شود؛ و كسي كه بخل ورزد به پستي مي گرايد. و سخي ترين مردم آنكس است كه ببخشد به كسي كه در او اميد تلافي و پاداش ندارد. و باگذشت ترين مردم كسي است كه با وجود قدرت و توانائي عفو پيشه گيرد. و پيوند كننده ترين مردم كسي است كه با افرادي كه با او بريده اند بپيوندد.

تنه درختان و غيرها با وجود اتّكاي آنها به ريشه هاي

خود، به واسطه شاخه ها بالا مي روند و رشد مي كنند و بهره مي دهند. پس هر كس براي رسانيدن خيري به برادرش شتاب ورزد؛ شاخه اي از درخت معنويّت آفريده فردا كه بر آن وارد مي شود آن خير را خواهد يافت

و كسي كه در احساني كه به برادرش كرده است خدا را در نظر داشته و براي رضاي او انجام داده است خداوند در وقت نيازمندي ا و، آن خير را به او مي رساند؛ و بيشتر از آن مقدار، از بلاهاي دنيا را از او مي گرداند و دور مي كند. و كسي كه غم و اندوه مؤمني را بزدايد، خداوند غم و غصّه هاي دنيا و آخرت را از او مي گرداند. و كسي كه نيكوئي كند، خداوند به او نيكوئي مي كند. و البتّه خداوند نيكوكاران را دوست دارد.»

موعظه حضرت به مرد گناهكار

و از جمله مواعظ آن حضرت است

رُوِيَ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ جَآءَهُ رَجُلٌ وَقَالَ: أَنَا رَجُلٌ عَاصٍ، وَلاَ أَصْبِرُعَنِ الْمَعْصِيَه؛ فَعِظْنِي بِمَوْعِظَه!

فَقَالَ عليه السلام: افْعَلْ خَمْسَه أَشْيَآءَ؛ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ!

فَأَوَّلُ ذَلِكَ: لاَ تَأْكُلْ رِزْقَ اللَهِ، وَأَذْنِبْ مَاشِئْتَ!

وَالثَّانِي اخْرُجْ مِنْ وِلاَيَه اللَهِ؛ وَأَذْنِبْ مَاشِئْتَ!

وَالثَّالِثُ: اطْلُبْ مَوْضِع_ًا لاَ يَرَاكَ اللَهُ، وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ!

وَالرَّابِعُ: إذَا جَآءَ مَلَكُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِكَ، وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ!

وَالْخَامِسُ: إذَا أَدْخَلَكَ مَالِكٌ فِي النَّارِ فَلاَ تَدْخُلْ فِي النَّارِ، وَأَذْنِبْ مَاشِئْتَ! [9]

«روايت شده است كه مردي به نزد حضرت حسين بن عليّ عليهما السّلام آمد و گفت من مردي هستم اهل گناه و توانائي شكيبائيِ گذشت از معصيت را ندارم پس شما مرا موعظه اي بنمائيد!

حضرت در پاسخ او فرمودند: پنج كار بجاي بياور، و سپس هر گناهي بخواهي بكن

اوّل آنكه از روزيِ خدا مخور، و

هر گناهي بخواهي بكن

دوّم آنكه از تحت قيّوميّت و ولايت خدا خارج شو، و هر گناهي بخواهي بكن

سوّم آنكه براي گناه جائي را بطلب كه خدا در آن ترا نبيند، و هر گناهي بخواهي بكن

چهارم آنكه چون مَلك الموت براي گرفتن جان تو آيد او را از خود دور گردان و هر گناهي بخواهي بكن

پنجم آنكه چون فرشته پاسدار دوزخ بخواهد ترا در آتش بيفكند تو در آتش داخل مشو، و هر گناهي بخواهي بكن »

نامه حضرت درباره خير دنيا و آخرت

و نيز از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه فرمود:

حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ أَنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْكُوفَه كَتَبَ إلَي الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ:

يَا سَيِّدِي أَخْبِرْنِي بِخَيْرِ الدُّنْيَا وَالاْ´خِرَه!

فَكَتَبَ عليه السلام: بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَا اللَهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفَاهُ اللَهُ أُمُورَ النَّاسِ؛ وَمَنْ طَلَبَ رِضَا النَّاسِ بِسَخَطِ اللَهِ وَكَلَهُ اللَهُ إلَي النَّاسِ؛ وَالسَّلاَمُ. [10]

«روايت كرد براي من پدرم از پدرش _ كه بر آن دو سلام باد _ كه مردي از اهل كوفه نامه اي به محضر حضرت حسين بن عليّ نوشت بدين مضمون اي سيّد من و آقاي من مرا خبر ده كه خير دنيا و آخرت چيست

حضرت براي او چنين نوشتند: بسم الله الرّحمن الرّحيم امّا بعد، كسيكه رضاي خدا را طلب كند، گرچه همراه با ناراحتي و غضب مردم باشد، خداوند او را از امور مردم كفايت مي كند. و كسيكه رضا و پسند مردم را طلب كند به غضب و سَخط خداوند، خداوند امور او را به مردم مي سپارد؛ والسّلام »

پند و اندرزهاي امام حسين عليه السلام درباره: علم، تجربه، شرافت، قناعت، دوستي، تدبير و مظلوم

و نيز از كتاب «اعلام الدّين روايتست كه

قَالَ عليه السلام: دِرَاسَه الْعِلْمِ لِقَاحُ الْمَعْرِفَه. وَ طُولُ التَّجَارِبِ زِيَادَه فِي الْعَقْلِ. وَالشَّرَفُ التَّقْوَي وَالْقُنُوعُ رَاحَه الاْبْدَانِ. وَمَنْ أَحَبَّكَ نَهَاكَ؛ وَمَنْ أَبْغَضَكَ أَغْرَاكَ. [11]

«حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام چنين فرمود: تدريس و تدرّس علم پيوند معرفت است و درازاي مدّت تجربه موجب زيادي عقل است و شرف انسان تقواي اوست و قناعت پيشگي راحت بدن است و كسيكه تو را دوست دارد از ناشايستگي تو را منع مي كند؛ و كسيكه تو را دشمن دارد تو را بكار زشت ترغيب مي نمايد.»

و نيز از مواعظ آن

حضرت است كه

وَ قَالَ عليه السلام: إيَّاكَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ؛ فَإنَّ الْمُؤْمِنَ لاَ يُسِي ´ءُ وَلاَيَعْتَذِرُ، وَالْمُنَافِقُ كُلَّ يَوْمٍ يُسِي ´ءُ وَيَعْتَذِرُ. [12]

«و حضرت فرمودند: بپرهيز از انجام كاري كه موجب پوزش و عذرخواهي تو گردد؛ مؤمن كسي است كه بدي نمي كند و عذرخواهي نيز نمي نمايد، و امّا منافق كسي است كه هر روز بدي مي كند و سپس پوزش مي طلبد.»

و نيز از مواعظ آن حضرت است كه

وَ قَالَ لاِبْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ اي بُنَيَّ! إيَّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لاَ يَجِدُ عَلَيْكَ نَاصِرًا إلاَّ اللَهَ جَلَّ وَعَزَّ. [13]

«و به فرزندش حضرت سجّاد، عليّ بن الحسين عليهما السّلام چنين پند مي دهد: اي نور ديده من بپرهيز از ستم بر كسيكه غير از خداوند جلَّ و عزّ يار و ياوري ندارد.»

خطبه حضرت در مِني و دعوت از اصحاب براي تبليغ ولايت

چون حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام در سنه 49 هجري به زهر معاويه توسّط جُعده دختر أشعث بن قيس كه زوجه آنحضرت بود مسموم شده و به شهادت رسيدند [14] ، پيوسته فتنه و بلاء بالا مي رفت و شدّت امر بر شيعه بيشتر مي شد؛ به طوري كه در هيچ نقطه از اقطار اسلامي يك وليّ خدا نبود مگر آنكه بر خون خود ترسان و هراسان بود، و طَريد و شَريد و مَنفور بود؛ و به عكس دشمنان خدا ظاهر و بدون پيرايه و حجاب علناً به بدعت و ضلالت خود مباهات مي كردند. يك سال [15] قبل از آنكه معاويه بميرد، حضرت حسين بن عليّ سيّد الشّهداء عليه السّلام عازم حجّ بيت الله الحرام شدند، و با آنحضرت عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عبّاس همراه بودند.

حسين عليه السّلام تمام بني هاشم را از مردان و زنان و

مَواليان آنها را (غلامان و پسرخواندگان و هم پيمانان و غيرهم و نيز از انصار، آن افرادي را كه آنحضرت مي شناخت و همچنين اهل بيت خود را جمع كرد. و پس از آن رسولاني را اعزام كرد و به آنها دستور داد كه يك نفر از اصحاب رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم را كه معروف به زهد و صلاح و عبادت است فرو مگذاريد مگر آنكه همه آنها را نزد من در سرزمين مِنَي گرد آوريد.

در سرزمين مِنَي در خيمه بزرگ و افراشته آنحضرت بيش از هفتصد نفر مرد مجتمع شدند كه همه از تابعين بودند، و قريب دويست نفر از اصحاب رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بودند.

فَقَامَ فِيهِمْ خَطِيب_ًا، فَحَمِدَ اللَهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ:

أَمَّا بَعْدُ؛ فَإنَّ هَذَا الطَّاغِيَه قَدْ فَعَلَ بِنَا وَبِشِيعَتِنَا مَا قَدْرَأَيْتُمْ وَعَلِمْتُمْ وَشَهِدْتُمْ! فَإنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَيْءٍ؛ فَإنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَإنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي وَ أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللَهِ عَلَيْكُمْ وَبِحَقِّ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَ س َلَّمَ وَقَرَابَتِي مِنْ نَبِيِّكُمْ، لَمَّا سَيَّرْتُمْ مَقَامِي هَذَا وَوَصَفْتُمْ مَقَالَتِي وَدَعَوْتُمْ أَجْمَعِينَ فِي أَمْصَارِكُمْ مِنْ قَبَآئِلِكُمْ مَنْ ءَامَنْتُمْ مِنَالنَّاسِ (وَ فِي رِوَايَه أُخْرَي بَعْدَ قَوْلِهِ فَكَذِّبُونِي اسْمَعُوا مَقَالَتِي وَاكْتُبُوا قَوْلِي ثُمَّ ارْجِعُوا إلَي أَمْصَارِكُمْ وَقَبَآئِلِكُمْ؛ فَمَنْ ءَامَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ) وَوَثِقْتُمْ بِهِ، فَادْعُوهُمْ إلَي مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا؛ فَإنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الاْمْرُ وَيَذْهَبَ الْحَقُّ وَيُغْلَبَ؛ وَاللَهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْكَرِهَ الْكَ_'فِرُونَ. وَ مَا تَرَكَ شَيْئًا مِمَّا أَنْزَلَ اللَهُ فِيهِمْ مِنَ الْقُرْءَانِ إلاَّ تَلاَهُ وَفَسَّرَهُ، وَلاَ شَيْئًا مِمَّا قَالَهُ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ فِي أَبِيهِ وَأَخِيهِ وَأُمِّهِ وَفِي نَفْسِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ إلاَّ رَوَاهُ. وَكُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ

أَصْحَابُهُ: اللَهُمَّ نَعَمْ! وَقَدْ سَمِعْنَا وَشَهِدْنَا؛ وَيَقُولُ التَّابِعِيُّ: اللَهُمَّ قَدْ حَدَّثَنِي بِهِ مَنْ أُصَدِّقُهُ وَأَءْتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَه. فَقَالَ: أُنْشِدُكُمُ اللَهَ إلاَّ حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَبِدِينِهِ!

قَالَ سُلَيْمٌ: فَكَانَ فِيمَا نَاشَدَهُمُ الْحُسَيْنُ وَذَكَّرَهُمْ أَنْ قَالَ:

أُنْشِدُكُمُ اللَهَ! أَتَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ كَانَ أَخَا رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ حِينَ ءَاخَي بَيْنَ أَصْحَابِهِ فَ_َاخَي بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ وَقَالَ: أَنْتَ أَخِي وَأَنَا أَخُوكَ فِي الدُّنْيَا وَالاْ´خِرَه؟

قَالُوا: اللَهُمَّ نَعَمْ!

قَالَ: أُنْشِدُكُمُ اللَهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنَادَي لَهُ بِالْوِلاَيَه، وَقَالَ: لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَآئِبَ؟!

قَالُوا: اللَهُمَّ نَعَمْ!

قَالَ: أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَ سَلَّمَ قَالَ فِي ءَاخِرِ خُطْبَه خَطَبَهَا: إنِّي تَرَكْتُ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ: كِتَابَ اللَهِ وَأَهْلَ بَيْتِي فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا؟!

قَالُوا: اللَهُمَّ نَعَمْ!

و بعد از فقرات بسياري از مُناشده كه در ضمن اين مناشده آنحضرت بيان كرده است مي گويد:

ثُمَّ نَاشَدَهُمْ أَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوهُ يَقُولُ: مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يُحِبُّنِي وَيُبْغِضُ عَلِيًّا فَقَدْ كَذَبَ؛ لَيْسَ يُحِبُّنِي وَيُبْغِضُ عَلِيًّا. فَقَالَ لَهُ قَآئِلٌ: يَا رَسُولَ اللَهِ! وَ كَيْفَ ذَلِكَ؟ قَالَ: لاِنَّهُ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ؛ مَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَمَنْ أَحَبَّنِي فَقَدْ أَحَبَّ اللَهَ؛ وَمَنْ أَبْغَضَهُ فَقَدْ أَبْغَضَنِي وَمَنْ أَبْغَضَنِي فَقَدْ أَبْغَضَ اللَهَ؟!

فَقَالُوا: اللَهُمَّ نَعَمْ! قَدْ سَمِعْنَا. وَتَفَرَّقُوا عَلَي ذَلِكَ. [16]

«حسين عليه السّلام در ميان آن حضّار براي خواندن خطبه به پا خاست و حمد و ثناي خدا را بجاي آورد، و پس از آن گفت اين مرد جبّار متكبّر متجاوز [17] با ما و با شيعيان ما، آن گونه رفتار كرد كه شما همه ديديد و دانستيد و شاهد بوديد! من مي خواهم از شما چيزي بپرسم اگر راست گفتم مرا تصديق

كنيد و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب نمائيد!

و از شما به حقّي كه خدا بر شما دارد، و به حقّي كه رسول خدا بر شما دارد، و به خويشاوندي من كه با پيامبر شما دارم از شما مي خواهم كه عين اين مجلس و مقام مرا در اينجا به شهرهاي خود ببريد و بازگو كنيد؛ به قبائل و عشائر خود؛ آنان كه مورد امانت و وثوق شما هستند و از اين جهت نگران نيستيد! و اين سخنان مرا براي آنها توضيح دهيد! و همه شما آنها را دعوت كنيد، و بدين امر ولايت فرا خوانيد!

(و در روايت ديگر بعد از آنكه گفت و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد، چنين گفت شما گفتار مرا بشنويد، و سخن مرا بنويسيد؛ و پس از آن به شهرها و قبيله هاي خود برگرديد، و هر كدام از مردم را كه مورد امانت شما باشند) و به آنها وثوق داشتيد، آنها را به آنچه از حقّ ما مي دانيد بخوانيد و دعوت كنيد؛ زيرا من نگران آن هستم كه اين امر، محو و نابود شود و حقّ از بين برود و مغلوب باطل گردد. و خداوند تمام كننده نورش مي باشد و اگر چه كافرين كراهت داشته باشند.

حسين عليه السّلام در اين خطبه از بازگو كردن مطالبي كه خداوند در قرآن مجيد درباره آنان فرموده است فروگذار نكرد مگر آنكه همه را بيان كرد و تفسير نمود. و از بيان چيزي كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم درباره پدرش و برادرش و مادرش و درباره خودش و اهل بيتش فرموده بود فروگذار نكرد مگر آنكه آنها را روايت نمود، و درباره

هر فقره از فقراتي كه بيان مي نمود اصحاب پيامبر مي گفتند: اللَهُمَّ نَعَم بارپروردگارا! همينطور است كه حسين مي گويد. ما اينها را از رسول خدا شنيديم و بر آنها حاضر و ناظر بوديم و هر يك از تابعين مي گفتند: بار پروردگارا! اين مطلب را آن صحابه اي كه به آنها وثوق داشتيم و مورد امانت ما بودند براي ما بيان كرده اند.

و حسين بن عليّ مي گفت من با سوگند به خدا از شما مي خواهم كه اين مطالب را براي كساني كه به آنها و به دين آنها وثوق داريد بازگو كنيد!

سُلَيم مي گويد: و از جمله مطالبي كه حسين عليه السّلام درباره آن مناشده و احتجاج نمود و آنها را يادآور شد اين بود كه گفت

من با سوگند به خدا از شما مي پرسم اي مي دانيد كه عليّ بن أبي طالب عليه السّلام برادر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بود؟ در وقتي كه رسول خدا بين اصحاب خود عقد اخوّت برقرار كرد، او را برادر خود قرار داد و به او گفت تو برادر من هستي و من برادر تو هستم در دنيا و آخرت گفتند: بار پروردگارا! آري

من با سوگند به خدا از شما مي پرسم اي مي دانيد كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم او (اميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب پدرم را در روز غدير خُمّ نصب نمود، و نداي ولايت او را در داد و گفت واجب است كه حضّار، اين مطالب را براي غائبين بازگو كنند؟ گفتند: بار پروردگارا! آري

من با سوگند به خدا از شما مي پرسم اي مي دانيد كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در آخرين خطبه اي كه ايراد

نمود گفت من دو چيز نفيس و گران قيمت در ميان شما گذاردم يكي كتاب خدا و ديگري اهل بيت من به آنها تمسّك كنيد گمراه نمي شويد؟! گفتند: بار پروردگارا! آري

و غير از اين چند فقره از مناشده آنحضرت مناشده هاي ديگري را نيز ذكر كرده اند و در پايان مي گويند:

با سوگند به خدا مي پرسم اي كسي از رسول خدا شنيده است كه مي گفت هر كس بپندارد كه مرا دوست دارد و عليّ را مبغوض دارد، دروغ مي گويد؛ نمي تواند مرا دوست داشته باشد، و عليّ را مبغوض دارد. و يك نفر از حضّار به رسول خدا گفت اي رسول خدا: چگونه اين تلازم است رسول خدا گفت به علّت اينكه عليّ از من است و من از عليّ هستم كسي كه عليّ را دوست بدارد مرا دوست داشته است و كسي كه مرا دوست داشته است خدا را دوست داشته است و كسي كه بغض عليّ را داشته باشد بغض مرا داشته است و كسي كه بغض مرا داشته است بغض خدا را داشته است

همه گفتند: بار پروردگارا! آري ما شنيديم و بر اساس همين پيمان (پيماني كه حسين از مردم گرفت كه در شهرها و قبائل خود اين مطالب را به مردم مورد وثوق برسانند) مردم متفرّق شدند.

خطبه حضرت در مكّه مكرمه در حين اراده خروج به كربلا

وَ رُوِيَ أَنَّهُ عليه السلام لَمَّا عَزَمَ عَلَي الْخُرُوجِ إلَي الْعِرَاقِ قَامَ خَطِيب_ًا، فَقَال الْحَمْدُ لِلَّهِ، مَاشَآءَ اللَهُ، وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ، وَصَلَّي اللَهُ عَلَي رَسُولِهِ. خُطَّ الْمَوْتُ عَلَي وُلْدِ ءَادَمَ مَخَطَّ الْقِلاَدَه عَلَي جِيدِ الْفَتَه. وَمَا أَوْلَهَنِي إلَي أَسْلاَفِي اشْتِيَاقَ يَعْقُوبَ إلَي يُوسُفَ. وَخُيِّرَ لِي مَصْرَعٌ أَنَا لاَقِيهِ؛ كَأَنِّي بَأَوْصَالِي تَتَقَطَّعُهَا عُسْلاَنُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَكَرْبَلا´ءَ؛

فَيَمْلاَنَ مِنِّي أَكْرَاش_ًا جُوف_ًا، وَأَجْرِبَه سُغْب_ًا. لاَ مَحِيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ. رِضَا اللَهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ؛ نَصْبِرُ عَلَي بَلاَ´ئِهِ، وَيُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ. لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ لُحْمَتُهُ، وَهِيَ مَجْمُوعَه لَهُ فِي حَظِيرَه الْقُدْسِ، تَقِرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ، وَيُنْجَزُ لَهُمْ وَعْدُهُ. مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلاً مُهْجَتَهُ، وَمُوَطِّن_ًا عَلَي لِقَآءِ اللَهِ نَفْسَهُ، فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا؛ فَإِنَّنِي رَاحِلٌ مُصْبِح_ًا إنْ شَآءَاللَهُ تَعَالَي [18]

«و روايت شده است كه چون حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام آهنگ خروج به سوي عراق را نمودند در مكّه مكرّمه براي ايراد خطبه ايستاده و چنين گفتند:

حمد و سپاس سزاوار خداست آنچه را كه خدا بخواهد خواهد شد. و قوّه و قدرتي نيست مگر بخدا. و درود بر رسول و فرستاده او باد.

مرگ بر فرزندان آدم به مثابه گردنبند بر گردن دختر جوان كشيده و بسته شده است و چه بسيار در آرزو و اشتياق ملاقات و ديدار رفتگان از خاندان خود هستم همانند اشتياقي كه يعقوب به ديدار يوسف داشت و براي من جائي معيّن و انتخاب شده است كه بايد پيكر من در آنجا بيفتد، و من بايد به آنجا برسم گويا من مي بينم كه بند بند مرا گرگان بيابان بين نَواويس و كربلا از هم جدا مي سازند، و از من شكمبه هاي تهي خود را پر مي كنند و انبانهاي گرسنه خود را سرشار مي نمايند. فرارگاهي نيست از روزيكه در قلم تقدير گذشته است رضاي خدا رضاي ما اهل بيت است بر امتحانات و بلاهاي او شكيبائي مي نمائيم و او اجر و مزد شكيبايان را بطور اتمّ و اكمل به ما عنايت خواهد نمود. از رسول خدا، قرابتش كه به منزله

پودِ جامه با اصل و ريشه آن حضرت بستگي دارد جدا نمي شود. و در بهشت برين گرداگرد او جمع مي شوند، و بدانها چشم رسول خدا تر و تازه مي گردد، و براي آنها وعده رسول خدا تحقّق مي پذيرد. (وعده اي كه خداوند به رسول خدا داده است براي اقربايش منجّز و محقّق مي گردد.)

پس كسيكه در ميان ماست و حاضر است جان خود را ايثار كند، و خون دل خود را فدا كند، و براي لقاي خدا نفس خود را آماده نموده است با ما كوچ كند كه من در صبحگاهان عازم رحيل هستم إن شآءالله تعالَي »

اشعار حضرت در جواب سوال فرزدق در مورد حركت به سوي كوفه

و چون آن حضرت به صَوب كوفه كوچ مي فرمود، فَرَزْدَق بن غالب كه از شعراي نامي آن عصر بود، با آن حضرت در راه برخورد نموده و در ضمن ملاقات معروض داشت اي پسر رسول خدا! چگونه به اهل كوفه اعتماد مي نمائي و اينان همانهائي هستند كه پسر عمويت مُسلم بن عقيل و پيروان او را كشتند!؟

حضرت براي مسلم طلب رحمت نمودند و فرمودند: مسلم به سوي رَوح خدا و رضوان خدا رهسپار شد. آنچه بر عهده داشت انجام داد؛ و آنچه ما بر عهده داريم هنوز بر ذمّه ماست و اين اشعار را انشاد فرمود:

وَإنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً وَإنْ تَكُنِ الاْبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ وَإنْ تَكُنِ الاْرْزَاقُ قِسْم_ًا مُقَدَّرًا وَإنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً فَدَارُ ثَوَابِ اللَهِ أَعْلَي وَأَنْبَلُ فَقَتْلُ امْرِي ٍ بِالسَّيْفِ فِي اللَهِ أَفْضَلُ فَقِلَّه حِرْصِ الْمَرْءِ فِي الْكَسْبِأَجْمَلُ فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ [19]

«و اگر چنين است كه دنيا نفيس به شمار مي آيد، پس بايد دانست كه آخرت كه خانه ثواب و مُزد الهي است بس بلندپايه تر و شريف تر است

و اگر چنين است كه بدن هاي آدميان براي مرگ آفريده و انشاء شده است پس بايد دانست كه كشته شدن با شمشير در راه خدا بسي برتر است

و اگر چنين است كه روزيهاي خلائق به مقدار معيّن تقسيم گرديده است پس بايد دانست كه كمتر حريص بودن مردم در كسب روزي جميل تر و نيكوتر است

و اگر چنين است كه نتيجه اندوختن اموال ترك نمودن آنهاست پس چيزي كه متروك خواهد شد چه ارزشي دارد كه آدمي بدان بخل ورزد.»

و بسياري از ارباب مقاتل گفته اند كه چون آن حضرت در روز عاشورا رَجز مي خواند و شمشير مي زد، در ضمن رجز خود بدين اشعار تكيه مي جست مانند محدّث قمّي در «نفس المهموم و شيخ سليمان قندوزي در «ينابيع المودّه . [20]

مذمت اهل دنيا

قَالَ الْفَرَزْدَقُ: لَقِيَنِي الْحُسَيْنُ عليه السلام فِي مُنْصَرَفِي مِنَ الْكُوفَه. فَقَالَ: مَا وَرَاكَ يَا أَبَا فِرَاسٍ؟!

قُلْتُ: أَصْدُقُكَ؟! قَالَ عليه السلام: الصِّدْقَ أُرِيدُ!

قُلْتُ: أَمَّا الْقُلُوبُ فَمَعَكَ، وَأَمَّا السُّيُوفُ فَمَعَ بَنِي أُمَيَّه؛ وَالنَّصْرُ مِنْ عِنْدِ اللَهِ.

قَالَ: مَا أَرَاكَ إلاَّ صَدَقْتَ! النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَالدِّينُ لَغْوٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَايِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَ´ءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.

«فرزدق مي گويد: چون از درنگ در كوفه انصراف پيدا كرده باز مي گشتم حسين عليه السّلام مرا در راه ديدار كرد و گفت اي أبوفراس پشت سرت چه خبر بود؟

گفتم راستش را به تو بگويم ! فرمود: آري من راستش را مي خواهم گفتم دل هاي كوفيان همه با توست وليكن شمشيرهايشان همه بر كمك و مساعدت بني اُميّه است و ياري و نصرت هم از جانب خداست فرمود: آري اين سخني است كه تو از روي صدق و راستي گفتي مردم همگي بردگان و بندگان مال

دنيا هستند؛ و تلفّظ به دينداري فقط كلام لغو و بي محتوائي است كه بر سر زبان هايشان جاري است پاسداري از دينشان فقط در محدوده اي است كه در پرتو آن معيشت هاي فراوان به دست آورند؛ و چون با غِربال امتحان و ابتلاء آزمايش شوند معلوم مي شود كه دينداران واقعي چه بسيار اندكند.»

پاورقي

1 - آية 73، از سورة 21: الانبيآء

2 - «نهج البلاغة خطبة 231؛ و از شرح عبده طبع مصر: ج 1، ص 462

3 - «نهج البلاغة خطبة 231؛ و از شرح عبده طبع مصر: ج 1، ص 461.

[1] اين سخن حضرت را در «ملحقات إحقاق الحقّ» ص 594 از ج 11، از علاّمه شهير به ابن حسنويه در كتاب «دُرّ بحرِ المناقب ص 128، مخطوط از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: حسين بن عليّ عليه السّلام براي ايراد خطبه بسوي اصحابشان خارج شدند و چنين فرمودند.

[2] در طبع اوّل «لمعات الحسين عليه السّلام كه گراور عين خطّ حقير بود، طبق نسخه وحيده نزد حقير از كتاب «تحف العقول كه طبع مكتبه صدوق با تصحيح دانشمند محترم جناب آقاي حاج علي اكبر غفّاري أمدّ اللهُ في عمره الشّريف بود، اين كلمه بصورت فإنّكم تنصرونا ضبط شده بود، و ما هم به همان نهج آورده و ترجمه نموديم ولي همانطور كه پيداست معني سليس نيست و داراي تعقيد معنوي و نياز به تقدير حذف دارد تا با مراد سازگار آيد. پس از طبع كتاب باز به چند نسخه خطّي مراجعه شد، در آنها هم با همين عبارت فإنّكم تنصرونا بود. و از طرفي چون جناب مصحّح گرامي با حقير سابقه دوستي و

آشنائي داشتند و حقير پشتكار ايشان را در مراجعه به مصادر و دقّت تصحيح مي دانستم براي رفع محذور و توضيح مطلب به ايشان ارجاع شد.

در پاسخ چنين فرموده بودند: ما در حين طبع كتاب «تحف العقول به چندين مصدر خطّي مراجعه نموديم در همه آنها فإنّكم تنصرونا بود، و چون خود ما هم معني را غير سليس يافتيم و از طرفي تصرّف در عبارت صاحب كتاب غلط است لهذا با همين لفظ طبع نموديم سپس بطور قطع و يقين از شواهد و قرائن معلوم شد كه اصل عبارت فإنْ لَم تنصرونا بوده است بعداً نسخه نويسان نون را به لام متّصل نموده فإنْلَم تنصرونا نوشته اند؛ و چون اينگونه كتابت معهود نبوده است نسخه نويسان بعدي تصوّر كرده اند در اصل فإنّكم تنصرونا بوده است لهذا سركشي بر روي لام قرار داده و آنرا بصورت كاف در آورده اند؛ و بدين ترتيب در سير تحريفات و تصحيفات كتابتي اينگونه تغيير حاصل شده است بنابراين عبارت اصل بدون ترديد فإن لم تنصرونا مي باشد _ انتهي پيام جناب آقاي غفّاري

و چون اين پاسخ مورد قبول و امضاي حقير واقع شد، در طبع مجدّد آن كه به شكل حروفي تحقّق يافت بصورت فإن لم تنصرونا ضبط و به همينگونه ترجمه شده است

[3] «تُحف العقول ص 239، از طبع حروفي

[4] اين وصيّت را محدّث قمّي در «نفس المهموم ص 45، از علاّمه مجلسي در «بحار الانوار» از محمّد بن أبي طالب موسوي آورده و نيز در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 602، از خوارزمي در كتاب «مقتل الحسين ج 1، ص 188 طبع نجف آورده است و در «مقتل

علاّمه خوارزمي ج 1، ص 188 موجود است

[5] از كلمه مَهْما يَكُنْ تا اينجا را حاجي نوري (قدّه در «مستدرك الوسآئل ج 2، ص 396، در كتاب امر به معروف و نهي از منكر، حديث شماره 6، از «كشف الغمّه نقل كرده است

[6] از كلمه وَاعْلَموا تا اينجا را از «كشف الغمّه با عبارت فَتَحولَ نِقَمًا، و از «بحار الانوار» از «اعلام الدّين ديلمي با عبارت فتَحوَّلَ إلي غَيْرَكُمْ، مرحوم نوري در «مستدرك ج 2، ص 399، به شماره 1 در باب وجوب حسن جواب النّعم بالشّكر و أدآء الحقوق از كتاب أمر به معروف نقل نموده است

[7] از كلمه و اعْلَموا تا اينجا را در «مستدرك ج 2، ص 394، به شماره 18 در باب استحباب معروف و كراهت ترك آن از كتاب أمر به معروف حاجي نوري (قدّه از «بحار الانوار» از «اعلام الدّين ديلمي نقل كرده است با دو كلمه زياده بر آن اوّل اينكه پس از يَسُرُّ النّاظِرينَ، عبارت و يَفوقُ الْعالَمينَ را آورده است دوّم اينكه پس از كلمه سَمِجًا، قَبيحًا را اضافه نموده است (براي بازگشت به متن بر روي عدد پاورقي كليك كنيد.)

[8] «كشف الغمّه طبع سنگي ص 184

[9] در «بحار الانوار» طبع حروفي اسلاميّه ج 78، ص 126، از «جامع الاخبار» روايت كرده است وليكن در «جامع الاخبار» در فصل 89، در ص 152 طبع مصطفوي اين روايت را از حضرت عليّبن الحسين عليهما السّلام روايت كرده است

[10] اين روايت در كتاب «اختصاص شيخ مفيد در ص 225، از طبع حروفي وارد است و مجلسي رضوان الله عليه در جلد دهم «بحار» كمپاني در احوالات

حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام (ج 78، ص 126 از طبع حروفي و در جلد پانزدهم كمپاني در باب اداء فرائض و اجتناب از محارم نقل كرده است

[11] اين روايت را مجلسي در «بحار الانوار» ج 78 از طبع حروفي ص 128، از كتاب «اعلام الدّين آورده است

[12] «تحف العقول ص 248؛ و «بحار الانوار» جلد 78، ص 120، از «تحف العقول

[13] «تحف العقول ص 246 از طبع حروفي و «بحار الانوار» ج 78، ص 118 از طبع حروفي

[14] ابن أثير جزري در «الكامل في التّاريخ ج 3، ص 460 در حوادث سال چهل و نهم هجري آورده است كه در اين سال حسن بن عليّ عليه السّلام وفات يافتند، و جُعده دختر أشعث بن قيس كِندي او را زهر داد.

[15] و در بعضي از نُسخ وارد است دو سال

[16] «كتاب سليم بن قيس هلالي كوفي از ص 206 تا ص 209

[17] مقصود، معاويه بن أبي سفيان است

[18] چون در اين خطبه شريفه لغاتي استعمال شده است كه در ضبط مختلف مي باشد، حقير بعضي از لغات را به طريق صحيح و با معناي مناسب ذكر مي كنم

قِلاده گردنبند. فَته دختر جوان خُيِّر، مجهول باب تفعيل اختيار و انتخاب گرديده شده است عُسْلان به ضمّ فاء الفعل جمع عاسل به معناي گرگ است چون راكب و رُكبان و فارس و فُرسان أكراش جمع كِرْش به معناي شكمبه گوسفند و سائر حيوانات جُوف جمع جَوْفاء به معناي توخالي است مثل حُمْر و حَمراء، و صُفْر و صفراء. أجْربه جمع جِراب به معناي انبان است مثل أنظمه و نظام و سُغْب جمع أسْغَب به

معناي گرسنه مثل حُمْر و أحْمر. لُحْمَه بالضّم پود جامه در مقابل تار، و كنايه از قرابت است حظيره به معناي مكان محدود و محصور به ديوار است و حظيره القدس به معناي بهشت است

اين خطبه در بسياري از كتب نقل شده است از جمله «لُهوف ص 53، و كتاب «نفس المهموم ص 100، و در «مقتل خوارزمي ج 2، ص 5 و 6؛ وليكن در آن وَ ما أوْلَعَني إلَي أسْلافي وارد است و نيز كأن_ّي أنْظُرُ إلَي أوْصالي تُقَطِّعُها وُحوشُ الْفَلَواتِ غُبْرًا و عَفْرًا وارد است و از جمله لَنْتَشُذَّ عَنْ رَسولِ اللَهِ لُحْمَتُهُ تا آخر در اين نقل وارد نيست و در «كشف الغمّه ص 184 طبق عبارات «لهوف نيز وارد است و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ص 598، ج 11 از «مقتل خوارزمي تا جمله وَ يُنْجَزُ لَهُم وَعْدُهُ روايت كرده است و نيز از علاّمه مدوخ در كتاب «العدل الشّاهد» ص 95، طبق همان عبارات «لهوف آورده است

[19] «كشف الغمّه ص 183 و 184

[20] «نفس المهموم ص 219، و «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 647، از «ينابيع المودّه ص 346 و 347؛ و مرحوم محدّث قمّي فرموده است كه محمّد بن أبي طالب گفته است أبوعلي سلامي در تاريخ خود ذكر كرده است كه اين اشعار از حضرت امام حسين عليه السّلام است و هيچكس را توان آن نيست كه مانند آن سرايد.

خطبه حضرت در وقت ممانعت حُرّ

و چون حرّ بن يزيد رياحي از حركت آن حضرت به كوفه و يا مراجعت به مدينه بشدّت منع كرد، آن حضرت در ذِي حَسَم بپاخاست و طبق روايت طبري در «تاريخ از عَقَبه بن

أبي العيزاز:

فَحَمِدَ اللَهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ؛ إنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاْمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ. وَإنَّ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَاسْتَمَرَّتْ حَذَّآءَ، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إلاَّ صُبَابَه كَصُبَابَه الاْءنَآءِ، وَخَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَي الْوَبِيلِ. أَلاَ تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لاَيُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لاَيُتَنَاهَي عَنْهُ!؟ لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَآءِ اللَهِ مُحِقًّا؛ فَإنِّي لاَأَرَي الْمَوْتَ إلاَّ سَعَادَه، وَلاَ الْحَيَوه مَعَ الظَّالِمِينَ إلاَّ بَرَم_ًا. [21]

«پس حمد خداوند را بجاي آورد و ثناي او بگفت و سپس فرمود:

امّا بعد، اين شدّت و بلائي كه بر ما فرود آمده است شما در مرأي و مَسمع خود مي بينيد؛ دنيا و جريان امور روزگار واژگونه شده و چهره زشت و كريه خود را نشان داده است نيكوئيهاي دنيا همه پشت كرده اند، و دنيا بر همين روش شتابان مي گذرد؛ و چيزي از آن نمانده است مگر اندكي كه مانند قطراتِ آب در ته ظرف جمع شود؛ يا زندگي پست و ناچيزي كه چون چراگاه دِرو شده خراب و درهم باشد. آيا نمي بينيد كه به حقّ عمل نمي شود؟! و از باطل جلوگيري به عمل نمي آيد؟! و در اين صورت حتماً بايد مؤمن حقّ جو، طالب ديدار خدا و لقاي حقّ بوده باشد. من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگي با ستمكاران را جز ملالت و خستگي و كسالت نمي نگرم »

در كتاب «تحف العقول پس از ذكر اين جملات از خطبه اين جمله را نيز افزوده است كه حضرت فرمودند:

إنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَ´ءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ. [22]

«مردم بندگان دنيا هستند، و دين چون آب دهانيست كه بر روي زبانهاي آنان جاري

است و تا جائيكه معيشت هاي آنان فراوان است متعهّد و حافظ دين هستند؛ امّا زمانيكه به بلايا و مشكلات آزمايش شوند، دينداران حقيقي به شماره اندك خواهند بود.»

و در اين حال زُهَير بن القَين و نافِع بن هِلال و بُرَير بن خُضَير هريك جداگانه برخاستند و مراتب تأييد و تثبيت خود را به آن حضرت ابراز داشتند.

گفتار حضرت در پاسخ تهديد حُرّ و بيان آمادگي براي شهادت

حرّ بن يزيد با آن حضرت همراه بود؛ و در راه و حركت جدا نمي شد و مي گفت

اي حسين من با اين گفتارم خدا را درباره خودت به يادت مي آورم كه من گواهي مي دهم كه اگر جنگ كني كشته خواهي شد!

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عليه السلام: أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي ! وَهَلْ يَعْدُو بِكُمُ الْخَطْبُ إنْ تَقْتُلُونِي ! وَ سَأَقُولُ كَمَا قَالَ أَخُو الاْوْسِ لاِبْنِ عَمِّهِ وَهُوَ يُرِيدُ نُصْرَه رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ فَخَوَّفَهُ ابْنُ عَمِّهِ وَقَالَ: أَيْنَ تَذْهَبُ؟ فَإنَّكَ مَقْتُولٌ.

فَقَالَ:

سَأَمْضِي وَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَي الْفَتَي وَ وَاسَي الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ فَإنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَإنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ إذَا مَا نَوَي حَقًّا وَجَاهَدَ مُسْلِمَا وَ فَارَقَ مَثْبُورًا وَخَالَفَ مُجْرِمَا كَفَي بِكَ ذُلاًّ أَنْ تَعِيشَ وَتُرْغَمَ [23]

«حضرت در پاسخ حرّ فرمود اي از مرگ مرا مي ترساني ! و اي اگر مرا بكشيد ديگر مشكل شما حلّ مي شود؟! [24]

من همان كلامي را مي گويم كه برادر أوسيِ ما به پسر عموي خود گفت در وقتيكه مي خواست براي نصرتِ رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم برود؛ و پسر عمويش او را مي ترسانيد و مي گفت كجا مي روي تو حتماً كشته خواهي شد! او در جواب گفت من حتماً مي روم و جوانمرد را از مرگ ننگ و عاري نيست اگر عملش براي حقّ باشد و

از روي حال تسليم و رضا مجاهدت كند. و با بذل جان و نفس خود با مردمان صالح و نيكوكار مواسات كند؛ و از مردم مَطرود و ملعون جدا شود، و با مُجرم و گناهكار، طريق ستيز و مخالفت پيشه سازد. پس اگر من زنده بمانم پشيمان نگشته ام و اگر بميرم مردم مرا ملامت نكنند، و اين خواري و ذلّت براي تو بس است كه زنده بماني و مورد ظلم و تعدّي و تجاوز قرار گيري و نتواني از حقّ خود دفاع كني »

و شايد آن كلمات دُرَربار كه علاّمه معاصر توفيق أبوعلم در كتاب خود موسوم به «أهل البيت آورده است پاسخ حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام در همين جا به حُرّ بن يزيد رياحي بوده است آنجا كه فرمايد:

لَيْسَ شَأْنِي شَأْنَ مَنْ يَخَافُ الْمَوْتَ. مَا أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَي سَبِيلِ نَيْلِ الْعِزِّ وَإحْيَآءِ الْحَقِّ. لَيْسَ الْمَوْتُ فِي سَبِيلِ الْعِزِّ إلاَّ حَيَوه خَالِدَه؛ وَلَيْسَتِ الْحَيَوه مَعَ الذُّلِّ إلاَّ الْمَوْتَ الَّذِي لاَ حَيَوه مَعَهُ. أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي ! هَيْهَاتَ؛ طَاشَ سَهْمُكَ، وَخَابَ ظَنُّكَ! لَسْتُ أَخَافُ الْمَوْتَ. إنَّ نَفْسِي لاَكْبَرُ مِنْ ذَلِكَ، وَهِمَّتِي لاَعْلَي مِنْ أَنْ أَحْمِلَ الضَّيْمَ خَوْف_ًا مِنَ الْمَوتِ؛ وَهَلْ تَقْدِرُونَ عَلَي أَكْثَرَ مِنْ قَتْلِي ! مَرْحَب_ًا بِالْقَتْلِ فِي سَبِيلِ اللَهِ! وَلَكِنَّكُمْ لاَتَقْدِرُونَ عَلَي هَدْمِ مَجْدِي وَمَحْوِ عِزَّتِي وَشَرَفِي فَإذًا لاَ أُبَالِي مِنَ الْقَتْلِ. [25]

«شأنِ من شأن كسي نيست كه از مرگ بترسد! چقدر مرگ در راه وصول به عزّت و احياي حقّ، سبك و راحت است نيست مرگ در راه عزّت مگر زندگاني جاويدان و نيست زندگاني با ذلّت مگر مرگي كه با او حياتي نيست آيا مرا از مرگ مي ترساني ! هيهات تيرت به

خطا رفت و گمانت واهي و تباه شد! من آن كسي نيستم كه از مرگ بترسم نفس من از اين بزرگتر است و همّت من عالي تر است از آنكه از ترسِ مرگ بار ستم و ظلم را بدوش بكشم و اي شما بر بيشتر از كشتن من توانائي داريد؟! مرحبا و آفرين به كشته شدن در راه خدا! وليكن شما توانائي بر نابودي مَجد من و محو و نيستي عزّت و شرف من نداريد! پس در اين صورت من باكي از كشته شدن ندارم

و سيّد الشّهداء عليه السّلام همان كسي است كه مي فرمود:

مَوْتٌ فِي عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَيَوه فِي ذُلٍّ. [26]

«مردن در راه عزّت وبا عزّت بهتر است از زندگي با ذلّت »

و همان كسي است كه در موقع جنگ نمودن و حمله ور شدن بر سپاه دشمن رَجَز مي خواند و مي فرمود:

الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ وَالْعَارُ أَوْلَي مِنْ دُخُولِ النَّارِ [27]

«مرگ بهتر است از مرتكب عار و ننگ شدن و عار بهتر است از دخول در آتش » [28]

خطبه حضرت در مكاني به نام"بي ضه"، در بيان علت قيام، توصيف خود و توصيف اهل كوفه

از طبري نقل است كه أبو مِخْنَف از عَقَبه بن أبي العِيزاز روايت كرده است كه حسين عليه السّلام اصحاب خود و اصحاب حرّ را در بيضَه مخاطب قرار داده و بدين خطبه مشغول شد:

فَحَمِدَ اللَهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ قَالَ: مَنْ رَأَي سُلْطَان_ًا جَآئِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَهِ، نَاكِث_ًا لِعَهْدِ اللَهِ، مُخَالِف_ًا لِسُنَّه رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَهِ بِالاْءثْمِ وَالْعُدْوَانِ؛ فَلَمْ يُعَيِّرْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلاَ قَوْلٍ، كَانَ حَقًّا عَلَي اللَهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ.

أَلاَ وَإنَّ هَؤُلاَ´ءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَه الشَّيْطَانِ، وَتَرَكُوا طَاعَه الرَّحْمَنِ،

وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ؛ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ؛ وَأَحَلُّوا حَرَامَ اللَهِ، وَحَرَّمُوا حَلاَلَهُ؛ وَأَنَا أَحَقُّ مِنْ غَيْرٍ مَنْ غَيَّرَ _ مَنْ عَيَّرَ. وَقَدْ أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ، وَقَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لاَ تُسَلِّمُونِي وَلاَ تَخْذُلُونِي فَإنْ تَمَمْتُمْ عَلَي بَيْعَتِكُمْ تُصِيبُوا رُشْدَكُمْ.

فَأَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَابْنُ فَاطِمَه بِنْتِ رَسُولِاللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ؛ نَفْسِي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَأَهْلِي مَعَ أَهْلِيكُمْ؛ فَلَكُمْ فِي َّ أُسْوَه. وَ إنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَخَلَعْتُمْ بَيْعَتِي مِنْ أَعْنَاقِكُمْ؛ فَلَعَمْرِي مَا هِيَ لَكُمْ بِنُكْرٍ؛ لَقَدْ فَعَلْتُمُوهَا بِأَبِي وَأَخِي وَابْنِ عَمِّي مُسْلِمٍ. فَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ. فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَنَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ؛ وَمَنْ نَكَثَ فَإنَّمَا يَنْكُثُ عَلَي نَفْسِهِ. وَسَيُغْنِي اللَهُ عَنْكُمْ. وَالسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَه اللَهِ وَبَرَكَاتُهُ. [29]

«پس حمد خداوند را بجاي آورد و ثنا بر او فرستاد، و سپس فرمود:

اي مردم رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: هر كسي ببيند سلطان ستمگري را كه حرام خدا را حلال شمرد، و عهد خدا را بشكند، و خلاف سنّت رسول خدا صلّي الله عليه وآله رفتار كند، و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم عمل كند؛ و آن شخص بيننده سكوت اختيار كند، ونه از راه كردار و نه از راه گفتار، او را سرزنش نكند و در مقام انكار و عيب گوئي بر نيايد؛ بر خداوند واجب است كه او را به همان جائي ببرد كه آن سلطان جائر را مي برد.

آگاه باشيد كه اين طائفه ستمگر و حكّام جائر بني اُميّه پيوسته از شيطان پيروي نموده و طاعت او را بر خود لازم دانستند، و اطاعت خداوند رحمن را ترك گفتند، و زشتي و فساد را ظاهر نمودند، و حدود خدا را تعطيل كردند، و

غنائم و فَيْء را كه متعلّق به همه مسلمين است اختصاص به خود دادند، و حرام خدا را حلال شمردند؛ و حلال خدا را حرام شمردند. و من از غير خودم سزاوارترم (به جلوگيري از اين امور و نهي كردن از آنها و زمام امور مسلمانان را به دست گرفتن تا به احكام قرآن و سنّت رسول الله عمل شود).

نامه هاي شما به من رسيد! و رسولان شما نزد من آمدند! كه شما همه با من بيعت كرده ايد كه مرا تسليم دشمن نكنيد، و مرا تنها و بي ياور نگذاريد و مخذول و منكوب ننمائيد! اگر حال بر بيعت خود پايداري مي كنيد، راه رشد و صواب همين است

من حسين فرزند عليّ هستم من پسر فاطمه دختر رسول الله صلّي الله عليه وآله هستم جان من با جانهاي شماست و اهل من با اهل شماست (از نقطه نظر تعيّن و تشخّص زندگي براي خود مزيّتي قائل نشدم و در جاه و مال چيزي را به خود منحصر ننمودم خودم و اهلم مانند شما و اهل شماست ) ليكن من اُسْوه و الگو و سرمشق شما هستم (كه بايد از من پيروي كنيد و مرا امام و مقتداي خود بدانيد! و در دور بودن از زندگاني متجمّلانه و ترك تبذير و اسراف و دست نبردن به فَيْء و غنيمت به من تأسّي كنيد!) و اگر اين كار را نكنيد، و عهد و پيمان خود را بشكنيد، و بيعت را از ذمّه هاي خود برداريد؛ به جان خودم سوگند كه اين عمل از شما بديع و تازه نيست شما با پدر من و برادر من و پسر عمّ من

مسلم بن عقيل نيز چنين كرديد. پس شخص مغرور و گول خورده كسي است كه به اقبال شما و توجّه شما فريب خورد! چون شما از بهره خود روي گردانيده و بخت خود را واژگون نموده ايد! و نصيب خود را ضايع و تباه ساخته ايد!

و بدانيد: هر كس كه پيمان بشكند، عواقب وخيم و عكس العمل پيمان شكني بر عهده خود اوست و البتّه خداوند بزودي از شما بي نياز مي گرداند. و سلام خداوند و رحمت و بركات خداوند بر شما باد!»

و چون حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام به كربلا وارد شدند، دوات و كاغذ طلبيده و نظير همين خطبه اي را كه بيان شد، براي بزرگان و اشراف كوفه آنانكه گمان مي رفت در خطّ مشي آن حضرت هستند نوشتند. [30] و پايان نامه را به خاتَم شريف مُهر زده و نامه را پيچيدند و به قَيس ابن مُسْهر صَيداوي دادند تا به كوفه برساند.

خطبه حضرت در شب عاشورا در جمع اصحاب و برداشتن بيعت از آنها

حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام روز تاسوعا نزديك غروب آفتاب اصحاب خود را جمع نمودند. و حضرت عليّ بن الحسين زين العابدين عليه السّلام مي فرمايد: من نزديك رفتم تا ببينم به آنها چه مي گويد؛ و من در آن وقت مريض بودم پس شنيدم كه پدرم به اصحاب خود چنين فرمود:

أُثْنِي عَلَي اللَهِ أَحْسَنَ الثَّنَآءِ. وَأَحْمَدُهُ عَلَي السَّرَّآءِ والضَّرَّآءِ. اللَهُمَّ إنِّي أَحْمَدُكَ عَلَي أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّه، وَعَلَّمْتَنَا الْقُرْءَانَ؛ وَفَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ. أَمَّا بَعْدُ، فَإنِّي لاَ أَعْلَمُ أَصْحَاب_ًا أَوْفَي وَلاَ خَيْرًا مِنْ أَصْحَابِي وَلاَأَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَلاَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَهُ عَنِّي خَيْرَ الْجَزَآءِ.

أَلاَ وَإنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ، فَانْطَلِقُوا جَمِيع_ًا فِي حِلٍّ؛ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمَامٌ. هَذَا اللَيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. [31]

«ثنا و ستايش

خداوند را بجا مي آورم به بهترين ستايش و او را در دو حال مسرّت و خوشي و گرفتاري حمد مي كنم

بار پروردگارا! من حقّاً حمد و سپاس تو را بجاي مي آورم كه ما را به نبوّت بزرگوار و مكرّم داشتي و قرآن را به ما تعليم كردي و در دين ما را فقيه و دانا نمودي امّا بعد، من حقّاً اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خودم و نه اهل بيتي نيكوكارتر و با صِله و پيوندتر از اهل بيت خودم سراغ ندارم پس خداوند شما را از طرف من به بهترين جزائي پاداش دهد! آگاه باشيد كه من در رفتن به شما اذن و اجازه دادم پس همگي برويد كه عقد بيعت را از شما بگسستم و نسبت به خود، بر شما عهده و ذِمامي ندارم اينك شب در رسيده است و پوشش آن شما را در بر گرفته است آن را چون شتر راهواري بگيريد و متفرّق شويد!»

برادران و فرزندان و پسران برادر، و پسران عبدالله بن جعفر، و مسلم بن عَوسجه و زهير بن القَيْن و جماعتي ديگر از اصحاب برخاستند و هر يك با زباني اعتذار آميز گفتند كه ما بعد از تو باقي نباشيم و خداوند ما را پس از تو زنده نگذارد! ابداً ابداً چنين كاري نخواهيم كرد؛ بلكه آرزو داشتيم چندين جان داشتيم و همه را در راه تو فدا مي كرديم

دعاي حضرت در صبح عاشورا

از حضرت سيّد السّاجدين و زين العابدين عليه السّلام روايتست كه

لَمَّا صَبَّحَتِ الْخَيْلُ الْحُسَيْنَ عليه السلام، رَفَعَ يَدَيْهِ وَ قَالَ:

اللَهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ، وَأَنْتَ رَجَآئِي فِي كُلِّ شِدَّه، وَأَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ

بِي ثِقَه وَعُدَّه. كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ، وَتَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَه، وَيَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ، وَيَشْمُتُ فِيهِ الْعَدُوُّ؛ أَنْزَلْتُهُ بِكَ، وَشَكَوْتُهُ إلَيْكَ، رَغْبَه مِنِّي إلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ؛ فَفَرَّجْتَهُ عَنِّي وَكَشَفْتَهُ، وَكَفَيْتَهُ. فَأَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَه، وَصَاحِبُ كُلِّ حَسَنَه، وَمُنْتَهَي كُلِّ رَغْبَه. [32]

«و چون صبحگاهان لشكر به نزد حسين عليه السّلام آمدند، دستهاي خود را بلند نموده و عرضه داشت

بار پروردگارا! در تمام غصّه ها و اندوه ها، تو محلّ اتّكاء و اعتماد من مي باشي و در هر گرفتاري و شدّت تو محلّ اميد من هستي و در هر حادثه اي كه بر من فرود آيد و هر نازله اي كه بر من وارد شود، تو محلّ اطمينان و استعداد من مي باشي چه بسيار از هموم و غموم خود را كه دل در آن ناتوان مي شد، و حيله و چاره براي رفع آن كوتاه مي آمد، و دوست انسان را تنها مي گذاشت و دشمن زبان به شماتت مي گشود؛ من بارِ آن حوادث و هموم را بسوي تو آوردم و شِكوه آن را به تو نمودم به جهت ميل و رغبتي كه به تو داشتم و به غير از تو نداشتم پس خداوندا تو همه آنها را برطرف نمودي و امر مرا كفايت كردي بنابراين اي خداي من تو وليّ تمام نعمت ها هستي و صاحب هر نيكوئي و منتهاي تمام رغبت ها مي باشي »

خطبه حضرت در صبح عاشورا و اتمام حجّت بر كوفيان

و آنگاه حضرت مركب خود را طلبيده و سوار شدند، و با صداي بلند بطوريكه همگي مي شنيدند چنين خطبه اي ايراد نمودند:

أَيُّهَا النَّاسُ! اسْمَعُوا قَوْلِي وَلاَ تَعْجَلُوا حَتَّي أَعِظَكُمْ بِمَا يَحِقُّ عَلَيَّ لَكُمْ؛ وَحَتَّي أُعْذِرَ إلَيْكُمْ! فَإنْ أَعْطَيْتُمُونِي النِّصْفَ كُنْتُمْ بِذَلِكَ أَسْعَدَ! وَإنْ لَمْ تُعْطُونِي النِّصْفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَأَجْمِعُوا

رَأْيَكُمْ وَشُرَكَآءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّه ثُمَّ اقْضُو´ا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ! إِنَّ وَل_ِّ_ِيَ اللَهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَ_'بَ وَهُوَ يَتَوَلَّي الصَّ_'لِحِينَ.

«اي مردم گفتار مرا بشنويد! و شتاب نكنيد تا آنچه حقّ شماست بر من از اندرز و موعظه شما را بدان پند دهم و عذر خود را در حركت از مكّه بسوي شما براي شما بيان كنم پس اگر از درِ انصاف در آئيد و عذر مرا بپذيريد كه البتّه نيكبخت باشيد! و ديگر راه مقاتله و جنگ با من بر روي شما بسته مي گردد! و اگر عذر مرا نپذيريد و حجّت مرا كافي ندانيد، پس در آن هنگام رأي خود و شريكان خود را روي هم گرد آورده تا اينكه كار شما و امر شما بر شما پوشيده نماند؛ و سپس بدون هيچ مهلتي به من بپردازيد و كار خود را يكسره كنيد! بدانيد كه صاحب اختيار و وليّ من خداست كه قرآن كريم را بفرستاد؛ و او زمام امور مردمان صالح را در دست دارد.»

پس حمد خداي را بجا آورد، و ثناي او بگفت و درود بر پيغمبر بفرستاد، و هيچ خطيبي ديده نشد نه قبل از او و نه بعد از او كه چنين با بلاغت در گفتار خود مطالب را ادا كند.

و پس از آن فرمود: اوّل نَسَب مرا در نظر آوريد! و ببينيد من كيستم و سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد عتاب و سرزنش قرار دهيد! ببينيد اي كشتن من براي شما سزاوار است ! و اي پاره كردن حرمت من بر شما جائز است ! مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم مگر من پسر وصيّ

پيغمبر و پسر عموي او كه اوّل مؤمن و تصديق آورنده به رسول الله و به آنچه از جانب خدا بر او نازل شده بود نيستم مگر حمزه سيّد الشّهداء عموي پدر من نيست مگر جعفر كه به دو بال خود در بهشت پرواز مي كند، عموي من نيست آيا مگر به شما نرسيده است گفتار رسول خدا كه درباره من و برادرم فرمود: هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّه. «اين دو نفر دو سيّد و آقاي جوانان بهشتند.»؟

پس اگر مرا در اين گفتار تصديق داريد و بدانيد كه من راست مي گويم و سوگند به خدا از وقتي كه دانسته ام خداوند دروغگو را دشمنِ مبغوض شمرده است سخن دروغي را بر زبان نياورده ام (از كشتن من صرف نظر كنيد)! و اگر گفتار مرا باور نداريد و اين كلام را تكذيب مي كنيد، اينك در ميان شما كسي هست كه شما را خبر دهد! از جابربن عبدالله أنصاري و أبوسعيد خُدري و سَهْل بن سَعد ساعديّ و زيد بن أرقَم و أنس بن مالك سؤال كنيد! آنان به شما خبر مي دهند كه رسول خدا درباره من و برادرم چنين فرموده است اي اين معني مانع و حاجز از ريختن خون من نمي شود؟

شمر گفت آن كسيكه بفهمد تو چه مي گوئي خدا را بر يك جانب عبادت كرده است

حبيب بن مظاهر در پاسخ شمر گفت سوگند به خدا كه من مي بينم تو را كه خدا را بر هفتاد جانب (از شكّ و شبهه عبادت مي كني خداوند بر دل تو مُهر زده است (و ديگر ياراي فهم و ادراك ندارد.)

حضرت سيّد الشّهداء فرمود: اگر در اين امر شكّ داريد اي در اين

هم شكّ داريد كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم ! سوگند به خدا در ميان مشرق و مغرب عالم پسر دختر پيغمبري غير از من نه در ميان شما و نه در ميان غير شما نيست واي بر شما اي كسي را از شما كشته ام كه به طلب قصاص گرد آمده ايد؟ يا مالي را از شما تملّك نموده ام يا جراحتي و زخمي زده ام كه براي تلافي آمده ايد؟!

هيچيك از آنان سخني نگفت

حضرت ندا در داد: اي شَبَث بن رِبْعِيّ! و اي حجّار بن أبْجُر! و اي قَيس بن أشعَث و اي يزيد بن حارِث اي شما به من در نامه ننوشتيد كه ميوه هاي درختان رسيده است و اطراف زمين سرسبز گرديده است اگر به سوي ما بيائي به سوي لشكري آماده معاونت و كمك در تحت فرمان خود خواهي آمد؟!

قيس بن اشعث گفت ما نمي دانيم تو چه مي گوئي وليكن براي حكم و فرمان پسر عمويت (يزيد) تنازل كن آنان براي تو نمي خواهند مگر آنچه را كه تو بپسندي

فَقَالَ الْحُسَيْنُ عليه السلام: لاَ وَاللَهِ! لاَ أُعْطِيكُمْ بِيَدِي إِعْطَآءَ الذَّلِيلِ، وَ لاَ أَقِرُّ لَكُمْ قَرَارَ الْعَبِيدِ. [33] ثُمَّ نَادَي يَا عِبَادَ اللَهِ! إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ؛ وَأَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لاَيُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ. [34]

«حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام در اينحال فرمود: نه سوگند به خدا! چون ذليلان دست ذلّت به شما ندهم و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نمي كشم

و پس از آن فرمود: اي بندگان خدا! من پناه مي برم به پروردگار خودم و پروردگار شما از اينكه مرا سنگباران كنيد! من پناه مي برم به پروردگارم و پروردگار

شما از هر متكبّري كه بروز پاداش و حساب ايمان ندارد.»

پاورقي

[21] اين خطبه را بزرگان و اعاظم حديث و تاريخ از شيعه و سنّي نقل كرده اند از جمله ابن طاووس در «لهوف ص 69؛ و محدّث قمّي در «نفس المهموم ص 116؛ و عليّ بن عيسي اربلي در «كشف الغمّه ص 185، و ابن شعبه حرّاني در كتاب «تحف العقول ص 245، و مجلسي در «بحار الانوار» ج 78، ص 116 و 117 از طبع حروفي از «تحف العقول ؛ و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 596، از علاّمه معاصر توفيق أبوعلم در كتاب «أهل البيت ص 438، و نيز در «ملحقات إحقاق الحقّ» در همين جلد در ص 605، از محمّد بن جَرير طبري در «تاريخ الاُمم والملوك (ج 4، ص 305، طبع مطبعه استقامت در مصر) و نيز از ابن عبد ربّه اندلسي در «عقدالفريد» (ج 2، ص 218، طبع مطبعه شرقيّه در مصر) و نيز از طبراني در كتاب «المعجم الكبير» (ص 146 خطّي و نيز از أبونعيم اصفهاني در «حليه الاوليآء» (ج 2، ص 39، طبع مطبعه سعادت در مصر) و از علاّمه خوارزمي در «مقتل (ج 2، طبع نجف اشرف و نيز از ابن عساكر دمشقي در «تاريخ دمشق بنا بر آنچه در منتخب اين تاريخ در ج 4، ص 333، مطبعه روضه الشّام ذكر شده است و نيز از ذهبي در «تاريخ إسلام (ج 2، ص 345، طبع مصر) و نيز از ذهبي در «سير أعلام النُّبلا´ء» (ج 3، ص 209، طبع مصر) و نيز از محبّ الدّين طبري در «ذخآئر العقبَي (ص 149، طبع قدسي قاهره

و نيز از علاّمه باكثير الحضرميّ در كتاب «وسيله المَ_َال (ص 198، نسخه خطّي كتابخانه ظاهريّه دمشق و نيز از زبيدي در «الاءتحاف ج 10، ص 320، طبع مطبع سمينيّه در مصر.

[22] «تحف العقول ص 245؛ و «مقتل خوارزمي ص 237

[23] «إرشاد» مفيد، ص 243؛ و «إعلام الوري ص 230؛ و «نفس المهموم ص 116

[24] بهتر است اينطور ترجمه شود: «و اي اگر مرا بكشيد، از پديده ها و عواقب ناپسند آن رها مي شويد؟!»

ما در طبع اوّل كتاب عبارت وَ هَلْ يَعْدو بِكُمُ الْخَطْبُ إن تَقْتُلوني را به اين عبارت ترجمه كرديم كه «و اي اگر مرا بكشيد، ديگر مرگ از شما ميگذرد؟» و در طبع دوّم حروفي همينطور كه در متن مشاهده مي شود ترجمه كرديم كه «و اي اگر مرا بكشيد، ديگر مشكل شما حلّ مي شود؟!» و اينك مي بينيم اگر با عبارت «و اي اگر مرا بكشيد، از پديده ها و عواقب ناپسند آن رهامي شويد؟!» ترجمه شود بهتر و سليس تر است زيرا كه خَطْب را غالباً در أمر مكروه و ناگوار استعمال مي كنند. و عَدَا يَعْدو به معني تجاوز است و معني آن لازم است و در اينجا بايد گفت باء در بِكُمْ براي تعديه است و در اينصورت معني چنين مي شود كه و اي اگر مرا بكشيد، عواقب وخيم و مكروه آن شما را عبور مي دهد و ميگذراند؟! يا نه بلكه در آن نتائج و عواقب مكروه و لوازم ناپسنديده آن گير مي كنيد و مي مانيد و نمي توانيد از آن عبور كنيد؟! يعني مشكلات و توابع آن دامنگيرتان خواهد شد!

[25] توفيق أبوعلم در كتاب «أهل البيت ص 448، مطبعه سعادت مصر، بنا بر نقل «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 601

[26] كتاب

«أهل البيت بنا بر نقل «ملحقات إحقاق الحقّ»

[27] «نفس المهموم ص 219؛ و «بحار الانوار» ج 78، ص 128، از طبع حروفي از «اعلام الدّين حكايت كرده است و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 634، از «البيان و التبيين ج 3، ص 255، و از «أهل البيت ص 448 آورده است و «كشف الغمّه ص 185

[28] يعني آنچه مرا به آن امر مي كنيد كه تسليم شدن به حكم يزيد و عبيدالله بن زياد باشد، براي من عار است و مرگ براي من بهتر از مرتكب عار شدن من است و اينكه شما دست از جنگ بر نمي داريد و آن را عار مي پنداريد، غلط است زيرا اين مرتكب عار شدن بهتر از دخول در آتش جهنّم است و اين فرمايش حضرت در مقابل كلام عمر است كه در وقت مردن چون أميرالمؤمنين عليه السّلام به او فرمودند: اعتراف كن بر غصب خلافت من در پاسخ گفت اين اقرار و اعتراف براي من عار است النّارُ وَ لا الْعارُ؛ من راضي دارم داخل آتش جهنّم گردم و چنين اعترافي را كه براي من عار است نكنم

[29] «تاريخ طبري طبع 1358، ج 4، ص 304؛ و از طبع دوّم محمّد أبوالفضل إبراهيم ج 5، ص 403؛ «نفس المهموم ص 115؛ و«ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 609؛ و ابن أثير در «كامل ج 3، ص 280

اين خطبه را به عنوان نامه اي كه آنحضرت در بدء ورود به كربلا به أهل كوفه نوشتند، مجلسي (ره در عاشر «بحار الانوار» طبع كمپاني ص 188 و 189، از سيّد ابن طاووس نقل كرده است و در نسخه طبري و

مجلسي فَلَمْ يُغَيِّرْ با غين معجمه ضبط شده است

[30] «مقتل خوارزمي ج 1، ص 234؛ و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 603، از «مقتل خوارزمي نقل مي كند.

[31] «إرشاد» مفيد ص 250؛ و «إعلام الورَي ص 234؛ و «نفس المهموم ص 137؛ و «مقتل مقرّم ص 233، از طبري ج 6، ص 238 و 239، و از «كامل ابن أثير ج 4، ص 24؛ و «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 611، از «كامل ابن أثير و طبري و از خوارزمي در «مقتل ج 1، ص 246، و از قندوزي در «ينابيع المودّه ص 239 طبع اسلامبول

[32] «إرشاد» مفيد ص 253؛ و «نفس المهموم ص 144؛ و ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 613،. از طبري در «تاريخ ج 4،ص 321؛ و ابن كثير در «البدايه و النّهايه ج 8، ص 199، و «مقتل مقرّم ص 253، از ابن أثير در «كامل ج 4، ص 25، و از «تاريخ ابن عساكر» ج 4، ص 333؛ و ذَكَرَ الكَفْعميُّ در «مصباح ص 158، طبع هند كه رسول الله اين دعا را در روز بَدر خوانده اند _ انتهي در «أمالي شيخ طوسي (ره طبع نجف ج 1، ص 33، با إسناد خود از ريّان بن صَلت روايت كرده است كه او مي گويد: شنيدم عليّ بن موسي الرضا عليه السّلام با كلماتي خدا را مي خواندند، من آن كلمات را حفظ كردم و در هر گرفتاري و بلائي و شدّتي كه براي من پيش آمد، خواندم آن شدّت گشايش يافت و آن كلمات اينست آنگاه همين دعا را نقل مي كند ودر آخرش اين كلمات را اضافه دارد كه

فَلَكَ الْحَمْدُ كَثيرًا، وَ لَكَ الْمَنُّ فاضِلاً. بِنِعْمَتِكَ تَتِمُّ الصّالِحاتُ. يا مَعْروفًا بِالْمَعْروفِ مَعْروفٌ، يا مَنْ هُوَ بِالْمَعْروفِ مَوْصوفٌ! أنِلْني مِنْ مَعْروفِكَ مَعْروفًا تُغنِني بِهِ عَنْ مَعْروفِ مَنْ سِواكَ؛ بِرَحْمَتِكَ يَا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.

و اين دعا را تا وَ لَكَ المنُّ فاضِلاً با مختصر اختلافي در لفظ از حضرت صادق عليه السّلام محدّث قمّي در «الباقيات الصّالحات كه در حاشيه «مفاتيح الجنان مطبوع است در ص 381، ذكر كرده است و نيز تا همين موضع از آن را سيّد در «مُهَج الدّعوات ص 97، از رسول الله روايت كرده كه در روز بدر خوانده اند. و نيز تا همين جا را در «مهج الدّعوات ص 269، از حضرت صادق و تا آخر دعا را در ص 270، از حضرت رضا آورده است

[33] وَ لا أقِرُّ لَكُمْ قَرارَ الْعَبيدِ يعني من مانند بندگان تحمّل بار عبوديّت شما را نمي كنم و خود را متمكّن براي تمكين شما نمي نمايم و بنابراين لفظ أقرّ و لفظ قرار هر دو با قاف است مرحوم ميرزا محمّد تقي سپهر در «ناسخ التّواريخ در جلد حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام (طبع حروفي ج 2، ص 234) با فاء ذكر كرده است وَ لا أفِرُّ لَكُمْ فِرارَ الْعَبيدِ و چنين ترجمه كرده است كه «من از شما نگريزم ؛ و اين صحيح نيست چون لفظ لَكُمْ غلط است و بايد به جاي آن لفظ مِنْكُمْ باشد، در حاليكه مي دانيم در تمام مقاتل لفظ لَكُمْ آمده است و لذا بعضي براي فرار از اين اشكال إقْرارَ الْعَبيد ِ از باب إفعال خوانده اند؛ يعني «مانند بندگان اقرار و اعتراف به بندگي شما نمي كنم »

و مرحوم

سيّد عبدالرّزّاق مقرّم در مقتل خود در ص 256، لفظ لَكُمْ را حذف نموده و با فاء اينچنين خوانده است و لاَ أفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ. و گفته است ابن نما در «مُثير الاحزان ص 26 اينطور آورده است و سپس گفته است كه با فاء بهتر است از آنچه در زبانها جاري است كه با قاف مي خوانند، چون اگر با قاف خوانده شود همان معناي جمله اوّل را مي رساند كه فرمود: لا أُعْطيكُمْ بِيَدي إعْطآءَ الذَّليلِ (يعني من دست ذلّت به شما نمي دهم . وليكن بنا بر روايت فاء معناي جديدي را مي رساند كه من فرار هم نمي كنم

أقول با وجود آنكه در «مقاتل لفظ لَكُمْ وارد شده است ما نمي توانيم آنرا ناديده انگاشته و به روايت ابن نما اكتفا كنيم و در صورتي كه با قاف بخوانيم باز تكرار معناي اوّل نيست بلكه آن حالت تمكين عبوديّت را از خود نفي مي فرمايد. و علي كلّ تقدير چون در «مقاتل با قاف است و لفظ لَكُمْ نيز دارد همان معنائي را ï ïكه ما نموديم بهتر است كه «من مانند بردگان تمكين نمي كنم و بار ستم شما را به دوش نمي كشم .

[34] اين خطبه را مفيد در «إرشاد» از ص 253 تا ص 255 آورده است و محدّث قمّي در «نفس المهموم از ص 144 تا ص 146، و خوارزمي در «مقتل در ج 1، ص 253، و سيّد عبدالرّزّاق مقرّم در «مقتل از ص 254 تا ص 257 از طبري ج 6، ص 242، و از «مقتل محمّد بن أبي طالب و از «مثير الاحزان ابن نما ص 26 آورده است و شيخ طبرسي در

«إعلام الوري از ص 237 تا 238، و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 615 و 616، و از ابن كثير در «البدايه و النّهايه ج 8، ص 178 طبع مصر، و در ص 621 و 622، از شيباني و ابن أثير در «كامل ج 3، ص 287، طبع منيريّه مصر آورده است

خطبه حضرت در روز عاشورا در مذمّت اهل كوفه، تبرّي جستن از مذلّت و نفرين بر كوفيان

ابن طاووس خطبه غرّاء زير را از حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام در روز عاشورا روايت كرده است بدين مضمون كه

قالَ الرّاوي وَرَكِبَ أصْحابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُمُ اللَهُ، فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ عليه السلام بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعوا، وَذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعوا.

فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ عليه السلام ناقَتَهُ _ وَقيلَ فَرَسَهُ _ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأنْصَتوا. فَحَمِدَاللَهَ، وَ أثْنَي عَلَيْهِ، وَذَكَرَهُ بِما هُوَ أهْلُهُ، وَ صَلَّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ عَلَي الْمَلَ´ئِكَه وَالاْنْبِيَآءِ وَالرُّسُلِ، وَأبْلَغَ في الْمَقالِ؛ ثُمَّ قالَ:

تَبًّا لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَه وَتَرَح_ًا! حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ، فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ؛ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفًَا لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ! وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَارًا اقْتَدَحْنَاهَا عَلَي عَدُوِّنَا وَعَدُوِّكُمْ! فَأَصْبَحْتُمْ إلْب_ًا لاِعْدَآئِكُمْ عَلَي أَوْلِيَآئِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ، وَ لاَ أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ! فَهَلاَّ _ لَكُمُ الْوَيْلاَتُ _ تَرَكْتُمُونَا؛ وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ، وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ، وَ الرَّأْيُ لَمَّا يُسْتَحْصَفْ!؟ وَ لكِنْ أَسْرَعْتُمْ إلَيْهَا كَطَيْرَه الدَّبَي وَتَدَاعَيْتُمْ إلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ! فَسُحْق_ًا لَكُمْ يَا عَبِيدَ الاْمَّه! وَشُذَّاذَ الاْحْزَابِ! وَنَبَذَه الْكِتَابِ! وَمُحَرِّفِي الْكَلِمِ! وَ عُصْبَه الاْثَامِ! وَنَفَثَه الشَّيْطَانِ! وَمُطْفِ_ِي السُّنَنِ! أَهَ´ؤُلاَ´ءِ تَعْضُدُونَ؟! وَعَنَّا تَتَخَاذَلُونَ؟! أَجَلْ وَاللَهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ! وَشَجَتْ إلَيْهِ أُصُولُكُم وَتَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُم فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَج_ًا لِلنَّاظِرِ! وَأُكْلَه لِلْغَاصِبِ!

أَلاَ وَإنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ:

بَيْنَ السِّلَّه وَالذِّلَّه؛ وَهَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه. يَأْبَي اللَهُ ذَلِكَ لَنَا وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، وَحُجُورٌ طَابَتْ وَطَهُرَتْ، وَأُنُوفٌ حَمِيَّه، وَنُفُوسٌ أَبِيَّه؛

مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَه اللِئَامِ عَلَي مَصَارعِ الْكِرَامِ. أَلاَ وَإنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الاْسْرَه مَعَ قِلَّه الْعَدَدِ، وَخَذْلَه النَّاصِرِ. ثُمَّ أَوْصَلَ كَلاَمَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَه بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ:

فَإنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْم_ًا وَ مَا إنْ طِبُّنَا جُبْنٌ وَلَكِنْ إذَا مَا الْمَوْتُ رَفَّعَ عَنْ أُنَاسٍ فَأفْنَي ذَلِكُمْ سُرَوَآءَ قَوْمِي فَلَوْ خَلَدَ الْمُلُوكُ إذًا خَلَدْنَا فَقُلْ لِلشَّامِتِينَ بِنَا أَفِيقُوا وَ إنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا مَنَايَانَا وَدَوْلَه ءَاخَرِينَا كَلاَكِلَهُ، أَنَاخَ بِ_َاخَرِينَا كَمَا أَفْنَي الْقُرُونَ الاْوَّلِينَا وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إذًا بَقِينَا سَيَلْقَي الشَّامِتُونَ كَمَا لَقِينَا

ثُمَّ أَيْمُ اللَهِ! لاَ تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إلاَّ كَرَيْثما يُرْكَبُ الْفَرَسُ، حَتَّي تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَي وَتَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ! عَهْدٌ عَهِدَهُ إلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي فَأَجْمِعُو´ا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَآءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّه ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ! إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَّا مِن دَآبَّه إِلاَّ هُوَ ءَاخِذٌ بِنَاصِيَتِهَآ إنَّ رَبِّي عَلَي صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ.

اللَهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَآءِ! وَابْعَثْ عَلَي_ْهِمْ سِنِينَ كَسِني يُوسُفَ! وَسَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلاَمَ ثَقِيفٍ، فَيَسُومَهُمْ كَأْس_ًا مُصَبَّرَه! فإنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَخَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا! عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا! وَإلَيْكَ أَنَبْنَا! وَإلَيْكَ الْمَصِيرُ! [35]

«چون اصحاب عُمَر بن سعد بر مركب هاي خود سوار شده و آماده جنگ با حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام شدند، حضرت بُرَيْرَ بن خُضَير را براي موعظه لشكر بفرستاد. بُرير هر چه آنان را پند و اندرز داد گوش ندادند، و هر چه آنها را متذكّر و متنبّه نمود از آن سودي نبردند. در اينحال خود حضرت امام حسين عليه السّلام بر ناقه خود _ و بعضي گفته اند بر اسب خود _ سوار شد، و آنها را دعوت به سكوت نمود. و چون ساكت شدند، حمد خدا را بجاي آورد، و ثنا

بر او فرستاد، و به آنچه موجب عظمت مقام حضرت حقّ بود او را بستود، و درود بر محمّد و فرشتگان و انبياء و رسولان الهي فرستاد؛ و در خطبه و گفتار بحدّ أتمّ و اكمل در رسانيدن مطلب اهتمام نمود.

و سپس فرمود: اي جماعت زيان و هلاكت بر شما باد! و فقر و نكبت و اندوه نيز از آن شما باد؛ كه ما را با شور و وَلَه به فرياد رسي خود خوانديد! و ما چون با شتاب براي فريادرسي و دادخواهي شما آمديم همان شمشيري را كه متعلّق به ما بوده و در دست شما نهاده بوديم برهنه نموده و بر سر ما كشيديد! و همان آتشي را كه براي دشمنان خود و دشمنان شما جرقّه آن را افروخته بوديم بر ما افروختيد! و براي سركوبي دوستان خود، با دشمنان خود همدست و هماهنگ شديد! با اينكه آن دشمنان عَدلي را در ميان شما رواج نداده و دادي را نگستردند؛ و نه اميد خيري براي خود در آنها داريد. بنابراين بليّه ها و رسوائيها دامنگيرتان باد! چرا در آن وقتيكه شمشيرها در غلاف بود، و نفوس آرام و رأي ها هنوز در قتال مستحكم نگرديده بود؛ ما را رها ننموديد؟! بلكه مانند سيل ملخ بسوي فتنه گسيل شديد! و مانند پروانه در فتنه به هم ريختيد! پس هلاكت و نابودي باد بر شما اي بنده هاي امّت ها! و اي افراد كنار زده شده و دور شده از حزب ها و جمعيّت ها! و اي پس زنندگان كتاب خدا! و اي تحريف كنندگان كلمات پروردگار! و اي طائفه گناه آفرين و اي آب و دَمِ دهان شيطان و اي خاموش

كنندگان سنّت هاي الهيّه آيا شما اين جماعت را يار و ياوري مي نمائيد و ما را مخذول و تنها و منكوب مي گذاريد؟!

آري سوگند به خدا كه اين مكر و حيله در شما بي سابقه و تاريخچه نيست و بر اين مكر، اصول و ريشه هاي شما پيوسته و آميخته شده است و شاخه هاي شما بر آن پرورش يافته و نيرو گرفته است پس شما پليدترين ثمره اين درختيد، كه در كام صاحبش كه ناظر آنست چون خار و استخوان گلوگير مي گرديد! و در كام شخص غاصب و متعدّي لقمه گوارا مي باشيد! آگاه باشيد كه اين مرد بي پدر: زنازاده و پسر زنازاده (عُبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز ثابت و ميخكوب نموده است يا با شمشير جنگ كردن و شربت شهادت نوشيدن و يا تن به ذلّت و خواري دادن و

هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه ، چقدر ذلّت از ما دور است خداوند بر ما زبوني و ذِلّت را نمي پسندد، و رسول خدا و مؤمنين نمي پسندند، و دامن هاي پاك و پاكيزه اي كه ما را در خود پرورش داده اند، و سرهاي پر حميّت و نفس هاي استواريكه ابداً زير بار ظلم و تعدّي نمي روند، بر ما نمي پسندند كه اطاعت فرومايگان و زشت سيرتان را بر قتلگاه كريمان و شرافتمندان ترجيح دهيم آگاه باشيد كه من با همين جماعت اندكي كه با من هستند، با وجود كمي تعداد و نبودن مُعين و ياور آماده جنگ هستم

و در اين حال حضرت خطبه خود را به ابيات فَرْوه بْن مُسَيك مُرادي اتّصال داده و به چند بيت از آن بدين منوال تمثّل نمود:

1 _ اگر ما غلبه كنيم و پيروزمندانه دشمن را به هزيمت دهيم

اين كارِ تازه مانيست از قديم الايّام دأب و دَيْدَن ما چنين بوده است و اگر مغلوب گرديم پس هيچگاه مغلوب شده نيستيم (به علّت آنكه نيّت ما و اراده ما بر صلاح و تقوي بوده و اين معني شكست پذير نيست

2 _ عادت و طبيعت ما ترس از مرگ نيست (و بدين جهت نيز به جنگ نيامده ايم كه جان خود را دوست داريم بلكه چون نمي خواهيم دشمن ناپاك بر ما سيطره جويد، براي اين منظور آماده نبرد شده ايم چون محال است كه تا ما زنده ايم او بتواند بر ما چيره گردد) وليكن دولت و حكومت او تنها و تنها پيوسته به مرگ ماست

3 _ اگر مرگ سينه خود را از روي يك دسته از مردم بردارد، بدون شكّ روي يك دسته ديگر از مردم مي خوابد؛ و ابداً انسان را از مرگ گريزي و گزيري نيست

4 _ همين مرگ اشراف و بزرگان قوم ما را نابود كرد؛ همچنانكه اقوام و طوائف پيشين را نابود كرد.

5 _ اگر پادشاهان و مقتدران عالم در اين جهان جاودانه زيست مي نمودند، ما هم مي توانستيم مخلّد بمانيم ؛ و اگر بزرگان مي ماندند ما نيز باقي بوديم ولي بقاء و خلودي نيست

6 _ پس به شماتت كنندگان ما بگوئيد هان بيدار شويد و به هوش آئيد! كه بزودي آنان نيز مانند ما به مرگ و نيستي مي رسند!

و پس از اين تمثّل حضرت به خطبه خود بدين طريق ادامه دادند كه

و سوگند بخدا كه پس از واقعه شهادتِ من بدانچه دل بسته ايد نمي رسيد! و درنگ نمي كنيد در اين جهان مگر به قدر سواري يك اسب كه ناگاه

روزگار، همچون سنگ آسيا به دور شما بگردد و چون محور آسيا در شما گير كند و شما را به قلق و تشويش و اضطراب اندازد!

اين عهدي است كه پدر من با من از جدّ من نموده است حال رأي خود و همدستان خود را روي هم گرد آوريد! و مجتمعاً فكر كنيد و تصميم بگيريد كه امر شما بر شما پوشيده نماند! و به كردار خود پشيمان نشده و دچار غم و اندوه و حسرت نگرديد! آنگاه پس از اين تفكّر بدون شتاب زدگي بر من حمله ور شده و بدونِ هيچ مُهلتي كار مرا تمام كنيد! من توكّل بر خداوند نمودم كه پروردگار من و پروردگار شماست هيچ جنبده اي در روي زمين نجنبد مگر آنكه تقديراتش به دست قدرت اوست و حقّاً پروردگار من در راه راست و طريق صواب است

بار پروردگارا! قطرات باران آسمان را بر اين قوم فرو بند! و قحط و گرسنگي را بر آنان چون قحط زمان يوسف مقدّر فرما! و جوان ثقفي را بر آنان بگمار تا آنان را از كاسه تلخ زهرآگين بچشاند! چون آنان ما را تكذيب كرده و به دروغ نسبت دادند، و ما را مخذول و منكوب نمودند!

تو هستي پروردگار ما! توكّل بر تو نموده ايم و بسوي تو انابه و بازگشت داريم و به سوي تو است تمام بازگشت ها.»

شعار رجزيّه حضرت سيّدالشهداء در روز عاشورا و ذكر فضائل خود

در كتاب «كشف الغمّه از كتاب «الفتوح وارد است كه چون لشكريان ابن زياد آن حضرت را در پرّه گرفتند و از آب منع كردند و از اصحاب آن حضرت همه را كشتند، تيري به سوي طفل صغير آن حضرت آمد و او را بكشت

حضرت او را به خونهايش آلوده كرد، و با شمشير حفيره اي حفر و او را در آن مدفون ساخت و سپس در مقابل لشكر ايستاده و حمله مي آورد، و اين رَجَز را مي خواند:

غَدَرَ الْقَوْمُ وَقِدْم_ًا رَغِبُوا قَتَلُوا قِدْم [36] عَلِيًّا وَابْنَهُ حَسَدًا مِنْهُمْ وَقَالُوا أَجْمِعُوا يَا لَقَوْمٍ لاِنَاسٍ رُذَّلٍ ثُمَّ سَارُوا وَتَوَاصَوْا كُلُّهُمْ لَمْ يَخَافُوا اللَهَ فِي سَفْكِ دَمِي وَابْنُ سَعْدٍ قَدْ رَمَانِي عَنْوَه لاَ لِشَيْءٍ كَانَ مِنِّي قَبْلَ ذَا بِعَلِيٍّ خَيْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِيّ خَيْرَه اللَهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبِي فِضَّه قَدْ صُفِيَتْ مِنْ ذَهَبٍ مَنْ لَهُ جَدٌّ كَجَدِّي فِي الْوَرَي فَاطِمُ الزَّهْرَآءِ أُمِّي وَأَبِي وَ لَهُ فِي يَوْمِ أُحْدٍ وَقْعَه ثُمَّ بِالاْحْزَابِ وَالْفَتْحِ مَع_ًا فِي سَبِيلِ اللَهِ؛ مَاذَا صَنَعَتْ عِتْرَه الْبَرِّ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَي وَ عَنْ ثَوَابِ اللَهِ رَبِّ الثَّقَلَيْن حَسَنَ الْخَيْرِ كَرِيمَ الطَّرَفَيْن نُقْبِلِ الاْ´نَ جَمِيع_ًا بِالْحُسَيْن جَمَعُوا الْجَمْعَ لاِهْلِالْحَرَمَيْن لاِجْتِيَاحِي لِلرِّضَابِالْمُلْحِدَيْن لِعُبَيْدِ اللَهِ نَسْلِ الْفَاجِرَيْن بِجُنُودٍ كَوُكُوفِ الْهَاطِلَيْن غَيْرِ فَخْرِي بِضِيَآءِ الْفَرْقَدَيْن وَالنَّبِيِّ الْقُرَشِيِّ الْوَالِدَيْن ثُمَّ أُمِّي فَأَنَا ابْنُ الْخَيْرَتَيْن فَأَنَا الْفِضَّه وَابْنُ الذَّهَبَيْن أوْ كَشَيْخِي فَأَنَا ابْنُ الْقَمَرَيْن قَاصِمُ الْكُفْرِ بِبَدْرٍ وَحُنَيْن شَفَتِ الْغِلَّ بِفَضِّ الْعَسْكَرَيْن كَانَ فِيهَا حَتْفُ أَهْلِ الْقِبْلَتَيْن أُمَّه السَّوءِ مَع_ًا بِالْعِتْرَتَيْن عَلِيِّ الْوَرْدِ [37] بَيْنَ [38] الْجَحْفَلَيْن

1 _ «اين جماعت خيانت كردند و كافر شدند. و از زمان پيشين از ثواب خداوند كه پروردگار جنّ و انس است اعراض كرده و روي گردانيده اند.

2 _ اين گروه عليّ بن ابي طالب را كشتند. و پسر او حسن را نيز كه از ناحيه پدر و مادر، بزرگوار و كريم بود كشتند.

3 _ از روي حِقد و كينه اي كه در دل داشتند، گفته اند: جمع شويد تا همگي اينك بر حسين يورش

بريم

4 _ اي قوم به فرياد رسيد! داد از دستِ مردم رَذل و پستي كه جماعت ها را براي جنگ با اهل حَرَمين (مكّه و مدينه برانگيخته اند.

5 _ و سپس همه به راه افتادند و به خاطر خشنودي دو نفر مُلحد و زنديق (يزيد و عبيدالله بن زياد) براي استيصال و به هلاكت رسانيدن من يكديگر را سفارش مي كردند.

6 _ در ريختن خون من به جهت رضاي خاطر عبيدالله بن زياد كه زاده دو نفر كافر است از خداوند نترسيدند.

7 _ و ابن سعد، از روي قهر و غلبه با لشكري انبوه چون دانه هاي باران شديد، بر من ريخت و مرا هدف تيرباران خود نمود.

8 _ اين كينه توزي و سلطه جوئي آنان نه از جهت جُرم و جنايتي است كه از من سرزده است بلكه تنها بجهت افتخار من به نور و ضياء دو ستاره فروزانست

9 _ يكي از آنها عليّ بن أبي طالب كه بهترين افراد روي زمين بعد از پيغمبر است و ديگري رسول خدا كه هم از ناحيه پدر و هم از ناحيه مادر قُرَشي است

10 _ انتخاب شده و پسنديده خدا از ميان همه مردمان پدر من است و پس از آن مادرم پس من فرزند دو پسنديده ترين و برگزيده ترين مردم هستم

11 _ من نقره اي هستم كه از طلا به دست آمده است و بنابراين من نقره بوده و فرزند دو طلا مي باشم

12 _ در ميان تمامي مخلوقات كيست كه جدّي مانند جدّ من داشته باشد؟ و يا مربّي و معلّمي مانند پدر من عليّ؟ پس من فرزند دو ماه تابناكم

13 _ فاطمه زهراء مادر من است

و پدر من كوبنده و شكننده كفر است در روز جنگ بدر و غزوه حُنين

14 _ و از براي پدر من در واقعه اُحد داستاني است كه به واسطه پراكنده كردن لشكر اشرار و كفّار، موجبات شفاي غصّه و اندوه دل اهل ايمان را فراهم ساخت

15 _ و موقعيّت و داستان ديگر او در غزوه أحزاب و واقعه فتح مكّه است كه در آن شدائدي كه مرگ بر مسلمانان و اهل دو قبله مي باريد؛ با قدم راستين او در جنگ مرگ و شكست در هم پيچيد و ظفر براي مسلمين شد.

16 _ اين كارها را پدرم در راه خدا و في سبيل الله انجام مي داد؛ و حالا ببينيد اين امّت بدسرشت و بدكردار، با دو عترت پاك چه كردند!

17 _ يكي عترت پيامبر نيكوي نيكوكردار محمّد مصطفي و ديگر عترت عليّ بن أبي طالب كه

در هنگام جنگ ميان دو لشكر كه چهره ها زرد مي شد؛ پيوسته چهره اش چون گل سرخ مي درخشيد.»

عبدالله بن عمّار بن يَغوث مي گويد: من هيچ مغلوبي كه مورد تهاجم افراد بسياري قرار گرفته باشد، و تمام اولاد او و اهل بيت او و اصحاب او كشته شده باشند نديده ام كه قلبش محكمتر و دلش مطمئن تر و گامش استوارتر بوده باشد از حسين بن عليّ. در اينحال كه به لشكر دشمن حمله مي نمود تمام رجال و سپاهيان از مقابلش مي گريختند و يك نفر باقي نمي ماند. [39]

عمر بن سعد به جماعت لشكر فرياد زد: اين فرزند أنْزَع بَطين (عليّ بن أبي طالب است اين فرزند كشنده عرب است او را در پرّه گيريد، و از هر جانب به او حمله ور شويد!

سخنان حضرت با لشكريان در لحظات آخر

چهار هزار نفر

تيرانداز او را احاطه كردند! [40] و بين او و بين خيام حَرَمش جدائي انداختند. حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام فرياد زدند:

يَا شِيعَه ءَالِ أَبِي سُفْيَانَ! إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لاَتَخَافُونَ الْمَعَادَ، فَكُونُوا أَحْرَارًا فِي دُنْيَاكُمْ! وَارْجِعُوا إلَي أَحْسَابِكُمْ إنْ كُنْتُمْ عُرْبًا كَمَا تَزْعُمُونَ!

«اي شيعيان و پيروان آل أبي سفيان اگر براي شما ديني نيست و رويّه شما اينست كه از معاد نيز نمي ترسيد؛ پس در زندگاني دنياي خود از آزادگان باشيد! و اگر همچنانكه مي پنداريد، از طائفه عرب هستيد، به حَسَب هاي خود برگرديد (و از اعمال ناجوانمردانه احتراز كنيد).»

شمر، حضرت را صدا زد كه چه مي گوئي اي پسر فاطمه !

حضرت فرمود: من با شما در جنگ هستم بر زنها مؤاخذه اي نيست و تا وقتيكه زنده ام اين لشكريان ياغي و متعدّي خود را از دستبرد به حرم من بازداريد! قالَ اقْصِدوني بِنَفْسي وَاتْرُكوا حَرَمي قَدْ حانَ حيني وَقَدْ لاحَتْ لَوآئِحُهُ

«فرمود: حَرَم مرا رها كنيد و سراغ من بشخصه بيائيد! و اينك زمان شهادت من نزديك شده و آثار و علائم آن پديدار گشته است .

شمر گفت اين درخواست را مي پذيريم و آن جماعت همگي بطرف خود حضرت روي آوردند و جنگ شدّت يافت و عطش بر آن حضرت بسيار شديد شد.[41] و براي بار دوّم از براي وداع به خيمه آمد، و با اهل حرم وداع نمود، و سپس به مركز مبارزه بازگشت و بسيار مي گفت لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّه إلاَّ بِاللَهِ. [42] «هيچ حركت و تحوّلي نيست و هيچ قوّه و قدرتي نيست مگر به خداوند عزّ اسمه »

و أبو الحُتوف جُعْفي تيري به پيشاني مباركش زد. آن تير را بيرون كشيد،

و خون بر چهره اش جاري شد؛ و گفت

اللَهُمَّ إنَّكَ تَرَي مَا أَنَا فِيهِ مِنْ عِبَادِكَ هَ´ؤُلاَ´ءِ الْعُصَه! اللَهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَدًا! وَاقْتُلْهُمْ بَدَدًا! وَ لاَ تَذَرْ عَلَي الاْرْضِ مِنْهُمْ أَحَدًا! وَلاَ تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَدًا!

«بار پروردگارا! بر اين حالِ من كه از ناحيه اين بندگان نافرمان تو مي گذرد واقف هستي بار پروردگارا! يكايك آنان را بشمار! و آنان را متفرّقاً و متشتّتاً هلاك گردان و يك تن از آنان را روي زمين باقي مگذار! و ابداً آنها را نيامرز!» و با صوت بلند فرياد زد:

يَا أُمَّه السَّوْءِ! بِئْسَمَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّدًا فِي عِتْرَتِهِ! أَما إنَّكُمْ لاَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً بَعْدِي فَتَهَابُونَ قَتْلَهُ، بَلْ يَهُونُ عَلَيْكُمْ ذَلِكَ عِنْدَ قَتْلِكُمْ إيَّايَ! وَأَيْمُ اللَهِ لاَرْجُو أَنْ يُكْرِمَنِيَ اللَهُ بِالشَّهَادَه، ثُمَّ يَنْتَقِمَ لِي مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لاَ تَشْعُرُونَ!

«اي امّت بدسرشت و بدكردار! با محمّد در عترتش به بدي رفتار كرديد! آگاه باشيد كه شما بعد از من كسي را نخواهيد كشت كه از كشتنش نگران باشيد و به هراس آئيد، بلكه تمام كشتن ها براي شما سهل و آسان مي نمايد! و سوگند به خدا كه من از خداي خودم اميد دارم كه مرا به شرف شهادت برساند، و از شما انتقام مرا بگيرد از جائي كه خود نمي دانيد!»

حَصين گفت اي پسر فاطمه به چه چيز خداوند انتقام تو را از ما مي گيرد؟

حضرت فرمودند: بَأس و شدّت را در ميان شما مي افكند، تا آنكه خون هاي خود را مي ريزيد؛ و سپس چون موجهاي دريا عذاب را بر شما خواهد ريخت [43]

مناجات حضرت با خداوند در لحظات آخر و حالات حضرت در هنگام شهادت

در اين حال از كثرت زخمها و جراحات وارده ضعف بر آن حضرت آنقدر شديد بود كه ايستاد تا بيارامد؛ كه مردي سنگ بر

پيشانيش زد و خون بر صورتش جاري شد. و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاك كند كه مرد ديگري به تير سه شعبه قلب مباركش را هدف ساخت پسر رسول خدا، به خدا عرض كرد:

بِسْمِ اللَهِ وَبِاللَهِ وَعَلَي مِلَّه رَسُولِ اللَهِ. وَرَفَعَ رَأْسَهُ إلَي السَّمَآءِ وَقَالَ: إلَهِي إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلاً لَيْسَ عَلَي وَجْهِ الاْرْضِ ابْنُ نَبيٍّ غَيْرُهُ!

«به نام خدا، و به خود خدا، و بر ملّت و آئين رسول خدا (اين شهادت روزي من مي گردد). و سرش را به طرف آسمان بلند نموده و گفت خداي من تو مي داني كه اين قوم مي كشند مردي را كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست » دست برد و تير را از پشت خود خارج كرد؛ و خون مانند ناودان فَوَران مي كرد.[44] حضرت دست خود را زير آن خون گرفت و چون پُر شد به آسمان پاشيد و گفت اين حادثه كه بر من نازل شده است چون در مقابل ديدگان خداست بسيار سهل و ناچيز است و يك قطره از آن خون بر زمين نريخت

و براي بار دوّم دست خود را زير خون گرفت و چون پُر شد، با آن سر و صورت و محاسن شريف را متلطّخ و خون آلوده نموده و گفت با همين حال باقي خواهم بود تا خدا و جدّم رسول خدا را ديدار كنم [45]

و آنقدر خون از بدن مباركش رفته بود كه قدرت و رَمقي در تن نمانده بود. نشست بر روي زمين و با مشقّت سر خود را بلند نگاه مي داشت كه در اين حال مالك بن بُسْر آمده و

او را دشنام داد و با شمشير بر سر آن حضرت زد.

و بُرْنُس (يعني كلاه بلندي كه بر سر آن حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روي قَلَنْسُوَه كه كلاه عادي بود عِمامه بست [46] و بعضي گفته اند: دستمالي بست كه زُرعه بن شَريك بر كتف چپ آن حضرت ضربتي وارد ساخت و حصين بر حلقوم آن حضرت تيري زد. [47] و ديگري بر گردن مبارك ضربه اي وارد ساخت و سِنانِ بن أنَس با نيزه در تَرقُوه اش زد، و پس از آن بر سينه آن حضرت زد. و سپس در گلوي آن حضرت تيري فرو برد؛[48] و صالح ابن وَهب در پهلويش تيري وارد كرد. [49]

هِلال بن نافع مي گويد: من در نزديكي حسين ايستاده بودم كه او جان مي داد؛ سوگند به خدا كه من در تمام مدّت عمرم هيچ كشته اي نديدم كه تمام پيكرش بخون خود آلوده باشد و چون حسين صورتش نيكو و چهره اش نوراني باشد. به خدا سوگند لَمَعات نور چهره او مرا از تفكّر در كشتن او باز مي داشت [50]

و در آن حالت هاي سخت و شدّت چشمان خود را به آسمان بلند نموده و در دعا به درگاه حضرت ربّ ذوالجلال عرض مي كرد: صَبْرًا عَلَي قَضَآئِكَ يَا رَبِّ! لاَ إلَهَ سِوَاكَ، يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ! [51] «شكيبا هستم بر تقديرات و بر فرمان جاري تو اي پروردگار من معبودي جز تو نيست اي پناه پناه آورندگان »

از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت است كه اسب آن حضرت با صداي بلند شيهه مي كشيد، [52] و پيشاني خود را به خون حضرت آلوده مي نمود؛ و مي بوئيد؛ و مي گفت الظَّلِيمَه!

الظَّلِيمَه! مِنْ أُمَّه قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهَا. [53] «فرياد رس فرياد رس از امّتي كه پسر دختر پيغمبر خود را كشتند.» و متوجّه خيام حَرَم شد.

اُمّ كلثوم ندا در داد: وَا مُحَمَّدَاهْ، وَا أَبَتَاهْ، وَا عَلِيَّاهْ، وَا جَعْفΘљΘǙǙҘ̠وَا حَمْزَتَاهْ! [54] اين حسين است كه در بيابان خشك كربلا بر روي زمين افتاده است

زينب ندا در داد: وَا أخَاهْ، وَا سَيِّدَاهْ، وَا أَهْلَ بَيْتَاهْ! لَيْتَ السَّمَآءَ أَطْبَقَتْ عَلي الاْرْضِ، وَلَيْتَ الْجِبَالَ تَدَكْدَكَتْ عَلَي السَّهْلِ. [55] «اي كاش آسمان بر زمين مي چسبيد، و اي كاش كوه ها خُرد مي شد و بيابانها را پر مي كرد.» و به نزد برادرش آمد، و ديد كه عمر بن سعد با جمعي از يارانش به حضرت نزديك شده اند؛ و برادرش حسين در حال جان دادن است فَصَاحَتْ اي عُمَرُ! أَ يُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ وَأَنْتَ تَنْظُرُ إلَيْهِ؟ «فرياد برداشت اي عمر بن سعد اي أباعبدالله را مي كشند و تو به او نگاه مي كني » عمر صورت خود را برگردانيد و اشكهايش بر روي ريشش جاري بود. [56] زينب فرياد برداشت وَيْحَكُمْ! أَمَا فِيكُمْ مُسْلِمٌ ؟! «اي واي بر شما اي در بين شما يك نفر مسلمان نيست !» هيچكس جواب او را نداد. [57] عمر بن سعد فرياد زد: پياده شويد و حسين را راحت كنيد!

شمر مبادرت كرد، و با پايش به آن حضرت زد، و روي سينه اش نشست و با شمشير دوازده ضربه بر آن حضرت زد. [58] و محاسن مقدّسش را گرفت و سر مقدّسش را جدا كرد.

اشعار مرحوم نيّر تبريزي

چقدر مرحوم حجّت الاسلام نَيّرِ تبريزي وضع و كيفيّت موجودات را هر يك به نوبه خود و در سعه و استعداد خود،

در وقت شهادت حضرت خوب مجسّم نموده است آنجا كه گويد:

جان فداي تو كه از حالتِ جانبازي تو قُدسيان سر به گريبان به حجاب مَلكوت گوش خَضرا همه پر غُلغُله ديو و پَري غرق درياي تحيّر ز لب خشك تو نوح مرتضي با دل افروخته لاحَوْل كنان كوفيان دست به تاراج حرم كرده دراز انبيا محو تماشا و ملائك مبهوت در طَفِ ماريه از ياد بشد شور نُشور حُوريان دست به گيسوي پريشان ز قُصور سطح غَبْرا همه پُر ولوله وحش و طُيور دست حسرت به دل از صبر تو أيّوب صبور مصطفي با جگر سوخته حيران و حصور آهوانِ حرم از واهمه در شيون و شور شمر سرشار تمنّا و تو سرگرم حُضور [59]

اشعار مرحوم آيه الله شعراني

و چقدر عالي و پر معني آيه الله شَعراني (ره حقيقت شهادت آن سرور را در «دَمعُ السُّجوم حكايت نموده است

شاهان همه به خاك فكندند تاجها بر پاي دوست سر نتوان سود جز كسي از لامكان گذشت به يك لحظه بي بُراق شاه جهان عشق كه جانانش از ألست تو كشته منيّ و منم خون بَهايِ تو كوفيان دست به تاراج حرم كرده دراز انبيا محو تماشا و ملائك مبهوت تا زيب نيزه شد سر شاه جهان عشق كو را بلند گشت سر اندر سَنان عشق اين مصطفي كه رفت سوي آسمان عشق گفت اي جهان حُسن فداي تو جان عشق بادا فداي تو كون و مكان عشق آهوانِ حرم از واهمه در شيون و شور شمر سرشار تمنّا و تو سرگرم حُضور [59]

لِلَّهِ الحَمدُ و لَهُ المِنَّه كه مدّت تدوين اين رساله كه به يك هفته انجاميد، و در

ايّام عزاداري آن حضرت يعني در دهه عاشوراي سنه يكهزار و چهارصد و دو هجريّه قمريّه تحرير يافت در دو ساعت و ربع از شب گذشته ليله تاسوعاي حسيني خاتمه يافت بِمَنّهِ و كَرَمِهِ؛ إنَّهُ أرْحَمُ الرَّاحِمين

رَبَّنا احْشُرْنا مَعَ الْحُسَيْنِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ؛ رَبَّنا وَ تَقَبَّلِ الدُّعآءَ.

محفل انس است دو عالم ولي آنكه سرود اين دُرَر پاك را

شمع دل افروز، حسين است و بس خاك رهِ كوي حسين است و بس

كَتَبَهُ بِيُمْناهُ الدَّاثِرَه، الْعاشِقُ الْمِسْكِينُ، وَالْفَانِي الْمُسْتَكِينُ، س_يّ_د م_ح_مّد حس_ين الحس_ينيّ الطّ_ه_ران_يّ؛

در ب_ل_ده ط_يّبه مش_ه_د م_ق_دّس رَضَ_ويّ

عَلَ_ي مُقَ_دِّسِها ءَالافُ التَّح_يَّه وَالاْءكْرامِ

بِج_اهِ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الْبَرَرَه الْكِ_رَام

پاورقي

[35] اين خطبه را در «لهوف از ص 85 تا ص 88 آورده است و در «نفس المهموم ص 149 و 150، و در «مقتل مقرّم از ص 262 تا ص 264، و در «مقتل خوارزمي ج 2، ص 6 و 7، و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 624 و 625 آورده است و در «ملحقات از خوارزمي با همين عباراتي كه نقل كرديم با مختصر اختلاف و از علاّمه ابن عساكر دمشقي در تاريخش (بنا بر آنچه در ص 333 از منتخب آن وارد است نيز با مختصر اختلافي در لفظ وارد است در «كشف الغمّه ص 181، مختصري از آنرا آورده است و در «تحف العقول از ص 240 تا ص 242، تحت عنوان نامه حضرت به اهل كوفه ذكر كرده است و شيخ طبرسي در «احتجاج در ص 24 و 25، ج 2 از طبع نجف از مصعب بن عبدالله تا آخر اشعار تمثّل حضرت را آورده است

[36] آيه الله شعراني در

«دمع السُّجوم ص 187، قَتَلوا القَرْمَ ضبط نموده است و آن به معني سيّد و عظيم است

[37] ممكن است الوِرْد با كسره واو باشد، و آن به معني مرد دلير و با جرأت است

[38] «كشف الغمّه ص 183؛ و «احتجاج طبرسي ج 2، ص 25 و 26 از طبع نجف اشرف و «نفس المهموم ص 218؛ و در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 644، نه بيت از اين اشعار را كه بيت اوّل و دوّم و سوّم و دهم و يازدهم و دوازدهم و سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم است در هنگام شهادت طفل صغير حضرت ذكر كرده است و آن را از «وسيله الم_َال ص 178، و از «أهل البيت ص 444 ذكر كرده است و بيست و پنج بيت را كه ملفّق از بعضي از اين اشعار و از غير آنست در وقت رجوع به خيام حرم از «ينابيع المودّه ص 346 و 347، و پانزده بيت را از عبدالغفّار هاشمي افغاني در كتاب «أئمّه الهدي آورده است

[39] «مقتل مقرّم ص 320، از «تاريخ طبري ج 6، ص 259؛ و «لهوف ص 105

[40] «مقتل مقرّم ص 320، از «مناقب ابن شهرآشوب ج 2، ص 223

[41] «لهوف ص 105 و 106؛ و «مقتل خوارزمي ج 2، ص 33؛ و «مقتل مقرّم ص 320 و 321، از «لهوف

[42] «لهوف ص 105؛ و «مقتل مقرّم ص 324

[43] «مقتل مقرّم از «مقتل العوالم و از «نفس المهموم و ï ïاز «مقتل خوارزمي

[44] «مقتل مقرّم از «نفس المهموم و از «مقتل خوارزمي و از «لهوف ص 106 و 107

[45] «مقتل مقرّم از «مقتل خوارزمي

و از «لهوف

[46] «لهوف ص 107، و «مقتل مقرّم ص 326، از «كامل ابن أثير، ج 4، ص 31، و از «مقتل خوارزمي ج 2، ص 35

[47] «مقتل مقرّم از «الاءتحاف بحبّ الاشراف ص 16

[48] «مقتل مقرّم از «لهوف

[49] «لهوف ص 110؛ و «مقتل مقرّم ص 329، از «لهوف

[50] «مقتل مقرّم ص 329 و 330، از ابن نما، ص 39؛ و «المجالس السّنيّه مجلس 69

[51] «مقتل مقرّم ص 331، از «أسرار الشّهاده ص 423

[52] «مقتل مقرّم ص 332، از «تظلّم الزّهرآء» ص 129، و از «بحار» ج 10، و ص 205

[53] همان مصدر، از «مقتل خوارزمي ج 2، ص 37

[54] همان مصدر، از «بحار» ج 10، ص 206؛ و ï ï «مقتل خوارزمي ج 2، ص 37

[55] «لهوف ص 110؛ و «مقتل مقرّم ص 332، از «لهوف

[56] «مقتل مقرّم ص 333، از «كامل ابن أثير ج 4، ص 32

[57] «مقتل مقرّم ص 333، از «إرشاد» مفيد

[58] همان مصدر، از «مقتل العوالم ص 100، و از «مقتل خوارزمي ج 2، ص 73

[59] «آتشكده نيّر، ص 121 و 122

[60] «دمع السّجوم پاورقي ص 196

7- نماز و عبادت امام حسين عليه السلام

پيشگفتار

حسين كيست ؟

ثار الله كيست ؟

نفس مطمئنه كيست ؟

امام حسين عليه السلام كنار بدن عباس چه ديد و چه كرد و چه گفت ؟

امام حسين عليه السلام كنار بدن فرزندش على اكبر چه ديد و چه كرد و چه كسى را صدا زد ؟

امام حسين عليه السلام وقتى على اصغر در دستش بود و تير سه شعبه به او زدند چه حالى به او دست داد ؟

امام حسين عليه السلام چرا جنگ را يك شب به تاخير انداخت ؟

امام حسين

عليه السلام چرا نمازش را در مقابل تيرهاى دشمن اقامه كرد ؟

حسين عليه السلام در لحظه آخر چه ذكرى گفت ؟

امام حسين عليه السلام با اهل حرم وداع نمود چه ذكرى را گفت ؟

امام حسين عليه السلام تيرى به پيشانى مباركش خورد ، آن تير را بيرون كشيد و خون بر چهره اش جارى شد ، در آن موقع چه دعايى خواند ؟

امام حسين عليه السلام وقتى كه تير سه شعبه به قلب مباركش خورد چه ذكرى خواند ؟

امام حسين عليه السلام در ظهر عاشورا ، براى ياد آورنده وقت نماز چه دعايى كرد ؟

امام حسين عليه السلام هنگامى كه دشمن گفت : به خيمه ها حمله كنيد ، چه حالى به او دست داد و چه گفت ؟

امام حسين عليه السلام مگر جگر گوشه فاطمه نبود ، پس چرا بدنش را قطعه قطعه كرده و زير سم اسبان قرار دادند ؟

امام حسين عليه السلام عاشق رخسار معبود است .

امام حسين عليه السلام روح طاعات و عبادات است .

امام حسين عليه السلام نور صحراى قيامت است .

امام حسين عليه السلام فيض دائم روح قرآن است .

امام حسين عليه السلام سبب گريه هر مومن است .

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا در اوج جنگ و دشوارى ها يك لحظه از ياد خدا غافل نبود .

امام حسين عليه السلام روز عاشورا پيوسته و مداوم مشغول ذكر لا حول و لا قوه الا بالله بود .

امام حسين عليه السلام بنده خالص خدا بود .

امام حسين عليه السلام به خاطر نماز شهيد شد .

امام حسين عليه السلام در صبح عاشورا وقتى سپاه دشمن به سوى او مى آيد

آن طور دعا كرد : اللهم انت ثقتى فى كل كرب ، خدايا ! در هر گرفتارى تو تكيه گاه منى .

تيرى كه در ظهر عاشورا بر قلب حسين عليه السلام اصابت نمود ، و خون ثار الله را بر زمين ريخت ، در واقع در روز سقيفه رها شده بود و در عاشورا به هدف نشست .

امام حسين عليه السلام شهيد مى شود و خداوند هفتاد هزار فرشته را كه ژوليده و غبار آلودند بر قبر حسين عليه السلام گماشته تا روز قيامت بر او گريه مى كنند و كنار قبرش نماز مى خوانند يك نماز آنان مساوى هزار نماز مردم است ، ثواب و اجر آن نماز براى زائر قبر حسين عليه السلام است .

امام زمان فرمود به جاى اشك خون مى گريم .

اميدوارم خداوند ما را نيز مشمول شفاعت حسين عليه السلام و مشمول دعايى كه در ظهر عاشورا آن حضرت به يكى از اصحابش فرمود : جعلك الله من المصلين قرار دهد .

زمستان 1380

حوزه علميه قم - عباس عزيزى

گزيده اى از زندگانى امام حسين عليه السلام

نام : حسين

القاب معروف : سيد الشهداء ، ثارالله

كنيه : ابو عبدالله

نام پدر و مادر : على عليه السلام - فاطمه عليها السلام

وقت و محل تولد : سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدينه

دوران امامت : يازده سال (از سال 50 تا 61 ه ق )

خلفاى غاصب در زمان آن حضرت : معاويه و يزيد

وقت و محل شهادت : در روز عاشورا سال 61 هجرى در كربلا در سن 57 سالگى به شهادت رسيد .

مرقد شريفش : شهر كربلا در كشور عراق است .

دوران زندگى آن حضرت را مى توان به چهار

بخش تقسيم كرد :

1- ملازمت با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم (حدود شش سال )

2- دوران ملازمت با پدر و برادرش امام حسن عليه السلام (حدود 40 سال )

3- دوران امامت (يازده سال )

4- نهضت جاودانى و عظيم امام حسين عليه السلام كه مهمترين حادثه تاريخ است .

1- پرچمدار امام حسين عليه السلام اباالفضل العباس بود .

2- موذن امام حسين عليه السلام حجاج بن مسروق بود .

به علت هجرت امام حسين عليه السلام ((امام )) اطلاع حاصل كرد كه جمعى از افراد يزيد به نام حج براى ترور و قتل امام حسين عليه السلام به سوى مكه گسيل شده اند و ماموريت دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام پوشيده اند در ماه حرام و در كنار كعبه فرزند پيامبر را به قتل برساند و بدين جهت امام حج تمتع را به عمره مفرده تبديل فرمود و هشتم ذيحجه رهسپار عراق شد و فرمود : براى رعايت حرمت خانه خدا مكه را ترك مى كنم .

4- سفير امام حسين عليه السلام به كوفه فرستاده شد مسلم بن عقيل بود .

5- مردم كوفه حدود 150 نامه دعوت براى امام حسين عليه السلام ارسال كرده بودند .

6- در زمان دعوت مردم كوفه از امام حسين عليه السلام 18 هزار نفر با حضرت مسلم بيعت كردند .

7- پسران مسلم ابراهيم و محمد بودند كه محمد بزرگ تر از ابراهيم بوده و هر دو كمتر از ده سال سن داشتند .

8- سه عامل اساس قيام امام حسين عليه السلام :

الف : يزيد از امام حسين عليه السلام بيعت مى خواست امام شديدا در مقابل اين

درخواست ايستادگى كرد . ب : دعوت مردم كوفه . ج : عامل اصلى امر به معروف و نهى از منكر

9- قبر امام حسين عليه السلام شش گوشه دارد چون جنازه حضرت على اكبر در كنار پدرش امام حسين دفن شده است .

10- زيارت ناحيه مقدسه : زيارتى است كه از حضرت ولى عصر عليه السلام نقل شده و در اين زيارت شريف حضرت اسامى همه شهداى كربلا را با اسم و رسم ذكر فرموده و بر آنان درود فرستاده و نام قاتلين هر كدام را نيز برده و بر آنان لعنت فرستاده است .

11- اسب امام حسين عليه السلام ذوالجناح نام دارد .

12- پيكر مطهر امام حسين عليه السلام توسط امام سجاد عليه السلام شناسايى و دفن شد .

13- اولين زائر قبر امام حسين عليه السلام بعد از شهادت امام حسين عليه السلام جابر بن عبدالله انصارى بود .

فصل اول : جلوه نماز از ولادت تا كربلا

1- اذان و اقامه در گوش امام حسين عليه السلام

از اسماء بنت عميس نقل شده : حسين عليه السلام بعد از گذشت يك سال از ولادت برادرش حسن عليه السلام ديده به جهان گشود . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه زهرا عليها السلام آمد و به من فرمود : ((پسرم را نزد من بياور . ))

من حسين عليه السلام را كه در قنداقه سفيدى بود ، به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بردم .

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ديدار چهره عليه السلام شاد و خندان شده ، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس حسين عليه السلام را به دامن گرفت و گريه كرد .

عرض

كردم : پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا ! چرا گريه مى كنى ؟

فرمود : گريه ام به خاطر مصائبى است كه بعد از من به اين نوزاد وارد مى شود .

به زودى گروه ستمگر او را مى كشند و خداوند آن گروه را مشمول شفاعت من نخواهد كرد .

2- هزار ركعت نماز

آن حضرت به عبادت بسيار علاقه مند بودند ، به طور مثال شخصى خطاب به حضرت سجاد عليه السلام عرض كرد : يابن رسول الله ! چرا پدرت امام حسين عليه السلام كم اولاد است ؟ حضرت فرمودند : تعجب مى كنم كه من چگونه متولد شده ام ، زيرا پدرم امام حسين عليه السلام در هر شب و روزى هزار ركعت نماز به جاى مى آورد . (1)

3- وضوى امام حسين عليه السلام

كان الحسين بن على عليه السلام اذا توضاء تغير لونه و ارتعدت مفاصله فقيل له فى ذلك ، فقال : حق لمن وقف بين يدى الملك الجبار ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله ،

امام حسين عليه السلام وقتى وضو مى گرفت رنگش پريده و پاهايش مى لرزيد .

علت اين كار را پرسيدند فرمود : سزاوار است براى كسى كه در مقابل خداى با جبروت ايستاده رنگش زرد شود و پاهايش بلرزد . (2)

4- سنت هفت بار تكبير

صدوق رحمه و الله از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه فرمود : حسين عليه السلام دير به سخن آمد تا آنجا كه بيم مى رفت نكند حرف نزند و بى سخن باشد . روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى نماز بيرون آمد در حالى كه حسين عليه السلام را بر شانه خود نهاده بود ، مردم (براى نماز) پشت سر حضرت صلى الله عليه و آله و سلم صف بستند و حضرت صلى الله عليه و آله و سلم او را در طرف راست خود بر زمين گذارد و تكبير نماز گفت ، پس حسين عليه السلام (نيز) تكبير گفت ، چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تكبير حسين عليه السلام را شنيد تكبير را دوباره فرمود و حسين نيز (به پيروى از رسول خدا) هفت بار تكبير گفت . بدينگونه سنت هفت بار تكبير گفتن (در ابتداى نماز) آغاز شد .

5- نماز در يك لباس

ابو بصير از امام صادق عليه السلام پرسيد : جهت نمازگزاردن مرد چه مقدار لباس كفايت مى كند ؟

حضرت عليه السلام فرمود : ((امام حسين عليه السلام در يك قطعه لباس كه از نيمه ساق پا بالاتر و نزديك زانوها بود و بر دوش حضرت عليه السلام جز به مقدار دو بال پرستو نداشت نماز گزارد و وقتى ركوع مى نمود از شانه هايش مى افتاد و سجده مى كرد بر گردن حضرت مى رسيد ، پس آن را با دست بر شانه هايش خود بر مى گرداند ، اين گونه بود تا از نماز فارغ شد . ))

امام باقر عليه السلام

فرمود : ((براى من نقل نمود كه كسى كه امام حسين عليه السلام را در حالى ديده است كه در يك جامه نماز مى گزارد ، و امام حسين عليه السلام براى او نقل نموده كه : ((پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديده است كه در يك لباس نماز مى خواند . (3)))

6- عبور از جلوى نماز گزار

ضيف از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : ((امام حسين عليه السلام نماز مى خواند ، مردى از جلوى او عبور كرد ، يكى از ياران حضرت عليه السلام او را از اين كار بازداشت . چون حضرت عليه السلام از نماز فارغ شد ، پرسيد : چرا او را نهى نمودى ؟

عرض كرد : اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ! ميان شما و محراب آشفتگى پديد مى آورد .

فرمود : واى بر ! تو خداى متعال به من نزديك تر از آن است كه كسى ميان من و او آشفتگى ايجاد كند . (4)))

7- ركوع و سجده طولانى

حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) فرمود :

جدم حسين عليه السلام ركوع و سجودش طولانى بود . (5)

8- تغيير رنگ صورت امام هنگام وضو

روايت شده كه امام حسين عليه السلام هرگاه به نماز مى ايستاد رنگ از چهره اش مى پريد ، از او سوال مى شد : اين حالت چيست كه هنگام وضو در شما پيدا مى شود ؟

مى فرمود : ((شما چه مى دانيد كه در پيشگاه چه كسى مى خواهم بايستم ؟ (6)))

9- نماز تقيه

قطب راوندى به سند خود ، از امام موسى كاظم عليه السلام از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : ((امام حسين عليه السلام پشت سر مروان بن حكم (از باب تقيه ) نماز مى گزاردند .

پس به يكى از آن دو بزرگوار عرض شد : آيا پدر شما وقتى به منزل برمى گشت نماز را اعاده نمى كرد ؟ فرمود : نه به خدا سوگند ، او به همان يك نماز اكتفا مى كرد . (7)

10- سفارش اهل بيت به نماز

على بن ابراهيم ، از امام باقر عليه السلام نقل مى كند درباره فرمودء خداى سبحان : ((خانواده خود را به نماز امر كن و خود نيز سخت بر آن پايدار باش . )) فرمود : در آن به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمان ابلاغ ويژه به اهل بيتش را داده است نه عموم مردم را ، تا به همه مردم اعلام شود كه اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، در نزد خدا منزلتى ويژه دارند كه براى ديگر مردمان نيست ، زيرا خداى سبحان به آنان (جهت اقامه نماز) ، هم فرمان عمومى همراه با همه مردم داده ، هم فرمان خصوصى .

پس از نزول اين آيه ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هر روز ، وقت نماز صبح به در خانه على عليه السلام مى آمد و مى فرمود : ((سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد)) ، پس (اهل بيت يعنى ) على عليه السلام و فاطمه عليها السلام و حسن عليه السلام و حسين عليه

السلام (در پاسخ ) اظهار مى داشتند : ((و سلام و رحمت و بر كات خدا (نيز) بر شما باد اى پيامبر خدا . ))

سپس حضرت صلى الله عليه و آله و سلم دو طرف چهار چوبه در را گرفته مى فرمود : ((نماز ، نماز ، خدا شما را رحمت كند)) ، ((همانا خدا چنين مى خواهد كه هر گونه آلودگى را از شما خاندان نبوت ببرد و شما را (از هر ناخالصى ) پاك گرداند . ))

پس حضرت صلى الله عليه و آله و سلم ، زمانى كه در مدينه حضور داشت ، هر روز صبح پيوسته اين كار را انجام مى داد تا اينكه از دنيا رفت . ابوالحمراء خادم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى گويد : من شهادت مى دهم كه هر روز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين عمل را انجام مى داد .

در كتاب ((موده القربى )) از انس بن مالك و از زيد بن على بن الحسين عليه السلام از پدرش امام سجاد عليه السلام از جدش عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بعد از نزول آيه شريفه و اءمر اءهلك بالصلوه و اصطير عليها ((و اهل بيت خود را به نماز فرمان ده و خود نيز بر آن سخت پايدار باش )) به مدت نه ماه هر روز هنگام نماز صبح ، به در خانه فاطمه عليها السلام مى آمد و مى فرمود : نماز اى اهل بيت نبوت ! ((همانا خدا مى خواهد كه از شما خاندان هرگونه

آلودگى را ببرد و شما را منزه گرداند)) و اين حديث را سيصد نفر از صحابه نقل كرده اند .

زيد بن على از پدرش امام سجاد از جدش عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : ((روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خانه ام سلمه بود . فرنى خدمت حضرت آوردند . رسول خداصلى الله عليه و آله و سلم على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و از آن خوردند .

سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آنان را در پوشش عبايى خيبرى قرار داد و اين آيه شريفه را تلاوت فرمود :

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا .

ام سلمه اظهار داشت : اى رسول خدا ! آيا من هم از اهل بيت نبوتم ؟

حضرت فرمود : تو (از آنان نيستى اما) رو به سوى خير دارى . (8)

11- تسليم در برابر خدا

مفضل بن عمر ، از امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : از امام حسين عليه السلام پرسيدند : چگونه صبح كردى ؟

فرمود : ((صبح نمودم در حالى كه پروردگارم ، بالاى سرم و آتش ، پيش رويم ، مرگ ، جوينده ام و حساب الهى فراگيرم مى باشد ، و چنين روزى من ، در گرو كردار خويشم ، نه آنچه دوست دارم پيدا مى كنم ، و نه آنچه نمى پسندم از خود مى رانم . توان هيچ يك را ندارم و همه كارها در اختيار ديگرى است ، اگر بخواهد

عذابم مى كند و اگر بخواهد از من مى گذرد . بنابر اين ، كدام فقيرى از من نيازمندتر است (9) ؟ !

12- طواف و نماز پس از نماز عصر

عمار بن معاويه از ابو سعيد نقل كرده كه گفت : ((حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را ديدم كه با امام (جماعت ) نماز عصر را خواندند سپس نزد حجر الاسود آمده آن را استلام كردند ، سپس هفت بار طواف كردند و دو ركعت نماز خواندند . ))

مردم (كه ايشان را شناختند) گفتند : اينان فرزندان دختر رسول خدايند .

پس مردم آنان را در (هجوم و) فشار قرار دادند تا جايى كه نتوانستند حركت كنند ، همراه ايشان يك مرد ركانى بود . حسين عليه السلام دست ركانى را گرفته به كمك او مردم را از امام حسين عليه السلام دور كرد او امام حسن عليه السلام را بسيار احترام مى كرد و ايشان را نديدم كه بر ركن نزد حجر از جانب حجر بگذرند مگر كه آن را استلام مى كردند .

راوى گويد : به ابو سعيد گفتم : شايد برخى از هفت طواف - كه با نماز قطع شده - مانده بوده است .

گفت : نه بلكه هفت بار كامل طواف كردند . (10)

13- انفاق بعد از نماز

مردى اعرابى وارد مدينه شد و از كريم ترين مردم سوال كرد ، امام حسين را به او معرفى كردند ، وارد مسجد شد و آن بزرگوار را در حال نماز يافت ، پشت سر آن بزرگوار ايستاد و اين شعر را خواند :

لم يخب الان من رجاك و من

حرك من دون بابك الحلقه

انت جواد و انت معتمد

ابوك قد كان قاتل الفسقة

لو لا الذى كان من اوئلكم

كانت علينا الجحيم منطبقة

آنكه به تو اميدوار شده نا اميد نگشته ، و كسى كه بر در خانه آمده و

دق الباب كرده به اميد بخشش آمده .

تو بخشنده و مورد اعتمادى ، پدرت كشنده فاسقين بود .

اگر هدايت جد و پدرت نبود ، آتش جهنم ما را فرا مى گرفت .

امام حسين نمازش را سلام داده و به قنبر فرمودند : آيا از مال حجاز چيزى باقى مانده است ؟

گفت : بله ، چهار هزار دينار باقى مانده است .

فرمودند : آن را بياور كه نيازمند حقيقى آن آمده است .

قنبر دينارها را آورد ، امام دو برد خود را از تن در آورده و دينارها را در آن پيچيد و دست مباركشان را از شكاف در خارج كردند ، زيرا به خاطر كم بودن دينارها از اعرابى خجالت كشيدند و اين شعر را سرودند :

خذها فانى اليك معتذر

و اعلم باءنى عليك ذو شفقة

لو كان فى سيرنا الغداة عصا

امست سمانا عليك مندفقة

لكن ريب الزمان ذو غير

و الكف منى قلية النفقة

بگير اين مقدار دينار را ، من به خاطر كمى آن از عذر مى خواهم و بدانكه من نسبت به تو مهربانم .

اگر در آينده وسيله فراهم شد ثروت سرشارى بر تو ريزش خواهد كرد .

ليكن مردم زمان بيگانه پرستند و اينك دست ما خالى است . (ريب الزمان ، يعنى حيله مردم زمان ، منظور اين است كه مردم به جاى اينكه خلافت را به خاندان رسالت بسپارند و خمس و زكاتشان را به ايشان برسانند تا به دست مستحق حقيقى برسانند به غير مراجعه مى كنند . )

اعرابى دينارها را گرفته و هاى هاى گريه كرد ! امام فرمودند : شايد آنچه عطا كردم به تو ، كم است كه گريه مى كنى

؟ !

اعرابى گفت : نه ، وليكن گريه من براى اين است كه چرا اين دستهاى با سخاوت زير خاك خواهد رفت . (11)

14- روزه امام حسين عليه السلام

صدوق قدس سره با سند خود از امام حسن مجتبى عليه السلام نقل مى كند كه فرمود :

ارمغان مرد روزه دار ، اين است كه ريش خود را عطر زند و جامه خويش را بخور دهد و ارمغان زن روزه دار ، اين است كه سر خود را شانه زند و لباسش را بخور دهد ، ((هر گاه امام حسين عليه السلام روزه مى گرفت با عطر خود را خوشبو مى ساخت و مى فرمود : تحفه روزه دار عطر است . ))

عبدالله بن زبير و يارانش ، امام حسين را دعوت نمودند ، پس آنان از غذا خوردند و امام چيزى نخورد ، سوال شد : چرا نمى خورى ؟

فرمود : روزه دارم ، اما تحفه روزه دار بياوريد .

عرض شد : تحفه روزه دار چيست ؟

فرمود : روغن (عطر) و بخوردان . (12)

15- طلب باران

از امام سجاد عليه السلام نقل شده كه فرمود : كوفيان نزد امام على عليه السلام آمده از نيامدن باران شكايت كردند و گفتند : (از خدا) براى ما باران بخواه ، امير مومنان عليه السلام به حسين عليه السلام فرمود : برخيز و از خداوند طلب باران كن !

او برخاسته حمد و ثناى الهى به جاى آورده و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درود فرستاد و عرض كرد : ((بارالها ! بخشنده خيرات و نازل كننده بركات ! آسمان را بر ما سرشار ببار ، و ما را از بارانى بسيار فراگير ، انبوه ، پر دامنه ، پيوسته ريزان ، روان و شكافنده (زمين هاى خشك و تشنه ) - كه با آن از

بندگانت ناتوانى را بردارى و زمين هاى مرده را زنده سازى - سيراب فرما . آمين اى پروردگار جهانيان . ))

او دعاى خود را به پايان نبرده بود كه ناگهان خداوند باران (سيل آسا) فرستاد . عربى باديه نشين از برخى نواحى كوفه آمد و گفت : دره ها و تپه ها را پشت سر گذاشتم ، در حالى كه آب يكى در ديگرى (از فراوانى ) پيچ و تاب مى خورد . (13)

16- نماز و نفرين بر منافق

مرد منافقى كه دشمن اهل بيت عصمت و طهارت بود از دنيا رفت . امام حسين عليه السلام دنبال جنازه اش به راه افتاد ، در بين راه غلام خود را ديد كه در مقام كناره گيرى از تشييع جنازه است به او فرمود : كجا مى روى ؟

عرض كرد : مى خواهم از نماز بر اين منافق فرار كنم .

امام به او فرمود : بيا كنار من بايست و هر چه مى گويم تو هم بگو .

غلام در كنار امام ايستاد ، وقتى ولى ميت تكبير گفت امام حسين عليه السلام هم فرمود :

الله اءكبر اللهم العن فلانا عبدك الف لعنة موتلفه غير مختلفه ، اللهم اءخز عبدك فى عبادك و بلادك و اءصله حر نارك و اذقه اشد عذابك ، فانه كان يتولى اءعداءك و يعادى اولياءك و يبغض اءهل بيت نبيك ،

يعنى خدا بزرگ است . خدايا ! فلانى را هزار بار پيوسته لعنت كن بدون اختلاف و فاصله ، خدايا ! اين بنده ات را در ميان بندگان و شهرهايت خوار و خفيف كن و آتش دوزخت را نصيب وى گردان و شديدترين عذابت را به او

بچشان كه دوستى دشمنانت را پذيرا گشته و به دشمنى دوستانت برخاسته و اهل بيت پيامبرت را دشمن مى داشت . (14)))

17- نماز و غسل على عليه السلام

ابن شهر آشوب با سند خود ، از امام سجاد عليه السلام از امام حسين عليه السلام - ضمن خبرى بلند - نقل كرده كه فرمود : امير مومنان عليه السلام به حسين فرمود : به شما سفارش مى كنم كه (چون از دنيا رفتم ) كسى را از مرگ من آگاه نكنيد .

سپس فرمود : تابوتى را از آن زاويه راست بيرون آورند و در كفنى كه پيدا مى كنند كفن كنند ، هرگاه غسلش دادند در آن تابوت بگذارند و چون جلو تابوت از زمين بلند شد ، آنان عقب تابوت را بلند كنند (و هر جا كه رفت ببرند) و اينكه حسن عليه السلام يك بار و حسين عليه السلام هم يك بار به عنوان امام بر او نماز گزارند . (15)

18- نماز كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

شبى امام حسين عليه السلام از خانه بيرون آمده كنار قبر جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و فرمود : ((سلام بر تو باد اى پيامبر خدا ! منم حسين فرزند فاطمه ، منم فرزند و فرزند و نوه دخترى تو در ميان بازماندگانى كه ميان امت خود جا نهادى . اى پيامبر خدا ! تو بر آنان گواه باش كه مرا تنها گذارده حقم را تباه ساختند و حرمتم را شكستند ، اين شكوه من است به تو تا (روزى كه ) تو را ديدار كنم . ))

سپس برخاست و به نماز ايستاد ، پيوسته در ركوع و سجود بود(16)0

19- دو ركعت نماز كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

روايت شده : حضرت امام حسين عليه السلام شبى از خانه اش خارج و رو به سوى قبر جدش نمود ، چند ركعت در آنجا نماز گزارد ، بعد از نماز فرمود :

خداوندا ! اين قبر پيامبرت محمد مى باشد و من پسر دختر اويم ، مشكلى برايم پيش آمده كه خود بدان واقفى ، پروردگارا ! من كار نيك را دوست داشته و كار بد را زشت مى شمرم ، و من از تو مى خواهم ، اى داراى جلالت و بزرگوارى ! به حق اين قبر و كسى كه در آن است تنها آنچه مورد خشنودى تو و رسولت مى باشد را برايم مقدر سازى .

20- نماز جماعت

روايت شده كه مردم دسته جمعى نزد امام حسين عليه السلام آمده عرض كردند : يا ابا عبدالله ! اى كاش پيش افتاده نماز مى گزاردى و آنان در منزل خود فرود مى آوردى !

چون موذن (اذان و اقامه ) نماز را انجام داد ، عمرو بن سعيد پيش افتاد و تكبير نماز را گفت . به امام عليه السلام عرض شد : يا ابا عبدالله ! اكنون كه نخواستى پيش بيفتى ، پس بيرون شو .

فرمود : ((نماز را در جماعت خواندن بهتر است )) . پس نماز گزارد و بيرون رفت . (17)

21- مناجات حضرت كنار مزار خديجه

روايت شده كه آن حضرت همراه انس بن مالك حركت مى كرد ، كنار قبر خديجه آمد و گريست ، آنگاه گفت : از من دور شو .

انس گويد : از ديد آن حضرت پنهان شدم ، هنگامى كه انجام نمازش طولانى شد شنيدم كه مى خواند : پروردگارا ! پروردگارا ! تو مولاى من هستى ، رحم كن بنده اى را كه به تو پناه برده است و اى داراى صفات برجسته ! تكيه ام بر توست ، خوشا به حال آنكه تو مولاى او باشى . خوشا به حال كسى كه خدمتگزار شب زنده دار باشد ، و گرفتاريش را با خداى خود در ميان گذارد و بيمارى و مرضى ندارد بيشتر از محبش به مولايش هرگاه غصه و ناراحتى اش را مطرح كرد ، خداوند او را پاسخ داده و اجابت نمايد . هرگاه به گرفتارى مبتلا گردد در تاريكى زارى كنان خدا را بخواند ، خدا او را گرامى داشته و به خود نزديك گرداند .

آنگاه

ندا كرده شد : بنده ام بيا در حالى كه تو در حمايت من هستى ، و هر چه بگويى ما آن را مى دانيم . فرشتگانم مشتاق شنيدن صداى تواند ، و كافى است كه ما صداى تو را مى شنويم . دعاى تو نزد من بوده و در حجاب ها در گردش است ، و كافى است كه ما پوشش را براى تو برمى داريم . اگر باد از جوانب او بوزد ، از بيهوشى بر زمين افتد . از من بخواه بدون ميل و ترس و حساب ، كه من خداى توام .

22- عبادت امام حسين عليه السلام از زبان دشمنان

درباره عبادت او مورخان و دانشمندان ، مخصوصا از گروه اهل سنت سخن ها گفته اند و حتى آنها كه دشمن اهل بيت بودند در امر عبادت او راى و نظرى شگفت انگيز اعلام كردند . ابن اثير مى نويسد :

حسين كه خداى او از او راضى باد فردى فاضل متدين و زياد اهل روزه و نماز و حج و صدقه بود و همه كارهاى خوب از او سر مى زد .

كان الحسين رضى الله عنه فاضلا دينا - كثير الصوم و الصلاة و الحج و الصدقة و افعال الخير جميعها ،

عبدالله بن زبير كه در واقع ، رقيب امام حسين عليه السلام ، فردى منافق ، مدعى خلافت رسول الله ، و دلش لبريز از كينه اهل بيت بود درباره عبادت حسين عليه السلام مى گفت : او فردى بسيار شب خيز براى عبادت و بسيار روزه دار در روزها بود . و آن كه خبر شهادت او را شنيد ، شايد از يك نظر خوشحال شد كه

رقيبى از سر راه او برداشته شد ، ولى از طرف ديگر گفت : ((به خدا قسم او را كشتند ، در حالى كه او را شب ها براى عبادت قيامى بس طولانى بود و بسيارى از روزها روزه مى داشت . ))

اءما و الله لقد قتلوه و كان طويلا بالليل قيامه ، كثيرا فى النهار صيامه .

عقاد ، دانشمند و نويسنده متاخر در كتاب خود به نام ابو الشهداء (پدر يا سالار شهيدان ) مى نويسد : او اهل نماز بود . علاوه بر نمازهاى واجب نمازهاى مستحبى بسيار مى گزارد ، زياد روزه مستحبى مى گرفت ، همه ساله به حج خانه خدا مى رفت مگر كه به ناچار از او ترك مى شد . و نمونه اين سخنان در تاريخ زندگى او زياد نوشته شده است . (18)

23- همه چيز او عبادت بود

عبادت حسين لحظه اى و بر حسب موقعيت نبود . بلكه تمام لحظات و دم زدن هاى او عبادت به حساب مى آمد ، جهاد او عبادت بود ، قيام او عبادت بود ، خطبه و سخنرانى او عبادت بود ، شمشير زدن او ، نصيحت او به دوست و دشمن ، صبر او ، و تحمل او عبادت بود . آن ساعتى كه با خصم مى جنگيد عبادت مى كرد ، آن لحظه به خاك افتادن او عبادت بود ، و آن جان دادن او در عين صبر و تحمل عبادت بود .

اما در چنان وضع و حالى گويى باز هم آن عبادت را هم كفايت كننده و قابل عرضه نمى دانست . در عين افتادگى و بى رمقى در قتلگاه و لبانش

در عين خشكى و تشنگى به ذكر خدا مترنم بود :

الهى رضا بقضائك ، صبرا على بلائك ، تصديقا لا مرك ، لا معبود سواك .

خدايا ! به حكم تو راضيم . بر بلاى تو صابرم . و من تو را تصديق دارم . جز تو معبودى نيست .

24- انس با مسجد

امام حسين عليه السلام در دوران كودكى پاى منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى نشست و هر آنچه را كه پيامبر مى فرمود ، حفظ كرده ، در خانه به مادرش فاطمه زهرا عليها السلام باز مى گفت .

روزى مادر براى حسين صندلى آورد و حسين را بر آن نشاند و فرمود :

خوب پسر جان ! حالا مثل پدر موعظه كن .

او هم هم آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد فرموده بود را با همان لحن و حالت بازگو كرد .

فاطمه روزى شيرين زبانى حسين را براى پدر تعريف كرد و پيامبر را علاقه مند ساخت تا صداى حسين را كه مانند پدر بزرگ سخن مى گويد ، بشنود .

پيامبر فرمود : فكر مى كنم با ديدن من خجالت بكشد .

قرار شد پيامبر جايى مخفى شود و آن وقت از حسين بخواهند ، مثل بابا سخن بگويد و موعظه كند .

پيامبر را پشت پرده پنهان كردند و حسين شروع به سخنرانى كرد . اما بر خلاف هميشه دچار لكنت زبان شد ، او كه متوجه تعجب مادر شده بود ، گفت : ((مادر ! تعجب نكن كه زبانم خوب نمى چرخد ، علتش اين است كه در پشت پرده شخصى پنهان شده است كه اگر

تمام سخنوران عالم جمع شوند ، در پيش او زبانشان بند مى آيد . ))

پيامبر با شنيدن اين سخن از پس پرده بيرون آمد و حسين را در آغوش كشيد و دستش را زير چانه اش برد و سه مرتبه بر لب هاى فرزند شيرين زبانش بوسه زد و فرمود : بابا به قربان شيرين زبانيت برود . (19)

25- مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نماز جماعت به جا مى آورد ، حسين هم در نزديكى آن حضرت نشسته ، به بازى مشغول بود . همين كه پيامبر به سجده رفت ، حسين بر پشت پيامبر سوار شد . او پاهايش را حركت مى داد و مى گفت : برو ، برو !

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وقتى سر از سجده برداشت ، او را از پشت خود بر زمين نهاد . اما زمانى كه حضرت دوباره به سجده رفت ، حسين كارش را تكرار كرد .

وضع به همين صورت ادامه يافت تا بالاخره نماز تمام شد . در اين بين مردى يهودى كه از آنجا عبور مى كرد ، با ديدن اين صحنه دچار چنان شگفتى شد كه نزد پيامبر آمد و گفت : اى محمد ! شما با كودكان به گونه اى رفتار مى كنيد كه ما هرگز چنين نمى كنيم !

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : آرى ! اگر به خدا و پيامبر روى آوريد ، بر كودكانتان رحمت خواهيد آورد .

مرد يهودى با ديدن رافت اسلام ، به رسالت پيامبر شهادت داد و به دين اسلام رو آورد .

(20)

26- نماز بر پيكر پدر

امام حسين عليه السلام هنگام غسل پدر متوجه شد كه پيكر پاك على عليه السلام به طور محسوسى سبك شده است . به طرف برادرش برگشت و با اظهار شگفتى گفت : برادر ! پيكر پدرمان سبك است ؟ !

امام حسين عليه السلام جواب داد : اى ابا عبدالله ! با ما گروه ديگرى نيز هستند كه در غسل پدرمان ياريمان مى كنند ، ولى آنها به چشم ديده نمى شوند . وقتى پدر را غسل دادند ، دو برادر عقب تابوت پدر را گرفتند و جلو تابوت خود برخاست . آنها در ميان راه صداى بال ملائكه و تسبيح و تقديس آنها را مى شنيدند . تا اينكه بر سر قبر رسيدند . بر طبق وصيت پدر اول امام حسن عليه السلام و آنگاه حسين عليه السلام بر پيكر پدر نماز خواندند . و پدر را به خاك سپردند . (21)

27- انفاق بعد از نماز

يك شب گدايى در خانه حسين را به صدا در آورد و با خود گفت : ((آنكه به تو اميد داشته باشد ، نا اميد برنگردد . ))

حسين عليه السلام كه در محراب خود مشغول نماز بود ، با شنيدن صداى در ، نمازش را كوتاه كرد و به پايان برد ، آنگاه در را باز كرد . فقيرى ژنده پوش و ضعيف را ديد . به خانه برگشت و دو هزار درهم ، كه خرجى خانواده و خدمتكارها بود ، به همراه دو دست لباس خودش را به او داد . با اين حال از ناچيز بودن آنها نيز عذر خواهى كرد . (22)

28- زيارت قبر امام حسين عليه السلام

يكى از كارهاى پسنديده و حسنه شب جمعه كنار قبر شهداء و مومنين رفتن است ، و براى شادى روح آنها قرآن و دعا خوانده شود و اين عمل حسنه از سيره امام حسين عليه السلام به يادگار مانده است .

امام باقر عليه السلام مى فرمايد سيد الشهداء هر شب جمعه به زيارت قبر امام حسن عليه السلام مى رفت . (23)

گرچه اصحاب ابا عبدالله شب قبل از روز عاشورا را به جاى خواب و استراحت به نماز و قرآن و استغفار و مناجات با محبوب به سر بردند و ظاهرا بايد از نيروى جسمى و بدنى آنان كاسته شده باشد ، ولى عشق به آنان نيرو بخشنده است ، عشق به خدا ، عشق به شهادت در راه خدا و در ركاب بهترين برگزيده حق ، حجت خدا و امام زمان حضرت ابا عبدالله الحسين .

29- نماز بر دشمن نمى خوانم

معاويه در همان سالى كه حجربن عدى و اصحابش را به قتل رساند ، به حج آمد . وى در آنجا حسين عليه السلام را ديد و به او گفت : اى ابو عبدالله ! شنيدى كه با حجربن عدى و اصحاب او و ساير شيعيان پدر تو چه كردم ؟ حضرت فرمود : چه كردى ؟

گفت : كشتم ، كفن كردم ، نماز خواندم و دفن نمودم .

حسين عليه السلام لبخندى زد و گفت : اين جماعت در قيامت دشمن تو خواهند بود . اما وقتى كه ما دولت بيابيم و پيروان تو را به قتل برسانيم ، كفن نخواهيم كرد و نماز بر ايشان نخواهيم خواند(24) .

30- بهترين كار بعد از نماز

امام حسين عليه السلام فرمودند : برايم ثابت شده است كه اين سخن پيامبر (بهترين كارها بعد از نماز خوشحال كردن مومن به وسيله غير حرام است ) درست است زيرا ، روزى غلامى را ديدم كه به سگى غذا مى داد . جلوتر رفته ، پرسيدم : چرا اين چنين مى كنى ؟

پاسخ داد : اى فرزند رسول خدا ، من ناراحت هستم و با شاد كردن سگ ، دنبال شادى و محبت هستم ، سرپرستم مردى يهودى است و من از اين موضوع خيلى ناراحتم .

من نزد مرد يهودى رفتم و نوكر را به دويست دينار خريدم .

يهودى پول را نگرفت و گفت : اين غلام هديه قدم هاى تان ، اين باغ هديه غلام و اگر اجازه دهيد ، مبلغى پول هم نثارتان كنم .

گفتم : نه اجازه بدهيد من مبلغى به شما بدهم .

يهودى پذيرفت و همان پول را به غلام بخشيد

. من هم او را آزاد كردم و همه اموال را به او دادم .

همسر يهودى مجذوب اين شد و گفت : من هم اسلام آوردم و مهرم را به شوهرم بخشيدم . شوهرش كه ديد چنين است ، گفت : من هم مسلمان شدم و خانه ام را به همسرم دادم . (25)

31- مزد معلم

عبد الرحمن سلمى استاد يكى از فرزندان حسين عليه السلام بود ، آن روز عبد الرحمن سوره حمد را به طور كامل به آن فرزند ياد داد . كودك بعد از پايان درس خود را نزد پدر رساند و با ذوق و شوق و زبانى شيرين سوره حمد را از اول تا آخر براى پدر تلاوت كرد .

حسين آنقدر تحت تاثير زحمات معلم قرار گرفت كه هزار دينار طلا و هزار پارچه زيبا به او بخشيد و دهانش را از مرواريد پر كرد .

برخى كه شاهد اين بخشش هنگفت بودند ، لب به اعتراض گشودند ، امام حسين عليه السلام جواب داد : اين مقدار مزد در برابر آنچه به فرزندم ياد داده ، ناچيز است ، و ارزش كار معلم خيلى بيشتر از آنهاست . (26)

فصل دوم : جلوه نماز در كربلا

32- روز تبلور عبادت

از ويژگى هاى امام حسين عليه السلام كه منشاء و سرچشمه ديگر صفات و امتيازات او گرديد ، اين بود كه فرمان خاص آفريدگارش را در روز بزرگ و جاودان عاشورا به سبك بى نظيرى به انجام رسانيد و خدا را به گونه اى عبادت كرد كه نه كسى پيش از او توفيق آن را يافته بود و نه پس از او عبادت او ، در آن روز تاريخى و حماسه ساز ، عبادتى جامع ، كامل ، پر محتوا و دربردارنده تمامى اقسام و ابعاد و چهره هاى يك سيستم عبادى كامل بود و از عبادتهاى بدنى و قلبى گرفته تا ظاهرى و باطنى ، روحانى و معنوى ، واجب و مستحب ، و ديگر چهره ها و جلوه هاى پرستش خالصانه و عاشقانه خدا ، در

آن موج مى زد و از هر نمونه و نوع آن ، بهترين و كامل ترين و زيباترينش در عبادت و عبادتگاه حسين عليه السلام تبلور يافت .

و در يك روز ! آرى ! يك روز شكوهمند و به يادماندنى آفريدگار تواناى هستى به انواع و اقسام پرستش ها و در تمامى جلوه ها پرستيده شد .

آن روز علاوه بر اينكه روز بزرگ عبادت و نيايش بود روز تبلور ارزش هاى انسانى نيز بود ، به همين جهت بود كه در كنار عاشقانه ترين و خالصانه ترين نيايش ها و عبادتها تمامى مكارم اخلاقى و صفات پسنديده انسانى به صورت همگون و ناهمگون در بهترين صورت ممكن در چشم انداز بشريت قرار گرفت .

33- اسوه عالى عبادت

از ويژگى هاى امام حسين عليه السلام ايجاد هماهنگى و جمع ميان اقسام طهارت بود ، او به قصد تقرب به پروردگار و به نيت عبادت و بندگى او ، شب عاشورا با اندك آبى كه فرزند محبوبش على ، در آن شرايط سخت محاصره و بى آبى برايش فراهم ساخته بود غسل شهادت كرد . (27)

پس روز عاشورا با خون قلب مصفايش ، به سبك ويژه اى وضو ساخت و چهره منورش را رنگين كرد آنگاه به غسل ترتيبى پرداخت و با خون قلبش سر مطهر و بدن مقدسش را شست و سر انجام غسل ارتماسى كرد .

امام حسين عليه السلام در صبحگاه روز شهادتش ، وضوى خاصى ساخت ، كف دست خويش را از خون پاكش پر كرد و چهره نورانى اش را رنگين كرد ، آنگاه به خاك پاكيزه و مباركى تيمم نمود و بر بارگاه دوست پيشانى

بر زمين نهاد و به سجده پرداخت . و عاشقانه نماز عشق را در سجاده شهادت اقامه فرمود : حسين عليه السلام اسوه عالى عبادت و بندگى است .

34- چهار نوع نماز عاشقانه

امام حسين عليه السلام نماز به راستى به صورت بى نظيرى به پا داشت به گونه اى كه مخصوص او بود و نه ديگرى ، در شبانه روز جاودانه عاشورا آن حضرت چهار نوع نماز خواند .

1- نماز وداع و آن نمازى بود كه شب عاشورا پس از به تاخير افكندن پيكار و مهلت خواستنش از دشمن به پا داشت .

2- نماز نيمروزى كه به صورت نماز خوف به سبك ويژه اى جز نمازهاى خوفى كه در منزلگاه ((عسفان )) و ((ذات )) و ((بطن النخل )) خواند ، به پا داشت كه در آن برخى از ياران پاكباخته اش هدف تيرهاى دشمن كينه توز و تجاوزكار قرار گرفته ، به شهادت رسيدند .

3- روح و جان نماز را با آوردن اسرار و افعال و چگونگى و كلمات آن به صورت تمام عيار به پا داشت .

4- و نماز مخصوصى كه تكبيره الاحرام ، قرائت ، قيام ، ركوع ، سجود ، تشهد و سلام ويژه اى داشت . نمازى كه تكبير آن را به هنگام فرود آمدن از مركب سر داد و قيام آن را به هنگامى كه پس از افتادن بر خاك به روى پاى خويش ايستاد به جا آورد و ركوع آن را به هنگامى كه از شدت زخم و خونريزى بر خاك مى افتاد و برمى خاست انجام داد و قنوت آن را با آخرين دعاى روح بخش و آخرين نيايش ملكوتى

اش در واپسين دقايق زندگى زمزمه كرد كه : ((خداى من ! اى خدايى كه مقامت بس والا و بلند مرتبه است و خشم و غضبت بر بيدادگران بسيار شديد ، نيرويت از هر نيرويى بالاتر است . اى خدايى كه از تمامى مخلوقات بى نيازى و در كبريا و عظمت فراگير و به آنچه بخواهى توانا . بار خدايا ! ما خاندان و فرزندان پيامبر محبوب و برگزيده تو هستيم كه اينان با ما از راه فريب و حيله وارد شدند و دست از يارى ما كشيدند و ما را كه براى حق و عدالت به پا خاستيم به شهادت رساندند . ))

و سجده آن را با نهادن چهره پر فروغش بر خاك گلگون كربلا انجام داد و تشهد و سلام آن را با خروج روح بلندش از پيكر غرق به خونش ادا كرد و بالاخره سر از سجده نماز برداشتن را ، با اوج گرفتن سربريده اش بر فراز نيزه ها و تعقيب نمازش را هم با برخى دعاها و اذكار و سوره مباركه كهف كه از فراز نيزه ها تلاوت كرده ، به گوش ها مى رساند . (28)

35- شيرينى معرفت

امير مومنان عليه السلام در ترسيم صفات فرشتگان مى فرمايد ، آنها شيرينى معرفت خداى را چشيده و از جام مهر و محبت او سيراب گشته و پرواى از خدا تا اعماق قلبشان نفوذ كرده است ، از اين رو فرمانبردارى و عبادت طولانى خدا ، قامت آنان را خم كرده و شوق بسيار به او ، حالت تضرع آنان را از بين نبرده است . (29)

آرى ، اگر به خوبى به شخصيت

والا و شاهكار بزرگ حسين عليه السلام بينديشيم به روشنى آثار چشيدن معرفت خدا و سركشيدن جام مهر و عشق او را ، در كران تا كران زندگى او در خواهيم يافت . او شيرينى معرفت بى نظيرى را چشيده بود كه هجوم امواج رخدادهاى ناگوار و تلخ دنيا و دنياپرستان بر قلب و جان و درون و برون او هرگز احساس تلخكامى نكرد .

اگر با بينش معنوى به سخن امير المومنين عليه السلام در مورد فرشتگان بينديشيم كه فرمود : ((فرمانبردارى و عبادت خدا قامت آنان را خميده ساخته ، اما شوق بسيار به او حالت نيايش آنان را از بين نبرده است )) . در خواهيم يافت كه آشكارترين فرد و شايسته ترين مصداق آن ، امام حسين عليه السلام است ، چرا كه هم در فرمانبردارى و عبادت باشكوه روز عاشورا قامتش خميده شد و هم تير سه شعبه اى را كه بر سينه و قلب مقدسش فرود آمد به جان خريد . و خون پاكش فواره زد و بايد كه بر خميدگى قامت او در اطاعت و عبادت پر شكوه خداوند در آن روز جدا شدن و قطعه قطعه شدن پيوندهاى وجود و اعضاى مقدسش را نيز اضافه كرد اما با همه اينها عشق او به خدا افرونتر شد .

36- همانند نماز فرشتگان

از صفات برجسته فرشتگان اين است كه پيوسته در عبادت خدا و اطاعت فرمان او هستند نه خستگى آنان را فرا مى گيرد و نه غفلت از ياد خدا و نه به نافرمانى مى گرايند . امير مومنان عليه السلام در وصف آنان مى فرمايد :

((برخى از فرشتگان سجده كنندگانى هستند

كه ركوعى ندارند . برخى ديگر براى ركوع خميده اند و قامت براى قيام راست نمى كنند . گروهى از آنان صف زدگانى هستند كه خستگى فرسودگى در آنان راه ندارد ، نه خواب بر چشمانشان پيروز مى گردد و نه اشتباه و خطاى بر انديشه آنها ، نه بر كالبدهايشان سستى روى مى آورد و نه به آگاهيشان غفلت و فراموشى (30)))

امام حس . ين عليه السلام عبادت تمامى فرشتگان از آغاز تا فرجام آفرينش را در يك روز انجام داد . آن حضرت براى خدا سجده اى كرد و جاودانه شد .

ركوعى به جا آورد كه قيامت براى قيام راست نكرد و در شب عاشورا خدايش را به گونه اى عبادت نمود كه نه خواب برچشمانش پيروز شد و نه اشتباه و نسيان بر انديشه اش .

37- نماز ، محبوب حسين عليه السلام

نمازگزار بايد اسرار نماز را دوست داشته باشد ، دوست نماز باشد ، نه نمازخوان باشد . سيد الشهدا عليه السلام به اباالفضل عليه السلام فرمود : ((به اين قوم بگو امشب را كه شب عاشورا است به من مهلت بدهد براى اينكه خداى سبحان مى داند انى احب الصلوة له (31) ، كه من نماز را براى رضاى خدا دوست دارم ، نماز محبوب من است ، من نماز را دوست دارم و مى خواهم از دوستم وداع كنم . ))

از امام سجاد عليه السلام بيان شده : ((اذا صليت صل صلوة مودع (32)))

وقتى نماز مى خوانيد مثل آن كسى باشد كه مى خواهد نماز را وداع كند زيرا ممكن است اجل نگذارد به نماز بعدى برسيد .

با توجه به اين نكته كه ائمه عليه

السلام الگوهاى پايدار و مبين عبادت مى باشند توصيه هاى اينان در هميشه تاريخ اسلام چراغى فرا راه مسلمين خواهد بود تا در لحظات كاميبابى و ناكامى شدت و صحت ، سرا و ضرا ، هماره خداوند را به ياد داشته و ختم تمامى امور را منوط به راى و مصلحت پروردگار ببينند و خداى متعال را حاظر و ناظر بر كليه اعمال بدانند . با عنايت به اين مساله درمى يابيم كه چگونه است كه عابدترين عابدان عصر سلطه اموى حضرت عليه السلام وقتى نماز مى خواند با آن همه مقامات معنوى چنان در پيشگاه ذات اقدس الهى حاضر مى گردد كه گويى اين آخرين نماز اوست .

38- شهادت به خاطر احياى نماز .

حالت نيايش و راز و نياز امام حسين عليه السلام به درگاه الهى ، هيچ گاه در تمام زندگى ظاهرى حضرتش قطع نگشت . . . بلكه انواع مصائب و گرفتارى ها و رنج هاى جانكاه را بر پيكر مقدسش و سر مطهر و قبر منورش ، پس از شهادت خود نيز ، در راه خدا به جان خريد و همه اينها را در همان دوران زندگى ارزيابى و براى خشنودى خدا ، نيت همه آنها را نمود . در اين مورد كافى است به پايمال شدن پيكرش ، بريده شدن دست و انگشتانش پس از شهادت ، زده شدن چوب بيداد بر لب و دهانش ، بر فراز نيزه گرداندن سر مطرش در شهرها نگريست كه همه اينها را به نيت انجام فرمان خدا و نماز و عبادت و اطاعت او و احياى دين و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم انجام

داد .

39- شهادت در حال نماز

حضرت سيد الشهداء عليه السلام به برادرش فرمود كه : اگر من به لانه حيوانات پناه ببرم بنى اميه بر من دست پيدا مى كنند مى داند كه او را مى كشند و جناب امير مومنين عليه السلام مى دانست او را شهيد مى كنند ، من عالم مى دانم كه مرا مى كشند حالا كه مى داند خوب چرا توى خانه ؟ چرا توى دهليز ؟ چرا توى يك بيابانى بى اطلاع ؟ خوب ، حالا كه مرا مى كشند طورى كشته و شهيد شوم كه خون من هدر نرود مظلوميت من برملا بشود ، آنها كه بالاخره على عليه السلام را مى كشتند لذا مى رود به مسجد اگر مسجد هم نمى رفت آن شب او را مى كشتند .

به يك وجه ديگر چه بهتر كه حقانيتشان را بر مردم معلوم كنند ، در مسجد سر نماز (مسجد مامن مردم است ) كه قساوت و شقاوت را خوب برساند اين را اختيار كرد ، اين مسير را برگزيده است نبايد گفت چرا على امير المومنين تن به تهلكه داده چرا ؟ قرآن كه مى فرمايد : لا تلقوا بايديكم الى التهلكة . انسان بالاتر از اين حرف هاست .

اينها دست از امام حسين بر نمى داشتند به هر طريقى او را مى كشتند ، ولى امام جهاد و شهادت را اختيار كرد ، و در ميدان جهاد ، درس استقامت و آزادى و شهادت و بندگى و معنويت و مناجات و عبادت و برپايى نماز براى تمام انسان ها داد .

نماز حقيقى را امام در شب ، صبح و ظهر عاشورا

به تصوير كشيد ، اگر چه فيلمبردار آنجا نبود ، ولى انسان با چشم بينا مى تواند الان هم ببيند چونكه آنها حق بودند و حق هم نابود شدنى نيست ، تا ابد اين فيلم نماز كربلا زنده و پايدار است .

در قيامت خداوند تمام صف كربلا را به عالم محشر نشان مى دهد ، واقعا ركوع و سجود امام ديدنى است . واقعا آنها چقدر قسى القلب بودند ، كه به قلب نماز و به قلب نمازگزار تير زدند .

دشمنان با اين كار ثابت كردند كه نمازگزار واقعى نيستند ، بلكه نمازگزار واقعى امام حسين و يارانش مى باشند ، اگر آنها نمازگزار واقعى بودند به نماز و نمازگزار تير نمى زدند .

40- الف) عصر روز تاسوعا,به خاطر نماز جنگ را به تاخير انداختند

بنا به نقل طبرى عصر پنچ شنبه نهم محرم ، عمر سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده خواب خفيفى بر چشمانش مستولى شد .

و چون زينب كبرى عليه السلام سر و صداى لشكر عمر سعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر ! اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده است . امام عليه السلام سر برداشت و اول اين جمله را گفت : ((انى رايت رسول الله . . . ، اينك جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود : فرزندم به زودى نزد من خواهى آمد)) . سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب كرد و چنين گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با

اينها ملاقات كن و انگيزه و هدف آنان را بپرس .

طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن زهيربن قين و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان ديده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سوال نمود .

لشكريان عمر سعد در جواب او گفتند : اينك از سوى امير (ابن زياد) حكم تازه اى رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد والا وارد جنگ خواهيم گرديد .

حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانيد .

امام در پاسخ وى چنين فرمود : ((به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم ، زيرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شديد دارم . ))

ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاى مهلت يكشبه نمود . عمر سعد چون در قبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جويا گرديد .

يكى از فرماندگان به نام ((عمرو بن حجاج )) گفت : سبحان الله ! اگر اينها از ترك و ديلم بودند و چنين مهلتى را از تو در خواست مى كردند بايستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((يكى ديگر از فرماندهان گفت : به عقيده من هم بايد به اين درخواست حسين جواب مثبت داد ، زيرا اين درخواست وى نه براى عقب نشينى آنها از جبهه و

نه براى تجديد نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهند نمود .

عمر سعد گفت : اگر چنين است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهيم ؟ به هر حال ، پس از گفتگوى زياد ، پاسخ عمر سعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام اين بود : ما امشب را به شما مهلت مى دهيم اگر تسليم شديد و به فرمان امير گردن نهاديد به نزد او مى بريم و اگر امتناع كرديد ما هم شما را به حال خود باقى نخواهيم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود .

و بدينگونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وى مهلت داده شد .

41- سخنرانى بعد از نماز مغرب

از اين درخواست امام عليه السلام براى مهلت گرفتن در شب عاشورا مى توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآن پى برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت مى كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با اين اعمال بگذارند . و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعارهاى الهى بدينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذت بخش ترين دقايق زندگى اوست و بايد هر ملتى كه براى خدا قيام مى كند ، همين اعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد .

حسين بن على عليه السلام نزديك غروب تاسوعا و پس از آنكه از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس

از نماز مغرب ) در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته اين خطابه را ايراد نمود :

((خداى را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه ، مقابل نعمت هايش سپاسگزارم . خدايا ! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و به ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدا نشناس قرار ندادى . اما بعد : من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديق تر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما جزاى خير دهد .

آنگاه فرمود : جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و يا ((كربلا)) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا ، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هر يك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشيد

، زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند . ))

42- ب) نماز در شب عاشورا, شب معراج

در عصر تاسوعا ، لشكر عمر سعد طبق دستور عبيد الله زياد حمله كردند . و همان شبانه مى خواستند با حسين عليه السلام بجنگند ، حسين به وسيله برادرش ابوالفصل العباس عليه السلام از اينها مى خواهد كه يك شب را مهلت بدهند ، مى گويد : برادر جان به اينها بگو همين امشب را به ما مهلت بدهند .

من فردا مى جنگم من اهل تسليم نيستم ، مى جنگم اما يك امشب را به ما مهلت بدهند فردا (وقت غروب بود) بعد براى اينكه گمان نكنند كه حسين مى خواهد دفع الوقت بكند اين جمله را گفت : برادر ! خدا خودش مى داند كه من مناجات با او را دوست دارم . من مى خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خداى خودم مناجات بكنم و شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم .

آن شب عاشورا اگر بدانيد چه شبى بود ! معراج بود يك دنيا شادى و بهجت و مسرت حكمفرما بود . در آن شب خودشان را پاكيزه مى كردند ، خيمه اى بود به نام خيمه تنظيف كسى داخل خيمه بود و دو نفر ديگر بيرون خيمه ايستاده و نوبت گرفته بودند . يكى از آنها كه ظاهرا برير است با ديگرى شوخى و مزاح مى كرد ديگرى به او گفت : امشب شب مزاح نيست ! او گفت اساسا من اهل مزاح

نيستم ، ولى امشب شب مزاح است . وقتى كه ديگران آمدند اين توابين و مستغفرين را ديدند مى دانيد درباره شان چه گفتند ؟ پس از آنكه از كنار خيمه هاى حسين عليه السلام گذشتند گفتند (دشمن اين حرف را مى گويد) : لهم دوى كدوى النحل ما بين راكع و ساجد . (33)

مثل اينكه انسان از كنار كندوى زنبور عسل گذشته باشد صداى زمزمه زنبورها چگونه بلند است ؟

امام حسين عليه السلام مى گويد : من امشب را مى خواهم شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم (مى خواهد شب معراج خودش قرار بدهد) آن وقت آيا ما نيازى به توبه نداريم ؟ آنها نياز دارند و ما نيازى نداريم ؟ بله آن شب را حسين بن على عليه السلام با اين وضع به سر برد با حال عبادت به سر برد به كارهاى خود و اهل بيتش رسيدگى كرد و در آن شب بود كه خطابه اى غرا را براى اصحاب خودش قرائت كرد(34) .

43- تا صبح در حال عبادت

((ضحاك بن عبدالله )) مى گويد : شب عاشورا امام حسين عليه السلام و يارانش تا صبح در حال نماز و استغفار و دعا و زارى بودند(35) .

44- نماز جماعت شب عاشورا

شب عاشورا حسين بن على عليه السلام آخرين نماز جماعت مغرب و عشا را تشكيل داد . پس از نماز سخنرانى كوتاهى داشت .

45- تمام شب براى عبادت

در حديثى از امام سجاد عليه السلام آمده است ، پدرم حسين عليه السلام به نزد ياران خويش رفت و به ايشان دستور داد خيمه ها را نزديك هم بزنند و طنابهاى آنها را در هم داخل كنند و آنها را چنان نصب نمايند كه خود ميان آنها قرار گيرند تا با دشمنان از يك طرف رو به رو شوند و خيمه ها در پشت سر و سمت راست و چپ ايشان قرار داشته باشند كه از سه سمت ايشان را احاطه كرده باشد ، جز آن سمت كه دشمن به نزد ايشان آيد سپس خود آن حضرت به جاى خود بازگشت و همه شب را به نماز و دعا و استغفار آن شب را به پايان بردند و پس از مختصر استراحتى كه حضرت كرد نماز صبح را با اصحاب خويش به جماعت به جا آورد و بعد به تدارك و آماده سازى سپاه پرداخت . (36)

46- ج) نماز صبح عاشورا ,اذان گفتن امام در صبح عاشورا

در جريان شهادت حضرت امام حسين عليه السلام آمده است :

كه صبح عاشورا آن حضرت خود اذان و اقامه گفته و نماز صبح را با اصحابشان خواندند .

قابل توجه است كه امام حسين در صبح روز عاشورا آخرين روز عمرش اقتدا به پدر بزرگوار خود كرده و همانگونه كه امير المومنين عليه السلام در صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان خود اذان گفتند امام حسين عليه السلام هم در صبح عاشورا با داشتن موذن مخصوص خودشان اذان گفتند . (37)

47- سخنرانى بعد از نماز صبح عاشورا

بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى حسين بن على عليه السلام آنگاه كه نماز صبح را به جاى آورد ، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود :

((ان الله تعالى اذن . . . ، خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد . ))

48- د) نماز ظهر عاشورا, اذان براى ظهر عاشورا

هنگام ظهر فرا رسيد (دو سپاه آماده شدند كه به امامت امام حسين عليه السلام نماز جماعت را بخوانند) امام حسين عليه السلام به پسرش امام زين العابدين عليه السلام و يا حضرت على اكبر عليه السلام فرمود : اذان و اقامه بگو ! وى اذان و اقامه گفت و سپس نماز خواندند . (38)

چه خوب است هنگام ظهر عاشورا در سراسر كشور تمام جوانان به اذان گوى جوان كربلا اقتدا كنند ، و صداى اذان در فضاى كشور طنين انداز شود . و نماز جماعت اقامه گردد ، و رعب و وحشى در دل دشمنان بيفتد ، تا همين امر سبب وحدت در بين نمازگزاران گردد .

49- موذن امام

پس از محبت و پذيرايى امام از حر و سپاهيان او و استراحت مختصر حر ، موقع ظهر و وقت نماز فرار رسيد ، امام به ((حجاج بن مسروق )) موذن مخصوصش فرمود : اذن يرحملك الله و اقم للصلوة نصلى ، خدا رحمتت كند اذان و اقامه بگو تا نمازمان را بخوانيم . ))

حجاج مشغول اذان گرديد ، امام به ((حر)) فرمود : تو نيز با ما نماز مى خوانى يا مستقل و با سپاهيانت مى خوانى ؟

عرضه داشت : نه ، ما هم به شما و در يك صف به نماز مى ايستيم .

امام در جلو و يارانش و ((حر)) و سپاهيانش در پشت سر آن حضرت ايستادند و نماز ظهر را با آن حضرت به جاى آوردند . (39)

50- ياد آورى وقت نماز ظهر

((عمرو بن كعب )) معروف به ابو ثمامه صائدى يكى از ياران حسين بن على عليه السلام چون متوجه گرديد كه اول ظهر است ، به آن حضرت عرضه داشت : جانم به فدايت ! گرچه اين مردم به حملات پى در پى خود ادامه مى دهند ولى به خدا سوگند ! تا مرا نكشته اند نمى توانند به تو دست بيابند ، من دوست دارم آنگاه به لقاى پروردگار نايل گردم كه اين يك نماز ديگر را نيز به امامت تو به جاى آورده باشم .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ذكرت الصلوة جعلك الله من المصلين الذاكرين ، نعم هذا اول وقتها ، نماز را به ياد ما انداختى خدا تو را از نمازگزارانى كه به ياد خدا هستند قرار بدهد . )) آرى ! اينك وقت نماز فرا

رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتا دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاى بياوريم . ))

و چون به لشكر كوفه پيشنهاد آتش بس موقت داده شد ، حصين يكى از سران لشكر باطل گفت : انها لا تقبل ، نمازى كه شما مى خوانيد مورد قبول پروردگار نيست . ))

حبيب بن مظاهر به او پاسخ گفت و در اين رابطه باز جنگ شديدى در گرفت كه منجر به كشته شدن وى گرديد .

و در نتيجه حسين بن على عليه السلام با چند تن از يارانش در مقابل تيرها كه مانند قطرات باران به سوى خيمه ها سرازير بود نماز ظهر را به جاى آورد و چند تن از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون غلتيدند و در صف نمازگزارانى كه واقعا به خدا هستند قرار گرفتند .

ابو ثمامه همانگونه كه تصميم گرفته بود پس از اداى فريضه ظهر پيش از همه ياران آن حضرت به جلو آمد و عرضه داشت :

يا ابا عبدالله ! جعلت فداك قد هممت اءن اءلحق باصحابك و كرهت اءن اتخلف فاءراك وحيدا فى اهلك قتيلا ((جانم به قربانت ! من تصميم گرفته ام كه هر چه زودتر به ياران شهيد تو بپيوندم و خوش ندارم كه خود را كنار بكشم و ببينم كه تو در ميان اهل و عيالت تنها مانده و كشته مى شوى . ))

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود : تقدم فانا لا حقون بك عن ساعة ، به سوى دشمن بتاز ما نيز به زودى به تو ملحق خواهيم شد)) .

با صدور اين فرمان ، او به صفوف دشمن

حمله كرد و جنگ نمود تا به دست پسر عمويش قيس بن عبدالله صائدى به شهادت نايل گرديد . (40)

51- اولين شهيد نماز در جبهه كربلا

عموم مورخين گفته اند كه : سعيد بن عبدالله حنفى ، سينه و سر و صورت خود را سپر آن حضرت و ياران او قرار داد تا نماز بخوانند و چون زخم ها بر بدن او فراوان شد و نتوانست روى پاى خود بايستد بر زمين افتاد و در حالى كه مى گفت : اللهم العنهم لعن عاد و ثمود و ابلغ نبيك منى السلام و ابلغه ما لقيت من الم الجراح فانى اردت بذلك ثوابك فى نصرة ذرية نبيك صلى الله عليه و اله و سلم

يعنى خدايا ! ايشان را همانند قوم عاد و ثمود از رحمت خويش دور گردان و پيامبرت را از طرف من درود فرست و اين درد و زخمى را كه به من رسيد به او ابلاغ فرما ، كه هدف من در اين كار يارى فرزند پيامبر تو بود . ))

آنگاه روى خود را به سوى امام حسين عليه السلام كرد و عرض كرد :

((اوفيت يا بن رسول الله ، يعنى آيا به عهد خود وفا كردم . ؟ ))

امام حسين عليه السلام فرمود : ((نعم انت امامى فى الجنه ، يعنى آرى ! تو در بهشت پيش روى من هستى . )) به دنبال اين سخن بود كه روح از بدن او پرواز كرد و در بدن او سيزده تير مشاهده كردند و اين غير از زخم ها و ضربه هاى ديگرى بود كه بر او وارد شده بود .

رضوان الله و سلامه و بركاته عليه و على

من استشهد معه . (41)

52- جنگ بعد از نماز ظهر

يكى از اسرار جنگ در اسلام اين است كه جنگ مستحب است از ظهر به بعد شروع شود و قبل از ظهر مكروه است . مگر اينكه دشمن حمله كند ، در اين صورت در تمام اوقات انسان مى تواند حمله او را پاسخ دهد .

جنگ كردن قبل از ظهر مكروه است اما از ظهر به بعد مستحب است ، چرا ؟

راز اين نكته در كتب فقهى ما كه از اين روايات استفاده كرده اند اين چنين بيان مى شود كه : درهاى رحمت هنگام ظهر باز است . بلكه خداى سبحان قلب كفار و منافقين را هدايت كند كه به اسلام گرايش پيدا كنند و خونى ريخته نشود .

اين راز جهاد در ميدان جنگ است كه آن هم حكمى خاص دارد ، مرحوم صاحب جواهر رحمة الله مى گويد : ((سيد الشهداء شخصا از ظهر به بعد روز عاشورا وارد ميدان شده است ، اصحابش قبل از ظهر دفاع كرده اند اما آنچه مربوط به خود حضرت است از ظهر به بعد است لذا نماز ظهر را وى در آن حالت خواندند ، سپس وارد ميدان شدند . ظهر كه مى شود درهاى رحمت باز است وقتى كه درهاى رحمت باز شد ايشان از خداى سبحان رحمت كامله مساءلت مى كند .

از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است : ((هنگام ظهر درهاى رحمت باز است ، درهاى بهشت باز است ، و دعاها هم مستجاب است . (42)))

53- نماز خوف در صحراى كربلا

نماز خوف مثل نماز مسافر دو ركعت است نه چهار ركعت . يعنى انسان اگر در وطن هم باشد باز

بايد دو ركعت بخواند ، براى اينكه مجال نيست و در آنجا بايد مختصر خواند ، چون اگر همه به نماز بايستند وضع دفاعى شان به هم مى خورد . سربازان موظف هستند در حال نماز نيمى در مقابل دشمن بايستند و نيمى به امام جماعت اقتدا كنند امام جماعت يك ركعت را كه خواند صبر مى كند تا آنها ركعت ديگرشان را بخوانند بعد آنها مى روند پست را از رفقاى خودشان مى گيرند در حالى كه امام همينطور منتظر نشسته يا ايستاده است سربازان ديگر مى آيند و نمازشان را با ركعت دوم امام مى خوانند .

حضرت ابا عبدالله عليه السلام چنين نماز خوفى خواند ، ولى وضع ابا عبدالله عليه السلام يك وضع خاصى بود ، زيرا چندان از دشمن دور نبودند . لهذا آن عده اى كه مى خواستند دفاع كنند نزديك ابا عبدالله ايستاده بودند و دشمن بى حياى بى شرم حتى در اين لحظه هم آنها را راحت نگذاشت در حالى كه ابا عبدالله مشغول نماز بود دشمن شروع به تيراندازى كرد ، دو نوع تيراندازى هم تير زبان كه يكى فرياد كرد : حسين ! نماز نخوان نماز فايده اى ندارد ! تو بر پيشواى زمان خودت يزيد ، ياغى هستى ، لذا نماز تو قبول نيست !

و هم تيرهايى كه از كمان هاى معمولى شان پرتاب مى كردند يكى دو نفر از صحابه ابا عبدالله كه خودشان را براى ايشان سپر قرار داده بودند روى خاك افتادند . يكى از آنها سعيد بن عبدالله حنفى به حالى افتاد كه وقتى نماز ابا عبدالله تمام شد ديگر نزديك

جان دادنش بود ، آقا خودشان را به بالين او رساندند وقتى به بالين او رسيدند او جمله عجيبى گفت ، عرض كرد ، يا ابا عبدالله ! اوفيت ؟ آيا من حق وفا را به جا آوردم ؟ مثل اينكه هنوز هم فكر مى كرد كه حق حسين آنقدر بزرگ و بالاست كه اين مقدار فداكارى هم شايد كافى نباشد اين بود نماز ابا عبدالله در صحراى كربلا . (43)

54- دعا در آخرين لحظات روز عاشورا

آخرين دعاى امام حسين عليه السلام در حالى كه با بدن غرق در خون بر خاك افتاده بود اين بود :

اللهم متعالى المكان ، عظيم الجبروت شديد المحال غنى عن الخلائق ، عريض الكبرياء قادر على ما يشاء قريب الرحمة صادق الوعد سابق النعمة حسن البلاء قريب اذا دعيت محيط بما خلقت قابل التوبة لمن تاب اليك قادر على ما اردت و مدرك ما طلبت و شكور اذا شكرت و ذكور اذا ذكرت . ادعوك محتاجا و ارغب اليك فقيرا و افزع اليك خائفا و ابكى اليك مكروبا و استعين بك ضعيفا و اتوكل عليك كافيا احكم بيننا و بين قومنا بالحق فانهم غرونا و خدعونا و غدرونا و قتلونا و نحن عتره نبيك و ولد حبيبك محمد بن عبدالله الذى اصطفيته بالرسالة و ائتمنته على وصيك فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجا برحمتك يا ارحم الراحمين ،

پروردگارا ! جايگاهت برتر ، قدرت بسيار و قهر و غضبت شديد مى باشد . بى نياز از مخلوقات ، داراى قدرت گسترده ، قادر بر هر چه بخواهد ، داراى رحمت نزديك و وعده راست ، نعمت گسترده ، و بلاء نيكو ، آنگاه كه

خوانده شوى نزديك هستى ، و بر آنچه خلق كردى محيط هستى ، توبه را از كسى كه به سوى تو بازگشت كند مى پذيرى ، بر آنچه بخواهى قادرى و هر چه را بخواهى مى يابى ، هنگامى كه شكر تو را گذارند شكر گذار بوده ، و هرگاه ياد شوى متذكر آنان مى گردى .

تو را با نيازمندى خوانده و با فقر و بى چيزى و به سوى تو توجه مى كنم و با ترس به سوى تو روى مى آورم و با ناراحتى به سوى تو مى گيريم و با ناتوانى از تو يارى مى خواهم و بر تو ، توكل مى كنم در حالى كه تو را كافى مى دانم . بين ما و قوم ما با حق حكم نما ، به درستى كه آنان ما را فريب داده و مكر و خدعه زدند و ما را كشتند در حالى كه ما خاندان پيامبرت و فرزندان دوست تو محمد بن عبدالله مى باشيم كه او را به رسالت برگزيده و بر وحيت او را امين قرار دادى پس در كار ما فرج و گشايش قرار ده . به رحمتت اى مهربان ترين مهربانان . (44)

55- علت تاخير افتادن جنگ

يكى از دلايل به تاخير افكندن پيكار با دشمن ، يافتن فرصت ديگرى براى راز و مناجات و نيايش با خدا در شب عاشورا بود به همين جهت پس از پاسى از شب به دعا مشغول شد و تا صبحگاه بر حال نيايش بود و دعاى شبانگاهى اش به اين دعاى صبحگاهى پيوند خورد كه فرمود :

((بار پروردگارا ! تو در تمام غم و اندوه و

پناهگاه و در هر رخداد سخت و ناگوار مايه اميد و در هر حادثه اى پناه و سلاح من هستى .

چه بسيار غم هايى كه دل هايى در برابر آن ناتوان و راه چاره در برطرف ساختن آن مسدود مى گردد دوستان و دشمنان زبان به لرزش و شماتت مى گشايند كه من همه را به بارگاه تو آوردم و به تو شكايت كرده و از ديگران قطع اميد نمودم و تنها تو بودى كه به داد من رسيدى و اين غم هاى كمرشكن را برطرف ساختى و مرا از امواج سهمگين بالا رهانيدى . ))

56- ياد خدا تا لحظه شهادت

امام حسين عليه السلام از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا در تمامى حالات و شرايط و در همه گفتار و كردار و حركات و سكنات خويش به ياد خدا و ياد آورى پيمان با او و تاكيد بر پايبندى بر عهد خويش با خدا بود و تا لحظاتى كه بر پيمانش با خدا وفا نكرد و حق امانت را ادا ننمود به كار ديگرى حتى صرف غذا نينديشيد و اين در حالى بود كه زبان مباركش تا هنگامى كه تر بود و گردش مى كرد به ذكر خدا مشغول بود .

57- آخرين سجده خونين حسين عليه السلام

دو يا سه ساعت بعد از نماز ظهر عاشورا براى امام حسين عليه السلام نماز ديگرى پيش آمد ركوع ديگرى پيش آمد سجود ديگرى پيش آمد . شكل ديگرى ذكر گفت ، اما ركوع ابا عبدالله آن وقتى بود كه تير به سينه مقدسش وارد شد و ابا عبدالله به چه شكلى بود ؟ سجود بر پيشانى نشد ، چون ابا عبدالله قهرا از روى اسب بر زمين افتاد ، طرف راست صورتش را روى خاك هاى گرم كربلا گذاشت ذكر ابا عبدالله اين بود .

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله .

سيد بن طاووس در لهوف نقل كرده :

لما سقط عن فرسه الى الارض على خده الايمن ، هنگامى كه از اسب بر روى گونه راستش بر زمين افتاد چنين گفت : بسم الله و بالله و على ملة رسول الله به نام خدا و به ياد او و به راه پيامبر .

58- دعا قبل از شهادتش

روايت شده آن حضرت لحظاتى چند خون آلود روى زمين افتاد بودند و چهره شان به سوى آسمان بود و مى فرمود : يا الهى ! صبرا على قضائك لا معبود سواك يا غياث المستغيثين .

خداوندا ! بر قضا و قدرت صبر مى كنم ، معبودى جز تو نيست اى فرياد رس فرياد خواهان ! (45)))

59- توجه به خيام و نماز

امام حسين عليه السلام در عين جنگ ، ناگزير است گاهگاهى از اهل حرم خبر گيرد . حال و احوال آنها را بپرسد ، به آنان دلدارى و تسليت دهد ، در آنان آمادگى براى مصائب بعدى را فراهم سازد .

از سوى ديگر او در خيمه بيمارى دارد ، امام سجاد عليه السلام ، كه تمام روز عاشورا در حال بيمارى شديد و گاهى در حال اغماء است . هر چند گاهى سرى به خيمه او مى زد ، با او سخن مى گفت ، ودايع امامت را به او مى سپرد .

آخر او امام بعدى است ، رئيس قافله اسيران است او بايد رسالت خطير بعدى را بر عهده گيرد .

در عين حال ، وقت نماز است . او بايد به نماز بايستد و در ميان مردم و در ميدان جنگ نماز بخواند تا هم شبهه كفر و بى ايمانى را از خود بزدايد و هم به ديگران بفهماند كه نماز مهم است و در هيچ حالتى از حالات حتى در بحبوحه جنگ و فراموش نمى گردد . حتى در ميان تير و شمشير و حتى با چهره خونين . (46)

60- دعوت به بهشت بعد از نماز ظهر

نماز جماعت به پايان رسيد ، امام رو به نمازگزاران گرداند و سخنان خويش را با حمد و سپاس خداوند آغاز كرد ، آن گاه فرمود : خداوند در اين روز كشته شدن شما و مرا امضا كرده است .

صبرا يا بنى الكرام فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البوس و الضراء الى الجنان الواسعة النعم الدائمه ؛

بر شماست كه صبر و شكيبايى پيش گيريد اى بزرگ زادگان ! صبر كنيد كه

مرگ پلى بيش نيست كه شما را از سختى ها و رنج ها به بهشت گسترده و نعمت هاى جاويد مى رساند . پس كدام يك از شما به خاطر انتقال از كاخ به زندان و شكنجه گاه است . همانا پدرم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرد كه آن حضرت مى فرمود : دنيا براى مومن همانند زندان و براى كافر همچون بهشت است و مرگ پل مومنان به سوى بهشت هايشان و پل كافران به سوى دوزخ آنان است . نه دوزخ شنيده ام و نه دوزخ مى گويم !

61- ه) نماز اصحاب امام حسين, بهترين اصحاب امام حسين

قضيه معروفى است درباره يكى از علماى بزرگ شيعه منقول است .

يكى از علماى قم براى من نقل مى كرد كه مرحوم فيض درباره اين جمله كه از حضرت امام حسين عليه السلام نقل شده است كه ايشان در شب عاشورا فرمودند : من اصحابى بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم ، مى گفت : من باور نمى كنم چنين چيزى را امام فرموده باشد .

گفته بودند : چرا ؟

گفته بود : مگر آنها چه كار كردند كه امام بگويد اصحابى از اينها بالاتر نيست . آنهايى كه امام حسين را كشتند خيلى آدم هاى بدى بودند ، اينهايى كه امام حسين را يارى كردند كار مهمى انجام ندادند . هر مسلمانى جاى آنها مى بود ، وقتى مى گفتند : فرزند پيغمبر ، و امام زمانشان در دست دشمن تنها مانده است ، قهرا مى ايستاد .

يك شب در عالم رويا ديد كه صحراى كربلاست ، امام حسين با 72 تن در يك طرف ، لشكر

30 هزار نفرى دشمن هم در طرف ديگر . آن جريان به نظرش آمد كه موقع ظهر است و مى خواهند نماز بخوانند . حضرت امام حسين عليه السلام به همين آقا فرمودند : شما جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم . (همانطور كه سعيد بن عبدالله حنفى و يكى دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند . )

دشمن تير اندازى مى كرد . آقا رفت جلو ايستاد . اولين تير از دشمن داشت مى آمد . تا ديد تير دارد مى آيد ، خم شد . ناگاه ديد كه تير اصابت كرد به امام . در همان عالم خواب گفت : ((استغفر الله و اتوب اليه )) ، عجب كار بدى كردم ! اين دفعه ديگر چنين كارى نمى كنم . دفعه دوم تير آمد . تا نزديك او شد دو مرتبه خودش را خم كرد . چند دفعه اين جريان تكرار شد ، ديد بى اختيار خم مى شود . در اين هنگام امام به او فرمود : انى لا اعلم اصحابا خيرا ولا افضل من اصحابى ؛ من اصحابى از اصحاب خودم بهتر نمى شناسم . يعنى تو خيال كرده اى هر كه كتاب خواند مجاهد مى شود ؟ اين حقيقتى است : من لم يغز و لم يحدث نفسه بغزو مات على شعبة من النفاق ؛ كسى كه عملا مجاهد نبوده است يا لااقل اين انديشه را نداشته كه مجاهد باشد در درون روحش يك دو رويى وجود دارد يعنى موقع جهاد كه مى شود در مى رود . (47)

62- نماز مسلم بن عقيل

در كتاب مقتل ابى مخنف آمده است : وقتى كه

مسلم را به بالاى دار الاماره بردند گفت : بگذاريد تا دو ركعت نماز به جا آورم ، آن گاه هر چه مى خواهيد بكنيد ، اما آنها به حرف مسلم گوش ندادند (هر چند در بين عوام مشهور است كه دو ركعت نماز خوانده است ) .

مسلم به گريه در آمد و اشعارى را فرمود ، سپس ابن زياد صدا زد او را از بالا به زير افكندند .

در روايت ديگر آمده كه وقتى مسلم را براى كشتن به بالاى قصر مى بردند ، همچنان به تسبيح و تكبير مشغول بود و استغفار مى كرد و به رسول الله و خاندانش درود مى فرمود . تا اين كه در همان حال او را به شهادت رساندند و پيكرش را به پايين انداختند .

63- مناجات ياران امام

ياران حسين در شب عاشورا اشتغالاتى داشتند از جمله :

- آماده سازى اسلحه و صيقل دادن آن ، اصلاح سپر ، آزمايش كمان ها و . . .

- دعا و عبادت ، تلاوت قرآن ، مناجات ، گريه و ناله هاى جانسوز ، آن چنان كه شب عاشورا ياد آور شب هاى مناجات على عليه السلام بود و بيدار كننده خاطره شب قدر .

- نماز و سجده هاى طولانى ، تقاضاى سعادت ، عرض اخلاص در راه خدا . (48)

64- ايمان و اخلاص ياران امام

يارانى كه امام براى كار و تلاش خود برگزيده يارانى پاك و خالص و با صفا بودند و ارزيابى از آنها در موارد زير قابل دقت است .

در بُعد ايمان : در ايمان استوار و قوى بودند و جوهره اصلى ايمانشان در روز عاشورا معلوم شد كه با چه استوارى و عشقى به پيش رفتند و تا آخرين نفس بر ايمان خود پايدار ماندند .

در جنبه عبادت : همه از عابدان و بندگان خالص خدا بودند . همه اهل نماز شب ، اهل تلاوت قرآن ، اهل ذكر و مناجات و دعا و در پيشگاه خدا خاضع بودند . در وسط جنگ در روز عاشورا در ميان تيرها و نيزه ها ، در ميدان كربلا به نماز جماعت ايستادند .

در جنبه اخلاص : ياران حسين هر چه داشتند در طبق اخلاص نهاده و به پيشگاه خدا عرضه كرده اند . خود را بر حق مى دانستند و با تمام وجود مى جنگيدند ، مى خواستند خداى را از خود راضى كنند . حتى در شدت جراحات به فكر درد نبودند ، در انديشه فداكارى در

راه خدا بودند .

اخلاص به امام : عباس عليه السلام وارد شريعه آب شد ، ولى به ياد تشنگى امام از وسط شريعه آب تشنه لب برگشت . سيف بن حارث براى امام گريه مى كرد و درباره علت گريه مى گفت : براى اين است كه نمى توانيم براى تو كارى انجام دهيم . غلام ابوذر با عجز و لابه از امام اجازه شهادت مى گرفت و مى گفت : مرا از شهادت محروم مكن ! (49)

65- نماز يكى از اصحاب امام حسين عليه السلام

برير يكى از مشايخ و علماى كوفه بود . از القابش سيد القراء است ، در تفسير و تدريس قرآن بر همه اصحاب مقدم بود با على عليه السلام مصاحبت داشته و چهل سال نماز صبحش را با وضوى نماز عشايش خوانده است ، آن قدر كم خوراك بود كه اقتضاى تجديد وضو هم در او ديده نمى شده است ،

در بعضى از شب ها يك ختم قرآن مى كرد . كتابى در فضاى اسلامى نوشته است در مكه به امام ملحق شد و در شب عاشورا نخستين كسى بود كه برخاست و اعلام آمادگى كرد و در آن شب با برخى از اصحاب مزاح و شوخى مى كرد . شب عاشورا سيد الشهداء به اصحاب فرمود : برويد لباس هايتان را تميز كنيد . فردا لباس تميز در بر نماييد تا كفن هاى شما باشد زيرا شما را كفن نمى كنند .

بعد هر كدام به خيمه خود رفتند و عبادت و مناجات با خدا را شروع كردند ، بعضى به ذكر ركوع و برخى به ذكر سجود شب را تا صبح مناجات مى كردند دعا مى

خواندند و وداع مى نمودند .

66- خسته ناپذير

گرچه اصحاب ابا عبدالله عليه السلام شب قبل از روز عاشورا را به جاى خواب و استراحت به نماز و قرآن و استغفار و مناجات با محبوب به سر بردند و ظاهرا بايد از نيروى جسمى و بدنى آنان كاسته شده باشد ، ولى عشق به آن نيرو بخشيده است . عشق به خدا ، عشق به شهادت در راه خدا و در ركاب بهترين برگزيده حق حجت خدا و امام زمان حضرت ابا عبدالله الحسين . (50)

67- و) نماز حضرت زينب سلام الله عليها ,نماز شب حضرت زينت

از حضرت فاطمه عليها السلام دختر امام حسين عليه السلام نقل شده كه درباره عبادت شب دهم عمه اش زينب عليها السلام گفته است : و اما عمتى زينب ، فانها لم تزل قائمة فى تلك الليلة - اى عاشرة من المحرم - فى محرابها تستغيث الى ربها ، و ما هداءت لنا عين و لا سكنت لنا زفر(51)؛

و اما عمه ام زينب پس او همچنان در آن شب - شب عاشورا - در جايگاه عبادت خود ايستاده بود ، و به درگاه خداى تعالى استغاثه مى كرد ، و در آن شب چشم هيچ يك از ما به خواب نرفت ، و صداى ناله ما قطع نشد . ))

امام سجاد عليه السلام در اين خصوص فرموده است : ((همانا عمه ام زينب همه نمازهاى واجب و مستحب خود را در طول مسير ما از كوفه تا شام ايستاده مى خواند ، اما بعضى از منزل هاغ نشسته نماز خواند ، و اين هم به جهت گرسنگى و ضعف او بود ، زيرا مدت سه شب غذايى كه به او مى دادند ميان اطفال تقسيم مى كرد

، چون كه آن مردمان ستمگر و سنگدل ، در هر شبانه روز به ما فقط يك قرص نان مى دادند . (52)))

68- سفارش امام حسين به نماز شب

امام حسين عليه السلام هنگام وداع در روز عاشورا به زينب كبرى عليه السلام فرمود : ((اى زينب ، خواهرم ! در نماز شب مرا فراموش مكن . (53)))

فصل سوم : آثار و پيام نماز عاشورا

69- درس عبادت و بندگى

امام حسين عليه السلام و اصحابش درس عبادت و بندگى كامل را به بشريت آموختند ، خيلى ها ادعا مى كنند ما خداوند را عبادت و بندگى مى كنيم ولى هنگام امتحان مردود مى شوند .

اين شعار را مى دهيم ، اى كاش ما در كربلا بوديم ، امام حسين عليه السلام را يارى مى كرديم و سينه خود را سپر نماز قرار مى داديم ، اما گويا واقعا اينطور هستيم . خود را امتحان كنيم .

70- اهميت نماز اول وقت

سيد الشهداء ، در سخت ترين شرايط و در حين جنگ ، نماز را در اول وقت اقامه نموده و هيچ چيز نتوانست مانع نماز اول وقت ايشان شود ، نمى گويد اول جنگ و بعد نماز ، او اين درس را از پدر بزرگوارش على عليه السلام آموخت . كه روزى در جنگ صفين حضرت على عليه السلام در حالى كه مشغول جنگ بود مرتب به خورشيد نگاه مى كرد ، ابن عباس عرض كرد : يا اميرالمومنين ! اين چه كارى است كه شما انجام مى دهيد ؟

حضرت فرمود : نگاه مى كنم تا موقع فرا رسيدن ظهر ، نماز را (در اول وقت ) بخوانم .

ابن عباس گفت : آيا حالا وقت نماز است ؟ ما مشغول جنگ هستيم .

حضرت فرمود : مگر ما براى چه چيزى مى جنگيم ؟ به درستى كه ما براى نماز جنگ مى كنيم .

ابن عباس گفت : نماز شب على عليه السلام حتى در ليلة الهرير هم ترك نشد . (54)

بياييم مثل اصحاب امام حسين عمل كنيم ، هنگام ظهر بشتابيم به سوى نماز ، و نماز را به

ياد بياوريم تا مشمول دعاى امام حسين عليه السلام شويم : ذكرت الصلوة جعلك الله من المصلين الذاكرين ؛ نماز را ياد كردى خدا تو را از نمازگزاران قرار بدهد . (55)

71- اقامه نماز

اقامه نماز اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا برپا باشد . در زيارت نامه امام حسين عليه السلام مى خوانيم .

اشهد انك قد اقمت الصلوة و اتيت الزكوة ؛ گواهى مى دهم كه با كشته شدنت نماز را برپا كردى . )) و در زيارت مخصوص آن حضرت آمده است كه سلام بر تو اى فرزند گرامى پيامبر ! گواهى مى دهم كه تو نماز را آن چنان كه حقيقت آن مى باشد به پا داشتى و زكات را پرداختى و به حق و حقيقت فرا خواندى و از تباهى و ناپسندى ها نهى كردى و قرآن را چنانكه بايد تلاوت نمودى و در راه خدا چنانكه شايسته بود جهاد كردى . (56)

او به راستى نماز را به صورت بى نظيرى به پا داشت ، به گونه اى كه مخصوص او بود و نه ديگرى .

72- برپايى نماز جماعت

سالار شهيدان ، در سرزمين كربلا با همه مشكلات و در مقابل چند هزار دشمن و ناله هاى زن و بچه ها ، نماز جماعت را اقامه كرد ، امام مى توانست نماز را كنار فرزندانش در داخل خيمه به فرادى بخواند ، و بعد به ميدان برود ، و در ضمن از تيرهاى دشمن نيز محفوظ مى ماند و چند لحظه اى را هم كنار فرزندانش لذت مى برد؛ ولى امام ، نماز جماعت را ترجيح داد و آن را در مقابل دشمن برپا نمود و يكى از اصحابش سينه خود را سپر قرار داد و به خاطر

نماز به شهادت رسيد .

73- محافظت بر نماز

نمازگزار در هر شرايطى چه در حالت عادى و يا خطر ، از نماز بايد محافظت كند ، امام حسين عليه السلام و اصحابش از ستون دين يه خوبى پاسدارى كردند و در پايان جان خود را فداى نماز نمودند تا اسلام باقى بماند .

مروى است حضرت حسين عليه السلام پس از پايان نماز اصحاب را به جهاد ترغيب كرد و سپس فرمود : اين بهشت است كه درهايش باز شده و جوى هايش متصل و ميوه هايش رسيده و قصرهايش زينت شده است و بچه ها و حورى هايش جمع شده اند و اين رسول الله و شهدايى است كه با او كشته شده اند و پدر و مادرم نيز هستند كه انتظار قدوم شما را دارند و شما را بشارت مى دهند و آنها مشتاق شما هستند از دينتان حمايت كنيد و از حرم رسول خدا و امامتان و پسر و دختر پيامبرتان دفاع نماييد . چرا كه خدا شما را امتحان كرده ، شما در جوار جد ما هستيد و نزد ما بزرگواريد ، دفاع كنيد خداوند شما را خير دهد .

74- ترويج نماز

امام حسين عليه السلام هم براى دشمن ، هم براى اصحابش ، و هم براى آيندگان درس نماز داد ، امام در حالى كه خودش و اصحابش و فرزندانش تشنه بودند ، از دشمن در خواست آب نكرد ، ولى براى نماز و مناجات يك شب مهلت خواست .

از اين در خواست امام عليه السلام مى توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآن پى برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه

از دشمن ناجوانمردش در خواست مهلت مى كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با اين اعمال بگذارند و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و سفار الهى به اينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذت بخش ترين دقايق زندگى اوست و بايد هر ملتى كه براى خدا قيام مى كند ، همين اعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد .

75- درس عمل به آيات نماز

خداوند سبحان آيات فراوانى در مورد نماز در قرآن بيان نموده و عمل به آن واجب است و سبب رستگارى انسان مى شود .

76- درس احياى اذان

امام در آن بحبوحه اذان گفتن را فراموش نمى كند ، و شعار توحيد را يك بار در گوش ها و دل ها زنده مى كند و همانقدر پيامبر به بلال مى فرمود : ((يا بلال فارحنا بالصلاوة ؛ اى بلال ! خوشحال كن ما را به نماز . )) به خاطر مى آورد ، و هنگام ظهر امام ، به فرزندش مى گويد اذان بگو .

77- درس آزادى نماز و نمازگزار

امام معتقد بود انسان آزاد آفريده شده و ديگران حق ندارند او را بنده خود سازند خود او نيز اين حق را ندارد كه خود را برده ديگران سازد ، نماز در كربلا ، نشانگر آزادى امام و يارانش بود . هم نماز و هم نمازگزار آزاد است .

احدى نمى تواند جلو نماز و نمازگزار را بگيرد . امام به دشمنان نشان داد كه شما اسير نفس و دنيا هستيد .

78- استعانت از نماز

حسين بن على عليه السلام پس از نماز صبح در روز عاشورا آرى ، پس از نماز صبح ! دو نكته را تذكر مى دهد : يكى اصل كشته شدن كه به امر پروردگار است و ديگرى پايدارى و استقامت در برابر دشمن كه هر دو نكته با نماز ارتباط مستقيم دارد ، زيرا اگر در قرآن مجيد حكم نماز در آيات متعدد آمده و نماز يكى از علائم اسلام و ايمان است ، در شرايط خاص جنگ و جهاد و حتى در آن مرحله اى كه شكست ظاهرى و كشته شدن ، قطعى و مسلم است طبق فرمان الهى واجب است و اگر احيانا كسانى نماز بخوانند و حكم جهاد را فراموش كنند از مصاديق كسانى خواهند گرديد كه قرآن مجيد با تعبير ((نومن ببعض و نكفر ببعض )) نكوهش مى كند .

و اما روح استقامت و پايدارى در جهاد نيز بايد از همان نماز و ارتباط با پروردگار به دست بيايد و از عبادت و معنويت مدد و نيرو بگيرد كه :

و استعينوا بالصبر و الصلوة . (57)

79- درس هدفدارى

ارزش وجودى هر انسان به ارزش هدف او بستگى دارد ، امام به همه نشان داد كه هدف ما خدا است و هدف ما احياى روح و حقيقت نماز است امام در قتلگاه هدف خدايى خود را در نظر داشت و مى گفت : ((الهى رضا بقضائك . ))

80- درس رمز و راز موفقيت

امام حسين چگونه پيروز شد ، بايد گفت يكى از عوامل مهم آن ، نماز و عبادت و اخلاص و دعاى امام و يارانش بود . همانطور در دوران جنگ تحميلى رزمندگان اقتداء به امام حسين كردند .

81- شهادت در حال نماز

حضرت سيد الشهداء عليه السلام به برادرش فرمود كه : اگر من به لانه حيوانات پناه ببرم بنى اميه بر من دست پيدا مى كنند . مى داند كه او را مى كشند و جناب اميرالمومنين عليه السلام مى دانست او را شهيد مى كنند ، من عالم مى دانم كه مرا مى كشند حالا كه مى داند خوب چرا توى خانه ؟ چرا توى دهليز ؟ چرا توى يك بيابانى بى اطلاع ؟ خوب . حالا كه مرا مى كشند طورى كشته و شهيد شوم كه خون من هدر نرود ، مظلوميت من برملا بشود ، آنها كه بالاخره على عليه السلام را مى كشتند؛ لذا مى رود به مسجد ، اگر مسجد هم نمى رفت آن شب او را مى كشتند .

به يك وجه ديگر چه بهتر كه حقانيتشان را بر مردم معلوم كنند ، در مسجد سر نماز (مسجد ماءمن مردم است ) كه قساوت و شقاوت را خوب برساند اين را اختيار كرد ، اين مسير را برگزيده است . نبايد گفت چرا على اميرالمومنين تن به تهلكه داده چرا ؟ قرآن كه مى فرمايد : لا تلقوا بايديكم الى التǙęØɠ.

انسان بالاتر از اين حرف هاӘʠ.

اينها دست از امام حسين برنمى داشتند به هر طريقى او را مى كشتند ، ولى امام جهاد و شهادت را اختيار كرد ، و در ميدان جهاد

، درس استقامت و آزادى و شهادت و بندگى و معنويت و مناجات و عبادت و برپايى نماز براى تمام انسان ها داد .

نماز حقيقى را امام در شب ، صبح و ظهر عاشورا به تصوير كشيد ، اگر چه فيلمبردار آنجا نبود ، ولى انسان با چشم بينا مى تواند الان هم ببيند چونكه آنها حق بودند و حق هم نابود شدنى نيست ، تا ابد اين فيلم نماز كربلا زنده و پايدار است .

در قيامت خداوند تمام صف كربلا را به عالم محشر نشان مى دهد ، واقعا ركوع و سجود امام ديدنى است . واقعا آنها چقدر قسى القلب بودند ، كه به قلب نماز و به قلب نمازگزار تير زدند .

دشمنان با اين كار ثابت كردند كه نمازگزار واقعى نيستند ، بلكه نمازگزار واقعى امام حسين و يارانش مى باشند ، اگر آنها نمازگزار واقعى بودند به نماز و نمازگزار تير نمى زدند .

82- درس امانت دارى

امام به ما آموخت كه نماز امانت الهى است ، انسان بايد به نحو احسن از آن امانتدارى كند .

هنگامى كه وقت نماز مى شد على عليه السلام به خود مى پيچيد ، مى لرزيد به او مى گفتند : اى امير المومنين ! تو را چه شده است ؟

مى فرمود : وقت اداى امانتى رسيده است كه خداوند آن را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرد و آنها از تحمل آن ابا كردند و از آن بيمناك شدند . (58)

83- درس احترام به مقدسات

نماز عبادتى مقدس و ارزنده است و حسين عليه السلام به ما درس داد كه چگونه در برابر اين مقدسات بايد موضع داشت . او در روز نهم محرم جنگ را به تاءخير انداخت و به دشمن پيام داد كه من نماز و قرآن را دوست دارم شبى را به من مهلت دهيد ! در روز عاشورا او مى توانست نماز را در ميان خيمه ها بخواند و حتى آرامش نسبى براى خانواده خود فراهم كند و ديديد كه در وسط ميدان در ميان تيرها و سنگ اندازى ها نماز را به اتمام رسانيد و نشان داد كه نماز در حين جنگ هم تعطيل بردار نيست .

84- درس اخلاص

امام حسين عليه السلام به ما درس اخلاص داد ، كارى كه انسان براى خدا مى كند بايد خالصانه و با قصد قربت باشد ، خلوص حسين خلوص بى شائبه و به دور از هرگونه ريب بود .

در هدف او ذره اى ريا آوازه گرى و خود خواهى و خودبينى نمى بينيم او براى خدا قيام كرد و تنها رضاى او را طلبيد و در اين طلب راست گفت و به صواب عمل كرد .

همين خلوص و اخلاص حسين بود كه كارسازى كرد و نام او را تا حال زنده داشته و از اين پس نيز زنده خواهد داشت و همين اخلاص و قصد قربت بود كه خون او را خون خدا كرد و تربت او موجب شفاء شد و او به همين خاطر ثارالله است .

نماز او سراسر خلوص بود ، اگر چه در ميدان جنگ ، و در مقابل جمعيت بود ، نماز او چه آشكار

عين هم است ، در همه حال او را مى بيند . امام مصداق اين آيه بود :

قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين . (59)

85- درس شب زنده دارى

امام حسين عليه السلام در ميدان جنگ هم سحرخيزى و شب زنده دارى را به ما آموخت ، يك شب جنگ را به تاخير انداخت ، كه با نماز شب و سحرخيزى وداع كند ، شب عاشورا ، در خيمه ها تماشايى بود ، امام و يارانش در دل شب با معبود خود مناجات مى كردند .

امام چقدر عاشق نماز شب است ، در آخرين وداع او در روز عاشورا به خواهرش مى فرمايد : خواهرم ! در شب مرا فراموش مكن و در آن هنگام برايم دعا كن . يعنى امام حسين از زينب التماس دعا داشت .

86- درس غيرت دينى

او به ما درس داد كه چگونه از دين و قرآن و نماز دفاع كنيم ، و در مقابل تيرهاى دشمن نماز را برپا كردند و از هيچ چيز نترسيدند ، و به هر شكلى نماز را خواندند . رزمندگان ما در دوران جنگ تحميلى به مولايشان سيد الشهداء عليه السلام اقتدا كردند .

87- حتى در جنگ ، نماز ترك نشد

حتى در ميدان جنگ به ما گفتند ، اصل عبادت ولو به صورت نماز خوف را فراموش نكنيد ، اينكه نماز مسافر شكسته است اصلش در قرآن كريم در مورد نماز خوف رزمندگان است ، در ميدان جنگ و در حال حمله چگونه نماز بخوانند ، از مكتب عاشورا درس نماز مى گيريم ، كه انسان در هر صورتى باشد نماز از او برداشته نمى شود .

امام در مقابل تيرهاى دشمن نماز را اقامه نمودند ، تا براى آيندگان درس باشد . نماز نشانگر اطاعت عبد از معبود و عاشق از معشوق است . و تمامى اين درجات از عبادت يعنى اخلاص در بندگى در نماز تبلور مى يابد . اگر قرار بر اين باشد كه در لحظات سخت و جانفرسايى چون جنگ نماز انسان ترك شود اين ديگر اطاعت از نفس اماره است . و حتى اگر اين جنگ بر مبناى دفاع از كيان و سرزمين اسلامى صورت گرفته باشد بدون نماز ارزشى نخواهد داشت ؛ و عينا به معناى نفى اولين پايه از فروع دين است .

88- درس در همه حال به ياد خدا بودن

امام حسين عليه السلام به ما آموخت كه در بحرانى ترين حالات و پيشامدها ياد خدا باشيم ، و با ياد او كه به دل ها آرامش مى بخشد آرامش قلب پيدا نموده و اين اطمينان قلبى را به ياران و خانواده اش نيز منتقل كرد ، خطبه هايش با نام و ياد خداست ، امام در روز عاشورا در اوج سختى ها يك لحظه از ياد خدا غاقل نبود و پيوسته نام آن محبوب را بر زبان جارى مى كرد و به واسطه ذكر آن

محبوب قطره وجودش را به درياى الهى متصل مى ساخت . در روايت آمده كه روز عاشورا امام حسين پيوسته و مداوم خدا را ياد مى كرد و مى گفت :

لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .

89- درسى به پيكارگران در راه حق

اين بود راه و رسم حسين بن على عليه السلام و يارانش در روز عاشورا كه ((نماز)) همه مسائل را تحت الشعاع قرار مى دهد و آن حضرت به هنگام نماز همه چيز را فراموش مى كند و از دشمن خونخوارش درخواست آتش بس مى نمايد .

و اين درسى است به همه پيكارگران در راه حق ، درسى است كه پدر ارجمندش امير مومنان عليه السلام در صفين و در بحبوحه جنگ به پيروانش ياد مى دهد ، آنگاه كه ابن عباس ديد آن حضرت مراقب و منتظر وقت نماز است ، سوال نمود : يا اميرالمومنين ! مثل اينكه نگران مطلبى هستيد ؟

فرمود : آرى ! مراقب زوال شمس و داخل شدن وقت نماز ظهر مى باشم .

ابن عباس گفت : ما در اين موقع حساس نمى توانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز گرديم .

امير مومنان عليه السلام در پاسخ وى فرمود : ((انما قاتلناهم على الصلوة ))؛ ما براى نماز با آنان مى جنگيم )) .

آرى ! در جنگ صفين نماز صفين نماز شب على عليه السلام نيز ترك نمى گرديد و حتى در ليلة الهرير . (60)

90- دفاع از نماز و نمازگزار

يكى از درس هاى آموزنده نهضت سالار شهيدان حضرت حسين بن على عليه السلام پيوند آن با عبادت و نماز است ، به گونه اى كه ظهر خونين عاشورا براى هميشه ، همراه با كلمه نورانى ((نماز)) در خاطر تاريخ مانده است و يكى از شهداى كربلا نيز در هنگامى به شهادت رسيد كه از امǙŠحسين عليه السلام محافظت مى كرد تا آن اسوه نمازگزاران نماز بخواند . اين درس است كه اهميت

نماز را بيان مى كند و غفلت از آن هرگز روا نيست .

فصل چهارم : سخنان امام درباره نماز

91- تفسير صمد

وهب قرشى مى گويد : امام صادق عليه السلام ، امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام برايم نقل نمود كه فرمود : اهل بصره به امام حسين عليه السلام نامه اى نوشتند و در آن از معنى ((صمد)) سوال نمودند ، حضرت عليه السلام در پاسخ نوشت : ((به نام خداوند بخشنده مهربان ، اما بعد ، در قرآن گفتگو و مجادله نكنيد و بدون آگاهى در آن سخن مگوييد ، از جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مى فرمود : هر كس بدون علم در قرآن سخن گويد جايگاهش را در آتش آماده كند ، (بدانيد كه ) خداى سبحان خود تفسير ((الصمد)) را فرمود است : ((نه زاييده است و نه زاده شده ، و نه هيچ كس همتاى اوست )) .

((نه زاييده است )) : (يعنى از آن رو كه او محيط ، به اول و آخر و ظاهر و باطن وجود و شئون وجودى همه است پس ) چيزى از او بيرون نيايد (و منفصل نشود) نه چيز متراكم و انبوه مرئى و مادى همچون نوزاد (هر جاندارى ) ، و اشياء متراكم و انبوه (مادى و مرئى ) ديگر كه از پديده ها خارج مى شود ، و نه چيز مجرد (لطيف و نامرئى ) همچون جان (و روح ) ، و نيز حالات گوناگون از قبيل چرت و خواب و ترديد و نگرانى و اندوه و شادى و خنده و گريه و ترس و اميد و آرزو و

آزادگى و گرسنگى و سيرى (كه عوارض عالم نقص و محدوديت اند ، هيچ كدام ) از او منشعب نگردند (و سر نزنند ، پس ذات كبريايى ) او بلند (منزلت و منزه ) است از اينكه (همانند اشياء دستخوش تحولات گردد و) چيزى از او بيرون شود و منفصل گردد ، چه مادى چه مجرد .

((و نه زاييده شده است )) (يعنى باز به همان دليل كه محيط است پس ) از چيزى منفصل و زاده نشده است ، آنگونه كه اشياء متراكم و انبوه (مرئى و مادى ) از عناصر اوليه خود ، زاده و بيرون شوند از قبيل جماد از جماد ، جاندار از جاندار ، گياه از زمين ، آب از چشمه ها ، ميوه ها از درختان و يا اشياء نامرئى از پايگاه هاى اوليه خود بيرون زنند از قبيل ديدن از چشم و شنيدن از گوش و بوييدن از بينى و چشيدن از كام و سخن از زبان و شناخت و تميز از عقل و آتش از سنگ ، نه ، (ذات كبريايى او اينگونه نيست ) بلكه اوست خداى صمد نه از چيزى جدا شده ، نه در چيزى جاى گرفته و نه بر چيزى قرار يافته است (كه اينها همه نشانه نقص و محدوديت است ) . او به وجود آورنده و آفريدگار همه چيز (از پيدا و ناپيدا و ملك و ملكوت ) است ، و همه را با قدرت مطلقه خود پديد آورده است ، با مشيت او هر آنچه به منظور فنا آفريده است ، نابود مى شود ، و با علم او هر

آنچه براى بقاء خلق نموده است ، باقى مى ماند ، اين است (ويژگى هاى ) خدايى كه نه زاييده است و نه زاده شده است ، داناى پنهان و آشكار ، بلند مرتبه و والا منزلت ، و او را هيچ همتايى نيست (زيرا ذات مقدس او كه هويت مطلقه است ، تكرر بردار نيست ، او يگانه است ) .

حضرت امام محمد باقر ، از امام زين العابدين ، از امام حسين عليه السلام نقل نموده كه فرمود : ((صمد آن است كه (همه عوالم غيب و شهادت و ملك و ملكوت را احاطه دارد و از هيچ ريز و درشت و پيدا و ناپيدايى ) ميان تهى نيست ، و صمد آن است كه سيادت (و ربوبيت ) او تمام (و كامل ) است ، صمد آن است كه نه مى خورد ، و نه مى آشامد . صمد آن است كه نمى خوابد ، و صمد آن وجود هميشگى است كه پيوسته بوده و پيوسته خواهد بود . (61)

92- آداب دستشويى

از امام حسين عليه السلام سوال شد : آداب دستشويى چيست ؟

فرمود : ((در آن هنگام )) رو به قبله و پشت به قبله ، و نيز رو به باد و پشت به باد نباشد . (62)))

93- تشريع اذان

امام صادق عليه السلام از امام باقر عليه السلام از امام سجاد عليه السلام از امام حسين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : از حضرت امير عليه السلام پرسيدند : بلكه عبدالله بن زيد آن را ديده و به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گزارش نموده پس حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمان داد كه (از آن پس ) اذان بگويند (آيا درست است ) ؟

حضرت حسين عليه السلام در حالى كه برافرخته (و ناراحت ) شد فرمود :

((وحى بر پيامبر شما نازل مى شود و شما مى پندارى كه او اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است ؟ ! در حالى كه اذان سيماى دين شماست ؟ ))

و فرمود : بلكه از پدرم على بن ابى طالب عليه السلام شنيدم مى فرمود : خداوند فرشته اى را براى زمين فرستاده تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به معراج برد سپس به شرح داستان معراج پرداخت تا اينكه فرمود : پس خداوند فرشته اى را كه پيش از آن وقت ديده نشده بود و پس از آن نيز ديده نشده ، برانگيخت ، پس اذان را دو به دو ، و اقامه را دو به دو ادا كرد .

حضرت صلى الله عليه و آله وسلم چگونگى اذان را بيان نمود سپس فرمود : جبرئيل

به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد : اى محمد ! براى نماز ، اينگونه اذان بگو . (63)

94- وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

از امام حسين عليه السلام روايت شده كه فرمود : ((پيامبر صلى الله عليه و آله هر گاه وضو مى ساخت از آب وضو بر پيشانى باقى مى گذاشت تا هنگام نماز بر محل سجده جريان يابد . (64)))

95- بسم الله بلند و آشكار

از رسول صلى الله عليه و آله از اميرالمومنين عليه السلام از امام حسن عليه السلام از امام حسين عليه السلام از امام سجاد عليه السلام از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه : ((همه آن بزرگواران در نمازهاى جهريه خود (صبح و مغرب و عشا) بسم الله الرحمن الرحيم و حمد و سوره در هر ركعتى را صدا دار و آشكار ادا مى فرمودند (بر خلاف اهل سنت ) و در نمازهاى ديگر كه آهسته ادا مى شوند (ظهر و عصر) ، آن را آهسته ادا مى كردند .

و امام حسين عليه السلام فرمود : ما فرزندان فاطمه عليها السلام بر اين روش اتفاق داريم . (65)

96- قنوت نماز

امام حسين عليه السلام از رسول صلى الله عليه و آله روايت فرمود كه قنوت در هر نمازى مستحب است و فرمود : ((من رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه در همه نمازهايش قنوت مى گرفت و من در آن روز شش ساله بودم . (66)))

97- تشهد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم

بهزى گويد : از امام حسين عليه السلام پرسيدم : تشهد على عليه السلام چگونه بود ؟ فرمود : همان تشهد رسول صلى الله عليه و آله بود .

عرض كردم : پس تشهد عبدالله چگونه بود ؟

فرمود : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دوست مى داشت كه (در تكاليف ) بر امت خود تخفيف دهد . ))

عرض كردم : تشهد على عليه السلام به تبعيت از تشهد رسول صلى الله عليه و آله چگونه بود ؟

فرمود : (با اين فراز مستحب آغاز مى شد كه ) همه درودها از آن خداست ، و همه صلوات (و نماز و نيايش ) و آن پاكيزه هاى پگاهان و شبان كه بارور و پر بركت و خالصند از آن خداست . (67)

98- ايمان و يقين

يحيى بن نعمان گويد :

در محضر امام حسين عليه السلام شرفياب بودم ، عربى نقابدار با چهره اى تيره رنگ وارد شد و سلام كرد . حضرت عليه السلام سلام او را پاسخ داد . آن مرد گفت :

اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله سوالى دارم ؟

فرمود : بپرس .

گفت : فاصله ميان ايمان و يقين چه قدر است ؟

فرمود : ((چهار انگشت . ))

گفت : چگونه ؟

فرمود : ((ايمان آن است كه آن را مى شنويم ، و يقين آن است كه آن را مى بينيم و فاصله بين گوش و چشم چهار انگشت است . ))

پرسيد : ميان آسمان و زمين چه قدر است ؟

فرمود : يك دعاى مستجاب .

پرسيد : ميان مشرق و مغرب چقدر است ؟

فرمود : به اندازه سير يك روز آفتاب .

پرسيد : عزت آدمى

در چيست ؟

فرمود : بى نيازيش از مردم .

پرسيد : زشت ترين چيزها چيست ؟

فرمود : ((در پيران ، هرزگى و بى عارى است ، در قدرتمندان درنده خويى ، در شريفان (و نجيب زادگان ) دروغگويى ، در ثروتمندان بخل و تنگ نظرى است و در عالمان حرص است . (68)))

99- دادرسى مومن

شخصى خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و عرض كرد : پدر و مادرم فدايت باد ! در برآوردن حاجتى به من كمك فرما .

حضرت عليه السلام از جا برخاست و همراه او شد ، در بين راه گذر آنان بر امام حسين عليه السلام كه ايستاده بود و نماز مى گزارد افتاد ، امام حسن عليه السلام پرسيد : چرا جهت حاجت خود از امام حسين عليه السلام كمك نطلبيدى ؟

عرض كرد : در صدد بر آمدم اما گفتند : او معتكف است .

امام حسن عليه السلام فرمود : اگر (امكان داشت و) تو را يارى مى رساند از يك ماه اعتكاف برايش بهتر بود . (69)

100- نماز جمعه

از امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام نقل شده كه : ((نماز جمعه با دو نفر هم منعقد مى شود . (70)))

101- بهترين عبادت

امام حسين عليه السلام فرمود :

((جمعى خدا را از شوق بهشت مى پرستند ، اين عبادت سوداگران است ، و گروهى خدا را از بيم دوزخ مى پرستند ، اين عبادت بردگان است و مردمى هم خدا را از روى شكر و قدرشناسى و شوق مى پرستند ، اين عبادت آزادگان و بهترين عبادت است . (71)))

102- فوايد روزه

از امام حسين عليه السلام سوال شد : چرا خداى سبحان بر بندگان خود روزه را واجب فرمود ؟

فرمود : ((تا ثروتمندان درد گرسنگى را بچشند ، پس اضافه دارايى خويش را بر درماندگان صرف كنند . (72)))

103- امام حسين عليه السلام و نماز

قال لا خيه العباس : اءن استطعت ان تصرفهم عنا هذا اليوم فافعل ، لعلنا نصلى الى ربنا هذه الليلة . فانه يعلم اءنى احب الصلوة و تلاوة القرآن

عصر نهم ماه محرم امام حسين به برادرش عباس فرمود : اگر بتوانى كه لشكر دشمن را از جنگ منصرف كنى ، چنين كن تا مگر امشب به درگاه پروردگارمان نماز بخوانيم ، زيرا او مى داند كه من نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم . (73)

104- پاداش عبادت

امام حسين عليه السلام فرمود : ((هر كس خدا را آن گونه كه حق پرستش اوست بپرستد ، خدا از فيض خود به او بالاتر از آرزوها و كفايتش ارزانى دارد . (74)))

105- گريه از خشيت الهى

روايت شده كه امام حسين عليه السلام فرمود : گريستن از خشيت خدا ، رهايى از آتش دوزخ است .

و فرمود : ((گريه ديده ها و خشيت دل ها رحمتى از خداست . (75)))

106- خوف از خدا

به امام حسين عليه السلام عرض شد : بيم تو از پروردگارت چه فراوان است ؟

فرمود : در روز قيامت جز آن كسى كه در دنيا خوف خدا داشته ، كسى ايمن نيست . (76)

107- اهل بيت عليه السلام و اقامه نماز

فى قوله تعالى : الذين ان مكناهم فى الارض اءقاموا الصلاة قال : هذه فينا اهل البيت ؛

در تفسير آيه كسانى كه اگر ما به آنها در زمين قدرت و حكومت دهيم ، نماز را به پا مى دارند فرمود : اين در مورد ما خاندان اهل بيت است . (77)))

108- زائران خدا

اءهل المسجد زوار الله و حق المزور التحفاء لزائره ؛

اهل مسجد زائران خدايند و بر صاحب خانه است كه به زائرش هديه دهد . (78)))

109- منظور آيه نماز شب

ابن منذر نقل مى كند : ديده شد كه حسين بن على عليه السلام در فاصله ميان مغرب و عشا نيز نماز مى خواند از حضرتش در اين مورد سوال شد فرمود :

اين نماز از عبادت شب ((ناشئة اليل )) به شمار مى آيد .

فصل پنجم : عشق امام به قرآن

110- قرآن بر چهار پايه استوار است

حسين بن على عليه السلام فرمود : ((كتاب خداى عزيز و بزرگ بر چهار چيز استوار است :

الفاظ ، اشارات ، لطايف و حقايق

الفاظ قرآن را از آن عموم و اشارات آن از آن نخبگان است .

لطائف قرآن براى اولياء خدا و حقايق آن براى پيامبران است .

و فرمود : ((ظاهر قرآن ، آراسته و زيبا و باطن قرآن ، ژرف و ناپيداست . (79)))

111- پاداش قرائت قرآن

بشر بن غالب اسدى از امام حسين بن على عليه السلام نقل مى كند كه فرمود :

((هركس ايستاده در نماز خود ، يك آيه از كتاب خدا را بخواند ، در برابر هر حرفى (پاداش ) صد كار نيك برايش نوشته مى شود و اگر آن را در غير نماز بخواند ، خدا در برابر هر حرفى ، (اجر) ده كار نيك براى او مى نويسد . پس اگر (خاموش باشد و با توجه ) گوش به قرآن بسپارد ، در برابر هر حرفى (پاداش ) يك حسنه دارد و اگر قرآن را در شب به پايان رساند ، فرشتگان خدا تا هنگام صبح براى او طلب رحمت كنند و اگر آن را در روز تمام كند ، ملائكه نگهبان تا شب بر او درود مى فرستند و چنين كسى (نزد خدا) ((يك دعاى مستجاب دارد)) و اين ختم قرآن براى او از آنچه ميان آسمان و زمين است بهتر خواهد بود)) .

(بشر مى گويد : ) عرض كردم : اين پاداش كسى است كه همه قرآن را بخواند ، اما كسى كه همه را نمى خواند چگونه است ؟

حضرت فرمود : ((اى برادر اسدى ! همانا خدا بخشنده ،

با عظمت و بزرگوار است ، هر گاه كسى هر چه از قرآن را كه مى تواند ، بخواند ، خدا همان پاداش را به او عطا مى كند . (80)))

112- تلاوت قرآن از سَر امام

زيد بن ارقم گويد : من در غرفه خود نشسته بودم كه سر مطهر امام عليه السلام را - كه بر نى بود - از آنجا عبور دادند . چون رو به روى غرفه من رسيد ، شنيدم تلاوت مى كند : اءم حسبت اءن اءصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا؛ آيا پنداشتى كه واقعه اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ماست ؟ ! ))

مو بر بدنم راست شد و ندا كردم : اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله ! به خدا سوگند ، سر بريده تو شگفت تر است ، شگفت تر !

ابو مخنف گويد : سر مبارك امام عليه السلام را در بازار صرافان كوفه بر نى داشتند كه (شنيده شد : ) آن سر ، صدا صاف كرد و سوره مباركه كهف را تا آيه شريفه : انهم فتية آمنوا بربهم وزدناهم هدى تلاوت فرمود و اين واقعه شگفت جز بر گمراهى آنان نيفزود .

در نقل ديگرى آمده است : آنان چون سر مبارك امام عليه السلام را بر درخت آويختند ، از او شنيده شد كه : و سيعلم الذين ظلموا اءى منقلب ينقلبون ))؛ و آنان كه ظلم كنند به زودى خواهند دانست كه به چه كيفرگاهى بر مى گردند . ))

نيز در دمشق شنيدند كه مى گويد : ((لا قوة الا بالله ))؛ هيچ نيرويى جز از خدا نيست . ))

و نيز

شنيدند كه تلاوت مى كند : اءم حسبت اءن اءصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا

زيد بن ارقم گفت : كار تو شگفت تر است اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ! (81)

113- تلاوت قرآن در شام

حرث بن وكيده گويد : من در ميان كسانى بودم كه سر مبارك امام عليه السلام را مى بردند ، ناگاه شنيدم سوره مباركه كهف را تلاوت مى كند . با خود گفتم : آيا اين صداى دلنشين ابا عبدالله عليه السلام است كه مى شنويم ؟ !

ناگاه فرمود : اى ابن وكيده ! آيا نمى دانى ما امامان نزد پروردگار خود زندگانيم ؟ ! با خود گفتم اين سر مبارك را مى ربايم .

فرمود : ((اى ابن وكيده ! اين كار تو نيست . اينكه خونم را ريختند نزد خداوند متعال عظيم تر از گرداندن سر من (در كوى و برزن ها) است پس ايشان را به حال خود گذار)) ، فسوف يعلمون اذا الاغلال فى اعناقهم و السلاسل يسحبون ؛ كه به زودى (به كيفر كردارشان ) پى خواهند برد . آنگاه كه گردن هايشان با غل و زنجيرها (ى آتشين ) كشيده شود !

منهال بن عمرو گويد : چون سر مطهر امام عليه السلام را به دمشق آورده بر نى حمل مى كردند من پيش روى او بودم . شخصى سوره كهف برا مى خواند تا رسيد به آيه شريفه اءم حسبت اءن اءصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا؛ آيا پنداشتى كه واقعه اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ماست ؟ ! ))

به خدا سوگند ، ناگاه آن سر مطهر

به سخن آمد و با زبان فصيح فرمود :

((شگفت تر از اصحاب كهف واقعه شهادت من و بردن من بر نى است . ))

سلمة بن كهيل گويد : سر مطهر امام عليه السلام را ديدم كه بر نى اين آيه را مى خواند : فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم ؛ دل قوى داريد كه خداوند از شر و آسيب ايشان شما را نگاه مى دارد و او شنواى داناست . ))

114- تلاوت قرآن در نماز

من قراء آية من كتاب الله عزوجل فى صلاته قائما يكتب له بكل حرف مائة حسنة ؛

كسى كه آيه اى از قرآن را ايستاده در نماز خود بخواند ، به هر حرفى يكصد حسنه براى او نوشته مى شود . (82)))

115- پرورش با قرآن

امام حسين عليه السلام فرمود : فرزندانتان را با دوست داشتن پيامبر و خاندان او و خواندن قرآن پرورش دهيد كه حاملين قرآن در آن زمان كه جز سايه لطف پروردگار گسترده نباشد همراه پيامبران و برگزيدگان خدا در آن سايه مكان گيرند . (83)

فصل ششم : آثار تربت امام حسين عليه السلام

116- تسبيح با تربت امام حسين عليه السلام

تسبيح فاطمه الزهراء عليها السلام هديه اى از طرف پدر بزرگوارش بود كه مستحب است بعد از نماز يا در وقت خواب خوانده شود .

دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كنار قبر عموى بزرگوارش جناب حمزة بن عبد المطلب و از تربت شهيد براى خود تسبيح درست كرد؛ اينها معنى دارد !

يعنى چه ؟ خاك شهيد محترم است قبر شهيد محترم است ، من براى عبادت خدا كه مى خواهم اذكار خود را بشماريم نيازمند به سبحه ام (تسبيح ) ، چه فرقى مى كند دانه هاى تسبيح از سنگ باشد يا چوب يا خاك ، و از هر خاكى آدم بردارد ، برداشته است ولى من اين را از خاك تربت شهيد برمى دارم و اين نوعى احترام به شهيد و شهادت است ، نوعى به رسميت شناختن قداست شهادت است ، تا آنكه بعد از شهادت وجود مقدس امام حسين عليه السلام ، خود به خود لقب سيد الشهدا از جناب حمزه گرفته شد و به نوه برادر بزرگوارش حسين بن على عليه السلام داده شده و بعد از آن ديگر اگر كسى بخواهد به خاك شهيد تبرك بجويد از خاك حسين بن على عليه السلام تهيه مى كند .

117- تسبيح از مرقد امام حسين عليه السلام

امام كاظم عليه السلام مى فرمايد :

لا تستغنى شيعتنا عن اربع خمرة يصلى عليها و خاتم يتختم به و سواك يستاك به وسبحة من طين قبر ابى عبدالله عليه السلام ؛

پيروان ما از چهار چيز بى نياز نيستند :

1- سجاده اى كه بر روى آن نماز خوانده مى شود .

2- انگشترى كه در انگشت باشد .

3- مسواكى كه با

آن دندان ها را مسواك كنند .

4- تسبيحى از خاك مرقد امام حسين . (84)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد :

و من كان معه سبحة من طين قبر الحسين عليه السلام كتب مسبحا و ان لم يسبح بها؛

كسى كه تسبيحى از خاك مرقد حسين عليه السلام با خود داشته باشد تسبيح گوى حق محسوب مى شود گرچه با آن تسبيح نگويد . (85)

در حديثى ديگر امام صادق عليه السلام مى فرمايد : يك ذكر يا استغفار كه با تسبيح تربت حسين عليه السلام گفته شود برابر است با هفتاد ذكر كه با چيز ديگر گفته شود .

118- بوى شهيد با تربت امام حسين عليه السلام

اين خاك پاك به گونه اى است كه ذكر گفتن با تسبيح ساخته شده و با سجده كردن ثواب فراوانى دارد ، اگر كسى بخواهد از خاك شهيد تبرك بجويد از خاك حسين بن على عليه السلام تهيه مى كند ما كه مى خواهيم نماز بخوانيم ، و از طرفى سجده بر فرش و بر مطلق ماءكول و ملبوس را جايز نمى دانيم ، با خود خاكى يا سنگى برمى داريم ؛ ولى پيشوايان ما به ما گفته اند :

حالا كه بايد بر خاك سجده كرد ، بهتر كه آن خاك ، از خاك تربت شهيدان باشد .

اگر مى توانيد از خاك كربلا براى خود تهيه كنيد كه بوى شهيد مى دهد .

تو كه خدا را عبادت مى كنى سر بر روى هر خاكى بگذارى نمازت درست است ، ولى اگر سر بر روى آن خاكى بگذارى كه تماس كوچكى ، قرابت كوچكى ، همسايگى كوچكى با شهيد دارد و بوى شهيد مى دهد اجر و ثواب تو

صد برابر مى شود . (86)

119- اولين نمازگزار بر تربت امام حسين عليه السلام

اولين امامى كه بر تربت امام حسين عليه السلام نماز گزارد ، امام زين العابدين عليه السلام بود بعد از آنكه از دفن پدر و اهل بيت و پدر گراميش فارغ شد ، يك مشت از خاك زير جسد شريف پدر كه شمشيرها آن را مانند گوشت روى تخته قصابان پاره پاره كردند برداشت و آن را در كيسه اى بست آنگاه از آن مهر و تسبيحى درست كرد و اين تسبيح همان تسبيحى است كه هنگام ورود به شام در دست داشت و مى گرداند . يزيد از او سوال مى كند كه اين چيست كه در دستانت مى چرخانى ؟

امام عليه السلام در جواب از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله خبرى را نقل مى كنند به اين مضمون كه ، كسى كه تسبيحى در دست داشته باشد و دعاى مخصوص را بخواند تمام آن روز براى او ثواب ذكر سبحان الله نوشته مى شود ، اگر چه ذكرى هم نگفته باشد .

و هنگامى كه امام عليه السلام با اهل بيتشان به مدينه برمى گردند با اين تربت خود را متبرك و بر آن سجده و بعضى از بيمارى هاى اهل بيتشان را معالجه مى نمايند . از آن پس اين عمل نزد علويين و اتباع و پيروان آنان رايج شد . (87)

120- همراه داشتن تربت امام حسين عليه السلام

همراه داشتن تربت سيد الشهداء عليه السلام ايمنى بخش است ، چنانكه فرمودند : هرگاه از سلطان يا ديگرى ترس داشتى از منزلت بيرون ميا مگر اينكه تربت همراهت باشد . (88)

121- صورت بر تربت امام حسين عليه السلام

امام صادق عليه السلام در زمان حيات خويش سجده كنان و گريان ، هر كسى را كه چهره بر تربت حسين عليه السلام مى نهد ، و هر كسى را كه بر او اشك مى ريزد و هر كسى را كه در سوگ او شيون مى كند همه را دعا مى فرمود . (89)

122- سجده بر تربت امام حسين عليه السلام

امام صادق عليه السلام فرمود :

السجود على طين قبر الحسين عليه السلام ينور الى الارض السابعة ؛

سجده بر تربت قبر حسين عليه السلام تا زمين هفتم را نور باران مى كند . (90)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد : السجود على تربة الحسين عليه السلام يخرق الحجب السبعة ؛ سجده بر خاك حسين عليه السلام حجاب هاى هفتگانه را مى درد . (91)

در ارشاد القلوب بيان شده : كان الصادق عليه السلام لا يسجد الا على تربة الحسين عليه السلام تذللا لله و استكانة اليه ؛ امام صادق عليه السلام جز بر تربت امام حسين عليه السلام سجده نمى كرد تا در پيشگاه خدا اظهار خوارى و فروتنى كند . (92)

123- شفا گرفتن از تربت امام حسين عليه السلام

در تربت امام حسين عليه السلام شفاى تمام دردهاست مگر مرگ حتمى با چند شرط :

الف : اعتقاد به شفاء بودن تربت داشته باشد ، و به قصد شفا بخورد و من اكله لشهوة لم يكن فيه شفاء در روايتى فرمودند : والله هر كس اعتقاد داشته باشد كه به او نفع مى بخشد البته منتفع مى شود .

ب : بيمار در آستانه اجل حتمى نباشد چون اجل حتمى علاج پذير نيست .

ج : تربت را با وضو بردارد .

د : با دو انگشت بردارد .

ه : به اندازه نخود ، بلكه احوط آن است كه به قدر عدس مصرف كند ، نه بيشتر .

و : آن را ببوسد و برديدگانش بگذارد .

ز : در وقت خوردن يا خورانيدن بگويد : بسم الله و بالله اللهم اجعله رزقا واسعا و علما نافعا و شفاء من كل داء انك على كل شى ء قدير .

ح

: آن را سبك نشمارد ، در ظروف يا مكان هاى نا مناسب نگذارد ، خيلى دست بر آن نمالد . يا جايى كه زياد دست مالى مى شود نگذارد .

ط : فاصله تربتى كه براى شفا استفاده مى كنند از قبر مطهر تا چهار ميل باشد نه بيشتر . و هر چه به قبر شريف نزديك تر باشد بهتر است .

ى : خوب است تربت را در دهان بگذارد و بعد جرعه اى آب بخورد و بگويد : اللهم اجعله رزقا واسعا و علما نافعا و شفاء من كل داء و سقم (93) .

124- تاثير تربت امام عليه السلام در قبر

با ميت در قبر گذاشتن و كفن را با آن نوشتن ، يكى از بركات تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام اين است كه اگر با ميت در قبر بگذارند ، آن ميت از عذاب و تاريكى قبر در امان خواهد ماند .

از امام موسى عليه السلام روايت شده كه فرموده اند : هرگاه ميت را در قبر گذاشتيد مهرى از تربت امام حسين عليه السلام را مقابل رويش بگذاريد نه زير سرش .

از امام صادق عليه السلام روايت شده نوشتن اعتقادات به وسيله تربت امام حسين عليه السلام بر كفن ميت ، روشنى مومن به هنگام تاريكى قبر و امان در وقت سوال و هول و هراس قيامت است .

ظاهرا روايت محمد بن مسلم كه دلالت دارد خاك قبور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليه السلام شفاى دردها و سپر بلاهاست و هيچ چيز با آن برابرى نمى كند مگر دعا ، منظور همراه داشتن است نه خوردن ، براى اينكه روايات فراوانى

دلالت دارد كه خوردن خاك مثل ميت و خون حرام است و به جز خاك قبر امام حسين عليه السلام كه شفاى تمام دردهاست است ((وهو الدواء الاكبر . (94)))

125- درست كردن تسبيح با تربت

با تربت تسبيح درست كردن كه با آن ذكر گفتن و در دست داشتن فضيلت عظيم دارد . از ويژگى هاى اين تسبيح اين است كه در دست آدمى تسبيح مى گويد بدون آنكه صاحبش تسبيح بگويد . البته اين همان تسبيحى است كه خداوند فرمود : و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم (95)؛ هر موجودى تسبيح و حمد او مى گويد ، ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد . به هر حال تسبيح تربت ، تسبيحى مى گويد كه ما نمى فهميم . )) و اين ويژگى در تربت حضرت سيد الشهداء ارواحناله الفداء است . (96)

126- ذكر با تربت امام حسين عليه السلام

از امام رضا عليه السلام روايت شده كه هر كس با تربت امام حسين عليه السلام بگويد : سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر با هر ذكر ، خداوند شش هزار درجه بالا برده و شش هزار شفاعت براى او مى نويسد .

و از امام صادق عليه السلام نقل شده : هر كس سنگ هايى را كه از تربت امام حسين عليه السلام درست مى كنند (يعنى تسبيح پخته ) بگرداند ، به تعداد هر استغفر الله ربى و اتوب اليه هفتاد استغفارى براى او ثبت مى شود و اگر تسبيح در دستش باشد و ذكر نگويد به عدد هر دانه هفت مرتبه استغفار براى او نوشته مى شود .

در روايت ديگر فرمودند : كسى كه با تسبيح تربت يك مرتبه ((سبحان الله )) بگويد چهارصد حسنه براى او نوشته مى شود ، چهارصد گناهش برطرف ، چهارصد درجه اش بالا ، چهارصد

حاجتش برآورده مى گردد(97)

127- : ماز فرشتگان در كنار قبر امام حسين عليه السلام

امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمودند : سوگند به آنكه جانم به دست اوست ، چهار هزار فرشته كنار قبر امام حسين عليه السلام تا روز قيامت خاك عزا بر سر مى ريزند و بر آن بزرگوار گريه مى كنند .

در روايت ديگر است كه خداوند هفتاد هزار فرشته را بر قبر امام حسين عليه السلام باز داشته كه سوگوارى كرده و نماز مى گزارند و براى زائران آن حضرت (كه عارف به حق آن حضرت باشند) دعا مى كنند و به رئيس آنها منصور گفته مى شود ، هيچ زائرى به زيارت امام حسين نمى رود مگر اينكه او را مشايعت مى نمايند ، بيمار نمى شود مگر اينكه به عيادت او مى روند ، نمى ميرد مگر اينكه بر جنازه اش نماز مى گزارند و بعد از فوتش براى او استغفار مى كنند . (98)

128- شفاى چشم

محدث قمى در فوايد الرضوية آورده كه سيد نعمت الله جزايرى قدس سره در تحصيل علم زحمت بسيار كشيده و رنج فراوان ديده در اوايل تحصيل كه قادر نبوده چراغ تهيه كند به هنگام مطالعه بسيارى از شب ها از نور ماه استفاده مى كرده و شب هاى بى ماه متون محفوظه را مكرر مى كرده لاجرم از كثرت مطالعه در مهتاب و نوشتن دروس و كتاب چشمانش ضعيف شده ، وليكن آن بزرگوار تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام و خاك قبور ساير شهداء كربلا را به چشمان خود كشيده و به بركت آن تربت ها چشمانش روشن شده است . (99)

129- احترام امام زمان عليه السلام

يكى از بانوان مومنه پرهيزگار به نام خديجه ظهوريان فرزند عباسعلى كه هم اكنون قريب نود سال از عمر با بركت خود را پشت سر گذاشته و با آنكه نزديك ده سال است بر اثر سكته از پا در آمده و با كمك دو عصا خود را به اين سو و آن سو مى كشاند نماز جماعتش ترك نمى شود ، نقل مى كند :

حدود سى سال قبل مهر تربتى را كه خود از كربلا آورده بودم كثيف شده بود ، آن را بردم در آب روان (آب خيابان وسط شهر مشهد مقدس ) شستشو دادم و در ميان سطل گذاشته برگشتم ، روبروى مسجد دوازده امامى ها كه رسيدم با خود گفتم : خوب است مهر را برگردانم ، تا وقتى كه به منزل مى رسم طرف ديگرش نيز خشك شود ، مهر را كه برگردانيدم بر اثر خيس بودن طرف زيرين مهر قدرى تربت به انگشت بزرگم چسبيده انگشتم را

به ديوار رو به روى مسجد ماليده و رفتم .

شب در خواب ديدم آقاى بزرگوارى كه به ذهنم رسيد حضرت حجة بن الحسين امام زمان ارواحنا له الفداء هستند ، سرشان را به همان جاى ديوار كه ذكر شد گذاشته و به من مى فرمايند : ((اينجا تربت جدم (حسين عليه السلام را ماليده اى ! (100)))

130- بى احترامى به تربت امام حسين عليه السلام

موسى بن عبدالعزيز مى گويد : يوحنّا (طبيب نصرانى ) به من گفت : تو را به حق پيغمبرت و دينت سوگند مى دهم كه بگويى اين كيست كه مردم به زيارت قبر او مى روند ؟ آيا او از اصحاب پيغمبر شما است ؟

گفتم : نه ، بلكه او امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر ما است . منظورت از اين سوال چيست ؟

گفت : خبر شگفتى دارم و ادامه داد كه : يك شب شاپور ، خادم رشيد مرا احضار كرد ، نزد او رفتم ، امر مرا به خانه موسى بن عيسى كه از خويشان خليفه بود برد ، ديدم موسى بى هوش در رختخواب خود افتاده و طشتى پيش روى او گذاشته اند كه تمام احشاء و امعاء او در آن ريخته بود .

شاپور از خادم موسى پرسيد : اين چه حال است كه براى موسى رخ داده ؟

خادم گفت : يك ساعت قبل حالش خوب و با خوشحالى نشسته بود و با نديمان خود صحبت مى كرد ! شخصى از بنى هاشم اينجا بود ، گفت : من بيمارى سختى داشتم و با هر چه معالجه كردم مفيد واقع نشد تا اينكه كاتب من گفت : از تربت امام حسين عليه السلام

استفاده كنم ، اين كار را كردم و شفا يافتم .

موسى گفت : از آن تربت چيزى نزد تو باقى مانده است ؟

گفت : بله ، شخصى را فرستاد و قدرى از آن تربت را كه باقى مانده بود آورد .

موسى آن را گرفت و از روى بى احترامى در نشيمنگاه خود داخل كرد !

در همان ساعت فرياد او بلند شد كه ((النار ، النار؛ آتش ، آتش )) طشتى بياوريد ، اين طشت را آوردند و اينها امعاء و احشاء اوست كه از او خارج شده است !

نديمانش متفرق شدند و مجلس سرور موسى به ماتم مبدل شد . شاپور به من گفت : بيا نگاه كن ، آيا مى توانى او را معالجه كنى ؟

من چراغ طلبيدم و آنچه در طشت بود به دقت نگاه كردم ديدم جگر ، سپرز و شش و دلش همه از او خارج شده است !

تعجب كردم و گفتم : مالا حد فى هذا صنع الا ان يكون لعيسى الذى كان يحيى الموتى ؛ هيچ كس نمى تواند درباره اين شخص كارى بكند مگر حضرت عيسى كه مرده را زنده مى كرد . ))

شاپور خادم گفت : راست گفتى ، وليكن اينجا باش تا معلوم شود كه حال موسى به كجا ختم مى گردد .

يوحنّا گفت : من آن شب نزد ايشان ماندم و موسى سحرگاه به جهنم واصل گرديد .

پسر عبدالعزيز مى گويد : يوحنّا با وجودى كه نصرانى بود مدتى به زيارت امام حسين مى آمد ، تا اينكه به دين اسلام گرويد و اسلامش نيكو گرديد . (101)

131- قداست تربت امام حسين عليه السلام

او در سرزمين كربلا ، در آن

بيابان خشك و بى آب به شهادت رسيد .

كربلا فرودگاه حسين بود و سرزمين آن در برگيرنده پيكر حسين عليه السلام و ياران و فرزندان اوست .

مراسم شب عاشوراى حسين و يارانش در آن سرزمين برگزار شد .

صداى زمزمه مناجات او و ياران و اهل خانواده اش آن منطقه و آن سرزمين را عطر آگين كرده بود . فرياد حق طلبى حسين عليه السلام ، صداى هل من ناصر حسين ، حق گويى هاى حماسه آفرين حسين عليه السلام ، احتجاجات خدا پسندانه حسين ، نصايح و مواعظ او در روز عاشورا و قبل از آن همه و همه در آن سرزمين است .

و از همه مهم تر كدام سرزمين است كه آن همه خون هاى مقدس و به راه خدا ريخته ، و توام با خلوص و اخلاص را در خود ذخيره داشته باشد ؟ و كدام سرزمين است كه آن همه پيكرهاى مقدس شهيدان و آن همه ثار الله را در خود جاى داده باشد .

پس آن سرزمين به بركت خون مظلومان تاريخ مقدس است ، خاك و تربت آن نيز قد است يافته است . آنچنان كه خداى در تربت او شفا قرار داده است ، و خاك او را حرز و پاسدار جان ها به حساب آورده است .

همچنان خاك او سجده گاه عاشقان است و مهر و تسبيح عبادت كاران است و كام كودكان نوزاد شيعى در ولادت با تربت حسين متبرك و آشنا مى شود و هم در طول مدت عمر يك شيعى ، خاك كربلايش مهر نماز است و در حين دفن زينت بخش كفن و مايه آرامش

و امان ميت است . على عليه السلام در گذر از آن سرزمين ، در واقعه صفين فرمود : واها لك ايتها التربة ، ليحشرن منك اقوام يدخلون الجنة بغير حساب ؛

خوشا به سعادت تو اى خاك پاك كربلا ! از تو قومى محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى گردند(102) . ))

132- بركت تربت امام حسين عليه السلام

در زمان امام صادق عليه السلام زن بدكارى بود كه هرگاه بچه دار مى شد ، بچه خود را مى سورانيد . هنگامى كه از دنيا رفت چند مرتبه او را به خاك سپردند وليكن زمين او را قبول نكرد و او را از قبر بيرون افكند !

جريان را به عرض امام صادق عليه السلام رسانيدند ، فرمودند : اجعلوا معها شيئا من تربه الحسين ؛ قدرى از تربت جدم حسين عليه السلام را با او دفن كنيد . )) به دستور امام عليه السلام عمل كردند ، خاك او را قبول كرد و ديگر او را بيرون نينداخت . (103)

133- سلام امام زمان عليه السلام بر تربت امام حسين عليه السلام

در عظمت حسين و قبول تقرب و اخلاص او در پيشگاه خدا همين بس كه خداى در خاك حسين عليه السلام شفا قرار داده . در اين زمينه اسناد بسيارى وجود دارد كه در دسترس ترين آنها زيارت منسوب به امام زمان عليه السلام است :

السلام على من جعل الله الشفاء فى تربته ؛ سلام بر (حسين ) كسى كه خداوند در تربت او شفاء قرار داده است .

از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود :

ان الله تعالى عوض الحسين من قتله : اءن جعل الامامة فى ذريته و الشفاء فى تربته ، واجابة الدعاء عند قبره ؛

خداوند تبارك و تعالى در پاداش قتل حسين اين عوض را معين فرمود :

كه امامت را در ذريه او قرار داد ، و در تربت او شفا قرار داد ، و در كنار قبرش وعده اجابت به در خواست ها داد . (104)

فصل هفتم : نماز زيارت

134- تمام خواندن نماز

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود :

نماز در چهار مكان تمام خوانده مى شود (يعنى اگر چه از حد مسافت شرعى هم بيشتر باشد اما شكسته نمى شود) :

1- مسجد الحرام (مكه ) .

2- مسجد الرسول (مدينه ) .

3- مسجد كوفه .

4- حرم امام حسين عليه السلام .

در روايت آمده كه : ((ابن شبل از امام صادق عليه السلام پرسيد : آيا قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كنم ؟

فرمود : پاك و خوب زيارت كن و نمازت را در حرمش تمام بخوان .

پرسيد : نماز را تمام بخوانم ؟

فرمود : تمام .

عرض كرد : بعضى از اصحاب و شيعيان شكسته مى خوانند ؟

فرمود : اينان دو چندان عمل مى كنند .

(105)

و در رساله هاى عمليه آمده كه در حرم امام حسين عليه السلام مى توان نماز را هم شكسته خواند و هم به بركت آن حضرت تمام به جا آورد . (106)

135- نماز زائر امام حسين

اگر انسان زائر ، حق امام را شناخته و با معرفت و ولايت او در كنار قبر مطهرش نماز گزارد مورد قبول حق تعالى قرار مى گيرد . چنانكه امام حسين عليه السلام در شان و مقام كسى كه به مرقد و بارگاه شريف حضرت مشرف شده و نماز بخواند فرمود : خداوند متعال اجر نمازش را قبولى آن قرار مى دهد . (107)

136- نماز حاجت

هرگاه حاجت مهمى داشتى در روز جمعه چهار ركعت نماز امام حسين عليه السلام را كه هشتصد مرتبه حمد و اخلاص دارد بخوان ، در ركعت اول پس از توجه (و تكبيرة الاحرام ) پنجاه مرتبه حمد را و پنجاه مرتبه هم اخلاص را بخوان پس در ركوع ده بار حمد را ، و ده بار اخلاص را بخوان ، پس از ركوع ، باز هم حمد را ده بار و اخلاص را ده بار ، و اينچنين در احوال ديگر نماز ادامه بده تا در هر ركعتى دويست بار حمد و اخلاص تمام شود .

سپس دعاى نقل شده را مى خوانى (و حاجت خويش را مى طلبى (108))

137- : ماز بر رفع حوائج

از امام حسين عليه السلام روايت شده است كه ، (در حوائج مهمه ) چهار ركعت نماز مى گزارى ، قنوت و اركان آنها را نيكو انجام مى دهى ، در ركعت اول حمد را يك بار و حسبنا الله و نعم الوكيل را هفت بار مى خوانى و در ركعت دوم حمد را يك بار و ماشاء الله لا قوة لا بالله ان ترن اءنا اقل منك مالا و ولدا را هفت بار مى خوانى و در ركعت سوم حمد را يك بار و لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين را هفت بار مى خوانى ، و در ركعت چهارم حمد را يك بار ، و اءفوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد را هفت بار مى خوانى ، سپس حاجت خود را مى طلبى . (109)

138- نماز مقدس اردبيلى كنار قبر امام حسين عليه السلام

درباره زهد مقدس اردبيلى نقل شده كه در سفر زيارت مخصوصه حضرت امام حسين كه از نجف مشرف مى شد نماز خود را جمع مى نمود (هم شكسته و هم تمام مى خواند) و مى فرمود : مى ترسم سفرم سفر معصيت باشد؛ چون كه طلب علم واجب است و زيارت امام حسين عليه السلام سنت است .

البته مقدس اردبيلى در اين سفرها حتى الامكان از مطالعه و تفكر در مشكلات علوم فارغ نبود . (110)

فصل هشتم : آثار و بركات زيارت عاشورا

139- تعليم زيارت عاشورا

علقمه بن محمد حضر مى گويد : به امام باقر عليه السلام گفتم : به من دعايى تعليم بده كه با آن دعا در اين روز (عاشورا) هنگامى كه زيارت مى كنم او را (امام حسين عليه السلام ) بخوانم . و دعايى تعليم بده كه با آن دعا ، هنگامى كه او را از نزديك يا هنگامى كه از خانه ام و از راه دور (و به قصد زيارت بدان سو) اشاره مى كنم ، بخوانم . حضرت فرمود : اى علقمه پس از آن كه به آن حضرت با سلام اشاره كردى ، دو ركعت نماز بخوان و پس از آن اين قول (متن زيارت ) را مى خوانى . پس هنگامى كه اين زيارت را خواندى در حقيقت او را به چيزى خواندى كه هركس از ملايكه كه بخواهند او را زيارت كند به آن مى خواند . و خداوند براى تو هزار هزار سيئه محو مى كند ، تو را هزار هزار درجه بالا مى برد . جزو كسانى مى باشى كه در ركاب حضرت به شهادت رسيدند ، حتى در درجات آنها هم شريك

مى شوى و براى تو ثواب هر پيامبر و رسولى و هر كس كه حسين عليه السلام را از زمان شهادتش تا به حال زيارت كرده ، را مى نويسند . مى گويى : ((السلام عليك يا ابا عبدالله . . . . پس از نقل زيارت مى فرمايد : يا علقمة ان استطعت اءن تزوره فى كل يوم بهذه الزيارة من دهرك فافعل . فلك ثواب جميع ذلك ان شاء الله : اى علقمه ! اگر توانستى هر روز از عمرت آن حضرت را با اين زيارت ، زيارت كنى ، اين كار را انجام بده ، پس براى تو ثواب تمام اين زيارت است )) .

140- سفارش امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام به صفوان مى فرمايند :

زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت كن ، به درستى كه من چند چيز را براى خواننده آن تضمين مى كنم .

1- زيارتش قبول شود .

2- سعى و كوشش او مشكور باشد .

3- حاجات او هر چه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و نااميد از درگاه خدا برنگردد . . . .

بعد فرمود : اى صفوان ! هرگاه حاجتى براى تو به سوى خداوند متعال روى داد . پس به وسيله اين زيارت به سوى آن حضرت توجه كن از هر جا و مكانى كه هستى و اين دعا را بخوان و حاجتت را از پروردگار خود بخواه كه برآورده مى شود و خداوند وعده خود را خلاف نخواهد كرد .

آرى ، هر كس حاجت بزرگى داشته باشد حوايج و خواسته هايش با چهل روز خواندن زيارت عاشورا برآورده مى شود . تجربه گواه هر

عارف و عامى است كه ما در اين جا نمونه هايى از حكايات را خواهيم آورد .

141- سيره شيخ مرتضى انصارى (رحمة الله عليه)

در شرح احوال مرحوم شيخ مرتضى ، نواده شيخ انصارى آورده اند كه ؛

((از جمله عاداتش خواندن زيارت عاشورا بوده كه در هر روز ، دو بار صبح و عصر آن را مى خواند و بر آن بسيار مواظبت مى نمود . بعد از وفاتش كسى او را در خواب ديد و از احوالش پرسش كرد؛ در جواب سه مرتبه فرمود : ((عاشورا ، عاشورا ، عاشورا ، ))

142- سيره ميرزاى قمى

اين مرد بزرگ ، هرگز نماز شب و زيارت عاشورا و نماز جماعت را ترك نكرد ، و هرگاه به مسجد نمى رفت ، در منزل با زن و فرزند خود نماز جماعت مى خواند . بسيار با انصاف بود و با افراد مستمند مواسات مى ورزيد . و در اصلاح امور مسلمان ها ، اهتمامى عجيب داشت . حاكم دهكده خوانسار دستور داد مخصوص وى ، يك مسجد جامع ساختند كه هميشه نماز جمعه و جماعتش در آن مسجد برپا مى شد .

143- سيره شهيد قدوسى

شهيد آيت الله قدوسى (رحمة الله عليه ) به خاندان عصمت و طهارت عشق مى ورزيد ، به زيارت جامعه و عاشورا ، و توسل به خاندان پيغمبر و شركت در جلسات روضه و سوگوارى حضرت سيد الشهداء مقيد بود .

مرحوم قدوسى مى فرمود : علامه طباطبايى ، به اين معنا تاكيد دارد و در ايام محرم و صفر ، زيارت عاشورايش ترك نمى شود و به زيارت جامعه اهتمام دارد .

144- دريافت علوم خاص

يكى از دوستان مرحوم قدوسى مى نويسد :

. . . ظاهرا ايشان نسبت به ((زيارت عاشورا)) مواظبت داشت . چون ، موقعى كه دادستان كل بود ، من در خواب ديدم كه بر اثر خواندن زيارت عاشورا ، به ايشان علوم خاصى داده شده ، وقتى به ايشان عرض كردم ، متاءثر شد و گفت : مدتى است توفيق پيدا نكرده ام . و اين بر اثر كثرت كارشان در دادستانى بود ، و آن كارها را ولى مى دانست ؛ از اين رو بود كه فرمود :

مدتى است كه به خواندن زيارت عاشورا ، موفق نشده ام .

145- سيره ميرزاى محلاتى

مرحوم ميرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش ، زيارت عاشورا را ترك نكرد و هر روز كه به سبب بيمارى يا امرى ديگر نمى توانست بخواند ، نايب مى گرفت .

146- رفع بيمارى و بلا

شهيد دستغيب مى نويسد : از مرحوم آيه الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حايرى نقل شده است : اوقاتى كه در سامراء مشغول تحصيل علوم دينى بودم ، اهالى سامراء به بيمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى مى مردند .

روزى در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشاركى ، عده اى از اهل علم جمع بودند ، ناگاه مرحوم آقاى ميرزا محمد تقى شيرازى تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند .

مرحوم ميرزا فرمود : اگر من حكمى بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه ؟

همه اهل مجلس پاسخ دادند بلى . فرمود : من حكم مى كنم كه شيعيان ساكن سامراء از امروز تا ده روز ، همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند ، و ثواب آن را به روح نرجس خاتون ، والده ماجده حضرت حجة ابن الحسن عليه السلام هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود . اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند .

از فرداى آن روز تلف شدن شيعه موقوف شد و همه روزه ، تنها عده اى از سنى ها مى مردند به طورى كه بر همه آشكار گرديد . برخى از سنى ها از آشنايان شيعه خود پرسيدند؛ سبب اين كه ديگر از شما كسى تلف نمى شود چيست ؟ به آنها گفته

بودند زيارت عاشورا . آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم بر طرف گرديد .

در منزل ميرزاى شيرازى در كربلا ايام عاشورا ، روضه خوانى بود و روز عاشورا به اتفاق طلاب و علما به حرم حضرت سيد الشهدا و حضرت اباالفضل مى رفتند و عزادارى مى نمودند . عادت ميرزا اين بود كه هر روز در غرفه خود ، زيارت عاشورا مى خواند ، سپس پايين مى آمد و در مجلس عزا شركت مى كرد . يكى از بزرگان مى گويد : روزى خودم حاضر بودم كه پيش از وقت پايين آمدن ، ناگاه ميرزا با حالت غير عادى و پريشان و نالان از پله هاى غرفه به زير آمد و داخل مجلس شد و فرمود : امروز بايد از مصيبت عطش حضرت سيد الشهدا بگوييد و عزادارى كنيد . تمام اهل مجلس منقلب شدند و بعضى بيهوش شدند . سپس با همان حالت به اتفاق ميرزا به صحن و حرم مقدس مشرف شديم ، گويا ميرزا به اين تذكر مامور شده بود .

147- مداومت به خواندن زيارت عاشورا

يكى از بزرگان مى فرمود : مرحوم آيه الله حاج آقا حسين خادمى و حاج شيخ عباس قمى و حاج شيخ عبدالجواد مداحيان روضه خوان امام حسين را در خواب ديدم كه در غرفه هاى بهشتى دور يكديگر جمع بودند . از آية الله خادمى احوالپرسى كردم و گفتم :

با هم بودن شما يك آية الله و آقاى حاج شيخ عباس قمى يك محدث و حاج شيخ عبدالجواد روضه خوان امام حسين عليه السلام چه مناسبتى دارد كه با يكديگر يك جا قرار گرفته ايد ؟

جواب دادند :

ما همگى مداومت به زيارت عاشورا داشتيم و در مقدار خواندن زيارت عاشورا مثل هم بوديم .

148- توسعه رزق و روزى

عالم جليل و زاهد مسلم حاج آقاى شيخ عبدالجواد حايرى مازندانى فرمود :

روزى كسى آمد خدمت خلد مكان شيخ الطائفه زين العابدين مازندرانى (رحمة الله عليه ) شكايت از تنگى معاش خود كرده ، شيخ به او فرمود : برو حرم حضرت ابا عبدالله عليه السلام زيارت عاشورا بخوان رزق و روزى به تو خواهد رسيد اگر نرسيد بيا نزد من ، من خواهم داد .

آن بنده خدا رفت . بعد از زمانى آمد خدمت آقا ، آقا فرمود : چه كار كردى ؟ گفت : در حرم مشغول خواندن زيارت عاشورا بودم كسى آمد و وجهى به من داد و در توسعه قرار گرفتم .

149- بهترين عمل براى سفر آخرت

مرحوم آية الله سيد محمد حسين شيرازى نوه مرحوم آية الله العظمى ميرزاى شيرازى بزرگ بعد از وارد شدن به ايران و مسدود شدن راه عراق در اثر جنگ جهانى دوم به اينجا آمد و براى خانواده اش كه در نجف بودند ، فوق العاده ناراحت مى شود مراجعه مى كند به كسى كه ارتباط با ارواح بر قرار مى كرده - نه به وسيله هيپنوتيزم . . . دو سوال مى كند مطابق با واقع جواب مى آيد ، علاقمند مى شود ، سوال سوم مى كند : بهترين عمل براى سفر آخرت چيست ؟ بعد از موعظه ها چنين جواب مى آيد بهترين عمل براى سفر آخرت زيارت عاشورا است . بدين جهت مرحوم آية الله سيد محمد حسين شيرازى تا آخر عمر ملتزم و مداوم به زيارت عاشورا بود .

150- رفع گرفتارى

يكى از علما و حجج اسلام و از ذريه رسول الله صلى الله عليه و آله در يادداشتهاى خود چنين فرموده بود : شبى از طريقى به من الهام شد كه مبلغ چهل و پنج هزار تومان بر درب مغازه يكى از بندگان خدا كه مرد محترمى از اهل اصفهان است (و نخواسته اسمش گفته شود) صبح متحير بودم چه كنم ، آيا آنچه فهميديم صحيح است يا نه و نمى دانستم چقدر پول دارم ؟ وقتى مراجعه كردم ديدم موجودى من چهل و پنج هزار تومان است ، اول وقت رفتم درب مغازه آن آقا كه از محترمين آن شهر بود ، ديدم دو نفر درب مغازه او ايستاده اند ، به آن آقا گفتم : من با شما كارى دارم

، مى خواهم با هم برويم جايى و برگرديم .

گفت : بسيار خوب . من ايشان را بردم مسجدالنبى واقع در خيابان جى ، آنجا عمله و بنا كار مى كردند ، لب ايوان طرف قبله نشستيم .

من به ايشان گفتم : من مامور هستم گرفتارى شما را اصلاح كنم ، مشكلى دارى بگو ، هر چه اصرار كردم نگفت ، بالاخره آن مبلغ را به ايشان دادم ولى نگفتم چقدر است . ايشان بى اختيار به گريه افتاد و گفت :

من چهل و پنج هزار تومان قرض داشتم ، چهل زيارت عاشورا نذر كردم بخوانم و امروز بعد از اذان آخر آن را خواندم و از آقا ابى عبدالله الحسين عليه السلام خواستم رفع گرفتاريم شود كه بحمد الله گره باز گرديد .

151- شفاى بيمار

يكى از فاميلهاى نزديك آقا سيد زين العابدين ابرقويى سخت دچار دل درد مى شود تا حدى كه خون از گلوى او بيرون مى آيد ، دكترها مايوس شده و دستور حركت به تهران و عمل جراحى را خبر دادند ، خبر را به آقا سيد زين العابدين رساندند و درخواست دعا و توسل نمودند ، ايشان به فرزندان خود دستور دادند وضو بگيرند و در ميان آفتاب مشغول مى شوند ، پس از ساعتى ناگهان از اطاق خود بيرون آمده و گفتند :

شفا حاصل شد ، برخيزيد و مژده دهيد به مادرتان كه خداوند برادرت را شفا داد .

يكى از علماى اصفهان كه از ملازمين ايشان بودند گفتند :

آقاى سيد زين العابدين ختم زيارت عاشورا برداشته بودند براى كمالات نفسانى و رسيدن به درجه يقين ، بدين جهت آن حالات

براى ايشان پيدا شده بود . شرح حال سيد زين العابدين ابرقويى طباطبايى مولف كتاب ولاية المتقين .

فصل نهم : مناجات و دعا

152- زمزمه دعا در سجده

از كتاب مقتل الحسين اخطب خوارزم نقل شده كه گفته است كه شريح گويد به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه وارد شدم . در آنجا حسين بن على عليه السلام را ديدم كه به سجده رفته و گونه بر خاك نهاده و مى گويد :

سيدى و مولاى ! المقامع الحديد خلقت اعضائى ، ام لشرب الحميم خلقت امعائى ، الهى لئن طالبتنى بذنوبى لاطالبنك بكرمك ، و لئن حبستنى مع الخاطئين لاخبرنهم بحبى لك ، سيدى ! ان طاعتى لا ينفعك و معصيتى لا تضرك فهب لى ما لا ينفعك ، واغفر لى ما لا يضرك ، فانك ارحم الراحمين ؛

يعنى ، اى آقا و مولاى من ! آيا براى گرزهاى آهنين اعضاى مرا آفريدى يا براى شراب حميم (جهنم ) احشاء و امعاى مرا خلق فرمودى ؟ خدايا ! اگر مرا به گناهانم بگيرى من از تو كرم و بزرگواريت را مطالبه مى كنم ، و اگر مرا با خطاكاران به زندان افكنى محبت و دوستى تو را كه در دل دارم به آنها بازگو كنم ، اى آقاى من ! به راستى كه اطاعت و فرمانبردارى من ، تو را سود ندهد ، و نافرمانى و معصيت من نيز تو را زيان نرساند . پس آنچه را سودت ندهد به من ببخش و آنچه را زيانت نرساند از من بيامرز؛ كه به راستى تو مهربان ترين مهربانانى . (111)

153- دعاى امام حسين عليه السلام هنگام صبح عاشورا

از امام زين العابدين عليه السلام نقل شده كه فرمود : صبح عاشورا چون سپاه دشمن (براى نبرد) بر حسين عليه السلام رو آورد ، امام عليه

السلام دست به دعا برداشت و عرض كرد : ((بارالها ! در هر اندوهى ، تكيه گاه منى و در هر سختى اميد منى ، در هر حادثه ناگوارى كه بر من آيد ، پشت و پناه و ذخيره منى ! چه بسا غمى كه در آن دل ، ناتوان و چاره ، ناياب و دوست ، خوار و دشمن ، شاد مى شد و من آن را به درگاهت آورده به تو شكوه كردم ، تا از جز تو بريده تنها به تو رو آورده باشم و تو گشايش دادى و آن را از من راندى ، پس تو دارنده هر نعمت و صاحب هر نيكى و مقصد اعلاى هر خواسته اى . (112)))

154- نجات زنى به دعاى امام عليه السلام

ايوب بن اعين از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود : زنى طواف مى كرد و پشت سر او مردى بود ، آرنج آن زن بيرون افتاد ، آن مرد (تحريك شد و) دستش را بر آرنج زن نهاد ، پس خدا دست او را به دست زن چسبانيد تا اينكه طواف تمام شد ، از پى فرماندار مكه فرستادند ، و مردم جمع شدند ، (فرماندار آمد) و سراغ فقهاى مكه فرستاد ، فقهاء مى گفتند : دست مرد را قطع كن ؛ زيرا او (در يك چنين مكان مقدسى ) جنايت كرده است .

فرماندار پرسيد : آيا در مكه كسى از فرزندان محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله حضور دارد ؟

گفتند : بله ، حسين بن على عليه السلام ديشب وارد مكه شده است .

از پى حضرت عليه السلام فرستاد و او را

(به آنجا) دعوت نمود ، چون حضرت عليه السلام حضور يافت ، فرماندار گفت : (اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) گرفتارى اين دو را ببين ؟ !

حضرت عليه السلام رو به قبله ايستاد و دست ها را بالا آورده مدتى طولانى دعا فرمود ، سپس به سوى آن دو آمد و دست مرد را از دست زن نجات داد .

فرماندار عرض كرد : آيا مرد را به خاطر گناهش مجازات نكنيم ؟

حضرت فرمود : نه . (113)

155- اجابت دعاى امام

ابن اعثم گويد : سواره اى از لشكر ابن سعد به نام مالك بن حوزه آمده نزد خندق ايستاد و فرياد كرد : اى حسين ! مژده باد كه آتش دنيا قبل از آخرت مى سوزاندت !

امام عليه السلام فرمود : ((اى دشمن خدا ! دروغ گفتى ، من بر پروردگارى رحيم و صاحب شفاعتى كه (فرشتگان ) فرمانش برند درآيم و آن جدم رسول خداست . ))

سپس فرمود ((اين مرد كيست ؟ ))

گفتند : مالك بن حوزه .

امام فرمود : ((خدايا ! او را در آتش بلا و پيش از آخرت در دنيايش بسوزان . ))

پس بى درنگ اسب مالك بر او آويخته او را در آتش افكند و سوخت . امام عليه السلام به سجده افتاد و سر برداشت و فرمود : عجب دعايى ! چه زود به اجابت رسيد !

سپس ندا فرمود : ((خدايا ! ما خاندان و ذريه و خويش پيامبر توييم ، ستمگران و غاصبان حق ما را در هم شكن كه تو شنواى اجابت كننده اى . (114)))

156- استجابت دعا نزد ركن يمانى

در بعضى از نسخه هاى منسوب به امام رضا عليه السلام آمده است : از امام حسين عليه السلام روايت شده كه فرمود :

((ركن يمانى ، درى از درهاى بهشت است كه خداى سبحان آن را از آن روزى كه گشوده (نبسته و) بى بهره نساخته است ، همانا بين اين دو ركن حجرالاسود و يمانى ، فرشته اى است كه ((هِجير)) نام دارد ، او بر دعاهاى اهل ايمان ، آمين مى گويد . (115)))

157- بركت دعاى امام عليه السلام

امام حسين عليه السلام با كاروانى كه در آن عده زيادى از مردم بودند به قصد زيارت خانه خدا از مدينه بيرون آمد . مردى از كاروان بيمار شد و به حضرت عرض كرد : دلم انار مى خواهد .

حضرت عليه السلام (به سويى اشاره نمود و) فرمود :

((اين باغى است كه در آن ميوه هاى گوناگون است . برو و هر چه مى خواهى بخور . ))

در حالى كه قبلا كسى در آنجا آب و درخت و ميوه اى به خاطر نداشت .

چون اهل كاروان ، باغ را ديدند ، داخل شدند و هر چه خواستند خوردند و چون بيرون آمدند باغ از ديد آنها ناپديد شد . در همين هنگام آهويى را ديدند امام عليه السلام به آن اشاره فرمود و آهو آمد ، سپس دستور داد تا كسى آن را ذبح كند ، اما هيچ يك از استخوان هايش را نشكند ، همگى از گوشت آن خوردند ، پس حضرت عليه السلام دعايى خواند و آن آهو دوباره زنده شد ، امام فرمود : ((هر كه مى خواهد شير بنوشد آن را بدوشد)) ، همگى از

شير آن نوشيدند و به بركت امام حسين عليه السلام و دعاى او همه كاروان را كفايت كرد . سپس حضرت عليه السلام رو به آهو نمود فرمود :

((نوزادهايى دارى كه انتظارت را مى كشند ، برو و آنان را شير ده . )) آهو برگشت . (116)

158- دعا در قنوت

اللهم منك البدء و لك المشية ، و لك الحول و لك القوة ، و انت الله الذى لا اله الا انت ، جعلت قلوب اوليائك مسكنا لمشيتك و مكمنا لارادتك ، و جعلت عقولهم مناصب اوامرك و نواهيك .

فانت اذا شئت ما تشاء حركت من اسرارهم كوامن ما ابطنت فيهم ، و ابداءت من ارادتك على السنتهم ما افهمتهم به عنك فى عقودهم ، بعقول تدعوك و تدعو اليك بحقائق ما منحتهم به ، و انى لاءعلم مما علمتنى مما انت المشكور ، على ما منه اريتنى ، و اليه آويتنى .

اللهم و انى مع ذلك كله عائذ بحولك و قوتك ، راض بحكمك الذى سقته الى فى علمك ، جار بحيث اجريتنى ، قاصد ما اممتنى ، غير ضنين بنفسى فيما يرضيك عنى ، اذ به قد رضيتنى ، و لا قاصر بجهدى عما اليه ندبتنى ، مسارع لما عرفتنى ، شارع فيما اشرعتنى ، مستبصر ما بصرتنى ، مراع ما ارعيتنى ، فلا تخلنى من رعايتك ، و لا تخرجنى من عنايتك ، و لا تقعدنى عن حولك ، و لا تخرجنى عن مقصد انال به ارادتك .

و اجعل على البصيرة مدرجتى ، و على الهداية محجتى ، و على الرشاد مسلكى ، حتى تنيلنى و تنيل بى امنيتى ، و تحل بى على

ما به اردتنى ، و له خلقتنى و اليه آويتنى .

و اعذ اولياءك من الافتتان بى ، و فتنهم برحمتك لرحمتك فى نعمتك تفتين الاجتباء ، و الاستخلاص بسلوك طريقتى و اتباع منهجى ، و الحقنى بالصالحين من آبائى و ذوى رحمى ؛

پروردگارا ! آغاز هر چيز از توست و اراده انجامش در اختيار تو ، و نيرو و توان از آن توست ، و تو خدايى هستى كه معبودى جز تو نمى باشد ، جان هاى اوليايت را جايگاه اراده و محل مشيت خود مقرر فرمودى ، و در افكارشان اوامر و نواهيت را قرار دادى ، تا يك لحظه از ياد تو غافل نگردند .

و تو آنگاه كه اراده امرى را بنمايى ، در افكارشان آنچه خود در آنها به وديعت نهاده اى را به حركت در آورده ، و بر زبانشان آنچه خود به آنان تفهيم كرده اى را جارى مى سازى ، با عقل هايى كه تو را خوانده و با حقايقى كه به آنان ارزانى داشته اى به سوى تو مى خوانند ، و من مى دانم از آنچه به من آموخته اى ، از چيزهايى كه تو بر آنها شايسته سپاس مى باشى ، از چيزهايى كه به من نشان داده اى و به سوى آن مرا پناه داده اى .

خداوندا ! و با اين وجود به نيرو و توان تو پناهنده و به قضا و قَدَرت كه در علمت مرا در جهت آن قرار دادى ، و در مسير آن به حركت در مى آيم ، و به آنچه تو بخواهى مصمم مى گردم ، راضى هستم ،

در حالى كه به آنچه تو بدان از من خشنود مى باشى بخيل نيستم ، و از آنچه تو مرا بدان خوانده اى كوتاهى نمى كنم ، و به آنچه مرا بدان آشنا ساخته اى سبقت نمى گيرم ، و به آنچه تو مرا بدان آغاز نموده اى آغاز مى نمايم ، از راه هدايت تو هدايت مى جويم ، آنچه امر به رعايتش نمودى رعايت مى نمايم ، پس مرا از رعايتت خالى ننما ، از عنايتت خارج نساز ، و مرا از فيض رسيدن تاءييدت عاجز و ناتوان قرار نده و از راهى كه به خشنودى تو مى رسم مرا خارج نكن .

حركتم را بر اساس روشنگرى ، و راهم را با هدايت ، و زندگيم را قرين رشد و تعالى قرار ده ، تا مرا هدايت نموده و ديگران نيز به وسيله من راهنمايى گردند ، و در آنچه تو خواهان آن بوده و به جهت آن مرا خلق كرده اى ، و به سوى آن پناه داده اى ، مرا وارد سازى .

و اوليائت را از اينكه به وسيله من امتحان شوند در پناه خود گير ، و با رحمتت و در نعمتت آنان را امتحان و آزمايش نما ، آزمايشى كه سبب برگزيدن آنها و پاك شدن آنها از زشتى ها و راهنمايى آنان به راهى كه من رفته ام باشد ، و مرا به پدران و خويشاوندان رستگارم ملحق نما . ))

159- دعاى براى طلب رغبت به آخرت

اللهم ارزقنى الرغبه فى الآخرة ، حتى اعرف صدق ذلك فى قلبى بالزهادة منى فى دنياى .

اللهم ارزقنى بصرا فى امر الآخرة ، حتى اطلب الحسنات شوقا

و افر من السيئات خوفا يا رب ؛

خدايا ! مرا به آخرت راغب و مشتاق گردان ، تا آنگاه كه وجود آن را با زهد و پارسايى در امور دنيايى در خود احساس كنم .

پروردگارا ! به من بينايى و شناخت در امور آخرت عطا كن ، تا با شوق بسيار و از جهت ترس تو به جاى گناهان به دنبال كارهاى نيك باشم . ))

160- دعاى در قنوت نماز وتر

اللهم انك ترى و لا ترى ، و انت بالمنظر الاعلى ، و ان اليك الرجعى و ان لك الاخرة و الاولى ، اللهم انا نعوذ بك من ان نذل و نخزى ؛

خداوندا ! تو مى بينى و ديده نمى شوى ، و در جايگاه بلندى قرار دارى ، و بازگشت به سوى توست ، و دنيا و آخرت از آن تو مى باشد ، خداوندا ! از اينكه ذليل گشته و خوار شويم به تو پناه مى بريم . ))

161- دعاى ديگر قنوت

اللهم من آوى الى ماءوى فانت ماءواى ، و من لجاء الى ملجاء فانت ملجاءى ، اللهم صل على محمد و آل محمد و اسمع ندائى و اجب دعائى ، و اجعل عندك مآبى و مثواى ، و احرسنى فى بلواى من افتنان الامتحان و لمة الشيطان ، بعظمتك التى لا يشوبها ولع نفس بتفتين ، و لا وارد طيف بتظنين ، و لا يلم بها فرج ، حتى تقلبنى اليك بارادتك غير ظنين و لا مظنون ، و لا مراب و لا مرتاب ، انك انت ارحم الراحمين ؛

پروردگارا ! هر كه به پناهگاهى پناه جويد تو پناهم مى باشى ، و هر كه به پناهگاهى پناه گيرد تو پناهگاهم مى باشى ، خداوندا ! بر محمد و خاندانش درود فرست و ندايم را بشنو و دعايم را اجابت نما ، و مقر و جايگاهم را نزد خودت قرار ده ، و در مواضع امتحان مرا از لغزش به جهت آنها و گمراهى به وسيله شيطان باز دار ، به حق عظمتت كه تكذيب انسانى و خيال پردازى در آن مؤ ثر واقع

نشده و امرى از آن خالى نمى باشد ، تا اينكه مرا به اراده و مشيتت به سوى خود بازگردانى ، بدون آنكه نسبت به تو مشكوك و مظنون بوده و رحمتت را مورد شبهه و شك قرار دهم ، به درستى كه تو مهربان ترين مهربانانى . ))

162- دعاى سجده شكر

سيدى و مولاى ! المقامع الحديد خلقت اعضائى ، ام لشرب الحميم خلقت امعائى ، الهى لئن طالبتنى بذنوبى لاطالبنك بكرمك ، و لئن حبستنى مع الخاطئين لاخبرنهم بحبى لك ، سيدى ! ان طاعتى لا تنفعك و معصيتى لا تضرك فهب لى ما لا ينفعك ، و اغفر لى ما لا يضرك ، فانك ارحم الراحمين ؛

اى آقا و مولايم ! آيا براى گرزهاى آتشين اعضاى بدنم را خلق كرده اى ، يا اندام درونيم را براى نوشيدن آب هاى گرم جهنم خلق نموده اى ، خداوندا ! اگر مرا به گناهان بازخواست كنى من تو را به كرم و بخششت مى خوانم ، و اگر مرا با خطاكاران قرار دهى دوستيم نسبت به تو را به اطلاع آنان مى رسانم ، اى آقايم ! طاعتم تو را بهره اى نداده و گناهم به تو ضررى نمى رساند ، پس آنچه به تو سود و بهره اى نمى رساند را به من عنايت كن و آنچه به تو ضرر نمى رساند را از من ببخشاى ، به درستى كه تو مهربان ترين مهربانانى .

163- دعاى آن حضرت در صبح و شب

بسم الله الرحمن الرحيم ، بسم الله ، و بالله ، و من الله ، و الى الله ، و فى سبيل الله و على ملة رسول الله ، و توكلت على الله ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .

اللهم انى اسلمت نفسى اليك ، و وجهت وجهى اليك ، و فوضت امرى اليك ، اياك اساءل العافية من كل سوء فى الدنيا و الاخرة .

اللهم انك تكفينى من كل احد ، و لا يكفينى

احد منك ، فاكفنى من كل احد ما اخاف و احذر ، و اجعل لى من امرى فرجا و مخرجا ، انك تعلم و لا اعلم ، و تقدر و لا اقدر ، و انت على كل شى ء قدير ، برحمتك يا ارحم الراحمين ؛

به نام خداوند بخشنده مهربان ، به نام خدا و به ياد او ، و از خداوند و بسوى او ، و در راه او ، بر مذهب رسول او ، و بر خداوند توكل كردم ، و نيرو و قدرتى جز به اراده خداوند بزرگ نيست .

پروردگارا ! جانم را به تو تسليت كرده ، و چهره ام را به سوى تو گردانده ، و كارم را به تو تفويض كردم ، و از تو عافيت و سلامتى از هر بدى در دنيا و آخرت را خواهانم .

پروردگارا ! تو مرا از هر كس كفايت كرده ، و هيچ كس مرا از تو كفايت نمى كند ، پس مرا از موارد ترس و هراس از هر كه باشد كفايت فرما ، و در كارم راه گشايش و رهايى قرار ده ، به درستى كه تو مى دانى و من نمى دانم ، و تو توانايى و من قادر نيستم ، و تو بر هر كار توانايى ، به رحمتت اى مهربان ترين مهربانان . ))

164- دعا در مسجد پيامبر

در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به مناجات و دعا نشست و چنين سرود :

((خداوندا ! اگر مرا به گناهانم مورد بازخواست قرار دهى ، من تو را به كرمت طلب مى كنم .

اگر مرا در شمار خطاكاران درآوردى ،

اعلام مى كنم كه ترا دوست مى دارم ، اى خدا و آقاى من ! طاعت من نفعى متوجه تو نمى كند ، و معصيت من به تو زيان نمى رساند ، خدايا ! اگر كوتاهى است در گذر كه تو مهربان ترين مهربانانى . (117)))

165- دعا براى بهشت

اللهم اجعل الجنة لنا و لاشياعنا منزلا كريما انك على كل شى ء قدير؛

خداوندا ! بهشت را براى ما و شيعيانمان مكانى ارزشمند قرار ده ، به درستى كه تو بر هر كار توانايى . ))

166- دعا براى نمازگزار

دعاى امام حسين عليه السلام براى ابو ثمامه صيداوى :

جعلك الله من المصلين الذاكرين ؛

خداوند تو را از نمازگزارانى كه به ياد خدا هستند قرار دهد . (118)))

167- عاشق دعا

امام حسين عليه السلام اهل دعا بود . با خدا رابطه ذكر و مناجات بسيار داشت . دعاى عرفه او معروف است و اگر از حسين عليه السلام اثرى جز همين دعا باقى نمى ماند به تنهايى كفايت از آن داشت كه او را در جهان عرفان و ادب ، معروف نموده و او را در بالاترين سطح ايمان و اخلاق معرفى كند . او دريايى از عرفان و خداشناسى و در عرصه اظهار ارادات و خلوص به پيشگاه خداى متعال هنوز فرياد و نداى ((يا رب يا رب )) او ، در عرصه منا و عرفات به گوش اهل دل مى آيد ، هنوز نداى اللهم او در گوش اقران و بزرگان طنين انداز است .

هنوز صداى زمزمه و ضجه و ناله او در ملكوت اعلى وجود دارد و پاكان و نيكان آنها را مى شنوند .

سراسر شب هاى عمرش ، به ويژه شب عاشورايش ، شب قدر بود و شب دعا بود و شب مناجات بود و شب اشك و آه و ناله بود ، و هر يا رب و يا الله او معادل عبادت همه قدسيان بود . چه كسى مى تواند چون حسين خداى را بخواند و چون او به پيشگاه مقدسش عرض ارادت كند ؟

در مكه و در مقام ابراهيم صورت بر آن مقام مى نهاد و مى گفت : خدايا ! بنده كوچكت به درگاه تو روى آورده ، گداى تو

به درگاه تست ، مستمند تو به سوى تو روى آورد . عبيدك ببابك ، سائلك ببابك ، مسكينك ببابك . . . . (119)

168- طلب باران توسط امام حسين عليه السلام

حميرى ، از ابوالبخترى ، از امام صادق ، از امام باقر ، از امام سجاد عليهم السلام نقل كرده كه فرمود : عده اى نزد على بن ابى طالب عليه السلام آمده از كمى باران شكايت كردند و گفتند : اى اباالحسن ! در طلب باران ، براى ما دعاهايى بكن .

على عليه السلام ، به حسين عليه السلام فرمود : در طلب باران براى ما دعاهايى بكن .

حسين عليه السلام (رو به خدا آورده ) عرض كرد : بارالها ! اى بخشنده خيرات از چشمه هايش ! و اى نازل كننده رحمت ها از كان هايش ! و اى روان كننده بركات بر اهلش ! باران فريادرس از توست و تو فريادرس و پناهى ، ما خطاكار و اهل گناهيم و تو آمرزش خواه آمرزنده اى ، هيچ معبود به حقى جز تو نيست ، بارالها ! آسمان را در اين لحظه بر ما سرشار ببار و از باران پى در پى و پرريزش ، بارانى فريادرس ، گشايش دهنده فراگير ، پيوسته ، گوارا ، حاصلخيز و فراوان ، پرموج ، پرخروش ، ريزان ، تند و سخت ، روان ، سيل آسا ، پردامنه ، لبريزساز چشمه ها و آبگيرها ما را سيراب فرما ، بارانى كه بر چهره زمين راه افتاده ، يكى ديگرى را پيش براند و دانه اى از پى دانه ديگر رسد ، برقش بى بار و رعدش دروغين نباشد ، تا

با آن بندگان ناتوانت را نيرو بخشى و زمين هاى مرده را زنده كنى ، و ارتفاعات تپه ها و بلندى ها را شاداب سازى و منت هايت را بر ما ببخشايى ، آمين اى پروردگار جهانيان ! ))

آن بزرگوار نيايش خود را به پايان نبرد مگر اينكه خداى متعال باران پربار آسمان را بر آنان نازل كرد .

از سلمان پرسيدند : اى ابا عبدالله ! آيا اين دعاها را به او آموخته اند ؟

سلمان گفت : واى بر شما ! چرا سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به ياد نمى آوريد كه فرمود : هر آينه خدا فروغ هاى حكمت را بر زبان اهل بيت من روان ساخته است . (120)

پي نوشتها

1- بحارالانوار، ج 82، ص 311.

2- جامع الاخبار، ص 76.

3- بحارالانوار، ج 83، ص 210.

4- وسائل الشيعه ، ج 3، ص 434.

5- نفس المهموم ، 104.

6- احقاق الحق ، ج 11، ص 433.

7- موسوعه كلمات الامام الحسين ، ص 686.

8- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 630.

9- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 806.

10- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 733.

11- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 65. شفاعت امام حسين عليه السلام ، 53.

12- بحارالانوار، ج 44، 195.

13- موسوعه كلمات الامام الحسين ، ص 133.

14- بحارالانوار، ج 44، ص 202.

15- بحارالانوار، ص 149.

16- مقتل الحسين ، ج 1، ص 186.

17- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 370.

18- در مكتب مهتر شهيدان ، ص 143.

19- بگذار تا ببويم ، ص 26.

20- القمقام الزخار، ج

1، ص 76.

21- مناقب ابن شهر آشوب ، ج 2، ص 388.

22- نفثه المصور، شيخ عباس قمى .

23- بحارالانوار، ج 10، ص 317.

24- احتجاج ، ج 2، ص 88.

25- به نقل از امام حسين ، بحارالانوار، ج 44، ص 194.

26- بحارالانوار، ج 44، ص 191.

27- بحارالانوار، ج 44، ص 392.

28- بحارالانوار، ج 45. ص 121 و 188.

29- بحارالانوار، ج 57، ص 110.

30- بحارالانوار، ج 77، ص 304.

31- مقتل الحسين ، مقرم ، ص 256.

32- شيخ صدوق ، ص 44.

33- دمع السجوم ، ص 118.

34- گفتارهاى معنوى ، ص 130.

35- نفس المهموم ، ص 104.

36- زندگانى امام حسين عليه السلام ، رسولى محلاتى ، 398.

37- اذان نغمه آسمانى ، 88.

38- بحارالانوار، 44، ص 314.

39- سخنان حسين بن على عليه السلام ، ص 101.

40- لهوف ، ص 96.

41- زندگانى امام حسين ، سيد هاشم محلاتى ، 433.

42- من لا يحضره الفقيه ، ج 1، باب 30، حديث 12.

43- گفتارهاى معنوى ، ص 102.

44- صحيفة الحسين ، 98.

45- صحيفه الحسين ، 100.

46- در مكتب مهتر شهيدان ، ص 426.

47- طهارت ، ص 759.

48- در مكتب مهتر شهيدان ، ص 400.

49- در مكتب مهتر شهيدان ، ص 391.

50- زيباترين شكست ، 87.

51- رياحين الشريعة ، ج 3، ص 62.

52- رياحين ، الشريعة ، ج 3، ص 62.

53- زينب كبرى ، للنفدى ، ص 50.

54- بحارالانوار، 83، ص 23.

55- مقتل الحسين ، 294.

56- بحارالانوار، ج 100، ص 293.

57- سوره بقره ، آيه 45.

58- محجة البيضاء، ج 1، ص 378.

59- انعام ، 162.

60- وسائل الشيعه ، ج 1. سخنان حسين بن على عليه السلام ، ص 199.

61- فرهنگ جامع سخنان امام

حسين عليه السلام ، ص 637.

62- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 750.

63- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 753.

64- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 750.

65- مستدرك الوسائل ، ج 4، ص 189.

66- مستدرك الوسائل ، ص 396.

67- كنز العمال ، ج 8، ص 155.

68- موسوعة كلمات الامام الحسين ، ص 745.

69- بحارالانوار، ج 74، ص 315.

70- وسائل الشريف المرتضى ، ج 1، ص 222.

71- وسايل شريف المرتضى ، ص 748.

72- المناقب لابن شهر آشوب ، ج 4، ص 98.

73- لهوف ، ص 12.

74- بحارالانوار، ج 71، ص 371.

75- مستدرك الوسائل ، ج 11، ص 245.

76- مناقب لابن شهر آشوب ، ج 4، ص 69.

77- بحارالانوار، ج 24، ص 166.

78- كلمه الامام حسن ، ص 41، سخنان چهارده معصوم پيرامون نماز، ص 74.

79- جامع الاخبار، ص 48.

80- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 618.

81- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 578.

82- الكافى ، ج 2، ص 447. سخنان چهارده معصوم پيرامون نماز، ص 73.

83- احقاق الحق ، ج 18، ص 497.

84- تهذيب الاحكام ، ج 6، ص 75.

85- وسائل الشيعه ، ج 3، ص 608 - جامع ، ج 2، ص 42.

86- طهارت روح ، ص 214.

87- زمين و تربت امام حسين ص 63.

88- شفاعت امام حسين ، ص 20.

89- بحارالانوار، ج 10، ص 51.

90- من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 268.

91- بحارالانوار، ج 85، ص 153.

92- بحارالانوار، 85، ص 158.

93- شفاعت امام حسين ، ص 19.

94- شفاعت امام حسين عليه السلام ، ص 20 - 21.

95-

سوره اسراء، آيه 44.

96- شفاعت امام حسين عليه السلام ، ص 21.

97- مصباح المتهجد شيخ طائفه (ره )، ص 678.

98- بحارالانوار، ج 101، ص 62. شفاعت امام حسين عليه السلام ، ص 24.

99- 72 داستان از شفاعت امام حسين عليه السلام ، ص 67.

100- شفاعت امام حسين عليه السلام ، ص 72.

101- وقايع الايام ، ج 2، ص 182. شفاعت امام حسين عليه السلام ، ص 73.

102- در مكتب مهتر شهيدان ، ص 228.

103- 72 داستان از شفاعت امام حسين عليه السلام ، ص 72.

104- در مكتب مهتر شهيدان ، ص 229.

105- كامل الزيارات ، 248.

106- آثار و بركات ، ص 81.

107- كامل الزيارات ، 195.

108- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 760.

109- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 759.

110- داستانها، 2107.

111- صحيفة الحسين ، ص 64.

112- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 464.

113- بحارالانوار، ج 44، ص 183. فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 711.

114- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 438.

115- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 773.

116- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 712.

117- در مكتب مهتر شهيدان ، ص 145.

118- صحيفة الحسين ، ص 106.

119- در مكتب مهتر شهيدان ، ص 144.

120- فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ، ص 160.

8- شيخ محمد حسين زاهد (ره)

مقدمه

امام محمد باقر عليه السلام

من علم باب هدى فله اجر من عمل به و لا ينقص اولئك من اجورهم شيئا و من علم باب ضلال كان عليه مثل اوزار من عمل به و لا ينقص اولئك من اوزارهم

شيئا

هر كسى بابى از هدايت را تعليم دهد ، مانند پاداش تمام كسانى را به آنان چيزكم نمى شود .

و هركسى بابى از ضلالت به ديگران بياموزد ، مانند گناهان تمام كسانى كه به آن عمل كرده اند ، را دارد بدون اينكه از گناه آنان چيزى كاسته گردد .

امام موسى كاظم عليه السلام

فقيه واحد ينقذ يتيما من ايتامنا ، المقطعين عن مشاهدتنا والتعلم من علومنا ، اشد على ابليس من الف عابد

وجود يك فقيه كه يتيمى از يتيمان ما را كه از مشاهده ما و فراگيرى علوم ما گسسته شده اند ، نجات دهد ، براى ابليس از هزار عابد سختر است . (1)

محدث نورى رحمت الله عليه در مقدمه كتاب ((الفيض القدسى ))كه در احوال علامه مجلسى نوشته است ، چنين آغاز مى كند .

((ياد كرد گذشتگان نيك نهاد ، عالم راسخ كه به نور امامان خود عليه السلام هدايت پذيرفتند و آثار آن بزرگواران صلوات الله عليهم را

پى گرفتند به سيره مولاى خود اقتدا كردند ، بار خود را در پى نگاه آنها به زمين افكندند واز غير ظرف آنها ننوشيدند ، يادآورى و موعظه اى براى آيندگان و كمكى به نسل هاى بعد براى صعود به مدارج كمال وبا توجه به كارهاى پسنديده است .

ياد عالمان گذشته وسيله است براى عمل به آنچه وارد شده در مورد تشويق به همنشينى و معاشرت به آن عالمان و اخبارى كه در ترغيب به سخن گفتن به آنها رسيده است .

كسى كه چشم خود را به زواياى از سيره بزرگان گذشته بدوزد علم و عبادت و فضل و زهد آنها را مى بيند ،

چنانكه خود را با آنها معاشرت داشته اند از سخنان و حركات و سيره و آداب آنان بهره مى گيرد و اين نيكى هارا وى مى گيرد . (2)

اما چه شد از ميان بزرگان و تربيت يافتگان مكتب اهل بيت شيخ محمد حسين زاهد انتخاب شد تا به نسل امروز و آيندگان معرفى گردد .

چند سال پيش در اين فكر بودم كه چرا تا چهره هاى درخشان و علماى ربانى در قيد حيات هستند ، نبايد به شيفتگان مكتب اهل بيت معرفى گردند . لذا به يكى از اساتيد(حضرت استاد آقاى محمد على جاودان يكى از شاگردان آقاى حق شناس )پيشنهاد كردم كه زندگى و شرح حال حضرت آيت الله حق شناس - حفظه الله تعالى - به رشته تحرير بياورم . (3)بعد از موافقت ايشان مقدمات كار را شروع كردم ولى به دليل دور بودنم از تهران به كندى پيشرفت مى كرد . در ابتدا به سراغ اساتيد ايشان رفتيم زندگى و شرح حال هر كدام از اساتيد را از منابع يا مصابحه ها تكميل كرديم . تا نوبت به اولين استاد ايشان يعنى شيخ محمد حسين زاهد رسيد . در لابلاى كتب شرح حال نويسى مطلبى كه معرف آن بزرگوار باشد پيدا نشد مگر چند سطرى . بدين جهت تصميم گرفته شد ، شرح حال مختصرى از ايشان تهيه شود .

اميد چندانى وجود نداشت ، چرا كه از فوت آن مرحوم بيش از 50 سال مى گذشت . پيدا كردن آشنايان آن مرحوم بعد از اين مدت كارى دشوار مى نمود . وقتى هم موفق مى شديم آنها را پيدا كنيم ، يا

براثر كهولت سن بسيارى از مطالب و ديده ها و شنيده هاى خود را به طور طبيعى به فراموشى سپرده بودند و يا بر اثر بيمارى توانايى انجام مصاحبه و نقل خاطره را نداشته اند . از همه مهمتر خود حضرت آيت الله حق شناس كه براثر بيمارى توان انجام مصاحبه را نداشتند .

اما بااميد به لطف پروردگار و راهنمايهاى ارزشمند حضرت استاد جاويدان كار را شروع كردم كمى كه كار را شروع كردم كمى كه كار پيشرفت كرد از طرف يكى از ارادتمندان شيخ پيشنهاد شد ، كتاب مستقلى راجع به تا شيخ محمد حسين زاهد تهيه شود . بعد از مشورت و موافقت آقاى جاودان تمام توان خود را جهت تهيه كتابى مستقل صرف كردم .

همانطور كه پيش بينى كرده بودم بعضى از شاگردان شيخ حتى توانايى صحبت كردن را نداشتند و بعضى از آنها كمتر از چيزى به خاطر مى آورند . با اين مشكلات كار شروع شد و توفيق همراهى كرد . هر چه كار پيشرفت مى كرد علاقه ام به كار بيشتر مى شد؛ چرا كه با برخورد با شاگردان و تربيت شدگان مكتب شيخ محمد حسين زاهد كسانى را مشاهده مى كردم كه واقعا تربيت اسلامى شده اند و افرادى با تقوا و متدين هستند . ديدن و مصاحبه با آنها حظ معنوى بهمراه داشت و مشكلات را آسان مى كرد . باخود مى گفتم : شيخ محمد حسين زاهد چگونه رفتار كرده است كه چنين شاگردانى تربيت كرده و به جامعه تحويل داده است . اين فكر مرا مصمم مى كرد تا شاگردان آن مرحوم را هركجا كه

باشند ، جستجو كنم .

سرانجام بعد از يك سال مجموعه پيش رو حاضر گرديد .

تذكر :

- تمام مطالب خاطراتى است كه شاگردان آن مرحوم نقل كرده اند كه اصل آن به صورت نوار يا نوشته نزد نگارنده محفوظ مى باشد .

- بعد از ضبط و جمع خاطرات بهترين شيوه اى كه براى نقل خاطرات انتخاب شد ، اين بود كه از زبان نگارنده خاطرات نقل شود(مگر جايى كه نقل اسم راوى در پاورقى ذكر شده است .

ويژگى اين شيوه اين است كه تمام مطالب كتاب از روال و آهنگ واحدى برخوردار است و همچنين خواننده محترم در برخورد با اسامى مختلف دچار سردرگمى نمى شود .

- از نقل خاطراتى كه اطمينان به آنها حاصل نشده پرهيز گرديده .

- از ذكر خاطرات تكرارى پرهيز شده است مگر اينكه نقل خاطره ، نكته خاصى داشته باشد .

- چون خاطرات به صورت مصاحبه و محاوره بوده است براى اينكه نوشتارى شود از شكل خود خارج شده است ، گرچه قالب همان قالب است . مطالبى كه كم يا زياد شده است براى قالب نوشتارى مطلب مى باشد .

در پايان از تمام كسانى كه اين حقير را در گردآورى اين مجموعه يارى كردند بالاخص حضرت استاد جاودان كمال تشكر و امتنان را دارم .

وآخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

قم مقدسه 1381 هجرى شمسى

حميد رضا جعفرى

فصل اول : معرفى شيخ

شيخ در يك نگاه

او را به نام شيخ محمد حسين نفتى بعدها زاهد مى شناختم . قد متوسطى داشت ، با ظاهرى ساده و قيافه اى جذاب و كلامى دلنشين . چشمان ضعيفى داشت و به همين خاطر وقتى حركت مى كرد دست او را مى گرفتم

. چنان جذبم كرده بود كه از پرسيدن نام خانوادگى ايشان غفلت كرده بورم . از ديگر دوستان هم وقتى سؤ ال كردم ، آنها هم مثل من بودند ، در جواب مى گفتند : ماهم فقط ايشان را به نام شيخ محمد حسين زاهد مى شناسيم .

اطلاع از نشانى محل و سال تولد ايشان هم دست كمى از نام خانوادگى شان نداشت .

در منزل مردى به نام حاج آقا كلاهدوز روبروى حمام نقلى (4) مستاءجر بود و هرماه راءس موعود مقرر اجاره بها را پرداخت مى كرد . هرچه آقاى كلاهدوز مى گفت : آقا ، من خانه را بعنوان اجاره به شما نداده ام ، شما نمى خواهد اجاره بدهيد . آقا توجهى نمى كرد و ماه به ماه اجاره را پرداخت مى كرد و مى فرمود : اگر از من اجاره نگيرى از اين جامى روم و اگر اين مقدار اجاره كم است ، از اين جا بروم . چون بيشتر از اين توان پرداخت ندارم . (5)

آقاى كلاهدوز مى گفت : حالا كه اصرار مى فرماييد ، لااقل در طبقه بالا تميزتر است ساكن شويد . ولى در جواب مى شنيد : پول اجاره طبقه بالا را ندارم و جايى كه نتوانم اجاره اش را بدهم ، نمى شينم .

وضع زندگى ايشان بسيار ساده بود واز زرق و برق دنيا در آن خبرى نبود . ايشان در دو اتاق زندگى مى كرد . يكى از آنها براى مراجعات بود؛اين همان جايى بود كه من و عاشقان ايشان براى ملاقات مى رفتيم كه فقط نصفش با گليم مفروش بود و بقيه اتاق

خالى . به ايشان مى گفتم كه اجازه بفرماييد تا نصف اتاق را چيزى شبيه همان گليم ، فرش كنم اما قبول نمى كرد . (6)

برخلاف تصورى كه مردم از زهد و زاهد دارند در زندگى شخصى بسيار منظم بود . وقتى با ايشان به منزل برمى گشتيم ابتدا عبا و قبا را درمى آورد و در گوشه اتاق خيلى مرتب تا مى كرد؛بعد عمامه را روى آنها مى گذاشت سپس دستمالى روى همه شان مى كشيد تا كثيف نشوند . پيش مى آمد كه مدتها عمامه را عوض نمى كرد ولى با اين حال از تميزى برق مى زد . (7)

مراتب علمى

ايشان براى تحصيل علوم حوزوى ابتدا مشهد مقدس را انتخاب كرد اما اقامت در مشهد فقط يك سال و نيم به طول انجاميد . پس از آن براى ادامه تحصيل به تهران هجرت كرد .

در تهران افتخار شاگردى حضرت آيت الله سيد على حائرى رحمة الله عليه معروف به مفسر(صاحب تفسير مقتنيات الدر)نصيبش شد و از محضر آن عالم وارسته كسب فيض كرد . فقه راهم از باب طهارت تاديات در محضر حاج آقا عيسى فراگرفت . (8)درزمانى كه مشغول تحصيل بود ، براى گذران زندگى به اتفاق برادر در تهران به نفت فروشى پرداخت و اين كار ادامه داشت تا زمانى كه . . .

منزل ما در خيابان خيام روبروى پاچنار بازار تهران بود . آقا هم در كوچه جنب منزل ما نفت فروشى مى كرد . محصل بودم ، هر وقت براى خريد نفت خدمت ايشان مى رسيدم ، ايشان را غرق در مطالعه مى ديدم . اما يك روز كه

براى خريد نفت رفتم ، ديدم ايشان لوازم را جمع مى كند تعجب كردم ؛پرسيدم : آقا چه شده ؟

فرمود تا حال درس خواندن براى من مستحب بود ولى الان كه عمامه ها را از سر علماء بر مى دارند ، بر من واجب است كه مقابله كنم و مشغول هماهنگى شوم . (9)

از آن به بعد در مسجد جامع بازار تهران حجره بالا سر مسجد چهل ستون مشغول تدريس شد . در تدريس ادبيات متبحر بود ، اگر كسى در ادبيات عرب مشكلى داشت خدمت ايشان مى رسيد و حل مشكل مى كرد . خودم شاهد بودم كه بعضى از فضلا در درس شرح نظام ايشان شركت داشتند . (10)

روزى در ايام تحصيل در حين تدريس ، كتاب را بست و فرمود :

داداشى ها ، نمره شيشه راست عينكم 20 است و نمره شيشه سمت چپ 24 ولى با وجود ضعف چشمانم كتاب را نزديك روشنايى مى برم و مطالعه مى كنم تا براى تدريس آماده باشم . علت بالا بودن نمره عينكم دو چيز است :

اول ، زمانى كه در مشهد مشغول درس و بحث بودم شبها تا ديروقت مطالعه مى كردم و هنگامى كه به خود مى آمدم ، مى ديدم كه ساعت حضرتى هفت ساعت از شب را اعلام مى كرد . كتاب را به كنارى مى گذاشتم و مى خوابيدم . براى سحر نيز بيدار مى شدم ، لذا فاصله بين خواب و بيدارى بسيار اندك بود اين كار هميشگى من بود .

دوم ، وقتى به تهران هجرت كردم ، سالهاى متمادى شبهاى جمعه در همين حجره برنامه احيا داشتم

. ايشان بدون اين كه اشاره مستقيمى داشته باشد ، به ما مى فهماند كه چگونه زندگى كنيم ؛يعنى نبايد به خودمان ضرر بزنيم و در عين حال بايد درس خواندن كوشا باشيم . (11)

او براى ما پدرى مهربان و معلمى دلسوز بود . هميشه مراقب بود كه بداند ما درس را متوجه شده ايم يا خير ؟ مقيد بود كه عبارات عربى را صحيح بخوانيم . هر روز قبل اينكه درس جديد را تدريس كند رو به مامى كرد و مى فرمود : يكى از بچه ها درس ديروز را بخواند . همين كه يكى شروع به خواندن مى كرد آقا متوجه مى شد كه درس را متوجه شده است يا نه ؟

از صبح تا به ظهر چندين حلقه درس در محضر ايشان تشكيل وايشان با علاقه به تدريس مشغول مى شد . (12)

يكى از برنامه هاى مفيد ايشان اين بود كه هرگاه متوجه مى شد كه يكى از دوستان درسش از صرف مير و تصريف گذشته است ، مى فرمودند : داداش جون ، شما بايد اين چند نفر را((شرح امثله ))درس بدهى . لذا شبها بعد از نماز چندين حلقه درس در مسجد امين الدوله تشكيل مى شد و همه مشغول مباحثه و درس بودند .

واقعا مسجد امين الدوله در طول سال از نظر تدريس و تحصيل مسجد آباد و كم نظيرى بود . (13)

رعايت حق الناس

روزى پس از رساندن ايشان به خانه خداحافظى كردم و در بازار به راه افتادم . شخصى صدايم كرد مى شناختمش . رفتم جلو بسيار ناراحت بود .

گفتم : بفرماييد !

- امروز پيش شيخ محمد حسين زاهد

بودم جلوى آن همه بچه آبروى من را برد .

مگر چه شده ؟

- به حجره اش رفته بورم . وقتى وارد شدم ، احترام نكرد و همينطور ادامه داد ، انگار نه انگار من آمدم .

- با من چه كار دارى ؟

- تو را قسم مى دهم كه بروى به بگويى خيلى . . . كه احترام نكردى .

با شنيدن اين حرف داشتم از ناراحتى سكته مى كردم . چرا كه به استادم كه براى او نهايت قداست قائل بودم توهين كرده بود و ناراحتى ام بيشتر از اين بود كه چطور اين حرف را به استاد بگويم . ولى چون قسم داده بود با هزار زحمت پيغامش را رساندم . آقا بعد از شنيدن پيغام فرمود : داداشى آن آقا اشتباه كرده است . چون با دو پا راه مى روم ولى حمار با چهارپا و مهم تر اينكه من اجير اين شاگردان هستم . حق ندارم مابين درس بلند شوم و بخاطر احترام گذاشتن به كسى درس را تعطيل كنم ، چرا كه حق شاگردان ضايع مى شود . (14)

يادم هست در آزمان بيشتر مردم گيوه به پا مى كردند و اگر كسى مى خواست گيوه بخرد ، مغازه دار جلوى پيشخوان ميزى مى گذاشت تا خريدار ، گيوه را امتحان كند .

روزى به اتفاق آقا رفتيم مغازه گيوه فروشى تا ايشان براى خودش گيوه بخرد . بعد انتخاب گيوه به صاحب مغازه فرمود : اجازه دهيد گيوه را داخل مغازه امتحان كنم . صاحب مغازه تعجب كرد و علت را جويا شد . آقا فرمود : اگر جلوى مغازه گيوه را امتحان

كنم ممكن است مزاحم كسى شوم . (15)

ايشان ما را هم به رعايت حقوق ديگران توصيه مى فرمود .

روزى در حين درس فرمود : بچه ها نكند وقتى مى رويد از مغازه اى جنس بخريد(16) ، آن جا چاى بخوريد چون صاحب مغازه ممكن است بخواهد شما را نمك گير خودش كرده و بعد جنس را با شما گرانتر حساب كند وا ين ضرر زدن به صاحب كار شما است . (17)

روزى ديگر فرمود : اگر مثلا يك تومان به مردم بدهكار هستيد ، نرويد 5ريال پول ماشين دودى (18)بدهيد ، براى زيارت عبدالعظيم و ريال براى برگشت . حق نداريد اين كار را بكنيد . شما اول بايد طلب مردم را بدهيد بعد اگر خواستيد زيارت برويد ، برويد . (19)

در ايامى كه هوا مناسب بود مراسم دعا و مناجات شب هاى ماه رمضان پشت بام مسجد انجام مى شد اما قبل از انجام مراسم آقا مى فرمود اول از همسايه ها براى سر و صدائى كه ممكن است ايجاد شود اجازه و رضايت بطلبيد اگر اجاҙǠدادند بعد مراسم مناجات و دعا را شروع كنيم . (20)

دريكى از ماههاى رمضان بود كه بعد از قرائت قرآن ، آقاى مير هادى خدمت آقا عرض كرد : كسى كه قرآن را خيلى خوب خواند ، آقا حبيب الله بود .

ايشان مرا تشويق كرد و گفت : ان شاءالله موفق به عمل هم بشوى ، شنيده ام دوچرخه سوار مى شوى و خيلى مراعات عابرين پياده را نمى كنى . اگر مراعات حال مردم را بكنى ، خيلى عالى مى شود .

منتظر فرصت بودم كه خدمت ايشان

برسم . فرداى آن روز ، فرصت پيش آمد . بعد از عرض سلام گفتم : اگر شما صلاح نمى دانيد ، ديگر دوچرخه سوار نشوم .

فرمود : نه منظورم اين نبود ، بلكه در هنگام حركت مواظب مردم باش . اگر مى خواهى زود سركارت برسى نبايد به مردم تنه بزنى و آنها را با زدن زنگ بترسانى .

مراعات مردم را بكن چون مردم بندگان خدا هستند و خدانسبت به بندگانش لطف دارد و اگر كسى بندگان او را اذيت كند . رهايش نمى كند . (21)

عزت نفس و مناعت طبع

يكى ديگر از صفات پسنديده ايشان اين بود كه كارهاى شخصى خودشان را شخصا انجام مى دادند وسعى مى كردند كه سربار ديگران نباشند .

در ايامى كه آقا مريض شده بود(و به سبب همان بيمارى از دنيا رحلت كرد)من و آقاى عسگر اولادى و چند نفر از دوستان براى عيادت خدمت ايشان رسيديم ؛

حالشان مناسب نبود دكتر علت بيمارى را ضعف شديد تشخيص داده بود .

دور بستر ايشان نشسته بوديم كه يكى از دوستان حال ايشان را پرسيد .

آقا در جواب فرمود : الحمدالله ، الحمدالله

يكى از دوستان خدمت آقا عرض كرد ، مثل اينكه امروز حالتان زياد مناسب نيست ولى وقتى شما الحمدالله مى گوييد ما فكر مى كنيم حالتان خوب است .

آقا فرمود : وظيفه من شكر و حمد الهى گفتن است و من بايد خدا را شاكر باشم . شما از كجا فهميديد حالم خوب نيست ؟ عرض كرد : از رنگ رخسارتان

من رو كردم به آقا و عرض كردم ، اگر دكتر شما صاحب نظر و داراى تشخص صائب نيست ، بفرمائيد تا

دكتر را عوض كنيم ما دكتر ديگرى را در نظر داريم .

آقا فرمود : مشورت نماييد .

گفتم : مشورت شده شما فقط استخاره بفرماييد .

فرمود : نيت كنيد ، يك دفعه ديدم با آن حال بيمارى از رختخواب بيرون آمد ، و بصورت چهار دست و پا تا كنار ديوار حركت كرد . خيلى تعجب كرده بوديم كه آقا چه مى خواهد ؟ دستش را به ديوار گرفت و بلند شد ، واز روى طاقچه چيزى برداشت و به همان صورت برگشت . وقتى داخل رختخواب شد ، ديديم در دستشان تسبيح است و اين همه زحمت براى آوردن تسبيح بوده است عرض كردم : آقا شما مى فرموديد مامى آورديم چرا اين همه خودتان را به زحمت انداختيد ؟ ايشان فرمود : پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايند بعد ايمان و عمل صالح اگر كسى بتواند سربار مردم نباشد ، من به او وعده بهشت مى دهم . آيا نمى خواهيد من به وعده پيامبر خدا برسم ؟ در ادامه فرمود : داداش جونها تا مى توانيد روى پاى خودتان بايستيد و عزت نفس داشته باشيد واز كسى سئوال و درخواست نكنيد و خودتان كارهاى خودتان را انجام دهيد . (22)

آن زمان مثل حالا آب لوله كشى نبود و مردم آب آشاميدنى را از جمع كردن آب در داخل آب انبار تاءمين مى كردند . يك شب وقتى از مهمانى بر مى گشتيم ، ديدم انتهاى كوچه شخصى در حالى كه عرق چين سفيدى بر سر دارد ، داخل راه آب خم و راست مى شود جلوتر كه رفتم ديدم آقا است و مى

خواهد دريچه ورودى آب انبار را باز كند تا آب داخل آب انبار شود و اين كار براى آقا در آن سن و سال كار مشكلى بود . اگر به هر كدام از ما مى گفتند ، با جان و دل انجام مى داديم ولى ايشان حاضر نبود از كسى تقاضا و درخواست كند . (23)

از صفات بارزى كه ايشان به آن معروف بود ، ساده زيستى و زاهدانه زندگى كردن بود . به هيچ وجه براى تاءمين مخارج زندگى از وجوهات شرعى استفاده نمى كرد . آن مرحوم زندگى را جورى تنظيم كرده بود كه نيازى به ديگران نداشته باشد و اگر بعضى از وقتها نياز به پول پيدا مى كرد از كسى درخواست نمى كرد . منتها براى جبران كسرى چند كتاب مى برد كتاب فروشى و رهن مى گذاشت و چند قران قرض مى گرفت . (24)

زمان جنگ جهانى دوم بود . متفقين وارد خاك ايران شده بودند و ارزاق عمومى كمياب شده بود . مخصوصا وضع نان خيلى اسفبار بود . نان هايى پخته مى شد به نام نان سيلو ، كه دولتى بود . البته گير هر كسى نمى آمد . نانهاى ديگرى هم پخته مى شد ، شبيه نان سيلو ولى از نظر كيفيت بسيار پايين بود وقتى كه شب با هزار زحمت نان را مى آورديم خانه ، با پدرم كنار چراغ نفتى مى نشستيم تا خاك اره هاى داخل نان را جدا كنيم .

آن موقع وقتى براى تهيه نان بيرون مى رفتيم ، غالبا با چشم گريان و دست خالى بر مى گشتيم چون افراد لاابالى و

گردن كلفتها بالا سر تنور مى ايستادند و ديگر نان به ماها نمى رسيد .

در چنين وضعيتى بعضى ها كه علاقه مند آقا بودند از سر دلسوزى مى خواستند كارى انجام بدهند كه به آقا سخت نگذرد .

بعنوان مثال شخصى بود به نام حاج احمد خشكه پز كه در بازار دروازه نانوايى داشت . يك روز داشتم از جلوى نانوايى رد مى شدم كه حاج احمد مرا صدا زد . رفتم ببينم چه كار دارد . بعد از سلام و احوالپرسى ، گفت : پسر جان فردا وقتى كه از مدرسه تعطيل شدى ، قبل از اينكه به منزل آقا بروى ، بيا اينجا كارت دارم . گفتم : چشم .

فردا بعد از مدرسه رفتم نانوايى . وقتى كه حاج احمد مرا ديدت يك باربر صدا زد و يك گونى آرد به باربر داد و گفت : همراه اين پسر برو . بعد رو كرد به من و گفت : اين دو شيشه آبليموى شيرازى را براى من هديه آورده اند ، اينها را هم ببر منزل آقا ، سلام مرا برسان و پيغام مرا به ايشان بده .

گفتم : چشم . به همراه باربر به طرف منزل آقا حركت كرديم . البته روى گونى را با پارچه اى پوشانده بودم والا اگر كردم مى ديدند غارت مى كردند . وقتى به خانه آقا رسيديم ، در زدم . خانم آقا در را باز كرد . مثل اينكه آقا مشغول مقدمات وضو بود .

به خانم عرض كردم : اينها را كجا بگذارم ؟

خانم گفتند : بگذاريد گوشه ايوان . بعد از اينكه باربر آرد را

گوشه ايوان گذاشت ، رفت و من منتظر آقا بودم كه بيايد تا پيغام حاج احمد را برسانم .

وقتى آقا به حياط آمد ، سلام كردم ، آقا جواب داد و پرسيد : داداشى اينها چيه ؟

گفتم : يك گونى آرد و دو شيشه آبليمو شيرازى كه حاج احمد خشكه پز براى شما فرستاده است .

فرمود : براى چى ؟

گفتم : حاج احمد سلام رساند و گفت : آقا پير و سالخورده اند و تهيه نان براى ايشان مشكل است اگر هم تهيه كند ، نمى تواند آن نانها را بخورد . به خاطر همين اين گونى آرد را ببر منزل آقا و هر روز مقدارى آرد بياور تا براى آقا نان تازه بپزم . اين دو شيشه آبليمو را هم براى من هديه آورده اند و من هم به آقا هديه مى دهم .

بعد از تمام شدن صحبتهاى من ، آقا فرمود : داداشى چرا اول از من اجازه نگرفتى ؟

جواب دادم : نمى دانستم چى كارم دارد .

ايشان فرمود : اشكالى ندارد ولى فردا بعد از مدرسه يك باربر همراه خودت بياور ، و اين كيسه آرد را ببر و سلام مرا برسان و به حاج احمد بگو معده شيخ محمد حسين زاهد به نانهاى سيلو و نان جو عادت كرده ولى برادران مسلمانى هستند كه نمى توانند اين نانها را بخورند . اين آرد را به قيمت بازار به آنها بفروش و پولش را به كسانى بده كه همين نانهاى خراب را هم نمى توانند بخرند . با اين كار هم تو ثواب مى برى وهم من . البته اين دو شيشه

آبليمو را براى اينكه رد احسان نشده باشد ، قبول مى كنم . (25)

در همان ايام يكى از اقوام ما قبل از ماه رمضان يك گونى برنج و يك حلب روغن مى فرستند منزل آقا . وقتى خانم جلوى درمى آيد از قبول آنها امتناع مى كند و مى رود جريان را به ايشان مى گويد .

آقا وقتى جلوى درمى آيد مى پرسد : اينها را كى فرستاده است ؟

آورنده مى گويد : فلانى .

آقا مى فرمايد : اينها را ببر . من خودم پيش آن شخص مى آيم . وقتى آقا به مسجد آمد ، آن شخص را خواست با مهربانى به او گفت : من خدا دارم و رزق مرا او متكفل است و احتياجى به اين چيزهايى كه فرستاديد براى يك مغازه دار خوب است و من نه مغازه دارم كه آنها را بفروشم و نه مى توانم آنها را مصرف كنم . (26)

در آن سالها مثل الان نفت و گاز فراوان نبود و مردم در زمستان كرسى مى گذاشتند و براى گرم كردم كرسى از خاك زغال استفاده مى كردند . آقا برادر بزرگترى داشت كه دلسوز ايشان بود . در زمستان سردى برادر مى آيد در منزل را مى زند . آقا جلوى در مى آيند بعد از سلام و احوال پرسى برادر رو مى كند به آقا و مى گويد : من چه كسى هستم ؟

آقا جواب مى دهد : معلوم است شما برادر من هستيد .

برادر بعد از شنيدن اين حرف مى گويد : به حق همان برادرى اين گونى خاك زغال امتناع مى كند و به برادر

مى گويد : برادر جان من به اندازه امشب و فردا خاك زغال دارم . اين گونى را بر براى كسى كه حتى براى امشب خاك زغال ندارد . (27)

روزهاى جمعه بعد از ناهار وقتى سهم خرج هر كس معين مى شد ، اولين كسى كه سهم خودش را مى داد ايشان بود و حاضر نبود سربار ديگران باشد . در حالى كه همه حاضر بوديم ، سهم ايشان را بپردازيم .

همانطور كه ذكر؛ ايشان در اين دوران خرج زندگى (28)خرج زندگى را از راه تدريس بدست مى آورد و هر شاگردى كه پيش ايشان مشغول تحصيل مى شد مقدار اندكى شهريه (29)مشخص مى كرد كه بپردازد و آقا زندگى را بر اساس شهريه شاگردان تنظيم مى كردند . (اجاره خانه و خورد و خوراك )

نكته جالب اينكه اگر كسى از شاگردها بيش از مقدار مقرر شهريه مى دادم . تابستان بود و داشتيم از امامزاده داوود بر مى گشتيم . در يك فرصت مناسب خدمتشان رسيدم و عرض كردم آقا ، ماهى دو تومان بعنوان شهريه كم است . اجازه بفرمائيد آن را اضافه كنم . ايشان در جواب من چيزى نفرمود و من سكوت را دليل بر رضايتشان قلمداد كردم . لذا زمان پرداخت شهريه ، يك تومان اضافه تر دادم . آقا فرمود : داداشى اين پولها چقدر است ؟

عرض كردم : سه تومان .

فرمود : قبلا چقدر مى دادى ؟

گفتم : دو تومان .

ايشان با يك حالت خاصى فرمود : نه ! نه ! همان دو تومان كفايت مى كند . چرا كه من خرجم را براساس شهريه ها تنظيم كرده

ام ، لذا اين پول شما اضافى مى آيد و نمى دانم با آن چه كار كنم . خلاصه قبول نكرد و به خودم برگرداند . (30)قبل از شروع جنگ جهانى دوم به اتفاق 5نفر ديگر خدمت آقا درس مى خوانديم و ماهيانه يك تومان مى داديم ، تا اينكه جنگ شروع شد و وضع ارزاق عمومى خراب شد . قيمتها بالا رفت لذا با رفقا تصميم گرفتيم به مقدار شهريه يك تومان اضافه كنيم . هنگام پرداخت شهريه وقتى پولها را به ايشان داديم يك نگاهى به پولها كرد و متوجه شد كه از دفعات قبل بيشتر است ، فرمود : چرا زيادتر شده است ؟

من عرض كردم : آقا مواد غذايى گران شده وضع زياد مناسب نيست به خاطر همين به مقدار شهريه مبلغى را اضافه كرده ايم تا شما مشكلى نداشته باشيد .

ما فكر مى كرديم كه آقا در آن وضعيت پول را قبول كند ولى ايشان مبلغ اضافه را پس داد و فرمود : من خدا دارم و لازم نيست شما به من كمك كنيد . احتياجى به كمك شما ندارم . همان خداى قبل از جنگ ، خداى زمان جنگ هم هست و رزق مرا مى دهد . (31)

من و چند نفر از دوستان خدمت آقا شاگردى مى كرديم و آن زمان نفرى يك تومان شهريه مى داديم در آن ايام وضع زندگى مردم ترقى كرده بود وهم خرج و مخارج بيشتر شده بود . تصميم گرفتيم مبلغ 5ريال به شهريه اضافه كنيم . هنگام پرداخت شهريه نفرى 15ريال خدمت آقا داديم .

ايشان فرمود : اين چقدر است ؟

عرض شد

: همان شهريه است .

فرمود : نه اين زيادتر از قبيله است .

مجبور شديم جريان را تعريف كنيم .

ايشان وقتى جريان را شنيد فرمود : حالا خوابم تعبير شد .

عرض كرديم : مگر شما چه خوابى ديده ايد ؟ !

فرمود : ديشب در عالم رويا براى قضاى حاجت به دستشويى رفتم : در آنجا نجاست به لباسم ترشح مى شد خيلى ناراحت شدم . اين مقدار اضافه همان ترشحات نجاست است پول اضافى را جدا كنيد و برداريد . (32)

در ايام تحصيل نمى دانم چه اتفاقى افتاد كه يك ماه سر درس حاضر نشدم ؛ منتها آخر ماه شهريه ام را به يكى از رفقا دادم كه به آقا بدهد .

دوستم وقتى پول را به آقا مى دهد ، ايشان مى پرسد داداشى اين چيه ؟

دوستم عرض مى كند ، شهريه فلانى است و جريان را تعريف مى كند .

ايشان با كمال تعجب ، پول را پس مى دهد و مى فرمايد : ايشان كه سر درس حاضر نبوده است كه بخواهد ، شهريه اش را بپردازد .

نكته اى كه خيلى مرا تحت تاءثير قرارداد اين بود كه براى مخارج در آن ماه به مقدار شهريه من كم آورد؛ لذا براى جبران آن مقدار ، يكى از كتابهاى خود را مى فروشد . (33)

اواخر جنگ جهانى دوم بود كه با عده اى در محضر آقا ادبيات عرب مى خواندم . شهريه اى كه مى داديم ماهى 4 تومان بود . بعد از مدتى جنگ تمام شد و ما هنوز خدمت آقا مشغول درس خواندن بوديم وقتى كه زمان پرداخت شهريه رسيد ، نفرى 4 تومان

به ايشان داديم ولى آقا دو تومان از آن را به خودمان برگرداند . تعجب كرديم ! به آقا عرض كرديم : مگر نبايد ما 4 تومان مى داديم .

ايشان در جواب ما فرمود : درست است ولى الان جنگ تمام شده و قيمت ها هم پايين آمده به خاطر همين ماهى دو تومان كفاف زندگى مرا مى كند ولى شما جوان هستيد ، بقيه پول را براى آينده تا پس انداز كنيد . (34)

حلم و بردبارى

از ديگر خصوصيات اخلاقى ايشان كه مى توان ذكر كرد ، بردبارى . حلم ايشان است . اگر كسى از روى نا آگاهى به ايشان جسارتى مى كرد ، گذشت مى كرد و يا اگر ما به وظيفه عمل نمى كرديم ، عصبانى نمى شدند . مخصوصا امورى كه مربوط به خودشان بود .

عصر جمعه بود كه به همراه آقا و ديگر دوستان از باغ سر آسياب در كنار ريل ماشين دودى بر مى گشتيم . آقا هم از حفظ مشغول خواندن دعاى سمات بود .

همان طور كه مى آمديم ، ماشين دودى از كنار ما گذشت ناگهان از داخل واگن شخصى آب دهان به جانب ايشان انداخت . خيلى ناراحت شديم تا حدى كه مى خواستيم داخل واگن بشويم و آن شخص را تنبيه كنيم اما آقا فرمود : داداشى ها چيزى نبود ، ببينيد با يك دستمال پاك شد . اين حرف ها آب سردى بود بر خشم ما و با گذشت از جسارت آن شخص ، نگذاشتند ما درگير شويم . (35)

روز ديگرى كه من دستهاى آقا را گرفتم . داشتيم از باغ برمى گشتيم و آقا

هم گيوه سفيد و نويى به پا داشت . همان طور كه مى آمديم ، فرمود : داداشى حواست جمع باشد كه پاهايم توى جوى آب نرود . (36)(آن زمان همه اطراف تهران باغ و مزرعه بود)

گفتم : چشم . ولى از آنجايى كه نوجوان بودم در بين راه حواسم پرت شد و يك دفعه پاى ايشان داخل جوى آبى فرو رفت و گيوه سفيد و نوى ايشان غرق گل و لجن شد .

هم ناراحت شدم و هم ترسيدم و منتظر عكس العمل آقا شدم ، چون ايشان سفارش كرده بود .

اما برعكس آن چيزى كه فكر مى كردم ، ايشان با لحن محبت آميزى فرمود : داداشى ، داداشى ، ناراحت نشو . چيزى نشده . با اين ملايمت و مهربانى ناراحتى و ترسم را بر طرف كرد . (37)

روزى با عده اى در خدمت آقا نشسته بوديم كه يكى از دوستان وارد شد؛ خيلى ناراحت بود . آقا وقتى ناراحتى او را ديد فرمود : داداشى چه شده ؟

جواب داد : آقا شما اين همه زحمت مى كشيد ولى عده اى پشت سر شما حرفهايى مى زنند كه طاقت شنيدنش را ندارم .

آقا فرمود : داداشى مگر چه گفته اند كه تو اين همه ناراحت شدى ؟

گفت : مى گويند ، شيخ محمد حسين زاهد سواد ندارد؛ تا مغنى (38)بيشتر درس نخوانده . من هم با آنها درگير شدم .

آقا لبخندى زد و گفت : داداشى راست مى گويند من ادبيات را تا مغنى خوانده ام . از طرفى نفى كمال هم غيبت نيست . (39)

صبح جمعه در حالى كه دست آقا در

دستم بود به طرز دولت آباد ، باغ اجلاليه حركت مى كرديم ناگهان حواسم پرت شد و پاى آقا داخل چاله بيرون آوردم . آقا متوجه ترس ناراحتى من شد ، فرمود : داداشى چيزى نشده .

ولى مى ديدم از پاى ايشان خون مى آيد . آقا متوجه شد كه هنوز من ناراحت هستم ، دوباره فرمود : اى بابا من مى گويم چيزى نشده ، ولى شما نگران هستيد . شما فقط بگو از كجا خون مى آيد تا آن را آب بكشم .

به طرف جوى آب رفتيم . آقا هم محلى را كه خون مى آمد ، آب كشيد .

هنوز ناراحت بودم البته نه به خاطر آقا بلكه به خاطر دوستان آقا كه اگر بفهمند اين اتفاق براى آقا افتاد ممكن است مرا شما كنند . حق هم داشتند چون دست آقا را گرفته بودم كه چنين حوادثى پيش نيايد .

وقتى كه پيش رفقا رسيديم ، آقا نه تنها چيزى به آنها نگفت بلكه طورى راه رفت كه كسى متوجه نشود اتفاقى افتاده است . (40)

خلوص نيت در تعليم

بعضى ها از اينكه عده اى دور آنها جمع شوند و هياهويى داشته باشند ، لذت مى برند . اما آقا شيخ محمد حسين زاهد از اين صفت ناپسند مبرا بود واصلا از مريد بازى خوشش نمى آمد و كسى را معطل خودش نمى كرد و فقط در انديشه پيشرفت معنوى ما بود .

وقتى درس شاگردان به آخر ادبيات عرب مى رسيد . مى فرمود : داداشى ها شما درستان پيش : تمام شده بايد برويد از ديگران بهره مند شويد . مثلا مى فرمود : رويد

خدمت آقاى شاه آبادى رحمة الله عليه . روزى شخصى در مسجد امين الدوله منبر رفته بود ، در بين صحبت هايش گفت : جوانان ، مثل اين مسجد جاى ديگر پيدا نمى كنيد ، به جاهاى ديگر نرويد .

آقا از حرف گوينده خيلى ناراحت شد و گفت : آقا اين چه حرفى است كه شما مى زنيد . خود من اگر اين درس و بحث اينجا نباشد ، به جاى ديگر مى روم . (41)

روزى براى گرفتن استخاره خدمت ايشان رسيده بودم .

ايشان فرمود : داداشى قبل گرفتن استخاره مى توانم تقاضايى كنم .

گفتم : بفرماييد .

فرمود : داداشى ، هر روز يك مسئله شرعى ياد بگير .

عرض كردم : هر شب در درس شما شركت مى كنم .

فرمود : منظور اين نيست كه پيش من بيايى . هر مسجدى كه نزديك منزل شما است ، برو و در تعليم مسائل دينى كوتاهى نكن .

جواب دادم : چشم انشاءالله عمل مى كنم . (42)

امر به معروف و نهى از منكر

يكى ديگر از خصوصيات اخلاقى ايشان اهتمام به فريضه مهم امر به معروف و نهى از منكر بود واز هر فرصتى براى انجام اين امر مهم و واجب الهى استفاده مى كرد .

يادم هست يك روز كه ايشان در مسجد جامع بازار تهران مشغول صحبت بود ، از كلانترى بازار آمدند و ايشان را بردند . علت دستگيرى هم اين بود كه ايشان يكى از مظاهر فرنگى مابى كه رضا شاه مى خواست رواج بدهد نام برده و مخالفت كرده بود .

وقتى ايشان را به كلانترى مى بردند ، در هنگام ورود عده اى مشغول قماربازى بودند . در كلانترى

به ايشان گفته مى شود شما حق نداريد از اين حرفها بزنيد . آقا در جواب مى گويد : آيا آنها در جلوى كلانترى مى توانند قماربازى كنند ولى ما نمى توانيم حديث و احكام بگوئيم .

در جواب ايشان گفته مى شود : بله آنها حق دارند ، ولى شما نمى توانيد . (43)

يك شب پس از خواندن نماز مغرب و عشاء در مسجد امين الدوله ، يكى از حضار بلند شد و شروع به مداحى و ذكر مصائب اهل بيت ( عليه السلام )كرد . بعد از تمام شدن مداحى ، آقا مداح را خواست و فرمود : شما فقط به وظيفه خود كه ذكر مصائب اهل بيت است بپردازيد و و ديگر حديث نقل ننمائيد و صحبت نكنيد ، زيرا اگر در خواندن حديث و صحبت كردن اشتباه كنيد موجب گمراهى ديگران مى شويد و نزد خداوند مسئول خواهيد بود .

راه ارتزاق

گفتيم كه در ابتدا به همراه برادر خود نفت فروشى مى كرد و از اين راه خرج و مخارج خود را كسب مى كرد هنگامى كه پيمانه نفت را داخل منبع مى كرد ، آن را سر پر بيرون مى آورد و مواظبت مى كرد كه نكند به مردم كم بفروشد .

زمانى كه رضا شاه درصدد مبارزه مستقيم با روحانيت برآمد براساس وظيفه نفت فروشى را ترك كرد و مشغول تدريس و كار آفرينى شد . لذا روش ارتزاق خود را تغيير داد . به اين صورت كه از هر جوانى براى تدريس مبلغى بعنوان شهريه مى گرفت .

وقتى براى شاگردى خدمت ايشان رسيدم ، فرمود : داداشى اگر براى ياد گيرى

قرآن و احكام شرعى آمده اى ، لازم نيست چيزى بدهى ؛ اما اگر براى فراگيرى ادبيات عرب آمده اى ، بايد ماهى 3تومان بعنوان شهريه بدهى ، من هم قبول كردم .

جامع المقدمات را به همراه حضرت آيت الله سيد محسن خرازى خدمت ايشان شروع كردم . بعد از يك ماه 5تومان به آقاى خرازى دادم كه به آقا بدهد . (44)

آقاى خرازى خدمت آقا عرض كرد اين 5تومان را فلانى داده است . آقا پرسيد : در كلاس قرآن و احكام شركت مى كرد يا ادبيات عرب ؟

آقاى خرازى گفت : درس طلبگى هم مى نشيند .

آقا فرمود : به او بگو ، بيشتر از 3 تومان نمى گيرد و اگر هم بيشتر در كلاس قرآن و احكام شركت مى كند ، نمى خواهد چيزى بدهد . (45)

مطلقا وجوه شرعى قبول نمى كرد . زندگى را فقط از راه تدريس مى چرخاند حتى اگر كسى هديه اى مى آورد ، قبول نمى كرد . روزى شخصى به نام حاج آقا رضا فرش فروش به محل تدريس وارد شد . بعد از سلام و احوالپرسى گفت : آقا جان شما مرا مى شناسيد كه اهل خمس خستم و مالم را پاك مى كنم . مقدارى پول هست كه نه خمس است و نه زكات ، مى خواهم به شما بدهم .

آقا تشكر كرد اما پول را قبول نكرد و اصرار حاج آقا رضا به جايى نرسيد . (46)

شيخ و سياست

مرد سياست نبود . اما از شم سياسى خوبى برخوردار بود و عالمى آگاه به زمانه بود . (47)سعى مى كرد از مسائل روز آگاه باشد

.

دوستى داشتم بنام حاج رضا اصفهانى كه به آقا نزديك بود و ايشان او را دوست داشت . هر وقت حاج رضا خدمت ايشان مى رسيد ، آقا مى پرسيد : داداشى از مسائل روز چه خبر ؟ (آن زمان ملى شدن نفت جزو مسائل روز بود )حاج رضا هم مسائل روز جامعه را باز گو مى كرد .

اگر روزى حاج رضا نمى آمد ، آقا سراغ ايشان را مى گرفت و علت نيامدنش را جويا مى شد . (48)

در سال 1327 به دستور حضرت آيت الله كاشانى در راهپيمايى كه بر ضد اسرائيل تشكيل شده بود ، شركت كردم . با جمعت تا جلوى مدرسه عالى شهد مطهرى آمدم . در آنجا جمعيت مورد حمله نيروهاى دولتى قرار گرفت ، تا آنجا كه به ياد دارم يك نفر شهيد و تعدادى نيز مجروح شدند . بعد از آن روز ، ماءمورين دولتى كسانى را كه در راهپيمايى شركت كرده بودند ، دستگير مى كردند . من هم جزو بازداشت شده ها بودم .

بعد از دستگيرى من ، شخصى براى سرزنش من نزد آقا رفته و گفته بود : فلانى يعنى من با آقاى كاشانى در ارتباط است . به خاطر همين بازداشتش كرده اند .

آقا بعد از شنيدن سخنان ، در جواب مى فرمايد : اگر كسى آگاه به وظيفه اش مى باشد و به آن نيز عمل كند و شخص آقاى كاشانى را هم مى باشد و به آن نيز عمل كند و شخص آقاى كاشانى را هم مى شناسد و مى داند ايشان به چه چيزى دعوت مى كند شركت كردنش اشكال

ندارد ، بلكه وظيفه اش را انجام داده است . (49)

روزى ايشان به من فرمودند : برو پيش پدرت و بگو آقا با شما كارى دارد . من هم به پدرم گفتم : مرحوم پدرم به اتفاق يكى از تجار خدمت ايشان رسيد ابتدا با نقل پذيرايى مختصرى از پدرم و همراهانش كرد . بعد از آن به پدرم فرمود : از جانب من خدمت آقاى كاشانى برسيد و بگوييد فلانى سلام رساند و گفت ، اكنون كه قدرتى پيدا كرده ايد ، بساط مشروب فروشى ها را جمع كنيد .

وقتى پيغام آقا به آقاى كاشانى رسيده بود ، آقاى كاشانى در جواب فرموده بودند : الان داريم انگلسيها را بيرون مى كنيم و اين چيزها سايه انگلسيها است . (50)

قناعت

غذاى ايشان بسيار ساده بود آن مقدار از غذا مى خورد كه بتواند عبادت خدا و خدمت به خلق نمايد .

پدرم فوت كرده بود و خرجم را برادرم كه در ارتش بود تاءمين مى كرد . عاشق طلبگى بودم . به خاطر همين روزى خدمت ايشان رسيدم و گفتم : مى خواهم طلبه بشوم .

ايشان پرسيد : خرجت را كى مى دهد .

گفتم : برادرم كه در ارتش (51)است .

فرمود : با اين پولها نمى شود درس خوان شد .

كمى نااميد شده بودم ولى فكر طلبه شدن از ذهنم بيرون نمى رفت ، بالاخره تصميم سرنوشت ساز زندگى ام را گرفتم . وسايلم را جمع كردم و خدمت آقا رسيدم . گفتم : من آمده ام كه درس بخوانم . شما هر كجا صلاح مى دانيد مشغول كار شوم .

خلاصه با موافقت و صلاحديد

ايشان مشغول كار شدم و بنا شد ، صبح تا ظهر درس بخوانم و بعداظهرها به سركار روم .

از آن به بعد هر روز ناهار را به اتفاق آقا و شخص ديگرى مى خوردم .

براى تهيه نهار ، آقا به من مى گفت : مى روى پيش حاج محمد تقى قناد ، انتهاى بازار سكنجبين مى خرى ، مقدارى هم پنير . اگر حاج محمد تقى نبود و يا شربت نداشت از كس ديگرى نمى خرى .

بعد از تهيه سكنجبين و پنير مى آمدم حجره مسجد جامع . هنگام خوردن براى ما يك استكان پر سكنجبين مى ريخت ولى براى خودش استكان را پر نمى كرد و سهم خودش از پنير و سكنجبين هميشه كمتر از ما دو نفر بود . با اينكه مساوى با ما پول پرداخت كرده بود .

بعد از تمام شدن غذا ايشان رو مى كرد و به ما مى گفت : داداشى من توان حساب كتاب قيامت را ندارم . همين جا همديگر را حلال كنيم و اين كار هر روز ايشان بود . (52)

ايام بيمارى با چند نفر ديگر از جمله حضرت آيت الله حق شناس حفظه الله تعالى براى عيادت خدمت ايشان رسيدم . وقتى دور ايشان نشسته بوديم ، با يك حالت خاصى ايشان رو كرد به آقاى حق شناس و خطاب به ايشان گفت : داداشى به آنها بگو اسم زاهد را از روى من بردارند ، چرا كه دكتر براى من آب سيب تجويز كرده است . و اين حرف را جدى مى گفت البته ما نديديم كه ايشان آب سيب ميل كند . (53)

ضمن آن

كه دكتر براى تقويت ايشان آب جوجه تجويز كرده بود ولى ايشان آب جوجه نمى خورد و مى فرمود : زاهد كه آب جوجه نمى خورد . (54)

يك روز جمعه بعد از صرف ناهار وقتى مسئول خرج ، مخارج را حساب كرد ، سهم هر نفر 3 عباسى شد .

ايشان فرمود : با 3 عباسى هنوز به من مى گويند زاهد . در حالى كه 3 عباسى 6/1 يك ريال بود و مبلغ زيادى نبود . (55)

روزى بعد از درس و در ميان راه فرمود : داداشى امروز مهمان دارم برويم چند تا خيار بخريم . وقتى به مغازه ميوه فروشى رسيديم ، ايشان از ميان خيارها چند خيار بزرگ به قول ما سالادى برداشت .

من خيلى ناراحت شدم چرا كه قيمت خيار قلمى با سالادى زياد فرقى نداشت . آقا متوجه ناراحتى من شد و فرمود : داداشى ناراحت نشو . خيار است . خرد مى شود و آب دوغ خيار مى سازد ، پس چيزى كه آخر و نتيجه اش يكى است ، ديگر نبايد معطل شد كه قلمى بخرم يا درشت . (56)

روزى با خودم فكر كردم ، امروز يك غذاى ساده تهيه كنم و ببرم حجره محل تدريس آقا و به اتفاق ايشان بخوريم . بالاخره غذايى ساده تر از نان و پنير و سبزى پيدا نكردم . به اندازه دو نفر تهيه كردم و رفتم خدمت ايشان ؛ وقتى غذا را ديد ، فرمود : داداشى هر دو اينها را كه نمى شود خورد يا نان پنير و يا نان سبزى ، ولى چون سبزى زود خراب مى شود ،

امروز نان و سبزى مى خوريم و فردا نان و پنير را . (57)

روزى ديگر مادرم براى ناهار ماهى پلو درست كرده بود به مادرم گفتم : يك بشقاب هم ببرم محضر آقا . مادر هم يك بشقاب آماده كرد و براى راحتى آقا تيغ هاى ماهى را جدا كرد .

وقتى غذا را خدمت آقا بردم ، آقا تشكر كرد و مشغول خوردن شد در حين خوردن گفت : داداشى چقدر مرغش خوشمزه است .

خيلى تعجب كردم كه چگونه متوجه نشده كه ماهى است . معلوم بود كه مزه مرغ را فراموش كرده است . (58)

از لحاظ پوشش و لباس ، ساده و بى آلايش بود و معمولا يك دست لباس بيشتر نداشت . البته اين را وقتى فهميدم كه در ايام بيمارى كه منجر به فوت ايشان شده ، به اتفاق چند نفر از دوستان براى عيادت خدمت ايشان رسيده بوديم . من ديدم وقت عوض كردن لباس ايشان است ، لذا به همسر ايشان گفتم : يك دست لباس بدهيد تا لباسهاى آقا را عوض كنم .

همسر ايشان در جواب گفت : آقا همين يك دست لباس را دارد و هر وقت بايد تميز شود آن را مى شويد و به تن مى كند . (59)

پس از بازگشت از مشهد ، با خودم گفتم : بروم خدمت آقا هم ايشان را زيارت كنم و هم سوغاتى ايشان را بدهم . براى ايشان يك جفت جوراب آورده بوديم ، وقتى خدمت ايشان رسيديم ، سوغاتى را خدمت ايشان دادم .

خيلى مرا تشويق كرد و گفت : سوغاتى آوردن كار خيلى خوبى است ولى مرا

از پذيرفتن آن معذور كن چرا كه در حال حاضر جوراب دارم .

اما من اصرار كردم .

ايشان در جواب اصرار من فرمود : داداشى يك جفت جوراب براى مدت مديد من كفايت من كند و اين جوراب تو بدون استفاده مى ماند و اسراف مى شود . (60)

شيخ محمد حسين زاهد در نگاه ديگران

حضرت آيت الله سيد محسن خرازى (61)كه از شاگردان آن مرحوم مى باشد استاد خود را اين چنين توصيف مى نمايد .

استاد ما خيلى در كارش ماهر بود واقعا شايستگى لازم براى كار تربيتى را داشت در طول مدت تدريس و كار فرهنگى حدود 4يا5 هزار نفر افتخار شاگردى ايشان را داشتند . نفوذ معنوى زيادى دربى مردم داشت نفسش در جانهاى مردم تاءثير گذار بود ، چرا كه سخنى كه از دل برآيد ، لاجرم بر دل نشيند .

در زمينه زهد ساده زيستى ممتاز بود و هركس آقا را مى شناخت ، اعتقاد ايشان را به زهد مشاهده مى كرد . دلبستگى به دنيا نداشت .

مطلقا وجوه شرعى قبول نمى كرد . خرج زندگى را از راه تدريس تاءمين مى كرد .

مقدار شهريه اى كه از شاگردان مى گرفت ، براساس مخارج اندك خودش بود و اگر از شاگردان كسى بيشتر از مقدار مقرر شهريه پول مى داد ، آقا اضافه را بر مى گرداند .

حتى آن زمانى كه نفت فروشى مى كرد اگر نفت گران مى شد ، قيمت را بالا نمى برد و در هنگام فروش پيمانه را لبريز و پر مى كرد و كمى بيشتر به مشترى مى داد .

ساده زيستى ايشان مى تواند الگوى خوبى براى ما روحانيون باشد . ابتدا نمى

خواهم بگويم همه مثل ايشان باشند .

در كارها جز به رضاى خداوند به چيز ديگرى فكر نمى كرد . در برخورد با ايشان صميميت خاصى وجود داشت ؛ خيلى صميمى برخورد مى كرد . مخصوصا با جوانها . افرادى را مى بينم كه انسانهاى صالحى هستند ولى يك سرى نقايصى دارند مثلا با مردم گرم و مهربان برخورد نمى كنند اما ايشان اينطور نبود .

از ديگر نكاتى كه مى توان درباره شخصيت ايشان مى توان گفت : همت بالاى ايشان است ؛ تعطيلى در كار خود نداشت حتى در روزهاى تعطيل براى جوانان برنامه مى گذاشت . با اينكه سنى از ايشان گذشته بود ولى با اين حال ساعتها در خدمت مردم به ويژه جوانان بود .

يكى از كارهاى مهم و در خور توجه ايشان بود كه سعى مى كرد از همان ابتدا و پله اول جوانها را معتقد به خدا و قيامت تربيت نمايد؛ زيرا آن چيزى كه مى تواند سازنده باشد ، اعتقادات صحيح است .

سعى داشت كه شاگردان با ظاهرى درست و مرتب در جامعه بيايند . يك اخلاق بخصوصى داشت و آن اينكه از هر كس خريد نمى كرد . از كسى خريد مى كرد كه در معامله درست عمل مى كرد و با انصاف بود . مال خود را پاك مى كرد يعنى خمس مال خود را مى داد .

حضرت آيت الله نصرالله شاه آبادى آن مرحوم را اين چنين توصيف مى نمايد .

شيخ محمد حسين زاهد واقعا مردى زاهد بود وا ين لقب بى مسما نبود . آن مرحوم تمام كارهاى خود را شخصا انجام مى داد . حتى

با آن سن و سال شخصا به خريد مى رفت . مغازه داران از روى علاقه اى كه به آن مرحوم داشتند ، پول جنس را نمى گرفتند ولى ايشان قبول نمى كرد و حاضر نبود بدون پرداخت مبلغ جنس ، كالا را ببرد .

يكى از دوستان ما كه مغازه دار بود نقل مى كرد كه وقتى ايشان براى خريد مى آمد ، مى گفتم آقا شما تشريف ببريد من خودم جنس را مى آورم . ايشان به شرطى قبول مى كرد كه پول جنس را بگيرم و اگر بيشتر از خريدشان جنس مى بردم ، مقدار اضافه را برمى گرداند و مى فرمود : همان مقدارى كه پول دادم ، جنس مى گيرم نه بيشتر . اصرار من هم فايده نداشت .

مسائل ، پدرم (حضرت آيت الله شاه آبادى رحمت الله عليه )در مسجد امين الدوله اقامه جماعت مى كرد بعد ايشان آن مرحوم اقامه جماعت را در مسجد امين الدوله به عهده گرفت . به واسطه امامت و حضور ايشان جماعت خوبى بر گذار مى شد و جمعيت متنابهى دور ايشان جمع مى شد . زندگى بسيار ساده داشت و هر وقت كسى وجوهات شرعى خدمتش مى برد ، مى گفت ببريد خدمت آقاى شاه آبادى . خود ايشان قبول نمى كرد .

افراد زيادى به واسطه ايشان تربيت شدند . مخصوصا جوانان كه الان آن جوانها جزو افراد باتقوا و متدين حال حاضر مى باشند .

در هنگام تدريس هم فقط به گفتن درس اكتفا نمى كرد ، بلكه موعظه و نصيحت هم مى كرد . حتى مثالهايى كه براى شاهد مثال مى گفت

، جهت تربيتى داشت .

خلاصه آن چيزى كه درباره ايشان مى توان گفت ، اينست كه آن مرحوم حاج سعيدا و مات سعيدا

بين ايشان و والد مرحوم ما (حضرت آيت الله شاه آبادى رحمته الله عليه ) رابطه و علاقه خاصى وجود داشت و غالبا مشكلات خود را با پدرم مطرح مى كرد .

روزى ايشان به من گفت : يك سئوالى دارم ، مى روى از پدرت مى پرسى . بگو چشمانم خيلى ضعيف است و خوب نمى بينم لذا وقتى به بازار مى آيم با مردم يا حتى زنان برخورد مى كنم و متوجه نمى شوم ، آيا صلاح مى دانيد از خانه بيرون نيايم تا اين مشكل پيش نيايد ؟

وقتى من پيغام آقا را رساندم پدرم فرمود :

مى روى پيش شيخ محمد حسين زاهد و از جانب من مى گويى ، بيرون آمدن شما امر به معروف و نهى از منكر است ولو اينكه اتفاقا با كسى برخورد كنيد و اصلا وجود شما در بيرون تبليغ و ترويج دين و معرفى روحانيت است . وقتى چشم مردم به يك روحانى بى آلايش مى افتد ، اين مطلب را از اسلام مى دانند و علاقه مندى مردم به اسلام و روحانيت بيشتر مى شود .

از ديگر شاگردان ايشان جناب آقاى حبيب الله عسگر اولادى (62)مى باشد . ايشان استاد خود را اين چنين معرفى مى كند : شخصيت شيخ محمد حسين زاهد را مى توان از سه جنبه بررسى كرد و هر كدام از جنبه ها داراى جاذبه خاصى بود .

اول : زهد واقعى ايشان بود كه در ساده ترين حالت ممكنه در زمان

خويش زندگى مى كرد . او واقعا زاهد صادق بود .

دوم : آن چه كه مى دانست و به آن رسيده بود عمل مى كرد ، و در ضمن هيچ وقت ادعايى نداشت . علاوه بر اين در طول آشنايى با ايشان هرگز نديدم كه دعوت به عملى يا خلقى نمايد ولى عمل به آن نكرده باشد .

سوم : به اين مطلب رسيده بود كه در زمانى زندگى مى كند كه باد نسل جوان را دريابد و اين يك زمان شناسى و بصيرت بزرگى بود . با خلق و خوى خوب با جوانان برخورد مى كرد ، و خودش را در سطح آنها نگه مى داشت . برداشت ايشان از اوضاع زمانه اين بود كه اگر فقط درس و بحث داشته باشد كفايت نمى كند لذا شبها و روزهاى تعطيل نيز خود را وقف جوان ها كرده بود و در اين راه همت و پشتكار بالايى داشت و خستگى نمى شناخت . نكته قابل توجه اين است كه همه كارها و فعاليت ايشان در ميان سالى بود . آن زمانى كه من با ايشان آشنا شدم حدود 55 سال سن داشت . مى توانم به جراءت عرض كنم كه ايشان در تكوين شخصيت ايمانى بسيارى از متدينين امروز بازار و تعداد زيادى از برادران اوليه جمعيت مؤ تلفه اسلامى ، برادرانى كه در صحنه هاى مختلف در دفاع از اسلام و ولايت از هيچ كوششى فروگذار نكرده اند ، دخالت جدى داشت ، و آنها در تربيت مستقيم و ولا غير مستقيم ايشان بوده اند . شيخ نمونه كامل عارف و سالك و زاهد واقعى

بود .

از زمانى كه ايشان را شناختم ، طورى مجذوب ايشان شده كه حتى نمى توانستم فكر كنم كه روزى از خدمت ايشان بروم . واقعا آشنايى خودم با ايشان را از خدا مى دانم و اين نبود مگر دعاى خير پدر و مادرم .

ديگر شاگردان ، استاد خود را اين چنين توصيف مى كنند :

علاقه خاصى به ايشان داشتم . زمان قحطى وقتى براى تهيه نان بيرون مى رفتم بعد از اينكه با دردسر فراوان نان را تهيه مى كردم ، به جاى اين كه يك راست به خانه بروم و نان را برسانم ، به مسجد امين الدوله مى رفتم نماز مغرب و عشاء را هم آنجا مى خواندم . وقتى آقا درس تفسير را شروع مى كرد ، آن چنان محو صحبتهاى ايشان مى شدم كه يادم مى رفت بايد نانى به خانه برسانم .

- آن مرحوم به تمام معنا زاهد بود . حتى از حلال هم اجتناب مى كرد كه نه تنها كار عوام نيست بلكه از خواص چنين كارى كمتر برمى آيد . عجيب جاذبه اى داشت و اگر شخصى نيم ساعت در محضر ايشان بود ، مجذوب مى شد و ديگر ايشان را رها نمى كرد . (63)

- ايشان طورى در مسجد امين الدوله رفتار كرده بود كه والدين اطمينان خاصى به ايشان و برنامه هايش داشتند و فرزندان خود را با خيال آسوده به مسجد مى فرستادند . در همان ايام روزى به پدرم گفتم : پدر جان بيا برويم منزل فلان آقا . پدرم جواب منفى داد و گفت : هر چه بخواهى در مسجد امين الدوله

هست . اگر احكام مى خواهى مسجد امين الدوله ، اگر درس مى خواهى مسجد امين الدوله اگر تفسير قرآنى مى خواهى مسجد امين الدوله ، ديگر چه لزومى دارد جاى ديگرى برويم . (64)

حضرت آيت الله حاج آقا مرتضى تهرانى (65)مى فرمودند :

در اوايل نوجوانى پدرم مرا براى شاگردى خدمت شيخ محمد حسين زاهد برد . از پدرم پرسيدم ، آيا ايشان مجتهد است كه مى خواهيد مرا پيش ايشان ببريد ؟

پدرم گفت : خير .

تعجب كردم و گفتم پس چرا مرا پيش ايشان مى بريد ؟

پدرم گفت : ايشان مجتهد نيست و تو را هم براى ملا شدن پيش ايشان نمى برم بلكه مى خواهم نفس ايشان به تو بخورد و آدم بشوى .

آن زمانى كه خدمت حضرت آيت الله العظمى بروجردى بودم و از محضر ايشان استفاده مى كردم ، روزى در خدمت ايشان صحبت از آقا شيخ محمد حسين زاهد بود و من براى ايشان حالات و رفتار شيخ محمد حسين زاهد را بيان كردم . بعد از صحبتهاى من حضرت آيت الله العظمى بروجردى فرمودند : اى كاش آقا شيخ محمد حسين زاهد را زيارت مى كرديم . (66)

آن چنان درس و منبرى داشت كه وقتى از پاى منبر بلند مى شديم تا يك هفته گناه نمى كرديم . كلامش خيلى در جانها نفوذ مى كرد . (67)

مرحوم شيخ محمد شريف رازى نويسنده كتاب شرح حال علما در كتاب تذكرة المقابر درباره ايشان اين چنين مى گويد :

شيخ محمد حسين زاهد يكى از ائمه جماعت تهران بود كه به تقوا و زهد و پارسايى شهرت تام داشت و سالها در

مسجد امين الدوله درس اخلاق براى جوانان و طلاب مى گفت و آنها را به اخلاق حسنه و اوصاف جميله ارشاد و هدايت نموده و پرورش مى داد و از اين رو يادگاريهاى بسيار در ميان بازاريان و روحانيون به جا گذاشت كه به ديانت تقوا و راستى و درستى مشهور مى باشند .

وى معلومات فقهى يا اصولى زيادى نداشت ولى آنچه مى دانست به آن عمل مى كرد . سالك جاهل نبود . عالمى عالم و در كمال قناعت و متانت ، زندگى مى كرد . منظر و منطقش مردم را به ياد خدا و اولياء خدا مى انداخت . در آن زمان در منطقه بازار و مولوى غير از آقا ، بزرگان ديگر هم بودند؛ مثل شيخ محمد حسين زاهد ، حضرت آيت الله سيد على حائرى و حضرت آيت الله سيد احمد خوانسارى و حضرت آيت الله شاه آبادى و شيخ آقا بزرگ هفت تنى و . . .

و همه اين بزرگان مراتب علمى شان از آن مرحوم بيشتر بود ولى به ايشان به ديده احترام نگاه مى نگريستند . به عنوان مثال ، يكى از ارادتمندان حضرت آيت الله سيد احمد خوانسارى (ره ) در فصل بهار و تابستان روزهاى جمعه ايشان را به باغى در شهر رى دعوت مى كرد و چون پسرش هم در نزد آقا درس مى خواند ، چند بار ايشان را هم دعوت كرد . اتفاقا روزى كه قرار شد به باغ برود ، من هم ايشان را همراهى كردم وقتى به باغ رسيديم ، حضرت آيت الله خوانسارى هم آنجا بود .

حضرت آيت الله خوانسارى

با اينكه از زهاد مجتهدين زمانه خود بودند ، اما وقتى كه هنگام نماز شد ، اصرار كردند كه آقا جلو بايستند و امامت كند ، ولى آقا قبول نكرد حتى ايشان پسر خود را امر كرده بود كه از محضر و اخلاق شيخ استفاده كند و آقاى خوانسارى هميشه از ايشان به عنوان استاد پسرشان ياد مى كردند . (68)

در يكى از سفرهاى امامزاده داوود وقت بازگشت به باغ مستوفى رسيديم . عده اى ديگر از جمله شهيد نواب صفوى و يارانش در آن باغ بودند . وقتى شهيد نواب متوجه شد آقا به باغ تشريف آوردند ، به اتفاق يارانش خدمت آقا رسيدند . خيلى به آقا احترام مى گذاشت متواضعانه از آقا مى خواست كه آنها را موعظه كند . ايشان هم چند جمله اى صحبت كرد . در هنگام موعظه مطلبى مرا به خود جلب كرد . ديدم مرحوم نواب طورى خودش را به ايشان نزديك كرده مثل اينكه مى خواست از نور وجود شيخ بهره معنوى بيشترى ببرد . (69)

ايشان هم براى علما و بزرگان احترام قائل بودند مخصوصا براى حضرت آيت الله شاه آبادى ، از آقا مى خواهيم كه شب جمعه دعاى كميل بخوانند اما ايشان در جواب ما مى فرمودند : وقتى كسى مثل آقاى شاه آبادى در مسجد جامع دعاى كميل مى خواند ، من ديگر چه چيزى بخوانم . ولى ما اصرار مى كرديم ، تا اينكه خدمت مرحوم شاه آبادى رسيدم و ماجرا را براى ايشان تعريف كردم .

آقاى شاه آبادى فرمودند : منافاتى ندارد كه ايشان در مسجد امين الدوله دعا كميل بخواند

و ما در اين ماجرا ، من هم پيغام را به آقا رساندم و از آن به بعد در مسجد امين الدوله دعاى كميل بر گذار شد . (70)

فصل دوم : كار فرهنگى

بصيرت در كار فرهنگى

در كار تربيتى و فرهنگى به خصوص با جوانان ، آگاه بودن به روحيات جوان امرى لازم و ضرورى است .

مرحوم شيخ محمد حسين زاهد هم دارى اين ويژگى بود و در اين كار از يك فكر باز و روشن برخوردار بود و عالى ترين روش در تربيت را به كار مى برد .

محل بازى ما معمولا جلوى مسجد بود طبق معمول هم سر و صدا داشت .

روزى هنگام بازى كسى از طرف آقا آمد و گفت : آقا فرموده اند بزرگتر بچه ها نزد من بيايد بعد از مشورت . بچه ها مرا انتخاب كردند . رفتم خدمت ايشان . وقتى خدمت ايشان رسيدم ، خيلى احترام گذاشت بعد فرمودند : داداشى نمى خواهى با من رفيق بشوى ، با كلام خيلى در دلم ذوق كردم و مجذوب ايشان شدم .

فردا شب تمام بچه هاى محل را به مسجد بردم . يادم نمى رود صحنه خيلى جالبى اتفاق افتاد . همه صف اول ايستاده بوديم و در همان حال بازيگوشى مى كرديم و همديگر را هل مى داديم . بالاخره در يكى از نمازگزاران تمام شد و فرياد زد مسجد جاى بازى نيست و ما خيلى ترسيديم . آقا ابتدا آن شخص را آرام كرد و بعد از آرام شدنش براى اينكه اهميت كار را بفهماند فرمود : اگر من و شما را سر خيابان لاله زار رها كنند ، مستقيم به مسجد امين الدوله

مى آييم ؛ اما اين بچه ها در طول مسير ممكن است ده جا گير كنند ، دامهاى شيطان گسترده است . با وضعيت بايد اين بچه ها را جذب مسجد كنيم . (71)

صداى خوبى داشتم در گروه سرود مدرسه تك خوان بودم و قرآن را هم خيلى خوب مى خواندم تا جايى كه روزى از دستگاه سلطنتى آمدند و مرا براى قرائت قرآن دعوت كردند اما با مشورت آقا نرفتم .

در مسجد نشسته بوديم و قرآن مى خوانديم . شخصى آمد جلو و گفت : اين طور كه تو قرآن مى خوانى غنا است و حرام مى باشد . از حرف او خيلى ناراحت شدم .

آقا وقتى برخورد آن شخص را ديد در جواب گفت : شما چه كار داريد ؟ آيا بايد با صداى انكر اصوات قرآن بخواند . (72)

ايشان با آن بصيرتى كه در كار فرهنگى داشت طورى ما را تربيت كرد كه استخوان بندى ايمانى خوبى پيدا كرديم و شاهدش اينكه روزهاى اول كه امام خمينى (قدس سره )مبارزه با رژيم شاه را شروع كرد از ميان شاگردان ايشان بيش از 50 نفر دعوت امام را لبيك گفتند و تقريبا بدون استثنا همه آنها از امتحانات سربلند بيرون آمدند و اين نبود مگر تربيت ايشان . (73)

با جوانان

عاشق كار با جوانان بود با اينكه سنى از او گذشته بود ولى بيشتر وقتش را صرف جوانان مى كرد . خستگى براى او در اين راه معنا نداشت . كمر همت بسته بود تا در آن شرايط تا به سهم خود مردم و جوانان را راهنمايى كند .

هميشه منتظر روز دوشنبه بوديم چرا

كه در اين روز مهره هايى فروخته مى شد كه مشخص بشود در روز جمعه چه تعدادى به اردو مى آيند . (74)بعد از مشخص شدن تعداد براى آنها غذا تهيه مى شد . روز جمعه براى من يادآور خاطرات بسيار شيرين است كه به همراه او بودم .

مكان اردو باغ خاطرات من ، باغى بود در دولت آباد شهر رى . صاحب آن سرهنگى بود كه باغ را در اختيار آقا قرار داده بود . (75)صبح زود زنگ خانه به صدا در آمد . مادر بزرگم در را باز كرد . آقا پشت در بود .

- بفرمائيد ؟

- داداشى من را صدا كن .

با صداى مادر بزرگم از خواب پريدم ، نمى دانم چه جورى خودم را جلوى در رساندم .

گفتم : آقا

- سلام داداشى . نماز صبح خوانده اى ؟

- نه . (هنوز مكلف نشده بودم )

- برو غذاى نمازت را بخوان من منتظر مى مانم .

نماز را خواندم و برگشتم .

قبل از حركت ابتدا آقا عمامه را از سر برداشت و عرق چين را به سر گذاشت . بعد عبا را تا كرد و به همراه كتاب تفسير به دست من داد . بعد از آن با پاى پياده به طرف باغ خاطرات من حركت كرديم . (76)

در بين ما هم افراد مسن بود و هم خردسال . گاهى اوقات تعداد افراد شركت كننده به 200 نفر هم مى رسيد . خدا مى داند با آن كه الان بيش از 50 سال از آن زمان مى گذرد ، هنوز شيرينى خاطرات آن روزها در ذهنم باقى است . باغ نبود ، بهشت

بود . بعد از فوت آقا چنين برنامه هاى با آن كيفيت پيدا نكردم . (77)

وقتى به باغ مى رسيديم ، در زير درخت پر شاخ و برگى كه از كنارش جوى آبى رد مى شد ، فرش پهن مى شد . آقا در آن جا مى نشست و ما سرگرم بازى و تفريح مى شديم و هر كسى هم كار يا سئوالى داشت ، خدمت آقا مى رسيد . تا يك ساعت به ظهر مشغول بازى بوديم .

بعد از آن آقا مير هادى كلاس قرآن را شروع مى كرد و ما كم كم دور ايشان جمع مى شديم . نيم ساعت خواندن قرآن طول مى كشيد . بعد از قرآن ، آقا تفسير را شروع مى كرد حرفهاى ايشان آن چنان در ما اثر مى كرد كه در قالب الفاظ نمى گنجد . (78)

بعد از خواندن نماز ظهر و عصر به امامت آقا ، بساط نهار پهن مى شد . بعد از خوردن ناهار عده اى استراحت مى كردند و عده اى هم مشغول بازى مى شدند . عصر كه مى شد ، شخصى كه مسئول خرج و مخارج بود ، سهم هر نفر را حساب مى كرد . اولين كسى سهم خود را پرداخت مى كرد آقا بود . نمى گذاشت كه كسى سهم او را بدهد . با اينكه خيلى ها و خود من حاضر بوديم سهم ايشان را پرداخت كنيم مى گفت : نبايد سربار ديگران باشم .

نكته جالب اينكه ايشان ما را محدود نمى كرد و اگر از بزرگترها كسى اعتراضى به سر و صداى ما مى كرد ، آقا

مى گفت : بگذاريد بچه ها آزاد باشند . (79)

وقتى كه خورشيد مى خواست بساطش را از روى زمين جمع كند ، ما هم آماده حركت مى شديم . من با عده اى ديگر همراه آقا پياده به راه مى افتاديم ، ديگران هم با وسيله بر مى گشتند .

در راه برگشت آقا دعاى سمات را از حفظ مى خواند . وقتى به مسجد امين الدوله مى رسيديم ، اذن مغرب شده بود . وضو مى گرفتيم و نماز مغرب و عشاء را به جماعت مى خوانديم . (80)

بعد از نماز رحلهاى قرآن چيده مى شد و مرحوم مخبرى قرآن مى خواند . (81)تقريبا يك ساعت طول مى كشيد بعد از آن آقا تفسير مى گفت . با اينكه خيلى خسته بوديم . لى آنقدر تفسير گفتن ايشان جالب بود كه خستگى را فراموش مى كرديم . (82)

سفر امامزاده داوود

يكى از برنامه هاى جالب و به ياد ماندنى ايشان سفر پياده به امامزاده داوود بود . كه سفر بسيار روحانى و جذابى بود . در اين سفر تا رسيدن به امامزاده داوود ، ساير امامزاده هاى شمال تهران را نيز زيارت مى كرديم .

روز حركت بعد از نماز صبح جون هوا تاريك بود ، چراغ بادى را آماده كرده ، و به اتفاق آقا و ديگر دوستان كه حدودا 20 نفر مى شديم ، از مسجد امين الدوله به خيابان سيروس آمديم و از آن جا به طرف امامزاده داوود به راه افتاديم . چون چراغ بادى دست من بود جلوى همه حركت مى كردم . بعد از ساعتى به جاده قديم شميران رسيديم . هوا

روشن شده بود . چراغ بادى را خاموش كرده و به حركت ادامه داديم تا رسيديم به محله اى به نام بى سيم . براى صبحانه آنجا توقف كرديم ؛ جاى با صفايى بود ، نهر بزرگى از آنجا رد مى شد ، كنار نهر نشستيم و مشغول خوردن صبحانه شديم . آقا از دستمالش چند عدد تخم مرغ بيرون آورد ولى همه را به جوان ترها داد و خودش از آن تخم مرغها چيزى نخورد .

بعد از اتمام صبحانه به طرف قلهك سفرمان را ادامه داديم براى نماز ظهر به امامزاده اسماعيل رسيديم همان جا براى خواندن نماز و خوردن ناهار توقف كرديم .

بعد از خوردن ناهار مشغول استراحت شديم . وقتى هوا كمى خنك تر شد ، به طرف امامزاده صالح حركت كرديم . هنگامى كه به آنجا رسيديم ، آفتاب خودش را پشت كوهها پنهان كرده بود . نماز مغرب و عشا را آنجا خوانديم .

بعد از خواندن نماز براى ادامه حركت ، مسير داخلى رودخانه چون خلوت بود انتخاب كرديم ، چراغ بادى را هم روشن و به طرف فرحزاد حركت كرديم آخرهاى شب بود كه به فرحزاد رسيديم ، شب را همانجا بيتوته كرديم . با صداى اذان از خواب بيدار شدم . رفقا كم و بيش بيدار بودند نماز صبح را به امامت آقا خوانديم از آنجا به امامزاده ابوطالب آمديم . صبحانه را خورديم و حركت را ادامه داديم تا رسيديم به يونجه زار شب را همان جا مانديم . ديگر به امامزاده داوود نزديك شده بوديم .

صبح فردا به طرف مقصد نهايى حركت كرديم . وقتى به

امامزاده داوود رسيديم تمام خستگى را فراموش كردم .

بعد از سه روز توقف ، همانطور كه آمده بوديم برگشتيم . در طول سفر هر كجا كه توقف مى كرديم و فرصت مناسب بود ، آقا صحبت مى كرد . گاهى هم دعا و مناجات داشتيم . در خود امامزاده هم جلسه تفسير و دعا برقرار بود . اين سفر براى ما هم تفريح بود و هم اردوى تربيتى و تقويت معنويات . سفر امامزاده داوود نه تنها براى ما جذابيت داشت بلكه در طول سفر عده بسيارى جذب آقا و رفتارش مى شدند . (83)

فصل سوم : دعا و مناجات

مناجات شيخ

16 بهار از عمرم گذشته بود ، ماه رمضان بود و تاريكى همه جا را گرفته بود . از كوچه پس كوچه هى بازار رد مى شدم كه صداى محذونى از داخل مسجد امين الدوله مرا به خود جذب كرد . خود به خود به طرف مسجد و آن صدا كشيده شدم . داخل مسجد رفتم . آن چنان مجذوب مناجات شدم كه متوجه گذر زمان نشدم بعد از اتمام مناجات از يكى از افراد پرسيدم چه كسى مناجات مى خواند ؟ جواب داد : آقا شيخ محمد حسين زاهد . (84)

نفس گرم و صداى گيرايى داشت ، عاشق مناجات او بودم . در ماه رمضان هر 30 شب احياء داشت . در آن زمان مسجد امين الدوله تنها مسجدى كه هر 30 شب ، شب زنده دارى داشت تا آن جايى كه به مسجد شب زنده داران معروف بود .

در آن زمان ماشين زياد نبود ولى مردم از راه هاى دور به عشق آقا به مسجد مى آمدند .

به حدى كه در مسجد جايى براى نشستن پيدا نمى شد . حتى ايامى كه حكومت نظامى برقرار بود ، مردم قبل از ساعت منع و رفت آمد به مسجد مى آمدند و منتظر آمدن آقا مى ماندند . (85)

نقش ايشان حتى در بزرگان هم تاءثير گذاشته بود . وقتى چراغها براى مناجات خاموش مى شد ، بعضى از بزرگان مثل حضرت آيت الله ميرزا عبدالعلى تهرانى ( از مجتهدين و مدرسين اخلاق آن زمان ) از تاريكى استفاده مى كرد و عبا را بر سر مى كشيد و مى آمد در گوشه از مجلس مى نشست . ايشان مى فرمود : اين پيرمرد يك نفس خاصى دارد . (86)

برنامه ايشان در ماه رمضان از ساعت 12 شروع مى شد . ابتدا قرآن خوانده مى شد و بعد حدود يك ساعت ايشان تفسير مى گفت ؛ بعد از به منزل مى رفت و 2 ساعت مانده به اذان صبح براى دعا و مناجات برمى گشت .

وقتى چراغها براى مناجات خاموش مى شد همين كه ايشان بسم الله را مى گفت اشك از ديدگان جارى مى شد . وقتى دعا مى خواند ، حالت خاصى پيدا مى كرد مخصوصا در دعايى دعاى ابو حمزه همه دعا را كه دو ساعت طول مى كشيد ، ايستاده و با گريه مى خواند . آن چنان اشك مى ريخت كه اشك محاسنش را خيس مى كرد . مثل اينكه اشك اين پيرمرد تمامى نداشت . (87)

وقتى ايشان در ميان مناجات مى گفت : حسين عمرت آفتاب لب بوم است ، غوغايى بر پا مى شد . ضجه مردم به

هوا برمى خواست و جمعيت ديگر قابل كنترل نبود . (88)

هيچ وقت يادم نمى رود آن زمانى كه آقا مشغول خواندن مناجات بود يك دفعه حالم عوض شد . مشاهده كردم و شنيدم در و ديوار ضجه مى زنند و از آنها خون مى چكد . (89)

آن مرحوم ابتدا در مسجد جامع بازار احياء مى گرفت . آنجا جمعيت زيادى مى آمد تا جايى كه ظرفيت مسجد تكميل مى شد .

قبل از مراسم عمومى در حجره بالا سر مسجد چهل ستون با چند نفر از مخصوصان و ياران نزديك برنامه مناجات داشت .

آن چنان مناجات مى خواند كه بعضى ها از هوش مى رفتند . (90)

بعد از رحلت ايشان ديگر كسى كه مثل ايشان مناجات و دعا بخواند تا به حال پيدا نكردم حتى به خيلى از شهرها مانند اشرف و مشهد مقدس رفتم ، اما دريغ ، هر چه بيشتر مى گشتم ، اميدم را بيشتر از دست مى دادم . (91)

فصل چهارم : خاطرات يار

خاطرات يار

به مصداق حسنات ابرار ، سيئات المقربين كار و عمل بزرگان و اولياى خدا با بقيه مردم فرق دارد ممكن است انجام كار براى ما هيچ مشكلى نداشته باشد ولى براى اولياى خدا مشكل ساز باشد .

يك بستنى ، دو بستنى ، چشمت كور

ايشان معمولا به منزل كسى نمى رفت مگر اينكه دعوت كننده خيلى به ايشان نزديك و از اهل تقوا مى بود . يكى از آن مجالس كه آقا دعوت را قبول كرد مجلس جشن عقدى بود .

وقتى كه ايشان به مجلس آمد ، صاحب مجلس از تشريف فرمايى ايشان خيلى خوشحال شد .

از آقا پرسيد : اجازه مى دهيد براى شما بستنى بياورم ؟ آقا اجازه دادند براى ايشان بستنى آوردند و ايشان ميل كردند .

صاحب مجلس وقتى ديد آقا بستنى را با ميل خورده است ، دوباره اجازه گرفت براى كه ايشان بستنى بياورد و ايشان هم قبول كرد .

بعد از تمام شدن جلسه ، در مراجعت به منزل پاى ايشان در دريچه فاضلاب افتاد و بر اثر همين ، پاى ايشان شديدا ضرب ديد .

در اين مواقع از آن كوچه مى گذشتم . ديدم كه آقا روى زمين نشسته است و پايش در دريچه فاضلاب كير كرده است . ابتدا پاى ايشان را از دريچه در آوردم و سپس همه راه ، ايشان را كول كردم تا به منزل برسانم . همان طور كه روى كول من قرار داشت ، با خودش زمزمه مى كرد و مى گفت : يك بستنى ، دو بستنى ، چشمت كور حالا بكش . (92)

حسين باز هم به فكر شكم چرانى مى افتى

يك روز جمعه كه در باغ سر آسياب بوديم ، بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار بيشتر همراهان به استراحت برخواستند .

آقا براى دو نفر از بچه ها در گوشه اى از باغ ، زير سايه درختى داشت خاطره اى نقل مى كرد . من هم نزديك آنها بودم . آقا

مى فرمود : يك شب به جايى دعوت شدم (در گذر وزير دفتر)لباس سفيد و نو پوشيده و گيوه نو به پا كردم و رفتم . وقتى ميهمانى تمام شد ، در راه برگشتم داخل كوچه اى شدم . كوچه بسيار تاريك بود و من بى خبر از اين كه داخل كوچه براى تعمير پشت بام كاهگل درست كرده اند . به داخل كوچه قدم گذاشتم و در تاريكى كاهگلها را نديدم و پايم را مستقيم داخل آنها گذاشتم . خاستم پايم را در بياورم آن يكى پايم هم به داخل كاهگلها فرو رفت . وقتى به خانه برگشتم ، مادرم گفت : حسين چرا به اين روز افتادى ؟ ماجرا را برايش تعريف كردم و بعد رفتم و خودم را شستم . بعد از تميز كردن خودم ، فكر كردم كه چرا اين اتفاق بايد براى من بيافتد ؟

خلاصه به اين نتيجه رسيدم كه جريان مربوط به خوردن چلوكباب در آن ميهمانى بود .

بعد از رسيدن به اين نتيجه با خودم گفتم : حسين ، باز هم به فكر شكم چرانى مى افتى ؟

داداشى من راضى نيستم دندانهايت درد كند

ايشان يك نفس گيرا و چشم بصيرتى داشت و ادعا هم نمى كرد و بعضى وقتها آثار اين نفس و چشم بصيرت بروز مى كرد .

در همان ايام تحصيل به علت درد شديد دندان چند روزى را نتوانستم سر درس حاضر شوم .

بعد از دو روز با اينكه درد داشتم ، به كلاس رفتم وقتى حاضر شدم سلام كردم . ايشان بعد از جواب سلام فرمود : داداش حبيب الله آمدى ؟

گفتم : خدمتتان رسيده ام .

فرمود : سابقه غيبت

نداشتى چطور شد كه دو روز نيامدى ؟

عرض كرم آقا دندانهايم درد گرفته بود و الان هم درد مى كند .

فرمود : داداشى من راضى نيستم دندانهايت درد كند .

همين كه آقا اين جمله را فرمود ، درد دندانهايم ساكت شد و تا روزى كه شدم دندانهايم را عوض كنم ، هيچ وقت مبتلا به درد دندان نشدم . (93)

تو به وظيفه ات عمل نكرده اى

يكى از دوستان كه الان مرحوم شده اند ، در سال 1327 ه . ش . به سربازى رفته بود . و از اين مساله ناراحت بود . بعد از مدتى شب شنبه اى به پاى درس آقا آمد .

آقا بدون اينكه اين شخص را ببيند ، بى مقدمه فرمود : تو كه مى گويى چرا من بايد به سربازى بروم ؟ بايد بدانى تو به وظيفه ات عمل نكرده اى ، كه به سربازى گرفتار شدى . (94)

بعد از اتمام درس وقتى از مسجد بيرون مى آمديم آن شخص گفت : مى دانم كه آقا من را نديده است (چون چشمان آقا خيلى ضعيف بود) ولى طرف صحبتش من بودم . درست مى گفت . من يكى از وظايف خود را به خاطر تنبلى ترك كرده بودم . (95)

يكدفعه خودمان را در ميدان شوش ديديم

در يكى از جمعه هايى كه به باغ اجلاليه سر آسياب رفته بوديم ، بعد از نماز مغرب و عشا آماده برگشتن به تهران شديم . در آن موقع 10 يا 12 سال سن داشتم . چند نفر ديگر غير از من هم بودند . از باغ بيرون آمديم و به طرف جاده آسفالت حركت كرديم . وقتى به جاده آسفالت رسيديم ، به سمت جاده آمديم و به سمت تهران روانه شديم . هنوز چند قدمى راه نرفته بوديم كه يك دفعه خودمان را در ميدان شوش ديديم .

خيلى تعجب كرديم كه چرا اين مسير طولانى را رد مدت كم يا آمده ايم ، كم كم متوجه شدم كه طى الارض كرده ايم اما اين جريان را به كسى نگفتم .

تا اينكه روز يكى

از شاگردان آقا به حجره پدرم آمد . سر صحبت باز شد و عين جريانى را كه براى من اتفاق افتاده بود را براى پدرم نقل كرد .

ايشان مى گفت با شيخ محمد حسين زاهد بوديم . هنوز چند قدمى خارج نشده بودم كه يك دفعه ديدم كه در تهران هستيم .

وقتى آن آقا جريان را تعريف كرد ، من رو به پدرم و آن شخص كرده و گفتم : همين جريان كه براى شما اتفاق افتاده ، براى من هم اتفاق افتاده است ، (96)

مجرى كوچك من به صدا در آمد

مرحوم حضرت آيت الله شاه آبادى (رحمة الله عليه )شب هاى جمعه در مسجد جامع بازار تهران 2 ساعت مانده به اذان صبح برنامه دعاى كميل داشتند .

آقا ميرزا مهدى ، خادم آقا ، درست مى كرد و مى رفت آقاى شاه آبادى را از كوچه مى آورد .

وقتى آقاى شاه آبادى مى آمدند كمى استراحت مى كردند بعد مردم را بيدار مى كردند و آقاى شاه آبادى منبر مى رفتند . مرحوم شاه آبادى دعاى كميل را از حفظ مى خواندند ، چه دعاى با حالى بود .

زمانى بيمارى حصبه شيوع پيدا كرده بود يكى از رفقاى ما هم (آقا شيخ يوسف كردستانى ) به اين بيمارى مبتلا شده بود .

دوستان پيشنهاد كردند كه برويم دعاى كميل آقاى شاه آبادى (رحمة الله عليه ) و دوستانمان را دعا كنيم ، بهبود يابد .

اتفاقا آن شبى كه رفتيم شب بسيار سردى بود . به حدى كه آب حوض وسط مسجد يخ ضخيمى بسته بود .

آن شب وقتى آقاى شاه آبادى به آخر دعا رسيدند ، آيات عذاب و جهنم

را با حالت خاصى مى خواندند؛ ضجه و شيون مردم بلند شده بود .

يك دفعه من در همان حال متوجه شدم ستون هاى مسجد با آن ضخامت و بزرگى به صد در آمدند : حتى پنجره بالاى محراب كه الان هست به صدا در آمده بود . البته طوفانى در كار نبود و باد نمى آمد ، بعد از تمام شدن دعا ديدم پنجره هنوز صدا مى دهد .

بعد از چند روزى خدمت آقا شيخ محمد حسين زاهد رسيدم و آن چه را كه ديدم بودم براى ايشان تعريف كردم .

ايشان بعد از شنيدن حرفهاى من به گريه افتاد و فرمود : داداشى وقتى كه من داشتم تفسير مطالعه مى كردم ، به آيات عذاب و جهنم رسيدم . همين طور كه آن آيات را در ذهن مى گذراندم ، مجرى (97)كوچك من به صدا در آمد ، داداشى اينها همه چيز را مى فهمند ، درك دارند . (98)

ملكى را كه بيدارم مى كند مى بينم

آن مرحوم اهل نماز شب و تهجد بود و خيلى ما را سفارش مى كرد كه نماز شب را بخوانيم از آقا سؤ ال مى كرديم ، كه چه جورى بيدار شويم ؟

ايشان مى فرمود : براى اينكه سر ساعت بلند شويد آيه آخر سوره كهف (قل انما . . . ) را بخوانيد ، حتما بيدار مى شويد و در ادامه مى فرمود : داداشى ها وقتى من آيه را مى خوانم ، ملكى را كه بيدارم مى كند ، مى بينم . (99)

يك اسكناس دو تومانى به من دادند

حضرت آيت الله حق شناس حفظه الله تعالى براى بنده تعريف مى كرد : آن موقعى كه در قم مشغول تحصيل بودم ، زمانى رسيد كه ديگر پولى نداشتم . لذا متوسل به امام زمان ارواحناله الفدا شدم .

شب در خواب حضرت را ديدم كه روى تختى نشسته اند و جلوى حضرت تشتى است و داخل آن پول بود ، حضرت صاحب الامر وقتى مرا ديدند ، دست بدند داخل تشت و يك اسكناس دو تومانى به من مرحمت كردند . بلافاصله از خواب بيدار شدم نمى دانستم تعبيرش چيست . روزهاى پنجشنبه به تهران مى آمدم ، آن هفته هم طبق معمول به تهران آمدم ، مستقيما خدمت آقا شيخ محمد حسين زاهد رسيدم . و ايشان بدون مقدمه از داخل جيبشان يك اسكناس دو تومانى به من دادند . (100)

احترام به سادات

زمانى كه پسر آقاى سيد على نقى ، امام جماعت مسجد دروازه را خدمت آقا بردم كه در خدمت آقا تحصيل كند . آن زمان شهريه 3 يا 4 ريال بود . سر ماه وقتى براى پرداخت شهريه رفتم ، ايشان فرمود : داداشى تو حاضرى من پسر حضرت زهرا سلام الله عليها را درس بدهم و پول بگيرم ، حيف نيست .

هر چه اصرار كردم كه آقا ، شما خرجتان فقط از اين راه تاءمين مى شود اين پسر هم يكى از آن بچه هاست .

ايشان قبول نكرد و فرمود : راضى نباش براى درس دادن به پسر حضرت زهرا (س ) پول بگيرم . (101)

من با محبوب اينها كارى ندارم

ايشان يك محبوبيت خاصى بين مردم و جوانان داشتند و اين سؤ ال براى من مطرح بود كه چرا مردم آقا را دوست دارند . روزى اين فرصت برايم پيش آمد ، خدمت آقا عرض كردم ، آقا يك سؤ الى از شما دار .

آقا فرمودند : بفرمائيد .

گفتم : آقا چرا مردم اين همه به شما علاقه مند هستند و شما را دوست دارند ؟

آقا فرمودند : داداشى سر كار در اين است كه من با محبوب اينها (دنيا و پول ) كارى ندارم .

واقعا همين طور بود . ايشان به دنياى مردم به ثروت و نعمت آنها چشم نداشت . (102)

درس مادر دارى

آقا مادر پيرى داشتند كه ايشان مراقبت ايشان را بر عهده داشت . مادر به حدى پير بود كه نمى توانست براى قضاى حاجت به دستشويى برود؛ لذا آقا هنگام قضاى حاجت براى مادر لگنى قرار مى داد . وقتى مادر چند ضربه به لگن مى زد ، يعنى وقت برداشتن لگن است .

روزى به در منزل آقا رفتم ، آقا در را باز نكرد؛ خيلى طول كشيد تا آقا بيايد . وقتى آقا در را باز كرد ، ديدم لباسشان خيس است . از آقا سؤ ال كردم چرا لباستان خيس است ؟

فرمود : موقعى كه مادرم ضربه به لگن زده بود ، من متوجه نشدم و كمى دير رفتم ، همين كه نزد مادر رفتم ، از عصبانيت لگدى به لگن زد و لباس من نجس شد .

گفتم : مادرتان چيزى نگفت .

آقا فرمود : چرا ، وقتى مادرم ديد كه لباس مرا نجس كرده است گفت : ننه ،

حسين ، نجست كردم ، جواب دادم ، مادر چيزى نگفتيد؛ حالا هم چيزى نشده ؛ اين همه من شما را در كودكى نجس كردم ، شما چيزى نگفتيد؛ حالا هم چيزى نشده و عيبى ندارد . (103)

اگر گريه نباشد چشم را هم نمى خواهم

مرحوم آقا چشمشان ضعيف شده بود ، لذا به اتفاق آقا به دكتر مراجعه كرديم . دكتر بعد از معاينه به آقا عرض كرد ، چشم شما خيلى ضعيف شده است به خاطر همين براى سلامتى آنها نبايد گريه كنيد ، چون گره براى شما ضرر دارد و اگر گريه كنيد احتمال دارد كه بينايى تان را از دست بدهيد .

آقا در جواب فرمود : آقاى دكتر من چشم را براى امام حسين (ع ) مى خواهم اگر گريه نباشد ، چشم را هم نمى خواهم . (104)

داداشى من اينجا نيستم

شخصى گرفتار شده بود و حاجتى داشت . به ياد مرحوم شيخ محمد حسين زاهد مى افتد . به خاطر همين ، شب جمعه مى رود به ابن بابويه در مقبره مرحوم آقا و به ايشان متوسل مى شود . بعد از ساعتى خوابش مى برد . عالم خواب مى بيند كه شيخ محمد حسين زاهد رحمة الله عليه از درب اصلى قبرستان ابن بابويه وارد مى شود و به سمت مقبره مى آيد . وقتى كه مى رسند آقا مى فرمايد : داداش جون ، بلند شو برو ، حاجتت برآورده شد ، ولى داداشى ، من اينجا نيستم ، بلكه در كربلا هستم . (105)

فصل پنجم : ايام بيمارى و وفات

ايام بيمارى

نماز صبح را به امامت ايشان خوانم . بعد از خواندن تعقيبات به اتفاق ايشان از مسجد بيرون آمدم در بين راه يك دفعه آقا رو كرد به من و فرمود : داداشى ديشب خوابى ديدم كه در آن شخصى مى گفت ، حسين عمرت آفتاب لب بوم است ، حواست جمع باشد .

دو ماه بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود كه خبر بيمارى و بسترى شدن ايشان را شنيدم . (106)

لذا براى عيادت به منزل ايشان رفتم . به غير از من عده اى ديگر از دوستان آنجا بودند و دكترى مشغول معاينه آقا بود . بعد از معاينه ، علت بيمارى را ضعف شديد تشخيص داد .

وقتى علت را فهميديم ، خيلى ناراحت شديم به ايشان فهمانديم كه اگر شما به خودتان سخت نمى گرفتيد ، الان مريض نبوديد و ما مى توانستيم بيشتر از محضر شما استفاده نماييم .

ايشان وقتى ناراحتى ما را ديد فرمود

: از كجا معلوم اگر من به خودم مى رسيدم ، همين چيزى مى شدم كه حالا هستم . در طول بيمارى ، اغلب روزها در خدمت ايشان بودم اما حتى نشنيدم يك ناله و يا شكايتى كند . (107)

در يكى از همين روزها وقتى بر سر بالين ايشان نشسته بودم ، آقا فرمود :

داداشى ، اين وضع زندگى و خانه و رفتار من است ولى دارند مرا مى چلانند .

در جواب به شوخى گفتم : آقا براى اين است كه ديگر چيزى باقى نماند و پاك پاك باشيد (108)

وفات

روز به روز حال آقا بدتر مى شد تا اينكه شب يتيمى فرا رسيد؛ حالشان خيلى بد شده بود ، يك دفعه چشمشان را باز كرد و فرمود : مرا از جايم بلند كنيد ، آقا تشريف آورده اند . همان طور كه زير بغل ايشان را گرفته بوديم گفتند : السلام عليك يا ابا عبدالله بعد از گفتن اين جمله در حالى كه تكيه بر دستان ما داده بود ، در فانى را وداع گفت .

خبر وفات ايشان در بازار پخش شد . جوانان مثل اين كه پدر خود را از دست داده باشند ، گريه و زارى مى كردند . غصه عالم بر دلم نشسته بود چرا كه از پدر به من نزديك تر بود . (109)

جمعيت زيادى جمع شده بود با گفتن ((لااله الا الله )) اما وى را حركت داديم . عاشورايى بر پا شد . بر اثر شلوغى جمعيت ، اما وى به شدت اين طرف و آن طرف مى رفت . جمعيت قابل كنترل نبود . ديدم اما وى

با اين تكان هايى كه مى خورد ، ممكن است كه سر آقا زخمى شود . با زحمت و از روى سر جمعيت خودم را داخل امارى رساندم و سر ايشان را با يك عالم غم در ميان دستم نگه داشتم . (110)

مراسم تشييع از مسجد امين الدوله شروع شد و با خيل جمعيت آن هم پاى پياده حسين حسين گويان حركت كرديم و تا ابن بابويه شهر رى كه مسير كوتاهى نبود ، رفتيم . در بين راه مواظب بوديم كه مامورين نيايند (چون تشييع جنازه ممنوع بود)بعد از رسيدن به ابن بابويه ، مراسم غسل و كفن با يك حالت روحانى خاصى برگزار شد .

يكى از مقبره ها كه مال يكى از ارادتمندان ايشان بود براى دفن آماده شد . با جمعيت تا كنار مقبره آمديم در ميان جمعيت چشم به شيخ رجبعلى خياط افتاد كه بالا سر قبر آقا بلند بلند گريه مى كرد . ولى بعد از چند دقيقه چيزى ديدم كه خيلى تعجب كردم ديگر شيخ رجبعلى خياط گريه نمى كرد بلكه لبخندى بر لب داشت . از خودم علت آن گريه و آن لبخند را مى پرسيدم ولى جوابى نداشتم تا اينكه روزى از خود ايشان علت را پرسيدم .

شيخ رجبعلى در جواب گفت : وقتى بالا سر قبر شيخ محمد حسين زاهد بودم عالم برزخ به من مكاشفه شد ديدم شيخ محمد حسين بالا سر قبرش ايستاده و مضطرب است و مى ترسد داخل قبر شود . ناگهان وجود مقدس و مبارك سيد الشهداء عليه السلام تشريف فرما شدند و به شيخ محمد حسين اشاره كردند و فرمودند

: نترس من با تو هستم . گريه براى ترس و اضطراب شيخ محمد حسين زاهد بود و لبخند براى تشريف فرمايى امام حسين عليه السلام . (111)

بعد از دفن آقا تا عصر آنجا مانديم . هيچ وقت شب 21 محرم سال 1372 (هجرى قمرى ) را كه در آن پدرى مهربان و استادى دلسوز را از دست دادم فراموش نمى كنم . تا مدتها به اتفاق دوستان شبهاى جمعه در مقبره محل دفن مراسم دعاى كميل بر پا مى كرديم .

ضمائم

1 . شيخ صدوق ((ابن بابويه ))؛

محمد ابن على ابن موسى ابن بابويه معروف به شيخ صدوق در حدود سال 306 ق در شهر قم متولد مى گردد .

در سنين كودكى فراگيرى دانش دينى را نزد پدر آغاز مى كند كم كم مراحل پيشرفت و ترقى را طى نمود تا اينكه به در خواست ركن الدوله ديلمى از قم هجرت و به رى اقامت مى گزيند . رفته رفته به مباركى دعاى حضرت وليعصر (عج ) بركت و جود شيخ فراگير و شهرتش عالم گير مى شود . از آن جناب نزديك به 300 عنوان كتاب بجا مانده است و معروفترين آنها كتاب شريف من لا يحضره الفقيه مى باشد . سرانجام پس از عمرى تلاش در اشاعه فرهنگ اهل بيت ، عليهم السلام در سال 381 ق در سن 75 سالگى دعوت حق را لبيك گفت . عاشقان مكتب اهل بيت پس از تشيح در نزديكى مرقد حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى به خاك سپردند .

2 - حضرت آيت الله محمد شاه آبادى رحمة الله عليه ؛

در سال 1292 ق در حسين آباد اصفهان در بيت علم و فقاهت ، فرزندى پا به عرصه وجود نهاد كه محمد على ناميده شد . پدرش حضرت آيت الله ميرزا محمد جواد بيد آبادى فقيهى وارسته بود محمد على ابتدا در نزد پدر و پس از آن در محضر درس برادر بزرگتر ، شيخ احمد مجتهد حاضر مى گردد در سال 1304 ق به همراه پدر به تهران مى آيد در تهران در محضر بزرگانى چون ، حضرت آيت الله ميرزا حسن آشتيانى و حكيم بزرگ ميرزا ابوالحسن جلوه شركت مى كند ، پس از 11 سال اقامت در تهران به اصفهان

مى رود . در آن جا دو سال توقف مى كند بعد هم به نجف اشرف رفته و مشغول تدريس مى گردد . اما به درخواست مادر ، كرسى تدريس را رها و راهى ايران مى شود ، مردم تهران بعد از اطلاع ورود آقاى شاه آبادى به ايران ، از ايشان خواستند كه به تهران بيايد ، ايشان هم مى پذيرد ، بعد از ورود در خيابان شاه آباد جمهورى اسلامى فعلى ساكن مى شود ، بعد 17 سال اقامت در تهران راهى قم مى گردد مجددا بعد از 7 سال اقامت در قم به تهران مراجعت مى كند . سرانجام پس هفتاد و هفت سال در سال 1328 روح او به ملكوت اعلى پرواز كرد .

جنازه پاك او با تشيع هزاران نفر از مردم مؤ من به حضرت عبدالعظيم در شهر رى منتقل و در مقبره شيخ ابوالفتح رازى دفن مى گردد .

3 - حضرت آيت الله سيد ابوالقاسم كاشانى ، ((رحمة الله عليه ))

در سال 1246 هجرى شمسى در تهران متولد مى شود ، پدرش آيت الله سيد مصطفى كاشانى از علماء و مراجع بزرگ شيعه در عصر خويش بود .

سيد ابوالقاسم در 16 سالگى به همراه پدر عازم نجف اشرف گرديد ، در آنجا از محضر درس پدر و ديگر اساتيد همچون آيت الله ميرزا محمد تقى شيرازى و آخوند خراسانى استفاده مى نمايد تا اينكه بواسطه هوش و ذكاوت در سن 25 سالگى به درجه اجتهاد مى رسد . از خصوصيات بارز آن مرحوم روح آزادى خواهانه و ظلم ستيزى را مى توان نام برد . از مبارزات آن مرحوم ، مقابله با استعمارگران انگليسى در جنگ اول جهانى ، حضور

فعال در انقلاب 1920 عراق ، تلاش و رهبرى مردم براى ملى شدن صنعت نفت ، آگاه كردن مردم از خطر بوجود آمدن دولت غاصب اسرائيل و برپايى تظاهرات باشكوه بر ضد اسرائيل در سالهاى 1326 و 1327

خطر اين عالم مجتهد براى رژيم ستم شاهى باعث شد كه در سال 1334 هجرى شمسى شاه براى اينكه در پيوستن به پيمان ((سنتو)) مشكلى از جانب اين عالم بزرگوار ايجاد نشود ، ترتيبى داد تا در دى ماه او را به بهانه شركت در ترور رزم آرا دستگير و روانه زندان كنند ، سپس بعد از شكنجه هاى فراوان در دادگاهى فرمايشى محكوم به اعدام شده اما به موجب اعتراض يك پارچه روحانيت به ويژه آيت الله بروجردى به ناچار از اعدامش صرف نظر و پس از مدتى آزاد مى شود .

سرانجام پس از عمرى مجاهدت در راه اعتلاى اسلام در23 اسفند 1340 هجرى شمسى دار فانى را وداع گفت ، پيكرش در ميان انبوه عاشقان تا حرم عبدالعظيم تشيع مى گردد و بين مزار آن حضرت و امامزاده همزه به خاك سپرده مى شود .

4 - حضرت آيت الله ميرزاعبدالعلى تهرانى ((رحمة الله عليه ))؛

از علماى بزرگ و مدرسين اخلاق تهران و از شاگردان مكتب آيت الله حائرى مسيح مسجد جامعى تهرانى ، چشم به جهان مى گشايد . دروس حوزوى را در تهران شروع مى نمايد و پس از طى مقدمات و سطح راهى قم مى شود در آنجا در محضر درس بزرگانى همچون آيت الله حائرى (ره ) حاضر مى گردد پس از رسيدن به مدارج عالى به تهران مراجعت و مشغول تربيت و تهذيب نفوس مستعده مى گردد ، در بازار تهران

مسجد ميرزا موسى اقامه جماعت مى كرد ، پس از آن مرحوم دو فرزند ايشان حضرت آيت الله حاج آقا مرتضى تهرانى و حضرت آيت الله مجتبى تهرانى راه پدر را ادامه مى دهند .

5 - حضرت آيت الله ميرزا عبدالكريم حق شناس حفظه الله ؛

ايشان در سال 1338 هجرى قمرى در تهران ديده به جهان مى گشايد در تهران دروس حوزوى را نزد بزرگانى چون : حضرت آيت الله سيد على حائرى معروف به مفسر ، حضرت آيت الله ميرزا طاهر تنكابنى ، شيخ محمد حسين زاهد ، حضرت آيت الله شاه آبادى ، حاج شيخ محمد رضا تنكابنى فرا مى گيرد ، پس از اتمام دروس سطح در سال 1358 هجرى قمرى راهى قم مى شود در : جا در محضر درس حضرات آيات حجت ، سيد محمد تقى خوانسارى و بروجردى رحمة الله عليه حاضر مى گردد و از وجود آن بزرگان بهره مند مى شود بعد از فوت شيخ محمد حسين زاهد 1372 هجرى قمرى ، مومنين مسجد امين الدوله بنابر وصيت آن مرحوم دسته جمعى خدمت حضرت آيت الله بروجردى در قم مى رسند و از ايشان تقاضا مى نمايد كه حاج ميرزا عبدالكريم حق شناس را به امامت مسجد امين الدوله انتصاب و اعزام فرمايند .

حسب الامر آقاى بروجردى ، ايشان به تهران مراجعه و در مسجد امين الدوله راه استاد را ادامه مى دهد ايشان همچون استاد ، در تربيت و تهذيب جوانان ، بسيار ساعى و كوشا مى باشند حتى در حال حاضر كه بيمار مى باشند از اين امر مهم غافل نشده اند .

6 - حضرت آيت الله سيد على حائرى (ره ) معروف به مفسر؛

از علماء و دانشمندان و ساخت كرسى درس تفسير طراز اول در مسجد جامع بازار تهران بود ، و در زهد و ورع ابوذر دوران و داراى مقامات معنوى و صفاى باطن بسيارى بود . بسيارى از طلاب و مردم متدين و تجار از درس تفسير ايشان

بهره مند مى شدند .

از آثار آن مرحوم مى توان تفسير شريف مقتنيات الدر نام برد ايشان پس از عمرى تلاش در گسترش فرهنگ قرآنى و تربيت نفوس در سال 1362 قمرى دار فانى را وداع مى گويد ، ايشان را پس از تشييع در مقبره اى واقع در امامزاده عبدالله شهر رى مدفون مى نمايند .

7 - فرخ خان امين الدوله ؛

ابوطالب غفارى كاشانى معروف به فرخ خان امين الدوله يكى از رجال دوره قاجاريه مى باشد كه در اوايل جوانى به عنوان پيش خدمت فتحعليشاه در دربار مشغول به كار شد در اثر بروز لياقت كم كم به مقام سفارت و وزارت رسيد .

او از طايفه غفاريها كه اولاد اباذر غفارى مى باشد ، بود . در فرخ آباد كاشان متولد مى گردد . از خصوصيات او مى توان علاقه مندى وى به اشاعه فرهنگ و نشر آثار تمدن مغرب زمين در ايران نام برد .

از فرخ خان امين الدوله آثار متعددى در كاشان و تهران باقى مانده است ، از آن جمله مسجد و مدرسه امين الدوله واقع در محله چال ميدان چهار راه سيروس فعلى نام برد ، اما در سالى كه خيابان سيروس را احداث مى كردند مسجد و مدرسه را خراب مى نمايند . اما مسجد امين الدوله بوده ، در ابتدا مسجد كوچكى بوده كه بعد از فوت امين الدوله اهالى محل ، مسجد را بزرگتر مى نمايند ، اما بر اثر رطوبت زياد و قديمى بودن تصميم به خراب كردن و توسعه آن گرفته مى شود ، لذا براى كسب تكليف خدمت حضرت آيت الله العظمى بروجردى مى رسند ، پس از

گزارش وضعيت مسجد به حضرت آيت الله ، ايشان مى پرسند ، مسجد تا چند سال ديگر دوام دارد ، جواب داده مى شود حداكثر 10 الى 15 سال ديگر ، آقاى بروجردى مى فرمايند پانزده سال خيلى كم است مسجدى بسازيد كه هزار سال عمر كند . حسب الامر مسجد قديمى خراب و مسجد فعلى بنا مى گردد .

مسجد جامع بازار تهران به شهادت كتيبه هاى موجود در زيارتگاهاى داخل شهر تهران قديم قسمت اصلى و قديم پايتخت از قرن 9 هجرى رو به آبادى و رونق گذاشته است بدين لحاظ ترديدى نمى تواند داشت كه مسجد جامع بازار تهران هم لااقل در قرن 9 هجرى موجود و داير بوده است لكن آنچه در حال حاضر ديده مى شود اثرى قديمى تر از قرن 13 هجرى قمرى در مسجد مزبور به نظر نمى رسد و امرى طبيعى است كه پس از برگزيده شدن تهران به عنوان پايتخت بناى مسجد جامع تجديد و توسعه يافته باشد .

مسجد فعلى مشتمل بر صحن بزرگى است ، دو ايوان عظيم از عهد قاجاريه قرن 13 هجرى قمرى و شبستانهايى از همان زمان در ضلع جنوبى وجود دارد در قسمت شمالى يك شبستان در زير زمين و يكى در بالاى آن احداث شده است و درب اصلى مسجد در ضلع غربى واقع شده و بالاتر از چار سوق بزرگ قرار گرفته و در هر يك از گوشه هاى شمال شرقى و جنوب شرقى در فرعى قرار دارد .

در ضلع شرقى مسجد هم ، مسجد و شبستان چهل ستون قرار دارد و بالاى آن كتابخانه مسجد چهل ستون قرار گرفته

است .

پى نوشتها

1- منيه المريد/117

2- كتاب علامه محدث نورى ، محمد حسين صفا خواه ، عبدالحسين طالعى بحارج 105 / 2و3 .

3- در حال تدوين

4- حمام نقلى واقع در كوچه روبروى مسجد امين الدوله .

5- حاج حسين توانا

6- حاج محمودعبدالله زاده

7- حاج حسين توانا

8- حاج احمدساعى نژاد

9- حاج احمدكاشانى به نقل ازمرحوم سيداحمدميرخانى

10- حاج محسن قلهكى

11- حاج محسن قلهكى

12- حاج محسن قلهكى

13- حاج حبيب الله عسگر اولادى .

14- به نقل ازحضرت آيت الله حق شناس حفظه الله تعالى *چون آقا براى تدريس از بچه هاشهريه مى گرفت به همين علت معتقد بود ساعت درس شرعا بايد دراختيار شاگردان باشد.

15- حاج رضا طالقانى

16- اكثر شاگردان ايشان در بازار مشغول كار بودند

17- حاج محمود اخوان

18-قطارى بسيارقديمى كه بين تهران و شهر رى وجود داشت ودرعرف مردم تهران ماشين دودى ناميده مى شد.

19-حاج محمود اخوان

20- حاج قاسم افچه اى

21- حاج حبيب الله عسگر اولادى

22- حاج كاظم يحيايى - حاج حبيب الله اولادى

23- حاج كاظم يحيايى

24- حاج صادق وهاب آقايى

25- حاج محسن آسايشى - حاج محسن قلهكى و...

26- حاج آقا بزرگ مير خوانى ، حاج عباس حبيبى و...

27- حاج محمد عبدالله زاده

28- دورانى كه ايشان منحصرا به كار تعليم و تربيت مشغول بودند

29- مقدار شهريه كه در خاطرات آمده براى زمانهاى مختلف مى باشد.

30- حاج على گياهى

31- حاج آقا بزرگ ميرخوانى

32- حاج احمد پورصابر به نقل از حاج سيدرضا سبحانى

33- حاج آقا شفيق

34- حاج محسن آسايشى

35- حاج على گياهى

36- ايشان چشمانى بسيار ضعيف داشتند لذا در هنگام داه رفتن شاگردان كمك مى كردند.

37- حاج احمد ساعى نژاد

38- مغنى يكى از كتاب هاى حوزه است .

39- بحثى است در باب

غيبت كه علما قائل هستند كه نفى كمال غيبت نمى باشد و فقط اثبات يك عيب و نقص غيبت محسوب مى شود.

40- حاج حسين توانا

41- حاج حبيب الله عسگر اولادى

42- حاج حسين دوايى

43- مرحوم حاج عابدين نيرى

44- پول بچه ها را آقاى خرازى جمع مى كرد.

45- حاج حبيب الله عسگر اولادى

46- سيد مصطفى مير طاهرى

47- حاج حبيب الله اولادى

48- حاج حسين توانا

49- حاج حبيب الله عسگر اولادى

50- حضرت آيت الله سيد محسن خرازى

51-ارتش عصر پهلوى

52-حاج احمد كاشانى به نقل از مرحوم سيد احمد مير خوانى

53-حاج محسن قلهكى

54- حاج كاظم يحيايى

55-حاج حسين دوائى

56- حاج حسين توانا

57-حاج محمود اخوان به نقل از ديگران

58- حاج مهدى استادى به نقل از شخص ديگرى

59- حاج محمد عبدالله زاده

60- حاج رضا طالقانى به نقل از ديگرى

61- عضو مجلس خبرگان رهبرى و مدرس درس خارج حوزه علميه قم .

62-دبير كل جمعيت معتلفه ، نماينده ولى فقيه در كميته امداد و عضو مجمع تشخيص مصلحت

63-حاج محسن قلهكى

64-حاج آقا بزرگ مير خوانى

65-فرزند مرحوم آيت الله ميرزا عبدالعلى تهران از علماء و اساتيد اخلاق آن زمان

66- حضرت آيت الله حق شناس مدظله

67-حاج آقا عبادتى

68- حاج حسين توانا

69- حاج حسين توانا

70- آيت الله نصرالله شاه آبادى

71- حاج رضا طالقانى به نقل از ديكرى

72- حاج محسن آسايشى

73- حاج حبيب الله عسگر اولادى

74- حاج عباس حبيبى

75- حاج حسين توانا

76-حاج عباس حبيبى

77-حاج رضا طالقانى

78-حاج رضا طالقانى

79- حاج حبيب الله عسگر اولادى

80- حاج آقابزرگ مى خوانى

81-حاج عباس حبيبى

82-حاج آقا بزرگ مير خوانى

83-حاج حبيب الله عسگراولادى -جاج محمد عبدالله زاده

84- حاج حبيب الله عسگر اولادى

85- حاج على گياهى

86- حاج محمد عبدالله زاده

87- مرحوم حاج عابدين دينى

88- حاغج محمود اخوان

89- حاج محمد

عبدالله زاده

90- حاج على گياهى به نقل از سيد عباس افچه اى

91- حاج احمد كاشانى

92- حاج رضا طالقانى به نقل از حاج حسين قزوينى مداح

93- حاج حبيب الله عسگر اولادى

94- در آن زمان سربازى براى متينين زجر آور بود.

95- حاج حبيب الله عسگر اولادى

96- حاج رضا طالقانى

97- صندوقچه كوچكى كه در اان قلم و دوات مى گذاشتند

98- حاج محمود اخوان

99- حاج على گياهى

100- حاج احمد ساعى نژاد

101- حاج حسين دوائى

102- حاج احمد پور صابر

103- حاج آقا عبادتى

104- حاج على گياهى به نقل از حاج رضا فرشچى

105- حاج رضا طالقانى

106-مرحوم حاج عابدين نيرى

107-حاج حسين توانا

108-حاج محمود اخوان به نقل از مرحوم حاج حسين نيك بين

109- حاج احمد رحيمى صفت

110- مرحوم حاج عابدين نيرى

111- حاج رضا طالقانى يه نقل ديگرى

9- كرامات الحسينية

جلد اول

مقدمه

1

الحمد لِلّه الّذى سمك السماء و ندب عباده الى الدعا و الصّلوة و السّلام على من قدمه فى الاصطفاء محمّد خاتم الانبياء و على آله الطاهرين مصابيح الدجى سيّما على حجّة بن الحسن خاتم الاوصياء روحى و ارواح العالمين له الفداء .

حمد و سپاس و ثنا مخصوص خداوندى است كه اين همه نعمتهاى بى شمار را به ما ارزانى بخشيد و دنيا را دار بلا و محلّ ابتلاء قرار داد و شكرى بى منتها شايسته پروردگارى است كه خوان بلا را مخصوص اولياء نمود .

و درودى بى حصر و عدد بر پيامبر گراميش محمّد مصطفى و اهلبيت ابرار و عترت اطهارش خصوصاً يكه تاز ميدان جانبازى و شهسوار عرصه يكه تازى ، شهيد راه خدا و فانى در طريق رضا تشنه لب كربلا ، كُشته گريه و زارى و شفيع روز سوگوارى آنكه اجزاى كائنات در

مصيبتش متغير و تمام ماسوى در عزايش متاءسف و متحيّر شدند .

و امّا بعد ، وقتى كه شدائد زندگى به ما رو مى آورد ، زمانى كه حوادث غير مترقّبه در مسير پيشرفت ها خود نمائى مى كنند و گاهى كه امراض سخت و يا لاعلاج آدمى را به زانو در مى آورد و خلاصه گرفتارى هاى گوناگون جلوه گرى مى كند بدنبال اين مطلب انسان راه چاره اى مى جويد تا از اين ناملايمات خلاصى يابد .

به اين معنى كه اگر مريض است از دكتر و دوا استفاده كند ، اگر فقر و فلاكت او را تهديد مى كند از مردم متمكن كمك بگيرد و اگر تيرهاى حوادث او را آماج خود قرار داده نا اميد نشده با وسائلى كه خود مى داند سنگ را از مسير ترقى خود بردارد .

ولى سِرّ مطلب اين كه گاهى شدائد و گرفتارى بنحوه ايستكه وسائل بشرى آن را چاره نمى كند و يا اصلاً در مقابل چاره اى نمى بيند ، در چنين موقع انسان چه كند ؟ اينجاست كه بايد متوجه قدرتى شد كه تنها آن قدرت مى تواند انسان را از بند گرفتارى و شدائد زندگى برهاند و اكثر مردم كه از ياد خدا غافلند در چنين موقعى بياد خدا مى افتند و اين خود يكى از راه هاى خدا شناسى است كه سر چشمه آن از درون فطرت انسانى مى جوشد چنانكه در ارشاد القلوب ديلمى روايتى است كه مردى از امام صادق (ع ) پرسيد كه مرا راهنمائى كن بسوى خدا و خدا را برايم بشناسان كه خدا چيست ؟ زيرا با بعضى

ها در بحث متحير مى شوم .

حضرت فرمود : آيا تا به حال به دريا رفته اى و سوار كشتى شده اى ؟ گفت : بله .

حضرت فرمود : تا بحال برايت پيش آمده كه طوفانى بيايد و كشتى را درهم بشكند و هيچ نجات دهنده اى يا كشتى ديگرى يا نجات غريقى نباشد كه به فريادت برسد و هيچ راه علاج و كمكى برايت نباشد ؟ عرضكرد : بلى .

حضرت فرمود : در اين هنگام آيا قلبت به چيزى تعلق گرفته كه در آن لحظه و حال اضطراب ، يك قدرتى تو را نجات دهد و كمك كند و دستت را بگيرد ؟ عرضكرد : بلى .

حضرت فرمود : آن قدرت همان خداست كه قادر به نجات توست در آن موقع كه هيچ ناجى و فريادرسى نيست .

اكنون چون خدا را قادر و چاره ساز و حلاّل تمام مشكلات و تنها مؤ ثر در وجود دانستيم .

مطالب كتاب را به آسانى مى توان پذيرفت و نيز تشريح مسئله توسل و چگونگى آن به يك روايت زير اكتفا مى كنيم كه در وسائل الشيعه ، كتاب الصلوة باب استحباب الالحاح فى الدعاء است .

حضرت سلمان فارسى رضوان اللّه عليه مى فرمايد : خدمت حضرت رسول اكرم (ص ) بودم حضرت فرمود : خداوند متعال مى فرمايد : اى بندگان من آيا تا بحال شده كسى خدمت شما حاجتى داشته باشد و شما به او اعتنائى نكنيد و او محبوب ترين خلق را به عنوان وسيله و شفيع بر شما تحميل كند و شما هم به احترام آن واسطه و بزرگ خجالت زده شويد و حاجتش

را روا سازيد ؟ پس آگاه باشيد و بدانيد محبوبترين و برترين خلق نزد من محمّد و برادرش على و امامان و پيشوايان بعد از او هستند و به وسيله اينها مى توانيد تقرب يابيد و نزديك شويد (يعنى هر كس حاجتى داشته باشد نزد خدا ، بايد محمّد و آل على (عليهم السلام ) را واسطه قرار دهد . )

پس آگاه باشيد ، اگر كسى خواست دعايش مستجاب شود و من به او توجّه داشته باشم يا گرفتارى و ابتلائى او را فرا گرفت و مايل است ، گرفتارى او برطرف شود يا هر حاجتى كه داشته باشد و بخواهد روا گردد ، بايد بهترين خلق كه محمّد و آل طيبين و طاهرين او هستند را نزد من شفيع و واسطه قرار دهند تا به بهترين و نيكوترين وجه حاجت آنها را روا سازم .

پس بنابر اين ما در راه درمان دردهاى ناعلاج و صعب العلاج و رفع و دفعه هر گونه گرفتاريها و ناملايمات از باب وابتغوا اليه الوسيلة به خاندان محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اءجمعين متوسل شده و اين بزرگواران را در پيشگاه الهى شفيع و واسطه قرار داده و بخاطر منزلت ايشان حوائج خود را از خداوند متعال خواست .

يكى از چيزهاى مهمى كه مورد بحث ما هست معجزه و كرامت و امور خارق العاده و يا آن قول يا فعلى كه بر خلاف طبيعت و عادت بشر است كه عقول همه عقلاء عالم را تكان داده و حتى افكار دانشمندان جهان را حيران ساخته آن قدرت و قوه ايست كه پروردگار متعال آن را به پيغمبران و

اوصياء و خلفاء و جانشينان و بندگان صالح و اولياء عنايت فرموده تا دليل و نشانه بر صدق نبوت و امامت و حجت بر خلق تمام باشد تا مردم فرمان بردارى از دستورات و فرمايشات ايشان نمايند كه همان دستورات و فرمايشات حق است و از مهالك دنيا و آخرت نجات يابند و رستگار شوند و اگر اين امر خارق العاده اگر با تحدّى وادعا باشد معجزه و اگر بدون ادعاء و تحدى باشد كرامت گويند .

نا گفته نماند كه مسئله كرامت بطورى در اين دنياى قرن بيستم و علم جلب توجه كرده كه بعضى از دانشمندان غرب در اين باره مطالبى نوشته اند و ناچار معترف بكرامات و خوارق عادات گرديده اند كه از جمله آنها دكتر الكسيس كارل فيژيولوژيست و زيست شناس بيولوژى فرانسوى و برنده اولين جايزه نوبل در آمريكا و خلاصه كسى كه در قلب كشورهاى اروپا زندگى مى كند و بلحاظ شخصيت علمى فوق العاده اى كه دارد و در پيشتر مجامع علمى و پزشكى اروپا سمت رياست و عضويت آنرا داراست در كتاب خود (انسان موجود ناشناخته ) چنين مى نويسد :

در هر كشور و هر عصر مردم به كيفيّت معجزه و درمان سريع كم و بيش بيماريها در زيارتگاهها و اماكن مقدسه معتقد بوده اند ، اما امروز پايه اين اعتقادات سست شده و عده اى از پزشكان وجود معجزه را جايز نمى شمرند مع هذا اين افكار با مشاهداتيكه در دست داريم بايد مورد غور و تاءمل قرار گيرد .

موارد زيادى از اين مشاهدات بوسيله مؤ سسه پزشكى لورد جمع آورى شده است اطلاعات كنونى ما در

باره تاثير فورى نيايش (دعا) در شفاى امراض روحى شرح حال بيمارانى كه از امراض گوناگون چون سل استخوانى و صفاقى و دمل و سرد سلى و زخمهاى چركين و سل پوستى و سرطان و غيره درمان يافته اند متكى است چگونگى معالجه نزد اين و آن تفاوت زيادى ندارد ، اغلب درد شديدى احساس و سپس شفاى كامل فرا مى رسد بعد از چند ثانيه و يا چند دقيقه و يا حداكثر چند ساعت زخمها جوش مى خورد و علائم بيمارى از ميان مى رود و اشتهاى مريض باز مى گردد گاهى اختلالات عملى پيش از ضابعات عضوى از بين مى رود ، در اين صورتيكه براى تغيير شكل استخوانى در بيمارى پوست و يا عقده هاى لنفاوى سرطان و برگشتن آنها بحال طبيعى حداقل بطور اغلب دو يا سه روز وقت لازم است اين شفاى معجزه آسا با سرعت عجيب التيام ضايعات عضوى شخص است و شكى نيست كه ميزان اين التيام و شفا خيلى بيشتر از حد طبيعى مى گردد .

خواننده عزيز ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه دكتر آلكسيس كارل صريحاً اعتراف مى كند كه مشاهدات ما در باره معجزات و خوارق عادات نظريات عدّه اى از پزشكان شكاك را رد مى كند اين اعتراف از يك شخصيت بزرگ علمى و كسيكه نمى توان لكه ارتجاع و موهوم پرستى باو چسباند مانند دكتر الكسيس كارل فوق العاده شايان توجه است زيرا دكتر نامبرده مانند بعضى از افراد معتقد مذهبى نيست كه در باره يكرشته مسموعات خود چنين اعترافى بنمايد او يكمرد بر جسته و معروف علمى است ، در كشورهاى اروپا براى

نظريات و افكارش ارج و ارزش مهمى قائلند چنين مردى صريحاً مى نويسد كه نه تنها من در باره معجزات مشاهداتى دارم بلكه مؤ سسه پزشكى لورد هم كه يكى از مؤ سسات بزرگ پزشكى اروپا است اينگونه مشاهدات قطعى و غير قابل تاءويل و انكار را جمع آورى كرده است و نيز مطالب ديگرى از دانشمندان دنياى غرب هست كه بيان آن را در اينجا لازم نمى بينم ، خوانندگان محترمى كه دوست دارند مطالعات بيشترى در اين زمينه داشته باشند بكتابهاى دعا و آثار آن و امور خارق العاده و معجزات از نظر دانشمندان بزرگ اروپا و علوم روز بكتاب (نيايش ) نوشته دكتر الكسيس كارل و كتاب (دعا بزرگترين نيروى جهان ) نوشته دكتر فرانك لا باخ و كتاب (معجزات ) نوشته پرفسور لونيا مراجعه فرمايند .

پس موضوع توسل با اين مقدمه اى كه نوشته شد راه مقدسى است كه مردم را اميد وار ساخته و در مشكلات و سختيها بهترين راه چاره بشمار مى رود ، حال چون افراد بشر خود را لايق پيشگاه پروردگار متعال نمى داند تا مستقيماً با حضرتش به راز و نياز بپردازد از اين رو در مقام عرض نياز به درگاه حق يكى از بزرگان دين و آل عصمت و طهارت را واسطه قرار مى دهد و به وسيله او توسل مى جويد كه در ميان آن شخصيتهاى بزرگوار آقا سيّد الشهداء حضرت حسين بن على (ع ) را كه بفرموده پيغمبر (ص ) حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است چون زمانيكه تاريكى همه جا را فرا گيرد انسان به يك چراغ نور افروز نياز

دارد تا راه خود را در پرتو آن بيابد و الا گمراه شده و به موانع و مشكلات برخورد مى كند و امكان دارد به چنگال درندگان گرفتار آيد و بالا خره زمانى كه نور نباشد و انسان در تاريكى همه جانبه بسر ببرد حتى از خطر سرما و گرما و گرسنگى و مريضى و هزار گرفتاريهاى ديگر هم ايمن نخواهد بود ، امام حسين (ع ) چراغ و نور هدايت دنيا و آخرت است هر كس به اين نور تمسك و توسّل پيدا كند از همه خطرها در امان خواهد بود و كشتى نجات است كه هركس سوار اين كشتى ԙȘϠنجات خواهد يافت .

چهارده ستوƠاز ستونهاى قرون با همه ساعتها و روزها و سالهايش چون حبه نمكى بر كف اقيانوس آب شد و ناپديد گشت ولى نام مقدّس سالار شهيدان همچنان بر فراز قرون و اعصار مى درخشد ، و هر روزى كه مى گذرد ابعاد تازه اى از نهضت امام حسين (ع ) جلوه مى كند مراسم عاشوراى حسينى هر سال با شكوهتر از سال پيش برگزار مى گردد .

امام حسين (ع ) مرز عقيده را درهم شكسته از هر كيش و آئينى دلهائى را به سوى خود جلب و جذب كرده است .

امام حسين پيشتاز شهيدانى است كه سرود پيروزى خون رنگ خود را در خيمه تاريخ نواختند و بزرگترين سرمشق را به آزادى خواهان و مُصلحان جهان دادند .

گاندى مصلح بزرگ هند مى گويد :

من براى ملّت هند هيچ تازه اى نياوردم ، بلكه فقط نتيجه اى را كه از مطالعات خود در پيرامون قهرمان كربلا به دست آورده بودم ،

براى ملّت هند به ارمغان آوردم ، ما اگر بخواهيم هند را نجات دهيم واجبست همان راهى را بپيمائيم كه حسين بن على پيموده .

سخن پردازان هر قدر به وصف او پردازند و شرح قهرمانى او را در نوشته هاى خود بر فراز قهرمانى پهلوانان افسانه اى ترسيم نمايند باز هم در برابر حقيقت قهرمانى او بس ناچيز خواهد بود حتى كسانى كه با مكتب حياتبخش اسلام آشنا نيستند در برابر شجاعتها و شهامتهاى امام حسين (ع ) سر تعظيم فرود مى آورند ، و راهى را كه در برابر دشمن خون آشام خود بر گزيد مى ستايند .

ماربين آلمانى در اين رابطه مى گويد :

امام حسين (ع ) اوّل شخص سياستمدارى بود كه تا به امروز احدى چنين سياست مؤ ثّرى اختيار ننموده است ، اگر حادثه خونين كربلا پيش نمى آمد قطعاً اسلام به اين حالت باقى نبود و ممكن بود اسلام و اسلاميان يكباره محو و نابود گردند .

اقبال لاهورى كه از مكتب تشيع بيگانه است به هنگام ارزيابى قيام حسينى و آثار ارزشمند آن در حفظ استقلال ممالك اسلامى و قطع ايادى اجنبى مى گويد : تاقيامت قطع استبداد كرد

موج خون او چمن ايجاد كرد

خون اوتفسير اين اسرار كرد

ملّت خوابيده را بيدار كرد

2

اين همه تاءكيد براى اقامه مجالس عزادارى براى آنستكه جهان اسلام با مكتب حياتبخش حسينى آشنا شوند و از راه او پيروى كنند

محمّد على جناح قائد اعظم و مؤ سّس پاكستان مى گويد :

هيچ نمونه اى از شجاعت ، بهتر از آنكه امام حسين (ع ) از لحاظ فداكارى و جانبازى نشان داد ، در عالم پيدا نمى

شود ، به عقيده من تمامى مسلمين بايد از اين شهيد كه خود را در سرزمين عراق قربانى كرد سرمشق بگيرند و از او پيروى كنند .

امت اسلامى براى مبارزه با سيطره ابرقدرتها هيچ راهى به جز پيروى از سالار شهيدان ندارند كه هرگز بدون جانبازى و فداكارى به آرمانهاى مقدس اسلامى و انسانى خود نخواهند رسيد و آنرا بايد در مكتب امام حسين (ع ) آموخت .

امام حسين (ع ) عملاً به جهانيان آموخت كه مرگ شرافتمندانه از زندگى در زير يوغ ستمگران شايسته تر است .

ظاهر امر در روز عاشورا نشان مى داد كه پس از غروب خورشيد امامت ديگر نام و نشانى از او بر جاى نخواهد ماند و دشمن خون آشامش براريكه قدرت تكيه كرده به دور از هيچ مزاحم و مانعى به خواسته هاى خود خواهد رسيد ولى در اندك مدتى ابرهاى تيره و تار كنار رفت و سيماى پر فروغ امام حسين (ع ) براى دوست و دشمن روشن شد و از دشمنان به ظاهر پيروز نام و نشانى جز براى لعن و نفرين باقى نماند(فؤ اد كرمانى مى گويد)

دشمنت كشت ولى نور توخاموش نگشت

آرى آن جلوه كه فانى نشود نور خداست

نه بقا كرد ستمگر نه به جا ماند ستم

ظالم از دست شد و پايه مظلوم به جاست

تنها شيعيان و يا فرقه هاى اسلامى نيستند كه نهضت حسينى را چنين ارزيابى مى كنند بلكه بيگانگان درد آشنا نيز به پيروزى امام حسين (ع ) و شكست يزيد اعتراف كرده اند كه از آن جمله توماس كار لايل مورخ و فيلسوف شهير انگليسى است كه مى نويسد (شهداى كربلا با

عمل خود روشن كردند كه تفوّق عددى در جائى كه حق با باطل روبرو مى شود اهميتى ندارد پيروزى حسين با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است البته جاى هيچ شگفت نيست زيرا هميشه حق بر باطل چيره است .

سالار شهيدان اقيانوس ناپيداى كرانه است كه خورشيد همه معيارهاى انسانى از يك سو در آن مى دمَد و از سوئى در آن غروب مى كند واژه هائى چون فداكارى ، جانبازى ، سرفرازى ، رادمردى ، جوانمردى ، شهامت ، شجاعت در راستاى تاريخ مصداقهاى بى شمارى داشته ولى بى گمان بر قامت سالار شهيدان از همه راست تر و در سرشت او از همه استوارتر بودند .

هر سخن كه در باره او گفته شود جز سخن پردازى و ترتيب الفاظ نيست كه فضائل و كمالات پيامبران عظام از ابوالبشر حضرت آدم تا اشرف كائنات حضرت ختمى مرتبت (ص ) بود .

او انسان كامل و شخصيت بى مانند دوران بود كه در دانش و بينش از همه بيشتر در اطاعت و عبادت حق از همه پيشروتر و در شجاعت و شهامت از همه پيشتازتر بود هيچ نويسنده چيره دستى توان آن را ندارد كه شرح فداكارى ها و جانبازهاى آن اسوه صفا و وفا را ترسيم نمايد .

هر نويسنده تلاشگر و محققّ فرزانه اى كه قلم به دست گرفته در محدوده معلومات و قدرت علمى خود به نگارش حوادث كربلا پرداخته ، برجسته ترين تابلو و زيباترين سرلوحه اثر خود را ترسيم فداكاريهاى سالار شهيدان اختصاص داده و كتاب خود را با يك دنيا عذر و تقصير به پيشگاه آن بزرگ نامور تاريخ

تقديم نموده است .

تعداد آثار ارزشمندى كه محققان بزرگ و مؤ لفان سترك در پيرامون زندگى سالار شهيدان و نهضت خونين كربلا به رشته تحرير در آورده اند بيرون از شمار است و نام آنها در اين صفحات نمى گنجد ، برخى از اين محققان به همه ابعاد زندگى آن اسوه تاريخ اشاره كرده اند ، بعضى پيرامون فضائل بى شمار و مناقب بيكران آن حضرت سخن گفته اند ، گروهى به تحليل نهضت عاشورا پرداخته اند ، عده اى فداكارى هاى آن سرور را در محدوده توان خود ترسم كرده اند ، جمعى پيرامون اصحاب باوفا و ياران با صفايش گفتگو كرده ، جمعى ديگر خطبه هاى آتشين و سخنان دلنشين حضرتش را گرد آورده اند ، بعضى آثار شگفت مجالس عزادارى را تشريح كرده ، برخى ديگر بر شمارش شاعران نغمه سرايش همّت گماشته اند ، عده اى در فضائل گريه بر آن قتيل العبرات آثار محققانه اى نوشته ، گروهى آثار شگفت و مداومت بر زيارت عاشورا را گردآورى نموده ، گروهى ديگر حقوق بى شمار سالار شهيدان را بر امت اسلامى در حد توان خود شمرده اند و در اين ميان من حقير هم داستانها و سرگذشت و حالات كسانيكه در سختيها و مشكلات وشدائد زندگى متوسل و متمسّك شدند و نتيجه مثبت عائد ايشان گرديده جمع و به ساده نويسى آن اكتفاء نموده و بنام كرامات الحسينية چاپ و در دسترس همگان قرار داده تا قضاوتهاى دلهايشان به معرفت امامشان روشنتر و محكمتر گردد و بيگانگان مطالعه دقيقانه و قضاوتهاى عادلانه به مذهب جعفرى اعتقاد و سر تعظيم و ادب

به پيشگاه دين مقدّس اسلام فرود آرند و بدانند پيشوايان ما شيعه اثنى عشرى احياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرزَقُون حيات و مماتشان يكسان است و با اينكه با شمشير يا زهر شهيد شده اند مع ذلك چشم بينا و گوش شنوا دارند و از ضمائر و دلها با خبرند و نظر رحمت بدوستان و متوسلين خود دارند و با اعجاز دردهاى بى درمان و با درمان را دوا مى نمايند و مشكلات را آسان مى گردانند و امور زندگى و شئون حيات روحانى ايشان را مقرون به مراد و مصلحت مى سازند .

به اين وسيله اسم خود را در دفتر ذاكران آن سرور داخل كرده و به وسائل شريفه آن جناب فائز گردم با وجود اينكه تأ ليف خود را كمتر از اين مى دانستم كه مورد توجه علماء اعلام و فضلاء و بزرگان قرار گيرد مع الوصف بحمداللّه اين مختصر مورد توجه عوام و خواص قرار گرفته و تا قبل از انتشار جلد دوم قسمت عمده آن پيش فروش شد ولى بايد گفته شود آقايان علماء و فضلائى كه قبض پيش فروش اين كتاب را خريدارى نموده اند نظر ايشان تشويق حقير بوده و الا حقير كمتر از اين هستم كه تأ ليفم مورد استفاده علماء و فضلاء قرار گيرد بدينوسيله از جميع طبقات آقايانيكه محض تشويق حقير از اين كتاب شريف خريدارى كرده اند و از هر جهت از اين كمترين خدمت حقير تقدير نموده اند تشكر و سپاسگزارى مى كنم و توفيق و سعادت دنيا و اخراى آنها را از خداوند متعال براى هميشه مسئلت مى نمايم .

ز آبادى دلم خونست بويران رو

از آن دارم

بخاطر مختصر اين داستان از دوستان دارم

بجغدى بلبلى گفتا كه تو در ويرانه جا دارى

من اندر باغ گل بر شاخه سرو آشيان دارم

بگردان روى از اين ويران بيا با من سوى بستان

ببين چندين هزاران سرو كاخ ارغوان دارم

بپاسخ جغد گفت اى بلبل ارزانى تو را گلشن

مرا اين بس كه در ويرانه ماءوى و مكان دارم

اگر ويرانه بدبودى چرا پس دختر زهرا

بويرانى مى نشستى كز غمش آتش بجان دارم

نخواهد شد فراموشم سر بى چادر زينب

كه در هر لحظه صد باره از اين غم الامان دارم

گذشتم از گل احمر پس از مرگ على اكبر

بدل داغ غم ناكامى آن نوجوان دارم

تو شادى با عروسان گلستان دارى اى بلبل

من از دامادى قاسم دو چشم خون فشان دارم

تو بر سر شورشِ شمشاد و ياس و ارغوان دارى

من اندر لاله دل داغ عباس جوان دارم

ز جور شمر و خولى دارم از غم شكوه ها ليكن

شكايتهاى پى در پى ز دست ساربان دارم

آزاد كرده حسين (ع )

مرحوم متقى صالح و واعظ اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات اللّه شهيد حاج شيخ احمد كافى (رضوان اللّه تعالى عليه ) نقل نمود :

يكى از شيعيان در بصره سالى ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانى مى كرد اين بنده خدا ورشكست شد و وضع زندگى اش از هم پاشيده شد حتى خانه اش را هم فروخت .

نزديك محرم بود با همسرش داخل منزل روى تكه حصيرى نشسته بودند يكى دو ماه ديگر بنا بود خانه را تخليه كنند ، و تحويل صاحبخانه بدهند و بروند .

همسرش مى گويد : يك وقت ديدم شوهرم منقلب شد و فرياد زد .

گفتم : چه شده ؟

چرا داد مى زنى ؟

گفت : اى زن ما همه جور مى توانستيم دور و بر كارمان را جمع كنيم ، آبرويمان يك مدت محفوظ باشد ، اما بناست آبرويمان برود .

گفتم : چطور ؟ گفت : هر سال دهه عاشورا امام حسين (ع ) روى بام خانه ما يك پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم مى آيند ما هم وضعمان ايجاب نمى كند و دروغ هم نمى توانيم بگوئيم آبرويمان جلوى مردم مى رود .

يكدفعه منقلب گرديد ، گفت : اى حسين مپسند آبرويمان ميان مردم برود ، قدرى گريه كرد .

همسرش گفت : ناراحت نباش يك چيز فروشى داريم . گفت : چى داريم ؟

گفت : من هيجده سال زحمت كشيدم يك پسر بزرگ كردم پسر وقتى آمد گيسوانش را مى تراشى ، و فردا صبح دستش را مى گيرى مى برى سر بازار ، چكار دارى بگوئى پسرم است ، بگو غلامم است . و به يك قيمتى او را بفروش و پولش را بياور و اين چراغ محفل حسينى را روشن كن .

مرد گفت : مشكل مى دانم پسر راضى بشود و شرعاً نمى دانم درست باشد كه او را بفروشيم يا نه .

زن و شوهر رفتند خدمت علماء و قضيه را پرسيدند ، علماء گفتند : پسر اگر راضى باشد خودش را در اختيار كسى بگذارد اشكالى ندارد ، و بعد از سؤ ال بر گشتند خانه .

يك وقت ديدند در خانه باز شد پسرشان وارد شد ، پسر مى گويد .

وقتى وارد منزل شدم ديدم مادرم مرتب به قد و بالاى من نگاه مى كند و

گريه مى كند ، پدرم مرتب مرا مشاهده مى كند اشك مى ريزد گفتم : مادر چيزى شده ؟

مادر گفت : پسر جان ما تصميم گرفته ايم تو را با امام حسين (ع ) معامله كنيم .

پسر گفت : چطور ؟ جريان را نقل كردند پسر گفت : به به حاضرم چه از اين بهتر .

شب صبح شد گيسوان پسر را تراشيدند ، پدر دست پسر را گرفت كه به بازار ببرد پسر دست انداخت گردن مادرش (مادر است و اينهم جوانش است ) پس يكمقدار بسيار زيادى گريه كردند و از هم جدا شدند .

پدر ، پسر را آورد سر بازار برده فروشان ، به آن قيمتى كه گفت ، تا غروب آفتاب هيچكس نخريد ، غروب آفتاب پدر خوشحال شد ، گفت : امشب هم مى برمش خانه يكدفعه ديگر مادرش او را ببيند فردا او را مى آورم و مى فروشم .

تا اين فكر را كردم ديدم يك سوار از در دروازه بصره وارد شد و سراسيمه نزد ما آمد بمن سلام كرد جوابش را دادم .

فرمود : آقا اين را مى فروشى ؟ (نفرمود غلام يا پسرت را مى فروشى ) گفتم : آرى . فرمود : چند مى فروشى ؟ گفتم : اين قيمت ، يك كيسه اى بمن داد ديدم دينارها درست است .

فرمود : اگر بيشتر هم مى خواهى بتو بدهم ، من خيال كردم مسخره ام مى كند . گفتم : نه . فرمود : بيا يك مشت پول ديگر بمن داد . فرمود : پسر جان بيا برويم .

تا فرمود پسر بيا برويم ، اين پسر

خود را در آغوش پدرش انداخت ، مقدار زيادى هم گريه كرد بعد پشت سر آن آقا سوار شد و از در دروازه بصره رفتند بيرون .

پدر مى گويد : آمدم منزل ديدم مادر منتظر نتيجه بود گفت : چكار كردى ؟ گفتم : فروختم . يك وقت ديدم مادر بلند شد گفت : اى حسين به خودت قسم ديگر اسم بچه ام را به زبان نمى برم .

پسر مى گويد : دنبال سر آن آقا سوار شدم و از در دروازه بصره خارج شديم بغض راه گلويم را گرفته بود بنا كردم گريه كردن ، يك وقت آقا رويش را برگرداند ، فرمود : پسر جان چرا گريه مى كنى ؟

گفتم آقا اين اربابى كه داشتم خيلى مهربان بود ، خيلى با هم الفت داشتيم ، حالا از او جدا شدم و ناراحتم .

فرمود : پسرم نگو اربابم بگو پدرم .

گفتم : آرى پدرم .

فرمود : مى خواهى برگردى نزدشان ؟

گفتم : نه .

فرمود : چرا ؟

گفتم : اگر بروم مى گويند تو فرار كردى .

فرمود : نه پسر جان ، برو پائين من را پائين كرد ، فرمود : برو خانه .

گفتم : نمى روم ، مى گويند تو فرار كردى .

فرمود : نه آقا جان برو خانه اگر گفتند فرار كردى بگو نه ، حسين مرا آزاد كرد .

يك وقت ديدم كسى نيست .

پسر آمد در خانه را كوبيد مادر آمد در را باز كرد .

گفت : پسرجان چرا آمدى ؟ دويد شوهرش را صدا زد گفت : بتو نگفته بودم اين بچه طاقت نمى آورد ، حالا آمده .

پدر گفت :

پسر جان چرا فرار كردى ؟ گفتم : پدر بخدا من فرار نكردم .

گفت : پس چطور شد آمدى ؟ گفتم : بابا حسين مرا آزاد كرد . (1) هر كه شد از سر اخلاص عزادار حسين (ع )

نام او ثبت نمايند به طومار حسين (ع )

اى خوش آن پاك سرشتى كه غم خود بنهاد

شد در اين عمر پريشان دل و غمخوار حسين (ع )

اى خوش آن كس كه حسينى شد و از روى خلوص

پيروى كرد ز انديشه و افكار حسين (ع )

گر بخوبان جنان فخر فروشند رواست

روز محشر همه ياران وفادار حسين (ع )

يا رب اين منصب شاهانه ز ما باز مگير

تا كه پيوسته بمانيم عزادار حسين (ع )

گر چه هستيم گنه كار خدايا مگذار

در قيامت دل ما حسرت ديدار حسين (ع )

گامهائى كه جهت حضرت برداشت

مخلص و مداح اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات اللّه اجمعين آقاى امير محمّدى نقل كرد :

يكى از شبهاى جمعه مقارن با ساعت يك نصف شب آمدم تخت فولاد (قبرستان مؤ منين و علماى مشهور در اصفهان ) ديروقت بود مردم خواب بودند ماشين را خاموش نموده و با هُل آنرا داخل تكيه كردم .

يك چند زيلو روى هم بود آمدم و بروى آنها نشستم و سيگارى روشن كردم تا بعد بروم استراحت كنم .

ناگهان چشمم به مقبره آقاى سيد محمّدباقر درچه اى استاد مرحوم آية اللّه بروجردى رضوان اللّه تعالى عليه افتاد روى به آسمان كردم صدا زدم خدايا من مى دانم آقا سيد محمّدباقر در خانه تو آبرو دارداين سيد امشب بخواب من بيايد و يك خبرى از آن دنيا بمن بدهد .

سيگارم تمام شد رفتم خوابيدم در عالم

رؤ يا ديدم جمعيتى دورتا دور كه بعضى نشسته و برخى ايستاده بودند .

در اين هنگام ديدم آقا سيد محمّد باقر درچه اى يك پيراهن سفيد پوشيده و يك عرقچين بر سرش مى باشد اشاره بمن نمود و صدا زد هر قدمى كه براى امام حسين (ع ) در دنيا برداشتم در اينجا (عالم برزخ ) دارند پايم حساب مى كنند .

يعنى دنيا و آخرت اگر مى خواهى در خانه امام حسين (ع ) را رها نكن . (2) خوشا جانى كه جانانش حسين (ع ) است

خوشا دردى كه درمانش حسين (ع ) است

بود فرمانرواى كشور دل

خوشا ملكى كه سلطانش حسين (ع ) است

بنامش دفتر عشق است مفتوح

خوش آن دفتر كه عنوانش حسين (ع ) است

نبى را جان شيرين جز حسين نيست

ولى آرامش جانش حسين (ع ) است

چه صحرائى است يا رب وادى عشق

كه تنها مرد ميدانش حسين (ع ) است

بگو اهريمنان كربلا را

كه اين صحرا سليمانش حسين (ع ) است

مؤ يد را چه غم باشد بمحشر

كه پوزش خواه عصيانش حسين (ع ) است

درخت خون مى گريد

جناب آقاى حجة الاسلام و المسلمين شيخ على موحد نقل فرمود :

در ايام عاشورا بقصد ترويج و نشر احكام دين بسمت لارستان رفته بودم در اين چند روزيكه در فداغ رودشت اقامت داشتم روز تاسوعا چند نفر خبر آوردند كه شب گذشته از درخت سدرى كه در چهار فرسخى اينجا است نورى شبيه ماهتاب ظاهر شد جمعى از اهالى محل براى مشاهده آن درخت رفتند .

فردا يعنى روز عاشورا خبر آوردند كه شب گذشته نورى ظاهر نشد لكن طرف صبح قطرات خون از آن درخت بر زمين مى ريخت و قطعه

كاغذى كه چند قطره خون از آن درخت بر آن ريخته بود همراه آورده بودند .

جماعتى از سنّيهاى آن محل پس از مشاهده آن خون مشغول لعن بر يزيد و قاتلين امام حسين (ع ) شده و با شيعيان در اقامه عزاى آن بزرگوار شركت نمودند . (3) هرجا كه روى عزا و ماتم برپاست

از سوز حسين (ع ) آتشى بر دلهاست

هر دم كه ز كربلاى او ياد شود

فرياد حسين حسين (ع ) ياران به هواست

عنايت امام حسين (ع )

زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى فرمود :

با چند نفر از دوستان با قافله بعتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مشاهده مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم .

به رُفقا گفتم : بيائيد به مسجد براثا برويم .

گفتند : مجال نيست ، خلاصه نيامدند ، خودم تنها از كاظمين بيرون آمدم .

وقتى بمسجد رسيدم در را بسته ديدم و معلوم شد در را از داخل بسته و رفته اند و كسى هم نيست حيران شدم كه چه كنم اينهمه راه باميدى آمدم ، بديوار مسجد نگريستم ديدم مى توانم از ديوار بالا بروم .

بالاخره هر طورى بود از ديوار بالا رفته و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز و دعا شدم بخيال اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است .

در داخل مسجد هم كسى نبود پس از فراغت آمدم در را باز كنم ديدم قفل محكمى

بر در زده اند و بوسيله نردبان يا چيز ديگر رفته اند .

حيران شدم چه كنم ديوار داخل مسجد هم طورى بود كه هيچ نمى شد از آن بالا رفت با خود گفتم : عمرى است دم از حسين (ع ) مى زنم و اميدوارم كه ببركت آن بزرگوار در بهشت برويم باز شود با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است و باز شدن اين در هم ببركت حضرت ابى عبداللّه (ع ) سهل است .

پس با يقين تمام دست بقفل گذاشتم و گفتم : يا حسين (ع ) و آن را كشيدم فورا در باز گرديد در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجا آوردم و بقافله هم رسيدم . (4) گر راه حسين (ع ) رفته آگاه شوى

هم عاشق و بى قرار اين راه شوى

داخل چو شوى به جمع ياران حسين (ع )

چون يوسف مصر خارج از چاه شوى

خواهى كه به روز حشر گريان نشوى

درمانده به پاى عدل و ميزان نشوى

در سوگ حسين (ع ) اشكى امروز بريز

تا در صف حشر اشكريزان نشوى

معجزه مجلس عزادارى حسين (ع )

متّقى صالح مرحوم محمّدرحيم اسماعيل بيگ كه در توسّل به اهلبيت (عليهم السلام ) و علاقه قلبى به حضرت سيدالشهداء (ع ) كم نظير و از اين باب رحمت بركات صورى و معنوى نصيبش شده و در ماه رمضان 87 به رحمت ايزدى واصل شده نقل فرمود :

من در سن شش سالگى مبتلا بدرد چشم شدم و تا سه سال گرفتار بودم و عاقبت از هر دو چشم كور گرديدم .

در ماه محرم ايّام عاشوراء در منزل دائى بزرگوارم مرحوم حاج محمّد تقى اسماعيل

بيگ روضه خوانى بود و من هم بآنجا رفته بودم چون هوا گرم بود شربت بمردم مى دادند .

از دائى خواهش كردم كه من بمردم شربت دهم . گفت : تو چشم ندارى و نمى توانى .

گفتم : يك نفر چشم دار همراه من كنيد تا مرا يارى كند قبول نموده و من با كمك خودش مقدارى به مردم شربت دادم . . . در اين اثناء مرحوم معين الشريعة اصطهباناتى منبر رفته و روضه حضرت زينب (عليهاالسلام ) را مى خواند و من سخت متاءثّر و گريان شدم تا اينكه از خود بى خود شدم در آن حال مجلّله اى كه دانستم حضرت زينب (عليهاالسلام ) است دست مبارك بر دو چشم من كشيد و فرمود : خوب شدى و ديگر چشم درد نمى گيرى .

پس چشم گشودم اهل مجلس را ديدم شاد و فرحناك خدمت دائى خود دويدم تمام اهل مجلس منقلب و اطراف مرا گرفتند به امر دائى ام مرا در اطاقى برده و مردم را متفرق نمودند .

و نقل مى كند كه در چند سال قبل مشغول آزمايش بودم و غافل بودم از اينكه نزديكم ظرف پر از الكل است كبريت را روشن نموده ناگاه الكل مشتعل شد و تمام بدن از سر تا پا را آتش زد مگر چشمانم را چند ماه در مريضخانه مشغول معالجه بودم از من مى پرسيدند چه شده كه چشمت سالم مانده .

گفتم : عطاى خانم حضرت زينب (عليهاالسلام ) بركت مجلس روضه آقام امام حسين (ع ) است و وعده فرمودند كه تا آخر عمر چشمم درد نگيرد . (5) آئينه ذات كبريائى زينب

(عليهاالسلام )

هم مظهر فخر كيميائى زينب (عليهاالسلام )

بر دين خدا ياور و ناصر بامام

شد محرم راز لاتناهى زينب (عليهاالسلام )

نور است حسن چراغ ومصباح هدى

پروانه شمع كبريائى زينب 3

ياور به برادر است و زينب به پدر

آن مظهر وجه پارسائى زينب (عليهاالسلام )

در روز نخست و قرب جانان است

هم شاهد يگتا و گواهى زينب (عليهاالسلام )

روشن دو جهان ز نور قدوسى حق

مهر ازلى نور ضيائى زينب (عليهاالسلام )

يكتاست بميدان بلاغت چو على

هم وارث علم مرتضائى زينب (عليهاالسلام )

افراشته بعالم همى پرچم حق

آن مظهر ذات لافتائى زينب (عليهاالسلام )

آئين نبىّ ز صبر زينب (عليهاالسلام ) بر جاست

جاويد نمود دين خدائى زينب (عليهاالسلام )

مرثيه ثرائى زهرا (س ) بر فرزندش

سيد جليل و بزرگوار سيد حسين رضوى نقل مى نمود :

بعضى از موثقين بحرين حضرت زهرا (عليهاالسلام ) را در عالم رؤ يا ديدند كه حضرت در ميان جمعى از زنان گريه و زارى و نوحه بر امام حسين (ع ) مى نمودند و اين بيت را مى خواندند :

واحُسِينا واذَبي حا مِنْ قَفا

واحُسِينا واغَسي لا بِالدِّماء

واى بر حسينم واى بر كشته اى كه از پشت سر از بدنش جدا كردند

واى بر حسينم كه غسلش با خون بود .

گويد از خواب بيدار شدم در حالى كه مى گريستم و آن بيت شعر را بر زبان مى راندم . (6) عاشقان را آرزو باشد گل روى حسين (ع )

گل گرفته عطر خود از تربت كوى حسين (ع )

سر گذاريم از ره اخلاص هنگام نماز

بَهر نزديكى به حق بر خاك گلبوى حسين (ع )

انتقام از قاتل

جناب حاج محمّد سوداگر كه چندين سال در هند بوده عجائبى در ايام توقف در هند مشاهده كرده از آنجمله نقل مى نمود :

روزى در بمبئى يك نفر هندو (بت پرست ) مِلك خود را در دفتر رسمى مى فروشد و تمام پول آن را از مشترى گرفته از دفترخانه بيرون مى آيد .

دو نفر شيّاد كه منتسب به مذهب شيعه بودند در كمين او بودند كه پولش را بدزدند ، هندو مى فهمد ، به سرعت خودش را به خانه مى رساند و فورا از درختى كه در وسط خانه بود بالا مى رود و پنهان مى شود .

آن دو نفر شيّاد وارد خانه مى شوند هر چه مى گردند او را نمى بينند به زنش عتاب مى كنند مى گويند ما

ديديم وارد خانه شد بايد بگوئى كجاست زن مى گويد : نمى دانم .

پس او را شكنجه و آزار مى نمايند تا مجبور مى شود و مى گويد : شما بحق حسين (ع ) خودتان قسم بخوريد كه او را اذيت نكنيد تا بگويم . آن دو نفر بى حيا بحق آن بزرگوار قسم ياد مى كنند كه كارى با او نداشته باشند جز بدانند او كجاست . زن به درخت اشاره مى كند پس آنها از درخت بالا مى روند و هندو را پائين مى آورند و پولهايش را برمى دارند و از ترس اينكه تعقيب و رسوا نشوند سرش را مى برند .

زن بيچاره سر را بسوى آسمان بلند مى كند و مى گويد : اى حسين (ع ) شيعه ها ، من به اطمينان قسم بتو شوهرم را نشان دادم .

ناگهان آقائى ظاهر مى شود و با انگشت مبارك اشاره بگردن آن دو نفر مى كند فورا سرهاى آنها از بدن جدا شده مى افتند بعد سر هندو را ببدنش متصل مى فرمايد و زنده مى شود و آنگاه از نظر غائب مى شود .

مقامات دولتى با خبر مى شوند و پس از تحقيق ، با عجاز آقا امام حسين (ع ) يقين مى كنند و از طرف حكومت چون ماه محرم بوده اطعام مفصلى مى شود و قطار راه آهن براى عبور عزادران مجانى مى شود و آن هندو و جمعى از بستگانش مسلمان و شيعه مى گردند . (7) به ملتى كه مرامش بود مرام حسين (ع )

من احترام گذارم باحترام حسين (ع )

از آن جهت شده ديوان كربلا دل

ما

كه افتتاح شده از ازل بنام حسين (ع )

هنوز تشنه بگريد چو آب مى نوشد

هنوز مى شنود گوش دل پيام حسين (ع )

زبان به موعظه بگشود و من نمى گويم

چه روى داد و چرا قطع شد كلام حسين (ع )

بباغ سرو خرامان بخاك خون مى ريخت

فتاد چون بزمين سرو خوش خرام حسين (ع )

نه چون حسين (ع ) كسى سجده كرد در عالم

نه كس قيام نموده است چون قيام حسين (ع )

حسين (ع ) بسكه مقامش بلند مرتبه است

بجز خداى نداند كسى مقام حسين (ع )

اميد هست نگارنده را كه در محشر

خداش بنده خود خواند و غلام حسين (ع )

عزادارى هندوها

سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندان ساز) عجائبى از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مى كرد از آنجمله مى گفت : عده اى از بازرگانان هندو (بت پرست ) به حضرت سيدالشهداء (ع ) معتقد و علاقه مندند و براى بركت مالشان با آنحضرت شركت مى كنند .

بعضى از آنها روز عاشورا بوسيله شيعيان شربت و فالوده و بستنى درست مى كرده و خود بحال عزا ايستاده و به عزداران مى دهند و بعضى از آنها مبلغى كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مى دهند تا در مراكز عزادارى صرف نمايند .

يكى از آنها عادتش اين بود كه همراه سينه زنها حركت مى كرد و با آنها سينه مى زد .

چون مُرد بنا بمرسوم مذهبى خودشان بدنش را بآتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه اى از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود .

بستگانش آن دو عضو را آوردند

نزد قبرستان شيعيان و گفتند اين دو قطعه راجع به حسين ((ع )) شما است . جائيكه آتش جهنم كه طرف نسبت و قابل مقايسه بآتش دنيا نيست به وسيله حضرت امام حسين (ع ) خاموش و برد و سلام مى گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوى بوسيله آن بزرگوار جاى تعجب نيست . (8) خلفت افلاك از براى حسين (ع ) است

جلوه خورشيد از جلاى حسين (ع ) است

كرد لب تشنه جان نثار ره دوست

بهر حسين خونبها خداى حسين (ع ) است

هست مصون ز آفتاب روز قيامت

هر كه پناهنده لواى حسين (ع ) است

نيست در آن عالم از عنايت محروم

هر كه در اين عالم آشناى حسين (ع ) است

دوش بگفتم بسينه در تو چه باشد

گفت ندانى دل است و جاى حسين (ع ) است

دارى اگر آرزوى جنت و غلمان

جنّت و فردوس كربلاى حسين (ع ) است

در بروى عزادارن باز گرديد

عالم ربانى استوره تقوا معلم اخلاق ، مخلص اهلبيت عصمت و طهارت و ولايت (صلوات اللّه عليهم اجمعين ) شهيد محراب آية اللّه سيد عبدالحسين دستغيب (رضوان اللّه تعالى عليه ) نقل فرمود :

در اوقات مجاورت در نجف اشرف در ماه محرم سنه 1358 از طرف حكومت وقت عراق اكيدا از قمه زدن و سينه زدن و بيرون آمدن دسته جات منع شده بود .

شب عاشورا براى اينكه در حرم مطهر و صحن شريف سينه زنى نشود از طرف حكومت عراق اول شب درهاى حرم و رواق را قفل كردند و همچنين درهاى صحن را . آخرين درى را كه مشغول بستن آن بودند در قبله بود كه يك لنگه آنرا بسته بودند كه ناگهان جمعيت دسته سينه

زن هجوم آوردند وارد صحن شده و رو بحرم مطهر آوردند درها را بسته ديدند در همان ايوان مشغول عزادارى و سينه زنى شدند .

ناگهان عدّه اى شُرطى (پليس ) با رئيس آنها آمده و آن رئيس با چكمه اى كه به پا داشت در ايوان آمده و بعضى را مى زد و امر كرد آنها را بگيرند سينه زنها بر او هجوم آوردند و او را بلند كرده و در صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون ديدند ممكن است قواى دولتى تلافى كنند و بالا خره مزاحمشان شود با كمال التجاء و شكستگى خاطر همه متوجه درِ بسته حرم شده و به سينه مى زدند و مى گفتند (يا عَلى فُكِّ الْبابَ) يا على باز كن در را ، ما عزاداران فرزندت حسينيم (ع ) .

پس در يك لحظه ، درهاى حرم و رواق و صحن گشوده گرديد و ميلهاى آهنين كه بين درها و ديوار بود وسط آنها بريده شده و بالجمله سينه زنان وارد حرم مطهر مى شوند .

ساير نجفى ها كه با خبر مى شوند همه در صحن و حرم جمع مى شوند و شرطى ها پنهان مى گردند موضوع را به بغداد گزارش مى دهند دستور داده مى شود كه مزاحم آنها نشوند .

در آن سال در نجف و كربلا بيش از سالهاى گذشته اقامه عزاء شد و اين معجزه باهره را شعراء در اشعار خود نقل نموده و منتشر ساختند از آن جمله يكى از فضلاى عرب اشعار يكى از ايشان را بر لوحى نوشته و بديوار حرم مطهر چسباندند و آن اشعار

اين است . (9) مَنْ لَمْ يُقِرُّ بِمُعْجِزاتِ الْمُرْتَضى (ع )

صِنْوِا النَّبِىِّ (ص ) فَلَيْسَ بِمُسْلِمٍ

فَتَحَتْ لَنَا الاَبْوابَ راحَةُ كفِّهِ

اَكْرِمْ بِتِلْكَ الراحَتَي نِ وَ اَنْعِمِ

اِذْ قَدْ اَرادُوا مَنْعَ اَرْبابِ الْعَزاءْ

بِوُقُوعِ ما يَجْرى الدَّمُ بِمُحَّرمٍ

فَاِذا اَلْوَصِىُّ بِراحَتَيْهِ اَرْخُوا

اَوْ ما فَفُكَّ الْبابُ حِفْظا لِلدَّمٍ

يا حسين (ع ) ديوانه ام از باده مستانه ات

خرّم آن دل مست شد ز آن شربت جانانه ات

من نه تنها هستم از عشق تو اندر عاشقى

عالمى ديوانه اند از باده پيمانه ات

هر كه نوشيد از ازل آن شربت مهر تو را

كى ديگر دل مى كند ز آن خانه و غم خانه ات

شيعيان را مكّه كوى منا كوى تو شد

جان بقربان تو و آن كعبه كاشانه ات

كى خدا خلقت كند ديگر حسينى هم چو تو

كى ديگر آيد پدر چون حيدر فرزانه ات

هر كه اندر روز عاشورا بياد آرد تو را

مى شود آگه ز ذات گوهر يك دانه ات

شفاى مرد افليج

شيخ ابو جعفر نيشابورى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود :

سالى با جمعى از رفقا براى زيارت حضرت سيّد الشّهداء(ع ) از شهر و ديارمان بيرون آمديم .

چون بدو سه فرسخى كربلا كه رسيديم يكى از رفقائيكه با ما بود ناگاه بدنش خشك و كم كم فلج شد و مثل يك قطعه گوشت گرديد از اين وضع ناراحت شده و به ما التماس مى كرد و قسم خدا مى داد كه او را وانگذاريم و با خود به كربلا ببريم .

شخصى ايستادگى كرد و او را كمك پرستارى و محافظت نمود و او را بر روى حيوانى گذارد تا به كربلا رسيديم .

چون داخل حرم شديم او را در يك پارچه اى گذاشتند و دو نفر

از ما دو سر آن را گرفته و او را به سوى قبر حضرت آقا سيّد الشّهداء (ع ) بلند كرديم آن مرد افليج دعا مى كرد و گريه و تضرع و ناله مى نمود ، خدا را به حق حسين (ع ) قسم مى داد كه او را شفاء دهد .

چون آن پارچه را به زمين گذاشتند آن مرد نشست و بعد بر خواست و راه رفت چنانچه گوئى از بند رهائى و نجات يافت . (10) اى كه بر درگه حقّ عزّت و جاهى دارى

بود آيا كه به عشاق نگاهى دارى

خاك پا را نظرى از سر رحمت انداز

تو سليمانى و مورى سر راهى دارى

گريه حضرت زهرا (س ) براى حسين (ع )

متقى ولائى و اهل دانش و دين شمس المحدثين حسينى فرمود كه : براى ما نقل نمود معاصر جليل حاج شيخ محمّد طاهر روضه خوان شوشترى كه از متديّنين و موثّقين در نجف اشرف است .

من در طفوليت كه به سنّ دوازده سالگى بودم در شب دوشنبه اى ساعت شش از شب گذشته بود به اتّفاق پدرم به مجلسى از مجالس عزادارى امام حسين (ع ) رفتيم كه پدرم روضه بخواند چون وارد آن مجلس شديم ، صاحب مجلس (كه مشهدى رحيم نام داشت ) اعتراض كرد به پدرم كه چرا دير آمدى مردم در اين وقت نمى آيند و بايد ابتداء مجلس را زودتر قرار دهيم . از اعتراض او پدرم دلش شكست و گفت اى مشهدى رحيم بدانكه پيغمبر (ص ) على و حسن و حسين (عليهم السلام ) حاضرند و سوگند ياد مى كنم كه بى بى فاطمه زهرا سلام اللّه عليها و فرزندان معصومش (عليهم

السلام ) حاضرند شما غم نخوريد انشاءاللّه تا هفته آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد .

پس پدرم با دل شكسته (از سخنان صاحب مجلس ) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد تا شروع به خواندن مصيبت كرد و رسيد به به خواندن اشعار دعبل ابن على خزاعى در آن وقت من در طرف راست منبر نشسته بودم كه ناگاه پدرم رسيد به اين بيت :

افاطم لو خلت الحسين مجدلا

و قد مات عطشانا بشط فرات

يك وقت ناله ضعيفى از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زنى زمزمه مى كند چون گوش دادم شنيدم كه گريه مى كرد و سخنانى مى فرمود كه : از جمله سخنانش اين بود كه مى فرمود : (يا ولدى يا حسين ) يعنى اى فرزندم اى حسين (ع ) چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسى را نديدم از اين مسئله تعجب نمودم ! ! آنگاه يقين نمودم اين صداى بى بى عالم زهراى اطهر سلام اللّه عليها مى باشد پس بى اختيار شدم و بر سر و سينه خود چنان زدم كه پدرم از بالاى منبر متوجه من شد و گفت چه رسيده است تو را ؟

من ساكت شدم ولى صداى ناله پى در پى مى آمد تا اينكه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد چون از آن مجلس خارج شديم پدرم به من فرمود به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من تو بى طاقت شدى و حال اينكه اين نحو اشعار را تو مى دانى .

قصه را

براى مرحوم پدرم نقل كردم آن مرحوم بى طاقت شده و مشغول بگريه كردن شد و مرا دعا نمود كه با محمّد و آل او صلوات اللّه عليهم اجمعين محشور شوم آنگاه فرمود : منهم با تو باشم .

چون هفته ديگر شد در همان وقت هفته گذشته به آن مجلس رفتيم ناگاه ديدم مملو از جمعيت است كه من ايشان را نمى شناختم و نور از صورت هاى ايشان متصاعد بود پس تعجب نمودم ! ! !

با خود گفتم : اينها مردمان نجف نيستند . و يقين نمودم كه اينها انوار اللّه اند كه براى خوشنودى صاحب آن مجلس حاضر شده اند . و بعد از آن قضيه تمام هفته هائيكه آن مشهدى رحيم روضه داشت ، ازدحام كثيرى مى شد تا اينكه بانى مجلس فوت شد مجلس تعطيل گرديد . و من اين سرگذشت را مى گويم در حاليكه شاهد مى گيرم بر خود خدا را كه در گفتار خود صادقم . (11) بازم بسر فتاد هواى تو يا حسين (ع )

در دل مرا است شوق لقاى تو يا حسين (ع )

خواهد كه دم زند به ثناى تو طبع من

باشد شعار من چه ثناى تو يا حسين (ع )

بستيم در الست چه پيمان بعهد تو

شكسته ايم عهد و وفاى تو يا حسين (ع )

روز جزا كه اجر محبّان خود دهى

كوچك بود بهشت سخاى تو يا حسين (ع )

پيغمبران كه هادى خلقند در جهان

اميدوار فضل ولاى تو يا حسين (ع )

گشتى تو كشته از غم تو اهلبيت تو

بودند نوحه گر بخداى تو يا حسين (ع )

از آفتاب حشر سيدّ بيچاره را چه غم

بگرفته جاى زير

لواى تو يا حسين (ع )

نعل سرد گرديد

يكى از دوستان صميمى و ولائى و مداح و عاشق اهلبيت عصمت و طهارت عليهم صلوات اللّه كه راضى نيست اسم او را در اينجا ببرم نقل نمود :

يك روز با مادرم تندى و غضب نمودم شب كه به خواب رفتم در عالم رؤ يا ديدم ، نعل آتشى را بطرف من مى آورند كه مرا بسوزانند .

همينكه آن نعل نزديك من شد كه ببدنم برسد سه مرتبه صدا زدم يا حسين يا حسين يا حسين ((ع )) در آن وقت مشاهده نمودم آن نعل سرد و سلام شد . (12) اى سوخته دل سراى دلدار اينجاست

پيوسته كليد مشكل كار اينجاست

گر در پى عشق حسين زهرائى (ع )

خوش آمده اى كه خانه يار اينجاست

توسل به حضرت سيدالشهداء (ع )

مرحوم حاج ميرزا على ايزدى فرزند مرحوم حاج محمّد رحيم مشهور به آبگوشتى (كه سبب شهرتش به آبگوشتى اين بود كه ايشان اخلاص و ارادت زيادى به حضرت سيدالشهداء (ع ) داشت و مواظب خواندن زيارت عاشورا بود .

هر روز در مسجد گنج كه بخانه اش متصل بود پس از نماز جماعت يك يا دو نفر روضه مى خواندند پس از روضه خوانى سفره پهن مى كردند و مقدارى زياد نان و آبگوشت در آن مى گذاشتند هر كس مايل بود همانجا مى خورد و هر كه مى خواست همراه خود به خانه مى برد .

نقل نمود كه : پدرم سخت مريض شد و بما امر نمود كه او را به مسجد ببريم گفتيم براى شما هتك است چون تجاّر و اشراف بعيادت شما مى آيند و در مسجد مناسب نيست .

گفت مى خواهم در خانه خدا بميرم و علاقه شديدى

به مسجد داشت ناچار او را به مسجد برديم تا شبى كه خيلى مرضش شديد شد و در حال اغماء بود كه او را بمنزل برديم و آن شب در حال سكرات مرگ بود و ما به مردنش يقين كرديم پس در گوشه اى از حجره نشسته و گريان بوديم و سرگرم مذاكره تجهيزات و محل دفن و مجلس ترحيمش بوديم .

هنگام سحر شد ناگاه ، من و برادرم را صدا زد . نزدش رفتيم ديديم عرق بسيارى كرده است بما گفت آسوده باشيد و برويد بخوابيد و بدانيد كه من نميميرم و از اين مرض خوب مى شوم ما حيران شديم .

صبح شد در حاليكه هيچ اثرى از آن مرض در او نبود و بسترش را جمع كرده او را به حمام برديم و اين قضيه در شب اول ماه محرم سنه 1330 قمرى اتفاق افتاد و حياء مانع شد از اينكه از او بپرسيم سبب خوب شدن و نمردنش چه بود ؟

موسم حج نزديك شد پس به تصفيه حساب و اصلاح كارهايش سعى كرد و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارك ديد تا اينكه با نخستين قافله حركت كرد . به بدرقه اش در باغ جنت يك فرسخى شيراز رفتيم و شب را با او بوديم .

ابتدا به ما گفت از من نپرسيديد كه چرا نمردم و خوب شدم اينك بشما خبر مى دهم كه آن شب مرگ من رسيده بود و من در حالت سكرات مرگ بودم پس در آن حال خود را در محله يهوديها ديدم و از بوى گند و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم كه

تا مُردم جز آنها خواهم بود .

پس در آن حال به پروردگار خود ناليدم ندائى شنيدم كه اينجا محل ترك كنندگان حج است گفتم : پس چه شد توسلات و خدمات من نسبت به حضرت سيدالشهداء(ع ) .

ناگاه آن منظره هول انگيز به منظره فرح بخش مبدل شد و بمن گفتند تمام خدمات تو پذيرفته است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد و تاءخير در مرگت افتاد تا حج واجب را بجا آورى و چون اينك عازم حج شده ام .

پيش از محرم سال 1340 مرض مختصرى عارض پدرم شد و گفت شب اول ماه موعد مرگ من است و همان طور كه خبر داده بود شب اول محرم هنگام سحر از دار دنيا رحلت فرمود رحمة اللّه عليه . (13) مهر ترا به روضه رضوان نمى دهم

اين لطف ذوالعطاست من آسان نمى دهم

اشكى كه در عزاى تو ريزم ز ديدگان

آن اشك را به لؤ لؤ و مرجان نمى دهم

من عاشقم بروى تو اى شاه تشنه لب

آن عشق را بقيمت اين جان نمى دهم

جان مى دهم در سر كوى تو يا حسين

آن تربتت بملك سليمان نمى دهم

مى ميرم از فراق تو شاها نظر نما

لطف تو را به لعل بدخشان نمى دهم

من آرزوى جمال تو يا حسين

اين آرزو به منصب شاهان نمى دهم

در وقت احتضار كشم انتظار تو

تا بر سرم پا ننهى جان نمى دهم

شيرى كه خورده ام شده با حب تو عجين

اين حبّ را بطور موسى عمران نمى دهم

من در عزاى تو نالم چو ناى نى

اين سوگ را بحق تو پايان نمى دهم

من تشنه جمال تو هستم اى شها

اين

تشنه گى به چشمه حيوان نمى دهم

دم مى زنم ز نام تو هر صبح و هر مسا

اين دم زدن به حور و به غلمان نمى دهم

كمتر گداى كوى توام كنز لافتا

درويشيم به جود حاتم دوران نمى دهم

نام تو گر بگوش رسيد مى خرم ز جان

اين صوت را به بلبل خوشخوان نمى دهم

آن غنچه اى كه بوى تو دارد بكام خود

آن غنچه را به صد گل خندان نمى دهم

تربت خونين در كفن

مرحوم مغفور جنت مكان حاجى مؤ من رحمة اللّه عليه فرمود :

مخدره محترمه اى (كه نماز جمعه اش را ترك نمى كرد) بمن خبر داد كه مقدار نخودى تربت اصلى حضرت امام حسين (ع ) بمن رسيده و آنرا جوف كفن خود گذارده ام و هر سال روز عاشورا خونى مى شود بطورى كه رطوبت خون ها به كفن سرايت مى كند و بعد تدريجا خشك مى شود .

از آن مخدره خواهش كردم ، كه روز عاشورا به منزلش بروم و آن را ببينم قبول كرد .

روز عاشورا رفتم بمنزل آن مخدره بقچه كفنش را آورد و باز كرد .

حلقه اى از حلقه خون در كفن مشاهده نمودم و تربت مبارك را ديدم همانطورى كه آن مخدره گفته بود تر و خونين و علاوه لرزان است .

از ديدن آن منظره و تصور بزرگى مصيبت آن حضرت سخت گريان و نالان و از خود بيخود شدم . (14) اى حسين جانم سفر تا كوى جانان كرده اى

خاك گرم كربلا را بوسه باران كرده اى

خاتم انگشترى را نوش كردى جاى آب

با سر از تن جدايت ذكر قرآن كرده اى

تربت در روز عاشوراء خونين مى شود

ثقه عادل مرحوم مغفور ملا عبدالحسين خوانسارى رحمة اللّه عليه نقل نمود :

مرحوم آقا سيد مهدى پسر آقا سيدعلى صاحب شرح كبير (رضوان اللّه تعالى عليهما) در آن زمانى كه مريض شده بود ، براى استشفاء شيخ محمّد حسين صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرآبادى را كه هر دو از فحول و علماء عدول بودند فرستاد كه غسل كنند و با لباس احرام داخل سرداب قبر مطهر حضرت ابى عبداللّه (ع ) شوند و از تربت قبر

مطهر با آداب وارده بردارند و براى مرحوم سيد بياورند و هر دو شهادت دهند كه آن تربت قبر مطهر است و جناب سيد از آن تربت مقدارى تناول نمايد .

آن دو بزرگوار حسب الامر رفتند و از خاك قبر مطهر برداشتند و بالا آمدند و از آن خاك قدرى به بعضى از حضار اخيار عطا كردند كه از جمله ايشان شخصى بود از معتبرين و عطار و آن شخص را در مرض موت عيادت كردم و باقى مانده آن را از ترس اينكه بعد از او بدست نا اهل افتد بمن عطا كرد .

من بسته را آوردم و در ميان كفن والده گذاردم اتفاقا روز عاشوراء نظرم به ساروق آن كفن افتاد رطوبتى در آن احساس كردم چون آن را بر داشته و گشودم ديدم كيسه تربت كه در جوف كفن بوده مانند شكرى كه رطوبت ببيند حالت رطوبتى در آن عارض شده و رنگ آن مانند خون تيره گرديده و خونابه مانند شده ، اثر آن از باطن كيسه به ظاهر و از آن به كفن و ساروق رسيده با آنكه رطوبت و آبى آنجا نبود .

پس آن را در محل خود گذارده در روز يازدهم ساروق را آورده و گشودم آن تربت را به حالت اول خشك و سفيد ديدم اگر چه آن رنگ زردى در كفن و ساروق كما كان باقيمانده بود و ديگر بعد از آن در ساير ايام عاشوراء كه آنرا مشاهده كردم همينطور آن را متغيّر ديده ام و دانستم كه خاك قبر مطهر در هر جا باشد در روز عاشوراء شبيه بخون مى شود . (15) پرتو

شمس قِدَم ز روى حسين (ع ) است

جلوه طور از رخ نكوى حسين (ع ) است

آنچه در آئينه وجود هويداست

ذره از آفتاب روى حسين (ع ) است

هر چه كه آيات در كتاب مبين است

مجمع اوصاف خلق و خوى حسين (ع ) است

نزهت خلد برين و آيت عظمى

آيت روى بتول و بوى حسين (ع ) است

كشتى اين بحر را چه باك ز طوفان

لنگر اين فلك تار موى حسين (ع ) است

پير مغان در قِدم بَدُركشان گفت

باده جانبخش در سبوى حسين (ع ) است

خواهى اگر پى برى بكعبه مقصود

كعبه و معراج عشق و كوى حسين (ع ) است

ما بحريم جلال راه نيابيم

چونكه در آن خميه گفتگوى حسين (ع ) است

بار خدايا گناه قطره فزون است

چشم اميدش بآبروى حسين (ع ) است

شفاى چشم در زير قبه

عالم متقى سيد محمّد جعفر سبحانى امام جماعت مسجد آقا لر فرمود :

در خواب محل اجابت دعا را در قبه حضرت امام حسين (ع ) بمن نشان دادند و آن قسمت بالاى سر مقدس تا حديكه محاذى قبر جناب حبيب بن مظاهر اسدى (رحمة اللّه عليه ) بود .

در سفرى كه با مرحوم والد مشرف شديم پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابينا شد .

من سخت ناراحت و در زحمت بودم زيرا بايد دائما مراقبش باشم و دستش را بگيرم و حوائجش را برآورده كنم .

يك روز به حرم مطهر مشرف شدم و در همان جاى اجابت دعا عرض كردم يا سيدالشهداء چشم پدرم را از شما مى خواهم شب كه به خواب رفتم در عالم رؤ يا ديدم بزرگوارى ببالين پدرم آمد دست مبارك را بر چشم پدرم كشيد و به

من فرمود : اين چشم ولى اصل خراب است .

چون بيدار شدم ديدم هر دو چشم پدرم خوب و بينا شده است ولى معنى كلمه اصل خرابست را ندانستم تا سه روز كه از اين قضيه گذشت پدرم از دنيا رفت آنگاه معنى كلمه واضح شد . (16) اين حسين (ع ) كيست كه عرش دل ما خانه اوست

كعبه دل حرم و منزل جانانه اوست

همه خلق جهان در غم او حيرانند

همه دلها به جهان عاشق و ديوانه اوست

دل عشاق جهان خاك نثاران رهش

محفل امن و امان جايگه و خانه اوست

(ف ى بُيُوتٍ اَذِنَ اللّه ) كه در قرآنست

بهتر از بيت و حرم كعبه و كاشانه اوست

گر به گيتى سخن آيد به ميان از غم و عشق

كه زند نارو شرر بر دل و غم خانه اوست

سوخت جانها همه از آتش سوزان غمش

غم او شمع دل و جان همه پروانه اوست

سالك راه چو فيض دل خود مى جويد

اثر گريه و زارى عزا خانه اوست

دل تهى دار بجز عشق حسينى (ع ) كه حقير

در الست عهد به بستى و پيمانه اوست

امام زمان (ع ) روضه مى خواند

شهيد عظيم الشاءن شيخ احمد كافى واعظ اهلبيت (عليهم السلام ) رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود كه خود مرحوم ملا احمد مقدس اردبيلى فرمود : با طلاب ها پياده كربلا مى آمديم (اوقات زيارتى حضرت اباعبداللّه (ع ) كه مى شود از نجف ده تا ده تا ، بيستا بيستا ، حركت مى كنند و كربلا مى آيند) در بين راه يك آقا طلبه اى بود كه گاهى براى ما روضه مى خواند كه امام حسين (ع ) يك نمكى در حنجره اش گذاشته بود .

مقدس

اردبيلى مى فرمايد : آمدم كربلا زيارت اربعين بود از بسكه ديدم زائر آمده و شلوغ است ، گفتم : داخل حرم نروم با اين طلبه ها مزاحم زوار از راه دور آمده نشويم . گفتم : همين گوشه صحن مى ايستم زيارت مى خوانم ، طلبه ها را دور خودم جمع كردم يك وقت گفتم : طلبه ها اين آقا طلبه اى كه در راه براى ما روضه مى خواند كجا است ، گفتند : آقا در بين اين جمعيت نمى دانيم كجا رفته است .

در اين اثناء ديدم يك عربى مردم را مى شكافت و بطرف من آمد و صدا زد ملا احمد مقدس اردبيلى مى خواهى چه كنى ؟ گفتم مى خواهم زيارت اربعين بخوانم ، فرمود : بلندتر بخوان من هم گوش كنم .

زيارت را بلندتر خواندم يكى دو جا توجه ام را به نكاتى ادبى داد وقتى كه زيارت تمام شد به طلبه ها ، گفتم : اين آقا طلبه پيدايش نشد ؟ گفتند : آقا نمى دانيم كجا رفته است يك وقت اين عرب بمن فرمود مقدس اردبيلى چه مى خواهى ، گفتم : يكى از اين طلبه ها در راه براى ما گاهى روضه مى خواند ، نمى دانم كجا رفته ، مى خواستم اينجا بيايد و براى ما روضه بخواند .

آقاى عرب بمن فرمود مقدس اردبيلى مى خواهى من برايت روضه بخوانم ؟ گفتم : آرى آيا به روضه خواندن واردى ؟ فرمود : آرى كه در اين اثناء ديدم عرب رويش را به طرف ضريح اباعبداللّه الحسين (ع ) كرد و از همان طرز نگاه كردن

ما را منقلب كرد يكوقت صدا زد يا اباعبداللّه نه من و نه اين مقدس اردبيلى و نه اين طلبه ها هيچ كدام يادمان نمى رود از آن ساعتى كه مى خواستى از خواهرت زينب (عليهاالسلام ) جدا شوى در اين هنگام ديدم كسى نيست فهميدم اين عرب مهدى زهرا(عليهاالسلام ) بوده واقعا ساعت حساس و عجيبى بود . (17) مهلاً مهلا يابن الزّهرا(عليهاالسلام )

مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

در آن وداع آخرين

زينب به آه آتشين

مى گفت با سلطان دين

مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

جان جهان آهسته رو

روح روان آهسته رو

آرام جان آهسته رو

مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

كرده وصيت مادرت

بينم جمال انورت

بوسم گلوى اطهرت

مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

ما بى كسان در اضطراب

اين دختران در انقلاب

تو مى روى با صد شتاب

مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

آخر در اين دشت بلا

با اين سپاه پر جفا

بر گو چه سازم يا اخا

مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

از بعد تو بى ياورم

از جور دشمن مضطرم

آيا چه آيد بر سرم

مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

آه يتيمان يك طرف

بيمار نالان يك طرف

ظلم فراوان يك طرف

مهلاً مهلا يابن الزهرا(عليهاالسلام )

شير سنگى خون مى گريد

در رياض الشهادة منقول است :

در بلدى از بلاد روم سنگى است كه صورت شيرى از آن كنده اند . هر سال روز عاشورا كه مى شود از چشمهاى آن شير خون جارى مى گردد تا اينكه آن روز شب شود .

مردم آن بلد بقدرى گريه و زارى و ناله و بيقرارى مى كنند كه هر كه در آنجا حاضر شود و آن منظره را مشاهده نمايد از خود بى خود مى گردد . (18) يا حسين از سر گذشتن بهر جانان آرزوست

بهر اهداف شريفت

دادن جان آرزوست

اى مسيحا دم ز انفاست جهانى زنده شد

يا حسين راه ترا بر جمله ياران آرزوست

در ره دين از سر و جان عزيزان در گذشتى

جان عالم باد قربانت كه ايمان آرزوست

عاشقان بهر وصالت روز و شب

رنج هجران مى كشند چون آب حيوان آرزوست

مهر تو اندر دل ما همچنان روح روان

از تو اى سرّ خدا اسرار پنهان آرزوست

راه تو سلك خداوند كريم ذوالعطاست

اى كه مصباح الشهدائى راه رضوان آرزوست

ما همه پروانه گرد شمع رويت تا سحر

سوز و ساز ما يكى چون راه خوبان آرزوست

آرزوى ديدنت دارم بهر صبح و مسا

گر ببينم روى تو مردن چو مردان آرزوست

پناهندگى به مولاى خود

سيد جليل القدر جناب آقاى سيد محمّد جعفر نقل فرمود :

در سالى باتفاق مرحوم والده كربلا مشرف بودم و آن مرحومه مريض شد و مرضش بيش از چهل روز طول كشيد و به اين واسطه مبتلاى به قرض بسيارى شدم .

در اين مدت هم ، نه از شيراز و نه از راه ديگر ، چيزى بمن نرسيد ، پناهنده به مولاى خود آقا سيدالشهداء(ع ) شده به حرم مطهر مشرف شدم .

همان بالاى سر عرض كردم يا مولاى شما كه مى دانى چقدر ناراحت و گرفتار هستم به فرياد من برسيد .

از حرم خارج شدم پس از فاصله كمى نماينده مرحوم آية اللّه آقا ميرزا محمّد تقى شيرازى اعلى اللّه مقامه بمن رسيد وگفت از طرف ميرزا سفارش شده كه هر چه لازم داريد به شما بدهم ، گفتم : تا چه اندازه ؟

گفت : تعيين نشده بلكه هر چه شما تعيين كنيد . پس تمام قروض را اداء كردم و تا كربلا مشرف بودم تمام مخارج من

تاءمين گرديد . (19) اى حسين جان كه ترا عاشق شوريده بسى است

هر كه شد واله و دلداده عشق تو كسى است

عاشقان را مكن از كرب و بلايت محروم

تا كه از عمر دمى مانده و باقى نفسى است

سوء ظن به عزادار حسينى (ع )

سيد بزرگوار عالم ربانى مرحوم سيد محمود عطاران رضوان اللّه تعالى عليه فرمود :

سالى در ايام عاشورا جزء دسته سينه زنان محله سردزك بودم . جوانى زيبا در اثناء زنجير زدن بزنان نگاه مى كرد من طاقت نياورده و غيرت كردم و او را سيلى زدم و از صف خارجش كردم .

چند دقيقه بعد دستم درد گرفت و تدريجا شدت كرد تا اينكه به ناچار به دكتر مراجعه كردم . دكتر گفت : اثر درد و جهت آن را نفهميدم ولى روغنى است كه دردش را ساكت مى كند .

روغن را به كار بردم نفعى نبخشيد بلكه ديدم هر لحظه دردش شديدتر و ورمش و آماسش بيشتر مى شود .

به خانه آمدم و فرياد مى زدم ، شب خواب نرفتم ، آخر شب لحظه اى خوابم برد . حضرت شاهچراغ (ع ) را ديدم ، فرمود : بايد آن جوان را راضى كنى .

چون بخود آمدم دانستم سبب درد چيست . رفتم جوان را پيدا كردم و معذرت خواستم و بالاخره راضيش كردم در همان لحظه درد ساكت و ورمها تمام شد و معلوم شد كه من خطا كرده بودم و سوء ظن بوده است و به عزادار حضرت سيدالشهداء (ع ) توهين كرده بودم . (20) اى كه از دوست تمناى نگاهى دارى

بهر اثبات ارادت چه گواهى دارى

بايدت واله چو يعقوب شدن در شب و روز

گر

چه او يوسف گم گشته به چاهى دارى

از برون اشك و درون سوز نهانى بايد

گر كه از درگه او خواهش جاهى دارى

تا كه هستى به گدائى در دربار حسين (ع )

عزت و فخر به هر مهتر و شاهى دارى

نام تو ثبت به ديباچه عشاق شود

گر كه مهرش بدل خود پر كاهى دارى

اى كه در راه حسين (ع ) استى و اولاد حسين (ع )

خوش به فرداى دگر پشت و پناهى دارى

اشك امروز بود توشه ره فردايت

گر به ديوان عمل جرم و گناهى دارى

اجر پيوسته تو نزد حسين بن على (ع ) است

تا كه در ماتم او اشكى و آهى دارى

كربلا آرزوى ماست حسين (ع ) جان مددى

چه بسى منتظر چشم براهى دارى

خاك راه تو بود حامد و زر مى گردد

گر كه بر خاك ره خويش نگاهى دارى

مهمان نوازى حضرت

آقاى حاج سيدعبدالرسول خادم نقل فرمود : از سيد عبدالحسين كليددار حضرت سيّدالشّهداء (ع ) پدر كليددار فعلى كه آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود .

شبى در حرم مطهر مى بيند عربى پابرهنه خون آلود پاى خونين و كثيف خود رابه ضريح زده و عرض حال مى كند . آن مرحوم او را نهيب مى دهد و بالاخره امر مى كند كه او را از حرم بيرون نمايند در حال بيرون رفتن آن عرب رو به ضريح حضرت امام حسين (ع ) كرد و گفت : يا حسين من گمان مى كردم اين خانه تو است حالا معلوم شد خانه ديگريست و با حال منقلب از در حرم بيرون رفت .

همان شب آن مرحوم در خواب مى بيند آقا حضرت امام حسين (ع ) روى منبر

در صحن مقدس تشريف دارند در حالى كه ارواح مؤ منين در خدمت هستند حضرت از خادم خود شكايت مى كند كليددار مى ايستد و عرض مى كند يا جدا مگر چه خلاف ادبى از ما صادر شده ؟

حضرت مى فرمايد امشب عزيزترين مهمانان مرا از حرم من با زجر بيرون كردى و من از تو راضى نيستم و خدا هم از تو راضى نيست مگر اينكه او را راضى كنى . عرض كردم يا جداه او را نمى شناسم و نمى دانم كجاست ؟

حضرت فرمود : الان در خان حسين پاشا (نزديك خيمه گاه ) خوابيده و به حرم ما آمده بود زيرا او را با ما كارى بود كه انجام داديم و آن شفاى فرزندش كه مفلوج بوده و فردا با قبيله اش مى آيند آنان را استقبال كن .

چون بيدار مى شود با چند نفر از خادمها به سوى خان پاشا مى رود و آن غريب را در همانجائى كه حضرت فرموده بود مى يابد و دستش را مى بوسد و با احترام بخانه خود مى آورد و از او بخوبى پذيرائى مى نمايد . فردا هم به اتفاق سى نفر از خدام به استقبال مى رود چون مقدارى راه مى رود مى بيند جمعى هوسه كنان (شادى كنان ) مى آيند و آن بچه مفلوج را كه شفا يافته بود همراه آوردند و به اتفاق به حرم مطهر آقا امام حسين (ع ) مشرف مى شوند . (21) اى حسين جان ما بدرگاهت پناه آورده ايم

همره خود سينه اى پر سوز و آه آورده ايم

جملگى دلداده و سر گشته و ديوانه

ات

قلب سوزان چشم گريان را گواه آورده ايم

كربلايت آرزوئى بر دل بى تاب ماست

با دو صد حسرت به سوى آن نگاه آورده ايم

شد مزارت قبله گاه عاشقان بى قرار

ما اميد خويش بر آن جايگاه آورده ايم

برف پيرى آمد و شد تارهاى مو سفيد

ليك با خود نامه تار و سياه آورده ايم

در كف ما نيست از نيكى نشانى اى دريغ

كوله بارى از خطاها و گناه آورده ايم

قطره هاى اشك ما ريزد به بحر رحمتت

كوه عصيانيم و همره پر كاه آورده ايم

بارگاهت ملجاء درماندگان بى پناه

ما پناه خود سوى اين بارگاه آورده ايم

اى كه كشتى نجات هستى و مصباح الهدى

ما ز تاريكى و ظلمت رو به ماه آورده ايم

رحمتى بر حامد و عشاق كويت يا حسين

ما گدايانيم و حاجت سوى شاه آورده ايم

خدا را به حق حسين قسم داد

جناب حجة الاسلام آقاى شيخ محمّد انصارى رحمة اللّه عليه ساكن سر كوه داراب نقل فرمود :

در سنه 1370 كربلا مشرف شدم و پسرم مريض شد ، و او را به قصد استشفاء همراه بردم .

روز اربعين شد با فرزندم در كنار و گوشه اى از شريعه فرات براى غسل زيارت در آب رفتيم و مشغول غسل كردن بودم كه ناگهان ديدم آب فرزندم را برد و فاصله زيادى بين من و او قرار گرفت و تنها سر او را مى ديدم و توانائى شنا كردن نداشتم و كسى هم نبود كه بتواند شنا كند و او را نجات دهد پس با كمال حضور قلب و خلوص و شكستگى دل به پروردگار ملتجى شده و خدا را بحق حضرت سيدالشهداء (ع ) قسم دادم و فرزندم را طلب كردم هنوز فرزندم را مى ديدم

، كه ناگاه ديدم رو بمن بر مى گردد تا نزديك من رسيد دست او را گرفته از آب بيرون آوردم از حالش پرسيدم .

گفت : كسيرا نديدم ولى مثل اينكه كسى بازوى مرا گرفته بود و مرا به شما رسانيد پس به سجده رفتم و خداى را بر اجابت دعايم شكر نمودم . (22) اى حسين جون به هوايت دل ما پر مى زنه

بى قرارت شده و به سينه و سر مى زنه

هر كه درهاى ديگه بسته روى خود مى بينه

عاشقونه مياد و اين خونه رو در مى زنه

هر كه مضطر ميشه و در دل خود دردى داره

دست حاجت به تو و زينب مضطر مى زنه

عشق تو ، تو قلبش و نام تو بر زبونشه

از دل و جون دم از مولا و سرور مى زنه

هر كه اين راه اومد و ضره عشق تو چشيد

سنگ عشقت رو به سينه تا به آخر مى زنه

هر كه از تشنگى و سوز تو يادى ميكنه

چوب نفرين به سر خصم ستمگر مى زنه

ياد ياران تو و لحظه تنهائى تو

بر دل و ديده ما شعله آذر مى زنه

آتشى بر دل ما مى زنه بى كس شدنت

ياد مظلومى تو آتش ديگر مى زنه

خون پاك تو وابناى به خون خفته تست

كز زمين سر همه جا لاله احمر مى زنه

حامد مونده براه اومده و بهر نجات

دس به دامان تو و ساقى كوثر مى زنه

شاهرگهاى بريده در دل سنگ كارگر شده

جناب حجة الاسلام عالم جليل صدرالدين ابن ملاحسن قزوينى رضوان اللّه عليه در كتاب خود رياض الاحزان ذكر نموده .

در سفرى كه به مكه داشتم عبورم به شهر حماء افتاد كه در ميان باغات و بستانهاى آن شهر مسجدى

را مشاهده نمودم كه مسمى به مسجد الحسين (ع ) بود .

وارد آن مسجد شدم در بعضى از عمارات آن مسجد پرده كشيده شده بود و آن پرده از سقف به پائين آويخته بودند چون كنار پرده را برچيدم ديدم سنگى بديوار نصب است و اثر موضع گلوى بريده و شريان در آن سنگ نقش بسته بود و خون خشكيده در آن موضع از جاى گلو در آن سنگ موجود بود .

از خدام مسجد پرسيدم اين سنگ چيست ؟ و اين خون چه مى باشد ؟

گفتند : اين سنگى است كه چون لشكر ابن زياد (عليه اللعنة و العذاب الاليم ) از كوفه به دمشق مى رفتند و سرهاى شهيدان و اسيران را مى بردند به اين شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت سيد الشهداء (ع ) را روى اين سنگ نهادند .

فَاَثَرَ ف ى هذَا الْحَجَرَ ما تَراهُ ، پس اثر در اين سنگى كه مى بينى كرده يعنى اوداج (شاهرگهاى ) بريده در دل سنگ كارگر شده .

يكى از آن خدام گفت من سالها است خادم اين مسجدم ، لاينقطع از ميان عمارت مسجد صداى قرائت قرآن مى شنوم و كسيرا نمى بينم و در هر سال كه شب عاشوراى حسينى (ع ) مى شود شب كه از نيمه مى گذرد نورى از اين سنگ ظاهر مى شود كه بدون چراغ مردم در مسجد جمع مى گردند و اطراف اين سنگ گريه و زارى و عزادارى مى كنند و در آخرهاى شب عاشورا از موضع گردن بنا به خون ترشح كردن مى كند .

(وَ يَبْقى كَذلِكَ وَ يَنْجَمِدُ و همين طور كه

مى بينى خون مى ماند و مى خشكد و احدى جراءت جسارت ندارد كه از آن خون بردارد .

سپس آن خادم گفت : آن خدّامى كه قبل از من در اين مسجد خدمت مى كردند او هم سالهاى سال اين سنگ را به همين حالت با اين اثر با اين خون منجمد با صوت قرآن و نور در نصف شب عاشورا مشاهده مى كرده و مى گفت : خدام قبل از او هم همين را براى او نقل كرده بوده پس از مسجد بيرون آمدم و از اهالى آن شهر كيفيات آن مسجد و سنگ را سئوال نمودم همه گفته هاى آن خادم را گفتند . (23) عشق حسين مظلوم عشقى است جاودانه

اشك روان ياران اشكى است عاشقانه

داغ غمش نشسته بر سينه هاى خسته

آنرا كه بوده مظلوم كشته ظالمانه

يا رب به حق خون پاك حسين مظلوم

از كربلاى خونين ما را مساز محروم

وادى كربلا شد ميدان سربداران

خاكش شده معطرّ از خون گل عذاران

پيشى گرفته هر يك در نوبت شهادت

مولا غريب و تنها در سوگ جمله ياران

يا رب به حق خون پاك حسين مظلوم

از كربلاى خونين ما را مساز محروم

اى جان فداى كام سوزان و آتشينت

ما جمله عاشقان سر گشته و غمينت

بودى در آن بيابان با كام خشك و عطشان

نوشت نبوده غير از انگشتر و نگينت

يارب به حق خون پاك حسين مظلوم

از كربلاى خونين ما را مساز محروم

خون از درخت مى ريزد

در كتاب رياض الشهادة مسطور است كه : در يكى از بلاد روم درختى بود كه در روز عاشورا پيوسته از آن خون مى ريخت ، كه بنده از جمعيت كثيرى از تجار و مترددين شنيده ام :

در روز

عاشورا نزديك بزوال آفتاب شاخه از آن درخت سرازير مى شود و از برگهاى آن قطرات خون مى چكد تا غروب آفتاب بعد از آن شاخه هاى درخت خشك مى شود تا سال ديگر باز شاخ و برگ مى دهد و دوباره روز عاشورا در همان وقت بهمان طور در مى آيد .

هر سال جمع كثيرى بزيارت آن درخت مى روند و در آن روز تعزيه و عزادارى براى حضرت سيدالشهداء (ع ) مى نمايد . (24) دلا بيا كه رَه يار اختيار كنيم

مدار كار بر اين پايه استوار كنيم

غبار و گرد معاصى نشسته بر دل ما

به آب ديده ز دل شستشو غبار كنيم

به ياد كرببلا خاك يوسف زهرا(س )

دل تپيده رها تا ديار يار كنيم

به صد نياز دمى در كنار او باشيم

قرار بر دل محزون و بى قرار كنيم

نثار لاله رخان شهيد و لب تشنه

درود و رحمت بى حدّ و بى شمار كنيم

در اين مصيبت عظمى كه نيست ثانى آن

سز است گريه كه در ليل و النهار كنيم

ز اشك و ماتم امروز در عزاى حسين

براى روز دگر كسب اعتبار كنيم

در اين عزاى حسينى چه جان و دلها سوخت

نگاه دل چو به هر گوشه و كنار كنيم

خدا بود كه نصيبى شود زيارت او

طواف عشق ز شش گوشه مزار كنيم

روان ما همه شادان شود اگر حامد

ز ديده اشك روان بهر او نثار كنيم

اين امانت حسين (ع ) است

سيد بزرگوار ثقه جليل حاج سيد عبدالرحيم كهروردى عراقى حشره اللّه مع اجداده الطاهرين نقل فرمود :

در وقت حج ما سوار كشتى شديم و بعد از اعمال حج به طرف قريه كهرورد با كشتى برگشته و در بين راه هوا طوفانى گشت و

كشتى ما چندين وقت از كار افتاد .

چون سفر ما به طول انجاميد كسان ما از آمدن ماءيوس گشتند به خيال اينكه در دريا گرفتار گشته و از بين رفته ايم .

از طول سفر ذخيره ما به آخر رسيد و ما احساس ترس و گرسنگى و تلف نموديم تا اينكه فضل خداوند شامل اهل كشتى گرديد خود را بساحل مخا ، كه شهرى است واقع در بعضى جزاير دريا رسانيديم و اهل كشتى براى تجديد ذخيره از كشتى بيرون آمده بشهر مخا رفتند ، توقف كشتى در آن مكان به سه روز طول كشيد .

اهل كشتى به نزد ناخدا آمده و شكايت نمودند كه ما مدتى است در دريا مانده ايم و ساير حجاج به خانه هاى خود رفته اند و خبر مرگ ما را برده اند .

ناخدا قبول كرده و از شهر مخا به ساحل آمده و بر قايق كوچك سوار شده خود را به مركب و كشتى بزرگ رسانيده سوار مى كردند تا آنكه از حجاج چند نفرى باقى ماندند كه از جمله آنها سيدى بود از اهل خراسان و مسمى به حاج حسين بود او مردى عالم و عابد و بزرگوار بود .

با او جمعى از بزرگان وارحام و اهل خراسان بودند و آن سيد به سبب بزرگى و حسن اخلاق سائر همراهان و اهل كشتى را بر خود رؤ ف و مهربان كرده بود .

بعد از اهل كشتى آن جماعت آمده بر كشتى كوچك و قايق سوار شده به سوى مركب بزرگ روانه گرديدند .

اتفاقا وقتى از ساحل كمى جدا شدند طوفانى شديد وزيدن گرفت و قايق و كشتى كوچك را

آورد بر كشتى بزرگ زد و آن را منتقلب نمود اهل آن جميعا به دريا ريختند و ضجه و ناله از كسان آنهائى كه در مركب بزرگ بودند بر آمد بلكه همه اهل مركب بر حالت حاج سيد حسين گريستند .

ناخدا نجات غريقانى داشت همه را به دريا فرستاد تا آنها را نجات دهد ولى آنها هر چه گشتند چيزى نيافتند مگر آنكه غريقى را كه مرده بود بيرون آوردند .

اهل كشتى چون اين منظره را ديدند از حيات كسان خود ماءيوس گرديدند و اگر كسى را هم بيرون مى آوردند چون مرده بود و بايد او را تقثيل مى كرده و دوباره در آب مى انداختند دست از جستجو كشيده و كشتى را براه انداختند .

هوا تاريك و صاف شد ، كشتى با كمال ملايمت روانه گرديد لكن كسان سيد مذكور و ساير همراهان از غصه و اندوه و مفارفت ايشان گريان و نالان و سر در گريبان بودند .

صبح صادق از افق دريا طالع گرديد فريضه صبح را ادا نموديم و هوا روشن گرديد و ناخدا بر عرشه كشتى بر آمد شادان و خندان و صلوات گويان اهل كشتى را بشارت داد كه اگر كسان شما غرق شدند لكن در عوض اين مصيبت خداوند منت گذاشته و هوا را موافق نموده و در يك شب هيجده روز مسافرت طى نموديم و اينك ساحل دريا نزديك و زمان خروج از كشتى نزديك گشته اهل كشتى از اين بشارت خوشحال شدند و اندكى آراميدند تا آنكه آفتاب طلوع نمود .

ناگاه در جلو راه ما ، كشتى كه در سواحل دريا كار مى كرد ظاهر شد

و شخصى از آن كشتى پارچه در بالاى نيزه زده بود كه دليل بر اين است كه با اين كشتى كار دارد .

نا خداى كشتى قايق كوچكى به دريا انداخت و خود را به آن كشتى رسانيد وقتى ملاحظه كرديم ديديم كه سيد جليل حاج سيد حسين مذكور از آن كشتى برخواست و اهل كشتى از مشاهده او مبهوت شدند و از گريه شوق ايشان صداى ضجه از ميان كشتى بلند شد .

از آن مردى كه سيد را آورده بود شرح حال را پرسيديم ؟

چون عرب بود و قادر بر مكالمه با ما نبود به ناخدا گفت كه ديشب در ساحل با همراهان دور هم حلقه داشتيم و آتشى بر افروخته بوديم و ماهى كباب مى كرديم .

ناگهان صدائى شنيديم كه فرمود هذا وديعة الحسين يعنى اين امانت امام حسين (ع ) است و اين مرد را در حلقه ما گذاشت و ديگر كسى را نديديم وقتى لباس او را مشاهده كرديم او را غريق ديديم و چون به حالش آورديم و از حال او پرسيديم ؟ چون زبانش عربى نبود همين قدر بما فهمانيد كه اهل اين مركب بوده و ديشب در ساحل مخا غرق شده .

به او گفتيم كه غم مخور ما آن كشتى را مى شناسيم و معبرش از اينجا خواهد بود چون بيايد تو را به آن مى رسانيم ، تا آنكه روز بر آمد و اين كشتى نمايان گرديد اگر چه طى اين مسافت در ظرف يكشب بعيد بود لكن از مشاهده علامات دانستيم كه همانست لهذا او را سوار كرده رسانيديم .

اهل كشتى او را به نزد خود آوردند

و آن مرد بزرگوار را احسان و انعام نمودند كشتى به راه خود ادامه داد ، سپس اهل كشتى بعد از سكوت از گريه شوق و مصافحه و معانقه با سيد مذكور شرح حالش را پرسيدند ؟

فرمود : وقتى كشتى واژگون گرديد من شنا بلد بودم و ديدم نجات غريق به كمك ما آمدند من شنا مى كردم تا خود را روى آب نگه دارم ديدم آنها در غير محل جستجو مى كنند تا هوا قدرى تاريك شد و من هم صدا مى زدم كه مرا در اينجا دريابيد ناگاه موج دريا مرا فرو برد دوباره با زحمت خود را از آب بيرون آوردم هوا تاريك تر و خود را دورتر ديدم .

باز نفس تازه كردم و صدا زدم باز موج مرا فرو برد تا آنكه در دفعه سوم خارج شدم مشاهده كردم هوا تاريك شده و كسى براى نجات ما نيامد ماءيوس گشتم و خود را متوجه بسمت كربلا و عزيز زهرا سيدالشهداء(ع ) كردم و عرض نمودم يا جدا يا اباعبداللّه ادركنى مرا درياب زيرا عيال و اطفالم چشم براه من هستند .

اين بگفتم و ديگر بار غرق گشتم و ديگر حالم را نفهيمدم تا آنكه خود را در ميان حلقه عرب ها ديدم . (25) هر دم كه خاك پاك ترا آرزو كنم

از تربت معطر كوى تو بو كنم

دستم نمى رسد چو به گلزار كربلا

هر گلشنى نشان تو را جستجو كنم

از ناى من برون نشود جز نواى عشق

باز سوز اين نوا همه جا گفتگو كنم

خونى كه هست مانده بدل از غم فراق

جز آب ديده با چه توان شستشوكنم

دل پاره شد ز ياد

تن پاره پاره ات

نفرين بى حساب نثار عدو كنم

گر سوز سينه كم شود از عشقت اى حسين

آن سينه را برون و ز پى زير و رو كنم

گاه نماز سجده به خاك معطّرت

پيوند اشك چشم به آب وضو كنم

بر درگهت روان شده با چشم اشكبار

خواهم بدين سبب طلب آبرو كنم

بى توشه دست ما شد و خالى بسوى ما

باز آمدم ز بحر سخا پر سبو كنم

حامد غريق بحر گنه گشته يا حسين (ع )

اى كشتى نجات به سوى تو روكنم

احترام به پدر و مادر

عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور رضوان اللّه تعالى عليه فرمود :

در عالم رؤ يا ديدم در حرم مطهر حضرت ابا عبداللّه (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشريف دارند .

يك نفر جوان عرب معدى (دهاتى ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند .

فرداى آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدى را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سيدالشهداء (ع ) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد .

عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسيدم .

و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اى كه امام (ع ) با لبخند بتو جواب مى دهد .

گفت : مرا پدر و مادر پيرى است و در چند فرسخى كربلا ساكنيم و شبهاى جمعه كه براى زيارت

مى آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مى آوردم و يك هفته هم مادرم را مى آوردم .

تا اينكه شب جمعه اى كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببرى شايد هفته ديگر زنده نباشم .

گفتم : باران مى بارد ، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مى شوم حضرت امام حسين (ع ) را مى بينم و با تبسم جوابم را مى دهد . (26) اى كه بر دوست تمناى نگاهى دارى

بهر اثبات ارادت چه گواهى دارى

بايدت واله چو يعقوب شدن در شب و روز

گر چو او يوسف گم گشته به چاهى دارى

از بردن اشك درون سوز نهانى بايد

گر كه از درگه او خواهش جاهى دارى

تا كه هستى به گدائى در دربار حسين (ع )

عزّت و فخر به هر مهتر و شاهى دارى

نام تو ثبت به ديباچه عشاق شود

گر كه مهرش بدل خود پر كاهى دارى

اى كه در راه حسين استى و اولاد حسين (ع )

خوش به فرداى دگر پشت و پناهى دارى

اشك امروز بود توشه ره فردايت

گر به ديوان عمل جُرم و گناهى دارى

اجر پيوسته تو نزد حسين بن على است

تا كه در ماتم او اشكى و آهى دارى

كربلا

آرزوى ماست حسين جان مددى

چه بى منتظر چشم براهى دارى

خاك راه تو بود حامد و زر مى گردد

گر كه بر خاك ره خويش نگاهى دارى

شفاى بچه

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى مولوى حفظه اللّه نقل فرمود : كه برادرم محمّد اسحاق در بچگى مسلول شد و از درمان نا اميد گرديديم .

پدرم او را به كربلا برد و در حرم حضرت اباالفضل (ع ) او را به ضريح مقدس بست و از آن بزرگوار خواست كه از خداوند متعال شفاء يا مرگ او را بخواهد . بچه را بست و خود در رواق مشغول نماز شد .

هنگاميكه برمى گشت بچه گفت بابا گرسنه ام بصورتش نگاه كردم ديدم رخسارش تغيير كرده و شفا يافته است .

او را بيرون آورده و فرداى آنروز انار خواست و 8 دانه انار و يك قرص نان بزرگ خورد و اصلاً از آن مرض خبرى نشد . (27) ما غريقيم و توئى هادى و كشتى نجات

دست ما گير كه يكقطره ز درياى توئيم

تو چراغ شب تارى و همه مانده براه

گمرهانيم كه هر دم به تمناى توئيم

عزادارى شير

عالم بزرگوار جناب حاج سيد محمّد رضوى كشميرى فرزند مرحوم آقا سيد مرتضى كشميرى فرمود :

در كشمير بدامنه كوهى حسينيه ايست و اطراف آن طوريست كه مى توان از بيرون داخل آن را ديد و پشت بام آن جهت روشنائى و هوا مقدارى باز است .

هر سال ايام عاشوراء در آن اقامه عزاى حضرت سيدالشهداء(ع ) مى شود و گروهى از شيعيان جمع مى شوند و عزادارى مى كنند از شب اول محرم از بيشه نزديك شيرى مى آيد و بپشت بام حسينيه مى رود و سرش را از همان روزنه داخل مى كند و عزادارى را مى نگرد و قطرات اشگ پشت سر هم مى ريزد .

و تا

شب عاشوراء هر شب بهمين كيفيت ادامه مى دهد و پس از پايان مجلس مى رود . و فرمود در اين قريه اول محرم هيچ وقت مشتبه و مورد اختلاف نمى شود و با آمدن شير معلوم مى شود شب اول عاشوراى حضرت امام حسين (ع ) است . (28) در عشق حسين (ع ) با دلى پاك بيا

بسيار سر و به سينه چاك بيا

با ياد ز عطشان لب و سوزان جگرش

دلسوخته و ديده نمناك بيا

اى حسين (ع ) يا مرگ يا شفا

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى مولوى دامت بركاته نقل فرمود : در قندهار حسينيه ايست از اجداد ما كه در آنجا اقامه عزاى حضرت سيدالشهداء(ع ) بر پا مى باشد .

دختر عموى مادرم بنام (عالم تاب ) كه عمه مرحوم حاج شيخ محمّد طاهر قندهارى بود با اينكه به مكتب نرفته بود و درسى هم نخوانده و نمى توانست خط بخواند .

بواسطه صفاى عقيده اى كه داشت وضو مى گرفت و يك صلوات مى فرستاد و دست روى سطر قرآن مجيد گذارده و آنرا تلاوت مى كرد و براى هر سطرى صلوات مى فرستاد و آنرا مى خواند و باين ترتيب قرآن را مى خواند و الان هم چنين است .

اين زن پسرى دارد بنام عبدالرؤ ف كه در بچگى در سينه و پشت او كاملاً بر آمدگى (قوز) داشت و من خود بارها مشاهده كرده بودم كه در حسينيه مزبور شب عاشوراء براى عزادارى بچه چهار ساله خودش را همراه مى آورد .

پدر و مادرش آرزوى مرگش را داشتند چون هم خودش و هم آنان ناراحت بودند .

پس از پايان عزادارى گردنش را بمنبر مى بندند و

مى گويند يا حسين از خدا بخواه كه اين بچه را تا فردا يا مرگ يا شفاى ده .

ما خواب بوديم كه ناگهان از صداى غرش همه بيدار شديم ديديم بدن بچه مى لرزد و بلند مى شود و مى افتد و نعره مى زند ما پريشان شديم .

مادر به عالم تاب گفت : بچه را به خانه رسان كه آنجا بميرد تا پدرش كه عصبانيست اعتراض نكند مادر بچه را در بر گرفت از شدت لرزش بچه مادر هم مى لرزيد تا اينكه منزلش رفتم لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت پس از اين لرزشهاى متوالى گوشتهاى زيادتى آب شد و سينه و پشت او صاف گرديد بطوريكه هيچ اثرى از بر آمدگى نماند .

چندى قبل كه بزيارت باتفاق مادرش بعراق آمده بود او را ملاقات كردم جوان رشيد و بلندقدى شده بود . (29) حسين جان گر تهى دستم بدل مهر ترا دارم

ندارم صبر و آرامى چو در عشقت گرفتارم

گداى كوى تو دارد مقام بى نيازى را

من اين سرمايه جاويد را از دست مگذارم

نبودم بر حذر آنى ز دام صيل نفسانى

كنون با نفس سركش همچو خصمى گرم و پيكارم

شب تاريك و ره باريك و من گمراه و سر گردان

تو مصباح الهدى هستى فروزان كن شب تارم

پليديها ز دريا مى شود پاكيزه و بى غش

اگر آلوده ام درياى رحمت چون توئى دارم

گلى بى خار و روح افزا اگر مهرت هست بر دلها

منم آن عاشق زارى كه پاى گلبنت خارم

توئى يكتا گل گلزار هستى باغبان حيدر

فداى آن گل و آن باغبان و خاك گلزارم

ندارم توشه راهى به غير از عشق جانكاهى

بروز حشر اين

ره توشه را سوى تو مى آرم

بسويت آمدم اى هادى گم گشتگان رحمى

كمر خم گشته از عصيان و هم سنگينى بارم

توسل بر شه خوبان مراد حامدست امروز

كه فردا او شفيع و من سيه روى گنه كارم

به جهت زيارت عاشوراء به اين مقام رسيد

فقيد زاهد مرحوم شيخ جوادبن شيخ مشكور كه از اجله علماء و فقهاء نجف اشرف و مرجع تقليد جمعى از شيعيان عراق بوده و نيز از ائمه جماعت صحن مطهر بوده است در سال 1237 در حدود نودسالگى وفات نموده و در جوار پدرش در يكى از حجره هاى صحن مدفون گرديده نقل فرمود :

در شب 26 ماه صفر 1236 در نجف اشرف در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت (ع ) را ديدم پس از سلام پرسيدم از كجا مى آيى ؟

فرمود : از شيراز مى آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتى را قبض كردم .

گفتم : روح او در برزخ در چه حال است ؟

فرمود : در بهترين حالات و در بهترين باغهاى عالم برزخ و خداوند هزار ملك موكل او كرده است كه فرمان او را مى برند .

گفتم : براى چه عملى از اعمال به چنين مقامى رسيده است ؟ آيا براى مقام علمى و تدريس و تربيت شاگردان ؟ فرمود نه .

گفتم : آيا براى نماز جماعت و رساندن احكام دين بمردم ؟

فرمود : نه .

گفتم : پس براى چه ؟

فرمود : براى زيارت عاشوراء .

(مرحوم ميرزاى محلاتى سى سال آخر عمرش زيارت عاشوراء را ترك نكرد و هر روزى كه بيمار ى يا امرى كه داشت و نمى توانست بخواند نايب مى گرفته است ) .

چون شيخ از خواب بيدار مى شود فردا به

منزل آية اللّه ميرزا محمّد تقى شيرازى مى رود و خواب خود را براى ايشان نقل مى كند .

مرحوم ميرزا تقى گريه مى كند و از ايشان سبب گريه را مى پرسند ؟

مى فرمايد : ميرزاى محلاتى از دنيا رفت و استوانه فقه بود ، به ايشان گفتند : شيخ خواب ديده واقعيت آن معلوم نيست .

ميرزا فرمود : بلى خواب است اما خواب شيخ مشكور است نه افراد عادى ، فرداى آنروز تلگراف فوت ميرزاى محلاتى از شيراز به نجف مى رسد و تصديق رؤ ياى شيخ مرحوم آشكار مى گردد . (30) عاشقم بر سرور و مير شهيدان عاشقم

آنكه كشتى را بود ناجى ز طوفان عاشقم

بر حسين آن ماه تابان سرور آزادگان

مظهر مهر و وفا و عشق و ايمان عاشقم

آنكه مى تازيد بر هر ظالم بيدادگر

بر معين و ياور و يار ضعيفان عاشقم

آنكه بى تاب و توان مى شد ز ديدار يتيم

بوسه ها از شوق داده بريتيمان عاشقم

آنكه دشمن كرد از او جرعه آبى دريغ

بر شهيد پاره پيكر شاه عطشان عاشقم

آنكه با خون كرد بنيان مكتب آزادگى

پاسدارى كرده از اسلام و قرآن عاشقم

آن حسينى كه همه هستى براه دوست داد

بود تسليم و مطيع امر يزدان عاشقم

عطاى حسين (ع )

جناب حاج ملاعلى بن حسن كازرونى رحمة اللّه عليه فرموده من در كودكى بى پدر و مادر شدم و كسى مرا به مكتب نفرستاد و بى سواد بودم تا سالى كه به عزم درك زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم .

روز عرفه برخاستم مشرف شوم از كثرت جمعيت راه عبور مسدود بود به طوريكه نمى توانستم حرم مشرف شوم و هر چه تفحّص كردم يك نفر با

سواد را كه مرا زيارت دهد و با او زيارت وارده را بخوانم كسى را نديدم ، با دل شكسته و نالان به حضرت سيدالشهداء(ع ) خطاب كردم :

آقا آرزوى زيارتت مرا اينجا آورده و سوادى ندارم كسى هم نيست مرا زيارت دهد .

ناگهان سيد جليلى دست مرا گرفت فرمود : با من بيا ، پس از وسط انبوه جمعيت راه باز شد پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم ، زيارت وارث را با من خواند و پس از زيارت به من فرمود :

بعد از اين زيارت وارث امين اللّه را مى توانى بخوانى و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتيح تماماً صحيح است و يك نسخه آنرا از كتابفروشى شيخ مهدى درب صحن بگيريد .

در اين حال متذكر شدم لطف الهى و مرحمت حضرت سيدالشهداء(ع ) را كه چطور اين آقا را براى من رسانيد و در چنين ازدحامى موفق شدم ، پس سجده شكرى بجا آوردم چون سر برداشتم آن آقا را نديدم هر طرف كه رفتم او را نيافتم از كفش دارى پرسيدم گفت آقا را نشناختم .

خلاصه چون از صحن خارج شدم و شيخ مهدى كتابفروش را ديدم قبل از آنكه از او مطالبه كتاب كنم اين مفاتيح را بمن داد و گفت نشانه صفحه زيارت وارث و امين اللّه را گذاشتم خواستم قيمت آنرا بدهم گفت پرداخت شده و بمن سفارش كرد اين مطلب را فاش نكن .

چون به منزل رفتم متذكّر شدم كاش از شيخ مهدى پرسيده بودم شخصى كه حواله مفاتيح مرا به او داده چه كسى بوده است ؟ از خانه بيرون آمدم كه

از او بپرسم ، فراموش كردم و از پى كار ديگرى رفتم ، مرتبه ديگر بقصد اين پرسش از خانه بيرون شدم باز فراموش كردم خلاصه تا وقتى كه در كربلا بودم موفق نشدم .

سفرهاى ديگر كه مشرف مى شدم در نظر داشتم اين پرسش را بكنم تا سه سال هيچ موفق نشدم پس از سه سال كه موفق بزيارت شدم شيخ مهدى مرحوم شده بود(رحمة اللّه عليه )(31) خواهى كه به روز حشر گريان نشوى

درمانده به پاى عدل و ميزان نشوى

در سوگ حسين (ع ) اشكى امروز بريز

تا در صف حشر اشك ريزان نشوى

شفا دادن حر

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى مولوى (حفظه اللّه ) نقل فرمود :

بنده 23 سال قبل در كربلا بودم و به مرض تب مزمن و اختلال حواس مبتلا بودم رفقا مرا براى تفريح و تغيير هوا به سمت قبر جناب حر شهيد عليه الرحمه بردند .

در حرم حر بودم و قدرت ايستادن نداشتم نشسته زيارت خواندم در اين اثناء ديدم زن عربى بيابانى وارد شد و نزديك ضريح نشست و انگشت خود را در حلقه ضريح گذارد و اين دعا را خواند .

يا كاشِفَ الْكَرْبِ عَنْ وَجْهِ مَوْلانا الْحُسَيْن ((ع )) اِكْشِفْ لَنَا الْكَرْبِ الْعِظامِ بِحَقِّ مَوْلانَا الْحُسَيْن ((ع ))

پس انگشت خود را بر مى داشت و در حلقه متصل به آن گذاشته و آن ذكر را مى خواند و دور مى زد و دور پنجم يا ششم او بود كه من هم آن جمله را حفظ كردم .

چون توانائى ايستادن نداشتم كه از بالا شروع كنم خود را كشان كشان به ضريح رسانده و انگشتم را به حلقه پائين

ضريح گذاشتم و همان جمله را خواندم و بعد در حلقه ديگر و چون به حلقه سوم مشغول خواندن شدم گرمى مختصرى از داخل ضريح به انگشتانم رسيد بطوريكه به داخل بدن و تمام رگهاى بدنم سرايت كرد مانند دوائى و آمپولى كه تزريق مى كنند ، حس كردم مى توانم برخيزم ، پس برخواستم و بقيه حلقها را ايستاده خواندم و به كلى آن مرض بر طرف گرديد و اثرى از آن پيدا نشد .

خوش آن كسى كه در عالم شود غلام حسين

خوش آن سرى كه در آن سر بود هواى حسين

خوش آن نفس كه در آيد به عشق خسرو دين

خوش آن زبان كه بگويد كلام حسين

خوش آنكه دست توسل بر حسين دراز كند

خوش آنكه خوانده خدارا در مقام حسين

خوش آن دلى كه در آن دل بود مهر حسين

خوش آنكه هست مرامش چو مرام حسين

خوش آنكه زد قدم اندر سراى شاه شهيد

خوش آنكه داده جانرا به يك سلام حسين

خوش آن ديده كه بيند جمال نورانيش

خوش آن لبى كه گشوده شود بنام حسين

مقام گريه كنندگان حسين (ع )

صالح متقى جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيدهادى روضاتى نوه آية اللّه سيد حبيب اللّه روضاتى (رضوان اللّه تعالى عليه ) در راه جمكران برايم نقل فرمود :

يكى از خويشان (موسوى الكاظمى ) كه مردى با اخلاص و يكى از (در ǘՙYǘǙƠ) روضه خوانهاى آقا ابا عبداللّه الحسين (ع ) بود و هر جا مجلسى از حضرت سيّد الشّهداء(ع ) از او دعوت مى كردند مى رفت از دنيا رحلت نمود .

چند شب پيش خواب او را ديدم كه بالاى منبرى است و تمام علماء پاى منبر ايشان هستند و مى

فرمايند اين است مقام كسى كه استغفار و طلب رحمت زياد كند و اين است مقام كسى كه براى امام حسين (ع ) گريه كند . (32) گر گريه كنى حسين بى همتا را

خوشنود كنى جان و دل زهرا را

غافل منشين و بهر خود روشن كن

با گوهر اشك ، ظلمت فردا را

ارواح طيبه عصمت بزيارت حسين (ع )

جناب حاج ملا على كازرونى رحمة اللّه عليه كه يكى از افراد و با ايمان با اخلاص بود نقل فرمود : شب 23 ماه رمضان بالاى منزل تنها احياء داشتم كه هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى به من دست داد .

در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلاء مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداى فراوانى است از صدائى كه فصيحتر و به من نزديكتر بود ، پرسيدم تو را به خدا تو كيستى ؟ فرمود : من جبرائيل هستم ، گفتم : چه خبر است امشب ؟ فرمود : حضرت بى بى عالم فاطمه زهراء با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم (هنّ) براى زيارت قبر حضرت سيدالشهداء(ع ) مى روند .

و اين جمعيت ارواح پيغمبران و ملائكه هستند .

گفتم : براى خدا مرا هم ببريد ، فرمود : زيارت تو از همين جا قبول است و سعادتى داشتى كه اين منظره را ببينى .

حضرت آية اللّه شهيد دستغيب فرمود براستى حاجى مزبور علاقه شديدى به حضرت سيدالشهداء (ع ) نصيبش شده بود كه در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك حضرت را مى برد بى اختيار گريان و نالان مى شد

و تا چند دقيقه نمى توانست سخن بگويد و فرمود

: من طاقت ذكر مصيبت آن حضرت را ندارم . (33) اين دل تنگم عقده ها دارد

گوئيا ميل كربلا دارد

قلب سوزانم ، ناله ها دارد

چشم گريانم اشكها دارد

اين دلم يارب كربلا خواهد

چون حسين (ع ) نام دلربا دارد

قلب من سوزد بر شهيدى كه

فاطمه بهر او عزا دارد

مى رود بوسد ، آن مزارى كه

تربت پاك جان فزا دارد

تربت پاك شاه مظلومان

بهر بيماران ، بس شفا دارد

پر زند اين دل در هواى او

كه شهيدان باوفا دارد

بر ابوالفضلش ديده مى گريد

كه دو دست از تن او جدا دارد

مى رود بيند قاسم نا شاد

دستها را از خون حنا دارد

بر على اصغر ، اين دلم سوزد

كز دم پيكان ، ناله ها دارد

ميرود بيند تا على اكبر

پيكرى پر خون ، از جفا دارد

عطاى حسينى (ع )

جناب حاج ملاعلى مذبور فرمود :

پس از عنايتى كه حضرت سيدالشهداء (ع ) به من عنايت كردند و مفاتيح را فرا گرفتم اينك به آن حضرت متوسل شدم كه چون چنين عنايتى را فرموديد خوب است توانائى قرآن را به من مرحمت فرمائيد .

شبى آن حضرت را در خواب ديدم پنچ دانه رطب دانه دانه بمن مرحمت فرمود و بنده هم مى خوردم و طعم و عطرش قابل وصف نيست و فرمود مى توانى قرآن بخوانى .

پس از آن اين قرآن مجيد را شخصى از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مى خوانم . (34) ما از خم حسين قدح نوش گشته ايم

در عشق او فتاده و مدهوش گشته ايم

تا شاد و رو سفيد در آئيم روز حشر

در سوگ او غمين و سيه پوش گشته ايم

مقام و سلطنت حسين (ع )

مرحوم آقاى سيد محمّد تقى گلستان (مدير روزنامه گلستان سابق ) نقل نمود :

در اوائل سن جوانى چند همسال و با هم يك دل و يك جهت بوديم و دورانى داشتيم ، هر شبى در منزل يكى از دوستان مى رفتيم و با هم بوديم .

يكى از آنان پدرش حسينى بود يعنى به حضرت سيدالشهداء (ع ) سخت علاقمند بود و در تعزيه و گريه و زارى بر آن حضرت بى اختيار بود تا جائيكه شبى كه نوبت ميهمانى پسرش بود مى گفت : من راضى نيستم در منزل من بيائيد مگر اينكه روضه خوانى هم بيايد و ذكرى از حضرت سيدالشهداء (ع ) كند .

و لذا هر شبى كه نوبت آن رفيق بود مجلس ما به تعزيه و روضه خوانى تبديل مى گشت .

پس از

چندى آن پير مرد محترم مرحوم شد مرگش همه ما را ناراحت كرد تا اينكه شبى در عالم رؤ يا او را ديدم و متفكر شدم كه مرده است و هر كس انگشت ابهام (شست ) مرده را بگيرد هر چه از او بپرسد جواب مى گويد .

لذا ابهام او را گرفتم و گفتم تو را رها نمى كنم تا برايم حالات خود را از ساعت مرگ تا كنون را نقل كنى .

حالت ترس و لرز شديدى بر او دست داد و گفت نپرس كه گفتنى نيست ، چون از گفتن حالش ماءيوس شدم ، گفتم : پس چيزى را كه در اين عالم فهميدى برايم بگو تا من هم بدانم .

گفت : برايت بگويم امام حسين (ع ) را كه در دنيا يادش مى كرديم نشناختيم اينجا كه آمدم مقام و سلطنت و عزت او را مشاهده كردم و طورى است كه آن را هم نمى توانم به تو بفهمانم جز اينكه خودت بيائى در اين عالم ببينى . (35) محفل هر دوست گفتگوى حسين است

مقصد هر شيعه خاك كوى حسين است

كوثر و انهار و سلسبيل بهشتى

رشته آب فرات جوى حسين است

روشنى مهر و مه ، ثوابت و سيار

جمله يكايك ز نور روى حسين است

بوى بهشت است اگر مفرح جانها

شمّه اى از خاك مشك بوى حسين است

سلسه ممكنات و عالم هستى

بسته به يك رشته تار موى حسين است

آنچه صفات كمال و خصلت نيكو

ديده شود جملگى ز خون حسين است

رونق احكام دين ، رواج حقايق

زمزمه و راز و گفتگوى حسين است

چون كه حسين شد ز شوق كشته داور

قلب همه عارفان بسوى حسين است

ما همه غرق

گناه و مانده و مضطر

آبروى ما ز آبروى حسين است

نام حسين است هميشه ياد مقدم

در دم مردن به جستجوى حسين است (

فرانسوى و روضه خوانى

مرحوم مغفور حضرت حجة الاسلام شيخ محمّد باقر واعظ نقل فرمود :

در ماه محرمى از جانب تاجرهاى ايرانى مقيم پاريس براى خواندن روضه و اقامه عزادارى دعوت شدم و رفتم .

شب اول محرم يك نفر جواهر فروش فرانسوى با زوجه و پسر خود در مركز ايرانيهائى كه من آنجا بودم از آنجا تمنا كرد كه من نذرى دارم شيخ روضه خوان خود را به اين آدرس شب بياوريد كه براى ما روضه بخواند .

حاضرين از من اجازه گرفتند قبول كردم چون از روضه ايرانيها فارغ شدم حاضرين مرا برداشتند با فرانسوى به خانه اش بردند يك مجلس روضه خواندم هم هموطنان استفاده نمودند و گريه كردند هم فرانسوى و فاميلش ، مغموم ، مهموم گوش مى دادند ، فارسى نمى فهميدند و تقاضاى ترجمه را نمى نمودند تا شب تاسوعا بهمين منوال بود .

شب عاشوراء بواسطه اعمال مستحبه و خواندن دعاهاى وارده و زيارت ناحيه مقدسه منزل فرانسوى نرفتيم فردا آمد و ملول بود عذر آورديم كه ما در شب عاشوراء اعمال ويژه مذهبى داشتيم قانع شد و تقاضا كرد پس براى شب يازدهم بجاى شب گذشته بيائيد تا ده شب نذر من كامل شود .

روضه كه تمام شد يك صد ليره طلا برايم آورد گفتم قبول نميكنم تا سبب نذر خود را نگوئيد .

گفت : ماه محرم سال گذشته در بمبئى صندوقچه جواهراتم را كه تمام سرمايه ام بود دزد برد ، از غصه به حد مرگ رسيدم بيم سكته داشتم .

در زير غرفه من جاده وسيعى بود كه مسلمانان ذوالجناحى درست كرده و بيرون آورده بودند و سر و پاى برهنه سينه و زنجير مى زدند و عبور مى كردند من هم از پله فرود آمده بين عزاداران مشغول عزادارى شدم با صاحب عزا نذر كردم كه اگر به كرامت خود جواهرات سرقت شده ام را به من برساند سال آينده هر جا باشم صد ليره طلا نذر روضه خوانى را مى پردازم چند قدمى پيمودم شخصى پهلويم آمد با نفس تنگ و رنگ پريده صندوقچه را به دستم داد و گريخت .

حالم خوش شد مقدارى راه رفتن را ادامه دادم و به خانه ام وارد شدم صندوقچه را باز كردم و شمردم يك دانه را هم دزد تصرف نكرده بود . (36) هر آنكس عارف حق شد بسر شور و نوا دارد

هر آن دل پر ز ايمان شد هواى كربلا دارد

شنيدى كربلا ، اما نديدى اصل معنا را

هر آنكس ديد آنرا صد هزاران مدعّا دارد

بيا بين از شميم درگهش جانها شود زنده

بهر صبحى به از جنّت نسيم جان فزا دارد

گلستان على در كربلا گشته خزان يك سر

كه بهر ديدنش دلها همه شوق لقا دارد

بيا در كربلا بنگر ، جلال شاه مظلومان

ببين اين بارگه بى شك تجلّى خدا دارد

بيا گر آرزو دارى ، تهى كن عُقده دل را

نگر آن شه به زواّرش چسان مهر و وفا دارد

چه گويم اى عزيزان از مزار زاده زهرا

كه خاكش برترى بر كعبه و ارض و سما دارد

بواسطه خواندن زيارت عاشوراءمرض برداشته شد

علامه بزرگوار حضرت آقاى شيخ حسن فريد گلپايگانى كه از علماى طراز اول تهران هستند نقل فرمود از استاد خود مرحوم آية

اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى اعلى اللّه مقامه كه فرمود :

اوقاتى كه در سامراء مشغول تحصيل علوم دينى بودم اهالى سامراء به بيمارى وباء و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى مى مردند روزى در منزل استادم مرحوم سيّد محمّد فشاركى اعلى اللّه مقامه و جمعى از اهل علم بودند ، ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمّد تقى شيرازى تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وباء شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند .

مرحوم ميرزا فرمود : اگر من حكمى بدهم آيا لازم است انجام شود يا نه ؟ همه اهل مجلس تصديق نمودند كه بلى .

سپس فرمود : من حكم مى كنم كه شيعيان ساكن سامراء از امروز تا ده روز همه مشغول خواندن زيارت عاشوراء شوند و ثواب آنرا هديه روح شريف نرجس خانم والده ماجده حضرت حجة بن الحسن (ع ) نمايند تا اين بلاء از آنها دور شود اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول زيارت عاشوراء شدند .

از فردا تلف شدن شيعه موقوف شد و همه روزه عده اى از سنى ها مى مردند به طوريكه بر همه آشكار گرديده برخى از سنى ها از آشناهاى خود از شيعه ها پرسيدند : سبب اينكه ديگر از شما تلف نميشوند چيست ؟

به آنها گفته بودند : زيارت عاشوراء ، آنها هم مشغول شدند و بلاء از آنها هم بر طرف گرديد .

جناب آقاى فريد سلمه اللّه تعالى فرمودند : وقتى گرفتارى سختى برايم پيش آمد فرمايش آن مرحوم بيادم آمد از اول محرم سرگرم زيارت عاشوراء شدم روز هشتم بطور خارق العاده برايم

فرج شد . (37) آرزو دارم حسين جان تا شوم قربان تو

جان ندارد قابلى گردد فداى جان تو

آرزو دارم حسين جان تا ببينم روى تو

كاش مى گشتم فداى روى تو در كوى تȍ

آرزو دارم حسين جان تا ببينم كربلا

اى همه هستى من بادا فداى نينوا

آرزو دارم حسين جان تا بپويم راه تو

روز و شب جويم ، شوم دلخواه تو

احترام به حضرت

مرحوم حاج عبدالعلى معمار عالم فر (عليه الرحمه ) نقل كرد :

اوقاتى كه موفق به زيارت كربلا بودم روزى در صحن مقدس حضرت اباعبداللّه (ع ) نشسته بودم يك نفر هم نزديك من نشسته بود اسم او را پرسيدم ؟

گفت : خراسانى ، از شغل او پرسيدم ؟ گفت : بنائى ، ديدم با من هم شغل است .

پرسيدم : زوار هستى يا مجاور ؟ گفت : سالهاست در اين مكان شريف سرگرم بنائى هستم .

گفتم : در اين مدت اگر عجائبى ديده اى برايم نقل كن . گفت : متصل به صحن شريف سمت قبله قبريست مشهور به قبر دده و چون مشرف به خرابى بود چند نفر حاضر شدند آن را تعمير كنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم و براى محكم شدن شالوده به كارگرها دستور دادم اطراف قبر را بكنند قسمتى كه نزديك قبر بود در اثناء حفر جسد آشكار گرديد به من خبر دادند .

چون مشاهده كردم ديدم جسد تازه است و لكن به سمت چپ خوابيده يعنى صورتش رو به قبر مطهر حضرت سيدالشهداء (ع ) است و پشت او رو به قبله است و بهمان حالت قبر را پوشانده و تعمير آن را به اتمام رساندم

. بله به احترام آقا سيدالشهداء (ع ) همه مردگان رو به حضرت بودند . (38) جان به قربان تو و كرب و بلايت يا حسين

اين سر شوريده ام دارد هوايت يا حسين

روز و شب در آرزوى مرقدت آرم به سر

كى شود ماوى كنم در كربلايت يا حسين

آرزو دارم ببينم مرقد دلجوى تو

آيم و شيون كنم در خيمه هايت يا حسين

تو پناه مستمندان ، ما گدايان بر درت

حاجت ما را روا كن ازعطايت يا حسين

عقده ها دارد بسى دلهاى ما از ماتمت

چشمها گريان از آن ماتم سرايت يا حسين

با عزيزانت شدى قربانى راه خدا

زنده شد اسلام از آن عهد و وفايت يا حسين

از غم جانسوز تو اى تشنه لب خون شد دلم

ديده ام گريان دما دم در عزايت يا حسين

آه سوز تشنگان آتش زده بر جان من

هر كسى دارد به سر شور و نوايت يا حسين

كى رود از ياد من آن پيكر صد پاره ات

قدسيان محزون شده در ماجرايت يا حسين

عمر من طى شد به يادت آمده جانم به لب

كاش آئى بر سرم بينم لقايت يا حسين

شافع روزجزائى تو شفاعت كن ز ما

از جلالى كه ترا داده خدايت يا حسين

كى توان گويد (مُقدم ) ماتم جانسوز تو

صبر عاجز شد از آن صبر و رضايت يا حسين

احترام به حضرت سيدالشهداء (ع )

مرحوم عالم بزرگوار سيد اعظم حاج ميرزا حسين نورى (اعلى اللّه مقامه ) نقل نموده كه استاد ما علامه بزرگوار شيخ عبدالحسين تهرانى (اعلى اللّه مقامه ) براى توسعه سمت غربى صحن مطهر حضرت سيدالشهداء (ع ) خانه هائى خريد و جزء صحن شريف قرار داد و قريب شصت سرداب براى دفن اموات در همان قسمت قرار داد و

روى آنها طاق زدند و مردم مُردگان خود را در آن سردابها دفن مى كردند .

چون مدتى گذشت دانسته شد كه طاق روى سردابها در اثر كثرت عبور مردم آن توانائى تحمل را ندارد و ممكن است فرو ريزد و سبب زحمت و هلاكت شود .

لذا شيخ امر فرمود : كه طاق را بردارند و از نو با استحكام بيشترى بنا كنند و چون جماعت بسيارى در سردابها دفن شده بودند امر فرمود : سردابى را خراب كنند و بنا نمايند بعد سرداب ديگر و هر سردابى را خراب مى كردند يك نفر پائين مى رفت و خاك بر جسد مرده مى ريخت به مقدارى كه كشف نشود هتك حرمت اموات نگردد پس مشغول شدند تا رسيدند به سردابى كه مقابل ضريح مقدس بود چون پائين رفتند براى پوشانيدن جسدها ديدند تمام جسدهائى كه در اين قسمت هست سرهايشان كه در جهت غرب بوده بجاى پايشان كه رو به قبر شريف بوده قرار گرفته و پايشان به سمت غرب است .

مردم با خبر شدند جماعت به شمارى مى آمدند اين منظره عجيبه را مشاهده مى كردند و آن جسدهائى كه در اين قسمت بوده منقلب گرديده سه جسد بود كه يكى از آنها جسد آقا ميرزا اسماعيل اصفهانى نقاش بود كه در صحن مقدس مشغول نقاشى بوده .

پسرش وقتى كه منظره جسد پدر را مى بيند گواهى مى دهد كه من هنگام دفن پدرم حاضر بودم و بدن پدرم را كه دفن كردم پاهايش رو به ضريح مقدس بود و الحال مى بينم سرش رو به ضريح است و آشكار شد بر مردم اينكه اين

تغيير وضع جسد چند مرده تاءديبى از طرف خداوند است بندگانش را ، كه بشناسند راه ادب و طريقه معاشرت با ائمه (عليهم السلام ) را . (39) اى حسين جان همگى واله و شيداى توئيم

گشته مدهوش از آن جرعه صهباى توئيم

در نظر نقش نموديم رخ ماه تو را

مات روى چومه و عاشق سيماى توئيم

هر زمان خنده زند طفل جگر گوشه ما

ياد گريان شدن اصغر نو پاى توئيم

گر ببينيم به گلزار يكى لاله سرخ

ياد آن سرو روان اكبر رعناى توئيم

در غم بى حد تو با دل خون نوحه كنان

غرق ماتم شده و همدم غم هاى توئيم

چون تو عاشق به خدائى و خدا ياورتست

آرزومند تو و يارى فرداى توئيم

همه داريم گناه و سوى تو چشم براه

بر تو دلباخته در بند تولاّى توئيم

ما غريقيم و توئى هادى و كشتى نجات

دست ما گير كه يك قطره ز درياى توئيم

تو چراغ شب تارى و همه مانده براه

گمرهانيم كه هر دم به تمناى توئيم

حامد و جمله ما سوى تو رو آورديم

مستحق كمكى از تو و زهراى توئيم

بى ادبى به ساحت مقدس

فاضل صالح عالم متقى حاجى ملا ابوالحسن مازندانى (رحمة اللّه عليه ) نقل مى فرمود :

مدتى پيش از ظهور اين معجزه داستان قبل ، خوابى ديدم كه در تعبير آن حيران بودم تا آن روزى كه اين معجزه تغيير مردگان تعبيرش آشكار گرديد و آن خواب اين بود .

تقيه صالحه خاله فرزندم چون فوت شد او را همين قسمت از صحن مقدس (سرداب داستان قبل ) دفن كردم .

شبى در خواب او را ديدم و از حالش پرسيدم و آنچه برايش پيش آمده پرسش كردم ؟

گفت : به خير و عاقبت و خوبى

و سلامتى هستم غير از اينكه تو مرا در مكان تنگى دفن كردى كه نمى توانم پايم را دراز كنم و دائماً بايد سرم را به زانو گذارم .

چون بيدار شدم جهت آنرا ندانستم تا آن معجزه را كه فهميدم پا را بسمت قبر مطهر دراز كردن بى ادبى به ساحت قدس امام حسين (ع ) است . (40) كرب و بلا گلشن تو يا حسين

جامه حق بر تن تو يا حسين

غرق به درياى گناهان منم

دست من و دامن تو يا حسين

شفا دادن حضرت سيدالشهداء (ع )

جناب آقاى سيّد عبدالرسول خادم حضرت اباالفضل (ع ) نقل فرمود :

در چند سال قبل مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شيرازى از تهران تلگرافاً خبر داد كه آقاى ناصر رهبرى (محاسب دانشكده كشاورزى تهران ) جهت زيارت مشرف مى شود از ايشان پذيرائى شود .

پس از چند روز درب منزل خبر دادند كه زوار ايرانى تو را مى خواهند چون نزد ماشين رفتم ديدم يك نفر مرد با يك خانم بود ، خانم پياده شد و آهسته به من فهمانيد كه ايشان آقاى رهبرى شوهر من است و مدتى است كه مبتلا شده و استخوانهاى فقرات پشت او خشكيده است و هشت ماه بيمارستان بوده و او را جواب كرده اند و بيمارستان لندن هم گفته علاج ندارد و بهمين زودى تلف مى شود و فعلاً به قصد استشفاء ، اينجا آمده ايم و به تنهايى نمى تواند حركت كند .

دو نفر حمال آوردم زير بغل هاى او را گرفتند و رو به منزل آمديم سينه و پشت او را بوسيله فنرهاى آهنى بسته بودند بانهايت سختى هر چند دقيقه قدمى بر مى داشت

.

وقتى كه چشمش به گنبد مطهر افتاد پرسيد : اين آقا حسين (ع ) است يا قمر بنى هاشم ؟ گفتم : قمربنى هاشم است ، با دل شكسته و چشم گريان عرض كرد آقا من آبروئى نزد حسين ندارم شما از برادرت حسين (ع ) بخواهيد كه ايشان از خدا بخواهد اگر عمر من تمام است همين جا زير سايه شما بميرم و اگر از عمرم چيزى باقى هست با اين حالت برنگردم كه دشمن شاد شوم و بخواه ، مرا شفاء دهد .

پسر كوچك او تقريباً هشت ساله همراهش بود با گريه و زارى مى گفت اى قمر بنى هاشم زود است من يتيم شوم من در مجلس عزادارى شما خدمت كردم و استكانها را جمع مى نمودم ، سپس رهبرى گفت مرا ببريد حرم شريف را زيارت كنم .

گفتم : با اين حالت نمى شود ، قبول نمى نمود ، با همان حالت سختى او را منزل برديم و روى تخت خوابانيديم و طورى بود كه هيچ حركت نمى توانست بكند و بايد او را حركت دهند .

فردايش اصرار كرد مرا به نجف ببريد با سختى او را به نجف اشرف منتقل كرديم ، ولى نشد در حرم مشرف شود ، از همان بيرون زيارت نموده به كربلا برگردانيديم .

اصرار مى كرد مرا به كاظمين و سامراء ببريد ، گفتم : تلف مى شوى ، گفت : مى خواهم اگر بميرم اين مشاهد را زيارت كرده باشم بالاخره او را فرستادم .

در مراجعت خانمش نقل كرد : پس از بيرون آمدن از سامراء راننده پرسيد : آيا امام زاده سيد محمّد (فرزند

حضرت هادى (ع ) ) را مايل هستيد زيارت كنيد ؟

آقاى رهبرى گفت : مرا ببريد (در آن زمان قبر آن حضرت چند كيلومتر از جاده آسفالت دور بود و جاده هم خاكى و خراب بود)پس حضرت سيد محمّد را باكمال سختى زيارت كرديم .

در مراجعت يك نفر عرب كه عمامه سبز بر سرداشت جلو ماشين ما را گرفت و به عربى با راننده سخن گفت و راننده جوابش مى داد آقاى رهبرى پرسيد : آقا ، سيد چه مى گويد ؟

آقاى راننده گفت مى گويد : من را سوار كن تا اول جاده آسفالت ، من گفتم : ماشين دربست شما است و اجازه ندارم .

آقاى رهبرى گفت : آقا را سوار كن چون سوار شد سلام كرد و نزد راننده نشست .

در اثناء راه آقاى رهبرى ناله مى كرد و مى گفت : يا صاحب الزمان ، سيد فرمود : از آقا چه مى خواهى ؟

خانم جريان مرض آقاى رهبرى را مى گويد ، سيد فرمود : نزديك بيا ، گفتم : نمى تواند ، بالاخره كمى نزديك شد ، سيد دست را دراز كرد و بستون فقرات او كشيد و فرمود : انشاءاللّه اگر خدا بخواهد شفاء مى يابى .

از فرمايش سيد اميدى در ما پيدا شد ، گفتم : آقا ما براى شما نذر مى كنيم فرمود : خوب است .

گفتم : اسم شما چيست ؟

گفت : عبداللّه . آقاى رهبرى گفت : محل شما كجاست تا بوسيله پست براى شما بفرستيم ؟

فرمود : به وسيله پست به ما نمى رسد شما هر چه براى ما نذر كرديد هر سيدى را

كه ديديد باو بدهيد و چون نزديك جاده آسفالت رسيديم ، فرمود : نگه داريد .

موقعى كه خواست پياده شود فرمود : آقاى رهبرى امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعاء را تحت قبه جدّم حسين (ع ) قرار داده و شفاء را در تربت او ، امشب خود را به قبر او برسان و پيغام مرا به او برسان .

گفتم : هر چه مى فرمائيد مى رسانم . فرمود : بگو يا امام حسين (ع ) فرزندت براى من دعاء كرده و شما آمين بگوئيد .

آن سيد بزرگوار رفت و من به خود آمدم كه اين آقا كه بود ؟ به راننده گفتم : ببين از كدام سمت رفت و او را پيدا كن ، چون راننده نگاه كرد ابداً اثرى از آن بزرگوار پيدا نبود .

خلاصه آقاى سيدعبدالرسول در همان شب او را در حرم امام حسين (ع ) برده و مكرر مى گفت : آقا من از شما يك آمين مى خواهم فرزندت چنين گفته است و حالش طورى بود كه هر كس نزديك او بود همه را گريان مى ساخت .

سپس او را به منزل آورده خوابانيدم روى تخت و چون سختى مسافرت در او اثر كرده بود حالش بدتر از قبل بود .

پيش از اذان خوابيده بودم خادمه منزل درب حجره ام مرا صدا زد بيرون آمدم .

گفتم : چه خبر است ؟

گفت : بيا تماشا كن كه آقاى رهبرى نماز مى خواند . تعجب كردم از آئينه درب نظر كردم ديدم ايشان روى سجاده ايستاده و مشغول نماز است .

از خانمش جريان را پرسيدم ؟

گفت : مرا سحر

صدا زد بلند شدم .

گفت : آب وضو بياور .

گفتم : ناراحت هستى ، نمى توانى .

گفت : در خواب آقا امام حسين (ع ) به من فرمود : خدا تو را شفاء داد برخيز نماز بخوان و من هم مى توانم .

پس آب وضوء آوردم با كمال آسانى برخواست وضوء گرفت گفت : سجاده بياور .

گفتم : نشسته نماز بخوان .

گفت : چون امام فرموده البته مى توانم ، فنرهاى آهنى سينه و پشت مرا باز كن ، بالا خره با اصرارش همه راباز كردم و حالا ايستاده مشغول نماز خواندن است چنانچه مى بينى .

سپس وارد حجره شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گريه شوق كرديم و حمد خدا را بجا مى آورديم .

سپس تلگراف بشارت به تهران مخابره كرديم چند تن از بستگان ايشان آمدند و با كمال عافيت به شام مشرف شدند سپس به تهران برگشتند و تا اين مدت تاريخ در كمال عافيت در تهران هستند و چند مرتبه زيارت كربلا و يك حج مشرف شده اند . (41) مهر تو را به روضه رضوان نمى دهم

اين لطف ذوالعطاست من آسان نمى دهم

اشكى كه در عزاى تو ريزم ز ديدگان

آن اشك را به لؤ لؤ و مرجان نمى دهم

من عاشقم بروى تو اى شاه تشنه لب

آن عشق را بقيمت اين جان نمى دهم

جان مى دهم در سر كوى تو يا حسين

آن تربتت به ملك سليمان نمى دهم

مى ميرم از فراق تو شاها نظرنما

لطف ترا به لعل بدخشان نميدهم

من دارم آرزوى جمال تو ياحسين

اين آرزو به منصب شاهان نمى دهم

در وقت احتضار كشم انتظار تو

تا بر سرم

پا ننهى جان نمى دهم .

شيرى كه خورده ام شده با حب تو عجين

اين حبّ را بطور موّى عمران نمى دهم

اجنه هم عزادارى مى كنند

قسمت اول

عالم بزرگوار حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى سيد حسن ابطحى (دامت بركاته ) نقل فرمود : يك روز با همراهان به زيارت قبور شهداء احد و حضرت حمزه سيدالشهداء (ع ) در دامنه كوه رفتيم و آن پاسداران اسلام را زيارت كرديم و در مسجد نماز خوانديم .

در گوشه اى مردى كه هر دو پايش از ران و هر دو دستش از بازو قطع شده بود و در عين حال خيلى چاق مانند توپى روى زمين افتاده و گدايى مى كرد .

مردم هم به حال او رقّت مى كردند و روى دستمالى كه پهن كرده بود پول زيادى مى ريختند . من در كنارى ايستاده و منتظر شدم سرش خلوت شود تا چند دقيقه احوالش را بپرسم او متوجه من شد و با زبان عربى مرا صدا زد گفت : مى دانم بچه فكر مى كنى ، مايلى شرح حال مرا بدانى و من بدون استثناء هر كه باشد اگر اصرار هم كند شرح حالم را برايش نمى گويم ، نمى دانم چرا دلم خواست براى شما قصه ام را نقل كنم .

در اين بين يك نفر متوجه حرف زدن ما شد و طبعاً فهميد ما راجع به علت قطع شدن دست و پاى آن مرد گدا حرف مى زنيم او هم نزديك آمد مى خواست گوش بدهد كه آن مرد گدا به من گفت اينجا نمى شود با هم حرف بزنيم چون مردم جمع مى شوند بيا باهم به منزل برويم تا

من جريان را براى شما نقل كنم ، من به دو علت از اين پيشنهاد استقبال كردم .

1 بخاطر آنكه راست مى گفت ممكن نبود كنار معبر عمومى با او حرف زد زيرا مردم جمع مى شدند .

2 بخاطر آنكه ببينم او چطور به خانه مى رود زيرا او نه پا داشت و نه دست لذا موافقت نمودم ولى به او گفتم الان زوار زياد است اگر ازاينجا بروى احسان مؤ منين از دستت مى رود .

گفت : نه من هر روز به قدريكه مخارج خودم و زن و بچه و خدمتگذارنم رو براه شود بيشتر پول از مردم نمى گيرم و وقتى آن مقدار معين تهيه شد به منزل مى روم و استراحت مى كنم .

گفتم : امروز آنقدر را بدست آوردى ؟ گفت : بله . گفتم : هنوز اول صبح است ؟ گفت : هر روز همان اول درظرف مدت دو ساعت آن پول مى رسد ، گفتم : ممكن است بگوئيد در روز چقدر مخارج داريد و بايد چقدر پول برسد ؟

خنده اى كرد و گفت : خواهش مى كنم از اسرار ناگفتنى سئوال نكن و از طرفى هم شايد در ضمن نقل جريان خودم مجبور شوم اين را هم برايتان بگويم .

گفتم : با شما مى آيم اگر مايليد برويم او اول با يك حركت سريع و مخصوص بدنش را روى دستمال پولها انداخت و آنچنان ماهرانه آنرا جمع كرد و وارد جيبيكه برروى پيراهنش دوخته بودند نمود كه خود اين عمل به قدرى شگفت انگيز بود كه ديگر براى من مسئله رفتن به منزل حل شده بود ولى در

عين حال حركات ماهرانه او تماشائى بود او همانطور كه نشسته بود مقعد شرا روى زمين حركت مى داد و آنچنان سريع مى رفت كه گاهى من عقب مى افتادم .

در عين حال يك جوان قوى هيكلى هم كه بعداً معلوم شد نوكرش است هواى او را داشت و آماده بود كه اگر خسته بشود كولش كند البته احتياج نبود زيرا در همان نزديكى ماشين شورلت بزرگى مهيا بود و آن آقا نوكره او رابغل كرد و در صندلى راست عقب ماشين نشاند و به من گفت از طرف چپ ماشين سوار شويد .

من به همراهان گفتم : شما به مدينه برگرديد تا يكى دو ساعت ديگر من هم به شما ملحق مى شوم و سوار ماشين آنها شدم و به مدينه رفتم .

خانه اين مرد مفصل بود زندگى خوبى داشت و زن و فرزندان مؤ دبى داشت همه از او حساب مى بردند او را زياد احترام مى گذاردند .

اول كارى كه پس از ورود به منزل براى او انجام دادند زنش پيش او آمد و لباسهايش را عوض نمود و پيراهن تميزى به تن او كرد بعد او را بغل كردند و به اطاق پذيرائى بردند و به من هم تعارف كردند كه به آنجا بروم .

اين اطاق مفروش به فرشهاى ايرانى و كاملاً مرتب و تزئين شده به لوسترهائى بود وقتى نشستم او قصه خود را اينطور آغاز نمود من تابيست سالگى يعنى بيست سال قبل هم دست داشتم و هم پا داشتم در همين خانه با همين زن كه تازه ازدواج كرده بودم زندگى مى كردم .

در نيمه هاى شب پشت

در منزل ما صداى فرياد زنى كه معلوم بود او را جمعى بقصد كشتن مى زنند بلند شد ، من لباسم را پوشيدم و به در منزل رفتم ديدم آن زن بر روى زمين افتاده و خون از سرش كه شكافى برداشته بود جاريست و سه نفر جوان كه او را مى زدند وقتى مرا ديدند فرار كردند و من از آنها در تاريكى شبحى بيشتر نديدم فوراً ماشينم را برداشتم و آن زن را به بيمارستان رساندم كه شايد بتوانند او را از مرگ نجات دهند .

ولى از همان ساعتى كه روى زمين افتاده بود بيهوش بود كه من هر چه زير چراغ ماشين خواستم او را بشناسم ، نتوانستم قيافه اش را تشخيص دهم بهر حال مسئله از نظر من مهم نبود زيرا من روى حس انسان دوستى اينكار را انجام دادم و احتياج به شناسائى او زياد نداشتم .

او را به بيمارستان تحويل دادم متصدى بيمارستان طبق معمول گزارشى از من سئوال كرد و من هم تمام جريان را از اول تا آخر براى او گفتم او همه را نوشت و زير آن گزارش آدرس كامل مرا هم نوشت و من از بيمارستان بيرون آمدم .

وقتى به منزل رسيدم ديدم در منزل باز است و زن جوانم كه در منزل بوده از او خبرى نيست ولى يك لنگه از كفشهايش آنجا افتاده است .

فورا باز سوار ماشين شدم و جريان را بشرطه (پليس ) خبر دادم او مرا به شهربانى برد و اجازه گرفت كه با اسلحه همراه من بيايد و ما دو نفرى سوار ماشين شديم و در آن نيمه شب

دور كوچه ها و خيابانها مى گشتيم .

من بى صبرانه گريه مى كردم و اسم زنم را با فرياد صدا مى زدم تا آنكه از عقب يك كوچه بن بست صداى ناله زنم را شنيدم كه مرا به كمك مى طلبيد . فوراً ماشين را متوقف كردم ديدم او بروى زمين افتاده و از سر و صورتش خون مى ريزد او را برداشتم و به داخل ماشين انداختم و آن شرطه هم كمك كرد تا او را به بيمارستان برسانيم كه ناگاه در وسط راه سنگ محكمى به شيشه ماشينم خورد و شيشه ماشينم خورد شد و روى زمين ريخت .

من باز ماشينم را در گوشه اى متوقف كردم و از ماشين بيرون آمدم كه ببينم چه كسى آن سنگ را زده است سنگ دوم به سرم خورد و من نقش زمين شدم .

شرطه متوحشانه در حاليكه يك پايش از ماشين بيرون گذاشته بود ولى جراءت نمى كرد كه كاملاً پياده شود اسلحه اش را كشيد و به اطراف شليك مى كرد .

مردم صداى تيراندازى را كه شنيدند از خانه ها بيرون آمدند و خيابان شلوغ شد يكى از ميان جمع صدا زد كه فعلاً مجروحين را به بيمارستان برسانيد تا بعد ببينيم چه كسى به اين كارها دست زده است يك نفر از اهالى همان خيابان پشت فرمان نشست و به شرطه گفتند تو تحقيق كن ببين آيا ضارب را پيدا مى كنى يا نه ؟

شرطه در واقع مى ترسيد كه بماند و لذا بهانه آورد كه دشمن ممكن است در تعقيب اينها باشد لذا بايد تا بيمارستان محافظ اينها باشم .

و بالاخره من

و زنم را عقب ماشين انداختند و راننده و شرطه جلو ماشين شيشه شكسته نشستند و هر دوى ما را به بيمارستان رساندند .

زخم من سطحى بود چند تا بخيه اى بيشتر لازم نداشت ولى زخم زنم عميق تر بود او احتياج به عمل پيدا كرد و علاوه بدنش در اثر كتك خوردن سخت كوبيده و كبود بود و احتياج زيادى به استراحت داشت .

رئيس بيمارستان در حاليكه كاغذ و قلمى در دست گرفته بود براى تهيه گزارش پيش من آمد و اسم مرا پرسيد وقتى من جواب دادم به من گفت : شما همان آقائيكه دو ساعت قبل خانم مجروحى را به اينجا آورديد نيستيد ؟

گفتم : چرا ، گفت : ببخشيد من شما را نشناختم سر و صورتت خون آلود بود و قيافه تان خوب مشخص نبود شناخته نمى شديد .

من از رئيس بيمارستان سئوال كردم حال آن زن چطور است ؟ گفت : اگر مايليد با او ملاقات كنيد مانعى ندارد ، گفتم : متشكرم و لذا با او رفتيم ، وقتى شوهر آن زن مرا ديد از من تشكر كرد و گفت : اگر به او نمى رسيديد آن طور كه اين آقا (يعنى دكتر بيمارستان ) مى گفت زنم مرده بود .

من ابتداء براى رئيس بيمارستان و شوهر آن زن جريان خودم را نقل كردم و بعد به شوهر آن زن گفتم جريان زن شما چه بوده است كه آن سه نفر او را اينطور كتك زدند و بعد به خاطر كمكى كه من به او كردم اين بلاء را سر من و زنم آوردند .

شوهر آن زن گفت من

امشب ديرتر به منزل آمدم وقتى كه وارد منزل شدم زنم را در منزل نديدم و هيچ اطلاعى از جريان او نداشتم تا آنكه نيم ساعت قبل اين آقا (دكتر) به منزل ما تلفن زد و مرا به اينجا احضار نمود و هنوز زنم حالى پيدا نكرده كه بتواند جريان را نقل كند .

تا آنجا اين موضوع براى افراد كاملاً به بغرنج بود و تنها كسانيكه از جريان اطلاع داشتند زن من و آن زن بود كه متاءسفانه آنها هم حالى نداشتند كه بتوانند جريان را نقل كنند بعلاوه دكتر مى گفت : چون به آنها ضربه مغزى وارد شده هر چه ديرتر جريان را از آنها سئوال كنيد و ديرتر حرف بزنند بهتر است .

بالاخره آن شب گذشت و جريان در ابهام كامل باقى بود تا آنكه من صبح فرداى آن شب از زنم كه نسبتاً حالش بهتر بود سئوال كردم كه ديشب بعد از رفتن من چه شد كه مجروح شدى و در آن كوچه بن بست افتاده بودى .

گفت وقتى كه شما آن زن را برديد كه به بيمارستان برسانيد من هنوز دم در ايستاده بودم ناگهان سه جوان نقاب دار پيدا شدند اول يكى از آنها در دهان مرا گرفت كه فرياد نكنم ولى من تلاش مى كردم كه خودم را از دست آنها نجات بدهم .

يكى از آنها با چيزى كه در دست داشت به سر من زد من بيهوش شدم . ديگر نفهيمدم چه شد تا آنكه تازه قدرى بهوش آمدم كه شما مرا در آن كوچه پيدا كرديد و به بيمارستان آورديد .

موضوع از ابهامش بيرون نيامد شوهر

آن زن هم وقتى از زنش سؤ ال مى كند كه چه شد مجروح شدى و در ميان آن كوچه افتادى مى گويد : زنگ در منزل زده شد گمان كردم كه شمائيد در را باز كردم ناگهان مورد هجوم سه نفر نقابدار واقع شدم آنها اول دهان مرا گرفتند و بعد مرا برداشتند و در كوچه بردند من نفهميدم كه چه مى خواهند بكنند كه دستشان از در دهان من كنار رفت من فرياد زدم آنها با چيزيكه در دستشان بود به سر من كوبيدند من بيهوش شدم و در بيمارستان بهوش آمدم .

در اين بين رئيس بيمارستان نزد ما آمد و گفت : متوجه شديد بالاخره ديشب چه شد ؟

گفتم : نه ، گفت : بعد از جريان شما پنج نفر زن جوان ديگر را بهمين نحو زخمى كرده اند ، و به اين بيمارستان كه مخصوص سوانح است آورده اند و ما به شرطه خبر داده ايم امروز رئيس شرطه با جمعى از متخصصين علل جرائم ، بسيج شده اند وعجيب اين است كه از هر كدام از اين مجروحين سئوال مى شد چه بر سر شما آمده آنها عين همين مطالبى را كه زنهاى شما مى گويند گفته اند .

بالاخره ما هفت نفر شوهرهاى آن زنهاى مجروح دور هم نشستيم و هر چه افكار مان را روى هم ريختيم كه ببينيم چرا اين بلاء مشترك به سرما آمده چيزى متوجه نشديم .

يكى از آنها گفت من دلائلى دارم كه اين كار را اجنه كرده اند بقيه خنديدند و گفتند : اجنه چه دشمنى با ما داشته اند كه هفت نفر را

انتخاب كنند ؟

من گفتم : لطفا دلائلتان را بفرمائيد استفاده كنيم ؟ ! گفت : ببينيد يك نواختى حوادث و يك نحو رفتار كردن با همه و نكشتن هيچكدام از آنها و بيهوش شدن همه و با اين سرعت بهبودى همه دليل بر اين است كه اين كار بشر نبوده .

من گفتم اين دليل نمى شود زيرا اولاً خيلى يك نواخت انجام نشده بلكه مختصرا اختلافى هم داشته ، ثانيا از كجا معلوم كه حتماً كار اجنه يكنواخت باشد و كار انسان نامنظم باشد و از طرف ديگر چه دشمنى با زنهاى ما داشتند اين كار را بكنند .

ديگرى گفت من كه مايلم هر چه زودتر خودم و زنم را از اين جريان بيرون بكشم يكى دو نفر ديگر هم كه من جمله شوهر آن زنى بود كه من او را به بيمارستان آورده بودم از بس ترسيده بودند با او موافقت كردند .

ولى من گفتم : بايد ريشه اينكار را به كمك پليس در بياورم و اين سه جوان جانى را به كيفر برسانم ، شما هم اگر با من موافقت كنيد بهتر است چون زودتر به هدف مى رسيم ولى آنها هر كدام اظهار بى ميلى كردند حق هم داشتند زيرا ديده بودند كه بخاطر رساندن يك مجروح به بيمارستان با من چه كردند ، شيشه ماشينم را شكستند ، خودم را مجروح كرده بودند و بالاخره ممكن بود كه اگر آنها هم وارد اين كار شوند به آنها هم صدمه وارد كنند .

اما من اين مسئله را تعقيب كردم حدود ده شب در كوچه هائيكه آنها اين عده را مجروح كرده بودند

با اسلحه كه از شهربانى گرفته بودم مى گشتم ولى چيزى دستگيرم نشد بالاخره نزديك بود ماءيوس شوم كه به فكرم رسيد خوب است در اين موضوع با آقاى شيخ عبدالمجيد كه استاد دانشگاه در روان شناسى است مشورت كنم روز بعد نزد او رفتم و جريان را به او گفتم او به من گفت : آيا ممكن است من با مجروحين ملاقاتى داشته باشم ؟

گفتم : ترتيبش را هم مى دهم و لذا يكى دو روز معطل شدم تا توانستم از شوهرهاى آن زنهائيكه در آن شب دچار اين جريان شده بودند دعوت كنم آنها در يك جا با زنهايشان جمع شوند تا استاد از آنها سؤ الاتى كند .

محل ملاقات همين منزل من بود در همين اطاق همه آنها نشسته بودند استاد دانشگاه كه من تا آنروز نمى دانستم در علوم معنوى و روحى چقدر وارد است سئوالاتى را به ترتيب از اول كسى كه دچار حادثه شده بود و منزلش هم در كنار شهر مدينه منوره بود و بعد هم به ترتيب از يك يك آنها سئوالهائى كرد تا آنكه آخرين آنها اتفاقا زن من بود سئوالش اين بود كه بايد به من بگوئيد روز قبل از حادثه از اول صبح تا وقيتكه جريان اتفاق افتاده چه مى كرديد ؟

آنها همه را براى او نقل كردند و او آنچه آنها مى گفتند مى نوشت ، سئوال دوم او اين بود كه چگونه آن حادثه براى شما اتفاق افتاد و چند نفر در كار شركت داشتند ؟

آنها هر كدام خصوصياتى را براى او نقل كردند و او نوشت . سئوال سوم او اين

بود كه آيا بعد از اين حادثه چه تغيير حالى پيدا كرديد ؟ آنها هر كدام حالاتى را از خود نقل كردند كه باز او آنها را نوشت و بعد گفت : من بايد در اين مطالب كه نوشته ام سه روز مطالعه كنم و سپس نتيجه را به شما بگويم .

من كه عجله داشتم و نمى خواستم موضوع اين قدر طول بكشد به استاد گفتم : به اين ترتيب آنها ديگر فرار مى كنند و ممكن است بخاطر طول زمان موفق به دستگيرى آنها نشويم .

استاد به من گفت : حالا هم موفق به دستگيرى آنها نمى شوى و اگر بيشتر از اين در تعقيب آنها كوشش كنى خودت هم دچار حادثه اى خواهى شد كه جبران ناپذير است .

گفتم : پس مطالعه سه روزه شما به چه درد مى خورد ، گفت : اولاً از نظر علمى اهميت زيادى دارد . ثانيا احتمالا شما كارى مى كنيد كه ارواح خبيثه و يا اجنه با آن مخالفند و شما را اذيت كرده اند و اگر آنرا ادامه دهيد ابتلائات بيشترى پيدا خواهيد كرد .

قسمت دوم

من كه آنوقت اين حرفها را خرافى مى دانستم خنده تمسخر آميزى كردم و گفتم : من كه تا آخرين قطره خونم پاى تحقيق از اين موضوع ايستاده ام و خودم آن سه جوان را ديدم كه فرار مى كردند ولذا حتى احتمال هم نمى دهم كه آنها اجنه و يا چيز ديگرى از اين قبيل باشند .

استاد گفت : پس احتياج به جواب نداريد ؟ ولى من به شما توصيه مى كنم كه بيش از اين كار را تعقيب

نكنى كه ناراحتت مى كنند . دوستانيكه زنهايشان مبتلا به آن جريان شده بودند همه متفقا گفتند : ولى ما تقاضا داريم كه جواب را به ما بدهيد و حتى يكى دو نفر از آنها هم او را در اينكه اينكار ممكن است از اجنه صادر شده باشد تأ ييد كردند .

به هر حال آن روز آن مجلس بهم خورد و من از اينكه اين استاد دانشگاه را براى تحقيق از اين موضوع دعوت كرده بودم پشيمان بودم تا آنكه تا سه روز گذشت ، استاد دانشگاه به من مراجعه كرد وگفت : حاضرم در جلسه ديگريكه شوهرهاى آن زنها جمع شوند ولى زنها و يا شخص غريبه اى در مجلس نباشد نتيجه ، مطالعاتم را براى آنها و شما بگويم من گفتم : بسيار خوب ، باز هم در منزل ما جلسه تشكيل شود ولى چون كار زيادى دارم چند روز ديگر آنها را دعوت مى كنم تا شما با آنها حرف بزنيد .

گفت : دير مى شود اگر شما همين امروز اقدام نمى كنيد كه جلسه تشكيل شود من خودم آنها را دعوت مى كنم و مطلب را به آنها مى گويم گفتم نه من وقت ندارم خودتان اين كار را بكنيد (اما من وقت داشتم ولى نمى خواستم حرفهاى خرافى او را گوش كنم . )

او وقتى از من جدا شد آهى كشيد و به من گفت : جوان تو حيفى خودت را به خاطر نادانى و سر سختى بى چاره مى كنى ، من اهميت ندادم او ظاهراً همان روز در منزل خودش جلسه اى تشكيل مى دهد و طبق آنچه

يكى از دوستان كه زنش دچار جريان شده بود مى گفت :

او چند موضوع از حالات زنها را قبل از حادثه و چند موضوع را در وقت حادثه و چند موضوع بعد از حادثه مشترك مى دانست اما موضوعات مشتركه براى آنها قبل از حادثه اتفاق افتاده بود اين بود :

1 همه آنها روز قبل از حادثه در منزل يا براى تفريح و يا براى سرگرمى و يا بخاطر عقايد خرافى وسائل سرور و شادى متجاوز از حد تشكيل داده بودند و از صبح تا شب مى خنديدند .

2 آنها آن روز نماز و اعمال عبادى خود را انجام نداده بودند و حتى هيچ كدام يادشان نبود كه حتى براى يك مرتبه بسم اللّه الرحمن الرحيم گفته باشند .

3 صبح آن روز عمل زناشوئى انجام داده و تا شبِ وقت حادثه غسل نكرده بودند .

4 غذاى خوشمزه اى تهيه كرده بودند و زياد خورده بودند و معده آنها كاملاً سنگين بوده است .

5 بدر خانه آنها فقيرى كه از آنها بعضى اظهار كرده بودند از اشراف (سادات ) هستيم آمده بودند آنها با آنكه امكانات داشتند جواب مثبتى بآنها نداده بودند و بلكه جسارت هم كرده بودند .

6 آب جوش روى زمين ريخته و بسم اللّه نگفته بودند او معتقد بود كه همه آنها دست به دست هم داده بودند و اين حادثه را براى آنها بوجود آورده بود و يا بعضى از اينها در جريانى كه اتفاق افتاده مؤ ثر بوده است و حتما اين كار مربوط به اجنه است .

اما موضوعات مشتركى كه بين آنها در وقت حادثه بوده عبارتست از :

1 همه

آنها سه نفر جوان را مى ديدند كه نقابدارند و به آنها حمله مى كرده اند .

2 در اولين ضربه اى كه بسر آنها وارد مى كردند آنها را بيهوش مى نمودند و بعد آنها را بجاى دور دست مى انداختند .

3 همه ضربه هائيكه به سر آنها وارد شده هيچ آثار ضربه اى در بدن آنها نبوده است .

4 با آنكه تقريبا ضربه هائيكه به سر آنها وارد شده عميق بوده است آنها دچار آسيب مهلكى نشدند .

5 همه آنها اظهار مى كردند كه وقتى آن جوانها به ما مى رسيدند حرف نمى زدند و هيچ كدام از آنها صداى آن جوانها را نشنيده بودند .

6 همه آنها اظهار مى كردند كه وقتى آن جوانها با ما تماس مى گرفتند و ما را بغل مى كردند به قدرى دستها و بدنشان لطيف بود كه ما احساس فشار بر بدنمان نمى كرديم .

7 با آنكه زنها جوان بودند و بيشتر از هر چيز احتمال بى عفتى از طرف جوانها نسبت به آنها مى رفت در عين حال با هيچ يك از آنها عمل منافى با عفت انجام نداده بودند .

او متعقد بود كه اين دلائل ثابت مى كند كه عاملين آن جريان ارواح يا اجنه بودند كه به صورتهائى در آمدند اما موضوعاتى كه بعد از حادثه براى آنها اتقاق افتاده بود .

1 به همه آنها يك حالت ضعف ورخوت عجيبى دست داده بود كه خود آنها آن را مربوط به خونى كه از آنها رفته بود مى دانستند ولى از نظر طبيعى نبايد از ده روز كه از حادثه گذشته براى زنهاى جوانى كه

مى توانند زودتر از اين ، آن ضايعه را جبران كنند ادامه داشته باشد .

2 آنها در حال حزن عجيبى بودند كه در اين مدت ده روز حتى يك تبسم هم نكرده بودند .

3 در حال خواب فرياد مى زدند و گاهى بى جهت از خواب مى پريدند .

4 حالت وحشت و ترس عجيبى به آنها دست داده بود كه با هر صدائى از جا مى پريدند .

5 رنگ آنها بيشتر از آنچه توقع مى رفت زرد شده بود و روز بروز بدتر مى شدند و لذا شوهرهاى زنهائيكه مبتلا به اين حادثه بودند خيلى زياد اصرار داشتند كه اگر ممكن است اين موضوع پيگيرى شود تا زنهايشان از اين حالات بيرون بيايند .

اما من با سر سختى عجيبى اينها را تصادفى تصور مى كردم و مى گفتم : اينها خرافات است هر كسى كه ضربه مغزى مى خورد ضعف دارد در خواب فرياد مى زند رنگش زرد مى شود ترس بر او مستولى مى شود و خواهى نخواهى به خاطر اين ناراحتى ها حال حزن خواهد داشت .

و لذا تصميم گرفتم از پا ننشينم تا آن سه جوان را پيدا كنم حتى يك روز به شهربانى رفتم و به رئيس شهربانى پرخاش كردم كه در مدينه منوره ناامنى نبوده شما چرا اين سه جوان را كه اينطور با جمعى رفتار كرده اند پيدا نمى كنيد تا آنها را مجازات كنند .

رئيس شهربانى به من گفت : ما در تعقيب آنها بوده ايم حتى در روزنامه و مجلات اعلام كرده ايم كه مردم آنها را دستگير كنند ولى چه كنيم كه كوچكترين رد پائى از

آنها مشاهده نمى شود .

آن استاد دانشگاه كه بعدا معلوم شد تسخير جن هم دارد به دوستان گفته بود كه من جنهايم را احضار كرده ام و از آنها در باره اين موضوع تحقيق نموده ام آنها مى گويند اين عمل را سه نفر از جن هائى كه شيعه بودند و با ما سنيها مخالفند انجام داده اند .

استاد دانشگاه از آنها پرسيده بود : چرا آنها اين هفت نفر از زنهاى سنى را انتخاب كرده اند و به بقيه اهل سنت اذيت وارد نكرده اند ؟ در جواب جنيهاى استاد دانشگاه گفته بودند :

چون آن روزى كه شب بعدش آن جريان اتفاق مى افتد روز عاشوراء بوده است و شيعيان عزادار بوده اند و به خصوص شيعيان از اجنه مجلس عزا در آن محلهائى كه آن زنها زندگى مى كردند داشته اند و چون آنها آن روز زيادتر از ديگران خوشحال بوده اند و آنها زياد مى خنديدند به سه نفر جوان از اجنه مأ موريت مى دهند كه آنها را تنبيه كنند .

استاد دانشگاه گفته بود : من به آنها گفتم كه تقصيرى نداشتند ، اولاً عزادارى شيعيان اجنه را نمى ديدند و ثانيا از عاشوراء خبرى نداشتند (چون اهل سنت به خصوص در مدينه از اين موضوع غافلند) آنها گفته بودند ما يك افرادى را به صورت فقراء به در خانه هاى آنها فرستاديم .

ولى آنها عوض آنكه از خنده و خوشحالى دست بردارند از آنها زبانا و بعضى عملاً به حضرت سيدالشهداء(ع ) توهين هم كرده بودند و تا آنها از اين عملشان توبه نكنند رنگشان رو به زردى مى رود

و اين حالات مشترك آنها را رنج مى دهد .

لذا استاد دانشگاه اصرار داشت كه آنها هر چه زودتر توبه كنند تا حالشان خوب شود بعضى از آنها بدون آنكه جريان شان را براى كسى نقل كنند نزد شيعيان درمحله نخاوله رفته بودند و پولى براى عزادارى حضرت سيدالشهداء(ع ) داده بودند و توبه كرده بودند .

اما من همچنان اين مسئله را توجيه مى كردم و حتى به استاد دانشگاه يك روز گفتم : مثل اينكه تو شيعه هستى و با اين كلك مى خواستى از اين موقعيت استفاده كنى و اين عده را با شيعيان مرتبط نمايى .

او به من گفت : به خدا من شيعه نيستم اين آن چيزى بود كه من فهميده بودم و حالا تو هم خواهى فهميد ، مبادا جريان را به پليس بگوئى كه هم تو ديگر نمى توانى ضررها را جبران كنى و هم من با اين همه محبتى كه به شما بدون تقاضاى مزدى كرده ام در ناراحتى مى اُفتم .

گفتم : شما كه جن داريد مى توانيد از آنها كمك بگيريد ، او هر چه التماس كرد من توجه نكردم و چون در آن مدت با پليس همكارى كرده بودم و آنها به من اعتماد پيدا كرده بودند جريان را به آنها گزارش كردم .

رئيس شهربانى مرا در خلوت خواست و گفت : تو بد كردى كه مسئله را در حضور افسرها و به خصوص افسر نگهبان عنوان كردى زيرا او خيلى متعصب است حالا من مجبورم آن استاد دانشگاه را تعقيب كنم .

و اگر صبر مى كردى تا ببينيم اگر حال زنان خوب شد و

تنها زن تو مريض باقى ماند معلوم مى شود جريان صحت داشته و چه اشكالى دارد كه بخاطر رفع كسالت زنت پولى به شيعيان براى عزادارى حضرت حسين بن على (ع ) بدهى ! !

من عصبانى شدم گفتم : مثل اينكه شما هم از اين بدعتها بدتان نمى آيد ، اين اعتقادها با رژيم عربستان سعودى كه مذهب رسمى آن وهابيت است منافات دارد ! !

رئيس شهربانى زنگى زد يك نفر پليس آمد اول به او دستور داد كه فلان استاد دانشگاه را به اينجا دعوتش كنيد و بعد گفت : اسلحه اين جوان را هم تحويل بگيريد و ديگر او را بدون اجازه به اينجا راه ندهيد .

بالاخره آن روزاسلحه مرا گرفتند و مرا از شهربانى بيرون نمودند من به منزل رفتم ، شب تا صبح براى درد سر درست كردن استاد دانشگاه و رئيس شهربانى و آن عده كه پول به شيعيان داده بودند نقشه مى كشيدم ، عاقبت فكرم به اينجا رسيد كه نزد قاضى القضات (ابن باز) بروم از همه شكايت كنم و جريان را از اول تا به آخر به او بگويم او قدرت دارد حتى رئيس شهربانى را هم تعقيب كند به خصوص كه آن روز وقتى شنيدم كه استاد دانشگاه مسافرت رفته و اين دستور رئيس شهربانى براى نجات او از محاكمه بوده بيشتر عصبانى شدم و مستقيما به در خانه (ابن باز) رفتم او تصادفا در منزل نبود به خدمتكارانش گفتم : فردا به محضرشان مشرف مى شوم .

دوباره شب را به منزل رفتم و در اطاق خواب استراحت كردم و از اذيت اين افراد بيرون نمى

رفتم كه ناگهان ديدم شخصى وارد اطاق خواب من شد اول فكر كردم زنم از اطاق بيرون رفته و حالا برگشته است .

ولى وقتى به او نگاه كردم ديدم مرد قوى هيكلى است با حربه مخصوصى كه در دست داشت مى خواهد به من بزند ، من فكر كردم اين يكى از همان هائيست كه آن زنها را مجروح كرده ، از جا برخاستم و با فرياد به او گفتم : بدبخت امروز كه اسلحه نداشتم از ترس به سراغم آمدى مى دانم با تو چكار كنم ، ولى او فقط يك دستش را دراز كرد و وقتى دستش نزديك من آمد بزرگ شد تا جائى كه هر دو پاى مرا با يك دست گرفت و به قدرى فشار داد كه از حال رفتم وقتى بهوش آمدم صبح شده بود پاهايم دردشديدى مى كرد .

زنم به من گفت : چه شده ؟ جريان را به او ، گفتم او گفت : خواب بدى ديده اى حالا از جا برخيز تا بشارتى به تو بدهم هر چه كردم در اثر درد پا نتوانستم برخيزم به او گفتم : بشارتت چيست بگو ؟

گفت : من علت كسالت خود را پيدا كرده ام و آن اينست كه روز قبل از جريان آن شب سيد فقيرى به در خانه ما آمد و از من چيزى درخواست كرد من از راديو آهنگ مخصوصى را گوش مى دادم فوق العاده خوشحال بودم و حتى گاهى مى رقصيدم و به او اعتنائى نكردم او به من گفت : امروز عاشوراء است شيعيان براى حضرت حسين (ع ) عزادراى مى كنند چرا تو

اينقدر خوشحالى ؟

به او گفتم : خفه شو و چند جمله جسارت به حسين بن على ((ع )) و شيعيان كردم او مرا نفرين كرد و رفت كه شب آن اتفاق افتاد ولى ديروز غروب همان سيد فقير را ديدم از او عذر خواستم ، او به من گفت : اگر پولى به شيعيان نخاوله براى عزادراى سيدالشهداء (ع ) بدهى شفا خواهى يافت .

من به گمانم آن دوستان به زنم كلك زده اند و او اين دروغ را جعل كرده كه مرا به آنچه استاد دانشگاه گفته معتقد كنند سيلى محكمى به صورت زنم زدم و به او گفتم :

ديگر اين دروغ ها را به من نگوئى ولى بعد پشيمان شدم به خصوص كه آنچه استاد دانشگاه گفته بود از او پنهان مى كردم .

پاهايم هم به خاطر اين عصبانيت دردش شديدتر شد و من از طرفى فرياد مى زدم و زنم به خاطر كتكى كه خورده بود گريه مى كرد بالاخره طاقت نياوردم .

به او گفتم : مرا هر چه زودتر به مريض خانه برسان ، او مرا به مريضخانه برد .

دكتر گفت : مثل اينكه پاهاى شما ضربه شديدى خورده و خون از جريان افتاده اگر موفق بشويم خون را به جريان بيندازيم با ماساژ دادن درد پاى شما دفع مى شود .

آنها تا شب پاهاى مرا ماساژ مى دادند ولى نه خون به جريان افتاد و نه درد پاى من بهتر شد دكتر معالجم گفت : شما اگر اصل جريان پايتان را بگوئيد ، ممكن است در معالجه اش مؤ ثر باشد .

من جريان را براى او گفتم ، او گفت

: شما ترسيده ايد ، چيزى نيست خيالم را راحت كردى ، ولى درد پا مرا بى طاقت كرده بود ، قرصهاى مسكن ابداً تأ ثيرى نداشت .

اواخر شب نمى دانم به خواب رفته بودم يا اينكه بيدار بودم ديدم در اطاق باز شد اين دفعه سه نفر نقابدار وارد اطاق شدند پرستار هم ايستاده بود ! ! !

اما مثل اينكه او آنها را نمى ديد اول يكى از آنها صورتش را باز كرد ديدم همان مرديست كه شب قبل پاهايم را فشار داده بود .

به من گفت : تا بحال با شماها حرف نمى زدم چون مردمى كه تا اين حد نافهمند نبايد با آنها حرف زد ولى حالا مجبورم به تو چند چيز را بگويم :

اولاً ما همان سه نفرى هستيم كه به خاطر جسارتى كه آن هفت نفر زن به عاشوراء و حضرت حسين بن على (ع ) كرده بودند آنها را تنبيه كرديم .

ثانيا بدان كه پاهاى تو ولو توبه كنى خوب نمى شود و اگر آنها را قطع نكنند تو از بين مى روى در اين بين آن دو نفر هم نقابها را از صورت برداشتند و آن شخص كه با من حرف مى زد به يكى از آنها گفت : حالا به خاطر اينكه زنش را سيلى زده و هم موضوع را درست باور نمى كند يك دستش را تو فشار بده و دست ديگرش را او فشار بدهد ، تا ديگر پا نداشته دستهم نداشته باشد دنبال اين كارها برود و دست هم نداشته باشد كه سيلى به صورت زنش بزند آنها دست مرا فشار دادند من داد

كشيدم .

پرستار با آنكه در تمام اين مدت در مقابل من ايستاده بود مثل اينكه از خواب پريده گفت : چه شده و تا او نزديك تخت من آمد من از حال رفته بودم .

وقتى بهوش آمدم طبيب بالاى سرم ايستاده و شانه هاى مرا ماساژ مى داد و دستهايم هم مثل پاهايم درد مى كرد وقتى جريان را به طبيب گفتم .

پرستار گفت : پس چرا من كسى را نديدم ؟

من به طبيب اسرار كردم دست و پاى مرا قطع كنيد تا من از درد راحت شوم ، طبيب گفت : ما حالا معالجات لازم را انجام مى دهيم اگر فايده اى نكرد بعد آن كار را خواهيم كرد .

به هر حال اطباء حدودبيست روز براى معالجه من تلاش كردند علاوه بر آنكه نتيجه اى نداشت روز بروز دست و پايم بدتر مى شد كم كم مثل اينكه رگهاى دست و پاى مرا قطع كنند از همان جائى كه ملاحظه مى كنيد سياه شده و اطباء تجويز كردند كه آنها را يكى پس از ديگرى قطع كنند و مرا به اين روز بنشانند .

چند شب قبل از آنكه از بيمارستان بيرون بيايم و تقريبا جاى زخمم بهبود پيدا كرده بود خيلى نگران وضع خودم بودم كه حالا وقتى با اين وضع از بيمارستان بيرون بيايم چه بكنم ، زنم به من گفت : من تو را تا اين حد لجباز نمى دانستم بيا قبول كن كه مقدارى پول نذر عزادارى حسين بن على ((ع )) نمائى و آن را به شيعيان بدهى شايد وضعت از اين بدتر نشود .

گفتم : مانعى ندارد پولى براى

آنها فرستادم و به آنها پيغام دادم كه مجلس عزادارى براى حضرت حسين بن على (ع ) ترتيب بدهند و براى رفع كسالت من دعاء كنند .

آنها هم ظاهرا آن مجلس را بر پا كرده بودند و متوسل به حضرت اباالفضل (ع ) شده بودند من از اين توسل اطلاعى نداشتم .

در عالم رؤ يا حضرت اباالفضل (ع ) را ديدم كه به بالينم آمده اند و مرا به خاطر آنكه آنها براى من توسل كرده اند شفا دادند و بحمداللّه از آن روز تا به حال همين زندگى خوبى را كه مى بينى دارم اين بود قضيه من ، بنده به او گفتم : شما با اين كراماتى كه از عزادارى حضرت سيدالشهداء (ع ) ديده ايد چرا شيعه نمى شويد ؟ گفت : هنوز حقانيت مذهب شيعه برايم ثابت نشده ولى به عزادارى براى حضرت سيدالشهداء (ع ) خيلى عقيده دارم و در ايام عاشوراء خودم مجلس ذكر مصيبت تشكيل مى دهم و از شيعيان دعوت مى كنم كه در آن مجلس اجتماع كنند اميد است كه اگر حق با شيعه باشد از همين مجالس مستبصر شوم . و اينكه قصه ام را براى شما گفتم براى اين بود كه به شيعيان علاقه دارم . (42)

از تربت خون مى ريزد

آقاى عبدالحميد حسانى فرزند عبدالشهيد حسانى ساكن فراشنيد فارس نسبت به تربت امام حسين (ع ) قبلاً در داستانهاى شگفت تاءليف حضرت آية اللّه آقاى حاج سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى خوانده بود ، نقل مى كند :

من و خانواده ام كه سواد فارسى داشتيم اين كتاب را خوانديم كه روز عاشورا تربت به رنگ خون در آمده

است .

در سال اخير قبل از محرم پدرم عازم كربلا شد و مقدارى تربت خريدارى كرده و آورد ، خواهرم (بنام ساره ) متوسل شد به ائمه (عليهم السلام ) تربتى كه پدرم آورده بود مقدار كمى از آن را با پارچه اى از حرم آقا ابوالفضل (ع ) مى پيچد و شب را احياء مى دارد(يعنى شب عاشوراء) و از ائمه و فاطمه زهراء سلام اللّه عليها مى خواهد كه اگر ما يك ذره نزد شما قابليت داريم اين تربت همان حالتى كه آقا در كتاب نوشته اند براى ما بشود .

اتفاقا روز عاشوراى گذشته بعد از نماز ظهر يك و ده دقيقه بعد از ظهر به آن نگاه مى كنند و خواهر و زن برادرم آن را مى بينند و يك مرتبه به گريه و زارى مى افتند .

مى بينند همان حالتى كه آقا در كتاب نوشته اند اتفاق افتاد و تربت مزبور حالت خون پيدا كرده بود و حقير كه بعد از مسجد آمدم خودم هم ديدم و مقدارى به خدمت حضرت آقاى آية اللّه العظمى دستغيب دادم .

و تربت مزبور هنوز موجود است و رنگ تربت به طور كلى جگرى شده رطوبت كمى برداشته بود بعد به تدريج حالت خشكى پيدا كرده و هنوز هم باقى است با همان رنگ جگرى و نظير همين قضيه كه ذكر شد .

مقدارى تربت مزبور در سال 98 قمرى باز در فراشبند فارس كوى مسجد الزهراء منزل مشهدى عبدالرضا نوشادى بوده و در جلسه نشان دادند به خون مبدل شده كه همه آن را مشاهده كردند . (43) من در عزاى تو (ياحسين ) نالم

چو ناى نى

اين سوگ را به حق تو پايان نمى دهم

من تشنه جمال تو هستم اى شها

اين تشنگى بچشمه حيوان نمى دهم

دم مى زنم ز نام تو هر صبح و هر مسا

اين دم زدن به حور و به غلمان نمى دهم

كمتر گداى كوى تواءم كنزلافنا

درويشيم به جود حاتم دوران نمى دهم

نام تو گر به گوش رسد مى خيزم زجان

اين صوت را به بلبل خوشخوان نمى دهم

آن غنچه اى كه بوى تو دارد بكام خود

آن غنچه را به صد گل خندان نمى دهم

دل در غمت نشسته شها روز و شب همى

اين درد و غم به چهچه مستان نمى دهم

خرج روضه خوانى را تاءمين كرد و به آن مقام رسيد

مرحوم استاد شيخ عبدالحسين تهرانى رحمة اللّه عليه نقل نمود :

وقتى ميرزا نبى خان كه يكى ازنزديكان محمّد شاه قاجار بود وفات كرد(او در حياتش به فسق و فجور در ظاهر معروف بود) .

شبى در خواب ديدم كه گويا در باغها و عمارتهاى بهشتى گردش مى كند و كسى نيز همراه من است كه منازل و قصرها را مى شناسد ، پس به جائى رسيديم ، آن شخص گفت : اينجا منزل (نبى خان ) است و اگر مى خواهى خودش را ببينى آنجا نشسته سپس به جائى اشاره كرد .

من متوجه آنجا شده ديدم كه او(ميرزانبى خان ) در تالارى نشسته است اوچون مرا ديد به من اشاره كرد كه بيا بالا من نزد او رفتم پس برخاست و سلام كرد و مرا در صدر مجلس نشانيد و خودش به همان عادتى كه در دنيا داشت نشست ، و من در حال او متفكر بودم .

او به من نگاه كرد و گفت : اى شيخ گويا

از مقام من تعجب مى كنى ، زيرا اعمال من در دنيا خوب نبود نتيجه اى جز عذاب دردناك نداشتم البته اينطور هم بود .

اما من در طالقان معدن نمكى داشتم و هر سال در آمد آن را به نجف اشرف مى فرستادم تا صرف برگزارى مراسم عزادارى حضرت سيدالشهداء (ع ) شود .

خداوند اين مكان و باغ را در عوض آن به من عطاء كرد .

مرحوم شيخ تهرانى گفت : من از خواب بيدار شدم در حالتى كه متعجب بودم ، فرداى آن روز اين رؤ يا را در مجلس بازگو نمودم پس يكى از فرزندان ملا مطيع طالقانى گفت :

اين خواب صادقانه است او در طالقان معدن نمكى داشت و درآمد آن را كه نزديك صدتومان بود هرساله به نجف مى فرستاد و پدر من مسئول خرج كردن آن در راه عزادارى امام حسين (ع ) بود .

مرحوم شيخ تهرانى فرمود : تا آن وقت من نمى دانستم كه او در طالقان ملك دارد و هر سال در نجف مراسم عزادارى بر پا مى كند . (44) هر كه شرح غم جانسوز تو بشنيد بسوخت

يا مزار و حرمت كرببلا ديد بسوخت

هر كه آزاده شد و تن به حقارت نسپرد

بر دل صافى خود عشق تو بگزيد بسوخت

نجات به دست حسين (ع )

در رجال ممقائى در باره مختار نقل مى كند كه آقا امام صادق (ع ) فرمود :

روز قيامت رسول خدا (ص ) و اميرالمؤ منين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام ) از كنار جهنم عبور مى كنند .

از ميان آتش جهنم سه مرتبه صدايى بلند مى شود كه يا رسول اللّه به فريادم برس

! !

اما حضرت به او اعتنائى نمى كنند پس آن صدا سه مرتبه مى گويد يا اميرالمؤ منين به فريادم برس ! !

اما حضرت جوابى به او نمى دهند سپس آن صدا سه مرتبه ندا مى دهد يا حسين به فريادم برس زيرا من كشنده دشمنان تو هستم .

در اين موقع رسول خدا(ص ) به امام حسين (ع ) مى فرمايد : جواب او را بده .

امام حسين (ع ) او را از آتش بيرون مى آورند وقتى از امام صادق (ع ) سبب دوزخ رفتن مختار را پرسيدند .

امام فرمود : چون مختار سلطنت را دوست داشت و خواستار دنيا و نقش و نگار آن بود مجازات مى شود ، زيرا دوستى دنيا سرچشمه همه گناهان است . (45) عزّت و مردانگى بارد زسيماى حسين

سرو گردد شرمگين از قد و بالاى حسين

بهر نشر دين و آئين همتى مردانه كرد

در كجا بيند كسى همپا و همتاى حسين

اعتلاى نام حق و دفتر و قرآن او

از خداى خويش اين بودى تمناى حسين

روزها پيكار با خصم و شب اندركوى دوست

روشنى بخش دل و دين است شب هاى حسين

امتى را درس آزادى و دفع زور داد

پيشه كن آزادگى چون خوى ابناى حسين

با پيامى راه را بر جمله ياران باز كرد

كوه مى لرزيد ، از آن نطق عزاّى حسين

عاشقى را از حسين آموز در روز قيام

عشق وصل انداخت آتش در سراپاى حسين

شفاى چشم

مرحوم سيد نعمت اللّه جزائرى (رضوان اللّه تعالى عليه ) حدود سيصد سال قبل در مدرسه منصوريه شيراز در آن وقت كه شيراز دارالعلم بوده است تحصيل مى كرده .

شبها از نهايت فقر چراغ نداشته و از شعاع

مهتاب براى مطالعه استفاده مى كرده است .

بالاخره چشمش را از دست مى دهد خودش در كتابش شرح حالش را مى نويسد : خواستم شياف بگيرم و بچشم بمالم پول نداشتم خواستم به طبيب بروم پول نداشتم .

با خود گفتم چرا من به دنبال طبيب حقيقى نروم ، بياد آيه قرآن افتادم كه خداوند در قرآن تعريف آب باران و عسل رافرموده و آن را مبارك و شفا خوانده .

قدرى از تربت قبر امام حسين (ع ) را با آب باران مخلوط كردم و با ميلچه در چشمم نمودم و خوابيدم فردا صبح كه چشمم را باز كردم چشم روشن شد بدون اينكه نيازى به شياف يا معالجه ديگرى داشته باشم . (46) اى سوخته دل سراى دلدار اينجاست

پيوسته كليد مشكل كار اينجاست

گر در پى عشق يوسف زهرائى

خوش آمده اى كه خانه يار اينجاست

توسل به حضرت اباالفضل (ع )

مداح اهل بيت (عليهم السلام ) آقاى امير محمّدى كه خدا حوائج دين و دنيا و آخرت ايشان را عنايت كند برايم نقل فرمود :

چند روز قبل يك نفر يهودى در اصفهان يك كيسه نقره از قبيل گلدان و ساير چيزهاى نقره قديمى و پر ارزش داشته وارد اتوبوس خط واحد مى گردد و روى يكى از صندلى ها مى نشيند و كيسه را هم كنار پايش مى گذارد و چون راه مقدارى طولانى بوده او را مقدار خوابى مى ربايد .

وقتى چشم باز مى كند مشاهده مى كند كه كيسه اش نيست بر سرزنان پياده مى شود . در راه به آقا قمر بنى هاشم (ع ) توسّل پيدا مى كند و يك گوساله نذر مى نمايد (اى قمر بنى

هاشم من نمى دانم تو كى هستى اما همين را مى دانم كه اين شيعه ها به تو توسل مى كنند وتو حوائج آنها را مى دهى حالا از تو مى خواهم كه مال و دارائيم را به من برگردانى من هم همين الان يك گوساله نذر تو مى كنم . )

مى گفت : آمد درب مغازه قصابى پول يك گوساله را به او مى دهد و مى گويد : اين گوساله را ذبح كن و به فقراء و مستمندان و مستضعفان بده و بگو نذر آقا ابوالفضل (ع ) است .

مى گويد : فرداى آن روز آمدم درب مغازه نشسته بودم و در فكر بودم يك وقت ديدم يك نفر وارد شد و دو گلدان نقره دستش است و مى گويد : آقا اينها را مى خرى ؟

نگاه كردم ديدم گلدانهاى نقره خودم است گفتم : اينها خوب نقره هائى است و قيمتش خيلى است من مى خواهم اگر باز هم دارى با قيمت خوب از شما مى خرم .

گفت : بله دارم اما در منزل است ، گفتم : خوب نمى خواهد بياورى مى ترسم برايت اسباب زحمت شود و دكاندارهاى ديگر بفهمند و ترا اذيت كنند ، تو آدرس منزل را بده من خودم با شاگردم مى آيم ، آدرس را به من داد و رفت من هم رفتم كلانترى يك پليس مخفى را كه يكى از رفقا بود جريان را به او گفتم و او را با خود سر قرار و آدرس بردم .

درب را زدم آمد درب را باز نمود ما را به زير زمين منزلش برد ديدم همان كيسه

خودم است .

به پليس گفتم : همان كيسه خودم است و اسلحه اش را در آورد او را دستگير كرد و به كلانترى برد .

من هم كيسه نقره ام را برداشتم و به مغازه بردم . . اى مسلمانها و اى شيعه ها قدر آقاى خود حضرت ابوالفضل را داشته باشيد كه آقا خيلى كارها از دستشان بر مى آيد . (47) ساقى لب تشنگان ميرو علمدار حسين

اى ابو فاضل توئى يار و سپهدار حسين

خيمه ها بى آب و طفلان از عطش افسرده اند

يك نظر كن كودكان از تشنگى پژمرده اند

حسين (عليه السّلام ) از عذاب نجاتش داد

شهيد بزرگوار متقى عالم و عارف ربانى استاد اخلاق آية اللّه دستغيب در يكى از كتابهاى پربهاى خود(گنجينه اى از قرآن ) فرمود : يكى از علماء در حدود بيست سال پيش براى بنده نقل فرمود كه يكى از شيوخ عرب در عراق مُرد .

در خواب ديدند كه معذب است و با غل هاى آتشين در محضر آقا اميرالمؤ منين (ع ) حاضرش كردند حضرت از او پرسيدند : در دنيا چه عملى داشتى ؟

گفت : خرابكارى داشتم ولى كارهاى خوب هم داشته ام مثلاً مردم رابه خيرات وامى داشتم و به مجالس روضه خوانى دعوت مى كردم .

حضرت فرمود : آرى ولى مردم را به رودربايستى وادار مى كردى .

عرض كرد : بلى ولى جلال شما را با اين كار ظاهر مى كردم .

حضرت فرمود : غرضت آن بود كه رياستت محفوظ بماند ، عرض كرد : صحيح است كه من يك عمل صالح و خالص نداشتم ولى شما خودتان شاهديد كه در دلم خوش داشتم نام شما بلند شود عزاى حسينت (ع

) بر پا گردد .

حضرت فرمود : پس حسابت با حسين (ع ) است يعنى بايد از باب الحسين وارد گردى و گرنه از طريق عدل راهى برايش نيست .

گفت : ديدم در گوشه اى حضرت سيدالشهداء(ع ) قرار گرفته اين شيخ عرب را نزد آقا آوردند .

حضرت فرمود : (خلوه ) او را رها كنيد . (48) يا حسين جانها فدايت

جان به قربان وفايت

در دلم همواره باشد

آرزوى كربلايت

تو عزيز مصطفائى

كشته راه خدائى

تو شهيد سر جدائى

روز و شب گريم برايت

من كه غرق سياّتم

تو عطا فرما براتم

تشنه آب فراتم

شربتى ده از عطايت

در دلم مهر تو باشد

هر كجا ذكر توباشد

مى زنم بر سينه و سر

روز و شب اندر عزايت

در عزايت دل غمينم

از غمت ، زار و حزينم

كى شود ، آيم نشينم

يا حسين ، در نينوايت

تو اصيل مجد و عزتّ

از كرم ، روز قيامت

بهر ما ، بنما شفاعت

يا حسين ، نزد خدايت

تو حبيب كربلائى

نور چشم مرتضائى

زاده خير النسائى

بر سرم باشد هوايت

ذكر تو سامان ما شد

تربتت درمان ما شد

مى كند دلهاى ما را

زنده نام دلربايت

از غمت دلها پر از غم

بهر تو بر پاست ماتم

يا حسين دارد مقدّم

بر سرش شوق لقايت

مبادا شكايت حسين را به پدرش كنى

مرحوم آقا شيخ مرتضى انصارى (رضوان اللّه عليه ) اين مرد جليل القدر اسلام بين طلاب و شاگردانى كه داشته يك شيخ طلبه بوده است كه گاهى از وضع طلبگى ناراحت و از فقرجان به لب آمده بود .

تصميم مى گيرد كه در نزد قبر حضرت امام حسين (ع ) تحت قبه دعا كند جهت دو حاجتى كه داشته ، مرسومش اين بوده است كه هر شب جمعه كه درس تعطيل است از نجف به كربلا مى آمده .

آن

شب جمعه در كربلا تحت قبه در خواست كرده يا حسين من از تو دو چيز مى خواهم يكى خانه و ديگرى زن .

زيرا شيخ مرتضى انصارى به غير از خرج نان و پنير چيزى اضافه به من نمى دهد . پيش خود مدتى معين كرد كه تا يك هفته ديگر بايد حاجتم را بدهى چنانچه به من داده نشد شكايت تو را به پدرت على (ع ) خواهم كرد .

شب جمعه ديگر موعد من است چنانچه نگرفتم ديگر به زيارتت نخواهم آمد پس از مراجعت به نجف اشرف هفته ديگر بنا به مرسوم خودش به جانب كربلا رهسپار گرديد همچون كه به وادى ايمن كربلا رسيد و چشمش به گنبد مطهر افتاد گفت : آقا حالا كه حاجت مرا روا نساختى و يك هفته منقضى شد من هم به زيارتت نمى آيم و از همانجا برگشت خسته و مانده وارد نجف شد خواست به حرم على (ع ) برود قارد نبود گفت : صبح مى روم .

اول آفتاب طلبه اى از طرف مرحوم شيخ با عجله آمد و گفت : شيخ شما را پيغام داده كه حتما قبل از تشرف به حرم اميرالمؤ منين (ع ) نزد من بيا زيرا امر واجبى در كار است طلبه هم خدمت مرحوم شيخ رفت .

مرحوم شيخ فرمود : حضرت امام حسين (ع ) به من امر كرده كه به وضع تو رسيدگى كنم و رضايتت را به عمل آورم قبل از اينكه به حرم مشرف شوى .

مبادا شكايت حسين را به پدرش بنمائى .

سپس شيخ خانه اى براى او خريدارى نمود و يكى از تجار را طلبيد

و در خواست كرد كه دخترش را جهت شخص طلبه مزاوجت نمايد خلاصه به توسط توسل به آقا امام حسين (ع ) به هر دو حاجت خود رسيد . (49) مهر تو شد روضه جنات ما

كوى تو شد عرش و سماوات ما

گشت مُعلّى از تو كرب و بلا

روا شد از سوى تو حاجات ما

قبله عشاق همه عالمى

بهر تو شد ذكر و مناجات ما

به عاشقان گر بنمائى نظر

دفع شود جمله بلّيات ما

چشم اميد همه بر سوى تست

تو عارفى به قلب و نيّات ما

به مجلس سوگ تو گريان همه

توئى نماز شب و آيات ما

به اشك چشمان محبت نگر

نما تو امضاى زيارات ما

به خاطر عزادارى بلاء را از مردم تهران برداشت

حاج شيخ باقر ملبوبى (رضوان اللّه تعالى عليه ) از حناب ثقه لحسائى نقل مى كند در خواب ديدم حضرت بى بى عالم زهراء مرضيه (عليهاالسلام ) را پيراهنى از فرزندش بدست دارد و از ظلم امت شكايت مى كند .

و نيز نقل مى فرمود كه :

در خواب ديدم خداوند متعال مى خواهد برساكنان تهران عذاب نازل فرمايد در اين هنگام آقا حضرت سيدالشهداء (ع ) عرضه داشت خدايا آنان را به من ببخشاى زيرا آنان براى من عزادارى و گريه مى كنند . (50) حسين اى معنى درياى رحمت

كليد اعظم درهاى رحمت

تو اى عطشان دشت ، خون كه هستى ؟

كه در هر قطره خونم نشستى

نه تنها اوليا سرمست جامت

خدا هم عشق مى ورزد به نامت

نه تنها دور دل سوى تو باشد

خدا هم عاشق روى تو باشد

تو را روح تقدس مى شناسيم

خداى عشق فطرس مى شناسيم

هميشه كربلايت پيش چشم است

دو تصوير از عطايت پيش چشم است

روضه خوان آقا حُسينيم (ع )

دو نفر از معمرين و بزرگان اهل منبر در يزد كه فعلاً هم يكى از آنها زنده و در حيات است . همديگر قرار مى گذارند و عهد مى كنند كه هر كدام از آنها زودتر از دنيا رفتند به خواب ديگرى بيايند و وضع خود را به هم خبر دهند .

يكى از آنها فوت مى كند دو شب بعد از فوتش به خواب ديگرى مى آيد و در باغ مصفائى قدم زنان دوست خود را ملاقات مى كند پس از او مى پرسد : با تو چه كردند ؟

گفت : وقتى مرا در قبر نهادند آن دو ملك بنام نَكي رَيْن براى سئوال و جواب وارد قبر شدند

و از من هر چه سئوال كردند زبانم بند آمده بود ونمى توانستم جواب بدهم .

فقط يك كلمه به زبانم آمد و گفتم : من روضه خوان آقا حسينم ((ع )) آنها تا اين حرف را شنيدند ساكت شدند و چيزى نگفتند و مرا به حال خودم به اين حال كه مى بينى گذاردند و رفتند . (51) گر راه حسين رفته ، آگاه شوى

هم عاشق بى قرار اين راه شوى

داخل چو شوى به جمع ياران حسين

چون يوسف مصر خارج از چاه شوى

نجات از آتش

علامه بزرگوار عالم جليل القدر مرحوم نراقى (رضوان اللّه تعالى عليه ) فرمود :

در مدينه زنى روسپى زندگى مى كرد كه روزى خود را از راه فاحشه گرى در مى آورد و در همسايگى اين زن اغلب به عزادارى امام حسين (ع ) مشغول بودند و جمعى در آن خانه گرد هم جمع مى شدند و براى مصائب آقا سيدالشهداء(ع ) گريه مى كردند و بعد از آن مقدار غذائى كه تهيه ديده بودند به آنها داده مى شد .

در همان خانه ديگى بر روى آتش نهاده و طعام جهت جمعيت درست مى كردند از اتّفاق آتش زير ديگ خاموش شد .

زن فاحشه براى آتش زير اجاق خود به خانه آنها آمده مى بيند آتش زير ديگ خاموش شده مشغول روشن كردن آتش زير ديگ مى شود در حالى كه داشت آتش را روشن مى كرد دودى از آن برخاسته و در چشم اين زن مى رود و چند قطره اشك از چشمان او جارى مى گردد .

چون آتش روشن شد مقدارى از آن را برداشته به خانه خود مى برد پس

از ساعتى بواسطه گرمى هوا استراحت نموده و به خواب مى رود .

در عالم رؤ يا مشاهده مى كند كه قيامت بر پا شده ناگهان آتش زبانه گرفت و با غلها و زنجيرهاى آتشين او را بسته مى كشانند .

در اين وقت كه زن فرياد مى زد كسى به دادش نمى رسيد چون خواستند او را به آتش جهنم اندازند ناگهان شخصى صدا زد كه دست از او برداريد .

ملائكه عرض كردند : يابن رسول اللّه اين زن فاحشه است و جميع اوقات خود را به فسق و فجور مى گذارند . حضرت امام حسين (ع ) فرمود : بلى ولى امروز در همسايگى اش جمعى از شيعيان ما مشغول عزادارى من بودند رفته بوده آتش بردارد ديده آتش زير ديگ خاموش شده و به واسطه روشن كردن آتش چند قطره اشك از چشمانش جارى شد و قدرى از دستش براى ما سوخته شده او را ببخشيد .

زن از خواب بيدار مى شود فورا خود را به آن مجلس مى رساند و توبه و انابه مى كند و مؤ منه مى شود .

بله ، هر كارى كه براى امام حسين (ع ) انجام شود آقا امام حسين (ع ) منظور دارد . و خدمت در مجالس امام حسين (ع ) باعث توبه از گناهان مى شود . مجلس حسين (ع ) مجلس نجات است . هر گنه كارى كه به مجلس امام حسين (ع ) آيد توفيق توبه پيدا مى كند . (52) مرا غير از حسين سرور نباشد

در اين دنيا جز او ياور نباشد

من شوريده را بر سر هوائى

به غير از ديدن دلبر نباشد

مرا

در اين دل تنگ آرزوئى

به جز ديدار آن سرور نباشد

در اين وادى من گم كرده ره را

به غير از او كسى رهبر نباشد

در اين دنياى پر طوفان و موّاج

بر اين كشتى جز او لنگر نباشد

در اين گرداب بحر دار حوادث

نجات از عرصه محشر نباشد

مگر با يارى فرزند زهرا

كه او جر زاده حيدر نباشد

سفينه هم حسين و عترت اوست

حديث از غير پيغمبر نباشد

چه باك از محشر و روز قيامت

محبّت را جز او ياور نباشد

زمين كربلا

مرحوم جنت مكان حاج حسين نورى در دارالسلام خود نقل كرده و در كتاب كلمه طيبه از مرحوم ميرزا سيد على صاحب شرح كبير كه مى فرمايد :

من عصرهاى پنج شنبه مواظبت داشتم به زيارت قبرهائى كه در اطراف خيمه گاه است .

شبى در عالم رؤ يا ديدم كه رفته ام به زيارت همان قبرها ، ناگهان شنيدم هاتفى به زبان فارسى مى گويد : خوشا به حال كسى كه در اين زمين مقدس (كربلا) مدفون شود اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قيامت سالم مى ماند و هيهات است كه از هول قيامت سلامت باشد كسى كه در اين زمين دفن نشود . (53) كربلا خاكت دهد بوى بهشت

كربلا هستى تو چون كوى بهشت

كربلا خاكت معطر از چه شد

بين گلها امتيازت از كه شد

كربلا گو بوى عطرت از كجاست

عنبر و بوى عبيرت از كجاست

كربلا بوى خدائى مى دهى

كى ز او بوى جدائى مى دهى

كربلا جانم فداى بوى تو

كى شود رو آورم بر سوى تو

كربلا گشتى معلى بعد از آن

برتر از عرش خدائى بعد از آن

كربلا من زنده از بوى تواءم

كربلا من عاشق روى توأ م

كربلا هر كس كه يادت

مى كند

زائرت حق را زيارت مى كند

هيچكس را از كربلا به سوى جهنم نمى برند

آخوند ملا محمّد كاظم هزار جريبى (رضوان اللّه عليه ) فرمود : شنيدم از آقا ميرزا محمّد شهرستانى كه عالم جليل القدرى بود كه بر جنازه سيدبحرالعلوم نماز خواند فرمود :

من در اوايل جوانى مجاورت زمين كربلا را اختيار كرده بودم رفيقى داشتم صالح و متقى مجاور نجف اشرف بود از اهل خاتون آباد ، اسمش حاج حسنعلى بود مكرر مرا تكليف مى كرد كه به نجف رويم و در آنجا مجاورت نمائيم زيرا در كربلا قساوت مى آورد و مجاورت در نجف به مراتب بهتر است ، تا شبى خواب ديدم در رواق حضرت اميرالمؤ منين (ع ) مى باشم و همان رفيقمان حاج حسنعلى هم آنجا بود و بر من مجاورت كربلا را باز انكار مى كرد .

نا گاه ديدم آقا امام زمان (عجل اللّه فرجه الشريف ) در رواق تشريف دارند حاج حسن على خدمت آن حضرت عرض كرد : شما اينجا تشريف داريد و مردم به زيارت شما ، به سامرا مى آيند .

فرمود : آنجا هم هستم پس بدست مبارك اشاره كرد بسوى ضريح و فرمود : بِحَقِّ اَمي رِالْمُؤ مِني نَ لايُقَوِّدُونَ اَحَدا مِنْ كَرْبَلا اِلى جَهَنَّم

يعنى : به اميرالمؤ منين قسم كه هيچ كس را از كربلا به سوى جهنم نبرند .

سپس فرمود : به شرط اين كه شبى را در آنجا مانده باشد من گمان كردم مقصود حضرت از بيتوته يعنى مشغول عبادت باشد .

من عرض كردم : ما شبها را مى خوابيم تا هنگام طلوع آفتاب ، فرمود : اگر چه خوابيده باشد تا هنگام طلوع آفتاب به اين

جهت من هم مجاورت زمين كربلا را اختيار كردم . (54) سر زمين كربلا گنجينه اسرار دارد

اندر آن دار الشّرف مكنونه احرار دارد

گر بچشم دل به بينى سر پيدا و نهان را

گوهر نابىّ و گِردش هاله ابرار دارد

ماه تابان در ميانِ ، گردش كواكب در تلؤ لؤ

روى قلبش يك نگين از فتنه اشرار دارد

آن قمر باشد حسين و دور او اصحاب و ياران

و ان نگين باشد على دُردانه اسرار دارد

پير مردى چون حبيب و نوجوانى همچو قاسم

باشد اكبر در حضور و ديده خونبار دارد

مى درخشد پيكر صد پاره عباس زان سو

در كنار علقمه او وجهه كرار دارد

كربلا شد لاله زار و بوستان آل طه

اشك چشم شيعيانش راه بر گلزار دارد

راه و رسمش تا قيامت رهنماى شيعيان شد

كربلاهايش در ايران غنچه بى خار دارد

اشك غم ريزد محبّت تا دلش آرام گردد

منصب مداّحى جانانه دلدار دارد .

كدام ملك جراءت دارد سئوال كند

مرحوم حاج حسين نورى (رضوان اللّه عليه ) نقل كرد كه حضرت آية اللّه العظمى آقا باقر بهبانى (رضوان اللّه تعالى عليه ) فرمود :

من در خواب ديدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را ، عرض كردم :

يا سَيِّدى هَلْ يُسْئَلُ عَمَّنْ يَدْفَنُ فى جَوارِكُم .

آيا سئوال (نكير و منكر) مى شود از كسى كه در جوار شما دفن مى شود .

حضرت سيدالشهداء (ع ) فرمود : كدام ملك جراءت مى كند كه از او سئوال كند . (55) با عشق حسين خلق و خو بايد كرد

از كرب بلايش گفتگو بايد كرد

با ديده گريان به درو درگاهش

رو كرده و كسب آبرو بايد كرد

رهايش كنيد پناه به من آورده

مرحوم آقاى شيخ باقر بيرجندى اعلى اللّه مقامه در كتاب خود (كبريت احمر) نقل كرده است كه پدر شيخ بهائى رضوان اللّه عليه فرمود :

شبى را در حرم مطهر سيدالشهداء (ع ) مشرف بودم وقت سحر شد ، ديدم دو نفر به صورتهاى مهيب و عجيبى آمدند و زنجيرى از آتش بدست آنها بود بالاى سر قبرى رفتند كه صاحبش را در همان روز دفن كرده بودند نعشى را از آن قبر بيرون آوردند و آن زنجير آتشين را به گردنش گذاردند و گفتند :

اى بدبخت تو را چه قابليت است كه در اين زمين مقدس دفن شوى خواستند او را بيرون ببرند رو كرد به قبر حضرت سيدالشهداء (ع ) و عرض كرد :

يا اَبا عَبْدِاللّهِ اِنّى اِسْتَجَرْتُ بِجَوارِكَ وَ اَنَا ضَيْفُكْ .

يعنى : آقا من مهمان تو هستم و به تو پناه آورده ام . ناگهان ديدم در ضريح باز شد و آقا سيدالشهداء (ع ) بيرون آمدند و رو كردند

به آن دو نفر و فرمودند :

خُلُوهُ خُلُوهُ فَاِنَّهُ يَسْتَجارُ بِنا .

يعنى او را رهايش كنيد زيرا به من پناه آورده .

پس غُل زنجير آتشين را از گردنش برداشتند و رفتند .

آقا ، يا اباعبداللّه دوستانت همه آرزو دارند بيايند كربلا و در جوار شما باشند كه آنها را پناه دهى . (56) به جز حسين مرا مقصد و پناهى نيست

بر اين عقيده يقين است اشتباهى نيست

اگر كه راه حق اندر جهان تو مى جوئى

به غير راه شه دين حسين راهى نيست

ببين به چشم خرد بر جمال نورانيش

كه مثل آن مه من هيچ مهر و ماهى نيست

بيا ببين كه مرامش چه بوده در عالم

كه غير آن به خدا هيچ عزّ و جاهى نيست

رسيده خواجه عالم ز لطف در دنيا

بگو به جمله كه جز او خير خواهى نيست

هزار حاجت شرعى اگر بدل دارى

به غير درگه آن شه ، حواله گاهى نيست

هزار بار گنه گر تراست اى شيعه

به پيش لطف و سخاى حسين كاهى نيست

همين بس است در عالم غلام دربارش

بروز معركه گويد مثل من شاهى نيست

بيا به چشم حقيقت نگر تو كربلاى حسين

به مثل جاه و جلالش هيچ بارگاهى نيست

بيا رويم و ببينيم قبر شش گوشه اش

خدا نصيب كند ، طول راه راهى نيست

بود اميد من و دوستان به صبح و مسا

وصال روى تو جز اين بدل آهى نيست

گداى كوى تواءم يا حسين شهيد

گرم قبول كنى خوفم از دادگاهى نيست

بحق حق كه منم كلب درگهت شاها

گرم برانى از آن در جز تو دادخواهى نيست

كريمى اَر كه بميرد نبيند آن قبرت

به غير قبر تو شاها وعده گاهى نيست

خاك و غبار كربلا

مرحوم تاج الدين حسن سلطان محمّد رضوان اللّه عليه

در كتاب خود (تحفةُ المجالس ) مى نويسد :

در بغداد مرد فاسقى بود كه هنگام احتضار وصيت كرده بود كه مرا ببريد نجف اشرف دفن كنيد شايد خداوند مرا بيامرزد و به خاطر حضرت اميرالمؤ منين (ع ) ببخشد .

چون وفات كرد قوم و خويشان او حسب الوصيه او را غسل داده و كفن نمودند و در تابوتى گذاردند و به سوى نجف حمل كردند .

شب حضرت امير(ع ) به خواب بعضى از خدامان حرم خود آمدند و فرمودند : فردا صبح نعش يك فاسقى را از بغداد مى آورند كه در زمين نجف دفن كنند برويد و مانع اين كار شويد و نگذاريد او را در جوار من دفن كنند .

فردا كه شد خدام حرم مطهر يكديگر را خبر كردند رفتند بيرون دروازه نجف ايستادند كه نگذارند نعش آن فاسق را وارد كنند هر قدر انتظار كشيدند كسى را نياوردند .

شب بعد باز در خواب ديدند حضرت امير(ع ) را كه فرمود : آن مرد فاسق را كه شب گذشته گفتم نگذاريد وارد شوند فردا مى آيند برويد به استقبال او ، و او را با عزّت و احترام تمام بياوريد و در بهترين جاها دفن كنيد .

گفتند : آقا شب قبل فرموديد نگذاريد و حالا مى فرمايد بهترين جاها دفن شود ! ؟

حضرت فرمود : آنهائيكه آن نعش را مى آوردند شب گذشته راه را گم كردند و عبورشان به زمين كربلا افتاد باد وزيده خاك و غبار زمين كربلا در تابوت او ريخته از بركت خاك كربلا و احترام فرزندم حسين (ع ) خداوند از جميع تقصيرات او گذشته و او را

آمرزيد و رحمت خود را شامل حالش گردانيده . (57) حريم كعبه عشق است آستان حسين

محيط جوهر عشق خداست جان حسين

چراغ هيچ كس اَر تا به سحر نمى سوزد

جهان فروز بود نور جاودان حسين

حديث كربلا نقش دفتر دلهاست

كه تا ابد نشود كهنه داستان حسين

بهار هر چمن را خزان رسد از پى

ولى هميشه بهار است بوستان حسين

به حكم شرع حرام است خوردن هر خاك

به غير خاك شفا بخش آستان حسين

به خاطر غبار كربلا نسوخت

فاضل كامل سيدالواعظين مرحوم سيد محمود امامى اصفهانى رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده :

يكى از خلفاى بنى مروان اولاد دار نمى شد به مقتضاى عقيده فاسد خود نذر كرد كه اگر خدا پسرى به او بدهد او را بر سر راه زوارهاى حضرت سيدالشهداء(ع ) بفرستد و آنها را به قتل برساند .

اتفاقاً بعد از مدتى خداوند پسرى به او عطا مى نمايد تا اينكه بزرگ مى شود به او وصيت مى كند كه بايد بروى سر راه زوارهاى حسين و آنها را به قتل برسانى .

پسر شبى در خواب ديد قيامت است و ملائكه غلاض و شداد جمعى را مى برند به سوى جهنم تا يك شخصى را آوردند بكشند به سوى آتش ، رسول خدا (ص ) به ملائكه فرمود : اگر چه اين مرد گنهكار است ليكن شما نمى توانيد او را به جهنم ببريد زيرا روزى به زمين كربلا مى گذشته غبارى از آن زمين بر بدن او نشسته است .

عرض كرد : غبار را از او مى شوئيم ، حضرت فرمود : غبار را مى شوئيد اما چشم او كه به بقعه و بارگاه فرزندم حسين (ع ) افتاده نمى

شود كه بشوئيد .

پس ملائكه عذاب او را رها كردند و ملائكه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند .

آن پسر از خواب بيدار شد و از قصد فاسد خود برگشت وتوبه نمود خودش به زيارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش مى كرد . (58) حسين اى همه هستى نثار مقدم تو

بهار دين و سياست بود محرم تو

كنند منع عزادارى تو دشمنان چون هست

سلاح خانه بر انداز كفر ماتم تو

اگر كه تا به قيامت ز پا نمى افتد

خدا بدست خود افراشته است پرچم تو

به خلقت تو خدا قدرتى دگر كرده است

كه از تمام عوالم جداست عالم تو

به آستان الهى كس تقرب يافت

كه سوخت بيشتر و گريه كرد از غم تو

كرم ز پشت در و عذر خواهى از سائل

نمونه اى بود از رحمت مجسم تو

از آنچه را كه خدايت به حشر مى بخشد

شفاعت است در آن عرصه رتبه كم تو

تو كعبه دل و هر ركن تو جدا افتاد

كه شد قوام بناى قيام محكم تو

خليل دشت بلائى و ذبح بسيارت

على اصغر شش ماهه ذبح اعظم تو

هزار لاله زخم تنت شكفته و هست

ز خاك گرم بيابان عشق رهم تو

يادى از لب تشنه حسين (ع )

حضرت آقاى موسى خسروى در كتاب پند تاريخ نقل مى فرمود :

روز قيامت اعمال بنده را مى سنجند كارهاى نيك در يك طرف و افعال ناپسند در طرف ديگر پس از بررسى ، اعمال زشت او سنگين تر از كردار نيكش مى شود .

ملائكه مى خواهند او را به طرف جهنم ببرند ، خطاب مى رسد نگاه داريد اين بنده من عملى داشته كه در نزد من است و شما خبر و اطلاع از

آن نداريد .

عمل او اين است كه هر وقت آب مى آشاميده يادى از تشنگى اولاد پيغمبر حسين بن على (عليهماالسلام ) مى كرده و بر ستمگران او لعنت مى نموده .

وقتى آن عمل را در طرف كردار نيك مى گذارند حسناتش زيادتى پيدا مى كند بر كردار زشتش . (59) به جز حسين مرا ملجاء و پناهى نيست

در اين عقيده يقين دارم اشتباهى نيست

ره نجات حسين است و دوستى حسين

به سوى حق به جز از اين طريق راهى نيست

به غير درگه تو يا حسين در دو جهان

مرا به درگه ديگر حواله گاهى نيست

گداى درگهت اى پادشاه كشور عشق

به چشم اهل نظر كم ز پادشاهى نيست

غلام ترك سياه تو يا حسين به حشر

ز روشنى رخش چهر مهر و ماهى نيست

اگر مرا به غلامى خود قبول كنى

به دل دگر غم و اندو هم از گناهى نيست

هر آنكه را تو پذيرى خداش بپذيرد

كه قرب و بعد و سفيدى و نى سياهى نيست

شهان بجاه و جلال غلام تو نرسند

كه فوق آن به دو عالم جلال و جاهى نيست

گه حساب كه روز قيامتش خوانند

به جز حسين مرا يار و دادخواهى نيست

ز كوه گرچه گناهم فزون تراست ولى

به پيش عفو تو كوه گناهى كاهى نيست

خدا نكرده بر آئيم از درگه خويش

به هيچ درگهم اى شه پناه گاهى نيست

غلام و ذاكر و مدّاح و خانه زاد تواءم

به دادگاه الاهم جز اين گواهى نيست

اگر تو حكم غلامى من كنى امضاء

به هيچ محكمه خوفم ز دادگاهى نيست

مپوش چشم ز فانى به وقت جان دادن

اميد او ز تو آن دم به جز نگاهى نيست

به خاطر غبار زوار كربلا نسوخت

مرحوم قاضى نوراللّه رضوان اللّه تعالى عليه در آخر كتاب

مجالس المؤ منين در ذيل حالات شعراء مى نويسد :

جمال الدين الخليعى موصلى پدر او حاكم موصل و ناصبى و يكى از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام ) بود ، مادرش هم ناصبيه بود چون پسرى برايش متولد نمى شد به مقتضاى عقيده فاسد خودش نذر كرد كه اگر خداى تعالى به او پسرى عطا كند به شكرانه او پسر را سر راه زوارهاى حضرت اباعبداللّه (ع ) بفرستد تا زوارها از شام و جبل عامل كه مى آيند و عبور آنها به موصل مى شود آنها را به قتل برساند .

بعد از مدتى جمال الدين متولد مى شود چون به حدّ جوانى رسيد مادرش او را از نذر خود با خبر مى كند لاجرم با مادرش از عقب زواريكه از موصل عبور كرده بودند رفت .

چون به مسيب رسيد ، ديد زوار از جسر عبور كرده اند همان جا توقف كرد تا هنگامى كه مراجعت كردند آنها را به قتل برساند .

در كنارى كمين كرده بود كه در همين حال خوابش برد در عالم رؤ يا ديد قيامت شده ملائكه آمدند او را گرفتند و در آتش انداختند آتش او را نسوزاند وبه او اثر نكرد .

ملك جهنم خطاب كرد به آتش ، چرا او را نمى سوزانى ؟

آتش گفت : غبار (زوّار) كربلا به او نشسته است ، او را بيرون آوردند ، شستشويش دادند دو باره او را در آتش انداختند باز آتش او را نسوزاند .

ملك گفت : چرا ديگر او را نمى سوزانى ؟

آتش گفت : شما ظاهر او را شستيد اما غبار داخل درجوف او شده !

از خواب بيدار

شد و از آن عقيده فاسد برگشت و مذهب تشيع را اختيار كرد و مشغول مداحى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) شد و بعضى مى نويسند آمد كربلا و بعضى شعراء به او اين شعر را نسبت داده اند .

اِذا شِئْتَ النَّجاةَ فَزُرْ حُسَيْنا

لِكَىْ تَلْقى اِلا لَه قَريرَ عَيْنِ

فَاِنَّ النّارَ لَيْسَ تَمُسُّ جِسْما

عَلَيْهِ غُبارُ زُوّارِ الْحُسَيْنِ

يعنى اگر نجات از آتش مى خواهى پس زيارت كن آقا امام حسين (ع ) را زيرا كه آتش نمى رسد به بدن كه غبار زوار حسين (ع ) بر او نشسته باشد . (60) اگر خواهى رهى از آتش قهر

زيارت كن غريب كربلا را

نمى سوزد به آتش آنكه از شوق

زيارت كرد شاه نينوا را

امام حسين (ع ) سه بار به زيارتش آمد

مرحوم حاج شيخ عباس قمى (رضوان اللّه تعالى عليه ) در مفاتيح الجنان نقل فرموده كه صالح متقى ملاحسن يزدى كه يكى از نيكان و مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادت و زيارت است نقل كرده از ثقه امين حاج محمّد على يزدى كه مرد فاضل صالحى بود در يزد كه دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بوده .

شبها در قبرستان خارج از يزد كه در آن جماعتى از صلحاء مدفونند و معروف است به مزار به سر مى برد گفت :

يكى از رفقاء كه از كوچكى با هم همسايه بوديم و با هم نزد يك معلم مى رفتيم و با هم بزرگ شديم ما براى خودمان يك شغلى انتخاب كرديم و او هم شغل عشارى را براى خود پيشه گرفت و بود تا از دنيا رفت و در همان قبرستان نزديك محله اى كه من در آن بيتوته مى كردم به خاك

سپردند .

چند روز از فوتش گذشته او را بود در خواب ديدم كه بسيار خوشحال و در جاى خوبى است پس نزد او رفتم و گفتم : من مى دانم كه تو در دنيا كارهاى خوبى نداشتى و اين حالات در مقام تو نيست و شغل تو مقتضى اين مكان نبود و تو بايد در عذاب باشى با كدام عمل به اين مقام رسيدى .

گفت : همين طور است كه مى گوئى من از روزى كه از دنيا رفتم به بدترين عذابها گرفتار بودم تا ديروز كه همسر استاد اشرف حداد فوت شد و در اين مكان او را دفن كردند و اشاره كرد به موضعى كه نزديك 50 مترى بود .

گفت : در شب وفات او آقا ابا عبداللّه (ع ) سه مرتبه او را زيارت كرد و در مرتبه سوم امر فرمود به رفع عذاب از اين قبرستان والحمدللّه حالم به اين نحو است كه مى بينى و در نعمت الهى افتاده ايم .

از خواب متحيرانه بيدار شدم و حداد را نمى شناختم و محله او را هم نمى دانستم ، پس به بازار آهنگران رفته و آدرس اشرف حداد را گرفتم و او را پيدا كردم .

از او پرسيدم تو زوجه داشتى ؟

گفت : بله دو سه روز است كه وفات كرده و او را فلان محل (همان موضع را اسم برد) دفن كردم .

گفتم : او به زيارت كربلاى آقا اباعبداللّه (ع ) رفته بود ؟

گفت : نه گفتم : ذكر مصائب حضرت را مى كرد ؟ گفت : نه گفتم : مجلس تعزيه دارى داشت ؟ گفت : نه .

پرسيد

براى چه اينها را مى پرسى ؟ خوابم را برايش نقل كردم گفت : اين زن مواظبت بر زيارت عاشوراء داشت . (61) اى كه بر درگه حق عزّت و جاهى دارى

بود آيا به عشاق نگاهى دارى

خاك پا را نظرى از سَر رحمت انداز

تو سليمانى و مور سر راهى دارى

توسّل به حضرت اباالفضل (ع ) و شفاى چشم

حضرت حجّة الاسلام و المسلمين سيد حسن ابطحى دامت بركاته فرمودند :

يك روز به حرم رؤ وس شهداء در باب الصغير رفته بودم كسى در حرم نبود ولى جوانى در گوشه حرم سرش را روى زانو گذاشته بود مثل اينكه خوابش برده بود .

من هم تنها بودم ، زيارت مختصرى خواندم و نزديك به همين جوان مشغول نماز زيارت شدم ، بعد از نماز آن جوان سرش را از روى زانويش بلند كرد و گفت : آقا من خواب نبودم بلكه حتى چشمهايم هم باز بود ولى همانطور كه سرم روى زانويم بود مى ديدم تمام شهدائى كه سرشان اينجا دفن است حضور دارند و حوائج زوارشان را مى دهند و يكى از حوائج مهم مرا هم بنا شد امشب بِدهند .

آيا اين خواب يا بيدارى مى تواند حقيقت داشته باشد ؟

گفتم : اگر مقدارى صبر كنيد حقيقت اين خواب يا بيدارى براى شما طبعا روشن مى شود گفت : چطور ؟

گفتم : امشب اگر آن حاجت مهم شما داده شد معلوم مى شود كه حقيقت داشته و الا ممكن است آنچه ديده ايد خيالاتى بيش نبوده گفت : براى شما هم توضيح مى دهم چيزيرا كه به من وعده داده شده تا شما هم ناظر جريان باشيد .

گفت : من دختربچه اى دارم كه

از مادر نابينا متولد شده و بسيار خوش استعداد است به من امروز مى گفت : اينكه مى گويند فلان چيز قشنگ است و فلان چيز زشت است يعنى چه ؟

گفتم : تو چون چشم ندارى اين چيزها را نمى توانى بفهمى گفت : چطور مى شود كه انسان چشم داشته باشد ؟

گفتم : بعضى ها از مادر با چشم متولد مى شوند و بعضى ها بدون چشم متولد مى شوند و تو هم بدون چشم متولد شدى گفت : حالا هيچ راهى ندارد كه من هم چشم داشته باشم ؟

گفتم : چرا اگر من با خودت به اهل بيت عصمت و طهارت متوسل شويم ممكن است به تو چشم عنايت كنند .

گفت : پس پدر اين كار را بكن و به من هم تعليم بده تا من هم به آنها متوسل شوم شايد چشم دار گردم من گريه ام گرفت و او را در منزل رو به قبله نشانيدم و گفتم : بگو يا اباالفضل چشمم را بده تا من به بيايم حالا من اينجا آمده ام و حاجتم هم شفاى دخترم بوده كه اين خواب يا بيدارى را ديده ام .

گفتم : بسيار خوب امشب اگر بچه ات چشم دار شد معلوم مى شود كه آنچه ديده اى حقيقت دارد يا نه ، آن مرد مرا به منزل خود برد و دخترك را به من نشان داد . گفت : شما فردا صبح هم همين جا بيائيد و از ما خبرى بگيريد ، اتفاقا خانه او در شارع الامين و سر راه مابود .

فرداى آن روز وقتى از آن منزل خبر گرفتم ديدم

جمعى به آن خانه مى روند و مى آيند پرسيدم چه خبر است ؟

گفتند : ديشب در اين خانه كورى به بركت اباالفضل (ع ) شفا يافته وقتى وارد شدم ديدم آن دخترك با چشمهاى زيبا درشت و بينا نشسته و پدرش هم پهلوى او نشسته بود .

وقتى چشمش به من افتاد گفت : آقا ديديد كه آن جريان حقيقى بوده است و آقا اباالفضل دخترم را شفا داد . (62) اى حرمت قبله حاجات ما

ياد تو تسبيح و مناجات ما

تاج شهيدان همه عالمى

دست على ماه بنى هاشمى

ماه كجا روى دل آراى تو

سرو كجا قامت رعناى تو

ماه و درخشنده تر از آفتاب

مشرق تو جان و تن بو تراب

هم قدم قافله سالار عشق

ساقى عشاق و علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسين

داد سر و دست به راه حسين

عمّ امام و اخ وابن امام

حضرت عباس (ع )

مكتب تو مكتب عشق و وفاست

درس الفباى تو صدق و صفاست

مكتب جانبازى و سربازى است

بى سرى آنگاه سرافرازى است

شمع شد و آب شد و سوخته

روح ادب را ادب آموخته

درگه والاى تو در نشاءتين

هست در رحمت و باب حسين

هر كه به دردى به غمى شد دچار

گويد اگر يكصد و سى و سه بار

اى علم افراخته در عالمين

اكشف يا كاشف كرب الحسين

از كرم و لطف جوابش دهى

تشنه اگر آمده آبش دهى

سه دينار از حسين (ع ) مى خواهم

شيخ على اكبر ترك تبريزى يكى از واعظهاى معروف تهران فرموده بود .

يك روز آمدم حرم آقا امام حسين (ع ) نشستم ، حرم خلوت بود هيچ كسى بالا سر نبود . مشغول زيارت خواندن شدم همين طور كه داشتم زيارت مى خواندم يك وقت ديدم يك ترك آذربايجانى يا تبريزى (من فراموش

كردم ) آمد و پهلوى ضريح حضرت روى زمين نشست با زبان تركى خودش با آقا امام حسين (ع ) داشت صحبت و درد دل مى كرد .

من تركى بلد بودم و مى فهميدم چى دارد مى گويد ، ديدم دارد مى گويد : يا امام حسين آقا جان من پولهايم تمام شده مصرفم خلاص گرديده و پولهائى را كه آورده بودم تمام شده ، نمى خواهم از رفيقهايم قرض كنم و زير بار منت آنها بروم ، آقا من به سه دينار احتياج دارم سه دينار برايم بس است (در آن وقت سه دينار خيلى بوده ) شما اين سه دينار را به من بدهيد كه ما به وطنمان برگرديم ، يا اللّه زود سه دينار رد كن بياد .

با خود گفتم اين چطورى با آقا صحبت مى كند مثل اينكه آقا را دارد مى بيند .

من داشتم همين طور او را مشاهده مى كردم كه چكار مى كند يك وقت يك خانمى آمد پهلويش يك چيزى به او گفت . به تركى گفت : نه نمى خواهم بعد ديدم يك مرتبه دارد توى سر و صورت خود مى زند از جاى خود بلند شد و از حرم بيرون رفت .

گفتم : اين چه شد اين خانم كه بود اين پول را گرفت يا نه من هم زيارت را رها كردم و دنبالش دويدم از ايوان طلا و در صحن دستش را گرفتم ، گفتم : قارداش (برادر) بيا ، قصه چه بود چكار كردى ؟

ديدم چشمهايش پر از اشك و منقلب است به تركى گفت : من سه دينار از امام حسين (ع

) مى خواستم گرفتم ، دستش را باز كرد به من نشان داد ، گفتم : چطورى گرفتى ؟

گفت : تو ديدى و گوش مى كردى ؟ گفتم : بله نگاه مى كردم و گوش دادم . گفت : شنيدى به آقا گفتم سه دينار بده ؟ آن خانم را ديدى آمد نزد من ؟ گفتم : بله كى بود ؟

گفت : اين خانم آمد فرمود چكار دارى چه مى خواهى از حسين ؟ گفتم : سه دينار مى خواهم .

فرمود : بيا اين سه دينار را از من بگير گفتم : نه نمى خواهم اگر من خواستم از تو بگيرم از رفيقهايم مى گرفتم من از خود حسين مى خواهم .

فرمود : به تو مى گويم بگير من مادرش فاطمه هستم من اول ردش كردم وقتى گفت من مادرش فاطمه هستم گفتم : بى بى جان اگر شما مادرش فاطمه هستى پس چرا قدت خميده است .

من از منبرى ها و روضه خوانها شنيدم مادر امام حسين (ع ) فاطمه (عليهاالسلام ) جوان هيجده ساله بود چرا پس اين طورى هستى ؟

يك وقت فرمود : پول را بگير برو ، پهلويم را شكستند . (63) اى مبتلاى غم كه جهان مبتلاى تو است

پير و جوان شكسته دل اندر عزاى تو است

هم قبله گاه اهل سمك خاك درگهت

هم سجده گاه خيل ملك كربلاى تو است

اى جان محترم كه ز جانهاى محترم

چون نينوا ز واقعه نينواى تو است

اى بر لقاى دوست تو مشتاق و عالمى

مشتاق خاك كوى تو بهر لقاى تو است

اى بر هواى يار تو مفتون و كشورى

مفتون اشتياق تو اندر هواى تو است

گلگون قبار

عكس شفق آسمان هنوز

از هجر روى اكبر گلگون قباى تو است

در خون طپيده مرغ دل مجتبى چه ديد

در خون طپيده قاسم تو كدخداى تو است

گرديد اسير سلسله غم على چه ديد

زنجير كين به گردن زين العباد تو است

روحى فداك اى تن اطهر كه از شرف

خون خدا توئى و خدا خونبهاى تو است

جسمى فداك اى سر انور كه برسنان

آيات حق عيان ز لب حق نماى تو است

گاهى بدير راهب و گه بر سر درخت

گه بر فراز نيزه و گه خاك جاى تو است

گويم حكايت از بدنت يا كه از سرت

يا از عيال بى كس و غمديده خواهرت

نصرانى مهمان

حاجى طبرسى نورى رضوان اللّه عليه نقل مى كند :

در بصره يك تاجر نصرانى بود كه سرمايه زيادى داشت كه از نظر معاملات تجارتى بصره گنجايش سرمايه او را نداشت شريكهايش از بغداد نوشتند سزاوار نيست با اين سرمايه شما در بصره باشيد خوبست وسيله حركت خود را به بغداد فراهم كنيد زيرا بغداد توسعه معاملاتش خيلى بيشتر است .

مرد نصرانى مطالبات خود را نقد كرده و با كليه سرمايه اش به طرف بغداد حركت نمود .

در بين راه دزدان به او بر خورد كردند و تمام موجوديش را گرفتند چون خجالت مى كشيد با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب باديه نشين بُرد و به عنوان مهمانى در مهمانسراى اعراب كه در هر قبيله اى يك خيمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد .

بالاخره به يك دسته از اعراب رسيد كه در ميان آنها جوانانى بودند بر اثر تناسب اخلاقى كم كم با آنها انس گرفت چندى هم در مهمانسراى آن دسته ماند .

يك روز

جوانان قبيله او را افسرده ديدند علت افسردگى اش را سئوال نمودند ؟ گفت : مدتى است كه من در خوراك تحميل بر شما هستم از اين جهت غمگينم .

باديه نشينان گفتند : اين مهمانسرا مخارج معينى دارد كه با بودن و نبودن تو اضافه و كم نمى گردد و بر فرض رفتنت اين مقدار جزء مصرف هميشگى ميهمانان خانه ماست .

تاجر وقتى فهميد توقف آن در آنجا موجب مخارج زيادتر و تشريفات فوق العاده اى نيست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود روزى عده اى از قبائل اطراف به عنوان زيارت كربلا با پاى برهنه وارد بر اين قبيله شدند .

جوانهاى آنها نيز با شوق تمام به ايشان پيوسته و مرد نصرانى هم به همراهى آنها حركت كرد و در بين راه تاجر نگهبانى اسباب آنها را مى كرد و از خوراكشان مى خورد .

آنها ابتداء به نجف آمدند پس از انجام مراسم زيارت مولااميرالمؤ منين (ع ) شب عاشوراء وارد كربلا شدند اسباب و اثاثيه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانى گفتند : تو روى اسباب و اثاثيه ما بنشين ، ما تا فردا بعد از ظهر نمى آئيم و براى زيارت به طرف حرم مطهر رفتند .

تاجر وضع عجيبى مشاهده كرد ديد همراهانش با اشكهاى جارى چنان ناله مى زدند كه در و ديوار گوئى با آنها هم آهنگ است .

مرد نصرانى بواسطه خستگى راه روى اسباب و اثاثيه خوابش برد پاسى از شب گذشت در خواب ديد شخص بسيار جليل و بزرگوارى از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ايستاده اند به هر

يك از آن دو نفر دفترى داده يكى را ماءمور كرد اطراف خارجى صحن را بررسى كند هر چه زائر و مهمان امشب وارد شده يادداشت نمايد ديگرى را براى داخل صحن ماءموريت داد .

آنها رفتند پس از مختصر زمانى باز گشته و صورت اسامى را عرضه داشتند آقا نگاه كرده فرمود : هنوز هستند كه شما نامشان را ننوشته ايد براى مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامى را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود : كاملاً تفحص كنيد غير از اينها من هنوز زائر دارم .

پس از گردش در مرتبه سوم عرض كردند ما كسى را نيافتيم مگر همين مرد نصرانى كه بر روى اسباب و اثاثيه به خواب رفته و چون نصرانى بود اسم او را ننوشتيم .

حضرت فرمود : چرا ننوشتيد (اما حل بساحتنا) آيا به در خانه مانيامده نصرانى باشد وارد بر ما است .

تاجر از مشاهده اين خواب چنان شيفته توجه مخصوص اباعبداللّه (ع ) گرديد كه پس از بيدار شدن اشك از ديده گانش ريخت و اسلام اختيار نمود سرمايه مادى خود را اگر از دست داد سرمايه اى بس گرانبها بدست آورد . (64) اى حسين جان كه ترا عاشق شوريده بسى است

هر كه شد واله و دلداه عشق تو كسى است

عاشقان را مكن از كرب و بلايت محروم

تا كه از عمر دمى مانده و باقى نفسى است

خادم العباس

مرحوم شيخ محمّد طه كه يكى از علماى بزرگ و از متاءخرين بوده فرموده است :

در سفرى به قصد زيارت حضرت سيدالشهداء (ع ) از نجف اشرف بيرون آمده و با جمعى از علماء و طلاب دينى

به جهت احترام امام حسين (ع ) پاى پياده به جانب كربلا رهسپار شديم .

بين راه به مضيف خانه (مهمانخانه ) يكى از بزرگان عشاير به جهت صرف غذا و استراحت وارد شده اتفاقاً صاحب خانه نبود ولى زنى در ™Ƙ̘Ǡبود كه خيلى از ما پذيرائى گљŠو تعارف زيادى كرد .

فقط چيزى كه باعث نگرانى و ناراحتى ما بود اين بود كه در تمام احوال بين تعارف ، به ما خادم العباس خطاب مى كرد و همه ما از اين عنوان ناراحت بوديم كه چرا اين زن به يك عده از علماء خادم العباس خطاب مى نمايد .

وقتى كه صاحب خانه يعنى شوهر آن زن به خانه آمد و خيلى گرم خوش آمد گفت و از پذيرائى اهل خانه نسبت به آنها سئوال كرد ؟ خيلى اظهار امتنان نمودند فقط در باره اين نكته سئوال كرديم كه چرا خانواده شما عنوانيكه جهت ما قائل شده اند خادم العباس است در حاليكه ما از خدام حضرت عباس (ع ) نيستيم .

صاحب خانه بيان كرد كه آقايان همسر بنده نهايت احترام را از براى شما قائل شده اند زيرا او يك داستان عجيبى راجع به حضرت اباالفضل (ع ) دارد روى همين اصل هر كس را كه بخواهد عنوانى جهتش قائل شود او را خادم العباس مى گويد .

فرزند اين جانب به مرض صعب العلاجى مبتلا گرديده بود كه همه دكترها از معالجه او عاجز ماندند .

ما دسته جمعى به كربلا مشرف شده و طفل مانرا كه يكتا پسر مورد علاقه همه بود به ضريح مطهر حضرت اباالفضل (ع ) بستيم و براى او ناله و گريه

و دعاى بسيار نموديم ولى نتيجه نگرفتيم و به فاصله كمى طفلمان از دنيا رفت و جان تسليم كرد .

در اين وقت عيال من مادر همان طفل كارى كرد در حرم مطهر كه تمام زوار بى اختيار به حالش گريان شدند به قسمى كه صداى ضجه از ميان جمعيت برخاست فقط فرياد مى زد اى اباالفضل تو باب الحوائج بودى من فرزندم را در پناه تو قرار دادم و براى شفاى طفلم در خانه تو آمدم عجب شفايش دادى بجاى شفا بچه ام را كشتى .

در همين وقت جوانى وارد شد و بر ما سلام كرد و فورا صاحب خانه متوجه ما شد و گفت : آقايان اين جوان همان طفل مريض مذكور است كه مجددا خدا او را زنده گردانيده و البته بقيه احوال را مى گذارم تا از خودش سئوال كنيد و رو به جوان كرد و گفت : بقيه را خودت بگو .

جوان گفت : بلى من در كنار ضريح قبض روح شدم و روح من داشت بالا مى رفت بين آسمان رسيدم به انوارى چند كه كسى گفت : اينها انوار محمّد و آل محمّد(عليهم السلام ) هستند .

يكى از آنها خاتم الانبياء (ص ) و يكى على مرتضى (ع ) و ديگرى فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) و ديگرى حسن مجتبى (ع ) و يكى حضرت سيدالشهداء (ع ) مى باشد سپس نور ديگرى كه گفتند : اين قمر بنى هاشم (ع ) است .

آقا حضرت اباالفضل (ع ) آمد نزد حضرت امام حسين (ع ) و تقاضا نمود كه آقا شما ببينيد اين زن ، مادر طفل در حرم چه

مى كند و مرا رسوا نموده و من استدعا مى كنم شما از خدا بخواهيد كه اين لقب باب الحوائجى را از من بردارد زيرا اين زن آبروى مرا برده .

حضرت سكوت نمودند سپس به نزد حضرت اميرالمؤ منين (ع ) رفت و شكايت نمود حضرت سكوت فرمودند سپس نزد حضرت زهراء (عليهاالسلام ) رفت خلاصه همگى فرمودند : ما در برابر مشيت خدا هيچ گونه اقدامى نمى توانيم بكنيم .

بالاخره حضرت اباالفضل (ع ) نزد پيغمبر (ص ) رفت با چشم گريان التماس كنان تقاضا كرد كه در شما از خدا بخواهيد اين لقب باب الحوائجى را از من بردارد زيرا اين زن مرا رسوا كرده .

حضرت سكوت فرمود و همان جواب را داد كه در اين وقت حضرت اباالفضل (ع ) گريان و انوار مقدسه هم محزون يك مرتبه خطاب رسيد به ملك الموت كه روح اين طفل را برگردان به واسطه قرب و منزلت قمربنى هاشم ((ع )) به درگاه ما .

در آن حال روح من به بدنم برگشت و احساس كردم كه هيچ گونه كسالتى ندارم . (65) دوست دارم شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم

بر سر بالينت از غم فردا بسوزم

دوست دارم هاله باشم تا ببوسم روى ماهت

يا شوم پروانه ازشوق تو بى پروا بسوزم

دوست دارم ماه باشم تا سحر بيدار باشم

تا چو مشعل بر سر راهت در اين صحرا بسوزم

دوست دارم سايه باشم تا در آغوشم بخوابى

چشم دوزم بر جمالت ز ان رخ گيرا بسوزم

دوست دارم لاله باشم بر سر راهت نشينم

تا نهى پا بر سرم و ز شوق سر تا پا بسوزم

دوست دارم خال باشم بر رخ

مهر آفرينت

از لبت آتش بگيرم تا جهانى را بسوزم

دوست دارم خار باشم دامن وصلت بگيرم

تا ز مهر آتشينت اى گل زهرا بسوزم

دوست دارم ژاله باشم من به خاك پايت افتم

تا چه گل شاداب باشى و من از گرما بسوزم

دوست دارم خادمت باشم كنم دربانيت را

دل نهم در بوته عشقت شها يك جا بسوزم

دوست دارم كام عطشان ترا سيراب سازم

گر چه خود از تشنه كامى بر لب دريا بسوزم

دوست دارم اشك ريزم تا مگر از اشك چشمم

تو شوى سيراب و من خود جاى آن لبها بسوزم

دوست دارم دستم افتد شايد از دستم بگيرى

لحظه اى پيشم نشينى تا سپند آسا بسوزم

شفاى نيمه بچه

سيد جليل القدر حاج آقا عطاء اللّه شمس دولت آبادى نقل فرمود :

يكى از علماء كه براى حاجتى ده شب در حرم مطهر حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بيتوته كرده و نتيجه نگرفت .

پس به حرم حضرت اباعبداللّه (ع ) رفته و در كربلا ده شب در حرم آن حضرت بيتوته كرد باز هم نتيجه نگرفت .

پس ده شب در حرم آقا اباالفضل (ع ) بيتوته كرد و نتيجه نديد ، آخرين شب بيتوته در آنجا ديد زنى وارد حرم آن حضرت شد و يك طفل نيمه بچه را انداخت كنار ضريح و گفت يا ابوالفضل من از شما اولاد خواستم اينك خدا به من يك بچه ناقص و نيمه طفلى لطف كرده است . و من از اينجا نمى روم مگر اينكه معجزه كنى و طفل كاملى از براى من بگيرى . ناگهان غوغا بر پا شد و گفتند : بچه نيمه طفل سالم گرديد زن بچه را در آغوش گرفته و بيرون رفت .

اين

مرد عالم خيلى دل تنگ شد آمد كنار ضريح گفت : يا اباالفضل ببين من يك ماه است كه كنار قبر پدر و برادر تو از خدا حاجت خواستم حاجتم داده نشد ولى اين زن عرب باديه نشين را فورا حاجت داديد .

سپس در كنار ضريح خوابش برد در عالم رؤ يا حضرت به او فرمود : هر كس به قدر معرفت خود حاجت مى خواهد و خداوند هر نوع صلاح بداند به او كرامت مى كند او همين اندازه نسبت به ما آشنائى دارد اما حساب شان با تو جداست و ما به نظر لطف به تو مى نگريم و صلاح شما را در اين حال مى بينيم . (66) قربان عاشقى كه شهيدان كوى عشق

در روز حشر رتبه او آرزو كنند

عباس نامدار كه شاهان روزگار

از خاك كوى او طلب آبرو كنند

سقّاى آب بود لب تشنه جان سپرد

مى خواست تا كه آب كوثرش اندر گلو كنند

دستش فتاد داد خدا دست خود به وى

آنانكه منكرند بگو روبرو كنند

گر دست او نه دست خدائى است پس چرا

از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند

در بار او چه قبله ارباب حاجت است

باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند

يادى از لب تشنه حسين (ع )

مرحوم حاج ميرزا حسين نورى رضوان اللّه تعالى عليه شرحى دارد كه از كليددار حضرت امام حسين (ع ) روايت كرده :

در زمان مرحوم فتحعلى شاه قاجار شبى او را در حرم امام حسين (ع ) ديدم خيلى تعجب نمودم كه چطور شده است شاه بى سر و صدا به كربلا آمده و به زيارت حرم مطهر مشغول است .

بيرون آمدم و از كفش داريها پرسيدم گفتند : همچه

چيزى نيست و ما در اين باره خبرى نداريم به حرم برگشتم او را نديدم سه روز بعد خبر رسيد كه او مرحوم شده است .

من در اين فكر بودم كه اين چه قضيه اى بود تا آنكه شبى در عالم خواب ديدم ميان حرم حضرت سيدالشهداء (ع ) است به ايشان گفتم : آقا من چند شب پيش شما را در حرم مطهر امام حسين (ع ) ديدم .

گفت : بلى من بودم و علت اين كه مرا در حرم ديديد اينست كه شبى در بستر در حال استراحت بودم چون آن شب ماهى شورى خورده بودم خيلى عطش بر من غالب شده بود به قدرى كه نزديك بود هلاك شوم و كسى هم به بالينم حاضر نبود .

خودم برخاستم ظرف آبى پيدا كرده آب خوردم و يادى از لب تشنه امام حسين (ع ) نمودم و حضرت بياد آنكه من آنشب در آن حال بيادش بودم روح مرا به اينجا آوردند . (67) مهر تو را به عالم امكان نمى دهم

اين گنج پر بهاست من ارزان نمى دهم

گر انتخاب جنت وكويت به من دهند

كوى تو را به جنت و رضوان نمى دهم

نام تو را به نزد اجانب نمى برم

اين اسم اعظم است به ديوان نمى دهم

جان مى دهم به شوق وصال تو يا حسين

تا بر سرم قدم ننهى جان نمى دهم

اى خاك كربلاى تو مُهر نماز من

آن مُهر را به مُلك سليمان نمى دهم

ما را غلامى تو بود تاج افتخار

اين تاج را به افسر شاهان نمى دهم

دل جايگاه عشق تو باشد نه غير تو

اين خانه خداست به شيطان نمى دهم

گر جرعه اى ز

آب فراتم شود نصيب

آن جرعه را به چشمه حيوان نمى دهم

تا سر نهاده ام چو مويد به درگهت

تن زير بار منت دو نان نمى دهم

قطره اشكى براى من ريختى

مرحوم فقيه و محقق ربانى دانشمند بزرگ شيعه مربى زهد و تقوا احمد بن محمّد معروف به مقدس اردبيلى (رضوان اللّه عليه ) فرمود :

عمروبن ليث امر نمود كه لشكرهايش از جلوى او به صف رژه روند و مقرر نموده بود كه هر سردارى با خود هزار نفر مجهز نمايد و دست هر سردار لشكر يك پرچم به عنوان علامت باشد(كه اين لشكر هزار نفر است ) بر او عرضه نمايد و يك گرز از طلا به عنوان جايزه بگيرد . . . .

در اين هنگام صد و بيست پرچم بر پا شد كه هر علمى علامت هزار نفر بود چون از مشاهده لشكر خود فارغ گرديد صد و بيست گرز طلا به آنها داد وقتى كه لفظ صد و بيست گرز كه نشانه صدوبيست هزار مرد باشد به او گوش زد شد خود را از اسب به زمين انداخت و سر به سجده نهاد و روى خود را به خاك ماليد و زار زار مى گريست و زمانى ممتد در آن گريه و زارى بماند و بى هوش گرديد .

و بعد از آنكه به هوش آمد هيچ كس قدرت نداشت كه جهت گريه و زارى را از او بپرسد ولى يك نديمى داشت كه از او پروائى نداشت پيش آمد و گفت : اى پادشاه كسى كه اينطور لشكرى دارد بايد خوشحال و خندان باشد و حالا كه وقت گريه نبود چرا اينكارها را نمودى ؟

عمروبن ليث گفت :

شنيدم كه عدد لشكريان من صدو بيست هزار نفر بودند يك وقت واقعه كربلا به خاطرم افتاد حسرت بردم و آرزو كردم كه كاشكى آن روز در آن صحرا مى بودم و دمار از كفار بر مى آوردم . يا من نيز جان را فدا مى كردم .

چون عمروبن ليث وفات نمود خوابش را ديدند كه تاج بر سر دارد و در جاى بسيار رفيعى است و حوريان در خدمت او مى باشند به او گفتند : از كجا به اين مقام رسيدى ؟

گفت : وقتى كه مرا در قبر گذاردند و ملك براى سئوال از من بر آمدند از عهده جواب بر نيامدم خواستند مرا عذاب دهند يك وقت سمت راست قبرم شكافته شد و جوانى خوش رو وارد قبرم گرديد و فرمود او را واگذاريد زيرا خدا او را به من بخشيده .

گفتند : سمعا وطاعةً يا سيدى و مولاى رفتند .

من دست بردامنش انداختم و گفتم : تو كيستى كه در اين وقت به فريادم رسيدى ؟

فرمود : من حسين بن على هستم كه آمدم تلافى نمايم به جهت آن قطره اشكى كه براى من ريختى و آرزوى كمك مرا نمودى اينك بفرياد تو رسيدم . (68) در هر دو جهان حسين جانانه ماست

آنكونه حسين است بيگانه ماست

گر هر شبه داريم عزايش چه عجب

چون بزم عزاى او شفا خانه ماست

در تاب و تب يوسف زهرا دل ماست

آميخته با عشق حسينى گل ماست

ما يكدله در صراط مولا هستيم

در روز جزا شفاعتش حاصل ماست

كار سقائى را پيش گرفت

در شهر كربلا سقائى بود به نام حاج محمّد على كه شايد فعلاً هم زنده باشد ، اين مرد در

اطراف حرم مطهر حضرت امام حسين (ع ) مشغول سقائى بود و روزى شرح حال زندگى خود را بيان كرد .

گفت : من قبلاً شغلم سقائى نبود بلكه درب صحن مطهر امام حسين (ع ) مشغول عطارى بودم در نزديكى خيمه گاه وبسيار كار و بارم خوب بود و مقدمه خوبى كار من اين شد كه وقتى كه اطراف حرم را كندند به خاطر تعمير ضريح مطهر من قدرى تربت اصل تهيه نمودم و شروع كردم به فروختن آن و هر مثقالى يك ليره عثمانى قيمت نهادم .

به خاطر آن كار كم كم شهرتى پيدا كردم به قسمى كه حتى از نقاط و شهرهاى اطراف مى آمدند به نشانى معين از من تربت خريدارى و به اين وسيله كار من خوب شد .

روزى در حرم مطهر حضرت اباعبداللّه (ع ) بودم ديدم مردى آمد و فرياد مى زند كه يا امام حسين پول مرا دزديدند اين چه وضعى است حالا من چه كنم .

من هم گفتم : يا امام حسين راست مى گويد چرا بايد اين طور به سرش بيايد چرا دزد را تحويل نمى دهى .

همان شب در عالم رؤ يا حضرت سيدالشهداء(ع ) را ديدم به من فرمود : اگر بخواهم دزد را معرفى نمايم خود تو هم دزد هستى خاك مرا مى دزدى و به قيمت گزافى مى فروشى آيا درست است ؟ به چه مجوزى اين ثروت را از اين راه درآوردى ؟

حالا صبح برو آن گداى درب صحن را از جايش بلند كن سنگى زير اوست آن سنگ رابردار اموال زيادى از زوار دزديده شده و در آنجا پنهان است

بردار و مال اين مرد هم روى آنهاست به صاحبش رد كن .

صبح برخاستم و موضوع را با كفشدارى در ميان گذارده و با عده اى به سراغ آن وسائل رفته و او را از جايش بلند كرده و سنگ را برداشتيم و اموال را مشاهده كرده و تمامش را به صاحبان آن رد كرديم .

و خود من هم اعلان كردم هر كه پولى بابت تربت به من داده است بيايد بگيرد يا بجاى آن هر چه مى خواست جنس بردارد به همان ميزان همه را رد كردم و آنهائيكه از ولايت دور آمده و از من خريدارى كرده بودند به همان مقدار از علماء سئوال كردم بنا شد اجناس را فروخته و رد مظالمش را بدهم همه را رد كردم و خودم به سقائى مشغول شدم . (69) عاشقان را آرزو باشد گل روى حسين

گل گرفته عطر خود از تربت كوى حسين

سر گذاريم از ره اخلاص هنگام نماز

بهر نزديكى به حق بر خاك گلبوى حسين

بى احترامى به مُهر تربت

مرحوم حاج ميرزا حسين نورى رضوان اللّه عليه فرمود :

يكى از برادرانم مهرى از تربت حضرت سيدالشهداء (ع ) داشت كه بر آن نماز و سجده مى نهاد و بعد درجيبهاى خود مى گذارد چون قبا مى پوشيد جيبهايش پشت رانش مى افتاد والده ام به او گوش زد مى نمود و مى گفت : چرا بى ادبى به تربت آقا سيدالشهداء(ع ) مى نمائى شايد روى جيبت بنشينى اين مهر بشكند و زير پايت بماند .

برادرم گفت : بلى تاكنون دو مهر به اين كيفيت شكسته ام پس متعهد شد كه ديگر تربت را در جيبهاى پائين قبا

نگذارد .

چند روز از اين قضيه گذشت والدم در عالم خواب ديد كه حضرت سيدالشهداء (ع ) به ديدن او آمده و در كتابخانه اش نشسته است و اظهار ملاطفت بيش از حد به او نموده و فرمود : بگو پسرهايت بيايند تا آنكه من به آنها اكرام بنمايم و جايزه بدهم .

پدرم پسرهايش را حاضر ساخت و با من پنج نفر بوديم و همه در جلو در طاق كتابخانه ايستاديم و در نزد حضرت امام حسين (ع ) لباس هاى فاخر و اشياء نفيسه بود .

حضرت يك يك فرزندان پدرم را صدا زد و بر اندرون اطاق طلبيد و جائزه به او مرحمت مى فرمود و از اطاق بيرون مى آمد .

تا آنكه نوبت به همان برادرم رسيد كه مهر تربت را پيش از اين در جيبش مى گذاشت آنگاه حضرت نگاه غضب آلودى به سوى او نمود و به پدر فرمود : اين پسر تو تا به حال دو مهر از تربت قبر مرا در جيبش گذارده و شكسته است چون روى آنها نشسته .

سپس قاب شانه اى از ترمه در بيرون اطاق انداخته تا او بردارد او را مثل سايرين به نزد خود نطلبيد چون پدرم از خواب برخواست خوابش را به مادرم نقل كرد و او پدرم را از اين قضيه (مهريكه در جيب برادرم بوده و منع او را از اين امر ، همه را) مطلع نمود سپس پدرم از صدق اين رؤ يا و خواب عجيبه تعجب نمود و حمد خداى را بجاى آورد كه موجب سَخَت حضرت واقع نشده است . (70) حسين جان بر سرم باشد هوايت

عزيز

فاطمه ، جانم فدايت

خوش آن روزى كه زوار تو گردم

ببندم بار سوى كربلايت

حسين جان گر بر آيد آرزويم

نشينم روز و شب در نينوايت

خوش آن ساعت كه بينم مرقدت را

حريم و بارگاه با صفايت

به ياد غربتت ، شيون نمايم

فغان از دل كشم در ماجرايت

به ياد آن مصيبتهاى جان سوز

حسين جان مى كنم بر پا عزايت

شود گر قسمتم آب فراتت

ز ديده ، اشكها ريزم برايت

ببوسم مرقدت را از دل و جان

ببويم تربت دارالشفايت

گذارم روى خود بر قبر اكبر

بنالم ازبراى ناله هايت

به وقت مرگ من در انتظارم

كه آئى بر سرم بينم لقايت

بميرم من اگر در كربلايت

پناهم ده حسين جان در سرايت

مقدم شد حسين جان ذاكر تو

فقير است و به سر دارد هوايت

عباس مرا شفا داد

علامه شيخ عبدالرحيم شوشترى متوفى 1313 از شاگردان شيخ انصارى اعلى اللّه مقامه گفت : پس از زيارت اباعبداللّه (ع ) به زيارت آقا اباالفضل (ع ) مشرف شدم .

زائرى راديدم پسر مسلول خود را به شبكه ضريح مقدس ارتباط داده و با توسل و تضرع شفاى او را خواهان است يك مرتيه ديدم پسر بلند شد وَيَص يخُ شافانِى الْعَباس فرياد مى زد عباس مرا شفا داد .

بى درنگ مردم ازدحام كردند و لباسش را براى تبرك قطعه قطعه نمودند .

وقتى اين كرامت را به چشم ديدم به ضريح چسبيدم و با عصبانيت عرض كردم عرب جاهلى را شفا مى دهى و مسرور مى گردانى و من كه با تحمل زحمات علم و معرفت را تحصيل و با ادب در برابرت تمنا مى كنم حاجتم را نمى دهى و محرومم برمى گردانى اگر نيازمندى مرا رفع نكنى ابدا زيارتت نخواهم كرد .

وقتى از حال عصبانيت

آرامش يافتم از تجاسر و سوء ادب خودم بساحت پروردگار استغفار نمودم و از محضر حضرتش يقين و هدايت خواستم وقتى به نجف اشرف برگشتم شيخ مرتضى انصارى (قدّس اللّه روحه ) به ملاقات مفتخرم فرمود .

و دو كيسه پول به من داد و گفت : اين آن چيزى است كه از اباالفضل العباس (ع ) مسئلت كردى (منزلى براى خود خريدارى و به حج بيت اللّه مشرف شو) توسل من به آن حضرت براى همين دو امر بود . (71) اى اميرى كه علمدار شه كرب و بلائى

اسد بيشه صولت پسر شير خدائى

به نسب پور دلير على آن شاه عدو كش

به لقب ماه بنى هاشم و شمع شهدائى

يك جهان صولت و پنهان شده در بيشه و تمكين

يك فلك قدرت و تسليم به تقدير قضائى

من چه خوانم به مديح تو كه خود اصل مديحى

من چه گويم به ثناى تو كه خود عين ثنائى

بى حسين آب ننوشيدى و بيرون شدى از شط

تو يَم فضلُ و محيط ادب و بحر حيائى

دستت افتاد زتن مشك به دندان بگرفتى

تا مگر دست دهد باز سوى خيمگه آئى

گره كار تو نگشود چو از دست همانا

خواستى تا مگر آن عقده ز دندان بگشائى

هيچ سقّا نشنيديم كه لب تشنه دهد جان

جز تو اى شاه كه سقاّى يتيمان ز وفائى

چشم اميد صغير است به سوى تو و خواهد

كه به سويش نظرى هم تو ز رأ فت بنمائى

عباس انگشتم را قطع كرد

سيد بزرگوار و جليل القدر آقا نصراللّه مدرس حائرى رضوان اللّه تعالى عليه مى فرمود :

كه روزى در ميان خدام در صحن آقا حضرت اباالفضل (ع ) بودم ديدم مردى از حرم شتابان بيرون رفت و با

دستش انگشت كوچك دست ديگر را گرفته بود كه خون نريزد ولى خون از آن مى ريخت .

او را نگاه داشتم كه بپرسم چه شده ؟ گفت : عباس انگشتم را قطع كرده رفتم داخل حرم ديدم انگشت مقطوع او به پنجره ضريح معلق و مانند اينست كه از مرده قطع شده و خون در آن ديده نمى شود .

فرداى آن روز دانستيم كه آن مرد اهانت به ساحت مقدس حضرت اباالفضل (ع ) نموده و آن اهانت سبب قطع انگشت وى شده . (72) مادر سر خود عشق تو داريم عباس

جان را به ره تو مى سپاريم عباس

هرگاه درى به روى ما بسته شود

رو بر در و درگاه تو آريم عباس

به ولايت اقرار كن

علامه شيخ حسن دخيل براى مؤ لف كتاب العباس نقل نموده :

در موسم گرما بعد از زيارت اباعبداللّه (ع ) به زيارت اباالفضل (ع ) مشرف شدم سواى خادمى در حرم زائرى نبود .

پس از زيارت و خواندن نماز ظهر و عصر در عظمت قمر بنى هاشم (ع ) فكر مى كردم كه ناگاه ديدم بانوى محجوبه اى با پسرش به طواف مشغولند پشت سر آنها مردى بلند قامت به هيبت اكراد كه به آن دو مربوط بود نه مانند شيعه زيارت مى خواند و نه مانند اهل تسنن فاتحه مى خواند پشت به قبر مطهر كرده و به شمشيرها و خنجرها و اشياء آويزان آن در حرم نگاه مى كرد هيچ توجه به عظمت صاحب حرم و رعايت احترام آن بزرگوار نداشت از گمراهى و بى ادبى اين تاريك دل و صبر آقا در تنبيه او در شگفت بودم .

ناگهان ديدم اين

مرد از زمين بلند شد و به شدت به شبكه ضريح كوبيده شد و انگشتانش متشنج و چهره اش متغير و پيرامون ضريح فرار مى كرد .

در اين حين آن زن دست پسرش را گرفت و مقابل ضريح به اين بيان به حضرت متوسل شد ابوالفضل دخيلك انا و ولدى .

خادم كه از در حرم اين منظره را نگريسته بود سيد جعفر خادم ديگر را صدا زد آمدند و اين مرد را گرفتند و به حرم آقا امام حسين (ع ) بردند و به آن زن و پسرش گفتند همراه ما بيائيد (مشهدالحسين ) تا حرم حسينى رفتيم وعده زيادى از مشاهده احوال آن مرد همراه شدند .

خادم او را به شبكه ضريح حضرت على اكبر ارتباط داد و دخيل بست خوابش برد پس از چهار ساعت به حال وحشت بيدار شد در حاليكه مى گفت :

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَنَّ اَمي رَالْمُؤْمِنيِنَ عَلِىّ بْنَ اَب ى طالِبٍ خَل يفَةُ رَسُولِ اللّهِ بِلافَصْلٍ وَ اَنَّ الْخَل يفَةَ مِنْ بَعْدِهِ وَلَدُهُ اَلْحَسَنِ ثُمَّ اَخُوهُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ عَلُى بْنُ الْحُسَيْنِ و شمرد ائمه را تا حجت بن الحسن المهدى عجل اللّه فرجه .

اين جريان را از او پرسيدم ؟

گفت : رسول خدا (ص ) را الا ن زيارت كردم فرمود : اِعْتَرِفْ بِهئُولاءِ يعنى به ولايت ائمه اقرار كن و براى من اسامى آنها را بيان فرمود :

وَ اِنْ لَمْتَفْعَلْ يُهْلِكِ الْعَباس .

فرمود : اگر پيروى ائمه را نكنى عباس تو را هلاك مى كند .

اين است كه به ولايت و امامت اين بزرگواران شهادت دادم و

از غير ايشان تبرى مى جويم از او پرسيدند در حرم اباالفضل (ع ) چگونه مضرب شدى ؟ گفت : در حرم عباس ديدم مردى بلند بالا مرا فشرده و گفت : اى سگ تا به حال به گمراهى به سر مى بردى مى خواهى در ضلالت بمانى و به شدت مرا به ضريح كوبيده و با عصا به پشتم مى زد و من فرار مى كردم .

بعد از آن زن احوالش را پرسيدند ؟ گفت : ما شيعيان بغداد مى باشيم و اين مرد اهل سليمانيه و از تسنن و ساكن بغداد مى باشد برادرم مرا به اين مرد تزويج كرد وقتى اجازه زيارت كاظمين را مى خواستم به خرافات قائل مى شد .

همين كه حامله شدم گفت : نذر كن اگر پسرى به ما روزى شود به زيارت قيام مى كنم چون پسر متولد شد گفت : وقتى به سن بلوغ كه رسيد به نذر وفا مى كنم .

پسرم به سن بلوغ 15 سال رسيد از روى اكراه موافقت كرد در حرم امامين كاظمين و عسكريين متوسل شدم كه شوهر گمراهم را با بروز كرامتى به امامت معتقد فرمائيد .

در خواستم عملى نشد و شوهرم استهزاء و اسائه ادب خود را هم ترك نمى كرد در كربلا كه رسيديم نخست به زيارت اباالفضل (ع ) مشرف شديم عرض كردم تو ابوفاضل و باب الحوائج هستى اگر كرامتى آشكار نكنى كه شوهرم هدايت شود به زيارت برادرت حسين و پدرت اميرالمؤ منين (ع ) مشرف نخواهم شد و به بغداد بر مى گردم .

همين كه داستان گمراهى و سخريه اين مرد را نسبت به

ائمه اطهار به ابى الفضل عرض مى كردم اين كرامات باهره كه مشاهده نموديد و شوهرم از گمراهى نجات يافت و به سعادت فايز گرديد . (73) مهرى كه ز عباس بود بر دل ما

آميخته شد به تار و پود و گل ما

با دست يدالهى خود باز كند

هر جا گره بسته و هر مشكل ما

برخيز مصيبت بخوان

سيد سعيد پسر خطيب سيدابراهيم كه به 27 پشت به امام موسى كاظم (ع ) مى رسد خود و پدرش اهل منبر و صاحب تأ ليفات است در كتاب اعلام الناس فى قصايل العباس مى نويسد :

در ذيقعده 1351 هجرى همسر اختيار كردم بعد از يك هفته زكام و تب عارضم شد كه پزشكان نجف نتوانستند معالجه نمايند در جمادى الاولى 1353 به كوفه رفتم مدتى درمان نمودم فايده نبخشيد .

به نجف برگشتم در ذيحجه از دكترهاى مهم بغداد و نجف آمدند جلسه شور تشكيل دادند و آراء ايشان به اتفاق به فايده نداشتن معالجه و دارو پايان يافت و حَكَمُوا بِالْمَوْتِ .

در محرم 1354 پدرم براى اقامه عزادارى به قريه قاسم بن امام كاظم (ع ) رفت و مادرم شب و روز برايم گريان بود تا شب هفتم محرم مردى با هيبت و چهره نورانى شبيه سيد مهدى رشتى را در خواب ديدم كه از پدرم پرسيد و فرمود پس كه مى خواند(رسم ما به تشكيل مجلس روضه در روز پنج شنبه بود و امشب شب پنج شنبه است ) پس از غيب شدن از نظرم دو مرتبه برگشت و گفت : پسرم سعيد را به كربلا فرستادم مجلس مصيبت اباالفضل برقرار نمايد تو هم برو كربلا مصيبت عباس

را بخوان از خواب بيدار شدم ديدم مادرم بالاى سرم گريان است .

دو مرتبه خوابم برد آن آقا آمد و فرمود :

اَلَمْ اَقُلْ لَكَ اَنَّ وَلَدى سَعيدٌ ذَهَبَ اِلى كَرْبَلا وَ اَنْتَ تَقْرَءُ فى ماتَمِ اَبِى الْفَضْلِ فَاَجِبْتْهُ .

نگفتم به تو پسرم سعيد را براى عزاء به كربلا فرستادم تو هم نزد او برو بيدار شدم باز خوابيدم اين مرتبه آن آقا به تندى فرمايش خود را تكرار فرمود :

فَما هذا التَّأْخي ر ؟ چرا در رفتن تأ خير مى كنى ؟ !

در حال ترس بيدار شدم و براى مادرم شرح دادم مسرور شد و تفاءل زد كه اين سيد بزرگوار ابوالفضل مى باشد .

با تصميم به رفتن به كربلا به واسطه ضعف توانائى نشستن و سوار شدن در ماشين را نداشتم بستگان هم با حركت من موافق نبودند تا به وسيله تابوتى مرا حمل و شب سيزده محرم نزد ضريح مطهر اباالفضل قرار دادند .

در حال اغماء بودم كه همان آقا را زيارت كردم ، فرمود از روز هفتم كه به تو گفتم تأ خير كردى سعيد به انتظار تو بود فَهذا يَوْمُ دَفْنِ الْعَبّاسِ وَ هُوَ يَوْمُ ثَلاثِ عَشَرَ فَقُمْ وَ اَقْرَءْ .

امروز سيزده محرم روزى است كه عباس را دفن مى كنند پس بلند شو بخوان از نظرم غائب شد دو مرتبه برگشت وَ اَمَرَنى بِالْقَرائَةِ .

امر فرمود به خواندن و غائب شد ، دفعه سوم حاضر در حاليكه به پشت سمت راست خوابيده بودم .

دست مبارك بر شانه چپم گذاشت و فرمود :

اِلى مَتى اَلنَّوْمِ قُمْ وَ اذْكُرْ مُصي بَتى فَقُمْتُ وَ اَنَا مَدْهُوشٌ مَذْعُورٌ مِنْ هَيْبَتِهِ وَ اَبْوارِهِ .

تا كى

مى خوابى برخيز و مصيبت بخوان ، از هيبت آن بزرگوار و انوار مقدّس مدهوش و سر پا ايستادم به صورت به زمين افتادم و از حال غشوه بيدار شدم عرق صحت در خود احساس كردم زائرين كه شاهد اين منظره بودند ازدحام كردند و صداى جمعيت در حرم و صحن و بازار به تكبير و تهليل بلند شد و مردم لباس مرا پاره مى كردند و به تبرك مى بردند در اين حال شرطه مرا ازتهاجم خلق دور كرد و نزد امام حرم برد و مصيبت حضرت اباالفضل (ع ) را از قصيده سيد راضى آغاز كردم .

ابا الفضل يا من اسس الفضل و الا با

اباالفضل الا ان تكون له ابا . . .

پس از آمدن به منزل با حضور بستگان نيز مصائب قمر بنى هاشم را خواندم به شدت گريستند و چندى نگذشت كه به بركات اباالفضل همسرم حامله شد و پسرى خدا داد كه نامش را (فاضل ) گذاشتم و اولاد ديگر نيز بنام عبداللّه و حسن و محمّد و فاطمه و ام البنين خدا مرحمت فرمود . (74) عالمى در غم و اندوه و عزايت عباس

ديده ها اشك فشان جمله برايت عباس

بوده ئى از دل و جان يار وفادار حسين

جان به قربان تو و مهر و وفايت عباس

ياد تشنه لب مولا و ننوشيدن آب

آيتى از كرم و صدق و صفايت عباس

اى كه مظلومى و هم سنگر مظلوم حسين

عاشقان را برسان صحن و سرايت عباس

پرچم سرخ حسينى به كف قدرت تست

تا ابد هست به جا نام و لوايت عباس

شهره شد شرح فداكارى و جانبازى تو

بوده راضى شدن دوست رضايت عباس

گرچه اغيار تو

هم آمده و يار شدند

كس ندانست همه قدر و بهايت عباس

ماه يك قوم نه اى ماه جهان آرائى

منفعل مهر و مه از ماه لقايت عباس

ملتمس بر در تو پير و جوانند بسى

بهره ور كن همه از لطف و عطايت عباس

شفاى فلج

عالم و ثقة الاسلام شيخ حسن نواده صاحب جواهر از حاج مينشد كه مورد وثوق و شاهد كرامت بوده نقل مى كند :

مردى بنام مخيلف به فلج مبتلا و سه سال مرضش طول كشيد ، به مجالس عزاى امام حسين (ع ) در مُحْمَرِه حاضر مى شد و به كمك مردم نشيمنگاه خود را روى دستها قرار مى داد و به سختى جلوس مى كرد و از همسرى و اولاد ناتوان بود .

ماه محرم در حسينيه عزادارى حسينى بر پا بود روز هفتم محرم مرسوم بود كه مصيبت آقا اباالفضل را مى خواندند مخيلف چون پاى خود را دراز مى كرد زير منبر به آن حال نشسته بود .

رسم بود وقتى كه ذاكر بخواندن شهادت مى رسيد اهل مجلس از زن و مرد قيام مى كردند و با نوحه و زارى بلهجه هاى مختلف و آهنگ عزاء لطمه به صورت و سينه مى زدند همين كه به جوش و خروش آمدند و فرياد وا عباسا بلند مى شد در و ديوار مجلس هم گويا با عزاداران هم ناله بودند .

يك مرتبه ديدند مخيلف در ميان آنها ايستاده و به سر و سينه مى زند و نوحه مى خواند انا مخيلف قيمنى العباس . . دانستند توجه اباالفضل (ع ) به عزادارانش معطوف شده و اين فضيلت و كرامت كه شفاى مرد افليج است به ظهور

رسيده .

عزاداران هجوم آوردند و لباس مخيلف را براى تبرك پاره كردند و دست و صورت او را مى بوسيدند آن روز در محمره بزرگتر از روز عاشوراء عزادارى شد و در گريه و زارى و نوحه مردان هلهله و صراح و لطمه زنان .

هر روز عاشورا اطعام مى شد آن روز از گريه و عويل انقلاب احوال تا سه ى بعد از ظهر آرامش حاصل نكرد .

پس از اينكه جوش حسينى به حال عادى برگشت و غذا صرف و رفع خستگى شد از مخيلف جريان كرامت و مشاهداتش را پرسيدند ؟

گفت در حينى كه اهل مجلس قيام و براى مصائب حضرت عباس (ع ) بسر و صورت مى زدند و مى گريستند در زير منبر مرا حالتى ما بين خواب و بيدارى فرا گرفت ديدم مرد زيبا چهره نورانى و بلند قامت بر اسب سفيد بلند بالائى سوار و در مجلس حاضر شد و فرمود : يا مخيلف لم لا تلطم على العباس مع الناس يعنى اى مخيلف تو چرا به همراه مردم براى عباس به سر و صورت و سينه نمى زنى ؟

عرض كردم اى آقاجان به اين امر توانائى ندارم ، باز به من فرمود :

قم و الطلم على العباس يعنى بلند شو تو هم بر سَر و صورت و سينه براى عباس بزن ، شرح ناتوانى خود را تكرار كردم فرمود :

قم و الطم قلت له يا مولاى اعطنى يدك لاقوم يعنى فرمود : بلند شو و بر سر و سينه بزن گفتم آقاجان مولاى من دستت را بده تا بلند شوم .

فقال انا ما عندى يدين فرمود : برخيز و

سينه بزن گفتم اى آقا جان دستت را مرحمت فرما تا بگيرم بلند شوم ، فرمود : دست در بدن ندارم گفتم : پس چگونه بايستم ؟ قال الزم ركاب الفرس و قم فرمود بگير ركاب اسب را و بلندشو . حسب الامر به ركاب اسب چسبيدم و از زير منبر بيرون آمدم از نظرم غائب شد و خود را صحيح و تندرست يافتم . (75) اباالفضل انى جئتك اليوم سائلاً

لتيسير ما ارجوفانت اخوا الشبل

فلا غروان اسعفت مثلى بائسا

لانك للحاجات تدعى ابوالفضل

مشكل گشاى عالمى و دست كبريا

عباس آن يگانه علمدار كربلا

گوئى كه دست او نبود دست ايزدى

پس از چه اوست قاضى حاجات ما سوى

داد عاشقانه در ره جانان چو دست خود

دستى كه داد در ره حق شد گره گشا

نور و ضياء مهر و مه آل هاشم است

خورشيد و ماه ذره اى زين نور در سماء

پشت و پناه و مير سپاه شه وجود

آن يكه تاز عرصه رزم مظهر فتى

همت نگر ز آب گذشت و نخورد آب

بوده است چه ياد تشنه لب شاه كربلا

چون شد جدا دست يدالهيش ز تن

گفتا به آن گروه عنود دشمن خدا

گر دستم از تنم بره حق جداى گشت

كى باك باشدم ز شما قوم اشقياء

سوگند به حق ، حمايت آئين حق كنم

يارى دهم تا به ابد دين مصطفى

من حاميم به دين خدا و امام حق

آن زاده رسول خدا نور كبريا

پروانه اى به شمع وجود عزيز حق

جان داد بر نثار شه دشت نينوا

درد چشم بر طرف شد

حضرت آية اللّه بروجردى رضوان اللّه عليه علاقه زيادى به سوگوارى حضرت ائمه معصومين (عليهم السلام ) خصوصا حضرت سيدالشهداء (ع ) داشت و از اين رو پس از مراجعت از

نجف اشرف به بروجرد برگشت و تا آخر عمر تمام ايام شهادت ائمه معصومين (عليهم السلام ) و بزرگان دين و ايّام عاشوراء و ده روز آخر صفر را در منزل اقامه عزا مى نمود .

علاوه بر ساير كمكهائى كه براى مجالس عزا و روضه خوانى به تكايا مى دادند و از كثرت علاقمندى معظم له به اين مجالس وصيت فرمودند كه : ثلث ما ترك او وقف باشد و به مصرف روضه خوانى حضرت سيدالشهداء و ساير ائمه هدى عليهم صلوات اللّه برسد و باكثرت مشغله اى كه داشتند حتى الامكان در مجلس روضه خوانى شركت مى كرد و از واردين قدر دانى مى نمود و مقيد به اين بودند كه مجالس متعلق به خودشان از هر جهت مرتب باشد و مشغول ذكر مصيبت مى شدند ايشان متوجه منبر بودند و زود منقلب مى شدند و اشك مى ريختند و براى وعّاظ و روضه خوانها مقام ارجمندى را قائل بودند و از آنها بسيار عملاً و قولاً تشويق مى فرمودند .

بلكه هر كس كوچك ترين ارتباطى به مجلس روضه خوانى داشت او را احترام مى كردند و از دستجاتى كه به منزل معظم له وارد مى شدند بسيار تقدير مى نمود و مى فرمودند به مقدارى كه حضرت امام حسين (ع ) بزرگ است منسوبين به آن حضرت هم لازم احترام مى باشند .

معظم له فرمودند : من در بروجرد كه بودم مبتلا به چشم درد سختى شدم و هر چه معالجه نمودم درد چشم ساكت نمى شد و حتى اطباء آنجا مرا از چشم ماءيوس نمودند .

تا اينكه روزى در ايام عاشوراء كه

معمولاً دستجات عزادارى براى تسليت به منزل ما مى آمدند نشسته بودم (مرسوم عزادارى بروجرد در عاشوراء چنين بود كه خود را به گل آلوده مى كنند و اين خود موجب تاءثر و ابكاء است ) و در حاليكه به هيئت عزا نگاه مى كردم اشك مى ريختم و از جهت درد چشم هم ناراحت بودم .

در همان حال كاءنّه ملهم شدم كه قدرى از آن گلهايى كه به سر و صورت اهل عزا ماليده شده به چشم خود بكشم و لذا مقدارى از گلهاى سر شانه يك نفر از اهل عزا به نحوى كه كسى متوجه نشد گرفتم و به چشم ماليدم فوراً در چشم احساس تخفيف درد كردم و به اين نحو چشم من رو به بهبودى گذاشت . تا اينكه به كلى كسالت آن رفع شد و بعداً هم در چشم خود نور و جلائى ديدم كه خط بسيار ريز را مى ديدم و ابداً محتاج به عينك نگشتم و در چشم معظم له در سن هشتادو نه سالگى ابدا اثر ضعف ديده نمى شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نمودند كه ممكن نيست چشم شخصى كه مادام العمر ازچشم خود به اين اندازه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز در سن هشتاد و نه سالگى محتاج به عينك نباشد . (76) من كه از كودكى عاشق رويت شدم

كن قبولم كه من زنده به بويت شدم

چون شدم ريز خوار خوان احسان تو

زان جهت من سگ حلقه به گوشت شدم

حاصل عمر من جمله حسين جان توئى

از همان كودكى خادم كويت شدم

شير با اشك چشم مادرم خورده ام

تا به پيرى چنين تشنه

جويت شدم

دستگيرى نما پير غلام تواءم

مادح مجلس سوگ و عزايت شدم

جان آن پهلوى شكسته مادرت

بين محبّت تو و صحن و سرايت شدم

تو مرانى مرا ز درگهت اى شها

از ادب جان نثار خاك پايت شدم

از محبّت نما ز راه احسان قبول

رو سياهم ولى عاشق خويت شدم

توسل به حضرت سيدالشهداء (ع )

مرحوم آيه اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى رضوان اللّه عليه نقل مى كنند :

در موقعى كه سرپرستى حوزه علميه اراك رابه عهده داشتند براى حضرت آية اللّه حاج مصطفى اراكى نقل فرموده بودند .

هنگامى كه من در كربلا بودم شبى كه شب سه شنبه بود در خواب ديدم شخصى به من گفت : شيخ عبدالكريم كارهايت را انجام بده سه روز ديگر خواهى مرد . من از خواب بيدار شدم و متحير بودم گفتم : البته خواب است و ممكن است تعبير نداشته باشد .

روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت روز پنج شنبه كه تعطيل بود با بعضى از رفقاء به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم در آنجا قدرى گردش و مباحثه علمى نموديم تا ظهر شد ناهار را همانجا صرف كرديم پس از ناهار ساعتى خوابيديم .

در همين موقع لرزه شديدى مرا گرفت رفقاء آنچه عبا و روانداز داشتم روى من انداختند ولى همچنان بدنم لرزه داشت و در ميان آتش تب افتاده بودم حس كردم كه حالم بسيار وخيم است به رفقا گفتم مرا به منزلم برسانيد آنها وسيله اى فراهم كرده و زود مرا به شهر كربلا آوردند و به منزلم رساندند

در منزل بى حال و بى حس افتاده بودم بسيار حالم دگر گون شد در

اين ميان به ياد خواب سه شب پيش افتادم علائم مرگ را مشاهده كردم با در نظر گرفتن خواب احساس آخر عمر كردم .

ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند وبه همديگر نگاه مى كردند و گفتند : اجل اين مرد رسيده مشغول قبض روحش شويم .

در همين حال با توجه عميق قلبى به ساحت مقدس حضرت اباعبداللّه (ع ) متوسل شدم و عرض كردم : اى حسين عزيز دستم خالى است كارى نكردم و زادى تهيه ننموده ام شما را به حق مادرتان زهرا (عليهاالسلام ) از من شفاعت كنيد كه خدا مرگ مرا تاءخير اندازد تا فكرى به حال خود نمايم .

بلافاصه پس از توسل ديدم شخصى نزد آن دو نفر كه مى خواستند مرا قبض روح كنند آمد و گفت : حضرت سيدالشهداء (ع ) فرمودند : شيخ عبدالكريم به ما توسل كرده و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم كه عمرش را تاءخير اندازد .

خداوند اجابت فرموده بنابر اين شما روح او را قبض نكنيد در اين موقع آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند : سَمْعا وَ طاعَةً سپس ديدم آن دو نفر و فرستاده امام حسين (ع ) (سه نفرى ) صعود كردند و رفتند .

در اين موقع احساس سلامتى كردم صداى گريه و زارى شنيدم كه بستگانم به سر و صورت مى زدند آهسته دستم را حركت دادم و چشمم را گشودم ديدم چشمم را بسته اند و به رويم چيزى كشيده اند خواستم پايم راجمع كنم ملتفت شدم كه شستم (انگشت بزرگ

پايم ) را بسته اند .

دستم را براى برداشتن چيزى بلند كردم شنيدم مى گويند ساكت شويد گريه نكنيد كه بدن حركت دارد آرام شدند رواندازى كه بر روى من انداخته بودند برداشتند و چشمم را گشودند و پايم را فورى باز كردند ، با دست اشاره به دهانم كردم كه به من آب بدهند آب به دهانم ريختند كم كم از جا برخاستم و نشستم .

تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و به حمداللّه از آن حالت به كلى خوب شدم اين موهبت به بركت مولايم آقا سيدالشهداء(ع ) بود آرى به خدا . (77) اى حسين جان عاشق روى تواءم

اى حسين جان زنده با بوى تواءم

ريزه خوار خوان احسانت شدم

اى حسين جان تشنه جوى تواءم

استخونى گر دهى بر من رواست

اى حسين جان من سگ كوى تواءم

روز و شب چشمم به راه كربلاست

اى حسين جان ديده بر سوى تواءم

خصم ظالم بودن از آئين تست

اى حسين جان عاشق خوى تواءم

تو محبّت را نرانى از درت

چونكه مداحّ سركوى تواءم

بى احترامى به تربت

موسى بن عبدالعزيز نقل نمود :

در بغداد يوحناى نصرانى مرا ديد و گفت : تو را به حق دين و پيغمبرت قسم مى دهم كه اين شخصى كه در كربلا است و مردم او را زيارت مى كنند كيست ؟

گفتم : پسر على بن ابى طالب (ع ) است و دختر زاده رسول آخر زمان محمّد (ص ) مى باشد و اسمش حضرت سيدالشهداء (ع ) است چطور شده كه اين سئوال را از من مى كنى ؟

گفت : قضيه عجيبى دارم گفتم : بگو گفت : خادم هارون الرشيد نصف شبى بود آمد درب خانه

و مرا با عجله برد تا به خانه موسى بن عيسى هاشمى .

گفت : امر خليفه است كه اين مرد را كه قوم و خويش من است علاج كنى وقتى كه نشستم و معاينه كردم ديدم بى خود است وفايده ندارد .

پرسيدم چه مرضى دارد و چطور شد كه اين طور گرديد ؟ ديدم طشتى حاضر كردند و هر آنچه درون شكمش بود در طشت خالى گرديده گفتم چه واقع شده گفتند : ساعتى پيش از اين نشسته بود و با خانواده خود صحبت مى كرد و الحال به اين حال افتاده سبب را پرسيدم گفتند : شخصى قبل از اين در مجلس بود كه از بنى هاشم بود و صحبت از حسين بن على (ع ) و خاك قبر او در ميان آمد .

موسى بن عيسى گفت : شيعه ها در باب حسين بن على تا حدى غلو دارند كه خاك قبر او را براى مداوا استفاده مى كنند .

آن شخص گفت اين بر من واقع شد مرا فلان مرض بود اما با تربت امام حسين (ع ) آن درد به كلى از من زايل شد و حق تعالى مرا بوسيله آن تربت نفع كلى بخشيد .

موسى بن عيسى گفت از آن تربت نزد تو چيزى هست گفت : بلى گفت : بياور آن شخص رفت و بعد از چند لحظه آمد و اندكى از آن تربت را آورده و به موسى بن عيسى داد . موسى هم آن را برداشت و از روى استهزاء و تمسخر به آن شخص ، تربت را در ميان دبر خود گذاشت و لحظه بر نيامده كه فرياد

فغانش بر آمد النار النار الطشت الطشت و تا طشت آوردند از اندرون او اينها كه مى بينى بيرون آمد .

فرستاده هارون گفت : هيچ علاجى در آن مى بينى ؟

من چوبى را برداشتم و دل و جگر او را نشانش دادم و گفتم : مگر عيسى پيغمبر كه مُرْده ها را زنده مى كرده اين مرض را علاج كند .

از خانه بيرون آمدم و آن بدبخت بد عاقبت را در آن حال واگذاردم چون سحر گرديد صداى نوحه و شيون و زارى از آن خانه بلند گرديد يوحنا به اين سبب مسلمان گرديد و اسلام را بر خود قبول كرد و مكرّر زيارت حضرت سيدالشهداء مى رفت و طلب آمرزش گناهان خود را در آن بقعه شريف مى نمود اين سزاى كسى است كه تربت امام حسين (ع ) را مسخره نمايد . (78)

يك دانه تسبيح او را خوب كرد

شيخ طوسى قدس اللّه سره نقل فرموده كه : حسين بن محمّدعبداللّه از پدرش نقل نموده :

گفت : در مسجد جامع مدينه نماز مى خواندم مردان غريبى را ديدم كه به يك طرف نشسته با هم صحبت مى كردند .

يكى به ديگرى مى گفت : هيچ مى دانى كه بر من چه واقع شده گفت : نه گفت : مرا مرض داخلى بود كه هيچ دكترى تشخيص آن مرض را نتوانست بدهد تا ديگر نا اميد شدم .

روزى پيرزنى به نام سلمه كه همسايه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت ديد گفت : اگر من تو را مداوا كنم چه مى گوئى ؟ گفتم : به غير از اين آرزوئى ندارم .

به خانه خود رفته پياله

اى از آب پر كرد و آورد و گفت اين را بخور تا شفاء يابى من آن آب را خوردم بعد از چند لحظه خود را صحيح و سالم يافتم و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضيه گذشت و مطلقا اثرى از آن مرض در من نبود .

روزى همان عجوزه به خانه من آمد به او گفتم اى سلمه بگو ببينم آن شربت چه بود كه به من دادى و مرا خوب كردى و از آن روز تا به حال دردى احساس نمى كنم و آن مرض برطرف گرديد .

گفت : يك دانه از تسبيح كه در دست دارم پرسيدم : كه اين چه تسبيحى بود گفت : تسبيح از تربت امام حسين (ع ) بوده است كه يك دانه از اين تسبيح تربت در آن آب كرده بتو دادم .

من به او پرخاش كردم و گفتم : اى رافضه (اى شيعه )مرا به خاك قبر حسين مداوا كرده بودى ديدم غضبناك شد و از خانه بيرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسيده بود كه آن مرض بر من برگشت والحال به آن مرض گرفتار و هيچ طبيبى آنرا علاج نمى تواند بكند و من بر خود ايمن نيستم و نمى دانم كه حال من چه خواهد شد .

در اين سخن بودند كه مؤ ذن اذان گفت ما به نماز مشغول شديم و بعد از آن نمى دانم كه حال آن مرد به كجا است و چه به حال او رسيده . (79) اى مهد پناه بى كسان درگاهت

اى شهد شفاء محبّت دلخواهت

اى تربت

پاك كربلاى تو حسين

درد همه را دواى درمانگاهت

مرثيه بخوان تا چشمت خوب شود

ميرزا محمّد شفيع شيرازى متخلص به وصال متوفى 1262 قمرى در شيراز از بزرگان و شعراء و ادباء و عرفاى عصر فتحعلى شاه قاجار است علاوه بر مراتب علميه ظاهريه و باطنيه در تمام خطوط هفتگانه نسخ و نستعليق و ثلث ورقاع و ريحان و تعليق و شكسته مهارتى به سزا داشته و كتابهائى كه با خطوط مختلف نوشته بسيار است .

در ريحان الادب به نقل از گلشن وصال آورده كه وصال 67 قرآن به خط زيباى خود نوشته .

در كشكول شمس آمده كه زمانى چشم ايشان آب آورد به دكتر مراجعه كرد دكتر گفت : من چشمت را خوب مى كنم به شرطى كه دگر با او نخوانى ننويسى پس او معالجه شد و چشمش خوب گرديد .

مجددا شروع به خواندن و نوشتن كرد تا اينكه به كلى نابينا شد و در راه رفتن دستش را به ديوار مى گرفت آخر الامر متوسل شد به محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين .

شبى در عالم رؤ يا پيغمبر اكرم را در خواب ديد حضرت به او فرمود :

چرا در مصائب حسين مرثيه نمى گوئى بگو تا خداى متعال چشمت را شفادهد .

در همان وقت حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها حاضر گرديد و فرمود وصال اگر شعر مصيبت گفتى شرطش آن است كه اول از حسنم شروع كنى زيرا فرزندم حسن خيلى مظلوم است .

صبح كه شد وصال شروع كرد دور خانه قدم زدن و دست به ديوار گرفتن و اين شعر را گفت :

در تاب رفت و طشت ببر خواند و ناله كرد

آن طشت

را از خون جگر باغ لاله كرد

نيم دوم شعر را كه گفت چشمانش روشن و بينا شدند سپس گفت :

خونى كه خورد در همه عمر از گلو بريخت

دل را تهى ز خون دل چند ساله كرد

زينب كشيد معجر و آه از جگر كشيد

كلثوم زد به سينه و از درد ناله كرد(80)

برزخ زوار حسين (ع )

شيخ احمد معرفت واعظ متقى اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) نقل نمود .

يكى از مراجع تقليد نقل كرد يكى از علماء نجف اشرف كه يك شخصيت علميست ايشان مقيد بود هر هفته حركت مى كرده و به كربلا مى رفته روزهاى پنجشنبه كه حوزه تعطيل مى شد صبح كه نماز مى خواند پياده از راه خانه كه يك راه كويرى بود تقريبا سيزده فرسخ هست مى آمد كربلا براى زيارت حضرت سيدالشهداء (ع ) و بعد بر مى گشت .

به او گفتند : آقا شما ديگر پير شده ايد ناتوان گرديده ايد سرما گرما حركت مى كنيد مى رويد كربلا آخر آن هم پياده پس سواره برويد زيرا براى شما زحمت است .

ايشان فرمودند : واقعش آن وقتى كه چيزى نديده بودم مى رفتم حالا كه چيز ها هم ديدم نروم گفتند : چه ديدى ؟ فرمود : يك سال تابستان هوا خيلى گرم بود نماز صبح را خواندم رسم اين بود يك مقدار غذا يك كوزه آب يك عصا آن هم آن غذا را مى بستم توى بسته اى با كوزه آب مى گذاشتم سر عصا و عصا را مى انداختم سر شاند و راه مى افتادم .

قدرى كه از نجف بيرون آمدم در آن هواى قلب الاثر تشنه شدم گفتم :

از اين آبها بخورم اما حيفم آمد ديدم يك كوزه آب بيشتر نيست به راه افتادم هوا خيلى گرم بود يك مقدار ديگر راه آمدم كم كم آفتاب بالاى سرم آمد ديدم ديگر نمى توانم تحمل كنم گفتم : مقدارى از اين آبها بخورم عصا را برگرداندم كوزه را برداشتم نگاه كردم ديدم تمام آبها بخار شده رفته هوا يك قطره آب توى كوزه نيست واى من تشنه وسط بيابان ، ديگر نفهميدم چه شد چشمهايم سياهى رفت خوردم زمين از هوش رفتم .

در چه حالى بودم نمى دانم يك وقت ديدم نسيم خنكى به صورتم خورد چشمهايم را باز كردم ديدم باغ و گلستان درختها نهرهاى جارى به چقدر عالى اينجا كجاست اين درختها چيه اين نهرهاى جارى چيه اين آدمهاى خوشرو وزيبا و تو دل بُرو كيا هستند .

از جاى خودم بلند شدم كوزه هم دستم بود ولى خشك و آب داخل آن نبود آمدم به اين آقايانى كه تشريف داشتند گفتم : آقا اينجا كجاست من بين نجف و كربلا اين تشكيلات را نديده بودم ؟

گفتند : حالا آب را بخور چون تشنه هستى كوزه ات را هم پركن چون به دردت مى خورد بعد ما به شما مى گوئيم كجا هستى وقتى از آب خوردم ديدم عجب آبى اين چه آبى است ! ؟ چقدر لذيذ چقدر عالى كوزه ام را پر كردم سر حال شده آمدم جلو .

گفتم : خوب آقايان اينجا كجاست گفتند : اينجا عالم برزخ زوار قبر آقا امام حسين (ع ) است يعنى آنهائى كه حساب با امام حسين (ع ) باز كردند عالم برزخ ايشان

اينجاست . يك وقت ديدم باد گرم به صورتم مى خورد چشمهايم را باز كردم ديدم همان وسط صحراى نجف است هيچ اثرى از آن درختها و باغها نيست و فقط آنچه كه هست كوزه پر از آب است اما از آن آبها .

گفت : حالا منى كه به چشمم اين چيزها را ديده حالا ديگر زيارت آقايم امام حسين (ع ) را ترك كنم . اى كسانى كه با امام حسين (ع ) حساب باز كرديد خيلى قدر خودتان را بدانيد . (81) خوشا جانى كه جانانش حسين است

خوشا دردى كه درمانش حسين است

بود فرمانرواى كشور دل

خوشا ملكى كه سلطانش حسين است

به چرخ دين نجوم بيشماريست

ولى ماه درخشانش حسين است

نگردد محفل اسلام تاريك

بلى شمع شبستانش حسين است

به نامش دفتر توحيد مفتوح

خوش آن دفتر كه عنوانش حسين است

حسن جان عزيز مصطفى بود

ولى آرامش جانانش حسين است

به راه عشق پايان نيست ليكن

يقين دارم كه پايانش حسين است

على را بر خليل اللّه فخريست

بلى چون ذبح عطشانش حسين است

چه صحرائى است يا رب وادى عشق

كه تنها مرد ميدانش حسين است

زمين نينوا هر دم بهار است

چمن پيراى بستانش حسين است

گرش خون خدا خوانم عجب نيست

خدا را اصل قربانش حسين است

بگو اهريمنان كرببلا را

كه اين صحرا سليمانش حسين است

مؤ يد را چه غم باشد ز محشر

كه پوزش خواه عصيانش حسين است

مجلسى ، روضه وداع بخوان

مرحوم ثقة الاسلام حاج شيخ عباس قمى (رضوان اللّه عليه ) در منتهى الامال نوشته است .

ميرزا يحيى ابهريست در عالم رؤ يا علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه را در صحن مطهر حضرت سيدالشهداء (ع ) در طرف پائين پاى حضرت در اطاق روضة الصفّا نشسته و مشغول

تدريس است سپس مشغول موعظه شد و چون خواست شروع در مصيبت كند .

يك وقت كسى آمد و گفت : حضرت صديقه طاهره سلام اللّه عليها فرمودند :

اذكر المصائب المشتملة على وداع ولدى الشهيد يعنى ذكر كن مصائبى را كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد .

مرحوم مجلسى نيز مصيبت وداع را ذكر كرد و خلق زيادى جمع بودند و گريه شديدى نمودند كه مثل آن روز در عمرم نديده بودم . (82) اين اشك كه بر عزايت پيداست

در روز جزا مشترى او زهراست

دُرى است گران بها حقيرش مشمار

يك قطره او به حشر دريا درياست

اى دوست

سيّد عطاء اللّه شمس دولت آبادى نقل فرمود :

تقريبا شصت سال قبل كه اينجا طفلى بودم و با مرحوم پدرم به عزم زيارت كربلا مشرف شده بوديم چون در آن عصر هواپيما و ماشين مسافر برى نبود و سائلى جز اسب و كجاوه نبود و با اين وسيله به زيارت مى رفتند .

آن زمان مرسوم اين بود كه از شهرى قافله دسته جمعى به راه مى افتاد و در كربلا شبهاى جمعه كه زوار واهل هر شهر مى رسيد براى خود جدا جدا هيئتى تشكيل مى داد و به سينه زنى و عزادارى مشغول مى شد .

هر نقطه اى از حرم و رواق و ايوان اختصاص به يكى از شهرستانها داشت ، ولى چون اهل كرمانشاه خيلى به كربلا نزديكتر بودند و اغلب آنها با اهالى كربلا مربوط ، و رفت و آمد داشتند به اين مناسبت بهترين محل يعنى در حرم مطهر و اطراف آن را مخصوص اهل كرمانشاه معين كرده بودند لذا از ساعت دوازده ، نصف شب

به بعد سينه زدن و عزادارى كردن در حرم مطهر مخصوص زوار كرمانشاهى بود .

در يكى از شبهاى جمعه و در حدود دو ساعت بعد از نصف شب جمعى از اهالى كرمانشاه كه اتفاقا عده زيادى آن سال از رجال متدينين به زيارت مشرف شده بودند در حرم جمع گرديده و مشغول عزادارى شدند .

به غير اين عده احدى در حرم مطهر رفت و آمد نمى كرد وضع عجيبى بود رجال و متدينين و بزرگان اطراف حرم نشسته و در وسط يعنى دو ضريح مقدس عده اى مشغول سينه زدن بودند و سيد پيرمرد بزرگوارى هم كه خيلى مورد توجه مردم بود و صاحب نفس هم بود و مرشد آن دسته سينه زنى بود .

در آن زمان مرسوم اين طور بود كه فعلاً هم به اين طريق سينه مى زنند گاهى مرشد سكوت مى نمود و از سينه زنان فقط صداى زدن دستها به سينه شنيده مى شد در همان حال كه سكوت محض حرم مطهر را فرا گرفته بود .

ناگهان از ضريح مطهر صدائى حزين شنيده شد و گفت : يا خليل يعنى اى دوست ، جمعيت يك مرتبه دستهايشان سست شده و نفسها در سينه ها قطع گرديد و زمزمه يكبار متوقف شد و همگى متوجه شدند اين صدا از كجا بلند گرديد .

بار ديگر همين جمله كه يا خليل شنيده شد همگى فهميدند كه بدون ترديد اين صدا از ضريح مطهر آقا سيدالشهداء (ع ) است گويا بدون استثناء همه انتظار داشتند بار ديگر اين صدا را كه به منزله معجزه اى بود در حرم بشنوند .

ناگهان براى مرتبه سوم آن صدا

از ضريح مطهر شنيده شد كه جمعيت از هر سو خود را به طرف ضريح پرتاب نمودند در همين بين بود كه سرپائى به شدت به پهلوى من رسيده و فورا غش كردم .

يك وقت كه به هوش آمدم خود را روى دست پدرم مشاهده كردم كه با چشم هاى گريان به من مى نگريست تا ديد من به هوش آمدم و سالم هستم صدا زد عزيزم بگو ببينم تو چه ديدى ؟ چرا به اين حال افتادى گفتم : من در حرم متوجه سينه زدن جمعيت و زمزمه گوشه و كنار حرم بودم نا گاه صدائى از ميان ضريح شنيدم كه گفت : يا خليل بار دوم كه اين جمله را شنيدم ديدم تمام اين جمعيت متوجه ضريح مطهر گرديدند .

امام مرتبه سوم كه آن صدا از ضريح مطهر بلند شد يك مرتبه ديدم جمعيت از جاى كنده شد و خود را به ضريح پرتاب نمودند ولى ناگهان لگدى به پهلوى من خورده و ديگر چيزى نفهميدم .

مرحوم ابويم گفت : عزيزم مى دانى گوينده آن جمله و صدا چه كسى بود ؟ گفتم : نه . گفت : او خود آقا ابا عبداللّه بود كه چون وضع اخلاص و عزادارى بى رياى آن جمع را به طور مخصوصى احساس كرد ناگهان از شدت شوق سه بار فرمود : اى دوست و خود اين بيان اظهار تشكرى بود . (83) يا حسين دلم خون شد در هواى كوى تو

دمبدم حسين گويم قاصدم به سوى تو

هر كسى به سر دارد آرزوى دنيا را

در دلم نمى باشد ، غير آرزوى تو

يا حسين اگر پستم و خوارم

و تهى دستم

دل ز هر جهت بستم تا رسم به كوى تو

خسرو كريمانى ، پادشاه ايمانى

سرور شهيدانى ، عاشقم به روى تو

تشنه جان سپردى تو ، تشنه فراتم من

كى شود كنم ماءوى ، در كنار جوى تو

يا حسين گرفتارم ، از غم تو بيمارم

جان من به لب آمد ، زنده ام به بوى تو

تو شفيع يزدانى ، ما گداى سبحانى

آبروى ما نبود ، جز به آبروى تو

شيون و نوا دارند ، جمله آرزومندان

اى خوش آن زمان آيد مژده اى ز سوى تو

ذاكرين تو گويند هر شبى ز سوز دل

كى شود به بَرگيريم ، مَرقد نكوى تو

شد مقدم ار خسته كنج عزلتى جسته

ديده از جهان بسته جز ز گفتگوى تو

اولين سفر به شام

متقى صالح حضرت آية اللّه حاج سيد حسن ابطحى ادام اللّه ظله فرمود :

در سفرى كه به شام مى رفتم و با ماشين شخصى با خانواده ام هم سفر بوديم ، حدود دويست كيلومتر كه به شام مانده بود عيبى در موتور ماشين پيدا شد كه به هيچ وجه روشن نمى شد در اين بين آقا مهدى در بيابان با ماشين بنزش پيدا شد و باكمال محبت ماشين ما را بكسل كرد و به شهر شام آورد ولى از اين وضع من خيلى ناراحت بودم و به حضرت زينب (عليهاالسلام ) عرض كردم : كه چرا ما با اين وضع در سفر اول وارد شام شديم .

شب در عالم رؤ يا خدمت حضرت زينب سلام اللّه عليها رسيدم آن حضرت در جواب من فرمودند : آيا نمى خواهى شباهتى به ما داشته باشى ؟ مگر نمى دانى كه ما در سفر اولى كه به شام آمديم

اسير بوديم (چه سختى ها كشيديم ) تو هم چون از ما هستى (منظورشان اين بود كه چون تو سيد و از ذُريّه ما هستى ) بايد در اولين سفرى كه به شام وارد مى شوى اسير وار وارد شوى .

گفتم : قربانتان گردم قبول كردم و با اين توجيه همه خستگى سفر از تنم بر طرف شد . (84) مرغ دلم پر مى زند اندر هوايت يا حسين

دارد دل بشكسته ام شوق لقايت ياحسين

من عاشق دل خسته ام بر مهر تو دل بسته ام

از قيد دنيا رسته ام گريم برايت ياحسين

طى شد بهار عمر من در آرزوى كوى تو

خواهم ز حق گيرم مكان در كربلايت ياحسين

هر گه كنم ياد غمت گريم براى ماتمت

دارم به سر شور و نوا در ماجرايت يا حسين

زان حالت جانسوز تو آتش زده بر جان من

آه و فغان زان تشنگى جانم فدايت يا حسين

اكنون ز پا افتاده ام بيمار و زار و خسته ام

يك دم قدم نه بر سرم دارم هوايت يا حسين

آن دم كه جان گردد روان از پيكر اى آرام جان

گويد مقدّم با فغان دارم عزايت يا حسين

تربت بهشت

در زمان شاه صفوى سفيرى (كه در علوم رياضيه و نجوم مهارتى تمام داشت و گه گاهى هم از ضماير و اسرار و اخبار غيبيه مى گفت ) . از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ايران آمد در آن زمان پايتخت ايران اصفهان بود وارد اصفهان شد تا كه تحقيقى درباره ملت و اسلام كند و دليلى براى آن پيدا نمايد

سلطان وقتى او را ديد و از خيالاتش آگاهى پيدا كرد تمام علماى شهر اصفهان را براى ساكت كردن و

محكوم كردن آن شخص خارجى دعوت نمود كه از جمله آنها مرحوم آخوند ملا محسن فيض كاشانى رضوان اللّه تعالى عليه كه معروف بفيض كاشى بود حضور پيدا كرد . حضرت آخوند كاشى روبه آن سفير فرنگى نمود و فرمود قانون پادشاهان آنستكه از براى سفارت مردان بزرگ و حكيم و دانا و فهميده و باسواد را اختيار مى كنند . چطور شده كه پادشاه فرنگ آدمى مثل تو را انتخاب كرده ؟ !

سفير فرنگى خيلى ناراحت شده و بر آشفت و گفت : من خودم داراى علوم و سرآمد تمام علمها مى باشم آنوقت تو بمن ميگوئى من حكيم و دانا نيستم ؟ !

مرحوم فيض كاشى فرمود : اگر خود را آدم دانا و فهميده و تحصيل كرده مى دانى بگو ببينم در دست من چيست ؟

سفير مسيحى بفكر فرو رفت و پس از چند دقيقه اى رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبينش پيدا شد .

مرحوم كاشى لبخندى زد و فرمود : اين بود كمالات تو كه از اين امر جزئى عاجز شدى ؟ تو كه مى گفتى ازنهان و اسرار انسانها خبر مى دهم چه شد ؟

سفير گفت : قسم به مسيح بن مريم كه من متوجه شده ام كه در دست تو چيست و آن تربتى از تربتهاى بهشت است لكن در حيرتم كه تربت بهشت را از كجا بدست آورده اى ؟ !

مرحوم آخوند فيض كاشى فرمود : شايد در محاسباتت اشتباه كرده اى و قواعدى را كه در استكشافات اين امور بكار برده اى ناقص بوده سفير مسيحى گفت خير اينطور نيست لكن تو بگو تربت بهشت

را از كجا آورده اى . مرحوم فيض فرمود : آيا اگر بگويم اقرار بحقيقت دين اسلام ميكنى ؟ ! آنچه در دست من هست تربت پاك آقا حضرت سيد الشهداء (ع ) است سپس دست خود را باز كرد و تسبيحى را كه از تربت كربلا بود به سفير نشان داد و فرمود : پيغمبر ما (ص ) فرموده كربلا قطعه اى از بهشت است . و تصديق سخن توست ؟ ! تو خود اقرار كردى و گفتى قواعد و علوم اين حديث من خطا نمى كند و حديث پيغمبر را هم در صدق گفتارش اعتراف كردى و پسر پيغمبر ما در اين تربت كه قطعه اى از بهشت است ، مدفونست اگر غير اين بود در بهشت و تربت آن مدفون نمى شد ، سفير چون قاطعيت و برهان و دليل را مشاهده نمود مسلمان شد . (85) بوى گلهاى بهشتى زفضا مى آيد

عطر فردوس هم آغوش صبامى آيد

دل بصحراى جنون سرنهد ازبوى نسيم

مگر از سلسله اى عقده گشا مى آيد

هاتفم گفت كه اين بوى حسين است امروز

زين جهت بوى بهشت از همه جا مى آيد

سرگل مصطفوى ، زينت باغ علوى

مظهر پنج تن آل عبا مى آيد

پي نوشتها

1-دار السلام .

2-مؤ لف .

3-داستانهاى شگفت .

4-داستانهاى شگفت .

5-داستانهاى شگفت .

6-ظرافة الاسلام .

7-داستانهاى شگفت .

8-داستانهاى شگفت .

9-داستانهاى شگفت .

10-معجزات الائمة .

11-مناقب و معجزات الائمة .

12-مؤ لف .

13-داستانهاى شگفت .

14-داستانهاى شگفت .

15-داستانهاى شگفت .

16-داستانهاى شگفت .

17-مرحوم كافى .

18-رياض الشهادة .

19-داستانهاى شگفت .

20-داستانهاى شگفت .

21-داستانهاى شگفت .

22-داستانهاى شگفت .

23-رياض الاحزان .

24-رياض الاحزان .

25-راحة الروح يا كشتى نجات .

26-داستانهاى شگفت .

27-داستانهاى شگفت .

28-داستانهاى شگفت .

29-داستانهاى شگفت .

30-داستانهاى شگفت .

31-داستانهاى

شگفت .

32-مؤ لف .

33-داستانهاى شگفت .

34-داستانهاى شگفت .

35-داستانهاى شگفت .

36-داستانهاى شگفت .

37-داستانهاى شگفت .

38-داستانهاى شگفت .

39-دار السلام .

40-داستانهاى شگفت .

41-داستانهاى شگفت .

42-شبهاى مكه .

43-داستانهاى شگفت .

44-داستانهاى شگفت .

45-رجال مامقانى .

46-گنجينه هاى قرآن .

47-مؤ لف .

48-گنجينه هاى قرآن .

49-كشكول شمس .

50-الوقايع و الحوادث .

51-كشكول شمس .

52-كشكول شمس .

53-دار السلام .

54-ثمرات الحيوة .

55-ثمرات الحيوة .

56-كبريت احمر.

57-تحفة المجالس .

58-ثمرات الحيوة .

59-پند تاريخ .

60-مجالس المؤ منين .

61-مفاتيح الجنان .

62-شبهاى مكه .

63-مؤ لف .

64-پند تاريخ .

65-كشكول شمس .

66-كشكول شمس .

67-دار السلام .

68-حديقة الشيعة .

69-كشكول شمس .

70-دار السلام .

71-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع ).

72-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع ).

73-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع ).

74-زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع ).

75-زندگانى حضرت عباس (ع ).

76-پند جاويد.

77-پند جاويد.

78-تحفة المجالس .

79-امالى شيخ طوسى .

80-كشكول شمس .

81-مؤ لف .

82-منتهى الا مال .

83-كشكول شمس .

84-شبهاى مكه .

85-دارالسلام

جلد دوم

مقدمه

الحمدللّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا محمّد و آله (ص ) سيّما مولانا حجّة بن الحسن روحى و ارواح العالمين له الفداه .

مسئله كرامات و معجزمات طورى در اين دنياى قرن بيستم و علم جلب توجّه كرده كه بيشتر دانشمندان دنيا در اين باره مطالب و مسائل نوشته اند و معترف به معجزات و كرامات و خوارق عادات گرديده اند كه نمونه اى از آن را در مقدمه جلد اول اين كتاب مفصلا متذكر شده ام . ولى جالب اينجاست كه در اين دنياى پيشرفته امروز ، دانشمندان روان شناسى ثابت كرده اند توسّل و دعا و طلب آمرزش و تلقينهاى معنوى موجب برطرف شدن بسيارى از امراض روحى و جسمى شده و به خاطر همين هم هست كه با گذشت زمان نه تنها اينگونه دعا و

زيارت و توسل كهنه و فرسوده شده ، بلكه با كنار رفتن پرده هاى جهل و نادانى ، مفاهيم و آثار آن روشن و متوجه شدن به ذات اقدس حق مى گردد و از آن منبع فيض نيرو مى گيرد .

توسّل به درگاه ائمه عليهم السلام على الخصوص آقا سيّدالشّهداءع يعنى تمسك جستن ، سخن گفتن ، دعا كردن و توسل نمودن به پروردگار عالم است .

اينك بنده حقير با تشويق و تمجيد شما بزرگواران و به فضل خدا و عنايات حضرت ولى عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف دوباره به جمع آورى داستانهاى واقعى و آثار تمسّك به آقا امام حسين ع نمودم ، كه انسان با خواندن اين داستانهاى حقيقى ، متوسّل و متمسك به آن وجود پاك و مقدّس و مطهر خود را در يك فضاى ملكوتى و آسمان رحمت الهى به پرواز درآورد و با عقيده اى محكم و اراده اى قوى خود را در وادى توسّل و تمسّك اندازد و از فيوضات ربانى بهره مند گردد؛ لذا از تمام بزرگوارانى كه بنده را لسانا ، يدا ، قدما ، فكرا ، معنويا ، ماديا ، يارى و مساعدت نمودند تشكر و قدردانى مى نمايم .

على مير خلف زاده

تهران 1374

ملا عباس

دانشمند شهيد ، واعظ شهير ، مرحوم حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج شيخ احمد كافى خراسانى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود : مرحوم حاج شيخ مهدى مازندرانى رضوان اللّه تعالى عليه در كربلا بود ، پنجاه سال صبحها در رواق حرم امام حسين ع منبر مى رفت ، آدم خوب ومعروفى بود . چند جلد كتاب نوشته بنامهاى كوكب

درّى ، معال السبطين ، شجره طوبى ، آثار الحسين ع در كتاب آثار الحسينش نوشته :

در آن مازندران ما يك نفر به نام ملا عباس چاوش بود ، اين هر سال يك پرچم مى گرفت روى دوشش و مى رفت طرف كربلا ، يك عده از مردم هم دنبال اين پرچم چاوشيش مى رفتند .

مى گويد : يك سال تصميم گرفت كربلا نرود چون يك گرفتارى برايش پيش آمده بود ، سى و دو نفر از اين جوانهاى اطراف ده اش آمدند و گفتند : ملاعباس بيا برويم كربلا ؟ گفت : من امسال يك گرفتارى دارم كه نمى توانم بيايم . گرفتاريش را بر طرف كردند .

ملاعباس چاوش پرچم را برداشت و گفت : هركه دارد هوس كربلا خوش باشد ، ملاعباس چاوش براه افتاد ، جمعيتى از مردم از اين ده و آن شهر جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا رسيدند نزديكى هاى كربلا ، منزلگاه منزل كردند دورهم نشتند ، سر شب يك وقت ملاعباس گفت رفقا امشب چه شبى است ؟ !

گفتند : امشب شب جمعه است . گفت : رفقا آن چراغها را مى بينيد ؟ گفتند : آرى . گفت : آنها چراغهاى گلدسته هاى حرم امام حسين ع است يك منزل بيشتر نمانده ، مى دانم خسته و مانده وناراحتيد ، امّا بياييد چون شب جمعه است اين منزل ديگر را هم برويم ، شب جمعه يك زيارتى از امام حسين ع بكنيم .

گفتند : باشد مى رويم همه راه افتادند آمدند آن وقتها مسافرخانه و هتل نبود سراهايى بود ، اينها با اسبها و

الاغها رفتند توى سراى ، اسب هايشان را بستند طبقه پائين ، خودشان هم بارها رفتند اطاقهاى بالا منزل كردند ، اثاثها را گذاشتند . ملاعباس گفت : رفقا اثاثها را رها كنيد بايد تا صبح نشده برويم حرم آقا امام حسين ع .

همه آمدند توى صحن امام حسين ع كه رسيدند يك مشت جوانها آمدند دورش را گرفتند و گفتند : ملاعباس آن شبهاى جمعه اى كه ما مازندران بوديم توى ده مان مى آمديم دورت جمع مى شديم تو يك نوحه مى خواندى . ما براى امام حسين ع سينه مى زديم ، حالا شب جمعه آمديم كربلا توى صحن و حرمش .

گفت : چَشم . امشب هم برايتان نوحه مى خوانم .

ملاعباس مى گويد : من با خودم گفتم مى رويم توى حرم آقا امام حسين ع و زيارت مى خوانم برايشان . بعد مى رويم بالاى سر امام حسين ع اين دفترچه نوحه ام را در مى آورم لايش را باز مى كنم هر نوحه اى آمد همان نوحه را مى خوانم . گفت : آمدم بالاى سر امام حسين ع دفترچه را در آوردم لاى دفتر را باز كردم ديدم سرصفحه نوحه على اكبر ع آمد . فهميدم اين اشاره خود ابى عبداللّه ع است : گفت : نوحه على اكبر خواندم حالا شما مناسبتها را ببينيد . يك مشت جوان و سفر اول و توى حرم امام حسين ع و دل شب جمعه و نوحه على اكبر و يك حالى پيدا كردند . بعد صدا زد رفقا بس است برويم استراحت كنيم همه را برداشت آمد توى سرى .

همه خسته ومانده افتاديم ، خوابمان برد .

ملاعباس مى گويد : تا خوابم برد ، در عالم خواب يكوقت ديدم يك كسى در سرى را مى زند . مى گويد : من بلند شدم آمدم ببينم كيست ؟ ديدم يك غلام سياهى است . به من سلام كرد گفت : ملاعباس چاوش شمائيد ؟ ! گفتم : بله . گفت : آقا فرمودند به رفقا بگوئيد مهيا بشويد ما مى خواهيم به ديدن شما بيائيم . گفتم . آقا كيه ؟ !

گفت : آقا كيه ؟ ! آقا همانى است كه اين همه راه به عشق و علاقه او آمدى . گفتم آقا حسين ع را مى گوئى ؟ ! گفت : آرى .

گفتم : امام حسين ع مى خواهد بيايد اينجا ؟ ! گفت : آرى .

گفتم : كجاست ما مى رويم براى پا بوسيش . گفت : نه آقا فرموده مى آيم .

ملا عباس مى گويد : آمدم تو عالم خواب رفقا را خبر كردم و همه مؤ دّب نشستيم كه الا ن آقا مى آيند . طولى نكشيد يك وقت ديدم دَرِ سرى باز شد مثل اينكه خورشيد طلوع كند ، همچنين نورى ظاهر شد ، يكدفعه من با رفقايم آمديم بلند شويم يكوقت ديديم آقا اشاره كرد و فرمود : ملاعباس تو را به جان حسين بنشينيد ، شما خسته ايد تازه رسيده ايد راحت باشيد . يك يك احوال ما را پرسيد ، يكوقت فرمود : ملاعباس ؟ ! گفتم : بله آقا جان . فرمود : مى دانى چرا من امشب اينجا آمدم ؟ ! گفتم : نه آقا

جان . فرمود من سه تا كار داشتم گفتم : چيست آقا جانم ؟ فرمود : اولا بدان هر كس زائر ما باشد به ديدنش مى رويم مرحوم كافى فرمود : حسين جان هركس تو را زيارت كند بديدنش مى روى اگر اينجوره من الا ن امشب به همه اين مردم مى گويم بگويند السلام عليك يا اباعبداللّه . اى حسين ترا به خدا امشب يك پا بيا مهديه يك سرى به اين مردم بزن آى پسر فاطمه . . . فرمود : ملاعباس كار دوم اين است كه شبهاى جمعه وقتى مازندران هستى و جلسه داريد دورهم مى نشينيد يك پى رمردى دَمِ در مى نشيند و كفش ها را درست مى كند سلام حسين را به او برسان اى حسين . . . اى مردم هركارى از دست تان مى آيد براى امام حسين ع مضايقه نكنيد همه اش را منظور دارد . صدا زد ملاعباس كار سوّم هم اين است آمدم بِهِتْ بگويم اگر دو مرتبه رفقا را شب جمعه حرم آوردى . گفتم : بله آقا . يك وقت ديدم بغض راه گلويش را گرفت گفتم آقا چيه ؟ ! فرمود : ملا عباس اگر دومرتبه رفقايت را شب جمع حرم آوردى و خواستى نوحه بخوانى ديگر نوحه على اكبر نخوانى . گفتم : چرا نخوانم ، مگر بد خواندم ، غلط خواندم ؟ ! فرمود : نه گفتم : چرا نخوانم ؟ !

صدا زد : ملا عباس مگر نمى دانى شبهاى جمعه مادرم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها كربلا مى آيد .

خدا قسمت همه كند برويم كربلا شب هاى جمعه

عده اى از طرف حرم ابى الفضل ع دسته سينه زنى در مى آورند و مى روند به حرم امام حسين ع و اين دو شعر را مى خواندند من هم براى شما بخوانم .

شبهاى جمعه فاطمه ، با اضطراب و واهمه

آيد به دشت كربلا گويد حسين من چه شد

گردد به دور خيمه گاه آيد ميان قتلگاه

گويد حسين من چه شدنور دوعين من چه شد

پسر مرده

ثقة عادل ملا عبدالحسين خوانسارى رحمة اللّه عليه كه در كربلاى معلى معروف بتربت پيچ بود زيرا تربت آقا ابى عبداللّه الحسين ع را از مواضع شريفه و با آداب ماءثوره برميداشت و بزوار عطا مى نمود . داستانى از اوائل مجاورتش در كربلا دارد كه مرحوم عراقى مى فرمايد من او را در مجلسى ملاقات كردم و در چهره اش حالت صلاح و تقوى را ديدم و متوجه شدم كه سالهاست موفق به مجاورت حضرت آقا ابى عبداللّه ع است و ملازم حرم مطهر بوده از او خواستم كه از عجايب و غرائب و كرامات و معجزاتى كه خود مشاهده نموده اى برايم نقل كن . از جمله غرائبى را كه نقل كرد اين بود كه گفت : مسقط الراءس من خوانسار است ولى در بعضى از قراى جابلق كه از توابع شهر بروجرد است مدتى توقف داشتم تا آنكه عشق و علاقه و شوق مجاورت قبرمطهر آقا امام حسين ع بسرم زد هواهم سرد بود مقدمات سفر هم جور نبود امّا عشق است چه مى شود كرد خلاصه دوتا الاغ تهيه كردم و بارها و بچه ها را روى الاغ بستم همينكه آمدم حركت كنم ملا محمد جعفر

كه ملاى اين ده بود و خيلى آدم مهربان و خوبى بود اطلاع پيداكرد و آمد سر راه مرا گرفت و گفت : كجا مى خواهى بروى ؟ هوا به اين سردى نرو و از او ممانعت و از من اصرار تا آخر كه ماءيوس شد و با دست خود روى زمين خطى كشيد و گفت ميروى ولى بچه ها را بكشتن مى دهى خلاصه ما هم حركت كرديم و بفضل خدا و توجه عزيز زهراء سلام اللّه عليها همگى سالم وارد كربلا شديم و چند وقتى از آمدن ما گذشت تا اينكه موقع زيارتى آقا اباعبداللّه الحسين ع فرارسيد و چند نفر يكى از اهل همان ده كه يكى همشيره زاده ملا محمد جعفر مذكور بود كه با آنها آمده بود كه من باخودم گفتم خوبست آنها را مهمان كنم و يكى اينكه ببينند بحمد اللّه همه سالم رسيديم و زندگى خوبى داريم و خوف ملاجعفر هم درست در نيامد كه براى ما خطى كشيد . لهذا آنها را براى صبحانه به منزل دعوت نمودم كه در حال حرف زدن و خوردن بوديم كه فرزند بزرگم بنام حسن ميان حياط بازى ميكرد و از پله بالا مى رود و از آنجا آويزان مى شود كه ما را تماشا كند كه از طبقه سوم سقوط و روح از بدنش مفارقت ميكند چون خلاف مطلوب خود را ديدم و عيش و سرور مبدل بحزن و اندوه شد تا اين حالت را ديدم با سروپاى برهنه بسوى حرم آقا ابى عبداللّه الحسين ع دويدم و به محض ورود بصحن و حرم مطهر عرضكردم السلام عليك يا وارث

عيسى روح اللّه و خود را به باب ضريح مطهر چسبانيدم و شال را از كمرم باز كردم يكسر آن را بقفل و سر ديگرش را بگردنم بستم و با صداى بلند صيحه زدم و گريه كردم و گفتم : كه نشد وبحق مادرت زهرا سلام اللّه عليها نخواهد شد كه خود را راضى كنم برآنكه خط ملامحمد جعفر بر من راست آيد و سخن او بر كرسى نشيند نشد و نخواهد شد ، خدام و زوار و اهل حرم گرد من جمع شدند و از حالت من متعجب بودند و سبب عروض حالت مرا از هم مى پرسيدند كه چه چيز باعث اين كار شده بعضى خيال مى كردند كه من ديوانه و مجنون شده ام . . .

يكى از همسايه هائى كه از اهل علم بود جهت تشييع جنازه دنبال من آمد كه مرا بلند كند و ببرد وبا زبان خوش مرا موعظه و نصيحت كرد كه اى آخوند تو مرد عالمى هستى و مُردن براى همه هست و با اين كارها مرده زنده نمى شود بيا تا برويم و اين طفل ميت رابرداريم مادرش خود را هلاك كرد هر قدر موعظه كرد در من مفيد واقع نشد . آخر الامر لسان و زبان ملامت بسوى من گشود و مردم گفتند بله راست مى گويد بلند شو من لجبازى مى كردم و با حالت ناراحتى به آنها گفتم به شماها ربطى ندارد برويد دنبال كارتان بعضى ها مرا مسخره كردند بعضى بر من خنديدند من قلبم شكست و گريه زيادى كردم و آقا امام حسين ع را به مادرش قسم مى دادم مى

گفتم بحق مادرت زهرا سلام اللّه عليها دست از ضريحت نمى كشم و از حرمت خارج نمى شوم تا آنكه از خدا بخواهى يا مرگ مرابرساند يا بچه را شفا دهد اين حرف را زدم و گريبانم را چاك زدم و داد و فرياد كردم و بسرم مى زدم و اين كار نصف روز طول كشيد و من هنوز در ناله و گريه بودم كه نزديكيهاى ظهر بود كه ناگهان شنيدم صداى هلهله و ضجه و سروصدا مى آيد و مردم از توى حرم بسوى صحن تجمع كردند و ازدحامى شد من نمى دانستم چه شده تا اينكه مردم داخل حرم شدند و بطرف من مى آمدند خوب كه نگاه كردم ديدم حسن فرزندم كه مرده بود و آن همسايه اهل علم و مادرش باجمعى از زنان دنبال هم مى آيند و صداى صلوات همه فضا را پر مى كرد تا او را مشاهده كردم بزمين افتادم و سجده شكر را بجا آوردم بعد فرزندم را به آغوش گرفتم و سروچشمهايش را مى بوسيدم .

بعد چگونگى حال را پرسيدم آنشخص همسايه اهل علم گفت : بعد آنكه از تو ماءيوس شدم به منزلت برگشتم و مصلحت ديدم كه او را برداريم و غسل دهيم و كفن كنيم و دفن نمائيم لهذا او را در خارج از شهر به غسالخانه برديم و برهنه كرديم و همينكه كاسه را پر از آب كردم و بر رويش ريختم ناگهان ديدم پرهاى بينيش حركت مى كند گويا كسى آنرا ميمالد سپس سر خود را حركت داده و عطسه كرد و نشست و مانند كسى كه از خواب بيدار شود

بلند شد نشست ماهم لباسش را بتنش كرده و به حرم آورديم . (1) وادى رحمت به كربلاى حسين است

كرببلا خانه خداى حسين است

پيكر اسلام را حيات حسين است

دائره گردان كائنات حسين است

قائم قد قامت الصلاة حسين است

خوبترين كشتى نجات حسين است

باغ جهان رابهار عشق حسين است

دشت بلا را سوار عشق حسين است

نابغه روزگار عشق حسين است

حاصل دارو ندار عشق حسين است

چاله پرآتش

مرحوم فاضل در بندى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب اسرار از سيد اجل فاضل متقى و كامل صالح نقى سيد محمد على مولوى هندى دكنى كه از اجله احباب و اوثق اصحاب اوبوده و در اول عمر در شهر دكن و بعد در قريه حيدر آباد هند زندگى مى كرد نقل مى نمود : در قريه دكن كه از توابع حيدر آباد هند است در شب هفتم ماه محرم گودال بزرگى مدور حفر مى كنند كه عمق آن گودال تقريبا پنجاه متر مى شود سپس درختان بزرگى از اشجار تمر هندى كه استقامت در آتش و سوزندگى آن غير قابل وصف است از ريشه ميكنند و آنرا تكه تكه مى كنند و بآن گودال مى اندازند و آنرا در همانشب آتش مى زنند و از شب هفتم تا شب دهم آنرا مى سوزانند تا آنكه آنگودال مانند دريائى از آتش شعله ور و موج مى زند .

چون نصفهاى شب عاشورا نزديك مى شود اهل آن قريه از پير و جوان بزرگ و كوچك از منزلهاى خود بيرون مى آيند در چاهى كه در آن نزديكى است و بنام بيت العاشورا است غسل مى كنند و هر يك لنگى براى ستر عورت بر

كمر مى بندند باپاى برهنه فرياد زنان و نوحه كنان شاه حسين شاه حسين گويان بسوى آن گودال روانه مى شوند و علمها و پرچمها را در جلوى آنها برده مى شود . تا آنكه كنار آن گودال مى رسند در كنار اين گودال افرادى ايستاده اند و با بادبزنهائى كه در دست دارند آتش را باد ميزنند كه خاكستر و غبار از روى آن برود و شعله هاى آتش سوزان ترگردد و حرارت آن طورى مى باشد كه ده متر به بالا پرنده را در هواى مقابل مى سوزاند و آتش آن چوبها هم در اصل طبيعت بطوريستكه اگر ذره اى از آن بر بدن انسان افتد تا استخوانش را مى سوزاند . شاه حسين گويان بر آن آتش وارد مى شوند اول بزرگ ايشان با نيزه بلندى كه در دست خود دارد ، داخل گودال مى شود و سايرين شاه حسين شاه حسين گويان همگى بر روى آتش مانند روى زمين راه مى روند بدون آنكه پاهاى آنها در آتش فرو رود يا آنكه بربدن ياپاى آنها آتشى افتد و اين عادت هر سال در ميانشان جاريست و من بچشم خود كرارا ديده ام . (2) من به قربون تو و محبت و وفات حسين

جان ناقابل من كاشكى بشه فدات حسين

آنقدر دوست دارم هيچوقت زِيادم نميرى

اشك حسرت ميريزم بياد لاله هات حسين

هر كى ميميره ازم يواش يواش يادم ميره

اما يادم نميره مصيبت و عزات حسين

وقتى عزرائيل بياد براى جان گرفتنم

باتمام قدرتم هى ميزنم صدات حسين

منكه يك عمرى برات به سينه و سر ميزنم

چى ميشه اگر بِدى منو زغم نجات حسين

عشق حسين (ع )

يكى از بزرگان

هند براى مجاورت آقا ابى عبداللّه الحسين ع به كربلا آمد ، در اين مدت شش ماهى را كه در كربلا بود اصلا از منزل بيرون نيامد حتى به صحن و سراى و حرم مطهر حضرت سيدالشهداء ع هم قدم نگذاشت و هر وقت كه اراده زيارت عزيز زهرا سلام اللّه عليها داشت مى رفت بالاى بام خانه و از آنجا بحضرت سلام ميداد و زيارت مينمود .

اين خبر به گوش عالم بزرگوار و برجسته آن عصر مرحوم سيد مرتضى رضوان اللّه تعالى عليه رسيد ، حضرت سيد مرتضى رضوان اللّه تعالى عليه بمنزل آن بنده خداى هندى آمد و او را ملامت و سرزنش نمود ، و فرمود : از آداب زيارت در مذهب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اينستكه داخل حرم شوى و عتبه و ضريح را ببوسى و اين طريقه اى كه تودارى از براى كسانى است كه در شهرهاى دور دست هستند و راهى به اين حرم مطهر ندارند و دستشان از اينجا كوتاه است .

آن بنده خداى هندى وقتى اين حرفها را شنيد گفت : اى سيد هر چه از مال و منال دنيا ميخواهى بتوميدهم ولى اين خواهش را از من مكن و مرا از رفتن به صحن و حرم معاف دار ، سيد مرتضى از اين سخن متغير شد و فرمود : من براى مال دنيا اين حرف را نزدم و اگر كسى اين عمل را انجام ندهد بدعت كرده و كسى را كه دستور مرا اجرا نكند . منكر ميدانم .

آن بنده خداى هندى وقتى اين حرف را شنيد آه سردى از جگر پردرد كشيد

سپس از جا حركت كرد و به حمام رفت غسل زيارت كرد وبهترين لباسهاى خود را پوشيد و از خانه باپاى برهنه باسكينه و وقار بيرون آمد و باخشوع و خضوع تمام و باناله و گريه متوجه حرم حضرت ابى عبداللّه الحسين ع شد تا اينكه به در صحن مطهر آقا سيد الشهداءع رسيد به خاك افتاد و عتبه شريف را بوسيد سپس ترسان و لرزان برخواست مانند جوجه گنجشكى كه آن را در هواى سرد در آب انداخته باشند بارنگ و روى زرد و مانند كسى كه ثلث روحش خارج شده باشد تا آنكه وارد كفشدارى مطهر گرديد باز مقابل درب حرم بسجده افتاد و زمين را بوسيد مثل كسيكه در حال نزع جان و احتضار باشد برخواست خود را بر طرف ايوان مقدس حضرت كشيد و با تمام مشقت و سختى خود را به در رواق رسانيد و تا چشمش به قبر مطهر حضرت سيد الشهداء ع افتاد آه اندوهناكى كشيد و ناله جانسوزى مثل كسيكه بچه مرده داشته باشد زد ، سپس باصداى بلند و دلگداز گفت اَهذا مَصْرَعَ سَيدالشهداء اَهذا مَقتل سيد الشهداء يعنى اينجاست جاى افتادن حسين +ع است ؟ آيا اينجا جاى كشته شدن حسين ع است سپس فريادى زد و افتاد و جان بجان آفرين تسليم نمود و بشهداى آن زمين ملحق گرديد رحمة اللّه عليه . (3) من به قربان تو و گلهاى پرپرت حسين

من به قربان تو و قاسم و اكبرت حسين

من به قربان تو و ناله يارب ياربت

من به قربان تن بخون شناورت حسين

من به قربان تو و با خون وضو گرفتنت

من به قربان تو

و نماز آخرت حسين

بميرم برات كه لب تشنه تو را سر بريدند

مگر آب نبود از اول مهر مادرت حسين

بميرم برات كه خم شد كمرت تو علقمه

وقتى ديدى غرقه خون نعش برادرت حسين

شنيدم كه كوفيان به بچه هات آب ندادند

تيرزدند بجاى آب بحلق اصغرت حسين

شنيدم زمانيكه سر از تنت شمر مى بريد

مى آمد تو قتلگه صداى مادرت حسين

مقررى گوشت

مرحوم فاضل نبيل وثقه جليل آخوند ملا على محمد طالقانى رضوان اللّه تعالى عليه از يكى از طلابى كه ساكن صحن مطهر حاير آقا ابى عبداللّه الحسين ع بود نقل مى فرمود : يك روزى از روزهائى كه در حجره صحن بوديم و درس مى خوانديم و در اوئل دوران طلبگيم بود امر معاش بر من تنگ شد بقدرى كه تمكن بر خريد قدرى گوشت كه يك شب بپزم و صرف كنم نداشتم و بوى گوشت كه از همسايه هم حجره ايم كه غذا مى پخت بر مشامم مى رسيد بدنم مى لرزيد ، يك روز به اين فكر افتادم كه كبوترهاى زياد به صحن و حجره مى آيند و اينها هم كه صاحب و مالكى ندارند زيرا از صحراها مى آيند و صيد كردن حيوان صحرائى هم جايز است . چطور است ، ما از اين كبوترها بجاى گوشت استفاده كنيم و دلى از عزا در آوريم پس تصميم گرفتم كبوترها را صيد كنم ، ريسمانى به در حجره بستم و كبوترى به عادت سابقشان وارد حجره شد و من ريسمان را كشيدم در بسته شد و كبوتر را گرفتم سر آن را بريدم و پرهايش را كنده و او كبوتر را زير ظرفى گذاشتم . كه

بعد آن را بپزم و بخورم نزديكيهاى ظهر بود گفتم باخيال راحت يك خواب قيلوله كنم و بعد آن را پخته و بخورم با همين خيال به خواب رفتم يك وقت در عالم رؤ يا ديدم آقا حضرت ابى عبداللّه الحسين ع وارد حجره شد و با حالت خشم آلود و غضبناك به من نگاه مى كند ، فرمود : چرا كبوتر را گرفتى و كُشتى ؟ ! يعنى اين كبوترها هم در پناه من و من صاحبان آنها هستم من از كار زشتى كه كرده بودم از خجالت سرم را زير انداختم و حرفى نزدم ، دوباره حضرت فرمود مگر باتو نيستم چرا كبوتر را گرفتى كشتى ؟ ! من باز سكوت كردم . حضرت فرمود : دلت گوشت مى خواست كه اين كار را كردى ؟ ديگر اين كار را مكن من روزى يك وُقيه گوشت به تو مى دهم .

من از خواب بيدار شدم در حاليكه از زيادى خجالت لرزان و هراسان و از عمل خود نادم و پشيمان بودم ، پس برخواستم وضوگرفتم و به حرم مقدس آقا حضرت ابى عبداللّه الحسين سيدالشهدا ع رفتم ، و فريضه ظهرين را بعد از زيارت ادا كردم و از عمل خود توبه نمودم بعد به اراده حرم شريف حضرت عباس ع از حرم خارج شدم از بازار كه مى رفتم عبورم به دكان قصابى افتاده تا از در دكان قصابى گذشتم ناگهان قصاب مرا صدا زد اول اعتنائى نكردم دوباره صدا زد گفتم : بله آقا بفرمائيد با بنده كارى داشتيد . گفت بيا گوشت بگير گفتم نمى خواهم گفت چرا ؟ گفتم

پول ندارم گفت از تو پول نمى خواهم گوشت را در ترازو گذاشت و وزن كرد و گفت از امروز به بعد روزى يك وُقيه گوشت پيش من دارى مى توانى بيايى ببرى و چند بار تاكيد كرد .

گوشت را گرفته آوردم حجره پختم و يكى از همسايگان حجره را هم دعوت نمودم و باهم خورديم و بعد از من سؤ ال كرد از كجا آوردى به او گفتم يك نفر روزى يك وقيه گوشت قرار داده و كه به من بدهد و آن هم براى من زياد است . گفت : ما كه باهم همسايه هستيم گوشت از تو و ساير چيزها مثل نان و مخلفات ديگر پاى من و باهم سر يك سفره مى نشينيم . گفتم مانعى ندارد و تا مدتها زندگى ما بر اين منوال مى چرخيد و كم كم قضيّه گوشت را همه دوستان و آشنايان فهميدند و من هم هواى مسافرت به ايران بسرم افتاد با خود گفتم كه مقررى گوشت خود را تا يكسال بفروشم و پولش را خرج راه كنم .

رفتم يكى از طلبه ها را پيدا كردم و مقررى گوشت را به او فروختم كه سيصدوشصت وقيه گوشت كه نود حقه كربلا مى شد و هر حقه پنج چارك من تبريز مى شد كه مجموع آن يكصد و دوازده من تبريزى و نصف من مى شود فروختم به قيمت معين و معلوم پس آن طلبه را در مغازه آن قصاب بردم و به او گفتم : آن يك وقيه گوشت مقررى را تا مدت يكسال به اين مرد بده . قصاب تا اين حرف را از

من شنيد خنديد و گفت آنكس كه مرا امر به اين كار كرده بود منع نمود . تا اين حرف را شنيدم آه سردى از دل پر درد كشيده و برگشتم . چون شب شد مهموم و متفكر خوابيدم مولاى خود آقا حضرت سيد الشهداء ع را در خواب ديدم كه به من نظر مى كنند و فرمود خيال رفتن به ايران را دارى ؟

از خجالت حرفى نزدم و سرم را زير انداختم سپس فرمود خوب خوددانى اگر خواستى بمانى اينجا نان و ماستى پيدا مى شود ، اين را فرمود و از خواب بيدار شدم و از عمل خود نادم و پشيمان شدم كه چرا دست خود را از خوان و عطاى آن بزرگوار بريدم . (4) بهتر زنوكرى تو نبود سعادتى

برتر ز دوستى تو نبود عيادتى

ازجان و دل غلامى توكردم اختيار

باكسى مرا به غيرتو نبود ارادتى

شاها اگر مرا نپذيرى به نوكرى

نبود مرا دگر به جهان هيچ حاجتى

باشم مريض وصل تو در بستر وصال

آيا شود زمن بنمايى عيادتى ؟

من دامنت رهانكنم تا بروز حشر

باشد مرا بسوى تو چشم شفاعتى

خواهم به وقت مرگ به فريادمن رسى

آسان كنى تومشكل من با اشارتى

كبوترها

نتيجة العلماء الاعلام حاج ميرزا اسماعيل بن الحاج ميرزا لطفعلى بن ميرزا احمد مجتهد تبريزى فرمود : يكى از رفقاى اهل تبريز كه برادر مشهدى حسين ساعت ساز تبريزى كه در صحن و سراى حاير آقا ابى عبداللّه الحسين ع بود و در يكى از حجرات آن ساعت سازى ميكرد و از اعتبار خوبى هم در اين باب برخوردار بود ، اتفاقى مبتلا به فلج شد و مدتى هم معالجه كرد ولى نتيجه اى

نگرفت ديگر به دكترها مراجعه نكرد و از عافيت مايوس گرديد مردم او را سرزنش كردند كه چرا معالجه نمى كنى با اينكه اين مرض قابل معالجه است و اميد بهبودى هست .

گفت من از شفا ماءيوسم . سبب ياءس را پرسيدند ؟ گفت : من در اين حجره ساعت سازى ميكردم و اين كبوترها خيلى به حجره مى آمدند و اسباب و اثاثيّه مرا مى شكستند و مرا اذيت مى كردند . يك روز باخود خيال كردم كه اين كبوترها بلا صاحب و صحرايى هستند و صيد كردن آنها جايز است ، روزى يك جفت از آنها مى گرفتم و با عيال و اهل بيتم مى خورديم ، و اين كار دو سود داشت يكى اينكه گوشت رايگان خورده ايم دوم اينكه اذيت آنها كمتر مى شود ، پس دامى براى آنها پهن كرده و آنها را صيد كردم و به اين ترتيب روزى دوتا كبوتر صيد مى نمودم مدتها از اين كارگذشت . يك شب در عالم خواب آقا سيدالشهداءع را زيارت نمودم كه ناراحت به من نگاه كرده و فرمود اين كبوترها از تو شكايت دارند ، آنها را اذيت مكن ، تا اين حرف را شنيدم ترسيدم و هراسان از خواب برخواستم و از كرده خود پشيمان و تائب گرديدم مدتى اين كار را رها كردم تا آنكه نفس مرا اغواء نمود كه به خواب اعتبارى نيست و در اين باب شرعا جايز است باز شروع به صيد كبوترها نمودم و مى خورديم تا آنكه باز يك شب ديگر عزيز زهرا آقا سيد الشهداء عليهماالسلام را در خواب ديدم كه تندتر

از دفعه قبل به من نظر مى كند و فرمود اين كبوترها به من پناه آورده اند مگر نگفتم آنها را اذيت مكن و الا تو را اذيت مى كنم باز ترسان و هراسان از خواب بيدار شدم نادم و تائب شدم . دوباره پس از مدتى باز نفس اماره در مقام وسوسه برآمد كه اين خواب بوده و معلوم نيست صحيح باشد و ما هم مجاورين در خانه آن حضرت هستيم و پناه به او آورده ايم و چطور مى شود كه كبوتر صحرايى را از ما منع نمايند و ما را به جهت آنها اذيت كنند باز به عمل سابق برگشتم دامى گذاشتم و دوباه مشغول صيد شدم و اين ناخوشى عارضم شد كه جزاى آن كار است . (5) بينش اهل حقيقت چو حقيقت بين است

در تو ببينند حقيقت كه حقيقت اين است

من اگر جاهل گمراهم اگر شيخ طريق

قبله ام روى حسين است و همينم دين است

ماسوا عاشق رنگند سواى تو حسين

كه جبين و كَفَنت از خون سرت رنگين است

نه همين روى تو در خواب چراغ دل ماست

هر شبم نور تو شمعيست كه بر بالين است

يادم از پيكر مجروح تو آيد همه شب

تا دم صبح كه چشمم به رخ پروين است

عزادارى حضرت زهرا( س)

فاضل برغانى در كتاب محزن از مرحوم حضرت علامه مقدس اردبيلى رضوان اللّه تعالى عليه نقل كرده كه علامه فرمود : در خزينه يكى از پادشاهان كه علامه نخواسته اسم آن پادشاه را بگويد كتابى ديدم كه اين حديث را در آن كتاب با آب طلا نوشته بودند كه يحيى برمكى گفت با جابر بن عبداللّه انصارى براى زيارت آقا سيد

الشهداء ع به كربلا رفتم ، شب نوزدهم ماه صفر بود كه به يك منزلى كربلا رسيديم و در آنجا فرود آمديم ، و منزل كرديم . هَمسرم خديجه در آن سفر همراهم بود ، لهذا از براى او چادر و خيمه اى برپا نموديم و من با جابر در گوشه اى نشسته بودم و باهم گفتگوى فردا را كه وارد كربلا مى شويم و به زيارت آقا و مولاى خود حضرت سيدالشهداء ع فايز گرديم چه كنيم . . . در اين صحبت ها بوديم كه ناگهان صداى ناله و گريه همسرم را باصداى بلند شنيدم تا صداى او را شنيدم مضطربانه بسوى خيمه او دويدم خديجه را سر برهنه و بر سينه كوبان و موپريشان مثل آدمهائى كه مصيبتى به آنها وارد شده باشد ديدم ، پريشان خاطرتر شدم سبب گريه را پرسيدم ؟ گفت يحيى بنشين تا برايت بگويم ، وقتى نشستم ، گفت : اى يحيى خواب بودم الا ن در عالم رؤ يا حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها را ديدم كه لباس سياه پوشيده و موهايش پريشان بود و گريه و ناله كنان با چهار هزار حوريه وارد زمين كربلا شدند و چون چشم حضرت زهرا سلام اللّه عليها بر قبر فرزندش مظلوم كربلا افتاد خود را بربالاى قبر آن سرور انداخت و نوحه و گريه سرداد و از سوزدل مى فرمود : اى نور ديده مادر ، اى فرزند برگزيده مادر ، اى شهيد بى مادر ، اى غريب بى مادر ، اى لب تشنه مادر ، فداى حلقوم بناحق بريده ات شوم ، بعد از من اين

مردم بى وفا بر تو رحم نكردند و از جد بزرگوارت شرم ننمودند ، اى فرزندم ترا با فرزندان و برادران و برادرزادگان و ياورانت لب تشنه مانند گوسفندان سر بريدند ، اى عزيز گرامى بعد از تو فرزندان خوردسالت را كى غمخوارى نمود و خواهرانت را چه بر سر آمد ، اى فرزند بدن بى سرت را در ميان خاك و خون چگونه ببينم .

اى يحيى آن مظلومه پس از گريه و زارى بسيارى پيش كسوت حوريان كه طيبه نام داشت احضار نمود ، و فرمود اى طيبه برو سر قبر پدر بزرگوارم حضرت رسول اللّه ص و بگو كه فاطمه بر سر قبر فرزندش حسين آمده كه فردا روز اربعين تعذيه دارى و عزادارى كند و انتظار قدوم شما را مى كشند به حوريه ديگر فرمود : برو نجف اشرف و پدر حسين آقا اميرالمؤ منين ع را خبردار كن ، چون آن حوريه ها رفتند باز بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها خود را بر سر قبر فرزندش حسين ع انداخت و شروع به گريه و نوحه كرد ، كه در اين هنگام ، ناگهان مرد محاسن سفيدى بسرعت تمام آمد و بعد از آن يك بزرگوار ديگر رسيد .

من از حوريه اى پرسيدم كه آنها چه كسانى هستند ، حوريه گفت آنكه اول آمد آقا رسول اللّه ص است و آن ديگرى آقا اميرالمؤ منين على ع است و آن سبز پوش حضرت امام حسن ع مى باشد ، سپس ديدم كه رسولخدا ص تا پاره جگرش فاطمه زهرا سلام اللّه عليها را ديد كه خود را روى قبر

فرزندش حسين ع انداخته وآنطور نوحه و زارى و بيقرارى ميكند ، فرمود : اى فاطمه اينقدر گريه وزارى مكن زيرا كه ساكنان ملاء اعلى را به گريه و نوحه و خروش آوردى .

حضرت زهرا سلام اللّه عليها از شدت پريشانى خاطر ملتفت كلام پدر بزرگوار خود نشد ، پس حضرت رسول اللّه ص متوجه فرزندش امام حسن ع شد و فرمود اى فرزندم به مادرت بگو كه از سر قبر برادرت برخيزد و كمتر گريه كند ، پس آن مظلوم و مهموم خدمت مادر آمد و فرمود : اى مادر منم فرزندت حسن كه جگرم را پاره پاره كردند و از گلويم بيرون آمد ، اى مادر ديگر بس است از روى قبر برادرم سر بردار آن بى بى عالم سر از قبر برداشت و در حاليكه شيشه پر از آب در دست داشت . فرمود : اى فرزندم فداى جگر پاره پاره ات و حلقوم بناحق بريده برادرت شوم سپس آن شيشه را بدست امام حسن ع داد و فرمود : اى فرزندم اين شيشه را نگهدار كه آب چشم عزادران برادرت را در آن جمع كرده ام ، در اين وقت ارواح پيغمبران و رسولان و مؤ منان گروه گروه باهودجها حاضرشدند و من از حوريه اى پرسيدم كه اينها چه كسانى هستند ، آن حوريه گفت آنهائى كه جلو هستند ارواح پيغمبران و آنان كه پشت سر آنها هستند ارواح مؤ منين است و آنها كه در هودجها هستند ارواح زنان مؤ منه هستند كه بخاطر كمك و ياљɠبى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها در عزادارى فرزندش حسين ع

آمده اند . سپس زنان از هودجها بيرون آمدند و در برابر بى بى زهرا سلام اللّه عليها ايستادند بر آن مظلومه سلام كردند و عزادارى و تعزيت گفتند و بر دور قبر آن مظلوم حلقه ماتم زدند و مشغول عزادارى شدند و من از خواب بيدار شدم . (6) ديده بريز اشك غم بهرعزاى حسين

فاطمه نوحه سرا گشته براى حسين

به هركجائى عزا شود برايش بپا

بال ملايك شود فرش عزاى حسين

آتش غم شعله ور مراشود از جگر

ياد كنم هركجا زنينواى حسين

ناله كنم هاى هاى گريه كنم زارزار

بربدن بى سرو بر شهداى حسين

ختم رسول مبين گفت به صوت حزين

اى پدر و مادرم باد فداى حسين

درد چشم

فاضل بزرگوار صاحب كتاب دارالسلام مرحوم شيخ محمود عراقى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب دارالسلام فرموده : در سال هزار و دويست و هفتادو دوم هجرى كه اوائل مجاورتم به نجف اشرف بود ، حقير را رَمَدى درد چشم شديدى عارض شد كه تابحال مثل آن درد چشم را نديده بودم كه تقريبا شش روز طول كشيد و شايد در اين مدت نخوابيدم ، روزهاى زيارتى مخصوصه آقا ابى عبداللّه الحسين ع هم نزديك بود ، جمعى از طلاب بعيادتم آمدند يكى از آنها شمسيه حقير را از براى سفرخواست ، گفتم خودم نياز دارم ، گفت تو با اينحال چگونه مى توانى بيائى ، گفتم هنوز ماءيوس نشده ام و بعد هم آنها رفتند اتفاقا منزل خالى بود و عيال هم نبود تنهائى و طول چشم درد و تنگى وقت زيارت و رفتن رفقا به كربلا باعث رقت قلبم شد ، بر خواستم و متوجه كربلا شدم عرض كردم

السلام عليك يا ابا عبداللّه شنيده بودم در روز عاشورا در وقت اشتغال به غزوه جنگ كربلا سلطان قيس هندى در هندوستان به چنگال شير مبتلا شد و استغاثه به جانب اقدست كرد او را دريافتى ، من كه اراده زيارتت را دارم . . . اين را گفتم و گريه گلويم را گرفت پس سر خود را بر پشتى گذاشتم خوابم برد و در اثناى خواب ديدم آقا حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع بر بالاى تل بلندى تشريف دارد و حقير در وسط آن تل ايستاده ام پس آن حضرت با صداى بلند فرمود : بيا حقير به زبان حال نه مقال گويا عرض كردم با اين چشم رمد آلود چگونه بيايم .

ناگاه آن بزرگوار به سرعت از بالاى آن تل به نزد من آمد و انگشت مبارك را بر پشت چشم من نهاده مانند كسى كه حفته دست گذاشته كه بيدار شود از خواب بيدار شدم چشمم را باز كردم هيچ دردى در آن احساس نكردم و عرصه اطاق و فضاى خانه را روشن ديدم شكر خدا را به جا آوردم ، زود بر خواستم وضو گرفتم و خود را به حرم رساندم آن طلابى را كه به عيادتم آمده بودند در حرم ديدم كه براى وداع از آقا اميرالمؤ منين ع آمده بودند چون مرا ديدند تعجب كردند و گفتند تو يك ساعت پيش به آن حالت بودى چطور شد كه اين طور شدى گفتم شنيديد كه ماءيوس نيستم الحمد لله خداوند به من عافيت داد پس از حرم بيرون آمديم آنها در همان روز از راه آب رفتند و

حقير فرداى آن روز از راه خشك رفتم و يك روز زودتر از آنها وارد كربلا شدم . (7) به قربان جود و سخايت حسين

نظر كن به من از عنايت حسين

بسوى تو دست نيازم بود

تو سلطانى و من گدايت حسين

شهيد توام اى شهيد خداى

دهم جان به شوق لقايت حسين

غم بى كسى را زخاطر برم

دمى بشنوم گر صدايت حسين

اميد دل نا اميدان ببين

چسان ميدهم جان برايت حسين

برى از همه آرزوهاى خود

هر آن دل كه شد آشنايت حسين

حاج شيخ جعفر شوشترى( ره)

علامه محقق حاج شيخ محمد تقى شوشترى در كتاب آياتٌ بيّنات فى حقيقة بعض المنامات صفحه صدو چهل و سه مى نويسد : مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ جعفر شوشترى نور اللّه مرقد ، الشريف صاحب كتاب خصائص الحسينيه كه خود به حق نابغه عصر و زمان خويش بوده مى فرمايد : يك روز كه از تحصيلات علمى در نجف اشرف فارغ شدم و به وطن خويش شوشتر مراجعت نمودم با تمام وجود دريافتم كه مى بايستى در هرچه بيشتر آشنا كردن و مردم با معارف حقه اسلام انجام وظيفه بنمايم لذا روزهاى جمعه و بعدها با رسيدن ماه مبارك رمضان به خاطر اين مهم ، تفسير صافى را به دست مى گرفتم و از روى آن مردم را موعظه مى كردم و در آخر گفتار براى اينكه به قول مشهور هر غذائى نياز به نمك دارد و نمك مجالس وعظ و ارشاد ، ذكر مصائب مولى الكونين حضرت ابى عبداللّه الحسين ع است ، ناچار بودم از كتاب روضة الشهداء كاشفى نيز مقدارى مرثيه بخوانم . ماه محرم را هم كه در پيش بود بدين طريق گذرانيدم

متاسفانه به هيچ وجه تحمل جدائى از كتاب را در وقت منبر نداشتم ، يعنى بدون در دست داشتن كتاب نمى توانستم مردم را موعظه كنم . از طرفى مردم هم بهره كافى نمى بردند ، تا اينكه يكسال به همين منوال گذشت ، سال بعد نزديكى ماه محرّم با خود گفتم تا كى مى بايستى كتاب در دست بگيرم و از روى آن صحبت كنم و نتوانسته باشم از حفظ منبر بروم بايد انديشه اى بنمايم و خود را از اين مخمصه نجات دهم ، هرچه در اين باره فكر كردم به جائى نرسيدم و راه چاره اى نديدم و در اثر فكر كردن خستگى سر تا سر وجودم را فرا گرفت ، در اين حال از شدت نگرانى به خواب رفتم و در عالم رؤ يا ديدم كه در زمين كربلا هستم . آنهم درست در موقعى كه موكب آقا ابى عبداللّه الحسين ع آنجا نزول اجلال كرده چشمم به خيمه اى كه بر افراشته بودند متوجه دشمنان كه با صفوفى فشرده مقابل آن خيمه ايستاده اند جلورفتم و داخل خيمه شدم . ديدم حضرت در آنجا نشسته اند بعد از سلام و معانقه آن حضرت مرا در نزديكى خود جاى دادند و به حبيب بن مظاهر رحمة اللّه عليه فرمودند فلانى اشاره به من كردند مهمان ما مى باشد از مهمان مى بايستى پذيرائى كرد . آب در نزد ما پيدا نمى شود و لكن آرد و روغن موجود است برخيزيد با آنها بر ايشان طعامى درست كن ، حبيب بن مظاهر حسب الامر حضرت از جاى بر خواست و بعد ازچند

لحظه به داخل خيمه آمدند و طعامى با خود آوردند و آن را در پيش روى من گذاشتند فراموش نمى كنم كه قاشقى هم در ظرف طعام بود چند لقمه از آن طعام بهشتى صفت خوردم سپس بلافاصله از خواب بيدار شدم دريافتم كه از بركت زيارت آن حضرت مُلْهِم به نكات و لطائف و كناياتى در آثار اهلبيت معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين شده ام كه تا به حال به هيچ كس بر فهم آنها از من پيشى نگرفته و دليل بر اين گفتار كتاب خصائص الحسينيه و شصت مجلس و سى مجلس و چهار مجلس همه از ترشحات و قلمى ايشان هستند . (8) اى حسين جانم ، جان به قربانت

جان به قربان لطف و احسانت

اى عزيز فاطمه دستم به دامانت

اى عزيز فاطمه دستم به دامانت

من به قربان كربلاى تو

يار و انصار با و فاى تو

اشك غم ريزم از براى تو

غرقه خون شد پيكر پاك جوانانت

من به قربان شاهدان تو

و آن همه اشك عاشقان تو

درخت خون گريه مى كند

شگفت انگيزتر اينكه آثار دگرگونى اجسام از شهادت آقا امام حسين ع پس از گذشت چهارده قرن هنوز در گوشه و كنار به چشم مى خورد يكى از آنها جارى شدن خون از درخت چنار زر آباد است . زر آباد يكى از قصبات قزوين و در نزديكى قلعه الموت است كه هر سال روز عاشورا هزاران نفر براى مشاهده چنار خونبار به آنجا مى روند و روان شدن خون را از درخت به چشم خود مى بينند .

آية اللّه فقيد سيد موسى زرآبادى در كتاب كرامات به تفصيل از جارى شدن خون از درخت چنار در روز

عاشورا گفتگو كرده از پدرش سيد على و از جدش سيد مهدى نقل كرده كه در هيچ سالى اين موضوع تعطيل نشده است ، اين كتاب چاپ شده و خطّى آن در كتابخانه پسرش سيد جليل زرآبادى در قزوين موجود است . آية اللّه مظفّرى فشرده آن را در كتاب ايضاح الحجّة آورده است مرحوم آية اللّه العظمى مرعشى نجفى در حاشيه عروه به هنگام بر شمردن خون هاى پاك مى نويسد :

همچنين است خونى كه از درختى موجود در قريه زرآباد از توابع قزوين خارج مى شود . نويسنده سطور مقدمةً خصائص الحسينيه سال گذشته با جمعى از دوستان به زرآباد رفته و روان شدن خون را از اين درخت با چشم خود ديده است و از خوانندگان كتاب دعوت مى كند كه روز عاشورا را به زرآباد رفته اين درخت را با چشم خود ببينيد اين درخت در كنار قبر مطهر امام زاده اى مشهور به على اصغر بن موسى بن جعفر ع قرار دارد و ظاهرا بيش از ششصد يا هفتصد سال از عمرش گذشته است در سال گذشته كه اين ناچيز افتخار حضور داشته درست لحظه اذان صبح خون جارى شد و بيش از چهار ساعت ادامه داشت . (9) شهر پر ولوله آفاق پر از شور ونواست

ماتم كيست خدايا كه جهان پرغوغاست

گرچه در روضه فردوس نباشد غم و رنج

اهل فردوس غمينند خدايا چه عزاست

ماتم كيست كه خون مى رود از چشم رسول

عرش ماتمكده جبريل امين نوحه سراست

اى دريغا كه شد از سم ستوران پامال

تن شاهى كه از او آدم و عالم برپاست

از چپ و راست بجز نيزه و شمشيرنديد

هرچه افكند

در آن دشت نظراز چپ و راست

زين مصيبت نه همى خلق كه خلق ملكوت

جاى اشك از مژه ارخون مى فشانند رواست

بدن حضرت رقيه( ع)

مرحوم شيخ احمد كافى اين شهيد گمنام و سرباز واقعى امام زمان و عاشق ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف و واعظ شهير و شهيد در راه دين رضوان اللّه تعالى عليه فرمود : مرحوم سيد هاشم رضوان اللّه تعالى عليه يكى از علماء بزرگ شيعه شام بود كه سه دخترداشته ، مى گويد يكى از دخترهايم خواب رفت يك شب بيدار شد صدا زد : بابا در شب بى بى رقيه را خواب ديدم . بى بى به من فرمود : دختر به بابات سيدهاشم بگو آب آمده در قبر من و بدن من نارحت است قبر مرا تعمير كنيد . بابا اعتنائى نكرد ، مگر مى شود با يك خواب دست به قبر دختر امام حسين ع زد .

فردا شب دختر و سطى همين خواب را ديد : باز بابا اعتنايى نكرد . شب سوم دختر كوچولوى سيد اين خواب را ديد شب چهارم خود سيد هاشم مى گويد خوابيده بودم يك وقت ديدم يك دختر كوچولو دارد مى آيد اين دختر از نظر سِنّى كوچك است اما آنقدر با اُبهت است باصولت و جلالت دارد مى آيد رسيد جلوى من به من فرمود سيد هاشم مگر بچه هايت به تو نگفتند كه من ناراحتم قبر مرا تعمير كن ؟

گفت : من با وحشت از خواب پريدم رفتم والى شام را ديدم جريان را گفتم والى نامه نوشت به سلطان عبد الحميد ، سلطان جواب نوشت براى والى كه ما جراءت

نمى كنيم اجازه نبش قبر بدهيم به همين آقاى سيد هاشم بگوئيد خودش اگر جراءت مى كند قبر را نبش كند و بشكافد پائين برود قبر را تعمير كند مادست نمى زنيم سيد هاشم چند تا از علماى شيعه را ديد ، اينها حرم را قُرُقْ كردند ، ضريح را كنار گذاشتند كلنگ به قبرزدند ، مقدار كمى كه قبر را كندند آثار رطوبت پيدا شد ، پائين تر رفتند ، ديدند آب آمده در قبر بدن بى بى در كفن لاى آب افتاده ، سيد هاشم رفت پائين دستهايش را برد زير بدن اين سه ساله ، بدن را با كفن از توى آبها آورد بيرون ، روى زانويش گذاشت ، آب قبر را كشيدند ، نزديك ظهر شد ، بدن را گذاشتند در يك پارچه سفيد نماز خواندند ، غذا خوردند ، دو مرتبه آمد بدن را گرفت روى دستش ، تا غروب اينها مشغول بودند ، تا سه روز قبر را تعمير كردند ، و به جاى آب گُلاب مصرف مى كردند ، و گِل درست مى كردند و قبر را مى ساختند ، جلوگيرى از آن آبها شد و قبر ساخته شد ، يك تكه پارچه ديگر سيدهاشم از خودش آورد ، روى كفن انداخت ، بدن را برداشت ، در قبر گذارد . علماى شيعه مى گويند در اين چند روز همه گريه مى كردند سيد هاشم هم همينطور ، اما روز سوم وقتى سيد هاشم بدن را در قبر گذاشت و آمد بيرون ديگر داد مى زد گفتم سيد هاشم چى شده چرا فرياد مى زنى ؟ گفت به

خدا ديدم آنچه شنيده بودم ، اين كلمه را بگويم امروز آتشت بزنم هِى داد مى زد رفقا به خدا ديدم آنچه شنيده بودم . گفتيم سيد هاشم چه ديدى ؟ گفت به خدا وقتى اين بدن را بردم در قبر دستم را از زير بدن بيرون كشيدم يك مقدار گوشه كفن عقب رفت ديدم هنوز بدنش كبود و سياه است ، هنوز جاى آن تازيانه ها روى بدن اين سه ساله باقى است . (10) عمه جون بياببين مهمون برامون آمده

يك سَرِ غرقه به خون تو غمسرامون اومده

بگو بچه ها ديگه گريه و زارى نكنين

از عزا بيرون بيان آخه بابامون اومده

مادر على بياد سراغ اكبر بگيره

اينكه توى طبقه از كربلامون اومده

نبايد كسى ديگه تو اين خرابه بمونه

اونكه ما رو ببره به خونهامون اومده

بگو بچه ها بيان پاها مونونشون بديم

اونكه مرهم بزاره به زخم پامون اومده

عمه جون هرچى مى خواى شكايت ازدشمنابكن

اونكه ويران كنه كاخ دشمنامون اومده

امشب از هر طرفى صداى يا حسين مياد

كربلائى كه شده نوحه سرامون اومده

امام حسن( ع )

دانشمند توانا شهيد حاج شيخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى عليه فرمود يكى از منبرى هاى مهم تهران مرحوم حاج شيخ على اكبر ترك بود خيلى منبر خوبى بود او دو خوبى داشت يكى آدم رشيد بود دوم آدم متدينى بود ، عالى بود ، حاج شيخ على اكبر تبريزى آن سال كه من نجف بودم ايام فاطميّه عراق مى آمد فاطميه اول را كربلا منبر مى رفت فاطميه دوم نجف ، من از خودش شنيدم .

مرحوم حاج شيخ على اكبر تبريزى مى گفت : من جوان بودم تبريز منبر مى رفتم ماه رمضان تا شب

بيست و هفتم ماه رمضان پيش نيآمد ما شبى نامى از آقا امام حسين ع ببريم غرضى هم نداشتم زمينه حرف جور نشد منبراست گفت همان شب بيست و هفتم رفتم خانه خوابيدم در عالم رؤ يا مشرف شدم محضر مقدس بى بى فاطمه سلام اللّه عليها سلام كردم حضرت كِدرانه جوابم داد . گفتم بى بى جان من از آن نوكرهاى بى ادب نيستم اسائه ادبى خيال نمى كنم از من سر زده باشد كه از من كدر شده باشيد . چرا اين طور جواب مرا مى دهيد ؟

حضرت فرمود : حاج شيخ مگر حسن پسر من نيست ؟ فهميدم كار از كجا آب خورده چرا يادى از حسنم نمى كنى ؟ حسنم غريب است حسنم مظلوم است . (11) شهى كه بود ز جانها لطيف تر بدنش

شدى بسان زمرد ز زهر كينه تنش

امام دوم و سبط رسول و پور بتول

كه ذوالجلال بناميد از ازل حسنش

روا نبود كه آبش بزهر آلايند

كسى كه فاطمه دادى زجان خود لبنش

فلك بدست حسن داد تا كه كاسه زهر

بريخته جگر پاره پاره در لنگش

چه حرفها كه شنيداززبان دشمن و دوست

كه سخت تر بدى از زخم نيزه بر بدنش

زبسكه جام بلانوش كرد و صبر نمود

فزون زجد و پدر بود گوئيا محنش

كمان جور كشيدند بر جنازه او

كه پاره پاره زپيكان تير شد كفنش

شفاى حضرت زينب( س)

حضرت حجة الاسلام حاج شيخ محمد تقى صادق در تحقيقاتى كه در مورد داستان ذيل كرده و براى مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى نوشته و فرستاده كه ترجمه آن اينست . كه معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مؤ منين ازشيعه

آل محمد عليهم السلام چنين مى نويسد : و تقديم مى دارم بسوى تو كرامتى را كه هيچ گونه شك و شبهه اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب سلام اللّه عليها بانوى بانوان عالم و برگزيده امت است و آن قضيه اينست كه : زنى به نام فوزية زيدان از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قراء روستاهاى جبل عامل بنام جوية مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا به جائى كه به عنوان عمل جراحى متوسل به بيمارستانهاى متعددى گرديد ولى نتيجه اين شد كه سستى در رانها و ساق پاى وى پديد آمد و هيچ قادر به حركت نبود مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همين اصل بيست و پنج سال تمام خانه نشين شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام با اين حال مى بود تا اينكه عاشوراى آقا ابى عبداللّه الحسين ع فرا رسيد ولى او ديگر از مرض به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست او گرفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از خوبان مؤ منين به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليهاالسلام در شام برده تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراى على ع شفا يافته و از گرفتارى مزبور بدر آيد ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم واگر بناست حضرت تو را شفا دهد

همينجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد .

فوزيه هرچه اصرار كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرده و صبر بيشترى پيشه كرد تا اينكه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلسى عزائى جهت حضرت سيد الشهداء ع بر پا بود فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت ، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل نمود و گريه زيادى كرد ، تا اينكه بعد از پايان عزادارى با همان حال به خانه بر مى گردد . شب با حال گريه و توسل بعد از نماز مى خوابد و نزديك صبح بيدار مى شود كه نماز صبح را بخواند مى بيند هنوز فجر طالع نشده او به انتظار طلوع فجر مى نشيند در اين اثناء متوجه دستى مى شود كه بالاى مچ وى را گرفته و يك كسى به او مى گويد : قومى يا فوزيه برخيز اى فوزيه . او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى بر مى خيزد و به دو قدمى خود مى ايستد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال مى شود . آن وقت نگاهى براست و چپ مى كند احدى را نمى بيند سپس رو مى كند به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا مى كند به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج

از خانه رفت و صداى خود را به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه بلند كرد تا اينكه برادرانش با صداى خواهر بسوى او مى آيند وقتى آنان او را به آن حال غير مترقبه ديدند صدا به صلوات بلند كردند آنگاه همسايگان خبردار مى شوند و آنها نيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى مى كنند اين خبر كم كم به تمام شهر رسيد و ساير بلاد و قراء مجاور نيز خبر دار مى شوند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعه مى آيند و تبرك مى جويند و خانه آنها مركز رفت و آمد مردم دور و نزديك مى شود پس سلام و درود بى پايان بر تربت پاك مكتب وحى حضرت زينب سلام اللّه عليها باد . (12) به اهل ذكر بگو مجلس دعا اينجاست

سعادت ار طلبى راه و راهنما اينجاست

بدست غيب زده پرچم سيه بربام

عزا وماتم سلطان كربلا اينجاست

به دردمند ومريض و زپا فتاده بگو

كسى كه درد ترا مى كند دوا اينجاست

ستاده صاحب بزم عزادراين مجلس

نظاره گر ، به رخ يك يك شما اينجاست

به چشم دل اگر اى دوست نظاره كنيد

ستاده فاطمه با جامه سياه اينجاست

به سوى غير مكن رو براى حاجت خود

بيا به بزم محبت كه آشنا اينجاست

يهوديان مسلمان شدند

در يكى از روزنامه هاى كثير الانتشار ايران اطلاعات ص 10 ، دى ماه شماره 11279 1342 مسلمان شدن يك خانواده يهودى را اعلام كرد كه عده زيادى زن و مرد در حياط مسجد صدر الامور آبادان جمع شده بودند و درباره افراد يك خانواده يهودى كه بدين اسلام مشرف شده و براى اداء نماز بمسجد آمده بودند

گفتگو ميكردند ، وقتى افراد اين خانواده نماز گزاردند و از مسجد خارج شدند از آنها در مورد علّت و كيفيت تشرف بدين اسلام سؤ ال شد و يكى از آنها كه معلوم بود بزرگ خانواده است گفت من و همسرم كه داراى دو فرزند هستيم قبل از آنكه بدين مبين اسلام مشرف شويم در بغداد سكونت داشتيم وقتى كاخ رياست جمهورى عراق بمباران گرديد و حكومت نظامى اعلام شد از شدت ترس مغازه طلافروشى خود را كه از مغازه هاى معتبر بغداد بود بستم و تعطيل و باميد خدا رها كردم و بخانه پناه بردم ولى دو روز بعد بمغازه رفتم متوجه شدم از طلاآلات و نقدينه ام اثرى نيست .

چند روزى من و همسرم و فرزندانم در ناراحتى و اندوه بسر مى برديم يكشب كه از فرط ناراحتى گريه زيادى كردم و با چشمهاى اشك آلود خوابيدم در عالم رؤ يا بخاطرم آمد كه بزيارت مرقد مطهر امام حسين ع بروم طلاآلات و نقدينه ام را بدست خواهم آورد پس از آنكه از خواب بيدار شدم جريان را با همسرم در ميان گذاشتم و فرداى آن روزبار سفر بستم و عازم كربلا شديم و بزيارت مرقد مطهر حضرت امام حسين ع نائل آمديم سپس با اتومبيل بنجف اشرف مشرف شديم و ضمن اقامت در آن شهر بسراغ يكى از دوستان قديمى خود كه از زرگرهاى معروف نجف است رفتيم و ساعتى در مغازه او نشستيم اما موقعيكه قصد داشتم با او خدا حافظى كنم و ازمغازه بيرون آيم زن و مرد شيك پوشى وارد مغازه شدند و از دوستم خواستند تا مقدارى جواهرات

و طلاجات آنان را خريدارى كند چون دوستم قصد خريد نداشت من با آنان وارد معامله شدم ولى وقتى طلاجات مذكور را كه در يك جعبه بزرگ قرار داشت بدقت نگاه كردم متوجه شدم طلاجاتى است كه از مغازه ام به سرقت برده اند بلافاصله جعبه را برداشتم و از مغازه بيرون رفتم تا پليس راخبر كنم ولى آن دو نفر قبل از آنكه بدام ماءمورين بيافتند فرار را بر قرار ترجيح دادند و متوارى شدند باين ترتيب همانطور كه در خواب بذهنم خطور كرده بود جواهر وطلاجات مسروقه را پيداكردم . من و فرزندانم و همسرم بدين مقدس اسلام مشرف شديم اين مرد اضافه كرد قبلا نامم سالم اليا هو بود و همسرم هيلانام نام داشت ولى حالا نام من محمد و همسرم زهرا مى باشد . (13) اى عزيز فاطمه اى زاده شير خدا

كن روا حاجات ما

ازره لطف و كرم حاجات ما راكن روا

كن رواحاجات ما

ماعزاداران اصحاب و جوانان توايم

از محبان توايم

حسرودنيا و دين ماديده گريان توايم

از محبان توايم

تو امام و رهبرى اى پيشوا و رهنما

كن رواحاجات ما

شفاى ضعف چشم

آقاى حاج ميرزا مهدى بروجردى نزيل قم كه از علماء و بزرگان حوزه علميه و صاحب تاءليفات عديده است من جمله اسلام و مستمندان كه در آن نوشته است ، در سن بيست سالگى در اثر ضعف چشم محتاج بعينك شدم و بالنتيجه لازم دانستم كه براى علاج آن اقدام عاجلى بعمل آورم براى اين منظور باطباء مخصوص چشم مراجعه كردم ولى بعد از مداواى زياد نتيجه مثبت بدست نيامد و براى خواندن خطوط و ديدن افراد نيازمند بعينك بودم ، تا اينكه سالى بعد

از مراجعت از مكه از طرف كويت بكاظمين مشرف شدم ، نزديك اربعين كه شب زيارتى قبر امام حسين ع است بايد در چنين شبى درك فيض كرد ، مردم از اطراف بكربلا ميرفتند تا فيوضات آن شب و عنايات و الطاف الهى در حرم امام حسين ع بهره مند باشند منهم بهمين منظور عازم شدم كه تا بتوانم بلكه شفاى ضعف چشم خودم را در كنار آن مرقد مطهر از خداى متعال بخواهم و باتوسل بذيل عنايت آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع خدا حاجتم را برآورد ، عصر روز نوزدهم صفر بود به عزم كربلا كاظمين را ترك گفتم . وسيله ما باقطار راه آهن بود معلوم است كه قطار براى پياده و سوار كردن مسافرين ايستگاههاى متعدد دارد ، از آنجائيكه شب اربعين بود . جمعيت زيادى كه ازدهات مجاور مى آمدند در ايستگاهها براى سوارشدن بقطار ايستاده بودند بهرحال جمعيت زيادى داخل قطار را پركرده تا بحديكه در داخل كوپه هاى مسافربرى جانبود و مادر كوپه اى بوديم كه محل بارچهار پايان بود و صندلى هم نداشت و مردم اكثرا سراپا ايستاده بودند در راهرو و كوپه ها هيچ جاى اضافى نبود در عين حال باز در هر ايستگاه بر جمعيت و تزاحم افزوده ميشد خصوصا در يكى از ايستگاه ها بعضى از اعراب بَدَوى و كثيف باپاى برهنه و گل آلود سوار شدند و بعضى ها را در داخل كوپه اى كه ما بوديم جا كردند البته وضع لباس و اندام آنها نحوه اى بود كه من واقعا متنفر بودم و با خود ميگفتم كه اينها كى هستند و

باپاهاى گل آلود ميخواهند بكجا بروند ؟ !

با اين وضع چه زيارتى ؟ آيا اينها از زوار محسوبند ؟ ! در اين فكر بودم كه ناگاه بفكرم رسيد كه لباس و صورت و تجملات ظاهرى نشانه آدميت نيست ،

تن آدمى شريف است بجان آدميت

نه همين لباس زيباست نشان آدميت

از كجا كه اينها زائر واقعى امام حسين ع نباشند چه بسا مردمى بزيارت مى روند كه صاحب تجملند ولى در اثر خبث باطنى زائر نيستند پس اينها راسبك نشمار شايد تقربشان نزد حق زيادتر باشد ، و دمى از اين انديشه آرام گرفتم بعد بياد اين افتادم كه من در سن بيست سالگى و گل جوانى بضعف چشم گرفتار شدم . خدايا مى شود بر من توجهى كنى و در اثر توكل بامام حسين ع سلامت چشم را بمن باز دهى آيا توسل من امشب نتيجه دارد ؟ آيا امام حسين ع به من عنايتى مى فرمايد ؟ آيا خدا امشب حاجتم را بر مى آورد اجابت دعا كه در تحت قبه و بارگاه حضرت امام حسين ع از وعده هاى حق است ، ناگاه بخود گفتم بزيارت ميروم كه عرض حاجت كنم وه چه مقام بزرگى وه چه حاجت كوچكى مقام رفيع و بلند اباعبداللّه جانباز زكوى حق كجا شفاى ضعف چشم ، چه انتظار و خواسته كوچكى براى نيل به اين حاجت مى توانم بخواست خدااز زوار حضرتش استفاده كنم در اين حال باقلبى دور از شائبه باصفاى باطنى و معنوى باتوجه بمقام زائرين آن حضرت چشمم بر خورد به پاى يكى از مسافرين كربلا كه پايش گل آلود بوده آهسته دست بردم و

به مقدار عدسى از گل خشكيده پاى او را برداشتم و در دست سرمه كردم و با دست چپ عينك از چشم برداشتم و بادست راست آن خاك را بچشم ماليدم ، ماليدن همان شد خوب شدن و رفع ضعف چشم هم همان ديگر نيازى به عينك پيدانكردم اللهم ارزقنا زيارة قبره و شفاعة جده آمين رب العالمين . (14) من ذاكر و مداح و ثناخوان حسينم

من خاك كف پاى غلامان حسينم

يك دست كتاب اللّه و يك دست به عترت

در محفل پر فيض محبّان حسينم

اين فخر مرا بس كه در اين ره اعظم

يك عمر سر سفره احسان حسينم

با آب ولايش بسرشتند گلم را

زين روست كه در خط عزيزان حسينم

در سفره من هر شبه نان و نمك اوست

عمريست نمك خوار نمكدان حسينم

ماءيوس از معالجه

دانشمند محترم حضرت حجة الاسلام حاج آقاى لنگرودى فرمود : يكى از مطالبى كه از مسموعات حقير است و قطعا واقعيت دارد اينست كه در حدود ده سال قبل شخصى ثقه و راستگو كه معروف به سردار بود و حدود صدسال از عمرش ميگذشت و فعلا برحمت ايزدى پيوسته خداى رحمتش كند براى بنده نقل ميكرد : روزى دخترم مرض سختى گرفت بطوريكه تمام دكترهاى حاذق تهران از معالجه اش ماءيوس شدند و از دادن نسخه خوددارى كردند ولى در اثر شدت علاقه نتوانستم از او دل برگيرم و از طرفى چون محبت محمد و آل محمد ص در سرشت و نهادم بود روزى باقلبى شكسته و پريشان دراطاق خلوتى نشستم و يك استكان بدست گرفته و يك يك از مصائب حضرت سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع را بياد مى آوردم متاءثر شده و

در حال تاءثر گاهى بياد على اكبر و ناكامى او و گاهى بياد على اصغر و تشنه كامى او و گاهى بياد حضرت زينب و پريشانى او و گاهى بياد ابوالفضل و نااميدى او و . . . . تا اينكه اشكم سيل آسا جارى گرديد ، موقع را مغتنم شمرده استكان را زير ديده گانم قرار دادم و اشكها را در استكان جمع نمودم ، بعد از اين عمل ببالبين دختر مريضم آمده و با قاشق كوچكى از همان اشك چشم كه در راه مصائب حضرت امام حسين ع ريخته بودم در دهان مريضه ريختم طولى نكشيد كه دوچشم باز كرده و بمن سلام كرد ، پرسيدم حالت چطور است ؟ گفت قلبم روشن شده از آن روز به بعد بحمد اللّه كم كم كسالت او مرتفع گرديد و شفاى كامل نصيبش شد منهم شكرانه چنين موهبتى را بجاى آورده و از نگرانى واندوه نجات يافتم . (15) اى كه بر درد دل عاشق بيچاره دوائى

پسر فاطمه و سبط رسول دوسرائى

نور چشمان على ونبى و حضرت خاتم

كشتى راه نجات تو و مصباح هدائى

فخر دين ، نور مبين ، شافع امت ، يم رحمت

به حيات وبه ممات و به صراط و به جزائى

نَبى ات خواند حسين از من و من هم زحسينم

جان پيغمبر و قلب على و خون خدائى

اى اميد دل غمديده عشاق جگر خون

چه شود گر نظر لطف سوى مابنمائى

خاتون دو سرا

مرحوم فيض الاسلام از علماء وارسته و سيد بزرگوارى است كه تاءليفات بسيارى دارد منجمله كتابهاى معروف وى ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم و ترجمه و شرح نهج البلاغه و ترجمه و شرح

صحيفه كامله سجّاديه و ترجمه خاتون دو سرا ميباشد ، اين بزرگوار در تاريخ شب يكشنبه بيست و پنجم ماه صفر هزار وسيصد و نود و پنج هجرى قمرى كتاب ترجمه خاتون دو سرا را تمام كرده و در مقدمه نوشته بيش از دوازده سال پيش به درد شكم گرفتار شدم و مُعالَجه اَطِبّاء سودى نبخشيد براى استشفاء به اتفاق و همراهى اهل بيت و خانواده به كربلاء مُعَلّى مشرف شديم ، در آنجا هم سخت مُبتلى گشتم ، روزى دوستى از زائرين در نجف اشرف ، من و گروهى را به منزلش دعوت نمود با اينكه رنجور بوده رفتم ، در بين گفتگوى گوناگون يكى از عُلماء رحمة اللّه عليه كه در آن مجلس بوده فرمود : پدرم ميگفت : هرگاه حاجت و خواسته اى دارى خداى تعالى را سه بار بنام عليا حضرت زينت كبرى سلام اللّه عليها بخوان بى شك و دو دلى ، خداى عزّوجل خواسته ات را روا ميسازد از اين رو منهم چنين كرده و شِفاء و بهبودى بيماريم را از خداى تعالى خواستم ، و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پيمان بسته كه اگر از اين بيمارى بهبودى يافته كتابى در احوال سيده معظمه صلوات اللّه عليها بنويسم تا همگان از آن بهرمند گردند ، حمد و سپاس خداى جل شاءنه را كه پس از زمان كوتاهى شِفا يافتم .

از بسيارى اشتغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتاب ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم به نذر خود وفاء ننمودم تا اينكه چند روز پيش يكى از دخترانم مرا آگاه ساخت

كه به نذر وفا ننموده من هم از خداى عَزَّاسمهُ توفيق و كمك خواسته بنوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب ترجمه خاتون دو سرا سيّدتنا المعصومه زينب الكبرى ارواحنا لتراب اقدامها الفداء ناميدم . (16) كيست زينب ، واله و شيداى حق

همچو مادر عصمت كبراى حق

كيست زينب ، بنت زهراى بتول

دخت حيدر ، پاره قلب رسول

كيست زينب ، زاده بيت الحرام

حورزمزم ، دختر ركن و مقام

كيست زينب ، مظهر صبر خدا

بر زمين و آسمان فرمانروا

تاج فخر دانش و عقل و ادب

زان عقيله داده شد او را لقب

درمان مرض

از حارث بن مغيره بصرى روايت شده كه گفت : من به آقا امام صادق ع عرض كردم من مردى هستم كه به علل مزاجى به بيمارى بسيارى مبتلا هستم ، دوائى هم نبوده كه استعمال نكرده باشم ، ولى هيچ سودى از تمام آن دواها نبرده ام . حضرت فرمود كجائى تو ؟ چرا از تربت و خاك قبر آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع غافلى ، زيرا در آن شفاء هر درد و ايمن از خوف و ترس است ، پس هر وقت آن را بدست آوردى و خواستى تناول كنى اين كلمات را بگو :

اَللّهُمَّ اِنِّى اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ الطّينَةِ وَ بِحَقِّ الْمَلَكِ الَّذى اَخَذَها وَ بِحَقِّ النَّبِىِّ الَّذى قَبَضَها وَ بِحَقِّ الْوَصِىِّ الَّذى حَلَّ فى ها صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ اَهْلِ بَيْتِهِ وَافْعَلْ بى كَذا وَ كَذا .

يعنى خداوندا از تو سئوال مى كنم و مى خواهم به حق اين خاك و به حق فرشته اى كه آن را برداشته و به حق پيغمبرى كه آن را قبض كرده و گرفته

و بحق وصيّى كه در آن خاك واقع گرديده درود بفرست بر محمد و اهل بيت او و عنايت فرما به من اينطور و اين چنين يعنى حاجت مرا بر آور .

راوى گفت : آنگاه حضرت فرمودند فرشته اى كه آن خاك را قبض كرده جبرئيل ع است و به حضرت رسول ص نشان داد و عرض كرد اين خاك قبر فرزند تو حسين ع است كه امت تو پس از تو او را شهيد كنند و آن پيغمبر كه آن خاك را قبض كرد حضرت محمد ص است و امّا وصيّى كه در آن خاك دفن مى گردد ، حضرت ابا عبداللّه الحسين ع است و شهيدان در ركاب اويند .

راوى گويد : عرض كردم فدايت شوم معنى شفاء خاك او را براى هر دردى دانستم پس چگونه موجب ايمنى از هر خوف و ترسى خواهد بود ؟ حضرت فرمودند : هرگاه از سلطان يا غير آن بترسى ، از خانه خود بيرون نيا مگر آنكه مقدارى از خاك قبر حضرت ابا عبداللّه الحسين ع همراه تو باشد و بگو :

((اَللّهُمَّ اِنّى اَخَذْتُهُ مِنْ قَبرِ وَلِيِّكَ وَابْنِ وَلِيِّكَ فَاجْعَلْهُ لى اَمْنا وَ حِرْزا لِما اَخافُ وَ ما لااَخافُ فَاِنَّهُ قَدْ يَرِدُ ما لايَخافُ)) .

يعنى خداوندا اين خاك را از قبر مطهّر ولىّ و دوست تو و پسر دوست تو برداشتم پس قرار ده آن را براى من موجب ايمنى و حفظ من از آنچه مى ترسم و آنچه را كه جهت عدم توجه نمى ترسم زيرا گاهى بر آدمى وارد مى گردد آنچه كه نمى ترسد .

حارث بن مغيره گويد : همانطور كه حضرت

فرمان داده بود از آن خاك گرفتم و آنچه فرموده بود گفتم ، بدنم سالم وموجب ايمنى از آنچه مى ترسيدم و توجه نداشتم ونمى ترسيدم گرديد همچنانكه خود حضرت فرموده بود و با عملى نمودن اين دستور بحمد اللّه مكروه ناپسندى نديدم و از چيزى نترسيدم . (17) خوشا سعادت آن كس كه دركنارتوباشد حسين جان

بهشت كى طلبد آنكه در جوارتوباشد حسين جان

مدار عالم امكان قرار هر دل تاريك

شفاى مرضم تربت مزار تو باشد حسين جان

لسان ناطق حق پرده دار غيب شهودى

بله سزد كه بهاى تو كردگار تو باشد حسين جان

حسين جان نظر به روى سياهم كن و ببارگناهم

بوقت مرگ دو چشمم درانتظارتوباشد حسين

جان

استجابت دعا در حائر

در مزار بحار از كامل الزيارة از ابى هاشم جعفرى روايت شده كه وارد شدم بر حضرت هادى ع در حالى كه آن بزرگوار تب دار و عليل بود . فرمود يا اباهاشم بفرست مردى از دوستان ما را كه برود به حائر آقا ابى عبداللّه الحسين ع و دعا كند براى شفاى من ، گفت : حسب الامر از خدمت حضرت مرخص شدم و در بين راه با على بن هلال برخورد كردم ، گفته هاى حضرت را به او گفتم و از او التماس كردم كه به حائر آقا سيد الشهداء ع برود گفت سمعا و طاعه ، چشم آقاجان ولى من مى گويم كه حضرت هادى ع از حائر آقا امام حسين ع افضل تر است بنابراين از او جدا شدم و برگشتم خدمت آقا امام هادى ع و ماجرا را براى حضرت عرض كردم و گفتم كه على بن هلال همچنين گفت : حضرت هادى از

حائر افضل تر است . حضرت فرمود : به او بگو كه پيغمبر ص از خانه كعبه و از حجر الاسود بهتر بود اما در عين حال دور خانه كعبه طواف مى كرد و استلام حجر مى نمود . بدانكه براى خدا بقعه هائيست كه خدا دوست دارد در آن بقعه ها دعا شود و اجابت فرمايد و حائر آقا ابى عبداللّه الحسين ع از آن بقعه هائيست كه دعا مستجاب مى شود . (18) گفت اى حبيب دادگر اى كردگار من

امروز بود در همه عمر انتظار من

اين خنجر كشيده و اين حنجر حسين

سر و جان براى تست نيايد بكار من

گو تارهاى طره اكبر بباد رو

تا ياد تست مونس شبهاى نار من

عيسى اگر ز دار بلا زنده برد جان

اين نقد جان بدست سر نيزه دار من

در گلشن جنان بخليل اى صبا بگو

بگذر بكربلا و ببين لاله زار من

هديه حضرت رضا( ع )

و در كتاب مفاتيح الجنان به سند معتبر روايت شده كه شخصى گفت حضرت امام رضا ع براى من از خراسان بسته متاعى فرستاد چون بسته را باز كردم ديدم در ميان آن خاكى بود ، از آن مردى كه بسته را آورده بود پرسيدم كه اين خاك چيست ؟ گفت : خاك قبر حائر امام حسين ع است ، تا به حال نشده كه حضرت چيزى براى كسى بفرستد و در ميان آن جامه و لباسها يك مقدار تربت حائر حسينى ع نگذارد و مى فرمايد اين تربت امان است از بلاها باذن و مشيت خداوند متعال . (19) ما را بود به خانه دل آروزى تو

از خاك كربلاى تو جوئيم بوى تو

بوئيم خاك كوى تو

اى شاه كربلا

گيريم شمه اى زگلستان كوى تو

قبر تو در دلى است كه با مهرت آشناست

آن دل كه هست روى اميدش بسوى تو

بى گوهر ولاى توكس را چه آبرو

كز مخزن ولاست ، دُرّ آبروى تو

نام تو بر كتيبه آفاق نقش بست

با خامه جلال زخون گلوى تو

شفاى مرض

حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج آقاى تاج لنگرودى در كتاب شريفش مى نويسد در مجلسى كه بعنوان عزادارى مولى الكونين امام حسين ع برپا مى شد يكى از خدمتگذاران آن مجلس را بنام آقاى عباس جمالى كه ضعف و زردى صورت نمايان گر ناراحتى درون بود مى ديدم و گاهى آن بنده خدا از مرضش كه هنوز اطباء تشخيص نداده بودند نزد من درد دل مى كرد و التماس دعا داشت و خيلى توسل مى جست تا اينكه بعد از مدتى وضع مزاج و روحيه او عوض شده ، در خود احساس بهبودى مى كرد و رفته رفته از حالت اولى درآمد و سلامتى كامل را دريافت و كيفيت بهبودى را از او پرسيدم ، در جواب گفت كه شدت مرض مرا بستوه آورده بود و ناراحتى من هر روزه بيشتر مى شد و چاره اى جز توجه به حضرت حق نديدم و پيوسته متوسل بودم تا اينكه شبى در عالم رؤ يا ديدم كه در منزل قديمى خودم روى پله اش نشسته ام بر وضع ناگوارم مى نالم و به ائمه اطهار گله مى كنم كه اين همه توسلات چرا تا حال نتيجه نداد مخصوصا بر امام حسين ع تكيه مى كردم واشك مى ريختم ، در چنين حالى ناگهان ديدم مولى الكونين امام حسين ع از درخانه

وارد شد به محض آنكه چشمم به حضرتش افتاد گفتم آقا ترا بحق برادرت ابوالفضل قسم مى دهم درباره من توجهى فرمائيد و شفاى مرا از خدا بخواهيد آقا فرمودند : عباس خدا ترا شفا داد ، اما ختم انعامى را كه نذر كرده بودى فراموش نكن از خواب برخاستم بيادم آمد كه من چنين نذرى كرده بودم به همين منظور از هيئت هاى مذهبى دعوت كردم و در منزل خودم از آنان پذيرائى و ختم انعام طبق دستور برگزار گرديد بالنتيجه از الطاف الهى بهرمنده گرديده و سلامتى كامل را دريافتم . (20) روز و شب چشم و دلم سوى حسين است ، حسين

كعبه و مسجد من كوى حسين است حسين

جلوات رخ خورشيد سماء و مه نو

ذّره از رخ نيكوى حسين است حسين

گر در آئينه اركان عوالم نگرى

اندر آئينه عيان روى حسين است حسين

آنكه ره از همه مشتاق زده روز الست

بخدا طاق دو ابروى حسين است ، حسين

جاودانست اگر گلشن فردوس برين

اثر نكهت گيسوى حسين است حسين

آن قيامت كه شود روز قيامت بر پا

از قد و قامت دلجوى حسين است حسين

شفاى افليج

در ايران گه گاهى شبيه صحنه كربلا را در حسينيه ها يا كنار خيابانها يا در صحرا درست مى كنند مثلا چند نخل و خيمه و اسب و وسائل جنگ افزار قديمى مثل شمشير و نيز . . . درست كرده و صحنه كربلا را در اين محلها پياده نموده كه هر بيننده اى كه مى بيند به ياد واقعه اسفبار و غم انگيز كربلا و مصائب وارده بر اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام بيفتند و رقّت قلب نمايند و ناراحت و

متاءثر و گريان شوند و حالى درشان پيدا شود .

من با خود بارها شنيده و ديده ام كه در اينچنين تعزيه ها و شبيه خوانيها ، بسيارى از مردم غم ديده حوائج مشروعه خود را گرفته ، اگر مريض بوده شفا پيدا كرده و اگر مريضى داشته سلامتى او را بازگرفته و اگر گرفتارى داشته رفع گرفتارى شده و اگر حوائجى داشته . . . گرفته است بله كسى كه با نيت پاك و خالص در خانه اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام على الخصوص آقا سيدالشهداءع برود ، بدون هيچ بروبرگرد مطلب و مهم خود را خواهد گرفت .

يكى از كسانيكه با نيت خالص و پاك در خانه سيدالشهداءع رفته ، پدر و مادر يك بچه فلج مادرزادى است كه در شهميرزاد شفاى فرزند شش ساله خود را از آقا اباعبداللّه الحسين ع گرفته اند .

خبرنگار كيهان نقل ميكرد : يك كودك بنام محسن منصورى كه فلج مادرزادى بود در شهميرزاد شفا يافت ، پدر مادر محسن بچه شش ساله خودشان را در مراسم تعزيه شب عاشورا مدت سه شبانه روز به نخل محل اسراى كربلا بستند ، هنگاميكه مردم عزادار شهميرزاد در مصيبت سالار شهيدان آقا اباعبداللّه الحسين ع به سر و سينه خود ميزدند حالى پيدا كرده و شفا يافت .

دل واله نهضت حسين است

جان محو حقيقت حسين است

دلهاى همه خداپرستان

كانون محبت حسين است

شد كشته كه عدل و دين نميرد

اين سرّ شهادت حسين است

فتح هدف از شكست خوديافت

اين اصل سياست حسين است

بر پاست ز وى اصول اسلام

دين زنده به همت حسين است

ارمنى متوسل به ابوالفضل( ع )

ثقة الاسلام آقاى شيخ رضاى فاضل كه يكى از ثقات

اهل منبر و نزيل تهران است در جمعى كه متعلق به آقايان اهل منبر بود مى گفت : روزى در يكى ازخيابان هاشمى كه ارامنه مسكن دارند ميگذشتم در اين حال زنى لچك به سر روسرى كه در درب خانه خود ايستاده بود بر من سلام كرد و بدنبال آن گفت آقا شما روضه مى خوانيد ؟ گفتم بله گفت بفرمائيد ، من بدرون خانه رفتم او مرا باطاقى راهنمائى كرد و صندلى گذاشت و اظهار داشت كه متوسل به حضرت ابوالفضل ع شويد . روضه را خواندم هنگام خدا حافظى براى چهار روز متواليا دعوتم كرد و در تمام روزها متوسل بحضرت ابوالفضل ع بود روز پنچم پاكتى بعنوان حق القدم بما داد وقتى كه بخانه آمدم و محتوى پاكت را شمردم جمعا چهار صدوهشتاد وشش ريال بود . از اينكه او چهار صدوپنچاه و يا پانصد ريال نداده بود تعجب كردم فكر مى كردم اين پول خورد چرا ؟

روزى ديگر از همانجا گذشتم همان زن را در همانجا ايستاده ديدم مى خواستم از چگونگى آن پول بپرسم اما در عين حال انفعال مانع من بود ولى او از روحيه ام متوجه شد كه با او حرفى دارم نزديك آمد بعد از سلام گفت آقا پول شما كم بود ؟ گفتم نه ولى از شما مى خواستم بپرسم چرا چهارصد و هشاد و شش ريال داديد و چهار صدو پنجاه يا پانصد ريال نداديد ، گفت ما ارمنى هستيم شوهرم كاسب است براى اينكه شكستى بكار ما وارد نيايد به حضرت ابوالفضل ع متوسل شديم و در منفعت كسب و كار با او شركت

داريم و هر سالى يك مرتبه حساب ميكنيم آنچه سهميه حضرت ابوالفضل ع شده براى او پنج روز روضه خوانى مى كنيم حساب امسال حضرت ابوالفضل ع همان بود كه تقديم شد . (21) اى حرمت قبله حاجات ما

ياد تو تسبيح و مناجات ما

تاج شهيدان همه عالمى

دست على ماه بنى هاشمى

همقدم قافله سالار عشق

ساقى عشاق و علمدار عشق

سرور وسالار سپاه حسين

داده سرودست براه حسين

غم امام واخ و ابن امام

حضرت عباس ع

اى علم كفر نگون ساخته اى

پرچم اسلام برافراخته اى

مكتب تو مكتب عشق و وفاست

درس الفباى تو صدق و صفاست

شمع شده آب شده سوخته

روح ادب را ادب آموخته

شفاى زن فرانسوى

يكى از دوستان كه خود اهل منبر و فنّ خطابه و گويندگى از مشاهير است و مكرّر به شام و زيارت قبر حضرت رقيه بنت الحسين عليهماالسلام رفته ، روزى بر روى منبر نقل مى كرد ، در حرم حضرت رقيه عليهاالسلام زن فرانسوى را ديدند كه دوقاليچه گرانقدر و گرانقيمت بعنوان هديه به آستانه مقدسه آورده است مردم كه ميدانستند او فرانسوى و مسيحى است ازديدن اين عمل در تعجب شدند كه چه باعث شده يك زن نامسلمان به اينجا آمده و هديه قيمتى آورده است چنين موقع است كه حس كنجكاوى در افراد تحريك ميشود روى همين اصل از او علت راپرسيدند او در جواب گفت به همان نحوه اى كه ميدانيد من مسلمان نيستم ولى وقتى كه از فرانسه به عنوان ماءموريت به اينجا آمده بودم در منزلى كه مجاور اين آستانه بود مسكن كردم ، اول شبى كه مى خواستم استراحت كنم ، صداى گريه شنيدم چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمى

شد پرسيدم اين گريه و صدا از كجاست ؟ در جواب گفتنداين گريه ها از جوار قبر دخترى است كه در اين نزديكى مدفون است من خيال مى كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است كه پدر و مادر و ساير بازماندگان نوحه سرائى مى كنند ولى گفتند الآن متجاوز از هزار سال است از مرگ و دفن او مى گذرد بر شگفتى من افزوده شد كه چرا مردم بعد از صدها سال اينگونه ارادت به خرج ميدهند بعد معلوم شد اين دختر با دختران عادى فرق دارد او دختر امام است كه پدرش را مخالفين و دشمنان كشته اند و فرزندانش را به اينجا كه پايتخت يزيد بوده به اسيرى آورده اند و اين دختر در همينجا از فراق پدر جان سپرده و مدفون گشته است . بعد از اين ماجرا روى به اين جا آوردم ديدم مردم از هر سو عاشقانه مى آيند و نذرها ميكنند و هديه ها مى آورند و متوسل مى شوند محبت او چنان در دلم جا گرفته كه علاقه زيادى بوى پيداكردم ، پس از مدتى بعنوانى زايمان مرابه بيمارستان و زايشگاه بردند پس ازمعاينه بمن گفتند كودك شما غير طبيعى بدنيا مى آيد و ماناچار به عمل جراحى هستيم من همين كه نام عمل جراحى را شنيدم دانستم كه در دهان مرگ قرارگرفته ام خدايا چه كنم خدايا ناراحتم گرفتارم چه كنم ؟ چاره چيست ؟ چاره اى جز توسل ندارم بايد متوسل شوم به ناچار دستم را بسوى اين دختر دراز كرده گفتم خدايا بحق اين دخترى كه در اسارت كتك و

تازيانه خورده است و به حق پدرش كه امام برحق و نماينده رسولت بوده است و او را ازطريق ظلم كشته اند قسم مى دهم مرا از اين ورطه هلاكت نجات بده آنگاه خود اين دختر رامخاطب قرارداده و گفتم اگر من از اين ورطه هلاكت نجات يابم دو قاليچه قيمتى به آستانه ات هديه مى كنم خدا شاهد است پس از نذر كردن و متوسل شدن طولى نكشيد بر خلاف انتظاراطباء و متصديان زايمان ، ناگهان فرزندم بطورى طبيعى متولد شد واز هلاكت نجات يافتم من هم به عهد و نذرم وفاكردم و قاليچه ها را تقديم ميكنم . (22) اى آه جگر سوز سوى شام گذر كن

بر تربت آن دختر دُردانه نظر كن

كن پرسش احوال دل غمزده اش را

جوياى اسارت شو و آن شام غم افزا

از دختر ارزنده سالار شهيدان

كن پرسش احوال دل زينب نالان

ديدى اگر آن چهره زيبا شده نيلى

نفرين بنما آنكه برويش زده سيلى

از آتش تب سرخ شده گونه زودش

در خواب پدر ديده و افزون شده دردش

چون مرغك بشكسته پرافتاده پريشان

در كنج قفس از ستم فرقه عدوان

از خار مغيلان به دوپا آبله دارد

آزاد بود يا كه به پا سلسله دارد

گويد كه ز داغ پدر آخر جگرم سوخت

از آتش بيداد گران بال و پرم سوخت .

ناراحتى حنجره

مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده فرزند مرحوم محدث عاليمقام حاج شيخ عباس قمى رضوان اللّه تعالى عليهما از وعاظ و خطباء مشهور تهران بود مى فرمود : من سالى به بيمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم تاجائيكه منبر رفتن و سخنرانى كردن برايم ممكن نبود مسلّم هر مريض در چنين موقعى

در فكر معالجه مى شود من نيز با در نظر گرفتن طبيبى متخصّص و باتجربه باو مراجعه كردم پس از معاينه معلوم شد بيمارى آنقدر شديد است كه بعضى از تارهاى صوتى از كار افتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد صعب العلاج است طبيب معالج در ضمن نسخه اى كه نوشتند دستور استراحت دادند كه تا چند ماه از منبر رفتن خود دارى كنم و حتى با كسى حرف نزنم و اگر چيزى بخواهم و يا مطلبى را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنويسم تا در نتيجه استراحت مداوم و استعمال دارو شايد سلامتى از دست رفته مجدّد به من برگردد . البته صبر در مقابل چنين بيمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچّه خيلى سخت و طاقت فرساست زيرا انسان از همه بيشتر احتياج به گفت و شنود دارد چطور مى شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفى نزنم و پيوسته در استراحت باشم آنهم معلوم نيست كه نتيجه چه باشد بر همه روشن است كه باپيش آمد چنين بيمارى خطرناكى چه حال اضطرار به بيمار دست ميدهد اين اضطرار و ناراحتى شديد است كه آدمى را به ياد يك قدرت فوق العاده مى اندازد اين حالت پريشانى است كه انسان اميدش ازتمام چاره هاى بشرى قطع شده و بياد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسيله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت كرده واز درياى بى پايان لطف خداوند بهره اى بگيرد منهم با چنين پيش آمد چاره اى جز توسّل به ذيل عنايت حضرت آقا ابى عبداللّه الحسين ع

نداشتم روزى بعد از نماز ظهر و عصر حال توسّل بدست آمد و خيلى اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت سيد الشهداء ع را كه به آن وجود مقدّس متوسّل بودم مخاطب قرار داده و گفتم يابن رسول اللّه ص صبر در مقابل چنين بيمارى براى من طاقت فرسا است و علاوه اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند و من از اول عمر تا بحال على الدّوام منبر ميرفتم و از نوكران شما اهلبيتم ولى حالا چه شده كه يكباره از اين پست حساس بر اثر بيمارى بركنار باشم و علاوه ماه مبارك رمضان نزديك است . دعوت ها را چكنم آقا عنايتى بفرما تا خدا شفايم دهد . بدنبال اين توسل طبق معمول كم كم خوابيدم در عالم خواب خودم را در اطاق بزرگى كه نيمى از اطاق منوّر و روشن بود وقسمت ديگر اطاق كمى تاريك بود ديدم .

در آن قسمتى كه روشن بود مولاى من و مولى الكونين آقا سيد الشهداء اباعبد اللّه الحسين ع را ديدم كه نشسته است خيلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه در حال بيدارى داشتم در حاال رؤ يا نيز پيداكردم و بنا كردم عرض حاجت نمودن مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و در مساجد متعدده دعوت شدم ولى با اين حنجره از كار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمايم و حال آنكه دكتر منع كرده حتى با بچه هاى خودم نيز حرفى نزنم چون خيلى الحاح و تضرع و زارى داشتم حضرت اشاره كرد بمن و فرمود با آن آقا سيّد كه دم

درب نشسته بگو چند جمله از مصيبت دخترم رقيه را بخواند و شما كمى اشك بريزيد انشاء اللّه تعالى خوب مى شوى من نگاه كردم به درب اطاق ديدم شوهر خواهرم آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علماء و خطباء و از ائمه جماعت تهران است . نشسته امريّه آقا را به آقاى نامبرده رساندم ولى ايشان ميخواست از ذكر مصيبت خود دارى كند ، حضرت سيد الشهداء ع فرمود بخوان روضه دخترم را ، ايشان مشغول ذكر مصيبت حضرت رقيّه عليهاالسلام شد و منهم گريه ميكردم و اشك مى ريختم امّا متاءسفانه بچه ها مرا از خواب بيدار كردند و منهم با ناراحتى از خواب بيدار شده و متاءسف و متاءثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم ماندم ولى دوباره ديدن آن منظره عالى امكان نداشت ، همان روز ياروز بعد به همان متخصص مراجعه نمودم خوشبختانه پس از معالجه معلوم شد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بيمارى قبلى نيست او كه در تعجّب بود از من پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودى و سريع نتيجه گرفتيد . من چگونگى توسل و خواب خودم را بيان كردم دكتر قلم در دست داشت و سراپا ايستاده بود ولى بعد از شنيدن داستان توسلم بى اختيار قلم از دستش برزمين افتاد و با يك حالت معنوى كه بر اثرنام مولى الكونين امام حسين ع باو دست داده بود پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش ميريخت او گريه كرد سپس گفت آقا اين ناراحتى شما جز توسّل و عنايات وامداد غيبى چاره راه و علاج ديگرى نداشت

. (23) عمه بيا كه مهمان بهر تو ازدرآمده

اگر كه پاى آمدن نداشت باسر آمده

به من نويد مى دهد نگاه غمگنانه اش

كه با سر بريده اش در برخواهر آمده

نويدمى دهدبه من به نقد بوسه اى پدر

كه از براى بردن سه ساله دختر آمده

عمه مرا حلال كن ناله دگر نمى كنم

كه بهر دلنوازى رقيه دلبر آمده

عمه دگر ز چشم من سرشك غم نمى چكد

كه نور چشم من كنون به ديده ترآمده

زسيلى عدو دگر سرخ رخم نمى شود

كه بهر بردنم پدر زنزد مادر آمده

به تازيانه ام دگر خصم مرا نمى زند

كه عمر درد و رنج من در اين جهان سرآمده

لب بلبش نهاده ام كه جان نثار او كنم

كه او به نقد بوسه اى بريده حنجر آمده

نظر امام حسين ع به حسينيّه ها

در سال هزار و سيصد و پنجاه و يك شمسى هيئت كربلائيهاى مقيم يزد در صدد تشكيلات دينى و تبليغاتى برآمدند و به همين منظور مسجد كوچكى را كه به مساحت پنجاه متر مربع بيش نبود اختيار نمودند ، در ابتدا افراد شركت كننده انگشت شمار بودند اما بر اثر حسن نيّت و پايدارى آنها بر تعداد افراد روز بروز افزوده مى شد تا بجائى رسيد كه قابل تحسين و اعجاب بود به همين مناسبت برادران كربلائى جهت برنامه هاى دينى و تهيه نيازمنديهاى ضرورى هيئت به فكر جاى وسيع تر افتادند چون آن مسجد ديگر پاسخ گوى آن افراد نبود و از طرفى چون به عزاداران اطعام مى دادند مسجد گنجايش پذيرائى از عزاداران را نداشت لذا در سدد پناهگاهى برآمده كه بتوانند بنحو دلخواه و خوبى برنامه عزاداراى و روضه خوانى را اداره كنند و هم با طبخ غذا

به ضيافت عمومى عزاداران و مردم بپردازند از قضا در همان محله حسينيّه اى بود معروف به عمارت ناظم كه نظر برادران را جلب توجه ميكرد زيرا آن مكان براى اجراى برنامه هاى مذهبى و مردم مناسب بود چون عمارت ناظم حسينيّه اى بزرگ و دوطبقه و با سبك معمارى سنّتى بسيار زيبايى كه به همّت يكى از تجّار خيّر و خدمتگذارى بنام مرحوم حاج محمد صادق ناظم التجار رحمة اللّه عليه كه محبّت و ارادتى نسبت به آقاى خود حضرت سيد الشهداء ابى عبداللّه الحسين ع داشته بنا كرده تا عاشقان كوى حسينى ع بتوانند هر موسم جهت عزادارى استفاده كنند . بعد از فوت آن مرحوم نظارت بناء به عهده فرزندش مرحوم حاج احمد كه او نيز مردى نامى و محترم و سرشناس و خير بود و اگذار شده بود بعضى از مسئولين هيئت براى كسب اجازه و استفاده از حسينيّه به نزد ايشان رفتند و چون او مريض و بسترى بود اجازه استفاده و اطعام داد ، ولى براى طبخ غذا اجازه نداد ، ناگزير هيئت براى تهيّه غذا محلّ ديگرى را انتخاب كردند كه آنجا طبخ شود و بعد اطعام در حسينيّه باشد و اين كار نيز مشكل بود پانزده روز از اين ماجرا گذشته بود كه يك روز فرزند حاج احمد آقا ناظم بنام على ناظم در حالى كه هيجان و تاءثر در چهره اش نمايان بود و پرده اى از اشك چشمانش را پوشانده بود به نزد ما آمد و گفت مسئول هيئت كيست ؟

بعد از معرفى با صداى گره خورده و شمرده شمرده گفت من آمده ام شما

را به حسينيّه دعوت كنم تا اينكه بطور كامل برنامه عزادارى و طبخ غذا را انجام دهد . ما حيرت زده گفتيم پدر شما كه متولى حسينيه بود اجازه طبخ غذا را نداد شما چگونه اجازه مى دهيد ؟ يك وقت ديدم به گريه افتاد و در حالى كه بريده بريده حرف مى زد گفت : چند روز قبل پدرم از دنيا رفت و من او را در خواب ديدم كه به من گفت تمام اختيارات حسينيّه را به برادران كربلايى واگذار كن كه آنها مورد عنايت سالار شهيدان آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع هستند بله هركه با آقا امام حسين ع حساب باز كند آقا به او عنايت دارد و شيفتگان كوى خود و اين عاشقان دلباخته را به خانه خود پذيرفته تا بر شور وارادة و اميد آنها نسبت به حضرتش زيادتر گردد .

يا حسين اى پسر فاطمه اى روح عدالت

تو كريمى و من آورده سويت دست گدائى

من كه عمرى زغمت اشك فشانم ز دو ديده

دارم اميد دم مرگ به ديدار من آئى

يادم آمد كه لب تشنه بگفتى جگرم سوخت

تشنه لب سروپيكرت افتاد جدائى

تا قيامت به عزاى تو بگريند ملايك

مادرت بر شهداى تو كند نوحه سرائى

داغ عباس و على اكبر و ياران شهيدت

سوخت يك عمر دل سوخته كرببلائى

بيمه حسينى (ع )

تازه به حسينيه مذكور آمده بوديم به خاطر كمبود روشنائى در فضاى عمارت و احتياج به پريز اضافى در آشپزخانه كابل مسى و ضخيمى با فشار قوى در مسير و گذرگاه واردين از كنار ديوارها و بعضى را از زير قاليها عبور داده بوديم غافل از اينكه در روز عاشورا به خاطر زيادى

جمعيت و ازدحامى كه به وجود مى آيد ناچار بوديم فرشهاى بعضى از نقاط حسينيّه را جمع كنيم تا پايمال نشود روز سيزده محرم كار هيئت تمام شد و كليه اثاث ضبط شد نوبت به جمع كردن كابل مسى شد كه از درب ورودى حسينيّه تا انتهاى آشپزخانه امتداد داشت در موقع حلقه كردن كابل ناگهان متوجه شديم مقدارى از آن در اثر پايمال شدن زير پاى مردم چنان ضربه و فشار ديده كه روكش كابل از بين رفته بطورى كه تمام سيمهاى مسى آن قسمت ظاهر شده و كليه سيمهاى مثبت و منفى با آن قدرت فوق العاده جريان الكتريسيته باهم تماس داشته و به بركت و نظر آقا سيد الشهداء ع هيچ عكس العملى از قبيل خاموشى و غيره در بر نداشته و بايد گفت سيم مسى كابل كه از نظر قانون علمى خود هادى جريان الكتريسيته بوده و براى انتقال سريع برق آنهم برق قوى آمادگى و اثر فورى داشته چگونه با پاى برهنه عرق كرده عزاداران ملاطفت ورزيده و نه تنها كسى را در اثر برق زدگى نكُشته بلكه جرقه اى هم نزده است چرا كه عزاداران و عاشقان كوى حسينى با اعتقادات پاك خود جانشان در سازمان قدرت آن حضرت گوئى بيمه شده است .

هرچند كه ما گناهكاريم حسين

اميد به كس جز تو نداريم حسين

عمريست كه از خون و پيام و هدفت

در سنگر اشك پاسداريم حسين

نجات از مرگ

حسينيّه مذكور داراى دو طبقه بود كه هم كف سالن سخنرانى و سينه زنى و محلى براى اطعام بود و زير زمين كه مجزّا و جدا از ساختمان و آخر عمارت قرار داشت كه

آشپزخانه حسينيه را تشكيل مى داد و در مجاورت آشپزخانه با زير به عمق چهار متر قرار دارد كه در حكم انبار ساختمان به شمار مى رفت و چون در بيشتر بناى عمارت خشت خام و آجر به كار رفته بود ، در برابر رطوبت و آب زود مقاومت خود را از دست مى دهد و لذا در اثر شست وشوى ظروف و ديگهاى وقفى و نظافت قسمتى از زمين وآشپزخانه و ديوار انبار خيس خورده و بناگاه حدود دو متر مربع از زمين فرو رفته و تا عمق چهار مترى زير زمين پيش مى رود در حالى كه در آن هنگام يكى از دوستان ما آقاى جمال طرازى كه با بعضى از رفقا براى نظافت و شستشوى آمده بود درست در همان قسمت ويران شده قرار داشت و در همان موقعى كه زمين زير پايش مى لرزد تا ويران شود قرار داشت . در همان موقع زمين زير پايش مى لرزد ايشان با گفتن يا حسين به گوشه اى پرتاب شده و بيهوش مى شود و از مرگ حتمى نجات مى يابد چون اگر با سردر عمق چهار مترى زيرزمين سقوط كرده بود خروارى گِل و خاك و آجر او را در خود مدفون ساخته بى جان مى ساخت ولى چون حساب با آقا اباعبداللّه الحسين ع است نجات پيدا كرد .

خلق شد هستى از براى حسين ع

هست اين گفته خداى حسين

روى آور به درگه لطفش

كه بود عرش حق سراى حسين

شفاى جوان فلج

در يكى از شبهاى هفتم يا هشتم محرم سال هزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى بود مردم دسته دسته به حسينيّه وارد

مى شدند و مجلس خود به خود شكل مى گرفت سكوتى آميخته با احترام و توسّل بر مجلس حاكم بود كه ناگاه جوانى را كه افليج و پريشان حال بود بر چرخى نشانده بودند آمدند كه گاهى ساكت و بهت زده و به مردم نگاه مى كرد و زمانى همچنان آشفته و طوفانى مى شد كه به مردم اطراف خود حمله ور مى شد و كسى را كه به چنگ خود مى گرفت ديوانه وار لباسهايش را پاره پاره ميكرد بطورى كه فاميل و بستگان جوان بيمار از مردم عاجزانه ميخواستند تا به او نزديك نشوند بنده پرسيدم چرا اين جوان با اين وضع را به خانه اش نمى بريد ؟ گفتند او را آورده ايم به حسينيّه تاشفايش را بگيريم .

گفتم پس او را ببريد داخل حسينيّه گفتند اگر به حسينيّه برود نظم و آرامش جلسه را بهم مى زند و مردم را پريشان مى كند اما امام حسين ع به پناهندگان بينواى خود در موردى و محلى لطف مى فرمايد و حاجت روا مى كند .

ساعتى نگذشت كه مجلس رسميّت پيداكرد و آرامش تواءم با روحانيّت بر مجلس حاكم شد در آن زمان يكى از منبرى هاى معروف منبر مى رفت و با روح ولايتى مخصوص به خود شور و هيجان به مردم مى داد و جامعه را به معارف اسلامى و ولايت و محبّت ائمه هدى بويژه امام حسين ع آشنا ميساخت لذا در گرما گرم مصيبت و حالت عزا و توسل انقلابى به خويشان و بستگان آن جوان بيمار دست داد بطورى كه به جوان نظر افتاد ناگاه جوان معلول از

چرخ خود به زير آمده و با تعجب و حيرت ميگفت چرا مرا با چرخ آورده ايد و اينجا چه حسينيّه اى است ؟ كه يكمرتبه صداى هماهنگ سلام و صلوات از مردم و اطرافيان برخواست ولباسهايش را براى تبرك مى بردند وهم اكنون آن جوان به صورت مردى برومند در مقابل حسينيّه واقع در خيابان سلمان فارسى در يك مغازه خياطى به كار مشغول مى باشد .

ما دل به عنايت تو بستيم حسين

وز جام ولايت تو مستيم حسين

كى مست تو در آتش دوزخ سوزد

ما سوخته عشق توهستيم حسين

اهانت به عزاداران

در روز عاشورا مردم از اطراف و اكناف شهر و روستاها به حسينيّه ها هجوم آورده بودند كه اقامه عزادارى كنند و بعد از عزادارى سفره اى پهن مى كردند و اطعام مى دادند خوب چون جمعيت زياد بود در حسينيه هم جانبود مردم در كوچه گاهى براى نوبت گرفتن و تناول غذا مانع از عبور و مرور ماشين و خودروها مى شدند تا اينكه وارد كوچه شوند و گاهى از ازدحام عبور وسائل طول ميكشيد در اين اوقات ماشينى از راه مى رسد و شلوغى مانع رفتن او مى شود يكى از سرنشينان آن ماشين به تندى مى پرسد چه خبر است كه اين گذر آنقدر شلوغ است ؟

يكى ميگويد : مردم آمده اند از غذاى امام حسين ع تناول كنند . آن سرنشين كه زنى تهرانى بود گفت خاك برسرتان گُشنه گداها خجالت نمى كشيد ؟ برويد گم شويد چه شلوغى كرده اند ؟ !

اين زن به ظاهر اشرافى باگستاخى و بى حيائى به خود اجازه ميدهد كه به مهمانان آقا ابى عبداللّه الحسين

ع زخم زبان بزند تا به اين وسيله راه باز شود و برود ، ولى فرداى آن روز كه روز يازدهم محرم بود ميگويد من در قسمت آخر آشپزخانه حسينيّه به نظافت و نظم اثاثها مشغول بودم تازه خورشيد ميخواست سوبزند كه احساس كردم كسى درب حسينيّه را مى زند من خيال كردم رفقاهستند درب را باز كردم زنى را ديدم كه چهره اى اشك آلود و پريشان التماس كنان كه اجازه دهيد داخل حسينيّه شوم ، گفتم چرا ، گفت مرا راه دهيد براى شما ميگويم ، وقتى كه وارد شد انگشت خود را با آب دهان ترمى كرد و مى ماليد بر روى چهار چوب درب حسينيّه و ميخورد و مرتب مى گفت آقاجان حسين جان غلط كردم نفهميدم مرا ببخش و با اين كلمات در پيشگاه امام حسين ع عذر خواهى مى كرد و بعد ، از كيف دستى خود دستمالى درآورد مقدارى از خاك درگاه را در آن ريخته آن را گره زده و در كيفش نهاد و بعد از من درخواست كرد كه اگر غذائى از ديروز باقى مانده به من بده ، من گفتم خير چيزى از غذاى ديروز نمانده بايد همان ديروز براى صرف غذا مى آمديد ديدم آن زن مقدارى به سر و صورت خود زد و اشك ريزان ، با صداى گره خورده گفت ديروز از تهران براى ديدار فاميلم به يزد آمدم ماشين ما از اين كوچه ميگذشت جمعيت فشرده بود گفتم براى چه اين مشكل بوجود آمده ؟ گفتند در حسينيّه نهار ميدهند ، من هم از روى نادانى و غرور حرفهاى ناروايى زدم

. ولى شب در عالم خواب ديدم كه هوا بيرحمانه گرم است و من از شدت تشنگى گلويم مى سوزد و چشمهايم فضا را تيره مى بيند و مى خواهم از جوار همين حسينيّه بگذرم در عالم رؤ يا ديدم درب حسينيه باز است و سيد بزرگوارى در كنار چهار چوب در ايستاده وهر كسى كه عازم حسينيّه است از اين آقا براتى و اجازه نامه اى ميگيرد و داخل مى شود و همچنين روبروى آن آقا بانوئى مجلل به همين كيفيت نوشته اى به زنان ميدهد تا وارد شوند من پيش رفتم به آن خانم گفتم نوشته اى هم به من بدهيد تا وارد شوم ايشان با حالى متاءثر فرمود شما به مهمانهاى ما اهانت كرده اى چطور انتظار دست خط ما را دارى ؟

من از شدت شرمندگى و عطش از خواب بيدار شدم و تا صبح خواب به چشمم راه نيافت و با خود فكر ميكردم كه در چه محلى به عزاداران جسارت كردم تا اينكه ماجراى روز گذشه در نظرم آمد ، حالا اگر غذائى وجود دارد به من بدهيد .

گفتم : هيچ غذائى وجود ندارد ديدم رفت تكه هاى نان كه آلوده بود بدست گرفت و شست و خورد و در و ديوار حسينيّه را با گريه مى بوسيد بطورى كه مرا سخت منقلب و گريان ساخت و ميگفت اى خاندان عصمت و طهارت و اى عزيز زهرا مرا ببخش . (24) دلم مى خواد كبوتر بام حسين بشم من

فداى صحن و حرم ونام حسين بشم من

دلم مى خواد پربزنم توصحن و بارگاهش

دلم مى خواد فدابشم ميون قتلگاهش

دلم مى خواد پروانه

شم پربزنم بسويش

بسوزم از شراره شمع وصال رويش

دلم مى خواد به خون پيكرم وضوبگيرم

مدال افتخار نوكرى از او بگيرم

دلم مى خواد چو لاله اى نشكفته پرپربشم

شهد شهادت بنوشم مهمان اكبر بشم

دلم مى خواد حسين فاطمه بياد در برم

سربزارم به دامنش اون لحظه آخرم

زن زانيه و تربت آقا

در زمان حضرت صادق ع زن زانيه اى بود كه هروقت بچه اى از طريق نامشروع مى زائيد به تنورى مى انداخت . و آنهارا مى سوزاند ، تا اينكه اجلش رسيد و مُرد . اَقرباى و خويشان او ، زن را غسل و كفن كردند و نماز برايش خواندند و بخاكش سپردند ، ولى يك وقت متوجه شدند زمين جنازه اين زن بدكاره را قبول نمى كند و به بيرون انداخته آن عده كه در جريان دفن اين زن بدكاره شركت داشتند احساس كردند شايد اشكال از زمين و خاك باشد ، جنازه را در جاى ديگر دفن كردند ، دوباره صحنه قبل تكرار شد ، يعنى زمين جسد را نپذيرفت و اين عمل تا سه مرتبه تكرار شد . مادرش متعجب شد آمد محضر مقدس آقا امام صادق آل محمد ص و گفت اى فرزند پيغمبر بفريادم برس . . . و جريان را براى حضرت بازگو كرد و متمسك و ملتجى به حضرت گرديد ، وجود مقدس آقا امام صادق ع وقتى جريان را از زبان مادرش شنيد و متوجه شد كار آن زن زنا و سوزاندن بچه هاى حرامزاده بوده ، فرمود هيچ مخلوقى حق ندارد مخلوق ديگر را بسوزاند ، و سوزاندن به آتش فقط بدست خالق است .

مادر آن زن بدركاه به امام عرض كرد حالا

چه كنم ، حضرت فرمرد : مقدارى از تربت جدّم آقا سيد الشهداء ابى عبداللّه الحسين ع را همراه جنازه اش در قبر بگذاريد زيرا تربت جدم حسين ع مشكل گشاى همه امور است . مادر ، زن زانيه مقدارى تربت تهيه نمود و همراه جنازه گذاشت ديگر تكرار نشد . (25) عزت و مردانگى بارد ز سيماى حسينGGGGG سرو گردد شرمگين از قدو بالاى حسين

بهر نشر دين و آئين همتى مردانه كرد

در كجا بيند كسى همپا و همتاى حسين

اعتلاى نام حق و دفتر و قرآن او

از خداى خويش اين بودى تمناى حسين

توقيع امام زمان( ع )

يكى از شيعيان به حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالى فرجه الشريف در زمان غيبت صغرى توسط نائب خاص حضرت مى نويسد : آقا جايز است ، تربت آقا حسين ع را باميّت در قبر بگذاريم يا با تربت حسين روى كفن بنوسيم ؟ در توقيع مبارك حضرت صاحب الامر والعصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نيز اذن داده شده است و وجود مقدسش در پاسخ چنين مرقوم فرموده بودند هر دو جايز و كار پسنديده است البته بايد رعايت احترام تربت بشود . مُهر يا تربت مقابل يا زير صورت ميت باشد تاشايد به بركت خاك قبر حضرت حسين ع قبرميّت محل امن باشد و او از هربلا و آفت و عذابى در امان بماند . از اين مرقوم شريفه چنين استنباط مى شود اگر ميت در خود خاك كربلا دفن شود چه بهتر است .

مهر تو را به عالم امكان نمى دهم

اين گنج پربهاست من ارزان نمى دهم

نام ترا نزد اجانب نمى برم

چون اسم اعظم است به ديوان نمى

دهم

گرانتخاب جنت و كويت به من دهند

كوى ترا به جنت و رضوان نمى دهم

جان ميدهم به شوق وصال تو ياحسين

تابرسرم قدم ننهى جان نمى دهم

اى خاك كربلاى تو مهر نماز من

اين مهر را به مهر سليمان نمى دهم

من را غلامى توبود تاج افتخار

اين تاج را به افسر شاهان نمى دهم

سى سال عمر

مرحوم آقا ميرزا محمود رضوان اللّه تعالى عليه فرمود مرحوم آقا شيخ محمد حسين قمشه اى كه از فضلاء و تلاميذ و شاگردان مرحوم آقاسيد مرتضى كشميرى بود و بنام از گور گريخته مشهور بود و سبب اين شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنيدم آن بود كه : ايشان در سن هيجده سالگى در قمشه مبتلا به مرض حصبه مى شود روزبروز مرضش سخت تر مى گردد و اتفاقا فصل انگور بوده و انگور زيادى در همان اطاقى كه مريض بوده است مى گذارند ، ايشان بدون اطلاع كسى پنهانى مقدار قابل توجهى از آن انگورها را تناول مى كند پس مرضش شديدتر مى شود تا اينكه مى ميرد . وقتى حاضرين صحنه را مى بينند در آن حال گريان مى شوند . در اين لحظه مادرش وارد مى شود و مشاهده مى كند فرزندش مرده مى گويد : كسى حق ندارد دست به جنازه فرزندم بزند تا من برگردم .

مادر فورا قرآن مجيد را بر داشته و به پشت بام مى رود و در آنجا شروع به تضرّع به حضرت پروردگار و قرآن و على الخصوص حضرت اباعبداللّه الحسين ع مى كند و وجود مقدس حضرت را شفيع قرار مى دهد مى گويد : اى حسين جان تا فرزندم را بمن برنگردانى دست

از توبرنمى دارم . چند دقيقه از اين تضرع ها و دعاها نگذشته بود كه جان به كالبد آقا شيخ محمد حسين بر مى گردد و با طراف خود نظر مى كند ، چون مادرش را نمى بيند ميگويد به والده بگوئيد بيايد كه خداوند مرا به حضرت اباعبداللّه ع بخشيد .

حاضرين مادر شيخ محمد حسين را باخبر كردند و آنگاه شيخ محمد حسين نحوه بازگشت خويش را مجددا به اين دنيا چنين نقل مى كند .

چون مرگ من رسيد دو نفر نورانى سفيد پوش نزدم حاضر شدند و گفتند چه باكى دارى گفتم تمام اعضايم درد مى كند در اين هنگام يكى از آنها دست برپايم كشيد پايم راحت شد و هرچه دست را به سمت بالا مى آورد درد بدنم راحت مى شد ، يكدفعه ديدم تمام اهل خانه گريانند هرچه خواستم به آنها بفهمانم كه من راحت شدم نتوانستم تا بالاخره آن دو نفر مرا به بالا حركت دادند و از اين حركت بسيار خوشحال بودم و در بين راه بزرگى نورانى جلوى من حاضر شد و به آن دو نفر فرمود : ماسى سال عمر به اين شخص عطاء كرديم واين عطاء عمر در اثر توسل مادرش بما بود شما او را برگردانيد و اين دو نفر به سرعت مرابرگرداندند و ناگهان چشم خود را باز كردم و اطرافيان را گريان ديدم و آنگاه به مادر خود گفتم اى مادر توسل شما به ابى عبداللّه الحسين ع پذيرفته شد و مرا سى سال عمر دادند آيت اللّه شهيد دستغيب در پايان اضافه فرموده كه اغلب آقايان نجف كه اين داستان را

از خود آقا شيخ محمد حسين شنيده بودند منتظر مرگ او در راءس سى سال بودند و اين حادثه در همان راءس سى سال در نجف اشرف اتفاق افتاد و ايشان مرحوم گرديد .

من كه مستم از مى جام ولايت يا حسين

عاشقم عاشق به طوف كربلايت ياحسين

من كه هستم سائل و هستى تو ارباب كرم

يك نظر كن از عنايت بر گدايت يا حسين

روزوشب چشم انتظارم تا رسد وقت سفر

همچو مرغى پركشم اندرهوايت ياحسين

ريزه خوارخوان احسان توبودم همه عمر

گربلب دارم كنون مدح و ثنايت ياحسين

شفاى مفلوج

شهيد محراب حضرت آية اللّه دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه از عالم بزرگوار السيد الزاهد العابد مولانا حاج سيد فرج اللّه بهبهانى رضوان اللّه تعالى عليه كه در سفر حج توفيق ملاقات ايشان نصيبش شده بود چنين نقل مى كند : شنيدم كه در منزل ايشان در مجلس تعزيه دارى حضرت سيد الشهداء ع معجزه واقع شده پس از خدمت ايشان تقاضا و خواهش نمودم كه معجزه واقعه را براى بنده بنويسند و آن بزرگوار جريان معجزه را بطور مشروح با خط خود مرقوم داشته و براى اينجانب ارسال فرمودند و اينك نظر خوانندگان محترم را به عين نوشته ايشان كه در ذيل مى آيد جلب مى نمايم شخصى بنام عبداللّه مسقط الراءس او جابرنان است از توابع رامهرمز ، ولى ساكن بهبهان است و اين مرد در تاريخ 28 شهر محرم الحرام سنه 1383 قمرى از يك پا مفلوج گرديد و قدرت بر حركت نداشت مگر به وسيله دو چوب كه يكى را زير بغل راست و ديگرى را زير بغل چپ مى گذاشت و با زحمت اندك راهى مى

رفت و از مؤ منين در حق معاش او كمك مى شد . تا اينكه مراجعه كرده بود به دكتر غلامى و ايشان جواب ياءس داده بودند و بعدا آمد نزد حقير كه وسيله حركتشان را به اهواز فراهم آورم وسائل حركت بحمداللّه فراهم گرديد خط سفارشى به محضر آية اللّه بهبهانى ارسال و آنجناب هم پذيرائى فرمود و او را نزد دكتر فرهاد طبيب زاده پزشك بيمارستان جندى شاپور ارسال داشته پس از عكس بردارى و مراجعه اظهار ياءس كرده و گفته بود پاى شما قابل علاج نيست و در وسط زانويتان غده سرطانى مشاهده مى شود باخرج خود او را به بيمارستان شركت نفت آبادان انتقال مى دهد آنجا هم چهار قطعه عكس از پايش برداشتند و اظهار داشتند علاج شدنى نيست با اين حالت برميگردد به بهبهان و عبداللّه مرقوم ميگويد : در خلال اين مدت خوابهاى نويد دهنده مى ديدم كه قدرى راحت مى شدم تا اينكه شبى در واقعه ديدم وارد منزل بيرونى شما شده ام و شما خودتان آنجا نيستيد ولى دو نفر سيد بزرگوار نورانى تشريف دارند و در اين اثناء شماوارد شديد بعد از سلام و تحيت آن بزرگوار خودشان را معرفى فرمود يكى از آن دو بزرگوار حضرت امام حسين ع و ديگرى فرزند آن بزرگوار حضرت على اكبر ع بودند . حضرت ابى عبداللّه الحسين ع دو سيب به شما مرحمت فرمودند و فرمودند يكى براى خودت و ديگرى براى فرزندت باشد و پس از دوسال نتيجه اين دو سيب را مى بيند و شش كلمه با حضرت حجة بن الحسن ع صحبت مى كند

.

عبداللّه گفت : در اين حال از شما درخواست نمودم كه شفاى مرا از آن بزرگوار بخواهيد يكى از آن دو بزرگوار فرمودند روز دوشنبه ماه جمادى الثانيه سنه 84 پاى منبر كه براى عزادارى در منزل فلانى كه منظور حقير بودم منعقد است ميروى و باپاى سالم برميگردى از شوق از خواب بيداد شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب را براى حقيرنقل كرده همان روز دوشنبه ديدم عبداللّه بادو چوب زير بغل آمد و پاى منبر نشست خودش اظهار داشت كه پس از يك ساعت جلوس حس كردم كه پاى مفلوجم تير مى كشد گوئى خون در پايم جريان پيدا كرده است پايم را دراز كرده و جمع نمودم ديدم سالم شده با اينكه روضه خوان هنوز ختم نكرده بود بپاخواستم و نشستم بدون عصاء قضيه را به اطرفيان گفتم حقير ديدم عبداللّه آمد و باحقير مصافحه نمود يك مرتبه ديدم صداى صلوات از اهل مجلس بلند شد و ديگر آن فلج به كلى راحت شد پس درشهر مجالس جشن گرفته شد و در روز بعد مهر 43 از ساعت 18 الى 11 صبح در منزل حقير مجلس جشن به اسم اعجاز حضرت سيدالشهداء ع گرفته شد و جمعيت كم نظيرى حاضر و عكسبردارى شده والسلام عليكم و رحمة اللّه الاحقر السيّد فرج اللّه الموسوى .

روزو شب چشم ودلم سوى حسين است حسين

كعبه و مسجد من كوى حسين است حسين

جلوات رخ خورشيد سماء و مه نو

ذره از رخ نيكوى حسين است حسين

گر در آئينه اركان عوالم نگرى

اندر آئينه عنان روى حسين است حسين

آنكه ره از همه مشتاق زده روز الست

بخدا طاق

دو ابروى حسين است حسين

شفاى هفت حصبه اى

عبد صالح متقى مرحوم حاج مهدى هاشم سلاحى عليه الرحمه داستانى بدين مضمون نقل مى كند مرحوم سلاحى عليه الرحمه در ماه محرم تقريبا حدود بيست سال قبل كه مرض حصبه در شيراز شايع شده بود و كمتر خانه اى بود كه در آن مريض حصبه اى نباشد ، يكروز فرمود : در منزل جناب آقاى حاج عبدالرحيم سر افراز سلمه اللّه هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به بركت حضرت سيد الشهداء ع شفامرحمت فرمود و تفصيل آن را برايم بيان كرد . بعد از مدتى آقاى سرافراز را ملاقات كردم و قضيه واقعه را از ايشان پرسش نمودم و ازايشان مطابق آنچه مرحوم سلاحى بيان كرده بود تقاضا نمودم كه آن واقعه را به خط خودشان نوشته و براى اينجانب ارسال فرمايد و ايشان متن زير را برايم ارسال نموده تقريبا بيست سال قبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مى شدند در خانه حقير هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در يك اطاق خوابيده بودند شب هفتم ماه محرم الحرام براى شركت در مجلس عزادارى مريضها را در خانه به حال خود گذاشتيم و ساعت 5 از شب گذشته با خاطرى پريشان به مجلس تعزيه دارى خودمان كه مؤ سّس آن مرحوم حاج ملاعلى سيف عليه الرحمه بود رفتم موقع تعزيه دارى سينه زنى ، نوحه و مرثيه حضرت قاسم بن الحسن ع قرائت شد پس از فراغت از تعزيه دارى واداء نماز صبح باعجله به منزل ميرفتم و درقلب خود شفاى هفت نفر مريض را به وسيله فرزند زهرا آقا امام حسين عليهماالسلام از

خدا ميخواستم وقتى به منزل رسيدم ديدم بچه ها اطراف منقل آتش نشسته و مختصر نانى كه از روز قبل و شب باقيمانده است روى آتش گرم مى كنند و با اشتهاى كامل مشغول خوردن آن نانها هستند از ديدن اين منظره عصبانى شدم زيرا خوردن نان آن هم نانى كه از روز و شب گذشته باقى مانده براى مبتلا به مريض حصبه مضر است دختر بزرگم كه حالت عصبانيت مرا ديد گفت ما همه خوب شديم و از خواب برخواستيم و گرسنه ايم نان و چاى ميخوريم .

گفتم : خوردن نان براى مرض حصبه خوب نيست گفت پدر بنشين تا من خواب خودم را تعريف كنم و ماهمه خوب شده ايم گفتم خوابت رابگو گفت : در خواب ديدم اطاق روشنى زيادى دارد ، مردى آمد در اطاق ما و فرش سياهى در اين قسمت از اطاق پهن كرد و پهلوى درب اطاق با ادب ايستاد آن وقت پنج نفر با نهايت جلالت و بزرگوارى وارد شدند كه يك نفر آنها زن مجلله اى بود اول به طاقچه هاى اطاق به كتيبه ها كه به ديوار زده بود و اسم چهارده معصوم عليهم السلام را روى آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه كردند پس از آن اطراف آن فرش سياه نشسته و قرآنهاى كوچكى از بغل بيرون آورده و قدرى خواندند پس از آن يك نفر از آنها شروع كرد به روضه حضرت قاسم ع به عربى خواندن و من از اسم حضرت قاسم كه مكرر مى گفتند فهميدم روضه حضرت قاسم ع را مى خوانند و همه شديدا گريه مى كردند و

مخصوصا آن زن خيلى سوزناك گريه مى كرد و پس از آن در ظرفهاى كوچكى چيزى مثل قهوه همان مردى كه قبل از همه آمده بود آورد و جلو آنها گذشت .

من تعجب كردم كه اشخاصى با اين جلالت چرا پاهايشان برهنه است جلو رفتم و گفتم شما را به خدا قسم مى دهم كدام يك از شما حضرت على هستيد يكى از آنها جواب داد و فرمود : منم خيلى با محبت بود ، گفتم شما را به خدا چرا پاهاى شما برهنه است پس با حالت گريه فرمود : ما اين ايام عزاداريم و پاى ما برهنه است ؛ فقط پاى آن زن در همان لباس سياه پوشيده بود گفتم ما بچه ها همه مريضيم مادر ماهم مريض است خاله ما هم مريض است آن وقت حضرت على ع از جاى خود برخواستند و دست مبارك را بر سر و صورت يك يك ما كشيدند و نشستند و فرمودند : خوب شديد . مگر مادرم . گفتم مادرم هم مريض است فرمودند : مادرت بايد برود از شنيدن اين حرف گريه كردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من برخواستند دستى هم روى لحاف مادرم كشيدند آن وقت خواستند ازاطاق بيرون روند رو به من كرده و فرمودند بر شما باد به نماز كه تا شخص مژه چشمش بهم مى خورد بايد نماز بخواند تا درب كوچه عقب آنها رفتم ، ديدم مركبهاى سوارى كه براى آنان آورده اند روپوشهاى سياه دارد آنها رفتند و من برگشتم . در اين وقت از خواب بيدار شدم صداى اذان صبح را شنيدم

دست بر دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم ديدم هيچكدام تب نداريم همه برخاستيم و نماز صبح را خوانديم چون احساس گرسنگى زياد در خود مى كرديم لذا چايى درست كرده با نانى كه بود مشغول خوردن شديم تا شما بيائيد و تهيه صبحانه كنيد و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتياجى به دكتر و دوا پيدا نكردند .

دلم از بهر عشقت خانه كردم

بدست خود دلم ديوانه كردم

نهال عشقت از نور خدا بود

به شاخ آتشينش لانه كردم

ز مهرت بر دلم آتش فكندم

فروزان خاك اين كاشانه كردم

زدم آتش به كاخ خود پرستى

دلم را با رضا ، ويرانه كردم

مگر عشقت خليل بت شكن بود

كه او را وارد بتخانه كردم

شكست عشق تو بتهاى هوى را

نبردى با هوس مردانه كردم

تو ماندى و خدا در خانه دل

دلم چون كعبه محرمخانه كردم

مقدمات سفر كربلا

حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه داستانى را از مرحوم حاج شيخ محمد شفيع آورده است مرحوم حاج شيخ محمد قريب سى سال با حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليهما رفاقت داشته و چند مرتبه حج و زيارت عتبات با او مصاحبت داشته عالمى عامل و مروجى مخلص و مردى خليق و عابدى صادق بود . در هر شهرى كه مى رسيد با خوبان و اخيار آن شهر آميزش داشت و در هر مجلسى كه بود اهل آن مجلس را به ياد خدا و آل محمد ص مى انداخت و از ذكر مناقب آن بزرگواران و ملامت دشمنان آنها خود دارى نداشت و در ملكات فاضله خصوصا تواضع و حيا و ادب و محبت به بندگان خدا و

سخاوت و خيرخواهى خلق به راستى كم نظير بود رضوان اللّه تعالى عليه . كه نقل آن از سوى مرحوم چنين است : سالى عيد غدير ، نجف اشرف مشرف شدم و پس از زيارت به سمت شهر و بلد خود جم مراجعت كردم و ايام عاشورا در حسينيّه اقامه مجلس عزادارى حضرت سيد الشهداء ع نمودم و روز عاشورا سخت مشتاق زيارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت در رسيدن به اين آرزو استمداد نمودم چرا كه از حيث اسباب عادتا محال به نظر مى آمد .

همان شب در عالم رؤ يا جمال مبارك حضرت اميرالمؤ منين ع و حضرت سيد الشهداء ع را زيارت كردم ، حضرت امير به فرزند خود فرمود : چرا حواله محمد شفيع را نمى دهى .

حضرت سيد الشهداء ع فرمود : همراه آورده ام پس ورقه به من مرحمت فرمود كه در آن دو سطر از نور نوشته بود و از هر دو طرف هم مساوى بود چون نظر كردم ديدم دو شعر است كه نوشته شده و با اينكه اهل شعر نبودم به يك نظر از حفظم شد :

از مخلصان درگه آن شاه او كشف

اسمش محمد است و شفيع از ره شرف

توفيق شد رفيق رود سوى كربلا

با آنكه اندكى است كه برگشته از نجف

مرحوم حاج محمد شفيع فرمود : چون بيدار شدم با كمال بهجت و يقين به رواشدن حاجت منتظر بودم و بحمداللّه در همان روز وسائل حركت مُيسر شد و به سمت كربلا حركت كرده و به آن آستان قدس مشرف شدم .

اى ماه عشق ، تشنه لب كربلا توئى

اى بدر غيب ، رهبر

راه خدا توئى

اى شاهدى كه روى تو مراءت ذات اوست

سلطان عشق در حرم كبريا توئى

نور و صفاى پير و جوان از صفاى تست

فياض غيب و منبع صدق و صفا توئى

دلهاى دوستان همه باشد بسوى تو

روح و روان و جان و دل و دلربا توئى

باشد بقاى هر دو جهان از فناى تو

فانى زخويشتن شده اى جان فدا توئى

مهر توهست در دل و عشق تو در وجود

اى بدر عشق مظهر مهرو وفا توئى

عزادارى حيوانات

در كتاب دارالسلام مرحوم عراقى و كلمه طيبه مرحوم نورى و داستانهاى شگفت و كتابهاى ديگر كه مطالعه كرده ام همه از عالم جليل وكامل نبيل صاحب كرامات باهره و مقامات ظاهره آخوند ملازين العابدين سلماسى اعلى اللّه مقامه نقل كرده اند و مكررا از موثقين نقل شده و آثار حزن از حيوانات در عاشوراى آقا ابا عبداللّه الحسين ع بارها به چشم مشاهده شده چنانچه در جلد يك همين كتاب نوشته شده ، خلاصه اين عالم بزرگوار كه اهل مكاشفه مى باشد و بارها خدمت امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف رسيده فرموده وقتى كه از سفر زيارت حضرت رضا ع بر مى گشتم عبور و گذر ما به كوه الوند افتاد كه در نزديكى همدان واقع شده است جهت استراحت در آنجا فرود آمديم ، موسم بهار هم بود ، همراهان و رفقا و دوستان مشغول خيمه زدن شدند ، من هم نظر به دامنه كوه مى كردم و منظره دل فريب آنجا را مشاهده مى كردم كه ناگهان چشمم به يك چيز سفيدى افتاد چون تاءمل كردم پير مردى محاسن سفيد را ديدم كه عمامه كوچكى بر سر داشت و

بر سكوئى نشسته كه قريب به چهار صد زرع ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگ چيده كه به جز سر چيزى از او نمايان نبود ، نزديك رفته و سلام كردم ، مهربانى نمود پس با من انس گرفت و كم كم با او هم صحبت شدم فهميدم كه به خاطر گناه و معصيت از شهر به ديار و اهل و عيال وخويشان و مردم دور شده و براى عبادت بيشتر به كوه و دشت آمده و هيجده سال است كه در اينجا سكونت دارد و رساله هاى عمليه علما را هم با خود داشت و از جمله تعريفهاى عجيبيه اى كه برايم نقل كرد اين بود .

گفت : اولين روزى كه من به اينجا آمدم ماه رجب بود و من هم اينجا را خلوت ديدم گفتم براى عبادت عاليست و شروع به تهذيب نفس كردم ، پنج ماه واندى گذشت ، شبى مشغول نماز مغرب بودم كه ناگهان صدا و ولوله عظيم و عجيبى شنيدم ، از ترس نمازم را سريع خواندم ، يك نگاهى به اين دشت و بيابان كردم ، ديدم بيابان پر از حيوانات عجيب و غريب است و تا مرا ديدند به طرف من آمدند اضطراب و خوف و ترسم زياد شد و از آن اجتماع تعجب كردم ، چون ديدم در آنها حيوانات مختلفه و متضاده اند مثل شير و آهو و گاو كوهى و پلنگ و گرگ باهم مختلطند و به صداهاى غريبى صيحه مى زنند پس در اين محل دور من جمع شدند و سرهاى خود را به سوى من بلند نموده و فرياد مى

زنند ، با خود گفتم دور هم جمع شدن اين وحوش و درندگان كه با هم دشمنند براى دريدن من نيست زيرا اگر براى من بود همديگر را مى دريدند ، پس بايد براى امر بزرگى باشد بايد يك حادثه عجيبى در دنيا رخ داده باشد . خوب كه فكر كردم فهميدم امشب شب عاشوراى آقا ابا عبداللّه الحسين ع مى باشد و اين فريادها و سرو صداها و فغان و اجتماع ونوحه گرى و گريه و ناله براى مصيبت حضرت سيد الشهداءع است ، وقتى مطمئن شدم عمامه را از سر برداشتم و بر سر خودم زدم و خود را از اين مكان انداختم و مى گفتم : حسين ، حسين ، شهيد كربلا حسين و امثال اين كلمات ، پس حيوانات در وسط خود جائى برايم خالى كردند و دورم حلقه زدند . بعضى از حيوانات سر به زمين مى زدند و بعضى خود را در خاك مى انداختند و همين طور تا طلوع فجر عزادارى مى كرديم پس آنها كه وحشى تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب يك يك حيوانات رفتند و متفرق شدند و از آن سال تا به حال كه مدت هيجده سال است اين عادت ايشانست و هر وقت من فراموش مى كنم يا بر من مشتبه مى شود آنها با جمع شدنشان به من توجه مى دهند .

پرسيدم از هلال چرا قامتت خم است

آهى كشيد و گفت كه ماه محرم است

گفتم كه چيست ماه محرم بناله گفت

ماهى كه خلق جمله افلاك در غم است

گفتم براى كه بفغان داد اين جواب

ماه عزاى اشرف اولاد آدم است

اينماه

گشته كُشته به صحراى كربلا

سبط رسول تشنه لب اين غم مگر كمست

آيد بسوى خلق ز يزدان همى پيام

نيلى ببركنيد كه ماه محرم است

در خلد حوريان همه سيلى بروزنند

در عرش قدسيان همه چشمان پر از نم است

زهرا سياه بر سر وحيدر زند بسر

در اين عزا رسول خدا قامتش خم است

در كربلا به چشم بصيرت نظر نما

بنگر هنوز زينب و كلثوم در غم است

گويد سكينه گشته يتيمى نصيب ما

در روزگار درد يتيمى مگر كم است (26)

منبرى امام حسين (ع )

حضرت آية اللّه شهيد بزرگوار محراب سيد عبد الحسين دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه فرمود : پيش از سى سال قبل روضه خوانى بود به نام شيخ حسن كه چند سال آخر عمرش به شغل حرامى سرگرم بود ، پس از مردنش يكى از خوبان او را در خواب مى بيند كه برهنه است و چهره اش سياه و شعله هاى آتش از دهان و زبان آويزانش بالا مى رود بطورى وحشتناك بود كه آن شخص فرار مى كند پس از گذشتن ساعاتى وطى عوالمى باز او را مى بيند و لكن در فضاى فرح بخش در حالى كه آن شيخ چهره سفيد و بالباس است روى منبر نشسته و خوشحال است نزديكش مى رود و مى پرسد : شما شيخ حسن هستيد مى گويد بلى . مى پرسد شما همان هستيد كه در آن حالت عذاب و شكنجه بوديد . مى گويد بله آنگاه سبب دگرگون شدن حالش را مى پرسد ، ايشان پاسخ مى دهد آن حالت اولى در برابر ساعاتيست كه در دنيا به كار حرام سرگرم بودم و اين حالت خوب در برابر ساعاتيست كه از روى

اخلاص از آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع ياد مى نمودم و مردم را مى گرياندم و تا اينجا هستم در كمال خوشى و راحتى مى باشم و چون آنجا مى روم همانست كه ديدى . به او گفت : حال كه چنين است از منبر پائين نيا و آنجا نرو گفت : نمى توانم و مرا مى برند .

منبع فيض كبرياست حسين

مخزن رحمت خداست حسين

علت خلقت خلائق اوست

برهمه خلق رهنماست حسين

زينت گوشوار عرش خداست

افضل از كل ماسواست حسين

حريم كبريا و ركن وصفاست

معنى مكه ومناست حسين

زنده شد هركه سر براهش داد

چونكه سر چشمه بقاست حسين

شافع عاصيان بروز جزا

كُشته دشت كربلاست حسين

بدون گذرنامه به كربلا رفت

حضرت آية اللّه شهيد دستغيب رضوان اللّه تعالى عليه مى فرمايد : مكرر شنيده بودم كه يكى از اخيار زمان بنام حاج محمد على فشندى تهرانى توفيق تشريف به خدمت حضرت بقية اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نصيبش شده بود و اينجانب دوست داشتم او را ببينم و از خودش ماجرا را بشنوم ، در ماه ربيع الثانى نود و پنج در تهران حضرت سيد العلماء العاملين حاج آقا فيض شيرازى رضوان اللّه تعالى عليه را به اتفاق جناب حاج محمد على فشندى تهرانى ملاقات نمودم آثار خير و صلاح و صدق و دوستى اهل بيت عليهم السلام از او آشكار بود . از آقاى حاج آقا معين خواهش كردم آنچه حاجى مزبور مى گويند ايشان مرقوم فرمائيد ، اينك براى بهره مندى خوانندگان اين كتاب عين مرقومه ايشان ثبت مى شود ، بسم اللّه الرحمن الرحيم قريب سى سال قبل براى زيارت اربعين عازم كربلا شديم موقعى بود كه براى هر

نفر جهت گذرنامه ، خانواده گفت من هم مى آيم ناراحت شدم كه چرا قبلا نگفته بود ، خلاصه بدون گذرنامه حركت كرديم و جمعيت ما پانزده نفر بود چهار مرد و يازده زن و يك علويه صدو پنج ساله بود خيلى به زحمت او را حركت داديم و با سهولت و نداشتن گذرنامه خانواده را از دور مرز ايران و عراق گذرانديم و به كربلا مشرف شديم قبل از اربعين و بعد از اربعين نجف اشرف مشرف شديم . همه اش به بركت توسل به ابى عبداللّه الحسين ع بود كه بدون گذرنامه رفتيم و برگشتيم .

سر خلقه عشق همه عشاق حسين است

شيرازه مجموعه اخلاق حسين است

آنكس كه وفا كرده به ميثاق حسين است

واضح تر از آن باعث احياى صلوه است

گرروضه رضوان طلبى كوى حسين است

گرنافه مشكبو طلبى بوى حسين است

گرلاله شب بوطلبى روى حسين است

چون ذكر حسين است بهار صلوة است

حسين باب نجات است

حسين مظهر ذات است

امام زمان (ع) در حسينيّه ها

حضرت آية اللّه سيد حسن ابطحى كه خدا انشاء اللّه اين وجود پاك را حفظ فرمايد در كتاب ملاقات با امام زمان فرموده يكى از تجار اصفهان كه مورد وثوق من و جمعى از علماء بود نقل مى كرد : من در منزل ، اطاقى بزرگ را به عنوان حسينيّه اختصاص داده ام و اكثرا در آنجا روضه خوانى و ذكر مصائب آقا سيّد الشّهداء ابا عبداللّه الحسين ع را برقرار مى كنيم .

شبى در خواب ديدم كه من از منزل خارج شده ام و به طرف بازار مى روم ولى جمعى از علماء اصفهان به طرف منزل ما مى آيند . وقتى به من رسيدند

گفتند : فلانى كجا مى روى ؟ مگر نمى دانى منزلت روضه است . گفتم : نه منزل ما روضه نيست . گفتند چرا منزلت روضه است و ما هم به آنجا مى رويم و حضرت بقيّة اللّه عجل اللّه تعالى فرجه الشريف هم آنجا تشريف دارند ، من فورا با عجله خواستم به طرف منزل بروم آنها به من گفتند : با ادب وارد منزل شو ، من مؤ دّبانه وارد شدم ، ديدم جمعى از علماء در حسينيه نشسته و در صدر مجلس هم حضرت ولى عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف نشسته اند ، وقتى به قيافه آن حضرت دقيق شدم ديدم ، مثل آنكه ايشان را در جائى ديده ام . لذا از آن حضرت سئوال كردم كه آقا من شما را كجا ديده ام فرمود : همين امسال در مكه در آن نيمه شب در مسجد الحرام ، وقتى آمدى نزد من و لباسهايت را نزد من گذاشتى و من به تو گفتم مفاتيح را زير لباسهايت بگذار .

تاجر اصفهانى مى گفت همينطور بود يك شب در مكه خواب از سرم پريده بود با خود گفتم . چه بهتر كه به مسجد الحرام مشرف شوم و در آنجا بيتوته كنم و مشغول عبادت بشوم ، لذا وارد مسجد الحرام شدم به اطراف نگاه مى كردم كه كسى را پيدا كنم لباسهايم را نزد او بگذارم وبروم وضو بگيرم ، ديدم آقائى در گوشه اى نشسته اند ، خدمتش مشرف شدم و لباسهايم را نزد او گذاشتم مى خواستم مفاتيح را روى لباسهايم بگذارم فرمود مفاتيح را زير لباسهايت بگذار و

من طبق دستور ايشان عمل كردم ومفاتيح را زير لباسهايم گذاشتم و رفتم و وضو گرفتم و برگشتم و تا صبح در خدمتش و در كنارش مشغول عبادت بودم ولى در تمام اين مدت حتى احتمال هم ندادم كه ايشان امام عصر روحى و ارواح العالمين له الفدا باشد به هر حال در خواب از آقا سئوال كردم فرج شما كى خواهد بود ؟ فرمود نزديك است به شيٙʘǙƠما بگوئيد دعاى ندبه را روزهǙɠجمعه بخوانند .

اين ملاقات به ما چند چيز را مى گويد :

1 آن حضرت در هر جاكه روضه خوانى و ذكر مصائب حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع باشد و در هر مكان كه بنام جدش امام حسين ع باشد حضرت ولى عصر در آنجا حاضر و ناظر و عزادار و به عزاداران جدش احترام و ملاطفت دارد . و خيلى دوست دارد در حسينيّه ها و در هر جا كه بنام جدش حضرت ابا عبداللّه الحسين ع دوستان و شيعيان آن حضرت دورهم جمع شوند و براى آقا اشك ريخته شود .

2 آن حضرت دوست دارد كه دوستانش لااقل روزهاى جمعه گِرد يكديگر بنشينند ، و زانوى غم در بغل بگيرند و اشك از ديدگان بريزند و همه باهم بگويند اين بقية اللّه . . . بگويند اين الطالب بدم المقتول بكربلا . . .

3 در همه عزادارى ها نظر دارند و با عزاداران ، عزادارى مى كنند و اهميت زياد مى گذارند و اين قضيه را جهت اين عرض كردم كه بگويم آقا امام زمان هم خود براى جدش عزادار است و ناظر بر عزادارى شيعيان خود مى باشد

و ما هم بايد حتى الامكان تا مى توانيم در اين گونه مجالس شركت كنيم تا انشاء اللّه باعث خشنودى قلب آن سرور گردد . (27) طايرجان پرزند اندر هوايت يا حسين

صد هزاران جان ما بادا فدايت يا حسين

كن به پابوست طلب ما رابه حق مادرت

تاكنيم اندر حرم برپا عزايت يا حسين

هر زمان آيد بيادم از لبان تشنه ات

خون دل جارى نمايم از برايت يا حسين

هر دمى چشمم فتد بر آسمان و انجمش

در نظر گردد مجسم زخمهايت يا حسين

گريه حضرت ولى عصر(عج )

آقاى حاج سيد حسن ابطحى استاد عزيز و بزرگوار در كتاب ملاقات با امام زمان نقل فرموده اندآقاى حاج آقاجواد رحيمى قضيه جالبى از مرحوم آية اللّه قاضى رضوان اللّه تعالى عليه نقل ميكند مرحوم آية اللّه حاجى سيد حسين قاضى فرمودند : شب تولد حضرت بى بى عالم زهرا سلام اللّه عليها يعنى شب بيستم جمادى الثانى سال هزاروسيصدوچهل وهشت درمسجد جمكران بودم ناگهان مشاهده شد كه انوارى از آسمان به زمين وبخصوص روى آسمان جمكران فروميريزند دراين جاآقاى رحيمى فرمودند من هم اتفاقا آن شب درمسجد جمكران بودم و آن انوار را ديدم و بلكه همه مردم آنها رامى ديدند در همان شب شخصى كه مورد وثوق آقاى قاضى بود براى ايشان نقل كرده بود كه من درمسگرآباد تهران بودم يكى ازاولياء خدا مرا باطىّ الارض به مسجد جمكران آورد با او در مسجد جمكران به مجلس روضه اى كه درگوشه اى تشكيل شده بود رفتيم از همان اول مجلس حضرت بقية اللّه ارواحنافداه در روضه شركت فرمودند روضه خوان اشعارى از كتاب گلزار آل طه كه مرحوم آية اللّه حاج سيد على رضوى

سروده است ميخواند و حضرت ولى عصر ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء گوش ميدادند وگريه ميكردند پس از خاتمه مجلس حضرت حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف دعاكردند و از مجلس برخاستند و تشريف بردند ، جمعى كه درآن مجلس بودند به شخصى كه ازديگران به حضرت نزديكتر بود اصرار ميكردند كه شماهم دعائى بكنيد او مى گفت حضرت وليعصرعج اللّه تعالى فرجه دعاء فرمودند بالاخره بااصرار زياد او را وادار به دعاء كردند او هم چند جمله دعاء درباره فرج كرد و مجلس خاتمه يافت . احتمالا دعا كننده خود مرحوم قاضى بوده ولى نمى خواسته اسمش را ببرد . بله نتيجه ميگيريم كه چون آقا حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف به مجالس روضه علاقمندند به آنجاتشريف فرماميشوند وبراى جد عزيز خود آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع اشك ميريزند .

آسمان خون گريه كن برلعل عطشان حسين

اى زمين كُن ناله بر احوال طفلان حسين

در سَما خِيلِ ملك بزم عزا كرده بپا

در عزاى جانگداز نونهالان حسين

يارسول اللّه بيا در كربلا بنما نظر

بين بخاك و خون بود نعش عزيزان حسين

يا اميرالمؤ منين برخيز زينب را ببين

لب نهاده بر گلوى سرخ عطشان حسين

فاطمه رخت عزا بر تن نما در اين عزا

نوحه سركن برتن صد چاك عريان حسين

شيعيان بر سينه و بر سرزنان باسوزوآه

ازغم جانسوز طفلان پريشان حسين

خون روان گرديده از پهناى صحراى دلم

از غريبى و اسيرى يتيمان حسين

زيارت امام حسين( ع)

مرحوم سيد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده از محمد بن داود كه گفت : همسايه اى داشتم معروف به على بن محمد بود كه ايشان برايم گفت من از ايام جوانى

هرماه بزيارت حضرت امام حسين ع ميرفتم تا اينكه سن من بالا رفت و نيروى جسميم ضعيف شد و يك چند وقتى زيارت را ترك كردم ، پس از مدتى بقصد زيارت پياده حركت كردم پس از چند روز بكربلا رسيدم و بزيارت آقا امام حسين ع نائل شدم و دو ركعت نماز بجا آوردم و بعد از زيارت و نماز از فرط خستگى راه كنار حرم خوابم برد . در عالم خواب ديدم مشرف شدم خدمت آقاى خودم ابى عبداللّه الحسين ع حضرت رويشان را به بنده كرد و فرمود : اى على چرا به من جفا كردى با اينكه نسبت بمن خوبى و نيكى مى كردى ؟ عرضكردم : اى سيدى اى آقاى من بدنم ضعيف شده و توانايى خود را ازدست دادم و توان آمدن ندارم و چون فهميده ام آخر عمرم است و با آن حالى كه داشتم اين چند روز راه را به عشق شما بزيارت آمدم و روايتى از شما شنيدم دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم . حضرت فرمود آن روايت رابگو : گفتم چنين نقل شده كه قال من زارنى فى حيوتى زرته بعد وفاته هر كه مرا در حال حياتش زيارت كند و بزيارت من نائل گردد من هم بعد از وفاتش او را زيارت ميكنم و بزيارت او مى آيم حضرت فرمود بله من گفته ام ، حتى اگر او را زيارت كننده ام را در آتش ببينم نجاتش خواهم داد . (28) مقصود ما از كعبه و بتخانه كوى تست

هرجارويم روى دل ما بسوى تست

اين بس بود شگفت كه جاى تودردلست

وين دل

هنوز درطلب جستجوى تست

خوانند ديگران بزبان گرتورا ، مرا

كام وزبان و دل همه درگفتگوى تست

گفتى بوقت مرگ نهم پاى برسرت

جانم بلب رسيده و در آرزوى تست

انكار ثواب گريه

مرحوم علامه بزرگوار و عالم جليل القدر شيعه محدث اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام زنده كننده اسلام مرحوم علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه از بعضى از اهل وثوق از سيد على حسينى رحمة اللّه عليه نقل فرمود : من مجاور برقبرمولايم آقا على بن موسى الرضا ع بودم ، چون روز عاشورا شد مردى از دوستان ما ، كتاب مقتل آقا امام حسين ع را شروع كرد به خواندن تا به اين روايت رسيد كه حضرت باقر ع فرمود : هركس در مصائب آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع از چشمهايش باندازه پرپشه اى اشك ريزد حق تعالى گناهان او را مى آمرزد ، اگر چه بقدر كف درياباشد . در آن مجلس مرد جاهلى كه مدعى علم بود حاضر بود و بعقل ناقص خود اعتقاد تمام داشت گفت گمان نكنم اين حديث صحيح باشد ، زيرا چطورى مى شود كه گريه كردن بر آن حضرت اينقدر ثواب داشته باشد ؟ ما با او به بحث و مجادله زيادى پرداختيم ولى او دست از ضلالت خود برنداشت و برخواست رفت چون صبح شد يك وقت ديدم او با يك اضطراب و حالتى آمد و نزد ما نشست و از ما معذرت خواست و از گفته هاى ديروز خود نادم وپشيمان بود علت را سؤ ال كرديم گفت وقتى از شما جدا شدم و شب شد به بستر رفته و خوابيدم درعالم خواب ديدم قيامت برپاشده ، و

همه مردم را در يك صحرا جمع كرده اند و ترازوهاى اعمال را آويخته اند و صراط را بروى جهنم كشيده اند و ديوانهاى عمل را گشوده اند و آتش جهنم را افروخته اند و قصرهاى بهشت را بجلوه در آورده اند در آن وقت تشنگى شديدى بر من غالب شد چون نظر كردم بطرف راست خود ديدم حوض كوثر است و برلب حوض دومرد و يك زن مجلله ايستاده اند كه نور جمال ايشان صحراى محشر را روشن كرده و لباس هاى سياه پوشيده اند و ميگريند ، از مردى كه نزديكم بود ، پرسيدم اينها كيستند كه كنار حوض كوثر ايستاده اند ؟ گفت : آقا رسول اكرم ص و آقا اميرالمؤ منين على ع و آن زن مجلله فاطمه زهرا سلام اللّه عليها است گفتم چرا لباسهاى مشكى و سياه پوشيده اند و ميگريند ؟ گفت مگر نمى دانى كه امروز روز عاشورا است و روز شهادت آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع است ؟ من جلو رفتم وقتى نزديك حضرت بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها شدم ، گفتم اى بى بى جان اى دختر رسول اللّه تشنه ام ، آن حضرت از روى غضب بمن نظر كرد و فرمود : تو آنكس نيستى كه فضيلت گريه كردن بر مصيبت فرزند دلبندم نورعين و ديده و چشم من شهيد مظلوم حضرت اباعبداللّه الحسين ع را انكار كردى ؟ از وحشت از خواب بيدار شدم واز گفته خود پشيمان شدم و حالا از شما معذرت ميخواهم و از تقصير من بگذريد . (29) اين چه غوغائى است جبريل از

پرش خون مى چكد

حضرت زهرا ز چشمان ترش خون مى چكد

يا رسول اللّه بدشت كربلا بنما نظر

بين چسان خون خدا از پيكرش خون مى چكد

چشم حق باشد اميرالمؤ منين كز ديدگان

از براى نوگلان پرپرش خون مى چكد .

غبار جاروب

عالم جليل القدر مرحوم آية اللّه نهاوندى رضوان اللّه تعالى عليه نقل فرمود از سيد جليل مرحوم جزائرى رحمة اللّه عليه فرمود مدتها بود كه چشمهايم ضعيف شده بود روزى براى زيارت عرفه كربلا مشرف شدم و تحت قبه حضرت سيدالشهداء ع نشسته بودم كه زوار بيرون رفتند و خدمه در روز دوم و سوم روضه مطهر را جاروب ميكردند و غبارى از زمين بلند شده بود كه مردم در ميان روضه همديگر را نمى ديدند پس من و جمعى كه در آنجا بوديم گفتيم از اين غبارها استفاده كنيم ، آمديم ميان غبارها و چشمهايمان را باز وبسته كرديم كه غبار داخل چشم رود هركس كه بامن بود و ضعف چشم داشت وقتى از روضه شريفه در آمديم ديدم چشمهايم نورانى و شفاف و روشن شده است و وقتى از رفقا پرسيدم آنها هم گفتند ما هم چشمهايمان نورانى شده است و از آن روز تا بحال هرگز چشم درد نگرفته ام و هميشه از تربت امام حسين ع مانند سرمه بر چشمهايم مى كشم . (30) عشق تو در سينه دارم ياحسين

از فراقت بى قرارم ياحسين

نوكرى بردرگهت عمرى بحق

شد كمال افتخارم ياحسين

مهر تو داده مرا عزّ وشرف

هرچه دارم از تو دارم ياحسين

برتو و راه تو و نام توشد

عشق ورزيدن شعارم ياحسين

از در لطفت نگردم نا اميد

من گدائى كهنه كارم ياحسين

چونكه دردنيا به عشقت زنده ام

خوفى

از عقبا ندارم ياحسين

تانهى يكدم قدم برديده ام

سالها چشم انتظارم ياحسين

بس كه دارم جرم و عصيان و گناه

از حضورت شرمسارم ياحسين

گرتوهم رانى مرا از درگهت

روبدرگاه كه آرم ياحسين

دو ماءمور پست

دانشمند محترم آقاى احمد امين نقل ميكرد كه شخص مورد اطمينانى براى من نقل نمود كه دو نفر ماءمور پست بمنظور زيارت قبر آقا امام حسين ع تهران را ترك كردند و چون دولت اجازه مسافرت بعتبات مقدسه را بكسى نمى داد ، ناچار از راه قاچاق رفتند ، در بيابان شوره زارى گرفتار شدند و بقدرى تشنگى بر آنها فشار آورد كه يكى از آنها از تشنگى مُرد و ديگرى بفضل خدا از مهلكه خود را نجات داد و تندرست نزد خانوده خود آمد پس از مدتى دوست و همكار خود را در خواب ديد كه در باغ زيبائى باكمال راحتى بسر ميبرد از حال او پرسيد ، گفت : خدا را شكر و ستايش ميكنم كه ببركت آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع كاملا راحتم ولى عقربى همه روزه پيش من مى آيد و انگشت ابهام پايم را نيش مى زند و بقدرى مرا رنج مى دهد كه نزديك است جان بدهم ، گفتم ناراحتى تو از براى چيست ؟

گفت بمن خبر داده اند كه اين ناراحتى براى اينستكه يكروز به خانه فلان دوستم مهمان شدم و ضمن اينكه بادوست خود باقلا ميخوردم چاقوى كوچكى از خانه او سرقت نمودم و آنرا در گوشه سمت چپ فلان نقطه خانه ام پنهان ساخته ام از تو انتظار دارم كه به خانه من بروى و سلام مرا به همسر و فرزندانم برسانى و از قول من به

او بگوئى كه چاقو را بتو بدهند و بصاحبش برگردانى و از او براى من طلب بخشش نمائى شايد خداوند از سر خطاى من درگذرد .

اين شخص ميگويد طبق خوابى كه ديده بودم عمل نمودم مرتبه ديگر دوستم را در خواب ديدم كه در منتهاى راحتى و خوشى است و از من تشكر و سپاسگذارى نمود . (31) چه قبولت افتد ؟ گركه جان ندهم بپاى تو ياحسين

من و زيستن چكنم اگرنشوم فناى توياحسين

تو چو آفتاب برآمدى ز كران مشرق هستيم

منم آن ستاره كه دل نهاده روشناى تو ياحسين

تو مرابه جذبه كشانده اى تومرا زغير رهانده اى

به اشارتى كه توخوانده اى شدم آشناى توياحسين

به قنوت نافله غمت چه شبانه ها كه نخوانده ام

كه به استجابت بيكران رسم از دعاى تو ياحسين

اشعار حضرت زهرا( س)

دارالسلام مرحوم نورى جلديك صفحه دويست و چهارده از امالى مفيد نيشابورى نقل شده : خانم و مخدره اى كه نوحه گر و مداحه بنام زره بوده كه درتمام مجالس زنانه شركت ميكرده و اقامه عزادارى حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين ع را برپا مى نموده و خانم خوب و جلسه اى و اهل تقوى بوده و مخدرات ديگر را تشويق به عزادارى و گريه مينموده خلاصه براى عزادارى اهلبيت هركارى كه از دستش برمى آمده انجام ميداده .

يكشب كه بعد از جلسات به منزلش برميگردد باحال خسته به بستر مى رود و بخواب مى رود . يكوقت در عالم خواب مى بيند كه مشرف شد محضر مقدس بى بى عالم فاطمه زهرا سلام اللّه عليها حضرت بى بى نزد قبر مقدس حضرت سيد الشهداء ع نشسته و گريه و زارى مى كند . و

بعد با چشم گريان روبه اين مخدره عنايت فرموده و مى فرمايد اى زره درمجالس عزاى فرزند دلبندم سيدالشهداء ع اين اشعار را بخوان .

ايها العينان فيضا

واستهلا لاتغيضا

وابكيا بالطف ميتا

ترك الصدر و ضيضا

لم امرضه قتيلا

لا و لا كان مريضا

يعنى : اى دو چشمان واى دوديده من اشك بسيار از چشم و ديده اشكبار بريزيد ، زياد گريه كنيد ، و باشك كم اكتفا نكنيد ، و گريه كنيد بر آنشهيدى كه در زمين كربلا افتاده و سينه اش زير سم اسبها شكسته شده است مريض نبود و از دار دنيا رفته است يعنى نه مريض از دنيا رفت و نه خودش از دنيا رفت بلكه او را كشتند . (32) كنار قتلگه زهراى اطهر

كشد آه از جگر باديده تر

زداغ ماتم نور دوعينش

زندگاهى بسينه گاه برسر

همى گويد حسينم جان مادر

ترانشناختند اين قوم كافر

جوانان ترا كشتند و گشتى

غريب و بيكس و تنها حسينم

بگو مادر چه آمد بر سرتو

جدا كردند سر از پيكر تو

چه شد عباس و عون و جعفر تو

بخون خفته على اكبر تو

نكرده ساربان شرم از پيمبر

بريد انگشت و برد انگشتر تو

توماندى و بدنهاى عزيزان

بخون غلطان در اين صحرا حسينم

زيارت ابى عبداللّه( ع )

مرحوم نورى در دارالسلام جلد يك صفحه دويست و چهل و پنج ازمرحوم طريحى در منتخب روايت نموده از سليمان اعمش كه گفت من در كوفه همسايه اى داشتم كه گاهى شبها نزدش مى رفتم و با هم صحبت و اختلاط مى كرديم ، يك شب در ميان صحبت ها اتفاقا صحبت كربلا پيش آمد الكلام يجرالكلام حرف حرف را مى آورد . من از او سئوال كردم كه عقيده تو درباره زيارت حضرت سيد الشهداء

آقا ابى عبداللّه الحسين ع چيست ؟

يك وقت گفت : زيارت حسين بدعت است و هر بدعتى گمراهى و ضلالت است و منتهى گمراهى آتش جهنم است . من خيلى ناراحت و خشمگين شدم و از پيشش برخاستم و باخود گفتم وقتى كه سحر شد نزدش مى روم و شمه اى از فضائل آقا سيد الشهداء ع را براى او نقل مى كنم اگر بر عناد و انكارش اصرار ورزيد او را ميكشم .

سليمان گفت : وقتى كه سحر شد آمدم پشت در خانه اش و دق الباب كردم ، همسرش پشت در آمد شوهرش را خواستم گفت ازاول شب به زيارت آقا سيدالشهداء ع رفته ، تعجب كنان از او خدا حافظى كردم و من هم به طرف كربلا رهسپار شدم گفتم اول زيارتى كرده باشم دوم دوستم را ببينم .

وقتى كه وارد حرم مطهر شدم ديدم همسايه ام سر به سجده گذاشته و پيوسته گريه مى كند و از خدا طلب استغفار و توبه مى كند بعد از مدت زيادى سراز سجده برداشت و مرا ديد ، نزدش رفتم ديدم حالش منقلب است ، گفتم اى مرد تو كه ديروز مى گفتى زيارت حسين بدعت است و هر بدعتى گمراهيست و منتهى گمراهى آتش دوزخست . و امروز مى بينم براى زيارت آمده اى ؟ !

گفت : اى سليمان مرا سرزنش نكن زيرا من قائل به امامت اهلبيت عليهم السلام نبودم تا امشب كه خوابم برد خوابى ديدم كه به وحشت افتادم . گفتم چه خوابى ديدى ؟ گفت در عالم خواب ديدم مردى جليل القدر كه نمى توانم وصف جمال و جلال

و كمالش را بيان كنم دور او را جمعيتى احاطه كرده بودند در جلوى او سوارى بود و آن سوار تاجى بر سرداشت وآن تاج داراى چهار ركن بود و بر هر ركن گوهرى درخشان نصب بود كه تا مسافت ها راه را روشن مينمود . به يكى از خدمتگزاران آنحضرت گفتم : اين آقاكيست ؟ گفت : آقا رسول اللّه ص است . گفتم آنكه در پيش روى اوست كيست ؟ ! گفت آقا اميرالمؤ منين على ع وصى رسول اللّه ص است بعد نگاه كردم ديدم ناقه اى از نور پيدا شد و بر آن ناقه هودجى از نور بود و ناقه ما بين زمين و آسمان پرواز مى كرد . پرسيدم اين ناقه از كيست ؟ ! گفت از حضرت خديجه كبرى و فاطمه زهرا سلام اللّه عليهما است پرسيدم اين جوان كيست ؟ ! گفت حضرت امام حسين ع است كه همه براى زيارت مظلوم كربلا آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع مى روند . متوجه هودجى شدم ديدم نوشته هائى از طرف آن بزمين پخش مى شود پرسيدم اينها چيست ؟ گفت در اينها نوشته شده كسانى كه شب جمعه به زيارت آقا حسين ع مى آيند از آتش جهنم در امان هستند .

من خواستم يكى از آنها را بردارم گفت تو كه ميگفتى زيارت امام حسين ع بدعت است اين نوشته بدست تو نمى رسد مگر اعتقاد به فضيلت و شرافت آن حضرت را پيداكنى با حالت جزع و فزع و گريه و ترس و وحشت از خواب بيدار شدم و در همان ساعت به زيارت حضرت سيد

الشهداء آقا اباعبداللّه الحسين ع مشرف شده و توبه كردم . اى سليمان بخدا قسم من از قبر امام حسين ع جدا نمى شوم تا روح از بدنم جدا شود . (33) اى جان فداى نام تو و جان پاك تو

كن قسمتم كه چهره بسايم بخاك تو

جان مرا چه قدر كه گردد فدا تورا

جان جهان فداى تن چاك چاك تو

چون رعد ناله كرد ، چو برق بهار سوخت

هركس شنيد شرح غم دردناك تو

خورشيد چهره كرد ز خجلت نهان چو ديد

كردند دشمنان تو قصد هلاك تو

روشن به نور رحمت خود كن مرا

اى توتياى ديده من خاك پاك تو

بى ارزش كردن زيارت

مرحوم محدث نورى رحمة اللّه عليه در دار السلام جلد دوم صفحه سيصدو سى وسه نقل نموده از على بن عبدالحميد در كتاب انوار المضيئة كه سيد جعفر بن على از عمويش نقل كرده كه باجماعتى به خانه خدا رفتيم در اين بين فقيه بن ثويره سوراوى متولى و معلم و راهنماى حج واحرام مابود ، در آنجا با مردى كه از اهل يمن بود با ما دوست شد و پيشنهاد كرد كه به منزل او در مكه برويم ما هم پذيرفتيم و با او حركت كرديم و به منزلش رفتيم او غلامها وتجملات و ثروت زيادى داشت و براى ما غذائى حاضر كرد وپذيرائى گرمى از ما شد بعد از صرف غذا آماده مراجعة شديم ، فقيه را نگه داشت و گفت با تو كارى دارم ما حركت كرديم قبل از اينكه به منزل خود برسيم فقيه بما ملحق شد سپس همگى باهم بطرف ابطح براه افتاديم چون شب از نيمه گذشت ناگهان ديديم فقيه از خواب

بيدار شده و گريه مى كند و كلمه لااله الااللّه ميگويد ما را قسم مى داد كه برگرديم و در همان نيمه شب خود را به خانه اسعد بن اسد برسانيم هر چه عذر آورديم كه خطر جانى داردزيرا دزدان وراهزنان در آنجا زياد هستند قبول نكرد و به اصرار و التماس ماهم با او همراهى كرديم تا به در سراى اسعد بن اسد رسيده و دق الباب كرديم پشت در آمد خود را معرفى كرديم گفت در اين وقت ساعت از شب ميترسم در را بروى شما بازكنم زياد مبالغه نموديم تا در را باز كرد و فقيه محرمانه با او به گفتگو پرداخت و او را قسم ميداد و او هم ميگفت هرگز اينكار را نخواهم كرد . پرسيدم قضيه چيست ؟ اسعد گفت روز قبل من به ايشان گفتم تو بكربلا نزديكى و زياد بزيارت حضرت سيد الشهداء ع مى روى ولى من از كربلا دور هستم و توفيق زيارت آن حضرت را ندارم ولى من بزيارت بيت اللّه الحرام و حج زياد رفتم ، از تو يك تقاضا و خواهشى دارم و آن اينكه يكى از زيارتهائى كه كربلا رفتى بمن بفروشى بيك حج ، قبول نكرد تا بالاخره راضى شدم نه حج و چهار مثقال طلاى سرخ باو بدهم و او هم يك زيارت كربلا در مقابل بمن واگذارد راضى شد و الحال بمن ميگويد معامله را فسخ كن سبب فسخ را هم نمى گويد و من هم حاضر نيستم اين معامله را بهم بزنم . ما به فقيه گفتيم چرا قبول نمى كنى ؟ جوابى نداد تا اينكه اصرار

زياد كرديم تاجريان را به اين نحو نقل كرد ، كه امشب در عالم رؤ يا ديدم قيامت برپاشده و مردم بطرف بهشت و جهنم روانه هستند منهم روانه بهشت شدم تا بحوض كوثر رسيدم و از مولا حضرت اميرالمؤ منين ع تقاضاى آب كردم حضرت فرمود برو از حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام آب بگير متوجه شدم كه حضرت زهرا سلام اللّه عليها لب حوض كوثر نشسته سلام كردم صورت مبارك را از من برگردانيد و اعتنايى بمن نفرمود ، عرضكردم بى بى من يكى از مواليان و دوستان و از شيعيان شما وفرزندان شما هستم فرمود : تو به ساحت مقدس فرزندم اهانت كردى و ارزش زيارت فرزندم حسين ع را پائين آوردى و در آنچه گرفته اى خداوند بتو بركت ندهد ، با كمال ترس و وحشت از خواب برخاستم حالا هرچه الحاح ميكنم اين شخص نمى پذيرد اسعد تا اين قضيه را شنيد گفت حالا كه اينطور است اگر تمام كوههاى مكه را طلا كنى و به من بدهى معامله را فسخ نخواهم كرد . . . بعد برگشتيم .

دوسال از اين داستان گذشت كه فقر و بيچارسگى فقيه را در بر گرفت و كارش بگدائى كشيد و ميگفت همه اين بلاها بواسطه آن نفرين بى بى عالم زهرا سلام اللّه عليها مى باشد . (34) خاك تو مرا مُهر نماز است حسين جان

سوى تو مرا دست نياز است حسين جان

كن قسمت من از كرمت كرببلا را

كين دل همه در سوز وگدازاست حسين جان

نزديكتر از هركه توئى در دل عشاق

راه حرمت گرچه دراز است حسين جان

نوميد نگردد كسى از لطف و عطايت

خوان

كرمت برهمه باز است حسين جان

مدح دگران را نكنم غير تو زيرا

مداح تو درنعمت و نا زاست حسين جان

تا اينكه ز پستى بر هم راه تو پويم

زيرا كه رهت راه فراز است حسين جان

حضرت موسى( ع) به زيارت حسين( ع)

ابى حمزه ثمالى فرمود در اواخر سلطنت بنى مروان اراده زيارت آقا ابى عبداللّه الحسين ع را نمودم و پنهانى از اهل شام خود را به كربلا رساندم در گوشه اى پنهان شدم تا اينكه شب از نيمه گذشت پس بسوى قبر شريف روانه شدم تا آنكه نزديك قبر مقدس و شريف رسيدم . ناگهان مردى را ديدم كه بسوى من مى آيد و گفت خدا ترا اجر و پاداش دهد برگرد زيرا به قبر شريف نمى رسى من وحشت زده و ترسان مراجعت كردم و در گوشه اى دوباره خود را پنهان كردم تا آنكه نزديك طلوع صبح شد باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزديك شدم باز همان مرد آمد و ممانعت كرد و گفت به آن قبر نمى توانى برسى . به او گفتم عافاك اللّه چرا من به آن قبر نمى رسم و حال اينكه از كوفه به قصد زيارت آن حضرت آمده ام بيا بين من و آن قبر حائل نشو ، زيرا من مى ترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببينند و مرا در اينجا به قتل برسانند ، وقتى اين حرف را از من شنيد گفت يك مقدار صبر كن چون حضرت موسى بن عمران +ع از خداى خود اجازه گرفته كه به زيارت آقا سيد الشهداء ع بيايد و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار

ملائكه به زيارت آقا آمده اند و از اول شب تا به حال در خدمت قبر شريف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و بعد به آسمان عروج مى كنند . ابوحمزه ثمالى گويد از آن مرد پرسيدم كه تو كيستى ؟

گفت من يكى از آن ملائكه هستم كه ماءمور پاسبانى و پاسدارى قبر آقا سيد الشهداء ع هستم و براى زوار آقا طلب مغفرت مى كنيم تا اين را شنيدم برگشتم پنهان شدم و هنگام طلوع صبح سر قبر حضرت آمدم ديگر كسى را نديدم كه مانع شود پس زيارتم را كردم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا اقامه كردم و از ترس مردم شام سريع به كوفه برگشتم . (35) چون به نظم آورم ثناى ترا

خود ستايش كنم خداى ترا

كربلايت خريدنى باشد

من به جان مى خرم بلاى ترا

اى رخت رشك مهرومه ندهم

به جهان ذره اى ولاى ترا

يا كه در ديده اى و يا در دل

گر ندانند خلق جاى ترا

در همه عمر گر نمى بينم

يك نظر روى دلرباى ترا

دل ما خانه محبت تست

سر ما پرورد هواى ترا

چون شود گر رخت نظاره كنم

كى شود بشنوم نداى ترا

از عطايت مكن مرا نوميد

اى ستوده خدا عطاى ترا

نظر حضرت

سيد جليل مرحوم حاج سيد نورالدين نهاوندى از تجار معروف و متدين اراك بوده است گرچه سواد نداشته لكن بسيار با ايمان و عقيده و صادق بوده است و مردم اراك به او عقيده داشته اند و كراماتى به او منسوب است منجمله عالم جليل و محقق نبيل حضرت حجة الاسلام آقاى آقاعلى ميريحيى دام ظله العالى از آن سيد بزرگوار

دو قضيه نقل كرده اند كه يكى از آنها اين است كه سيد نور الدين گفت قبل از اينكه متاءهل شوم به اتفاق مادرم همراه قافله به عزم زيارت آقا اباعبداللّه الحسين ع به طرف كربلا حركت كرديم البته در راه خيلى به مادرم خدمت مى كردم مدتى در كربلا بوديم و به زيارت حضرت اميرالمؤ منين على ع و ساير عتبات مقدسه را زيارت كرديم و براى آخرين مرتبه به عنوان وداع به كربلا رفتيم تا اينكه از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه فردا عازم حركت باشيم آن شب هم شب جمعه بود . به مادرم خبر دادم كه برويم براى زيارت وداع لكن مادرم قبول نكرد وگفت الان خسته هستيم چند ساعتى استراحت مى كنيم هنگام سحر به زيارت مشرف مى شويم من هم رضايت مادر را ترجيح داده خوابيدم سحر از خواب بيدار شدم متاءسفانه ديدم كار خراب شده و جنب شده ام با عجله هرچه تمام تر به عزم غسل كردن روانه حمام شدم درب حمام بسته بود به حمام ديگرى رفتم آن هم باز نبود .

خلاصه هركجا رفتم در برويم باز نشد با ناراحتى فوق العاده اى روانه صحن مطهر شدم ديدم همراهان همه به زيارت وداع مشغولند به اندازه اى غم و اندوه مرا فرا گرفت كه نمى توانم توصيف نمايم از روى تاءسف و ناراحتى چندان به پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد با حالت بيچارگى و اضطرار پشت پنجره آمدم ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراى حضرت سيد الشهداء ع در حالى كه از بالاى ضريح آهسته به طرف من مى آمد نگاه

محبت آميزى به من فرمود ، و دست محبت به صورتم كشيد .

آنانكه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند ؟

فرمود سيد نورالدين خيلى ناراحتى برو غسل كن تا برسى در حمام باز مى شود ناگهان به حال خود آمدم ديدم خبرى از آقا نيست با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم ديدم تازه حمامى مى خواهد درب حمام را باز كند با كمال شوق غسل كرده و به زيارت وداع موفق شدم . (36) دلبرا گر بنوازى بنگاهى ما را

خوش تر است ار بدهى منصب شاهى ما را

به من بى سرو پا گوشه چشمى بنما

كه محالست جز اين گوشه پناهى ما را

بردل تيره ام اى چشمه خورشيد بتاب

نبود بدتر از اين روز سياهى ما را

از ازل در دل ما تخم محبت كشتند

نبود بهتر از اين مهر گاهى ما را

گرچه از پيشگه خاطر ناظر دوريم

هم مگر ياد كند لطف توگاهى ما را

باغم عشق كه كوهيست گران بردل ما

عجب است ارنخرد دوست بكاهى ما را

دعا در تحت قبه حسين( ع )

در كتاب معجزات و كرامات نقل شده كه عالم جليل و زاهدى بى بديل جناب آقاى حاج سيّد عزيزاللّه فرمودند : من در زمانى كه در نجف اشرف مشرف بودم براى زيارت حضرت سيّد الشهداء ع در عيد فطر به كربلا رفتم و در مدرسه صدر ميهمان يكى از دوستان بودم و بيشتر اوقاتم را در حرم مطهر امام حسين ع ميگذرانيدم ، يك روز كه به مدرسه وارد شدم ديدم جمعى از رفقا دورهم جمعند و ميخواهند به نجف اشرف برگردند ضمنا از من سؤ ال كردند كه شما چه وقت به نجف

برميگردى ؟ گفتم شما برويد من ميخواهم از همين جا به زيارت خانه خدا بروم گفتند چطور ؟ گفتم زير قبه حضرت سيد الشهداء ع دعا كردم كه پياده رو به محبوب بروم و ايام حج را در حرم خدا باشم .

همراهان و دوستان بالاتفاق مرا سرزنش كردند و گفتند مثل اينكه در اثر كثرت عبادت و رياضت دماغت خشك شده و ديوانه شده اى توچگونه ميخواهى با اين ضعف مزاج و كسالت پياده در بيابانها سفر كنى و تو در همان منزل اول به دست عربهاى باديه نشين ميافتى و تو را از بين مى برند . من از سرزنش و گفتار آنها فوق العاده متاءثر شدم و قلبم شكست با اشك ريزان از اطاق بيرون آمدم و يكسره به حرم مطهّر حضرت سيد الشهداء ع رفتم و زيارت مختصرى كردم و به طرف بالاى سر مبارك رفتم و گوشه اى نشستم و به دعا و توسل و گريه وناله مشغول شدم ناگهان ديدم دست يداللّهى حضرت بقية اللّه روحى فداه بر شانه من خورد و فرمود آيا ميل دارى بامن پياده به خانه خدا مشرف شوى عرضكردم : بله آقا ، فرمود پس قدرى نان خشك كه براى يك هفته تو كافى باشد و احرام خود را بردار و در روز و ساعت فلان همين جا حاضر باش و زيارت وداع را بخوان تا با يكديگر از همين مكان مقدس به طرف مقصود حركت كنيم عرضكردم چشم اطاعت ميكنم . آن حضرت از من جدا شد و من از حرم بيرون آمدم ومقدارى به همان اندازه اى كه مولا فرموده بودند نان خشك

تهيّه كردم ولباس احرامم را برداشتم و به حرم مطهر مشرف شدم و در همان مكان معيّن مشغول زيارت وداع بودم كه آن حضرت را ملاقات كردم و در خدمتش از حرم بيرون آمديم و از صحن و شهر خارج شديم ساعتى راه پيموديم نه آنحضرت بامن صحبت ميكرد و نه من ميتوانستم با او حرف بزنم و مصّدع اوقات او بشوم و خيلى باهم عادى بوديم تا در همان بيابان به محلّى كه مقدارى آب بود رسيديم آن حضرت خطّى به طرف قبله كشيدند و فرمودند اين قبله است تو اينجا بمان نمازت را بخوان و استراحت كن من عصرى ميآيم تا باهم به طرف مكه برويم من قبول كردم آن حضرت تشريف بردند حدود عصر بود كه تشريف آوردند و فرمودند برخيز تا برويم ، من حركت كردم و خورجين نان را برداشتم و مقدارى راه رفتيم غروب آفتاب به جائى رسيديم كه قدرى آب در محلّى جمع شده بود آن حضرت به من فرمودند : شب را در اينجا باش و خطّى به طرف قبله كشيدند و فرمودند اين قبله و من فردا صبح مى آيم تا باز هم بطرف مكّه برويم .

بالاخره ، تا يك هفته به همين نحو گذشت صبح روز هفتم آبى در بيابان پيداشد به من فرمودند در اين آب غسل كن و لباس احرام بپوش و هر كارى كه من ميكنم توهم انجام بده و بامن لبيك ها را بگو كه اينجا ميقات است من آنچه حضرت فرمودند و عمل كردند انجام دادم و بعد مختصرى راه رفتيم به نزديك كوهى رسيديم صداهائى بگوشم رسيد عرض كردم

: اين صداها چيست ؟ فرمودند : از كوه بالا برو در آنجا شهرى مى بينى داخل آن شهر شو آن حضرت اين را فرمودند و از من جدا شدند من از كوه بالا رفتم و به طرف آن شهر سرازير شدم از كسى پرسيدم اينجا كجاست ؟ گفت اين شهر مكّه است و آن هم خانه خداست يك مرتبه به خود آمدم و خود را ملامت ميكردم كه چراهفت روز خدمت آن حضرت بودم ولى استفاده اى نكردم و با اين موضوع به اين پراهميتى خيلى عادى برخورد نمودم به هرحال ماه شوال و ذيقعده و چند روز از ماه ذيحجّه را در مكّه بودم بعد از آن رفقائى كه باوسيله حركت كرده بودند پيدا شدند من در اين مدت مشغول عبادت و زيارت و طواف بودم و باجمعى آشنا شده بودم وقتى آشنايان و دوستان مرا ديدند تعجب كردند و قضيه من در بين آنهايى كه مرا مى شناختند معروف شد و اين از همان دعايى بود كه تحت قبه حرم سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين ع كردم و دعايم را بتوسط حضرت سيد الشهداء ع مستجاب كردند . (37) من گداى سراى حسينم

عاشق كربلاى حسينم

حب او گشته آئين ودينم

حق بود اين و باشد يقينم

كى شود كربلايش ببينم

منكه مدحت سراى حسينم

در جهان اين بود آرزويم

راه كرب وبلا را بپويم

مرقدش را چوبوسم بگويم

من رهين عطاى حسينم

من گداى سراى حسينم

عاشق كربلاى حسينم

خدمت امام زمان( ع )

مرحوم حاجى نورى در كتاب نجم الثاقب مى گويد عالم جليل مجمع فضائل و فواضل شيخ على رشتى رضوان اللّه تعالى عليه كه عالم با تقوى و زاهد و داراى علوم بسيار بود .

و شاگرد مرحوم شيخ مرتضى انصارى اعلى اللّه مقامه و سيد استاد اعظم بود ، و من در سفر و حضر با او بودم و كمتر كسى را مانند او در فضل و اخلاق و تقوى ديدم نقل كرد كه : يك زمانى از زيارت حضرت ابى عبداللّه الحسين ع از راه آب فرات به طرف نجف برگشتم در كشتى كوچكى كه بين كربلا و طويرج با مسافر مى رفت بنشتم . مسافرين آن كشتى همه اهل حلّه بودند هم مشغول لهو و لعب و مزاح وخنده بودند فقط يك نفر در ميان آنها خيلى با وقار و سنگين نشسته بود و با آنها در مزاح و لهو و لعب مشغول نمى شد و گاهى آن جمعيّت با او در مذهبش سر به سر مى گذاشتند و به او طعن مى زدند و او را اذيت مى كردند و در عين حال در غذا و طعام با او شريك و هم خرج بودند ، من زياد تعجب مى كردم ولى در كشتى نمى توانستم از او چيزى سئوال كنم بالاخره به جائى رسيديم كه عمق آب كم بود و چون كشتى سنگين بود و ممكن بود به گل بنشيند ما را از كشتى پياده كردند در كنار فرات راه مى رفتيم من از آن مرد باوقار پرسيدم چرا شما با آنها اينطوريد و آنها شما را اينطور اذيت مى كنند ؟

گفت : اينها اقوام منند اينها همه سنى هستند پدرم هم سنى بود ولى مادرم شيعه بود و من خودم هم سنى بودم ولى به بركت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه به مذهب تشيع مشرف

شدم .

گفتم : شما چطور شيعه شديد ؟ گفت : اسم من ياقوت و شغلم روغن فروشى در كنار جسر حلّه بود ، چند سال قبل براى خريدن روغن از حلّه با جمعى به قراء و چادرنشينان اطراف حلّه رفتم تا آنكه چند منزل از حلّه دور شدم بالاخره آنچه خواستم خريدم و با جمعى از اهل حلّه برگشتم در يكى از منازل كه استراحت كرده بودم خوابم برد وقتى بيدار شدم ديدم رفقا رفته اند و من تنها در بيابان مانده ام و اتفاقا راه ما تا حلّه راه بى آب و علفى بود و درندگان زيادى هم داشت و آبادى هم در آن نبود به هر حال من برخاستم و آنچه داشتم بر مركبم بار كردم و عقب سر آنها رفتم ولى راه را گم كردم و در بيابان متحير ماندم و كم كم از درندگان و تشنگى كه ممكن بود به سراغم بيايند فوق العاده به وحشت افتادم به اولياء خدا كه آن روز به آنها معتقد بودم مثل ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و غيرهم متوسّل شدم استغاثه كردم ولى خبرى نشد يادم آمد كه مادرم به من گفت كه ما امام زمانى داريم كه زنده است و هروقت كار بر ما مشكل مى شود و يا راه را گم مى كنيم او به فريادمان مى رسد و كنيه اش اَبا صالح است من با خداى تعالى عهد بستم كه اگر او مرا از اين گمراهى نجات بدهد به دين مادرم كه مذهب شيعه دارد مشرف مى گردم بالاخره به آن حضرت استغاثه كردم و فرياد مى زدم كه

يا ابا صالح ادركنى ناگهان ديدم يك نفر كنار من راه مى رود و بر سرش عمامه سبزى مانند اينها اشاره كرد به علفهائى كه كنار نهر روئيده بود است و راه را به من نشان مى دهد و مى گويد به دين مادرت مشرف شو ، و فرمود : الا ن به قريه اى مى رسى كه اهل آنجا همه شيعه اند . گفتم : اى آقاى من با من نمى آئى تا مرا به اين قريه برسانى ، فرمود : نه زيرا در اطراف دنيا هزارها نفر به من استغاثه مى كنند و من بايد به فرياد شان برسم و آنها را نجات بدهم و فورا از نظر غائب شد .

چند قدمى كه رفتم به آن قريه رسيدم با آنكه به قدرى مسافت تا آنجا زياد بود كه رفقايم روز بعد به آنجا رسيدند وقتى به حلّه رسيدم ، رفتم نزد سيد فقهاء سيد مهدى قزوينى ساكن حلّه و قضيّه ام را براى اونقل كردم و شيعه شدم و معارف تشيّع را از او ياد گرفتم و سپس از او سئوال كردم كه من چه بكنم تا يك مرتبه ديگر هم خدمت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه برسم و آن حضرت را ملاقات كنم ؟

فرمود چهل شب جمعه به كربلاء برو و امام حسين ع را زيارت كن ، من اين كار را مشغول شدم و هر شب جمعه از حلّه به كربلا مى رفتم ، تا آنكه شب جمعه آخر بود تصادفا ديدم ماءمورين براى ورود به شهر كربلا جواز مى خواهند و آنها اين دفعه سخت گرفته اند و من هم

نه جواز و تذكره داشتم و نه پولى داشتم كه آن را تهيّه كنم ، متحيّر بودم مردم صف كشيده بودند و جنجالى بود هرچه كردم از يك راهى مخفيانه وارد شهر شوم ممكن نشد در اين موقع از دور حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف را در لباس اهل علم ايرانى كه عمّامه سفيدى بر سر داشت داخل شهر كربلاء ديدم ، من پشت دروازه بودم ، به او استغاثه كردم ، ازدروازه خارج شد و نزد من تشريف آورد و دست مرا گرفت وداخل دروازه كرد مثل آن كه مرا كسى نديد وقتى داخل شدم و قصد داشتم با او مصاحبت كنم او ناگهان غائب شد و ديگر او را نديدم از اين داستان متوجه مى شويم كه آقا امام زمان هميشه كنار مرقد جدّ شريفش حضرت سيد الشهداء ع است و هركسى كه به زيارت جدش برود از او خشنود و به كمكش مى آيد .

هاله اى برچهره از نور خدا دارد حسين

جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسين

آشناى عشق را بى آشنا گفتى خطا است

در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين

در هواى كوى وصلش بى قراران بى شمار

دل مگركاه است وگوئى كهربادارد حسين

معجز قرآن جاويدان حسين بن على

برترين اعجازها در كربلا دارد حسين

خيمه گاهش كعبه وآب فراتش زمزم است

قتلگاهى برتر از كوه منا دارد حسين

شورشيرين غمش رمزبقاى سرمدى است

از سرشك ديدگان آب بقادارد حسين

تا شفا بخشد روان و جسم هربيمار را

درحريم وصل خودخاك شفادارد حسين

حرمت ذبح عظيم كربلا بنگر حسان

خونبهائى همچو ذات كبريا دارد حسين

روضه ابوالفضل (ع )

بدون ترديد حضرت بقية اللّه روحى فدا در مجالس عزادارى حضرت سيد الشهداء

ابا عبداللّه الحسين ع حاضر مى شوند زيرا آن حضرت خود را صاحب عزاء مى دانند به خصوص اگر مجلس را افراد متّقى و با اخلاص ترتيب داده باشند و باز بالاخص اگر در اَمكنه متبرّكه تشكيل شود و يا روضه اى خوانده شود كه مورد علاقه آن حضرت باشد . مثَلا غالبا در مجالسى كه روضه حضرت ابوالفضل ع خوانده مى شود آن حضرت نظر لطفى به آن مجلس دارند .

حضرت آية اللّه سيد حسن ابطحى حفظه اللّه مى فرمايد يكى از دوستان كه راضى نيست اسمش را بگويم . در سال هزار و سيصد و شصت و سه به مكّه معظمه مشرف مى شود روحانى كاروان كه مرد خوبى بود سه شب قبل از آنكه به عرفات برويم در عالم رؤ يا حضرت ولى عصر ع را زيارت مى كند آن حضرت به او مى فرمايد كه در روز عرفه روضه حضرت ابوالفضل ع را بخوان كه من هم مى آيم ضمنا مخدره اى كه فلج بود در كاروان بوده كه بايد زير بغلهايش را بگيرند تا او اعمالش را انجام دهد . در ضمن زن دائى ايشان هم در آن كاروان بوده كه فرزندش در جبهه شهيد شده بود شب عرفه در خواب مى بيند كه پسرش آمده مى گويد حالم خوب است و من كشته نشده ام اين مادر از خواب بيدار مى شود عكس فرزندش را مى بوسد وگريه زيادى مى كند ، آن زن افليج مى گويد جريان چيست ؟ اين عكس كيست ؟ او جريان شهادتش را براى زن افليج نقل مى كندو عكس پسرش را به او

نشان مى دهد زن افليج عكس پسر زن دائى را مى گيرد و مثل كسى كه با شخصى زنده حرف مى زند به او خطاب مى كند و اشك مى ريزد و مى گويد تو امروز كه روز عرفه است بايد از خدا بخواهى كه امام زمان ع را به كاروان ما بفرستد و مرا شفا دهند .

بعد از ظهر عرفه در بين دعاء عرفه روحانى كاروان مشغول روضه حضرت ابوالفضل العباس ع شد . همه اهل كاروان مى ديدند كه ناگهان مردى بسيار نورانى با لباس احرام در وسط جمعيّت نشسته و براى مصائب حضرت ابوالفضل ع زياد گريه مى كند افراد كاروان كم كم مى خواستند متوجّه او شوند به خصوص بعد از آنكه روحانى كاروان گفت كه من چند شب قبل خواب ديدم كه حضرت بقيّة اللّه روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفدا به من فرمودند كه روز عرفه روضه حضرت ابوالفضل ع را بخوان من هم مى آيم آن مرد ناشناس متوجّه شد كه بعضى به او نگاه مى كنند همه منجمله زن افليج معتقد شده بودند كه او خود حضرت است لذا از ميان جمعيّت حركت كرد مى خواستند از در خيمه بيرون بروند كه آن زن افليج صدا زد آقا و اشاره به پايش كرد يعنى پاهاى من فلج است حضرت برگشتند و به او نگاه كردند و با اشاره به او فهماندند خوب مى شوى و از در خيمه بيرون رفتند .

دوست ما مى گفت كه اين زن همان ساعت كسالتش برطرف شد و توانست تمام اعمال حجّش را انجام دهد . (38)

باز افتادم بسرم سوداى عشق

مى

كند مجنون دلم دعواى عشق

عاشقان را با سرو باجان چكار

عاشقان را دست و پا نايدبكار

عاشق آن باشد كه در درياى آب

تشنه لب جان را سپارد دل كباب

آنكه بهر آبى از عالم گذشت

بهر معشوقش فداى آب گشت

جوئى ار از عاشق صادق نشان

من نشانت مى دهم اندر جهان

نام او گويم به آواز جلى

هست او عباس فرزند على

كرد كارى در ره سوداى عشق

آنچنان نوشيد او ميناى عشق

عاشقان پا در گل حيرت شدند

جانفدايان جمله در خجلت شدند

آنزمان كو رايت همّت فراشت

داد در راه برادر آنچه داشت

نى همى در راه او از جان گذشت

از جهان و هرچه اندر آن گذشت

امام زمان( ع )به مجالس روضه

مرحوم آية اللّه آقاى حاج سيّد حسين حائرى كه در مشهد ساكن بودند و به قول مرحوم آية اللّه حاج شيخ على اكبر نهاوندى در كتاب عبقرى الحسان او افتخار علماى عاملين بوده است نقل مى كرد : من در سال 1345 هجرى قمرى در كرمانشاه ساكن بودم و منزلى داشتم كه اكثر زوّار سيد الشهداء ع در وقت رفتن و برگشتن به كربلا وارد آن مى شدند و هرچند روز كه مى خواستند در آنجا مى ماندند منجمله در اوائل محرّمى سيّد غريبى كه او را قبلا نمى شناختم در منزل ما وارد شد و چند روزى در آنجا ماند و ما هم طبق معمول پذيرائى مى كرديم .

در اين بين يكى از اهالى شهر نجف كه به ايران آمده بود به ديدن من آمد وقتى چشمش به آن سيّد افتاد به من با اشاره گفت : كه اين سيّد را مى شناسى ؟ گفتم : نه . چون سابقه اى با ايشان ندارم . گفت او يكى از

كسانى است كه سالها به تزكيه نفس و رياضت مشغول بوده و به ظاهر در كوچه مسجد هندى دكان عطارى داشته و غالبلا در دكان نبوده و هرچند وقت يكبار مفقود مى شود و وقتى كسانش از او تجسّس مى كنند مى بينند كه او در مسجد كوفه در يكى از اطاقها مشغول رياضت است . بعدها معلوم شد كه اسم اين شخص سيّد محمّد و اهل رشت است . من وقتى از حال او اطلاّع پيدا كردم به او بيشتر محبّت نمودم و گفتم : بعضى شما را از اولياء خدا مى دانند . اول انكار كرد ولى پس از اصرار به من گفت : بله من دوازده سال در مسجد كوفه و غيره مشغول رياضت بودم و اين طور به من گفته بودند كه شرايط تكميل رياضت دوازده سال است و در كمتر از آن كسى به مقام كمالى نمى رسد . من از او خواستم كه چيزى به من بگويد :

گفت : احضار جنّ مى دانم ولى چون آنها گاهى راست وگاهى دروغ مى گويند به آنها اعتمادى نيست . و نيز احضار ملائكه هم صلاح نيست چون آنها مشغول عبادتند و از عبادتشان باز مى مانند . ولى براى شما روح علماء بزرگ را احضار مى كنم كه از آنها هرچه سئوال كنيم جواب مى دهند . ضمنا من در چند سال اخير كه دولت به جوانها و زنها به اصطلاح آزادى داده بود و بى بندوبارى و بى دينى زياد گرديده بود يعنى در دوران رضا شاه و توهين به مجالس سينه زنى و روضه خوانى مى گرديد مقيّد بودم

كه به خاطر تقويت اساس روضه خوانى مجلس مفصّل عزادارى در منزل اقامه نمايم و آن مجلس از اوّل طلوع فجر تا يك ساعت بعد از ظهر ادامه داشت .

در آن مجلس شصت نفر روضه خوان مى آمدند كه سى نفر آنها منبر مى رفتند و بقيّه به نوبت روزهاى ديگر منبر مى رفتند و به تمام آنها پول داده مى شد ، پنج نفر مدّاح هم تعزيه مى خواندند و ساعتى هم سينه زنى مى شد .

طبيعى است كه يك چنين مجلسى بسيار پر زحمت و پر خرج بود ولى من نمى دانستم كه آيا اين مجلس در عين حال مورد قبول حضرت بقية اللّه روحى فداه هست يانه .

لذا از آقاى سيّد محمّد ميهمانمان خواستم كه او از ارواح علماء سئوال كند كه آيا اين مجلس مورد قبول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست يانه ؟

او گفت : بسيار خوب ، من امشب از چهار نفر از علمائى كه از دنيا رفته اند سئوال مى كنم تا ببينم كه آيا اين مجلس مورد قبول آنها هست يا خير و آن چها رنفر عالم عبارتند از مرحوم آية اللّه ميرزا حبيب اللّه رشتى و مرحوم ميرزاى شيرازى و مرحوم سيّد اسماعيل صدر و مرحوم سيد على داماد يعونى آقاى حاج شيخ حسن ممقانى . صبح كه نزد او رفتم او گفت : ديشب روح اين چهار نفر را احضار كردم و از آنها پرسيدم كه آيا اين مجلس مورد قبول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست يا خير ؟ آنها به اتّفاق آراء گفتند : بله اين مجلس مورد توجّه

و مقبول اهلبيت عصمت عليهم السلام مى باشد و روز نهم محرّم تاسوعا و يازدهم محرّم عاشورا حضرت بقية اللّه روحى فداه هم به اين مجلس تشريف مى آورند . من خيلى خوشحال شدم و به او گفتم : چرا روزش را تعيين نفرموده اند .

گفت : مانعى ندارد باز امشب از همانها سئوال مى كنم و روز و ساعتش را هم تقاضا مى نمايم تا تعيين كنند . ضمنا وضع من در آن مجلس خلاف مجالسى كه اكثرا علماء تشكيل مى دهند بود ، كه يك قسمت جائى كه خود مى نشستم با علماء باشد وبقيه مردم در قسمتهاى ديگر بنشينند . بلكه من دم در منزل غالبا ايستاده بودم و براى همه احترام قائل بودم لذا اين مجلس مورد توجّه عموم اهل شهر بود و جمعيّت زيادى در آن مجلس حاضر مى شدند و بلكه راه عبور و مرور بسته مى شد و جمعى در كوچه هاى اطراف منتظر مى شدند تا جمعيّتى كه در داخل منزل هستند بيرون بروند و بعد اينها در جاى آنها بنشينند .

بالاخره فرادى آن روز آقا سيّد محمّد گفت : كه ديشب از همان علماء مطلب شما را سئوال كردم آنها جواب دادند كه حضرت ولى عصر ع روز نهم تاسوعا و در فلان ساعت و فلان دقيقه وقتى كه شما كنار چاه كه نزديك در منزل است نشسته ايد به مجلس تشريف مى آورند در آن وقت يك مرتبه حال شما تغيير مى كند و تمام بدنتان تكان مى خورد . در آن وقت نگاه كنيد در اين نقطه معيّن اشاره به قسمتى از منزل كرد

مى بينيد كه عده اى حدود دوازده نفر به هيئت خاص و لباس مخصوص نشسته اند . يكى از آنها حضرت بقية اللّه روحى له الفداء است . يك ساعت آنجا هستند و بعد با مردم بيرون مى روند و شما با همه توجّهى كه خواهيد كرد متوجّه رفتن آنها نمى شويد . شما مقيد باشيد كه در آن وقت با وضو باشيد و شما مى رويد كه خدمتى بكنيد مثل چاى دادن و استكان برداشتن آنها براى شما قيام نمى كنند و مى گويند اينجا خانه خودمان هست شما برويد دم در خانه و از مردم پذيرائى بكنيد ، در مدت يك ساعتى كه حضرت ولى عصر ع و همراهانشان در مجلس تشريف دارند دو نفر روضه خوان منبر مى روند و آنها با آنكه مصيبت نمى خوانند مجلس بسيار با حال و پرشور مى شود . ضجّه مردم به گريه و ناله بلند مى شود كه باروزهاى ديگر خيلى فرق دارد . و آقاى اشرف الواعظين كه هر روز منبرش يك ساعت طول مى كشيد و مجلس دو بعد از ظهر ختم مى گردد آن روز در اين ساعت بر خلاف عادت مى آيد و منبر مى رود و از حضرت بقية اللّه روحى فدا صحبت مى كند .

به هر حال آقاى سيّد محمّد اين مطلب را روز پنجم محرم بود كه براى من گفت و من تا روز تاسوعا ساعت شمارى مى كردم روز تاسوعا اتفاقا جمعيّت عجيبى به مجلس آمده بود من در اثر كثرت جمعيّت در آن ساعت معين كنار چاه نشسته بودم كه ناگاه بدنم به لرزه افتاد تكان

عجيبى خوردم فورا به همان نقطه معيّن نگاه كردم ديدم دوازده نفر حلقه وار دور يكديگر نشسته اند . لباسشان متعارف بود همه كلاه نمدى كرمانشاهى به سر داشتند ، همه آنها سبزه و قوى هيكل بودند ، همه آنها در حدود سنّ چهل سالگى بودند ، موهاى ابرويشان و موهاى سرشان سياه بود ، من فورا جمعيّت را شكافتم و به خدمتشان رسيدم و با فرياد صدا زدم براى آقايان چائى بياوريد . آنها به روى من تبسّم كردند ولى احترامى كه در آن مجلس حتّى حكومت و امراء و همه مردم از من مى كردند آنها نسبت به من ننمودند و به من گفتند : اينجا خانه خودمان است براى ما همه چيز آورده اند شما برويد دم در خانه و از مردم پذيرائى كنيد .

من بدون اختيار برگشتم دم درخانه و نمى دانستم كه آنها از كجا وارد شده اند ولى احتمال دادم كه از در اطاق بين بيرونى و اندرونى آمده باشند . به هر حال در آن ساعت دو نفر از وعّاظ به منبر رفتند و با آنكه رسم است روز تاسوعا بايد از حالات ابوالفضل ع بخوانند ، ناخود آگاه آنها خطاب به حضرت ولى عصر ارواحنا فدا مطالبى مى گفتند كه مردم در فراق آن حضرت گريه مى كردند ، آنها به آن حضرت تسليت مى گفتند و از آن حضرت در فشارهاى دنيا استمداد مى كردند ، مجلس هم شور عجبى داشت از نظر گريه و زارى هنگامه اى بود .

آقاى اشرف الواعظين كه بايد بعد از ظهر بيايد ومجلس را ختم كند طبق گفته آقاى سيّد

محمّد در همان اول صبح آمد و بر خلاف عادت كه بايد به اطاق روضه خوانها برود ، كنار من دم درب خانه نشست وگفت : من امروز تعطيل كرده ام كه رفع خستگى كنم زيرا فردا كه عاشورا است مجالس زيادى دارم و بايد خود را براى فردا مهيّا كنم . ولى اين مجلس را نتوانستم تعطيل كنم و بعد در همان ساعت منبر رفت و وقتى روى منبر نشست سكوت ممتدّى كرد مثل كسى كه نمى داند چه بايد بگويد سپس با صداى بلند بدون مقدمه معمولى كه اهل منبر به آن مقيّدند گفت : اى گمشده بيابانها روى سخن ما باتو است . مردم به قدرى از اين كلمه بى تابانه به سر و صورت مى زدند و اشك مى ريختند كه اكثر آنها بى حال شدند من مرتّب چشمم به آن دوازده نفر بود ولى ناگهان ديدم آنها نيستند و از مجلس خارج شده اند . (39) باز اين چه آتش است كه بر جان عالمست ؟

باز اين چه شعله و غم و اندوه و ماتم است

باز اين حديث حادثه جانگداز چيست ؟

با از اين چه قصّه ايست كه با غُصّه تواءم است

اين آه جانگزاست كه در ملك دل بپاست

با لشكر عزاست كه در كشور غم است ؟

آفاق پر ز شعله برق و خروش و رعد

يا ناله پياپى و آه دمادم است

چون چشمه چشم مادرگيتى زطفل اشك

روى جهان چه موى پدر مرده درهم است

زين قِصّه سر به چاك گريبان كرو بيان

در زير بار غصه قد قدسيان خم است

ماه تجلّى مه خوبان بود به عشق

روز بروز جذبه جانباز عالم است

زيارت عاشورا بخوان

مرحوم حاج

شيخ عباس قمى رضوان اللّه تعالى عليه در مفاتيح نوشته مرحوم حاجى نورى رضوان اللّه تعالى عليه فرمايد : جناب مستطاب تقى صالح ، سيد احمد بن سيّد هاشم بن سيّد حسن موسوى رشتى ، تاجر ساكن رشت ، ايداللّه تعالى برايم نقل كرد و گفت : در سال هزار و دويست و هشتاد به قصد حج از رشت به تبريز آمدم و در منزل حاج صفر على تاجر تبريزى معروف وارد شدم و چون قافله اى براى رفتن به مكّه نبود متحيّر بودم كه چه بايد بكنم تا آنكه حاجى جبّار جلو دار سدهى اصفهانى قصد رفتن به طرابوزن را داشت ، من هم از او مالى كرايه كردم و با او رفتم در منزل اوّل سه نفر ديگر هم به نام حاج ملاّ محمد باقر تبريزى و حاج سيّد حسين تاجر تبريزى و حاج على به من ملحق شدند و همه باهم روانه راه شديم ، تا رسيديم به ارض روم و از آنجا عازم طرابوزن شديم .

در يكى از منازل بين راه ، حاج جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت : اين منزل كه در پيش داريم بسيار مخوف است . لطفا قدرى زودتر حركت كنيد تا بتوانيم ، همراه قافله باشيم البته در ساير منزلها غالبا ما از قافله فاصله داشتيم . ما فورا حركت كرديم و حدود دوساعت و نيم و يا سه ساعت به صبح با قافله حركت كرديم ، حدود نيم فرسخ كه از منزل دور شديم ، برف تندى باريدن گرفت ، هوا تاريك شد ، رفقا سرشان را پوشانده بودند و با سرعت مى رفتند

، من هرچه كردم كه خودم را به آنها برسانم ممكن نشد ، تا آنكه آنها رفتند و من تنها ماندم ، از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم و فوق العاده ناراحت و مضطرب بودم ، چون حدود ششصد تومان براى مخارج همراهم بود ، بالاخره فكرم به اينجا رسيد كه تا صبح همينجا بمانم و چون هنوز تازه از شهر بيرون آمده بوديم ، مى توانم به جائى كه از آنجا حركت كرده ام برگردم و چند محافظ بردارم و خودم را به قافله برسانم . ناگهان همان گونه كه در اين افكار بودم در مقابل خود آن طرف جادّه باغى ديدم و در آن باغ باغبانى به نظرم رسيد كه بيلى در دست داشت و به درختها مى زد كه برف آنها بريزد ، باغبان نزد من آمد و با فاصله كمى ايستاد و با زبان فارسى گفت : تو كه هستى ؟ گفتم : رفقا رفته اند و من مانده ام و راه را نمى دانم .

فرمود : نافله بخوان تا راه پيدا كنى ! من مشغول نافله شدم پس از پايان تهجّدم ، باز آمد و فرمود نرفتى ؟ گفتم واللّه راه را نمى دانم .

فرمود : زيارت جامعه بخوان من با آنكه زيارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نيستم ، آنجا مشغول خواندن زيارت جامعه شدم و تمام آن را بدون غلط از حفظ خواندم .

باز آمد و فرمود : هنوز نرفتى و اينجا هستى من بى اختيار گريه ام گرفت ، گفتم بله هنوز هستم راه را بلد نيستم كه بروم . فرمود

: زيارت عاشورا را بخوان با آنكه حفظ نبودم و تا به حال هم حفظ نيستم ، از اوّل تا به آخر با صد لعن و صد سلام و دعاء علقمه خواندم پس از آنكه تمام كردم باز آمد و فرمود : نرفتى هستى ! ؟ گفتم تا صبح اينجا هستم .

فرمود من الا ن تو را به قافله مى رسانم ، سوار الاغى شدم و بيلش را به روى دوشش گذاشت و فرمود : رديف من بر الاغ سوار شو ، من سوار شدم و مهار اسبم را كشيدم اسب نيامد و از جا حركت نكرد .

فرمود : مهار اسب را به من بده به او دادم بيل را به دوش چپ گذاشت و مهار اسب را گرفت و به راه افتاد ، اسب فورا حركت كرد ، در بين راه دست روى زانوى من گذاشت و فرمود : شما چرا نافله شب نمى خوانيد ؟ نافله ، نافله ، نافله اين جمله را سه بار براى تاءكيد و اهميّت آن تكرار كرد باز فرمود : شما چرا زيارت جامعه نمى خوانيد ؟ جامعه ، جامعه ، جامعه و با اين تكرار بر اهميت آن . بعد فرمود شما چرا عاشورا نمى خوانيد ؟ عاشورا ، عاشورا ، عاشورا و با اين تكرار به اين سه موضوع تاءكيد زيادى فرمود ، او راه را دائره وار مى رفت يك مرتبه برگشت و فرمود آنها رفقاى شما هستند ، ديدم آنها لب جوى آبى پائين آمده اند و مشغول وضو براى نماز صبح هستند ، من ازالاغ پياده شدم ، كه سوار اسب شوم و

خود را به آنها برسانم ولى نتوانستم به اسب سوار شوم آن آقا از الاغ پياده شد و مرا سوار اسب كرد و سر اسب را به طرف هم سفرانم برگرداند در آن حال به فكر افتادم كه اين شخص كه بود ؟ كه اولا فارسى حرف مى زد باآنكه در آن حدود فارسى زبان نيست و همه تركند و مذهبى جز مسيحى در آنجا نيست ، اين مرد به من دستور نافله و جامعه و زيارت عاشورا مى داد ، و مرا پس از آن همه معطلى كه در آنجا داشتم به اين سرعت به رفقايم رساند ؟ !

و بالاخره متوجه شدم كه او حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه است ولى وقتى به عقب سر خود نگاه كردم ، احدى را نديدم و از او اثرى نبود .

اى آبروى خلق جهان ز آبروى تو

وى توتياى چشم خرد خاك كوى تو

ما را گذشت عمر بسوداى آن خوشيم

كز ما سخن نرفت مگر گفتگوى تو

پژمرده بود گلشن توحيد لاجرم

خرم دوباره گشت زخون گلوى تو

كردى بخون دل تو وضو در نماز عشق

جان جهان فداى نماز و وضوى تو

با آرزوى روى تو زينب چو رفت گفت

رفتم ولى بدل بودم آرزوى تو

بر نوك نى چو راءس منيرت بديد و گفت

بر من نگر كه روى دلم هست سوى تو

گريه امام زمان

جناب حجّة الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپايگانى گفت من در تهران از جناب آقاى حاج محمّد على فشندى كه يكى از اخيار تهران است . شنيدم كه مى گفت : من از اول جوانى مقيّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن قدر به حجّ بروم تا به محضر مولايم

حضرت بقية اللّه روحى فداه مشرّف گردم لذا سالها به همين آرزو به مكّه معظّمه مشرف مى شدم .

در يكى از اين سالها كه عهده دار پذيرائى جمعى از حجّاج هم بودم ، شب هشتم ماه ذيحجّه با جميع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم يك شب قبل از آنكه حُجّاج به عرفات مى روند ، من براى زوّارى كه با من بودند جاى بهترى تهيّه كنم . تقريبا عصر روز هفتم وقتى بارها را پياده كردم و در يكى از آن چادرهائى كه براى ما مهيّا شده بود مستقر شدم و ضمنا متوجّه گرديده بودم كه غير از من هنوز كسى به عرفات نيامده يكى از شرطه هائى كه براى محافظت چادرها آنجا بود نزد من آمد و گفت : تو چرا امشب اين همه وسائل را به اينجا آورده اى مگر نمى دانى ممكن است سارقين در اين بيابان بيايند و وسائلت را ببرند ؟ ! به هر حال حالا كه آمده اى بايد تا صبح بيدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بكنى .

گفتم : مانعى ندارد ، بيدار مى مانم وخودم از اموالم محافظت مى كنم . آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آنكه نيمه هاى شب بود كه ديدم سيّد بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد ، به در خيمه من آمد و مرا به اسم صدا زد و گفت : حاج محمّد على سلامٌ عليكم ، من جواب دادم و از جا برخاستم . او وارد خيمه شد و پس از چند لحظه جمعى از جوانها

كه هنوز تازه موازصورتشان بيرون آمده بود مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند ، من ابتدا مقدارى از آنها ترسيدم ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم محبّت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم ، جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولى آن سيّد داخل خيمه شده بود . او به من رو كرد و فرمود : حاج محمّد على خوشا به حالت ، خوشا به حالت . گفتم : چرا ؟

فرمود : شبى در بيابان عرفات بيتوته كرده اى كه جدّم حضرت سيد الشهداء اباعبد اللّه الحسين ع هم در اينجا بيتوته كرده بود گفتم در اين شب چه بايد بكنيم ؟

فرمود : دو ركعت نماز ميخوانيم ، پس از حمد يازده قل هواللّه بخوان لذا بلند شديم و اين كار را با آن آقا انجام داديم ، پس از نماز آن آقا يك دعائى خواند ، كه من از نظر مضامين مثلش را نشنيده بودم ، حال خوشى داشت اشك از ديدگانش جارى بود ، من سعى كردم كه آن دعاء را حفظ كنم ، آقا فرمود : اين دعاء مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد سپس به آن آقا گفتم ببينيد من توحيدم خوب است ؟ فرمود : بگو من هم به آيات آفاقيه و انفسيّه به وجود خدا استدلال كردم و گفتم : معتقدم كه با اين دلائل خدائى هست فرمود : براى تو همين مقدار از خدا شناسى كافى است . سپس اعتقادم را به مسئله ولايت براى آن آقا عرض كردم فرمود : اعتقاد خوبى دارى .

بعد از آن سئوال كردم كه : به نظر شما الا ن امام زمان ع در كجاست ؟ حضرت فرمود : الا ن امام زمان در خيمه است .

سئوال كردم روز عرفه كه ميگويند حضرت ولىّ عصر ع در عرفات است در كجاى عرفات مى باشند فرمود حدود جبل الرّحمة گفتم : اگر كسى آنجا برود آن حضرت را مى بيند ؟ فرمود : بله او را مى بيند ولى نمى شناسد .

گفتم : آيا فردا شب كه شب عرفه است حضرت ولى عصر عج اللّه تعالى فرجه الشريف به خيمه هاى حجاج تشريف مى آورند و به آنها توجهّى دارند ؟

فرمود : به خيمه شما مى آيد ، زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل ع متوسل مى شويد در اين موقع آقا به من فرمودند حاج محمّد على چائى دارى ؟ ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آورده ام ولى چائى نياورده ام . عرض كردم آقا اتفاقا چائى نياورده ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد زيرا فردا ميروم و براى مسافرين چائى تهيه مى كنم .

آقا فرمودند : حالاچائى بامن و از خيمه بيرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چائى بود ولى وقتى دَم كرديم به قدرى معطّر و شيرين بود كه من يقين كردم آن چائى از چائى هاى دنيا نمى باشد آوردند و به من دادند من از آن چائى خوردم بعد فرمودند غذائى دارى بخوريم ؟ گفتم : بلى نان و پنير هست . فرمودند من پنير نمى خورم گفتم : ماست هم هست . فرمود : بياور ، من مقدارى نان

و ماست خدمتش گذاشتم . او از آن نان و ماست ميل فرمود :

سپس به من فرمود : حاج محمد على به تو صد ريال سعودى مى دهم تو براى پدر من يك عمره بجابياور .

عرضكردم چشم اسم پدرشما چيست ؟ فرمود اسم پدرم سيد حسن است . گفتم : اسم خودتان چيست ؟

فرمود : سيد مهدى پول را گرفتم و در اين موقع آقا از جابرخاست كه برود ، من بغل باز كردم واو را به عنوان معانقه در بغل گرفتم ، وقتى خواستم صورتش را ببوسم ديدم خال سياه بسيار زيبائى روى گونه راستش قرار گرفته لبهايم را روى آن خال گذاشتم و صورتش را بوسيدم .

پس از چند لحظه كه او ازمن جداشد من در بيابان عرفات هرچه اين طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را نديديم يك مرتبه متوجّه شدم كه او حضرت بقية اللّه ارواحنى فداه بوده بخصوص كه او اسم مرا مى دانست : فارسى حرف ميزد نامش مهدى بود پسر امام حسن عسكرى بود !

بالاخره نشستم و زار ، زار گريه كردم ، شرطه ها فكر ميكردند كه من خوابم برده و سارقين اثاثيه مرا برده اند ، دور من جمع شدند ، به آنها گفتم شب است مشغول مناجات بودم گريه ام شديد شد .

فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند من براى روحانى كاروان قضيّه را نقل كردم ، او هم براى اهل كاروان جريان را شرح داد ، در ميان آنها شورى پيداشد .

اوّل غروب شب عرفه نماز مغرب و عشاء را خوانديم بعد از نماز با آنكه من به آنها

نگفته بودم كه آقا فرموده اند فردا شب من به خيمه شما مى آيم زيرا شما به عمويم حضرت عباس ع متوسل مى شويد خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل ع را خواند شورى بر پاشده و اهل كاروان حال خوبى پيدا كرده بودند ولى من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقية اللّه روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفدا بودم .

بالا خره نزديك بود روضه تمام شود كه من حوصله ام سر آمد از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم ، ديدم حضرت ولى عصر روحى فداه بيرون خيمه ايستاده اند و به روضه گوش مى دهند و گريه مى كنند خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست بادست اشاره كردند كه چيزى نگو و در زبان من تصرّف فرمودند كه من نتوانستم چيزى بگويم ، من اين طرف درخيمه ايستاده بودم و حضرت بقية اللّه روحى فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و هر دومان بر مصائب حضرت ابوالفضل ع گريه ميكرديم و من قدرت نداشتم كه حتى يك قدم به طرف حضرت ولى عصر ع حركت كنم . وقتى روضه تمام شد آن حضرت هم تشريف بردند .

اى كه توئى مظهر اللّه و نور

نور خدا كرده زرويت ظهور

اى زبزرگى بعلى منتسب

ماه بنى هاشمت آمد لقب

شير فلك رم كند از بيم تو

بود على رهبر تعليم تو

از تو پسر ز بيدادگر خاكيان

فخر فروشند بر افلاكيان

اى حرمت قبله اهل صفا

ختم شد الحق بتو نام وفا

قبله آفاق بود روى تو

كعبه عشاق بود كوى تو

پير خرد طفل دبستان تو

عشق بود بنده فرمان تو

از شهداء برده ز ميدان عشق

كوى سبق

در خم چوگان عشق

احترام امام زمان به زوار حسين( ع )

مرحوم آية اللّه حاج ميرزا محمّد على گلستانه اصفهانى در آن وقتى كه ساكن مشهد بودند براى يكى از علماء بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه ، عموى من مرحوم آقاى سيد محمّد على از كه مردان صالح و بزرگوار بود نقل ميكرد ، در اصفهان شخصى بود به نام جعفر نعلبند كه او حرفهاى غير متعارف ، از قبيل آن كه من خدمت امام زمان ع رسيده ام وطى الارض كرده ام ميزد و طبعا با مردم هم كمتر تماس ميگرفت و گاهى مردم هم پشت سر او به خاطر آن كه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند ، حرف مى زدند .

روزى به تخت فولاد اصفهان براى زيارت اهل قبور ميرفتم ، در راه ديدم ، آقا جعفر به آن طرف ميرود ، من نزديك او رفتم و به او گفتم دوست دارى باهم راه برويم ؟ گفت مانعى ندارد ، در ضمن راه از او پرسيدم مردم درباره شما حرفهائى مى زنند آيا راست مى گويند كه تو خدمت امام زمان ع رسيده اى ؟

اول نمى خواست جواب مرابدهد ، لذا گفت آقا از اين حرفها بگذريم و باهم مسائل ديگرى را مطرح كنيم ، من اصرار كردم و گفتم : من انشاءاللّه اهلم .

گفت : بيست و پنج سفر كربلا مشرف شده بودم تا آنكه در همين سفر بيست و پنجم شخصى كه اهل يزد بود در راه بامن رفيق شد چند منزل كه باهم رفتيم ، مريض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا رسيديم به منزلى كه قافله به خاطر نا امن بودن راه

دو روز در آن منزل ماند تا قافله ديگرى رسيد و باهم جمع شدند و حركت كردند و حال مريض هم رو به سختى گذاشته بود وقتى قافله مى خواست حركت كند من ديدم به هيچ وجه نمى توان اورا حركت داد لذا نزد او رفتم و به او گفتم من مى روم و براى تو دعاء ميكنم كه خوب شوى و وقتى خواستم با او خدا حافظى كنم ، ديدم گريه مى كند ، من متحير شدم از طرفى روز عرفه نزديك بود و بيست و پنج سال همه ساله روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفى چگونه اين رفيق را در اين حال تنها بگذارم و بروم ؟ !

به هرحال نمى دانستم چه كنم او همينطور كه اشك مى ريخت به من گفت : فلانى من تا يك ساعت ديگر مى ميرم اين يك ساعت را هم صبر كن ، وقتى من مُردم هرچه دارم از خورجين و الاغ و ساير اشياء مال تو باشد ، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن .

من دلم سوخت و هر طور بود كنار او ماندم ، تا او ازدنيا رفت قافله هم براى من صبر نكرد و حركت نمود .

من جنازه او را به الاغش بستم و به طرف مقصد حركت كردم ، از قافله اثرى جز گرد و غبارى نبود و من به آنها نرسيدم حدود يك فرسخ كه راه رفتم ، هم خوف مرا گرفته بود و هم هرطور كه آن جنازه را به الاغ مى بستم ، پس از آنكه يك مقدار راه مى رفت

باز مى افتاد و به هيچ وجه روى الاغ آن جنازه قرار نمى گرفت . بالاخره ديدم نمى توانم او را ببرم خيلى پريشان شدم ايستادم و به حضرت سيد الشهداء ع سلامى عرض كردم و با چشم گريان گفتم : آقا من با اين زائر شما چه كنم ؟ اگر او را در اين بيابان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بياورم مى بينيد كه نمى توانم درمانده ام و بى چاره شده ام .

ناگهان ديدم ، چهار سوار كه يكى از آنها شخصيت بيشترى داشت پيدا شدند و آن بزرگوار به من گفت : جعفر بازائرما چه ميكنى ؟

عرض كردم : آقا چه كنم ؟ در مانده شده ام نمى دانم چه بكنم ؟ در اين بين آن سه نفر پياده شدند ، يكى از آنها نيزه اى در دست داشت با آن نيزه زد چشمه آبى ظاهر شد آن ميّت را غسل دادند و آن آقا جلو ايستاد ، وبقيّه كنار او ايستادند و بر او نماز خواندند و بعد او را سه نفرى برداشتند و محكم به الاغ بستند و ناپديد شدند .

من حركت كردم با آنكه معمولى راه مى رفتم ديدم به قافله اى رسيدم كه آنها قبل از قافله ما حركت كرده بودند ، از آنها عبور كردم پس از چند لحظه باز قافله اى را ديدم ، كه آنها قبل از اين قافله حركت كرده بودند از آنها هم عبور كردم بعد از چند لحظه ديگر به پل سفيد كه نزديك كربلا است رسيدم و سپس وارد كربلا شدم و خودم از اين سرعت سير تعجب مى كردم .

بالاخره

او را بردم در وادى ايمن قبرستان كربلا دفن كردم ، من در كربلا بودم ، پس از بيست روز رفقائى كه در قافله بودند به كربلا رسيدند آنها از من سئوال ميكردند توكى آمدى ؟ و چگونه آمدى ؟ من براى آنها به اجمال مطالبى را ميگفتم و آنها تعجب مى كردند ، تا آنكه روز عرفه شد وقتى به حرم حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين ع رفتم ديدم بعضى از مردم را بصورت حيوانات مختلف مى بينم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بيرون آمدم ، باز هم آنها را به صورت حيوانات مختلف ديدم .

عجيب تر اين بود كه بعد از آن سفر چند سال ديگر هم ايام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضى از مردم را به صورت حيوانات مى بينم ولى در غير آن روز آن حالت برايم پيدا نمى شود .

لذا تصميم گرفتم ديگر روز عرفه به كربلا مشرف نشوم و من وقتى اين مطالب را براى مردم در اصفهان مى گفتم آنها باور نمى كردند و يا پشت سر من حرف مى زدند . تا آنكه تصميم گرفتم كه ديگر باكسى از اين مقوله حرف نزنم و مدتى هم چيزى براى كسى نگفتم ، تا آنكه يك شب باهمسرم غذا مى خورديم ، صداى در حياط بلند شد ، رفتم در را باز كردم ديدم شخصى مى گويد : جعفر حضرت صاحب الزمان ع تو را ميخواهد .

من لباس پوشيدم و در خدمت او رفتم مرا به مسجد جمعه در همين اصفهان برد ، ديدم آن

حضرت در صفحه اى كه منبر بسيار بلندى در آن هست نشسته اند و جمعيّت زيادى هم خدمتشان بودند من با خودم ميگفتم : در ميان اين جمعيت چگونه آقا را زيارت كنم و چگونه خدمتش برسم ؟

ناگهان ديدم به من توجّه فرمودند و صدا زدند جعفر بيا ، من به خدمتشان مشرّف شدم فرمودند چرا آنچه در راه كربلا ديده اى براى مردم نقل نمى كنى ؟

عرضكردم اى آقاى من آنها را براى مردم نقل ميكردم ولى از بس مردم پشت سرم بدگوئى كردند تركش نمودم ، حضرت فرمودند توكارى به حرف مردم نداشته باش تو آن قضيّه را براى آنها نقل كن تا مردم بدانند كه ما چه نظر لطفى به زوّار جدّمان حضرت ابى عبداللّه الحسين ع داريم . (40) زنده بود دين ز قيام حسين

فخر كند شيعه بنام حسين

هيچ كسى را نبود نزد حق

عزت و اجلال و مقام حسين

فخر به شاهان جهان ميكند

هركه زجان گشته غلام حسين

اهل ولايكسره ازجان ودل

سرخوش و مستمند ز جام حسين

هست بجا تابه ابد درجهان

زنده و جاويد كلام حسين

مرگ به از زندگى ننگ بار

نيست جز اين متن پيام حسين

جوان مسيحى مسلمان شد

حضرت آية اللّه جناب آقاى حاج شيخ محمد رازى كه از شاگردان درس اخلاق مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى مى باشند مى فرمودند كه استادمان مرحوم آقاى بافقى به خادمش آقاى حاج عبّاس يزدى دستور داده بود كه شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد كه اگر ارباب حوائج مراجعه كردند به آنها جواب مثبت بدهد و حتى اگر لازم شد در هر موقع شب كه باشد او را بيدار كند تا كسى بدون دريافت

جواب از درخانه او برنگردد . آقاى حاج عباس يزدى نقل مى كند :

نيمه شبى در اطاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى بود ، خوابيده بودم ، ناگهان صداى پائى در داخل حياط مرا از خواب بيدار كرد من فورا از جا برخاستم . ديدم جوانى وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه ميخواهيد ؟ مثل آنكه نميتوانست فورا جواب مرا بدهد حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسى به او چه ميگويم زيرا بعدا معلوم شد اواهل بغداد و عرب است ولى مرحوم آقاى بافقى قبل از آنكه او چيزى بگويد از داخل اطاق صدازد كه حاج عباس او يونس ارمنى است و بامن كار دارد او را راهنمائى كن كه نزد من بيايد . من او را راهنمائى كردم او به اطاق آقاى بافقى رفت . مرحوم آقاى بافقى وقتى چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤ الى به او فرمود : احسنت ، مى خواهى مسلمان شوى ، او هم بدون هيچ گفتگوئى به ايشان گفت ، بلى براى تشرف به اسلام آمده ام .

مرحوم آقاى بافقى بدون معطلى بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد ، من كه همه جريانات برايم غير عادّى بود از يونس تازه مسلمان سؤ ال كردم كه جريان توچه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس اسلام مشرف گرديدى و چرا اين موقع شب

را براى اين عمل انتخاب نمودى ؟

او گفت : من اهل بغدادم و ماشين بارى دارم و غالبا از شهرى به شهرى بار مى برم يك روز از بغداد به سوى كربلا مى رفتم ، ديدم در كنار جادّه پيرمردى افتاده و ازتشنگى نزديك به هلاكت است ، فورا ماشين را نگه داشتم و مقدارى آب كه در قمقمه داشتم به او دادم ، سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم ، او نمى دانست كه من مسيحى و ارمنى هستم ، وقتى پياده شد گفت : برو جوان حضرت ابوالفضل العبّاس اجر تو رابدهد .

من از او خدا حافظى كردم و جدا شدم ، پس از چند روز بارى به من دادند كه به تهران بياورم ، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم ، درعالم رؤ يا ديدم در منزلى هستم و شخصى در آن منزل را مى زند ، پشت در رفتم و در را باز كردم ديدم شخصى سوار اسب است و مى گويد : من ابوالفضل العباس هستم ، آمده ام حقّى كه به ما پيدا كردى به تو بدهم . گفتم چه حقى ؟

فرمود : حق زحمتى كه براى آن پيرمرد كشيدى سپس اضافه فرمود و گفت : وقتى از خواب بيدار شدى به شهر رى مى روى شخصى تو را بدون آنكه تو سئوال كنى به منزل آقاى شيخ محمد تقى بافقى مى برد و قتى نزد ايشان رفتى به دين مقدّس اسلام مشرف مى گردى .

من گفتم چشم قربان و آن حضرت از من خدا حافظى كرد و رفت

، من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حضرت عبدالعظيم حركت كردم ، در بين راه آقائى را ديدم كه بامن تشريف مى آورند و بدون آنكه چيزى از ايشان سئوال كنم ، مرا راهنمائى كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم . وقتى ما از مرحوم آقاى حاج شيخ محمد تقى بافقى سئوال كرديم كه شما چگونه او را شناختيد و مى دانستيد كه او آمده است كه مسلمان بشود ؟

فرمود : آن كس كه او را به اينجا راهنمائى كرد يعنى حضرت حجة بن الحسن ع به من فرمودند كه او مى آيد و چه نام دارد و چه مى خواهد . (41) عباس آنكه ذاتش پاكيزه از رذائل

در رفعت و جلالت معروف در قبائل

بوالفضل شد مكنى چون بود بوالفضائل

چون بود نزد اقران ممتاز درشمائل

زان روى شد ملقب بر ماه آل هاشم

گويم چو مهررويش باشد زهى تعلل

گويم چوچرخ قدش باشد زهى تنزل

گويم چو بحر جودش باشد زهى تعطل

گويم فرشته خويش باشد در اين تاءمل

زيرا كه نيست نسبت مخدوم را بخادم

ماهيكه از سه خورشيد نور و ضياء گرفته

آداب جنگوئى از مرتضى گرفته

علم و وقارو تمكين از مجتبى گرفته

هم از حسين مظلوم رسم وفاگرفته

زين هر سه يافت تعليم كوشيد در مراسم

در رتبه قنوت برلامكان علم زد

در منهج اخوت بر فرقدان قدم زد

چون دفتر وفا را دست قضارقم زد

برجمله با وفايان عنوان او قلم زد

مهر و وفا بنامش بود از ازل ملازم

هر شب و صبح گريه برحسين (ع)

حضرت آية اللّه آقا سيد حسن ابطحى فرمود : يكى از دوستان من فرمود من از وليّى از اولياء خدا شنيده بودم كه هركس هر صبح و شام بر مصائب

حضرت سيدالشهداء ع گريه كند و اين كار را لااقل يكسال ادامه دهد به محضر مبارك حضرت بقية اللّه روحى فداه مشرف ميگردد من اين كار را براى آنكه به آن حضرت اقتداء كرده باشم ، زيرا معروف است كه خود حضرت در زيارت ناحيه مقدسه فرموده : اى جدّ بزگوار براى تو هر صبح و شام گريه مى كنم .

و به خاطر آنكه ثوابهاى زيادى براى گريه كردن بر حضرت ابى عبداللّه الحسين ع وعده داده شده و بالاخره به خاطر آنكه شايد موّفق به زيارت آن حضرت گردم يك سال ادامه دادم .

در اين مدّت روح انعطاف پذير عجيبى پيداكرده بودم ، رقّت قلب كه از علائم انسانيّت است در من ايجاد شده بود و بالاخره يك روز كه طبق معمول همه روزه ام كتاب مقتل را باز كرده بودم و مشغول مطالعه مصائب آن حضرت بودم و خود را مهيّا براى گريه كردن ميكردم ، ديدم قبل از من صداى گريه از اطرافم آهسته آهسته بلند مى شود ، اول گمان كردم كه در آن نزديكى جمعى دور يكديگر جمع شده اند و برچيزى گريه مى كنند ، ولى با كمال تعجّب اين چنين نبود ، يعنى كسى در آن نزديكى وجود نداشت كه صداى گريه اش تا اين حد سريع به گوش من برسد به هر حال مشغول كار خودم شدم و كم كم اشكى از گوشه هاى چشمم سرازير شد ، يادم هست كه آن روز روضه حضرت على اصغر ع را ميخواندم و بر مصائب آن طفل شير خوار گريه مى كردم ، صداى گريه اى كه در اطرافم

بود با شدّت گريه من شدّت ميگرفت ، كم كم خودم را مثل آنكه در مجلس روضه پرجمعيّت و با حالى قرار گرفته باشم حس مى كردم .

حال نمى دانم در و ديوار بامن گريه مى كردند ، ياملائكه آسمان در آن خانه جمع شده بودند و زمزمه داشتند ، يا آنكه مؤ منين از جنّ بامن هماهنگى مى كردند ، هرچه بودمن خوشحال بودم كه امروز تنها نيستم ، مدتى اين وضع به طول انجاميد كم كم صداهاى گريه و شيون تمام شد و سپس مجلس معطّر و منّور به تجليّات حضرت بقيّة اللّه ع گرديد و فيوضات فوق العاده اى نصيبم شد كه از نقلش معذورم . اينجا من هرچه اصرار كردم كه مختصرى از خصوصيّات آن تشرف را نقل كند ، حاضر نشد و من هم كه همين مقدار از قصه را در اينجا نقل كردم براى اين كه به عاشقان حضرت بقية اللّه روحى فداه بگويم گريه بر سيّد الشّهدا ع آن هم صبح و شام فوائد بسيارى دارد و اگر كسى بخواهد به فيض عظمى ملاقات آن حضرت موفق شود مى تواند به اين وسيله متوسل گردد . (42) بيا اى دوست تا باهم بسوزيم

چو شمع محفل ماتم بسوزيم

من و تو سوگوار يك عزيزيم

بياتا هردو در يك غم بسوزيم

بيا چون شمع و چون پروانه باشيم

به گردهم براى هم بسوزيم

بيا بامحرمان دمساز گرديم

چرا از طعن نامحرم بسوزيم

چو مى خواهى در آن عالم نسوزى

همان بهتردر اين عالم بسوزيم

شفاى ريه

يكى از وعاظ محترم ايران كه من خودم شاهد كسالت سخت ريوى او بودم واطبّاء ايران از معالجه اش ماءيوس شده بودند و پوست

بدنش به استخوانهايش چسبيده بود و آخرين خون بدنش از حلقومش بيرون مى آمد و قسمت عمده ريه اش فاسد شده بود و او را مى خواستند براى معالجه بااسرع وقت به بيمارستان شوروى در مسكو ببرند ، ناگهان بدون آنكه او را معالجه كنند خود من آقاى سيد حسن ابطحى شاهد بودم كه پس از چند روز شفاى كاملى پيدا كرد . وقتى علّت شفاى او را از او سؤ ال كردم گفت : آخرين شبى كه صبحش بنابود مرا به مسكو ببرند و مى دانستم كه يا در راه و يا در همان مملكت كفر از دنيا ميروم ، منتظر شدم تا برادرم كه پرستارى مرا به عهده داشت از اتاق بيرون برود ، وقتى بيرون رفت در همان حال ضعف رو به طرف كربلا كردم و حضرت سيد الشهداء ع را مورد خطاب قرار دادم وگفتم : آقا يادتان هست كه به منزل فلان پيرزن رفتم وروضه خواندم وپول نگرفتم و نيّتم تنها و تنها رضايت خداى تعالى و شما بود ؟ ! و بالاخره چند قلم از اين قبيل اعمالى كه بااخلاص انجام داده بودم متذكر شدم و در مقابل آن اعمال شفايم را از آن حضرت خواستار شدم ناگهان ديدم در اتاق باز شد و حضرت سيدالشهداء و برادرشان حضرت ابوالفضل ع وارد اتاق شدند .

حضرت سيّد الشهداء ع به حضرت ابوالفضل العباس ع فرمودند برادر بيمار ما را معالجه كن ، ايشان هم دستى به صورت من تا روى سينه ام كشيدند و از جا حركت كردند و رفتند . من بعد از آن احساس سلامتى كردم كه ديگر

احتياجى به دكتر و بيمارستان نداشتم و اين چنين كه ملاحظه مى كنيد صحيح و سالم گرديدم . (43) ياحسين اى كه شد از مهر تو كامل دينم

بسته دام تو هست اين دل مهر آئينم

عَلَم افراختم از فخر بر اين چرخ بلند

تا تو كردى بعلمدارى خود تعيينم

من امان نامه دشمن بغضب رد كردم

تا تو بخشى زوفا دردو جهان تاءمينم

دست در راه تو دادم كه بگيرى دستم

جان بپاى تو فشانم كه اميد است اينم

چشم با تير عدو دوختم از عالم و هست

مايل ديدن تو چشم حقيقت بينم .

سينه زدن امام زمان( ع )

شايد بعضى از بى خردان متوجّه اهميّت عزادارى براى حضرت سيّد الشهداء ع را نشوند و ندانند كه دهها حديث در اهميّت عزادارى براى حضرت ابى عبداللّه الحسين ع رسيده و حتّى تمام علماء و مراجع تقليد خودشان به آن مبادرت ميكرده اند و يكى از وسائل تشرف به محضر حضرت بقيّة اللّه روحى فداه را گريه بر حضرت سيد الشهداء ع مى دانسته اند در سال هزارو سيصدو سى و سه كه براى تحصيل به نجف اشرف مشرّف بودم با جمعى از علما اعلام پياده به كربلا ميرفتيم در بين راه به محلّى به نام طويرج كه باكربلاى معلاّ بيشتر از چهار فرسخ فاصله نداشت رسيديم يكى از علماء بزرگ به من گفت :

روز عاشورا دسته هاى سينه زن از اينجا به كربلا حركت مى كنند و جمعى از علماء و حتّى بعضى از مراجع به آنها ملحق مى شوند و با آنها سينه ميزنند ، سپس آن عالم بزرگ به من مى گفت : روز عاشورائى بود كه من با دسته طويرج بسوى كربلا مى رفتيم

، در ميان سينه زنها يكى از مراجع تقليد فعلى كه آن وقت از علماء بزرگ اهل معنى محسوب مى شد با كمال اخلاص و اشك جارى مشغول سينه زدن بود . من از آن عالم بزرگ سئوال كردم كه شما به چه دليل علمى اين كار را انجام مى دهيد ؟

فرمود : مرحوم علاّمه سيد بحر العلوم روز عاشورائى باعدّه اى از طلاب از كربلا به استقبال دسته سينه زنى طويرج مى روند ، ناگهان طلاب مى بينند مرحوم سيّد بحرالعلوم با آن عظمت و مقام شامخ علمى عمامه و عبا و قبا و عصا را كنار انداخت و مثل ساير سينه زنها لخت شده و خود را ميان عزاداران و سينه زنان انداخت و بسر و سينه مى زند .

طلاّبى كه با معظم له به استقبال آمده بودند هرچه مى كنند كه مانع ازآن همه احساسات پاك و محبّت بشوند ميّسر نمى گردد بالاخره عدّه اى از طلاّب براى حفظ سيّد بحرالعلوم اطراف ايشان را ميگيرند كه مبادا زيردست و پا بيافتد و ناراحت شود ، تا اينكه بعد از اتمام برنامه سينه زنى بعض از خواص از آن عالم بزرگ مى پرسند چگونه شد كه شما بى اختيار وارد دسته سينه زنى شديد و آنگونه مشغول عزادارى گرديديد ؟

فرمود : وقتى به دسته سينه زنى رسيدم ديدم حضرت بقية اللّه عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف با سروپاى برهنه ميان سينه زنها به سر و سينه مى زنند و گريه مى كنند من نتوانستم طاقت بياورم لذا از خود بى خود شدم درخدمت حضرتش مشغول سينه زدن گرديدم . (44) هر كه باعشق

تو راهى به محرم دارد

هركجا هست سراپرده ماتم دارد

مكتب سرخ تشيع زمحرم باقى است

جان ما برخى دينى كه محرم دارد

در محرم همه ساعت شب قدرى دگر است

آرى اين ماه شرف بر رمضان دارد

اى كه سرمايه هستى همه از تست حسين

هركسى مهر تو دارد چه دگر كم دارد

در فيض است و گشوده است خدا برمردم

در عزاى تو هر آن خانه كه پرچم دارد

بخدا فلك نجاتى تو و مصباح هدى

اين بيانى است كه پيغمبر اكرم دارد

انبياء را غم عشق تو ، رسانده به كمال

شاهدم سوزوگدازى است كه آدم دارد

جان عاشق بتو ، پيوسته برد فيض بهشت

دل فارغ زتو ، در سينه جهنم دارد

زان نگينى كه در انگشت سليمان جا داشت

بنده كوى تو بسيار به خاتم دارد

عالم بى توجهيم است از آن مى گويم

سگ كوى تو شرف بر همه عالم دارد

سه حاجت آية اللّه مرعشى( ره)

سيد جليل القدر و عالم بزرگوار حضرت آية اللّه حاج سيد اسماعيل هاشمى طالخنچه اى اصفهان كه از علماى فعلى اصفهان مى باشند نقل فرمود : از عالم نبيل حضرت آية اللّه العظمى حاج سيد شهاب الدين مرعشى نجفى رضوان اللّه تعالى عليه كه فرموده بودند :

من در دوران جوانى و اوائل طلبگى بسيار كم هوش و كند ذهن بودم و دير درس را ياد مى گرفتم و زود فراموش مى كردم و دوم هم وسواس داشتم پشت سر هركسى نماز نمى خواندم و سوم هم شخصى بود كه هر وقت مرا ميديد كه كم هوش و كندذهن هستم مى گفت تو كه نمى توانى درس بخوانى برو كار كن و با حرفهايش مرا آزار مى داد و گوشه و طعنه زياد مى زد اين سه مسئله

عجيب مرا ناراحت مى كرد اين سه چيز باعث رنجش خاطرم بود .

يك روز تصميم گرفتم كه بيايم كربلا و حلّ اين مشكلات را از آقا ابى عبداللّه الحسين ع بخواهم ، آمدم كربلا ، و يك راست رفتم خدمت كليددار وقت و آن زمان حرم آقا سيد الشهداء ع ، و گفتم شما پدر و جدم را مى شناسى از علماء بوده اند يك حاجتى از تو دارم و آن اينكه امشب باحضرت خلوت كنم و حوائجم را از آقا حضرت سيّد الشّهداء ابا عبداللّه الحسين ع بگيرم .

كليددار قبول كرد و من شب در حرم رفتم و خدام حرم درهاى حرم و صحن را بستند . وقتى كه به حرم وارد شدم و خود را با حضرت خلوت ديدم با خود فكر كردم كه حضرت به چه كسى بيشتر علاقه دارد د ركتابها ديده بودم كه حضرت سيد الشهداء ع به آقا حضرت على اكبر خيلى علاقمند بوده لهذا آمدم مابين قبر حضرت سيد الشهداء ع و حضرت على اكبر ع نشستم و مشغول توسل و دعا و تضرع و نماز شدم . ناگهان ديدم مرحوم پدرم در حرم نشسته و قرآن ميخواند رفتم خدمت مرحوم ابوى سلام كردم و احوال پرسى نمودم و حاجت خود را بيان كردم مرحوم ابوى فرمود هرچه مى خواهى از آقا بگير و اشاره به قبر حضرت سيد الشهداء ع نمود . نگاه كردم ديدم حضرت سيد الشهداءع روى ضريح مقدس نشسته ، آمدم نزد ضريح و به آقاعرض حاجت نمودم و توسل و گريه زيادى كردم حضرت ميوه اى اسم آن ميوه را مؤ لف فراموش

كرده را از بالاى ضريح براى من انداخت من آن را خوردم ، يك وقت ديدم كسى نيست و صبح شده و صداى اذان از گلدسته هاى حرم بلند است درب حرم باز شد مردم جهت نماز جماعت به حرم جمع شدند يكى از علماء امام جماعت ايستاد مردم هم ايستادند و من هم ايستادم و اقتداء نمودم بعد از نماز از حرم بيرون آمدم آن شخص كه هميشه به من زخم زبان مى زد و مى گفت برو كار كن را ديدم تا به من رسيد بعد از سلام و مصافحه گفت ديشب در فكر بودم كه اگر شما درس بخوانى بهتر است بعد آمدم حجره كتاب را برداشتم ديدم هرچه مى خوانم در ذهنم ضبط مى شود متوجه شدم كه آقا حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع تمام حوائجم را عنايت فرموده است .

سر حلقه عشق همه عشاق حسين است

شيرازه مجموعه اخلاق حسين است

آنكس كه وفا كرده به ميثاق حسين است

واضح تر از آن باعث احياى صلوة است

گرروضه رضوان طلبى كوى حسين است

گرنافه مشكبو طلبى بوى حسين است

گر لاله شب بو طلبى روى حسين است

چون ذكر حسين است بهار صلوة است

حسين باب نجات است

حسين مظهر ذات است

توسعه رزق و روزى

عالم جليل و زاهد مسلم حاج آقاى شيخ عبد الجواد حائرى مازندرانى فرمود روزى كسى آمد خدمت خلد مكان شيخ الطايفه زين العابدين مازندرانى قدّس اللّه سره العالى شكايت از تنگى معاش خود كرده شيخ به او فرمود برو حرم حضرت اباعبداللّه ع زيارت عاشورا بخوان رزق و روزى به توخواهد رسيداگرنرسيد بيا نزد من ، من خواهم داد .

آن بنده خدا رفت بعد از

زمانى آمد خدمت آقا ، آقا فرمود چه كاركردى ؟ گفت در حرم مشغول خواندن زيارت عاشورا بودم كسى آمد و وجهى به من داد و در توسعه قرارگرفتم . (45) حسين اى همه هستى نثار مقدم تو

بهار دين وسياست بودمحرم تو

كنند منع عزاى تودشمنان چون هست

سلاح خانه براندازكفر ماتم تو

اگر كه تا به قيامت زپا نمى افتد

خدا بدست خود افراشته است پرچم تو

به خلقت توخدا قدرتى دگر كرده است

كه ازتمام عوالم جداست عالم تو

به آسمان الهى كسى تقرب يافت

كه سوخت بيشتر و گريه كرد از غم تو

كرم زپشت دروعذر خواهى ازسائل

نمونه اى بود از رحمت مجسم تو

از آنچه را كه خدايت به حشر مى بخشد

شفاعت است درآن عرصه رتبه كم تو

توكعبه دل و هر ركن تو جدا افتاد

كه شدقوام بناى قيام محكم تو

زيارت عاشورا هر روز

عالم جليل القدر شيخ عبدالهادى حائرى مازندرانى از والد خود مرحوم حاجى ملاّ ابوالحسن نقل كرده كه من حاجى ميرزا على نقى طباطباژى رابعد از رحلتش درخواب ديدم به اوگفتم آروزئى هم در آنجا دارى ؟ گفت : هيچ آروزئى ندارم جز يكى و آن هم اينست كه چرا در دنيا هر روز زيارت عاشوراى ابى عبدلله الحسين الشهيدع را نخواندم ، رسم سيّد اين بود كه در دهه محرم زيارت عاشورا ميخواند نه در تمام سال و لذا افسوس مى خورد كه چرا تمام سال نمى خواندم . (46) تا درگه تو قبله راز است حسين

ما را به درت روى نياز است حسين

گردد در كعبه باز سالى يك بار

وين كعبه درش هميشه باز است حسين

نافع در قيامت

شيخ محمد حسن انصارى برادر زاده و داماد خاتم الفقهاء شيخ مرتضى انصارى ، چند فرزند داشت ، سومين فرزند ايشان شيخ مرتضى معروف به آقا شيخ بزرگ بود و همچنين از اجله اهل فضل نجف اشرف بود كه در سال هزار و دويست و هشتاد ونه در نجف اشرف تولد يافت و در سال هزار وسيصد و بيست و دو در سن سى وسه سالگى در دزفول به سبب مارگزيدگى از دنيا رحلت نمود .

ايشان عادت داشت به خواندن زيارت عاشورا و هر صبح و عصر مقيد بر آن بود . بعد از وفاتش اورا ديدند از او پرسيدند چه عمل بيشتر براى اينجا نافع است ؟

در جواب سه بار فرمود : عاشورا ، عاشورا ، عاشورا . (47) آن دل كه ورا غم نپذيرد عجب است

عاشق كه از او جدا بميرد عجب است

ما عبد حسينيم و چنين

آقائى

گر دست غلام خود نگيرد عجب است

بهترين اعمال

مرحوم آية اللّه سيد محمد حسين شيرازى نوه مرحوم آية اللّه العظمى ميرزاى شيرازى بزرگ بعد از وارد شدن به ايران و مسدود شدن راه عراق در اثر جنگ جهانى دوم به اينجا آيد براى خانواداش كه در نجف بودند ، فوق العاده ناراحت مى شود مراجعه مى كند به كسى كه ارتباط با ارواح بر قرار مى كرده نه به وسيله هيپنوتيزم . . . . دو سؤ ال مى كند مطابق باواقع جواب مى آيد ، علاقمند مى شود ، سؤ ال سوّم مى كند بهترين عمل براى سفر آخرت چيست ؟ بعد ازموعظه ها چنين جواب مى آيد بهترين عمل براى سفر آخرت زيارت عاشورا است ، بدين جهت مرحوم آية اللّه سيد محمد حسين شيرازى تا آخر عمر ملتزم و مداوم به زيارت عاشورا بود . (48) مائيم مدام ديده گريان حسين

سوزيم بياد لب عطشان حسين

پروا نبود ز نار نيران ما را

داريم چو ما دست به دامان حسين

علاّمه امينى

فرزند برومند آية اللّه امينى رضوان اللّه تعالى عليه آقاى دكتر محمّد هادى امينى مى نويسند :

پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم آية اللّه العظمى علاّمه امينى نجفى پدر بزرگوارم مؤ لف كتاب الغدير . . . يعنى سال هزار و سيصدو نود و چهار هجرى قمرى شب جمعه اى قبل از اذان فجر ، وى را در خواب ديدم ، او را شاداب و خرسند يافتم . . . جلو رفته و پس از سلام و دست بوسى عرض كردم : پدرجان در آنجا چه عملى باعث سعادت و نجات شما گرديد ؟

فرمود : چه ميگوئى ؟ مجددا عرض كردم

: آقا جان در آنجا كه اقامت داريد ، كدام عمل موجب نجات شما شد ، كتاب الغدير . . . يا ساير تاءليفات . . . يا تاءسيس و بنياد كتابخانه اميرالمؤ منين ع ، پاسخ دادند : نمى دانم چه ميگوئى قدرى واضح تر و روشن تر بگو .

گفتم : آقا جان شما اكنون از ميان ما رفته و رخت بربسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد در آنجا كه هستيد كدامين عمل باعث نجات شما گرديد از ميان صدها خدمات و كارهاى بزرگ علمى ودينى ومذهبى ؟ مرحوم علاّمه امينى . . . . درنگ و تاءملى نمودند سپس فرمودند : فقط زيارت ابى عبداللّه الحسين ع عرض كردم : شما ميدانيد اكنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه كربلا بسته ، چه كنم ؟ فرمود : در مجالس و محافلى كه جهت عزادارى امام حسين ع برپا مى شود شركت كن ثواب زيارت امام حسين ع را به تو مى دهند .

سپس فرمودند : پسر جان در گذشته بارها تو را يادآور ساختم و اكنون به تو توصيه ميكنم كه زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترك و فراموش مكن ، مرتبا زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان ، اين زيارت داراى آثار و بركات و فوائد بسيارى است كه موجب نجات و سعادتمندى در دنيا و آخرت تو مى باشد . . . و اميد دعادارم .

فرزند مرحوم آية اللّه امينى مى نويسد : علاّمه امينى با كثرت مشاغل و تاءليف و مطالعه و تنظيم رسيدگى به

ساختمان كتابخانه اميرالمؤ منين ع در نجف اشرف مواظبت كامل به خواندن زيارت عاشورا داشته و سفارش به زيارت عاشورا مى نمودند و بدين جهت خودم حدود سى سال است مداوم به زيارت عاشورا مى باشم . (49) عالم همه قطره اند و دريا است حسين

مردم همه بنده اند و مولا است حسين

ترسم كه شفاعت كند از قاتل خويش

از بس كه كرم دارد و آقا است حسين

مادر قبر كن

حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج آقا حسين نظام الدينى اصفهانى رحمة اللّه عليه نوشته اند : روزى منزل حاج عبدالغفور يكى از حاجى هاى موجه و ملازم آية اللّه حاج سيد محمد تقى فقيه احمد آبادى صاحب كتاب شريف مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم ع بودم ، يكى از رفقاء ايشان به نام حاج سيد يحيى مشهور به پنبه كار مى گفت : برادرم را كه مدتى بود فوت نموده در خواب ديدم با وضع و لباس خوبى كه موجب تعجب شگفت بود ، گفتم : داداش ديگر آن دنيا كلاه چه كسى را برداشتى ؟ گفت : من كلاه كسى را بر نداشتم .

گفتم : من تو را مى شناسم اين لباس و اين موقعيت ازآن تو نيست ، گفت : آرى ، ديشب ، شب اول قبرِ مادرِ قبر كن بود ، آقا حضرت سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع به ديدن آن زن تشريف آوردند و فرمودند : به كسانى كه اطراف آن قبر بودند خلعت ببخشند و من هم از آن عنايات بهره مند شدم بدين جهت از ديشب وضع و حال ما خوب و اين لباس فاخر را پوشيده ام

.

از خواب بيدار شدم نزديك اذان صبح بود ، كارهاى خود را انجام داده و حركت كردم براى تخت فولاد قبرستان تاريخى و با عظمت اصفهان براى تحقيقات سر قبر برادرم رفتم ، بعضى قرآن خوانها كنار قبر قرآن مى خواندند از قبرهاى تازه پرسش كردم ، قبر مادر قبر كن را معرفى كردند . گفتم : كى دفن شده ؟ گفتند : ديشب شب اول قبر او بوده ، متوجه شدم تاريخ با گفته برادرم در خواب مطابق است .

رفتم نزد آقاى قبر كن در تكيه مرحوم آية اللّه آقا ميرزا ابوالمعالى استاد مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى و صاحب كرامات عجيبه كه محازى قبر آن زن بود ، احوالپرسى نمودم راز فوت مادرش را سئوال كردم . گفت : ديشب شب اول قبر او بود .

گفتم : ايشان روضه خوانى مى كرد ؟ روضه خوان بود ؟ كربلا مشرف شده بود ؟ گفت : خير ، سئوال كرد : اين پرسشها براى چيست ؟ خواب خود را گفتم . گفت : مادرم هر روز زيارت عاشورا مى خواند . حاج عبدالغفور در تكيه آقا ميرزا ابوالمعالى بالا خانه اى داشتند كه هر وقت ايشان با رفقايشان مى رفتند تخت فولاد در اين اطاق منزل مى كردند ، روزى به اتفاق ايشان و مرحوم حاج آقا مصطفى فقيه ايمانى و حاج شيخ امير آقا و حاج آقا حسين مهدوى اردكانى . . . و جمعى از علماء و بزرگان و امام جماعتهاى اصفهان و رفقاء حاج عبد الغفور به تكيه آميرزا ابوالمعالى رفتيم ، حاج عبدالغفور قبر مادر قبركن را نشان داد و گفت

: مادر قبركن قبرش اينجاست كه امام حسين ع به ديدن او تشريف آوردند و خلعت دادند به كسانى كه اطراف قبر او دفن شدند . (50) اى خرمن فيض و ما سوا خوشه تو

در راه طلب خدا بود توشه تو

در هر طرف از چهار گوشه دل ما

نقشى بود از مزار شش گوشه تو

مداومت زيارت عاشورا

يكى از بزرگان مى فرمود مرحوم آية اللّه حاج آقا حسين خادمى و حاج شيخ عباس قمى و حاج شيخ عبدالجواد مداحيان روضه خوان امام حسين ع را در خواب ديدم كه در غرفه اى از غرفه هاى بهشت دور يكديگر جمع بودند . از آية اللّه خادمى احوال پرسى كردم و گفتم : با هم بودن شما يك آية اللّه و آقاى حاج شيخ عباس قمى يك محدث وحاج شيخ عبدالجواد روضه خوان امام حسين ع ، چه مناسبتى دارد كه با يكديگر يك جا قرار گرفته ايد ؟

جواب دادند : ما همگى مداومت به زيارت عاشورا داشتيم و در مقدار خواندن زيارت عاشورا مثل هم بوديم . (51) دارم اندر سر هواى كربلايت يا حسين

دل شده غرق تمناى وصالت يا حسين

من نه تنها واله و حيران بهامون غمت

عالمى دل گشته دارى مبتلايت يا حسين

نور شمس و زهره و پروين و ماه و مشترى

همچو ذره پيش خورشيد جمالت يا حسين

كى شود پروانه سان گرد مزارت پر زنم

تا كنم اين جان ناقابل فدايت يا حسين

حاتم و صدها سليمان سائل درگاه تو

سلطنت بخشى و دولت بر گدايت يا حسين

سر بدادى در ره دين همچو سربازى زعشق

زنده شد دين از تو و خون لقايت يا حسين

مواظبت بر زيارت عاشورا

حضرت صادق ع به صفوان مى فرمايد : اين زيارت و دعا را بخوان و از آن مواظبت كن بدرستى كه من چند چيز را براى خواننده آن تضمين مى كنم :

1 زيارتش قبول .

2 سعى و كوشش مشكور باشد .

3 حاجات او هرچه باشد از طرف خداوند بزرگ بر آورده شود و نا اميد از درگاه خدا بر نگردد .

اى صفوان اين زيارت را به اين ضمان از پدرم يافتم و پدرم از پدرش على بن الحسين ع و او از امام حسين ع و ايشان از برادرش امام حسن ع و ايشان از پدرش اميرالمؤ منين على ع و آن حضرت از رسول خدا ص و آن حضرت از جبرئيل و جبرئيل از خداى متعال ، هركدام اين زيارت را به اين ضمان يعنى ضامن شدن در برآمدن و استجابت حاجات تضمين كرده و از خداوند متعال نقل فرمودند و خداوند عزّوجل قسم خورده به ذات اقدس خود كه هركس زيارت كند حسين ع را به اين زيارت از نزديك يا دور دعا كند به اين دعا ، زيارت و دعاى او را قبول مى كنم و خواسته اش هرچه باشد بر آورده سازم ، و عطا كنم .

پس از درگاه من با نااميدى و زيان باز نگردد و او را به برآمدن حاجتش ، و رسيدن به بهشت و آزادى از دوزخ خرسند و خوشحال مى كنم و شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند بپذيرم . (52) حضرت صادق ع فرمود : اى صفوان هرگاه براى تو بسوى خداى عزّوجل حاجتى روى داد ، يعنى اگر از خدا حاجتى خواستى پس بوسيله اين زيارت به سوى آن حضرت توجه كن از هر جا ومكانى كه بوده باشى و بخوان اين دعا را و حاجتت را از پروردگار خود بخواه كه بر آورده باشد و خداوند و عده خود را خلاف نخواهد كرد .

آرى هركس حاجت و مهمّ بزرگى داشته باشد حوائج و خواسته هايش با چهل روز خواندن

زيارت عاشورا خواهد گرفت و تجربه گواه عارف و عامى است و حكايات در كتابها زياد نقل شده و خود و دوستان ديده و شنيده ايم ونمونه هايى هم كه در اين كتاب نوشته شده اين تجارب را نشان مى دهد .

عظمت زيارت عاشورا و آثار بركات آن سبب شده كه علماء و بزرگان دين اين زيارت را ورد وذكر دائمى خود قرار داده و در كارها و مشكلات به آن متوسل شوند .

وقايع و رؤ ياهاى صادقه كه حكم مكاشفه حقه را دارند ، خصايص عظيمه و منافع جليله اين زيارت را ثابت كرده آنقدر زياد است كه جمع آورى آنها بطور كامل كارى بسيار مشكل است لكن براى آگاهى دوستان و علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام توصيه مى شود به نمونه هائى از آن به كتاب شريف زيارت عاشورا و آثار شگفت دانشمند معظم عالم بزرگوار سيد جليل القدر جناب حاج آقاى سيد على موحد ابطحى اصفهانى مراجعه فرمائيد . (53) خوشا به حال كسى درمنا فداى تو گرديد

كه داعى تو شد و ساكن مناى تو گرديد

هرآنكه خواست حيات ابد ز فرد صمد

مقيم و عرصه رضوان كربلاى تو گرديد

بهشت خلق شد از نور طلعت تو حسين جان

كه بارگاه و حرم خانه و سراى تو گرديد

به قدر شاءن تو نازل شده كتاب مبين

ولى كه حامد و مداح تو خداى تو گرديد

لب تو خشك ولى قلب كائنات سوخت

ولى پريش دل بحر لعل زاى تو گرديد

سفينه در همه كائنات ذات حسين است

خداى حىّ مبين ، زوج نوح و ناخداى تو گرديد

ماءمور رفع گرفتارى

يكى از علما و حجج اسلام و از ذريّه رسول

اللّه ص در ياد داشتهاى خود چنين فرموده بود : شبى از طريقى به من الهام شد كه مبلغ چهل و پنج هزار تومان ببر درب مغازه يكى از بندگان خدا كه مرد محترمى از اهل اصفهان است و نخواسته اسمش گفته شود صبح متحيّر بودم چه كنم ، آيا آنچه فهميدم صحيح است يانه و نمى دانستم چقدر پول دارم ؟ وقتى مراجعه كردم ديدم موجودى من چهل و پنج هزار تومان است ، اوّل وقت رفتم درب مغازه آن آقا كه از محترمين شهر بود ، ديدم دو نفر درب مغازه او ايستاده اند ، به آن آقا گفتم : من با شما كارى دارم ، مى خواهم با هم برويم جائى و برگرديم ، گفت بسيار خوب ، من ايشان را بردم مسجد النبى واقع در خيابان جى ، آنجا عمله و بنا كار مى كردند ، لب ايوان طرف قبله نشستيم من به ايشان گفتم : من ماءمور هستم گرفتارى شما را اصلاح كنم ، مشكلى دارى بگو ، هرچه اصرار كردم نگفت ، بالاخره آن مبلغ را به ايشان دادم ولى نگفتم چقدر است ، ايشان بى اختيار به گريه افتاد و گفت : من چهل و پنج هزار تومان قرض داشتم ، چهل زيارت عاشورا نذر كردم بخوانم و امروز بعد از اذان آخر آن را خواندم و از آقا ابى عبداللّه الحسين ع خواستم رفع گرفتاريم شود كه بحمداللّه گره باز گرديد . (54) تا غم عشق تو در دل اى مه تابان گرفتم

عشرت عالم بدادم محنت دوران گرفتم

خلق را چون من بديدم مست و مفتون جمالت

من هم

از اين باده خوردم خوى آن مستان گرفتم

ديدمى پروانه را سوزان بدور شمع گردان

گرد شمع روى تو گشتم دلى سوزان گرفتم

راستى تا با تو گشتم آشنا اى مهر رخشان

رنگ زرد من ز هجران تو در دوران گرفتم

باز با اين حال خود خندان و خوشحالم در عالم

راحتى را گرچه دادم عشق تو ارزان گرفتم

حضرت زهرا(س) در روضه ها

حاج خانم علويه اى كه براى زيارت حضرت زينب سلام اللّه عليها و حضرت رقيه عليهاالسلام به شام مشرّف شده بود مى گفت : محل راءس الشهداء عليهم السلام براى من حالت خاص روحى داشت ، هميشه آنجا مى رفتم و زيارت مى خواندم و با حال خوشى گريه مى كردم ، روزى در موقع زيارت حال خاصّى پيدا كردم ودريچه اى از عالم ديگر براى من گشوده شد ، در آن حال كه بيدار بودم مثل خواب ديدن اين منظره و واقعه را ديدم ، عدّه اى زن بودند كه مادرم نيز در ميان آنها بود و از من تشكر مى كرد كه براى من زيارت و دعا مى خوانى ، در اين اثناء زن چهار شانه ، بلند قامتى تشريف آوردند ، زنها خدمت ايشان حاجت خود را عرض مى كردند و من هم حاجت خود را عرض كردم ، و سپس گفتم : ما مجلس روضه خوانى داريم و در آن زيارت عاشورا مى خوانيم ، چرا شما شركت نمى كنيد ؟

فرمودند : من مى آيم و شركت هم مى كنم به آن نشانى و دليل كه پسر خاله شما با عيالش يك جعبه شيرينى آوردند در مجلس شما و براى رفع مشكل منزل شان نذر كردند در مجلس

زيارت عاشوراى شما شركت كنند ، مشكل آنها به واسطه خواندن زيارت عاشورا رفع شد و منزل جديد را ساختند و در آن نشستند ، امّا بعد ديگر در جلسه زيارت عاشورا شركت نكردند . . .

حضرت حاج آقاى ابطحى فرمودند : من صاحب نذر را مى شناختم ، جريان را به او گفتم ، رنگش تغيير كرد و به گريه افتاده همسرش را صدا كرد و گفت : بشنو از كجا خبر مى دهند و با تاءسف و حزن گفت مطلب دقيق همين است كه گفتيد ، چه كنم مشكلات زندگى نگذاشته به نذر خود وفا كنم . (55) سكه عشق و وفا خورده به نام من و تو

در ره دين خدا بوده قيام من و تو

تو و من مظهرى از عشق و وفائيم حسين

سكه عشق و وفا خورده به نام من و تو

يار مظلوم شدن دشمن ظالم گشتن

بوده خود شيوه آباء كرام من و تو

خيمه سلطنت عشق به دلها زده ايم

گرچه از آتش كين سوخت خيام من و تو

زيارت عاشورا در آفتاب

يكى از فاميلهاى نزديك آقا سيّد زين العابدين ابرقوئى سخت دچار دل درد مى شود تا حدّى كه خون از گلوى او بيرون مى آيد ، دكترها ماءيوس شده و دستور حركت به تهران و عمل جراحى را دادند ، خبر را به آقا سيّد زين العابدين رساندند و درخواست دعا و توسل نمودند ، ايشان به فرزندان خود دستور دادند وضوء بگيرند و در ميان آفتاب مشغول زيارت عاشورا بشوند ، و شفاى او را بخواهند و خود ايشان هم مشغول مى شوند ، پس از ساعتى ناگهان از اطاق خود بيرون آمده

و گفتند شفا حاصل شد ، برخيز و مژده دهيد به مادرتان كه خداوند برادرت را شفا داد . (56) يكى از علماء اصفهان كه از ملازمين ايشان بودند گفتند آقاى سيّد زين العابدين ختم زيارت عاشورا برداشته بودند براى كمالات نفسانى و رسيدن به درجه يقين ، بدين جهت آن حالات براى ايشان پيدا شده بود . شرح حال سيد زين العابدين ابر قوئى طباطبائى مؤ لف كتاب ولاية المتقين . (57) جلوه حق روى دلرباى حسين است

اشك جنان خاك كربلاى حسين است

قبله جان است بزم معرفت او

عارف روشن روان خداى حسين است

معنى سعى وصفا طواف حريمش

كعبه دل كوى با صفاى حسين است

عشق خدا جارى است در همه ذرات

عشق و حقيقت شعار و راءى حسين است

معنى ديدار حق تجلى آن شاه

در همه جا جلوه گر بقاى حسين است

عرش چه باشد مقام قدس و محبت

جان كه مقدس شد آشناى حسين است

مشكل مهم

يك بنده خدائى مى گويد دو مرتبه مشكل مهمى براى من پيدا شد و با زيارت عاشورا بر طرف شد ، توسل اول : براى حقير سه مشكل مهم پيدا شده بود كه سخت مرا نارحت كرده بود .

1 مبلغ دويست هزار تومان بابت خريد منزل بدهكار بودم كه نزديك نه سال طول كشيده شده بود و قدرت پرداخت آن را نداشتم .

2 گرفتارى سخت ديگرى كه از بيان آن معذورم .

3 از جهت امر معاش سخت در مضيقه بودم . اين سه گرفتارى عرصه را بر من تنگ كرده بود ، بعد از توسل به بى بى فاطمه معصومه عليهاالسلام به خاطرم رسيد كه چهل روز زيارت عاشورا را بخوانم و ثوابش را

به حضرت نرجس خاتون هديه نمايم كه آن حضرت نزد فرزندشان آقا امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف شفاعت نموده كه اين سه گرفتارى بر طرف شود .

توسل را به اين طريق شروع كردم : بعد از نماز صبح هر روز زيارت امين اللّه به قصد زيارت اميرالمؤ منين ع و سپس زيارت عاشورا با صد لعن و صد سلام و سجده و دو ركعت نماز و بعد از آن دعاى معروف علقمه ، روز بيست و هفتم ، گرفتارى دوم به گونه اى خارق العاده بر طرف شد ، روز سى و هشتم شخصى از دوستان كه اجمالا از بدهكارى بنده خبر داشت پس از احوال پرسى ، بدون مقدمه مبلغ دويست هزار تومان كه مطابق با بدهكارى حقير بود به اينجانب داد و گفت : اين پول مال شما است بابت بدهكارى منزل ، بعد از اتمام چهل روز امر معاش به اندازه كفايت به گونه اى كه در مضيقه نباشم حل شد و الحمد للّه تا اين ساعت به مشكلى از جهت معاش برخورد نكردم .

تا خدا در عالم امكان خدائى مى كند

كشتى دين را حسينش ناخدائى مى كند

گوئى از گردونه هستى بدور افتاده است

هر كه از دربار او فكر جدائى مى كند

توسل دوم

بعد از يك سال كه از توسل اول گذشته بود گرفتارى ديگرى براى حقير به وجود آمد بدين گونه كه يكى از تجار تهرانى قرار گذارد مال التجاره قابل توجهى بفرستد كه بعد از فروش وجه آن پرداخت شود ، بعد از مشورت با دو سه نفر از بازاريها قرار شد هفتصد هزار تومان پول نقد بابت بيعانه

فرستاده شود ، يكى از رفقا پانصد هزار تومان و بنده هم دويست هزار تومان قرض الحسنه تهيه نموده و ارسال شد ، و بناشد كه پس از سه روز جنس خريدارى شده بدست ما برسد ، اما متاءسفانه معلوم شد كه تاجر مزبور قصد كلاهبردارى داشته و پس از دريافت پول از بانك با هفتاد ميليون تومان بدهكارى ناپديد شده ، و بعد از سه ماه سعى و كوشش براى پيداكردن شخص مزبور و استرداد پول ، هيچگونه نتيجه اى جز نااميدى حاصل نشد .

باتجربه اى كه از خواندن زيارت عاشورا براى حقير بدست آمده بود ، و از طرفى هم آبرو در خطر بود ، متوسل به زيارت عاشورا شدم به همان طريق ونيت ذكر شده در توسل او روز بيستم بود كه بطور غير منتظره اى با آن شخص تماس تلفنى برقرار كردم . و چهل روز تمام نشده بود كه مبلغ دويست هزار تومان دريافت شد و آن شخص بابدهكارى و كلاهبردارى قريب به هفتاد ميليون تومان به زندان افتادو هيچكدام از طلبكارهاى ديگر نتوانستند پول و طلب خود را وصول نمايند . البته لازم به تذكر است كه هر دو مرحله ، توسل باقلبى شكسته و ياد مصائب حضرت سيدالشهداء ع و قطع اميد از جميع اسباب مادى همراه بود . (58) اى يگانه مظهر خلاق اكبر ياحسين

حجت ارض و سما سبط پيمبر ياحسين

چشمه انوار يزدان ناجى دين مبين

مقدمت كرده زمين عرضه عرش برين

سرو باغ مصطفى جان اميرالمؤ منين

نور چشم حضرت زهراى اطهر ياحسين

علم كيميا

آقاى شيخ محمّد سمامى حائرى مى نويسند : مرحوم سيّد موسى سبط الشيخ براى حقير در

نجف اشرف نقل نمودند شخصى جهت قرار گرفتن علم كيميا ، متوسل به حضرت سيد الشهداء ع گرديد و سه سال پيوسته زيارت عاشورا معروفه و غير معروفه را در ساعت و جاى معين در حرم مطهر سيد الشهداء ع خواند پس از سه سال حضرت را در خواب مى بيند حضرت از او مى پرسند براى چه اين قدر توسل پيدا مى كنى و چه مى خواهى ؟

عرض مى كند : علم كيمياء را طالبم ، حضرت مى فرمايند : اين علم بدرد تونمى خورد ، عرض مى كند : من طالب اين علم هستم . حضرت مى فرمايد : صبحها مرد نابينائى در كنار قبر حبيب بن مظاهر اسدى مى ايستد او داراى اين علم است .

اين شخص از خواب بيدار شده فورا بطرف حرم حركت كرده و منتظر باز شدن حرم مى شود مى بيند اين آقا فقيرى است و مردم به او كمك مى كنند ، پيش اورفته و خواسته خود را بيان مى كند و اوّل انكار ، بعد از ماءيوس شدن از او به توسل خود ادامه مى دهد ، در مرتبه دوّم حضرت در خواب مى فرمايند : خواسته تو پيش همان شخص است . . . بالاخره در مرتبه سوّم حضرت همان شخص را معرّفى مى نمايد و مى فرمايند ديگر مرا در خواب نخواهى ديد .

بعد از بيدار شدن و اصرار و پافشارى به آن شخص او را همراه خود مى برد به مقبره ابن ابى فهد حلّى و چند نوع دارو به او مى دهد و دستورات لازم را داده و مى گويد من طالب

علم كيمياى ولايت اهل بيت عليهم السلام هستم و احتياجى به اين داروها ندارم ، آن شخص مى گويد براى مطلب بيشتر سه روزديگر مراجعه كن ، روز سوم كه مراجعت مى كند متوجه مى شود آن شخص فوت نموده و تمام اثاث ولوازمش را از اطاق خارج كردند و دور ريخته اند . (59)

آمدم تاسرنهم برخاك پايت ياحسين

جان خود سازم بقربان و فايت ياحسين

آمده سوى تو اى مولاى من عبد ذليل

بنگرم من جلوه حق از عطايت ياحسين

آمدم همچون گدايان بر دراحسان تو

كن نظر شاها در ايندم برگدايت ياحسين

از گناه زشت خود زاروپشيمان آمدم

جويم اميد عنايت از سخايت ياحسين

تشنه فيض توباشم اى سحاب مرحمت

گرچه خود لب تشنه دارند اشقيايت ياحسين

عشق روى تو گرفته در دل وجانم مقر

آيد از ناى وجود من نوايت ياحسين

عنايت آقا ابى عبداللّه الحسين( ع)

يك روز با حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج آقا محسن كافى آقازاده مرحوم شهيد حاج شيخ احمد كافى رضوان اللّه تعالى عليه به زيارت مرحوم آية اللّه حاج آقا احمد امامى رضوان اللّه تعالى عليه به كتابخانه شان رفتيم ، حضرت آية اللّه خاطره اى براى ما نقل فرمودند : كه يك روز با دوستان به ديدار و منبر مرحوم كافى مى آمديم يكى از رفقا گفت حاج آقا ، آقاى كافى كه مجتهد نيست چطور شده همه مردم او را دوست دارند و اين همه سيل جمعيت پاى منبر او مى آيد و از يك عالم معروف تر است در حالى كه نه آية اللّه العظمى است نه چيزى ؟ گفتم الا ن به زيارتشان مى رويم و از او مى پرسيم ، آمديم پاى منبر مرحوم كافى بعد از منبر

اطاقى بود كه ايشان آنجا مى نشستند و علما به زيارتشان مى آمدند بعد از احوال پرسى گفتم حاج آقاى كافى مردم مى گويند شما كه مجتهد و عالم نيستيد چرا اينقدر معروف هستيد ؟ مرحوم كافى فرمود : آرى ، همين طور است ، روزى مرا رژيم شاه معلون به كرمانشاه تبعيد كرد ، يكشب مرا در يك خرابه اى گذاشتند از وحشت قلبم درد گرفت بعد از چند روز به تهران آمدم آقاى فلسفى را ديدم احوال بنده را پرسيدند گفتم قلبم درد مى كند گفت اگر مى خواهى شناسنامه ات را بده بدهم رفقا برايت يك ويزا بگيرند برو خارج عمل كن قلبت خوب شود . گفتم اين كه مى خواهى ويزاى خارج بگيرى و مرا بفرستى زير دست يك مشت دكترهاى بى دين و يهودى و كافر و بعد هم معلوم نيست خوب شوم يانه . بيا و يك ويزا بگير برويم كربلا پيش طبيب اصلى و ارباب كل آقا سيد الشهداء ابا عبداللّه الحسين ع شِفايم را از آقا و ولى نعمتم بگيرم .

ويزا گرفته شد و آمدم كربلا ، آمدم پيش كليددار در حرم آقا حسين ع گفتم آقاجان حرم را در چه روزى مى شوئيد گفت در فلان شب گفتم آقا جان عطرى گلابى نياز هست كه با خود بياورم گفت نه نياز نيست من رفتم و آن شب آمدم وارد حرم شدم و همانطورى كه داشتم حرم را مى شستم منقلب شدم و فهميدم آقا مى خواهد به بنده عنايتى كند لطفى كند فهميدم يك چيزهائى مى خواهند به من بدهند پريدم ضريح را گرفتم و دادند

آنچه كه مى خواستند بدهند از آن شب به بعد معروف شدم .

آى حسين ، آى حسين ، آى حسين جان .

مهرتو را به عالم امكان نمى دهم

اين گنج پربهاست من ارزان نمى دهم

گرانتخاب جنّت و كويت بمن دهند

كوى تو را به جنّت رضوان نمى دهم

نام تو را بنزد اجانب نمى برم

اين اسم اعظم است به ديوان نمى دهم

جان مى دهم بشوق وصال تو يا حسين

تا بر سرم قدم ننهى جان نمى دهم

اى خاك كربلاى تو مهر نماز من

آن مهر را در ملك سليمان نمى دهم

ما را غلامى تو بود تاج افتخار

اين تاج رابه افسر شاهان نمى دهم

دل جايگاه عشق تو باشد نه غير تو

اين خانه خداست به شيطان نمى دهم

گرجرعه اى ز آب فراتم شود نصيب

آن جرعه را به چشمه حيوان نمى دهم

عزادارى مردگان

در تهران كمتر كسى است كه نام مسجد مجد را نشنيده باشد مسجد نامبرده امام جماعتى داشت بنام حاج شيخ محمّد تقى آملى كه مجتهد جامع الشرائط بود ، ياد دارم كه شيخ ما آية اللّه خوشوقت مى فرمود ايشان شايستگى مرجعيّت داشت ولى به عنوان آنكه در اين رابطه مطرح نباشد فقط به امامت مسجد مجد و تدريس مى پرداخت و بس و در بعضى از كتابهائيكه حالات علماء بزرگ و عرفا را نوشته اند ، آمده كه مرحوم آية اللّه شيخ محمد تقى آملى از جمله كسانى است كه به تشرّف خدمت حضرت ولىّ عصر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف مفتخر گرديده است در مجلّه حوزه پنجاه و يك آمده كه مرحوم آية اللّه آملى مى فرمود : حدود چهل سال از سنّ من ميگذشت ، روزى به قم

مشرّف شدم ، روز عاشورا در صحن حضرت معصومه عليهاالسلام عزادارى مفصّلى بود ، روضه مى خواندند و منهم خيلى متاءثرّ شدم و زياد گريه كردم ، سپس به قبرستان شيخان رفتم و زيارت اهل قبور مى خواندم . السلام على اهل لااله الاّاللّه .

در اين هنگام ديدم تمام ارواح روى قبرهايشان نشسته اند و همگى مى گفتند عليكم السلام آنگاه زمزمه هائى شنيدم مثل آنكه درباره امام حسين ع و عاشورا بود اى حسين اى حسين اى حسين جان به اين معنى كه آنها هم عزادارى مى نمودند . (60) اى قبله راز يا ابا عبداللّه

وى روح نماز يا اباعبداللّه

خود را زخداوندى و كوى توبود

خلوتگه راز يا اباعبداللّه

راه تو بحق بود و نبردى ز آن رو

فرمان ز مجاز يا اباعبداللّه

سوزد دل ما كه از عطش بود دلت

در سوز و گداز يا اباعبداللّه

هركس بوسيله اى نموده راهى

در كوى توباز يا اباعبداللّه

كس خط عبور كربلايم ندهد

ده خود تو جواز يا اباعبداللّه

عنايت حسين( ع )

مرحوم مرتاضى لنگرودى فرزند سلطان الواعظين لنگرودى ميگفت : در عالم خواب ديوار باغى را ديدم آن قدر رفتم تا به در ورودى باغ رسيدم چون در باز بود وارد شدم ، آنچنان باغ پرگل و گياهى ديدم كه تابحال نديده بودم . در وسط باغ قصرى ديدم كه تاج الواعظين لنگرودى در ايوان يكى از غرفه هابود .

گفتم : آقاى تاج اين باغ و كاخ از كيست ؟ گفت : از من ، گفتم خانه ات را ديده بودم اين چنين نبود ، گفت : اين باغ و كاخ را مولايم حضرت سيّد الشّهداء امام حسين ع به من عنايت فرموده است ، خوشا

به حال نوكران امام حسين ع . (61) شناخت هر كه تو را جز خدا بجويد نه

بغير راه توراهى دگر بپويد نه

اسير عشق توآزاديش در اين بند است

شكسته از غم تو موميا بجويد نه

نسيم مهر تو در بوستان اگر ندمد

گل از گياه و گياه از زمين برويد نه

اگر كه عطر تو را از بهشت برگيرند

دگر محب تو يك گل از آن ببويد نه

بغيربارش اشك غمت دگر چيزى

سياه نامه ما را توان بشويد نه

بخويش گفت مويد چه مى كنى كه حسين ع

اگر بگاه شفاعت بمن بگويد نه .

سهميه از طرف مولا

مرحوم حجة الاسلام حاج سيّد رضا سعادت از علماء بزرگ مازندران بود و در سنارى مسكن داشت و چون از بيان وافى هم بهره مند بود علاوه بر امامت منبر هم ميرفت ، حقير چند سالى متواليا در آن شهرستان سابقه منبر داشته ام مؤ لف كتاب دين ما علماى ما روى همين اصل با نامبرده از نزديك آشنا بودم و از منبر شيرين و پرمحتوايش نيز استفاده بردم كه يكى از سخنرانيهاى آقاى سعادت در جلد سوّم گفتار وعاظ به چاپ رسيده روزى در منزل ايشان باجمعى از وعاّظ نشسته بوديم ، معظّم له ميفرمودند هر واعظ و مدّاح و روضه خوانى سهميّه از طرف مولاى خود حضرت سيد الشهداء ع دارد هرچه حواله شد همان خواهد رسيد و بهتر آن است كه منبرى ها در رابطه با پول حرفى نزنند و دعوت كننده را آزاد بگذارند ، آنگاه جريانى از مرحوم تاج نيشابورى نقل كرد .

آقاى تاج نيشابورى از منبرى هاى مشهور ايران بود و آنچنان از شهرت بهره مند بود كه هر سال محرّم و

صفر با دعوت مردم تهران به تهران مى آمد و مجالس مهمّى را اداره مى كرد و اشكها از چشمها سرازير مى شد سالى طبق معمول با دعوت قبلى بايد از خراسان به تهران بيايد شب قبل از حركت در عالم خواب ديد حضرت سيد الشهداء سلام اللّه عليه درجائى نشسته و بزرگان در خدمت حضرتند ، در اين حال شخصى آمد و دفترى آورد كه در آن دفتر نام وّعاظ و مداحان و ذاكرين ثبت بود ، دفتر دار از حضرت خواست كه سهميّه منبرى ها را مقرّر فرموده تا در دفتر نوشته شود .

حضرت فرمود نام يكايك منبرها را بخوان ، وقتى كه نام يكى از منبرها گفته مى شد حضرت مقداريكه بايد در طول محرّم و صفر بگيرد بيان ميكرد و او هم مينوشت ، تا آنكه بنام نيشابورى رسيد ، حضرت فرمود : بنويس دوقران .

شايان ذكر است كه قران واحد پول آن روز بود ، كه هر واعظى در مقابل هر منبر چند قران ميگرفت و تاج نيشابورى بايد بيش از همه بگيرد و در طول محرّم و صفر ده هاتومان بايد در آمد داشته باشد . ولى حواله مولا دوقران است . پس از آنكه از خواب بيدار شد هيچ نتوانست چنين خوابى را رؤ ياى صادقه بحساب آورد لذا بخودش وعده هاى زيادى مى داد ، تا آنكه باوسيله نقليّه آن روز به تهران حركت كرد ولى در بين راه نزديك تهران بيمار شد و به محض ورود به تهران بسترى شد ، او همچنان بيمار بود تا روز آخرماه صفر قدرى در خودش احساس بهبوى كرد ،

عصابدست گرفت تا در كوچه قدرى قدم بزند ، وقتيكه قدم مى زد زنيكه كار گريك خانه اى بود جلو آمد و گفت : خانم من در منزل سفره حضرت ابوالفضل ع دارد به من گفت يك روضه خوان تهيه كنم اگر ممكن است شما قبول فرمائيد ، آقاى تاج بهمان منزل رفت و بعد از منبر دو قران به ايشان دادند و اين تعبير خوابش بود كه باور نمى كرد . (62) عرض حاجت زچه بر مردم سفاك بريم

گوهر پاك چرا در بر ناپاك بريم

نيست جز خدمت برمردم و طاعت بخدا

بهره عمر كه از اين كره خاك بريم

ما جگر سوخته عشق حسينيم مدام

نام آن تشنه جگر با دل صدچاك بريم

گر سرما برود در ره آن خون خدا

ياد او كى بخدا زين دل غمناك بريم

جان ما چون كه برآيد زبدن همره خويش

پرچم نوكريش جانب افلاك بريم

حضرت زهرا عليهاالسلام در مجالس

آقاى دانشمند محترم حاج شيخ محمد مهدى تاج لنگرودى فرمود : يكى از دوستانم حجة الاسلام آقاى امامى ثيلى براى حقير نقل كرد كه در مسجد صاحب الزمان واقع در خيان هلال احمر چهار راه عباسى پاى منبر آقاى حاج ميرزاعلى آقاى محدث زاده بودم ، كه بالاى منبر فرمود : يكى از وعّاظ مشهور تهران عصر روز آخر ذى الحجّة از منزل بيرون آمد كه شب اول محرّم به منبرهاى دهه عاشورا كه وعده داده برسد ، در وسطهاى كوچه پيرزنى آمد و گفت : آقا من از امشب تا ده شب در منزل خودم روضه دارم لطفا تمام شبها را تشريف بياوريد و براى ما روضه بخوانيد .

واعظ گفت من وقت ندارم پيرزن گفت هر وقت شب

به منزل برگشتيد تشريف بياوريد اگرچه به اندازه چند دقيقه باشد ، واعظ باكمال خونسردى و بى ميلى جواب مثبت داد كه مى آيم ، شب اول محرّم كه دير وقت از روضه برگشته بود بهمان منزل رفت پرچم سياه كوچكى ديد كه بالاى در آويزان است و روى پرچم سلام بر حسين شهيد نوشته ، چون در باز بود با گفتن يك يااللّه وارد شده ، بدرون اطاقى وى را راهنمائى كردند ، وقتى وارد شد ديد سه يا چهار نفر زن با چادر مشكى نشسته اند و چون صندلى نداشت خشت و آجر را بروى هم گذاشته اند تا بعنوان منبر از آن استفاده شود .

آقاى واعظ روى منبر نشست و بعد از خطبه چند جمله از فضائل حضرت سيد الشهداءع گفت و روضه خواند و زنهاى حاضر در مجلس گريه كردند و با جمله صلى اللّه عليك يا اباعبداللّه و دعا كردن به مجلس خاتمه داد و اين كار تا چند شب ادامه داشت ولى شب پنجم يا ششم از مجالس مهم شهر برگشت و با خود گفت خوب است امشب منزل پير زن را ناديده انگاشته و نروم ، او به منزل خود رفت و شام خورد و بدرون بستر رفت كه بخوابد به محض آنكه خوابيد حضرت بى بى عالم صدّيقه طاهره فاطمه زهرا سلام اللّه عليها را در خواب ديد ، خدمت حضرتش عرض ادب كرد ولى بى بى نسبت به واعظ بى اعتنا بود ، واعظ لرزيد و گفت : مگر از من خطائى سرزده كه اينگونه به من بى مهريد ؟ حضرت فرمود : چرا آن پيرزن

را منتظر نگهداشتى و نرفتى ؟ !

واعظ از خواب برخاست و تند تند لباس پوشيد و رفت ، ديد پيرزن دم در ايستاده و نگاه به راه مى كند به محض آنكه آقا را ديد گفت چرا اينقدر ديركردى ، واعظ كه قلبش مى طپيد و از چشمانش اشك مى باريد چيزى نگفت و بدرون منزل رفت و از هر شب بهتر روضه خواند و برگشت ، فهميد هرجا روضه امام حسين ع هست آنجا صاحب عزا بى بى عالم حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها هم هست . (63)هر شب جمعه از جنان زهرا

كربلا آيد با دو صد غوغا

همرهش باشند مريم وحوا

گريدوگويد آه و واويلا

كربلا سرو بوستانم كو ؟

ميوه قلب ناتوانم كو ؟

شمع جان نور ديدگانم كو

گو چه شد ماه يثرب و بطحا ؟

كربلا شاه انس و جانت كو ؟

خسرو دور از خانمانت كو ؟

تازه مهمان مهربانت كو ؟

گو چه شد آخر يوسف زهرا ؟

كو سليمانم كو نگين او

كو سپاه و يار و معين او

كو علمدار بيقرين او

آصف دوران فارس هيجا

كو على اكبر شبه پيغمبر

قوت قلب غمزده مادر

زاده ليلا آن الم پرور

سرو بستان سيد طاها

نوگل طرف جويبارم كو

لاله فصل نوبهارم كو

اصغر آن طفل شيرخوارم كو

آن شكر ريزم طوطى گويا

هاشمى زهرا تا صف محشر

ميكند افغان ميزند بر سر

گريد و گويد با دو چشم تر

واحسينم واقرة العينا

پي نوشتها

1- دارالسلام عراقى ، ص 539.

2- دارالسلام ، ص 536.

3- دارالسلام ، ص 510.

4- دارالسلام ، ص 507.

5- دارالسلام ، ص 508.

6- دار السلام ، ص 495.

7- دارالسلام ، 493.

8- ترجمه خصائص الحسينيه ، ص 20.

9- ترجمه خصائص الحسينيه ، 63.

10- نغمه هائى از بلبل بوستان حضرت مهدى عج

، ج 1، ص 29.

11- نغمه هائى از بلبل بوستان حضرت مهدى ، ج 3، ص 198.

12- توسلات ، 51 .

13- توسلات ، 57.

14- توسلات ، 80 .

15- توسلات ، 114.

16- خاتون دو سرا، ص 3.

17- توسلات ، 85، نقل از طرائف الحكم .

18- توسلات ، 116.

19- توسلات ، 88.

20- توسلات ، 133.

21- توسلات ، 135.

22- توسلات ، 161.

23- توسلات ، 168.

24- كرامات حسينيّه .

25- آثار، 21.

26- خزائن الشهداء، 71.

27- ملاقات با امام زمان : ج 1، ص 65.

28- زندگانى عشق ، 185، نقل داراالسلام نورى ، 2، ص 138.

29- زندگانى عشق ، 199.

30- زندگانى عشق ، 201.

31- زندگانى عشق ، نقل از راه تكامل ، ج 3، ص 150.

32- زندگانى عشق ، 209.

33- زندگانى عشق ، 210.

34- زندگانى عشق .

35- زندگانى عشق ، 216، نقل از كامل الزيارت ، 111.

36- زندگانى عشق ، 226.

37- ملاقات با امام زمان عج ، جلد 2، ص 229.

38- ملاقات با امام زمان ع ، ج 2، ص 312.

39- ملاقات ، ج 2، ص 270.

40- ملاقات ، /1/291.

41- ملاقات ، /2/ 88.

42- ملاقات با امام زمان عج ، 2/173.

43- ملاقات ، 2/187.

44- ملاقات ، /2/318.

45- تذكرة الزائرين ناقل زيارت عاشورا و آثار شگفت : 19.

46- تذكرة الزائرين ناقل زيارت عاشورا و آثار شگفت : 19.

47- زندگانى و شخصيت شيخ انصارى آثار شگفت : ص 34.

48- آثار، ص 95.

49- آثار، ص 51.

50- آثار، ص 60.

51- آثار، ص 67.

52- بحار الانوار: ج 98/300.

53- آثار، ص 14.

54- آثار، ص 38.

55- آثار، ص 41.

56- آثار، ص 48.

57- آثار، ص 30.

58- آثار، ص 61.

59- آثار.

60- دين ما علماى ما، 154.

61- دين ما علماى ما،

158.

62- علماء، ص 169.

63- علماء، 182.

10- چهل داستان و چهل حديث از امام حسين (ع)

پيشگفتار

به نام هستى بخش جهان آفرين

شكر و سپاس بى منتها ، خداى بزرگ را ، كه ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقيم ، ولايت اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم اجمعين هدايت نمود .

بهترين تحيّت و درود بر روان پاك پيامبر عاليقدر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، و بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام ، مخصوصا سوّمين خليفه بر حقّش ، امام أباعبداللّه ، حسين ، سيدالشّهداء عليه السّلام .

و لعن و نفرين بر دشمنان و مخالفان اهل بيت رسالت كه در حقيقت دشمنان خدا و قرآن هستند .

مجموعه نوشتارى كه در اختيار شما خواننده گرامى قرار دارد برگرفته شده است از زندگى سراسر آموزنده دوّمين سبط اكبر ، يكى از دو زينت بخش عرش الهى ؛ پنجمين معصوم و سوّمين نور هدايت و امامت كه پيغمبر اسلام جدّ بزرگوارش صلّى اللّه عليه و آله ، در شأن و عظمت او فرمود :

حسين عليه السّلام زينت بخش آسمان ها و زمين است ، همچنين بر عرش الهى مكتوب است : حسين چراغ روشنائى بخش و هدايت گر مى باشد؛ و كشتى نجات از گرداب هاى خطرناك خواهد بود .

و صدها آيه قرآن ، حديث قدسى و روايت كه در منقبت و عظمت آن امام مظلوم ، سرا پا ايمان و تقوا ، با سندهاى بسيار متعدّد وجود دارد كه در كتاب هاى مختلف وارد شده است .

و اين نوشتار گوشه اى از قطرات اقيانوس بى كران وجود جامع و كامل آن امام همام مى باشد ، كه برگزيده

و گلچينى است از ده ها كتاب معتبر(1)؛ در جهت هاى مختلف : عقيدتى ، سياسى ، فرهنگى ، عبادى ، اقتصادى ، اجتماعى ، اخلاقى ، تربيتى و . . .

باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم مخصوصا جوانان عزيز قرار گيرد .

و ذخيره اى باشد ( لِيَوم لايَنفَع مال وَ لا بَنون إ لاّ مَن أتَى اللّه بِقَلب سَليم لى وَلِوالِدَيّ و لِمَن لَه عليّ حَقّ ) انشأ اللّه تعالى

مؤ لّف : عبداللّه صالحى

خلاصه حالات پنجمين معصوم ، سوّمين اختر امامت

آن حضرت روز پنج شنبه يا سه شنبه ؛ و بنابر مشهور سوّم شعبان ، سال چهارم هجرى (2) - سالى كه در آن جنگ خندق واقع شد - در شهر مدينه منوّره ديده به جهان گشود .

ولادت آن حضرت دَه ماه و بيست روز بعد از برادرش - امام حسن مجتبى عليه السّلام - رخ داد؛ و شش ماهه به دنيا آمد . (3)

نام : حسين (صلوات اللّه و سلامه عليه ) . (4)

كنيه : ابوعبداللّه ، ابوعلىّ ، ابوالشّهداء ، ابوالاحرار ، ابوالضّيم و . . . .

ألقاب : سيّد ، مظلوم ، رشيد ، عطشان ، طيّب ، وفيّ ، زكيّ ، مبارك ، قتيل ، شهيد ، سبط ، سعيد و . . . .

پدر : امام علىّ بن ابى طالب ، اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه .

مادر : حضرت فاطمه زهراء عليها السّلام

نقش انگشتر : يكى ( اِنَّ اللّه بالغ امره ) ، و ديگرى ( لا اله الاّ اللّه عدّة للقاءاللّه ) بوده است .

مدّت عمر : آن حضرت حدود شش سال در حيات جدّش رسول

خدا صلّى اللّه عليه و آله ، حدود هفت سال و اندى در حيات مادرش فاطمه زهراء عليها السّلام ، 37 سال در حيات پدرش اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام ؛ و چهل و هفت سال نيز هم زمان با برادرش امام حسن مجتبى عليه السّلام زندگى و عمر خود را سپرى نمود ، كه جمعا عمر با بركت آن حضرت را بين 57 تا 58 سال گفته اند .

فرزندان : در تعداد فرزندان ؛ و نيز اسامى دختران و پسران امام حسين عليه السّلام اختلاف است ، ولى مشهور شش نفر گفته اند .

امامت : حضرت در سنّ 47 سالگى ، پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبى عليه السّلام ، روز جمعه ، 28 ماه صفر ، سال پنجاهم هجرى قمرى (5) به منصب امامت نائل آمد .

و حدود يازده سال - در زمان حكومت معاويه و فرزندش يزيد - امامت و رهبرى جامعه اسلامى را به عهده داشت .

خروج از مدينه : حضرت شبِ يك شنبه ، 28 رجب ، سال 60 هجرى از شهر مدينه طيّبه به سمت مكّه معظّمه خارج شد؛ و روز جمعه سوّم شعبان همان سال وارد شهر مكّه گرديد .

و چون عدّه اى به سركردگى عمرو بن سعيد از طرف يزيد ، به قصد آشوب و كشتار و پايمال نمودن خون حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام وارد شهر مكّه شده بودند ، به ناچار حضرت روز هشتم ذى الحجّة - روز تَرْويه - پس از انجام سعى بين صفا و مروه ، كه روز سه شنبه باشد به سوى عراق حركت نمود .

و روز چهارشنبه يا

پنج شنبه دوّم محرّم الحرام ، سال 61 هجرى (6) وارد سرزمين كربلاى پربلا گرديد .

كيفيّت شهادت : آن امام مظلوم عليه السّلام ، به دستور يزيد بن معاويه ؛ و با لشكركشى عبيداللّه بن زياد؛ و فرماندهى عمر بن سعد ، توسطّ شمر بن ذى الجوشن و خولى بن يزيد و سنان بن انس لعنة اللّه عليهم اجمعين ، با وضعيّتى فجيع و دلخراش در حال تشنگى و غربت به قتل و شهادت رسيد .

زمان شهادت : روز عاشوراى محرّم الحرام ، سال 61 قمرى ، بعد از نماز عصر؛ اين حادثه دلخراش واقع گرديد .

محلّ و چگونگى دفن : در كربلا - در ضلع غربى فرات - در همان قتلگاه خويش ، توسطّ امام سجّاد عليه السّلام ؛ و يارى بنى اسد بدون غسل و كفن ، دفن گرديد .

ثواب زيارت : از حضرت صادق آل محمّد ، جعفر بن محمد عليهماالسّلام وارد شده است : هركس كه قبر شريف امام حسين عليه السّلام را با معرفت زيارت كند ، خداوند ثواب هزار حجّ مقبول و نيز هزار عمره مقبوله در نامه اعمالش ثبت مى نمايد و تمام گناهانش - غير از حقّالنّاس و . . . - بخشوده مى گردد . (7)

نماز آن حضرت : دو ركعت است ، در هر ركعت پس از خواندن سوره حمد ، بيست و پنج مرتبه سوره توحيد خوانده مى شود ، بعد از سلام نماز ، تسبيحات حضرت زهراء عليها السّلام گفته مى شود؛ و پس از آن تقاضا و درخواست حوايج مشروعه از درگاه خداوند متعال ، كه ان شاءاللّه تعالى برآورده خواهد شد

.

مدح و منقبت سوّمين اختر فروزنده امامت و ولايت

اى آن كه أ قدم از همه ، ما سوى توئى

محرم به خلوت حرم كبريا توئى

ذات تو گر نبود ، ز هستى نشان نبود

مقصود حقّ ز هستى هر ماسوا توئى

اى مظهر خدا ، تو خدا نيستى ولى

أ ندر محيط علمِ خدا ناخدا توئى

تا وصف طلعت تو شنيدم ، به خويشتن

گفتم كه معنى قسم والضُّحى توئى

واجب ولاى تو به همه أ وليا بود

باب النّجات سلسله أ نبيا توئى

هم جسم مصطفائى و هم روح مصطفى

مِرآت و مظهر علىّ مرتضا توئى

نور دو چشم و زاده زهرائى ، اى حسين

يكتا برادر حسن مجتبى توئى

وصف صفات ذات تو ، برتر ز فهم ماست

مدح تو بس ، كه خامس آل عبا توئى

مخصوص رتبه لقب لافتى علىّ است

بعد از علىّ فتى پسر لافتى توئى

غير تو كَسْ نگشته مشرّف به اين شرف

اين فخر بس تو را كه شه كربلا توئى

روز جزا به ذاكر عاصى شفيع باش

از بهر آن كه شافع روز جزا توئى (8)

درخشش پنجمين نور ايزدى

صفيّه ، دختر عبدالمطلّب گويد : هنگامى كه حسين عليه السّلام تولّد يافت ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود : اى عمّه ! نوزادم را نزد من بياور ، كه خداوند او را نظيف و تميز گردانيده است .

هنگامى كه نوزاد را خدمت پيامبر خدا آوردم ، حضرت او را تحويل گرفت ؛ و زبان خود را در دهان نوزاد قرار داد و نوزاد آن را همچون شير و عسل مى مكيد و ميل مى نمود؛ و سپس حضرت رسول در گوش راست نوزادش اذان ؛ و در گوش چپش اقامه گفت . پس از آن ، جبرئيل عليه السّلام نازل شد و اظهار داشت :

اى محمّد! خداوند متعال تو را سلام مى رساند و مى فرمايد : نام اين نوزاد را (حسين) ، همچون (شُبير) فرزند هارون قرار ده .

و روز هفتم ولادت ، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله براى نوزاد دو گوسفند عقيقه و قربانى نمود ، همچنين موهاى سر نوزاد را تراشيد و هم وزن آن به فقراء ، نقره صدقه داد و فرمود : در همين روز هفتم سنّت ختنه را جارى كنيد .

امام جعفر صادق عليه السّلام فرمود : زمانى كه حضرت ابا عبداللّه الحسين سلام اللّه عليه تولّد يافت ، خداوند به خازن دوزخ خطاب نمود : به احترام نوزاد محمّد صلّى اللّه عليه و آله آتش را بر أ هلش خاموش گردان ؛ و همچنين به مَلَك مسئول بهشت وحى فرستاد : به جهت نوزاد محمّد صلّى اللّه عليه و آله بهشت را مزيّن گردان ؛ و نيز حورالعين را دستور بده تا خود را بيارايند و زينت بخشند . (9)

قنداق حضرت و شفاى فطرس ملك

مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه تعالى عليه دركتاب اعمالى خود به نقل ازامام جعفر صادق صلوات اللّه عليه آورده است : هنگامى كه حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام تولّد يافت ، خداوند متعال جبرئيل عليه السّلام را مأمور گردانيد تا به همراه يك هزار ملائكه ير زمين فرود آيند و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را بر ولادت نوزادش تبريك و تهنيت گويند . جبرئيل عليه السّلام هنگام نزول ، عبورش بر جزيره اى افتاد كه فرشته اى به نام فُطرس (10) در آنجا قرار داشت .

و چون فُطرس در انجام وظائف الهى كُندى و سستى كرده

بود ، بال هايش شكسته و در آن جزيره مدّت هفت سال به عبادت خداوند مشغول گشت تا آن كه امام حسين عليه السّلام تولّد يافت . وقتى فطرس مَلَك ، متوجّه عبور جبرئيل و همراهانش عليهم السّلام شد ، سؤ ال نمود : اى جبرئيل ! كجا مى روى ؟ پاسخ داد : همانا خداوند متعال نعمتى - نوزاد - به محمّد صلّى اللّه عليه و آله عطا كرده است ؛ و مرا جهت ابلاغ سلام و تهنيت بر آن حضرت مأمور گردانيد . فُطرس اظهار داشت : اگر امكان دارد ، مرا نيز همراه خود ببريد ، شايد محمّد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله برايم دعائى كند . جبرئيل تقاضاى فطرس را پذيرفت و به كمك همراهانش او را نيز با خود آوردند . امام صادق عليه السّلام افزود : زمانى كه جبرئيل بر پيامبر خدا وارد شد ، از طرف خداوند متعال ؛ و نيز از جانب خود به آن حضرت سلام و تبريك و تهنيت گفت ؛ و پس از آن موقعيّت فطرس را به عرض حضرت رسول رساند . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود : به فطرس بگو كه خود را به اين نوزاد بمالد و سپس به مكان اوليّه خود مراجعت كند . و چون فطرس خود را به قنداقه امام حسين عليه السّلام ماليد ، مشكلش برطرف شد ، اظهار داشت : اى رسول خدا! امّت تو به زودى اين نوزاد را به قتل خواهد رساند ، هركس او را زيارت كند و يا بر او سلام و درود فرستد ، در هر

كجا و در هر موقعيّتى كه باشد ، من براى جبران اين كرامت ، سلام او را به حسين عليه السّلام ابلاغ خواهم كرد . سپس فُطرس به سمت آسمان عروج كرد .

عيد و لباس بهشتى

ابو عبداللّه نيشابورى در كتاب أمالى خود به نقل از حضرت علىّ ابن موسى الرّضا عليهماالسّلام آورده است :

در يكى از عيدها كه امام حسن و حسين عليهماالسّلام لباس مرتّبى به تن نداشتند ، به مادرشان ، حضرت زهراء عليها السّلام اظهار داشتند : مادرجان ! بچّه هاى مدينه براى عيد لباس نو پوشيده و خود را زينت كرده اند؛ ولى ما چيزى نداريم و برهنه ايم ، چرا ما را لباس نو نمى پوشانى و زينت نمى كنى ؟ حضرت زهراء عليها السّلام فرمود : عزيزانم ! لباس هاى شما نزد خيّاط است ، هرگاه بياورد شما را زينت مى كنم . لحظات به همين منوال گذشت ، تا آن كه شب عيد فرا رسيد و حسن و حسين باز هم نزد مادرشان آمده و همان سخنان قبل را تكرار نمودند؛ در همين لحظه حضرت فاطمه زهراء عليها السّلام به شدّت غمگين و اندوهناك شد و گريست ؛ و همان جواب قبلى را براى عزيزانش مطرح داشت . پس چون تاريكى شب فرا رسيد ، كوبنده اى درب خانه را كوبيد ، حضرت فاطمه زهراء فرمود : كيست ؟ جواب آمد : اى دختر رسول خدا! من خيّاط هستم ، لباس ها را آورده ام ، پس حضرت زهراء عليها السّلام درب را گشود؛

و آن گاه دستمال بسته اى را تحويل گرفت و داخل منزل آمد . هنگامى كه آن دستمال

بسته را باز كرد ، دو پيراهن ، دو شلوار ، دو رداء ، دو عمامه و دو جفت كفش سياه منگوله دار در آن مشاهده نمود . خوشحال و شادمان گشت ؛ و به نزد حسن و حسين آمد؛ و عزيزانش را از خواب بيدار نمود و لباس هاى عيد را به ايشان پوشاند . در همين لحظه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، وارد منزل شد و چون حَسَنين را با آن وضعيّت مشاهده نمود ، آن ها را در آغوش گرفت و بوسيد؛ و سپس به دخت گراميش فاطمه زهراء خطاب كرد و اظهار داشت : دخترم ! خيّاط را ديدى ؟ حضرت فاطمه عليها السّلام پاسخ داد : بلى ، او را ديدم . حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود : اى دخترم ! او خيّاط نبود بلكه خزينه دار بهشت بود . حضرت فاطمه عليها السّلام سؤ ال نمود : چه كسى شما را از اين موضوع آگاه نمود؟ حضرت رسول در پاسخ فرمود : او پيش از آن كه به آسمان عروج نمايد ، نزد من آمد و مرا از اين جريان آگاه نمود . (11)

بچّه آهو و بى طاقتى ملائكه

روزى امام حسن مجتبى عليه السّلام در كنار حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله ايستاده بود ، كه يك شكارچى در حالى كه بچّه آهوئى را به همراه داشت وارد شد؛ و اظهار داشت : يا رسول اللّه ! من اين بچّه آهو را شكار كرده ام و آن را براى فرزندانت حسن و حسين عليهماالسّلام هديه آورده ام . حضرت آن بچّه آهو را قبول نمود و

به امام حسن مجتبى عليه السّلام داد و براى شكارچى دعاى خير نمود . و پس از ساعتى حسين عليه السّلام آمد؛ و چون ديد برادرش با بچّه آهوئى سرگرم بازى است گفت : آن را از كجا آورده اى ؟ جواب داد : جدّم رسول اللّه آن را به من داد . امام حسين عليه السّلام سريع به سوى جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روانه شد و اظهار داشت : چرا به برادرم بچّه آهو داده اى و به من نمى دهى ؟! و مرتّب اين سخن را تكرار مى نمود و حضرت رسول نيز او را با ملاطفت و مهربانى دلدارى مى داد ، تا آن كه حسين عليه السّلام مشغول گريه شد . ناگاه جلوى مسجد سر و صدائى به پا شد ، هنگامى كه مشاهده كردند ، ديدند كه گرگى آهوئى را به همراه بچّه اش آورده است . همين كه نزد حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله رسيدند ، آهو با زبان فصيح ، به عربى لب به سخن گشود و گفت : يا رسول اللّه ! من داراى دو بچّه شيرخواره بودم ، يكى از آن ها را شكارچى گرفت و براى شما آورد؛ و اين بچّه برايم باقى ماند و خوشحال بودم . و هنگامى كه مشغول شيردادنش بودم صدائى شنيدم كه مى گفت : زود باش ! با سرعت بچّه ات را نزد پيامبر خدا بِبَر ، چون حسين عليه السّلام با حالت گريه درخواست آن را دارد؛ و تا قبل از آن كه اشك بر گونه هايش جارى گردد ، خودت را

با بچّه ات بايد آن جا رسانى ؛ وگرنه اين گرگ تو و بچّه ات را نابود مى كند . سپس گفت : يا رسول اللّه ! من مسافت زيادى را با سرعت آمده ام و خدا را شكر مى گويم كه پيش از جارى شدن اشك بر صورت مبارك فرزندت حسين خود را به اينجا رسانده ام . در اين هنگام صداى تكبير از جمعيّت بلند شد؛ و حضرت براى آهو دعا نمود و بچّه اش را تحويل حسين عليه السّلام داد؛ و آن را نزد مادرش حضرت زهراء عليها السّلام آورد و همگى شادمان گرديدند . (12)

بزرگوارى و گذشت و اهميّت صلح

طبق آنچه تاريخ نويسان آورده اند : در دوران كودكى ، روزى بين امام حسين عليه السّلام و برادرش ، محمّد حنفيّه مشاجره و نزاعى به وجود آمد؛ و محمّد حنفيّه به سوى منزل خود رهسپار گشت ، نامه اى به اين مضمون - پس از حمد و ثناى الهى - براى امام حسين عليه السّلام نوشت و فرستاد : اى برادر ، حسين ! به قدرى شرافت و منزلت تو بسيار است كه من به آن مرحله نخواهم رسيد . فضل و بزرگوارى تو را من هرگز درك نخواهم كرد؛ ولى پدر من و تو ، علىّ عليه السّلام است كه هيچ كدام ما بر او فضيلت و برترى نداريم .

و امّا مادر من از بنى حنفيّه و مادر تو فاطمه ، دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ، مى باشد كه چنانچه تمامى موجودات روى زمين پر از مثل مادر من باشد ، هرگز به مقام و منزلت مادر تو دست نخواهند

يافت .

برادرم ! چنانچه نامه مرا خواندى ، لباس و كفش خود را بپوش و به نزد من بيا و مرا راضى گردان ؛ و مواظب باش كه من در يك چنين فضيلتى بر تو سبقت نگيرم كه تو در آن سزاوارترى . وقتى كه نامه به دست امام حسين عليه السّلام رسيد و آن را قرائت نمود ، با سرعت به سوى برادرش حركت كرد و او را از خويش راضى و خوشحال گرداند . (13)

همچنين مرحوم فيض كاشانى در كتاب خود آورده است : در دوران كودكى حَسَنَين عليهماالسّلام ، بين آن دو نزاعى واقع شد ، يكى از اصحاب از اين جريان اطّلاع يافت ، به حسين عليه السّلام پيشنهاد داد كه برادرت از تو بزرگ تر مى باشد و سزوار است تو بر او وارد شوى و صلح نمائيد . حسين عليه السّلام فرمود : از جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شنيدم كه فرمود : چنانچه بين دو نفر نزاعى واقع شود؛ و يك نفر از ايشان در رضايت خواهى و صلح پيشقدم گردد ، همانا او قبل از ديگرى وارد بهشت خواهد شد . و سپس افزود : و من دوست ندارم كه در اين امر از برادر بزرگترم سبقت گيرم ؛ و چون اين خبر به برادرش ، امام حسن عليه السّلام رسيد سريع نزد وى آمد . (14)

بخشش ، همراه با تعليم و تربيت

در كتاب مقتل آل الرّسول حكايت شده است : روزى يك نفر عرب بيابان نشين به محضر مبارك حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام شرفياب شد و اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! من ديه كامله

اى را تضمين كرده ام ؛ وليكن از پرداخت آن ناتوانم ، با خود گفتم : بهتر است نزد بخشنده ترين و بزرگوارترين افراد برسم و از او تقاضاى كمك نمايم ؛ و از شما اهل بيت رسالت گرامى تر و بخشنده تر نيافتم . حضرت فرمود : اى برادر عرب ! من از تو سه مطلب را سؤ ال مى كنم ، چنانچه يكى از آن ها را جواب دهى ، يك سوّم ديه را مى پردازم و اگر دوتاى آن سؤ ال ها را پاسخ صحيح گفتى ، دوسوّم آن را خواهم پرداخت ؛ و در صورتى كه هر سه مسئله را پاسخ درست دادى ، تمام ديه و بدهى تو را پرداخت مى نمايم . اعرابى گفت : ياابن رسول اللّه ! آيا شخصيّتى چون شما كه اهل فضل و كمال هستى از همانند من بيابان نشين سؤال مى كند؟! حضرت فرمود : از جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود : نيكى و احسانى را كه به ديگرى مى كنى ، بايستى به مقدار شناخت و معرفت آن شخص باشد . اعرابى عرضه داشت : پس آنچه دوست دارى سؤ ال فرما ، چنانچه توانستم پاسخ مى دهم ؛ وگرنه از شما مى آموزم ، و در همه امور از خداوند متعال كمك و يارى مى طلبم . حضرت سؤ ال نمود : كدام كارها افضل اعمال است ؟ اعرابى پاسخ داد : همانا ايمان و اعتقاد به خداوند سبحان ، افضل اعمال و برترين كارها است . حضرت فرمود : راه نجات از هلاكت چگونه است

؟

اعرابى در جواب گفت : توكّل و اعتماد بر خداوند متعال ، بهترين وسيله نجات و رستگارى است . سوّمين سؤ ال اين بود : چه چيز موجب زينت مرد خواهد بود؟ اعرابى در پاسخ اظهار داشت : علم و دانشى كه همراه با صبر و شكيبائى باشد . سپس امام حسين عليه السّلام اظهار نمود : چنانچه براى انسان اشتباهى رخ دهد؟ اعرابى گفت : مال و ثروتى كه همراه با مروّت و وجدان باشد . و پس از آن حضرت فرمود : چنانچه باز هم اشتباه كند؟ اعرابى اظهار داشت : تنها راه نجات او اين است ، كه صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند و نابودش كند . حضرت در اين لحظه تبسّمى نمود و هميانى را جلوى اعرابى قرار داد كه در آن مقدار هزار دينار بود؛ و همچنين انگشترش را كه نگين آن صد درهم ارزش داشت به اعرابى اهدا نمود و فرمود : اى اعرابى ! اين مبلغ را بابت بدهى خود بپرداز؛ و انگشتر را هزينه زندگى خود كن . و چون اعرابى آن هدايا را گرفت ، از حضرت تشكّر و قدردانى كرد و گفت : (اللّهُ يَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ) يعنى ؛ خداوند متعال مى داند خلافت و رسالت خود را به چه كسانى واگذار نمايد . (15)

فخر فرزند بر پدر ، روى دامان پيامبر عليهم السّلام

روزى رسول خدا به همراه امام علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهما در محلّى نشسته بودند ، ناگهان حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام ؛ در سنين شش سالگى وارد شد . پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله او را در

آغوش گرفت ، و بر پيشانى و لب هايش بوسه زد؛ و وى را بر دامان خويش نشانيد . وقتى حضرت ابا عبداللّه عليه السّلام روى زانوى جدّش نشست ، اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام اظهار داشت : يا رسول اللّه ! آيا فرزندم ، حسين را دوست دارى ؟ پيامبر خدا پاسخ داد : چگونه او را دوست نداشته باشم ، در حالى كه او پاره تن من مى باشد . اميرالمؤ منين عليه السّلام سؤ ال نمود : كدام يك از ما دو نفر نزد شما محبوب تر و گرامى تر هستيم ؟ در اين لحظه حضرت ابا عبداللّه عليه السّلام قبل از آن كه جدّش لب به سخن گشايد ، اظهار نمود : پدرجان ! هركس شريف تر و مقامى والاتر داشته باشد ، نزد جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله محبوب تر خواهد بود . اميرالمؤ منين عليه السّلام خطاب به فرزندش نمود : اى حسين جان ! آيا بر من - كه پدرت هستم - فخر مى ورزى ؟! پاسخ داد : بلى ، چنانچه مايل باشى ثابت خواهم كرد . پس امام علىّ عليه السّلام در برابر فرزندش ، حدود هشتاد فضيلت از فضائل و مناقب خود را بيان نمود؛ و در پايان حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله خطاب به حسين عليه السّلام كرد و فرمود : اى اباعبداللّه ! آنچه را كه از فضائل پدرت شنيدى يك مليونم - و قطره اى از درياى مناقب و - فضائلش نمى باشد . آن گاه حسين عليه السّلام اظهار داشت : خداوند را شكرگزاريم ، كه

ما اهل بيت را بر ديگر خلايقش فضيلت و برترى داده است ؛ و پس از بيان مفصّلى افزود : اى پدر! و اى اميرمؤ منان ! آنچه را كه بيان نمودى صحيح و حقّ است . بعد از آن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به حسين عليه السّلام فرمود : فرزندم ! اكنون فضائل و مناقب خود را بازگو نما . حضرت اباعبداللّه اظهار نمود : اى پدر! من حسين فرزند اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام هستم ؛ و مادرم فاطمه زهراء عليها السّلام است كه سرور همه زنان جهان مى باشد . و همچنين جدّم محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله ، سيّد و سرور تمام انسان ها خواهد بود؛ و در پيشگاه خداوند مقام وى از هر جهت بر همه موجودات جهان آفرينش برتر و والاتر است . و شكىّ نيست كه مادرم از مادر شما افضل است ؛ و پدرم از پدرت اشرف و افضل مى باشد ، و همچنين جدّ من از جدّ شما با شرافت تر و بلكه از همه موجودات عالم افضل است .

سپس افزود : و من در گهواره بودم كه جبرئيل امين آرام بخش و مونس من بود . و در پايان ، با همان حالتى كه روى زانو و در آغوش جدّش رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نشسته بود ، اظهار نمود : اى پدرجان ، اى علىّ ، اى اميرمؤ منان ! شما در نزد خداوند از من افضل هستى ؛ وليكن من از جهت حسب و نسبى كه دارم - يعنى ؛ جدّ و پدر

و مادر خود - بر شما فخر و مباهات مى كنم . (16)

كرامت در مجازات

طبق آنچه تاريخ نويسان نگاشته اند : يكى از پيش خدمتان امام حسين عليه السّلام خلافى مرتكب شد كه مستحقّ عقوبت و تاديب گشت . به همين جهت ، حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام دستور داد تا نامبرده تاديب و تنبيه شود . وليكن پيش از آن كه غلام مجازات شود ، خود را به مولايش امام حسين عليه السّلام رساند و عرضه داشت : اى سرورم ! خداوند متعال در قرآن كريم فرموده است : (وَالْكاظِمينَ الْغَيْظَ) . پس حضرت با مشاهده حالت او؛ و شنيدن اين آيه مباركه قرآن تبسّمى نمود و فرمود : او را رها سازيد ، من خشم خود را فرو نشاندم . آن گاه پيش خدمت گفت : (وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ) . امام حسين عليه السّلام با شنيدن اين قطعه از آيه شريفه ، خطاب به غلام كرد و اظهار داشت : از تو گذشتم و تو را مورد عفو و بخشش خود قرار دادم . در اين هنگام ، غلام كرامت و بخششى بيش از اين تقاضا كرد و اظهار داشت : (وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ) يعنى ؛ خداوند متعال نيكوكاران و كرامت كنندگان را دوست دارد . حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام با ديدن حالت غلام و تلاوت آخرين قسمت آيه مباركه قرآن ، فرمود : همانا من تو را به جهت خوشنودى و رضايت خداوند متعال آزاد كردم . و پس از آن دستور داد تا همچنين هديه اى مناسب ، كه رفع مشكل و نياز غلام كند به وى عطاء گردد .

(17)

احتجاج و برخورد با مخالفان

يكى از راويان و تاريخ نويسان آورده است : پس از آن كه معاويه بر يكى از اصحاب و ياران باوفاى اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام - به نام حُجر بن عدى و اصحابش - دست يافت و آن ها را يكى پس از ديگرى با شكنجه هاى مختلفى به شهادت رساند ، عازم مكّه معظّمه شد . وقتى وارد آنجا شد ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را ملاقات كرد و عرضه داشت : اى أ باعبداللّه ! آيا خبردار شده اى آنچه را نسبت به حُجر بن عدى و دوستان و شيعيان پدرت انجام داده ايم ؟ حضرت اظهار نمود : با آن ها چه كرده ايد؟ معاويه گفت : آن ها را به قتل رسانديم ؛ و سپس آن ها را كفن كرده و نماز بر جنازه هايشان خوانديم و به خاك سپرديم . امام حسين عليه السّلام تبسّمى نمود و فرمود : همانا آنان خصم و دشمن تو هستند؛ و فرداى قيامت در پيشگاه ربوبى پروردگار شاكى و خصم تو خواهند بود .

وليكن بدان ، چنانچه ما شيعيان و پيروان تو را بكشيم ، نه آن ها را كفن مى كنيم ؛ و نه بر جنازه هايشان نماز مى خوانيم ؛ و نه آن ها را در قبرستان دفن مى كنيم . و سپس فرمود : اى معاويه ! من تمام جنايات تو را نسبت به پدرم امام علىّ عليه السّلام ؛ و كينه ات را نسبت به خودمان و شيعيان و دوستانمان مى دانم ، اگر چنين باشد كه هست ، بايستى در كار خود تجديد نظر كنى

. (18)

همچنين آورده اند : روزى مروان بن حكم در جمع عدّه اى دهان به ياوه گوئى باز كرد؛ و به امام حسين عليه السّلام گفت : چنانچه نسبتى با فاطمه دختر رسول خدا نمى داشتيد ، چگونه و به چه چيز بر ما بنى اميّه افتخار مى كرديد؟

امام حسين عليه السّلام با شنيدن اين سخن ، از جاى خود برخاست و حلقوم مروان را گرفت و فشار داد و عمامه اش را برگردنش پيچيد به طورى كه بى حال وبى هوش روى زمين افتاد .

بعد از آن ، حضرت خطاب به حاضران كرد و فرمود : اى جماعت ! شما را به خدا سوگند مى دهم كه اگر راست مى گويم ، مرا تصديق كنيد : آيا شما در روى زمين نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، شخصى محبوب تر از من و برادرم مى شناسيد؟ و آيا بر روى كره زمين جز من و برادرم ، كسى ديگر را به فرزندى دختر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مى شناسيد؟ همگى پاسخ دادند : خير ، ما هيچ كسى غير از شما دو نفر را نمى شناسيم .

امام حسين عليه السّلام بعد از آن فرمود : و همانا من نيز در تمام زمين ، هيچ ملعونِ فرزند ملعونى را نمى شناسم ، جز مروان و پدرش را كه رانده و تبعيد شده رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ؛ و نيز مورد خشم و غضب خداوند بوده و هستند . و آن گاه خطاب به مروان كرد و فرمود : سوگند به خدا ، كه تو و پدرت

دشمن ترين افراد براى خدا و رسولش و اهل بيت او مى باشيد . (19)

تعريف و افشاگرى در جمع بزرگان

سُلَيْم بن قيس و ديگر راويان حديث آورده اند : هنگامى كه خلافت و حكومت به دست معاويه رسيد ، از انواع شكنجه ها و جسارت ها نسبت به شيعيان امام علىّ عليه السّلام و ذرارى فاطمه زهراء عليها السّلام هيچ دريغ نمى كرد .

و همچنين دين مقدّس اسلام و احكام الهى و نيز قرآن بازيچه بنى اميّه و بوالهوسان فرصت طلب قرار گرفت ، تا آن كه امام حسن مجتبى عليه السّلام را به شهادت رساندند؛ و هر روز بر مشكلات و مشقّات شيعه ها و سادات به نوعى افزوده مى گشت . و يك سال پيش از آن كه معاويه به دَرَك واصل شود ، حضرت اباعبداللّه الحسين صلوات اللّه عليه به همراه عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر و تنى چند از بنى هاشم از مدينه طيّبه جهت انجام مناسك حجّ عازم مكّه معظّمه گرديدند . و چون وارد شهر مكّه شدند ، دستور داد تا تمام كسانى كه به مكّه آمده بودند ، در محلّى گرد هم جمع شوند . به همين جهت ، با تبعيّت از فرمان امام عليه السّلام تمام افراد ، چه آن هائى كه حجّ انجام داده بودند و از احرام خارج شده ، و چه كسانى كه هنوز در حال إ حرام بودند ، اعمّ از زن و مرد ، خردسال و بزرگسال - كه بيش از هزار نفر بودند - در محلّى تجمّع كرده و اجتماع عظيمى را تشكيل دادن . (20)

سپس حضرت ابا عبداللّه عليه السّلام در جمع

ايشان برخاست و پس از حمد و ستايش خداوند متعال ، اظهار نمود :

اين حاكم ستمگر - معاوية بن ابى سفيان - آنچه از ظلم و تباهى و خون ريزى و فساد كه در توانش بوده ، نسبت به ما و شيعبان ما انجام داده است ؛ و تمامى شماها آگاه و شاهد بر جنايات او بوده ايد .

و بعد از آن افزود : من امروز تصميم دارم در اين جمع عظيم ، مطالبى را بيان نمايم ، و شما را به جلالت و عظمت پروردگار و به حقانيّت رسول گرامى اسلام سوگند مى دهم ، كه چنانچه سخنانم مورد تاييد و قبول شما گرديد ، آن ها را تصديق و تاييد نمائيد؛ وگرنه مرا تكذيب كنيد . و پس از آن در فضائل و مناقب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام ، با استفاده از آيات شريفه قرآن و فرمايشات جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ، مطالبى چند بيان نمود ، كه به بعضى از آن ها اشاره مى شود : آيا شما مى دانيد كه وقتى پيامبر خدا بين اصحاب و ياران مواخات و برادرى بر قرار نمود ، نيز بين علىّ بن ابى طالب و خودش - صيغه - اُخوّت و برادرى را جارى نمود؟ آيا شاهد و گواه هستيد ، كه رسول خدا صلوات اللّه عليه تمام درب ها و روزنه هاى مسجد را از طرف خداوند مسدود نمود ، به جز درب ورودى امام علىّ عليه السّلام را ، كه باز گذاشت ؟ آيا مى دانيد ، كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله به

حضرت فاطمه عليها السّلام فرمود : تو را به بهترين فرد از اهل بيتم شوهر دادم ، او قبل از همه ، مسلمان شد؛ و حِلم و بردباريش از ديگران عظيم تر است ؛ و نيز موقعيّت علم و دانش او برتر و والاتر مى باشد؟ آيا شما شاهد بوديد ، كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود : من سيّد تمام بنى آدم هستم ؛ و برادرم علىّ عليه السّلام سيّد همه عرب ها است ؛ و فاطمه عليها السّلام سيّده زنان اهل بهشت خواهد بود؛ و حسن و حسين عليهماالسّلام پسرانم ، دو سيّد جوانان اهل بهشت مى باشند؟

و همچنين نكاتى پيرامون ولايت و خلافت مطرح كرد ، مبنى بر اين كه ولايت در تمامى امور ، تنها مخصوص اهل بيت رسالت است و ديگران غاصب مى باشند .

و نيز مواردى از جنايات و منكرات دستگاه حاكمه معاوية بن ابوسفيان را بر شمرد . و عدّه اى از جمعيّت ، يكايك موارد و مطالب حضرت را با گفتن : (خدايا! صحيح است ) ، مورد تاييد قرار مى دادند . و عدّه اى ديگر با گفتن : (آرى ، صحيح است ، خدايا! آنچه را حسين مى گويد به راستى حقّ است ؛ ما اين مطالب را از رسول خدا شنيده ايم ) ، و به طور مرتّب سخنان و فرمايشات حضرت را تصديق و تاييد مى كردند . سپس در پايان فرمايشات خود افزود :

اكنون كه سخنان مرا شنيديد؛ و دانستيد كه حقّ است ، پيشنهاد مى دهم ، هنگامى كه به شهرها و خانواده هاى خود مراجعت كرديد ،

گفته هاى مرابراى آن هائى كه مورد اطمينان شما هستند ، بازگو كنيد؛ و آنها را به حقايق و مسائل روز آشنا سازيد . (21)

جدا شدن دست مرد از زن در كنار كعبه الهى

امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت فرمايد : روزى در مراسم حجّ و طواف كعبه الهى ، زنى چون ديگر مسلمان ها مشغول طواف كردن بود ، در حالتى كه دستش از آستين عبايش بيرون و نمايان بود ، كه ناگاه مرد بوالهوسى - كه او نيز مشغول طواف كعبه الهى بود - چشمش به به آن زن افتاد و ديد كه دستش نمايان است ، نزديك او آمد و دست خود را بر روى مُچ دست زن كشيد . در اين لحظه به قدرت خداوند متعال دست مرد - هوس باز - به دست آن زن - بى مبالات - چسبيده شد؛ و هر چه تلاش كردند نتوانستند دست خود را از يكديگر جدا سازند . افرادى كه در حال طواف بودند ، اطراف اين زن و مرد جمع شدند و هركس به نوعى فعاليّت كرد تا شايد دست هاى اين دو نفر را از يكديگر جدا كنند ، ولى سودى نبخشيد؛ و در اثر ازدحام جمعّت ، طواف قطع گرديد . و بعد از آن كه نااميد گشتند ، فقها و قضات آمدند و هر يك به شكلى نظريّه اى صادر كرد : بعضى گفتند : بايد دست زن قطع شود؛ چون دستش را ظاهر گردانيده و سبب فساد و گناه شده است . و برخى گفتند : بلكه مرد مقصّر است ؛ و بايد دست او قطع گردد .

و چون بين آن ها اختلاف نظر پيدا شد

و نتوانستند اين مشكل را حلّ نمايند ، به ناچار در جستجوى اهل بيت و فرزندان رسول خدا صلوات اللّه عليهم اجمعين بر آمدند؛ و سؤ ال كردند كه كدام يك از ايشان در مراسم حجّ مشاركت كرده است ؟ گفته شد : حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام شب گذشته وارد مكّه شده است ؛ و تنها او مى تواند مشكل گشا باشد ، پس شخصى را فرستادند تا امام حسين عليه السّلام را در آن جمع بياورد . وقتى حضرت ابا عبداللّه عليه السّلام در آن جمع حضور يافت ، امير مكّه خطاب به حضرت كرد و گفت : ياابن رسول اللّه ! نظريّه شما درباره اين مرد و زن - تبه كار - چيست ؟ حضرت رو ، به جانب كعبه الهى نمود و دست هاى خود را به سمت آسمان بلند كرد و دعائى را زمزمه نمود؛ و چون دعاى حضرت خاتمه يافت دست مرد از زن جدا شد .

امير مكّه پرسيد : اكنون آن ها را چگونه مجازات كنيم ؟ امام حسين عليه السّلام فرمود : ديگر مجازاتى بر آن ها نيست ، (زيرا خداوند توانا آن ها را مجازات نمود) . (22)

شناسائى مجرمين در حضور استاندار

مرحوم قطب الدّين راوندى رحمة اللّه عليه و همچنين ديگر علما به نقل از امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت كرده اند : عدّه اى از دوستان و غلامان حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام قصد خروج از شهر مدينه منوّره را داشتند .

امام حسين عليه السّلام به آن ها فرمود : در فلان روز از مدينه خارج نشويد؛ بلكه روز پنج شنبه حركت كنيد و از شهر

بيرون رويد . و سپس افزود : چنانچه مخالفت نمائيد با خطر مواجه خواهيد شد و دزدان راهزن ، راه را بر شما مى بندند و ضمن غارت كردن اموال ، شما را نيز به قتل مى رسانند . ولى آن ها مخالفت كرده و بر خلاف پيشنهاد امام حسين عليه السّلام از شهر مدينه خارج شدند؛ و عدّه اى از راهزن ها راه را بستند؛ و بر آن ها يورش برده و تمامى آن افراد را كشتند و اموالشان را به غارت بردند . وقتى امام حسين عليه السّلام از اين جريان آگاه شد ، حركت نمود و نزد والى - استاندار - مدينه رفت . همين كه حضرت وارد شد ، والى مدينه قبل از هر سخنى اظهار داشت : يا ابن رسول اللّه ! شنيده ام كه دوستان و غلامان شما را كشته اند و اموال آن ها را به يغما برده اند ، اميدوارم كه خداوند به شما و خانواده هايشان صبر و پاداش نيك عطا فرمايد . امام حسين عليه السّلام به او خطاب كرد و فرمود : چنانچه آن ها را شناسائى و معرّفى كنم ، آيا دست گير و مجازاتشان مى نمائى ؟ والى مدينه گفت : مگر آن ها را مى شناسى ؟

حضرت فرمود : بلى ، آن ها را مى شناسم ، همان طور كه تو را مى شناسم ؛ و سپس به شخصى كه حضور داشت اشاره كرد و فرمود : اين يكى از آن دزدان قاتل مى باشد . آن شخص بسيار تعجّب كرد و عرضه داشت : يا ابن رسول اللّه ! چگونه

تشخيص دادى كه من يكى از آن ها مى باشم ؟!حضرت فرمود : چنانچه علامت ها و نشانه ها را برايت بيان نمايم ، تاييد و تصديق مى كنى ؟جواب داد : بلى ، به خدا سوگند تصديق و تاييد خواهم كرد .

آن گاه امام حسين عليه السّلام فرمود : فلان وقت تو به همراه دوستانت - فلان و فلانى - از منزل خارج شديد و در بيرون شهر مدينه چنين و چنان كرديد . و بعد از آن كه امام عليه السّلام تمام نشانى ها و خصوصيّات را يكى پس از ديگرى بيان نمود ، استاندار مدينه به آن كسى كه حضرت او را معرّفى نموده بود ، خطاب كرد و گفت : قسم به صاحب اين منبر! چنانچه حقيقت را نگوئى و اعتراف به گناه خويش نكنى ، دستور مى دهم كه تمام گوشت ها و استخوان هاى بدنت را ريز ريز كنند . پس او در پاسخ گفت : به خدا سوگند ، حسين بن علىّ عليه السّلام دروغ نگفته است ؛ بلكه تمام گفته هايش حقيقت و واقعيّت دارد ، مثل اين كه آن حضرت شخصا همراه ما بوده است . بعد از آن والى مدينه دستور داد : تمام متّهمين را إ حضار كردند؛ و يكايك آن ها بدون هيچ گونه تهديدى ، اعتراف و اقرار به قتل و دزدى خويش كردند . و سپس والى مدينه همه آن ها را محكوم به اعدام كرده و يكايك ايشان را گردن زدند . (23)

آرزوى غلام به واقعيّت پيوست

روزى امام حسين عليه السّلام در جمع عدّه اى از اصحابش حضور يافت و آن ها را

مورد خطاب قرار داد و فرمود :

از نظر من صحّت قول رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ثابت است كه فرمود : بهترين اعمال و كارها بعد از نماز صبح ، دلى را شاد گرداندن است ، به وسيله آنچه كه سبب گناه نشود . و سپس افزود : روزى غلامى را ديدم كه با سگى هم غذا بود ، وقتى سبب آن را از او پرسيدم ، در پاسخ گفت : اى پسر رسول خدا! من غمناك و ناراحت هستم ، مى خواهم با خوشحال كردن اين سگ ، خودم را شادمان و مسرور گردانم . سپس در ادامه اظهار داشت : من داراى اربابى يهودى هستم كه آرزو دارم ، شايد بتوانم از او جدا شده و آسوده گردم . امام حسين عليه السّلام مى فرمايد : من با شنيدن سخنان غلام ، نزد ارباب او آمدم و تصميم گرفتم تا مبلغ دويست دينار به عنوان قيمت غلام تحويل أ ربابش دهم و او را خريدارى نمايم . پس چون يهودى از تصميم من آگاه شد ، اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! آن غلام فداى قدمت باد ، او را به تو بخشيدم و اين باغ را هم به او بخشيدم ؛ و سپس پول ها را هم نيز برگرداند .

امام حسين عليه السّلام فرمايد : من پول ها را به او پس دادم ؛ و اظهار داشتم : من هم اين پول را به تو مى بخشم .

يهودى گفت : پول ها را پذيرفتم و به غلام بخشيدم . امام عليه السّلام افزود : من غلام را آزاد كردم

و باغ را هم به او بخشيدم ؛ و آن دويست دينار را هم دريافت كرد . پس همسر يهودى كه شاهد اين جريان بود مسلمان شد و مهريه خود را به شوهرش بخشيد . و در پايان يهودى چون چنين برخوردى را ديد ، گفت : من نيز مسلمان شدم و اين خانه مسكونى را به همسرم بخشيدم . (24)

دو جريان عبرت انگيز و آموزنده

اُسامه كه يكى از اصحاب پيامبراسلام صلّى اللّه عليه و آله بود؛ و همچنين يكى از كسانى بود كه نسبت به بيعت با امام علىّ عليه السّلام سر باز زد و تخلّف كرد . روزى سخت مريض شده بود ، همان مريضى كه نيز سبب مرگ و فوت وى گرديد . امام حسين عليه السّلام چون شنيد كه اُسامه مريض شده و در بستر بيمارى افتاده است ، تصميم گرفت تا به عنوان عيادت و ديدار از او به منزلش برود . وقتى حضرت وارد منزل اُسامه گرديد ، كنار بستر او نشست و جوياى احوال وى شد . اُسامه كه انتظار چنين برخورد محبّت آميزى را از امام نداشت ؛ آهى كشيد و اظهار داشت : يا ابن رسول اللّه ! غم و اندوه بسيارى دارم . حضرت ابا عبداللّه عليه السّلام به او خطاب كرد و فرمود : مشكل و ناراحتى تو چيست ؟ اُسامه اظهار داشت : قَرْض و بدهى سنگينى بر دوش دارم كه به مقدار شصت هزار درهم مى باشد . حضرت او را دلدارى داد و فرمود : ناراحت نباش ، تمام قرضى كه بر عهده دارى ، من تعهّد مى نمايم كه آن ها را بپردازم .

اُسامه گفت : مى ترسم پيش از آن كه بدهكارى هايم پرداخت شود ، از دنيا بروم . امام حسين عليه السّلام فرمود : مطمئن باش پيش از آن كه من ، بدهى تو را نپرداخته ام ، هرگز نخواهى مُرد . سپس حضرت . از نزد اُسامه حركت نمود تا قرض هايش را پرداخت نمايد؛ و پس از آن كه بدهكارى هايش پرداخت شد ، فوت كرد . (25)

همچنين آورده اند : روزى حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام در مجلس معاوية ابن ابى سفيان شد و ديد كه يك نفر عرب بيابان نشين از معاويه تقاضاى كمك دارد ، ولى معاويه از كمك به آن عرب ، خوددارى نمود؛ و با حضرت مشغول صحبت گرديد . عرب بيابان نشين از برخى افراد حاضر در مجلس سؤ ال كرد : اين شخص تازه وارد كيست ؟ پاسخ دادند : او حسين فرزند علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است . آن گاه اعرابى حضرت را مخاطب قرار داد و گفت : اى فرزند رسول خدا! من از شما خواهش مى كنم تا نسبت به رفع مشكل من با معاويه صحبت كنى ؟ حضرت هم درخواست اعرابى را پذيرفت و سفارش او را به معاويه كرد و معاويه هم خواسته اعرابى را برآورد و نيازش را برطرف ساخت . سپس اعرابى با اشعارى چند امام حسين عليه السّلام را مدح و ثنا گفت ؛ و از آن حضرت قدردانى و تشكّر كرد . معاويه به اعرابى معترض شد كه من به تو كمك نمودم و تو حسين را تمجيد و تعريف مى كنى ؟!

اعرابى

در پاسخ گفت : اى معاويه ! آنچه را كه تو به من دادى از حقّ آن حضرت بود كه سفارش و وساطت او را پذيرفتى ؛ و به جهت او مرا كمك و يارى كردى . (26)

آينده نگرى و پيش انديشى

مرحوم شيخ صدوق رحمة اللّه عليه در كتاب خود آورده است : در يكى از روزها شخصى ، محضر مبارك امام حسين عليه السّلام شرفياب شد و ضمن احوال پرسى عرضه داشت : يا ابن رسول اللّه ! در چه حالتى هستى ؟ و شب را چگونه به صبح آورده اى ؟ حضرت در جواب فرمود : در حالتى به سر مى برم كه پروردگارم در هر لحظه شاهد و ناظر بر اعمال و كردارم مى باشد . و آتش دوزخ را بر سر راه خود مى بينم ، مرگ كه به دنبال من است ، هر لحظه مرا مى جويد؛ و مى دانم كه محاسبه ، نسبت به گفتار و كردارم حتمى است ، پس سعادت و خوشبختى خود را در گرو اعمال و گفتار خود مى دانم ؛ و هر آنچه را دوست داشته باشم ، به آن دست نمى يابم ؛ و از آنچه بى زار و ناخرسندم ، نمى توانم خود را برهانم ؛ و بالا خره بايد تابع مقدّرات الهى ، باشم ؛ و ايمان دارم كه تمامى امور من به دست ديگرى است ، كه اگر بخواهد مرا مؤ اخذه مى كند؛ و اگر مايل باشد مرا عفو مى نمايد . پس با يك چنين حالتى كدام فقيرى در پيشگاه خداوند ، از من فقيرتر و نيازمندتر خواهد بود . (27)

بزرگوارى و اهميّت نعمت خداوند

همچنين مرحوم شيخ صدوق رضوان اللّه عليه در كتاب عيون أ خبار الرّضا عليه السّلام داستانى را آورده است كه از جهاتى قابل اهميّت مى باشد : روزى از روزها امام حسين عليه السّلام در حال داخل شدن

دست شويى - مستراح - ، تكّه نانى را مشاهده نمود ، آن را برداشت و تحويل غلام خود داد و فرمود : هنگامى كه خارج شدم آن را به من بازگردان . غلام لقمه نان را از حضرت گرفت ؛ و پس از آن كه آن را تميز و نظيف كرد ، خورد .

وقتى كه حضرت از دست شوئى - مستراح - بيرون آمد ، غلام را مخاطب قرار داد و فرمود : آن لقمه نان را چه كردى ؟

غلام عرضه داشت : يا ابن رسول اللّه ! آن را تميز كردم و خوردم . امام حسين عليه السّلام فرمود : همانا تو در راه خداوند متعال و به جهت خوشنودى و رضايت او آزاد كردم . در اين هنگام شخصى در آن حوالى حاضر بود و متوجّه اين جريان گرديد ، به همين جهت جلو آمد و خطاب به حضرت كرد و عرضه داشت : اى سرورم ! - به همين سادگى - او را آزاد گرداندى ؟! امام حسين عليه السّلام فرمود : بلى ، چون از جدّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه فرمود : هركس لقمه نانى را كه بر روى زمين يا در جائى افتاده است ، ببيند و آن را بردارد و تميز كند؛ و تناول نمايد ، در درونش استقرار نمى يابد مگر آن كه خداوند متعال او را از آتش دوزخ آزاد و رها گرداند . و سپس امام حسين عليه السّلام افزود : من نخواستم كسى را كه خداوند مهربان از آتش آزاد نموده ، عبد و غلام من باشد ، به

همين جهت او را آزاد كردم . (28)

زيارت رسول خدا با امام علىّ عليهماالسّلام

اصبغ بن نباته كه يكى از اصحاب و ياران امام علىّ عليه السّلام است ، حكايت كند : مدّتى پس از آن كه مولاى متقيّان علىّ عليه السّلام به شهادت رسيد ، محضر مبارك حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام شرفياب شدم و عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! درخواستى دارم ، اگر اجازه بفرمايى آن را مطرح كنم ؟ و امام حسين عليه السّلام پيش از آن كه من سخن را ادامه دهم ، فرمود : اى اصبغ ! آمده اى تا كارى كنم كه بتوانى برخورد جدّم رسول الّله صلّى اللّه عليه و آله را با ابوبكر ، در مسجد قبا ، بنگرى ؟ عرض كردم : بلى ، اى پسر رسول خدا! خواسته من همين است .

امام عليه السّلام در همان مجلسى كه در شهر كوفه بوديم ، فرمود : برخيز ، و من جاى خود برخاستم و ايستادم ، ناگهان خود را در مسجد قُبا ديدم ؛ و چون بسيار تعجّب كرده و متحيّر شدم . حضرت ضمن تبسّمى ، اظهار داشت : اى اصبغ ! حضرت سليمان بن داود عليهماالسّلام نيروى باد در كنترل و اختيارش بود و در يك چشم بر هم زدن مسافتى را به سرعت مى پيمود . و ما اهل بيت عصمت و طهارت ، بيش از حضرت سليمان و ديگر پيامبران عليهم السّلام به تمام علوم و فضائل آشنا و آگاه مى باشيم . عرضه داشتم : با اين حركت طىّ الارض از كوفه به مكّه در كمتر از يك لحظه ، تصديق مى كنم ،

كه شما از همه بالاتر مى باشيد . حضرت فرمود : آرى ، تمام علوم و معارف الهى نزد ما اهل بيت رسالت خواهد بود؛ و ما محرَم اسرار و علوم خداوند متعال هستيم . من با شنيدن چنين مطالبى ، اظهار داشتم : خدا را شكر مى كنم كه مرا از دوستان شما اهل بيت رسالت قرار داده است . آن گاه حضرت فرمود : اكنون وارد مسجد شو .

وقتى داخل مسجد رفتم ، ديدم كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در محراب نشسته و عباى خود را بر دوش افكنده است . بعد از آن امام علىّ عليه السّلام را ديدم كه گريبان ابوبكر را گرفته است و هر دو در حضور رسول خدا ايستاده اند . و حضرت رسول انگشت مبارك خود را به دندان گرفت ؛ و اظهار داشت : اى ابوبكر! تو و يارانت پس از رحلت من ، مرتكب حركت ناشايسته اى شده ايد . (29)

اهميّت تعليم و تعلّم

در كتاب مناقب آل ابى طالب آمده است : حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام يكى از فرزندان خود را به مكتب خانه اى فرستاد . پس از گذشت چند روزى ، معلّم - كه عبدالرّحمان سلمى نام داشت - سوره مباركه (الحمد) را به وى تعليم نمود . بعد از آن كه فرزند ، از مكتب به منزل مراجعت كرد ، سوره حمد را براى پدرش امام حسين عليه السّلام قرائت نمود . امام سلام اللّه عليه ، به جهت اين آموزش معلّم ، مبلغى معادل يك هزار دينار؛ و نيز هزار حُلّه به وى اهدا كرده و او را

تشويق و دل گرم نمود ، همچنين دهانش را پُر از دُرّ كرد . شخصى كه شاهد اين جريان بود ، از اين برخورد تعجّب كرد و سپس لب به اعتراض گشود؛ و اظهار داشت : آيا آن همه هدايا به يك معلّم پرداخت مى شود؟! امام حسين عليه السّلام در پاسخ به او ، با متانت چنين فرمود : اين هدايا نسبت به كار معلّم كه همانا تعليم و تربيت فرزندان است بسيار ناچيز و بى ارزش خواهد بود . و سپس اشعارى را بدين مضمون سرود :

هنگامى كه دنيا به تو روى آورد؛ پس تا مى توانى به وسيله آن به مردم نيكى و احسان كن ، پيش از آن كه دنيا از تو روى گرداند؛ و تو ناتوان و عاجز گردى . و توجّه داشته باش كه نه جود و سخاوت ، نيكى و محبّت را نابود مى گرداند؛ و نه بخل و حسادت مى تواند اموال و ثروتى را ، تا ابد نگه دارد . (30)

تلاش و جواب مخالف

بنابر آنچه روايت كرده اند :

روزى حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام از منزل خويش خارج شد؛ و برخى از دوستان مخفيانه دنبال حضرت حركت كردند . پس مشاهده كردند كه حضرت در باغستانى مشغول بيل زدن زمين گرديد و در حين كار اين آيه شريفه قرآن ايَحْسَبُ الا نْسانُ أنْ يُتْرَكَ سُدىً را تا آخر سوره مباركه تلاوت مى نمود . و اشك از ديدگانش بر محاسن و صورت مباركش جارى بود . اصحاب با ديدن اين صحنه همگى گريان شدند . و پس از لحظاتى سكوت ، يكى از اصحاب ، از حضرت

سؤ الى كرد؛ و حضرت جواب او را داد . آن شخص بعد از آن گفت : به خدا سوگند! كه حقّ براى شما روى آورد؛ ولى طايفه ات نپذيرفتند . امام حسين عليه السّلام به آن شخص خطاب كرد و فرمود : خاموش باش و ساكت شو ، كه همانا وعدگاه الهى ، روز جدائى حقّ از باطل فرا خواهد رسيد . (31)

دستگيرى از تهى دستان

در يكى از روزها امام حسين عليه السّلام از محلّى گذشت و عبورش به عدّه اى از فقرا و تهى دستان افتاد ، كه سفره نانى پهن كرده و مشغول خوردن غذا بودند . هنگامى كه آن افراد حضرت را مشاهده كردند او را براى خوردن غذا دعوت نمودند . و حضرت دعوت آنان را پذيرفت ؛ و چون در كنار آن ها نشست ، پس از لحظه اى فرمود : چنانچه خوراك شما صدقه نمى بود ، حتما با شما غذا مى خوردم . (32)سپس امام حسين عليه السّلام در ادامه فرمايشاتش افزود : هنگامى كه غذايتان را ميل نموديد ، بلند شويد تا با همديگر به منزل ما رويم ؛ و ميهمان من باشيد .

آن ها هم دعوت امام عليه السّلام را اجابت كردند و چون وارد منزل شدند؛ حضرت آن ها را مورد لطف و احترام قرار داد؛ و تعدادى لباس به همراه مقدارى پول نقد به هر يك از آن ها پرداخت نمود . (33)

منزلى از ياقوت قرمز

هنگامى كه شهادت امام حسن مجتبى عليه السّلام نزديك شد و أ ثرات زهر در بدن شريفش ظاهر گشته بود ، برادرش حسين عليه السّلام كنار بستر او آمد و نشست ؛ و سپس اظهار داشت : چرا چهره ات به رنگ سبز متمايل گشته است ؟

امام حسن عليه السّلام گريست و فرمود : برادرم ، سخن جدّم درباره من عملى شد ، وبعد از آن يكديگر را در بغل گرفته ؛ و هر دو گريان شدند . و پس از لحظاتى فرمود : جدّم مرا خبر داد : موقعى كه در شب معراج در يكى

از باغ هاى بهشت وارد شدم و بر منازل مؤ منين عبور كردم ، دو قصر و آپارتمان بسيار مجلّل كنار هم ، مرا جلب توجّه كرد كه يكى از زبرجد سبز و ديگرى ياقوت قرمز بود . به جبرئيل گفتم : اين دو قصر مربوط به كيست ؟ پاسخ داد : مربوط به حسن و حسين است . گفتم : چرا يك رنگ نيستند؟ پاسخى نداد و ساكت ماند ، گفتم : چرا سخن نمى گوئى ؟ گفت : از تو خجالت دارم و شرمنده ام . گفتم : تو را به خدا سوگند مى دهم ، مرا از علّت آن خبر دهى ، كه چرا داراى دو رنگ مى باشند؟ اظهار داشت : آن ساختمانى كه سبز رنگ است مربوط به حسن عليه السّلام خواهد بود ، چون كه او را مسموم مى كنند و موقع مرگ ، رنگش سبز خواهد شد . و ساختمانى كه قرمز مى باشد مربوط به حسين عليه السّلام است ، چون كه او را خواهند كشت و رنگش از خون ، قرمز خواهد شد . هنگامى كه امام حسن عليه السّلام اين مطلب را بيان نمود ، با برادرش حسين عليه السّلام همديگر را در آغوش گرفته و سخت گريستند؛ و تمامى افراد حاضر در كنار ايشان ، شروع به شيون و گريه كردند . (34)

تفسير چشم و گوش و قلب

حضرت عبدالعظيم حسنى از دهمين پيشواى مسلمين ، امام علىّ هادى و آن حضرت از پدران بزرگوارش عليهم السّلام حكايت كند : امام حسين عليه السّلام فرمود : روزى در حضور جدّم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نشسته بودم

، كه آن حضرت چنين فرمود : ابوبكر به منزله گوش من ، و عمر به منزله چشم من ، و عثمان به منزله قلب من هستند .

فرداى آن روز نيز دوباره بر آن حضرت وارد شدم ؛ و پدرم اميرمؤ منان علىّ عليه السّلام و همچنين ابوبكر ، عمر و عثمان را نيز در آن مجلس مشاهده نمودم . پس خطاب به جدّم كردم و گفتم : روز گذشته شنيدم كه سخنى پيرامون بعضى از اصحاب خود كه حضور دارند فرمودى ، مى خواهم بدانم كه منظورتان چه بود؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود : بلى ، و سپس به ايشان اشاره نمود و اظهار داشت : به راستى ايشان گوش و چشم و قلب من خواهند بود ، زيرا كه به زودى درباره جانشينم علىّ عليه السّلام مورد سؤ ال قرار مى گيرند . و سپس آيه مباركه قرآن إ نَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤ ادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئولا را تلاوت نمود ، يعنى ؛ همانا گوش و چشم و قلب ، تمامى آن ها نسبت به او - يعنى اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام - مورد سؤ ال و بازخواست قرار خواهند گرفت . و بعد از آن افزود : قسم به عزّت پروردگارم ، كه تمامى امّت مرا در روز قيامت متوقّف خواهند نمود و درباره ولايت امام علىّ عليه السّلام مورد سؤ ال قرار مى دهند ، همان طورى كه خداوند متعال در قرآن حكيم به آن تصريح نموده است : وَقِفُوهُمْ اِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ يعنى ؛ ايشان را نگه داريد ، چون آن ها مسئول هستند

و بايد پاسخگوى اعمال و برخوردهاى خويش باشند . (35)

تمامى موجودات تحت فرمان آن ها

زراره كه يكى از شاگردان و اصحاب امام صادق عليه السّلام است ، از آن حضرت حكايت كند : در زمان حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام شخصى به نام عبداللّه بن شدّاد ليثى ، دچار بيمارى و تب سختى شده بود . امام حسين عليه السّلام به جهت عيادت و ديدار او راهى منزلش شد ، و چون كه حضرت خواست وارد منزل شود بلافاصله تب او برطرف گرديد؛ و مريض گفت : راضى شدم به حقّانيّتى كه از طرف خداوند متعال به شما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام ارزانى شده است تا جائى كه تب از شما فرار مى كند . امام حسين عليه السّلام فرمود : قسم به خداوند! چيزى آفريده نشده است مگر آن كه تحت فرمان ما خواهد بود . زراره گويد : سپس صدائى را شنيديم كه مى گفت : لبّيك يا ابن رسول اللّه ! و آن گاه امام حسين عليه السّلام فرمود : آيا اميرالمؤ منين عليه السّلام تو را دستور نداده است كه فقط به افرادى نزديك شوى كه يا دشمن ما بوده و يا گناهكار باشد ، كه سبب كفّاره گناهش شود ، پس چرا به اين شخص روى آورده اى . (36)

مرز پيروى از پدر

روزى عبدالرّحمان فرزند عمرو بن عاص با عدّه اى در محلّى نشسته بودند ، كه امام حسين عليه السّلام از جلوى آن ها عبور نمود ، در همان حال عبدالرّحمان گفت : هركس مى خواهد به بهترين شخص در زمين و آسمان نگاه كند ، به اين رهگذر نظر نمايد . و سپس افزود : گرچه من بعد از دوران

جنگ بصره تاكنون با آن حضرت صحبت نكرده ام ؛ ولى بدانيد كه او به طور حتم برترين انسان ها است . و پس از گذشت چند روزى عبدالرّحمان به همراه ابو سعيد خدرى حضور آن حضرت شرفياب شدند؛ و حضرت عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود : آيا معتقد هستى كه من بهترين فرد روى زمين و آسمان مى باشم ؟به راستى اگر چنين اعتقادى دارى ، پس چرا با من و پدرم - اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام - در جنگ بصره مقاتله و جنگ مى كردى ؟!و حال آن كه پدرم از من بهتر و برتر مى باشد . عبدالرّحمان با حالت سرافكندگى ، از امام عليه السّلام عذرخواهى كرد؛ و عرضه داشت : جدّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من دستور داد : از پدرت پيروى و اطاعت كن . امام حسين عليه السّلام فرمود : آيا قول خداوند متعال را در قرآن حكيم نشنيده اى ، كه فرمود : (وَإِنْ جاهَداكَ عَلى أنْ تُشْرِكَ بى مالَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُم ا) يعنى ؛ چنانچه پدر و مادرت سعى كردند كه تو را مشرك و گمراه كنند ، از آنان پيروى مكن . و مقصود جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين است كه پيروى و اطاعت از پدر و مادر در كارهاى نيك و خوب خواهد بود ، كه منطبق با فرامين قرآن و اهل قرآن بوده باشد . و همچنين فرمود : اطاعت و پيروى از مخلوقى كه انسان را به نافرمانى و معصيت خداوند وادار نمايد ، حرام

است . (37)

نماز بر جنازه منافقين

صفوان به نقل از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت كرده است : در زمان امام حسين عليه السّلام ، يكى از منافقين مُرده بود؛ و حضرت به دنبال جنازه آن منافق حركت مى نمود ، در بين راه ، به يكى از اصحاب خويش برخورد نمود كه به سرعت از آنجا عبور مى كرد تا همراه جنازه قرار نگيرد ، حضرت به او فرمود : كجا مى روى ؟ عرض كرد : از جنازه اين منافق فرار مى كنم كه بر او نماز نخوانم . امام حسين عليه السّلام فرمود : همراه من بيا ، و در نماز بر او آنچه از زبان من شنيدى ، تو هم مثل من همان كلمات را بازگو كن . پس از آن كه جنازه را بر زمين گذاشتند و شروع به خواندن نماز ميّت كردند ، حضرت دست هاى خود را همانند ديگران بالا برد و پس از تكبير ، گفت :

(اَللّهُمَّ خُذْ عَبْدَكَ فى عِبادِكَ وَ بِلادِكَ ، اَللّهُمَّ أصِلْهُ اَشَدَّ نارِكَ ، اَللّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ عَذابِكَ ، فَاِنَّهُ كانَ يَتَوَلّى اَعْدائَكَ ، وَ يُعادى اَوْليائَكَ ، وَ يُبْغِضُ أهَلَبَيْتِ نَبِيِّكَ) خداوندا! او را از بين بندگان و شهرها برگير ، و شديدترين عذاب را بر او مسلّط گردان ؛ و سوزش و سختى عذاب را به او بچشان ، چون او دشمنان تو را دوست ، و دوستان تو را دشمن مى داشت و از دوستان تو بيزار بود ، و با أ هل بيت پيغمبرت بغض و كينه داشت . (38)

همچنين در كتاب تفسير امام عسكرى عليه السّلام آمده است :

امام حسين عليه السّلام فرمود : پس از آن كه خداوند ، حضرت آدم عليه السّلام را آفريد و اسامى تمامى چيزها را به او تعليم نمود و حضرت آدم آن اسامى را بر ملائكه عرضه داشت . سپس خداوند ، حضرت محمّد ، علىّ ، فاطمه ، حسن و حسين صلوات اللّه عليهم را همچون شَبَحى در صلب حضرت آدم عليه السّلام قرار داد و به وسيله انوار مقدّس ايشان ، تمام جهان هستى را روشنائى بخشيد . بعد از آن خداوند به ملائكه دستور داد تا براى آدم به جهت عظمت و فضل آن اشباح پنج گانه سجده نمايند . پس تمامى افراد ملائكه ، سجده كردند مگر شيطان كه از فرمان خداوند؛ و از تواضع در مقابل انوار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام سرپيچى و امتناع ورزيد . و به همين جهت كه تكبّر و بلند پروازى كرد ، در زمره كافرين قرار گرفت . (39)

معرّفى جانشينان پيامبر اسلام صلوات اللّه عليهم

در يكى از روزها ، شخص عربى به حضور امام حسين عليه السّلام شرفياب شد و ضمن صحبت هاى مفصّلى ، سؤ ال كرد : اى پسر رسول خدا! تعداد خلفا و ائمّه اطهار ، پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چند نفر مى باشند؟

امام حسين عليه السّلام فرمود : دوازده نفر مى باشند ، به تعداد پيشوايان دوازده گانه بنى اسرائيل . اعرابى اظهار داشت : چنانچه ممكن است ، اسامى آن ها را برايم بيان فرما؟

حضرت فرمود : اى برادر! امام و خليفه بعد از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله پدرم اميرالمؤ منين علىّ بن ابى طالب

عليه السّلام مى باشد؛ و سپس برادرم حسن مجتبى و بعد از او هم من خواهم بود؛ و مابقى خلفا و اوصيا نه نفر ديگر از فرزندان من هستند ، به نام هاى :

پسرم ، علىّ - زين العابدين - .

و بعد از او پسرش ، محمّد - باقرالعلوم - .

و بعد از او پسرش ، جعفر - صادق آل محمّد - .

و بعد از او پسرش ، موسى - كاظم - .

و بعد از او پسرش ، علىّ - رضا - .

و بعد از او پسرش ، محمّد - جوادالائمّة - .

و بعد از او پسرش ، علىّ - هادى - .

و بعد از او پسرش ، حسن - عسكرى - .

و همچنين پس از او پسرش به عنوان (خَلَف صالح ، مَهْدى موعود)- صلوات اللّه عليهم - جانشين و پيشواى هدايت گر براى جامعه خواهند بود ، كه - دوازدهمين ايشان - نهمين فرزند من مى باشد؛ و او هنگامى كه ظهور نمايد تمام موارد احكام دين مبين اسلام را به اجرا در خواهد آورد . (40)

نماز باران در كوفه به دستور پدر

مرحوم سيّد مرتضى رحمة اللّه عليه آورده است : حضرت صادق آل محمّد ، به نقل از پدران بزرگوارش عليهم السّلام حكايت فرمايد : در زمان مولاى متقّيان ، امام علىّ عليه السّلام مدّتى باران نازل نشد . پس عدّه اى از اهل كوفه نزد امام اميرالمؤ منين ، علىّ عليه السّلام حضور يافته و ضمن اظهار ناراحتى از نيامدن باران ، تقاضا كردند تا حضرت از درگاه خداوند ، طلب نزول باران نمايد . امام علىّ عليه السّلام خطاب به فرزندش حضرت ابا عبداللّه الحسين

سلام اللّه عليه كرد و فرمود : اى حسين ! حركت كن و براى اين اهالى از درگاه خداوند متعال درخواست بارش باران نما .

حضرت ابا عبداللّه الحسين طبق پيشنهاد پدر از جاى برخاست و ايستاد؛ و پس از حمد و ثناى الهى ، بر پيامبر خدا و بر اهل بيت گراميش تحيّت و درود فرستاد؛ و آن گاه اظهار داشت : اى خداوندى كه عطاكننده خيرات هستى ، و بركات و رحمت هايت را مرتّب بر ما مى فرستى ! امروز از آسمان ، باران رحمت و بركت خود را بر ما بندگانت فرود فرست ؛ و ما را از باران خير و بركت سيراب گردان . و تمام موجودات تشنه را كامياب و سيراب گردان . تا آن كه ضعيفان خوشحال و دلشاد گردند . و زمين هاى مرده سرسبز و زنده در آيند؛ و بركات را ظاهر نمايند .

پس اى پروردگار جهانيان ! دعا و خواسته ما بندگانت را مستجاب و برآورده فرما . همين كه حضرت أ با عبداللّه الحسين عليه السّلام دعايش پايان يافت و آميّن گفت ، ناگهان ابرهاى بسيارى در آسمان پديدار شد و باران رحمت شروع به باريدن كرد و تمام مناطق را باران فرا گرفت . به طورى كه بعضى از بيابان نشين هاى اطراف كوفه به خدمت امام عليه السّلام وارد شدند و گفتند : بارش باران ، تمام حوالى كوفه را فراگرفته ؛ و تمام باغات و نهرها پر از آب گرديده است . (41)

سخن گفتن شيرخوار و سنگسار مادر

صفوان به نقل از امام جعفر صادق عليه السّلام حكايت كند : در زمان حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه

السّلام دو نفر مرد بر سر بچّه اى شيرخوار نزاع و اختلاف داشتند؛ و هر يك مدّعى بود كه بچّه براى او است . در اين ميان ، امام حسين عليه السّلام عبورش بر ايشان افتاد و چون متوّجه نزاع آن ها شد ، آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود : براى چه سر و صدا مى كنيد؛ و داد و فرياد راه انداخته ايد؟يكى از آن دو نفر گفت : ياابن رسول اللّه ! اين همسر من است . و ديگرى اظهار داشت : اين بچّه مال من است . امام حسين عليه السّلام به آن شخصى كه مدّعى بود زن همسر اوست ، خطاب كرد و فرمود : بنشين ؛ و سپس خطاب به زن نمود و از او سؤ ال كرد كه قضيّه و جريان چيست ؟ پيش از آن كه رسوا شوى حقيقت را صادقانه بيان كن . زن گفت : اى پسر رسول خدا! اين مرد شوهر من است و اين بچّه مال اوست ؛ و آن مرد را نمى شناسيم . در اين لحظه امام حسين عليه السّلام به بچّه اشاره كرد و فرمود : به إ ذن خداوند متعال سخن بگو و حقيقت را براى همگان آشكار گردان ، كه تو فرزند كدام يك از اين دو مرد هستى . پس طفل شيرخوار به اعجاز امام حسين عليه السّلام به زبان آمد و گفت : من مربوط به هيچ يك از اين دو مرد نيستم ؛ بلكه پدر من چوپان فلان أ رباب است . سپس حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات اللّه عليه دستور داد تا

زن را طبق دستور قرآن سنگسار نمايند . امام صادق عليه السّلام در ادامه فرمايش افزود : آن طفل ، بعد از آن جريان ، ديگر سخنى نگفت و كسى از او كلامى نشنيد . (42)

زنده شدن زنى مرده

مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود آورده است : عدّه اى در حضور مبارك امام حسين عليه السّلام نشسته بودند ، كه ناگاه جوانى گريه كنان وارد شد . امام حسين عليه السّلام به او فرمود : چرا گريان و ناراحت هستى ؟جوان اظهار داشت : هم اكنون مادرم بدون آن كه وصيّتى كرده باشد ، فوت نمود و از دنيا رفت ؛ و او اموال بسيارى داشت ، پيش از آن كه بميرد به من گفت كه بدون مشورت با شما هيچ دخالت و تصرّفى در اموالش نكنم . پس امام حسين عليه السّلام به كسانى كه آنجا حضور داشتند فرمود : برخيزيد تا به طرف منزل اين زنى برويم كه از دنيا رفته است . لذا همگى حركت كردند و به منزلى كه جنازه زن در آن نهاده شده بود ، وارد شدند و جلوى درب اتاق ايستادند . در اين هنگام حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام دعائى را خواند؛ و به اذن خداوند متعال آن زن مُرده ، زنده شد . همين كه زنده شد نشست و پس از گفتن شهادتين ، نگاهى به امام عليه السّلام انداخت و گفت : اى سرورم ! سخنى بفرما و مرا به دستورات خود راهنمايى نما . حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام داخل اتاق شد و بر بالشى تكيه داد و فرمود : هم اينك وصيّت

كن ، خداوند تو را رحمت نمايد . زن اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! من اموالى چنين و چنان در فلان مكان دارم ، يك سوّم آن ها را به شما مى دهم تا در هر راهى كه مصلحت مى دانى ، مصرف نمايى . و دو سوّم ديگر آن ها را به اين پسرم مى دهم ؛ البتّه به شرط آن كه او از دوستان و علاقه مندان شما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام باشد . ولى چنانچه مخالف شما گردد ، پس تمامى اموال خودم را در اختيار شما قرار مى دهم ؛ چون كه مخالفين شما هيچ حقّى در اموال مؤ منين ندارند . سپس آن زن از حضرت خواهش نمود كه بر جنازه اش نماز بخواند؛ و مسائل كفن و دفنش را نيز خود حضرت بر عهده گيرد . (43)

پيشگويى و آينده نگرى از دوران كودكى

يكى از اصحاب پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله ، به نام حذيفه يمانى حكايت كند : روزى حسين عليه السّلام در حالى كه كودكى بيش نبود ، اظهار داشت : به خداوند قسم ! ستمگران بنى اميّه بر قتل من ، گرد هم خواهند آمد و عمر سعد پيش قدم و سرلشگر آن ها خواهد بود . پس به او گفتم : آيا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله چنين مطلبى را برايت گفته است ؟ فرمود : خير . بعد از آن به حضور پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رفتم ؛ و حضرت را از پيش گويى فرزندش حسين عليه السّلام آگاه ساختم كه در دوران كودكى ، پيش گويى

مى كند و از اتّفاقات آينده خبر مى دهد!!

حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود : اى حذيفه ! همانا علم من ، علم حسين است ؛ و علم او علم من است ، چون ما - اهل بيت عصمت و طهارت - به تمام حوادث روزگار پيش از آن كه واقع شود آگاه و آشنا مى باشيم . (44)

همچنين مرحوم قطب الدين راوندى آورده است : روزى شخصى به محضر مبارك حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام شرفياب شد و اظهار داشت : اى فرزند رسول خدا! من مى خواهم كه با فلان زن ، از فلان خانواده ازدواج كنم ، و قبل از هر اقدامى محضر شما آمده ام تا با شما مشورت كنم ، چون شما اهل بيت رسالت به تمام امور و مصالح افراد آگاه و آشنا هستيد . امام حسين صلوات اللّه عليه فرمود : من صلاح نمى دانم كه تو با آن زن ازدواج نمائى .

ضمناً آن زن ، ثروت بسيارى داشت و مرد هم از دارائى و اموال بسيارى برخوردار بود . امّا مرد با نظريّه حضرت مخالفت كرد و با آن زن مورد نظر خود ازدواج نمود ، پس از گذشت مدّتى كوتاه مرد تهى دست و فقير گرديد و به ناچار نزد امام حسين عليه السّلام آمد و موضوع را بازگو كرد . حضرت فرمود : من تو را راهنمائى كردم ، وليكن تو اهميّت ندادى ، با اين حال الا ن هم نظر من اين است كه او را رها نموده و طلاق دهى ، كه خداوند بهتر از آن را برايت مقدّر مى

گرداند . سپس پيشنهاد فرمود كه با فلان زن از فلان خانواده ازدواج نما ، و چون پيشنهاد حضرت را اجرا كرد ، پس از مدّتى مرد داراى ثروتى انبوه شد ، همچنين خداوند متعال فرزندانى پسر و دختر به آن ها عطا نمود و تمام خوبى ها و سعادت ها به آن ها روى آورد . (45)

آب دهان و شفاى چشم

صالح بن ميثم اسدى حكايت كند : روزى به حضور عمّه ام ، حُبابه والبيّه - كه در اثر سجود و عبادت بسيار ، نحيف و لاغر گشته بود - وارد شدم ؛ و پس از احوال پرسى ، عمّه ام به من گفت : اى برادرزاده ! مايل هستى تا حديثى از امام حسين عليه السّلام برايت بيان كنم ؟ گفتم : بلى ، برايم بازگو كن ، تا بشنوم . عمّه ام ، حُبابه گفت : من هر روز جهت زيارت و ملاقات حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام به ديدارش مى رفتم تا آن كه ناراحتى چشم پيدا كردم و ديگر نتوانستم به محضر شريفش حضور يابم . چند روزى بدين منوال گذشت ، تا آن كه روزى امام حسين عليه السّلام با جمعى از اصحابش در حالى كه من در جايگاه عبادت خود نشسته بودم بر من وارد شد و فرمود : اى حبابه ! كجائى ، مدّتى است ، كه تو را نمى بينم ؟ عرضه داشتم : اى پسر رسول خدا! ناراحتى چشم برايم پيش آمده است و به اين جهت نتوانستم محضر شما شرفياب گردم . پس حضرت دستور داد و روسرى خود را از صورتم كنار زدم ، آن

گاه نگاهى به چشم من كرد و سپس آب مبارك دهان خود را به چشم من ماليد و اظهار داشت : اى حُبابه ! خداوند متعال را شكرگزار باش ، كه ناراحتى چشم تو را برطرف نمود و بهبودى بخشيد . بعد از آن به جهت شكر و سپاس پروردگار به سجده رفتم ؛ و حضرت به من خطاب كرد و اظهار نمود : اى حبابه ! سرت را بلند كن و بنشين و در آئينه نگاه كن ، و ببين در چه حالتى هستى ؟حبابه گويد : چون سر از سجده بلند كردم ، ديگر هيچ درد و ناراحتى در چشم خود احساس نكردم ؛ پس حمد و ستايش خداوند متعال را به جاى آوردم . پس از آن امام حسين عليه السّلام افزود : ما اهل بيت و شيعيان ما ، همه بر يك فطرت هستيم و از يك سرشت آفريده شده ايم ؛ و ديگران از ما جدا و بيزار مى باشند . (46)

برخورد با دشمن در خواستگارى و ازدواج

روزى معاويه نامه اى براى مروان استاندار خود در مدينه به اين مضمون نوشت : اى مروان ! از تو مى خواهم كه امّكلثوم دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را براى فرزندم ، يزيد خواستگارى نمائى ؛ و عقد و ازدواج آن دو نفر را جارى گردانى . هنگامى كه نامه معاويه به دست والى مدينه رسيد ، حركت كرد و نزد عبداللّه آمد و او را از محتواى پيام معاويه آگاه نمود . عبداللّه بعد از شنيدن سخنان مروان در پاسخ چنين اظهار داشت : اختيار دخترم ، امّكلثوم به دست حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام

است ؛ چون او سيّد ما و دائى دخترم مى باشد . وقتى موضوع را براى امام حسين عليه السّلام تعريف كردند ، فرمود : استخاره مى كنم تا خداوند آنچه را كه صلاح آل محمّد عليهم السّلام و صلاح دين و دنياى دختر باشد بيان نمايد . و پس از آن كه عدّه اى از مردم در مسجدالنّبىّ صلّى اللّه عليه و آله اجتماع كردند ، مروان استاندار مدينه نيز در جمع آن ها حاضر شد و در كنار امام حسين عليه السّلام نشست و اظهار داشت :

معاويه به من دستور داده است تا امّكلثوم ، دختر عبداللّه فرزند جعفر طيّار را به عقد و ازدواج پسرش يزيد درآورم ؛ و مهريه او را هر چه پدرش بگويد مى پردازم و بين دو طايفه صلح و دوستى برقرار كنم ، همچنين تمام بدهى هاى آن ها را هر چه باشد پرداخت نمايم . بعد از آن افزود : عدّه اى در اين ماجرا ناراحت هستند و غبطه مى خورند؛ ولى من تعجّب مى كنم با اين كه يزيد دامادى بى همتا است ، چطور از او مهريه گرفته مى شود . در همين لحظه ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام لب به سخن گشود و فرمود : حمد و ستايش مى كنم خداوندى را ، كه ما را از بين بندگانش برگزيد و فضيلت و برترى بخشيده است . و سپس ضمن بيان فضائل و مناقب اهل بيت رسالت عليهم السّلام خطاب به مروان كرد و افزود : اى مروان ! نسبت به اين مهريّه اى كه گفتى هر چه پدر دختر بگويد

خواهى پرداخت ، بدان كه اگر بخواهيم مهريّه مطالبه كنيم ، هرگز از سنّت رسول خدا تجاوز نمى كنيم و همان مبلغ چهارصد و هشتاد درهم را مهريّه قرار مى دهيم . و امّا اين كه إ ظهار داشتى : مى خواهيد بين دو طايفه صلح و آشتى برقرار شود ، آگاه باش كه ما طايفه بنى هاشم طبق احكام الهى با شما دشمن و مخالف هستيم و به جهت متاع دنيا با شما سازش نمى كنيم . و تمام گفتار مروان را يكى پس از ديگرى مطرح و ردّ نمود ، و آن گاه فرمود : آن هايى كه نادان و بى خرد باشند با ما حسود و مخالف خواهند بود و آن هايى كه اهل درك و شعور و معرفت باشند ، با شما ستمگران ، مخالف و دشمن هستند . و در پايان فرمايشاتش اظهار نمود : تمام شما حُضّار شاهد باشيد ، كه من - حسين بن علىّ - امّكلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد درآوردم . و مهريّه او را مقدار چهارصد و هشتاد درهم قرار داديم ، و نيز نخلستان خود را به ايشان بخشيدم كه بتوانند با درآمد آن إ مرار معاش نمايند . در اين هنگام چهره مروان دگرگون شد و با حالت خشم گفت : شما بنى هاشم كينه توز هستيد و مى خواهيد دشمنى و كينه ها تداوم يابد . امام حسين عليه السّلام در پاسخ فرمود : آيا فراموش كرده ايد كه وقتى برادرم امام حسن مجتبى عليه السّلام ، عايشه دختر عثمان را خواستگارى نمود ،

شما چه كرديد؟و او را به ازدواج عبداللّه ، فرزند زبير در آورديد؛ و آيا فراموش كرده ايد كه شما به همراه عايشه و ديگران با جنازه برادرم - حضرت مجتبى عليه السّلام - چه كرديد؟! حال قضاوت كنيد كه آيا ما اهل بيت رسالت عداوت و كينه داريم يا شما كينه توز و سنگ دل هستيد . (47)

پودر و خمير شدن ريگ ها و نقش ائمّه اطهار عليهم السّلام

يكى از زنان دانشمند به نام امّ سليم - كه به كتاب هاى آسمانى ، مانند تورات و انجيل آشنايى كامل داشت - پس از آن كه به محضر پيامبر اسلام و اميرالمؤ منين و امام مجتبى صلوات اللّه عليهم شرفياب شد و معجزات و كراماتى از آن بزرگواران مشاهده كرد ، حكايت نمايد : بعد از آن كه به حضور حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام رفتم و همان اوصاف و نشانه ها را كه در كتب آسمانى خوانده بودم ، در او مشاهده كردم . ولى چون او كودكى خردسال بود ، متحيّر شدم كه چگونه از او نشانه امامت و معجزه ، طلب نمايم . در هر صورت ، نزديك آن حضرت كه بر لبه سكوى مسجد نشسته بود وارد شدم و گفتم تو كيستى ؟ فرمود : من گمشده تو هستم ، اى امّ سليم ! من خليفه اوصيا خداوند هستم ، من پدر - نُه - امام هدايت گر مى باشم . من جانشين برادرم امام حسن مجتبى و خليفه او هستم ؛ و او خليفه پدرم امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام مى باشد؛ و او نيز جانشين و خليفه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بود .

امّ

سليم گويد : من از گفتار و صراحت لهجه و بيان امام حسين عليه السّلام در آن كودكى شگفت زده گشتم و گفتم : علامت و نشانه گفتار شما چيست ؟ حضرت فرمود : چند عدد ريگ از روى زمين بردار و به من بده . همين كه چند عدد سنگ ريزه از روى زمين برداشتم و تحويل آن كودك عزيز دادم ، آن ها را در كف دست هاى خود قرار داد و سائيد تا آن كه تبديل به پودر شد و سپس آن ها را خمير نمود؛ و انگشتر خود را بر آن زد و نقش انگشتر بر خمير نمايان شد . آن گاه خمير را با همان حالت به من داد و فرمود : اى امّسليم ! خوب در آن دقّت كن ، ببين چه مى بينى ؟ وقتى خوب دقّت كردم ، اسامى مبارك حضرت رسول و امام علىّو حسن و حسين و - نه - فرزندش صلوات اللّه عليهم را به همان ترتيبى كه در كتاب هاى آسمانى خوانده و ديده بودم ، مشاهده كردم مگر نام جعفر و موسى عليهماالسّلام را . پس به همين جهت بيش از حدّ تصوّر تعجّب كردم و با خود گفتم : چه نشانه ها و علامت هاى ارزشمند و عظيمى برايم آشكار گشت و اظهار داشتم : اى سرورم ! چنانچه ممكن باشد علامتى ديگر برايم آشكار گردان . امام حسين عليه السّلام تبسّمى نمود و از جاى برخاست و ايستاد؛ و آن گاه دست راست خود را به سمت آسمان بالا برد كه ديدم كه دست مباركش همانند عمود و ستونى نورانى

آسمان ها را شكافت و از چشم من ناپديد شد!

بعد از آن فريادى كشيدم و بيهوش روى زمين افتادم . و پس از لحظه اى كه به هوش آمدم ، و چشم هاى خود را گشودم ، ديدم دسته اى از گل ياس در دست دارد و آن را بر صورت و بينى من گذارد ، كه تا امروز كه سال هاى سال از آن گذشته است هنوز بوى آن گل ياس برايم باقى مانده است . بعد از آن گفتم : اى سرور من ! وصىّ و خليفه بعد از شما كيست ؟حضرت فرمود : هر كه همانند من و گذشته گانم بتوانند چنين كراماتى را انجام دهد . (48)

خواهش از چه كسى ؟

در يكى از روزها شخصى از انصار به حضور مبارك امام حسين عليه السّلام رسيد و خواسته و نياز خود را بدين مضمون روى كاغذى نوشت : اى سرورم ! اى ابا عبداللّه ! من به فلان شخص مبلغ پانصد دينار بدهكار هستم و توان پرداخت آن را ندارم ، چون تنگ دست بوده از لحاظ مالى ، سخت در مضيقه مى باشم . پس از آن كه امام حسين عليه السّلام نامه او را قرائت نمود ، يك هزار دينار تحويل وى داد و او را موعظه نمود و اظهار داشت : در تمام حالات سعى كن ، خواهش و خواسته خود را فقط به يكى از سه شخص بگو و از او تقاضا كن :

1 - اين كه سعى كن خواسته ات را از كسى تقاضا نمايى كه مؤ من و مورد اطمينان باشد .

2 - با مروّت و جوانمرد باشد ،

كه حتّى الا مكان نااميدت نكند .

3 - داراى حسب و نسب شريفى باشد ، كه تو را سبك نشمارد ، بلكه برايت اهميّت و ارزش قايل شود .

امّا دين دار مؤ من ، ايمانش سبب مى شود كه خواسته و خواهش تو را برآورده نمايد .

و امّا كسى كه حسب و نسب درستى داشته و جوانمرد باشد ، هرگز روى تو را زمين نمى اندازد و به هر شكلى كه باشد آبروى تو را حفظ و خواسته ات را برآورده مى كند . (49)

همچنين آورده اند : روز عاشورا ، برخى از افراد بر پشت امام حسين عليه السّلام أ ثراتى را مشاهده كردند .

پس موضوع را براى فرزندش ، امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام بازگو كردند و علّت آن را جويا شدند؟

حضرت سجّاد عليه السّلام پاسخ داد : اين أ ثرها به اين جهت است كه پدرم سلام اللّه عليه ، كيسه هاى آرد ، خرما و . . . را بر پشت خود حمل مى نمود و درب منازل خانواده هاى بى سرپرست و تهى دستان و بيوه زنان و يتيمان مى برد و شخصاً تحويل آن ها مى داد . (50)

زيارت حضرت و شفاعت در قيامت

مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود موسوم به خرائج و جرائح نقل كرده است : روزى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در محلّى نشسته بود و اطراف آن بزرگوار ، امام علىّ ، حضرت فاطمه ، حسن و حسين عليهم السّلام گرد آمده بودند . در اين هنگام ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ايشان خطاب كرد و فرمود : چگونه ايد در

آن هنگامى كه هر يك از شما از يكديگر جدا و پراكنده گردد؛ و قبر هر يك در گوشه اى از زمين قرار گيرد؟ حسين عليه السّلام لب به سخن گشود و اظهار داشت : يا رسول اللّه ! آيا به مرگ طبيعى مى ميريم ، يا آن كه كشته خواهيم شد؟ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله در پاسخ فرمود : اى پسرم ! همانا شما مظلومانه كشته خواهيد شد .

و سپس افزود : و ذرارى شما در روى زمين پراكنده خواهند شد . حسين عليه السّلام سؤ ال نمود : يا رسول اللّه ! چه كسى ما را خواهد كشت ؟حضرت رسول صلوات اللّه عليه در پاسخ فرمود : شرورترين افراد ، شما را به قتل مى رسانند . حسين عليه السّلام همچنين سؤ ال كرد : آيا كسى به زيارت قبور ما خواهد آمد؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود : آرى ، عدّه اى از - مردان و زنان - امّت جهت زيارت شما بر سر قبور شما مى آيند ، و با آمدنشان بر مزار شما ، مرا خوشحال مى نمايند . و چون قيامت بر پا شود من در صحراى محشر حاضر خواهم شد ، و آن هائى را كه به زيارت قبور شماها آمده باشند شفاعت مى كنم ؛ و از شدايد و سختى هاى قيامت نجاتشان خواهم داد . (51)

بازگشت اوّلين شخصيّت در رجعت

حضرت ابوجعفر ، باقرالعلوم صلوات اللّه و سلامه عليه حكايت فرمايد بر اين كه جدّ بزرگوارش ، امام حسين عليه السّلام پس از آن كه به صحراى كربلا وارد شد ، در جمع اصحاب

و ياران خود چنين اظهار داشت : روزى در حضور جدّم ، رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بودم كه فرمود : اى فرزندم ! بعد از من ، تو را به سوى عراق سوق مى دهند ، به سرزمينى كه پيامبران الهى و جانشينان آن ها ( عليهم السّلام ) وارد آن سرزمين شده اند . در آن سرزمين ، تو و اصحاب و ياران تو را شهيد مى نمايند؛ ولى سوزش و درد زخم هاى شمشير را درك نخواهيد كرد و همان طورى كه آتش براى حضرت ابراهيم عليه السّلام سرد و دلنشين گرديد ، نيز زخم هاى شمشير و جراحات آن نيز بر بدن شما بى تاثير است و آن را حسّ نمى كنيد . امام حسين عليه السّلام افزود : پس اى ياران باوفا! شما را بشارت باد كه اگر كشته شديم ، بر جدّم رسول اللّه وارد مى شويم . و من به مقدار زمانى كه خداوند بخواهد - در عالم برزخ - مى مانم ؛ و چون امام زمان ، قائم آل محمّد صلوات اللّه عليه ظهور و قيام نمايد ، اوّلين شخصيّتى كه قبرش شكافته شود و از درون آن بيرون آيد ، من هستم و همزمان نيز اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام از قبر خارج خواهد شد . پس از آن لشكرى انبوه از آسمان بر من نازل مى شوند كه تاكنون هرگز قدم بر زمين ننهاده باشند . همچنين جبرئيل ، ميكائيل و إ سرافيل عليهم السّلام هر يك به همراه لشكرى نزد من وارد مى شوند . سپس من به همراه جدّم حضرت محمّد

، رسول خدا و علىّ بن ابى طالب خليفه اش و برادرم حسن مجتبى صلوات اللّه عليهم در مكانى گرد هم جمع مى شويم . و آن گاه جدّم ، حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله پرچم خود را به اهتزاز در خواهد آورد؛ و سپس آن را به همراه شمشير خود تحويل حضرت قائم ، امام زمان صلوات اللّه عليه مى دهد و با همين وضعيّت مدّت زمانى را خواهيم ماند . بعد از آن ، خداوند متعال در ميان مسجد كوفه چشمه اى از روغن و چشمه اى از شير و چشمه اى از آب ظاهر مى گرداند . و در آن هنگام اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام سلاح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله را به دست من مى دهد و مرا به شرق و غرب عالم مى فرستد تا در هر كجا دشمنى از دشمنان خدا باشد ، او را به هلاكت رسانم . و هر كجاى جهان ، بُتى باشد سرنگون سازم تا آن كه وارد هندوستان مى شوم و آن را فتح مى كنم . و نيز حضرت دانيال و حضرت يوشع عليهماالسّلام به همراه اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه ، خارج شوند و گويند : همانا خدا و رسولش راست گفته اند؛ و هنگام وعده الهى فرا رسيده است . پس خداوند متعال هفتاد مرد جنگى به همراه آن دو پيغمبر بسيج مى نمايد تا تمام قاتلين و دشمنان خود را نابود و هلاك نمايند تا آن كه سرزمين روم را فتح كنند و در قلمرو حكومت اسلامى در آيد .

سپس امام حسين عليه السّلام در

ادمه فرمايشاتش افزود : بعد از آن ، به من مامورّيت داده مى شود كه تمام حيوانات نجس و پليد را نابود كرده و زمين را از تمام پليدى ها پاك سازم تا تنها چيزهاى خوب و مفيد باقى بماند .

سپس دين مبين اسلام را بر تمام يهود و نصارى و ديگر ملل و اديان و مذاهب عرضه مى كنم ؛ و چنانچه پذيراى آن باشند آزاد خواهند بود وگرنه خون آن ها ريخته خواهد شد . و تمام افراد مريض ، نابينا و فلج به بركت ما اهل بيت عصمت و طهارت ، شفا مى يابند . و بركت و رحمت الهى ، همه جا را فرا خواهد گرفت . و تمام درختان ، حدّاكثر ثمر و ميوه خود را به بار مى آورند و حتّى در زمستان ميوه تابستان و در تابستان ميوه زمستان به دست مى آيد .

و اين وعده الهى است كه فرمود : (وَلَوْأنَّ أهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتِ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) . يعنى ؛ چنانچه تمام شهرها و ديار ايمان آورند و تقواى الهى پيشه نمايند ، ما نيز بركات زمين و آسمان را بر آن ها ظاهر مى سازيم .

وليكن دروغ گفتند و آنان به كيفر و نتيجه اعمالشان ، مجازاتشان را خواهند ديد . سپس خداوند به وسيله ما اهل بيت ، كرامت و عظمت خود را براى شيعيان ما ظاهر مى سازد؛ و ديگر چيزى بر آن ها مخفى و پوشيده نمى باشد . (52)

واقعيّت نگرى و خداجوئى

مرحوم شيخ مهدى مازندرانى - يكى از علما بزرگ - به نقل از

كتاب كبريت الاحمر آورده است : حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات اللّه عليه در روز عاشورا ، در آن موقعيّت جنگ و ستيز؛ و در همان لحظات آخر ، هنگامى كه به بعضى از افراد و اهالى كوفه برخورد مى كرد كه در لشكر عمر بن سعدِ ملعون بودند . با اين كه مى توانست آن افراد را به هلاكت برساند؛ ولى بدون آن كه آسيبى بر آنان وارد نمايد ، از كنارشان مى گذشت . واين صحنه براى بسيارى از افراد تعجّب آور و غير قابل هضم بود ، تا آن كه مدّت زمانى سپرى گشت و علّت جوان مردى و بزرگوارى امام حسين عليه السّلام آشكار و روشن گرديد . و آن اين بود كه در صُلب آن افراد ، انسان هايى پاك طينت وجود داشته است و مؤ من و معتقد به ولايت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام مى باشند . و آن حضرت با علم امامت خويش ، با يك نظر ، آن ها را شناسائى مى نمود و به ايشان آسيبى نمى رساند . سپس مرحوم مازندرانى در همين راستا با استناد به فرمايش امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام افزوده است : حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود : پدرم ، حسين بن علىّ عليهماالسّلام در روز عاشورا ، برخى از افرادى را كه در لشكر عمر بن سعد بودند ، به هلاكت نرساند ، با اين كه مى توانست آن ها را به راحتى نابود و هلاك گرداند . پس هنگامى كه امامت به من منتقل شد ، با علم امامت و ولايت متوجّه شدم كه افرادى

مؤ من و پاك در صُلب آن اشخاص قرار داشته است . و پدرم حسين عليه السّلام از روى علم امامت با يك نگاه به چهره و قيافه آن ها دريافته بود كه فرزندانى صالح و پاك از آن ها به وجود خواهند آمد .

و به همين جهت آن ها را مورد عفو و گذشت قرار مى داد و از ريختن خونشان مى گذشت . (53)

ورود به كربلاى پُربلا

بسيارى از تاريخ نويسان آورده اند : چون حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات اللّه عليه از مكّه معظّمه عازم شهر كوفه و سرزمين كربلا گرديد .

به همين منظور به همراه اهل بيت و ديگر دوستان و ياران خود حركت كرد ، در بين راه در محاصره شديد لشكر عبيداللّه بن زياد لعين به سركردگى حرّ بن يزيد رياحى قرار گرفتند . و پس از صحبت ها و مجادله ها ، سرانجام توافق شد كه حضرت به راه خود ادامه دهد تا از سوى عبيداللّه - والى كوفه - دستور بعدى بيايد . لذا امام عليه السّلام با همراهان به مسير خود ادامه داد تا آن كه به محلّى به نام (عُذَيْبُ الهِجانات ) رسيدند . در اين هنگام از طرف والى كوفه - عبيداللّه - براى حرّ كه فرمانده لشكر بود ، نامه اى به اين مضمون آمد كه بايستى از هر جهت بر حسين عليه السّلام و همچنين يارانش سخت گرفته شود . حرّ ، نامه عبيداللّه را براى امام حسين عليه السّلام قرائت كرد .

و چون اصحاب و ياران حضرت از پيام شوم عبيداللّه آگاه شدند ، اظهار داشتند : يا ابن رسول اللّه ! اجازه فرما

تا با لشكر او مبارزه و قتال كنيم ؟ حضرت پس از شنيدن سخنان اصحاب و ياران خود ، فرمود : تا آنان جنگ را شروع نكنند ، من هرگز اقدام نخواهم كرد . آن گاه يكى از ياران به نام زُهير بن قين عرضه داشت : پس به سوى سرزمين كربلا كه در همين نزديكى قرار دارد ، حركت كنيم . همين كه امام حسين عليه السّلام نام كربلا را شنيد ، گريست گرفت و سپس اظهار نمود :

(اَللّهُمَّ إ نّى اعُوذُ بِكَ مِنْ كَرْبٍ وَبَلا) يعنى ؛ خداوندا ، از مشكلات و بلاهاى اين سرزمين - كربلا - به تو پناه مى برم . و سپس مقدارى به مسير خود ادامه داد و فرمود : در همين جا فرود آئيد و بارها را باز كنيد و بر زمين بگذاريد ، كه اين جا وعده گاه جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد . و قبر و مقبره من در اين سرزمين خواهد بود . (54)بنابراين ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام در روز چهارشنبه و يا پنج شنبه ، دوّم محرّم الحرام ، سال 61 هجرى قمرى وارد سرزمين كربلا شد . (55)

نان گندم آن را هم نخورى

محدّثين و مورّخين در كتاب هاى مختلف آورده اند : آن هنگامى كه حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات اللّه و سلامه عليه به سرزمين كربلا وارد شد ، چند روزى پس از آن ، يكى از ياران خود را با پيامى به سوى عمر بن سعد فرستاد كه : با تو صحبتى دارم ، امشب در ميان دو لشكر همديگر را ملاقات كنيم . به همين

منظور عمر بن سعد به همراه بيست اسب سوار و همچنين امام حسين عليه السّلام نيز به همان ترتيب از لشكرگاه خود خارج شدند و چون به محلّ ملاقات يكديگر رسيدند . پس امام حسين عليه السّلام همراهان خود را قدرى عقب نگه داشت ، مگر برادرش حضرت ابوالفضل و پسرش علىّاكبر را؛ و همچنين عمر بن سعد همراهان خود را به جز پسرش و يكى از غلامانش را عقب راند .

و چون كنار يكديگر آمدند ، امام عليه السّلام بعد از صحبت ها و مذاكراتى به عمر بن سعد خطاب كرد و ضمن نصيحت هائى فرمود : واى بر تو! آيا از عذاب خداوند در روز قيامت نمى هراسى ؟ آيا با من كه از هر جهت مرا مى شناسى ، جنگ مى كنى ؟! اين چه كارى است كه انجام مى دهى ؟ اگر همراه من باشى و آن ها را كه دشمنان من و خدا و رسولش هستند رها كنى ، همانا در پيشگاه خداوند متعال مقرّب خواهى شد . عمر بن سعد در پاسخ ، به آن حضرت چنين گفت : مى ترسم خانه ام را خراب كنند؛ و زندگى و اموالم را به غارت ببرند .

امام عليه السّلام فرمود : من بهتر از آن را برايت تضمين مى كنم . عمر گفت : بر خانواده و بچّه هايم مى ترسم كه به آن ها آسيبى برسد . حضرت فرمود : من سلامتى آن ها را نيز تضمين مى نمايم . در اين لحظه عمر بن سعد ساكت ماند و ديگر جوابى نداد . امام حسين عليه السّلام روى مبارك خود

را از او برگرداند و فرمود : اى عمر! تو را چه شده است ؟! خدا تو را بكشد؛ و مورد مغفرت و رحمت خويش قرارت ندهد . سوگند به خداوند ، اميدوارم كه از گندم عراق نخورى . عمر در كمال بى حرمتى اظهار داشت : جو ، عوض گندم خواهد بود؛ و سپس برخاستند و از يكديگر جدا گشتند و هر كدام با همراهان خود به محلّ خود بازگشتند . (56)

نكاتى حسّاس با گذرى بر شب آخر تا عروج

مرحوم شيخ مفيد رحمة اللّه عليه و ديگر محدّثين و تاريخ نويسان در كتاب هاى مختلف آورده اند :

چون شب عاشورا فرا رسيد حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات اللّه عليه به جهت خستگى بيش از حدّ ، جلوى خيمه نشسته بود و سر مبارك خود را بر سر زانوهاى خود نهاده ، تا قدرى استراحت نمايد . پس ناگهان حضرت زينب عليها السّلام با شنيدن صداى صيحه اسبان و هجوم دشمنان ، نزديك برادرش امام حسين عليه السّلام آمد و به آن حضرت خطاب كرد و اظهار داشت : اى برادر! آيا صداى اسبان را نمى شنوى ، كه هجوم آورده اند؟! پس امام حسين عليه السّلام سر از زانوى خود برداشت و ايستاد؛ و آن گاه برادر خود حضرت اباالفضل العبّاس عليه السّلام را صدا كرد و فرمود : برادرجان عبّاس ! حركت كن و به سوى مهاجمين برو؛ و از ايشان بخواه كه امشب را به ما مهلت دهند ، تا در اين شب با پروردگار متعال مناجات و راز و نياز نمائيم . خدا مى داند كه من نماز و تلاوت قرآن ، همچنين مناجات و استغفار به درگاه

خداوند متعال را خيلى دوست دارم . لذا حضرت اباالفضل عليه السّلام از آن ها مهلت گرفت . و در آن شب امام حسين عليه السّلام و ديگر اصحاب و ياران آن حضرت هر كدام به نوعى مشغول عبادت و استغفار و راز و نياز با قاضى الحاجات شدند . و هنگامى كه نماز صبح عاشورا را اقامه نمودند ، ناگاه تعدادى از لشكر دشمن به سمت خيمه هاى حضرت ، هجوم آوردند و شمر ملعون در حالتى كه فرماندهى آن ها را به عهده داشت ، نعره مى كشيد و به امام عليه السّلام و اهل بيت رسالت جسارت مى كرد . يكى از ياران حضرت ، به نام مسلم بن عوسجه از حضرت اجازه خواست تا شمر را مورد هدف تير قرار دهد . ولى حضرت سلام اللّه عليه ضمن ممانعت از تيراندازى ، فرمود : من دوست ندارم كه ما شروع كننده جنگ و كشتار باشيم . پس از آن حضرت جلو آمد و لشكر عمر بن سعد را موعظه نصيحت كرد ولى سودى نبخشيد . و در نهايت ، سپاه دشمن با فرماندهى عمر بن سعد تيراندازى به سمت امام حسين عليه السّلام و اصحاب باوفايش را آغاز كردند . و چون اصحاب و ياران حضرت يكى پس از ديگرى به شهادت رسيدند ، و امام عليه السّلام در ميدان نبرد تنها ماند؛ ولى آن حضرت باز هم براى اتمام حجّت ، دشمنان را موعظه و راهنمائى نمود . و بطور مرتّب از آن ها درخواست آب مى كرد . امّا آن سنگ دلان به جاى آن كه به حضرت پاسخى

دهند؛ و با اين كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده بودند ، كه وى يكى از دو سيّد جوانان اهل بهشت مى باشد ، اعتنائى نكرده ؛ و اطراف حضرت را محاصره كرده و هر كسى به شيوه اى امام عليه السّلام را هدف پرتاب تير ، سنگ ، نيزه و . . . قرار مى داد .

تا آن كه حضرت عليه السّلام در اثر شدّت جراحات و نيز تشنگى بيش از حدّ نقش بر زمين گرديد . در همين بين ، دشمنان براى غارت اموال زنان و كودكان به خيمه ها يورش بردند؛ و چون حضرت متوجّه هجوم دشمن به خيمه اهل و عيال خود شد ، فريادى بر آن ها كشيد : واى بر شماها ، اى پيروان ابوسفيان ! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمى هراسيد ، آزاده و با غيرت باشيد ، و اگر مرد هستيد مردانه بجنگيد . در اين هنگام ، شمر ملعون صدا كرد : اى حسين ! چه مى گوئى ؟حضرت سلام اللّه عليه فرمود : مى گويم شما با من جنگ مى كنيد و زنان چه گناهى دارند ، سربازان و نيروهاى خود را تا من زنده هستم از حرم و ناموس من دور نگه داريد و ايشان را مورد تجاوز و اذيّت قرار ندهيد .

پس دشمن عقب گرد كرد و عمر بن سعد ملعون دستور داد كه برويد كار او را تمام كنيد . و چند نفر از فرماندهان لشكر آمدند و خواستند حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را به شهادت برسانند ، ولى طاقت نياوردند و بازگشتند

.

تا آن كه در نهايت ، شمر ملعون وارد قتلگاه شد و با وضعى رقّت بار و دلخراش سر مقدّس آن امام مظلوم و غريب را از بدن جدا كرد(57) كه زبان و قلم از گفتار آن شرم دارد . صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ ، وَعَلى جَميعِ الشُّهَدا ، وَرَحْمَةُاللّهِ وَ بَرَكاتُهُ . وَلَعَنَةُ اللّهُ على قاتِليهِ وَ ظالِميهِ ، وَمَنْ اسَّسَ اساسَ الظُّلْمِ وَالْجَورِ عَلى اهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ .

آمّينَ يا رَبَّ الْعالَمينَ .

در رثاى پنجمين اختر تابناك ولايت

آمدم در كربلا تا با خدا سودا كنم

از دل و جان حكم او را مو به مو اجرا كنم

آمدم تا در ره عهدى كه بستم با خدا

دين و قرآن را به خون خويشتن احيا كنم

آمدم تا برگه آزادى اسلام را

با نثار خون هفتاد و دو تن امضا كنم

آمدم تا نخل توحيد خدا را بارور

با نثار اكبر و عبّاس مه سيما كنم

آمدم تا بر عليه دشمنان جدّ خود

با قيام خويش بر پا ، محشر عظمى كنم

آمدم تا تشنه لب ، جان در ره جانان دهم

نقش خود را در زمين كربلا ايفا كنم

آمدم تا بندگان را رهنمائى سوى حقّ

با اسيرى رفتن ذريّه زهراء كنم

آمدم تا با نثار كودك شش ماهه ام

زاده مرجانه را بى چاره و رسوا كنم (58)

شرح احوال شهيدان ، گرچه زد آتش به جانم

از غم سالار ايشان ، سوخت مغز استخوانم

يادم آمد رفتنش ، چون با تن تنها به ميدان

اشك ريزان همچو باران ، از سحاب ديدگانم

از پى اتمام حجّت ، ايستاد آن حجّت حقّ

ليك با حالى كه تقريرش نگنجد در زبانم

گفت و اى ، لشكر من آخر زِيْن عرش كردگارم

بنده خاصّ خدا و پادشاه إ نس و جانم

علّت ايجاد

موجودات و سِرّ كاف و نونم

مقصد و مقصود حقّ از خلقت كَون و مكانم

واجب ممكن نما و ممكن واجب صفاتم

اوّلين مخلوق خلاّق زمين و آسمانم

صورت انسان كامل از سلاله ما و طينم

احسن التّقويم حقّ را معنى و شرح و بيانم

يادگار حيدر صفدر ، اميرالمؤ منينم

زاده خيرالبشر ، پيغمبر آخر زمانم

شاه بطحا ، ماه يثرب ، زاده زهراى اطهر

گر نباشم ، هر چه باشم ، من شما را ميهمانم

پنج درس ارزنده و آموزنده

(1)

روز عاشورا بين دو لشكر حقّ و باطل ، آتش جنگ با شدّت تمام شعله ور بود .

در وسطهاى روز ، يكى از ياران امام حسين صلوات اللّه عليه جلو آمد و به آن حضرت عرضه داشت : هنگام نماز فرا رسيده است ؛ و اكنون كه به ملاقات خداوند متعال مى روم ، دوست دارم آخرين نماز را خوانده باشم . حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام نگاهى به سمت آسمان كرد و فرمود : يادى از نماز كردى ، خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد؛ بلى ، وقت نماز فرا رسيده است ، از دشمن بخواهيد تا مهلت دهند و نمازمان را بخوانيم . ولى دشمن نپذيرفت ، به همين جهت امام عليه السّلام به زهير بن قين و سعيد بن عبداللّه دستور داد تا جلوى نمازگزاران بايستند و خود را سپر قرار دهند ، تا آن كه حضرت به همراه ديگران نماز را اقامه نمايد . آن دو نفر با چند تن ديگر از ياران جلوى حضرت ايستادند و بقيّه اصحاب پشت سر آن حضرت قرار گرفتند و نماز را به جماعت به عنوان نماز خوف اقامه نمودند(59) .

(2)

روزى عدى فرزند حاتم طائى به همراه عُبِيْده ، فرزند عمر به محضر مبارك امام حسين صلوات اللّه عليه آمدند و در حالى كه تپش قلبش بسيار شديد بود گفت : اى ابا عبداللّه ! ذّلت را با عزّت - در صلح امام حسن عليه السّلام با معاويه - مبادله كرديد؛ و متاعى قليل پذيرفتيد و عظمت خود را از دست داديد ، همه ما ، به وسيله شما مطيع شديم و

يك عُمْر بايد مخالف باشيم . اكنون برادرت حسن و جريان صلح را رها كن و نيروها و شيعيانت را از كوفه و ديگر شهرها جمع نما . امام حسين عليه السّلام فرمود : ما معاهده بسته ايم و راهى بر شكست آن نيست ، چون عهدشكنى شيوه ما نمى باشد . (60)

(3)

هنگامى كه امام حسين عليه السّلام به سرزمين كربلا وارد شد ، نامه اى از سوى عبيداللّه ملعون براى آن حضرت ارسال شد . همين كه نامه به دست امام عليه السّلام رسيد ، و آن را خواند؛ پاره نمود و روى زمين ريخت و فرمود : مردمى كه خوشنودى مخلوق را بر رضايت خالق مقدّم بدارند ، هرگز رستگار و موفّق نخواهند شد(61) .

(4)

روزى فَرَزْدقِ شاعر ، به محضر و مجلس امام حسين صلوات اللّه عليه وارد شد ، و پس از خواندن اشعارى در مدح اهل بيت رسالت صلوات اللّه عليهم ، حضرت چهارصد دينار به او هديه داد . شخصى كه شاهد جريان بود اعتراض كرد و گفت : او شاعرى فاسق و هتّاك است ؟!حضرت فرمود : بهترين مال و ثروت آن است كه آبروى شخص را حفظ كند ، و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با كعب بن زهير شاعر چنين كرد و نيز درباره عبّاس فرزند مرداس فرمود : زبانش را از من قطع كنيد (كنايه از اين كه به او كمكى شود تا . . . ) . (62)

(5)

امام حسين صلوات اللّه و سلامه عليه در ضمن يكى از سخنانش قرآن را به چهار بخش تقسيم نمود : عبارات و الفاظ ، اشارات و كنايات ، لطيفه ها و داستان ها ، حقايق و واقعيّات . عبارت ها و الفاظ براى مردم عادى ، و اشارات براى اهل اطلاّع ، و لطايف براى اوليا ، و حقايق براى أ نبيا و أ وصيا مى باشد . (63)

مدح و منقبت پنجمين اختر امامت

آن كه جانان طلبد ، بهر چه خواهد جان را

ترك جان گوى ، اگر مى طلبى جانان را

قرب جانان ، هوس هر دل و جان نيست ، ولى

دل كسى داد به جانان ، كه نخواهد جان را

دعوى عشق و محبّت نه به حرف است ، حكيم

بايد از خون گلو زد رقم اين عنوان را

بندگان را همه بر لقمه نظر باشد و بس

چشم هر بنده ندارد نظر لقمان را

تا نميرى ز خودى ، زنده نگردى به خداى

نفى كفر است ، كه اثبات كند ايمان را

عالِم آن است ، كه آزادى عالَم طلبد

كامل آن است ، كه از خلق برد نُقصان را

كيست آن بنده زيبنده به جز نفس حسين

كه به لطفى اثر از قهر برد يزدان را

بحر موّاج كرم اوست كه با تشنه لبى

نخورد آب و دهد آب لب عطشان را

خالق عزّ و جلّ كرد ز ايجاد حسين

ختم بر امّت خاتم كرد و احسان را

ديد پيش از گِل ما بار گُنه بر دل ما

كه آفريد از پى اين درد ، خدا درمان را

غرق طوفان گناهيم و به يك قطره اشك

فضل آن بحر كرم بين ، كه خَرد طوفان را

مظهر اسم عَفوُّ است ، چو اين منبع جود

مغفرت جوى

و بدين اسم بجو غفران را

حتم شد نار جهنّم چو ز سلطان قِدَم

بر بنى آدم اگر زد قَدَم عصيان را

آفتاب از افق جود بر آمد كه منم

آن كه از پرتو خود ، نور كند نيران را

شاه اقليم فتوّت ، عَلَم افراشت كه من

دست گيرى كنم اين امّت سرگردان را

نوع خود را بدهم جان و ز جانان بخرم

تا ببينند ملايك شرف انسان را

گوى سبقت به كَرَم در برم از عالَميان

تا نگيرند پس از من به كرم چوگان را

مقصد ممكن و واجب همه تشريف من است

نقطه قطب منم ، دايره امكان را

اين چنين شد ز ازل شرط عبوديّت من

كه به خون غلطم و تقديس كنم سبحان را

تا به دامان زندم دست گنه كار محّب

زده ام بهر شفاعت به كمر دامان را

بينش اهل حقيقت ، چون حقيقت بين است

در تو بينند حقيقت ، كه حقيقت اين است

من اگر جاهل گمراهم ، اگر شيخ طريق

قبله ام روى حسين است و همينم دين است

سجده بر نور خدا ، در گلِ آدم نكند

چشم شيطان لعين ، چون نظرش بر طين است

ماسوا عاشق رنگند سواى تو حسين

كه جبين و كَفَت از خون سرت رنگين است

خَردَلى بار غمت را دل عالم نكشد

آه از اين بار امانت ، كه عجب سنگين است

پيكرت مظهر آيات شد از ناوك تير

بدنت مصحف و سيمات مگر ياسين است

باغ عشق است ، مگر معركه كربُبَلا

كه ز خونين كفنان غرق گُل و نسرين است

بوسه زد خسرو دين بر دهن اصغر و گفت

دهنت باز ببوسم ، كه لبت شيرين است

شير دل آب كند ، بيند اگر كودك شير

جاى شيرش به گلو آب دم زوبين است

از قفا دشمن و اطفال تو هر

سو به فرار

چون كبوتر كه به قهر از پى او شاهين است

در خَم طُرّه اكبر ، دل ليلا مى گفت

سفرم جانب شام و وطنم در چين است

دخترى را به كه گويم كه سر نعش پدر

تسليت سيلى شمر و سر نِىْ تسكين است (64)

چهل حديث گهربار منتخب

(1)

قالَ الاْ مامُ ابُوعَبْدِاللّهِ الْحُسَيْن ، صَلَواتُاللّهِ وَسَلامُهُ عَلَيْهِ :

إ نَّ قَوْما عَبَدُواللّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُالتُّجارِ ، وَإ نَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُالْعَبْيدِ ، وَإ نَّ قَوْما عَبَدُوااللّهَ شُكْرا فَتِلْكَ عِبادَةٌ الْاحْرارِ ، وَهِيَ افْضَلُ الْعِبادَةِ . (65)

ترجمه :

فرمود : همانا ، عدّه اى خداوند متعال را به جهت طمع و آرزوى بهشت عبادت مى كنند كه آن يك معامله و تجارت خواهد بود . و عدّه اى ديگر از روى ترس خداوند را عبادت و ستايش مى كنند كه همانند عبادت و اطاعت نوكر از ارباب باشد . طائفه اى هم به عنوان شكر و سپاس از روى معرفت ، خداوند متعال را عبادت و ستايش مى نمايند؛ و اين نوع ، عبادت آزادگان است كه بهترين عبادات مى باشد .

(2)

قالَ عليه السّلام : إِنَّ اجْوَدَالنّاسِ مَنْ اعْطى مَنْ لا يَرْجُوهُ ، وَ إ نَّ اعْفَى النّاسِ مَنْ عَفى عَنْ قُدْرَةٍ ، وَ إ نَّ اوْصَلَ النّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ . (66)

ترجمه :

فرمود : همانا سخاوتمندترين مردم آن كسى است كه كمك نمايد به كسى كه اميدى به وى نداشته است . و بخشنده ترين افراد آن شخصى است كه - نسبت به ظلم ديگرى با آن كه توان انتقام دارد - گذشت نمايد . صله رحم كننده ترين مردم و ديد و بازديد كننده نسبت به خويشان ، آن كسى ست كه صله رحم نمايد با كسى كه با او قطع رابطه كرده است .

(3)

قيلَ : مَا الْفَضْلُ؟ قالَ عَلَيْهِ السَّلامَ : مُلْكُ اللِّسانِ ، وَ بَذْلُ الاْ حْسانِ ، قيلَ : فَمَا النَّقْصُ؟ قالَ : التَّكَلُّفُ لِما لا يُعنيكَ . (67)

ترجمه :

از حضرت سؤ ال شد كرامت و فضيلت در چيست ؟ در پاسخ فرمود : كنترل و در اختيار داشتن زبان و سخاوت داشتن ، سؤ ال شد نقص انسان در چيست ؟ فرمود : خود را وا داشتن بر آنچه كه مفيد و سودمند نباشد .

(4)

قالَ عليه السّلام : النّاسُ عَبيدُالدُّنْيا ، وَالدّينُ لَعِبٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ ، يَحُوطُونَهُ ما دارَتْ بِهِ مَعائِشَهُمْ ، فَإ ذا مُحِصُّوا بِالْبَلا قَلَّ الدَّيّانُونَ . (68)

ترجمه :

فرمود : افراد جامعه بنده و تابع دنيا هستند و مذهب ، بازيچه زبانشان گرديده است و براى إ مرار معاش خود ، دين را محور قرار داده اند - و سنگ اسلام را به سينه مى زنند - . پس اگر بلائى همانند خطر - مقام و رياست ، جان ، مال ، فرزند و موقعيّت ، . . . - انسان را تهديد كند ، خواهى ديد كه دين داران واقعى كمياب خواهند شد .

(5)

قالَ عليه السّلام : إ نَّ الْمُؤْمِنَ لايُسى ءُ وَلايَعْتَذِرُ ، وَالْمُنافِقُ كُلَّ يَوْمٍ يُسى ءُ وَيَعْتَذِرُ . (69)

ترجمه :

فرمود : همانا شخص مؤ من خلاف و كار زشت انجام نمى دهد و عذرخواهى هم نمى كند . ولى فرد منافق هر روز مرتكب خلاف و كارهاى زشت مى گردد و هميشه عذرخواهى مى نمايد .

(6)

قالَ عليه السّلام : إ عْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ يَعْلَمُ انّه ماءخُوذٌ بِالْاجْرامِ ، مُجْزىٍ بِالْإ حْسانِ . (70)

ترجمه :

فرمود : كارها و امور خود را همانند كسى تنظيم كن و انجام ده كه مى داند و مطمئن است كه در صورت خلاف تحت تعقيب قرار مى گيرد و مجازات خواهد شد . و در صورتى كه كارهايش صحيح باشد پاداش خواهد گرفت .

(7)

قالَ عليه السّلام : عِباداللّهِ لاتَشْتَغِلُوا بِالدُّنْيا ، فَإ نَّ الْقَبْرَ بَيْتُ الْعَمَلِ ، فَاعْمَلُوا وَلاتَغْعُلُوا . (71)

ترجمه :

فرمود : اى بندگان خدا ، خود را مشغول و سرگرم دنيا - و تجمّلات آن - قرار ندهيد كه همانا قبر ، خانه اى است كه تنها عمل - صالح - در آن مفيد و نجات بخش مى باشد ، پس مواظب باشيد كه غفلت نكنيد .

(8)

قالَ عليه السّلام : لاتَقُولَنَّ فى اخيكَ الْمُؤ مِنِ إ ذا تَوارى عَنْكَ إ لاّ مِثْلَ ماتُحِبُّ انْ يَقُولَ فيكَ إ ذا تَوارَيْتَ عَنْهُ . (72) ترجمه :

فرمود : سخنى - كه ناراحت كننده باشد - پشت سر دوست و برادر خود مگو ، مگر آن كه دوست داشته باشى كه همان سخن پشت سر خودت گفته شود .

(9)

قالَ عليه السّلام : يا بُنَىَّ إ يّاكَ وَظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيْكَ ناصِرا إ لاّ اللّهَ . (73)

ترجمه :

فرمود : بپرهيز از ظلم و آزار رساندن نسبت به كسى كه ياورى غير از خداوند متعال نمى يابد .

(10)

قالَ عليه السّلام : إ نّى لاارى الْمَوْتَ إ لاّ سَعادَة ، وَلاَالْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إ لاّ بَرَما . (74)

ترجمه :

فرمود : به درستى كه من از مرگ نمى هراسم و آن را جز سعادت نمى بينم . و همچنين زندگى با ستمگران و ظالمان را عار و ننگ مى شناسم .

(11)

قالَ عليه السّلام : مَنْ لَبِسَ ثَوْبا يُشْهِرُهُ كَساهُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثَوْبا مِنَ النّارِ . (75)

ترجمه :

در احاديث امام حسن عليه السّلام هم آمده است . فرمود : هركس لباس شهرت و انگشت نما بپوشد ، خداوند او را در روز قيامت لباسى از آتش خواهد پوشانيد .

(12)

قالَ عليه السّلام : انَا قَتيلُ الْعَبَرَةِ(76) ، لايَذْكُرُنى مُؤْمِنٌ إ لاّ اِسْتَعْبَرَ . (77)

ترجمه :

فرمود : من كشته گريه ها و اشك ها هستم ، هيچ مؤ منى مرا ياد نمى كند مگر آن كه عبرت گرفته و اشك هايش جارى خواهد شد .

(13)

قالَ عليه السّلام : لَوْ شَتَمَنى رَجُلٌ فى هذِهِ الاُْذُنِ ، وَ اوْمى إ لى الْيُمْنى ، وَاعْتَذَرَ لى فى الْأخْرى لَقَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ ، وَ ذلِكَ أنَّ اميرَ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِالسّلام حَدَّثَنى انَّهُ سَمِعَ جَدّى رَسُولَ اللّهِ صلّى اللّه عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ : لايَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذرَ مِنْ مُحِقٍّ اوْ مُبْطِلٍ . (78)

ترجمه :

فرمود : چنانچه با گوش خود بشنوم كه شخصى مرا دشنام مى دهد و سپس معذرت خواهى او را بفهمم ، از او مى پذيرم و گذشت مى نمايم ، چون كه پدرم اميرالمؤ منين علىّ عليه السّلام از جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت نمود : كسى كه پوزش و عذرخواهى ديگران را نپذيرد ، بر حوض كوثر وارد نخواهد شد .

(14)

قيلَ لِلْحُسَيْنِ بن علىّ عليه السّلام : مَنْ اعْظَمُ النّاسِ قَدْرا؟ قالَ : مَنْ لَمْ يُبالِ الدُّنْيا فى يَدَيْ مَنْ كانَتْ . (79)

ترجمه :

از حضرت سؤ ال شد : با شخصيّت ترين افراد چه كسى است ؟در جواب فرمود : آن كسى است كه اهميّت ندهد كه دنيا در دست چه كسى مى باشد .

(15)

قالَ عليه السّلام : مَنْ عَبَدَاللّهَ حَقَّ عِبادَتِهِ ، آتاهُ اللّهُ فَوْقَ امانيهِ وَكِفايَتِهِ . (80)

ترجمه :

فرمود : هركس خداوند متعال را با صداقت و خلوص ، عبادت و پرستش نمايد؛ خداى متعال او را به بهترين آرزوهايش مى رساند و امور زندگيش را تامين مى نمايد .

(16)

قالَ عليه السّلام: احْذَرُوا كَثْرَةَ الْحَلْفِ ، فِإ نَّهُ يَحْلِفُ الرَّجُلُ لِعَلَلٍ ارَبَعَ : إ مّا لِمَهانَةٍ يَجِدُها فى نَفْسِهِ ، تَحُثُّهُ عَلى الضَّراعَةِ إ لى تَصْديقِ النّاسِ إ يّاهُ . وَ إ مّا لِعَىٍّ فى الْمَنْطِقِ ، فَيَتَّخِذُ الاْ يْمانَ حَشْوا وَصِلَةً لِكَلامِهِ . وَ إ مّا لِتُهْمَةٍ عَرَفَها مِنَ النّاسِ لَهُ ، فَيَرى انَّهُمْ لايَقْبَلُونَ قَوْلَهُ إ لاّ بِالْيَمينِ . وَ إ مّا لاِ رْسالِهِ لِسانَهُ مِنْ غَيْرِ تَثْبيتٍ . (81)

فرمود : خود را از قسم و سوگند برهانيد كه همانا انسان به جهت يكى از چهار علّت سوگند ياد مى كند : در خود احساس سستى و كمبود دارد ، به طورى كه مردم به او بى اعتماد شده اند ، پس براى جلب توجّه مردم كه او را تصديق و تاييد كنند ، سوگند مى خورد . و يا آن كه گفتارش معيوب و به دور از حقيقت است ، و مى خواهد با سوگند ، سخن خود را تقويت و جبران كند . و يا در بين مردم متّهم است - به دروغ و بى اعتمادى - پس مى خواهد با سوگند و قسم خوردن جبران ضعف نمايد . و يا آن كه سخنان و گفتارش متزلزل است - هر زمان به نوعى سخن مى گويد - و زبانش به سوگند عادت

كرده است .

(17)

قالَ عليه السّلام : ايُّما إ ثْنَيْنِ جَرى بَيْنَهُما كَلامٌ ، فَطَلِبَ احَدُهُما رِضَى الاَّْخَرِ ، كانَ سابِقَهُ إ لىَ الْجَنّةِ . (82)

ترجمه :

فرمود : چنانچه دو نفر با يكديگر نزاع و اختلاف نمايند و يكى از آن دو نفر ، در صلح و آشتى پيشقدم شود ، همان شخص سبقت گيرنده ، جلوتر از ديگرى به بهشت وارد مى شود .

(18)

قالَ عليه السّلام : وَاعْلَمُوا إ نَّ حَوائِجَ النّاسِ إ لَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللّه عَلَيْكُمْ ، فَلا تَميلُوا النِّعَمَ فَتَحَوَّلَ نَقِما . (83)

ترجمه :

فرمود : توجّه داشته باشيد كه احتياج و مراجعه مردم به شما از نعمت هاى الهى است ، پس نسبت به نعمت ها روى ، بر نگردانيد؛ وگرنه به نقمت و بلا گرفتار خواهد شد .

(19)

قالَ عليه السّلام : يَابْنَ آدَم ، اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ وَ مَضْجَعَكَ بَيْنَ يَدَى اللّهِ ، تَشْهَدُ جَوارِحُكَ عَلَيْكَ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الْاقْدام . (84)

ترجمه :

فرمود : اى فرزند آدم ، بياد آور لحظات مرگ و خواب گاه خود را در قبر ، همچنين بياد آور كه درپيشگاه خداوند قرار خواهى گرفت و اعضا و جوارحت بر عليه تو شهادت خواهند داد ، در آن روزى كه قدم ها لرزان و لغزان مى باشد .

(20)

قالَ عليه السّلام : مُجالَسَةُ اهْلِ الدِّناةِ شَرُّ ، وَ مُجالَسَةُ اهْلِ الْفِسْقِ ريبَةٌ . (85)

ترجمه :

فرمود : همنشينى با اشخاص پست و رذل سبب شرّ خواهد گشت ، و همنشينى و مجالست با معصيت كاران موجب شكّ و بدبينى خواهد شد .

(21)

قالَ عليه السّلام : إ نَّ اللّهَ خَلَقَ الدُّنْيا لِلْبَلا ، وَ خَلَقَ اهْلَها لِلْفَناءِ . (86)

ترجمه :

فرمود : به درستى كه خداوند متعال دنيا - و اموال آن - را براى آزمايش افراد آفريده است و همچنين موجودات دنيا را جهت فنا - و انتقال از اين دنيا به جهانى ديگر - آفريده است .

(22)

قالَ عليه السّلام : لايَامَنُ يوم الْقِيامَةِ إ لاّ مَنْ قَدْ خافَ اللّهَ فى الدُّنْيا . (87)

ترجمه :

فرمود : كسى در روز قيامت از شدائد و احوال آن در امان نمى باشد ، مگر آن كه در دنيا از خداوند متعال ترس داشته باشد - و اهل گناه و معصيت نگردد - .

(23)

قالَ عليه السّلام : لِكُلِّ داءٍ دَواءٌ ، وَ دَواءُ الذُّنُوبِ الا سْتِغْفارِ . (88)

ترجمه :

فرمود : براى هر غم و دردى درمان و دوائى است و جبران و درمان گناه ، طلب مغفرت و آمرزش از درگاه خداوند مى باشد .

(24)

قالَ عليه السّلام : مَنْ قَرَءَ آيَةً مِنْ كِتابِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ فى صَلاتِهِ قائِما ، يُكْتَبُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِاءةُ حَسَنَة . (89)

ترجمه :

فرمود : هركس آيه اى از قرآن را در نمازش تلاوت نمايد ، خداوند متعال در مقابل هر حرفى از آن يكصد حسنه در نامه اعمالش ثبت مى نمايد .

(25)

قالَ عليه السّلام : سَبْعَةُ اشْياءٍ لَمْ تُخْلَقْ فى رَحِمٍ :

فَاءوّلُها آدَمُ( عليه السّلام ) ، ثُمَّ حَوّاء ، وَالْغُرابُ ، وَ كَبْشُ إ بْراهيم ( عليه السّلام) ، وَناقَةُاللّهِ ، وَعَصا مُوسى (عليه السّلام) ، وَالطَّيْرُالَّذى خَلَقَهُ عيسىَ بْنُ مَرْيَم (عليهماالسّلام ) . (90)

ترجمه :

ضمن جواب سؤ ال هاى پادشاه روم ، فرمود : آن هفت موجودى كه بدون خلقت در رحم مادر ، آفريده شده اند ، عبارتند از : حضرت آدم عليه السّلام و همسرش حوّاء . و كلاغى كه براى راهنمائى دفن هابيل آمد . و گوسفندى كه براى قربانى ، به جاى حضرت اسماعيل عليه السّلام آمد . و شترى كه خداوند براى پيامبرش ، حضرت صالح فرستاد .

و عصاى حضرت موسى عليه السّلام . و هفتمين موجود آن پرنده اى بود كه توسّط حضرت عيسى عليه السّلام آفريده شد .

(26)

قالَ عليه السّلام : إ نَّ اَعْمالَ هذِهِ الاُْمَّةِ ما مِنْ صَباحٍ إ لاّ و تُعْرَضُ عَلَى اللّهِ تَعالى . (91)

ترجمه :

فرمود : همانا - نامه كردار و - اعمال اين امّت ، در هر صبحگاه بر خداوند متعال عرضه مى گردد .

(27)

قالَ عليه السّلام : إجْتَنِبُواالْغِشْيانَ فى اللَّيْلَةِالَّتى تُريدُون فيها السَّفَرَ ، فإنَّ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ ، ثُمَّ رُزِقَ وَلَدٌ كانَ جَوّالَةً . (92)

ترجمه :

فرمود : در آن شبى كه قصد مسافرت داريد ، با همسر خود زناشوئى نكنيد ، كه چنانچه عمل زناشوئى انجام گردد و در آن زمان فرزندى منعقد شود ، بسيار متحرّك و افكارش مغشوش مى باشد .

(28)

قالَ عليه السّلام : الرّكْنُ الْيَمانى بابٌ مِنْ ابْوابِ الْجَنَّةِ ، لَمْ يَمْنَعْهُ مُنْذُ فَتَحَهُ ، وَإ نَّ ما بَيْنَ الرُّكْنَيْنِ - الا سْوَد وَالْيَمانى - مَلَكٌ يُدْعى هُجَيْرٌ ، يُؤَمِّنُ عَلى دُع االْمُؤْمِنينَ . (93)

ترجمه :

فرمود : رُكن يَمانىِ كعبه الهى ، دربى از درب هاى بهشت است و مابين ركن يمانى و حجرالا سود ملك و فرشته اى است كه براى استجابت دعاى مؤ منين آمّين مى گويد .

(29)

قالَ عليه السّلام : إ نَّ الْغِنى وَاْلِعزَّ خَرَجا يَجُولانِ ، فَلَقيا التَّوَكُلَّ فَاسْتَوْطَنا . (94)

ترجمه :

فرمود : عزّت و بى نيازى - هر دو - شتاب زده به دنبال پناهگاهى مى دويدند ، چون به توكّل برخورد كردند ، آرامش پيدا نموده و آن را پناهگاه خود قرار دادند .

(30)

قالَ عليه السّلام : مَنْ نَفَّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِنٍ ، فَرَّجَ اللّهُ عَنْهُ كَرْبَ الدُّنْيا والْآخِرَةِ . (95)

ترجمه :

فرمود : هركس گره اى از مشكلات مؤ منى باز كند و مشكلش را برطرف نمايد ، خداوند متعال مشكلات دنيا و آخرت او را اصلاح مى نمايد .

(31)

قالَ عليه السّلام : مَنْ والانا فَلِجَدّى صلّى اللّه عليه و آله والى ، وَمَنْ عادانا فَلِجَدّى صلّى اللّه عليه و آله عادى . (96)

ترجمه :

فرمود : هر كه ما را دوست بدارد و پيرو ما باشد ، پس دوستى و محبّتش به جهت جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى باشد . و هركس با ما دشمن و كينه توز باشد ، پس دشمنى و مخالفت او به جهت جدّم رسول خدا خواهد بود .

(32)

قالَ عليه السّلام : يَابْنَ آدَمَ ، اذْكُرْ مَصارِعَ آبائِكَ وَ أبْنائِكَ ، كَيْفَ كانُوا ، وَ حَيْثُ حَلّوُا ، وَ كَأنَّكَ عَنْ قَليلٍ قَدْ حَلَلْتَ مَحَلَّهُمْ . (97)

ترجمه :

فرمود : اى فرزند آدم ، بياد آور آن لحظاتى را كه پدران و فرزندان - و دوستان - تو چگونه در چنگال مرگ قرار گرفتند ، آن ها در چه وضعيّت و موقعيّتى بودند و سرانجام به كجا منتهى شدند و كجا رفتند . و بينديش كه تو نيز همانند آن ها به ايشان خواهى پيوست - پس مواظب اعمال و رفتار خود باش - .

(33)

قالَ عليه السّلام : يَاابْنَ آدَمَ ، إ نَّما أنْتَ أيّامٌ ، كُلَّما مَضى يَوْمٌ ذَهَبَ بَعْضُكَ . (98)

ترجمه :

فرمود : اى فرزند آدم ، بدرستى كه تو مجموعه اى از زمان ها و روزگار هستى ، هر آنچه از آن بگذرد ، زمانى از تو فانى و سپرى گشته است - بنابراين لحظات عمرت را غنيمت شمار كه جبران ناپذير است - .

(34)

قالَ عليه السّلام : مَنْ حاوَلَ أ مْراً بِمَعْصِيَةِ اللّهِ كانَ أ فْوَتُ لِما يَرْجُو وَ أ سْرَعُ لِمَجيى ءِ ما يَحْذَرُ . (99)

ترجمه :

فرمود : هركس از روى نافرمانى و معصيتِ خداوند ، كارى را انجام دهد ، آنچه را آرزو دارد سريع تر از دست مى دهد و به آنچه هراسناك و بيمناك مى باشد مبتلا مى گردد .

(35)

قالَ عليه السّلام : الْبُكأ مِنْ خَشْيَةِاللّه نَجاتٌ مِنَ الّنارِ وَ قالَ : بُكاءُالْعُيُونِ ، وَ خَشْيَةُالْقُلُوبِ مِنْ رَحْمَةِاللّهِ . (100)

ترجمه :

فرمود : گريان بودن به جهت ترس از - عذاب - خداوند ، سبب نجات از آتش دوزخ خواهد بود؛ و فرمود : گريان بودن چشم و خشيت داشتن دل ها يكى از نشانه هاى رحمت الهى - براى بنده - است .

(36)

قالَ عليه السّلام : لايَكْمِلُ الْعَقْلُ إ لاّ بِاتّباعِ الْحَقِّ . (101)

ترجمه :

فرمود : بينش و عقل و درك انسان تكميل نمى گردد مگر آن كه - اهل حقّ و صداقت باشد و - از حقايق ، تبعيّت و پيروى كند .

(37)

قالَ عليه السّلام : اهْلَكَ النّاسَ إ ثْنانِ : خَوْفُ الْفَقْرِ ، وَ طَلَبُ الْفَخْرِ . (102)

ترجمه :

فرمود : دو چيز مردم را هلاك و بيچاره گردانده است : يكى ترس از اين كه مبادا در آينده فقير و نيازمند ديگران گردند . و ديگرى فخر كردن - در مسائل مختلف - و مباهات بر ديگران است .

(38)

قالَ عليه السّلام : مَنْ عَرَفَ حَقَّ ابَوَيْهِ الاْ فْضَلَيْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلىٍّ ، وَ اطاعَهُما ، قيلَ لَهُ : تَبَحْبَحْ فى ايِّ الْجِنانِ شِئْتَ . (103)

ترجمه :

فرمود : هر شخصى كه حقّ والدينش محمّد صلّى اللّه عليه و آله ، و علىّ عليه السّلام را كه با شرافت و با فضيلت ترين انسان ها هستند ، بشناسد و - در تمام امور زندگى - از ايشان تبعيّت و اطاعت كند؛ در قيامت به او خطاب مى شود : هر قسمتى از بهشت را كه خواستار باشى ، مى توانى انتخاب كنى و در آن وارد شوى .

(39)

قالَ عليه السّلام : مَنْ طَلَبَ رِضَى اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّه اُمُورَ النّاسِ ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النّاسِ بِسَخَطِاللّهِ وَ كَّلَهُ اللّهُ إ لَى النّاسِ . (104)

ترجمه :

فرمود : هركس رضايت و خوشنودى خداوند را - در امور زندگى - طلب نمايد گرچه همه افراد از او رنجيده شوند ، خداوند مهمّات و مشكلات او را كفايت خواهد نمود . و كسى كه رضايت و خوشنودى مردم را طالب گردد گرچه مورد خشم و غضب پروردگار باشد ، خداوند امور اين شخص را به مردم واگذار مى كند .

(40)

قالَ عليه السّلام : إ نَّ شيعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غِشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَل . (105)

ترجمه :

فرمود : شيعيان و پيروان ما - اهل بيت رسالت - آن كسانى هستند كه افكار و درون آن ها از هر گونه حيله و نيرنگ و عوام فريبى سلامت و تهى باشد .

پاورقي ها

1- فهرست نام و مشخّصات بعضى از كتابهايى كه مورد استفاده اين مجموعه قرار گرفته است ، در آخرين قسمت جلد دوّم همين مجموعه نفيسه موجود مى باشد .

2-مطابق با بيستم دى ماه ، سال چهارم شمسى .

3-برخلاف اعيان الشّيعة كه اظهار داشته : امام حسن مجتبى عليه السّلام شش ماهه به دنيا آمده ؛ و امام حسين عليه السّلام طبق روال عادى مدّت حمل را گذرانده است .

4-نام حضرت به عنوان حسين ، شهيد ، به رمز حروف ابجد : 128 ، 319 مى باشد .

5-مطابق با نهم فروردين ماه ، سال چهل و نه شمسى .

6-مطابق با بيست و يكم مهرماه ، سال پنجاه و نه شمسى .

7-بحارالا نوار ج 97 ، ص 87 .

جهت تدوين و تنظيم خلاصه حالات حضرت كتابهاى ذيل مورد استفاده قرار گرفته است :

اصول كافى : ج 1 ، مستدرك الوسائل ، اعيان الشّيعة : ج 1 ، مناقب ابن شهرآشوب : ج 2 ، بحارالا نوار : ج 43 و44 ، كشف الغمّة : ج 1 ، عيون معجزات شيخ حسين عبدالوهاب ، دلائل الا مامة ، تاريخ اهل بيت ، مجموعه نفيسه ، تذكرة الخواصّ ، النصول المهمّة ، ينابيع المودّة ، حلية الابرار : ج 3 ، جامع المقال طريحى : ص

187 و . .

8- اشعار : از شاعر محترم آقاى ذاكر .

9- اعيان الشّيعة : ج 1 ، ص 562 - 510 ، بحارالا نوار : ، ج 43 ، ص 240 و 243 .

10-بحارالا نوار : ج 43 نسبت به نام فُطرس با اختلاف نقل كرده است ، در ص 248 دردائيل و در ص 259 صلصائيل و در ص 243 فطرس مى باشد ، ضمنا مرحوم شيخ صدوق در كتاب إ كمال الدّين : ص 282 ، ح 36 داستان را به طور مشروح بيان نموده ، و مدينة المعاجز : ج 7 ، ص 432 ، ح 954 همين داستان را به طور مفصّل از چند كتاب ديگر نقل كرده است .

11- بحارالا نوار : ج 43 ، ص 271 و 281 .

12-منتخب طريحى : ص 123 ، بحارالا نوار : ج 43 ، ص 312 .

13-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 191 ، حياة الا مام الحسين عليه السّلام : ص 125 .

14-محجّة البيضاء : ج 4 ، ص 228 .

15-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 196 ، به نقل از جامع الا خبار .

16-حلية الا برار : ج 2 ، ص 123 ، ج 6 ، فضائل شاذان بن جبرئيل قمّى : ص 83 .

17-حياة الا مام الحسين عليه السّلام : ج 1 ، ص 124 ، بحارالا نوار : ج 44 ، ص 195 ، حلية الا برار : ج 3 ، ص 183 ، ج 4 .

18-محجّة البيضاء : ج 4 ، ص 227 ، بحار : ج 81 ، ص 298 ، احتجاج طبرسى :

ج 2 ، ص 19 .

19-احتجاج طبرسى : ج 2 ، ص 23 ، بحارالا نوار : ج 44 ، ص 204 .

20-عدّه اى از مؤ رّخين ، محلّ تجمّع را صحراى منى و عرفات گفته اند .

21-بحارالا نوار : ج 33 ، ص 173 - 185 ، ح 456 ، كتاب سُليم بن قيس : ص 199 ، احتجاج طبرسى : ج 1 ، ص 192 . حديث بسيار طولانى است ، كه در ترجمه به مواردى از آن اشاره و اكتفا شده است .

22-تهذيب الا حكام : ج 5 ، ص 470 ، ح 293 ، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4 ، ص 51 ، بحارالا نوار : ج 44 ، ص 183 ، ج 10 .

23-الخرائج والجرائح : ج 1 ، ص 246 ، الثّاقب فى المناقب : ص 342 ، ح 266 ، بحار : ج 44 ، ص 181 ، ح 5 ، مدينة المعاجز : ج 3 ، ص 455 ، ح 975 ، اثبات الهداة : ج 2 ، ص 587 ، ح 62 .

24-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 189 .

25-حياة الا مام الحسين عليه السّلام : ج 1 ، ص 128 ، بحارالا نوار : ج 44 ، ص 189 .

26-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 210 ، مناقب آل ابى طالب : ج 4 ، ص 81 .

27-بحارالا نوار : ج 76 ، ص 15 ، ح 2 ، چاپ بيروت ، و ج 73 ، چاپ ايران .

28-عيون الا خبار : ج 2 ، ص 43 ، ح 154 ، بحارالا

نوار : ج 66 ص 433 ، و ج 80 ، ص 186 ، وسائل الشيعه : ج 1 ، ص 254 . ضمنا همين داستان را به بعضى ديگر از معصومين عليهم السّلام نسبت داده اند؛ و در كتابهاى مختلفى وارد شده است .

29-مناقب ابن شهرآشوب : ج 4 ، ص 52 ، بحارالا نوار : ج 44 ، ص 184 ، ضمن حديث 11 .

30-بحار الا نوار : ج 44 ، ص 191 ، مناقب آل ابى طالب : ج 3 ، ص 66 ، حلية الا برار : ج 3 ، ص 183 ، ح 4

31-حياة الامام الحسين عليه السّلام : ج 1 ، ص 300 .

32-چون صدقه بر ذرارى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله حرام است .

33-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 191 ، عوالم : ج 17 ، ص 65 .

34-بحارالانوار : ج 44 ، ص 145 .

35-بحارالا نوار : ج 36 ، ص 77 ، نورالثّقلين : ج 3 ، ص 164 .

36-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 183 ، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4 ، ص 51 ، س 6 .

37-نورالثّقلين : ج 4 ، ص 304 ، حلية الا برار : ج 3 ، ص 125 ، ح 13 .

38-وسائل الشّيعه : ج 2 ، ص 770 ، ح 3040 ، كافى : ج 3 ، ص 189 ، ح 2 ، جامع الا حاديث : ج 3 ، ص 326 ، بحارالا نوار : ج 44 ، ص 202 ، ح 20 .

39-بحارالا نوار : ج 26 ، ص 326 .

40-بحارالا

نوار : ج 36 ، ص 384 .

41-بحالا نوار : ج 44 ، ص 187 ، ح 16 ، به نقل از عيون المعجزات شيخ حسين عبدالوهّاب ، منسوب به سيّد مرتضى .

42-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 184 ، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4 ، ص 51 ، س 24 .

43-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 180 ، به نقل از كتاب خرايج مرحوم راوندى .

44-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 184 ، به نقل از دلائل الامامة طبرى .

45-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 182 ، ح 6 ، به نقل از خرائج راوندى .

46-بحارالا نوار : ص 44 ، ص 180 ، دعوات راوندى : ص 65 ، ح 163 ، رجال كشّى : ص 115 ح 183 ، مدينة المعاجز : ج 1 ، ص 457 ، ح 976 .

47-مناقب ابن شهرآشوب : ج 4 ، ص 38 ، بحارالا نوار : 44 ، ص 207 ، ح 4 ، و در ص 119 ، ح 13 ، همين جريان را به امام حسن مجتبى عليه السّلام نسبت داده است .

48-بحارالا نوار : ج 25 ، ص 187 ، اين داستان در بسيارى از كتابهاى تاريخى و روائى آمده است .

49-تحف العقول : ص 176 ، بحارالانوار ، ج 78 ، ص 119 .

50-بحارالانوار : ج 44 ، ص 190 ، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب .

51-بحارالا نوار : ج 18 ، ص 120 .

52-مختصربصائرالدّرجات : ص 37 - 38 و ص 50 - 51 .

53-حديقة الشّيعة : ج 2 ، ص 150 .

54-المفيد فى

ذكرى السبطالشّهيد : ص 66 .

55-مقتل خوارزمى : ج 1 ، ص 237 ، تاريخ طبرى : ج 4 ، ص 309 .

56-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 388 ، خصائص الحسينيّه : ص 184 ، مقتل خوارزمى : ج 1 ، ص 254 ، حلية الابرار : ج 3 ، ص 184 ، ح 4 ، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4 ، ص 55 ، س 4 .

57-تلخيص از : مقتل خوارزمى : ج 2 ، ص 33 ، تاريخ طبرى : ج 4 ، ص 344 ، مشيرالاحزان : ص 72 ، بحارالانوار : ج 45 ، ص 5747 .

58-اشعار از شاعر محترم ژوليده .

59-المفيد : ص 95 ، تاريخ طبرى : ج 4 ، ص 334 ، مقتل خوارزمى : ج 1 ، ص 17 .

60-حياة الامام الحسين عليه السّلام : ج 2 ، ص 116 .

61-بحارالا نوار : ج 44 ، ص 383 ، مقتل خوارزمى : ج 1 ، ص 239 .

62-بحارالانوار : ج 44 ، ص 189 .

63-الحكم الزاهرة : ج 1 ، ص 127 .

64-اشعار از شاعر محترم آقاى فؤ اد كرمانى .

65-تحف عقول : ص 177 ، بحارالا نوار : ج 75 ، ص 117 ، ح 5 .

66-نهج الشّهادة : ص 39 ، بحارالا نوار : ج 75 ، ص 121 ، ح 4 .

67-مستدرك الوسائل : ج 9 ، ص 24 ، ح 10099 به نقل از مجموعه شهيد .

68-محجّة البيضاء : ج 4 ، ص 228 ، بحارالا نوار : ج 75 ، ص 116 ، ح 2 .

69-تحف العقول : ص

179 ، بحارالا نوار : ج 75 ، ص 119 ، ح 2 .

70-بحارالا نوار : ج 2 ، ص 130 ، ح 15 و ج 75 ، ص 127 ، ح 10 .

71-نهج الشّهادة : ص 47 .

72-بحالا نوار : ج 75 ، ص 127 ، ح 10 .

73-وسائل الشّيعة : ج 11 ، ص 339 ، بحارالا نوار : ج 46 ، ص 153 ، ح 16 .

74-بحار الا نوار : ج 44 ، ص 192 ، ضمن ح 4 ، و ص 381 ، ضمن ح 2 .

75-وسائل الشّيعة : ج 5 ، ص 25 ، كافى : ج 6 ، ص 445 ، ح 4 .

76-عِبْرَة به معناى اعتبار و عبرت گرفتن است .

عَبْرَة به معناى گريان و جريان اشگ مى باشد . مجمع البحرين : ج 1 ، ص 111 ، (عبر) .

77-امالى شيخ صدوق : ص 118 ، بحارالا نوار : ج 44 ، ص 284 ، ح 19 .

78-إ حقاق الحقّ : ج 11 ، ص 431 .

79-تنبيه الخواطر ، معروف به مجموعة ورّام : ص 348 ، س 11 .

80-تنبيه الخواطر : ص 427 ، س 14 ، بحارالا نوار : ج 68 ، ص 183 ، ح 44 .

81-تنبيه الخواطر ، معروف به مجموعة ورّام : ص 429 ، س 6 .

82-محجّة البيضاء : ج 4 ، ص 228 .

83-نهج الشّهادة : ص 38 .

84-نهج لشّهادة : ص 59 .

85-نهج الشّهادة : ص 47 ، بحارالا نوار : ج 78 ، ص 122 ، ح 5 .

86-نهج الشّهادة : ص 196

87-بلاغة الحسين عليه السّلام : ص

285 ، بحار الا نوار : ج 44 ، ص 192 ، ح 5 .

88-وسائل الشّيعة : ج 16 ، ص 65 ، ح 20993 ، كافى : ج 2 ، ص 439 ، ح 8 .

89-اصول كافى : ج 2 ، ص 611 ، بحارالا نوار : ج 89 ، ص 200 ، ح 17 .

90-تحف العقول : ص 174 ، و بحارالا نوار : ج 10 ، ص 137 ، ح 4 .

91-بحارالا نوار : ج 70 ، ص 353 ، ح 54 ، به نقل از عيون الا خبارالرّضا عليه السّلام .

92-وسائل الشّيعة : ح 20 ، ج 3 ، ص 243 ، بحارالا نوار : ج 100 ، ص 292 ، ح 39 .

93-مستدرك الوسائل : ج 9 ، ص 391 ، ج 1 ، بحارالا نوار : ج 69 ، ص 354 ، ح 11 .

94-مستدرك الوسائل : ج 11 ، ص 218 ، ح 15 ، بحارالا نوار : ج 75 ، ص 257 ، ح 108 .

95-مستدرك الوسائل : ج 12 ، ص 416 ، ح 13 ، بحارالا نوار : ج 75 ، ص 121 ، ح 4 .

96-ينابيع المودّة : ج 2 ، ص 37 ، ح 58 .

97-نهج الشّهادة : ص 60 .

98-نهج الشّهادة : ص 346 .

99-اصول كافى : ج 2 ، ص 373 ، ح 3 ، بحارالا نوار : ج 75 ، ص 120 ، س 6 ، وسائل الشّيعة :ج 16 ، ص 153 ، ح 3 .

100-نهج الشّهادة : ص 370 ، مستدرك الوسائل : ج 11 ، ص 245

، ح 12881 .

101-نهج الشّهادة : ص 356 ، بحارالا نوار : ج 75 ، ص 127 ، ح 11 .

102-بحارالا نوار : ج 75 ، ص 54 ، ح 96 .

103-نهج الشّهادة : ص 293 ، تفسيرالامام العسكرى عليه السّلام : ص 330 ، بحار : ج 23 ، ص 260 ، ح 8 .

104-امالى شيخ صدوق : ص 167 ، مستدرك الوسائل : ج 12 ، ص 209 ، ح 13902 .

105-تفسيرالا مام العسكرى عليه السّلام : ص 309 ، ح 154 ، بحارالا نوار : ج 65 ، ص 156 ، ح 11 .

11- نامه ها و ملاقاتهاي امام حسين ( ع )

مقدمه ناشر

ن_ه_ض_ت حسين ( ع ) , نهضتى است جاودانه كه همواره در طول تاريخ اسلام , عامل ايجادحركت ها ون_هضت ها وانقلابها عليه ظالمان وستمگران وطواغيت دوران بوده است بى گمان انقلاب مقدس اس_لام_ى اي_ران ن_ي_ز, ن_ش_ات گ_رفته از اين حركت انسانساز وپايداراست كه مردم رنج كشيده م_س_ل_م_ان راب_ه خ_روش وح_ركت بى وقفه عليه رژيم منحوس شاهنشاهى واداشت واين قدرت اهريمنى را با آن همه پشتوانه هاى شيطانى به سقوط ونابودى كشاند . ن_ه_ضت مقدس امام حسين ( ع ) براى همگان وتمام نسل ها وعصرها بايد آموزنده , سازنده ومحرك ب_اق_ى ب_م_ان_د واز اي_ن م_ش_ع_ل فروزان الهى , ملت ها پيوسته فروغ گيرند ودر زندگى عملى خودشعارهاى جاودانه اش را به كار بندند نداى بلند ( ( هيهات منا الذله ) ) امام حسين سلام اللّه عليه ب_اي_د ب_راى ت_مام مؤمنين الگو وسرمشق باشد واين شعار آميخته با شعور انقلابى , زمينه مبارزه با اس_ت_ك_ب_ار جهانى را درامت اسلامى بيافريند نه تنها اين شعار كه تمام شعارهاى

عاشوراى حسين آم_وزن_ده وح_رك_ت آف_رين است پس مى بايست اين شعارهارا از لابلاى گفته ها, ملاقات ها, نامه ها وگ_ف_تگوهاى امام ( ع ) استخراج ودر دسترس عموم قرار داد كه به فضل الهى , اين مطالب ارزنده ه_مراه با توضيحات لازم ومطالب گوناگون ديگر, كه هريك در حد خود,مفيد وقابل تقديراست در كتاب حاضر گردآورى شده وتقديم خوانندگان عزيز مى گردد . اي_ن ك_ت_اب م_ج_م_وع_ه اى از س_خ_ن_ران_ي_هاى خطيب توانا حضرت حجة الاسلام والمسلمين آق_اى نظرى است كه توسط حجة الاسلام آقاى عالمى , مطالب آن جمع آورى ومصادرش از كتابها ومنابع اسلامى , ثبت وضبط گرديده وبا تغييرات واضافاتى به صورت كنونى در آمده است . كتاب مزبور حاوى سه بخش است : . 1 _ نامه هاى امام حسين ( ع ) . 2 _ ملاقاتها وديدارهاى امام حسين ( ع ) . 3 _ پاسخهاى امام ( ع ) به افراد . ام_ي_داس_ت ن_ش_ر اي_ن مجموعه ارزشمند توسط بنياد معارف اسلامى كه پيوسته در نشر وتبليغ واح_ي_اى آث_ار ع_ت_رت ط_اهره عليهم السلام , پيشگام وپيش قدم بوده است , مورد پذيرش درگاه ح_ض_رت اح_دي_ت وت_وجه سيدالشهدا ( ع ) وقبولى محبين وعلاقمندان به خاندان رسالت ونبوت عليهم افضل صلوات اللّه ,قرار گيرد . بنياد معارف اسلامى قم .

مقدمه كتاب

بسم اللّه الرحمن الرحيم .

قال الصادق ( ع ) : . ( ( خير الناس من بعدنا من ذاكر بامرنا ودعا الى ذكرنا ) ) ( ( 1 ) ) . از دي_ر زم_ان خ_ط_ابه وبيان يكى از وسائل وابزار مهم تبليغ وترويج بشمار مى رفته است اگر چه ابزارتبليغ وترويج در انحصار

نطق وخطابه نيست بلكه قلم وكتابت نيز در جاى خود همين نقش را ايفا مينمايدولكن بدون ترديد خطابه وبيان در زمينه تاثير در نفوس وجانها وبيدارى انسانها نقش ب_س_زائى داش_ت_ه وج_ايگاه اول را داراست خطابه داراى اقسامى است ممكن است خطابه , حماسى وج_ن_گ_ى ب_اش_دوممكن است سياسى ويا قضائى ايراد گردد كه هدف از آن آشنا نمودن مردم به ح_ق_وق س_ي_اسى ويا اجتماعى ميباشد وگاهى خطابه بمنظور تحريك وبيدار كردن شعور دينى واخ_لاق_ى ووج_دان_ى ان_س_انهااست كه مقصوددر اين جا همين است كه خطيب با سخن وبيانش آگاهى دينى واخلاقى مردم را ارتقا دهد وعواطف واحساسات مردم را درجهت خير وصلاح آنها بر اس_اس ب_ينش وآگاهى از دين ومذهب بر انگيزاند از آغازپيدايش اسلام , پيامبر خود عهده دار اين م_س_ئوليت بود هنگاميكه آيه مباركه ( فاصدع بما تؤمر واعرض عن المشركين ) ( ( 2 ) ) نازل گرديد رس_ول خ_دا بجهت اظهار ماموريت خود بيرون آمد ودر كنار حجر ايستادوفرمود : ( ( معاشر العرب ادعوكم الى شهادة ان لا اله الا اللّه واني رسول اللّه وآمركم بخلع الانداد والاصنام فاجيبوني ) ) ( ( 3 ) ) . خ_ط_ب_ه ه_اى رس_ول خ_دا در اح_د وت_ب_وك وح_جة الوداع وروز عيد اضحى وغدير خم گوياى اين حقيقت است پس از رسول خدا ( ص ) امام اميرالمؤمنين سلام اللّه عليه كه خود ميفرمود : ( ( وانا لام_را ال_كلام وفينا تنشبت عروقه وعلينا تهدلت غصونه ) ) ( ( 4 ) ) امير سخن مائيم ريشه هاى سخن يعنى معانى ومطالب در زمين وجود ما رشد كرده وشاخه هاى سخن بر سرما سايه افكنده است

. او كه سخنش فوق كلام بشراست وسخنان فصيح وبليغ او حاكى از اين واقعيت است , خطب فراوان اورا م_ردم م_ى ش_ن_ي_دن_د وح_ف_ظ م_ي_كردند تا جائيكه مسعودى نقل كرده آنچه از خطبه هاى ام_ي_رال_م_ؤم_نين مردم حفظ كرده اند چهارصد وهشتاد وچند خطبه است كه آنهارا بالبداهه ايراد نموده است ( ( 5 ) ) . وگ_اه_ى ي_اران_ش را ام_ر ميفرمود كه خطبه بخوانند صعصعه بن صوحان خطيبى بزرگوار بود ام_ام ص_ادق ( ع ) درباره او ميفرمود : در ميان اصحاب على ( ع ) بجز صعصعه واصحاب او كسى امام ع_ل_ى ران_شناخت ( ( 6 ) ) صعصعه وبرادرش سيحان بن صوحان هر دو خطيب از قبيله عبدالقيس ب_ودن_د ( ( 7 ) ) زنان نيز درمواقع ضرورى ولازم با نطق هاى آتشين به ايراد سخن مى پرداختند ودر جنگ ها ومواقع ضرورى با بيان وخطابه عواطف واحساسات را تحريك كرده وآنان را به دفاع از حق دع_وت م_يكردند در صفين خطابه هاى حماسى سوده همدانيه وزرقا دختر عدى بن قيس وديگر زنان خطيبه ماثور ومشهوراست ( ( 8 ) ) . نمونه بارز آن خطبه ها, خطبه اى تاريخى ومعجزه آساى صديقه كبرى فاطمه زهرا ( س ) است . خ_ط_ب_ه هاى عقيله بنى هاشم زينب كبرى در كوفه وشام آنچنان مردم را تحت تاثير قرار داد كه ب_ااس_ت_ماع آن مى گريستند وهمچنين خطب على بن الحسين ( ع ) خصوصا خطبه آنحضرت در مسجد دمشق كه با ايراد آن فرياد گريه وزارى مردم برخاست ( ( 9 ) ) . از ام_ام م_ج_ت_ب_ى ( ع ) نيز خطبه هائى نقل شده

است كه حاكى از قدرت بيان ونيرومندى آن امام صابرومظلوم است كه برخى از آنهارا مسعودى نقل كرده است ( ( 10 ) ) . س_الار ش_ه_ي_دان ام_ام ح_سين ( ع ) با خطبه هاى حماسى وآتشين خود در كربلا حجت را بر مردم ت_م_ام كرد وضمن معرفى خود, دشمن وخصم را محكوم واراده وعزم خودرا در جهت دفاع از حق واي_ستادگى دربرابر باطل وايثار وفداكارى بيان كرد وفرمود : ( ( الا وان الدعى ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة والذلة وهيهات منا الذلة ) ) . ام_ام ( ع ) ن_ه ت_ن_ه_ا با ايراد خطبه وسخنرانى كه در روز عاشورا خود به انجام اين مسئوليت اقدام نمودبلكه بعضى از ياران واصحابش مثل حبيب بن مظاهر وزهير بن قين وحنظله بن اسعد نيز به ايراد خطبه پرداختند وبا همين سخنان امام ( ع ) بود كه فرمانده سپاه كوفه ( ( حر بن يزيد رياحى ) ) تحت تاثير شديد قرارگرفت ونادم گرديد وبه سپاه امام پيوست وبشهادت رسيد . م_ج_م_وع_ه ح_اض_ر ك_ه از ن_ظ_ر خ_وان_ن_دگان ميگذرد حاصل تلاش وكوشش برادر بزرگوار ح_ض_رت ح_ج_ة الاس_لام ج_ن_اب آق_اى عالمى دامغانى است كه اين جانب در محرم 1413 قمرى بمناسبت ايام , بحثهائى راتحت عنوان ملاقاتها ونامه هاى امام حسين ( ع ) در چندين مجلس مطرح ن_م_ودم كه ايشان در اين رابطه تتبع لازم وسعى وافررا مبذول داشته وضمن جمع آورى وتكميل ملاقات ها ونامه هاى آنحضرت , منابع وماخذآنهارا نيز تهيه واضافه نموده اند كه با سپاس وقدردانى از زحمات وتلاش نسبت باين مجموعه , موفقيت ايشان را از درگاه ايزد منان

مسئلت دارم . ب_راى آش_ن_ائى ب_ا ت_ن_ظ_ي_م وت_رت_يب مطالب مندرج در اين نوشتار اشاره اى كوتاه به محتويات آن لازم است : . 1 _ ن_ام_ه ه_اى ام_ام ( ع ) ك_ه ب_رخ_ى از آن_ها از جهت زمان تقدم دارد در ابتدا عنوان گرديده كه تعدادى از آنها مربوط به دوران حيات امام مجتبى سلام اللّه عليه وبعضى در زمان امامت آنحضرت , ودر ق_س_مت سوم نامه هاى مربوط به نهضت كربلا وقيام عاشوراست كه در 19 مجلس جمع آورى شده است . 2 _ م_لاق_ات_ه_ا از زمان انتشار خبر مرگ معاوية بن ابى سفيان كه در ماه رجب سنه 60 رخ داده تا روزده_م محرم سال 61 يعنى روز عاشورا مى باشد كه حاوى مطالبى مهم وقابل توجه است كه در طى 30 مجلس تنظيم شده است . 3 _ در ب_خش سوم اين مجموعه , پاسخ هاى آنحضرت به سؤالات افراد به اضافه بعضى مطالب ديگر كه در طى 7 مجلس بيان شده است . 4 _ در پايان هر مجلس بذكر مصيبت بتناسب آن مجلس حتى الامكان پرداخته شده است . در پ_اي_ان از م_ؤس_سه محترم بنياد معارف اسلامى كه عهده دار چاپ ونشر اين مجموعه شده اند ودراي_ن ج_هت سعى لازم را مبذول داشته اند وبراى تسريع در چاپ ونشر آن اقدام نموده اند تشكر وقدردانى وتوفيقات روز افزون تمام آن برادران را از خداى بزرگ خواهانم والسلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته . قم _ على نظرى منفرد .

مجلس اول

نامه امام حسين ( ع ) به برادرش ام_ام حسن ( ع ) . ( ( انت اعلم مني بان خير المال

ما وقى العرض ) ) ( ( 11 ) ) .

ام_ام ح_س_ن ( ع ) ب_ه برادرش فرمود : ( ( چرا اين قدر به شعرا صله زياد مى دهى ) ) ,حضرت در پاسخ فرمود : ( ( تو بهتر از من مى دانى كه بهترين مصرف مال جايى است كه آبروى انسان را حفظ كند ) ) . اس_لام ب_ا ش_ع_ر خ_وب , م_خ_الفتى ندارد بلكه تعريف وحمايت هم كرده است ,چنانچه ( ( قيس بن ع_اص_م ) ) م_واعظ پيامبر ( ص ) را در قالب شعر ريخت ( ( 12 ) ) وچه بسا اثرشعر در افراد بيشتر از نثر باشد كه در تاريخ نمونه هايى از آن ذكر شده است : . اشعار ابو العتاهيه وهارون الرشيد . ( ( اص_معى ) ) مى گويد : روزى بر ( ( هارون الرشيد ) ) وارد شدم كه مشغول خواندن ورقه اى بود, در حالى كه اشك چشمش بر گونه هايش جارى بود, مدتى صبر كردم تاآرام گرفت , آنگاه متوجه من شد وآن ورقه را جلو من انداخت وگفت : ( ( اين عاقبت دنيااست ) ) : . ( ( اص_م_ع_ى ) ) م_ى گ_ويد : وقتى به ورقه نگاه كردم تا ببينم چه چيزى نوشته كه موجب ناراحتى هارون شده , ديدم با خط زيبايى , اشعار ابو العتاهيه ( اسماعيل بن قاسم ) نوشته شده : . اين الملوك واين غيرهم _____ صاروا مصيرا انت صائره . يا مؤثر الدنيا بلذته _____ والمستعد لمن يفاخره . نل ما بدالك ان تنال _____ من الدنيا فان الموت آخره

( ( 13 ) ) . ( ( كجا رفتند پادشاهان وغير آنان ؟

آنان به راهى رفتند كه تو خواهى رفت ) ) . اى كسى كه لذات دنيارا براى خودت برگزيدى وخودرا آماده كرده ايى كه به هركسى فخر كنى ) ) . ( ( هر مقدار كه از دنيا استفاده كنى , پس بدان كه پايان آن مرگ است ) ) . هارون الرشيد گفت : ( ( گويا مخاطب اين اشعار فقط من هستم ) ) كه بعد از اين جريان , ديگر عمر هارون چندان وفا نكرد وجان باخت . شعرا و صله . از ق_دي_م رس_م بر اين بوده كه شعرا وقتى شخصيتى را مدح مى كردند, ممدوح ,چيزى را به عنوان ( ( حق الزحمه ) ) به او مى داد كه اين را ( ( صله ) ) مى گفتند واين بستگى به شعر وممدوح داشت كه ش_عر در چه سطحى وممدوح نيز از چه روحيه اى بر خوردارباشد, گاهى ممدوح , مانند ( ( منصور ع_باسى ) ) بود كه با انواع حيله ها, شعرارا از صله ,محروم مى كرد, چون از حافظه اى قوى برخوردار ب_ود, به نحوى كه اگر شعرى را فقطيك بار مى شنيد آن را حفظ مى شد ودر كنارش , جاريه اى هم بود كه با دوبار شنيدن ,شعررا حفظ مى كرد . لذا ( ( منصور ) ) به شعرا گفته بود در صورتى صله مى گيرند كه شعرشان تازه وجديد باشد, آن هم ب_ه وزن كاغذ يا پوستى كه شعررا روى آن نوشته اند, براى همين ,شعرا با چه زحمتى

,شعرى را انشا م_ى ك_ردند ودر حضور منصور كه مى خواندند, درهمان بار اول آن را حفظ مى شد ومى گفت : اين ك_ه ش_عر تازه اى نبود, چون من مى خوانم تا بدانى كه من هم اين را حفظ هستم , بعد از خواندن او, ج_اريه هم حفظمى شد ومى گفت اگر باور ندارى ببين كه اين بانو هم اين شعررا در حفظ دارد, لذا ازصله خبرى نبود وشعرا باسر افكندگى , مجلس را ترك مى كردند . منصور واصمعى . ( ( اص_م_عى ) ) كه به حيله ( ( منصور ) ) پى برده بود, به فكر چاره اى افتاد, لذا اشعاربسيار سنگينى را س_رود وبر روى سنگ نوشت وبراى اينكه شناخته نشود,صورتش را هم پوشاند ودر حضور منصور, شروع به خواندن شعر كرد كه چند بيت آن را اينجا مى آوريم : . هي_ج قلبى الثمل _____ والرقص قدطبطبلى . و صوت صفيرالبلبل _____ والطبل طبطبطبل_ى . وق__ال لا لا ل__لا _____ والسقف سقسقسقلى . و قد غدا مهرول ( ( منصور ) ) كه نتواسته بود اينهارا حفظ كند, نگاهى به جاريه انداخت اما او هم مثل منصور بود, لذا رو به شاعر كرد وگفت : كاغذ خودرا بياور تا هموزن آن به تو صله بدهم . ( ( اص_م_عى ) ) گفت : ( ( كاغذى پيدا نكردم , لذا روى پاره سنگى نوشتم ! ) ) وقتى ( ( اصمعى ) ) صله را گ_رف_ت واز مجلس خارج شد, منصور گفت : اين شخص بايد ( ( اصمعى ) ) باشد وقتى اورا آوردند ون_قاب از چهره بر

گرفت , گفت : منصور ! جماعت شعرا, فقير وبينوا هستند وبا زحمت , شعرى را م_ى گ_وي_ند كه از تو چيزى بگيرند ولى تو از حافظه ات بهره مى گيرى ودر نتيجه آنان را محروم مى كنى ( ( 14 ) ) . گ_اه_ى ه_م ش_ع_را از چهره هايى بودند كه ممدوح , مجبور بود براى اينكه جلوزبان آنان را بگيرد وآبروى خودرا حفظ كند, صله بيشترى بدهد, چنانچه سيدالشهدا ( ع ) خطاب به برادرش , همين را بيان مى كند كه : ( ( بهترين مال , آن است كه آبروى انسان را حفظ كند ) ) . ش_خ_صيت هاى بر جسته اجتماعى , هميشه مواجه با يك سرى افراد ماجراجو,دله , بد زبان , هرزه , طماع , بى هويت وبى ريشه هستند كه مجبورند به آنان چيزى بدهند تا از گزندشان در امان بمانند به قول شاعر : . نان را به كسى ده كه بگيرد دستت _____ يا پيش سگى نه كه نگيرد پايت . م_رحوم ( ( حاج نصراللّه تراب ) ) در ( ( لمعات البيان ) ) نقل مى كند كه با استاد اعظم ( ( شيخ مرتضى ان_ص_ارى _قدس سره ) ) در ( ( حجر اسماعيل ) ) نشسته بوديم كه يكى ازخواجه هاى سياه , پشت به ك_عبه وروبه روى ما نشست وگفت : ( ( شما اهل عجم , همگى كفار وكلاب وخنازير بلكه انجس از همه اينها هستيد ! ! ) ) . ( ( ش_يخ انصارى ) ) ربع ريال فرنگى به او داد, غلام سياه رو به كعبه كرد

وگفت : ( ( ورب هذا البيت اعجم اخيار وابرار وطيبون ( ( 15 ) ) ) ) . ائمه ( ع ) وشعرا . ائم_ه ( ع ) مظهر جود وسخاوت بودند وشعرا هم كه ائمه ( ع ) را مدح مى كردند,طمع وچشم داشتى ب_ه م_ال آن_ان ن_داش_تند, مع الوصف , امامان ( ع ) با اصرار, به شعرا صله مى داند حضرت رضا ( ع ) به ( ( دعبل ) ) صد دينار طلا صله دادند, امام سجاد ( ع ) به ( ( كميت ) ) چهار صد هزار درهم عنايت كرد وبه ( ( فرزدق ) ) , دوازده هزار درهم , مرحمت فرمودند . امام حسين ( ع ) وفرزدق . چ_ون ( ( مروان ) ) , ( ( فرزدق ) ) را از مدينه بيرون كرد, سيدالشهدا ( ع ) چهار صددينار به او دادند به ح_ض_رت گ_ف_تند كه او شاعرى فاسق وپرده دراست امام ( ع ) فرمود : ( ( ان خير مالك ما وقيت به ع_رض_ك وق_د اث_اب رس_ول اللّه ( ص ) ك_ع_ب ب_ن زه_ير وقال في عباس بن مرداس اقطعوا لسانه عني ( ( 16 ) ) ) ) . به راستى , بهترين مال تو آن است كه آبرويت را حفظ كند, همانا پيامبر ( ص ) به كعب بن زهير چيزى داد ودر مورد عباس بن مرداس فرمود : زبان اورا از من قطع كنيد ) ) . پيامبر ( ص ) وعباس بن مرداس . ب_ه دنبال غنايم چشمگيرى كه ارتش اسلام در ( ( طائف ) )

بدست آورد,پيامبر ( ص ) در ( ( جعرانه ) ) مشغول تقسيم غنايم شدند كه چهار شتر هم به ( ( عباس بن مرداس ) ) رسيد . او با اشعارش پيامبر ( ص ) را چنين مورد عتاب قرار داد : . فاصبح نهبي ونهب العبي_ _____ _د بين عيينة والاقرع . ( ( اموال واسبان من مورد غارت قرار گرفت وبين دو طايفه عيينه واقرع , تقسيم گرديد ) ) . ( ( ابوبكر ) ) اشعارش را به عرض پيامبر ( ص ) رساند, حضرت فرمود : ( ( اقطعوالسانه عني , زبان اورا از من قطع كنيد ) ) لذا صد شتر ويا به نقلى ديگر, پنجاه شتر به اودادند ( ( 17 ) ) ) ) . پيامبر ( ص ) ومرد عرب . ام_ام ص_ادق ( ع ) ن_ق_ل م_ى كند كه روزى , مرد عربى به خدمت پيامبر ( ص ) رسيدوبا زبان تندى با رس_ول خ_دا ( ص ) سخن گفت كه موجب غضب وناراحتى آن حضرت گرديد, حضرت فرمود : اى مردعرب ! زبان تو چند حجاب ومانع دارد ؟

گفت : دو تا, يكى لبها وديگرى دندآنها . پ_ي_ام_ب_ر ف_رم_ود : ( ( آيا يكى از اين دو كافى نبود كه زبانت را كنترل كنى وبا اين تندى با ما سخن نگويى ؟

) ) . ب_ع_د فرمود : ( ( اما انه لم يعط احد في دنياه شيئا هو اضر له في آخرته من طلا قة لسانه يا علي ! قم فاقطع لسانه فظن الناس انه يقطع لسانه فاعطاه دراهم ( ( 18 ) )

) ) . ( ( در ن_ع_متهاى دنيايى , چيزى براى انسان مضرتر براى آخرت او نيست , از آزادبودن زبان ( سپس فرمود ) اى على برخيز وزبان اورا قطع كن مردم خيال كردند كه اميرالمؤمنين ( ع ) زبان اورا قطع مى كند, اما ديدند كه چندين درهم به او عطا كرد ) ) .

روضه .

ش_ع_راي_ى ك_ه در ح_ضور ائمه ( ع ) از امام حسين ( ع ) شعر ومرثيه خواندندوموجب تاثر خاطر آنان گرديدند عبارتنداز : .

1-كميت بن زيد .

در اي_ام ت_ش_ريق در ( ( منى ) ) به حضور امام صادق ( ع ) شرفياب شد وعرض كرد : اجازه مى فرماييد اشعارى را بخوانم ؟

حضرت فرمود : ( ( انها ايام عظام قال : انها فيكم ,قال ( ع ) : هات ) ) . اين روزهاى با عظمت , وقت خواندن شعر نيست , كميت گفت : اين اشعاردرباره شما خاندان است . ( ح_ضرت به دنبال بعضى از اهل بيت فرستاد وآنگاه فرمود ) بخوان ) ) ( ( كميت ) ) شروع به خواندن كرد به نحوى كه صداى گريه همه بلند شد تا رسيد به اين اشعار : . كان حسينا والبهاليل حوله _____ لا سيافهم ما يختلى المتبتل . فلم ار مخذولا لاجل مصيبة _____ واوجب منه نصرة حين يخذل . ( ( گ_وي_ا ح_س_ي_ن را م_ى ب_ي_نم كه بزرگانى اطرافش هستند وبا شمشيرهايشان دشمنان را درو مى كنند ) ) . ( ( ك_س_ى را ن_ديدم كه به خاطر مصيبتى كه بر او وارد شده , خوار گردد وياريش واجب تر از ايشان

باشد ) ) . امام صادق ( ع ) دستهارا به سوى آسمان بلند كرد وفرمود : ( ( اللهم اغفر للكميت ماقدم واخر وما اسر واعلن واعطه حتى يرضى ( ( 19 ) ) ) ) .

2 _سفيان بن مصعب عبدى كوفى .

او ب_ر ام_ام ص_ادق ( ع ) وارد ش_د, حضرت فرمود به زياد ام فروه ( كنيه مادر امام صادق ( ع ) ) بگوييد بيايد وبشنود كه بر جدش چه گذشته است ( ( فتسمع ما صنع بج دها, فجائت فقعدت خلف الستر ) ) . حضرت خطاب به سفيان فرمود : ( ( بخوان ) ) چون بيت اول را خواند : . ( ( فرو جودى بدمعك المسكوب ) ) . اى ام فروه ! هر چه مى توانى تلاش كن وبراى جدت حسين ( ع ) اشك بريز ) ) . ( ( ف_ص_احت وصحن النسا وقال ابو عبداللّه ( ع ) الباب ! الباب ! فاجتمع اهل المدينه على الباب فبعث اليهم ابو عبداللّه ( ع ) صبى لنا غشي عليه ( ( 20 ) ) ) ) . ( ( ام ف_روه وزن_ه_ا ص_ي_ح_ه ايى زدند ( وچون زمان تقيه وخوف بود ونمى توانستند به طور آشكار, ع_زادارى ك_نند حضرت فرمود : متوجه درب منزل باشيد, مردم مدينه جلو درب اجتماع كردند تا بفهمند كه چه خبر شده , امام ( ع ) فرمود : فرزندى از ما غش كرده است ) ) . ن_كته : كلام امام ( ع ) يا حمل بر تقيه ميشود ويا آنكه واقعا, بر اثر گريه زنهاوهيجان مجلس , فرزند

خردسالى غش كرده باشد .

3 _سيد اسماعيل حميرى .

او بر امام صادق ( ع ) وارد شد حضرت دستور داد پرده اى آويختند وزنها پشت پرده نشستند, آنگاه به ( ( اسماعيل حميرى ) ) فرمودند اشعارى را درمرثيه جدم حسين ( ع ) بخوان : . امرر على جدث الحسين _____ فقل لا عظمه الزكية . يا اعظما لا زلت من _____ وطفا ساكبة روية . واذا مررت بقبره _____ فاطل به وقف المطية . ما لذ عيش بعد رض _____ ك بالجياد الاعوجية ( ( 21 ) ) . ( ( هنگامى كه بر بدن حسين ( ع ) عبورت افتاد, به استخوانهاى پاكش بگو : ) ) . ( ( پيوسته از اشك چشمان سيراب خواهى بود ) ) . ( ( هنگامى كه بر قبرش گذر كردى , مركبت را مدت زيادى نگه دار وبگو : ) ) . پس از آنكه بدنت را با سم ستوران خرد كردند, زندگى لذت ندارد ) ) . اش_ك_ه_اى ام_ام ص_ادق ( ع ) جارى شد وصداى گريه وشيون از پشت پرده بلند شدكه كوچه هاى مدينه را پر كرد, حضرت كه چنين ديد فرمود : بس است .

4 _جعفربن عفان طائى .

( ( زيد شحام ) ) مى گويد : خدمت امام صادق ( ع ) نشسته بوديم كه ( ( جعفربن عفان ) ) نابينا وارد شد حضرت خطاب به او فرمود : ( ( شنيده ام درباره امام حسين ( ع ) خوب شعر مى گويى ) ) . گفت : آرى حضرت فرمود : ( ( بخوان ) ) .

( ( ج_ع_ف_ر ) ) شروع كرد به خواندن اشعار امام واطرافيانش بسيار گريستند بعدحضرت فرمود : به خ_دا س_وگ_ن_د ! ف_رش_تگان مقرب خدا حضور يافتند واشعارت راشنيدند ومانند ما گريه كردند وخداوند تورا آمرزيد وبهشت را بر تو واجب كرد ) ) . واما اشعارى كه در مجلس امام صادق ( ع ) سروده اين است : . غداة حسين للرماح دريئة _____ وقد نهلت منه السيوف وعلت . وغودر في الصحرا لحما مبددا _____ عليه عتاق الطير باتت وظلت ( ( 22 ) ) . ( ( روزى كه نيزه ها پيكر حسين ( ع ) را شكافتند وشمشيرها از خونش سيراب شدند ) ) . ( ( ب_دن ق_طعه قطعه حسين را در بيابان سوزان كربلا رها كردند تا مورد نوازش مرغان هوايى قرار گرفت وبر آن سايه افكندند ) ) .

5 _ابو هارون المكفوف .

وى خ_دمت امام صادق ( ع ) شرفياب شد, حضرت فرمود : از حسين ( ع ) برايم شعر بخوان , ابو هارون ش_روع ب_ه خ_وان_دن شعر كرد ولى حضرت آن سبك را نپسنديدوفرمود : همانطوريكه در كنار قبر حسين ( ع ) شعر ميخوانيد, بخوان , لذا ابوهارون به همان روش چنين خواند : . امرر على جدث الحسين _____ فقل لاعظمه الزكية . با شنيدن اين شعر حضرت گريست , لذا ابوهارون توقف كرد, ولى حضرت فرمود, ادامه بده , شاعر چنين ادامه داد : . يا مريم قومي واندبي مولاك _____ وعلى الحسين فاسعدي ببكاك . كه در اثر گريه امام ( ع ) وزنها مجلس منقلب شد ( ( 23 ) ) .

مجلس دوم

پاسخ امام حسين ( ع ) به نامه جعدة بن هبيره مخزومى .

( ( ام_ا اخ_ي فاني ارجو ان يكون اللّه قد وفقه وسدده , واما انا فليس رايي اليوم ذاك فالصقوا رحمكم اللّه ب_الارض , واكمنوا في البيوت واحترسوا من الظنة ما دام معاوية حيا, فان يحدث اللّه به حدثا وانا حي , كتبت اليكم برايي والسلام ( ( 24 ) ) ) ) . ع_ده اى از ش_ي_ع_ي_ان ن_زد ( ( ج_ع_دة بن هبيره ) ) ( ( 25 ) ) جمع شدند واز او خواستند تا نامه اى به س_ي_دال_ش_هدا ( ع ) بنويسد واز حضرت بخواهد كه عليه معاويه دست به قيام بزند لذا ( ( جعده ) ) به نمايندگى از طرف شيعيان , نامه اى به اين مضمون براى امام ( ع ) مى نويسد : . ام_ا ب_عد : فان من قبلنا من شيعتك متطلعة انفسهم اليك , لا يعدلون بك احداوقدكانوا عرفوا راى ال_ح_سن اخيك فى الحرب , وعرفوك باللين لاوليائك والغل ظة على اعدائك , والشدة في امر اللّه , فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد وطناانفسنا على الموت معك ) ) . ( ( ش_ي_ع_ي_ان شما در اينجا دلهايشان به شما روشن وبه شما اميد بسته اند وغير ازشمارا هم قبول ندارند وراى وتصميم برادرت امام مجتبى ( ع ) را در جنگ با معاويه دانستند وشمارا هم به ملاطفت ب_ا دوس_تان وشدت وتندى با دشمنان وامرالهى مى شناسند پس اگر مى خواهى اين حكومت را به دست گيرى به سوى ما بيا كه ما تاپاى جان با تو هستيم )

) . پاسخ امام حسين ( ع ) . حضرت در پاسخ ( ( جعده ) ) چنين مرقوم فرمودند : . ب_رادرم ! ك_ه ام_ي_دوارم خ_داوند تورا محكم وموفق بدارد, تصميم امروز من حركت وقيام نيست , خ_داون_د ش_م_ارا مورد رحمت قرار دهد به زمين بچسبيد ودرخانه هايتان بنشينيد واز كارى كه م_وجب تهمت عليه شمااست , بپرهيزيد, مادامى كه معاويه زنده است پس هرگاه معاويه مرد ومن زنده بودم , آنگاه شمارا از تصميم خودم آگاه مى كنم ) ) .

تحليل نامه امام حسين ( ع ) .

اي_ن نامه در واقع دفاع از امام مجتبى ( ع ) است كه نشان مى دهد روش امام حسين ( ع ) هم نسبت به م_ع_اوي_ه , ه_م_ان روش ب_رادر ب_زرگوارش است , چون بعد ازشهادت امام حسن ( ع ) ده سال امام حسين ( ع ) با معاويه بود وهيچ حركتى عليه اوانجام نداد شرايطى كه امام حسن به خاطر آن مجبور شد صلح كند وامام حسين ( ع ) هم همان روش را ادامه بدهد, از اين قراراست : . 1 _ ج_ن_گ_ه_اى پى درپى از قبيل ( ( جمل , صفين ونهروان ) ) ونا اميدى وسرخوردگى شيعيان كه طبعا رمقى براى جنگ با معاويه باقى نگذاشته بود . 2 _ از دس_ت دادن ن_ي_روه_اى زب_ده در جمل وصفين كه زبده ترين نيروهارا ازاميرالمؤمنين ( ع ) گ_رفت , چهره هايى از قبيل عبداللّه بن بديل ( به تعبير معاويه , قوچ قوم ) عمار ياسر, هاشم بن عتبه ( مرقال ) , اويس قرنى ابوالهيثم بن تيهان , خزيمة بن ثابت

( ذوالشهادتين ) وخلاصه در صفين طبق نقل ( ( نصر بن مزاحم ) ) هفتصد نفر ازاصحاب على ( ع ) از دست رفتند . 3 _ ت_ل_ف_ات س_ن_گ_ين مردم عراق در صفين كه طبق نقل صاحب وقعه صفين ,25000 نفر كشته دادند ( ( 26 ) ) . 4 _ خيانت فرماندهان سپاه امام حسن ( ع ) . 5 _ رشوه هاى كلان معاويه . 6 _ جلوگيرى از خونريزى بيشتر . در اص_ول ك_اف_ى ب_اب_ى داري_م ت_حت عنوان ( ( ان الائمة كلهم قائمون بامر اللّه ) ) , منتهاهر زمانى اق_ت_ض_اي_ى دارد, ب_عضى از شيعيان خيال مى كنند هميشه بايد جنگيد در حالى كه گاهى جنگ خ_وب اس_ت وص_ل_ح ب_د, و گ_اهى هم به عكس مى باشد جريان ( ( سديرصيرفى ) ) به خوبى نشان م_ى ده_د ك_ه س_دير وامثال او آگاه به شرايط نبودند, لذا از امام صادق ( ع ) مى خواهد كه حضرت دست به شمشير ببرد وجنگى را بپا كند .

گفتگوى سدير صيرفى با امام صادق ( ع ) . ( ( س_دي_ر ص_ي_رف_ى ) ) ( ( 27 ) ) ب_ه خ_دمت امام صادق ( ع ) شرفياب شد وعرض كرد : واللّه مايسعك

القعود ! , به خدا قسم ! در خانه نشستن براى شما روانيست ! ) ) . امام ( ع ) : چرا يا سدير ؟

. س_دي_ر : ب_راى اي_ن_ك_ه دوس_تان وشيعيان وياوران شما آنقدر زيادند كه اگر اين جمعيت را جدت اميرالمؤمنين ( ع ) داشت , ديگران طمع در حكومت او پيدانمى كردند . امام ( ع ) :

شيعيان مارا چقدر تخمين مى زنى ؟

. سدير : صدهزار . امام ( ع ) : صد هزار ! . سدير : بلكه بالاتر, دويست هزار نفر . امام ( ع ) : دويست هزار نفر ! . سدير : بلكه بالاتر, نيمى از جمعيت دنيا طرفدار شما هستند . ام_ام ( ع ) : سكوت كردند, آنگاه رو كردند به سدير وفرمودند : ( ( آيا مى توانى همراه ما تا ينبع ( ( 28 ) ) بيايى ؟

) ) . عرض كردم : آرى . ام_ام ( ع ) فرمود : ( ( الاغ واسترى را آماده كردند, من جلو رفتم كه بر الاغ سوارشوم , حضرت فرمود : الاغ را به من بده , عرض كردم : استر براى شما زيبنده ترومحترم تراست . ف_رمود : الاغ براى من راحت تراست , من پياده شدم وحضرت بر الاغ ومن براستر سوار شدم , مدتى راه رفتيم , چون وقت نماز رسيد, حضرت فرمود : پياده شو تانماز بخوانيم بعد فرمود : اما اين زمين ش_وره زاراست ونماز در آن روا نيست ( ( 29 ) ) , دوباره به راه خود ادامه داديم تا به زمين خاك سرخ رسيديم , حضرت به جوانى كه مشغول چرانيدن تعدادى بزغاله بود, اشاره كرد وفرمود : . ( ( واللّه يا سدير ! لو كان لى شيعة بعدد هذه الجدا ما وسعنى القعود ) ) . ( ( ب_ه خ_دا س_وگ_ند ! اگر تعداد شيعيان من به اندازه اين بزغاله ها بود, نشستن درخانه برايم روا نبود ) ) . آن_گ_اه پياده شديم ونمازرا خوانديم

, پس از تمام شدن نماز, بزغاله هارا شمردم , ( فقط ) هفده راس بود ( ( 30 ) ) ) ) .

روضه .

( ( ام ك_ل_ث_وم ) ) م_ى گويد شب نوزدهم ماه مبارك رمضان پدرم مهمان ما بود بعد ازنماز مغرب , طبقى محتوى دو قرص نان جو ومقدارى شير نزدش گذاشتيم چون نگاهى به آن انداخت , حرك راسه وبكى بكا شديدا, سررا تكانى داد وگريه بلندى نمود وفرمود : ( ( اتريدين ان يطول وقوفى غدا بين يدى اللّه عزوجل يوم القيامة ؟

) ) . ( ( دخترم ! دو نوع غذا مى آورى , آيا مى خواهى فرداى قيامت مدت طولانى براى حساب بمانم ؟

) ) . ان_ا اري_د ان ات_ب_ع اخ_ى وابن عمى رسول اللّه ( ص ) ما قدم اليه ادامان فى طبق واحدالى ان قبضه اللّه ( ( 31 ) ) ) ) . ( ( ام كلثوم ) ) به پدر عرض كرد : براى نماز, جعده را بفرستيد, فرمود : ( ( از مرگ راه فرارى نيست ) ) . موقع بيرون آمدن , قلاب , در كمربند آن حضرت بند شد وكمربند از كمرمباركش باز شد ( ( 32 ) ) ) ) . دست در دامن مولا زد در _____ كه على بگذر واز ما مگذر . شال شه واشد ودامن به گرو _____ زينبش دست به دامن كه مرو . شال مى بست ونداى مبهم _____ كه كمربند شهادت محكم . مدتى گذشت , ناگهان جبرئيل در آسمان وزمين ندا در داد كه همه شنيدند : . ( ( ت_ه_دم_ت واللّه

ارك_ان ال_ه_دى وان_ط_م_ست اعلام التقى وانفصمت العروة الوثقى ,قتل ابن عم المصطفى , قتل الوصي المجتبى , قتل علي المرتضى , قتله اشقى الا شقيا ( ( 33 ) ) ) ) . به خدا سوگند ! اركان هدايت درهم شكست ونشانه هاى تقوا خاموش وگسيخته شد عروة الوثقاى الهى , كشته شد پسر عموى پيامبر بدست شقى ترين افراد ) ) .

مجلس سوم

نامه امام حسين ( ع ) به معاويه در م_ورد مص_ادره اموال معاوي_ه .

( ( م_ن الحسين بن علي الى معاوية بن ابي سفيان : اما بعد, فان عيرا مرت بنا من اليمن , تحمل مالا وح_ل_لا وع_ن_برا وطيبا اليك لتودعها خزائن دمشق , وتعل بها النهل ببني ابيك واني احتجت اليها فاخذتها, والسلام ( ( 34 ) ) ) ) . ك_اروان_ى از ي_م_ن , اموال وزينت آلات وعنبر وعطريات را به دمشق حمل مى كرد, امام حسين ( ع ) اينهارا ضبط نمود وبه معاويه نوشت كه : . ( ( كاروانى از يمن , عطرياتى را به دمشق حمل مى كرد كه تو آنهارا در خزائن دمشق ذخيره نمائى تا تشنگان اولاد پدرت را مكرر سيراب كنى , من به آن اموال نيازداشتم , لذا آنهارا مصادره كردم ) ) . م_ص_ادره دوم_ى هم توسط امام حسين ( ع ) در زمان يزيد اتفاق افتاد كه اموالى رااز يمن براى يزيد م_ى ب_ردند, حضرت در محل تنعيم آنهارا مصادره كرد وسپس به صاحبان شتر فرمود : ( ( هر يك از ش_م_ا م_ى خ_واهد همراه ما به عراق بيايد وهر كس هم كه مى خواهد از اينجا برود, ما

كرايه اورا به مقدارى كه آمده , پرداخت مى كنيم ( ( 35 ) ) ) ) . ( ( علامه بحرالعلوم ) ) اين اخباررا صحيح نمى داند ومقام امام معصوم ( ع ) را بالاتراز اينها مى داند كه اموال حكومت را ضبط نمايد وبين محتاجين تقسيم كند ( ( 36 ) ) . براى تبيين مساله لازم است به چند مساله توجه داشته باشيم : . اولا : پيامبر ( ص ) اموال مشركين را مصادره كرده است , هنگامى كه اصحاب خودرا جمع كرد وحتى براى رفتن قرعه هم مى انداختند واز يكديگر سبقت هم مى گرفتند, فرمود : ( ( هذه عير قريش فيها اموالهم , لعل اللّه يغنمكموها ( ( 37 ) ) ) ) . اي_ن ك_اروان ق_ريش است , اموالتان در اين كاروان مى باشد ( بشتابيد تا ) شايدخداوند شمارا بى نياز كند ) ) . وثانيا : بنى اميه وبنى عباس همگى غاصب وتصرفات آنها غير شرعى وحرام بوده است وحتى بر طبق رواي_ات اس_لامى , ترافع وتخاصم در نزد آنهاحرام است بنابراين , خليفه هر عصر, امام معصوم همان ع_ص_راست وساير تصرفات ومداخلات بايد به اجازه آنها باشد ودر عصر غيبت , با اذن فقهاى عادل مى باشد . وث_ال_ث_ا : امام ( ع ) بدينوسيله عدم مشروعيت حكومتهاى غاصب را مى رساندواعلان مى كند كه اين اموال , مربوط به بيت المال است وامثال معاويه ويزيد, حق تصرف در اين اموال را ندارند . م_ضافا كه اصحاب ائمه ( ع ) در آن عصر, همين تلقى را داشتند ومتوجه بودنداموالى را كه از

طريق دستگاه بنى اميه وبنى عباس به دست مى آورند, باطل است وحق تصرف ندارند, لذا آنهارا به خدمت ائمه ( ع ) مى آوردند, چون معتقد بودند زمين وآنچه در آن است فيها از آن امام معصوم ( ع ) است .

جريان علبا اسدى .

( ( علبا اسدى ) ) حاكم بحرين بود واز اين راه هفتاد هزار دينار واموال ديگرى راكسب كرده بود چون به مدينه آمد, تمام اموال خودرا خدمت امام صادق ( ع ) آوردوعرض كرد . ( ( اني وليت البحرين لبني امية وافدت كذا وكذا وقد حملته اليك وعلمت ان اللّه عزوجل لم يجعل ل_ه_م من ذلك شيئا وانه كله لك , فقال ابو عبداللّه ( ع ) : هاته فوضع بين يديه فقال له ( ع ) : قد قبلنا منك ووهبناه لك واحللناك منه وضمنا لك على اللّه الجنة ( ( 38 ) ) ) ) . ( ( م_ن از ط_رف ب_نى اميه حاكم بحرين بودم واموالى را بدست آوردم , اكنون آنهارانزد شما آوردم , چ_ون م_ى دانم كه خداوند متعال براى آنان حقى در اين اموال قرارنداده وتمام آنها براى شماست ح_ض_رت ف_رم_ود : بياور آن اموال را, علبا, تمام اموال رانزد حضرت گذاشت , آنگاه امام ( ع ) فرمود : اي_ن_ه_ارا از ت_و قبول كرديم وبه تو بخشيديم وبراى تو حلال كرديم وبهشت را هم براى تو ضمانت كردم ) ) .

خمس اموال مسمع بن عبدالملك .

( ( م_س_م_ع ) ) خدمت امام صادق ( ع ) رسيد وعرض كرد : ( ( در بحرين از راه غواصى ,چهار صد هزار درهم

به دست آورده ام واكنون هشتادهزار درهم آن را به عنوان خمس , خدمت شما آورده ام ) ) . ح_ض_رت فرمود : ( ( خيال مى كنى فقط خمس اموال براى مااست : ان الارض كلهالنا فما اخرج اللّه منها من شي فهو لنا ) ) . زمين وآنچه از زمين به دست مى آيد براى ماست ) ) . ( ( مسمع ) ) گفت : ( ( پس تمام اموال را خدمت شما مى آورم ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( آنهارا براى تو حلال كرديم واين هشتادهزار درهم را هم به توبخشيديم ( ( 39 ) ) ) ) . پس جاى تاملى باقى نمى ماند كه امام حسين ( ع ) مى تواند اموال معاويه ويزيدرا مصادره كند, چون آنان غاصب هستند .

روضه .

توسل به حضرت جواد الائمة ( ع ) .

قضى شهيدا وهو في شبابه _____ دس اليه السم في شرابه . افطر عن صيامه بالسم _____ فانفطرت منه سما العالم . تبكي على غربته الاملاك _____ تنوح في صريرها الافلاك . تبكيه حزنا اعين النجوم _____ تلعن قاتليه بالرجوم . *** . ياد كوى تو مى كنم امروز _____ گفتگوى تو مى كنم امروز . جستجوى تو مى كنم امروز _____ يا جوادالائمه ! ادركنى . *** . عزت عالمين مى خواهم _____ سفر كاظمين مى خواهم . طوف قبر حسين مى خواهم _____ يا جواد الائمه ! ادركنى . *** . خسته ودل شكسته وزارم _____ گره افتاده است در كارم . جز به كويت كجا پناه آرم _____ يا جواد الائمه

! ادركنى . *** . اى كه روح عبادتى مارا _____ عذر خواه قيامتى مارا . جان زهرا عنايتى مارا _____ يا جواد الائمه ! ادركنى . *** . همسرت كرد نامراد تورا _____ كرد مسموم از عناد تورا . اى كه خوانده خدا جواد تورا _____ يا جواد الائمة ادركني . ( ( شعر از : مؤيد ) ) . ( ( رحيل ) ) كه رضيع امام جواد ( ع ) است مى گويد : در حالى كه امام هادى ( ع ) با ( ( مؤدب ) ) نشسته بود, ناگاه صداى گريه بلند شد, ( ( مؤدب ) ) سؤال كرد علت گريه چيست ؟

. حضرت فرمود : ( ( ان ابا جعفر توفى الساعة , الان پدرم از دنيا رفت ) ) . س_ؤال ك_ردي_م از ك_ج_ا دانستيد, فرمود : ( ( دخلني من اجلال اللّه عزوجل شي لم يكن اع رفه قبل فعلمت ان ابي قد مضى ( ( 40 ) ) ) ) . ( ( از ع_ظ_م_ت پ_روردگ_ار, ح_ال_تى به من دست داد كه قبلا نبود, پس دانستم كه پدرم رحلت كرده است ) ) .

مجلس چهارم

نامه ام_ام حسين ( ع ) به معاويه در مورد ازدواج با كنيزى .

( ( ق_د رف_ع اللّه بالا سلا م الخسيسة ووضع عنابه النقيصة , فلا لوم على امرئ مسلم الا في امر ماثم وانما اللوم لوم الجاهلية ) ) . ( ( معاويه در مدينه جاسوسى داشت كه موظف بود اخباررا به اطلاع او برساند,در يكى از گزارشها ب_ه م_ع_اوي_ه اط_لاع داد كه حسين بن على ( ع )

كنيزى را كه داشته , آزادكرده وسپس با او ازدواج كرده است , عملى كه در آن عصر, چندان مورد پسند اجتماع نبود كه شخصيت بزرگى با يك كنيز آزاد ش_ده , ازدواج ك_ن_د وق_هرا افرادى كه مادرشان كنيز بود, در اجتماع از اعتبار واحترام بالايى برخوردار نبودند وچه بسا مورد ملامت وسرزنش ديگران هم قرار مى گرفتند . معاويه به استناد اين گزارش , نامه اى به اين مضمون براى حضرت نوشت : . به من خبر رسيده كه با كنيزى ازدواج كرده اى , وزنان قريش كه كفو وشان توبوده اند رها كرده اى , ك_ه ازدواج با آنان موجب مجد وسرافرازى وبراى اولاد, موجب نجابت وآبرو مى شود, با اين عمل نه مصلحت خودرا در نظر گرفته اى ونه فرزندانت را ! ! ) ) .

پاسخ امام ( ع ) به نامه معاويه .

ح_ض_رت , در پاسخ معاويه مرقوم فرمود : ( ( بدان كه تمام شرافتها ونسبت هاى بزرگ به پيامبر ( ص ) منتهى مى شود اين كنيز ملك من بود كه به خاطر ثواب , اورا آزادكردم , سپس بر طبق سنت نبوى ب_ا او ازدواج ك_ردم خ_داون_د با ظهور اسلام , اين نوع پستى ها وحقارتهارا برداشت وآن نقص وافت اج_ت_م_اعى به وسيله ما برداشته شدسرزنش مسلمان روا نيست مگر درمعصيت پروردگار وآنچه سزاوار ملامت مى باشد, اعمال زمان جاهليت است ( ( 41 ) ) ) ) . م_عاويه وقتى پاسخ امام حسين ( ع ) را خواند, نامه را جلو يزيد انداخت وگفت : ( ( چقدر حسين بر تو فخر مى كند ) ) .

يزيد گفت : ( ( لا ولكنها السنة بني هاشم الحداد التي تفلق الصخر وتغرف من البحر ) ) . ( ( خ_ي_ر, اي_ن ط_ور ن_ي_س_ت , بلكه زبان بنى هاشم آنچنان تيزاست كه صخره رامى شكافد واز دريا سرچشمه مى گيرد وسيراب مى شود .

ملامت , صفت ناپسند .

س_رزن_ش م_س_ل_مان , محكوم است , حتى شخص عاصى را بايد نهى از منكر كنيم ولى حق ملامت ن_داريم ملامت در تمام امور, مذموم است , چه امر عبادى , يا بدنى ,اقتصادى , خانوادگى , تحصيلى وچه غير اينها . معاويه , اميرالمؤمنين ( ع ) را سرزنش مى كند كه چرا دست حضرت فاطمه ( س ) وحسن وحسين ( ع ) را مى گيرد وشبها به دنبال احقاق خود مى رود . ( ( تحمل قعيدة بيتك ليلا على حمار ويداك في يدي ابنيك حسن وحسين ( ( 42 ) ) ) ) . گ_اه_ى رف_اق_ت ب_ع_ض_ى , ب_راى ش_ناخت عيوب وپرونده سازى عليه انسان است امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( ( اب_ع_د م_ا ي_ك_ون ال_ع_ب_د م_ن اللّه ع_زوج_ل ان ي_وافي الرجل وهو يحفظ عليه زلا ته ليعيره بها يوما ( ( 43 ) ) ) ) . دورترين بنده از درگاه الهى آن كسى است كه با كسى دوست شود ولغزشهاى اورا در نظر بگيرد تا روزى اورا سرزنش كند ) ) . روزى ( ( ابوذر ) ) , مردى را سرزنش كرد كه مادرت سياه چهره است رسول خدا ( ص ) فرمود : ( ( تعيره بامه يا اباذر ! ) ) . ابوذر

! اورا به خاطر مادرش سرزنش مى كنى ) ) . ( ( اب_وذر ) ) هم در مقام توبه واستغفار, آنقدر سر وصورت خودرا در خاك ماليد تاپيامبر ( ص ) راضى شود ( ( 44 ) ) ) ) .

عاقبت ملامتگر . امام صادق ( ع ) مى فرمايد : ( ( من عير مؤمنا بذنب لم يمت حتى يركبه ( ( 45 ) ) ) ) .

( ( ه_ر ك_س_ى م_ؤم_ن_ى را بر گناهى سرزنش كند, نمى ميرد مگر آنكه خودش به آن گناه , مبتلا مى شود ) ) .

پرهيز از ملامت بيماران .

در چهره ( ( يونس بن عمار ) ) لكه هاى سفيدى كه احتمالا برص يا جذام بود,پديد آمد عده اى تصور كردند به خاطر گناه به اين مرض مبتلا شده وبنده خوبى براى خدا نبوده است حضرت صادق ( ع ) فرمود : . ( ( لقد كان مؤمن آل فرعون مكنع الاصابع ويمد يده ويقول : يا قوم اتبعواالمرسلين ( ( 46 ) ) ) ) . ( ( م_ؤم_ن آل فرعون , انگشتانش به هم چسبيده بود وبا همان حال , دستهارامى كشيد ومى گفت : اى مردم ! از انبيا پيروى كنيد ) ) .

ازدواج جويبر با ذلفا .

اس_لام ب_ا ظ_هور خود با افكار جاهليت مبارزه كرد وتنها ملاك امتيازرا به ( ( تقوا ) ) دانسته است در ازدواج ش_رطاست كه طرفين كفو هم باشند, يعنى در اسلام وايمان , هردو مثل هم باشند هر چند در س_اير امور, با هم اختلاف داشته باشند دستور پيامبر ( ص ) مبنى بر ازدواج (

( جويبر ) ) با ( ( ذلفا ) ) در همين راستااست . ( ( جويبر ) ) مردى از اهل يمامه وتازه اسلام آورده بود, ولى مردى سياه چهره وفقير بود پيامبر ( ص ) اورا در مسجد اسكان داد وجز ( ( اصحاب صفه ) ) گرديد . روزى پيامبر ( ص ) خطاب به ( ( جويبر ) ) فرمود : ( ( چقدر خوب است كه ازدواج كنى ! ) ) . جويبر : ( ( بابي انت وامي ! من يرغب في , فواللّه ما من حسب ولا نسب ولا مال ولاجمال ) ) . پ_در وم_ادرم ف_داى شما ! كدام زن است كه به من رغبت پيدا كند من نه اصل وتبارخوبى دارم , نه شرافت خانوادگى , نه مال ونه زيبايى ) ) . پيامبر ( ص ) فرمود : . ( ( ان اللّه ق_د وض_ع ب_الاس_لام م_ن ك_ان فى الجاهلية شريفا وشرف بالاسلام من كان فى الجاهلية وضيعا ) ) . ( ( خداوند به بركت اسلام , آنانى كه در جاهليت بزرگ وعزيز بودند, ذليل وحقير كرد وآنان كه حقير بودند, عزيز وبزرگ گرداند ) ) . آن_گ_اه ف_رم_ود : ( ( اكنون به خانه ( ( زياد بن لبيد ) ) كه شريف ترين مردم قبيله ( ( بنى بياضه ) ) است , مى روى ومى گويى پيامبر دستور داده كه دخترت , ( ( ذلفا ) ) را به عقد من درآورى ) ) . ( ( ج_وي_ب_ر ) ) وق_ت_ى وارد ش_د كه ( ( زياد بن لبيد ) )

با جمعى از بستگان خود دور هم جمع بودند, گفت : ( ( پيامى از طرف رسول خدا ( ص ) دارم آشكارا بگويم يا خصوصى ) ) . زياد بن لبيد گفت : ( ( پيغام رسول خدا ( ص ) موجب افتخاراست , آشكارا بگو ) ) . ( ( جويبر : پيامبر ( ص ) پيغام داده دخترت ذلفارا به عقد من در آورى ) ) . زياد : ( ( پيامبر ( ص ) تورا براى ابلاغ اين پيام نزد من فرستاده ؟

! ) ) . جويبر : ( ( آرى , من سخن دروغ به رسول خدا ( ص ) نسبت نمى دهم ) ) . زياد : ( ( انا لا نزوج فتياتنا الا اكفائنا من الانصار ) ) . ( ( ب_ه پ_ي_ام_بر عرض كن كه ما دخترانمان را نمى دهيم مگر به طايفه انصار كه همكفو وهمشان ما باشند ) ) . ( ( جويبر ) ) بر گشت : ( ( ذلفا ) ) كه سخنان اين دورا از پشت پرده مى شنيد, به پدرش گفت : هر چه زودتر جويبررا از ميان راه برگردان , زيرا او به پيامبر ( ص ) دروغ نمى بندد ) ) . ( ( زي_اد ) ) ش_خ_ص_ا ب_ه م_ح_ض_ر پ_ي_غمبر ( ص ) مشرف شد وهمان جمله قبلى را تكراركرد كه ما دخترانمان را فقط به انصار مى دهيم . رسول خدا ( ص ) فرمود : ( ( جويبر, مؤمن والمؤمن كفو للمؤمنة والمسلم كفوللمسلمة ) ) . ( ( جويبر, مؤمن است ومؤمن كفو مؤمنه ومرد

مسلمان هم , كفو زن مسلمان است ) ) . ( ( زي_اد ب_ن ل_ب_يد ) ) به خانه برگشت ومطالب را به اطلاع دخترش رساند دختر گفت : پدر جان ! اي_ن را ب_دان ك_ه م_خ_ال_ف_ت ب_ا فرمان پيامبر ( ص ) موجب كفر مى شود, لذا به اين ازدواج تن داد وم_ق_دمات عروسى مهيا گشت وخانه اى هم با اسباب ولوازمات براى جويبر تهيه شد وبه شكرانه اين نعمت تا سه شب جويبر مشغول عبادت شد ( ( 47 ) ) . وبدينگونه حضرت ختمى مرتب با اين ازدواج به تمام افكار جاهليت , خطقرمز كشيد واعلان فرمود كه : ( ان اكرمكم عند اللّه اتقاكم ) ( ( 48 ) ) .

روضه .

س_پ_اه ي_زي_د س_رهاى شهدارا به نيزه زدند وبه دروازه شهر كوفه رسيدند, مردم هم براى تماشاى س_ره_ا, اجتماع كرده بودند وطبعا هر نيزه دارى مى خواسته توجه مردم رابه خودش جلب كند, اما در م_ي_ان اي_ن سرها, سرى نورانى توجه همه را به خود جلب كرده ونيزه دار هم براى معرفى خود چنين گفت : . ( ( انا صاحب الرمح الطويل _____ انا صاحب السيف الصقيل ) ) . ( ( انا قاتل ذي دين الاصيل ) ) . ( ( م_ن داراى نيزه بلند هستم , من داراى شمشير آبديده هستم , من كشنده كسى هستم كه داراى دين محكمى بود ) ) . ( ( حضرت زينب ) ) متوجه نيزه دار شد وگفت تو اگر مى خواهى صاحب اين سررا معرفى كنى بگو : . ( ( من ناغاه في المهد جبرائيل ومن بعض خدامه ميكائيل

واسرافيل وعزرائيل ومن عتقائه صلصائيل وم_ن اه_ت_ز ل_قتله عرش الجليل ( وبگو ) : انا قاتل محمد المصطفى وعلي المرتضى وفاطمة الزهرا والحسن المزكى وائمة الهدى ( ( 49 ) ) ) ) . ( ( من كشنده كسى هستم كه جبرئيل براى او ذكر خواب در گهواره مى گفت ,ميكائيل واسرافيل وع_زرائي_ل , خدمتكار او بودند وصلصائيل به خاطر او آزاد شدوشهادتش , عرش الهى را به لرزه در آورد بگو من قاتل پيامبر واميرالمؤمنين وفاطمه وحسن وائمه ( ع ) هستم ) ) . اين حسين است كز برايش جبرئيل _____ وحى , نغمه سرايى مى كند . اين حسين است كز فروغ روى او _____ شمس , كسب روشنايى مى كند . اين حسين است كز تمام ما سوا _____ دل بريد ودل ربائى مى كند .

مجلس پنجم

پاسخ امام حسين ( ع ) به نامه معاويه در مورد تقاضاى بيعت با يزيد .

( ( واني لا اعلم لها فتنة اعظم من امارتك عليها ) ) . م_ع_اوي_ه , طى ن_ام_ه اى به ( ( عمرو بن سعيد ) ) حاكم مدينه , از او خواست كه از ( ( حسين ( ع ) , ابن ع_ب_اس , عبداللّه بن جعفر وعبداللّه بن زبير ) ) براى ولايت عهدى يزيدبيعت بگيرد وچون حاضر به بيعت نشدند, معاويه براى هر يك نامه اى جداگانه نوشت , از جمله نامه اى هم براى امام حسين ( ع ) نوشت ومتذكر شد اخبارى از شمارسيده كه متوقع نبود متن نامه معاويه اين است : . ( ( اما بعد : فقد انتهت الي منك امور, لم

اكن اظنك بها رغبة عنها وان احق الناس بالوفا لمن اعطى بيعة من كان مثلك في خطرك وشرفك ومنزلتك التي انزلك اللّه فلا تنازع الى قطيعتك واتق اللّه ولا تردن هذه الامة في فتنة وانظر لنفسك ودينك وامة محمدولا يستخ فنك الذين لا يوقنون ) ) . ( ( ام_ا ب_عد, اخبارى از شما به من رسيده كه خيال نمى كردم آنهارا از روى ميل ورغبت انجام داده باشى وسزاوارترين مردم در ميان كسانى كه بيعت كرده ودرموقعيت وعظمت وشرافت خدادادى شما باشد, بايد به بيعت وفادار بماند, از خدابترس ومردم را به فتنه نينداز وبه خودت ودينت وامت پيامبر ( ص ) دقت كن وكسانى كه يقين به آخرت ندارند, شمارا سبك نكنند ) ) . پاسخ امام حسين ( ع ) . ح_ض_رت در جواب , پاسخ كوبنده ورسوا كننده اى براى معاويه نوشت ومعاويه را مبدا تمام مصايب م_سلمين دانستند وجنايات معاويه وبدعتهاى اورا متذكرشدند كه به خاطر اهميت آن , متن نامه وترجمه آن را مى آوريم : . ( ( اما بعد : فقد جاني كتابك تذكر فيه انه انتهت اليك عني امور, لم تكن تظنني بها,رغبة بي عنها, وان الحسنات لا يهدي لها, ولا يسدد اليها الا اللّه تعالى . وام_ا ما ذكرت انه رقي اليك عني فانما رقاه الملا قون , المشاؤون بالنميمة ,المفرقون بين الجمع , وك_ذب ال_غ_اوون ال_م_ارقون , ما اردت حربا ولا خلافا, واني لا خشى اللّه في ترك ذلك , منك ومن حزبك , القاسطين الملحدين حزب الظالم , واعوان الشيطان الرجيم . ال_س_ت قاتل حجر, واصحابه العابدين المخبتين , الذين كانوا يستفظعون البدع

ويا مرون بالمعروف وي_ن_ه_ون ع_ن ال_م_ن_ك_ر فقتلتهم ظلما وعدوانا, من بعد مااعطيتهم المواثيق الغليظة , والعهود المؤكدة , جراة على اللّه واستخفافا بعهده ؟

! . اول_س_ت ب_ق_اتل عمرو بن الحمق الذي اخلقت وابلت وجهه العبادة , فقتلته من بعدما اعطيته من العهود ما لو فهمته العصم نزلت من شعف الجبال ؟

! . اول_س_ت ال_م_دع_ى زيادا في الاسلام فزعمت انه ابن ابي سفيان وقد قضى رسول اللّه ( ص ) ان الولد ل_لفراش ول لعاهر الحجر ثم سلطته على اهل الاسلام , يقتلهم ويقطع ايديهم وارجلهم من خلا ف , ويصلبهم على جذوع النخل ؟

! سبحان اللّه يا معاوية ! كانك لست من هذه الامة وليسوا منك . اول_س_ت قاتل الحضرمي الذي كتب اليك فيه زياد, انه على دين علي كرم اللّه وجهه ودين علي هو دي_ن اب_ن ع_م_ه ( ص ) الذي اجلسك مجلسك الذي انت فيه , ولولا ذلك كان افضل شرفك وشرف ابائك تجشم الرحلتين رحلة الشتا والصيف , فوضعها اللّه عنكم بنا, منة عليكم ؟

! . وقلت فيما قلت : لا ترد هذه الامة في فتنة واني لا اعلم لها فتنة اعظم من امارتك عليها . وقلت فيما قلت انظر لنفسك ولدينك ولامة محمد واني واللّه ما اعرف افضل من جهادك فان افعل فانه قربة الى ربي وان لم افعله فاستغفر اللّه لديني , واساله التوفيق لما يحب ويرضى . وقلت فيما قلت : متى تكدني , اكدك , فكدني يا معاوية ! فيما بدالك , فلعمري قديمايكاد الصالحون , واني لارجو ان لا تضر الا نفسك , ولا تمحق الا عملك , فكدني ما بدالك واتق اللّه يا معاوية ! واعلم

ان للّه كتابا لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصاها . واع_ل_م ان اللّه ليس بناس لك قتلك بالظنه , واخذك بالتهمة , وامارتك صبيايشرب الشراب ويلعب بالكلاب ما اراك الا وقد ابقت نفسك , واهلكت دينك واضعت الرعية , والسلام ) ) ( ( 50 ) ) . اما بعد, نامه تو به من رسيد وياد آور شدى كه امورى از من به تو رسيده كه به گمان تو, سزاوار من نبوده است , همانا براى رسيدن به خوبيها وتوفيق , جز پروردگارعالم , كسى وجود ندارد . وام_ا آن_چ_ه از من به تو رسيده , سخن افراد چاپلوس وسخن چين است كه تفرقه انداز ودروغگويان گ_مراه هستند من تصميم به جنگ ومخالفت با تورا نگرفته ام وازاينكه جنگ با تو وحزب ظالم تو كه ياران شيطان هستند, ترك كردم از خداوند خائف هستم . آي_ا ت_و ق_ات_ل ( ( ح_ج_ر بن عدى ) ) ويارانش نيستى كه عابد ومتواضع بودند, آنها كه بدعتهارا ناروا م_ى شمردند, امر به معروف ونهى از منكر مى كردند, بعد از آنكه امان وعهد محكم دادى , به ناحق آنان را كشتى , با اين عمل بر خدا جرات كردى وعهد اوراسبك شمردى . آي_ا ت_و ق_ات_ل ( ( ع_م_ر بن حمق ) ) نيستى ؟

آن انسانى كه در اثر عبادت , بدنش لاغروصورتش زرد ون_ح_ي_ف شده بود, بعد از آن همه عهد وپيمانهاى محكم , اورا هم كشتى به نحوى كه اگر آهوان مى فهميدند از بالاى كوهها پايين مى آمدند . آيا تو ( ( زياد بن ابيه ) ) را به پدرت ابو سفيان ملحق

نكردى در حالى كه پيامبر ( ص ) فرمود كه فرزند ب_راى ص_اح_ب بستراست وبراى زنا كار سنگ است ؟

واورابر مردم مسلط كردى كه آنان را مى كشد ودس_ت وپ_ايشان را قطع مى كند وآنان را برشاخه هاى درخت خرما آويزان مى كند, سبحان اللّه ! اى معاويه ! گويا تو از اين امت نيستى واين امت هم از تو نيستند ؟

. آي_ا ت_و ق_ات_ل ( ( ح_ضرميين ) ) ( ( 51 ) ) نيستى كه ( ( زيادبن ابيه ) ) با تو مكاتبه كرد كه اينان طرفدار على ( ع ) هستند ودين على همان دين پيامبر ( ص ) است كه تو امروز به جاى اونشسته اى , اگر دين پ_ي_ام_ب_ر ن_ب_ود, شرافت تو وپدرانت همانند شرافت كوچ كنندگان درزمستان وتابستان بود كه خداوند به خاطر ما بر شما منت نهاد وآن را بر داشت . معاويه ! در نامه ات نوشته اى كه اين امت را به فتنه نيندازم , ولى من فتنه اى رابالاتر از اين نمى بينم كه تو امير بر اين مردم هستى . ب_از گفته اى كه مصلحت خود ودين وامت پيامبر ( ص ) را در نظر بگيرم , به خداقسم ! من چيزى را ب_ه_تر از جنگ با تو نمى بينم كه اگر اين كاررا انجام بدهم , مقرب درگاه الهى شده ام واگر ترك كنم , از خدا استغفار مى كنم واز خداوند آنچه موجب محبت ورضايت اوست , مى طلبم . باز گفته اى كه هر وقت من حيله كنم , تو هم حيله مى كنى , پس معاويه هر چه مى

توانى حيله كن , به جان خودم قسم هميشه صالحين مورد حيله قرار مى گرفتندومن اميدوارم كه ضررش متوجه خودت بشود واعمالت را نابود سازد . م_ع_اوي_ه ! از خ_دا بترس كه خداوند متعال نامه اعمالى دارد كه تمام اعمال صغيره وكبيره در آن ضبطاست . معاويه ! خداوند فراموش نمى كند كه چگونه اوليااللّه را به صرف گمان درباره آنان , آنان را كشتى يا دس_ت_گ_ي_ر ن_مودى وپسرت ( يزيد ) را كه شراب مى نوشد وسگ بازى مى كند بر گرده مردم سوار ك_رده اى م_ى ب_ي_نم تورا كه خود واهل ودينت را نابودكرده اى ومردم را حقير وكوچك شمرده اى , والسلام ) ) .

رؤوس مهم جوابيه امام ( ع ) .

1 _ س_ي_اس_ت ام_ام ح_س_ي_ن ( ع ) ه_مان سياست امام مجتبى ( ع ) نسبت به معاويه است وتا معاويه زنده است , قصد جنگ ومبارزه با اورا ندارد, چنانچه در پاسخ ( ( جعده ) ) , همين را متذكر شد . 2 _ م_عاويه , ( ( قاتل حجربن عدى ) ) است ( ( حجر ) ) در قريه ( ( مرج عذرا ) ) نزديك شام با شش نفر از دوس_ت_ان ويارانش به دستور معاويه به شهادت رسيدند شهادت ( ( حجر ) ) ,تاثير عميقى در روحيه م_س_ل_م_انان گذاشت ونقاب از چهره معاويه بر گرفت , ( ( عايشه وحسن بصرى ) ) نيز از قتل آنان شگفت زده شدند وحتى خود معاويه از كشتن ( ( حجر ) ) پشيمان شد . ح_ض_رت م_ى ف_رم_ايد : جرم ( ( حجر ) ) چه بود

؟

آيا نماز نمى خواند ؟

آيا امر به معروف ونهى از منكر نمى كرد ؟

چه حلالى را حرام وچه حرامى را حلال كرده بود ؟

دراولين بر خورد عايشه با معاويه اين م_ساله مطرح شد, معاويه گفت : ( ( دعينى وحجراحتى نلتقى عند ربنا, امر من وحجررا به فرداى ق_يامت بگذاريد ) ) در موقع شهادت ,حجر وصيت كرد : ( ( لا تنزعوا عنى حديدا ولا تغسلوا عني دما فانى لاق معاوية على الجادة ) ) ( ( 52 ) ) . ( ( زنجيررا از تنم در نياوريد وخونهارا نشوييد تا فرداى قيامت با همين وضع ,جلو معاويه را بگيرم ) ) . 3 _ م_ع_اويه , قاتل ( ( عمرو بن حمق ) ) است , وى از رفقاى ( ( حجربن عدى ) ) مى باشدكه ( ( زياد بن اب_ي_ه ) ) در ت_ع_ق_ي_ب اوست , لذا به كوههاى موصل فرار مى كند وبا سربازان آنجا درگير وكشته مى شود, سرش را جدا كرده به نزد معاويه فرستاد ومعاويه آن سررابه نيزه زد واين اولين سرى بود ك_ه در اس_لام ب_ه نيزه رفت وى از اصحاب رسول خدا ( ص ) بود ودر جمل , صفين ونهروان شركت كرد وبراى على ( ع ) به منزله ( ( سلمان ) ) براى پيامبر ( ص ) بود ( ( 53 ) ) . 4 _ م_خالفت با حديث نبوى ( ص ) : پيامبر ( ص ) در حديثى فرموده : ( ( فرزند براى صاحب بستراست وسزاى زناكار, سنگ مى باشد ) ) وقتى ( ( زياد ) ) متولد

شد, هفت نفر ازجمله ( ( ابو سفيان ) ) , ادعاى پ_درى اورا داشتند با اينكه در خانه اى متولد شد كه مادرش سميه وپدرش غلامى به نام ( ( عبيد ) ) بود . 5 _ معاويه , قاتل طايفه حضرميين است . 6 _ امارت معاويه بر مردم , بزرگترين بليه مى باشد وبزرگترين فضليت , جهادبا معاويه است منتها شرايط زمانى ومكانى , اجازه اين كاررا نمى دهد . 7 _ بدتر از معاويه , ولايت عهدى يزيدبن معاويه است , جوانى كه شرب خمرمى كند . يزيد در دوران خلافتش مرتكب سه جنايت بزرگ شد : . الف : شهادت حسين ( ع ) ويارانش در كربلا . ب : حمله به مدينه ومباح شمردن جان ومال وناموس مسلمين وكشتن بالغ برده هزار نفر از جمله هشتاد نفر از صحابه پيامبر ( ص ) وهفتصد نفر از قريش وانصار . ج : حمله به مكه معظمه ونصب منجنيق براى سرنگونى ( ( عبداللّه بن زبير ) ) ( ( 54 ) ) .

روضه .

سخنان اميرالمؤمنين ( ع ) با قبر پيامبر ( ص ) هنگام دفن صديقه كبرى ( ع ) .

ال_س_لام ع_ليك يا رسول اللّه عني وعن ابنتك النازلة فى جوارك والسريعة اللحاق بك قل يا رسول اللّه ! ع_ن ص_ف_ي_تك صبري ورق عنها تجلدي وستنبئك ابنتك بتضافر امتك على هضمها فاحفها السؤال واستخبرها الحال ) ) ( ( 55 ) ) . ( ( س_لام م_ن ودخترت را بپذير كه زود در جوار تو آرميد وبه شما ملحق شد بارفتن فاطمه , صبرم ان_دك وپ_وس_ت بدنم نازك گرديده

است اى رسول خدا ! به زودى دخترت از مصيبتهايى كه امت ش_م_ا ب_ر او وارد ك_ردند, به شما خبر مى دهد ( اما اگر زهرا_ عليها السلام _ دم فروبست وچيزى نگفت ) شما در پرسيدن , اصرار ورزيد واز حال او جويا شويد ) ) . رفتى ولى از غصه دل با پدر مگو _____ گفتى كنار تربت پاكش دگر مگو . يا فاطمه ! رسول امين را غمين مخواه _____ با او زجور امت بيدادگر مگو . از ماجراى غصب فدك ايها البتول _____ زآن سيلى وگرفتن قرص قمر مگو . از آستان خانه به وقت هجوم خصم _____ زآن ماجرا وقصه قتل پسر مگو . زين غم كه گشت مكتب توحيد منحرف _____ با او به قلب خسته وچشمان تر مگو . ز آن ضرب تازيانه واين بازوى كبود _____ كز من نهفته ماند براى پدر مگو . زآن اشكها كز غم هجران روى باب _____ از ديده ريختى همه شب تا سحر مگو . و زحال زار شيعه واز شاهد غمين _____ كاينسان نهفته قبر تو شد از نظر مگو . ( شعر از : حسين آستانه پرست ) .

مجلس ششم

وصيتنامه امام حسين ( ع ) .

بسم اللّه الرحمن الرحيم : هذا ما اوصى به الحسين بن علي الى اخيه محمد بن الحنفية . ي_ش_ه_د ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله , جا بالحق من عن د الحق وان ال_ج_نة والنار حق وان الساعة اتية لا ريب فيها وان اللّه يبعث من في القبور, واني لم اخرج اشرا ولا ب_ط_را ولا مفسدا ولا

ظالما وانما خرجت لطلب الاصلا ح في امة جدي ( ص ) اريد ان امر بالمعروف وان_ه_ى ع_ن المنكر واسير بسيرة جدي وابي علي ابن ا بي طالب ( ع ) فمن قبلني بقبول الحق فاللّه اول_ى ب_ال_ح_ق ومن رد علي هذا اصبرحتى يقضي اللّه بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين وهذه وصيتي يا اخي اليك وما توفيقي الا باللّه عليه توكلت واليه انيب ) ) ( ( 56 ) ) . بعد از آنكه ( ( محمدبن حنفيه ) ) خدمت برادر بزرگوارش سيدالشهدا ( ع ) شرفياب شد وحضرت را از رف_تن به سمت عراق بر حذر داشت ) ) وحضرت امتناع كرد, آنگاه كاغذ وقلم طلب كرد ووصيتنامه فوق را مرقوم فرمود وبه دست برادر سپرد : . ( ( ب_ع_د از ح_مد وثناى الهى , اين چيزى است كه حسين بر برادرش محمد حنفيه وصيت مى كند : شهادت مى دهم به توحيد ويگانگى خداوند واينكه محمد بنده وفرستاده بحق اوست واينكه بهشت وج_ه_ن_م ح_ق است وقيامت بدون هيچ شكى واقع مى شود وخداوند انسانهارا زنده مى كند خروج وق_ي_ام من از روى سركشى وخوشگذرانى وفساد وظلم در روى زمين نيست , بلكه قيام من براى اص_لاح در ام_ت پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) وام_ر ب_ه م_ع_روف ون_ه_ى از م_ن_ك_راست , ومى خواهم به سيره پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) وپ_درم ع_ل_ى ب_ن اب_ي_ط_ال_ب ع_م_ل ك_ن_م پ_س ه_ر ك_س قبول كند, در واقع خ_داون_دراپ_ذي_رف_ته است ( چون راه من از راه خدا جدا نيست ) وهر كه تخلف كند, صبر مى كنم ت_اخداوند بين من ومردم ستمكار, حكم كند برادرم ! اين

وصيت وسفارش من به تواست وتوفيق از خداونداست وتوكل به او مى كنم وبازگشت هم به سوى اوست ) ) . ه_م_چنان كه از متن وصيتنامه آشكاراست , اين از قبيل وصيتنامه هاى معمولى وعرفى نيست كه اشخاص درباره اموال ودارايى خود مى نويسند, بلكه اهداف وخطمشى وانگيزه امام حسين ( ع ) را در ح_رك_ت خ_ود ب_ازگ_و م_ى ك_ند هر چند دروصيتنامه هاى شرعى گفته شده كه سزاوار نيست مسلمانى شب بخوابد مگر آنكه وصيتنامه اش در زير سرش باشد ( ( 57 ) ) .

امر به معروف ونهى از منكر .

از اهداف قيام امام حسين ( ع ) احياى ) ) امر به معروف ونهى از منكر ) ) است كه متاسفانه در جامعه ما ك_م رن_گ شده وچه بسا ارزش خودرا هم از دست داده وتبديل به ضد ارزش شده است , چون اگر مى بينيم كسى با فساد وبدعت وظلمى مبارزه مى كند,اورا توبيخ هم مى كنيم . م_رح_وم ( ( ش_ي_خ حر عاملى ) ) در كتاب شريف ( ( وسائل الشيعه ) ) بالغ بر هفتصدروايت در زمينه ( ( امر به معروف ونهى از منكر ) ) آورده است : . ف_ق_هاى عظيم الشان در كتب فقهى , شرايط ومراحل امر به معروف ونهى ازمنكررا بيان كرده اند ق_دم اول در مبارزه با منكر, چهره درهم كشيدن است به راستى اگردر اجتماع , انسانهاى عاصى وخ_اطى در ه_مه جا با چهره هاى عبوس ودرهم , مواجه شوند, خود به خود ( ( منكر ) ) از جامعه بر داشته مى شود : . قال اميرالمؤمنين ( ع )

: ( ( امرنا رسول اللّه ( ص ) ان نلقي اهل المعاصي بوجوه مكفهرة ) ) ( ( 58 ) ) . ام_ي_رال_م_ؤم_ن_ي_ن ( ع ) مى فرمايد : ( ( پيامبر ( ص ) به ما امر مى كرد كه با چهره هاى درهم وترش با گناهكاران رو به رو شويم ) ) . اك_ن_ون لازم اس_ت ش_اهدى از تاريخ بياوريم كه چگونه پيامبر ( ص ) دستور مى دادبا گناهكاران با چره هاى عبوس مواجه شوند : .

غزوه تبوك .

يكى از غزوات صدر اسلام , ( ( غزوه تبوك ) ) است كه به خاطر راه طولانى .

وفصل تابستان وكمبود مركب وآذوقه , از آن به ( ( ساعة العسره وجيش العسرة ) ) تعبيرشده است . س_ه ن_فر به نامهاى ( ( كعب بن مالك , مرارة بن ربيع وهلال بن اميه ) ) به خاطرسستى وتنبلى , در اي_ن ج_ن_گ ش_رك_ت ن_كردند وقتى پيامبر ( ص ) از تبوك مراجعت فرمود, اينان براى عذرخواهى , ش_رف_ي_اب م_ح_ضر رسول خدا ( ص ) شدند ولى پيامبر ( ص ) با آنان سخن نگفت وبه مسلمانان هم دس_ت_ور داد ب_ا آن_ان س_خن نگويند,آنان در يك قهر اجتماعى قرار گرفتند تا جائى كه حتى زنها وب_چ_ه ه_ا هم با آنان سخنى نمى گفتند شهر مدينه بر ايشان تنگ شد لذا به كوههاى اطراف پناه بردند به نحوى كه همسرانشان براى آنان غذا مى بردند ولى با آنان سخن نمى گفتند . اي_ن س_ه ن_ف_ر گ_ف_تند : اكنون كه همه مردم با ما قهر كرده اند پس بياييد ما هم بايكديگر سخن ن_گوييم ,

شايد فرجى حاصل شود پنجاه روز به اين منوال گذشت وآنان به درگاه الهى توبه وانابه م_ى كردند تا اينكه آيه شريفه ذيل , نازل گرديد وخبر ازپذيرش توبه آنان داد : ( و على الثلاثة الذين خلفوا حتى ضاقت عليهم الارض بما رحبت وضاقت عليهم انفسهم وظنوا ان لا ملجا من اللّه الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان اللّه هوالتواب الرحيم ) ( ( 59 ) ) . سيره نبوى وعلوى . از اه_داف دي_گ_ر ق_ي_ام ح_س_ي_ن_ى , اح_ياى سنت پيامبر ( ص ) واميرمؤمنان ( ع ) است قرآن مجيد, پ_يامبر ( ص ) را الگو واسوه معرفى مى كند وبه مردم دستور مى دهد كه دراعمال ورفتار وكردار, در س_خ_ن گ_فتن وسكوت كردن , در نشستن وبر خواستن وراه رفتن و معاشرت با مردم , در تربيت اولاد وه_م_س_ردارى , در احترام به پدر ومادر, درنرمخويى با دوستان وخشونت با كفار وتبهكاران وخلاصه در تمام امور عبادى ,اجتماعى , فردى , به پيامبر ( ص ) اقتدا كنيد . دستگاه ظالم بنى اميه آنچه در توان داشتند به كار بردند تا سنت نبوى ( ص ) رامحو كنند كه وقتى م_ردم اع_م_ال س_تم وجور خلفارا مى بينند, با روش پيامبر ( ص ) مقايسه نكنند وخيال كنند اسلام همان است كه خلفاى غاصب ومعاويه ويزيد به خورد مردم مى دهند ودر راستاى همين هدف , جلو ن_ش_ر اح_ادي_ث را گرفتند,احاديث را آتش زدند, روات حديث را يا تبعيد كردند ويا در مدينه تحت م_راق_ب_ت وك_ن_ترل قرار دادند, گاهى مطالب جعلى را به پيامبر ( ص ) مستند مى كردند وگاهى ه_م

ب_راى خ_ود, فضيلت جعل مى كردند وخودشان را در راستاى انسانهاى الهى قرارمى دادند اين وض_ع , ق_ري_ب ن_ود سال ادامه پيدا كرد حافظين حديث از دنيا رفتند, كتب حديث نابود شد, جلو ان_تشار حديث گرفته شد, تا زمان ( ( عمربن عبدالعزيز ) ) دستورنوشتن حديث وضبط آن از طرف وى صادر شد . امام صادق ( ع ) در نامه اى خطاب به اصحاب ويارانش مى فرمايد : . ( ( ع_ل_ي_ك_م ب_ثار رسول اللّه ( ص ) وسنته وآثار الا ئمة الهداة من اهل بيت رسول اللّه ( ص ) من بعده وسنتهم , فان من اخذ بذلك فقد اهتدى ومن ترك ذلك ورغب عنه ضل ) ) ( ( 60 ) ) . ب_ر ش_ما باد كه آثار وروش پيامبر ( ص ) وائمه ( ع ) را اخذ كنيد كه راه هدايت است وهر كه آن را ترك كند, گمراه مى شود ) ) . قدم دوم در امر به معروف ونهى از منكر, ( ( زبان ) ) است كه انسان موعظه كند ياتحذير نمايد البته وق_ت_ى ك_ه از ق_دم اول ن_ت_ي_ج_ه اى گ_رفته نشود وقدم سوم , ( ( مرحله شمشير وزور ) ) است كه س_ي_دال_ش_هدا ( ع ) از همين راه استفاده كرد وبراى اقامه امر به معروف ونهى از منكر, از جان خود وعزيزانش سرمايه گذارى كرد . ال_بته براى تبيين مرحله سوم وشرايط آن , بايد به كتب فقهى مراجعه نمود واين طور نيست كه هر ك_س ب_ه ب_ه_ان_ه ام_ر ب_ه م_عروف ونهى از منكر, دست به شمشير ببردوجان ومال مردم وامنيت اجتماعى را

خدشه دار كند وجو ارعاب ووحشت ايجادنمايد .

روضه .

روز عاشورا به صد جوش وخروش _____ قاسم آمد نزد پير مى فروش .

گفت جامى از مى نابم بده _____ تشنه آبم عمو آبم بده . اى مى قالوا بلى را جرعه نوش ! _____ جرعه اى ز آن باده هم بر من بنوش . طالب جام الستم اى عمو ! _____ كن زجام عشق مستم اى عمو ! . آمدم تا اذن ميدانم دهى _____ افتخار دادن جانم دهى . آمدم كز ناله خاموشم كنى _____ بهر جنگيدن كفن پوشم كنى . سيزده ساله ام اندر روزگار _____ مى كشم بهر شهادت انتظار . همجوار اكبر خود كن مرا _____ پيش مرگ اصغر خود كن مرا . اى عمو ! هنگام شيدايى بود _____ چون نبرد من تماشايى بود . اذن جنگم ده تماشا كن مرا _____ مرحبا بر گو و شيدا كن مرا . *** . ( ( استاذن في القتال فلم ياذن له فما زال به حتى اذن له ) ) : . *** . جان زهرا كربلائى كن مرا _____ در ره قرآن فدائى كن مرا . اى عمو ! حق على بت شكن _____ دست رد بر سينه قاسم مزن . به طرف ميدان آمد وجنگيد تا در لحظه آخر, امام حسين ( ع ) را صدا زد,حضرت , خودرا با عجله بر بالين ( ( قاسم ) ) رساند وديد كه قاسم پاهارا به زمين مى زند : . كاش نمى ديد عمو پيكرت _____ تا ببرد هديه بر مادرت . كاش نمى ديد تورا اينچنين _____ جان دهى وپا زنى

بر زمين . ( ( ثم قال ( ع ) : عز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك اجابته ) ) ( ( 61 ) ) . سخت است بر عمويت كه اورا صدا بزنى ولى نتواند پاسخ تورا بدهد يا پاسخ تورا بدهد, ولى فايده اى براى تو نداشته باشد ) ) . *** . بكاه عمه على بلا ئه _____ كاد يذوب الصخر من بكائه . وقد بكى على فتى الفتيان _____ فتيان فهر وبني عدنان . بكى على شبابه شبانها _____ ناح على فارسها فرسانها . وصرخة العقائل الزواكي _____ لقد علت الى ذرى الافلا ك . بكى على مهجته الرسول _____ ناحت على بهجتها البتول . بكاه جده الوصي المرتضى _____ مذ فت في ساعده حكم القضا . وحق ان يبكي ابوه المجتبى _____ دما فان نور عينه خبا . وكيف لا يبكي على خضابه _____ من دمه وهو على شبابه . اظلمت الدنيا بعين عمه _____ واحزني لهمه وغمه . لما راى قرة عينه على _____ وجه الثرى يفحص من عظم البلا . قد عجبت من صبره الاملا ك _____ ولا يحبط وصفه الادراك .

مجلس هفتم

پاسخ امام حسين ( ع ) از اشعار يزيد .

( ( ب_س_م اللّه ال_رحمن الرحيم , ( فان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل وانا بري مما تعملون ) , والسلام ) ) . ( ( ي_زي_د بن معاويه نامه اى بهمراه اشعارى براى ( ( عبداللّه بن عباس ) ) , يا طبق نقلى ,براى ( ( عمرو ب_ن س_ع_ي_د ) ) ح_اك_م مكه فرستاد تا

آن را در مراسم حج بخواند, يزيد چون ازروحيه مردم مدينه وروح_ي_ه س_لحشورى سيد الشهدا ( ع ) مطلع بود ومى دانست كه آنان زيربار حكومت غاصبانه يزيد ن_م_ى روند , لذا تصميم داشت از باب مصالحه ونرمش , وقوع جنگ را بگيرد, زيرا مى دانست جنگ وك_ش_ت_ه ش_دن ح_سين بن على ( ع ) براى او گران تمام مى شود, مردم مدينه وقتى اشعار يزيدرا دي_دند, آن را خدمت امام حسين ( ع ) فرستادند, رهبر آزادگان جهان با يك نظر به فراست دانست ك_ه اي_ن اش_ع_اررا يزيد فرستاده , لذا در پاسخ او به يك آيه از قرآن كريم بسنده كردند كه خطاب به پيامبر ( ص ) مى فرمايد : . ( وان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل وانا بري مماتعلمون ) . ( ( اگ_ر ك_ف_ار ت_ورا ت_ك_ذيب كردند, بگو من مسؤول اعمال خودم هستم وشما هم مسؤول اعمال خودتان , شما از اعمال من بيزار هستيد ومن هم از آنچه شما انجام مى دهيد بيزار هستم ) ) . اينك چند نمونه از اشعار يزيد : . يا قومنا لا تشبوا الحرب اذ سكنت _____ تمسكوا بحبال الخير واعتصموا . قد غرت الحرب من قد كان قبلكم _____ م_ن الق_رون وق_د بادت به الام_م . فانصفوا قومكم لا تهلكوا بذخا _____ فرب ذى بذخ زلت به القدم ( ( 62 ) ) . ( ( آتش جنگ را كه خاموش است شعله ور نسازيد, وبه راه خير چنگ بزنيد . ( ( جنگ اقوام گذشته را مغرور كرد وجميعت هائى را نابود ساخت . (

( در ح_ق خ_وي_ش_ان خ_ود, ن_ي_ك_ى كنيد وكبر وبزرگى را كنار بگذاريد كه چه بساافراد متكبر قدم هايشان لغزيد ) ) .

تحليل پاسخ امام ( ع ) .

سيد الشهدا ( ع ) با تمسك به آيه شريفه سوره يونس , اعلان برائت از كفارومشركين ومنافقين وهمه دش_م_ن_ان اسلام مى نمايد كه اصولا هيچ راه مصالحه وسازش با آنها وجود ندارد ودر واقع اين آيه اج_مالى است از آنچه در سوره كافرون آمده كه شش نفر از كفار به رسولخدا ( ص ) , پيشنهاد كردند ك_ه : ( ( يك سال تو خدايان مارا عبادت كن , يك سال هم ما خداى تورا پرستش مى كنيم , در نتيجه اگ_ر م_س_ل_ك مابهتر بود, تو ضرر نكرده اى , واگر دين تو بهتر بود, ما ضرر نكرده ايم وشريك در كيش تو شديم ) ) ( ( 63 ) ) . اما در اين حال سوره كافرون نازل شد وپاسخ محكمى به همه اين پيشنهادات داد, زيرا قرآن كريم ه_رگ_ون_ه ه_مكارى ومساعدت ومودت ودوستى ومطاوعه وسازش با كفار ومشركين ودشمنان اسلام را ممنوع كرده است . خ_داون_د م_تعال ميفرمايد : ( يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوي وعدوكم اولياتلقون اليهم بالمودة وقد كفروا بما جاكم من الحق ) ( ( 64 ) ) . ( ( اى مؤمنين ! دشمنان من وخودتان را, دوست نگيرد, شما نسبت به آنها اظهارمحبت مى كنيد در حال كه به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند . شان نزول آيه در مورد حاطب بن ابى بلتعه است كه مفسرين چنين نقل كرده اند .

جريان سارة وحاطب

بن ابى بلتعه .

س_ارة از خ_وان_ن_دگان مكه بود كه دو سال بعد از واقعه بدر در مدينه خدمت پيامبر ( ص ) رسيد, ح_ضرت از او پرسيد آيا آمده اى مسلمان شوى يا به مدينه هجرت كرده اى ؟

گفت : هيچكدام , بلكه م_ح_ت_اج ش_ده ام , آم_ده ام از شما كمك بگيرم , حضرت فرمود : پس جوانان مكه چه شدند كه تو با خ_وان_ندگى براى آنها, زندگيت تامين شود ؟

گفت ( ( ما طلب مني بعد وقعة بدر ) ) بعد از جنگ ب_در دي_گر, كسى حال خوشى ندارد كه من براى او خوانندگى كنم , اينجا بود كه حضرت دستور داد مقدارى لباس وكمك هاى نقدى به او كردند, واين در حالى بود كه پيامبر ( ص ) براى فتح مكه خودراآماده مى كرد . ح_اط_ب بن ابي بلتعه كه خانواده اش در مكه بودند واز آزار واذيت كفار نسبت به فرزندانش نگران ب_ود, ت_ص_ميم گرفت كه با مشركين مكه همكارى اطلاعاتى نمايد تاآنها هم متقابلا خانواده اورا ت_ح_ت ف_ش_ار ق_رار ن_دهند, لذا نامه اى به مردم مكه نوشت وآنهارا از آمدن پيامبر ( ص ) وجنگيدن مسلمانان بر حذر داشت ( ( ان رسول اللّه يريدكم فخذوا حذركم ) ) حاطب نامه را به ساره داد كه به مردم مكه برساند . جبرئيل اين جريان را به اطلاع پيامبر رساند, على ( ع ) , عمار, عمر, زبير, طلحة ,مقداد بن اسود وابو م_رث_د, م_امور تعقيب ساره وگرفتن نامه از او شدند, اما وقتى اثاث ساره را بازرسى كردند چيزى ن_يافتند لذا خواستند برگردند, اما اميرالمؤمنين ( ع ) فرمود :

( ( واللّه ما كذبنا ولا كذبنا وسل سيفه وق_ال لها اخرجى الكتاب والا واللّه لاضربن عنقك ) ) نه ما دروغ مى گوئيم ونه پيامبر, لذا شمشيررا ك_ش_يد وفرمود : يا نامه رابه ما بده يا تورا خواهم كشت , اينجا بود كه ساره , نامه را از لاى گيسوان خود بيرون آورد وتحويل داد . پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) ح_اط_ب را احضار كرد واز اين خيانت او سؤال كرد, حاطب گفت تمام مهاجرين , اف_رادى را در مكه دارند كه از زن وبچه آنها حمايت كند مگر من كه درمكه هيچ پشتيبانى را ندارم لذا به اين وسيله خواستم جلوى آزار واذيت كفاررا نسبت به خانواده ام بگيرم , اين در حالى است كه ميدانم اين نامه براى آنها مفيد نخواهد بودوخداوند متعال اراده خودرا محقق مى سازد ( ( 65 ) ) اين حادثه تاريخى نشان ميدهد كه مؤمنين نسبت به كفار هرگز حق همكارى ومساعدت ومصالحه را ندارند .

( ( روضه ) ) .

چون به مركز باز شد سلطان ابرار _____ كه آسايد دمى از رزم وپيكار .

( ( فوقف يستريح ساعة ) ) . فلك سنگى فكند از دست دشمن _____ به پيشانى وجه اللّه احسن . چو زد از كينه آن سنگ جفارا _____ شكست آينه ايزد نمارا . ( ( اذا اتاه حجر فوقع على جبهته ) ) . كه گلگون گشت روى عشق سرمد _____ چو در روز احد روى محمد . به دامان كرامت خواست آن شاه _____ كه خون بزدايد از آن چهر چون ماه . ( ( فاخذ الثوب ليمسح الدم عن جبهته )

) . يكى الماس وش , تيرى ز لشكر _____ گرفت اندر دل شه جاى تاپر . كه از پشت پناه اهل ايمان _____ عيان گرديد زهر آلود پيكان . ( ( فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه ) ) . سنان زد نيزه بر پهلو چنانش _____ كه جنب اللّه ببريد از سنانش . ( ( فطعنه سنان بن انس النخعي في ترقوته ) ) . بديدارش دلارا, رايت افراشت _____ سمند عشق , بار عشق بگذاشت . زبهر وصل , فخر نسل آدم _____ به روافتاد ومى گفت اندر آن دم . *** . تركت الخلق طرا فى هواكا _____ وايتمت العيال لكي اراكا . فلو قطعتنى فى الحب اربا _____ لما حن الفؤاد الى سواكا ( ( 66 ) ) . *** . نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت _____ نه سيد الشهدا بر قتال طاقت داشت . بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد _____ اگر غلط نكنم عرش بر زمين افتاد .

مجلس هشتم

پاسخ امام حسين ( ع ) به نامه مسور بن مخرمه .

( ( استخير اللّه في ذلك ) ) . از ج_م_ل_ه ك_س_ان_ى ك_ه ام_ام ( ع ) را از رف_ت_ن ب_ه س_م_ت ع_راق ب_رح_ذر داش_ت_ه , ( ( م_س_ور بن مخرمه ) ) ( ( 67 ) ) است او نامه اى به اين مضمون براى حضرت نوشت : . ( ( اي_اك ان ت_غتر بكتب اهل العراق , ويقول لك ابن الزبير, الحق بهم , فانهم ناصروك , اياك ان تبرح ال_ح_رم , ف_انهم ان كانت لهم بك حاجة فسيضربون اباط الابل حتى

يوافوك , فتخرج اليهم في قوة وعدة ) ) ( ( 68 ) ) .

ي_ع_ن_ى : ( ( م_بادا به نامه هاى مردم عراق , مغرور شوى وسخن عبداللّه بن زبيررابپذيرى وبه عراق ب_روى , م_بادا از مكه دور شوى , اگر مردم عراق واقعا به شما احتياج دارند, زير بغلهاى شتر بزنند ( ي_ع_ن_ى بر شتران را هوار سوار شوند ) وخودرا به زحمت بيندازند تا به خدمت شما رسيده آنگاه با قدرت وامكانات , خارج شويد ( يعنى تنهانوشتن نامه كافى نيست بلكه بايد حركت كنند وخودشان به حضور برسند ) ) ) .

اشتباه مسور بن مخرمه .

( ( مسور بن مخرمه ) ) خيال مى كند كه حضرت , صرفا به خاطر نامه هاى مردم عراق حركت مى كند واز كثرت نامه ها, خوشحال شده ويا اينها, باعث تحريك وتشجيع حضرت براى رفتن به سمت عراق شده است در حالى كه نمى داند نه بر حذرداشتن امثال ( ( ابن عباس , ومحمد بن حنفيه , وام سلمه وع_ب_داللّه ب_ن ع_م_ر ) ) , حضرت رامنصرف مى كند ونه ارسال نامه هاى مردم عراق وترغيب امثال ( ( ع_ب_داللّه ب_ن زبير ) ) امام ( ع ) را بر رفتن , مصر مى سازد, او امام معصوم وخامس اصحاب كسااست واي_ن ح_رك_ت وق_يام يك ماموريت الهى است كه اراده حقتعالى بر اين تعلق گرفته كه حسين بن على ( ع ) در اين راه كشته شود وزنها وبچه ها هم اسير شوند تا دين الهى پايداربماند . *** . زود بيرون رو تو در سمت عراق _____ كربلا دارد به خونت اشتياق

. حق تورا غلطان به خونت خواسته _____ اين قبا بر پيكرت آراسته . كودكانت را ببر همراه خود _____ نينوارا پر سوزكن از آه خود .

پاسخ امام ( ع ) .

س_ي_د ال_ش_هدا ( ع ) در پاسخ ( ( مسور ) ) فقط به يك جمله اكتفا مى كنند وآن ( ( استخير اللّه ) ) است , يعنى از خداوند مى خواهم آنچه را خير ومصلحت من است همان را عملى سازد, نكته اى كه در كتب روايى واخلاقى بابى به آن اختصاص داده شده , تحت عنوان ( ( التفويض الى اللّه والتوكل عليه ) ) كه مؤمن بايد اموراتش را به خداى متعال واگذار كند وبر او توكل نمايد تا او هرچه مصلحت بنده است , همان راعملى سازد .

توسل جستن يوسف ( ع ) به مخلوق .

وقتى كه حضرت يوسف ( ع ) دانست كه به زودى يكى از رفقاى زندانيش آزادمى شود, به او گفت : ( اذك_رن_ي ع_ن_د رب_ك ) يعنى وقتى از زندان آزاد شدى , نزد سلطان سفارش مرا هم بكن وبگو كه يوسف , بى گناه در زندان افتاده است , اما او پس ازآزادى , فراموش كرد . در رواي_ت_ى ام_ام صادق ( ع ) مى فرمايد : جبرئيل ( ع ) نزد حضرت يوسف آمدوگفت : چه كسى تورا زيباترين مردم قرارداد ؟

. گفت : خداى من . گفت , چه كسى در ميان برادرانت , علاقه تودرا در دل پدرت قرار داد ؟

. گفت : خداى من . گفت : چه كسى تورا از درون چاه نجات داد ؟

. گفت : خداى

من . گفت : چه كسى سنگ را ( كه از بالاى چاه انداخته بودند ) از تو دور كرد ؟

. گفت : خداى من . گفت چه كسى تورا از چاه رهايى بخشيد ؟

. گفت : خداى من . گفت : چه كسى مكر وحيله زنان مصررا از تو دور كرد ؟

. گفت : خداى من . پس از اين اقرارها واعترافها, جبرئيل گفت : . ( ( ف_ان رب_ك ي_ق_ول م_ا دعاك الى ان تنزل حاجتك بمخلوق دوني البث في السجن بماقلت بضع سنين ) ) ( ( 69 ) ) . ي_ع_ن_ى : ( ( خ_داى م_تعال مى فرمايد : پس چرا در اينجا به مخلوقى پناه بردى وبه اوعرض حاجت كردى ؟

اكنون به خاطر اين عمل , بايد چند سال ديگر در زندان بمانى ) ) . ال_ب_ته استمداد واستعانت از مخلوق با حفظ توكل منافاتى ندارد مخصوصا كه انسان براى نجات از دس_ت ظالمى , متوسل به ديگران بشود, ولى اين مساله براى افرادعادى وعوام است , اما شخصيتى م_ان_ن_د ح_ض_رت ي_وسف ( ع ) كه علاوه بر مقام نبوت , آن همه عنايات الهى را به چشم ديده است , نمى بايست به مخلوقى متوسل مى شد .

حديثى جالب از امام صادق ( ع ) .

( ( م_ح_مد بن عجلان ) ) مى گويد : سالى دچار تنگدستى وقرض زيادى شدم وطلبكاران هم مرتب در ط_ل_ب خ_ود اصرار مى كردند, لذا تصميم گرفتم نزد ( ( حسن بن زيد ) ) امير مدينه بروم واز او بخواهم كه به من كمك كند, مخصوصا كه از سابق باهم آشنا بوديم

در بين راه با محمد بن عبداللّه ب_ن ع_ل_ى ب_ن ال_ح_س_ين ( ع ) برخورد كردم كه ازقديم با او هم رفقاتى داشتم , دست مرا گرفت وم_ت_وج_ه م_ن ش_د وگفت : مى دانم به كجاوبراى چه منظورى مى روى ؟

از چه كسى براى رفع گرفتاريت كمك مى طلبى ؟

. گفتم : از حسن بن زيد . گ_ف_ت : پ_س ب_دان كه حاجت روا نمى شوى وبه مقصود خود نمى رسى ؟

برو نزدكسى كه ( ( اجود الاج_ودين ) ) است واو مى تواند گره از كار تو بازكند, زيرا از پسر عمويم _ امام صادق ( ع ) شنيدم كه حديثى را از ابا گرامش وآنان از رسول خدا ( ص ) نقل مى كنند كه : . ( ( اوحى اللّه الى بعض انبيائه في بعض وحيه اليه : وعزتي وجلالي , لاقطعن امل كل مؤمل امل غيري بالاياس , ولا كسونه ثوب المذلة في النار [الناس خ ل ] ولابعدنه من فرجي وفضلي , ايؤمل عبدي في ال_شدائد غيري , والشدائد بيدي , او يرجو سواي ,وانا الغني الجواد, بيدي مفاتيح الابواب وهي مغلقة وبابي لاملي مفتوح لمن دعاني الم يعلموا ان من دهته نائبة لم يملك كشفها عنه غيري , فمالي اراه ب_ام_له معرضا عني وقداعطيته بجودي وكرمي ما لم يسالني , فاعرض عني ولم يسالني , وسال في ن_ائب_ته غيري , وانا اللّه ابتدئ بالعطية قبل المسالة , افاسال فلا اجود, كلا , اوليس الجودوالكرم لي , اول_يس الدنيا والاخرة بيدي , فلو ان سبع سماوات وارضين سالوني جميعا, فاعطيت كل واحد منه مسالته ما نقص ذلك من ملكي مثل

جناح بعوضة وكيف ينقص ملك انا قيمته فيابوس لمن عصاني ولم يراقبني ) ) ( ( 70 ) ) . ي_عنى : ( ( خداوند متعال به بعضى از انبيا وحى فرستاد كه به عزت وجلالم سوگند ! هركس به غير م_ن ام_ي_د ببندد اورا مايوس مى كنم ولباس مذلت را بر اومى پوشانم , آيا در شدايد به غير من تكيه مى كند در حالى كه حل شدايد به دست من است , كليد درهاى بسته به دست من است وهركس كه م_را ب_خ_وان_د, آرزوى اورا ب_رآورده م_ى كنم , من خدايى هستم كه قبل از سؤال , عطاياى افرادرا مى دهم واگر هفت آسمان وزمين از من چيز بخواهند وبه هركس آنچه مى خواهد بدهم , مانند پر مگس مى ماند كه چيزى از خزائن من كم نمى شود ) ) . ( ( محمد بن عجلان ) ) چون اين حديث را شنيد, گفت : دوباره اين حديث را براى من بخوان , تا سه م_رت_ب_ه اي_ن حديث را براى او خواند وگفت : ديگر از احدى چيزى نمى خواهم , مدتى نكذشت كه خداوند متعال رزقش را فرستاد وتنگدستى اوبرطرف شد . س_ي_د الشهدا ( ع ) هم در صبح عاشورا فرمود : ( ( اللهم انت ثقتي في كل كرب ورجائي في كل شدة وان_ت ل_ي في كل امر نزل بي ثقة وعدة , كم من هم يضعف فيه الفؤادوتقل فيه الحيلة ويخذل فيه ال_صديق ويشمت فيه العدو انزلته بك وشكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك فكشفته وفرجته فانت ولي كل نعمة وصاحب كل حسنة ومنتهى كل رغبة )

) ( ( 71 ) ) . ي_عنى : ( ( خدايا ! تو تكيه گاه من در هر گرفتارى ومصيبت هستى , چه مقدارغمهايى كه در برابر آن ق_لب انسان ضعيف وراه چاره مسدود مى شود غمهايى كه باديدن آن , دوستان , خوار ودشمنان زب_ان ش_ماتت مى گشايند, در چنين مواقع , تنها به توشكايت آورده واز ديگران قطع اميد نمودم واي_ن تو بودى كه مرا از گرفتاريها نجات دادى , همانا تو صاحب هر نعمت وحسنه هستى وآخرين تكيه گاه من مى باشى ) ) .

تجربه فخر رازى .

( ( ف_خ_رى رازى ) ) مى گويد : ( ( آنچه را تا امروز درسن 57 سالگى تجربه كرده ام اين است كه انسان , ه_رگ_اه در ام_رى بر غير خداوند متعال تكيه كند,موجب گرفتارى ومحنت مى شود وهرگاه از اب_ت_دا ب_ه ذات ب_ارى ت_ع_ال_ى م_توجه شود واز مردم منقطع شود,به آرزوى خود به بهترين وجه مى رسد ) ) ( ( 72 ) ) .

( ( روضه ) ) .

يكى از شعرايى كه براى امام حسين ( ع ) شعر گفته است ( ( ابو يعلى نظام الدين محمد بن محمد ) ) م_ع_روف به ( ( ابن هباريه ) ) , متوفاى 509 است اين شاعر به كربلا آمدودر كنار قبر سيد الشهدا ( ع ) تاسف خورد از اينكه چرا زمانه اورا به تاخير انداخت ودر حادثه عاشورا حاضر نبود تا جان خودرا فدا ك_ن_د, ل_ذا در اين زمينه اشعار ذيل راسرود, آنگاه خوابش برد ودر عالم رؤيا پيامبر ( ص ) را ديد كه حضرت فرمود : . (

( ابشر فان اللّه قد كتبك ممن جاهد بين يدي الحسين ( ع ) ) ) . ي_ع_ن_ى : ( ( ب_ش_ارت باد ترا كه خداوند نام تورا در زمره كسانى ثبت كرد كه مقابل حسين ( ع ) جان فشانى كردند ) ) . لو كنت شاهد كربلا لبذلت فى _____ تنفيس كربك جهد بذل الباذل . لكنني اخرت عنك لشقوتي _____ فبلابلى بين الغرى وبابل . اذ لم افز بالنصر من اعداكم _____ فاقل من حزن ودمع سائل ( ( 73 ) ) . ي_ع_نى : ( ( اگر در كربلا بودم تا آنجا كه مى توانستم در راه برطرف كردن گرفتاريهاشما كوشش مى كردم ) ) . ( ( اما از بى سعادتى در آن عصر نبودم , وغصه هاى من براى نجف وكربلااست ) ) . ( ( اكنون كه نبودم تا با دشمنان شما بجنگم , هميشه محزون هستم واشك من جارى گردد ) ) . اي_ن شاعر وقتى نگاهش به قبر ابى عبداللّه ( ع ) مى افتد اينقدر متاثر مى شود, پس چه حالى داشتند ف_رزن_دان ش_ه_يد كربلا كه تا شام سر مقدس پدررا در مقابل خودمى ديدند, در دروازه شام , ( ( ام ك_ل_ث_وم ) ) ب_ه م_اموران گفت : سر حسين ( ع ) را از ميان محملها بيرون بريد وبين ما وسر, فاصله ب_ي_ندازيد, زيرا آنقدر مردم به ما نگاه كردند كه ما خجالت مى كشيم , ( ( فقد خزينا من كثرة النظر الينا ) ) ( ( 74 ) ) .

مجلس نهم

پاسخ امام حسين ( ع ) به نامه عمره بنت عبدالرحمن

.

( ( فلا بد لي اذا من مصرعي ) ) . ( ( ع_م_رة ب_نت عبدالرحمن بن سعد انصارى ) ) ( ( 75 ) ) از كسانى است كه براى سيدالشهدا ( ع ) نامه ن_وش_ت_ه وخ_واس_ت_ار پيروى حضرت از حكومت شده است ! وى تصميم امام ( ع ) راتصميمى بزرگ م_ى ش_م_ارد وم_ى خ_واه_د ك_ه حضرت , خودرا ازجماعت مردم جدا نكند وگرنه به سوى قتلگاه خ_ودق_دم ب_ر مى دارد وبه خيال خودبراى برحذر داشتن امام ( ع ) از حديث رسول خدا ( ص ) شاهد مى آورد كه : . ( ( اش_ه_د ل_س_معت عائشة تقول : انها سمعت رسول اللّه ( ص ) يقتل الحسين بارض بابل ) ) از عائشه شنيدم كه وى از پيامبر ( ص ) شنيده است كه حسين ( ع ) را در سرزمين بابل مى كشند ) ) . امام ( ع ) در پاسخ عمره , فقط به يك جمله اكتفا كردند : . ( ( لابد لي اذا من مصرعي ) ) ( ( 76 ) ) . يعنى : ( ( چاره اى نيست جز اينكه من بايد كشته شوم ) ) . ن_امه ( ( عمره ) ) نشان مى هد كه حتى زنها هم از شهادت حسين بن على ( ع ) اطلاع داشتند ومساله بر كسى پوشيده نبوده است .

اخبار پيامبر ( ص ) از شهادت امام حسين ( ع ) .

رس_ول خ_دا ( ص ) در م_وارد م_ت_ع_دد از شهادت حسين ( ع ) خبر داده ودر كتب شيعه وسنى نقل شده است كه اجمال آنهارا

از كتاب ( ( الاحاديث الغيبة ) ) متذكرمى شويم : . 1 _ ( ( يقتل حسين بن علي على راس ستين من مهاجرتي ) ) . يعنى : ( ( حسين در سال شصتم از هجرت من كشته مى شود ) ) . 2 _ ( ( يقتل الحسين حين يعلوه القتير ) ) . يعنى : ( ( زمانى كه پيرى به سراغ حسين آمد كشته ميشود ) ) . 3 _ ( ( يا بني ! انك ستساق الى العراق وهي ارض تدعى عمورا, وانك تستشهدبها ) ) . ي_ع_ن_ى : ( ( پسرم ! توبه عراق كشانده مى شوى , ودر زمينى كه ( ( عمورا ) ) ناميده ميشود به شهادت ميرسى ) ) . 4 _ ( ( ان الحسين تقتل بشط الفرات ) ) . يعنى : ( ( همانا حسين در كنار فرات كشته مى شود . 5 _ ( ( يا ام اسلمه ! اذا تحولت هذه التربة دما فاعلمى ان ابنى قد قتل ) ) . يعنى : ( ( اى ام سلمه , هرگاه اين خاك مبدل به خون شد, بدان كه پسرم كشته شده است ) ) . 6 _ ( ( يزيد لا يبارك اللّه في يزيد, ثم ذرفت عيناه ( ص ) . ث_م ق_ال : نعى الي واتيت بتربته واخبرت بقاتله ) ) خبر شهادت حسين را برايم آوردند خداوند براى يزيد مبارك نگرداند, آنگاه اشك در چشمان پيامبر ( ص ) حلقه زد وفرمود : . مقدارى از تربت اورا برايم آورده اند وقاتل اورا هم به من

گفته اند ) ) . 7 _ ( ( وكاني به وقد خضبت شيبته من دمه , يدعو فلا يجاب , ويستنصر فلاتنصر ) ) . ي_ع_ن_ى : ( ( گويا حسين را مى بينم كه محاسنش با خون خضاب شده , وهرچه صدامى زند وكمك مى طلبد, پاسخ اورا نميدهند . 8 _ ( ( يا عمة ! تقتله الفئة الباغية من بني امية ) ) ( ( 77 ) ) . پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) در م_وق_ع ولادت حسين ( ع ) خطاب به جناب ( ( صفيه ) ) دخترعبدالمطلب , عمه بزرگوارشان فرمودند : ( ( اين كودك , به دست گروه ستمكار از بنى اميه , كشته مى شود ) ) .

اخبار اميرالمؤمنين ( ع ) از شهادت حسين ( ع ) .

1 _ ( ( خ_ي_ر ال_خ_لق وسيدهم بعد الحسن ابني اخوه الحسين المظلوم بعد اخيه المقتول في ارض كربلا ) ) . ي_ع_ن_ى : ( ( ب_ه_ت_رين انسانها بعد از امام حسن ( ع ) برادرش حسين مظلوم است كه دركربلا كشته مى شود . 2 _ ( ( واللّه ل_تقتلن هذه الامة ابن نبيها في المحرم لعشر مضين منه , وليتخذن اعدااللّه ذلك اليوم يوم بركة ) ) . ي_ع_نى : ( ( بخدا سوگند, اين امت , فرزند پيامبر ( ص ) را در دهم محرم مى كشندودشمنان خدا آن روز را روز بركت قرار مى دهند . 3 _ ( ( اوه ! اوه ! م_ال_ى ولال اب_ى س_ف_ي_ان , مالى ولال حرب حزب الشيطان واولياالكفر, صبرا يا ابا عبداللّه فقد لقى ابوك مثل الذى

تلقى منهم ) ) ( ( 78 ) ) . ي_عنى : ( ( آه , آه , مرا با ابو سفيان چكار, مرا چكار با حزب شيطان وسران كفر,حسين جان صبركن , كه پدرت همان مصائبى را ديد كه تو مى بينى .

چرا بايد حسين ( ع ) كشته شود ؟

.سيد الشهدا ( ع ) در پاسخ عمره مى فرمايد : ( ( چاره ايى از كشته شدن من نيست ) ) .

اك_ن_ون اي_ن سؤال مطرح مى شود كه چرا حضرت بايد كشته شود ؟

پاسخ را بايددر شرايط آن روز ج_س_ت_ج_و ك_رد ك_ه ح_كومت بنى اميه تصميم به نابودى اسلام گرفته بودند واگر فرصت پيدا مى كردند نام پيامبر ( ص ) را هم دفن مى نمودند جريان ( ( مغيرة بن شعبه ) ) شاهد اين مساله است .

جريان مغيره ومعاويه .

( ( م_طرف ) ) فرزند ( ( مغيرة بن شعبة ) ) است , مى گويد : پدرم خيلى به عقل ودرايت معاويه معتقد ب_ود وهر شب كه به خانه مى آمد از سياستمدارى او سخن مى گفت , شبى آمد در حالى كه مغموم وگرفته بود, فهميدم حادثه اى رخ داده است , از علت آن جوياشدم , گفت : . ( ( يا بني جئت من عند اكفرالناس واخبثهم ) ) . پسرم ! از نزد كافرترين وخبيث ترين مردم مى آيم ) ) . گ_ف_ت_م چ_ه ش_ده ؟

ك_ف_ت : ام_ش_ب ب_ا معاويه خلوت كرده بودم , به او گفتم به آرزوهايت كه م_ى خواستى , رسيدى , اكنون به عدالت رفتار كن ودر حق بنى هاشم خوبى كن

ومطمئن باش كه خطرى تورا تهديد نمى كند واين رويه باعث مى شود كه نام نيكى از تو در تاريخ باقى بماند . م_عاويه در پاسخ گفت : هيهات ! هيهات ! به چه نامى اميد داشته باشم كه از من باقى بماند, ابو بكر وعمر رفتند, امروز چه مقدار از آنان نام برده مى شود ؟

اما نام پيامبر ( ص ) را مى بينى كه روزى پنج م_رت_ب_ه در م_اذن_ه ه_ا ب_رده م_ى شود اى بيچاره ! بعد ازنام پيامبر ( ص ) چه عملى وچه نامى باقى مى ماند ؟

نه , به خدا سوگند ! مگر آنكه اين نام محمد ( ص ) دفن شود ! ! . ( ( فاى عمل يبقى , واى ذكر يدوم بعد هذا, لا ابا لك , لا واللّه الا دفنا دفنا ) ) ( ( 79 ) ) .

روضه .

( ( ف_ل_ئن اخ_رت_ن_ى ال_دهور وعاقنى عن نصرك المقدور فلاندبنك صباحا ومساولابكين لك بدل الدموع دما حسرة عليك ) ) ( ( 80 ) ) . از هجر تو بى قرار بودن تاكى ؟

_____ بازيچه روزگار بودن تاكى ؟

. ترسم كه چراغ عمر گردد خاموش _____ دور از تو, به انتظار بودن تاكى ؟

. مارا كه به خدمتت رسيدن , سخت است _____ ديدن همه را, تورا نديدن سخت است . بار غم تو, به جان كشيدن آسان _____ از دشمن تو, طعنه شنيدن سخت است . ( ( س_يد حيدر بن سليمان ) ) , متوفاى 1304 در حله , خطاب به امام عصر ( ع ) درباره ( ( واقعه طف ) ) چنين مى

گويد : . ماذا يهيجك ان صبر _____ ت لوقعة الطف الفظيعة . اترى تجئ فجيع_ة _____ بام_ض م_ن تل_ك الفجيع_ة . حيث الحسين على الثرى _____ خيل العدى طحنت ضلوعه . قتلته آل امية _____ ظام الى جن_ب الشريع_ة . ورضيعه بدم الوري_ _____ _د مخضب فاطلب رضيع_ه . ي_ع_ن_ى : ( ( چ_ه چ_يز شمارا به هيجان مى آورد, صبر تاكى ؟

آيا واقعه كربلا شمارا به هيجان نياورد وم_ن_تظرى حادثه بدترى از آن اتفاق بيفتد اسب سوارن , استخوانهاى سينه جدت حسين ( ع ) را در ب_الاى ب_ل_ن_دى خ_ورد كردند وبنى اميه اورا در كنار فرات ,تشنه به شهادت رساندند, شير خواره حسين ( ع ) به خون گلو آغشته شد, بيا وانتقام خون اورا بگير ) ) ( ( 81 ) ) .

مجلس دهم

نامه سيدالشهدا ( ع ) به مردم كوفه .

ام_ا ب_ع_د : ف_ان ه_ان_يا وسعيدا قدما علي بكتبكم وكانا آخر من قدم علي من رسلكم وقد فهمت ما اق_ت_ص_صتم من مقالة جلكم انه ليس علينا امام فاقبل لعل اللّه يجمعنا بك على الحق والهدى واني ب_اعث اليكم اخي وابن عمى وثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل ف ان كتب الي انه قد اج تمع راى م_ل_ئك_م وذوى ال_حجى والفضل منكم على مثل ما قدمت به رسلكم وقرات في كتبكم فاني اقدم ال_ي_ك_م وش_يكا ان شا اللّه , فلعمري ما الا مام الا الحاكم بالكتاب , القائم بالقسط الدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات اللّه , والسلام ) ) ( ( 82 ) ) . ( ( اما بعد : ( ( هانى وسعيد ) ) نامه هاى

شمارا آوردند واينها آخرين فرستاده هاى شمابودند واز منظور شما آگاه شدم كه مى گوييد ما پيشوا نداريم واز من ميخواهيد به طرف شما بيايم , تا به وسيله ما, ش_م_ا ب_ر حق وهدايت قرار گيريد من برادر وپسرعمويم كه مورد اطمينان ما خاندان است , يعنى ( ( م_س_ل_م ب_ن ع_ق_ي_ل ) ) را ب_ه س_وى ش_م_امى فرستم , پس اگر به من نامه نوشت كه بزرگان وش_رافتمندان شما اتفاق نظر دارند به همان نحوى كه فرستادگان شما گفتند من به سرعت به سوى شما خواهم آمد به جان خودم سوگند ! امامت ورهبرى مردم را كسى نمى تواند عهده دار شود مگر آنكه حكومتش بر اساس كتاب الهى باشد, عدالت را جارى كند متدين به دين حق باشد,خودرا در محدوه شريعت بداند واز مرزهاى الهى خارج نشود ) ) .

حاكم كوفه عوض مى شود .

به دنبال مرگ معاويه , شيعيان در كوفه جمع شدند ونامه هاى مختلفى را براى حضرت نوشتند كه : ( ( اخضرت الجنات واينعت الثمار واعشبت الارض واورقت الاشجار ) ) . ( ( ب_اغها سر سبز شده , ميوه ها رسيده , گياهان روييده وبرگ درختان سبز شده ولشگرى آماده در خدمت شما هستند ) ) . ن_ام_ه ه_ارا ب_ه ه_م_راه_ى ( ( س_ع_يد بن عبداللّه حنفى ( ( 83 ) ) وهانى بن هانى ) ) به مكه به خدمت سيدالشهدا ( ع ) فرستادند . ام_ام ( ع ) در پ_اس_خ ن_امه فوق را نوشتند و ( ( سعيد وهانى ) ) را قبل از ( ( مسلم بن عقيل ) ) به كوفه بر گرداندند

. ب_ه دن_ب_ال اي_ن ن_امه , ( ( مسلم بن عقيل ) ) روانه كوفه مى گردد, حاكم شهر, ( ( نعمان بن بشير ) ) مى خواهد از راه مسالمت آميز, مسائل را حل كند ولى خبر به يزيد مى رسدچنانچه به حكومت كوفه ن_ي_از دارد ب_ايد فرد ديگرى را تعيين كند پس از مشاوره , ( ( عبيداللّه بن زياد ) ) , تعيين وروانه كوفه مى گردد واز ابتداى ورود با ارعاب وتهديدوقتل وزندان , مردم را از اطراف مسلم پراكنده مى كند تا مسلم تنها مى ماند وسرانجام ,به شهادت مى رسد . ع_م_ده در اين نامه , روح نامه سيدالشهدا ( ع ) است كه حضرت , شرايط امام مسلمين را بيان مى كند كه حاكم نبايد از جاده مستقيم خارج واز محدوده كتاب وقوانين الهى , بيرون شود واز اينجا تفاوت حكومتهاى علوى واموى روشن مى گردد .

سياست علوى واموى .

اولين شرط حاكم الهى , عمل به قوانين الهى است قرآن كريم خطاب به پيامبر ( ص ) مى فرمايد : .

( انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اراك اللّه ) ( ( 84 ) ) . ( ( ما قرآن را بر تو نازل كرديم تا بين مردم به آنچه خداوند مى خواهد, قضاوت كنى ) ) . اگ_ر حاكمى به جاى كتاب الهى , به هواى نفس خود عمل كرد, خود به خودمنعزل است , اگر در فقه شيعه , ( ( عدالت ) ) در امام جماعت , امام جمعه , قاضى , شهودومجتهد معتبراست , براى آن است كه از محدوده كتاب

وسنت , خارج نشود . مولاى متقيان امير مؤمنان ( ع ) در نامه به ( ( عثمان بن حنيف ) ) مى نويسد : . ( ( هيهات ان يغلبني هواي ) ) ( ( 85 ) ) . وق_تى ( ( عمر بن الخطاب ) ) در بستر مرگ افتاده بود به جمع شش نفرى سفارشاتى نمود تا رسيد به اميرالمؤمنين ( ع ) وچنين گفت : . ( ( فان وليت هذا الا مر فاتق اللّه يا علي فيه ولا تحمل احدا من بني هاشم على رقاب الناس ! ! ) ) . ( ( اگ_ر ت_و ب_ه ح_كومت رسيدى , بترس از خدا از اينكه احدى از بنى هاشم را به گردن مردم سوار كنى ! ! ) ) . بعدا ( ( عبدالرحمن بن عوف ) ) گفت : ( ( يا على ! با اين شرط با تو بيعت مى كنم ) ) اماحضرت فرمود : . ( ( فان علي الا جتهاد لا مة محمد حيث علمت القوة والا مانة استعنت بها, كان في بني هاشم او غير هم ) ) . قال عبدالرحمن : ( ( لا واللّه حتى تعطيني هذا الشرط ) ) . قال على : ( ( واللّه لا اعطيكه ابدا ) ) , فتركه ( ( 86 ) ) . ( ( از ه_ر شخص با قدرت وامانتدار براى اداره حكومت , كمك مى گيرم , خواه دربنى هاشم باشد يا غير بنى هاشم ) ) . ( ( عبدالرحمن ) ) گفت : ( ( بيعت نمى كنم تا اين شرطرا بپذيرى

) ) . حضرت فرمود : به خدا قسم ! چنين قولى را به تو نمى دهم , لذا عبدالرحمن هم رها كرد ) ) . اين سياست علوى است كه چه در موضع ضعف يا قوت باشد, آنچه را قبول ندارد, نمى پذيرد . ول_ى در س_ي_اس_ت ام_وى , مهم نيست كه روزى از موضع ضعف , شرطى را بپذيردوبعدا از موضع قدرت آن را زير پا نهد, چنانچه معاويه بعد از صلح با امام حسن ( ع ) گفت : . ( ( كل شرط شرطته فتحت قدمي هاتين ) ) ( ( 87 ) ) . ( ( هر شرطى را كه پذيرفتم اكنون زير اين دو قدم من مى باشد ) ) . در س_ي_است علوى , ترور ممنوع است و ( ( مسلم بن عقيل ) ) به خاطر يك حديث نبوى ( ص ) از قتل ( ( ابن زياد ) ) خوددارى مى كند, ولى در سياست اموى , ترور ومسموم كردن ( ( مالك اشتر, محمدبن ابى بكر, حجربن عدى ) ) براى حفظ حكومت , مانعى ندارد ! ! . در ح_ك_ومت علوى , سهم فرزندان وفاميل على ( ع ) به اندازه سايرمسلمانان است , ولى در حكومت ام_وى , در ي_ك ب_ذل وب_خ_ش_ش ج_زئى ( ( عثمان ) ) ,چهارصد هزار درهم به ( ( عبداللّه بن خالد ) ) وص_ده_زار دره_م ب_ه ( ( ح_ك_م ب_ن ابى العاص ) ) ,تبعيد شده پيامبر ( ص ) ودويست هزار درهم به ( ( ابوسفيان ) ) مى رسد ! ! ( ( 88 )

) . در ح_كومت علوى , آب به روى سپاهيان وحيوانات دشمن , باز گذاشته مى شود, ولى در حكومت وسياست اموى , معاويه ويزيد, سپاهيان وحتى زنهاوبچه هارا از آشاميدن آب محروم مى كنند . در حكومت علوى , جنازه ( ( عمربن عبدود ) ) سالم مى ماند, ولى در سياست اموى , بدن حمزه سيد الشهدا ( ع ) مثله مى شود وبدن حسين ( ع ) زير سم اسبان لگدكوب مى گردد . در ح_ك_ومت علوى , خانه , ( ( ابوسفيان ) ) در فتح مكه , مامن مردم مى شود, ولى درسياست اموى , حرم امن الهى براى فرزند پيامبر ( ص ) نا امن وحضرتش آواره شهرهامى گردد . ( ( معاويه ) ) بعد از قتل عثمان , طى نامه اى به ( ( مروان بن حكم ) ) چنين مى نويسد : . ( ( فاذا قرات كتابي هذا, فكن كالفهد لا يصطاد الا غيلة ولا يتشازر الا عن حيلة وكالثعلب لا يفلت الا روغانا, واخف نفسك منهم اخفا القنفذ راسه عند لمس الاكف ) ) ( ( 89 ) ) . ( ( چون نامه مرا خواندى مانند يوزپلنگ باش كه صيد نمى كند مگر به طورناگهانى ونگاه نمى كند م_گ_ر از روى ح_ي_له ومانند روباه باش كه فرار نمى كند مگر به اين طرف وآن طرف , ومخفى كن خودت را مانند مخفى كردن جوجه تيغى سرش راهنگامى كه مى خواهند اورا بگيرند ) ) . ب_ي_ن ن_ام_ه ام_ام ح_س_ين ( ع ) ونامه معاويه چقدر تفاوت است , حضرت حاكم مسلمين را محصور

وم_ح_دود در اح_ك_ام ال_ه_ى مى داند, ولى معاويه چه دستور العملى به مروان مى دهد وانجام هر عملى را مباح وجايز بلكه لازم وواجب هم مى داند ! ! .

روضه .

( ( ام_ا واللّه ل_قد تقمصها ابن ابي قحافة , وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى , ينحدر ع_ن_ي ال_س_يل ولا يرقى الي الطير, فسدلت دونها ثوبا وطويت عنها كشحا,وطفقت ارتاى بين ان اص_ول ب_يد جذا او اصبر على طخية عميا, يهرم فيها الكبيرويشيب فيها الصغير ويكدح فيها مؤمن ح_ت_ى ي_لقى ربه , فرايت ان الصبر على هاتااحجى , فصبرت وفي العين قذى وفى الحلق شجا, ارى تراثي نهبا ) ) ( ( 90 ) ) . ( ( ب_ه خدا قسم ! پسر ابو قحافه لباس خلافت را به زور به تن كرد در حالى كه مى دانست موضع من ن_س_بت به خلافت , همانند قطب سنگ آسياب است ( كه سنگ بدون قطب , قابل حركت نيست ) از آب_ش_ار علم من معلومات , فرو مى ريزد, به كوه علمم پرنده اى دسترسى ندارد, در عين حال ميان خ_ود وخلافت پرده اى انداختم واززير بار ان شانه خالى كردم وبه اين فكر فرو رفتم كه آيا با دست كوتاه به جنگم ويا درهواى تاريك , صبر كنم , وضعى كه ميان سالان , فرسوده وبچه ها, پير مى شوند وم_ؤم_ن آن_ق_در رن_ج م_ى ك_ش_د ت_ا ب_م_ي_رد پ_س ب_ه اي_ن فكر رسيدم كه صبر با اين وضع , به ع_ق_ل ن_زديكتراست , لذا مانند آنانى كه چشمهايشان سو مى زند ونمى توانند خوب ببينندوهمانند آن_ان_كه بغض كرده اند ونمى توانند حرف

بزنند, اوضاع را نگريستم ودرشرايطى كه مى ديدم ميراث من به غارت مى رود, سخنى نگفتم ) ) . *** . اى چراغ دل ويرانه من _____ بى تو تاريك شده خانه من . گوشه خانه نشستم چه كنم _____ هستى ام رفته زدستم چه كنم . رشته صبر على پاره شده _____ چاره ساز همه بيچاره شده . اى حمايتگر من خيز وببين _____ فاتح بدر شده خانه نشين . بعد تو همدم من آه شده _____ همدم راز دلم چاه شده . آه آن شب كه تورا مى شستم _____ خورد بر بازوى نيلى دستم . اين سخن ورد زبانها افتاد _____ ديدى آخر على از پا افتاد .

مجلس يازدهم

پاسخ امام حسين ( ع ) به نامه مسلم بن عقي_ل .

( ( ي_اب_ن ع_م اني سمعت جدي رسول اللّه ( ص ) يقول : ما منا اهل البيت من تطير ولايتطير به , فاذا قرات كتابي فامض على ما امرتك والسلام عليك ورحمة اللّه وبركاته ) ) ( ( 91 ) ) . به دنبال تقاضاهاى مكرر مردم كوفه از امام حسين ( ع ) كه ما امام وپيشوانداريم , سيدالشهدا ( ع ) از مكه معظمه ( ( مسلم بن عقيل ) ) را به سوى كوفه فرستاد : ( ( اناباعث اليكم اخي وابن عمي وثقتي ) ) . ( ( م_س_ل_م ) ) در م_اه مبارك رمضان از مكه به سوى مدينه حركت كرد ودر آنجا با اهل وعيال خود وداع كرده وپس از زيارت قبر پيامبر ( ص ) همراه دو نفر راهنما از قبيله قيس به سوى كوفه

حركت ك_رد, آن دو ن_ف_ر, راه را گ_م كردند ودر اثر تشنگى مردند, درآنجا مسلم صيادى را هم ديد كه به دنبال آهويى مى تازد وآن را صيد وسپس ذبح نمودمسلم اين را به فال بد گرفت , لذا از آنجا نامه اى به امام حسين ( ع ) نوشت كه من اين سفررا مبارك نمى بينم ومرا معاف بداريد .

متن نامه مسلم بن عقيل ( ع ) .

( ( ام_ا ب_عد : فاني اقبلت من المدينة مع دليلين فجازا عن الطريق فضلا واشتدعليهما العطش فلم ي_ل_ب_ث_ا ان م_ات_ا, واقبلنا حتى انتهينا الى الما فلم ننج الا بحشاشة انفسنا وذلك الما بمكان يدعى ال_م_ض_ي_ق م_ن ب_طن الخبت , وقد تطيرت من وجهي هذا فان رايت اعفيتني منه وبعثت غيري , والسلام ) ) .

پاسخ امام حسين ( ع ) .

( ( ام_ا بعد : فقد خشيت ان لا يكون حملك على الكتاب الي الا ستعفا من الوجه الذي وجهتك له الا الجبن فامض لوجهك الذي وجهتك ) ) . ح_ض_رت در پ_اسخ فرمود : ( ( خيال مى كنم علت استعفاى تو ترس باشد, به همان نحوى كه مامور شده اى برو . من از پيامبر ( ص ) شنيدم كه مى فرمود : از ما خاندان نيست كسى كه فال بد بزندويا مسلمانى را به فال بد بگيرد ) ) . اي_ن م_ك_ات_ب_ه را اكثر مورخين نقل كرده اند هر چند صاحب كتاب ( ( حياة الامام الحسين ( ع ) ) ) از جهاتى اين نامه را مجعول مى داند ( ( 92 ) ) .

تفال وتطير .

( ( ت_ف_ال ) ) در

خ_وب_ي_ه_ا و ( ( ت_ط_ي_ر ) ) در ب_دي_ه_ا اس_ت_ع_مال مى شود ( ( تطير ) ) از ( ( طير ) ) به م_ع_ن_اى ( ( پ_رن_ده ) ) اس_ت وع_رب غ_البا فال بدرا به وسيله پرندگان مى زدند البته از ( ( تطير ) ) نهى شده است , چنانچه قرآن كريم مى فرمايد : . ( وان تصبهم سيئة يطيروا بموسى ومن معه ) ( ( 93 ) ) . ( ( اگر به فرعونيان بدى مى رسيد, آن را از موسى ( ع ) وهمراهانش مى دانستند ) ) . ( قالوا اطيرنا بك وبمن معك قال طائركم عند اللّه بل انتم قوم تفتنون ) ( ( 94 ) ) . ب_ه صالح پيامبر وپيروانش تطير وفال بد مى زدند, او در پاسخ مى گفت : تطيرومقدرات , به دست خداونداست وشما قومى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد ) ) .

فال نيك .

ب_ه خ_لاف ( ( ت_ط_ي_ر ) ) , شريعت مقدسه اسلام از ( ( تفال ) ) استقبال كرده , چون منشا كاروفعاليت واصلاح امور واز همه مهمتر, تكيه گاه انسان , پروردگار عالم مى شودواعتقاد به اينكه مؤثرى در وجود, جز ذات پروردگار نيست . ( ( دم_ي_رى ) ) در رواي_ت_ى از پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) ن_ق_ل م_ى ك_ن_د ك_ه : ( ( ي_ع_ج_ب_ن_ى الفال و احب الفال الصالح ) ) ( ( 95 ) ) . ( ( فال خوب را دوست دارم ) ) . در داس_ت_ان ( ( ص_ل_ح ح_دي_بيه ) ) , ( ( سهل بن عمرو ) ) وقتى آمد

وپيامبر ( ص ) از نام اوسؤال كرد, حضرت فرمود : ( ( سهيل عليكم امركم , كار شما آسان مى شود ) ) . يا در قضيه پاره كردن نامه پيامبر ( ص ) توسط ( ( خسروپرويز ) ) كه در پاسخ نامه پيامبر ( ص ) مقدارى خاك فرستاد, حضرت فرمود : ( ( مؤمنين , به زودى مالك اراضى آنان مى شوند ) ) ( ( 96 ) ) . ( ( عامر بن اسماعيل ) ) كه قاتل ( ( مروان بن محمد ) ) است , در راه به شخصى برخورد كرد واز نام او س_ؤال ن_موده گفت : ( ( منصور بن سعد ) ) , هر دو اسم را به فال نيك گرفت و ( ( مروان ) ) را تعقيب كرد تا اورا كشت ( ( 97 ) ) .

فال بد .

از ف_ال ب_د ك_ه در ع_رب_ى از آن به ( ( تطير ) ) ياد مى شود, مذمت شده است و ( ( تطير ) ) از ( ( طير ) ) گرفته شده و به معناى پرواز وسرعت مى باشد, يعنى مصيبت وبلا, زود ملحق مى گردد . ( ( تطير ) ) در اسلام نكوهش شده وهيچ اثر خارجى بر آن بار نمى شود, بلكه صرفا اثر روانى دارد كه برخى از اشخاص مثلا از پرواز كلاغى متاثر مى شوند وازانجام كار مورد نظر, منصرف مى گردند . امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( ( ال_ط_ي_رة ع_ل_ى م_ا تجعلها ان هونتها تهونت وان شددتها, تشددت وان لم تجعلهاشيئا لم

تكن شيئا ) ) ( ( 98 ) ) . ( ( ف_ال بد به همان نحوى است كه آن را بپذيرى , اگر آن را سبك بشمارى , كم اثرخواهد بود واگر به آن اعتنا كنى وترتيب اثر بدهى , برايت سخت وناگواراست واگر به آن بى اعتنا باشى , هيچ اثرى بر آن بار نخواهد شد ) ) .

تطير در حد شرك .

( ( ت_ط_ي_ر ) ) در رواي_ات در حد شرك شمرده شده است البته در صورتى كه انسان ذات پروردگار ع_ال_م را م_ؤثر نداند وپريدن كلاغ را مثلا مؤثر حقيقى بداند, يا آن را هم دركنار اراده ازلى خداوند چ_ي_زى بداند مؤمن وموحد واقعى , كسى است كه در اين نظام هستى , هيچ موجودى را مؤثر نداند وب_دان_د آن_چ_ه اراده ال_ه_ى به آن تعلق گرفته باشد,همان واقع مى شود روايتى را عامه از رسول خدا ( ص ) نقل مى كنند كه حضرت فرمود : . ( ( م_ن رجعته الطيرة عن حاجته فقد اشرك قالوا وما كفارة ذلك يا رسول اللّه ؟

قال ( ص ) , ان يقول احدكم اللهم لا طيرا الا طيرك ولا خير الا خيرك ولا اله غيرك ثم يمضي لحاجته ) ) ( ( 99 ) ) . ه_ر ك_س_ى ب_ه خاطر فال بد زدن از انجام كارش منصرف شود, مشرك شده است ,عرض كردند يا رس_ول اللّه ! كفاره آن چگونه است ؟

فرمود : بگويد : خدايا ! فالى نيست مگر از ناحيه تو وخيرى نيست مگر از ناحيه تو, وخدايى جز تو نيست , آنگاه به دنبال حاجتش برود ) ) .

روضه .

(

( م_س_ل_م ) ) را ب_عد از دستگيرى به مجلس ( ( عبيداللّه ) ) آوردند و در حين ورود به مجلس , سلام نكرد : . ( ( فقال له الحرسى , سلم على الامير, فقال له اسكت ويحك ! ما هو لي بامير ) ) . ( ( مامورين گفتند : به امير سلام كن , گفت : خاموش , او امير من نيست ) ) . چ_ون خ_ب_ر ش_هادت حضرت ( ( مسلم بن عقيل وهائى بن عروه ) ) به سيدالشهدا ( ع ) رسيد : ( ( قال الراوى : وارتج الموضع بالبكا لقتل مسلم بن عقيل وسالت الدموع كل مسيل ) ) ( ( 100 ) ) . ( ( همه يكپارچه براى مسلم گريه كردند واشك ريختند ) ) . ( ( سيد باقر هندى ) ) رحمة اللّه عليه مى فرمايد : . رموك من القصر اذ اوثقوك _____ فهل سلمت فيك من جارحة . ( ( تورا دست بسته از بالاى قصر پرتاب كردند, آيا جايى از بدن تو سالم ماند ؟

) ) . اتقضى ولم تبكك الباكيات _____ اما لك في المصر من نائحة . ( ( اى م_س_ل_م ! آيا كشته شوى وكسى براى تو گريه نكنند ؟

! آيا در شهر يك نفر نبود براى تو اشك بريزد ؟

! ) ) . لئن تقض نحبا فكم في زرود ( ( 101 ) ) _____ عليك العشية من صائحة ( ( 102 ) ) . ( ( اگ_ر در ك_وف_ه ك_س_ى براى تو گريه نكرد, در عوض در محل ( ( زرود ) ) كه

خبرشهادت تو, به حسين ( ع ) رسيد, براى تو گريه كردند ) ) . *** . اى خدا شب شده ومن چه كنم _____ يك تن واين همه دشمن چه كنم . كوفيان همه پيمان شكنند _____ چون نمك خورده نمكدان شكنند . صبح با من همه پيمان بستند _____ شب در خانه به رويم بستند . صبح بر دامن من چنگ زدند _____ شب از بام به من سنگ زدند .

مجلس دوازدهم

نامه امام حسين ( ع ) به اشراف وبزرگان بصره .

( ( اما بعد : فان اللّه اصطفى محمدا ( ص ) على خلقه واكرمه بنبوته واختاره لرسالته ثم قبضه اللّه اليه وق_د ن_ص_ح ل_ع_باده وبلغ ما ارسل فيه وكنا اهله واوليائه واوصيائه وورثته واحق الناس بمقامه في ال_ن_اس ف_اس_تاثر علينا قومنا بذلك فرضينا وكرهنا الفرقة واحببنا لكم العافية ونحن نعلم انا احق ب_ذل_ك ال_ح_ق ال_مستحق علينا ممن تولا ه وقد بعثت اليكم رسولي بهذا الكتاب وانا ادعوكم الى ك_ت_اب اللّه وس_ن_ة ن_ب_ي_ه ف_ان السنة قد اميتت وان البدعة قد احييت فان تسمعوا قولي وتطيعوا امري اهدكم سبيل الرشاد ) ) ( ( 103 ) ) . ام_ام ( ع ) از م_كه مكرمه نامه فوق را براى بزرگان بصره مانند : ( ( مالك بن مسمع ,احنف بن قيس , م_ن_ذر بن جارود عبدى , مسعود بن عمرو ازدى , قيس بن هيثم وعمروبن عبيداللّه بن معمر ) ) به وسيله ( ( سليمان بن زرين ) ) فرستادندنامه از سه جهت قابل بررسى است . 1 _ پيام نامه . 2 _ سرنوشت قاصد . 3 _ عكس العمل مخاطبين

نامه .

پيام نامه : .

اص_ولا ه_ر شخصيت مذهبى , سياسى , اجتماعى , وقتى تصميم به آغاز حركتى مى گيرد, ملاقاتها, م_ك_اتبات , مصاحبه ها وسخنان او نشانگر اهداف وانگيزه حركت اوست امام حسين ( ع ) در اين نامه مى فرمايد : ( ( خداوند پيامبر ( ص ) را براى مردم برانگيخت وبعد از مدتى كه رسالت خودرا انجام داد, اورا ب_ه س_وى خ_ود برد وبعد ماجانشينان واوصياى آنحضرت به اين مقام از همه سزاوارتر هستيم م_ن_ت_ه_ا ع_ده اى اي_ن حق را از ما گرفتند وما هم براى اينكه اختلاف ايجاد نشود, خاموش شديم اكنون قاصدم را با اين نامه به سوى شما مى فرستم وشمارا به كتاب خدا وسنت پيامبر ( ص ) مى خوانم ه_م_ان_ا س_ن_ت وروش پ_يامبر ( ص ) از بين رفته وبدعت , زنده شده وجاى آن را گرفته , پس اگر س_خ_ن_ان م_را ب_پذيريد واز فرمانم اطاعت كنيد, شمارا به راهى كه رشد وصلاح شما در آن است , هدايت مى كنم ) ) . عمده پيام نامه حضرت , دو مطلب است : . 1 _ سنت بايد زنده شود . 2 _ بدعتها از بين برود .

احياى سنت .

در ن_ظ_ر بدوى , انسان تصور مى كند كه خلفاى غاصب فقط با امير مؤمنان ( ع ) آن هم بر سر مساله خ_لاف_ت اخ_تلاف داشتند, اما وقتى تاريخ را ورق مى زنيم , مى بينم كه اينها با اساس اسلام وبعثت پيامبر ( ص ) دشمن بودند, زيرا بلافاصله بعد از رحلت پيامبر ( ص ) مبارزه با سنت نبوى را آغاز كردند ك_ه ي_ك_ى از

م_ص_ادي_ق آن , م_ب_ارزه ب_ا نشرحديث نبوى بود تا جائى كه كسى جرات نمى كرد از پ_ي_ام_بر ( ص ) حديث نقل كندروات حديث را تبعيد كردند ووقتى هم كه از تبعيد نتيجه نگرفتند ودي_دن_د ب_ر ع_ك_س احاديث در اقصى نقاط دنيا منتشر شده , به دستور عمر بن الخطاب , راويان ح_ديث رادر مدينه جمع كردند وتحت كنترل ومراقبت قرار دادند, واين سياست تا زمان ( ( عمربن عبدالعزيز ) ) همچنان ادامه داشت تا به دستور وى , افرادى مامور جمع آورى وضبط احاديث شدند اكنون لازم است از تاريخ , شواهدى بياوريم تا سخن به گزاف نگفته باشيم . ( ( استاد محقق سيد مرتضى عسگرى ) ) از مصادر عامه نقل مى كند : . 1 _ ( ( عمر بن خطاب , قرظة بن كعب ) ) را جهت فرماندهى در عراق تا منطقه ( ( صرار ) ) بدرقه كرد وهنگام خدا حافظى گفت : . اتدرون لم مشيت معكم : قلنا لحق صحبة رسول اللّه ( ص ) ولحق الانصار ) ) . ( ( م_ى دان_يد چرا شمارا همراهى كردم ؟

گفتيم به خاطر مصاحبت ما با پيامبر ( ص ) وحقشناسى از انصار ) ) .

گفت شما به منطقه اى مى رويد كه سينه هاى مردم از قرآن مملواست , با نقل روايت از پيامبر ( ص ) آن_ان را از قرآن خواندن باز نداريد ( ( فاقلوا الرواية عن رسول اللّه ( ص ) , از رسول خدا ( ص ) حديث كم نقل كنيد ) ) . ( ( قرظة بن كعب ) ) مى

گويد : گاهى در مجالسى مى نشستيم وبحث از احاديث نبوى ( ص ) مى شد وم_ن ه_م اح_اديثى زياد از آن بزرگوار حفظ بودم , ولى چون به يادسفارش ( ( عمر ) ) مى افتادم از نقل حديث خوددارى مى كردم : ( ( فاذا ذكرت وصية عمر,سكتت ) ) ( ( 104 ) ) . بايد از عمر بن الخطاب سؤال كرد مگر سخن پيامبر ( ص ) غير از كلام الهى است كه آنان را با حديث ن_بوى ( ص ) از قرآن خواندن باز دارند ؟

! قرآن مجيدمى فرمايد : ( ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحي يوحى ) ( ( 105 ) ) . م_ردم عراق پيامبر ( ص ) را نديده اند وشيفته كلمات وبيان سيره آن حضرت هستند, ولى ( ( قرظه ) ) حتى يك حديث هم نقل نمى كند . 2 _ ع_مر, ( ( عبداللّه بن مسعود وابو دردا وابوذر ) ) را جمع كرد وگفت : ( ( ما هذاالحديث عن رسول اللّه ( ص ) ) ) . اي_ن اح_ادي_ث چ_ي_س_ت ك_ه از پيامبر ( ص ) نقل كرده ايد, لذا اينهارا در مدينه حبس كرد تا كشته شد ( ( 106 ) ) .

مبارزه با بدعتها .

ب_ع_د از ح_ض_رت خ_تمى مرتبت ( ص ) افرادى به جاى آن بزرگوار نشستند كه همه چيزرا عوض ك_ردند, احكام را به بازى گرفتند, زحمات رسول خدا ( ص ) ومجاهدين بدر واحد وحنين را به هدر دادند . ( ( زهرى ) ) مى گويد : در دمشق بر ( ( انس

بن مالك ) ) وارد شدم در حالى كه گريه مى كرد گفتم چرا گريه مى كنى ؟

گفت : . ( ( لا اعرف شيئا مما ادركت الا هذه الصلاة وهذه الصلاة قد ضيعت ) ) ( ( 107 ) ) . ( ( از آنچه در عصر پيامبر ( ص ) ديدم چيزى باقى نمانده مگر همين نماز كه اين راهم ضايع كردند ) ) . همينطور هنگامى كه براى شكايت از ( ( حجاج بن يوسف ثقفى ) ) به شام ( ( نزدعبدالملك ) ) مى آمد, در بين راه گفت : . ( ( واللّه ! ما عرف شيئا مما كنا عليه على عهد النبي ( ص ) الا شهادة ان لا اله الا اللّه ) ) ( ( 108 ) ) . ( ( ب_ه خ_دا س_وگ_ن_د ! آن_چه را در عصر نبوى ( ص ) مى شناختيم , همه از بين رفت مگراينكه فقط شهادت به توحيد باقى مانده است ) ) . ش_رح ب_دع_ت_ه_اي_ى ك_ه خ_ل_فاى جور بعد از پيامبر ( ص ) از خود باقى گذاشتند, دراين مختصر نمى گنجد, هر چند بزرگترين منكر, وجود خود خلفاى غاصب است . ( ( م_رحوم علامه مجلسى ) ) در كتاب شريف ( ( بحار الانوار ) ) , بدعتهاى خليفه دوم را بيان كرده كه ما فقط فهرست آن را در اينجا مى آوريم : . ( ( ص_لاة تراويح , وضع ماليات بر زمينهايى كه در زمان او مفتوح عنوة فتح شد,بدون آنكه به ارباب خ_م_س , از آن چ_يزى بدهد, بدعت در سه طلاق در مجلس

واحد,تبديل جزيه به زكات در مورد ن_ص_ارى , م_نع از ازدواج در مواردى كه به نظرش كفونباشند, مسح على الخفين , كم كردن يك ت_ك_ب_ي_ر از نماز ميت , قول به عول وتعصيب ومحروميت از ارث عجم از عرب , اضافه كردن جمله ( ( الصلاة خير من النوم ) ) را دراذان وموارد ديگر ) ) ( ( 109 ) ) .

2 _ سرنوشت قاصد .

ن_ام_ه را ( ( سليمان بن رزين ) ) مولى الحسين ( ع ) به كوفه آورد, يكى از مخاطبين نامه , ( ( منذر بن جارود ) ) پدر عيال ( ( عبيداللّه بن زياد ) ) بود ( ( منذر ) ) از باب خوش خدمتى به حكومت ويا از ترس اينكه شايد اين نامه امام حسين ( ع ) نباشد بلكه دسيسه خودابن زياداست كه خواسته منذررا محك بزند, لذا ( ( سليمان ) ) را همراه نامه به نزد عبيداللّه آورد وعبيداللّه شبى كه فرداى آن مى خواست از بصره به كوفه بيايد, دستور داد قاصدامام حسين ( ع ) را در بصره به دار آويختند ( ( 110 ) ) . توضيح : سپاه حسينى از دو دسته تشكيل شده بود : ( ( عرب وغير عرب ) ) كه غيرعرب را ( ( موالى ) ) مى گفتند كه تعداد مواليان را به اختلاف نوشته اند از جمله : . 1_ سليمان مولى للحسين . 2_ حارث بن نبهان مولى حمزة بن عبدالمطلب . 3_ منجح مولى للحسين . 4_ عامر بن مسلم . 5_ جابر بن حجاج مولى عامر بن نهشل .

6 _ سعد مولى عمر بن خالد صيداوى . 7_ قارب الدئلى مولى للحسين . 8_ رافع مولى لاهل شنوة . 9_ شوذب مولى لشاكر . 10_ اسلم التركى مولى للحسين . 11_ جون مولى ابى ذر . 12_ زاهر مولى عمر بن خزاعى ( ( 111 ) ) . 13_ سالم مولى عامر العبدى . 14_ سالم مولى بنى المدينة الكلبى . 15_ سعد مولى على ( ع ) . 16_ شبيب مولى حرث . 17_ قارب مولى الحسين ( ع ) . 18_ نصر مولى على ( ع ) . 19_ واضح مولى حرث ( ( 112 ) ) . 3 _ عكس العمل مخاطبين نامه . يكى از مخاطبين نامه ( ( احنف بن قيس ) ) است كه از اشراف بصره واز ياران اميرالمؤمنين ( ع ) است وى از ن_ظ_ر س_ج_اياى اخلاقى , مردى حليم است كه حلم اوضرب المثل بوده در جنگ جمل هم ش_رك_ت ك_رده وب_ه حضرت عرض مى كند : اگرمى خواهيد با دويست نفر سرباز شمارا يارى كنم واگر مى خواهيد شش هزار نفررا ازجنگيدن عليه شما باز دارم , حضرت راه دوم را پذيرفت ( ( 113 ) ) . ( ( اح_ن_ف ) ) در پ_اس_خ امام ( ع ) به يك آيه از قرآن مجيد اكتفا كرد واشاره نمود كه فعلا زمان قيام ن_ي_س_ت وب_ه ع_راق ن_ي_ا ك_ه ت_ضعيف مى شوى : ( ( فاصبر ان وعداللّه حق ولا يستخفنك الذين لا يوقنون ) ) ( ( 114 ) ) . ( ( ي_زي_د ب_ن م_سعود ) ) هم قبايل ( ( بنى

تميم وبنى حنظله وبنى سعد ) ) را جمع كرد وازآنان قول همكارى گرفت وى طى نامه اى به امام ( ع ) اظهار آمادگى نمود وچون نامه وى به حضرت رسيد, در حق او دعا كرد : ( ( امنك اللّه من الخوف وارواك يوم العطش الا كبر ) ) . اما هنگامى كه مى خواست با جمعيتى براى نصرت حضرت بيايد, خبر رسيدكه حسين بن على ( ع ) به شهادت رسيده است ( ( 115 ) ) .

روضه .

چون جراحات سيدالشهدا ( ع ) زياد شد, به گونه راست از اسب بر زمين افتاد ( ( وهو يقول : بسم اللّه وب_اللّه وعلى ملة رسول اللّه ( ص ) وخرجت زينب من باب الفسطاطوهي تنادي : وا اخاه ! وا سيداه ! وا اهل بيتاه ! ليت السما اطبقت على الا رض ) ) . *** . آن دم بريدم من از حسين دل _____ كمد به مقتل شمر سيه دل . او مى دويد ومن مى دويدم _____ او سوى مقتل من سوى قاتل . او مى كشيد ومن مى كشيدم _____ او خنجر از كين , من ناله از دل . او مى نشست ومن مى نشستم _____ او روى سينه , من در مقابل . او مى بريد ومن مى بريدم _____ او از حسين سر من از حسين دل . *** . ( ( صالخ شمر باصحابه ما تنتظرون بالرجل , فحملوا عليه من كل جانب ) ) ( ( 116 ) ) . ( ( شمر فرياد زد : چرا منتظريد, لذا هر كس از هر طرف

به حضرت حمله كرد ) ) .

مجلس سيزده

نامه امام حسين ( ع ) به حبي_ب بن مظاه_ر .

( ( م_ن ال_ح_سين بن علي بن ابي طالب الى الرجل الفقيه حبيب بن مظاهر اما بعد : ياحبيب , فانت ت_ع_ل_م ق_رابتنا من رسول اللّه ( ص ) وانت اعرف بنا من غيرك , وانت ذوشيمة وغيرة فلا تبخل علينا بنفسك , يجازيك رسول اللّه ( ص ) يوم القيامة ) ) ( ( 117 ) ) . ( ( از حسين بن على به مرد فقيه , حبيب بن مظاهر اى حبيب ! قرابت مارا باپيامبر ( ص ) مى دانى وتو بهتر از ديگران مارا مى شناسى وشخص آزاد مردوغيرتمندى هستى از جان خود بر ما مضايقه مكن , رسول خدا ( ص ) در قيامت پاداش آن را به تو خواهد داد ) ) . اين نامه متاسفانه در كتب قديمى كه مصدر هستند, نيامده فقط در تاليفات متاخرين مانند ( ( ادب ال_ح_س_ي_ن , بلاغة الحسين , فرسان الهيجا ) ) ذكر شده است , وطبق اين نقل , وقتى حضرت نامه را نوشتند كه از شهادت ( ( مسلم بن عقيل ) ) آگاه شدند, لذادوازده پرچم را برافراشت وهر پرچم را به دس_ت ي_ك ن_ف_ر از اصحاب داد تا يك پرچم باقى ماند بعضى گفتند اين را به ما بسپاريد, حضرت ف_رم_ود : خ_داون_د ب_ه ش_م_ا جزاى خير بدهد, صاحب اين پرچم خواهد آمد, آنگاه اين نامه را براى ( ( ح_ب_يب ) ) نوشتندچون در اين نامه كلمه ( ( فقيه ) ) آمده , لازم است معناى ( (

فقه ) ) توضيح داده شودقرآن كريم مى فرمايد : . ( فلولا نفر من كل فرقة طائفة ليتفقهوا في الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوااليهم ) ( ( 118 ) ) . آي_ه ش_ريفه در بين آيات جهاد آمده است , يعنى مساله تفقه وتعلم احكام دينى ,آنقدر مهم است كه ه_مه نبايد رهسپار ميدان جنگ شوند, بلكه جمعى هم بايد عازم ميدانهاى فرهنگى شوند ومرزبان دين واعتقادات مردم باشند .

فقه در روايات .

( ( فقه ) ) در لغت به معناى ( ( فهم ) ) است ودر اصطلاح امروزه , ( ( فقيه ) ) به كسى گفته مى شود كه در اح_ك_ام ش_رعى , صاحب نظر ومجتهد باشد وقدرت استنباط احكام شرعيه را از ادله آنها داشته باشد البته روشن است كه منظور از كلمه ( ( فقيه ) ) در نامه امام حسين ( ٠) اين معنا نيست , زيرا در آن ع_ص_ر, ف_ق_ي_ه ب_ه م_ع_ناى امروزى مصطلح نبوده ومنظور از آن صاحب فهم ودرك در امور دي_ن_ى اس_ت كه اثر ونتيجه آن در اعضاوجوارح آشكار شود در حديث آمده است : ( ( من حفظ على امتي اربعين حديثا بعثه اللّه فقيها عالما ) ) ( ( 119 ) ) . امير المؤمنين ( ع ) مى فرمايد : . ( ( الا اخ_بركم بالفقيه حق الفقيه ؟

من لم يقنط الناس من رحمة اللّه ولم يؤمنهم من عذاب اللّه ولم يرخص لهم في معاصي اللّه ) ) ( ( 120 ) ) . ( ( آيا به شما خبر دهم كه فقيه واقعى كيست ؟

آن كسى است كه مردم را

از رحمت الهى مايوس نكند واز ط_رف_ى ه_م اي_م_ن از عذاب الهى نكند ( مردم را در حالت خوف ورجا نگه دارد ) واجازه انجام معاصى الهى را ندهد ) ) . صاحب رجال كشى , ( ( حبيب ) ) را اين گونه ترجمه كرده است : . ( ( ك_ان ح_ب_يب من السبعين الرجال الذين نصروا الحسين ( ع ) ولقوا جبال الحديدواستقبلوا الرماح ب_ص_دورهم والسيوف بوجوههم وهم يعرض عليهم الا مان الا موال فيابون ويقولون لا عذر لنا عند رسول اللّه ( ص ) ان قتل الحسين ومنا عين تطرف حتى قتلوا حوله ) ) ( ( 121 ) ) . ( ( ح_ب_ي_ب , ج_ز هفتاد نفرى است كه حسين ( ع ) را كمك وكوههاى آهن را ملاقات كردند ( يعنى با اف_رادى ك_ه غ_رق در اسلحه بودند مواجه شدند ) , وبا سينه وصورت , به استقبال تيرها وشمشيرها رف_ت_ن_د وب_ه آن_ان ام_ان م_ى دادن_د وب_ا ام_وال , آن_ان را تطميع مى كردند ولى زير بار نمى رفتند ومى گفتند اگر حسين ( ع ) كشته شود, نزد پيامبر ( ص ) عذرى نداريم در حالى كه ما زنده باشيم وچشمان ما حركت كند آنچنان ايستادگى كردند تا آنكه اطرافش كشته شدند ) ) .

سؤال حبيب از امام حسين ( ع ) .

( ( ح_ب_يب ) ) از امام ( ع ) سؤال كرد قبل از آنكه خداوند متعال حضرت آدم ( ع ) راخلق كند, شما كجا بوديد ؟

. ح_ض_رت ف_رم_ود : ( ( ك_نا اشباح نور ندور حول عرش الرحمن فنعلم للملا ئكة التسب يح والتهليل والتحميد

) ) ( ( 122 ) ) . م_ا ه_م_ان_ن_د ن_ورى ب_وديم كه اطراف عرش الهى مى چرخيديم وبه ملائكه حمدوتسبيح الهى را مى آموختيم ) ) .

رؤياى شيخ جعفر شوشترى ( ره ) .

( ( ش_ي_خ ج_ع_ف_ر ش_وش_ترى ) ) بعد از مراجعت از نجف اشرف به موطن خود,قدرت بر اداره منبر وج_لسات وعظرا نداشت , لذا در ماه رمضان كتاب ( ( تفسير صافى ) ) ودر ماه محرم , كتاب ( ( روضة ال_شهدا ) ) را از روى كتاب براى مردم مى خواندونمى توانست چيزى را حفظ كند يك سال به همين م_ن_وال گ_ذشت تا محرم سال آينده ,شبى به فكر رفت كه من تا كى صحفى باشم وكتاب را از رو ب_راى م_ردم ب_خ_وانم در اين اثنا خوابش مى برد, در عالم رؤيا, خودرا در صحراى كربلا ودر مقابل خ_ي_م_ه ام_ام ح_س_ي_ن ( ع ) مى بيند, مى گويد وارد خيمه امام ( ع ) شدم وسلام كردم , آن حضرت مرانزديك خود طلبيد وبه ( ( حبيب بن مظاهر ) ) فرمود : ( ( فلانى , مهمان ماست وآب هم كه نداريم , ولى مقدارى آرد وروغن هست , برخيز واز اينها طعامى درست كن ) ) . ( ( ح_بيب ) ) , طعام را آماده كرد ونزد من نهاد ومن چند قاشق از آن خوردم وبيدارشدم ودر اثر اين ع_ن_اي_ت ح_س_ينى ( ع ) مجلس ( ( شيخ جعفر ) ) به جايى رسيدكه : ( ( يغتبطه س كان الملا الا على , ساكنان آسمانها غبطه اين مجالس را مى خوردند ) ) ( (

123 ) ) .

پيشگوييهاى حبيب , ميثم ورشيد .

روزى ( ( ميثم تمار ) ) كه سوار بر اسب بود, ( ( حبيب بن مظاهر اسدى ) ) كه در جمع بنى اسد بود, از او استقبال كرد وبا يكديگر سخن گفتند . ( ( ح_ب_يب ) ) گفت : گويا مى بينم مرد بزرگى را كه جلو سرش مو ندارد وشكم فربهى دارد وجلو ( ( دار ال_رزق ) ) خ_رب_زه م_ى ف_روش_د ب_ه جرم محبت اهل بيت اورا بر دارمى زنند وشكمش را پاره مى كنند ( منظورش از اين سخنان ( ( ميثم ) ) بود ) ) ) . ( ( م_يثم ) ) هم گفت : ( ( من هم مى شناسم مرد سرخ چهره اى را كه براى يارى فرزندپيامبر خروج مى كند تا كشته مى شود وسرش را در كوفه مى گردانند ( منظورش ( ( حبيب ) ) بود ) ) ) . اين دو, پس از اين سخنان , از همديگر جدا شدند, كسانى كه در اطراف ايستاده بودند وسخنان اين دورا م_ى ش_ن_ي_دن_د گفتند : به خدا احدى را دروغگوتر از اينها نديديم همينطور كه اهل مجلس ن_ش_سته بودند, ( ( رشيد هجرى ) ) از راه رسيد وسراغ آن دونفررا گرفت , مردم هم مطالب آنان را براى او نقل كردند . ( ( رشيد ) ) گفت : ( ( خدا رحمت كند ميثم را كه يك مطلب را فراموش كرده بگويدوآن اينكه كسى ك_ه س_ر حبيب را مى آورد, صد درهم از ديگران بيشتر جايزه مى گيرد ) ) اين سخن را

گفت ورفت اهل مجلس گفتند : اين ديگر از آن دو نفردروغگوتر بود اما همان مردم شاهد بودند كه روز وشبها ن_گ_ذش_ت م_گ_ر اي_نكه تمام پيشگوييهاى آنان محقق شد و ( ( ميثم تمار ) ) را جلو خانه ( ( عمرو بن حريث ) ) به دار زدندوسر ( ( حبيب ) ) را در كوفه گرداندند ( ( 124 ) ) .

روضه .

چ_ون ( ( مسلم بن عوسجه ) ) بر زمين افتاد, حضرت حسين ( ع ) همراه ( ( حبيب ) ) بربالين او حاضر ش_دن_د ح_بيب گفت : ( ( اگر نبود اينكه ساعتى ديگر من هم به تو ملحق مى شوم , دوست داشتم وصى تو باشم ) ) . گفت : ( ( آرى تورا سفارش مى كنم كه در راه حسين ( ع ) كشته شوى ) ) . ح_ب_ي_ب گ_فت : ( ( همين كاررا خواهم كرد ) ) مدتى گذشت تا اينكه به وسيله ضربت ( ( بديل بن ص_ري_م ) ) از ب_ن_ى ت_م_يم , حبيب بر زمين افتاد, ( ( حصين بن تميم ) ) , شمشيرى برفرقش زد وبه ش_هادت رسيد مرد تميمى , سر حبيب را جدا كرد حصين بن تميم گفت : ( ( من هم در كشتن او با تو شريك هستم ) ) . تميمى گفت : ( ( من قاتل حبيب هستم ) ) . ح_ص_ي_ن گفت : ( ( من طمعى در جايزه ندارم , سررا تو ببر واز عبيداللّه جايزه بگير,لكن لحظه اى س_ررا ب_ه م_ن بده كه به گردن اسبم بيندازم وجولان بدهم تا

مردم بدانند كه من در قتل حبيب شريك هستم ) ) ولى تميمى حاضر نمى شد تا اينكه بستگان طرفين ,به همين نحو بين آنان اصلاح دادند . ( ( اب_و م_ح_ن_ف ) ) ن_قل كرده است : ( ( لما قتل حبيب بن مظاهر هد ذلك الحسين , شهادت حبيب , حسين ( ع ) را شكست داد ) ) . ( ( مرحوم سماوى ) ) چنين مى گويد : . ان يهد الحسين قتل حبيب _____ فلقد هد قتله كل ركن . قتلوا منه للحسين حبيبا _____ جامعا في فعاله كل حسن ( ( 125 ) ) . ( ( شهادت حبيب نه تنها حسين ( ع ) را شكست , بلكه تمام اركان شكسته شد ) ) . ( ( با شهادت حبيب , دوستى را از حسين گرفتند كه جامع افعال نيكو بود ) ) .

پسر حبيب وقاتل پدر .

پ_س از واق_ع_ه كربلا, مرد تميمى سر حبيب را بر گردن اسب خود انداخته ومنتظر ملاقات ( ( ابن زي_اد ) ) ب_ود ( ( ق_اسم ) ) پسر حبيب كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود,همراه سر پدر مى رفت , لذا از قاسم پرسيد چرا همراه من مى آيى ؟

. گفت : چون اين سر پدر من است , مى خواهم آن را به من بدهى تا دفن كنم . مرد تميمى گفت : خير, امير راضى نمى شود ومن هم مى خواهم جايزه خوبى از امير بگيرم . ق_اس_م گ_ف_ت : ( ( اما خداوند بدترين پاداش را به تو مى دهد ) ) قاسم عجالتا قاتل پدررا

رها كرد اما م_ت_رص_د بود تا انتقام بگيرد سرانجام در زمان ( ( مصعب بن زبير ) ) كه درنزديكى موصل اردو زده ب_ود, در ن_يمروزى , مرد تميمى در خيمه خود در خواب قيلوله بود, قاسم انتقام پدررا با كشتن او گرفت .

روضه .

كودكى را كه پدر در سفراست _____ دائما چشم اميدش به دراست .

هر صدائى كه ز در ميايد _____ بخيالش كه پدر ميايد . امام حسين ( ع ) دختر چهار ساله ائى داشت كه فقط صاحب رياحين الشريعه درج3 /ص 290 نام اورا رق_ي_ه ذك_ر ك_رده است , شبى در شام در عالم رؤيا, پدررا ديدوشكايت از ستم هاى مردم نمود, اما چون بيدار شد, جاى پدررا خالى ديد . بگفت اى عمه بابايم كجا رفت _____ بدى اين دم برم , ديگر چرا رفت . عمه من بى پدرى نديده بودم _____ سخت است كنون كه آزمودم . ل_ذا سر پدررا برايش آوردند, مدتى , خيره , خيره به سر نگاه كرد ومى گفت : چه كسى رگ گلوى تورا بريد ومرا در اين سن يتيم كرد ؟

تا اينكه لبهايش را بر لبان پدرنهاد وروحش از قفس دنيا پرواز كرد . رموز عشق بر عالم نشان داد _____ لبش را برلبش بنهاد وجان داد ( ( 126 ) ) .

مجلس چهاردهم

نامه امام حسين ( ع ) به برادرش محمد بن حنفيه وجماعتى از بنى هاشم .

( ( بسم اللّه الرحمن الرحيم : فان من لحق بي استشهد ومن لم يلحق لم يدرك الفتح ) ) ( ( 127 ) ) . ( ( هر كس به من ملحق شود,

به شهادت مى رسد وهر كس تخلف كند, به فتح وپيروزى نمى رسد ) ) . اي_ن ن_ام_ه را ام_ام ح_س_ين ( ع ) از مكه براى برادرش ( ( محمد بن حنفيه ) ) وجماعتى ازبنى هاشم نوشته اند . ح_دي_ث از ام_ام ص_ادق ( ع ) ن_قل شده وسند در غايت صحت است وبعضى تصوركرده اند كه نامه را حضرت از كربلا نوشته كه اشتباه است .

تحليل نامه امام ( ع ) .

اين نامه در عين اختصار, حاوى مطالب ارزشمندى است كه بايد به آن توجه شود : .

1 _ علم امام حسين ( ع ) به شهادت خود واصحابش . در م_ن_اس_بتهاى مختلف در اين كتاب متذكر شديم كه حضرت , مساله كشته شدن خودرا مطرح ك_رده اس_ت از ج_م_له : در نامه اى به ( ( عبداللّه بن جعفر ) ) , در ملاقات با ( ( محمدبن حنفيه ) ) , در گ_فتگو با ( ( ابا هرم ) ) در بر خورد با ( ( عمرالاطرف ) ) ودر سخن با ( ( ام سلمه وابو محمد واقدى ) ) وده_ه_ا مورد ديگر, به كشته شدن خود تصريح كرده اندوعلت اصرار اصحاب بر نرفتن امام ( ع ) به كوفه براى همين بود كه از پيامبر ( ص ) واميرالمؤمنين ( ع ) شنيده بودند كه در عراق حسين ( ع ) را خواهند كشت . در اصول كافى , بابى داريم تحت عنوان ( ( باب ان الائمة ( ع ) يعلمون متى يموتون ) ) , امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( (

اي امام لا يعلم ما يصيبه والى ما يصير, فليس ذلك بحجة للّه على خلقه ) ) ( ( 128 ) ) . ( ( هر امامى كه نداند چه اتفاقى براى او مى افتد وكارش به كجا منتهى مى شود,اين حجت خداوند بر مردم نيست ) ) . 2 _ پ_اي_ان ك_اررا براى همه روشن كرده است كه همه كشته مى شوند وهر كس براى هدف ديگرى آمده , از همينجا بر گردد, فردا عده اى نگويند ما به طمع حكومت ورياست رفته بوديم ولى مطلب ع_وض ش_د, ل_ذا در م_راحل مختلف , بيعت را ازاصحاب برداشت كه هر كس مى خواهد برود, برود وق_تى خبر شهادت ( ( حضرت مسلم ) ) رسيد, فرمود : ( ( من احب منكم الا نصراف فلينصرف , ليس عليه منا ذمام ) ) ( ( 129 ) ) . وشاهدش هم كلمات اصحاب در شب عاشورا خطاب به امام حسين ( ع ) است كه آگاهانه اين راه را ان_تخاب كردند امام ( ع ) در شب عاشورا خطاب به ( ( بشر بن عمرحضرمى ) ) فرمود : ( ( خبردار شدم ك_ه ف_رزن_دت در سر حدات رى اسير شده , من بيعت خودرا از تو برداشتم , برو در آزادى فرزندت تلاش كن ) ) اما او در پاسخ گفت : . ( ( اكلتني السباع حيا ان فارقتك يا ابا عبداللّه ) ) ( ( 130 ) ) . ( ( زنده , زنده طعمه درندگان شوم اگر دست از يارى تو بر دارم اى حسين ! ) ) . ( ( زهير

بن قين بجلى ) ) گفت : . ( ( واللّه ل_وددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل كذا الف قتلة وان اللّه يدفع بذلك القتل عن نفسك ) ) ( ( 131 ) ) . ( ( دوس_ت دارم ه_زار م_رت_ب_ه كشته شوم وآنگاه زنده شوم تا بدينوسيله خداوندقتل را از شما دفع كند ) ) . ( ( مسلم بن عوسجه ) ) برخاست وچنين گفت : . ( ( لا ابرح حتى اكسر في صدورهم رمحي واضربهم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي ) ) ( ( 132 ) ) . ( ( از ش_م_ا دست بر نمى دارم مگر آنكه نيزه ام را در سينه آنان بشكنم وتا جان دارم با شمشير با آنان بجنگم ) ) . ( ( سعيد بن عبداللّه حنفى ) ) چنين گفت : . ( ( واللّه لا ن_خ_ل_ي_ك حتى يعلم اللّه انا قد حفظنا نبيه محمدا ( ص ) فيك , واللّه لوعلمت اني ا قتل ثم احيى ثم احرق حيا ثم اذر يفعل بي ذلك سبعين مرة ما فارقتك ) ) ( ( 133 ) ) . ( ( ب_ه خ_دا س_وگند ! از شما دست بر نمى دار تا يقين كنيم كه سفارش پيامبر ( ص ) رادر مورد شما رع_اي_ت ك_رده اي_م به خدا ! اگر هفتاد مرتبه كشته شوم سپس زنده شوم ,آنگاه مرا بسوزانند ( باز ) دست از يارى تو بر نمى دارم ) ) . ل_ذا آن_ان_ى ك_ه براى مطامع دنيوى آمده بودند, زودتر وحتى در بين راه ,حضرت را تنها گذاشته ورفته بودند : .

مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز _____ دست غيب آمد وبر سينه نا محرم زد . 3 _ بعد از شهادت حسين ( ع ) اميد فتح وپيروزى براى كسى نيست , چنانچه مى بينيم بعد از واقعه ك_رب_لا, ح_رك_ت هاى زيادى انجام شد, ولى موفقيتهاى كامل به دست نيامد, ( ( قيام توابين , واقعه ح_ره , ق_ي_ام زيد ويحيى ) ) از همين قبيل است كه در نوبه خود در رسوايى حكام اموى , تاثير داشت ول_ى ن_ت_وانست ريشه حكومت اموى رابخشكاند سيد الشهدا ( ع ) در پيش بينى از آينده ومشكلات وستمهايى كه مردم خواهند ديد در صبح عاشورا چنين فرمود : . ( ( اي_م اللّه , لا ت_ل_ب_ثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى وتقلق بكم قلق المحور, عهد عهده الي ابي عن جدي ( ص ) ) ) ( ( 134 ) ) . ( ( به خدا سوگند ! بعد از من , فرصت چندانى پيدا نمى كنيد مگر آن مقدارى كه اسب سوار, سوار بر اس_ب ش_ود وبعد آسياب زمانه شمارا مى چرخاند ونرم ودچاراضطراب مى كند, اين خبرى است كه پدرم از رسول خدا ( ص ) به من داده است ) ) .

روضه .

در شب عاشورا سيدالشهدا ( ع ) اجازه بازگشت داد وچنين فرمود : .

( ( اللهم اني احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا في الدين امابعد : فاني لا اعلم اص_ح_اب_ا اوف_ى ولا خ_ي_را من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل عن اه ل بيت ي اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا

في حل ليس عليكم مني ذمام وهذا الليل قدغشيكم فاتخذوه جملا ) ) ( ( 135 ) ) . م_ن_ت_ه_ا آيا اصحاب مى توانستند امام ( ع ) را تنها بگذارند ؟

آيا حفظ جان امام ( ع ) براصحاب , واجب ن_ب_ود ؟

واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود ؟

پاسخ علامه مامقانى ( قده ) را در ح_الات ( ( محمد بن حنفيه ) ) ذكر كرديم , پاسخى هم مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين ( ع ) داده اند . *** . گفت اى گروه هر كه ندارد هواى ما _____ سر گيرد وبرون رود از كربلاى ما . نا داده تن به خوارى وناكرده ترك سر _____ نتوان نهاد پاى به خلوت سراى ما . اين عرصه نيست جلوه گه روبه وگراز _____ شير افكن است باديه ابتلاى ما . بر گردد آنكه با هوس كشور آمده _____ سرناورد به افسر شاهى گداى ما . مارا هواى سلطنت ملك ديگراست _____ كاين عرصه نيست در خور فرهماى ما . ( ( نير تبريزى ) ) .

مجلس پانزدهم

پاسخ امام حسين ( ع ) به نام_ه عبداللّه بن جعف_ر .

( ( ل_و ك_ن_ت ف_ي جحر هامة من هوام الا رض لا ستخرجوني حتى يقتلوني , واللّه ,ليعتدن علي كما اعتدت اليهود في يوم السبت ) ) ( ( 136 ) ) . ي_ك_ى از كسانى كه براى امام حسين ( ع ) نامه نوشته وشخصا به ملاقات آن حضرت رفته , ( ( عبداللّه ب_ن ج_ع_فر طيار ) ) ( ( 137 ) ) است ( ( عبداللّه ) ) وقتى

از حركت سيدالشهدا ( ع ) به سمت عراق مطلع مى شود, نامه اى به اين مضمون به حضرت مى نويسد وبه دو فرزندش ( ( عون ومحمد ) ) مى دهد كه به حضرت برسانند : . ( ( ان_ي م_ش_فق عليك من هذا الوجه ان يكون فيه هلا كك واستئصال اهل بيتك ,ان هلك ت اليوم اط_ف_ئ ن_ور الا رض , ف_ان_ك علم المهتدين ورجا المؤمنين , فلا تعجل بالسيرفاني ف ي اثر كتابي والسلام ) ) . ( ( از اي_ن سفر بر شما بيمناك هستم كه كشته شوى وخاندانت اسير ودرمانده شوند, با كشته شدن ش_م_ا, نور زمين خاموش مى شود, زيرا شما چراغ هدايت واميدمؤمنين هستى در حركت به طرف عراق عجله مكن وخودم به دنبال اين نامه , خدمت خواهم رسيد والسلام ) ) . اين نامه , ( ( عبداللّه ) ) را آرام نكرد, زيرا موقعيت حساس وبا روحيه حسين بن على ( ع ) نيز آشنااست كه او رهبر آزادگان مى باشد وتن به ذلت نمى دهد, لذا دست به اقدام ديگرى مى زند وآن رفتن به ن_زد ( ( ع_م_رو بن سعيد ) ) حاكم مكه وگرفتن امان نامه براى حضرت است وبراى اطمينان خاطر ب_ي_شتر امام ( ع ) برادر حاكم مكه , ( ( يحيى بن سعيد ) ) را همراه خود مى آورد, ولى حضرت در پاسخ همه اين اقدامات مى فرمايد : . ( ( اگ_ر در لانه جنبنده اى از جنبنده هاى زمين باشم , مرا بيرون مى آورندوخواهند كشت وبر من ستم مى كنند همچنان كه يهود, ستم كردند

ودر روز شنبه به صيد ماهى پرداختند وحريم الهى را شكستند ) ) . انى رايت رسول اللّه ( ص ) في منامي وامرني بامر لا بد ان انتهي اليه ) ) . ( ( پيامبررا در عالم رؤيا ديدم وبه من دستورى فرموده كه بايد آن را انجام بدهم ) ) . ( ( عبداللّه ) ) پرسيد : آن رؤيا ودستور چيست ؟

. حضرت فرمود : ( ( ما حدثت احدا بها وما انا محدث بها حتى القى ربي ) ) ( ( 138 ) ) . ( ( به احدى نگفته ونخواهم گفت تا هنگامى كه خداوندرا ملاقات كنم ) ) .

فرزندان شهيد عبداللّه .

تاريخ , دو يا سه فرزند شهيداز ( ( عبداللّه بن جعفر ) ) در واقعه طف , ذكركرده است : .

1 _ عون بن عبداللّه . كه مادرش حضرت زينب عليها السلام است كه به ميدان جهاد آمد وگفت : . ان تنكرونى فانا ابن جعفر _____ شهيد صدق فى الجنان ازهر . يطير فيها بجناح اخضر _____ كفى بهذا شرفا من معشر ( ( 139 ) ) . 2 _ محمدبن عبداللّه . نام مادرش ( ( حوصا بنت حفصه ) ) است به ميدان آمد وگفت : . اشكو الى اللّه من العدوان _____ فعال قوم في الردى عميان . قد بدلوا معالم القران _____ ومحكم التنزيل والتبيان ( ( 140 ) ) . اما صاحب مقاتل الطالبيين , فرزند سومى به نام ( ( عبيداللّه ) ) را هم از عبداللّه ذكرمى كند كه او هم جز شهداى كربلا بود ونام مادرش حوصا بنت

حفصه است ) ) ( ( 141 ) ) .

عكس العمل غلام عبداللّه بن جعفر .

چ_ون خبر شهادت فرزندان ( ( عبداللّه ) ) به مدينه رسيد, ( ( ابو السلاسل ) ) غلام ( ( عبداللّه ) ) , گفت : ( ( ه_ذا م_ا ل_قينا من حسين ) ) , عبداللّه آنچنان عصبانى شد كه گفت : تو اين چنين درباره حسين سخن مى گويى : ( ( واللّه , لو شهدته لاحببت ان لا افارقه حتى اقتل م عه ) ) . به خدا سوگند ! دوست داشتم كه من هم همراه او كشته مى شدم ولى اگرنتوانستم خودم شركت كنم , لااقل با فرزندانم , اورا كمك كردم ) ) ( ( 142 ) ) .

سخاوت عبداللّه .

وى ي_كى از سخاوتمندان روزگاراست كه حكايات زيادى از او نقل شده ازجمله : روزى وارد باغى ش_د وغ_لامى را ديد كه مشغول كار كردن است چون موقع ناهار رسيد, غلام سفره اى را باز كرد كه س_ه ق_رص ن_ان در آن ب_ود, سگى پيدا شد ومقابل سفره نشست , غلام يك نان را جلو سگ انداخت , ح_ي_وان آن را خ_ورد وب_از ب_ه س_فره نگاه مى كرد معلوم بود كه خيلى گرسنه است غلام نان دوم وسوم را هم جلوى اوانداخت وسفره را بدون اينكه خودش چيزى خورده باشد, جمع كرد . ( ( عبداللّه ) ) پرسيد : جيره غذاى تو هر روز چه مقداراست ؟

. ( ( غلام ) ) : همين مقدارى كه ديدى . ( ( عبداللّه ) ) پس براى خودت چى ؟

. ( ( غلام ) )

: اين محله ما سگ ندارد واين حيوان از راه دور آمده ومن دوست نداشتم با شكم گرسنه بر گردد . ( ( عبداللّه ) ) : پس امروزرا چه مى كنى ؟

. ( ( غلام ) ) : روزرا به شب مى رسانم . اينجا بود كه عبداللّه خطاب به رفقايش گفت : ( ( الا م على السخا وهذا اسخى مني ) ) . ( ( مرا به خاطر سخاوت زياد, سرزنش مى كنند در حالى كه اين غلام باسخاوت تر از من است ) ) . آنگاه باغ را خريد وبه غلام بخشيد ( ( 143 ) ) . چند نكته اخلاقى در اين داستان قابل توجه است : . 1 _ در ح_د ام_ك_ان , ن_ي_از حاجتمدان را مرتفع سازيم , رسول خدا ( ص ) فرمود : ( ( من قطع رجا من ارتجاه قطع اللّه منه رجاه يوم القيامة ) ) ( ( 144 ) ) . ( ( ه_ر كس اميد كسى را قطع كند كه به او اميد بسته , خداوند متعال هم اميد اورادر قيامت قطع مى كند ) ) . 2 _ در م_وق_ع غ_ذا خ_وردن , اگر بيننده اى هست لقمه اى هم به او بدهيم يا تعارف كنيم , محدث خ_ب_ي_ر ( ( شيخ عباس قمى ) ) ( قده ) نقل مى كند كه در تبريز چند روزى مهمان شخصى بودم كه غذاى چند نفررا مى خورد ولى سير نمى شد, مى گفت من مبتلا به ( ( مرض جوع ) ) هستم وهر چه م_ى خ_ورم س_ي_ر نمى شوم , چون

وقتى غذامى خوردم , سگى پيدا شد ونگاه مى كرد ولى من حتى ل_ق_م_ه اى به او ندادم , حيوان با نااميدى نگاهى به آسمان كرد ورفت واز آن وقت من مبتلا به اين مرض شده ام ( ( 145 ) ) . 3 _ آن_چ_ه را انسان در راه خداوند بدهد, ضرر نمى كند, قرآن كريم مى فرمايد : ( وما انفقتم من شي فهو يخلفه ) ( ( 146 ) ) . ( ( آنچه را در راه خدا بدهيد, خداوند جبران مى كند ) ) چنانچه آن غلام چند قرص نان به حيوانى داد و از لطف خدا, صاحب باغى شد .

روضه .

( ( واشتد العطش بالحسين ( ع ) فركب المسناة يريد الفرات والعباس اخوه بين ى ديه فاعترضته خيل ابن سعد فرمى رجل من بني دارم الحسين ( ع ) بسهم فاثبته في حنكه الشريف حتى امتلات راحتاه من الدم ثم رمى به وقال : اللهم اني اشكو اليك مايفعل بابن بنت نبيك ) ) ( ( 147 ) ) . توئى كعبه وحرم , توئى مكه و منا _____ توئى مشعر همم , توئى زمزم وصفا . توئى حجر ومستجار, توئى قبله دعا _____ توئى خير من يطوف , توئى خير من سعا . توئى مطلب رسول , توئى مقصد خدا . هم از ركن وهم مقام , هم از عمره هم ز حج . تو روح مصورى , تو جان مجسمى _____ تو نفس مجردى , تو عقل مكرمى . تو لوحى وتو قلم , تو عرش معظمى _____ تو آيات منزلى , تو اسما اعظمى . ز

آدم مؤخرى , به آدم مقدمى . توئى آيت رجا, توئى معنى فرج . ز آبى كه خضررا ندادند در حيات _____ به قبر شريف او ببندند در ممات . ولى سوى شه نرفت , نمود آب احترام _____ نه در مردگى به قبر, نه در زندگى به كام . ( ( شعر از : ميرزا يحيى مدرس اصفهانى ( قده ) ) ) .

مجلس شانزدهم

پاسخ امام حسين ( ع ) به نامه عمرو بن سعيد اشدق .

( ( وخ_ير الا مان , امان اللّه , ولم يؤمن باللّه من لم يخفه في الدنيا, فنسال اللّه مخافة في الدنيا توجب امان الا خرة عنده ) ) ( ( 148 ) ) . ( ( ع_م_رو ب_ن سعيد اشدق ) ) والى مكه از طرف يزيداست در حالات ( ( عبداللّه بن جعفر ) ) گفتيم ه_ن_گ_ام_يكه وى از حركت امام ( ع ) مطلع مى شود, نزد ( ( عمرو بن سعيد ) ) مى آيد وامان نامه اى را براى حضرت مى گيرد : . ( ( ب_ل_غ_ني انك قد عزمت على الشخوص الى العراق , فاني اعيذك باللّه من الشقاق ,فان كنت خائفا فاقبل الي , فلك عندى الامان والصلة ) ) . ( ( با خبر شدم كه تصميم دارى به سمت عراق حركت كنى , تورا به خدا ! ازاختلاف بپرهيز واگر از روى ترس وناچارى به سمت عراق مى روى , به سوى من بياكه در امان وتوجه من هستى ) ) . حضرت در پاسخ , جمله فوق را مرقوم فرمود : . ( ( ب_هترين امانها, امان خدااست

وكسى كه در دنيا از خدا, ترس و واهمه نداشته باشد, به خدا ايمان ندارد از خداوند تعالى ترسى را در دنيا مى خواهم كه موجب امان آخرت در نزد او باشد ) ) .

خوف از خداوند .

اصولا امان نامه را به كسى مى دهند كه از حكومت , متوارى شده است , لذادولتها اعلام مى كنند كه در صورت تسليم شدن , متعرض آنان نخواهند شد . ح_اك_م مدينه , سيدالشهدا ( ع ) را خوب نشناخته وخيال مى كند او هم به خاطرترس از حكومت به ط_رف ع_راق مى رود, در حالى كه حضرت مى فرمايد, اگر درقاموس انسان مسلمان , ترس وجود داش_ت_ه ب_اش_د, ت_رس از خ_دااست وبس كه درآخرت از عذاب الهى در امان باشد امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( ( من خاف اللّه اخاف اللّه منه كل شى ومن لم يخف اللّه اخافه اللّه من كل شى ) ) ( ( 149 ) ) . ( ( آنكه از خدا بترسد, خداوند هم , همه را از او مى ترساند وآنكه از خداوندنترسد, خداى تعالى اورا از همه مى ترساند ) ) . ب_ه ه_ر م_ق_دار ك_ه انسان در دنيا از خدا بترسد, در قيامت ايمن خواهد بود وهراندازه كه در دنيا بى پروا باشد, در قيامت خائف خواهد بود . ( ( ق_ال رس_ول اللّه ( ص ) : ق_ال اللّه ت_بارك وتعالى : وعزتي وجلا لي لا اجمع على عبدي خوفين ولا اج_م_ع ل_ه ام_ن_ي_ن , ف_اذا ام_ن_ن_ي ف_ي ال_دنيا اخفته يوم القيامة واذا خافني في الدنياامنته يوم القيامة ) ) ( (

150 ) ) . ( ( در اي_ن ح_ديث قدسى پيامبر ( ص ) از پروردگار عالم نقل مى كند كه : به عزت وجلالم سوگند ! خ_وف در دنيا وآخرت با امن در دنيا وآخرت با هم جمع نخواهدشداگر در دنيا از عذاب من ايمن ب_اش_د, در ق_يامت ترسان خواهد بود واگر در دنياخائف از پروردگار شد, در قيامت ايمن خواهد بود ) ) . اص_ولا به امان دولتها وحكومتها اطمينان نيست , چه بسا افرادى مورد عفو قرارگرفتند ولى بعدا م_ورد غضب واقع شدند يا امان نامه هاى آنان پاره وشكسته شد وعهدوپيمانها نقض گرديد كه به يك جريان تاريخى اشاره مى شود تا بيان امام حسين ( ع ) بهتر روشن شود كه امان واقعى همان امان الهى است .

امان نامه اى كه پاره شد .

( ( ي_ح_ي_ى ب_ن ع_ب_داللّه ب_ن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب ) ) كه به او ( ( اثلثى ) ) هم گفته مى شود, به منطقه ديلم رفت ودر آنجا عده زيادى با او بيعت كردند . ( ( ه_ارون ال_رشيد ) ) سخت به وحشت افتاد, لذا به ( ( فضل بن يحيى ) ) گفت : ( ( ان يحيى قذاة فى ع_ي_ن_ى ) ) يحيى خارى در چشم من است لذا ( ( فضل ) ) با سپاهى عظيم حركت كرد واز راه تهديد وت_ط_م_ي_ع ب_ا ي_ح_يى وارد مذاكره گرديد وبنا شد كه امان نامه اى براى ( ( يحيى ) ) بنويسند كه ح_كومت , متعرض او نشود, لذا امان نامه محكمى كه هيچ راه خدشه وشبهه اى در آن

نباشد, براى يحيى نوشته شد ويحيى به سلامت به مدينه بازگشت . ( ( عبداللّه بن مصعب زبيرى ) ) نزد هارون از يحيى سخن چينى كرد وگفت : ( ( يحيى از من خواسته ب_ا او بيعت كنم ) ) اين خبر, هارون را سخت ناراحت كرد, لذا هردورا با هم رو به رو كرد, ( ( يحيى ) ) اورا ب_ا قسم خاصى سوگند داد, ولى ( ( زبيرى ) ) استنكاف مى كرد تا به اصرار هارون به همان نحو س_وگند خورد ودر اثر سوگند دروغ بعد از سه روز هلاك شد اما هارون فكرش ناراحت ومشوش ب_ود, ل_ذا دس_ت_وردس_ت_گيرى اورا صادر كرد ( ( يحيى ) ) امان نامه را حاضر كرد كه حق تعرض به م_ن ران_دارى هارون امان نامه را به ( ( ابو يوسف قاضى ) ) داد وى گفت : ( ( صحيح است وراهى براى ابطال آن وجود ندارد ) ) اما ( ( ابو البخترى ) ) گفت : ( ( امان نامه ازجهاتى مخدوش است ) ) . ه_ارون گ_ف_ت : پس خودت آن را پاره كن ابو البخترى در حالى كه دستهايش مى لرزيد, آن را پاره كرد, لذا ( ( يحيى ) ) مجددا روانه زندان شد وبه طور مشكوكى به شهادت رسيد ( ( 151 ) ) .

امان نامه شمر .

( ( ش_مر ) ) از طايفه ( ( كلاب ) ) و ( ( ام البنين ) ) مادر حضرت عباس ( ع ) هم از همين طايفه است شمر امان نامه اى از عبيداللّه بن زياد براى فرزندان ام

البنيين آورد وجلوسپاه حسينى ايستاد وصدا زد : ( ( اين بنو اختنا ؟

) ) , كسى پاسخ اورا نداد . امام حسين ( ع ) فرمود : ( ( اورا پاسخ دهيد, هر چند فاسق باشد ) ) . حضرت ابوالفضل ( ع ) وبرادرش جلو آمدند, شمر گفت : ( ( شما در امان هستيد ! ) ) , اما يكصدا پاسخ شنيد كه : ( ( لعن اللّه ولعن امانك , خداوند تو وامان نامه ات رالعنت كند ) ) ( ( 152 ) ) .

روضه .

يكى از القاب حضرت عباس ( ع ) ( ( باب الحوائج ) ) است ( ( سيد صالح حلى ) ) دراشعارش مى فرمايد : .

باب الحوائج ما دعته مروعة _____ فى حاجة الا ويقضي حاجتها . *** . ي_ع_ن_ى : حضرت عباس باب الحوائجى است كه هيچ شخص گرفتارى اورا صدانمى زند مگر آنكه حاجت روا مى شود ) ) . عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند _____ از آب ديدگان تن خود شستشو كنند . قربان عاشقى كه شهيدان كوى عشق _____ در روز حشر رتبه او آرزو كنند . عباس نامدار كه شاهان روزگار _____ از خاك كوى او طلب آبرو كنند . بى دست ماند وداد خدا دست خود به او _____ آنانكه منكرند بگو روبه رو كنند . گر دست او نه دست خدائى است پس چرا _____ از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند . در گاه او كه درگه باب الحوائج است _____ باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند . حضرت عباس ( ع ) چون

بر زمين افتاد : ( ( نادى باعلى صوته : ادركنى يا اخي ,فانقض عليه ابو عبداللّه ك_الصقر فراه مقطوع اليمين واليسار, مرضوخ الجبين ,مشكوك العين بسهم مرتثا بالجراحة فوقف عليه منحنيا وجلس عند راسه يبكي حتى فاضت نفسه ) ) ( ( 153 ) ) .

ب_ا ص_داى ب_لند, برادررا صدا زد, حضرت مانند باز شكارى , سريعا خودرا بربالين عباس رساند در حالى كه دو دست عباس قطع , پيشانى شكسته , چشم با اصابت تيرى مجروح شده بود, حضرت , با كمر خميده , در بالين سر او گريه كنان نشست ) ) . ديده برهم منه اى سرو بخون غلطيده _____ كه نگويند حسين داغ برادر ديده .

مجلس هفدهم

نامه دوم امام حسين ( ع ) به مردم كوف_ه .

( ( ب_س_م اللّه ال_رح_من الرحيم , من الحسين بن علي الى وجوه اخوانه المؤم نين والمسلمين , سلا م ع_ليكم , فاني احمد اللّه الذي لا اله الا هو, اما بعد : فان كتاب مسلم بن ع قيل جاني يخبر فيه بحسن رايكم واجماع ملاكم على نصرنا والطلب بحقنا, فسالت اللّه ان يحسن لنا الصنيع وان يصيبكم على ذل_ك اع_ظ_م الا ج_ر وق_د ش_خصت اليكم عن مكة يوم الث لا ثا لثمان مضين من ذي الحجة يوم ال_ت_روي_ة , ف_اذا ق_دم ع_ليكم رسولي فانكمشوا في امركم وجدوا, فاني قادم عليكم في ايامي هذه , والسلام عليكم ) ) . ح_ض_رت نامه را از منزلگاه ( ( حاجر ) ) ( ( 154 ) ) , از ( ( بطن الرمه ) ) براى مردم كوفه فرستادندحامل نامه , ( ( قيس بن مسهر

صيداوى ) ) است نامه وقتى نوشته شده كه هنوز از شهادت مسلم , خبرى به امام ( ع ) نرسيده بود سيدالشهدا ( ع ) . در اين نامه پس از حمد وثناى الهى مى فرمايد : . ( ( نامه مسلم كه حاكى از اتحاد واتفاق وگرفتن حق ما بود, رسيد, از خداوندمتعال مى خواهم كه ك_اره_اى م_ا ب_ه خوبى انجام گيرد وبه شما هم اجر ومزد فراوان عنايت فرمايد من روز سه شنبه , ه_ش_ت_م ذيحجه , مصادف با روز ترويه , از مكه خارج شدم وچون فرستاده ام نزد شما آمد, در انجام كارهاى خود كوشش كنيد كه همين روزها به شما ملحق مى شوم , والسلام ) ) .

سرنوشت قاصد .

( ( ق_ي_س بن مسهر ) ) با عجله به طرف كوفه حركت كرد تا نامه حضرت را به مردم برساند, چون به ( ( ق_ادس_ي_ه ) ) رس_ي_د, مواجه با مامورين فراوان به فرماندهى ( ( حصين بن نمير ) ) شد كه راههارا ك_نترل وافرادرا بازرسى مى كنند, وقتى ( ( قيس ) ) را بازرسى بدنى كردند, نامه حضرت را پاره كرد كه به دست مامورين نيفتد, لذا اورا دست بسته به نزدابن زياد آوردند . عبيداللّه : چرا نامه را پاره كردى ؟

. قيس : تا از مضمون آن مطلع نشوى ! . عبيداللّه : نامه براى چه كسانى بود ؟

. قيس : اسامى آنان را نمى دانم ! . عبيداللّه : اكنون كه حاضر به معرفى آنان نيستى , پس بالاى منبر برو واز حسين ,بد گويى كن ! ! . ( ( قيس )

) بالاى منبر رفت وگفت : . ( ( اي_ه_ا ال_ناس , ان الحسين بن علي ( ع ) خير خلق اللّه وابن فاطمة بنت رسول اللّه , انارسوله اليكم , وقد فارقته بالحاجر فاجيبوه , ثم لعن عبيداللّه بن زياد واباه وصلى على امير المؤمنين ( ع ) ) ) . ( ( اى م_ردم ! ب_ه راس_ت_ى ك_ه ح_س_ي_ن ب_ن على بهترين خلق خداوند وپسر فاطمه دختررسول خداونداست من فرستاده او به سوى شما هستم من در حاجر, از او جدا شدم ,پس اجابت كنيد اورا سپس قيس , عبيداللّه بن زياد وپدر اورا لعنت وبر على ( ع ) دوردفرستاد ) ) . ل_ذا ب_ه دستور ابن زياد ( ( قيس ) ) را بالاى قصر بردند واز همانجا به زمين انداختندوبدن شريفش , قطعه قطعه شد .

اطلاع امام ( ع ) از شهادت قيس . ح_ض_رت , چون به ( ( عذيب هجانات ) ) ( ( 155 ) ) رسيد با ( ( طرماح ) ) بر خورد وخبرشهادت قيس را

دريافت كردند با شنيدن اين خبر, حضرت بسيار متاثر شد : . ( ( فترقرقت عينا الحسين ( ع ) وقال : فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر, اللهم اجعل لنا ولهم الجنة منزلا واجمع بيننا وبينهم في مستقر رحمتك ورغائب مذخورثواب ك ) ) ( ( 156 ) ) . ( ( اشك در چشمان حسين ( ع ) جارى شد وآيه شريفه ( ( منهم من قضى ) ) را تلاوت فرمود, آنگاه دعا ك_رد كه خدايا ! جايگاه ما وآنان را بهشت قرار بده ورحمت خودراشامل

ما بفرما وبيشترين پاداش را نصيب ما بگردان ) ) .

كوفه حرم اميرالمؤمنين ( ع ) .

ن_ام_ه سيدالشهدا ( ع ) نشان مى دهد كه مردم كوفه تا مدت زيادى بر عهدوپيمانى كه بسته بودند, وفادار ماندند, منتها از روزى كه ( ( نعمان بن بشير ) ) از حكومت كوفه معزول وبه جاى او ( ( عبيداللّه ب_ن زياد ) ) منصوب شد وجو ترور, خفقان ووحشت را ايجاد نمود, مردم ترسيدند و ( ( مسلم ) ) را تنها گ_ذاش_ت_ن_د والا ش_ه_ر ك_وف_ه ومردم آن , مورد تمجيد ائمه ( ع ) قرار گرفته اند, وبه عنوان حرم ام_ي_رال_م_ؤم_ن_ي_ن ( ع ) م_ع_رف_ى ش_ده اس_ت ورواي_ات م_تعددى در فضيلت كوفه وارد شده , از جمله : ( ( الكوفة روضة من رياض الجنة ) ) . ( ( كوفه , باغى از باغهاى بهشت است ) ) . ( ( ع_ب_داللّه بن وليد ) ) مى گويد : ( ( در زمان مروان , بر امام صادق ( ع ) وارد شدم ,حضرت فرمود : از كدام شهر هستى ؟

. عرض كردم : از كوفه . ( ( ف_ق_ال ( ع ) : ( ( ل_ي_س ب_لد من الب لدان ومصر من الا مصار اكثر محبا لنا من اهل الكوفة , ان اللّه ه_داك_م لا م_ر جهله الناس فاجبتمونا وابغضنا الناس وصدقتموناوكذبنا الناس واتبعتمونا وخالفنا الناس فجعل اللّه تعالى محياكم محياناومماتكم مماتنا ) ) ( ( 157 ) ) . ( ( ه_ي_چ ش_هر ومحلى نيست كه به اندازه كوفه , به ما علاقه مند باشند, خداوندشمارا هدايت كرد وش_م_ا م_ارا اج_اب_ت ك_رديد

در حالى كه ديگران با ما عداوت كردند,شما مارا تصديق , اما ديگران تكذيب كردند شما از ما پيروى , ولى ديگران مخالفت نمودند, خداوند حيات وممات شمارا با ما قرار بدهد ) ) .

روضه .

ام_ي_رال_مؤمنين ( ع ) نگاهى به كوفه كرد وفرمود : ( ( چقدر زيبا هستى ! خدايا ! قبرمرا در كوفه قرار بده ) ) ( ( 158 ) ) . ( ( محمد بن حنفيه ) ) مى گويد : ( ( شب بيستم را در كنار پدرم اميرالمؤمنين ( ع ) گذراندم در حالى كه سم به دو پاى حضرت سرايت كرده بود, آن شب , نمازرا نشسته خواند ومرتب تا طلوع فجر مارا سفارش ونصيحت مى فرمودواز عاقبت خود خبر مى داد چون صبح شد, مردم براى عبادت حضرت آمدند, اجازه ملاقات داده شد : . ثم قال : ايها الناس سلوني قبل ان تفقدوني وخففوا سؤالكم لمصيبة امامكم ,فبكى الناس عند ذلك بكا شديدا واشفقوا ان يسالوه تخفيفا عنه ) ) . ( ( آن_گ_اه ف_رم_ود : ق_ب_ل از آن_كه از ميان شما بروم , سؤالات خودرا بپرسيد, اماسؤالات را به خاطر م_ص_ي_بتى كه به امام شما وارد شده كوتاه كنيد اينجا بود كه صداى گريه مردم بلند شد ورعايت حالت امام ( ع ) را نمودند وسؤالى نكردند ) ) ( ( 159 ) ) . اثير بن عمرو طبيب معروف كوفه بعد از معاينه كه فهميد ستم به مغز سرسرايت كرده گفت : ( ( يا اميرالمؤمنين , اعهد عهدك , فان عدو اللّه قد وصلت ضربته الى ام راسك ) ) ( (

160 ) ) . اى على ( ع ) , وصيت هاى خودرا بگو, زيرا ضربه اين دشمن خدا به مغز سرسرايت كرده است . *** . طبيبا ! وامكن زخم سرم را _____ مسوزان قلب زينب دخترم را . طبيبا ! كار از درمان گذشته _____ زد آتش زخم سر, اين پيكرم را . در وديوار مسجد هست شاهد _____ كه من گفتم اذان آخرم را . وداع زندگى را گفتم آن روز _____ كه زد در كوچه قنفذ, همسرم را .

مجلس هجدهم

نامه امام حسين ( ع ) به برادرش محمد بن حنفيه وجماعتى از بنى هاشم از كربلا .

( ( بسم اللّه الرحمن الرحيم , اما بعد : فكان الدنيا لم تكن وكان الا خرة لم تزل ,والسلا م ) ) ( ( 161 ) ) . ( ( گويا دنيايى نبوده وگويا آخرت هميشه بوده است ) ) . ط_ب_ق نقل ( ( ابن قولويه ) ) , امام حسين ( ع ) اين نامه را از كربلا براى برادرش ( ( محمدبن حنفيه ) ) وجماعتى از بنى هاشم نوشته است .

تحليل نامه امام ( ع ) .

اول_ين نكته در اين نامه ديدگاه حضرت نسبت به دنيا وآخرت است كه مؤمن بايد تصور كند اصولا دن_ي_اي_ى ن_بوده وآخرت هميشه بوده است كه قهرا علاقه به دنيا هم منتفى مى شود واساسا تا اين دي_دگاه نباشد, نمى تواند از جان خود بگذرد وشهادت واسارت فرزندان خودرا ببيند, شهيد ابتدا خ_ودرا از همه تعلقات دنيوى آزاد مى كندوآنگاه عازم ميدان نبرد مى شود هر قدر انسان خودرا از دن_ي_ا آزاد كرده باشد, به

همان مقدار, مرگ برايش آسانتراست , وهر مقدار خودرا به دنيا گره زده باشد, دل كندن وجدا شدن از آن , برايش مشكل است امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( ( من كثر اشتباكه بالدنيا, كان اشد لحسرته عند فراقها ) ) ( ( 162 ) ) . ( ( كسى كه بيشتر پنجه در دنيا انداخته باشد, موقع فراق وجدايى بيشتر حسرت مى خورد ) ) . امام سجاد ( ع ) مى فرمايد : . ( ( خ_رجنا مع الحسين بن علي ( ع ) فما نزل منزلا ولا رحل منه الا ذكر يحيى ابن زكريا وقتله , وقال ومن هوان الدنيا على اللّه ان راس يحيى بن زكريا اهدي الى بغي من بغايا بني اس رائيل ) ) ( ( 163 ) ) . ( ( همراه امام حسين ( ع ) ( به طرف كربلا ) كه مى رفتيم به هر منزلى كه فرودمى آمد ويا از آن كوچ م_ى ك_رد, ي_ادى از يحيى ( ع ) وشهادت اومى كرد ومى فرمود : دربى ارزشى دنيا همين بس كه سر يحيى بن زكريارا به عنوان هديه به سوى فرد بى عفتى از بى عفتهاى بنى اسرائيل بردند ) ) . ( ( ام_ا اگ_ر ش_خ_ص_يتى همانند اميرالمؤمنين ( ع ) علاقه اش به مرگ , از علاقه طفل به شير مادر بيشتراست , رمزش در اين نهفته است كه دنيا در نظرش از استخوان خنزيرى كه در دست جذامى باشد, بى ارزشتراست : . ( ( واللّه ! لدنياكم هذه اهون في عيني من عراق خنزير في

يد مجذوم ) ) ( ( 164 ) ) . موقع حركت امام حسين ( ع ) از مدينه , ( ( ابن عباس ) ) جلو مى آيد وحضرت راقسم مى دهد كه از اين سفر, صرفنظر كند سيد الشهدا ( ع ) . پس از بيان مطالبى در بيان بى اعتبارى دنيا به ( ( داستان بثينه ) ) ( ( 165 ) ) اشاره مى كند . پيش صاحبنظران ملك سليمان بر باداست _____ بلكه آن است سليمان كه ز ملك آزاداست . خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط _____ كه اساسش همه بى موقع وبى بنياداست .

هارون الرشيد وتكيه بر ستون .

( ( ه_ارون ) ) س_ال_ى ب_ه حج آمده بود واز اسب پياده شد ومدتى پياده رفت تا خسته شد وبه ستونى ت_ك_ي_ه ك_رد, آنگاه به ( ( ابو العتاهيه ) ) گفت : ( ( مارا از اين ستون حركت بده ) ) ,اينجا بود كه ( ( ابو العتاهيه ) ) اشعارى را سرود : . هب الدنيا تواتيكا _____ اليس الموت ياتيكا . الا يا طالب الدنيا _____ دع الدنيا لشانيكا . وما تصنع بالدنيا _____ وظل الميل يكفيكا ( ( 166 ) ) . ( ( فرض كن كه تمام دنيا به تو رو آورد, آيا مرگ به سراغ تو نمى آيد ؟

) ) . ( ( اى طالب دنيا ! دنيارا رها كن وبراى دشمنانت بگذار ) ) . ( ( چه نيازى به دنيا دارى در حالى كه سايه يك ستون براى تو كافى است ) ) . نكته دومى كه در

نامه سيدالشهدا ( ع ) به آن اشاره شده , بقا وهميشگى بودن قيامت است وبه خاطر همين ديدگاه است كه امام ( ع ) واصحاب بزرگوارش هر چه به مرگ نزديكتر مى شدند, خوشحالتر م_ى گ_ش_ت_ن_د واع_جاب همه را بر مى انگيخت كه : ( ( انظروا اليه لا يبالي بالموت , ببينيد از مرگ واهمه اى ندارد ) ) . اك_ن_ون ك_ه عنان سخن به اينجا كشيده شد, به نظر آمد كه داستان وفات مرحوم آيت اللّه العظمى حاج سيد محمد حجت اعلى اللّه مقامه الشريف را از زبان دامادش مرحوم آيت اللّه حاج شيخ مرتضى حائرى بيان كنيم تا معلوم شود اعتقاد به مرگ درنزد اوليااللّه چگونه است .

داستان وفات مرحوم آيت اللّه حجت .

مرحوم آيت اللّه آقاى حائرى مى فرمايند : با اينكه مرحوم آقاى حجت , استادوابو الزوجه حقير بودند, ول_ى خ_يلى به منزل ايشان آمد وشد نمى كردم ودر امورمربوط به رياست ايشان دخالتى نداشتم , اوايل زمستان بود كه مرحوم آيت اللّه حجت ,مشغول تعمير منزل بودند وبانى اين تعميرات هم يكى از ارادتمندان ايشان بود . ي_ك روز ص_بح به اندرون رفتم وحالشان غير عادى نبود وبه خاطر ( ( برنشيت مزمن ) ) , در سردى ه_وا, دچ_ار ن_اراح_ت_ى مى شدند, معلوم شد كه بنا وعمله هارا جواب كرده اند گفتم آقا ! چرا عمله وبناهارا جواب گفته ايد . اي_ش_ان ب_ه ط_ور ص_ري_ح وجزم گفت : ( ( من بنا هست بميرم ديگر بنايى براى چه ؟

) ) بعد فرمود : ( ( عزيزم ! اين چند روز اينجا بيا, يعنى مثل سابق دورى مكن

) ) . م_ن ظ_اه_را ه_ر روز ص_ب_ح پ_س از ت_م_ام شدن درس مكاسب كه در اطاق بيرونى منزل ايشان مى گفتم , به خدمتش مى رفتم يك روز كه به ظن غالب روز چهارشنبه بود,مخصوصا پيغام دادند ك_ه خدمتشان برسم , جلو رويشان , ( ( آية اللّه حاج سيد احمدزنجانى ( قدس سره ) ) ) نشسته بودند, اوراق واسناد مالكيت وغيره را به پاى آقاى زنجانى وآنچه پول نقد در جعبه بود, به بنده دادند كه به م_ص_ارف معينه برسانم وصيت كرده بودند كه آنچه پول نزد وكلاى ايشان موجوداست , همه سهم مبارك امام ( ع ) مى باشد وچند روز هم بود كه پول وجوه , از كسى نمى گرفتند . وقتى كه وجوه محتواى جعبه را به نگارنده دادند تا به محل آن برسانم , درحالى كه دستها به طرف آسمان بود, گفت : ( ( خدايا ! من به آنچه تكليف داشتم عمل كردم تو هم مرگ مرا برسان ) ) . م_ن ب_ه اي_ش_ان گ_ف_ت_م : ( ( آقا ! شما بى خود اين قدر ترسيده ايد, شما هر سال درزمستان همين ناراحتى را داريد, بعدا خوب مى شود ) ) . ف_رم_ود : ( ( ن_ه , ام_ر من يا وفات من ظهراست ) ) من ديگر چيزى نگفتم وفورا در پى انجام فرموده اي_شان رفتم واز لحاظ اينكه مبادا ايشان , ظهر وفات نمايند, درشكه گرفته وسوار شدم وبه دنبال كارها رفتم وظهر نشده , بر گشتم وايشان آن روز ظهروفات نكردند وشنبه بعد از اين چهارشنبه وف_ات ك_ردن_د, به محض وفات ايشان , من

آمدم جانب بيرونى , صداى اذان از مدرسه حجتيه تازه بلند شده بود . ي_ك_ى از ه_مين روزهاى نزديك وفات بود كه در يك آن , چشمش به در بودوپيدا بود كه يك چيز بالخصوصى را مشاهده مى كند ومى گفت : ( ( آقا على ! بفرما ) ) , ولى طولى نكشيد كه به حال عادى برگشت . روز وف_ات اي_شان , من باكمال اطمينان درس مكاسب را در منزل گفتم , چون حالشان خيلى غير ع_ادى ن_ب_ود, پ_س از آن رفتم در همان اطاق كوچك كه ايشان بسترى بودند, سلام كردم جواب دادند وگفتند : امروز چه روزى است ؟

. گفتم : روز شنبه . گفتند : اقاى بروجردى به درس رفتند ؟

. گفتم : آرى چند مرتبه گفت : ( ( الحمدللّه ) ) . دختر ايشان كه زوجه اين جانب است گفتند, قدرى تربت به ايشان بدهيم گفتم خوب است ايشان ت_رب_ت را فراهم كردند من خدمتشان عرض كردم كه ميل بفرماييد,ايشان نشستند ومن استكان را ج_ل_وش_ان ب_ردم خ_يال مى كردند غذا يا دواست , قدرى باهم ؟

اوقات تلخى گفتند : اين چيست ؟

گفتم : تربت است , فورى قيافه باز شد وآب تربت را تا آخر, سر كشيدند وبعدا اين كلمه را من خودم شنيدم كه گفتند : ( ( آخر زادى من الدنيا تربة الحسين ) ) ودو مرتبه خوابيدند . براى دومين بار به امر وتقاضاى خودشان , ( ( دعاى عديله ) ) را براى ايشان قرائت كردند ( ( آقاى سيد ح_س_ي_ن ) ) پ_س_ر دوم اي_شان , رو به قبله نشسته وخود ايشان هم

در حالى كه سينه اش را تكيه به م_ت_ك_ايى داده بود, درحال نشسته مى خواندند وبا فارسى وتركى با كمال شدت وصميميت عقايد خودرا در مقابل حق تعالى ابراز مى داشتند يادم هست كه نسبت به اميرالمؤمنين ( ع ) پس از اقرار به خلافت , به زبان تركى مى گفتند : ( بلا فصل هيچ فصلى يوخدو ) . اي_ن را ن_ي_ز ش_نيدم كه مى گفت : ( ( خدايا ! عقايد من همه حاضراست , همه را به توسپردم وبه من ب_رگ_ردان ) ) در ه_م_ان ح_ال ن_فسشان نيامد, خيال كردند كه آقا قلبشان گرفته , قدرى قطره كرامين به دهن ايشان ريختند, من ديدم كه قطره از اطراف لبهافروريخت , همان آن از دنيا رفته ب_ودن_د وح_تى چند قطره كرامين هم به دستگاه گوارش ايشان نرسيد من كاملا متوجه شدم كه ايشان از دنيا رفته اند آمدم بيرونى كه صداى اذان را از مدرسه حجتيه شنيدم كه فوت ايشان مقارن اول ظ_ه_ر ح_ق_ي_ق_ى ب_ود ايشان آدم بسيار دقيق وباريك بين وعجول بود, ولى در اين سفر آرام وبى دغدغه بود . م_رح_وم آي_ت اللّه ح_اج شيخ مرتضى حائرى رضوان اللّه تعالى عليه سه نتيجه گيرى از اين قضيه مى كند : . 1 _ خبر دادن از مرگ خود كه در ظهر واقع مى شود . 2 _ مكاشفه واينكه اميرالمؤمنين ( ع ) را مشاهده نمودند . 3 _ خبر دادن به اينكه آخرين توشه من از دنيا ( ( تربت ) ) است ( ( 167 ) ) . تاريخ وفات مرحوم آية اللّه حجت ( ( لى 1372 )

) است .

روضه .

پيش بينى سيدالشهدا ( ع ) به فرزندش امام سجاد ( ع ) كه حكايت من همانندحضرت يحيى است در دو م_ك_ان م_حقق شد, يكى در مجلس ابن زياد ودوم در مجلس يزيد هنگامى كه دستور داد زنها وب_چ_ه ه_ارا در ح_ال_ى كه در ريسمان بسته شده بودند,حاضر كردند : ( ( قال علي بن الحسين ( ع ) انشدك اللّه يا يزيد, ما ظنك برسول اللّه ( ص ) لورانا على هذه الصفة ؟

) ) . ( ( اگر الان پيامبر ( ص ) بيايد ومارا در چنين صحنه اى ببيند, چه جوابى دارى ؟

) ) . ( ( ث_م وض_ع راس ال_ح_س_ي_ن ( ع ) ب_ي_ن ي_دي_ه واجلس النسا خلفه لئلا ينظرن اليه ,فراه علي بن ال_ح_س_ي_ن ( ع ) ف_لم ياكل بعد ذلك ابدا, واما زينب فانها لما راته اهوت الى جيبها فشقته ثم نادت بصوت حزين يفزع القلوب : يا حسيناه , يا حبيب رسول اللّه ,يابن م كة ومنى , يابن فاطمة الزهرا سيدة النسا, يابن بنت المصطفى ؟

قال الراوي : فابكت واللّه كل من كان في المجلس ) ) ( ( 168 ) ) . ( ( س_ر م_ب_ارك را در مقابل خود گذاشت وزنهارا در جايى نشاند كه نگاهشان به سرمبارك نيفتد, چون نگاه على بن الحسين ( ع ) به سر افتاد, بعد از آن ديگر غذانخوردواما زينب چون نگاهش به سر ب_ريده افتاد, دست برد وگريبان پاره كرد, آنگاه باصداى اندوهناكى كه دلهارا به لرزه در مى آورد وهمه اهل مجلس را به گريه انداخت ,گفت : يا حسيناه ! يا حبيب رسول

اللّه ) ) . اندر سرير ناز تو خوش آرميده اى _____ شادى از اينكه راس حسين را بريده اى . من ايستاده بر سر پا وكسى نگفت _____ بنشين كه روى خار مغيلان دويده اى .

ملاقاتهاى امام حسين .

مجلس نوزدهم

ملاقات وليد بن عتبه حاكم مدينه با امام حسين ( ع ) .

( ( اي_ها الا مير ! انا اهل بيت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملائكة وبنا فتح اللّه وبنا ختم اللّه ويزيد رج_ل ف_اسق شارب الخمر, قاتل النفس المحرمة , معلن بالفسق ومثلى لا يبايع ل مثله ولكن نصبح وتصبحون وننظر وتنظرون , اينا احق بالخلا فة والبيعة ) ) ( ( 169 ) ) . ب_ه دنبال هلاكت ( ( معاويه ) ) در نيمه رجب سال شصت وروى كار آمدن يزيد,وى , طى نامه اى به ( ( وليد بن عتبه ) ) پسر عمويش كه حاكم مدينه بود از او خواست تا ازسه نفر بيعت بگيرد : . 1 _ امام حسين ( ع ) . 2 _ عبداللّه بن زبير . 3 _ عبداللّه بن عمر . چ_ون ن_ام_ه ب_ه او رس_يد, وى جريان را با ( ( مروان ) ) در ميان گذاشت , مروان گفت : ( ( مصلحت اي_ن اس_ت ك_ه ت_ا خبر مرگ معاويه منتشر نشده واينان مطلع نشده اند, از آنان بيعت بگيرى واگر مخالفت كردند, گردنشان را بزنى ) ) . ( ( ول_ي_د ) ) در ه_م_ان ش_ب به سراغ امام حسين ( ع ) فرستاد حضرت با سى نفر ازجوانان بنى هاشم وغلامان خود در حالى كه مسلح بودند به مقابل دار

الخلافه رسيدندوآنان بيرون ايستادند كه اگر صداى امام ( ع ) بلند شد براى دفاع از امام , وارد شوند . بعد از مطرح كردن مرگ معاويه وبيعت با يزيد, حضرت در پاسخ فرمود : . ( ( اى ام_ي_ر ! ما خاندان نبوت ورسالت هستيم , خانه ما محل رفت وآمدملائكه است , تمام امور از ما شروع شده وبه ما ختم مى شود ويزيد مردى دريده وشارب الخمر وقاتل انسانهاى بى گناه است كه علنى مرتكب فسق مى شود وشخصى همانند من با او بيعت نمى كند اكنون ما وشما صبر مى كنيم تا پايان كار ونتيجه را ببينيم كه كدام سزاوارتر به خلافت هستيم ) ) . حضرت در اين ملاقات , به دو سابقه اساسى اشاره مى كند : . اول : م_ا از خ_ان_دان ن_ب_وت هستيم كه خداوند متعال اراده فرموده اين خاندان , باعظمت بمانند, چنانچه در سوره نور, آيه 36 مى فرمايد : . ( في بيوت اذن اللّه ان يرفع ويذكر فيها اسمه ) . وقتى كه اين آيه شريفه نازل شد, ابوبكر برخاست وبا اشاره به خانه اميرالمؤمنين ( ع ) وفاطمه ( س ) گفت : ( ( آيا اين خانه هم از همان خانه هايى است كه خداوند اراده فرموده تعظيم شود ؟

) ) . پيامبر ( ص ) فرمود : ( ( نعم من افاضلها ( ( 170 ) ) , آرى , از برترين آنهااست ) ) . اگر كسى بخواهد به خدا برسد, راه آن از طريق اهل بيت است , چنانچه امام باقر ( ع ) مى فرمايد : .

( ( ال محمد ابواب اللّه ورسله والدعاة الى الجنة والقادة اليها والادلا عليها الى يوم القيامة ) ) ( ( 171 ) ) . ( ( آل م_ح_م_د, راه رس_ي_دن ب_ه خداوند هستند, دعوت به بهشت مى كنند ومردم را به آن هدايت مى كنند تا روز قيامت ) ) . خانه هاى ما محل تردد ورفت وآمد ملائكه است , منتها ملائكه گاهى براى زيارت آل محمد مى آيند وگ_اه_ى ب_راى ع_رض اع_مال بندگان وگاهى هم براى فراگرفتن علوم , چنانچه ( ( حبيب بن مظاهر ) ) از امام حسين ( ع ) سؤال مى كند : . ( ( اي ش_ى ك_ن_ت_م ق_بل ان يخلق اللّه تعالى آدم ( ع ) ؟

قال : كنا اشباح نور ندور حول ع رش الرحمن فنعلم الملا ئكة التسبيح والتهليل والتحميد ) ) ( ( 172 ) ) . ( ( دوم ) ) : چهره يزيد وكارنامه سه ساله او . پيامبر ( ص ) در حديثى مى فرمايد : . ( ( لا ي_زال ام_ر ام_ت_ي ق_ائم_ا ب_ال_ق_س_ط, ح_تى يكون اول من يثلمه رجل من بني امية يقال ل ه يزيد ) ) ( ( 173 ) ) . ( ( امر امت من به عدالت ودرستى است تا به دست شخصى از بنى اميه به نام يزيد, شكسته مى شود ) ) . ي_زي_د, مردى عياش , قمار باز, شرابخوار واهل لعب ولهو بود ( ( عبداللّه بن حنظله ) ) يزيدرا اينگونه معرفى مى كند : . ( ( انه رجل ينكح امهات الا ولا د والبنات والا خوات ويشرب الخمرويدع

الصلاة ) ) ( ( 174 ) ) . ( ( يزيد, مردى است كه با محارم جمع مى شود, شرب خمر مى كند ونمازنمى خواند ) ) . از اب_والحسن عمادالدين على بن محمد طبرى ( الكياالهراسى ) كه از فقهاى شافعيه است , در مورد ج_واز لعن بر يزيد سؤال كردند, گفت : ( ( ما صراحتا مى گوييم كه لعن او جايزاست وچطور چنين نباشد در حالى كه به دنبال شكار يوزپلنگ ومردى قمار باز وشرابخوار بود هو المتصيد بالفهد واللا عب بالنرد ومدمن الخمر ) ) ( ( 175 ) ) . ( ( يزيد ) ) در دوران حكومتش , مرتكب سه عمل زشت شد كه ننگ آن در تاريخ مانده است : . 1 _ شهادت امام حسين ( ع ) واصحابش واسارت خاندان وى . 2 _ قتل عام مردم مدينه كه در تاريخ به ( ( واقعه حره ) ) از آن ياد مى شود . س_پ_اه_ى به فرماندهى ( ( مسلم بن عقبه ) ) مامور قتل عام مردم مدينه شدند وجان ومال وناموس مسلمين در كنار روضه نبوى را مباح شمردند كه رسول خدا ( ص ) درباره مردم مدينه فرمود : . ( ( من اخاف اهل المدينة اخافه اللّه وعليه لعنة اللّه والملا ئكة والناس اجمعين ) ) ( ( 176 ) ) . ( ( هر كس مردم مدينه را بترساند, لعنت خداوند وملائكه ومردم بر او باد ) ) . ( ( ابن قتيبه ) ) نقل مى كند : ( ( در واقعه حره , هشتاد نفر از صحابه پيامبر

( ص ) وهفتصد نفر از قريش وان_صار وده هزار نفر از مردم مدينه كشته شدندوديگر, از اصحاب بدر كسى باقى نماند اين واقعه در 27 ذيحجه سال 63 واقع شده است ) ) ( ( 177 ) ) . 3 _ ح_م_ل_ه ب_ه خ_ان_ه خدا ومحاصره مكه جهت سركوبى ( ( عبداللّه بن زبير ) ) كه در اثرآتشبارها, پرده هاى خانه خدا سوخت اين واقعه در صفر سنه 64 واقع شده است يزيد,در نيمه ربيع الاول سال 64 جان به مالك دوزخ سپرد .

روضه .

( ( ق_ال ال_راوى : ث_م ادخ_ل ث_ق_ل الحسين ( ع ) ونساه ومن تخلف من اهل بيته على يزيد بن معاوية ل_عنهمااللّه وهم مقرنون في الحبال ثم وضع راس الحسين ( ع ) بين يديه ثم دعا يزيد _ عليه اللعنة _ بقضيب خيزران فجعل ينكث به ثنايا الحسين ( ع ) فاقبل عليه ابوبرزة الاسلمي وقال : ويحك يا يزيد اتنكث بقضيبك ثغر الحسين ( ع ) ) ) ( ( 178 ) ) . ( ( يزيد, دستور داد زنها وبچه هاى امام حسين ( ع ) را در حالى كه به ريسمان بسته شده بودند, وارد مجلس كنند آنگاه سر مقدس ابى عبداللّه ( ع ) را مقابل خود گذاشت وبا چوب خيزران به دندانهاى حسين ( ع ) مى زد ابو برزه اسلمى گفت : واى بر تو اى يزيد ! به لب ودندانى چوب مى زنى كه خودم مرتب مى ديدم پيامبر ( ص ) آن لبهارابوسه مى زد ) ) . آتش به آشيانه مرغى نمى زنند _____ گيرم كه خيمه ,

خيمه آل عبا نبود . لب تشنه كى كشند كسى را كنار آب _____ گيرم حسين , سبط رسول خدا نبود . دنيا نديده كودك لب تشنه را كشند _____ اى كاش ! روى دست پدر اين جفا نبود . راس بريده را كه زند چوب خيزران _____ گيرم لبش به خواندن ذكر خدا نبود .

مجلس بيستم

ك_لام ام_ام حسي_ن ( ع ) به مروان بن حكم .

( ( انا للّه وانا اليه راجعون , وعلى الا سلا م السلا م اذ قد بليت الا مة براع مثل يزيدولقد سمعت جدي رسول اللّه ( ص ) يقول : الخلا فة محرمة على آل ابي سفيان ) ) ( ( 179 ) ) . يكى از ملاقاتهاى سيدالشهدا ( ع ) در مدينه , ملاقاتى است كه با ( ( مروان بن حكم ) ) انجام شده است وق_ت_ى وليد بن عتبه , حاكم مدينه شبانه امام ( ع ) را براى بيعت بايزيد احضار كرد, حضرت فرمود : ( ( بيعت بايد علنى باشد ) ) . مروان گفت : ( ( امير, عذر اورا نپذير واگر بيعت نمى كند, اورا گردن بزن ! ! ! ) ) . ( ( فغضب الحسين ( ع ) ثم قال : ويل لك يابن الزرقا ! انت تامر بضرب عنقي كذبت و اللّه ولؤمت ) ) . بعد حضرت , رو به وليد كرد وفرمود : . ( ( انا اهل بيت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملا ئكة وبنا فتح اللّه وبنا ختم اللّه ويزيد رج ل فاسق شارب الخمر, قاتل النفس المحرمة , معلن بالفسق ومثلي لا

يبايع مثله ) ) . ( ( ما خاندان نبوت ومعدن رسالت هستيم كه خانه ما محل رفت وآمدملائكه است شروع وختم امور, ب_ه م_است ويزيد مردى فاسق وشارب الخمر وكشنده مردم بى گناه وفاسق دريده است وشخصى همانند من با او بيعت نمى كند ) ) . مروان رو به وليد كرد وگفت : ( ( با پيشنهاد من مخالفت كردى ) ) . وليد گفت : ( ( آنگاه دين ودنيارا از دست مى دادم ) ) . ب_ر خورد دوم امام ( ع ) با مروان , فرداى همان شب بود كه احضار شده بودندحضرت از منزل بيرون آم_دند تا از اخبار مطلع شوند, با مروان بر خورد كردندمروان به حضرت عرض كرد : من خيرخواه شما هستم وپيشنهاد مرا بپذيريد ! حضرت فرمود چيست ؟

. گفت : ( ( با يزيد بيعت كنيد كه براى دنيا وآخرت شما خوب است ! ! ) ) . ح_ض_رت ف_رم_ود : ( ( ان_ا للّه وان_ا ال_يه راجعون , فاتحه اسلام را بايد خواند كه امت اسلامى گرفتار ف_رم_انروايى مثل يزيد شده باشند, از جدم رسول خدا ( ص ) شنيدم كه مى فرمود : خلافت بر آل ابو سفيان حرام است ) ) ( ( 180 ) ) . ت_اث_ي_ر ك_لام مروان به امام ( ع ) از تيرهاى روز عاشورا به بدن حضرت , كمتر نبودكه به شخصيتى ه_م_ان_ند حسين ( ع ) بگويند شما با فردى همانند يزيد بيعت كنيد گاهى انسان از بعضى اشخاص سخنانى را مى شنود كه قلبش آتش مى گيرد به نحوى كه اگرتير مى زدند, اين

قدر نمى سوخت .

مروان كيست ؟

.( ( م_روان ح_ك_م ) ) , پ_س_ر عمو وداماد عثمان بن عفان ومانند پدرش , از دشمنان صريح وبى پرده خ_ان_دان رس_ال_ت كه از هيچ اقدامى در اين راه كوتاهى نكرده است مروان , چون بى اندازه بلند وبد قواره بود, اورا ( ( خيط باطل ) ) مى ناميدند,چنانچه برادرش ( ( عبدالرحمن ) ) كه از بيعت مردم شام با او ناراحت شده بود, گفت : . لحا اللّه قوما امروا خيط باطل _____ على الناس يعطي ما يشا ويمنع . ( ( خداوند زشت گرداند صورت مردمى كه مروان را امير كردند كه به هر كس بخواهد مى بخشد يا منع مى كند ) ) ( ( 181 ) ) .

پدر مروان .

پ_در م_روان , ح_ك_م ب_ن اب_ى ال_ع_اص , عموى عثمان بن عفان , از مسخره كنندگان پيامبر ( ص ) بوده است وپشت سر حضرت , با حركات دست وپا, تقليد آن حضرت رادر مى آورد كه پيامبر ( ص ) در چنين حالتى نگاهش به او افتاد وفرمود : ( ( كن كذلك ) ) ودراثر نفرين پيامبر ( ص ) تا آخر عمر, دچار ل_ق_وه وارتعاش بدن گرديد وقتى هم اجازه ورود به مجلس پيامبر ( ص ) را خواست , پيامبر ( ص ) از ص_دايش اورا شناخت , فرمود : ( ( ائذنواله , لعنة اللّه عليه وعلى من يخرج من صلبة الا المؤمن منهم ذو مكر وخديعة ) ) . ( ( اج_ازه ده_يد وارد شود, لعنت خدا بر او و بر كسانى كه از صلب او بيرون مى

آيند مگر مؤمنين از آنان كه داراى خدعه وفريب هستند ) ) . پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) وى را ب_ه ط_ائف تبعيد نمود عثمان در زمان خلافت ابوبكر وعمروساطت كرد كه عمويش را به مدينه بر گردانند ولى آنان حاضر نشدند فرمان پيامبر ( ص ) را نقض كنند اما وقتى كه ح_ك_وم_ت ب_ه خ_ود ع_ث_م_ان رسيد, با زير پا گذاشتن دستور پيامبر ( ص ) عمويش را به مدينه بر گرداند ! ! ( ( 182 ) ) . ( ( م_روان ) ) از ط_رف م_عاوية تا سال 48 حاكم ( ( مكه , مدينه وطائف ) ) بود, ولى بعدااورا عزل كرد مجددا بعد از مرگ معاويه , عده اى از مردم شام با او بيعت كردندوحدود ده ماه حكومت كرد, چون ( ( ض_حاك بن قيس فهرى ) ) براى ( ( عبداللّه بن زبير ) ) بيعت مى گرفت , در ( ( مرج راهط ) ) اين دو دسته با هم جنگيدند وضحاك كشته شدوحكومت شام ومصر براى مروان , قطعى گرديد .

مرگ مروان .

( ( خ_ال_د ) ) پ_سر ( ( يزيد بن معاويه ) ) حكومت را ميراث خود مى دانست ومروان اين را احساس كرده ب_ود, ل_ذا ب_راى ت_ح_ق_ير خالد, با مادرش ام خالد ازدواج كرد روزى مروان به خالد گفت : ( ( يابن الرطبة الا ست ! فقال له خالد : انت مؤتمن خائن ) ) . ( ( به مادر مروان توهين كرد, خالد گفت : تو خائنى هستى كه تورا امين پنداشته اند ) ) . ( ( خ_الد ) ) با

گريه , شكايت مروان را به نزد مادرش برد, ولى مادرش اورا تسلى دادوگفت : چنين وان_م_ود كن كه اين را به من نگفته اى چون مروان به خانه خالد رفت , به وسيله شير مسموم ويا در ق_ول ديگر, با همدستى كنيزان , اورا در لحاف پيچيدند تاخفه شد ونامش در فهرست كسانى قرار گرفت كه به دست زنها كشته شده اند ( ( 183 ) ) .

روضه .

ب_ع_د از غ_س_ل وك_ف_ن ام_ام مجتبى ( ع ) مروان وجمعى از بنى اميه مسلحانه همراه عايشه آمدند وگفتند نمى گذاريم جنازه امام ( ع ) را در كنار قبر پيامبر ( ص ) دفن كنيد درحالى كه عثمان را در دورترين نقطه مدينه دفن كرده اند ( ( 184 ) ) . ( ( وشهيد فوق الجنازة قد شكت اكفانه بالسهام ) ) ( ( 185 ) ) . ايمنع الحبيب عن حبيبه _____ ظلما ولا مانع عن رقيبه . ايستباح قربه لصاحبه _____ ويحرم الا قرب من اقاربه . ايحرم الزكي عن قرب النبي _____ وساغ قربه لرجس اجنبي . ما راقبوا النبي في قرباه _____ بعدا لمن ابعد مجتباه ( ( 186 ) ) . *** . غربت آن است كه فردى مظلوم _____ شود از كينه خصمش مسموم . غربت آن است كه بعد از مردن _____ آتش تير ببارد به بدن . تير باريد ز بس بر بدنت _____ بدنت گشت يكى با كفنت . آتش تير چو افروخته شد _____ كفن وجسم به هم دوخته شد .

مجلس بيست ويكم

امام حسين ( ع ) در كنار قبر پيامبر ( ص ) .

(

( ال_سلا م عليك يا رسول اللّه ! انا الحسين بن فاطمة , فرخك وابن فرختك وسبطك الذي خ لفتني ف_ي ام_ت_ك , ف_اش_ه_د يا نبي اللّه ! انهم خذلوني ولم يحفظوني وهذه شكواي حتى القاك , صلى اللّه عليك ) ) ( ( 187 ) ) . به دنبال مرگ معاويه در رجب سنه شصت واحضار شبانه امام حسين ( ع ) به دارالاماره براى بيعت ب_ا يزيد ونپذيرفتن آن بزرگوار, حضرت براى وداع با پيامبر ( ص ) به كنار روضه شريفه , مشرف شد وجملات فوق را عرض كرد كه : . ( ( س_لام ب_ر ت_و اى رس_ول گرامى ! من فرزندت حسين پسر فاطمه هستم كه خيلى به من علاقه داش_تى , اى رسول خدا ! شاهد باش كه اين امت رعايت مارا نكردند, اين گلايه من است تا وقتى كه شمارا ملاقات كنم ) ) . عبارت ( ( شيخ صدوق ) ) در امالى اين است : . ( ( فلما وصل الى القبر سطع له نور من القبر فعاد الى موضعه ) ) ( ( 188 ) ) . شد اندر روضه سلطان لولاك _____ ز درد هجر, رخ مى سود بر خاك . يكى نورى در آن دم گشت ساطع _____ ميان عقل وعشق افتاد مانع . مشهور آن است كه سيدالشهدا ( ع ) در عالم رؤيا پيامبر ( ص ) را ديد, اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه آيا در بيدارى مى توان پيامبر يا امام واصولا شخص متوفاراديد يا خير ؟

. اين مساله شواهد تاريخى زيادى دارد كه در صفحات آينده هم

به آن اشاراتى مى شود, ولى در اين بحث به چند نمونه آن را متذكر مى شويم : . ب_ع_د از رح_ل_ت پيامبر ( ص ) وبيعت مردم با ابوبكر, اميرالمؤمنين ( ع ) به اوفرمود : ( ( چطور به اين م_س_اله حاضر شدى در حالى كه پيامبر ( ص ) به تو دستور داده بود كه از من اطاعت كنى ؟

اكنون اگر پيامبررا ببينى , حاضرى از خلافت كنار بروى ؟

) ) . ابوبكر گفت : ( ( چطور مى توانم پيامبررا ببينم ؟

) ) . ام_ي_رال_م_ؤم_نين ( ع ) اورا به مسجد قبا آورد ورسول خدا ( ص ) را ديد وحضرت فرمود : ( ( الم آمرك بالتسليم لعلي واتباعه ؟

, مگر به تو دستور ندادم كه تسليم على ( ع ) باشى واز او پيروى كنى ؟

) ) . ابو بكر حاضر شد كه خلافت را به اميرالمؤمنين ( ع ) بر گرداند, ولى عمر اوراپشيمان كرد ( ( 189 ) ) .

جبرئيل در روز عاشورا .

امام صادق ( ع ) مى فرمايد : .

( ( در روز عاشورا, شخصى در لشكر صيحه مى زد, گفتند چرا فرياد مى زنى ؟

گفت : چطور صيحه ن_زن_م در ح_ال_ى ك_ه پيامبر ( ص ) را مى بينم كه ايستاده , گاهى به زمين وگاهى هم به شما نگاه مى كند : . ( ( اخ_اف ان ي_دعوا اللّه على اهل الا رض فاهلك فيهم , مى ترسم اهل زمين را نفرين كند من هم در ميان آنها هلاك شوم ) ) . وق_تى اين خبر منتشر شد, نزديك بود كه موجب تفرقه

در سپاه عمر سعد شود,لذا گفتند : ( ( اين شخص ديوانه است ) ) . راوى به امام صادق ( ع ) عرض كرد : آن شخص كى بود ؟

. حضرت فرمود : ( ( ما نراه الا جبرئيل , ( ( 190 ) ) او جبرئيل بود ) ) .

معجزه امام حسين ( ع ) .

ب_ع_د از شهادت امام مجتبى ( ع ) جماعتى از مردم به امام حسين ( ع ) عرض كردند : ( ( پدرت داراى عجايبى بود, آيا شما هم سهمى از آن معجزات وعجايب دارد ؟

) ) . حضرت فرمود : ( ( آيا پدرم را مى شناسيد ؟

) ) . همه گفتند : ( ( آرى ( ما اورا ديده بوديم ) ما مى شناسيم ) ) . آن_گاه حضرت پرده اى كه جلو درب آويزان بود, كنار زدند وفرمودند : ( ( انظروافى البيت , به درون خ_انه نگاه كنيد ) ) چون نظر افكندند, اميرالمؤمنين ( ع ) را ديدند,آنگاه همگى گفتند كه او خليفه بحق الهى بود وتو هم فرزند او هستى ( ( 191 ) ) .

آيا بدن پيامبر وامام ( ع ) از بين مى رود ؟

.اكنون كه عنان قلم به اينجا كشيده شد, لازم است مساله ديگرى را در موردپيامبر وائمه ( ع ) مطرح ك_ن_يم وآن اينكه آيا بدن عنصرى پيامبر وامام ( ع ) در همان زمينى كه دفن شده اند, موجوداست ؟

روايات در اين مساله داراى اختلاف زيادى است كه برسه دسته تقسيم مى شوند : . 1 _ دسته اول از روايات آن است كه بدن ,

بيشتر از سه روز در زمين باقى نمى ماند : . ( ( ع_ن اب_ي ع_بداللّه ( ع ) : ما من نبي ولا وصي في الا رض تبقى في الا رض اكثر من ثلا ثة ايام حتى ي_رف_ع ب_روح_ه وع_ظ_مه ولحمه الى السما وانما يؤتى موضع آثارهم ويب لغ بهم من بعيد السلا م ويسمعونهم على آثارهم من قريب ) ) ( ( 192 ) ) . ام_ام صادق ( ع ) مى فرمايد : هر پيامبر يا وصى او از دنيا برود, بدنش بيشتر از سه روز در زمين باقى ن_م_ى م_ان_د ت_ا اينكه خداوند متعال روح وجسم اورا به آسمان مى برد,مردم بر مدفن آنان مى آيند وسلام مى كنند وآنان نيز از نزديك , مى شنوند ) ) . وهمينطور روايات ديگرى كه در كامل الزيارات آمده است ( ( 193 ) ) . 2 _ دس_ت_ه دوم از رواي_ات آن اس_ت ك_ه ب_دن م_ب_ارك آن_ان بيش از چهل روز باقى نمى ماند امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( ( عن ابي عبداللّه ( ع ) : لا تمكث جثة نبي ولا وصي نبي في الا رض اكثر من اربعين ى وما ) ) ( ( 194 ) ) . ( ( بدن پيامبر يا وصى پيامبر, بيش از چهل روز در زمين باقى نمى ماند ) ) . مرحوم ( ( سيد عبدالرزاق مقرم ) ) براى جمع بين اين دو دسته روايات چنداحتمال ذكر كرده است : . 1 _ روايات در مقام بيان اقل واكثراست , يعنى از سه روز تا چهل روز .

2 _ اختلاف در مراتب مقام انبيا واوصيا آنان است كه از سه تا چهل روز درزمين باقى مى مانند . 3 _ چ_ون ب_عضى از خوارج در صدد نبش قبور بعضى از ائمه ( ع ) بويژه اميرالمؤمنين ( ع ) بودند, لذا اي_ن رواي_ات براى منع آنان وارد شده كه از اين عمل منصرف شوند وبدانند كه بدن آنان در زمين نيست ( ( 195 ) ) . 3 _ دس_ت_ه س_وم از رواي_ات اي_ن است كه بدن مبارك انبيا واوصيا در زمين باقى مى ماند, چنانچه دسته اى از روايات ناظر به همين نظراست .

( ( قال رسول اللّه ( ص ) : حياتي خير لكم ومماتي خير لكم , فاما حياتي فان اللّه هداكم بي من الضلا لة وان_ق_ذكم من شفا حفرة من النار واما مماتي فان اعمالكم تع رض علي فما كان من حسنة استزدت اللّه لكم وما كان من قبيح استغفرت اللّه لكم فقال رجل من المنافقين وكيف ذاك يا رسول اللّه ( ص ) وقد رممت ؟

فقال ( ص ) : كلا ان اللّه حرم لحومنا ع لى الا رض فلا تطعم منها شيئا ) ) ( ( 196 ) ) . ( ( پ_يامبر ( ص ) فرمود : زندگى ومرگ من براى شما خيراست , اما زندگى من ,چون خداوند تعالى ب_ه وس_ي_ل_ه م_ن شمارا هدايت مى كند واز آتش جهنم نجات مى دهدواما مرگ من هم براى شما خ_ي_راس_ت , چون اعمال شمارا نزد من مى آورند, اگر حسنه باشد از خداوند مى خواهم كه بيشتر ب_ش_ود واگ_ر گناه باشد, براى شما استغفارمى كنم يكى

از منافقين گفت : چطور چنين چيزى م_م_ك_ن است در حالى كه بدنت پوسيده شده ؟

! فرمود : ابدا چنين نيست خداوند بدن مارا بر زمين حرام كرده ودرزمين نمى پوسد ) ) .

ماجراى ابراهيم ديزج .

( ( اب_راه_ي_م ديزج ) ) مى گويد : ( ( متوكل مرا مامور نبش قبر امام حسين ( ع ) كرد, چون با چند نفر ب_راى ان_ج_ام اي_ن كار آمديم وقبررا نبش كرديم بدن حسين ( ع ) را ديديم كه بوى عطرى از آن بر خاست , عليها بدن الحسين بن علي ووجدت منه رائحة المسك ) ) ( ( 197 ) ) . خلاصه , بدن مبارك انبيا واوليا اللّه در زمين سالم مى ماند واين موضوع شواهد تاريخى زيادى دارد كه حتى نسبت به علما وشهداى صدر اسلام مانند ( ( عبداللّه بن عمر انصارى ) ) پدر جابر از شهداى احد ويا ( ( مرحوم كلينى ) ) اتفاق افتاده است ( ( 198 ) ) .

روضه .

چون پيامبر ( ص ) اشرف كائنات است , قهرا مصيبت او هم اعظم مصائب است ,چنانچه امام صادق ( ع ) ب_ه ( ( ع_م_رو ب_ن سعيد ) ) فرمود در مصائب , به ياد مصيبت رسول خدا ( ص ) بيفتيد, زيرا كه مردم مانند آن مصيبتى نديدند ( ( 199 ) ) . اه ! آن دم كز اين جهان به جنان رفت _____ شد همه ماتم سرا, سراى محمد . ريخت ز مرگ پدر, سرشگ چون باران _____ فاطمه آن دخت باوفاى محمد . ف_اط_مه عليها السلام گريه كنان خودرا روى سينه پدر

انداخت , پيامبر ( ص ) هم گريه كرد آنگاه فرمود : . ( ( لا تبكي فداك ابوك , فانت اول من تلحقين بي مظلومة مغصوبة ) ) ( ( 200 ) ) . لذا مرتب به زيارت قبر پدر مى آيد واين اشعاررا زمزمه مى كند : . اذا اشتد شوقي زرت قبرك باكيا _____ انوح واشكو, لا اراك مجاوبي . فان كنت عني في التراب مغيبا _____ فما كنت عن قلب الحزين بغائب ( ( 201 ) ) . اميرالمؤمنين ( ع ) ميفرمايد : . ( ( ول_ق_د ق_بض رسول اللّه ( ص ) وان راسه لعلى صدري ولقد وليت غسله والملائكة اعواني , فضجت ال_دار والاف_نية , ملا يهبط وملا يعرج , وما فارقت سمعي هينمة منهم يصلون عليه حتى واريناه في ضريحه ) ) ( ( 202 ) ) . پيامبر ( ص ) در حالى جان داد كه سر آنحضرت برروى سينه ام بود من متصدي غسل آنحضرت شدم وم_لائكه هم به من كمك ميكردند, در وديوار به ضجه آمده بودند دسته ائى از فرشتگان از آسمان پ_ائين ميامدند ودسته ائى ديگر بالا ميرفتند,گوشم از زمزمه فرشتگان كه براى آنحضرت صلوات ميفرستادند پر شده بود تاهنگاميكه اورا در قبر گذاشتيم .

مجلس بيست ودوم

ملاقات امام حسين ( ع ) با عمر الاطرف .

ملاقات امام حسين ( ع ) با عمر الاطرف ( ( 203 ) ) . ( ( حدثني ابي ان رسول اللّه ( ص ) اخبره بقتله وقتلي وان تربتي تكون بقرب تربته فتظن انك عل مت مالم اعلمه وانه لا اعطي الدنية من نفسي ابداولتلقين فاطمة اباها

شاكية ما لقيت ذريتها من امته ولا يدخل الجنة احد اذاها في ذريتها ) ) ( ( 204 ) ) . ه_ن_گ_امى كه سيدالشهدا ( ع ) از بيعت با يزيد امتناع مى كند, ( ( عمر الاطرف ) ) به خدمت برادرش م_ى رس_د در ح_ال_ى كه حضرت , تنهاست عرض مى كند : از برادرت امام حسن مجتبى ( ع ) شنيدم اينجا گريه وصداى ناله وضجه او بلند مى شودونمى تواند به سخنانش ادامه بدهد امام حسين ( ع ) اورا به سينه خود مى چسباندومى فرمايد : ( ( شنيدى كه من كشته خواهم شد ) ) عرض مى كند : خدا آن روزرا نياورد . امام ( ع ) فرمود : ( ( سالتك بحق ابيك بقتلي اخبرك ؟

, به حق پدرت سوگند ! آيا به قتل من تورا خبر داده است ؟

) ) . عرض مى كند : آرى , چه مى شود كه بيعت كنى ؟

! ) ) . س_ي_دال_ش_ه_دا ( ع ) ف_رم_ود : ( ( پ_درم ب_ه م_ن خ_ب_ر داد ك_ه پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) خ_ب_ر كشته شدن او ( ام_ي_رال_م_ؤم_ن_ين ( ع ) ) ومرا داده است واينكه تربت من وپدرم نزديك هم خواهد بود آياگمان مى كنى آنچه را كه تو مى دانى من نمى دانم , ولى من حاضر نيستم زير بار ذلت بروم وفاطمه عليها ال_س_لام پ_درش رس_ول خ_دا ( ص ) را م_لاقات خواهد كرد وازمصيبتهايى كه به فرزندانش رسيده شكايت خواهد نمود وكسى كه در حق فرزندان فاطمه ستم كند, وارد بهشت نخواهد شد ) ) . وقتى كه (

( عمر الاطرف ) ) خبر شهادت حسين ( ع ) را شنيد چنين گفت : . ( ( وي_ق_ال ان_ه لما بلغه قتل اخيه خرج في معصفرات له وجلس بفنا داره وقال اناالغلا م الحازم ولو خرجت معهم لذهبت في المعركة ) ) ( ( 205 ) ) .

حسين ( ع ) مظهر آزادگى .

در سخنان حضرت به ( ( عمر الاطرف ) ) آمده بود كه ( ( زير بار ذلت نخواهم رفت ) ) ابن ابى الحديد, ام_ام ح_سين ( ع ) را چنين توصيف مى كند : ( ( سيد اهل الا با الذي علم الناس الحمية والموت تحت ظ_لا ل السيوف , اختيارا له على الدنية , ابوعبداللّه الحسين بن علي ( ع ) عرض عليه الا مان واصحابه فاختار الموت على ذلك ) ) ( ( 206 ) ) . ( ( ره_ب_ر وبرزگ آنانى كه زير بار ذلت نرفتند, آن كسى كه به مردم درس آزادگى ومرگ در سايه ش_م_شيررا ياد داد كه زير بار ذلت نروند, حسين بن على ( ع ) است به اوواصحابش امان دادند ولى آنان مرگ را انتخاب كردند ) ) . *** . بزرگ فلسفه , نهضت حسين اين است _____ كه مرگ سرخ به از زندگى ننگين است . نه ظلم كن به كسى , نى به زير ظلم برو _____ كه اين مرام حسين است ومنطق دين است . همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافى است _____ اگر چه گريه بر آلام قلب تسكين است . ببين كه همت والاى او چه بود اى دوست _____ كه

درك آن سبب عزوجاه وتمكين است . فرازنى سر وى گر رود نباشد باك _____ كه سر فرازى طاها وآل ياسين است . اگر چه داغ جوان تلخ كام كردش گفت _____ كه مرگ در ره حفظ شرف چه شيرين است .

احترام سادات .

ن_ك_ت_ه ديگرى كه در كلام امام حسين ( ع ) مطرح شده بود, شكايت فاطمه زهرا ( س ) است از آنچه م_ردم در ح_ق ف_رزن_دان او انجام داده اند, هر كس در حق ذريه آن حضرت ستم كرده باشد, وارد ب_هشت نمى شود, احتمالا منظور از ستمى كه موجب محروميت از بهشت مى شود, ستمى است كه در حق امام حسن وامام حسين _ عليهماالسلام _ وفرزندان بلا فصل حضرت فاطمه ( س ) . ب_شود واگر ظاهر كلام امام حسين ( ع ) را اخذ كنيم وذريه را مطلق بدانيم , منظور اين مى شود كه ه_ر ك_س ب_ه ذري_ه ف_اطمه ( س ) آنچنان ظلم وستم نابخشودنى كند كه موجب حرمان از بهشت وورود به آتش گردد . اح_ت_رام س_ادات واولاد ف_اط_مه ( س ) بر همه لازم است وتوهين وجسارت به آنان موجب بروز آثار وضعى وتكليفى در زندگى انسان مى شود اگر كسى از سادات خطايى را ديد آن را به گردن همه ن_ي_ن_دازد وه_م_ه را خ_ط_ا ك_ار وم_ج_رم ن_دان_د ال_بته سادات هم بايد حرمت پيامبر ( ص ) وائمه م_ع_ص_ومين ( ع ) را حفظ كنند وبه قول معروف ( ( متولى بايد احترام امامزاده را نگهدارد ) ) چنانچه قرآن كريم خطاب به همسران پيامبر ( ص ) مى فرمايد : . ( ( يا

نسا النبي من يات منكن بفاحشة مبينة يضاعف لها العذاب ) ) ( ( 207 ) ) . ( ( اى ه_م_سران پيامبر ! هر يك از شما اگر مرتكب خطاى آشكارى شود, عقاب اودو برابر مى شود ( چون با اين خطا, حرمت پيامبر ( ص ) هم شكسته خواهد شد ) ) ) .

اشعار ابن عنين ورؤياى فاطمه ( س ) .

( ( ن_صراللّه بن عنين دمشقى ( ( شاعر ) ) , براى زيارت خانه خدا مشرف شد در حالى كه مقدارى كالا وپ_ارچه همراه خودداشت بعضى از سادات بنى داود راه را بر او گرفته واموالش را به سرقت بردند وخودش را نيز مجروح كردند لذا نامه اى به ( ( عزيز بن ايوب ) ) پادشاه يمن نوشت واز او خواست كه مرتكبين اين عمل را كيفر دهد ودر اين زمينه اشعارى را سرود, از جمله : . وان اردت جهادا فارق سيفك من _____ قوم اضاعوا فروض اللّه والسننا . ولا تقل انهم اولاد فاطمة _____ لو ادركوا آل حرب حاربوا الحسنا . ( ( اگ_ر م_ى خواهى جهاد كنى , شمشيرت را به روى كسانى بكش كه احكام خداوندوسنت را ضايع كردند ) ) . ( ( ن_گ_و اينان فرزندان فاطمه هستند كه اگر معاويه را هم درك مى كردند به جنگ امام حسن ( ع ) مى رفتند ) ) . چ_ون اي_ن اشعاررا گفت , شب در عالم رؤيا صديقه كبرى ( س ) را مى بيند كه مشغول طواف خانه خ_داس_ت , ( ( اب_ن عنين ) ) سلام مى كند ولى حضرت , اعتنايى

به اونمى كند, بار دوم سلام مى كند ولى پاسخى نمى شنود, به گريه وتضرع مى افتد كه چه شده به من اعتنايى نمى كنيد ؟

. حضرت زهرا ( س ) در پاسخ مى فرمايد : . لئن اسا من ولدى واحد _____ جعلت كل السب عمدا لنا . فتب الى اللّه فمن يقترف _____ ذنبا بنا يغفر له ما جنى . اكرم لعين المصطفى جدهم _____ ولا تهن من اله اعينا . فكلما نالك منهم عنا _____ تلقى به في الحشر منا هنا . ( ( اگر يكى از فرزندان من بدى كند, تو تمام بدى را عمدا به ما نسبت مى دهى ) ) . ( ( از گناه خود توبه كن كه هر كس از ما گناهى كند, خداوند به خاطر ما اورامى بخشد ) ) . ( ( تو به خاطر جدشان محمد ( ص ) آنان را احترام كن وبه احدى از فرزندانش توهين نكن ) ) . ( ( هر ناراحتى كه از ناحيه فرزندان فاطمه به تو برسد, جزاى آن را در قيامت خواهى گرفت ) ) . آن_گاه صديقه كبرى ( س ) با دست مباركش چيزى شبيه آب بر بدن نصراللّه مى ريزد و ( ( نصراللّه بن ع_ن_ي_ن ) ) از خ_واب ب_ي_دار م_ى ش_ود در حالى كه جراحتهاى بدنش خوب شده بود, لذا در مقام عذرخواهى از حضرت , اين اشعاررا سرود : . عذرا الى بنت نبي الهدى _____ تصفح عن ذنب مسى جنى . واللّه لو قطعنى واحد _____ منهم بسيف البغي او بالقنا . لم ار ما يفعله سيئا _____ بل

اره في الفعل قد احسنا ( ( 208 ) ) . ( ( از دختر پيامبر ( ص ) عذر مى خواهم واينكه از گناه من كه جنايت كرده ام چشم پوشى كنند ) ) . به خدا قسم ! اگر يكى از فرزندان فاطمه , مرا با شمشير يا نيزه , قطعه _ قطعه كند ) ) . ( ( اين كاررا بد نمى دانم بلكه آنچه انجام داده خوب مى دانم ) ) .

وصاياى علامه حلى به فرزندش .

علامه حلى در آخر كتاب فقهى قواعد, وصايايى خطاب به فرزندش ( ( محمدبن حسن ) ) معروف به ( ( فخر المحققين ) ) دارد, از جمله مى فرمايد : . ب_ر ت_واس_ت ك_ه ن_س_بت به ذريه پيامبر ( ص ) صله ومهربانى كنى , زيرا خداوندمتعال در حق آنان س_ف_ارش فرموده ومحبت در حقشان را اجر رسالت قرار داده وفرموده : ( قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة في القربى ) ( ( 209 ) ) . پ_ي_امبر ( ص ) هم فرموده من در قيامت براى چهار دسته شفاعت مى كنم هر چندمرتكب گناهان تمام مردم دنيا شده باشند : . 1 _ شخصى كه به فرزندان من كمك كند . 2 _ مردى كه مالش را در سختى فرزندانم مصرف كند . 3 _ آنكه فرزندان مرا با زبان وقلب دوست داشته باشد . 4 _ مردى كه در حوايج فرزندانم كوشا باشد هنگامى كه به آوارگى مبتلاشوند . ( ( رجل نصر ذريتي ورجل بذل ماله لذريتي عند المضيق ورجل احب ذريتي باللسان والقلب ورجل سعى في حوائج ذريتي

اذا طردوا وشردوا ) ) ( ( 210 ) ) . روضه . سيد اسماعيل حميرى درباره وصاياى صديقه كبرى ( س ) چنين مى گويد : . وفاطم قد اوصت بان لا يصليا _____ عليها ولا يدنوا من رجا القبر . ( ( فاطمه وصيت كرد كه آن دو نفر بر او نماز نخوانند وبه قبر نزديك نشوند ) ) . عليا ومقدادا وان يخر جوابها _____ رويدا بليل في سكوت وفي ستر . ( ( على ( ع ) ومقداد در تاريكى شب در خاموشى وپنهانى , بدن فاطمه ( س ) را دفن كنند ) ) . *** . ب_ر اح_وال_م ببار اى ابر اشك از آسمان امشب _____ كه من با دست خود سازم گلم , در گل نهان امشب . ح_س_ن ن_الان , ح_س_ين گريان , پريشان زينبين ازغم _____ چسان آرام بنمايم من اين بى مادران امشب . گ_رف_ت_م آنكه بر خيزم به سوى خانه برگردم _____ چه گويم گر ز من خواهند مادر, كودكان امشب . زمين با پيكر رنجيده زهرا مدارا كن _____ كه اين پهلو شكسته بر تو باشد ميهمان امشب . *** . ابضعة الطهر العظيم قدرها _____ تدفن ليلا ويعفى قبرها . ما دفنت ليلا بستر وخفا _____ الا لوجدها على اهل الجفا . ما سمع السامع فيما سمعا _____ مجهولة بالقدر والقبر معا . يا ويلهم من غضب الجبار _____ بظلمهم ريحانة المختار . آيا پاره تن پيامبر ( ص ) بايد شبانه دفن شود واثر قبرش مخفى بماند . شبانه ومخفيانه بخاك سپرده نشد مگر بخاطر غضبى كه بر دشمنان داشت .

هيچكس تاكنون نشنيده كه كسى هم قدرش مجهول باشد وهم قبرش . واى بر آنها از غضب خداوند كه اينچنين به دختر پيامبر ستم كردند .

مجلس بيست وسوم

كلام امام حسين ( ع ) به ام سلمه .

( ( يا اماه ! وانا اعلم اني مقتول مذبوح ظلما وعدوانا وقد شا عزوجل ان يرى حرمي ورهطي مشردين واطفالي مذبوحين ماسورين مقيدين وهم يستغيثون فلا يجدون ناصرا ) ) ( ( 211 ) ) . از ك_س_انى كه در مدينه خدمت حضرت رسيده وعرض مى كند شمااز سفر به عراق منصرف شويد ( ( ام سلمه ) ) است او به حضرت گفت : . ( ( لا ت_ح_زن_ي بخروجك الى العراق , فاني سمعت جدك رسول اللّه ( ص ) يقول : يقتل ولدي الح سين بارض يقال لها كربلا ) ) . ( ( م_را با خروج خود به سوى عراق , اندوهگين مساز, به راستى كه از جدت رسول خدا ( ص ) شنيدم كه مى فرمود : فرزندم حسين در زمينى كه كربلا مى گويند,كشته خواهد شد ) ) . امام ( ع ) در پاسخ فرمود : . ( ( يا اماه ! وانا اعلم اني مقتول مذبوح ظلما وعدوانا ) ) . ( ( م_ادر ! من هم مى دانم كه از روى ظلم وستم كشته خواهم شد ( وفرزندانم اسيروبه غل وزنجير كشيده خواهند شد ) ) ) . ( ( قالت ام سلمة : وا عجبا ! فانى تذهب وانت مقتول ؟

! ) ) . ( ( ام سلمه گفت : تعجب است كه اگر مى دانى كشته مى شوى

, پس چرامى روى ؟

! ) ) . ( ( قال ( ع ) : يا اماه ! ان لم اذهب اليوم , ذهبت غدا وان لم اذهب في غد, ذهبت بعد غدوما من الموت واللّه بد ) ) . حضرت فرمود : ( ( اى مادر ! اگر امروز نروم , فردا خواهم رفت واگر فردا نروم روز بعد از آن خواهم رف_ت واز مرگ گريزى نيست من مى دانم در چه روز ودر چه ساعتى كشته ودر كجا دفن خواهم شد واز اينجا به آن مدفن نگاه مى كنم همانطور كه به شما نگاه مى كنم واگر بخواهى , مدفن خود ومكان اصحابم را نشان بدهم ) ) . ( ( ام س_لمه ) ) چون اين را در خواست كرد, حضرت تربت خود واصحابش را به اونشان داد ومقدارى از آن ت_رب_ت را ه_م ب_ه او داد وفرمود : ( ( اينهارا در شيشه اى نگهدارى كن وهر روز كه ديدى از آن خون فوران كرد, بدان كه من كشته شده ام ) ) . چ_ند ماه از اين واقعه گذشت تا در روز عاشورا, ام سلمه ديد كه از اين شيشه خون فوران مى كند وفهميد كه حسين ( ع ) كشته شده است .

ام سلمه كيست ؟

.( ( ام س_ل_م_ه ) ) ,همسر رسول خدا ( ص ) است كه به مقتضاى بعضى از روايات وارده , بعد از حضرت خديجه , افضل زوجات آن حضرت است نامش ( ( هند ) ) ودخترعمه پيامبر ( ص ) است , چون مادرش ( ( ع_ات_ك_ه ) ) دخ_ت_ر ج_ناب (

( عبدالمطلب ) ) است وآخرين زن از ازواج پيامبر ( ص ) است كه از دنيا رفته است . وى قبلا همسر ابو سلمه ( عبداللّه بن عبدالاسد ) بوده واز او چهار فرزند داشته وبه حبشه مهاجرت كرده وبعدا به مدينه برگشته است ( ( ابو سلمه ) ) در احد مجروح شدوبعد از گذشت هشت ماه , به ش_ه_ادت رس_ي_د اب_وب_ك_ر وع_م_ر از او خواستگارى كردندولى نپذيرفت تا رسول خدا ( ص ) از او خ_واس_ت_گ_ارى ك_رد عرض كرد اولا من زنى هستم بچه دار وبا شوهر كردن من , آنان بى سرپرست مى شوند وثانيا بستگانم راضى نخواهند شد وثالثا زنى غيور وحسود هستم . پيامبر ( ص ) فرمود : ( ( اما فرزندانت را خودت سرپرستى خواهى كرد وامابستگانت هم با من مخالفت ن_م_ى ك_ن_ند ودعا مى كنم كه خداوند حسدرا از دل تو ببرد ) ) ,لذا ام سلمه ازدواج با رسول خدارا پذيرفت ( ( 212 ) ) . امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( ( ان الكتب كانت عند اميرالمؤمنين ( ع ) فلما صار الى العراق , استودع الكتب ام سلمه ) ) . ( ( ام_ير المؤمنين ( ع ) نامه ها ومكتوبات را كه از اسرار امامت بوده , موقع حركت به عراق به ام سلمه سپرده است ) ) . واز بعضى اخبار استفاده مى شود كه سيد الشهدا ( ع ) هم در موقع حركت ازمدينه , نامه هاى خودرا به ام سلمه سپرده وبعدا به امام سجاد ( ع ) . رسيده است ( ( 213

) ) .

قطع شدن حقوق ام سلمه .

وق_ت_ى ح_ض_رت ص_دي_قه كبرى ( ع ) را از ( ( فدك ) ) محروم كردند ودختر پيامبر ( ص ) آن سخنان م_ع_روف را درب_اره فدك فرمود واين سخنان به گوش ابوبكر رسيد, به مسجد آمد وبه منبر رفت وجسارتهايى به ( ( بضعة الرسول ) ) نمود ! ! چون اين سخنان راام سلمه شنيد گفت : . ( ( ا لمثل فاطمة بنت رسول اللّه ( ص ) يقال هذا القول ) ) . ( ( آي_ا اي_ن چ_ن_ين با فاطمه سخن مى گوييد در حالى كه فاطمه در بهترين خانه تربيت شده ؟

آيا گمان مى كنيد كه پيامبر ( ص ) دخترش را از ارث محروم كرده وبه اوخبر نداده يا خبر داده وزهرا م_خالفت مى كند در حالى كه فاطمه ( س ) بهترين زنان عالم است وپيامبر ( ص ) چقدر به اين دختر علاقه داشت واى بر شما ! به زودى خواهيد دانست كه چه كرده ايد ) ) . آن_گ_اه ب_ه خ_اط_ر اي_ن سخنان اعتراض آميز بود كه حقوق ام سلمه را يك سال ازبيت المال قطع كردند ) ) ! ! ( ( 214 ) ) .

گفتگوى ام سلمه با عايشه .

وقتى ( ( طلحه وزبير ) ) به مكه مى روند وعايشه را براى بردن به ميدان جنگ جمل حاضر مى كنند, ام س_ل_م_ه مطلع مى شود وبر طبق بعضى از نقلها, نامه اى مى نويسد وياحضورا نزد عايشه مى رود واورا از رف_ت_ن به سمت عراق بر حذر مى دارد وبه عايشه مى گويد كه تو به

نص آيه شريفه : ( وقرن فى بيوتكن ) ( ( 215 ) ) موظف به نشستن در خانه هستى . ( ( ام سلمه ) ) به او مى گويد : تو حريم رسول خدا ( ص ) هستى وبا شكسته شدن تو, حريم پيامبر ( ص ) هم شكسته مى شود, با نشستن در خانه , بايد حرمت پيامبر ( ص ) را حفظ كنى قرآن دامن تورا جمع كرده وتو با بيرون رفتن خود, آن راآشكار مكن اگر چنين وظيفه اى داشتى حتما پيامبر ( ص ) به تو دستور مى داد, بلكه تورا از آن نهى هم كرده است : . ( ( ان عمود الا سلام لا يثاب بالنسا ان مال , ولا يراب بهن ان صدع ) ) . ( ( اگ_ر س_ت_ون اسلام كج شود, به وسيله زنهاراست نگردد واگر رخنه اى پيدا كند,به دست زنها م_رم_ت نشود بهترين چيزى كه براى زنها نيكوست اين است كه چشم خودرا از نامحرم بپوشانند و ح_يا داشته باشند ورفت وآمدرا كم كنند اگر پيامبر ( ص ) رادر ميان اين صحراها وراهها ببينى چه پ_اس_خى دارى ؟

! كارهايت بر خداوند تعالى پوشيده نيست وبر پيامبر وارد خواهى شد, در حالى كه پ_رده ح_ري_م_ش را دري_ده اى اگ_رم_ن م_س_ي_ر تورا بروم وبعد به من بگويند وارد بهشت شو, از پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) خ_جالت مى كشم در حالى كه حريمش را شكسته ام , خانه ات را حصار خود گردان وپ_ش_ت پ_رده ب_ودن را ق_ب_ر خ_ودت ق_رار ب_ده ت_ا رسول خدا ( ص ) را ملاقات كنى كه بدينوسيله خ_دارااط_اع_ت كرده

ودين خدارا يارى نموده اى واگر تورا به ياد جمله اى بيندازم كه خودت هم آن را م_ى دان_ى , آن_چ_ن_ان م_ى س_وزى وآت_ش م_ى گيرى كه اگر افعى انسان را بگزد, آدم آنگونه مى سوزد ) ) . ( ( ع_اي_ش_ه ) ) گ_فت : ( ( چنين نيست كه تصور كرده اى بهترين راه همين مسيراست كه دو دسته دچار اختلاف شده اند وبه من رو آورده اند, پس اگر بنشينم گناهى مرتكب نشده ام واگر حركت كنم راه خوبى رفته ام ! ! ! ) ) ( ( 216 ) ) .

اطلاع ام سلمه از شهادت امام حسين ( ع ) .

( ( اب_ن عباس ) ) مى گويد در خانه خوابيده بودم كه صداى گريه بلندى از خانه ام سلمه مرا بيدار ك_رد ب_ه ط_رف م_ن_زل او حركت كردم وچون وارد شدم گفتم : ( ( ياام المؤمنين ! مالك تصرخين وتغوثين ؟

! ) ) . ام سلمه , متوجه هاشميات شد وگفت : ( ( همراه من گريه كنيد, زيرا حسين ( ع ) كشته شده است ) ) . ابن عباس گويد : ( ( گفتم از كجا خبردار شدى ؟

) ) . ام س_ل_م_ه گفت : الان پيامبر ( ص ) را در عالم رؤيا محزون وخاك آلود ديدم , ازعلت آن جويا شدم فرمود : . ( ( قتل ابني الحسين ( ع ) واهل بيته اليوم فدفنتهم والساعة فرغت من دفنهم ) ) . ( ( ف_رزن_دم ح_س_ي_ن واهل بيتش را امروز كشتند وآنان را دفن كردم وهم اكنون ازدفن آنان فارغ شده ام ) )

( ( 217 ) ) . آن_گ_اه ب_ه طرف آن شيشه خاكى رفت كه قبلا از سيدالشهدا ( ع ) گرفته بود, ديدكه از آن شيشه خون جارى شده است .

روضه .

روز عاشورا, مردم مدينه از طريق ( ( ام سلمه ) ) از شهادت حسين ( ع ) مطلع شدند, روز ديگرى هم ب_ا آم_دن ( ( ب_ش_ي_ر ) ) وكاروان اسرا به تسليت داغديدگان رفتندحضرت سجاد ( ع ) به ( ( بشير بن جذلم ) ) فرمود : . ( ( ادخل المدينة وانعى ابا عبداللّه ( ع ) ) ) . ( ( وارد مدينه شو وخبر شهادت حسين ( ع ) را به اطلاع مردم برسان ) ) . ( ( بشير ) ) چون وارد مسجد پيامبر ( ص ) شد, صداى گريه اش بلند شد وگفت : . يا اهل يثرب ! لا مقام لكم _____ قتل الحسين فادمعى مدرارا . الجسم منه بكربلا مضرج _____ والراس منه على القناة يدار ( ( 218 ) ) . *** . حسين را در غريبى سربريدند _____ تن پاكش به خاك وخون كشيدند . تنش در كربلا عريان فتاده _____ سرش بر نيزه هاى كين نهاده . *** . ف_ري_اد ب_ش_ير, گويا نفخه صور بود كه در مدينه قيامتى بپا كرد, زنان ومردان وبچه ها, سراسيمه وآش_ف_ت_ه ب_ه طرف دروازه مدينه با فرياد ( ( وا محمداه , وا حسيناه ) ) به سرعت حركت كردند وبه تسليت داغديدگان شتافتند, حضرت سجاد ( ع ) را, بر روى كرسى ديدند, در حاليكه نمى توانست از گريه خوددارى كند آنگاه فرمودند

: . ( ( ان اللّه وله الحمد ابتلا نا بمصائب جليلة في الاسلام عظيمة , قتل ابو عبداللّه الحسين ( ع ) وعترته وسبي نسائه وصبيته وداروا براسه في البلدان من فوق عالي السنان وهذه الرزية التي لا مثلها رزية , واللّه لو ان النبي ( ص ) تقدم اليهم في الوصاية بنا لما زادوا على ما فعلوا بنا فانا للّه وانا اليه راجعون ) ) .

مجلس بيست وچهارم

ملاقات امام حسين ( ع ) با هاشميات .

( ( ق_ال الباقر ( ع ) لما هم الحسين ( ع ) بالشخوص عن المدينة اقبلت نسا بني عبدالمطلب فاجتمعن للنياحة حتى مشى فيهن الحسين فقال : انشدكن اللّه ان تبدين هذاالا مر معصية للّه ولرسوله فقالت ل_ه ن_س_ا ب_ني عبدالمطلب : فلمن نستبقي النياحة والبكا فهو عندنا كيوم مات فيه رسول اللّه ( ص ) وع_لي وفاطمة ورقية وزينب وام كلثوم فننشدك اللّه وجعلنا اللّه فداك من الموت يا حبيب الا برار من اهل القبور ! . واقبلت بعض عماته تبكي وتقول : يا حسين ! لقد سمعت الجن ناحت نبوحك وهم يقولون : . فان قتيل الطف من ال هاشم _____ اذل رقابا من قريش فذلت . حبيب رسول اللّه لم يك فاحشا _____ ابانت مصيبتك الا نوف وجلت ) ) ( ( 219 ) ) . ( ( جابر از امام باقر ( ع ) نقل مى كند, هنگامى كه امام حسين ( ع ) تصميم به حركت از مدينه گرفت , زن_ان ب_ن_ى ه_اشم جمع شدند وشروع به نوحه وگريه كردند امام ( ع ) درميان آنان رفت وفرمود : ش_م_ارا به خدا سوگند

! مبادا كارى انجام دهيد كه موجب معصيت خدا ورسول شود بانوان عرض ك_ردند : پس براى چه كسى گريه كنيم ؟

امروزهمانند روزى است كه پيامبر ( ص ) , اميرالمؤمنين , فاطمه , رقيه , زينب وام كلثوم وفات كردند, تورا قسم مى دهيم وجان ما فدايت كه مبادا در اين راه كشته شوى ! . بعضى از عمه هاى حضرت , گريه كنان خدمت حضرت عرض كردند كه ازجنيان شنيديم كه براى شما نوحه مى خواندند وگريه مى كردند وچنين مى گفتند : . ح_س_ي_ن ( ع ) ب_ا ك_شته شدنش , بزرگانى از قريش را خوار كرده وآنان هم خوارشدند فرزند مورد ع_لاق_ه پ_يامبر, شخص بدى نبود ( كه مستحق قتل باشد ) وبا كشته شدن حسين , بينى ها به خاك ماليده شد ) ) . ال_ب_ت_ه جنيان در موارد متعددى براى حضرت نوحه خوانده اند كه علاقمندان مى توانند به كتاب كامل الزيارات , باب 29 مراجعه فرمايند .

نقش بانوان در حادثه كربلا .

زن_ه_ا در ح_ادث_ه ك_رب_لا نقش مهمى را ايفا كردند بزرگ بانوان در كاروان كربلا,عقيله بنى هاشم ( ( زينب كبرى ( س ) ) ) كه بعد از شهادت ابا عبداللّه ( ع ) راه حضرت را بااسارت خود وفرزندان , ادامه م_ى ده_د, ولى گذشته از او, زنان ديگر هم در حركت امام ( ع ) شهامتهاى بى نظيرى از خود نشان دادند, از جمله ( ( جنادة بن كعب ) ) همراه عيال وفرزندش به كربلاى آيند و ( ( عمرو بن جناده ) ) در م_ك_ه ب_ه سيدالشهدا ( ع ) ملحق مى شود

تا اينكه در روز عاشورا جنادة بن كعب به شهادت مى رسد وف_رزن_دش ب_ع_د ازپ_در, ع_ل_م را ب_ه دس_ت م_ى گيرد وبه ميدان مى آيد, ولى امام ( ع ) اورا منع مى كندومى فرمايد هم اكنون پدرت كشته شده وآمدن تو به ميدان , براى مادرت سنگين است اما او گفت : ( ( ان امي هي التي امرتني , مادرم به من فرمان داده كه جان ناقابل خودرا فداى شما كنم ) ) ج_وان ب_ه م_ي_دان آم_د تا اينكه كشته شد, سپاه عمر سعد, سراورا به طرف امام حسين ( ع ) پرتاب ك_ردن_د اما مادر, سر فرزندش را برداشت وآن را به طرف يكى از دشمنان پرتاب كرد ويك نفررا هم ك_ش_ت , آن_گ_اه ب_ه خ_ي_م_ه آم_د وعمودخيمه را برداشت كه به ميدان برود, ولى حضرت اورا بر گردانيد ( ( 220 ) ) .

شهادت همسر عبداللّه بن عمير كلبى .

بعد از شهادت ( ( عبداللّه بن عمير كلبى ) ) , همسرش به طرف جنازه شوهر آمدودر بالين او نشست وخ_اك را از ص_ورت_ش ت_م_ييز كرد ومى گفت : ( ( هنيئا لك الجنة , اسال اللّه الذي رزقك الجنة ان يصحبني معك ) ) . ( ( بهشت بر تو گوارا باد, آرزو دارم كه من هم در بهشت در كنار تو باشم ) ) . در اي_ن ه_نگام شمر به غلامش ( ( رستم ) ) دستور داد تا با عمودى به آن زن حمله كند واورا بكشد وبدين وسيله همسر ( ( عبداللّه بن عمير ) ) نيز در زمره شهداى كربلانامش جاودانه شد ( ( 221 )

) .

مادرانى كه شاهد شهادت فرزندان خود بودند .

نه نفر از شهدا در مقابل چشم مادرانشان جان دادند : .

1 _ عبداللّه بن الحسين ( على اصغر ) , نام مادرش رباب , دختر امرؤالقيس . 2 _ عون بن عبداللّه بن جعفر, مادرش عقيله بنى هاشم , زينب كبرى ( س ) . 3 _ قاسم بن الحسن , مادرش رمله . 4 _ عبداللّه بن الحسن ,مادرش , بنت شليل . 5 _ عبداللّه بن مسلم , مادرش , رقيه , دختر اميرالمؤمنين ( ع ) . 6 _ محمد بن ابى سعيد بن عقيل , نام مادرش ذكر نشده است . 7 _ عمر بن جناده ,نام مادرش ذكر نشده است . 8 _ عبداللّه بن عمير كلبى كه مادرش اورا بعد از شهادت پدر, تشويق به جهادنمود . 9 _ ع_لى بن الحسين ( على اكبر ) كه طبق نقل بعضى از مورخين , مادرش ( ( ليلى ) ) شاهد شهادت فرزند بود ( ( 222 ) ) .

روضه .

ك_اروان ك_رب_لا, ب_ا گ_ري_ه ون_اله هاشميات بدرقه شد وبا آه وگريه هم از آن استقبال شد وقتى ( ( بشير ) ) خبر شهادت امام ( ع ) را اعلام كرد, زنى در خانه نبود مگر آنكه بيرون آمد وبه سر وصورت خود زد : ( ( فلم ار باكيا اكثر من ذلك اليوم ) ) . م_ردم , ام_ام سجاد ( ع ) را در حالى ديدند كه نمى توانست از گريه خوددارى كند : ( ( وهو لا يتمالك عن العبرة وارتفعت اصوات الناس بالبكا ) ) . با

اشاره حضرت , مردم آرام شدند, آنگاه فرمود : . ( ( قتل ابو عبداللّه ( ع ) وعترته وسبي نساه وصبيته وداروا براسه في البلدان من فوق عالي السنان ) ) , حسين ( ع ) واصحابش را كشتند, زن وبچه هاى اورا اسير كردندوسر مباركش را بالاى نيزه در ميان شهرها گرداندند ) ) ( ( 223 ) ) . امام سجاد ( ع ) خطاب به قبر رسول خدا ( ص ) چنين گفت : . وما انقضى بكاه حتى قضى _____ حياته وهو حليف للرضا . وكيف لا يبكي وقد شاهد ما _____ بكت له عين السما بالدما . وكيف لا تبكي دما عين السما _____ وقد بكت سحائب القدس دما . وفي ذرى العوالم العلوية _____ اقيمت الماتم الشجية . ناهيك في ذلك لطم الحور _____ في جنة الحبور والسرور . فكيف تنسى هذه الرزية _____ والوتر وتر سيد البرية . ان يكن الموتور سيد الورى _____ فهل ترى اعظم منه هل ترى ( ( 224 ) ) . *** . كنز مخفى بود, ليكن شهره هر شهر شد _____ تا شود سر محبت آشكارا ومبين . ناله يا ليت امى لم تلدنى ! بر كشيد _____ بهر هتك حرمت ناموس رب العالمين . لا تقل هجرا شنيد از معدن جهل وغرور _____ عين اسرار علوم اولين وآخرين . *** .

مجلس بيست وپنجم

ملاقات امام حسين ( ع ) با جابر بن عبداللّه انصارى .

( ( ي_ا ج_اب_ر ! ق_د فعل اخي ذلك بامر اللّه وامر رسوله , واني ايضا افعل بامر اللّه وامررسول ه , اتريد ان استشهد لك رسول اللّه

( ص ) وعليا واخي الحسن بذلك الان ؟

) ) ( ( 225 ) ) . ي_ك_ى از م_لاق_ات_هاى سيدالشهدا ( ع ) در مدينه با ( ( جابر بن عبداللّه انصارى ) ) ( ( 226 ) ) ,است كه از ام_ام ( ع ) در خ_واست مى كند كه مانند برادرش امام مجتبى ( ع ) ՙĘ͠كند واز رفتن به عراق صرف نظر نمايد . ام_ا حضرت در پاسخ مى فرمايد : ( ( آنچه را برادرم انجام داد به فرمان خداوپيامبر ( ص ) بود وآنچه را ه_م م_ن ان_ج_ام م_ى ده_م , ب_ه دس_ت_ور خ_داوپ_ي_ام_بر ( ص ) است واگر بخواهى , بر اين مطلب , پيامبر ( ص ) واميرالمؤمنين ( ع ) وبرادرم را هم شاهد مى آورم ) ) . ( ( ج_ابر ) ) مى گويد : ( ( اينجا حضرت نگاهى به آسمان كرد ودرهاى آسمان باز شدكه پيامبر ( ص ) , وع_ل_ى ( ع ) , ح_س_ن , حمزه وجعفررا ديدم كه به زمين فرود آمدند من ترسان وهراسان برخاستم پ_يامبر ( ص ) فرمود : آيا به تو نگفتم كه درباره حسن , مؤمن نيستى مگر آنكه تسليم امر همه امامان شوى واعتراض نكنى ؟

آيا مى خواهى جايگاه معاويه ويزيدرا ببينى ؟

. ع_رض ك_ردم : آرى يا رسول اللّه ( ص ) , آنگاه پايش را به زمين زد وزمين شكافته شد ودريايى پديدار گ_ش_ت آن نيز شكافته شد, باز زمينى آشكار گرديد تا هفت زمين ودريا و زير همه اينها آتش بود ك_ه ول_يد بن مغيره , وابوجهل ومعاويه طاغى ويزيدرا به

يك زنجير بسته بودند وشياطين را هم به آنان ملحق كرده بودند . ب_ع_د ف_رمود : سرت را بالا كن , درهاى آسمان را گشوده ديدم كه بهشت بالاى آن بود آنگاه رسول خ_دا ( ص ) ب_ا كسانى كه همراهش بودند بالا رفتند, چون به فضارسيدند, پيامبر ( ص ) حسين ( ع ) را ص_دا زد وف_رم_ود : ي_ا ب_ن_ي ! الحقني , پسرم به من ملحق شو پس همگى در بهشت در آمدند آنگاه پيامبر ( ص ) مرا صدا زد وفرمود : اى جابر ! اين فرزندم با من است پس تسليم امر او باش ودر او شك مكن تا اينكه مؤمن باشى . جابر مى گويد : چشمان من كور باد اگر آنچه را از رسول خدا ( ص ) نقل كردم ,نديده باشم ) ) . اين داستان تاريخى , حاوى غرايبى است كه لازم است توضيح داده شود : . 1 _ آيا امكان رؤيت پيامبر ( ص ) وائمه ( ع ) بعد از رحلت آنان وجود دارد ؟

. 2 _ آيا امكان ديدن عذابهاى برزخى يا نعمتهاى برزخى هست ؟

. 3 _ اي_ن ج_ري_ان وقتى اتفاق افتاده كه يزيد در قيد حيات بوده , آن وقت جابرچگونه عذاب يزيدرا ديده است ؟

. پاسخ سؤال اول . اما درباره سؤال اول , ترديدى نيست كه مى توان پيامبر وامام ( ع ) را ديد,چنانچه ( ( ابن قولويه ) ) در رواي_ت_ى از ام_ام ص_ادق ( ع ) ن_ق_ل مى كند كه در روز عاشورا,شخصى صيحه مى زد كه اى مردم ! پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) را

م_ى بينم كه ايستاده و به زمين نگاه مى كند وگاهى هم نگاهى به شما مى كند : ( ( اخاف ان يدعوا اللّه على اهل الارض فاهلك فيهم ) ) . ( ( مى ترسم اهل زمين را نفرين كند من هم در ميان آنها هلاك شوم ) ) . چ_ون اين خبر منتشر شد ونزديك بود در ميان لشكر عمر سعد ايجاد بلوا كند,گفتند اين شخص ديوانه است . راوى به امام صادق ( ع ) عرض كرد, آن شخص كى بود كه فرياد مى زد ؟

امام صادق ( ع ) فرمود : ( ( ما نراه الا جبرئيل , جز جبرئيل كسى ديگر نبود كه بتواندپيامبر ( ص ) را ببيند ) ) ( ( 227 ) ) .

ميرداماد وحرز اميرالمؤمنين ( ع ) .

در احوالات ( ( محمد باقر استرآبادى قدس سره ) ) , معروف به ( ( ميرداماد ) ) آمده است كه مى گويد : . ( ( ح_رزى از اميرالمؤمنين ( ع ) رسيده بود ومن مى خواستم بدانم به همان نحوى كه در كتب است , از زب_ان حضرت صادر شده يا نه روزى در شهر قم در سال 1011مشغول تعقيب نماز عصر بودم كه ح_ال_ت خ_لسه اى به من دست داد, شخصيت نورانى اميرالمؤمنين ( ع ) را ديدم كه مشغول خواندن حرزاست ودوباره تكرار كرد ومن هم باحضرت خواندم تا كاملا حفظ شدم : فلقد كانت هي اليقظة الحقة ) ) ( ( 228 ) ) . پس امكان تشرف به خدمت حضرات معصومين عليهم صلوات اللّه وجوددارد, منتها نه هميشه ونه ب_راى ه_ر

ك_س وم_رحوم علامه مجلسى _ قدس اللّه روحه _ درجلد 27 بحار الانوار, بابى را به اين مساله اختصاص داده است . پاسخ سؤال دوم . آي_ات ق_رآن_ى , در ن_ع_م_ت_ه_ا وعذابهاى برزخى صراحت دارد, از جمله درباره ( ( مؤمن آل يس ) ) مى فرمايد : . ( قيل ادخل الجنة قال يا ليت قومي يعلمون بما غفرلي ربي وجعلني من المكرمين ) ( ( 229 ) ) . ( ( وق_ت_ى مورد رحمت الهى قرار گرفت , گفت : اى كاش ! قوم من مى دانستند كه به چه سعادتى رسيدم ) ) . روش_ن اس_ت ك_ه اي_ن ك_لام وقتى گفته مى شود كه عده اى در دنيا هستند والا درقيامت , اولين وآخرين جمع هستند . وهمچنين درباره عذاب برزخى فرعون مى فرمايد : . ( وح_اق بال فرعون سؤ العذاب النار يعرضون عليها غدوا وعشيا ويوم تقوم الساعه ادخلوا ال فرعون اشد العذاب ) ( ( 230 ) ) . ( ( ع_ذاب , ق_وم فرعون را احاطه كرده است , صبح وشب بر آنان نازل مى شودوهمينطور, روزى كه قيامت بر پا شود, ( خطاب گردد كه ) آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد ) ) . استدلال به آيه شريفه بر عذابهاى برزخى , از دو جهت است : . اولا : روز وشب از مختصات اين جهان است ودر قيامت صبح وشبى وجودندارد . وث_انيا : دو عذاب را براى آل فرعون بيان كرده است , يكى ( ( غدوا وعشيا ) ) كه عذاب برزخى مى شود وديگرى : ( ( يوم تقوم

الساعة ) ) كه عذاب قيامت را جدا ذكركرده است .

سخن پيامبر ( ص ) با اجساد كفار در بدر .

بعد از پايان جنگ بدر كه جنازه هارا به درون چاه انداختند, رسول خدا .

( ص ) بالاى چاه آمد ويكى _ يكى آنان را صدا زد : ( ( يا عتبه ! يا شيبه ! يا اميه ! ياابا جهل ! هل وجدتم ما وعدكم ربكم حقا ) ) . ( ( آيا وعده الهى ( عذاب ) را به حق يافتيد ؟

) ) . ( ( قالوا يا رسول اللّه ! تنادى قوما قد ماتوا ؟

! قال ( ص ) : قد علموا ان ما وعدهم ربهم حق ) ) ( ( 231 ) ) . ( ( اص_حاب گفتند يا رسول اللّه ! با مردگان سخن مى گوييد ؟

! فرمود : همانا اينان وعده الهى را به حق يافتند ) ) .

ماجراى جالب پدر وپسر .

( ( ض_ب_يان بن جعفر ) ) مى گويد : ( ( خدمت امام كاظم ( ع ) نشسته بودم كه جوانى ازاهل شام وارد شد وبه حضرت عرض كرد : يابن رسول اللّه ! پدرم از دوستان بنى اميه بود ولى خودم از شيعيان شما م_ى ب_اشم وما هميشه در حال نزاع با يكديگر بوديم وبه همين خاطر در موقع مرگش حاضر نشد محل اموال مخفى خودرا به من نشان بدهد,آيا راهى براى دستيابى به آنها هست ؟

. ح_ض_رت ن_وش_ت_ه اى را ب_ه آن ج_وان دادن_د وف_رمودند : اين را ببر به قبرستانى كه پدرت در آنجا م_دف_ون اس_ت , آنگاه صدا بزن ( ( ذرجان

) ) ! شخصى مى آيد, اين نوشته را به او بده تا برود وپدرت را بياورد وآنچه را مى خواهى از او سؤال كن . جوان دستورات را انجام داد تا ذرجان رفت ويك خرس سياهى را كه به زنجيربسته شده بود آورد . م_رد ش_ام_ى گ_فت : چرا اين را آوردى ؟

خرس سياه , خودش به زبان آمد وگفت : پسر ! من پدر تو ه_س_تم كه در اثر بغض اهل بيت به اين روز افتاده ام بدانكه روزى هفتادمرتبه مروان , معاويه , يزيد وب_ن_ى ام_ي_ه را با پيروانشان مى سوزانند واين سياهى چهره من در اثر آتش آنان است ونقدينه ها در حجره است , آنهارا بر مى دارى وپنجاه درهم آن رابه موسى بن جعفر ( ع ) . مى دهى ) ) ( ( 232 ) ) . پاسخ سؤال سوم . اما در پاسخ سؤال سوم لازم است چند آيه شريفه را در مورد عذاب كفار نقل نماييم : . الف _ ( ويستعجلونك بالعذاب وان جهنم لمحيطة بالكافرين ) ( ( 233 ) ) . ( ( كفار, عذاب را فورا مى خواهند, در حالى كه متوجه نيستند وعذاب آنان رااحاطه كرده است ) ) . ب _ ( انا جعلنا في اعناقهم اغلالا فهي الى الا ذقان فهم مقمحون ) ( ( 234 ) ) . ( ( ما, در گردن كفار زنجيرهايى قرار داديم كه تا چانه مى رسد وسرهايشان بالاست ) ) . ج _ ( ان الا برار لفي نعيم وان الفجار لفي جحيم يصلونها يوم الدين ) ( ( 235 ) )

. ( ( نيكان در نعمت وفجار در جهنم هستند ودر قيامت آن را خواهند چشيد ) ) .

پ_س اس_ت_ب_عادى ندارد كه اگر حجابها برداشته شود, افراد در همان چهره واقعى خودشان ديده ش_ون_د وك_ف_ار در دن_ي_ا ه_م معذب هستند, چنانچه ( ( ابو بصير ) ) مردم را درهمان چهره باطنى خ_ودش_ان م_شاهده مى كند هنگامى كه ابو بصير ( يحيى بن قاسم ) كه اعمى است , به امام باقر ( ع ) عرض مى كند : . ( ( م_ا اك_ث_ر ال_حجيج واقل الضجيج , حاجى زياد, ولى ناله كم است ) ) حضرت مى فرمايد : ( ( ما اكثر الضجيج واقل الحجيج , حاجى كم , ولى ناله زياداست ) ) . لذا براى اثبات مطلب , دستى به چشمان ( ( ابو بصير ) ) مى گذارد واو بينا مى شودوجمعيتى زياد از م_يمون وخوك مشاهده مى كند, ولى انسان بسيار كم مى بيند وبه امام ( ع ) عرض مى كند : صحيح فرموديد كه ناله بسيار ولى حاجى كم است ( ( 236 ) ) .

روضه .

وق_ت_ى م_ج_ن_ون ( ق_يس بن ملوح ) از مرگ ( ( ليلى بنت سعد ) ) با خبر شد, واردقبرستان شد واز كودكى سؤال كرد كه قبر ( ( ليلى ) ) كجاست ؟

كودك در پاسخ گفت : . برو در اين بيابان جستجو كن _____ ز هر خاكى كفى بردار و بو كن . ز هر خاكى كه بوى عشق برخاست _____ يقين دان تربت ليلى همانجاست . *** . در ارب_عين , جابر به همراه ( ( عطيه عوفى

) ) به زيارت سيدالشهدا ( ع ) آمد, ( ( جابر ) ) در فرات غسل ك_رد وخودرا معطر نمود تا آهسته _ آهسته , خودرا بالاى قبر رساند, سه مرتبه ( ( اللّه اكبر ) ) گفت , آنگاه بى هوش شد وبر زمين افتاد, وقتى به هوش آمد, گفت : . ( ( ال_س_لام ع_ل_ي_ك_م ي_ا آل اللّه ! ال_س_لام ع_ل_ي_ك_م ي_ا ص_ف_وة اللّه ! ال_س_لام عليكم يا خيرة اللّه من خلقه ! ) ) ( ( 237 ) ) . بگفتا يا حبيبى ! يا حبيبى ! _____ كه خونت عالمى را مشكبو كرد . سلامت مى كنم برگو جوابم _____ كه طبعم ميل گفتار نكو كرد . چو نشنيد او جواب خويش از يار _____ كه حل مشكل خود موبه مو كرد . به خود گفتا نديده كس به عالم _____ تن بى سر كه بتوان گفتگو كرد . ( ( شعر از : ژوليده ) ) .

مجلس بيست وششم

ملاقات امام حسين ( ع ) با ملائكه .

طبق نقل ( ( لهوف ) ) , از امام صادق ( ع ) آن حضرت مى فرمايد : ( ( هنگامى كه سيدالشهدا ( ع ) به قصد ح_رك_ت ب_ه ك_ربلا از مكه خارج شدند, جمعيت زيادى ازملائكه با حضرت , ملاقات كردند كه در دست آنان حربه هايى بود وبر اسبهاى بهشتى سوار بودند, به حضرت سلام كرده وعرض كردند : . ( ( ي_ا ح_ج_ة اللّه ع_لى خلقه بعد جده وابيه واخيه ! ان اللّه عزوجل امد جدك رسول اللّه ( ص ) بنا في مواطن كثيرة وان اللّه امدك بنا,

فقال لهم , الموعد حفرتي وبقعتي التي استشهد فيها وهي كربلا ) ) . ( ( اى حجت خدا بر مردم ! خداوند متعال جدت رسول خدا ( ص ) را به وسيله مادر بسيارى از جنگها كمك كرده است واكنون هم مارا براى نصرت شمافرستاده است ) ) . حضرت در پاسخ فرمود : ( ( وعده گاه من وشما در كربلا ) ) . گ_فتند : ( ( ما از طرف پروردگار مامور به اطاعت از شما هستيم , اگر خوف اين باشد كه آنان در بين راه به شما صدمه اى بزنند ما همراه شما باشيم ) ) . امام حسين ( ع ) فرمود : ( ( تا به كربلا نرسم , آنان نمى توانند به من آزارى برسانند ) ) ( ( 238 ) ) . در ح_الات ( ( ابو محمد واقدى وزرارة بن خلج ) ) توضيح داده شد كه نزول ملائكه در جنگها صرفا براى تقويت روحيه واطمينان قلب سربازان اسلام است واگرملائكه مستقيما وارد صحنه , كارزار ش_ون_د, دي_گر ارزشى براى شهيد وجهاد باقى نمى ماند اكنون لازم است با ملائكه وهدف از خلقت واصناف آنان آشنا شويم .

نام ملائكه در قرآن .

در ق_رآن كريم نام ( ( جبرئيل , ميكائيل , وهاروت وماروت ) ) آمده است وبقيه , فقطاوصاف آنان ذكر شده و ( ( اسرافيل وعزرائيل ) ) در روايات از آنان نام برده شده است .

خلقت ملائكه .

نظر به اينكه ملائكه موجودات نامرئى هستند, لذا از قلمرو درك وحس ماخارج مى باشند وقهرا از ك_يفيت خلقت آنان نيز اطلاعى نداريم مگر آن

مقدارى را كه خداوند متعال در قرآن مجيد از آنان توصيف كرده است . اج_م_الا ملائكه موجوداتى هستند كه عصيان الهى نمى كنند, مشغول تسبيح وتقديس پروردگار ه_ستند واز عبادت پروردگار, سير وخسته نمى شوند اكنون آياتى از قرآن كريم در اين باره آورده مى شود تا زمينه آشنايى بيشترى فراهم آيد : . 1 _ ملائكه اى داراى دوبال وبعضى سه بال وبعضى چهار بال هستند : . ( الحمد للّه فاطر السموات والارض جاعل الملائكة رسلا اولي اجنحة مثنى وثلاث ورباع ) ( ( 239 ) ) . ( ( آيا منظور از ( ( بال ) ) , همين بال شبيه پرندگان است ؟

آن وقت سه بال معنا ندارد,لذا اينها تعابير كنايى هستند واشاره به مقامات آنان دارد كه ( ( ما منا الا له مقام معلوم ) ) ( ( 240 ) ) . 2 _ ملائكه , جنبه امارت وفرماندهى دارند مانند جبرئيل : ( مطاع ثم امين ) ( ( 241 ) ) . 3 _ حمل عرش الهى : ( الذين يح ملون العرش ومن حوله يسبحون بحمدربه م ) ( ( 242 ) ) . 4 _ ش_ف_اعت به اذن الهى : ( وكم من ملك في السموات لا تغني شفاعتهم شيئا الامن بع د ان ياذن اللّه لمن يشا ) ( ( 243 ) ) . 5 _ لعن بر كفار : ( اولئك عليهم لعنة اللّه والملائكة ) ( ( 244 ) ) . 6 _ ب_ش_ارت ب_ه مؤمنان : ( ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخاف وا ولا

تحزنوا وابشروا بالجنة ) ( ( 245 ) ) . 7 _ كتابت اعمال : ( وان عليكم لحافظين كراما كاتبين ) ( ( 246 ) ) . 8 _ ام_داد م_ؤم_ن_ين : ( واذ تقول للمؤمنين الن يكفيكم ان يمدكم ربكم بثلاثة آلاف من الملا ئكة منزلين ) ( ( 247 ) ) . 9 _ حفظ انسانها از حوادث : ( له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من ام ر اللّه ) ( ( 248 ) ) . 10 _ مامور تدبير واداره امور جهان هستند : ( فالمقسمات امرا ) ( ( 249 ) ) , ( فالمدبرات امرا ) ( ( 250 ) ) .

رؤيت ملائكه .

آيا ملائكه ديده مى شوند ؟

قرآن كريم , دو مورد از رؤيت را ذكر كرده است : .

ال_ف _ ( ( در ع_ذاب ق_وم ل_وط ) ) , ملائكه ابتدا نزد حضرت ابراهيم ( ع ) آمدند,ابراهيم ( ع ) براى آنان گ_وس_ال_ه اى ب_ري_ان كرد, ولى مشاهده كرد كه آنان لب به طعام نمى زنند, لذا ترسيد اما ملائكه گفتند : ( ( نترس ما ماموران عذاب قوم لوط هستيم ) ) : . ( ف_ل_م_ا راى اي_دي_ه_م لا ت_ص_ل ال_ي_ه نكرهم واوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلناالى قوم لوط ) ( ( 251 ) ) . ب _ ودر م_ورد حضرت مريم ( س ) آمده كه ملكى به صورت آنسان نزد او آمد,مريم ترسيد, فرشته گفت : . ( انما انا رسول ربك لا هب لك غلاما زكيا ) ( ( 252 ) ) . از وقايع جنگ

بدر هم استفاده مى شود كه مؤمنين , ملائكه را در بدرمشاهده كرده اند, منتها آنان را نشناخته اند ( ( 253 ) ) .

عصمت ملائكه .

آي_ا م_لائك_ه از مقام عصمت برخودار هستند ؟

چند آيه در قرآن كريم آمده است كه ملائكه معصيت نمى كنند, يكى مربوط به مامورين جهنم است : . ( ي_ا اي_ه_ا الذين امنوا قوا انفسكم واهليكم نارا وقودها الناس والحجارة عليهاملا ئكة غلاظ شداد لا يعصون اللّه ما امرهم ويفعلون ما يؤمرون ) ( ( 254 ) ) . دي_گ_رى در م_ق_ام تنزيه پروردگار از داشتن فرزنداست كه ( ( ملائكه ) ) فرزندان خداوند نيستند : ( وق_ال_وا ات_خذ اللّه ولدا سبحانه بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول وهم ب ام ره يعملون ) ( ( 255 ) ) ( يخافون ربهم من فوقهم ويفعلون ما يؤمرون ) ( ( 256 ) ) . علامه طباطبائى ( قدس سره ) مى فرمايد : . ( ( ت_كليف ملائكه از سنخ تكاليف معهود اجتماعى انسانى نيست كه به دنبال آن ثواب وعقاب بيايد, ب_لكه ملائكه موجودات نورانى هستند كه چيزى را انجام نمى دهند مگر آنكه پروردگار عالم اراده كرده باشد, لذا پاداش وكيفرى هم بر اعمال آنان مترتب نيست وتكوينا مكلف هستند ) ) ( ( 257 ) ) .

روضه .

م_ص_ي_بت عطش امام حسين ( ع ) اعظم مصائب است , زيرا جبرئيل هم وقتى براى حضرت آدم ( ع ) روض_ه مى خواند, به ( ( مصيبت عطش ) ) اشاره مى كند, وقتى ذات پروردگار عالم اراده فرمود كه ت_وب_ه آدم ( ع ) را ق_بول نمايد,

پرده از جلو چشمش برداشته شد ودر ساق عرش , اسامى خمسه آل عبارا ديد, حضرت آدم سؤال كرد اى جبرئيل آنان را چگونه بخوانم ؟

گفت بگو : . ( ( ي_ا حميد بحق محمد ! يا عالي بحق علي ! يا فاطر بحق فاطمة ! يا محسن بحق الحسن والحسين ! ومنك الاحسان ) ) . حضرت آدم سؤال كرد : چرا در موقع بردن نام حسين ( ع ) قلبم شكست واشكم جارى شد ؟

! . ج_ب_رئي_ل ع_رض ك_رد : چ_ون ب_راى ف_رزندت مصيبتى ر خ مى دهد كه تمام مصائب در كنار آن كوچك است . آدم پرسيد آن مصيبت چگونه است ؟

. جبرئيل گفت : ( ( يقتل عطشانا غريبا وحيدا فريدا, ليس له ناصر ولا معين ولوتراه يا آدم وهو يقول : وا عطشاه ! وا قلة ناصراه ! حتى يحول العطش بينه وبين السماكالدخان فلم يجبه احد الا بالسيوف وش_رب ال_ح_توف فيذبح ذبح الشاة من قفاه وينهب رحل ه اعداؤه وتشهر راسه ورؤوس انصاره في البلدان ومعهم النسوان ) ) ( ( 258 ) ) . از آب هم مضايقه كردند كوفيان _____ خوش داشتند حرمت مهمان كربلا . بودند ديو ودد همه سيراب ومى مكيد _____ خاتم ز قحط آب , سليمان كربلا . ز آن تشنگان هنوز به عيوق مى رسد _____ فرياد العطش ز بيابان كربلا .

مجلس بيست وهفتم

ملاقات امام حسين ( ع ) با جن .

به دنبال روايت امام صادق ( ع ) در لهوف كه ملائكه به خدمت امام حسين ( ع ) رسيدند كه در مبحث قبلى گذشت , امام صادق ( ع )

مى فرمايد : . ( ( واتته افواج من مؤمني الجن فقالوا يا مولا نا نحن شيعتك وانصارك فمرنا بماتشا ) ) . ( ( جماعتى از مؤمنين از اجنه به خدمت سيدالشهدا ( ع ) رسيدند وعرض كردندما از شيعيان وياران ش_ما هستيم , هر دستورى بدهيد آماده هستيم , اگر امر كنيد به كشتن تمام دشمنانتان در حالى كه شما اينجا باشيد, شر همه آنان را از شما كوتاه مى كنيم ) ) . امام ( ع ) در حق آنان دعا وسپس فرمود : مگر قرآن را نخوانده ايد آنجا كه مى فرمايد : . ( قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم ) ( ( 259 ) ) . ( ( اگر در خانه هاى خود بمانيد آنان كه مقدر شده كشته شوند, به سوى قبور خودخواهند رفت ) ) . ( ( ف_اذا اق_م_ت ف_ي م_كاني فبم يمتحن هذا الخلق المتعوس وبماذا يختبرون ومن ذايكون ساكن حفرتي وقد اختارها اللّه تعالى يوم دحي الا رض وجعلها معقلا لشيعتناومحبينا ) ) . ( ( اگ_ر م_ن اي_نجا بمانم , پس اين مردم وارونه به چه وسيله امتحان شوند ؟

وچه كسى در قبر من خ_واه_د خ_واب_ي_د در صورتى كه خداوند روزى كه زمين را گسترد, آن رابراى من برگزيد وپناه ش_يعيان ودوستان ما قرار داد اعمال ايشان را در آنجا قبول ودعاى آنان را اجابت مى فرمايد شيعيان ما در آن زمين , مسكن مى كنند وبراى آنان دردنيا وآخرت , امان خواهد بود, ولى شما روز شنبه كه روز عاشورااست نزد من بياييد ) ) .

ودر رواي_ت دي_گ_ر آمده كه حضرت به آنان فرمود : ( ( در روز جمعه كه من درپايان آن روز, كشته م_ى ش_وم وكسى از اهل بيت من وخويشان وبرادران من باقى نمى مانند سر مرا براى يزيد مى برند, نزد من حاضر شويد ) ) . م_ؤم_ن_ين جن گفتند : ( ( به خدا قسم ! اگر طاعت امر شما واجب نبود, مخالفت مى كرديم وتمام دشمنانت را قبل از آنكه به شما آسيبى برسانند, مى كشتيم ) ) ( ( 260 ) ) .

خلقت جن .

( ( ج_ن ) ) در ل_غ_ت به معناى پوشيده و22 بار نام آن در قرآن آمده است ,موجودى است با شعور وبا اراده وپ_وش_ي_ده وغ_ير حسى ودر ميان آنان مطيع , عاصى ,مؤمن ومشرك وجود دارد اينك براى آشنايى بيشتر, آياتى از كتاب الهى در اين زمينه آورده مى شود : . 1 _ ( ( جن ) ) از آتش سوزان خلق شده است : . ( والجان خلقناه من قبل من نار السموم ) ( ( 261 ) ) . 2 _ ( ( جن ) ) مثل انس مكلف است : . ( و ما خلقت الجن والا نس الا ليعبدون ) ( ( 262 ) ) . 3 _ عاصيان از ( ( جن ) ) به آتش مى روند : . ( ولقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن والانس ) ( ( 263 ) ) . 4 _ ( ( جن ) ) مارا مى بيند ولى ما آنان را نمى بينيم : . ( انه يرايكم هو و قبيله من حيث

لا ترونهم ) ( ( 264 ) ) . 5 _ جماعتى از جن به پيامبر ( ص ) ايمان آوردند : . ( ق_ل اوح_ي ال_ي انه استمع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرانا عجبا, يهدي الى الرشد فامنا به ولن نشرك بربنا احدا ) ( ( 265 ) ) . 6 _ ( ( جن ) ) در تسخير سليمان بود : . ( ومن الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ) ( ( 266 ) ) . 7 _ نر وماده بودن ( ( جن ) ) : . ( و من كل شى خلقنا زوجين لعلكم تذكرون ) ( ( 267 ) ) .

جن در خدمت ائمه ( ع ) .

( ( سدير صيرفى ) ) نقل مى كند كه امام باقر ( ع ) در مدينه به من دستوراتى را فرمودومن براى انجام آن_ه_ا از م_دي_نه خارج شدم وچون به روحا ( سى يا چهل ميلى مدينه ) رسيدم مردى را ديدم كه به ل_باس خود اشاره مى كند ومن خيال كردم تشنه است , ظرف آبى را به او دادم , گفت : نيازى به آب ندارم , آنگاه نامه اى را به من داد كه مركب آن خشك نشده بود, به مهر پايين نامه نگاه كردم , ديدم م_ه_ر ح_ض_رت ب_اقر العلوم ( ع ) است ,گفتم كى حضرت را ديدى ؟

گفت : همين الان ودر آن نامه حضرت دستوراتى را به من داده بود, وقتى متوجه شدم , كسى را در مقابل خود نديدم . ( ( سدير ) ) وقتى به خدمت حضرت رسيد

وجريان نامه را عرض كرد,امام ( ع ) فرمود : . ( ( يا سدير ! ان لنا خدما من الجن فاذا اردنا السرعة بعثناهم ) ) . ( ( م_ا خ_دم_ت_ك_اران_ى از ج_ن داري_م ك_ه ه_رگاه بخواهيم كارى را به سرعت انجام دهيم آنان را مى فرستيم ) ) ( ( 268 ) ) .

دعبل وظبيان .

( ( دع_ب_ل ) ) مى گويد : ( ( هنگامى كه از ترس معتصم عباسى متوارى بودم , شبى را درنيشابور تنها در اتاقى نشسته بودم ودر مقام تنظيم قصيده اى در مورد عبداللّه بن طاهربودم در حالى كه درب اطاق بسته بود, شخصى وارد شد وسلام كرد, خيلى ترسيدم ,گفت : نترس كه من يكى از برادران ج_ن_ى توام كه ساكن يمن هستم ويكى از جنيان عراق , قصيده تورا براى ما خواند, دوست دارم كه آن را از زبان خودت بشنوم , دعبل شروع كرد به خواندن قصيده : . مدارس آيات خلت من تلاوة _____ ومنزل وحي مقفر العرصات . اناس علي الخير منهم وجعفر _____ وحمزة والسجاد ذوالثفنات . آنقدر گريه كرد كه بيهوش بر زمين افتاد, سپس گفت : حديثى را برايت بخوانم كه تورا در عقيده ومذهبت استوار نمايد گفتم : بخوان . گ_ف_ت : م_دت_ى بود كه نام جعفر بن محمد ( س ) را مى شنيدم تا اينكه اورا در مدينه ملاقات كردم ح_ديثى را از پيامبر ( ص ) نقل كرد كه : ( ( علي واهل بيته الفائزون ) ) چون خواست خداحافظى كند, از نام او پرسيدم , گفت : من ( ( ظبيان بن عامر

) ) هستم ( ( 269 ) ) .

روضه .

( ( دع_ب_ل ) ) ه_نگامى كه اشعارش را براى حضرت رضا ( ع ) خواند, حضرت هم دوبيت به آن اضافه فرمود : . وقبر بطوس يا لها من مصيبة _____ الحت على الاحشا بالزفرات . الى الحشر حتى يبعث اللّه قائما _____ يفرج عنا الهم والكربات . ( ( دع_ب_ل ) ) ع_رض كرد در طوس قبرى را نمى شناسم امام ( ع ) فرمود : ( ( آنجا قبر من است ومدتى ن_م_ى گذرد كه آنجا محل رفت وآمد شيعيان ما مى شود : ( ( الا فمن زارني في غربتي بطوس كان معي فى درجتي يوم القيامة مغفورا ) ) ( ( 270 ) ) . *** . اى غريبى كه ز جد وپدر خويش جدائى ! _____ خفته در خاك خراسان , تو غريب الغربائى . اين رواق تو وصحن وحرمت همچو بهشت است _____ روضه ات جنت فردوس مسما به رضائى . آه از آن دم كه ز سوز جگر وحال پريشان _____ ناله ات گشت بلند آه تقى جان به كجائى . اى شه يثرب وبطحا تو غريبى به خراسان _____ سرور جمله غريبان ومعين الضعفائى . اغنيا مكه روند وفقرا سوى تو آيند _____ جان به قربان تو شاها كه تو حج فقرائى . *** . بكت عليه هاطلا ت القدس _____ ناحت عليه نفحات الانس . ناح الامين وهو ذو شجون _____ مما جنت به يد المامون . عليه سيد الورى ينوح _____ حزنا فكيف لا ينوح الروح . ناحت عليه الانبيا والرسل _____ بل العقول والنفوس

والمثل . ناحت عليه الحور في الجنان _____ تاسيا بخيرة النسوان . بكى عليه ما يرى ولا يرى _____ والبر والبحر واطباق الثرى . لقد بكى البيت ومستجاره _____ وكيف لا ومنه عز جاره . وقد بكاه المشعر الحرام _____ والحجر الاسود والمقام . لفقد عزها ومن حماها _____ بعزه عن كل مادهاها . بل هو عز الا رض والسما _____ والملا الاعلى على سوا ( ( 271 ) ) .

مجلس بيست وهشتم

كلام امام حسين ( ع ) ب_ه عب_داللّه ب_ن مطي_ع .

( ( اما وقتي هذا اريد مكة , فاذا صرت اليها استخرت اللّه في امري بعد ذلك ) ) . در مسير حركت سيدالشهدا ( ع ) به سمت مكه , حضرت با ( ( عبداللّه بن مطيع ) ) بر خورد كردند كه م_ش_غ_ول ح_فر چاه بود عبداللّه به امام ( ع ) عرض كرد : حفر چاه تمام شده ومقدارى آب در آمده , دع_اي_ى بفرماييد كه بركت كند, حضرت مقدارى از آب چاه را طلبيد ونوشيد ومضمضمه كرد وبه درون چاه ريخت وآب گوارا شد بعد به حضرت عرض كرد عازم كجا هستيد ؟

. ام_ام ( ع ) ف_رم_ود : ( ( الان ب_ه قصد مكه مى روم وبعد از آن براى مقصدم از خداى تعالى خيرخواهى طلب مى كنم كه آنچه مصلحت بنده است براى من قرار دهد ) ) . ع_ب_داللّه : ( ( م_ن ه_م مى خواهم خداوند آنچه خير ومصلحت است براى شما قراردهد ولى به شما ن_ك_ت_ه اى را ع_رض مى كنم , اميدوارم كه آن را بپذيريد, وقتى به مكه رسيديد بپرهيزيد از اينكه به

سوى كوفه برويد, زيرا پدرت در آنجا كشته شدوبرادرت آماج طعنه ها ودشنامها قرار گرفت , شما ملازم حرم باشيد كه سيادت وآقايى شما محفوظ خواهد ماند, به خدا قسم ! اگر شما كشته شويد, خاندان شما به خاطر شما كشته مى شوند ) ) . ح_ضرت از او تشكر كرد وخداحافظى نمود تا به مكه معظمه رسيد, چون نگاه حضرت به كوههاى اطراف مكه افتاد, اين آيه شريفه را تلاوت فرمود : . ( ( ولما توجه تلقا مدين قال عسى ربي ان يهديني سوا السبيل ) ) ( ( 272 ) ) .

عبداللّه بن مطيع كيست ؟

.( ( عبداللّه ) ) فرزند ( ( مطيع بن اسود ) ) است كه چهره او بيشتر بعد از ( ( واقعه حره ) ) آشكار شده زيرا وق_ت_ى م_ردم م_دينه ( ( عثمان بن محمد بن ابى سفيان ) ) پسر عموى يزيدرااز امارت مدينه خلع ك_ردن_د, ( ( ع_ب_داللّه ب_ن حنظله ) ) به عنوان امير بر انصار و ( ( عبداللّه بن مطيع ) ) به عنوان امير بر قريش برگزيده شدند تا هنگامى كه شهر مدينه در محاصره سپاهيان يزيد به سركردگى ( ( مسلم ب_ن عقبه ) ) قرار گرفت , ( ( عبداللّه بن مطيع ) ) از مدينه گريخت ودر مكه به ( ( عبداللّه بن زبير ) ) م_لحق شد وتا زمان محاصره مكه از طرف حجاج , براى جبران فرارش از مدينه , با سپاهيان حجاج ج_ن_گ_ي_د واز اشعار اوست كه مى گويد من در روز حره فرار كردم وانسان حر, يك بار بيشتر فرار نمى كند

. انا الذي فررت يوم الحرة _____ والحر لا يفر الا مرة ( ( 273 ) ) . وى از ن_ظ_ر اعتقادى , مسلك تشيع را نداشته است بلكه هنگامى كه از طرف ( ( عبداللّه بن زبير ) ) با اصحاب مختار جنگ مى كرد, روزى در ضمن سخنرانى گفت : ( ( ان من عجب العجب عجزكم من عصبة منكم قليل عددها خبيث دينها ) ) ( ( 274 ) ) .

اعتراض عبداللّه بن عمر به عبداللّه بن مطيع .

وقتى مردم مدينه با ( ( عبداللّه بن مطيع ) ) بيعت كردند, ( ( عبداللّه بن عمر ) ) بر ( ( ابن مطيع ) ) وارد شد, وى دستور داد براى مهمانش فرشى بيندازند . ( ( عبداللّه بن عمر ) ) گفت : ( ( نيامده ام كه با تو بنشينم بلكه آمده ام تا برايت حديثى رااز پيامبر ( ص ) ن_ق_ل ك_نم كه فرمود : من خلع يدا من طاعة لقى اللّه يوم القيامة ولا حجة له ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية ) ) . ع_ج_ي_ب از ( ( ع_ب_داللّه بن عمر ) ) است كه يزيدرا امام مسلمين مى داند ونقض بيعت اورا نادرست م_ى ش_م_ارد وه_ر كس در آن عصر مرده باشد ولى بيعت يزيد بر گردنش نباشد, مرگش را مرگ جاهليت مى داند ! ! ! ( ( 275 ) ) .

تفاوت خروج حضرت موسى وامام حسين ( ع ) .

ح_ض_رت س_يدالشهدا ( ع ) موقع حركت از مدينه , حالتى مانند حضرت موسى ( ع ) در خروج از مصر ووارد

ش_دن به ( ( مدين ) ) دارد : ( فخرج منها خائفايترقب ) ( ( 276 ) ) , اما وقتى به مدين رسيد : ( قال عسى ربي ان يهديني سوا السبيل ) ( ( 277 ) ) . اما بين حضرت موسى ( ع ) وحضرت حسين ( ع ) تفاوت بسياراست , زيراموسى ( ع ) هر چند ( ( خائفا ) ) از م_ص_ر خ_ارج شد ولى وقتى به ( ( مدين ) ) رسيد, احساس آرامش وامنيت نمود ودر آنجا با دختر ح_ض_رت ( ( ش_ع_ي_ب ) ) ازدواج ك_رد وب_ع_د از ده سال هم با احترام وعزت وارد شهر خود شد, اما س_يدالشهدا ( ع ) حتى در مكه هم ( ( خائفايترقب ) ) احساس امنيت نمى كرد ومى فرمود : ( ( خفت ان يغتالني يزيد ) ) . ح_س_ي_ن ب_ن ع_ل_ى ( س ) دي_گ_ر ب_ه وطن خود بر نگشت وزنها وبچه هاى حسين ( ع ) هم با وضع ناهنجارى , مردم كوفه وشام از آنان استقبال كردند .

استخاره وطلب خيرخواهى .

موضوع ديگرى كه اينجا مطرح شده , كلمه ( ( استخرت اللّه ) ) در بيان سيدالشهدا ( ع ) است كه البته اس_ت_خ_اره اص_ط_لاح_ى م_نظور نيست هر چند استخاره متعارف واگذار كردن امور به خداوند متعال است واينكه آنچه ذات بارى تعالى براى بنده مى پسندد, همان واقع شود واين يكى از صفات مؤمن است كه تصميم خودرا درمقابل اراده ازلى پروردگار, چيزى نداند واز خداوند بخواهد آنچه خ_ي_ر وم_ص_ل_ح_ت وع_اق_ب_ت ب_ه خ_ي_رى ب_راى ب_ندگان است , همان محقق شودانسان چون فكرش

محدوداست قهرا نمى تواند آينده نگر باشد, وبه همين علت است كه تصميمى مى گيرد وبعد پ_ش_يمان مى شود, يا چه بسا بر انجام امرى مصر بوده ولى بعدا كه آن امرواقع نمى شود, چقدر هم خ_وش_ح_ال مى شود ومى گويد الحمدللّه كه واقع نشدوخداوند خير مرا خواسته بود, منتها انسان وقتى اموررا به خداوند واگذار مى كند,قهرا در مقابل اراده الهى , بايد تسليم باشد واعتراض نكند, حضرت موسى ( ع ) عرض كرد : خدايا ! كدام يك از بندگانت مبغوض ترند : . ( ( قال الذي يتهمني , قال ومن خلقك من يتهمك , قال نعم الذي يستخيرني فاخير له والذي اقضى القضا له وهو خير له فيتهمني ) ) ( ( 278 ) ) . ( ( خ_ط_اب آم_د آن بنده اى كه مرا متهم كند عرض كرد : آيا از بندگان كسى هست كه تورا متهم ك_ن_د ؟

خ_ط_اب آم_د بلى , آن بنده اى كه از من خيرخواهى مى كند ومن خيرش را در پيش او قرار م_ى ده_م وآن ب_ن_ده اى ك_ه ق_ض_ا وتقديرم را براى او قرار مى دهم وبرايش خيراست , اما مرا متهم مى كند ) ) . ال_بته استخاره اصطلاحى كه امروزه در ميان شيعيان رواج دارد از همين باب است كه انسان چون از ع_اقبت امور اطلاعى ندارد, قهرا از خداوند متعال مى خواهد كه اورا از سرگردانى وتحير نجات دهد وآنچه خير اوست برايش قرار دهد .

روضه .

زي_نب ( س ) وساير زنهاا وبچه ها گفتند مارا به قتلگاه ببريد تا بدن حسين ( ع ) راببينيم , ( ( بحق اللّه

الا م_ررتم بنا على مصرع الحسين ( ص ) ) ) چون وارد قتلگاه شدندونگاهشان به بدنهاى شهدا افتاد, با ناله وافغان به چهره زدند . زينب ( س ) در كنار بدن برادر آمد, منتهى چگونه بدن حسين ( ع ) را در ميان آن اجساد مطهر بخون آغ_ش_ت_ه ش_ناسائى كرده روشن نيست , اما وصال شيرازى در زبان شعر مى گويد, زينب ( س ) كه نتوانست بدن برادررا بشناسد, بلكه حسين ( ع ) ازحلقوم بريده خواهررا صدا زد : . مى گفت ومى گريست چه جانسوز ناله اى _____ كامد ز حنجر شه لب تشنگان برون . كى عندليب گلشن جان , آمدى بيا _____ ره گم نكرده , خوش به نشان آمدى , بيا . در ك_ن_ار ب_دن ب_رادر, ن_ش_س_ت وب_ا ن_اله اى دردناك ودلى شكسته از داغ برادر وبرادرزادگان پيامبر ( ص ) را صدا زد : ( ( يا محمداه , صلى عليك ملائكة السما, هذا حسين مرمل بالدما ) ) . پس با زبان پرگله , آن بضعة الرسول _____ روكرد در مدينه كه يا ايها الرسول . اين كشته فتاده به هامون حسين تست _____ وين صيد دست وپا زده در خون حسين است . قال الراوى : ( ( فابكت واللّه كل عدو وصديق ) ) ( ( 279 ) ) . آنگاه در موقع وداع , دو جمله , هم با بدن برادر سخن گفت : . به سوى شام وكوفه چه ظالمانه مى برند _____ نمى روم ولى مرا به تازيانه مى برند . سر تورا به نوك نى زدند اين ستمگران _____

نمى روم ولى مرا به اين بهانه مى برند .

مجلس سى ام

ملاقات امام حسين ( ع ) با ابن عباس . ( ( يابن عم ! اني واللّه لاعلم انك ناصح مشفق ولكني ازمعت واجمعت على المسير ) ) ( ( 287 ) ) . از م_لاقاتهاى سيدالشهدا ( ع ) در مكه معظمه , ملاقاتى است كه بين حضرت و ( ( عبداللّه بن عباس ) ) واقع شده است . ( ( اب_ن ع_ب_اس ) ) به خدمت امام ( ع ) مى رسد واز تصميم آن حضرت جويامى شودامام ( ع ) در پاسخ مى فرمايد : ( ( امروز وفردا به طرف عراق خواهم رفت ) ) . اما ( ( ابن عباس ) ) آن حضرت را به شدت بر حذر مى دارد ومى گويد, اگر واقعامردم كوفه خواهان ش_م_ا هستند, ابتدا محيطرا با بيرون كردن استاندار يزيد ودشمنان شما, آماده كنند, آنگاه تشريف ببريد ومن در اين سفر بر شما مطمئن نيستم . ( ( فقال له حسين : واني استخيراللّه وانظر ما يكون ) ) . ( ( حضرت فرمود : در اين مورد از خداى متعال طلب خير مى كنم تا ببينم چه مى شود ) ) . ال_ب_ته در اينجا استخاره اصطلاحى منظور نيست بلكه مؤمن كارهارا به خداوندوا مى گذارد تا او آنچه مصلحت بنده است مقدر فرمايد . ( ( ابن عباس ) ) مجددا شب يا فرداى همان روز به خدمت حضرت رسيد وعرض كرد : . ( ( يا بن عم ! اني اتصبر ولا اصبر, اني اتخوف عليك في هذا الوجه الهلاك

والا ستئصال ) ) . ( ( اى پ_س_ر ع_مو ! هر چند به ظاهر صبر كنم , اما در واقع , تحمل فراق شمارا ندارم ودر اين سفر بر ش_ما بيمناك هستمكه كشته شوى وفرزندانت اسير وبيچاره شوندوچنانچه در رفتن اصرار دارى , ح_داقل به طرف يمن برو, چون شيعيان پدرت درآنجا هستند وسرزمينى است كه داراى كوههاى مرتفع وبلند مى باشد كه دشمن نمى تواند در آنجا نفوذ پيدا كند ) ) . امام ( ع ) در پاسخ فرمود : . ( ( اى پ_س_ر ع_مو ! به خدا قسم ! مى دانم كه تو خيرخواه من هستى , اما من تصميم خودرا گرفته ام واين مردم تا مرا نكشند, دست از من بر نمى دارند, اما بعد از من , دچارذلت وزبونى مى شوند ) ) .

ابن عباس به طائف تبعيد مى شود .

ابن عباس از كسانى است كه با ( ( عبداللّه بن زبير ) ) بيعت نكرد وبه همين جهت به طائف تبعيد شد وق_ت_ى ك_ه يزيد از اين قضيه مطلع شد, خوشحال شد وبراى ابن عباس نامه اى نوشت وگفت : هر چ_ه را فراموش كنيم , اين شجاعت تو, فراموش شدنى نيست كه حق مارا رعايت كردى وبا ابن زبير ملحد, بيعت نكردى ! ! .

پاسخ تاريخى ابن عباس به نامه يزيد .

( ( ان_ت ق_تلت الحسين بن علي بفيك الكثكث ولك الا ثلب , انك انت ان تمنك نفسك ذلك لعازب الراي وانك لانت المفند المهور, لا تحسبني لا ابا لك , نسيت قتلك حسينا وفتيان بني عبدالمطلب م_ص_اب_يح الدجى ونجوم الاعلام , غادرهم جنودك مصرعين

في صعيد,مرملين بالتراب مسلوبين بالعرا, لا مكفنين , تسفي عليهم الرياح وتعاورهم الذئاب ,وتنشي بهم عرج الضباع , حتى اتاح اللّه لهم اق_واما لم يشتركوا في دمائهم فاجنوهم في اكفانهم وبي واللّه وبهم عززت وجلست مجلسك الذي جلست . وم_ا ان_س م_ن الا ش_ي_ا, ف_لست بناس اطرادك الحسين بن علي من حرم رسول اللّه الى حرم اللّه , ودسك اليه الرجال تغتاله , فاشخصته من حرم اللّه الى الكوفة فخرج منهاخائفا يترقب . ثم انك الكاتب الى ابن مرجانة ان يستقبل حسينا بالرجال وامرته بمعاجلته وترك مطاولته والا لحاح عليه حتى يقتله ومن معه من بني عبدالمطلب . ث_م ط_لب الحسين بن علي اليه الموادعة وسالهم الرجعة فاغتنمتم قلة انصاره واستئصال اهل بيته فعدوتم عليهم فقتلوهم كانما قتلوا اهل بيت من الترك والكفر . فلا شى عندي اعجب من طلبك ودي ونصري وقد قتلت بني ابي وسيفك يقطرمن دمي وانت آخذ ث_ارى ف_ان ي_ش_ا اللّه لا ي_طل لديك دمي ولا تسبقني بثاري وان سبقتني في الدنيا فقبلنا ما ق تل النبييون وآل النبيين وكان اللّه الموعد . الا وم_ن اع_جب الاعاجيب وما عشت اراك الدهر العجيب , حملك بنات عبدالمطلب وغلمة صغارا من ولده اليك بالشام كالسبي المجلوب , ترى الناس انك قهرتنا وانك تامر علينا ولعمري لئن كنت ت_صبح وتمسي اللّه منا لجرح يدي , اني لارجوا ان يعظم جراحك بلساني ونقضي وابرامي فلا يستقر بك الجدل ولا يمهلك اللّه بعد قتلك عترة رسول اللّه الا قليلا حتى ياخذك اخذا اليما فيخرجك اللّه من الدنيا ذميما اثيما, فعش لاابالك فقد واللّه ارداك عند اللّه ما اقترفت ) ) .

اب_ن ع_ب_اس در پ_اس_خ ي_زيد مى

نويسد : تو خيال كردى بيعت نكردن من با او به خاطر بيعت با تو ب_وده است ! با اينكه تو حسين بن على را كشتى خاك به دهانت اى خاك بر سر ! راستى از كم خردى وب_ى فكرى تواست اگر نفست چنين نويدى به تومى دهد ودر خور سرزنش هستى وهلاكت سزاى ت_واس_ت اى ب_ى پ_در ! گ_م_ان مبر كه كشتن حسين وجوانان بنى عبدالمطلب , چراغهاى تاريكى وستارگان راهنمارا از يادبرده ام , لشكرهاى تو آنان را آغشته به خاك , برهنه تن وبى كفن در بيابان روى زمين انداختند, بادها بر ايشان مى وزيد تا خداوند براى ايشان مردمانى را وسيله قرار داد كه در خ_ون_شان شريك نبودند, آن بدنهارا كفن كردند كسانى را كه به خاطر من وآنان توعزيز شدى وبه اين مقام رسيدى كه الان به آن تكيه زده اى . هر چه را فراموش كنم , اما فراموش نمى كنم كه حسين ( ع ) را از حرم پيامبر ( ص ) به حرم الهى طرد كردى , آنگاه افرادى را پنهانى به طرف او فرستادى تااورا به طور ناگهانى بكشند, پس اورا از حرم الهى به كوفه روانه كردى وبا حالت خوف وترس , مكه را ترك نمود . آن_گ_اه به پسر مرجانه نوشتى تا با سپاهيانش سر راه حسين را ببندند وگفتى كه كار حسين را زود يكسره كنند وامروز وفردا نكنند تا او وفرزندان عبدالمطلب رابكشد . سپس حسين بن على در خواست ترك جنگ وبازگشت كرد, ولى كمى ياران وبر انداختن خاندان اورا غ_ن_ي_م_ت ش_م_رديد وبر ايشان تاختيد وآنان را كشتيد, گوياخاندانى از ترك

وكفررا به قتل رسانديد . ه_يچ چيز عجيب تر از اين نيست كه از من خواسته اى دوستدار وياور تو باشم در حالى كه فرزندان پ_درم را ك_ش_ت_ى وخون من از شمشير تو مى چكد وانتقام از تو,يكى از آرزوهاى من است پس اگر خ_داوند بخواهد, خون من در نزد تو پايمال نمى شود واز خونخواهى من نمى توانى فرار كنى واگر هم در دنيا به انتقام نرسى , قبل از ما چقدر از پيامبران وفرزندانشان كشته شدند ووعده گاه آنان نزد خداونداست . از ه_م_ه ع_ج_ي_ب ت_ر ك_ه اگ_ر زنده باشى , روزگار از اين عجايب زياد دارد آن است كه دختران ع_ب_دالمطلب وپسران صغير از نسل اورا مانند اسيران دستگير شده , به شام بردى تا به مردم نشان دهى كه بر ما پيروز شده اى وبر ما فرمانفرايى مى كنى , به جان خودم سوگند ! كه اگر هم در صبح وش_ام از زخ_م دست من آسوده بوده اى , اما اميدوارم كه زخم زبانم وشكستن وبستنم بر تو گران آي_د وخ_وشحالى تو پايدار نماند وخداوندبعد از كشتن فرزندان پيامبر ( ص ) به تو مهلت ندهد مگر ك_م , ت_ا ت_ورا بگيرد گرفتنى سخت ودردناك ومذموم وتورا گنهكار از دنيا ببرد, پس اى بى پدر ! زندگى كن كه آنچه انجام داده اى تورا در نزد پروردگار, هلاك ساخت ) ) ( ( 288 ) ) .

عبداللّه بن عباس كيست ؟

.( ( عبداللّه بن عباس ) ) پسر عموى رسول خدا ( ص ) است كه سه سال قبل ازهجرت , متولد شده ودر موقع رحلت آن بزرگوار, سيزده ساله بوده

ودر سن هفتادسالگى در طائف از دنيا رفته است چون ب_ه خاطر بيعت نكردن با ( ( عبداللّه بن زبير ) ) به طائف تبعيد شده بود, محمد بن حنفيه بر او نماز خواند وگفت : ( ( اليوم مات رباني هذه الامة ) ) . وى در اثر دعاى پيامبر ( ص ) كه در حق او فرمود : ( ( اللهم علمه الحكمة وتاويل القران ) ) , در تفسير ق_رآن م_هارت خاصى پيدا كرد وى همراه پيامبر ( ص ) بود كه جبرئيل را ديد ولى نشناخت در جنگ جمل , صفين ونهروان , همراه اميرالمؤمنين ( ع ) شركت كرده است ( ( 289 ) ) . ب_ع_ضى از محققين شيعه , ابن عباس را به خاطر عدم شركت در واقعه طف ,سرزنش مى كنند وهر ك_س به نحوى درباره او سخن گفته است , ولى حضرت حسين ( ع ) از بعضى مانند عبداللّه بن عمر وع_ب_ي_داللّه ح_ر ج_عفى رسما دعوت كرده ولى از ابن عباس وابن حنفيه دعوت نفرمود, هر چند امام ( ع ) يك دعوت عمومى وهمگانى داشته است . دف_اع ( ( مرحوم مامقانى ) ) را از تنقيح الرجال در احوالات محمد بن حنفيه ذكركرديم وگفته شد امثال ابن عباس ومحمد بن حنفيه كه در واقعه كربلا شركت نكردند,آيا معذور هستند يا خير ؟

. ولى خود ابن عباس در پاسخ به اين اشكال كه چرا در كربلا شركت نكردى مى گفت : ( ( ا ن اصحاب الحسين ( ع ) لم ينقصوا رجلا ولم يزيدوا رجلا نعرفهم باسمائهم من قبل شهودهم ) ) .

( ( اسامى اصحاب حسين ( ع ) را از قبل مى دانستيم , نه يك نفر كم ونه يك نفرزياد ) ) ( ( 290 ) ) . ول_ى اج_م_الا آن_چ_ه مسلم وقطعى است اين است كه ابن عباس از مدافعين سرسخت اهل بيت ( ع ) بوده است كه چند نمونه از تاريخ ذكر مى شود : . 1 _ ب_ع_د از جنگ جمل , ابن عباس به دستور اميرالمؤمنين ( ع ) به در خانه عايشه آمد ولى او اجازه ن_داد, ل_ذا اب_ن عباس بدون اجازه وارد منزل شد, عايشه از پشت پرده صدا زد : ( ( دخلت بيتنا بغير اذننا, بدون اجازه وارد خانه ما شدى ) ) . ابن عباس گفت : ( ( آن خانه اى كه بايد با اجازه وارد شد, در مدينه است نه دربصره ) ) ( ( 291 ) ) . 2 _ در اواخ_ر ع_م_ر ك_ه ن_ابينا شده ودستش در دست پسرش بود, صداى جمعيتى را شنيد كه به ام_يرالمؤمنين ( ع ) ناسزا مى گفتند, به پسرش گفت : مرا نزد اين مردم برگردان , وقتى برگشت گفت : . ( ( ايكم الساب للّه ) ) ؟

. قالوا : ( ( نعوذ باللّه ان نسب اللّه ! ) ) . فقال : ( ( ايكم الساب رسول اللّه ( ص ) ) ) . فقالوا : ( ( نعوذ باللّه ان نسب رسول اللّه ( ص ) ! ) ) . فقال : ايكم الساب علي بن ابي طالب ( ع ) ؟

) ) . فقالوا : ( ( اما هذا

فنعم ! ! ) ) . ق_ال : ( ( اش_ه_د ل_ق_د س_م_ع_ت رس_ول اللّه ي_ق_ول : م_ن س_ب_ن_ي ف_ق_د س_ب اللّه وم_ن س_ب عليافقدسبني ) ) ( ( 292 ) ) . ( ( كداميك از شما به خدا وپيامبر ( ص ) دشنام مى داد ؟

) ) . گفتند : ( ( نعوذ باللّه كه خداوند وپيامبر ( ص ) را دشنام دهيم ! ) ) . گفت : ( ( كداميك از شما به على بن ابيطالب ( ع ) ناسزا مى گفت ؟

) ) . گفتند : ( ( بلى , ما بوديم ) ) . گفت : ( ( شهادت مى دهم كه از رسول خدا ( ص ) شنيدم كه مى فرمود : هر كس به من ناسزا گويد, خداوندرا دشنام داده وهر كس به على ( ع ) دشنام دهد, مرا دشنام داده است ) ) .

وفات ابن عباس .

ع_ده اى از اه_ل طائف به عيادت ابن عباس آمدند او گفت : ( ( پيامبر ( ص ) تمام حوادث عمر مرا به م_ن خ_ب_ر داده , از ق_ب_ي_ل دوبار هجرت , نابينايى , غرق , قتال با ناكثين ,قاسطين , خوارج , قدريه ومرجئه ) ) . آنگاه گفت : . ( ( ال_ل_ه_م ان_ي اح_ميى على ما حي عليه علي بن ابي طالب واموت على ما مات عليه علي بن ابي طالب ) ) ( ( 293 ) ) . ( ( خ_داي_ا ! زندگى ومرگ من همانند على بن ابيطالب ( ع ) است , به هر عقيده ومرامى كه على ( ع ) زندگى

كرد واز دنيا رفت , من هم به همان عقيده هستم ) ) .

روضه .

در روز عاشورا دو نفررا سنگباران كردند : .

اول : ( ( ع_ابس بن شبيب شاكرى ) ) است كه چون نتوانستند اورا از پاى در آورند,عمر سعد صدا زد ( ( ارضخوه بالحجارة ) ) عابس با ديدن اين صحنه , زره را از تن درآورد ( ( 294 ) ) . *** . وقت آن آمد كه من عريان شوم _____ جسم بگذارم سراسر جان شوم . آزمودم مرگ من در زندگى است _____ چون رهم زين زندگى , پايندگى است . دوم : ( ( س_ي_د ال_ش_ه_دا ( ع ) ) ) را هم سنگباران كردند, در آن لحظات آخر از فرطخستگى مقدارى ايستاد تا تجديد نيرو نمايد : . ( ( اذا ات_اه ح_ج_ر فوقع على جبهته فاخذ الثوب ليمسح الدم عن جبهته فاتاه سهم مسموم له ثلاث شعب ) ) . ( ( س_ن_گ_ى ب_ر پ_يشانى مبارك اصابت كرد, حضرت پيراهن را بالا زد كه خونهاراتميز كند, تير سه شعبه اى كه مسموم بود, بر سينه حضرت اصابت كرد ) ) . *** . فلك سنگى فكند از دست دشمن _____ به پيشانى وجه اللّه احسن . چو زد از كينه آن سنگ جفارا _____ شكست آئينه ايزد نمازا .

مجلس بيست ونهم

ملاقات امام حسين ( ع ) با برادرش محمد بن حنفيه .

( ( ات_ان_ي رسول اللّه ( ع ) بعد ما فارقتك فقال : يا حسين ! اخرج فان اللّه قد شا ان يراك قتيلا فقال ابن ال_ح_ن_ف_ية : اناللّه و انا اليه راجعون , فما

معنى حملك هؤلا النسوة معك وانت تخرج على مثل هذه الحال ؟

فقال له : قد قال لي : ان اللّه قد شا ان يراهن سبايا ) ) ( ( 280 ) ) . ي_ك_ى از ملاقاتهاى سيدالشهدا ( ع ) در مكه معظمه , با برادرش ( ( محمد بن حنفيه ) ) ( ( 281 ) ) است هنگامى كه محمد از حركت امام ( ع ) مطلع مى شود, به خدمت حضرت مى رسد وعرض مى كند : . ( ( ي_ا اخي ! ان اهل الكوفة من قد عرفت غدرهم بابيك واخيك وقد خفت ان يكون حالك ك حال من م_ضى , فان رايت ان تقيم فانك اعز من في الحرم وامنعه فقال يا اخي ! قدخفت ان يغتالني يزيد بن معاوية في الحرم فاك ون الذي يستباح به حرمة هذا البيت ) ) . ( ( اى ب_رادر ! مردم كوفه را خوب مى شناسى ومى دانى كه با پدر وبرادرت چه كردند ومن مى ترسم ك_ه س_رنوشت شما نيز همان سرنوشت گذشتگان بشود اگرمصلحت بدانى , در مكه بمان كه هم جانت سالم مى ماند وهم عزت واحترامت محفوظاست ) ) . حضرت فرمود : ( ( خوف اين را دارم كه يزيد به طور ناگهانى مرا بكشد ومن همان كسى باشم كه با ك_ش_ته شدنش حرمت حرم شكسته مى شود ( كلام امام ( ع ) اشاره به ( ( عبداللّه بن زبير ) ) است كه با كشته شدنش , حرمت خانه خدا هتك مى شد ) ) ) . محمد بن حنفيه گفت : ( ( پس

به اطراف يمن برويد كه مناطق امنى است ) ) . ام_ام ( ع ) فرمود : ( ( در اين گفته شما تامل مى كنم ) ) اما وقت سحر, حضرت حركت كرد محمد بن حنفيه آمد ومهار شتر امام ( ع ) را گرفت وعرض كرد : ( ( مگر بنا نشد درگفته من تامل كنى ؟

! ) ) . حضرت فرمود : ( ( آرى ) ) . گفت : ( ( پس چه شد كه در حركت كردن عجله كرده اى ومى خواهى زودتربروى ) ) . ام_ام ( ع ) ف_رم_ود : ( ( ب_ع_د از رف_تن تو, پيامبر ( ص ) را در خواب ديدم وبه من فرمود : بيرون برو كه خداوند خواسته تورا كشته ببيند ) ) . محمد بن حنفيه كلمه استرجاع را بر زبان آورد وگفت : ( ( اكنون كه عازم بر رفتن هستى پس چرا زنان را با خودت مى برى ؟

) ) . حضرت فرمود : ( ( خداوند خواسته كه اينان را اسير ببيند ) ) . ال_ب_ت_ه محمد بن حنفيه دوبار با سيدالشهدا ( ع ) ملاقات كرده , يك بار در مدينه وبار دوم در مكه معظمه ( ( 282 ) ) . در زندگى ( ( محمد بن حنفيه ) ) دو مساله نظر اهل نظررا به خود جلب كرده است : . 1 _ ادعاى امامت بعد از امام حسين ( ع ) . 2 _ حاضر نشدن در كربلا همراه امام حسين ( ع ) .

آيا محمد بن حنفيه مدعى امامت بود ؟

! .

از م_ج_موعه اخبار

وتاريخ , استفاده مى شود كه اگر ( ( محمد ) ) چنين ادعايى هم داشته , منصرف شده است هنگامى كه براى تعيين امامت به حكميت ( ( حجر الاسود ) ) تن در مى دهد وموقع سخن گفتن حضرت سجاد ( ع ) حجر الاسود, مضطرب مى شوداو از ادعاى خود دست بر مى دارد وشايد ه_م از اب_تدا چنين ادعائى نداشته وصرفابراى تثبت مقام امام سجاد ( ع ) اين كاررا انجام داده است وبه تعبير مرحوم آيت اللّه العظمى خوئى _ نور اللّه مضجعه _ در ذيل اين قضيه مى فرمايند : . ( ( الرواية صحيحة السند, دالة على ايمانه وقوله بامامة علي بن الحسين ( ع ) ) ) . ( ( روايت از لحاظ سند, صحيح است ودلالت مى كند بر اينكه وى به امامت حضرت سجاد ( ع ) مؤمن بوده است ) ) . على الخصوص روايتى از اميرالمؤمنين ( ع ) رسيده كه : ( ( ان المحامدة تابى ان يعصي اللّه عزوجل ) ) . محمد بن جعفر بن ابيطالب , محمد بن ابى بكر, محمد بن حنفية ومحمد ابن حذيفه , پرهيز دارند از اينكه خداوند متعال معصيت بشود ) ) . وبه تعبير مرحوم علامه مامقانى , اين تعريف , فوق مرتبه عدالت است . ( ( اب_و خ_ال_د ك_اب_لى ) ) مى گويد : ساليان متمادى كه در خدمت محمد بن حنفيه بودم ,ترديدى نداشتم كه او امام است , روزى اورا قسم دادم كه آيا وى امام مفترض الطاعه است ؟

گفت : . ( ( الامام علي وعليك وعلى كل

مسلم الامام علي بن الحسين ( ع ) ) ) . ( ( امروز, حجت خداوند بر من وتو وهر مسلمانى , امام زين العابدين ( ع ) است ) ) ( ( 283 ) ) .

چرا محمد بن حنفيه در كربلا شركت نكرد ؟

.ال_ب_ته اشكال حاضر نشدن در واقعه طف , تنها متوجه ( ( محمد بن حنفيه ) ) نيست بلكه اين قضيه دامن بسيارى از بزرگان آن عصررا نيز مى گيرد, از جمله ( ( ابن عباس ,عمر الاطرف , عبداللّه بن جعفر, جابر بن عبداللّه انصارى ) ) وصدها نفر از اخياروبزرگان آن عصر . مرحوم علامه مامقانى در حالات محمد بن حنفيه پاسخى كلى از ايشان وهمه كسانى كه در كربلا ش_رك_ت نكردند, داده اند كه عبارت ايشان را نقل مى كنم وقضاوت رابه عهده خوانندگان محترم مى گذاريم : . ( ( وال_ح_س_ين ( ع ) حين حركته من الحجاز وان كان يدري هو انه يستشهد بالعراق الا انه في ظاهر ال_ح_ال ل_م ي_ك_ن ليمضي الى الحرب حتى يجب على كل مكلف متابعته وانماكان يمضى للامامة بمقتضى طلب اهل الكوفة فالمتخلف عنه غير مؤاخذ بشي وانمايؤاخذ لترك نصرته من حضر الطف او ك_ان ب_ال_ق_رب م_نه على وجه يمكنه الوصول اليه ونصرته ومع ذلك لم يفعل وقصر في نصرته فالمتخلفون بالحجاز لم يكونوا مكلفين بالحركة معه حتى يوجب تخلفهم الفسق ولذا ان جملة من الاخ_يار الابدال الذين لم يكتب اللّه تعالى لهم نيل هذا الشرف الدائم بقوا في الحجاز ولم يتامل احد في عدالتهم ) ) ( ( 284 ) ) . ام_ام ح_سين ( ع ) موقع حركت از

حجاز, هر چند واقعا مى داند كه در عراق به شهادت خواهد رسيد ول_ى بحسب ظاهر, براى جنگ نمى رود تا بر همه مكلفين متابعت وهمراهى امام واجب باشد, بلكه ح_ضرت براى اجابت دعوت مردم كوفه حركت مى كند وهر كس كه نرفت , مؤاخذه نمى شود, بلى , آن_ان_ى ك_ه در ك_رب_لا يا درسرزمينهاى اطراف آن بودند ومى توانستند حضرت را كمك كنند ولى ك_وت_اه_ى ك_ردن_د,م_ؤاخ_ذه م_ى ش_ون_د ام_ا آن_ان_ى ك_ه در حجاز بودند, واجب نبود كه همراه ام_ام ( ع ) ح_رك_ت كنند تا تخلف آنان موجب فسق بشود ولذا بسيارى از خوبان ونيكان آن عصر كه به فيض شهادت نايل نيامدند, در حجاز ماندند و احدى هم در عدالت آنان شبهه وتاملى نكرد ) ) . در ( ( مناقب ابن شهر آشوب ) ) آمده است كه از محمد بن حنفيه سؤال كردند چرادر ( ( وقعه طف ) ) شركت نكردى ؟

در پاسخ گفت : . ( ( ان اصحابه عندنا لمكتوبون باسمائهم واسما ابائهم ) ) ( ( 285 ) ) . ( ( اسامى شهداى كربلا ونام پدرانشان از قبل در نزد ما نوشته شده بود ) ) .

روضه .

وق_تى كاروان كربلا به شهر مدينه رسيد وخبر شهادت حسين ( ع ) منتشر شد,شهر يكپارچه شيون وماتم گشت , محمد بن حنفيه در بستر بيمارى خوابيده بود, ازغلامش سؤال كرد اين سر وصداها از چيست ؟

( چون نبايد خبر ناگوار به بيماربدهند ) گفت : برادرت از سفر مى آيد . م_ح_م_د ب_ن ح_نفيه حركت كرد تا از برادر استقبال كند, ولى نگاهش كه به علمهاى سياه افتاد,

فهميد بى برادر شده است , صيحه اى زد واز اسب بر زمين افتاد غلام نزد امام سجاد ( ع ) آمد وگفت : . ( ( ادرك عمك قبل ان تفارق روحه الدنيا ) ) . قبل از آنكه عمويت از دنيا برود, اورا درياب ) ) . امام سجاد ( ع ) بر بالين عمو حاضر شد, چون محمد بن حنفيه به هوش آمدونگاهش به امام چهارم افتاد, گفت : . ( ( يا بن اخي ! اين اخي ؟

اين قرة عيني ؟

اين ثمرة فؤادي ؟

) ) . ح_ض_رت ف_رم_ود : ( ( آت_ي_ت_ك يتيما ليس معي الا نسا حاسرات في الذيول عاثرات ,باكيات نادبات ولليتامى فاقدات ) ) . *** . ايا عماه ان اخاك اضحى _____ بعيدا عنك بالرمضا رهينا . بلا راس تنوح عليه جهرا _____ طيور والوحوش الموحشينا ( ( 286 ) ) .

مجلس سى ويكم

كلام امام حسين ( ع ) به عبداللّه بن زبير .

( ( يابن زبير ! لئن ادفن بشاطئ الفرات احب الي من ان ادفن بفنا الكعبة ) ) ( ( 295 ) ) . ( ( ع_ب_داللّه ب_ن زبير ) ) از كسانى است كه در مكه معظمه خدمت امام حسين ( ع ) رسيد وعرض كرد شما در مكه بمانيد وما هم در خدمت شما هستيم ولى باطنا آرزو داشت كه هر چه سريعتر, حضرت م_ك_ه را خالى كند تا محيط براى اومساعد بشود حضرت هم كاملا قصد اورا مى دانست لذا فرمود : ( ( او دوست دارد كه من هر چه زودتر از مكه خارج شوم تا به دنياى خودش برسد

) ) . ام_ام ( ع ) در پاسخ به پيشنهاد ( ( عبداللّه بن زبير ) ) فرمود : ( ( اگر در سرزمين فرات دفن شوم برايم بهتراست از اينكه در آستانه كعبه به خاك سپرده شوم ) ) . ان ابي حدثني ان بها كبشا يستحل حرمتها, فما احب ان اكون ذلك الكبش ) ) . ( ( پ_درم ب_ه من خبر داد كه در مكه , قوچى كشته مى شود كه به وسيله او حرمت خانه خدا شكسته مى گردد ومن دوست ندارم هتك حرمت الهى به دست من واقع شود ) ) . ي_ع_نى تو هستى كه براى رياست چند روزه دنيا, حريم الهى را مى شكنى هنگامى كه حضرت ( ع ) از مكه خارج شد, ابن عباس رو كرد به ابن زبير وگفت : . يا لك من قبرة بمعمر _____ خلا لك الجو فبيضي واصفري . ونقري ما شئت ان تنقري _____ ورفع الفخ فماذا تحذري . لا بد من صيدك يوما فاصبري . اي_ن اش_عار از ( ( طرفة بن عبد ) ) است كه همراه عمويش در سفر در كنار آبى به نام ( ( معمر ) ) فرود آم_دند وچند ( ( قبره ) ) را كه در فارسى به آن ( ( چكاوك ) ) مى گويند, ديد, دامى گذاشت وهر چه به انتظار نشست , كبوترى نيامد, لذا مايوسانه دام را جمع كرد وموقع حركت اين اشعاررا خواند كه : ( ( م_ا رف_ت_يم وفضا براى پرواز تو خالى شد, پس تخم كن وآواز بخوان وهر كجا كه مى خواهى لانه بساز

) ) ( ( 296 ) ) .

عبداللّه بن زبير كيست ؟

.( ( ع_ب_داللّه ) ) ف_رزن_د ( ( زبير بن عوام ) ) پسر عمه رسول خدا ( ص ) ومادرش ( ( اسما ) ) دختر ابوبكر, معروف به ( ( ذات النطاقين ) ) است وى در نزديكى مدينه متولد شد واولين مولود از مهاجرين است ك_ه ب_ا ت_ولدش , مسلمانان خوشحال شدند, چون يهودمى گفتند ما مسلمين را جادو كرده ايم لذا صاحب فرزند نمى شوند, اما زندگى اوصدمات وخسارتهاى زيادى براى مسلمين به بار آورد . اميرالمؤمنين ( ع ) در اخبار غيبيه خود اشاره به او كرده است آنجا كه مى فرمايد : . ( ( خب ضب , يروم امرا لا يدركه , ينصب حبالة الدين لا صطياد الدنيا وهوبعدمصلوب ) ) ( ( 297 ) ) . ( ( سوسمار حيله گرى كه به دنبال كارى مى رود ولى به آن نمى رسد, ريسمان دين را پهن مى كند تا دنيارا صيد كند ودر آخر هم به دار زده مى شود ) ) . ( ( ع_ب_داللّه ) ) ك_ه ل_ق_ب ( ( عائذ البيت ) ) را به خود اختصاص داده , از آن بازيگران روزگاراست كه ع_مرى عبادت مى كند تا روزى به خلافت برسد وبه قول عبداللّه بن عمر : ( ( واللّه ما يريد ابن الزبير بعبادته غيرهن , يعنى هدف عبداللّه از عبادت , رسيدن به خلافت بود ) ) ( ( 298 ) ) . وى از دشمنان سرسخت اميرالمؤمنين ( ع ) وبنى هاشم بود, چهل روز درخطبه هاى نماز

جمعه نام م_ب_ارك پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) را نمى برد, وقتى كه به او اعتراض كردند,گفت : چون وقتى نام پيامبررا مى برم , بنى هاشم به خود افتخار مى كنند ! ! ! . س_الى , معاويه به حج رفت وهر چه درهم ودينار با خود آورده بود, تمام شد,لذا شبانه از مكه خارج شد . ( ( ع_بداللّه ) ) كه از حركت معاويه مطلع شده بود, اورا تعقيب كرد معاويه كه درهودج خوابيده بود صداى سم اسب , اورا بيدار كرد واز صاحب اسب سؤال كرد . عبداللّه گفت : ( ( من هستم ) ) واز باب شوخى گفت : ( ( مى خواهى الان تورا تروركنم ؟

) ) . معاويه گفت : ( ( تو كشنده پادشاهان نيستى , هر پرنده به اندازه خود صيد مى كند ) ) . عبداللّه گفت : ( ( با من چنين سخن مى گويى در حالى كه در مقابل على در جنگهاقرار گرفتم ) ) . معاويه گفت : ( ( انه قتلك واباك بيسرى يديه وبقيت يده اليمنى فارغة يطلب من يقتله بها ) ) . ع_ل_ى ( ع ) ت_و وپ_درت را ب_ا دس_ت چ_پ از پ_ا در م_ى آورد در ح_الى كه دست راست اوبى كار بود ومى گرديد كه كسى را هم با دست راست خود بكشد ) ) . عبداللّه گفت : ( ( تمام اين مجاهدتهاى من براى نصرت عثمان بود ) ) . م_ع_اوي_ه گ_فت : ( ( خل هذا عنك , فواللّه لولا شدة بغضك ابن ابي طالب لجررت برجل عثمان مع الضبع ) )

. ( ( اگر نبود دشمنى تو با على پاى عثمان را مى گرفتى باكفتار مى كشيدى ) ) ( ( 299 ) ) .

پايان كار عبداللّه .

او ن_ه سال در منطقه حجاز حكومت كرد تا آنكه زمان عبدالملك مروان , حجاج با دوهزار نفر براى س_رك_وبى او از ماه ذيحجه تا نيمه جمادى الاخر, سنه 73 مكه را درمحاصره قرار دادند در نتيجه اك_ثر سربازان عبداللّه كشته ويا فرارى شدند روز آخرعمرش , نزد مادرش آمد وگفت : ( ( همه مرا تنها گذاشتند حتى پسرم , چه كنم ؟

) ) . م_ادرش گ_ف_ت : ( ( اگ_ر ب_راى ح_ق ج_ن_گ_ي_ده اى پس ادامه بده واگر براى دنيا بوده كه خود وسربازانت را هلاك كرده اى ) ) . عبداللّه گفت : ( ( مى ترسم بدنم را مثله كنند ) ) . م_ادرش گ_فت : ( ( ان الشعاة لا تتالم بالسلخ , گوسفند بعد از ذبح , از كندن پوست بدنش ناراحت نمى شود ) ) ( ( 300 ) ) .

روضه .

م_رح_وم ( ( س_ي_د ع_ب_دالرزاق مقرم ) ) مى گويد : خون سه شهيد در عاشورا به آسمان صعود كرد وقطره اى از آن به زمين برنگشت : . 1 _ حضرت على اكبر ( ع ) كه در زيارتنامه آمده : ( ( بابي انت دمك المرتقى به الى حبيب اللّه ) ) . 2 _ ح_ض_رت ع_ل_ى اصغر ( ع ) كه در زيارتنامه آمده : ( ( السلام على عبداللّه الرضيع المرمى الصريع المصعد بدمه الى السما ) ) . 3 _ سيد الشهدا ( ع )

وقتى تير به بدن مباركش اصابت كرد, خونهارا به آسمان پاشيد وقطره اى از آن به زمين برنگشت ) ) ( ( 301 ) ) . البته اين مساله شواهد تاريخى زيادى دارد چنانچه پيامبر ( ص ) در موردشهداى احد فرمود : . ( ( لفوهم بدمائهم وجراحهم , فانه ليس احد يجرح في اللّه الا جا يوم القيامة بجرحه ) ) ( ( 302 ) ) . ( ( اي_ن ش_ه_دارا با همين ابدان مجروح وخون آلود, دفن كنيد, زيرا هر كس در راه خدا جراحتى بر دارد, در قيامت هم با همان بدن مجروح , محشور مى شود ) ) . ي_ا ام_ي_رال_م_ؤم_ن_ي_ن ( ع ) در م_ورد ش_ه_داى ج_م_ل فرمود : ( ( واروا قتلانا في ثيابهم التي قتلوا فيها ) ) ( ( 303 ) ) . ع_ظ_م_ت حضرت على اصغر از اينجا روشن مى شود كه خون اين شهيد بايدذخيره بماند تا روزى مورد محاجه قرار گيرد در آن لحظه آخر, امام ( ع ) براى وداع ,جلو خيمه آمد وبه خواهرش فرمود : . ( ( ناوليني ولدي الصغير حتى اودعه فاخذه واوما اليه ليقبله فرماه حرملة بن الكاهل الاسدي ( لعنه اللّه ت_ع_ال_ى ) بسهم فوقع في نحره فذبحه ثم حضر له عند الفسطاطحفيرة في جفن سيفه فدفنه فيها بدمائه ) ) ( ( 304 ) ) . ( ( فرزند خرد سالم را بياور تا با او وداع كنم , چون اورا گرفت وخواست ببوسد,حرمله تيرى را پرتاب ك_رد ك_ه ب_ه گلوى جناب على اصغر اصابت كرد وحضرت كنارخيمه براى او قبرى را حفر كردند واورا

با همان وضع خون آلود, دفن نمودند ) ) . *** . بخواب اى نوگل پژمان و پرپر _____ بخواب اى غنچه نشكفته اصغر . بخواب آسوده اندر دامن خاك _____ نديده دامن پر مهر مادر . بخواب وخواب راحت كن شب وروز _____ كه خاموش است صحرا بار ديگر . همه افتاده در خوابند وخاموش _____ توئى صحرا وچندين نعش بى سر .

مجلس سى ودوم

كلام امام حسين ( ع ) به عبداللّه بن عمر .

( ( ام_ا ع_ل_م_ت ان م_ن ه_وان الدنيا على اللّه , ان راس يحيى بن زكريا اهدى الى بغي من بغايا بني اسرائيل اتق اللّه يا ابا عبدالرحمن ! ولا تدعن نصرتي ) ) ( ( 305 ) ) . از ج_م_ل_ه كسانى كه در مكه مكرمه با امام حسين ( ع ) ملاقات كرده ( ( عبداللّه بن عمر ) ) است وبه حضرت پيشنهاد مى كند كه با يزيد صلح نمايد والا كشته مى شود : . ( ( ف_اني سمعت رسول اللّه ( ص ) يقول : حسين مقتول ولئن قتلوه ولن ينصروه ليخذلهم اللّه الى يوم القيامة ) ) . از ج_دت پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) شنيدم كه مى فرمود : حسين كشته خواهد شد وهرگاه اورايارى نكنند, خداوند متعال تا قيامت آنان را خوار مى سازد ) ) . ام_ام ( ع ) م_ى ف_رم_ايد : ( ( اين دنيا آنقدر بى وفااست كه سر يحيى ( ع ) را براى ستمگرى از ستمگران بنى اسرائيل هديه بردند اى ابو عبدالرحمن ! از خداوند بترس وهمراهى با من را رها نكن ) ) . اما (

( عبداللّه بن عمر ) ) وقتى با تصميم قاطع حضرت مبنى بر حركت به سوى عراق مواجه مى شود, عرض مى كند : . ( ( اكشف لي عن موضع الذي كان رسول اللّه يقبله , فكشف الحسين عن سرته فقبلها ابن عمرو وبكى وقال : استود عك اللّه يا ابا عبداللّه انك مقتول . ( ( پ_ي_راهن را كنار بزن تا آنجايى را كه پيامبر مى بوسيد, ببوسم , بعد هم گريه كردوگفت : حسين جان ! تورا به خدا مى سپارم در حالى كه كشته خواهى شد ) ) .

عبداللّه بن عمر كيست ؟

.وى ف_رزن_د ( ( ع_م_ر ب_ن خ_ط_اب ) ) اس_ت ك_ه همزمان با پدرش ويا زودتر از او اسلام آورده است پ_يامبر ( ص ) به خاطر سن كم او اجازه نداد در جنگ بدر و ا حد شركت كند ( ( 306 ) ) اما در غزوات ب_ع_دى , ش_رك_ت كرده است 86 سال عمر كرد ودر سنه 73 در مكه مكرمه , سه ماه بعد از هلاكت ( ( ع_ب_داللّه ب_ن زبير ) ) فوت نمود, عامه اورا شديد الاحتياطدر فتوا واعلم به مناسك حج مى دانند وب_خ_اط_ر اين شدت احتياطاست كه در جنگهاى اميرالمؤمنين ( ع ) شركت نكرده است ! ! وبه تعبير صاحب استيعاب : . ( ( كان لورعه قد اشكلت عليه حروب على وقعد عنه وندم على ذلك حين حضرته الوفاة ) ) . ( ( ب_ه خ_اط_ر ت_ق_واي_ش ب_ود كه در جنگهاى على ( ع ) شركت نكرد, هر چند در موقع مرگ تاسف مى خورد كه اى كاش ! با

گروه باغيه , جنگ مى كرد ) ) . عبداللّه بن عمر, شصت سال بر كرسى افتا تكيه زد وفتوا داد ( ( 307 ) ) .

يك نمونه از فتاواى عبداللّه بن عمر .

در ( ( م_س_اله نذر ) ) , فقهاى مى فرمايند : ( ( نذر وقتى صحيح است كه رجحان داشته باشد ) ) مرحوم ع_لام_ه امينى نقل مى كند كه شخصى نزد عبداللّه بن عمر آمد وسؤال كرد : ( ( نذر كرده ام يك روز عريان در آفتاب بنشينم آيا اين نذر صحيح است ؟

! ) ) . او گفت : ( ( اوف بنذرك , به نذرت وفا كن ! ! ) ) . ه_م_ي_ن س_ؤال را از ( ( اب_ن ع_ب_اس ) ) پ_رس_ي_د, او در پ_اس_خ گ_فت : ( ( او لست تصلي , مگرنماز نمى خوانى ؟

) ) . سائل گفت : چرا . ابن عباس گفت : ( ( عمل به نذر تو, موجب ترك نماز يا آوردن نماز در حال عريان مى شود واين نذر تو, باطل وشيطان خواسته بااين نذر, تورا مسخره كند ) ) ( ( 308 ) ) .

زندگى سياسى عبداللّه بن عمر .

( ( عبداللّه ) ) بعد از عثمان با اميرالمؤمنين ( ع ) بيعت نكرد وگفت : ( ( هر وقت همه بيعت كردند من آخرين فردى هستم كه بيعت مى كنم ! ! ) ) . مالك اشتر خطاب به على ( ع ) گفت : چون از شمشير شما واهمه ندارد, بيعت نمى كند ) ) . حضرت فرمود : ( ( لست اريد منه على

كره من بيعت اجبارى نمى خواهم ) ) ( ( 309 ) ) . ام_ا ذل_ت وخ_وارى او به جايى رسيد كه شبانه با عجله بر حجاج بن يوسف واردشد وبا او به عنوان نماينده عبدالملك مروان بيعت كرد, اكنون اين شما واين تاريخ . ب_ع_د از ك_ش_ته شدن ( ( عبداللّه بن زبير ) ) به دست حجاج , عبداللّه بن عمر از ترس ,شبانه در خانه حجاج را زد تا به وسيله او با عبدالملك مروان بيعت كرده باشد, چون ازپيامبر ( ص ) شنيده بود كه ( ( من مات ولا امام له مات ميتة الجاهلية ) ) . حجاج هم آنقدر اورا خوار كرد كه : ( ( اخرج رجله من الفراش فقال : اصفق بيدك عليها ) ) ( ( 310 ) ) . ( ( ب_ا همان حالت خوابيده , پاى خودرا از رختخواب در آورد وگفت : حال برخاستن ودست دادن با تورا ندارم , دست خودرا به عنوان بيعت به پاى من بزن ) ) . وقتى عبداللّه از شهادت حسين آگاه شد, نامه اى براى يزيد نوشت كه : ( ( فقدعظمت الرزية وجلت المصيبة وحدث في الاسلام حدث عظيم ولا يوم كيوم الحسين ) ) . يزيد در پاسخ نوشت : ( ( اى احمق ! اگر ما بر حق هستيم پس از حق خود دفاع كرده ايم واگر هم بر حق نيستيم , پدرت اول كسى بود كه اين اساس را بنا گذاشت ) ) ( ( 311 ) ) . عبداللّه بن عمر, جريانى هم با ( ( عبداللّه بن مطيع ) )

دارد كه در احوالات عبداللّه بن مطيع متعرض شديم ( ( 312 ) ) .

تشابه امام حسين ( ع ) وحضرت يحيى ( ع ) .

ب_ي_ن ح_ضرت يحيى وابا عبداللّه الحسين ( ع ) تشابه زيادى وجود دارد مرحوم ( ( محدث قمى ) ) به هشت وجه آن اشاره كرده است : . 1 _ قبل از ولادت اين دو بزرگوار, كسى همنام يحيى وحسين ( ع ) نبوده است ( ( 313 ) ) . 2 _ مدت حمل هر دو, ششماه بوده است . 3 _ ق_ب_ل از ولادت هر دو, اخبار آسمانى به ولادت وجريانات هر دو آمده است ,چنانچه در ذيل آيه شريفه : ( حملته امه كرها ووضعته كرها ) , محدثين ومفسرين اين مطلب را نقل كرده اند . 4 _ گ_ري_س_ت_ن آسمان بر هر دو, چنانچه قطب راوندى نقل كرده است كه : ( ( بكت السما عليهما اربعين صباحا ) ) . 5 _ قاتل هر دو, ولد الزنا بوده است . 6 _ س_ر هر دورا در طشت طلا گذاشتند, اما سر يحيى ( ع ) را در طشت بريدند كه خونش به زمين ن_ري_زد ك_ه موجب شدت غضب الهى شود, به خلاف امام حسين ( ع ) كه سر مباركش را روى زمين كربلا بريدند . 7 _ تكلم سر يحيى وسيدالشهدا ( ع ) . 8 _ انتقام الهى براى حضرت يحيى وامام حسين ( ع ) ( ( 314 ) ) . بى اعتبارى دنيا ومرگ عجيب واثق . چون در كلام امام حسين ( ع ) سخن از بى اعتبارى دنيا

آمده , خوب است شاهدى از تاريخ آورده شود تا كلام حضرت , بهتر وبيشتر روشن شود . ( ( واث_ق ع_ب_اس_ى ) ) ن_ه_مين خليفه از بنى عباس ونوه ( ( هارون الرشيد ) ) است ( ( احمدبن محمد واس_طى ) ) مى گويد : در بيمارى واثق من جز پرستاران واثق بودم , حالت بيهوشى به او دست داد وخ_ي_ال ك_ردم از دنيا رفت , لذا من بر خاستم وجلو واثق آمدم تااز حال او خبرى بگيرم كه ناگاه چ_شمان خودرا باز كرد, آنچنان چشمهايش نافذ وباهيبت بود كه نزديك بود بميرم , همينطور به عقب برگشتم اما قبضه شمشيرى كه به كمر بسته بودم به درب گير كرد ومن به زمين خوردم , مدتى گذشت تا واثق مرد ومن آمدم دهان وچشمهاى اورا بستم . م_ام_وري_ن آم_دن_د وفرش گرانبهايى كه زير پاى خليفه بود, جمع كردند وبه خزانه برگرداندند ( ( اح_مد بن ابى داوود قاضى ) ) به من گفت : ما به دنبال تعيين خليفه وبيعت بااو مى رويم , تو هم اينجا باش تا جنازه اورا دفن كنيم ) ) . ( ( اح_م_د واسطى ) ) مى گويد : ( ( همينطور كه بيرون اطاق نشسته بودم , ناگاه صداى ضعيفى را اح_س_اس ك_ردم , داخ_ل اتاق شدم تا ببينم چه خبراست : فاذا جرذ قد دخل من بستان هناك فاكل اح_دى ع_ي_ن_ي ال_واثق فقلت : لا اله الا اللّه هذه العين التي فتحهامن ساعة فاندق سيفي هيبة لها صارت طعمة لدابة ضعيفة ) ) ( ( 315 ) ) . ( ( دي_دم چ_ندين موش از

باغ آمده اند ويكى از چشمان خليفه را خورده اند گفتم لا اله الا اللّه , اين چشمى كه تا ساعتى قبل , آنچنان با هيبت بود كه به خاطر آن , بر زمين خوردم , اما بعد از لحظاتى غذاى حيوان ضعيفى شد ) ) .

روضه .

در اين ملاقات , نام يحيى ( ع ) آمده , زين العابدين ( ع ) هم مى فرمايد : .

( ( خرجنا مع الحسين بن علي ( ع ) فما نزل منزلا ولا رحل منه الا ذكر يحيى بن زكريا ) ) . ( ( ه_م_راه پ_درم س_ي_د ال_شهدا ( ع ) به عراق مى آمديم , در هر منزلى كه فرود مى آمد يااز آن كوچ م_ى ك_رد, ب_ه ي_اد ح_ض_رت ي_حيى ( ع ) مى افتاد ومى فرمود : اين دنيا چقدر بى ارزش است كه سر يحيى ( ع ) را به عنوان هديه براى بى عفتى از بى عفتهاى بنى اسرائيل ,به هديه بردند ) ) ( ( 316 ) ) . ح_ض_رت به اين وسيله مى خواهد حوادث آينده را براى فرزندانش ترسيم كندكه شما هم روزى با چنين مصائبى مواجه خواهيد شد وسر حسين را در مجلس يزيدخواهيد ديد كه ( ( ابو برزه اسلمى ) ) ب_ر س_ر ي_زي_د ف_ري_اد زد : ( ( وي_حك اتنكت بقضيبك ثغرالحسين ( ع ) ابن فاطمة ؟

اشهد لقد رايت النبي ( ص ) يرشف ثناياه وثنايا اخيه الحسن ويقول انتما سيدا شباب اهل الجنة ) ) ( ( 317 ) ) . ( ( آي_ا چ_وب ب_ر دن_دان_هاى حسين مى زنى ؟

گواهى مى

دهم كه پيامبر ( ص ) را ديدم كه دندانهاى ثناياى حسين وبرادرش را مى بوسيد ومى فرمود : شما دو آقاى جوانان اهل بهشت هستيد ) ) . عصمت كبراى حق مطلع صبح جهان _____ زينب شوريده دل , مظهر غيب وعيان . چونكه به دست يزيد, ديد يكى خيزران _____ گفت : چه خواهى دگر از دل ما بى كسان . اين سر پر خاك وخون ز راه دور آمده _____ موسى عمران من ز كوه طور آمده . چوب مزن اى يزيد بر لب ودندان او _____ به پيش چشمان من در بر طفلان او . وافظع الكل دخول الطاهرة _____ حاسرة على ابن هند العاهرة . وما لها ومجلس الشراب _____ وهي ابنة السنة والكتاب . اتوقف الحرة من آل العبا _____ بين يدي طليقها وا عجبا . يشتمها طاغية الالحاد _____ وهي سلا لة النبي الهادي . بل سمعت من ذالك اللعين _____ سب ابيها وهو اصل الدين . اتنسب الطاهرة الصديقة _____ للكذب وهي اصدق الخليقة . اصفوة الولي نخبة النبي _____ عدوة اللّه فيا للعجب . وا حر قلباه لقلب الحرة _____ فما راته لا اطيق ذكره . شلت يد مدت بقرع العود _____ الى ثنايا العدل والتوحيد . تلك الثنايا مرشف الرسول _____ وملثم الطاهرة البتول . وما جناه باللسان اعظم _____ وكفره المكنون منه يعلم ( ( 318 ) ) .

مجلس سى وسوم

ملاقات امام حسين ( ع ) با ابو محمد واقدى وزرارة بن خلج .

( ( لولا تقارب الاشيا وحبوط الا جر لقاتلتهم بهؤلا ولكن اعلم يقينا ان هناك م صرع اصحابي لا ينجو منهم الا

ولدي علي ) ) . در مسير حركت سيدالشهدا ( ع ) از مكه به سمت عراق , دو نفر به نامهاى ( ( ابومحمد واقدى وزرارة بن خلج ) ) با حضرت برخورد كردند وبعد از سؤال از مقصدامام ( ع ) عرض كردند كه : ( ( دلهاى مردم با شماست , ولى شمشيرهارا به روى شماكشيده اند ) ) . اي_نجا بود كه حضرت با دست به آسمان اشاره كردند : ( ( ففتحت ابواب السماونزلت الملا ئكة عددا لا يحصيهم الا اللّه عزوجل ) ) . ( ( درب ه_اى آس_م_ان ب_از ش_د وآن_قدر فرشته به زمين فرود آمدند كه تعداد آنان راكسى جز ذات پروردگار نمى داند ) ) . آن_گاه فرمود : ( ( اگر نبود كه امور بايد نزديك هم باشند ( وبا هم سنخيت داشته باشند ) واينكه اجر وپاداش از بين مى رفت , به وسيله اين ملائكه با اين مردم مى جنگيدم ولكن يقينا مى دانم كه آنجا ( ك_رب_لا ) م_ق_ت_ل وم_ص_رع ي_اران_م م_ى ب_اش_د وه_مه كشته مى شوند مگر زين العابدين على بن الحسين ) ) ( ( 319 ) ) . اين جريان , يكى از معجزات حضرت است كه هم فرشته را ببيند وهم آنان رابراى ديگران نشان بدهد واستبعادى هم ندارد, زيرا قرآن مجيد مى فرمايد ملك به صورت انسان براى حضرت مريم متمثل شد : ( فتمثل لها بشرا سويا ) ( ( 320 ) ) . ي_ا در ب_نى قريظه وحنين , ( ( حارثة بن نعمان ) ) جبرئيل را به صورت ( ( دحيه كلبى )

) مشاهده كرد كه در حال صحبت كردن با پيامبر ( ص ) بود, جبرئيل عرض كرد : ( ( اگرحارثه به ما سلام مى كرد, پاسخ اورا مى داديم ) ) . بعد رسول خدا ( ص ) به حارثه فرمود : ( ( او دحيه نبود, بلكه جبرئيل بود ) ) ( ( 321 ) ) .

سلوني قبل ان تفقدوني .

روزى ام_ي_رالمؤمنين ( ع ) در منبر فرمود : ( ( سلوني قبل ان تفقدوني ) ) , شخصى برخاست وگفت : ( ( اين جبرئيل فى هذا الوقت ؟

جبرئيل الان كجاست ؟

) ) . حضرت نگاهى به بالا وپايين وراست وچپ انداخت وبعد فرمود : ( ( خودت جبرئيل هستى كه ناگاه از نظرها پنهان شد ) ) ( ( 322 ) ) .

چرا امام حسين ( ع ) از ملائكه استمداد نكرد ؟

.روش ان_ب_ي_ا واوليا اين بوده است كه اموررا از طرق معمولى وطبيعى پيش ببرندوبه همين دليل , گ_اه_ى پ_ي_روز م_ى ش_دن_د وگ_اهى شكست مى خوردند, گاهى مى كشتندوگاهى هم كشته مى شدند . در دو سوره آل عمرآن , آيه 124 وانفال , آيه 9 داستان نزول ملائكه در جنگ بدر آمده , ولى نه براى ج_ن_گيدن بلكه صرفا براى اطمينان وقوت قلب سربازان اسلام بوده است : ( وما جعله اللّه الا بشرى لكم ولتطمئن به قلوبكم ) . واص_ولا اگر در بعضى آيات , سه هزار فرشته ودر بعضى ديگر, پنج هزار فرشته بيان شد, همه براى تقويت روحيه سپاهيان اسلام بوده والا يك فرشته براى انهدام يك شهر وكشور كافى است , چنانچه جبرئيل ( ع

) قوم لوطرا با يك پر خود, هلاك كرد ( ( 323 ) ) . و اگ_ر ب_نا باشد ملائكه مستقيما وارد صحنه جنگ شوند ودشمنان توحيدرانابود كنند, ديگر چه ف_ضيلتى براى جنگجويان باقى مى ماند ؟

آن وقت اين همه آيات وروايات , در فضيلت جهاد وشهيد وص_ب_ر, ب_راى ع_ملى مى شود كه ملائكه انجام داده اند, چنانچه سيدالشهدا ( ع ) مى فرمايد : ( ( اگر خ_واس_ت_ه ب_اش_م , از طريق ملائكه كمك مى گيرم , ولى اولا اينان از سنخ بشر نيستند وثانيا اجر وپاداش ضايع مى گردد ) ) . امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( ( لما كان من امر الحسين ( ع ) ما كان , ضجت الملائكة الى اللّه بالبكا وقالت يارب هذا الحسين صفى ك وابن نبيك , قال : فاقام اللّه ظل القائم ( ع ) وقال بهذا انتقم لهذا ) ) ( ( 324 ) ) . ( ( وق_ت_ى م_ص_ي_بت حسين ( ع ) واقع مى شد, ملائكه ضجه وناله كردند وعرض كردند : بارالها اين ح_س_ي_ن ( ع ) ب_رگ_زي_ده وفرزند پيامبر تواست اينجا خداوند سايه حضرت حجت ( ع ) را نشان داد وگفت : به وسيله اين امام , انتقام خون حسين رامى گيرم ) ) .

مسخ انسانى به صورت سگ .

امام باقر ( ع ) مى فرمايد : هنگامى كه اميرالمؤمنين ( ع ) آماده حركت به طرف صفين مى شد, دو نفر ب_راى م_خ_اصمه وحل نزاع , خدمت حضرت شرفياب شدند,يكى از آن دو نفر براى اثبات حقانيت خ_ود, زودتر شروع به سخن گفتن نمود

وزيادهم سخن مى گفت , حضرت عصبانى شد وفرمود : ( ( اخ_سا كلمه اى كه در مورد سگ استعمال مى شود ) ) بلا فاصله سر اين شخص به صورت سگ در آم_د وم_وج_ب بهت وتعجب حاضرين گرديد شخص مسخ شده شروع كرد به التماس كردن كه يا على ! مرابه صورت اول باز گردان . حضرت جمله اى را به زير زبان گفت ونگاهى به او كرد كه صورت او به حال اول بازگشت . بعضى از اصحاب عرض كردند : شما كه چنين قدرتى داريد, چرا از اين قدرت عليه معاويه استفاده نمى كنيد واين همه زحمت تجهيز نيرو ونفرات ومسافرت را به خود مى دهيد ؟

. ام_ام ( ع ) فرمود : اگر بخواهم مى توانم با همين پا با بودن بيابانها وكوهها به سينه معاويه بزنم واورا سرنگون بسازم ومى توانم خداى تعالى را قسم بدهم كه قبل ازبرخاستن از اين مجلس ودر كمتر از يك چشم بر هم زدن , اين كار انجام شود, اما طبق آيه شريفه ما مطيع پروردگار هستيم ودر امور بر او سبقت نمى گيريم : . ( ( عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول وهم بامره يعملون ) ) ( ( 325 ) ) .

روضه .

چ_ون اه_ل ب_يت از شام به مدينه در حركت بودند, به راهنماى قافله گفتند : ( ( مربنا على طريق ك_رب_لا, ف_وصلوا الى موضع المصرع فوجدوا جابر بن عبداللّه الانصاري رحمه اللّه وجماعة من بني ه_اشم ورجالا من آل رسول اللّه ( ص ) قد وردوا لزيارة قبرالحسين ( ع ) فوافوا في وقت واحد وتلا قوا بالبكا والحزن واللطم

واقاموا المتم المقرحة للاكباد ) ) ( ( 326 ) ) . آه از آن ساعت كه با صد شور و شين _____ زينب آمد بر سر قبر حسين . السلام اى كشته راه خدا _____ السلام اى نور چشم مصطفى . السلام اى شاه بى غسل وكفن _____ السلام اى كشته دور از وطن . السلام اى تشنه آب فرات _____ السلام اى كشتى بحر نجات . بهر تو امروز مهمان آمده _____ خواهرت از شام ويران آمده . چون تو رفتى بى كس وياور شدم _____ دستگير فرقه كافر شدم . آتش كين كوفيان افروختند _____ خيمه مارا به آتش سوختند . الغرض از كوفه تا شام خراب _____ گر چه ما ديديم ظلم بى حساب . ليك دارم شكوه ها از اهل شام _____ كز سر ديوار و از بالاى بام . آه از آن ساعت كه از روى غضب _____ زاده سفيان يزيد بى ادب . در حضور خواهر گريان تو _____ چوب مى زد بر لب ودندان تو .

مجلس سى وچهارم

ملاقات امام حسين ( ع ) با يزيد بن ثبيط وفرزندانش .

( ( ال_س_لام ع_ل_ى ي_زي_د ب_ن ث_ب_ي_ط ال_ق_يسي , السلام على عبداللّه وعبيداللّه ابني يزيد بن ثبيط القيسي ) ) ( ( 327 ) ) . ( ( يزيد بن ثبيط ) ) ودو فرزندش از شهداى كربلا هستند كه نام آنان در زيارت ناحيه آمده است وى از شيعيان بصره ومورد احترام قبيله اش بود . در ب_ص_ره زن_ى ب_ود ب_ه نام ( ( ماريه ) ) دختر ( ( منقذ عبدى ) ) كه خانه اش محل تجمع

شيعيان بود ه_ن_گ_ام_ى ك_ه ( ( ابن زياد ) ) از آمدن امام ( ع ) به عراق مطلع شد, دستور دادراههارا كنترل كنند وج_اس_وس بگمارند كه كسى نتواند به حضرت ملحق شود, اما باتمام اين كنترلها, يزيد تصميم به خ_روج از ب_صره مى گيرد وبه ده فرزندش مى گويد : كداميك از شما آمادگى خروج به همراهى مرا داريد ؟

. دو ف_رزن_دش ب_ه ن_ام_هاى ( ( عبداللّه وعبيداللّه ) ) پدررا همراهى مى كنند اما شيعيان ,اورا بر حذر مى داشتند كه راهها تحت نظر ومراقبت است ونمى توان از بصره خارج شد . ي_زيد بن ثبيط گفت : ( ( به خدا قسم ! اگر تمام راههارا با سم اسبان پر كنند, من ازتصميم خود بر نمى گردم ونمى توانند مرا دستگير كنند ) ) . آنگاه با دوفرزندش وغلامش وعامر وسيف بن مالك وادهم بن اميه از بصره خارج شدند هيات هفت نفرى به سرپرستى ( ( يزيد ) ) , عازم مكه شدند, وقتى به مكه رسيدند كه امام ( ع ) در ابطح بود, يزيد شب را سپرى كرد وصبح عازم جايگاه امام ( ع ) شد . از ط_رفى هم امام ( ع ) چون از ورود اين هفت نفر مطلع شده بود, به طرف منزل آنان حركت كرده بود, اما ملاحظه فرمود كه يزيد به سراغ حضرت رفته , لذا امام ( ع ) در منزل ( ( يزيد بن ثبيط ) ) توقف ك_ردن_د ت_ا او ب_ر گ_ردد چ_ون ي_زيد بن ثبيط از آمدن حضرت به منزلگاهش , مطلع شد, با عجله برگشت وديد كه حضرت آنجا

نشسته وباديدن آن بزرگوار اين آيه را خواند : . ( ( بفضل اللّه وبرحمته فبذلك فليفرحوا, السلام عليك يا بن رسول اللّه ! ) ) . ب_ا ت_شريف فرمايى خود, موجب نزول رحمت وبركت شديد وبايد خوشحال بود, درود بر تو اى پسر رسول خدا ! ) ) . آن_گ_اه ام_ام ( ع ) را در ج_ريان آمدن خود وياران قرار داد ووسايل خودرا به جايگاه امام منتقل نمود وهمراه حضرت به سمت كربلا آمدند تا در كربلا, خود ودو فرزندش به شهادت رسيدند . ( ( عامر ) ) فرزند يزيد در سوگ پدر وبرادرانش , چنين سروده است : . يا فرو قومي فاندبي _____ خير البرية ف_ي القبور . وابكي الشهيد بعبرة _____ من فيض دمع ذي درور . وارث الحسين مع التفجع _____ والت___اوه وال_زف_ي__ر . وابكي يزيد مجدلا _____ وابنيه ف_ي حر الهجي_ر . مترملي__ن دماه__م _____ تجري على لبب النحور ( ( 328 ) ) . ( ( اى فروه ! ( نام مادر يا يكى از زنان قبيله ) برخيز وبراى بهترين انسانها گريه كن ) ) . ( ( آنچنان بر شهيد گريه كن كه اشك از سر چشمه ديدگان مانند سيلاب ازگونه ها بريزد ) ) . ( ( براى حسين ( ع ) با آه وناله و درد وافغان سوگوارى كن ) ) . ( ( ب_راى يزيد بن ثبيط گريه كن كه در خون آغشته است وفرزندانش كه در گرماى سوزان , كشته شدند ) ) . ( ( در خون خود آغشته اند وخون از سينه وگردن آنان روان است ) )

.

روضه .

م_وق_ع رفتن على اكبر به ميدان , سيدالشهدا ( ع ) نگاه مايوسانه اى به دنبال جوانش كرد واشك در چ_ش_م_ان_ش جارى شد وگريه كرد : ( ( نظر اليه نظرة ايس منه وارخى عينيه وبكى ثم قال : اللهم اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا وخلقاومنطقا برسولك ) ) . چون به ميدان ز حرم اكبر رفت _____ روح از جسم حرم يكسر رفت . همه گفتند كه پيغمبر رفت . زان طرف مرگ به استقبالش _____ زين طرف چشم حسين دنبالش . من نگويم مرو اى ماه , برو _____ ليك قدرى بر من راه برو . اى جگر گوشه من اى پسرم _____ هيچ دانى كه چه آرى به سرم . مرو اين گونه شتابان ز برم _____ قدرى آهسته من آخر پدرم . نه همين از پى خود مى كشيم _____ اى مسيحا نفسى مى كشيم . م_دت_ى ج_نگيد تا به وسيله تيرى كه ( ( منقذ بن مره عبدى ) ) ( ( 329 ) ) به طرف حضرت على اكبر پرتاب كرد, به شهادت رسيد : . ( ( فنادى يا ابتاه ! عليك مني السلام , هذا جدي يقرؤك السلام ويقول لك عجل القدوم علينا ) ) . رنگ خود باخت زبانگ پسرش _____ ز آنكه دانست چه آمد به سرش . تا به من بانگ تو در خيمه رسيد _____ ديد زينب ز رخم رنگ پريد . آمدم با چه شتابى سويت _____ خواستم زنده ببينم رويت . فوضع خده على خده . سپه كوفه همه استاده _____ به تماشاى شه وشه زاده .

شه روى نعش على افتاده _____ همه گفتند حسين جان داده . به يقين جان حسين برلب بود _____ آنكه جان داد به او زينب بود . شعر : از على انسانى .

مجلس سى وپنجم

كلام امام حسين ( ع ) به فرزدق .

( ( ص_دق_ت , للّه الا م_ر, واللّه يفعل ما يشا, وكل يوم ربنا في شان , ان نزل القضا بمانحب فنحمد اللّه ع_لى نعمائه , وهو المستعان على ادا الشكر وان حال القضا دون الرجا فلم يعتد من كان الحق نيته , والتقوى سريرته ) ) ( ( 330 ) ) . در منزل ( ( زباله يا شوق يا صفاح ) ) بود كه امام ( ع ) با ( ( فرزدق شاعر ) ) برخوردكردند فرزدق همراه م_ادرش , ع_ازم ح_ج ب_ود واز اينكه امام ( ع ) را در آن موقع در آن سرزمين مشاهده مى كند, تعجب مى نمايد لذا با تعجب مى پرسد : ( ( ما اعجلك عن الحج ,چقدر زود از مناسك حج فارغ شديد ) ) .

حضرت فرمود : ( ( لو لم اعجل لا خذت , اگر عجله نمى كردم مرا مى كشتند ) ) .

آنگاه امام ( ع ) از او سؤال كرد از كوفه چه خبر ؟

. ( ( ف_رزدق ) ) گ_فت : از شخص مطلعى سؤال كرديد, قلبهاى مردم با شماست , ولى شمشيرهارا به روى شما كشيده اند وقضاى الهى هم از آسمان نازل مى شود . حضرت فرمود : ( ( صدقت للّه الامر, درست گفتى ) ) خداوند هر كارى را بخواهدانجام مى دهد وهر روز ف_رم_ان

تازه اى دارد اگر قضاى الهى بر آنچه ما مى پسنديم واقع شود اورا شكر گذار هستيم واگ_ر ق_ضاى الهى ميان ما وخواسته هايمان حايل گردد,آنكه در راه حق قدم بر مى دارد وباطن وفطرتش بر تقواى الهى است , از مسير حق خارج نمى گردد . ( ( ف_رزدق ) ) با پرسيدن چند مساله شرعى از محضر حضرت , مرخص شد وهيچ اظهار تمايلى مبنى بر شركت در نهضت مقدس حسين ( ع ) نكرد ! ! .

دومين ملاقات فرزدق با امام حسين ( ع ) .

مرحوم ( ( ميرزا محمد تقى سپهر ) ) احتمال مى دهد كه فرزدق دوبار حضرت راملاقات كرده باشد, بار اول موقع رفتن به حج وبار دوم در مراجعت از حج در منزل زباله , چون در ملاقات اول , خبرى از ش_ه_ادت م_س_ل_م ن_ب_ود, در حالى كه در ملاقات دوم فرزدق مى گويد : چطور به سمت كوفه مى روى در حالى كه پسر عمويت را شهيدكردند وحضرت فرمود : . ( ( رح_م اللّه مسلما فلقد صار الى روح اللّه وريحانه وتحيته ورضوانه اما انه قدقضى ما عليه وبقي ما علينا ) ) ( ( 331 ) ) .

مطلبى مشهور ولى غلط .

به مناسبت جمله فرزدق كه گفت : ( ( ما اعجلك عن الحج ) ) لازم است مطلبى راتذكر دهيم كه در ب_ع_ض_ى ك_ت_ب وس_خنرانيها هم گفته شده كه امام حسين ( ع ) حج تمتع رابدل به عمره مفرده ك_رده اس_ت در ح_ال_ى ك_ه اين اشتباه است جمعى از دانشمندان دركتب خود متذكر اين موضوع شده اند كه اصولا حج حضرت از

ابتدا, ( ( عمره مفرده ) ) بوده است وكسى كه نخواهد حج تمتع را بجا آورد, مى تواند عمره مفرده را بجاآورد در كتاب شريف ( ( تهذيب ) ) , دو روايت نقل شده است كه يك روايت آن را اينجامى آوريم : . ( ( ع_ن معاوية بن عمار : قلت لابي عبداللّه ( ع ) : من اين افترق المتمتع والمعتمر ؟

فقال : ان المتمتع مرتبط بالحج والمعتمر اذا فرغ منها ذهب حيث شاوقداعتمرالحسين ( ع ) في ذي الحجة ثم راح يوم ال_ت_روي_ة ال_ى ال_ع_راق وال_ن_اس ي_روح_ون الى منى ولا باس بالعمرة في ذي الحجة لمن لا يريد الحج ) ) ( ( 332 ) ) . ( ( م_ع_اوي_ة ب_ن ع_مار از امام صادق ( ع ) سؤال كرد كه فرق حج تمتع وعمره دركجاست ؟

حضرت فرمود : تمتع , مربوط به حج است , ولى معتمر هر گاه از عمره فارغ شد, به هر كجا خواست مى رود وب_ه تحقيق حسين بن على ( ع ) در ذيحجه عمره را بجاآورد, آنگاه روز ترويه به سوى عراق حركت ك_رد در ح_الى كه مردم به طرف منى مى رفتند ومانعى ندارد انجام عمره مفرده در ذيحجه براى كسى كه قصد حج را ندارد ) ) .

فرزدق كيست ؟

.( ( ه_م_ام بن غالب بن صعصعه ) ) مشهور به ( ( فرزدق ) ) حق بزرگى در ادبيات عرب دارد كه اگر اش_عار او نبود, ثلث لغات عرب از دست مى رفت , وى نزد خلفا وامرا به حالت نشسته شعر مى خواند غ_ال_ب اش_ع_ار او در م_دح خ_ل_فاى غاصب

اموى است , تنهادر قصيده معروف در مقابل هشام بن عبدالملك كه هنوز به خلافت نرسيده بود, اززين العابدين على بن الحسين ( ع ) دفاع كرد آن وقت ك_ه م_ردم از هشام سؤال كردند او ( امام سجاد ) كيست ؟

هشام گفت نمى شناسم ! ! وكان الفرزدق حاضرا فقال انااعرفه فقال الشامي من هذا يا ابا فراس ؟

فقال : . هذا الذي تعرف البطحا وطاته _____ والبيت يعرفه والحل والحرم ( ( 333 ) ) .

چشم وهمچشمى .

سالى در كوفه خشكسالى پديد آمد, ( ( غالب ) ) پدر فرزدق كه رئيس قبيله خودش بود, براى نجات ط_اي_ف_ه از گ_رسنگى , در نزديكى كوفه در محلى به نام ( ( صوا ) ) كوچ كردند قبيله ديگرى هم به س_رپ_رس_تى ( ( سحيم بن وثيل ) ) كوچ كردند روزى ( ( غالب ) ) شترى را نحر كرد وآبگوشتى را طبخ ن_مودند, كاسه اى از آن را توسط غلامى براى ( ( سحيم ) ) فرستاد, وى ناراحت شد وكاسه آبگوشت را ري_خ_ت وقاصدرا هم كتك زد وگفت : ( ( كار ما بايد به آنجا برسد كه محتاج غذاى غالب باشيم ! ) ) , لذا براى تفاخر,شترى را نحر كردند . روز دوم , غ_ال_ب دو ش_تر نحر كرد, سحيم هم دو شتر, تا روز چهارم , غالب صدشتر نحر كرد, ولى س_حيم نتوانست به مقابله با اين مقدار برخيزد, ولى در فكر جبران بود تا وقتى كه خشكسالى تمام ش_د, اه_ل ق_ب_يله به ( ( سحيم ) ) گفتند كه تو در تاريخ براى ماننگى باقى گذاشتى كه فراموش

نمى شود, چرا آن روز صد شتر نحر نكردى كه ما دوبرابر آن را جبران مى كرديم . گفت : شتران من در دسترس نبودند, لذا سيصد شتررا نحر كرد وبه مردم گفت استفاده كنيد . وقتى اين خبر به اميرالمؤمنين ( ع ) رسيد, فرمود : ( ( از اين گوشتها نخوريد, زيرا ( ( هذه ذبحت لغير ماكلة ) ) , اينهارا براى خوردن ذبح نكرده اند بلكه براى مباهات ومفاخرت ذبح نموده اند ) ) , لذا تمام گوشتهارا در كناسه كوفه ريختند ونصيب حيوانات شد ( ( 334 ) ) .

فرزدق وحفظ قرآن .

روزى پ_در ف_رزدق در اي_ام خ_لافت اميرالمؤمنين ( ع ) بر حضرت وارد شد,مولاى متقيان از نام او سؤال كرد, گفت : ( ( من غالب بن صعصعة هستم ) ) . حضرت فرمود : ( ( همان كسى كه داراى شتران زياد بود ؟

) ) . غالب گفت : ( ( آرى ) ) . حضرت فرمود : ( ( ما فعلت ابلك الكثيرة ؟

قال : ذعذعتها الحقوق ) ) . ( ( پس شتران فراوانت چه شدند ؟

گفت : ( ( در راه بدهكاريها وحقوق مالى صرف گرديد ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( ذلك احمد سبلها, اين بهترين راه مصرف آنهاست ) ) . سپس حضرت پرسيد ( ( اين جوان همراه تو كيست ؟

) ) . او گفت : ( ( پسرم همام است كه به او شعر ياد داده ام واميدوارم در آينده شاعربزرگى بشود ) ) . حضرت امير ( ع ) فرمود : ( ( لو

اقراته القران فهو خير له , اگر به او قرآن يادمى دادى بهتر بود ) ) . ( ( ف_رزدق ) ) م_ى گ_ويد : ( ( اين كلام حضرت آنچنان در من تاثير كرد كه تصميم گرفتم تا قرآن را حفظ نكرده ام به چيز ديگرى مشغول نشوم ) ) , لذا بدينوسيله حافظ قرآن شد ( ( 335 ) ) .

روضه .

چ_ون اهل بيت نزديك دمشق رسيدند, ( ( ام كلثوم ) ) به شمر گفت , وقتى به شهررسيديم , مارا از راه خ_ل_وت_ى ببر تا مردم مارا كمتر ببينند وهم چنين سرهارا از ميان محمل ها ببريد ومارا دورتر از سرها قرار بدهيد تا مردم كمتر به ما نگاه كند زيرا آنقدربه ما نگاه كردن كه ما خجالت مى كشيم اما آن ن_ا نجيب بر عكس اهل بيت را از محل اى پر جميعت عبور داد ( ( فاحملنا في درب قليل النضارة ف_ق_د خ_زينا من كثرة النظر الينا ) ) آنگاه اهل بيت را با همين وضع وارد مجلس يزيد كردند : ( ( قال على بن الحسين ( ع ) : ماظنك برسول اللّه ( ص ) لو رانا على هذه الصفة ) ) ( ( 336 ) ) . كى روا بودن ولى كردگار _____ تا چهل منزل شود اشتر سوار . آن يكى گفتا كه اينان كيستند _____ ديگرى گفتا مسلمان نيستند . آن يكى گفتا كه اين بيمار كيست _____ ديگرى گفتا كه بابش خارجى است . آن يكى گفتا عجب افسرده است _____ ديگرى گفتا برادر مرده است .

عليا ومقدادا وان يخر جوابها _____ رويدا

بليل في سكوت وفي ستر .

بيت الاحزان . الحديد, 20/108 الى 149 استيعاب , 3/906 . ومى فرمود : ( ( خفت ان يغتالني يزيد ) ) . ( ( كان لورعه قد اشكلت عليه حروب علي وقعد عنه وندم على ذلك حين حضرته الوفاة ) ) .

مجلس سى وششم

پاس_خ ام_ام حسي_ن ( ع ) به بشر بن غالب .

( ( امام دعا الى هدى فاجابوه اليه , وامام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها, هولا في الجنة وهو لا في النار, وهو قوله عزوجل : ( فريق في الجنة وفريق في السعير ) ( ( 337 ) ) . ( ( ب_ش_ر ب_ن غ_الب ) ) كه نام او در زمره اصحاب ائمه ( ع ) ذكر شده , در بين راه ازسيدالشهدا ( ع ) از تفسير آيه شريفه سوره اسرا, آيه 71 : ( يوم ندعوا كل اناس بامامهم ) سؤال كرد وپرسيد اينكه خداوند متعال مى فرمايد : ( ( در روز قيامت هرجمعيتى را با امام ورهبر خودشان صدا مى زنيم ) ) , يعنى چه ؟

. حضرت در پاسخ فرمود : ( ( امامى كه مردم را به هدايت مى خواند ومردم اورااجابت مى كنند وامامى كه مردم را به ضلالت وگمراهى دعوت مى كند وعده اى هم اورا پاسخ ( مثبت ) مى دهند دسته اول در ب_ه_ش_ت ودس_ت_ه دوم در آتش هستند واين است معناى آيه شريفه سوره شورى , آيه هفتم كه مى فرمايد : دسته اى به بهشت مى روندودسته اى به آتش ) ) . يعنى آيه شريفه سوره شورى , مبين ومفسر آيه شريفه در

سوره اسرااست . اي_ن از نظر قرآن مسلم است كه انسان در دنيا به هر كس وهر چيز علاقه مندباشد, در قيامت هم با او م_حشور مى شود در روايت ( ( ريان بن شبيب ) ) كه محدث قمى در مقدمه نفس المهموم مسندا ب_اس_ى واس_ط_ه از ري_ان ب_ن شبيب نقل مى كند, آمده است : در روز اول محرم به خدمت حضرت رضا ( ع ) رسيدم ودر ضمن حديث مفصلى , درخاتمه امام ( ع ) فرمود : . ( ( ي_ا بن شبيب ! ان سرك ان تكون معنا فى الدرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا وافرح لفرحنا وعليك بولايتنا, فلو ان رجلا تولى حجرا لحشره اللّه معه يوم القيامة ) ) . ( ( اى پ_سر شبيب ! اگر مى خواهى كه فرداى قيامت با ما در درجات عالى بهشت باشى , در حزن ما محزون ودر شادى ما شاد باش , وبر تو باد كه به ولايت ما چنگ بزنى , بدان اگر كسى سنگى را هم دوست بدارد, فرداى قيامت , خداى تعالى اورا باهمان سنگ محشور مى كند ) ) . وهمچنين در روايت ديگر امام صادق ( ع ) مى فرمايد : . ( ( الا ت_ح_م_دون اللّه اذا ك_ان ي_وم القيامة فدعا كل قوم الى من يتولونه ودعانا الى رسول اللّه ( ص ) وفزعتم الينا, فالى اين ترون يذهب بكم الى الجنة ورب الكعبة , قالهاثلاثا ) ) ( ( 338 ) ) . ( ( آي_ا خ_داوندرا شكر نمى گذاريد هنگامى كه روز قيامت فرا برسد, هرجمعيتى را صدا مى زنند با ك_س_ى

ك_ه ب_ه آن_ان علاقه مند بوده است ومارا هم به سوى پيامبر ( ص ) مى خوانند وشما به ما پناه مى آوريد, آنگاه كجا خواهيد رفت ؟

به خداى كعبه سوگند كه شمارا به بهشت مى برند ! حضرت اين جمله را سه مرتبه تكرار فرمود ) ) .

مشخصات امام نور وامام نار .

امام صادق ( ع ) در بيان مشخصات امام نور وامام نار مى فرمايد : ( ( امام نور, امروفرمان وحكم الهى را ب_ر ام_ر وح_ك_م خ_ود م_ق_دم م_ى دارد, ولى امام نار به خلاف اين رفتار مى كند وتابع هوا وهوس خوداست ) ) ( ( 339 ) ) . ام_ام ن_ور, م_ردم را به سعادت در دنيا وآخرت سوق مى دهد, اما امام نار همه رافداى بقاى حكومت وري_است خود مى نمايد, اكنون براى روشن شدن موضوع ,جريانى را از جنگ جمل نقل مى كنيم تا معلوم شود كه امامان نار چگونه جمعيتى رافداى خود كردند .

داستانى از جنگ جمل .

ع_لام_ه ف_قيد ( ( شيخ محمد تقى شوشترى قدس سره ) ) از مروج الذهب نقل مى كندكه : در بصره م_ردى ب_ود گوش بريده , از علت آن جويا شدند كه چگونه گوش تو بريده شده , گفت : در جنگ ج_م_ل در ميان كشته ها مى گشتم , شخصى نظرم را جلب كرد اوسرش را پايين وبالا مى برد واين شعررا زمزمه مى كرد : . لقد اوردتنا حومة الموت امنا _____ فلم تنصرف الا ونحن روا . ( ( ب_ه ت_حقيق مادرمان ( عايشه ) مارا تا نزديكى مرگ آورد وبرنگشت مگر اينكه مارا سيراب از مرگ

كرد ) ) . گفتم در موقع مرگ , اين چه شعرى است كه مى خوانى , به جاى اين , كلمه ( ( لا اله الا اللّه ) ) بگو, او گفت : . ( ( ادن لقني الشهادة فصرت اليه فاستدناني والت قم اذني , فذهب بها,فجعلت العنه فقال : اذا صرت الى امك فقالت : من فعل بك هذا ؟

فقل : عمير بن الاهلب الضبي مخدوع المراة التي ارادت ان تكون اميرة للمؤمنين ) ) ( ( 340 ) ) . ( ( ن_زدي_ك من بيا وشهادتين را تلقين كن , جلو رفتم كه لا اله الا اللّه را تلقين كنم ,گوش مرا بريد, من هم در مقابل اين عمل شروع كردم به لعن ونفرين او گفت : هرگاه به نزد مادرت رفتى واز تو سؤال كرد كه گوش تورا چه كسى بريد, بگو عمير بن اهلب كه گول زنى را خورد وآرزو داشت كه روزى امير وفرمانرواى مؤمنين بشود ) ) . اينها به تعبير اميرالمؤمنين ( ع ) جند المراه بودند كه خودرا فدا كردند تا عائشه به حكومت برسد اما جمله اى هم از اتباع البهيمه بشنويد : . ط_ب_رى نقل مى كند كه مردانى از طايفه ازد, پشكل شتر عايشه را مى گرفتندوآن را باز مى كردند ومى بوييدند ومى گفتند ( ( بعر جمل امنا ريحه ريح مسك , پشكل شتر مادرمان عايشه , بوى مشك مى دهد ) ) ( ( 341 ) ) .

روضه .

اميرالمؤمنين ( ع ) بعد از تغسيل وتكفين فاطمه ( س ) , ودر موقع بستن بندهاى كفن صدا زد :

( ( يا ام ك_لثوم , يا زينب , يا سكينة , يا فضة , يا حسن , ياحسين , هلموا تزودوامن امكم فهذا الفراق , واللقا في الجنة ) ) اى فرزندانم ! بيائيد براى آخرين بار, مادرتان راببينيد كه ملاقات به قʘǙŘʠموكول مى شود . ام_ي_رالمؤمنين ( ع ) ميفرمايد : خدارا شاهد مى گيرم كه فاطمه ( س ) ناله ائى كردودستهاى خودرا گ_ش_ود وح_سن وحسين ( ع ) را به آغوش گرفت , كه در همين حال صدائى از آسمان به گوشم رس_ي_د كه ( ( ارفععهما عنها, فلقد ابكيا واللّه ملائكة السماوات ) ) فرزندان را از روى سينه مادرشان بردار, بخدا سوگند كه ملائكه آسمانهارا به گريه درآوردند ( ( 342 ) ) . ام_ي_رال_مؤمنين ( ع ) چون بدن را در قبر گذاشت , غم ها به او روى آوردواشكهايش بر گونه هايش جارى شد ( ( هاج به الحزن وارسل دموعه على خديه ) ) ( ( 343 ) ) . بخواب آرام , اى ماه يگانه _____ نخواهى خورد, ديگر تازيانه . بخواب آرام اى پهلو شكسته _____ على بالين قبر تو نشسته . بخواب آرام با رخسار نيلى _____ به پيغمبر نشان ده جاى سيلى . بخواب آرام اى نور دو عينم _____ كه من شبها پرستار حسينم . *** . لما قضت فاطم الزهرا غسلها _____ عن امرها بعلها الهادي وسبطاها . وقام حتى اتى بطن البقيع بها _____ ليلا فصلى عليها ثم واراها . ولم يصل عليها منهم احد _____ حاشا لها من صلا ة القوم حاشاها ( ( 344 ) ) .

چون فاطمه ( س ) وفات يافت , به وصيت او, شوهر ودو فرزندانش اورا غسل دادند . ودر ت_اري_ك_ى ش_ب , ه_نگاميكه همه درخواب بودند, اورا به بقيع بردند وبعد ازنماز خواندن بر او بدنش را دفن كردند . وهيچكس از آنها ( دشمنان ) در نماز بر او شركت نكردند, زيرا به نماز آنهانيازى نبود .

مجلس سى وهفتم

كلام امام حسين ( ع ) خطاب به مردى از اهل كوفه .

( ( ام_ا واللّه ي_ا اخ_ا اهل الكوفة ! لو لقيتك بالمدينة لاريتك اثر جبرئيل من دارناونزوله بالوحى على جدي ) ) ( ( 345 ) ) . س_ي_دال_ش_هدا ( ع ) در مسير حركت به طرف كربلا, در ( ( ثعلبيه ) ) با شخصى برخورد كردند واز او سؤال فرمودند كه : ( ( اهل كدام شهر هستى ؟

) ) . گفت : ( ( از كوفه ) ) . ح_ض_رت ف_رم_ود : ( ( اى ب_رادر ك_وفى ! به خدا سوگند ! اگر تورا در مدينه ملاقات مى كردم , آثار ج_برئيل ونزول وحى بر جدم رسول اللّه ( ص ) را در خانه هايمان به تونشان مى دادم اى برادر كوفى ! مردم از چشمه علم ما سيراب مى شوند, آن وقت آنان مى دانند وما نمى دانيم ؟

چنين نيست ) ) . در اين ملاقات ومكالمه , نكاتى قابل توجه است : . اول اينكه : خانه پيامبر ( ص ) داراى آداب واحكام مخصوص است : . اولا : ( لا تدخلوا بيوت النبي الا ان يؤذن لكم ) ( ( 346 ) ) . ثانيا : ( لا

ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبي ) ( ( 347 ) ) . ثالثا : ( في بيوت اذن اللّه ان ترفع ويذكر فيها اسمه ) ( ( 348 ) ) . از رس_ول خ_دا ( ص ) س_ؤال ش_د اين كدام خانه است كه خداوند اراده فرموده تعظيم شود ؟

فرمود : ( ( خانه انبياست ) ) . ( ( فقام ابوبكر فقال : يا رسول اللّه ! هذا البيت منها يعني بيت علي وفاطمة ؟

قال : نعم من افاضلها ) ) . ( ( اب_و ب_ك_ر ب_رخاست وگفت : آيا اين خانه على وفاطمه ( ع ) هم از همان خانه هااست ؟

پيامبر ( ص ) فرمود : آرى از برترين آنهاست ) ) ( ( 349 ) ) . آن وق_ت م_راد از ( ( ب_ي_ت ) ) ي_ا بيت معنوى منظوراست كه از خانواده هاى اصيل ونجيب , تعبير به ( ( ب_ي_ت ) ) مى كنند ويا مراد همان منازل مسكونى وحجره اميرالمؤمنين ( ع ) وفاطمه ( س ) است ويا مراد اعم مى باشد .

ابو بصير با حال جنابت در خانه امام صادق ( ع ) .

اك_نون با توجه به نزول آيه ( ( مباهله وتطهير ) ) استفاده مى كنيم كه خانه ائمه ( ع ) درحفظ حرمت وق_داس_ت ه_مانند خانه پيامبر ( ص ) است , لذا وقتى ( ( ابو بصير ) ) مى بيندعده اى قصد شرفيابى به محضر مبارك امام صادق ( ع ) را دارند واز طرفى هم جنب است وتا بخواهد غسل كند, فيض حضوررا دست مى دهد, با همان حالت جنابت

به خدمت حضرت مى رسد, مورد مؤاخذه قرار مى گيرد كه : . ( ( يا ابا بصير ! اما علمت ان بيوت الانبيا واولاد الانبيا لا يدخلها الجنب ) ) ( ( 350 ) ) . ( ( مگر نمى دانى كه جنب نبايد وارد خانه انبيا واولاد انبيا بشود ) ) .

حديث امام باقر ( ع ) .

ام_ام پ_نجم ( ع ) مى فرمايد : ( ( بيت علي وفاطمة ( ع ) من حجرة رسول اللّه ( ص ) وسقف بيتهم عرش رب العالمين والملائكة تنزل عليهم بالوحى صباحا ومسا و ما من بيت من بيوت الائمة منا الا و فيه معراج الملائكة لقول اللّه تنزل الملائكة والروح فيهاباذن ربهم ) ) ( ( 351 ) ) . ( ( خ_انه اميرالمؤمنين وفاطمه ( ع ) از حجره پيامبر ( ص ) است وسقف خانه هاى آنان عرش الهى است وم_لائك_ه ص_ب_ح وش_ام ب_ا وح_ى ب_ر آن_ان ف_رود مى آيند وهر خانه اى ازخانه هاى ائمه ( ع ) معراج ملائكه است , زيرا خداوند مى فرمايد : ( ( تنزل الملائكة والروح ) ) .

قتاده دست وپاى خودرا گم مى كند . خ_ان_ه ائمه ( ع ) آنچنان عظمتى دارد كه وقتى ( ( قتادة بن دعامه بصرى ) ) ( ( 352 ) ) به خدمت امام

باقر ( ع ) مى رسد, عرض مى كند : . ( ( ل_ق_د ج_لست بين يدى الفقها وقدام ابن عباس فما اضطرب قلبي قدام احد منهم كما اضطرب قدامك فقال ( ع ) اتدري اين انت , بين يدي بيوت اذن اللّه ان

ترفع ) ) ( ( 353 ) ) . ( ( همانا در مقابل فقها وابن عباس نشستم ولى هيچگاه در حضور آنان قلبم مضطرب نشد آن طور ك_ه در مقابل شما مضطرب مى شود امام باقر ( ع ) فرمود : آيامى دانى كجا نشسته اى ؟

تو در خانه اى نشسته اى كه خداوند اراده فرموده آنها تعظيم شوند ) ) . دوم اي_ن_ك_ه : علم ائمه ( ع ) است كه تمام علوم از اين خاندان سرچشمه گرفته است ودر زندگانى ائمه ( ع ) موارد زيادى از پيشگويهاى آنان نسبت به گذشته وآينده به چشم مى خورد . ( ( ع_م_ار ي_اس_ر ) ) م_ى گويد : ( ( در مراجعت از يكى از غزوات , همراه اميرالمؤمنين ( ع ) بودم كه به زمينى برخورد كرديم كه مملو از مورچه بود, عرض كردم آيا كسى هست كه تعداد اين مورچه هارا بداند ؟

حضرت فرمود : . ( ( نعم يا عمار ! انا اعرف رجلا يعلم عدده وكم فيه ذكر و فيه انثى ؟

) ) . ( ( آرى من مى شناسم فردى را كه هم تعداد اينهارا بداند وهم نر وماده اينهارا ) ) . عمار گفت : ( ( آن شخص كيست ؟

) ) . ح_ض_رت فرمود : ( ( مگر سوره يس را نخوانده اى كه مى فرمايد : ( وكل شي احصيناه في امام مبين , ) ت_ع_داد وش_ماره هر چيزى را در نزد امام مبين قرار داديم , اناذلك الامام المبين , ان امام مبين كه تعداد همه مخلوقات وموجودات را مى داند, من هستم )

) ( ( 354 ) ) .

جنب به محضر امام ( ع ) وارد نمى شود .

ام_ام س_ج_اد ( ع ) م_ى ف_رمايد : ( ( مرد عربى كه وصف امام حسين ( ع ) را از دور شنيده بود, وقتى به م_دي_نه آمد, مى خواست به خيال خودش حضرت را امتحان كند, لذا وقتى كه جنب بود, به محضر امام حسين ( ع ) رسيد, حضرت فرمود : . ( ( اما تستحي يا اعرابي ان تدخل الى امامك وانت جنب ؟

! فقال الاعرابي قد بلغت حاجتي مما جئت فيه فخرج من عنده فاغتسل ) ) ( ( 355 ) ) . ( ( آي_ا حيا نمى كنى كه با حال جنابت بر امام خود وارد مى شوى ؟

مرد عرب گفت : به مقصودى كه داشتم رسيدم , آنگاه براى غسل كردن از محضر امام ( ع ) خارج شد ) ) .

روضه .

پ_يامبر ( ص ) هر روز به جلو حجره اميرالمؤمنين وفاطمه ( ع ) مى آمد ودستگيره درب را مى گرفت وم_ى ف_رم_ود : ( ( السلام عليكم اهل البيت , انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا ) ) ( ( 356 ) ) . آن_گ_اه پ_س از چ_ن_د روز از رح_ل_ت پيامبر ( ص ) , عمر جلو همين خانه آمد وگفت : ( ( لتخرجن او لاحرقنها على من فيها ! فقيل يا ابا حفص ! ان فيها فاطمة ! ! فقال : وان ! ! ) ) ( ( 357 ) ) . *** . ايضرم النار بباب دارها _____ وآية النور على منارها

. اهكذا يصنع بابنة النبى _____ حرصا على الملك فيا للعجب . ولست ادرى خبر المسمار _____ سل صدرها خزانة الاسرار . *** . در گلشن رسالت , آتش زبانه مى زد _____ گل گشته بود خاموش , بلبل ترانه مى زد . در بوستان توحيد, يك ناشكفته گل بود _____ گر مى گذاشت گلچين , اين گل جوانه مى زد . من ايستاده بودم ديدم كه مادرم را _____ دشمن گهى به كوچه , گاهى به خانه مى زد . گرديده بود همدست , قنفذ با مغيره _____ او با غلاف شمشير, اين تازيانه مى زد . *** . ام_ام م_جتبى ( ع ) به مغيره فرمود : ( ( انت ضربت فاطمة بنت رسول اللّه ( ص ) حتى ادميتها والقت ما في بطنها ) ) ( ( 358 ) ) .

مجلس سى وهشتم

ملاقات امام حسين ( ع ) با ابو هرم .

( ( يا ابا هرم ! ان بني امية اخذوا مالي فصبرت وشتموا عرضي , فصبرت وطلبوادمي فهربت , وايم اللّه ل_تقتلني الفئة الباغية وليلبسنهم اللّه ذلا شاملا وسيفا قاطعاوليسلطن اللّه عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من قوم سبا اذ ملكتهم امراة فحكمت في اموالهم ودمائهم ) ) ( ( 359 ) ) . ح_ض_رت حسين ( ع ) شب را در ( ( ثعلبيه ) ) گذراندند, صبح مردى با كنيه ابوهرم ( ابوهره ) خدمت حضرت رسيد وسلام كرد واز اينكه حضرت را در ميان بيابانهاوراهها مى بيند, تعجب مى كند كه چه ش_ده ح_سين بن على ( ع ) در اين موقع كه بايد درمكه معظمه باشد, همراه

اهل وعيال خود, آواره شده اند, به قول ( ( تاج نيشابورى ) ) . به روز ترويه محمل ببستند _____ خواتين اندر آن محمل نشستند . حرم را از حرم كردند بيرون _____ همه سر گشته اندر دشت وهامون . كسانى را كه در عالم پناهند _____ برون كردند از بيت خداوند . *** . لذا با تعجب پرسيد : ( ( من الذي اخرجك عن حرم اللّه وحرم جدك رسول اللّه ( ص ) ) ) . ( ( چه كسى شمارا از مكه ومدينه بيرون كرده است ؟

) ) . ام_ام ( ع ) در پ_اس_خ فرمود : اى ابوهرم ! بنى اميه اموالم را گرفتند, صبر كردم ,آبرويم را بردند, صبر كردم , اما اين مرتبه قصد جانم را كرده اند لذا از مدينه خارج شدم ( البته حسين ( ع ) از مرگ هراسى ن_دارد ) ب_ه خدا قسم ! گروه ستمگر مرا خواهند كشت ,اما بعد از اين جنايت , خداوند متعال لباس ذل_ت وخوارى را بر آنان مى پوشاندوشمشير برانى را بر آنان حاكم مى كند وافرادى را بر آنان مسلط مى كند كه آنچنان آنان را خوار وذليل نمايد كه از قوم سبا ( ( 360 ) ) ذليل تر مى شوند كه زنى بر آنان حكومت مى كرد وبر مال وجان آنان مسلط بود ) ) .

تحقق پيشگويى سيدالشهدا .

دستگاه بنى اميه مى خواستند با كشتن حسين ( ع ) پايه هاى حكومت خودراتقويت كنند در حالى كه ان_س_ان از راه م_عصيت به جايى نمى رسد, اكنون پايان وانقراض ذلت بار حكومت اموى را بنگريد تا

كلام امام حسين ( ع ) بهتر روشن شود . ( ( اب_و العباس سفاح ) ) اولين خليفه عباسى , در ( ( حيره ) ) بر تخت خلافت تكيه زده بود وعده اى از ب_نى هاشم وبنى اميه هم اطراف تخت , دور او حلقه زده بودند كه دربان خليفه آمد وگفت : ( ( مرد س_ي_اه چ_ه_ره اى سوار بر اسب , نقاب از چهره بر نمى گيردوخودش را هم معرفى نمى كند, اجازه ورود به مجلس را مى خواهد ) ) . س_فاح گفت : ( ( اجازه دهيد وارد شود كه وى غلام ما ( ( سديف ) ) است ) ) وقتى سديف وارد مجلس ش_د, چهره هايى را اطراف خليفه ديد كه تا ديروز, اطراف خلفاى اموى را گرفته بودند وبراى آنان ت_م_ل_ق وچ_اپ_لوسى مى كردند ودر كشتن حسين ( ع ) وزيد ويحيى وديگر اولاد بنى هاشم شركت ك_ردن_د, ام_روز ه_م ك_ه ورق ب_ر گ_شته , ثنا گوى ( ( سفاح ) ) شده اند ونان را به نرخ روز وساعت م_ى خ_ورن_د, ل_ذا ب_رخاست واشعارى را درمدح خليفه عباسى وذم خلفاى اموى , انشاد كرد كه به اختلاف نقل شده ولى آنچه راابن الحديد از ابوالفرج نقل كرده , به دو بيت آن بسنده مى كنيم : . واذكرن مصرع الحسين وزيد _____ وقتيلا بجانب المهراس . والقتيل الذى بحران امسى _____ ثاويا بين غربة وتناس . ( ( كشته شدن حسين وزيد وحمزه سيدالشهدا ( ع ) را به ياد آور وفراموش مكن ) ) . ( ( همينطور كشتن ابراهيم بن محمد كه همه

اينها دفن شدند در حال غربت وفراموشى ) ) . ( ( م_هراس ) ) نام آبى در احد ومراد حمزه سيدالشهدا ( ع ) است وقتيل حران , ( ( ابراهيم بن محمد بن على امام ) ) است . رن_گ س_فاح , متغير وبدنش دچار رعشه شد يكى از فرزندان ( ( سليمان بن عبدالملك ) ) به ديگرى گفت : ( ( به خدا قسم ! اين غلام مارا به كشتن داد ) ) . سفاح گفت : ( ( كسى از فرزندان خودرا در اينجا نمى بينم وشما همه راكشتيداينجا بود كه جلادان به مجلس حمله كردند وتمام بنى اميه را كشتند مگر ( ( عزيزپسر عمر بن عبداللّه العزيز ) ) كه متوسل ب_ه ( ( داوود ب_ن على ) ) شد, لذا به خاطر سوابق پدرش , مورد عفو قرار گرفت وسفاح طى دستور العملى به فرمانداران خود دستورداد كه بنى اميه را هر كجا ديديد, بكشيد . وق_تى هم كه سر ( ( مروان حمار ) ) را نزد سفاح آوردند, سجده اى طولانى كردوگفت : ( ( الحمد للّه الذي قد قتلت بالحسين ( ع ) الفا من بني امية ) ) . ( ( خدارا شكر كه با كشتن هزار نفر از بنى اميه , انتقام خون حسين ( ع ) را گرفتم ) ) . ذلت وخوارى بنى اميه حتى دامنگير مردگانشان هم گرديد, ( ( هشام بن عبدالملك ) ) كسى است ك_ه دس_ت_ور داد ج_ن_ازه زي_د بن على ( ع ) را آتش بزنندوخاكسترش را به باد دهند, بعد از انقراض ب_ن_ى ام_ي_ه

, ( ( ع_م_رو ب_ن ه_ان_ى ) ) مى گويد با ( ( عبداللّه بن على ) ) براى نبش قبور بنى اميه به ( ( ق_ن_س_ري_ن ) ) رف_تيم , قبر هشام را نبش كرديم وجنازه اورا در آورديم وعبداللّه هشتاد تازيانه به بدنش زد, آنگاه بدن را سوزاندوهمينطور جنازه ( ( سليمان بن عبدالملك , وليد, وعبدالملك ويزيد بن معاويه ) ) ( ( 361 ) ) .

روضه .

عصر روز دوم محرم , كاروان ابا عبداللّه ( ع ) به كربلا رسيدند, حضرت سؤال فرمود : .

( ( ما اسم هذه الارض ) ) ( ( 362 ) ) ؟

فقيل كربلا, فقال ( ع ) . ال_ل_ه_م ان_ي اعوذ بك من الكرب والبلا ثم قال : انزلوا, ههنا محط رحالنا ومسفك دمائنا وهنا محل قبورنا ) ) ( ( 363 ) ) . بار بگشائيد ياران اينجا كربلاست _____ آب وخاكش با دل وجان آشناست . بار بگشائيد خوش منزلگهى است _____ تا به جنت زين مكان اندك رهى است . اي_ن_ج_ا لحظه نزول اهل بيت است , يك روزهم , روز حركت از اين سرزمين فرامى رسد, اما بين آن روز واين روز, تفاوت زيادى است : . پس از چندى فلك در گردش افتاد _____ قضا تير جفايش پرش افتاد . همين زن شد به سوى شام ويران _____ بياوردند اشترهاى حيران . به بعضى محمل بشكسته شد بار _____ به بعضى بار شد درهاى شهوار . قرة بن قيس مى گويد : ( ( لما مرت النسوة بالقتلى صحن ولطمن خدودهن به چون زنهارا از كنار قتلگاه عبور دادند, همه

گريه كردند وبه صورت زدند ) ) ( ( 364 ) ) .

مجلس سى ونهم

كلام امام حسين ( ع ) به يك رهگذر .

( ( ان ه_ؤلا اخ_اف_ون_ي وه_ذه ك_تب اهل الكوفه وهم قاتلي , فاذا فعلوا ذلك ولم يدعواللّه محرما الا انتهكوه بعث اللّه اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من فرام الامة ) ) . ( ( ري_اش_ى ) ) از م_ردى ك_ه ن_ام_ش را ذكر نكرده , نقل مى كند كه آن شخص مى گويدبعداز انجام م_ناسك حج , از همسفرانم جدا شده وبه تنهايى راه مى رفتم كه خيمه هايى نظرم را جلب كرد, به ط_رف خ_ي_م_ه ه_ا رفتم تا به خيمه كوچكى رسيدم واز صاحب خيمه سؤال كردم , گفتند خيمه حسين ( ع ) است جلو خيمه حضرت را ديدم كه نشسته ومشغول خواندن نامه ها مى باشد . اين شخص از اينكه در چنين زمانى حضرت را در چنين مكانى مشاهده مى كند, تعجب كرده است , زي_را ت_ص_ور م_ى كرد كه امام ( ع ) بايد الان در مكه معظمه پاسخگوى مسائل دينى مردم باشد, لذا سؤال مى كند . ( ( بابي انت وامي ! ما انزلك في هذه الا رض القفرا التي ليس فيها ريف ولا منعة ) ) . ( ( پ_در وم_ادرم ف_داى ش_ما باد ! چه باعث شده كه به اين سرزمين آمده اى كه نه آب وعلفى براى حيوانات است ونه سنگرى كه خودرا حفظ كنيد ؟

) ) . امام ( ع ) در پاسخ فرمود : . ( ( هؤلا اخافوني وهذه كتب اهل الكوفة وهم قاتلي ) ) . (

( اي_ن_ان مرا ترساندند واين هم نامه هاى مردم كوفه است وهمينها مرا خواهندكشت , اما وقتى مرا ك_ش_تند وهيچ حرمت الهى نماند مگر آنكه آن را شكستند, خداوندمتعال شخصى را بر آنان مسلط مى كند تا آنان را بكشد واز كهنه حيض هم پست ترخواهند شد ) ) ( ( 365 ) ) . م_ح_ق_ق م_تتبع ( ( شيخ فضل علي قزوينى ( ( قدس سره ) ) مى فرمايد : ( ( در بعضى ازنسخ به جاى ك_ل_مه اخافوني , ( ( اخوتي ) ) آمده وظاهرا اين صحيح مى باشد واين ملاقات در ( ( ذات عرق ) ) واقع شده است ) ) ( ( 366 ) ) .

تحقق پيشگويى سيد الشهدا ( ع ) .

ي_ك_ى از موارد تحقق پيشگويى امام ( ع ) تسلط ( ( حجاج بن يوسف ثقفى ) ) است كه خباثت وقساوت قلب او شهره آفاق است تا جائى كه ( ( عمر بن عبدالعزيز ) ) مى گويد : . ( ( ل_و ان الام_م ت_خ_اب_ث_ت ي_وم_ا ف_اخ_رج_ت ك_ل ام_ة خ_ب_ي_ث_ه_ا ث_م اخ_رج_ن_ا ال_حجاج بن يوسف لغلبناهم ) ) ( ( 367 ) ) . اگر بنا شود كه روزى از هر جمعيتى , خبيث آن معرفى شود وما هم حجاج رابياوريم , بر همه آنان غالب مى شويم ) ) . اميرالمؤمنين ( ع ) هم در خطبه 115 نهج البلاغه اشاره به آمدن حجاج مى كند,آنجا كه مى فرمايد : . ( ( ام_ا واللّه ! ل_ي_س_ل_طن عليكم غلام ثقيف الذيال الميال , ياكل خضرتكم ويذيب شح متك م , ايه ابا وزحة

) ) . ( ( ب_ه خدا قسم ! مردى از قبيله ثقيف بر شما مسلط مى شود كه در راه رفتن , ازروى تكبر لباسهاى خ_ودرا ب_ه زم_ين مى كشد, اموالتان را نابود مى كند وپيه شمارا آب مى كند, بياور آنچه دارى اى ابا وزحه ! ) ) . ( ( س_يد رضى رحمه اللّه ) ) مى فرمايد : ( ( وزحه به معناى جعل وسوسك است كه بدينوسيله حضرت خواسته حجاج را تحقير نمايد ) ) . ( ( ابن ابى الحديد ) ) مى گويد : ( ( وزحه , به معناى خنفسا را از ادبا نشنيده ام ودركتابى هم نديده ام ونمى دانم كه سيد رضى اين را از كجا نقل كرده است ) ) . آن_گاه ابن ابى الحديد در علت اين تعبير, وجوهى را ذكر كرده كه يك وجه آن اين است كه : ( ( روزى ح_جاج , خنفسايى را ديد كه به سجاده نمازش نزديك ميشود, سه مرتبه اين حيوان را طرد كرد, اما ب_از ب_ر مى گشت تا اينكه آن را گرفت ودردستش فشارداد ودر اثر همين , دست حجاج ورم كرد وب_اع_ث م_رگش شد كه گفتند همچنان كه خداوند نمرودرا به وسيله پشه اى به هلاكت رساند, حجاج را هم به وسيله خنفسايى به جهنم واصل كرد ) ) ( ( 368 ) ) .

جنايات حجاج .

( ( ح_ج_اج ) ) مدت بيست سال از طرف ( ( عبدالملك بن مروان ) ) حاكم على الاطلاق عراق بود در اين مدت , تعداد زيادى از شيعيان اميرالمؤمنين ( ع ) وعلويون را به

شهادت رساند ( ( سعيد بن جبير, ي_حيى بن ام طويل , كميل بن زياد نخعى , قنبر غلام اميرالمؤمنين ( ع ) همه به دست اين ملعون به ش_ه_ادت رس_ي_دن_د جو اختناق وتبليغات عليه اميرالمؤمنين ( ع ) به جايى رسيد كه اگر به كسى نسبت كفر وزندقه مى دادندخوشحالتر مى شد تا اينكه نسبت دوستى على ( ع ) بدهند . ( ( م_سعودى ) ) نقل مى كند : ( ( حجاج ) ) , در مدت بيست سال حكومتش , 120 هزارنفررا با شكنجه كشت وهنگام مرگش , پنجاه هزار مرد وسى هزار زن در زندان اوگرفتار بودند, آن هم زندانى كه س_ق_ف ن_داشت واز سرما وگرما محفوظ نبودند حتى آب آشاميدنى زندانيان , مخلوط به خاكستر بود ) ) ( ( 369 ) ) . در جمعه آخر عمرش هم وقتى كه به نماز جمعه مى رفت , صداى ضجه وناله اى به گوشش رسيد, س_ؤال كرد اين صداها از كجاست ؟

! گفتند : صداى زندانيان است كه از سرما وگرما شكايت دارند گ_فت : ( ( اخسؤا فيها ولا تكلمون ) ) عمرش به جمعه ديگر وفا نكرد ودر سيزدهم رمضان سنه 94, جان به مالك دوزخ سپرد ( ( 370 ) ) .

روضه .

( ( السلام على المرمل بالدما, السلام على خامس اهل الكسا السلام على غريب الغربا السلام على من ب_كته ملا ئكة السما السلا م على الاجساد العاريات , السلام على الدما السائلات السلام على الا عضا ال_م_قطعات , السلا م على النسوة البارزات , السلام على الا بدان السليبة السلام على المدفونين بلا اك_فان ,

السلام على الرؤوس المفرقة عن الابدان السلام على من افتخر به جبرئيل السلام على من ن_اغ_اه في المهد ميكائيل ,السلام على المقطوع الوتين , السلام على الشيب الخضيب , السلام على ال_خ_د ال_ت_ري_ب ,ال_س_لام ع_ل_ى الممنوع من ما الفرات , السلام على اخيه المسموم , السلام على الرضيع الصغير ) ) ( ( 371 ) ) . زينب چو ديد پيكر آن شه به روى خاك _____ از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك . كاى خفته خوش به بستر خون ديده بازكن _____ احوال ما ببين وسپس خواب نازكن . اى وارث سرير امامت زجاى خيز _____ بر كشتگان بى كفن خود نمازكن . برخيز صبح شام شد اى مير كاروان _____ مارا سوار بر شتر بى جهازكن .

مجلس چهلم

كلام امام حسين ( ع ) خطاب به عمرو بن لوذان .

( ( ليس يخفى على الراي , ولكن اللّه تعالى لا يغلب على امره ) ) . ي_ك_ى از م_لاقاتهاى امام حسين ( ع ) در ( ( بطن العقبه ) ) , ملاقاتى است بين آن حضرت و ( ( عمرو بن لوذان ) ) . عمرو وقتى حضرت را ديد سؤال كرد به كجا مى رويد ؟

. امام ( ع ) فرمود : به كوفه . ع_م_رو ب_ن ل_وذان : ( ( شمارا به خدا قسم مى دهيم كه برگرديد, زيرا به طرف نوك نيزه ها وتيزى شمشيرها مى رويد, ( ( وما تقدم الا على الاسنة وحد السيوف ) ) . امام ( ع ) ( ( مطلب بر من مخفى نيست وبر اراده الهى هم نمى توان غالب شد

به خدا قسم ! اين مردم مرا رها نمى كنند تا اين لخته خون را از تنم بيرون آورند وهرگاه چنين كردند, خداوند فردى را بر آنان مسلط مى كند كه آنان را ذليل نمايد ) ) ( ( 372 ) ) . سخن ( ( عمروبن لوذان ) ) , مطلب تازه اى نبود بلكه تكرار تحذيرها وهشدارهاى ديگران بود, وپاسخ ام_ام ( ع ) هم همان سخنى بود كه به ديگران فرموده بود : ( ( از اراده الهى مفرى نيست , ( واللّه غالب على امره ) ( ( 373 ) ) . ( ( امر ) ) گاهى مقابل ( ( نهى ) ) استعمال مى شود, مثل آيه شريفه : ( وما امروا الاليعبدوااللّه مخلصين له الدين ) ( ( 374 ) ) وگاهى هم به معناى اراده است : ( وما امرنا الا واحد كلمح بالبصر ) ( ( 375 ) ) .

محافظين نامرئى الهى . قرآن كريم مى فرمايد : ( له معقبات من بين يديه ومن خلفه يحفظونه من ام راللّه ) ( ( 376 ) ) .

( ( ب_راى ه_ر ان_س_ان_ى ملائكه حافظى هستند كه اورا از حوادث واتفاقات وحيوانات درنده وحريق وغرق , حفظ مى كنند ( اما وقتى مقدر الهى آمد ومرگ فرارسيد, اوراتنها مى گذارند ) ) . ل_ذا تا امر الهى مقدر نشده باشد, تمام اسباب ولوازم مادى , از كار مى افتد اكنون براى روشن شدن ب_ح_ث , دو ج_ريان را از تاريخ شاهد مى آوريم مبنى بر اينكه تاخداوند چيزى را اراده نكند, آن چيز واقع نمى شود واگر هم

روزى امر الهى مقدرشود, تمام نيروها از كار مى افتند .

نجات پيامبر ( ص ) از مرگ قطعى .

( ( اربد بن قيس وعامر بن طفيل ) ) در مدينه خدمت پيامبر ( ص ) رسيدند عامرعرض كرد : يا رسول اللّه ( ص ) ! اگر مسلمان شوم براى من چه امتيازى قرار مى دهيد . حضرت فرمود : ( ( لك ما للمسلمين وعليك ما عليهم ) ) . ( ( م_انند همه مسلمين با تو رفتار مى شود, آنچه براى همه است براى تو هم خواهد بود وآنچه عليه آنان است بر تو نيز همان خواهد بود ) ) . عامر : ( ( اگر مسلمان شوم مرا بعد از خودت , جانشين قرار مى دهى ؟

) ) . پيامبر ( ص ) : ( ( جانشينى من براى تو واقوامت نخواهد بود, ولى لجام اسبهابراى تو باشد ) ) . ع_ام_ر : ( ( پ_س پ_ش_م براى من وكلوخ براى شما ! كنايه از اينكه منافع , براى من وضررها براى شما باشد ) ) . پيامبر ( ص ) : ( ( خير ) ) . ع_ام_ر چ_ون ن_ت_ي_ج_ه ن_گرفت , تهديد كرد وگفت : ( ( لاملا نها عليك خيلا ورجالا, اسب سواران وپيادگان را عليه شما بسيج مى كنم ! ! ! ) ) . پيامبر ( ص ) : ( ( خداوند مانع اقدام تو خواهد شد ) ) .

اي_ن_جا بود كه ( ( عامر ) ) براى كشتن پيامبر ( ص ) با ( ( اربد ) ) نقشه اى طرح ريزى كرد,به او گفت :

( ( من پيامبر ( ص ) را به حرف زدن مشغول مى كنم وتو به طور ناگهانى به اوحمله كن واورا به قتل برسان وبعد از كشته شدن محمد ( ص ) كار ما به جنگ نمى كشدوبا گرفتن ديه از ما, قضيه خاتمه پيدا مى كند ! ! ! . ( ( عامر ) ) به طرف حضرت حركت كرد وگفت : ( ( بيا كه با تو كلامى دارم ) ) . چ_ون ح_ض_رت را به طرف ديوار آورد, ( ( اربد ) ) شمشير را بالا برد كه به پيامبر ( ص ) حمله كند اما ناگاه دستش خشك شد واقدامش عليه آخرين رسول الهى ,خنثى گرديد ( ( 377 ) ) .

فرار از مرگ ممكن نيست .

در ذي_ل آخرين آيه شريفه سوره لقمان ( باى ارض تموت ) بعض از مفسرين ,جريانى را نقل كرده اند ك_ه روزى ملك الموت در حضور حضرت سليمان , به شخصى كه آنجا بود, چشمانش را خيره كرد وق_تى حضرت عزرائيل رفت , اين شخص پرسيدكه يا نبى اللّه آن شخص كه بود ؟

حضرت سليمان فرمود : ( ( او ملك الموت بود ) ) . او گ_ف_ت ( ( م_ن ديگر نمى توانم اينجا زندگى كنم , چون دچار ترس شده ام , به بادكه در اختيار شماست , دستور بده تا مرا به هندوستان ببرد ) ) . حضرت سليمان نيز تقاضاى اورا بر آورده كرد . ب_عدا كه ملك الموت به حضور حضرت سليمان آمد, حضرت سليمان از اوسؤال كرد چرا آن روز به اون_گ_اه م_ى كردى ؟

ملك الموت گفت :

( ( به من امر شده بود كه در همان روز اورا در هندوستان ق_ب_ض روح ك_ن_م ومن متحير بودم كه او اين مسافت بعيده را چگونه طى خواهد نمود, اما وقتى رف_تم , اورا در آنجا ديدم ) ) آرى , اين همان اراده الهى است كه وقتى چيزى تعلق بگيرد, ديگر از آن راه فرارى نيست ( ( 378 ) ) .

علم ائمه ( ع ) .

اگ_ر م_ى ب_ي_نيم كه اميرالمؤمنين ( ع ) صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان به مسجدمى رود, يا امام مجتبى ( ع ) شير مسموم را مى نوشد , يا حضرت كاظم ( ع ) رطب مسموم را تناول مى كند, يا حضرت ج_واد ( ع ) دستمال مسمومى را كه ام الفضل مسموم كرده , استفاده مى كند, يا از آن طرف , منصور, وق_ت_ى ق_ص_د ج_ان ام_ام ص_ادق ( ع ) رام_ى ك_ند, حضرت با خواندن دعا اورا منصرف مى كند, يا ح_ض_رت هادى ( ع ) در بيمارى ,فردى را ميفرستد تا در حرم امام حسين ( ع ) برايش دعا كنند, همه اي_ن ام_ور ب_راى اي_ن اس_ت ك_ه ت_ا ام_ر ال_ه_ى واقع نشده , ائمه معصومين , به امور عادى وطبيعى م_ت_وس_ل م_ى ش_دن_د, ام_ا وق_ت_ى ه_م ك_ه اج_ل م_ى آم_د, ت_سليم مقدرات الهى شده وتسليم مرگ مى گرديدند . بعد از شهادت حضرت كاظم ( ع ) ثامن الحجج _ عليه الاف التحية والثنا _دعوت را در عصر هارون الرشيد علنى فرمود عده اى اعتراض كردند كه ابا واجدادگرام شما مطلب را به تقيه مى گذراندند پس چطور شما علنى كرديد ؟

. حضرت

مى فرمايد : ابولهب وابوجهل وقتى پيامبر ( ص ) را تهديد مى كردندحضرت مى فرمود : ( ( اگر م_ن از ن_اح_يه آنان كمترين خدشه اى را ببينم , پيامبر نيستم , شماهم بدانيد كه اگر من از ناحيه ه_ارون , ص_دم_ه اى ب_ب_ينم امام نخواهم بود : ( ( ان اخذ هارون من راسي شعرة فاشهدوا اني لست بامام ) ) . اي_ن واق_ع_ه , نشان مى دهد كه ائمه ( ع ) از مرگ خود مطلع بودند وتا وقتى اجل آنان نرسيده بود, نگرانى ديگران را مرتفع مى ساختند وهنگام مرگ هم تسليم مى شدند .

روضه .

( ( ومسموم قد قطعت بجرع السم امعائه ) ) .

س_جستانى ) ) مى گويد : ( ( در مدينه بودم كه حضرت رضا ( ع ) وارد مسجد شدومكرر وداع مى كرد وبرمى گشت وصدايش به گريه ونوحه بلند بود خدمتش رسيدم وسلام كردم , فرمود : . ( ( فاني اخرج من جوار جدي ( ص ) فاموت في غربة وادفن في جنب هارون ) ) ( ( 379 ) ) . ( ( ابو نواس ) ) نيز مى گويد : . قيل لي انت اوحد الناس طرا _____ فى علوم الورى وشعر البديه . فعلى ما تركت مدح ابن موسى _____ والخصال التى تجمعن فيه . قلت لا استطيع مدح امام _____ كان جبرئيل خادما لابيه ( ( 380 ) ) . *** . در م_دي_نه صداى گريه ثامن الحجج ( ص ) در كنار قبر پيامبر ( ص ) بلند شد ودركربلا هم صداى گ_ري_ه س_يدالشهدا ( ع ) بر بالين

على اكبر ( ع ) بلند بود كه قبل از آن صداى گريه حضرت شنيده نشده بود . بابا نگشودى لب خود هر چه تورا بوسيدم _____ تو نگفتى سخنى هرچه صدايت كردم . اكبرا داغ تو دانى با دل چه كرد _____ عمر كوتاه بتوان مثل تو حاصل كرد .

مجلس چهل ويكم

كلام امام حسين ( ع ) خط_اب ب_ه زهي_ر بن قين .

( ( لا يبعدنك اللّه يا زهير ! ولعن اللّه قاتليك لعن الذين مسخوا قردة وخنازير ) ) . يكى از ملاقاتهاى سيد الشهدا ( ع ) در منزل ( ( زرود ) ) با زهير بن قين بن قيس انمارى ) ) است اينكه در اين ملاقات چه سخنى رد وبدل شده , تاريخ چيزى ننوشته وشايد هم سخن مهمى گفته نشده , ب_ل_ك_ه دي_دن امام حسين ( ع ) يك مرتبه ( ( زهير ) ) راعوض كرد واورا حسينى كرد, چنانچه در روز عاشورا به ( ( عزرة بن قيس ) ) مى گويد : ( ( فلما رايته ذكرت به رسول اللّه ( ص ) ومكانه منه ) ) . ن_گاهم كه به چهره حسين ( ع ) افتاد, به ياد پيامبر ( ص ) افتادم واينكه حسين ( ع ) بجاى پيامبر ( ص ) نشسته است ) ) . چ_ن_انچه در محاورات عرفى اين سخن زياد گفته مى شود كه ( ( وقتى فلانى راديدم به ياد پدرش افتادم واينكه تمام اعمال ورفتارش همانند پدرش مى باشد ) ) . ( ( زه_ير ) ) نخست عثمانى بوده واز اينكه با سيد الشهدا ( ع ) روبه

رو بشود, پرهيزمى كند, اما چگونه وقتى با حضرت روبه رو مى گردد, يكمرتبه عوض مى شود وعاقبت به خير مى گردد ويا از طرفى ه_م اف_رادى را م_ى ب_ينيم ويا در تاريخ مى خوانيم كه عمرى را در عبادت وبندگى خداوند متعال گذراندند اما سرانجام دچار سؤ عاقبت شدند .

خبر غيبى اميرالمؤمنين ( ع ) .

( ( كميل بن زياد نخعى ) ) مى گويد : در تاريكى شب , همراه اميرالمؤمنين ( ع ) ازمسجد كوفه خارج وب_ه ط_رف م_نزل مى رفتيم كه صداى دلنشين قرآن , همراه با حزن وگريه , توجه مرا به خودش جلب كرد : . ( امن هو قانت انا الليل ساجدا وقائما يحذر الاخرة ويرجوا رحمة ربه ) ( ( 381 ) ) . ( ( ك_ميل ) ) لحظه اى تامل كرد وبه حال خود تاسف وبر حال اين مرد غبطه خوردوگفت خوشا به ح_ال_ش ك_ه در دل شب بر خاسته وبا خداى خود مناجات مى كند, اما بلافاصله اميرالمؤمنين ( ع ) خطاب به كميل فرمود : ( ( لا يعجبك طنطنة الرجل انه من اهل النار ) ) . ( ( صوت قرآن اين شخص , تورا متعجب نكند, زيرا او اهل آتش است ) ) . سالها از اين پيشگويى امام ( ع ) گذشت تا جريان خوارج نهروان پيش آمد,حضرت در ميان مقتولين مى گشت تا اينكه نگاهش به جنازه اى افتاد, شمشيررا بر سريكى از اين جنازه ها گذاشت وفرمود : ( ( كميل ! ( امن هو قانت انا الليل ) ( ( 382 ) ) .

مراحل چهارگانه زندگى زهير

.

( ( زه_ي_ر ) ) در زن_دكى , مراحل مختلفى را طى كرده است , مرحله اول اوهنگامى است كه از لحاظ ع_ق_ي_ده , ع_ث_م_انى بود وعلاقه اى به اهل بيت نداشت وى ازمحترمين طايفه خود بود در كوفه زندگى مى كرد ودر ميدانهاى جنگ , رشادتهايى ازخود نشان داده است . در سال شصت همراه خانواده اش به حج رفت ودر مراجعت مسير حركت اوبا قافله امام حسين ( ع ) ي_ك_ى گرديد, منتها از اينكه با حضرت برخورد كند پرهيزمى كرد به اين نحو كه اگر حضرت راه م_ى رفت , او مى ايستاد واگر امام ( ع ) توقف مى كرد او حركت مى نمود تا بالاخره در منزلى به ناچار ه_ر دو رحل اقامت افكندند,منتها با فاصله از همديگر, زهير با خانواده اش مشغول غذا خوردن بود ك_ه ق_اص_د امام حسين ( ع ) آمد وچنين گفت : ( ( ان ابا عبداللّه الحسين ( ع ) بعثني اليك لتاتيه ) ) با ش_نيدن اين پيغام , لقمه غذا از دست همه افتاد وحالت تحير وسكون به همه آنان دست داد : ( ( كان على رؤوسنا الطير ) ) . ( ( دل_هم بنت عمر ) ) زوجه زهير گفت : ( ( چرا نشسته اى ؟

! ( ( زهير ) ) حركت كردوشرفياب حضور امام ( ع ) گشت , در اين تشرف چه گفته وشنيده شد, تاريخ مطلبى راضبط نكرده است , همينقدر آمده كه زهير با حالت خوشحالى وبشارت برگشت واثاثيه خودرا از ساير اثاثيه ها جدا كرد وحسينى شد . دامن ز هوس پيش تو برچيدم

ورفتم _____ فرياد دل غم زده بشنيدم ورفتم . با دست تهى پيش تو آمده بودم _____ اين گوهر دل را به تو بخشيدم ورفتم . وبعد هم رو كرد به همسرش وگفت : ( ( نمى خواهم تو به خاطر من صدمه اى ببينى , لذا تورا طلاق مى دهم ) ) . گفت جفتش الفراق اى خوش خصال _____ گفت نى نى الوصال است الوصال . گفت آن رويت كجا بينيم ما _____ گفت اندر خلوت خاص خدا . ب_عد به رفقا ودوستانش هم گفت : ( ( هركس كه به همراه من مى آيد كه بيايدوالا اين آخرين وداع م_ن ب_ا شماست اما در اينجا براى شما خبرى را نقل مى كنم : در ( ( بلنجر ) ) ( ( 383 ) ) مشغول جنگ ب_ودي_م كه پيروزى وغنيمت زيادى نصيب ما گشت ,سلمان ( ( 384 ) ) به ما گفت آيا از فتح امروز خ_وش_ح_ال ش_دي_د ؟

گ_فتيم : آرى , گفت : اما وقتى سيد جوانان آل محمد ( ص ) را درك كرديد وه_م_راه او ج_ن_گ_ي_ديد, بيشتر خوشحال خواهيد شد در پايان هم با دوستانش خدا حافظى كرد ورفت ) ) . مرحله دوم . از زم_انى است كه به امام حسين ( ع ) ملحق گرديد تا عصر تاسوعا وقتى كه ( ( حربن يزيد رياحى ) ) جلو حضرت را گرفت , زهير گفت : . ( ( يابن رسول اللّه ! ان قتال هؤلا اهون علينا من قتال من بعدهم ) ) . الان كه ( دشمنان ) در موضع ضعف هستند جنگ با اينان

آسانتراست ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( من آغازگر جنگ نخواهم بود ) ) . مرحله سوم . م_رح_ل_ه س_وم از زندگى زهير, سخنان او در عصر روز تاسوعا وشب عاشوراست هنگامى كه عصر ت_اس_وع_ا, سپاه ( ( عمر سعد ) ) قصد جنگ داشتند وحضرت ابو الفضل ( ع ) آن شب را مهلت گرفت , اص_حاب امام ( ع ) هريك سخنانى گفتند تا اينكه نوبت به ( ( زهير ) ) رسيد رفيق قديمى زهير به نام ( ( عزرة بن قيس ) ) به زهير گفت : ( ( ما كنت عندنا من شيعة هذا البيت , انما كنت عثمانيا ) ) . ( ( تو عثمانى بودى واز شيعيان اين خاندان نبودى ؟

) ) . زهير گفت : اينكه امروز اينجا هستم دليل اين است كه من از اين خاندان هستم البته من نه نامه اى ب_راى ح_س_ي_ن ( ع ) نوشتم ونه قاصدى براى او فرستادم ونه وعده نصرت به او داده بودم ( ( ولكن الطريق جمع بيني وبينه , فلما رايته ذكرت به رسول اللّه ( ص ) ومكانه منه ) ) . ب_ل_ك_ه راه , بين من وحسين ( ع ) جمع كرد ووقتى اورا ديدم به ياد پيامبر ( ص ) افتادم , لذا تصميم گ_رف_ت_م ج_ان_م را ف_داى او كنم در شب عاشورا هم آن وقتى كه امام ( ع ) بيعت خودرا از اصحاب برداشت ( ( زهير ) ) برخاست وگفت : . ( ( واللّه ل_وددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل كذا الف

قتلة وان اللّه يدفع بذلك القتل عن نفسك وعن انفس هؤلا الفتية من اهل بيتك ) ) . ( ( به خدا قسم ! دوست دارم كشته شوم , بعد زنده شوم , باز كشته شوم وبعد زنده شوم تا هزار مرتبه , تا بدينوسيله خداوند متعال , مرگ را از شما واز جوانان اين خاندان دفع كند ) ) . مرحله چهارم . مرحله چهارم زندگى زهير, صبح عاشورا وشهادت زهيراست صبح عاشوراامام حسين ( ع ) زهيررا در ميمنه وحبيب را در ميسره لشكر قرارداد وزهير, سوار براسب براى موعظه سپاه عمر سعد جلو آمد وچنين گفت : . ( ( ان حقا على المسلم نصيحة اخيه الم سلم ونحن حتى الان اخوة وعلى دين واحد وملة واحدة ما لم يقع بيننا وبينكم السيف , فاذا وقع السيف انقطعت العصمة ) ) . ( ( اى م_ردم ك_وف_ه ! ش_م_ارا از عذاب الهى بر حذر مى دارم ! هر مسلمان وظيفه خيرخواهى برادر مسلمانش را دارد, ما وشما تا الان برادر هستيم واز يك ملت وازيك دين هستيم مادامى كه بين ما وش_ماخونى ريخته نشده باشد وبعد از آنكه شمشيردر بين ما كشيده شد, اين روابط قطع مى شود ب_ي_اييد حسين ( ع ) را يارى كنيد وازهمراهى عبيداللّه دست برداريد اينان ( مانند فرعون ) چشمان شمارا كور وپاى شماراقطع وشمارا بر درخت خرما آويزان مى كنند ) ) . مردم كوفه به جاى پذيرفتن نصايح , زهيررا ناسزا گفتند واز عبيد اللّه حمايت كردند زهير گفت : ( ( اگ_ر ح_اض_ر ن_ي_ستيد حسين بن على ( ع ) را كمك كنيد,

حد اقل ازكشتن او صرف نظر كنيد وحسين ( ع ) ويزيدرا به حال خود بگذاريد ويزيد بدون كشتن حسين هم از شما راضى مى شود ) ) . اي_نجا بود كه ( ( شمر ) ) تيرى را به طرف زهير پرتاب كرد وگفت : ( ( اسكت , اسكت اللّه نامتك , فقد ابرمتنا بكثرة كلامك , ساكت شو مارا با حرفهايت خسته كردى ) ) . زه_ي_ر در پاسخ شمر گفت : ( ( اى عرب بيابانى ! روى سخن من با تو نيست , هماناتو حيوانى بيش ن_ي_س_ت_ى ! ) ) , ب_ع_د رو كرد به مردم وگفت : ( ( عباد اللّه ! لا يغرنكم عن دينكم هذا الجلف الجافي واش_ب_اهه ) ) اى بندگان خدا ! اين مرد جلف ونظاير او, شمارا فريب ندهد, هركس دستش به خون فرزندان پيامبر ( ص ) آغشته شود, به شفاعت آن حضرت نمى رسد ) ) . همينطور كه زهير مشغول موعظه مردم بود, قاصدى از طرف سيد الشهدا ( ع ) آمد وگفت : . ان ابا عبداللّه ( ع ) يقول لك اقبل , فلعمري لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه وابلغ في الدعا, لقد نصحت لهؤلا وابلغت , لو نفع النصح والا بلا غ ) ) . ام_ام ( ع ) مى فرمايد برگرد, به جان خودم سوگند ! همچنانكه مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت كرد, تو هم اينان را نصيحت كردى البته اگر نصيحت به حال آنان فايده اى ببخشد ) ) .

شهادت زهير .

ب_ع_د از ش_ه_ادت ح_بيب , صحنه جنگ داغ شد, موقع ظهر, حضرت

, نمازراخواند, زهير جلو آمد وحمله را آغاز كرد وگفت : . انا زهير وانا بن القين _____ اذودكم بالسيف عن حسين . دوباره خدمت حضرت رسيد وبا اين اشعار با امام ( ع ) وداع كرد : . فدتك نفسي هاديا مهديا _____ اليوم القى جدك نبيا . وحسنا والمرتضى عليا _____ وذا الجناحين الشهيد الحيا . مدتى جنگيد تا برزمين افتاد, ابا عبداللّه الحسين ( ع ) خودش را بر بالين زهيررساند وفرمود : . ( ( لا يبعدنك اللّه يا زهير ! ولعن اللّه قاتليك لعن الذين مسخوا قردة وخنازير ) ) ( ( 385 ) ) . در زيارت ناحيه , خطاب به زهير, چنين مى خوانيم : . ( ( ال_س_لام ع_ل_ى زهير بن القين البجلي القائل للحسين وقد اذن له في الانصراف , لاواللّه لا يكون ذلك ابدا ا اترك ابن رسول اللّه اسيرا في يد الاعدا وانجو انا لا اراني اللّه ذلك اليوم ) ) ( ( 386 ) ) .

مجلس چهل ودوم

كلام امام حسين ( ع ) به ح_ر بن يزيد رياح_ى .

( ( انت كما سمتك امك الحر, حر في الدنيا وسعيد في الاخرة ) ) . ب_ع_د از حركت كاروان كربلا از ( ( بطن العقبه ) ) , حضرت شب را در ( ( شراف ) ) ( ( 387 ) ) گذراندند ص_ب_ح , م_وق_ع ح_ركت , امام ( ع ) به اصحاب خود تاكيد كردند كه هرچه مى توانيد همراه خود آب برداريد, ولى آنان علت تاكيد حضرت را نمى دانستند بعد ازپر كردن مشكها وظرفها تا نزديك ظهر به راه ادامه دادند

كه صداى تكبير يكى ازاصحاب , توجه همه را به خود جلب كرد : . ( ( فقال الحسين ( ع ) : لم كبرت ؟

قال : رايت النخل ) ) . ( ( حضرت فرمود : چرا تكبير گفتى ؟

گفت : نخلستان را ديدم ) ) . ب_ع_ضى كه آشناى به محل بودند گفتند اينجا درخت خرمايى وجود ندارد : ( ( انماهو اسنة الرماح واذان الخيل بلكه اينها نيزه ها وگوشهاى اسبان است ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( انا اراه ذلك , من هم همين را مى بينم ) ) . ب_ع_د سؤال فرمودآيا پناهگاهى را سراغ داريد كه اگر بخواهند با ما جنگ كنند ازخود دفاع كنيم ؟

ك_وه ( ( ذوحسم ) ) كه محل شكار ( ( نعمان بن منذر ) ) بوده و در سمت چپ قرارداشت را به حضرت معرفى كردند, حضرت به آنجا رفتند وخيمه هارا برافراشتند . م_دت_ى ن_گ_ذش_ت ك_ه ( ( حر بن يزيد رياحى ) ) با هزار نفر سرباز مقابل حضرت حاضر شدند, وقتى امام ( ع ) متوجه شد كه سربازان حر, تشنه هستند, فرمود : ( ( سربازان واسبان آنان را سيراب كنيد ) ) اينجا بود كه اصحاب متوجه شدند به چه علت حضرت بر پر كردن مشكها اصرار مى ورزيد . ( ( ع_ل_ى بن طعان ) ) آخرين نفر از سربازان حر بود كه با حالت تشنگى از راه رسيد,حضرت فرمود : ( ( ان_خ ال_راوي_ه ) ) ( ( راوي_ه ) ) در ل_غ_ت عراقى به مشك آب گفته مى شود, امااو

مقصود حضرت را ن_ف_هميد, مجددا امام ( ع ) فرمود : ( ( انخ الجمل , شتررابخوابان ) ) ( ( على بن طعان مى گويد : شتررا خ_واب_اندم وآب نوشيدم ولى آب از اطراف مشك مى ريخت , حضرت فرمود : ( ( اخنث السقا, اما او از ك_ث_رت ت_ش_ن_گ_ى نمى داند چه كند ) ) حضرت تشريف آورد ودهانه مشك او را برگرداند تا خود واسبش سيراب شدند آنگاه امام ( ع ) به حمد وثناى الهى پرداخت وفرمود : . ( ( اني لم آتكم حتى اتتني كتبكم وقدمت بها علي رسلكم ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام ولعل اللّه ان ي_ج_معنا بك على الهدى فان كنتم على ذلك فقد جئتكم فاعطوني مااطمئن به من عهودكم وم_واث_ي_قكم وان كنتم لمقدمي كارهين انصرفت عنكم الى المكان الذي جئت منه اليكم فسكتوا جميعا ) ) . ( ( م_ن ن_ي_امده ام مگر آنكه نامه ها وقاصدان شما آمدند ومرا دعوت كردند كه ما امام ورهبر نداريم وخ_داون_د ب_ه وس_ي_ل_ه م_ا ش_مارا هدايت نمايد, اكنون اگر بر همان دعوت پايدار هستيد, پيمان وم_ي_ثاقى را به من بدهيد كه از شما مطمئن شوم واگر از آمدن من ناراحت هستيد, برمى گردم , اينجا همگى سكوت كردند چون نه مى توانستند نامه هارامنكر شوند ونه مى توانستند به حسين بن على ( ع ) بگويند برگرد ) ) . وق_ت ن_ماز فرا رسيد, ( ( حجاج بن مسروق جعفى ) ) كه نامش در زمره شهداى كربلا جاودانه شده اذان گ_فت حضرت خطاب به ( ( حر ) ) فرموده ( ( آيا توهم با اصحاب

ويارانت نماز مى خوانى عرض ك_رد : ( ( لا ب_ل ن_صلي جميعا بصلاتك , همگى در نماز به شما اقتدا مى كنيم ) ) بعد از نماز, حضرت شروع به سخنرانى فرمود : . ( ( نحن اهل بيت محمد ( ص ) اولى الناس بولاية هذا الامر من هؤلا المدعين ماليس لهم والسائرين فيكم بالجور والعدوان ) ) . ( ( م_ا خ_ان_دان پ_ي_امبر ( ص ) به ولايت وتصدى حكومت سزاوارتر هستيم ازكسانى كه هيچ اساس وري_شه اى ندارند ودر ميان شما ظلم وستم مى كنند واگر از آنچه در نامه هايتان نوشته ايد, تغيير عقيده داده ايد, من بر مى گردم ) ) . ح_ر گ_ف_ت : ( ( واللّه م_ا ادري م_ا ه_ذه الكتب التي تذكر, سوگند به خدا ! من از اين نامه هايى كه مى گويى اطلاعى ندارم ) ) . اي_ن_ج_ا ب_ود كه حضرت به ( ( عقبة بن سمعان ) ) دستور داد دو خرجين كه مملو ازنامه هاى مردم ك_وف_ه ب_ود, بيرون آورد وجلو حر ريخت حر با ديدن اين نامه ها گفت : من براى شما نامه ننوشتم ومامور هستم شمارا رها نكنم تا شمارا به ( ( ابن زياد ) ) تحويل دهم ! ! . ح_ضرت فرمود : ( ( الموت ادنى اليك من ذلك , مرگ براى من از اين آسانتراست كه به نزد عبيداللّه بيايم ) ) . آنگاه بلا فاصله به اصحاب وزنها دستور حركت داد ولى حر ممانعت كرد,حضرت فرمود : ( ( ثكلتك امك , مادرت به عزايت بنشيند ) ) . ح_ر گ_ف_ت : ( (

اگ_ر كسى ديگر از اعراب نام مادرم را مى برد, من هم نام مادرش رامى بردم , ولى درباره مادرت , جز به عظمت نمى توانم سخن بگويم اكنون راه سومى راپيش بگير كه نه راه مدينه ب_اشد ونه كوفه تامن با عبيداللّه مكاتبه كنم وپايان اين كار,عاقبت به خيرى براى من باشد ودستم به خون شما آغشته نشود ) ) . اي_نجا حضرت سمت چپ جاده از طريق ( ( عذيب هجانات وقادسيه ) ) را در پيش گرفتند وحر هم مراقب بود تا در منزل ( ( بيضه ) ) خطبه معروف ( ( من راى سلطاناجائرا ) ) را خواندند . بعد حر گفت : ( ( ترا به خدا ! به جانت رحم كن كه اگر جنگ كنى , كشته مى شوى ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( افبالموت تخوفني ) ) آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟

! نمى دانم چه پاسخى به تو بدهم م_گ_ر ه_م_ان پاسخ برادر اوسى به پسر عمويش هنگامى كه عازم نصرت پيامبر ( ص ) بود, ولى پسر عمويش اورا بر حذر مى داشت , به او گفت : . سامضي فما بالموت عار على الفتى _____ اذا ما نوى حقا وجاهد مسلما . فان عشت لم اندم وان مت لم الم _____ كفى بك عارا ان تلام وتندما . ( ( مى روم ومرگ بر جوان عار نيست هنگامى كه نيتش حق ومجاهدتش تسليم در برابر خدا باشد . پ_س اگ_ر زن_ده ب_م_ان_م پ_شيمان نيستم واگر بميرم , سرزنش نمى شوم , ولى اين ننگ براى تو كافى

است كه سرزنش شوى وپشمان گردى . ب_ا ش_ن_ي_دن اي_ن اشعار, حر خودرا كنار كشيد تا اينكه قصر ( ( بنى مقاتل ) ) را پشت سر گذاشتند, ناگهان اسب سوار مسلحى كه از سمت كوفه مى آمد, توجه همه را به خود جلب كرد, چون نزديك رس_يد, به حر سلام كرد ولى به حضرت توجهى ننمودوى ( ( مالك بن نسركندى ) ) ,حامل نامه ابن زياد به حر بود با اين بيان : . ( ( فجعجع بالحسين ( ع ) حين يبلغك كتابي ويقدم عليك رسولي , فلا تنزله الا بالعرا في غير حصن وعلى غير ما وقد امرت رسولي ان يلزمك ولا يفارقك حتى ياتيني بانفاذك امري ) ) . ( ( وق_ت_ى نامه ام به تو رسيد وقاصدم نزد تو آمد, بر حسين سخت بگير واورا درزمين بى آب وعلف ودور از آب_ادى فرود آور وبه قاصدم دستور داده ام كه ملازم ومراقب تو باشد تا به من خبر دهد كه فرمان مرا اجرا كرده اى يا نه ) ) . ( ( ح_ر ) ) ن_ام_ه را ه_م_راه ق_اص_د ع_ب_يداللّه به خدمت سيدالشهدا ( ع ) آورد وگفت : ( ( اين شخص جاسوس است ومن وظيفه دارم بر شما سخت بگيرم ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( اجازه بده در ( ( نينوى يا غاضريه ويا شفيه ) ) اقامت گزينم ) ) . حر گفت : ( ( نمى توانم , زيرا اين مرد جاسوس است ) ) . ( ( زه_ي_ر ب_ن ق_ين ) ) گفت : ( ( اى پسر

پيامبر ! الان جنگ با اينها آسانتر مى باشد, چون جميعتشان كم است , اجازه بده با اينان جنگ كنيم ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( ما كنت ابداهم بقتال , من آغازگر جنگ نخواهم بود ) ) . زه_ير گفت : ( ( اكنون كه نمى خواهيد جنگ كنيد در اين نزديكى قريه اى است دركنار شط فرات , هم پناه گاه است وهم در كناب آب وفقط از يك جهت مى توانند بامابجنگند ) ) . حضرت از نام آن قريه سؤال كرد ؟

گفت : عقر, فرمود : ( ( اللهم اني اعوذ بك من العقر ) ) . س_پ_س ح_ض_رت ب_ه ح_ر ف_رمود : ( ( مقدارى ديگر راه برويم , هر دو لشكر مقدارى راه رفتند تا به س_رزم_ي_ن ( ( ك_رب_لا ) ) رس_يدند با شنيدن نام ( ( كربلا ) ) , اشك در چشمان سبطپيامبر, حلقه زد وفرمود : . ( ( ال_ل_هم اني اعوذ بك من الكرب والبلا, ههنا محط ركابنا وسفك دمائنا ومحل قبورنا بهذا حدثني جدي رسول اللّه ( ص ) ) ) . ( ( خ_داي_ا ! از ب_لا وسختى به تو پناه مى برم ! آنجا محل پياده شده وجنگيدن وريخته شدن خون ما ومحل قبورماست واين قضيه را پيامبر ( ص ) به من خبرداده است ) ) .

صبح عاشورا وتوبه حر .

ص_ب_ح ع_اش_ورا ق_ب_ل از ش_روع جنگ , ( ( حر ) ) نزد ( ( عمر سعد ) ) رفت وگفت : ( ( امقاتل انت هذا الرجل ) ) آيا تو با حسين خواهى

جنگيد ؟

! ) ) . عمر سعد گفت : ( ( اي واللّه ! قتالا ايسره ان تسقط الرؤوس وتطيح الايدي ) ) . ( ( آرى جنگى كه كمترين آن اين است كه سرها از تن جدا شود ودستها از بدن قطع گردد ) ) . حر گفت : ( ( حد اقل با يكى از پيشنهادات حسين موافقت كن ) ) . عمر سعد گفت : ( ( لو كان الامر الي لفعلت ولكن اميرك قد ابى ) ) . ( ( اگر كار به دست من بود, مى پذيرفتم ولى امير تو راضى نمى شود ) ) . ( ( ح_ر ) ) خ_ودرا كنار كشيد ودر محل توقف كرد, بعد رو كرد به ( ( قرة بن قيس رياحى ) ) وگفت : ( ( آيا اسب خودرا آب دادى ؟

) ) . ( ( قرة ) ) گفت : ( ( خير ) ) حر گفت : ( ( نمى خواهى آب بدى ) ) . ( ( ق_رة بن قيس ) ) مى گويد فهميدم كه مى خواهد دور از نظر من , ميدان را ترك كند,لذا به بهانه سيراب كردن اسب , خودرا كنار كشيدم , اما اگر مى دانستم چه منظورى دارد, من هم به او ملحق م_ى شدم وخودرا به خيمه حسين ( ع ) مى رساندم : ( ( فاخذ يدنومن الحسين قليلا قليلا, حر, آهسته آهسته خودرا به حسين نزديك مى كرد ) ) . ( ( مهاجر بن اوس رياحى ) ) گفت : ( ( چه مى كنى ؟

آيا مى خواهى حمله

كنى ؟

) ) . حر چيزى نگفت در حالى كه لرزه بدنش را گرفته بود . م_هاجر به او گفت : ( ( ان امرك لمريب , رفتار تو انسان را به شك مى اندازدهيچگاه مانند اينجا تورا اي_ن چنين نديده بودم , زيرا اگر مى گفتند شجاع ترين مردم كوفه كيست ؟

غير تو كسى را معرفى نمى كردم , اين حركت امروز تو ناشى از چيست ؟

) ) . ح_ر گ_ف_ت : ( ( ان_ي واللّه ! اخ_ير نفسي بين الجنة والنار وواللّه لا اختار على الجنة شيئا ولو قطعت وحرقت ) ) . ( ( خودم را بين بهشت وجهنم مى بينم , ولى من بهشت را انتخاب مى كنم هر چنددر اين راه قطعه قطعه وسوخته شوم ) ) . سپس عنان مركبش را به طرف خيمه امام حسين ( ع ) گردانيد وگفت من همان كسى هستم كه راه را بر شما بستم : . ( ( وان_ي قد جئتك تائبا مما كان مني الى ربي ومواسيا لك بنفسي حتى اموت بين يديك افترى لي توبة قال نعم , يتوب اللّه عليك ويغفر لك ) ) . ( ( آم_دم تا توبه كرده ودر مقابل شما جانم را فدا كنم , آيا توبه من پذيرفته است ؟

حضرت ( ع ) فرمود : آرى , خداوند تعالى توبه تورا مى پذيرد وگذشته تورا مى بخشد ) ) . ق_ب_ل از شروع به جنگ , مردم را نصيحت كرد ولى به جاى پذيرفتن نصايحش ,اورا تيرباران كردند وك_س_ى را ياراى مقابله با او نبود, تا اسب حر را پى كردند, آنگاه دريك حمله

دستجمعى توانستند حر را به شهادت برسانند ( ( 388 ) ) .

روضه .

بعضى از اصحاب در مرثيه ( ( حر ) ) چنين گفته اند : .

لنعم الحر حر بني رياح _____ صبور عند مشتبك الرماح . ونعم الحر اذ نادى حسينا _____ وجاد بنفسه عند الصباح . روان شد سوى جيش رحمت حق _____ به حق پيوست وبا حق گشت ملحق . بگفت اى شه منم آن عبد گمراه _____ كه بگرفتم سر راهت به اكراه . دل دلدادگان عشق يزدان _____ شكستم من به نادانى وطغيان . خطايم بخش اى شاه عدوبند _____ گنه از بنده وعفو از خداوند . چو بخشيدش خطا شاه خطابخش _____ روان شد سوى ميدان فارس رخش . بگفت اى قوم بد كيش زنازاد _____ همان حرم ولكن گشتم آزاد . اميرى بر گزيدم در دو عالم _____ كه باشد بهترين فرزند آدم . س_ي_د ال_ش_هدا ( ع ) بر بالين ( ( حر ) ) حاضر شد وفرمود : ( ( انت كما سمتك امك الحر,حر في الدنيا وسعيد في الاخرة ) ) . هر يك از اصحاب كه به زمين مى افتاد, جنازه اورا به خيمه مى آوردندوحضرت حسين ( ع ) فرمود : ( ( قتلة مثل قتلة النبيين وال النبيين ) ) ( ( 389 ) ) .

مجلس چهل وسوم

ملاقات امام حسين ( ع ) با مجمع بن عبداللّه وچند نفر ديگر در عذيب هجانات .

( ( ام_ا اش_راف ال_ن_اس ف_قط عظمت رشوتهم وملئت غرائزهم يستمال بذلك ودهم وتستخلص به ن_ص_ي_ح_تهم فهم الب واحد عليك ,واما سائر الناس بعد فان افئدتهم اليك وسيوفهم غدا

مشهورة عليك ) ) . م_ام_وري_ن حكومت , راههاى منتهى به كوفه را شديدا كنترل كرده بوده اندبنحوى كه كسى نتواند خودرا به امام ( ع ) برساند وبعضى هم كه به حضرت ملحق شدند, شبانه از راههاى مخفى , خودرا به كربلا رساندند . ( ( عمر بن خالد , جنادة بن حرب , مجمع بن عبداللّه , عائذ بن مجمع , واضح ,غلام حرث , سعد غلام ع_م_رو ب_ن خ_ال_د ) ) به همراهى ( ( طرماح بن عدى ) ) به عنوان راهنماوآشناى به راه , از كوفه واز راههاى مخفى بازحمت در ( ( عذيب هجانات ) ) ( ( 390 ) ) خودرا به امام ( ع ) رساندند, اما,با حر مواجه شدند كه راه را بسته ومنتظر آمدن دستور بود, وقتى حر, اين چند نفررا ديد, به حضرت عرض كرد ( ( اينها از همراهان شما نيستند, لذااينانرا يا حبس مى كنم ويا به كوفه برمى گردانم ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( انما هؤلا انصاري واعواني , اينان اصحاب وياران من هستندوتو هم متعهد شدى تا نامه ابن زياد نيامده متعرض ما نشوى ) ) . حر گفت : ( ( صحيح است ولى اينان از همراهان شما نيستند ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( هم اصحابي وهم بمنزلة من جا معي , اينان اصحاب من هستند وبه منزله كسانى هستند كه به همراه من آمده اند ) ) . بعد از اين مكالمات , حضرت خطاب به اين چند نفر فرمود : ( ( از مردم (

كوفه ) چه خبر داريد ؟

) ) . ( ( م_ج_م_ع بن عبداللّه ) ) كه همراه پسرش ( ( عائذ ) ) در كربلا به شهادت رسيدند,عرض كرد : ( ( اما اش_راف وب_زرگ_ان كوفه را با رشوه هاى كلان خريدند وخرجينهاى آنان را پر كردند كه بدينوسيله م_حبت آنان را به خود جلب نمايند تا آنكه براى ناصح وخيرخواه شدند ويكپارچه براى جنگ با شما متفق گرديدند اما ساير مردم قلبهايشان با شماست ولى از ترس حكومت , فردا شمشيررا عليه شما به كار مى برند ) ) . ب_ع_د از اين , خبر شهادت ( ( قيس بن مسهر ) ) را به اطلاع حضرت رساندند, امام باشنيدن اين خبر, آيه شريفه : ( فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر ) را قرائت فرمودوبعدهم دعا كردند : . ( ( اللهم اجعل لنا ولهم الجنة واجمع بيننا وبينهم في مستقر رحمتك من رحمتك ورغائب مذخور ثوابك ) ) . آن_گ_اه ام_ام ( ع ) فرمود : ( ( آيا در ميان شما كسى هست كه آشناى به راههاى انحرافى باشد تا از غير مسير برويم ؟

) ) . ( ( ط_رماح بن عدى طائى ) ) عرض كرد : ( ( من آشناهستم ) ) طرماح همينطور كه سواربر شتر بود, جلو قافله حركت مى كرد واين اشعاررا زمزمه مى نمود : . يا ناقتي لا تذعري من زجري _____ وامضي بنا قبل طلوع الفجر . بخير فتيان وخير سفر _____ آل رسول اللّه اهل الفخر . امدد حسينا سيدى بالنصر _____ على الطغاة من بقايا الكفر ( ( 391 )

) . ( ( اى شتر من ! از زجر وفشار من ناراحت نباش وپيش از طلوع فجر, مرا حركت ده تا برسانى به : ) ) . ( ( بهترين جوانان وبهترين مسافران آل پيامبر ( ص ) كه موجب فخرومباهات است ) ) . آقايم حسين ( ع ) را بر طاغوتها كه از بقاياى كفار هستند, كمك كن ) ) . س_پ_س ( ( ط_رماح ) ) عرض كرد : ( ( قبل از خارج شدنم از كوفه , جميعتى را يكپارچه در كنار كوفه ديدم , از علت ازدحام آنان سؤال كردم گفتند مى خواهند اينان را به جنگ با حسين ( ع ) بفرستند, شمارا به خدا قسم ! به طرف آنا مرو كه حتى يك نفر هم شماراكمك نخواهد كرد وهمراه من بياييد ت_ا ش_م_ارا ب_ه ك_وه_ه_اى ( ( اجا ) ) ببرم كه پناهگاهاى محكمى دارد ودر سابق هم مارا از حملات پادشاهان غسان وحمير ونعمان حفظمى كرده است به خدا قسم ! از آمدن شما به آنجا ده روز بيشتر ن_خ_واه_د گذشت كه پياده وسواران قبيله طى , شمارا كمك خواهند كرد ومن به شما اطمينان م_ى ده_م كه بيست هزار نفر شمشير زن از قبيله طى شمارا كمك مى كنند تا شما تصميم خودرا بگيريد ) ) . ام_ام ( ع ) در حق او وخاندانش دعا كرد وفرمود : ( ( بين ما ومردم كوفه پيمانى است كه نمى توانيم از آن صرفنظر كنيم تا پايان كار ما وآنان به خير منتهى شود ) ) . ط_رم_اح وق_ت_ى نا اميد شد, اجازه گرفت تا براى

خانواده اش آذوقه ببرد وزودبرگردد اما وقتى ب_رگ_ش_ت ك_ه در ( ( ع_ذي_ب ه_جانات ) ) خبر شهادت حسين ( ع ) را شنيد ( ( 392 ) ) البته به استثنا ( ( طرماح ) ) اين شش نفر همگى در كربلا شهيد شدند . ش_اه_د گ_ف_ت_ار ( ( م_ج_مع بن عبداللّه ) ) نامه يزيد به ( ( ابن زياد ) ) است كه در آن دستورمى دهد عطاهاى سران واشراف كوفه را افزايش دهد : . ( ( اما بعد, فزد اهل الكوفة اهل السمع والطاعة في اعطياتهم ماة ماة ) ) ( ( 393 ) ) . ( ( ع_ط_اي_اى مردم كوفه را كه از حكومت , حرف شنوايى دارند ومطيع هستند,صدتا صدتا افزايش بده ) ) .

رشوه خوارى .

م_وض_وع رش_وه خوارى از مسائلى است كه اسلام به شدت با آن مبارزه كرده به حدى كه رشوه در قضاوت را در حد كفر شمرده است : . ( ( قال رسول اللّه ( ص ) : لعن اللّه الراشى والمرتشي والماشي بينهما ) ) . عن ابى عبداللّه ( ع ) ( ( ان الرشا في الحكم هو الكفر باللّه ) ) . ( ( اياكم والرشوة فانها محض الكفر ولا يشم صاحب الرشوة ريح الجنة ) ) ( ( 394 ) ) . ( ( رش_وه ) ) , گاهى در امر قضايى پرداخت مى گردد, گاهى براى انجام كارى خارج از نوبت داده م_ى شود وگاهى هم براى خريدن افراد در حركتهاى اجتماعى وسياسى به كار ميرود چنانچه در تاريخ نمونه هاى فراوانى دارد كه يكى از آنهارا نقل

مى نماييم .

شهادت ناحق .

روزى رسول خدا ( ص ) در جمع همسرانش فرمود : ( ( مى بينم يكى از شمارا به راه ناحقى مى برند كه س_گهاى منطقه ( ( حواب ) ) بر او عوعو مى كنند ) ) سپس رو كرد به عايشه وفرمود : ( ( اياك يا حميرا ان تكونيها, تو آن زن نباشى ) ) . اين خبر غيبى پيامبر ( ص ) در حركت اصحاب جمل از مكه به طرف بصره محقق شد, هنگامى كه به منطقه ( ( حواب ) ) رسيدند وسگها عوعو كردند, شخصى ازميان جميعت گفت : ( ( لعن اللّه الحواب فما اكثر كلابها ! ) ) وقتى عايشه نام ( ( حواب ) ) راشنيد,گفت : ( ردوني , ردوني , مرا برگردانيد, مرا برگردانيد كه پيامبر ( ص ) مرا از آمدن به چنين راهى , نهى فرموده است ) ) . ( ( زبير ) ) آمد وگفت : ( ( ما ازحواب چندين فرسخ گذشته ايم ! ! ) ) . ( ( ع_اي_ش_ه ) ) گ_ف_ت : ( ( اف_رادى را دارى ك_ه شهادت بدهند اينجا حواب نيست تاخاطرم آسوده شود ؟

! ) ) . زبير, پنجاه نفررا با رشوه خريد وبراى آنان پولى قرارداد تا نزد عايشه قسم بخورند وشهادت بدهند كه اينجا ( ( حواب ) ) نيست , ( ( فكانت هذه اول شهادة زور فى الاسلام ) ) ( ( 395 ) ) . رش_وه , ل_ب_اس_هاى مختلفى دارد, گاهى جهت جعل فضيلت براى افراد بى هويت وبى ريشه است وگ_اه_ى ه_م براى

سلب فضيلت از انسانهاى پاك سرشت مى باشد,چنانچه معاويه , هزار درهم به ( ( س_م_رة ب_ن ج_ن_دب ) ) م_ى ده_د ت_ا آي_ه ش_ري_ف_ه : ( ومن الناس من يشر ي نفسه ابتغا مرضات اللّه ) ( ( 396 ) ) را درب_اره ( ( اب_ن م_ل_جم ) ) روايت كند وآيه شريفه : ( ومن الناس من يعجبك قوله في ال_ح_ي_اة ال_دنيا ) ( ( 397 ) ) را در حق اميرالمؤمنين ( ع ) نقل كند, ولى ( ( سمره ) ) به اين مبلغ راضى نمى شود, معاويه رشوه را به چهار هزار درهم افزايش مى دهد تا او بپذيرد ( ( 398 ) ) . آرى , اي_ن ع_لاق_ه ب_ه م_ال دن_ي_ااس_ت ك_ه ب_راى آن , ش_ه_ادت ن_اح_ق مى دهند وفضيلتى را از اميرالمؤمنين ( ع ) سلب مى كنند وگاهى هم اشراف كوفه را به جنگ حسين ( ع ) آماده مى كنند وبه خاطر همين درهم وديناراست كه به قول ( ( ابن عباس ) ) وقتى سكه زده شد, شيطان به آنها نگاهى ك_رد وآن_هارا روى چشمانش گذاشت وسپس به سينه اش چسباند, آنگاه از روى خوشحالى فرياد ك_ش_يد وگفت : ( ( شما نور چشم من وميوه دل من هستيد ! اگر انسانها فقط شمارا دوست بدارند كافى است وبراى من مهم نيست كه بت پرستى نكنند ( زيرا شما بهترين بت هستيد ) ) ) . ( ( ا ن اول دره_م ودي_ن_ار ض_ربا في الارض نظر اليهما ابليس فلما عاينهما اخذهمافوضعهما على ع_ينيه ثم ضمهما الى صدره , ثم صرخ صرخة ثم ضمهما الى

صدره ثم قال : انتما قر ة عيني وثمرة فؤادي ما ابالي من بني آدم اذا احبوكما ان لا يعبدوا وثناحسبي من بني آدم ان يحبكما ) ) ( ( 399 ) ) .

روضه .

تعبير به ( ( رض ) ) يعنى ( ( له شدن وكوبيده شدن ) ) در مورد دو امام وارد شده است : .

1 _ سيدالشهدا ( ع ) كه ( ( اسيد بن مالك ) ) در مقابل ابن زياد گفت : . نحن رضضنا الصدر بعد الظهر _____ بكل يعبوب شديد الاسر . 2 _ ح_ض_رت م_وس_ى ب_ن جعفر ( ع ) كه در زيارت جامعه ائمة المؤمنين مى خوانيم : ( ( ومكبل في السجن قد رضت بالحديد اعضائه ) ) . گوشه زندان ودر غربت كسى يادم نكرد _____ در قفس من مردم وصياد آزادم نكرد . خسته وخاموش در كنج قفس افتاده ام _____ آنقدر ناليده ام تا از نفس افتاده ام . ن_وبختى ) ) در ( ( فرق الشيعه ) ) , صفحه 85 مى گويد : ( ( ويقال فى رواية اخرى انه دفن بقيوده وانه اوصى بذلك ) ) . مرحوم ( ( آيت اللّه غروى اصفهانى ) ) با اشاره به همين وصيت , مى فرمايد : . امثل موسى وارث الرسالة _____ يحمل نعشه مع الحمالة . وكيف نعش صاحب الخلا فة _____ يرمى على الجسر من الرصافة . تنوح في غربته عليه _____ خشخشة الحديد في رجليه .

مجلس چهل وچهارم

سخن امام حسين ( ع ) خطاب به عبيداللّه بن حر جعفى .

( ( وم_ا ك_ن_ت متخذ المضلين عضدا وانصحك

كما نصحتني , ان استطعت ان لا تسمع صراخنا ولا تشهد وقعتنا فافعل فواللّه لا يسمع واعيتنا احد ولا ينصرنا الا اكبه اللّه في نار جهنم ) ) ( ( 400 ) ) . ي_ك_ى از م_لاق_اتهاى سيدالشهدا ( ع ) ملاقاتى است كه با عبيداللّه بن حر جعفى ) ) داشته اند ( ( 401 ) ) ك_اروان ك_رب_لا ط_ب_ق ن_ق_ل ( ( شيخ مفيد ) ) در ( ( ارشاد ) ) , وقتى به ( ( قطقطانيه ) ) ويا به ( ( قصر م_ق_ات_ل ) ) ( ( 402 ) ) ط_ب_ق ن_ق_ل ش_ي_خ ( ( ص_دوق ) ) در ( ( ام_ال_ى ) ) رسيد, امام ( ع ) خيمه اى را م_ش_اه_ده فرمودند كه نيزه اى جلو خيمه نصب شده واين نشانگر شجاعت صاحب خيمه است ودر كنار خيمه هم اسبى بسته شده , سؤال كردند خيمه از آن كيست ؟

. گفتند : ( ( عبيداللّه حر جعفى ) ) .

ح_ض_رت م_ؤذنان خودرا به نامهاى ( ( حجاج بن مسروق جعفى ويزيد بن مغفل جعفى ) ) كه هر دو نامشان در فهرست شهداى كربلا جاودانه شده است _ به نزد ( ( عبيداللّه ) ) فرستادند واورا دعوت به ن_ص_رت وي_ارى خويش نمودند اين دو نفر آمدندوپيام امام ( ع ) را رساندند, ولى ( ( عبيداللّه ) ) پاسخ گ_ف_ت : ( ( م_ن از ك_وف_ه بيرون آمده ام تادستم به خون حسين ( ع ) واهل بيتش آغشته نشود ودر كوفه , شيعه وناصرى براى حضرت نمانده وهمه به دنيا رو آورده اند ) ) .

پ_ي_ام آوران وق_ت_ى پاسخ ( ( عبيداللّه ) ) را به عرض حضرت رساندند,سيدالشهدا ( ع ) شخصا همراه عده اى از اصحاب وياران واطفال , به طرف خيمه ( ( عبيداللّه ) ) حركت كردند . ( ( ع_بيداللّه جعفى ) ) مى گويد : در خيمه نشسته بودم كه ناگاه حسين ( ع ) به همراه كودكان وارد شدند : . ( ( م_ا راي_ت ق_ط اح_سن من الحسين ولا املا للعين ولا رققت على احد قط رقتى عليه حين رايته يمشي والصبيان حوله ونظرت الى لحيته فرايتها كانها جناح غراب فقلت له : اسواد ام خضاب ؟

قال : يابن الحر عجل علي الشيب فعرفت انه خضاب ) ) . ( ( در ع_م_رم ك_س_ى را به زيبايى حسين ( ع ) نديدم كه اين چنين چشم را پر كند,هنگامى كه ديدم ك_ودك_ان اط_راف_ش ح_لقه زده اند ونگاه به محاسنش نمودم كه مانند بال غراب سياه شده بودم , پ_رس_ي_دم اي_ن سياهى , طبيعى است يا خضاب كرده ايد ؟

فرمود : پسر حر ! پيرى زود به سراغم آمد, فهميدم كه محاسن سفيد شده وحضرت خضاب كرده است ) ) . بعد از نشستن در خيمه , امام ( ع ) خطاب به عبيداللّه فرمود : . ( ( ان عليك ذنوبا كثيرة , فهل لك من توبة تمحى بها ذنوبك ؟

) ) . ( ( گ_ناهان زيادى مرتكب شده اى , اكنون مى توانى با نصرت ما, گذشته خودراجبران كنى وتوبه نمايى ) ) . ( ( عبيداللّه ) ) گفت : ( ( مرا معذور داريد ! اما اسبى تيزرو دارم

به نام ( ( ملحقه ) ) كه آن راتقديم شما مى كنم . امام ( ع ) فرمود : ( ( لا حاجة لنا فيك ولا في فرسك ) ) . ( ( ما نه به تو احتياجى داريم ونه به اسب تو وطبق بيان قرآن كريم , انسانهاى ظالم را تكيه گاه خود قرار نمى دهم اكنون كه مارا يارى نمى كنى , زودتر از اينجا خارج شو, زيرا هركس فرياد استغاثه مارا بشنود ومارا يارى نكند, خداوند متعال اورا به صورت , به آتش جهنم مى اندازد ) ) ( ( 403 ) ) . پاسخ به يك سؤال . در جريان اين ملاقات وآمدن امام ( ع ) به خيمه ( ( عبيداللّه ) ) سؤالى مطرح مى شودوآن اينكه چطور ام_ام ( ع ) از ط_رفى ( ( عبيداللّه حر جعفى وعبداللّه بن عمر ) ) را دعوت مى كند واز سويى هم افرادرا آزاد مى گذارد كه بروند وامام را تنها بگذارند ؟

. پ_اس_خ اي_ن اش_ك_ال از بيان سيدالشهدا ( ع ) روشن است كه فرمود : ( ( عبيداللّه حرجعفى ! گذشته تاريكى دارى , تو در صفين , معاويه را كمك كردى , تو قطع طرق كردى , اكنون مى توانى از فرصت استفاده كنى وتوبه نمايى ) ) . ودر واق_ع , آم_دن ام_ام ( ع ) ب_ه خ_ي_م_ه ( ( ع_بيداللّه ) ) براى نجات غريق است , هرچندبعضى آمدن حضرت را به خيمه ( ( عبيداللّه ) ) مستبعد شمرده اند ولى گاهى طبيب بايد به سراغ مريض برود .

ندامت عبيداللّه .

بعد از واقعه

جانسوز كربلا, عبيداللّه هميشه تاسف مى خورد كه چرا حسين بن على ( ع ) را يارى نكرد واشعارى را هم سروده كه چند بيت آن را از كتاب ( ( نفس المهموم , باب مراثى ) ) نقل مى كنيم : . فيا ندمى الا اكون نصرته _____ الا كل نفس لا تسدد نادمة . وان ي على ان لم اكن من حماته _____ لذو حسرة ما ان تفارق لازمة . سقى اللّه ارواح الذين تازروا _____ على نصره سقيا من الغيث دائمة . وقفت على اطلالهم ومحالهم _____ فكاد الحشى ينفض والعين ساجمه . ( ( چ_ق_در ت_اس_ف م_ى خ_ورم ك_ه ح_س_ين را يارى نكردم ! آرى هر انسان نادرست ,روزى پشيمان مى شود ) ) . ( ( به خاطر نصرت نكردن او, تا زنده هستم حسرت مى خورم ) ) . ( ( خداوند, ارواح ناصرين اورا از باران رحمتش سيراب كند ) ) . ( ( در كنار قبورشان ايستادم در حالى كه نزديك بود قلبم پاره واشك چشمم خشك شود ) ) .

استخدام وسيله .

استشهاد امام حسين ( ع ) به آيه شريفه : ( وما كنت متخذ المضلين عضدا ) , بيانگرموضوع مهم دنياى ام_روزاس_ت ك_ه آي_ا براى رسيدن به اهداف حق , مى توان از راههاى باطل استفاده كرد مى توان از اشخاص گمراه , استمداد كرد ؟

مى توان دروغ گفت وتهمت زد ووعده دروغ داد يا خير ؟

. در م_ك_ت_ب دن_ي_ا پرستان , همه چيز مباح وحلال وروا شمرده شده است , ولى درمنطق مسلمان معتقد به مبدا ومعاد, نمى توان به اين راهها متمسك شد

وهمه چيزراحلال شمرد . س_ي_ره پ_يامبر ( ص ) براين استوار بود كه از انسانهاى مشرك وگمراه در اهداف حق استفاده نكند اكنون به جريانى از تاريخ عنايت كنيد تا كلام سيدالشهدا ( ع ) بهترروشن شود : .

پيامبر از كفار كمك نمى گيرد .

در حركت پيامبر ( ص ) به طرف ( ( بدر ) ) , دوتن از مشركين به نامهاى ( ( خبيب بن يساف وقيس بن م_ح_رث ) ) ه_مراه مسلمانان حركت كردند ( ( خبيب ) ) در حالى كه غرق دراسلحه بود وزره به تن وك_لاه خ_ود ب_ر سر داشت , رسول خدا ( ص ) اورا شناخت وبه ( ( سعد بن معاذ ) ) كه در كنار حضرت حركت مى كرد, فرمود : ( ( آيا او خبيب نيست ) ) . سعد عرض كرد بلى , آنگاه پيامبر ( ص ) متوجه آن دو نفر شد وفرمود : . ( ( ما اخرجكما معنا ؟

, چه چيز باعث شد كه همراه ما حركت كنيد ؟

) ) . گ_فتند ( ( به خاطر اينكه شما فاميل وهمسايه ما بوديد وبراى رسيدن به غنايم مى خواهيم در اين نبرد شركت كنيم ) ) . ح_ض_رت فرمود : ( ( لا يخرجن معنا رجل ليس على ديننا, هركس به دين ومرام مانيست , همراه ما نيايد ) ) . ( ( خبيب ) ) گفت : ( ( قد علم قومي اني عظيم الغنا في الحرب , شديد النكاية , فاقاتل معك للغنيمه ولن اسلم ) ) . ( ( ب_ستگانم مى دانند كه در جنگ , وجود من

مؤثراست ومى توانم غنايم زيادى رابه دست آورم وبر دش_م_ن ب_تازم , اكنون هم حاضرم بدون اينكه مسلمان شوم , براى به دست آوردن غنيمت , همراه شما بجنگم ) ) . پيامبر ( ص ) فرمود : ( ( اسلم ثم قاتل , ابتدا اسلام بياور, آنگاه عازم ميدان نبردشو ) ) ( ( 404 ) ) هميشه , هم هدف بايد مقدس باشد هم وسيله وبراى رسيدن به مقاصد عالى ,نبايد از وسيله باطل استفاده كرد . ق_بيله ( ( ثقيف ) ) خدمت پيامبر ( ص ) رسيدند وعرض كردند به شرطى حاضريم ايمان بياوريم كه : ( ( لا ن_ن_حني ولا نكسر الها بايدينا وتمتعنا باللا ت سنة ! فقال ( ص ) : لاخير في دين ليس فيه ركوع وسجود, فاما كسر اصنامكم بايديكم فذلك لكم اما الطاغية اللا ت فاني غير ممتعكم بها ) ) ( ( 405 ) ) . ( ( ن_م_از ن_خوانيم , بتهارا هم با دست خود نشكنيم واجازه بدهيد يك سال ديگر,اين بتهارا عبادت كنيم ! ! رسول خدا ( ص ) در پاسخ فرمود : دينى كه در آن نماز نباشد,در آن خيرى نيست , اما بتهارا مى توانيد خودتان بشكنيد واما عبادت بتهارا هم به شمااجازه نخواهم داد ) ) . در ح_ال_ى ك_ه اگ_ر ك_سى قائل به هدف ووسيله مقدس نباشد, مى گويد : هر نحووهر زمانى كه مى خواهند ايمان بياورند, مانعى ندارد .

روضه .

اهل بيت از قتلگاه عبور كردند, زينب آنچنان ناله كرد كه دوست ودشمن را به گريه در آورد, آنگاه سكينه بدن آغشته به خون پدررا در

بغل گرفت : ( ( ثم ان سكينه اعتنقت جسد ابيها الحسين ( ع ) ) ) . بابا چرا سر از خاك يك لحظه برندارى _____ حق دارى اى پدر جان ! زيرا كه سرندارى . مارا سوار كردند با ضرب تازيانه _____ بابا مگر تو با ما عزم سفر ندارى . ( ( فاجتمعت عدة من الا عراب حتى جروها عنه ) ) ( ( 406 ) ) . مزنيدم كه در اين دشت مرا كارى هست _____ گرچه گل نيست ولى صفحه گلزارى هست . ساربانا تو مزن اين همه آواز رحيل _____ آخر اين قافله را قافله سالارى هست .

مجلس چهل وپنجم

كلام امام حسين ( ع ) به عمروبن قيس مشرقى وپسر عمويش .

( ( ان_ط_ل_ق_ا ف_لا ت_سمعا لي واعية ولا تريا لي سوادا, فانه من سمع واعيتنا اوراى سوادنا فلم يجبنا واعيتنا, كان حقا على اللّه ان يكبه على منخريه في نار جهنم ) ) ( ( 407 ) ) . ي_ك_ى از ملاقاتهاى سيدالشهدا ( ع ) در ( ( قصر مقاتل ) ) ( ( 408 ) ) , ملاقاتى است كه حضرت با ( ( عمرو ب_ن ق_ي_س م_ش_رقى وپسر عمويش ) ) داشته اند پسر عموى عمرو,نگاهى به محاسن سياه حضرت انداخت وعرض كرد ( ( هذا الذي ارى خضاب اوشعرك ؟

فقال خضاب ) ) . اين سياهى , طبيعى است يا خضاب كرده ايد ! ؟

امام ( ع ) فرمود : ( ( خضاب است وپيرى زود به سراغ ما بنى هاشم مى آيد ) ) . بعد, حضرت از اين دو پسر عمو سؤال فرمود

كه آيا براى نصرت من آمده ايد ؟

. عمرو بن قيس گفت : ( ( انا رجل كبير السن ! كثير العيال ! وفي يدى بضايع للناس ! ) ) . ( ( س_ن م_ن ب_الا رف_ته وعايله زياد دارم وامانتهاى مردم هم دردست من است ونمى خواهم امانتها دردست من ضايع شود ! ! ) ) . پ_س_ر عموى او هم مثل او عذر تراشى كرد آنگاه حضرت فرمود : ( ( پس اكنون كه آماده همكارى با م_ن نيستيد, هرچه زودتر از اينجا خارج شويد,زيرا هركس جميعت مارا ببيند ويا فرياد استغاثه مارا بشنود, ولى مارا يارى نكند, سزاواراست كه خداونداورا با بينى , به آتش جهنم بيندازد ) ) . ش_بيه اين تعبيررا امام ( ع ) ( ( به هرثمة بن سليم وعبيداللّه حر جعفى ) ) فرموده اندكه در محل خود ذكر گرديد .

مجرمين چگونه به آتش وارد مى شوند . 1 _ ( فادخلوا ابواب جهنم ) ( ( 409 ) ) , از درهاى جهنم وارد شويد .

2 _ ( فتلقى في جهنم ) ( ( 410 ) ) , اينان را به آتش مى اندازند . 3 _ ( ونسوق المجرمين الى جهنم وردا ) ( ( 411 ) ) , مجرمين را به آتش مى كشانيم . 4 _ ( وم_ن ج_ا ب_ال_س_ي_ئة ف_ك_ب_ت وج_وههم في النار ) ( ( 412 ) ) , گناهكاران را با صورت به آتش م_ى اندازند, كه با صورت انداختن , نشانه ذلت وخوارى بيشتراست , وكلام سيدالشهدا ( ع ) اشاره به اي_ن آي_ه ش_ري_ف_ه دارد كه سرپيچى زدن

از دعوت امام معصوم ( ع ) نه تنها موجب دخول در آتش م_ى گ_ردد, ب_ل_ك_ه ب_ا ص_ورت ب_ه آت_ش انداخته مى شدند, چنانچه اين تعبير در مورد دشمنان ام_ي_رال_م_ؤمنين ( ع ) هم وارد شده است ( ( حسكانى ) ) از رسول خدا ( ص ) نقل مى كند كه دشمنان على ( ع ) راخداوند متعال بابينى به آتش مى اندازد ( اكبهم اللّه على مناخرهم في النار ) ( ( 413 ) ) .

رؤياى عجيب .

ه_مانطور كه دشمنان اميرالمؤمنين ( ع ) به آتش مى افتند, همانطور آنانى كه علقه محبت خودرا با اي_ن خ_ان_دان ق_ط_ع ن_ك_رده ان_د ول_ى گناهكار بودند, مولى الموحدين اميرالمؤمنين ( ع ) از آنها دس_ت_گ_ي_رى م_ى كند ( ( علامه نحرير, بهاالدين على نيلى نجفى ) ) در كتاب ( ( انوار المضيئة ) ) از وال_دش ن_ق_ل م_ى كند در ( ( قريه نيله ) ) كه قريه خودشان است ,شخصى بود كه توليت مسجد آن قريه را داشت , روزى از خانه بيرون نيامد, لذا مردم به دنبالش رفتند, عذر آورد كه نمى توانم بيرون ب_ي_اي_م , وق_تى تحقيق كردند, معلوم شدكه بدنش به آتش سوخته مگر دو طرف ورك او تا طرف زانوها كه آسيب نديده ودردوالم , اورا بى قرار كرده , علت را جويا شدند گفت : . ( ( در خ_واب دي_دم ك_ه ق_يامت برپا شده ومردم در حرج عظيم هستند وبسيارى به آتش مى روند وان_دك_ى به بهشت ومرا به بهشت فرستادند, همينكه به طرف بهشت مى رفتم , به پلى رسيدم كه ع_رض وطول آن بزرگ بود, گفتند

اين ( ( صراط ) ) است , پس ازروى آن عبور كرديم وهرچه از آن طى م_ى ك_رديم , عرضش كم وطولش زياد مى شد تابه جايى رسيد كه مثل تيزى شمشير شد, در زير آن ديد كه وادى بسيار بزرگى است ودر آن آتش سياهى است ومى جهد, در آن جمره هايى مثل قله كوهها ومردم بعضى نجات مى يابند وبعضى در آتش مى افتند ومن طورى مى رفتم كه نيفتم تا آخ_ر ب_ه ج_اي_ى رس_ي_دم ك_ه ن_ت_وان_ستم خودرا حفظ كنم , ناچار در آتش افتادم وخودرا به كنار وادى رس_ان_دم وه_رچ_ه دس_ت مى انداختم , دستم به جايى بند نمى شد وآتش مرا پايين مى كشيد وعقل از من پريده بود, پس ملهم شدم به اينكه گفتم : ( ( يا علي بن ابيطالب ! ) ) پس ديدم مردى در كنار وادى ايستاده ودر دلم افتاد كه او اميرالمؤمنين ( ع ) است فرمود : دست خودرا نزديك بيار پس دس_ت خ_ودرا ب_ه جانب آن حضرت كشيدم دست مرا گرفت وبيرون افكند, آنگاه آتش را به دست شريف خود از دو طرف ورك من دور كرد كه وحشت زده از خواب بيدار شدم واكنون در اين حال ه_س_ت_م كه مى بينيدوتمام بدن من سوخته مگر آن قسمتى را كه امام ( ع ) دست ماليده است , پس م_دت س_ه م_اه م_ره_م ك_ارى ك_ردند تا بهتر شد وبعد كم اتفاق مى افتاده كه اين حكايت را براى كسى نقل كند وتب ننمايد ( ( 414 ) ) .

روضه .

حموى در معجم الادبا از خالع نقل مى كند كه در سال 346

كه من كودكى بودم با پدرم در مجلس كبودى در بغداد نشسته بوديم ومجلس از جمعيت موج مى زد,ناگاه مردى غبار آلود, عصا بدست وارد ش_د وگ_ف_ت : ( ( انا رسول فاطمة الزهرا ( س ) اتعرفون لي احمد المزوق النائح ) ) من فرستاده حضرت زهرا ( س ) هستم ,آيا مى توانيد احمد مزوق نوحه خوان را به من معرفى كنيد ؟

. گفتند : در همين مجلس نشسته است . آنگاه خطاب به احمد نوحه خوان گفت : من فاطمه ( س ) را در عالم رؤيا ديدم كه به من فرمود, به ب_غ_داد ب_رو واز اح_م_د م_زوق جويا شو وبگو شعر ناشى را كه در آن گفته : ( ( بني احمد قلبي لكم يتقطع ) ) را براى فرزندم نوحه سرائى كن . تصادفا خود شاعرهم يعنى : ( ( علي بن عبداللّه بن وصيف ) ) معروف به ( ( ناشى ) ) متوفاى 365 در آن مجلس حاضر بود, چون اين سخن را شنيد, او واحمد وسايرين سيلى به صورت خود زدند وآنگاه تا ظهر همچنان به نوحى سرائى مشغول بودند . واما اشعار ناشى كه مورد عنايت صديقه كبرى ( س ) بوده عبارت است از : . بني احمد قلبي لكم يتقطع _____ بمثل مصابي فيكم ليس يسمع . فما بقعة في الا رض شرقا ومغربا _____ وليس لكم فيها قتيل ومصرع . جسوم على البوغا ترمى وارؤس _____ على ارؤس اللدن الذوابل ترفع . كان رسول اللّه اوصى بقتلكم _____ واجسامكم في كل ارض توزع ( ( 415 ) ) . اى فرزندان احمد, دلم

در مصيبت شما خونست ومانند مصيبت شما شنيده نشده است . در مشرق ومغرب , سرزمينى نيست مگر آنكه از شما كشته ويا بخاك وخون آغشته اى در آنجا نباشد . بدنهائى را بر خاك نرم تيره گذاشتند وسرهائى را بر نوك نيزه ها برافراشتند . گويا پيامبر ( ص ) چنين وصيت كرده بود كه شمارا بكشند وهيچ سرزمينى را ازبدنهاى شما خالى نگذارند .

مجلس چهل وششم

كلام امام حسين ( ع ) در بياب_ان به يك رهگذر .

( ( ه_ذه ك_ت_ب اه_ل الكوفة الي , ولا اراهم الا قاتلي , فاذا فعلوا ذلك , لم يدعوا للّه حرمة الا انتهكوها فيسلط اللّه عليهم من يذلهم حتى يكونوا اذل من فرام الامة ) ) . ش_خ_ص_ى ب_ه ن_ام ( ( ي_زيد الرشك ) ) ( ( 416 ) ) از كسى نقل مى كند كه خيمه اى را در بيابان ديده , م_ى گ_وي_د جلو خيمه آمدم وپرسيدم خيمه از آن كيست ؟

گفتند : از حسين بن على ( ع ) است به ج_ل_و خ_ي_مه رسيدم ( ( فاذا شيخ يقرا القرآن , والدموع تسيل على خديه ولحيته , قلت له : بابي انت وامي يابن بنت رسول اللّه ( ص ) ما انزلك هذه البلاد والفلاة التي ليس بها احد ؟

) ) . ( ( پير مردى را ديدم كه مشغول خواندن قرآن است واشك برگونه ها ومحاسنش جارى است , عرض ك_ردم پدر ومادرم فداى شما اى پسر پيامبر ( ص ) ! چه شده كه آواره بيابانها وسرزمينهايى شده اى كه احدى در آن زندگى نمى كند ) ) . امام ( ع

) فرمود : ( ( اينها نامه هاى مردم كوفه است كه براى من فرستاده اند وكسى هم جز اينان قاتل م_ن ن_ي_س_ت , وهرگاه اين عمل را انجام دادند وهيچ حريمى از حرمات الهى نماند مگر آنكه آن را ش_ك_س_ت_ن_د خ_داون_د م_ت_عال شخصى را بر آنان مسلط مى كند كه از كهنه پاره كنيزان , خوارتر شوند ) ) ( ( 417 ) ) . در اي_ن ملاقات , نكاتى قابل توجه است , از جمله نامه هاى مردم كوفه , قرآن خواندن امام حسين ( ع ) وهتك حرمات الهى وانتقام خداوند از مردم .

اهتمام به قرآن .

اولين توصيه رسول خدا ( ص ) به قرآن كريم است كه قرآن را بخوانيد وبه آن عمل كنيد ودر حوادث وف_ت_ن_ه ه_ا به قرآن پناه آوريد, قرآن ميزان است كه امور بايد با آن سنجيده شود درجات بهشت به مقدار خواندن آيات قرآن كريم است كه خطاب آيد : ( ( اقر وارق ) ) . ام_ام ح_س_ين ( ع ) مى فرمايد : ( ( كتاب خداوند بر چهار قسم است : عبادات ,اشارات , لطايف وحقايق عبارات , براى عوام , اشارات , براى خواص , لطايف , براى اوليا وحقايق , براى انبيااست ) ) ( ( 418 ) ) . ش_خ_ص_ى از پيامبر ( ص ) تقاضا كرد كه مقدارى برايش قرآن بخواند, حضرت سوره زلزال را قرائت فرمود, وقتى به آيه : ( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ) رسيد,گفت : ( ( يكفيني هذه وانصرف , فقال رسول اللّه ( ص ) انصرف الرجل وهو فقيه ) )

. ( ( همين آيه براى من كافى است واز همانجا برگشت , رسول خدا ( ص ) فرمود : در حالى برگشت كه در امر دين فقيه وبيناشد ) ) ( ( 419 ) ) . ( ( م_حدث نورى ) ) نقل مى كند كه : ( ( ابو عبدالرحمن سلمى , سوره حمدرا به يكى از فرزندان امام حسين ( ع ) تعليم كرد, حضرت دستور فرمود مقدارهزار اشرفى وهزار جامه به او بدهند ودهانش را پ_ر از م_رواريد نمايند بعضى به اين مقدار عطيه زياد, اعتراض كردند, فرمود : عطاى من در مقابل تعليم قرآن اوكم است ) ) ( ( 420 ) ) .

احتجاج به قرآن در عاشورا .

در ع_ص_ر ت_اسوعا وقتى كه امام ( ع ) حضرت عباس را فرستاد تا آن شب را هم مهلت بگيرد, حضرت چنين دليل آورد : ( ( فهو يعلم اني كنت احب الصلاة وتلاوة كتابه ) ) . ( ( خداى متعال مى داند كه من نماز وتلاوت قرآن را دوست دارم ) ) ( ( 421 ) ) . صبح عاشورا هم مواعظ خودرا با كلام الهى آغاز كرد : ( ( فاجمعوا امركم وشركاكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي ولا تنظرون ان وليي اللّه الذي نزل الكتاب وهو يتولى الصالحين ) ) ( ( 422 ) ) . ( ( در ل_حظات آخر هم وقتى حضرت اصرار ولجاجت آن قوم را بركشتن خودملاحظه فرمود, قرآن را در م_قابل آنان باز كرد وروى سرقرار داد وبا صداى بلندفرمود : بين من وشما كتاب الهى وجدم پ_ي_ام_ب_ر (

ص ) ح_اكم باشد اى مردم ! چرا خون مرامباح شمرده ايد, مگر من پسر پيامبر ( ص ) شما نيستم ) ) . ( ( ل_م_ا رآه_م ال_حسين ( ع ) مصرين على قتله , اخذ المصحف ونشره وجعله على راسه ونادى بيني وبينكم كتاب اللّه وجدي محمد ( ص ) يا قوم بم تستحلون دمي الست ابن بنت نبيكم ) ) ( ( 423 ) ) .

حرمات الهى چه كسانى هستند ؟

.در رواي_ات اس_لام_ى از ح_ض_رات ائم_ه معصومين ( ع ) تعبير به ( ( حرمات ) ) شده است , در ذيل آيه شريفه : ( ( ومن يعظم حرمات اللّه فهو خير له عند ربه ) ) از ( ( حرمات ) ) چند تفسير شده است : . 1 _ حرمة الاسلام . 2 _ كتاب اللّه . 3 _ بيته الذى جعل قبلة للناس . 4 _ حرمة الرسول ( ص ) . 5 _ حرمة عترة الرسول ( ص ) . 6 _ حرمة المؤمن ( ( 424 ) ) . ح_ف_ظ ح_رمت وحريم اشخاص براى همه لازم است وترك آن موجب آثاروضعى وتكليفى مى شود خ_داى م_تعال براى خودش حريمى دارد,پيامبر ( ص ) وائمه ( ع ) هم براى خود حريمى دارند, علما ومراجع ووالدين واستاد,هريك در نوبه خود, حريمى دارند . در عصر رسول خدا ( ص ) شخصى در ضمن سخنان خود چنين گفت : . ( ( م_ن اط_اع اللّه ورسوله فقد فاز ومن عصاهما فقد غوى , فقال ( ص ) : بئس الخطيب انت ؟

هلا قلت من عصى رسوله ) )

. ( ( ه_رك_س ط_اعت خدا وپيامبر ( ص ) را نمايد, رستگار مى شود وهركس آنان رامعصيت كند, همانا گ_م_راه ش_ده اس_ت پ_ي_امبر ( ص ) فرمود : گوينده بدى هستى ؟

چرانگفتى هركس معصيت خدا ورسول را نمايد گمراه مى شود ) ) . ي_ع_نى چرا نام خداى متعال وپيامبر ( ص ) را با ضمير تثنيه ودر كنارهم ذكركردى , بلكه مى بايست اينهارا جدا _ جدا ذكر مى كردى ( ( 425 ) ) .

روضه .

سر مبارك ابى عبداللّه ( ع ) در مواردى تكلم كرده وقرآن خوانده است : .

1 _ ( ( زي_د ب_ن ارقم ) ) مى گويد ( ( سر مبارك را ديدم كه در حال خواندن قرآن است : ( ام حسبت ان اص_حاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجبا ) , موى بر تنم راست شدوگفتم : اين ماجرا عجيبت تر از جريان اصحاب كهف ورقيم است ) ) . 2 _ وق_ت_ى سررا به درختى آويزان مى كنند ونورى از آن ساطع مى شود, قرآن مى خواند : ( وسيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون ) . 3 _ ( ( ه_لال ب_ن ن_اف_ع ) ) م_ى گ_وي_د : ( ( م_ردى را ديدم كه سررا حمل مى كند وسر مقدس به او مى گويد : بين سر وبدنم جدايى انداختى , خداوند بين سر وبدنت جدايى بيندازد ) ) . 4 _ ( ( سلمة بن كهيل ) ) مى گويد : ( ( از زبان مقدس سر شنيدم كه مى خواند : ( فسيكفيكهم اللّه وهو السميع العليم ) . 5 _ (

( اب_ن وكيده ) ) صدايى مى شنود اما نمى داند كه از سر مقدس است يا ازديگرى , سر, اورا مورد خطاب قرار مى دهد كه : ( ( يابن وكيده ! اما علمت انا معشر الائمة احيا عند ربهم يرزقون ) ) . 6 _ ( ( منهال بن عمر ) ) مى گويد : ( ( سررا در دمشق ديدم ومردى سوره كهف ميخواند زبان مقدس به سخن آمد وگفت : ( ( اعجب من اصحاب الكهف قتلي وحملي ) ) ( ( 426 ) ) . ال_ب_ت_ه اي_ن اس_ت_ب_عادى ندارد, زيرا حضرت موسى ( ع ) از درختى شنيد كه : ( ياموسى اني انا رب العالمين ) ( ( 427 ) ) . ي_ا در خ_ي_ب_ر, زن ي_هوديه گوسفندى را مسموم كرد وجلو پيامبر ( ص ) گذاشت ,حضرت فرمود : ( ( كفوا ايديكم فان هذه الذراع تخبرني انها مسمومة ) ) ( ( 428 ) ) . ( ( اين پاچه گوسفند به من خبر مى دهد كه مسموم است ) ) . ( ( ت_ذك_رة الشهدا ) ) نقل مى كند كه از ( ( شيخ مفيد ) ) سؤال كردند آيا خواندن قرآن ازبالاى نى در م_ورد س_ر م_ب_ارك ح_سين ( ع ) صحيح است ؟

مى فرمايد : روايتى از ائمه نرسيده ولى من منكر هم نيستم در جايى كه در قيامت دست وپاى گنهكاران شهادت بدهد . گفتم سر پر خون ز كه دارى تو شكايت _____ از سوره كهف است ترا از چه حكايت ؟

. اى قرص قمر از چه پر از خون شده

رويت _____ بينم زپس پرده چه مه روى نكويت . اندر عقب قافله دارى نظر اى سر _____ در كوفه مگر هست تورا همسفر اى سر .

مجلس چهل وهفتم

ك_لام ام_ام حسي_ن ( ع ) به هرثمة بن سليم .

( ( ف_ول ه_رب_ا ح_تى لا ترى لنا مقتلا فوالذي نفس محمد ( ص ) بيده , لا يرى مقتلنااليوم رجل ولا يغيثنا الا ادخله اللّه النار ) ) . از ك_س_ان_ى كه در كربلا با امام ( ع ) ملاقات داشته وازنصرت وهمراهى آن حضرت خوددارى كرده ( ( هرثمة بن سليم ) ) است . ج_ري_ان او در حادثه كربلا به جنگ صفين بر مى گردد, هنگامى كه جز سربازان اميرالمؤمنين ( ع ) ب_ود, گ_وي_د وق_ت_ى ام_ي_رالمؤمنين ( ع ) به سرزمين كربلا رسيد, پياده شدونمازرا با آن حضرت خوانديم , بعد از نماز, مقدارى از خاك كربلارا برداشت وبوييدوفرمود : . ( ( واها لك ايتها التربة ! ليحشرن منك قوم يدخلون الجنة بغير حساب ) ) . ( ( اى خاك ! جميعتى از اينجا محشور مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى گردند ) ) . ( ( هرثمة ) ) كه اين خبر غيبى را شنيد, چون اعتقاد كاملى به امام ( ع ) نداشت , درمراجعت از صفين , ب_ه ه_م_س_رش ( ( جردا بنت سمير ) ) كه از شيعيان مخلص اميرالمؤمنين ( ع ) بود, مى گويد : ( ( الا اع_ج_بك من صديقك ابي الحسن ؟

, مى خواهى مطلب عجيبى را از امامت على ( ع ) برايت نقل كنم وآن اين است كه درباره آينده

كربلا خبرغيبى را فرمود ولى او از غيب چه خبردارد ؟

) ) . ( ( جردا ) ) گفت : ( ( ان اميرالمؤمنين لم يقل الا حقا, حضرت , هرچه مى گويدحق است ) ) . ب_يش از 23 سال از اين خبر غيبى گذشت تا هنگامى كه ( ( عبيداللّه بن زياد ) ) سپاهى را براى جنگ با حسين ( ع ) به كربلا فرستاد ويكى از سربازان اين سپاه همين ( ( هرثمه ) ) است . ( ( ه_رث_م_ه ) ) م_ى گ_ويد چون به كربلا رسيديم وحسين ( ع ) را ديدم به ياد آن خبرغيبى على ( ع ) اف_تادم , ومتاسف وناراحت شدم كه چرا براى جنگ با حسين ( ع ) به اينجا كشيده شده ام لذا سوار بر اس_ب , ش_رف_ياب محضر مقدس سيدالشهدا ( ع ) شدوسلام كرد وآنچه را از پدر بزرگوارش در اين مكان ديده وشنيده بود, براى حضرت عرض كرد . ( ( ف_ق_ال الحسين : معنا انت او علينا ؟

فقلت : يابن رسول اللّه ! لا معك ولا عليك ,تركت اهلي وولدي اخاف عليهم من ابن زياد ) ) . ( ( حضرت فرمود : اكنون با ما هستى يا در مقابل ما ؟

عرض كردم , باهيچكدام ,چون زن وبچه ام را در كوفه گذاشته ام وآمده ام واز ابن زياد بر جان آنان مى ترسم ) ) . اي_ن_ج_ا ب_ود كه حضرت فرمود : ( ( پس زود از اين منطقه فرار كن ودور شو تا جنگ مارا نبينى , به خ_داي_ى ك_ه ج_ان پيامبر ( ص ) در

دست اوست , سوگند كه هركس مقاتله مارا شاهد باشد اما مارا كمك نكند, خداوند اورا وارد آتش مى كند ) ) لذا ( ( هرثمة ) ) مخفيانه از كربلا خارج شد ( ( 429 ) ) .

نكات قابل توجه در اين جريان .

1 _ خ_ب_ر غ_يبى اميرالمؤمنين ( ع ) از حادثه كربلا, چنانچه حضرت در مسجدكوفه هم , ( ( خالد بن ع_رف_طه ) ) را امير لشكر و ( ( حبيب بن حمار ) ) را پرچمدار سپاه ابن زياددر فاجعه طف معرفى كرد و ( ( ابن ابى الحديد ) ) اين خبررا در فهرست اخبار غيبيه اميرالمؤمنين ( ع ) آورده است ( ( 430 ) ) . 2 _ اع_تقاد قلبى ( ( جردا ) ) همسر هرثمه به اميرالمؤمنين ( ع ) واينكه اين خبر, لامحاله واقع خواهد شد واينكه در آن عصر هم چه بسا شوهر, شيعه نبوده ولى زن ازطرفداران جدى تشيع بوده است . 3 _ ب_ه_ان_ه ( ( ه_رثمه ) ) كه گفت : ( ( تركت اهلي وولدي اخاف عليهم من ابن زياد ) ) بهانه تازه اى ن_يست ومشابه آن در ( ( غزوه احزاب ) ) است عده اى خدمت رسول خدا ( ص ) رسيدند وبراى شركت ن_ك_ردن در جنگ گفتند خانه هاى ما درب وپيكر ندارد وايمن ازدزد ودشمن نيست , اما در واقع قصد فرار از جنگ داشتند : ( ان بيوتنا عورة وماهي بع ورة ان يريدون الا فرارا ) ( ( 431 ) ) . ب_ه_ان_ه دي_گ_ر در ( ( غ_زوه ت_بوك ) ) بود,

هنگامى كه پيامبر ( ص ) مسلمانان را آماده نبردبا روميان م_ى ك_رد, ( ( ج_د ب_ن ق_يس ) ) از بنى سلمه گفت : ( ( يا رسول اللّه ( ص ) ! اجازه دهيدمن در مدينه ب_م_ان_م , زي_را اگ_ر به تبوك بيايم ونگاهم به دختران رومى بيفتد, دچار فتنه وفساد مى شوم ! ! ) ) پيامبر ( ص ) هم اجازه فرمود تا در مدينه بماند اما آيه 49 سوره برائت در مذمت او نازل شد كه شما الان هم در فتنه واقع شده ايد ( ( 432 ) ) . ( ومنهم من يقول ائذن لي ولا تفتنى الا في الفتنة سقطوا وان جهنم لمحيطة بالكافرين ) ( ( 433 ) ) . ول_ى ( ( ه_رث_مة ) ) هرچند سعادت شركت در واقعه كربلارا پيدا نكرد,ولى سپاه دشمن را هم كمك نكرد . 4 _ ش_ب_ي_ه عبارت ( ( لا يغيثنا الا ادخله اللّه النار ) ) را خطاب به ( ( عبيداللّه بن حرجعفى وعمرو بن قيس مشرقي ) ) هم تكرار شده است وتكرار آن دليل اهميت مساله است كه تمام كسانى كه در كربلا واطراف آن فرياد استغاثه سيدالشهدا ( ع ) راشنيدند ولى بى تفاوت ماندند ويا به كمك سپاه مقابل ش_تافتند, همه آنان اهل آتش هستند واين مساله , شدت وجوب اطاعت امام معصوم ( ع ) را ميرساند وم_خ_ال_ف_ت ب_اآن_ان م_وجب عذاب الهى مى شود, چنانچه وقتى ( ( عروة بن داوود دمشقى ) ) در نبردصفين در مقابل اميرالمؤمنين ( ع ) قرار گرفت گفت : . ( ( اى اب_و ال_ح_س_ن

! اگ_ر معاويه از جنگ با تو اكراه دارد, من مشتاق جنگيدن باشماهستم ! ! ! ) ) , حضرت ضربه اى به او زدند كه نيمى از بدنش به سمت راست ونيمى ديگر به سمت چپ افتاد آنگاه امام ( ع ) فرمود : . ( ( اذه_ب ي_ا ع_روة ! ف_اخ_ب_ر ق_ومك , اما والذي بعث محمدا بالحق لقد عاينت النارواصبحت من النادمين ) ) ( ( 434 ) ) . ( ( اى ع_روه ! ب_ه دوس_تانت خبر ده , به خدايى كه پيامبر ( ص ) را بر گزيد سوگند ! آتش را ديدى و پشيمان شدى ) ) .

روضه .

( ( ه_لال ب_ن نافع ) ) مى گويد : من بدنبال خبر كشته شدن حسين ( ع ) به طرف آن حضرت حركت ك_ردم : ( ( وان_ه ل_يجود بنفسه , فواللّه ما رايت قط قتيلا مضرجا بدمه احسن منه ولا انور وجها ولقد شغلني نور وجهه وجمال هيئته عن الفكرة في قتله فاستسقى في تلك الحال ما ) ) ( ( 435 ) ) . ( ( در ح_ال_ى ك_ه ح_سين ( ع ) در حال جان دادن بود, به خدا قسم تاكنون كشته اى نديدم در خون خودش غلطان باشد كه نيكوتر ونورانى تر از حسين ( ع ) باشدونورانيت چهره وزيبايى هيئت , مرا از فكر كردن در كشته شدن او مشغول كرده بودودر همين حال تقاضاى آب مى گيرد ) ) . از حرم تاقتلگاه زينب صدا مى زد حسين _____ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . غوطه در گرداب خون مى

زد شهيد كربلا _____ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . از دم خنجر صدا مى زد ايا قوم العطش _____ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين . يك طرف زهرا ز غم مويه كنان , صيحه زنان _____ در ميان مقتل خود دست وپا مى زد حسين .

مجلس چهل وهشتم

قسمت اول

ك_لام ام_ام حسي_ن ( ع ) به عمر بن سعد .

( ( مالك ! ذبحك اللّه على فراشك , ولا غفر لك يوم حشرك , فواللّه اني لارجوا ان لاتاكل من بر العراق الا يسيرا ) ) . ي_كى از ملاقاتهاى سيدالشهدا ( ع ) در كربلا با ( ( عمر بن سعد ) ) است كه بدون نتيجه , پايان پذيرفت اي_ن جلسه به در خواست امام ( ع ) وبا حضور حضرت ابو الفضل وحضرت على اكبر ( ع ) از يك طرف واز جانب ديگر ( ( عمر سعد ) ) همراه پسرش ( ( حفص ) ) وغلامش ( ( لاحق ) ) تشكيل شد وديگران نيز ب_يرون خيمه ايستادند اما اينكه دراين جلسه چه گفته وچه شنيده شد, تاريخ مطالب زيادى نقل نكرده است . ( ( ابن كثير ) ) اين جلسه را چنين توصيف مى كند : . ( ( ح_ت_ى ذه_ب ه_زيع من الليل ولم يدر احد ما قالا, قسمتى از شب ( ثلث يا ربع ) گذشت وكسى ندانست كه آن دو باهم چه گفتند ) ) . ولى آنچه در كتب آمده است اين كه حضرت به ( ( عمر سعد ) ) فرمود : ( ( ازخدابترس ! توكه

مى دانى من فرزند چه كسى هستم پس چرا مرا يارى نمى كنى ؟

. ( ( عمر سعد ) ) بهانه آورد كه : ( ( اخاف ان تهدم داري , مى ترسم خانه ام را ويران كنند ) ) . حضرت فرمود : ( ( من آن را از نو براى تو مى سازم ) ) . باز به بهانه ديگر متوسل گرديد كه : ( ( اخاف ان تؤخذ ضيعتي , مى ترسم باغ وزراعتم را بگيرند ) ) . حضرت ( ع ) فرمود, ( ( من بهتر از آن را در حجاز به تو مى دهم ) ) . ب_از ( ( ع_مر سعد ) ) به بهانه ديگرى متمسك شد كه : ( ( ان لي بالكوفة عيالا, مى ترسم زن وبچه ام را ابن زياد در كوفه بكشد ) ) . اي_ن_ج_ا ب_ود ك_ه ح_ض_رت , ع_ص_ب_انى شد وفرمود : ويرانى خانه ومزرعه , موجب جواز قتل فرزند پ_ي_امبر ( ص ) نمى شود, لذا اورا نفرين كرد وفرمود : ( ( خداوند تورا دررختخوابت ذبح كند ودر روز قيامت تورا مورد بخشش قرار ندهد واميدوارم كه ازگندم عراق نخورى مگر مقدار كم ) ) . ( ( عمر سعد ) ) با استهزا گفت : ( ( اگر گندم نخورديم از جو خواهيم خورد ) ) ( ( 436 ) ) . ( ( اب_ن ح_ج_ر ) ) ن_ق_ل مى كند كه روزى عمر سعد به امام حسين ( ع ) گفت : ( ( ان قوما من السفها يزعمون اني اقتلك ) ) . ( ( جمعى

از نادانان مى گويند كه من قاتل شما هستم ) ) . حضرت فرمود : ( ( اينان سفيه نيستند ودرست مى گويند ) ) ( ( 437 ) ) .

سعد بن ابى وقاص كيست ؟

.( ( س_ع_د ب_ن اب_ى وق_اص ) ) پ_در ( ( عمر سعد ) ) از كبار صحابه پيامبر ( ص ) وداراى موقعيت ممتاز اج_تماعى بود ويكى از شش نفرى بود كه ( ( عمر بن خطاب ) ) براى خلافت , كانديد كرده بود, وى در ن_ق_ل فضايل اميرالمؤمنين ( ع ) كوتاهى نمى كرد درسفر حج براى دو همسفر عراقى خود, پنج ح_دي_ث م_ه_م از ف_ض_اي_ل آن ح_ض_رت را نقل كرد : ( ( حديث برائت , ابواب , رايت , منزلت , غدير ) ) وه_ن_گ_ام_ى كه در مكه ديد اطرافيان معاويه مشغول دشنام دادن به على ( ع ) هستند, گريه كرد وگ_ف_ت : ( ( در آن ح_ضرت ,فضائلى است كه اگر يكى از آنها در من بود, از دنيا وآنچه در آن است برايم بهتر بود ) ) . ع_ام_ه , اورا از ( ( ع_شره مبشره ) ) مى دانند, در سن هفده سالگى ايمان آورده ودرسال 50 يا 55 به وس_ي_ل_ه م_ع_اويه مسموم گرديد وصيت كرد مرا در آن لباسى كه در جنگ بدر به تن داشتم وبا م_ش_رك_ي_ن م_ى ج_ن_گ_يدم , دفن كنيد ( ( 438 ) ) منتها چرا با اعتراف به مقام اميرالمؤمنين ( ع ) با آن ح_ض_رت بيعت نكرد, پاسخ اين است كه او خودش داعيه حكومت داشت ورمز آن را بايد در جمله ام_يرالمؤمنين (

ع ) در خطبه 43 از نهج البلاغه جستجو كرد كه فرمود : ( ( ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان : اتباع الهوى وطول الامل ) ) , ولى مع الوصف دسته مقابل را هم كمك نكرد, ( ( هم الذين خذلوا ال_ح_ق ول_م ي_ن_ص_رواال_ب_اطل ) ) وى در موقع مرگ , 36 فرزند از يازده زن داشت كه يكى از آنان ( ( عمرسعد ) ) است .

عمر بن سعد .

ولادت ( ( عمر سعد ) ) در سال 23 در روز مرگ عمر بن خطاب است ودر واقعه كربلا 37 سال داشته ودر سن 43 سالگى به دستور مختار كشته شد . م_ط_ل_ب م_ش_ه_ورى ول_ى غ_ل_ط ب_ه ( ( س_ع_د ب_ن اب_ى وق_اص ) ) نسبت داده مى شود كه وقتى ام_ي_رالمؤمنين ( ع ) جمله : ( ( سلوني قبل ان تفقدوني ) ) را فرمود : ( ( سعد ) ) برخاست وگفت : ( ( در سروريش من چند تار موى هست ؟

) ) . حضرت فرمود : ( ( در خانه تو بزغاله اى هست كه فرزندم حسين را شهيدمى كند ) ) . اولا : چنين سؤال جاهلانه اى از شخصيتى مانند ( ( سعد بن ابى وقاص ) ) بسياربعيداست . وثانيا : در موقع ايراد خطبه , عمر سعد نوجوان بوده است . ( ( م_ح_ق_ق ك_م نظير, ميرزا ابو الفضل تهرانى قدس سره ) ) , صاحب كتاب نفيس ( ( شفا الصدور ) ) مى فرمايد : ( ( اين جريان در امالى صدوق , مجلس 28 آمده ودر آنجانامى از ( (

سعد ) ) نيست وتعبير ب_ه رجل شده است وچند نفر از مجاهيل در سلسله روايت قرار گرفته اند واصولا سعد از متخلفين از ب_ي_ع_ت بوده وبه كوفه نيامده است ومؤيد اين مطلب كلام ( ( ابن ابى الحديد ) ) است كه وقتى اين جريان را در عداد اخبارغيبيه اميرالمؤمنين ذكر كرده , آن شخص را ( ( انس نخعى ) ) پدر ( ( سنان ) ) يا تميم بن اسامة پدر حصين معرفى مى كند ) ) ( ( 439 ) ) .

بستن آب در كربلا .

ي_ك_ى از اع_م_ال زش_تى كه در كربلا رخ داد, ماجراى بستن آب به روى خيمه هاى حسينى وزنها واطفال بود . ( ( ي_زي_د بن حصين همدانى ) ) ( ( 440 ) ) كه نامش در فهرست شهداى كربلا, جاودانه شده است _به س_ي_د الشهدا ( ع ) عرض كرد : ( ( اگر اجازه دهيد در مساله بستن آب , باعمر بن سعد صحبتى كنم شايد مؤثر واقع شود ) ) . ام_ام ( ع ) اج_ازه ف_رم_ود ( ( يزيد بن حصين ) ) به طرف چادر وخيمه ( ( عمر ابن سعد ) ) حركت كرد وچ_ون وارد ش_د, ب_ه ( ( ع_م_ر س_ع_د ) ) سلام نكرد واين رفتار, ( ( عمر سعد ) ) رابسيار ناراحت كرد وگفت : . ( ( يا اخا همدان ! ما منعك من السلام , الست مسلما ! ) ) . ( ( اى برادر همدانى ! چرا سلام نكردى ؟

مگر من مسلمان نيستم ! ) ) . ( ( ف_ق_ال له : هذا

ما الفرات تشرب منه كلاب السواد وخنازيرها وهذا الحسين بن على ونساؤه واهل بيته يموتون عطشا وانت تزعم انك تعرف اللّه ورسوله ) ) . ( ( يزيد بن حصين گفت : اين آب فرات است كه همه حيوانات از آن استفاده مى كنند, اما حسين ( ع ) زنان وبچه هايش در اثر تشنگى در حال هلاك شدن هستند, مع الوصف تو ادعاى مسلمانى دارى ! ) ) . ( ( ع_مر سعد ) ) سرش را پايين انداخت وگفت : ( ( واللّه يااخا همدان ! اني لاعلم حرمة اذاهم ولكن ما اجد نفسي تجيبني الى ترك الري لغيري ) ) . ( ( م_ى دان_م آزار واذي_ت اي_ن خ_ان_دان حرام است , اما خواهشهاى درونى من اجازه نمى دهد كه از حكومت رى به نفع ديگرى دست بكشم ! ! ) ) . ( ( ي_زيد بن حصين ) ) برگشت وبه حضرت عرض كرد, ( ( قد رضى ان يقتلك بولاية الري , عمر سعد براى رسيدن به حكومت رى , راضى به قتل شما شده است ) ) ( ( 441 ) ) .

جوانمردى .

م_س_ال_ه ب_ستن آب در كربلا, قضيه تازه اى نبود بلكه در نبرد صفين هم ( ( معاويه ) ) آب را به روى س_پ_اه_ي_ان ام_يرالمؤمنين ( ع ) بست , هرچند ( ( عمرو عاص ) ) با اين عمل مخالف بود ومى گفت : ( ( م_ع_اوي_ه ! س_ربازان على تشنه نمى مانند وتو وسربازانت سيراب ) ) اما معاويه بر بستن آب , اصرار مى ورزيد تا به دنبال مذاكرات بى فايده , (

( مالك اشتر واشعث بن قيس ) ) شريعه را از دست سربازان م_ع_اويه در آوردند آنگاه معاويه به عمرو عاص گفت : ( ( آيا به نظر تو على دست به عمل مقابله به مثل مى زند ؟

) ) . ( ( ع_م_رو ) ) م_ى گ_وي_د : ( ( ظ_ن_ي ان_ه لا ي_س_ت_ح_ل منك ما استحللت منه وان الذي جا له غير الما ) ) ( ( 442 ) ) . ( ( عقيده ام اين است كه اميرالمؤمنين روا نمى دارد چيزى را كه تو آن را روا داشتى , چون على براى بستن آب به اينجا نيامده است ) ) به قول ( ( ملاى رومى ) ) . در شجاعت شير ربا نيستى _____ در مروت خود كه دانه كيستى . ( ( مرحوم شهريار هم به اين جريان اشاره دارد : . سه بار دست به دست آمد آب ودر هربار _____ على چنين هنرى كردى واو چنان هوسى . فضول گفت كه ارفاق تا به اين حد بس _____ كه بى حيائى دشمن زحد گذشت بسى . جواب داد كه ما جنگ بهر آن داريم _____ كه نان وآب نبندد كسى به روى كسى . توهم بيا وتماشاى حق وباطل كن _____ به بين كه درپى سيمرغ مى جهد مگسى .

قاصد عمر سعد .

( ( عمر سعد ) ) از جنگ با امام حسين ( ع ) كراهت داشت ومى خواست به نحوى مساله از راه مسالمت آم_يز, فيصله پيدا كند, لذا از ( ( عزرة بن قيس ) ) خواست كه باامام ( ع ) ملاقات كند

واز علت آمدن حضرت به كربلا جويا شود, ولى او عذر خواست وگفت : ( ( من از كسانى بودم كه براى حضرت نامه ن_وش_تم ) ) لذا ( ( كثير بن عبداللّه ) ) كه مردى شجاع وبى باك وجسور بود, اين ماموريت را پذيرفت وگ_ف_ت : ( ( اگ_ر ب_خ_واهى حتى حسين را هم به طور ناگهانى مى كشم ) ) وقتى به طرف خيمه ح_س_ي_ن آمد ( ( ابو ثمامه اورا ديد, به حضرت عرض كرد : ( ( قد جاك شر اهل الارض ) ) جلو آمد وبه ( ( ك_ث_ي_ر ) ) گفت : ( ( شمشيرت را زمين بگذار, اما او نپذيرفت , گفت : پس من دسته شمشير تورا م_ى گ_ي_رم وت_و س_خ_ن ب_گ_و, ب_از ق_ب_ول ن_ك_رد اب_و ث_مامه گفت : پس پيامت را بگو تا من به حسين ( ع ) برسانم , باز زير بار نرفت , لذا برگشت وجريان را براى ( ( عمر سعد ) ) تعريف كرد . ( ( ع_مر سعد ) ) , ( ( قرة بن قيس حنظلى ) ) را به سوى امام ( ع ) فرستاد, وقتى نزديك امام ( ع ) رسيد, حضرت فرمود : ( ( آيا اورا مى شناسيد ؟

قسمت دوم

) ) . ( ( ح_ب_ي_ب ب_ن م_ظ_اه_ر ) ) گفت : ( ( آرى او از حنظله وپسر خواهر ما وخوش طينت است وخيال نمى كردم كه در سپاه عمر سعد باشد ) ) . ( ( ق_رة بن قيس ) ) آمد پيغام را رساند حضرت در پاسخ فرمود : ( ( كتب

الي اهل مصركم هذا ان اقدم فاما اذا كرهتموني فاني انصرف عنكم ) ) . ( ( م_ردم ش_ه_ر ش_م_ا ب_راى م_ن ن_ام_ه ن_وشته اند ومرا دعوت كرده اند, اكنون اگرنمى خواهيد, برمى گردم ) ) . ( ( حبيب بن مظاهر ) ) , ( ( قرة بن قيس ) ) را نصيحت كرد كه چرا در سپاه عمر سعدهستى ؟

به سوى م_ا ب_ي_ا ت_ا فردا پيامبر ( ص ) تورا شفاعت كند ( ( قرة بن قيس ) ) گفت : ( ( پاسخ امام را به عمر سعد برسانم , آن وقت در اين باره فكر خواهم كرد ! ! ) ) ( ( 443 ) ) .

آخرين ملاقات .

آخ_ري_ن بارى كه سيدالشهدا ( ع ) با عمر سعد ملاقات كرد, صبح عاشورا بعد ازخواندن خطبه دوم وات_م_ام ح_جت بود كه , عمر سعدرا خواست , اگر چه او از رو به روشدن با حضرت كراهت داشت , ولى به حضور امام آمد, حضرت خطاب به اوفرمود : . ( ( اتزعم انك تقتلني ويوليك الدعي بلاد الري وجرجان ؟

واللّه لا تتهنا بذلك , عهدمعهود فاصنع ما ان_ت ص_ان_ع ف_انك لا تفرح بعدي بدنيا ولا آخرة وكاني براسك على قصبة يتراماه الصبيان بالكوفة ويتخذونه غرضا بينهم ) ) ( ( 444 ) ) . ( ( خيال مى كنى در قبال كشتن من , ابن زياد حكومت رى وجرجان را به تومى دهد ؟

به خدا قسم ! به اين خوشحال نخواهى شد, زيرا اين عهد وپيمانى است پيش بينى شده , اكنون هركارى از دستت ب_ر م_ى آيد انجام بده , اما

بدان بعد از اين در دنياوآخرت خوشحال نخواهى بود وگويا از هم اكنون م_ى ب_ي_ن_م ك_ه سر تورا بالاى نى مى زنند وكودكان كوفه آن را به هم پاس مى دهند ووسيله بازى كودكان خواهد شد ) ) .

اولين تير .

صبح عاشورا بعد از آنكه وساطتها, درخواستها ومواعظ, سودى نبخشيدووقوع جنگ حتمى شد .

( ( فتقدم عمر بن سعد فرمى نحو معسكر الحسين ( ع ) وقال اشهدوا لي عند الا ميراني اول من رمى واقبلت السهام من القوم كانها المطر ) ) ( ( 445 ) ) . ( ( ع_مر سعد جلو آمد واولين تيررا به سوى لشكر حسينى پرتاب كرد وگفت : نزد عبيداللّه گواهى ده_ي_د م_ن اول كسى بودم كه تيررا پرتاب كردم , آنگاه , باران تيرها به طرف سپاه حسينى سرازير شد ) ) . ديده شه چون تيرباران جفا _____ كرد رو با ياوران با وفا . گفت هان آماده باشيد اى كرام _____ كه رسول اين گروه است اين سهام .

آخرين تير .

در آخرين لحظات پايانى حادثه كربلا كه سيدالشهدا ( ع ) در گودال قتلگاه افتاده بود, هركس با هر وس_ي_له اى كه در اختيار داشت به امام حسين ( ع ) حمله مى كرد تا آنكه ( ( سنان ) ) تيرى را به طرف حضرت پرتاب كرد ( ( فوقع السهم في نحره فسقط ( ع ) , تير به گلوى حضرت قرار گرفت واز اسب بر زمين افتاد . ( ( ف_ق_ال ع_م_ر ب_ن سعد لرجل عن يمينه , انزل فارحه , عمر سعد به شخصى كه درسمت راستش ايستاده بود گفت از

اسب پياده شو وحسين را راحت كن ) ) . ( ( خولى ) ) جلو آمد ولى وحشت اورا گرفت وبرگشت تا اينكه ( ( سنان بن انس نخعى ) ) سر مبارك حضرت را از تن جدا كرد ( ( 446 ) ) . اي_ن_ج_ا خ_ب_ر غ_ي_ب_ي ام_ي_رالمؤمنين ( ع ) محقق شد كه : ( ( اي انس ! فرزندت قاتل فرزندرسول خدا ( ص ) است ) ) .

خبر راهب وخير خواهى كامل .

ب_ع_د از پ_ي_ش_ن_هاد فرماندهى لشكر از طرف ابن زياد به عمر بن سعد, وى در قبول اين منصب با افرادى مشورت كرد از جمله با يكى از دوستان قديمى پدرش به نام ( ( كامل ) ) . ( ( كامل ) ) در پاسخ ( ( عمر بن سعد ) ) گفت : ( ( واى بر تو ! مى خواهى حسين ( ع ) رابكشى ؟

اگر تمام دن_ي_ارا ب_ه من بدهند كه يكى از امت پيامبر ( ص ) را بكشم , چنين نخواهم كرد, چه برسد به كشتن فرزند پيامبر ( ص ) ) ) . ( ( عمر سعد ) ) : ( ( اگر حسين را بكشم بر هفتاد هزار سرباز سواره , امير خواهم بود ! ) ) . ( ( كامل ) ) وقتى ديد كه به قتل امام حسين ( ع ) مصمم است , از گذشته خبرى را به اين صورت براى او نقل كرد : . ( ( با پدرت ( ( سعد ) ) به سوى شام مسافرت مى رفتيم كه من به خاطر كند روى ازآنان

عقب افتادم وتشنه شدم , به دير راهبى رسيدم واز اسب پياده شدم وتقاضاى آب نمودم . راهب پرسيد : ( ( آيا تو از اين امتى هستى كه بعضى , بعض ديگررا مى كشند ؟

) ) . گفتم : ( ( من از امت مرحومه هستم ) ) . راه_ب گ_ف_ت : ( ( واى بر شما در روز قيامت از اينكه فرزند پيامبرتان را بكشيدوزنها وبچه هايش را اسير كنيد ) ) . گفتم : ( ( آيا ما مرتكب اين عمل مى شويم ؟

) ) . گ_ف_ت : ( ( آرى , ودر آن وق_ت , زم_ي_ن وآسمان ضجه مى كند وقاتلش چندان در دنيانمى ماند تا شخصى خروج مى كند وانتقام اورا مى گيرد ) ) . آنگاه راهب گفت : ( ( تورا با قاتل او آشنا مى بينم ) ) . گفتم : ( ( پناه بر خدا ! كه من قاتل او باشم ) ) . گفت : ( ( اگر تو هم نباشى يكى از نزديكان تو خواهد بود, عذاب قاتل حسين ( ع ) از فرعون وهامان بيشتراست ) ) , آنگاه درب را بست . ( ( ك_ام_ل ) ) مى گويد سوار بر اسب شدم وبه رفقا ملحق گرديدم , وقتى جريان رابراى پدرت نقل كردم , گفت : ( ( راهب راست مى گويد ) ) . آن_گ_اه پ_درت گ_ف_ت : ( ( او ه_م ق_بلا راهب را ديده وجريان را از او شنيده كه پسرش قاتل فرزند پيامبر ( ص ) است ) ) . ( ( ك_ام_ل ) ) اي_ن جريان

را براى ( ( عمر سعد ) ) نقل كرد وخبر به ( ( ابن زياد ) ) رسيد,دستور داد اورا احضار كردند وزبانش را قطع نمودند وبيش از يك روز زنده نماند وازدنيا رفت ( ( 447 ) ) .

مرگ عمر بن سعد .

( ( م_ختار ) ) قاصدى را نزد ( ( عبداللّه بن زبير ) ) به مكه فرستاد وضمنا به او گفت كه با ( ( محمد بن ح_نفيه ) ) ديدار كن وسلام وارادت مارا به او برسان قاصد, پيام ( ( مختار ) ) را كه رساند, ( ( محمد بن ح_ن_فيه ) ) گفت : ( ( مختار چگونه به ما اظهار علاقه مى كند در حالى كه عمر سعد هنوز زنده است ودر مجلس او مى نشيند ) ) . ب_ه دن_ب_ال رسيدن اين پيغام , ( ( مختار ) ) به رئيس شرطه خود دستور داد تا عده اى رااجير كند تا م_ق_اب_ل خ_ان_ه ع_مر سعد براى سيد الشهدا ( ع ) عزادارى كنند, وقتى اين نقشه پياده شد, ( ( عمر س_ع_د ) ) , پ_س_رش ( ( ح_فص ) ) را نزد مختار فرستاد وگفت : ( ( ما شان النوائح يبكين الحسين على بابي ؟

, چرا براى عزادارى حسين , جلو خانه ما جمع شده اند ؟

) ) . وق_ت_ى ( ( حفص ) ) آمد, مامورين وارد خانه ( ( عمر سعد ) ) شدند واورا در رختخواب ديدند, گفتند برخيز ( ( فقام اليه وهو ملتحف , او برخاست در حالى كه لحاف را به دورش پيچيده بود ) ) ,

در همان حال , سرش را از تن جدا كردند ونزد مختارآوردندمختار رو كرد به ( ( حفص ) ) وگفت : ( ( هل تعرف هذا الراس ؟

, آيا اين سررامى شناسى ؟

) ) , ( ( حفص ) ) گفت : آرى ( ( مختار ) ) گفت : ( ( آيا مى خواهى تورا هم به او ملحق كنم ؟

) ) . ( ( حفص ) ) گفت : ( ( وما خير الحياة بعده , بعد از او ديگر در زندگى خيرى نيست ) ) ,لذا ( ( مختار ) ) اورا هم به پدرش ملحق كرد ( ( 448 ) ) .

روضه .

وقتى حضرت زينب ( ع ) وارد مسجد پيامبر ( ص ) شد, دو بازوى درب راگرفت وگفت : .

( ( يا جداه ! اني ناعية اليك اخي الحسين ( ع ) ) ) ( ( 449 ) ) . ( ( يا رسول اللّه ( ص ) ! خبر شهادت برادرم حسين ( ع ) را برايت آورده ام ) ) . برخيز حال زينب خونين جگر بپرس _____ از دختر ستمزده حال پسر بپرس . با كشتگان به دشت بلا گر نبوده اى _____ من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس . از ماجراى كوفه و از سرگذشت شام _____ يك قصه ناشنيده حديث دگر بپرس . بال وپرم ز سنگ حوادث به هم شكست _____ برخيز حال طائر بشكسته پر بپرس . م_رح_وم ( ( م_ح_دث ن_ورى ) ) در ( ( دار ال_سلام ) ) از مرحوم ( ( سيد محمد باقرسلطان آبادى

) ) نقل م_ى ك_ن_د كه در بروجرد به چشم درد مبتلا شدم , به نحوى كه همه اطبا شهر از معالجه آن عاجز ش_دن_د ل_ذا مرا به سلطان آباد ( اراك ) آوردند ولى اطباآنجاهم نتوانستند مرا معالجه كنند, ودرد چ_ش_م آرام_ش در روز واس_ت_راح_ت در ش_ب راازمن گرفته بود, يكى از رفقا كه عازم كربلا بود پ_يشنهاد كرد كه همراه او به كربلا جهت استشفا بروم ولى اطبا مى گفتند اگر راه بروى به كلى بينائى خودرا از دست مى دهى . ب_از يكى ديگر از دوستان كه عازم كربلا بود گفت شفا تو در اين است كه خاك كربلارا سرمه چشم كنى , لذا همراه او حركت كردم اما به منزل دوم كه رسيدم دردچشم شدت كرد وهمه مرا ملامت كردند وگفتند بهتراست كه برگردى . ش_ب در اث_ر چ_ش_م درد ن_خ_واب_ي_دم ت_ا موقع سحر , لحظه ائى خوابم برد, در عالم رؤيا حضرت زي_ن_ب ( س ) را ديدم , گوشه مقنعه اورا گرفته وبر چشمم ماليدم وازخواب كه بيدار

شدم , ديگر آثارى از ناراحتى چشم در من نبود ( ( 450 ) ) .

مجلس چهل ونهم

كلام امام حسين ( ع ) به ضحاك بن عبداللّه مشرقى .

( ( لا تشلل , لا يقطع اللّه يدك , جزاك اللّه خيرا عن اهل بيت نبيك ( ص ) ) ) . ( ( ض_ح_اك ب_ن ع_ب_داللّه م_ش_رقى ومالك بن نضر ارحبى ) ) از كسانى هستند كه دركربلا با امام ح_س_ي_ن ( ع ) م_لاق_ات ك_رده اند, از تاريخ طبرى استفاده مى شود اين جريان در روز تاسوعا واقع شده است ضحاك در

واقعه عاشورا شركت كرد وبسيارى ازقضايارا از نزديك ديده ونقل كرده است ( ( مشرق ) ) نام طايفه اى از قبيله ( ( همدان ) ) است . ( ( ض_ح_اك ) ) م_ى گ_وي_د : م_ن وم_الك بن نضر, به خدمت سيدالشهدا ( ع ) رسيديم وبعد از سلام واحوالپرسى امام ( ع ) از علت شرفيابى ما به محضرش جويا شد, عرض كرديم : . ( ( جئنا لنسلم عليك وندعواللّه لك بالعافية ونحدث بك عهدا ونخبرك خبر الناس وانا نحدثك انهم قد اجمعوا على حربك فرايك ) ) . ( ( آم_دي_م ت_ا خ_دمت شما سلامى عرض كرده باشيم واز خداوند موفقيت شمارابخواهيم وتجديد عهدى هم شده باشد واوضاع مردم را به اطلاع برسانيم كه همه تصميم به جنگ با شما گرفته اند, اين شما واين مردم , اكنون هر تصميمى كه داريدبگيريد ) ) . امام ( ع ) در پاسخ فرمود : ( ( حسبي اللّه ونعم الوكيل ) ) . بعد از اين مذاكرات , چون آماده خدا حافظى شديم , حضرت فرمود : . ( ( ف_ما يمنعكما من نصرتى ؟

فقال مالك بن النضر : علي دين ولي عيالي فقلت له : ان علي دينا وان ل_ي ل_عيالا ولكنك ان جعلتني في حل من الانصراف اذا لم اجد مقاتلا قاتلت عنك ما كان لك نافعا وعنك دافعا, قال : فانت فى حل ) ) . ( ( چه مى شود كه اينجا بمانيد ومرا يارى كنيد ! مالك گفت : من , هم قرض دارم وهم زن وبچه ( وبا اين بهانه , امام ( ع )

را تنها گذاشت ورفت ) من هم گفتم : من نيزقرض دارم وزن وبچه اما حاضرم در رك_اب ش_م_ا بجنگم البته مادامى كه شما سربازانى داشته باشيد وجنگيدن من براى شما مفيد ب_اشد وخطرى را از شما دفع كنم واماهنگامى كه ياران خودرا از دست داديد وبودن من براى شما فايده اى نداشته باشد, مراآزاد بگذاريد تا صحنه نبرد را ترك كنم ! ! ) ) . حضرت هم تقاضاى مرا پذيرفت . ( ( ضحاك بن عبداللّه ) ) مى گويد : ( ( هنگام شب , امام ( ع ) اصحاب خودرا جمع كردوفرمود : . ( ( هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا, وتفرقوا في سوادكم ومدائنكم حتى يفرج اللّه , فان القوم انما يطلبوني ولو قد اصابوني لهوا عن طلب غيري ) ) . ( ( از ت_اري_كى شب استفاده كنيد ودر شهرها وبيابانها پراكنده شويد تا خداوندفرجى برساند, همانا مقصود اين مردم تنها من هستم وهرگاه به اين منظور برسند, باديگران كارى ندارند ) ) . اي_ن_ج_ا ب_ود ك_ه ه_ريك از اصحاب , سخنان مهمى را در حمايت از امام حسين ( ع ) بيان كردند كه مشهور ودرجاى خود ذكر شده است . صبح عاشورا, نبرد آغاز شد واكثر ياران امام حسين ( ع ) كشته شدند وغير از ( ( سويد بن عمرو وبشير ب_ن عمر ) ) ( ( 451 ) ) كسى باقى نماند ودشمن به حضرت واهل بيتش تسلط پيدا كرد, ( ( ضحاك بن عبداللّه ) ) به خدمت حضرت رسيد وعرض كرد : . ( ( يابن رسول اللّه ( ص ) !

مى دانى كه بين من وشما شرطى بود وآن اينكه از شمادفاع كنم مادام كه ي_اران_ى داشته باشى وچون بى ياور شدى وماندن من براى شمافايده اى نداشته باشد, در رفتن از ميدان جنگ آزاد باشم ! ! ) ) . امام ( ع ) فرمود : ( ( صدقت وكيف لك بالنجاة , ان قدرت على ذلك فانت في حل ) ) . ( ( درس_ت م_ى گ_وي_ى ) ) اما چگونه مى توانى خودرا از اينجا نجات بدهى , اگرمى توانى برو كه از طرف من آزاد هستى ) ) . ( ( ض_ح_اك بن عبداللّه ) ) به طرف اسبش رفت وچون ( ( عمر سعد ) ) اسبان را پى مى كرد, وى اسب خ_ودرا در وس_ط خيمه ها بسته بود وپياده جنگ مى كرد كه دو نفرراكشت ودست ديگرى را قطع كرد, آن روز, حضرت چندين بار فرمود : ( ( دستت شل مباد ! خداوند متعال از اهل بيت پيامبر ( ص ) جزاى خير يه تو عنايت كند ) ) . گ_وي_د : ( ( سوار بر اسب شدم وحركت كردم , ناچار لشكريان دشمن به من راه دادند تا از صف آنان ب_يرون آمدم اما پانزده نفر مرا تعقيب كردند تا در قريه ( ( شفيه ) ) ,نزديك فرات , مرا يافتند, ( ( كثير بن عبداللّه وايوب بن مشرح ) ) مرا شناختند وگفتند اين شخص پسر عموى ماست , لذا خداوند مرا از دست آنان نجات داد ( ( 452 ) ) .

موضعگيريها در حادثه كربلا .

مردم در عصر سيدالشهدا ( ع ) در

مقابل حادثه كربلا چند نوع موضعگيرى كردند : .

1 _ حق را يارى كردند وتا آخرين رمق جنگيدند وبه فيض شهادت نايل آمدند . 2 _ باطل را كمك كردند وشقاوت ابدى را براى خود خريدند . 3 _ ب_ى ت_ف_اوت م_ان_دن_د وه_يچ طرف را يارى نكردند, مانند ( ( ابن عباس وعبيداللّه حر جعفى ) ) وديگران ) ) . 4 _ حق را تا حدودى يارى كردند تا آنجايى كه به جان ومال آنان ضررى واردنشود, مانند ( ( ضحاك بن عبداللّه ) ) . اك_ن_ون اي_ن س_ؤال مطرح مى شود كه در يك حادثه حق وروشن , چرا مردم چندنوع موضعگيرى م_ى ك_نند ؟

چرا يكى ( ( حبيب بن مظاهر ) ) مى شود, ديگرى ( ( ضحاك بن عبداللّه ) ) وسومى ( ( عمر سعد ) ) ؟

. پاسخ اين سؤالهارا بايد از قرآن كريم بگيريم آنجا كه مى فرمايد : . ( ما كان اللّه ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب ) ( ( 453 ) ) . ( ( چنين نيست كه خداوند مؤمنين را به همان صورتى كه شما هستيد بگذاردوآنان را تصفيه نكند, مگر آنكه خبيث را از طيب جدا كند ) ) . آيه شريفه , اشاره به يكى از سنن الهى دارد كه همه بايد در اين دنيا تصفيه شوندوآن هم وقتى است ك_ه م_ي_دان ع_م_ل پيش آيد وصره از ناصره جدا شود, هرچند خداوندمى تواند قبل از امتحان هم مردم را معرفى كند ولكن دنباله آيه مى فرمايد . ( وما كان اللّه ليطلعكم على الغيب ولكن اللّه

يجتبي من رسله من يشا ) . خ_داون_د م_ت_ع_ال , شمارا بر غيب آگاه نمى سازد ولى از ميان پيامبران افرادى راانتخاب مى كند وآنان را از اين علم غيب , بهره مند مى سازد ) ) . اي_ن س_نت الهى بايد جارى شود ومردم مؤمن وكافر در ميدان عمل , تصفيه گردند, اگر افرادى , ع_مرى را در عبادت وطاعت پروردگار مى گذرانند, اما در اخر عمربه همه چيز پشت پا مى زنند ومنحرف مى شوند, يا به عكس , انسانهايى هم عمرى رادر عصيان الهى سپرى كرده اند, اما در اواخر عمر, عاقبت به خير مى شوند, رمزش درهمين سنت الهى نهفته است كه انسانهاى طيب وخبيث , ب_اي_د از ه_م_دي_گ_ر ج_دا ش_وندهركدام در كنار رفقاى خود قرار گيرند, آنگاه در قيامت آنان را بارهبرانشان صدا بزنندكه : ( يوم ندعوا كل اناس بامامهم ) ( ( 454 ) ) . ( ( ض_ح_اك ب_ن ع_ب_داللّه ) ) ن_قل مى كند در شب عاشورا كه سپاه ( ( عمر بن سعد ) ) اطراف خيمه حسينى را محاصره كرده بودند, سيدالشهدا ( ع ) اين آيات را قرائت مى فرمود : . ( ولا ي_ح_س_ب_ن الذين كفروا انما نملي لهم خير لا نفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثماولهم عذاب مهين وما كان اللّه ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب ) ( ( 455 ) ) . ( ( ع_ب_داللّه ب_ن شهر ) ) از انسانهاى هرزه وجسور, وقتى اين آيه را شنيد گفت : ( ( نحن ورب الكعبة الطيبون ميزنا منكم ) ) . ( ( ض_ح_اك

ب_ن ع_ب_داللّه ) ) ب_ه برير بن خضير ) ) گفت : ( ( اين شخص را مى شناسى ؟

اوعبداللّه بن شهراست . برير وقتى اورا شناخت رو كرد به او وگفت : . ( ( انت يجعلك اللّه في الطيبين ) ) . ( ( عبداللّه بن شهر ) ) پرسيدتو كيستى ؟

( ( برير ) ) خودرا معرفى كرد . گفت : ( ( واى بر من كه هلاك وگمراه شدم اى برير ! ) ) . برير گفت : ( ( هل لك ان تتوب الى اللّه من ذنوبك العظام فواللّه انا لنحن الطيبون ) ) . ( ( آيا مى خواهى از گناهان بزرگ توبه كنى ؟

قسم به خدا ! طيبون ما هستيم ) ) . عبداللّه گفت : ( ( قبول دارم كه شما از ( ( طيبون ) ) وما از ( ( خبيثون ) ) هستيم ) ) . برير گفت : ( ( پس چرا معطلى ؟

) ) ! . عبداللّه گفت : ( ( برير بن عذره عنزى را چگونه پشيمان كنم ) ) . برير گفت : ( ( او بامن ) ) . ع_ب_داللّه گ_ف_ت : ( ( ق_ب_ح اللّه راي_ك على كل حال ) ) , وبا گفتن اين جمله , جز ( ( خبيثون ) ) قرار گرفت ( ( 456 ) ) . الخبيثات الخبيثين را بخوان _____ رووپشت اين سخن را بازدان . مرخبيثان را نسازد طيبات _____ در خورو لايق نباشد اى ثقات .

روضه .

سيد الشهدا ( ع ) تا زنده بود, اجازه نمى داد كسى به خيمه ها

نزديك شود, حتى خواستند به خيمه ها حمله كنند, فرياد بر آورد : ( ( اگر دين نداريد, آزاد مرد باشيد ) ) . اى سپه دون به كجا مى رويد _____ جانب ناموس خدا مى رويد . تا نرود بر سر نيزه سرم _____ كس به اسيرى نبرد دخترم . ( ( اني اقاتلكم وتقاتلونني , والنسا ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم وجهالكم وطغاتكم من التعرض لحرمي ما دمت حيا ) ) . يعنى : ( ( اين منم كه با شما جنگ مى كنم وشما نيز با من سر جنگ داريد, وبر زنان حرجى نيست , تا زنده هستم سركشها, نادانها وظالمان را از حرم من دور كنيد ) ) . قال اقصدوني بنفسي واتركوا حرمي _____ قد حان حيني ولا حت لوائحه . ( ( فقال شمر _ لعنه اللّه _ : لك ذلك يابن فاطمة ! ) ) . يعنى : ( ( پس شمر _ لعنه اللّه عليه _ گفت اى پسر فاطمه ! اين حق را به تو مى دهم ) ) . ش_م_ر گفت : از حرم حسين دور شويد ومتوجه شخص حسين شويد وهرچه نيرو داريد در كشتن حسين به كار ببريد, لذا از دو طرف جنگ سختى درگرفت مع الوصف عطش سيد الشهدا ( ع ) زياد شده بود وطلب آب مى كرد, اما كسى نبود كه حسين ( ع ) را سيراب نمايد ( ( 457 ) ) . از آب هم مضايقه كردند كوفيان _____ خوش داشتند حرمت مهمان كربلا . بودند ديو ودد همه سيراب ومى مكيد _____ خاتم ز قحط آب سليمان

كربلا . ز آن تشنگان هنوز به عيوق مى رسد _____ فرياد العطش ز بيابان كربلا . حصروه من ما الفرات وشربه _____ ولكل ذي روح الحيات محلل . تبا لقوم قد سقوا انعامهم _____ والسبط من حر الظما يتململ . حسين ( ع ) را از نوشيدن آب فرات ممنوع كردند, در حاليكه هر موجودزنده اى از آن استفاده ميكرد . ن_ف_ري_ن بر مردمى كه حيواناتشان را ( هم ) سيراب كردند, اما فرزند پيامبر ( ص ) از تشنگى به خود مى پيچيد .

مجلس پنجاهم

كلام ام_ام حسي_ن ( ع ) به عصام ب_ن مصطلق .

يكى از برخوردهاى امام حسين ( ع ) در مدينه , با ( ( عصام بن مصطلق شامى ) ) است . مردم شام در اثر تبليغات سؤ معاويه , عليه اميرالمؤمنين ( ع ) نسبت به حضرت وفرزندانش , عداوت خاصى پيدا كرده بودند كه جريان ذيل , حاكى از همين مساله است . ( ( ع_صام ) ) مى گويد : وارد مدينه شدم وچون نگاهم به امام حسين ( ع ) افتاد, حسن سيرت واخلاق حميده آن بزرگوار,مرا به حسادت واداشت كه آن بغض وكينه درونى خودرا نسبت به او وپدرش , ظاهر كنم , لذا به حضورش رسيدم وگفتم : . ( ( ان_ت ابن ابي تراب ؟

فقال نعم : فبالغت فى شتمه وشتم ابيه فنظر الي نظرة عاطف رؤف ثم قال : اع_وذ ب_اللّه م_ن ال_ش_ي_ط_ان الرجيم , بسم اللّه الرحمن الرحيم : خذ العفووامر بالعرف واعرض عن الجاهلين ) ) . ي_ع_ن_ى : ( ( ت_و فرزند ابو تراب ( ( 458 )

) هستى , فرمود : بلى , پس آنچه توانستم به اووپدرش دشنام دادم ! ! ام_ا حضرت نگاه محبت آميزى به من نمود وآيه شريفه : ( خذالعفو ) را قرآئت فرمود كه اشاره به مكارم اخلاق پيامبر ( ص ) است كه بدى را با بدى مكافات نكند واز جاهلات اعراض نمايد ) ) . آنگاه فرمود ( ( ازخداوند براى خود وتو استغفار مى كنم ) ) . ( ( ق_ال ع_صام : فتوسم منى الندم على ما فرط منى فقال : ( لا تثريب عليكم اليوم يغفر اللّه لكم وهو ارحم الراحمين ) . ( ( ع_ص_ام ) ) م_ى گ_ويد : ( ( از كرده خود پشيمان شدم , ولى حضرت فرمود, ملامتى برشمانيست , خداوند از گناهان شما صرف نظر مى كند ) ) . اين جمله از زبان حضرت يوسف ( ع ) خطاب به برادرانش است آن هنگام كه پشيمان شدند . آنگاه امام ( ع ) فرمود : ( ( تو از اهل شام هستى ) ) ؟

. عرض كردم : آرى . ( ( فقال ( ع ) : شنشة اعرفها من اخزم ( ( 459 ) ) , ضرب المثلى است ومقصود اين است كه ) سنت دشنام دادن به اميرالمؤمنين ( ع ) را معاويه بنيانگذارى كرد ) ) . بعد هم فرمود : ( ( هر حاجت وخواسته ايى دارى از من بخواه تا براى تو انجام بدهم ) ) . ( ( ع_ص_ام ) ) م_ى گويد : با اين برخورد حضرت , آنچنان زمين بر من تنگ شد كه دوست

داشتم به زم_ي_ن فروبروم سپس آهسته از محضرش خارج شدم كه متوجه من نشوند واز آن به بعد در روى زمين كسى به اندازه او وپدرش مورد علاقه من نبود ( ( 460 ) ) .

بزرگوارى حضرت يوسف ( ع ) .

در ذيل آيه شريفه ( لا تثريب عليكم ) , بعضى از مفسرين جريانى را نقل كرده اندكه عظمت حضرت ي_وس_ف ( ع ) را م_ى رساند وآن اينكه وقتى برادران يوسف ,يوسف ( ع ) را شناختند ( قالوا انت يوسف ) , ه_ن_گ_ام ص_رف طعام , جناب يوسف ( ع ) به دنبال برادرانش مى فرستاد كه بيائيد تا سر سفره باهم ب_ن_شينيم , اما برادرانش مى گفتند : ما از گذشته خود نسبت به تو سخت شرمنده هستيم لذا در سفره نگاهمان به تومى افتد وخجالت مى كشيم , اما يوسف ( ع ) در پاسخ گفت : مردم مصر هنوز به م_ن ب_ه چ_ش_م ه_م_ان غ_لام_ى ن_گ_اه م_ى كنند كه به بيست درهم فروخته شد, ولى اكنون كه ش_م_ارادي_دن_د, ب_ر ع_ظ_م_ت م_ن اف_زوده ش_د وف_ه_م_ي_دن_د ك_ه م_ن از ف_رزن_دان حضرت ابراهيم ( ع ) هستم ( ( 461 ) ) .

عفو عمومى در جريان فتح مكه .

جريان فتح مكه وروش پيامبر ( ص ) نسبت به كفار ومشركين , مظهر عفو درعين قدرتمندى است , ه_ن_گ_امى كه پيامبر اكرم دستور داد خانه خدا از بتها برچيده شودومردم , اطراف كعبه حلقه زده بودند, فرمود : . ( ( ال_ح_مد للّه الذي صدق وعده ونصر عبده وهزم الاحزاب وحده , ماذا تقولون وماذا تظنون ؟

قالوا : نقول خيرا ونظن خيرا, اخ

كريم وابن اخ كريم , وقد قدرت . ف_ق_ال رس_ول اللّه ( ص ) : فاني اقول كما قال اخي يوسف : ( لا تثريب عليكم اليوم ى غفر اللّه لكم وهو ارحم الراحمين ) ( ( 462 ) ) . ي_ع_ن_ى : ( ( خ_دارا شكر كه وعده خودرا عملى ساخت ومارا كمك كرد وبه تنهايى دشمنان را نابود س_اخ_ت , ب_ع_د فرمود : درباره من چه گمانى داريد وچه مى گوييد ؟

مى گفتند : از شما جز خير ون_ي_ك_ى ان_تظارى نمى رود, هم خودت فرد بزرگى هستى وهم فرزند برادر بزرگوار هستى كه ام_روز اي_ن ق_درت را خ_داون_د ب_ه ش_م_ا داده است ,آنگاه رسول خدا ( ص ) فرمود : من جمله اى را مى گويم كه برادرم يوسف ( ع ) به برادرانش گفت : ملامتى بر شما نيست , خداوند گناهان شمارا مى آمرزد واو ارحم الراحمين است ) ) . اميرالمؤمنين ( ع ) مى فرمايد : . ( ( اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه ) ) ( ( 463 ) ) . يعنى : ( ( هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى , عفو از اورا سپاسگزارى از خدابراى پيروزى بر دشمن قرار بده ) ) .

اشعار ابن صيفى .

( ( نصراللّه بن مجلى ) ) از ثقات اهل سنت , مى گويد : شبى در عالم رؤيا به خدمت اميرالمؤمنين ( ع ) رسيدم وعرض كردم : . ( ( تفتحون مكة فتقولون من دخل دار ابي سفيان فهو امن ثم يتم على ولدك الحسين يوم الطف ما تم ؟

) ) . يعنى

در فتح مكه , خانه ابو سفيان را مامن قرارداديد كه هركس به آنجا برود درپناه است , آن وقت در كربلا با فرزندت حسين ( ع ) انطور رفتار شد كه ديديد ) ) . حضرت فرمود : پاسخ تورا ( ( ابن صيفى ) ) در اشعارش داده است صبح به نزد ابن صيفى ( معروف به ح_ي_ص وب_يص , متوفاى 574 ) آمدم وخواب خودم را تعريف كردم ,صيحه اى زد وگفت عجبا ! اين اشعاررا ديشب گفتم در حالى كه هنوز براى كسى نخوانده ام وبه روى كاغذهم نياورده ام : . ملكنا فكان العفو منا سجية _____ فلما ملكتم سال بالدم ابطح . وحللتم قتل الا سارى وطالما _____ غدونا على الا سرى نمن ونصفح . فحسبكم هذا التفاوت بيننا _____ وكل انا بالذي فيه ينضح ( ( 464 ) ) . ي_ع_نى : ( ( وقتى ما به حكومت رسيديم , همه را عفو كرديم , زيرا عفو, صفت ماخاندان است , اما شما كه به حكومت رسيديد, بيابان وسيعى را پر از خون نموديد ) ) . ( ( شما قتل اسيران را مجاز شمرديد ولى ما آنان را بخشيديم وعفو كرديم ) ) . ( ( اين تفاوت بين ما وشما كافى است , زيرا از كوزه برون تراود آنچه در اوست ) ) .

روضه .

ع_ن ابي عبداللّه ( ع ) قبضت فاطمة في جمادي الاخرة وكان سبب وفاتها ان قنفذامولى عمر لكزها بنعل السيف بامره , فاسقطت محسنا ( ( 465 ) ) . ( ( ام_ام ص_ادق ( ع ) ميفرمايد : ( ( حضرت

فاطمه ( س ) ) ) در جماى الاخرة از دنيارفت , وعلت وفاتش ض_رب_ه ائى ب_ود ك_ه ( ( ق_ن_ف_ذ ) ) غ_لام ( ( ع_م_ر ) ) بدستور وى با قبضه شمشيربه فاطمه ( س ) زد و ( ( محسن ) ) را سقط كرد . ( ( س_ي_د ح_ي_در ح_لي ) ) , در اشعارش مبد حوادث ( ( كربلا ) ) را از زمان رحلت پيامبر ( ص ) وسقيفه مى داند : . اليوم من هو عن اسامة خلفت _____ صاروا الى حرب الحسين جميعا . اليوم جردت السقيفة سيفها _____ فغدا به راس الحسين قطيعا . اليوم من اسقاط فاطمة محسنا _____ سقط الحسين عن الجواد صريعا . اف_رادى ك_ه از ل_ش_كر ( ( اسامة ) ) تخلف كردند, در واقع همان روزآماده جنگ باحسين ( ع ) شدند همان روزى كه در سقيفه شمشير كشيدند, در واقع همان روز سر ( ( حسين ( ع ) ) ) را بريدند همان روزى كه ( ( فاطمه ) ) ( ( محسن ) ) را ساقط كرد, در واقع همان روز ( ( حسين ( ع ) ) ) از اسب برزمين افتاد . فرياد كه يار ضعفا يار ندارد _____ مولود حرم محرم اسرار ندارد . سوگند به مظلومى تاريخ , كه تاريخ _____ مظلوم تر از حيدر كرار ندارد . بر حاشيه برگ شقايق بنويسيد _____ گل تاب فشار در و ديوار ندارد . اى سينه سپر, كاش به جاى تو على بود _____ چون سينه تو طاقت مسمار ندارد .

مجلس پنجاه ويكم

پاس_خ ام_ام حسي_ن ( ع

) به سؤال حارث بن عبداللّه اعور همداني .

( ( حارث بن عبداللّه ) ) ( ( 466 ) ) از سيد الشهدا ( ع ) از تفسير آيه شريفه ( والشمس وضحها ) سؤال كرد, امام ( ع ) در پاسخ فرمود : . مراد از ( والشمس وضحها ) وجود مقدس رسول خدا ( ص ) است كه خورشيدعالمتاب است وبا طلوع خود, به تاريكها وظلمتهاى عصر جاهليت , پايان داد . م_راد از ( وال_ق_م_ر اذا ت_لاه_ا ) اميرالمؤمنين ( ع ) است كه هنگام غروب خورشيد, ماه بيرون مى آيد وجانشين خورشيد مى گردد . م_راد از ( وال_ن_ه_ار اذا ج_لاه_ا ) ك_ه روى ص_ف_ح_ه زمين را روشن مى كند, وجودمقدس قائم آل محمد ( ع ) است كه زمين را پر از عدل وداد مى نمايد . م_راد از ( وال_ل_ي_ل اذا يغشاها ) كه شب , صفحه زمين را مى پوشاند, ( ( بنى اميه ) ) هستند كه با ظلم وتعديات بى حد وحصر خود, جهان اسلام را در تاريكى فرومى برند ( ( 467 ) ) . البته تطبيق آيه شريفه ( ( والليل ) ) بر ( ( بني امية ) ) از باب ذكر مصداق است والا درروايات عديده بر ك_ل_ي_ه ح_ك_ام جور وستمگران غاصب كه به جاى خورشيد وماه نشستند ومردم را در تاريكى قرار دارند, اطلاق شده است ( ( 468 ) ) .

پيامبر, خورشيد فروزان .

پ_يامبر در عصرى مبعوث به رسالت شد كه به تعبير اميرالمؤمنين ( ع ) ( ( انتم مع شر العرب على شر دي_ن وف_ي ش_ر دار, م_ن_ي_خ_ون

ب_ين حجارة خشن وحيات صم ,تشربون الكدر وتاكلون الجشب , وت_سفكون دماكم وتقطعون ارحامكم , الاصنام فيكم منصوبة والاثام بكم معصوبة ) ) , جميعت عرب در بدترين وضع زندگى مى كردندوبدترين آيين را پرستش مى كردند, اما اين خورشيد عالمتاب با ظهور خود به آن وضع خاتمه داد وتاريكهارا مبدل به روشنايى نمود .

ماجراى جعفر بن ابي طالب وپادشاه حبشه .

به دنبال مهاجرت جمعى از مسلمانان به حبشه , قريش , ( ( عمروبن عاص وعبداللّه بن ابي ربيعه ) ) را به تعقيب آنان فرستادند تا ( ( نجاشى ) ) را متقاعد كرده ومسلمانان را مجبور به بازگشت نمايد,اما نجاشى زير بار قضاوت يكطرفه عمروعاص نرفت وبناشد مسلمانان را بخواهد واز آنان در مورد دين جديدشان تحقيق نمايد جلسه با حضور سران مملكت وعلماى مسيحيت تشكيل شد, نجاشى از اين جمعيت مهاجر, پرسيد : چرا از آيين خود دست كشيديد وبه آيين ما وآيين ديگر هم روى نياورديد ؟

اينجا بود كه ( ( جعفر بن ابيطالب ) ) برخاست وگفت : . ( ( اي_ه_ا الملك ! انا كنا قوما في جاهلية نعبد الاصنام وناكل الميتة وناتي الفواحش ,ونقطع الا رحام ون_س_ي ال_جوار وياكل القوي منا الضعيف , فكنا على ذلك حتى بعث اللّه عزوجل علينا رس ولا منا, ن_ع_رف نسبه وصدقه وامانته وعفافه , فدعانا الى اللّه لنوحده ونعبده ونخلع ما كنا عليه نحن واباؤنا م_ن دون_ه , م_ن ال_حجارة والاوثان , وامرنابصدق الحديث وادا الامانة وصلة الرحم وحسن التجاوز وال_كف عن المحارم والدماونهانا عن سائر الفواحش وقول الزور, واكل مال اليتيم وقذف المحصنة وامرنا ان نعبداللّه لا نشرك به شيئا

والصلاة وبالزكاة والصيام ) ) ( ( 469 ) ) . يعنى : ( ( اى پادشاه ! ما مردمى بوديم كه در جهل ونادانى بسر مى برديم , بت مى پرستيديم وگوشت م_ردار م_ى خ_وردي_م , مرتكب فواحش وفجور مى شديم , قطع رحم مى كرديم وبا همسايگان بدى مى نموديم , قوى دستان ما زير دستان رامى خوردند, اين رفتار وكردار ما بود تا آنكه خداوند متعال , پ_ي_ام_ب_رى را از ميان ما برانگيخت كه نسب وصداقت وپاكدامنى اورا به خوبى مى شناسيم , مارا به ت_وح_ي_د وي_ك_ت_اپ_رس_ت_ى ودس_ت برداشتن از آنچه پدران ما مى پرستيدند دعوت نمود, مارا به صداقت وامانتدارى وصله ارحام ونيكى به همسايگان ودورى از گناه وخونريزى وزشتيهاوگفتار ن_اروا وخ_وردن م_ال ي_ت_يمان ونسبت ناسزا به ديگران دادن دعوت مى كند, به مادستور داده كه تنهاخداوندرا بپرستيم وشريكى براى او قايل نشويم وامر به نمازوزكات وروزه داده است ) ) . آن_گاه ( ( جعفر ) ) , آياتى از سوره مريم ( كهيعص ذكر رحمة ربك عبده زكريا ) رابراى نجاشى قرائت كرد كه اشك چشم او بر محاسنش جارى شد . آرى اي_ن يك شاهد تاريخى است كه چگونه رسول خدا ( ص ) مردم را ازتاريكها نجات داد وآنان را به ص_راط م_س_تقيم هدايت فرمود وبعد از غروب اين خورشيد عالمتاب , اميرالمؤمنين ( ع ) به جاى او ن_ش_س_ت , ه_رچند نگذاشتند حضرت ,اين مردم را همانند پيامبر ( ص ) هدايت نمايد وحكام غاصب ودس_ت_گ_اه ظ_ل_م ب_ن_ى اميه ,آنچنان مردم را در تاريكى بردند كه تمام تلاش خودرا در محو آثار نبوى ( ص )

وعلوى به كار بردند كه هنوز هم آثار سؤ آن باقى است . ومنظور از ( والنهار اذا جلا ها ) حضرت مهدى ( عج ) است كه با طلوع خودتاريكى هارا از بين مى برد چ_ن_ان_چه در روايات آمده است : ( ( كما ينتفعون بالشمس اذاسترها سحاب ) ) كيفيت بهرمند شدن مردم از حضرت همانند خورشيدى است كه درپشت ابر قرار بگيرد ( ( 470 ) ) .

ستمگران بنى اميه .

ق_ب_لا ب_ه مناسبتهاى مختلف , از مظالم بنى اميه مطالبى را متذكر شديم , اكنون به مناسبت بيان سيد الشهدا ( ع ) كه ( ( شب تاريك ) ) , بنى اميه هستند, اجمالا با بعض ازخلفاى اموى , آشنا شويم : .

عبدالملك بن مروان .

ي_ك_ى از خ_ل_ف_اى غاصب بنى اميه , ( ( عبدالملك بن مروان ) ) است وى بعداز هلاكت ( ( عبداللّه بن زب_ير ) ) در مكه مكرمه در سنه 75, خطبه خواند وگفت : ( ( من مانند عثمان ,معاويه ويزيد نيستم كه با ضعف با شما برخورد كنم ويا خواسته باشم با شما كناربيايم , ( ( اني لا اداوي ادوا هذه الامة الا ب_ال_س_ي_ف , تمام مخالفتهارا با شمشير پاسخ مى دهم ! ! هركس بخواهد مرا به تقوا دعوت كند, اورا گردن مى زنم ) ) . وى ( ( ح_ج_اج ) ) را ب_ر مردم عراق مسلط كرد به تعبير ( ( سيوطى ) ) , اگر عبدالملك ,هيچ گناهى ن_داشته باشد مگر آنكه حجاج را بر مردم عراق مسلط كرده , براى اوكافى است وقتى هم كه مريض ش_د ويقين

به مرگ پيدا كرد, به پسرش ( ( وليد ) ) سفارش كرد كه ( ( حجاج ) ) را احترام كن ! ! زيرا او راه را ب_راى شما صاف كرد وشكايت احدى رادرباره حجاج قبول نكن , بدان آن مقدارى كه تو به او احتياج دارى بيشتراست از نيازاو به تو . ه_ن_گ_ام بيمارى , پسرش وليد از او عيادت كرد وقتى حال پدر راكه ديد گريه كرد,اما عبدالملك گفت : اين گريه براى چيست ؟

آيا مانند زنها گريه مى كنى : . ( ( اذا م_ت ف_ش_مر وائتز, والبس جلد النمر وضع سيفك على عاتقك فمن ابدى ذات نفسه فاضرب عنقه ) ) ( ( 471 ) ) . ي_ع_ن_ى : وق_ت_ى كه من مردم , آماده شو وپوست پلنگ برتن كن , شمشيرت را روى گردنت بگذار وهركس مخالفت كرد, گردن اورا بزن ! ! ) ) .

وليد بن يزيد بن عبدالملك .

ي_ك_ى دي_گر از خلفاى بنى اميه ( ( وليد بن يزيد بن عبدالملك ) ) است كه در ميان خلفاى بنى اميه م_ان_ند او در تهتك , وفسق ديده نشده , روزى در حال مستى با كنيزى جمع شده بود وچون وقت ن_م_از رس_ي_د وليد قسم خورد كه اين كنيز بايد به جاى من نماز بخواند, لذا كينز لباسهاى وليدرا پوشيد وبا حالت مستى وجنابت براى مردم امامت كرد ! ! . در رواي_ات آم_ده است : در اين امت شخصى به نام ( ( وليد ) ) است كه از فرعون بدتراست , زيرا او بود ك_ه وق_ت_ى ق_رآن را ك_ش_ود وآي_ه شريفه : ( واستفتحوا وخاب كل

جبارعنيد ) آمد,قرآن را پاره كرد وگفت : فرداى قيامت بگو كه خدايا وليد مرا پاره كرد ) ) ( ( 472 ) ) . روضه . زي_نب ( س ) ميگويد : بعد از ضربت خوردن پدرم اميرالمؤمنين ( ع ) ومايوس شدن از زندگى او به او گفتم : ام ايمن حديثى را برايم نقل كرده , ولى دوست دارم آن رااز زبان شما بشنوم . ( ( ف_ق_ال : ي_ا ب_ن_ي_ة , ال_حديث كما حدثتك ام ايمن وكاني بك وببنات اهلك سبايا بهذاالبلد, اذلا خاشعين , تخافون ان يتخطفكم الناس فصبرا ) ) ( ( 473 ) ) . دخ_ت_رم , ح_دي_ث ه_م_ان است كه ام ايمن برايت كفته است گويا تورا مى بينم كه توبا عده ائى از دخ_ت_ران وزنان در حال اسارت , وخارى وذلت وارد اين شهر ( كوفه ) مى شويد, ومردم از هر طرف شمارا به سرعت احاطه كرده اند, ولى دخترم , در آن حال صبر وشكيبائى را از دست مده . آن شب پدر بهر پسر چشمان ترداشت _____ گويا خبر از تشت واز زخم جگر داشت . آن شب سخن از هر درى مى گفت مولا _____ از پاره پاره پيكرى مى گفت مولا . آن شب حكايت از يزيد وملك رى بود _____ صحبت از قرآن خواندن سر روى نى بود . آن شب على بازينبش راز نكو داشت _____ گوئى سخن از بوسه وزير گلوداشت . للّه صبر زينب العقيلة _____ كم صابرت مصائبا مهولة . رات رؤوسا بالقنا شال _____ وجثثا اكفانها الرمال . رات رضيعا بالسهام يفطم _____ وصبية بعد

ابيهم ايتموا ( ( 474 ) ) . تعجب از صبر ( ( زينب ( س ) است كه چه مقدار مصائب شديدى را تحمل كرد . سرهائى را بالاى نيزه ديد, وبدنهائى كه كفن آنها شن هاى بيابان بود . شير خواره اى را ديد كه باتير اورا از شير گرفتند وبچه هائى كه يتيم شدند .

مجلس پنجاه و دوم

پاسخ امام حسين ( ع ) به نامه مردى از اهل كوفه .

( ( يا سيدي , اخبرني بخير الدنيا والاخرة ) ) . ف_كتب ( ع ) : ( ( بسم اللّه الرحمن الرحيم , اما بعد : فان من طلب رضى اللّه بسخطالناس كفاه اللّه امور الناس ومن طلب رضى الناس بسخط اللّه وكله اللّه الى الناس ) ) ( ( 475 ) ) . شخصى از اهالى كوفه در نامه اى از حضرت , سؤال كرد كه خير دنيا وآخرت در چيست ؟

. امام ( ع ) بعد از حمد وثناى الهى , در پاسخ فرمود : . ( ( آن_ك_ه رض_اي_ت خداوندرا مقدم بدارد بر رضايت مردم , خداوند امور مردم را ازاو كفايت مى كند وآنكه رضايت مردم را حاصل كند به سخط پروردگار, خداوند اورابه مردم واگذارد ) ) . در اين مكاتبه نكاتى قابل توجه است : .

اولا : ب_ع_ض_ى از م_ردم در خود احساس فقر دينى دارند, لذا به دنبال تعليم احكام مى روند, مانند بيمارى كه به دنبال طبيب مى رود اما متاسفانه گاهى انسانها خودراسالم مى دانند واز مراجعه به ط_ب_ي_ب روح_انى وجسمانى , خوددارى مى كنند, در حالى كه بيمار هستند, در زندگى اصحاب ائم_ه (

ع ) ب_س_يار ديده شده كه افرادى به خدمت آن بزرگواران رسيده وعقايد حقه خودرا عرضه م_ى داشتند چنانچه امثال ( ( عبدالعظيم حسنى ) ) به خدمت امام هادى ( ع ) مى رسد وعقايد خودرا بيان مى كند . در زمانهاى گذشته , علاقه مردم به ياد گرفتن مسائل شرعى ومذهبى بيشتر بودتا امروز ( ( جابر بن عبداللّه انصارى ) ) از صحابه گرانقدر پيامبر ( ص ) براى شنيدن يك حديث نبوى در باب مظالم , يك ماه از مدينه به شام مى رود تا آن حديث را از ( ( عبداللّه بن انيس جهنى ) ) بشنود ) ) ( ( 476 ) ) . ام_ا متاسفانه گاهى براى فرا گرفتن احكام دينى , حاضر نمى شويم حتى يك ساعت وقت را صرف كنيم وبه مساجد بياييم ومسائل شرعى را بشنويم .

خير چيست ؟

.ب_سيارى از مردم در تشخيص مصداق ( ( خير وشر ) ) اشتباه مى كنند, خيال مى كنندكه خير انسان در كثرت مال وثروت ومقام است در حالى كه اميرمؤمنان ( ع ) مى فرمايد : . ( ( ليس الخير ان يكثر مالك وولدك ولكن الخير ان يكثر علمك وعملك ويعظم حلمك ) ) . ( ( خير اين نيست كه مال وفرزندانت زياد باشد, بلكه خير, علم وعمل زيادهمراه با حلم است ) ) . س_ي_د الشهدا ( ع ) هم در اين پاسخ , خير دنيا وآخرت را در رضايت پروردگارمى داند, قهرا شر دنيا وآخرت هم جلب رضايت مردم وسخط پروردگاراست .

انسان بر سر دو راهى .

ب_ش_ر, ه_ميشه در زندگى , بر سر

دو راهى قرار مى گيرد وخودرا بين سعادت وشقاوت مى بيند, م_ن_ت_ها الطاف الهى بايد شامل حال انسان شود وانسان را كمك كنددرحادثه كربلا, ( ( حر بن يزيد رياحى ) ) بر سر دو راهى قرار گرفت ( ( عمر سعد ) ) , هم بر سردو راهى قرار گرفت ( ( عمروعاص ) ) ه_م همنيطور شش سال آخر عمر عمرو عاص , هرخواننده اى را تحت تاثير قرار مى دهد كه در سن بالاى هشتاد سالگى , چطور به كمك معاويه شتافت وشقاوت را براى خود خريد .

بيوگرافى عمروعاص .

وى ف_رزند ( ( عاص بن وائل ) ) ومادرش معروف به ( ( نابغه ) ) است شش نفر بامادرش زنا كردند وهر ك_دام م_دعى ابوت او شدند تا اينكه قرار شد خود ( ( نابغه ) ) قضاوت كند او هم ( ( عاص بن وائل ) ) را ان_تخاب كرد ! با اينكه ابو سفيان مى گفت : عمروعاص از صلب من است وشباهتى هم به او داشت , ولى نابغه مى گفت : ابوسفيان بخيل است ! اما عاص كمك بيشترى به من مى كند ! ) ) . ع_م_رو ع_اص , ب_چ_ه ه_اى م_ك_ه را ج_م_ع مى كرد وبه آنان اشعارى تعليم مى كرد كه بدينوسيله پيامبر ( ص ) را هجو كنند رسول خدا ( ص ) مى فرمايد : . ( ( خدايا ! عمروعاص مرا هجو كرد, من شاعر نيستم اما تو به عدد هر بيت شعر,اورا لعن كن ) ) . عمروعاص , در شب عيد فطر, سال 43 در سن نود سالگى مرد

( ( 477 ) ) .

عمروعاص بر سر دو راهى .

( ( م_ع_اويه ) ) طى نامه اى به ( ( عمرو عاص ) ) , از وى خواست كه از فلسطين به شام بيايد عمرو, دو پ_س_ر داش_ت ب_ه ن_امهاى ( ( عبداللّه ومحمد ) ) , پيشنهاد معاويه را با دوفرزندش در ميان گذاشت ( ( عبداللّه ) ) در پاسخ گفت : ( ( فاقم في منزلك ) ) , در خانه ات بنشين ) ) اگر به طرف معاويه بروى , ن_ه_اي_ت آن اس_ت ك_ه از ح_اش_ي_ه ن_شينان او باشى وازدنياى كمى بهره مند شوى عمرو عاص از ( ( محمد ) ) نظر خواهى كرد محمد بر عكس برادر بزرگتر, گفت : . ( ( ارى انك شيخ قريش فالحق بجماعة اهل الشام واطلب بدم عثمان ) ) . ( ( تو بزرگ قريش هستى , در خونخواهى عثمان , به مردم شام ملحق شو ! ) ) . عمروعاص نيز چنين نتيجه گيرى كرد : . ( ( ام_ا انت يا عبداللّه , فامرتني بما هو خير لي في ديني واما انت يا محمد فقدامرتني بما هو خير لي في دنياي ) ) . ( ( عبداللّه ! تو مصلحت دين مرا گفتى ومحمد, مصلحت دنياى مرا ) ) . آنگاه رو كرد به غلامش به نام ( ( وردان ) ) كه زيرك وبا هوش بود, گفت : . ( ( يا وردان ! : احطط, اثاثهارا پايين بگذار ) ) . ( ( يا وردان ! : ارحل , اثاثهارا بار كن ) ) . ( (

يا وردان ! : احطط, اثاثهارا پايين بگذار ) ) . ( ( يا وردان ! : ارحل , اثاثهارا بار كن ) ) . وردان گفت : ( ( مى خواهم تورا از آنچه در قلبت مى گذرد خبر دهم ) ) . عمرو عاص گفت : بگو . وردان گ_ف_ت : ( ( اع_ت_ركت الدنيا والا خرة على قلبك , فقلت مع علي الاخرة بلا دنيا,ومع معاوية الدنيا بغير آخرة ) ) . ( ( دنيا وآخرت در دلت به جنگ پرداخته اند, مى گويى با على ( ع ) آخرت است ودنيا نيست وبا معاويه دنيا هست وآخرت نيست ) ) . عمرو عاص گفت : ( ( در اين نظرت , خطا نرفتى , اكنون تو چه مى بينى ؟

. وردان گفت : . ( ( ارى ان ت_ق_ي_م ف_ي م_ن_زل_ك فان ظهر اهل الدين عشت في عفو دينهم وان ظهر اهل الدنيا لم يستغنوا عنك ) ) . ( ( ب_نشين در خانه , اگر اهل دين پيروز شدند, در سايه دين آنان , زندگى مى كنى واگر اهل دنيا پيروز شدند, از تو بى نياز نيستند ) ) . ع_م_رو ع_اص گفت : اكنون اين شايعه پر شده است كه من به معاويه ملحق شده ام وبدينوسيله به معاويه پيوست ( ( 478 ) ) . امير المؤمنين ( ع ) مى فرمايد : . ( ( ل_م ي_ب_اي_ع ح_ت_ى ش_رط ان ي_ؤت_ي_ه ع_ل_ى ال_ب_يعة , ثمنا فلا ظفرت يد البايع وخزيت امانة ال مبتاع ) ) ( ( 479 ) ) . ( ( ع_مرو عاص بيعت نكرد

مگر آنكه اول ثمن بيعت را گرفت ( حكومت مصر ) فروشنده بركت نكند واين معامله موجب رسوايى گردد ) ) . ن_ك_ته : عمروعاص در حالى به معاويه ملحق شد كه سن او بالغ بر هشتاد بودونقش عمده اى را در جنگ صفين بازى كرد ودر سال 43 هجرى هم جان به مالك دوزخ سپرد .

عمروعاص در حال احتضار .

در موقع احتضار, محافظين خودرا جمع كرد وگفت : ( ( من براى شما چگونه بودم ؟

) ) .

گفتند : آقاى خوبى بودى ودر حق ما بسيار احسان كردى . گفت : ( ( من اينهارا انجام مى دادم تا امروز مرگ را از من دفع كنيد ) ) آنان به همديگر نگاهى كردند كه چه مى گويد ؟

. ( ( ف_نظر القوم الى بعض فقالوا : واللّه , ما كنا نحسبك تكلم بالعورا يا ابا عبداللّه ,قدعلم ت انا لا نغني عنك من الموت شيئا ) ) . ( ( گفتند باور نمى كرديم كه امروز اين چنين سخن بگويى , تو مى دانى كه مانمى توانيم مرگ را از تو دور كنيم ) ) . ع_مروعاص گفت : من هم مى دانم كه اين كار در حيطه قدرت شما نيست , خدارحمت كند على بن ابيطالب را كه مى گفت : ( ( حرس المر اجله ) ) ( ( 480 ) ) .

گريستن عمروعاص هنگام مرگ .

( ( ابن شماسه ) ) مى گويد : در حال احتضار عمروعاص , در كنارش بودم ,صورتش را به طرف ديوار ك_رد وم_دت زي_ادى گ_ري_ه كرد پسرش پرسيد چرا گريه مى كنى ؟

گفت : در

عمرم , سه دوران گذشته است : . 1 _ دوران كفر كه اگر مرگم فرا مى رسيد, يقينا اهل آتش بودم . 2 _ دوران مصاحبت با پيامبر ( ص ) كه اگر مرگم مى رسد, اهل سعادت مى شدم . 3 _ دوران پ_س از پيامب_ر كه مرتك_ب امورى ش_دم ونم_ى دان_م چ_ه خواهدشد .

توصيف مرگ از ديدگاه عمروعاص .

ع_م_روع_اص هميشه مى گفت : ( ( انسانى كه در حال احتضاراست وعقل هم دارد,چطور مرگ را ت_وص_يف نمى كند ) ) وقتى موقع مرگش فرا رسيد, پسرش ( ( عبداللّه بن عمرو ) ) گفت : ( ( اكنون مرگ را براى ما توصيف كن ) ) . گ_ف_ت : پ_سرم ! مرگ قابل توصيف نيست ولى همين مقدار برايت بگويم كه گويادر گردنم كوه رض_وى , س_نگينى مى كند ودر درون خودم , خار درخت را احساس مى كنم وگويا جانم از سوراخ سوزن بيرون مى آيد ) ) .

وصاياى عمروعاص .

عمروعاص به فرزندانش دستور غسل وكفن داد وآنگاه گفت : .

( ( ش_دوا ع_ل_ي ازاري ف_اني مخاصم , ولا تجعلن في قبري خشبة ولا حجرا واذاواريتموني فاقعدوا عندي نحر جزور وتقطيعها استانس بكم ) ) ( ( 481 ) ) . ( ( ل_ن_گ م_را محكم ببنديد كه مورد خصومت هستم ودر قبر من چوب وسنگ نگذاريد وبه مقدار نحرشتر وقطعه كردن گوشتهاى آن , نزد من بمانيد تا به شما انس پيدا كنم ) ) .

روضه .

( ( ولما راى الحسين ( ع ) مصارع فتيانه واحبته عزم على لقا القوم بمهجته ونادى : هل م ن ذاب يذب ع_ن

ح_رم رسول اللّه ؟

( ص ) , هل من موحد يخاف اللّه فينا ؟

هل من مغيث يرجواللّه باغاثتنا ؟

هل من معين يرجو ما عند اللّه في اغاثتنا ؟

فارتفعت اص وات النسا بالعويل ) ) ( ( 482 ) ) . ( ( چون حسين ( ع ) كشته شدن جوانان وعزيزانش را ديد, آماده گذشتن از خودوجانبازى شد, لذا با صداى بلند فرمود : آيا كسى هست كه از حرم پيامبر ( ص ) دفاع كند ؟

آيا خدا پرستى هست كه از خدا ب_ت_رس_د به خاطر ما ؟

آيا كسى هست كه به خاطرخداوند به ما فرياد رسى كند ومارا كمك نمايد ؟

اينجا بود كه صداى گريه وناله زنهابلند شد ) ) اما ديگر براى حسين ( ع ) كسى باقى نمانده : . ل_ذا م_توجه ابدان شهدا شد وفرمود : ( ( يا ابطال الصفا, ويا فرسان الهيجا, مالي اناديكم فلا تجيبوني وادع_وك_م ف_لا ت_س_م_ع_ون_ي ف_ق_وم_وا ع_ن نومتكم ايها الكرام , وادفعواعن حرم الرسول الطغاة اللثام ) ) ( ( 483 ) ) . شاعر عرب هم چنين مى گويد : . فناداهم قوموا عجالا فما العرى _____ بدار ولا هذا المقام مقام . فماجت على وجه الصعيد جسومهم _____ ولو اذن اللّه القيام لقاموا . ( ( اب_دان مطهر شهدارا صدا زد كه زود برخيزيد چرا برهنه در اين خاك افتاده ايددر حالى كه اينجا جاى خوابيدن نيست در پاسخ , بدنهاى شهدا روى خاك حركتى كردند كه اگر خداوند اجازه بدهد وزن_ده ش_وي_م , ب_ر م_ى خ_ي_زيم ( يعنى حسين ( ع ) تو ازحضرت مسيح كمتر نيستى , مارا با آن دم

مسيحائى زنده كن تا برخيزيم واز تو دفاع كنيم ) ) ) . كجا رفتند آن رعنا جوانان _____ كجا رفتند آن پاكيزه جانان . همه بار سفر بستند ورفتند _____ همه دست از جهان شستند ورفتند .

مجلس پنجاه وسوم

پاسخ امام حسين ( ع ) به . سؤال حسن بصرى ( ( 484 ) ) در مورد ( ( قدر ) ) .

( ( ف_ات_ب_ع م_ا شرحت لك في القدر مما افضى الينا اهل البيت فانه من لم يؤمن بال قدرخيره وشره كفر, ومن حمل المعاصي على اللّه عزوجل فقد افترى على اللّه افتراعظيما . ان اللّه ت_بارك وتعالى لا يطاع باكراه ولا يعصى بغلبة , ولا يهمل العباد في الحكمة , لكنه المالك لما م_ل_ك_ه_م وال_ق_ادر ل_ما عليه اقدرهم , فان ائتمروا بالطاعة لم يكن صادا عن ها مبطنا وان ائتمروا بالمعصية فشا ان يمن عليهم فيحول بينهم وبين ما ائتمروا به فعل , وان لم يفعل فليس هو حملهم ع_ل_يها قسرا ولا كلفهم جبرا, بل بتم كينه اياهم بعد اعذار ه وانذاره لهم واحتجاجه عليهم طوقهم ومكنهم وجعل لهم السبيل الى اخذ ما اليه دعاه م وترك ما عنه نهاهم . جعلهم مستطيعين لا خذ ما امرهم به من شى غير اخذيه , ولترك ما نهاهم عنه من شى غير تاركيه , والحمد للّه الذي جعل عباده اقويا لما امرهم به , ينالون بتلك القوة و ما نهاهم عنه وجعل العذر لمن ل_م ي_ج_عل له السبيل حمدا مقبلا فانا على ذلك اذهب , وبه اقول واللّه وانا واصحابي ايضا عليه وله الحمد ) ) ( ( 485 ) ) . ( ( اين شرحى

است در مورد ( ( قدر ) ) كه به ما اهل بيت رسيده وافاضه شده , از آن پيروى كن بدان هر ك_س ك_ه به ( ( قدر ) ) ايمان نياورد, چه خوب وچه بد آن , كافرشده است وهر كس كه گناهان را به حساب خداوند بگذارد ( وخودرا تبرئه كند ) افتراى بزرگى را به خداوند نسبت داده است . خ_داون_د م_ت_ع_ال , به اجبار اطاعت نمى شود وبه جبرهم معصيت نمى شودوبندگان خدا هم در حكمت ( انتخاب راه ) آزاد گذاشته نشده اند, بلكه خداوند مالك آن چيزى است كه بندگان دارند وقادر بر آن چيزى است كه بندگانش قدرت دارند . پس اگر بندگان , دنبال طاعت بروند, خداوند مانع نمى شود واگر به دنبال معصيت بروند, اگر ب_خ_واهد بين آنها وگناه , مانعى را ايجاد مى كند واگر اين كاررا نكند,معنايش اين نيست كه پس ب_ندگانش را جبرا بر آن مجبور ساخته است , بلكه بعد ازانذار وارشاد واتمام حجت آنان را بر اعمال م_س_ل_ط ك_رده اس_ت خ_داون_د بر بندگان خودراهى نهاده است كه بتوانند اوامر اورا انجام دهند ومنهيات اورا ترك نماييد . خ_داون_د ب_ه بندگانش نيرويى عنايت كرده تا اوامر اورا انجام دهند ونواهى اوراترك نمايند حمد خ_داى را كه بندگانش را در انجام اوامرش قوى گردانده است وبا اين قوه ونيرو, اوامر ونواهى اورا ب_ج_ا م_ى آورن_د وآن_ان_ى را ك_ه ق_درت ترك ندارند معذوردانسته واين حمد وسپاس مورد قبول درگ_اه_ش واق_ع بشود من هم بر همين عقيده ومرام , معتقدم وبر طبق آن مشى مى كنم به خدا سوگند ! راه من ويارانم همين

است وحمد مخصوص خداوند مى باشد ) ) .

حسن بصرى وجنگ جمل .

ب_ع_د از واق_ع_ه ج_م_ل , حضرت اميرالمؤمنين ( ع ) حسن بصرى را در حال وضوگرفتن ديد, به او فرمود : ( ( وضويت را خوب بگير ) ) . ح_س_ن ب_ص_رى گ_ف_ت : ( ( ديروز افرادى را كشتى كه شهادتين مى گفتند ونمازهاى پنجگانه را مى خواندند وخوب هم وضو مى گرفتند ! ! ) ) . اميرالمؤمنين ( ع ) فرمود : ( ( اگر آنان را به ناحق كشتم , پس چرا ياريشان نكردى ؟

) ) . حسن بصرى گفت : ( ( آرى , براى كمك به آنان حركت كردم تا به محلى از بصره ( خريبه ) رسيدم , م_ن_ادى صدا كرد كه در اين جنگ , قاتل ومقتول در آتش هستند, لذا باوحشت , بر گشتم وتا سه روز اين عمل تكرار شد ! ! ) ) . ام_ام ( ع ) ف_رم_ود : ( ( راس_ت م_ى گ_ويى , آن منادى , برادرت شيطان بود ودرست گفته كه قاتل ومقتول از سپاه ناكثين در آتش هستند ) ) ( ( 486 ) ) .

نصيحت امام حسين ( ع ) به حسن بصرى .

ام_ام ح_س_ين ( ع ) در مقابل حسن بصرى ايستاد در حالى كه حسن بصرى ,حضرت را نمى شناخت س_ي_دالشهدا ( ع ) به او فرمود : ( ( آيا ( چنين حالتى را ) براى روزقيامت خود مى پسندى ؟

گفت : نه , ح_ض_رت ف_رم_ود : چ_ه ك_سى از تو, به خودش خيانت كارتراست در حالى كه آنچه را براى آن روز

نمى پسندى , ترك كنى ! ) ) آنگاه سيدالشهدا ( ع ) رفت حسن بصرى پرسيد : اين شخص كه بود ؟

) ) . گفتند : ( ( حسين بن على ( ع ) است ) ) . گفت : ( ( مطلب بر من آسان شد ) ) ( ( 487 ) ) .

معناى ( ( قضا ) ) در قرآن كريم . در قرآن مجيد, ( ( قضا ) ) به ده معنا آمده است : ( ( 488 ) ) .

1 _ ( ( علم ) ) _ ( الا حاجة في نفس يعقوب قضاها ) , يعنى علمها ( ( 489 ) ) . 2 _ ( ( اعلام ) ) _ ( و قضينا الى بني اسرائيل في الكتاب ) ( ( 490 ) ) . 3 _ ( ( حكم ) ) _ ( واللّه يقضي بالحق ) ( ( 491 ) ) . 4 _ ( ( قول ) ) _ ( واللّه يقضي بالحق ) ( ( 492 ) ) . 5 _ ( ( حتم ) ) _ ( فلما قضينا عليه الموت ) ( ( 493 ) ) . 6 _ ( ( امر ) ) _ ( و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه ) ( ( 494 ) ) . 7 _ ( ( خلق ) ) _ ( فقضيهن سبع سموات في يومين ) ( ( 495 ) ) . 8 _ ( ( فعل ) ) _ ( فاقض ما انت قاض ) ( ( 496 ) ) . 9

_ ( ( اتمام ) ) _ ( فلما قضى موسى الا جل ) ( ( 497 ) ) . 10 _ ( ( فراغ از شئ ) ) _ ( قضي الامر الذي فيه تستفتيان ) ( ( 498 ) ) . ( ( قدر ) ) به معناى اندازه وتعيين است : . ( قد جعل اللّه لكل شي قدرا ) ( ( 499 ) ) . ( انا كل شي خلقناه بقدر ) ( ( 500 ) ) . ب_حث ( ( قضا وقدر ) ) از موضوعاتى است كه از قديم توجه بشررا به خود جلب كرده وعلمارا وادار به ب_ح_ث وك_ن_ك_اش ك_رده است , آيا انسان آزاد آفريده شده يا مجبور ؟

طبعا اينجا سه نظريه مطرح مى شود : . 1 _ انسان , موجودى است صد در صد آزاد ومختار كه ( ( معتزله ) ) از طرفداران اين نظريه هستند . 2 _ انسان , موجودى است صد درصد مجبور ومقهور واز خود هيچ اراده اى ندارد, سرنوشتش از قبل ت_عيين شده واز خود هيچ اختيارى ندارد همانند زندانى كه دستهايش در دست ماموراست وبه هر طرف بخواهد اورا مى برد ! . 3 _ حد وسط وراه اعتدال , يعنى در عين اينكه همه چيز, مقدر به قضاى الهى است وخداوند متعال ف_ك_ر وانديشه واسباب را در اختيار بشر نهاده است , مع الوصف انسان در انتخاب راه آزاداست قرآن كريم مى فرمايد : . ( انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا ) ( ( 501 ) ) . ك_ل_م_ه ( ( ق_درى ) ) ,

ن_وعا به طرفداران آزادى واختيار بشر اطلاق مى شود, ولى درلسان روايات , گاهى به طرفداران جبر هم , ( ( قدرى ) ) گفته شده است وبه خاطر مذمتى كه در روايات از قدرى شده , هر كدام از قبول اين نسبت به خود پرهيز كرده وبه ديگرى حواله داده است . رسول خدا ( ص ) مى فرمايد : ( ( القدرية مجوس هذه الامة , لعن اللّه القدرية على لسان سبعين نبيا ) ) . ورم_ز ت_ش_ب_ي_ه ب_ه م_ج_وس آن اس_ت ك_ه مجوس , تقدير الهى را محدود به ( ( خير ) ) مى دانستند و ( ( شرور ) ) را از قلمرو الهى خارج مى كردند وبه اصطلاح قائل به ( ( يزدان واهرمن ) ) بودند ! ! . خ_لاص_ه : ( ( ق_درى ) ) ب_ه اف_رادى گ_فته مى شود كه منكر ( ( قضا وقدر ) ) هستند وهمه چيزرا در محدوده اختيار بشر مى دانند وتقدير ومشيت خداوند متعال را قبول نكرده اند توضيح بيشتر در اين زمينه را از كتب مربوطه وكتاب ( ( انسان وسرنوشت ) ) مرحوم آيت اللّه مطهرى , مطالبه نماييد .

رؤياى عجيب .

( ( مرحوم سيد ضياالدين درى از وعاظ بيست سال قبل تهران , در سال آخرعمرشان , در شب هشتم يا نهم محرم , جوانى پايين منبر از ايشان سؤال مى كند كه مقصود از اين شعر حافظ چيست ؟

. مريد پير مغانم زمن مرنج اى شيخ ! _____ چرا كه وعده تو كردى و او بجا آورد . اي_ش_ان در پاسخ مى فرمايد : مراد از

( ( شيخ ) ) حضرت آدم ( ع ) است كه وعده نخوردن گندم را داد ولى عمل نكرد ومراد از ( ( پير مغان ) ) , اميرالمؤمنين ( ع ) است كه به وعده عمل كرد ودر تمام عمر, نان گندم نخورد . ( ( م_رح_وم درى ) ) ب_راى س_ال آي_ن_ده ب_راى ه_مان مجلس دعوت مى شوند, ولى عمرشان كفاف ن_م_ى ده_د, در ماه محرم , دقيقا در همان شب به خواب آن جوان مى آيدومى گويد سال قبل اين س_ؤال را از من پرسيدى ومن جوابى دادم , ولى چون به اين عالم آمدم , معناى شعر اين طور كشف ش_د ك_ه م_راد از ( ( ش_ي_خ ) ) , حضرت ابراهيم ( ع ) ومنظور از ( ( پيرمغان ) ) , سيد الشهدا ( ع ) ومراد از ( ( وع_ده ) ) , ذبح فرزنداست كه حضرت ابراهيم وفاى به امر كرد, ولى سيدالشهدا ( ع ) حقيقت وفارا در كربلا درمورد حضرت على اكبر ( ع ) . انجام داد ( ( 502 ) ) . چون امام حسين ( ع ) فرياد حضرت على اكبر ( ع ) را شنيد با عجله آمد وبر بالين جوانش قرار گرفت وفرمود : . ( ( ق_ت_ل اللّه ق_وما قتلوك يا بني ! فما اجراهم على اللّه وعلى انتهاك حرمة الرسول ( ص ) ثم استهلت عيناه ب الدموع وقال : على الدنيا بعدك العفا ) ) . ( ( ح_م_يد بن مسلم ) ) مى گويد : ( ( ناگاه زنى از خيمه بيرون آمد وفرياد مى

زد : ( ( ياحبيباه , يابن اخياه , فسالت عنها فقالوا هذه زينب بنت علي ( ع ) فجات حتى انكبت على ه فجا الحسين اليها واخذ بيدها الى الفسطاط ورجع فقال لفتيانه احملوا اخاكم فحملوه من مصرعه ) ) ( ( 503 ) ) . ن_ظ_ام وفا ( م1343 ) در اشعارش مى گويد جناب على اكبر نه فقط تشنه آب بود,بلكه تشنه ديدار پدر هم بود : . تشنه بود آرى وليكن بيشتر _____ تشنه بودش دل , به ديدار پدر . گفت باب از عطش بگداختم _____ سويت اى بحر حقيقت تاختم . شه زبان خود نهادش در دهان _____ از يم عشق بزد آبى به جان . گفت هان ! آهنگ رفتن ساز كن _____ بار ديگر كارزار آغاز كن . جد تو, ديده به سويت بسته است _____ منتظر در راه تو بنشسته است . تا كند سيرابت اى پژمرده جان ! _____ كو بود ساقى بزم عاشقان . يا ساعد اللّه اباه مذخبا _____ نيره الاكبر في ظل الظبا . راى الخليل في منى الطفوف _____ ذبيحه ضريبة السيوف . لهفي على عقائل الرسالة _____ لما راينه بتلك الحالة . علا نحيبهن والصياح _____ فاندهش العقول والارواح . لهفي لها اذتندب الرسولا _____ فكادت الجبال ان تزولا . لهفي لها مذ فقدت عميدها _____ وهل يوازي احد فقيدها . ومن يوازي شرفا وجاها _____ ميال ياسين وقلب طاها ( ( 504 ) ) .

مجلس پنجاه وچهارم

پاس_خ ام_ام حسي_ن ( ع ) به سؤال مردم بصره در معناى ( ( صمد ) ) .

مردم بصره طى نامه اى از امام

حسين ( ع ) از تفسير كلمه ( ( صمد ) ) سؤال كردندوحضرت در پاسخ چنين فرمود : . ( ( ب_س_م اللّه ال_رحمن الرحيم , اما بعد : فلا تخوضوا في القرآن , ولا تجادلوا فيه ولا تتكلموا فيه بغير ع_لم , فقد سمعت جدي رسول اللّه ( ص ) يقول : من قال في القرآن بغيرع لم فليتبؤ مقعده من النار وان اللّه ق_د فسر الصمد فقال اللّه ( ( اللّه احد, اللّه الصمد ) ) ثم فسره فقال : لم يلد ولم ى ولد ولم يكن له كفوا احد . ( ( لم يلد ) ) لم يخرج عنه شى كثيف كالولد وسائر الا شيا الكثيفة التي تخرج من المخل وقين ولا شى ل_طيف كالنفس ولا يتشعب منه البدوات كالسنة والنوم والخطرة والهم والحزن والبهجة والضحك وال_ب_ك_ا وال_خ_وف والرجاوالرغبة والسامة والجوع والشبع , تعالى ان يخرج منه شى , وان يتولد منه شى كثيف او لطيف . ( ( ول_م ي_ولد ) ) , لم يتولد من شى ولم يخرج من شى كما يخرج الا شيا الكثيفة من عناصرها كالشى م_ن ال_ش_ي وال_دابة من الدابة والنبات من الا رض والما من الى نابيع والثمار من الا شجار, ولا كما ي_خ_رج الا شيا اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين والسمع من الا ذن والشم من الا نف والذوق م_ن ال_ف_م والكلا م من اللسان والمعرفة والتميزم ن القلب وكالنار من الحجر, لا بل هو اللّه الصمد الذي لا من شي ولا في شي ولا على شي . م_ب_دع الا ش_يا وخالقها ومنشئ الا شيا بقدرته , يتلا شى ما خلق للفنا بمشيته

,ويبقى ما خلق للبقا ب_ع_ل_مه , فذلكم اللّه الصمد الذي لم يلد ولم يولد,عالم الغيب والشهادة الكبير المتعال , ولم يكن له كفوا احد ) ) ( ( 505 ) ) . امام حسين ( ع ) در پاسخ مردم بصره از تفسير كلمه ( ( صمد ) ) اين طور مرقوم فرمودند : . ( ( ب_ع_د از ح_م_د وث_ناى الهى , در قرآن , خوض ومجادله نكنيد وبدون علم از آن سخن نگوييد, به تحقيق از جدم رسول خدا ( ص ) شنيدم كه مى فرمايد : . ك_س_ى ك_ه ب_دون علم از قرآن سخن بگويد, جايگاهش در آتش خواهد بود خداوندمتعال صمدرا ت_ف_سير فرموده به اينكه ( ( اللّه احد ) ) , اللّه الصمد ) ) آنگاه اين را تفسير كرده به ( لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد ) مع زاده نشده ونزاييده وموجودى همتاى اونيست . ( ( ل_م ي_ل_د ) ) , ي_ع_ن_ى اجسام مادى وحجم دار از او متولد نشده , مانند فرزند كه ازمخلوقها متولد م_ى شود همينطور اشيا لطيف مثل ( ( نفس ) ) هم از او متولدنشده است وهيچيك از عوارض مادى م_ان_ند چرت زدن , خواب , غم , غصه , شادى ,خنده , گريه , ترس , واميد, گرسنگى وتشنگى در او نيست . خداوند منزه است از آنكه مانند ماديات از چيزى متولد شود يا چيزى از اومتولد شود . ( ( ل_م ي_ول_د ) ) , ن_ه از چيزى زاييده شده ونه از عنصرى پديد آمده مانند اجسام مادى كه از عناصر مادى پديد مى آيند,

بدانگونه كه حيوانات از يكديگر يا گياه از زمين وآب از چشمه وميوه از درخت ب_ه وج_ود م_ى آيد همينطور خداوند مانند اجسام لطيف وغيرمادى نيست كه از محلى سر چشمه م_ى گيرند مثل بينايى از چشم وشنيدنى از گوش وبوييدنى از قوه شامه وطعم از دهان وكلام از زبان ومعرفت وشناخت از دل وآتش ازسنگ , ذات بارى تعالى مانند هيچيك از اينها نيست بلكه او خداى صمداست كه نه ازچيزى پديد آمده ونه در چيزى جا گرفته ونه بر چيزى قرار گرفته است . ( ب_ل_ك_ه ) پ_ديد آورنده اشيااست وهمه چيزرا با دست قدرت خود خلق كرده است آنچه را براى فنا ونابودى خلق كرده است فنا مى پذيرد وآنچه را براى بقاخلق كرده با علم او باقى مى ماند . اي_ن خداى صمداست كه نه زاييده شده ونه از او زاييده مى شوند, به غيب وآشكار عالم است , بزرگ وبلند مرتبه است وبراى او كفو وشانى نيست ) ) . در اي_ن پاسخ , امام ( ع ) كه مستوفا واژه ( ( صمد ) ) را توضيح فرمودند, نكاتى درشرح وايضاح آن بيان مى شود : .

( ( صمد ) ) در لغت .

( ( راغ_ب ) ) در م_ف_ردات م_ى گ_وي_د : ( ( الصمد, السيد الذى يصمد اليه فى الامر, صمد,به معناى بزرگى است كه در كارها به او مراجعه مى كنند ) ) . ( ( اقرب الموارد ) ) , ( ( صمد ) ) را به معناى قصد واعتماد معناه كرده است , ( ( قصده واعتمده ) ) .

پنج معنا براى صمد .

در

حديثى ديگر سيدالشهدا ( ع ) پنج معنا براى ( ( صمد ) ) نقل كرده اند : .

1 _ ( ( صمد ) ) , وجودى است كه جوف ندارد . 2 _ ( ( صمد ) ) , وجودى است كه سيادت همه موجودات به او منتهى مى شود . 3 _ ( ( صمد ) ) نمى خورد ونمى آشامد . 4 _ ( ( صمد ) ) , وجودى است كه , نمى خوابد . 5 _ ( ( صمد ) ) , وجودى است هميشگى و ازلى ( ( 506 ) ) .

تفسير قرآن به قرآن وحديث .

در ت_فسير قرآن , هر مفسرى , اسلوبى خاص به خود دارد, ولى بهترين روش آن , تفسير آيات با آيات يا آيات با روايات ماثوره از ائمه معصومين ( ع ) است , مثلاخداوند متعال در شان خمسه طيبه واولاد طاهرينش , آيه تطهيررا نازل فرموده : . ( انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا ) ( ( 507 ) ) . بعد در آيه ديگر مى فرمايد : . ( انه لقران كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون ) ( ( 508 ) ) . ب_ه قرينه آيه دوم فهميده مى شود كه تنها خاندان وحى ورسالت هستند كه مى تواند تفسير قرآن را براى مردم بيان كنند وبراى تفسير, بايد از آيات وروايات كمك گرفت . ام_ا كسى كه اول تصميم خودرا گرفته ومى خواهد آن را بر قرآن تحميل نمايد,اين همان ( ( تفسير ب_ه راى ) ) است كه از آن نهى

شده است تفسير مادى كردن از معجزات انبيا ويا به آنان جنبه تمثيل دادن از مصاديق ( ( تفسير به راى ) ) است كه متاسفانه در بعضى از تفاسير عامه , به چشم مى خورد .

فضيلت خواندن سوره توحيد .

ق_رائت اي_ن س_وره , م_عادل با قرائت ثلث قرآن است در تشييع جنازه ( ( سعد بن معاذ ) ) هفتادهزار ف_رش_ت_ه ش_رك_ت ك_رد پ_ي_ام_بر ( ص ) از جبرئيل سؤال كرد چطور ( ( سعد بن معاذ ) ) اين افتخار واستحقاق را پيدا كرد كه بر جنازه او نماز بخوانيد ؟

. عرض كرد : ( ( بقراة قل هو اللّه احد قاعدا وقائما وراكبا وماشيا و ذاهباوجائيا ) ) ( ( 509 ) ) . چ_ون س_ع_د, ( ( ق_ل ه_و اللّه اح_د ) ) را در ح_ال ن_ش_سته , ايستاده , سواره , پياده ورفت وبرگشت , مى خواند ) ) . اميرالمؤمنين ( ع ) مى فرمايد : . ( ( يك شب قبل از جنگ بدر, حضرت خضر ( ع ) را در خواب ديدم وبه او گفتم : چيزى به من تعليم ك_ن ك_ه ب_ر دش_م_ن_ان غالب آيم فرمود بخوان : يا هو, يا من لا هو الا هو,صبح , خواب خودرا براى پ_ي_ام_بر ( ص ) نقل كردم , فرمود : يا على , علمت الاسم الاعظم بعد حضرت امير ( ع ) سوره توحيدرا خواند وآنگاه اين جملات را بر زبان جارى كرد ) ) . ودر ( ( ص_ف_ي_ن ) ) هم همنيطور, ( ( عمار ياسر ) ) عرض كرد : اين كنايات كه بر

زبان جارى مى كنى چيست ؟

فرمود : ( ( اسم اعظم خداونداست ) ) ( ( 510 ) ) .

ميدان جنگ ودرس توحيد .

در ميدان ( ( جمل ) ) , مردى برخاست وگفت : ( ( يا اميرالمؤمنين , اتقول ان اللّه واحد ؟

فحمل الناس عليه وقالوا : يا اعرابي , اما ترى ما فيه اميرالمؤمنين ( ع ) من تقسم القلب , فقال اميرالمؤمنين دعوه , فان الذي يريده الاعرابي هو الذي نريد من القوم ) ) ( ( 511 ) ) . ( ( اى اميرالمؤمنين ! تو مى گويى خدا يكى است ؟

مردم از هر طرف به او اعتراض كردند كه الان در م_ي_دان ج_نگ با اين ناراحتى فكرى حضرت , وقت اين سؤالهاست ؟

حضرت فرمود : اورا رها كنيد, آن_چ_ه را اع_رابى مى خواهد همان چيزى است كه ما ازاين مردم مى خواهيم ( آنگاه حضرت براى او توضيح دادند كه منظور از يكى بودن خدا, عددى نيست , زيرا ( ( يك ) ) , وقتى اطلاق مى شود كه در كنارش ( ( دو و سه ) ) هم باشد, بلكه منظور يكى بودن در صفات است ) .

روضه .

( ( قال ابو عبداللّه ( ع ) : لما كان من امر الحسين ( ع ) ما كان ضجت الملا ئكة الى اللّه ب البكا وقالت : يا رب , هذا الحسين صفيك وابن بنت نبيك , فاقام اللّه ظل القائم ( ع ) وقال به ذا انتقم لهذا ) ) ( ( 512 ) ) . *** . پرده اى دوست از لقا بردار _____ غم هجران

زجان ما بردار . پى تكبير, لعل لب بگشا _____ مهر از آن چشمه بقا بردار . تكيه بر خانه خدا بزن _____ آن زمان دست بر دعا بردار . اى اجابت كننده دعوات ! _____ دست بر درگه خدا بردار . با نداى انا ولى اللّه _____ بانگ در وادى منى بردار . مكه را رونقى ببخش وسپس _____ قدمى سوى كربلا بردار . اى چو موسى ولادتت مخفى ! _____ نسل فرعونيان بيا بردار . مهدى آمد كه والى است وولى _____ يادگار محمداست وعلى شعر از : ( ( مؤيد ) ) .

مجلس پنجاه وپنجم

پاسخ امام حسين ( ع ) به س_ؤال ( ( نض_ر بن م_الك ) ) .

نحن وبنو امية اختصمنا في اللّه عزوجل , قلنا : صدق اللّه وقالوا كذب اللّه ,فنحن واياه م الخصمان يوم القيامة ) ) . ( ( ن_ض_ر ب_ن مالك ) ) از سيد الشهدا ( ع ) از آيه شريفه سوره حج سؤال كرد كه مراداز اين آيه شريفه چيست ؟

. ( هذان خصمان اختصموا في ربهم ) اين دو دسته كه در محكمه عدل الهى به مخاصمه مى پردازند چه كسانى هستند ؟

. ح_ضرت فرمود : ( ( آن دو دسته ما وبنى اميه هستيم , ما مى گوييم خداوند متعال صادق است ولى آنان مى گويند خداوند كاذب است ) ) ( ( 513 ) ) . تفسير آيه شريفه . در اينكه مراد از ( خصمان اختصموا ) چه كسانى هستند, تفاسير مختلفى شده كه غالب آنها از قبيل ج_رى وانطباق است وبه قرينه آيات قبلى , اين دو دسته (

( الذين امنوا ) ) و : ( ( الذين اشركوا ) ) هستند ك_ه در روز قيامت مورد مخاصمه قرارمى گيرند, چون پيروان تمام اديان اعم از صابئين ( پيروان ح_ض_رت ي_ح_يى ( ع ) ) ومجوس ونصارى از دو حال بيرون نيستند يا حق هستند يا باطل , يا مؤمن هستند ياكافر, يعنى در اصل پذيرش پروردگار مشترك وحق هستند منتها در صفات وشريك قرار دادن براى پروردگار, از مرز ايمان خارج شده وبراى خداوند شريك قائل مى شوند . ( ( اب_و ذر غ_فارى ) ) قسم مى خورد كه اين آيه درباره شش نفر در جنگ بدر نازل شده است , حمزه , ع_ل_ى ( ع ) وع_ب_ي_دة ب_ن ح_ارث , در دس_ته مؤمنان وعتبه , شيبه ووليد بن عتبه در زمره كافران ومشركان . قال علي ( ع ) : انا اول من يجثو للخصومة بين يدي اللّه تعالى يوم القيامة ) ) ( ( 514 ) ) . يكى از مصاديق آيه شريفه بيان سيد الشهدا ( ع ) است كه مراد از آيه , اهل بيت وبنى اميه هستند, چون آيات قرآن مربوط به زمان ومكان وشخص معين نيست و درهمه امور حق وباطل جارى است آنگاه مراد از ( ( الذين امنوا ) ) خاندان وصى و رسالت ومراد از ( ( الذين اشركوا ) ) بنى اميه مى شوند .

فتنه بنى اميه .

درب_اره ( ( بنى اميه ) ) كه نسب آنها به ( ( امية بن عبد شمس بن عبد مناف ) ) مى رسد,آيات وروايات ف_راوان در م_ذمت آنان رسيده ودر زيارت عاشورا همه

آنان مورد لعن قرار گرفته اند اين مختصر گنجايش شرح مفاسد ومظالم وبدعتهاى آنان را ندارد . ي_كى از تفاسير آيه سوره اسرا ( والشجرة الملعونة ) بنى اميه هستند كه پيامبر ( ص ) در عالم رؤيا ديد كه ميمونها از منبرش بالا مى روند ومحزون شد ( ( 515 ) ) . اميرالمؤمنين ( ع ) در خطبه 92 نهج البلاغه از بنى اميه به ( ( فتنة عميا مظلمة ) ) تعبير مى كند . امام مجتبى ( ع ) مى فرمايد : اگر از بنى اميه حتى يك زن عجوزه باقى بماند, دين خدارا به انحراف مى كشاند : . ( ( لو لم يبق لبني امية الا عجوز دردا لبغت دين اللّه عوجا ) ) ( ( 516 ) ) .

ابوذر وعثمان .

چ_ون معاويه , ابوذررا بر شتر بى جهاز به مدينه نزد عثمان فرستاد, عثمان از اوپرسيد تو هستى كه از پ_ي_امبر ( ص ) نقل مى كنى كه حضرت فرمود : ( ( اذاكملت بن_و امية ثلا ثي_ن رجلا اتخذوا بلاد اللّه دولا وعباد اللّه خولا ودي_ن اللّه دغلا ) ) . ( ( هر گاه بنى اميه به سى نفر برسند, زمين خدارا ملك شخصى وبندگان خدارانوكر ودين خدارا به دغلبازى مى گيرند ) ) . ابوذر گفت : ( ( آرى ) ) . ع_ثمان به اهل مجلس گفت : ( ( آيا كسى هست كه گفتار ابوذررا تصديق كند ؟

) ) همه منكر شدند ام_ي_رال_م_ؤم_نين ( ع ) آمد وفرمود : ( ( ابوذر درست مى گويد, زيراپيامبر ( ص ) تمام گفتار ابوذررا تصديق

كرده آنجا كه فرمود : . ( ( ما اظلت الخضرا ولا اقل_ت الغبرا ذا لهجة اصدق من اب_ي ذر ) ) ( ( 517 ) ) .

هشام در صحرا .

روزى ( ( ه_ش_ام ب_ن عبدالملك ) ) براى شكار به بيابان رفته بود كه با پير مردى برخورد كرد, از او سؤال كرد از كدام قبيله هستى ؟

. پيرمرد در پاسخ گفت : ( ( من از كوفه هستم ولى از هر قبيله باشم , سود وضررى به حال تو ندارد ) ) . ه_شام گفت : ( ( معلوم مى شود كه از قبيله پستى هستى كه نسب خودرا مخفى مى كنى وهر كس كه از قبيله تو نباشد بايد خداوندرا شكر كند ) ) . پيرمرد كه مخاطب خودرا نمى شناخت , از او سؤال كرد كه تو از كدام قبيله هستى ؟

. هشام : ( ( از قريش ) ) . پيرمرد : ( ( از كدام دسته ؟

. هشام : ( ( از بنى اميه ) ) . پيرمرد به خنده افتاد وگفت : مرا به اشتباه انداختى , زيرا خيال مى كردم از قبيله با شرافتى هستى در حالى كه اجداد شما در جاهليت , ربا خوار وزانى بودند وچون مسلمان شدند, آزار واذيت رسول خدا ( ص ) را آغاز كردند, در چهل جنگ قبيله تو به جنگ پشت كردند وبه گواهى رسول خدا ( ص ) از اه_ل آت_ش ه_س_تند, مردان شما از عارنسب , نمى توانند خودرا معرفى كنند وزنان شما از خبث طينت , نمونه ندارند . ( ( عتبة بن ربيعه ) ) از

سران كفار در جنگ بدر, از شماست . ( ( هند ) ) , مادر معاويه كه در جاهليت , صاحب پرچم بوده از شماست . ( ( ابو سفيان ومعاويه ) ) از دودمان شما هستند . ( ( يزيد ) ) كه حسين ( ع ) را شهيد كرد ودر واقعه حره , سه روز جان ومال وناموس مردم مدينه را مباح شمرد, از شماست . ( ( ع_ت_بة بن ابى معيط ) ) كه يهودى بود وپيامبر ( ص ) نسب اورا از قريش نفى كردولى شما اورا به خود ملحق ساختيد وبه او زن داديد وعلى ( ع ) اورا گردن زد, ازشماست . فرزندش ( ( وليد ) ) كه در كوفه با حال مستى , نماز صبح را چهار ركعت خواند ! ازشماست . ( ( عبدالملك مروان ) ) كه يكى از عمال او در عراق , حجاج است , از شماست . واولاد او ( ( سليمان , وليد, هشام ويزيد ) ) كه هر يك به نوبه خود به اسلام ضربه زدند, از شماست . يكى از زنان شما ( ( هند ) ) وديگرى ( ( ام جميل ) ) زن ابولهب , از شماست . آنگاه بعد از اين مطالب , سوار بر مركب شد واين اشعاررا خواند : . الا فخذها يا بني امية _____ تكون لكم منها كية . لا تعجزن بعدها علية _____ ما تركت فخرا لكم سمية . ( ( در دودمانى كه سميه باشد, ننگ آن بر پيشانى شما نقش بسته وابدى است ) ) . با شنيدن اين

مطالب , آنچنان عرصه بر ( ( هشام ) ) تنگ شد كه ديگر نفهميد چه كند سپس به غلام خود گفت : اين پيرمرد چيزى براى ما باقى نگذاشت آيا از سخنان اوچيزى به ياد دارى ؟

. غ_لام ك_ه زي_رك بود, گفت : فراموش كردم ومى خواستم اورا بكشم ولى پيرمردى كافر وفصيحى سخنور بود ) ) . هشام گفت : ( ( اگر غير از اين مى گفتى , تورا گردن مى زدم ) ) . هشام دستور تعقيب پيرمردرا داد ولى وى خودرا از طريق آبهاى بنى كلب , به كوفه رساند ( ( 518 ) ) .

اسامى خلفاى بنى اميه .

- معاوية بن ابى سفيان .

- يزيد بن معاويه . - معاوية بن يزيد . - مروان بن حكم . - عبدالملك بن مروان . - وليد بن عبدالملك . - سليمان بن عبدالملك . - عمر بن عبدالعزيز . - يزيد بن عبدالملك . - هشام بن عبدالملك . - يزيد بن وليد بن عبدالملك . - ابراهيم بن وليد ( ناقص ) . - مروان بن محمد ( حمار ) ( ( 519 ) ) .

فرجام كفران نعمت .

( ( خ_يزران ) ) , مادر ( ( هادى وهارون الرشيد عباسى ) ) است روزى در قصر نشسته بود كه خادم آمد وگفت : ( ( زنى زيبا كه لباسهاى كهنه به تن دارد, اجازه ورودمى خواهد ) ) اجازه داده شد, هنگامى كه وارد شد, گفت : ( ( من مزنه , همسر مروان بن محمد هستم , روزگار مارا به اينجا رسانده است كه حتى اين لباسهاى

كهنه هم عاريه است ) ) . خيزران متاثر شد ( ( زينب ) ) , دختر ( ( سليمان بن على ) ) كه در مجلس نشسته بود,اورا شماتت كرد ك_ه ي_ادت هست در ( ( حران ) ) نزد تو آمدم وتو روى اين فرش نشسته بودى ودرباره جسد ابراهيم ام_ام ( ( 520 ) ) با تو سخن گفتم , تو گفتى , زنان را با اين امورچكار ؟

ولى ( ( مروان ) ) از تو بهتر بود, ه_ر چ_ن_د ب_ه دورغ گفت : ابراهيم را من نكشته ام ولى مى خواهى جنازه را دفن كنيم , مى خواهى تحويل شما بدهيم . مزنه گفت : ( ( آرى اين نتيجه اعمال ماست , ولى تو هم بترس از چنين روزى ) ) لذاخيزران دستور داد اورا به اطاقى راهنمايى كنند وهمه نوع امكانات در اختيارش قراردهند . ك_نيز مى گويد : چون اورا به طرف اطاق مى بردم , اين آيه را مى خواند : ( وضرب اللّه م ثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بان عم اللّه فاذاقها اللّه لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون ) ( ( 521 ) ) .

سعد الخير اموى .

( ( سعد بن عبدالملك ) ) يكى از فرزندان ( ( عبدالعزيز بن مروان اموى ) ) است .

ك_ه امام باقر ( ع ) اورا ( ( سعد الخير ) ) مى خواندند با اينكه از خاندان بنى اميه بود مع الوصف اورا جز اهل بيت دانسته است .

( ( اب_و ح_م_زه ثمالى ) ) مى گويد : (

( خدمت امام باقر ( ع ) نشسته بوديم كه ( ( سعد الخير ) ) وارد شد ومانند زن بچه مرده شروع كرد به گريه كردن ) ) . حضرت فرمود : ( ( چرا گريه مى كنى ؟

) ) . عرض كرد : ( ( چطور گريه نكنم در حالى كه من از شجره ملعونه هستم ) ) . امام باقر ( ع ) فرمود : ( ( لست منهم , انت منا اهل البيت ) ) . ( ( تو از آنان نيستى , بلكه از ما خاندان هستى ) ) , مگر كلام الهى را نشنيدى كه فرموده : ( فمن تبعنى فانه منى ) . ( ( هر كس از من پيروى كند از من خواهد بود ) ) ( ( 522 ) ) . روضه . ي_كى از شهداى كربلا ( ( عبداللّه بن حسن بن على بن ابيطالب ( ع ) ) ) است وى هنوز به بلوغ نرسيده ب_ود ك_ه چ_ون ت_نهائى عموى بزرگوارش را مشاهده كرد,از خيمه خارج وبه طرف ميدان جنگ شتافت ( ( فلحقته زينب لتحبسه فابى , فقال لها الحسين احبسيه يا اخيه ) ) زينب ( س ) بدنبالش آمد ك_ه م_ان_ع رف_ت_ن او ب_ه ميدان شود, ولى نوجوان حاضر به مراجعت نمى شد, امام ( ع ) هم صدا زد خواهرم ! دست اورا بگير ونگذار به ميدان بيايد, اما عبداللّه مصمم بود از عموى بزرگوارش حمايت كند تا خودرابه عمورساند . ( ( ب_ح_ر ب_ن ك_عب ) ) خواست با شمشير به حسين ( ع ) حمله كند اما (

( عبداللّه ) ) دست خودرا سپر ق_رارداد وگ_فت : ( ( ويلك يابن الخبيثة اتقتل عمي ) ) ؟

لذا شمشير به دست جوان خورد ودست به پ_وست آويزان شد, اينجا بود كه عبداللّه مادرش را صدا زد, ( ( فاخذه الحسين ( ع ) وضمه اليه وقال : ي_اب_ن اخ_ي اص_ب_ر على مانزل بك واحتسب فى ذلك الخير, فان اللّه يلحقك بابائك الصالحين ) ) , حضرت اورا در كنار خود گرفت وفرمود : اى پسر برادر ! بر اين مصائب صبر كن واينهارا خير بدان , همانا خداوند تورا به اجدادطاهرينت ملحق مى كند ( ( 523 ) ) . *** . يكى طفلى برون آمد زخرگاه _____ سوى شه شد روان چون قطعه ماه . درآن دم , خواهران را گفت آن شاه _____ كه اين كودك برون نايد زخرگاه . گريزان از حرم گرديد آن ماه _____ دوان تارفت در آغوش آن شاه . شهش بگرفت همچو جان شيرين _____ بگفت اى يادگار يار ديرين . چرا بيرون شدى از خرگه اى جان _____ نمى بينى مگر پيكان بران . بناگه كافرى زان قوم گمراه _____ حوالت كرد تيغى بر سر شاه . زبهر حفظ شه , كودك حذر كرد _____ بر آن تيغ , دست خود سپر كرد . جدا گرديد دست كودك از بن _____ بشه گفتا به بين چون كردبام . چه ديدش حرمله آن كفر بدبخت _____ بزد بر سينه اش تيرى چنان سخت . كه كودك جان بداد وبى مهابا _____ پريد از دست شه تا نزد بابا ( ( 524 ) ) .

مجلس پنجاه وششم

در خواست

موعظه از امام حسين ( ع ) .

( ( كتب رجل الى الحسين ( ع ) عظني بحرفين , فكتب اليه : من حاول امرابمعصية اللّه كان افوت ل ما يرجو واسرع لمجي ما يحذر ) ) ( ( 525 ) ) . ( ( امام صادق ( ع ) مى فرمايد : ( ( شخصى به امام حسين ( ع ) نامه نوشت وازحضرت تقاضا كرد كه مرا با دو جمله موعظه فرماييد . ام_ام ( ع ) در پ_اس_خ م_رقوم فرمودند : آنكه از راه معصيت خداوند بخواهد به كارى برسد, آنچه را از دست مى دهد بيشتراست از آنچه به آن دل بسته بود واگر از راه معصيت بخواهد چيزى را از خود دفع كند, آن چيز زودتر به سراغ او مى آيد كه خودرااز آن بر حذر مى داشت ) ) . نكات قابل توجه در اين مكاتبه : . 1 _ هر انسانى احتياج به موعظه دارد, منتها گاهى اين نيازرا در خود احساس مى كند ومانند بيمار به دنبال طبيب مى رود ونسخه مى گيرد وعمل مى كند وگاهى چنين احساسى را ندارد البته در م_وع_ظ_ه لازم نيست كه آن را نداند, چه بسا مواعظى رامى داند منتها وقتى آن را از شخصى الهى وصاحب نفس مى شنود, اثر خاصى دروجودش مى گذارد واورا منقلب مى كند . پيامبر ( ص ) با اينكه اشرف مخلوقات است وهمه بايد از فيض او بهره ببرند,مع الوصف از جبرئيل ( ع ) در خواست موعظه مى كند, جبرئيل هم در پاسخ مى فرمايد : . ( ( ي_ا م_ح_م_د, عش ما

شئت , فانك ميت , واحبب ما شئت فانك مفارقه , واعمل ما شئت ,فانك ملا قيه ) ) ( ( 526 ) ) . ( ( اى پيامبر ! هر قدر زندگى كنى , عاقبت خواهى مرد وبه هر چه علاقه داشته باشى , عاقبت از آن جدا خواهى شد, وهر كارى كه انجام بدهى , ثمره ونتيجه آن راخواهى ديد ) ) . 2 _ مواعظ نبايد طولانى باشد, گفتار ومواعظ پيامبر ( ص ) هميشه كوتاه بوده است . ( ( ع_ن ج_اب_ر ب_ن س_م_رة , ك_ان رس_ول اللّه ( ص ) لا ي_ط_يل الموعظة يوم الجمعة انماهن كلمات يسير ) ) ( ( 527 ) ) . ( ( رس_ول خ_دا ( ص ) در روز ج_م_ع_ه , م_واعظرا طولانى نمى كرد وفقط به چندجمله كوتاه اكتفا مى كرد ) ) . ( ( عمار ياسر مى گويد : ( ( امرنا رسول اللّه ( ص ) باقصار الخطب ) ) ( ( 528 ) ) . ( ( پيامبر ( ص ) به ما دستور مى داد كه خطبه هارا كوتاه بخوانيم ) ) . چون وقتى روح پذيرش واستعداد قبول در آنان باشد, فورا قبول مى كنند واثرمى گذارد . ( ( صعصعة بن ناجيه ( جد فرزدق شاعر ) ) ) وقتى دو آيه آخر سوره زلزال را شنيد,گفت : . ( ( حسبي ما ابالي ان لا اسمع من القران شيئا ) ) ( ( 529 ) ) . ( ( همين دو آيه برايم كافى است هر چند ساير آيات قرآن را نشنوم ) ) .

گ_اه_ى ه_م م_ت_قابلا مثل ( ( ابوجهل ) ) وقتى سوره ( ( الرحمن ) ) را از زبان ( ( عبداللّه بن مسعود ) ) مى شنود, سيلى محكمى به او مى زند كه خون جارى مى شود ( ( 530 ) ) . ي_ا م_ان_ن_د م_ردم زم_ان ن_وح ( ع ) ك_ه ه_ر چ_ه ب_راى مردم موعظه مى خواند, انگشتان خودرا در گوشهايشان مى گذاشتند كه نشنوند : . ( كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اصابعهم في اذانهم ) ( ( 531 ) ) . ب_عد از اين دو مقدمه , به بيان سيدالشهدا ( ع ) مى رسيم كه انسان از راه معصيت به جايى نمى رسد ( ( زل_ي_خ_ا ) ) م_ى خ_واس_ت از راه گناه به مقصود خود برسد ودامن پيامبرالهى را آلوده كند, ولى ي_وس_ف , زندان را مى پذيرد اما حاضر به معصيت نمى شود,عاقبت گناه اين مى شود كه عزيز مصر, ذل_ي_ل وي_وس_ف , ب_زرگ مصر مى گردد روزى زليخا صداى همهمه جمعيت را شنيد, گفت : چه خبراست ؟

گفتند : يوسف مى آيد,گفت : . ( ( الحمدللّه الذي جعل الملوك بمعصيتهم عبيدا, وجعل العبيد بطاعتهم ملوكا ) ) ( ( 532 ) ) . در حادثه كربلا هم , ( ( يزيد وعبيداللّه وعمر سعد ) ) خواستند با معصيت به جايى برسند ولى به جايى نرسيدند, زيرا با كشتن انبيا واولاد آنان , پايه هاى حكومت محكم نمى شود . ( ( عبدالملك مروان ) ) در نامه اى به ( ( حجاج ) ) حاكم عراق مى نويسد : . ( ( جنبني

دما بني هاشم واحقنها, فاني رايت آل ابي سفيان لما اولعوا فيها لم يل بثوا الى ان ازال اللّه الملك عنهم ) ) ( ( 533 ) ) . ( ( از ري_ختن خون بنى هاشم پرهيز كن كه من ديدم خاندان ابوسفيان هرگاه درريختن خون آنان اصرار ورزيدند, حكومتشان از بين رفت ) ) . اميرالمؤمنين ( ع ) مى فرمايد : . ( ( ما ظفر من ظفر الا ثم به , والغالب بالشر مغلوب ) ) ( ( 534 ) ) . ( ( آن_ك_ه از راه گ_ن_اه پ_ي_روز شود, پيروز نشده وكسى كه از راه شر غالب شود,مغلوب وشكسته خورده است ) ) . اينك نوبت آن رسيده كه شاهدى از تاريخ بياوريم : .

شاهدى از تاريخ .

در س_ف_ر ب_ى ن_ت_يجه ( ( عمرو عاص وعمارة بن وليد ( برادر خالد بن وليد ) ) ) به حبشه كه براى بر گرداندن مسلمانان به مكه صورت گرفت , عماره , مردى زيبا وخوش قامت بود كه زنها به او ميل پيدا مى كردند هر دو سوار كشتى شدند وشراب خوردندومست شدند عماره , به عمروعاص گفت : ( ( به همسرت كه همراهت آمده بگو كه مراببوسد ! ! ) ) . عمروعاص هم به همسرش گفت كه خواسته عماره را اجابت كن . عماره , نقشه اى كشيد كه عمروعاص را به دريا بيندازد وهمسرش را تصاحب كند, چون عمروعاص براى ادرار كردن به كنار كشتى رفت , عماره اورا به درياانداخت اما عمروعاص با شنا كردن خودرا به كشتى رساند عماره هم گفت : چون مى دانستم شنا بلد

هستى اين كاررا كردم . ع_مروعاص از نقشه او آگاه شد, ولى چيزى نگفت ودر فكر نقشه اى براى نابودى عماره افتاد اين جريان گذشت تا اينكه به حبشه رسيدند عمرو عاص نامه اى براى پدرش عاص بن وائل نوشت كه از م_ن س_ل_ب م_صونيت كن تا چنانچه دست به هراقدامى زدم جرم آن متوجه تو نشود چون نامه ع_م_رو رس_ي_د, پدرش نزد طايفه ( ( بنى مغيره وبنى مخزوم ) ) آمد وگفت : عمرو وعماره , هر دو انسانهاى شرور هستند : ( ( اني ابرا اليكم من عمرو وجريرته فقد خلعته ) ) . ( ( م_ن از ج_رائم ع_مرو, خودرا بر حذر مى دارم واورا از فرزندى خلع كردم ) ) طايفه ( ( عماره ) ) هم متقابلا اورا از خود نفى كردند . عماره , با همسر ( ( نجاشى ) ) ارتباط بر قرار كرده بود ورفت وآمد مى كرد, ولى عمروعاص مى گفت من باور نمى كنم توانسته باشى به حرم نجاشى راه پيدا كنى اگرراست مى گويى مقدارى از عطر مخصوص نجاشى را بياور تا يقين كنم . ع_م_اره ه_م ع_ط_ررا به عمروعاص داد وعمرو هم عطررا نزد نجاشى آوردوگفت : ( ( قربان ! من دوستى دارم كه سفيه ونادان است ومن مى ترسم روزى باعث خجالت وشرمندگى من بشود, اين شخص با همسر شما ارتباط بر قرار كرده وشاهدش هم عطر مخصوص شمااست ) ) . چ_ون ن_گ_اه ن_ج_اشى به عطر افتاد, يقين كرد, عماره را احضار كرد وگفت : ( ( چون در كشور من هستى تورا نمى كشم ولى بدتر از كشتن

را با تو انجام مى دهم ) ) . س_اح_ران را ط_ل_ب_يد ودر آلت او آنچنان دميدند كه ديوانه شد ورو به صحراگذاشت وهميشه با وحوش زندگى مى كرد واز ديدن انسان وحشت مى نمود به نحوى كه اگر بوى انسان را استشمام مى كرد, فرار مى نمود در زمان عمر, پسر عمويش ( ( عبداللّه بن ابى ربيعه ) ) در تعقيب او آمد تا اورا در كنار آب , با وحوش پيدا كرد واوراگرفت عماره گفت : مرا رها كن والا الان مى ميرم , او هم اورا نگه داشت تا در ميان دستهاى عبداللّه جان داد ( ( 535 ) ) .

روضه .

در غ_زوه احزاب , وقتى اميرالمؤمنين ( ع ) عمرو بن عبدودرا كشت , متعرض زره ولباس واسلحه او نشد عمر اعتراض كرد وگفت : ( ( هلا سلبت درعه ؟

چرا زره را ازتنش در نياوردى ؟

) ) . خ_واهر عمر, نگاهى به بدن برادر انداخت وگفت : ( ( به دست جوانمردى كشته شده اى والا تا زنده بودم برايت گريه مى كردم ) ) ( ( 536 ) ) . اما سيدالشهدا ( ع ) مى داند كه اين دنيا پرستان , نمى توانند حتى اين لباس كهنه را هم بر تن حسين ببينند, لذا در آن لحظات آخر فرمود : . ابغوا لي ثوبا لا يرغب فيه , اجعله تحت ثيابي لئلا اجرد منه ) ) . ( ( لباس كهنه اى بياوريد كه آن را زير لباسها بپوشم كه آن را در نياورند ) ) . لباس كوتاهى را آوردند ولى نپسنديد وفرمود : . (

( ذاك لباس من ضربت عليه الذلة ) ) . ( ( اي_ن ل_ب_اس ذل_ت اس_ت ) ) لذا لباس ديگرى را آوردند وآن را زير لباسها پوشيد ( ( فلما قتل جردوه منه ) ) . ب_عد از شهادت امام حسين ( ع ) ( ( بحر بن كعب ) ) آن لباس را از تن امام ( ع ) در آوردوبه عقوبت اين ع_م_ل دس_ت_ه_اي_ش در ت_اب_س_ت_ان خ_ش_ك م_ى شد ودر زمستان , خون وچرك وجراحت از آن مى آمد ( ( 537 ) ) . لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور _____ تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش . نه جسم يوسف زهرا چنان لگد كوب است _____ كز او توان به پدر برد بوى پيرهنش .

فهرست ماخذ .

_ قرآن مجيد .

_ ابصار العين , لمحمد السماوى _ مكتبة بصيرتى _ قم , 1408 ه_ . _ الاحاديث الغيبية , مؤسسة المعارف الاسلامى , قم 1415 ه_ . _ الاخبار الطوال , لابن قتيبة , شريف رضى , قم 1409 ه_ . _ ادب الطف , لجواد شبر, دار المرتضى , بيروت . _ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب , لابن عبدالبر, دار نهضة , مصر . _ اسد الغابة فى معرفة الصحابة , لابن الاثير, مكتبة الاسلامية , طهران . _ الاصابة فى تمييز الصحابة , للعسقلانى , دار احيا التراث العربي . _ اصول الكافى وفروعه , لمحمد بن يعقوب الكلينى , اسلامية , 1388 . _ اعلام الدين _ للديلمى , ال البيت , قم , 1408 ه_ . _ اعلام النسا, لعمر رضا كحالة , الرسالة

, بيروت , 1402 ه_ . _ امالى , شيخ صدوق , ترجمه كمره ائى اسلامية , 1362 _ طهران . _ امالى , للشيخ الطوسى , مؤسسه بعثت , 1414 ه_ . _ الامام الحسين واصحابه , لفضلعلى قزوينى , المتوفى 1367 _ قم . _ الامامة والسياسة , لابن قتيبة , دار المعرفة , بيروت . _ انساب الاشراف , للبلاذرى , نشر فرانش شتاينر بقيسبادن بيروت . _ الانوار الساطعة فى شرح زيارة الجامعة لجواد بن عباس الكربلائي . _ بحار الانوار, للعلامة المجلسى , مؤسسة الوفا, بيروت . _ البداية والنهاية , لابن كثير,دار الفكر, بيروت . _ البرهان فى تفسير القرآن , السيد هاشم البحرانى _ المطبعة العلمية _ قم . _ بصائر الدرجات , لمحمد الصفار القمى , مكتبة اية اللّه المرعشى . _ بلاغة الحسين , لمصطفى محسن الموسوى الحائرى , تهران 1369 . _ بهج الصباغة , لمحمد تقى التسترى , صدر 1390 . _ بيت الاحزان , للشيخ عباس القمى , عماد زاده _ اصفهان 1404 ه_ . _ پيغمبر وياران _ محمد على عالمى , بصيرتى , 1386 _ قم . _ تاريخ الاسلام , للذهبى , دار الكتاب العربى , بيروت , 1410 ه_ . _ تاريخ الخلفا, للسيوطى , شريف الرضى , 1370 , ش . _ تاريخ الطبرى , لابى جعفر بن جرير الطبرى , دار سويدان _ بيروت . _ ت_اري_خ اليعقوبى ,لاحمد بن ابى يعقوب ,دار صادر وداربيروت 1379,وترجمه محمد ابراهيم آيتى , انتشارات علمى وفرهنگى _ تهران . _ تتمة المنتهى _ شيخ عباس قمى . _ ترجمة الامام

الحسين ( ع ) لابن عساكر, مجمع احيا القافة الاسلامية , 1414ه_ . _ تفسير الصافى , لفيض الكاشانى , اسلامية . _ التفسير الكبير, لفخر الرازى , دار الكتب العلمية _ طهران . _ تفسير نمونه , جمعى از نويسندگان , دار الكتب الاسلامية , طهران . _ تفسير منهج الصادقين , لمولى فتح اللّه الكاشانى , علمية اسلاميه . _ التنبيه والاشراف , للمسعودى , مؤسسة منابع الثقافة الاسلامية _ قم . _ تنقيح المقال , للعلامة المامقانى , المطبعة الحيدرية 1352 . _ تهذيب الاحكام , لابى جعفر الطوسى , اسلاميه , طهران . _ تهذيب التهديب , لابن حجر العسقلانى , بيروت 1415 ه_ . _ الثاقب فى المناقب , لابن حمزه , دار الزهرا, بيروت 1411 . _ جامع الرواة , للاردبيلى , دار الاضوا, بيروت 1403 ه_ . _ الجمل _ للشيخ المفيد, الداورى , قم 1397 . _ حياة الحيوان , للدميرى , ناصر خسرو, طهران . _ حسين ( ع ) نفس مطمئنه , محمد على عالمى , هاد _ تهران 1372 . _ الخرائج والجرائح , للراوندى , مؤسسة الامام المهدى ( ع ) _ قم . _ الدمعة الساكبة , للبهبهانى , اعلمى , بيروت 1409 ه_ . _ ديوان السيد حيدر الحلى , اعلمى _ بيروت , 1404 ه_ . _ رجال كشى , لمحمد بن الحسن الطوسى , دانشگاه مشهد . _ الرد على المتعصب العنيد , لابن جوزى , 1403 ه_ . _ روح مجرد, محمد حسين حسينى طهرانى _ حكمت 1414 ه_ . _ سفينة البحار, للشيخ عباس القمى , سنائى

. _ سلونى قبل ان تفقدونى , لمحمد رضا حكيمى , اعلمى . _ سنن ابن ماجه , للقزوينى , دار احيا التراث العربى , بيروت 1395 . _ سنن دارمى , لعبداللّه بن بهرام الدارمى , دار الفكر, قاهره 1398 ه_ . _ سير اعلام النبلا, للذهبى , مؤسسة الرسالة _ بيروت , 1405 ه_ . _ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام , محمد على عالمى , چاپخانه علميه _ قم 1371 . _ شرح نهج البلاغه , لابن ابى الحديد, تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم , دار احيا الكتب العربى . _ شفا الصدور فى شرح زيارة العاشور, ميرزا ابوالفضل طهرانى , چاپخانه سيدالشهدا قم 1409 . _ صحيح البخارى , لمحمد بن اسماعيل البخارى ,دار الفكر, 1401 ه_ . _ الطبقات الكبرى , لابن سعد, دار صادر ودار بيروت , بيروت 1377 . _ العباس , لعبدالرزاق الموسوى المقرم . _ العروة الوثقى , للسيد محمد كاظم الطباطبائى . _ على الاكبر عليه السلام , لعبدالرزاق الموسوى المقرم . _ عمدة الطالب ,لابن عنبه انصاريان _ قم 1417 ه_ . _ الغدير, للعلامة الاميني , دار الكتب العربى , بيروت , 1403 ه_ . _ فتح البارى , لابى جعفر العسقلانى , دار احيا التراث العربى . _ فرق الشيعة , للنوبختى , المرتضوية , النجف الاشرف . _ الفوائد الرجالية , للسيد محمد مهدى بحر العلوم , مكتبة الصادق . _ فوائد الرضويه , شيخ عباس قمى . _ قاموس الرجال , لمحمد تقى التسترى , نشر الكتاب , طهران . _ قاموس قرآن , سيد على اكبر قرشى , اسلاميه _

طهران . _ قواعد الاحكام , للعلامة الحلى , منشورات الرضى قم . _ كامل الزيارات , لابن قولويه مكتبة المرتضوية النجف الاشرف . _ الكامل فى التاريخ , لابن الاثير, دار صادر, دار بيروت , 1385 ه_ . _ كحل البصر, للشيخ عباس القمى , من منشورات الرسول المصطفى . _ كشف الغمه , لعلى بن عيسى الاربلى _ بنى هاشمى , تبريز 1381 ه_ . _ كشكول ابن العلم شيخ على محمد ابن العلم . _ الكنى والالقاب , للشيخ عباس القمى , انتشارات بيدار . _ لغتنامه دهخدا, على اكبر دهخدا, انتشارات دانشگاه تهران , 1373 . _ لؤلؤ ومرجان ,ميرزا حسين نورى , انتشارات نور . _ مجمع البيان فى تفسير القرآن , للطبرسى , دار احيا التراث العربى . _ مجموعه ورام , لورام بن ابى فراس , مكتبة الفقيه , قم . _ مراة العقول , للعلامة المجلسى , اسلاميه _ 1363 . _ مروج الذهب , للمسعودى , دار الاندلس , بيروت . _ المستدرك على الصحيحين , لمحمد بن محمد الحاكم النيسابورى ,دار المعرفة , بيروت . _ معالى السبطين , محمد مهدى مازندرانى , قرشى , تبريز . _ معانى الاخبار, شيخ صدوق , جامعه مدرسين _ قم 1361 . _ معجم رجال الحديث , للسيد ابو القاسم الموسوى الخوئى , مدينة العلم , قم 1409 . _ معراج المحبة , شيخ على ابن شيخ العراقين الطهرانى . _ المغازى , محمد بن عمر الواقدى , نشر دانش اسلامى , 1405 ه_ . _ مقاتل الطالبيين ,لابى الفرج , منشورات الرضى والزاهدى _ قم . _

مقتل الحسين عليه السلام , للخوارزمى , مكتبة المفيد . _ مقتل الحسين عليه السلام , لعبدالرزاق الموسوى المقرم , مكتبة بصيرتى , قم . _ مناقب ال ابى طالب ,لابن شهراشوب , مكتبة العلامة , قم . _ منتخب الاثر, للطف اللّه الصافى , صدر, طهران . _ منتهى الامال , شيخ عباس قمى , جاويدان . _ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام , نشر دار المعروف , قم . _ ناسخ التواريخ , ميرزا محمد تقى سپهر, اسلاميه . _ نفس المهموم , ترجمه شعرانى , علميه اسلاميه 1374 . _ نقش ائمه در احيا دين , سيد مرتضى عسكرى , بعثت , 1370 . _ الميزان فى تفسير القرآن _ للعلامة الطباطبائى , اعلمى , بيروت 1394 . _ نهج الحق وكشف الصدق , للعلامة الحلى , دار الهجرة , قم 1414 . _ وسائل الشيعة , لمحمد بن الحسن الحر العاملى , دار احيا التراث العربى , بيروت . _ وفا الوفا, لعلى بن احمد السمهودى , دار احياالتراث العربى ,بيروت , 1414 . _ وفاة الصديقة الزهرا ( س ) ,لعبدالرزاق الموسوى المقرم ,بصيرتى , قم . _ وفيات الاعيان , لابن خلكان , دار صادر , بيروت . _ وقعة صفين , لنصر بن مزاحم المنقرى , مكتبة اية اللّه المرعشى , قم . _ يادداشتهاى خطى آيت اللّه حائرى . _ ينابيع المودة , للقندوزى , بصيرتى , قم 1385 .

پي نوشت ها

1- بحار الانوار 1/200 .

2- سوره حجر آيه 93 .

3- تفسير كنز الحقائق 7/165 .

4- نهج البلاغة خطبه 231 .

5- مروج الذهب 2/419 .

6- تنقيح المقال

2/98 .

7- الاستيعاب 2/717 .

8- عقد الفريد 1/218 و 220 .

9- نفس المهموم 451 .

10- مروج الذهب 2/431 .

11- كشف الغمة , 2/ 31, الامام الحسين , ابن عساكر, 220 .

12- امالى صدوق , مجلس 1ح4 .

13- مروج الذهب , 3/366 .

14- ناسخ التواريخ , احوالات حضرت كاظم ( ع ) , 2/57 .

15- كشكول ابن العلم ,288 .

16- بحار, 44/189 .

17- مغازى , واقدى , 2/947 .

18- بحار, 22/86, معانى الاخبار, 171 .

19- الغدير, 2/192 .

20- جامع الرواة اردبيلى , 1/367, اعيان , 7/268 .

21- الغدير, 2/235 .

22- ب_ح_ار 45/286 اع_ي_ان 4/128, م_ع_جم رجال الحديث 4/81 سفينه , ( ( جعفر ) ) با استفاده از شاگردان مكتب ائمه ( ع ) .

23- كامل الزيارات باب 33/106 , بحار 44/287 .

24- حياة الحسين , 2/229 الاخبار الطوال , ص 221 .

25- ( ( ج_عده ) ) خواهر زاده اميرالمؤمنين ( ع ) وداماد آن حضرت است , مادرش ( ( ام هانى ) ) موسوم ب_ه ( ( فاخته ) ) دختر جناب ابوطالب است در شب نوزدهم رمضان , ( ( ام كلثوم ) ) به پدر عرض كرد : ب_راى نماز, جعده را به مسجد بفرستيد, حضرت ابتدا پذيرفت اما بعد فرمود : ( ( لا نفر من الاجل , از مرگ گريزى نيست وخودم مى روم ) ) . در صفين هم وقتى ( ( عتبه بن ابى سفيان ) ) به او گفت : تو به خاطر دائى ات على ( ع ) وعمويت ابن اب_ى سلمه بميدان صفين آمدى , در پاسخ گفت : ( ( اما حبى لخالى

فواللّه ان لو كان لك خال مثله لنسيت اباك ) ) ( سفينة , ( ( جعد ) ) كشى , 63 الحديد, 10/77 ) . ( ( اگر تو هم يك دايى مثل دايى من داشتى , پدرت را فراموش مى كردى ) ) .

26- وقعه صفين , 558 .

27- سدير _ بالسين المهملة المفتوحة , ( ( تنقيح المقال ) ) سدير .

28- ( ( ي_ن_ب_ع ) ) ن_ام م_ح_ل_ى اس_ت ك_ه ح_ج_اج م_صرى از آنجا عبور مى كردند وداراى چشمه , وزراعت ونخلستان بوده است .

29- ص_اح_ب ع_روة ال_وث_ق_ى در ام_كنه مكروهه براى نماز مى فرمايد : ( ( التاسع : الارض السبخة , زم_ي_ن_ى ك_ه ش_وره زار ب_اش_د, ن_م_از خ_وان_دن در آن كراهت دارد ) ) , ( عروة , كتاب الصلاة , باب الامكنة المكروهة ) .

30- اصول كافى , 2/242, ( ( باب قلة عدد المؤمنين ) ) .

31- بحار, 42/276 .

32- بحار, 42/278 .

33- بحار 42/282 , منتهى الامال , 1/214 .

34- ناسخ التواريخ , 1/195 ( احوالات سيدالشهدا ( ع ) .

35- طبرى , 5/385 _ البداية والنهاية , 8/166, حياة الحسين , 3/59 .

36- رجال بحرالعلوم , 4/48 .

37- مغازى , واقدى , 1/20 .

38- جامع الرواة , 1/545 .

39- كافى , 1/408, ح3 باب ان الارض كلها للامام ( ع ) .

40- ناسخ التواريخ , 8/128 ( احوالات امام هادى ( ع ) .

41- اعيان الشيعه , 1/583 .

42- سفينة , ( ( عير ) ) بحار, 28/313 .

43- بحار, 75/219 .

44- بحار, 75/146 .

45- كافى , 2/356, ( ( باب التعيير ) ) .

46-

اصول كافى , 2/259 ( ( باب شدة ابتلا المؤمن ) ) .

47- فروع كافى , 5/339 باب ان المؤمن كفو المؤمنة .

48- حجرات /13 .

49- الدمعه الساكبه , 5/46 .

50- الامامة والسياسة , 1/155 _ 157, اعيان الشيعه , 1/583, بحار 44/212 .

51- ( ( زي_اد ب_ن اب_ي_ه ) ) به دستور معاويه , ( ( مسلم بن زيمر وعبداللّه بن نجر حضرمى ) ) را به جرم تشيع به دار زد وچندين روز جنازه اينان جلو خانه هايشان بر دار بود ( الغدير, 11/61 ) .

52- اعيان الشيعه , 4/580, اسد الغابه , 1/386 .

53- سفينه , ( ( عمرو ) ) كشى , 46 .

54- الامامة والسياسة , 1/187, حياة الحيوان , 1/86 .

55- نهج البلاغه , خطبه 193 .

56- بحار, 44/329, مقتل خوارزمى , 1/188 حياة الحسين , 2/264 .

57- وسائل , 13/352, ( ( باب وجوب الوصية ) ) .

58- وسائل 11/413 ( ( باب وجوب اظهار الكراهة للمنكر .

59- مجمع البيان , 5/79, ذيل آيه شريفه 118 سوره توبه .

60- سفينه , ( ( سنن ) ) بحار, 78/216 .

61- ابصار, 27 .

62- مقتل خوارزمى , ج1 , ص 218/تاريخ ابن عساكر, ص 203 ناسخ , ج2 , ص 28 .

63- مجمع البيان 10/552 , تفسير فخر رازى 32/144 .

64- ممتحنه / 1 .

65- مجمع البيان 9/269, التفسير الكبير 29/296 .

66- معراج المحبة , ص 98 .

67- ( ( م_س_ور ب_ن م_خ_رم_ه ) ) در س_ال دوم از ه_ج_رت م_ت_ولد ودر سال هشتم به مدينه آمده ورس_ول خ_دا ( ص ) را ديده خاطراتى از آن حضرت نقل كرده

است , بعد همراه ( ( عبداللّه بن زبير ) ) ب_وده ت_اآن_كه سپاهيان يزيد كه درسنه 64 بعد از ( ( واقعه حره ) ) براى جنگ با ( ( عبداللّه بن زبير ) ) مكه را درمحاصره قرار دادند, سنگى به ( ( مسور ) ) اصابت كرد وكشته شد ( الاصابه , ج3 , ص 420 ) .

68- حياة الحسين , ج3 /ص 24 تاريخ ابن عساكر, ترجمه الامام الحسين ( ع ) , ص 220 .

69- تفسير مجمع البيان , ج5 , ص 235 .

70- اع_لام ال_دي_ن , دي_ل_م_ى , ص 212 ام_الى شيخ طوسى , مجلس 24, ح13 , ج2 /584, مجموعه ورام ,ج2 , ص 73 .

71- حياة الحسين , ج3 , ص 180 _ البداية والنهاية , ج8 , ص 169 .

72- التفسير الكبير, ج18 , ص 145 .

73- بحار, 45, ص 256 ادب الطف , جواد شبر, ج3 , ص 21 اعيان , ج9 , ص 407 .

74- ملهوف : ص 73 .

75- ( ( ع_م_ره ) ) دخ_ت_ر ( ( ع_ب_دال_رح_م_ن ) ) در ك_ن_ار ع_اي_ش_ه ب_وده واحاديث زيادى را از او ن_ق_ل ك_رده اس_ت وآگ_اهترين مردم به زندگى وحالات عايشه بوده وفات اورا بين سالهاى 98 تا 103هجرى نوشته اند . وى حافظ احاديث زيادى بوده است چنانچه ( ( عمر بن عبدالعزيز ) ) به ( ( ابو بكر بن محمد بن حزم ) ) دستور مى دهد آنچه از احاديث نبوى ( ع ) يا سنت گذشتگان يا احاديث عمره است , ثبت كنيد, زيرا خوف دارم علم وعالمان از دست بروند (

تهذيب التهذيب , ج12 , ص 389 اعلام النسا, ج3 ص 356 ) .

76- حياة الحسين , ج3 , ص 37 _ البداية والنهاية , ج8 , ص 163 .

77- الاحاديث الغيبة , ج1 , ص 171 _ 193 .

78- الاحاديث الغيبية , ج2 , ص 152 _ 160 .

79- الحديد, 5 , ص 129 _ بحار الانوار, ج33 , ص 169 .

80- بحار, ج101 , ص 320 .

81- اعيان الشيعه , ج6 , ص 268 , ديوان سيد حيدر 1/90 .

82- اعيان الشيعه , 1/589, ابصار, 5 _ 125, الامام الحسين واصحابه , 54 .

83- س_عيدبن عبداللّه جز شهداى كربلاست , بعد از ظهر عاشورا كه جنگ شدت گرفت ودشمن ب_ه ام_ام ح_س_ي_ن ( ع ) ن_زدي_ك ش_د, خ_ودرا سپر بلاى حضرت قرار داده بود وتيرها ونيزه هارا به ج_ان م_ى خ_ري_د ك_ه ب_ه ح_ض_رت اص_اب_ت ن_ك_ند, تا آنكه در اثر كثرت جراحات , بر زمين افتاد وم_ى گ_فت : ( ( اللهم العن عاد وثمود, اللهم ابلغ نبيك عنى السلام وابلغه ما لقيت من الم الجراح ف_ان_ي اردت ثوابك في نصرة نبيك ثم التفت الى الحسين فقال : اوفيت يابن رسول اللّه ( ص ) ؟ قال : نعم انت امامي في الجنة ) ) ( ابصار, 126, اعيان الشيعه , 7/241 ) .

84- نسا /105 .

85- نهج البلاغه نامه 45 .

86- الامامة والسياسة , 1/30, 29 .

87- الحديد, 16/15 .

88- الحديد, 1/198 .

89- الحديد, 10/236 .

90- نهج البلاغه , خطبه 3 .

91- ابصار, 41, بلاغة الحسين , 68 طبرى , 5/354, تاريخ الكامل , 4/21 الامام الحسين واصحابه , 56 .

92- استاد

باقر شريف قرشى , چهار وجه براى جعلى بودن نامه ذكر كرده اند :

1 _ ( ( م_ض_ي_ق ال_خ_ب_ت ) ) , م_ح_ل_ى ك_ه از آن_ج_ا مسلم براى امام حسين ( ع ) نامه نوشته , طبق تصريح ( ( حموى ) ) در ( ( معجم البلدان ) ) , بين مكه ومدينه است , در حالى كه ( ( مسلم ) ) دو راهنمارا از ( ( مدينه ) ) اجير كرد وبه سمت عراق حركت كردند وگم شدند وسپس مردند وطبيعتا اين واقعه بين مدينه وعراق اتفاق افتاده است نه بين مكه ومدينه .

2 _ اگر فرض كنيم كه بين مدينه وعراق هم محلى به اين نام بوده وحموى آن را ذكر نكرده باشد, س_ف_ر از آن_جا تا به مكه وپاسخ آوردن از امام حسين ( ع ) حداقل ده روز طول مى كشد درحالى كه مورخين ذكر كرده اند كه ( ( مسلم بن عقيل ) ) پانزدهم رمضان از مكه خارج شده وبعد ازبيست روز در پ_نجم شوال به كوفه رسيده است , يعنى مسافت 1600 كيلومترى را در بيست ) ) روز حداقل طى ك_رده اس_ت وف_رض كنيم ده روز مسلم توقف كرده كه قاصد به مكه برود وپاسخ بياورد, آن وقت چطور ( ( مسلم ) ) اين مسافت طولانى را در عرض ده روز طى كرده است واين عادتا محال است .

3 _ سيدالشهدا ( ع ) در نامه اش , ( ( مسلم ) ) را به جبن وترس متهم كرده است در حالى كه اين سخن با توثيق امام ( ع ) كه فرمود :

( ( قد بعثت اليكم اخى وابن عمى وثقتى من اهل بيتى ) ) منافات دارد .

4 _ اتهام ( ( مسلم ) ) به ترس با سيره مسلم در شجاعت وشهامت , منافات دارد, اين قهرمان به تعبير ( ( ب_لاذرى ) ) , ش_جاع ترين فرزندان عقيل است , هنگامى كه مردم كوفه اورا تنها مى گذارند اويك تنه مى ايستد ومى جنگد وتسليم دشمن نمى شود ( حياة الحسين , 2/343 ) .

93- اعراف /131 .

94- نمل /47 .

95- حياة الحيوان , 1/664 .

96- الميزان , 19/375 .

97- الحديد, 19/77 پاورقى .

98- الميزان , 19/78 .

99- حياة الحيوان , 1/665, ( ( طير ) ) .

100- الملهوف , 30 .

101- ( ( زرود ) ) ن_ام م_حلى است كه خبر شهادت مسلم به امام حسين ( ع ) رسيد در بعضى از كتب م_ق_اتل آمده است مسلم , دخترى يازده ساله داشته به نام ( ( حميده ) ) كه همراه امام حسين ( ع ) به ك_رب_لام_ى آم_ده , چ_ون خبر شهادت مسلم به امام ( ع ) رسيد, به خيمه آمد ودختررا طلبيد واورا ن_وازش ك_رد دخ_ت_ر از اي_ن ح_ركت امام ( ع ) مطلبى را احساس كرد وگفت : ( ( گويا پدرم شهيد ش_ده اس_ت ) ) ام_ام ح_س_ي_ن ( ع ) ن_ت_وانست از گريه خوددارى كند, فرمود : ( ( دخترم ! من پدرت ودخترانم , خواهرانت هستند ) ) اينجا بود كه با منتشر شدن اين خبر, ضجه وناله وگريه وصيحه در ميان زنها وفرزندان عقيل برخاست وهمه مشغول عزادارى شدند معالى السبطين , 1/163 .

102-

منتهى الامال 1/386 .

103- اع_ي_ان ال_ش_ي_عه , 1/590 ابصار, 53 حياة الحسين , 2/322 طبرى 5/357 تاريخ كامل , 4/23 الامام الحسين واصحابه , 58 .

104- ن_قش ائمه در احيا دين ,151 به نقل از سنن دارمى , 1/85 باب من هاب الفتيا مخافة السقط, سنن ابن ماجه , 1/12 باب التوقى فى الحديث عن رسول ( ص ) .

105- نجم /3 .

106- نقش ائمه در احيا دين / 152 به نقل از مستدرك حاكم 1/110 .

107- صحيح بخارى , كتاب مواقيت الصلاة , 1/134 .

108- فتح البارى , 2/10 باب مواقيت الصلاة .

109- بحار الانوار, 31/ص 7 _ 43 .

110- طبرى , 5/357, ابصار, 53, ملهوف , 19 .

111- حياة الحسين , 3/152 .

112- ابصار العين , 111,108, 54, 79, 54, 54و85 .

113- سفينة , ( ( حنف ) ) بحار, 44/339 . 114و 4 ) حياة الحسين , 2/323 ملهوف , 18 .

116- ملهوف , 52 تاريخ كامل , 4/78 .

117- معالى السبطين , 1/228 .

118- توبه /122 .

119- سفينة ( ( فقه ) ) .

120- كافى , 1/36 باب صفة العلما .

121- رجال كشى , 78, رقم الترجمه 133 معجم رجال الحديث , 4/223 اعيان الشيعه , 4/554 .

122- بحار الانوار, 60/311 .

123- فوائد الرضويه , 67 .

124- كشى , 78 معجم رجال الحديث , 4/222 سفينة , ( ( حبب ) ) .

125- ابصار العين 60 البداية والنهاية 8 / 183 .

126- نفس المهموم 259 .

127- كامل الزيارات : باب 23/75 ملهوف ,27بحار, 45/85الامام الحسين واصحابه ,61 .

128- كافى , 1/258 ( ( باب ان الائمة ( ع ) يعلمون متى

يموتون ) ) .

129- طبرى , 5/398 ابصار, 48 .

130- ابصار, 103 . 131و 3 ) ابصار, 62 _ 97 طبرى , 5/419 .

133- طبرى , 5/419 ابصار, 126 .

134- ملهوف , 42 ابصار, 12 .

135- ابصار, 9 طبرى , 5/418 .

136- مقتل الحسين ( ع ) خوارزمى , 1/217 .

137- ( ( ع_ب_داللّه ) ) ف_رزن_د ( ( ج_عفر طيار ) ) , برادر زاده وداماد اميرالمؤمنين ( ع ) است , همسرش ( ( زي_ن_ب ك_برى ) ) ومادرش ( ( اسما بنت عميس ) ) است وى اولين مولود از مسلمانان در سرزمين ح_ب_شه است در سنه هشتاد, در سن نود سالگى از دنيا رفته است , مادرش ( ( اسما ) ) بعد از شهادت جعفر طيار, باابوبكر وبعد از او با اميرالمؤمنين ( ع ) ازدواج كرده است لذا ( ( عبداللّه ) ) ومحمد بن ابى بكر ويحيى بن على ) ) برادران امى هستند ( اسدالغابه , 3/133 استيعاب , 3/880 ) .

138- طبرى , 5/387 كامل ابن اثير, 4/40 .

139- و 2 ) ابصار,39,

140- حياة الحسين , 3/258 .

141- حياة الحسين , 3/260 مقاتل الطالبيين , 61 .

142- حياة الحسين , 3/419 .

143- حياة الحيوان , 2/257, ( ( كلب ) ) .

144- حياة الحيوان , 2/257, ( ( كلب ) ) .

145- كشكول ابن العلم , 160 .

146- سبا/39 .

147- ملهوف , 49 .

148- طبرى , 5/388 البداية والنهايه , 8/164 حياة الحسين , 3/30 الامام الحسين واصحابه , 65 .

149- كافى , 2/68 _ باب الخوف والرجا .

150- بحار الانوار, 70/379 .

151- معجم رجال الحديث

, 20/62 كامل ابن اثير, 6/125 مقاتل الطالبيين ص 318 .

152- العباس , مقر, 106 .

153- ابصار, 30 .

154- ( ( ب_ط_ن ال_رم_ه ) ) سرزمينى وسيعى در منطقه نجداست واستراحتگاه حجاج بصره وكوفه بوده ويكى از مناطق آن , به نام ( ( حاجر ) ) بوده است .

155- ( ( ع_ذي_ب ه_ج_انات ) ) محل تربيت وپرورش اسبان نعمان , مالك حيره بوده وچهار منزل تا كربلافاصله داشته است .

156- اعيان , 1/594 ابصار, 65 الامام الحسين واصحابه , 1/65 حياة الحسين , 3/62 .

157- سفينه , ( ( كوف ) ) بحار, 25/215 .

158- سفينه , ( ( كوف ) ) .

159- بحار, 42/295 .

160- الحديد, 6/120 .

161- كامل الزيارات , باب 23 بحار, 45/87 الامام الحسين واصحابه , 66 .

162- سفينه , ( ( دنى ) ) .

163- تفسير نمونه , 13/21 بنقل از نور الثقلين , 3/324 .

164- نهج البلاغه حكمت 236 .

165- ( ( داستان بثينه ) ) بر وزن ( ( جهينه ) ) از اين قراراست : روزى ام_يرالمؤمنين ( ع ) در بعضى از مزارع فدك , مشغول كشاورزى , وبيل در دستش بودكه زن زي_بايى شبيه ( ( بثينه ) ) دختر ( ( عامر جمحى ) ) كه از زيباترين زنهاى زمان خودش بود, درنظرش متمثل شد وبه حضرت عرض كرد : ( ( هل لك ان تتزوجنى واغنيك عن هذه المسحاة ) ) . ( ( اگ_ر م_را به ازدواج خودت در بياورى تورا از اين بيل زدن بى نياز مى كنم وخزائن زمين را به تو نشان مى دهم ) ) .

اميرالمؤمنين ( ع ) فرمود : ( ( تو كيستى كه به خواستگارى تو بيايم ؟ ) ) . گفت : ( ( من دنيا هستم ) ) . ح_ض_رت ف_رم_ود : ( ( برو وشوهرى غير از من براى خودت پيدا كن كه تو براى من نيستى ) ) دوباره مشغول بيل زدن شد واين اشعاررا زمزمه كرد :

لقد خاب من غرته دنيا دنية آتتنا على ذى العزيز بثينة فقلت لها غرى سواى فاننى عزوف عن الدنيا ولست بجاهل

وماهى ان غرت قرونا بطايل وزينتها في مثل تلك الشمائل عزوف عن الدنيا ولست بجاهل عزوف عن الدنيا ولست بجاهل

( بحار, 73/84 ) .

166- مروج الذهب , 3/450 .

167- تلخيص از يادداشتهاى خطى آيت اللّه حائرى , 82 .

168- ملهوف , 75 .

169- ملهوف 10 الامام الحسين واصحابه , 1/105 اعيان الشيعه , 1/587 بحار, 44/325 .

170- مجمع البيان , 7/144 .

171- مجمع البيان , 1/284 .

172- الانوار الساطعه فى شرح زيارة الجامعة , 1/415 بحار 60/311 . 173و 4 ) تاريخ الخلفا, سيوطى , 208 _ 209 .

175- حياة الحيوان , 2/175, ( ( فهد ) ) .

176- تاريخ الخلفا, سيوطى , 209 .

177- الامامة والسياسة , 1/185 .

178- ملهوف , 74 .

179- ملهوف , 11 .

180- ملهوف , 11 طبرى 5/340 .

181- اسدالغابه , 5/145, الحديد, 6/151 .

182- اسدالغابه , 2/34 الحديد, 6/149 حياة الحيوان , 2/422 پيغمبر وياران , 2/273 .

183- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد, 6/165 پيغمبر وياران , 5/205 .

184- كشف الغمه , 1/586 .

185- زيارت جامعه غير معروفه .

186- شعر از علامه غروى اصفهانى .

187- بحار, 44/327, مقتل الحسين

( ع ) خوارزمى , 1/186 الامام الحسين واصحابه , 1/106 .

188- امالى صدوق , مجلس 30, ص 152 بحار, 44/312 .

189- بحار, ج22 /551 ج27 /304 _ ج29 /25 .

190- كامل الزيارات , باب 108, 336 .

191- موسوعه , 337 اثبات الهداه , 5/195 .

192- بحار, 22/550 بصائر, 445 .

193- كامل الزيارات , باب 32, ص 103, باب 108, ص 326 .

194- تهذيب , شيخ طوسى , 6/106, باب من الزيادات بحار, 100/130 .

195- مقتل الحسين , پاورقى , 145 .

196- بحار, 27/299 ج22 /550 .

197- بحار, 45/394 .

198- الفوائد الرجاليه , 3/335 .

199- بحار, 78/227 ح97 .

200- كحل البصر, 132 .

201- بحار, 22/547 .

202- نهج البلاغه خطبه 190 .

203- ( ( ع_م_ر الاط_رف ) ) آخ_ري_ن ف_رزن_د اميرالمؤمنين ( ع ) وكنيه اش ( ( ابوالقاسم ) ) است چون ش_راف_ت_ش ف_قط ازناحيه پدراست , به او ( ( اطرف ) ) گفته مى شود, در مقابل ( ( عمرو بن على بن حسين ) ) كه ( ( اشرف ) ) ناميده مى شود, چون شرافتش از طرف پدر, به اميرالمؤمنين ( ع ) واز طرف م_ادر, به حضرت زهرا عليها السلام منتهى مى شود ( ( عمر الاطرف ) ) با خواهرش ( ( رقيه ) ) تواما به دنيا آمدند نام مادرش ( ( صهبا ثعلبيه ) ) است , فرزندش ( ( محمد بن عمر الاطرف ) ) با خديجه دختر ح_ض_رت س_ج_اد ( ع

) ازدواج كرد واز او صاحب سه فرزند شده است به نامهاى : ( ( عبداللّه , عبيداللّه وع_مر ) ) درسن 75 سالگى در

( ( ينبع ) ) وفات يافته است حجاج مى خواست ( ( عمر الاطرف ) ) را در ت_ول_ي_ت ص_دقات پيامبر ( ص ) وعلى ( ع ) با ( ( حسن مثنى ) ) شريك نمايد ولى ( ( حسن ) ) نپذيرفت وش_ك_ايت حجاج را نزد عبدالملك به شام برد, لذا توليت موقوفات , منحصرا با ( ( حسن مثنى ) ) شد ( سفينه , ( ( عمر ) ) عمدة الطالب , 331 ) .

204- ملهوف , 12 الامام الحسين واصحابه , 1/108 .

205- قاموس الرجال , 7/215 .

206- ابن ابى الحديد, 3/249 .

207- احزاب /30 .

208- ينابيع الموده باب 64, 367 عمدة الطالب 119 .

209- شورى /23 .

210- قواعد الاحكام 2/346 .

211- بحار, 45/89 الخرائج والجرائح , 1/253 موسوعة كلمات الحسين ( ع ) , 292 .

212- اسدالغابه , 5/588 .

213- قاموس الرجال , 10/396 .

214- بيت الاحزان , محدث قمى , 125 .

215- احزاب /33 .

216- الحديد, 6/220 بحار الانوار, 32/149 جمل , شيخ مفيد, 126 الامامة والسياسة , ابن قتيبه , 55 .

217- بحار, 45/230 تاريخ الخلفا, سيوطى , 208, تاريخ يعقوبى , 2/246 .

218- ملهوف : 83 .

219- كامل الزيارات باب 29, باب نوح الجن على الحسين ( ع ) , 94, الامام الحسين واصحابه , 1/111 .

220- ابصار, 94 حياة الحسين , 3/233 قاموس الرجال , 7/129 .

221- ابصار, 107 .

222- ابصار العين , 130 .

223- ملهوف , 84 .

224- الانوار القدسية ص 70 .

225- الثاقب فى المناقب , 322, نفس المهموم , 35 ( فصل3 ) .

226- ( ( ج_ابر بن عبداللّه انصارى )

) از صحابه جليل القدر پيامبر ( ص ) وپدرش ( ( عبداللّه انصارى ) ) از شهداى احداست ( ( جابر ) ) در غزوه بدر وهيجده غزوه از غزوات پيامبر ( ص ) شركت كرده وسلام آن ح_ضرت را به حضرت باقر العلوم ( ع ) رسانده است وى آخرين صحابه پيامبر ( ص ) است كه درسنه 78 وفات كرده است . ( ( ج_اب_ر ) ) , ل_وح ح_ضرت فاطمه ( س ) را ديده كه اسامى ائمه ( ع ) در آن منقوش بوده واز روى آن , اس_ت_ن_س_اخ ك_رده اس_ت وى اول_ين زاير قبر امام حسين ( ع ) است كه در اربعين به همراه عطيه , آن حضرت را زيارت كرده است جابر, عصا به دست در كوچه هاى مدينه راه مى رفت ومى گفت : ( ( ع_ل_ى خ_ي_ر ال_بشر, فمن ابى فقد كفر, يا معاشر الانصار ! ادبوا اولادكم على حب على فمن ابى فلينظر فى شان امه ) ) . ام_ا اي_نكه چرا ( ( جابر, ابن عباس ومحمد بن حنفيه ) ) در واقعه كربلا شركت نكردند, محققين هر ي_ك پ_اس_خ_ه_ايى داده اند, پاسخ مرحوم ( ( علامه مامقانى ) ) را در احوالات ( ( محمد ابن حنفيه ) ) ذك_رك_ردي_م , ط_ال_بين مراجعه فرمايند ( سفينه , ( ( جبر ) ) رجال كشى ص 40 ش 86 معجم رجال الحديث ,4/14 ) .

227- كامل الزيارات , باب 108 , 336 .

228- فوائد الرضويه , 424 .

229- يس /27 .

230- غافر/45 .

231- مغازى , واقدى , 1/112 .

232- ناسخ التواريخ , 8/342,

احوالات حضرت كاظم ( ع ) .

233- عنكبوت /54 .

234- يس /8 .

235- انفطار/13 .

236- بحار, 46/261 شاگردان مكتب ائمه ( ع ) , 1/93 .

237- بحار, 101, 329 .

238- لهوف , 27 بحار, 44/330 .

239- فاطر/1 .

240- صافات / 164 .

241- تكوير / 21 .

242- غافر/7 .

243- نجم /26 .

244- بقره /161 .

245- فصلت /30 .

246- انفطار/11 .

247- آل عمران /124 .

248- رعد/11 .

249- ذاريات /4 .

250- نازعات /5 .

251- هود/70 .

252- مريم /19 .

253- مغازى , واقدى , 1/79 .

254- تحريم /5 .

255- انبيا / 26 .

256- نحل / 50 .

257- الميزان , 19/33 .

258- بحار, 44/245, حسين ( ع ) نفس مطمئنه , 41 .

259- آل عمران /154 .

260- ملهوف , 28 بحار, 44/330 .

261- حجر/27 .

262- ذاريات /56 .

263- اعراف /179 .

264- اعراف /27 .

265- جن /1 .

266- سبا/12 .

267- ذاريات /49 .

268- اصول كافى , 1/394 باب ان الجن ياتيهم .

269- سفينه , ( ( جنن ) ) , بحار, 63/128 .

270- بحار, 49/239 .

271- الانوار القدسية : 100, للعلامة الشيخ محمد حسين الاصفهاني ( ( قدس سره ) ) .

272- تاريخ الاسلام , ذهبى , 8 ( حوادث سنه 61 ) تاريخ الكامل , 4/19 حياة الحسين , 2/306 .

273- اسدالغابه , 3/262, استيعاب 3/994 .

274- قاموس الرجال , 6/151 .

275- بحار, 29/332 به نقل از صحيح مسلم , 3/1478, ح58 .

276- قصص /22 .

278- سفينه , ( ( خير ) ) بحار, 13/356 .

279- ملهوف 55 _ البداية والنهاية 8/193 .

280- ملهوف , 27 .

281- ( ( م_ح_مد بن حنفيه ) ) , فرزند اميرالمومنين ( ع )

ومادرش ( ( خوله ) ) دختر ( ( جعفر بن قيس بن سلمه حنفيه ) ) است وى از شجاعان روزگار ودر جنگهاى ( ( جمل وصفين ) ) شركت كرده است تولدش درسنه 21 ووفاتش سال 81 مى باشد بعد از اميرالمؤمنين ( ع ) مانند ساير بنى هاشم , گوشه گ_ي_ر وم_ن_زوى بود ( ( مختار ) ) اورا امام خواند وبه نام او بر عراق مستولى شد ودر سال 66 چون ح_اض_رن_شد با ( ( عبداللّه بن زبير ) ) بيعت كند, به طائف تبعيد گرديد ( ( فرقه كيسانيه ) ) اورا امام م_ى خ_وان_ن_دومى گويند او در ( ( جبل رضوى ) ) زنده است , ابوهاشم فرزند او از علماى تابعين به شمارمى رود ( تنقيح المقال , 3/112 سفينه , ( ( حمد ) ) .

282- لهوف , 27 حياة الحسين , 3/31 اعيان الشيعه , 1/588 _ 593 .

283- كافى , 1/348 تنقيح المقال , 3/115 معجم رجال الحديث , 16/48 .

284- تنقيح المقال , 3/112, ( ( محمد ) ) .

285- مناقب , 4/53 .

286- معالى السبطين , 2/122 .

287- طبرى , 5/384, تاريخ كامل , 4/37 .

288- تاريخ يعقوبى 20/250 _ 247 با استفاده از ترجمه مرحوم آيتى , 2/186 .

289- اسدالغابه , 3/192 استيعاب , 3/933 .

290- مناقب , 4/53 .

291- قاموس الرجال , 6/3 .

292- فوائد الرضويه , 312 قاموس الرجال , 6/28 امالى صدوق , م 21, 97 .

293- بحار, 42/152 سفينه ( ( عبس ) ) .

294- ابصار, 76 .

295- كامل الزيارات , باب 23, 72 طبرى , 5/384 تاريخ

كامل , 4/38 .

296- طبرى , 5/384 نفس المهموم ( پاورقى ) 82 .

297- تتمة المنتهى , 65 .

298- الحديد, 20/108 الى 149 استيعاب , 3/906 .

299- الحديد, 20/126 .

300- تاريخ كامل , 4/348 .

301- على الاكبر, مقرم ,ص 86 .

302- مغازى , واقدى , 1/309 .

303- جمل , تاليف شيخ مفيد, 211 .

304- ملهوف ,49 ابصار, 24 .

305- ملهوف , 14 امالى صدوق , م 30, 153 حياة الحسين , 2/318 الامام الحسين واصحابه 1/119 .

306- مغازى , 1/216 .

307- استيعاب , 3/950 بحار, 44/34 .

308- الغدير, 10/38 .

309- الحديد, 4/9 .

310- الحديد, 13/242 .

311- بحار, 45/328 .

312- بحار, 29/332 .

313- س_ي_وطى ن_ق_ل مى كند كه : ( ( لم يعرف هذا الاسم فى الجاهلية , ان اللّه حجب اسم الحسن والحسين حتى سمى بهما النبى ( ص ) ابنيه ) ) . ( ( دو ن_ام حسن وحسين را در جاهليت كسى نمى دانست , خداوند اين دو اسم را مخفى كرده بود تا پيامبر ( ص ) فرزندانش را به اين نام نهاد ) ) , ( تاريخ الخلفا, 187 ) .

314- منتهى الامال , 1/538 .

315- مراة العقول , 6/111 حياة الحيوان , 1/118, ( ( اوز ) ) .

316- تفسير نمونه , 13/21 به نقل از نورالثقلين .

317- ملهوف ص 75 .

318- الانوار القدسية : ص 137 للعلامة الشيخ محمد حسين الاصفهاني ( ( قدس سره ) ) .

319- ملهوف , 26 .

320- مريم /16 .

321- مغازى , واقدى , 499 _ 901 .

322- سلوني قبل ان تفقدوني , 1/254 .

323- مجمع البيان , 4/525 .

324- ملهوف , 53 .

325-

بحار, 33/280 .

326- ملهوف 82 .

327- بحار, 101/273 .

328- ابصار, 110 .

329- ( ( م_ره ع_ب_دى ) ) از ف_رماندهان لشكر اميرالمؤمنين ( ع ) است كه در جنگ جمل به شهادت رسيدبعداز او پسرش ( ( منقذ ) ) پرچم را به دست گرفت و در صفين ونهروان هم از ملازمين ركاب ح_ض_رت ام_ي_ر ( ع ) ب_ود, ولى بعدا منحرف شد ودر حادثه كربلا به سپاه ( ( عمر سعد ) ) ملحق شد وجناب على اكبر ( ع ) را به شهادت رساند ( حياة الحسين , 3/247 ) .

330- طبرى , 5/386 خوارزمى , 1/223 انساب الاشراف , 3/164 اعيان , 1/594 كامل ابن اثير, 4/40 .

331- ناسخ التواريخ , 2/146 ( احوالات سيدالشهدا ( ع ) .

332- تهذيب , 5/1519, وسائل , 10/246, ابواب العمره , باب 7, ح3 .

333- وفيات الاعيان , 6/95 فرهنگ دهخدا, 10/15052 .

334- وفيات الاعيان , 6/86 .

335- الحديد, 20/96 .

336- ملهوف , 73 .

337- بحار الانوار, 44/313 .

338- مجمع البيان , 6/430 .

339- كافى , 1/216 .

340- بهج الصباغه , 5/192 مروج الذهب , 2/370 .

341- بهج الصباغه , 5/192 تاريخ طبرى , 4/523 طبرى , 4/523 .

342- بحار ج43 /179 .

343- فاطمة الزهرا ( س ) _ مقرم / 110 .

344- زندگانى فاطمه زهرا ( ع ) ص 199 دكتر سيد جعفر شهيدى .

345- كافى , 1/398, ح3 , باب مستقى العلم من بيت ال محمد ( ص ) .

346- احزاب /53 .

347- حجرات /2 .

348- نور/36 .

349- مجمع البيان , 7/144 .

350- كشف الغمه , 2/169 .

351- بحار, 25/97, سفينه , (

( بيت ) ) .

352- ( ( ق_تادة بن دعامة بصرى ) ) در سنه 61 اعمى متولد شد در سنه 117 در واسط عراق , در اثر ط_اع_ون ,م_رده اس_ت وى از ح_اف_ظ_ه ب_س_يارى قوى بر خوردار بوده واز نظر اعتقادى , مسلك ( ( ق_درى ) ) داش_ت_ه اس_ت واز محدثين قوى اهل سنت ونسبت به اميرالمؤمنين ( ع ) علاقه ومحبت داشته است ,چون وقتى از خالد بن عبداللّه قسرى امير مكه , درباره على ( ع ) مذمتى را شنيد, از نزد او ب_رخ_اس_ت وس_ه م_رت_ب_ه گ_فت : ( ( زنديق ورب الكعبة , به خداى كعبه سوگند كه خالد بن عبداللّه زنديق است ! ) ) , سفينه ( ( قتد ) ) ( تهذيب التهذيب , 8/306 ) .

353- سفينه ( ( قتد ) ) بحار, 46/357 .

354- بحار, 40/76 .

355- بحار, 44/181 .

356- وفا الوفا, 1 _ 2, 467 .

357- الامامة والسياسه , 1/19 .

358- سفينه , ( ( غير ) ) , بحار, 43/197 .

359- لهوف , 29, اعيان الشيعه , 1/595 .

360- ( ( ق_وم س_با ) ) مردمى آفتاب پرست بودند كه در ناز ونعمت زندگى مى كردند ولى ناسپاس وب_دك_ارب_ودن_د وزنى بر آنان حكومت مى كرد حضرت سليمان به ديار آنان لشكر كشى كرد وسد آن_ان راش_ك_س_ت ودچار ويرانى ونابودى شدند مسكن قوم سبا سرزمين ( ( يمن ) ) فعلى بوده است ك_ل_مه ( ( سبا ) ) دوباره در قرآن كريم استعمال شده است : ( ( و جئتك من سبا بنبا يقين

اني وجدت امراة تملكهم واوتيت من كل شي ولها عرش

عظيم ) ) , ( قاموس قرآن , 3/203 ) .

361- شرح ابن ابي الحديد, 7/125 _ 131 .

362- چ_را س_ي_دال_شهدا ( ع ) از نام اين سرزمين سؤال كرد ؟ آيا نمى داند در حالى كه امام معصوم , ع_ال_م ب_م_ا ك_ان وم_ا ه_و ك_ائن ال_ى ي_وم ال_ق_ي_م_ه است يا در اين سؤال حضرت , اسرار غامضى ن_ه_ف_ته است ,چنانچه شبيه اين سؤالات در قرآن كريم هم ديده مى شود, خداوند تعالى خطاب به حضرت موسى فرمود : ( ( ما تلك بيمينك يا موسى ) ) . يا خطاب به عيسى ( ع ) مى فرمايد : ( ( ا انت قلت للناس اتخذوني وامي الهين ) ) . ي_ا وق_ت_ى پ_ي_ام_ب_ر ( ص ) ب_ه ط_رف ب_در در ح_رك_ت اس_ت , از ن_ام دو ك_وه اط_راف س_ؤال م_ى ك_ند ( مغازى واقدى , 1/51 ) , شايد مصالح خفيه اى در سؤال حضرت بوده ويا اينكه مى خواسته ت_وج_ه دي_گ_ران را ب_ه اين سرزمين جلب كند والا حضرت ( ع ) مى داند كه قضاى الهى لا محاله در اينجاواقع مى شود ( پاورقى مقتل الحسين , مقرم , 231 ) .

363- ملهوف 32 .

364- البداية والنهاية : 8/193 .

365- البداية والنهاية , 8/169 مقتل الحسين , مقرم 204 .

366- الامام الحسين واصحابه 1/161 .

367- الرد على المتعصب العنيد, ابن جوزى , 78 .

368- ابن ابى الحديد, 7/279 .

369- التنبيه والاشراف , ص 274 .

370- سفينه , ( ( حجج ) ) .

371- بحار, 101/235 .

372- بحار, 44/375 طبرى , 5/399 .

373- يوسف /21 .

374- بينه /5 .

375- قمر/50 .

376- رعد/11 .

377-

الميزان , 11/329 .

378- تفسير منهج الصادقين , 7/253 .

379- بحار, 49/117 .

380- منتهى الامال , 2/292 .

381- زمر/9 .

382- سفينة ( ( كمل ) ) بحار, 33/399 .

383- ( ( ب_ل_ن_ج_ر ) ) ش_هرى در خوراست كه در زمان عثمان به دست ( ( سليمان بن ربيعه ) ) فتح شده است ( ابصار, ص 100 ) .

384- س_ل_م_ان در اي_ن_جا ( ( سلمان بن ربيعه باهلى ) ) است يا ( ( سلمان فارسى ) ) چنانچه ابن اثير ذكركرده است ابصار, 100 .

385- طبرى , 5/396 ابصار ان , 95 تاريخ كامل , 4/63 .

386- بحار الانوار, 101/272 .

387- ( ( شراف ) ) نام شخصى است كه در آن منطقه چاهى را حفر كرده بود .

388- ابصار, 7 _ 115 خوارزمى , 1/230, ( ( اعيان ) ) 4/612 تاريخ كامل , 4/47 ملهوف , 43 .

389- مقتل الحسين ( ع ) , 302 .

390- ( ( ع_ذي_ب ه_ج_ان_ات ) ) وادى بنى تميم وتا قادسيه شش ميل فاصله دارد ووجه تسميه آن اي_ن اس_ت كه اسبان ( ( نعمان بن منذر ) ) پادشاه حيره را در آنجا پرورش مى دادند ( مقتل الحسين , مقرم , 220 ) .

391- طبرى , 5/405 _ حياة الحسين , 3 / 84 .

392- البداية والنهاية , 8/173 ابصار, 66 _ 85 مقتل الحسين , مقرم , 221 .

393- حياة الحسين , 3/56 به نقل از انساب الاشراف .

394- سفينه ( ( رشو ) ) بحار, 104 / 274 .

395- الحديد, 9/311 .

396- بقره / 207 .

397- بقرة / 204 .

398- الحديد, 4/73

معجم رجال الحديث , 8/306 .

399- تفسير نمونه , 27/322 .

400- طبرى , 5/407 الفوائد الرجاليه , 1/324 .

401- ( ( ع_ب_يداللّه بن حر ) ) از اشراف وبزرگان كوفه ومردى شاعر وشجاع بود سيصد نفر تيرانداز دراخ_ت_ي_ار داش_ت_ه اس_ت از ن_ظر عقيده , عثمانى است ودر نبرد صفين , اميرالمؤمنين ( ع ) را تنها گ_ذاردوب_ه م_عاويه ملحق گرديد ! ! در واقعه كربلا از دعوت امام حسين ( ع ) سرپيچى كرد وبعد پ_ش_ي_م_ان ش_د وه_مراه ( ( مختار ) ) قيام نمود واز قاتلان حسين ( ع ) انتقام گرفت سپس بر عليه ( ( مختار ) ) قيام كردوبه قرى واطراف كوفه حمله كرد واطرافيان مختاررا كشت خانه او به دستور م_خ_تار ويران گرديد بعد به جنگ ( ( مصعب بن زبير ) ) رفت ولى سربازانش اورا تنها گذاشته واز ت_رس اي_ن_ك_ه م_بادااسير بشود خودرا در فرات انداخت وغرق شد وبه قول علا مه , مردى صحيح الاعتقاد ولى بدعمل بوده است ( الفوائد الرجاليه , 1/328 _ 323 سفينه 2/143 نفس المهموم ) . ( ( ع_ب_ي_داللّه ) ) در پ_ي_ش_ام_د ج_نگ صفين , همسرش را در كوفه گذارد وخودش به شام رفت م_دت_ى گ_ذشت وخبرى از ( ( عبيداللّه ) ) نيامد, لذا همسرش به تصور اينكه در ميدان جنگ كشته شده به ازدواج مردى به نام ( ( عكرمة بن خبيص ) ) در آمد ( ( عبيداللّه ) ) براى پيگيرى ماجرا به كوفه آم_د, ول_ى ( ( ع_ك_رم_ه ) ) ح_اض_ر ن_ش_د ع_ي_ال_ش را ب_ه او ب_رگ_ردان_د, لذا جهت مخاصمه نزد اميرالمؤمنين ( ع )

آمد,حضرت به او فرمود : ظاهرت علينا عدونا, آيا تو نبودى كه دشمن مارا كمك كردى ؟ ) ) در پاسخ گفت : ( ( ايمنعنى ذلك م_ن ع_دل_ك ؟ ق_ال : لا, اي_ن ب_اع_ث م_ى ش_ود كه امروز مرا از عدالت

خود محروم كنى ؟ حضرت فرمود : هرگز . ل_ذا ( ( عكرمه ) ) را احضار كرد وفرمود : حق تماس با اين زن را ندارى وچون اين زن حامله است ,نزد شخص امينى بماند تا از عده وطى به شبهه بعد از وضع حمل , خارج شود, آنگاه به خانه ( ( عبيداللّه حر جعفى ) ) برگردد ( كامل ابن اثير, 3/382 ) . آرى , قرآن مجيد مى فرمايد : ( لا يجرمنكم شنئان قوم على ان لا تعدلوا ) . ( ( دشمنى با افراد, باعث نشود كه از مسير عدالت خارج شويد ) ) .

402- قصر مقاتل , منسوب است به مقاتل بن حسان .

403- م_ع_ج_م رج_ال ال_حديث , 11/67 , ش 7453 ابصار العين , 89 _ مقتل الحسين , مقرم , 223 ,حسين ( ع ) نفس مطمئنه , 149 .

404- مغازى , واقدى , 1/47 .

405- بحار, 18/203 .

406- ملهوف , 56 .

407- كشى , 113 , بحار, 27/204 حياة الحسين , 3/88 .

408- قصر مقاتل , منسوب به مقاتل بن حيان است .

409- نحل / 29 .

410- اسرا / 39 .

411- مريم / 86 .

412- نمل / 90 .

413- مجمع البيان , 7 / 236 .

414- فوائد الرضويه , 308 .

415- الغدير 4/30 .

416- ( ( ي_زي_د ال_رش_ك ) ) ه_و ي_زي_د ب_ن اب_ى

يزيد الضبعى ابوالازهر البصرى , ثقة مات سنة 130 ( تهذيب التهذيب , 11/323 ) .

417- سير اعلام النبلا, 3/305 البداية والنهاية , 8/169 حياة الحسين , 3/44 .

418و419- 3 سفينه , ( ( قر ) ) بحار, 92/107 .

420- لؤلؤ ومرجان , 44 .

421و 422- و 3 ابصار العين , 28 , 10 , طبرى , 5/424 كامل ابن اثير, 4/57 _ 61 .

423- سفينه , ( ( صحف ) ) .

424- بحار, 24/185 , احاديث 1 , 2 , 4 و 5 .

425- تفسير نمونه , 8/20 مستدرك حاكم , 1/289 .

426- مقتل الحسين , مقرم , 434 .

427- قصص / 30 .

428- مغازى , واقدى , 2 / 678 .

429- وقعة صفين , 140 _ بحار, 32 / 419 الحديد, 3 / 169 .

430- الحديد, 2 / 286 .

431- احزاب / 12 .

432- مجمع البيان , 5 / 36 .

433- توبه / 49 .

434- وقعه صفين , 458 .

435- ملهوف , 53 .

436- بحار,44/388, اعيان الشيعة , 1 / 595 البداية والنهاية , 8 / 175 , خوارزمى ,1/245 .

437- تهذيب التهذيب 7/450 .

438- اسد الغابه , 2/290 بحار, 28/130 40/39 پيغمبر وياران , 3/124 .

439- شفا الصدور, 1/373 , شرح نهج ابن ابى الحديد, 2/286 10/14 .

440- ش_بيه اين جريان براى ( ( انس بن حرث كاهلى وبرير بن خضير همدانى ) ) هم ذكر شده است كه ياتعدد قضيه بوده يا اشتباه در اسامى روات , رخ داده است .

441- كشف الغمة , 2/47 .

442- وقعه صفين , 186 .

443- ابصار, 69 _ حياة الحسين , 3/126 اعيان , 1/599

_ حسين ( ع ) نفس مطمئنه , 164 .

444- مقتل الحسين ( ع ) خوارزمى , 2/8, مقتل الحسين مقرم , 289 .

445- ملهوف ,42 البداية والنهاية , 8/181 .

446- ملهوف , 52 .

447- بحار, 44/306 .

448- الامامة والسياسة , 2/19 طبرى , 6/62 .

449- منتهى الامال , 1/542 .

450- رياحين الشريعه 3/164 .

451- ( ( سويد بن عمرو بن ابى مطاع ) ) روز عاشورا مدتى جنگيد وبدنش جراحات زيادى برداشت وب_اص_ورت ب_ه زم_ي_ن افتاد, لذا تصور كردند كه كشته شده , اما وقتى سيدالشهدا ( ع ) به شهادت رس_ي_دواي_ن خ_ب_ررا س_وي_د ش_ن_ي_د, ب_ا ه_م_ان ت_ن مجروح با كاردى كه همراه داشت جنگيد چون شمشيرش را برده بودند تا به شهادت رسيد . ( ( ب_ش_ي_ر ب_ن ع_م_رو ح_ض_رم_ى ) ) در روز ع_اش_ورا با خبر شد كه فرزندش را در سرحدات رى اس_ي_رك_رده ان_د, ام_ام ( ع ) به او فرمود : ( ( من بيعت خودرا از تو برداشتم , برو ودر آزادى فرزندت ت_لاش ك_ن ) ) , اما او گفت : ( ( اكلتنى السباع حيا ان فارقتك يا حسين , زنده , زنده طعمه حيوانات درن_ده ب_ي_اب_ان شوم اگر دست از يارى تو بردارم اى حسين ! ) ) ملهوف , 47 ابصار العين , 101103 كامل ابن اثير,4/79 .

452- طبرى , 5/419 _ 445 .

453- آل عمران / 180 .

454- اسرا / 71 .

455- آل عمران / 179 _ 180 .

456- طبرى , 5/421 .

457- ملهوف 50 .

458- ك_ن_يه ( ( ابو تراب ) ) از طرف پيامبر ( ص ) به اميرالمؤمنين ( ع )

داده شده است وبهترين نامى ك_ه ح_ض_رت را ب_ه آن ص_دا م_ى زدن_د, خوشحال مى شد ودوست مى داشت , همين ( ( ابو تراب ) ) بود,هرچند مردم شام با گفتن اين جمله , قصد تنقيص حضرت را داشتند . ( ( غ_زوه ذوال_ع_ش_يره ) ) , در مسجد خوابيده بود, رسول خدا ( ص ) تشريف آوردند وملاحظه كردند ك_ه پ_ارچ_ه اي_ى ك_ه روى ح_ض_رت ب_وده , ك_ن_ار رف_ت_ه وگ_رد وغبار روى سروصورت حضرت ن_ش_سته است ,رسول خدا ( ص ) غبارهارا از روى اميرالمؤمنين پاك كردند ودو مرتبه فرمود : برخيز اى ابوتراب ! ( بحار, ج35 , ص 50 _ ابن ابى الحديد, ج1 , ص 11 نهج الحق , علامه حلى , ص 222 ) .

459- ش_ع_ر از ( ( اب_ى اخ_زم ط_ائى ) ) است , پسرى داشت نسبت به پدر بدرفتارى مى كرد, پس از م_دتى ( ( اخزم ) ) مرد وچند پسر از او باقى ماند,روزى پسرانش بر جد خود هجوم بردند واورا كتك زدند ! آنگاه اين بيت شعر را گفت :

ان بنى ضر جونى بالدم شنشنة اعرفها من اخزم .

شنشنة اعرفها من اخزم . شنشنة اعرفها من اخزم .

460- نفس المهموم , ص 614 منتهى الامال , ج1 , ص 349 .

461- تفسير كشاف , ج2 , ص 503 .

462- مغازى , واقدى , ج2 , ص 835 , شرح ابن ابى الحديد, ج17 , ص 281 .

463- نهج البلاغه , خطبه 11 .

464- الكنى والالقاب , ج1 , ص 327 ( ابن وفيات الاعيان , ج2 , ص 365 حياة الحيوان , ج1

, ص 186 .

465- بحار 43/170 .

466- ( ( ح_ارث ه_م_داني ) ) از تابعين واز خواص اصحاب اميرالمؤمنين ( ع ) است كه علوم زيادى را ازح_ض_رت ك_سب كرده است , ( ( قبيله همدان ) ) در ولا ودوستى حضرت نظير ندارند لذا حضرت درحق آنان مى فرمايد :

فلو كنت بوابا على باب جنة لقلت لهمدان ادخلي بسلام

لقلت لهمدان ادخلي بسلام لقلت لهمدان ادخلي بسلام

( ( حارث ) ) , راوى حديث : ( ( لا يموت عبد يحبنى فتخرج نفسه حتى يرانى حيث يحب ) ) است وى از اختلاف مردم نسبت به اميرالمؤمنين ( ع ) رنج مى برد, اما حضرت , جمله معروف را به او فرمود كه : ( ( اعرف الحق تعرف اهله ) ) وفات حارث را بين سالهاى 63 تا 70 نوشه اند ( تنقيح المقال , ج1 ص 245 _ اعيان , ج4 , ص 366 بحار, ج39 , ص 239 الحديد, ج1 , ص 299 ) .

467- بحار 24/79 .

468- نور الثقلين , ج5 , ص 585 تفسير برهان , ج4 , ص 466 تفسير صافى , ج2 , ص 822 .

469- الحديد, ج6 , ص 309 .

470- منتخب الاثر ص 271 .

471- تاريخ الخلفا, سيوطى , ص 220 .

472- تاريخ الخلفا, سيوطى 251 , حياة الحيوان 1/103 .

473- بحار 28/60 .

474- مقتل الحسين مقرم 399, اشعار از مرحوم ( ( آية اللّه شيخ هادى كاشف الغطا ) ) است .

475- بحار, 78/126 .

476- پيغمبر وياران , 4/117 به نقل از اسدالغابه , 3/119 .

477- الحديد, 6/282 .

478- الامامة والسياسة , 1/87 .

479- نهج

البلاغه , خطبه 26 .

480- اش_اره ب_ه ح_ك_مت 312 نهج البلاغه است ( ( كفى بالا جل حارسا ) ) براى مرگ كافى است كه نگهبان انسان باشد ) ) .

481- طبقات ابن سعد, 4/6 استيعاب , 3/1184 رقم الترجمة 1931 .

482- ملهوف , 49 .

483- ناسخ التواريخ , 2/377 .

484- وى ( ( ح_سن بن يسار ) ) , مادرش ( ( خيره ) ) كنيز ( ( ام سلمه ) ) , همسر رسول خدا ( ص ) است , او ازط_رف_داران ( ( م_س_ل_ك ق_درى ) ) ب_وده ودر اي_ن زم_ي_ن_ه م_كاتباتى هم با امام حسن وامام حسين ( ع ) داشته است شاگردش ( ( ابن ابى العوجا ) ) مادى پرست معروف است كه بعدا از وى دست م_ى كشد,چون مى گفت : حسن بصرى آدم مختلطى است , گاهى جبرى مى شود وگاهى قدرى ويك عقيده ثابت ندارد . ( ( ح_س_ن ب_ص_رى ) ) از م_ن_ح_رف_ي_ن وم_ع_ت_رض_ين به اميرالمؤمنين ( ع ) بود ودر اثر نفرين آن ح_ض_رت ه_م_يشه محزون بود گويا از دفن رفيقش بر گشته يا گمشده ايى داشته ومى گفت : ( ( نفرين مردصالحى دامنگير من شده است ) ) حضرت , لقب ( ( سامرى امت ) ) به او داده است توحيد صدوق , 253بحار, 41/302, سفينه , ( ( حسن ) ) ) .

485- بحار الانوار, 5/123 بلاغة الحسين , 57 .

486- بحار, 32/225 .

487- تاريخ يعقوبى , 2/246 .

488- توحيد صدوق , 385 .

489- يوسف /68 .

490- اسرا/4 .

491- غافر/20 .

492- غافر/20 وصحيح آيه شريفه سوره نمل آيه 77 (

ان ربك يقضي بينهم بحكمه ) است .

493- سبا/14 .

494- اسرا/17 .

495- فصلت /12 .

496- طه /72 .

497- قصص /29 .

498- يوسف /41 .

499- طلاق /3 .

500- قمر/49 .

501- انسان /3 .

502- روح مجرد, آيت اللّه حسينى تهرانى , 455 .

503- ابصار, 23 .

504- الانوار القدسية ص 142 .

505- توحيد صدوق , 90 مجمع البيان , 10/565 سفينه , ( ( صمد ) ) .

506- توحيد صدوق , 90, ح3 .

507- احزاب /33 .

508- واقعه /79 .

509- مجمع البيان , 10/561 .

510- توحيد صدوق , باب 4, 89 .

511- اعلام الدين , ديلمى , 66 .

512- ملهوف , 53 .

513- خصال , 49, ح35 , ( ( باب الاثنين ) ) الميزان 14/364 .

514- تفسير كبير, فخر رازى , 23/21 .

515- تفسير كبير, 20/236 تاريخ الخلفا, سيوطى13 .

516- سفينة ( ( امى ) ) .

517- تاريخ يعقوبى , 2/67 ( ترجمه مرحوم آيتى ) .

518- ناسخ التواريخ , 2/100 ( احوالات امام صادق ( ع ) .

519- تاريخ الخلفا سيوطى , 194 _ 254 حياة الحيوان , 1/84 _ 104 .

520- ابراهيم بن محمد بن على بن عبداللّه بن عباس بن عبدالمطلب .

521- نحل /112 مروج الذهب 3/313 .

522- قاموس الرجال4 /321, سفينه ( ( سعد ) ) .

523- ابصار 38 _ ملهوف 51 .

524- شعر از : عمان سامانى .

525- وسائل , 11/421, ( ( ابواب الامر بالمعروف والنهى عن المنكر ) ) .

526- سفينة , ( ( وعظ ) ) . 527و 3 ) مستدرك حاكم , 1/289, كتاب الجمعه .

529- مجمع البيان , 10/527 .

530- تفسير نمونه , 27/171 .

531- نوح /7

.

532- سفينه ( ( زلخ ) ) .

533- بحار, 46/28 سفينه , ( ( كتب ) ) .

534- نهج البلاغه , كلمات قصار 327 .

535- الحديد, 6/306, ذيل خطبه 83 با استفاده از پيغمبر وياران , 2/171 .

536- بحار, 20/260 الحديد, 1/20 مستدرك حاكم , 3/33 .

537- ملهوف , 51

12- داستانهايى از گريه بر امام حسين (ع )

نويسنده

حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده

مقدمه

الحمد لله رب العالمين ، الصلوة و السلام على اشرف الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابى القاسم محمد المعصومين الذين اذهب الله عنهم الرجس اهل البيت و طهرهم تطهيرا ، سيما حجة بن الحسن العسكرى روحى وارواح العالمين له الفداء ،

قال الله تبارك وتعالى فى محكم كتابه العظيم ((ومن يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب ))(1)

هر كس شعائر و نشانه ها و علامتهاى دين خدا را محترم و گرامى بدارد شايسته تكريم و احترام بوده و از كمالات پاكدلى و خداشناسى است .

يكى از اعمالى كه شعائر و نشانه ها و زمينه هاى تقوى و رشد معنوى و روحى را فراهم مى كند ، عزادارى و سوگوارى و ماتم و نوحه سرايى و مرثيه خوانى و ناله و زارى وبى تابى و شيون و جزع وفزع و گريه كردن براى حضرت امام حسين (ع ) است ، چه شعارى از اين بالاتر چه يادى از اين بهتر چه ذكرى از اين مهمتر چه علامتى از اين واضحتر كه انسان ياد حسين (ع ) كه ياد خداست كند ، چه ذكرى از ذكر حسين (ع ) مهمتر كه خدا از اول ما خلق الله همه اش ياد حسين (ع ) بوده و به همه عرشيان و انبياء و واوصياء و اولياء توصيه و سفارش ياد وذكر وگريه و عزادارى حسين (ع ) را كرده ، خود خدا به حضرت موسى ع خطاب كرد :

اى موسى كسيكه گريه كند و يا بگرياند و يا خود را شبيه به گريه كنندگان در آورد بدنش به آتش جهنم حرام ميشود

. (2)

خود پيغمبر خدا(ص ) فرمود : هرچشمى در روز قيامت گريان است مگر چشمى كه براى حسين (ع ) گريه كند كه در آن روز خندان و مژده به نعمتهاى بهشت به او داده مى شود .

خود حضرت امير المؤ منين على (ع ) وقتى به امام حسين نظر كرد فرمود : اى گريه هر مؤ من .

خود حضرت زهرا(عليهاالسلام ) براى امام حسين (ع ) اشك ريخت .

خود حضرت امام حسن (ع ) فرمود : هيچ روزى مثل روزهاى مصيبت تو اى حسين نمى شود .

خود امام حسين (ع ) فرمود : من كشته اشكهاى شما هستم . هيچ بنده اى نيست كه براى ما يك قطره اشك از چشمش بريزد يا گريان شود ، جز اينكه خداوند جاى او را هميشه در بهشت قراردهد .

خود امام سجاد(ع ) وقتى طعام و آب مى ديد همه اش براى باباش امام حسين (ع ) گريه مى كرد .

خود امام باقر(ع ) فرمود : هر مؤ منى كه براى كشته شدن امام حسين (ع ) چشمهاش گريان بشود بطورى كه اشك بر صورتش جارى بشود خدا او را براى هميشه در غرفهاى بهشت جا مى دهد .

اگر كسى براى امام حسين (ع ) نوحه و ندبه و گريه كند و خانواده و فاميل ودوستان و شيعيان را براى اقامه عزا دعوت كند و بعد به هم تسلى بدهند ، من ضامن هستم كه خدا ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جنگ در راه خودش (خدا) را در نامه عملش بنويسد .

هركس كه بياد مصيبتهاى ما و حسين و اهلبيتش بيفتد

و دلش براى ما بسوزد ، ملائكه تمام گناهانش را مى آمرزند .

خود امام صادق (ع ) فرمود : هركس كه مصيبتهاى ما را ياد كند يا ما پيش او ياد آور شويم و به اندازه پر مگسى براى ما اشك بريزد خدا تمام گناهان او را اگر چه به اندازه كف دريا هم باشد مى بخشد .

هر كس براى مظلومى ما و ظلمى كه به ما شده ، مهموم و مغموم و گريان شود و براى ما آه بكشد خداى سبحان ثواب تسبيح به او مى دهد . و حزنش براى ما عبادت است . . .

هر كس چشمش گريان شود براى خونى كه از ما ريخته شده يا حقى كه از ما گرفته شده يا حرمت و شخصيت ما را هتك كرده شده ، خداوند هميشه جاى او را در بهشت قرار مى دهد .

هر جزع و گريه مكروه است ، مگر براى حسين (ع ) كه ثواب هم دارد . امام حسين (ع ) براى زوار و گريه كنندگانش طلب مغفرت مى كند . اگر زائر يا گريه كننده بداند چه مقامى پيش خدا دارد . . .

هر كسى كه در مرثيه و نوحه سراى حسين (ع ) شعر بگويد و پنجاه نفر را بگرياند بهشت براى اوست تا ميرسد به ده يا و يك نفر و يا خودش براى ما گريه كند و خود را شبيه گريه كنندكان در آورد جايش در بهشت است . . .

ويا خود حضرت موسى بن جعفر(ع ) براى جدش عزادارى و گريه سرايى مى كردند . . . .

يا خود امام رضا(ع ) ميفرمايد :

هر كس بياد مصيبتهاى ما و آنچه كه به سرما آورده اند گريه كند ، روز قيامت در درجه و مقام ما هست و هر كس بياد مصبيتهاى ما بگريد و بگرياند ، در روزيكه تمام چشمها گريان است چشم او گريان نمى شود .

هر كس در مجلسى كه امر ما را احياءو زنده ميكنند ، بنشيند ، خدا قلب او را نمى ميراند در روزى كه همه قلبها مرده است .

اگر گريه بر امام حسين (ع ) كنى و اشكت روى صورتت جارى بشود حق تعالى همه گناهان كبيره و صغير ترا مى آمرزد خواه كم باشد يا زياد ، اگر هنگامى كه مى خواهى خدا را ملاقات كنى مى خواهى هيچ گناهى نداشته باشى ، پس بر امام حسين (ع ) زيارت بخوان و گريه كن .

خود امام جواد و امام هادى و امام عسگرى و خود امام زمان (ع ) برجد خودشان امام حسين گريه مى كردند . اصلا خود امام زمان فرمودند : اگر اشكهاى چشمم تمام شود برايت خون گريه مى كنم . كه انشاالله در جايش خواهد آمد .

اين اوراق آغشته به تحرير را كه در مقابل مى خوانيد ((ثواب گريه و تاريخچه گريه و روضه بر امام حسين (ع ) است )) كه براى ما روشن مى كند كه عزادارى و روضه و گريه براى امام حسين (ع ) از زمان حضرت آدم بوده نه از زمان صفويها كه يكسرى آدمهاى كج فكر مى گويند : روضه خوانى از زمان صفويها بوده كه آنها درست كرده اند .

با تحقيق و بررسى هايى كه به عمل آمده از زمان

آن حضرت (آدم ) بوده و اولين روضه خوان حضرت جبرئيل (ع ) و اولين گريه كن حضرت آدم بوده تا الا ن .

انشاءالله خدا همگى ما را جزو گريه كنندكان حضرت اباعبدالله قرار دهد و اگر هم اين جزو (داستانهايى از گريه بر امام حسين جلد اول ) ثوابى داشته باشد ، آن رابه روح امام راحل ، شهدا ، علما ، بزرگان ذوالحقوق ، همچنين برادر شهيدم آشيخ احمد ميرخلف زاده هديه مى نمايم .

السلام عليكم و رحمة الله .

نوكر و روضه خوان آستان حسين آل محمد(ص )

على ميرخلف زاده

گريه حضرت آدم

وقتى كه حضرت آدم (ع ) از بهشت بيرون شد از كارى كه كرده بود و از فراق حوا و بهشت ، آنقدر گريه كرد ، كه روى صورتش دو شيار مثل جوى درست شد و اشك چشمش از آن جارى مى شد كه پرنده ها از آن ميآشاميدند .

و تا چهل سال اين گريه ادامه داشت ، و از كرده خود پشيمان و تائب بود . و توبه كرد . خداوند متعال توبه او را پذيرفت و حضرت جبرئيل (ع ) را فرستاد كه كلماتى به حضرت آدم (ع ) بياموزد و آن كلمات همان بود كه قبلا در عرش ديده بود .

حضرت جبرئيل (ع ) به او فرمود : بگو : يا حميد بحق محمد ، يا عالى بحق على ، يافاطر بحق فاطمه ، يامحسن بحق الحسن و (ياذ الاحسان بحق ) الحسين منك الاحسان .

وقتى حضرت آدم (ع ) به اسم امام حسين (ع ) رسيد ، اشكش جارى شد و قلبش به درد آمد . فرمود :

اى برادر

جبرئيل چرا در ذكر پنجمين اسم كه حسين است قلبم شكست و اشكم جارى شد ؟

حضرت جبرئيل فرمود : اى آدم به اين فرزندت مصبتى وارد مى شود كه تمام دردها و غمها و مصيبتها پيش اين ناچيز است ؟ حضرت آدم (ع ) فرمود : اى برادر آن مصيبت چيست ؟ حضرت جبرئيل (ع ) واقعه كربلا را براى او مى گويد ، و ميفرمايد : او را تشنه و غريب و بيكس و تنها و بى يار و ياور شهيد مى كنند ، اى آدم ؛ اگر او را در حالى كه مى فرمود : واعطشاه ، واقلة ناصراه مى ديدى . . . بطورى كه تشنگى ميان او و آسمان مثل دود حايل شده بود . . . . هيچكس جواب او را نمى دهد .

مگر با شمشير و . . . او را مانند گوسفند از پشت سر ذبح مى كنند و مال و كاروانش را بتاراج و غارت مى برند . . . سر او و يارانش را شهر به شهر مى گردانند . . .

حضرت آدم (ع ) تا اين واقعه را شيند مثل مادرى كه جوانش را از دست داده بلند بلند گريه كرد . (3)

اى در عزايت آدم و حوا گريست

يا كه ساكنان عالم بالا گريسته

پيمبران مرسل و ذرات كائنات ،

از هفت ارض تا به ثريا گريسته

اين بس براى غريبيت اى باعث نجات

گبر و يهود و قوم نصارى گريسته

هم ساكنان معبد و هم واقفان دير

هم جاثليق پير كليسا گريسته

آن ظلمها كه شد بتو در دشت كربلا

هم دوست گريه كرد و هم اعدا گريسته

حوران باغ خلد برين تو

اى شهيد

اندر جنان بهره لعيا گريسته

بر كشته تو اى شه بى غسل و كفن

مجنون وار زينب و ليلا گريسته

ما دام عمر ، سيّد سجاد ناتوان

اندر عزات اى شه والا گريسته (4)

نفرين آدم به يزيد

وقتى كه حضرت آدم (ع ) به زمين آمد ، حضرت حوا(عليهاالسلام ) را نديد ، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمين را گشت كه مرورش بكربلا افتاد ، وقتى كه به زمين كربلا رسيد ، مريض احوال شد و عقب افتاد و سينه اش تنگ و بى جهت به زمين افتاد ، اتفاقا آنجايى كه زمين خورد قتگاه حضرت سيدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد . حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند كرد و عرضكرد : اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده كه اينجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى كه تمام زمين را گشتم اينطور بلايى به من نرسيد ولى تا پايم را به اين سرزمين گذاشتم ، به اين بلاها گرفتار شدم مگر اين زمين چه زمينى است ؟ !

خطاب رسيد : اى آدم هيچ گناهى از تو سر نزده ، ليكن اينجا سرزمين كربلاست سرزمينى است كه فرزندت حسين را بدون هيچ گناهى مى كشند ، و اين خونى كه از پاى تو جارى شد بخاطر اينستكه با خون حسين موافقت كند و با او هم پيمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض كرد : آيا حسين پيغمبر است ؟

خطاب رسيد : خير ، وليكن نوه پيغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .

عرض كرد : قاتل و كشنده او كيست ؟

فرمود : قاتلش يزيد است و او را

لعن كن .

حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن كرد و چند قدمى كه رفت بكوه عرفات رسيد و حوا را پيدا كرد . (5)

ميسوزم و زسوزش جان ناله مى كنم

در قلبم آتشى است از آن ناله مى كنم

در ماتم خزان زده گلهاى پرپرى

چون بلبلى زپرده جان ناله مى كنم

دارم خبر زناى گلوى بريده اى

زين رو چو نى به آه و فغان ناله مى كنم

آثار طبع من نبود شعر ساده اى

با اشك و خون ديده حسان ناله مى كنم (6)

گريه و نفرين حضرت نوح

وقتى كه حضرت نوح (ع ) سوار كشتى شد ، همه دنيا را سير كرد ، تا به سرزمين كربلا رسيد ، همينكه به سرزمين كربلا رسيد ، زمين كشتى او را گرفت ، بطورى كه حضرت نوح (ع ) ترسيد غرق شود ، دستها را به دعا و نيايش برداشت ، وپروردگارش را خواند و عرضكرد : خدايا ، من همه دنيا را گشتم ، مشكلى برايم پيدا نشد ، ولى تا به اين سرزمين رسيدم ترس و وحشت عجيبى برايم ظاهر گشت ، و بدنم لرزيد و خوف شديدى تمام وجودم را گرفت ، كه تا بحال اينجورى نشده بودم ، خدايا علتش چيست ؟

حضرت جبرئيل (ع ) نازل شد و فرمود : اى نوح در اين سرزمين سبط خاتم پيغمبران و فرزند خاتم اوصياء كشته مى شود . و روضه كربلا را خواند .

حضرت نوح (ع ) منقلب گشته و اشكهايش سرازير شد و فرمود : اى جبرئيل قاتل او كيست كه اينطور ناجوان مردانه حسين (ع ) را بشهادت ميرساند ؟ !

حضرت جبرئيل (ع ) فرمود : او را كسى كه

نفرين شده اهل هفت آسمان و هفت زمين است مى كشد .

حضرت نوح (ع ) (درحاليكه ناراحت وگريان بود) قاتلين او را لعنت كرد ، و كشتى براه افتاد تا به كوه جودى (حرم شريف حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) است ) رسيد و در آنجا ايستاد . (7)

زخم ترا شويم از اشك دوديده

بوسه بگيرم زرگهاى بريده

واى حسينم واى حسينم

شكوه برم بر خدا با دل خسته

يك بدن و اين همه نيزه شكسته

واى حسينم واى حسينم

بسكه مرا زد عدو از ره كينه

سوخت به حال دلم قلب سكينه

واى حسينم واى حسينم

قاتل تو مى برد محمل ما را

گوشه ويران دهد منزل ما را

واى حسينم واى حسنيم

خواست به لبهاى تو خنده نباشد

بعد تو زينب دگر زنده نباشد

واى حسينم واى حسينم

موسم دورى ما و تو رسيده

همسفرم شو به رگهاى بريده

واى حسينم واى حسينم

داغ تو ديشب چراغ دل ما بود

خيمه آتش زده منزل ما بود

واى حسينم واى حسينم (8)

حزن حضرت آدم

وقتى كه انوار خمسه طاهره در انگشتان او اشراق نمود ، نور جناب امام حسين (ع ) در ابهام قرار گرفت ، و هر وقت چشم حضرت آدم (ع ) به ابهامش مى افتاد مهموم و محزون مى شد . و اين اثر تا حال باقى است كه هر كس ، خنده بر او غالب شود وقتى كه به انگشت ابهام نگاه كند حزن بر او غالب مى شود . (9)

ايكاش در عزاى تو خون مى گريستم

دمساز زخمه هاى جنون مى گريستم

يك سينه داشتم به زلالى آسمان

از ابرهاى تيره فزون مى گريستم

همناله با تمامى ياران تو حسين

ايكاش در تمام قرون مى گريستم

سر چشمه هاى اشكم اگر خشك مى شدند

آنگاه مى نشستم

و خون مى گريستم

عشقت مگر نبود كه دست مرا گرفت

وقتى زپا فتاده نگون مى گريستم

اين گريه آبروى من است و دليل عشق

اى عشق بى نگاه تو ، چون مى گريستم

ايكاش در ترنم شعر زلال اشك

از مرزهاى واژه برون مى گريستم (10)

حزن نوح

حضرت جبرئيل (ع ) بنام آن حضرت ( حسين(( ع ))) ميخى به كشتى حضرت نوح (ع ) كوبيد .

از موضع ميخ نورى درخشيد و رطوبتى مانند خون از آن ظاهر شد كه موجب حزن و اندوه حضرت (ع ) و نوحه او گرديد . (11)

قطره اى اشك تو يك دريا عطش

هرم لبهاى تو يك صحرا عطش

در نگاه گرم تو حس مى شود

يك جهان ايثار ، يك دنيا عطش

تانبينى عاشقان را تشنه كام

آمدى درياى غيرت با عطش

تا كوير خشك لبهاى تو ديد

سوخت چون خورشيد سر تا پا عطش

تشنه بيرون آمدى تا از فرات

بى تو دارد آب هم حّتى عطش

بى تو در ميخانه خُمّ مى شكست

علقمه شد بزم غم ، سقّا عطش

بعد تو روح بلند عاطفه

قطره قطره آب ميشد با عطش (12)

گذر حضرت ابراهيم بكربلا

حضرت ابراهيم (ع ) سوار براسب بود كه گذرش به سرزمين كربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسيد ، اسب حضرت بزمين خورد و حضرت ابراهيم (ع ) از اسب بزمين افتاد و سرش شكست و خونش جارى گشت و اشكش آمد و مخزون گرديد .

در آن حال شروع باستغفار كرد و فرمود : خدايا مگر چيزى از من سرزده كه دچار اين بلا شدم ؟

حضرت جبرئيل (ع ) نازل شد و فرمود : اى ابراهيم ؛ گناهى از تو سر نزد ليكن در اينجا نوه دختر پيغمبر خاتم انبياء صلى عليه و پسر خاتم اوصيا كشته مى شود و اين خونى كه از تو جارى شد با خون او موافقت كرد .

حضرت ابراهيم (ع ) با حالت حزن و اندوه فرمود : اى جبرئيل چه كسى او را

مى كشد ؟

جبرئيل فرمود : آن كسى كه اهل آسمان و زمين او را لعنت كرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جارى شده ، و خداوند وحى فرمود : به قلم كه تو مستحق ستايش و مدح و ثنا هستى ، بخاطر اينكه اين لعن را نوشتى .

حضرت ابراهيم (ع ) (محزون و گريان ) دستهايش را بلند كرد و يزيد را زياد لعن كرد و اسبش بازبان فصيح آمين گفت .

حضرت ابراهيم (ع ) به اسبش فرمود : از نفرين من چه چيزى

را متوجه شدى كه آمين گفتى ؟

گفت : ابراهيم يكى از افتخارات من اينستكه كه تو سوار بر من شوى و وقتى كه به زمين خوردم و شما از پشت من افتادى خيلى خجالت كشيدم ، و مسببش هم يزيد لعنتى بوده . (13)

دلى خونين چو باغ لاله دارم

به سينه زخم چندين ساله دارم

به ناى دل بياد نينوايت

نواى هفت بند ناله دارم

زاشكت ژاله ها را آفريدند

زداغت لاها را آفريدند

بيادت هر نيستان نينوا شد

به سوگت ناله ها را آفريدند(14)

گريه ابراهيم

وقتى كه پرورگار متعال به حضرت ابراهيم (ع ) دستور داد كه بجاى حضرت اسماعيل (ع ) اين گوسفند را ذبح كند . (خواست او را امتحان كند كه آيا بدستور پرورگارش فرزند دلبندش حضرت اسماعيل را ذبح مى كند يا خير . و راءفت پدر و فرزندى او را مى گيرد و آن چيزى كه در قلب هر پدرى نسبت به فرزندش مى باشد يا نه . )

حضرت ابراهيم (ع ) محكم و استوار بر دستور خداوند ايستادگى نمود تا به آن ثواب عالى كه به مصبيت ديده

ها مى دهند او هم استحقاق پيدا كند .

كه الحمدلله هم خوب امتحان پس داد و به آن ثواب هم رسيد و خداوند هم گوسفندى براى او فرستاد و فرمود :

اين گوسفند را بجاى اسماعيل ذبح كن و جهت ارتفاء درجه به حضرت ابراهيم (ع ) وحى فرمود : اى ابراهيم ؛ محبوب ترين خلق نزد تو كيست ؟

عرض كرد : بار پروردگارا خلقى نيافردى كه پيش من محبوب تر از حبيب تو محمد (ص ) باشد .

پروردگار عالم فرمود : آيا او را بيشتر دوست دارى يا خودت را ؟ عرض كرد : او را بيشتر دوست دارم .

خطاب رسيد : آيا فرزندت را بيشتر دوست دارى يا فرزند او را ؟ عرض كرد : فرزند او محبوتر است .

خطاب رسيد : آيا ذبح فرزند او به ظلم و ستم به دست دشمنان پيش تو درد آورتر است يا ذبح فرزندت به دست خودت به اطاعت من ؟ !

فرمود : خدايا خب معلوم است كشته شدن ذبح او به دست دشمنان براى قلبم درد آورتر و محزون تر است .

در اينجا خداوند متعال براى حضرت ابراهيم (ع ) روضه خوانى كرد و فرمود : اى ابراهيم گروهى كه خود را از امت پيغمبر اسلام محمد(ص ) مى پندارند ، فرزندش حسين (ع ) را بعد از او به ظلم و ستم مى كشند و بخاطر اين كارشان سزاوار خشم و غضب من مى گردند . . .

حضرت ابراهيم با شنيدن اين مصائب ناله اى زد و دلش به درد آمد و صداى خود را به گريه بلند نمود .

خطاب رسيد : اى ابراهيم ناله

و فرياد و هَمَّت را كه براى فرزندت اسماعيل كه مى خواستى بادست خودت به ناراحتى و ناله ذبح كنى ، بر حسين و كشته شدن حسين فدا كردم و بخاطر اين گريه و ناله هايى كه براى حسين كردى ، بالاترين درجات اهل ثواب بر مصيبت واجب كردم و فديناه بذبح عظيم . (15)

اى در غمت همين نه دو عالم گريسته

چندين هزار عالم و آدم گريسته

عالم چگونه بر تو نگريد كز اين عزا

جد تو مهتر همه عالم گريسته

تنها نه روح نوح بود بر تو نوحه گر

كاروان انبياء همه با هم گريسته

ادريس و شيث و يوشع و داود و هود و لوط

الياس و خضر و صالح و آدم گريسته

در صحن خلد موسى عمران شكسته دل

در بام چرخ عيسى مريم گريسته

تا تشنه ديد لعل تو اى شهريار دين

خيف و منا و مشعر و زمزم گريسته (16)

نفرين حضرت اسماعيل

گوسفندان حضرت اسماعيل (ع ) كنار شط و نهر و آب فرات ميچريدند كه چوپان براى حضرت خبرآورد كه چند روز است گوسفندان از اين مشرعه آب نمى خورند .

حضرت اسماعيل (ع ) سبب آن را از خداوند متعال پرسيد ؟ ! حضرت جبرئيل (ع ) نازل شد و فرمود : اى اسماعيل سبب آن را از گوسفندان سئوال كن آنها به تو ميگويند .

حضرت اسماعيل (ع ) از گوسفندان سئوال كرد كه به چه جهت آب نمى خوريد ؟

گوسفندان به زبان فصيح گفتند : بما خبر رسيده كه فرزند تو حسين (ع ) كه نوه دخترى پيغمبر محمد صلى عليه و آله است در اينجا تشنه كشته مى شود . پس ما هم بخاطر اين مصيبت محزون و مهموم

هستيم و از اين شريعه آب نمى خوريم بياد آن اندوه و غم و غصه اى كه برامام حسين (ع ) وارد شده .

حضرت اسماعيل ناراحت و گريان فرمود : چه كسى او را بقتل مى رساند . گوسفندان گفتند : قاتلين آن بزرگوار نفرين شده آسمانها و زمين ها و همه خلايق است .

حضرت اسماعيل (ع ) نالان و گريان فرمود : بارالها بر قاتلين حضرتش لعنت فرست . (17)

فاش از فلك بر آن تن بى سرگريستى

ز آنروز تا به دامن محشر گريستى

زاشك ستاره ديده ى گردون تهى شدى

بروى بقدر زخم تنش گر گريستى

ايكاش چون فلك بدى اعضا تمام چشم

تا بهر نور چشم پيمبر گريستى

كشتند و از نشان ز مسلمانى ايدريغ

آنرا كه از غمش دل كافر گريستى

آه از دمى كه بادل چاك از پى دفاع

خواهر بنعش چاك برادر گريستى (18)

مرور حضرت موسى و نماينده اش

يك روز حضرت موسى (ع ) با حضرت يوشع بن نون (ع ) در اطراف زمين سير ميكرند كه به سرزمين كربلا رسيدند ، اتفاقا كفش حضرت موسى (ع ) پاره و كف آن جدا شد و خارى به پاى حضرتش اثابت كرد و پايش خونى شد و درد كشيد ، ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند كرد و فرمود : خدا چه بدى از من سرزده بود كه دچار اين بليه شدم .

خداوند متعال به او وحى ، و روضه كربلا را فرمود : اينجا حسينم را شهيد مى كنند ، اينجا خونش را مى ريزند ، اينجا حسين را محزون و نالان مى كنند و من مى خواستم خون و حزن تو با او موافق باشد .

حضرت موسى (ع ) فرمود

: خدايا حسين كيست ؟ ! وحى رسيد : او سبط محمد مصطفى (ص ) و پسر حضرت على مرتضى (ع ) است .

موسى ناراحت و گريان شد و فرمود : قاتل او كيست ؟ خطاب رسيد : او نفرين شده ماهى دريا و وحشى هاى بيابان و پرندگان هواست .

حضرت موسى نالان و گريان دستها را بالا برد و يزيد را لعنت و نفرين كرد و حضرت يوشع بن نون (ع ) هم گريان به دعاى حضرت موسى (ع ) آمين گفت و بعد رفتند . (19)

فغان ز سينه بر آمد ، زماجراى حسين

بيا قيامت خون بين ، به كربلاى حسين

به نينواى شهادت نگر شهيدان را

بخاك و خون شده غلطان ، به امروراى حسين

قلم چگونه نويسد ، حديث عاشورا

كه ديده خون شود از شرح ماجراى حسين

دگر به نام جهان مهر و مه نمى تابد

ستارگان همه يك يك نشسته در عزاى حسين

به روز حادثه ، باران تيغ و نيزه گرفت

همى به سينه و پشت و به دست و پاى حسين

به بام نيزه بر آمد ، چو آن سر خونين

شفق به سرزد و آسيمه شد براى حسين

زسوز سينه زينب خبر ندارى تو

درون خيمه نشسته كند دعاى حسين

خوشا تلاوت قرآن ، به بام نيزه و تيغ

چه خوش بود ار بشنوى زناى حسين

كنون كه خون خدا در رگ زمان جارى است

بيا بزن به قلّه خون پرچم و لواى حسين

خوشا به كرب و بلاى وطن شوم كشته

كه جان كوچك خود را كنم فداى حسين

رضاى درگه حقم زحق نخواهم هيچ

بجز رضاى خدا و به دل ولاى حسين

موسى و مناجات

حضرت موسى (ع ) در مناجات خود عرضكرد : خدايا به چه جهتى

امت پيغمبر آخر الزمان (ص ) را بر سائر امتها فضيلت و شرافت دادى ؟ !

خداوند متعال فرمود : بواسطه ده صفت خوبى كه دارند .

عرض كرد : آن ده خصلت و خوبى كدامند كه بنى اسرائيل را به آن امر كنم كه انجام دهند ؟ !

پروردگار متعال فرمود : نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و جمعه و جماعت و قرآن و علم و عاشوراء .

حضرت موسى (ع ) فرمود : خدايا عاشورا ديگر چيست ؟ !

خطاب رسيد : گريه و عزادارى و مرثيه خوانى در مصيبت فرزند مصطفى (ص ) است ، اى موسى هر كس از بندگانم كه در آن زمان گريه و عزادارى كند و بر فرزند مصطفى صلى عليه وآله مهموم و مغموم گردد ، بهشت را براى او جاودان قرار دهم و هر بنده اى كه مال خود را در محبت فرزند پيغمبر(ص ) صرف نمايد از هر چه باشد از طعام و . . . . من به او بركت دهم و در برابر هر درهمى كه خرج كرده هفتاد برابر به او عنايت كنم . و او را عافيت دهم و او را از گناهانش مى آمرزم تا وارد بهشت شود .

قسم به عزت و جلالم هر كس كه در روز عاشورا يا در غير آن يك قطره اشك براى حسينم بريزد ، ثواب صد شهيد را براى او مى نويسم . (21)

باشد فزون زگوهر غلطان بهاى اشگ

خلد برين نهفته بود لابلاى اشگ

اى دل بكوش سنگ جهان بشكند ترا

آرى دل شكسته بود رهنماى اشگ

نشكن بخيره قيمت اين پربها گهر

زيرا كه فوق عرش برين است

جاى اشگ

يك قطره اش هزار در بسته وا كند

غافل مشو ز پنجه مشگل گشاى اشگ

هرگز كسى بقيمت او پى نميبرد

نشناخت قدر اشگ كسى جز خداى اشگ

گرگوش دل بزمزمه اشگ وا كنى

آيد همى نواى انالحق زناى اشگ

اشگ سحر به آينه دل دهد جلا

صافى دل است آنكه بداند بهاى اشگ

اشگ بصر غبار گنه ميبرد ز دل

گردد سراى دل چمن با صفاى اشگ

ما و تو قدر اشگ ندانيم اى دريغ

جان ميدهند اهل دعا از براى اشگ

رونق خدا باشگ بصر داده در جهان

گر چه ابوالبشر بنهاده بناى اشگ

((ثابت )) اگر سعادت دارين طالبى

دامن بريز از سر شفقت بپاى اشگ (22)

حضرت موسى در مناجات

حضرت موسى (ع ) در مناجات خود از پروردگار متعال براى يكنفر از بنى اسرائيل در خواست آمرزش نمود .

خداوند تبارك و تعالى فرمود : اى موسى هر كس از من در خواست آمرزش و بخشش كند من او را مى بخشم و مورد عفو خود قرار ميدهم ، مگر قاتلين حسين (ع ) .

حضرت موسى (ع ) عرض كرد : پروردگارا اين حسين كيست ؟ ! خداوند متعال فرمود :

همان كسى است كه در كوه طور ذكرى از او شنيدى . عرضكرد : قاتلين او چه كسانى هستند ؟ !

خداوند متعال فرمود : گروهى از طاغيان و ظالمان امت جدش در زمين كربلا او را مى كشند و اسب او ناله مى كند و فرياد مى زند الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها (فرياد ، فرياد ، از امتى كه پسر دختر پيامبرشان را كشتند . ) پس بدن او بدون غسل و كفن برروى ريگها مى گذارند و اموال او را بغارت ميبرند و اهل

و عيال او را به اسيرى مى برند و يار و ياورانش را مى كشند و سرمقدسش را با سر ياورانش بر روى نيزه مى گذارند و مى گردانند .

اى موسى ؛ اطفال كوچكش از تشنگى ميميرند و پوست بدن بزرگانشان از تشنه گى جمع مى شود ، هر چه استغاثه و امان مى خواهند كسى آنها را يارى نمى كند و امان نمى دهد .

حضرت موسى (ع ) گريه كرد و عرضكرد؛ اى پروردگارا چه عذابى براى قاتلين او هست . خداوند متعال فرمود : عذابى كه اهل آتش از شدت آن عذاب بآتش پناه ميبرند رحمت من و شفاعت جدش بآنها نخواهد رسيد و اگر براى كرامت و بزرگوارى آن حضرت نبود من همه آنها را بزمين فرو مى بردم .

حضرت موسى (ع ) فرمود ؛ پروردگا را از آنها و كسانيكه راضى بكار آنها باشند بيزارم . خداوند متعال فرمود : من براى تابعين آن حضرت رحمت قرار دادم .

و بدان : هركس كه بر او گريه كند و يا ديگرى را بگرياند يا خود را مانند گريه كنندگان در آورد ، بدن او را بر آتش حرام ميگردانم . (23)

حضرت خضر

حضرت موسى (ع ) به حضرت حضر نبى على نبينا وآله و (ع ) رسيد و بعد از احوال پرسى ، حضرت موسى (ع ) براى حضرت خضر (ع ) از فضائل و مناقب آل محمد(ص ) فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل كرد تا به قضيه حسين (ع ) رسيد صداى آنها به ناله و گريه بلند شد . (24)

گريه در ماتمت از شادى دوران خوشتر

آرى از

عيش جهان ديده گريان خوشتر

غمت اى لاله خونين به دل ماست هنوز

بر دل اين مُهر غم از مُهر سليمان خوشتر

خاك كوى توبه هر درد شفابخش بود

كوى دلجوى تو از روضه رضوان خوشتر

خاك آن واديه چون گشت عجين باخونت

آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر

تا كه شاداب شود مزرعه دين گفتى

خفتن اندر يم خون با تن عريان خوشتر

همه جا بود شعار تو حسين جان برخلق

مردن از زندگى سر به گريبان خوشتر

مرگ يكبار بود ناله و شيون يكبار

گردهم زود بر اين مخمصه پايان خوشتر

بشكستى قفس تن نشكستى پيمان

گفتى از جان برود بر سر پيمان خوشتر

ببريدى ز جوانان نبريدى ز خدا

كه تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر

اذن ميدان به پسر دادى و گفتى بخرام

در برم اى قدت از سرو خرامان خوشتر

نشدى تابع زور و سخنت بود چنين

مرگ باشد به من از بيعت دو نان خوشتر

تا رخ خون جبين ريخت تو را بسرودى

سرخ رويى ز خجالت بر جانان خوشتر

خوش بود از لب لعل تو شنيدن قرآن

ليك از عرشه نى خواندن قرآن خوشتر

ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم وبس

اين متاعم بود از نعمت امكان خوشتر (25)

حضرت سليمان ع

روزى حضرت سليمان على نبينا وآله و (ع ) روى فرش و بساطش با لشكريان نشسته بود و در هوا سير مى كرد ، باد بساط آن حضرت را بسوى مقصد حركت مى داد .

در مسير راه گذرش به سرزمين كربلا افتاد ، ناگاه بساط حضرت سه مرتبه دور خودش پيچيد بطورى كه حضرت و لشكريانش همه ترسيدند كه سقوط كنند . بعد باد آرام گرفت و ساكت شد و بساط و فرش را در سرزمين كربلا فرود آورد .

حضرت

سليمان (ع ) ناراحت شد و باد را توبيخ كرد و فرمود : چرا اينجورى شدى و چرا اينجا فرود آمدى ؟ ! باد بامر پروردگار متعال شروع به روضه خوانى و مرثيه خوانى و ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء نمود و گفت : اى سليمان در همينجا حسين (ع ) را بقتل رسانيدند . همينجا بود كه نوه پيغمبر اسلام محمد مختار (ص ) و پسر على كرار را شهيد كردند .

حضرت سليمان (ع ) گريه كرد و بعد فرمود : چه كسى او را شهيد مى كند ؟ !

گفت : يزيد پليد كه نفرين شده تمام آسمان و زمين است .

حضرت سليمان (ع ) هر دو دستشان را بالا بردند . و يزيد و اتباعش را نفرين كردند و تمام لشكريان از انس وجن . . . آمين گفتند . سپس باد وزيدن گرفت و بساط و فرش را بحركت در آورد . (26)

دلم از واقعه كرببلا پر خون است

زين الم ز ابر بصر دامن من جيحون است

ميطپد مرغ دل اندر برم از داغ حسين

ديده از اشگ بصر تا به ابد گلگون است

شد كمان قامت كلثوم زداغ عباس

زينب زار از اين واقعه دل پر خون است

آه از آندم كه زدند آتش كين در حرمش

دل بشد خون و روان از بصرم جيحون است

ياد سرو قد اكبر چو نمايد بجهان

ام ليلاى ستم ديده زغم مجنون است

هم سكينه شده غمگين ز غم داغ پدر

عابدين همدم رنج والم آن دلخون است

شد رباب از غم مرگ على اصغر بى تاب

ناله او ز زمين تا زبر گردون است

هم رقيه زغم مرگ پدر گريه كنان

زينبش مويه كنان سر بسوى هامون است

خامه

منشق شد از اين شرح الم (مرتضوى )

قلم افتاد زبس شرح غمش افزون است (27)

حضرت عيسى ع

حضرت عيسى (ع ) با حواريون در بيابان سياحت مى كردند ، در اثناء راه مسيرشان به سرزمين كربلا افتاد . ديدند ، شيرى دستهاى خود را پهن كرده و راه را برآنها گرفته .

حضرت عيسى (ع ) جلوى شير آمد و فرمود : چرا اينجا نشسته اى و ما را رها نمى كنى كه برويم ؟ ! شير با زبان فصيح گفت : من به شما راه نمى دهم ، تا اينكه يزيد قاتل امام حسين (ع ) را لعن كنيد .

حضرت عيسى (ع ) فرمود : حسين كيست ؟

شير گفت : او نوه دخترى حضرت محمد (ص ) و آله نبى امى و پسر حضرت على ولى (ع ) است .

حضرت عيسى (ع ) نالان و گريان فرمود : قاتلش كيست ؟ ! شير گفت : او يزيد است كه نفرين شده همه وحشيها و درندگان است ، خصوصا در ايام عاشورا .

(خلاصه روضه كربلا را خواند كه حضرت عيسى و حواريون گريه زيادى نمودند . بعد حضرت عيسى (ع ) دستهايش را بالا برد و با حال گريه يزيد را لعن كرد و يارانش هم به دعاى حضرت آمين گفتند . سپس شير از آنجا دور شد . (28)

ايدوست در هواى تو مى سوزم

مى سوزم و براى تو مى سوزم

چون ابر از فراق تو مى گريم

چون شمع در هواى تو مى سوزم

پروانه وار از شرر عشقت

تا جان كنم فداى تو مى سوزم

دل با تو آشنا شد و مى سوزد

من هم ز آشناى تو مى سوزم

دارم به سينه

داغ عزيزانت

چون لاله در عزاى تو مى سوزم

از درد اشتياق تو مى نالم

از داغ كربلاى تو مى سوزم

من ذرّه حقير و تو خورشيدى

در سايه لواى تو مى سوزم

مهرت بهشت و اين عجب اى مولا

كه امروز با ولاى تو مى سوزم

در حسرت حريم تو روز و شب

تا سر نهم بپاى تو مى سوزم

فردا مرا سزد كه نسوزانند

كه امروز از براى تو مى سوزم (29)

غم درد حسين

در تفسير آيه (واذكر من الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا) اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود ، بلكه مقصود از آن پيامبرى از پيامبران عظام بوده كه حق تعالى وى را به طرف قومش مبعوث فرمود ، متاسفانه قومش او را گرفته و پوست سر و صورتش را كندند .

خداوند متعال فرشته اى را نزدش فرستاد و عرضه داشت : خداوند متعال مرا به سوى تو فرستاده و امر كرده كه به تو عرض كنم كه هر چه مى خواهى از او بخواه تا به تو عنايت شود .

حضرت اسماعيل با حال گريه فرمود : از خدا بخواه كه آنچه از بلا و محنت به حسين (ع ) مى رسد مرا پيرو آن حضرت كن و به من آن توجه را عنايت فرما .

نوحه سرايى حضرت زكريا

حضرت زكريا (ع ) از پروردگار متعال خواست كه اسماء خسمه پنج تن آل عبا (عليهم السلام ) را به او بياموزد . جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اسم پنج تن (عليهم السلام ) را به او ياد داد .

وقتى كه حضرت زكريا (ع ) اسم حضرت محمد(ص ) و فاطمه (عليهاالسلام ) و حسن (ع ) را مى فرمود ، هم و غم او برداشته مى شد و اندوهش بر طرف مى گشت ، ولى وقتى كه اسم حضرت حسين (ع ) را فرمود ، گريه گلوگير او مى شد و پشت سر هم نفس مى زد .

روزى فرمود : خداوندا چرا من وقتى اسم آن چهار حضرت را مى برم با نام آنها غم و غصه ام بر طرف مى شود ولى تا اسم

حسين را مى برم اشك از چشمانم سرازير مى شود . و نفسم منقطع و هيجانى مى شود ؟ !

خداوند تبارك و تعالى ، حضرت زكريا را از قصه امام حسين (ع ) با خبر كرد و روضه كربلا را براى آن حضرت تعريف كرد . و به او فرمود : كهيعص . كاف : اسم كربلااست .

هاء : هلاك عترت طاهره .

ياء : يزيد قاتل ظلم كنند بر حسين (ع ) .

عين : عطش حسين (ع ) .

صاد : صبر حسين (ع ) بر مصائب .

وقتى كه حضرت زكريا (ع ) اين كلمات را شنيد ، سه روز درب مسجد را بست و از رفت و آمد مردم به مسجد ممانعت نمود و مشغول گريه وزارى و مرثيه خوانى شد . (30)

اى حسينى كه جهان در محنت خون گريد

آسمان بر تو و قبر و وطنت خون گريد

گلشن عشق بود كرببلايت اما

عوض خنده گل اين چمنت خون گريد

بود آخر سخنت زمزمه واعطشا

دل هر سوخته بر آن سخنت خون گريد

جامه پوشيد ترا زينب و هنگام وداع

ديد بر پيكر تو پيرهنت خون گريد

بسكه با نيزه و شمشير به جانت زده اند

هر سر موى تو بر زخم تنت خون گريد

شد كفن كهنه حصيرى به تن صد چاكت

زخمهاى بدنت بر كفنت خون گريد

همه از داغ تو گريند ولى باز حسين

ديده تو به يتيم حسنت خون گريد

در شب يازدهم انجمنى بود ترا

دل ما از غم انجمنت خون گريد

نيمى از راه بلا را تو بسر پيمودى

عالمى بر سر دور از بدنت خون گريد

زغمت بسكه دل ما و ((مؤ يّد)) خون است

دل آن سوخته چون چشم منت خون گريد (31)

گريه حوريه

حضرت خاتم

انبياء محمد صلى عليه و آله فرمود : شب معراج حضرت جبرئيل (ع ) دست مرا گرفت و داخل بهشت نمود و من مسرور بودم ، سپس ديدم درختى از نور در آنجاست كه دو ملك زير آن تا روز قيامت به درست كردن زيور و حلّه مشغولند .

سپس جلو رفتم ، ديدم يك سيب بزرگى كه به بزرگى آن نديده بودم آنجاست ، پس يك دانه از آن را گرفتم و شكافتم . ناگهان حوريه اى از آن ظاهر شد كه مژگانش مانند اطراف سر بال بود .

گفتم : تو مال كيستى ؟

حوريه گريه اى كرد و گفت : من از آن فرزند مظلوم تو حسين بن على (ع ) هستم . (32)

اى حسين ، ايكه ز داغت در و ديوار گريست

هر دل زنده و هر ديده بيدار گريست

انبياء را همه دل سوخت به مظلومى تو

اولياء را همگى ديده و ، دل زار گريست

در دل نوح غم تشنگيت طوفان كرد

كه به طوفان زد و چون موج گرانبار گريست

گفت چون واقعه كرببلا را جبريل

فاطمه ناله زد و ، احمد مختار گريست

ديد در خواب ترا چون بدل لُجّه خون

با دلى غرقه بخون حيدر كرار گريست

بود ذكر عطشت پيشتر از خلقت آب

ايكه ابر ، از غم تو بر سر كهسار گريست

پيش دريا چو نظر كرد بحالت عباس

خون دل در عوض اشك ، علمدار گريست

گرچه از تاب تب و سوز عطش اشك نداشت

از غم بيكسيت نرگس بيمار گريست

برزمين ماند تنت ثابت و سيار سرت

هم به سر هم به تنت ثابت و سيار گريست

از همه بيش ((مؤ يّد)) دل زينب مى سوخت

كه چو شمعى كه بگريد به شب تار

گريست (33)

مجلس گريه

مرحوم آية الله آشيخ جعفر شوشترى رضوان الله تعالى عليه در كتاب خصائص الحسينه در ارتباط با گريه پيغمبر اكرم (ص ) قبل از تولد امام حسين (ع ) مى فرمايد : مسجد پيغمبر و در اينجا مرثيه خوان گاهى جبرئيل (ع ) بود ، و گاهى پيغمبر (ص ) و گاهى ملك قطر زمين ، و گاهى دوازده ملك كه بصورت مختلف آمدند و مرثيه حضرت را گفتند ، و گاهى همه ملائكه چنانكه در خبر است كه هيچ ملكى باقى نماند ، مگر اينكه آمد و تعزيت آن حضرت را به فرزندش حسين (ع ) گفت . و اين مجالس در تحت ضبط و حصر نيامده ، و هر چه بخواهم به عدد در بياورم اين مجالس نبويّه را از حيثيت احوال ، امكنه و ازمنه و غير آن ، مى بينم ممكن نيست ، زيرا كه از تتبع اخبار چنين ظاهر مى شود كه از اول ولادت حسين (ع ) بلكه از اوّل حملش تمام مجالس پيغمبر(ص ) به مجلس مرثيه آن سرور بود .

در شب و روز ، در مسجد و خانه ، و بساتين و كوچه و بازار ، و سفر و حضر ، در خواب و بيدارى ، گاهى خود بيان ميفرمود از براى اصحاب ، و گاهى از ملائكه استماع مى نمود ، گاهى به خاطر مى آورد ، پس آه مى كشيد ، گاهى تصور حالات او را مى نمود . پس گاهى مى فرمود : گويا مى بينم او را كه استغاثه مى كند و كسى ياريش نمى كند ، و گاهى مى فرمود

: گويا مى بينم اسيران را كه بر شتران سوارند ، و گاهى مى فرمود : گويا مى بينم كه سر او را هديه از براى يزيد ميبرند ، پس هر كس نظر كند به آن سرو فرحناك شود ، در ميان زبان و قلبش خدا مخالفت اندازد ، گاهى مى فرمود : صبركن اى اباعبدالله . (34)

چشم ما چشمه اشك است و دل ما خون است

ز حديثى كه از آن خاطره دلها خون است

چه توان بود به جز واقعه كرببلا

كه زيادش دل هر بنده و مولا خون است

تا ابد نهضت مردانه و خونين حسين

ثبت بر صفحه تاريخ جهان با خون است

هر دلى خون شود از اين غم جانسوز ولى

بيشتر از همه دلها دل زهرا خون است

چه بلا خواست كه در ساحل درياى فرات

زكران تا به كران ساحل دريا خون است

گوش تا مى شنود ، زمزمه واعطشاست

چشم تا مى نگرد دامن صحرا خون است

تشنه گان را ز عطش خون دل از ديده رود

آب ناياب و بود آنچه كه پيدا خون است

ساقى تشنه لبان خفته بر آب ولى

عوض آب روان بر لب سقا خون است

وه چه زيباست رخ شبه پيمبر اما

زچه رو پرده آن صورت زيبا خون است

زدم از خون دل اين نامه جانسوز رقم

كه ((مويّد)) دلم از اين غم عظمى خون است (35)

گريه هنگام تولد

حضرت صفيه دختر عبدالمطلب عليهماالسلام فرمود : من قابله حضرت امام حسين (ع ) بود . وقتى كه آن حضرت متولد شد ، حضرت رسول (ص ) فرمود : اى عمه فرزندم را بياور ببينم .

گفتم : يا رسول الله هنوز آن را پاكيزه نكرده ام .

حضرت فرمود : تو آن را

پاكيزه كنى ؟ ! خدا آن را پاكيزه و مطهر خلق كرده .

وقتى كه قنداقه حضرت امام حسين (ع ) را خدمت آن حضرت بردم ، قنداقه را در دامن گذاشت و زبان مبارك خود را در دهان حضرت امام حسين (ع ) نهاد ، آنحضرت چنان مى مكيد كه گويا شير و عسل از زبان آن حضرت بدهان آقازاده ميآيد .

بعد پيشانى و ميان دو ديده او را بوسيده و قنداقه حضرت را بمن داد ، در اين هنگام صداى گريه حضرت بلند شد و سه مرتبه فرمود : خدالعنت كند گروهى را كه تو را شهيد مى كنند .

گفتم : پدر و مادرم فداى شما شوند ، چه كسى او را خواهد كشت ؟ ! فرمود : باقى مانده جمعى از ظالمان و ستمگران بنى اميه . (36)

ايكه چشم ملك العرش براى تو گريست

در فلك عيسى مريم به عزاى تو گريست

چون على چشم خدا بود برايت گريان

ميتوان گفت براى تو خداى تو گريست

آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا

چونكه بشنيد ز جبريل رثاى تو گريست

بسكه جانسوز بود واقعه كرببلات

آب آتش شد و آتش به هواى تو گريست

تا سرت را به بسر نيزه اعداد ديدند

آسمان نعره زد و چرخ به پاى تو گريست

چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد

كه چهل سال پس از كرببلاى تو گريست

بيشتر از همه كس اى پسر خون خدا

پسرت مهدى موعود براى تو گريست (37)

فطرس ملك

وقتى كه حضرت سيدالشهداء (ع ) متولد شد ، خداوند تبارك و تعالى حضرت جبرئيل (ع ) را با هزار ملك بر پيغمبر (ص ) نازل فرمود كه به پيغمبر(ص ) تهنيت گويد

.

همينطورى كه حضرت جبرئيل (ع ) بر پيغمبر (ص ) نازل مى شد گذرش به جزيزه اى كه فطرس يكى از ملك مقرب كه از حاملان عرش الهى بود كه بر اثر اشتباهى كه از او سرزده بود و در آن جزيزه زندان شده بود و بالش شكسته بود و به عذاب گرفتار بود و در بعضى روايات بمژه هاى چشمش معلق و آويزان بود و از زير او دود بدبويى مى آمد افتاد .

فطرس وقتى كه جبرئيل (ع ) را با ملائكه ها ديد ، گفت : اى جبرئيل با اين همه ملك كجا مى روى ؟ ! آيا خبرى شده ؟

حضرت جبرئيل (ع ) فرمود : خداوند متعال به حضرت محمد(ص ) نعمتى كرامت فرمود . و مرا فرستاده كه از جانب خودش به او مبارك باد بگويم .

فطرس گفت : اى جبرئيل اگر مى شود مرا هم با خود ببريد شايد حضرت محمد(ص ) براى من دعا كند و من از اين گرفتارى نجات پيدا كنم .

حضرت جبرئيل (بقول ما دلش سوخت و) فطرس را با خودش به محضر مقدس حضرت رسول الله (ص ) آورد . وقتى كه خدمت حضرت رسيد از طرف حق تعالى تنهيت گفت در ضمن سفارش حال فطرس را هم خدمت آن بزرگوار كرد .

حضرت فرمود : اى فطرس خودت را به اين مولود مبارك بمال كه انشاء الله حالت خوب مى شود . فطرس ، ميگريست و خود را به قنداقه حضرت اباعبدالله (ع ) ماليد ، بمحض ماليدن متوجه شد پرشكسته اش خوب شد و خدا بخاطر حضرت امام حسين (ع ) توبه اش را

قبول كرد .

خلاصه بالا رفت و چون به آسمان رسيد گريه مى كرد و صدا مى زد : اى ملائكه ها من آزاد شده حسينم . كيست كسى مثل من كه آزاد كرده حسين باشد ، بعد برگشت ، و گفت : اى رسول خدا به همين نزديكى هاى مى آيد كه اين مولود را خواهند كشت و روضه كربلا را براى پيغمبر (ص ) تعريف كرد ، هم خودش و هم پيغمبر و هم تمام ملائكه ها گريه كردند و بعد گفت : يا رسول الله در مقابل اين حقى كه اين مولود گردن من دارد من ضامن مى شوم كه هر كس بزيارت اين شهيد غريب برود يا اشكى براى او بريزد چه از راه دور و نزديك آن سلام و گريه را به حضرتش ابلاغ كنم . . . (38)

اشكم ز هجر روى تو خوناب شد حسين

مويم ز غصّه رشته مهتاب شد حسين

هر جا كنار آب نشستم زداغ تو

از بسكه سوختم جگرم آب شد حسين

جانسوزتر ز داغ تو ديگر كسى نديد

خورشيد هم ز داغ تو در تاب شد حسين

يادت كه بود مونس جانم به روزها

شبها چراغ گوشه محراب شد حسين

باز آمدم به شام كنار رقيه ات

جائى كه نور چشم تو در خواب شد حسين

تو غرق خون به خاك فتادى و تشنه كام

اما بناى زينبت از آب شد حسين (39)

خبر جبرئيل

حضرت جبرئيل (ع ) پيش از ولادت حضرت سيدالشهداء بر حضرت رسول اكرم (ص ) نازل شد ، و فرمود : خداوند متعال به تو پسرى ميدهد كه امت تو بعد از تو او را شهيد خواهند كرد .

حضرت رسول (ص ) صداى

گريه شان بلند شد و فرمود : اى جبرئيل ما به اينچنين فرزندى احتياج نداريم . اين حرف و بحث سه مرتبه تكرار شد .

حضرت رسول (ص ) ، حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) را طلبيد و موضوع را با حضرتش در ميان گذاشت . حضرت على (ع ) هم گريه اى كرده فرمود ما به اينچنين فرزندى احتياج نداريم . و اين بحث سه مرتبه تكرار شد .

حضرت رسول (ص ) فرمود : يا على در عوض از حسين (ع ) فرزندانى خواهند آمد كه همه امام و وارث آثار پيغمبران و خازنان علوم اولين و آخرين خواهند بود .

حضرت اميرالمؤ منين (ع ) خدمت حضرت بى بى دو عالم فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) تشريف آورده و جريان را براى ايشان تعريف كردند ، حضرت زهرا(عليهاالسلام ) خيلى ناراحت شد و گريه نمود و فرموند : ما احتياجى به اينجور فرزندى نداريم .

اين بحث و گفتگو سه مرتبه بين حضرت على (ع ) و بى بى دو عالم رد و بدل شد و حضرت او را بشارت به فرزندان امام او و پيشوايان و وارثان و خازنان علم نبوت . . . دادند . تا حضرت زهرا سلام الله عليها راضى شد . . . (40)

خيمه شد از اشك چشم تشنگان دريا

داده پيغام اصغر از گهواره بر سقّا

العطش العطش يا ابوفاضل

جسم اصغر گشته آب از قحط آب امشب

اشك خجلت ريزد از چشم رباب امشب

العطش العطش يا ابوفاضل

از لب خشك سكينه اين ندا آيد

ناله هر طفل معصومى جدا آيد

العطش العطش يا ابوفاضل

با اشاره مشگ خشكيده سخن گويد

كودكى با ناله و رنج و محن گويد

العطش العطش

يا ابوفاضل

خون غيرت در رگ سقّا بجوش آيد

از تمام خيمه ها او را بگوش آيد

العطش العطش يا ابوفاضل

نو نهال كوچكى از گلبن زهرا

زير خارى جان دهد لب تشنه در صحرا

العطش العطش يا ابوفاضل

تشنگى افكنده آتش در دل دريا

مانده تصوير سكينه بر دل دريا

العطش العطش يا ابوفاضل(41)

گريه حضرت زهرا عليهاالسلا

حضرت رسول اكرم (ص ) به حضرت زهرا سلام الله عليها ولادت حضرت سيدالشهدا (ع ) و بعد قضيه كربلا را تعريف نمود و شهادت آن حضرت را بازگو كرد چنانچه خداوند متعال در قرآن به آن اشاره فرمود : ((و وصينا الانسان بوالديه حسنا حملته امه كرها و وضعته كرها)) يعنى ما به انسان وصيت كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند ، زيرا مادر ، او را با كراهت وضع حمل كرد . . . در تفسير دارد كه او را با كراهت حمل مى نمود ، حضرت زهرا (ع ) آن مولود حضرت حسين (ع ) بود كه وقتى فهميد اينكه حمل مى كند به شهادت مى رسد .

بى بى دو عالم (ع ) خيلى ناراحت و مهموم و مغموم و گريان شدند . . (42)

دوست دارم در غم سالار مظلومان بگريم

بوسه باران سازم آن لعل لب عطشان بگريم

دوست دارم بر تن پاكى كه شد بعد از شهادت

استخوانش خرد در زير سم اسبان بگريم

دوست دارم بر لب خشكيده اى كاندر سر نى

پيش دشمن خواند با آواى خوش قرآن بگريم

دوست دارم كربلا بودم در آن روز مصيبت

تا براى غربتش با ناله و افغان بگريم

دوست دارم خيمه ماتم كنم بر پا بهر جا

تا بياد خيمه سوزان او از جان بگريم

دوست دارم سر بزانوى غم و ماتم گذارم

تا

قيامت در عزايت هم چنان ياران بگريم

دوست دارم نوحه خوان محفل اُنس تو باشم

يا پريشان چون فراز از ماتمت پنهان بگريم ***(43)

گريه پيغمبر

چون روز هفتم تولد حضرت سيدالشهداء (ع ) شد ، حضرت رسول (ص ) تشريف آوردند و فرمودند : فرزندم را نزدم بياور . قنداقه حضرت را به دست حضرت رسول (ص )دادند و حضرت گوسفند سياه و سفيدى براى امام عقيقه كرد و يك رانش را بقابله داد و سر مبارك حضرت حسين (ع ) را تراشيد و بوزن موى حضرتش نقره تصدق كرده و خلوق بر سر مباركش ماليد سپس او را بر دامن خود گذاشت و گريه زيادى كردند و فرمود : اى اباعبدالله خيلى بر من گرانست كشتن تو .

اسماء مى گويد : گفتم پدر و مادرم فداى شما باشد اين چه خبرى است كه شما مى فرمائيد ؟ و عوض شادى گريه مى كنيد ؟ !

حضرت رسول (ص )فرمود : گريه ام براى اين فرزند دلبندم است كه گروهى كافر و ستمكار از بنى اميه او را خواهند كُشت و خدا شفاعت مرا به آنها نمى رساند ، و آنها رخنه در دين خواهند كرد ، خداوندا از تو مسئلت ميكنم آنچه را كه حضرت ابراهيم در حق فرزندان وذريه اش از تو در خواست كرد ، خداوندا دوست بدار دوستان او را و لعنت كن دشمنان آنها را لعنتى كه آسمان و زمين را پر كند . . . (44)

چشم گريان چشمه فيض خداست

هم پشيمانى از جرم و گناهست

گريه كن از ترس و از خوف خدا

گريه بر هر درد بى درمان دواست

در قيامت چشمها گريان بود

جز همان

چشمى كه گريان از خوف خداست

ديگر آن چشمى كه شادان باشد او

آن عزادار حسين مصطفى است

ديگر آن چشمى كه شاد و خرم است

آن چشمى كه از حرام پوشاست

گريه كن بهر حسين شاه شهيد

اشك چشم تو شفاى دردهاست

هر كسى كوثر ببيند خرم است

كوثر هم شاد از عزادار حسين مرتضى است (45)

اشك رسول الله ص

ام الفضل دختر حارث گفت : خدمت حضرت رسول الله (ص ) بودم ، عرض كردم يا رسول الله ديشب خواب بدى ديدم .

حضرت فرمود : چه خوابى ديدى ؟ گفتم ، خواب خيلى بد و سختى بود . حضرت فرمود : چه ديدى ؟ عرضكردم : در خواب ديدم كه پاره اى از بدن شما جدا شد و در آغوش من افتاد .

حضرت فرمود : خواب خوبى ديدى ، از حضرت فاطمه پسرى متولد مى شود كه در آغوش تو مى باشد . بعد امام حسين (ع ) متولد شد و همانطور كه حضرت فرموده بودند ، در آغوش من بود .

يكروز بر پيامبر(ص )وارد شدم و حضرت سيدالشهداء را هم با خود برداشته بودم و در آغوش پيغمبر(ص )گذاشتم ، يك وقت ديدم حضرت دارد اشك مى ريزد . عرضكردم ، پدر و مادرم قربانت گردد يا رسول الله چه شده كه شما را در حال گريه مى بينم ؟ !

حضرت فرمود ، جبرئيل پيش من بود و به من خبر داد كه گروهى از امتّم اين پسرم را مى كشند .

عرض كردم : اين حسين ؟ ! فرمود : بلى ، همين حسين را ، و مقدارى تربت سرخ بود برايم آورد . (46)

غبار غم چرا بگرفته روى گنبد گردون

چرا از ديدگان

جارى شده سيلاب اشك و خون

چرا از هر طرف برخاسته طوفانى از ماتم

چرا اوضاع واحوال جهان گرديده ديگرگون

امشب

چرا عيسى پريشان گشته در چارم فلك

ملايك از چه ماتم زار و گريانند برگردون

شده برپا عزا در بارگاه كبريا گويى

كه غوغاى عزادارى شد از نه آسمان بيرون

مگر پرپر شده گلهاى گلزار نبى كز غم

هزاران گلستان راست ناله از هزار افزون (47)

خاك كربلا

عايشه مى گويد : حضرت پيغمبر اكرم (ص )در حال وحى بودند كه حضرت حسين (ع ) وارد شد . و از پشت پيغمبر بالا رفت نشست و مشغول بازى شد .

جبرئيل فرمود : اى محمّدامت تو بعد از تو فتنه بپا مى كنند و اين فرزندت را بعد از تو به قتل مى رسانند ، آنگاه حضرت جبرئيل دست دراز كرد مقدارى خاك سفيد آورد و فرمود :

در اين زمين فرزندت را مى كشند كه اسم آن طف است ، بعد وقتى كه حضرت جبرئيل (ع ) رفت .

پيغمبر در حاليكه خاك در دست مباركشان بود با حالت گريه به طرف اصحابش (كه ابوبكر و عمر و حضرت امير المؤ منين و حذيفه و عمّار و ابوذر در ميان آنها بود) آمد .

اصحاب عرض كردند : يارسول اللّه چرا گريه مى كنيد ؟ !

حضرت فرمود : حضرت جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين بعد از من در زمين طّف كشته خواهد شد . و اين تربت را براى من آورد و خبر داد كه همان جا هم دفن مى گردد . (48)

از ديده اهل حرم خون گشته جارى

شد وقت ميدان رفتن و وقت سوارى

بسته صف كودكان مو پريشان زنان

الله الله يا ثارالله

گفتا كمى آهسته

تر آيم بسويت

كرده وصيت مادرم بوسم گلويت

من ترا زينبم زغم جان بر لبم

الله الله يا ثارالله

از صدر زين سلطان مظلومان نگون شد

آئينه عرش الهى غرق خون شد

از حرم شد بپا بانگ وا غربتا

الله الله يا ثارالله

گلهاى باغ مصطفى گرديده پرپر

صد پاره تن روى زمين عباس و اكبر

شد به دشت بلا حق ز باطل جدا

الله الله يا ثارالله(49)

صداى ناله جانسوز

امّ سلمه مى فرمايد : روزى حضرت رسول الله (ص ) در خانه من نشسته بود فرمود : هيچكس نزد من نيايد ، من منتظر نشسته بودم كه حضرت سيدالشهداء(ع ) داخل شد ، ناگهان صداى ناله جگر سوز پيغمبر اكرم (ص )را شنيدم كه گريه ميكرد .

وقتى من با خبر شدم ، ديد حضرت حسين (ع ) در آغوش و پهلوى حضرت نشسته و حضرت دست به سر مبارك حسين (ع ) مى كشد و گريه مى كند رفتم جلو و عرضكردم : آقاجان

بخدا قسم وقتى كه وارد شد من متوجه نشدم .

حضرت رسول (ص ) فرمود : الآن حضرت جبرئيل (ع ) با ما در خانه بودو گفت : آيا حسين را دوست دارى ؟ گفتم : بله . دوستش دارم نه بخاطر دوستى دنيا . حضرت جبرئيل (ع ) فرمود : امت تو در سرزمين كربلا او را مى كشند . بعد مقدارى از خاك آن زمين را آورد و به پيامبر (ص ) نشان داد . (50)

قبيله بنى اسد با اشگ ديده

در جستجوى پيكرى در خون طپيده

تا نمايد كفن بوريا بر بدن

الله الله يا ثارالله

سرتاى دشت بلا محراب خونست

پوشيده از گلهاى سرخ و لاله گونست

اكبر و اصغرش جسم آب آورش

الله الله يا ثارالله (51)

خاك اشك زا

حضرت على (ع ) فرمود : يكروز خدمت حضرت پيغمبراكرم (ص ) وارد شدم ، ديدم چشمان مبارك حضرت گريان است ، عرضكردم : پدر و مادرم فداى شما اى پيغمبر خدا چه شده ؟ ! آيا كسى شما را ناراحت كرده ؟ ! چرا گريه مى كنيد ؟ ! حضرت رسول (ص ) فرمود : چند

لحظه قبل حضرت جبرئيل (ع ) نزد من آمده بود و به من فرمود : حسين در (كنار) شّط فرات كشته مى شود بعد فرمود : آيا مى خواهى از تربتش استشامم كنى ؟ گفتم : بله دستش را دراز كرد و مشتى از آن خاك برداشت و آن را به من داد مقدارى بوئيدم ، بى اختيار اشكم جارى شد و اسم آن سرزمين كربلا است . (52)

هر كه شد از سر اخلاص عزادار حسين

نام او ثبت نمايند به طومار حسين

اى خوش آن پاك سرشتى كه غم خود بنهاد

شد در اين عمر پريشاندل و غمخوار حسين

اى خوش آنكس كه حسينى شد و از روى خلوص

پيروى كرد زانديشه و افكار حسين

گر بخوبان جنان فخر فروشند رواست

روز محشر همه ياران و فادار حسين

يارب اين منصب شاهانه زما باز مگير

تا كه پيوسته بمانيم عزادار حسين

گر چه هستيم گنه كار خدايا مگذار

در قيامت دل ما حسرت ديدار حسين (53)

شهيد كربلا

چون دو سال از ولادت حضرت سيدالشهداء (ع ) گذشت ، حضرت رسول الله (ص ) به سفرى رفت ، پس روزى در اثناء راه ايستاد و فرمود (انالله وانا اليه راجعون ) ((ما از خدائيم و بسوى او باز مى گرديم )) . و گريه زيادى كرد .

چون سببش را سئوال كردند : فرمود : جبرئيل مرا از زمينى كه نزد شّط فراط است خبر داد كه آن را كربلا ميگويند ، فرزندم حسين (ع ) را در آنجا شهيد مى كنند ، گويا مى بينم محل شهادتش و موضع دفنش را ، و گويا اسيران را سوار بر جهاز شتران سوار مى بينم و سر فرزندم حسين

را به هديه مى برند . . . (54)

چونكه ياد آرم زدشت كربلا با شور و شين

مينمايم گريه از بهر علمدار حسين

هر كس آرد در نظر لب تشنگان كربلا

ميشود آگاه بر اطفال بى يار حسين

روز عاشورا سكينه تشنه لب مشكى گرفت

نزد عمويش اباالفضل وفادار حسين

گفت عموجان تو سقّا باشى و ما تشنه لب

فكر آبى كن عموجان اى سپهدار حسين

حضرت عباس چون بشنيد از وى اين سخن

مشك بگرفت از سكينه آن علمدار حسين

گشت وارد در شريعه ساقى لب تشنگان

مشك را از آب پر كرد آن وفادار حسين

كف بزير آب برد و خواست نوشد از فرات

ياد آورد آنزمان از دختر زار حسين

مشك بر دوش آب ناخورده شدى از شط برون

شد سوار آنگاه گفت اى حى دادار حسين

من رسانم آب را در خيمه آل رسول

بهر آن لب تشنگان اطفال بى يار حسين (55)

سيدالشهدا

پس از مراجعت از سفرى حضرت رسول اكرم (ص ) با حزن و اندوه بالاى منبررفت حضرت حسن و حسين (ع ) را هم به همراهش بالاى منبر برد ، پس خطبه اى خواند و موعظه نمود ، پس دست راست بر سر حسن (ع ) و دست چپ را بر سر حسين گذاشت و فرمود : خدايا ، محمد بنده و پيغمبر تو است ، و اين دو نفر از نيكان عترت منند . و اخيار عشيره من ، و بهترين ذريه من و كسانى كه بعد از خود در ميان امت مى گذارم و بدرستى كه جبرئيل به من خبر داد كه اين پسر را به زهر مى كشند ، و اين ديگرى را به شمشير شهيد مى كنند . خدايا شهادت را

بر او مبارك گردان و او را سيد الشهدا قرار ده به قاتل او بركت مده و آنها را به اسفل درك جهيم برسان . راوى گويد : سپس صداى ناله و گريه از اهل مسجد بلند شد ، حضرت فرمود : ايها الناس بر او گريه مى كنيد و او را يارى نمى كنيد ؟ خدايا تو ياور او باش ، اى مردم من دو چيز نفيس يا سنگين در ميان شما مى گذارم ، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت خود را كه ميوه دل و ثمره فواد من هستند و آن دو از هم جدا نميشوند ، تا بر حوض به من وارد شوند .

آگاه باشيد كه از شما سئوال نمى كنم ، مگر آنچه مرا خدا امر كرده است ، و آن اين است كه سئوال مى كنم از شما مودّت و دوستى آنها . پس بترسيد از اينكه به نزد من آييد و حال اينكه به عترت من اذيتى كرده باشيد و به ايشان ظلم تعدى كرده باشيد(56)

مى روم از سر كوى تو و خون ميگريم

با دل غم زده از سوز درون ميگريم

همه اشيا نگرانند به گرييدن من

تو هم از خاك به بين عمه كه چون ميگريم

كاروان عازم راه است و من خسته هنوز

بر سر قبر تو افتاده و خون ميگريم

آمدم با تو در اين غمكده شام ولى

ميروم بى تو و از سوز درون ميگريم

عمه جان منكه بهر رنج و غمى كردم صبر

ديگر از هجر تو بى صبر و سكون ميگريم

همچو مرغ سحر از داغ غمت مينالم

همچو ابر از ستم چرخ نگون ميگريم

آنچه در سينه غم عقده بهم پيوستم

چون مجال

آمده در دست كنون ميگريم

ديگر از گريه و زارى نكند كس منعم

فارغ از سرزنش دشمن دون مى گريم

خود بدست خودم ايدختر ناكام حسين

كردمت دفن وزين درد فزون مى گريم

هر زمان سوگ رقيه ز (مؤ يد) شنوم

سخت مينالم و زاندازه برون مى گريم (57)

گل خوشبو

روزى رسول خدا (ص ) در منزل حضرت زهرا (ع ) تشريف داشتتند ، درحالى كه حضرت امام حسين (ع ) در دامن آن جناب بود ، حضرت گريه زيادى كردندو به سجده رفتند و بعد فرمودند : اى فاطمه ، اى دختر در اين ساعت و در همين مكان خداوند على اعلا به توسط جبرئيل به من فرمود : اى محمد آيا حسين را دوست دارى ؟

گفتم : بلى نور ديده و گل خوشبو و ميوه دل و پرده ما بين ديدگان من است . جبرئيل در حالى كه دست بر سر حسين گذاشته بود فرمود : اى محمد او را در سرزمين كربلا شهيد . . . (58)

من از بهر غريبان ناله ها اندر جگر دارم

بهر صبح و مسا از دل نواى پر شرر دارم

دل زارم بسى پر خون براى بيكسان باشد

بدامن هر زمان جارى مدام اشك از بصر دارم

به بينم گر غريبى را بكنجى واله و محزون

بياد غربت طفل حسين خون جگر دارم

فغان زاندم كه طفل نورس شاهنشه خوبان

بگفتا عمه جان من شوق ديدار پدر دارم

ز وصل روى بابم عمه جان خونشد دل زارم

شب و روز از غم هجرش دو چشم پر گُهر دارم

ندارم آرزوئى غير وصل باب اندر دل

بسى شكوه از اين قوم لعين پر شرر دارم

مگر ما را نباشد خانه كاندر كنج اين ويران

كه خشت خام جاى

بستر اندر زير سر دارم

در آندم راءس پر خون پدر شد در برش حاضر

بگفتا جان بابا از فراقت ديده تر دارم (59)

گريه پدر و دختر

حضرت زهرا (ع ) حضرت سيدالشهدا را بغل كرده بودند ، حضرت رسول الله (ص ) حضرت را از بغل دختر گرامشان گرفتند گريه كردند و فرمودند : خدا قاتلين تو را لعنت كند .

خدا كسانى را كه لباسهايت را از تنت در آورند لعنت كند .

خدا بكشد آن كسانى را كه همديگر را بر عليه تو كمك مى كنند . حضرت زهرا (ع ) ناراحت و گريان شدند و فرمودند : اى پدر چه مى فرمائيد ؟ حضرت فرمودند . دخترم مصيبت هائى كه بعد از من و تو به او مى رسد و اذّيتها و ظلم ها و مكرها و تعّدى هائى كه متوجهش مى گردد را به ياد آوردم ، او در آن روز در ميان جمعى مردان كه جملگى همچون ستارگان درخشانند بوده و همگى به طرف مرگ و كشتن حركت مى كنند ، گويا اكنون لشكرآنهارا كاملا مى بينم و به جايگاه و محل دفن ايشان مى نگرم .

حضرت زهرا (ع ) گريان فرمودند : اى پدر جائى را كه مى فرمائيد كجاست ؟ حضرت فرمود : به آنجا كربلا مى گويند . و آن زمين براى ما و امت موجب اندوه و بلاست ، بدترين افراد امت من بر آنها خروج مى كنند .

اگر تمام اهل آسمانها و زمين شفيع يك نفر از اين گروه شرور باشند ، شفاعتشان پذيرفته نميشود و بطور قطع تمام آنها در جهنم جاويد خواهند ماند .

حضرت فاطمه (ع ) فرمود :

پدر اين طفل كشته خواهد شد ؟ ! حضرت فرمود : بله دخترم ، قبل از او كسى اينطور كشته نشده كه آسمانها و زمين و فرشتگان و حيوانات وحشى و ماهى هاى دريا كوهها برايش گريه كنند . اگر اين موجودات ماءذون بودند پس از شهادت اين طفل هيچ نفس كشى روى زمين باقى نمى ماند و گروهى از دوستان خواهند آمد كه در روى زمين كسى از آنها اعلم به خدا نبوده و . . . و حضرت رسول (ص ) و حضرت زهرا (ع ) صداى به گريه بلند نمودند . . . (60)

كاش بودم تا كنم جانرا فدايت يا حسين

چون نبودم اشك ريزم در عزايت يا حسين

كاش اندر كربلا بودم تو را يارى كنم

گويمت لبيك و در راهت فدا كارى كنم

در ره عبد سياهت خون خود جارى كنم

چون نبودم كربلا شاها عزادارى كنم

كاش بودم زائر كرببلايت يا حسين

كاش بودم تا بلاگردن اصغر مى شدم

يابقربان قد رعناى اكبر ميشدم

يا فداى دست عباس دلاور ميشدم

يا نثار قاسم و هم عون و جعفر ميشدم

ميشدم ملحق بخاك كشته هايت يا حسين

كاش بودم ميخريدم تير عشقت را بجان

دست از جان ميكشيدم بر حيات جاودان

مينهادم سر بكويت بر طفيل عاشقان

مشت خاكى ميشدم در سايه اين آستان

بر اميد عزّت روز لقايت يا حسين

كاش بودم از غلامان سياه و موكبت

كاش بودم جبهه ساى خاك سم مركبت

كاش بودم تا رسانم آب سردى بر لبت

كاش بودم تا رهانم آتش تاب و تبت

كاش بودم آشناى آشنايت يا حسين (61)

ريحانه پيامبر

حديث مفصلى از ابن عباس نقل كرده اند كه :

روزى حسين 7 گريه كنان خدمت مادرش فاطمه آمد و عرضكرد : جدم پيامبر

از من سير شده از بس كه به خدمتش رفته ام ، حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود : مادرت فدايت شود مگر چه شده ؟

عرض كرد : امروز صبح برادرم حسن را به زانوى راست خود نشانيد و دهان او را بوسيد و مرا به زانوى چپ نشانيد و از دهان من اعراض كرد زير گلوى مرا بوسيد ، اى مادر بيا دهان مرا بو كن ببين بوى بدى مى دهد كه جدم دهان مرا نبوسيده .

حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود : نه اى فرزندم جدت از تو ملالت پيدا نمى كند به خدا قسم بسيار شنيده ام كه جدت مى فرمود : حسين از من است و من از حسين مى باشم تو در گهواره گريه مى كردى پدرم وارد خانه شد فرمود : اى فاطمه ، حسين را ساكت كن آيا نمى دانى گريه او مرا اذيت مى كند مكرر جدت مى فرمود : ((اللهم انى احبّه و احب من يحبه )) خدايا من حسين را دوست مى دارم و دوست مى دارم كسيكه حسين را دوست دارد .

حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) : دست حسين (ع ) را گرفت و حضور پيامبر(ص ) آورد و عرضكرد : بابا آيا شما نمى فرمودى حسين ريحانه من است ، آيا نفرمودى حسين زينت زمين و آسمان است ، آيا نفرمودى بوى بهشت را از حسين مى شنوم .

فرمود : بلى . عرض كرد : حسين از اين رنجيده كه چرا دهان او را نبوسيده اى مثل آنكه دهان برادرش را بوسيده اى فرمود در اين مطلب سرّى است كه مى ترسم دلت بشكند و طاقت

نياورى ، عرض كرد شما را به حق خدا سرّش را بفرما .

فرمود : اينك جبرئيل به من خبر داد كه به حسن 7 زهر مى خورانند و من محل زهر خوردن او را بوسيدم و حسين 7 را با تيغ جفا نحر مى كنند ، پس جاى نحر او را بوئيدم . همينكه حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) اين قضيه را شنيد بلند بلند گريه كرد و به صورت خود لطمه زد و خاك به سر كرد ، فاطمه 3 فرمود : حسين را كجا مى كشند ؟ فرمود : در زمينى كه آنجا را كربلا مى گويند ، عرضكرد : به چه سبب او را شهيد مى كنند ؟ فرمود : اهل كوفه نامه هايى براى او مى نويسند كه تو از جانب خدا و پيامبر خليفه مى باشى به سوى ما بيا ، همينكه مى رود او را با لب تشنه شهيد مى كنند .

هر چه صدا مى زند آيا كسى هست ما را يارى كند كسى جوابش نمى دهد عاقبت او را مثل گوسفند ذبح مى كنند ، برادران و فرزندان او را شهيد مى كنند ، سرهاى آنها را بالاى نيزه مى كنند ، فاطمه فرياد برآورد پس تمام مردم به گريه درآمدند جبرئيل نازل شد يا محمد خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد فاطمه را ساكت كن كه ملائكه آسمانها را به گريه درآورد و مى فرمايد و به عزت و جلالم قسم كه شيعيانى براى او خلق مى كنم كه مالها و جانهاى خود را در راه عزا و زيارت او انفاق كنند ، آگاه باش

كه هر كس او را بعد از شهادتش زيارت كند به هر قدمى كه برمى دارد ثواب يك حج مقبول برايش نوشته مى شود و هر كس برايش گريه كند ملائكه اشكهاى او را در شيشه هاى بلور ضبط مى كنند و روز قيامت كه مى شود و آتش جهنم شعله مى كشد به او مى گويند : اى دوست خدا بگير اين اشكى است كه در مصيبت مولايت حسين ريخته اى و از آتش آزاد شدى ، پس يك قطره از آن اشكها را به آتش جهنم مى زنند آتش جهنم پانصد سال راه از آن بنده دور مى شود .

پيامبر خدا(ص ) به حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) اين بشارتها را داد فاطمه سجده شكر به جاى آورد حسين عرضكرد يا جداه جزاى آنها در نزد شما چيست ؟ فرمود : من آنها را در نزد خدا شفاعت مى كنم رو به پدر بزرگوارش كرد و فرمود : شما چه مى كنى ؟ فرمود : من هم آنها را از آب كوثر سيراب مى كنم ، از برادرش امام حسن 7 پرسيد شما چه مى كنى ؟ فرمود : من داخل بهشت نمى شوم مگر با آنها داخل شوم .

حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) هم فرمود : به عزت پروردگارم قسم و به حق پدر و شوهرم من جلوى در بهشت با چشم گريان مى ايستم تا خداوند مرا شفيع آنها كند .

حضرت سيدالشهداء 7 هم فرمود : به حق جد و پدرم قسم من هم از خدا سؤ ال مى كنم كه قصرهاى آنها در بهشت مقابل قصر خودم باشد . (62)

همه را فداى حسين

ابن عباس

مى گويد : يك روز خدمت پيغمبر (ص ) خدا مشرف بودم و آن حضرت ، حسين (ع ) را روى زانوى راست خود نشانيده بود و ابراهيم پسر خود را روى زانوى چپ نشانده بود ، گاهى حسين را و گاهى ابراهيم را مى بوسيد ، ناگاه آثار وحى بر آن حضرت ظاهر شد بعد از آن فرمود : جبرئيل از جانب پروردگار بر من نازل شد كه خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : ما اين دو فرزند را براى تو با هم نمى گذاريم يكى از آنها را فداى ديگرى گردان .

حضرت نگاهى به صورت حسين (ع ) كرد و گريه كرد و نگاهى به صورت ابراهيم و گريه كرد ، پس فرمود : ابراهيم مادرش كنيز است هرگاه بميرد كسى غير از من براى او محزون نمى شود ، اما حسين مادرش فاطمه و پدرش على است كه به منزله گوشت و خون من هستند هرگاه حسين بميرد دخترم فاطمه محزون و غصه دار مى شود پسر عمم على هم محزون مى شود ، من نيز محزون مى شوم و من حزن خود را بر حزن آنها انتخاب مى كنم . حضرت فرمود : من به جبرئيل عرض كردم : اى جبرئيل ابراهيم بميرد من او را فداى حسين كردم ، ابراهيم پس از سه روز از دنيا رفت .

بعد از مردن ابراهيم هرگاه پيامبر حسين را مى ديد او را به سينه خود مى چسبانيد و مى بوسيد و مى فرمود : من به فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فداى او گردانيدم . از بس

كه پيامبر در فوت ابراهيم محزون و غصه دار شد خداوند سوره كوثر را در تسلى قلب آن حضرت نازل كرد . (63)

جاى شمشير

هر وقت حضرت سيدالشهداء (ع ) بر پيامبر اكرم (ص ) داخل مى شدند حضرت او را به خود مى چسباندند و سپس به حضرت اميرالمومنين على (ع ) مى فرمودند :

او را بگير و بعد او را مى بوسيدند و گريه مى كردند .

امام حسين (ع ) مى فرمود : اى پدر چرا گريه مى كنى ؟

حضرت رسول (ص ) فرمود : فرزندم جاهاى شمشير را بوسيدم و گريه ام گرفت .

حضرت امام حسين (ع ) فرمود : اى پدر من كشته خواهم شد ؟ حضرت رسول (ص ) فرمود : بلى به خدا قسم تو و پدرت و برادرت همگى كشته خواهيد شد .

حضرت امام حسين (ع ) فرمود : پدر ، قبور ما از هم متفرق و پراكنده مى باشد ؟

حضرت رسول (ص ) فرمود : بلى پسرم .

حضرت امام حسين (ع ) فرمود : از امت شما چه كسانى به زيارت ما ميآيند ؟ حضرت رسول (ص ) فرمود : من و پدرت و برادرت و تو را زيارت نخواهد نمود مگر راست گويان امت من . (64)

آمده ام بقتلگه بابا عزا بپا كنم

درد دل از براى تو زجور اشقيا كنم

بابا نگر حزينه ام من دخترت سكينه ام

آوردى از مدينه ام بى تو سفر چرا كنم

بابا گلى گم كرده ام چون اصغر شيرين زبان

ميگردم اندر كشتگان شايد گلم پيدا كنم

هم سفرم شمروسنان گريه كنم بر تو چنان

سيلى خورم ز دشمنان چه ناله و نوا كنم

خيز و به بين

كه من شدم عازم كوفه خراب

بگو چسان در اين سفربى تو دلم رضا كنم

خيز وزخاك و خون شها مرا بدامنت نشان

اگر كه شب رسد پدر دامن كه ماءوى كنم

نه طاقتى ترا بود ز زخمهاى دشمنان

نه مرحمى مرا بود گذارم و دوا كنم

اسباب حزن

جميع حالات امام حسين (ع ) اسبات حزن و گريه پيغمبربود .

چنانكه هر وقت او را به دوش مبارك بر ميداشت و سرش بر دوش او تكيه مى كرد بياد مى آورد سر او را بر روى نيزه ها . . . . ، پس مى گريست .

و به اصحاب مى فرمود : گويا مى بينم اسيران را بر شتران و سر فرزندانم را بصورت هديه براى يزيد مى برند .

چون به دامان مى نشاند نظر به صورت او مى نمود و مى گريست ، و مى فرمود : يابن عباس گويا مى بينم او را كه ريشش را به خونش خضاب نموده اند و هر چند طلب يارى مى كند كسى ياريش نمى كند و چون روز عيد جامه (لباس ) جديد مى پوشيد ميگريست ، گويا به ياد مى آورد كه او را برهنه بر خاك مى اندازند ، و چون بر سرسفره مى نشست با جد و پدر و مادر و برادر ، طعام ميخورد ، پيغمبر (ص ) اول خوشحال مى شد ، بعد به گريه در مى آمد ، و گويا به ياد مى آورد تشنگى خود و اطفالش را كه دنيا جلو چشمشان از شدت عطش سياه مى شود ، و همه متفرق مى شوند ، و بعضى را مى كشند ، و بعضى را اسير مى

نمايند . و چون گلويش را مى بوسيد مى گريست ، و گاهى با اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمود : او را نگاه دار ، آنگاه تمام بدنش را مى بوسيد و مى گريست ، عرض كرد : چرا گريه مى كنيد ؟ ميفرمود : موضع شمشيرها را مى بوسم ، و گاهى لب و دندانش را مى بوسيد ، گويا ياد مى آورد چوب خيزران در مجلس يزيد و ابن زياد (لعنة الله عليهما) را ، چنانكه زيدبن ارقم در نزد ابن زياد حاضر بود ، چون اين حركت شنيع را ديد ، فرياد برآورد كه چوبت را از اين لبهاى مبارك بردار كه قسم به آن خدائى كه غير او خدائى نيست ديدم دندانهاى پيغمبر (ص ) را كه بر اين دندانها گذاشته شده بود و آن را مى بوسيد . (65)

نام تو هست زنده و جاويد يا حسين

عشق تو هست مايه امّيد يا حسين

با مهر تو چو داد مرا شير مادرم

جانم اسير عشق تو گرديد يا حسين

در باغ آرزو كه برويد گل اميد

وصل تو هست غايت امّيد يا حسين

از عطر جانفزاى تو سرمست مى شود

هر كس زباغ عشق تو گل چيد يا حسين

هر كس شنيد قصه جانسوز نينوا

سيلاب اشك از مژه باريد يا حسين

جانم فداى آن كه به دنيا هر آن چه داشت

در راه دوستى تو بخشيد يا حسين

اى جان فداى نام تو كز نام تو به جاست

نام بلند مكتب توحيد يا حسين

با چشم اشكبار به يادت ((نويد)) گفت

نام تو هست زنده جاويد يا حسين (66)

سر روى نيزه

روزى پيغمبر اكرم (ص ) در مسجد نشسته بودند ، كه جمعى از قريش وارد

شدند و با آنها ابن سعد ملعون هم بود .

رنگ پيغمبر (ص ) متغيّر شد و حالش دگرگون گرديد ، اصحاب عرضكردند : يارسول الله تو را چه مى شود ؟ ! حضرت فرمود : به ياد آوردم آنچه بر اهل بيت من وارد مى شود از كشتن وزدن و سّب و شتم و پريشان و در بدرى و اوّل سرى كه بر سر نيزه مى شود سر فرزندم حسين خواهد بود . (67)

شورى به اشك مى دهد آواى يا حسين

امشب شب دعا شب پرواز ياحسين

امشب كه ميهمان گل منور مى كند

لب تشنگان خيمه خورشيد را حسين

نجواى زينب است در آشوب اشك ها

با پاره هاى آن تن تب دار يا حسين

مى گفت : نيزه ها مگر از ياد برده اند

جارى ست در وجود تو خون خدا حسين

اين سو كبود مى شود از درد گونه ها

آن سوى دشت زير سم اسب ها حسين

يك سو كبوتران حرم تشنه و اسير

يك سو وداع زينب بى يار با حسين

فردا خراب خطبه تقدير كوفه ها

فردا شكوه جارى فريادها حسين

فردا كه روح تازه به پرواز مى دهند

پروانه هاى سوخته در كربلا حسين (68)

حال احتضار

تمام ايام زندگانى در شب و روز در سفر و حضر ، حال پيغمبر (ص ) چنين بود ، حتى در حال احتضار امام حسين (ع ) را به سينه چسبانيدو عرق آن حضرت بر حسين (ع ) جارى بود و ميفرمود : مرا با يزيد چه كار است ، خدا يزيد را لعنت كند و به او بركت ندهد . پس غش كرد ، باز بحال آمد ، بعد امام حسين (ع ) را بوسيد و اشك

ميريخت و مى فرمود : مرا با قاتلين تو نزدخدا موقفى خواهد بود . (69)

اى كه چشم ملك العرش براى تو گريست

در فلك عيسى مريم به عزاى تو گريست

آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا

چون كه بشنيد ز جبريل رثاى تو گريست

چون على چشم خدا بود برايت گريان

مى توان گفت كه بهر تو خداى تو گريست

بس كه جانسوز بود واقعه كرب و بلا

آب آتش شد و آتش به هواى تو گريست

تا سرت را به سر نيزه اعداء ديدند

آسمان نعره زد و چرخ به پاى تو گريست

چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد

كه چهل سال پس از كرب و بلاى تو گريست

بيشتر از همه كس اى پسر خون خدا

پسرت مهدى موعود براى تو گريست

گر نبودى تو در آن دشت بلا يازهرا

دخترت زينب غمديده به جاى تو گريست

مى رود روز جزا خّرم و خندان به بهشت

هر كه شد پيرو و در زير لواى تو گريست

نه همين ديده ((خسرو)) زغمت گريان است

هر كسى داشت به دل مهر و ولاى تو گريست (70)

اشك على ع

ابن عباس مى گويد : در ركاب حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بودم در زمانى كه به صفين تشريف مى بردند ، وقتى كه به نينوا رسيديم ، نزديك شط فرات بود ، با صداى بلند فرمود : يابن عباس آيا اين مكان را مى شناسى ؟ عرضكردم : خير نمى شناسم ! فرمود : اگر مى شناختى مثل من ، از آن نمى گذشتى مگر مثل من گريه مى كردى . پس حضرت على (ع ) گريه شديدى نمود ؟ تا اينكه محاسن شيريفش تر شد و اشكها برسينه اش جارى گرديد .

ما

هم به تبع آن حضرت گريه كرديم .

سپس حضرت فرمود : اُوّه اُوّه ، مرا با آل سفيان چكار است كه جنگ كنيم آنها از جنود سپاهيان شيطانند ، اى اباعبدالله صبر كن زيرا هر بلائى كه بسرت اينها مى آورند ، سر من آوردند ، سپس حضرت آبى جهت وضو گرفت و وضويى ساخت و چند نماز خواند ، باز آن حرفها را زد ، بعد يك مقدار خواب رفته و بعد بيدار شد ، سپس فرمود : يابن عباس آيا از خوابى كه ديده ام تو را با خبر كنم ؟ عرض كردم : انشاءالله كه خير است ! بفرماييد ، حضرت فرمود : ديدم گويا مردانى با علمهاى سفيد از آسمان به زمين آمدند ، شمشيرهاى سفيد و درخشنده بر كمر داشتند ، سپس گرد اين زمين خطى كشيدند ، فرمودند : ديدم گويا شاخه هاى اين نخلها بزمين رسيده و در ميان خون شناور شد ، و گويا فرزندم حسين (ع ) و ميوه دلم ، و نور بصرم ، در آن غرق شده و هر چه استغاثه ميكند . كسى به فريادش نمى رسد ، و گويا آن مردانى را كه از آسمان آمده بودند . ندا مى كردند و مى گفتند : اى آل رسول صبر كنيد .

كه شما را خواهند كشت . و شما بدست يك مشت مردم شر كشته خواهيد شد . و اينك بهشت مشتاق شما است . اى اباعبدالله .

سپس رو به سوى من كردند و مرا تعزيت دادند و فرمودند :

يا اباالحسين به تو بشارت باد و خدا روز قيامت چشمت را روشن كند

.

از خواب بيدار شدم . بخدا قسم كه قبلا حضرت رسول صادق ابوالقاسم (ص ) بمن خبر دادند .

كه من به سوى اهل بغى مى روم . و به اين زمين ميرسم . . .

آه در اينجا فرزندم حسين با هفده نفر از اولاد من واز اولاد فاطمه (ع ) دفن مى شوند . و اين زمين در آسمان معروف به كربلا است ، چنانكه در زمين حرمين و بقعه بيت المقدس معروف است . سپس فرمود : يابن عباس ببين در اين نواحى فضولات آهوان را مى بينى ؟ به خدا قسم به من دروغ نگفته اند ، و آنها زرد شده اند به رنگ زعفران ، ابن عباس گفت : بررسى كردم و پيدا كردم و فرياد زدم : يااميرالمؤ منين اين را پيدا كردم كه فرموديد . حضرت فرمود : صدق الله و رسوله . هر وله كشان به سمت آنها دويد . و آنها را بوئيده و فرمود : اين همان است . آيا ميدانى قضيه اينها چيست ؟ عرض كردم : خير آقا نمى دانم .

حضرت فرمود : اين سرزمين ، زمينى است كه وقتى كه حضرت عيسى (ع ) با حواريين به اين زمين رسيد ، ديد در اينجا چند تا آهو دور هم جمع شده اند و گريه ميكنند ، سپس حضرت عيسى (ع ) نشست و حواريين هم نشستند و مشغول گريه شدند .

حواريين گفتند : يا روح الله سبب گريه شما چيست ؟ فرمود : اين زمين كربلا است كه در آن فرزند پيغمبر خدا احمد (ص ) و فرزند بتول عذرا (عليهاالسلام ) شبيه مادرم

حضرت مريم (عليهاالسلام ) است كشته خواهد شد و در اينجا مدفون ميگردد . تربتى است كه از مشك معّطرتر است ، زيرا كه تربت آن جناب است و اين آهوان با من سخن گفتند : كه مادراينجا بخاطر شوق به آن جناب مانده ايم و در امان هستيم .

حضرت عيسى (ع ) مقدارى از فضولات را برداشته و بوئيد و فرمود : خوشبويى آن بخاطر علفهاى اين صحرا است . خدايا اينها را باقى بگذار تا اينكه پدرش ببويد و تعزيت او شود . و اين است كه تا حال مانده است و رنگش از طول مدت زرد شده ، و اين زمين كرب و بلا است ، پس با صداى بلند فرمود : اى خداى عيسى بن مريم ، مبارك مكن بر كشندگانش و كسا نيكه آنها را يارى مى كنند .

سپس حضرت مدت مديدى گريست تا اينكه به رو افتاد و غش كرد ، ما هم گريه كرديم . چون به حال آمد چند بعره برداشت و در گوشه ردا پيچيد ، و به من فرمود : تو هم بردار و نگه دار اگر ديدى كه از آن خون تازه ميجوشد و جارى مى شود ، بدانكه حسينم شهيد شده .

ابن عباس مى گويد : من هم برداشتم و از آن نگه دارى كردم تا اينكه يك روز خواب بودم ، وقتى كه از خواب بيدار شدم ، ديدم از آن خون تازه اى جارى گرديد . و آستينم مملو از خون است پس نشستم و گريه كردم و با خودم گفتم : يقينا حسين را كشتند . البته على (ع )

تا بحال خبرى به من نداده بود كه واقع نشده باشد .

پس بيرون آمدم ، ديدم شهر مدينه گويا ابر نازكى آن را فرا گرفته آفتاب ظاهر شده گويا كسوف گرفته ، گويا از در و ديوار شهر خون تازه ميريزد .

از زاويه خانه صدايى شنيدم كه شخصى مرثيه مى خواند و مضمونش اين است كه اى آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراى بتول را كشتند . و روح الامين با گريه و افغان نازل شد و با صداى بلند گريه مى كرد . من هم گريه ام گرفت و آن روز را كه روز عاشورا بود ضبط كردم و بعد بعضى از افراد و كسانيكه همراهم بودند اين قضيه را گفتم آنها هم حرف مرا تصديق كردند .

و گفتند ما هم اين صدا را شنيديم . ولى گوينده اش را نديديم شايد حضرت خضر بوده . (71)

حيات آب بقا جز غم تو نيست حسين

نميرد آن كه دلش با غم تو زيست حسين

صفاى عمر ابد يافت هر كه در غم تو

به قدر يك مژه بر هم زدن گريست حسين

به روز حشر كه محشر كند شفاعت تو

كسى كه سايه نشين تو نيست كيست حسين

جهنم است بهشتى كه خالى از تو بود

بهشت بى گل رويت بهشت نيست حسين

تويى كه آيت حُرّيت از رُخت پيداست

خوشا كسى كه چو حّر بر تو بنگريست حسين

گداى راه تو هر كس كه گشت آقا شد

كه گرد خاك رهت تاج سروريست حسين

نشسته بر سر راه تو ((رستگار)) مدام

به دستگيرى او لحظه اى بايست حسين (72)

گريه جبرئيل

يك روز عيد حضرت امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) به حجره جدشان حضرت

رسول الله (ص ) وارد شدند و فرمودند : يا جداّه امروز روز عيد است و فرزندان عرب همه با لباسهاى رنگارنگ خود را آراسته اند و لباسهاى نو پوشيده اند و ما لباس نو نداريم و براى همين كار هم خدمت شما آمده ايم كه فكرى بحال ما كنيد .

حضرت حال آنها را بررسى كرد و گريه اى نمود . . . تا آنجا كه دو قطعه لباس از بهشت كه به كمك حضرت جبرئيل (ع ) يكى براى امام حسن لباس سبز و ديگرى براى امام حسين (ع ) لباس سرخ آورد و آنها پوشيدند و خوشحال شدند حضرت جبرئيل وقتى اين حالات را مشاهده نمود ، گريه نمود .

حضرت رسول (ص ) فرمود : اى برادرم اى جبرئيل در يك مثل امروزى كه فرزندان من شاد و خرسند هستند ، تو چرا گريه مى كنى و مهموم و مغموم و محزون هستى ؟ !

ترا بخدا قسمت مى دهم كه اگر خبرى هست به من بگو و مرا از اين ناراحتى برهان . حضرت جبرئيل فرمود : اى رسول خدا بدان اينكه براى دو فرزندت رنگ مختلف اختيار گرديد . يكى حضرت حسن ناچار است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز مى شود . و حضرت حسين را ذبح مى كنند و بدنش را با خونش خضاب مى كنند . در اينجا پيامبر (ص ) خيلى گريه كرد . (73)

جان جهانيان به فداى تو يا حسين

بايد گريست خون به عزاى تو يا حسين

باشد حديث عشق تو بسيار سينه سوز

دنيا به ماتمند براى تو يا حسين

بر ضّد ظلم پيشه به پا خاستى

به جا

صد آفرين به همّت و راى تو يا حسين

افتاد ديو ظلم به وحشت چو راست شد

بر ضّد ظلم قّد رساى تو يا حسين

بشكافت گرچه فرق على اكبرت زتيغ

نشنيد كس به شكوه صداى تو يا حسين (74)

توفيق ندانست

هرثمه ابن ابى مسلم نقل كرده كه با حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از صفين مراجعت مى كرديم ، سر زمين كربلا رسيديم پس حضرت از نماز صبح فراغ شد ، و قدرى از خاك آنجا برداشت و گريه كرد و فرمود : عجب خاكى هستى ، كه از تو جمعى محشور خواهند شد بدون حساب وارد بهشت مى شوند . هرثمه مى گويد : ما برگشتيم و اين ماجرا را براى همسر شيعه ام بازگو كردم ، همسرم گفت : هر چه اميرالمؤ منين بگويد؛ حق است ، تا اينكه آن روز گذشت و بعدها حضرت سيدالشهدا (ع ) وارد سرزمين كربلا شدند هرثمه جزء لشكر عمر سعد بود و حرف حضرت امير(ع ) را ياد آورد بعد سوار شتر شده و محضر مقدش امام حسين (ع ) مشرف شد و حديث حضرت على (ع ) را نقل كرد . حضرت فرمودند : حالا خيال تو چيست ؟ با ما هستى يا بر ما . گفت : نه با شما و نه با آنها .

اولاد كوچكى را در كوفه گذاشته ام و براى آنها مى ترسم كه اين زياد آنها را اذيت كند حضرت فرمود : پس بيرون برو و بجاى برو كه مقتل ما را مشاهده نكنى و صداى ما را نشنوى زيرا بخدا قسم اگر كسى امروز صداى استغاثه ما را بشنود ، ما را

يارى نكند حتما به رو در آتش جهنم خواهد افتاد . (75)

هوا گرفته و دل بى بهانه مى گريد

به ياد شام غربيان زمانه مى گريد

زحج نيمه تمام تواى تمامى حج

صفا و مروه غمين است و خانه مى گريد

دميده از سر زلف سياه تو گل سرخ

به ياد زلف تو گيسو و شانه مى گريد

به قامتى كه به قدقامتش قيامت كرد

صفير تير بلا بى بهانه مى گريد

شكسته چوبه محمل از آن شكسته دلى

كه بار غم كشد و فاتحانه مى گريد

همين نه من زفراق تو سوختم تنها

كه نينوا ز غمت جاودانه مى گريد

تو رفتى و حرمت ماند و ياس هاى كبود

به حال اهل حرم تازيانه مى گريد

مصيبت تو به عالم چنان گذاشت اثر

كه در عزاى تو چشم زمانه مى گريد

گلوى گلين ششماهه ات چو گلگون شد

نهال عاطفه خم شد جوانه مى گريد

حسين من چه بگويم كه چارده قرن است

هوا گرفته و دل بى بهانه مى گريد(76)

پي نوشتها

1- حج : 32 .

2-معرفت الحسين : 28 .

3-بحارالا نوار، 44، 245.

4-لاله هاى عشق ، ص 23.

5-اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طريحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270.

6-لاله هاى عشق ، ص 181 .

7-بحار 44، 234. ناسخ 1، 271 منتخب 48.

8-گلچين گل نغمه ص 86.

9-ترجمه خصائص حسينيه ، 94، نقل از بحارالانوار: 11/ 150 و151.

10-گلچين گل نغمه ص 13.

11-همان 95 نقل بحارالانوار، 44، 230.

12-گلچين گل نغمه ، ص 24.

13-متخب طريحى ، 49.

14-گلچين گل نغمه ، ص 41.

15-بحار الا نوار: 44، 225.

16-شميم ولايت ، ص 126.

17-بحار الا نوار: 44، 223، ناسخ 273 منتخب طريحى 49.

18-نوحه سينه زنى و زنجيرزنى ، ص 42.

19-بحار الا نوار: 44، 244 ناسخ 1، 284.

20-گلواژه ، 4، ص

478.

21-مجمع البحرين لغت عشر.

22-گلزار ثابت ، ص 17.

23-بحار الا نوار: ج 44، ص 308.

24-بحار، ج 73، 301.

25-گلزار ثابت ، ص 94.

26-بحار، 44، 244 منتخب 50 ناسخ 1، 274.

27-مصائب الائمه ، 213.

28-منتخب طريحى 50 ناسخ ، 1، 275 بحار، 44، 244.

29-گلهاى اشك ، ص 28.

30-بحار الا نوار: 44، 223 .

31-گلهاى اشك ، ص 111.

32-بحار الا نوار: 44، 241 . خصائص 216.

33-گلهاى اشك ، ص 101.

34-ترجمه خصائص الحسينه ، 224.

35-گلهاى اشك ، ص 105.

36-جلاءالعيون ، 2، 433.

37-لاله عشق ، ص 65.

38-جلاء العيون ، 2، 433 ترجمه كامل الزيارات ، 204.

39-آينه عزا، ص 37.

40-جلاء العيون ، 2، 434.

41-آينه عزا، ص 108.

42-جلاء 2، 435.

43-نغمه كربلا، 2، ص 92.

44-جلاءالعيون ، 436.

45-گلهاى باغ محمدى ، ج 2، ص 165.

46-جلاالعيون ، ج 2، 479.

47-اهلبيت ، ص 95.

48-تاريخچه عزادارى ، 20 نقل شد اقناع اللائم على اقامة المات 30.

49-اهلبيت ، ص 164.

50-همان 25، همان 31.

51-اهلبيت ، ص 165.

52-همان 26 مسند احمد بن حنبل 1، 85 ترجمه خصائص الحسينه 226.

53-منتخب المصائب ، 64.

54-ترجمه خصائص الحسينه ، 226.

55-متخب المصائب ، ج 3، ص 84.

56-همان .

57-منتخب المصائب ، ج 3، ص 136.

58-ترجمه كامل الزيات ، 206.

59-منتخب المصائب ، ج 3، ص 138.

60-كامل الزيارات ، 212.

61-منتخب المصائب ، ج 3، ص 181.

62-ثمرات الحيوة : ج 1، ص 98.

63-ثمرات الحيوة : ج 1، ص 102.

64-ترجمه كامل الزيارات ، 215.

65-خصائص حسينيه ، 228.

66-رستاخيز لاله ها، ص 32.

67-همان 229.

68-رستاخيز لاله ها، ص 33.

69-همان .

70-رستاخيز لاله ها، ص 57.

71-بحارالانوار، 44، 252 امالى صدوق مجلس 87، 78 4 48.

72-رستاخيز لاله ها، ص 74.

73-بحار الا نوار: 44، 245.

74-رستاخيز لاله ها، ص 88.

75-بحار الا نوار: 44، 255 اعالى صدوق مجلس : 28، ص 117.

76-رستاخيز

لاله ها، ص 137.

13- داستانهايى از فضيلت زيارت امام حسين (ع )

نويسنده:على ميرخلف زاده

مقدمه

الحمدللّه رب العالمين ، و الصلوه و السلام على اشرف الانبياء و المرسلين ابا القاسم محمد صلى اللّه عليه و آله المعصومين ، سيما حجة بن الحسن (روحى و ارواح العالمين له الفداء

حمد و سپاس بى كران مخصوص ذات لايزال و درود فراوان بر پيغمبر اسلام (ص ) و اهلبيت طاهرينش ، زيارت امام حسين (ع ) ثوابها و فضيلتهاى زيادى دارد كه ما قطره اى از آن را در اينجا مى شماريم منجمله :

1 - عبادت مكرمين را كه ملائكه هستند به زوار امام حسين (ع ) عنايت مى فرمايند .

2 - عبادت مصطفين را كه انبياء هستند .

3 - با انبياء و اوصياء همنشين مى شوند .

4 - سر سفره انبياء و اوصياء مى نشيند و با آنها طعام مى خورد .

5 - پيامبران با او مصافحه مى كنند .

6 - هم صحبت با پيامبران مى شود .

7 - خداوند به زوار امام حسين (ع ) مباهات مى كند .

8 - خداوند به زوار امام حسين (ع ) نظر رحمت مى كند .

9 - دليل محبت امام حسين (ع ) هستند .

10 - مورد دعاى پيامبران و اوصياء و اولياء و ائمه هستند .

11 - سلام خدا و ملائكه و پيامبران بر آنها است .

12 - با مراتب عباد صالحين و مخلصين و مؤ منين و متقين و زاهدين و خائفين . . . است .

13 - جميع عباداتش مقبول است از نماز و روزه و حج و جهاد . . . .

14 - مرابطه و وقف و صدقه و آداب مستحبه او قبول است .

15 - ثواب اعلاء

درجات نيت خالص به او خواهند داد .

16 - ثواب عبادات تمام عمر بلكه تمام دهر را به او خواهند داد .

17 - تمام گناهانش آمرزيده مى شود .

18 - تمام گناهان پدر و مادر و دوستانش آمرزيده مى شود .

19 - محدث خدا در عرش است .

20 - در عليّين اسمش مسطور مى شود .

21 - مورد خطاب و نداى پروردگار قرار مى گيرد .

22 - ثواب جهاد و شركت در ركاب امام حسين (ع ) به او مى دهند .

23 - شريك در اعمال شهداى كربلا است .

24 - ثواب در خون غلطيدن در راه خدا را به او مى دهند .

25 - اگر شقى باشد سعيد مى شود .

26 - از كرّوبين شمرده مى شود .

27 - از ياوران حضرت زهرا(عليهاالسلام ) مى باشد .

28 - اعضاى او از صورت و چشم و قلب محل دعاى امام صادق (ع ) است .

29 - در روز قيامت شافع است .

30 - از باب الحسين وارد مى شود .

31 - از آب كوثر به او مى خورانند .

32 - ملائكه او را بدرقه مى كنند .

33 - ملائكه به تشييع جنازه او مى آيند .

34 - عزائيل با او مدارا مى كند .

35 - ملائكه بر جنازه او نماز مى خوانند .

36 - وارد بهشت مى شود .

37 - مقرب و هم صحبت الهى مى گردد .

38 - فوز به وصال حورالعين مى شود .

39 - پيغمبر اكرم (ص ) به زيارت او مى آيد .

40 - شامل دعا و محبت و احترام و اكرام پيغمبر و اهلبيت مخصوصاحضرت زهرا (عليهم صلوات الله )

ميگردد .

و ما در اينجا قطره اى از درياى بيكران فضائل زيارت امام حسين (ع ) را آورده ايم كه انشاءاللّه خوانندگان محترم از آن استفاده هاى فراوان نمايند و اين حقير بى بضاعت را از دعاى خير خودشان فراموش نفرمايند و انشاءاللّه اين مجموعه مورد قبول درگاه حق قرار گرفته و هديه ايست به ساحت مقدس امام زمان (ع ) و ثوابش نثار ارواح طيبه مؤ منين و علماء و فضلا و امام راحل (ره ) و شهداء و برادر عزيزم آشيخ احمد مير خلف زاده گردد .

ريزه خوار و روضه خوان حضرت ابى عبداللّه الحسين (ع )

على مير خلف زاده .

ثواب زيارت

((امّ سعيد احمسيّه ، )) مى گويد :

محضر مبارك ((حضرت ابى عبداللّه (ع ))) شرف ياب شدم ، كنيزم آمد و اظهار كرد كه اسب را برايت آماده كرده ام .

امام (ع ) به من فرمودند :

اسب براى چيست ، مگر كجا مى خواهى بروى ؟

عرض كردم : به زيارت قبور شهداء مى روم .

حضرت فرمودند : امروز را به تاءخير بيانداز ، ((از شما اهل عراق متعجّبم كه راه دورى را طى كرده و به زيارت قبور شهداء مى رويد ولى سيّدالشّهداء(ع ) را ترك كرده و به زيارتش نمى رويد ؟ ! ))

عرض كردم : ((سيّدالشّهداء)) كيست ؟

حضرت فرمودند : ((سيّدالشّهداء حضرت حسين بن علىّ(ع ))) مى باشد .

عرض كردم : من زن هستم .

امام (ع ) فرمودند :

كسى كه مثل شما باشد اشكالى ندارد به آنجا رفته و آن حضرت را زيارت كند . عرض كردم : ((در زيارت ما چه ثواب و اجرى هست ؟ )) حضرت فرمودند

: ((زيارت شما معادل با يك حجّ و يك عمره و اعتكاف دو ماه در مسجدالحرام و روزه آن بوده و بهتر از كذا و كذا . )) ام سعيد مى گويد : حضرت سه مرتبه دست هاى مبارك را باز كرده بستند .

السلام اى شاه مظلومان حسين

السلام اى كشته تير وسنين

السلام اى نور چشم مصطفى

السلام اى زاده خيرالنساء

اى پدر اى كشته شمشير كين

از وفا بنگر بزين العابدين

اى پدر آيم من از شام خراب

بادل پر حسرت و چشم پر آب

اى پدر دانى كه بر من چون رسيد

از جفاى پور بوسفيان يزيد

پاى من شد بسته زير راحله

گردنم غل پاى واندر سلسله

زيارت گروهى از آسمان

از ((حضرت ابى عبداللّه (ع ))) شنيدم كه فرمودند :

((مساحت قبر حسين بن على صلوات اللّه عليهما بيست ذراع در بيست ذراع بوده و آن باغى است از باغ هاى بهشت و از آنجا فرشتگان به آسمان عروج مى كنند و هيچ فرشته مقرّبى و نبّى مرسلى نيست ، مگر آنكه از خدا طلب زيارت آن حضرت را مى كند ، لذا فوجى از آسمان به زمين آمده تا آن حضرت را زيارت كرده و فوجى پس از زيارت از زمين به آسمان مى روند . ))

السّلام اى برادر شهيدم حسين

بى تو پرپر شده گل اميدم حسين

منكه پروانه روى تواءم

زائر كوى تواءم

سيّدى يا حسين

زيارت فرشته ها و انبياء

((صفوان جمّال )) گفت :

وقتى ((حضرت ابوعبداللّه (ع ))) به ((حيره )) تشريف آوردند به من فرمودند : آيا مايل به زيارت قبر امام حسين (ع ) هستى ؟

عرض كردم : فدايت شوم آيا قبر آن حضرت را زيارت مى كنى ؟

حضرت فرمودند : چگونه آن را زيارت نكنم و حال آن كه خداوند متعال در هر شب جمعه با فرشتگان و انبياء و اوصياء به زمين هبوط كرده و او را زيارت مى كنند .

البتّه حضرت محمّد(ص ) افضل انبياء و ما افضل اوصياء هستيم .

(طبق فرموده مرحوم مجلسى مقصود از زيارت حق تعالى ، انزال رحمت هاى خاصه اش بر آن حضرت و زوّار آن جناب مى باشد) .

سپس صفوان عرض كرد : فدايت شوم پس ، هر شب جمعه قبر آن حضرت را زيارت كرده تا بدين وسيله زيارت پروردگار را نيز كرده باشيم ؟

حضرت فرمودند : بلى ، اى صفوان ملازم اين باش برايت زيارت قبر حسين

(ع ) را مى نويسند و اين تفضيلى است (يعنى زيارت قبر حسين (ع ) اين فضيلت را دارد كه در آن زيارت پروردگار نيز مى باشد) .

آمدم از گرد ره در كربلايت يا حسين

اى تمام هستى ام بادا فدايت يا حسين

آمدم بر تربتت تا عقده دل واكنم

بسته ام دل بر تو و لطف و عطايت يا حسين

باز كن در را بروى سائل درگاه خود

تا شود مهر نمازم خاك پايت يا حسين

خواب مى بينم و يا بيدارم اينجا كربلاست

من كجا و حرمت صحن و سرايت يا حسين

بر سرم منت نهادى تا بكويت آمدم

دعوتم كردى تو بر خوان عطايت يا حسين

بر تو از خيل غلامانت سلام آورده ام

يك جهان دل مى زند پر در هوايت يا حسين

مى كنم عرض سلام و از تو مى خواهم جواب

ن كه عمرى بر لبم باشد ثنايت يا حسين

هفتاد هزار فرشته

از حضرت ((ابو عبداللّه (ع ))) شنيدم كه مى فرمود :

خداوند متعال مخلوقى زيادتر از فرشتگان نيافريده ، در هر شب هفتاد هزار فرشته از آسمان نازل شده و از اوّل شب تا طلوع صبح بيت اللّه الحرام را طواف مى كنند و پس از طلوع صبح به طرف قبر نبى اكرم (ص ) برگشته و به آنجا كه رسيدند به حضرتش سلام نموده و بعداً به نزد قبر اميرالمؤ منين (ع ) رفته و به آن جناب سلام كرده و پس از آن به نزد قبر حسين (ع ) آمده و بر آن وجود مبارك سلام داده و قبل از طلوع آفتاب به آسمان عروج مى كنند و پس از ايشان فرشتگان روز كه آنها نيز هفتاد هزار نفر هستند به

زمين آمده ابتداء بيت اللّه الحرام را طواف كرده و طول روز به آن اشتغال دارند و پس از غروب آفتاب به طرف قبر رسول خدا(ص ) رفته و بر آنجناب سلام داده و پس از آن نزد قبر اميرالمؤ منين (ع ) مى آيند و بر آن حضرت سلام كرده و بعد به نزد قبر حسين (ع ) حاضر شده و بر آن حضرت سلام داده و سپس پيش از غروب آفتاب به آسمان مى روند .

عمرى تو را مشتاق ديدارم حسين جان

در پاى گلزار تو چون خارم حسين جان

تنها بدرگاه تو يا مولى الموالى

من افتخار نوكرى دارم حسين جان

سودا كنم تا با ولاى تو به جانم

درد و بلايت را خريدارم حسين جان

دستى نديدم جز تو بر مشكل گشائى

هر جا گره افتاده در كارم حسين جان

بينى اگر بيمارم و رنجور و نالان

بر درد عشق تو گرفتارم حسين جان

مولاى من لطفى كن و دل را صفا ده

خود درد عشقم داده اى خود هم شفاده (1)

زيارت پنجاه هزار فرشته

((اسحاق بن عمّار)) نقل مى كند :

محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه (ع ) عرض كردم : شب عرفه در حائر بوده و نماز مى خواندم و در آنجا قريب پنجاه هزار نفر از مردمى ديدم زيبا روى و خوش بو كه طول مدّت شب را در آنجا نماز مى خواندند و هنگامى كه صبح طلوع نمود به سجده رفتم و پس از برداشتن سر احدى از ايشان را نديدم .

امام (ع ) به من فرمودند :

پنجاه هزار فرشته به ((حسين (ع ))) عبور كرده و در حالى كه آن حضرت كشته شده بودند پس به آسمان بالا رفتند و خداوند

متعال به ايشان وحى فرستاد :

به پسر حبيبم مرور كرديد در حالى كه او كشته شده بود ، پس چرا كمك و يارى او نكرديد ؟ حال به زمين فرو رويد و نزد قبرش ساكن شويد و با هيئتى ژوليده و حالى غمگين باقى بمانيد تا قيامت بپا شود . (2)

يا حسين زائر كرب و بلاى توام

سائل درگه لطف و عطاى توام

حرمت قبله حاجات ماست

ذكر نام تو مناجات ماست

ياحسين ياحسين ، ياحسين ياحسين

اى كه باشد خجل آب فرات از لبت

جان عالم بقربان تو و زينبت

آمدم خط براتم بده

تشنه ام آب فراتم بده

ياحسين ياحسين ، ياحسين ياحسين

اى كه هستى سفينة النجات همه

رومگردان زما بحرمت فاطمه

در كنار حرمت آمدم

به اميد كرمت آمدم

ياحسين ياحسين ، ياحسين ياحسين

دعاى معصومين (ع )

((امام صادق (ع ))) به من فرمودند :

اى ((معاويه )) به جهت ترس و وحشت زيارت قبر حضرت امام حسين (ع ) را ترك مكن ، زيرا كسيكه زيارت آن حضرت را ترك كند چنان حسرتى بخورد كه آرزو نمايد قبر آن حضرت نزد او باشد و بتواند زياد به زيارتش برود ، ((آيا دوست دارى كه خدا تو را در زمره كسانى ببيند كه حضرت رسول (ص ) و حضرت على و فاطمه و ائمه (ع ) در حقشان دعاء فرموده اند . ))(3)

گريه لوح دلم شستشو ميدهد

عاشقان را خدا آبرو ميدهد

منكه در كويت سر و سامان گرفتم

مرده بودم از نگاهت جان گرفتم

هرچه دارم از تو دارم

نوكرى شد افتخارم

دعاى امام صادق (ع )

((معاوية بن وهب )) گفت :

اذن خواستم كه بر امام صادق (ع ) داخل شوم ، به من گفته شد كه داخل شو ، پس داخل شده آن جناب را در نمازخانه منزلشان يافتم ، نشستم تا حضرت نمازشان را تمام كردند ، پس شنيدم كه با پرودگار مناجات نموده و مى فرمودند :

بار خدايا ، از كسى كه ما را اختصاص به كرامت داده و وعده شفاعت دادى و مختص به وصيّت نمودى (يعنى : ما را وصى پيامبرت قرار دادى ) و علم به گذشته و آينده رابه ما اعطاء فرمودى ، و قلوب مردم را مايل به طرف ما نمودى ، من و برادران و زائرين قبر پدرم ((حسين (ع ))) را بيامرز .

آنانكه اموالشان را انفاق كرده و بدنهايشان را به سختى و تعب انداخته به جهت ميل و رغبت در احسان به ما ، و به اميد آنچه در نزد

تست به خاطر صله و احسان به ما و به منظور اداخال سرور بر پيغمبرت و به جهت اجابت فرمان ما و به قصد وارد نمودن غيظ بر دشمنان ما .

اينان اراده و نيّتشان از اين ايثار تحصيل رضا و خشنودى تو است ، پس تو هم از طرف ما اين ايثار را جبران كن و بواسطه رضوان احسانشان را جواب گو باش ، و در شب و روز حافظ و نگاهدارشان بوده و اهل و اولادى كه از ايشان باقى مانده اند را بهترين جانشينان آنها قرار بده و مراقب و حافظشان باش .

و شر و بدى هر ستمگر عنود و منحرفى از ايشان و از هر مخلوق ضعيف و قوى ، خود كفايت نما و ايشان را از شر شياطين انسى و جنّى محفوظ فرما و به ايشان برترين چيزى را كه در بودنشان از وطنهاى خويش از تو آرزو كرده اند اعطاءكن .

و نيز به ايشان برتر و بالاتر از آنچه را كه بواسطه اش ما را بر فرزندان و اهل و نزديكانشان اختيار كرده اند ببخش .

بار خدايا دشمنان ما بواسطه خروج بر ايشان آنان را مورد ملامت و سرزنش قرار داده اند ولى اين حركت اعداء ايشان را از تمايل به ما باز نداشت و اين ثبات آنان از باب مخالفتشان است با مخالفين ما ، پس تو اين صورت هائى كه حرارت آفتاب آنها را درراه محبّت ما تغيير داده مورد ترحّم خودت قرار بده .

و نيز صورت هائى را كه روى قبر ((ابى عبداللّه الحسين (ع ))) مى گذارند و بر مى دارند ، مشمول لطف و رحمتت

قرار بده و همچنين به چشم هائى كه از باب ترحم بر ما اشك ريخته اند ، نظر عنايت فرما و دل هائى كه براى ما به جزع آمده و بخاطر ما سوخته اند را ترحم فرما .

بار خدايا به فريادهائى كه بخاطر ما بلند شده برس ، خداوندا من اين ابدان و اين ارواح را نزد تو امانت قرار داده تا در روز عطش اكبر كه بر حوض كوثر وارد مى شوند آنها را سيراب نمائى .

و پيوسته امام (ع ) در سجده اين دعاء را مى خواندند و هنگامى كه از آن فارغ شدند ، عرض كردم : فدايت شوم اين فقرات و مضامين ادعيه اى كه من از شما شنيدم اگر شامل كسى شود كه خداوند عزّ و جلّ را نمى شناسد ، گمانم اين است كه دوزخ هرگز به آن فائق نيايد ! ! !

به خدا سوگند آرزو دارم آن حضرت (حضرت امام حسين (ع )) را زيارت كرده ولى به حج نروم .

امام (ع ) به من فرمودند :

چقدر تو به قبر آن جناب نزديك هستى ، پس چه چيز تو را از زيارتش باز مى دارد ؟

سپس فرمودند : اى معاويه زيارت آن حضرت را ترك مكن . عرض كردم : فدايت شوم نمى دانستم كه امر چنين بوده و اجر و ثواب آن اين مقدار است . حضرت فرمودند :

اى معاويه كسانى كه براى زائرين امام حسين (ع ) در آسمان دعاء مى كنند به مراتب بيشتر هستند از آنانكه در زمين براى ايشان دعاء و ثناء مى نمايند . (4)

آستان تو بود قبله حاجات حسين

شور عشق تو

بود روح مناجات حسين

نه نبىّ و نه على بلكه خداوند جهان

به وجود تو كند فخر و مباهات حسين

تو كه هستى تو چه هستى كه زتاءييد تو شد

طفل ششماهه تو قاضى حاجات حسين

بعد انجام فرائض كه دوام از تو گرفت

ذكر فضل تو بود افضل طاعات حسين (5)

مصافحه با رسول خدا(ص )

معاوية بن وهب از حضرت ابى عبداللّه نقل كرده ، وى گفت :

امام (ع ) به من فرمودند :

اى معاوية به خاطر ترس و خوف زيارت امام حسين (ع ) را ترك مكن ، زيرا كسى كه آن را ترك كند چنان حسرتى بخورد كه آرزو كند قبر آن حضرت نزدش باشد و بتواند زياد به زيارتش برود آيا دوست دارى كه خدا تو را در زمره كسانى ببيند كه حضرت رسول (ص ) و حضرات على و فاطمه و ائمّه (عليهم السلام ) در حقشان دعاء فرموده اند ؟ !

آيا دوست دارى از كسانى باشى كه به واسطه آمرزش لغزشهاى گذشته طومار اعمالت تغيير يابد و گناهان هفتاد سال از تو آمرزيده شود ؟ !

آيا دوست دارى از كسانى باشى كه از دنيا رفته بدون اينكه گناه قابل مؤ اخذه داشته باشى ؟ !

آيا دوست دارى از كسانى باشى كه رسول خدا(ص ) با آنها مصافحه مى فرمايند ؟ ! (6)

اى سراپاى تو عشق خدايى حسين

جان حق باوران بر تو فدايى حسين

محرم راز شهادت تويى

سرّ اعجاز شهادت تويى

يا حسين مظلوم

يكطرف جلوه ولايت و رهبرى

يكطرف فتنه و ظلم و ستمگرى

در صف معركه كربلا

خطّ باطل شده از حق جدا

يا حسين مظلوم

نسل آزادگى قبله او كربلاست

سجده بر مهُر خون نماز اهل ولاست

كشته مكتب عشق غريب

چون زُهير است و برير و حبيب

يا

حسين مظلوم

خون عباس و قاسم و على اكبرت

حلق معصوم لب تشنه على اصغرت

سند عشق تو امضا كند

سرّ ايثار تو معنا كند

يا حسين مظلوم (7)

نماز زائر

((عنبسه )) ، از ((حضرت ابى عبداللّه (ع ))) نقل كرد :

شنيدم از ((امام صادق (ع ))) كه مى فرمودند :

خداوند متعال هفتاد هزار فرشته را بر قبر ((حضرت حسين بن على (ع ))) موكّل ساخته كه او را نزد قبر عبادت كنند ، يك نماز از يك نفر آنها معادل با هزار نماز آدميان مى باشد و ثواب نمازشان براى زوار قبر حضرت امام حسين (ع ) است .

و وزر و وبال زوار براى قاتل آن حضرت كه لعنت خدا و ملائكه و مردم اجمعين بر او باد محسوب مى گردد . (8)

اى درود ما ، دمادم بر روانت يا حسين

وى سلام ما ، به قلب مهربانت يا حسين

اى فراز بام گيتى ، طاير آزادگى

سينه عشاق باشد ، آشيانت يا حسين

حق خدا و رسول

((عبدالرحمن بن كثير)) غلام ابى جعفر ، از ((حضرت ابى عبداللّه (ع ))) نقل كرده كه آن جناب فرمودند :

اگر يكى از شما طول دهر و عمرش را به حجّ رفته ، ولى به زيارت حسين بن على (ع ) نرود حتماً محقّقاً حقّى از حقوق خدا و حقوق رسول خدا(ص ) را ترك كرده ، زيرا حق حسين (ع ) فريضه و تكليفى است از جانب خداوند كه بر هر مسلمانى واجب مى باشد . (9)

جارى چو گردد بر زبان نام حسين جان

بر دل بتابد پرتوى از نور ايمان

اى آيت فتح و ظفر

بر عاشقان خود نگر

مظلوم حسين جان

مظلوم حسين جان

حوض كوثر

((محمّد بصرى )) ، از ((حضرت ابى عبداللّه (ع ))) نقل كرد :

((امام صادق (ع ))) فرمودند : از پدرم شنيدم به يكى از دوستانشان كه از زيارت (مقصود زيارت قبر امام حسين (ع ) است ) سؤ ال كرده بود فرمودند :

چه كسى را زيارت مى كنى و چه كسى را با اين زيارت اراده مى نمائى ؟ يعنى : با اين زيارت قصد تقرّب به چه كسى را دارى ؟

عرض كرد : مراد و مقصودم خداوند تبارك و تعالى است ، يعنى قصدم تقرّب به خدا مى باشد .

حضرت فرمودند : كسى كه بدنبال زيارت يك نماز بخواند و با اين نماز قصد تقرّب خدا را داشته باشد ، در روزى كه خدا را ملاقات مى كند بر او نورى احاطه مى كند كه تمام اشيائى كه او را مى بينند فقط نور مشاهده مى نمايند و خداوند متعال زوّار قبر مطهّر امام حسين (ع ) را مورد اكرام قرار مى دهد

و آتش جهنّم را از رسيدن به آنها باز مى دارد .

و زائر در نزد حوض كوثر مقامى بسيار مرتفع و مرتبه اى لايتناهى دارد و اميرالمؤ منين (ع ) كه در كنار حوض ايستاده اند با او مصافحه كرده و وى را از آب سيراب مى فرمايد و احدى در وارد شدن بر حوض بر وى سبقت نمى گيرد مگر پس از او و سيراب شدن او ، و پس از سيراب گشتن به جايگاهش در بهشت برگشته و در حالى كه فرشته اى از جانب اميرالمؤ منين (ع ) با او بوده كه به صراط امر مى كند براى وى پائين بيايد و با او مدارا كرده تا از روى آن بگذرد و به آتش جهنّم فرمان مى دهد كه حرارت و سوزشش را به او نرساند تا وى از آن گذر كند .

و نيز با او فرستاده اى است كه اميرالمؤ منين (ع ) آن را فرستاده اند . (10)

سلام ما بر حسين كشته راه خدا

درود بر روح آن تشنه لب نينوا

سلام ما بر قاسم و اكبر و هم اصغرش

به امّ كلثوم و بر زينب غم پرورش

حسرت زيارت

((هشام بن سالم )) از حضرت ابى عبداللّه (ع ) در حديثى طولانى نقل كرده كه شخصى نزد امام صادق (ع ) مشرّف شد و به آن جناب عرض كرد :

اى پسر رسول خدا(ص ) : آيا پدر شما را مى توان زيارت كرد ؟

حضرت فرمودند :

بلى ، علاوه بر زيارت نماز هم نزد قبر مى توان خواند ، منتهى نماز را بايد پشت قبر بجا آورد نه مقدّم و جلو آن .

آن شخص عرض

كرد : كسى كه آن حضرت را زيارت كند چه ثواب و اجرى دارد ؟

حضرت فرمودند :

اجر او بهشت است مشروط به اينكه به آن حضرت اقتداء كرده و از او تبعيّت كند .

عرض كرد : اگر كسى زيارت آن حضرت را از روى بى رغبتى و بى ميلى ترك كند چه خواهد ديد ؟

حضرت فرمودند : روز حسرت ( روز قيامت ) حسرت خواهد خورد .

عرض كرد : كسى نزد قبر آن جناب اقامت كند اجر و ثوابش چيست ؟

حضرت فرمودند : هر يك روز آن معادل يك ماه مى باشد .

عرض كرد : كسى كه براى رفتن و زيارت نمودن آن حضرت متحمل هزينه و خرج شده و نيز نزد قبر مطهّر پول خرج كند چه اجرى دارد ؟

حضرت فرمودند : در مقابل هر يك درهمى كه خرج كرده هزار درهم دريافت خواهدنمود .

عرض كرد : اجر كسى كه در سفر به طرف آن حضرت فوت كرده چيست ؟

حضرت فرمودند : فرشتگان مشايعتش كرده و براى او حنوط و لباس از بهشت آورده و وقتى كفن شد بر او نماز خوانده و روى كفنى كه بر او پوشانده اند . فرشتگان نيز كفن ديگرى قرار مى دهند و زير او را از ريحان فرش مى نمايند و زمين را چنان رانده و جلو برده كه از جلو فاصله سه ميل طى شده و از پشت و جانب سر و طرف پا نيز مانند آن اين مقدار مسافت و فاصله منهدم و ساقط مى گردد .

و براى آن دربى از بهشت به طرف قبرش گشوده شده و نسيم و بوى خوش بهشتى به قبر

او داخل گشته و تا قيام قيامت بدين منوال خواهد بود .

آن شخص مى گويد : محضر مباركش عرضه داشتم :

كسى كه نزد قبر نماز بگذارد اجر و ثوابش چيست ؟

حضرت فرمودند : كسى كه نزد قبر مطهّرش دو ركعت نماز بخواند از خداوند چيزى را در خواست نمى كند ، مگر آنكه حق جلّ و على آن را به او اعطاء مى فرمايد .

عرض كردم : اجر كسى كه از آب فرات غسل كرده و سپس به زيارت آن جناب رود چيست ؟

حضرت فرمودند : زمانى كه شخص از فرات غسل كرده در حالى كه اراده زيارت آن حضرت را داشته باشد تمام لغزش ها و گناهانش ساقط و محو شده و وى نظير آن روزى مى باشد كه از مادر متولّد شده است .

آن شخص مى گويد : عرض كردم :

اجر كسى كه ديگرى را مجهّز كرده و به زيارت قبر آن حضرت بفرستد ، ولى خودش بواسطه عارضه و علّتى كه پيش آمده به زيارت نرود ، چيست ؟

حضرت فرمودند : به هر يك درهمى كه خرج كرده و انفاق نموده حقتعالى همانند كوه احد حسنات براى او منظور مى فرمايد و باقى مى گذارد و بر او چند برابر آنچه متحمّل شده و بلا و گرفتارى هائى كه بطور قطع نازل شده تا به وى اصابت كرده را از او دفع مى نمايد و مال و دارائى او را حفظ و نگهدارى مى كند .

آن شخص مى گويد : عرض كردم :

اجر و ثواب كسى كه نزد آن حضرت كشته شود چيست ؟ مثلا سلطان ظالمى بر وى ستم كرده و

او را آنجا بكشد ؟

حضرت فرمودند : اولين قطره خونش كه ريخته شود خداوند متعال تمام گناهانش را مى آمرزد و طينتى را كه از آن آفريده شده فرشتگان غسل داده تا از تمام آلودگى ها و تيره گى ها پاك و خالص شده همان طورى كه انبياء مخلص خالص و پاك مى باشند و بدين ترتيب آنچه از اجناس طين اهل كفر با طينت وى آميخته شده زدوده مى گردد .

و نيز قلبش را شستشو داده و سينه اش را فراخ نموده و آنرا مملو از ايمان كرده و بدين ترتيب خدا را ملاقات كرده در حالى كه از هر چه ابدان و قلوب با آن مخلوط هستند پاك و منزه مى باشد و برايش مقرّر مى شود كه اهل بيت و هزار تن از برادران ايمانى خود را بتواند شفاعت كند .

و فرشتگان با همراهى جبرئيل و ملك الموت متولى خواندن نماز بر او مى گردند و كفن و حنوطش را از بهشت آورده و در قبرش توسعه داده و چراغ هائى در آن مى افروزد و دربى از آن بهشت باز مى كنند و فرشتگان برايش اشياء تازه و تحفه هائى بديع از بهشت مى آورند و پس از هيجده روز او را به ((خطيره القدس )) (بهشت ) برده پس پيوسته در آنجا با اولياء خدا خواهد بود تا نفخه اى كه با دميده شدنش هيچ چيز باقى نمى ماند دميده شود .

و وقتى نفخه دوّمى دميده شد و وى از قبر بيرون آمد اوّلين كسى كه با او مصافحه مى كند ((رسول خدا(ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و

اوصياء سلام اللّه عليهم )) بوده كه به وى بشارت داده و مى گويند : با ما باش و سپس او را كنار حوض كوثر آورده و از آن به او مى نوشانند و سپس به هر كسى كه او بخواهد و دوست داشته باشد نيز مى آشامانند .

آن شخص مى گويد : عرض كردم :

اجر و ثواب كسى كه به خاطر زيارت آن حضرت حبس شده چيست ؟

حضرت فرمودند : در مقابل هر روزى كه حبس شده و غمگين مى گردد سرور و شادى منظور شده كه تا قيامت ادامه دارد و اگر پس از حبس او را زدند در قبال هر يك ضربه اى كه به وى اصابت مى كند يك حوريّه اى به او داده شده و به ازاء هر دردى كه بر پيكرش وارد مى شود هزار هزار حسنه ملاحظه گرديده و هزار هزار لغزش و گناه از او محو و زائل گشته و هزار هزار درجه ارتقاء داده مى شود و از نديمان رسول خدا(ص ) محسوب شده تا از حساب فارغ گردد و پس از آن فرشتگانى كه حَمَله عرش هستند با او مصافحه كرده و به او مى گويند : آنچه دوست دارى بخواه . و زننده وى را براى حساب حاضر مى كنند پس هيچ سئوالى از او نكرده و با هيچ چيز اعمالش را نسنجيده و محاسبه نكرده بلكه دو بازويش را گرفته و او را برده و به فرشته اى تحويل داده و آن فرشته به او جرعه اى از ((حميم )) (آب داغ جهنم ) و جرعه اى از ((غسلين )) (آب چرك كه

از پوست و گوشت دوزخيان جارى مى باشد) مى چشاند و سپس او را روى تكه اى سرخ از آتش قرار داده و به وى مى گويند : بچش چيزى را كه دست هايت بواسطه زدن شخصى كه او را زدى براى تو پيش فرستاده اند ، كسى را كه زدى پيك و پيام آور خدا و رسول خدا بود و در اين هنگام مضروب را آورده و نزديك درب جهنّم نگاه داشته و به او مى گويند : به زننده خود بنگر و به آنچه به سرش آمده نظر نما آيا سينه ات شفاء مى يابد ؟ اين عذابى كه به او وارد شد بخاطر قصاص براى تو مى باشد ، پس مى گويد :

حمد خدا را كه من و فرزند رسول خدا را يارى فرمود . (11)

مشمول دعاها

((عبداللّه بن بكير)) در ضمن حديثى طولانى مى گويد : حضرت ابو عبداللّه (ع ) فرمودند :

اى ابن بكير خداوند متعال از بقاع و اماكن روى زمين شش بقعه را اختيار فرموده :

بيت الحرام ، حَرَم ، مقابر انبياء ، مقابر اوصياء ، مقابر شهداء ، و مساجدى كه نام خدا در آنها برده مى شود .

اى ابن بكير ، آيا مى دانى اجر كسى كه قبر حضرت ابى عبداللّه الحسين (ع ) را زيارت كند چيست ؟

هيچ صبح و بامدادى نيست مگر آنكه هاتفى از فرشتگان بالاى قبر آن حضرت فرياد مى كند : اى خواستاران خير رو كنيد به برگزيده خدا و كوچ كنيد بطرف ارجمندى و بزرگى و بدين ترتيب از ندامت و حسرت در امان باشيد .

اهل مشرق و مغر ب نداء

اين هاتف را مى شنوند ، مگر جنّ و انس و در زمين هيچ فرشته اى از فرشتگان حافظ و نگهبان در وقتى كه بندگان خواب هستند باقى نمى ماند ، مگر آنكه به قبر مطهّر روى آورده و هجوم مى كنند تا در آن مكان مقدّس حقتعالى را تسبيح نموده و از درگاه جلالش بخواهند تا از آنها راضى گردد .

و هيچ فرشته اى در هوا باقى نمى ماند كه نداء هاتف را شنيده ، مگر آنكه در جواب آن حق تعالى را تقديس مى كند و بدين ترتيب اصوات و صداهاى فرشتگان بلند و قوى شده پس اهل و سكنه آسمان دنيا به آنها جواب داده و در نتيجه اصوات و صداهاى فرشتگان و سكنه آسمان دنيا تشديد يافته به حدّى كه طنين آن به اهل و سكنه آسمان هفتم رسيده و بدين ترتيب انبياء عظام صداهاى ايشان را استماع كرده پس رحمت و صلوات بر حضرت امام حسين (ع ) فرستاده و زائرين آن حضرت را دعاء مى كنند . (12)

بار بگشائيد اينجا كربلاست

آب و خاكش با دل و جان آشناست

السلام اى سرزمين كربلا

السلام اى منزل نور خدا

ترس از ظلم

از حضرت ابى عبداللّه (ع ) نقل كرده ، وى گفت : محضر مبارك امام (ع ) عرضه داشتم : من به شهر ((ارجان )) وارد شده و در آنجا نازل شدم ولى قلب و دلم آرزوى زيارت قبر مطهّر پدر بزرگوارتان را داشت لذا از شهر به قصد زيارت آن جناب خارج شدم امّا دلم ترسان و لرزان بود و از خوف و ترس سلطان و ساعيان و عمّام وى و مرزبانان تا

زمان مراجعت در وحشت و دهشت بودم .

حضرت فرمودند :

اى پسر بكير آيا دوست ندارى كه خداوند تو را از كسانى كه در راه ما ترسان و خائف مى باشند محسوب فرمايد ؟

آيا مى دانى كسى كه به خاطر خوف ما خائف باشد حقتعالى او را در سايه عرش مكان دهد و هم صحبتش حضرت امام حسين (ع ) در زير عرش مى باشد و حق تعالى او را از فزع هاى روز قيامت در امان مى دارد ، مردم به فزع و جزع آمده ولى او فزع نمى كند ، پس اگر فزع كند فرشتگان آرامش كرده و بواسطه بشارت دادن قلبش را ساكت و ساكن مى نمايند . (13)

زنده با عشق حسينم كه جهان زنده اوست

خادم درگه اويم كه ملك بنده اوست

كربلا پايگه عشق حسين بن على است

كه به پا دين حق از دولت پاينده اوست

خاتم حلقه جود است و سليمان وجود

لاله گون جامه ايثار برازنده اوست

عشقبازان حريمش همه مهپاره نور

رخ عبّاس بهين اختر تابنده اوست

ز عطش سوخت گل باغ ولايت افسوس

تا ابد نهر فرات است كه شرمنده اوست

حنجر غنچه اش را ناوك دشمن بدريد

عالمى واله و مفتون شكر خنده اوست

چون ((كميل )) است زجان شاعر درگاه حسين

شاملش در دو جهان مهر فزاينده اوست (14)

احسان به اهلبيت

((عبداللّه بن عبدالرحمن اصم )) نقل كرده :

حديث گفت براى ما ((معاذ)) ، از ((ابان )) ، كه گفت :

از او شنيدم كه مى گفت :

حضرت ابوعبداللّه (ع ) فرمودند :

كسيكه به زيارت قبر ((حضرت ابا عبداللّه الحسين (ع ))) رود محققا به رسول خدا و به ما اهل بيت احسان نموده و غيبتش جايز نبوده و گوشتش

بر آتش حرام است و در مقابل هر يك درهمى كه انفاق كرده خداوند متعال انفاق اهالى و سكنه ده هزار شهرهائى كه در كتابش مضبوط و معلوم است را به او اعطاء مى فرمايد ، و بدنبال آن حوائج و نيازمندى هايش را روا مى فرمايد ، و آنچه را كه از خود باقى گذارد حقتعالى حافظ آنها است و در خواست و سؤ ال چيزى از خدا نمى كند مگر آنكه بارى تعالى اجابتش مى فرمايد اعم از آنكه سريع و بدون مهلت حاجتش را روا كرده يا با تاءخير و مهلت آنرا برآورده نمايد . (15)

السلام اى كعبه آمال ما

اى صفا و شور عشق و حال ما

خاك تو دارالولاى اهل دل

مروه و سعى و صفاى اهل دل

كربلا بوى خدايى مى دهى

عطرناب آشنايى مى دهى (16)

عاق اهلبيت

((حلبى )) ، از حضرت ابى عبداللّه (ع ) در ضمن حديث طويلى نقل كرده ، وى گفت :

محضر مبارك امام (ع ) عرضه داشتم : فدايت شوم چه مى فرمائيد درباره كسى كه با داشتن قدرت زيارت آن حضرت را ترك مى كند ؟

حضرت مى فرمايند : مى گويم :

اين شخص عاق رسول خدا(ص ) و عاق ما اهل بيت مى باشد و امرى كه به نفع او است را سبك شمرده است .

و كسى كه آن حضرت را زيارت كند :

خداوند متعال حوائجش را برآورده نمايد و آنچه از دنيا مقصود او است را كفايت فرمايد .

و نيز زيارت آن حضرت موجب جلب رزق براى زائر مى باشد .

و آنچه در اين راه انفاق كرده بر او باقى مانده و جانشين و يادگارش خواهد بود

و همچنين زيارت آن حضرت موجب مى شود :

گناهان پنجاه ساله او آمرزيده شده و وى به اهلش بازگردد در حالى كه بر عهده اش نه وزر و وبالى بوده و نه لغزشى و آنچه از گناه در صحيفه اعمالش ثبت شده جملگى محو و پاك مى گردد .

اگر زائر در سفر زيارت فوت شود فرشتگان نازل گشته و او را غسل مى دهند و نيز درب هائى از بهشت به روى او گشوده مى شود و نسيم خوش آن در قبر بر او وزيده و در قبر پراكنده و منتشر مى گردد .

و اگر وى در سفر زيارت سالم و از گزند مرگ در امان ماند دربى به روى او گشوده مى شود كه رزق و روزى وى از آن نازل مى گردد و در مقابل هر درهمى كه انفاق كرده ده هزار درهم قرار داده مى شود و آن را براى وى ذخيره كرده و هنگامى كه محضور شد و از قبر بيرون آمد به او گفته مى شود :

در مقابل هر درهمى كه در سفر زيارتت خرج كردى ده هزار درهم مال تو است و خداوند به تو نظر نموده و آنها را نزد خودش براى او ذخيره خواهد كرد . (17)

دعاى مستجاب

((صفوان جمّال )) از حضرت ابى عبداللّه (ع ) حديثى طولانى را نقل كرده و در ضمن آن مى گويد :

محضر مبارك امام (ع ) عرضه داشتم : چه اجر و ثوابى است براى كسى كه نزد قبر مطهّر آن حضرت (امام حسين (ع )) نماز بخواند ؟

حضرت فرمودند :

كسى كه نزد قبر آن جناب دو ركعت نماز بخواند چيزى

را از خدا نخواسته مگر آنكه حق تعالى آن را به وى اعطاء مى فرمايد .

عرض كردم : چه اجر و ثوابى است براى كسى كه از آب فرات غسل كرده و سپس به زيارت آن حضرت رود ؟

امام (ع ) فرمودند :

هنگامى كه با اراده زيارت آن حضرت از فرات غسل مى كند تمام گناهانش ريخته شده و پاك مى گردد ، مثل اينكه تازه از مادر متولد گرديده .

عرض كردم : ثواب و اجر كسى كه خودش بخاطر جهتى نمى تواند به زيارت رود ولى ديگرى را مجهّز ساخته و به زيارت فرستد چه مى باشد ؟

حضرت فرمودند :

در مقابل هر يك درهمى كه خرج كرده خداوند متعال به قدر كوه اُحُد از حسنات به وى داده و چند برابر هزينه اى را كه متحمل شده برايش باقى مى گذارد ، و نيز بلاهائى كه نازل شده را از وى دور مى گرداند و همچنين مال و دارائى وى را حفظ و نگهدارى مى فرمايد . (18)

بجز كربلا آرزوئى ندارم

كه بى او به محراب روئى ندارم

بود مُهر محراب من خاك پاكش

ز بهر وضو آبروئى ندارم

به سوى حسين است روى نيازم

دگر چشم رحمت به سوئى ندارم

لوازم زائر

((محمّد بن مسلم )) براى ما نقل كرد كه :

محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه (ع ) عرض كردم : هرگاه به زيارت پدر بزرگوارتان (حضرت امام حسين (ع )) مى رويم آيا بهمان هيئت و كيفيّتى كه به حج مى رويم باشيم ؟

حضرت فرمودند : بلى .

عرض كردم : پس آنچه بر حاجى لازم است بر ما نيز لازم است ؟

حضرت فرمودند : چه چيزهائى را گفتى ؟

عرض

كردم : اشيائى را كه بر حاجى لازم مى باشد .

حضرت فرمودند :

بر تو لازم است كه با همراهانت خوش رفتار باشى ، سخن اندك بگوئى و حتى الامكان تكلّم نكنى مگر به خير .

بر تو لازم است زياد بياد خدا باشى .

و بر تو لازم است جامه و لباس هايت را نظيف و پاكيزه نگاه دارى .

و بر تو لازم است پيش از اينكه به حائر برسى غسل نمائى .

لازم است بر تو كه خاشع بوده و زياد نماز خوانده و بسيار بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستى و به آنچه از تو نيست ومال ديگرى است احترام گذارده و بر ندارى .

لازم است به آنچه حلال نيست نگاه نكرده و چشم خود را از آن فرو ببندى .

لازم است وقتى برادر ايمانى خود را نيازمند ديده و ملاحظه كردى كه بواسطه نداشتن نفقه از ادامه عمل عاجز است به ديدنش رفته او را كمك كرده و به مواسات با او رفتار نمائى .

بر تو لازم است تقيه كه دين تو به آن قائم است را رعايت كنى .

واجب است از آنچه منهى هستى و از خصومت و دشمنى و زياد قسم خوردن و از جدال كردن كه در اثناء آن به خوردن قسم مبادرت مى ورزى اجتناب و دورى كنى .

و وقتى به اين دستورها عمل كردى البتّه حجّ و عمره تو تمام و كامل بوده و به واسطه صرف نفقه و دور شدن از اهل و عيالت و روى تافتن از آنچه به آن مايل هستى از كسى كه آنچه نزدش بوده و تو آن را طلب كردى استحقاق پيدا مى

كنى كه از سفرت مراجعه كرده در حالى كه مغفرت و رحمت و رضوانش شامل تو شده باشد . (19)

دوش ديدم عاشقى صحرا نورد

خواندم از نقش جبينش خطّ درد

در سكوتش يك جهان فرياد بود

از علائق فارق و آزاد بود

گفتم اى مجنون شيدا عشق چيست ؟

پاكبازى چيست آيا عشق چيست ؟

در جوابم گفت از خود رستن است

تار و پود خويش را بگسستن است

عشق يعنى زندگى دادن جان بهر او

لن تنال البرّ حتّى تنفقوا

عشق گويد شمع شو در بزم يار

سوختن را پيشه كن پروانه وار

عشق يعنى جان فشاندن در نبرد

عشق يعنى پافشردن همچو مرد

عشق يعنى تيغ حيدر بى نيام

عشق يعنى ذوالفقار سرخ فام

حال زائر

((حضرت امام صادق (ع ))) فرمودند :

هنگامى كه اراده زيارت حضرت حسين (ع ) را نمودى پس آن حضرت را با حالى غمگين و اندوه ناك و ناراحت و ژوليده و گرفته و گرسنه و تشنه زيارت نما .

زيرا حضرتش كشته شدند در حالى كه غمگين و ناراحت و ژوليده و گرفته و گرسنه و تشنه بودند و از آن جناب حوائج و خواسته هاى خود را بخواه و سپس از آنجا برگرد و آن مكان شريف را وطن براى خود قرار مده . (20)

من از كودكى نو كرت بودام

سگ رو سياه درت بوده ام

من آن مرغ عشقم ايا شمع جمع

چو پروانه خاكسترت بوده ام

به امّن يجيب خداى بزرگ

كه من عاشق مضطرت بوده ام

اگر خوب اگر بد مران از درت

كه من كمترين ذاكرت بوده ام

رستگاران

((حسين بن ثوير بن ابى فاخته )) ، مى گويد :

حضرت ابوعبداللّه (ع ) فرمودند :

اى حسين ! كسى كه از منزلش بيرون آيد و قصدش زيارت قبر حضرت حسين بن على (ع ) باشد ، اگر پياده رود خداوند منّان به هر قدمى كه بر مى دارد يك حسنه برايش نوشته و يك گناه از او محو مى فرمايد .

تا زمانى كه به حائر برسد و پس از رسيدن به آن مكان شريف حق تبارك و تعالى او را از رستگاران قرار مى دهد ، تا وقتى كه مراسم و اعمال زيارت را به پايان برساند ، كه در اين هنگام او را از فائزين محسوب مى فرمايد ، تا زمانى كه اراده مراجعت نمايد ، در اين وقت فرشته اى نزد او آمده و مى گويد :

رسول خدا(ص

) سلام رسانده و به تو مى فرمايد :

از ابتداء عمل را شروع كن ، تمام گناهان گذشته ات آمرزيده شد . (21)

تقديس و تنزيه

حضرت ابى عبداللّه (ع ) فرمودند :

شخصى كه به زيارت قبر حضرت حسين بن على (ع ) مى رود ، زمانى كه از اهلش جدا شد با اولين گامى كه بر مى دارد تمام گناهانش آمرزيده مى شود .

سپس با هر قدمى كه بر مى دارد پيوسته تقديس و تنزيه شده تا به قبر برسد و هنگامى كه به آنجا رسيد ، حق تعالى او را خوانده و با وى مناجات نموده و مى فرمايد :

بنده من ! از من بخواه تا به تو عنايت كنم ، من را بخوان اجابتت نمايم ، از من طلب كن به تو بدهم ، حاجتت را از من بخواه تا برايت روا سازم .

راوى مى گويد ، امام (ع ) فرمودند :

و بر خداوند متعال حق و ثابت است آنچه را كه بذل نموده اعطاء فرمايد . (22)

دوست خدا

حضرت ابى عبداللّه (ع ) فرمودند :

خداوند متعال فرشتگانى دارد كه موكّل قبر حضرت امام حسين (ع ) مى باشند ، هنگامى كه شخص قصد زيارت آن حضرت را مى نمايد حق تعالى گناهان او را در اختيار اين فرشتگان قرار مى دهد و زمانى كه وى قدم برداشت فرشتگان تمام گناهانش را محو مى كنند .

سپس قدم دوّم را كه برداشت حسناتش مضاعف مى گردد ، تا به حدّى مى رسد كه بهشت برايش واجب و ثابت مى گردد ، سپس اطرافش را گرفته و تقديسش مى كنند و فرشتگان آسمان نداء داده و مى گويند : زوّار دوست خداست ، دوست خدا را تقديس نمائيد .

و وقتى زوّار غسل كردند ، حضرت محمّد(ص ) ايشان را مورد نداء

قرار داده و مى فرمايد :

اى مسافران خدا ! بشارت باد بر شما كه در بهشت با من هستيد .

سپس اميرالمؤ منين (ع ) به ايشان نداء نموده و مى فرمايد : من ضامنم كه حوائج شما را برآورده نموده و بلاء را در دنيا و آخرت از شما دفع كنم ، سپس پيامبر اكرم (ص ) با ايشان از طرف راست و چپ ملاقات فرموده تا بالا خره به اهل خود باز گردند . (23)

آشنا كرد خدا عشق ترا با دل ما

از ازل كرد عجين مهر ترا با گِل ما

ما به درياى غمت دل بسپرديم حسين

شده اى خون خدا بحر غمت ساحل ما

اى تو مصباح هدى اى پسر شير خدا

يك نگاه تو كند حل همه مشكل ما

سر تو بر سر نى سر دهد آيات خدا

بفداى سر تو اين سر ناقابل ما

هر كجا نام تو آيد بميان شور و نواست

بجز از اشك در آنجا نبود حاصل ما

به صبا گوى به باغ دلِ ما كن گذرى

عطر جانبخش تو از لطف كند شامل ما

منظر ديده بود بى گل رويت (خاموش )

روشن از جلوه عشق تو شود محفل ما(24)

هزار حسنه

((اءبى الصّامت )) ، مى گويد :

از حضرت ابى عبداللّه (ع ) شنيدم كه مى فرمودند :

كسى كه پياده به زيارت قبر حضرت امام حسين (ع ) برود ، خداوند متعال به هر قدمى كه بر مى دارد ، هزار حسنه برايش ثبت و هزار گناه از وى محو مى فرمايد ، و هزار درجه مرتبه اش را بالا مى برد ، سپس فرمودند :

وقتى به فرات وارد شدى ابتداء غسل كن و كفش هايت را آويزان نما و

پاى برهنه راه برو و مانند بنده ذليل راه برو و وقتى به درب حائر رسيدى چهار مرتبه تكبير بگو ، سپس اندكى حركت كن باز چهار بار تكبير گفته بعد به طرف بالاى سر حضرت برو و در آنجا بايست و سپس چهار مرتبه تكبير بگو و نزد قبر نماز بخوان و از خداوند متعال حاجت خود را بخواه . (25)

هزار گناه محو

((عبداللّه بن مُسكان )) ، از حضرت ابى عبداللّه (ع ) ، نقل كرد كه : آن حضرت فرمودند :

كسى كه از شيعيان ما بوده و حسين (ع ) را زيارت كند ، از زيارت برنگشته مگر آنكه تمام گناهانش آمرزيده مى شود و براى هر قدمى كه برمى دارد و هر دستى كه بالا مى رود و اسبش را حركت داده و مى راند هزار حسنه ثبت شده و هزار گناه محو گشته و هزار درجه مرتبه اش بالا مى رود . (26)

بسر دارم هواى تو

شده دل مبتلاى تو

بلب دارم ثناىِ تو

بياد كربلاىِ تو

پناه عالمين

حسين جانم حسين

گل باغ هدائى تو

شهيد كربلائى تو

بحكم حق رضائى تو

ذبيحً بالقفائى تو

كرامت حق

شنيدم از امام (ع ) كه مى فرمودند :

احدى نيست كه در روز قيامت مگر آنكه آرزو مى كند از زوّار امام حسين (ع ) باشد ، زيرا مشاهده مى كند با ايشان چه معامله اى شده و چه كرامتى حق تبارك و تعالى درباره آنها منظور مى فرمايد .

و نيز آن حضرت فرمودند :

كسى كه دوست دارد در روز قيامت بر سفره هاى نور بنشيند ، پس بايد از زوّار حضرت حسين بن على (ع ) باشد . (27) سلام ما بر حُسين كشته راه خُدا

درود بر روح آن تشنه لب نينوا

سلام بر قاسم و اكبر و هم اصغرش

به امّ كلثوم و برزينب غم پرورش

فرشته ها ملازم زوار

((مفضّل بن عمر)) نقل كرده كه : حضرت ابو عبداللّه (ع ) فرمودند :

گويا مى بينم كه فرشتگان با مؤ منين بر سر قبر حضرت حسين بن على (ع ) ازدحام كرده اند .

راوى مى گويد : عرضه داشتم : آيا مؤ منين فرشته را مى بينند ؟

حضرت فرمودند : هرگز ، هرگز ، آنها به خدا قسم ملازم و همراه مؤ منين بودند ، حتّى با دست هايشان به صورت هاى آنها مسح مى كشند .

سپس امام (ع ) فرمودند : خداوند منّان هر صبح و شام از طعام بهشت بر زوّار امام حسين (ع ) نازل مى فرمايد و خدمتكاران ايشان فرشتگانند .

هيچ بنده اى از بندگان خداوند حاجتى از حوائج دنيا و آخرت را از خداوند متعال درخواست نمى كنند ، مگر آنكه خدا به او عطاء مى فرمايد .

راوى مى گويد : عرض كردم : به خدا قسم اين كرامت مى باشد .

امام (ع )

به من فرمودند : اى مفضّل : برايت بيشتر بگويم ؟

عرضه كردم ، بلى سرور من .

حضرت فرمودند : گويا مى بينم تختى از نور را كه گذارده اند و بر روى آن قبّه اى از ياقوت سرخ زده شده كه با جواهرات آن را زينت نموده اند و حضرت امام حسين (ع ) بر روى آن تخت نشسته اند و اطراف آن حضرت نود هزار قبه سبز زده اند و مؤ منين آن حضرت را زيارت كرده و بر آن جناب سلام مى دهند .

پس خداوند متعال به ايشان مى فرمايد :

اى دوستانم از من سؤ ال كنيد و بخواهيد ، پس زياد اذيّت شديد و خوار و مقهور گرديديد ، امروز روزى است كه حاجتى از حاجات دنيا و آخرتتان را از من درخواست نكرده ، مگر آنرا روا نمايم .

پس خوردن و آشاميدنشان در بهشت مى باشد ، پس به خدا قسم كرامت و احسانى كه زوال نداشته و انتهاء آن را نمى توان درك كرد همين است . (28)

جزء عمر حساب نشود

((حضرت ابى الحسن الرضا(ع ))) نقل نموده و آن جناب از پدر بزرگوارشان حكايت كرده اند كه ابو عبداللّه جعفربن محمّد الصادق (ع ) فرمودند :

ايّام زيارت حضرت امام حسين (ع ) جزء عمر زائر شمرده نشده و از اجلشان محسوب نمى گردد . (29)

امام صادق (ع ) فرمود :

كسى كه مى خواهد در همسايگى رسول خدا(ص ) و حضرت على و فاطمه (عليهاالسلام ) باشد ، زيارت حسين بن على (ع ) را ترك نكند . (30)

اى برق عشقت بر دلم

يادِ تو شمع محفلم

باَبى اَنت يا ثاراللّه

يا مولا يا اباعبداللّه

زيارت مظلوم

((ابى بصير ، )) مى گويد :

از حضرت ابا عبداللّه (ع ) يا ابا جعفر(ع ) شنيدم كه مى فرمودند :

كسى كه دوست دارد محل سكنا و منزلش بهشت باشد پس زيارت مظلوم (كربلاء) را ترك نكند .

عرض كردم : مظلوم كيست ؟

حضرت فرمودند : مظلوم حسين بن على (ع ) كه صاحب كربلاء است مى باشد ، كسى كه بخاطر شوق به آن حضرت و محبّت به رسول خدا(ص ) و فاطمه (عليهاالسلام ) و حبّ به اميرالمؤ منين صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين حضرتش را زيارت كند ، خداوند او را بر سر سفره هاى بهشتى نشانده كه با آن سروران هم غذا باشد ، در حالى كه مردم در حساب مى باشند . (31)

حساب قيامت

اشاره

((عبداللّه بن زراره ، )) مى گويد :

از حضرت ابو عبداللّه (ع ) شنيدم كه مى فرمودند :

در روز قيامت براى زوّار حسين بن على (ع ) بر ساير مردم فضيلت و برترى مى باشد .

عرض كردم ، فضيلتشان چيست ؟

حضرت فرمودند :

پيش از ديگران و چهل سال قبل از آنها به بهشت داخل مى شوند در حالى كه مردم در حساب و موقف مى باشند . (32)

دل تنگم سفر كربلا مى خواهد

آستان بوسى شاه شهدا مى خواهد

روز و شب در غم دورى حسين بيمار است

جرم بيمار چه باشد كه دوامى خواهد(33)

عرفان و شناخت

حضرت ((عبد صالح (ع ))) مى گويد :

بر آن حضرت داخل شده و سلام كرده و محضرش عرض كردم :

فدايت شوم : همه گروه از مردم حضرت حسين (ع ) را زيارت مى كنند ، چه كسانى كه به اين امر عرفان و شناخت دارند (امر ولايت را) و چه آنانكه منكر آن مى باشند و نيز زنان سوار مراكب شده و به زيارت آن حضرت مى روند و اين زيارت ها در حالى واقع مى شود كه زيارت كنندگان مشهور و مشخص شده اند كه از دوستان اين خاندان هستند و من چون اين شهرت را در خارج حسّ كرده و لمس نمودم از رفتن به زيارت خوددارى نمودم ، وظيفه در اينجا چيست ؟

راوى مى گويد :

امام (ع ) مكث طولانى نموده و جواب من را ندادند سپس روى مبارك به من نموده و فرمودند : اى عراقى اگر آنها خود را آشكار و مشهور نمودند تو خود را مشهور نساز به خدا قسم هيچ كسى به زيارت حضرت امام حسين

(ع ) نمى آيد ، در حالى كه عارف به حق آن جناب باشد ، مگر آنكه حق تعالى گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد . (34)

حضرت اءبو عبداللّه فرمودند :

كسى كه به زيارت قبر امام حسين (ع ) برود و به حق آن حضرت عرفان و آگاهى داشته باشد ، مانند كسى است كه سه حج با رسول خدا(ص ) انجام داده باشد . (35)

عمرى است هواى كربلا دارد دل

زين پرده بسى شور و نوا دارد دل

تا باز شود مگر ره كوى حسين

هر شب بخدا دست دعا دارد دل (36)

كنار نهرها

اشاره

((محمّد بن ابى جرير قمّى )) گفت :

از حضرت اباالحسن الرضا(ع ) شنيدم كه به پدرم مى فرمودند :

كسى كه حضرت حسين بن على (ع ) را زيارت كند در حالى كه به حق آن حضرت عارف و آگاه باشد از هم صحبت هاى حق تعالى بالاى عرش مى باشد ، سپس اين آيه را قرائت فرمودند : انّ المتّقين فى جنّات و نهر ، فى مقعد صدق عند مليك مقتدر .

(همانا اهل تقوى در باغ ها و كنار نهرها منزل گزينند ، در منزل گاه صدق و حقيقت نزد خداوند عزّت و سلطنت جاودانى متنعّم مى باشند) . (37)

عمرى است هواى سر كويت دارم

دل قبله آرزو بسويت دارم

روزى كه ز من روى بتابند همه

اميد نظاره اى به رويت دارم (38)

طلب رحمت

حضرت ابو عبداللّه (ع ) ، فرمودند :

هنگامى كه روز قيامت شود منادى نداء مى كند :

زوّار حسين بن على (ع ) كجا هستند ؟

گردن هاى تعدادى از مردم كشيده مى شود كه عدد آنها را غير از خداوند متعال كس ديگرى نمى داند ، پس به ايشان گفته مى شود قصد شما از زيارت قبر حضرت حسين بن على (عليه السلام ) چه بود ؟

مى گويند : پروردگارا آن حضرت را زيارت كرديم بجهت محبّتى كه به رسول خدا(ص ) و حضرت على و فاطمه (عليهاالسلام ) داشته و به منظور طلب رحمت براى صاحب قبر به ازاء آنچه از آن حضرت صادر گرديد .

پس به آنها گفته مى شود :

ايشان محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين سلام اللّه عليهم هستند ، به آنها ملحق شويد .

شما با ايشان و

در درجه و مرتبه آنها هستيد ، به لواء و پرچم رسول خدا(ص ) ملحق گرديد ، پس بطرف لواء آن حضرت رهسپار شده و در سايه آن قرار مى گيرند ، در حالى كه لواء به دست اميرالمؤ منين على (ع ) مى باشد و بدين ترتيب به بهشت وارد مى شوند ، ايشان جلو پرچم و سمت راست و جانب چپ و پشت آن بوده و چهار طرف لواء را گرفته اند . (39)

شناخت هر كه تو را جز خدا بجويد نه

بغير راه تو راهى دگر بپويد نه

اسير عشق تو آزاديش در اين بند است

شكسته از غم تو موميا بجويد نه

نسيم مهر تو در بوستان اگر ندمد

گل از گياه و گياه از زمين برويد نه

اگر كه عطرت را از بهشت برگيرند

دگر محب تو يك گل از آن ببويد نه

بغير بارش اشك غمت دگر چيزى

سياه نامه ما را توان بشويد نه

كه مژده داد سروشم كه آن تجلّى لطف

بود محال كه بر نوكرش بگويد نه (40)

از روى شوق

اشاره

حضرت ابى جعفر(ع ) ، آن حضرت فرمودند :

اگر مردم مى دانستند كه در زيارت قبر حضرت حسين بن على (ع ) چه فضل و ثوابى است حتما از شوق و ذوق قالب تهى مى كردند و بخاطر حسرت ها نفس هايشان به شماره افتاده و قطع خواهد شد .

راوى مى گويد : عرض كردم : در زيارت آن حضرت چه اجر و ثوابى مى باشد .

حضرت فرمودند :

كسى كه از روى شوق و ذوق به زيارت آن حضرت رود خداود متعال هزار حجّ و هزار عمره قبول شده برايش مى نويسد و اجر و ثواب هزار شهيد از

شهداء بدر و اجر هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه قبول شده و ثواب آزاد نمودن هزار بنده كه در راه خدا آزاد شده باشند برايش منظور مى شود و پيوسته در طول ايام سال از هر آفتى كه كمترين آن شيطان باشد محفوظ مانده و خداوند متعال فرشته كريمى را بر او موكّل كرده كه وى را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و زير قدم نگهدارش باشد و اگر در اثناء سال فوت كرد فرشتگان رحمت الهى بسويش حاضر شده و او را غسل داده و كفن نموده و برايش استغفار و طلب آمرزش كرده و تا قبرش مشايعتش نموده و به مقدار طول شعاع چشم در قبرش وسعت و گشايش ايجاد كرده و از فشار قبر در امانش قرار داده و از خوف و ترس دو فرشته منكر و نكير بر حذرش مى دارند و برايش دربى به بهشت مى گشايند و كتابش را به دست راستش مى دهند و در روز قيامت نورى به وى اعطاء مى شود كه بين مغرب و مشرق از پرتو آن روشن مى گردد و منادى نداء مى كند : اين كسى است كه از روى شوق و ذوق حضرت امام حسين (ع ) را زيارت كرده و پس از اين نداء احدى در قيامت باقى نمى ماند مگر آنكه تمنّا و آرزو مى كند كه كاش از زوّار حضرت اباعبداللّه الحسين (ع ) مى بود . (41)

من گدايم ، گداى حسينم

مستحق عطاى حسينم

عشق او مايه سوز و سازم

روى او قبله گاه نيازم

بندگان مكرم

((محمّد بن مسلم )) ، مى گويد

:

محضر مبارك ابى عبداللّه (ع ) عرض كردم : چه اجر و ثوابى هست براى كسى كه حسين (ع ) را زيارت كند ؟

حضرت فرمودند :

كسى كه از روى شوق و ذوق به زيارت حضرت امام حسين (ع ) رود از بندگان مكرّم خداوند منّان محسوب مى شود و در روز قيامت زير لواء و پرچم حضرت حسين بن على (ع ) بوده تا وقتى كه اين دو بزرگوار داخل بهشت شوند . (42) من يا حسين بر در اين آستان سگم

گر بنده ات نخوانيم اما بخوان سگم

داراى صاحبى است بود هر كجا سگى

تو صاحب منى و منت همچنان سگم

محبت

((ذريح محاربى )) ، وى مى گويد : محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه (ع ) عرض كردم : از خويشاوندان و فرزندانم كسى را ملاقات نكردم مگر وقتى به آنها خبر دادم به اجر و ثوابى كه در زيارت قبر حضرت امام حسين (ع ) هست ، من را تكذيب نموده و گفتند : تو بر حضرت جعفر بن محمّد(عليه السلام ) دروغ بسته و اين خبر را از پيش خودت مى گوئى !

حضرت فرمودند :

اى ذريح مردم را رها كن هر كجا كه مى خواهند بروند ، بخدا قسم حق تعالى به زائرين امام حسين (ع ) مباهات كرده و افتخار مى نمايد و مسافر و زائر را فرشتگان مقرّب خدا و حاملين عرش رهبرى مى كنند حتى حق تعالى به فرشتگان مى فرمايد :

آيا زوّار حسين بن على (عليه السلام ) را مى بينيد كه از روى شوق و محبّت به آن حضرت و علاقه به حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) دخت رسول اللّه

(ص ) به زيارت آمده اند ؟ به عزّت و جلال و عظمت خود قسم كرامت خويش را بر ايشان واجب كرده ام و ايشان را حتما به بهشتى كه براى دوستانم و براى انبياء و رسل و فرستادگانم آماده كرده ام داخل مى كنم .

اى فرشتگان من ! ايشان زوّار قبر حسين حبيب محمّد رسول من بوده و محمّد(ص ) حبيب من است و كسى كه من را دوست داشته باشد حبيب من را نيز دوست مى دارد و كسى كه حبيب من را دوست داشته باشد دوست دار حبيبم را نيز دوست دارد و كسى كه نسبت به حبيب من بغض ورزد ، كسى است كه به من بغض مى ورزد و بر من واجب است كه به اشد عذاب ، عذابش نموده و به آتش دوزخم او را بسوزانم و جهنم را مسكن و مكانش قرار داده و وى را چنان عذابى كنم كه احدى از اهل عالم را آن طور عذاب نكرده باشم . (43)

بر سر كوى تو با راز و نياز

به نياز آمدام اى همه ناز

بارها گفته و مى گويم باز

ياحسين ابن على ادركنى

زجهان غم عشق تو بس است

بى رضايت دو جهان قفس است

اين بيان است مرا تا نفس است

ياحسين ابن على ادركنى

خونشد از غم دل زارم چكنم

گره افتاده بكارم چكنم

سوى تو روى نيارم چكنم

ياحسين ابن على ادركنى

ثواب عمره

حضرت امام صادق (ع ) فرمودند : كسى كه به اميد ثواب و اجر به زيارت حضرت امام حسين (ع ) برود نه از روى تكبّر و نخوت و نه رياء و سمعه گناهانش پاك شده همانطور كه جامه با آب پاك

و طاهر مى گردد ، بنابراين هيچ آلودگى و لغزش بر او باقى نمى ماند و بهر قدمى كه برداشته ثواب يك حج به او داده و هرگاه گام و قدمش را از روى زمين بلند مى كند ثواب يك عمره دارد(44)

شود آيا كه ره كربلا بگشايند

در رحمت به رخ اهل ولا بگشايند

شود آيا كه دگر قافله ها ، طايفه ها

بار در باديه كرببلا بگشايند

بدون تكبر

((عبداللّه بن ميمون قداح )) ، از حضرت ابى عبداللّه (ع ) مى گويد :

محضر مبارك امام (ع ) عرض كردم : كسى كه به زيارت قبر حضرت حسين بن على (عليه السلام ) برود در حالى كه عارف به حق آن جناب بوده و زيارتش بدون تكبر و نخوت باشد ثوابش چيست ؟

حضرت فرمودند :

هزار حج مقبول و هزار عمره پذيرفته شده برايش مى نويسند و اگر شخص شقى باشد او را سعيد قلمداد مى نمايند و پيوسته در رحمت خداوند عزّوجلّ غوطه مى خورد . (45)

ما كه از عشقت گفتگو داريم

اى حسين جانم - اى حسين جانم

كربلايت را آرزو داريم

اى حسين جانم - اى حسين جانم

طلب آمرزش

((عبداللّه بن مسكان )) ، مى گويد :

محضر مبارك حضرت ابا عبداللّه (ع ) بودم در حالى كه گروهى از اهل خراسان محضرش مشرف بودند ، آنان راجع به زيارت قبر حسين بن على (عليه السلام ) و فضل و ثواب آن از حضرت سؤ ال كردند ؟

حضرت فرمود :

پدرم از جدّم نقل فرمود كه آن بزرگوار مى فرمودند :

كسى كه امام حسين (ع ) را زيارت كند و نيّتش فقط خدا باشد حق تعالى گناهانش را محو نموده و او را از ذنوب بيرون آورده همانند مولودى كه مادرش او را زائيده باشد و فرشتگان او را در سير و سفرش مشايعت مى كنند ، يعنى : بالاى سرش بال زده و گاهى بالهايش را بر سرش پهن نموده بدون اينكه حركت دهند و بهمين كيفيّت او را مشايعت نموده تا وى به منزل و اهلش برسد .

فرشتگان از پروردگار متعال براى او طلب آمرزش نموده

و از اطراف و اكناف آسمان رحمت او را احاطه كرده و فرشتگان او را نداء داده و مى گويند :

پاكى و پاك است آن كسى كه تو زيارتش نمودى (يا : خوشا بر تو و خوشا بر كسى كه زيارتش نموده اى ) و او را در ميان اهل و عيالش حفظ و نگهدارى مى كنند . (46)

سلام ما به تو اى سومين امام حسين

كه در حضور تو مهدى كند سلام حسين

سلام بر تو كه در زير تيغ با لب خشك

براى شيعه فرستاده اى پيام حسين

سلام بر تو و آن قطره هاى خون سرت

كه ريخت روى زمين در مسير شام حسين

سلام بر تو و آن لحظه اى كه قاتل تو

نهاد تيغ بر آن لعل تشنه كام حسين

سلام بر تو و آن دم كه زينبت مى گفت

بيا گلوى تو بوسم بجاى مام حسين

سلام بر تو و بر اصغرت كه تير جفا

بريخت شهد شهادت را بكام حسين

حاجت دنيا و آخرت

حضرت ابو عبداللّه (ع ) فرمودند : كسى كه قبر حضرت امام حسين (ع ) را قربة الى اللّه و براى خدا زيارت كند ، حقتعالى او را از آتش جهنم آزاد نموده و روز فزع اكبر او را در امان قرار مى دهد و حاجتى از حوائج دنيا و آخرت را از خداوند نخواسته مگر آنكه بارى تعالى به وى اعطاء مى فرمايد . (47)

خرم دل آنكه رفت به بستان كربلا

بهر طواف قبر شهيدان كربلا

از بهر عاشقان خدا در ره وصال

جولانگهى است عرصه جولان كربلا

خوش گلشنيست گلشن كرببلا كه هست

رنگين و خون پاك جوانان كربلا

از خط سبز و سرخ جوانان گلعذار

خوش جلوه گاه گشته گلستان كربلا

محبوبترين اعمال

اشاره

حضرت ابى عبداللّه (ع ) فرمودند :

محبوب ترين اعمال نزد حق تعالى زيارت قبر حضرت حسين (ع ) بوده و برترين اعمال نزد او جلّ و على ادخال سرور و شادى بر مؤ من است و نزديك ترين بنده به خدا ، بنده اى است كه در حال سجود بدرگاه الهى گريان باشد . (48)

السّلام ، السّلام ، بر تو اى كربلا

اى كه پاينده شد ، از تو دين خدا

از كعبه شد جدا ، سيدالشّهداء

به قربانگاه عشق ، مى رود از منا

حسين فاطمه ، عزيز مصطفى

نور چشم على ، همتاى مجتبى

السّلام ، السّلام ، بر تو اى كربلا

اى كه پاينده شد از تو دين خدا

زيارت قبر مطهر

((محمّد بن سنان )) از بشير دهّان برايم نقل كرد و گفت :

در هر سال به حجّ مشرّف مى شدم ، يكسال تنبلى كرده و آنرا ترك كردم و سال بعد كه به حج رفته و محضر حضرت ابى عبداللّه (ع ) رسيدم به من فرمودند :

اى بشير چه چيز تو را در سال گذشته از حج سست و تنبل كرده ؟

عرض كردم : فدايت شوم مالى داشتم كه از مردم مى خواستم و خوف داشتم تلف شود .

لذا به حج نيامده ولى در عوض روز عرفه به زيارت قبر مطهّر حضرت امام حسين (ع ) رفتم .

حضرت به من فرمودند :

آنچه نصيب اهل موقف (حاجى ها) شد ، از تو فوت نگرديد ، اى بشير كسى كه قبر حسين (ع ) را زيارت كند ، در حالى كه به حق آن حضرت عارف و آگاه باشد ، مانند : كسى است كه خدا را در عرش زيارت نموده .

(49)

عاشقم عاشق كربلاى حسين

عاشقم عاشق نينواى حسين

اى خدا آرزو دارم من در نهان

بوسه باران كنم قبر آن سروران

قبر شش گوشه اش را بگيرم ز بر

درد دلها كنم اى خدا تا سحر

پرسم از اصغر و اكبر نوجوان

داغ اكبر چه شد گشته اى ناتوان

اى حسين نور چشم پيمبر سلام

از همه دوستان آورده ام من پيام

از چه زوار نخواهى تو شاها ديگر

از فراقت عزيز گشته ايم خون جگر

يك شب جمعه كن يا حسين تو نظر

چشم گريان اين دوستان را نگر

كربلا را حسين راهنما شو دگر

دوستان را امير كاروان شود دگر

دوستان مردند از حسرت كربلا

اى خدا باز كن اين ره كربلا

ياحسين ياحسين ياحسين ياحسين (50)

رزق و عمر طولانى و در زمره سعدا

((عبدالملك خثعمى )) ، از حضرت ابى عبداللّه (ع ) ، گفت : حضرت به من فرمودند :

اى عبدالملك زيارت حسين بن على (ع ) را ترك مكن و ياران و اصحابت را به آن امر فرما ، و شيعيان ما را امر كنيد به زيارت آن حضرت ، زيرا حق تعالى بواسطه آن عمر تو را طولانى كرده و روزى و رزقت را واسع مى فرمايد و امورى كه بدى و شر را جلب مى كند دفع مى نمايد . در حال حيات سعيد و سعادتمند نموده و نخواهى مرد مگر سعيد و تو را در زمره سعداء مى نويسد . (51)

و زيارت آن حضرت بر هر مؤ منى كه اقرار به امامت حضرتش از طرف خدا دارد واجب است .

حاجت روا

اشاره

((بشير دهّان )) ، از ابى عبداللّه (ع ) ، حضرت درباره كسى كه به زيارت قبر امام حسين (ع ) مى رود فرمودند :

وى هنگامى كه از اهلش جدا مى شود به هر قدمى كه بر مى دارد گناهانش آمرزيده مى شود و سپس پيوسته به هر قدمى تقديس و تنزيه شده تا به قبر مطهر مى رسد وقتى به آنجا رسد خداوند متعال او را خوانده و مى فرمايد :

بنده من از من سؤ ال كن تا به تو اعطاء كنم ، من را بخوان تا اجابتت نمايم ، از من طلب نما تا به تو بدهم ، حاجتت را از من بخواه تا برآورده نمايم .

راوى گفت :

امام (ع ) فرمودند :

و حق است بر خدا كه آنچه بذل نموده را اعطاء فرمايد . (52)

مسافرين خدا

حضرت ابى عبداللّه (ع ) حضرت فرمودند :

خداوند متعال فرشتگانى دارد كه موكّل قبر مطهّر حضرت حسين بن على (عليه السلام ) مى باشند ، هنگامى كه شخص قصد زيارت آن حضرت را مى نمايد خداوند گناهان او را به اين فرشتگان اعطاء نموده و در اختيار آنها مى گذارد وقتى وى قدم گذارد فرشتگان گناهان را محو مى كنند سپس وقتى قدم بعدى را برداشت حسنات او را مضاعف مى نمايند و پيوسته حسنات او را مضاعف كرده تا جائى كه بهشت را براى وى واجب مى گردانند سپس اطرافش را گرفته و تقديس و تنزيهش مى نمايند و سپس فرشتگان آسمان را نداء مى دهند كه زوّار حبيب حبيب خدا را تقديس و تنزيه نمائيد و وقتى زوّار غسل زيارت نمودند حضرت محمّد(ص ) ايشان

را نداء داده و مى فرمايد :

اى مسافرين خدا بشارت باد شما را كه با من در بهشت همراه خواهيد بود .

سپس اميرالمؤ منين (ع ) ايشان را نداء داده و مى فرمايد :

من ضامنم كه حوائج شما را برآورده و در دنيا و آخرت بلاء و محنت را از شما دور نمايم .

پس از آن فرشتگان دور ايشان حلقه زده و از راست و چپ آنان را در بر گرفته تا به اهل و خويشاوندان خود بازگردند . (53)

تا جان بتن مراست هواىِ تو در سر است

بر سر مرا هواى تو از لطف داور است

در دل مرا زيارت قبر تو آرزوست

قبر توام زخُلد برين با صفاتر است

اى افتخار خلق جهان ، خون پاك تو

پيروز در مصاف بشمشير و خنجر است

باشد هميشه پرچم گلگون تو بپا

تا بانگ روح پرور اللّه اكبر است

هر بلبلى بباغ خزان تو در فغان

بر غنچه هاى نورس و گلهاى پرپر است

كرامت خداوند

((عبد اللّه بن يحيى الكاهلى )) ، از حضرت ابى عبداللّه (ع ) فرمودند :

كسى كه مى خواهد روز قيامت در كرامت خداوند متعال باشد و شفاعت حضرت محمّد صلوات اللّه عليه و آله شاملش گردد پس بايد حسين (ع ) را زيارت كند چه آنكه بالاترين كرامت حقتعالى به وى رسيده و ثواب و اجر نيك به او داده مى شود و گناهانى كه در زندگانى دنيا مرتكب شده وى را مورد سؤ ال و باز خواست قرار نمى دهند ، اگر چه گناهانش به تعداد ريگ هاى بيابان وبه بزرگى كوره هاى تهامه و به مقدار روى درياها باشد ، حسين بن على سلام اللّه عليهما در حالى

كشته شد كه :

اوّلاً : مظلوم بود .

ثانياً : نفس و جسمش مقهور و مورد ستم قرار گرفته بود .

ثالثاً : خود و اهل بيت و اصحابش تشنه بودند . (54)

سلام ما بر حسين كشته راه خدا

درود بر روح آن تشنه لب كربلا

سلام ما بر قاسم و اكبر و هم اصغرش

به امّ كلثوم و بر زينب غم پرورش

به حامى كودكان و ساقى لشكرش

كه در ره دين شده دو دستش از تن جدا

به آخرين وداع و سوز دل زينبش

به آخرين نماز و زمزمه ياربش

به آخرين كلامى كه بود ورد لبش

كه گفت يا رب منم بر آنچه خواهى رضا

آنكه براه خدا هستى خود را بداد

بهر نجات بشر جان بكف خود نهاد

داد به خلق جهان درس قيام و جهاد

بر همه مسلمين داد به خونش بها

قبله دلها بود كرببلاى حسين

وعده گه عاشقان صحن و سراى حسين

مى طپد اين قلب ما فقط براى حسين

خدا خدا كى شود نصيب ما كربلا(55)

عملت را از سر بگير

((حسن بن راشد)) ، از ((حضرت ابى ابراهيم (ع ))) ، كه آن حضرت فرمودند :

كسى كه از خانه اش خارج شده و قصدش زيارت قبر مطّهر حضرت ابا عبداللّه الحسين بن علىّ سلام اللّه عليهما باشد ، خداوند متعال فرشته اى را بر او مى گمارد پس آن فرشته انگشتش را در پشت او قرار داده و پيوسته آنچه از دهان اين شخص خارج شود مى نويسد تا به حائر وارد گردد و وقتى از درب حائر خارج شد كف دستش را وسط پشتش نهاده سپس به او مى گويد :

آنچه گذشت تمام مورد غفران و آمرزش واقع شد اينك از ابتداء به عمل بپرداز . (56)

رحمت واسعه

((عبداللّه بن مسكان )) ، مى گويد :

حضور مبارك حضرت اباعبداللّه (ع ) رسيدم در حالى كه گروهى از اهل خراسان خدمت آن جناب مشرّف شده بودند ، ايشان از آن جناب راجع به زيارت قبر حضرت حسين بن على (ع ) و ثوابى كه در آن است سؤ ال نمودند ؟

حضرت فرمودند :

پدرم از جدّم نقل كردند كه مى فرمودند :

كسيكه آن حضرت را صرفاً براى خدا و به قصد قربت زيارت كند خداوند متعال از گناهان رهايش نموده و او را همچون نوزادى كه مادر زائيده قرار مى دهد و در طول سفرش فرشتگان مشايعتش كرده و بالاى سرش بال هاى خود را گشوده و با اين حال او را همراهى كرده تا به اهلش باز گردد و نيز فرشتگان از خداوند مى خواهند كه او را بيامرزد و از اطراف و اكناف آسمان رحمت واسعه الهى او را فرا گرفته و فرشتگان نداء كرده

و به وى مى گويند :

پاك هستى و آن كس كه زيارتش نمودى نيز پاك و مطهّر است و پيوسته وى را بين اهل و خويشانش حفظش مى نمايند . (57)

بهر طواف تربت گلهاى چيده

غسل زيارت مى كنم با آب ديده

كو حسين من نور عين من

من زينب بر گشته از شام ويرانم

در اربعين بر باغ خون تازه مهمانم

كو حسين من نور عين من

بوى محبّت آيد از اين خاك صحرا

اينجابخاك و خون طپيده گلهاى زهرا

كو حسين من نور عين من

من شاهد جان دادن خود بودم اينجا

ديدم حسينم زير تيغ يكّه و تنها

كو حسين من نور عين من

من روضه خوان ماتم خون خدايم

شاهد پرپر گشتن اين لاله هايم

كو حسين من نور عين من

ثواب ده حج و عمره

((هارون بن خارجه )) ، گفت :

مردى از حضرت اباعبداللّه (ع ) سؤ ال كرد و من نيز آنجا حاضر بودم ، سائل پرسيد :

چه اجر و ثوابى است براى كسى كه حضرت امام حسين (ع ) را زيارت كند ؟

حضرت فرمودند : خداوند متعال چهار هزار فرشته را به آن حضرت موكّل كرده كه جملگى ژوليده و غبار آلوده بوده و تا روز قيامت براى آن حضرت گريه مى كنند .

عرض كردم : پدر و مادرم فدايت شوند ، از پدر بزرگوارتان نقل شده كه فرموده اند :

ثواب زيارت امام حسين (ع ) معادل حج و عمره است ؟

حضرت فرمودند : بلى ، حجّ و عمره بعد تعداد حجّ و عمره را شمرد تا به ده حجّ و عمره رسيد . (58)

سى حج مقبول

اشاره

((موسى بن قاسم حضرمى )) مى گويد :

((حضرت ابو عبداللّه (ع ))) در ابتداء حكومت ((ابو جعفر عباسى )) (منصور دوانيقى ) وارد عراق شده و در نجف نزول اجلال فرمودند ، به من فرمودند :

اى موسى ، برو كنار جاده بزرگ بايست و منتظر باش كه عنقريب مردى از طرف ((قادسيّه )) خواهد آمد ، هر گاه نزديك تو شد به وى بگو : يكى از فرزندان رسول خدا(ص ) تو را مى خواند ، او بزودى با تو خواهد آمد .

موسى مى گويد : من به طرف جاده مزبور رفته و به آنجا رسيدم و كنار آن ايستاده و هوا بسيار گرم بود ، پيوسته در آنجا ايستاده بودم بحدّى كه نزديك بود مخالفت كرده و بر گشته و ملاقات با او را ترك كنم ، در اين هنگام چشمم

به چيزى خورد كه به جلو مى آيد و شبيه مردى است كه روى شترى نشسته ، پس چشم به آن دوخته تا نزديك به من شد ، به او گفتم : اى مرد در اينجا يكى از فرزندان رسول خدا(ص ) شما را مى خواند ايشان شما را به من معرفى كرده و پيام برايت فرستاده اند .

مرد گفت : با هم به خدمتش برويم .

موسى مى گويد : او را بردم تا نزديك خيمه رسيديم ، وى شترش را خواباند و درب خيمه ايستاد منتظر اذن دخول بود ، پس حضرت از درون خيمه او را خواندند ، اعرابى داخل خيمه شد و من نيز نزديك شده تا درب خيمه رسيده و سخن ايشان را مى شنيدم ولى آنها را نمى ديدم .

حضرت ابو عبداللّه (ع ) به وى فرمودند ، از كجا آمدى ؟

او گفت : از دورترين نواحى يمن .

حضرت فرمودند : تو از فلان و فلان مكان هستى ؟

او عرض كرد : بلى من از فلان موضع مى باشم .

حضرت فرمودند : براى چه به اين صوب و طرف آمدى ؟

عرض كرد : به قصد زيارت حضرت اباعبداللّه الحسين (ع ) آمدم .

حضرت فرمودند :

تنها براى زيارت آمده اى و هيچ حاجت ديگرى نداشتى ؟

عرض كرد : هيچ حاجتى نداشتم مگر آنكه به سر قبر مطهّر آن حضرت رفته و نماز خوانده و جنابش را زيارت كرده و سپس از حضرتش خداحافظى كرده و به اهل و خويشانم برگردم .

حضرت فرمودند : در زيارت آن حضرت چه مى بينيد ؟

عرض كرد : در زيارتش بركت در عمر خود و اهل

و اولاد و اموال و معايشمان بوده و حوائج و خواسته هايمان بر آورده شده و گرفتاريمان بر طرف مى گردد .

موسى مى گويد : امام (ع ) به وى فرمودند :

اى برادر يمنى آيا از فضيلت زيارت آن حضرت بيشتر از اين برايت نگويم ؟

آن مرد عرض كرد : از پسر رسول خدا زيادتر بفرمائيد :

حضرت فرمودند :

زيارت امام حسين (ع ) معادل يك حجّ مقبول و پاكيزه اى است كه با رسول خدا(ص ) انجام شود .

آن مرد از اين گفتار تعجب كرد .

حضرت فرمودند : آرى ، به خدا سوگند معادل دو حجّ مقبول و پاكيزه اى است كه با رسول خدا(ص ) انجام شود .

آن مرد بر تعجبش افزوده شد پس بدين ترتيب امام (ع ) بر تعداد حج هاى مقبول مى افزودند تا اينكه در آخر فرمودند :

زيارت آن حضرت معادل با سى حجّ مقبول و پاكيزه اى است كه با رسول خدا(ص ) انجام گيرد . (59)

غريب و شهيد

((يزيد بن عبدالملك )) مى گويد :

محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه (ع ) بودم پس گروهى كه بر درازگوش ها سوار بودند بر ما گذشتند .

حضرت به من فرمودند : اينها قصد كجا را دارند ؟

عرض كردم : به زيارت قبور شهداء مى روند .

فرمودند ، چه چيز ايشان را از زيارت غريب شهيد باز داشت ؟ ! !

مردى از اهل عراق محضر مباركش عرض كرد : آيا زيارت آن حضرت (امام حسين (ع )) واجب است ؟

حضرت فرمودند : زيارت آن جناب از يك حجّ عمره و يك عمره و يك حجّ بهتر است .

سپس حضرت تعداد حجّ و عمره ها

را زياد كرده تا بيست حجّ و بيست عمره شمردند و بعد فرمودند : البتّه تمام آنها مقبول و مبرور باشند .

راوى مى گويد : به خدا سوگند از محضرش مرخّص نشده بودم كه مردى آمد و حضورش رسيد و عرض كرد : من نوزده حجّ انجام داده ام ، از خداوند بخواهيد كه يك حجّ ديگر نصيبم شده و بدين ترتيب تا عدد بيست كامل گردد .

حضرت فرمودند : آيا قبر امام حسين (ع ) را زيارت كرده اى ؟ آن مرد عرض كرد : خير . حضرت فرمودند : زيارت آن حضرت از بيست حجّ بهتر مى باشد . (60)

اِذا شِئتَ النِّجاتَ فَزُر حسيناً

لِكَىِ تَلقَى الالهَ قَريرَ عَينى

فَاِنّ النّارَ لَيسَ تَمُسُّ جِسمًا

عَلَيه غُبارُ زُوارِ الحُسَين

اگر خواهى رهى از آتش قهر

زيارت كن غريب كربلا را

نميسوزد به آتش آنكه از شوق

زيارت كرد شاه نينوا را(61)

پنجاه حج

((مسعدة بن صدقه )) ، وى مى گويد : محضر مبارك حضرت ابى عبداللّه عرض كردم ، براى كسى كه قبر حضرت امام حسين (ع ) را زيارت كند چه اجر و ثوابى است ؟

حضرت فرمودند : ثواب يك حجّى كه با رسول خدا بجا آورند مى باشد .

راوى مى گويد : محضرش عرضه داشتم : فدايت شوم ، ثواب يك حجّ با رسول خدا(ص ) ؟ ! !

حضرت فرمودند : بلى بلكه ثواب دو حجّ .

راوى مى گويد : عرض كردم : فدايت شوم ، ثواب دو حجّ ؟

امام (ع ) فرمودند : بلى بلكه ثواب سه حجّ و پيوسته تعداد حجّها را حضرت اضافه مى كردند تا به ده حجّ رسيدند .

عرض كردم : فدايت شوم ، ثواب

ده حجّ با رسول خدا(ص ) ؟ ! !

امام (ع ) فرمودند : بلى بلكه ثواب بيست حجّ .

عرض كردم : فدايت شوم ، ثواب بيست حجّ ؟ !

پس پيوسته عدد حجّها را بالا مى بردند تا به پنجاه تا رسيد و ديگر سكوت اختيار فرمودند . (62)

ايخدا عاشق كربلايم

از فراق حسين در نوايم

روز و شب سوزم از اين مصيبت

از كرم چاره ئى كن برايم

بوده از كودكى آرزويم

كربلاى حسين جستجويم

هر شبى ياد او گفتگويم

من در اينراه حق جان فدايم

عاشق خيمه هاى حسينم

ذاكر سرور عالمينم

در عزايش بصد شور و شينم

اى خدا عازم نى نوايم

از مزار حسين دل غمينم

آرزو دارم آن را به بينم

رفته در قتلگاهش نشينم

نالم از ماتم آن شهيدان

گريم از سوز آه اسيران

زائر اكبر سر جدايم

پير گشتم نديدم نجف را

مسجد كوفه و آن شرف را

روز و شب ميخورم اين اسفرا

كربلا گشته ورد و ثنايم

تشنه شربتى از فراتم

دل شكسته بحال مماتم

رحمتى كن ز آب حياتم

تا كه از بار محنت در آيم

گرچه قرب و لياقت ندارم

در عزاى حسين غمگسارم

راضيم در رهش جان سپارم

من چه سازم فقير و گدايم

كن نصيبم خدا كربلا را

عمره و حج و شام بلا را

هزار حج و هزار عمره

((عبداللّه بن نيمون قدّاح )) ، از حضرت ابى عبداللّه ، مى گويد : محضرش عرض كردم :

براى كسى كه به زيارت امام حسين (ع ) رود در حالى كه به حق آن حضرت عارف و آگاه بوده و هيچ استكبار و استنكافى از زيارتش نداشته باشد چه اجر و ثوابى مى باشد ؟

حضرت فرمودند : براى او ثواب هزار حجّ و هزار عمره مقبول مى نويسند و اگر شقى بوده سعيد محسوبش مى كنند و پيوسته در رحمت

خدا غوطه ور است . (63)

هركه دارد به دلش مهر شه كرببلا

بشتابد به زيارت كه ديگر آزادست

عازم كوى حسينم عزيزان به نوا

زائر كوى حسين روز جزا دلشادست (64)

بنده آزاد كردن

((ابو سعيد مدائنى )) ، مى گويد :

محضر حضرت ابو عبداللّه (ع ) عرض كردم : فدايت شوم ، آيا به زيارت قبر فرزند رسول خدا(ص ) بروم ؟

حضرت فرمودند : بلى ، اى اباسعيد و زيارت قبر فرزند رسول خدا(ص ) كه پاكيزه ترين پاكيزه گان و نيكوكارترين نيكوكاران هست برو و وقتى آن حضرت را زيارت كردى خداوند متعال براى تو ثواب آزاد كردن بيست و پنج بنده را مى نويسد . (65)

يا حسين خون شد دلم در هواى كوى تو

دمبدم حسين گويم قاصدم بسوى تو

هر كسى به سر دارد آرزوى دنيا را

در دلم نمى باشد ، غير آرزوى تو

شافع قيامت

((سيف تمّار)) ، از حضرت ابى عبداللّه (ع ) ، وى گفت :

زائر امام حسين (ع ) در روز قيامت صد نفر كه همگى اهل دوزخ بوده و در دنيا از مسرفين بودند را شفاعت مى كند . (66)

((وشّاء)) نقل كرد : شنيدم از ((امام رضا(ع ))) كه فرمودند :

هر امامى در گردن دوستان و شيعيانش عهدى دارد و زيارت قبورشان از مصاديق وفاء به عهد و حسن اداء وظيفه محسوب مى شود ، لذا كسى كه از روى رغبت و ميل به زيارتشان رود ايشان در روز قيامت شفيع او خواهند بود . (67)

شفاعت

((عبداللّه بن شعيب تيمى )) ، از حضرت ابا عبداللّه (ع ) نقل مى كند كه حضرت فرمودند :

روز قيامت منادى ندا مى كند : شيعيان آل محمّد در كجا هستند ؟ !

پس از ميان مردم گردنهائى كشيده شده و افرادى بپا مى خيزند كه عدد آنها را غير از حقتعالى كس ديگر نمى داند . ايشان در قسمتى از مردم بپا خاسته اند ، سپس منادى ندا مى كند : زوّاز قبر حضرت امام حسين (ع ) در كجا هستند ؟ !

خلق بسيارى به پا مى خيزند .

پس به ايشان گفته مى شود : دست هر كسى را كه دوست داريد بگيريد و آنها را به بهشت ببريد ، پس شخصى كه جزء زائرين است هر كسى را كه بخواهد گرفته و به بهشت مى برد ، حتى بعضى از مردم به برخى ديگر مى گويند : اى فلانى من را مى شناسى ؟ من كسى هستم كه در فلان روز و در فلان مجلس براى تو ايستاده و

احترام از او نمودم پس من را نيز درياب ، زائر او را نيز گرفته و به بهشت داخل نموده بدون اينكه دافع و مانعى در بين باشد . (68)

اين دل تنگم عقده دارد

گوئيا ميل كربلا دارد

اى حسين جانم

اى دل مهجور مانده در غربت

ميل ديدارِ آشنا دارد

اى حسين جانم

بلبل جان عاشق مُضطر

ميل گلزار نينوا دارد

اى حسين جانم

كربلا قربانگاه عُشّاقست

هر وجب خاكش قصّه ها دارد

اى حسين جانم

هر كجا بر پا شد عزاى او

همچو مهدى صاحب عزا دارد(69)

ملائكه گريان

((ابى الصباح كنانى )) ، مى گويد :

از حضرت امام صادق (ع ) شنيدم كه مى فرمود :

در طرف شما قبرى است كه هيچ مكروب و اندوهگينى به زيارت آن نمى رود ، مگر آنكه خداوند متعال اندوهش را بر طرف كرده و حاجتش را روا مى سازد و از روزى كه آن حضرت شهيد شدند چهار هزار فرشته كه جملگى ژوليده و غبار آلود و گرفته هستند اطراف قبر مطهّرش بوده و تا روز قيامت بر آن جناب مى گريند و كسى كه او را زيارت كند فرشتگان تا وطن و ماءوايش مشايعتش كرده و اگر مريض و بيمار شود عيادتش كنند و اگر بميرد جنازه اش را تشييع نمايند . (70)

ارواح طيبه عصمت بزيارت حسين (ع )

جناب حاج ملا على كازرونى رحمة اللّه عليه كه يكى از افراد و با ايمان با اخلاص بود نقل فرمود : شب 23 ماه رمضان بالاى منزل تنها احياء داشتم كه هنگام سحر ناگاه حالت سستى و بى خودى به من دست داد .

در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلاء مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداى فراوانى است از صدائى كه فصيحتر و به من نزديكتر بود ، پرسيدم تو را به خدا تو كيستى ؟ فرمود : من جبرائيل هستم ، گفتم : چه خبر است امشب ؟ فرمود : حضرت بى بى عالم فاطمه زهراء با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم (هنّ) براى زيارت قبر حضرت سيدالشهداء(ع ) مى روند .

و اين جمعيت ارواح پيغمبران و ملائكه هستند .

گفتم : براى خدا مرا هم ببريد ، فرمود : زيارت تو از همين

جا قبول است و سعادتى داشتى كه اين منظره را ببينى .

حضرت آية اللّه شهيد دستغيب فرمود براستى حاجى مزبور علاقه شديدى به حضرت سيدالشهداء (ع ) نصيبش شده بود كه در همان مجلس دو ساعتى چند مرتبه كه اسم مبارك حضرت را مى برد بى اختيار گريان و نالان مى شد

و تا چند دقيقه نمى توانست سخن بگويد و فرمود : من طاقت ذكر مصيبت آن حضرت را ندارم . (71)

اين دل تنگم عقده ها دارد

گوئيا ميل كربلا دارد

قلب سوزانم ، ناله ها دارد

چشم گريانم اشكها دارد

اين دلم يارب كربلا خواهد

چون حسين (ع ) نام دلربا دارد

قلب من سوزد بر شهيدى كه

فاطمه بهر او عزا دارد

مى رود بوسد ، آن مزارى كه

تربت پاك جان فزا دارد

تربت پاك شاه مظلومان

بهر بيماران ، بس شفا دارد

پر زند اين دل در هواى او

كه شهيدان باوفا دارد

بر ابوالفضلش ديده مى گريد

كه دو دست از تن او جدا دارد

مى رود بيند قاسم نا شاد

دستها را از خون حنا دارد

بر على اصغر ، اين دلم سوزد

كز دم پيكان ، ناله ها دارد

ميرود بيند تا على اكبر

پيكرى پر خون ، از جفا دارد

نصرانى مهمان

حاجى طبرسى نورى رضوان اللّه عليه نقل مى كند :

در بصره يك تاجر نصرانى بود كه سرمايه زيادى داشت كه از نظر معاملات تجارتى بصره گنجايش سرمايه او را نداشت شريكهايش از بغداد نوشتند سزاوار نيست با اين سرمايه شما در بصره باشيد خوبست وسيله حركت خود را به بغداد فراهم كنيد زيرا بغداد توسعه معاملاتش خيلى بيشتر است .

مرد نصرانى مطالبات خود را نقد كرده و با كليه سرمايه اش به طرف بغداد حركت نمود .

در بين

راه دزدان به او بر خورد كردند و تمام موجوديش را گرفتند چون خجالت مى كشيد با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب باديه نشين بُرد و به عنوان مهمانى در مهمانسراى اعراب كه در هر قبيله اى يك خيمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد .

بالاخره به يك دسته از اعراب رسيد كه در ميان آنها جوانانى بودند بر اثر تناسب اخلاقى كم كم با آنها انس گرفت چندى هم در مهمانسراى آن دسته ماند .

يك روز جوانان قبيله او را افسرده ديدند علت افسردگى اش را سئوال نمودند ؟ گفت : مدتى است كه من در خوراك تحميل بر شما هستم از اين جهت غمگينم .

باديه نشينان گفتند : اين مهمانسرا مخارج معينى دارد كه با بودن و نبودن تو اضافه و كم نمى گردد و بر فرض رفتنت اين مقدار جزء مصرف هميشگى ميهمانان خانه ماست .

تاجر وقتى فهميد توقف آن در آنجا موجب مخارج زيادتر و تشريفات فوق العاده اى نيست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود روزى عده اى از قبائل اطراف به عنوان زيارت كربلا با پاى برهنه وارد بر اين قبيله شدند .

جوانهاى آنها نيز با شوق تمام به ايشان پيوسته و مرد نصرانى هم به همراهى آنها حركت كرد و در بين راه تاجر نگهبانى اسباب آنها را مى كرد و از خوراكشان مى خورد .

آنها ابتداء به نجف آمدند پس از انجام مراسم زيارت مولااميرالمؤ منين (ع ) شب عاشوراء وارد كربلا شدند اسباب و اثاثيه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصرانى گفتند : تو روى اسباب و

اثاثيه ما بنشين ، ما تا فردا بعد از ظهر نمى آئيم و براى زيارت به طرف حرم مطهر رفتند .

تاجر وضع عجيبى مشاهده كرد ديد همراهانش با اشكهاى جارى چنان ناله مى زدند كه در و ديوار گوئى با آنها هم آهنگ است .

مرد نصرانى بواسطه خستگى راه روى اسباب و اثاثيه خوابش برد پاسى از شب گذشت در خواب ديد شخص بسيار جليل و بزرگوارى از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ايستاده اند به هر يك از آن دو نفر دفترى داده يكى را ماءمور كرد اطراف خارجى صحن را بررسى كند هر چه زائر و مهمان امشب وارد شده يادداشت نمايد ديگرى را براى داخل صحن ماءموريت داد .

آنها رفتند پس از مختصر زمانى باز گشته و صورت اسامى را عرضه داشتند آقا نگاه كرده فرمود : هنوز هستند كه شما نامشان را ننوشته ايد براى مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامى را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود : كاملاً تفحص كنيد غير از اينها من هنوز زائر دارم .

پس از گردش در مرتبه سوم عرض كردند ما كسى را نيافتيم مگر همين مرد نصرانى كه بر روى اسباب و اثاثيه به خواب رفته و چون نصرانى بود اسم او را ننوشتيم .

حضرت فرمود : چرا ننوشتيد (اما حل بساحتنا) آيا به در خانه مانيامده نصرانى باشد وارد بر ما است

تاجر از مشاهده اين خواب چنان شيفته توجه مخصوص اباعبداللّه (ع ) گرديد كه پس از بيدار شدن اشك از ديده گانش ريخت و اسلام اختيار نمود سرمايه مادى خود را اگر از دست

داد سرمايه اى بس گرانبها بدست آورد . (72)

اى حسين جان كه ترا عاشق شوريده بسى است

ر كه شد واله و دلداه عشق تو كسى است

عاشقان را مكن از كرب و بلايت محروم

تا كه از عمر دمى مانده و باقى نفسى است

زيارت امام حسين (ع )

مرحوم سيد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده از محمد بن داود كه گفت : همسايه اى داشتم معروف به على بن محمد بود كه ايشان برايم گفت من از ايام جوانى هرماه بزيارت حضرت امام حسين (ع ) ميرفتم تا اينكه سن من بالا رفت و نيروى جسميم ضعيف شد و يك چند وقتى زيارت را ترك كردم ، پس از مدتى بقصد زيارت پياده حركت كردم پس از چند روز بكربلا رسيدم و بزيارت آقا امام حسين (ع ) نائل شدم و دو ركعت نماز بجا آوردم و بعد از زيارت و نماز از فرط خستگى راه كنار حرم خوابم برد . در عالم خواب ديدم مشرف شدم خدمت آقاى خودم ابى عبداللّه الحسين (ع ) حضرت رويشان را به بنده كرد و فرمود : اى على چرا به من جفا كردى با اينكه نسبت بمن خوبى و نيكى مى كردى ؟ عرضكردم : اى سيدى اى آقاى من بدنم ضعيف شده و توانايى خود را ازدست دادم و توان آمدن ندارم و چون فهميده ام آخر عمرم است و با آن حالى كه داشتم اين چند روز راه را به عشق شما بزيارت آمدم و روايتى از شما شنيدم دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم . حضرت فرمود آن روايت رابگو : گفتم چنين نقل شده

كه (قال من زارنى فى حيوتى زرته بعد وفاته ) هر كه مرا در حال حياتش زيارت كند و بزيارت من نائل گردد من هم بعد از وفاتش او را زيارت ميكنم و بزيارت او مى آيم حضرت فرمود بله من گفته ام ، حتى اگر او را (زيارت كننده ام را) در آتش ببينم نجاتش خواهم داد . (73)

مقصود ما از كعبه و بتخانه كوى تست

رجارويم روى دل ما بسوى تست

اين بس بود شگفت كه جاى تودردلست

وين دل هنوز درطلب جستجوى تست

خوانند ديگران بزبان ، مرا

گرتوراكام وزبان ودل

همه درگفتگوى تست

گفتى بوقت مرگ نهم پاى برسرت

جانم بلب رسيده و درآرزوى تست

حضرت موسى (ع ) به زيارت حسين (ع )

ابى حمزه ثمالى فرمود در اواخر سلطنت بنى مروان اراده زيارت آقا ابى عبداللّه الحسين (ع ) را نمودم و پنهانى از اهل شام خود را به كربلا رساندم در گوشه اى پنهان شدم تا اينكه شب از نيمه گذشت پس بسوى قبر شريف روانه شدم تا آنكه نزديك قبر مقدس و شريف رسيدم . ناگهان مردى را ديدم كه بسوى من مى آيد و گفت خدا ترا اجر و پاداش دهد برگرد زيرا به قبر شريف نمى رسى من وحشت زده و ترسان مراجعت كردم و در گوشه اى دوباره خود را پنهان كردم تا آنكه نزديك طلوع صبح شد باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزديك شدم باز همان مرد آمد و ممانعت كرد و گفت به آن قبر نمى توانى برسى . به او گفتم عافاك اللّه چرا من به آن قبر نمى رسم و حال اينكه از كوفه به قصد زيارت آن حضرت آمده ام بيا بين

من و آن قبر حائل نشو ، زيرا من مى ترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببينند و مرا در اينجا به قتل برسانند ، وقتى اين حرف را از من شنيد گفت يك مقدار صبر كن چون حضرت موسى بن عمران (ع ) از خداى خود اجازه گرفته كه به زيارت آقا سيد الشهداء (ع ) بيايد و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار ملائكه به زيارت آقا آمده اند و از اول شب تا به حال در خدمت قبر شريف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و بعد به آسمان عروج مى كنند . ابوحمزه ثمالى گويد از آن مرد پرسيدم كه توكيستى ؟

گفت من يكى از آن ملائكه هستم كه ماءمور پاسبانى و پاسدارى قبر آقا سيد الشهداء (ع ) هستم و براى زوار آقا طلب مغفرت مى كنيم تا اين را شنيدم برگشتم پنهان شدم و هنگام طلوع صبح سر قبر حضرت آمدم ديگر كسى را نديدم كه مانع شود پس زيارتم را كردم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا اقامه كردم و از ترس مردم شام سريع به كوفه برگشتم . (74)

چون به نظم آورم ثناى ترا

خود ستايش كنم خداى ترا

كربلايت خريدنى باشد

من به جان مى خرم بلاى ترا

اى رخت رشك مهرومه ندهم

به جهان ذره اى ولاى ترا

يا كه در ديده اى و يا در دل

گر ندانند خلق جاى ترا

در همه عمر گر نمى بينم

يك نظر روى دلرباى ترا

دل ما خانه محبت تست

سر ما پرورد هواى ترا

احترام امام زمان به زوار حسين (ع )

مرحوم آية اللّه حاج ميرزا محمّد على گلستانه اصفهانى

در آن وقتى كه ساكن مشهد بودند براى يكى از علماء بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه ، عموى من مرحوم آقاى سيد محمّد على از كه مردان صالح و بزرگوار بود نقل ميكرد ، در اصفهان شخصى بود به نام جعفر نعلبند كه او حرفهاى غير متعارف ، از قبيل آن كه من خدمت امام زمان (ع ) رسيده ام وطى الارض كرده ام ميزد و طبعا با مردم هم كمتر تماس ميگرفت و گاهى مردم هم پشت سر او به خاطر آن كه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند ، حرف مى زدند .

روزى به تخت فولاد اصفهان براى زيارت اهل قبور ميرفتم ، در راه ديدم ، آقا جعفر به آن طرف ميرود ، من نزديك او رفتم و به او گفتم دوست دارى باهم راه برويم ؟ گفت مانعى ندارد ، در ضمن راه از او پرسيدم مردم درباره شما حرفهائى مى زنند آيا راست مى گويند كه تو خدمت امام زمان (ع ) رسيده اى ؟

اول نمى خواست جواب مرابدهد ، لذا گفت آقا از اين حرفها بگذريم و باهم مسائل ديگرى را مطرح كنيم ، من اصرار كردم و گفتم : من انشاءاللّه اهلم .

گفت : بيست و پنج سفر كربلا مشرف شده بودم تا آنكه در همين سفر بيست و پنجم شخصى كه اهل يزد بود در راه بامن رفيق شد چند منزل كه باهم رفتيم ، مريض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا رسيديم به منزلى كه قافله به خاطر نا امن بودن راه دو روز در آن منزل ماند تا قافله ديگرى رسيد و

باهم جمع شدند و حركت كردند و حال مريض هم رو به سختى گذاشته بود وقتى قافله مى خواست حركت كند من ديدم به هيچ وجه نمى توان اورا حركت داد لذا نزد او رفتم و به او گفتم من مى روم و براى تو دعاء ميكنم كه خوب شوى و وقتى خواستم با او خدا حافظى كنم ، ديدم گريه مى كند ، من متحير شدم از طرفى روز عرفه نزديك بود و بيست و پنج سال همه ساله روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفى چگونه اين رفيق را در اين حال تنها بگذارم و بروم ؟ !

به هرحال نمى دانستم چه كنم او همينطور كه اشك مى ريخت به من گفت : فلانى من تا يك ساعت ديگر مى ميرم اين يك ساعت را هم صبر كن ، وقتى من مُردم هرچه دارم از خورجين و الاغ و ساير اشياء مال تو باشد ، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن .

من دلم سوخت و هر طور بود كنار او ماندم ، تا او ازدنيا رفت قافله هم براى من صبر نكرد و حركت نمود .

من جنازه او را به الاغش بستم و به طرف مقصد حركت كردم ، از قافله اثرى جز گرد و غبارى نبود و من به آنها نرسيدم حدود يك فرسخ كه راه رفتم ، هم خوف مرا گرفته بود و هم هرطور كه آن جنازه را به الاغ مى بستم ، پس از آنكه يك مقدار راه مى رفت باز مى افتاد و به هيچ وجه روى الاغ آن جنازه

قرار نمى گرفت . بالاخره ديدم نمى توانم او را ببرم خيلى پريشان شدم ايستادم و به حضرت سيد الشهداء (ع ) سلامى عرض كردم و با چشم گريان گفتم : آقا من با اين زائر شما چه كنم ؟ اگر او را در اين بيابان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بياورم مى بينيد كه نمى توانم درمانده ام و بى چاره شده ام .

ناگهان ديدم ، چهار سوار كه يكى از آنها شخصيت بيشترى داشت پيدا شدند و آن بزرگوار به من گفت : جعفر بازائرما چه ميكنى ؟ عرض كردم : آقا چه كنم ؟ در مانده شده ام نمى دانم چه بكنم ؟ در اين بين آن سه نفر پياده شدند ، يكى از آنها نيزه اى در دست داشت با آن نيزه زد چشمه آبى ظاهر شد آن ميّت را غسل دادند و آن آقا جلو ايستاد ، وبقيّه كنار او ايستادند و بر او نماز خواندند و بعد او را سه نفرى برداشتند و محكم به الاغ بستند و ناپديد شدند .

من حركت كردم با آنكه معمولى راه مى رفتم ديدم به قافله اى رسيدم كه آنها قبل از قافله ما حركت كرده بودند ، از آنها عبور كردم پس از چند لحظه باز قافله اى را ديدم ، كه آنها قبل از اين قافله حركت كرده بودند از آنها هم عبور كردم بعد از چند لحظه ديگر به پل سفيد كه نزديك كربلا است رسيدم و سپس وارد كربلا شدم و خودم از اين سرعت سير تعجب مى كردم .

بالاخره او را بردم در وادى ايمن (قبرستان كربلا) دفن

كردم ، من در كربلا بودم ، پس از بيست روز رفقائى كه در قافله بودند به كربلا رسيدند آنها از من سئوال ميكردند توكى آمدى ؟ و چگونه آمدى ؟ من براى آنها به اجمال مطالبى را ميگفتم و آنها تعجب مى كردند ، تا آنكه روز عرفه شد وقتى به حرم حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين (ع ) رفتم ديدم بعضى از مردم را بصورت حيوانات مختلف مى بينم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بيرون آمدم ، باز هم آنها را به صورت حيوانات مختلف ديدم .

عجيب تر اين بود كه بعد از آن سفر چند سال ديگر هم ايام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضى از مردم را به صورت حيوانات مى بينم ولى در غير آن روز آن حالت برايم پيدا نمى شود .

لذا تصميم گرفتم ديگر روز عرفه به كربلا مشرف نشوم و من وقتى اين مطالب را براى مردم در اصفهان مى گفتم آنها باور نمى كردند و يا پشت سر من حرف مى زدند . تا آنكه تصميم گرفتم كه ديگر باكسى از اين مقوله حرف نزنم و مدتى هم چيزى براى كسى نگفتم ، تا آنكه يك شب باهمسرم غذا مى خورديم ، صداى در حياط بلند شد ، رفتم در را باز كردم ديدم شخصى مى گويد : جعفر حضرت صاحب الزمان (ع ) تو را ميخواهد .

من لباس پوشيدم و در خدمت او رفتم مرا به مسجد جمعه در همين اصفهان برد ، ديدم آن حضرت در صفحه اى كه منبر بسيار

بلندى در آن هست نشسته اند و جمعيّت زيادى هم خدمتشان بودند من با خودم ميگفتم : در ميان اين جمعيت چگونه آقا را زيارت كنم و چگونه خدمتش برسم ؟

ناگهان ديدم به من توجّه فرمودند و صدا زدند جعفر بيا ، من به خدمتشان مشرّف شدم فرمودند چرا آنچه در راه كربلا ديده اى براى مردم نقل نمى كنى ؟

عرضكردم اى آقاى من آنها را براى مردم نقل ميكردم ولى از بس مردم پشت سرم بدگوئى كردند تركش نمودم ، حضرت فرمودند توكارى به حرف مردم نداشته باش تو آن قضيّه را براى آنها نقل كن تا مردم بدانند كه ما چه نظر لطفى به زوّار جدّمان حضرت ابى عبداللّه الحسين (ع ) داريم . (75)

14- از غروبِ عاشوراىِ حسينى عليه السلام تا طلوعِ ظهورِ مهدى عليه السلام

مشخصات كتاب

نام كتاب: از غروبِ عاشوراىِ حسينى عليه السلام تا طلوعِ ظهورِ مهدى عليه السلام

تأليف: حسين احمدى قمى

ناشر: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

تاريخ نشر: بهار 1386

نوبت چاپ: اوّل

چاپ: پاسدار اسلام

شمارگان: 3000 جلد

قيمت: 850 تومان

شابك: 3 - 078 - 973 - 964 - 978

مركز پخش: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

فروشگاه بزرگ كتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمكران

تلفن و نمابر: 7253700 ، 7253340 - 0251

قم - صندوق پستى: 617

«حق چاپ مخصوص ناشر است»

مقدّمه مؤلّف

در سال چهل و نهم هجرى، وقتى امام حسن مجتبى عليه السلام به شهادت رسيد، خوابِ پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله و سلم، تعبيرى كامل يافت. كرسى خلافت الهى، بازيچه دستِ خفّاشانى شده بود كه مانعِ نورافشانى اخترانِ امامت بودند. آرى! وقتى نور بيايد، ظلمت نخواهد ماند... .

از غدير خم مدّتى نگذشته بود كه چشم ها بسته شد و آينه ها غبار گرفتند...

على عليه السلام كه مولودِ كعبه و امام بر حق بود، رها گرديد و ايمان هاى ظاهرى با اندكى سيم و زر فروخته شد و اطرافِ سياه دِلان شلوغ شد! منبرِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تبديل به تختِ پادشاهى گشت و ارتداد جايگزين ايمان گرديد...

همين جا بود كه خاشاكِ زيرِ خاكسترِ جاهليّت، روشن شد و على عليه السلام و دخت پيامبرعليها السلام تنها ماندند و انحراف، ريشه دوانيد و آنچه نبايد، اتّفاق افتاد...

نتيجه اين چنين بود كه شبِ سياهِ حاكميّتِ ظلم و فساد و انحراف، با شفقِ عاشورا آغاز شود و سرخىِ اين شفق، خونِ مطهّرِ فرزندانِ رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد...

خورشيدِ تاريخ، طلوعى دوباره كرد و

روشنايى و نور را بر دلِ مرده جاهلانى كه زمينه سازِ حكومتِ امويان بودند، تاباند. چشم ها باز شد، دل ها نورانى گرديد، فكرها روشن شد و دستى الهى از نيام، شمشيرِ عدالت گسترى و دين محورى را بر كشيد تا ريشه تباهى و انحراف و ظلم را قطع كند و راهِ راست را بنمايانَد. واقعه اى به عظمت و بزرگىِ عاشورا شكل گرفت. اتّفاقى كه اگر نمى افتاد، خبرى از دين و آئين محمّدى نبود و سياهى، گستره ظلمتِ خود را تا ابد بر فكر و دل و جانِ بشر حاكم مى نمود.

امّا در شهرِ كوردلان، عجبى نيست اگر خورشيد را دشنام دهند و حاكميّتِ تاريكى را بخواهند و خفّاشان را به جاىِ انسان برگزينند...

اين چنين بودند مردمى كه حسين عليه السلام، حجّتِ حق را كه زير بارِ بيعتِ شيطان صفتى چون يزيد نرفت، يارى نكردند؛ او را دشنام دادند و خورشيدِ كربلا، در اوجِ مظلوميّت و تنهايى، در عصرِ عاشورا غروب نمود و حقّانيّتِ اسلامِ نابِ محمّدى صلى الله عليه و آله و سلم در شفقِ سرخِ عاشورا ترسيم گرديد...

امّا اگر چه چشمانِ خود را ببندند، اگر چه خونِ خورشيدِ عشق را بريزند، اگر چه...

خورشيد را غروبى هميشگى نيست؛ او فيض دادن را نه از كسى آموخته و نه آن را منّتى بر خلق، مى پندارد؛ بلكه او خورشيد است و كسى كه خود را از فيضِ نور گرفتن محروم مى كند، تأثير در فيّاضى او ندارد. اين طلوعِ خيرانديش بارها اتّفاق افتاده و رسمِ جهان نيز بر همين بوده و هست... .

اين بار منتظرِ طلوعى جهان شمول و بى غروب هستيم تا خونخواهِ مظلومانى باشد كه در گستره تاريخ، همچو شمع براىِ

نور افشانى و هدايتِ همنوعانِ ظاهرىِ خود، سوختند... .

آرى! غروبِ عاشورا به اميدِ طلوعِ ظهورِ منتقم و منجىِ عالَم، دلپذير خواهد بود و انتظارِ اين طلوعِ اميدآور، شورانگيز و آرمانى مى باشد كه بشر، بويژه شيعيان را در تمامىِ تاريخ، زنده و پويا نگهداشته است... .

رويارويى با همه مشركان و مستكبران و به زانو درآوردن همه قدرت هاىِ طاغوتىِ دنيا، دلاورى بى نظير و استوارى بى بديل مى طلبد. كسى كه همچون امام حسين عليه السلام مردِ ميدانِ رزم باشد و همانندِ امام على عليه السلام زرهش پشت نداشته باشد و همچون رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در گرماگرمِ پيكارها، رزمش مايه دلگرمى رزم آوران، و حضورِ قاطعانه اش پشتوانه كفر ستيزان باشد.

به اميد آن روزى كه بيايد و جهان به دستِ او گلستان شود و درختانِ شيرين ثمر عدالت در بوستان هاىِ خليفة اللهى به بار نشينند و كامِ تمامىِ ظلم ستيزانِ عالم به آن شيرين گردد.

سرسلسله اين دو قيام و نهضت، ارتباطِ بسيار نزديك و مشابهى با هم دارند: همين كه مهدى عليه السلام فرزندِ حسين عليه السلام است؛ در يكصد و هفت حديث فرموده اند كه امامان دوازده نفرند، نه نفرشان از نسلِ حسين و نهمى آنان قائم است. و در يكصد و چهل و هشت حديث صريحاً آمده كه مهدى از اولادِ حسين عليه السلام است؛(1) نسبت به شهادت امام حسين عليه السلام(2) و غيبت و ظهورِ حضرتِ مهدى عليه السلام(3) حضرت پيامبر و اميرالمؤمنين عليهما السلام پيشگويى فرموده اند كه: زمانه آن دو امام عليهما السلام انحرافِ فكرى جامعه، فساد اجتماعى، رواجِ بى دينى و بدعت در سطحِ جهانى، مشابهِ يكديگر است؛ يارانِ آن دو، از معرفت، محبّت و اطاعت نسبت به امامِ

خود برخوردارند؛(4) هر دو سازش ناپذيرند. امام حسين عليه السلام در ردِّ درخواستِ بيعت با يزيد، با قاطعيّت مى گويد: «مثلى لايبايع مثله.»(5) حضرتِ مهدى عليه السلام نيز با هيچ كس سَرِ سازش ندارد. امام باقر و امام صادق عليهما السلام مى فرمايند: «ليس شانه الاّ السيف؛(6) او فقط شمشير را مى شناسد(7) و «يقتل اعدا اللَّه حتى يرضى اللَّه؛(8) دشمنانِ رشدِ معنوىِ جامعه را مى كشد تا خدا راضى گردد.» در القابِ «ثاراللَّه» و «وترالموتور» و «طريد الشديد» هر دو شريكند؛(9) هر دو امام در هدف مشتركند. امام باقرعليه السلام مى فرمايد: هنگامى كه قائم قيام كند، هر آينه باطل از بين مى رود.(10) و هدفِ امام حسين عليه السلام نيز در زيارت اربعين آمده است: «خون خود را تقديم تو كرد، تا انسان ها را از نادانى و گمراهى رهايى بخشد.»(11)؛ در روايات آمده است كه بعد از شهادت، غسل و كفن و دفنِ حضرتِ مهدى عليه السلام به دستِ امام حسين عليه السلام واقع خواهد شد(12) و اين هم در جاى خود بسيار جالب است كه بزرگ ترين چهره انقلابى تاريخ، حضرت سيّدالشّهداء، امام حسين عليه السلام، در غسل و كفن و دفنِ مصلحِ بزرگ جهان حضور يابد و... همه و همه دلالت بر ارتباطِ نزديك و مشابهِ بين دو امام دارد.

اين تقابل و تكاملِ نهضتِ حسينى و قيامِ مهدوى، منظَرى است كه بناست در اين مقام به نظاره آن بنشينيم.

در ابتدا نيم نگاهى به رواياتى خواهيم داشت كه بيانگرِ امتدادِ شجره طيّبه امامت و خلافتِ الهى از نسلِ سيّدالشّهداء به امام حسن عسكرى عليه السلام است. در فصلِ دوّم، كلامِ دو امام را با تأمّلى دوباره، كاوش نموده و آنچه در بيانِ ايشان،

به هم مربوط بودند، جدا نموديم. در فصل سوّم، نداىِ «اين الطّالب بدم المقتول بكربلا» را بارى ديگر به تحليل نشستيم و در فصلِ چهارم، حضور و ظهورِ منجى در كربلا و امتدادِ اين راه را به گفتگو نشسته و بالاخره در فصلِ پنجم به توصيفِ طلوعِ زيباى مهدويّت و حضورِ سالارِ آزادگانِ جهان مى پردازيم كه شايد به حلوا گفتن، دهانى شيرين نموده و ضرب المثل «وصف العيش، نصف العيش» را عينيّتى بخشيده باشيم....

اميد است كه گوشه چشم و عنايتى شود... راهنمايى هاىِ عزيزان را ارج مى نهيم.

حسين احمدى قمى

29 / 8 / 85

قم المقدّسه

سفيد

فصل اوّل: شجره طيّبه (مهدى عليه السلام، فرزندِ حسين عليه السلام)

مهدى عليه السلام، از نسلِ سيّدالشّهداءعليه السلام

در كتاب غيبت شيخ جليل، فضل بن شاذان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده است: «وقتى در شب معراج به سدرة المنتهى رسيدم، از حضرت ربّ الارباب خطاب رسيد: «يا محمّد!»

گفتم: «لبيك! لبيك! اى پروردگارِ من!»

خداوند عالميان فرمود: «ما هر پيغمبرى به دنيا و اهلِ دنيا فرستاديم، وقتى ايّامِ حيات و نبوّتِ او تمام مى شود، براى او جانشينى تعيين مى كنيم تا هدايتِ امّت را برعهده گيرد و نگهبانِ شريعت باشد.

ما على بن ابى طالب را خليفه تو و امامِ امّتِ تو قرار داديم. پس از او نيز حسن و سپس حسين، سپس على بن الحسين، سپس محمّد بن على، سپس جعفر بن محمّد، سپس موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، سپس محمّد بن على، سپس على بن محمّد، سپس حسن بن على، سپس حجة بن الحسن - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - را قرار داديم. اى محمّد! سر بالا كن!»

چون سر بالا كردم، انوارِ على و حسن و

حسين و نُه تن از فرزندانِ حسين را ديدم و حجّت را در ميان ايشان ديدم مى درخشيد كه گويا ستاره اى درخشنده است.

پس خداى تعالى فرمود: «اين ها خليفه ها و حجّت هاى من اند در زمين و خليفه ها و اوصياى توأند بعد از تو. پس خوشا به حال كسى كه ايشان را دوست دارد و واى بر كسى كه ايشان را دشمن دارد.»(13)

ملك العلما، شهاب الدّين بن عمر دولت آبادى در هداية السّعداء روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «بعد از حسين بن على عليهما السلام از پسرانِ او، نُه امام است كه آخرِ ايشان قائم عليه السلام است.»(14)

موفّق ابن احمد خوارزمى در مناقب خود از سلمان محمّدى روايت كرده كه گفت: داخل شدم بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه ديدم حسين عليه السلام بر زانوىِ آن جناب بود و او دو چشمانش را مى بوسيد و دهنش را مى بوييد و مى فرمود: «تو سيّدى! پسرِ سيّدى! پدرِ ساداتى! تو امامى! پسر امامى! برادر امامى! پدر ائمّه اى! تو حجّتى! پسر حجّتى! برادر حجّتى! پدر نُه حجّتى كه از نسلِ تواند كه نُهمِ ايشان قائم ايشان است.»(15)

ابن شهر آشوب، در مناقب(16) از طريق اهل سنّت از عبداللَّه بن مسعود روايت كرده كه گفت: شنيدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: «ائمّه بعد از من دوازده تن اند، نُه تن ايشان از نسلِ حسين عليه السلام است كه نهمِ ايشان مهدى است.»

حارث بن عبداللَّه حارنى همدانى و حارث بن شرب، هر يك خبر دادند كه ايشان در نزدِ على بن ابى طالب عليه السلام بودند، پس هرگاه حسن

عليه السلام پيش مى آمد، حضرت مى فرمود: «مرحبا اى پسرِ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم!»

هرگاه حسين عليه السلام پيش مى آمد، مى فرمود: «پدرم فداىِ تو! اى پدرِ پسرِ بهترين كنيزان!»

پس كسى به آن جناب عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! به چه سبب است كه شما به حسن عليه السلام مى گوييد اى پسرِ رسولِ خدا! و به حسين عليه السلام مى گوييد پدرِ پسرِ بهترين كنيزان! منظورِ شما از بهترين كنيزان كيست؟»

حضرت در جواب فرمودند: «او غايبِ آواره، م ح م د بن الحسن بن على، از پسرانِ حسين است.»

و دست مبارك را بر سرِ حسين عليه السلام گذاشت.(17)

محمّد بن عثمان بن محمّد صيدانى و غير او به طريقِ معتبر از جابر بن عبداللَّه انصارى روايت كرده اند كه رسولِ خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «به درستى كه خداى تعالى از روزها روزِ جمعه را برگزيد و از شب ها شبِ قدر را و از ماه ها ماهِ رمضان را و نيز مرا و على عليه السلام را برگزيد. و از على، حسن و حسين عليهما السلام را برگزيد و از حسين عليه السلام، حجّت عالميان را برگزيد كه نهم ايشان قائمِ اعلمِ احكمِ ايشان است.»(18)

ابومحمّد عبداللَّه ابن اسحاق بن عبدالعزيز خراسانى معدل از رجال اهل سنّت از شهر بن خوشب از سلمان فارسى روايت كرده كه گفت: با رسولِ خدا صلى الله عليه و آله و سلم در جايى نشسته بوديم و حسين بن على عليهما السلام بر زانوىِ آن جناب بود كه ناگاه حضرت به تأمّل در رخسارِ او نگاه كرد و فرمود: «اى ابوعبداللَّه! تو سيّدى از سادات و تو امامى از

امامان هستى! پدرِ نُه امام كه نهمِ ايشان، قائم ايشان است و امام و اعلمِ احكمِ افضلِ ايشان است.»(19)

ابراهيم بن محمّد بن اسحاق بن يزيد، مى گويد كه از سهل بن سليمان، از ابى هارون عبدى شنيدم كه گفت: نزدِ ابى سعيد خدرى رفتم به او گفتم: آيا در بدر حاضر بودى؟

گفت: آرى!

پرسيدم: آيا از آنچه كه رسولِ خدا، در حقّ و فضيلتِ اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده و تو شنيده اى، به من چيزى نمى گويى؟

او در جواب گفت: بلى! برايَت مى گويم، رسولِ خدا صلى الله عليه و آله و سلم مريضى بر ايشان عارض شد، كه بعداً هم خوب شد. در همان وقتِ كسالت، فاطمه عليها السلام براىِ عيادتِ ايشان آمد. من طرفِ راستِ رسولِ خدا نشسته بودم. وقتى فاطمه عليها السلام وضعيّتِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مشاهده نمود، گريه گلويش را گرفت و اشك ريخت.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: براى چه گريه مى كنى؟

فاطمه عليها السلام فرمود: از تباه شدنِ [زحماتِ شما] مى ترسم.

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اى فاطمه! آيا ندانستى كه خداى تعالى به نظر علم و قدرتِ خود، به سوىِ زمين نگريست، و پدرِ تو را برگزيد، پس او را به پيغمبرى مبعوث فرمود؛ آن گاه در مرتبه دوّم به سوىِ زمين نگريست و شوهرِ تو را برگزيد، پس به من وحى فرمود و من تو را به او تزويج نمودم و او را وصىِّ خود قرار دادم.

آيا ندانستى كه خداوند به جهتِ اكرام، تو را به داناترين و حليم ترين و پيش ترينِ ايشان در اسلام تزويج نمود؟»

فاطمه عليها السلام خنديد و خوشحال شد؛ پس رسولِ خدا صلى الله عليه

و آله و سلم اراده فرمود كه خيرِ زيادى را كه خداى تعالى آن را براىِ محمّد و آل محمّد - صلوات اللَّه عليهم اجمعين - قسمت فرموده بود، زيادتر كند....

سپس فرمود: «اى فاطمه! به ما اهلِ بيت، شش خصلت داده شده كه به احدى از اوّلين داده نشده و احدى از آخرين، غير از ما اهلِ بيت آن را به دست نياورد:

پيغمبرِ ما بهترين پيغمبران است و آن پدرِ تو است.

وصىِّ ما بهترين اوصياست و آن شوهرِ تو است.

شهيدِ ما بهترين شهداست و آن حمزه، عموىِ پدرِ تو است.

از ما است دو سبطِ اين امّت و آن دو پسرانِ تو هستند.

از ما است مهدىِ اين امّت كه پشتِ سرِ او عيسى عليه السلام به نماز مى ايستد.»

آن گاه دست خود را بر شانه حسين عليه السلام زد و فرمود: «از اين است مهدىِ اين امّت!»(20)

محمّد بن عبداللَّه گفت: « بعد از وفاتِ امام عسكرى عليه السلام به خدمتِ حكيمه خاتون، دخترِ حضرت جوادعليه السلام رفتم كه از او، از پيرامون حضرت حجّت عليه السلام و بلاتكليفىِ مردم سؤال كنم.

ايشان به من فرمود: «بنشين!»

سپس فرمود: «اى محمّد! به درستى كه خداى تعالى زمين را از حجّت خالى نمى گذارد و آن را در دو برادر بعد از حسن و حسين عليهما السلام قرار نداده است. آن هم به اين جهت بوده كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام را در زمين فضيلت داده باشد و ايشان را از همه برتر قرار دهد.

خداى تعالى فرزندانِ حسين عليه السلام را بر فرزندان حسن عليه السلام برترى و ويژگى عنايت فرمود، چنان كه فرزندانِ هارون را بر فرزندانِ موسى عليه السلام برترى داد، هر چند

موسى عليه السلام بر هارون حجّت بود.

پس برترى و فضل، براىِ فرزندانِ حسين عليه السلام است تا روزِ قيامت....»(21)

حضرت فاطمه عليها السلام به امام حسين عليه السلام فرمود: هنگامى كه تو به دنيا آمدى، رسولِ خدا بر من وارد شد، تو را در بغل گرفت و فرمود: «اى فاطمه! حسينَت را بگير و بدان كه او پدرِ نُه امام است و از نسلَش امامان صالِحى به وجود خواهند آمد كه نُهمىِ آنان قائم است ...»(22) و سه حديث ديگر به همين مضمون.

حسن بن على عليه السلام فرمود: «امامان بعد از رسولِ خدا صلى الله عليه و آله و سلم دوازده نفرند. نُه نفرِشان از نسلِ برادرم حسين عليه السلام به وجود مى آيند و مهدىِ اين امّت از ايشان است ...»(23) و چهار حديث ديگر به همين مضمون.

مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «خداى تعالى چهارده هزار سال پيش از آن كه خلقش را بيافريند، چهارده نور آفريد كه ارواحِ ما بود.» گفته شد: «يا بن رسول اللَّه! آن چهارده تن چه كسانى هستند؟» فرمود: «محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه از فرزندان حسين و آخرين آنها قائمى است كه پس از غيبتش قيام كند و دجال را بكشد و زمين را از هر جور و ظلمى پاك كند.»(24)

از خصوصيّاتِ امام قائم عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف اين است كه آن حضرت از ناحيه پدر از نسلِ امام حسين عليه السلام است و از ناحيه مادر از نسلِ امام حسن عليه السلام است، از اين رو كه مادر امام باقرعليه السلام از فرزندانِ امام حسن عليه السلام است.(25)

مشابهت در فضايل

پيامبر

صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «ما خاندانِ عبدالمطلب سادات و بزرگانِ بهشت هستيم، من و برادرم على عليه السلام و عمويَم حمزه و جعفر و حسن و حسين و مهدى عليهم السلام».(26)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «بهشت مشتاقِ چهار نفر از خاندانِ من است كه خدا آنها را دوست دارد و مرا به دوستى با آنها فرمان داده است: 1- على بن ابيطالب عليه السلام 2- حسن عليه السلام 3- حسين عليه السلام 4- مهدى عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف كه پشتِ سر مهدى عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف حضرت عيسى عليه السلام نماز مى خواند.»(27)

اميرالمؤمنين عليه السلام روزى به امام حسين عليه السلام نظر افكنده، به اصحابِ خود فرمودند: «در آينده خداوند از نسلِ او مردى را پديد مى آورد كه همنامِ پيامبر شماست و در ويژگى هاىِ ظاهرى و سجاياى اخلاقى به او شباهت دارد.»(28)

روزى حضرت على عليه السلام به امام حسين عليه السلام نگاه كرد و فرمود: اين پسرم آقا است چنان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را آقا خواند، و بزودى خداوند در نسلِ او مردى ظاهر سازد كه همنامِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شماست، و در صورت و سيرت شبيهِ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است، وقتى كه مردم در غفلت به سر مى برند و حق زير پا قرار گرفته و مرده شده و ظلم و جور آشكار گشته، خروج مى نمايد. سوگند به خدا اگر خروج به قيام نكند، گردنش را مى زنند، اهل آسمان و ساكنان آن از خروجش شاد مى شوند. بلند پيشانى و برآمده بينى، سطبر

شكم، لاغر ران و در گونه راستش، خالى هست، گشاده دندان مى باشد، زمين را همچنان كه از ظلم و جور پر شده، از عدل و داد پر كند.»(29)

در مهيج الاحزان(30) از كتاب نورالعين روايت كرده كه حضرت سيّد الشّهداعليه السلام در شبِ عاشورا به اصحابِ خود فرمود: «جدّم مرا خبر داد كه فرزندم حسين عليه السلام در بيابانِ كربلا، غريب و بى كس و تشنه كشته خواهد شد؛ پس كسى كه او را يارى كند به تحقيق مرا يارى كرده و فرزندش، قائم منتظرعليه السلام را يارى نموده.»

فصل دوّم: توصيف نور از زبانِ نور

منجى در كلامِ ثاراللَّه

شيخ فرات بن ابراهيم در تفسيرِ خود(31) روايت كرده كه جنابِ باقرعليه السلام فرمود: حارث اعور، به حسين عليه السلام عرض كرد: يابن رسول اللَّه! فداىِ تو شوم! مرا از قولِ خداوند در كتابِ خود «وَالشَّمْسِ وَ ضُحيها»(32) خبر ده!

فرمود: «واى بر تو اى حارث! اين محمّد، رسولِ خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.»

گفتم: فداى تو شوم! مرا از قولِ خداوند «وَالْقَمَرِ إِذا تَليها» خبر ده!

فرمود: «اين اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب عليه السلام است كه بعد از محمّدصلى الله عليه و آله و سلم آمده است.»

گفتم: از قولِ خداوند «وَالنَّهارِ إِذا جَلَّيها» خبر ده!

فرمود: «اين قائم است از آل محمّدعليهم السلام كه زمين را از عدل و داد پُر كند.»

امام حسين عليه السلام در حديثى طولانى پيرامونِ ظهورِ حضرت حجّت عليه السلام به اصحابش فرمود: «ثمّ إنّ اللَّه يخرج من مسجد الكوفة عيناً من دهن وعيناً من ماء وعيناً من لبن؛(33) سپس خداوند از مسجد كوفه چشمه اى از روغن و چشمه اى از آب و چشمه اى از شير بيرون مى آورد.»

1امام حسين عليه السلام پيرامونِ ظهورِ امام زمان عليه السلام

فرمود: «احسان و انفاق كنيد، سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد! روزى فرا مى رسد كه ديگر براىِ انفاق يك درهم و يا يك دينار به مستحق محلّى پيدا نشود.»(34)

2بشر بن غالب اسدى گويد: حسين بن على عليهما السلام به من فرمود: «يا بشر! ما بقآء قريش إذا قدم القآئم المهديّ منهم خمس مائة رجل فضرب أعناقهم صبراً، ثمّ قدم خمس مائة فضرب أعناقهم [صبراً] ثمّ قدم خمس مائة فضرب أعناقهم صبراً؟ قال: فقلت [له : أصلحك اللَّه! أيبلغون ذلك؟ فقال الحسين بن عليّ عليهما السلام: إنّ مولى القوم منهم، قال: فقال [لي بشير بن غالب أخو بشر بن غالب: أشهد أنّ الحسين بن عليّ عليهما السلام عدّ عليّ ستّ عدات؛(35) اى بُشر! چگونه است بقاى قريش، وقتى «قائم مهدى»عليه السلام آمد، پانصد مرد را مى آورند و گردن هايشان را مى زنند؟ سپس پانصد نفر ديگر و پانصد نفر ديگر.

گفتم: عددشان به اين تعداد مى رسد؟

فرمود: غلامانشان با آن ها مى باشد.

بشير بن غالب برادرِ بشر گفت: شهادت مى دهم كه حسين بن على عليهما السلام شش مرتبه، آن تعداد را شمرد.»

3سعد بن محمّد از عيسى خشّاب نقل مى كند: به حسين بن على عليهما السلام گفتم: آيا صاحبِ اين امر تو هستى؟

فرمود: «لا، ولكن صاحب هذا الأمر الطريد الشريد الموتور(36) بأبيه المكنّى بعمّه، يضع سيفه على عاتقه ثمانية أشهر؛(37) نه، و لكن صاحبِ اين امر، فرارى رانده شده و دور افتاده و پايمال شده حقّ قصاص خونِ پدر و مخفى شده از ترس است كه هم كُنيه عمويش مى باشد و شمشيرش را هشت ماه به دوش مى گذارد.»

امام حسين عليه السلام فرمود: «إنّ لصاحب هذا الأمر غيبتان: إحداهما تطول حتّى

يقول بعضهم مات وبعضهم قتل وبعضهم ذهب، ولايطّلع على موضعه أحد من وليّ ولا غيره إلّا المولى الّذي يلي أمره؛(38) همانا براىِ صاحب اين امر دو غيبت خواهد بود، يكى طولانى مى شود، به گونه اى كه بعضى گويند: از دنيا رفته، برخى ديگر گويند: كشته شده است و بعضى گويند: رفته است. به محل زندگى اش، هيچ كس از دوست و غير دوست، مطّلع نشود، مگر خدمتكارى كه به كارهايَش رسيدگى مى كند.»

4امام حسين عليه السلام فرمود: «قآئم هذه الأمّة التاسع من ولدي صاحب هذا الأمر وهو الّذي يقسّم ميراثه وهو حيّ؛(39) قائمِ اين امّت، نهمين نفر از اولاد من صاحب اين امر است. او كسى است كه ميراثش را در حالِ زنده بودن تقسيم مى كنند.»(40)

5امام حسين عليه السلام فرمود: «أما أنّ الصابر في غيبته على الأذى والتكذيب، بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدي رسول اللَّه صلى الله عليه و آله؛(41) آگاه باش! شكيبايان بر اذيّت و تكذيب در زمانِ غيبتِ امام زمان عليه السلام به منزله شمشيرزنان (راه خدا) در پيش روى رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند.»

6از امام حسين عليه السلام سؤال شد: آيا مهدى عليه السلام متولّد شده است؟ فرمود: «لا، لو أدركته لخدمته أيّام حياتي؛(42) نه، اگر او را درك مى كردم (و مى ديدم) روزهاىِ عمرم رادر خدمت او مى بودم.»

7در احتجاج(43) از امام حسين عليه السلام روايت شده است كه در ضمنِ حالاتِ امام زمان عليه السلام فرمود: «خداوند عمرِ آن حضرت را طولانى مى كند، آن گاه او را به قدرتِ خود همچون جوان، حدود چهل ساله، ظاهر مى كند و اين براى آن است كه بدانند خداوند بر همه چيز قادر است.»(44)

8امام حسين بن على عليهما السلام فرمود: «از

ما دوازده مهدى است، اوّلِ ايشان، اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب عليه السلام و آخرِ ايشان نُهم از فرزندانِ من است و اوست قائم به حقّى كه خداوند به او، زمين را بعد از مردن زنده كند و خداوند به او دين را بر همه دين ها غالب كند هرچند مشركين نخواهند؛ براىِ او غيبتى است كه در آن جمعى برگردند.»(45) و سيزده حديث ديگر به همين مضمون.

9امام حسين عليه السلام فرمودند: «مهدى عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف را با سكينه و وقار، شناختِ حلال و حرام، نيازِ همگان به او و بى نيازىِ او از همه خواهيد شناخت.»(46)

10

امام حسين عليه السلام فرمود: «امام زمان عليه السلام از نظرها پنهان است تا كسى او را به بيعت خود نخواند، و او زير پرچم هيچ رهبر ناشايستى نرود.»(47)

11

امام حسين عليه السلام فرمودند: «هنگامِ ظهور، منادىِ آسمانى به نام مهدى عليه السلام ندا مى كند كه همه اهل مشرق و مغرب آن ندا را مى شنوند.(48)

12

از حسين بن على عليه السلام روايت شده كه فرمود: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «من به مؤمنين از خودشان به خودشان سزاوارترم، پس تو اى على از مؤمنين به خودشان سزاوارترى، پس بعد از تو، حسن سزاوارتر است به مؤمنين از خودشان... و حجة بن الحسن به مؤمنين سزاوارتر از خودشان. امامان نيكوكار، آن ها با حق و حق با آن هاست.»(49)

سيّدالشّهداء در كلامِ منتقم

قسمت اول

تفسير كهيعص(50)

سَأَلَ سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْقَائِمَ عليه السلام عَنْ تَأْوِيلِ كهيعص قَالَ عليه السلام هَذِهِ الْحُرُوفُ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ أَطْلَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا عَبْدَهُ زَكَرِيَّا ثُمَّ قَصَّهَا عَلَى مُحَمَّدٍصلى الله عليه و آله وَ ذَلِكَ أَنَّ زَكَرِيَّا سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ يُعَلِّمَهُ أَسْمَاءَ الْخَمْسَةِ

فَأَهْبَطَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلَ عليه السلام فَعَلَّمَهُ إِيَّاهَا فَكَانَ زَكَرِيَّاعليه السلام إِذَا ذَكَرَ مُحَمَّداًصلى الله عليه و آله وَ عَلِيّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحسن عليه السلام سُرِّيَ عَنْهُ هَمُّهُ وَ انْجَلَى كَرْبُهُ وَ إِذَا ذَكَرَ اسْمَ الْحسين عليه السلام خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ وَ وَقَعَتْ عَلَيْهِ الْبُهْرَةُ فَقَالَ عليه السلام ذَاتَ يَوْمٍ إِلَهِي مَا بَالِي إِذْ ذَكَرْتُ أَرْبَعَةً مِنْهُمْ تَسَلَّيْتُ بِأَسْمَائِهِمْ مِنْ هُمُومِي وَ إِذَا ذَكَرْتُ الْحُسَيْنَ تَدْمَعُ عَيْنِي وَ تَثُورُ زَفْرَتِي فَأَنْبَأَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَنْ قِصَّتِهِ فَقَالَ كهيعص فَالْكَافُ اسْمُ كَرْبَلَاءَ وَ الْهَاءُ هَلَاكُ الْعِتْرَةِ وَ الْيَاءُ يَزِيدُ وَ هُوَ ظَالِمُ الْحسين عليه السلام وَ الْعَيْنُ عَطَشُهُ وَ الصَّادُ صَبْرُه؛(51)

سعد بن عبداللَّه قمى مى گويد: پس از آن كه در مناظره با بعضى از ناصبى ها دچار مشكل شدم، حدودِ چهل پرسش را نوشتم و رفتم كه از عالِم شهر، احمد بن اسحاق بپرسم. گفتند كه او به سفر براى ملاقات با امام عسكرى عليه السلام رفته است.

من هم به دنبالش رفتم و در راه به او رسيدم. با هم به محضر امام حسن عسكرى عليه السلام مشرّف شديم. احمد بن اسحق كيسه اى از وجوهات آورده بود كه تقديم كند.

امام عسكرى عليه السلام فرمود: تحويل پسرم مهدى بده.

امام زمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - كه كودكى روى زانوى پدر بود، يك به يك اسامى را گفت و حرام ها و حلال ها را جدا كرد. امّا احمد بن اسحاق حو آله مختصرِ يك پيرزن را در محلّ اقامت جا گذاشته و فراموش كرده بود كه بياورد و حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - به يادش آورد.

احمد بن اسحاق رفت تا آن بسته را بياورد. در اين فاصله امام حسن

عسكرى عليه السلام فرمود: اى سعد! چه شد كه به حضورِ ما آمدى؟ گفتم: احمد بن اسحاق تشويقم كرد كه مى توانم به زيارتِ شما بيايم.

آن حضرت فرمود: پس آن مسائل را كه مى خواستى بپرسى چه شد؟ عرض كردم: آرى! هنوز هم مى خواهم بپرسم.

حضرت فرمود: از پسرم بپرس. و اشاره كرد به حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف -.

حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - فرمود:

سَلْ عمّا بدا لك منها؛ هر چه در ذهن دارى بپرس.

سعد بن عبداللَّه قمى مى گويد: سؤالات زيادى پرسيدم. يكى از آنها اين بود كه عرض كردم: يا بن رسول اللَّه! از تفسير كلمه «كهيعص» برايم بگو!

حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - فرمود: اين حروف از خبرهاى غيبى هستند كه خداوند آن ها را به اطّلاع بنده اش، حضرت زكرياعليه السلام رساند و سپس داستان آن را براى حضرت محمّدصلى الله عليه و آله نقل كرد. جريانش اين گونه بوده است كه حضرت زكريّا از خداوند خواست، اسم هاى پنج تن را به او بياموزد. جبرئيل نازل شد و اسم هاى پنج تن را برايش آورد و گفت آنان عبارتند از حضرت محمّدصلى الله عليه و آله حضرت على، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين عليهم السلام و با اين نام ها، غم و غصّه اش از بين مى رفت و اندوهش به خوشى تبديل مى گشت. امّا وقتى به نامِ مبارك امام حسين عليه السلام مى رسيد، اشك در چشمانَش حلقه مى زد و نفس هايَش به شماره مى افتاد.

روزى عرض كرد: پروردگارا! مرا چه مى شود كه وقتى نامِ چهار نفر اوّل از پنج تن را مى برم، با نام آن ها آرامش خاطر پيدا مى كنم و اندوهم

برطرف مى گردد، امّا وقتى نامِ امام حسين عليه السلام را بر زبان جارى مى كنم، اشكم جارى مى شود و آه از جگرم بلند مى شود؟

خداوند داستانِ امام حسين عليه السلام را براى زكريّا نقل كرد و فرمود: «كهيعص»: پس «كاف» علامت اختصارى نام كربلا است و «هاء» علامت شهادت خاندان امام حسين عليه السلام است و «ياء» علامت نام يزيد است، همان كسى كه اين ستم را بر امام حسين عليه السلام روا داشت؛ و «عين» علامت عطش و تشنگى امام حسين عليه السلام در روز عاشورا است و «صاد» علامت صبر و بردبارى امام حسين عليه السلام است.

13

اسحاق بن يعقوب گويد: از محمّد بن عثمان عَمرى درخواست كردم نامه اى را كه مشتمل بر مسائل دشوارم بود. به عرضِ امام برساند.

بعد توقيعى به خطِّ مولاىِ ما صاحب الزّمان عليه السلام چنين صادر شد:

.... و امّا اعتقادِ كسى كه مى گويد حسين عليه السلام كشته نشده است، آن كفر و تكذيب و گمراهى است.(52)

14

رُوِيَ لَنَا عَنِ الصَّادِقِ عليه السلام أَنَّهُ كَتَبَ عَلَى إِزَارِ إِسْمَاعِيلَ ابْنُهُ إِسْمَاعِيلُ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ فَهَلْ يَجُوزُ لَنَا أَنْ نَكْتُبَ مِثْلَ ذَلِكَ بِطِينِ الْقَبْرِ أَمْ غَيْرِهِ فَأَجَابَ عليه السلام يَجُوزُ ذَلِكَ وَ سَأَلَ هَلْ يَجُوزُ أَنْ يُسَبِّحَ الرَّجُلُ بِطِينِ الْقَبْرِ وَ هَلْ فِيهِ فَضْلٌ فَأَجَابَ عليه السلام يُسَبِّحُ بِهِ فَمَا مِنْ شَيْ ءٍ مِنَ التَّسْبِيحِ أَفْضَلَ مِنْهُ وَ مِنْ فَضْلِهِ أَنَّ الرَّجُلَ يَنْسَى التَّسْبِيحَ وَ يُدِيرُ السُّبْحَةَ فَيُكْتَبُ لَهُ التَّسْبِيح؛(53)

محمد بن عبداللَّه حميرى طىّ نامه اى از حضرت صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - پرسيد: آيا انسان مى تواند از خاكِ قبر «تربت امام حسين عليه السلام» تسبيح تهيّه كند و آيا اين كار فضيلتى دارد؟

حضرت

در جواب فرمودند: كسى كه از تربتِ امام حسين عليه السلام دانه هاىِ تسبيح تهيّه كرده است، مى تواند به وسيله آن تسبيح خداوند بگويد و هيچ چيزى براىِ تسبيح گفتن، بافضيلت تر از آن نيست و براىِ نمونه، يكى از فضيلت هاى آن اين است كه، انسان با تسبيح تهيّه شده از تربت كه ذكر مى گويد ممكن است گاهى گفتن ذكر را فراموش كند، امّا همين كه دانه ها را در دست دارد و مى گرداند، خداوند ثوابِ گفتن ذكر را به او عنايت مى كند.

15

... وَ سَأَلَ عَنِ السَّجْدَةِ عَلَى لَوْحٍ مِنْ طِينِ الْقَبْرِ وَ هَلْ فِيهِ فَضْلٌ فَأَجَابَ عليه السلام يَجُوزُ ذَلِكَ وَ فِيهِ الْفَضْلُ ... ؛(54)

از حضرت صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - پرسيدند: آيا سجده كردن بر يك قطعه از تربت قبرِ امام حسين عليه السلام صحيح است؟ و آيا اين كار فضيلت و ثوابى هم دارد؟

امام زمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - در جواب نوشتند:

اين كار جايز است و فضيلت هم دارد.

16

امام زمان عليه السلام فرمودند:

هر كس اين دعا را روىِ يك ظرفِ مصرف نشده، با تربتِ امام حسين عليه السلام بنويسد و بعد آن را با كمى آب بشويد و آن آب را بنوشد، از بيمارى شفا پيدا مى كند.

و آن دعا اين است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ بِسْمِ اللَّهِ دَوَاءٌ وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ شِفَاءٌ وَ لَا إِلَهَ إِلّا اللَّهُ كِفَاءٌ هُوَ الشَّافِي شِفَاءً وَهُوَ الْكَافِي كِفَاءً أُذْهِبُ الْبَأْسَ بِرَبِ ّ النَّاسِ شِفَاءً لا يُغَادِرُهُ سُقْمٌ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ و آله النُّجَبَاءِ؛(55)

به نام خداوند بخشنده مهربان، به نام خداوندى كه دواى درد است، و حمد و ستايش مخصوص خدايى است كه شفاى بيمارى ها است

و خدايى جز خداى يكتا نيست كه نگه دارنده از هر مشكلى است.

شفا دهنده اصلى خداست و نگه دارنده اصلى خداست. با قدرت پروردگار بيمارى را ببر و شفا را بياور. آن چنان شفايى كه هيچ گونه درد و مرضى ياراى مقاومت در برابر آن را نداشته باشد و بر محمد و خاندان نجيبِ او درود فرست.»

17

از حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - نقل شده است كه فرمود: حضرت يحياى پيامبرعليه السلام به همان گونه اى سَر بريده شد، كه سرِ مبارك امام حسين عليه السلام بريده شد و سر هر دو بزرگوار را از پشت گردن بريدند و زمين و آسمان گريان نشدند مگر براى آن دو نفر و هرگز آثار شهادت آن دو به تأخير نيفتاد.(56)

18

امام زمان عليه السلام در موردِ زيارت امام حسين عليه السلام دستورِ زير را ايراد فرمودند كه وقتى اراده زيارتِ امام حسين عليه السلام را نموديد، اين طور بگوييد: «پروردگارا! به حقّ محمّد، خاتم پيامبران، فرستاده تو براى هدايت همه هستى و به حقّ برادر و پسرعمويش، همان دانشمند والا مرتبه، يعنى حضرت على عليه السلام و به حقّ فاطمه، بزرگِ زنان جهان و به حقّ امام حسن، طيّب و طاهر و پارسا و نگهبان پرهيزكاران و به حقّ امام حسين، كريم ترين فرد از شهيدان و به حقّ فرزندان شهيدِ امام حسين و به حقّ اهل بيت مظلوم امام حسين، و به حقّ امام على بن الحسين، زين العابدين و به حقّ امام باقر پيش قراول و پيش آهنگ بازگشت كنندگان(57) و به حقّ امام ششم، راستگوترين راستگويان، و به حقّ امام موسى بن جعفر، جلوه گاه دلايل و براهين

و به حقّ امام هشتم، على بن موسى، ياور دين و به حقّ امام نهم، محمد بن على، نمونه راه يافتگان و به حقّ امام دهم، على بن محمد، پارساترين پارسايان و به حقّ امام يازدهم حسن بن على، وارث بازماندگان و به حقّ امام دوازدهم، حجّت و گواه بر همه مخلوقات، تو را قسم مى دهم كه بر محمّد و خاندان پاك و راست كردارش، همان آل طاها و ياسين درود فرستى و در قيامت مرا از ايمن هاى مطمئنِ نجات يافته، و خوشحال بشارت ديده، قرار دهى.

پروردگارا! نامِ مرا در ليست مسلمانان بنويس و مرا به نيكوكاران ملحق ساز، و به من نسبت به ديگران، زبان راستگو عنايت كن و مرا بر سركشان پيروزى عنايت فرما و از حيله حسودان حفظ كن و حيله همه حيله گران را از من دور بدار.

دستِ سلطه ستمگران را از سر من كوتاه بگردان و به رحمت خودت اى رحم كننده تر از همه رحم كنندگان، مرا با بزرگان خجسته و با بركت، به همراه همان پيامبرانى كه مشمول نعمت خود قرار دادى و نيز شهيدان و نيكوگفتارانِ نيكومنش، همنشين قرار ده.

پروردگارا! تو را به پيامبر معصومت و به حكم ثابت و استوارت و نهى پنهانت و به حقِّ اين قبرى كه ارادتمندان براى زيارتش مى آيند، كه در درون آن، امام معصوم، همان كشته مظلوم جاى گرفته است، قَسَمت مى دهم كه همه اندوه هايم را برطرف كنى و شرّ قضا و قدر پنهان را از من دور بدارى و از شرّ آتش زهرآگين و خفقان آور پناهم دهى.

پروردگارا! با ارزانى داشتن نعمت خود بر من، مرا در خورِ ستايش خود

قرار ده و نسبت به آن اندازه از روزى كه به من دادى، مرا راضى ساز و مرا تحت پوشش جود و كرم خويش قرار ده و مرا از غضب خويش و نقشه هايى كه عليه دشمنانت مى كشى، دور بدار.

پروردگارا! مرا از لغزش نگه دار و در گفتار و كردار به من استوارى عنايت كن و فراخى و فزونى در مدّت اجل من ايجاد كن و مرا از تحميل سختى گرسنگى و مريضى دور نگه دار و به حقّ رهبران دينى ام، امامان معصوم عليهم السلام و به فضل و كرمت، بهترين آرزوها را نصيب من بفرما.

قسمت دوم

پروردگارا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و توبه ام را بپذير و بر گريه و اندوه شديدم ترحّم كن و از لغزش من درگذر و سختى هايم را برطرف ساز و گناهانم را بيامرز و نسل من را پاك و اصلاح كن.

پروردگارا! در اين بارگاه ملكوتى و مكانِ باكرامت، تمامى گناهانم را بيامرز و كليّه عيب هايم را بپوشان و تمام غصّه هايم را برطرف گردان و روزى ام را در همه زمينه ها گسترش بده و مقام و موقعيّت اجتماعى ام را فزونى بخش و همه مفاسد زندگى ام را اصلاح كن و من را به همه آرزوهايم برسان و همه دعاهايم را مستجاب گردان.

و همه تنگناهاى زندگى من را به رفاه مبدّل گردان و هر جمعيّت منتسب به من را منسجم گردان و هر كار مربوط به من را به سرانجام برسان و اموال و دارايى ام را بسيار گردان و اخلاقم را نيكو كن. و انفاقم را به جا و سزاوارتر قرار ده و سال مرا، سالى خوش قرار ده و هر حسود

نسبت به من را خوار و ذليل گردان و همه دشمن هايم را هلاك گردان و من را از آسيب هر شرّى بازدار.

و همه بيمارى هايم را شفا بخش و همه آرزوهاى دورم را نزديك و قابل دسترسى قرار ده و هر پراكندگى در زندگى ام را جمع كن و موارد همه درخواست هايم را به من عطا فرما.

پروردگارا! خير دنيا و پاداش آخرت را از تو مى خواهم.

پروردگارا! به وسيله روزىِ حلالت، مرا از مالِ حرام بى نياز گردان و به وسيله فضل و رحمت خود، من را از تمام مخلوقات بى نياز گردان.

پروردگارا! من از تو دشمنى منفعت رساننده و قلبى فروتن و يقينى كامل و كردارى پاك و صبرى نيكو و پاداشى عظيم درخواست دارم.

پروردگارا! توفيق شكرگزارى نعمت هايى كه به من داده اى را عنايت فرما و احسان و كرمت را بر من بيش از پيش گردان و مردم را نسبت به گفتارم شنوا گردان و كردارم را در نزد خودت صاحب جايگاه قرار ده و خيرات و نيكى هايم را دامنه دار گردان و دشمنم را خوار و ذليل گردان.

پروردگارا! بر محمّد و خاندانش عليهم السلام، در تمامِ لحظه هاىِ شب و روز درود فرست و شرّ اشرار را از من بازدار و من را از گناهان و وِزر و وبال ها پاك ساز و در برابر آتش جهنّم پناهم باش و بهشت جاويدان را برايم مقرّر گردان و به رحمت خودت، اى ترحّم كننده تر از همه ترحّم كنندگان، من و همه برادران و خواهران دينى من را بيامرز.»

حضرت صاحب الزّمان در ادامه دستورش به زيارت كننده قبر امام حسين عليه السلام مى فرمايد:

«سپس رو به قبله بايست

و دو ركعت نماز به جاى آور. در ركعت اوّل «بعد از حمد» سوره انبياء را بخوان و در ركعت دوم «بعد از حمد» سوره حشر را بخوان. و در قنوت بگو:

خدايى نيست جز خداى يكتا كه بردبار و باكرامت است.

خدايى نيست جز خداى بلند مرتبه و با عظمت، خدايى نيست جز خداىِ هفت آسمان و زمين، و هر چه كه در آن آسمان ها و زمين ها زندگى مى كنند و هر آن كه بين اين آسمان ها و زمين ها هستند.

اين شهادت به يگانگى را از باب مخالفت با دشمنان خدا و تكذيب كسانى كه از خداوند اعراض كرده اند و از باب اقرار به خداوندى خدا و فروتنى در برابر عظمت او بر زبان جارى كرده ام.

همان كس كه پيشينه همه چيز است و پيش از او هيچ نبوده است و آخر همه چيز است و خود آخرى ندارد و با قدرت خود بر هر چيزى اشراف دارد و با دانش و مهربانى خود، از درون همه چيز اطّلاع دارد.

عقل هاىِ بشرى به حقيقتِ وجودىِ او دسترسى ندارند و تصوّرِ بشرى، وجودِ او را درك نمى كند و مفهوم چگونگى وجود او براىِ بشر، قابل تصوّر نيست و بر باطن اشخاص آگاهى دارد و اسرار دل انسان ها را مى شناسد و از خيانت چشم ها و از رازهاى پنهان شده در سينه ها آگاه است.

پروردگارا! من بر پذيرش پيامبرت و ايمان آوردنَم به او و آگاه بودنم به جايگاه رفيع او، تو را گواه مى گيرم و گواهى مى دهم كه حضرت محمّدصلى الله عليه و آله همان پيامبرى است كه قرآن كريم در فضيلتِ او سخن گفت و همه پيامبران به آمدن او بشارت داده اند

و آن آيات قرآنى كه خود او آورده بود، از مردم دعوت كرد كه به پيامبرى او اقرار كنند.

و خداوند از طريقِ آيه مباركه اى كه نازل كرد، مردم را تشويق به تصديق او نمود كه فرمود: «همان ها كه از فرستاده خدا، پيامبر پيروى مى كنند، پيامبرى كه صفاتش را در تورات و انجيلى كه در نزدشان است، مى يابند. آن ها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد.

اشياء پاكيزه را براى آن ها حلال مى شمرد و ناپاكى ها را حرام مى كند و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آن ها بود (از دوش و گردنشان) بر مى دارد.»(58)

و بر برادر و پسر عموى پيامبر، حضرت على عليه السلام، همان دو بزرگوارى كه حتّى در يك چشم به هم زدن هم مشرك نشده اند و نيز بر فاطمه زهرا، بانوى زنان جهان و بر دو مولاى جوانان بهشت، امام حسن و امام حسين عليهما السلام، به پايدارى ابديّت و به تعداد قطره هاى نم نم باران و هم وزن تپّه ها و كوه ها، تا موقعى كه درختان برگ دهند و زندگى و شب و روز برقرار باشد، درود فرست.

و بر خاندانِ آن پيامبر، همان امامان معصومِ هدايت شده و مدافعين دين خدا، يعنى: حضرت على بن الحسين عليه السلام، حضرت محمد بن على عليه السلام، حضرت جعفر بن محمّدعليه السلام، حضرت موسى بن جعفرعليه السلام، حضرت على بن موسى عليه السلام، حضرت محمد بن على عليه السلام، حضرت على بن محمّدعليه السلام، حضرت حسن بن على عليه السلام، و حضرت حجّت بن الحسن العسكرى عليه السلام همان ها كه بر پاى دارندگان عدل هستند و همگى از نسل سبطِ پيامبر [امام حسين عليه السلام

هستند، درود و سلام فرست.

پروردگارا! به همين امام دوازدهم «امام زمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف -» قسمت مى دهيم كه ظهورش را نزديك نمايى، و صبرى نيكو و پيروزى كامل و بى نيازى از خلق و پايدارى در راه هدايت و توفيق دست يابى به آن چه كه تو راضى هستى و دوست مى دارى، به ما عنايت فرمايى.

پروردگارا! روزىِ فراوان، حلال، پاك، سبك، هميشگى و روان كه از هر طرف فزونى داشته باشد، و مورد علاقه و اشتياق باشد و بدون دردسر و زحمت زياد و بدون منّت كشيدن از ديگران به دست آيد، به ما عنايت فرما.

پروردگارا! ما را از هر گرفتارى و درد و مريضى رهايى بخش و توفيقِ شكرگزارى بر سلامتى و بر نعمت هايت را به ما عنايت فرما و هر گاه زمانِ مرگ ما رسيد، ما را بر بهترين حالتى كه در حالِ طاعت تو و رعايت دستورات تو باشيم، بميران تا با رحمت خود، اى مهربان ترين مهربانان! ما را به بهشت جاويدان وارد كنى.

پروردگارا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و من را از دنيا بيزار و با آخرت مأنوس ساز، زيرا هيچ چيز جز ترس از تو، باعث فرار از دنيا نمى شود و هيچ چيز جز اميد به تو، باعث انس با آخرت نمى گردد.

پروردگارا! برهان در اختيار توست و تو هميشه حاكمى و هرگز برهانى عليه تو اقامه نشد و تو محكوم نشدى. پروردگارا! همگان از ستم ديگران به سوى تو عرض حال مى آورند و هرگز از دست تو به سوى كسى عرض حال برده نمى شود.

پس بر محمد و خاندانش درود فرست و من را در جهت

پيروزى بر نفس ستمگر و سركش و هواپرستى فراوانى كه در درونم قرار دارد، يارى فرما و من را عاقبت به خير گردان.

پروردگارا! اين كه از يك طرف از تو طلب مغفرت مى كنم و از طرفى ديگر بر ارتكاب معصيت اصرار مى ورزم، به خاطر كمى حيا است و باز با اين كه مى دانم دائره بردبارى تو وسيع است، باز هم توبه نمى كنم و از تو طلب مغفرت نمى نمايم، ضايع ساختن و هدر دادن اميد به توست.

پروردگارا! گناهانم مرا از اميد بستن به تو نااميد مى كند و يقينِ من به فراگيرى رحمتت، مانع ترسيدن از تو مى شود. پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و اميدم را تلقّى به قبول كن و كوتاهىِ مرا ناديده بگير و در جايگاه بهترين گمان كنندگان به خود، همراه من باش، اى كريم كريمان!

پروردگارا! بر محمّد و خاندانش درود فرست و براى مصون ماندن از گناه كمكم كن و زبانم را به حكمت و دانش عقلانى گويا ساز و من را جزء كسانى قرار ده كه به سبب از دست دادن فرصتِ گذشته پشيمان مى شوند و در استفاده از فرصتِ هر روز خود متضرّر نمى شوند و غصّه روزى فردا را ندارند.

پروردگارا! بى نياز آن كسى است كه محتاج تو باشد و به وسيله تو از ديگران بى نيازى بجويد و فقير آن كسى است كه با دست نياز به سوى خلق دراز كردن، خود را از تو بى نياز بداند.

پس بر محمّد و خاندانش درود فرست و با لطف خود، من را از مخلوقات بى نياز كن و من را جزء كسانى قرار ده كه به سوى هيچ كس جز

تو دست خويش را دراز نمى كنند.

پروردگارا! بدبخت كسى است كه مأيوس شود در حالى كه در پيش رويش توبه قرار گرفته است و در پشت سرش رحمت بى پايان تو واقع شده است. اگر چه در كردار ضعيف هستم، امّا در عرصه رحمت تو از آرزومندترين ها هستم، پس ضعف كردارم را با توجّه به فزونى اميد و آرزويم به تو، بر من ببخش.

پروردگارا! اگر تو مى دانى كه در بين بندگانت از من سنگدل تر و گنهكارتر نيست، امّا من هم مى دانم كه برتر از تو در عظمت و گسترده تر از تو در عفو و رحمت مولايى وجود ندارد.

پس اى مولايى كه در عفو و رحمت يكتايى، كسى را كه در اين دنيا تنها فردى نيست كه نافرمانى تو را مى كند، مورد عفو و رحمت خود قرار ده.

پروردگارا! تو به ما دستور دادى، امّا ما نافرمانى كرديم؛ و ما را از بدى ها برحذر داشتى و ما از بدى ها دورى نكرديم؛ و خطرها را به ما يادآورى كردى، امّا ما خود را به فراموشى زديم؛ و تو ما را به سوى بينايى كشاندى، امّا ما خودمان را به نابينايى زديم؛ و تو به ما هشدار دادى، امّا ما به تجاوزكارى ادامه داديم.

اين برخورد ما، سزاى آن نيكى هاى تو به ما نبود و تو آگاه ترى از آن چه كه ما در پيدا و پنهان انجام مى دهيم و تو از آن چه كه ما تاكنون انجام داديم و آن چه كه بعداً انجام مى دهيم، باخبرترى، پس بر محمد و خاندان او درود فرست و ما را به خاطر آن اشتباه كارى ها و فراموش كارى ها مجازات نكن.

و از حقوقى كه بر

گردن ما دارى درگذر و احسانت را به ما به آخر برسان و ما را از تمام احسانت بهره مند گردان و رحمت خويش را بر ما جارى ساز.

خدايا! ما به حرمت اين امام راستين [امام حسين عليه السلام دستِ نياز به سوىِ تو دراز مى كنيم و به تو متوسّل مى شويم و به حقِّ عظمتى كه براىِ اين امام و جدّش رسول خودت و پدر و مادرش، على و فاطمه كه جزء اهل بيت رحمت هستند، قرار دادى؛ تو را قسم مى دهيم كه روزى دايم را كه پايه هاى حيات ماست، براى ما مقرّر بفرمايى. و اصلاح امور زندگى خانوادگى ما را مقرّر بگردانى.

پس تو همان كريمى هستى كه بخشندگى فراوان دارى و هر گاه بخواهى چيزى را كه از كسى دريغ كنى، با قدرت و توانايى از او دريغ مى كنى. خدايا! ما از تو آن رزق و روزى را مى خواهيم كه صلاح دنياى ما و رستگارى آخرت ما در آن باشد.

پروردگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست و گناهان ما و پدر و مادر ما و همه مردان مؤمن و زنان با ايمان و همه زن و مرد مسلمان، چه زنده و چه مرده، همه را بيامرز و از نيكى دنيا و آخرت ما را بهره مند گردان و ما را از عذاب جهنّم نگهدار باش.»

سپس حضرت صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - فرمود: «ركوع انجام مى دهى و به سجده مى روى و بعد تشهّد مى خوانى و نماز را سلام مى دهى. بعد وقتى تسبيحات حضرت زهرا را گفتى، صورت خويش را روى خاك بگذار و بگو: منزّه است خدا و سپاس مخصوص خداست و خدايى

جز خداى يكتا نيست و خدا بزرگ است.

اين ذكر را چهل مرتبه تكرار مى كنى، سپس مصون ماندن از گناه، نجات از خطرات، آمرزش گناهان و توفيق كار خير و قبولى اعمالى را كه باعث نزديك شدن به خداوند مى شوند و تو آرزوى آن را دارى، همگى را از خدا بخواه.

و بعد برو قسمت بالاى سر بايست و به همان صورتى كه گفته شد، دو ركعت نماز به جا آور، سپس به رو خود را روى قبر بيانداز و قبر مطهّر را ببوس و بگو: خداوند شرافت شما را زياد كند و درود خدا و رحمت و بركات خداوند بر شما باد. بعد از آن براى خود و پدر و مادرت و نيز براى هر كس كه خواستى دعا كن.»(59)

فصل سوم مهدى منتقم حسين

او مى آيد...

او يگانه منتقم خونِ امام حسين عليه السلام است، چنان كه در دعاى ندبه مى خوانيم: «اين الطالب بدم المقتول بكربلا اين المنصور على من اعتدى عليه وافترى ...؛ كجاست طالبِ خونِ حسين عليه السلام كه در كربلا كشته شد؟ كجاست آن كه بر متجاوزان و مفتريان بر او يارى شده است.»

1امام باقرعليه السلام در وجهِ نامگذارى حضرت مهدى عليه السلام به «قائم آل محمدصلى الله عليه و آله و سلم حديثى قدسى را روايت فرمود: «زمانى كه جدم حسين كه صلوات خدا بر او باد به شهادت رسيد، فرشتگان با گريه و زارى به درگاه خداوند عزّوجلّ ناليدند و گفتند: پروردگارا! آيا از آنان كه برگزيده و فرزند برگزيده(60) تو را، و امام انتخاب شده از بين خلق را كشتند، در مى گذرى؟! خداوند به آنان وحى فرمود: «فرشتگانِ من! آرام گيريد. سوگند به عزّت و جلالم كه

از آنان انتقام مى گيرم، اگرچه بعد از گذشت زمانى طولانى باشد.» سپس فرزندان از نسل حسين عليه السلام را كه پس از او به امامت مى رسند به ملائكه نشان داد و آنان شاد شدند.

در بين اين پيشوايان، يك نفرشان به نماز ايستاده بود «فإذا احدهم قائم يصلّى فقال اللَّه عزّوجلّ: بذلك القائم أنتقم منهم؛ خداوند عزّوجلّ فرمود: به وسيله آن «قائم» از دشمنان و قاتلان حسين عليه السلام انتقام مى گيرم.»(61)

2هروى گويد كه به امام رضاعليه السلام عرض كردم: «يا بن رسول اللَّه ما تقول في حديث روى عن الصادق عليه السلام أنه قال: إذا خرج القائم قتل ذرارى قتلة الحسين عليه السلام بفعال آبائهم؟! فقال عليه السلام: هو كذلك. فقلت: وقول اللَّه - عزّوجلّ - «وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (62) ما معناه؟ قال: صدق اللَّه في جميع أقو آله ولكن ذرارى قتلة الحسين عليه السلام يرضون بفعال آبائهم ويفتخرون بها ومن رضى شيئا كان كمن أتاه ولو أنّ رجلاً قتل بالمشرق فرضى بقتله رجل بالمغرب لكان الراضى عند اللَّه عزّوجلّ شريك القاتل وإنما يقتلهم القائم عليه السلام إذا خرج لرضاهم بفعل آبائهم...؛(63) اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله چه مى فرماييد درباره حديثى كه از امام صادق عليه السلام روايت شده است؟ و آن حضرت فرموده: «زمانى كه «قائم عليه السلام» خروج كرد، ذريه قاتلانِ حسين عليه السلام را به خاطرِ كارهاىِ پدرانِشان مى كُشد!؟»

فرمود: چنان است (كه شنيده اى)!

گفتم: پس آيه «وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (64) معنايَش چيست؟

حضرت فرمود: «خداوند در تمامِ گفته هايش صادق است. لكن فرزندانِ قاتلانِ حسين عليه السلام به كارهاىِ پدران [نياكانِشان ]راضى مى شوند و به آن افتخار مى كنند و هر كس به چيزى

راضى شود، مانندِ كسى است كه خود، آن را انجام داده است، اگر مردى در مشرق كشته شود و ديگرى در مغرب به كار او راضى شود، راضى در نزدِ خداى - عزّوجلّ - شريكِ جرمِ او خواهد بود.

قائم عليه السلام كه بعد از خروج، آن ها را مى كشد، به سببِ رضايتِشان به اعمالِ پدرانِشان خواهد بود.»

3امام باقرعليه السلام فرمود: از آن جهت «قائم عليه السلام» قائم ناميده شد كه وقتى جدّم حسين عليه السلام كشته شد، ملائكه به سوىِ خدا با گريه و ناله ضجّه كردند تا اين كه فرمود: پس خداوند براىِ آن ها انوارِ ائمّه را كشف كرد، يكى از آن ها قائم (ايستاده) بود و نماز مى گزارد. پس خداوند فرمود: با اين شخص قائم عليه السلام از آن ها انتقام خواهم كشيد.(65)

در روايات بسيار آمده است كه آن حضرت از ذرّيه قاتلين امام حسين عليه السلام انتقام خواهد گرفت؛ چون آن ها نيز به كرده ها و كارهاى پدران خود راضى و خوشنود هستند و آن را صحيح مى دانند؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه قائم عليه السلام خروج كند، فرزندان قاتلينِ حسين عليه السلام را به علّت رضايت به افعال پدران خود مى كشد.

4امام زمان عليه السلام وقتى كه به مسجدالحرام برسد، مابيِن ركن و مقام پنج ندا سر دهد:

«أَلا يا أَهْلَ الْعالَمِ اَنَا الامامُ القائمُ الثَّانى عَشَرَ؛

أَلا يا أهْلَ الْعالَمِ اَنَا الصّمْصامُ المُنْتَقِم؛

أَلا يا أهْلَ الْعالَمِ اِنَّ جَدّىَ الْحُسَيْن قَتَلوهُ عَطْشاناً؛

أَلا يا أهْلَ الْعالَمِ اِنَّ جَدّىَ الْحُسَيْن طَرَحوهُ عُرْياناً؛

أَلا يا أهْلَ الْعالَمِ اِنَّ جَدّىَ الْحُسَيْن سَحَقوهُ عُدواناً؛(66)

اى مردم جهان! من امام دوازدهم قائم هستم، اى مردم جهان! من شمشير برّان انتقام گيرنده هستم. اى مردم جهان! جدّم حسين عليه السلام

را با لبِ عطشان كشتند. اى مردم جهان! جدّم حسين عليه السلام را بعد از كشته شدن برهنه بر زمين انداختند. اى مردم جهان! پيكر جدّم حسين عليه السلام را پس از كشته شدن، از روىِ دشمنى، پامال سمّ اسبان و ستوران قرار دادند.»(67)

5قائم از القابِ خاصّه مشهوره متداوله آن حضرت است. در زبور برلبوموا نيز به اين لقب از ايشان ياد شده است.(68)

«قائم» يعنى بر پا شونده در فرمانِ حق تعالى؛ چه آن حضرت، پيوسته در شب و روز، مهيّاىِ فرمان الهى است كه به محضِ اشاره، ظهور نمايد.

از ابوحمزه ثمالى روايت شده كه از حضرت امام محمّد باقرعليه السلام سؤال كردم: «يابن رسول اللَّه! آيا همه شما قائم به حق نيستيد؟»

فرمود: «بلى، همه قائم به حقّيم.»

گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامرعليه السلام را قائم ناميدند؟

فرمود: «چون جدّم، حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد، ملائكه در درگاه الهى صدا به گريه و ناله بلند كردند و گفتند: اى خداوند و سيّد ما! آيا از قتلِ برگزيده خود و فرزندِ پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود غافل مى شوى؟

پس حق تعالى، به سوىِ ايشان وحى كرد: «اى ملائكه من! قرار گيريد! قسم به عزّت و جلال خود كه هر آينه انتقام خواهم كشيد از ايشان، هر چند بعد از زمان ها باشد.» پس حق تعالى حجاب ها را برداشت و نور امامان از فرزندان حسين را به ايشان نمود و ملائكه به آن شاد شدند؛ پس يكى از آن انوار را ديدند كه در ميان آن ها ايستاده، به نماز مشغول بود؛ حق تعالى فرمود: «به وسيله اين ايستاده [قائم از ايشان انتقام خواهم كشيد.»(69)

6در چند روايت، از

امام زمان عليه السلام به «مَوْتور» ياد شده است.

موتور به كسى مى گويند كه پدرش كشته شده و خونخواهىِ او نشده است.

مرحوم مجلسى رحمه الله فرموده: «مراد به والِد[پدر]، يا حضرتِ عسكرى عليه السلام است يا جنابِ امام حسين عليه السلام يا جنسِ والد، كه شامل همه ائمّه عليهم السلام باشد؛ يعنى انتقام گيرنده خونِ تمامِ اجدادِ خود.»(70)

7در تفسير شيخ فرات بن ابراهيم كوفى(71) از حضرت باقرعليه السلام روايت شده است كه در تفسيرِ آيه شريفه «وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً...»(72) فرمود: مظلومِ كشته شده حسين عليه السلام است.

«فَلا يُسْرِفْ فِى الْقَتْلِ اِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً»(73) فرمود: «خداوند مهدى عليه السلام را منصور ناميد، چنان كه احمد، محمّد و محمودصلى الله عليه و آله و سلم و عيسى عليه السلام مسيح ناميده شده است.» و شايد، نكته تعبير از آن جناب به امام منصور در زيارت عاشورا، آيه مذكور باشد به مناسبتى كه وجهِ آن واضح است. واللَّه العالم.(74)

8حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فِي قَوْلِهِ «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ»(75) قَالَ إِنَّ الْعَامَّةَ يَقُولُونَ نَزَلَتْ فِي رَسُولِ اللَّهِ لَمَّا أَخْرَجَتْهُ قُرَيْشٌ مِنْ مَكَّةَ وَ إِنَّمَا هُوَ الْقَائِمُ عليه السلام إِذَا خَرَجَ يَطْلُبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ وَ هُوَ قَوْلُهُ نَحْنُ أَوْلِيَاءُ الدَّمِ وَ طُلَّابُ الدِّيَةِ؛(76)

امام صادق عليه السلام در تفسيرِ آيه 39 از سوره مباركه حج كه خداوند مى فرمايد:

«به كسانى كه جنگ بر آنان تحميل گرديده است، اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر يارى آن ها تواناست.» فرمود: اهل سنّت مى گويند: اين آيه در موردِ رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شده است زمانى كه قريش، پيامبر اكرم صلى الله عليه

و آله را از مكّه بيرون كردند.

در حالى كه شأن نزولِ آيه، در موردِ قائم آل محمّد - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - است و آيه مربوط است به زمانى كه حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - ظهور مى كند و به خون خواهى امام حسين عليه السلام برمى خيزد و اين معناىِ جمله آن حضرت است كه: «ما خون خواهان امام حسين عليه السلام و طلب كنندگانِ ديه هستيم.»

9اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: «به خدا قسم من و اين دو فرزندم [امام حسن و حسين عليهما السلام شهيد خواهيم شد، خداوند در آخرالزّمان مردى از فرزندانَم را به خونخواهىِ ما برخواهد انگيخت و او مدّتى غايب خواهد شد تا مردم آزمايش شوند و گمراهان جدا گردند، تا جايى كه افرادِ نادان مى گويند: خداوند ديگر به آلِ محمّد كارى ندارد.»(77)

10

در اين كه منتقم بودنِ حضرت مهدى عليه السلام از مسلّماتِ تاريخى و اعتقادىِ بين مسلمين است، استاد شهيد مطهّرى رحمه الله مى فرمايند: «اوّلين بارى كه اثرِ اعتقادِ مهدويّت را در تاريخ اسلام مى بينيم، در جريانِ انتقامِ مختار از قاتلينِ امام حسين عليه السلام است. جاىِ ترديد نيست كه مختار مردِ بسيار سياستمدارى بوده و روشش هم بيش از آن كه روشِ يك مردِ دينى و مذهبى باشد، روشِ يك مردِ سياسى بوده است. البتّه نمى خواهم بگويم مختار آدمِ بد يا خوبى بوده است، كار به آن جهت ندارم، مختار مى دانست كه ولو اين كه موضوع، موضوع انتقام گرفتن از مردم قاتلان سيّدالشهداء است و اين زمينه، زمينه بسيار عالى اى است امّا مردم تحتِ رهبرىِ او حاضر به اين كار نيستند. شايد (بنابر روايتى) با حضرت امام زين العابدين عليه

السلام هم تماس گرفت و ايشان قبول نكردند.

مسئله مهدى موعود را كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خبر داده بود، به نام محمّد بن حنفيه پسر اميرالمؤمنين و برادر سيّدالشهداء، مطرح كرد. چون اسمِ او محمّد بود، زيرا در رواياتِ نبوى آمده است «اسمه اسمى» نامِ او نامِ من است. گفت: ايّها النّاس! من نايبِ مهدى زمانم، آن مهدى اى كه پيغمبر خبر داده است.(78)

مختار مدتى به نامِ نيابت از مهدىِ زمان، بازىِ سياسىِ خودش را انجام داد. حال آيا محمّد بن حنفيه واقعاً خودش هم قبول مى كرد كه من مهدى موعود هستم يا نه، بعضى مى گويند قبول مى كرد براىِ اين كه بتوانند انتقام را بِكِشند كه اين ثابت نيست. امّا در اين كه مختار، محمّدبن حنفيه را به عنوانِ مهدى موعود معرفى مى كرد شكّى نيست، و بعدها از همين جا مذهبِ كيسانيّه پديد آمد. محمّد بن حنفيه هم كه مُرد گفتند مهدىِ موعود كه نمى ميرد مگر اين كه زمين را پر از عدل و داد كند، پس محمّد ابن حنفيه نمرده است و در كوهِ رَضْوى غايب شده است...»(79)

فصل چهارم تماشا گه راز

در سوگِ سيّدالشّهداء

زيارتِ ناحيه مقدّسه

اشاره

زيارتِ ناحيه مقدّسه، خون گريه و سوگنامه حضرت مهدى عليه السلام و مرثيه بلندِ آن بزرگوار بر مصايب و رنج هاىِ جدّش، اباعبداللَّه الحسين عليه السلام در عاشورا است. اين زيارت، ترسيم و توصيفِ لحظه هاىِ شهادت اباعبداللَّه عليه السلام، غربت ومظلوميّتِ اهل بيت عليهم ا

قسمت اول

سلام بر حضرت اميرالمؤمنين، على بن ابيطالب عليه السلام كه به برادرى براى حضرت محمّدصلى الله عليه و آله اختصاص داده شد.

سلام بر حضرت فاطمه زهراعليها السلام، دختر حضرت محمّدصلى الله عليه و آله.

سلام بر ابومحمّد، امام حسن مجتبى عليه السلام، وصىّ و جانشين پدرش، حضرت على عليه السلام.

سلام بر امام حسين عليه السلام كه با خون خود، جانش را در راه خدا ارزانى داشت.

سلام بر آن امامى [امام حسين عليه السلام كه در پيدا و پنهان، اطاعت خداوند را پيشه خود ساخت.

سلام بر آن امامى كه خداوند در تربتِ خاكِ قبر او شفاى بيماران را قرار داد.

سلام بر آن امامى كه دعا در زير گنبد او مستجاب است.

سلام بر آن امامى كه ديگر امامان معصوم عليهم السلام از نسل او به دنيا آمده اند.

سلام بر فرزندِ خاتم پيامبران.

سلام بر فرزند بهترين اوصياى پيامبران.

سلام بر فرزند فاطمه زهراعليها السلام.

سلام بر فرزند خديجه كبرى.

سلام بر فرزند «سدرة المنتهى»(82).

سلام بر فرزند «جنّة المأوى (83).

سلام بر فرزند زمزم و صفا.

سلام بر آن امام آغشته به خون.

سلام بر آن امامى كه خيمه هايش را پاره پاره كردند.

سلام بر پنجمين نفر از آل عبا «خامس آل عبا».

سلام بر آن غريب تر از همه غريبان.

سلام بر آن شهيدِ بالاتر از همه شهيدان.

سلام بر آن امامى كه به دست افراد بى اصل و نسب به قتل رسيد.

سلام بر آن امامِ ساكن كربلا.

سلام بر آن امامى

كه فرشتگان آسمان در عزايش گريستند.

سلام بر آن امامى كه همه نسل او از افراد پارسا و برگزيده اند.

سلام بر سلطان دين.

سلام بر محلّ نزول براهين و دلايل واضح الهى.

سلام بر امامانِ داراى مقام سروَرى.

سلام بر سينه هاى چاك چاك «از شمشير و نيزه».

سلام بر آن لبان خشكيده «از تشنگى».

سلام بر جسم هاى كنده شده «از دنيا».

سلام بر جان هاى ربوده شده.

سلام بر بدن هاى برهنه.

سلام بر جسم هايى كه بر اثر تابش آفتاب بر آنان، رنگشان تغيير كرد.

سلام بر آن خون هاى جارى شده.

سلام بر آن بدن كه اعضاىِ آن قطعه قطعه شده.

سلام بر سرهايى كه در بلندى قرار گرفت «بالاى نيزه» و همراه كاروان اسيران «در حركت بود».(84)

سلام بر زنان «بدون پوشش مناسب» به اسارت رفته، سلام بر حجّت خداى هستى.

سلام بر تو «اى حسين» و بر پدران پاك تو. سلام بر تو و بر فرزندان شهيدت.

سلام بر تو و بر ذرّيّه ات كه به يارى تو برخاسته اند.

سلام بر تو و بر فرشتگان خفته در كنارت.

سلام بر آن كشته مظلوم.

سلام بر برادر مسمومش «امام حسن مجتبى عليه السلام»، سلام بر حضرت على اكبرعليه السلام.

سلام بر شير خواره، حضرت على اصغرعليه السلام.

سلام بر بدن هاى افتاده «رها شده» در بيابان.

سلام بر خاندان نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله.

سلام بر افتادگان در بيابان. سلام بر دور از وطن ها.

سلام بر بى كفن دفن شده ها. سلام بر آن سرهايى كه از بدن ها جدا شدند.

سلام بر آن امامِ امر به معروف و نهى از منكر كننده بردبار.

سلام بر مظلوم بى ياور. سلام بر ساكن خاكِ پاك.

سلام بر صاحب بارگاه باشكوه.

سلام بر آن امامى كه خداى بزرگ او را از پليدى ها پاك ساخت.

سلام بر آن امامى كه

جبرئيل به وجودِ او افتخار كرد.

سلام بر آن امامى كه در كودكى و در گهواره، حضرت ميكائيل با او به زبان كودكى سخن گفت.

سلام بر آن امامى كه هم پيمان هاى او پيمان شكنى كردند.

سلام بر آن امامى كه حرمت حريم او را شكستند.

سلام بر آن امامى كه خونش به ناحق بر زمين ريخته شد.

سلام بر آن امامى كه غسلش با خون زخم هاى بدنش بود.

سلام بر آن امامى كه نيزه هاىِ زيادى بر او فرود آمد.

سلام بر آن ستم ديده اى كه خونش مباح شد.

سلام بر آن امامى كه در بيابان سربريده شد.

سلام بر آن امامى كه روستاييان او را دفن كردند.

سلام بر آن امامى كه شاهرگ گردنش را قطع كردند.

سلام بر آن امامِ مورد حمايتى كه «در روز عاشورا» بدون ياور ماند.

سلام بر آن محاسنِ به خون خضاب شده.

سلام بر آن صورتِ بر خاك افتاده. سلام بر آن جنازه بر زمين مانده.

سلام بر آن لب و دندانى كه با «چوب خيزران» به آن زدند.

سلام بر آن سرِ بالاىِ نيزه ها.

سلام بر آن بدن هاى برهنه اى كه در بيابان ها افتاده بودند و گرفتار نيش ستم گرگ هاى ستمگر شدند. و درندگان وحشى به سوى آنان در رفت و آمد بودند.

سلام بر تو اى مولاى من! و بر فرشتگانى كه در اطراف بارگاهت در رفت و آمدند.

همان فرشتگانى كه بر تربت تو حلقه زدند و در صحن و سرايت در حال طوافند و براى زيارتت بر تو وارد شدند.

سلام بر تو، همانا من به سوى تو آمده ام و رستگارى را نزد تو مى جويم.

سلام بر تو از طرفِ كسى كه حرمتِ حريم تو را مى شناسد و با اخلاص، ولايت تو را پذيرفته است

و با ابراز محبّت به تو، مى خواهد به خداوند نزديك شود و از دشمنان تو بيزار گردد.

سلامى از قلبى كه به خاطر مصيبت هاى وارده بر تو زخمى و مجروح است و در هنگام ياد تو اشك هايش جارى است. سلام انسانى دردمند و محزون و سرگردان، خوار و ذليل.

سلام بر تو از طرف كسى كه اگر در كربلا(85) حضور داشت، با سپر قرار دادن جان خود، جسم تو را از شمشيرها محافظت مى كرد و براى مردن در راه تو، آخرين نَفَس خود را هديه مى كرد و در ركاب تو جهاد مى كرد و تو را در جنگ بر عليه دشمنانى كه بر تو شوريده اند، يارى مى داد و جسم و جان و مال و فرزند و روح و روان خود را فداى جان تو كرده و اهل بيت خود را سپر بلاى اهل بيت تو قرار مى داد.

گر چه روزگار، تولّد من را به تأخير انداخت و قضا و قدر الهى مرا از يارى تو بازداشت و نتوانستم در برابر دشمن تو رو در رو بجنگم و در برابر كسى كه عَلَم دشمنى بر عليه تو برافراشته بپاخيزم، امّا هر آينه هر صبح و شام، به نوحه و زارى برايت مى پردازم و در عزايت به جاىِ اشك، خون از ديده مى بارم.

اين همه براى اين است كه بر آن چه كه بر تو گذشت، حسرت مى خورم و غمگين هستم و بر گرفتارى ات تأسّف مى خورم. و هم چنان افسوس مى خورم تا از اندوه مصيبت وارده بر تو و غصّه افسردگى و دل شكستگى بميرم.

شهادت مى دهم تو نماز را برپا داشتى و زكات را ادا كردى و امر به معروف نموده

و از منكر و دشمنى با خدا نهى كردى و مطيع خداوند بودى و نافرمانى نكردى و به خداوند و ريسمان الهى تمسّك جُستى.

پس او را از خود راضى نگه داشتى و خدا ترسى پيشه كردى و مراقبت نَفْس نمودى و دعوت خداوند را اجابت كردى. و سنّت هاى الهى را به پا داشتى و فتنه ها را خاموش كردى و به راه هدايت، مردم را دعوت كردى و راه راستى و درست كردارى را روشن ساختى.

و آن گونه كه حقّش بود، در راه خدا جهاد كردى و مطيع پروردگار و جدّت حضرت محمّدصلى الله عليه و آله، رسول خدا بودى. و به گفتار پدرت حضرت على عليه السلام گوش شنوا داشتى و به سرعت، وصيّت برادرت امام حسن مجتبى عليه السلام را عمل كردى و ستون دين را برافراشتى و طغيان و سركشى را در نطفه خفه كرده و از بين بردى و كوبنده طاغيان و سركشان بودى و براى امّت اسلام، اندرز دهنده بودى.

و در لحظه هاىِ مرگ و سختىِ جان كندن، آسوده خاطر رفتى و با فاسقان مبارزه كردى و با بَراهين الهى قيام كردى و براى اسلام و مسلمين شفقت نشان داده و عاطفه به خرج دادى. و حق را يارى كردى و در گرفتارى و آزمايش هاى الهى، بردبار بودى و از دين محافظت كردى و از گستره حضور دين دفاع كردى.

از آرمان هدايت، نگه دارى كرده و آن را يارى نموده اى. عدالت را گسترش داده و به نشر آن اقدام كرده اى. دين را يارى كرده و فرهنگ دين دارى را علنى ساختى. بازيچه قرار دهندگان دين را از كارشان باز داشته و مانع آنان شدى.

دارايىِ

سرمايه دارانِ ظالم را به نفع افراد مستضعف مصادره كرده و بين قوى و ضعيف به تساوى تقسيم كردى. بهارِ اميد يتيمان و نگه دارنده مردمان، و مايه عزّت اسلام و معدن احكام الهى و ملازم نعمت ها بودى.

راه و روش جدّ و پدرت را طىّ كردى و در وصيّت كردن به روش برادرت امام حسن عليه السلام وصيّت كردى. در پيمان ها داراى خوى و خصلت پسنديده و كرامت روشن هستى. حتّى در تاريكى ها «جهل و نادانى جهان» به كوشش ادامه دادى و راه هاى استوار را انتخاب كردى.

با شرف و با كرامت تر از همه مخلوقاتى. پيشينه اى عظيم و عالى دارى. حَسَب و نَسَب شريف و بلندى دارى، و داراىِ رتبه والا و مناقب بسيار و نژادى پسنديده اى. و بردبار، رستگار و بازگشت كننده به سوىِ خدايى.

تو بخشنده دانا، نيرومند و بلند مرتبه هستى. امام شهيد، بسيار ناله كننده در پيشگاه خدا و بازگشت كننده به سوى خدايى. دوست داشتنى و داراى هيبت و وقارى.

براى پيامبر خدا، فرزند و براى قرآن كريم بررسى كننده و براى امّت اسلام بازوانى. و در طاعت پروردگار كوشا و نسبت به عهد و پيمان وفادار، و از راه فاسقان كناره گيرى كننده اى و انجام دهنده تمامى سعى و تلاش هستى و نيز داراى ركوع و سجود طولانى هستى.

و همانندِ كسى كه مى خواهد از دنيا كوچ كند، از دنيا كناره گرفتى و به دنيا مانند كسى كه از دنيا وحشت داشته باشد، نگاه مى كنى. از آرزوهاى دنيايى چشم پوشيدى و نظر همّت خود را از زينت هاى دنيا برگرداندى و نگاهت از خوشى هاى دنيا برگرفته شده است و اشتياقت به آخرت شناخته شده است.

تا آن

جا كه وقتى ستم، همه توان خود را به ميدان آورد و بيدادگرى پرده از چهره برداشت و گمراهى پيروانش را فراخواند؛ تو در آن هنگام در كنارِ حرم جدّت در مدينه، سكونت داشتى و با ستمگران بيگانه بودى و همنشين خانه و محراب و كناره گيرنده از شهوات و لذّات بودى و به اندازه طاقت خود، با قلب و زبانت نهى از منكر مى نمودى.

پس از آن، آگاهى ات از منكرات در جامعه، اقتضا كرد كه نهى از منكر عملى و علنى انجام دهى؛ و عملاً در برابر تبهكاران ايستاده و با آنان به نبرد بپردازى. به همين دليل به همراه

قسمت دوم

فرزندانت و اهل بيت و نيز پيروان و دوستانت، كوشش آغاز كردى و مقصود خود را با دليل و برهان آشكار كردى و با استفاده از علم و دانش و بردبارى و موعظه نيكو، مردم را به سوى خداوند دعوت كردى و به اقامه حدود الهى و اطاعت از خداوند امر و از پليدى و سركشى ها نهى كردى.

امّا آنان با ستم و تجاوز با تو مقابله كردند و تو بعد از حذر داشتن آنان و تكرار بيّنه و برهان بر آنان، با آن ها به جهاد برخاستى. ولى آن ها حرمت حريم تو و بيعت با تو را شكستند. و پروردگارت و نيز جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله را خشمگين كردند و آغازگر جنگ با تو بودند.

پس صحنه، صحنه ضربت شمشير و نيزه شد و تو مرگ را بر لشكر كفّار تحميل كردى و در گرد و غبار ميدان جنگ غرق شدى و با ذوالفقارى وارد شدى كه گويا علىّ مرتضى در ميدان

جنگ حاضر شده است.

وقتى كه ديدند تو اقوام و ياران ثابت قدمى دارى و بى قرارى و ترس در تو مشاهده نمى شود، حيله هاى آشوب برانگيز خود را در مورد تو اجرا كردند و با حيله و نيرنگ و بدى هايشان با تو به نبرد پرداختند و آن ملعون به لشكرش امر كرد كه از رسيدن آب به تو جلوگيرى شود و نيز مانع رسيدنت به آب شدند و با تو جنگيدند و با عجله از تو خواستند در بيابان كربلا فرود آيى.

و تيرها به سويَت پرتاب كردند و براى در آوردنِ ريشه ات، دست ها دراز كردند و پيمانى را كه با تو بسته بودند، رعايت نكردند و در هنگامه كشتن دوستان و يارانت و مصادره اموالت، هرگز فكر نكردند كه اين اقدامِ آن ها گناهى بزرگ است.

در حالى كه تو در ميان گرد و غبار جنگ بودى و آزار و اذيّت ها را تحمّل مى كردى، آن گونه كه حتّى فرشتگان آسمان از بردبارى ات تعجّب كردند، آن دشمنان از هر جهت تو را محاصره كردند و با زخم هاىِ زيادى كه بر تو وارد كردند، ناتوانَت ساختند و بينِ تو و خيمه هاىِ حرم فاصله انداختند و مانع رفت و آمدنت به خيمه هاىِ حرم شدند، آن گونه كه حتّى يك ياور هم برايت نماند، در حالى كه تو آمر به معروف و ناهى از منكر بودى.

بردبار بودى و مدام از زنان و فرزندانت دفاع مى كردى؛ تا آن كه تو را از اسب بر زمين انداختند. پس در حالى كه مجروح بودى، بر زمين قرار گرفتى، تا آن جا كه زير سُم اسبان قرار گرفتى، يا اين كه سركشان، شمشير بر بدن

تو زدند و عرقِ مرگ بر پيشانى تو نشست و از اين پهلو به آن پهلو مى شدى.

آن گاه كه نگاه مأيوسانه اى به خيمه هاى حرم و اهل بيت خويش كردى. آن گونه كه از شدّت دردها و جراحات مى رفت كه فرزندان و اهل بيت خود را فراموش كنى. در اين بين ذوالجناح به سرعت رَم كرد و به طرف خيمه هاى حرم رفت، در حالى كه شيهه هاى گريه آلود داشت.

وقتى كه زنان حرم اسب را ذليل و شرمسار ديدند و مشاهده كردند كه زين اسب بر اسبت آويزان است، مو پريشان و در حالى كه سيلى بر صورت هاى خود مى نواختند، نقاب از چهره گرفتند، از پشت پرده بيرون دويدند و شيون كنان و در حالى كه آثار ذلّت بعد از عزّت را مى ديدند، به سوى قتلگاهت شتابان دويدند.

در همان حال، شمر ملعون روى سينه ات نشسته بود. شمشيرش را بر گلويت مى كشيد، در حالى كه با دست ديگرش ريشِ مبارك تو را گرفته بود، كه با شمشير هندى خود، سر از بدنت جدا كند.

در همان حال بود كه حواسّ پنج گانه ات از كار افتاد و نفس هاىِ آخر را زدى و سرت روى نيزه قرار گرفت و اهل بيت تو، همانند بردگان به اسارت برده شدند و با زنجير آهنى به بند كشيده شدند و بر روى پالان چهارپايان «شتران» سوار شدند، به گونه اى كه شدّت گرماى تابستان صورت آنان را سوزانيد و آنان از صحراها و بيابان ها بُرده شدند.

و در حالى كه دست هاى بسته آنان به گردنشان آويزان شده بود، در بازار شهرها چرخانده مى شدند.

پس واى بر گنهكاران فاسد كه با كشتن تو، اسلام را به قتل رساندند

و نماز و روزه را تعطيل كردند و سنّت ها و احكام الهى را شكستند و پايه هاى ايمان را منهدم كردند و آيات قرآن را تحريف كردند و در طغيان گرى و دشمنى با اهل بيت عليهم السلام سرعت گرفتند و قساوت به خرج دادند.

از اين پس يك بار ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله موردِ ستم قرار گرفت و ولىّ دم شد و حقّ انتقام گرفتن برايش باقى ماند و قرآن كريم يك بار ديگر غريب واقع شد.

و وقتى كه تو به شكست كشانده شدى، حق يك بار ديگر مورد خيانت قرار گرفت و شكست خورد و با رفتن تو تكبير و تهليل [لا اله الّا اللَّه و حلال و حرام و قرآن و تفسير آن، همگى از بين رفت. و بعد از شهادت تو تغيير و تبديل و تحريفِ احكام و دشمنى با دين، تعطيل شدن احكام و هواپرستى و گمراهى و فساد و باطل گرايى، به صورت فرهنگ جامعه درآمد و ظاهر شد.

پس آن كس كه خبر شهادت تو را در مدينه در كنار قبر جدّت رسول خدا صلى الله عليه و آله اعلان مى كرد، با اشك هاى طولانى خبر مرگ تو را به پيامبر داد.

در حالى كه خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله مى گفت: اى رسول خدا! نوه و جوانت [حسين كشته شد و تعرّض به اهل بيت تو و افراد مورد حمايت تو را مباح شمردند و بعد از تو، فرزندان و نوه هاىِ تو به اسارت برده شدند و هر رفتار غير اصولى و غير انسانى را نسبت به عترت و اهل بيت تو انجام دادند.

آن جا بود كه

پيامبر خدا برآشفت و گريه از درون قلبِ آرام او برآمد و در عزاى تو فرشتگان و پيامبران الهى به او تسليت گفتند و در شهادت تو مادرت زهراعليها السلام سوگوار شد و لشكرهايى از فرشتگان مقرّب درگاه خداوند، براى تسليت گفتن به پدرت، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در رفت و آمد بودند و در عزاىِ تو در بالاترين طبقاتِ بهشت، محافل عزا برپا كردند و در عزاىِ تو زنانِ بهشتى بر صورت هاىِ خود سيلى زدند و همه آسمان ها و ساكنان آن و بهشت و نگهبانان آن و كوه هاى مرتفع و دامنه هاى آن و درياها و ماهى هاى آن و بهشت و افراد آن، و خانه كعبه و مقام ابراهيم و مشعر و آنان كه در احرام بودند و نيز آنان كه از احرام بيرون آمدند، همگى در عزاى تو گريه كردند.

پروردگارا! به حرمت اين مكان ارزشمند [كربلا] بر محمّد و خاندانش درود فرست و مرا در قيامت به همراه آنان و جزء گروه آنان محشور كن و با شفاعت آنان مرا وارد بهشت كن.

2امام زمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - فرمود: اگر خواستى امام حسين عليه السلام را در روز عاشورا زيارت كنى، در مقابل قبرش بايست و بگو:

سلام بر حضرت آدم، برگزيده خدا از بين مخلوقات.

سلام بر حضرت شيث، ولىّ خدا و برگزيده او.

سلام بر حضرت ادريس كه به اقامه برهان الهى در بين مردم پرداخت.

سلام بر حضرت نوح كه خداوند دعايش را در مورد ارسال عذاب بر قوم كافر مستجاب كرد.

سلام بر حضرت هود كه با يارى خداوند به پيش رفت.

سلام بر حضرت صالح كه به خاطر كرامت خداوند بر او، به

سوى پروردگار متوجّه شد.

سلام بر حضرت ابراهيم كه خداوند با دوست خود و خليل قرار دادنش، از او حمايت كرد.

سلام بر حضرت اسماعيل كه خداوند گوسفندى ارزشمند را از بهشتِ خود به عنوان فدايى او براى او فرستاد.

سلام بر حضرت اسحاق كه خداوند پيامبران را از نسل او قرار داد.

سلام بر حضرت يعقوب كه خدا به رحمت خودش بينايى او را به او بازگرداند.

سلام بر حضرت يوسف كه خداوند به عظمت و قدرت خود او را از درون چاه نجات داد.

سلام بر حضرت موسى كه خداوند به قدرت خودش دريا را برايش شكافت.

سلام بر حضرت هارون كه خداوند با برگزيدنش به پيامبرى، او را به خود اختصاص داد.

سلام بر حضرت شعيب كه خداوند او را بر قومش پيروز ساخت.

سلام بر حضرت داوود كه خداوند از خطاى او درگذشت و توبه او را پذيرفت.

سلام بر حضرت سليمان كه به وسيله عزّت و جلال خداوند، جنّيان و پريان در تسخير او قرار گرفتند.

سلام بر حضرت ايّوب كه خداوند از آن بيمارى شفايش عنايت فرمود.

سلام بر حضرت يونس كه خداوند ضمانت قومش را از نفرين يونس پذيرفت، و آن ها را نجات داد.

سلام بر حضرت عُزَيْر كه خداوند پس از آن كه او مرده بود، او را دوباره زنده كرد.

سلام بر حضرت زكريّا كه در مصيبت وارده [قتل يحيى صبر و بردبارى پيشه كرد.

سلام بر حضرت يحيى كه خداوند به خاطر دادن لياقت شهادت، او را به خود نزديك كرد.

سلام بر حضرت عيسى، روح خدا و كلمه پروردگار.

سلام بر حضرت محمّدصلى الله عليه و آله حبيب و دوست خدا و برگزيده او.(86)

1ترجمه زيارت ناحيه مقدّسه

فصل پنجم غروب عاشورا، طلوع ظهور

مسئله رجعت

«قال الحسين عليه السلام لأصحابه قبل أن

يقتل: إن رسول اللَّه قال لى: يا بنى إنك ستساق إلى العراق وهى أرض قد التقى بها النبيون و أوصياء النبيين و هى أرض تدعى عمورا وإنك تستشهد بها ويستشهد معك جماعة من أصحابك لا يجدون ألم مس الحديد وتلا: «قلنا يا نار كونى بردا وسلاما على إبراهيم» (الأنبياء: 69) يكون الحرب بردا وسلاما عليك وعليهم.

فابشروا فواللَّه لئن قتلونا فانا نرد على نبينا قال: ثم أمكث ما شاء اللَّه فأكون أول من ينشق الأرض عنه فأخرج خرجة يوافق ذلك خرجة أمير المؤمنين وقيام قائمنا ثم لينزلنّ علىّ وفد من السماء من عند اللَّه لم ينزلوا إلى الأرض قط ولينزلن إلى جبرئيل وميكائيل وإسرافيل وجنود من الملائكة.

ولينزلنّ محمّد و على و أنا و أخى و جميع من من اللَّه عليه فى حمولات من حمولات الرب خيل بلق من نور لم يركبها مخلوق ثم ليهزن محمّد لواءه وليدفعنه إلى قائمنا مع سيفه ثم إنا نمكث من بعد ذلك ما شاء اللَّه ثم إن اللَّه يخرج من مسجد الكوفة عينا من دهن وعينا من ماء و عينا من لبن.

ثم إن أمير المؤمنين عليه السلام يدفع إلى سيف رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ويبعثنى إلى المشرق والمغرب فلا آتى على عدو للَّه إلا أهرقت دمه ولا أدع صنما إلا أحرقته حتى أقع إلى الهند فأفتحها. وإن دانيال ويوشع يخرجان إلى أمير المؤمنين يقولان صدق اللَّه ورسوله ويبعث اللَّه معهما إلى البصرة سبعين رجلا فيقتلون مقاتليهم ويبعث بعثا إلى الروم فيفتح اللَّه لهم.

ثم لأقتلن كل دابة حرم اللَّه لحمها حتى لا يكون على وجه الأرض إلا الطيب وأعرض على اليهود والنصارى وسائر الملل: و لأخيّرنّهم بين الاسلام والسيف فمن أسلم

مننت عليه ومن كره الاسلام أهرق اللَّه دمه و لا يبقى رجل من شيعتنا إلا أنزل اللَّه إليه ملكا يمسح عن وجهه التراب ويعرفه أزواجه ومنزلته فى الجنة ولا يبقى على وجه الأرض أعمى ولا مقعد ولا مبتلى إلا كشف اللَّه عنه بلاءه بنا أهل البيت.

ولينزلنّ البركة من السماء إلى الأرض حتى أن الشجرة لتقصف بما يريد اللَّه فيها من الثمرة ولتأكلن ثمرة الشتاء فى الصيف وثمرة الصيف فى الشتاء وذلك قوله تعالى «ولو أن أهل الكتاب آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والأرض ولكن كذبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون» ثمّ إن اللَّه ليهب لشيعتنا كرامة لا يخفى عليهم شئ فى الأرض وما كان فيها حتى أن الرجل منهم يريد أن يعلم علم أهل بيته فيخبرهم بعلم ما يعملون. مختصر بصائرالدّرجات: مما رواه لى السيد على بن عبد الكريم بن عبد الحميد الحسنى بإسناده عن سهل مثله.

ايضاح: (لتقصف) أى تنكسر أغصانها لكثرة ما حملت من الثمار.(87)

سهل بن زياد از ابن محبوب نقل مى كند كه ابن فضيل گويد: سعد الجلاب از قول جابر گويد كه امام باقرعليه السلام فرمود: امام حسين عليه السلام پيش از شهادتش به اصحاب خود فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود: همانا تو به زودى به سوى عراق كشانده مى شوى و آن زمينى است كه پيغمبران و اوصياى آن ها در آن گرفتارى ها كشيده اند و آن زمينى است كه به آن «عمورا» گفته مى شود.

تو (اى حسين) و گروهى از اصحابت كه درد كشيده شدنِ آهن بر بدنِ خود را احساس نمى كنند، در آن شهيد مى شويد و اين آيه را تلاوت نمود: «قُلْنَا يا نَارُ كُونى بَرْداً وَسلاماً

عَلى إِبْراهِيمَ»(88) جنگ براى تو و اصحابت سرد و سالم مى شود. پس مژده باد بر شما!

به خدا قسم! اگر ما را بكشند، به حضور پيغمبرمان وارد مى شويم و در آن جا مى مانيم تا خدا بخواهد. پس من اوّلين كسى هستم كه زمين براى او شكافته شود. پس بيرون مى آيم هم زمان با خروج اميرالمؤمنين و قيامِ «قائم» ما.

سپس دسته اى از آسمان از نزد خدا براى من فرود مى آيند كه تا آن وقت ابداً فرود نيامده اند و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و لشكر فرشته ها براى من نازل مى شوند. حتماً محمّدصلى الله عليه و آله و على عليه السلام نازل مى شوند و من و برادرم و تمامى آنان كه خداوند به آن ها منّت گذاشته است، فرود مى آيند، بر مركب هايى از مراكب خدا، اسبانى سفيد پيشانى و نورانى كه هيچ مخلوقى تاكنون سوارِ آنها نشده است.

سپس محمّدصلى الله عليه و آله پرچم خود را به اهتزاز در مى آورد و همراهِ شمشيرِ خود به «قائم عليه السلام» ما تحويل مى دهد، بعد از آن مقدار كه خدا خواهد مى مانيم و خداوند از مسجد كوفه چشمه هايى از روغن و آب و شير بيرون مى آورد؛(89) سپس اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله را به من مى دهد و مرا به مشرق و مغرب مى فرستد. پس به سوى دشمن خدا نمى روم، مگر اين كه خونش را مى ريزم و بُتى رها نمى كنم، مگر آن را مى سوزانم تا به «هندوستان» مى رسم و آن را مى گشايم و دانيال و يوشع به سوى اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون مى آيند و مى گويند: راست گفت خدا و رسولش! خداوند همراه آن ها هفتاد نفر را به سوى بصره مى فرستد

و جنگجويان آن جا را مى كشند و واحدى از ارتش را به روم اعزام مى دارند و آن جا را فتح مى كنند.

سپس تمام حيوانات حرام گوشت را مى كشم، به گونه اى كه در روى زمين غير از (حلال گوشت و) پاك پيدا نشود.

به يهود و نصارا و ساير ملّت ها پيشنهاد مى كنم و آن ها را ميان پذيرفتن اسلام و شمشير مخيّر مى سازم، پس هر كس مسلمان شد، منّت گذارم به او و هر كس اسلام را نپذيرفت خونش را مى ريزم.

مردى از شيعيان ما باقى نمى ماند، مگر اين كه خداوند فرشته اى به سوى او مى فرستد و از روى او خاك را برطرف ساخته و همسران و جايگاه او را در بهشت به او معرّفى مى كنند و نمى ماند در روى زمين نابينايى و زمين گير و گرفتارى، مگر اين كه خداوند بلا را از او بر مى دارد به خاطر ما اهل بيت عليهم السلام.

از آسمان به زمين بركت نازل مى شود، به اراده خداوند متعال حتّى شاخه هاى درخت از كثرتِ ميوه مى شكند و ميوه هاى زمستان در تابستان و ميوه هاى تابستان در زمستان خورده شود و اين است (معناى) گفته خداوند «و اگر اهل شهرها و آبادى ها ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، بركات آسمان و زمين را براى آن ها مى گشوديم، ولى آن ها (حقّ را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم.»(90)

سپس خداوند به شيعيانِ ما كرامتى مى نمايد كه به آن ها چيزى در زمين و هر چه در آن است مخفى نماند، حتّى مردى از آن ها بخواهد جريان هاى درونى خانواده خود را بداند، به آن ها هركارى را كه مى كنند خبر مى دهد (از كرده هاى آنان مطّلع مى شوند).»

1

عن الصّادق عليه السلام سئل

عن الرجعة أحقّ هى؟ قال: نعم فقيل له: من أول من يخرج؟ قال: الحسين يخرج على أثر القائم عليهما السلام قلت: ومعه الناس كلهم؟ قال: لا، بل كما ذكر اللَّه تعالى في كتابه «يوم ينفخ في الصور فتأتون أفواجا» قوم بعد قوم؛(91)

از امام صادق عليه السلام سؤال كردند: آيا «رجعت» حقّ است؟!

فرمود: بلى. پرسيده شد: اوّلين كسى كه بيرون آيد كيست؟

فرمود: «حسين عليه السلام» پشت سرِ «قائم عليه السلام» خروج نمايد.

گفتم: همه مردمان با او خواهند بود؟

فرمود: نه، بلكه آن گونه كه خداى تعالى در كتابش فرموده است: «روزى كه در صور دميده شد، گروه گروه مى آييد» يعنى گروهى بعد از گروهى.

2

داوود بن راشد از حمران از ابى جعفرعليه السلام كه فرمود: «إنّ أوّل مَن يرجع لجاركم الحسين عليه السلام فيملك حتّى يقع حاجباه عينه من الكبر؛(92) همانا اوّل كسى كه بر مى گردد همسايه تان حسين عليه السلام است. پس مالك مى شود تا از زيادىِ سن، ابروانَش به روىِ چشمانش بريزد.»

3

معلّى بن خنيس گويد كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: «أوّل من يرجع إلى الدنيا الحسين بن على عليهما السلام فيملك حتّى يسقط حاجباه على عينيه من الكبر؛(93) همانا اوّل كسى كه به دنيا برمى گردد حسين عليه السلام است. پس آن قدر حكومت مى كند تا از زيادى سن ابروانش به روى چشمانش مى ريزد.»

4

يونس بن ظبيان گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ الّذى يلى حساب الناس قبل يوم القيامة الحسين بن على عليهما السلام فأمّا يوم القيامة فإنّما هو بعث إلى الجنّة وبعث إلى النار؛(94) آن كسى كه پيش از قيامت به حساب مردم مى رسد حسين بن على عليهما السلام است،(95) امّا روز قيامت برانگيخته شدن به سوى بهشت يا جهنّم است.»

5

مفضّل بن عمر گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود: «كأنّى بسرير من نور قد وضع وقد ضربت عليه قبة من ياقوتة حمراء مكللة بالجوهر وكأنّي بالحسين عليه السلام جالسا على ذلك السريروحوله تسعون ألف قبة خضراء وكأنّي بالمؤمنين يزورونه ويسلمون عليه. فيقول اللَّه عزّوجلّ لهم: أوليائى سلونى! فطالما أوذيتم وذللتم واضطهدتم فهذا يوم لاتسألونى حاجة من حوائج الدنيا والآخرة إلا قضيتها لكم فيكون أكلهم وشربهم من الجنة فهذه واللَّه الكرامة؛(96) [در زمان رجعت ]گويا تختى از نور گذاشته شده را مى بينم، در حالى كه بر روى آن قبّه اى از ياقوت سرخ و زينت داده شده از گوهر را زده اند و گويا حسين عليه السلام را مى بينم كه بر روى آن تخت نشسته و در اطراف آن نود هزار قبّه سبز است كه مؤمنان او را زيارت كرده و بر او سلام مى كنند.

پس خداى - عزّوجلّ - به آن ها مى فرمايد: دوستان من! (هرچه دلتان مى خواهد) از من بخواهيد؛ چون زمان طولانى در راه من اذيّت شديد و ذليل گرديديد و سختى كشيديد. امروز روزى است كه از نيازهاى دنيا و آخرت هرچه بخواهيد براى شما برآورده مى كنم.

پس خوردن و آشاميدن آن ها از بهشت (تأمين) مى شود. اين است به خدا سوگند كرامت (خداوندى).»

6

محمّد بن جعفر الرزاز عن ابن أبى الخطاب وأحمد بن الحسن ابن على بن فضال عن مروان بن مسلم عن بريد العجلى قال: قلت لأبى عبد اللَّه عليه السلام: يا بن رسول اللَّه صلى الله عليه و آله أخبرنى عن إسمعيل الذى ذكره اللَّه فى كتابه حيث يقول: «واذكر فى الكتاب إسماعيل إنه كان صادق الوعد وكان رسولا نبياً»(97) أكان إسماعيل بن إبراهيم عليهما السلام فان الناس يزعمون

أنه إسماعيل بن إبراهيم؟ فقال عليه السلام:إن إسماعيل مات قبل إبراهيم وإن إبراهيم كان حجة للَّه قائما صاحب شريعة فإلى من ارسل إسماعيل إذا. قلت: فمن كان جعلت فداك؟ قال: ذاك إسماعيل بن حزقيل النبى عليه السلام بعثه اللَّه إلى قومه فكذبوه وقتلوه وسلخوا فروة وجهه فغضب اللَّه له عليهم فوجه إليه سطاطائيل ملك العذاب فقال له: يا إسماعيل أنا سطاطائيل ملك العذاب وجهنى رب العزة إليك لاعذب قومك بأنواع العذاب كما شئت فقال له إسماعيل: لا حاجة لى فى ذلك يا سطاطائيل. فأوحى اللَّه إليه: فما حاجتك يا إسماعيل؟ فقال إسماعيل: يا رب إنك أخذت الميثاق لنفسك بالربوبية ولمحمد بالنبوة ولأوصيائه بالولاية وأخبرت خلقك بما تفعل امته بالحسين بن على عليهما السلام من بعد نبيها وإنك وعدت الحسين أن تكره إلى الدنيا حتى ينتقم بنفسه ممن فعل ذلك به فحاجتى إليك يا رب أن تكرنى إلى الدنيا حتى أنتقم ممن فعل ذلك بى ما فعل كما تكر الحسين. فوعداللَّه إسماعيل بن حزقيل ذلك فهو يكر مع الحسين بن على عليهما السلام.(98)

بريد عجلى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: يابن رسول اللَّه به من خبر ده از اسماعيلى كه خداوند در قرآن از او به «واذكر في الكتاب إسماعيل إنّه كان صادق الوعد وكان رسولاً نبيّاً»(99) ياد كرده است، آيا اسماعيل پسر ابراهيم است، مردم گمان مى كنند او اسماعيل فرزند ابراهيم است؟

فرمود: اسماعيل پيش از ابراهيم وفات كرد، در حالى كه ابراهيم حجّت خدا و صاحب شريعت بود. پس اسماعيل به كه فرستاده شده بود!

گفتم: فدايت شوم، پس آن اسماعيل چه كسى بود؟!

فرمود: او اسماعيل بن حزقيل پيغمبرعليه السلام بود خداوند او را به سوى قومش مبعوث كرد، پس او را

تكذيب كرده و او را كشتند و پوست صورتش را كندند. خداوند بر آن ها غضب كرد و به سوى او «سطاطائيل» ملك عذاب را فرستاد و به او گفت: اى اسماعيل! من سطاطائيل فرشته عذابم! خداوند صاحب عزّت، مرا به سوى تو فرستاده تا قوم تو را آن گونه كه دلت خواست عذاب نمايم با انواع عذاب!

پس اسماعيل گفت: اى سطاطائيل! من در اين مورد حاجتى ندارم.

بنابراين خداوند به او (اسماعيل بن حزقيل پيغمبرعليه السلام) وحى كرد: اى اسماعيل! حاجتت چيست؟

اسماعيل گفت: پروردگارا! تو پيمان گرفتى براى خودت به ربوبيّت و به محمّد به نبوّت و به اوصياى او به ولايت و خبردادى به خلق خود از كارها (ظلم هاى) امّت او به حسين بن على عليهما السلام بعد از پيغمبرش صلى الله عليه و آله و تو وعده دادى حسين عليه السلام را به دنيا برگردانى تا انتقام خود را از كسانى كه آن كارها(ستم ها) را بر او روا داشتند بگيرد؛ پس حاجت من به تو اين است، اى پروردگار! مرا هم به دنيا برگردانى تا من نيز از ستمكارانم انتقام بگيرم، آن گونه كه حسين عليه السلام را برمى گردانى! پس خداوند اين را به اسماعيل بن حزقيل وعده داد تا با حسين عليه السلام برگردد (انتقام خود را از ظالمانش بگيرد).

7

قال حريز: جعلت فداك ما أقل بقاءكم أهل البيت وأقرب آجالكم بعضها من بعض مع حاجة هذا الخلق إليكم؟ فقال: إن لكل واحد منا صحيفة فيها ما يحتاج إليه أن يعمل به فى مدته فإذا انقضى ما فيها مما امر به عرف أن أجله قد حضر وأتاه النبى ينعى إليه نفسه وأخبره بما له عند اللَّه.

وإن الحسين صلوات اللَّه عليه قرأ صحيفته التى اعطيها وفسر له ما يأتى وما يبقى وبقى منها أشياء لم تنقض فخرج إلى القتال وكانت تلك الامور التى بقيت أن الملائكة سألت اللَّه فى نصرته فأذن لهم فمكثت تستعد للقتال وتتأهب لذلك حتى قتل فنزلت وقد انقطعت مدته وقتل صلوات اللَّه عليه. فقالت الملائكة: يا رب أذنت لنا فى الانحداروأذنت لنا فى نصرته فانحدرنا وقد قبضته؟ فأوحى اللَّه تبارك وتعالى إليهم أن الزموا قبته حتى ترونه قد خرج فانصروه وابكوا عليه وعلى ما فاتكم من نصرته وإنكم خصصتم بنصرته والبكاء عليه فبكت الملائكة تقربا وجزعا على ما فاتهم من نصرته فإذا خرج صلوات اللَّه عليه يكونون أنصاره.(100)

حريز گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! چقدر كم است ماندن شما [كوتاه است عمر شما ]اهل بيت و اجل هايتان يكى از ديگرى نزديك است با اين كه مردم به وجود شما نياز دارند؟!

حضرت فرمود: براى هر يك از ما دستورالعملى است كه در آن تا پايان عمرش به هرچه احتياج دارد (نوشته شده) است، پس زمانى مأموريتش منقضى شد، مى داند كه اجلش فرا رسيده است و پيغمبرصلى الله عليه و آله حضور يافته، مرگ او را ابلاغ مى نمايد و به او مى گويد: كه در پيش خدا چه دارد.

حسين عليه السلام نيز صحيفه اى كه به او داده بودند، قرائت كرد و آن چه مى آيد و مى ماند چيزهايى كه هنوز به عمل نيامده را تفسير كرد و به جنگيدن بيرون رفت.

از كارهايى كه ماند (جريان) فرشته ها بود كه از خدا خواستند به او كمك كنند و خدا هم اجازه داد و آن ها نيز به جنگيدن آماده مى شدند تا اين كه او

كشته شد. هنگامى آمدند كه حسين عليه السلام شهيد شده و مدّت (امامتش) به سر آمده بود.

فرشته ها گفتند: خدايا! فرود آمدن و كمك نمودن را به ما اجازه دادى، حال كه نازل شديم، قبض روحش كرده اى؟!

پس خداوند به آن ها وحى كرد: ملازم بارگاه او باشيد تا ببينيد كه او (در رجعت) خروج كرده است و به او كمك كنيد و به او و آن چه از شما فوت شده است بگرييد؛ (چون) شما به نصرت و گريستن به او اختصاص يافتيد!

پس ملائكه براى تقرّب و اظهار همدردى و آن چه را كه از دست داده بودند، ناليدند تا هنگامى كه خروج كرد از ياوران او باشند.»

8

رفاعه بن موسى گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود: «إن أول من يكرّ إلى الدنيا الحسين بن على عليهما السلام وأصحابه ويزيد بن معاوية وأصحابه فيقتلهم حذو القذة بالقذة ثم قال أبوعبداللَّه عليه السلام «ثم رددنا لكم الكرة عليهم و أمددناكم بأموال و بنين و جعلناكم أكثر نفيرا»؛(101) اوّلين كسى كه به دنيا برمى گردد حسين بن على عليهما السلام و اصحابش و يزيد بن معاويه و يارانش هستند؛ پس آن ها را نفر به نفر به قتل مى رساند. سپس امام صادق عليه السلام آيه «ثمّ رددنا لكم الكرّة...» را تلاوت كرد.»

9

امام سجّادعليه السلام در تأويلِ آيه «إنّ الّذى فرض عليك القران لرادّك إلى معاد»(102) فرمود: پيامبر و اميرالمؤمنين و ائمّه عليهم السلام دوباره باز مى گردند.(103)

هم چنين فرمود: نخستين كسى كه در رجعت برمى گردد، حسين بن على عليهما السلام است و چهل سال زندگى مى كند، به گونه اى كه ابروانَش بر روىِ دو چشمش مى ريزد.(104)

10

«أبا عبد اللَّه عليه السلام يقول: أول من تنشق الأرض عنه ويرجع إلى الدنيا الحسين بن على عليه السلام وإن الرجعة ليست بعامة وهى خاصة لا يرجع إلا من محض الايمان محضا أو محض الشرك محضاً.(105)

حضرت صادق عليه السلام فرمود: اوّلين كسى كه زمين برايش شكافته مى شود و به دنيا باز مى گردد «حسين بن على عليهما السلام» است و رجعت همگانى نيست، بلكه خاصّ است. رجوع نمى كند، مگر كسى كه مؤمن محض يا مشرك محض باشد.»

11

جابر بن يزيد جعفى از امام باقرعليه السلام روايت مى كند كه شنيدم آن حضرت فرمود: «واللَّه ليملكنّ منّا أهل البيت رجل بعد موته (أي بعد القائم) ثلاثمأة سنة ويزداد تسعاً قلت: متى يكون ذلك؟ قال بعد القائم قلت وكم يقوم القائم في عالمه؟! قال تسع عشر سنة ثمّ يخرج المنتصر فيطلب بدم الحسين عليه السلام ودماء اصحابه فيقتل ويسبى حتّى يخرج السفاح (و هو أمير المؤمنين عليه السلام)؛(106) به خدا قسم! به يقين مردى از ما اهل بيت، بعد از مرگ او (يعنى قائم عليه السلام) 300 سال به اضافه 9 سال مالك مى شود (حكومت مى نمايد).

گفتم: اين چه وقت خواهد شد؟

فرمود: بعد از «قائم عليه السلام».

گفتم: «قائم عليه السلام» خود در عالم چه قدر مى ماند؟

فرمود: 19 سال. سپس «منتصر» خروج مى كند، براى خونخواهى حسين عليه السلام و يارانش؛ مى كُشد و اسير مى كند تا «سفّاح» خروج نمايد (او هم اميرالمؤمنين عليه السلام است).»

12

«ثمّ رددنا لكم الكرّة عليهم»(107) خروج الحسين عليه السلام في سبعين من أصحابه عليهم البيض المذهبة لكلّ بيضة وجهان المؤدّون إلى الناس أنّ هذالحسين قد خرج حتّى لا يشك المؤمنون (فيه) وأنّه ليس بدجّال و«شيطان»(108)و الحجّة القائم عليه السلام بين أظهركم فإذا ستقرّت المعرفة في قلوب المؤمنين أنّه الحسين عليه السلام جاء الحجّة الموت فيكون الّذى يلى يغسّله ويكفّنه ويحنّطه ويلحده في حفرته الحسين (بن على)عليهما السلام و لا يلى الوصىّ إلّاالوصىّ؛(109) تأويل آيه مباركه به خروج حسين عليه السلام با 70 تن از اصحابش كه بر سر آن ها كلاه خود طلايى است... و به مردم اعلام مى كنند كه اين حسين عليه السلام است كه خروج كرده است تا مؤمنان به او شك نكنند... در حالى كه حجّت در ميان شماست.

پس از استقرار يافتنِ شناسايى در دل هاى مؤمنان كه او خود حسين عليه السلام است، مرگ حجّت فرا مى رسد. پس آن كه عهده دار غسل و كفن و حنوط و دفنش مى شود، حسين بن على عليهما السلام خواهد بود (زيرا) وصى را وصى غسل دهد و كفن و دفن مى كند.»

13

و عنه (امام صادق)عليه السلام: و يقبل الحسين عليه السلام فى أصحابه الذين قتلوا معه ومعه سبعون نبيا كما بعثوا مع موسى بن عمران فيدفع إليه القائم عليه السلام الخاتم فيكون الحسين عليه السلام هو الذى يلى غسله وكفنه وحنوطه ويواريه فى حفرته.(110)

امام صادق عليه السلام فرمود: حسين بن على عليهما السلام مى آيد و «قائم عليه السلام» خاتم را [شايد خاتم سليمان كه جزء مواريث انبيا است به وى تسليم مى كند و امام حسين عليه السلام نيز عهده دار غسل و كفن و دفن و حنوط وى مى باشد و آن حضرت را درون قبر مى گذارد.

14

«فإذا استقرّ عند المؤمن أنّه الحسين عليه السلام لايشكّون فيه وبلغ عن الحسين الحجّة القائم عليهما السلام بين أظهر الناس وصدّقه المؤمنون بذلك جاءالحجّة الموت فيكون الّذى يلى غسله وكفنه وحنطه وايلاجه في حفرته الحسين ولا يلى الوصى إلّا الوصىّ (و زاد ابراهيم في حديثه)ثمّ يملكهم الحسين عليه السلام حتى يقع حاجباه على عينيه؛(111) پس زمانى كه نزد مؤمن به يقين رسيد كه او (يعنى آن شخص حضور يافته) حسين عليه السلام است، در آن شك نمى كنند و هرگاه از (جانب) حسين عليه السلام رسيد كه او حجّت «قائم عليه السلام» است، در ميان مردم و مؤمنان نيز اين را تصديق كردند، مرگ حجّت (بن الحسن) فرا رسد. پس حسين عليه السلام متولّى غسل و كفن و حنوط و گذارنده در قبر خواهد شد؛ چون به كارهاى وصىّ اقدام نمى كند، مگر وصىّ.

(ابراهيم يكى از راويان در حديث خود اضافه كرده است) سپس حسين عليه السلام زمام امور را (بعد از او) در دست گيرد و حكومت نمايد تا (در اثر پيرى) ابروهايش روى چشمانش بريزد.»

15

امام حسين عليه السلام در تشريح رجعت خود بعد از «قائم عليه السلام» به اصحاب خود در شب عاشورا فرمود: «ولايبقى على وجه الأرض أعمى ولا مقعد ولا مبتلى إلّا كشف اللَّه عنه بلائه بنا أهل البيت...؛(112) و باقى نمى ماند در روى زمين نابينايى و زمين گيرى و گرفتارى، مگر اين كه خداوند بلا را به خاطر ما اهل بيت عليهم السلام از او برمى دارد...»

16

امام حسين عليه السلام فرمود: «ثمّ إنّ اللَّه ليهب لشيعتنا كرامة لايخفى عليهم شي ء في الأرض وما كان فيها حتى إنّ الرجل منهم يريد أن يعلم علم أهل بيته فيخبرهم بعلم ما يعملون؛(113) سپس خداوند به شيعيان ما كرامتى مى نمايد كه به آن ها چيزى در زمين و هر چه در آن است مخفى نمى ماند، حتى مردى از آن ها اگر بخواهد از جريان هاى درونى خانواده خود خبردار شود، آن ها هركارى را كه مى كنند، باخبر مى شود. (از كرده هاى آنان مطّلع مى شوند).»

17

قال الحسين عليه السلام فى ليلة العاشوراء لأصحابه فى خطبته....و قد قال جدّى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم: ولدى الحسين يقتل بطفّ كربلاء غريباً وحيداً عطاشاً و فريداً ،فمن نصره فقد نصرنى و نصر ولده الحجّة و لو نصرنا بلسانه فهو فى حزبنا يوم القيامة.(114)

امام حسين عليه السلام شب عاشورا در ضمن خطبه اى كه خواند فرمود: جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: فرزندم حسين در طفّ كربلا غريب و وحيد و عطشان و تنها كشته مى شود، پس هركس او را يارى نمايد، مرا و فرزندش حجّت را يارى كرده است، و اگر با زبان نيز به ما كمك نمايد، روز قيامت در حزب ما [حزب اللَّه خواهد بود.

18

در حديث مفصّلى از مفضّل روايت شده است كه به امام صادق عليه السلام گفت: اى آقا و مولاى من، پس 72 تن مردان كه با حسين بن على عليهما السلام شهيد شدند با 313 تن خواهند بود؟! فرمود: «أبوعبداللَّه حسين بن على عليهما السلام ظاهر مى شود با 12 هزار نفر مؤمن از شيعيان على عليه السلام كه بر سرش عمامه سياه خواهد داشت».(115)

19

امام صادق عليه السلام فرمود: «ثمّ يظهر الحسين عليه السلام في اثنى عشر ألف صدّيق واثنين وسبعين رجلاً أصحابه يوم كربلاء، فيا لك عندها من كرّة زهرآء بيضآء؛(116) سپس حسين عليه السلام ظاهر مى شود با دوازده هزار صدّيق و هفتاد و دو تن اصحاب او در كربلا، اى خوش به حال برانگيخته شدگان سفيد درخشنده با چهره هاىِ نورانى.»

20

امام حسين عليه السلام ضمنِ حديثِ طولانى فرمود: «ولينزلنّ محمّد وعليّ وأنا وأخي وجميع من منّ اللَّه عليه، في حمولات من حمولات الربّ خيل بلق من نور لم يركبها مخلوق، ثمّ ليهزّنّ محمد لوآءه وليدفعنّه إلى قآئمنا مع سيفه، ثم إنّا نمكث من بعد ذلك ما شآء اللَّه»؛(117)

و حتماً محمّد و على عليهما السلام نازل شوند و من و برادرم و تمامى آنان كه خداوند به آن ها منّت گذاشته است، فرود آيند، در مركب هايى از مراكب خدا، اسبانى ابلق از نور كه مخلوقى به آن ها سوار نشده است.

سپس محمّدصلى الله عليه و آله پرچم خود را به اهتزاز درآورد و آن پرچم را با شمشيرش به «قائم»عليه السلام ما تحويل دهد، سپس بعد از آن، مقدارى كه خدا خواهد مى مانيم.»

21

ابى بصير گويد كه امام صادق عليه السلام فرمود: «يقوم القآئم يوم عاشوراء؛(118) قائم روز عاشورا قيام مى كند.»

22

وُهيب بن حفص از ابى بصير نقل كرده است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «إنّ القآئم عليه السلام ينادى باسمه ليلة ثلاث وعشرين ويقوم يوم عاشوراء، يوم قُتِلَ فيه الحسين بن على عليهما السلام؛(119) همانا به نام قائم عليه السلام در شب 23 (رمضان) ندا شود و روز عاشورا، روزى كه حسين بن على عليهما السلام شهيد شد، قيام مى كند.»

23

محمّد بن مسلم گويد كه امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمود: «فعند ذلك ينادى باسم القآئم عليه السلام في ليلة ثلاث وعشرين من شهر رمضان ويقوم يوم عاشوراء؛(120) در هنگامِ ظهور، در شب بيست سوّم از ماه رمضان، به نام «قائم» ندا مى شود و روز عاشورا قيام مى نمايد.»(121)

24

ابن اعثم كوفى در كتابِ الفتوح از اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: «ويحاً للطالقان! فإنّ للَّه عزّوجلّ به كنوزاً ليست من ذهب ولا من فضّة، ولكن بها رجال مؤمنون عرفوا اللَّه حقّ معرفته وهم أيضاً أنصار المهديّ في آخر الزمان؛(122) اى خوشا به حال طالقان! همانا براى خدا در آن گنج هايى هست، نه از طلا و نه از نقره مى باشد ولكن مردان با ايمانى هستند كه در آن جا خدا را با معرفتِ كامل مى شناسند و نيز آن ها در آخر الزّمان از ياران مهدى عليه السلام مى باشند.»

فضيل بن يسار گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: «له كنز بالطالقان ما هو بذهب ولا فضّة، وراية لم تنشر منذ طويت، ورجال كأن قلوبهم زبر الحديد لا يشوبها شكّ في ذات اللَّه أشدّ من الحجر، لو حملوا على الجبال لأزالوها، لا يقصدون براياتهم بلدة إلّا خربوها، كأنّ على خيولهم العقبان يتمسّحون بسرج الإمام عليه السلام يطلبون بذلك البركة، ويحفّون به يقونه بأنفسهم في الحروب، ويكفونه ما يريد فيهم. رجال لا ينامون الليل، لهم دوي في صلاتهم كدوي النحل، يبيتون قياماً على أطرافهم، ويصبحون على خيولهم، رهبان بالليل ليوث بالنهار، هم أطوع له من الأمة لسيّدها، كالمصابيح كأنّ قلوبهم القناديل، وهم من خشية اللَّه مشفقون يدعون بالشهادة، ويتمنّون أن يقتلوا في سبيل اللَّه شعارهم: يا لثارات الحسين! إذا ساروا يسير

الرعب أمامهم مسيرة شهر يمشون إلى المولى إرسالاً، بهم ينصر اللَّه إمام الحقّ.(123)

امام صادق عليه السلام فرمودند: براى او گنجى است در طالقان، كه از طلا و نقره نيست و پرچمى است كه از روزى كه پيچيده شده، گشوده نشده است و مردانى كه گويى دل هاى آن ها قطعات آهن است، در ذات خدا شكى به دل هاىِ آنان راه پيدا نمى كند، سخت تر از سنگ مى باشند. اگر به كوه ها حمله برند، از جا مى كنند. با پرچم هايشان به شهرى نمى تازند مگر اين كه آن را ويران سازند، مانند اين است كه بر اسبان، عقاب هاى مرگ سوارند، زين اسب امام را دست مى مالند و با اين كار طلب بركت مى نمايند. اطراف او را مى گيرند و با جان خود او را در جنگ ها از گزند نگه مى دارند و هر چه بخواهد كفايت مى كنند. شب ها نمى خوابند، در نمازشان براى آن ها زمزمه اى است مانند زمزمه زنبور عسل، شب زنده دارانند و بامدادان سوار بر اسبان خود (آماده كارزار)؛ راهبان شب و شيران روز هستند. آنان در اطاعت مولايشان فرمانبردارتر از كنيزان نسبت به مولاى خود هستند، مانند چراغ هاى روشنايى بخش و دل هايشان مانند قنديل هاى پرتو افكن مى باشد. آن ها از ترس خدا هراسانند و خواستار شهادت هستند. آرزويشان كشته شدن در راه خداست. شعارشان «يالثارات الحسين» است. هرگاه راه روند، رعب و ترس يك ماه جلوتر از آن ها حركت مى كند. به سوى مولا با متانت مى روند. خداوند به وسيله آن ها امام حق را يارى مى نمايد.»

25

در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است:

... وَ سَيِّدُنَا الْقَائِمُ عليه السلام مُسْنِدٌ ظَهْرَهُ إِلَى الْكَعْبَةِ وَ يَقُولُ يَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى

آدَمَ وَ شَيْثٍ عليهما السلام فَهَا أَنَا ذَا آدَمُ وَ شَيْثٌ عليهما السلام أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى نُوحٍ وَ وَلَدِهِ سَامٍ فَهَا أَنَا ذَا نُوحٌ وَ سَامٌ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ فَهَا أَنَا ذَا إِبْرَاهِيمُ وَ إِسْمَاعِيلُ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُوسَى وَ يُوشَعَ فَهَا أَنَا ذَا مُوسَى وَ يُوشَعُ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى عِيسَى وَ شَمْعُونَ فَهَا أَنَا ذَا عِيسَى وَ شَمْعُونُ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى مُحَمَّدٍ وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا فَهَا أَنَا ذَا مُحَمَّدٌصلى الله عليه و آله وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحسين عليه السلام فَهَا أَنَا ذَا الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ أَلَا وَ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ فَهَا أَنَا ذَا الْأَئِمَّةُعليهم السلام أَجِيبُوا إِلَى مَسْأَلَتِي فَإِنِّي أُنَبِّئُكُمْ بِمَا نُبِّئْتُمْ بِهِ وَ مَا لَمْ تُنَبَّئُوا بِهِ وَ مَنْ كَانَ يَقْرَأُ الْكُتُبَ وَ الصُّحُفَ فَلْيَسْمَعْ مِنِّي ثُمَّ يَبْتَدِئُ بِالصُّحُفِ الَّتِي أَنْزَلَهَا اللَّهُ عَلَى آدَمَ وَ شَيْثٍ عليهما السلام وَ يَقُولُ أُمَّةُ آدَمَ وَ شَيْثٍ هِبَةِ اللَّهِ هَذِهِ وَ اللَّهِ هِيَ الصُّحُفُ حَقّاً وَ لَقَدْ أَرَانَا مَا لَمْ نَكُنْ نَعْلَمُهُ فِيهَا وَ مَا كَانَ خَفِيَ عَلَيْنَا وَ مَا كَانَ أُسْقِطَ مِنْهَا وَ بُدِّلَ وَ حُرِّفَ ثُمَّ يَقْرَأُ صُحُفَ نُوحٍ وَ صُحُفَ إِبْرَاهِيمَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ الزَّبُورَ فَيَقُولُ أَهْلُ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الزَّبُورِ هَذِهِ وَ اللَّهِ صُحُفُ نُوحٍ وَ إِبْرَاهِيمَ عليهما السلام حَقّاً وَ مَا أُسْقِطَ مِنْهَا وَ بُدِّلَ وَ حُرِّفَ مِنْهَا هَذِهِ وَ اللَّهِ التَّوْرَاةُ الْجَامِعَةُ وَ الزَّبُورُ التَّامُّ وَ الْإِنْجِيلُ الْكَامِلُ وَ إِنَّهَا

أَضْعَافُ مَا قَرَأْنَا مِنْهَا ثُمَّ يَتْلُو الْقُرْآنَ فَيَقُولُ الْمُسْلِمُونَ هَذَا وَ اللَّهِ الْقُرْآنُ حَقّاً الَّذِي أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍصلى الله عليه و آله وَ مَا أُسْقِطَ مِنْهُ وَ حُرِّفَ وَ بُدِّلَ.(124)

مولاىِ ما، قائم آل محمّدصلى الله عليه و آله پشت به ديوار كعبه مى دهد و مى گويد: اى مردم آگاه باشيد! هر كس مى خواهد در چهره حضرت آدم و شيث عليهما السلام نگاه كند، اين منم همان آدم و شيث. آگاه باشيد! هر كس كه بخواهد در چهره حضرت نوح و فرزندش سام بنگرد، اين منم همان نوح و سام.

آگاه باشيد! هر كس بخواهد در چهره ابراهيم و اسماعيل عليه السلام بنگرد، اين منَم همان ابراهيم و اسماعيل. آگاه باشيد! هر كس بخواهد در چهره حضرت موسى و يوشع عليهما السلام بنگرد، اين منَم همان موسى و يوشع.

آگاه باشيد! هر كس كه بخواهد در چهره حضرت محمّدصلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام بنگرد، پس اين من هستم همان محمّد - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - و اميرالمؤمنين على عليه السلام.

آگاه باشيد! هر كس بخواهد در چهره امام حسن و امام حسين عليهما السلام بنگرد، پس اين منم همان امام حسن و امام حسين عليهما السلام. آگاه باشيد! هر كس بخواهد در چهره امامان معصوم از نسلِ امام حسين عليهم السلام بنگرد، پس اين منم همان چهره امامان معصوم عليهم السلام.

پس به درخواستِ من پاسخ مثبت دهيد، زيرا من در موردِ چيزهايى كه تاكنون شنيديد و آن چيزهايى كه تاكنون نشنيديد، اخبارى دارم. و هر كس كه اهلِ خواندن كتاب ها و صحيفه هاىِ آسمانى است، پس بايد به حرفِ من گوش فرا دهد.

پس

از آن حضرتِ مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - ابتدا شروع به خواندنِ آن كتاب آسمانى كه بر حضرت آدم و شيث نازل شده است مى كند و امّت حضرت آدم و شيث عليهما السلام مى گويند: اين صحيفه آسمانى به خدا قسم! همان كتاب هاىِ آسمانى است كه بر آدم و شيث نازل گرديد. البتّه خدا از طريقِ آن كتاب در موردِ بسيارى از چيزها كه ما نمى دانستيم و بسيارى ديگر از علوم كه بر ما پوشيده بود، به ما آگاهى داد.

اين را كه مى خوانيد، اصل آن كتاب هاست و هيچ كلمه اى از آن كم نشد و از دست نرفت و نيز جابه جايى در مطالب آن و تحريف در آن راه نيافت.

سپس شروع مى كند به قرائتِ كتاب هاىِ نوح و ابراهيم و نيز تورات و انجيل و زبور به گونه اى كه اهل تورات و انجيل و زبور مى گويند:

به خدا قسم به راستى اين اصل كتاب هاى حضرت نوح و حضرت ابراهيم است و هيچ كلمه اى از آن حذف نشده و نيز تبديل و تحريف در آن انجام نگرفته است.

به خدا قسم! اين را كه در اختيار دارد، همان تورات جامع است كه توسّط حضرت موسى جمع آورى گرديد و اين هايى كه در دست دارد، همان زبور كامل ابراهيم و همه انجيل حضرت عيسى است و اين مطالبى را كه قرائت كرد، در هر موضوعى چندين برابر آن مطالبى است كه ما قرائت مى كرديم و در اختيار داريم.

سپس شروع به خواندن قرآن مى كند، كه در اين جا مسلمانانى كه آگاهى به قرآن دارند مى گويند:

به خدا قسم كه اين عينِ قرآن است كه مى خواند، همان قرآنى كه خداوند بر حضرت محمّدصلى

الله عليه و آله نازل كرده است و يك حرف از آن كم و يا جابه جا نكرده است و هيچ تحريفى در آن ايجاد نشده است.(125)

26

در كامل الزياراة(126) و غيبت نعمانى(127) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در ضمنِ حالاتِ حضرت قائم عليه السلام فرمود: «بر او سيزده هزار و سى صد و سيزده ملك نازل مى شود.»

ابوبصير مى گويد: «گفتم اين همه ملائكه!؟»

حضرت فرمود: «آرى! اين ها همان ملائكه هايى هستند كه با حضرت نوح عليه السلام در كشتى بودند؛ با ابراهيم عليه السلام همراه بودند آن زمانى كه او را در آتش انداختند و با موسى عليه السلام بودند زمانى كه دريا را براىِ بنى اسرائيل شكافت و با عيسى عليه السلام بودند زمانى كه خداوند او را به آسمان بالا برد.

و چهار هزار ملائكه مسوّمين، يعنى نشان كرده شده به عمّامه هاى زرد كه با پيغمبرصلى الله عليه و آله و سلم بودند و هزار ملائكه مردفين، يعنى از پىِ يكديگر درآمده و سيصد و سيزده ملك كه در بدر بودند و چهار هزار ملك كه نازل شدند و مى خواستند كه حسين بن على عليهما السلام را يارى كنند و حضرت، ايشان را در مقاتله اذن نداد و آنها در نزدِ قبرِ آن حضرت ژوليده غبارآلود، هستند و بر او تا روزِ قيامت گريه مى كنند. رئيسِ ايشان مَلَكى است كه او را منصور مى گويند.

پس، زايرى آن حضرت را زيارت نمى كند مگر آن كه او را استقبال مى كنند و وداع كننده اى او را وداع نمى كند مگر آن كه او را بدرقه مى كنند و از زائرانِ ايشان احدى مريض نمى شود، مگر آن كه او را عيادت مى كنند و از ايشان كسى نمى ميرد

مگر آن كه نماز بر جنازه او مى خوانند و استغفار مى كنند بر او بعد از مردنش و همه اين ها در زمين اند و انتظار مى كشند برخاستن قائم عليه السلام را تا وقت خروجش.»

27

ابان بن تغلب گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام فرمود: «كأنّي أنظر [إلى القآئم على ظهر نجف [فإذا استوى على ظهر النجف ركب فرساً أدهم أبلق بين عينيه شمراخ، ثمّ ينتفض به فرسه، فلا يبقى أهل بلدة إلّا وهم يظنّون أنّه معهم في بلادهم، فإذا نشر راية رسول اللَّه صلى الله عليه و آله انحطّ عليه ثلاثة عشر ألف ملك وثلاثة عشر ملكاً كلّهم ينتظرون القآئم عليه السلام وهم الذين كانوا مع نوح عليه السلام في السفينة، والذين كانوا مع إبراهيم الخليل عليه السلام حيث ألقى في النار، وكانوا مع عيسى عليه السلام حين رفع، وأربعة آلاف مسوّمين ومردفين وثلاثمائة وثلاثة عشر ملكاً يوم بدر، وأربعة آلاف ملك الذين هبطوا يريدون القتال مع الحسين بن عليّ عليهما السلام فلم يؤذن لهم، فصعدوا في الاستيذان وهبطوا، وقد قتل الحسين عليه السلام فهم شعث غبر يبكون عند قبر الحسين إلى يوم القيامة، وما بين قبر الحسين إلى السمآء مختلف الملآئكة؛(128) گويا «قائم»عليه السلام را در پشتِ نجف (كوفه) مى بينم. پس زمانى كه در پشت نجف مستقر شد، بر اسبى سياه و سفيد كه در ميان دو چشمش سفيدى روشنى است سوار مى شود، اسب را حركت مى دهد، شهرى نمى ماند، مگر خيال مى كنند كه آن حضرت با آن هاست. وقتى كه پرچم رسول خداعليه السلام را گشود، سيزده هزار و سى و سيزده فرشته فرود مى آيند، همگى منتظران قائم عليه السلام هستند. آنان همان فرشتگانند كه با نوح عليه السلام در كشتى بودند و با ابراهيم عليه السلام

در آن جا كه به آتش انداخته شد، با موسى عليه السلام هنگامى كه دريا براى او شكافته شد، با عيسى عليه السلام وقتى كه خداوند او را به سوى خود بالابرد و چهارهزارفرشتگان مسوّمين و مردفين كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند و سى صد و سيزده فرشته اى كه با آن حضرت در روز «بدر» بودند و چهار هزار فرشته اى كه مى خواستند به امام حسين عليه السلام كمك نمايند و به آن ها اجازه جنگ داده نشد، پس به آسمان بالا رفتند تا اجازه جنگ در ركاب حسين عليه السلام را بگيرند، ولى وقتى كه به زمين فرود آمدند، آن حضرت كشته شده بود و آنان در نزد قبر او پريشان و غبارآلود هستند، تا روز رستاخيز بر او مى گريند و مسير قبر امام حسين عليه السلام تا آسمان ها محل رفت و آمد ملائكه است.»

28

أَبُو مُحَمَّدٍ الْمُحَمَّدِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مَالِكٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ بُنَانٍ الْخَثْعَمِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ الْمُعْتَمِرِ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثَابِتٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍعليه السلام فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ قَالَ يَدْخُلُ الْمَهْدِيُّ الْكُوفَةَ وَ بِهَا ثَلَاثُ رَايَاتٍ قَدِ اضْطَرَبَتْ بَيْنَهَا فَتَصْفُو لَهُ فَيَدْخُلُ حَتَّى يَأْتِيَ الْمِنْبَرَ وَ يَخْطُبَ وَ لَا يَدْرِي النَّاسُ مَا يَقُولُ مِنَ الْبُكَاءِ وَ هُوَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله كَأَنِّي بِالْحَسَنِيِّ وَ الْحُسَيْنِيِّ وَ قَدْ قَادَاهَا فَيُسَلِّمُهَا إِلَى الْحُسَيْنِيِّ فَيُبَايِعُونَهُ فَإِذَا كَانَتِ الْجُمُعَةُ الثَّانِيَةُ قَالَ النَّاسُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ الصَّلَاةُ خَلْفَكَ تُضَاهِي الصَّلَاةَ خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ الْمَسْجِدُ لَا يَسَعُنَا فَيَقُولُ أَنَا مُرْتَادٌ لَكُمْ فَيَخْرُجُ

إِلَى الْغَرِيِّ فَيَخُطُّ مَسْجِداً لَهُ أَلْفُ بَابٍ يَسَعُ النَّاسَ عَلَيْهِ أَصِيصٌ وَ يَبْعَثُ فَيَحْفِرُ مِنْ خَلْفِ قَبْرِ الْحسين عليه السلام لَهُمْ نَهَراً يَجْرِي إِلَى الْغَرِيَّيْنِ حَتَّى يَنْبِذَ فِي النَّجَفِ وَ يَعْمَلُ عَلَى فُوَّهَتِهِ قَنَاطِرَ وَ أَرْحَاءَ فِي السَّبِيلِ وَ كَأَنِّي بِالْعَجُوزِ وَ عَلَى رَأْسِهَا مِكْتَلٌ فِيهِ بُرٌّ حَتَّى تَطْحَنَهُ بِكَرْبَلَاءَ؛(129)

بر اساس روايتى كه مرحوم شيخ طوسى قدس سره و علّامه مجلسى قدس سره نقل كرده اند، مى توان برداشت كرد كه يكى از ملاقات هاىِ سردار حسنى و حضرت صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - در كوفه است و شهر كوفه در زمان ظهور آن حضرت، تحت رهبرى يك سردار حسنى است، كه در برابر حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - تسليم مى شود.

امام باقرعليه السلام فرمود: قائم آل محمد وقتى ظهور مى كند، واردِ كوفه مى شود و آن زمانى است كه كوفه با شنيدنِ خبرِ ظهور به پا خاسته است و سه پرچم در شهر، تحت سرپرستى آن سردار حسنى، در اهتزار است و مردم همگى آماده پذيرايى از آن حضرت مى شوند.

آن بزرگوار واردِ شهر مى شود و بر منبر مى رود و خطبه مى خواند، ولى مردم از شدّت گريه نمى توانند به حرفش گوش دهند و نمى فهمند كه چه مى گويد.

اين ورود به كوفه مصداقِ همان فرمايش پيامبر خداست كه فرمود: گويا هم اكنون مى بينم كه سردار حسنى و آن سردار حسينى «حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف -» هر دو پرچم قيام و رهبرى را به دست مى گيرند و شهر تسليمِ سردارِ حسينى «حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف -» مى شود و مردم با او بيعت مى كنند.

وقتى جمعه دوّم فرا مى رسد، مردم خطاب

به حضرت صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - مى گويند: يابن رسول اللَّه! نماز خواندن پشت سر تو، همانند نماز خواندن پشت سر پيامبر خداست. در حالى كه مسجد كوفه گنجايش اين همه جمعيّت را ندارد.

حضرت صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - مى فرمايد: من برايتان مسجدى آماده مى كنم.

پس از آن به سوىِ نجف اشرف مى رود و نقشه مسجدِ بسيار مستحكم و بزرگى را طرح ريزى مى كند كه هزار درب دارد و همه مردم در آن جاى مى گيرند سپس دستور مى دهد از قسمت پشت مزار امام حسين عليه السلام در كربلا، نهرى(130) جارى كنند كه در زمين هاى نجف و كوفه جارى مى شود و كشاورزان از آن نهر استفاده مى كنند و در مسير آن نهر، پل ها و آسياب هاى بادى ساخته مى شود.(131)

امام باقرعليه السلام فرمود: گويا هم اكنون مى بينم، زنى از اهل كوفه را كه زنبيل گندمى روى سر گذاشته و به طرف كربلا مى رود كه در آسياب هاى بين راه كربلا آرد كند.(132)

29

در نيمه شعبان زيارتِ حضرت امام حسين عليه السلام و همچنين زيارتِ امام زمان عليه السلام مستحب است.(133)

30

در مورد زيارت امام حسين عليه السلام در شبِ نيمه شعبان بخصوص در صورتِ امكان در كنار قبرش، وارد شده هر كه بشناسد امام حسين عليه السلام را و شهادت او و هدف شهادتش را كه موجب نجات امت گرديد و وسيله و راهگشائى براى رسيدن به فوز عظيم شد (خلاصه اين كه عبادتش در اين شب از روى توجه و علاقه و معرفت خاص باشد) آن گونه خويشتن را در برابر خدا خاضع نمايد كه شايستگى آن را دارا مى باشد و نيز از خدا خواسته هاى شرعى اش را تقاضا كند.

31

با فضيلت ترين اعمالِ شب ولادت حضرت مهدى عليه السلام زيارتِ امام حسين عليه السلام است.(134)

32

رواياتى وارد شده است كه نيمه شعبان همان شبِ قدر و تقسيمِ ارزاق و عمرها است، و در بعضى از اين روايات است كه شبِ نيمه شعبان شبِ امامان عليهم السلام است و شب قدر، شبِ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است.

از جمله فضايلِ اين شب اين است كه، از شب هاىِ مخصوص زيارت امام حسين عليه السلام است كه صد هزار پيامبرعليهم السلام آن حضرت را در اين شب زيارت مى كنند.(135)

دقّت در اين نكته كه در روايات اسلامى وارد شده در شب تولّد امام زمان عليه السلام زيارت امام حسين عليه السلام را بخوانند، با توجه به محتواى اين زيارت و ارتباط اين دو، نتيجه مى گيريم، كه مسأله راحت طلبى در كار نيست بلكه مسأله قيام و انقلاب و شهادت طلبى و جهاد تا سر حد شهادت و نفرت شديد از دشمن است و بايد با چنين روشى خود را به امام زمان عليه السلام نزديك كنيم، در اينجا نقل اين روايت بجا است، امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرمود:

«اذا قام قائمنا سقطت التقية و جرد السيف و لم يأخذ من الناس و لم يعطهم الا بالسيف؛ وقتى كه قائم عليه السلام ما قيام كند تقيه برداشته شود و شمشير كشيده گردد و با مردم (متمرد) در داد و ستد جز شمشير (حكومت ) در ميان نباشد.»(136)

ضمائم

خاطره اى از مرحوم ابوترابى رحمه الله

اواخر سال 1360 در پادگان عنبر عراق موقع نماز مغرب و عشا خبر دادند كه حدود 27 يا 28 نفر اسير جديد به اردوگاه آورده اند. معمولاً شيوه عراقى ها اين بود كه افرادى را كه تازه وارد اردوگاه مى شدند حسابى تنبيه مى كردند تا به اصطلاح زهر

چشمى از آن ها گرفته باشند و.... ما براى اين كه آن ها زياد احساسِ تنهايى نكنند و تحتِ تأثير ارعابِ صدّاميان واقع نشوند، تصميم گرفتيم پس از نماز به طورِ دسته جمعى سرود «اى ايران اى مرز پر گهر...» را با صداى بلند بخوانيم تا برادرانِ تازه وارد متوجّه حضور هموطنان خود در اردوگاه باشند و احساس تنهايى نكنند. البتّه مى دانستيم كه اگر اين كار را بكنيم فردا صبح زود يك تنبيه شديد دسته جمعى در انتظار ماست. با اين همه تصميم خودمان را عملى كرديم و فرداىِ همان روز توسّط يكى از افسرانِ بسيار سنگدل بعثى به نام محمود به شدّت كتك خورديم. امّا اين كار همان طور كه انتظار داشتيم، اثرِ خوبى در روحيه دوستان تازه وارد گذاشته بود و تا حدِّ زيادى تهديدهاىِ صداميان را خنثى كرده بود.

در بينِ اين 28 - 27 نفر، برادر بسيار رشيد به نام على اكبر بود كه حدود 19 سال سن و تقريباً 70 يا 80 كيلو وزن داشت و بسيار سرِ حال تر از سايرين بود. اما مزدوران عراقى به اندازه اى او را شكنجه دادند و تنبيه كردند كه هنوز يكسال از ورودِ او به اردوگاه نگذشته بود كه وزنِ او به حدود 28 كيلو رسيد و به دل درد شديد دچار شد. به گونه اى كه وقتى دل درد او شروع مى شد، بى اختيار از شدّتِ درد خود را به در و ديوار و زمين مى كوبيد. لِذا برادران ديگر هميشه مواظبش بودند و به محض شروع درد، محكم دست و پا و سر او را مى گرفتند تا به او آسيبى نرسد... .

يادم هست نزديكى هاىِ اربعين، ما پيشنهاد

كرديم دهه آخر صفر را دوستانى كه مى توانند به ياد مصيبت هاىِ امام حسين عليه السلام روزه بگيرند و تأكيد نموديم كه افراد مريض و خيلى ضعيف از اين كار خوددارى كنند. روز اربعين همه برادران كه حدود هزار و چهارصد نفر بودند روزه گرفتند و يك فضاى معنوى عجيبى در اردوگاه حاكم شد كه غيرِ قابل وصف است.

فرداىِ همان روز حدود ساعت يازده يا دوازده بود كه خبر دادند دل درد على اكبر شروع شده و او را به بيمارستان اردوگاه برده اند. من فوراً خودم را به سلّولى كه به اصطلاح آن را بيمارستان مى ناميدند رساندم. ديدم چند نفرى محكم دست و پاى او را گرفته اند و او هم تقريباً بى حال افتاده است. وقتى مأموران سنگدل اردوگاه از ساكت شدن دل درد على اكبر نااميد شدند، تصميم گرفتند او را به يك بيمارستان در خارج اردوگاه منتقل كنند. ما از اين كار خوشحال شديم كه آن جا بهتر به او رسيدگى مى كنند.... حدود ساعت 5/3 يا 4 عصر بود كه ناگهان در بند باز شد. صداى انداختن چيزى به روى زمين سيمانى سالن به گوش رسيد كه به هيچ وجه احتمال نمى داديم كه اين بدن على اكبر است كه به زمين انداخته اند، ولى وقتى نزديك تر رفتيم با بدن بى جان او رو به رو شديم. واقعاً انسان از اين همه شقاوت و سنگدلى ديوانه مى شد. ما خيال مى كرديم مقدارى لباس يا چند عدد پتو و... را به سالن انداختند.

به هر حال وقتى بچه ها با بدن على اكبر رو به رو شدند كه هيچ گونه حركتى نداشت و مثل چوب خشك در آن جا افتاده بود.

بى اختيار همگى شروع به گريه كردند. دو نفر او را بلند كردند و به طرف سلّول بردند. ديدن اين صحنه ناله همه برادران را درآورده بود. اردوگاه را يك پارچه ماتم فرا گرفت. همه شروع به دعا براى شفاى على اكبر كردند. همان شب ما در آسايشگاه شماره 3 بوديم. در آسايشگاه شماره 5 كه دو آسايشگاه بعد از ما بود، قبل از اذان صبح اتفاق عجيبى افتاده بود. يكى از برادران كه اسمش محمد بود ناگهان از خواب بلند مى شود و يكى از هم سلّولى هاىِ خود را كه پيرمردى بود وخودش هم پدر شهيد بود، بيدار مى كند و مى گويد: «حاج آقا! امام زمان(عج) على اكبر را شفا دادند.» پيرمرد مى گويد: «محمد چه مى گويى؟ خوابى يا بيدار؟ ما در آسايشگاه شرق اردوگاه هستيم، على اكبر در غرب اردوگاه، از كجا مى گويى كه على اكبر شفا يافته است؟» محمد مى گويد: «حاج آقا! فردا صبح معلوم مى شود كه راست مى گويم يا نه!»

صبح ها معمولاً درهاىِ آسايشگاه را باز مى كردند و همه برادران به خط مى نشستند تا بعثى ها آمار بگيرند. آمارگيرى كه تمام مى شد، بچّه ها متفرّق مى شدند.

ولى اين بار كه آمارگيرى تمام شد، ديدم همه جمعيّت به طرفِ سلّولى كه على اكبر در آن جا بسترى بود، هجوم بردند. همه فرياد مى زدند آقا امام زمان عليه السلام على اكبر را شفا داده است. ما هم به سرعت به سمتِ همان سلّول رفتيم. على اكبر در بستر خود بود ولى چهره او عوض شده و ديگر از آن رنگ پريده و بى حال خبرى نبود.

مثلِ روزهاى اوّلِ اسارت، بشّاش و شاداب بود. بچّه ها على اكبر را در آغوش مى گرفتند، او را

مى بوسيدند و اين در حالى بود كه پيش از آن بعثى ها اجازه تجمّعِ بيش از سه نفر را نمى دادند. ولى در اين پيشامد آن ها هم كارى نداشتند. حتّى خودِ مأمورانِ بعثى براىِ ديدنِ صحنه مى آمدند و حدود 14 آزاده به صف ايستاده بودند و يكى يكى به سلّولى كه على اكبر در آن بسترى بود مى رفتند و او را زيارت مى كردند و بر مى گشتند. بالاخره نوبت به من هم رسيد. به نزد على اكبر رفتم و از ايشان پرسيدم چه شد كه خوب شدى؟ او گفت: ديشب عنايتى فرمودند. در عالم خواب شفا يافتم. چون فرصت مهيا نبود، نتوانستم زياد صحبت كنم با او. بعد كه از پيش على اكبر بيرون آمدم سراغِ محمّد رفتم و از او پرسيدم تو در خواب چه ديدى كه فهميدى على اكبر شفا پيدا كرده است؟ او جريان را اين گونه تعريف كرد: واقع مطلب اين است كه من از حدود 17 - 18 سالگى هر شب قبل از خواب، دو ركعت نماز آقا امام زمان را با صد «اياك نعبد و اياك نستعين» مى خوانم و سپس مى خوابم و بعد از نماز هم فقط يك دعا مى كنم و آن هم دعا براى فرج آقا امام زمان است. چون مى دانم اگر فرج آن حضرت برسد، هر چه خير و خوبى و صلاح و سعادت است، حاصل خواهد شد. اما وقتى ديشب على اكبر را در آن حال ديدم بعد از نماز امام زمان شفاى على اكبر را از امام عليه السلام خواستم. بعد كه خوابيدم نزديكى هاى اذان صبح بود كه در خواب ديدم كه در يك مكان سرسبز هستم.

مثل اين كه

به من گفتند حالا آقا امام زمان از اين محل عبور خواهد كرد. لِذا من با دقّت مواظبِ اطراف بودم تا حضرت را زيارت كنم. در همين حال ديدم ماشينى رسيد. جلوتر رفتم چند نفر سيد در داخل ماشين نشسته بودند. سؤال كردم كه از آقا امام زمان عليه السلام خبر داريد؟ مى گويند حالا به اين جا خواهد آمد. يكى از آن ها به من گفت مگر نورى را كه در اردوگاه هست نمى بينى؟

ناگهان به پشتِ سرِ خود نگاه كردم ديدم جلوىِ آسايشگاهِ سوّم هستم. به طرف سلّولى كه على اكبر در آن بسترى بود به راه افتادم. ديدم از سلّول نور بسيار زيبايى به صورت يك ستون به طرف آسمان تا آن جا كه چشم كار مى كند، كشيده شده است و همه آسايشگاه و بلكه اردوگاه از آن نور روشن شده است. بى اختيار در همان عالم خواب از ذهنم گذشت، امام زمان عليه السلام على اكبر را مورد عنايت و لطف خود قرار داده است، آمده اند تا او را شفا دهند. در اين لحظه از خواب بيدار شدم و بلافاصله حاج آقا (پدر شهيد) را صدا كردم و موضوع را به او گفتم... .

بعدها سرِ يك فرصت از خود على اكبر مشروح جريان را پرسيدم. ايشان گفت: من در خواب بودم كه حضرت را زيارت كردم و چون خيلى درد داشتم از آقا خواستم تا مرا شفا دهد. امام عليه السلام در جوابم فرمودند: «ان شاء اللَّه شفا پيدا مى كنى!» از همان تاريخ به طور كلّى اثرى از دل درد على اكبر ديده نشد. بچّه ها روزِ بعد همگى روزه گرفتند يادم هست در همان روزها كه

از طرف صليب سرخ هيأتى آمده بود همراه آن ها چند دكتر بود كه جهت معاينه بچه ها آمده بودند و مى گفتند بنابر آن شده است تا مريض ها را با اسراى مريض عراقى در ايران معاوضه كنند.

با اين همه كه آن روز مأموران صليب سرخ اصرار ورزيدند كه مريض ها به دكترهاى آن ها مراجعه كنند، هيچ كس نرفت و زبان حال همه اين بود كه «وقتى امام زمان داريم نيازى به دكترهاى شما نداريم!»(137)

سيّدكريم پينه دوز و توسّلاتِ مداوم به سيّدالشهداء

كريم محمودى در گوشه اى از بازارِ تهران به پينه دوزى و پاره دوزى مشغول بود و از اين راه امرار معاش مى كرد و چون از سادات بود، او را سيّد كريم مى گفتند. بزرگمردى كه از راه توسّلات مداوم در هر صبح و شام به ساحتِ حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام به مقامى دست يافته بود كه امام زمان عليه السلام به طورِ هفتگى براىِ او وعده ديدار، قرار داده بود.(138)

ملاقاتِ علاّمه بحرالعلوم با امام زمان عليه السلام

درباره علامه بحرالعلوم مى گويند: روز عاشورايى بود و موجِ سوگواران از هر سو، به طرفِ كربلا در حركت بودند، علاّمه بحرالعلوم نيز به همراهِ گروهى از طلّاب، به استقبالِ عزاداران حركت كردند. به محلّه طويريج رسيدند كه دسته سينه زنى و سبكِ سينه زنى شان مشهور بود. هنگامى كه علاّمه و همراهانَش به آنان رسيدند، ناگهان با آن كهولتِ سن و موقعيّتِ اجتماعى و علمى، لباسِ خود را به كنارى نهاده، سينه خويش را گشود و در صف سينه زنان با شورى وصف ناپذير به سينه زدن پرداخت. علما و طلّاب هر چه تلاش كردند تا مانِع كار او شوند كه مبادا صدمه اى بر او وارد شود، موفّق نشدند.

پس از پايانِ سوگوارى، يكى از خواص از او پرسيد: چه رويدادى پيش آمد كه شما چنان دچار احساسات پاك و خالصانه شديد؟ علّامه فرمود: حقيقت آن است كه با رسيدن به دسته سوگواران، به ناگاه چشمم به محبوبِ دل ها، امام عصرعليه السلام افتاد و ديدم آن گرامى با سر و پاىِ برهنه، در ميانِ انبوهِ سينه زنان، در سوگِ پدر والايش حسين عليه السلام با چشمانى اشكبار به سر و سينه مى زند؛ به همين جهت آن منظره مرا به

حالى انداخت كه قرارم از كف رفت و در برابرِ كعبه مقصود و قبله موعود به سوگوارى پرداختم.(139)

شفاىِ مريض

«سرور» كه از كودكى گنگ بود و قدرتِ سخن گفتن نداشت، سيزده يا چهارده ساله بود كه پدرش دست او را گرفت و نزدِ سوّمين سفير خاص، جناب حسين بن روح آورد و از او درخواست كرد كه از حضرت مهدى عليه السلام تقاضا كند كه خود آن گرامى، شفاى زبان او را از خدا بخواهد. جناب حسين بن روح پس از اندكى به آنان گفت: حضرت مهدى عليه السلام به شما دستور داده است كه به مرقد مطهّرِ امام حسين عليه السلام برويد. آن جوان گنگ را پدرش به همراه عمويش به كربلا آوردند و پس از زيارت مرقد منوّرِ پيشواى شهيدان، پدر و عمويش او را به نام صدا كردند و گفتند: «سرور!» كه به ناگاه با زبانى فصيح و گشاده گفت: «لبّيك» پدرش گفت: «پسرم! سخن گفتى؟» سرور گفت: «آرى! پدرجان!»(140)

تشرّف علّامه حلّى قدس سره به محضر امام زمان عليه السلام در راهِ كربلا

مرحوم تنكابنى از آخوند ملاصفر على لاهيجى نقل كرده است كه گفت: استادم سيّد محمّد مجاهد، صاحب كتاب المناهل فى الفقه، فرزند سيّد على طباطبايى، مؤلّف كتاب رياض به من گفت: در حاشيه كتاب تهذيب الأحكام شيخ طوسى قدس سره، نوشته اى را كه به خطّ علّامه حلّى قدس سره بود، مشاهده كرد كه در كنار حديثى نوشته بود:

اين حديثى است كه در راه حلّه به كربلا، حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - آدرس آن را به من داد.

در موردِ اين داستان، مرحوم تنكابنى قدس سره با سندى آورده است: علّامه حلّى قدس سره گفت: در شب جمعه اى به قصد زيارت امام حسين عليه السلام به سوىِ كربلا حركت كردم. در حالى كه تنها و سوار بر الاغ بودم و تازيانه اى براى راندنِ مَركب در

دست داشتم.

در بين راه عربى پياده همراه من به راه افتاد و با من هم صحبت شد. كم كم فهميدم شخص دانشمندى است، واردِ مسائلِ عِلمى شديم و برخى از مشكلات علمى را كه داشتم از او پرسيدم و پاسخ مناسب داد، تا اين كه در موضوعى سخن به ميان آمد و آن عرب فتوايى داد و من منكر شدم و گفتم: اين فتوا پشتوانه روايتى ندارد و حديثى بر طبق آن نداريم.

آن مرد عرب گفت: در اين موضوع شيخ طوسى در تهذيب حديثى را آورده است. شما از اوّل تهذيب، فلان مقدار صفحه(141) بزن در سطر فلان حديث را خواهى يافت.

متحيّر شدم كه اين شخص كيست؟ كه اين همه آمادگى علمى دارد؟ در اين حال به فكرم رسيد كه از او بپرسم آيا اين امكان وجود دارد كه انسان حضرت صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - را ببيند؟

در اين جا از شدّتِ لرزشى كه بدنم را فرا گرفت، تازيانه از دستم افتاد و آن بزرگوار خم شد و تازيانه را از زمين گرفت و در دستم گذاشت و فرمود:

چگونه صاحب الزّمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - را نمى توانى ببينى، در حالى كه اكنون دستِ او در دستِ توست.(142)

مرحوم علّامه قدس سره پس از شنيدنِ اين سخن، بى اختيار خود را از روىِ چهار پايى كه سوار بود، بر زمين انداخت تا پاىِ امام را ببوسد، امّا از شدّت شوق، بى هوش بر زمين افتاد، پس از آن كه به هوش آمد كسى را نديد.

پس از بازگشت، به كتاب التّهذيب مراجعه كرد و حديث را پيدا كرد و در حاشيه كتاب،

در كنار حديث نوشت: اين حديثى است كه مولايم حضرت مهدى - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - خبرِ وجودِ اين حديث را در اين كتاب به من داد.

تشرّف حاج على بغدادى خدمت آن جناب(143)

قضيّه صالح صفى متّقى حاجى على بغدادى كه در آن فوايد بسيارى است و در اين نزديكى ها واقع شده، عيناً از كتاب شريف نجم الثاقب نقل مى شود كه شرح آن چنان است: كه در ماه رجب سال گذشته كه مشغول تأليف رساله جنّة المأوى بودم، عازم نجف اشرف شدم به جهت زيارت مبعث.

وارد كاظمين شدم و خدمت جناب عالم عامل و فقيه كامل، سيّد سند و حبر معتمد آقا سيّد محمّد بن العالم الاوحد، سيّد احمد بن العالم الجليل والموحد النبيل سيّد حيدر الكاظمينى - ايّده اللَّه - رسيدم و او از تلامذه خاتم المجتهدين و فخر الاسلام و المسلمين اليه رياسة الاماميه فى العلم و العمل استاد اعظم شيخ مرتضى - اعلى اللَّه تعالى مقامه - است و از اتقياى علماى آن بلده شريفه و از صلحاى ائمّه جماعت صحن و حرم شريف و ملاذ طلّاب و غربا و زوّار. پدر و جدّش از علماى معروفين و تصانيف جدّش سيّد حيدر در اصول و فقه و غيره موجود است.

از ايشان سؤال كردم: اگر حكايت صحيحه اى در اين باب، ديده يا شنيده، نقل كنند.

سپس، اين قضيّه را نقل نمود و خود، سابقاً شنيده بودم ولكن ضبط اصل و سند آن نكرده بودم. پس مستدعى شدم كه آن را به خطّ خود بنويسد.

فرمود: «مدّتى است شنيدم و مى ترسم در آن زياد و كمى شود، بايد او را ملاقات كنم و بپرسم، آن گاه بنويسم و لكن ملاقات او و

تلقّى از او صعب، چه او از زمان وقوع اين قضيّه، اُنسش با مردم كم شده است.

مسكنش بغداد و چون به زيارت مشرّف مى شود به جايى نمى رود و بعد از زيارت بر مى گردد و گاه شود كه در سال يك دفعه يا دو دفعه در رفت و آمدها ملاقات مى شود و علاوه بنايش بر كتمان است، مگر براى بعضى از خواص از كسانى كه ايمن است از نشر و اذاعه آن، از خوف استهزاى مخالفين مجاورين كه منكرند ولايت مهدى عليه السلام و غيبت او را و خوف نسبت دادن عوام او را به فخر و تنزيه نفس.»

گفتم: تا مراجعت حقير از نجف، مستدعى ام كه به هر قسم است او را ديده و قصّه را پرسيده كه حاجت، بزرگ و وقت تنگ است.

سپس از ايشان مفارقت كردم و به قدر دو يا سه ساعت بعد، جناب ايشان برگشتند و فرمودند: «از اعجب قضايا آن كه چون به منزل خود رفتم، بدون فاصله، كسى آمد كه جنازه اى از بغداد آوردند و در صحن گذاشتند و منتظرند كه بر آن نماز كنيد. چون رفتم و نماز كردم، حاجى مزبور را در مشيّعين ديدم. پس او را به گوشه اى بردم و بعد از امتناع به هر قسم بود، قضيّه را شنيدم. پس بر اين نعمت سنيّه، خداى را شكر كردم. پس تمام قضيّه را نوشتند و در جنّة المأوى ثبت كردم.

پس از مدتى با جمعى از علماى كرام و سادات عظام به زيارت كاظمين عليهما السلام مشرّف شديم و از آن جا به بغداد رفتيم به جهت زيارت نوّاب اربعه - رضوان اللَّه عليهم -.

پس از اداى زيارت، خدمت جناب

عالم عامل و سيّد فاضل، آقا سيّد حسين كاظمينى، برادر جناب آقا سيّد محمّد مذكور كه ساكن است در بغداد و مدار امور شرعيّه شيعيان بغداد - ايدهم اللَّه - با ايشان است، مشرّف و مستدعى شديم كه حاجى على مذكور را احضار نمايد.

پس از حضور، مستدعى شديم كه در مجلس قضيّه را نقل كند، ابا نمود. پس از اصرار، راضى شد در غير آن مجلس، به جهت حضور جماعتى از اهل بغداد. پس به خلوتى رفتيم و نقل كرد و فى الجمله اختلافى در دو سه موضوع داشت كه خود معتذر شد كه به سبب طول مدّت است و از سيماى او آثار صدق و صلاح به نحوى لايح و هويدا بود كه تمام حاضرين با تمام مداقه كه در امور دينيّه و دنيويّه دارند، قطع به صدق واقعه پيدا كردند.

حاجى مذكور - ايّده اللَّه - نقل كرد: «در ذمّه من هشتاد تومان مال امام عليه السلام جمع شد. رفتم به نجف اشرف، بيست تومان از آن را دادم به جناب عَلم الهدى و التقى شيخ مرتضى - اعلى اللَّه مقامه - و بيست تومان به جناب شيخ محمّد حسين مجتهد كاظمينى و بيست تومان به جناب شيخ محمّد حسن شروقى و باقى ماند در ذمّه من بيست تومان كه قصد داشتم در مراجعت بدهم به جناب شيخ محمّد حسن كاظمينى آل يس - ايّده اللَّه -.

چون مراجعت كردم به بغداد، خوش داشتم كه تعجيل كنم در اداى آن چه باقى بود در ذمّه من. پس در روز پنج شنبه بود كه مشرّف شدم به زيارت امامين همامين كاظمين عليهما السلام و پس از آن رفتم خدمت جناب

شيخ سلّمه اللَّه و قدرى از آن بيست تومان را دادم و باقى را وعده كردم كه بعد از فروش بعضى از اجناس به تدريج بر من حو آله كنند كه به اهلش برسانم و عزم كردم بر مراجعت به بغداد در عصر آن روز. جناب شيخ خواهش كرد بمانم. متعذّر شدم كه بايد مزد عمله كارخانه شعربافى كه دارم بدهم. چون رسم چنين بود كه مزد هفته را در عصر پنج شنبه مى دادم. پس برگشتم.

چون ثلث از راه را تقريباً طى كردم، سيّد جليلى را ديدم كه از طرف بغداد رو به من مى آيد. چون نزديك شد، سلام كرد و دست هاى خود را گشود براى مصافحه و معانقه و فرمود: «اهلاً و سهلاً» و مرا در بغل گرفت و معانقه كرديم و هر دو يكديگر را بوسيديم و بر سر، عمّامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مباركش خال سياه بزرگى بود.

ايستاد و فرمود: «حاجى على! خير است، به كجا مى روى؟»

گفتم: كاظمين عليهما السلام را زيارت كردم و برمى گردم به بغداد.

فرمود: «امشب شب جمعه است، برگرد!»

گفتم: يا سيّدى! متمكّن نيستم.

فرمود: «هستى! برگرد تا شهادت دهم براى تو كه از مواليان جدّ من اميرالمؤمنين عليه السلام و از مواليان مايى و شيخ شهادت دهد؛ زيرا كه خداى تعالى امر فرموده كه دو شاهد بگيريد.»

و اين اشاره بود به مطلبى كه در خاطر داشتم كه از جانب شيخ خواهش كنم نوشته به من دهد كه من از مواليان اهل بيتم عليهم السلام و آن را در كفن خود بگذارم.

پس گفتم: تو چه مى دانى و چگونه شهادت مى دهى؟

فرمود: «كسى كه حقّ او را به او مى رسانند، چگونه آن رساننده را

نمى شناسد؟»

گفتم: چه حقّ؟

فرمود: «آن كه رساندى به وكيل من».

گفتم: وكيل تو كيست؟

فرمود: «شيخ محمّد حسن».

گفتم: وكيل تو است؟

فرمود: «وكيل من است» و به جناب آقا سيّد محمّد گفته بود كه در خاطرم، خطور كرد كه اين سيّد جليل مرا به اسم خواند با آن كه من او را نمى شناسم. پس به خود گفتم: شايد او مرا مى شناسد و من او را فراموش كردم. باز در نفس خود گفتم: اين سيّد از حقّ سادات از من چيزى مى خواهد و خوش دارم كه از مال امام عليه السلام چيزى به او برسانم.

پس گفتم: اى سيّد من! در نزد من از حقّ شما چيزى مانده بود؛ رجوع كردم در امر آن به جناب شيخ محمّد حسن براى آن كه ادا كنم حقّ شما، يعنى سادات را به اذن او.

پس در روى من تبسّمى كرد و فرمود: «آرى! رساندى بعضى از حقّ ما را به سوى وكلاى ما در نجف اشرف.»

پس گفتم: آن چه ادا كردم، قبول شد؟

فرمود: «آرى.»

در خاطرم گذشت كه اين سيّد مى گويد بالنسبه به علماى اعلام: «وكلاى ما!» و اين در نظرم بزرگ آمد. پس گفتم: علما وكلايند در قبض حقوق سادات و مرا غفلت گرفت.

آن گاه فرمود: «برگرد و جدّم را زيارت كن!»

پس برگشتم و دست راست او در دست چپ من بود. چون به راه افتاديم، ديدم در طرف راست ما، نهر آب سفيد صاف جارى است و درختان ليمو و نارنج و انار و انگور و غير آن همه با ثمر در يك وقت با آن كه موسم آنها نبود بر بالاى سر ما سايه انداخته اند.

گفتم: اين نهر و اين درخت ها چيست؟

فرمود: «هركس

از مواليان ما كه زيارت كند جدّ ما را و زيارت كند ما را، اين ها با او هست.»

پس گفتم: مى خواهم سؤالى كنم.

فرمود: «سؤال كن!»

گفتم: شيخ عبدالرزاق مرحوم، مردى بود مدرّس. روزى نزد او رفتم، شنيدم كه مى گفت: كسى كه در طول عمر خود، روزها را روزه باشد و شب ها را به عبادت به سر برد و چهل حجّ و چهل عمره به جاى آرد و در ميان صفا و مروه بميرد و از مواليان اميرالمؤمنين عليه السلام نباشد، براى او چيزى نيست.

فرمود: «آرى، واللَّه! براى او چيزى نيست.»

پس از حال يكى از خويشان خود پرسيدم كه او از مواليان اميرالمؤمنين عليه السلام است؟

فرمود: «آرى! او و هر كه متعلّق است به تو.»

پس گفتم: سيّدنا! براى من مسأله اى است.

فرمود: «بپرس!»

گفتم: قرّاء تعزيه حسين عليه السلام مى خوانند كه سليمان اعمش، آمد نزد شخصى و از زيارت سيّدالشهداعليه السلام پرسيد. گفت: بدعت است! پس در خواب ديد هودجى را ميان زمين و آسمان.

سؤال كرد: كيست در آن هودج؟

گفتند: فاطمه زهرا و خديجه كبرى عليهما السلام.

گفت: به كجا مى روند؟ گفتند: به زيارت حسين عليه السلام در امشب كه شب جمعه است و ديد رقعه هايى را كه از هودج مى ريزد و در آن مكتوب است: «امان من النار لزّوار الحسين عليه السلام في ليلة الجمعة امان من النار يوم القيمة» اين حديث صحيح است؟

فرمود: «آرى، راست و تمام است.»

گفتم: سيّدنا! صحيح است كه مى گويند هركس زيارت كند حسين عليه السلام را در شب جمعه، پس براى او امان است؟

فرمود: «آرى واللَّه!»

و اشك از چشمان مباركش جارى شد و گريست.

گفتم: سيّدنا! مسألة.

فرمود: «بپرس!»

گفتم: سنه هزار و دويست و شصت و نه حضرت رضاعليه السلام

را زيارت كرديم و در يكى از مناطق، شخصى از عرب هاى شروقيه را - كه از باديه نشينان طرف شرقى نجف اشرف اند، - ملاقات كرديم و او را ضيافت كرديم و از او پرسيدم: چگونه است ولايت رضاعليه السلام. گفت: بهشت است، امروز پانزده روز است كه من از مال مولاى خود، حضرت رضاعليه السلام خورده ام! چه حدّ دارد منكر و نكير كه در قبر نزد من بيايند؟ گوشت و خون من از طعام آن حضرت روييده در مهمان خانه آن جناب. اين صحيح است كه على بن موسى الرضاعليه السلام مى آيد و او را از منكر و نكير خلاص مى كند؟

فرمود: «آرى، واللَّه! جدّ من ضامن است.»

گفتم: سيّدنا! مسأله كوچكى است، مى خواهم بپرسم.

فرمود: «بپرس!»

گفتم: زيارت من از حضرت رضاعليه السلام مقبول است؟

فرمود: «قبول است، ان شاءاللَّه.»

گفتم: «سيّدنا! مسأله.»

فرمود: «بسم اللَّه!»

گفتم: حاجى محمّد حسين بزاز باشى پسر مرحوم حاجى احمد بزّاز باشى، زيارتش قبول است يا نه؟ و او با من رفيق و شريك در مخارج بود در راه مشهد رضاعليه السلام.

فرمود: «عبد صالح، زيارتش قبول است.»

گفتم: سيّدنا!مسأله.

فرمود: «بسم اللَّه.»

گفتم: فلان كه از اهل بغداد و همسفر ما بود، زيارتش قبول است؟

پس ساكت شد.

گفتم: «سيّدنا! مسأله.»

فرمود: «بسم اللَّه.»

گفتم: اين كلمه را شنيدى يا نه؟ زيارت او قبول است يا نه؟

جوابى نداد.

حاجى مذكور نقل كرد كه ايشان چند نفر بودند از اهل مترفين بغداد كه در بين سفر پيوسته به لهْو و لعِب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را نيز كشته بود.

پس در راه به مكانى رسيديم كه جادّه وسيعى دارد و دو طرفِ آن باغ هايى به طرفِ شهر شريف كاظمين است و موضعى از

آن جادّه، كه متّصل است به باغ ها از طرف راست آن كه از بغداد مى آيد و آن مال بعضى از ايتام سادات بود كه حكومت به جور، آن را داخل در جادّه كرد و اهل تقوا و ورع سكنه اين دو بلد، هميشه كناره مى كردند از راه رفتن در آن قطعه از زمين. پس ديدم آن جناب را كه در آن قطعه راه مى رود.

گفتم: اى سيّد من! اين موضع مال بعضى از ايتام سادات است، تصرّف در آن روا نيست.

فرمود: «اين موضع مال جدّ ما، اميرالمؤمنين عليه السلام و ذريّه او و اولاد ماست، حلال است براى مواليان ما تصرّف در آن.»

در قرب آن مكان، در طرف راست، باغى است مال شخصى كه او را حاجى ميرزا هادى مى گفتند و از متموّلين معروفين عجم بود كه در بغداد ساكن بود. گفتم: سيّدنا! راست است كه مى گويند زمين باغ حاجى ميرزا هادى، مال حضرت موسى بن جعفرعليهما السلام است؟

فرمود: «چه كار دارى به اين.» و از جواب اعراض نمود.

پس رسيديم به جوى آب كه از رودخانه دجله مى كشند براى مزارع و بساتين آن حدود و از جادّه مى گذرد و آن جا دو راه مى شود به سمتِ شهر، يكى راه سلطانى است و ديگرى راه سادات و آن جناب ميل كرد به راه سادات.

پس گفتم: بيا از اين راه، يعنى راه سلطانى، برويم.

فرمود: «نه، از همين راه خود مى رويم.»

پس آمديم و چند قدمى نرفتيم كه خود را در صحن مقدّس در نزد كفش دارى ديديم و هيچ كوچه و بازارى را نديديم. پس داخل ايوان شديم از طرف باب المراد كه از سمت شرقى و طرف پايين پاست و

در درِ رواق مطهّر، مكث نفرمود و اذن دخول نخواند و داخل شد و بر درِ حرم ايستاد. پس فرمود: «زيارت بكن!»

گفتم: من قارى نيستم.

فرمود: «براى تو بخوانم؟»

گفتم: آرى!

پس فرمود: «ءَادخل يا اللَّه! السلام عليك يا رسول اللَّه! السلام عليك يا اميرالمؤمنين... .» و هم چنين سلام كردند بر هر يك از ائمّه عليهم السلام تا رسيدند در سلام، به حضرت عسكرى عليه السلام و فرمود: «السلام عليك يا ابا محمّد الحسن العسكرى.»

آن گاه فرمود: «امام زمان خود را مى شناسى؟»

گفتم: چرا نمى شناسم؟

فرمود: «سلام كن بر امام زمان خود.»

گفتم: «السلام عليك يا حجّة اللَّه يا صاحب الزمان يا بن الحسن.»

تبسّم نمود و فرمود: «عليك السلام و رحمة اللَّه و بركاته.»

داخل شديم در حرم مطهّر و ضريح مقدّس را چسبيديم و بوسيديم.

فرمود به من: «زيارت كن!»

گفتم: من قارى نيستم.

فرمود: «زيارت بخوانم براى تو؟»

گفتم: آرى.

فرمود: «كدام زيارت را مى خواهى؟»

گفتم: هر زيارت كه افضل است، مرا به آن زيارت ده.

فرمود: «زيارت امين اللَّه، افضل است.»

آن گاه مشغول شدند به خواندن و فرمود:

«السّلام عليكما يا امين اللَّه فى ارضه وحجّتيه على عباده. تا آخر»

چراغ هاى حرم را در اين حال روشن كردند، پس شمع ها را ديدم روشن است ولكن حرم روشن و منوّر است به نورى ديگر، مانند نور آفتاب و شمع ها مانند چراغى بودند كه روز در آفتاب روشن كنند و مرا چنان غفلت گرفته بود كه هيچ ملتفت اين نشانه ها نمى شدم. چون از زيارت فارغ شد، از سمت پايين پا آمدند به پشت سر و در طرف شرقى ايستادند و فرمودند: «آيا زيارت مى كنى جدّم حسين عليه السلام را؟»

گفتم: آرى، زيارت مى كنم، شب جمعه است.

پس زيارت وارث را خواندند و مؤذّن ها از اذان

مغرب فارغ شدند. به من فرمود: «نماز كن و ملحق شو به جماعت!»

پس تشريف آورد در مسجد پشت سر حرم مطهّر و جماعت در آن جا منعقد بود و خود به انفراد ايستادند در طرف راست امام جماعت، محاذى او و من داخل شدم در صف اول و برايم مكانى پيدا شد.

چون فارغ شدم، او را نديدم. از مسجد بيرون آمدم و در حرم تفحّص كردم، او را نديدم و قصد داشتم او را ملاقات كنم و چند قرانى به او بدهم و شب، او را نگاه دارم كه مهمان باشد.

آن گاه به خاطرم آمد كه اين سيّد كى بود؟ آيات و معجزات گذشته را ملتفت شدم، از انقياد من امѠاو را در مراجعت با آن شغل مهم كه در بغدǘϠداشتم و خواندن مرا به اسم، با آن كه او را نديده بودم و گفتن او: «مواليان ما» و اين كه «من شهادت مى دهم» و «ديدن نهر جارى و درختان ميوه دار در غير فصل» و غير از اين ها از آن چه گذشت كه سبب شد براى يقين من به اين كه او حضرت مهدى عليه السلام است. خصوص در فقره «اذن دخول» و پرسيدن از من، بعد از سلام بر حضرت عسكرى عليه السلام كه «امام زمان خود را مى شناسى؟» چون گفتم: مى شناسم، فرمود: سلام كن! چون سلام كردم، تبسّم كرد و جواب داد.

پس آمدم در نزد كفشدار و از حال جنابش سؤال كردم. گفت: «بيرون رفت.»

و پرسيد كه: «اين سيّد رفيق تو بود؟»

گفتم: بلى، پس آمدم به خانه مهماندار خود و شب را به سر بردم. چون صبح شد، رفتم به نزد جناب شيخ محمّد حسن و

آن چه ديده بودم نقل كردم. پس دست خود را بر دهان خود گذاشت و نهى نمود از اظهار اين قصّه و افشاى اين سرّ.

فرمود: «خداوند تو را موفّق كند.»

پس آن را مخفى مى داشتم و به احدى اظهار ننمودم تا آن كه يك ماه از اين قضيّه گذشت.

روزى در حرم مطهّر بودم، سيّد جليلى را ديدم كه آمد نزديك من و پرسيد: «چه ديدى؟» اشاره كرد به قصّه آن روز.

گفتم: چيزى نديدم. باز اعاده كرد آن كلام را. به شدّت انكار كردم. پس از نظرم ناپديد شد و ديگر او را نديدم.

فضيلت زيارت عاشورا(144)

در فضل و مقامِ زيارت عاشورا، همان بس كه از سنخ ساير زيارات نيست كه به ظاهر از انشا و املاى معصومى باشد؛ هر چند كه از قلوب مطهّره ايشان، چيزى جز آن چه از عالم بالا به آن جا رسد، بيرون نيايد. بلكه از سنخ احاديث قدسيّه است كه به همين ترتيب از زيارت و لعن و سلام و دعا از حضرت احديّت - جلّت عظمته - به جبرئيل امين و از او به خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم رسيده و به حسب تجربه، مداومت به آن، در چهل روز يا كمتر، در قضاى حاجات و رسيدن به مقصود و دفع دشمنى ها، بى نظير!

اجمال آن كه ثقه صالح متّقى، حاجى ملّا حسن يزدى كه از نيكان مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادت و زيارت، نقل كرد از ثقه امين، حاجى محمّد على يزدى كه مرد فاضل صالحى بود در يزد كه دائماً مشغول اصلاح امر آخرت خود بود و شب ها در مقبره خارج يزد كه در آن جماعتى

از صلحا مدفونند و معروف است به مزار، به سر مى برد.

او را همسايه اى بود كه در كودكى با هم بزرگ شده و در نزد، يك معلم مى رفتند. تا آن كه بزرگ شد و شغل عشّارى(145) پيش گرفت. تا آن كه مُرد و در همان مقبره، نزديك محلّى كه آن مرد صالح بيتوته مى كرد، دفن كردند. پس او را در خواب ديد، پس از گذشتن كمتر از ماهى كه در هيأت نيكويى است.

پس به نزد او رفت و گفت: من مى دانم مبدأ و منتهاى كار تو و ظاهر و باطن تو را و نبودى از آنها كه احتمال رود نيكى در باطن ايشان و شغل تو مقتضى نبود جز عذاب را. پس به كدام عمل به اين مقام رسيدى؟

گفت: چنان است كه گفتى و من در اشدّ عذاب بودم از روز وفات تا ديروز، كه زوجه استاد اشرف حدّاد فوت شد و در اين مكان دفن كردند - و اشاره كرد به موضعى كه قريب صد ذرع، از او دور بود - و در شب وفات او، حضرت ابى عبداللَّه الحسين عليه السلام سه مرتبه او را زيارت كرد و در مرتبه سوم امر فرمود به رفع عذاب از اين مقبره. پس حالت ما نيكو شد و در سعه و نعمت افتاديم.

پس از خواب، متحيّرانه بيدار شد و حدّاد را نمى شناخت و محلّه او را نمى دانست. پس در بازارِ آهنگرها، از او تفحّص كرد و او را پيدا نمود و از او پرسيد: براى تو زوجه اى بود؟

گفت: آرى، ديروز وفات كرد و او را در فلان مكان - و همان موضع را اسم برد - دفن

كردم.

پرسيد: او به زيارت ابى عبداللَّه عليه السلام رفته بود؟

گفت: نه.

پرسيد: ذكر مصايب او مى كرد؟

گفت: نه.

پرسيد: مجلس تعزيه دارى داشت؟

گفت: نه.

آن گاه پرسيد: چه مى جويى؟

خواب را نقل كرد.

گفت: آن زن مواظبت داشت به زيارت عاشورا.

و مخفى نماند كه سيّد احمد، صاحب قضيّه از صلحا و اتقيا و مواظب طاعات و زيارات و اداى حقوق و طهارت جامه و بدن از آلودگى هاى مشتبه، و معروف به تقوى و سداد در اهل بلد و غيره و نوادر لطف هايى كه كمتر به كسى مى شود در هر زيارت به او مى رسيد كه مقام ذكر آن نيست.

كتابنامه

1. قرآن كريم.

2.اثبات الهداة.شيخ حرّ عاملى محمّد بن حسن (م 1104ه)، قم: مطبعه علميّه، بيتا.

3.الاحتجاج على أهل اللجاج.ابو منصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى(م 620ه)، تحقيق: ابراهيم بهادرى و محمّد هادى به، تهران: انتشارات اسوه، چاپ اوّل،1413ه. .

4. إحقاق الحقّ و إزهاق الباطل.شهيد قاضى نور اللَّه بن سيّد شريف شوشترى(م 1019ه)، با تعليقات آية اللَّه العظمى سيّد شهاب الدين مرعشى نجفى، قم: كتاخانه، آية اللَّه مرعشى نجفى،چاپ اوّل، 1411ه. .

5.الاختصاص.منسوب به ابو عبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان عكبرى بغدادى، معروف به شيخ مفيد(م 413ه)،تحقيق: على اكبر غفّارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اوّل،1414ه. .

6.الإرشاد فى معرفة حجج اللَّه على العباد.ابو عبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان عكبرى بغدادى، معروف به شيخ مفيد(م 413ه)، تحقيق: مؤسسه آل البيت عليهم السلام ،1413ه. .

7.اُسد الغابة فى معرفة الصحابة.ابوالحسن عزّ الدين على بن ابى الكرم محمّد بن محمّد بن عبدالكريم شيبانى،معروف به ابن اثير جزرى(م 630ه) دارالكتب العلميّه، چاپ اوّل،1415ه. .

8.أعلام الدين فى صفات المؤمنين. ابو محمّد حسن بن محمّد ديلمى (م 711ه)، تحقيق:مؤسسه آل البيت عليهم السلام،قم:موسسه آل البيت عليهم السلام،بى تا.

9.الإقبال بالأعمال

الحسنة فيما يعمل مرّة فى السنة.ابوالقاسم على بن موسى حلّى، معروف به ابن طاووس(م 664ه)، تحقيق: جواد قيّومى،قم:دفتر تبليغات اسلامى،چاپ اوّل،1414ه. .

10.الأمالى.ابو جعفر محمّدبن على بن حسين بن بابويه قمّى، معروف به شيخ صدوق(م 381ه)، تحقيق: مؤسّسه بعثت، قم:موسّسه بعثت، چاپ اوّل،1407ه. .

11.الأمالى.ابو جعفر محمّد بن حسن معروف به شيخ طوسى(م 460ه)، تحقيق: موسسه بعثت، قم: دارالثقافة، چاپ اوّل، 1414ه. .

12.الأمالى.ابو عبداللَّه محمّد بن نعمان عكبرى بغدادى، معروف به شيخ مفيد(م 413ه)،تحقيق:حسين اُستاد ولى و على اكبر غفّارى، قم: دفترانتشارات اسلامى،چاپ دوم، 1404ه. .

13.بحارالانوار الجامعة لدُرَر أخبار الأئمّة الأطهارعليهم السلام.محمّد باقر بن محمّد تقى مجلسى(م 1110ه)، بيروت: مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403ه. .

14.بصائر الدرجات.ابو جعفر محمّد بن حسن صفّار قمّى، معروف به ابن فرّوخ(م 290ه)،قم:كتابخانه آية اللَّه العظمى مرعشى نجفى، چاپ اوّل، 1404ه. .

15.تُحَف العقول عن آل رسول صلى الله عليه و آله .ابو محمّد حسن بن على حرّانى، معروف به ابن شعبه(م 381ه)، تحقيق: على اكبر غفّارى، قم:دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، 1404ه. .

16.تفسيرالقمّى.ابو الحسن على بن ابراهيم بن هاشم قمّى(م 307ه)، تصحيح: سيّد طيّب موسوى جزايرى، نجف: چاپخانه اشرف، بيتا.

17.تفسير نورالثقلين.شيخ عبد على بن جمعه عروسى حويزى(م 1112ه)، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى، قم: مؤسسه اسماعيليان، چاپ چهارم، 1412ه. .

18.تنبيه الخواطر ونزهة النواظر.(مجموعه ورّام). ابوالحسين ورّام بن ابى فراس(م 605ه) بيروت: دارالتعارف و دار صعب، بيتا.

19.تهذيب الأحكام فى شرح المقنعة. ابو جعفر محمّد بن حسن، معروف به شيخ طوسى (م 460ه)، بيروت: دارالتعارف، چاپ اول،1401ه. .

20.ثواب الأعمال و عقاب الأعمال.ابو جعفر محمّد بن على قمّى، معروف به شيخ صدوق(م 381ه)، تحقيق:على اكبر غفّارى، تهران: كتابخانه صدوق، بيتا.

21.جامع الأحاديث.ابو محمّد جعفر بن احمد بن على قمّى، معروف به ابن رازى(قرن چهارم)، تحقيق:سيّد محمّد حسينى نيشابورى، مشهد: مؤسّسه

چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ اوّل، 1413ه. .

22.الخرائج و الجرائح. ابوالحسين سعيد بن عبداللَّه راوندى، معروف به قطب الدّين راوندى(م 573ه)، تحقيق:مؤسّسه امام مهدى(عج)، قم: مؤسسه امام مهدى(عج)، چاپ اول،1409ه. .

23.الخصال.ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمّى، معروف به شيخ صدوق(م 381ه)، قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ چهارم، 1414ه. .

24.الدعوات.ابو الحسن سعيد بن عبداللَّه راوندى، معروف به قطب الدين راوندى(م 573ه)، تحقيق: مؤسّسه امام مهدى(عج)، قم: مؤسّسه امام مهدى(عج)، چاپ اوّل، 1407ه. .

25.الدرّة الباهرة من الأصداف الطاهرة.محمّد بن شيخ جمال الدّين مكّى بن محمّد بن حامد بن احمد عاملى نبطى جزّينى، ملقّب به شهيد اوّل (م 786ه)، مشهد:مؤسّسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1365 ش. .

26. دلائل الإمامة.ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى(م 310ه)، تحقيق: مؤسّسه بعثت، قم: مؤسّسه بعثت، چاپ اوّل، 1413 ه. .

27.صحيح مسلم.ابو الحسين مسلم بن حجّاج قشيرى نيشابورى (م 261ه)، تحقيق:محمّد فؤاد عبدالباقى، قاهره: دراالحديث، چاپ اول، 1412ه. .

28. علل الشرائع.ابو جعفر محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق(م 381ه)، بيروت: دار احياء التراث ، چاپ اول، 1408ه. .

29.عمدة الطالب فى أنساب آل أبى طالب.ابن عنبه احمد بن على حسنى(م 828ه)، تحقيق: آل طالقانى،قم:منشورات رضى، چاپ دوم، 1362 ش. .

30.عوالى اللآلى العزيزيّة فى الأحاديث الدينيّة. محمّد بن على بن ابراهيم احسانى، معروف به ابن ابى جمهور(م 940ه)، تحقيق: حاج شيخ مجتبى عراقى،قم: چاپخانه سيدالشهداءعليه السلام، چاپ اول،1403ه.

31. عيون أخبار الرضاعليه السلام.ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق(م 381ه)، تحقيق:سيد مهدى حسينى لاجوردى، بيروت: مؤسّسه اعلمى،بيتا.

32.عيون الحكم و المواعظ.ابو الحسن على بن محمد ليثى واسطى(قرن ششم ه)، تحقيق: حسين حسنى بيرجندى، قم: دارالحديث، چاپ

اول، 1376 ش. .

33.الغيبة.ابو جعفر بن حسن بن على بن حسن طوسى(م 460ه)، تحقيق: عباد اللَّه طهرانى و على احمد ناصح، قم: موسسه معارف اسلامى،چاپ اول،1411ه. .

34.الغيبة.ابو عبداللَّه محمد بن ابراهيم بن جعفركاتب نعمانى(م 350ه)، تحقيق: على اكبر غفارى،تهران: كتاب فروشى صدوق، بى تا.

35.الكافى.ابو جعفر ثقة الاسلام محمدبن يعقوب بن اسحاق كلينى رازى (م 329ه)، تحقيق: على اكبر غفارى، بيروت: دار صعب و دار التعارف، چاپ چهارم، 1401ه. .

36.كامل الزيارات.ابو القاسم جعفر بن محمد بن قولويه (م 367ه)، تحيق:جواد قيومى ، قم: نشر الفقاهة، چاپ اول، 1417ه. .

37.كتاب من لا يحضره الفقيه.ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق(م 381ه)، تحقيق:على اكبر غفارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم، بيتا.

38.كفاية الأثر فى النّص على الأئمّة الإثنى عشر.ابو القاسم على بن محمد بن خزّاز قمى (قرن چهارم)، تحقيق: سيد عبداللطيف حسينى كوه كمرى، قم: انتشارات بيدار، 1401ه. .

39.كمال الدين و تمام النعمة.ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق (م 381ه)، تحقيق: على اكبر غفارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول،1405ه. .

40. نهج الحياة: فرهنگ سخنان حضرت مهدى عليه السلام محمد دشتى، قم: موسسه تحقيقاتى امير المؤمنين عليه السلام، چاپ اوّل، 1384 ه.ش. .

41.كنزالعمّال فى سنن الأقوال و الأفعال.علاء الدين على متقى بن حسام الدين هندى (م 975ه)، تصحيح:صفوة سقا،بيروت: مكتبة التراث الاسلام، چاپ اول،1397ه. .

42.كنزالفوايد. ابو الفتح محمد بن على بن عثمان كراجكى طرابلسى (م 449ه)، تصحيح: عبداللَّه نعمة، قم: دارالذخائر، چاپ اول،1410ه. .

43.مجموعة وفيات الأئمّة.(وفيات الأئمّه). گروهى از نويسندگان، قم: انتشارات شريف رضى، چاپ دوم، 1415ه. .

44.مشكاة الأنوار فى غرر الأخبار. ابو الفضل على طبرسى(قرن هفتم)، تحقيق: مهدى هوشمند،

قم: دارالحديث، چاپ اول، 1418ه. .

45. معانى الأخبار.ابو جعفر محمدبن على بن حسين بن بابويه قمى،معروف به شيخ صدوق(م 381ه)، تحقيق:على اكبر غفارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول،1361 ش. .

46.مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل.ميرزا حسين نورى طبرسى (م 1320ه)، تحقيق: مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم:موسسه آل البيت عليهم السلام، چاپ اول، 1407ه. .

47.مسند أحمد.احمدبن محمد بن حنبل شيبانى(م 241ه)، تحقيق: عبداللَّه محمد درويش، بيروت: دارالفكر، چاپ دوم،1414ه. .

48.مصباح المتهجّد.ابو جعفر محمدبن حسن بن على بن حسن طوسى (م 460ه)، تحقيق: على اصغر مرواريد، بيروت:موسسه فقه الشيعه، چاپ اول،1411ه. .

49. مناقب آل أبى طالب. (المناقب لابن شهر آشوب). ابو جعفر رشيد الدين محمد بن على بن شهر آشوب مازندرانى (م 588ه)، قم: چاپخانه علميه، بيتا. .

50. نهج البلاغه. ابو الحسن شريف رضى محمد بن حسين بن موسى موسوى(م 406ه)، شرح:محمد عبده، بيروت: موسسة المعارف،1416ه. .

51. وسائل الشيعه. محمد بن حسن حرّ عاملى (م 1104ه)، تحقيق: موسسه آل بيت عليهم السلام، قم موسسه آل البيت عليهم السلام، چاپ اوّل، 1409 م. .

پي نوشت ها

1 تا 76

1) منتخب الاثر : 140 - 139 ؛ 254 - 264.

2) بحارالانوار 41 : 295.

3) منتخب الاثر : 629.

4) بحارالانوار 52 : 308 و 386.

5) بحارالانوار 44 : 325.

6) كمال الدّين 1 : 331.

7) براى سركشان و دشمنانِ بشريّت شمشير مناسب و كارا و نتيجه بخش است.

8) الغيبةللطّوسى : 32.

9) كمال الدّين 1 : 318؛ مفاتيح الجنان، زيارت صاحب الامر.

10) الكافى 8 : 278.

11) مفاتيح الجنان، زيارت اربعين.

12) به كتب پيرامونِ مبحث رجعت مراجعه شود.

13) ر ك. كفاية المهتدى [گزيده ، حديث هشتم : 57.

14) نجم الثّاقب 1 : 349.

15) نجم الثّاقب 1 : 349.

16) مناقب آل ابى طالب عليه السلام 1 : 254.

17) مقتضب الاثر فى

النص على الائمة الاثنى عشر : 31. كمال الدّين 1 : 304؛ اثباةالهداة 6 : 395.

18) نجم الثّاقب 1 : 348.

19) مقتضب الاثر فى النص على الائمة الاثنى عشر : 9.

20) كفاية الطالب فى مناقب على بن ابى طالب عليه السلام : 501 - 503.

21) نجم الثاقب : 66.

22) اثبات الهداة 2: 552.

23) اثبات الهداة 2 : 555.

24) كمال الدّين 2 : 7.

25) اثباة الهداة 7 : 184.

26) كشف الغمة 3 : 376؛ اثباة الهداة 4 : 208.

27) اثباة الهداة 7 : 103.

28) بحارالانوار 51 : 39، حديث 19.

29) اثباة الهداة 7 : 238.

30) مهيج الاحزان : 98، مجلس چهارم.

31) تفسير فرات الكوفى : 563.

32) سوره مباركه شمس، آيه 1.

33) بحارالأنوار 53 : 61.

34) عقدالدّرر : 171.

35) بحارالانوار 52 : 349.

36) طريد: فرارى؛ شريد: رانده شده؛ موتور: آن كه قصاص از قاتل كشته خود نگرفته؛(المنجد)

تا اينجاى روايت از اميرمؤمنان عليه السلام نيز آمده است، بحارالأنوار 51 : 120 به نقل از كمال الدّين.

37) بحارالأنوار 51 : 133 به نقل از كمال الدّين.

38) عقدالدّرر : 134.

39) إعلام الورى : 401.

40) عموىِ امام زمان عليه السلام، جعفر كذّاب، منكرِ تولّد و وجود او شده و ماتركِ برادرش امام حسن عسكرى عليه السلام را با همدستىِ خليفه عبّاسى تقسيم نمود و براى وارثِ حقيقىِ او امام قائم - عجّل اللَّه فرجه الشريف -، نصيب و حصّه اى تعيين نكردند.

41) بحارالأنوار 51 : 133؛ اعلام الورى : 384؛ الزام النّاصب : 67؛ غيبت طوسى : 204؛ الملاحم و الفتن : 153؛يوم الخلاص : 190؛ الإمام المهدى : 89.

42) عقدالدّرر : 160؛ ياد مهدى : 132.

43) الاحتجاج 2 : 10.

44) نجم الثاقب 1 : 202؛ الاحتجاج

2 : 10.

45) مقتضب الاثر فى النّص على الائمّة الاثنى عشر : 23؛ اعلام الورى : 384؛ كمال الدّين 1 : 584؛ بحارالأنوار 51 : 133؛ اثبات الهداة 2 : 333 و 339.

46) الغيبة للنّعمانى : 127؛ منتخب الاثر : 309.

47) بحارالأنوار 52 : 279.

48) الغيبةللنّعمانى : 134.

49) الكافى 1 : 187 ؛ كمال الدّين 1 : 270.

50) آيه اوّل سوره مباركه مريم.

51) كمال الدّين : 461.

52) كمال الدّين 2 : 239 - 240.

53) وسائل الشّيعة 6 : 457؛ الاحتجاج 2 : 583.

54) الاحتجاج 2 : 583؛ وسائل الشّيعة 5 : 366؛ بحارالأنوار 53 : 165.

55) بحارالأنوار 53 : 226؛ دارالسّلام : 194؛ نجم الثّاقب : 307.

56) المناقب 4 : 92؛ نور الثقلين 4 : 628.

57) اين جمله اشاره دارد به بازگشت اسراء خاندان پيامبرعليهم السلام از كربلا، چون كوچك ترها به خاطر مصون ماندن از خطرات احتمالى به گونه اى حركت داده مى شوند كه مورد حمايت بزرگ ترها باشند. امام باقرعليه السلام كه شايد تنها كودك پسر باقى مانده از نسل امام حسين بود پيش پاى بزرگ ترها حركت داده مى شد. به همين دليل به پيشاهنگ اسيران ناميده شده است.

58) سوره مباركه اعراف آيه 157.

59) كامل الزيارات : 233.

60) فرزند على عليه السلام.

61) ينابيع المودة 3 : 242؛اثبات الهداة 3 : 455؛ بحارالأنوار 52 : 313.

62) سوره انعام، آيه 164.

63) عيون اخبار الرضا : 212؛ الزام النّاصب 1 : 72.

64) ترجمه: «هيچ كس بارِ گناهِ ديگرى را بر دوش نمى گيرد،» اين مطلب در آياتِ سوره هاى مباركه انعام : 164، الإسراء : 15، فاطر : 18، الزمر : 7، النجم : 38، آمده است.

65) دلائل الإمامة : 452؛ منتخب

الأثر : 368؛ علل الشّرايع 1 : 160؛ بحارالأنوار 51 : 28.

66) چنان كه ملاحظه مى كنيد امام قائم «عج» در اين فرازها از سه مصيبت جانسوز امام حسين عليه السلام ياد كرده است كه عبارتند از: تشنگى او، و برهنه انداختن بدن او، و پايمال نمودن پيكر نازنين او.

قابل ذكر است كه واژه «سحق» در فارسى به معنى «لِه كردن» مى آيد.

67) إلزام النّاصب 2 : 282 ؛ معجم الملاحم والفتن 4 : 7.

68) رك: تذكرة الائمّة : 184.

69) علل الشرايع 1 : 160.

70) بحارالانوار 51 : 37.

71) تفسير فرات : 240.

72) سوره مباركه اسراء، آيه 33.

وَمَن قُتِلَ مَظلوماً فَقَد جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِف فِى الْقَتلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصوراً.

73) سوره مباركه اسراء، آيه 33.

74) نجم الثّاقب 1 : 160.

75) سوره مباركه حج، آيه 39.

76) تفسير صافى 3 : 381؛ بحارالأنوار 24 : 224.

77 تا 145

77) الغيبة للنّعمانى : 141.

78) اين را هم توجّه داشته باشيد: از صدرِ اسلام، زمان ظهور مهدى عليه السلام هيچ وقت مشخّص نشده است؛ اگرچه يك خواصّى مى دانستند كه او چه كسى است و پسر چه كسى است، ولى در رواياتى كه از پيغمبر آمده همين قدر فرمودند: مهدى از اولادِ من حتماً بايد ظهور كند. ولى سخنى كه تاريخِ آن را نيز مشخّص نمايد وجود نداشت.

79) سيرى درسيره ائمه اطهارعليهم السلام 1 : 281.

80) سلام موعود، دكتر سنگرى : 5.

81) فرهنگ عاشورا، جواد محدثى : 227.

82) درختى است در بهشت يا در آسمان هفتم در طرف راست عرش الهى.

83) يكى از بهشت هاى هشت گانه.

84) قابل ذكر است كه «مُشالات» كه اكنون در عبارت «رؤوس المشالات» از آن به سرهايى كه در بلندى قرار گرفتند

تعبير شده است در لغت از باب افعال و اسم مفعول از اَشال يُشيل «شال يشول» جمع مؤنث و به معناى در ارتفاع قرار داده شده است و ترجمه به «نيزه» كه توسّط برخى مترجمين انجام شده است از باب قرائن است كه سرهاى شهداء كربلا را با قرار دادن روى نيزه ها در بين كاروان از ديگر چيزها بالاتر گرفته بودند تا در معرض ديد باشد.

85) از اين بابت به كربلا سرزمين طف گويند چون در كنار فرات و بر ساحل واقع شده است.

86) المزار : 498؛ بحارالأنوار 98 : 121.

87) بحارالأنوار 53 : 61.

88) سوره مباركه انبياء، آيه 69. ترجمه: [سرانجام ابراهيم را به آتش افكندند؛ ولى ما] «گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش!»

89) احتمالاً منظور اين است كه به قدرى آباد مى شود كه بزرگ ترين مركز تجارى و كشاورزى مى شود و با روايات ديگر كه آب از كربلا به پشتِ كوفه جريان پيدا مى كند، مطابقت دارد.

90) سوره مباركه اعراف، آيه 96. «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»

91) سوره مباركه نبأ، آيه 18. بحارالأنوار 53 : 103.

92) بحارالأنوار 53 : 43.

93) الاختصاص : 53.

94) الاختصاص : 57.

95) كه ظاهراً اشاره به رجعت است.

96) بحارالأنوار 53 : 116، بيان: سؤال حوائج الدنيا يدل على أن هذا فى الرجعة إذ هى لا تسأل فى الآخرة.

97) سوره مباركه مريم، 54.

98) سوره مباركه أسرى، آيه 6. بحارالأنوار 53 : 105.

99) سوره مباركه مريم، آيه 54.

100) اصول كافى 1 : 283.

101) سوره مباركه أسرى، آيه 6. تفسير عياشى 2 : 282؛ بحارالأنوار 53 : 76.

102)

سوره مباركه قصص، آيه 86.

103) تفسير البرهان: ذيلِ آيه موردِ بحث.

104) بحارالأنوار 53 : 46 به نقل از اختصاص.

105) بحارالأنوار 53 : 39، به نقل از بصائر الدّرجات.

106) السّفّاح: قادر على الكلام (مجمع البحرين)؛ غيبت نعمانى : 181؛ بحارالأنوار 52 : 298.

107) سوره مباركه اسراء، آيه 6.

108) اين جمله روايت مشعر بر اين است كه اين دو هنوز نمرده اند درحالى كه طبق روايات گذشته دجّال تا آن روز در دست مسيح عليه السلام و شيطان با دست رسول خدا صلى الله عليه و آله و حضرت «قائم»عليه السلام كشته خواهد شد يا اين كه به گمان مردم آن دو دوباره برمى گردند. واللَّه العالم.

109) روضةالكافى : 206؛ تفسير عياشى 2 : 281 و...

110) بحارالأنوار : 53، باب رجعت ح 130.

111) تفسير عياشى 2 : 281.

112) بحارالأنوار 53 : 61.

113) بحارالأنوار 53 : 61.

114) معالى السبطين: 209.

115) بحارالأنوار 53 : 7.

116) بحارالأنوار 53 : 16.

117) بحارالأنوار 53 : 61.

118) غيبت نعمانى : 151؛ بحارالأنوار 52 : 297.

119) الارشاد للمفيد : 341؛ بحارالأنوار 52 : 290. شايد منظور اين باشد كه در شب قدر، دعاهاىِ فرج مستجاب مى شود و ظهور در روزِ عاشوراست و جالب است كه تنها در شب بيست و سوّمِ ماه مباركِ رمضان كه شبِ قدر باشد، سفارش به دعاىِ شريفِ «اللهم كن لوليك الحجة بن....» شده است. رك: مفاتيح الجنان : اعمالِ شب بيست و سوّم ماه مبارك رمضان.

120) منتخب الأثر : 575.

121) بر اساسِ اين رواياتِ شريفه، فاصله نداى آسمانى و ظهور، حدودِ 107 روز مى شود.

122) بحارالأنوار 51 : 87 به نقل كشف الغمّة باب 5؛ ينابيع المودة 3 : 167.

123) بحارالأنوار 52 : 307؛

بشارةالإسلام : 225؛ الزام النّاصب : 227؛ يوم الخلاص : 223.

124) بصائر الدّرجات : 184؛ بحارالأنوار 53 : 9؛ الزام النّاصب 2 : 258؛ مكيال المكارم 1 : 195.

125) لازم به ذكر است كه بر اساس روايات كتاب هاى آدم و شيث و نوح و ابراهيم و داوود همان زمان به وسيله امّت هايشان نابود شد و كتابى وجود ندارد تا در زمان ظهور افرادى به عنوان پيرو وجود داشته باشند كه امام زمان - عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف - را تصديق كنند.

البتّه بعيد نيست بگوييم اين تصديق هايى كه در روايت هست مربوط به پيروان تورات و انجيل و قرآن است كه برخى از مطالب كتب حضرت آدم و ديگر پيامبران برايشان نقل شده بود.

126) كامل الزيارات : 233.

127) الغيبة : 311.

128) قال الجوهرى الشمراخ غرة الفرس إذا دقت وسالت، وجللت الخيشوم ولم تبلغ الجحفلة.

بحارالأنوار 52 : 325.

129) الغيبة للطّوسى : 469؛ بحارالأنوار 52 : 330.

130) در روايت تعبير به فوَّهته شده است و اين نشان مى دهد كه پل ها و آسياب ها مانند لب و دندانى است براى نهر در طول مسير آن جلوه مى كنند.

131) شايد منظور اين است كه مسيرِ فرات را به سوىِ منطقه نجف هدايت مى كنند و زمين هاىِ زرخيزِ بين كربلا تا نجف و اطرافِ كوفه آباد مى شود.

132) شايد منظور اين باشد كه منطقه امن مى شود و همه آرزودارانِ كربلا و نجف از سراسرِ جهان به آن سو كوچ مى كنند و كربلا و نجف اشرف به هم متّصل مى گردد. ان شاء اللَّه...

133) اثباة الهداة 7 : 162.

134) مفاتيح الجنان، اعمال شب نيمه شعبان.

135) بحارالانوار 51 : 322.

136) اثباة الهداة 7 : 128.

137) روزنامه

رسالت به تاريخ 18/8/79.

138) آقا شيخ مرتضاىِ زاهد، محمّد حسن سيف اللهى : 145.

139) ديدار يار، على كرمى 2 : 200.

140) الغيبةللطّوسى : 188.

141) در زمان قديم كتاب ها فاقد شماره صفحه بودند و به همين دليل براى آدرس دادن به اشخاص مى گفتند: از اوّل كتاب چند صفحه جلو برو و يا از آخر كتاب چند صفحه به عقب برگرد.

142) عبقرى الحسان 2 : 61؛ قصص العلماء : 346؛ منتخب الاثر 2 : 554.

143) نجم الثّاقب 1 : 121

144) نجم الثّاقب 1 : 610.

145) عشار: راه دار، باج گير، خراج ستان.

15- پيشواى سوم حضرت امام حسين (ع)

نويسنده :هيئت تحريريه موسسه اصول دين قم

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على و فاطمه،كه درود خدا بر ايشان باد،در خانه ى وحى و ولايت،چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص) رسيد،به خانه ى حضرت على و فاطمه (ع) آمد و اسماء (2) را فرمود تا كودكش را بياورد.اسماء او را در پارچه يى سپيد پيچيد و خدمت رسول اكرم (ص) برد،آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت (3) .

به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش،امين وحى الهى،جبرئيل،فرود آمد و گفت:

سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا،اين نوزاد را به نام پسر كوچك هارون شبير» (4) كه به عربى حسين خوانده مى شود،نام بگذار. (5) چون على (ع) براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است جز آنكه تو خاتم پيغمبران هستى.

و به اين ترتيب نام پر عظمت حسين از جانب پروردگار،براى دومين فرزند فاطمه انتخاب شد.

به روز هفتم ولادتش،فاطمه ى زهراء كه سلام خداوند بر او باد،گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6)

كشت،و سر آن حضرت را تراشيد و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد. (7)

حسين و پيامبر (ص)

از ولادت حسين بن على (ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد،مردم از اظهار محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص) در باره ى حسين (ع) ابراز مى داشت،به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.

سلمان فارسى مى گويد:ديدم كه رسول خدا (ص) حسين (ع) را بر زانوى خويش نهاده او را مى بوسيد و مى فرمود:

تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى،تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى،تو جت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجت هاى خدايى كه نه نفرند و خاتم ايشان،قائم ايشان (امام زمان عج) مى باشد. (8)

انس بن مالك روايت مى كند:

وقتى از پيامبر پرسيدند كداميك از اهل بيت خود را بيشتر دوست مى دارى،فرمود:حسن و حسين را، (9) بارها رسول گرامى حسن و حسين را به سينه مى فشرد و آنان را مى بوييد و مى بوسيد. (10)

ابو هريره كه از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است در عين حال اعتراف مى كند كه:

رسول اكرم (ص) را ديدم كه حسن و حسين (ع) را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى ما مى آمد،وقتى به ما رسيد فرمود:هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. (11)

عالى ترين،صميمى ترين و گوياترين رابطه ى معنوى و ملكوتى بين پيامبر و حسين را مى توان در اين جمله ى رسول گرامى اسلام (ص) خواند كه فرمود:حسين از من و من از حسينم. (12)

حسين با پدر

شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد،و آنگاه كه رسول خدا (ص) چشم از جهان فرو بست و به لقاء پروردگار شتافت،مدت سى

سال با پدر زيست.پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد،و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد،جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت. پدرى كه در زمان حكومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند،همچنانكه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.در تمام اين مدت،با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مى كرد، و در چند سالى كه حضرت على (ع) متصدى خلافت ظاهرى شد،حضرت حسين (ع) در راه پيشبرد اهداف اسلامى،مانند يك سرباز فداكار همچون برادر بزرگوارش مى كوشيد،و در جنگهاى جمل ،«صفين و«نهروان شركت داشت. (13) و به اين ترتيب،از پدرش امير المؤمنين (ع) و دين خدا حمايت كرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مى كرد.

در زمان حكومت عمر،امام حسين (ع) وارد مسجد شد،خليفه ى دوم را بر منبر رسول الله (ص) مشاهده كرد كه سخن مى گفت.بلا درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد:از منبر پدرم فرود آى... (14)

امام حسين با برادر

پس از شهادت حضرت على عليه السلام،به فرموده ى رسول خدا (ص) و وصيت امير المؤمنين (ع) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على عليه السلام،فرزند بزرگ امير المؤمنين (ع) منتقل گشت و بر همه ى مردم واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايان امام حسن (ع) گوش فرا دارند.امام حسين (ع) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود، همراه و همكار و همفكر برادرش بود.

چنانكه وقتى بنابر مصالح اسلام و جامعه ى مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ امام حسن (ع) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه ناراحتيها را تحمل نمايد،امام حسين (ع) شريك رنجهاى برادر بود و چون مى دانست كه اين صلح به صلاح

اسلام و مسلمين است، هرگز اعتراض به برادر نداشت و حتى يكروز كه معاويه،در حضور امام حسن و امام حسين (ع) دهان آلوده اش را به بدگويى نسبت به امام حسن و پدر بزرگوارشان امير مؤمنان (ع) گشود، امام حسين (ع) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى ناهنجاريش را به كنارش بگذارد ولى امام حسن (ع) او را به سكوت و خاموشى فرا خواند،امام حسين (ع) پذيرا شد و به جايش باز گشت،آنگاه امام حسن (ع) خود به پاسخ معاويه بر آمد،و با بيانى رسا و كوبنده،خاموشش ساخت. (15)

امام حسين عليه السلام در زمان معاويه

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) ازدنيا رحلت فرمود،به گفته ى رسول خدا و امير المؤمنين (ع) و وصيت حسن بن على (ع) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع) منتقل شد و از طرف خدا مامور رهبرى جامعه گرديد.

امام حسين (ع) مى ديد كه معاويه با اتكاء به قدرت اسلام،بر اريكه ى حكومت اسلام به ناحق تكيه زده،سخت مشغول تخريب اساس جامعه ى اسلامى و قوانين خداوند است،و از اين حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج مى برد،ولى نمى توانست دستى فراز آورد و قدرتى فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پائين بكشد،چنانچه برادرش امام حسن (ع) نيز وضعى مشابه او داشت.

امام حسين (ع) مى دانست اگر تصميمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد،پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش مى رسانند،ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پيشه ساخت كه اگر بر مى خاست،پيش از اقدام به دسيسه كشته مى شد،و از اين كشته شدن هيچ نتيجه يى گرفته نمى شد.

بنابر اين تا معاويه زنده بود چون برادر زيست و علم مخالفت هاى

بزرگ نيفراخت،جز آنكه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مى گرفت و مردم را به آينده يى نزديك اميدوار مى ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.و در تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايت عهدى يزيد،بيعت مى گرفت،حسين به شدت با او مخالفت كرد،و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه يى كوبنده براى او نوشت. (16) معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد،به او اصرارى نكرد و امام (ع) همچنين بود و ماند تا معاويه در گذشت...

قيام حسينى

يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت اسلامى تكيه زد و خود را امير المؤمنين خواند،و براى اينكه سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت كند،مصمم شد براى نامداران و شخصيت هاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند.به همين منظور،نامه اى به حاكم مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع) بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان.حاكم اين خبر را به امام حسين (ع) رسانيد و جواب مطالبه نمود،امام حسين (ع) چنين فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد. (17) آنگاه كه افرادى چون يزيد، (شراب خوار و قمار باز و بى ايمان و نا پاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمى كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند،بايد فاتحه اسلام را خواند. (زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام،اسلام را از بين مى برند) .

امام حسين (ع) مى دانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت نشناخته است اگر در مدينه بماند به قتلش مى رسانند،لذا

به امر پروردگار،شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد.آمدن آن حضرت به مكه،همراه با سرباززدن او از بيعت يزيد،در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت،و اين خبر تا به كوفه هم رسيد.كوفيان از امام حسين (ع) كه در مكه بسر مى برد دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد.امام (ع) مسلم بن عقيل (ع) ،پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزديك ببيند و برايش بنويسد.

مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و بى سابقه يى روبرو شد،هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع) با او بيعت كردند،و مسلم (ع) هم نامه يى به امام حسين (ع) نگاشت و حركت فورى امام (ع) را لازم گزارش داد.هر چند امام حسين (ع) كوفيان را به خوبى مى شناخت،و بى وفايى و بى دينى شان را در زمان حكومت پدر و برادر ديده بود و مى دانست به گفته ها و بيعت شان با مسلم (ع) نمى توان اعتماد كرد،و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.

با اينحال تا هشتم ذى حجه،يعنى روزيكه همه ى مردم مكه عازم رفتن به منى بودند (18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله ى تمام مى خواست خود را به مكه برساند،آن حضرت در مكه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود،از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين كار هم به وظيفه ى خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر امت، يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده بلكه عليه او قيام

كرده است.

يزيد كه حركت مسلم (ع) را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او آگاه شده بود،ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيف ترين طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.

ابن زياد از ضعف ايمان و دو رويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد و ارعاب آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت،و مسلم (ع) به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت،و پس از جنگى دلاورانه و شگفت،با شجاعت شهيد شد. (سلام خدا بر او باد) .و ابن زياد جامعه ى دورو و خيانتكار و بى ايمان كوفه را عليه امام حسين (ع) بر انگيخت،و كار به جايى رسيد كه عده اى از همان كسانيكه براى امام (ع) دعوت نامه نوشته بودند،سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.

امام حسين (ع) از همان شبى كه از مدينه بيرون آمد،و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد،و در طول راه مكه به كربلا،تا هنگام شهادت،گاهى به اشاره،گاهى به صراحت،اعلان مى داشت كه:مقصود من از حركت،رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد و بر پا داشتن امر به معروف و نهى از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم.

و اين ماموريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود،حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.

رسول گرامى و امير مؤمنان و حسن بن على (ع) پيشوايان پيشين اسلام،شهادت امام حسين (ع) را بارها بيان فرموده بودند.حتى در هنگام ولادت امام

حسين (ع) ،رسول گرانمايه اسلام (ص) شهادتش را تذكر داده بود. (19) و خود امام حسين (ع) به علم امامت مى دانست كه آخر اين سفر به شهادتش مى انجامد،ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد،يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد.او آنكس بود كه بلا را كرامت و شهادت را سعادت مى پنداشت. (سلام ابدى خدا بر او باد) .

خبر«شهادت حسين (ع) در كربلا»به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه ى مردم از پايان اين سفر مطلع بودند.چون جسته و گريخته،از رسول الله (ص) و امير المؤمنين (ع) و امام حسن بن على (ع) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند.

بدين سان حركت امام حسين (ع) با آن درگيريها و ناراحتى ها.احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشديد كرد.به ويژه كه خود در طول راه مى فرمود:

«من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا (20) »هر كس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد همراه ما بيايد».

و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف سازند.

غافل از اينكه فرزند على بن ابيطالب (ع) امام و جانشين پيامبر،و از ديگران به وظيفه ى خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده ى او نهاده دست نخواهد كشيد.بارى امام حسين (ع) با همه ى اين افكار و نظريه ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد،و كوچكترين خللى در تصميمش راه نيافت.

سر انجام،رفت،و شهادت را دريافت،نه خود تنها،بلكه با اصحاب و فرزندان،كه هر

يك ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند،رفتند و كشته شدند،و خون هايشان شن هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه ى مسلمان بفهمد،يزيد (باقى مانده ى بسترهاى گناه آلود خاندان اميه) جانشين رسول خدا نيست،و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست.

راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع) به وقوع نمى پيوست،و مردم يزيد را خليفه ى پيغمبر (ص) مى دانستند و آنگاه اخبار دربار يزيد و شهوترانيهاى او و عمالش را مى شنيدند چقدر از اسلام متنفر مى شدند،زيرا اسلامى كه خليفه ى پيغمبرش يزيد باشد به راستى نيز تنفر آور است...

و خاندان پاك حضرت امام حسين (ع) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت را به گوش مردم برسانند،و شنيديم و خوانديم كه در شهرها،در بازارها،در مسجدها،در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبتبار يزيد،هماره و همه جا دهان گشودند و فرياد زدند،و پرده ى زيباى فريب را از چهره ى زشت و جنايتكار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگ باز و شرابخوار است،هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريكه اى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست،سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد،طوفانى در جان ها بر انگيختند چنانكه نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه ى آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت.نگرشى ژرف مى خواهد تا بتوان بر همه ى ابعاد اين شهادت عظيم و پر نتيجه دست يافت.

از همان اوان شهادتش تا كنون،دوستان و شيعيانش،و همه ى آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج مى گذارند،همه ساله سالروز به خون غلطيدنش را،سالروز قيام و شهادتش را با سياه پوشى و عزادارى محترم

مى شمارند،و خلوص خويش را با گريه بر مصائب آن بزرگوار ابراز مى دارند.پيشوايان مآل انديش و معصوم ما،هماره به واقعه ى كربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند.غير از اينكه خود به زيارت مرقدش مى شتافتند و عزايش را بر پا مى داشتند،در فضيلت عزا دارى و محزون بودن براى آن بزرگوار،گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.

ابو عماره گويد:روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ص) رسيدم،فرمود اشعارى در سوگوارى حسين (ع) براى ما بخوان،وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست،من مى خواندم و آن عزيز مى گريست چندانكه صداى گريه از خانه برخاست.بعد از آنكه اشعار را تمام كردم،امام عليه السلام در فضيلت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع) مطالبى بيان فرمود. (21)

و نيز از آن جناب است كه فرمود:گريستن و بى تابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على (ع) كه ثواب و جزايى گرانمايه دارد. (22)

باقر العلوم،امام پنجم (ع) به محمد بن مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود:

به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت مرقد حسين (ع) بروند،زيرا بر هر شخص با ايمانى كه به امامت ما معترف است،زيارت قبر ابا عبد الله (ع) لازم مى باشد. (23)

امام صادق (ع) مى فرمايد:

«ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال .

همانا زيارت حسين (ع) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است. (24)

زيرا كه اين زيارت در حقيقت مدرسه يى بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مى دهد و گويى روح را،به سوى ملكوت خوبى ها و پاكدامنى ها و فداكاريها پرواز مى دهد.

هر چند عزادارى و گريه بر مصائب حسين بن على (ع)

،ومشرف شدن به زيارت قبرش و باز نماياندن تاريخ پر شكوه و حماسه ساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد،لكن بايد دانست كه نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريدن اكتفا كرد،بلكه همه ى اين تظاهرات، فلسفه ى دين دارى-فداكارى-حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزد مى نمايد،و هدف هم جز اين نيست،و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست مى باشد،و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم هدف مقدس حسينى به فراموشى مى گرايد.

اخلاق و رفتار امام حسين (ع)

با نگاهى اجمالى به 56 سال زندگى سراسر خدا خواهى و خدا جويى حسين (ع) ،در مى يابيم كه هماره وقت او به پاكدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهيم عميقى والاتر از درك و ديد ما گذشته است.

اكنون مرورى كوتاه به زواياى زندگانى آن عزيز كه پيش روى ما است:

جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه ى بسيارى داشت. گاهى در شبانه روز صدها ركعت نماز مى گزاشت. (25) و حتى در آخرين شب زندگى دست از نياز و دعا بر نداشت،و خوانده ايم كه از دشمنان مهلت خواست تا بتواند با خداى خويش به خلوت بنشيند و فرمود:خدا مى داند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زياد و استغفار را دوست دارم. (26)

حضرتش بارها پياده به خانه ى كعبه شتافت و مراسم حج را برگزار كرد. (27)

پسران غالب اسدى (بشر و بشير) حكايت كرده اند كه:در عصر روز عرفه،نهم ذيحجة الحرام، در بيابان عرفات همراه حسين (ع) بوديم.آن حضرت با كمال خشوع و بندگى از خيمه بيرون آمد و با جمع كثيرى از

اصحاب و فرزندان به دامنه ى چپ كوه ايستاد،صورت مبارك به جانب كعبه گرداند،دستها را چونان مستمند ضعيفى به سوى آسمان گشود،و اين دعا را قرائت فرمود:

«حمد و سپاس خدايى را كه چيزى نمى تواند قضا و خواسته ى او را رد كند و از عطا و بخشش او جلوگيرى نمايد.

دست او در سخاوت و كرم باز است و هر چيزى را به حكمت خويش نيكو و متقن قرار داده است،تلاش پنهان كاران بر او مخفى نيست و آنچه به او سپرده شود تباه نمى گردد اوست پاداش و كيفر دهنده ى همه و اصلاح كننده ى حالات بندگان قناعت پيشه و رحم كننده ى ناتوانان و ضعيفان،فرود آورنده منافع و كتاب جامع-قرآن-نورانى و فروزان،و اوست شنونده ى دعاها و برطرف كننده ى گرفتاريها و بالا برنده ى درجه ى نيكوكاران و كوبنده ى ستمگران، خدايى به جز او نيست،همتا ندارد وچيزى مانندش نيست،و اوست شنوا و بينا و لطيف (28) و آگاه،و بر هر چيزى قادر و توانا.

بارالها به سوى تو روى مى آورم و به پروردگارى تو گواهى مى دهم،اعتراف و اقرار دارم كه تو پروردگارم هستى و بازگشتم به سوى توست،پيش از آنكه چيزى باشم و نشانى از من باشد به نعمت بر من آغاز كردى و مرا از خاك آفريدى...

سپس مرا صحيح و سالم،براى هدايتى كه از پيش مقدر فرموده بودى به دنيا آوردى و مرا در گهواره كه كودكى خردسال بودم حفظ كردى و از غذاها،شير گوارا روزيم دادى،دل پرستاران را نسبت به من مهربان ساختى،و مادران دلسوز را به تربيت من وا داشتى،و مرا از آزارها و شرور پنهانى جن حفظ كردى و از فزونى و كاستى سالم نگاهداشتى،-پس تو بلند مرتبه يى اى رحيم اى رحمان-تا آنگاه كه

زبان به سخن گشودم،و تمام گردانيدى به من نعمتهاى كامل خود را و همه ساله مرا پروراندى تا كه خلقتم كامل شد و نيرويم اعتدال يافت، جت خود را بر من تمام كردى كه معرفت و شناخت خود را به من الهام نمودى،و مرا به عجايب حكمت خود شگفت زده كردى و به آفرينش هاى بى سابقه ات كه در آسمان و زمينت بوجود آوردى هشيارم ساختى و براى سپاسگزارى و يادت آگاهم ساختى و اطاعت و پرستش خويش به من واجب كردى و آنچه پيامبرانت آوردند به من فهماندى و پذيرفتن آنچه موجب خشنوديت مى شود بر من سهل و آسان كردى و به يارى و لطفى كه در همه ى اين مراحل نسبت به من داشتى بر من منت نهادى.

بارالها راضى نشدى كه برخى از نعمتها را به من ندهى،به جود عظيم و احسان ديرينه ات انواع خوردنيها و آشاميدنيها و انواع پوششها و لباسها را روزيم گردانيدى.

آنگاه كه همه ى نعمتها را بر من تمام گردانيدى و همه ى بلاها را از من دور گردانيدى،نادانى من و نيز گستاخيم بر تو بازت نداشت كه مرا به موجبات قرب راهنمايى كنى و به آنچه مرا در نزد تو جا مى دهد موفق گردانى.

خدايا كدام يك از نعمتهايت را بر شمرم و ياد كنم يا به شكر كداميك از عطاياى تو بپردازم در حاليكه نعمتها و عطاياى تو بيش از آن است كه شمارندگان بتوانند آن ها را بشمارند يا حسابداران بتوانند به آن علم پيدا كنند.اضافه شدت ها و ناراحتى ها و بلاهايى كه از من دور داشتى افزونتر از سلامتى و عافيت و راحتى هايى است كه براى من آشكار است.

خدايا من ترا به حقيقت ايمانم و...گواه مى گيرم،و اگر

به فرض در همه ى عصرها و دهرها زنده بمانم و در صدد بر آيم و بكوشم كه شكر يكى از نعمتهايت را به جا آورم توانايى آن راندارم، مگر تو بر من منت نهى كه خود موجب شكر جديد و ثناى تازه يى خواهد گرديد...

بارالها مرا چنان كن كه از تو آن چنان ترسم كه گويى ترا مى بينم و مرا به نعمت تقوى و پرهيزگارى سعادتمند گردان و به سبب ارتكاب معصيت و نافرمانى بدبختم نگردان.

بارالها بى نيازى را در نفس و جانم،و يقين را در دلم،و اخلاص را در عملم،و روشنى را در ديده ام،و بصيرت و بينايى را در دينم،قرار ده و مرا به عضوها و جوارحم بهره مند گردان...

بارالها اگر بخواهم نعمتهاى وجود و بخششهاى گرانمايه ات را بر شمارم نمى توانم.

مولاى من،تويى كه كرم كردى تويى كه نعمت دادى تويى كه نيكى كردى تويى كه به فضيلت رفتار كردى تويى كه بخششت را به كمال رساندى تويى كه روزى دادى تويى كه توفيق عنايت فرمودى تويى كه عطا كردى تويى كه بى نياز گرداندى تويى كه مايه دادى تويى كه پناه دادى تويى كه مهمات مرا كفايت فرمودى تويى كه هدايت كردى تويى كه ما را از لغزشها و خطرها حفظ كردى تويى كه پرده پوشى نمودى تويى كه آمرزيدى تويى كه عفو كردى تويى كه يارى كردى تويى كه نيرو بخشيدى تويى كه نصرت نمودى تويى كه شفا بخشيدى تويى كه عافيت دادى تويى كه گرامى داشتى تباركت ربى و تعاليت فلك الحمد دائما و لك الشكر واصبا، بزرگى و والايى اى پروردگار من،حمد و ثنا تا به ابد ويژه و مخصوص توست و هميشه و هماره براى توست.

پس آفريدگارابه عصيانم معترفم مرا ببخش و از گناهانم در گذر. (29) »

در آن روز حسين عليه السلام آنچنان دلها

را با خواندن اين دعا به سوى خدا كشيد كه انبوه خلايق صدايشان به گريه برخاست چنانكه خداى را همراه كلمات امامشان به اجابت خواندند و آمين گفتند.ابن اثير در كتاب اسد الغابه مى نويسد:

«كان الحسين رضى الله عنه فاضلا كثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال الخير جميعها (30) »

حسين (ع) بسيار روزه مى گرفت و نماز مى گذارد و به حج مى رفت و صدقه مى داد و همه ى كارهاى پسنديده را انجام مى داد.شخصيت حسين بن على (ع) آنچنان بلند و دور از دسترس و پر شكوه بود كه وقتى با برادرش امام مجتبى (ع) ،پياده به كعبه مى رفتند،همه ى بزرگان و شخصيت هاى اسلامى باحترامشان از مركب پياده شده،همراه آنان راه پيمودند. (31)

احترامى كه جامعه براى حسين (ع) قائل بود بدان جهت بود كه او با مردم زندگى مى كرد-از مردم و معاشرتشان كناره نمى جست-با جان جامعه هماهنگ بود،چونان ديگرها از مواهب و مصائب يك اجتماع برخوردار بود و بالاتر از همه ايمان بى تزلزل او به خداوند او را غمخوار و ياور مردم ساخته بود.

و گرنه،او نه كاخ هاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ و هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نمى بستند و حرم رسول الله (ص) را براى او خلوت نمى كردند... اين روايت يك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست،بخوانيم:

روزى از محلى عبور مى فرمود،عده اى از فقرا بر عباهاى پهن شده اشان نشسته بودند و نان پاره هاى خشكى مى خوردند،امام حسين (ع) مى گذشت كه تعارفش كردند و او هم پذيرفت، نشست و تناول فرمود و آنگاه بيان داشت:

ان الله لا يحب المتكبرين. (32)

خداوند متكبران را دوست نمى دارد.

سپس فرمود:من دعوت شما را اجابت كردم،شما هم دعوت

مرا اجابت كنيد.آنها هم دعوت آن حضرت را پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند،حضرت دستور داد هر چه در خانه موجود است به ضيافتشان بياورند، (33) و بدين ترتيب پذيرايى گرمى از آنان به عمل آمد و نيز درس تواضع و انسان دوستى را با عمل خويش به جامعه آموخت.

شعيب بن عبد الرحمن خزاعى مى گويد:

چون حسين بن على (ع) به شهادت رسيد،بر پشت مباركش آثار پينه مشاهده كردند علتش را از امام زين العابدين (ع) پرسيدند،فرمود:اين پينه ها اثر كيسه هاى غذايى است كه پدرم شبها به دوش مى كشيد و به خانه ى زنهاى شوهر مرده و كودكان يتيم و فقرا مى رسانيد. (34)

شدت علاقه امام حسين (ع) را به دفاع از مظلوم و حمايت از ستم ديدگان مى توان در داستان ارينب و همسرش عبد الله بن سلام دريافت،كه اجمال و فشرده اش را در اينجا متذكر مى شويم:

يزيد به زمان ولايت عهدى،با اينكه همه نوع وسائل شهوترانى و كام جوئى و كامروايى از قبيل پول،مقام،كنيزان رقاصه و...در اختيار داشت چشم ناپاك و هرزه اش را به بانوى شوهردار عفيفى دوخته بود.

پدرش معاويه به جاى اينكه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكس العمل كوبنده اى نشان دهد،با حيله گرى و دروغ پردازى و فريبكارى،مقدماتى فراهم ساخت تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه ى شوهر جدا ساخته به بستر گناه آلوده ى پسرش يزيد بكشاند.حسين بن على (ع) از قضيه با خبر شد در برابر اين تصميم زشت ايستاد و نقشه ى شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين اسلام،زن را به شوهرش عبد الله بن سلام باز گرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد را از خانواده ى مسلمان

و پاكيزه يى قطع نمود و با اين كار همت و غيرت الهى اش را نمايان و علاقمندى خود را به حفظ نواميس جامعه ى مسلمان ابراز داشت و اين رفتار داستانى شد كه در مفاخر آل على (ع) و دنائت و ستمگرى بنى اميه،براى هميشه در تاريخ به يادگار ماند. (35)

علائلى در كتاب سمو المعنى مى نويسد:ما در تاريخ انسان به مردان بزرگى برخورد مى كنيم كه هر كدام در جبهه و جهتى عظمت و بزرگى خويش را جهانگير ساخته اند يكى در شجاعت، ديگرى در زهد،آن ديگر در سخاوت،و...اما شكوه و بزرگى امام حسين (ع) حجم عظيمى است كه ابعاد بى نهايتش هر يك مشخص كننده ى يك عظمت فراز تاريخ است،گويا او جامع همه ى والايى ها و فرازمندى هاست. (36)

آرى مردى كه وارث بى كرانگى نبوت محمدى است،مردى كه وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع) است و وارث جلال و درخشندگى فضيلت مادرى چون حضرت فاطمه (ع) است،چگونه نمونه ى برتر و والاى عظمت انسان و نشانه ى آشكار فضيلت هاى خدايى نباشد.

درود ما بر او باد كه بايد او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهيم.

امام حسين (ع) و حكايت زيستنش و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنها نمونه ى يك بزرگ مرد تاريخ را براى ما مجسم مى سازد،بلكه او با همه ى خويشتن،آيينه ى تمام نماى فضيلت ها،بزرگ منشى ها،فداكاريها،جان بازى ها،خداخواهى ها و خدا جويى ها مى باشد،او به تنهايى مى تواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت را ضامن گردد.

بودن و رفتنش،معنويت و فضيلت هاى انسان را ارجمندنمود.

به سخنان دل آويز زندگى سازش بپردازيم:

«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (37)

مردم بنده ى دنيا هستند و دين را فقط با زبانشان لمس مى كنند،تا وقتى بدانند اين گفتگوى ظاهرى به ضرر دنيايشان نيست بر محور دين چرخ مى خورند،اما آنگاه كه به امتحانى آزموده شوند (كه لازم آيد از دنيا ببرند و به دين بپيوندند) دين داران واقعى كم هستند.

امام حسين (ع) به فرزندش امام زين العابدين (ع) فرمود:

«اى بنى اياك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الا الله جل و عز». (38)

پسرم،از ستم نمودن به كسى كه جز خداوند بزرگ و عزيز ياورى ندارد بپرهيز. (خداوند بزودى داد چنين مظلومى را از ظالم خواهد گرفت) .

شخصى از امام حسين (ع) خواست خير دنيا و آخرت را براى او بنويسد،حضرت در جواب او نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحيم اما بعد فان من طلب رضى الله بسخط الناس كفاه الله امور الناس و من طلب رضى الناس بسخط الله وكله الله الى الناس و السلام . (39)

يعنى:هر كس خواهان رضايت خداوند باشد و خشنودى خداوند را به غضب مردم نفروشد، آفريدگار امورى كه بدست مردم است براى او كفايت خواهد كرد،و هر كس طالب رضايت مردم باشد و خشنودى مردم را به غضب خدا بخرد،پروردگار او را به مردم وا مى گذارد.

شخصى به امام حسين (ع) عرض كرد:اى پسر رسول خدا (ص) ،من آلوده ى به گناه هستم و ياراييم نيست كه از عصيانم بگريزم،مرا موعظه فرما.

امام حسين (ع) فرمود به پنج كار بپردازد و هر چه خواستى عصيان ورز.

1-از نعمت هاى خداوند استفاده نكن،آنگاه به گناه رو كن.

2-اگر مى توانى از حكومت و سر پرستى پروردگار خارج شوى گناه كن.

3-به جائى پناه ببر كه آفريدگارت ترا ننگرد بعد هر چه خواستى گناه كن.

4-اگر مى توانى هنگام مرگ جان به

فرشته ى خدا تسليم ننمايى هر گناهى مى خواهى به جاى آور.

5-اگر مى توانى وقتى كه ترا به شعله هاى دوزخ مى سپارند وارد نشوى هر اندازه مى خواهى عصيان كن. (40) (اكنون كه نمى توانى اين پنج كار را انجام دهى بايد از گناه و آلودگى بپرهيزى) .

و نيز حسين بن على (ع) فرمود:اى انسان سرمايه و هستى تو عمر تست،هر روز كه از عمر تو مى گذرد قسمتى از هستى تو از بين رفته است (بنگر از هستى و سرمايه ات استفاده كرده اى؟ و متوجه باش در آينده بيهوده آنرا تلف نكنى) . (41)

«پايان

پى نوشتها

1- در سال و ماه و روز ولادت امام حسين (ع) اقوال ديگرى هم گفته شده است،ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم.ر.به.ك.اعلام الورى طبرسى ص 213

2- احتمال دارد منظور از اسماء،دختر يزيد بن سكن انصارى باشد.ر.به.ك.اعيان الشيعه جزء 11 ص 167

3- امالى شيخ طوسى ج 1 ص 377

4- شبر بر وزن حسن و شبير بر وزن حسين و مشبر بر وزن محسن نام پسران هارون بوده است و پيغمبر اسلام (ص) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده است- تاج العروس ج 3 ص 389،اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى را دارد كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد- لسان العرب ج 6 ص 60

5- معانى الاخبار ص 57

6- در منابع اسلامى در باره ى عقيقه سفارش فراوان شده و براى سلامتى فرزند بسيار مؤثر دانسته شده است،ر.به.ك.وسائل الشيعه ج 15 ص 143 به بعد.

7- كافى ج 6 ص 33.

8- مقتل خوارزمى ج 1 ص 146- كمال الدين صدوق ص 152.

9- سنن ترمذى ج

5 ص 323.

10- ذخائر العقبى ص 122.

11- الاصابه ج 11 ص 330.

12- سنن ترمذى ج 5 ص 324- در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا براى آنها هم سنديت داشته باشد.

13- الاصابه ج 1 ص 333.

14- تذكرة الخواص ابن جوزى ص 34- الاصابه ج 1 ص 333،آنطور كه بعضى از مورخين گفته اند اين موضوع تقريبا در سن دهسالگى امام حسين (ع) اتفاق افتاده است.

15- ارشاد مفيد ص 173.

16- رجال كشى ص 94- كشف الغمه ج 2 ص 206.

17- مقتل خوارزمى ج 1 ص 184- لهوف ص 20.

18- روز هشتم ماه ذيحجه مستحب است كه حاجيها به منى بروند،و در آن زمان به اين حكم استحبابى عمل مى كردند،ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات مى روند.

19- كامل الزيارات ص 68 به بعد- مشير الاحزان ص 9.

20- لهوف ص 53.

21- كامل الزيارات ص 105.

22- كامل الزيارات ص 101.

23- كامل الزيارات ص 121.

24- كامل الزيارات ص 147.

25- عقد الفريد ج 3 ص 143.

26- ارشاد مفيد ص 214.

27- مناقب ابن شهر آشوب ج 3 ص 224- اسد الغابه ج 2 ص 20.

28- مرحوم شيخ صدوق در معناى كلمه ى لطيف كه يكى از نامهاى خداست چنين مى نويسد:

لطيف دو معنا دارد:

1- آفريدگار چيزهاى كوچك و كسى كه كارها و تدبيرات او ظريف و دقيق است.

2- نيكويى كننده به بندگان و كسى كه به بندگان خود لطف دارد. (توحيد صدوق ص 217) .

29- اين دعا در كتاب اقبال سيد بن طاوس ص 350- 339 و بلد الامين كفعمى ص 258- 251 و بحار الانوار علامه ى مجلسى ج 98 ص

213 به بعد و مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمى و ساير كتابها نقل شده است.كسانى كه بخواهند از متن عربى آن استفاده كنند مى توانند به كتاب مفاتيح الجنان كه در دسترس همه مى باشد مراجعه نمايند.

30- اسد الغابه ج 2 ص 20.

31- ذكرى الحسين ج 1 ص 152 به نقل از رياض الجنان چاپ بمبئى ص 241انساب الاشراف.

32- سوره ى نحل آيه ى 22.

33- تفسير عياشى ج 2 ص 257.

34- مناقب ج 2 ص 222.

35- الامامة و السياسه ج 1 ص 253 به بعد.

36- از كتاب سمو المعنى ص 104 به بعد نقل به معنى شده است.

37- تحف العقول ص 244.

38- تحف العقول ص 246.

39- امالى شيخ صدوق ص 121.

40- از بحار ج 78 ص 126 نقل به معنى شده است.

41- بلاغة الحسين ص 87 به نقل از ارشاد القلوب ديلمى.

16- مسند فاطمة بنت الحسين عليهما السلام

مقدمه

به پيشگاه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و امامان شيعه پيشوايان هدايت و رستگارى .

به امامانى كه شاگردى چونان فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام)را تربيت كردند و حضرت زهرا (عليها السلام) .

و پيشوايانى كه با ذكر روايت او نام وى را گرامى داشتند.

به حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) كه خود از حماسه سازان عاشورا و عاشورائيان عصر امامت از حسين شهيد تا صادق آل محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) است .

به فاطمه فرزند امام شهيد ، حسين (عليه السلام) و مادر شهيدان . به او كه امروز نيز در «الخليل» شاهد مظلوميّتى ديگر است .

«ألَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَة طَيِّبَة أصْلُهَا ثابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّمَآءِ . تُؤْتِىْ اُكُلَهَا كُلَّ حِين بِإذْنِ رَبِّها ، وَيَضْرِبُ اللهُ الأمْثالَ لِلّناسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرونَ»

.

«اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نديدى كه چگونه خدا كلمه پاكيزه را به درخت زيبايى مَثَل زده كه اصل ساقه آن برقرار باشد و شاخه آن به آسمان رفعت و سعادت برشود. آن درخت (زيبا) به اذن خدا همه اوقات ميوه هاى مأكول و خوش دهد ، خدا اينگونه مَثَلهاى واضح براى تذكر مردم مى آورد» .

(ابراهيم _ 24 و 25)

سخن ناشر

سابقه تدوين مسانيد حديثى به قرون اوليه از تاريخ اسلام مىرسد . امروزه دهها كتاب حديثى تحت همين عنوان تدوين شده است كه احاديث يكى اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و يا چند تن از آنان را به صورت مستقل نقل كرده است . اين نوع كتب حديثى گاه به خود آن صحابى نسبت داده مى شود و گاه به گردآورنده آن . «مسند ابى بكر» و «مسند ابى هريرة» ، از نوع اوّل و «مسند احمد بن حنبل» از نوع دوم نامگذارى است .

هر گاه كتاب حديث ، احاديث مرويه يكى از معصومين باشد نيز مسند ناميده مى شود . مانند . «مسند الرّسول الأعظم» ، «مسند فاطمة» ، «مسند الامام الحسين (عليه السلام)» .

همچنين هرگاه كتاب حديثى ، احاديث مرويه يكى از راويان باشد خواه آن راوى از اصحاب پيامبر باشد و يا اصحاب امامان معصوم (عليهم السلام) ، آن نيز مسند ناميده مى شود مانند «مسند هشام بن الحكم» ، «مسند عبد العظيم الحسنى» .

برخى از كتب حديثى كه به صورت مسند تدوين شدهاند به قرار زير است :

__ مسند الرسول الأعظم (صلى الله عليه وآله وسلم)شيخ يحيى فلسفى دارابى شيرازى (معاصر)

__ مسند أمير المؤمنين (عليه

السلام)عبد العزيز بن يحيى الجلودى البصرى (قرن سوم)

__ مسند امير المؤمنين (عليه السلام)يعقوب بن شيبة السدوسى (متوفى 262ه_ ق)

__ مسند على (عليه السلام)احمد بن شعيب النسائى (متوفى 303 ه_ ق)

_ مسند على (عليه السلام)سيد حسن بن على القبانجى النجفى (معاصر)

__ مسند فاطمه (عليها السلام)ابو جعفر محمد جرير طبرى (متوفى 310 ه_ ق)

__ مسند فاطمه (عليها السلام)محمد بن احمد الدولابي (متوفى 320 ه_ ق)

__ مسند الامام الحسن (عليه السلام)محمد بن احمد الدولابى

__ مسند الامام الحسين (عليه السلام)محمد بن احمد الدولابى

__ مسند الامام الباقر (عليه السلام)سيد محمد كاظم كفايى (معاصر)

__ مسند الامام الصادق (عليه السلام)عبد الله بن جعفر الحميرى (متوفى حدود 300 ه_ ق)

و دهها مسند ديگر .

از ويژگى هاى نگارش و تدوين كتابهاى حديثى به صورت مسند اين است كه طبقات رجال و راويان در اين اسلوب مورد شناسايى قرار مى گيرند . بدين ترتيب ما با تدوين «مسند على (عليه السلام)» راويان وى را نيز در كنار تدوين حديث مشخص كرده ايم و طبقه رجالى آنها نيز تعيين شدهاند .

مثلاً راوى حديث امام على (عليه السلام) از تابعين بوده است و يا از اصحاب . و يا اصحاب امام صادق (عليه السلام) در كداميك از طبقات رجالى جاى دارند . چون ممكن است برخى از روات از دو طبقه و يا سه طبقه محسوب شوند . با شناخت طبقه راويان حديث مشخص مىگردد كه آيا حديثى كه سند آن ذكر شده ، نام يكى ، دو نفر حذف شده و مرسله است ، يا نه تمامى سلسله سند آمده است .

در مسند بانوان محدثه موارد نيز مورد توجه است :

1 _ حيات علمى بانوان محدثه

.

2 _ حوزه علمى و مكتب حديثى آنان .

3 _ شناخت رجالى بانوان محدثه در طبقه رجالى ، اساتيد و شاگردان آنها .

4 _ نوع احاديث منقول از بانوان محدثه و ويژگى حوزههاى علميه بانوان شيعه در ادوار مختلف عصر امامت .

5 _ رفع نقيصه كتب رجالى كه تنها در مواردى خاص نام بانوان محدثه را ذكر كردهاند .

از خداوند متعال مسئلت داريم كه در پرتو فيوضات ربانى و هم جوارى با كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) ما را در اين كار يارى فرمايد .

پيشگفتار

قسمت اول

خداى را سپاسگزاريم كه بر ما منّت نهاد تا بار ديگر بر خوان نعمت اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) حاضر آئيم و از كلمات طيبه آنان بهره بريم .

نخستين بهره ما از بيانات نورانى خاندان عصمت «مسند فاطمه معصومه سلام الله عليها» بود در آن گزارش كوتاه از حوزه هاى علمى بانوان محدثه در عصر رسالت و امامت داده شد و آنگاه پس از آشنايى اجمالى با زندگى كريمه اهل بيت ، احاديث وارده از ايشان را نقل نموده و سلسله اسناد و طرق روايى آنها را مورد بررسى قرار داديم .

وعده داده بوديم كه براى دستيابى به احاديث معصومين (عليهم السلام)و شناخت حوزه هاى علمى بانوان محدثه ، روايات ديگر بانوان حديث گوى را تدوين نموده و با بررسى رجال سند هر يك از روايات ابهامات تاريخى و رجالى را در حدّ ميسور برطرف سازيم .

«مسند فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام)» دومين اثر از اين نوع است كه ما را در شناسايى احاديث وارده از طريق دخت سيد الشهدا (عليه السلام)يارى مى رساند .

شخصيت بزرگ علمى ، فرهنگى و سياسى كه علاوه بر افتخار انتساب به امام حسين (عليه السلام) ، از بزرگان حوزه حديثى عصر حسينى محسوب مى شود كه در واقع كربلا حضور داشته و با بيانات حماسى خويش حضور زن مسلمان را در عرصه سياست به نمايش گذاشته است .

بانوى مكرّمهاى كه با سپر پرهيز كارى و عرفان الهى ، خويشتن خويش را از ناپاكى ها پيراسته و در تعالى روح رياضتها كشيده است . شخصيت بزرگى كه در دامان خويش فرزندانى را پرورش داده كه شهادت را با آغوش باز استقبال نموده و با رويى سرخ به لقاء معبود شتافته اند . واين چنين شخصيت عظيمى زيبنده است كه فرزند امام حسين (عليه السلام) باشد و خواهر امام زين العابدين (عليهما السلام) . در فرهنگ قرآنى و روايى اصحاب خاص پيامبران و امامان عنوان «حواريّين» به خود گرفتهاند و در واقع اين اصحاب از خاصان اهل ايمان در عصر خويش بوده و از شاگردان مكتب توحيد و ناشران معارف الهى محسوب مىشدند . چنانكه در قرآن كريم آمده است :

(يا أيُّهَا الذَّينَ آمَنُوا كُونُوا أنْصَارَ اللهِ كَما قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحُواريّينَ مَنْ أنْصارى إلى اللهِ ، قَالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أنْصَارُ الله...)(1).

«اى اهل ايمان شما هم ياران خدا باشيد ، چنانكه عيسى بن مريم به حواريّين گفت : كيست مرا براى خدا يارى كند ؟ آنها گفتند : ما ياران خدائيم ...» .

همچنين آمده است :

(فَلَمَّا أحَسَّ عِيسَى مِنْهُمْ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أنْصارِىَ إلَى اللهِ ، قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أنْصَارُ اللهِ ، ءَامَنَّا بِاللهِ وَاشْهَدْ بِأنَّا مُسْلِمُونَ)(2).

«پس چون عيسى به يقين دريافت كه قوم

ايمان نخواهند آورد (به همان شاگردانش كه ايمان آوردند) گفت: كيست كه با من دين خدا را يارى كند ؟ حواريّان گفتند : ما يارى كنندگان دين خدائيم و به خداوند ايمان آوردهايم ، گواهى ده كه ما تسليم فرمان اوئيم» .

پاورقي

(1) صف _ 14 .

(2) آل عمران _ 52 .

در فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام) هم به پيروى از قرآن كريم اصحاب خاص ايشان با عنوان «حواريّين» مدح شدهاند . چنانكه «كشى» در رجال به نقل از محمد بن قولويه گويد :

قال حدثنى سعد بن عبد الله بن ابى خلف ، قال حدثنى على بن سليمان بن داود الرازى ، قال حدثنا على بن اسباط، عن ابيه اسباط بن سالم ، قال : قال ابو الحسن موسى بن جعفر (عليهما السلام) :

اذا كان يوم القيمة نادى مناد : أين حوارى محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم)رسول الّذين لم ينقضوا العهد ومضوا عليه ؟

فيقوم سلمان والمقداد وابوذر .

ثم ينادى مناد : أين حوارى على بن ابى طالب (عليه السلام) ، وصى محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم) رسول الله ؟ فيقوم عَمرو بن الحمق الخزاعى و محمد بن ابى بكر و ميثم بن يحيى التمّار ، مولى بن اسد و اويس القرنى .

قال ، ثم ينادى المنادى أين حوارى الحسن بن على(عليه السلام)، بن فاطمة بنت محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم) رسول الله؟

فيقوم سفيان بن ابى ليلى الهمدانى و حذيفة بن اسيد اسد الغفارى .

قال ، ثم ينادى ]المنادى[ : أين حوارى الحسين بن على(عليه السلام)؟

فيقوم كل من استشهد معه ولم يتخلّف عنه .

قال :

ثم ينادى ]المنادى[ : أين حوارى على بن الحسين(عليه السلام)؟

فيقوم جبير بن مطعم و يحيى بن ام الطويل و ابو خالد الكابلى و سعيد بن المسيّب

ثم ينادي المنادى : أين حوارى محمد بن على (عليه السلام) و حوارى جعفر بن محمّد (عليه السلام) ؟

فيقوم عبد الله بن شريك العامرىّ و زرارة ابن اعينَ و بريد بن معاوية العجلى و محمد بن مسلم و ابو بصير ليث بن البخترى المرادى و عبد الله بن ابى يعفور و عامر بن عبد الله بن جذاعة و حجر بن زايدة و حمران بن اعين.

ثم ينادى ساير الشيعة مع ساير الأئمة (عليهم السلام) يوم القيمة ، فهؤلاء ]المتحورة[(1) اوّل السابقين و اوّل المقرّبين و اوّل المتحورين من التابعين»(2).

حضرت امام كاظم (عليه السلام) مىفرمايد :

«روز قيامت منادى ندا مى كند كه كجايند حواريّين محمد بن عبد الله (صلى الله عليه وآله وسلم) كه به عهد آن حضرت درگذشتند و اصلاً نقض پيمان نكردند ؟

پس سلمان و مقداد و ابوذر برمى خيزند .

سپس منادى ندا مى كند : كجايند حواريّين على بن ابى طالب (عليه السلام) وصى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ؟

پس عمرو بن حمق خزاعى ، محمد بن ابى بكر ، ميثم تمّار و اويس قرنى برخيزند

سپس منادى ندا مى كند : حواريّان حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) ، فرزند فاطمه زهرا (عليها السلام) دختر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)كجايند ؟

پاورقي

(1) اى الذين صاروا حواريّين .

(2) «اختيار معرفة الرجال» ، ص9و10 ، حديث 20 .

پس سفيان بن ابى ليلى و حذيفة بن اسيد غفارى برخيزند .

سپس منادى ندا مى كند : حواريين امام حسين (عليه

السلام)كجايند؟

پس از اين ندا تمام شهداى كربلا برخيزند .

سپس منادى ندا مى كند : حواريّان امام سجاد (عليه السلام) كجايند ؟

پس جبير بن مطعم ، يحيى بن ام طويل ، ابو خالد كابلى و سعيد بن مسيّب برخيزند .

سپس منادى ندا مى كند : حواريّين حضرت امام باقر و امام صادق (عليه السلام) كجايند ؟

پس عبد الله بن شريك عامرى ، زرارة بن اعين ، بريد بن معاويه ، محمد بن مسلم ، ابو بصير ليث بخترى ، عبد الله بن ابى يعفور ، عامر بن عبد الله بن جذاعة ، حجر بن زايدة و حمران بن اعين برخيزند .

سپس منادى حواريين ساير ائمه (عليهم السلام) را مخاطب قرار مى دهد و اين حواريين در روز محشر اول سابقين و مقربين و تابعين شناخته مى شوند» .

هر چند حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از شهداى كربلا نيست ، ليكن از امام حسين (عليه السلام) و نهضت عاشورا نيز جدا نيست . چه حضور او از كربلا تا كوفه و شام و مدينه در نهادى شدن فرهنگ عاشورا نقش مؤثرى داشته است و او به حق از حواريان امام حسين (عليه السلام) است آنسان كه فرزند اوست .

پايه هاى نهاد عاشورا با نوحه سرايى جبرئيل و گريه آدم صفى آغاز و با نفرين نوح پيامبر بر قاتلان او دوام يافت(1) پس پيامبران الهى از ابراهيم خليل و اسماعيل ذبيح و تا موساى كليم و عيساى مسيح همه در مصيبتى كه بر امام شهيد وارد خواهد شد ، گريستند . تا اينكه با بعثت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) نهادى كردن فرهنگ عاشورا رسميت يافت

و آن حضرت از روز تولد مصائب سرور جوانان بهشت را با قطرات بلورين اشك خويش ياد آور شد(2) چه اينكه حسين ركنى از اركان و امّتى از امم است .

«حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الأسْباطِ وَاُمَّةٌ مِنَ الاُمَمِ»(3).

امام حسين (عليه السلام) كه به گواهى مورخان و سيره نويسان شبيه ترين افراد به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) بود در سيرت نيز به جد بزرگوارش اقتدا كرده بود . از اينرو درباره وى فرمود :

«حُسَيْنٌ مِنّى وَأنا مِنهُ أحَبَّ اللهُ مَنْ أحَبَّ حُسَيْناً . الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سِبْطانِ مِنَ الأسْباطِ»(4)

«حسين از من و من از اويم . خداى دوست مىدارد كسى را كه حسين را دوست بدارد . حسن و حسين دو ركن از اركان اسلام مى باشند» .

نهاد ، نظام سازمان يافته و پايدارى از الگوهاى اجتماعى است كه برخى رفتارهاى تأييد شده و يكنواختى را در جهت برآورده ساختن نيازهاى بنيادى جامعه ايجاب مى كند .

نهاد خانواده ، نهاد آموزشى و نهاد حكومتى از جمله نهادهاى بنيادى اجتماعى هستند كه هر يك كاركردها و مسؤليتهاى معينى دارند كه به افراد جامعه واگذار مى شوند .

پاورقي

(1) «بحار الانوار» ، ج44 ، ص243 ، 245 .

(2) «بحار الانوار» ، ج101 ، ص243 به نقل از امالى صدوق .

(3) «حفيدة الرسول» ، ص40 .

(4) «الجامع الصغير» ، ج1 ، ص148 ، «كنز العمال» ، ج6 ، ص223 ، «أمالى» ، شريف مرتضى، ج1 ، ص219 .

نهاد داراى كاركرد اجتماعى ويژهاى است كه به نحو مستقل از اراده اعضاء به حيات خود ادامه مىدهد . افراد به دنيا مى آيند و از بين مىروند در حاليكه نهاده اى

اجتماعى نظير : نهاد سياسى ، نهاد اقتصادى ، نهاد خانوادگى و يا نهاد مذهبى پا برجا هستند ، هرچند در طول زمان تحولاتى پيدا كنند . نهاد بخشى از ساخت جامعه است و داراى نقش ويژهاى در حيات اجتماعى است و هنجارهايى به همراه دارد كه گرايش به اجبارى بودن دارد ، و در طى نسلهاى متمادى ، هدفهاى آشكارى را تعقيب مى كند و ارزشهاى خاصى را در محدوده خود پذيرفته است . اين هنجارها و ارزشها در عين اينكه مى توانند تحول يابند ، داراى وحدت و انسجام نيز هستند ، و در حقيقت نهاد اجتماعى مبيّن واقعيّتى است كه در جامعه استقرار يافته است .

قسمت دوم

نهاد اجتماعى از استمرار و دوام در طول تاريخ برخوردار است ، چرا كه نهادها مقاوم هستند و داراى سمبلهايى مى باشند كه پيوستگى و دوام ميان خود را حفظ مى نمايند . نهادها داراى قوالب رفتارى هستند كه در سطح فردى بررفتار افراد جامعه تأثير مى گذارند والگوهاى رفتارى آنها در بيشتر موارد مشخص مى باشند . چنانكه اصول دين اسلام ما را با عقيده مندى به توحيد ، نبوت ، امامت ، عدل و معاد به سلسله رفتارهاى فردى بر مى انگيزد كه در جامعه تأثير مستقيم دارند .

ايدهئولوژىهاى معين نهادها ، كاركرد و موجوديت آنها را توجيه مى كنند . ساخت هر نهادى ممكن است بسيار قاطع و خشن و يا قابل انعطاف و سست باشد. و كاركرد آنها به دو صورت «آشكار» و «مخفى» هستند كه نقش آشكار به گونه اى علنى باز شناسى مى شوند ، در حاليكه كاركردهاى مخفى در

حقيقت نتايج كاركردهاى نهادى هستند كه باز شناسى نمى شوند .

نهادى شدن الزاماً در تركيب كاملاً نوينى ممكن است صورت نگيرد و به طور كلى منظّم به نهادهاى قبلى و مستقر در جامعه گردد . چنانكه نهادى شدن فرهنگ عاشورا با نهاد مذهبى تشيع به هم پيوسته است .

هر نهادى در برآوردن نيازهاى اجتماعى هدف خاصى را دنبال مى كند و براى رسيدن به هدفهايش كاركردهاى چندگانهاى را انجام مى دهد . چنانكه نهاد خانواده مسؤول نظارت بر كاركرد توليد مثل ، اجتماعى كردن كودكان و تأمين امنيت اقتصادى و فرهنگى براى اعضايش را فراهم مىآورد و نهاد حكومت مسؤول تأمين نظم در جامعه ، دفاع از جامعه در برابر حملات خارجى و تثبيت قوانين است .

نهادهاى اساسى خانواده ، آموزش و پرورش ، اقتصاد ، سياست و مذهب چنان براى يك فرهنگ اساسى هستند كه بدون آنها تصور زندگى اجتماعى ميسر نيست و مردم شناسان هرگز نتوانسته اند جامعه اوليهاى ، اعم از معاصر يا تاريخى را پيدا كنند كه در آن اين نهادهاى اساسى وجود نداشته باشند .

هر فرد از لحظه توليد تا مرگ در ارتباط با نهادهاى اجتماعى است و در اين ارتباط ، ميراثهاى اجتماعى از نسلى به نسل ديگر منتقل مى شود .

وقتى سخن از نهادى شدن عنصرى از عناصر فرهنگ است ، از تثبيت شدن هنجارى فرهنگى بحث مى گردد كه «ارزشها» و «آداب و رسوم» و «عرف» آن را به صورت نهادى سازماندهى كرده است .

نهاد خانواده به همان اندازه از اين اصل پيروى مى كند كه نهاد آموزش و پرورش . و نهاد حكومت به ميزان نهاد

اقتصاد . و در حقيقت پيدايى نهادهاى اساسى فرهنگ به صورتى با هنجارهاى فرهنگى در ارتباط هستند و در بوجود آوردن نهاد مورد نظر ايفاى نقش نمودهاند .

ارزشها احساسات ريشه دارى هستند كه اعضاى يك جامعه در آنها سهيمند . اين ارزشها برخاسته از مفاهيم اخلاقى و ايده ئولوژي هاست . بايدهاى اخلاقى در قالب ارزش در جامعه جلوه گرى مى كنند . و اين ارزشها در ايده ئولوژى اسلامى به متون دينى متكى هستند .

ارج نهادن به «جهاد فى سبيل الله» و «شهادت» در قرآن كريم و سيره نبوى (صلى الله عليه وآله وسلم)و ائمه شيعه (عليهم السلام) به گونهاى است كه توانسته است «نهضت حسينى» و «قيام عاشورا» را به صورت نهادى سازماندهى نمايد . و در مسير تاريخ تداوم يابد . اين سازماندهى ناشى از ثقل اخلاقى ارزش اجتماعى شهادت است . چنانكه ديگر مفاهيم ارزشى اسلام ، گاه با ميزان شهادت سنجيده مى گردند . هر چند در مرتبه شان بالاتر از شهادت جاى گرفته باشند .

از جمله حديث مشهورى است كه مى فرمايد : «مِدادُ الْعُلَماءِ أفْضَلُ مِنْ دِماءِ الشُّهَداءِ» و يا «... فَتُوزَنُ دِماءُ الشُّهَداءِ مَعَ مِدادِ الْعُلَماء ، فَيُرَجَّحُ مِدادُ الْعُلَماءِ عَلى دِماءِ الشُّهَداءِ»(1).

به همين مناسبت برخى از ارزشها از بعضى ديگر مهمتر هستند چرا كه محرك عمدهاى براى انجام كارها در جامعه مى باشند و سبب مشاركتهايى ميان افراد و گروهها مى گردند . اين ارزشهاى متعالى نشان مى دهند كه چه چيز در جامعه خواستنى و حتى اساسى است و نقش عمدهاى در استمرار و رفاه جامعه دارد .

ارزشها را مى توان بر اساس كاركرد نهادى

هر يك در چارچوب فرهنگ طبقه بندى نمود و در چنين موقعيتى است كه ارزشهاى اجتماعى مانند نقشها و روابط اجتماعى ، حالت نهادى پيدا مى كنند .

نهادى كردن فرهنگ عاشورا از هنر عشق ورزى به حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)بوجود آمد . به اين معنى كه امت اسلامى و شيعيان علوى نخست عاشق امام حسين (عليه السلام) گرديدند ، به او وآرمانهاى والايش دلبستگى پيدا كردند و آرمانهاى او ، اهداف او جزيى از وجودشان شد . آتش عشق زبانه كشيد و به صورت نيروى فعال در اعضاى فرد و جامعه جلوه نمود و با پايدارى در عشق ،حالت فدا كارى بوجود آمد و دلسوزى ، احساس مسؤوليت ، احترام و دانايى يكى پس از ديگرى در جان عاشق شعله كشيد و در برپايى عزادارى حسينى و بزرگداشت نام و ياد او در هر روزى ، در هر آب آشاميدنى خود نمايى كرد ، تا عشق به امام حسين (عليه السلام)حالت نهادى به خود گرفت و يكى از عناصر جدايى ناپذير فرهنگ تشيع شد .

پاورقي

(1) سفينة البحار ، ج2 ، ص220 .

علاوه بر عناصر اصيل فرهنگ تشيع امام زين العابدين و امام باقر (عليهما السلام)كه در واقع عاشورا حضور داشتند و در نهادى كردن فرهنگ عاشورا گامهاى مؤثرى برداشته اند ، مردانى كه مجروح شده و در آن روز به شهادت نرسيدند ، با انتقال حماسه عاشورا فرهنگ سرخ حسينى را به نسلهاى بعد انتقال دادند و نيز بانوان مكرمه و شير زنان نامدارى در روز عاشورا حضور داشتند كه در نهادى كردن فرهنگ عاشورا به ايفاى نقش پرداختند . بانوان حاضر در روز

حماسه عبارتند از :

1 _ حضرت زينب بنت على بن ابى طالب (عليه السلام) .

2 _ حضرت فاطمه بنت على بن ابى طالب (عليه السلام)(1).

3 _ حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) .

4 _ حضرت سكينه بنت الحسين (عليه السلام) .

پاورقي

(1) «بحار الانوار» ، ج45 ، ص146 .

5 _ رباب بنت امرء القيس (همسر امام حسين (عليه السلام))(1).

6 _ ام كلثوم صغرى (سيده نفيسه)(2).

7 _ ام وهب نمريه قاسطيه بنت عبد الله (همسر عبد الله بن عمير كلبى ، كه در كربلا به شهادت رسيد)(3).

8 _ دلهم بنت عمرو (همسر زهير بن قين بجلى) .

9 _ زنى از قبيله بكر بن وائل .

10 _ ام عبد الله بن عمير (وى در يارى امام حسين (عليه السلام) در كربلا جنگيد)

11 _ ام عمر بن جنادة (وى در كربلا بادشمنان امام حسين (عليه السلام)جنگ كرد) .

12 _ كنيز مسلم بن عوسجه(4).

همانگونه كه ياران امام حسين (عليه السلام) در ميان مردان به دو گروه عمده بنى هاشم و غير آن از بنى اسد ، هَمْدان ، مذحج ، بجلى و ازدى... تقسيم مىشود ، در بين بانوان نيز اينگونه است و نيمى از بانوان حاضر در كربلا كه به يارى دين خدا وامام زمان خويش پرداخته اند از بنى هاشم مى باشند.

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) يكى از شخصيتهاى مهم واقعه طف است كه با خطبه حماسى خود از نخستين ناشران فرهنگ عاشورا محسوب مى شود . ولى در طى حيات پربارش ، تعاليم دينى مكتب حسينى را به آيندگان منتقل نمود . اين مجموعه كه در چهار فصل تنظيم شده است ، زندگى حضرت فاطمه بنت

الحسين (عليه السلام) ، حوزه علميه بانوان شيعه در عصر وى ، احاديث منقول از او و راويان احاديثش را مورد بررسى قرار داده است .

پاورقي

(1) «بررسى تاريخ عاشورا» ، آيتى ، ص164 ، 174 ، «مقتل الحسين» ، ابى مخنف ، ص214 .

(2) «زندگانى على بن الحسين (عليه السلام)» ، دكتر شهيدى ، ص56 .

(3) «ابصار العين فى انصار الحسين» ، سماوى ، ص106 _ 108 .

(4) همان ، ص132و133 .

بخش عمدهاى از فصل سوم كتاب توسط برادر فاضل حضرت حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى الياس محمد بيگى (صادقى) تهيه و تدوين شده است ، كه پيشاپيش از ايشان تشكر مى كنم و توفيقات روز افزو نشان را از خداوند متعال خواستارم .

والله ولىّ التوفيق

فصل اول

زندگى حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام)

قال الامام الحسين (عليه السلام)

«... فاطَمَةَ فَهِىَ أكْثَرُها شِبْهاً بِاُمّى فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) ، أمّا فى الدّينِ فَتَقُومُ اللَّيْلَ كُلَّهُ وَتَصُومُ النَّهارَ ، و...» .

«... فاطمه بيشتر به مادرم فاطمه دخت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شبيه است ، در دين دارى جنان مى باشد كه شب را سراسر به عبادت به سر مى برد و روز را به روزه...» .

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام)

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) يكى از فرزندان حضرت سيد الشهدا است كه در خانواده امامت تولد يافت و در اثر تعاليم پدر بزرگوارش از علم و دانش الهى بهره برد و مدارج كمال را پيموده در مقامات معنوى به درجات عالى ايمان رسيد .

امام حسين (عليه السلام) كه در سوم شعبان از سال چهارم هجرت تولد يافته بود(1) در عاشوراى سال شصت و يك هجرى در كربلا به شهادت رسيد(2). در اين واقعه خاندان عصمت و طهارت امام عصر خويش را از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا همراهى نمودند و پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) و اصحابش به اسارت برده شده و سپس به مدينه بازگشتند . حضرت فاطمه دختر والاگهر آن حضرت نيز يكى از آن بانوان مطهره و محدثه بود .

فرزندان امام حسين (عليه السلام)

«شيخ مفيد» فرزندان حضرت امام حسين (عليه السلام) را شش نفر به ترتيب ذكر مى كند :

1 _ على بن الحسين ، اكبر : كه كنيهاش ابو محمد و مادرش شاه زنان دختر يزدگردشاه ايران است

2 _ على بن الحسين ، اصغر : كه در كربلا در ركاب پدر بزرگوارش شهيد شد... مادرش ليلى دختر ابو مره ثقفى است .

پاورقي

(1) «مسار الشيعة» ، للشيخ مفيد ، ص37 . «مصباح المتهجد» ص758 ، «بحار الانوار» ، ج101 ، ص347 ، «اثبات الهداة» ، ج2 ، ص477 ، «الاقبال» ص689 «بحار الانوار»، ج53 ، ص94 .

(2) «الكافى» ج1 ، ص463 ، «التهذيب» ج6 ، ص42 ، «الارشاد» ، ص283 ، «اثبات الوصيه» ص163 «المعارف لابن قتيبة» ص142 ، «اخبار الطوال» ص253 .

3 _ جعفر بن الحسين :

نسلى از وى باقى نماند و مادرش از قبيله بنى قضاعه بود و در زمان خود ابا عبد الله (عليه السلام) وفات يافت .

4 _ عبد الله بن الحسين : در واقعه كربلا ، در دامان پدرش به تير بيداد به شهادت رسيد . مادرش رباب دختر امرء القيس است .

5 _ سكينه : مادرش رباب دختر امرء القيس است .

6 _ فاطمه : مادرش ام اسحاق دختر طلحه تميميه است(1).

«ابن طلحه» و «ابن خشاب» دو دختر ديگر به نامهاى «فاطمه» و «زينب» و دو پسر به نامهاى «محمد» و «على» را بر تعداد اولاد امام حسين(عليه السلام) مى افزايند(2).

«ابو حنيفه دينورى» و «اعثم كوفى» مى گويند : آن حضرت پسر ديگرى نيز به نام «عمر» داشته است(3).

فاطمه كبرى

آنگونه كه از عبارات دانشمندان انساب ، تاريخ و حديث برمى آيد حضرت امام حسين (عليه السلام) يازده فرزند داشتند كه چهارتن از آنها دختر بودند . در ميان دختران حضرت دو تن به نام «فاطمه» نامگذارى شده اند، كه شدت علاقه امام (عليه السلام) به اين نام را نشان مى دهد .

پاورقي

(1) «الارشاد» ، ص491 ، «بحار الانوار» ج45 ، ص329 ، «جمهره انساب العرب» ، ص41و42 «ابن عنبه» نيز همين فرزندان شش گانه را براى امام حسين (عليه السلام) بر مى شمارد و يادآور مىشود كه اعقاب آن حضرت از امام سجاد (عليه السلام) است كه گفته شده وى از مادر ديگرى غير از شهربانو تولد يافته است .

«عمدة الطالب» ، ص192 ، 193 ، «المجدى» ص91 _ 92

(2) «كشف الغمة» ، ج2 ، ص39 .

(3) «اخبار الطوال» ، ص259 .

1 _ فاطمه كبرى .

2

_ فاطمه صغرى .

گويا فاطمه كبرى بزرگترين دختر امام حسين (عليه السلام) نيز بوده است(1)مادر وى «ام اسحاق» دختر طلحة تميمة است . او در كربلا حضور داشت، ودايع امامت را تا بهبودى امام سجاد (عليه السلام) حمل كرد و در كوفه به ايراد خطبه پرداخت . فاطمه كبرى دختر امام حسين (عليه السلام)در مقابل حضرت فاطمه زهرا به «فاطمه صغرى» معروف است(2) و گاه در اسناد روايات از وى با اين عنوان نام برده شده است(3).

فاطمه صغرى

وى يكى ديگر از فرزندان حضرت امام حسين (عليه السلام) است كه به جهت علاقه آن حضرت به مادرش به نام وى اسم گذارى شده است . او به هنگام عزيمت امام به مكه مكرمه بيمار بود و نتوانست همراه پدر باشد و امام در مدينه با وى وداع كرد .

جوينى از اعلام قرن هفتم و هشتم هجرى در «فرائد السمطين» گويد :

«أخبرنى العزيز محمد بن ابى القاسم ابن ابى الفضل اجازة بروايته ، عن ام المؤيّد بنت أبى القاسم عبد الرحمان بن الحسن إجازة .

وأنبأنى الشيخ الجمال أحمد بن محمد بن محمد ، والقاضى عماد الدين زكريا ابن محمد بن محمود الكمونى القزوينيّان ، قال : أنبأنا الإمام عزّ الدين محمد بن عبد الرحمان بن المعالى الوارينى ، قال : أنبأنا زاهر بن طاهر بن محمد الشحامى ، قال : أنبأنا الحافظ أبو بكر أحمد بن الحسين البيهقى ، قال : أنبأنا الحاكم أبو عبد الله محمد بن عبد الله الحافظ(1) قال : حدثنا يحيى بن محمد بن أحمد بن محمد ابن عبد الله أبو محمد ابن زبارة العلوى ، قال : حدثنا أبو محمد ]الحسين بن

محمد العلوى صاحب كتاب النسب به بغداد(2) حدثنا أبو محمد إبراهيم بن علىّ الرافعى من ولد أبى رافع مولى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ، حدثنا الحسين بن علىّ الحلوانى ، عن علىّ بن معمر ، عن إسحاق بن عباد ، عن المفضل بن عمر الجعفى ]قال[ : سمعت جعفر بن محمد يقول : حدثنى أبى محمد بن علىّ ، حدثنى أبى علىّ بن الحسين قال :

پاورقي

(1) در حديث آمده است : «... دعا ابنته الكبرى فاطمة فدفع إليها كتاباً ملفوفاً» بصائر الدرجات ، ص40 شيخ ذبيح الله محلاتى گويد : «در سن از خواهرش سكينه بزرگتر...» «رياحين الشريعة» ج3 ، ص281 «مستدركات علم رجال الحديث» ، ج8 ، ص592و593 .

(2) «مسند فاطمة الزهراء» ، عطاردى ، ص600و601 ، «اربعين حسينية» ، ارباب ، ص318 .

(3) بنابر گزارش ابن بطوطه ، لقب شريف ايشان آنگونه كه بر سنگ مزارشان نقش بسته «ام سلمه» است . «سفرنامه ابن بطوطه» ص47 .

لمّا قتل الحسين بن علىّ (عليهما السلام) جاء غراب فوقع ]فى دمه ، ثم تمرّغ ، ثم طار فقعد بالمدينة على جدار دار فاطمة(3) بنت الحسين بن علىّ _ وهي الصغرى _ ونعب الغراب فرفعت رأسها ونظرت إليه ، فبكت بكاءاً شديداً وأنشدت :

نَعَبَ الْغُرابُ فَقُلتُ مَنْ

تَنْعاه وَيْلَكَ يا غُرابْ

قالَ الإمامَ . فَقُلْتُ : مَنْ ؟

قالَ : المَوُفّقُ لِلْصوابْ(4)

پاورقي

(1) وقد رواه الخوارزمى بسنده عنه فى الفصل الثانى عشر من مقتله : ج2 ص92 .

(2) كذا فى أصلىّ ، غير أن ما بين المعقوفين مأخوذ من مقتل الخوارزمى : ج2 ص92 . وفيه بعده ، هكذا : «حدثنا أبو علىّ الطرطوسى ، حدثنى الحسن بن

علىّ الحلوانى ، عن علىّ بن معمر...» .

(3) ما بين المعقوفان مأخوذ من مقتل الخوارزمى ، وقد سقط عن أصلىّ من فرائد السمطين .

(4) وبعده فى مناقب الخوارزمى هكذا :

إن الحسين بكربلا

بين المواضى والحراب

قلت الحسين فقال لى

ملقى على وجه التراب

ثم استقلّ به الجناح

ولم يطق ردَّ الجواب

فبكيت منه بعبرة

ترضى الإله مع الثواب

قُلْتُ : الْحُسَيْنُ ؟ فَقالَ لِى ؟

حَقَّاً لِقَدْ سَكَن التُّرابْ

إنَّ الْحُسَيْن بِكَرْبَلاءِ

بَيْنَ الأسِنَّةِ وَالضِّرابْ

فَابْكِ الْحُسَيْنَ بِعَبْرَة

تُرْضِى الإلهَ مَعَ الثَّوابْ

ثُمَّ اسْتَقَلَّ بِهِ الجِناح

فَلَمْ يَطْق رَدَّ الْجوابْ

فَبَكيتُ مِمّا حَلَّ بِى

بَعْدَ الوَصِىّ الْمُسْتَجَابْ

قال محمّد بن علىّ بن الحسين : فنعته(1) لأهل المدينة فقالوا : قد جاءتنا بسحر ]بنى[ عبد المطّلب . فما كان بأسرع من أن جاءهم الخبر بقتل الحسين(عليه السلام)»(2).

مفضل بن عمر گويد : از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مىگويد پدرم امام باقر (عليه السلام)به من نقل كرد كه پدرم امام سجاد (عليه السلام) فرمود :

زمانيكه امام حسين (عليه السلام) به شهادت رسيد ، كلاغى بال و پر خود را در خون حضرت آغشت سپس به سوى مدينه پرواز كرد و بر لب ديوار خانه فاطمه صغرى نشست . به بانگ كلاغ ، فاطمه صغرى سربرداشت و آن مرغ خون آلود را ديد و به شدت گريست و اين اشعار را سرود :

غراب البين بانگ مرگ برآورد . به او گفتم : خبر مرگ كه را مى دهى اى كلاغ ؟ گفت : امام . پس به او گفتم : كدام امام . گفت : او كه در طريق درستى موفق بود .

گفتم : حسين (عليه السلام) را مىگويى . پس به من گفت : حقيقت دارد كه به تحقيق در خاك جاى گرفت حسين

(عليه السلام) در كربلا در ميان نيزه ها و خنجرها به شهادت رسيد .

پاورقي

(1) هذا هو الظاهر الموافق لمقتل الخوارزمى ، وفى أصلىّ : «فقال : محمد بن علىّ بن الحسين : قال : أتى علىّ فنعته ....

(2) «فرائد السمطين» ، ج2 ، ص163و164 ، حديث 451 ، «بحار الانوار» ج45 ، ص171 ، «مستدركات علم رجال الحديث» ، ج8 ، ص593 .

با اشكهاى ريزان بر حسين (عليه السلام) گريه كن ، تا رضايت خدا و ثواب اخروى را كسب كنى

سپس به پرواز درآمد و نتوانست پاسخ گويد .

پس آنچه بر من مصيبت فرود آمد ، بعد از وصى امام حسين (عليه السلام) كه دعايش مستجاب بود ، گريستم .

امام باقر (عليه السلام) فرمود : پس بر اهل مدينه بانگ زد . آنان گفتند : به واقع چيزى همانند سحر بنى عبد المطلب بر ما آمد . چيزى نگذشت كه خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) به مدينه رسيد .

ولادت

يافعى نام حضرت فاطمه را در ميان درگذشتگان سال 110 هجرى ذكر مىكند(1) و يا توجه به اين نكته كه وى هفتاد سال زيسته اند ، تاريخ ولادت ايشان سال 40 هجرى بوده است . از اينرو حضرت فاطمة بنت الحسين (عليه السلام) عصر امام حسن مجتبى ، امام حسين ، امام سجاد و امام باقر(عليهم السلام) را درك كرده است .

مادر فاطمه كبرى

شيخ مفيد و ابو الفرج اصفهاني مادر فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) را «ام اسحاق» دختر طلحة بن عبيد الله تميمى مى دانند(2). طلحه از اصحاب مشهور پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)محسوب مى شد و به «طلحة الخير» و «طلحة الفياض» ملقب گرديده بود .

پاورقي

(1) «وفيها سنة عشرة و مائة توفيت فاطمة بنت الحسين بن على رضى الله عنهم التى اصدقها الديباج عبد الله بن عمرو بن عثمان بن عفان الف الف درهم...» مرآةُ الجنان ج1 ، ص234 .

(2) «الارشاد» ، ص491 ، «مقاتل الطالبيين» ، ص122 .

وقتى فاطمه دخت سيّد الشهداء بعد از ارتحال حسن مثنى به همسرى «عبد الله بن عمرو بن عثمان»(1) درآمد ، شاعر مديحه سرا «موسى بن يسار»(2) به هنگام بردن عروس به خانه داماد اين ابيات را انشاد نمود كه در آن به نسب فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) اشاره شده است :

«طَلْحَةُ الْخَيْرِ جَدُّكُمْ

وَلِخَيْرِ الْفَواطِمِ

أنْتِ للطاهراتِ مِنْ

فَرْع تيم وَهَاشِمِ

أرْتَجيكُم لِنَفْعِكُمْ

وَلِدَفْعِ الْمَظالِمِ»(3)

«طلحة الخير جدّ شماست و نسبت به بهترين فاطمه ها مى بريد» .

«تو زاده زنان پاك از شاخه بنى تيم و بنى هاشم هستى» .

«به شما اميد دارم چون مراسود مى رسانيد و ستمها را از من دفع مى كنيد» .

مادر «ام اسحاق» ، «جَرباء

دختر قسامة بن رومان» از قبيله طى بود(4).

پاورقي

(1) نخستين شوى فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، «حسن بن حسن بن على (عليه السلام) پسر عمش بود و بعد از مرگ او به همسرى «عمرو» نواده «عثمان بن عفان» درآمد . بعد از مرگ عمرو شوهر ديگرى اختيار نكرد . «الأعلام» زركلى ، ج5 ، ص326 .

(2) ابو محمد موسى بن يسار ، معروف به موسى شهوات ، شاعرى مديحه سرا و نكته سنج از اهالى آذربايجان بود كه در مدينه تولد و پرورش يافت و همانجا درگذشت . وى از موالى قريش بود . او را بدان جهت شهوات لقب دادند كه درباره يزيد بن معاويه گفت :

لَسْتَ مِنّا وَلَيْسَ خالُكَ مِنّا

يا مُضيع الصّلاة بِالشّهواتِ

(3) «الاغانى» ، ج1 ، ص359 .

(4) جهت اينكه دختر قسامة بن رومان را «جَرباء» مىگفتند ، زيبايى بىنظير او بود . چون هر زنى از زنان عرب هر چند هم زيبا بود ، در كنار او مىايستاد ، زشت مى نمود . از اينرو زنان عرب از نزديك شدن به او خوددارى مى كردند تا از جلوه و زيبايشان كاسته نشود ، و او را به شترى كه مبتلا به مرض جَرَب است و شتران ديگر از ترس دچار شدن به آن مرض از او دورى مى جويند ،تشبيه كردند «مقاتل الطالبيين» ص122 .

ازدواج فاطمه (عليها السلام)

امام حسن مجتبى (عليه السلام) پانزده فرزند داشتند(1) كه يكى از آنها «حسن بن حسن بن على (عليه السلام)» است . و به «حسن مُثنى» شهرت دارد . مادر حسن مثنى «خولة» دختر «منظور فزاريّة» است .

حسن مثنى روزى جهت خواستگارى يكى از دختران عموى گرامى

خود ، نزد حضرت ابى عبد الله الحسين (عليه السلام) رفت . امام حسين (عليه السلام) در انتخاب همسر وى را آزاد گذاشت تا خودش يكى از دو فرزندش فاطمه يا سكينه را به همسرى برگزيند و فرمود :

«اختر يا بنىّ احبّهما اليك»(2).

«اى فرزندم ، خودت هر يك را كه بيشتر دوست دارى انتخاب كن» .

حسن مثنى از روى شرمسارى سخنى نگفت . امام فرمود :

«اختارُكَ فاطَمَةَ فَهِىَ أكْثَرُها شَبَهاً بِاُمّىِ فاطَمَةَ بِنْتِ رَسولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) ; أمّا فى الدّينِ فَتَقومُ اللّيلَ كُلَّهُ وَتَصُومُ النَّهارَ ، وَفى الْجَمالِ تَشْبَهُ الْحورَ العينِ...(3).

«فاطمه را برايت بر مى گزينم كه بيش از خواهرش به مادرم فاطمه دخت رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شبيه است . در دين دارى چنان مى باشد كه شب را سراسر به عبادت به سر مى برد و روز را به روزه ، و در جمال انسان كه حور العين را مانند است» .

با توجه به اينكه حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) در سال 40 هجرى متولد شده و امام حسن (عليه السلام) در سال 49 يا 50 هجرى به شهادت رسيده اند(1) و با عنايت به عبارت «يا بنى _ اى فرزندم» كه امام حسين (عليه السلام)درباره حسن مثنى بكار برده اند ، مى توان احتمال داد كه ازدواج حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) بعد از شهادت امام حسن (عليه السلام) بوده است . چه اينكه قبل از آن فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) كمتر از ده سال داشت از خطاب امام حسين (عليه السلام) به حسن مثنى بر مى آيد كه آن حضرت موضع

پدرانه به وى داشته و گويا حسن مثنى نيز از افراد تحت تكفل امام (عليه السلام) محسوب مى شده است . و از طرف ديگر چون امام حسين (عليه السلام) به سال 61 هجرى به شهادت رسيده اند ، بايد حضرت فاطمه به هنگام ازدواج كمتر از بيست سال داشته باشند .

پاورقي

(1) «الارشاد» ، ص360 .

(2) «مقاتل الطالبيين» ، ص122 ، «بحار الانوار» ، ج44 ، ص167 .

(3) «اسعاف الراغبين» ، در حاشيه نور الابصار ، ص202 ، «السيدة سكينة» ، مقرم ، ص31 .

حسن مثنى به همراه امام حسين (عليه السلام) در كربلا حاضر شد ، جنگيد و هفده تن از دشمنان اسلام را كشت و خود به سختى مجروح شده ، بيهوش زمين افتاد . يازدهم محرم عمر سعد دستور داد سرهاى شهيدان كربلا را از بدنهاشان جدا كنند . حسن مثنى هنوز زنده بود ، به تقاضاى «اسماء بن خارجه» دايى خود از كربلا به كوفه انتقال داده شد . حسن در كوفه به هوش آمد . وى پس از حماسه كربلا به عنوان يكى از ايثارگران نهضت حسينى از عناصر مخالف رژيم اموى شناخته شد و در سن 35 سالگى به دستور عبد الملك بن مروان مسموم و به شهادت رسيد و در بقيع مدفون گرديد(2).

حضرت فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) پس از درگذشت پسر عمو و شوهرش خيمهاى بر سر مزارش بر پا كرد و يك سال همان جا ماند و چون سال تمام شد خيمه را جمع كرده و به خانه خويش بازگشت(1).

پاورقي

(1) «تواريخ النبى والآل» ، ص59 .

(2) سادات طباطبايى از نسل حسن مثنى هستند . «بحار

الانوار» ، ج44 ، ص166 ، 167 .

ايشان پس از رحلت حسن مثنى به همسرى «عبد الله بن عمرو بن عثمان بن عفان» درآمد(2) پس از آن ازدواج نكرد .

ازدواجهاى ميان بنى هاشم و بنى عبد شمس

هاشم و عبد شمس از فرزندان عبد مناف بودند كه فرزندان هاشم گوى سبقت را ربوده و در مقامات معنوى به مدارج عالى كمال راه يافتند رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) از فرزندان هاشم محسوب مى گردد . ولى در عين حال خويشى بين اين دو برقرار بود و در طى ازدواجهاى مكرر بين فرزندان آنها اين خويشاوندى تجديد مى شد . پيامبر دو دختر خود «رقيه» و «ام كلثوم» را به همسرى عثمان بن عفان بن ابى العاص درآورد(3) و دخترش «زينب» را در دوره جاهلى به همسرى ابو العاص بن ربيع بن عبد العزّى بن عبد شمس درآورد .

ابو لهب ، «ام جميل» دختر حرب بن اميه را در دوره جاهلى به زنى گرفت و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) ، «ام حبيبه» دختر ابو سفيان بن حرب را به همسرى خود درآورد و عبد الله بن عمرو بن عثمان ، «فاطمه دختر حسين بن على(عليه السلام)» را به همسرى گرفت(4).

پاورقي

(1) «شرح نهج البلاغة» ، ابن ابى الحديد ، ج10 ، ص287 ، 288 .

(2) زركلى گويد : فاطمة بنت الحسين بن على بن ابى طالب (40 _ 110ه_) : تابعية ، من راويات الحديث. روت عن جدتها فاطمة مرسلاً ، وعن أبيها و غيرهما . ولا قتل أبوها حُملت إلى الشام مع أختها سكينة، و عمّتها أم كلثوم بنت على ، وزينب العقيلية ، ... فتزوجها ابن عمها «الحسن بن

الحسن بن على» ومات عنها ، فتزوجها «عبد الله بن عمرو بن عثمان» ، ومات ، فأبت الزواج من بعده إلى أن توفيق» . «ج5 ، ص326 ، 327 و نيز «التنبيه والاشراف» ص271 .

(3) ابن ابى الحديد به نقل از ابو عثمان ، علت ملقب شدن «عثمان بن عفان» به «ذو النورين» را همين مى داند كه دو دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) همسر وى بودند .

(4) «شرح نهج البلاغه» ، ابن ابى الحديد ، ج15 ، ص195 _ 196 ، نامه 28 .

فرزندان

حضرت فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) دوبار ازدواج نمود . يكبار در زمان حيات پدر بزرگوارش امام حسين (عليه السلام) كه به همسرى حسن مثنى ، پسر عموى خود درآمد و بار دوم يكسال پس از فوت حسن مثنى با عبد الله نواده عثمان بن عفان ازدواج كرد.

ثمره ازدواج فاطمه با حسن مثنى سه پسر و يك دختر به نامهاى زير است :

1 _ عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب (عليه السلام) ، معروف به «عبد الله محض» .

2 _ ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب (عليه السلام) ، معروف به «ابراهيم غمر» .

3 _ حسن بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب (عليه السلام) ، معروف به «حسن مثلث»(1).

4 _ زينب بنت حسن مثنى .

فرزندان فاطمه كبرى از عبد الله بن عمرو دو پسر و يك دختر به

نامهاى زير است :

1 _ محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان بن عفان ، معروف به «ديباج» .

2 _ قاسم بن عبد الله بن عمرو بن عثمان بن

عفان .

3 _ رقيه بنت عبد الله بن عمرو(2).

پاورقي

(1) «عمده الطالب» ، ص98 _ 101 .

(2) «الحسين (عليه السلام)» ، على جلال الحسينى ،ج2 ، ص131 ، «الطبقات الكبير» ، واقدى ج8 ، ص347 ، 348 .

حماسه حسينى

از مهمترين فرازهاى زندگى حضرت فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام)حضور در حماسه حسينى است . او به همراه دهها تن از خاندان رسالت با حضور در كاروان شهادت ، اطاعت از ولايت و امامت و هم پيمانى با اهداف و آرمانهاى متعالى امام حسين (عليه السلام) را به نمايش گذاشت .

ياران امام حسين (عليه السلام) از آل ابى طالب به قرار زير است :

1 _ حضرت امام على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

2 _ عبد الله بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

3 _ عباس بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

4 _ عبد الله بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

5 _ عثمان بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

6 _ جعفر بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

7 _ ابو بكر بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

8 _ ابو بكر بن الحسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

9 _ قاسم بن الحسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

10 _ عبد الله بن الحسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) .

11 _ عون بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب (عليه السلام) .

12 _ محمد بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب (عليه السلام) .

13 _ مسلم بن عقيل بن ابى طالب (عليه السلام) .

14

_ عبد الله بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب (عليه السلام) .

15 _ محمد بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب (عليه السلام) .

16 _ محمد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب (عليه السلام) .

17 _ عبد الرحمن بن عقيل بن ابى طالب (عليه السلام) .

18 _ جعفر بن عقيل بن ابى طالب (عليه السلام) .

البته برخى از منسوبان به اين خاندان نيز از ياران امام حسين (عليه السلام)

بودند. افرادى چون :

1 _ عبد الله بن يقطر الحميرى ، رضيع الحسين (عليه السلام) .

2 _ سليمان بن رزين مولى الحسين (عليه السلام) .

3 _ اسلم بن عمرو مولى الحسين (عليه السلام) .

4 _ قارب بن عبد الله الدئلى مولى الحسين (عليه السلام) .

5 _ منجح بن سهم مولى الحسن بن على (عليه السلام) .

6 _ سعد بن الحارث مولى على بن ابى طالب (عليه السلام) .

7 _ نصر بن أبى نَيْرَزْ مولى على بن ابى طالب (عليه السلام) .

8 _ الحرث بن بنهان مولى حمزة بن عبد المطلب (عليه السلام)(1).

علاوه بر مردان بنى هاشم گروهى از بانوان نيز در اين حماسه همراه ابا عبد الله الحسين (عليه السلام) بودند كه زينب و فاطمه دختران حضرت مولى الموحدين على بن ابيطالب (عليه السلام) و فاطمه و سكينه دختران امام حسين (عليه السلام)از مشهورترين آنها هستند . به قول علامه شهيد آية الله مطهرى ، امام حسين (عليه السلام) آنان را براى انجام رسالتى برد(2). تا زن نيز در اين حركت الهى به ايفاى نقش پردازد . همانگونه كه در طول تاريخ حركتهاى الهى و بعث انبياء ، زنان نيز همانند مردان ايفاى نقش

كردهاند شخصيتهاى بزرگى چون حضرت مريم ، حضرت خديجه ، حضرت زهرا و... از نخستين زنانى كه در حماسه حسينى به ايفاى نقش پرداخت ، زنى است كه مسلم بن عقيل را پس از پيمان شكنى كوفيان در خانه خود مخفى نمود(3). پس از آن به نام مبارك حضرت زينب سلام الله عليها بر مى خوريم كه با برادرش در «خزيميه» صحبت كرده است(1). سومين لحظه حضور ، حاضر شدن امام حسين (عليه السلام) در شب عاشوراى 61 هجرى در خيمه دختران خاندان طهارت و صحبت حضرت زينب (عليها السلام) با آن حضرت است(2). كه روز عاشورا امام ديگر بار به خيمه آنها آمده و با اهلبيت وداع كرده است .

پاورقي

(1) گروه ديگرى از موالى نيز بودهاند كه هيچ كس نام آنها را ذكر نكرده است و تعداد ايشان را ندانسته اند . «ابصار العين» ص21 _ 55 .

(2) «حماسه حسينى» ، ج1 ، ص319 .

(3) «تاريخ طبرى» ، ج7 ، ص258 ، «كامل ابن اثير» ، ج4 ، ص16 .

از لحظه هاى حضور حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) در حماسه كربلا كه كتب تاريخ و حديث به آن اشاره نمودهاند . همين روز است كه ودايع امامت به ايشان سپرده مىشود .

البته «ام وهب» همسر «عبد الله بن عمير كلبى» به هنگام جهاد همسرش در ميدان مبارزه حاضر شد و پس از شهادت آن خود وى نيز به دستور شمر توسط غلامش جان به جان آخرين تسليم كرد(3). و يا پس از شهادت على اكبر ، حضرت زينب (عليها السلام) خود را به وى رساند و امام حسين(عليه السلام) دستش را گرفت و

او را به خيمه برد(4).

حمل ودايع امامت

ابو جارود از امام باقر (عليه السلام) نقل مىكند : «روز عاشورا چون وقت شهادت امام حسين (عليه السلام) رسيد ، پدرم امام زين العابدين (عليه السلام) به شدت بيمار بود ، به صورتى كه گويا بى هوش شده بود . در اين هنگام امام حسين (عليه السلام)دختر خود فاطمه كبرى را به نزدش فراخواند و كتاب سربسته اى را به او سپرد كه حاوى وصيت ظاهره و باطنه بود . بعد فاطمه كتاب را به على بن الحسين (عليه السلام) تحويل داد و پس آن كتاب به دست ما رسيد» .

پاورقي

(1) «مقتل خوارزمى» ، ج1 ، ص225 .

(2) «ارشاد» ، ص233 ، «تاريخ طبرى» ، ج7 ، ص324 ، مقتل خوارزمى «ج1 ، ص327 «انساب الاشراف» ، ج3 ، ص185 .

(3) «ابصار العين» ، ص106 و 107 .

(4) همان ، ص21 _ 24 .

ابو جارود گويد ،به امام باقر (عليه السلام) عرض كردم : اى مولاى من ، خداوند متعال جانم را فداى شما گرداند ، در آن كتاب چه مطالبى نوشته شده بود؟

حضرت فرمود : در آن كتاب آنچه مورد احتياج بندگان از آغاز خلقت تا پايان دنيا است وجود دارد ، در آن كتاب احكام الهى و مسايل حدود حتى احكام جزئى ترين مسايل و خلافها و حتى حكم خراشى كه به كسى وارد مى شود ، ضبط گرديده است»(1).

غارت خيمه ها

از ديگر لحظههاى حضور فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) در كربلا ، واقعه غارت خيمههاست كه خود به روايت آن نشسته است . شيخ صدوق در امالى از فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) نقل مى كند كه : غارتگران به خيمه ما

آمدند من دختر كوچكى بودم(2) و دو خلخال طلا در پاهايم بود . مردى خلخال را از پاهايم مى كشيد و مى گريست .

پاورقي

(1) محمد بن احمد عن محمد بن الحسين عن ابن سنان عن أبى الجارود عن ابى جعفر (عليه السلام) قال : إنّ الحسين (عليه السلام) لمّا حضره الّذى حضره دعا ابنته الكبرى فاطمة فدفع إليها كتاباً ملفوفاً و وصيّة ظاهرة و وصيّة باطنة ، وكان على بن الحسين مبطوناً لا يرون إلاّ لا به ]الا انه لما به[ فدفعت فاطمة الكتاب إلى على بن الحسين (عليه السلام)ثمّ صار ذلك الكتاب إلينا ، فقلت: فما فى ذلك الكتاب ؟

فقال : فيه والله جميع ما يحتاج إليه ولد آدم إلى أن تفنى الدّنيا» ج1 ، ص303 «بصائر الدرجات» ص40 ، «بحار الانوار» ج26 ، ص36 ، همچنين «اصول كافى» ج1 ، ص303 ، «تنقيح المقال» ج3 ، ص82 و روى الصفار فى ص40 ايضاً باسناده عن موسى بن جعفر عن ابى الجارود نحوه مع اختصار . «عوالم العلوم» ، ج18 ، ص25 ، «بحار الانوار» ، ج26 ، ص17و18 .

(2) با توجه به اين نكته كه تولد ايشان سال 40 هجرى و واقعه كربلا سال 61 هجرى روى نموده است مى بايست در آن زمان حدود 20 يا 21 سال سن داشته باشند .

گفتم : چرا گريه مىكنى اى دشمن خدا ؟ !

گفت : چرا نگريم ؟ من دارم دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را غارت مى كنم .

گفتم : خوب غارت نكن !

گفت : مىترسم اگر من نبرم ديگرى بيايد و اينها را ببرد .

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام)

ادامه مى دهد : هر چه در چادرها بود چپاول كردند ، تا آن كه رو اندازها را از پشت ما كشيدند(1).

در مجلس يزيد

پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) و يارانش در كربلا ، خيمه هاى اهل بيت پيامبر غارت و خودشان به اسيرى برده شدند . ليكن در همان حال وقتى به كوفه رسيدند شخصيتهاى ممتاز كاروان چون حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) به ايراد خطبه پرداختند(2) و حكومت يزيد و ستم او بر خاندان رسالات را افشا نمودند . وقتى كاروان اسيران به شام رسيدند ، آنان را وارد مجلس يزيد كردند .

سپس يزيد با اهل شام مشورت نمود كه با اسيران چه كند ؟ آنان نظرى دارند. نعمان بن بشير گفت : ببين رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با آنان چه مى كرد ؟ تو نيز همان كن .

آنگاه مردى از اهل شام نگاهش به فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام)افتاد . گفت : يا امير المؤمنين اين كنيز را به من ارزانى دار .

فاطمه به عمّهاش زينب گفت : عمّه جان يتيم شدم ، كنيز هم بشوم ؟

زينب فرمود : اعتنايى به اين فاسق نكن .

پاورقي

(1) «امالى» شيخ صدوق ، ص140 ، «مناقب» ابن شهر آشوب ، ج4 ، ص112 ، «تذكرة الخواص» ابن جوزى ، ص228 .

(2) به فصل دوم از اين كتاب رجوع كنيد .

شامى گفت : اين كنيزك كيست ؟

يزيد گفت : اين فاطمه دختر حسين است و آنهم زينب دختر على بن ابى طالب .

شامى گفت : حسين پسر فاطمه و على فرزند ابو طالب ؟ ! !

گفت : آرى .

شامى گفت : خدا

تو را لعنت كند . اى يزيد . فرزند پيامبر را مى كشى و خاندانش را اسير مى كنى به خدا قسم من گمان كردم اينان اسيران روم هستند .

يزيد گفت : به خدا كه تو را نيز به آنان مى پيوندم . پس دستور داد ، گردنش را زدند(1).

پاورقي

(1) «الملهوف» ، ص218 ، 219 ، اين واقعه را در شيخ مفيد به گونهاى ديگر نقل كرده است .

«فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) مى گويد : وقتى وارد مجلس يزيد شديم ، دلش به حال ما سوخت ، ناگهان مردى شامى برخاست و از يزيد خواست تا مرا به خادمى برگزيند . فاطمه گويد : بدنم از پم لرزيد و پنداشتم كه اين كار براى آنها انجام شدنى است . پس به لباس عمه ام زينب چسبيدم زيرا او مى دانست كه اين كار ناشدنى است.

عمهام زينب به مرد شامى بانگ زد : دروغ گفتى و لئامت كردى ، اين كار نه براى تو جائز است و نه براى او (يزيد) .

يزيد خشمگين شد و گفت : تو دروغ گفتى اين كار براى من جائز است و اگر بخواهم انجام مىدهم .

حضرت زينب فرمود : نه به خدا هرگز خداوند چنين كارى براى تو مقرر نكرده است مگر آن زمان كه از ملت ما اسلام خارج شوى و به دين ديگرى درآيى .

يزيد از خشم از جا پريد و گفت : به من چنين مى گويى ، پدر تو و برادر تو از دين خارج شدند .

زينب فرمود : يزيد تو و جدت و پدرت به دين پدرم و دين برادرم ، هدايت شدهايد اگر

مسلمانى .

يزيد گفت : دروغ گفتى اى دشمن خدا .

زينب فرمود : تو اكنون امير و فرمانروايى ، به ستم دشنام دهى و به سلطنت بر ما چيره شوى .

يزيد گويا از اين سخنان شرمنده گرديد و خاموش شد . آن مرد شامى بار ديگر خواهش خود را تكرار كرد . و گفت : اين دخترك را به من ببخش . يزيد به او گفت : دور شو ، خدا براى تو مرگ پيش آرد .

«الارشاد» ، ص246 ، و نيز نگاه كنيد : «الكامل فى التاريخ» ، ج4 ، ص86 «تاريخ الطبرى» ، ج6 ، 265 ، «سير أعلام النبلاء» ، ج3 ، ص204 ، «مقتل الحسين (عليه السلام)للخوارزمى» ، ج2 ، ص62 .

تجليل از شاعر اهل بيت (عليهم السلام)

كُميت بن زيد أسدى (شهيد به سال 126 ه_ ق) از لحاظ نسب به مضر بن نزار بن عدنان مى پيوندد . وى از شاعران قرن اول و دهه هاى آغاز قرن دوم هجرى است كه در سال شهادت امام حسين (عليه السلام) ديده به جهان گشود.

ارتباط او با رهبرى انقلاب ، امام سجاد ، امام باقر ، امام صادق (عليهم السلام) و همكارى مداوم او با انقلابيانى چون زيد بن على و فرزندش در سه جبهه سياسى ،نظامى و ايدئولوژيكى ، زندگى اش را از حوصله يك حيات معمولى خارج كرده بود . به همين علت شبانگاهان ، دور از چشم دشمن ، در مدينه با امام بود ، و يا در راه نشر پيام انقلاب ، و يا در زندان ، و يا در نبرد فكرى با جناحهاى رقيب مدعى رهبرى امّت ، ويا سر انجام با اشاره

و رمز «اُخْرُجْ مَعَنا يا اُعَيْمش»(1) به سوى جبهه نبرد فراخوانده مى شد . اگر چه موفق نشدپادر ميدان نبرد نهد و با زيد بن على (عليه السلام)همگام مبارزه كند . ليكن به تحريك امويان وى را به شهادت رساندند . پسرش مُستَهل كه هنگام شهادت بر بالين پدرش حاضر بود ، نقل مى كند : در حاليكه جان تسليم مى كرد چشم گشود و سه بار گفت :

پاورقي

(1) «اى كسيكه در چشمانت كم سويى است هان ، زمان فرارسيد به سويمان بشتاب» . اين رمزى بين انقلابيان و زيد بوده و به عنوان فن مخفي كارى رعايت مى شده است .

«اللّهم آل محمّد ، اللّهم آل محمّد ، اللّهم آل محمّد» و سپس جان به جان آفرين سپرد(1). اشعار وى ، بررسى انقلابهاى اصيل اسلامى ، معرفى پيامبر و خاندان على و ارزيابى انقلابيان شيعه چون زيد بن على(عليه السلام) ، طرح حكومت اسلامى در زبان شعر و بر شمردن فجايع بنى اميه بود .

«صاعد» گويد . روزى با كميت به خدمت فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام)رسيديم . فرمود : «اين مرد ، شاعر ما خاندان پيامبر است . سپس قدحى كه در آن شربتى گوارا بود ، آورد و آن را به هم زد و به كميت نوشاند ، و او آشاميد . پس از آن دستور داد ، سيصد دينار با اسبى سوارى به كميت بدهند . ديده هاى كميت به اشك نشست و گفت : نه ، به خدا سوگند نمى پذيرم ، كه من شما را به انديشه دنيا دارى ، دوست نمى دارم(2).

مادر انقلابيان

حضرت سيد الشهداء امام حسين

(عليه السلام) با قيام و شهادت خود و يارانش فرهنگ شهادت را در بين شيعيان رواج داد . بر اين اعتقاد قيامهايى به خونخواهى امام حسين (عليه السلام) روى داد كه «قيام توابين» نخستين قيام جمعى از اين نوع است .

توابين به رهبرى سليمان بن صرد خزاعى به موجب گناهى كه مرتكب شده ، فرزند على (عليه السلام) را به دام بلاكشانده و سپس او را تنها رها نموده بودند تا به دست سپاه يزيد به شهادت برسد ، جانشان را كفاره گناه خويش يافتند و در تشكيلات يكصد نفرى خود كه غالباً عمرشان كمتر از شصت سال نبود به صورت مخفى بر عليه رژيم اموى انديشيدند . رفته رفته تعداد ياوران افزايش يافت با شعار «اى خون خواهان حسين به پيش» قيام نموده و با شهادت خود زمينه قيام بر عليه امويان را فراهم ساختند . سپس مختار ثقفى دست به قيام زد ، كوفه را گرفت و قاتلان نهضت كربلا را به مجازات رسانيد . از آن پس تشيع شكل جديدى در كوفه گرفت زمينه قيام هاى ديگر فراهم شد . فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) و شوهرش حسن مثنى هر دو در كربلا حضور داشتند و با اهداف امام آشنا بوده و خود را از جانبازان حضرتش مى دانستند . حسن در اين واقعه مجروح شد و به همراه ديگر اسيران كوفى كه آزاد شدند ، به كوفه منتقل گرديد وى در كربلا به شهادت نرسيد ليكن در سال 97 هجرى بوسيله سم كشته شد(1).

پاورقي

(1) «شرح الهاشميات»، محمد محمود الرافعى ، مقدمه ص20 ، «ادبيات انقلاب در شيعه» ، ص59 _

64 .

(2) «الأغانى» ، ج15 ، ص123 ، «الغدير» ، ج2 ، ص198 .

فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) نيز در كربلا و سپس از آن خود از افشاگران رژيم ستم بود و در طى حكومت امويان و عباسيان با هدايت مردم به خاندان عصمت و امامت به نفى حاكميت پوشالى آنها مى پرداخت . در اين گذر شمارى از فرزندان او از حسن مثنى و عبد الله بن عمرو قيام كرده و به شهادت رسيدند . در واقع حضرت فاطمه بنت الحسين مادر انقلابيان شهيد در عصر امامت است .

سه فرزند حسن مثنى در زمان منصور به سال 145 هجرى به نامهاى «عبد الله بن حسن» در 75 سالگى ، «حسن بن حسن» در 68 سالگى و «ابراهيم بن حسن» در سال 67 سالگى در زندان هاشم به شهادت رسيدند(1).

پاورقي

(1) علامه سيد محسن امين تحت عنوان «الحسن المثنى أبو محمد بن الحسن السبط بن على بن ابيطالب(عليه السلام)» به حيات و وفات حسن مثنى اشاره مىكند . وى معتقد است كه حسن مثنى در سال 97 هجرى به وسيله سم كشته شد و در آن زمان 53 سال داشته است . اقوال ديگرى نيز در اين خصوص آمده است . رجوع كنيد : «اعيان الشيعه» ، ج5 ، ص43 _ 47 سيد بن طاووس معتقدات كه حسن مثنى نيز همراه ديگر اسراء بود . «الملهوف» ص191 .

«محمد بن عبد الله بن عمرو» فرزند ديگر فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام)كه از طرفداران عبد الله بن حسن بود همراه آنان به قتل رسيد .

البته ابو عبد الله ادريس بن عبد الله بن حسن مثنى كه در سال

169 هجرى به همراه رهبر قيام فخ بر ضد عباسيان قيام كرد ، پس از شهادت حسين رهبر قيام فخ و يارانش ، همراه راشد غلام خود به مصر و از آنجا به اقصاى افريشته گريخت و در شهر «وليله» فرود آمد «اسحاق بن محمد» امير شهر ، ادريس را به گرمى پذيرفت و از اطاعت عباسيان خارج شده براى ادريس بيعت گرفت . سلسله حكومت ادريسيان كه از زمان امامت امام موسى كاظم (عليه السلام) آغاز شد تا سال 375 هجرى تداوم يافت .

وفات

سر انجام حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) پس از تربيت فرزندان مجاهد و عالمى كه خط سرخ شهادت را پس از امام حسين (عليه السلام) دوام بخشيدند ، در سال 110هجرى از دنيا رفت . چنانكه يافعى در وقايع سال 110 هجرى گويد :

«وفيها توفيت فاطمة بنت الحسين بن على رضى الله عنهم التى اصدقها الديباج عبد الله بن عمرو بن عثمان بن عفان الف الف درهم»(2).

ابن بطوطه در سفرنامه خود وقتى به شهر «الخليل» مى رسد از مسجدى كه در آن غار مقدسى است ، گزارش مى دهد در آن غار آرامگاه حضرت ابراهيم ، اسحاق و يعقوب و همسران آنها قرار دارد(1). وى ادامه مي دهد :

پاورقي

(1) «مقاتل الطالبيين» ، ص122 _ 128 . ابو الفرج اصفهانى شمار زيادى از بنى الحسن را كه در زندانهاى بنى عباس به شهادت رسيدهاند ، گزارش داده است .

(2) «مرآةُ الجنان و عبرة اليقظان» ج1 ، ص234 .

«در قسم شرقى حرم حضرت ابراهيم خليل بر روى تل مرتفعىقبر لوط در داخل اطاقى خوش ساخت و سفيد كارى شده . قرار

گرفته است... در نزديكى قبر لوط «مسجد اليقين» واقع شده است كه روى تل مرتفعى بنا گرديده و نور و تلالؤ بى مانندى دارد ... نزديك اين مسجد مغاره ايست كه قبر فاطمه دختر حسين بن على (عليه السلام) در آن واقع است . و دو لوح مرمر در قسمتهاى بالا و پائين قبر هست كه در يكى به خط زيبائى اين عبارت نوشته شده :

«بسم الله الرحمن الرحيم . لله العزّة والبقاء وله ماذرء و ما برء وعلى خلقه كتب الفناء وفى رسول الله اسوة . هذا قبر ام سلمه فاطمة بنت الحسين رضى الله عنها» .

]به نام خداوند بخشنده و مهربان . خداى راست عزّت و پايندگى و براى اوست آنچه خلق كرد و بيافريد . مرگ و نيستى را بر بندگان خود مقرر داشت . زندگى پيامبر براى شما سرمشق است . اين مرقد ام سلمه فاطمه دختر حسين بن على (عليه السلام)مى باشد[ .

در لوح ديگر نوشته اند :

«عمل كرد محمد بن ابى سهل نقاش در مصر» .

و زير آن اشعارى به اين مضمون آمده است :

«اسكنت من كان فى الاحشاء مسكنه

بالرغم منى بين التراب والحجر

پاورقي

(1) «سفرنامه ابن بطوطه» ، ص45 .

يا قبر فاطمة بنت ابن فاطمة

بنت الائمة بنت الانجم الزهر

يا قبر ما فيك من دين ومن ورع

ومن عفاف ومن صوف ومن صخر»

«آنرا كه در دلم جاى داشت بر خلاف ميل خود در ميان خاكها و سنگها جاى دادم» .

«اى قبر فاطمه دختر پسر فاطمه ، دختر امامان ، دختر ستارگان درخشان» .

«اى قبر ! چه مايه از دين و تقوى و عفت و پاكدامنى در تو نهفته است»(1).

لازم به يادآورى

است كه برخى سال 117 هجرى قمرى را سال وفات حضرت فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام)مى دانند(2).

پاورقي

(1) همان ، ص47و48 ، «مزارات اهل البيت و تاريخها» ، ص255و256 .

(2) «مسدركات علم رجال الحديث» ، ج8 ، ص592و593 .

لازم به ذكر است كه «ابن الزيّات» از پس از ذكر آرامگاههايى كه در جوار مرقد سيدة نفيسه در مصر به خاك سپرده شده اند به مقبرة حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) نيز اشاره مى كند . با توجه به اين نكته كه امام حسين (عليه السلام) دو فرزند به اين نام داشته اند ممكن است يكى از آنها در مصر مدفون شده باشد . «الكواكب السيارة فى ترتيب الزيارة» شمس الدين ابو عبد الله محمد بن ناصر الدين الانصارى ، المعروف بابن الزيات ، المتوفى 814ه_ ق ، مكتبة المثنى ببغداد ، ص46 .

فصل دوم: حوزه علميه بانوان شيعه

اشاره

قال الامام الحسين (عليه السلام)

«فإنّى لا أعْلَمُ أصْحاباً أوْلى وَلا خَيْراً مِنْ أصْحابى ، وَلا أهْلَ بَيْت أبَرَّ وَلا أوْصَلَ مِنْ أهْلِ بَيْتى ، فَجزاكُمُ اللهُ عَنّى جَميعاً خيراً» .

«من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديدهام و اهل بيت و خاندانى با وفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم ، خداوند به همه شما جزاى خير دهد» .

پيدايى حوزه علميه

در ميان اعراب جاهلى كه قبل از ظهور اسلام در ناحيه حجاز مى زيستند ، تعليم و تربيت قابل ذكرى وجود نداشت . چنانكه بلاذرى تعداد كسانى را كه مقارن بعثت نبوى (صلى الله عليه وآله وسلم) از نعمت خواندان و نوشتن برخوردار بوده اند ، حدود هفده نفر تخمين مى زند و بر آنند كه همه آنان از ميان شهروندان مكه و يثرب(1) و از سه قبيله معروف «قريش» ، «اوس» و «خَزْرَج» بودهاند آنان هنر نگارش را از مردم حيره آموخته بودند(2). گويا تنها كسى كه در ميان بانوان خط مى نوشت «شفاء عدويه» دختر عبد الله از كسان عمر بن خطاب بود .

بلاذرى نقل مى كند كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به «شفاء عدويه» فرمود تا «حفصه» را نوشتن آموزد و سپس از افرادى چون «ام كلثوم دختر عقبه» ، «عايشه دختر سعد» ، «كريمه دختر مقداد» نام مى برد كه به نگارش مى پرداختند

با توجه به آيات قرآنى و روايات اسلامى ، نخستين حوزه علمى و مركز تعليم و تربيت در مكه به همّت والاى رسول اعظم الهى (صلى الله عليه وآله وسلم)صورت گرفت . همانگونه كه قرآن كريم با آيات سوره علق رسول خدا(صلى الله

عليه وآله وسلم) را به خواندن دعوت فرمود ، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز خود را بتصريح معلم خواند و فرمود :

«إنَّما بُعِثْتُ مُعَلّماً»(3).

پاورقي

(1) «فتوح البلدان» ، ص457 ، «تاريخ آموزش در اسلام» ، احمد شبلى ، ترجمه محمد حسين ساكت ، ص41 ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1361ه_ ش .

(2) «فروغ ابديت» ، استاد جعفر سبحانى ، ج1 ، ص68 ، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، قم ، 1363ه_ ش .

(3) «احياء علوم الدين» ، ابو حامد غزالى ، ج1 ، ص10 ، چاپ قاهره ، 1311ه_ ق

با عنايت به روايت فوق و نقل بلاذرى ، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)بنيانگذار حوزههاى علميه مىباشد كه در آن زنان و مردان را به خواندن و نوشتن فرا مىخواند . چون با هجرت رسول اكرم از مكه به مدينه و تأسيس حكومت اسلامى زمينه هاى رشد جامعه اسلامى فراهم آمد ، حوزه علميه مدينه نيز همگام با نظام سياسى حكومت نبوى (صلى الله عليه وآله وسلم) رشد كرد و دهها دانشمند فرزانه را به جهان اسلام عرضه نمود .

حوزه علميه مدينه

حوزه علميه مدينه

حوزه علميه مدينه منوره به دورههاى مختلف واعصار گوناگون تقسيم مىشود و يكى از مهمترين و پر تحرك ترين حوزه علميه شيعه در عصر معصومين (عليهم السلام) است .

الف _ عصر رسالت

دوره اوّل (سال 12 بعثت)

سال دوازدهم بعثت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) دوازده تن از انصار به مكه آمده، در محلّى به نام «عقبه» با پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ملاقات كردند . «مصعب بن عمير» همراه آنان به مدينه رفت و در ترويج دين اسلام كوشيد و به آنان قرآن آموخت . وى از فرزندان هاشم بن عبد مناف و از فاضلترين ياران رسول خداست كه به فرمان پيامبر تبليغ دين خدا را برعهده گرفت و در جنگ بدر واُحُد حضوريافت . وى در جنگ احد در حالى كه پرچمدار اسلام بود ، به شهادت رسيد و پرچم را على بن ابى طالب (عليه السلام) برپا داشت.

دوره دوم (11 _ 1 ه_ ق)

اين دوره با هجرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) از مكه به مدينه آغاز گرديد و تا رحلت ايشان ادامه داشت . هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و تأسيس حكومت اسلامى در مدينه ، موجب تشكل هر چه بيشتر امت اسلامى گرديد و حضور آن حضرت ، مدينه را به بزرگترين مركز نشر معارف اسلامى تبديل نمود . حوزه پر بركت نبوى (صلى الله عليه وآله وسلم)شاگردان فرزانه و عزيز الوجودى را پروريد كه بعدها خود محور علمى ، فرهنگى و سياسى حوزه علميه آن ديار مقدس گرديدند . در اين بين شخصيتهاى بزرگ عالم اسلام و تشيع ، مولى الموحدين امام على بن ابى

طالب (عليه السلام)حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)، امام حسن مجتبى (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) ، تربيت يافتگان خاص مكتب وحى بودند كه در دامان پيامبر پرورش يافتند و از منبع نورانى وحى سيراب گشتند . آنان به اسرارى دست يافتند كه ديگران را دسترسى به آن غير ممكن بود .

ب _ عصر امامت

حوزه علميه مدينه منوره در عصر امامت ، هشت دوره را به خود ديد و از تربيت امامان شيعه بهرهها برد . دوره هفتم كه از سال 95 هجرى آغاز شد و تا سال 148 ادامه داشت ، عصر امامت حضرت امام محمد باقر و امام صادق (عليهما السلام) و يكى از پربارترين دورههاى حوزه علميه شيعه و جهان اسلام محسوب مى گردد .

دوره سوم (40 _ 11 ه_ ق)

اين دوره نخستين دوره از عصر امامت حوزه علميه مدينه است . دوره سوم با رحلت رسول اعظم الهى (صلى الله عليه وآله وسلم) آغاز مىشود و با شهادت امام على بن ابيطالب(عليه السلام) به پايان مى رسد .

دوره چهارم (60 _ 41 ه_ ق)

اين دوره بيست ساله خلافت و امامت حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام)

و قسمت عمده امامت امام حسين (عليه السلام) را در برگرفته است .

دوره پنجم (95 _ 61 ه_ ق)

اين دوره ، روزگار امامت امام چهارم حضرت على بن الحسين (عليه السلام)است . امامت ايشان از روزى آغاز شد كه امام حسين (عليه السلام) در كربلا به شهادت رسيد و بازماندگان به دست سپاه اموى به اسيرى برده شدند . امام سجاد (عليه السلام) چه در دوران اسارت و چه بعد از آن ، تفسير نهضت حسينى را عهده

دار شد و فلسفه سياسى اسلام را در مورد رهبرى اسلامى و مدينه قرآنى روشن ساخت

دوره ششم (148 _ 95 ه_ ق)

در اين دوره حوزه علميه مدينه از رهبرى و تربيت دو امام ، حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) و حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) بهره برد . در عصر صادقين (عليهما السلام) به موجب اوضاع مساعد اجتماعى زمينه طرح و گسترش علوم اهل بيت (عليهم السلام) فراهم گشت و هزاران دانش پژوه فقه و اصول و تفسير و عقايد و... در حوزه آن دو پيشواى رستگارى و علم حاضر شدند و علوم اهل بيت (عليهم السلام) را در سرزمينهاى اسلامى و غير اسلامى منتشر ساختند(1).

حوزه مدينه در عصر حسينى

حوزه علميه مدينه در عصر امام حسين (عليه السلام) در راستاى حوزه علميهاى فعاليت مىكرد كه رسول اعظم الهى بنا نهاد و حضرت صديقه طاهره (عليها السلام)و حضرت على و امام حسن مجتبى (عليهما السلام) با شهادتشان مبانى تربيتى آن را حضرت امام حسين (عليه السلام) با تأكيد بر برنامههاى تربيتى و فرهنگى عصر رسالت و در راستاى خط مشى پدر بزرگوارش امام على (عليه السلام) و برادر معصومش امام حسن(عليه السلام) در حوزه مدينه به تربيت شاگرد پرداخت

پاورقي

(1) براى آشنايى با ادوار مختلف اين حوزه رجوع كنيد به : «حوزه هاى علميه جهان تشيع» . بيمه كردند .

حوزه عصر رسالت شامل حركت فرهنگى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در حوزه مدينه و مكه بود و حضرت على و امام حسن (عليهما السلام) نيز در حوزه مدينه و كوفه به فعاليت پرداختند .

امام حسين (عليه السلام) پس از شهادت برادر رهبرى حوزه علميه مدينه را

برعهده گرفت . خالد محمد خالد در كتاب خود تحت عنوان «و كانت حلقات درس الحسين (عليه السلام) عامّة فى الجلال والمهابة» به نقل از معاويه بن ابى سفيان گويد :

«اذا دخلت مسجد رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) فرأيت حلقة فيها قوم كان على رؤوسهم الطير فتلك حلقة ابى عبد الله الحسين»(1).

«وقتى داخل مسجد رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شدم ، حلقه درسى را ديدم كه در آن مردم با توجّه كامل نشسته بودند و آن حلقه درس حضرت ابى عبد الله الحسين (عليه السلام) بود»(2).

بزرگى كار امام حسين (عليه السلام) زمانى روشن مى شود كه ما به عصر امام حسن مجتبى (عليه السلام) و خفقان شديدى كه در زمان ايشان پس از استيلاى سياسى ونظامى حكومت منحوس معاويه پيش آمد و تا عصر امام حسين(عليه السلام) ادامه داشت ، توجه پيدا كنم .

پاورقي

(1) «ابناء الرسول (صلى الله عليه وآله وسلم) فى كربلا» ، ص14 .

(2) «... فيها قوم كان على رؤوسهم الطير» اصطلاحى بين اَعراب است ، يعنى : گويا پرندهاى بر سر شنوندگان نشسته بود و از ترس اينكه پرواز كند ، حركت نمى كردند و با سكوت كامل و توجه تمام به سخنان امام حسين (عليه السلام) گوش مى دادند .

خفقان حكومت اموى در عصر حسنين (عليهما السلام) به حدّى بود كه با گنجاندن موادّى در صلح نامه براى حفظ حقوق امّت و رهبرى اسلامى ، مواد قرارداد به فراموشى سپرده شد و تحرك فرهنگى امام حسن (عليه السلام)براى معاويه ناخشنود آمد و لذا امام را به زهر كين به شهادت رساند تا حركت مكتبى و هدفدار امام

(عليه السلام) به ثمر نرسد . با اين همه امام حسن (عليه السلام)توانست بالغ بر يكصد و سى نفر را در حوزه درسى خود پرورش دهد و به آنان علم دين آموزد(1).

سيره عملى امام حسين (عليه السلام) در مدينه به گونه اى بود كه دانشجويان و اساتيد حوزه را تشويق نموده و با گفتارهاى تربيتى خويش جايگاه علم و علم آموزى را در جامعه اسلامى تبيين مى فرمود . از سخنان آن حضرت است :

«الْعِلْمُ لِقاحُ الْمَعْرِفَةِ ، وَطُولُ التَّجارُبِ زِيادَةٌ فى الْعَقْلِ ، وَالشَّرَفُ التَّقْوى ، والْقُنُوعُ راحَةُ الأبْدانِ ، وَمَنْ أحَبَّكَ نَهاكَ، وَمَنْ أبْغَضَكَ أغْراكَ»(2).

امام در اين روايت هدف از تدريس را بارور كردن درخت معرفت اعلام مى كند ، بر نقش تجربه و پيش آمادگيها ، بر رشد و توسعه عقل و انديشه بشرى تأكيد مى نهد ، شرف انسانى را در آيينه جمال تقواى الهى مى نگرد ، بين خود بسندگى و آسودگى جسم و جا پيوند مى زند ، و از تأثير دوستان صادق ومخلص بر امر آموزش و تربيت سخن به ميان مى آورد .

امام (عليه السلام) با چنين بينش ژرفى رهبرى و مديريت حوزه علميه مدينه را به دست مىگيرد و همسان با رهبرى امت اسلامى به تربيت اصحاب خويش پرداخته و با هماهنگى نظام فرهنگى و سياسى ، انقلاب بزرگ حسينى را بنيان مى نهد .

پاورقي

(1) «مسند الامام المجتبى (عليه السلام)» ، ص735 ، 790 .

(2) «موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام)» ، ص743 ، «اعلام الدين» ، ص298 ، «بحار الانوار» ج78 ، ص128 ، حديث 11 و فيه «دراسة العلم ...» .

راويان احاديث امام حسين (عليه السلام)

راويان احاديث امام

حسين (عليه السلام) جمعى از شيعيان خاص خاندان عصمت و طهارت هستند كه گروهى از آنها مكتب علوى و حسنى را نيز درك كرده اند . از ويژگى هاى اين اصحاب حضور آنان در صحنه علم و عمل و جهاد و اجتهاد است . هر چند در ميان اصحاب حضرت امير المؤمنين على (عليه السلام) نيز شخصيتهاى برجسته اى از اين نوع وجود داشت ليكن اصحاب امام حسين (عليه السلام) با وجود جوّ نامساعد سياسى مر زبان حماسه جاويد شده و در دفتر جهاد فرهنگى و نظامى نام نوشتند . ابن عساكر در تاريخ دمشق روايتگران احاديث حضرت سيّد الشهداء را اينگونه بيان مى دارد :

«الحسين بن على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف : ابو عبد الله سبط رسول الله صلى الله عليه وسلم و ريحانته من الدنيا .

حدث عن النّبى صلى الله عليه وسلم و عن ابيه .

روى عنه ابنه علىّ بن الحسين وابنته فاطمة وابن أخيه زيد بن الحسن ، وشعيب بن خالد ]شيث بن خالد[ وطلحة بن عبيد الله العقيلى و يوسف بن الصباغ عبيد الله بن حنين و همّام بن غالب الفرزدق ، وأبو هشام»(1).

و در جاى ديگر گويد :

پاورقي1

(1) «ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينة دمشق» ، الحافظ ابى القاسم على بن الحسن بن هبة الله الشافعى المعروف بابن عساكر ، تحقيق الشيخ محمد باقر المحمودى ، ص5 ، موسسة المحمودى للطباعة والنشر بيروت ، لبنان ، 1398ه_ ق _ 1978م .

«... الحسين بن على بن ابى طالب ، ابو عبد الله الهاشمى ابن رسول الله و ريحانته و شبهه ، ولد الخمس

ليال خلون من شعبان سنة أربع من الهجرة و قتل و هو ابن ثمان _ وقيل ابن تسع _ و خمسين :

روى عنه ابو هريرة وابنه على و فاطمه و سكينه ابنتاه ، و عبيد الله بن ابى يزيدكذا والمطلب بن عبد الله بن حنطب ، و سنان بن ابى سنان ، وابو حازم الأشجعى و غيرهم»(1).

ابن حجر عسقلانى مى نويسد :

«الحسين بن على بن ابى طالب الهاشمى ابو عبد الله المدنى سبط رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) و ريحانته من الدنيا واحد سيدى شباب اهل الجنة .

روى عن جده و ابيه و امه و خاله هند بن ابى هالة و عمر بن الخطاب .

عنه اخوه الحسن و بنوه على و زيد و سكينة و فاطمة و ابن ابنه ابو جعفر الباقر و الشعبى و عكرمة و كرز التيمى و سنان بن ابى سنان الدؤلى و عبد الله بن عمرو بن عثمان والفرزدق و جماعة...»(2).

طبرانى چهارده نفر از راويان حديث امام حسين (عليه السلام) را در معجم خويش اينگونه مى شمارد :

1 _ على بن الحسين (عليهما السلام) .

2 _ فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام) .

پاورقي

(1) همان ، ص25 .

(2) «تهذيب التهذيب» ، لابن حجر العسقلانى ، ج2 ، ص345 .

3 _ سكينة بنت الحسين (عليهما السلام) .

4 _ عبيد الله بن أبى يزيد .

5 _ عبيد الله بن الحارث .

6 _ مطلب بن عبد الله بن الحسين (عليه السلام) .

7 _ طلحة بن عبيد الله .

8 _ بشر بن غالب .

9 _ البهزى .

10 _ ابو سعيد التميمى عقيصا .

11 _ سنان بن ابى سنان .

12 _ عباية بن رفاعة .

13 _

حبيب بن ابى ثابت .

14 _ ابو حازم الأشجعى(1).

شيخ الطائفه ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى «متوفى 460ه_ ق) يكصد و يك نفر از راويان حديث امام حسين (عليه السلام) را مى شمارد كه 34 تن از آنها به شهادت رسيده و شمارى مجروح شده اند . هر چند در عصر رسالت برخى از اصحاب رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)به شهادت نايل آمدند و اين رويه در زمان امامت و خلافت حضرت مولى الموحدين على بن ابى طالب (عليه السلام)نيز ادامه داشت ، ليكن شهداى حوزه علميه در عصر امامت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) بيش از هر زمان ديگر بوده است .

از اينرو امام حسين (عليه السلام) به اصحاب و اهل بيت خود فرمايد :

«فإنّى لا أعْلَمُ أصْحاباً أوْلى وَلا خَيْراً مِنْ أصْحابى وَلا أهْلَ بَيْت أبَرَّ وَلا أوْصَلَ مِنْ أهْلِ بَيْتى فَجَزاكُمُ اللهُ عَنّى جَميعاً خيراً»(1).

پاورقي

(1) «المعجم الكبير» ، ج3 ، ص127 _ 136 .

«من اصحاب ويارانى بهتر از ياران خود نديدهام و اهل بيت و خاندانى با وفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم ، خداوند به همه شما جزا خير دهد» .

اصحاب امام حسين (عليه السلام) به نقل شيخ طوسى به قرار زير است :

1 _ انس بن الحارث الكاهلى .

2 _ اسعد بن حنظلة الشبامى ، قبيلة من اليمن من همدان .

3 _ اسلم ، مولى من المدينة .

4 _ بشر بن غالب .

5 _ بكيل بن سعيد .

6 _ جابر بن عبد الله الأنصارى .

7 _ جعفر بن على ، اخوه (عليه السلام) قتل معه ، امّه ام البنين .

8 _ جون ، مولى أبى

ذر ، قتل مع الحسين (عليه السلام) .

9 _ جوين بن مالك .

10 _ جنادة بن الحرث السلمانى .

11 _ جندب بن حجير .

12 _ جعيد الهمدانى .

13 _ حبيب بن مظاهر الأسدى (ضبطه العلامة الحلى (رحمه الله) فى القسم الاول من خلاصة الأقوال (مظهر) بضم الميم و فتح الظاء المعجمة و تشديد الهاء ثم الرّاء ، (ثم قال) و قيل مظاهر ، وهو أشهر من أن يحتاج الى بيان فى جلالة قدره و علو شأنه و كان من السبعين رجلاً الذين نصروا الحسين (عليه السلام) فى كربلا و صبروا على البلاء حتى قتلوا معه ،وقد تقدم عده من اصحاب على والحسن (عليهما السلام)) .

پاورقي

(1) «تاريخ طبرى» ، ج4 ، ص321و322 ، «مقتل الحسين ، امين ، ص105 .

14 _ حنظلة (لعلّ «حنظلة» هذا هو نفس «حنظلة بن أسعد الشبامى» الآتى ذكره ، والذى قتل مع الحسين (عليه السلام) فى كربلا و كان يرسله (عليه السلام) إلى عمر بن سعد بالمكالمة ، وشبام بالباء الموحدة حى من همدان) .

15 _ الحرّ بن يزيد بن نجية بن سعيد ، من بنى رياح بن يربوع .

16 _ الحجّاج بن مالك .

17 _ الحجّاج بن مرزوق .

18 _ الحلاّش بن عمرو .

19 _ حنظلة بن اسعد الشبامى .

20 _ رشيد الهجرى .

21 _ رميث بن عمرو .

22 _ زيد بن ارقم .

23 _ زيد بن معقل .

24 _ زاهر صاحب عمرو بن الحمق (هو زاهر بن عمر الأسلمى الكندى من اصحاب الشجرة ، روى عن النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) و شهد الحديبية ، حج سنة ستين فالتقى مع الحسين (عليه السلام) فصحبه و كان ملازماً له

حتى حضر معه كربلا واستشهد بين يديه) .

25 _ زهير بن القين .

26 _ سليم بن قيس الهلالى .

27 _ سليم ، مولى الحسين (عليه السلام) قتل معه .

28 _ سيف بن مالك .

29 _ سويد بن عمرو بن أبى المطاع (سويد هذا حضر الطف و قتل مع الحسين (عليه السلام)) .

30 _ سفيان بن سريع .

31 _ سوار بن المنعم بن الحابس (سوار بن منعم بن حابس بن أبى عمير بن نهم الهمدانى النهمى كان ممن أتى الى الحسين (عليه السلام) أيام المهادنة و

بقى معه الى يوم العاشر فلما شب القتال قاتل فى الحملة الأولى فجرح و صرع فأتى به أسيراً الى عمر بن سعد فشفع فيه قومه و بنو عمومته و بقى عندهم جريحاً حتى توفى على رأس ستة أشهر) .

32 _ سعد بن عبد الله (سعد بن عبد الله مولى عمرو بن خالد الأسدى الصيداوى و كان سيداً شريف النفس والهمة وقد تبع مولاه عمرو و أتى معه الى الحسين (عليه السلام)وقتل معه فى كربلا) .

33 _ شبيب بن عبد الله النهشلى (قال اهل السير كان تابعياً من اصحاب أمير المؤمنين (عليه السلام) وانضم الى الحسن (عليه السلام) ثم الى الحسين (عليه السلام) و قتل معه فى كربلا فى الحملة الاُولى) .

34 _ شريح بن سعد بن الحارثة .

35 _ شوذب ، مولى شاكر (شوذب هذا هو ابن عبد الله الهمدانى الشاكرى، مولى شاكر . و كان من رجال الشيعة و وجوهها و من الفرسان المعدودين ، وكان حافظاً للحديث حاملاً له عن الامام على(عليه السلام) ، وكان يجلس للشيعة فيأتونه للحديث ، و مضى بعد خذلان مسلم بن عقيل إلى مكة

فالتحق بالحسين (عليه السلام)ولازمه حتى جاء معه الى كربلا و قاتل يوم الطف قتال الأبطال حتى قتل من القوم جمعاً كثيراً ثم استشهد) .

36 _ ضرغامة بن مالك .

37 _ الطرماح بن عدى (من الموالين والمخلصين لأمير المؤمنين (عليه السلام)ولأهل بيته (عليهم السلام)ولازم أبا عبد الله الحسين (عليه السلام) فى الطف الى ان جرح و سقط بين القتلى و كان به رمق فأتوه قومه و جعلوه و داووه فبرىء و عوفى ، وبقى على حبه لأهل البيت إلى أن مات) .

38 _ ظالم بن عمرو ، ويكنى ابا الأسود الدؤلى .

39 _ عقيصا ، يكنى ابا سعيد .

40 _ عمرو بن قيس المشرقى .

41 _ العباس بن على بن أبى طالب ، قتل معه وهو السقاء قتله حكيم بن الطفيل ، أمه أمّ البنين بنت حزام بن خالد بن ربيعة بن الوحيد ، من بنى عامر .

43 _ عبد الله بن على ، اخوه ، أمه أم البنين ايضاً قتل معه (عليه السلام) .

44 _ على بن الحسين الأصغر ولده قتل معه (عليه السلام) ، امّه ليلى بنت أبى قرة بن عروة بن مسعود بن معبد الثقفى ، وامها ميمونة بنت أبى سفيان بن حرب .

45 _ عبد الله بن الحسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) ، قتل معه (عليه السلام) ، امّه الرّباب بنت امرىء القيس بن اوس بن جابر بن كعب بن عليم ، من بنى كلب ابن وبرة .

46 _ عون بن عبد الله بن جعفر بن أبى طالب ، قتل معه (عليه السلام) .

47 _ عبد الله بن مسلم بن عقيل ، قتل معه (عليه السلام) ، امه رقية

بنت على بن ابى طالب (عليه السلام).

48 _ عبد الله بن يقطر ، رضيعه (عليه السلام) . قتل بالكوفة و كان رسوله رمى به من فوق القصر فتكسر فقام اليه عمرو الأزدى فذبحه و يقال بل فعل ذلك عبد الملك ابن عمر النخعى .

49 _ عبد الرحمان بن عبد ربه الخزرجى .

50 _ عمران بن كعب .

52و51 _ عبد الله و عبد الرحمان ، ابنا عرزة (عرزة _ بالعين المهملة المفتوحة ثم الراء والزاي والهاء ، وفى بعض النسخ «عروة» بالعين المضمومة ثم الراء والواو والهاء ولعلها الأصح كما ذكره ارباب السير والمقاتل ، قتلا كلاهما مع الحسين(عليه السلام) فى كربلا ، وكانا من أشرف اهل الكوفة ، وكان جدهما حراق من اصحاب أمير المؤمنين على(عليه السلام)و ممن حارب معه فى حروبه الثلاثة) .

53 _ عمرو بن ضبيعة .

55 و 54 _ عبد الله و عبيد الله ، معروفان .

56 _ عامر بن مسلم ، مجهول (يقال إن عامر هو ابن مسلم بن حسان بن شريح بن سعد بن حارثة السعدى البصرى الذى ذكره اهل السير أنه كان من الشيعة فى البصرة فلما بلغه خبر الحسين (عليه السلام)خرج هو و مولاه سالم مع يزيد بن ثبيط العبدى وانضموا الى الحسين (عليه السلام)بالأبطح من مكة حتى ورودوا معه الى كربلا و كانوا معه يوم الطف ، فقتلوا فيمن قتلوا رضوان الله عليهم) .

57 _ عمار بن حسان (عمار بن حسان بن شريح الطائى ، كان من الشيعة المخلصين فى الولاء لأهل البيت (عليهم السلام) ومن الشجعان ، صحب الحسين (عليه السلام) من مكة ولازمه حتى أتى الى كربلا فقتل معه رضوان الله عليه) .

58 _ عمرو

بن ثمامة .

59 _ عياض بن أبى المهاجر .

60 _ عمرو بن عبد الله الأنصارى ، يكنى ابا ثمامة ( كان ابو ثمامة هذا فى الكوفة يأخذ البيعة للحسين (عليه السلام) فلما قتل مسلم بن عقيل لحق هو و نافع بن هلال بالحسين (عليه السلام) و قتلا معه فى كربلا) .

61 _ عبد الرحمان بن عبد الله الأرحبى (قتل عبد الرحمان هذا مع الحسين (عليه السلام) فى كربلا ، وكان مع مسلم بن عقيل) .

62 _ عمار بن ابى سلامة الدالانى .

63 _ عابس بن أبى شبيب الشاكرى (ذكر اهل سير أن عابس هو ابن شبيب بن شاكر بن ربيعة بن مالك بن صعب بن معاوية بن كثير بن مالك بن جشم بن حاشد الهمدانى الشاكرى ، وكان عابس من رجال الشيعة رئيساً شجاعاً خطيباً ناسكاً متهجداً ، وكان بنو شاكر من المخلصين بولاء أهل البيت (عليهم السلام) خصوصاً أميرالمؤمنين (عليه السلام)، قتل مع الحسين(عليه السلام) يوم الطف) .

64 _ عمران بن عبد الله الخزاعى ، من خزاعه .

65 _ عبد الله بن سليمان .

66 _ العباس بن الفضل ، يكنى ابا الفضل يروى عن الحسين (عليه السلام)خطبته .

67 _ عقبة بن سمعان (ذكره الطبرى و غيره من المؤرّخين ، وكان عبداً للرباب زوجة الحسين (عليه السلام) فلما قتل الحسين (عليه السلام) فر على فرس فاخذه اهل الكوفة ثم اطلق ، وجعل يروى واقعة الطف ، ومنه أخذت أخبارها) .

68 _ عبد الله بن عميرة .

69 _ عبد الله بن حكيم .

70 _ الفراس بن جعدة بن زهير .

پاورقي2

71 _ قرطة بن كعب الأنصارى (هكذا جاء بالطاء المهملة والمشهور بالظاء المعجمة كما ذكره ارباب

السير والتواريخ ، ابنه عمرو من شهداء الطف ، واما قرظه فقد توفى فى داره بالكوفة وصلى عليه على (عليه السلام)).

72 _ قيس بن مسهّر الصيداوى (قيس بن مسهر هذا قبض عليه ابن زياد ورمى من سطح القصر الى الارض فتقطع ومات ولمّا بلغ خبره الحسين (عليه السلام) ترقرقت عيناه ولم يملك دمعه ثم قال «منهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر») .

73 _ قاسط بن عبد الله .

74 _ القاسم بن حبيب .

75 _ كنانة بن عتيق .

76 _ كيسان بن كليب ، يكنى ابا صادق .

77 _ لوط بن يحيى ، يكنى ابا مخنف .

78 _ ميثم التمار (ميثم بن يحيى _ او عبد الله _ التمّار النهروانى ، حاله أشهر من أن يذكر، وقتل قبل قدوم الحسين (عليه السلام) الى عراق بعشرة أيام ، وطلب بعد ان قطع لسانه).

79 _ المنهال بن عمرو الأسدى .

80 _ محمد بن على ، امّه ام ولد (هو محمد الأصغر ابن أمير المؤمنين (عليه السلام)، قتل مع اخيه الحسين (عليه السلام) بالطف ، وكنيته أبو بكر) .

81 _ محمد بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب ، قتل معه (عليه السلام) .

82 _ محمد بن أبى سعيد بن عقيل بن أبى طالب (قتل مع الحسين (عليه السلام)بالطف وله من العمر سبع سنين ، قتله لقيظ بن أياس _ أو ياسر _ الجهنى) .

83 _ منجح ، مولى الحسين (عليه السلام) ، قتل معه (عليه السلام) .

84 _ مسلم بن عوسجة (مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة بن دودان بن أسد بن خزيمة ، ابو جهل الأسدى السعدى ، وكان صحابياً ممن رأى النبى (صلى

الله عليه وآله وسلم) وكان رجلاً شجاعاً ، استشهد فى كربلا مع الحسين(عليه السلام)) .

85 _ مقسط بن عبد الله ، أخو قاسط .

86 _ مسلم ، مولاه (عليه السلام) ، مجهول .

87 _ مسعود بن الحجاج .

88 _ محمد بن عبد الله .

89 _ مسلم بن كثير الأعرج .

90 _ منير بن عمرو بن الاحدب .

91 _ مالك بن سريع .

92 _ منذر بن سليمان .

93 _ منيع بن رقاد .

94 _ نعيم بن عجلان .

95 _ نافع بن هلال الجملى (نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد العشيرة من مذحج ، وهو جملى مرادى ، وهو الّذى استقدم باللواء أمام أبى الفضل العباس (عليه السلام)وعشرين رجلاً الذين ارسلهم

الحسين(عليه السلام) للاتيان بالماء ، فقتل من طعنة اصابته) .

96 _ النعمان بن عمرو (النعمان بن عمرو الأزدى الراسبى ، أتى إلى كربلا ليلة الثامن من محرم وانضم الى الحسين (عليه السلام) ولزمه حتى قتل (رحمه الله)) .

97 _ يزيد بن ثبيط .

98 _ يزيد بن الحصين المشرقى .

99 _ ابو بكر بن على (عليه السلام) ، اخوه قتل معه ، اُمّه ليلى بنت مسعود بن خالد بن مالك بن ربعى بن سلمة بن جندل بن نهشل ،من بنى دارم) .

100 _ ابن أبى الأسود الدؤلى(1).

شيخ طوسى (رحمه الله) در باب النساء . تنها به نام «فاطمة بنت حبابة الوالبية»(2) اشاره مىكند حال آنكه علاوه و بر او «حبابة الوالبية» كه خود از اصحاب مولى الموحدين على بن ابيطالب و امام حسن (عليهما السلام)است ، از اصحاب امام حسين (عليه السلام) نيز مى باشد . همچنين «فاطمة الكبرى بنت الحسين (عليه السلام)» شخصيت مورد

نظر ما و خواهر گرامى او «سكينة بنت الحسين (عليه السلام)» از راويان احاديث پدر بزرگوار خود حضرت امام حسين (عليه السلام)شمرده مىشوند .

محدّثه مكتب حسينى

حضرت امام حسين (عليه السلام) با برپايى نهضت عاشورا درنظر داشت به احياى اسلام و سنّت نبوى پردازد و مكتب علوى را استوار سازد و با افشاى سلطه استبدادى بنى اميه بر حاكميت غير موجّه آنان خاتمه بخشد. آنگونه كه در وصيت نامهاش به محمد حنفيه مى فرمايد :

پاورقي

(1) «رجال الطوسى» ، ص71 _ 81 .

(2) همان ، ص81 .

بِسْمِ اللهِ الرَّحمنِ الرّحيْم

هذا ما أوْصى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ إلى أخيهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ .

أنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ . جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ وَأنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَالنّارَ حَقٌّ وَالسّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها . وَأنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فى القُبُورِ .

وَإنّى لَمْ أخْرُجْ أشَراً وَلا بَطَراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فى اُمَّةِ جَدّى (صلى الله عليه وآله وسلم) ، اُريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَأبى عَلِىِ بْنِ أبى طالِب فَمَنْ قَبِلَنى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللهُ أوْلى بالْحَقِّ وَمَنْ رَدَّ عَلَىَّ هذا أصْبِرُ حَتّى يَقْضِىَ اللهُ بَيْنى وَبَيْنَ الْقَوْمِ وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ وَهذِهِ وَصِيَّتى إلَيْكَ .

يا أخى وَما تَوْفيقى إلاّ بِاللهِ ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ اُنيبُ»(1).

«به نام خداوند بخشنده مهربان ، اين وصيت حسين بن على به برادرش محمد حنفيه است . همانا حسين به يگانگى خداوند گواهى مى دهد كه براى خدا شريكى نيست و شهادت مى دهد كه محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) بنده و فرستاده اوست و آئين

حق (اسلام) را از سوى خدا (براى جهانيان) آورده است و شهادت مى دهد كه بهشت و دوزخ حق است و روز جزاء بدون شك به وقوع خواهد پيوست و خداوند همه انسانها را در چنين روزى زنده خواهد نمود .

پاورقي

(1) «سخنان حسين بن على (عليه السلام) از مدينه تا كربلا» ، ص36 ، «مقتل خوارزمى» ، ج1 ، ص188 ، «مقتل عوالم» ، ص54 .

من نه از روى خود خواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مىگردم ، بلكه هدف من از اين سفر امر به معروف و نهى از منكر ، و خواستهام از اين حركت اصلاح مفاسد امت و احياء سنت جدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و راه و رسم پدرم على بن ابى طالب (عليه السلام) است .

پس هركس اين حقيقت را از من بپذيرد (و از من پيروى كند) راه خدا را پذيرفته است و هركس رد كند (و از من پيروى نكند) من با صبر و استقامت راه خود را در پيش خواهم گرفت تا خداوند در ميان من و اين افراد حكم كند كه او بهترين حاكم است .

و برادر ، اين وصيت من بر توست ، و توفيق از طرف خداست . بر او توكل مى كنم و برگشتم بسوى اوست» .

هر چند قيام امام در كوتاه مدت به پيروزى نرسيد ، ولى اهداف آن حضرت كه آگاهى دهى به امّت اسلامى و افشاى رژيم ستم بنى اميّه بود رخ داد و با قيامهاى مكرّر نظام پوشالى آنان از هم گسيخت .

در مرتبه نخست امام سجاد (عليه

السلام) با بيانات قدسى خويش نهضت عاشورا را به تفسير نشست و در مرتبه دوم ديگر حاضران واقعه طف از خاندان رسالت به اين مهم پرداختند .

كه حضرت زينب (عليها السلام) و حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از برترين شخصيتهاى عاشورايى محسوب مىگردد .

در حقيقت كسانى نهضت علمى ، فرهنگى و سياسى اجتماعى مكتب حسينى را اشاعه دادند كه خود از خاندان رسالت و امامت بوده و با شهادت ، جانبازى و اسارت اين ارتباط را مستحكم نموده بودند .

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، فرزند شهادت(1) و الگوى استقامت و شجاعت يكى از بانوان محدثه مكتب حسينى است كه حاصل آموزشهاى مكتب امام حسين (عليه السلام) را در اين بيان خلاصه نموده است :

«ما نالَ أحَدٌ مِنْ أهْلِ السَّفَهِ بِسَفَهِهِمْ شيئاً وَلا أدْرَكُوا مِنْ لَذّاتِهِمْ شَيْئاً ، إلاّ وَقَدْ نالَهُ أهْلُ الْمَروُاتِ ، فَاسْتَتَرُوا بِجَميلِ سَتْرِ اللهِ»(2).

«هيچ نادان ، با نادانى خويش به جايى نرسد و از خويشهاى مادّى و معنوى بهرهاى نبرد ، تنها افراد جوانمرد كاميابند ، چرا كه خود را در پوشش زيباى الهى قراردادهاند» .

بدين سان ما در سيره علمى و عملى حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام)و حيات همسر و فرزندانش جز جوانمردى و جانبازى و شهادت در راه خدا چيز ديگرى نمى يابيم .

خطبه حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) در كوفه و مجموعه احاديث آن حضرت كه از طرق اهل سنّت و شيعه به دست ما رسيده درباره امامت و فضايل اهل بيت (عليهم السلام) ، عبادات ، اخلاق و بهداشت است . در واقع دختر امام حسين (عليه السلام)عصاره علوم حوزه درسى پدرش را

در مجموعه حديثى خويش جمع كرده است كه مباحث امامت و فضايل اهل بيت (عليهم السلام) و مباحث اخلاقى عناوين عمده اين روايات مىباشند .

با اينكه تا عصر امام باقر (عęʙǠالسلام) نقل و تدوين حديث از سوى امويان ممنوع بوده و حدود نيمى از عمر شريف حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام)در عصر امامت ، امام حسين و امام سجاد (عليهما السلام) سپرى شده ، ليكن در مقايسه با عصر موسوى و شمار احاديث وارده از حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) روايات نسبتاً بيشترى از حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) به ما رسيده است كه مى توان علل عمده آن را اينگونه بر شمرد :

پاورقي

(1) حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، فرزند شهيد ، همسر شهيد و مادر شهيد است .

(2) الاعلام ، خير الدين زركلى ، ج5 ، ص327 .

1 _ عصر شهادت و واقعه عاشورا انگيزه راويان حديث را در آموزش علوم الهى از اهل بيت عصمت و خاندان طهارت افزايش داده است .

2 _ شهادت امام حسين (عليه السلام) موجب شده تا نظام اموى پس از واقعه طف نسبت به بازماندگان كاروان با ملايمت برخورد نمايد ، تا انگيزهاى براى قيامهاى بعد بر عليه امويان از بين برود .

3 _ تربيت يافتگان مكتب فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، افراد با شهامتى بوده و در حفظ و انتقال حديث از هيچ كوششى دريغ نكردهاند .

4 _ قرابت سببى با خليفه سوم موجب حفظ احاديث حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) شده چنانكه روايات ايشان از دو طريق اهل سنت و شيعه نقل گرديده است .

5 _ حضرت فاطمه بنت الحسين

(عليه السلام) دوران كوتاه تدوين حديث در خلافت عمر بن عبد العزيز (99 _ 101ه_ ق) را درك كرده است(1).

6 _ با توجه به اين نكته كه ادريسيان ، فرزندان عبد الله بن حسن مثنى در عصر موسوى به حكومت رسيده و حكومت آنان تا سال 375هجرى تداوم داشته است ، موجب شده تا احاديث ايشان از بين نرود و يا تا حدودى نسبت به احاديث ديگر بانوان محدثه در عصر امامت حفظ گردد .

از ويژگى هاى احاديث حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) اين است كه غالب كسانى كه از ايشان روايت مى كنند از خاندان رسالت و امامت مى باشند ، بيشتر آنها از طريق فرزندانشان به ما رسيده است و در طريق برخى از احاديث ائمه شيعه واقع شدهاند كه اين نشانه عظمت شخصيت علمى و سلوك عملى آن بانوى مكرمه است .

پاورقي

(1) عمر بن عبد العزيز به ابو بكر بن محمد خرم نوشت : «انظر ما كان من حديث رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) او سنّته فاكتبه فانّى خفت دروس العلم و ذهاب العلماء» . «جامع المسانيد والسنن» ، مقدمه ، ص65 ، «ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى» ، ج1 ، ص6 .

چنانكه گذشت حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) روايتگر حماسه حسينى است و به علّت حضور در صحنه سياسى و ايراد خطبه از شخصيتهاى ممتاز حماسه عاشورا است كه خود به روايت واقعه پرداخته است . همانگونه كه حضرت حكيمه بنت الجواد (عليه السلام)رواياتى در زمينه تولد حضرت مهدى (عج) نقل نموده است(1).

راويان حديث فاطمه بنت الحسين (عليه السلام)

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از پدرش حضرت امام حسين (عليه السلام)حضرت

امام حسن (عليه السلام) و حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) ، حضرت زينب دختر حضرت على (عليه السلام) ، ابن عباس، اسماء بنت ابى بكر ، عايشه و اسماء بنت عميس روايت نقلكرده است.

راويان حديث فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) عبارتند از :

__ امام سجاد (عليه السلام) (امام چهارم ، برادرش) .

__ امام باقر (عليه السلام) (امام پنجم ، برادر زادهاش) .

__ فاطمه بنت على بن الحسين (عليهما السلام) (دختر برادرش) .

__ عبد الله بن الحسن المثنى (فرزندش) .

__ عمر بن على بن الحسين (عليهما السلام) (برادر زادهاش) .

__ ابراهيم بن الحسن المثنى (فرزندش) .

__ حسن مثلث (فرزندش) .

پاورقي

(1) رجوع كنيد به : «كمال الدين» ، شيخ صدوق ، ج2 ، ص424 ، حديث 1 ، ص426 ، حديث 2 ، ص433 ، حديث 14 ، البته احاديث ديگرى نيز ايشان درباره معجزات امام جواد (عليه السلام) نقل كرده است .

__ محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان (فرزندش) .

__ شيبة بن نعامة .

__ اسحاق بن ابى يحيى .

__ امّ عباد بن زياد .

__ يعلى بن ابى يحيى .

__ عمارة بن غزية .

__ عايشه بنت طلحه .

__ ابو المقدام (هشام بن زياد ، هشام ابى الوليد) .

از ويژگى هاى مكتب حديثى حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام)اين است كه وى به طور غالب از خانواده خود كه خاندان عصمت و طهارت بودهاند نقل حديث كرده و شاگردان مكتبش نيز بيشتر از اهل بيت خود بودند ، البته محدوديت خاصى كه در عصر موسوى است و حضرت فاطمه معصومه (عليها السلام) جزاز افراد خانواده خود روايت نقل نكرده است در عصر حسينى مشاهده نمىشود .

لذا بايد حوزه علمى بانوان شيعه در عصر حسينى را دورهاى ذكر كرد كه نه چون عصر رسالت كه بانوان محدثه علوم خود را به ديگران انتقال مى دادند ، و نه چون عصر خفقان عباسيان در عصر موسوى كه خاندان امامت علوم الهى را تنها به خانواده خود منتقل مى كردند ، دورهاى بين اين دو عصر دانست . البته هر چه از عصر رسالت دور مى شويم روند انتقال حديث كندتر شده است .

ويژگى خاص طرق روايى حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، نقل روايت امامان معصوم شيعه از وى است . ]حديث 1 و2 و3 و9و10و11و15و21و29[ . هر چند هيچ ضرورتى نبود تا احاديث از طريق ايشان نقل شود و ائمه خود با سلسله نورانى خود احاديث را از

رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مىكردند(1). ليكن با ذكر طريق روايى خود و رساندن آن به فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، سيره علمى و عملى آن بانوى مكرمه مورد تأييد قرار گرفته است . طريق نورانى روايت ائمه شيعه از حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) كه به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) منتهى مى شود ، همانند «حديث سلسلة الذهب» حضرت امام على بن موسى الرضا (عليه السلام)است . و درواقع هر گاه ائمه شيعه (عليه السلام)مى خواستند مسألهاى را مورد تأكيد قرار دهند از اين روش استفاده نموده اند . نمونه هايى از اين روش نقل حديث كه در آن شمارى از ائمه معصومين (عليهم السلام) قرار گرفتهاند در «امالى» شيخ الطائفه ابى جعفر محمد بن حسن طوسى و كتب روايى ديگر آمده است .

خطبه حماسى فاطمه بنت الحسين (عليه السلام)

پس از واقعه عاشورا و شهادت حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) ، بازماندگان كاروان شهادت را از كربلا كوچ دادند ، آنان همانند اسيران كافر به شهرى كه روزى مركز خلافت حضرت امير المؤمنين على (عليه السلام)بود ، انتقال يافتند. سوار بر شترانى بى محمل و بى سايبان ، با صورتهايى گشوده . حال آنكه ازحكومت پنج ساله امام على(عليه السلام) در كوفه، بيش از بيست سال نمى گذشت مردمى كه سن آنان از سى تجاوز مى كرد فرزندان على (عليه السلام) را به خاطر داشتند . ديدن اين منظره خاطرات گذشته را زنده كرد . كوى و برزن و كوچه و بازار پر از شيون شد .

پاورقي

(1) با توجه به رواياتى از اين نوع كه امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : «حديثى حديث ابى ، وحديث ابى حديث جدّى ، وحديث جدّى حديث الحسين ، وحديث الحسين حديث الحسن ، وحديث الحسن حديث امير المؤمنين ، وحديث أمير المؤمنين حديث رسول الله ، وحديث رسول الله قول الله عزّ وجل» _ كافى ، ج1 ، ص53 _ لزومى نداشت تا ائمه شيعه (عليهم السلام) از فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) روايت نقل كنند ، مگر اينكه مى خواستند شخصيت علمى ، اجتماعى و سياسى آن بانوى مكرمه را تأئيد نمايند .

امّا زينب دخت على بن ابى طالب (عليه السلام) نگريست ، و به ايراد خطبه پرداخت. چنانكه بشير بن خزيم اسدى گويد :

«آن روز زينب دختر على (عليه السلام) توجه مرا به خود جلب كرد ، زيرا به خدا قسم زنى را كه سراپا شرم و حيا باشد ، از او سخنران تر

نديده ام . كه گويى سخن گفتن را از زبان امير المؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام)فرا گرفته بود»(1).

سپس فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) به ايراد خطبه پرداخت و سپس ام كلثوم(2) تا اينكه حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) خطبه خويش را به مردم كوفه القاء نمود(3).

خطبه حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) به شرح زير است :

عن زيد بن موسى عن ابيه عن آبائه قال : خطبت فاطمة الصغرى بعد ان ردّت من كربلا فقالت :

الْحَمْدُ ِللهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَالحِصى ، وَزِنَةَ الْعَرْشِ إلَى الثَّرى ، أحْمَدُهُ وَاُؤْمِنُ بِهِ ، وَأتَوَكَّلُ عَلَيْهِ ، وَأَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِيْكَ لَهُ ، وَأنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ ، وَأنَّ أوْلادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الفُراتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْل وَلا تُراث .

اللّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِكَ أنْ أفْتَرِىَ عَلَيْكَ ، وَأنْ أقُولَ عَلَيْكَ خِلافَ ما أنْزَلْتَ مِنْ أخْذِ العُهُودِ وَالْوَصِيَّةِ لِعَلِىّ بْنِ أبِى طالِب الْمَغْلُوبِ حَقُّهُ ، الْمَقْتُولِ مِنْ غَيْرِ ذَنْب فِى بَيْت مِنْ بُيُوتِ اللهِ

پاورقي

(1) «الملهوف» ص192 .

(2) دكتر شهيدى گويد : اگر ام كلثوم در اين شهر خطبهاى خوانده باشد ، مقصود ام كلثوم صغرى (سيده نفيسه) است ، چه ام كلثوم كبرى (دختر حضرت على (عليه السلام)) سالها پيش از حادثه كربلا زندگى را بدرود گفته است . «زندگانى على بن الحسين (عليه السلام)» ص56 .

(3) در ترتيب خطبه ها ، نقل سيه ابن طاووس در «الملهوف» رعايت شده است .

تَعالى كَما قُتِلَ وَلَدُهُ بِالاَْمْسِ وَبِها مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِألْسِنَتِهِمْ ، تَعْساً لِرُؤُوسِهِمْ ما دَفَعَتْ عَنْهُ ضِيْماً فِى حَياتِهِ ، وَلا عِنْدَ مَماتِهِ حَتّى قَبَضَهُ اللهُ تَعالى إلَيْهِ مُحْمُودَ النَّقِيبَةِ ، طَيِّبَ

الْعَرِيْكَةِ ، مَعْرُوفَ الْمَناقِبِ ، مَشْهُورَ الْمَذاهِبِ ، لَمْ تَأْخُذُهُ فيكَ لَوْمَةُ لائِم ، وَلا عَذْلُ عاذِل ، هَدَيْتَهُ اللّهُمَّ لِلإسْلامِ صَغِيراً ، وَحَمَدْتَ مَناقِبَهُ كَبيراً ، وَلَمْ يَزَلْ ناصِحاً لَكَ وَلِرَسُولِكَ ، زاهِداً في الدُّنْيا غَيْرَ حَريْص عَلَيْها ، راغِبٌ فى الآخِرَةِ ، مُجاهِداً لَكَ في سَبيلِكَ ، رَضِيتَهُ فَاخْتَرْتَهُ ، وَهَدَيْتَهُ إلى صِراط مُسْتَقِيم .

أمّا بَعْدُ يا أهْلَ الكُوفَةِ ، يا أهْلَ المَكْرِ والْغَدْرِ والْخُيَلاءِ ، إنّا أهْلُ بَيْت إبْتَلانا اللهُ بِكُمْ ، وَابْتَلاكُمْ بِنا ، فَجَعَلَ بَلاءَنا حَسَناً ، وَجَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنا وَفَهْمَهُ لَدَيْنا ، فَنَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ ، وَوِعاءُ فَهْمِهِ وَحِكْمَتِهِ ، وَحُجَّتُهُ عَلى الأرْضِ فى بِلادِهِ لِعِبادِهِ ، أكْرَمَنَا اللهُ بِكَرامَتِهِ ، وَفَضَّلَنا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عَلى كثير مِمَّنْ خَلَقَ اللهُ تَفْضِيلاً .

فَكَذَّبْتُمُونا وَكَفَّرْتُمُونا ، وَرَأيْتُمْ قِتالَنا حَلالاً ، وَأمْوالَنا نَهَباً ، كَأنَّنا أوْلادُ تُرْك أوْ كابُل ، كَما قَتَلْتُمْ جَدَّنا بِالأمْسِ وَسُيُوفُكُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمانا أهْلِ الْبَيْتِ لِحِقْد مُتَقَدِّم ، قَرَّتْ لِذلِكَ عُيُونُكُمْ، وَفَرَحَتْ قُلُوبُكُمْ إفْتِراءً عَلى اللهِ ، وَمَكْراً مَكَرْتُمْ واللهُ خَيْرُ الماكِرينَ(1) فَلا تَدْعُوَنَّكُمْ أنْفُسُكُمْ إلى الْجَذَلِ بِما أصَبْتُمْ مِنْ دِمائِنا ، وَنالَتْ أيْدِيِكُمْ مِنْ أمْوالِنا ، فَإنَّ ما اُصِبْنا مِنَ الْمَصائِبِ الْجَليلَةِ وَالرَّزايا الْعَظِيْمَةِ فى كِتاب مِنْ قَبْلِ أنْ نَبْرَأَها إنَّ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسيْرٌ ، لِكَيْلا تأسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ ، وَاللهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالِ فَخُور(2).

پاورقي

(1) آل عمران _ 54 .

(2) حديد _ 22و23 .

تَبّاً لَكُمْ فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَالْعَذابَ ، فَكَأنْ قَدْ حَلَّ بِكُمْ وَتَواتَرَتْ مِنَ السَّماءِ نَقِماتٌ فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذاب ، وَيُذيْقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْض ، ثُمَّ تَخْلُدُونَ فى الْعَذابِ الأليمِ يَوْمَ الْقِيامَةِ بِما ظَلَمْتُمونا ، ألالَعْنَةُ

اللهِ عَلَى الظّالِمينَ(1).

وَيْلَكُمْ أتَدْرُونَ أيَّةَ يَد طاعَنَتْنا مِنْكُمْ ؟ وَأيَّةَ نَفْس نَزَعَتْ إلى قِتالِنا ؟ أمْ بِأىِّ رِجْل مَشَيْتُمْ إلَيْنا ؟ تَبْغُونَ مُحارَبَتَنا ؟ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ ، وَغَلُظَتْ أكْبادُكُمْ ، وَطَبَعَ اللهُ عَلى أفئِدَتِكُمْ ، وَخَتَمَ عَلى سَمْعِكُمْ وَبَصَرِكُمْ ، وَسَوَّلَ لَكُمُ الشَّيْطانُ وَأمْلى لَكُمْ ، وَجَعَلَ عَلى بَصَرِكُمْ غِشاوَةً فَأنْتُمْ لا تَهْتَدُونَ .

تَبّاً لَكُمْ يا أَهْلَ الْكُوفَةِ ، أىُّ تُراث لِرَسُولِ اللهِ قِبَلَكُمْ ، وَذُحُول لَهُ لَدَيْكُمْ، ثُمَّ غَدَرْتُمْ بِأخِيهِ عَلِىِّ بْنِ أبى طالِب (عليه السلام)جَدّى ، وَبَنيهِ عِتْرَةِ النَّبىِّ الأَخْيارِ، وَافْتَخَرَ بِذلِكَ مُفْتَخِرُكُمْ :

نَحْنُ قَتَلْنا عَلِيّاً وَبَنِى عَلىّ

بِسُيُوف هِنْدِيَّة وَرِماح

وَسَبَيْنا نِساءَهُمْ سَبْىَ تُرْك

وَنَطَحْناهُمْ فَأىَّ نِطاح

بِفِيكَ أيُّها القائِلُ الْكَثْكَثُ وَالأثْلَبُ ، إفْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْم زَكّاهُمُ وَطَهَّرَهُمْ وَأذْهَبَ عَنْهُمْ الرِّجْسَ ، فَأكْظِمْ وَاَقْعِ كَما أقْعى أبُوكَ ، فَإنَّما لِكُلِّ امْرِئ ما اكْتَسَبَ وَما قَدَّمَتْ يَداهُ ، حَسَدْتُمُونا وَيْلاً لَكُمْ عَلى ما فَضَّلَنَا اللهُ تَعالى :

فَما ذَنْبُنا إنْ جاشَ دَهْراً بُحُورَنا

وَبَحْرُكَ ساج لا يُوارِى الدّعامِصا

«ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيْهِ مَنْ يَشاءُ»(2) «واللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيم»(3)، «وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»(4).

عندئذ ارتفعت الأصوات بالبكاء والنحيب ، وقالوا :

پاورقي

(1) طه _ 61 .

(2) مائده _ 54 .

(3) بقره _ 105 .

(4) نور _ 40 .

حسبك يا ابنة الطاهرين فقد أحرقتِ قلوبنا ، وانضجتِ نحورنا وأضرمتِ أجوافنا ، فسكتت «عليها وعلى أبيها وجدها السلام»(1).

زيد بن موسى بن جعفر از پدران خود روايت مى كند كه فاطمه صغرى پس از آنكه از كربلا وارد كوفه شد ، اين خطبه را ايراد فرمود :

«سپاس براى خدا . سپاسى به شماره ريگها و سنگها ، و هم وزن آنچه از روى زمين تا عرش اوست . او را

حمد مى كنم و به او ايمان دارم و توكّلم بدوست . شهادت مى دهدم كه خدا يكى است و شريكى براى او نيست و محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) بنده و پيامبر اوست .

گواهى مى دهم كه فرزندان او را در كنار فرات سر بريدند ، بى آنكه خونى از آنان طلبكار باشند و خون خواهى كنند .

پروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه به ذات مقدس تو دروغ و افترا ببندم ، يا بر خلاف آنچه به پيامبرت دستور فرمودى كه : از مردم براى وصىّ خود على بن ابيطالب بيعت بگيرد ، سخنى بگويم . همان على بن ابيطالب كه حقش را غصب كردند و او را در خانه اى از خانه هاى تو بيگناه كشتند ، چنانكه ديروز فرزند او را در كربلا كشتند گروهى كه با زبان مسلمان و در دل كافر بودند ، نابود باد قومى كه در حيات و به وقت تسليم جان ، نسبت به او ظلمها كردند تا تو او را با منقبتى

ستوده و طبيعتى پاكيزه ، و با فضائل اخلاقى معروف و مناقب مشهور به جوار رحمت خود بردى .

پاورقي

(1) «الاحتجاج» ج2 ، ص27 ، «الملهوف» ص194و197 ، «بحار الانوار» ج45 ، ص110و111 ، «وفيات الاعيان» ، ج3 ، ص271 ، «جامع الرواة» ، ج1 ، ص343 ، «تنقيح المقال» ، ج1 ، ص471 ، «الكامل فى التاريخ» ، ج6 ، ص104 ، «جمهرة انساب العرب» ، ص55 ، «مقاتل الطالبيين» ص534 .

خداوندا تو مى دانى كه ملامت هيچ ملامت گرى او را از عبوديت و بندگى تو باز نداشت . تو

او را در كودكى به اسلام رهنمون شدى و چون بزرگ شد مناقب او را ستودى . او همواره در راه تو و براى خشنودى پيامبر تو ، امت را نصيحت كرد ، تا آنكه او را به سوى خود باز گرفتى .

او به دنيا بى اعتنا و بى علاقه و به آخرت راغب بود ، ودر راه تو همواره با دشمنانت مبارزه كرد . تو از او خشنود شدى و او را برگزيدى و به راه راست هدات فرمودى .

اما بعد اى مردم كوفه ، اى اهل مكر و خدعه ! خداوند ، ما را با شما آزمايش نمود و شما را با ما . ما را نيكو به اين امتحان ستوده داشت و فهم و علم خود را به امانت به ما سپرد . پس ما گنجينه علم و فهم و حكمت او هستيم . ما در همه بلاد حجت خداوند در روى زمينيم . خداوند ما را به كرامت خود بزرگ داشت و به واسطه محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) بر بسيارى از خلق خود تفضيل داد . شما ما را تكذيب و تكفير كرديد ، ريختن خونمان را مباح و جنگ با ما را حلال و غارت اموالمان را جايز دانستيد. گويا ما از اسيران تركستان و كابليم ! ديروز جدّ ما را كشتيد و هنوز خون ما بر اثر كينه هاى ديرين شما ، از شمشيرهايتان مى چكد و از بهتانى كه بر خدا بستيد و خدعه و مكرى كه نموديد ، چشمه اى شما روشن و دلهاى شما خوشحال و شادمان است ، ولى بدانيد كه خداوند بهترين

مكر كنندگان است . اكنون شما از ريختن خون ما و چپاول و غارت اموال ما خشنود نباشيد ، زيرا اين مصائب پيش از اين در كتاب نوشته شده و بر خداوند سهل و آسان است ، تا اينكه بر زيانها ملول و افسرده نشويد ، واز منافع و سودها خشنود نباشيد، زيرا خداوند حيله گران و گردن كشان را دوست نمى دارد.

اى اهل كوفه ! هلاكت بر شما باد ! اينك منتظر لعنت و عذاب خدا باشيد كه به همين زودى ، پى در پى از آسمان بر شما وارد خواهد شد . و شما را به كيفر كارهايتان معذّب خواهد نمود و بعضي تان را به دست بعض ديگر مبتلا كرده و از شما انتقام خواهد كشيد . آنگاه به سزاى اين ستمها كه در حق ما نموديد ، روز قيامت در آتش دردناك دوزخ مخلّد و جاودان خواهيد بود . هان كه لعنت خدا بر ستمكاران باد !

واى بر شما اى كوفيان ! آيا مىدانيد با كدامين دست ما را نشان تير و شمشير ساختيد و با كدام نفس به جنگ ما پرداختيد و با كدام پا به جنگ ما گام نهاديد ؟ به خدا سوگند دلهاى شما را قساوت گرفته و جگرهاى شما سخت و خشن شده و سينه هايتان از علم بى بهره مانده و چشم و گوشتان از كار افتاده است .

اى اهل كوفه ! شيطان شما را فريب داد و از راه راست منحرف ساخت و پرده جهل مقابل ديدگان شما كشيد ، به گونهاى كه ديگر هدايت نخواهيد شد .

اى اهل كوفه ! هلاكت بر شما باد

. آيا مى دانيد كدام خون از پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به گردن شماست و او آن را از شما طلب خواهد كرد ؟ و نيز آن دشمنى هايى كه با برادرش على بن ابيطالب (عليه السلام) و فرزندان و عترت او كرديد و بعضى از شما به اين جنايتها افتخار نيز نموده است و مى گويد : ما على (عليه السلام) و فرزندان على (عليه السلام) را با شمشيرهاى هندى و نيزه ها كشتيم و خاندانش را اسير گرفتيم چونان اسيران ترك و آنها را با سرنيزه زديم چه زدنى !

سنگ و خاك بر دهانت اى كسى كه به كشتن مردمانى كه خداوند آنها را از هر آلودگى مبرا داشته و پاك و پاكيزه شان گردانيده است ، افتخار مى كنى . اى ناپاك دهان بربند و مانند سگ برجاى خود فرونشين ، چنانكه پدرت نشست . همانا براى هركس ، همان است كه بجا آورده و از پيش فرستاده است . واى بر شما آيا به ما برچيزى كه خداوند ما را بدان تفضيل داده است ، حسد مى بريد :

فَما ذَنْبُنا إنْ جاشَ دَهْراً بُحورُنا

وَبَحْرُكَ ساج ما يُوارِى الدُّعا مَصا

ما را گناهى نيست جز اينكه درياى كرم ما روزگار را به خروش آورده است و درياى فضل شما با دعا هم قابل مكيدن نيست !

اين فضل خداوند است و اوست صاحب فضل بزرگ كه به هر كه خواهد عطا فرمايد . و كسى را كه خداوند از نور خود بى بهره گرداند ، پيوسته در تاريكى خواهد بود» .

چون خطبه فاطمه به اينجا رسيد ، مردم با صداى بلند

گريستند و گفتند : اى دختر پاكان و پاكيزگان ، دلها و سينه هامان را آتش زدى و جگره امان را به آتش اندوه سوزاندى ، بس كن ! فاطمه ساكت شد» .

شرح خطبه

شرح خطبه

جايگاه خطابه بيش از اسلام و دوره اسلامى را اينگونه توصيف شده است :

«خطابه محتاج بلاغت و تصورات شاعرانه است و از آنرو ميتوان آنرا نوعى شعر (نثر) غير منظوم دانست . گرچه خطا به و شعر با هم فرق دارد، از آنجمله اينكه خطابه نيازمند رجز خوانى (حماسه) است و در مردم دلير آزاديخواه و استقلال طلب تأثير بسيار ميكند ، در صورتيكه چنين شرايطى براى شعر لازم نيست ، از آنرو ايام جاهليت يونان و عرب از اين حيث با هم شبيه است زيرا هر دو ملت اهل شعر و خطابه واستقلال طلب و با مناعت بودند و بهمين جهات خطابه در ميان روميان رايج بوده و بهمان لحاظ يهوديان پيش از خطابه ، شعر ميگفتند ، در صورتى كه روميان پيش از شعر بخطابه پرداختند چون يهوديان برعكس روميان ذليل و ضعيف و ناتوان بودند و مردم ضعيف و ذليل طبعاً بيشتر شعر مى سرايند و بيشتر اشعار پر آه و ناله و سوز و گداز مى گويند و قريحه آنان بمرثيه و حكمت و پند و اندرز متوجه مىشود .

اما عربها بواسطه مقتضيات محيط خود بآزادى و حماسه علاقه داشته و مثل ساير مردمان خيال باف احساساتى داراى عواطف سرشارى بودند و سخنان بليغ در آنان مؤثر بوده است . بقسميكه يك احساسات بليغ غرور آميز آنان را تحريك كرده آنها را بجنگ مى برد و يا از

جنگ باز مى داشت و چون عربها با يكديگر زد و خورد داشتند براى مباهات و ابراز تنفر به خطابه سرائى احتياج داشتند تا بدان وسيله طرف را مجاب سازند و يا دسته بندى كنند ولى بيشتر خطابه ها براى مباهات به ايل و تبار و يا براى اظهار فضل و ادب بوده و در مجالس عمومى و خصوصى القاء مى شده است . خطيب معمولاً عمامه بر سر و عصا در دست گرفته ايستاده خطابه مى خواند و با عصا و نيزه افكار خود را مجسم مى ساخت ، گاه هم روى بار و يا شتر خود نشسته خطبه ميخواند ، از جمله دلايل بر تشابه خطبه و شعر اينكه بيشتر شاعران خطيب و بيشتر خطيبان شاعر بودند و از عهده خطابه و شعر بر مى آمدند . منتهى اگر شعر بهتر مى گفتند

شاعر مى شدند و گر نه به خطيب شهرت مى يافتند . اتفاقاً هر قبيلهاى كه شاعرش زياد بود خطيبش هم زياد بوده است»(1).

«عربها با اينكه خواندن و نوشتن نمى دانستند خطبه هاى فصيح و بليغى مى گفتند . زيرا خطابه سرائى مانند شعر گوئى فطرى آنان شده بود و پيران ، جوانان خود را از آغاز جوانى بخطابه سرائى عادت مى دادند و تمرين مى نمودند . چون همانطور كه شعر و شاعرى را براى حفظ نسب و دفاع از ناموس خود لازم مىدانستند خطبه سرائى را نيز براى اعزام هيئتها ضرورى مى شمردند ، زيرا اعزام مأمورين مخصوص بنقاط مختلف از لوازم اجتماعى زندگانى آنان بود و بهمين جهت در جاهليت شاعر بر خطيب مقدم بوده و پس از

ظهور اسلام خطيب جلو افتاده ، زيرا در ايام جاهليت وجود شاعر براى حفظ و نجات تبار و دفاع از شرافت و ناموس قبيله ضرور بود و در اسلام اعزام مأمورين و هيئتهاى مختلف كه از لوازم اوضاع اجتماعى بود وجود خطيب را ايجاب مى كرد تا بدان وسيله جمعيت هائى تشكيل يابد و طرف را مجاب وقانع كند ، قبايل عرب كه غالباً باعزام هيئتها (وفود) محتاج بودند ، بخطا به سرا اهميت مى دادند چون خطيب زبان اهل قبيله و نماينده تمام مردم قبيله محسوب ميشد»(2).

خطبه حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از دو جهت قابل بررسى و دقت نظر است .

الف : سبك ادبى .

ب : مفاهيم الهى .

سبك ادبى خطبه همانند خطبههاى رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ، حضرت امير المؤمنين و ائمه معصومين عليهم افضل صلوات المصلين از اسلوب قرآن كريم بهره برده و در موارد عديدهاى از آيات الهى الهام گرفته است . حضرت فاطمه (عليها السلام) با توجه به محدوديت سياسى و سنّى ، با صلابتى چون كوه و عزمى استوار به ايراد خطبه پرداخته و از آيات قرآنى بهره برده و سبك خاندان عصمت را در اسارت هم حفظ نموده است .

پاورقي

(1) «تاريخ تمدن اسلام» ، ص424و425 .

(2) همان ص425 .

امّا در قسمت دوم از بررسى كه به مفاهيم الهى خطبه توجه پيدا مى كنيم ، مضامين عالى حماسى ، عرفانى آن است كه شهادت امام حسين(عليه السلام) را نه يك كشته شدن عادى ، بلكه براى برقرارى عدل و داد و اجراى احكام و حدود الهى دانسته و ويژگى آن حضرت و علل مقابله

دشمنان وى را مورد بررسى قرار داده است .

الف _ سبك ادبى
اشاره

سبك ادبى خطبه حضرت فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) از دو ويژگى خاص برخوردار است :

1 _ الهام از قرآن كريم .

2 _ ادبيات حماسى .

مادر هر يك از بخشها اشاراتى به سبك ادبى آن بانوى مكرمه خواهيم داشت .

1 _ الهام از قرآن كريم

از ويژگى هاى اين خطبه ، الهام گرفتن از مضامين عالى آيات قرآنى و احاديث شريف خاندان عصمت و طهارت است(1).

پاورقي

(1) اين فن را در علم بديع «اقتباس» گويند . به عنوان مثال در عبارت حريرى : «فَلَمْ يَكُنْ إلاّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أوْ هُوَ أقْرَبُ حَتّى أنْشَدَ وَأغْرَبَ» الاّ كلمح البصر او هر اقرب ، از آيات قرآنى است «نحل _ 77» رجوع كنيد به كتابهايى در اين فن از جمله : «درر الأدب» ، حسام العلماء ، ص226و227 .

به عنوان نمونه وقتى به شهادت حضرت على (عليه السلام) اشاره مى كند ، مى فرمايد: (فى بَيْت مِنْ بُيُوتِ الله تَعالى) الهام از آيه 36 سوره نور است كه مى فرمايد :

(في بُيُوت أذِنَ اللهُ أنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيهَا بِالغُدُوِّ والأصال) .

«در خانه هايى (مانند معابد و مساجد و منازل انبياء و اولياء) خدا رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند» .

و در ضمن يادآور اين نكته است كه به وصى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)در مسجد نيز رخصت داده نشد ، حال آنكه خانه هاى پيامبران و امامان نيز خانه هاى امن محسوب مىگردد .

همچنين عبارت «أكْرَمَنا اللهُ بِكَرامَتِهِ ، وَفَضَّلْنا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ عَلى كَثير مِمَّنْ

خَلَقَ اللهُ تَفْضِيلاً» برگرفته از آيه 70 سوره اسراء است كه مىفرمايد :

«وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَ وَحَمَلْناهم فى البَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنهُمْ مِنَ الطَّيِّبتِ وَفَضَّلْنَهُمْ عَلى كَثيْر مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً» .

«وما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم و آنها را به مركب برّ و بحر سوار كرديم و از هر غذاى لذيذ و پاكيزه آنها را روزى داديم و بر بسيارى از مخلوقات خود برترى و فضيلت كامل بخشيديم

همچنين عبارت «خَتَمَ عَلى سَمْعِكُمْ وَبَصَرِكُمْ وَسَوَّلَ لَكُمْ الشَّيطانُ وَأمْلى لَكُمْ ، وَجَعَلَ عَلى بَصَرِكُمْ غِشاوَةً فَأنْتُمْ لا تَهْتَدُونَ» برگرفته از آيات سورههاى انعام و بقره است .

آيه 46 از سوره انعام با ضمير مخاطب چنين است :

(قُلْ أرَءَيْتُمْ إنْ أخَذَ اللهُ سَمْعَكُمْ وَأبْصرَكُمْ وَخَتَمَ عَلى

قُلُوبِكُمْ مِنْ إلهٌ غَيْرُ اللهِ يَأتِيَكُمْ بِهِ اُنْظُرْ كَيْفُ نُصَرِّفُ الآيتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ) .

«بگو اى پيغمبر اگر خدا گويش و چشمهاى شما گرفت و مُهر بر دل شما نهاد ، آيا خدايى غير خدا هست كه اين نعمتها به شما باز دهد ، بنگر كه نا چگونه آيات را روشن مى گردانيم ، باز آنها چگونه اعراض مى كنند» .

و نيز آيه 7 از سوره بقره با ضمير غائب اينگونه است :

(خَتَمَ اللهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَعَلى سَمْعِهِمْ وَعَلى أبْصرِهِمْ غِشَوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ) .

«قهر خدا مُهر بر دلها پرده برگوشها و چشمهاى ايشان نهاد كه فهم حقايق و معارف الهى را نمى كنند و ايشان را در قيامت عذابى سخت خواهد بود» .

و عبارت (لِكُلِّ اُمْرِىء مَا اكْتَسَبَ و...) الهام از آيه 11 نور است . با توجه به اين نكته در مواردى عين عبارت كلام الهى را در خطبه جاى داده

و آيات سور بقره ، آل عمران ، مائده ، طه ، حديد و نور بهره گرفته است . با توجه به احاطه كامل به آيات موضوعى قرآن كريم و انتقال آن به مخاطبين در آن شرايط حادّ و حساس ، بايد گفت : اگر نگوئيم حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) حافظ قرآن است ، بايد گفت از قرآن كريم بهره وافى برده است .

2 _ ادبيات حماسى

ادبيات حماسى زمانى شكل مى گيرد كه خطيب يا شاعر به توصيف مردانگى ها و افتخارات فردى يا قومى برخيزد . در ادبيات حماسى اسلام، شخصيتهاى ممتاز ، انسانهاى كامل الهى هستند كه از سوى خداوند متعال برگزيده و بسوى مردم برانگيخته شده اند .

رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و جانشينان وى محور ادبيات حماسى اسلام را شكل مى دهند و در مرتبه فروتر اصحاب فداكار آنها چون حضرت حمزه سيّد الشهدا جاى دارند(1).

پاورقي

(1) به پيروى از سيره ائمه شيعه و فرزندان گراميشان ، در شعر و نثر فارسى نيز ادبيات حماسى ، و حماسه دينى بخشى از ادبيات فارسى را به خود اختصاص داده كه همواره مورد توجه اهل بينش بوده است . برخى از اين آثار به قرار زير مى باشند :

1 _ خاوران نامه : در شرح حال سفرها و جنگهاى حضرت على (عليه السلام) اثر مولانا محمد بن حسام الدين مشهور به «ابن حسام» از شعراى قرن نهم ، متوفى 875 هجرى قمرى .

2 _ صاحبقران نامه : اين منظومه درباره حضرت حمزه سيد الشهدا (س) است . ناظم آن معلوم نيست . تاريخ نظم آن سال 1073 هجرى قمرى مىباشد .

3 _

حمله حيدرى : اين اثر توسط ميرزا محمد رفيع خان باذل در قرن دوازدهم درباره زندگى حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و امام على بن ابى طالب (عليه السلام) به نظم كشيده شده است .

4 _ مختار نامه : اين منظومه توسط عبد الرزاق بيك بن نجفعلى خان دنبلى ، متخلص به «مفتون» در خصوص غزوات مختار بن ابى عبيده ثقفى به نظم آمده است .

5 _ شاهنهامه حيرتى : حيرتى شاعر عهد شاه طهماسب صفوى اين منظومه را در قرن دهم هجرى در ذكر غزوات حضرت رسول اكرم و ائمه اطهار ساخته است كه بيست هزار هشتصد بيت دارد .

6 _ غزونامه اسيرى : اين منظومه به بحر متقارب در شرح غزوات حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)ساخته شده و گوينده آن اسيرى از شاعران عهد شاه طهماسب اول است .

7 _ حمله راجى : ملا بمانعلى ، متخلص به «راجى» از مردم كرمان ، منظومه خود را به امر شاهزاده ابراهيم خان آغاز كرده كه در آن به تولد حضرت على (عليه السلام) در بعضى از حالات رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)پرداخته است .

8 _ خداوند نامه : ملك الشعراء فتحعلى خان صباى كاشانى اين اثر را در شرح احوال پيامبر اسلام و حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) به نظم كشيده است .

9 _ ارديبهشت نامه : ميرزا محمد على سروش اصفهانى ، شمس الشعرا اين اثر را در عهد قاجار در شرح حال رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) ساخته است .

10 _ دلگشا نامه : ميرزا غلامعلى

آزاد بلگرامى از شعراى قرن دوازدهم هجرى اين منظومه را در ذكر اخبار مختار بن ابو عبيده ثقفى سروده است .

11 _ جنگنامه : اين منظومه از شاعرى متخلص به «آتشى» است كه جنگهاى حضرت امير (عليه السلام) را به رشته نظم آورده است .

12 _ داستان على اكبر : اين منظومه در شرح حال حضرت على بن الحسين (عليه السلام)مشهور به «على اكبر» و «قاسم بن حسن» است . شاعر آن محمد طاهر بن ابو طالب اين اثر را در سال 1298 هجرى به پايان رسانده است .

رجوع كنيد به : «حماسه سرايى در ايران» ص377 ، 390

لذا وقتى حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) به ايراد خطبه مى پردازد ، درنظر دارد جايگاه رفيع امامت و ولايت را در اسلام و جامعه اسلامى مشخص نمايد . از اينرو پس از حمد الهى و شهادت به رسالت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) ، شهادت فرزندان پيامبر را در ادامه جريان انحراف از خط امامت پس از رحلت سفير الهى حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) دانسته و شهادت امام حسين را به شهادت جدّش حضرت امير المؤمنين على (عليه السلام) مانند مى كند كه بدست خوارج در محراب كوفه به لقاء معبود شتافت . همانگونه كه حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در جريان انحراف امّت از خط ولايت با خطبه حماسى خويش به شناسايى و معرفى وصى پيامبر قيام مى نمايد .

پس از واقعه عاشورا نيز فرزندان فاطمه (عليها السلام) ، حضرت زينب (عليها السلام) و فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) حماسه عاشورا را به تفسير نشسته و امت را با امام

خويش آشنا ساخته ، رشته كلام را به امام عصر خويش حضرت زين العابدين امام على بن الحسين (عليه السلام) مى سپارند .

ب _ مفاهيم خطبه
مفاهيم خطبه

خطابه حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) به دو بخش عمده تقسيم مى شود . وى نخست حمد الهى را بجاى مىآورد سپس مردم كوفه را مخاطب قرارداده و از مكر آنان و ستم يزيد بن معاويه سخن مى گويد .

1 _ حمد الهى

نخستين فراز از بيانات دختر امام حسين (عليه السلام) حمد و سپاس خداوند متعال است .

«الْحَمْدُ ِللهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَالحِصى ، وَزِنَةَ الْعَرْشِ إلى الثَّرى» .

«سپاس براى خدا ، سپاسى به شماره ريگها و سنگها ، و هموزن آنچه از روى زمين تا عرش اوست» .

با اين بيان فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) به عالم ملكوت توجه نموده ، در جلوه جمال مطلق مستغرق گشته و بى پايانى سپاس خويش را با موجودات غير قابل شمار وى بجاى مى آورد . او در اين فراز پيروى از مكتب حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) را آشكارا نشان مى دهد . حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) در آغاز خطبه خويش در مسجد النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد :

«الْحَمْدُ ِللهِ عَلى ما أنْعَمَ ، وَلَهُ الشُّكْرُ عَلى ما ألْهَمْ ، وَالثَّناءُ بِما قَدَّمَ مِنْ عُمُومِ نِعَم إبْتَدَأَها ، وَسُبُوغِ آلاء أسْداها ، وَتَمامِ مِنَن والاها ، جَمَّ عَنِ الإحْصاءِ عَدَدُها وَنآى عَنْ الْجَزاءِ أمَدُها، وتَناوَتَ عَنِ الإدْراكِ أبَدُها ، وَنَدَبَهُمْ لإسْتِزادَتها بِالشُّكْرِ لإتِّصالِها وَاسْتَحْمَدَ إلى الخلائِقِ بِإجزالِها وَثَنّى بِالنَّدْبِ إلى أمْثالِها»(1).

ޘǙȘљ™ʍ

(1) خطبه فوق به نوزده طريق در 64 منبع حديثى ، تاريخى ذكر شده است . رجوع كنيد: «شرح نهج البلاغه» ، ابن ميثم بحرانى ، ج5 ، ص105 و «نهج الحياة» ، حديث 57 ، ص100 _ 119 .

لازم به يادآورى است كه حضرت

فاطمه زهرا (عليها السلام) علاوه بر خطبه در مسجد النبى(صلى الله عليه وآله وسلم) در جمع زنان مهاجر و انصار كه به عيادتش رفته بودند و در ميان گروهى از مردم كوچه و بازار به ايراد خطبه پرداخته است . لذا در سيره عملى نيز فاطمه بنت الحسين و حضرت زينب و ام كلثوم (سيده نفيسه) (عليهما السلام) پيرو حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) هستند . و براى انجام فريضه ، فرقى ميان مسجد و كوچه و بازار نمى گذارند .

«ستايش مخصوص ذات جامع كمالات الهى است ، بر نعمتهايى كه ارزانى داشته ، و سپاس فراوان بر آنچه الهام فرموده . و درود فراوان بر آنچه كه مرحمت فرموده ، از آغاز نعمتهاى عمومى ، و رسا و فراخ بودن نعمتها ، و تمام و پشت سرهم بودن عطاياى گرانبها كه عدد آنها بقدرى زياد است كه قابل شمارش نيست و دامنه نعمت بقدرى بى پايان است كه نمى توان در مقام پاداش برخاست

ابديت اين نعمتها به قدرى متعالى است كه قابل درك نيست . براى فزونى نعمتها دعوت به شكر نمود و با فرو فرستادن و كامل كردن نعمتها به ستايش فراخواند و در آخرت مردم را به مثل اين نعمتها دعوت نمود» .

همچنين در دعاى صبح حضرت صديقه كبرى آمده است :

«... فَتَقَبَّلْ حَمْدى بِحَمْدِ أوَّلِ الْحامِدينَ ، ... وَبِعَدَدِ زِنَةِ ذَرِّ الرِّمالِ وَالتّالِ وَالْجِبالِ ، وَعَدَدِ جُرَعِ ماءِ الْبِحارِ ، وَعَدَدِ قَطَرِ الأمْطارِ ، وَوَرَقِ الأشْجارِ...»(1).

«... حمد و ستايش مرا بپذير ، همراه حمد و ستايش اولين ستايشگر ... و به تعداد وزن ذرات شنها و تپّه ها و كوهها ، و

تعداد جرعه هاى آب درياها ، و تعداد قطرات بارانها ، و برگ درختان ...» .

پاورقي

(1) «مصباح المتهجد» ، ص19 _ 202 ، «مصباح كفعمى» ، ص72 ، «بلد الأمين» ، ص55 «بحار الانوار» ، ج95 ، ص205 _ 209 و «صحيفه فاطمية» ، جواد قيومى ، ص74 _ 90 .

2 _ گواهى به رسالت پيامبر

پس از شهادت به يگانگى خداوند ، گواهى به رسالت رسول اعظم الهى (صلى الله عليه وآله وسلم) يكى از سنن اسلامى شمرده مى شود چنانكه در تشهد گواهى به رسالت جزئى از نماز است و تمامى سخنرانان اين سلوك عملى را به پيروى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) برگزار مى كردند .

نكته ديگرى كه گواهى به رسالت را فرضه عاشورائيان ساخته ، اين است كه يزيديان ، اسراى كربلا را خروج كنندگان بر دين محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) ، معرفى مى كردند كه با خطبه هاى حضرت زينب ، حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) و... اين شايعه اموى با شكست روبرو شد(1).

پاورقي

(1) چنانكه در «الملهوف» ص189 _ 190 آمده است : آنان را همسان اسراى ترك و روم باسرهاى باز از كربلا به سوى كوفه حركت دادند و در كوفه وقتى زنى از زنان پرسيد . شما از كدام فاميل هستيد ؟ اسيران گفتند ما از آل محمّديم . زن هر چه چادر و روسرى داشت ، جمع كرده به اسيران داده و آنان پوسيدند .

اين واقعه نشان مى دهد كه شايعه خروج بر دين محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) در كوفه نيز رايج بود ليكن كوفيان با سخنراني هاى خاندان رسالت به واقعيت پى بردند .

البته

اين شايعه در دمشق رواج بيشترى داشت . چنانكه سيد ابن طاووس نقل مى كند : مردى در روى على بن الحسين (عليه السلام) ايستاد و گفت :

سپاس خدايى را كه شما را كشت و نابود ساخت و مردمان را از شرتان آسوده كرد و امير المؤمنين را بر شما پيروز گردانيد .

على بن الحسين (عليه السلام) خاموش ماند . تا مرد شامى آنچه در دل داشت برون ريخت . سپس از او پرسيد :

__ قرآن خوانده اى ؟

__ آرى .

__ اين آيه را خواندهاى ؟ «قُلْ لا أسْئَلُكُمْ عَلِيْهِ أجْراً إلاّ الْمَوَدَّةَ فى الْقُرْبى» . «بگو بر رسالت مزدى از شما نمى خواهم ، مگر دوستى نزديكان من» (شورى ، 22) .

__ آرى !

__ و اين آيه را : (وَآتِ ذا الْقُرْبى حَقَّهُ) «و حق خويشاوندان را بده» (اسراء _ 26)

__ و اين آيه را : «إنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»، «همانا خداى خواهد پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را پاك سازد ، پاك ساختنى» (احزاب _ 33) .

__ آرى !

__ اى شيخ اين آيه ها در حق ما نازل شده . مائيم ، ذَوِى القُرْبى ، مائيم اهل بيت پاكيزه از آلايش .

شيخ دانست آنچه درباره اين اسيران شنيده درست نيست . آنان خارجى نيستند . فرزندان پيغمبراند و از آنچه گفته بود پشيمان شده و گفت :

__ خدايا من از بغضى كه از اينان در دل داشتم به تو توبه مى كنم . من از دشمنان محمد و آل محمد بيزارم . «مقتل خوارزمى» ، ج2 ، ص61و62 ، «الملهوف» ، ص211 _

213 .

3 _ گواهى به امامت على (عليه السلام)

حضرت فاطمه (عليها السلام) پس از شهادت به يگانگى خداوند و رسالت رسولش به ولايت مولى الموحدين على (عليه السلام) گواهى مى دهد ، آنسان كه امروزه جزيى از شعائر اسلامى محسوب مى گردد . دختر امام حسين (عليه السلام)با ياد كرد وصايت حضرت على (عليه السلام) احاديث وارده از سوى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را به خاطر كوفيان مىآورد :

«ما مِنْ نَبىٍّ إلاّ وَلَهُ نظيرٌ فى اُمّتهِ وَعلىٌّ نظيرى»(1).

«عَلىٌّ مِنّى بمنزلةِ رأسى مِنْ بَدَنى»(2).

«عَلىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَ عَلىٍّ وَلَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقيامَةِ»(3).

«عَلىٌّ مَعَ الْقُرآنِ وَالْقُرآنُ مَعَهُ لا يَفْتَرِقانِ حَتّى يَرِدا عَلىَّ الْحَوْضَ»(1).

پاورقي

(1) «الغدير» ، ج3 ، ص23 ، «الرياض النضرة» ، ج2 ، ص164 .

(2) «الغدير» ، ج3 ، ص22 ، «نور الابصار» ، ص80 ، «فيض القدير» ، ج4 ، ص357 ، «شرح العزيزى» ، ج2 ، ص417 ، «الرياض النضرة» ، ج2 ، ص162 .

(3) «الغدير» ، ج3 ، ص177 ، وقد رواه منهم الخطيب فى تاريخه ، ج14 ، ص321

وى انحراف از خط ولايت را آغاز تمامى اين گناهان بزرگ مىشمرد ، دشمنى هاى كوفيان با على (عليه السلام) را خاطر نشان مى شود :

«اى اهل كوفه ! هلاكت بر شما باد . آيا مى دانيد كدام خون از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)به گردن شماست و او آن را از شما طلب خواهد كرد ؟ و نيز آن دشمنىهايى كه با برادرش على بن ابى طالب (عليه السلام) و فرزندان و عترت او كرديد و بعضى از شما به اين جنايتها افتخار نيز نموده است و مى گويد : «ما

على (عليه السلام) و فرزندان على (عليه السلام) را با شمشيرهاى هندى و نيزهها كشتيم و خاندانش را به اسيرى گرفتيم . چونان اسيران ترك و آنها را با سر نيزه زديم ، چه زدنى !...» .

آيا با اين پيشامدهاى ناگوارى كه در تاريخ اسلام روى داده ، گواهى دادن ، ولايت حضرت امام على بن ابى طالب (عليه السلام) در اذان عملى مطلوب و عبادتى مقبول نيست ؟

ياد كرد اصل امامت و ولايت در هر فريضه اى ، وظايف امت را در مقابل رهبر و مقتداى خويش تاكيد مى كند و پيوند ناگستنى بين امام و امت ايجاد مى نمايد. در اينجا به نقل از كتاب «الشهادة الثالثة المقدسة»(2)نظريات فقهاى شيعه، درباره گواهى دادن به امامت حضرت على (عليه السلام) در اذان را ذكر مى كنيم ، تا اهميّت موضوع روشن گردد .

پاورقي

(1) «الغدير» ، ج3 ، ص180 ، «مستدرك حاكم» ، ج3 ، ص124 ، «الصواعق المحرقة» ، ص74 «تاريخ الخلفاء» للسيوطى ، ص116 .

(2) «الشهادة الثالثة المقدسة» ، عبد الحليم الغزى ، ص281 _ 301 .

افتونا وأحسنوا إلينا جزاكم الله خير جزاء المحسنين :

ماهو نظركم الشريف بخصوص الشهادة الثالثة المقدّسة بالولاية والإمرة لسيّد الأوصياء صلوات الله عليه وعليهم فى الأذان والإقامة للصلوات المفروضة ؟

پاسخ معظم له :

بسم الله الرحمن الرحيم

ليست شرعاً جزؤاً من الاذان ولا الاقامة ، ولكن لا مانع منها اذا لم تكن بقصد الورود والجزؤية للاذان والاقامة .

بل تكون راجحةً اذا كانت لمجرّد اظهار الاذعان والاعتراف بما يعتقده فى خليفة رسول الله صلّى الله عليه وعلى أوصيائه المعصومين .

يك صفحه دست نويس

4 _ شهادت امام حسين (عليه السلام)

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) بلا فاصله

، پس از گواهى به رسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مىفرمايد :

«... وَأنَّ أوْلادَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُراتِ مِنْ غَيْرِ ذَحْلِ وَلا تُراث» .

«... گواهى مى دهم كه فرزندان او را در كنار فرات سربريدند، بى آنكه خونى از آنان طلبكار باشند و خون خواهى كنند» .

وى پس از فرازى شهادت امام حسين (عليه السلام) را به شهادت مولى الموحدين على بن ابى طالب (عليه السلام) مانند مى كند كه در محراب مسجد كوفه به دست گروه خوارج به شهادت رسيد . در واقع با اين بيان اتهام خارجى بودن نهضت عاشورا و اسيران كربلا متوجه خود امويان و يزيديان گرديد . گروه ناپاكى كه هر چند خود را به حسب ظاهر پايبند به اصول دينى معرفى مى كردند ، وصى رسول خدا را در محراب عبادت به شهادت مى رساندند ، و براى رسيدن به قدرت از كشتن زن باردار هم چشم پوشى نمى كردند .

آن حضرت مى فرمايد :

«پروردگارا من به تو پناه مى برم از اينكه به ذات مقدس تو دروغ و افترا ببندم ، يا بر خلاف آنچه به پيامبرت دستور فرمودى كه : از مردم براى وصىّ خود على بن ابى طالب بيعت بگيرد ، سخنى بگويم . همان على بن ابى طالب كه حقش را غصب كردند و او را در خانهاى از خانه هاى تو بى گناه كشتند ، چنانكه ديروز فرزند او را در كربلا كشتند» .

سپس به كشندگان امام نفرين فرستاده ، فضايل آن حضرت را يادآور مى شود شخصيت بزرگى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره وى و برادر امامش

«الحسن والحسين سيّدا شباب اهل الجنة»(1).

فرمود :

«الحسن والحسين سبطان من الأسباط»(2).

5 _ انتقام الهى

ناسپاسى در مقابل نعمتهاى الهى و از بزرگترين آنها ، نعمت برخوردارى از امامت و رهبرى معصوم كه از جانب خداوند متعال انتخاب شده است . انتقام الهى را درپى دارد . از اينرو قسمت عمده خطبه دختر والاگهر امام حسين (عليه السلام) به اين مسأله معطوف است كه :

«فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَالْعَذابَ ، فَكَأَنْ قَدْ حَلَّ بِكُمْ وَتَواتَرَتْ مِنَ السَّماءِ نَقِماتٌ ، فَيُسْحِتُكُمْ بِعَذاب ، وَيُذِيقُ بَعْضَكُمْ بَأسَ بَعْض ، ثُمَّ تَخْلُدُونَ فى الْعَذابِ الألِيمِ يَوْمَ القيامَةِ بِما ظَلَمْتُمونا ، ألا لَعْنَةُ اللهِ عَلى الظّالمينَ» .

«اى اهل كوفه ! هلاكت بر شما باد . اينك منتظر لعنت و عذاب خدا باشيد كه به همين زودى ، پى درپى از آسمان بر شما وارد خواهد شد . و شما را به كيفر كارهايتان معذّب خواهد نمود و بعضي تان را به دست بعض ديگر مبتلا كرده و از شما انتقام خواهد كشيد . آنگاه به سزاى اين ستمها كه در حق ما نموديد ، روز قيامت در آتش دردناك دوزخ مخلّد و جاودان خواهيد بود . هان كه لعنت خدا بر ستمكاران باد» .

اين بيانات برگرفته از آيات قرآنى است كه سرنوشت محتوم نظام هاى ظلم و مردم كفرپيشه را بيان نموده است . ليكن گاهى به رژيم هاى ستم پيشه مهلت داده مى شود تا بيشتر گناه كنند تا به عذابى سخت تر و دردناكتر گرفتار شوند و گاهى از باب لطف الهى است كه سقوط را به تأخير مى اندازد تا جامعه براى اصلاح خود فرصتى ديگر پيدا كند كه اگر اين فرصت

را هم از دست بدهد ديگر سقوط ونابودى حتمى است . اين دو مطلب به ترتيب از آيات زير استفاده مى شود :

پاورقي

(1) «ملحقات احقاق الحق» ، ج10 ، ص544 ، به نقل از «مسند احمد بن حنبل» ، ج3 ، ص3 اين حديث به طرق ديگر در دهها كتاب حديثى اهل سنت آمده است

(2) «ملحقات احقاق الحق ، ج10 ، ص634 ، «تاريخ الكبير» ، بخارى ، ج4 ، رقم 2 ، ص415 .

«وَلا يُحسَبَنَّ الّذينَ كَفَرُوا أنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لأنْفُسِهِمْ إنّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ»(1).

«آنها كه كافر شدند ، گمان نكنند اينكه به آنها مهلت داديم به نفع آنها است . ما به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان افزوده گردد و براى آنهاست عذابى خوار كننده» .

«وَلَوْ يُواء خِذُ اللهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِما مِنْ دابَّة وَلكِنْ يُؤخِّرُهُمْ إلى أجَل مُسَمّى فَإذا جاءَ أجَلُهُمْ كان اللهُ بِعبادِهِ بَصيراً»(2).

«اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه كه انجام دادهاند مؤاخذه مى كرد ، برروى زمين هيچ جنبدهاى باقى نمى ماند ، ولى آنها را براى زمان معيّنى به تأخير مى اندازد و چون زمانشان فرارسيد ، خداوند بر بندگان خود بينا است» .

حضرت على (عليه السلام) نيز در مورد سنتهاى تخلف ناپذير الهى فرمايد :

«أمَّا بَعْدُ ، فَإنَّ اللهَ لَمْ يَقْصِم جَبَّارِي دَهْر قَطُّ إلاّ بَعْدَ تَمْهِيْل وَرَخاء ، وَلَمْ يَجْبُرْ عَظْمَ أحَد مِنَ الاُمَمِ إلاّ بَعْدَ أزْل وَبَلاء»(1).

پاورقي

(1) آل عمران _ 178 .

(2) فاطر _ 65 .

«اما بعد ، همانا كه خداوند هيچ ستمكارى را ، تا مهلتش نداده ، زندگى فراخ عطايش نكرده ،

هرگز در همش نكوبيده است و در مقابل ، استخوانهاى شكسته هيچ ملتى را ، پيش از گذراندن دوران سختى و فشار ، ترميم نكرده است» .

و در جاى ديگر مى فرمايد :

«ولِئنْ أمْهَلَ الظّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ أخْذُهُ وَهُوَ لَهُ بِالمِرْصادِ عَلَى مَجازِ طَريقِهِ ، وَبِمَوْضِعِ الشَّجَى مِنْ مَسَاغِ رِيقِهِ»(2).

«خداوند هرچند ستمگر را مهلت دهد ، هرگز امكانش نمى دهد كه از سرپنجه پرقدرت عدلش رهايى يابد . در گذرگاهش همواره در كمين باشد و چونان استخوانى گلوگير ، فرود آب خوش را از گلويش دريغ دارد» .

چنانكه مى دانيم پس از نهضت خونين عاشورا ، «قيام توابين» در سال 65 هجرى روى داد و سپس «انقلاب مدينه» ، «انقلاب زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) و... كه به فرموده حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) آب گورا از گلوى امويان پايين نرفت و پس از مدتى كه خداوند قرارداده بود ، به حكومت بنى اميه خاتمه داده شد(3).

6 _ فضل خداوند

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) پس از اشاره به انتقام الهى ، فضل خداوند نسبت به خاندان رسالت را يادآور شده و علت مخالفت با آنان را در رشك ورزى به آنها مى يابد .

پاورقي

(1) «نهج البلاغة» ، صبحى صالح ، خطبه 88 .

(2) «نهج البلاغة» ، خطبه 97 .

(3) «رجوع كنيد به: «تاريخ طبرى» ، ج4 و «پيشوايان» ، عادل اديب ، ص152 _ 153 .

«... حَسَدْتُمُونا وَيْلااً لَكُمْ عَلى ما فَضَّلْنَا الله تعالى :

فَما ذَنْبُنا إنْ جاشَ دَهْراً بُحُورَنا

وَبَحْرُكَ ساج لا يُوارى الدَّعامِصا»

ذلِكَ فَضْلُ اللهِ يُؤْتِيْهِ مَنْ يَشاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ ، وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُور»

.

«واى شما ، آيا به ما برچيزى كه خداوند ما را بدان تفضيل داده است ، حسد مى بريد :

«ما را گناهى نيست جز اينكه درياى كرم ما روزگار را به خروش آورده است و درياى فضل شما با دعاهم قابل مكيدن نيست !» .

اين فضل خداوند است و اوست صاحب فضل بزرگ كه به هر كه خواهد عطا فرمايد . و كسى را كه خداوند از نور خود بى بهره گرداند ، پيوسته در تاريكى خواهد بود» .

برترى خاندان رسالت نسبت به ديگران ، وجود انسان كامل در آن خاندان است و اين ويژگى به خانواده و عشيره ديگرى تعلق ندارد . خداوند متعال رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)را به عنوان انسان كاملى كه وحى الهى را دريافت كرده به سوى مردم فرستاد تا معارف الهى و احكام دينى را به آنها ابلاغ فرمايد و پس از ارتحال آن وجود مقدس اوصياى آن حضرت را پيشوايان امت و راهنمايان بشر قرارداد . آنانكه به مقام انسان كامل رشك برند از اوج به حفيض فرود مى آيند و با مقابله با آنها و به شهادت رساندشان به پست ترين درجه وجود فرود آمده و از حيوانات و جمادات نيز پست ترمى گردند .

حضرت مولى الموحدين فرمايد :

اللَّهُمَّ بَلى ! لاَ تَخْلُو الأرْضُ مِنْ قائِم للهِ بِحُجَّة . إمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً ، أوْ خائِفاً مَغْمُوراً ، لئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَبَيِّناتُهُ . وَكَمْ

ذا وَأيْنَ اولَئِكَ ؟ أولئِكَ _ واللهِ _ الأقَلُّونَ عَدَداً ، والأعْظَمُونَ عِنْدَ اللهِ قَدْراً . يَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَيِّنَاتِهِ ، حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَراءَهُمْ ، وَيَزْرَعُوهَا فى قُلُوبِ أشْباهِهِمْ . هَجَمَ

بِهِمُ الْعِلْمُ عَلى حَقِيْقَةِ الْبَصيْرَةِ ، وَبَاشَرُوا رُوحَ الْيَقيْنِ ، واسْتَلانُوا مَا اسْتَعْوَرَهُ الْمُتْرَفُونَ ، وَأنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ ، وَصَحِبُوا الدُّنْيَا بِأبْدان أرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الأعْلى . اولئِكَ خُلَفَاءُ اللهِ فى أرْضِهِ ، وَالدُّعَاةُ إلى دِيْنِهِ . آهِ آهِ شَوْقاً إلى رُؤْيَتِهِمْ !(1)» .

«بار خدايا چنين است ! اما زمين از كسانى كه دين خداى را به حجت برپاى دارند تهى نماند . خواه شهره و آشكار باشند يا خائفانى نهان از چشم ، تا برهان هاى حق و نشانه هاى روشن او از ميان نرود اما اينان چندند و كجايند ؟

به خداى سوگند كه به شمار بس اند كند و به منزلت بس بسيار .

خداى حجتها و نشانه هاى روشن خويش بوسيله آنان نگاه مى دارد تا آنرا به نظيران خويش به امانت بسپارند و در دل اشباه خويش كشت كنند و بارور رسازند

دانش ، آنان را به حقيقت بينائى ، رهنمونى مى كند و آنرا با آرامش يقين به كار مى بندند . پارسايى و پرهيز را كه متنعمان ناز پرورد دشوار مى شمارند آسان مى گيرند ، و با آنچه نادانان از آن به هراسِ اندرند خودارند .

در دنيا با كالبدى زندگانى مى كنند كه روح آن كالبد به محل اعلى وابسته است .

پاورقي

(1) «نهج البلاغة» ، صبحى صالح ، كلمات قصاء 147 .

اينانند جانشينان خداى برروى زمين و فرا خوانندگان بدين خداى . وه ، كه به ديدارشان چه مشتاقم !»(1).

شاه نعمت الله ولى كرمانى گويد :

«انسان كامل است كه مجلاى ذات اوست

مجموعهاى كه جامع ذات وصفات اوست

او چشمه حيات و همه زندهاند از او

او حىّ جاودان به بقاى

حيات اوست

انسان كامل است كه او كون جامع است

تيغ ولايت است كه برهان قاطع است»(2)

جلال الدين محمد بلخى گويد :

«تاج كرمناست بر فرق سرش

طوق اعطيناست آويز برش

جوهر است انسان و چرخ او را عرض

جمله فرع و پايهاند و او غرض

بحر علمى در نمى پنهان شده

در سه گزتن ، عالمى پنهان شده»(3)

خداوند متعال پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) ، تاج كرمنا را بر فرق مبارك فرزند والا تبارش حضرت امام زين العابدين و سيد الساجدين على بن الحسين (عليه السلام)گذاشت . و اين كرامت خاص پس از وى به فرزندانش منتقل گرديد و اينك ما در سايه وجود حضرت بقية الله امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف به حيات خويش ادامه مى دهيم .

پاورقي

(1) مولانا جلال الدين در ديوان كبير گويد :

دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر

كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتم : كه يافت مىنشود گشتهايم ما

گفت : آنكه «يافت مى نشود» آنم آرزوست»

(2) ««ديوان شاه نعمت الله ولى ماهانى كرمانى» ، به اهتمام محمود علمى ، ص94و589 .

(3) «مثنوى معنوى» تصحيح نيكلسون ، دفتر پنجم ص1005 .

پس از پايان خطبه حضرت زينب (عليها السلام) وحضرت فاطمه بنت الحسين(عليهما السلام) ، انسان كامل حضرت زين العابدين (عليه السلام) با بيانات ملكوتى خويش غفلت زدگان كوفه را موعظه نمود .

مفاهيم احاديث

مفاهيم احاديث حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) همانند خطبه اى كه در كوفه ايراد فرموده بر اصل امامت و فضايل اهل بيت عصمت تأكيد دارد. همچنين رواياتى درباره عبادات ، اخلاق و بهداشت از ايشان وارد شده است .

با توجه به مفاهيم حديثى مكتب فاطمه بنت الحسين (عليهما

السلام) ، دو موضوع عمده روشن مى گردد :

1 _ حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) به فضايل علمى و عملى آراسته بوده و در ترويج مكتب علوى از هيچ كوششى دريغ نمىكرده است . وى پس از واقعه عاشورا در ابعادى گسترده به نشر آراء و عقايد مكتب خونين حسينى پرداخته و بى هيچ ملاحظه اى ، اهداف نهضت عاشورا را به روايت از پدرش ، از حضرت على(عليه السلام) از فاطمه زهرا (عليها السلام) ، از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به امت اسلامى بيان مىنموده است .

2 _ با تأمل در احاديث حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) ، ابعاد حوزه تمدن اسلامى و آشنايى مردم آن دوره با علوم و معارف الهى روشن مى شود . در واقع بايد نهضت امام حسين (عليه السلام) را هشدارى به تمدن نوپاى اسلامى دانست . تمدن جوانى كه تنها شصت سال از حيات آن مى گذرد ، گرفتار حكومت اسراف كار و زيانبار يزيدى شده و تمامى تلاشهاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و اوصياى او را از بين مى برد . لذا امام حسين (عليه السلام) با قيام عليه حكومت يزيدى در صدد پايدارى اسلام و تمدن دينى است ، از اينرو در عصر حسينى مسائل حقوقى ، اخلاقى و بهداشتى مورد توجه قرار گرفته است .

1 _ بهداشت :

پيشرفت در علوم پزشكى يكى از مظاهر تمدن شناخته مى شود چنانكه در ايران قبل از اسلام دانش پزشكى پيشرفت قابل توجهى داشت و دانشگاه جندى شاپور از مشهورترين دانشگاههاى آن عصر محسوب مى شد(1).

اصول و مبانى بهداشتى در قرآن كريم

مطرح شده است آنجا كه مىفرمايد . «كلوا واشربوا ولا تسرفوا» به اصل پيشگيرى اشاره مىكند . چون وقتى آدمى در مصرف غذا شيوه اعتدال را پيش گيرد ، از ابتلاء به بسيارى از بيمارى ها جلوگيرى كرده است . ما سه رساله مستقل از دانش پزشكى را در دست داريم كه به سه دوره اسلامى ، عصر نبوى ، جعفرى و رضوى بر مى گردد كه با توجه به اوضاع فرهنگى آن در مى يابيم كه در اين سه دوره تمدن اسلامى به نقطه هايى از اوج رسيده است و دانش پزشكى به عنوان يكى از علوم ضرورى در جامعه اسلامى مطرح شده و مبانى آن از سوى پيشوايان دينى به تمدن اسلامى القاء گرديده است تا دانش پژوهان اين رشته از علوم را نيز همانند دانشهاى دينى چون تفسير و حديث پيگيرى نمايند .

«طب النبى (صلى الله عليه وآله وسلم)» رسالهاى است كه علامه مجلسى آن را در مجلدات احاديث بهداشتى اين مسند يادآور اين نكته است كه در مكتب حسينى نيز دانش پزشكى به عنوان يكى از علوم رايج مطرح بود كه بواسطه نامساعد بودن اوضاع سياسى رشده نكرده و يا روايات آن حضرت به دست ما نرسيده است .

پاورقي

(1) رجوع كنيد به : «تاريخ طب در ايران» ، دكتر محمود نجم آبادى ، از انتشارات دانشگاه تهران

بحار الانوار ، «السماء والعالم» آورده است و «طب الصادق (عليه السلام)» در كتب دعائم الاسلام ، فصول المهمة ، كشف الاخطار ، خصال و بحار الانوار ذكر گرديده و «طب الرضا(عليه السلام)» كه به «رساله ذهبيه» معروف است در «بحار الانوار» السماء والعالم آمده

است(1).

2 _ حقوق :

از ديگر مسائل عمدهاى كه در عصر حسينى مورد توجه پيشوايان دين و شاگردان مكتبش قرار گرفته توجه به مسائل حقوقى است ، حقوق درخواست كنندگان و بينوايان و توجه به كرامت انسانى و اصلاح اخلاق اجتماعى و تعميم حقوق به حيوانات از عناوين مطرح شده در اين مسند است . همانگونه كه حضرت امام سجاد (عليه السلام) در رساله حقوق خويش وظايف هر يك از اعضاى جامعه را معين فرموده است .

با توجه به اينكه عهدنامه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در فتح مكه از نخستين اسناد حقوقى بر جامانده در تاريخ بشرى محسوب مى شود و سابقه حقوق بشر و صدور اعلاميه جهانى حقوق بشر در قرن بيستم مسيحى ، برابر با قرن چهاردهم هجرى محدود مى شود(2). بايد يادآور شد ، حق حيات شايسته واصل كرامت انسانى در عصر حسينى ناديده گرفته شد و فاجع هاى را پيش آورد كه همانند آن در تاريخ مشاهده نشده است .

پاورقي

(1) رجوع كنيد به : «طب و بهداشت در اسلام» ترجمه و اقتباس جواد فاضل .

(2) رجوع كنيد به : «تاريخچه و اسناد حقوق بشر در ايران» ، شيرين عبادى و «حقوق جهانى بشر از ديدگاه اسلامى و غرب» اثر استاد علامه محمد تقى جعفرى

بررسى رجال

با توجه به اينكه روايات حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از دو طريق اهل سنت و شيعه وارد شده و راويان شيعه آن نيز غالباً فرزندان مجاهد ايشان بودند ، برخى از رجال آن در كتب رجالى توثيق نشدهاند ليكن بايد متذكر شد كه احاديث وارده از ايشان بيان احكام شرعى نيست و رواياتى

كه سند آنها مورد ايراد قرار مى گيرد در رديف «اخبار من بلغ» يا «تسامح در ادله سنن» قرار مى گيرد

تسامح در ادلّه سنن

احاديث فراوانى از طرق شيعه و سنّى در دست است كه ، هرگاه كسى بر مبناى حديثى براى رسيدن به ثواب عملى را انجام دهد ، خداوند ثواب آن عمل را به او خواهد داد . تسامح در ادله ، شامل ادله اصول عقايد و احكام شرعى نيست . بلكه خاص اخلاقيات و مستحبات است . شيخ اعظم انصارى گويد :

«المشهور بين اصحابنا والعامّة التسامح فى ادلّة السّنن ، بمعنى عدم اعتبار ما ذكروه من الشروط للعمل بأخبار الأحاد، من الاسلام والعدالة والضبط فى الروايات الدالة على السنن فعلاً او تركاً»(1).

شهيد ثانى هم در تفسير اين اصطلاح فرمايد :

«وجوز الاكثر العمل به اى : بالخبر الضعيف فى نحو : القصص والمواعظ وفضائل الاعمال ، لا فى نحو : صفات الله

پاورقي

(1) «التسامح فى ادلة السنن» ، ص11 .

المتعال واحكام الحلال والحرام»(1).

رواياتى در حد تواتر با مضمون واحدى وجود دارد كه به لحاظ وجود كلمه «من بلغ» در ابتداء آنها ، احاديث «من بلغ» گفته شده است(2). سه مورد از اين احاديث نقل مىشود .

1 _ عن محمد بن مروان ، قال سمعت ابا جعفر (عليه السلام)يقول: «مَنْ بَلَغَهُ ثَوابٌ مِنَ اللهِ عَلى عَمَل فَعَمِلَ ذلِكَ الْعَمَلَ اِلْتِماسَ ذلِكَ الثَّوابِ اُوتِيَهُ وَاِنْ لَمْ يَكُنِ الْحَدِيثُ كَما بَلَغَهُ»(3).

«كسى كه اطلاع يابد خداوند بر انجام عملى ثواب مى دهد . پس او آن عمل را به اميد درك آن ثواب انجام دهد ، خداوند ثواب آن را به او مى دهد ، هر چند حديث آنگونه

كه به او رسيده، نباشد» .

2 _ عن هشام بن سالم عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال : «مَنْ بَلَغَهُ عَنِ النَّبِىِّ (صلى الله عليه وآله وسلم)شَىْءٌ مِنَ الثَّوابِ فَعَمِلَهُ كانَ أجْرُ ذلِكَ لَهُ وَإنْ كانَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) ، لَمْ يَقُلْهُ»(4).

«هرگاه طبق حديث پيامبر ، ثوابى بر عملى مترتب باشد و انسان آن را انجام دهد ، پاداش آن عمل برايش خواهد بود ، هر چند رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)چنين حديثى نفرموده باشد» .

3 _ لِما ورد عن النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم) _ من طريق الخاصة والعامة _ انّه قال : «مَنْ بَلَغَهُ عَنِ اللهِ تَعالى فَضِيلَةٌ ، فَأخَذَها وَعَمِلَ بِما فِيها ، إِيماناً بِاللهِ وَرَجاءَ ثَوابِهِ ، أعْطاهُ اللهُ تَعالى ذلِكَ ، وَإنْ لَمْ يَكُنْ كَذلِكَ»(1).

پاورقي

(1) «الرعاية فى علم الدراية» ص94 .

(2) «مرآت العقول» ، ج8 ، ص113 .

(3) «كافى» ، ج2 ، ص87 ، «وسائل الشيعة» ، ج1 ، ص60 ، حديث 7 .

(4) «وسائل الشيعة» ، ج1 ، ص60 ، حديث 3 .

«هركس به ثواب فضيلتى از سوى خداوند متعال آگاهى يابد . پس آن را انجام دهد در حاليكه به خدا ايمان دارد و به ثواب عمل اميدوار است ، خداوند ثواب عمل را به او اعطاء خواهد فرمود ، هرچند خبر آنگونه كه به او رسيده ، نباشد» .

از مجموع روايات در اين باب استفاده مى شود كه ترتب ثواب ، مشروط به انجام عمل به داعى امتثال امر خدا و رسول او (صلى الله عليه وآله وسلم) و نيل به ثواب مى باشد و اگر عمل اينگونه انجام

گرفت و بعد كشف خلاف شد كه معصوم چنين نفرموده ، در هر حال ثواب آن عمل به او داده خواهد شد .

البته عمل به اين روايات در صورتى شايسته است كه روايت شدت ضعف نداشته و مضمون آن مخالف با دليل قطعى از كتاب و سنّت نباشد و معارض اقوى نداشته باشد . مشروح اين مباحث در كتب درايه و اصول فقه آمده است(2).

پاورقي

(1) «عدّة الداعى» ، ص4 ، «الرعاية فى علم الدراية» ، ص94 و در كنز العمال آمده است: عن جابر : «من بلغه عن الله شىءٌ فيه فضيلةٌ فأخذَ به إيماناً ورجاءَ ثوابهِ أعطاه الله ذلك و إن لم يكن كذلك» ج15 ، ص791 ، حديث 43132 ، همانند اين حديث از انس نيز نقل شده است حديث 43133 .

(2) رجوع كنيد به : «كفاية الاصول» ، آخوند خراسانى ، ص401 و شروح آن .

فصل سوم :مسند فاطمة بنت الحسين (عليه السلام)

اشاره

قال النّبي (صلى الله عليه وآله وسلم):

«لِكُلِّ نَبِيٍّ عَصَبَةٌ يُنْتَمونَ إلَيْهِ وَإنَّ فاطِمَةَ عَصَبَتي إليَّ تُنْتَمى» .

«براى هر پيامبرى برگزيدگانى از قوم و عشيره اوست كه به وى نسبت مى برند ، وهمانا فاطمه برگزيده قوم است كه به من منتسب است» .

بخش اول :امامت

1 _ حماسه غدير

وألطف طريق وقع بهذا الحديث وأغربه : ما حدّثنا به شيخنا خاتمة الحفّاظ ابوبكر محمّد بن عبد الله بن المحبّ المقدّسى مشافهة قال : أخبرتنا الشيخة أمّ محمّد زينب ابنة أحمد بن عبد الرحيم المقدسيّة ، عن أبي المظفّر محمّد بن فتيان الحسيني أخبرنا أبو موسى محمّد بن ابى بكر الحافظ ، أنبأنا ابن عمّة والدى القاضى أبو القاسم عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد المدينى بقراءتى عليه ، أنبأنا ظفر بن داعى العلوى باستراباذ ، أنبأنا والدى وأبو احمد إبن مطرف المطرفى قالا : حدّثنا أبو سعيد الإدريسى إجازة _ فيما أخرجه فى تاريخ استراباذ _ حدّثنى محمّد بن محمّد بن الحسن أبو العباس الرّشيدى من ولد هارون الرشيد بسمرقند _ وما كتبناه إلاّ عنه _ حدّثنا أبو الحسن محمد بن جعفر الحلوانى ، حدّثنا على بن محمّد بن جعفر الأهوازى مولى الرّشيد ، حدّثنا بكر بن أحمد القصرى، حدّثتنا فاطمة بنت على بن موسى الرضا حدثتنى فاطمة وزينب واُمّ كلثوم بنات موسى بن جعفر ، قلن : حدّثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمّد الصادق ، حدّثتنى فاطمة بنت محمد بن على ، حدّثتنى فاطمة بنت على بن الحسين حدثتنى فاطمة وسُكينة ابنتا الحسين بن علىّ عن اُمّ كلثوم بنت فاطمة بنت النبى صلى الله عليه ]وآله[ وسلم :

عن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه ]وآله[ وسلم

ورضى عنها :

قالت :

«أنْسَيْتُمْ قَوْلَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم يَوْمَ غَدِيْرِ خُمّ : مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلاهُ ؟(1) وَقَوْلَهُ صلى الله عليه ]وآله[ وسلم : أنْتَ مِنّى بِمَنْزِلةِ هارُونَ مِنْ مُوسى(عليهما السلام)»(2).

«حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) فرمود : آيا فراموش كرديد فرمايش رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را در روز غدير كه فرمود : «هركس من مولاه و رهبر اويم ، على مولا و رهبر اوست» ، وآيا فراموش كرديد فرمايش حضرت را كه فرمود : يا على تو نسبت بمن همانند هارون نسبت به موسى مى باشى .

2 _ دوستى امام على (عليه السلام)

أخبرنا أبو العباس أحمد بن الطحان المقرّى شيخنا مشافهة عن محمّد بن محمّد بن محمّد الشيرازى أخبرنا محمود بن ابراهيم بن منذة الحافظ

پاورقي

(1) ورواه أيضاً الحافظ الكبير ابن عساكر بسند آخر فى الحديث : (457) من ترجمة أمير المؤمنين (عليه السلام)من تاريخ دمشق» : ج1 ، ص395 ط2 ولفظه : «من كنت وليّه فعلىّ وليه» .

وأيضاً روى حديثها صلوات الله عليها الحافظ ابن عقدة فى حديث الولاية والمنصور الرازى فى كتاب «الغدير» كما نقله عنهما العلامة الأمينى فى «الغدير» ، ج1 ، ص58 ط بيروت .

(2) وهكذا أخرجه الحافظ الكبير أبو موسى المدينى فى كتابه المسلسل بالأسماء وقال : «وهذا الحديث مسلسل من وجه آخر وهو أنّ كل واحدة من الفواطم تروى عن عمّة لها ، فهو رواية خمس بنات أخ كل واحدة منهنّ عن عمّتها» .

«أسمى المناقب فى تهذيب أسنى المطالب» فى مناقب الإمام أمير المؤمنين على بن ابيطالب (عليه السلام) ، الشيخ المقرّى محمّد بن محمّد بن محمّد الجزرى الدّمشقى الشافعى (751 _ 833ه_ ق) ، هذّبه وعلّق عليه الشيخ محمد

باقر المحمودى ، ص32و33 ، طبع 1403ه_ ق ، 1983م .

فى كتابه ]إلي[ من اصبهان ، أخبرنا محمّد بن أبى بكر الحافظ ، أخبرنا الشيخ أبو سعد محمّد بن الهيثم بن محمد ، اخبرنا ابو الحسين بن ابى القاسم ، حدّثنا أحمد بن موسى حدّثنا أحمد بن محمّد بن الشرى الكوفى حدّثنا الحسين بن جعفر القرشى حدّثنا جندل بن والق ، حدّثنا محمّد بن عمر الكاسى عن جعفر بن محمد ، عن ابيه عن على بن الحسين ، عن فاطمة الصغرى عن الحسين بن على رضى الله عنهما :

عن فاطمة بنت محمّد صلى الله عليه وآله وسلّم ورضى عنها قالت : «خَرَجَ عَلَيْنا رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه ]وآله [وسلم فَقالَ : إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ باهى بِكُمْ فَغَفَرَ لَكُمْ عامَّةً وَغَفَرَ لِعَلِىٍّ خاصَّةً . وَإنّى رَسُولُ اللهِ إلَيْكُمْ غَيْرَ هائِب لِقَوْمِى وَلا مُحابٌّ لِقَرابَتِى هذا جَبْرَئِيْلُ (عليه السلام) يُخْبِرُنِى أنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ حَقَّ السَّعِيدَ مَنْ أحَبَّ عَلِيّاً فى حَياتِى وَبَعْدَ وَفاتِى»(1).

«فاطمه صغرى از پدرش امام حسين (عليه السلام) وآنحضرت از فاطمه زهراء (عليها السلام) نقل مى كند كه : رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به نزد ما آمد و فرمود : «خداوند به شما اهل بيت مباهات كرده و همه شما بويژه على را مورد آمرزش خويش قرار داده است . و براستى من فرستاده خدايم بسوى شما كه نه به قوم خود بى مهرم و نه دوستيم بر اساس خويشاوندى است ; اين جبرئيل است كه خبر مى دهد به من كه : انسان سعادتمند كامل و واقعى كسى است كه على را در زمان زندگى و مرگ من دوست بدارد»

.

پاورقي

(1) «أسمى المناقب فى تهذيب أسنى المطالب» ، ص70 قال المؤلّف : هذا حديث غريب رواه الحافظ أبو موسى المدينى فى كتابه «حجّة ذوى الصلابة» بهذا الإسناد وهذا اللفظ .

3 _ دوستى امام على (عليه السلام)

رواه عبد الله بن أحمد فى الحديث (243) من فضائل على (عليه السلام)قال :

وكتب الينا ابو جعفر الحضرمى قال : حدّثنا جندل بن والق ، حدّثنا محمّد ابن عمر ، عن عبّاد الكلبى عن جعفر بن محمّد ، عن ابيه عن على بن الحسين ، عن فاطمة الصغرى عن الحسين بن على عن اُمّه فاطمة بنت محمّد ]رسول الله[ صلى الله عليه ]و عليها و على آلهما [قالت :

خَرَجَ عَلَيْنا رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله وسلم عَشيَّةَ عَرَفَةَ فَقالَ : إنَّ اللهَعَزَّ وَجَلَّ باهى بِكُمْ وَغَفَرَ لَكُمْ عامَّةً وَلِعَلىّ خاصَّةً . وَإنّى رَسُولُ اللهِ إلَيْكُمْ غَيْرَ مُحابٍّ بقَرابَتِى إنَّ السَّعِيْدَ كُلَّ السَّعيْدَ حَقّ السَّعِيْدَ مَنْ أحَبَّ عَلِيّاً فى حياتِهِ وَبَعْدَ مَوْتِهِ»(1).

«فاطمه صغرى از پدرش امام حسين (عليه السلام) و آنحضرت از فاطمه زهرا(عليها السلام) نقل مى كند كه :

شام عرفه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نزد ما آمد و فرمود : «براستى خداوند به شما اهلبيت مباهات كرده و همه شما به ويژه على را مورد آمرزش خود قرارداده است ; و همانا من فرستاده خدايم به سوى شما كه دوستيم بر محور خويشاوندى نيست ، براستى سعادتمند كامل و راستين كسى است كه على را در زمان زندگى او و بعد از آن دوست بدارد» .

پاورقي

(1) «أسمى المناقب فى تهذيب أسنى المطالب» ، ص71 .

__ و رواه عنه ابن أبى الحديث فى شرح المختار (145) من نهج البلاغة ، ج2 ، ص499

من طبع القديم ، وفى طبع الحديث ، ج9 ، ص169 .

__ ورواه أيضاً الطبرانى كما رواه عنه الهيثمى فى باب مناقب على (عليه السلام) من «مجمع الزوائد» ، ج9 ، ص132 .

__ و رواه المتقى الهندى فى الحديث : من باب فضائل علىّ (عليه السلام) من «كنز العمال» ج15 ، ص127 ، طبع 2 نقلاً عن الطبرانى و ابن الجوزى والبيهقى فى فضائل الصحابه .

__ ورواه ايضاً الخوارزمى فى آخر الفصل (6) من كتاب «مناقب علىّ (عليه السلام)» ص37 .

4 _ خطبه حضرت زهرا (عليها السلام) در بستر بيمارى

حدّثنا أحمد بن الحسن القطّان ، قال : حدّثنا عبد الرّحمن بن محمّد الحسينىّ قال : حدّثنا أبو الطيّب محمّد بن الحسين بن حميد اللّخمىّ قال : حدّثنا أبو عبد الله محمّد بن زكريّا ، قال : حدّثنا محمّد بن عبد الرّحمن المهلّبى ، قال : حدّثنا عبد الله بن محمّد بن سليمان ، عن أبيه ، عن عبد الله بن الحسن ، عن اُمّه فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام)قال :

لمّا اشْتَدَّتْ عِلَّةُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صَلواتُ اللهِ عَلَيْها إجْتَمَعَ عِنْدَها نِساءُ الْمُهاجِرِيْنَ وَالأنْصارِ فَقُلْنَ لَها : يا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ كيْفَ أصْبَحْتِ ، مِنْ عِلَّتِكِ ؟ فَقالَتْ : أصْبَحْتُ وَاللهِ عائِفَةً لِدُنْياكُمْ قالِيَةً لِرِجالِكُمْ(1)، لَفَظْتُهُمْ قَبْلَ أن عَجَمْتُهُمْ ، وَشَنَأتُهُمْ بَعْدَ أن سَبَرْتُهُمْ ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَخَوْرِ القَناةِ(2)، وخَطَلِ الرّأىْ ، وَبِئسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أنْفُسُهُمْ أنْ سَخِطَ اللهُ عَلَيْهِمْ وَفى العَذابِ هُمْ خالِدُونَ ، لا جَرَمَ لَقد قَلَّدْتُهُمْ ربْقَتَها وَشَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عارَها فَجَدْعاً وَعَقْراً وَسُحْقاً لِلْقَوْمِ الظّالِميْنَ ، وَيْحَهُم أنّى زَحْزَحُوها عَنْ رَواسِى الرسالَةِ وَقَواعِدِ النُّبُوّةِ وَمَهْبِطِ الْوَحْىِ الأمِينِ وَالطّبّينِ بأمرِ الدّنْيا والدِّينِ ، ألا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ ،

وَما نَقَمُوا مِنْ أبى الْحَسَنِ ، نَقَمُوا وَاللهِ مِنْهُ نِكِيرَ سَيْفِهِ ، وَشِدَّةَ وَطْأتِهِ ، وَنكالَ وَقْعَتِهِ ، وَتَنَمُّرَهُ فِى ذاتِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ ، وَاللهِ لَوْ تَكافُّوا عَنْ زَمام نَبْذَهُ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم)لاعْتَلَقَهُ ، وَلَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً لا يَكْلِمُ خِشاشُهُ وَلا يُتَعْتَعُ راكِبُهُ ، وَلأوْرَدَهُمْ مَنْهلاً نَمِيراً فَضْفاضاً تَطْفَحُ ضِفَّتاهُ ، وَلأصْدَرَهُمْ بِطاناً ، قَدْ تَخَيَّرَ لَهُمُ الرّىَّ غَيْرَ مُتَحَلٍّ مِنْهُ بِطائِل إلاّ بِغَمْرِ الْماءِ وَرَدْعِهِ سَوْرَةَ السّاغِبِ وَلَفُتِحَتْ عَلَيْهِمْ بَرَكاتُ السَّماءِ وَالأرْضِ وَسَيَأخُذُهُمُ اللهُ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ، ألا هَلُمَّ فَاسْمَعْ وما عِشْتَ أراكَ الدَّهْرُ الْعَجَبَ وَإنْ تَعْجَبُ وَقَدْ أعْجَبَكَ الْحادِثُ ، إلى أىِّ سِناد إسْتَنَدُوا ؟ وَبِأيَّةِ عُرْوَة تَمَسَّكُوا ؟ إسْتَبْدَلُوا الذُّنابِىَ وَاللهِ بِالقَوادِمِ ، وَالْعَجُزَ بِالْكاهِلِ ، فَرَغْماً لِمَعاطِسِ قَوْم يَحْسَبُونَ أنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً ، ألا إنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلكِنْ لا يَشْعُروُنَ ، أفَمَنْ يَهْدِى إلى الحَقِّ أحَقٌّ أنْ يُتَّبَعَ أمَّنْ لا يَهِدِّى إلاّ أنْ يُهْدى فَمالَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ؟ أما لَعَمْرُ إلهِكَ لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَما تَنْتِجُوا ، ثُمَّ احْتَلِبُوا طِلاعَ القَعْبِ دَماً عَبيْطاً وَزُعافاً مُمْقِراً ، هُنالِكَ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ وَيَعْرِفُ التّالُونَ غِبَّ ما أسَّسَ الأوَّلُونَ ، ثُمَّ طِيبُوا عَنْ أنْفُسِكُمْ ]أَ[ نْفُساً ، وَاطْمَأنُّوا لِلفِتْنَةِ جَأشاً وَأبْشِرُوا بِسَيْف صارِم وَهَرْج شامِل وَاسْتِبْداد مِنَ الظّالِميْنَ ، يَدَعُ فِيْئَكُمْ زَهِيداً وَزَرْعَكُمْ حَصِيداً . فَيا حَسْرَتى لَكُمْ وَأنّى بِكُمْ وَقَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ أنُلزِمُكُمُوها وَأنْتُمْ لَها كارِهُونَ(1).

پاورقي

(1) فى بعض النسخ «عايفة لدنياكن ، قالية لرجالكن» وسيأتى تفسير كلامها (عليها السلام) فى المتن .

(2) الخور _ بفتحتين والراء المهملة _ : الضعف والانكسار ، والقناة : الرمح .

عبد الله بن حسن از مادرش فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام)نقل مى

كند كه : «چون بيمارى فاطمه زهرا (عليها السلام) شديد شد عدهاى از زنان مهاجر و انصار به عيادتش آمدند و به او گفتند :

«دختر پيغمبر چگونهاى ؟ با بيمارى چه مى كنى ؟» .

پاورقي

(1) معانى الاخبار 355 _ 354 ، «بحار الانوار» ، ج43 ، ص158و159 .

آنحضرت در جوابشان فرمود : «بخدا دنياى شما را دوست نمى دارم و از مردان شما بيزارم ! درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم ! چون تيغ زنگار خورده نابُرّا ، وگاه پيش روى واپس گرا ، وخداوندان انديشه اى تيره و نارسايند . خشم خدا را بخود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند .

ناچار كار را بدانها واگذار ، وننگ عدالت كشى را برايشان بار كردم نفرين بر اين مكّاران و دور بُوَنْداز رحمت حق اين ستمكاران .

واى بر آنان . چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد ؟ و خلافت بر پايه هاى نبوت استوار ماند ؟

آنجا كه فرود آمد نگاه جبرئيل امين است . و برعهده على كه عالم بامور دنيا و دين است . به يقين كارى كه كردند خسرانى مبين است . بخدا على را نه پسنديدند ، چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند . ديدند كه چگونه بر آنان مى تازد و با دشمنان خدا نمى سازد .

بخدا سوگند ، اگر پاىدر ميان مى نهادند ، وعلى را بر كارى كه پيغمبر بعهده او نهاد مى گذاردند ، آسان آسان ايشان را براه راست مى برد . وحق هر يك را بدو مى سپرد ، چنانكه كسى زيانى نبيند و هركس ميوه

آنچه كشته است بچيند . تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مى گشتند . اگر چنين مى كردند درهاى رحمت از زمين و آسمان برروى آنان مى گشود . اما نكردند و بزودى خدا به كيفر آنچه كردند آنانرا عذاب خواهد فرمود

بياييد ! وبشنويد ! :

شگفتا ! روزگار چه بو العجب ها در پس پرده دارد و چه بازيچه ها يكى از پس ديگرى برون مى آرد . راستى مردان شما چرا چنين كردند ؟ و چه عذرى آوردند ؟ دوست نمايانى غدّار . در حق دوستان ستمكار و سرانجام به كيفر ستمكارى خويش گرفتار . سر را گذاشته به دُم چسبيدند . پى عامى رفتند و از عالم نپرسيدند . نفرين بر مردمى نادان كه تبه كارند . و تبه كارى خود را نيكوكارى مى پندارند .

واى بر آنان . آيا آنكه مردم را براه راست مى خواند ، سزاوار پيروى است ، يا آنكه خود راه را نمى داند ؟ در اين باره چگونه داورى مى كنيد ؟

بخدايتان سوگند ، آنچه نبايد بكنند كردند . نواها ساز و فتنه ها آغاز شد . حال لختى بپايند ! تا بخود آيند ، و ببينند چه آشوبى خيزد و چه خونها بريزد ! شهد زندگى در كامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد . آنروز زيانكاران را باد در دست است و آيندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست .

اكنون آماده باشيد ! كه گرد بلا انگيخته شد و تيغ خشم خدا از نيام انتقام آهيخته . شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان برآرد،

آنگاه دريغ سودى ندارد .

جمع شما را بپراكند و بيخ و بنتان را بركند . دريغا كه ديده حقيقت بين نداريد. بر ما هم تاوانى نيست كه داشتن حق رانا خوش مى داريد .

5 _ حضرت على (عليه السلام) جانشين پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)

حدّثنا محمّد بن علىّ بن الحسين قال : حدّثنى أحمد بن زياد بن جعفر قال : حدّثنى أبو القاسم جعفر بن محمّد العلوىّ العريضىّ قال : قال أبو عبد الله أحمد بن محمّد بن خليل : قال : أخبرنى علىّ بن محمّد بن جعفر

الأهوازىّ قال : حدّثنى بكر بن أحنف قال : حدّثتنا فاطمة بنت علىّ بن موسى الرضا (عليه السلام) قال : حدّثتنى فاطمة و زينب واُمّ كلثوم بنات موسى بن جعفر (عليهما السلام) قلن حدّثتنا فاطمة بنت جعفر بن محمّد (عليهما السلام) قالت : حدّثتنى فاطمة بنت محمّد بن علىّ (عليهم السلام) قالت : حدّثتنى فاطمة بنت علىّ بن الحسين (عليهما السلام) قالت : حدّثتنى فاطمة وسكينة ابنتا الحسين بن علىّ (عليهما السلام)عن اُمّ كلثوم بنت علىّ (عليه السلام) عن فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) قالت : سمعت رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) يقول :

لَمّا اُسْرِىَ بِى إلى السَّماءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَإذا أنَا بِقَصْر مِنْ دُرَّة بَيْضاءَ مُجَوَّفَة ، وَعَلَيْها بابٌ مُكَلَّلٌ بِالدُّرِّ وَالْياقُوتِ ، وَعَلى الْبابِ سَتْرٌ فَرَفَعْتُ رَأسىْ فَإذا مَكْتُوبٌ عَلَى الْبابِ «لا إلهَ إلاّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ عَلِىٌّ وَلىُّ الْقَوْمِ» وَإذا مَكْتُوبٌ عَلَى السَّتْرِ بَخ بَخ مَنْ مِثْلُ شِيْعَةِ عَلِىٍّ ؟

فَدَخَلْتُهُ فَإذا أنَا بِقَصْر مِنْ عَقِيْق أحْمَرَ مُجَوَّف ، وَعَلَيْهِ بابٌ مِنْ فِضَّة مُكَلَّل بِالزَّبَرْجَدِ الأخْضَرِ ، وَإذا عَلَى الْبابِ سَتْرٌ ، فَرَفَعْتُ رَأسِىْ فَإذا مَكْتُوبٌ عَلى الْبابِ «مُحمَّدٌ

رَسُولُ اللهِ عَلِىٌّ وَصِىُّ الْمُصْطَفى» وَإذا عَلَى السَّتْرِ مَكْتُوبٌ : «بَشِّرْ شِيْعَةَ عَلِىٍّ بِطيبِ الْمَوْلِدِ» .

فَدَخَلْتُهُ فَإذا أنَا بِقَصْر مِنْ زُمُرُّد أخْضَرَ مُجَوَّف لَمْ أرَ أحْسَنَ مِنْهُ ، وَعَلَيْهِ بابٌ مِنْ ياقُوتَة حَمْراءَ مُكَلَّلَة بِاللُّؤْلُؤِ وَعَلى الْبابِ سَتْرٌ فَرَفَعْتُ رَأسِى فَإذا مَكْتُوبٌ عَلَى السَّتْرِ «شِيْعَةُ عَلِىٍّ هُمُ الْفائِزُونَ» فَقُلْتُ : حَبيبِى جَبْرَئِيْلُ لِمَنْ هذا ؟ فَقالَ : يا مُحَمَّدُ لإبْنِ عَمِّكَ وَوَصِيِّكَ عَلِىِّ بْنِ أبِى طالِب (عليه السلام) يُحْشَرُ النّاسُ كُلُّهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حُفاةً عُراةً إلاّ شِيْعَةَ عَلِىٍّ وَيُدْعَى النّاسُ بِأسْماءِ اُمَّهاتِهِمْ ما خَلا شِيْعَةِ عَلِىٍّ (عليه السلام) فَإنَّهُمْ يُدْعَوْنَ بِأسْماءِ آبائِهِمْ فَقُلْتُ : حَبِيبِى جَبْرَئِيْلُ وَكَيْفَ ذاكَ ؟ قالَ : لأنَّهُمْ أحَبُّوا عَلِيّاً فَطابَ مَوْلِدُهُمْ(1).

فاطمه و سكينه دخترا امام حسين (عليه السلام) از ام كلثوم دختر على (عليه السلام) و او نقل مى كند از فاطمه زهراء (عليها السلام) كه شنيدم پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

در شب معراج ، داخل بهشت شدم ، آنجا قصرى ديدم از دُرّ ميان تهى ، كه داراى درى بود آراسته به دُرّ و ياقوت و بر آن در پردهاى آويخته بود ; من سرم را بلند كردم ، ديدم بر آن نوشته شده است :

«لا إلهَ إلاّ اللهُ ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ ، عَلِىٌّ وَلِىٌّ الْقَوْمِ» .

«خدايى جز خداى يكتا نيست ; محمّد فرستاده خدا است; علىّ ولىّ (و رهبر) مردم است» .

و بر پرده نوشته بود : «بخٍّ ، بَخٍّ ، مَنْ مِثْلُ شِيعَةِ عَلِىٍّ ؟» .

«بَه ! بَه ! كيست مانند شيعه على (عليه السلام) ؟» .

داخل آن قصر شدم ، در آنجا قصرى از عقيق سرخ ميان تهى ديدم كه درى

داشت از نقره كه به «زبرجد» سبز مزيّن بود و بر آن در نيز پرده اى آويخته بود ، به بالا نگاه كردم ، ديدم بر آن در نوشته شده بود :

«مُحَمَّدٌ رسولُ الله ، عَلىٌّ وَصىُ الْمُصْطَفى» .

«محمد رسول خدا و على جانشين محمد مصطفى است» .

و بر پرده نوشته شده بود .

«بَشِّرْ شِيْعَةَ عَلِىٍّ بِطِيْبِ الْمَوْلِدِ...» .

«بشارت بده شيعيان على را به پاك سرشتى» ;

داخل آن قصر شدم ، قصرى از زبرجد سبز ميان خالى ديدم كه بهتر از آن نديده بودم; اين قصر درى داشت از ياقوت سرخ كه آراسته به لؤلؤ بود و بر آن در پردهاى آويخته بود ; سرم را بلند كردم ، ديدم بر پرده نوشته شده :

پاورقي

(1) جامع الاحاديث ، «كتاب المسلسلات» ، ابو محمد جعفر بن احمد بن على القمى ، ص108 .

«شِيعَةُ عَلِىٍّ هُمُ الْفَائِزُونَ» .

«تنها شيعيان على (عليه السلام) رستگارند» .

گفتم : اى جبرئيل اين قصر براى كيست ؟ گفت : براى پسر عمو و جانشين تو على بن ابى طالب است و همه مردم در روز قيامت عريان و پابرهنه محشور مىشوند مگر شيعيان علىّ» .

6 _ طهارت امام حسين (عليه السلام) :

احمد بن الحسين ، عن الحسن بن علىّ السكرىّ ، عن الجوهرىّ ، عن الضّبى ، عن الحسين بن يزيد ، عن عمر بن على بن الحسين ، عن فاطمة بنت الحسين ، عن أسماء بنت أبى بكر ، عن صفيّة بنت عبد المطلب قالت:

«لَمّا سَقَطَ الْحُسَيْنُ مِنْ بَطْنِ اُمِّهِ وَكُنْتُ وَليَّتُها (عليها السلام) قالَ النَّبىُّ (صلى الله عليه وآله وسلم) : يا عَمَّة هَلُمِّى إلَىَّ إبْنى ، فَقُلْتُ : يَا رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)

، إنّا لَمْ نُنَظِّفَهُ بَعْدُ ، فقال (صلى الله عليه وآله وسلم) : يَا عَمَّةَ أنْتَ تُنَظِّفِيْهِ؟ إنَّ اللهَ تَبارَك وَتَعالى قَدْ نَظَّفَهُ وَطَهَّرَهُ»(1).

فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) از اسماء دختر ابوبكر از صفيّه دختر عبد المطلب نقل مى كند :

«آنگاه كه امام حسين (عليه السلام) از مادر متولد شد ، من پرستارى كودك را برعهده داشتم . پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : عمّه ! فرزندم را براى من بياور ; گفتم : يا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ما او را پاك نكرده ايم : فرمود : اى خواهر پدر ، تو مىخواهى او را پاكيزه گردانى ؟ همانا خداوند تبارك وتعالى او را پاكيزه گردانيده و مطهرش نموده است» .

پاورقي

(1) «الامالى» ، الشيخ صدوق ، ص117 ، «بحار الانوار» ، ج43 ، ص243 .

7 _ امام حسين (عليه السلام) در آغوش جدّش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) :

حدثنا احمد بن الحسين المعروف بأبى على بن عبدويه ، قال حدّثنا محمد بن زكريا الجوهرى ، قال حدثنا العباس بن بكار ، قال حدثنى الحسين ابن يزيد عن عمر بن على بن الحسين عن فاطمة بنت الحسين(عليهما السلام)عن اسماء بنت أبى بكر عن صفية بنت عبد المطلب قالت :

لَمّا سَقَطَ الْحُسَيْنُ (عليه السلام) مِنْ بَطْنِ اُمِّهِ فَدَفَعْتُهُ إلى النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله وسلم) فَوَضَعَ النَّبِىُّ لِسانَهُ فِى فِيهِ (فَمِهِ) ، وَأقْبَلَ الْحُسَيْنُ عَلى لِسانِ رَسُولِ اللهِ يَمُصُّهُ ، قالَتْ وَما كُنْتُ أحْسِبُ رَسُولَ اللهِ يَغْذُوهُ إلاّ لَبَناً أوْ عَسَلاً قالَتْ فَبالَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ فَقَبَّلَ النَّبِىُّ بَيْنَ عَيْنَيْهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إلَىَّ وَهُوَ يَبْكِى وَيَقُولُ لَعَنَ اللهُ قَوْماً

هُمْ قاتِلُوكَ يابُنَىَّ يَقُولُها ثلاثاً ، قالَتْ ، فَقُلْتُ : فِداكَ أبِى وَاُمِّى ، وَمَنْ يَقْتُلُهُ . قالَ : بَقِيَّةُ الْفِئَةِ الْباغِيَةِ مِنْ بَنِى اُمَيَّةَ لَعَنَهُمُ اللهُ(1).

فاطمه بنت الحسين از اسماء بنت ابى بكر و او از صفيه بنت عبد المطلب نقل مى كند كه :

«زمانى كه امام حسين (عليه السلام) از مادر متولد شد او را به رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دادم ; حضرت زبان خود را به دهان او گذاشت ; حسين (عليه السلام) (با لذّتى تمام) زبان پيامبر را مى مكيد كه من گمان كردم حضرت به او شير يا عسل مى خوراند» .

صفيه مى گويد : « _ در همانحال _ حسين (عليه السلام) بر لباس حضرت بول كرد; پيامبر خدا او را بوسيد و با چشمانى گريان به من برگرداند و سه مرتبه فرمود : «فرزندم ! خدا لعنت كند مردمى را كه تو را خواهند كشت» .

پاورقي

(1) «امالى الصدوق» ، المجلس الثامن والعشرون ، حديث 5 ، ص117 .

صفيه مى گويد : «به حضرت گفتم : «چه كسانى او را مى كشند ؟» ; پيامبر خدا فرمود : «گروه ستمگر از بنى اميه ، كه خدايشان لعنت كند» .

8 _ ترغيب به حضور در مكتب امام سجاد (عليه السلام)

اخبرنى ابو محمّد الحسن بن محمّد بن يحيى قال : حدّثنا جدّى قال : حدّثنى ادريس بن محمّد بن يحيى بن عبد الله بن حسن بن حسن واحمد بن عبد الله بن موسى واسمعيل بن يعقوب جميعاً قالوا : حدّثنا عبد الله بن موسى عن ابيه عن جدّه(1) قال :

«كانَتْ اُمّى فاطِمَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ (عليه السلام)تَأمُرُنِى أنْ أجْلِسَ إلى خالِى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (عليه السلام) ، فَما جَلَسْتُ

إلَيْهِ قَطُّ إلاّ قُمْتُ بِخَيْر قَدْ أفَدْتُهُ إمّا خَشْيَة ِللهِ فِى قَلْبِى لِما أرى مِنْ خَشْيَتِهِ ِللهِ ; أوْ عِلْم إسْتَفَدْتُهُ مِنْهُ»(2):

عبد الله بن حسن مى ويد :

«هميشه مادرم به من دستور مى داد كه در محضر دائيم (امام سجاد (عليه السلام)) حاضر شوم ; پس من بر محضر آنحضرت شرفياب نمى شدم جز اينكه هنگام برخاستن از مجلس او بهره خبرى نصيبم مى شد ; و آن يا ترس از خدا بود كه با مشاهده خوف آنحضرت از حضرت ربوبى در من پديدار مى شد و يا دانشى الهى كه از آن بزرگوار مى اندوختم» .

پاورقي

(1) عبد الله بن موسى بن عبد الله بن الحسن عن موسى بن عبد الله بن الحسن عن عبد الله بن الحسن

(2) «ارشاد مفيد» 494 ، «بحار الانوار» ، ج46 ، ص73 ، «عوالم العلوم» ، ج18 ، ص93و148 .

بخش دوّم: فضايل اهل بيت

9 _ مباهات به اهل بيت (عليهم السلام)

الاربلى مرفوعاً عن جعفر بن محمّد عن ابيه عن علىّ بن الحسين عن فاطمة الصغرى عن حسين بن علىّ (عليه السلام) عن امّه فاطمة بنت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم)قالت :

«خَرَجَ عَلَيْنا رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) عَشِيَّةَ عَرَفَةَ . فَقالَ : «إنَّ اللهَ (عزّ وجلّ) باهى بِكُمْ وَغَفَرَ لَكُمْ عامَّةً وَلِعَلِىٍّ خاصَّةً وَإنّى رَسُولُ اللهِ (عَزَّ وَجَلَّ) إلَيْكُمْ غَيْرَ مُحابٍّ لِقَرابَتى ; إنَّ السَّعِيدَ كُلَّ السَّعِيدِ مَنْ أحَبَّ عَلِيّاً فِى حَيوتِهِ وَبَعْدَ مَوْتِهِ»(1):

فاطمه صغرى (دختر امام حسين (عليه السلام)) از پدرش امام حسين (عليه السلام) و ايشان از مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام) نقل مىكند كه فرمود :

«رسولخدا در شب عرفه به نزد ما آمد و فرمود : «خداوند به وجود شما اهل بيت ،

به ويژه على مباهات مى كند و مشمول آمرزش قرارتان مى دهد ; و همانا من فرستاده خدا به سوى شما هستم : كه دوستيم بر محور خويشاوندى نيست به راستى سعادتمند واقعى كسى است كه علىّ را در حال حيات و مرگش دوست بدارد» .

پاورقي

(1) «كشف الغمّة» ، ج1 ، ص450 .

10 _ محور سعادت وشقاوت

على بن محمد بن الحسن القزوينىّ عن محمد بن عبد الله الحضرمى عن جندل بن والق عن محمد بن عمر المازنىّ عن عبّاد الكلبى عن جعفر بن محمد عن ابيه عن على بن الحسين عن فاطمة الصغرى عن الحسين بن على عن امّه فاطمة بنت محمّد صلوات الله عليهم قالت : خرج علينا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) عَشيّة عرفة فقال :

«إنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالى باهى بِكُمْ وَغَفَرَ لَكُمْ عامَّةً وَلِعَلِىٍّ خاصَّةً ، وَإِنِّى رَسُولُ اللهِ إلَيْكُمْ غَيْرَ مُحابٍّ لِقَرابَتِى هذا جَبْرَئِيْلُ يُخْبِرُنِى أنَّ السَّعِيْدَ كُلَّ السَّعِيْدِ حَقَّ السَّعيدِ مَنْ أحَبَّ عَلِيّاً فى حَياتِهِ وَبَعْدَ مَوْتِهِ ، وَإنَّ الشَّقِىَّ كُلَّ الشَّقىِّ حَقَّ الشَّقىِّ مَنْ أبْغَضَ عَلِيّاً فِى حَياتِهِ وَبَعْدَ وَفاتِهِ»(1):

فاطمه صغرى از پدرش امام حسين (عليه السلام) و آنحضرت از ف_اطمه زهرا(عليها السلام)نقل مىكند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شام عرفه به نزد ما آمد

و فرمود :

«خداوند متعال به شما اهل بيت مباهات كرده و مورد آمرزشتان قرار مى دهد و على مورد آمرزش خاص خداونديست ; و براستى من فرستاده خدايم به سوى شما كه دوستيم بر محور خويشاندى نباشد و اين جبرئيل است كه خبر مى دهد مرا به اينكه سعادتمند كامل و واقعى دوستدار على است در مرگ و حيات آنحضرت ; و بدبخت واقعى

دشمن اوست در زمان زندگى و مرگ آن بزرگوار» .

پاورقي

(1) «بحار الانوار» ، ج27 ، ص74و75 ، «امالى الصدوق» ، ص109و110 .

11 _ دوستى على (عليه السلام) محور سعادت

بشارة المصطفى بهذا الإسناد عن أحمد بن محمد العطريفى ، عن الحسين بن محمّد بن هارون ، عن محمّد بن مهران ، عن عبدان ، عن حبيب بن المغيرة ، عن جندل بن والق ، عن محمد بن عمر المازنىّ ، عن جعفر بن محمد ، عن أبيه ، عن على بن الحسين ، عن فاطمة الصغرى ، عن حسين بن على ، عن اُمّه فاطمة (عليهم السلام)قالت : خرج علينا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)عشيّة عرفة فقال :

«إنَّ اللهَ تَعالى باهى بِكُمْ الْمَلائِكَةَ ، فَغَفَرَ لَكُمْ عامَّةً وَغَفَرَ لِعَلِىٍّ خاصَّةً ، وَإنِّى رَسُولُ اللهِ إلَيْكُمْ غَيْرَ هائِب لِقَوْمِى وَلا مُحابٌّ لِقِرابَتِى ، هذا جَبْرَئِيْلُ يُخْبِرُنى : أنَّ السَّعِيْدَ كُلَّ السَّعِيدِ حَقَّ السَّعِيدِ مَنْ أحَبَّ عَلِيّاً فِى حَياتِى وَبَعْدَ مَوْتِى»(1):

فاطمه صغرى از پدرش امام حسين (عليه السلام) و آنحضرت از فاطمه زهرا(عليها السلام)نقل مى كند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شام عرفه به نزد ما آمد و فرمود :

«خداوند متعال به شما اهلبيت بر فرشتگان مباهات مى كند و شما به ويژه على را مورد آمرزش خود قرارداده است و به راستى من فرستاده خدايم به سوى شما كه نه بر امّتم بى مهرى نمايم و نه دوستيم بر اساس خويشاوندى باشد ; اين جبرئيل است كه خبر مى دهد مرا به اينكه : «سعادتمند كامل و راستين دوستدار على است در زمان زندگى و مرگ من» .

12 _ بازگشت آفتاب

ابو محمد عبد الله بن محمد بن عثمان المزنى حدّثنا محمود بن محمد وهو الواسطى حدّثنا عثمان حدّثنا عبيد الله بن موسى حدّثنا فضيل بن مرزوق عن ابراهيم بن الحسن عن فاطمة بنت

الحسين عن اسماء بنت عميس قالَتْ :

پاورقي

(1) «بحار الانوار» ، ج39 ، ص284 ، «بشارة المصطفى» ، ص182و183 .

«كانَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) يُوحى إلَيْهِ وَرَأْسُهُ فِى حِجْرِ عَلِىٍّ ، فَلَمْ يُصَلِّ الْعَصْرَ حَتّى غَرُبَتِ الشَّمْسُ فَقالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : (صَلَّيْتَ يا عَلِىُّ ؟ قالَ : لا ; فَقالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم): «اللّهُمَّ إنَّ عَلِيّاً كانَ عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ فَارْدُدْ عَلَيْهِ الشَّمْسَ» ; فَرَأَيْتُها غَرُبَتْ ، ثُمَّ رَأَيْتُها طَلَعَتْ بَعْدَ ما غَرُبَتْ»(1):

فاطمه بنت الحسن از اسماء بنت عميس نقل مى كند كه :

«سر مبارك رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در حال وحى بر دامن علىّ (عليه السلام)بود و آنحضرت نتوانست تا غروب آفتاب نماز عصر را بخواند; بعد از پايان وحى ، رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به علىّ (عليه السلام) فرمود: «نماز عصر را خواندى ؟» ; علىّ (عليه السلام)عرض كرد : «نه» . آنگاه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) عرض كرد : «پروردگارا ! چون على بر طاعت تو وطاعت رسولت بود _ نماز عصر را قبل از غروب نخواند _ پس خورشيد را براى او برگردان» ام سلمه مى گويد : «خودم آفتاب را بعد از غروب ديدم كه با دعاى رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دوباره طلوع كرد» .

13 _ بازگشت آفتاب

ابو العرفان الشيخ برهان الدين ابراهيم بن حسن بن شهاب الكردى الكورانى ثمّ المدنى المتوفى 1102 ، ذكره فى كتابه «ألامم لايقاظ الهمم» ص63 عن «الذرية الطاهرة» للحافظ ابن بشير الدولابى ، قال : قال : حدثنى إسحق بن يونس ، حدّثنا سُويد بن سعيد

عن مطلب بن زياد عن ابراهيم بن حيّان عن عبد الله بن الحسن عن فاطمه بنت الحسين عن الحسين بن على رضى الله عنهما قال :

پاورقي

(1) مناقب علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) ، ابن المغازلى / 96 .

«كانَ رَأسُ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) فِى حِجْرِ عَلِىٍّ وَكانَ يُوحى إلَيْهِ فَلَمَّا سَرى عَنْهُ قالَ لِى يا عَلِىُّ صَلَّيْتَ الفَرْضَ ؟ قالَ : لا . قالَ : أَللّهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ كانَ فِى حاجَتِكَ وَحاجَةِ رَسُولِكَ فَرُدَّ عَلَيْهِ الشَّمْسَ . فَرَدَّها عَلَيْهِ فَصَلَّى وَغابَتِ الشَّمْسُ»(1):

فاطمه بنت الحسين از امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود:

پاورقي

(1) «الغدير» ، ج3 ، ص137 .

علامه امينى در توضيح اين حديث نقل مى كند كه طبرانى پس از نقل حديث مىگويد : حافظ جلال الدين سيوطى در جزوه «كشف اللبس فى حديث ردّ الشمس» گويد : حديث ردّ الشمس معجزه پيغمبر ما محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) است ، و امام ابو جعفر طحاوى و ديگران اين حديث را صحيح مى دانند . ابو عبد الله محمد بن يوسف دمشقى صالحى در جزوه «مزيل اللبس عن حديث ردّ الشمس» گويد : بدان كه اين حديث را طحاوى در كتاب شرح مشكل الآثارش از اسماء بنت عميس به دو طريق روايت كرده و گفته است اين دو حديث هر دو ثابت و محقق است و راويان هر دو ثقه و مورد اطميناناند . وقاضى عياض در «الشفاء» و حافظ ابن سيّد النّاس در «بشرى اللبيب» و حافظ علاء الدين مغلطاى در كتاب «الزهر الباسم» آن را نقل كرده و حافظ ابن الفتح (ابو الفتح) ازدى صحت

آن را تأييد ، وحافظ ابوزعة ابن عراقى ، و شيخ ما حافظ جلال الدين سيوطى در «الدرر المنتثرة» آن را حسن دانسته اند .

حافظ «احمد بن صالح» گويد : در عظمت اين حديث كافى است كه هركس در طريق دانش گام بردارد ، شايسته نيست از حديث اسماء تخلف كند ، زيرا اين حديث از بزرگترين علائم نبوت است . حافظ «ابو الفضل ابن حجر» گويد : «اين حديث از طريق اسماء بنت عميس و على بن ابى طالب و فرزندش حسين ، وابى سعيد وابى هريرة (رضى الله عنهم) روايت شده ، آنگاه مطلب را پيرامون حديث كشانده و از رجالش سخن به ميان آورده ، گويد : از مطالبى كه پيش از اين از بيانات حافظان احاديث در پيرامون اين حديث آورديم و رجال حديث را بيان كرديم معلوم شد در ميان راويان آن نه متّهمى وجود دارد ونه مطرود مورد اتفاقى وقطعيت وعدم بطلان حديث بر شما آشكار شده...» .

«سر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در دامن على بود و به او وحى نازل مى شد . وقتى به خود آمد فرمود : ياعلى ، نماز فريضه را گزارده اى ؟

على گفت : نه .

پيغمبر فرمود : بار خدايا تو مى دانى كه او (على) در خدمت گذارى تو و خدمت گذارى رسول تو بود ، خورشيد را بر او بازگردان ، پس خورشيد براى او بازگشت . على نماز گزارد و خورشيد غروب كرد» .

14 _ انتساب به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)

ابو جعفر الامامى قال : حدّثنى القاضى ابو اسحاق ابراهيم ابن احمد بن محمد بن احمد الطبرى ، قال : أخبرنا ابو فاطمة

محمد بن احمد بن البهلول القاضى الانبارى التنوخى ، قال : حدّثنا ابراهيم بن عب_د الس_ّلام قال : حدّثنا عثمان بن ابى شيبة ، قال : حدّثنى حريز عن شيبة بن

نعامة ، عن فاطمة الصغرى عن ابيها ، عن فاطمة الكبرى (عليها السلام)قالت : قال النّبىّ :

«لِكُلِّ نَبِىٍّ عَصَبَةٌ يُنْتَمَوْنَ إلَيْهِ وَإنَّ فاطِمَةَ عَصَبَتِى إلَىَّ تُنْتَمى»(1):

فاطمه صغرى (دختر امام حسين (عليه السلام)) از پدرش و آنحضرت از مادرش فاطمه كبرى (عليها السلام) نقل مى كند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«براى هر پيامبرى برگزيدگانى از قوم و عشيره اوست كه به وى نسبت مى برند ; و همانا فاطمه برگزيده قوم من است كه به من منتسب است» .

پاورقي

(1) دلائل الامامة / 76 .

15 _ گواهى به شهادت فرزندان فاطمه (عليها السلام)

عن عن ابى عبد الله (عليه السلام) قال : حدّثنى ابى ، عن فاطمة بنت الحسين(عليهما السلام)قالت : سمعت ابى يقول :

«يُقْتَلُ مِنْكِ أوْ يُصابُ مِنْكِ نَفَرٌ بِشَطِّ الْفُراتِ ، ما سَبَقَهُمُ الأوَّلُونَ وَلا يُدْرِكُهُمُ ]لا يُعْدِلُهُمُ[ الاْخَرُونَ»(1):

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) مى گويد : شنيدم كه پدرم فرمود :

«عدهاى از فرزندان تو (بنى الحسن) در نزديكى شط فرات كشته يا گرفتار شوند ، كه گذشتگان و آيندگان به رتبه و مقام آنان نرسند» .

16 _ هفت شهيد

حدّثنا القاضى ابو اسحاق ابراهيم بن احمد بن محمّد الطبرى... حدّثنا ابو الفرج على بن الحسين بن محمّد الاصبهانى الكاتب قال : حدّثنى علىّ بن ابراهيم بن محمّد ابن الحسن بن محمّد بن عبيد الله بن الحسين بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب (عليهم السلام)قال : حدّثنى سليمان بن ابى العطوس ، قال : حدّثنا محمّد بن عمران ابن ابى ليلى قال : حدّثنا عبد ربّه _ يعنى ابن علقمه _ عن يحيى بن عبد الله ، عن الّذى افلت من الثمانية قال : .... حدّثنا .

عبد الله عن فاطمة الصغرى عن ابيها عن جدّتها فاطمة الكبرى بنت رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) قالت : قال لى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

«يُدْفَنُ مِنْ وُلْدِى سَبْعَةٌ بِشاطِئِ الْفُراتِ ، لَمْ يَسْبِقْهُمُ الاَْوَّلُونَ وَلَمْ يُدْرِكْهُمُ الآخَرُونَ»(1):

پاورقي

(1) «تنقيح المقال» ج2 ص177 «بحار الانوار» ، ج47 ، ص302 ، «الغدير» ، ج3 ، ص271و272 .

فاطمه صغرى از پدرش (امام حسين (عليه السلام)) از جدّهاش فاطمه كبرى (عليها السلام)نقل مى كند كه فرمود : رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرمود

«هفت نفر از فرزندان من

در نزديكى شط فرات دفن مى شوند كه نه گذشتگان بر آنان پيشى گيرند و نه آيندگان به آن مقام برسند» .

17 _ فرزندان فاطمه زهرا (عليها السلام)

وجدت فى بعض كتب المناقب : أخبرنا على بن أحمد العاصمىّ عن اسماعيل بن احمد بيهقى عن ابيه احمد بن الحسين ، عن ابى عبد الله الحافظ ، عن ابى محمّد الخراسانى ، عن ابى بكر بن ابى العوام عن ابيه ، عن حريز بن عبد الحميد عن شيبة ابن نعامة ، عن فاطمة بنت الحسين عن فاطمة الكبرى قالت : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

«كُلُّ بَنِى آدَمَ يُنْتَمَوْنَ إلى عَصَبَتِهِمْ إِلاّ وُلْدَ فاطِمَةَ فَإِنِّى أنَا أبُوهُمْ وَعَصَبَتُهُمْ»(2):

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از فاطمه كبرى (عليها السلام) نقل مى كند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود :

«همه بنى آدم به قوم و عشيره (پدرى) خود نسبت داده مىشوند جز فرزندان (دخترم) فاطمه كه من پدر آنهايم و آنها به من منتسبند» .

پاورقي

(1) «دلائل الامامة» ص72 ، «مقاتل الطالبيين» ص131 ، «بحار الانوار» ، ج47 ، ص302 .

(2) «بحار الانوار» ، ج43 ، ص228 ، «فرائد السّمطين» ، ج2 ، ص69 ، «تاريخ بغداد» ج11، ص285 .

18 _ سرور بانوان جهان

روت فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام) عن عائشة انّها قالت : قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)لفاطمة (عليها السلام) :

«يا فاطِمَةُ أَما تَرْضِينَ أنْ تَكوْنِى سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِينَ»(1):

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) نقل مىكند از عائشه كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم)به فاطمه زهرا (عليها السلام) فرمود:

«اى فاطمه! آياخرسند نمىشوى از اينكه سرور زنان عالم باشى ؟».

19 _ رازگويى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) با فاطمه زهرا (عليها السلام) :

حدثنا ابو خالد _ يزيد بن سنان _ حدّثنا سعيد بن ابى مريم ، حدّثنا نافع بن يزيد ، عن ابن غزيّة عن

محمّد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان : انّ امّه فاطمة بنت الحسين حدّثته انّ عائشة كانت تقول :

«إِنَّ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) _ فِى مَرَضِهِ الَّذِى قُبِضَ فِيهِ _ قالَ لِفاطِمَةَ : «يا بُنَيَّةَ اُحْنِى عَلَىَّ» ; فَأحَنَتْ عَلَيْهِ فَناجاها ساعَةً ، ثُمَّ انْكَشَفَتْ عَنْهُ وَهِىَ تَبْكِى ، وَعائِشَةُ حاضِرَةٌ .

ثُمَّ قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) بَعْدَ ذلِكَ بِساعَة : «اُحْنِى عَلَىَّ يا بُنَيَّةَ» ، فَأحَنَتْ عَلَيْهِ ، فَناجاها ساعَةً ثُمَّ انْكَشَفَتْ عَنْهُ وَهِىَ تَضْحَكُ .

قالَتْ :

فَقالَتْ عائِشَةُ : «أَىْ بُنَيَّةَ أخْبِرِينِى ، ماذا ناجاكِ أَبُوكِ ؟» .

قالَتْ : «اُوشِكْتِ رَأيْتِيهِ ناجانِى عَلى حالِ سِرٍّ ، ثُمَّ ظَنَنْتِ

پاورقي

(1) حلية الاولياء / 2 / 40 .

أَنِّى اُخْبِرُ بِسِرِّهِ وَهُوَ حَىٌّ ؟» .

قالَتْ : «فَشَقَّ ذلِكَ عَلى عائِشَةَ أنْ يَكُونَ سِرٌّ دُونَها» .

فَلَمّا قَبَضَهُ اللهُ ، قالَتْ عائِشَةُ : «أَسْأَلُكِ بِالَّذِى عَلَيْكِ مِنَ الْحَقِّ أخْبِريْنِى بِما سارَّكِ بِهِ رَسُولُ اللهِ» .

قالَتْ فاطِمَةُ : أَمَّا الاْنَ فَنَعَمْ ، ناجانِى فِى الْمَرَّةِ الاُْولى فَأخْبَرَنِى أَنَّ جِبْرِيلَ كانَ يُعارِضُهُ بِالْقُرآنِ فِى كُلِّ عام مَرَّةً _ وَأَنَّهُ عارَضَنِى الْقُرآنَ الْعامَ مَرَّتَيْنِ _ وَأَخْبَرَنِى : «أنَّهُ لَمْ يَكُنْ نَبِىٌّ إِلاّ عاشَ نِصْفَ عُمْرِ الَّذِى كانَ قَبْلَهُ وَإنَّهُ اَخْبَرَنِى : أنَّ عِيسى عاشَ عِشْرِينَ وَمِأةَ سَنَة ، فَلا اَرانِى اِلاّ ذاهِبٌ عَلى رَأْسِ سِتِّينَ» ، فَأبْكانِى ذلِكَ ; وَقالَ : يا بُنَيَّةَ إنَّهُ لَيْسَ مِنْ نِساءِ الْمُسْلِمِينَ إِمْرَأَةٌ أَعْظَمَ رَزِيَّةً مِنْكِ ، فَلا تَكُونِى أَدْنى مِنِ امْرَأَة صَبْراً . ثُمَّ ناجانِى فِى الاْخِرَةِ فَأخْبَرَنِى أنِّى أوَّلُ أهْلِهِ لُحُوقاً بِهِ ; وَقالَ : «إنَّكِ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ إلاّ ما كانَ مِنَ الْبَتُولِ مَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرانَ

، فَضَحِكْتُ لِذلِكَ»(1):

فاطمه بنت الحسين نقل مى كند از عائشه :

كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) _ در بيماريى كه از دنيا رفت _ به فاطمه(عليها السلام) فرمود «نزديك من بيا» ; فاطمه (عليها السلام) نزديك حضرت آمد ; پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آهسته با او سخنى گفت ; كه فاطمه زهرا(عليها السلام) گريه كرد .

بعد از ساعتى دوباره حضرت فرمود : «دخترم نزديك من بيا» ; حضرت فاطمه (عليها السلام) نزديك حضرت آمد ، باز حضرت با او آهسته سخن گفت ; در حالى كه حضرت زهرا (عليها السلام) از شنيدن آن سخن ، خوشحال و خندان شد ، عائشه با ديدن اين منظره به فاطمه (عليها السلام) گفت : «دخترم خبر ده مرا به آنچه كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آهسته به تو فرمود» حضرت زهرا (عليها السلام) فرمود : «گمان كردى ، رازى را كه پدرم به من فرمود ، در زمان حياتش فاش خواهم كرد ؟!» «اين برخورد حضرت و مخفى ماندن راز ، بر عائشه سخت وناگوار آمد» .

پاورقي

(1) الذرّية الطاهرة / 147 _ 148 .

زمانى كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفت ، عائشه به حضرت زهرا (عليها السلام) گفت : «به آن حقّى كه برتو دارم ، خبر ده به من ، رازى را كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) با تو گفت» .

حضرت فرمود : «خبر اوّل رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به من اين بود كه فرمود : «هرسال جبرئيل يكبار قرآن را بر من عرضه مىكرد ولى امسال دو مرتبه قرآن را بر من عرضه

داشته است» و جبرئيل به من خبر داد كه : «عمر هيچ پيامبرى بيش از نصف عمر پيامبر پيشين نبوده» . و خبر داد كه : «عيسى پيامبر (عليه السلام)صد و بيست سال عمر كرد» ; واكنون من عمرم به شصت سالگى رسيده است ; پس مرگ من نزديك است» ; از شنيدن اين خبر بود كه من گريستم ; با ديدن اين منظره رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : «دخترم ! هيچ زنى مصيبتش بزرگتر از تو نيست پس در صبر وشكيبايى كمترين آنها نباش»

آنگاه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) راز دوّم را به من خبر داد ; و فرمود : «تو اوّلين كس از اهل بيت هستى كه به من ملحق خواهى شد ; و تويى سرور زنان بهشتى جز مريم دختر عمران» با شنيدن اين مژده بود كه من خوشحال و خندان شدم» .

20 _ حبّ آل محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم)

روى السيد محمّد الغمارى الشافعى عن فاطمة بنت الحسين الرضوى

عن فاطمة بنت محمد الرضوى عن فاطمة بنت ابراهيم الرضوى عن فاطمة بنت الحسن الرضوىّ عن فاطمة بنت محمد الموسوى عن فاطمة بنت عبد الله العلوىّ عن فاطمة بنت الحسن الحسينى عن فاطمة بنت ابى هاشم الحسينى عن فاطمة بنت محمّد بن احمد بن موسى المبرقع عن فاطمة بنت احمد بن المبرقع عن فاطمة بنت موسى المبرقع عن فاطمة بنت الامام الرضا (عليه السلام) عن فاطمة بنت موسى بن جعفر (عليه السلام)عن فاطمة بنت الصادق (عليه السلام) عن فاطمة بنت الباقر (عليه السلام) عن فاطمة بنت السجّاد (عليه السلام)عن فاطمة بنت الحسين (عليه السلام) عن زينب بنت امير المؤمنين (عليها السلام) عن فاطمة الزهراء (عليها السلام)انّها قالت

: قال ابى رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

«ألا مَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد ماتَ شَهِيداً»(1):

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از زينب كبرى (عليها السلام) و او از فاطمه زهراء(عليها السلام)نقل مى كند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«آگاه باشيد ! كسى كه بردوستى آل محمد بميرد ، شهيد از دنيا رفته است» .

21 _ شيعيان على (عليه السلام)

حدّثنى ابو عبد الله أحمد ]بن محمد[ بن ايوب (رحمه الله) قال : حدّثنى على بن محمد بن سويدة بن عنبسة .

وحدّثنى احمد بن محمد بن الجراح قال : حدّثنى أحمد بن الفضل الأهوازى قال : حدثنى بكر بن احمد قال : حدّثنى محمد بن على ، عن ابيه قال : حدّثنى موسى بن جعفر عن ابيه ، عن محمد بن على ، عن فاطمة بنت الحسين ، عن ابيها وعمها الحسن بن على قالا حدّثنا أمير المؤمنين(عليه السلام)قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

پاورقي

(1) «عوالم المعارف» ، ج21 ، ص454 .

«لَمّا دَخَلْتُ الجَنَّةَ رَأيْتُ فيها شَجَرَةً تَحْمِلُ الْحُلِىَّ وَالْحُلَلَ ، أسْفَلُها خَيْلٌ بَلِقٌ ، وَأوْسَطُها حُورُ الْعِينِ ، وَفِى أعْلاهَا الرِّضْوانُ .

قُلْتُ يا جَبْرَئِيْلُ ، لِمَنْ هذِهِ الشَّجَرَةُ ؟ قَالَ هذِهِ لإِبْنِ عَمِّكَ أمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عليه السلام) ، إذا أمَرَ اللهُ الْخَلْقَ بِالدُّخُولِ إِلَى الْجَنَّةِ ، يُؤْتى بِشِيْعَةِ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طالِب حَتّى يَنْتَهِىَ بِهِمْ إِلى هذِهِ الشَّجَرَةِ فَيَلْبِسُونَ الْحُلِىَّ وَالْحُلَلَ وَيَرْكَبُونَ الْخَيْلَ الْبَلِقَ وَيُنادِى مُناد : هؤُلاءِ شِيعَةُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طالِب ، صَبَرُوا فِى الدُّنْيا عَلَى الاَْذى ، فَأَكْرِمُوهُمُ الْيَوْمَ»(1).

حضرت فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام) از پدر و عمويش امام حسن (عليه السلام)نقل مى كند كه فرمودند

: على (عليه السلام) به ما خبر داد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود

«وقتى شب معراج وارد بهشت شدم در آنجا درختى ديدم كه به زيور آلات و پارچه هاى بهشتى آراسته بود . پائين آن اسبهاى سفيد و سياه بهشتى و در ميانه آن حور العين و در بالاى آن بهشت رضوان بود .

به جبرئيل گفتم : اين درخت از آن كيست ؟ گفت : اين درخت براى پسر عمويت امير المؤمنين على است . زمانيكه خداوند مردم را امر به ورود به بهشت كند ، شيعيان على را مى آورند تا اينكه آنها را به اين درخت مى رسانند ، آنگاه زيور آلات و پارچه هاى بهشتى آن را مى پوشند و بر اسبان ابلق بهشتى سوار مىشوند . آنگاه مناديى ندا مى كند : اينها شيعيان على هستند ، كه در دنيا صبر نمودند و امروز از طرف خداوند متعال گرامى داشته شدند» .

پاورقي

(1) «مأئة منقبة» ، ابن شاذان ، المنقبة السادسة والتسعون ، ص158و159 اخرجه الخوارزمى فى كتابه مقتل الحسين (عليه السلام) : 40 وفى كتابه «المناقب» : 32 بسنده و قد أبدل فى السند (على بن محمد بن سويدة بن عنبسة) ب_ (على بن محمد بن عيينة بن رويدة) و زاد بعده (بكر بن احمد) ، والسيد بن طاووس فى «كتابه اليقين» : 31 الباب 20و63 الباب 86 و رواه العلامة المجلسى فى «بحار الانوار» : 18 : 401، 84 : 138 ح51 عن «كتاب اليقين» و 27 : 120 ح101 عن ابن شاذان والبحرانى فى «غاية المرام» : 19 ح22و587 ح92 ، «بحار الانوار» ج8 ، ص139

.

بخش سوم : عبادات

22 _ دعاى ورود به مسجد

عبد الله بن الحسن عن امّه فاطمة بنت الحسين عن فاطمة (عليها السلام)قالت :

«كانَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) إِذا دَخَلَ الْمَسْجِدَ ; قالَ : «بِسْمِ اللهِ وَالْحَمْدُ ِللهِ ، وَصَلَّى اللهُ عَلى رَسُولِهِ ، اَللّهُمَّ اغْفِرْلِي ذُنُوبِى وَسَهِّلْ لِى أَبْوابَ رَحْمَتِكَ» وَإذا خَرَجَ قالَ مِثْلَ ذلِكَ» ، الاّ انّه يقول : «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِى ذُنُوبِى وَسَهِّلْ لِى أَبْوابَ رَحْمَتِكَ وَفَضْلِكَ»(1):

عبد الله بن حسن از مادرش فاطمه بنت الحسين و او از مادرش فاطمه زهرا(عليها السلام) نقل مى كند كه :

رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هنگام ورود به مسجد مىگفت «بِسْمِ اللهِ وَالْحَمْدُ ِللهِ _ تا آخر دعا _ » وهنگام خروج از مسجد هم همين دعا را مىخواند ولى كلمه «وَفَضْلِكَ» را به آن اضافه مى فرمود» .

23 _ دعاى ورود به مسجد

حدّثنا الشيخ ابو جعفر محمد بن الحسن بن على بن الحسن الطوسى ، قال : أخبرنا جماعة ، عن أبى المفضل ، قال حدّثنا أبو جعفر محمّد بن جرير بن يزيد الطبرى ، قال حدّثنى محمد بن عبيد المحاربى ، قال : حدّثنا صالح بن موسى الطلحى ، عن عبد الله بن الحسن بن الحسن ، عن امّه فاطمة بنت الحسين ، عن أبيها الحسين ، عن على (عليه السلام) :

پاورقي

(1) كشف الغمّة / 1 / 553 .

أَنَّ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) كانَ إذا دَخَلَ الْمَسْجِدَ قالَ : «اَللّهُمَّ افْتَحْ لِى أَبْوابَ رَحْمَتِكَ» ، فَإِذا خَرَجَ قالَ : «اَللّهُمَّ افْتَحْ لِى أَبْوابَ رِزْقِكَ»(1).

«فاطمه بنت الحسين از پدرش امام حسين (عليه السلام) و آنحضرت از على (عليه السلام)نقل مى كند كه :

«هميشه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به هنگام ورود

به مسجد مىگفت : «پروردگارا ! درهاى رحمت خود را بر من بگشا» ; وبه هنگام خروج از مسجد مى گفت : «پروردگارا ! درهاى روزيت را بر من باز فرما» .

24 _ دعاى ورود به مسجد

كتاب الامامة : لمحمد بن جرير الطبرى ، عن ابى المفضل محمد بن عبد الله ، عن محمد بن هارون بن حميد عن عبد الله بن عمر بن ابان عن قطب بن زياد ، عن ليث بن سليم ، عن عبد الله بن الحسن بن الحسن ، عن فاطمة الصغرى ، عن ابيها ، عن فاطمة الكبرى ابنة رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

«أَنَّ النَّبِىَّ كانَ إِذا دَخَلَ الْمَسْجِدَ يَقُولُ : «بِسْمِ اللهِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد فَاغْفِرْ ذُنُوبِى وَافْتَحْ أبْوابَ رَحْمَتِكَ» وَإذا خَرَجَ يَقُولُ : «بِسْمِ اللهِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَاغْفِرْ ذُنُوبِى وَافْتَحْ لِى أَبْوابَ فَضْلِكَ»(2).

فاطمه صغرى از پدرش امام حسين (عليه السلام) و ايشان از فاطمه زهرا (عليها السلام)

پاورقي

(1) «الأمالى» ، للشيخ الطوسى ، المجلس السادس والعشرون ، ح11 ، ص596 «بحار الانوار» ج84 ، ص26 ، «مستدرك الوسائل» ، ج3 ، ص389 .

(2) «بحار الانوار» ج84 ، ص23 ، «دلائل الامامة» ، ص75 چاپ جديد ، ص7 چاپ قديم .

نقل مى كند كه :

رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هنگام ورود به مسجد مى گفت : «بِسْمِ اللهِ اللّهُمَّ صَلِّعَلى مُحَمَّد وَاغفِرْ ذُنُوبِى وَافْتَحْلِى أبْوابَ فَضْلِكَ».

25 _ دعاى ورود به مسجد

حدثنا على بن حجر حدّثنا اسمعيل بن ابراهيم عن ليث عن عبد الله بن الحسن عن امّه عن جدّتها فاطمة الكبرى قالت :

«كانَ رَسُولُ اللهِ إِذا دَخَلَ الْمَسْجِدَ صَلّى عَلى مُحَمَّد وَسَلَّمَ وَقالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى ذُنُوبِى وَافْتَحْ لى أَبْوابَ رَحْمَتِكَ وَإِذا خَرَجَ صَلّى عَلَى مُحَمَّد وَسَلَّمَ وَقالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى ذُنُوبِى وَافْتَحْلِى أبْوابَ فَضْلِكَ(1)» .

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از جدهاش فاطمه زهرا (عليها السلام) نقل مى كند

كه :

«هميشه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به هنگام ورود در مسجد ، بعد از صلوات و درود بر محمد ، مى گفت : «پروردگارا ! مرا آمرزيده گردان و درهاى رحمت خويش را بر من بگشا» و به هنگام خروج از مسجد هم بعد از صلوات و درود بر محمد ، مى گفت : «پروردگارا ! مرا بيامرز و درهاى فضل خود را بر من بگشا» .

پاورقي

(1) «سنن ترمذى» ، كتاب الصلاة ، حديث 289 ، وقال على بن حجر قال اسماعيل بن ابراهيم فلقيت عبد الله بن الحسن بمكة فسألته عن هذا الحديث فحدثنى به قال كان اذا دخل قال : رَبِّ افْتَحْ لِى بابَ رَحْمَتِكَ» وَإذا خَرَجَ قال «رَبِّ افْتَحْ لِى بابَ فَضْلِكَ» . قال ابو عيسى وفى الباب عن أبى حميد وابن اسيد و ابى هريرة ، قال ابو عيسى حديث فاطمة حديثٌ حسن وليس اسناده بمتّصل وفاطمة بنت الحسين لم تُدرك فاطمة الكبرى ، انّما عاشت فاطمة بعد النّبى أشهراً .

26 _ دعاى ورود به مسجد

حدثنا ابو بكر بن ابى شيبة حدثنا إسمعيل بن ابراهيم وابو معاوية عن ليث عن عبد الله بن الحسن عن امّه عن فاطمة بنت رسول الله ، قالت :

كانَ رَسُولُ اللهِ اِذا دَخَلَ الْمَسْجِدَ يَقُولُ : «بِسْمِ اللهِ وَالسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللهِ» اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِى ذُنُوبِى وَافْتَحْ لِى أَبْوابَ رَحْمَتِكَ . وَإِذا خَرَجَ قالَ : بِسْمِ اللهِ وَالسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللهِ ، اللّهُمَّ اغْفِرْ لِى ذُنُوبِى وَافْتَحْ لِى أَبْوابَ فَضْلِكَ»(1):

عبد الله بن حسن از مادرش _ فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) _ وآنحضرت از مادرش فاطمه زهرا (عليها السلام) نقل مى كند كه :

«هميشه رسولخدا (صلى الله عليه

وآله وسلم) به هنگام ورود در مسجد مىگفت: «به نام خدا و درود بر رسولخدا ، پروردگارا ! مرا بيامرز و درهاى رحمت خويش به رويم بگشا» و به هنگام خروج از مسجد مى گفت : «به نام خدا و درود بر رسولخدا ، پروردگارا ! آمرزش خود را شامل حالم گردان و درهاى فضل خويش بر من بگشا» .

27 _ خشوع در نماز

الخطيب : اخبرنا على بن محمد بن الحسن المالكى حدّثنا ابوبكر محمد بن عبد الله الابهرى حدّثنا ابو الحسن علىّ بن الفتح بن عبد الله العسكرى... حدّثنا الحسن بن عرفة حدّثنا عمر بن عبد الرحمن ابو حفص الابار عن ليث بن ابى سليم ، عن عبد الله بن الحسن عن امّه عن فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) : انّ رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)قال :

پاورقي

(1) «سنن ابن ماجة» ، المساجد والجماعات ، حديث 763 .

«خيارُكُمْ اَلْيَنُكُمْ مَناكِبَ فِى الصَّلاةِ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از فاطمه زهراء (عليها السلام) نقل مى كند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود :

«بهترين شما خاشع ترينتان در نماز است» .

28 _ دعاى پس از نوافل ظهر

قال أخبرنا أبو عبد الله أحمد بن محمد بن الحسن بن عياش (رحمه الله)قال حدثنا أحمد بن محمد بن يحيى العطار عن عبد الله بن جعفر الحميرى قال حدثنى محمد بن الحسن عن نصر بن مزاحم عن أبى خالد عن عبد الله بن الحسن بن الحسن عن امّه فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام) عن أبيها الحسين بن على صلوات الله عليهما قال :

كانَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) يَدْعُوا بِهذا الدُّعاءِ بَيْنَ كُلِّ رَكْعَتَيْنِ مِنْ صَلاةِ الزَّوالِ .

«رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هميشه بعد از هر دو ركعت از نوافل نماز ظهر اين دعا را مى خواند :

الرَّكْعَتانِ الأوَّلَتانِ :

پس از دو ركعت اول مى گفت :

«اللّهُمَّ أنْتَ أكْرَمُ مَأتِىٍّ وَأكْرَمُ مَزُور وَخَيْرُ مَنْ طُلِبَ إلَيْهِ الْجاجاتُ وَأجْوَدُ مَنْ أعْطى وَأرْحَمُ مَنِ اسْتُرْحِمْ وَأرْءَفُ مَنْ عَفى وَأعَزُّ مَنِ اعْتُمِدَ اللّهُمَّ بِى إلَيْكَ فاقَةٌ وَلِى إلَيْكَ حاجاتٌ وَلَكَ عِنْدِى طَلِباتٌ

مِنْ ذُنُوب أنَا بِها مُرتَهَنٌ وَقَدْ أوْقَرَتْ ظَهْرِى وَأوْبَقَتْنِى وإلاّ تَرْحَمْنِى وَتَغْفِرْ لِى أكُنْ مِنَ الْخاسِرِينَ

پاورقي

(1) تاريخ بغداد ، ج12 ، ص49 _ 50 .

اللّهمَّ إعْتَمَدْتُكَ فِيها تائِباً إلَيْكَ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ وَأغْفِرْ لِى ذُنُوبِى كُلَّها قَدِيمَها وَحَدِيثَها سِرَّهَا وَعَلانِيَّتَها خَطاها وَعَمْدَها صَغِيرَها وَكَبِيرَها وَكُلَّ ذَنْب أذْنَبْتُهُ وَأنَا مُذْنِبُهُ مَغْفِرَةً عَزْماً جَزْماً لا تُغادِرُ ذَنْباً واحِداً وَلا أكْتَسِبُ بَعْدَها مُحَرَّماً أبَداً وَأقْبَلْ مِنِّى الْيَسيْرَ مِنْ طاعَتِكَ وَتَجاوَزْنِى عَنِ الْكَثِيرِ مِنْ مَعْصِيَتِكَ يا عَظِيمُ إنَّهُ لا يَغْفِرُ الْعَظِيمَ إلاّ الْعَظِيمُ يَسْألُهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالأرْضِ كُلَّ يَوْم هُوَ فِى شَأن يا مَنْ هُوَ كُلَّ يَوْم فِى شَأن صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ وَاجْعَلْ لِى فِى شَأنِكَ شَأنَ حاجَتِى وَحاجَتِى هِىَ فِكاكُ رَقَبَتِى مِنَ النّارِ وَالأمانُ مِنْ سَخَطِكَ وَالْفَوْزُ بِرِضْوانِكَ وَجَنَّتِكَ وَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَأمْنُنْ بِذلِكَ علىَّ وَبِكُلِّ مافِيهِ صَلاحِى اسْألُكَ بِنُورِكَ السّاطِعِ فِى الظُّلُماتِ أنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَلا تُفَرِّقْ بَيْنِى وَبَيْنَهُمْ فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدِيْرٌ اللّهُمَّ وَأكْتُبْ لِى عِتْقاً مِنَ النّارِ مَبْتُولاً وَاجْعَلْنِى مِنَ الْمُنِيبينَ إلَيْكَ التّابِعِينَ لأمْرِكَ الْمُخْبِتينَ الَّذِينَ إذا ذُكِرْتَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالْمُسْتَكْمِلينَ مَناسِكَهُمْ وَالصّابِرينَ فِى الْبَلاءِ وَالشّاكِرِينَ فِى الرَّخاءِ وَالْمُطِيعينَ لأمْرِكَ فِيما أمَرْتَهُمْ بِهِ وَالْمُقِيمينَ الصَّلاةَ وَالْمُؤْتِينَ الزَّكاةَ وَالْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ اللّهُمَّ أضْعِفْنِى يا كَرِيمُ كِرامَتَكَ وَأجْزِلْ لِى عَطِيَّتَكَ وَالْفَضِيلَةَ لَدَيْكَ وَالرَّاحَةَ مِنْكَ وَالْوَسِيْلَةَ إلَيْكَ وَالْمَنْزِلَةَ عِنْدَكَ ما تَكْفِينِى بِهِ كُلَّ هَوْل دُونَ الْجَنَّةِ وَتُظِلُّنِى فِى ظِلِّ عَرْشِكَ يَوْمَ لا ظِلَّ إلاّ ظِلُّكَ وَتُعْظِمُ نُورِى وَتُعْطِينِى كِتابِى بِيَمِينِى وَتُضْعِفُ حَسَناتِى وَتَحْشُرُنِى فِى أفْضَلِ الْوافِدِينَ إلَيْكَ مِنَ الْمُتَّقِينَ وَتُسْكِنُنِى فِى عِلِّيينَ وَاجْعَلْنِى مِمَّنْ تَنْظُرُ إلَيْهِ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَتَتَوَفّانِى وَأنْتَ عَنّى راض وَالْحِقْنِى بِعِبادِكَ

الصّالِحِينَ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى

مُحَمَّد وَآلِهِ وَاقْلِبْنِى بِذلِكَ كُلِّهِ مُفْلِحاً مُنْجِحاً قَدْ غَفَرْتَ لِى خَطاياىَ وَذُنُوبِى كُلَّها وَكَفَّرْتَ عَنّى سَيِّئاتِى وَحَطَطْتَ عَنِّى وِزْرِى وَشَفَّعْتَنِى فِى جَمِيعِ حَوائِجِى فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ فِى يُسْرِ مِنْكَ وَعافِيَة اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ وَلا تُخْلِطْ بِشَىْء مِنْ عَمَلِى وَلا بِما تَقَرَّبْتُ بِهِ إلَيْكَ رِياءً وَلا سُمْعَةً وَلا أشِراً وَلا بَطِراً وَاجْعَلْنِى مِنَ الْخاشِعِينَ لَكَ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ وَأعْطِنِى السَّعَةَ فِى رِزْقِى وَالصِّحَّةَ فِى جِسْمِى وَالْقُوَّةَ فِى بَدَنِى عَلى طاعَتِكَ وَعِبادَتِكَ وَأعْطِنِى مِنْ رَحْمَتِكَ وَرَضْوانِكَ وَعافِيَتِكَ ما تُسْلِمُنِى بِهِ مِنْ كُلِّ بَلاءِ الآخِرَةِ وَالدُّنْيا وَأرْزُقْنِى الرَّهْبَةَ مِنْكَ وَالرَّغْبَةَ إلَيْكَ وَالْخُشُوعَ لَكَ وَالوِقارَ وَالْحَياءَ مِنْكَ وَالتَّعْظِيمَ لِذِكْرِكَ وَالتَّقْدِيسَ لِمَجْدِكَ أيّام حَياتِى حَتّى تَتَوَفّانِى وَأنْتَ عَنِّى راض اللّهُمَّ وَأسْئَلُكَ السَّعَةَ وَالدّعَةَ وَالأمْنَ وَالْكِفايَةَ وَالسَّلامَةَ وَالصِّحَّةَ وَالْقُنُوعَ وَالْعِصْمَةَ وَالْهُدى وَالرَّحْمَةَ وَالْعَفْوَ وَالْعافِيَةَ وَالْيَقِينَ وَالْمَغْفِرَةَ وَالشُّكْرَ وَالرّضا وَالصَّبْرَ وَالْعِلْمَ وَالصِّدْقَ وَالْبِرَّ وَالتَّقْوى وَالْحِلْمَ وَالتَّواضُعَ وَالْيُسْرَ وَالتَّوْفِيقَ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ وَاعْمُمْ بِذلِكَ أهْلَ بَيْتِى وَقَراباتِى وَإخْوانِى فِيكَ وَمَنْ أحْبَبْتُ وَأحَبَّنِى فِيكَ أوْ وَلَّدُتُه وَوَلَدَنِى مِنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ وَالْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِماتِ وَاسْئَلُكَ يارَبِّ حُسْنَ الظَّنِّ بِكَ وَالصّدْقَ فِى التَّوَكُّلِ عَلَيْكَ وَأعُوذُ بِكَ يارَبِّ أنْ تَبْتَلِيَنِى بِبَلِيَّة تَحْمِلُنِى ضَرُورَتُها عَلَى التَّغَوُّثِ بِشَىْء مِنْ مَعاصِيكَ وَأعُوذُ بِكَ يارَبِّ أنْ أكُونَ فِى حالِ عُسْر أوْ يُسْرِ أظُنُّ أنَّ مَعاصِيَكَ أنْجَحُ فِى طَلِبَتِى مِنْ طاعَتِكَ وَأعُوذُ بِكَ مِنْ تَكَلُّف ما لا تُقَدِّرُ لِى فِيهِ رِزْقَاً وَما قَدَّرْتَ لِى مِنْ رِزْق فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ وأتِنِى بِهِ فِى يُسْر مِنْكَ وَعافِيَة يا أرْحَمَ الرّاحِميْنَ» .

(امام حسين (عليه السلام) مىفرمايد : سپس بگو :) وَقُلْ : «رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ وَأجِرْنِى مِنَ السَّيِّئاتِ وَاسْتَعْمِلْنِى عَمَلاً بِطاعَتِكَ وَأرْفَعْ دَرَجَتِى بِرَحْمَتِكَ يااللهُ يا

رَبِّ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا حَنّانُ يا ذا الْجَلالِ وَالإكْرامِ أسْئَلُكَ رِضاكَ وَجَنَّتَكَ وَأعُوذُ بِكَ مِنْ نارِكَ وَسَخَطِكَ أسْتَجِيرُ بِاللهِ مِنَ النّارِ» .

تَرْفَعُ بِها صَوْتَكَ . (جملات بالا را با صداى بلند بگو)

ثمّ تخر ساجداً وتقول : (سپس با حال خشوع به سجده برو و بگو :)

«اللّهُمَّ إنِّى أتَقَرَّبُ إلَيْكَ بِجُودِكَ وَكَرَمِكَ وَأتَقَرَّبُ إلَيْكَ بِمُحَمَّد عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَأتَقَرَّبُ إلَيْكَ بِمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَأنْبِيائِكَ الْمُرْسَلِينَ أنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد وَأنْ تُقْيلَنِى عَثْرَتِى وَتَسْتُرَ عَنِّى ذُنُوبِى وَتَغْفِرُها لِى وَتَقْلِبَنِى الْيَوْمَ بِقَضاءِ حاجَتِى وَلا تُعَذِّبْنِى بِقَبِيح كانَ مِنّى يا أهْلَ التَّقْوى وَأهْلَ الْمَغْفِرَةِ يا بَرُّ يا كَرِيمُ أنْتَ أبَرُّ بِى مِنْ أبِى وَامُّى وَمِنْ نَفْسِى وَمِنَ النّاسِ أجْمَعِينَ بِى إلَيْكَ فاقَةٌ وَفَقْرٌ وَأنْتَ غَنِىٌّ عَنِّىَ أنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَأنْ تَرْحَمَ فَقْرِى وَتَسْتَجِيبَ دُعائِى وَتَكُفَّ عَنِّى أبْوابَ الْبَلاءِ فَإنَّ عَفْوَكَوَجُودَكَ يَسِعانِى.

التسليمة الثانية : (و بعد از سلام دو ركعت دوم پيامبر مىفرمود :)

«اللّهُمَّ إلهَ السَّماءِ وَإلهَ الأرْضِ وَفاطِرَ السَّماءِ وَفاطِرَ الأرْضِ وَنُورَ السَّماءِ وَنُورَ الأرْضِ وَزَيْنَ السَّماءِ وَزَيْنَ الأرْضِ وَعِمادَ السَّماءِ وَعِمادَ الأرْضِ وَبَدِيْعَ السَّماءِ وَبَدِيعَ الأرْضِ

ذِى الْجَلالِ وَالإكْرامِ صَرِيخَ الْمُسْتَصْرِخِينَ وَغَوْثَ الْمُسْتَغِيثِينَ وَمُنْتَهى غايَةِ الْعابِدِينَ أنْتَ الْمُفَرِّجُ عَنِ الْمَكْرُوبِينَ أنْتَ الْمُرَوِّحُ عَنِ الْمَغْمُومِينَ أنْتَ أرْحَمُ الرّاحِمِينَ مُفَرِّجُ الْكَرْبِ وَمُجِيبُ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينْ إلهُ الْعالَمِينَ الْمَنْزُولُ بِهِ كُلُّ حاجَة يا عَظيمَاً يُرْجى لِكُلِّ عَظِيم صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بِى كَذا وَكَذا» .

وقل : (پس بگو :)

«رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَأجِرْنِى مِنَ السَّيِّئاتِ وَاسْتَعْمِلْنِى عَمَلاً بِطاعَتِكَ وَارْفَعْ دَرَجَتِى بِرَحْمَتِكَ يا اللهُ يا رَبِّ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا حَنّانُ يا مَنّانُ ياذَا الْجَلالِ وَالإكْرامِ أسْئَلُكَ رِضاكَ وَجَنَّتَكَ وَأعُوذُ بِكَ مِنْ نارِكَ وَسَخَطِكَ أسْتَجЙʘљϠبِاللهِ مِنَ

النّارِ» ;

ترفع بها صوتك . (جملات بالا را با صداى بلند بگو)

التسليمة الثالثة : (بعد از سلام دو ركعت سوم پيامبر مىفرمود :)

«يا عَلِىُّ يا عَظِيمُ يا حَىُّ يا عَلِيمُ يا غَفُورُ يا رحِيمُ يا سَمِيعُ يا بَصِيرُ يا واحِدُ يا أحَدُ يا صَمَدُ يا مَنْ لمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أحَدٌ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا نُورَ السَّمواتِ وَالأرْضِ تَمَّ نُورُ وَجْهِكَ أسْئَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِى أشْرَقَتْ لَهُ السَّمواتُ وَالأرْضُ وَبِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الأعْظَمِ الأعْظَمِ الأعْظَمِ الَّذِى إذا دُعِيتَ بِهِ أجَبْتَ وَإذا سُإلْتَ بِهِ أعْطَيْتَ وَبِقُدْرَتِكَ عَلى ما تَشاءُ مِنْ خَلْقِكَ فَإنَّما أمْرُكَ إذا أرَدْتَ شَيْئاً أنْ تَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ أنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَأنْ تَفْعَلَ بِى كَذا وَكَذا» .

وقل : (پس بگو :)

«رَبِّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ وَأجِرْنِى مِنَ السَّيِّئاتِ وَاسْتَعْمِلْنِى عَمَلاً بِطاعَتِكَ وَارْفَعْ دَرَجَتِى بِرَحْمَتِكَ يا اللهُ يا رَبِّ يا رَحْمنُ يا رَحِيمُ يا حَنّانُ يا مَنّانُ ياذَا الْجَلالِ وَالإكْرامِ أسْئَلُكَ رِضاكَ وَجَنَّتَكَ وَأعُوذُ بِكَ مِنْ نارِكَ وَسَخَطِكَ أسْتَجِيرُ بِاللهِ مِنَ النّارِ» .

التسليمة الرابعة : (بعد از سلام دو ركعت چهارم پيامبر مىفرمود :)

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَمَعْدِنَ الْعِلْمِ وَأهْلَ بَيْتِ الْوَحْىِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد الْفُلْكِ الْجارِيَةِ فِى اللُّجَجِ الْغامِرَةِ يَأمَنُ مَنْ رَكِبَها وَيَغْرَقُ مِنْ تَرَكَها الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ . وَالْمُتَأخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللاّزِمُ لَهُمْ لاحِقٌ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اَلْكَهْفِ الْحَصِينِ وَغِياثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَكِينِ وَمَلْجَأِ الْهَارِبِينَ وَعِصْمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد صَلاةً كَثِيرَةً تَكُونُ لَهُمْ رِضىً وَلِحْقِ مُحَمَّد وَآلِهِ(عليهم السلام) أداءً بِحَوْل مِنْكَ وَقُوَّة يارَبَّ الْعالَمِينَ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد

وَآلِ مُحَمَّد الَّذِينَ أوْجَبْتَ حَقَّهُمْ وَمَوَدَّتَهُمْ وَفَرَضْتَ وِلايَتَهُمْ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَاعْمُرْ قَلْبِى بِطاعَتِكَ وَلا تُخْزِنِى بِمَعْصِيَتِكَ وَارْزُقْنِى مُواساتَ مَنْقَتَّرْتَ عَلَيْهِ مِنْ رِزْقِكَ بِما وَسَّعْتَ عَلَىَّ مِنْ فَضْلِكَ الْحَمْدُ ِللهِ عَلى نِعَمِهِ وَاسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ كُلِّ ذَنْب وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إلاّ بِاللهِ مِنْ كُلِّ هَوْل»(1).

پاورقي

(1) «فلاح السائل» ، ص128 _ 131 ، «مستدرك الوسائل» ج4 ، ص170 .

29 _ دعا به همسايگان

ابن مقبرة ، عن محمّد بن عبد الله الحضرمى ، عن جندل بن والق عن محمّد بن عمر المازنىّ عن عبادة الكلبى ، عن جعفر بن محمد (عليه السلام)عن ابيه عن علىّ بن الحسين عن فاطمة الصغرى عن الحسين بن على (عليهما السلام) عن اخيه الحسن بن علىّ بن ابيطالب (عليهم السلام) قال :

«رَأيْتُ اُمِّى فاطِمَةَ (عليها السلام) قامَتْ فِى مِحْرابِها لَيْلَةُ جُمُعَتها فَلَمْ تَزَلْ راكِعَةً وَساجِدَةً حَتَّى اتّضح عَمُودُ الصُّبْحِ وَسَمِعْتُها تَدْعُو لِلْمُؤْمِنِيْنَ وَالْمُؤْمِناتِ وَتُسَمِّيْهِمْ وَتُكْثِرُ الدُّعاءَ لَهُمْ وَلا تَدْعُو لِنَفْسِها بِشَىْء ، فَقُلْتُ لَها : يا اُمّاهُ لِمَ لا تَدْعِينَ لِنَفْسِكِ كَما تَدْعِينَ لِغَيْرِكِ فَقالَتْ : «يا بُنَىَّ ! الْجارَ ثُمَّ الدّارَ»(1).

فاطمه صغرى بنت الحسين (عليه السلام) از پدرش وايشان از برادرش امام حسن (عليه السلام)نقل مى كند كه :

«مادرم فاطمه (عليها السلام) شب جمعه اى را تا به صبح مشغول عبادت بود و مردان و زنان مؤمن بسيارى را به اسم دعا مى كرد ; به ايشان گفتم : مادر جان ! چرا براى خودتان دعا نمى كنيد همانگونه كه به ديگران دعا مى كنيد ؟

_ در جوابم _ فرمود : «پسرم ! نخست به فكر همسايه بايد بود و سپس خانه وافراد خانواده» .

30 _ قرائت آية الكرسى

قال عبد الله بن الحسن قالت امّى فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام) :

پاورقي

(1) «بحار الانوار» ، ج43 ، ص81و82 و ج89 ، ص313 ، «كشف الغمّة» ج1 ، ص468.

«رَأيْتُ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) فِى النَّوْمِ فَقالَ لِى : «يا بُنَيَّةَ لا تُخْسِرِى مِيزانَكِ وَأقِيمِى وَزْنَهُ وَثَقِّلِيهِ بِقِراءَةِ آيَةِ الْكُرْسِىِّ ، فَما قَرَأها مِنْ أهْلِى أحَدٌ إلاّ ارْتَجَّتِ السَّمواتُ وَالأرْضُ بِمَلائِكَتِها ، وَقَدَّسُوا بِزَجْلِ التَّسْبيحِ

وَالتَّهْلِيلِ وَالتَّقْدِيسِ وَالتَّمْجِيدِ ثُمَّ دَعَوا بِأجْمَعِهِمْ لِقارِيها ، يُغْفَرُ لَهُ كُلُّ ذَنْب وَيُجاوَزُ عَنْهُ كُلُّ خَطِيئَة»(1).

عبد الله بن الحسن مى گويد : مادرم فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام)فرمود :

«رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) را در خواب ديدم پس به من فرمود : «دخترم ترازوى عمل خويش را دچار خسران مساز و سنجش آنرا استوارنما و آنرا با خواندن آية الكرسى سنگين كن . پس نخواند آنرا يكى از اهل بيت من جز اينكه آسمانها و زمين و فرشتگان الهى بلرزند و با گفتن «سبحان الله» و «لا إله إلاّ الله» و به پاكى و بزرگى ياد كردن خداوند متعال او را تقديس نمايند و همگان براى خواننده آية الكرسى دعا كنند و گناهانش آمرزيده و خطاهايش بخشيده شود» .

31 _ پناه به كلمات تام خداوند

حدثنا يزيد بن سنان ، حدثنا الحسن بن علىّ الواسطى حدّثنا بشير بن ميمون الواسطى حدثنا عبد الله بن الحسن بن الحسن بن علىّ بن ابى طالب(عليهما السلام) قال : حدّثتنى امّى فاطمة بنت الحسين ، عن فاطمة الكبرى بنت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) :

أنَّ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) كانَ يُعَوِّذُ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَيُعَلِّمُهُما هؤُلاءِ الْكَلَماتِ كَما يُعَلِّمُهُما السُّورَةَ مِنَ الْقُرْآنِ ، يَقُولُ : «أعُوذُ بِكَلِماتِ اللهِ التّامَّةِ مِنْ شَرِّ كُلِّ شَيْطان وَهامَّة وَمِنْ كُلِّ عَيْن لامَّة»(1).

پاورقي

(1) «سفينة البحار» ج2 ، ص477 ; «جامع الاحاديث» كتاب العروس ، ابو جعفر بن احمد بن على القمى ، 53 ، «بحار الانوار» ، ج89 ، ص355و356 .

فاطمه بنت الحسين از فاطمه زهرا (عليها السلام) نقل مى كند :

«كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هميشه امام حسن(عليه السلام) و امامحسين(عليه السلام)را در

پناه اين كلمات قرارداده و آنها را مانند قرآن به ايشان تعليم مى فرمود و مى گفت : «پناه مى برم به كلمات نام خداوند از شرّ هر شيطان و هر حيوان گزنده و از شر هر شور چشمى» .

32 _ تجديد پيمان با خدا :

حدّثنى احمد بن يحيى حدّثنا ابو كريب حدّثنا سعيد بن خثيم عن اسحاق بن ابى يحيى عن فاطمة بنت الحسين عن ابيها قال : قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) :

«لَمّا أخَذَ اللهُ مِيثاقَ الْعِبادِ جُعِلَ فِى الْحَجَرِ فَمِنَ الْوَفاءِ بِالْبَيْعَةِ إسْتِلاُمُ الْحَجَرِ»(2).

فاطمه بنت الحسين از پدرش امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود :

«عهد و پيمان (بندگى) را كه خداوند (در عالم ذرّ) از بندگانش گرفت ، در حجر الاسود قرارداده شده ; پس استلام (دست كشيدن) بر حجر الاسود به هنگام طواف خانه خدا ، تجديد عهد و پيمان بندگى است» .

پاورقي

(1) الذّريّة الطاهرة ، ص149 .

(2) الذريّة الطاهرة ، ص131 .

بخش چهارم: اخلاق

33 _ صفات عالى اخلاقى

حدّثنا عبد الله بن مسلمة بن قعنب القعنبى حدّثنا خالد بن النّاس عن محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان عن فاطمة بنت الحسين عن الحسين بن على (عليه السلام) قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

«إنَّ اللهَ يُحِبُّ مَعالِىَ الأخْلاقِ وَأشْرافَها وَيُكْرِهُ سَفْسافَها»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از پدرش امام حسين (عليه السلام) وآنحضرت از رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مى كند كه حضرت فرمود :

«خداوند صفات عالى و ارزشمند اخلاقى را دوست دارد و خصلتهاى پَست اخلاقى را نمى پسندد» .

34 _ كمال ايمان:

حدّثنا الشيخ ابو جعفر محمد بن الحسن بن على بن الحسن الطوسى ، قال اخبرنا جماعة ، عن ابى المفضّل ، قال : حدّثنا محمد بن محمود ابن بنت الأشجّ الكندى باسوان ، قال : حدّثنا محمد بن عيسى بن هشام الناشرى الكوفى ، قال : حدّثنا الحسن بن على بن فضّال ، قال : حدّثنا عاصم بن حميد الحنّاط عن أبى حمزة ثابت بن أبى صفية ، قال : حدّثنى أبو جعفر محمّد بن على (عليه السلام) عن آبائه (عليهم السلام)قال عاصم : وحدّثنى ابو حمزة، عن عبد الله بن الحسن بن الحسن عن امّه فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام)، عن أبيها الحسين ، عن أبيه (عليه السلام) ، قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

پاورقي

(1) الذريّة الطاهرة ، ص129 .

«ثَلاثُ خِصال مَنْ كُنَّ فِيهِ إسْتَكْمَلَ خِصالَ الإيمانِ : الَّذِى إذا رَضِىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فِى باطِل ، وَإذا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ ، وَإذا قَدَرَ لَمْ يَتَعاطَ مالَيْسَ لَهُ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش امام حسين (عليه

السلام) و آنحضرت از پدرش على (عليه السلام) نقل مى كند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«كسى كه سه خصلت در او باشد صفات ايمانيش را به كمال رسانده : چون خشنود شود در باطل نيفتد و به هنگام خشم از طريقحق برون نرود و زمان توانمنديش حق ديگران را ضايع نسازد» .

35 _ ويژگيهاى كمال ايمان

عن احمد بن محمد بن خالد عن ابن فضّال عن عاصم بن حميد عن ابى حمزة الثمالى عن عبد الله بن الحسن عن امّه فاطمة بنت الحسين بن على (عليهم السلام) قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

«ثَلاثُ خِصال مَنْ كُنَّ فِيهِ إسْتَكْمَلَ خِصالَ الايمانِ : ]الّذى[ إذا رَضِىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فِى باطِل ; وَإذا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ الْغَضَبُ مِنَ الْحَقِّ وَإذا قَدَرَ لَمْ يَتَعاطَ مالَيْسَ لَهُ»(1).

پاورقي

(1) «الأمالى» ، المجلس السابع والعشرون ، ح5 ، ص603 ، شيخ مفيد در «الاختصاص» حديث فوق را اينگونه ذكر مىكند : «عن ابى حمزة قال : سمعت فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام) تقول : قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) : ثلاث من كنّ فيه استكمل خصال الايمان الّذى إذا رضى لم يدخله رضاه فى باطل ، وإذا غضب لم يخرجه غضبه من الحق ، واذا قدر لم يتعاط ماليس له «الاختصاص» ص233 ، «بحار الانوار» ج16 ، ص125 و ج71 ، ص359 و ج75 ، ص28 ، «الكافى» ، ج2 ، ص239 .

عبد الله بن حسن از مادرش فاطمه بنت الحسين نقل مىكند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«سه خصلت است كه دارنده آن ، صفات ايمانى را به كمال رسانده : چون

خشنود شود به باطل نيفتد و به گاه خشم از حق برون نرود و زمان قدرتمنديش حق ديگران را نگيرد» .

36 _ اصلاح امت

محمد بن احمد الأسدى ، عن أحمد بن محمد بن الحسن العامرى ، عن ابراهيم بن عيسى السدوسى ، عن سليمان بن عمرو ، عن عبد الله بن الحسن ، عن اُمّه فاطمة بنت الحسين ، عن ابيها (عليه السلام) قال : قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) :

«إنَّ صَلاحَ أوَّلِ هذِهِ الاُمَّةِ بِالزُّهْدِ وَالْيَقينِ ، وَهَلاكَ آخِرِها بِالشُّحِّ وَالأمَلِ»(2).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش نقل مى كند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود :

«براستى سعادتمندى امت مسلمان درصدر اوّل اسلام به زهد ورزى و دين باورى بود و نابودى و هلاكت امّت اسلامى در آخر الزمان به زر اندوزى وآرزوهاى (باطل) خواهد بود» .

37 _ رغبت به دنيا

عن محمد بن احمد الأسدى ، عن أحمد بن محمّد العامرى ، عن ابراهيم بن عيسى بن عبيد ، عن سليمان بن عمرو ، عن عبد الله بن الحسن بن الحسن ، عن امّه فاطمة بنت الحسين ، عن أبيها (عليه السلام) قال : قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) :

پاورقي

(1) «اصول كافى» ج2 ، ص239 ، «بحار الانوار» ج67 ، ص300 .

(2) «بحار الانوار» ، ج70 ، ص173 . و ج73 ، ص164و30 «امالى الصدوق» ، ص137، «بحار الانوار» ، ج73 ، ص164و30 .

«الرَّغْبَةُ فِى الدُّنْيا تُكْثِرُ الْهَمَّ وَالْحُزْنَ وَالزُّهْدُ فِى الدُّنْيا يُرِيحُ الْقَلْبَ وَالْبَدَنَ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش وآنحضرت از رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم)نقل مى كند كه فرمود :

«دلدادگى به دنيا غم و اندوه را افزون نمايد و زهد ورزى و بى اعتنايى به دنيا ، جسم و روح را آسوده سازد» .

38 _ خير دنيا وآخرت

«حدّثنا الشيخ ابو جعفر محمد بن الحسن بن على بن الحسن الطوسى ، قال اخبرنا جماعة ، عن أبى المفضل ، قال حدّثنا ابو احمد عبيد الله بن حسين بن ابراهيم ، قال : حدّثنا ابو اسماعيل ابراهيم بن احمد بن ابراهيم العلوى الحسينى ، قال حدّثنى عمّى الحسن بن ابراهيم ، قال : حدّثنى أبو ابراهيم بن اسماعيل ، عن ابيه اسماعيل ، عن أبيه ابراهيم بن الحسن بن الحسن ، عن امّه فاطمة بنت الحسين ، عن أبيها الحسين بن على ، عن ابيه على بن أبى طالب (عليهم السلام) ، قال : قال رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) :

«مَنْ اُعْطِىَ أرْبَعَ خِصال فِى الدّنْيا ، فَقَدْ اُعْطِىَ خَيْرَ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ ،

وَفازَ بِحَظِّهِ مِنْهُما : وَرَعٌ يَعْصِمُهُ عَنْ مَحارِمِ اللهِ ، وَ حُسْنُ خُلْق يَعِيشُ بِهِ فِى النّاسِ ، وَحِلْمٌ يَدْفَعُ بِهِ جَهْلَ الْجاهِلِ ، وَزَوْجَةٌ صالِحَةٌ تُعِينُهُ عَلى امْرِ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ»(2).

پاورقي

(1) «بحار الانوار» ، ج73 ، ص91 ، «الخصال» ، ج1 ، ص37 .

(2) «الأمالى»، المجلس الثالث والعشرون ، ح4 ، ص576و577 ، «بحار الانوار» ، ج69، ص404 و ج103 ، ص237و238 ، «مستدرك الوسائل» ، ج14 ، ص170و171

فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از پدرش و آنحضرت از على (عليه السلام) نقل مى كند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«كسى كه چهار خصلت در او باشد از خير دنيا و آخرت بهرمند خواهد بود : خداترسى كه او را از گناهان حفظ كند ; و اخلاق پسنديدهاى كه او را با مردم دمساز نمايد ; و بردباريى كه نادانى نابخردان را از او دور سازد ; و همسرى شايسته كه در امر دنيا و آخرت ياور او باشد» .

39 _ تواضع و گراميداشت زنان

عن ابى الفضل محمد بن عبد الله قال : حدّثنا ابراهيم بن حماد القاضى قال حدّثنا الحسن بن عرفة قال : حدّ ثنا عمر بن عبد الرحمن ابو جعفر الايادى عن ليث بن ابى سليم عن عبد الله بن الحسن عن امّه فاطمة بنت الحسين عن ابيها عن امّه فاطمة ابنة رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ان رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)قال :

«خِيارُكُمْ ألْيَنُكُمْ مَناكِبَ وَأكْرَمُهُمْ لِنِسائِهِمْ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش و آنحضرت از مادرش فاطمه زهراء(عليها السلام)نقل مى كند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«بهترين مسلمان كسى است كه متواضعتر باشد و زنان

را بيشتر گرامى بدارد».

40 _ زن و جامعه
اشاره

حدّثنا الشيخ ابو جعفر محمد بن الحسن بن على بن الحسن الطوسى ، قال : أخبرنا جماعة ، عن أبى المفضّل ، قال حدّثنا ابو عبد الله جعفر بن محمد بن جعفر الحسنى ، قال : حدّثنا موسى بن عبد الله بن موسى الحسنى عن جدّه موسى بن عبد الله ، عن ابيه عبد الله بن الحسن ، و عميّه ابراهيم والحسن ابنى الحسن ، عن اُمّهم فاطمة بنت الحسين ، عن ابيها ، عن جدها على بن ابى طالب (عليه السلام) ، عن النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم)قال :

پاورقي

(1) دلائل الإمامة ، ص75 _ 76 .

«النِّساءُ عَىٌّ وَعَوْراتٌ ، فَاسْتُرُوا عَيَهُنَّ بِالسُّكُوتِ وَعَوْرَتَهُنَّ بِالْبُيُوتِ»(1).

پاورقي

(1) «الأمالى» ، المجلس الرابع والعشرون ، ح14 ، ص584 _ 585 و «وسائل الشيعة» كتاب النكاح ، باب 24 ، حديث 6 ، ص43 آمده است : «النساء عىّ و عورات فداووا عيهنّ بالسّكوت وعوراتهنّ بالبيوت». «بحار الانوار» ، ج103 ، ص251 .

اخيراً كتابى تحت عنوان «النساء فى اخبار الفريقين» به چاپ رسيده كه در آن به ذكر احاديثى چون حديث فوق پرداخته (احاديث 50،58،143،222،223،224و225) و با مقدمهاى كه آورده چنين وانمود كرده است كه زن بايد فردى خانه نشين و دور از جامعه باشد و گرنه حضور آنان در جامعه معصيت است . وى در مقدمه خود گويد : «هذه وجيزة جمعتها فى النساء من طرق الفريقين لعلها لها ثمره لبعض النسوان وإن كنت مأيوساً من الأثر فى هذه الازمان ولكن «ليهلك من هلك عن بيّنة ويحيى من حىّ عن بيّنة» وان لايقول قائل «لولا ارسلت الينا رسولاً فنتبع آياتك من قبل ان نذل

ونخزى» ص3.

حال آنكه در اين مجموعه احاديثى در بزرگداشت مقام زن نيز به چشم مى خورد كه در واقع حضور زن در جامعه را عارى از اشكال مى داند . چنانكه در حديث 154 به نقل از كنز العمال ج16 ، ص414 نقل مى كند كه : «لا تمنعوا اماء الله المساجد ، ولكن ليخرجن وهو تفلات» يعنى مانع بيرون رفتن كنيزان خود جهت حضور در مساجد نشويد ، ليكن در موقع رفتن عطر استعمال نكنند . ودر حديث 155 به نقل از كنزل العمال نقل مىكند كه : «لا تمنعوا نسائكم المساجد وبيوتهنّ خير لهنّ» يعنى مانع از رفتن زنانتان به مساجد نشويد ، ليكن خانههاشان براى آنها بهتر است . بدين ترتيب چنانكه سيره اهل بيت عصمت نيز گواهى مىدهد ، حضور زن در جامعه مانعى ندارد ليكن بايد شرايط آن رعايت شود و جلب توجه ديگران را فراهم نسازد . حضور زن مسلمان در نهضتهاى اسلامى چون «نهضت فاطمى» و خطبه پرشور ايشان و يا حضور حضرت زينب ، سكينه ، فاطمه بنت الحسين و فاطمه بنت على (عليه السلام)در نهضت عاشورا خطبه خواندن برخى از آنها براى روشن شدن ظلم يزيد و اجراى امر به معروف و نهى از منكر وابلاغ رسالت حسينى به جامعه شام و كوفه ، در مجالسى كه مردان حاضر بودند و مخاطب قراردادن افراد پستى چون يزيد بن معاويه ، ما را به اين نكته هدايت مىكند كه زن مسلمان نيز چون مردان حق حضور در جامعه را دارد ليكن شرايط هر يك متفاوت است و زمان و مكان در اين حضور نقش عمده را دارد

.

علامه شهيد آية الله مطهرى تحت عنوان آفت زدگى «در يكى از مباحث كتاب «عدل الهى» فرمايد :

«... آفتهاى ديگرى نيز براى اعمال وجود دارد ، شايد يكى از آن آفتها بىتفاوتى و بى حسى در دفاع از حق وحقيقت است . انسان نه تنها بايد در مقابل حقيقت حجود و استنكار نداشته باشد ، بى طرف هم نمى تواند باشد . بايد از حق دفاع كند .

مردم كوفه مى دانستند كه حق با حسين بن على (عليه السلام) است و اين معنى را اعتراف هم كرده بودند . ولى در حمايت از حق و دفاع از آن كوتاهى كردند . ثبات قدم نشان ندادند واستقامت نورزيدند . در حقيقت، حمايت نكردن از حق ، جحود عملى آنست» . آنگاه خطبه معروف حضرت زينب (عليها السلام) را در حمايت از حق يادآور مىشود . ص317 .

استاد شهيد در طى مقالهاى تحت عنوان «نقش بانوان در تاريخ معاصر ايران» مى فرمايد : «... يكى از جنبههاى جالب و حيرت انگيز انقلاب اسلامى ايران كه مى دانيد يك انقلابى است كه معيارهاى جامعه شناسان را درهم ريخته و معادلات آنها را به هم زده است همين مسأله است يعنى يك انقلابى با يك ويژگيهايى در يك جامعه اى پيدا شده كه از نظر آنها كه براى خودشان يك معيارهايى دارند ، غير قابل پيش بينى و غير قابل سنجش بوده است .

در غرب اين تبليغ زياد شده است به طورى كه براى خود آنها باور آمده است كه زن در جامعه اسلامى از حقوق محروم بوده و هست و زنها عنصرهايى ناراضى در ميان مسلمانان هستند و

بنابر اين اگر به آنها عرضه شود كه يك انقلابى در جهت اسلامى مى خواهد پيدا بشود ، انقلابى كه مى خواهد خواهان برقرارى ارزشهاى اسلامى باشد ، زنها حتماً در جبهه مخالف شركت خواهند كرد . چون بر اساس فرضيه آنها ، زنها از اسلام و از جامعه اى كه با معيارهاى اسلامى اداره بشود ، ناراضيند . پس بنابر اين در اين انقلاب شركت نخواهند كرد . ولى در عمل زنها نه تنها شركت كردند بلكه اگر آنها شركت نمى كردند ، اين خود واقعيتى است كه اين انقلاب به ثمر نمىرسيد . چون زنان نه فقط شركت مستقيمشان مؤثّر بود ، شركت غير مستقيمشان يعنى تأثيرى كه روى شوهران ، روى فرزندان ، روى پدران ، روى برادرانشان داشتند از تأثير مستقيم خودشان كمتر نبود و اين خود يك مسأله فوق العادهاى است . مرد الهام گير از زن است و اگر در يك جريان اجتماعى زنها هماهنگى نداشته باشند از تأثير مرد هم فوق العاده مى كاهند و برعكس اگر زنها نقش موافق واحساسات موافق داشته باشند ، نيروى مردها را هم چند برابر مى كنند . يعنى نه تنها ترمزى براى مردها نمى شوند ، نيروى محركى هم براى مردها به شمار مى روند ، و اين مطلب در اين نهضت فوق العاده مشهود بود... در روز هفده شهريور در ميدان شهدا آن طورى كه معمولا نقل مى كنند و فيلمها نشان مى دهد ، زنها بيشتر از مردها شهيد دادند.. ، در پانزده خرداد زنان نقش زيادى نداشتند . بعد از پانزده خرداد يك نوع حالت وحشت و عقب

نشينى ولو براى موقت در مردم پيدا شد . فاجعه خونين پانزده خرداد ، پانزده سال اين انقلاب را عقب انداخت . بعد از فاجعه هفده شهريور كه از نظر كشتار از فاجعه پانزده خرداد مهمتر بود، گفتند كه فرماندار نظامى وقت رفت پيش شاه و گفت قربان ! تا بيست و پنج سال ديگر خيالتان راحت باشد . ولى فردايش دو مرتبه قضيه شروع شد . اگر زنها شركت نداشتند ، مطمئناً از فردايش هر زنى دست بچه خودش را مىگرفت ، دست شوهر خودش را مى گرفت ، مىگفت ديگر نمىگذارم از خانه بروى بيرون ، ولى از فردايش بيشتر تشويق و ترغيب كردند و اين فاجعه نه تنها وقفه اى ايجاد نكرد و چوب لاى چرخ انقلاب نگذاشت بلكه حركت موتور انقلاب را شديدتر و تندتر كرد» .

«پيرامون جمهورى اسلامى» ص50 _ 52

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش و آنحضرت از پدرش على (عليه السلام)نقل مى كند كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«زنان در گفتارشان واماندهاند و آشكار شدنشان در جامعه باعث شرمندگى است پس ناتوانى در گفتار آنان را با سكوتشان و آشكار شدن شرم آنها را با نگاهداشتن در خانه بپوشانيد» .

2 _ ابتلاء به مصيبت و ذكر انّا لله

حدّثنا عبد الله حدّثنى ابى حدّثنا يزيد و عبّاد بن عبّاد قالا : أنْبَأنا هشام بن ابى هشام قال عباد بن زياد عن امّه عن فاطمة ابنة الحسين عن ابيها الحسين بن على عن النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم) قال :

«ما مِنْ مُسْلِم وَلا مُسْلِمَة يُصابُ بِمُصِيبَة فَيُذْكِرُها وَإنْ طالَ عَهْدُها (قال عَبَّادُ) : «قَدُمَ عَهْدُها» فَيُحْدِثُ لِذلِكَ إسْتِرْجاعاً إلاّ جَدَّدَ اللهُ

لَهُ عِنْدَ ذلِكَ فَأعْطاهُ مِثْلَ أجْرِها يَوْمَ اُصِيبَ بِها»(2).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش امام حسين (عليه السلام) و آنحضرت از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مى كند كه حضرت فرمود :

«كسى كه به مصيبتى مبتلا شود و هنگام ياد كردن آن (هر چند بعد از مدّتى طولانى) ، (انّا لله) بگويد ، خداوند پاداش مجدد آن مصيبت را به او خواهد داد» .

پاورقي

(1) الذّريّة الطاهرة ، ص148 _ 149 .

(2) «مسند احمد بن حنبل» ، مسند اهل البيت ، حديث 1644 .

3 _ قرائت آيه استرجاع

قال الطبرانى : حدّثنا ابو خليفة الفضل بن الحباب الجمحى ، وابراهيم عن هاشم البغوى ، قالا : حدّثنا عبد الرحمن بن سلام الجمحى حدّثنا هشام ابو المقدام عن امّه عن فاطمة بنت الحسين عن الامام الحسين (عليه السلام)انّه قال :

«مَنْ أصابَتْهُ مُصِيبَةٌ فَقالَ : إذا ذَكَرَها : (إنّا ِللهِ وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ) جَدَّدَ اللهُ لَهُ مِنْ أجْرِها مِثْلَ ماكانَ لَهُ يَوْمَ أصابَتْهُ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) نقل مى كند از امام حسين (عليه السلام) كه آنحضرت فرمود :

«كسى كه به مصيبتى مبتلا شود و به هنگام يادكردن آن «إنّا للهِ وَإنّا إلَيْهِ راجعُونَ» بگويد ، خداوند پاداش مجدد آن مصيبت را به او خواهد داد» .

4 _ قرائت آيه استرجاع

حدّثنا ابو بكر بن أبى شيبة حدّثنا وكيف بن الجرّاح عن هشام بن زياد عن امّه عن فاطمه بنت الحسين عن ابيها قال : قال النّبى :

«مَنْ اُصِيبَ بِمُصِيبَة فَذَكَرَ مُصِيبَتَهُ فَأحْدَثَ اسْتِرْجاعاً وَإنْ تَقَادَمَ عَهْدُهَا كَتَبَ اللهُ لَهُ مِنْ الأجْرِ مِثْلَهُ يَوْمَ اُصيبَ»(2).

پاورقي

(1) المعجم الكبير ، ج3 ، ص131 ، ح2895 ; كنز العمال ، ج3 ، ص302 ، ح6651 .

(2) «سنن ابن ماجة» ، ماجاء فى الجنائز ، حديث 1589 .

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش نقل مىكند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود :

«كسى كه به مصيبتى گرفتار شود ، و با ياد كردن آن (هر چند پس از مدّتى طولانى) (إنّا ِللهِ وَإنّا إلَيْهِ راجِعُونَ) بگويد ، خداوند به او پاداش مجدد آن مصيبت را خواهد داد» .

5_ تصديق كلام خدا و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)

حدثنا عبد الله بن عمران حدثنا ابو داود حدّثنا هشام بن ابى الوليد ، عن امّه ، عن فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام) عن ابيها الحسين بن علىّ (عليه السلام)قال :

«لَمّا تُوُفِّىَ الْقاسِمُ بْنُ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) ، قالَتْ خَدِيْجَةُ : يارَسُولَ اللهِ دَرَّتْ لَبَنِيَّةُ الْقاسِمِ ; فَلَوْ كانَ اللهُ أبْقاهُ حَتّى يَسْتَكْمِلَ رِضاعَهُ ، فَقالَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) : «إنَّ اتْمامَ رِضاعِهِ فِى الْجَنَّةِ . قالَتْ : «لَوْ أعْلَمُ ذلِكَ يا رَسُولَ اللهِ لَهُوِّنَ عَلَىَّ أمْرُهُ ، فَقالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : «إنْ شِئْتِ دَعَوْتُ اللهَ «تَعالى» فَاسْمَعَكِ صَوْتَهُ» ; قالَتْ : «يا رَسُولَ اللهِ بَلْ اُصَدِّقُ اللهَ وَرَسُولَهُ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از پدرش امام حسين (عليه السلام) نقل مىكند كه حضرت فرمود :

«وقتى _ قاسم _ فرزند

رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفت ، حضرت خديجه به رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) گفت : «اى رسول خدا شير قاسم در سينهام جمع شده است ; اى كاش زنده مىماند و شير خوارگى را كامل مى كرد» . رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : «شير خوارگى قاسم در بهشت كامل مى شود» . خديجه (عليها السلام) گفت :

پاورقي

(1) «سنن ابن ماجة» ، ما جاء فى الجنائز ، حديث 1501 .

«اگر اين مطلب را مىدانستم مصيبت فراق و مرگ او بر من آسان مىشد» .

رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : «اگر بخواهى از خدا مىخواهم كه صداى قاسم را به تو برساند» .

خديجه (عليها السلام) گفت : «من خدا و رسولش را تصديق مى كنم ، بىآنكه صداى قاسم را بشنوم» .

6 _ حقوق درخواست كنندگان

حدّثنا عبد الله حدّثنى ابى حدّثنا وكيع و عبد الرحمن قال حدّثنا سفيان عن مصعب بن محمّد عن يعلى بن ابى يحيى عن فاطمة بنت الحسين ، عن ابيها : انّ النّبىّ (صلى الله عليه وآله وسلم) قال :

«لِلسّائِلِ حَقٌّ وَإنْ جاءَ عَلى فَرَس»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش امام حسين (عليه السلام) نقل مىكند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«درخواست كننده كمك مالى ، بر مسلمين حقى دارد (كه بايد خواسته او را برآورند) گرچه سوار بر مركبى عالى (و داراى ظاهرى چون توانگران) باشد» .

7 _ حقوق درخواست كننده كمك مالى

حدثنا محمد بن كثير ، اخبرنا سفيان ، حدّثنا مصعب بن محمد بن شرحبيل ، حدّثنى يعلى بن أبى يحيى عن فاطمة بنت الحسين عن حسين بن على قال : قال رسول الله :

پاورقي

(1) «مسند احمد بن حنبل» ، مسند اهل البيت ، حديث 1640 .

«لِلسَّائِلِ حَقٌّ وَإنْ جاءَ عَلى فَرَس»(1).

حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از پدرش امام حسين (عليه السلام) نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«بر درخواست كننده مال حقى است ، گرچه بر مركبى عالى سوار باشد» .

8 _ مغلوب شدن سپاه ظلم

حدّثنا احمد بن يحيى الصوفى ، حدّثنا عبد الرّحمن بن دبيس ، حدّثنا بشير بن زياد ، عن عبد الله بن حسن عن امّه عن فاطمة الكبرى ، قالت : قالَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) :

ما الْتَقى جُنْدانِ ظالِمانِ إلاّ تَخَلَّى اللهُ مِنْهُما فَلَمْ يُبالِ أيُّهُما غَلَبَ ، وَمَا الْتَقى جُنْدانِ ظالِمانِ إلاّ كانَتِ الدّائِرَةُ عَلى أعْتاهُما»(2).

عبد الله بن حسن از مادرش (فاطمه بنت الحسين) واو از فاطمه كبرى (عليها السلام)نقل مىكند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود :

«دو سپاهى كه (بر اساس ظلم وستم نبرد مى كنند) به هم نرسند جز اينكه خداوند آنها را بخودشان واگذارد و هيچكدام را يارى نكند و از ايندو سپاه آن مغلوب شود كه ظلم و ستمش فزونتر باشد» .

9 _ كِبر

عن يحيى بن عبد الباقى ، قال : حدّثنا محمّد بن سليمان لوين ، حدّثنا

پاورقي

(1) «سنن ابى داود» ، كتاب الزكاة ، حديث 1418 .

(2) الذرية الطاهرة ، ص149 .

عبد الحميد بن سليمان عن عمّارة بن غزية ، عن فاطمة بنت الحسين عن ابيها : انّ عبد الله بن عمر جاء الى النبىّ (صلى الله عليه وآله وسلم) فقال :

يا رَسُولَ اللهِ مِنَ الْكِبْرِ أنْ ألْبِسَ الْحُلَّةَ الْحَسَنَةَ ؟ قال : «لا» .

قالَ : أفَمِنَ الْكِبْرِ أنْ أصْنَعَ طَعاماً فَأدْعُوَ قَوماً يَأكُلُونَ عِنْدِى وَيَمْشُونَ خَلْفَ عَقِبِى ؟

قالَ : «لا» .

قالَ فَمَا الْكِبْرُ ؟ قالَ : «أنْ تَسْفَهَ الْحَقَّ وَتَغْمِسَ النّاسَ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) نقل مىكند از پدرش امام حسين (عليه السلام)كه فرمود :

«عبد الله بن عمر نزد رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) آمد و گفت : «اى رسولخدا ! اگر لباس نيكو

و زيبا به تن كنم اين از كبر است ؟» . رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : «خير» . عبد الله گفت : «اگر غذايى تهيه كنم و مردم را براى خوردن غذا دعوت نمايم و جلوتر از آنها راه بروم ; اين از كبر است ؟» . رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : «خير» .

عبد الله گفت : پس كبر چيست ؟

رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : «كبر آنستكه حق را بشناسى و زير پا گذارى و مردم را در باطل اندازى» .

10 _ حقوق حيوانات

حدّثنا محمد بن عبد الله الحضرمى حدّثنا موسى بن عبد الرحمن البكرى حدّثنا عثمان بن عبد الرحمن القرشى حدّثتنا عائشة بنت طلحة عن فاطمة بنت الحسين عن ابيها انّ رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) قال :

پاورقي

(1) المعجم الكبير للطبرانى ، ج3 ، ص132 ، ح2898 ، موسوعة كلمات الإمام الحسين (عليه السلام) ، ص749 .

«لا تَطْرُقُوا الطَّيْرَ فِى أوْكارِها ، فَإنّ اللَّيْلَ لَهُ أمانٌ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش نقل مىكند كه رسولخدا (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود :

«شبانه برلانه پرندگان وارد نشويد ; كه شب زمان امنيّت و آسايش آنهاست» .

پاورقي

(1) المعجم الكبير ، الطبرانى ، ج3 ، ص3 ، ص131 .

1 _ رحمت الهى بر بنده بيمار

حدّثنا احمد بن يحيى الصوفى ، حدّثنا عبد الرحمن بن دبيس الملائى، حدّثنا بشير بن زياد الجزرى ، عن عبد الله بن حسن عن امّه فاطمة بنت الحسين عن فاطمة الكبرى ، قالت : قال النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم) :

«إذا مَرَضَ الْعَبْدُ أوْحَى اللهُ إلى مَلائِكَتِهِ أنِ ارْفَعُوا عَنْ

عَبْدِىَ الْعَلَمَ مادامَ فِى وَثاقِى ، فَإنِّى أنا حَبَسْتُهُ ، حَتّى أقْبِضَهُ أوْ اُخَلِّىَ سَبِيلَهُ»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از فاطمه زهرا (عليها السلام) نقل مىكند كه رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود :

«هنگامى كه بنده خدا بيمار شود خداوند به فرشتگان وحى نمايد كه : قلم تكليف از او برداريد و دربارهاش چيزى ننويسيد; تا زمانى كه در گروه _ بندگى _ من است ; چونكه (با اين بيمارى) من او را محدود و محبوس ساختم تا اينكه يا قبض روحش نمايم و يا (سلامتيش) بخشيده «و پاك از گناه» رهايش سازم» .

بخش پنجم :بهداشت

1 _ رعايت بهداشت به هنگام ملاقات بيماران

قال عبد الله بن احمد : حدثنى ابو ابراهيم التّرجُمانى حدّثنا الفَرَج بن فضّالة عن محمّد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان عن اُمّه فاطمة بنت الحسين عن الحسين عن ابيه عن النّبى قال :

«لا تُدِيمُوا النَّظَرَ إلَى المُجَذّمِينَ ، وَإذا كَلَّمْتُمُوهُمْ فَلْيَكُنْ بَيْنُكُمْ وَبَيْنَهُمْ قِيدُ رُمْح»(1).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از پدرش وايشان از پدرشان على (عليه السلام)نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هميشه مى فرمود :

«نگاه به بيماران جذامى را ادامه ندهيد و به هنگام سخن گفتن به اندازه (گره كمان) بين شما و آنها فاصله باشد» .

2 _ نگاه به بيماران جذامى

حدّثنا عبد الرّحمن بن ابراهيم ، حدّثنا عبد الله بن نافع عن ابن أبى الزّناد ، وحدّثنا على بن أبى الخصيب حدّثنا وكيع عن عبد الله بن سعيد ابن أبى هند جميعاً عن محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان عن امّه فاطمة بنت الحسين عن ابن عباس أنّ النّبىّ قال :

پاورقي

(1) «المسند» ، للإمام احمد بن محمد بن حنبل (164 _ 241ه_ ق) ، شرحه وصنع فهارسه احمد محمّد شاكر ، ج2 ، ص581و582 ، الطبعة الثانية ، دار المعارف بمصر.

«لا تُديمُوا النَّظَرَ إلى الْمَجْذُومينَ»(1).

«نگاه به بيماران جذامى را ادامه ندهيد» .

3 _ بهداشت دست

عبد الله بن الحسن عن امّه فاطمة بنت الحسين عن فاطمة الكبرى بنت رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) قالت :

قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) : «لا يَلُومَنَّ إلاّ نَفْسَهُ مَنْ باتَ وَفِى يَدِهِ غَمْرٌ»(2).

فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام) از فاطمه زهرا (عليها السلام) و ايشان از رسولخدا(صلى الله عليه وآله وسلم)نقل مى كند كه حضرت فرمود :

«كسى كه با دست آغشته به چربى بخوابد _ وبه بيماريى مبتلا شود _ جز خودش را سرزنش ننمايد» .

4 _ بهداشت دست

حدّثنا احمد بن يحيى الأودى ، حدثنا جبارة بن مغلس ، حدّثنا عبيد بن الوسيم عن حسين(3) بن الحسن ، عن امّه فاطمة بنت الحسين ، عن ابيها عن فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ، قالت : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) :

«لا يَلُومَنَّ إلاّ نَفْسَهُ مَنْ باتَ وَفِى يَدِهِ غَمْرٌ»(4).

پاورقي

(1) «سنن ابن ماجة» ، الطب ، حديث 3533 و در «مسند احمد بن حنبل» آمده است : «لا تديموا الى المجذومين النظر» ، مسند بنى هاشم ، حديث 1971 .

(2) كشف الغمّة ، ج1 ، ص554 .

(3) حسين بن الحسن ، در سند روايت بايد حسن بن الحسن باشد چون حسن مثنى فرزندى به نام حسين نداشته است .

(4) الذريّة الطاهرة ، ص138 .

«كسى كه با دست آغشته به چربى بخوابد و به بيماريى مبتلا شود ، به غير از خود كسى را ملامت نكند» .

5 _ بهداشت دست

حدّثنا جُبارة بنُ المُغَلَّس حدّثنا عبيد بن وَسيم الجمّال حدّثنى الحسن بن الحسن عن امّه فاطمة بنت الحسين عن الحسين بن على عن امّه فاطمة ابنة رسول الله قالت : قال رسول الله :

«ألا لا يَلُومَنَّ امْرُؤٌ إلاّ نَفْسَهُ يَبيتُ وَفِى يَدِهِ ريحُ غَمَر»(1).

«بدانيد كسى كه با دست آغشته به چربى بخوابد و به بيمارى مبتلا شود ، به غير از خود كسى را ملامت نكند» .

پاورقي

(1) «سنن ابن ماجة» ، الاطعمة ، حديث 3287 .

فصل چهارم: راويان احاديث

فاطمة بنت الحسين (عليهما السلام)

«ما نالَ اَحَدٌ مِنْ اَهْلِ السَّفْهِ بِسَفَهِهِمْ شَيْئاً ، وَلا اَدْرَكُوا مِنْ لَذّاتِهِمْ شَيْئاً ، اِلاّ وَقَدْ نالَهُ اَهْلُ الْمَروآتِ ، فَاسْتَتَرُوا بِجَميلِ سَتْرِ اللهِ» .

«هيچ نادانى ، با نادانى خويش به جايى نرسد و از خوشيهاى مادّى و معنوى بهرهاى نبرد ، تنها افراد جوانمرد كاميابند ، چرا كه خود را در پوشش زيباى الهى قراردادهاند» .

ابراهيم بن الحسن بن الحسن (عليه السلام)

ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) ، كنيهاش «ابو الحسن» ومادرش «فاطمه بنت الحسين (عليهما السلام)» است . گويند در زمان خود شبيه ترين افراد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بود .

وى در زمان خلافت منصور دوانيقى به همراه برادرانش از مدينه به كوفه آورده شد . و در زندان هاشميه به شهادت رسيد .

ابو الفرج اصفهانى گويد : «مرگ ابراهيم نيز در همان زندان هاشميه در سال صد وچهل و پنج اتفاق افتاد و هنگام مرگ شصت و هفت سال از عمرش مى گذشت ، واو نخستين كسى بود كه از زندانيان زندان هاشميه در آنجا از دنيا رفت»(1).

آية الله خويى مى نويسد :

«روى عن فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، وروى عنه عبد الله بن موسى . ذكره الصدوق فى المشيخة فى طريقه الى أسماء بنت عميس»(2).

طريق روايتى وى در اين مسند اينگونه است :

__ ابراهيم بن الحسن ، عن فاطمة بنت الحسين (عليه السلام) ، عن اسماء بنت عميس» حديث 12 .

__ ابراهيم بن الحسن ، عن فاطمه بنت الحسين ، عن ابيها الحسين (عليه السلام) حديث 38 .

__ ابراهيم والحسن ابنى الحسن ، عن امهم فاطمه بنت الحسين ، عن ابيها حديث 40 .

پاورقي

(1)

«مقاتل الطالبيين» ، ص137 .

(2) «معجم رجال الحديث» ، ج1 ، ص79 ، رقم 127 .

اسحاق بن ابى يحيى

اسحاق بن ابى يحيى كعبى يكى از راويان احاديث حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) است حديث 32 مؤلّف كتاب «المجروحين گويد :

«اسحاق بن أبى يحيى الكعبى ، يروى عن ابن جريح ، روى عنه على بن معبد ينفرد عن الثقات ماليس من حديث الأثبات ، ويأتى عن الأئمة المرضيين ماهو من حديث الضعفاء والكذابين ، لايحل الاحتياج به ولا الرواية عنه إلا على سبيل الاعتبار ، وهو الذى روى عن ابن جريح عن عطا عن ابن عباس قال : كان للنبى (صلى الله عليه وآله وسلم)مؤذن يطرب ، فقال له النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) إن الأذان سَمْح سهل ، فإن كان أذانَك سمحاً سهلاً وإلا فلا تؤذِّن ، ثنا مكحول ببيروت ثنا يوش بن عبد الأعلى ثنا على بن معبد ثنا اسحق ابن ابى يحيى الكعبى عن ابن جريح اوليس لهذا الحديث أصل من حديث رسول الله»(1).

اسماء بنت ابى بكر

شيخ الطائفه طوسى وى را از اصحاب رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)مىشمارد(2). اسماء بنت ابى بكر 27 سال قبل از هجرت متولد شده و از عايشه ده سال بزرگتر بود . گويند وى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) 58 و يا 56 حديث نقل كرده است . چهارده روايت وى در هر دو كتاب صحيح مسلم و بخارى آمده است و احاديثى به روايت وى در هر يك از صحيحين آمده كه در ديگرى نيست(3).

پاورقي

(1) كتاب المجروحين ، ج1 ، ص137 .

(2) «رجال الطوسى» ، رقم 12 ، ص33 ، «معجم رجال الحديث» ، ج23 ، ص201 ، رقم 15545 .

(3) «اعلام النساء» ، ج1 ، ص38 ، به نقل

از «مطالع الأنوار» ، للكازرونى ، «الكمال فى معرفة الرجال» للحافظ المقدسى و «المجتنى» ، لابن الجوزى .

اسماء بنت ابى بكر ، همسر «زبير» و مادر «عبد الله بن زبير» است . او چند روز پيش از كشته شدن عبد الله در سال 73 هجرى از دنيا رفت(1).

طريق روايتى فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از اسماء بنت ابى بكر اينگونه است

__ عمر بن على بن الحسين (عليه السلام) ، عن فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، عن اسماء بنت ابى بكر (حديث 6 و 7) .

اسماء بنت عميس

أسماء بنت عُمِيْس فرزند «معدن بن الحارث بن تيم بن كعب الخثعمى» است و مادرش «هند دختر عوف بن زهير بن الحارث ابن كنانه» مى باشد . وى سه بار شوهر كرد و بعد از شهادت حضرت على (عليه السلام) زنده بود(2).

شيخ طوسى وى را در شمار اصحاب رسول اعظم الهى (صلى الله عليه وآله وسلم)مى داند(3).

اسماء از بانوانى است كه در سال پنجم بعثت به همراه شوهر خود «جعفر بن ابيطالب» وحدود هشتاد نفر از مردان و زنان مخلص و مجاهد ، براى حفظ دين خود از مكه به حبشه هجرت كرده و پس از سيزده سال اقامت در آن كشور به سال هشتم هجرت بعد از جنگ خيبر به مدينه مهاجرت نموده است . او محرم اسرار حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) و از بانوان پرهيزكارى بود كه به خدمتگزارى در خانه دخت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)افتخار مى كرد .

پاورقي

(1) «اعلام النساء» ، ج1 ، ص42 .

(2) يك خواهر اسماء ، ام المؤمنين ميمونه است خواهر ديگرش سلمى زوجه حمزة بن عبد المطلب و ديگرى

لبابه زوجه عباس بن عبد المطلب مى باشد .

(3) «رجال الطوسى» ، اصحاب رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ، رقم 38 ، ص34 نسب الميرزا فى كتابيه إلى رجال الشيخ علّها من اصحاب على (عليه السلام) ايضاً ، لكن سائر النسخ خالية عن ذكره ، «معجم رجال الحديث» ، ج23 ، ص202 رقم 15546 .

اسماء پس از شهادت جعفر بن ابى طالب ، به همسرى ابو بكر درآمد و سپس همسر مؤلى الموحدين امير المؤمنين على (عليه السلام) شد .

به روايت ابن عنبه وى از جعفر هشت فرزند داشت به نامهاى عبد الله، عون، محمّد اكبر ، محمّد اصغر ، حميد ، حسين ، عبد الله اكبر و عبد الله اصغر .

محمد اكبر كه از هواداران عمش على بن ابى طالب (عليه السلام) بود ، در صفين كشته شد و عون و محمد اصغر در كربلا به شهادت رسيدند(1).

شيخ صدوق تحت عنوان «الاخوات من أهل الجنة سبع» نقل مىكند :

«حدّثنا أبى (رضي الله عنه) قال : حدّثنا سعد بن عبد الله ، عن احمد بن محمد ابن عيسى، عن احمد بن محمد بن ابى نصر البزنطى ، عن عاصم بن حميد ، عن أبى بصير ، عن أبى جعفر (عليه السلام) قال : سمعته يقول :

رحم الله الأخوات من أهل الجنَّةِ فَسَمّاهنَّ : أسماء بنت عميس الخثمية وكانت تحت جعفر بن أبى طالب (عليه السلام) ، وسَلمى بنت عميس الخثعميّة وكانت تحت حمزة ، وخمس من بنى هلال : ميمونة بنت الحارث كانت تحت النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم) وامّ الفضل عند العبّاس اسمها هند والغميصاء اُمّ خالد بن الوليد ، وعزّة

كانت فى ثقيف عند الحجّاج بن غلاّظ ، وحميدة لم يكن لها عقب»(2).

امام باقر (عليه السلام) فرمايد :

«خداوند رحمت كند خواهرانى را كه اهل بهشت مى باشند» پس نامشان را اينگونه بيان فرمود : «اسماء بنت عميس همسر جعفر بن ابى طالب ، سلمى بنت عميس همسر حمزه سيد الشهداء و پنج تن از بنى هلال : ميمونة بنت حارث همسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) ، امّ الفضل همسر عباس كه اسمش هند بود ، غميصاء ، امّ خالد بن وليد و عزّة كه در ثقيف همسر حجاج بن غلاّظ بود و حميده كه فرزندى نداشت» .

پاورقي

(1) «عمدة الطالب» ، ص36و37 .

(2) «كتاب الخصال» ، ج2 ، ص363 .

طريق روايتى وى در اين مسند بدين ترتيب است :

__ ابراهيم بن الحسن ، عن فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، عن اسماء بنت عميس (حديث 12) .

الإمام على (عليه السلام)

ابو الحسن ، على بن ابى طالب (عليه السلام) نخستين امام از ائمه اثنى عشر (عليهم السلام)ويكى از پنج تن آل عبا (عليهم السلام) است . آن حضرت دومين شخص عالم اسلام پس از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و وصى و ولى مطلق هستند . اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت آن حضرت ويازده فرزندش يكى از اصول مذهب اماميه است .

تولد امام على (عليه السلام) روز سيزدهم ماه رجب ، سى سال از واقعه عام الفيل گذشته در خانه كعبه روى داد . او اولين وآخرين كسى است كه در اين مكان مقدس پاى به كره خاك نهاده است . حضرت مولى الموحدين اسلام آورنده نخستين و از جانبازان مكتب نبوى

(صلى الله عليه وآله وسلم)است كه در ليلة المبيت به جاى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) در بستر ايشان خوابيد ، تا آن حضرت از مكه به مدينه هجرت نمايد . از ويژگىهاى خاص امام على (عليه السلام) ازدواج ايشان با حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) است كه فرزندان مباركى را بوجود آورد و خاندان امامت شكل گرفت . حضرت رسول در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجة الوداع در غدير خم طى خطبه اى امامت و وصايت حضرت على (عليه السلام) را اعلام داشت .

حضرت مولى الموحدين على بن ابى طالب (عليه السلام) پس از ابوبكر ، عمر و عثمان به خلافت ظاهرى رسيد هرچند پيش از آن پس از رحلت رسول اكرم به مقام امامت منصوب شده بود .

حيات امام در عين آميختگى با سياست و مسائل اجتماعى ، حيات علمى بود و حتى سياست و فرمانهاى سياسى او نيز نشانگر مقام والاى علمى اوست و چون جز در زمان رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و حضرت على (عليه السلام) و چند ماه خلافت امام حسن (عليه السلام) معصومين (عليهم السلام)حكومتى نداشتند ، احكام و احاديث سياسى واقتصاد سياسى غالباً از اين دوره به دست ما رسيده است و بررسى ابعاد گوناگون احاديث وارده از اين زمان امرى ضرورى

است .

مكتب علوى شاگردان بسيارى را تربيت كرد كه شيخ طوسى در رجال خود به 439 تن از آنها اشاره مىكند . حوزه علميه شيعه هرچند در عصر رسالت حيات خود را آغاز كرده بود ، ليكن به واسطه اينكه امامت نخستين امام شيعيان پس از ارتحال رسول اعظم

الهى (صلى الله عليه وآله وسلم) واقع شده ، دوره خاص خود را از عصر امامت حضرت على (عليه السلام) شروع مىكند كه باگروههاى مختلف فكرى روبرو شده و به آنها پاسخ داده است .

طرق روايى كه در اين مسند ما را به امام على (عليه السلام) مى رساند به قرار زير است :

__ حدثنى محمد بن على التقى عن ابيه قال : حدثنى موسى بن جعفر عن ابيه، عن محمد بن على ، عن فاطمه بنت الحسين ، عن ابيها وعمها الحسن بن على قالا حدثنا امير المؤمنين (عليهم السلام)قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) : حديث 21 .

__ عبد الله بن الحسن بن الحسن ، عن امّه فاطمه بنت الحسين ، عن ابيها الحسين، عن على (عليه السلام) الحديث 23.

__ عبد الله بن الحسن بن الحسن عن امّه فاطمه بنت الحسين ، عن ابيها الحسين ، عن ابيه (عليه السلام) قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ]حديث 34[ .

__ ابراهيم بن الحسن بن الحسن ، عن امه فاطمه بنت الحسين ، عن ابيها الحسين بن على ، عن ابيه على بن ابى طالب (عليهم السلام) قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) حديث 38.

__ موسى بن عبد الله بن موسى الحسنى عن جده موسى بن عبد الله ، عن ابيه عبدالله بن الحسن وعميه ابراهيم والحسن ابنى الحسن ، عن امّهم فاطمه بنت الحسين ، عن ابيها ، عن جدّها على بن ابى طالب عن النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) حديث 40 .

__ محمد بن عبد الله بن عمرو بن عثمان

عن امّه فاطمة بنت الحسين عن الحسين عن ابيه عن النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) حديث 51[ .

الإمام الحسن (عليه السلام)

ابو محمد ، حسن بن على بن ابى طالب (عليه السلام) ، امام دوم شيعيان و چهارمين معصوم از خاندان طهارت است . كه در 15 رمضان(1) سال دوم هجرى(2) در مدينه به دنيا آمد و در سال 49 يا 50 هجرى به لقاء الله شتافت(3).

برخى از فرزندان امام حسن (عليه السلام) در كربلا حضور يافته و مجروح يا شهيد شدند . در واقع بايد گفت فرزندان امام حسن مجتبى (عليه السلام) در طول تاريخ قيامها و مبارزات بسيارى عليه ظلم نمودند و در عصر امامت حكومت ادريسيان را در مراكش تأسيس كردند . مؤسس اين سلسله «ادريس بن عبد الله بن حسن بن على بن ابى طالب (عليهما السلام)» است كه پس از قيام در سال 168 هجرى به مصر رفته و در مراكش سلسلهاى را در سال 172 بنا نهاد كه تا سال 375 ادامه داشت(4).

شيخ طوسى شمار اصحاب آن حضرت را 41 نفر ذكر كرده(5).

مسند الامام المجتبى (عليه السلام) شمار اصحاب 138 نفر احصاء شده است(6).

امام حسن مجتبى (عليه السلام) موقعيت سياسى عصر خويش را اينگونه بيان مى دارد:

پاورقي

(1) «كافى» ج1 ، ص461 ، «بحار الانوار» ، ج44 ، ص134 ، حديث 1 ، «الارشاد» ، ص205 «بحار الانوار» ، ج43 ، ص250 ، حديث 26 ، «المستدرك» ج15 ، ص148، حديث اول «مسار الشيعة» ، ص7 .

(2) «التهذيب» ، ج6 ، ص39 ، كلينى در كافى ج1 ، ص461 سال سوم هجرى را سال تولد ايشان مىداند.

(3) «تواريخ النبى والآل» ص59 .

(4)

«طبقات سلاطين اسلام» ، ص29 .

(5) «رجال الطوسى» ، ص66 _ 71 .

(6) «مسند الامام المجتبى (عليه السلام)» ، ص735 _ 790 .

«وَاللهِ ما سَلَّمْتُ الأمْرَ اِلَيْهِ اِلاّ أنّى لَمْ أجِدْ اَنْصاراً ، وَلَوْ وَجَدْتُ اَنْصاراً لَقاتَلْتُهُ لَيْلى وَنَهارى ، حَتّى يَحْكُمَ اللهُ بَيْنى وَبَيْنَهُ ...»(1).

«سوگند به خدا ، من از اين روى امرخلافت را به او واگذاشتم كه يارانى نيافتم . اگر يارانى مى يافتم شب وروز را در جنگ و جهاد با معاويه مى گذرانيدم ، تا خدا خود ميان من و او حكم فرمايد» .

همچنين از بيانات آن حضرت است :

«اَيُّهَا النّاس ! اِنَّ مُعاوِيَةَ زَعَمَ اَنّى رَأيْتُهُ لِلْخِلافَةِ اَهْلاً ، وَلَمْ اَرَ نَفْسى لَها اَهْلاً ، وَكَذَبَ مُعاوِيَةَ . اَنَا اَوْلَى النّاسِ بِالنّاسِ ، فى كتابِ اللهِ وَعَلى لِسانِ نَبِىّ اللهِ ، فَاُقْسِمُ بِاللهِ لَوْ اَنَّ النّاسَ بايَعُونى وَاَطاعُونى وَنَصَرُونى لاََعْطَتْهُمْ السَّماءُ قَطْرَها ، وَالأرْضُ بَرَكَتَها ، وَلَما طَمِعْتَ فيها يا مُعاوِيَة...»(2).

«اى مردم ! معاويه چنان وانمود كرده است كه من او را شايسته خلافت دانستهام ، نه خود را ، اما دروغ گفته است . من سزاوارترين همه مردمم به تصرف در امور و شؤون مردم ، به حكم كتاب خداست رسول خدا .

به خدا قسم ، اگر مردم با من بيعت مىكردند و از من فرمان مى بردند و مرا يارى مىدادند ، آسمان و زمين بركات خود را بر آنان ارزانى مى داشتند . وتو اى معاويه ، در خلافت طمع نمى كردى ...» .

معاويه پس از قرارداد صلح با امام حسن (عليه السلام) به وى گفت فضايل ما را بيان كن. امام حسن مجتبى (عليه السلام) اين

خطبه را پس از حمد و ثناى خدا و درود بر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ايراد فرمود :

پاورقي

(1) «الاحتجاج» ج2 ، ص71 .

(2) همان ، ج2 ، ص66 .

«هر كه مرا شناسد كه مىشناسد و هركه نشناسد من پسر پيغمبرم ، من پسر بشير و نذيرم ، من پسر برگزيده بمقام رسالتم ، پسر آن كسم كه ملائكه بر او درود فرستادند ، پسر آن كسم كه اين امت را شرف بخشيد ، وجبرئيل بسفارت از جانب خدا بر او نازل شد ، پسر آن كسم كه مبعوث شد تا براى جهانيان رحمت باشد صلى الله عليه وآله اجمعين .

معاويه طاقت نياورد بيش از اين دشمنى و حسد را در سينه نگه دارد ، گفت : حسن ، خرما را براى ما توصيف كن فرمود : معاويه ، نخل خرما را باد بارور كند ، خورشيد تناور سازد ، ماه رنگ آميزى كند ، گرما بپزد ، (هواى ملايم) شب ، سردكند، سپس چنين بگفتارش ادامه داد :

من پسر آنكسم كه دعايش بدرگاه خدا مستجاب بود ، من پسر آنكسم كه بمقام قرب خدا تا حدّ «قاب قوسين او ادنى» (مقدار دو كمان يا كمتر) رسيد ، من پسر شافع فرمانروايم ، من پسر مكه و منايم من پسر آنكسم كه قريش ناچار در برابرش تسليم شد ، من پسر آنكسم كه پيروش سعادتمند و مخالفش نگون بخت است ، من پسر آنكسم كه زمين را برايش پاك كننده و سجده گاه قرار دادند ، من پسر آن كسم كه خبرهاى آسمان پياپى بر او نازل مىشد ، من پسر آنهايم كه

خدا آلودگيها را از ساحتشان دور و آنها را (از هر پليدى) ، سخت پاك ساخت ، معاويه گفت :

حسن ، گمان مى كنم هواى خلافت در سردارى ، فرمود : واى بر تو معاويه ، خليفه كسى استكه روش پيغمبر پيش گيرد ، ودستور خدا بكار بندد و بجان خودم سوگند كه مائيم راهنمايان هدايت و چراغهاى تقوى ، وتو اى معاويه از آنها هستى كه سنّتها را نابود و بدعتها را زنده كردند ، بندگان خدا را به بردگى كشيدند ، و دين را ببازيچه گرفتند ، اين قدرت ومقام كه تو دارى بى ارزش و ناچيز است ، ديرى نپايد و وزر وبالش پيوسته بگردنت بماند ، معاويه ، والله ، خدا دو شهر يكى در مشرق و ديگر در مغرب بنام جابلقا وجابلسا آفريده و براى هيچ يك پيامبرى جز جدّ من نفرستاده است .

معاويه گفت :

اى ابو محمد ما را از شب قدر خبرده .

امام حسن فرمود :

آرى چنين سؤال كن . خداوند آسمانها را هفت و زمين را هفت آفريد ، جن را از هفت و آدمى را از هفت بوجود آورد . از شب بيست و سوم تا شب بيست و هفتم، قدر را بايد جست . سپس از جا حركت كرد»(1).

طرق روايى كه در اين مسند ما را به نام مقدس حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام)هدايت مى كند بدين ترتيب است :

__ حدثنى محمد بن على عن ابيه قال : حدثنى موسى بن جعفر عن ابيه، عن محمد بن على الباقر (عليه السلام) ، عن فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) ، عن ابيها وعمها الحسن بن على

(عليه السلام) قالا حدثنا امير المؤمنين (عليه السلام) ، قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ... حديث 21 .

با توجه به اين نكته كه حضرت امام حسن (عليه السلام) در سال 49 يا 50 هجرى از دنيا رفته و حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) در سال 40 تولد يافته است و حضرت فاطمه در دوران كودكى و نوجوانى عصر امامت امام مجتبى (عليه السلام) را درك كرده ، نقل احاديث وى از آن حضرت به مراتب كمتر از نقل روايتش از پدر بزرگوارش است ، تنها يك روايت وى به دست ما رسيده است .

پاورقي

(1) «تحف العقول» ، ص262 _ 264 ، امام (عليه السلام) در خاتمه به جهت نادانى مخاطب از مباحث دينى والهى سخن را به اجمال بيان كرده است .

الامام الحسين (عليه السلام)

ابو عبد الله ، حسين بن على بن ابى طالب (عليهما السلام) ، امام سوم از ائمه اثنى عشر و پنجمين معصوم از چهارده معصوم است .

حوزه علميه شيعه در عصر حسينى به جهت واقع شدن در زمان حكومت يزيد بن معاويه يكى از حساس ترين دورههاى فرهنگى سياسى را تحمل كرده است و شيفتگان امامت با حضور در صحنه جهاد ميزان عشق و علاقه خود را با كشته شدن در راه اهداف متعالى ابو الشهدا ، سيّد الاحرار حضرت ابا عبد الله الحسين(عليه السلام)نشان دادهاند . از اينرو اصحاب آن حضرت هم در حوزه علمى و هم در حوزه نظامى به فعاليت پرداخته و با جهاد در راه خدا گوى سبقت را از ديگران ربوده اند .

هر چند امامت 11 ساله حضرت امام حسين (عليه السلام)

از پرخفقان ترين دوران امامت ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) محسوب مى گردد و همزمان با دوره منع نقل حديث و تدوين كتب حديثى است ، ليكن در اثر مجاهدت هاى اصحاب خاص ائمه (عليهم السلام)امروزه بالغ بر يك هزار عنوان حديث از امام به دست ما رسيده است .

احاديث آن حضرت به چهار دوره تاريخى برمى گردد :

1 _ سخنان آن حضرت در زمان رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) .

2 _ سخنان آن حضرت در زمان حضرت امير المؤمنين على (عليه السلام) .

3 _ سخنان آن حضرت در زمان امام حسن مجتبى (عليه السلام) .

4 _ سخنان آن حضرت در زمان امامت خودشان .

كه اين بيانات . به پنج بخش عمده عقايد ، احكام ، اخلاق ، ادعيه و اشعار تقسيم مى گردند(1).

از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) نقل شده است كه فرمودند : «خداوند عوض قتل امام حسين (عليه السلام) چهار ويژگى به آن حضرت عطا فرموده است

اول : امامت را در ذرّيه او قرار داده است .

دوم : شفا را در تربت آن حضرت قرار داده است .

سوم : كنار وزير قبه او دعا مستجاب مىباشد .

چهارم : ايامى كه زيارت كنندگان به زيارت وى مشغولند از عمرشان حساب نمى شود»(2).

از اينرو گفته اند :

«الإسْلامُ نَبَوِىُّ الْحُدُثِ وَحُسَيْنِىُّ الْبَقاءِ» .

«دين را وجود مقدس محمدى شروع نموده و بقاى آن به واسطه وجود مبارك امام حسين است»(3).

حسين بن شعبه حرانى گويد :

«از امام حسين (عليه السلام) پرسيدند : جهاد سنّتى است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)بنياد كرده يا فرضى كه خداوند لازم شمرده است ؟

فرمود :

جهاد چهارگونه

است : دو فرض و دو سنّت كه يكى از آنها جز با فرض برگزار نشود . اما فرض : يكى جهاد با نفس است كه انسان خود را از گناه بازدارد و اين بزرگترين جهاد است و ديگر جهاد با كفارى كه در همسايگى مسلمانان هستند .

پاورقي

(1) رجوع كنيد به : «موسوعة كلمات الامام الحسين» ، اعداد لجنة الحديث : محمود شريفى ، سيد حسين زينالى ، محمود احمديان و سيد محمود مدنى ، معهد تحقيقات باقر العلوم ، منظمة الاعلام الاسلامى.

(2) «وسائل الشيعة» ، شيخ حرّ عاملى ، ج10 ، ص329 .

(3) عبد الرزاق موسوى مقرم گويد : «لقد كانت نهضة الحسين الجزء الأخير من العلة التامة لاستحكام عروش الدّين حيث انّها فرقت بين دعوة الحقّ والباطل وميزت احدى الفريقين عن الآخر حتى قيل : «انّ الاسلام بدؤه محمدى وبقاؤه حسينى» . «مقتل الحسين (عليه السلام)» ، ص97

امّا جهاد سنّت كه جز با فرض انجام نگيرد ، جهاد با دشمن است كه بر همه امّت فرض است كه اگر ترك كنند امّت گرفتار عذاب شوند . و اين جهاد بر امام سنّت است (پس اين سنّت جهاد امام جز با فرض يعنى جهاد مردم سرنگيرد) و حدّش اين است كه امام با امّت بر سر دشمن هجوم بر دو با آنها بجنگد .

امّا جهاد سنّت محض ، هر رسم نيكى است كه كسى از خود بگذارد و در پايه گذارى و اجرا و احياى آن بكوشد هر فعاليت و كوششى كه در اين راه انجام دهد ، افضل اعمال است ، چه اين زنده كردن سنّت است . رسول اكرم (صلى الله عليه

وآله وسلم)فرمايد :

«هر كه سنّت و رسم نيكى بگذارد ، اجر آن سنّت و اجر هر كه تا قيامت به آن رفتار كند ، از آن اوست ، بدون آنكه از اجر آنها كاسته گردد»(1).

غالب روايات حضرت فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) از پدر بزرگوارش مىباشد و گاهى از حضرت فاطمه زهرا (عليها السلام) اسماء بنت ابى بكر ، اسماء بنت عميس ، عايشه ، زينب بنت أمير المؤمنين (عليه السلام)وابن عباس نقل شده است .

پاورقي

(1) «تحف العقول» ، ص276و277 .

الإمام على بن الحسين (عليه السلام)

ابو محمد ، على بن حسين (عليه السلام) امام چهارم از ائمه اثنى عشر (عليه السلام)است كه به «زين العابدين» و «سيد الساجدين» ، «سجاد» و «ذو الثفنات» ملقب گرديده است . تولد آن حضرت پنجم شعبان(1) سال 38 هجرى(2) روى داده است . با اين حال حضرت سجاد (عليه السلام) در كربلا 23 سال داشته اند و فرزندشان امام باقر (عليه السلام) چهار ساله بودند .

امام سجاد (عليه السلام) بيست و پنجم محرم و يا بيست و هشتم آن ماه در سال 92 ، 94 و يا 95 هجرى به شهادت رسيدهاند(3).

نهضت عاشورا در سال 61 ، واقعه حره در سال 63 و قيام مختار در سال 66 هجرى از جمله حوادث مهم سياسى عصر امام سجاد (عليه السلام)هستند .

علاوه بر احاديث ايشان ، دو اثر مهم از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام)به دست ما رسيده است كه عبارتند از :

1 _ صحيفه سجاديه .

2 _ رسالة الحقوق .

كه هر يك از آنها بارها شرح و تفسير شده است . مبانى اصلى مكتب امام سجاد (عليه السلام) در اين دو اثر نفيس

مشخص شده امام در صحيفه سجاديه معارف الهى را با اسلوب عرفانى در قالب دعا عرضه كرده و در رسالة الحقوق مبانى حقوقى و حكمت عملى را بيان داشته است . آيا اين بيانات چه فاصله زمانى با نهضت عاشورا دارند ، بر ما مشخص نيست . ولى قطعاً پس از آن واقعه جانگذار و شهادت مظلومانه امام حسين (عليه السلام) و يارانش بوده است . امام سجاد (عليه السلام) در قسمتى از رسالة الحقوق مى فرمايد :

پاورقي

(1) «الفصول المهمة» ، ص183 ، «بحار الانوار» ، ج46 ، ص14 و ص8 ، «الدروس» ، ص153 «كشف الغمة» ، ج2 ، ص105 .

(2) «الكافى» ، ج1 ، ص466 ، «بحار الانوار» ، ج46 ، ص12و13 ، «الارشاد» ، ص284 در سال ولادت ايشان اختلاف است . رجوع كنيد : «تواريخ النبى والآل» ص29 .

(3) «تواريخ النبى والآل» ، ص66و67 .

«... وَأمّا حقُّ المنعم عليك بالولاء ، فان تعلم انّه أنفق فيك ماله وأخرجك من ذُلّ الرّقّ و وحشته إلى عزّ الحرّية وانسها وأطلقك من أسر الملكة وفكّ عنكَ حلق العبوديّة ، وأوجدك رائحة العزّ ، وأخرجك من سجن القهر ودفع عنك العسر ، وبسط لك لسان الإنصاف وأباحك الدّنيا كلها فملكك نفسك وحلّ أسرك وفرّغك لعبادة ربك واحتمل بذلك التقصير فى ماله .

فتعلم انّه أولى الخلق بك بعد اولى رحمك فى حياتك وموتك وأحقُّ الخلق بنصرك ومعونتك ومكانفتك فى ذات الله ، فلا تؤثر عليه نفسك ما احتاج إليك»(1).

«حق مولايى كه ترا آزاد كرده اين است كه بدانى : مالش را در راه تو خرج كرده ، از ذلّت و وحشت بردگى به عزّت و آرامش

آزادى رسانده است از اسيرى مملوك بودن رهانده ، زنجير بردگيت راگسسته ، رائحه عزّت به مشامت رسانده است. از زندان مقهورى و مغلوبى بيرونت كشيده ، سختيت را برطرف كرده ، زبان انصاف برايت گشوده است . همه دنيا را برايت حلال كرده ، ترا مالك خود ساخته ، بند اسيرى از پايت گسسته براى عبادت پروردگار فارغت كرده و در اين راه از مال خود كاسته است .

بايد بدانى كه او پس از خويشان در زندگى و مرگ از همه خلق به تو سزاوار تر است . و از همه مردم به يارى و كمك با تو در راه خدا ، شايسته تر است . اگر نيازى به تو پيدا كرد خود را بر او مقدم ندار» .

پاورقي

(1) «تحف العقول» ، رسالة الحقوق ، فقره 25 ، ص300 .

آيا آزادشدگان فتح مكه حقوق پيامبر اسلام و اهل بيت او را نگاه داشتند ؟

و پاسخ «المودَّةَ فى القربى»(1) را بجا آوردند ؟

امام سجاد (عليه السلام) از فاطمه بنت الحسين (عليه السلام) روايت نقل مىكند . طريق روايتى ايشان چنين است :

__ على بن الحسين (عليه السلام) ، عن فاطمة الصغرى ، عن الحسين بن على (عليه السلام)]حديث 2و3و9و10و11و29[ .

پاورقي

(1) شورى _ 23 .

الإمام محمد بن على الباقر (عليه السلام)

ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام)، امام پنجم از ائمه اثنا عشر و يكى از چهارده معصوم (عليهم السلام) است . تولّد ايشان سال 58 هجرى(1) و يا 56 هجرى(2) ذكر شده است كه بنابر فرمايش خود امام باقر (عليه السلام)كه در واقعه كربلا چهارساله بودند ، ولادتشان سال 57 هجرى است(3). شيخ

صدوق نقل مىكند :

«وَقالَ زُرارَةُ بْنُ أعْيَنَ لأبى جَعْفَر (عليه السلام) : أدْرَكْتَ الْحُسَيْنَ(عليه السلام) ؟

قال (عليه السلام) : نَعَمْ أذْكُرُ وَأنَا مَعَهُ فى الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَقَدْ دَخَلَ فيهِ السَيْلَ وَالنّاسُ يَتَخَوَّفُونَ عَلَى الْمَقامِ يَخْرُجُ الْخارِجُ فَيَقُولُ : قَدْ ذَهَبَ بِهِ السَّيْلُ ، وَيَدْخُلُ الدّاخِلُ فَيَقُولُ : هُوَ مَكانَهُ ، قَالَ : فَقَالَ : يا فُلانُ ! ما يَصْنَعُ هؤُلاءِ ؟

فَقُلْتُ : أصْلَحَكَ اللهُ يَخافُونَ أنْ يَكُونَ السَّيْلُ قَدْ ذَهَبَ بِالمَقامِ ، قالَ : اِنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ قَدْ جَعَلَهُ عَلَماً لَمْ يَكُنْ لِيَذْهَبَ بِهِ ، فَاسْتَقِرُّوا» .

17- دانستنيهاي حضرت امام حسين عليه السلام (مصباح الهدي)

مشخصات كتاب

سرشناسه: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1388

عنوان و نام پديدآور:

دانستني هاي حضرت امام حسين عليه السلام (مصباح الهدي) / واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان

مشخصات نشر: اصفهان: مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1388.

مشخصات ظاهري: نرم افزار تلفن همراه و رايانه

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

موضوع: چهارده معصوم -- دانستنيها

موضوع: حسين بن علي (ع ، امام سوم، 61 - 4ق

زندگينامه

ولادت

منتهي الامال شيخ عباس قمي قسمت امام حسين فصل اول:

در ولادت با سعادت حضرت سيد الشّهداء عليه السّلام

در تاريخ حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السّلام در بيان ولادت حُسين بْن عَلي عليهماالسّلام و برخي از فضائل آن حضرت مشهور آن است كه ولادت آن حضرت در مدينه در سوم ماه شعبان بوده، و شيخ طوسي رحمه اللّه روايت كرده كه:

بيرون آمد توقيع شريف به سوي قاسم بن عَلاءِ همداني وكيل امام حسن عسكري عليه السّلام كه مولاي ما حضرت حسين عليه السّلام در روز پنجشنبه سوّم ماه شعبان متولّد شده، پس آن روز را روزه دار و اين دعا را بخوان:

(اَللّهَمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِحَقِ الْمَوْلوُدِ في هذَا الْيوْم (1) …)

و ابن شهر آشوب رحمه اللّه ذكر كرده كه ولادت آن حضرت بعد از ده ماه و بيست روز از ولادت برادرش امام حسن عليه السّلام بوده و آن روز سه شنبه يا پنجشنبه پنجم ماه شعبان سال چهارم از هجرت بوده، و فرموده روايت شده كه:

ما بين آن حضرت و برادرش فاصله نبوده، مگر به قدر مدّت حمل و مدّت حمل، شش ماه بوده است (2).

و سيد بن طاووس و شيخ ابن نما و شيخ مفيد در(ارشاد) نيز ولادت آن حضرت را در پنجم

شعبان ذكر فرموده اند، (3)و شيخ مفيد در (مقنعه)

و شيخ در (تهذيب) و شهيد در (دروس)، آخر ماه ربيع الاوّل ذكر فرموده اند، (4) و به اين قول درست مي شود روايت (كافي) از حضرت صادق عليه السّلام كه ما بين حسن و حُسين عليهماالسّلام طُهري فاصله شده و ما بين ميلاد آن دو بزرگوار شش ماه و ده روز واقع شده (5) و اللّه العالِم.

و بالجمله؛ اختلاف بسيار در باب روز ولادت آن حضرت است

امّا كيفيت ولادت آن جناب

شيخ طوسي رحمه اللّه و ديگران به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السّلام نقل كرده اند كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام متولد شد، حضرت رسول صلي اللاه عليه و آله و سلّ اسْماء بنت عُمَيس را فرمود كه:

بياور فرزند مرا اي اَسْماء، اَسْماء گفت:

آن حضرت را در جامه سفيدي پيچيده به خدمت حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم بردم، حضرت او را گرفت و در دامن گذاشت و در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت، پس جبرئيل نازل شد و گفت:

حق تعالي ترا سلام مي رساند و مي فرمايد كه چون علي عليه السّلام نسبت به تو به منزله هارون است نسبت به موسي عليه السّلام پس او را به اسم پسر كوچك هارون نام كن كه شبير است و چون لغت تو عربي است او را حسين نام كن.

پس حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم او را بوسيد و گريست و فرمود كه:

تو را مصيبتي عظيم در پيش است خداوندا!

لعنت كن كشنده او را پس فرمود كه:

اَسْماء، اين خبر را به فاطمه مگو.

چون روز هفتم شد حضرت

رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

بياور فرزند مرا، چون او را به نزد آن حضرت بردم گوسفند سياه و سفيدي از براي او عقيقه كرد يك رانش را به قابله داد و سرش را تراشيد و به وزن موي سرش نقره تصدّق كرد و خلوق بر سرش ماليد، پس او را بر دامن خود گذاشت و فرمود:

اي ابا عبداللّه!

چه بسيار گران است بر من كشته شدن تو، پس بسيار گريست.

اَسماء گفت:

پدر و مادرم فداي تو باد اين چه خبر است كه در روز اوّل ولادت گفتي و امروز نيز مي فرمائي و گريه مي كني؟!

حضرت فرمود:

كه مي گريم بر اين فرزند دلبند خود كه گروهي كافر ستمكار از بني اميه او را خواهند كشت، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا، خواهد كشت او را مردي كه رخنه در دين من خواهد كرد و به خداوند عظيم كافر خواهد شد، پس گفت:

خداوندا!

سئوال مي كنم از تو در حقّ اين دو فرزندم آنچه راكه سئوال كرد ابراهيم در حقّ ذُريت خود، خداوندا!

تو دوست دار ايشان را و دوست دار هر كه دوست مي دارد ايشان را و لعنت كن هر كه ايشان را دشمن دارد لعنتي چندان كه آسمان و زمين پر شود.(6)

شيخ صدوق و ابن قولويه و ديگران از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام متولّد شد حقّ تعالي جبرئيل را امر فرمود كه:

نازل شود با هزار ملك براي آنكه تهنيت گويد حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم را از جانب خداوند و از جانب خود، چون جبرئيل نازل مي شد گذشت

در جزيره اي از جزيره هاي دريا، به ملكي كه او را (فطرس) مي گفتند و از حاملان عرش الهي بود.

وقتي حق تعالي او را امري فرموده بود و او كندي كرده بود پس حقّ تعالي بالش را در هم شكسته بود و او را در آن جزيره انداخته بود پس فطرس هفتصد سال در آنجا عبادت حق تعالي كرد تا روزي كه حضرت امام حسين عليه السّلام متولّد شد.

و به روايتي ديگر حقّ تعالي او را مخير گردانيد ميان عذاب دنيا و آخرت، او عذاب دنيا را اختيار كرد پس حقّ تعالي او را معلّق گردانيد به مژگانهاي هر دو چشم در آن جزيره و هيچ حيواني در آنجا عبور نمي كرد و پيوسته از زير او دود بد بوئي بلند مي شد چون ديد كه جبرئيل با ملائكه فرود مي آيند از جبرئيل پرسيد كه اراده كجا داريد؟

گفت:

چون حقّ تعالي نعمتي به محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم كرامت فرموده است، مرا فرستاده است كه او را مبارك باد بگويم، ملك محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم كرامت فرموده است، مرا فرستاده است كه او را مبارك باد بگويم، ملك گفت:

اي جبرئيل!

مرا نيز با خود ببر شايد كه آن حضرت براي من دعا كند تا حقّ تعالي از من بگذرد.

پس جبرئيل او را با خود برداشت و چون به خدمت حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم رسيد تهنيت و تحّيت گفت و شرح حال فطرس را به عرض رسانيد.

حضرت فرمود كه:

به او بگو كه خود را به اين مولود مبارك بمالد و به مكان خود بر

گردد.

فطرس خويشتن را به امام حسين عليه السّلام ماليد، بال برآورد و اين كلمات را گفت و بالا رفت عرض كرد:

يا رسول اللّه!

همانا زود باشد كه اين مولود را امّت تو شهيد كنند و او را بر من به اين نعمتي كه از او به من رسيد مكافاتي است كه هر كه او را زيارت كند من زيارت او را به حضرت حسين عليه السّلام برسانم، و هر كه بر او سلام كند من سلام او را برسانم، و هر كه بر او صلوات بفرستد من صلوات او را به او مي رسانم.(7)

و موافق روايت ديگر چون فطرس به آسمان بالا رفت مي گفت كيست مثل من حال آنكه من آزاد كرده حسين بن علي و فاطمه و محمّدم عليهماالسّلام. (8)

ابن شهر آشوب روايت كرده كه:

هنگام ولادت امام حسين عليه السّلام فاطمه عليهاالسّلام مريضه شد و شير در پستان مباركش خشك گرديد رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم مُرضِعي طلب كرد يافت نشد پس خود آن حضرت تشريف آورد به حجره فاطمه عليهاالسّلام و انگشت ابهام خويش را در دهان حسين مي گذاشت و او مي مكيد.

بعضي گفته اند كه:

زبان مبارك را در دهان حسين عليه السّلام مي گذاشت و او را زقه مي داد چنانچه مرغ جوجه خود را زقه مي دهد تا چهل شبانه روز رزق حسين عليه السّلام را حقّ تعالي از زبان پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم گردانيده بود، پس روئيد گوشت حسين عليه السّلام از گوشت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم، و روايات به اين مضمون بسيار است.(9)

و در (علل الشّرايع) روايت

شده كه:

حال امام حسين عليه السّلام در شير خوردن بدين منوال بود تا آنكه روئيد گوشت او از گوشت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم و شير نياشاميد از فاطمه عليهاالسّلام و نه از غير فاطمه. (10)

و شيخ كليني در (كافي)از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه:

حسين عليه السّلام از فاطمه عليهاالسّلام و از زني ديگر شير نياشاميد او را به خدمت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم مي بردند حضرت ابهام مبارك را در دهان او مي گذاشت و او مي مكيد و اين مكيدن اورا، دو روز سه روز كافي بود.

پس گوشت و خون حسين عليه السّلام از گوشت و خون حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم پيدا شد و هيچ فرزندي جز عيسي بن مريم و حسين بن علي عليه السّلام شش ماهه از مادر متولّد نشد كه بماند، (11)

و در بعضي روايات به جاي عيسي، يحيي نام برده شده.

عَرَبيه:

(قائل سيد بحر العلوم است)

شعر:

لِلّهِ مُرْتَضِعٌ لَمْ يرْتَضِعْ اَبَداً

مِنْ ثَدْي اُنْثي وَ من طه مَراضِعُهُ

فضائل و مناقب و مكارم اخلاق

فصل دوّم:

در بيان فضائل و مناقب و مكارم اخلاق آن حضرت عليه السّلام از(اربعين مؤذّن) و (تاريخ خطيب) و غيره نقل شده كه جابر روايت كرده كه:

رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

خداوند تبارك و تعالي فرزندان هر پيغمبري را از صُلبْ او آورد و فرزندان مرا از صلب من و از صلب علي بن ابي طالب عليه السّلام آفريد، به درستي كه فرزندان هر مادري را نسبت به سوي پدر دهند مگر اولاد فاطمه كه من پدر ايشانم.

مؤلف گويد:

از اين قبيل احاديث بسيار است كه دلالت

دارد بر آنكه حسنين عليهماالسّلام دو فرزند پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم مي باشند و اميرالمؤمنين عليه السّلام در جنگ صفّين هنگامي كه حضرت حسن عليه السّلام سرعت كرد از براي جنگ با معاويه، فرمود:

باز داريد حسن را و مگذاريد كه به سوي جنگ رود؛ چه من دريغ دارم و بيمناكم كه حسن و حسين كشته شوند و نسل رسول خدا منقطع گردد.

ابن ابي الحديد گفته:

اگر گويند كه حسن و حسين پسران پيغمبرند، گويم هستند؛ چه خداوند كه در آيه مباهله فرمايد:

(آبائنا)(12) جز حسن و حسين را نخواسته، و خداوند عيسي را از ذرّيت ابراهيم شمرده اهل Ęژʠخلافي ندارند كه فرزندان دختر از نسل پدر دخترند، و اگر كسي گويد كه خداوند فرموده است:

(ما كانَ محمّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالكُمْ)(13)

يعني نيست محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم پدر هيچ يك از مردان شما؛ در جواب گوئيم كه محمّد را پدر ابراهيم ابن ماريه داني يا نداني؟

به هر چه جواب دهد جواب من در حقّ حسن و حسين همان است.

همانا اين آيه مباركه در حّق زيد بن حارثه وارد شد؛ چه او را به سنّت جاهليت فرزند رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم مي شمردند و خداوند در بطلان عقيدت ايشان اين آيه فرستاد كه محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم پدر هيچ يك از مردان شما نيست لكن نه آن است كه پدر فرزندان خود حسنين و ابراهيم نباشد.(14)

در جمله اي از كتب عامّه روايت شده كه:

حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم دست حسنين را گرفت و فرمود - در حالي كه اصحابش

جمع بودند:

اي قوم!

آن كس كه مرا دوست دارد و ايشان را و پدر و مادر ايشان را دوست دارد، در قيامت با من در بهشت خواهد بود.(15)

و بعضي اين حديث را نظم كرده اند:

شعر:

اَخَذَ النَّبِي يدَ الْحُسَينِ و صِنْوِهِ

يوْماً وَ قالَ وَ صَحْبُهُ في مَجْمَعً

مَنْ وَدَّني يا قَومِ اَوْ هذين اَو

اَبَوَيهما فَالْخُلْدُ مَسْكَنُهُ مَعي (16)

و روايت شده كه:

رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم حسنين را بر پشت مبارك سوار كرد حسن را بر اَضلاع راست و حسين را بر اَضلاع چپ و رختي برفت و فرمود:

بهترين شترها، شتر شما است و بهترين سوارها، شمائيد و پدر شما فاضلتر از شما است. (17) ابن شهر آشوب روايت كرده كه:

مردي در زمان رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم گناهي كرد و از بيم پنهان شد تا هنگامي كه حسنين را تنها يافت، پس ايشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار كرد و به نزد حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد:

يا رسول اللّه!اِنّي مُسْتَجيرٌ باللّه وَ بِهِما؛

يعني من پناه آورده ام به خدا و به اين دو فرزندان تو از آن گناه كه كرده ام، رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم چنان بخنديد كه دست به دهان مبارك گذاشت و فرمود بر او كه آزادي و حسنين را فرمود كه:

شفاعت شما را قبول كردم در حقّ او، پس اين آيه نازل شد (وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ(18) …). (19)

و نيز ابن شهر آشوب از سلمان فارسي روايت كرده كه:

حضرت حسين عليه السّلام بر ران رسول خدا ي صلي اللّه عليه

و آله و سلّم جاي داشت پيغمبر او را مي بوسيد و مي فرمود:

تو سيد پسر سيد و پدر ساداتي و امام و پسر امام و پدر اماماني و حجّت پسر حجّت و پدر حجّتهاي خدائي، از صُلب تو نُه تن امام پديد آيند و نُهم ايشان قائم آل محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلم است. (20)

و شيخ طوسي به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السّلام دير به سخن آمد روزي حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم آن حضرت رابه مسجد برد در پهلوي خويش بازداشت و تكبير نماز گفت، امام حسين عليه السّلام خواست موافقت نمايد درست نگفت، حضرت از براي او بار ديگر تكبير گفت و او نتوانست، باز حضرت مكرّر كرد تا آنكه در مرتبه هفتم درست گفت به اين سبب هفت تكبير در افتتاح نماز سنّت شد. (21)

و ابن شهر آشوب روايت كرده است كه روزي جبرئيل به خدمت حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم آمد به صورت دحيه كلبي و نزد آن حضرت نشسته بود كه ناگاه حسنين عليهماالسّلام داخل شدند و چون جبرئيل را گمان دحيه مي كردند به نزديك او آمدند و از او هديه مي طلبيدند، جبرئيل دستي به سوي آسمان بلند كرد سيبي و بهي و اناري براي ايشان فرود آورد و به ايشان داد.

چون آن ميوه ها را ديدند شاد گرديدند و نزديك حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم بردند حضرت از ايشان گرفت و بوئيد و به ايشان ردّ كرد.

و فرمود كه:

به نزد پدر و مادر خويش ببريد و

اگر اوّل به نزد پدر خود ببريد بهتر است پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و در نزد پدر و مادر خويش ماندند تا رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم نزد ايشان رفت و همگي از آن ميوه ها تناول كردند و هر چه مي خوردند به حال اوّل برمي گشت و چيزي از آن كم نمي شد و آن ميوه ها به حال خود بود تا هنگامي كه حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رفت و باز آنها نزد اهل بيت بود و تغييري در آنها به هم نرسيد تا آنكه حضرت فاطمه عليهاالسّلام رحلت فرمود پس انار بر طرف شد و چون حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام شهيد شد بِهْ برطرف شد و سيب ماند، آن سيب را حضرت امام حسن عليه السّلام داشت تا آنكه به زهر شهيد شد و آسيبي به آن نرسيد، بعد از آن نزد امام حسين عليه السّلام بود.

حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرمود:

وقتي كه پدرم در صحراي كربلا محصور اهل جور و جفا بود آن سيب را در دست داشت و هر گاه كه تشنگي بر او غالب مي شد آن را مي بوئيد تا تشنگي آن حضرت تخفيف مي يافت چون تشنگي بسيار بر آن حضرت غالب شد و دست از حيات خود برداشت دندان بر آن سيب فرو برد چون شهيد شد هر چند آن سيب را طلب كردند نيافتند، پس آن حضرت فرمود كه:

من بوي آن سيب را از مرقد مطّهر پدرم مي شنوم هنگامي كه به زيارت او مي روم و هر كه از

شيعيان مخلص ما در وقت سحر به زيارت آن مرقد معطّر برود بوي سيب را از آن ضريح منور مي شنود. (22) و از (امالي) مفيد نيشابوري مروي است كه حضرت امام رضا عليه السّلام فرمود:

برهنه مانده بودند امام حضرت امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام و نزديك عيد بود پس حسنين عليهماالسّلام به مادر خويش فاطمه عليهاالسّلام گفتند:

اي مادر!

كودكان مدينه به جهت عيد خود را آرايش و زينت كرده اند پس چرا تو ما را به لباس آرايش نمي كني و حال آنكه ما برهنه ايم چنانكه مي بيني؟

حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود:

اي نورديدگان من!

همانا جامه هاي شما نزد خياط است هر گاه دوخت و آورد آرايش مي كنم شما را به آن در روز عيد و مي خواست به اين سخن خوشدل كند ايشان را، پس شب عيد شد ديگر باره اعاده كردند كلام پيش را، گفتند امشب شب عيد است پس چه شد جامه هاي ما؟

حضرت فاطمه گريست از حال ترحّم بر كودكان و فرمود:

اي نورديدگان!

خوشدل باشيد هر گاه خياط آورد جامه ها را زينت مي كنم شما را به آن ان شاء اللّه، پس چون پاسي از شب گذشت ناگاه كوبيد دَرِ خانه را كوبنده اي، فاطمه عليهاالسّلام فرمود:

كيست؟

صدائي بلند شد كه اي دختر پيغمبر خدا!بگشا در را كه من خياط مي باشم جامه هاي حسنين عليهماالسّلام را آورده ام، حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود چون در را گشودم مردي ديدم با هيبت تمام و بوي خوشي پس دستار بسته اي به من داد و برفت.

پس فاطمه عليهاالسّلام به خانه امد گشود آن دستار را ديد در و ي بود دو پيراهن و دو ذراعه

و دو زير جامه و دو رداء و دو عمامه و دو كفش، حضرت فاطمه عليهاالسّلام بسي شاد و مسرور شد، پس حسنين عليهماالسّلام را بيدار كرد و جامه ها را به ايشان پوشانيد، پس چون روز عيد شد پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم بر ايشان و ارد شد و حسنين را بدان زينت ديد ايشان را ببوسيد و مبارك باد گفت و بر دوش خويش حسنين را برداشت و به سوي مادرشان برد، فرمود:

اي فاطمه!

آن خياطي كه جامه ها را آورد شناختي؟

عرضه داشت نه به خدا سوگند نشناختم او را و نمي دانستم كه من جامه نزد خياط داشته باشم خدا و رسول داناترند به اين مطلب، فرمود:

اي فاطمه!

آن خياط نبود بلكه او رِضْوان خازِن جنّت بوده و جامه ها از حلل بهشت بوده، خبر داد مرا جبرئيل از نزد پرودگار جهانيان. (23) و قريب به اين حديث است خبري كه در(منتخب) روايت شده كه:

روز عيد حسنين عليهماالسّلام به حضور مبارك رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم آمدند و لباس نو خواستند جبرئيل جامه هاي دوخته سفيد براي ايشان آورد و حسنين عليهماالسّلام خواهش لباس رنگين نمودند.

رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم طشت طلبيد و حضرت جبرئيل آب ريخت حضرت مجتبي عليه السّلام خواهش رنگ سبز نمود و حضرت سيد الشّهداء خواهش رنگ سرخ نمود و جبرئيل گريه كرد و اخبار داد رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم رابه شهادت آن دو سبط و اينكه حسن عليه السّلام آغشته به زهر شهيد مي شود و بدن مباركش سبز شود و حضرت امام حسين

عليه السّلام آغشته به خون شهيد شود. (24)

عياشي و غير او روايت كرده اند كه روزي امام حسين عليه السّلام به جمعي از مساكين گذشت كه عباهاي خود را افكنده بودند و نان خشكي در پيش داشتند و مي خوردند چون حضرت را ديدند او را دعوت كردند، حضرت از اسب خويش فرود آمد و فرمود:

خداوند مّتكبران را دوست نمي دارد و نزد ايشان نشست و با ايشان تناول فرمود، پس به ايشان فرمود كه:

من چون دعوت شما را اجابت كردم شما نيز اجابت من كنيد و ايشان را به خانه برد و به جاريه خويش فرمود كه:

هر چه براي مهمانان عزيز ذخيره كرده اي حاضر ساز و ايشان را ضيافت كرد و انعامات و نوازش كرده و روانه فرمود. (25)

جود و سخا

و از جود و سخاي آن حضرت روايت شده كه:

مرد عربي به مدينه آمد و پرسيد كه كريمترين مردم كيست؟

گفتند حسين بن علي عليه السّلام، پس به جستجوي آن حضرت شد تا داخل مسجد شد ديد كه آن حضرت در نماز ايستاده پس شعري (26) چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند.

چون حضرت از نماز فارغ شد فرمود كه:

اي قنبر آيا از مال حجاز چيزي به جاي مانده است؟

عرض كرد:

بلي چهار هزار دينار، فرمود حاضر كن كه مردي كه اَحَقّ است از ما به تصّرف در آن حاضر گشته، پس به خانه رفت و رداي خود را كه از بُرد بود از تن بيرون كرد و آن دنانير را در بُرد پيچيد و پشت در ايستاد و از شرم روي اعرابي از قلّت زر از شكاف در دست خود را بيرون كرد و آن

زرها را به اعرابي عطا فرمود و شعري (27) چند در عذرخواهي از اعرابي خواند، اعرابي آن زرها را بگرفت و سخت بگريست، حضرت فرمود:

اي اعرابي!

گويا كم شمردي عطاي ما را كه مي گريي، عرض كرد:

بر اين مي گريم كه دست با اين جود و سخا چگونه در ميان خاك خواهد شد!

و مثل اين حكايت را از حضرت حسن عليه السّلام نيز روايت كرده اند.

مؤلف گويد:

كه بسياري از فضائل است كه گاهي از امام حسن عليه السّلام روايت مي شود و گاهي از امام حسين عليه السّلام و اين ناشي از شباهت آن دو بزرگوار است در نام كه اگر ضبط نشود تصحيف و اشتباه مي شود.

و در بعضي از كتب منقول است از عصام بن المصطلق شامي كه گفت:

داخل شدم در مدينه معظّمه پس چون ديدم حسين بن علي عليهماالسّلام را پس تعّجب آورد مرا، روش نيكو و منظر پاكيزه او، پس حسد مرا واداشت كه ظاهر كنم آن بغض و عداوتي را كه در سينه داشتم از پدر او، پس نزديك او شدم و گفتم توئي پسر ابو تراب؟

(مؤلف گويد:

كه اهل شام از اميرالمؤمنين عليه السّلام به ابو تراب تعبير مي كردند و گمان مي كردند كه تنقيص آن جناب مي كنند به اين لفظ و حال آنكه هر وقت ابو تراب مي گفتند گويا حُلي و حلل به آن حضرت مي پوشانيدند …).

بالجمله؛ عصام گفت:

گفتم به امام حسين عليه السّلام توئي پسر ابوتراب؟

فرمود:

بلي. قال فَبالَغْتُ في شَتْمِهِ وَ شَتْم اَبيه؛

يعني هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت گفتم. فَنَظَرَ اِلَي نَظْرَةَ عاطِفٍ رَؤُفٍ؛ پس نظري از روي عطوفت و مهرباني بر

من كرد و فرمود:

(اَعُوذُ باِللّهِ مِنَ الشَيطانِ الَّرجيم بِسْمِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالمْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ الا يات اليه قوله ثُمَّ لا يقْصِرُونَ). (28)

و اين آيات اشارت است به مكارم اخلاق كه حقّ تعالي پيغمبرش را به آن تأديب فرموده از جمله آنكه به ميسور از اخلاق مردم اكتفا كند و متوقّع زيادتر نباشد و بد را به بدي مكافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسه شيطان پناه به خدا گيرد. ثُمَّ قالَ:

خَفِّضْ عَلَيكَ اِسْتَغْفِرِ اللّهَ لي وَ لَكَ.

پس فرمود به من، آهسته كن و سبك و آسان كن كار را بر خود، طلب آمرزش كن از خدا براي من و براي خودت، همانا اگر طلب ياري كني از ما تو را ياري كنم و اگر عطا طلب كني ترا عطا كنم و اگر طلب ارشاد كني تو را ارشاد كنم. عصام گفت:

من از گفته و تقصير خود پشيمان شدم و آن حضرت به فراست يافت پشيماني مرا فرمود:

(لا تَثْريبَ عَلَيكُم الْيوْمَ يغْفِرُاللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ). (29)

و اين آيه شريفه از زبان حضرت يوسف پيغمبر است به برادران خود كه در مقام عفو از آنها فرمود كه:

عتاب و ملامتي نيست بر شما، بيامرزد خداوند شماها را و اوست ارحم الرّاحمين.

پس آن جناب فرمود به من كه از اهل شامي تو؟

گفتم:

بلي. فرمود:

شِنْشِنَة اِعْرِفُها مِنْ اَخْزَمٍ و اين مثلي است كه حضرت به آن تمثل جُست:

حاصل اينكه اين دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئيست در اهل شام كه معاويه در ميان آنها سنّت كرده پس فرمود:

حيانآ اللّه وَ اياكَ هر حاجتي كه داري به

نحو انبساط و گشاده روئي حاجت خود را از ما بخواه كه مي يابي مرا در نزد افضل ظّن خود به من ان شاء اللّه تعالي. عصام گفت:

از اين اخلاق شريفه آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنام ها كه از من سر زد و چنان زمين بر من تنگ شد كه دوست داشتم به زمين فرو بروم، لا جرم از نزد آن حضرت آهسته بيرون شدم در حالي كه پناه به مردم مي بردم به نحوي كه آن جناب ملتفت من نشود لكن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصي دوست تر از آن حضرت و از پدرش. از(مقتل خوارزمي) و (جامع الاخبار)روايت شده است كه مردي اعرابي به خدمت امام حسين عليه السّلام آمد و گفت:

يا بن رسول اللّه!

ضامن شده ام اداي ديت كامله را و اداي آن را قادر نيستم لا جرم با خود گفتم كه بايد سئوال كرد از كريم ترين مردم و كسي كريمتر از اهل بيت رسالت عليهماالسّلام گمان ندارم.

حضرت فرمود:

يا اَخا العرب!

من سه مسأله از تو مي پرسم اگر يكي را جواب گفتي ثلث آن مال را به تو عطا مي كنم و اگر دو سئوال را جواب دادي دو ثُلث مال خواهي گرفت و اگر هر سه را جواب گفتي تمام آن مال را عطا خواهم كرد، اعرابي گفت:

يابن رسول اللّه!

چگونه روا باشد كه مثل تو كسي كه از اهل علم و شرفي از اين فدوي كه يك عرب بدوي بيش نيستم سؤال كند؟

حضرت فرمود كه:

از جدّم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود:

الْمعروُف بِقَدْرِ الْمعرِفَةَ؛ باب معروف و موهبت به

اندازه معرفت به روي مردم گشاده بايد داشت، اعرابي عرض كرد:

هر چه خواهي سئوال كن اگر دانم جواب مي گويم و اگر نه از حضرت شما فرا مي گيرم و لا قُوَّة اِلاّ باِللّهِ.

حضرت فرمود:

كه افضل اعمال چيست؟

گفت:

ايمان به خداوند تعالي. فرمود:

چه چيز مردم را از مهالك نجات مي دهد؟

عرض كرد:

توكّل و اعتماد بر حقّ تعالي. زينت آدمي در چه چيز است؟

اعرابي گفت:

علمي كه به آن عمل باشد.

فرمود كه:

اگر بدين شرف دست نيابد؟

عرض كرد:

مالي كه با مروّت و جوانمردي باشد.

فرمود كه:

اگر اين را نداشته باشد؟

گفت:

فقر و پريشاني كه با آن صبر و شكيبائي باشد.

فرمود:

اگر اين را نداشته باشد؟

اعرابي گفت كه صاعقه اي از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند كه او اهليت غير اين ندارد.

پس حضرت خنديد و كيسه اي كه هزار دينار زر سرخ داشت نزد او افكند و انگشتري عطا كرد او را، كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت و فرمود كه:

به اين زرها ذمّه خود را بري كن و اين خاتم را در نفقه خود صرف كن. اعرابي آن زرها را برداشت و اين آيه مباركه را تلاوت كرد:

(اَللّهُ اَعُلَمُ حُيثُ يجْعَلُ رِسالَتَه (30)). (31)

و ابن شهر آشوب روايت كرده كه:

چون امام حسين عليه السّلام شهيد شد بر پشت مبارك آن حضرت پينه ها ديدند از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام پرسيدند كه اين چه اثري است؟

فرمود:

از بس كه انبانهاي طعام و ديگر اشياء چندان بر پشت مبارك كشيد و به خانه زنهاي بيوه و كودكان يتيم و فقراء و مساكين رسانيد اين پينه ها پديد گشت. (32) و از زهد و عبادت آن حضرت روايت شده است كه بيست و

پنج حجّ پياده به جاي آورد و شتران و محملها از عقب او مي كشيدند و روزي به آن حضرت گفتند كه چه بسيار از پروردگار خود ترساني؟

فرمود كه:

از عذاب قيامت ايمن نيست مگر آنكه در دنيا از خدا بترسد. (33) و ابن عبدربّه در كتاب (عقد الفريد) روايت كرده است كه خدمت علي بن الحسين عليه السّلام عرض شد كه چرا كم است اولاد پدر بزرگوار شما؟

فرمود:

تعجّب است كه چگونه مثل من اولادي از براي او باشد؛ چه آنكه پدرم در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مي كرد پس چه زمان فرصت مي كرد كه نزد زنها برود!؟ (34)

و سيد شريف زاهد ابو عبداللّه محمّد بن علي بن الحسن ابن عبد الّرحمن علوي حسيني در كتاب (تغازي) روايت كرده از ابوحازم اعرج كه گفت:

حضرت امام حسن عليه السّلام تعظيم مي كرد امام حسين عليه السّلام را چنانكه گويا آن حضرت بزرگتر است از امام حسن عليه السّلام. از ابن عبّاس روايت كرده كه:

گفت:

سبب آن را پرسيدم از امام حسن عليه السّلام؟

فرمود كه:

از امام حسين عليه السّلام هيبت مي برم مانند هيبت اميرالمؤمنين عليه السّلام، و ابن عبّاس گفته كه امام حسن عليه السّلام با ما در مجلس نشسته بود هرگاه كه امام حسين عليه السّلام مي آمد در آن مجلس حالش را تغيير مي داد به جهت احترام امام حسين عليه السّلام. و به تحقيق بود حسين بن علي عليه السّلام زاهد در دنيا در زمان كودكي و صِغَر سنّ و ابتداء امرش و استقبال جوانيش، مي خورد با اميرالمؤمنين عليه السّلام از قوت مخصوص او، و شركت و همراهي مي كرد با

آن حضرت در ضيق و تنگي و صبر آن حضرت و نمازش نزديك به نماز آن حضرت بود و خداوند قرار داده بود امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام را قُدوه و مقتداي امّت، لكن فرق گذاشته بود ما بين اراده آنها تا اقتدا كنند مردم به آن دو بزرگوار، پس اگر هر دو به يك نحو و يك روش بودند مردم در ضيق واقع مي شدند.

روايت شده از مسروق كه گفت:

وارد شدم روز عرفه بر حسين بن علي عليه السّلام و قدح هاي سويق مقابل آن حضرت و اصحابش گذاشته شده بود و قرآنها در كنار ايشان بود يعني روزه بودند و مشغول خواندن قرآن بودند، و منتظر افطار بودند كه به آن سويق افطار نمايند پس مسأله اي چند از آن حضرت پرسيدم جواب فرمود، آنگاه از خدمتش بيرون شدم؛ پس از آن خدمت امام حسن عليه السّلام رفتم ديدم مردم خدمت آن جناب مي رسند و خوانهاي طعام موجود و بر آنها طعام مهيا است و مردم از آنها مي خورند و با خود مي برند، من چون چنين ديدم متغير شدم حضرت مرا ديد كه حالم تغيير كرده پرسيد:

اي مسروق چرا طعام نمي خوري؟

گفتم:

اي آقاي من!

من روزه دارم و چيزي را متذكّر شدم، فرمود:

بگو آنچه در نظرت آمده،

گفتم:

پناه مي برم به خدا از آنكه شما يعني تو و برادرت اختلاف پيدا كنيد، داخل شدم بر حسين عليه السّلام ديدم روزه است و منتظر افطار است و خدمت شما رسيدم شما رابه اين حال مي بينم!

حضرت چون اين را شنيد مرا به سينه چسبانيد فرمود:

يابن الاشرس!

ندانستي كه خداوند تعالي ما را دو

مقتداي امّت قرار داد، مرا قرار داد مقتداي افطار كنندگان از شما، و برادرم را مقتداي روزه داران شما تا در وسعت بوده باشيد. و روايت شده كه:

حضرت امام حسين عليه السّلام در صورت و سيرت شبيه ترين مردم بود به حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم و در شبهاي تار نور از جبين مبين و پائين گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور مي شناختند. (35) و در مناقب ابن شهر آشوب و ديگر كتب روايت شده كه:

حضرت فاطمه عليهاالسّلام حسنين عليهماالسّلام را به خدمت حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد:

يا رسول اللّه اين دو فرزند را عطائي و ميراثي بذل فرما، فرمود:

هيبت و سيادت خود را به حسن گذاشتم و شجاعت وجود خود را به حسين عطا كردم، عرض كرد راضي شدم. (36) و به روايتي فرمود حسن را هيبت و حلم دادم و حسين را جود و رحمت. و ابن طاووس از حذيفه روايت كرده است كه گفت:

شنيدم از حضرت حسين عليه السّلام در زمان حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم در حالتي كه امام حسين عليه السّلام كودك بود كه مي فرمود:

به خدا سوگند!

جمع خواهند شد براي ريختن خون من طاغيان بني امّيه و سر كرده ايشان عمربن سعد خواهد بود، گفتم كه حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم، ترا به اين مطلب خبر داده است؟

فرمود كه:

نه، پس من رفتم به خدمت حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم و سخن آن حضرت را نقل كردم، حضرت

فرمود كه:

علم او علم من است.

و ابن شهر آشوب از حضرت علي بن الحسين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

در خدمت پدرم به جانب عراق بيرون شديم و در هيچ منزلي فرود نيامد و از آنجا كوچ نكرد مگر اينكه ياد مي كرد يحيي بن زكّريا عليهماالسّلام را و روزي فرمود كه:

خواري و پستي دنيا است كه سر يحيي را براي زن زانيه از زنا كاران بني اسرائيل به هديه فرستادند. (37) و در احاديث معتبره از طريق خاصّه و عامّه روايت شده است كه بسيار بود كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام در خواب بود و حضرت امام حسين عليه السّلام در گهواره مي گريست و جبرئيل گهواره آن حضرت را مي جنبانيد و با او سخن مي گفت و او را ساكت مي گردانيد، چون فاطمه عليهاالسّلام بيدار مي شد مي ديد كه گهواره حسين عليه السّلام مي جنبد و كسي با او سخن مي گويد و لكن شخصي نمايان نيست چون از حضرت رسالت مي پرسيد مي فرمود:

او جبرئيل است. (38)

ثواب بكاء و گفتن و خواندن مرثيه و اقامه مجلس عزا

فصل سّوم:

در بيان ثواب بكاء و گفتن و خواندن مرثيه و اقامه مجلس عزا براي آن حضرت شيخ جليل كامل جعفر بن قولويه در (كامل)از ابن خارجه روايت كرده است كه گفت:

روزي در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بوديم و جناب امام حسين عليه السّلام را ياد كرديم حضرت بسيار گريست و ما گريستيم، پس حضرت سر برداشت و فرمود كه:

امام حسين عليه السّلام مي فرمود:

كه منم كشته گريه و زاري، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آنكه گريان مي گردد. (39) و نيز روايت كرده است كه هيچ روزي حسين

بن علي عليه السّلام نزد جناب صادق عليه السّلام مذكور نمي شد كه كسي آن حضرت را تا شب متبسّم بيند و در تمام آن روز محزون و گريان بود و مي فرمود كه:

جناب امام حسين عليه السّلام سبب گريه هر مؤمن است. (40)

و شيخ طوسي و مفيد از ابان بن تغلب روايت كرده اند كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود كه:

نَفَسِ آن كسي كه به جهت مظلوميت ما مهموم باشد تسبيح است، و اندوه او عبادت و پوشيدن اسرار ما از بيگانگان در راه خدا جهاد است.

آنگاه فرمود كه:

واجب مي كند اين حديث به آب طلا نوشته شود. (41)

و به سندهاي معتبره بسيار از ابو عماره مُنْشِد(يعني شعر خوان)روايت كرده اند كه گفت:

روزي به خدمت جناب صادق عليه السّلام رفتم حضرت فرمود كه:

شعري چند در مرثيه حسين عليه السّلام بخوان، چون شروع كردم به خواندن حضرت گريان شد و من مرثيه مي خواندم و حضرت مي گريست تا آنكه صداي گريه از خانه آن حضرت بلند شد.

و به روايت ديگر حضرت فرمود:

به آن روشي كه در پيش خود مي خوانيد و نوحه مي كنيد بخوان، چون خواندم حضرت بسيار گريست و صداي گريه زنان آن حضرت نيز از پشت پرده بلند شد، چون فارق شدم حضرت فرمود كه:

هر كه شعري در مرثيه حضرت حسين عليه السّلام بخواند و پنجاه كس را بگرياند بهشت او را واجب گردد. و هر كه سي كس را بگرياند بهشت او را واحب گردد. و هر كه بيست كس را و هر كه ده كس را و هر كه پنج كس را. و هر كه يك كس را بگرياند بهشت او

را واجب گردد. و هر كه مرثيه بخواند و خود بگريد بهشت او را واجب گردد. و هر كه او را گريه نيايد پس تَباكي كند بهشت او را واجب گردد. (42)

و شيخ كَشّي رحمه اللّه از زيد شحّام روايت كرده است كه من با جماعتي از اهل كوفه در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بوديم كه جعفر بن عفّان وارد شد حضرت او را اكرام فرمود و نزديك خود او را نشانيد، پس فرمود:

يا جعفر!

عرض كرد:

لَبّيك خدا مرا فداي تو گرداند، حضرت فرمود:

بَلَغَني انّكَ تَقُولُ الشِعْر في الْحُسَينِ وَ تَجيدُ؛ به من رسيد كه تو در مرثيه حسين عليه السّلام شعر مي گوئي و نيكو مي گوئي، عرض كرد:

بلي فداي تو شوم، فرمود كه:

پس بخوان. چون جعفر مرثيه خواند حضرت و حاضرين مجلس گريستند و حضرت آن قدر گريست كه اشك چشم مباركش بر محاسن شريفش جاري شد.

پس فرمود:

به خدا سوگند كه ملائكه مقربّان در اينجا حاضر شدند و مرثيه تو را براي حسين عليه السّلام شنيدند و زياده از آنچه ما گريستيم گريستند. و به تحقيق كه حقّ تعالي در همين ساعت بهشت را با تمام نعمتهاي آن از براي تو واجب گردانيد و گناهان ترا آمرزيد.

پس فرمود:

اي جعفر!

مي خواهي كه زيادتر بگويم؟

گفت:

بلي اي سيد من، فرمود كه:

هر كه در مرثيه حسين عليه السّلام شعري بگويد و بگريد و بگرياند البتّه حقّ تعالي بهشت را براي او واجب گرداند و بيامرزد او را. (43) حامي حوزه اسلام سيد اجلّ مير حامد حسين طاب ثراه در (عبقات) از (معاهد التّنصيص) نقل كرده كه محمّد بن سهل صاحب كُمَيت گفت كه من و كميت داخل

شديم بر حضرت صادق عليه السّلام در ايام تشريق كميت گفت:

فدايت شوم اذن مي دهي كه در محضر شما چند شعر بخوانم؟

فرمود:

اين ايام شريفه خواندن شعر، عرضه داشت كه اين اشعار در حقّ شما است؛ فرمود:

بخوان و حضرت فرستاد بعض اهل بيتش را حاضر كردند كه آنها هم استماع كنند، پس كميت اشعار خويش بخواند و حاضرين گريه بسيار كردند تا به اين شعر رسيد

شعر:

يصيبُ بِهِ الرّامُونَ عَنْ قَوْسِ غَيرهِم

فَيا اَّخِراً اَسْدي لَهُ الْغَي اَوَّلَهُ

حضرت دستهاي خود را بلند كرد و گفت:

اَلّلهُمَ اْغفِرْ لِلْكُمَيتِ وَ ما قَدَّمَ وَ ما اَخَّرَ وَ ما اَسَرَّ وَ ما اَعْلَنَ وَ اَعْطِهِ حَتّي يرْضي. (44)

و شيخ صدوق رحمه اللّه در (امالي) از ابراهيم بن ابي المحمود روايت كرده كه:

حضرت امام رضا عليه السّلام فرمودند:

همانا ماه محرّم ماهي بود كه اهل جاهليت قتال در آن ماه را حرام مي دانستند و اين امّت جفا كار خونهاي ما را در آن ماه حلال دانستند و هتك حرمت ما كردند و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسير كردند و آتش در خيمه هاي ما افروختند و اموال ما را غارت كردند و حرمت حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم را در حقّ ما رعايت نكردند، همانا مصيبت روز شهادت حسين عليه السّلام ديده هاي ما را مجروح گردانيده است و اشك ما را جاري كرده و عزيز ما را ذليل گردانيده است و زمين كربلا مُوَرِث كرب و بلاء ما گرديد تا روز قيامت، پس بر مثل حسين بايد بگريند گريه كنندگان، همانا گريه بر آن حضرت فرو مي ريزد گناهان بزرگ را.

پس حضرت فرمود كه:

پدرم

چون ماه محرّم داخل مي شد كسي آن حضرت را خندان نمي ديد و اندوه و حزن پيوسته بر او غالب مي شد تا عاشر محرّم چون روز عاشورا مي شد روز مصيبت و حزن و گريه او بود و مي فرمود:

امروز روزي است كه حسين عليه السّلام شهيد شده است. (45) و ايضاً شيخ صدوق از آن حضرت روايت كرده كه:

هر كه ترك كند سعي در حوائج خود را در روز عاشورا، حقّ تعالي حوائج دنيا و آخرت او را بر آورد و هر كه روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه او باشد، حق تعالي روز قيامت را روز شادي و سرور او گرداند و ديده اش در بهشت به ما روشن باشد و هر كه روز عاشورا را روز بركت شمارد و براي بركت آذوقه در آن روز در خانه ذخيره كند، بركت نيابد در آنچه ذخيره كرده است و خدا او را در روز قيامت با يزيد و عبيداللّه بن زياد و عمر بن سعد - لعنهم اللّه - دراسفل درك جهنم محشور گرداند.

روايت شبيب

و ايضاً به سند معتبر از ريان بن شبيب - كه خال معتصم خليفه عبّاسي بوده است - روايت كرده كه:

گفت:

در روز اوّل مُحَرّم به خدمت حضرت امام رضا عليه السّلام رفتم، فرمود كه:

اي پسر شبيب آيا روزه اي؟

گفتم:

نه، فرمود كه:

اين روزي است كه حقّ تعالي دعاي حضرت زكرّيا را مستجاب فرمود در وقتي كه از حقّ تعالي فرزند طلبيد و ملائكه اورا ندا كردند در محراب كه خدا بشارت مي دهد تو را به يحيي، پس هر كه اين روز را روزه دارد دُعاي او مستجاب گردد

چنانكه دعاي زكرّيا مستجاب گرديد.

پس فرمود كه:

اي پسر شبيب!محرّم ماهي بود كه اهل جاهليت در زمان گذشته ظلم و قتال را در اين ماه حرام مي دانستند براي حرمت اين ماه، پس اين امّت حرمت اين ماه را نشناختند و حُرمت پيغمبر خود را ندانستند، و در اين ماه با ذريت پيغمبر خود قتال كردند و زنان ايشان را اسير نمودند و اموال ايشان را به غارت بردند پس خدا نيامرزد ايشان را هرگز!. اي پسر شبيب!

اگر گريه مي كني براي چيزي، پس گريه كن براي حسين بْن علي عليهماالسّلام كه او را مانند گوسفند ذبح كردند و او را با هيجده نفر از اهل بيت او شهيد كردند كه هيچ يك را در روي زمين شبيه و مانندي نبود.

و به تحقيق كه گريستند براي شهادت او آسمان هاي هفتگانه و زمينها و به تحقيق كه چهار هزار ملك براي نصرت آن حضرت از آسمان فرود آمدند چون به زمين رسيدند آن حضرت شهيد شده بود.

پس ايشان پيوسته نزد قبر آن حضرت هستند ژوليده مو گردآلود تا وقتي كه حضرت قائم آل محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم ظاهر شود، پس از ياوران آن حضرت خواهند بود و در وقت جنگ شعار ايشان اين كلمه خواهد بود:

يا لَثاراتِ الْحُسَين عليه السّلام. اي پسر شبيب!

خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدّش كه چون جدّم حسين عليه السّلام كشته شد آسمان خون و خاك سرخ باريد؛ اي پسر شبيب!

اگر گريه كني بر حسين عليه السّلام تا آب ديده تو برروي تو جاري شود، حقّ تعالي جميع گناهان صغيره و كبيره ترا بيامرزد خواه اندك

باشد و خواه بسيار. اي پسر شبيب!اگر خواهي خدا را ملاقات كني و هيچ گناهي بر تو نباشد پس زيارت كن امام حسين عليه السّلام را. اي پسر شبيب!اگر خواهي كه در غرفه عاليه بهشت ساكن شوي با رسول خدا و ائمه طاهرين عليهماالسّلام پس لعنت كن قاتلان حسين عليه السّلام را. اي پسر شبيب!اگر خواهي كه مثل ثواب شهداي كربلا را داشته باشي پس هرگاه كه مصيبت آن حضرت را ياد كني بگو:

يا لَيتَني كُنْتُ مَعَهُم فَاَفُوزَ فَوْزًا عَظيما؛

يعني اي كاش من بودم با ايشان و رستگاري عظيمي مي يافتم. اي پسر شبيب!اگر خواهي كه در درجات عاليات بهشت با ما باشي پس براي اندوه ما، اندوهناك باش، و براي شادي ما، شاد باش و بر تو باد به ولايت و محبّت ما كه اگر مَردي سنگي دوست دارد حقّ تعالي اورا در قيامت با آن محشور مي گرداند. (46)

ابن قولويه به سند معتبر روايت كرده از ابي هارون مكفوف (يعني نابينا)، كه گفت:

به خدمت حضرت صادق عليه السّلام مشرّف شدم آن حضرت فرمود كه:

مرثيه بخوان براي من، پس شروع كردم به خواندن، فرمود:

نه اين طريق بلكه چنان بخوان كه نزد خودتان متعارف است و نزد قبر حسين عليه السّلام مي خوانيد پس من خواندم:

اُمْرُرْ عَلي جَدَثِ الْحُسَينِ فَقُلْ لاَِعْظُمِه الزَّكِية. - تتمّه اين شعر درآخر باب در ذكر مراثي خواهد آمد - حضرت گريست من ساكت شدم فرمود:

بخوان، من خواندم آن اشعار را تا تمام شد، حضرت فرمود:

باز هم براي من مرثيه بخوان، من شروع كردم به خواندن اين اشعار:

شعر:

يا مَرْيمُ قوُمي فَانْدُبي مَوْلاكِ

وَ عَلَي الْحُسَينِ فَاسْعَدي ببُكاكِ

پس حضرت بگريست و زنها هم

گريستند و شيون نمودند.

پس چون از گريه آرام گرفتند، حضرت فرمود:

اي ابا هارون!

هر كه مرثيه بخواند براي حسين عليه السّلام پس بگرياند ده نفر را، از براي او بهشت است پس يك يك كم كرد از ده تا، تا آنكه فرمود:

هر كه مرثيه بخواند و بگرياند يك نفر را، بهشت از براي او لازم شود، پس فرمود:

هر كه ياد كند جناب امام حسين عليه السّلام راپس گريه كند، بهشت اورا واجب شود. (47)

و نيز به سند معتبر از عبداللّه بن بُكَير روايت كرده است كه گفت:

روزي از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدم كه يابن رسول اللّه!

اگر قبر حضرت امام حسين عليه السّلام را بشكافند آيا در قبر آن حضرت چيزي خواهند ديد؟

حضرت فرمود كه:

اي پسر بُكَير!

چه بسيار عظيم است مسائل تو، به درستي كه حسين بن علي عليهماالسّلام با پدر و مادر و برادر خود است در منزل رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم و با آن حضرت روزي مي خورند و شادي مي نمايند و گاهي بر جانب راست عرش آويخته است و مي گويد:

پروردگارا!

وفا كن به وعده خود كه با من كرده اي و نظر مي كند به زيارت كنندگان خود و ايشان را با نامهاي ايشان و نام پدران ايشان و مسكن و مأواي ايشان و آنچه در منزلهاي خود دارند مي شناسد زياده از آنچه شما فرزندان خود را مي شناسيد و نظر مي كند به سوي آنها كه بر او مي گريند و طلب آمرزش از براي ايشان مي كند و از پدران خود سؤال مي نمايد كه از براي ايشان استغفار كنند و مي گويد:

اي گريه

كننده بر من!

اگر بداني آنچه خدا براي تو مهيا گردانيده است از ثوابها، هر آينه شادي تو زياد از اندوه تو خواهد بود، و از حّق تعالي سؤال مي كند كه هر گناه و خطا كه گريه كننده بر او كرده است بيامرزد. (48)

ايضا به سند معتبر از (مِسْمَع كِرْدين) روايت كرده است كه حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام به من فرمود كه:

اي مِسْمَع!

تو از اهل عراقي آيا به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مي روي؟

گفتم:

نه، چه من مردي مي باشم معروف و مشهور از اهل بصره و نزد ما جماعتي هستند كه تابع خليفه اند و دشمنان بسيار داريم از اهل قبايل و ناصبيان و غير ايشان و ايمن نيستيم كه احوال مرا به والي بگويند و از ايشان ضررها به من رسد، حضرت فرمود كه:

آيا هرگز به خاطر مي آوري آنچه به آن حضرت كردند؟

گفتم:

بلي. فرمود كه:

جزع مي كني براي مصيبت آن حضرت؟

گفتم:

بلي، به خدا قسم كه جزع مي كنم و مي گريم تا آنكه اهل خانه من اثر اندوه در من بيابند و امتناع مي كنم از خوردن طعام تا از حال من آثار مصيبت ظاهر مي شود.

حضرت فرمود كه:

خدا رحم كند گريه ترا به درستي كه تو شمرده مي شوي از آنهائي كه جزع مي كنند از براي ما و شاد مي شوند براي شادي ما و اندوهناك مي شوند براي اندوه ما و خائف مي گردند براي خوف ما و ايمن مي گردند براي ايمني ما و زود باشد كه بيني در وقت مرگ خود كه پدران من حاضر شوند نزد تو و سفارش كنند ملك موت را در

باب تو و بشارتها دهند ترا كه ديده تو روشن گردد و شاد شوي و ملك موت بر تو مهربانتر باشد از مادر مهربان نسبت به فرزند خويش.

پس حضرت گريست و من نيز گريستم تا آخر حديث كه چشم را روشن و دل را نوراني مي كند. (49)

گريستن آسمان

و نيز به سند معتبر از زُراره روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

اي زُراره!

به درستي كه آسمان گريست بر حسين عليه السّلام چهل صباح به سرخي و كسوف و كوه ها پاره شدند و از هم پاشيدند و درياها به جوش و خروش آمدند و ملائكه چهل روز بر آن حضرت گريستند و زني از زنان بني هاشم خضاب نكرد و روغن بر خود نماليد و سرمه نكشيد و موي خود را شانه نكرد تا آنكه سر عبيداللّه بن زياد را براي ما آوردند و پيوسته ما در گريه ايم از براي آن حضرت و جدّم علي بن الحسين عليهماالسّلام، چون پدر بزرگوار خود را ياد مي كرد آن قدر مي گريست كه ريش مباركش از آب ديده اش تر مي شد و هر كه آن حضرت را بر آن حال مي ديد از گريه او مي گريست، و ملائكه اي كه نزد قبر آن امام شهيدند گريه براي او مي كنند و به گريه ايشان مرغان هوا و هر كه در هوا و آسمان است از ملائكه، گريان شوند. (50) و نيز ابن قولويه به سند معتبر از داود رقّي روايت كرده است كه گفت:

روزي در خدمت حضرت صادق عليه السّلام بودم كه آب طلبيد چون بياشاميد آب از ديده هاي مباركش فرو ريخت و

فرمود:

اي داود!

خدا لعنت كند قاتل حسين عليه السّلام را، پس فرمود:

هر بنده اي كه آب بياشامد و ياد كند آن حضرت را و لعنت كند بر قاتل او، البته حقّ تعالي صد هزار حسنه براي او بنويسد و صد هزار گناه از او رفع كند و صد هزار درجه براي او بلند كند و چنان باشد كه صد هزار بنده آزاد كرده باشد و در روز قيامت با دل خنك و شاد و خرّم مبعوث گردد. (51)

شيخ طوسي به سند معتبر روايت كرده است كه معاوية بن وهب گفت:

روزي در خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام نشسته بوديم كه ناگاه پيرمردي منحني به مجلس در آمد و سلام كرد حضرت فرمود:

و عليك السّلام و رحمة اللّه، اي شيخ!

بيا نزديك من.

پس آن مرد پير به نزديك آن حضرت رفت و دست مبارك امام را بوسيد و گريست.

حضرت فرمود:

سبب گريه تو چيست اي شيخ؟

عرض كرد:

يا بن رسول اللّه!

من صد سال است آرزومندم كه شما خروج كنيد و شيعيان را از دست مخالفان نجات دهيد و پيوسته مي گويم كه در اين سال خواهد شد و در اين ماه و اين روز خواهد شد و نمي بينم آن حالت را در شما، پس چگونه گريه نكنم.

پس حضرت به سخن آن پيرمرد گريان شد فرمود:

اي شيخ!

اگر اجل تو تأخير افتد و ما خروج كنيم با ما خواهي بود و اگر پيشتر از دنيا مفارقت كني، در روز قيامت با اهل بيت حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم خواهي بود؛ آن مرد گفت:

بعد از آنكه اين را از جناب شما شنيدم هر چه از من فوت شود

پروا نخواهم كرد.

حضرت فرمود كه:

رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

كه در ميان شما دو چيز بزرگ مي گذارم كه تا متمسّك به آنها باشيد و گمراه نگرديد:

كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، چون در روز قيامت بيائي با ما خواهي بود؛ پس فرمود:

اي شيخ!

گمان نمي كنم از اهل كوفه باشي؟

عرض كرد از اطراف كوفه ام، فرمود كه:

آيا نزديكي به قبر جدّم حسين مظلوم عليه السّلام؟

گفت:

بلي، فرمود:

چگونه است رفتن تو به زيارت آن حضرت؟

گفت:

مي روم و بسيار مي روم:

فرمود كه:

اي شيخ!

اين خوني است كه خداوند عالم طلب اين خون خواهد كرد و مصيبتي به فرزندان فاطمه عليهاالسّلام نرسيده است و نخواهد رسيد مثل مصيبت حسين. به درستي كه آن حضرت شهيد شد با هفده نفر از اهل بيت خود كه براي دين خدا جهاد كردند و براي خدا صبر كردند پس خدا جزا داد ايشان را به بهترين جزاهاي صبر كنندگان. چون قيامت بر پا شود حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم بيايد و حضرت امام حسين عليه السّلام با او باشد و حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم دست خود را بر سر مبارك امام حسين عليه السّلام گذاشته باشد و خون از آن ريزد، پس گويد:

پروردگارا!

سئوال كن از امّت من كه به چه سبب كشتند پسر مرا!

پس حضرت فرمود:

هر جزع و گريه مكروه است مگر جزع و گريه كردن بر حضرت امام حسين عليه السّلام

روايات شهادت

فصل چهارم:

در ذكر اخباري كه در شهادت آن حضرت رسيده (52)

شيخ جعفر بن قولويه روايت كرده است از سلمان كه گفت:

نماند در آسمانها ملكي كه به خدمت

حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم نيامد و تعزيت نگفت آن حضرت را در مصيبت فرزندش حسين عليه السّلام، و همه خبر دادند آن حضرت را به ثوابي كه حقّ تعالي به شهادت او كرامت فرموده است و هر يك آوردند براي آن حضرت آن تربت را كه آن مظلوم را در آن تربت به جور و ستم شهيد خواهند كرد و هر يك كه مي آمدند حضرت مي فرمود كه:

خداوندا مخذول گردان هر كه او را ياري نكند و بكش هر كه او را بكشد، و ذبح كن هر كه او را ذبح كند و ايشان را به مطلب خود نرسان.

راوي گفت:

دعاي آن حضرت در حقّ ايشان مستجاب شد و يزيد بعد از كشتن آن جناب تمتّعي از دنيا نبرد حقّ تعالي به ناگاه او را گرفت. شب مست خوابيد صبح او را مرده يافتند مانند قير سياه شده بود.

وهيچ كس نماند از آنها كه متابعت او كردند در قتل آن حضرت يا در ميان آن لشكر داخل بودند مگر آنكه مبتلا شدند به ديوانگي يا خوره يا پيسي و اين مرضها در ميان اولاد ايشان نيز به ميراث بماند(53) و نيز از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام در كودكي به نزد حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم مي آمد، آن حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام رامي فرمود كه:

يا علي، او را براي من نگاه دار پس اورا مي گرفت و زير گلوي او را مي بوسيد و مي گريست!روزي آن امام مظلوم گفت:

اي پدر!چرا گريه مي كني؟

حضرت

فرمود:

اي فرزند گرامي!چون نگريم كه موضع شمشير دشمنان را مي بوسم حضرت امام حسين عليه السّلام گفت كه اي پدر!

من كشته خواهم شد؟

فرمود:

بلي، واللّه تو و برادر تو و پدر تو همه كشته خواهيد شد، امام حسين عليه السّلام گفت:

پس قبرهاي ما از يكديگر دور خواهد بود؟

حضرت فرمود:

بلي اي فرزند، امام حسين عليه السّلام گفت:

پس كه زيارت ما خواهد كرد از امّت تو؟

پس حضرت فرمود كه:

زيارت نمي كنند مرا و پدر ترا و برادر ترا مگر صدّيقان از امّت من. (54) و نيز از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

روزي حضرت امام حسين در دامن حضرت رسول عليه السّلام نشسته بود حضرت با او بازي مي كرد و او را مي خندانيد پس عايشه گفت:

يارسول اللّه!چه بسيار خوش داري اين طفل را!حضرت فرمود كه:

واي برتو!چگونه دوست ندارم آن را و خوش نيايد مرا از او و حال آنكه اين فرزند ميوه دل من است و نورديده من است و به درستي كه امت من او را خواهند كشت پس هر كه بعد از شهادت او، او را زيارت كند حقّ تعالي براي او يك حجّ از حجّهاي من بنويسد، عايشه تعجّب كرد از روي تعجّب گفت كه يك حجّ از حجّهاي تو؟

حضرت فرمود:

بلكه دو حجّاز حجّ هاي من باز او تعجّب كرد، حضرت فرمود:

بلكه چهار حجّ و پيوسته او تعجّب مي كرد و حضرت زياده مي كرد و تا آنكه فرمود:

نود حجّ از حجّ هاي من كه با هر حجّي عمره بوده باشد. (55)

و شيخ مفيد و طبرسي و ابن قولويه و ابن بابويه (رضوان اللّه عليهم) به سندهاي معتبره از اصبغ

بن نباته و غيره روايت كرده اند كه روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام بر منبر كوفه خطبه مي خواند و مي فرمود كه:

از من بپرسيد آنچه خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد، پس به خدا سوگند كه هر چه سؤال كنيد از خبرهاي گذشته و آينده البتّه به آن شما را خبر مي دهم؛ پس سعد بن (56)ابي وقاص (57) برخاست و گفت:

يا اميرالمؤمنين!

خبر ده مرا كه در سر و ريش من چند مو هست؟

حضرت فرمود كه:

خليل من رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم خبر داد كه تو اين سؤال از من خواهي كرد و خبر داد او مرا كه چند مو در سر و ريش تو هست و خبر داد كه در بن هر موئي از تو شيطاني هست كه ترا گمراه مي كند و در خانه تو فرزندي هست كه فرزند من حسين را شهيد خواهد كرد، و اگر خبر دهم عدد موهاي ترا تصديق من نخواهي كرد وليكن به آن خبري كه گفتم حقيقت گفتار من ظاهر خواهد شد و در آن وقت عمر بن سعد كودكي بود و تازه به رفتار آمده بود لعنة اللّه عليه (در روايت (ارشاد) و(احتجاج)اسم سعد برده نشده بلكه دارد مردي برخاست و اين سؤال را نمود و حضرت همان جواب را فرمود و در آخر فرمود اگر نه آن بود كه آنچه پرسيدي برهانش مشكل است به تو خبر مي دادم عدد موهاي ترا لكن نشانه آن همان بچه تو است الخ. (58) حميري در (قُرب الاسناد) از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت اميرالمومنين عليه السّلام با دو كس

از اصحاب خود به زمين كربلا رسيد چون داخل آن صحرا شد آب از ديده هاي مباركش ريخت فرمود كه:

اين محل خوابيدن شتران ايشان است و اين محل فرود آوردن بارهاي ايشان است و در اينجا ريخته مي شود خونهاي ايشان، خوشا به حال تو اي تربت كه خونهاي دوستان خدا بر تو ريخته مي شود. (59)

شيخ مفيد روايت كرده است:

عمر بن سعد به حضرت امام حسين عليه السّلام گفت كه نزد ما گروهي از بي خردان هستند كه گمان مي كنند من تو را خواهم كشت، حضرت فرمود كه:

آنها بي خردان نيستند وليكن عُلما و دانايانند، امّا به اين شادم كه بعد از من گندم عراق نخواهي خود مگر اندك زماني. (60)

و شيخ صدوق از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه امام حسين عليه السّلام روزي بر امام حسن عليه السّلام وارد شد چون چشم وي بر برادر افتاد گريست و فرمود:

اي اباعبداللّه!

چه به گريه در آورد؟

گفت گريه من به جهت بلائي است كه به تو مي رسد، امام حسن عليه السّلام فرمود:

آنچه به من مي رسد سمّي است كه به من مي دهند ولكن لايوْمَ كَيومِك؛

روزي چون روز تو نيست!

سي هزار نفر به سوي تو آيند همه مدّعي آن باشند كه از امّت جدّ تواَند و منتحل دين اسلامند و اجتماع بر قتل و ريختن خون و انتهاك حرمت و سبي نساء و ذَراري و غارت مال و متاع تو مي كنند و در اين هنگام لعنت بر بني اميه فرود مي آيد و آسمان خون مي بارد و هر چيز بر تو مي گريد حتّي وحوش در بيابانها و ماهيها

در درياها. (61)

مؤلف گويد:

كه الحق اگر متأمل بصيري ملاحظه كند مصيبتي اعظم از اين مصيبت نخواهد ديد كه از اوّل دنيا تا كنون بعد از مراجعه به تواريخ و سِير واقعه اي به اين بزرگي نديديم كه پيغمبر زاده خودشان را با اصحاب و اهل بيت او يك روز بكشند و رحل و متاع او را غارت كنند و خِيام او را بسوزانند و سر او را و اصحاب و اولاد او را با عيال و اطفال شهر به شهر ببرند و يكسره پشت پاي به ملّت و ديني كه اظهار انتساب به او مي كنند بزنند و سلطنت و قوّت ايشان استناد به همان دين باشد نه دين ديگر و ملّت ديگر.

ما سَمِعْنا بِهذا في آبائنا اْلاَوَّلينَ فَاِنّا للّه وَ انّا اِلَيهِ راجعُونَ مِنْ مُصيبَةٍ ما اَعْظَمَها وَ اَوْجَعَها وَ اَنْكاها لِقُلُوبِ اْلمُحِبّينَ وَ للّهِ دَرَّمَهْيار حَيثُ قالَ:

شعر:

يعَظِّموُنَ لَهُ اَعْوادَ مَنْبَرِهِ

وَ تَحْتَ اَرْجُلِهِمْ اَوْلادَهُ وَضَعُوا

بِاَي حُكْمٍ بَنوُهُ يتْبَعوُنَكُمُ

وَ فَخْرُكُمْ اَنَّكُمْ صَحْبٌ لَهُ تَبَعٌ (62)

حركت از مدينه

در بيان توجّه ابي عبداللّه عليه السّلام به جانب مكّه معظّمه

مقصد دوم:

در بيان اموري كه متعلّق است به حضرت امام حسين ع از هنگام حركت از مدينه طيبه تا ورود به كربلا و شهادت مسلم بن عقيل و شهادت دو كودك او فصل اوّل:

در بيان توجّه ابي عبداللّه عليه السّلام به جانب مكّه معظّمه

بيان امُوري كه متعلّق به حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام است از زمان حركت آن حضرت از مدينه تا ورود به كربلا و شهادت مسلم بن عقيل و شهادت دو كودك او:

چون در كتب فَريقَين اين واقعه هائله به طور مختلف ايراد شده دراين رساله اكتفاء مي شود به مختصري از آنچه اعاظم عُلما در كتب معتبره ذكر

نموده اند و ما تا ممكن باشد از روايت شيخ مفيد و سيد بن طاووس و ابن نما و طبري تجاوز نمي كنيم و روايت ايشان را

به روايت سايرين اختيار مي كنيم، و غالباً در صدر مطلب اشاره به محلّ اختلاف و ناقِل آن مي رود. الحال مي گوئيم:

بدان كه چون حضرت امام حَسَن عليه السّلام به رياض قدس ارتحال نمود شيعيان در عراق به حركت در آمده عريضه به حضرت امام حسين عليه السّلام نوشتند كه ما معاويه را از خلافت خلع كرده با شما بيعت مي كنيم حضرت در آن وقت صلاح در آن امر ندانسته امتناع از آن فرموده و ايشان را به صبر امر فرمود تا انقضاء مدّت خلافت معاويه پس چون معاويه عليه اللّعنه در شب نيمه ماه رجب سال شصتم هجري از دنيا رخت بر بست فرزندش يزيد عليه اللّعنه به جاي او نشست و به اِعداد امر خلافت خود پرداخت نامه اي نوشت به وليد بن عتبة بن ابي سفيان كه از جانب معاويه حاكم مدينه بود به اين مضمون كه:

اي وليد!

بايد بيعت بگيري از براي من از ابو عبداللّه الحسين و عبداللّه بن عمر (63) و عبداللّه بن زبير و عبد الرحمن بن ابي بكر، و بايد كار بر ايشان تنگ گيري و عذر از ايشان قبول ننمائي و هر كدام از بيعت امتناع نمايد سر از تن او برگيري و به زودي براي من روانه داري. چون اين نامه به وليد رسيد مروان را طلبيد و با او در اين امر مشورت كرد.

مروان گفت:

كه تا ايشان از مردن معاويه خبر دار نشده اند به زودي ايشان را بطلب

و بيعت از براي يزيد از ايشان بگير و هر كدام كه قبول بيعت نكند او را به قتل رسان.

پس در آن شب وليد ايشان را طلب نمود و ايشان در آن وقت در روضه منوّره حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم مجتمع بودند، چون پيغام وليد به ايشان رسيد

امام حسين عليه السلام فرمود كه:

چون به سراي خود باز شدم من دعوت وليد را اجابت خواهم كرد.

پيك وليد

پيك وليد كه عمر بن عثمان بود برگشت عبد اللّه زبير گفت كه يا ابا عبد اللّه!

دعوت وليد در اين وقت بي هنگام مي نمايد و مرا پريشان خاطر ساخت در خاطر شما چه مي گذرد؟

حضرت فرمود:

گمان مي كنم كه معاويه طاغيه مرده است و وليد ما را از براي بيعت يزيد دعوت نموده. چون آن جماعت بر مكنون خاطر وليد مطّلع گرديدند عبداللّه عمر و عبدالرّحمن بن ابي بكر گفتند كه ما به خانه هاي خود مي رويم و در به روي خود مي بنديم. و ابن زبير گفت كه من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد.

حضرت

امام حسين عليه السلام فرمود كه:

مرا چاره اي نيست جز رفتن به نزد وليد پس حضرت به سراي خويش تشريف برد و سي نفر از اهل بيت و موالي خود را طلبيد و امر فرمود كه:

سلاح بر خود بستند و آنها را با خود برد و فرمود كه:

شما بر در خانه بنشينيد و اگر صداي من بلند شود به خانه در آئيد.

پس حضرت داخل خانه شد چون وارد مجلس گرديد ديد كه مروان نيز در نزد وليد است پس حضرت نشست. وليد خبر مرگ معاويه را به حضرت

داد آن جناب كلمه استرجاع گفت پس وليد نامه يزيد را كه در باب گرفتن بيعت نوشته بود براي آن حضرت خواند، آن جناب فرمود:

من گمان نمي كنم كه تو راضي شوي به آنكه من پنهان با يزيد بيعت كنم بلكه خواهي خواست از من كه آشكارا در حضور مردم بيعت كنم كه مردم بدانند، وليد گفت:

بلي چنين است.

حضرت فرمود:

پس امشب تأخير كن تا صبح تا ببيني رأي خود را در اين امر. وليد گفت:

برو خداوند با تو همراه تا آنكه در مجمع مردم ترا ملاقات نمائيم. مروان به وليد گفت كه دست از او بر مدار اگر الحال از او بيعت نگيري ديگر دست بر او نمي يابي مگر آنكه خون بسيار از جانِبَين ريخته شود اكنون دست بر او يافته اي او را رها مكن تا بيعت كند و اگر نه او را گردن بزن. حضرت از سخن آن پليد در غضب شد و فرمود كه:

يابن الزّرقاء!

تو مرا خواهي كشت يا او، به خدا سوگند كه دروغ گفتي و تو و او هيچ يك قادر بر قتل من نيستيد.

پس رو كرد به وليد و فرمود:

اي امير!

مائيم اهل بيت نبوّت و معدن رسالت و ملائكه در خانه ما آمد و شد مي كنند و خداوند ما را در آفرينش مقدّم داشت و ختام خاتميت بر ما گذاشت و يزيد مردي است فاسق و شرابخوار و كشنده مردم به ناحقّ و علانيه به انواع فسوق و معاصي اقدام مي نمايد و مثل من كسي با مثل او هرگز بيعت نمي كند و ديگر تا ترا ببينم گوئيم و شنويم. اين را فرمود و بيرون آمد

و با ياران خود به خانه مراجعت نمود و اين واقعه در شب شنبه سه روز به آخر ماه رجب مانده بود، چون حضرت بيرون رفت مروان با وليد گفت كه سخن مرا نشنيدي به خدا سوگند ديگر دست بر او نخواهي يافت. وليد گفت:

واي بر تو!

رأيي كه براي من پسنديده بودي موجب هلاكت دين و دنياي من بود، به خدا سوگند كه راضي نيستم جميع دنيا از من باشد و من در خون حسين عليه السّلام داخل شوم، سُبحان اللّه تو راضي مي شوي كه من حسين را بكشم براي آنكه گويد با يزيد بيعت نكنم؛ به خدا قسم هر كه در خون او شريك شود او را در قيامت هيچ حسنه نباشد و نخواهد بود، مروان در ظاهر گفت كه اگر از براي اين ملاحظه بود خوب كردي ولكن در دل رأي وليد را نپسنديد. وليد در همان شب در بيعت ابن زبير مبالغه نمود و او امتناع مي كرد تا آنكه در همان شب از مدينه فرار نموده متوجّه مكّه شد چون وليد بر فرار او مطّلع شد مردي از بني اميه را با هشتاد سوار از پي او فرستاد چون از راه غير متعارف رفته بود چندان كه او را طلب كردند نيافتند و برگشتند.

ملاقات با مروان

چون صبح شد حضرت امام حسين عليه السّلام از خانه بيرون آمده

و در بعضي از كوچه هاي مدينه مروان آن حضرت را ملا قات كرد و گفت:

يا ابا عبداللّه!

من ترا نصيحت مي كنم مرا اطاعت كن و نصيحت مرا قبول فرما.

حضرت فرمود:

نصيحت تو چيست؟

گفت:

من امر مي كنم ترا به بيعت يزيد كه بيعت او بهتر است

از براي دين و دنياي تو!؟

حضرت فرمود:

اِنّا لِلهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ وَ عَلَي اْلاِسْلامِ السَّلام … كلمات حيرت انگيز مروان باعث اين شد كه حضرت كلمه استرجاع بر زبان راند و فرمود:

بر اسلام سلام باد هنگامي كه امت مبتلا شدند به خليفه اي مانند يزيد و به تحقيق كه من شنيدم از جدّم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم كه مي فرمود خلافت حرام است بر آل ابي سفيان و سخنان بسيار در ميان حضرت و مروان جاري شد پس مروان گذشت از آن حضرت به حالت غضبان چون آخر روز شنبه شد باز وليد كسي به خدمت حضرت امام حسين عليه السّلام فرستاد و در امر بيعت تأكيد كرد حضرت فرمود:

صبر كنيد تا امشب انديشه كنم و در همان شب كه شب يكشنبه دو روز به آخر رجب مانده بود متوجّه مكّه شد و چون عازم خروج از مدينه شد سر قبر جدّش پيغمبر و مادرش فاطمه و برادرش حسن عليهماالسّلام رفت و با آنها وداع كرد و با خود برداشت فرزندان خود و فرزندان برادر و برادران خود و تمام اهل بيت خود را مگر محمّد بن الحنفيه رحمه اللّه كه چون دانست كه آن حضرت عازم خروج است به خدمت آن حضرت آمد و گفت:

اي برادر گرامي!

تو عزيزترين خلقي نزد من و از همه كس به سوي من محبوب تري و من آن كس نيستم كه نصيحت خود را از احدي دريغ دارم و تو سزاوارتري در باب آنچه صلاح شما دانم عرض كنم؛ زيرا كه تو ممازجي با اصل من و نفس من و جسم من و

جان من و توئي امروز سند و سيد اهل بيت و تو آن كسي كه طاعتت بر من واجب است؛ چه آنكه خداوند ترا برگزيده است و در شمار سادات بهشت مقررّ داشته است. اي برادر من، صلاح شما را چنين مي دانم كه از بيعت يزيد كناره جوئي و از بلاد و شهرهائي كه در تحت فرمان او است دوري گزيني و به باديه ملحق شوي و رسولان به سوي مردم بفرستي و ايشان را به بيعت خويش دعوت نمائي پس اگر بيعت تو را اختيار نمايند خدا را حمد كني و اگر با غير تو بيعت كردند به اين دين و عقل تو نكاهد و به مروّت و فضل تو كاهش نرسد. همانا من مي ترسم بر تو كه داخل يكي از بلاد شوي و اهل آن مختلف الكلمه شوند گروهي با تو و طايفه اي مخالف تو باشند و كار به جدال و قتال منتهي شود آن وقت اوّل كس توئي كه هدف تير و نشان شمشير شوي و خون تو كه بهترين مردمي از جهت نفس و از قبل پدر و مادر ضايع شود و اهل بيت شريف، ذليل و خوار شوند.

حضرت فرمود كه:

اي برادر، پس به كجا سفر كنم؟

گفت:

برو به مكّه و در همانجا قرار گير و اگر اهل مكّه با تو شيوه بي وفائي مسلوك دارند متوجّه بلاد يمن شو كه اهل آن بلاد شيعيان پدر و جّد تواَند و دلهاي رحيم و عزمهاي صميم دارند و بلاد ايشان گشاده است و اگر در آنجا نيز كار تو استقامت نيابد متوجّه كوهستانها و ريگستانها و درّه ها شو و پيوسته

از جائي به جائي منتقل شو تا ببيني كه عاقبت كار مردم به كجا منتهي شود.

حضرت فرمود كه:

اي برادر هر آينه نصيحت و مهرباني كردي و اميد دارم كه رأيت محكم و متين باشد و موافق بعضي روايات پس محمّد بن حنفيه سخن را قطع كرد و بسيار گريست و آن امام مظلوم نيز گريست پس فرمود كه:

اي برادر، خدا ترا جزاي خير دهد نصيحت كردي و خيرخواهي نمودي اكنون عازم مكّه معظّمه گرديده ام و مهياي اين سفر شده ام و برادران و فرزندان برادران و شيعيان خود را با خود مي برم و اگر تو خواهي در مدينه باش و ديده بان و عين من باش و آنچه سانح شود به من بنويس.

پس آن حضرت دوات و قلم طلبيده وصيت نامه نوشت و آن را در هم پيچيده و مهر كرد و به دست او داد و درآن ميان شب روانه شد. (64)

و موافق روايت شيخ مفيد در وقت بيرون رفتن از مدينه اين آيه را آن حضرت تلاوت نمود كه در بيان قصّه بيرون رفتن حضرت موسي است از ترس فرعون به سوي مَدْين. (فَخَرَجَ مِنْها خاَّئَفاً يتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْم الظّالِمينَ)؛(65)

يعني پس بيرون رفت از شهر در حالتي كه ترسان و مترقَب رسيدن دشمنان بود گفت پروردگارا نجات بخش مرا از گروه ستمكاران. و از راه متعارف آن حضرت روانه شد پس اهل بيت آن حضرت گفتند كه مناسب آن است كه از بيراهه تشريف ببريد چنانكه ابن زبير رفت تا آنكه اگر كسي به طلب شما بيايد شما را در نيابد، حضرت فرمود كه:

من از راه راست به در نمي

روم تا حق تعالي آنچه خواهد ميان من و ايشان حكم كند. (66)

و از جناب سكينه عليهاالسّلام مروي است كه فرمود وقتي ما از مدينه بيرون شديم هيچ اهل بيتي از ما اهل بيت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم ترسان و هراسان تر نبود.

از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت است كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام اراده نمود كه از مدينه طيبه بيرون رود مخدّرات و زنهاي بني عبدالمطّلب از عزيمت آن حضرت آگهي يافتند پس به خدمت آن حضرت شتافتند و صدا را به نوحه و زاري بلند كردند تا آن كه آن حضرت در ميان ايشان عبور فرمود و ايشان را قسم داد كه صداهاي خود را از گريه و نوحه ساكت كنند و صبر پيش آورند. آن محنت زدگان جگر سوخته گفتند:

پس ما نوحه و زاري را براي چه روز بگذاريم به خدا سوگند كه اين زمان نزد ما مانند روزي است كه حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلم از دنيا رفت و مثل روزي است كه اميرالمؤمنين عليه السّلام و فاطمه عليهاالسّلام و رقّيه و زينب و امّ كلثوم دختران پيغمبر از دنيا رفتند، خدا جان ما را فداي تو گرداند اي محبوب قلوب مؤمنان و اي يادگار بزرگواران، پس يكي از عمّه هاي آن حضرت آمد و شيون كرد و گفت:

گواهي مي دهم اي نور ديده من كه دراين وقت شنيدم كه جنّيان بر تو نوحه مي كردند و مي گفتند:

شعر:

وَ اِنَّقَتيلَ الطَّفّ مِنْ آلِ هاشِمٍ

اَذَلُّ رقابًا مِنْ قُريشٍفَذَلَّتِ(67)

روايت ام سلمه

و موافق روايت قطب راوندي و ديگران، امّ سلمه زوجه طاهره

حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم در وقت خروج آن حضرت به نزد آن جناب آمد عرض كرد:

اي فرزند، مرا اندوهناك مگردان به بيرون رفتن به سوي عراق؛ زيرا كه من شنيدم از جدّ بزرگوار تو كه مي فرمود كه:

فرزند دلبند من حسين در زمين عراق كشته خواهد شد در زميني كه آن را كربلا گويند.

حضرت فرمود كه:

اي مادر به خدا سوگند كه من نيز اين مطلب رامي دانم و من لا محاله بايد كشته شوم و مرا از رفتن چاره اي نيست و به فرموده خدا عمل مي نمايم، به خدا قسم كه مي دانم در چه روزي كشته خواهم شد و مي شناسم كشنده خود را و مي دانم آن بقعه را كه در آن مدفون خواهم شد و مي شناسم آنان را كه با من كشته مي شوند از اهل بيت و خويشان و شيعيان خودم و اگر خواهي اي مادر به تو بنمايم جائي راكه در آن كشته و مدفون خواهم گرديد.

پس آن حضرت به جانب كربلا اشاره فرمود به اعجاز آن حضرت زمينها پست شد و زمين كربلا نمودار گشت و امّ سلمه محلّ شهادت آن حضرت را و مضجع و مدفن او را و لشكرگاه او را بديد و هاي هاي بگريست.

پس حضرت فرمود:

كه اي مادر!

خداوند مقدّر فرموده و خواسته مرا ببيند كه من به جور و ستم شهيد گردم و اهل بيت و زنان و جماعت مرا متفّرق و پراكنده ديدار كند و اطفال مرا مذبوح و اسير در غُل و زنجير نظاره فرمايد در حالتي كه ايشان استغاثه كنند و هيچ ناصري و معيني

نيابند.

پس فرمود:

اي مادر!

قَسَم به خدا من چنين كشته خواهم شد اگر چه به سوي عراق نروم نيز مرا خواهند كشت.

آنگاه ام سلمه گفت كه در نزد من تربتي است كه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم مرا داده است و اينك در شيشه آن را ضبط كردم.

پس حضرت امام حسين عليه السّلام دست فراز كرد و كفي از خاك كربلا بر گرفت و به ام سلمه داد و فرمود:

اي مادر!

اين خاك را نيز با تربتي كه جدّم به تو داده ضبط كن و در هر هنگامي كه اين هر دو خاك خون شود بدان كه مرا در كربلا شهيد كرده اند.

علاّمه مجلسي رحمه اللّه در (جلاء) فرموده و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده اند (شيخ مفيد و ديگران) كه چون حضرت سيدالشّهدا عليه السّلام از مدينه معلّي بيرون رفت فوج هاي بسيار از ملائكه با علامتهاي محاربه و نيزه ها در دست و بر اسبهاي بهشت سوار، بر سر راه آن حضرت آمدند و سلام كردند و گفتند:

اي حجّت خدا بر جميع خلايق بعد از جدّ و پدر و برادر خود، به درستي كه حقّ تعالي جدّ ترا در مواطن بسيار به ما مَدَد و ياري كرد اكنون ما را به ياري تو فرستاده است.

حضرت فرمود:

وعده گاه ما و شما آن موضعي است كه حقّ تعالي براي شهادت و دفن من مقرّر فرموده است، و آن كربلا است، چون به آن بقعه شريفه برسم به نزد من آئيد، ملائكه گفتند:

اي حجّت خدا!

هر حكمي كه خواهي بفرما كه ما اطاعت مي كنيم و اگر از دشمني مي ترسي ما همراه توئيم و

دفع ضرر ايشان از تو مي كنيم حضرت فرمود كه:

ايشان ضرري به من نمي توانند رسانيد تا به محل شهادت خود برسم، پس افواج بي شمار از مسلمانان جنّيان ظاهر شده چون به خدمت آن حضرت آمدند گفتند:

اي سيد و بزرگ ما، ما شيعيان و ياوران توئيم آنچه خواهي در باب دشمنان خود و غير آن بفرما تا ما اطاعت كنيم و اگر بفرمائي جميع دشمنان ترا در همين ساعت هلاك كنيم بي آنكه خود تعبي بكشي و حركتي بكني به عمل آوريم؛ حضرت ايشان را دعا كرد و فرمود:

مگر نخوانده ايد اين آيه را:

اَينَما تَكوُنُوا يدرِكْكُمُ اْلَمْوتُ و َلَوْكُنْتُمْ في بُروُج مُشَيدَةٍ.

در قرآن كه حقّ تعالي بر جدّمن فرستاد.

يعني در هر جا باشيد در مي يابد شما را مرگ و هر چند بوده باشيد در قلعه هاي محكم. و باز فرموده است:

قُلْ لَوْ كُنْتُم في بُيوتِكُمْ لَبَرَزَ الَذينَ كُتِبَ عَلَيهِمُ اْلقَتْلُ اِلي مَضاجِعِهم؛

يعني بگو اي محمّد به منافقان كه اگر مي بوديد در خانه هاي خود البتّه بيرون مي آمدند آنها كه برايشان كشته شدن نوشته شده بود به سوي محلّ كشته شدن و استراحت ايشان، اگر من توقّف نمايم و بيرون نروم به جهاد به كه امتحان خواهند كرد اين خلق گمراه را و به چه چيز ممتحن خواهند كرد اين گروه تباه را و كه ساكن خواهد شد در قبر در كربلا كه حق تعالي بر گزيده است آن را در روزي كه زمين را پهن كرده است و آن مكان شريف را پناه شيعيان من گردانيده و بازگشت به سوي آن بقعه مقدّسه را موجب ايمني دنيا و آخرت ايشان ساخته وليكن

به نزد من آئيد در روز عاشوراء كه در آخر آن روز من شهيد خواهم شد در كربلا در وقتي كه احدي از اهل بيت من نمانده باشد كه قصد كشتن او نمايند و سر مرا براي يزيد پليد ببرند.

پس جنّيان گفتند كه اي حبيب خدا، اگر نه آن بود كه اطاعت امر تو واجب است و مخالفت تو ما را جايز نيست هرآينه مي كشتيم جميع دشمنان ترا پيش از آنكه به تو برسند.

حضرت فرمود كه:

به خدا سوگند كه قدرت ما بر ايشان زياده از قدرت شما است وليكن مي خواهيم كه حجّت خدا را بر خلق تمام كنيم و قضاي حقّ تعالي را انقياد نمائيم. (68)

شيخ ممجّد آقاي حاجي ميرزا محمّد قمي صاحب (اربعين حسينيه) دراين مقام فرمود:

شعر:

گفت من با اين گروه بد ستيز

دادخواهي دارم اندر رستخيز

كربلا گرديده قربانگاه من

هست هفتاد و دو تن همراه من

بقعه من كعبه اهل دل است

مر گروه شيعيان را معقل است

گر بمانم من به جاي خويشتن

پس كه مدفون گردد اندر قبر من

تا پناه خيل زَوّاران شود

شافع جرم گنهكاران شود

امتحان مردم برگشته خو

كي شود گر من گريزم از عدو

موعد من با شما در كربلا است

روز عاشورا كه روز ابتلا است

ورود به مكه و آمدن نامه هاي اهل كوفه

ورود به مكه

فصل دوم:

در ورود آن حضرت به مكّه و آمدن نامه هاي اهل كوفه

در سابق گذشت كه خروج سيد الشّهداء عليه السّلام از مدينه در شب يكشنبه دو روز به آخر رجب مانده بود.

پس بدان كه آن حضرت در شب جمعه كه سوم ماه شعبان بود وارد مكّه معظّمه شد و چون داخل مكّه شد به اين آيه مباركه تمثّل جست:

(وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاَّءَ مَدْينَ قالَ عَسي رَبّي اَنْ يهْدِيني

سَواَّءَ السَّبيل)؛(69)

يعني چون حضرت موسي عليه السّلام متوجّه شهر مدين شد گفت:

اميد است كه پرودگار من هدايت كند مرا به راه راست كه مرا به مقصود برساند.

واز آن سوي چون وليد بن عتبه والي مدينه بدانست كه امام حسين عليه السّلام نيز به جانب مكّه شتافت كسي به طلب عبداللّه بن عمر فرستاد كه حاضر شود براي يزيد بيعت كند، عبداللّه در پاسخ گفت:

چون ديگران تقديم بيعت كردند من نيز متابعت خواهم كرد، چون وليد در بيعت ابن عمر نگران سود و زياني نبود مصلحت بتواني ديد و او را به حال خود گذاشت، عبداللّه بن عمر نيز طريق مكّه پيش داشت.

ملازمان حضرت

بالجمله؛ چون اهل مكّه و جمعي كه از اطراف به عمره آمده بودند خبر قدوم مسرّت لزوم حضرت حسين عليه السّلام را شنيدند، به خدمت آن جناب مبادرت نمودند و هر صبح و شام به ملازمت آن حضرت مي شتافتند و عبداللّه بن زبير در آن وقت رحل اقامت به مكّه افكنده بود و ملازمت كعبه نموده بود و پيوسته براي فريب دادن مردم در جانب كعبه ايستاده مشغول به نماز بود و اكثر روزها بلكه در هر دو روز يك دفعه به خدمت آن حضرت مي رسيد ولكن بودن آن حضرت در مكّه بر او گران مي نمود؛ زيرا مي دانست كه تا آن حضرت در مكّه است كسي از اهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد.

و چون خبر وفات معاويه به كوفه رسيد و كوفيان از فوت او مطّلع شدند و خبر امتناع امام حسين عليه السّلام و ابن زبير از بيعت يزيد و رفتن ايشان به مكّه به آنها رسيد

شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صُرد خزاعي جمع شدند و حمد و ثناي الهي ادا كردند و در باب فوت معاويه و بيعت يزيد سخن گفتند، سليمان گفت كه اي جماعت شيعه!

همانا بدانيد كه معاويه ستمكاره رخت بربست و يزيد شرابخواره به جاي او نشست و حضرت امام حسين عليه السّلام سر از بيعت او بر تافت و به جانب مكّه معظّمه شتافت و شما شيعيان او و از پيش شيعه پدر بزرگوار او بوده ايد پس اگر مي دانيد كه او را ياري خواهيد كرد و با دشمنان او جهاد خواهيد نمود نامه به سوي او نويسيد و او را طلب نمائيد، و اگر ضعف و جُبْن بر شما غالب است و در ياري او سستي خواهيد ورزيد و آنچه شرط نيك خواهي و متابعت است به عمل نخواهيد آورد او را فريب ندهيد و در مهلكه اش نيفكنيد. ايشان گفتند كه اگر حضرت او به سوي ما بيايد همگي به دست ارادت با او بيعت خواهيم كرد، و در ياري او با دشمنانش جان فشانيها به ظهور خواهيم رسانيد.

پس كاغذي به اسم سليمان بن صُرد و مُسَيب بن نَجَبَه (70) و رفاعة بن شدّاد بجَلي (71) و حبيب بن مظاهر رحمه اللّه و ساير شيعيان به سوي او نوشتند و در آن نامه بعد از حمد و ثنا، بيان هلاكت معاويه درج كردند كه يابن رسول اللّه!

ما در اين وقت امام و پيشوايي نداريم به سوي ما توجّه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنكه شايد از بركت جناب شما حقّ تعالي حقّ را بر ما ظاهر گرداند و نعمان بن

بشير حاكم كوفه در قصر الاماره در نهايت ذلّت نشسته و خود را امير جماعت دانسته لكن ما او را امير نمي دانيم و به امارت نمي خوانيم و به نماز جمعه او حاضر نمي شويم و در عيد با او به جهت نماز بيرون نمي رويم، و اگر خبر به ما رسد كه حضرت تو متوجّه اين صوب گرديده او را از كوفه بيرون مي كنيم تا به اهل شام ملحق گردد والسلام.

پس آن نامه را با عبداللّه بن مِسْمعَ همداني و عبداللّه بن وال به خدمت آن زبده اهلبيت عِصمت و جلال فرستادند و مبالغه كردند كه ايشان آن نامه را با نهايت سرعت به خدمت آن حضرت برسانند، پس ايشان به قدم عجل و شتاب راه در نور ديدند تا دهم ماه رمضان به مكّه معظّمه رسيدند و نامه كوفيان را به خدمت آن امام معظّم رسانيدند. مردم كوفه بعد از دو روز از فرستادن آن قاصدان، قيس بن مُسْهِر صيداوي و عبداللّه بن شدّاد و عُم ارَة بْنِ سلولي را به سوي آن حضرت فرستادند با نامه هاي بسيار كه قريب به صد و پنجاه نامه باشد كه هر نامه اي از آن را عظماي اهل كوفه از يك كس و دو كس و سه و چهار كس نوشته بودند، و ديگر باره صناديد كوفه بعد از دو روز هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبداللّه حنفي را به خدمت آن حضرت روان داشتند با نامه اي كه در آن اين مضمون را نوشتند:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم؛ اين عريضه اي است به خدمت حسين بن علي عليه السّلام از شيعيان

و فدويان آن حضرت. امّا بعد، به زودي خود را به دوستان و هوا خواهان خود برسان كه همه مردم اين ولايت منتظر قدوم مسّرت لزوم تواند و به غير تو نظر ندارند البتّه البتّه شتاب فرموده و به تعجيل تمام خود را به اين مشتاقان مستهام برسان

والسّلام.

پس شَبَث بن رِبْعي و حَجّار ْبْنِ اَبْجَرْ و يزيد بن حارث بن رُوَيم و عُرْوة بن قيس و عمروبن حَجّاج زبيدي و محمّد بن عمرو تيمي نامه اي نوشتند به اين مضمون:

امّا بعد؛

صحراها سبز شده و ميوه ها رسيده پس اگر مشيت حضرت تو تعلّق گيرد به سوي ما بيا كه لشكر بسياري از براي ياري تو حاضرند و شب و روز به انتظار مقدم شريف تو به سر مي برند والسلام.

و پيوسته اين نامه ها به آن حضرت مي رسيد تا آنكه در يك روز ششصد نامه از آن بي وفايان به آن حضرت رسيد و آن جناب تأمل مي نمود و جواب ايشان را نمي نوشت تا آنكه جمع شد نزد آن حضرت دوازده هزار نامه. (72)

فرستادن مسلم بن عقيل به كوفه

فصل سوّم:

در فرستادن آن حضرت سيد جليل مسلم بن عقيل را به جانب كوفه و فرستادن نامه اي با رسول ديگر به اشراف بصره چون رُسُل و رَسائل كوفيان بي وفا از حّد گذشت تا آنكه دوازده هزار نامه نزد حضرت سيد الشهداء عليه السّلام جمع شد لاجرم آن جناب نامه اي به اين مضمون در جواب آنها نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه اي است از حسين بْن علي به سوي گروه مسلمانان و مؤمنان كوفيان

امّا بعد؛

به درستي كه هاني و سعيد آخر كس بودند از فرستادگان شما

برسيدند و مكاتيب شما را برسانيدند بعداز آنكه رسولان بسيار و نامه هاي بي شمار از شماها به من رسيده بود و بر مضامين همه آنها اطلاع يافتم و حاصل جميع آنها اين بود:

كه ما امامي نداريم به زودي به نزد ما بيا شايد كه حقّ تعالي ما رابه بركت تو برحقّ و هدايت مجتمع گرداند. اينك به سوي شما فرستادم برادر و پسر عّم و ثقه اهل بيت خويش مُسلم بن عقيل را پس اگر بنويسد به سوي من كه مجتمع شده است رأي عُقَلاء و دانايان و اشراف شما بر آنچه در نامه ها درج كرده بوديد، همانا من به زودي به سوي شما خواهم آمد ان شاء اللّه، پس قَسَم به جان خودم كه امام نيست مگر آن كسي كه حكم كند در ميان مردم به كتاب خدا و قيام نمايد در ميان مردم به عدالت و قدم از جّاده شريعت مقدّسه بيرون نگذارد و مردم را بر دين حقّ مستقيم دارد، و السلام.

پس مسلم بن عقيل پسر عّم خويش راكه به وفور عقل و علم و تدبير و صلاح و سداد و شجاعت ممتاز بود.

طلبيد و براي بيعت گرفتن از اهل كوفه با قيس بن مسهر صيداوي و عمارة بن عبداللّه سلولي و عبدالرّحمن بن عبداللّه اَرْحبي متوجّه آن صوب گردانيد و امر كرد او را به تقوي و پرهيزكاري و كتمان امر خويش از مخالفان و حُسن تدبير و لطف و مدارا و فرمود كه:

اگر اهل كوفه بر بيعت من اتفاق نمايند، حقيقت حال را براي من بنويس، پس مسلم آن حضرت را وداع كرده از مكّه بيرون شد. سيد بن

طاووس و شيخ بن نما و ديگران نوشته اند كه حضرت امام حسين عليه السّلام نامه نوشت به مشايخ و اشراف بصره كه از جمله احنف بن قيس و منذر بن جارود و يزيد بن مسعود نهشلي و قيس بن هيثم (73) بودند، بدين مضمون:

بسم اللّه الرحمن الرحيم اين نامه اي است از حسين بن علي بن ابي طالب.

امّا بعد؛

همانا خداوند تبارك و تعالي محمّد مصطفي صلي اللّه عليه و آله و سلّم را به نبوّت و رسالت بر گزيد تا مردمان را بذل نصيحت فرمود و ابلاغ رسالت پروردگار خود نمود آنگاه حق تعالي او را تكرّما به سوي خود مقبوض داشت و بعد از آن اهل بيت آن حضرت به مقام او اَحَقّ و اَوْلي بودند ولكن جماعتي بر ما غلبه كردند و حقّ ما را به دست گرفتند و ما به جهت آنكه فتنه انگيخته نشود و خونها ريخته نگردد خاموش نشستيم اكنون اين نامه را به سوي شما نوشتم و شما را به سوي خدا و رسول مي خوانم پس به درستي كه شريعت نابود گشت و سنّت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بر طرف شد، اگر اجابت كنيد دعوت مرا و اطاعت كنيد فرمان مرا شما را از طريق ضلالت بگردانم و به راه راست هدايت نمايم والسلام.

پس آن نامه را به مردي از مواليان خود سليمان نام كه مُكّني به ابو رزين بود سپرد كه به تعجيل تمام به صناديد بصره رساند، سليمان چون نامه آن حضرت را به اشراف بصره رسانيد از مضمون آن آگهي يافتند و شادمان شدند.

پس يزيد بن مسعود نهشلي مردم بني

تميم و جماعت بني حنظله و گروه بني سعد را طلب فرمود چون همگي حاضر شدند گفت:

اي بني تميم!چگونه است مكانت و منزلت من در ميان شما؟

گفتند به به!

از براي مرتبت تو به خدا سوگند كه تو پشت و پشتوان مائي و هامه فخر و شرف و مركز عزّ و علائي و در شرف و مكانت بر همه پيشي گرفته اي، يزيد بن مسعود گفت:

همانا من شما را انجمن ساختم تا با شما مشورتي كنم و از شما استعانتي جويم، گفتند:

ما هيچ دقيقه از نصيحت تو فرو نگذاريم و آنچه صلاح است در ميان آريم اكنون هرچه خواهي بگوي تا بشنويم. گفت دانسته باشيد كه معاويه هلاك گشته و رشته جور بگسيخت و قواعد ظلم و ستم فرو ريخت و معاويه پيش از آنكه بميرد براي پسرش بيعت گرفت و چنان دانست كه اين كار بر يزيد راست آيد و بنيان خلافت او محكم گردد و هيهات از اين انديشه محال كه صورت بندد جز به خواب و خيال و با اين همه يزيد شرابخوار فاجر در ميان است دعوي دار خلافت و آرزومند امارت است و حال آنكه از حليه حلم بري و از زينت علم عُري است، سوگند به خدا كه قتال با او از جهاد با مشركين افضل است. هان اي جماعت!حسين بن علي پسر رسول خدا است صلي اللّه عليه و آله و سلّم با شرافت اصل و حَصافَت عقل او را فضلي است از هندسه صفت بيرون و علمي است از اندازه جهت افزون، او را به خلافت سلام كنيد، يعني محكم دست بيعت با او فرا دهيد كه با

رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم قرابت دارد و عاِلم به سُنَن و احكام است، صغير را عطوفت كند و كبير را ملاطفت فرمايد، و چه بسيار گرامي است رعّيت را رعايت او و امّت را امامت او لاجرم خداوند اورا بر خلق حجّت فرستاد و موعظت او را ابلاغ داد.

هان اي مردم!

ملاحظه كنيد تا كوركورانه از نور حقّ به يك سوي خيمه نزنيد و خويشتن را در وادي ضلالت و باطل نيفكنيد، همانا صخر بن قيس يعني احنف در يوم جمل از ركاب اميرالمؤمنين عليه السّلام تقاعد ورزيد و شما را آلايش خذلان داد، اكنون آن آلودگي را به نصرت پسر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بشوئيد. سوگند به خداي كه هر كه از نصرت آن حضرت مسامحت آغازد خداوند او را در چاه مذلّت اندازد و ذلّت او در عترت و عشيرت او به وراثت سرايت كند و اينك من زره مبارزت در بر كرده ام و جوشن مشاجرت بر خود پوشيده ام، و بدانيد آن كس كه كشته نشود هم سرانجام جان دهد و آن كس كه از مرگ بگريزد عاقبت به چنگ او گرفتار آيد، خداوند شما را رحمت كند مرا پاسخ دهيد و جواب نيكو در ميان آريد. نخست بنو حنظله بانگ برداشتند و گفتند:

يا ابا خالد!

ما خدنگهاي كنايه توئيم و رزم آزمودگان عشيرت توئيم اگر ما از كمان گشاد دهي بر نشان زنيم و اگر بر قتال فرمائي نصرت كنيم چون به درياي آتش زني واپس نمانيم، و چند كه سيلاب بلا بر تو روي كند روي نگردانيم با شمشيرهاي خود به نصرت

تو بپردازيم و جان و تن را در پيش تو سپر سازيم.

آنگاه بنو سعد بن يزيد ندا در دادند كه يا ابا خالد!

ما هيچ چيز را مبغوضتر از مخالفت تو ندانيم و بيرون تو گام نزنيم، همانا صخر بن قيس ما را به ترك قتال مأمور ساخت و هنر ما در ما مستور ماند، اكنون ما را لحظه اي مهلت ده تا با يكديگر مشاورت كنيم پس از آن صورت حال را به عرض رسانيم. از پس ايشان بنو عامر بن تميم آغاز سخن كردند و گفتند:

يا ابا خالد!

ما فرزندان پدران توئيم و خويشان و هم سوگندان توئيم، ما خشنود نگرديم از آنچه كه ترا به غضب آرد و ما رحل اقامت نيفكنيم آنجا كه ميل تو روي به كوچ و سفر آورد دعوت ترا حاضر اجابتيم و فرمان ترا ساخته اطاعتيم. ابو خالد گفت:

اي بنو سعد!

اگر گفتار شما با كردار شما راست آيد خداوند همواره شما را محفوظ دارد و به نصرت خود محفوظ فرمايد.

ابو خالد چون بر مكنون خاطر آن جماعت اطّلاع يافت نامه اي براي جناب امام حسين عليه السّلام بدين منوال نوشت:

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

امّا بعد؛

پس به تحقيق كه نامه شما به من رسيد و بر مضمون آن آگهي يافتم و دانستم كه مرا به سوي اطاعت خود خواندي و به ياري خويش طلب فرمودي، همانا خداوند تعالي خالي نگذارد جهان را از عالمي كه كار به نيكوئي كند و دليلي كه به راه رشاد هدايت فرمايد و شما حجّت خدائيد بر خلق، و امان و امانت او در روي زمين، و شما شاخه هاي زيتونه احمديه ايد و آن درخت را

اصل رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم و فرع شمائيد اكنون به فال نيك به سوي ما سفر كن كه من گردن بني تميم را در خدمت تو خاضع داشتم و چنان در طاعت و متابعت تو شايق گماشتم كه شتر تشنه مر آبگاه را، و قلاّده طاعت ترا در گردن بني سعد انداختم و گردن ايشان را براي خدمت تو نرم و ذليل ساختم و به زلال نصيحت ساحت ايشان را كه آلايش تقاعد و تواني در خدمت داشت بشستم و پاك و صافي ساختم. چون اين نامه به حضرت حسين عليه السّلام رسيد فرمود:

خداوند در روز دهشت ايمن دارد و در روز تشنه كامي سيراب فرمايد. امّا احنف بن قيس او نيز حضرت را به اين نمط نامه كرد:

(امّا بعد؛

فَاصْبِرْ فَاِنَّ وَعْدَ اللّهِ حَّقٌ وَ لا يسْتَخِفَنَّكَ اَلذَّينَ لا يوقنوُنَ)(74)

از ايراد اين آيه مباركه به كنايت اشارتي از بي وفائي اهل كوفه به عرض رسانيد. امّا چون نامه امام حسين عليه السّلام به منذر بن جارود رسيد بترسيد كه مبادا اين مكاتبت از مكيدتهاي عبيداللّه بن زياد باشد و همي خواهد انديشه ه

اي مردم را باز داند و هر كس را به كيفر عمل خود رساند و دختر منذر كه (بحريه) نام داشت نيز در حباله نكاح عبيداللّه بود، لاجرم منذر آن مكتوب را با رسول آن حضرت به نزد ابن زياد آورد و چون ابن زياد آن مكتوب را قرائت كرد امر كرد كه رسول آن حضرت را گردن زدند

و بعضي گفته اند كه:

به دار كشيد. و اين رسول همان ابو رزين سليمان مولاي آن حضرت بوده كه جلالت شأنش

بسيار بلكه شيخ ما در كتاب (لؤلؤ و مرجان) به مراتب عديده رتبه او را از هاني بن عروه مقدم گرفته (75) و چون ابن زياد از قتل او بپرداخت بالاي منبر رفت و مردم بصره را به تهديد و تهويل تنبيهي بليغ نمود و برادرش عثمان بن زياد را جاي خود گذاشت و خود به جانب كوفه شتافت.

و بالجمله مردم بصره وقتي تجهيز لشكر كردند كه در كربلا به نصرت امام حسين عليه السّلام حاضر شوند ايشان را آگهي رسيد كه آن حضرت را شهيد كردند، لاجرم بار بگشودند و به مصيبت و سوگواري بنشستند. (76)

كيفيت بيعت مردم كوفه با مسلم

فصل چهارم:

درآمدن جناب مسلم به كوفه و كيفيت بيعت مردم

در فصل سابق به شرح رفت كه حضرت امام حُسين عليه السّلام جواب نامه هاي كوفيان را نوشت و مُسلم بن عقيل را فرمان داد تا به سمت كوفه سفر نمايد و آن نامه را به كوفيان برساند.

اكنون، بدان كه جناب مسلم حسب الا مر آن حضرت مهياي كوفه شد، پس آن حضرت را وداع كرده از مكّه بيرون شد (موافق بعضي كلمات، مسلم نيمه شهر رَمَضان از مكّه بيرون شد و پنجم شوّال در كوفه وارد شد) و طي منازل كرده تا به مدينه رفت و در مسجد مدينه نماز كرد و حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم را زيارت كرده به خانه خود رفت و اهل و عشيرت خود را ديدار كرده و وداع آنها نموده و با دو دليل از قبيله قيس متوجّه كوفه شد. ايشان راه را گم كرده و آبي كه با خود برداشته بودند به آخر رسيد و تشنگي برايشان

غلبه كرده تا آنكه آن دو دليل هلاك شدند و جناب مسلم به مشقّت بسيار خود را در قريه مضيق به آب رسانيد و از آنجا نامه اي در بيان حال خود و استعفاء از سفر كوفه براي جناب امام حسين عليه السّلام نوشت و به همراهي قيس بن مسهر براي آن حضرت فرستاد.

حضرت استعفاي او را قبول نفرموده و او را امر به رفتن كوفه نمود. چون نامه حضرت به مسلم رسيد به تعجيل به سمت كوفه روانه شد تا آنكه به كوفه رسيد و در خانه مختار بن ابي عبيده ثقفي كه معروف بود به خانه سالم بن مسيب نزول اجلال فرمود

به روايت طبري بر مسلم بن عوسجه نازل شد و مردم كوفه از استماع قدوم مسلم اظهار مسرّت و خوشحالي نمودند و فوج فوج به خدمت آن حضرت مي آمدند و آن جناب نامه امام حسين عليه السّلام را براي هر جماعتي از ايشان مي خواند و ايشان از استماع كلمات نامه گريه مي كردند و بيعت مي نمودند.

در (تاريخ طبري) است كه ميان آن جماعت عابس بن ابي شبيب شاكري رحمه اللّه بوده برخاست و حمد ثناي الهي به جاي آورد و گفت:

امّا بعد؛

پس من خبر نمي دهم شما را از مردم و نمي دانم چه در دل ايشان است و مغرور نمي سازم. شما را با ايشان، به خدا سوگند كه من خبر مي دهم شما را از آنچه توطين نفس كرده ام بر آن، به خدا قسم كه جواب دهم شما را هرگاه مرا بخوانيد و كارزار خواهم كرد البتّه با دشمنان شما و پيوسته در ياري شما شمشير بزنم

تا خدا را ملاقات كنم و مزد خود نخواهم مگر از خدا.

پس حبيب بن مظاهر برخاست و گفت:

خدا ترا رحمت كند اي عابس همانا آنچه در دل داشتي به مختصر قولي ادا كردي، پس حبيب گفت:

قَسَم به خداوندي كه نيست جز او خداوند بحقّ من نيز مثل عابس و بر همان عزمم.

پس حنفي برخاست (ظاهراً مُراد سعيد بن عبداللّه حنفي است)(77) و مثل اين بگفت.

شيخ مفيد رحمه اللّه و ديگران گفته اند كه:

بر دست مسلم هيجده هزار نفر از اهل كوفه به شرف بيعت آن حضرت سرافراز گرديدند و در اين وقت مسلم نوشت به سوي آن حضرت كه تا كنون هيجده هزار نفر به بيعت شما در آمده اند اگر متوجّه اين صوب گرديد مناسب است. (78) چون خبر مُسلم و بيعت كوفيان در كوفه منتشر شد، نعمان بن بشير كه از جانب معاويه و يزيد در كوفه والي بود مردم را تهديد و توعيد نمود كه از مُسلم دست كشيده و به خدمتش رفت و آمد ننمايد، مردم كلام اورا وقعي ننهادند و به سمع اطاعت نشنيدند. عبداللّه بن مسلم بن ربيعه كه هوا خواه بني اُميه بود چون ضعف نعمان را مشاهده نمود نامه به يزيد نوشت مشتمل بر اخبار آمدن مسلم به كوفه و بيعت كوفيان و سعايت در امر نعمان و خواستن والي مقتدري غير از آن و ابن سعد و ديگران نيز چنين نامه نوشتند و يزيد را بر وقايع كوفه اِخبار دادند. چون اين مطالب گوشزد يزيد پليد گرديد به صوابديد (سر جون) كه در شمار عبيد معاويه بود لكن به مرتبه بلند در نزد معاويه و يزيد رسيده بود

چنان صلاح ديد كه علاوه بر امارت بصره، حكومت كوفه را نيز به عهده عبيداللّه بن زياد واگذارد و اصلاح اين گونه وقايع را از وي بخواهد.

پس نامه نوشت به سوي عبيداللّه بن زياد كه در آن وقت والي بصره بود، بدين مضمون:

كه يابن زياد!

شيعيان من از مردم كوفه مرا نامه نوشتند و آگهي دادند كه پسر عقيل وارد كوفه گشته و لشكر براي حسين جمع مي كند چون نامه من به تو رسيد بي تَاَنّي به جانب كوفه كوچ كن و ابن عقيل رابه هر حيله كه مقدور باشد به دست آورده و در بندش كن يا اينكه او رابه قتل رسان و يا از كوفه بيرونش كن. چون نامه يزيد به ابن زياد پليد رسيد همان وقت تهيه سفر كوفه ديد، عثمان برادر خود را در بصره نايب الحكومه خويش نمود. و روز ديگر با مسلم بن عمرو باهلي و شريك بن اعور حارثي و حشم و اهل بيت خود به سمت كوفه روانه شد چون نزديك كوفه رسيد صبر كرد تا هوا تاريك شد آنگاه داخل شهر شد در حالتي كه عمامه سياه بر سر نهاده و دهان خود را بسته بود، و مردم كوفه چون منتظر قدوم امام مظلوم بودند در شبي كه ابن زياد داخل كوفه مي شد گمان كردند كه آن حضرت است كه به كوفه تشريف آورده اظهار فرح و شادي مي كردند و پيوسته بر او سلام مي كردند و مرحبا مي گفتند و آن ملعون را به واسطه ظلمت و تغيير هيئت نمي شناختند تا آنكه از كثرت جمعيت مسلم بن عمرو به غضب در آمد

و بانگ زد برايشان و گفت:

دور شويد

اي مردم كه اين عبيداللّه بن زياد است، پس مردم متفرّق شدند و آن ملعون خود را به قصر الاماره رسانيد و داخل قصر شد و آن شب را بيتوته نمود. چون روز ديگر شد مردم را آگهي داد كه جمع شوند آنگاه بر منبر رفت و خطبه خواند و كوفيان را تهويل و تهديد نمود و از معصيت سلطان، ايشان را سخت بترسانيد و در اطاعت يزيد ايشان را وعده جايزه و احسان داد آنگاه از منبر فرود آمد و رؤساء قبائل و محلاّت را طلبيد و مبالغه و تأكيد نمود كه هر كه را گمان بريد كه در مقام خلاف و نفاق است با يزيد، نام اورا نوشته و بر من عرضه داريد، واگر در اين امر تواني و سُستي كنيد خون و مال شما بر من حلال خواهد گرديد.

و به روايت (طبري) و (ابوالفرج) چون مسلم داخل باب خانه هاني شد پيغام فرستاد براي او كه بيرون بيا مرا با تو كاري است، چون هاني بيرون آمد مسلم فرمود كه:

من به نزد تو آمده ام كه مرا پناه دهي و ميهمان خود گرداني، هاني پاسخش داد كه مرا به امر سختي تكليف كردي و اگر نبود ملاحظه آنكه داخل خانه من شدي و اعتماد بر من نمودي دوست مي داشتم كه از من منصرف شوي لكن الحال غيرت من نگذارد كه ترا از دست دهم و ترا از خانه خويش بيرون كنم داخل شو، پس مسلم داخل خانه هاني شد. (79)

و به روايت سابقه چون مسلم داخل خانه هاني شد شيعيان در پنهاني به خدمت آن جناب

مي رفتند و با او بيعت مي كردند و ازهر كه بيعت مي گرفت او را سوگند مي داد كه افشاي راز ننمايد، و پيوسته كار بدين منوال بود تا آنكه

به روايت ابن شهر آشوب بيست و پنج هزار تن با او بيعت كردند و ابن زياد نمي دانست كه مسلم در كجا است و بدين جهت جاسوس قرار داده بود كه بر احوال مسلم اطّلاع يابند تا آنكه به تدبير و حيل به واسطه غلام خود معقل مطّلع شد كه آن جناب در خانه هاني است و معقل هر روز به خدمت مسلم مي رفت و بر خفاياي احوال شيعيان آگهي مي يافت و به ابن زياد خبر مي داد و چون هاني از عبيداللّه بن زياد متوهّم بود تمارض نمود و به بهانه بيماري به مجلس ابن زياد حاضر نمي شد. روزي ابن زياد محمّد بن اشعث و اسماء بن خارجه و عمروبن الحجّاج پدر زن هاني را طلبيد و گفت:

چه باعث شده كه هاني نزد من نمي آيد؟

گفتند:

سبب ندانيم جز آنكه مي گويند او بيمار است. گفت:

شنيده ام كه خوب شده و از خانه بيرون مي آيد و در دَرِ خانه خود مي نشيند و اگر بدانم كه او مريض است به عيادت او خواهم رفت اينك شما بشتابيد به نزد هاني و او را تكليف كنيد كه به مجلس من بيايد و حقوق واجبه مرا تضييع ننمايد، همانا من دوست ندارم كه ميان من و هاني كه از اشراف عرب است غبار كدورتي مرتفع گردد.

پس ايشان به نزد هاني رفتند و او را به هر نحوي كه بود به سمت منزل ابن

زياد حركت دادند، هاني در بين راه به اسماء، گفت:

اي پسر برادر من از ابن زياد خائف و بيمناكم، اسماء گفت:

مترس زيرا كه او بدي با تو در خاطر ندارد و او را تسلّي ميداد تا آنكه هاني را به مجلس آن ملعون در آوردند به مكر و خدعه و تزوير و حيله آن شيخ قبيله را نزد عبيداللّه آورند، چون نظر عبيداللّه به هاني افتاد گفت:

اَتتكَ بِخائنٍ رِجْلاُه؛

مراد آن كه به پاي خود به سوي مرگ آمدي پس با او شروع كرد به عتاب و خطاب كه اي هاني!

اين چه فتنه اي است كه در خانه خود بر پا كرده اي و با يزيد در مقام خيانت بر آمده اي و مسلم بن عقيل را در خانه خود جا داده اي و لشكر و سلاح براي او جمع مي كني و گمان مي كني كه اين مطالب بر ما پنهان و مخفي خواهد ماند. هاني انكار كرد پس ابن زياد، مَعْقِل را كه بر خفاياي حال هاني و مسلم بن عقيل مطّلع بود طلبيد چون نظر هاني بر معقل افتاد دانست كه آن ملعون جاسوس ابن زياد بوده و آن لعين را بر اسرار ايشان آگاه كرده و ديگر نتوانست انكار كند.

لا جرم گفت:

به خدا سوگند كه من مسلم را نطلبيده ام و به خانه نياورده ام بلكه به جبر به خانه من آمده و پناه طلبيد و من حيا كردم كه او را از خانه خود بيرون كنم اكنون مرا مرخص كن تا بروم و او را از خانه خود بيرون كنم تا هر كجا كه خواهد برود و از پس آن به نزد تو

بر گردم و اگر خواسته باشي رهني به تو بسپارم كه نزد تو باشد تا مطمئن باشي به برگشتن من به نزد تو؛ ابن زياد گفت:

به خدا قسم كه دست از تو بر ندارم او تا را به نزد من حاضر گرداني، هاني گفت:

به خدا سوگند هرگز نخواهد شد، من دخيل و مهمان خود را به دست تو دهم كه او را به قتل آوري؛ و ابن زياد مبالغه مي كرد در آوردن و او مضايقه مي كرد.

پس چون سخن ميان ايشان به طول انجاميد مسلم بن عمر و باهلي برخاست و گفت:

ايها الا مير!

بگذار تا من در خلوت با او سخن گويم و دست او را گرفته به كنار قصر برد و در مكاني نشستند كه ابن زياد ايشان رامي ديد و كلام ايشان را مي شنيد، پس مسلم بن عمرو گفت:

اي هاني!

ترا به خدا سوگند مي دهم كه خود را به كشتن مده و عشيره و قبيله خود را در بلا ميفكن، ميان مسلم و ابن زياد و يزيد رابطه قربت و خويشي است و او را نخواهند كشت، هاني گفت:

به خدا سوگند كه اين ننگ را بر خود نمي پسندم كه ميهمان خود را كه رسول فرزند رسول خدا است به دست دشمن دهم و حال آن كه من تندرست و توانا باشم و اعوان و ياوران من فراوان باشند، به خدا سوگند اگر هيچ ياور نداشته باشم مسلم را به او وا نخواهم گذاشت تا آن كه كشته شوم. ابن زياد چون اين سخنان را بشنيد هاني را به نزد خود طلبيد چون او را به نزديك او بردند هاني را

تهديد كرد و گفت:

به خدا سوگند كه اگر در اين وقت مسلم را حاضر نكني فرمان دهم كه سر از تنت بردارند، هاني گفت:

ترا چنين قوّت و قدرت نيست كه مرا گردن زني چه اگر پيرامون اين انديشه گردي در زمان سراي تو را با شمشيرهاي برهنه حصار دهند و ترا به دست طايفه مَذْحِج كيفر فرمايند، و چنان گمان مي كرد كه قوم و قبيله او با او همراهي دارند و در حمايت او سستي نمي نمايند، ابن زياد گفت:

و الهفاه عَلَيكَ اَبا الْبارِقَهِ تُخَوفُني؛ گفت:

مرا به شمشيرهاي كشيده مي ترساني.

پس امر كرد كه هاني را نزديك او آوردند.

پس با آن چوب كه در دست داشت بر رو و بيني او بسيار زد تا بيني هاني شكست و خون بر جامه هاي او جاري شد و گوشت صورت او فرو ريخت تا چندان كه آن چوب شكست و هاني دليري كرده دست زد به قائمه شمشير يكي از اعواني كه در خدمت ابن زياد بود و خواست آن شمشير را به ابن زياد بكشد آن مرد طرف ديگر آن تيغ را گرفت و مانع شد كه هاني تيغ براند، ابن زياد كه چنين ديد بانگ بر غلامان زد كه هاني را بگيريد و بر زمين بكشيد و ببريد، غلامان او را بگرفتند و كشيدند و در اتاقي از بيوت خانه اش افكندند و در بر او بستند، چون اسماء بن خارجه

و به روايت شيخ مفيد حسّان بن اسماء اين حالت را مشاهده كرد روي به ابن زياد آورد و گفت:

تو ما را امر كردي و رفتيم و اين مرد را به حيله آورديم اكنون با

او غدر نموده اين نحو رفتار مي نمائي؟!

ابن زياد از كلام او در غضب شد و امر كرد كه او را مشت بر سينه زدند و به ضرب مشت و سيلي او را نشانيدند. و در اين وقت محمّد بن الاشعث برخاست و گفت:

امير مؤدّب ما است آنچه خواهد بكند ما به كرده او راضي مي باشيم.

پس خبر به عمروبن حجّاج رسيد كه هاني كشته گشته، عمرو قبيله مَذْحج را جمع كرد و قصر الاماره آن لعين را احاطه كرد و فرياد زد كه منم عمروبن حجّاج اينك شجاعان قبيله مَذْحج جمع شدند و طلب خون هاني مي نمايند ابن زياد متوهّم شد، شُريح قاضي را فرمان كرد كه به نزد هاني رو و او را ديدار كن آنگاه مردم را خبر ده كه او زنده است و كشته نگشته است. شُريح چون به نزد هاني رفت ديد كه خون از روي او جاري است و مي گويد كجايند قبيله و خويشان من اگر ده نفر از ايشان به قصر در آيند مرا از چنگ ابن زياد برهانند.

پس شُريح از نزد هاني بيرون شد و مردم را آگهي داد كه هاني زنده است و خبر قتل او دروغ بوده، چون قبيله او بدانستند كه او زنده است خدا را حمد نموده و پراكنده شدند.

و چون خبر هاني به جناب مسلم رسيد امر كرد كه در ميان اصحاب خود ندا كنند كه بيرون آئيد از براي قتال بي وفايان كوفه چون صداي را شنيدند بر دَرِ خانه هاني جمع شدند مسلم بيرون آمد براي هر قبيله عَلَمي ترتيب داد در اندك وقتي مسجد و بازار پر

شد از اصحاب او و كار بر ابن زياد تنگ شد و زياده از پنجاه نفر در دار الاماره با او نبودند و بعضي از ياوران او كه بيرون بودند راهي نمي يافتند كه به نزد او روند پس اصحاب مُسلم قصر الاماره را در ميان گرفتند و سنگ مي افكندند و بر ابن زياد و مادرش دشنام مي دادند. ابن زياد چون شورش كوفيان را ديد، كثير بن شهاب را به نزد خود طلبيد و گفت:

ترا در قبيله مَذْحج دوستان بسيار است از دارالاماره بيرون شوبا هر كه ترا اطاعت نمايد از مَذْحج مردم را از عقوبت يزيد و سوُء عاقبت حرب شديد بترسانيد و در معاونت مُسلم ايشان را سُست گردانيد، و محمّد بن اشعث را فرستاد كه دوستان خود را از قبيله كِنْدَه در نزد خود جمع كند و رايت امان بگشايد و ندا كند كه هر كه در تحت اين رايت درآيد به جان و مال و عِرْض در امان باشد.

و همچنين قعقاع ذهلي و شَبَت بن رِبْعي و حَجّار بن الجبر و شمر ذي الجوشن را براي فريب دادن آن بي وفايان غدّار بيرون فرستاد.

پس محمّد بن اشعث عَلَمي بلند كرد و جمعي برگرد آن جمع شدند و آن گروه ديگر به وساوس شيطاني مردم را از موافقت مسلم پشيمان مي كردند و جمعيت ايشان را به تفرّق مبدّل مي گردانيدند تا آنكه گروهي بسيار از آن غدّاران را گرد آوردند و از راه عقب قصر به دارالاماره در آمدند.

و چون ابن زياد كثرتي در اتباع خود مشاهده كرد عَلَمي براي شَبثَبن رِبْعي ترتيب داد و او را با گروهي

از منافقان بيرون فرستاد و اشراف كوفه و بزرگان قبايل را امر كرد كه بر بام قصر بر آمده و اتباع مسلم را ندا كردند كه اي گروه بر خود رحم كنيد و پراكنده شويد كه اينك لشكرهاي شام مي رسند و شما را تاب ايشان نيست و اگر اطاعت كنيد، امير متعهّد شده است كه عذر شما را از يزيد بخواهد و عطاهاي شما را مضاعف گرداند، و سوگند ياد كرده است كه اگر متفّرق نشويد چون لشكرهاي شام برسند مردان شما را به قتل آورند و بي گناه را به جاي گناهكار بكشند و زنان و فرزندان شما بر اهل شام قسمت شود.

و كثير بن شهاب و اشرافي كه با ابن زياد بودند نيز از اين نحو كلمات مردم را تخويف و انذار مي دادند تا آنكه نزديك شد غروب آفتاب، مردم كوفه را اين سخنان وحشت آميز دهشت انگيز شد بناي نفاق و تفرّق نهادند.

مُتفّرق شدن كوفيان بي وَفا از دور مُسْلِم بن عَقيل رحمه اللّه

اَبُو مِخْنَف از يونس بن اسحاق روايت كرده و او از عبّاس جدلي كه گفت:

ما چهار هزار نفر بوديم كه با مسلم بن عقيل براي دفع ابن زياد خروج كرديم هنوز به قصر الاماره نرسيده بوديم كه سيصد نفر شديم يعني به اين نحو مردم از دور مسلم متفرّق شدند.(80)

بالجمله؛ مردم كوفه پيوسته از دور مسلم پراكنده مي شدند و كار به جائي رسيد كه زنها مي آمدند و دست فرزندان يا برادران خويش را گرفته و به خانه مي بردند، و مردان مي آمدند و فرزندان خود را مي گفتند كه سر خويش گيريد و پي كار خود رويد كه چون فردا لشكر شام رسد ما

تاب ايشان نياوريم، پس پيوسته مردم، از دور مسلم پراكنده شدند تا آنكه وقت نماز شد و مسلم نماز مغرب را در مسجد ادا كرد، در حالتي كه از آن جماعت انبوه با او باقي نمانده جز سي نفر، مسلم چون اين نحو بي وفائي از كوفيان ديد خواست از مسجد بيرون آيد هنوز به باب كِنْدَه نرسيده بود كه در مرافقت او زياده از ده كس موافقت نداشت، چون پاي از در كِنْدِه بيرون نهاد هيچ كس با او نبود و يك تنه ماند، پس آن غريب مظلوم نگاه كرد يك نفر نديد كه او را به جائي دلالت كند يا او را به منزل خود برد يا او را معاونت كند اگر دشمني قصد او نمايد.

پس متحيرانه در كوچه هاي كوفه مي گرديد و نمي دانست كه كجا برود تا آنكه عبور او به خانه هاي بني بَجيلَه از جماعت كِنْدَه افتاد چون پاره اي راه رفت به در خانه طَوْعَه رسيد و او كنيز اشعث بن قيس بود كه او را آزاد كرده بود و زوجه اسيد خضرمي گشته بود و از او پسري به هم رسانيده بود، و چون پسرش به خانه نيامده بود طَوْعَه بر در خانه به انتظار او ايستاده بود، جناب مسلم چون او را ديد نزديك او تشريف برد و سلام كرد طوعه جواب سلام گفت پس مسلم فرمود:

يا اَمَةَ اللّهِ اِسْقني ماَّءً.

شعر:

غريب كوفه با چشم پر اختر

بدان زن گفت كاي فرخنده مادر

مرا سوز عطش بربوده از تاب

رَسان بر كام خشكم قطره آب

مرا به شربت آبي سيراب نما، طَوْعَه جام آبي براي آن جناب آورد، چون مسلم

آب آشاميد آنجا نشست، طوعه ظرف آب را برد به خانه گذاشت و برگشت ديد آن حضرت را كه در خانه او نشسته گفت:

اي بنده خدا!

مگر آب نياشاميدي؟

فرمود:

بلي. گفت:

بر خيز و به خانه خود برو، مسلم جواب نفرمود، دوباره طوعه كلام خود را اعاده كرد همچنان مسلم خاموش بود تا دفعه سوم آن زن گفت:

سُبْحان اللّه، اي بنده خدا!

بر خيز به سوي اهل خود برو؛ چه بودن تو در اين وقت شب بر در خانه من شايسته نيست و من هم حلال نمي كنم براي تو:

شعر:

شب است و كوفه پر آشوب و تشويش

روان شو سوي آسايش گه خويش

مسلم بر خاست فرمود:

يا اَمَة اللّه!

مرا در اين شهر خانه و خويشي و ياري نيست غريبم و راه به جائي نمي برم آيا ممكن است به من احسان كني و مرا در خانه خود پناه دهي و شايد من بعد از اين روز مكافات كنم ترا، عرضه كرد قضيه شما چيست؟

فرمود:

من مُسلم بن عقيلم كه اين كوفيان مرا فريب دادند و از ديار خود آواره كردند و دست از ياري من برداشتند و مرا تنها و بي كس گذاشتند، طوعه گفت:

توئي مسلم؟!فرمود بلي. عرض كرد:

بفرما داخل خانه شو؛پس او را به خانه آورد و حجره نيكو براي او فرش كرد و طعام براي آن جناب حاضر كرد، مسلم ميل نفرمود، آن زن مؤمنه به قيام خدمت اشتغال داشت، پس زماني نگذشت پسرش بلال به خانه آمد چون ديد مادرش به آن حجره رفت و آمد بسيار مي كند در خاطرش گذشت كه مطلب تازه اي است لهذا از مادر خويش از سبب آن حال سؤال نمود مادرش خواست پنهان

دارد پسر اصرار و الحاح كرد، طَوْعَه خبر آمدن مُسلم رابه او نقل كرد و او را سوگند داد كه افشاء آن راز نكند، پس بلال ساكت گرديد و خوابيد.

وامّا ابن زياد لَعين چون نگريست كه غوغا و غُلواي (بالضّم و فتح اللاّم و يسكن، سركشي و از حدّ در گذشتن)

اصحاب مسلم دفعةً واحده فرونشست با خود انديشيد كه مبادا مسلم با اصحاب خويش در كيد و كين من مكري نهاده باشند تا مُغافِصَةً بر من بتازند و كار خود را بسازند و بيمناك بود كه دَرِ دارالاماره بگشايد و از براي نماز به مسجد در آيد. لاجرم مردم خويش را فرمان داد كه از بام مسجد تختهاي سقف را كنده و روشن كنند و ملاحظه نمايند مبادا مسلم و اصحابش در زير سقفها و زواياي مسجد پنهان شده باشند، آنها به دستور العمل خويش رفتار كردند و هرچه كاوش نمودند خبري از مسلم نجستند، ابن زياد را خبر دادند كه مردم متفرّق شده اند و كسي در مسجد نيست، پس آن لعين امر كرد كه باب سدّه را مفتوح كردند و خود با اصحاب خويش داخل مسجد شد و منادي او در كوفه ندا كرد كه هر كه از بزرگان و رؤساء كوفه به جهت نماز خفتن در مسجد حاضر نشود خون او هدر است.

پس در اندك وقتي مسجد از مردم مملو شد پس نماز را خواند و بر منبر بالا رفت بعد از حمد و ثنا گفت:

همانا ديديد اي مردم كه ابن عقيل سفيه جاهل چه مايه خلاف و شقاق انگيخت، اكنون گريخته است پس هر كسي كه مسلم در خانه او پيدا شود

و ما را خبر نداده باشد جان و مال او هدر است و هر كه او را به نزد ما آورد بهاي ديت مسلم را به او خواهم داد و ايشان را تهديد و تخويف نمود.

پس از آن رو كرد به حُصَين بن تَميم و گفت. اي حُصَين!

مادرت به عزايت بنشيند اگر كوچه هاي كوفه را محافظت نكني و مسلم فرار كند، اينك ترا مسلّط بر خانه هاي كوفه كردم و داروغه گري شهر را به تو سپردم، غلامان و اتباع خود را بفرست كه كوچه و دروازه هاي شهر را محافظت نمايند تا فردا شود خانه ها را گردش نموده و مسلم را پيدا كرده حاضرش نمايند.

پس از منبر به زير آمد و داخل قصر گرديد، چون صبح شد آن ملعون در مجلس نشست و مردم كوفه را رخصت داد كه داخل شوند و محمّد بن اشعث را نوازش نموده در پهلوي خود جاي داد، پس در آن وقت پسر طوعه به در خانه ابن زياد آمد و خبر مسلم را به عبدالرّحمن پسر محمّد اشعث داد، آن ملعون به نزد پدر خود شتافت و اين خبر را آهسته به او گفت، ابن زياد چون در جنب محمّد اشعث جاي داشت بر مطلب آگهي يافت پس محمّد را امر كرد كه برخيزد و برود و مسلم را بياورد و عبيداللّه بن عبّاس سلمي را با هفتاد كس از قبيله قيس همراه او كرد.

پس آن لشكر آمدند تا در خانه طوعه رسيدند مسلم چون صداي پاي اسبان را شنيد دانست كه لشكر است و به طلب او آمده اند، پس شمشير خود را برداشت و به سوي

ايشان شتافت آن بي حياها در خانه ريختند آن جناب برايشان حمله كرد و آنها را از خانه بيرون نمود باز لشكر بر او هجوم آوردند مسلم نيز بر ايشان حمله نمود و از خانه بيرون آمد.

ودر (كامل بهائي) است كه چون صداي شيهه اسبان به گوش مسلم رسيد مُسلم دعا مي خواند دعا را به تعجيل به آخر رسانيد و سلاح بپوشيد و گفت:

آنچه بر تو بود اي طَوْعَه از نيكي كردي و از شفاعت حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم نصيب يافتي، من دوش در خواب بودم عمّم اميرالمؤمنين عليه السّلام را ديدم مرا فرمود:

فردا پيش من خواهي بود. (81)

و (مسعُودي) و (ابوالفرج) گفته اند:

چون مسلم از خانه بيرون شد و آن هنگامه و اجتماع كوفيان را ديد و نظاره كرد كه مردم از بالاي بامها سنگ بر او مي زنند و دسته هاي ني را آتش زده بر بدن او فرو مي ريزند فرمود:

اَكُلّما اَري مِنَ الاَجْلابِ لِقَتْلِ ابْنِ عَقيلٍ يا نَفْسُ اُخْرُجي اِلَي الَمْوتِ الَّذي لَيسَ مِنْهُ مَحيصٌ؛.

يعني آيا اين هنگامه و اجتماع لشكر براي ريختن خون فرزند عقيل شده؟

اي نفس بيرون شو به سوي مرگي كه از او چاره و گريزي نيست، پس با شمشير كشيده در ميان كوچه شد و بر كوفيان حمله كرد و به كارزار مشغول شدو رجز خواند.

شعر:

اَقْسَمْتُ لا اُقْتَلُ اِلاّحُرّاً

وَاِنْ رَاَيتُ المَوْتَ شَيئانُكْراً

كُلُّ امْرِءٍ يوْماًمُلاقٍ شَرّاً

اَوْ يخْلُطَ الْبارِد سُخْناً مُرّاً

رُدَّ شعاعِ(82) النَفْسِ فَاسْتَقَرّا اَخافُ اَنْ اُكْذَبَ اَوْ اُغَرّا (83)

مبارزه مسلم رحمه اللّه با كوفيان

علاّمه مجلسي رحمه اللّه در (جلاء) فرموده كه چون مسلم صداي پاي اسبان را شنيد دانست كه به طلب او آمدند گفت:

اِنّا لِلّه

وَ اِنّا اِلَيه راجِعُونَ و شمشير خود را برداشت و از خانه بيرون آمد چون نظرش بر ايشان افتاد شمشير خود را كشيد و بر ايشان حمله آورد و جمعي از ايشان را بر خاك هلاك افكند و به هر طرف كه رو مي آورد از پيش او مي گريختند تا آنكه در چند حمله چهل و پنج نفر ايشان را به عذاب الهي واصل گردانيد، و شجاعت و قوّت آن شير بيشه هيجاء به مرتبه اي بود كه مردي را به يك دست مي گرفت و بر بام بلند مي افكند تا آنكه بكر بن حمران ضربتي بر روي مكرّم او زد و لب بالا و دندان او را افكند و باز آن شير خدا به هر سو كه رو مي آورد كسي در برابر او نمي ايستاد چون از محاربه او عاجز شدند بر بامها بر آمدند و سنگ و چوب بر او مي زدند و آتش بر ني مي زدند و بر سر آن سرور مي انداختند، چون آن سيد مظلوم آن حالت را مشاهده نمود و از حيات خود نااميد گرديد شمشير كشيد و بر آن كافران حمله كرد و جمعي را از پا درآورد. چون ابن اشعث ديد كه به آساني دست بر او نمي توان يافت گفت:

اي مسلم!

چرا خود را به كشتن مي دهي ما ترا امان مي دهيم و به نزد ابن زياد مي بريم و او اراده قتل تو ندارد مسلم گفت:

قول شما كوفيان را اعتماد نشايد و از منافقان بي دين وفا نمي آيد، چون آن شير بيشه هيجاء از كثرت مقاتله اعداء و جراحتهاي آن

مكّاران بي وفا مانده شد و ضعف و ناتواني بر او غالب گرديد ساعتي پشت به ديوار داد.

چون ابن اشعث بار ديگر امان بر او عرض كرد به ناچار تن به امان در داد با آنكه مي دانست كه كلام آن بي دينان را فروغي از صدق نيست به ابن اشعث گفت:

كه ايا من در امانم؟

گفت:

بلي.

پس به رفيقان او خطاب كرد آيا مرا امان داده ايد؟

گفت:

بلي دست از محاربه برداشت و دل بر كشته شدن گذاشت.

و به روايت سيد بن طاووس هر چند امان بر او عرض كردند قبول نكرده در مقاتله اعدا اهتمام مي نمود تا آنكه جراحت بسيار يافت و نامردي از عقب او در آمد و نيزه بر پشت او زد و او را به روي انداخت آن كافران هجوم آوردند و او را دستگير كردند انتهي. (84) پس استري آوردند و آن حضرت را بر او سوار كردند و بر دور او اجتماع نمودند و شمشير او را گرفتند. مسلم در آن حال از حيات خود مأيوس شد و اشك از چشمان نازنينش جاري شد و فرمود:

اين اوّل مكر و غدر است كه با من نموديد، محمّد بن اشعث گفت:

اميدوارم كه باكي بر تو نباشد، مسلم فرمود:

پس امان شما چه شد؟!

پس آه حسرت از دل پر درد بر كشيد و سيلاب اشك (85) از ديده باريد و گفت:

اَنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجعُونَ. عبداللّه بن عبّاس سلمي گفت:

اي مسلم!

چرا گريه مي كني آن مقصد بزرگي كه تو در نظر داري اين آزارها در تحصيل آن بسيار نيست. گفت:

گريه من براي خودم نيست بلكه گريه ام بر آن سيد مظلوم جناب امام حسين

عليه السّلام و اهل بيت او است كه به فريب اين منافقان غدّار از يار و ديار خود جدا شده اند و روي به اين جانب آورده اند نمي دانم بر سر ايشان چه خواهد آمد.

پس متوجّه ابن اشعث گرديد و فرمود:

مي دانم كه بر امان شما اعتمادي نيست و من كشته خواهم شد، التماس دارم كه از جانب من كسي بفرستي به سوي حضرت امام حسين عليه السّلام كه آن جناب به مكر كوفيان و وعده هاي دروغ ايشان ترك ديار خود ننمايد و بر احوال پسر عّم غريب و مظلوم خود مّطلع گردد؛ زيرا ميدانم كه آن حضرت امروز يا فردا متوجّه اين جانب مي گردد، و به او بگويد كه پسر عمّت مسلم مي گويد كه از اين سفر برگرد پدر و مادرم فداي تو باد كه من در دست كوفيان اسير شدم و مترصّد قتلم و اهل كوفه همان گروهند كه پدر تو آرزوي مرگ مي كرد كه از نفاق ايشان رهائي يابد؛ ابن اشعث تعهّد كرد.

پس مسلم را به در قصر ابن زياد برد و خود داخل قصر شد و احوال مسلم را به عرض آن ولد الزّنا رسانيد. ابن زياد گفت:

تو را با امان چه كار بود من ترا نفرستادم كه او را امان بدهي، ابن اشعث ساكت ماند. چون آن غريق بحر محنت و بلا را در قصر بازداشتند تشنگي بر او غلبه كرده بود و اكثر اعيان كوفه بر در دار الاماره نشسته منتظر اذن بار بودند در اين وقت مسلم نگاهش افتاد بر كوزه اي از آب سرد كه بر در قصر نهاده بودند رو به آن منافقان

كرده و فرمود:

جرعه آبي به من دهيد، مسلم بن عمرو گفت:

اي مسلم!

مي بيني آب اين كوزه را چه سرد است به خدا قسم كه قطره اي از آن نخواهي چشيد تا حميم جهنّم را بياشامي، جناب مسلم فرمود:

واي بر تو كيستي تو؟

گفت:

من آن كسم كه حقّ را شناختم و اطاعت امام خود يزيد نمودم هنگامي كه تو عصيان او نمودي، منم مسلم بن عمرو باهلي. حضرت مسلم فرمود:

مادرت به عزايت بنشيند چقدر بد زبان و سنگين دل و جفا كار مي باشي هر آينه تو سزاوارتري از من به شُرب حميم و خلود در جحيم.

پس جناب مسلم از غايت ضعف و تشنگي تكيه بر ديوار كرد و نشست، عمروبن حريث بر حال مسلم رقّتي كرد غلام خود را فرمان داد كه آب براي مسلم بياورد و آن غلام كوزه پر آب با قدحي نزد مسلم آورد و آب در قدح ريخت و به مسلم داد چون خواست بياشامد قدح از خون دهانش سرشار شد آن آب را ريخت و آب ديگر طلبيد اين دفعه نيز خوناب شد. در مرتبه سوم خواست كه بياشامد دندانهاي ثناياي او در قدح ريخت. مسلم گفت:

اْلحَمْدُ لِلِّهِ لوْ كانَ مِنَ الرِّزْقِ اْلَمقْسُوم لَشَرِبتُهُ. گفت:

گويا مقدور نشده است كه من از آب دنيا بياشامم. در اين حال رسول ابن زياد آمد مسلم را طلبيد، آن حضرت چون داخل مجلس ابن زياد شد سلام نكرد يكي از ملازمان ابن زياد بانگ بر مسلم زد كه بر امير سلام كن، فرمود:

واي بر تو!

ساكت شو سوگند به خدا كه او بر من امير نيست،

و به روايت ديگر فرمود:

اگر مرا خواهد كشت سلام كردن من

بر او چه اقتضا دارد و اگر مرا نخواهد كشت بعد از اين سلام من بر او بسيار خواهد شد، ابن زياد گفت:

خواه سلام بكني و خواه نكني من تو را خواهم كشت.

پس مسلم فرمود:

چون مرا خواهي كشت بگذار كه يكي از حاضرين را وصي خود كنم كه به وصيت هاي من عمل نمايد، گفت:

مهلت ترا تا وصيت كني، پس مسلم در ميان اهل مجلس رو به عُمر بن سعد كرده گفت:

ميان من و تو قرابت و خويشي است من به تو حاجتي دارم مي خواهم وصيت مرا قبول كني، آن ملعون براي خوش آمد ابن زياد گوش به سخن مسلم نداد.

شعر:

عبيداللّه گفت اي بي حمّيت

ز مسلم كن قبول اين وصيت

اي عُمر!

مسلم با تو رابطه قرابت دارد چرا از قبول وصّيت او امتناع مي نمايي بشنو هر چه مي گويد. عُمر چون از ابن زياد دستور يافت دست مسلم را گرفت به كنار برد، مسلم گفت:

وصّيت هاي من آن است كه:

اولاً من در اين شهر هفتصد درهم قرض دارم شمشير و زره مرا بفروش و قرض مرا ادا كن. دوم آنكه چون مرا مقتول ساختند بدن مرا از ابن زياد رخصت بطلبي و دفن نمائي. سوّم آنكه به حضرت امام حسين عليه السّلام بنويسي كه به اين جانب نيايد چون كه من نوشته ام كه مردم كوفه با آن حضرت اند و گمان مي كنم كه به اين سبب آن حضرت به طرف كوفه مي آيد؛ پس عمر سعد تمام وصيت هاي مسلم را براي ابن زياد نقل كرد، عبيداللّه كلامي گفت كه حاصلش آن است كه اي عُمر تو خيانت كردي كه راز او را

نزد من افشا كردي امّا جواب وصيت هاي او آن است كه ما را با مال او كاري نيست هر چه گفته است چنان كن، و امّا چون او را كشتيم در دفن بدن او مضايقه نخواهيم كرد.

و به روايت ابوالفرج ابن زياد گفت:

امّا در باب جثّه مسلم شفاعت ترا قبول نخواهم كرد چون كه او را سزاوار دفن كردن نمي دانم به جهت آنكه با من طاغي و در هلاك من ساعي بود.

امّا حسين اگر او اراده ما ننمايد ما اراده او نخواهيم كرد، پس ابن زياد رو به مسلم كرد و به بعضي كلمات جسارت آميز با آن حضرت خطاب كرد مسلم هم با كمال قوّت قلب جواب او را مي داد و سخنان بسيار در ميان ايشان گذشت تا آخر الا مر ابن زياد - عليه اللّعنة ولد الزّنا - ناسزا به او و حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام و عقيل گفت، پس بكر بن حمران را طلبيد (86) و اين ملعون را مسلم ضربتي بر سرش زده بود پس او را امر كرد كه مسلم را ببر به بام قصر و او را گردن بزن، مسلم گفت به خدا قسم اگر در ميان من و تو خويشي و قرابتي بود حكم به قتل من نمي كردي. (87)

و مراد آن جناب از اين سخن آن بود كه بياگاهاند كه عبيداللّه و پدرش زياد بن ابيه زنازادگانند و هيچ نسبي و نژادي از قريش ندارند.

پس بكر بن حمران لعين دست آن سلاله اخيار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثناي راه زبان آن مقرّب درگاه به

حمد و ثناء و تكبير و تهليل و تسبيح و استغفار و صلوات بر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم جاري بود و با حقّ تعالي مناجات مي كرد و عرضه مي داشت كه بارالها تو حكم كن ميان ما و ميان اين گروهي كه ما را فريب دادند و دروغ گفتند و دست از ياري ما برداشتند پس بكر بن حمران - لعنة اللّه عليه - آن مظلوم را در موضعي از بام قصر كه مشرف بر كفشگران بود برد و سر مباركش را از تن جدا كرد و آن سر نازنين به زمين افتاد پس بدن شريفش را دنبال سر از بام به زير افكند و خود ترسان و لرزان به نزد عبيداللّه شتافت. آن ملعون پرسيد كه سبب تغيير حال تو چيست؟

گفت:

در وقت قتل مسلم مرد سياه مهيبي را ديدم در برابر من ايستاده بود و انگشت خويش را به دندان مي گزيد و من چندان از او هول و ترس برداشتم كه تا به حال چنين نترسيده بودم، آن شقي گفت:

چون مي خواستي به خلاف عادت كار كني دهشت بر تو مستولي گرديده و خيال در نظر تو صورت بسته:

شعر:

چه شد خاموش شمع بزم ايمان

بياوردند هاني را ز زندان

گرفتندش سر از پيكر به زودي

به جرم آن كه مهماندار بودي

پس ابن زياد هاني را براي كشتن طلبيد و هر چند محمّد بن اشعث و ديگران براي او شفاعت كردند سودي نبخشيد، پس فرمان داد هاني را به بازار برند و در مكاني كه گوسفندان را به بيع و شرا در مي آورند گردن زنند، پس هاني را كتف بسته

از دار الاماره بيرون آوردند و او فرياد بر مي داشت كه وا مَذْحِجاهُ وَ لا مَذحِجَ لِي اليوْم يا مَذْحِجاهُ وَ اَينَ مَذْحِجُ.

از (حبيب السِير) نقل است كه هاني بن عروه (88) از اشراف كوفه و اعيان شيعه بشمار مي رفت و روايت شده كه:

به صحبت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم تشرّف جسته و در روزي كه شهيد شد هشتاد و نه سال داشت (89). و در (مروج الذّهب) مسعودي است (90) كه تشخّص و اعيانيت هاني چندان بود كه چهار هزار مرد زره پوش با او سوار مي شد و هشت هزار پياده فرمان پذير داشت و چون اَحْلاف يعني هم عهدان و هم سوگندان خود را از قبيله كِنْدَه و ديگر قبائل دعوت مي كرد سي هزار مرد زره پوش او را اجابت مي نمودند اين هنگام كه او را به جانب بازار براي كشتن مي بردند چندان كه صيحه مي زد و مشايخ قبائل را به نام ياد مي كرد و وامَذْحِجاهُ مي گفت هيچ كس او را پاسخ نداد لاجرم قوّت كرد و دست خود را از بند رهائي داد و گفت:

آيا عمودي يا كاردي يا سنگي يا استخواني نيست كه من با آن جدال و مدافعه كنم، اعوان ابن زياد كه چنين ديدند به سوي او دويدند و او را فرو گرفتند و اين دفعه او را سخت ببستند و گفتند:

گردن بكش!

گفت:

من به عطاي جان خود سخي نيستم و بر قتل خود اعانت شما نخواهم كرد پس يك تن غلام ابن زياد كه (رشيد تركي) نام داشت ضربتي بر او زد و در او اثر نكرد

هاني گفت:

اِلَي اللّهِ الْمعاد اللّهم اِلي رَحْمَتِكَ وَ رِضْوانِكَ؛

يعني بازگشت همه به سوي خدا است، خداوندا!

مرا ببر به سوي رحمت و خشنودي خود، پس ضربتي ديگر زد و او را به رحمت الهي واصل گردانيد.

وچون مسلم و هاني كشته گشتند به فرمان ابن زياد، عبد الاعلي كلبي را كه از شجعان كوفه بود و در روز خروج مسلم به ياري مسلم خروج كرده بود و كثير بن شهاب او را گرفته بود، و عمارة بن صلَخت ازدي را كه او نيز اراده ياري مسلم داشت و دستگير شده بود هردو را آوردند و شهيد كردند.

و موافق روايت بعضي از مقاتل معتبره، ابن زياد امر كرد كه تن مسلم و هاني را به گرد كوچه و بازار بگردانيدند و در محلّه گوسفند فروشان به دار زدند. و سبط بن الجوزي گفته كه بدن مسلم را در كناسه به دار كشيدند.

و به روايت سابقه چون قبيله مَذْحِج چنين ديدند جُنْبشي كردند و تن ايشان را از دار به زير آوردند و بر ايشان نماز گزاردند و به خاك سپردند. (91) پس ابن زياد سر مسلم را به نزد يزيد فرستاد و نامه ا به يزيد نوشت و احوال مسلم و هاني را در آن درج كرد، چون نامه و سرها به يزيد رسيد شاد شد و امر كرد تا سر مسلم و هاني را بر دروازه دمشق آويختند و جواب نامه عبيداللّه را نوشت و افعال او را ستايش كردو اورا نوازش بسيار نمود و نوشت كه شنيده ام حسين عليه السّلام متوجّه عراق گرديده است بايد كه راهها را ضبط نمائي و در ظفر يافتن به او

سعي بليغ به عمل آوري و به تهمت و گمان، مردم را به قتل رساني و آنچه هر روز سانح مي شود براي من بنويسي. و خروج مسلم در روز سه شنبه ماه ذي الحجّه بود و شهادت او در روز چهارشنبه نهم كه روز عرفه باشد واقع شد. و ابوالفرج گفته مادَر مسلم ام ولد بود و (عليه)نام داشت و عقيل اورا در شام ابتياع نموده بود. (92)

مؤلف گويد:

كه عدد اولاد مسلم رادر جائي نيافتم، لكن آنچه بر آن ظفر يافتم پنج تن شمار آوردم. نخستين:

عبداللّه بن مسلم كه اوّل شهيد از اولاد ابو طالب است در واقعه طَفّ بعد از علّي اكبر و مادَرِ او رقيه دختر اميرالمؤمنين عليه السّلام است.

دوّم:

محمّد و مادَرِ او امّ ولد است و بعد از عبداللّه در كربلا شهيد گشت. و دو تن ديگر از فرزندان مسلم

به روايت مناقب قديم، محمّد و ابراهيم است كه مادَرِ ايشان از اولاد جعفر طيار مي باشد، و كيفيت حبس و شهادت ايشان بعد از اين به شرح خواهد رفت. فرزند پنجم:

دختركي سيزده ساله

به روايت اعثم كوفي و او با دختران امام حسين عليه السّلام در سفر كربلا مصاحبت داشت. و بدان كه مسلم بن عقيل را فضيلت و جلالت افزون است از آنكه در اين مختصر ذكر شود كافي است در اين مقام ملاحظه حديثي كه در آخر فصل پنجم از باب اوّل به شرح رفت و مطالعه كاغذي كه حضرت امام حسين عليه السّلام به كوفيان در جواب نامه هاي ايشان نوشت و قبر شريفش در جنب مسجد كوفه واقع و زيارتگاه حاضر و بادي و قاصي و داني است.

و سيد بن طاووس از براي او دو زيارت نقل فرمود و احقر هردو زيارت را در كتاب (هدية الزّائرين) نقل نمودم. (93) و قبر هاني رحمه اللّه مقابل قبر مسلم واقع است. و عبداللّه بن زبير اسدي، هاني و مسلم را مرثيه گفته در اشعاري كه صدر آن اين است:

شعر:

فَاِنْ كُنْت لاتَدرينَ مَا الْمُوتُ فَانْظُري اِلي

ِالي هانِي في السّوقِ وَ ابْنِ عَقيلٍ

(وَ اِنّي لاََ سْتَحْسِنُ قَوْلَ بَعْضِ الّسادَةِالجَليلِفي رِثاءِ مُسْلِمِ بْنِ عقيلٍ):

شعر:

سَقَتْكَ دَماً يا بْنَ عَمِّ الْحُسَينِ

مَدامِعُ شيعَتِكَ السّافِحَة

وَ لا بَرِحَتْ هاطِلاتُ الدُّمُوعِ

تُحَيكَغادِيةًرائِحَةً

لاِ نّكَ لَم تُرْوَ مِنْ شَرْبَةٍ

ثناياكَ فيها غَدَتْ طائِحَةً(94)

رَمُوكَ مِنَ الْقَصْرِ اِذْ اَوْ ثَقُوكَ

فَهَلْ سَلِمَتْ فيكَ مِنْ جارِحَةٍ

تَجُرُّ بِاَسْواقِهِمْ فِي الْحِبالِ

اَلَسْتَ اَميرَ هُمُ الْبارحَة

اَتَقضي وَ لَمْ تَبْكِكَ الْباكياتُ

اَمالَكَ فِي الْمِصْر مِن نائِحة

لَئنْ تِقْضِ نَحْباً فَكَمْ في زَرُوْد(95)

عَلَيكَ العَشيةُ مِنْ صائحةٍ

اسيري و شهادت طفلان مسلم

فصل پنجم:

در كيفيت اسيري و شهادت طفلان مسلم چون ذكر شهادت مسلم شد مناسب ديدم كه شهادت طفلان او را نيز ذكر كنم اگر چه واقعه شهادت آنها بعد از يك سال از قتل مسلم گذشته واقع شده؛ شيخ صدوق به سند خود روايت كرده از يكي از شيوخ اهل كوفه كه گفت:

چون امام حسين عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيد اسير كرده شد از لشكرگاه آن حضرت دو طفل كوچك از جناب مسلم بن عقيل و آوردند ايشان را نزد ابن زياد، آن ملعون طلبيد زندانبان خود را و امر كرد او را كه اين دو طفل را در زندان كن و بر ايشان تنگ بگير و غذاي لذيذ و آب سرد به ايشان مده آن مرد نيز چنين كرده و آن كودكان در تنگناي زندان به سر مي بردند

و روزها روزه مي داشتند، و چون شب مي شد دو قرص نان جوين با كوزه آبي براي ايشان پيرمرد زنداني مي آورد و به آن افطار مي كردند تا مدّت يك سال حبس ايشان به طول انجاميد، پس از اين مدّت طويل يكي از آن دو برادر ديگري را گفت كه اي برادر مدّت حبس ما به طول انجاميد و نزديك شد كه عمر ما فاني و بدنهاي ما پوسيده و بالي شود پس هرگاه اين پيرمرد زنداني بيايد حال ما را براي او نقل كن و نسبت ما را به پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم به او بگو تا آنكه شايد بر ما توسعه دهد، پس هنگامي كه شب داخل شد آن پيرمرد به حسب عادت هر شب آب و نان كودكان را آورد، برادر كوچك او را فرمود كه:

اي شيخ!

محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم را مي شناسي؟

گفت:

بلي چگونه نشناسم و حال آنكه آن جناب پيغمبر من است!

گفت:

جعفر بن ابي طالب را مي شناسي؟

گفت:

بلي، جعفر همان كسي است كه حق تعالي دو بال به او عطا خواهد كرد كه در بهشت با ملائكه طيران كند.

آن طفل فرمود كه:

علي بن ابي طالب را مي شناسي؟

گفت:

چگونه نشناسم او پسر عمّ و برادر پيغمبر من است.

آنگاه فرمود:

اي شيخ!

ما از عترت پيغمبر تو مي باشيم، ما دو طفل مسلم بن عقيليم اينك در دست تو گرفتاريم اين قدر سختي بر ما روا مدار و پاس حرمت نبوي را در حقّ ما نگه دار.

شيخ چون اين سخنان را بشنيد بر روي پاي ايشان افتاد و مي بوسيد و مي گفت:

جان من فداي

جان شما اي عترت محمّد مصطفي صلي اللّه عليه و آله و سلم اين در زندان است گشاده بر روي شما به هر جا كه خواهيد تشريف ببريد.

پس چون تاريكي شب دنيا را فرا گرفت آن پيرمرد آن دو قرص نان جوين را با كوزه آب به ايشان داد و ايشان را ببرد تا سر راه و گفت:

اي نورديدگان!

شما را دشمن بسيار است از دشمنان ايمن مباشيد پس شب را سير كنيد و روز پنهان شويد تا آنكه حقّ تعالي براي شما فرجي كرامت فرمايد.

پس آن دو كودك نورس در آن تاريكي شب راه مي پيمودند تا هنگامي كه به منزل پير زني رسيدند پير زن را ديدند نزد در ايستاده از كثرت خستگي ديدار او را غنيمت شمرده نزديك او شتابيدند و فرمودند:

اي زن!

ما دو طفل صغير و غريبيم و راه به جائي نمي بريم چه شود بر ما منّت نهي و ما را در اين تاريكي شب در منزل خود پناه دهي چون صبح شود از منزلت بيرون شويم و به طريق خود رويم؟

پيرزن گفت:

اي دو نورديدگان!

شما كيستيد كه من بوي عطري از شما مي شنوم كه پاكيزه تر از آن بوئي به مشامم نرسيده؟

گفتند:

ما از عترت پيغمبر تو مي باشيم كه از زندان ابن زياد گريخته ايم. آن زن گفت:

اي نورديدگان من!

مرا دامادي است فاسق و خبيث كه در واقعه كربلا حضور داشته مي ترسم كه امشب به خانه من آيد و شما را در اينجا ببيند و شما را آسيبي رساند. گفتند:

شب است و تاريك است و اميد مي رود كه آن مرد امشب اينجا نيايد ما هم بامداد از اينجا

بيرون مي شويم.

پس زن ايشان را به خانه در آورد و طعامي براي ايشان حاضر نمود و كودكان طعام تناول كردند و در بستر خواب بخفتند. و موافق روايت ديگر گفتند:

ما را به طعام حاجتي نيست از براي ما جا نمازي حاضر كن كه قضاي فَوائِت خويش كنيم پس لختي نماز بگذاشتند و بعد از فراغ به خوابگاه خويش آرميدند. طفل كوچك برادر بزرگ را گفت كه اي برادر چنين اميد مي رود كه امشب راحت و ايمني ما باشد بيا دست به گردن هم كنيم و استشمام رايحه يكديگر نمائيم پيش از آنكه مرگ ما بين ما جدائي افكند.

پس دست به گردن هم در آوردند و بخفتند چون پاسي از شب گذشت از قضا داماد آن عجوزه نيز به جانب منزل آن عجوزه آمد و در خانه را كوبيد زن گفت:

كيست؟

آن خبيث گفت:

منم زن پرسيد كه تا اين ساعت كجا بودي؟

گفت:

در باز كن كه نزديك است از خستگي هلاك شوم، پرسيد مگر ترا چه روي داده؟

گفت:

دو طفل كوچك از زندان عبيداللّه فرار كرده اند و منادي امير ندا كرد كه هر كه سر يك تن از آن دو طفل بياورد هزار درهم جايزه بگيرد و اگر هر دو تن را بكشد دو هزار درهم عطاي او باشد و من به طمع جايزه تا به حال اراضي كوفه را مي گردم و به جز تَعَب و خستگي اثري از آن دو كودك نديدم. زن او را پند داد كه اي مرد از اين خيال بگذر و بپرهيز از آنكه پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم خصم تو باشد، نصايح آن پير زن در قلب

آن ملعون مانند آب در پرويزن مي نمود بلكه از اين كلمات بر آشفت و گفت:

تو حمايت از آن طفل مي نمائي شايد نزد تو خبري باشد برخيز برويم نزد امير همانا امير ترا خواسته. عجوزه مسكين گفت:

امير را با من چكار است و حال آنكه من پيرزني هستم در اين بيابان به سر مي برم، مرد گفت:

در را باز كن تا داخل شوم و في الجمله استراحتي كنم تا صبح شود به طلب كودكان برآيم، پس آن زن در باز كرد و قدري طعام و شراب براي او حاضر كرد، چون مرد از كار خوردن بپرداخت به بستر خواب رفت يك وقت از شب نفير خواب آن دو طفل را در ميان خانه بشنيد مثل شتر مست بر آشفت و مانند گاو بانگ مي كرد و در تاريكي به جهت پيدا كردن آن دو طفل دست بر ديوار و زمين مي ماليد تا هنگامي كه دست نحسش به پهلوي طفل صغير رسيد آن كودك مظلوم گفت تو كيستي؟

گفت:

من صاحب منزلم، شما كيستيد؟

پس آن كودك برادر بزرگتر را پيدا كرد كه بر خيز اي حبيب من، از آنچه مي ترسيديم در همان واقع شديم.

پس گفتند:

اي شيخ!

اگر ما راست گوئيم كه كيستيم در امانيم؟

گفت:

بلي. گفتند:

در امان خدا و پيغمبر؟

گفت:

بلي!

گفتند:

خدا و رسول شاهد و و كيل است براي امان؟

گفت:

بلي!

بعد از آنكه امان مغلّظ از او گرفتند، گفتند:

اي شيخ!ما از عترت پيغمبر تو محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم مي باشيم كه از زندان عبيداللّه فرار كرده ايم، گفت:

از مرگ فرار كرده ايد و به گير مرگ افتاده ايد و حمد خدا را كه مرا برشما ظفر داد.

پس

آن ملعون بي رحم در همان شب دو كتف ايشان را محكم ببست و آن كودكان مظلوم به همان حالت آن شب را به صُبح آوردند، همين كه شب به پايان رسيد آن ملعون غلام خود را فرمان داد كه آن دو طفل را ببرد در كنار نهر فرات و گردن بزند، غلام حسب الامر مولاي خويش ايشان را برد به نزد فرات چون مطّلع شد كه ايشان از عترت پيغمبر مي باشند اقدام در قتل ايشان ننمود و خود را در فرات افكند و از طرف ديگر بيرون رفت آن مرد اين امر را به فرزند خويش ارجاع نمود، آن جوان نيز مخالفت حرف پدر كرده و طريق غلام را پيش داشت، آن مرد كه چنين ديد، شمشير بركشيد به جهت كشتن آن دو مظلوم به نزد ايشان شد كودكان مسلم كه شمشير كشيده ديده اشك از چشمشان جاري گشت و گفتند:

اي شيخ!

دست ما را بگير و ببر بازار و ما را بفروش و به قيمت ما انتفاع ببر و مارا مكش كه پيغمبر دشمن تو باشد، گفت:

چاره نيست جز آنكه شما را بكشم و سر شما را براي عبيداللّه ببرم و دو هزار درهم جايزه بگيرم، گفتند:

اي شيخ!قرابت و خويشي ما را با پيغمبر خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم ملاحظه نما، گفت:

شما را به آن حضرت هيچ قرابتي نيست، گفتند:

پس ما را زنده ببر به نزد ابن زياد تا هر چه خواهد در حقّ ما حكم كند، گفت:

من بايد به ريختن خون شما در نزد او تقّرب جويم. گفتند:

پس بر صِغَرِ سنّ و كودكي ما رحم كن. گفت:

خدا در دل

من رحم قرار نداده. گفتند:

الحال كه چنين است، و لابدّ ما را مي كشي پس ما را مهلت بده كه چند ركعت نماز كنيم؟

گفت:

هر چه خواهيد نماز كنيد اگر شما را نفع بخشد، پس كودكان مسلم چهار ركعت نماز گزاردند.

پس از آن سربه جانب آسمان بلند نمودند و با حقّ تعالي عرض كردند:

يا حَييا حَليم يا اَحْكَمَ الْحاكمينَ اُحْكُمْ بَينَنا وَ بَينَهُ بِاْلحَقّ.

آنگاه آن ظالم شمشير به جانب برادر بزرگ كشيد و آن كودك مظلوم را گردن زد و سر او را در توبره نهاد طِفل كوچك كه چنين ديد خود را در خون برادر افكند و مي گفت به خون برادر خويش خضاب مي كنم تا به اين حال رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم ملاقات كنم، آن ملعون گفت:

الحال ترا نيز به برادرت ملحق مي سازم پس آن كودك مظلوم را نيز گردن زد سر از تنش برداشت و در توبره گذاشت و بدن هر دو تن را به آب افكند و سرهاي مبارك ايشان را براي ابن زياد برده، چون به دارالاماره رسيد و سرها را نزد عبيداللّه بن زياد نهاد، آن ملعون بالاي كرسي نشسته بود و قضيبي بر دست داشت چون نگاهش به آن سرهاي مانند قمر افتاد بي اختيار سه دفعه از جاي خود برخاست و نشست و آنگاه قاتل ايشان را خطاب كرد كه واي بر تو در كجا ايشان را يافتي؟

گفت:

در خانه پيرزني از ما ايشان مهمان بودند، ابن زياد را اين مطلب ناگوار آمد گفت:

حقّ ضيافت ايشان را مراعات نكردي؟

گفت:

بلي، مراعات ايشان نكردم، گفت:

وقتي كه خواستي ايشان را بكشي با تو چه گفتند؟

آن

ملعون يك يك سخنان آن دو كودكان را براي ابن زياد نقل كرد تا آنكه گفت:

آخر كلام ايشان اين بود كه مهلت خواستند نماز خواندند پس از نماز دست نياز به در گاه الهي برداشتند و گفتند:

ياحُي يا حَليم يا اَحْكَمَ الْحاكمِينَ اُحْكُمْ بَينَا وَ بَينَهُ بِالْحّقِ. عبيداللّه گفت:

احكم الحاكمين حكم كرد.

كيست كه بر خيزد و اين فاسق را به درك فرستد؟

مردي از اهل شام گفت:

اي امير!

اين كار رابه من حوالت كن، عبيداللّه گفت كه اين فاسق را ببر در همان مكاني كه اين كودكان در آنجا كشته شده اند گردن بزن و مگذار كه خون نحس او به خون ايشان مخلوط شود و سرش را زود به نزد من بياور. آن مرد نيز چنين كرده و سر آن ملعون را بر نيزه زده به جانب عبيداللّه كوچ مي داد، كودكان كوفه سر آن ملعون را هدف تير دستان خويش كرده و مي گفتند:

اين سر قاتل ذريه پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلم است (96)

مؤلف گويد:

كه شهادت اين دو طِفل به اين كيفيت نزد من مستبعد است لكن چون شيخ صَدوق كه رئيس محدّثين شيعه و مروّج اخبار و عُلوم ائمّه عليهماالسّلام است آن را نقل فرموده و در سند آن جمله اي از عُلما و اجلاّء اصحاب ما واقع است لاجرم ما نيز متابعت ايشان كرديم و اين قضيه را ايراد نموديم. واللّه تعالي العالم.

عزيمت امام حسين به كربلا

فصل ششم:

در توجّه حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام به جانب كربلا چون حضرت سيدالشهداء عليه السّلام در سوم ماه شعبان سال شصتم از هجرت از بيم آسيب مخالفان مكّه معظّمه را به نور قدوم خود منورّ گردانيده در بقيه آن

ماه و رمضان و شوال و ذي القعده در آن بلده محترمه به عبادت حقّ تعالي قيام داشت و در آن مدّت جمعي از شيعيان از اهل حجاز و بصره نزد آن حضرت جمع شدند، و چون ماه ذي الحجّه درآمد حضرت احرام به حجّ بستند، و چون روز ترويه يعني هشتم ذي الحجّه شد عمرو بن سعيد بن العاص با جماعت بسياري به بهانه حجّ به مكّه آمدند، و از جانب يزيد مأمور بودند كه آن حضرت را گرفته به نزد او برند يا آن جناب را به قتل رسانند. حضرت چون بر مكنون ضمير ايشان مطلّع بود از اِحْرام حجّ به عُمره عدول نموده و طواف خانه و سعي مابين صفا و مروه به جا آورده و مُحِل شد و در همان روز متوجّه عراق گرديد. و از ابن عبّاس منقول است كه گفت ديدم حضرت امام حسين عليه السّلام را پيش از آنكه متوجّه عراق گردد وبر در كعبه ايستاده بود و دست جبرئيل در دست او بود، و جبرئيل مردم را به بيعت آن حضرت دعوت مي كرد ندا مي داد كه:

هَلُمُّوااِلي بَيعَةِ اللّهِ؛ بشتابيد

اي مردم به سوي بيعت خدا!

و سيد بن طاووس روايت كرده است كه چون آن حضرت عزم توجّه به عراق نمود از براي خطبه خواندن به پاي خاست پس از ثناي خدا و درود بر حضرت مصطفي صلي اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

مرگ بر فرزندان آدم ملازمت قلاّده دارد مانند گلوبند زنان جوان و سخت مشتاقم ديدار گذشتگان خود را چون اشتياق يعقوب ديدار يوسف را، و اختيار شده است از براي من مَصْرَع

و مَقْتَلي كه ناچار بايدم ديدار كرد، و گويا مي بينم مفاصل و پيوندهاي خودم راكه گرگان بيابان، يعني لشكر كوفه، پاره پاره نمايند در زميني كه مابين (نواويس) و (كربلا) است، پس انباشته مي كنند از من شكمهاي آمال و انبانهاي خالي خود را چاره و گريزي نيست از روزي كه قلم قضا بركسي رقم رانده و ما اهل بيت، رضا به قضاي خدا داده ايم و بر بلاي او شكيبا بوده ايم و خدا به ما عطا خواهد فرمود مزدهاي صبر كنند گان را، و دور نمي افتد از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم پاره گوشت او و با او مجتمع خواهد شد در حظيره قدس يعني در بهشت برين، روشن مي شود چشم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بدو و راست مي آيد وعده او. اكنون كسي كه در راه ما از بذل جان نينديشد، و در طلب لقاي حقّ از فداي نفس نپرهيزد بايد با من كوچ دهد چه من بامدادان كوچ خواهم نمود ان شاء اللّه تعالي. (97)

ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است:

در شبي كه حضرت سيد الشهداء عليه السّلام عازم بود كه صباح آن از مكّه بيرون رود محمّد بن حنفيه به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد:

اي برادر!

همانا اهل كوفه كساني هستند كه دانسته اي چگونه با پدر و برادر تو غدر كردند و مكر نمودند من مي ترسم كه با شما نيز چنين كنند، پس اگر رأي شريفت قرار گيرد كه در مكّه بماني كه حرم خدا است عزيز و مكرّم خواهي

بود و كسي متعرّض جناب تو نخواهد شد، حضرت فرمود:

اي برادر!من مي ترسم كه يزيد مرا در مكّه ناگهان شهيد گرداند و با اين سبب حرمت اين خانه محترم ضايع گردد. محمّد گفت:

اگر چنين است پس به جانب يمن برو و يا متوجّه باديه مشو كه كسي بر تو دست نيابد، حضرت فرمود كه:

در اين باب فكري كنم. چون هنگام سحر شد حضرت از مكّه حركت فرمود، چون خبر به محمّد رسيد بي تابانه آمد. و مهار ناقه آن حضرت را گرفت عرض كرد:

اي برادر!

به من وعده نكردي در آن عرضي كه ديشب كرد متأمل كني؟

فرمود:

بلي، عرض كرد:

پس چه باعث شد شما را كه به اين شتاب از مكه بيرون روي؟

فرمود كه:

چون تو از نزدم رفتي پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم نزد من آمد و فرمود كه:

اي حسين بيرون رو همانا خدا خواسته كه ترا كشته راه خود ببيند، محمّد گفت:

اِنّا للّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُون هر گاه به عزم شهادت مي روي پس چرا اين زنها را با خود مي بري؟

فرمود كه:

خدا خواسته آنهارا اسير ببيند پس محمّد با دل بريان و ديده گريان آن حضرت را وداع كرده برگشت. (98)

و موافق روايات معتبره از (عَبادِلَه)(99) آمدند و آن حضرت را از حركت كردن به سمت عراق منع مي كردند و مبالغه در ترك آن سفر مي نمودند حضرت هر كدام را جوابي داده و وداع كردند و برگشتند. و ابوالفرج اصبهاني و غير او روايت كرده كه:

چون عبداللّه بن عبّاس تصميم عزم امام را بر سفر عراق ديده مبالغه بسيار نمود در اقامت به مكّه و ترك سفر عراق و

برخي مذمّت از اهل كوفه كرد و گفت كه اهل كوفه همان كساني هستند، كه پدر تو را شهيد كردند و برادرت را زخم زدند و چنان پندارم كه با تو كنند و دست از ياري تو بردارند و جناب ترا تنها گذارند، فرمود:

اين نامه هاي ايشان است در نزد من و اين نيز نامه مسلم است نوشته كه اهل كوفه در بيعت من اجتماع كرده اند. ابن عبّاس گفت:

الحال كه رأي شريفت براين سفر قرار گرفته پس اولاد و زنهاي خود را بگذار و آنها را با خود حركت مده و يادآور آن روز را كه عثمان را كشتند و زنها عيالاتش او را بدان حال ديدند چه بر آنها گذشت، پس مبادا كه شما را نيز در مقابل اهل و عيال شهيد كنند و آنها ترا به آن حالت مشاهده كنند، حضرت نصيحت اورا قبول نكرد و اهل بيت خود را با خود به كربلا برد. (100)

و نقل كرده بعض از كساني كه در كربلا بود در روز شهادت آن حضرت كه آن جناب نظري به زنها و خواهران خود افكند ديد كه به حالت جزع و اضطراب از خيمه ها بيرون مي آيند و كشتگان نظر مي كنند و جزع مي نمايند و آن حضرت را به آن حالت مظلوميت مي بينند و گريه مي كنند، آن حضرت كلام ابن عبّاس را ياد آورد و فرمود:

لِلّهِ دَرُّ ابْنُ عبّاس فيما اَشارَ عَلَي بِهِ. (101)

و بالجمله؛ چون ابن عبّاس ديد كه آن حضرت به عزم سفر عراق مصممّ است و به هيچ وجه منصرف نمي شود چشمان خويش به زير افكند و بگريست و با

آن حضرت وداع كرد و برگشت، چون آن حضرت از مكّه بيرون شد ابن عبّاس، عبداللّه بن زبير را ملاقات كرد و گفت:

يابنَ زُبير!

حسين بيرون رفت و ملك حجاز از براي تو خالي و بي مانع شد و به مراد خود رسيدي، و خواند از براي او:

شعر:

يالَكِ مِن قَنْبرَة بمَعْمَرٍ

خلاّلَكِ الْجَوُّفَبيضي و َاصْفِري

وَنَقّرِي ما شِئْتِ اَنْ تَنَقّرِي

هذَالْحُسَينُ خارِجٌ فَاسْتَبْشري (102)

بالجمله؛ چون حضرت امام حسين عليه السّلام از مكّه بيرون رفت عمروبن سعيد بن العاص برادر خود يحيي را با جماعتي فرستاد كه آن حضرت را از رفتن مانع شود، چون به آن حضرت رسيدند عرض كردند كجا مي رويد بر گرديد به جانب مكّه، حضرت قبول برگشتن نكرد و ايشان ممانعت مي كردند از رفتن آن حضرت، و پيش از آنكه كار به مقاتله منتهي شود دست برداشتند و برگشتند و حضرت روانه شد، چون به منزل (تنعيم) رسيد شترهاي چند ديد كه بار آنها هديه اي چند بود كه عامل يمن براي يزيد فرستاده بود، حضرت بارهاي ايشان را گرفت؛ زيرا كه حكم امور مسلمين با امام زمان است و آن حضرت به آنها اَحَقّ است، آنها را تصّرف نموده و با شتربانان فرمود كه:

هر كه با ما به جانب عراق مي آيد كرايه او را تمام مي دهيم و با او احسان مي كنيم و هر كه نمي خواهد بيايد او را مجبور به آمدن نمي كنيم كرايه تا اين مقدار راه را به او مي دهيم، پس بعضي قبول كرده با آن حضرت رفتند و بعضي مفارقت اختيار كردند. (103)

شيخ مفيد روايت كرده كه:

بعد از حركت جناب سيد الشهّداء عليه السّلام از

مكّه عبداللّه بن جعفر پسر عمّ آن حضرت نامه اي براي آن جناب نوشت بدين مضمون:

امّا بعد؛

همانا من قسم مي دهم شما را به خداي متعال كه از اين سفر منصرف شويد به درستي كه من بر شما ترسانم از توّجه به سمت اين سفر مبادا آنكه شهيد شوي و اهل بيت تو مستاصل شوند، اگر شما هلاك شويد نور اهل زمين خاموش خواهد شد؛ چه جناب تو امروز پشت و پناه مؤمنان و پيشوا و مقتداي هدايت يافتگاني، پس در اين سفر تعجيل مفرمائيد و خود از عقب نامه مُلحق خواهم شد.

پس آن نامه را با دو پسر خويش عون و محمّد به خدمت آن حضرت فرستاد و خود رفت به نزد عمروبن سعيد و از او خواست كه نامه امان براي حضرت سيدالشهّداء عليه السّلام بنويسد و از او بخواهد كه مراجعت از آن سفر كند.

عمرو خطّ امان بر آن حضرت نوشته و وعده صله و احسان داد كه آن حضرت برگردد و نامه را با برادر خود يحيي بن سعيد روانه كرد و عبداللّه بن جعفر با يحيي همراه شد بعد از آنكه فرزندان خويش را از پيش روانه كرده بود چون به آن حضرت رسيدند نامه به آن جناب دادند و مبالغه در مراجعت از آن سفر نمودند، حضرت فرمود كه:

من پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديده ام مرا امري فرموده كه در پي امتثال آن امر روانه ام، گفتند:

آن خواب چيست؟

فرمود:

تا به حال براي احدي نگفته ام و بعد از اين هم نخواهم گفت تا خداي خود ملاقات كنم.

پس چون عبداللّه مأيوس شده بود فرمود فرزند

خود عون و محمّد را كه ملازم آن حضرت باشند و در سير و جهاد در ركاب آن جناب باشند و خود با يحيي بن سعيد در كمال حسرت برگشت و آن حضرت به سمت عراق حركت فرمود و به سرعت و شتاب سير مي كرد تا در (ذات عِرْق) منزل فرمود. (104)

و موافق روايت سيد در آنجا بشر بن غالب را ملاقات فرمود كه:

از عراق آمده بود آن حضرت از او پرسيد كه چگونه يافتي اهل عراق را؟

عرض كرد:

دلهاي آنها با شما است و شمشير ايشان با بني اميه است!

فرمود راست گفتي همانا حقّ تعالي به جا مي آورد آنچه مي خواهد و حكم مي كند در هر چه اراده مي فرمايد. و شيخ مفيد روايت كرده كه:

چون خبر توّجه امام حسين عليه السّلام به ابن زياد رسيد حُصَين بن نمير(105) را با لشكر انبوه بر سر راه آن حضرت به قادسيه فرستاد و از (قادسيه) تا (خَفّان) و تا (قُطْقطانيه) از لشكر ضلالت اثر خود پر كرد و مردم را اعلام كرد كه حسين عليه السّلام متّوجه عراق شده است تا مطلع باشند، پس حضرت از (ذات عِرْق) حركت كرد به (حاجز) (به راء مهمله كه موضعي است از بطن الرّمه) رسيد، پس قيس بن مسهر صيداوي و به روايتي عبداللّه بن يقْطُر برادر رضاعي خود را به رسالت به جانب كوفه فرستاد و هنوز خبر شهادت جناب مسلم رحمه اللّه به آن حضرت نرسيد بود و نامه اي به اهل كوفه قلمي فرمود بدين مضمون: (106)

نامه به كوفيان

بسم اللّه الرّحمن الّرحيم اين نامه اي است از حسين بن علي به سوي برادران خويش

از مؤمنان و مسلمانان و بعد از حمد و سلام مرقوم داشت:

به درستي كه نامه مسلم بن عقيل به من رسيده و در آن نامه مندَرَج بود كه اتفاق كرده ايد بر نصرت ما و طلب حقّ از دشمنان ما، از خدا سؤال مي كنم كه احسان خود را بر ما تمام گرداند و شما را بر حُسن نيت و خوبي كردار عطا فرمايد بهترين جزاي ابرار،

آگاه باشيد كه من به سوي شما از مّكه بيرون آمدم در روز سه شنبه هشتم ذيحجّه چون پيك من به شما برسد كمر متابعت بر ميان بنديد و مهياي نصرت من باشيد كه من در همين روزها به شما خواهم رسيد و اَلسَّلامَ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّه وَ بَرَكاتُهُ و سبب نوشتن اين نامه آن بود كه مسلم عليه السّلام بيست و هفت روز پيش از شهادت خود نامه اي به آن حضرت نوشته بود و اظهار اطاعت و انقياد اهل كوفه نموده بود، و جمعي از اهل كوفه نيز نامه ها به آن حضرت نوشته بودند كه در اينجا صد هزار شمشير براي نصرت تو مهيا گرديده است خود را به شيعيان خود برسان. (107) چون پيك حضرت روانه شد به قادسيه رسيد حُصَين بن تميم او را گرفت،

و به روايت سيد(108) خواست او را تفتيش كند قيس نامه را بيرون آورد و پاره كرد، حصين او را به نزد ابن زياد فرستاد، چون به نزد عبيداللّه رسيد آن لعين از او پرسيد كه تو كيستي؟

گفت:

مردي از شيعيان علي و اولاد او مي باشم، ابن زياد گفت:

چرا نامه را پاره كردي؟

گفت:

براي آن كه تو بر مضمون آن مطّلع نشوي،

عبيداللّه گفت:

آن نامه از كي و براي كي بود؟

گفت:

از جناب امام حسين عليه السّلام به سوي جماعتي از اهل كوفه كه من نامهاي ايشان را نمي دانم، ابن زياد در غضب شد و گفت:

دست از تو بر نمي دارم تا آنكه نامهاي ايشان بگوئي يا آنكه بر منبر بالا روي و بر حسين و پدرش و برادرش ناسزا گوئي و گرنه ترا پاره پاره خواهم كرد، گفت:

امّا نام آن جماعت را پس نخواهم گفت و امّا مطلب ديگر را روا خواهم نمود.

پس بر منبر بالا رفت و حمد و ثناي حقّ تعالي را ادا كرد و صَلَوات بر حضرت رسالت و درود بسيار بر حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام و امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام فرستاد و ابن زياد و پدرش و طاغيان بني اميه را لعنت كرد پس گفت:

اي اهل كوفه!

من پيك جناب امام حسينم به سوي شما و او را در فلان موضع گذاشته ام و آمده ام هر كه خواهد ياري او نمايد به سوي او بشتابد. چون خبر به ابن زياد رسيد امر كرد كه او را از بالاي قصر به زير انداختند و به درجه شهادت فايز گرديد.

و به روايت ديگر چون از قصر به زير افتاد استخوانهايش در هم شكست و رمقي در او بود كه عبدالملك بن عمير لحمي او را شهيد كرد.

مؤلف گويد:

كه قيس بن مُسْهِرِ صيداوي اَسَدي مردي شريف و شجاع و در محبّت اهل بيت عليهماالسّلام قدمي راسخ داشت. و بعد از اين بيايد كه چون خبر شهادتش به حضرت امام حسين عليه السّلام رسيد بي اختيار اشك از چشم مباركش فرو ريخت و فرمود:

(فَمِنْهُم مَنْ قَضي

نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَنْ ينْتَظِرُ …). (109) و كُمَيت بن زيد اسدي اشاره به او كرده و تعبير از او به شيخ بني الصيدا نموده در شعر خويش:

وَ شَيخ بَني الصَّيداء قَدْ فاظَ بَينَهُمْ (فاظَ اي: ماتَ)

و شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه حضرت امام حسين عليه السّلام از (حاجز) به جانب عراق كوچ نمودند به آبي از آبهاي عرب رسيدند، عبداللّه بن مُطيع عَدَوي نزديك آن آب منزل نموده بود و چون نظر عبداللّه بر آن حضرت افتاد و به استقبال او شتافت و آن حضرت را در بر گرفته و از مركب خود پياده نمود و عرض كرد:

پدر و مادرم فداي تو باد!

براي چه به اين ديار آمده اي؟

حضرت فرمود:

چون معاويه وفات كرد چنانچه خبرش به تو رسيده و دانسته اي اهل عراق به من نامه نوشتند و مرا طلبيدند. اِبن مطيع گفت:

ترا به خدا سوگند مي دهم كه خود را در معرض تلف در نياوري و حرمت اسلام و قريش و عرب را بر طرف نفرمائي؛ زيرا كه حرمت تمام به تو بسته است، به خدا سوگند كه اگر اراده نمائي كه سلطنت بني اميه را از ايشان بگيري ترا به قتل مي رسانند و بعد از كشتن تو از قتل هيچ مسلماني پروا نخواهند كرد و از هيچ كس نخواهند ترسيد، پس زنهار كه به كوفه مرو و متعرّض بني اميه مشو. حضرت متعرّض سخنان او نگرديد و از آنچه از جانب حقّ تعالي مأمور بود تقاعد نورزيد اين آيه را قرائت فرمود:

(لَنْ يصيبَنا اِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا)(110) و از او گذشت. و ابن زياد از واقصه كه راه كوفه است

تا راه شام و تا راه بصره را مسدود كرده بود و خبري بيرون نمي رفت و كسي داخل نمي توانست شد و كسي بيرون نمي توانست رفت، و حضرت امام حسين عليه السّلام بدين جهت از اخبار كوفه به ظاهر مطلع نبود و پيوسته در حركت و سير بود تا آنكه در بين راه به جماعتي رسيد و از ايشان خبر پرسيد گفتند:

به خدا قسم!

ما خبري نداريم جز آنكه راهها مسدود است و ما رفت و آمد نمي توانيم كرد. (111)

و روايت كرده اند جماعتي از قبيله فَزاره و بَجيلَه كه ما با زُهَير ين قَين بَجَلي رفيق بوديم در هنگام مراجعت از مكّه معظّمه و در منازل به حضرت امام حسين عليه السّلام مي رسيديم و از او دوري مي كرديم؛ زيرا كه كراهت و دشمن مي داشتيم سير با آن حضرت را، لاجرم هر گاه امام حسين عليه السّلام حركت مي كرد زهير مي ماند و هر گاه آن حضرت منزل مي كرد زهير حركت مي نمود، تا آنكه در يكي از منازل كه آن حضرت در جانبي منزل كرد ما نيز از باب لابُدّي در جانب ديگر منزل كرديم و نشسته بوديم و چاشت مي خورديم كه ناگاه رسولي از جانب امام حسين عليه السّلام آمده و سلام كرد و به زُهير خطاب كرد كه ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام ترا مي طلبد، ما از نهايت دهشت لقمه ها را كه در دست داشتيم افكنديم و متحير مانديم به طريقي كه گويا در جاي خود خشك شديم و حركت نتوانيم كرد.

زوجه زهير كه (دلهم) نام داشت به زهير گفت كه سبحان اللّه!

فرزند پيغمبر

خدا ترا مي طلبد و تو در رفتن تأمل مي كني؟

برخيز برو ببين چه مي فرمايد. زهير به خدمت آن حضرت رفت و زماني نگذشت كه شاد و خرّم با صورت برافروخته برگشت و فرمود كه:

خيمه او را كندند و نزديك سراپرده هاي آن حضرت نصب كردند و زوجه خود را گفت كه تو از قيد زوجيت من يله و رهائي ملحق شو به اَهل خود كه نمي خواهم به سبب من ضرري به تو رسد. (112)

و موافق روايت سيد(113) به زوجه خود گفت كه من عازم شده ام با امام حسين عليه السّلام مصاحبت كنم و جان خود را فداي او نمايم پس مَهْر او را داده و سپرد او را به يكي از پسران عمّ خود كه اورا به اهلش رساند.

شعر:

گفت جفتش اَلْفَراق اي خوش خِصال

گفت ني ني اَلْوِصال است اَلْوصال!

گفت آن رويت كجا بينيم ما

گفت اندر خلوت خاصّ خدا

زوجه اش با ديده گريان و دل بريان برخاست و با او وداع كرد و گفت:

خدا خير ترا ميسّر گرداند از تو التماس دارم كه مرا در روز قيامت نزد جدّ حضرت حسين عليه السّلام ياد كني.

پس زهير با رفيقان خود خطاب كرد هر كه خواهد با من بيايد و هر كه نخواهد اين آخرين ملاقات من است با او، پس با آنها وداع كرده و به آن حضرت پيوست. و بعضي ارباب سِير گفته اند كه:

پسر عمّش سلمان بن مضارب بن قيس نيز با او موافقت كرده و در كربلا بعدازظهر روز عاشورا شهيد گرديد.

شيخ مفيد رحمه اللّه روايت كرده است از عبداللّه بن سُلَيمان اَسَدي و مُنْذِر بن مُشْمَعِلّ اسدي كه گفتند:

چون ما از اعمال

حجّ فارغ شديم به سرعت مراجعت كرديم و غرض ما از سرعت و شتاب آن بود كه به حضرت حسين عليه السّلام در راه ملحق شويم تا آنكه ببينيم عاقبت امر آن جناب چه خواهد شد.

پس پيوسته به قدم عجل و شتاب طي طريق مي نموديم تا به (زرود) كه نام موضعي است نزديك ثَعْلَبيه به آن حضرت رسيديم چون خواستيم نزديك آن جناب برويم ناگاه ديديم كه مردي از جانب كوفه پيدا شد و چون سپاه آن حضرت را ديد راه خود را گردانيد و از جادّه به يك سوي شد و حضرت مقداري مكث فرمود تا او را ملاقات كند چون مأيوس شد از آنجا گذشت. ما با هم گفتيم كه خوب است برويم اين مرد را ببينيم و از او خبر بپرسيم؛ چه او اخبار كوفه را مي داند؛ پس ما خود را به او رسانديم و بر او سلام كرديم و پرسيديم از چه قبيله مي باشي؟

گفت:

از بني اسد. گفتيم:

ما نيز از همان قبيله ايم پس اسم او را پرسيده و خود را به او شناسانيديم؛ پس از اخبار تازه كوفه پرسيديم، گفت:

خبر تازه آنكه از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را كشته ديدم و ديدم پاهاي ايشان گرفته بودند در بازارها مي گردانيدند پس از آن مرد گذشتيم و به لشكر امام حسين عليه السّلام ملحق شديم و رفتيم تا شب در آمد به ثعلبيهّ رسيديم حضرت در آنجا منزل كرد، چون آن زبده اهل بيت عصمت و جلال در آنجا نزول اجلال فرمود، ما بر آن بزرگوار وارد شديم و سلام كرديم و

جواب شنيديم پس عرض كرديم كه نزد ما خبري است اگر خواسته باشيد آشكارا گوئيم و اگر نه در پنهاني عرض كنيم، آن حضرت نظري به جانب ما و به سوي اصحاب خود كرد فرمود كه:

من از اين اصحاب خود چيزي پنهان نمي كنم آشكارا بگوئيد، پس ما آن خبر وحشت اثر را كه از آن مرد اسدي شنيده بوديم در باب شهادت مُسلم و هاني بر آن حضرت عرض كرديم، آن جناب از استماع اين خبر اندوهناك گرديد و مكّرر فرمود:

اِنّا لِلِّه وَ انّااِلَيه راجعُون، رَحْمَةُاللّهِ عَلَيهِما.

خدا رحمت كند مسلم و هاني را، پس ما گفتيم:

يابنَ رسول اللّه!

اهل كوفه اگر بر شما نباشند از براي شما نخواهند بود و التماس مي كنيم كه شما ترك اين سفر نموده و برگرديد، پس حضرت متوجّه اولاد عقيل شد و فرمود:

شما چه مصلحت مي بينيد در برگشتن، مسلم شهيد شده؟

گفتند:

به خدا سوگند كه برنمي گرديم تا طلب خون خود نمائيم يا از آن شربت شهادت كه آن غريق بحر سعادت چشيده ما نيز بچشيم، پس حضرت رو به ما كرد و فرمود:

بعد از اينها ديگر خير و خوبي نيست در عيش دنيا.

ما دانستيم كه آن حضرت عازم به رفتن است گفتيم:

خدا آنچه خير است شما را نصيب كند، آن حضرت در حقّ ما دعا كرد.

پس اصحاب گفتند كه كار شما از مسلم بن عقيل نيك است اگر كوفه برويد مردم به سوي جناب تو بيشتر سرعت خواهند كرد، حضرت سكوت فرمود و جوابي نداد؛ چه خاتمت امر در خاطر او حاضر بود.

به روايت سيد چون حضرت خبر شهادت مسلم را شنيد گريست و فرمود:

خدا رحمت كند مسلم

را هر آينه به سوي روح و ريحان و جنّت و رضوان رفت و به عمل آورد آنچه بر او بود و آنچه بر ما است باقيمانده است، پس اشعاري ادا كرد در بيان بي وفائي دنيا و زهد در آن و ترغيب در امر آخرت و فضيلت شهادت و تعريض بر آنكه تن به شهادت در داده اند و شربت ناگوار مرگ را براي رضاي الهي بر خود گوارا گردانيده اند. (114)

و از بعض تواريخ نقل شده كه مسلم بن عقيل عليه السّلام را دختري بود سيزده ساله كه با دختران جناب امام حسين عليه السّلام مي زيست و شبانه روز با ايشان مصاحبت داشت، چون امام حسين عليه السّلام خبر شهادت مسلم بشنيد به سراپرده خويش در آمد و دختر مسلم را پيش خواست و نوازشي به زيادت و مراعاتي بيرون عادت با وي فرمود، دختر مسلم را از آن حال صورتي در خيال مصوّر گشت عرض كرد:

يا بن رسول اللّه!

با من ملاطفت بي پدران و عطوفت يتيمان مرعي مي داري مگر پدرم مسلم را شهيد كرده باشند؟

حضرت را نيروي شكيب رفت و بگريست و فرمود:

اي دختر!

اندوهگين مباش اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو باشند و پسرانم برادران تو باشند. دختر مسلم فرياد برآورد و زار زار بگريست، و پسرهاي مسلم سرها از عمامه عريان ساختند و به هاي هاي بانگ گريه در انداختند و اهل بيت عليهماالسّلام در اين مصيبت با ايشان موافقت كردند و به سوگواري پرداختند و امام حسين عليه السّلام از شهادت مسلم سخت كوفته خاطر گشت.

و شيخ كليني روايت كرده است

كه چون آن حضرت به ثَعْلبيه رسيد مردي به خدمت آن حضرت آمد و سلام كرد آن جناب فرمود كه:

از اهل كدام بلدي؟

گفت:

از اهل كوفه ام. فرمود كه:

اگر در مدينه به نزد من مي آمدي هر آينه اثر پاي جبرئيل را در خانه خود به شما مي نمودم كه از چه راه داخل مي شده و چگونه وحي را به جدّ من مي رسانيده، آيا چشمه آب حَيوان علم و عرفان در خانه ما و از نزد ما باشد پس مردم بدانند علوم الهي را و ما ندانيم؟

اين هرگز نخواهد بود!. (115)

و سيد بن طاووس نيز نقل كرده كه آن حضرت در وقت نصف النّهار به ثَعْلَبيه رسيد در آن حال قيلوله فرمود، پس از خواب برخاست و فرمود:

در خواب ديدم كه هاتفي ندا مي كرد كه شما سرعت مي كنيد و حال آنكه مرگهاي شما، شما را به سوي بهشت سرعت مي دهد، حضرت علي بن الحسين عليه السّلام گفت:

اي پدر!

آيا ما بر حقّ نيستيم؟

فرمود:

بلي ما بر حقّيم به حقّ آن خداوندي كه بازگشت بندگان به سوي او است.

پس علي عليه السّلام عرض كرد:

اي پدر!

الحال كه ما بر حقّيم پس، از مرگ چه باك داريم؟

حضرت فرمود كه:

خدا ترا جزاي خير دهد اي فرزند جان من، پس آن حضرت آن شب را در آن منزل بيتوته فرمود، چون صبح شد مردي از اهل كوفه كه او را اَبا هرّه اَزْدي مي گفتند به خدمت آن حضرت رسيد و سلام كرد گفت:

يابنَ رسول اللّه!

چه باعث شد شما را كه از حرم خدا و از حرم جّد بزرگوارت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم

بيرون آمدي؟

حضرت فرمود كه:

اي اَبا هرَّه بني اميه مالم را گرفتند صبر كردم و هتك حرمتم كردند صبر نمودم و چون خواستند خونم بريزند از آنها گريختم، و به خدا سوگند كه اين گروه ياغي طاغي مرا شهيد خواهند كرد و خداوند قهّار لباس ذلّت و خواري و عار بر ايشان خواهد پوشانيد و شمشير انتقام برايشان خواهد كشيد و برايشان مسلّط خواهد گردانيد كسي را كه ايشان را ذليل تر گرداند از قوم سبا كه زني فرمانفرماي ايشان بود و حكم مي كند به گرفتن اموال و ريختن خون ايشان. (116)

و به روايت شيخ مفيد و غيره:

چون وقت سحر شد جوانان انصار خود را فرمود كه:

آب بسيار برداشتند و بار كردند و روانه شد تا به منزل (زُباله) رسيدند و در آنجا خبر شهادت عبداللّه بن يقْطُر به آن جناب رسيد چون اين خبر موحش را شنيد اصحاب خود را جمع نمود كاغذي بيرون آورد و براي ايشان قرائت فرمود بدين مضمون:

بسم اللّه الّرحمن الرّحيم؛ اما بعد:

به درستي كه به ما خبر شهادت مُسلم بن عقيل و هاني بن عُروه و عبداللّه بن يقْطُر رسيده و به تحقيق كه شيعيان ما دست از ياري ما برداشته اند پس هر كه خواهد از ما جدا شود بر او حرجي نيست.

پس جمعي كه براي طمع مال و غنيمت و راحت و عزّت دنيا با آن جناب همراه شده بودند از استماع اين خبر متفرق گرديدند و اهل بيت و خويشان آن حضرت و جمعي روي يقين و ايمان اختيار ملازمت آن سرور اهل ايقان نموده بودند ماندند.

پس چون سحر شد اصحاب خود را امر فرمود كه:

آب بردارند

آب بسيار برداشتند و روانه شدند تا در بَطْن عَقَبهَ نزول نمودند، و در آنجا مرد پيري از بَني عِكْرَمه را ملاقات فرمودند، آن پيرمرد از آن حضرت پرسيد كه كجا اراده داريد؟

فرمودند:

كوفه مي روم. آن مرد عرض كرد:

يا بنَ رَسوْلِ اللّه!ترا سوگند مي دهم به خدا كه برگردي، به خدا سوگند كه نمي روي مگر رو به نوك نيزه ها و تيزي شمشيرها، و از اين مقوله با آن حضرت تكلّم كرد آن جناب پاسخش داد كه اي مرد!

آنچه تو خبر مي دهي بر من پوشيده نيست وليكن اطاعت امر الهي واجب است و تقديرات ربّاني واقع شدني است.

پس فرمود:

به خدا سوگند كه دست از من بر نخواهند داشت تا آنكه دل پر خونم از اندرونم بيرون آورند و چون مرا شهيد كنند حقّ تعالي برايشان مسلّط گرداند كسي را كه ايشان را ذليلترين امّتها گرداند. و از آنجا كوچ فرمود و روانه شد. (117)

ملاقات امام حسين عليه السّلام با حُرّ بن يزيد رياحي

فصل هفتم:

در ملاقات امام حسين عليه السّلام با حُرّ بن يزيد رياحي

آنچه در بين ايشان واقع شده تا نزول آن جناب به كربلا چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام از بَطْن (عَقَبَه) كوچ نمود به منزل (شرف)(به فتح شين) نزول فرمود و چون هنگام سحر شد، امر كرد جوانان را كه آب بسيار برداشتند و از آنجا روانه گشتند و تا نِصف روز راه رفتند در آن حال مردي از اصحاب آن حضرت گفت:

اَللّهُ اكْبَرُ!

حضرت نيز تكبير گفت و پرسيد، مگر چه ديدي كه تكبير گفتي؟

گفت:

درختان خرمائي از دور ديدم، جمعي از اصحاب گفتند:

به خدا قسم كه ما هرگز در اين مكان درخت خرمائي نديده ايم!

حضرت فرمود:

پس خوب نگاه كنيد

تا چه مي بينيد؟

گفتند:

به خدا سوگند گردنهاي اسبان مي بينيم، آن جناب فرمود كه:

و اللّه من نيز چنين مي بينم.

و چون معلوم فرمود كه:

علامت لشكر است كه پيدا شدند به سمت چپ خود به جانب كوهي كه در آن حوالي بود و آن را (ذو حُسَم) مي گفتند ميل فرمود كه:

اگر حاجت به قتال افتد آن كوه را ملجاء خود نموده و پشت به آن مقاتله نمايند، پس به آن مواضع رفتند و خيمه بر پا كرده و نزول نمودند. و زماني نگذشت كه حُرّ بن يزيد تميمي با هزار سوار نزديك ايشان رسيدند در شدّت گرما در برابر لشكر آن فرزند خَيرُ الْبَشَر صف كشيدند، آن جناب نيز با ياران خود شمشيرهاي خود را حمايل كرده و در مقابل ايشان صف بستند، و چون آن منبع كرم و سخاوت در آن خيل ضلالت آثار تشنگي ملاحظه فرمود، به اصحاب و جوانان خود امر نمود كه ايشان و اسبهاي ايشان را آب دهيد؛ پس آنها ايشان را آب داده و ظروف و تشت ها را پر از آب مي نمودند و به نزديك چهار پايان ايشان مي بردند و صبر مي كردند تا سه و چهار و پنج دفعه كه آن چهار پايان به حسب عادت سر از آب برداشته و مي نهادند و چون به نهايت سيراب مي شدند ديگري را سيراب مي كردند تا تمام آنها سيراب شدند:

شعر:

در آن وادي كه بودي آب ناياب

سوار و اسب او گرديد سيراب

علي بن طعّان محاربي گفته كه من آخر كسي بودم از لشكر حُر كه آنجا رسيدم و تشنگي بر من و اسبم بسيار غلبه كرده

بود، چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام حال عطش من و اسب مرا ملاحظه نمود فرمود به من كه اَنخِ الرّاويه؛ من مراد آن جناب را نفهميدم پس گفت:

يا بْنَ اْلاَخ اَنِخِ اْلجَمَل؛

يعني بخوابان آن شتري كه آب بار اوست.

پس من شتر را خوابانيدم، فرمود به من كه آب بياشام چون خواستم آب بياشامم آب از دهان مَشك مي ريخت فرمود كه:

لب مشك را برگردان من نتوانستم چه كنم، خود آن جناب به نفس نفيس خود برخاست و لب مَشك را برگردانيد و مرا سيراب فرمود.

پس پيوسته حُر با آن جناب در مقام موافقت و عدم مخالفت بود تا وقت نماز ظهر داخل شد حضرت حَجّاج بن مَسروق را فرمود كه:

اذان نماز گفت چون وقت اقامت شد جناب سيدالشهداء عليه السّلام با اِزار و نَعلَين و رِداء بيرون آمد در ميان دو لشكر ايستاد و حمد و ثناي حقّ تعالي به جاي آورد، پس فرمود:

اَيهَا النّاس!

من نيامدم به سوي شما مگر بعد از آنكه نامه هاي متواتر و متوالي و پيك هاي شما پياپي به من رسيده و نوشته بوديد كه البته بيا به سوي ما كه امامي و پيشوائي نداريم شايد كه خدا ما را به واسطه تو بر حقّ و هدايت مجتمع گرداند، لاجرم بار بستم و به سوي شما شتافتم اكنون اگر بر سر عهد و گفتار خود هستيد پيمان خود را تازه كنيد و خاطر مرا مطمئن گردانيد و اگر از گفتار خود برگشته ايد و پيمانها را شكسته ايد و آمدن مرا كارهيد من به جاي خود بر مي گردم؛ پس آن بي وفايان سكوت نموده و جوابي نگفتند.

پس حضرت مُؤذّن را

فرمود كه:

اقامت نماز گفت، حُرّ را فرمود كه:

مي خواهي تو هم با لشكر خود نماز كن.

حُرّ گفت:

من در عقب شما نماز مي كنم؛ پس حضرت پيش ايستاد و هر دو لشكر با آن حضرت نماز كردند، بعد از نماز هر لشكري به جاي خود بر گشتند و هوا به مثابه اي گرم بود كه لشكريان عنان اسب خود را گرفته در سايه آن نشسته بودند، پس چون وقت عصر شد حضرت فرمود مهّياي كوچ شوند و منادي نداي نماز عصر كند، پس حضرت پيش ايستاد و همچنان نماز عصر را ادا كرد و بعد از سلام نماز روي مبارك به جانب آن لشكر كرد و خطبه اي ادا نمود و فرمود:

ايها النّاس!اگر از خدا بپرهيزيد و حقّ اِهل حقّ را بشناسيد خدا از شما بيشتر خشنود شود، و ما اهل بيت پيغمبر و رسالتيم و سزاوارتريم از اين گروه كه به نا حقّ دعوي رياست مي كنند و در ميان شما به جور و عدوان سلوك مي نمايند، و اگر در ضلالت و جهالت را سخيد و رأي شما از آنچه در نامه ها به من نوشته ايد برگشته است باكي نيست برمي گردم. حُرّ در جواب گفت:

به خدا سوگند كه من از اين نامه ها و رسولان كه مي فرمائي به هيچ وجه خبر ندارم. حضرت، عُقْبَة بن سِمْعان را فرمود كه:

بياور آن خورجين را كه نامه ها در آن است، پس خورجيني مملوّ از نامه كوفيان آورد و آنها را بيرون ريخت، حُرّ گفت:

من نيستم از آنهائي كه براي شما نامه نوشته اند و ما مأمور شده ايم كه چون ترا ملاقات كنيم، از تو جدا نشويم تا

در كوفه ترا به نزد ابن زياد ببريم. حضرت در خشم شد و فرمود كه:

مرگ براي تو نزديكتر است از اين انديشه، پس اصحاب خود را حكم فرمود كه:

سوار شويد، پس زنها را سوار نمود و امر نمود اصحاب خود را كه حركت كنيد و بر گرديد، چون خواستند كه بر گردند حُرّ با لشكر خود سر راه گرفته و طريق مراجعت را حاجز و مانع شدند حضرت با حُر خطاب كرد كه ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ ما تُريدُ؟

مادرت به عزايت بنشيند از ما چه مي خواهي؟

حّر گفت:

اگر ديگري غير از تو نام مادر مرا مي برد البتّه متعرّض مادَرِ او مي شدم و جواب او را به همين نحو مي دادم هر كه خواهد باشد امّا در حقّ مادَرِ تو به غير از تعظيم و تكريم سخني بر زبان نمي توانم آورد!

حضرت فرمود كه:

مطلب تو چيست؟

حُرّ گفت:

مي خواهم ترا به نزد امير عبيداللّه ببرم. آن جناب فرمود كه:

من متابعت ترا نمي كنم. حُر ّگفت:

من نيز دست از تو بر نمي دارم و از اين گونه سخنان در ميان ايشان به طول انجاميد تا آنكه حُرّ گفت:

من مأمور نشده ام كه با تو جنگ كنم بلكه مأمور م كه از تو مفارقت ننمايم تا ترا به كوفه ببرم الحال كه از آمدن به كوفه امتناع مي نمائي پس راهي را اختيار كن كه نه به كوفه منتهي شود و نه ترا به مدينه بر گرداند تا من نامه در اين باب به پسر زياد بنويسم تا شايد صورتي رو دهد كه من به محاربه چون تو بزرگواري مبتلا نشوم. آن جناب از طريق قادسيه و عُذَيب راه بگردانيد

و ميل به دست چپ كرد و روانه شد، و حُرّ نيز با لشكرش همراه شدند و از ناحيه آن حضرت مي رفتند تا آنكه به عُذَيبِ هجانات رسيدند ناگاه در آنجا چهار نفر را ديدند كه از جانب كوفه مي آيند سوار بر اشترانند و كتل كرده اند اسب نافع بن هلال را كه نامش (كامل) است و دليل ايشان طرماح بن عدي است (بودن اين طرماح فرزند عَدي بن حاتم معلوم نيست بلكه پدرش عَدي ديگر است عَلَي الظّاهر) و اين جماعت به ركاب امام عليه السّلام پيوستند. حُرّ گفت:

اينها از اهل كوفه اند من ايشان را حبس كرده يا به كوفه برمي گردانم، حضرت فرمود:

اينها انصار من مي باشند و به منزله مردمي هستند كه با من آمده اند و ايشان را چنان حمايت مي كنم كه خويشتن را پس هرگاه با همان قرار داد باقي هستي فَبِها والاّ با تو جنگ خواهم كرد.

پس حُرّ از تعرّض آن جماعت باز ايستاد. حضرت از ايشان احوال مردم كوفه را پرسيد. مجمّع بن عبداللّه كه يك تن از آن جماعت نو رسيده بود گفت:

امّا اشراف مردم پس رشوه هاي بزرگ گرفتند و جوال هاي خود را پر كردند، پس ايشان مجتمع اند به ظلم و عداوت بر تو و امّا باقي مردم را دلها بر هواي تُست و شمشيرها بر جفاي تو، حضرت فرمود:

از فرستاده من قيس بن مُسهر چه خبر داريد؟

گفتند:

حُصَين بن نُمير او را گرفت و به نزد ابن زياد فرستاد ابن زياد او را امر كرد كه لعن كند بر جناب تو و پدرت، او درود فرستاد بر تو و پدرت و لعنت كرد

ابن زياد و پدرش را و مردم را خواند به نصرت تو و خبر داد ايشان را به آمدن تو، پس ابن زياد امر كرد او را از بالاي قصر افكندند هلاك كردند، امام عليه السّلام از شنيدن اين خبر اشك در چشمش گرديد و بي اختيار فروريخت و فرمود:

(فَمِنهُم مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ينْتَظِرُ وَ ما بَدّلوُ تَبْديلاً) (118)

اَللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لَهُمُ اْلجَنَّةَ نُزُلاً و َاجْمَعْ بَينَنا وَ بَينَهُمْ في مُسْتَقَرّرَحْمَتِكَ وَ غائبَ مَذْخُورِ ثَوابِكَ.

پس طرماح نزديك حضرت آمد و عرض كرد:

من در ركاب تو كثرتي نمي بينم اگر همين سواران حُرّ آهنگ جنگ ترا نمايند ترا كافي خواهند بود من يك روز پيش از بيرون آمدنم از كوفه به پشت شهر گذشتم اُردوئي درآنجا ديدم كه اين دو چشم من كثرتي مثل آن هرگز در يك زمين نديده بود، پس سبب آن اجتماع را پرسيدم گفتند مي خواهند سان ببينند پس از آن ايشان را به جنگ حسين بفرستند، اينك يا بن رسول اللّه ترا به خدا قسم مي دهم اگر مي تواني به كوفه نزديك مشو به قدر يك وجب و چنانچه معقل و پناهگاهي خواسته باشي كه خدا ترا در آنجا از هجوم دشمن نگاه دارد تا صلاح وقت به دست آيد، اينك قدم رنجه دار كه ترا در اين (كوه اَجَاء) كه منزل برخي از بطون قبيله طي است فرود آورم و از اَجَاء و كوه سلمي بيست هزار مرد شمشير زن از قبيله طي در ركاب تو حاضر سازم كه در مقابل تو شمشير بزنند، به خدا سوگند كه هر وقت از ملوك غسّان و سلاطين

و حِمْير و نُعمان بن مُنْذِر و لشكر عرب و عجم حمله بر ما وارد آمده است ما قبيله طي به همين (كوه اَجَاء)پناهيده ايم و از احدي آسيب نديده ايم حضرت فرمود:

جَزاكَ اللّهُ وَ قَوْمَكَ خَيراً، اي طرماح!

ميانه ما و اين قوم مقاله اي گذشته است كه ما را از اين راه قدرت انصراف نيست و نمي دانيم كه احوال آينده ما را به چه كار مي دارد. و طرماح بن عدي در آن وقت براي اهل خود آذوقه و خواربار مي برد پس حضرت را به درود نمود و وعده كرد كه بار خويش به خانه برساند و براي نصرت امام عليه السّلام باز گردد و چنين كرد ولي وقتي كه به همين عُذَيب هِجانات رسيد سماعة بن بدر را ملاقات كرد او خبر شهادت امام را به طرماح داد طرماح برگشت.

بالجمله؛ حضرت از عُذَيب هِجانات سير كرد تا به قصر بني مقاتل رسيد و در آنجا نزول اجلال فرمود پس ناگاه حضرت نظرش به خيمه اي افتاد پرسيد:

اين خيمه از كيست؟

گفتند:

از عبيداللّه بن حُرّ جُعْفي است فرمود:

او را به سوي من بطلبيد؛ چون پيك آن حضرت به سوي او رفت و او را به نزد حضرت طلبيد عبيداللّه گفت:

اِنّا لِلّهِ وَ انَّا اِلَيهِ راجِعوُنَ به خدا قسم من از كوفه بيرون نيامدم مگر به سبب آنكه مبادا حسين داخل كوفه شود و من در آنجا باشم به خدا سوگند كه مي خواهم او مرا نبيند و من او را نبينم، رسول آن حضرت برگشت و سخنان آن محروم از سعادت نقل كرد، حضرت خود برخاست و به نزد عبيداللّه رفت و بر

او سلام كرد و نزد او نشست و او را به نصرت خود دعوت كرد، عبيداللّه همان كلمات سابق را گفت و استقاله كرد از دعوت آن حضرت، حضرت فرمود:

پس اگر ياري ما نخواهي كرد پس بپرهيز از خدا و در صدد قتال من بر ميا به خدا قسم كه هر كه استغاثه و مظلوميت ما را بشنود و ياري ما ننمايد البتّه خدا او را هلاك خواهد كرد، آن مرد گفت:

ان شاء اللّه تعالي چنين نخواهد شد، پس حضرت برخاست و به منزل خود برگشت:

و چون آخر شب شد جوانان خويش را امر كرد كه آب بردارند و از آنجا كوچ كنند. (119)

پس از قصر بني مقاتل روانه شدند، عُقْبَة بن سِمْعان گفت كه ما يك ساعتي راه رفتيم كه آن حضرت را بر روي اسب خواب ربود پس بيدار شد و مي گفت:

اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِ الْعالَمينَ

و اين كلمات را دو دفعه يا سه دفعه مكرّر فرمودند، پس فرزند آن حضرت علي بن الحسين عليه السّلام رو كرد به آن حضرت و سبب گفتن اين كلمات را پرسيد، حضرت فرمود كه:

اي پسر جان من!

مرا خواب برد و در آن حال ديدم مردي را كه سوار است و مي گويد كه اين قوم همي روند و مرگ به سوي ايشان همي رود؛ دانستم كه خبر مرگ ما را مي دهد حضرت علي بن الحسين عليه السّلام گفت:

اي پدر بزرگوار!

خدا روز بد نصيب شما نفرمايد، آيا مگر ما بر حقّ نيستيم؟

فرمود:

بلي ما بر حقّيم عرض كرد:

پس ما چه باك داريم از مردن در حالي كه بر حقّ باشيم؟

حضرت او

را دعاي خير كرد، پس چون صبح شد پياده شدند، و نماز صبح را ادا كردند و به تعجيل سوار شدند، پس حضرت اصحاب خود را به دست چپ ميل مي داد و مي خواست آنها را از لشكر حُر متفرّق سازد و آنها مي آمدند و ممانعت مي نمودند و مي خواستند كه لشكر آن حضرت را به طرف كوفه كوچ دهند و آنها امتناع مي نمودند و پيوسته با اين حال بودند تا در حدود نينوا به زمين كربلا رسيدند، در اين حال ديدند كه سواري از جانب كوفه نمودار شد كه كماني بر دوش افكنده و به تعجيل مي آيد آن دو لشكر ايستادند به انتظار آن سوار چون نزديك شد بر حضرت سلام نكرد و نزد حُرّ رفت. و بر او و اصحاب او سلام كرد و نامه اي به او داد كه ابن زياد براي او نوشته بود، چون حُرّ نامه را گشود ديد نوشته است:

امّا بعد؛ پس كار را بر حسين تنگ گردان در هنگامي كه پيك من به سوي تو رسد و او را مياور مگر در بياباني كه آباداني و آب در او ناياب باشد، و من امر كرده ام پيك خود را كه از تو مفارقت نكند تا آنكه انجام اين امر داده و خبرش را به من برساند.

پس حرّ نامه را براي حضرت و اصحابش قرائت كرد و در همان موضع كه زمين بي آب و آباداني بود راه را بر آن حضرت سخت گرفت و امر به نزول نمود.

حضرت فرمود:

بگذار ما را كه در اين قريه هاي نزديك كه نينوا يا غاضريه يا قريه ديگر

كه محل آب و آباداني است فرود آئيم، حرّ گفت:

به خدا قَسم كه مخالفت حكم ابن زياد نمي توانم نمود با بودن اين رسول كه بر من گماشته و ديده بان قرار داده است. زُهَير بن القَين گفت:

يا بن رسول اللّه!

دستوري دهيد كه ما با ايشان مقاتله كنيم كه جنگ با اين قوم در اين وقت آسان تر است از جنگ با لشكرهاي بي حدّ و احصا كه بعد از اين خواهند آمد، حضرت فرمود كه:

من كراهت دارم از آنكه ابتدا به قتال ايشان كنم، پس در آنجا فرود آمدند و سرادق عصمت و جلالت را براي اهل بيت رسالت بر پا كردند، و اين در روز پنجشنبه دوّم شهر محرم الحرام بود.

و سيد بن طاووس نقل كرده كه نامه و رسول ابن زياد در عُذَيب هجانات به حُرّ رسيد و چون حُرّ به موجب نامه امر را بر جناب امام حسين عليه السّلام تضييق كرد حضرت اصحاب خود را جمع نمود و در ميان ايشان به پا خاست و خطبه اي در نهايت فصاحت و بلاغت مشتمل بر حمد و ثناي الهي ادا نموده پس فرمود:

همانا كار ما به اينجا رسيده كه مي بينيد و دنيا از ما رو گردانيده و جرعه زندگاني به آخر رسيده و مردم دست از حقّ برداشته اند و بر باطل جمع شده اند. هر كه ايمان به خدا و روز جزا دارد بايد كه از دنيا روي بر تابد و مشتاق لقاي پروردگار خود گردد؛ زيرا كه شهادت در راه حقّ مورث سعادت ابدي است، و زندگي با ستمكاران و استيلاي ايشان بر مؤمنان به جز محنت و عنا ثمري

ندارد.

پس زُهَير بن القَين برخاست و گفت:

شنيديم فرمايش شما را يا بن رسول اللّه، ما در مقام شما چنانيم اگر دنيا براي ما باقي و دائم باشد هر آينه اختيار خواهيم نمود بر او كشته شدن با ترا. و نافع بن هلال برخاست و گفت:

به خدا قسم كه ما از كشته شدن در راه خدا كراهت نداريم و در طريق خود ثابت و با بصيرتيم و دوستي مي كنيم با دوستان تو و دشمني مي كنيم با دشمنان تو.

پس بُرَير بن خضير برخاست و گفت:

به خدا قسم يا بن رسول اللّه كه اين منّتي است از حقّ تعالي بر ما كه در پيش روي تو جهاد كنيم و اعضاي ما در راه تو پاره پاره شود پس جّد تو شفاعت كند ما را در روز جزا. (120)

ورود به كربلا

مقصد سوّم:

در ورود حضرت امام حسين عليه السّلام به زمين كربلا

فصل اوّل:

در ورود آن حضرت به سرزمين كربلا بدان كه در روز ورود آن حضرت به كربلا خلاف است و اصح اقوال آن است كه ورود آن جناب به كربلا در روز دوم محرم الحرام سال شصت و يكم هجرت بوده و چون به آن زمين رسيد پرسيد كه اين زمين چه نام دارد؟

عرض كردند:

كربلا مي نامندش، چون حضرت نام كربلا شنيد گفت:

اَللّهُمَ اِنّي اَعُوذُبِكَ مِنَ الْكَربِ وَ الْبَلاءِ!

پس فرمود كه:

اين موضع كَربْ و بَلا و محل محنت و عنا است، فرود آئيد كه اينجا منزل و محل خِيام ما است، و اين زمين جاي ريختن خون ما است. و در اين مكان واقع خواهد شد قبرهاي ما، خبر داد جدّم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله

و سلّم به اينها.

پس درآنجا فرود آمدند. و حرّ نيز با اصحابش در طرف ديگر نزول كردند و چون روز ديگر شد عمر بن سعد (ملعون) با چهار هزار مرد سوار به كربلا رسيد و در برابر لشكر آن امام مظلوم فرود آمدند.

ابوالفرج نقل كرده پيش از آنكه ابن زياد عمر سعد را به كربلا روانه كند او را ايالت ري داده و والي ري نموده بود چون خبر به ابن زياد رسيد كه امام حسين عليه السّلام به عراق تشريف آورده پيكي به جانب عمر بن سعد فرستاد كه اوّلاً برو به جنگ حسين و او را بكش و از پس آن به جانب ري سفر كن. عمر سعد به نزد ابن زياد آمده گفت:

اي امير!

از اين مطلب عفو نما. گفت:

ترا معفوّ مي دارم و ايالت ري از تو باز مي گيرم عمر سعد مردّد شد ما بين جنگ با امام حسين عليه السّلام و دست برداشتن از ملك ري لاجرم گفت:

مرا يك شب مهلت ده تا در كار خويش تأملي كنم پس شب را مهلت گرفته و در امر خود فكر نمود، آخر الا مر شقاوت بر او غالب گشته جنگ سيد الشهداء عليه السّلام را به تمنّاي ملك ري اختيار كرد، روزي ديگر به نزد ابن زياد رفت و قتل امام عليه السّلام را بر عهده گرفت، پس ابن زياد بالشكر عظيم او را به جنگ حضرت امام حسين عليه السّلام روانه كرد. (121)

سبط ابن الجوزي نيز قريب به همين مضمون را نقل كرده، پس از آن محمّد بن سيرين نقل كرده كه مي گفت:

معجزه اي از اميرالمؤمنين عليه السّلام در اين

باب ظاهر شد؛ چه آن حضرت گاهي كه عمر سعد را در ايام جوانيش ملاقات مي كرد به او فرموده بود:

واي بر تو يابن سعد!

چگونه خواهي بود در روزي كه مُردّد شوي ما بين جنّت و نار و تو اختيار جهنّم كني. (122)

بالجمله؛ چون عمرسعد وارد كربلا شد عُروة بن قيس اَحمسي را طلبيد و خواست كه او را به رسالت به خدمت حضرت بفرستد و از آن جناب بپرسد كه براي چه به اين جا آمده اي و چه اراده داري؟

چون عُروه از كساني بود كه نامه براي آن حضرت نوشته بود حيا مي كرد كه به سوي آن حضرت برود و چنين سخن گويد، گفت:

مرا معفوّدار و اين رسالت را به ديگري واگذار، پس ابن سعد به هر يك از رؤساي لشكر كه مي گفت به اين علّت ابا مي كردند؛ زيرا كه اكثر آنها از كساني بودند كه نامه براي آن جناب نوشته بودند و حضرت را به عراق طلبيده بودند پس كثير بن عبداللّه كه ملعوني شجاع و بي باك و بي حيائي فتّاك بود برخاست و گفت كه من براي اين رسالت حاضرم و اگر خواهي ناگهاني اورا به قتل در آورم، عمر سعد گفت:

اين را نمي خواهم وليكن برو به نزد او و بپرس كه براي چه به اين ديار آمده؟

پس آن لعين متوجّه لشكرگاه آن حضرت شد. اَبُو ثُمامه صائدي را چون نظر برآن پليد افتاد به حضرت عرض كرد كه اين مرد كه به سوي شما مي آيد بدترين اهل زمين و خون ريزترين مردم است اين بگفت و به سوي (كثير) شتافت و گفت:

اگر به نزد

حسين عليه السّلام خواهي شد شمشير خود را بگذار و طريق خدمت حضرت را پيش دار. گفت:

لا وَاللّه!

هرگز شمشير خويش را فرو نگذارم، همانا من رسولم اگر گوش فرا داريد ابلاغ رسالت كنم و اگر نه طريق مراجعت گيرم. اَبُو ثُمامه گفت:

پس قبضه شمشير ترا نگه مي دارم تا آنكه رسالت خود را بيان كني و برگردي. گفت:

به خدا قسم نخواهم گذاشت كه دست بر شمشير گذاري. گفت:

به من بگو آنچه داري تا به حضرت عرض كنم و من نمي گذرم كه چون تو مرد فاجر و فتّاكي با اين حال به خدمت آن سرور روي، پس لختي با هم بد گفتند و آن خبيث به سوي عمر سعد بر گشت و حكايت حال را نقل كرد، عُمر، قُرّة بن قيس حَنْظَلي را براي رسالت روانه كرد.

چون قُرّة نزديك شد حضرت با اصحاب خود فرمود كه:

اين مرد رامي شناسيد؟

حبيب بن مظاهر عرض كرد:

بلي مردي است از قبيله حَنْظَله و با ما خويش است و مردي است موسوم به حُسن رأي من گمان نمي كردم كه او داخل لشكر عمر سعد شود!

پس آن مرد آمد به خدمت آن حضرت و سلام كرد و تبليغ رسالت خود نمود، حضرت در جواب فرمود كه:

آمدن من بدين جا براي آن است كه اهل ديار شما نامه هاي بسيار به من نوشتند و به مبالغه بسيار مرا طلبيدند، پس اگر از آمدن من كراهت داريد برمي گردم و مي روم پس حبيب رو كرد به قُرّه و گفت:

واي بر تو!

اي قرّة، از اين امام به حق رومي گرداني و به سوي ظالمان مي روي؟

بيا ياري كن اين امام را كه

به بركت پدران او هدايت يافته اي، آن بي سعادت گفت:

پيام ابن سعد را ببرم و بعد از آن باخود فكر مي كنم تا ببينم چه صلاح است.

پس برگشت به سوي پسر سعد و جواب امام را نقل كرد، عمر گفت:

اميدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد.

پس نامه اي به ابن زياد نوشت و حقيقت حال را در آن درج كرده براي ابن زياد فرستاد. (123)

حسّان بن فائد عَبَسي گفته كه من در نزد پسر زياد حاضر بودم كه اين نامه بدو رسيد چون نامه را باز كرد و خواند گفت:

شعر:

اَلاَّْنَ اِذْ عُلِقَتْ مَخاِلبُنا بِه

يرجُوالنَّجاةَ وَ لاتَ حِينَ مَناصٍ

يعني الحال كه چنگالهاي ما بر حسين بند شده در صدد نجات خود بر آمده و حال آنكه مَلْجاء و مَناصي از براي رهائي او نيست.

پس در جواب عمر نوشت كه نامه تو رسيد به مضمون آن رسيدم، پس الحال بر حسين عرض كن كه او و جميع اصحابش براي يزيد بيعت كنند تا من هم ببينم رأي خود را در باب او بر چه قرار خواهد گرفت و السّلام (124)

پس چون جواب نامه به عمر رسيد آنچه عبيداللّه نوشته بود به حضرت عرض نكرد؛ زيرا كه مي دانست آن حضرت به بيعت يزيد راضي نخواهد شد. ابن زياد پس از اين نامه، نامه ديگري نوشت براي عمر سعد كه يابن سعد حايل شوميان حسين و اصحاب او و ميان آب فرات و كار را بر ايشان تنگ كن و مگذار كه يك قطره آب بچشند چنانكه حائل شدند ميان عثمان بن (125) عّفان تقي زكي و آب در روزي كه او

را محصور كردند.

پس چون اين نامه به پسر سعد رسيد همان وقت عمر بن حجّاج را با پانصد سوار بر شريعه موكّل گردانيد و آن حضرت را از آب منع كردند، و اين واقعه سه روز قبل از شهادت آن حضرت واقع شد و از آن روزي كه عمر سعد به كربلا رسيد پيوسته ابن زياد لشكر براي او روانه مي كرد، تا آنكه

به روايت سيد تا ششم محّرم بيست هزار نزد آن ملعون جمع شد. (126)

و موافق بعضي از روايات پيوسته لشكر آمد تا به تدريج سي هزار سوار نزد عمر جمع شد، و ابن زياد براي پسر سعد نوشت كه عذري از براي تو نگذاشتم در باب لشكر بايد مردانه باشي و آنچه واقع مي شود در هر صبح و شام مرا خبر دهي.

پس چون حضرت آمدن لشكر را براي مقاتله با او ديد به سوي ابن سعد پيامي فرستاد كه من با تو مطلبي دارم و مي خواهم ترا ببينم پس شبانگاه يكديگر را ملاقات نموده و گفتگوي بسيار با هم نمودند پس عمر به سوي لشكر خويش برگشت و نامه به عبيداللّه بن زياد نوشت كه اي امير خداوند آتش برافروخته نزاع ما را با حسين خاموش كرد و امر امّت را اصلاح فرمود، اينك حسين عليه السّلام با من عهد كرده كه بر گردد به سوي مكاني كه آمده يا برود در يكي از سرحدّات منزل كند و حكم او مثل يكي از ساير مسلمانان باشد در خير و شرّ يا آنكه برود در نزد امير يزيد دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بكند.

و

البته در اين مطلب رضايت تو و صلاحيت امّت است.

مؤلف گويد:

اهل سِير و تواريخ از عُقْبَهِ بن سِمْعان غلام رباب زوجه امام حسين عليه السّلام نقل كرده اند كه گفت:

من با امام حسين عليه السّلام بودم از مدينه تا مكّه و از مكّه تا عراق و از او مفارقت نكردم تا وقتي كه به درجه شهادت رسيد، و هر فرمايشي كه در هر جا فرمود اگر چه يك كلمه باشد خواه در مدينه يا در مكه يا در راه عراق يا روز شهادتش تمام را حاضر بودم و شنيدم اين كلمه را كه مردم مي گويند آن حضرت فرمود دست خود را در دست يزيد بن معاويه گذارد، نفرمود. فقير گويد:

پس ظاهر آن است كه اين كلمه را عمر سعد از پيش خود در نامه درج كرده تا شايد اصلاح شود و كار به مقاتله نرسد؛ چه آنكه عمر سعد از ابتداء جنگ با آن حضرت را كراهت داشت و مايل نبود.

و بالجمله:

چون نامه به عبيداللّه رسيد و خواند گفت:

اين نامه شخصي ناصح مهرباني است با قوم خود و بايد قبول كرد.

شِمر ملعون برخاست و گفت:

اي امير!

آيا اين مطلب را از حسين قبول مي كني؟

به خدا سوگند كه اگر او خود را به دست تو ندهد و در پي كار خود رود، امر او قوّت خواهد گرفت و ترا ضعف فرو خواهد گرفت اگر خلاف كند دفع او را ديگر نتواني كرد، لكن الحال به چنگ تو گرفتار است و آنچه رأيت در باب او قرار گيرد از پيش مي رود.

پس امر كن كه در مقام اطاعت و حكم تو بر آيد، پس آنچه خواهي از

عقوبت يا عفو در حقّ او و اصحابش به عمل آور. ابن زياد حرف او را پسنديد و گفت:

نامه اي مي نويسم در اين باب به عمر بن سعد و با تو آن را روانه مي كنم و بايد ابن سعد آن را بر حسين و اصحابش عرض نمايد اگر قبول اطاعت من نمود، ايشان را سالماً به نزد من بفرستد و اگر نه با ايشان كارزار كند و اگر پسر سعد از كارزار با حسين اِبا نمايد تو امير لشكر مي باش و گردن عمر را بزن و سرش را براي و سرش را براي من روانه كن.

پس نامه اي نوشت به اين مضمون:

اي پسر سعد!

من ترا نفرستادم كه با حسين رفق و مدارا كني و در جنگ او مسامحه و مماطله نمائي و نگفتم سلامت و بقاي او را متمنّي و مترجّي باشي و نخواستم گناه او را عذر خواه گردي و از براي او به نزد من شفاعت كني، نگران باش اگر حسين و اصحاب او در مقام اطاعت و انقياد حكم من مي باشند پس ايشان را به سلامت براي من روانه نما؛ و اگر اباء و امتناع نمايند با لشكر خود ايشان را احاطه كن و با ايشان مقاتلت نما تا كشته شوند و آنها را مُثلْه كن، همانا ايشان مستحق اين امر مي باشند و چون حسين كشته شد سينه و پشت او را پايمال ستوران كن؛ چه او سركش و ستمكار است و من دانسته ام كه سُم ستوران مردگان را زيان نكند چون بر زبان رفته است كه اگر او را كشم اسب بر كشته او برانم اين

حكم بايد انفاذ شود.

پس اگر به تمام آنچه امرت كنم اقدام نمودي جزاي شنونده و پذيرنده به تو مي دهم و اگر نه از عطا محرومي و از امارات لشكر معزول و شِمر بر آنها امير اӘʠو منصوب والسلام. آن نامه را به شمر داد و به كربلا روانه نمود. (127)

وقايع روز تاسوعا

فصل

دوّم:

در وقايع روز تاسوعا و ورود شمر ملعون چون روز پنجشنبه نهم محّرم الحرام رسيد شِمر ملعون با نامه ابن زياد لعين در امر قتل امام عليه السّلام به كربلا وارد شد و آن نامه را به ابن سعد نمود، چون آن پليد از مضمون نامه آگه گرديد خطاب كرد به شمر و گفت:

مالك وَيلَكَ، خداوند ترا از آباداني ها دور افكند و زشت كند چيزي را كه تو آورده اي، سوگند به خداي چنان گمان مي كنم كه تو باز داشتي ابن زياد را از آنچه من بدو نوشتم و فاسد كردي امري را كه اصلاح آن را اميد مي داشتم، واللّه!

حسين آن كس نيست كه تسليم شود و دست بيعت به يزيد دهد؛ چه جان پدرش علي مرتضي در پهلوهاي او جا دارد؛ شمر گفت:

اكنون با امر امير چه خواهي كرد؟

يا فرمان او بپذير و با دشمن او طريق مبارزت گير و اگر نه دست از عمل بازدار و امر لشكر را با من گذار، عمر سعد گفت:

لا وَ لا كَرامَةَ لَكَ من اين كار را انجام خواهم داد تو همچنان سرهنگ پيادگان باش و من امير لشكرم، اين بگفت و در تهيه قتال با جناب سيد الشهّداء عليه السّلام شد. شمر چون ديد كه ابن سعد مهياي قتال است به نزديك

لشكر امام عليه السّلام آمد و بانگ زد كه كجايند فرزندان خواهر من عبداللّه و جعفر و عثمان و عبّاس؛ چه آنكه مادر اين چهار برادر امّ البنين از قبيله بني كلاب بود كه شمر ملعون نيز از اين قبيله بوده. جناب امام حسين عليه السّلام بانگ او را شنيد برادران خود را امر فرمود كه:

جواب اورا دهيد اگر چه فاسق است لكن با شما قرابت و خويشي دارد، پس آن سعادتمندان با آن شقّي گفتند:

چه بود كارت؟

گفت:

اي فرزندان خواهر من!

شماها در امانيد با برادر خود حسين رزم ندهيد از دَوْر برادر خود كناره گيريد و سر در طاعت امير المؤمنين يزيد در آوريد. جناب عبّاس بن علي عليه السّلام بانگ براو زد كه بريده باد دستهاي تو و لعنت باد بر اماني كه تو از براي ما آوردي، اي دشمن خدا!امر مي كني مارا كه دست از برادر و مولاي خود حسين بن فاطمه عليهاالسّلام برداريم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ملاعينان در آوريم آيا ما را امان مي دهي و از براي پسر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم امان نيست؟

شمر از شنيدن اين كلمات خشمناك شد و به لشكر گاه خويش بازگشت.

پس ابن سعد لشكر خويش را بانگ زد كه يا خيل اللّه اركبي و بالجنّة ابشري؛

اي لشكرهاي خدا سوار شويد و مستبشر بهشت باشيد، پس جنود نا مسعود او سوار گشته و رو به اصحاب حضرت سيد الشّهداء عليه السّلام آوردند در حالي كه حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام در پيش خيمه شمشير خود را بر گرفته بود و سر به زانوي اندوه گذاشته و به خواب

رفته بود و اين واقعه در عصر روز نهم محرّم الحرام بود.

شيخ كليني از حضرت صادق عليه السّلام روايت فرموده كه:

آن جناب فرمود روز تاسوعا روزي بود كه جناب امام حسين عليه السّلام و اصحابش را در كربلا محاصره كردند و سپاه اهل شام بر قتال آن حضرت اجتماع كردند، و ابن مرجانه و عمر سعد خوشحال شدند به سبب كثرت سپاه و بسياري لشكر كه براي آنها جمع شده بودند و حضرت حسين عليه السّلام و اصحاب او را ضعيف شمردند و يقين كردند كه ياوري از براي آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، پس فرمود:

پدرم فداي آن ضعيف و غريب!

و بالجمله؛ چون جناب زينب عليهاالسّلام صداي ضجّه و خروش لشكر را شنيد نزد برادر دويد و عرض كرد:

برادر مگر صداهاي لشكر را نمي شنويد كه نزديك شده اند؟

پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود كه:

اي خواهر اكنون رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب ديدم كه به من فرمود تو به سوي ما خواهي آمد، چون حضرت زينب عليهاالسّلام اين خبر وحشت اثر را شنيد طپانچه بر صورت زد و صدا را به وا ويلا بلند كرد، حضرت فرمود كه:

اي خواهر وَيل و عذاب از براي تو نيست ساكت باش خدا ترا رحمت كند.

پس جناب عبّاس عليه السّلام به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد:

برادر!

لشكر روي به شما آورده اند. حضرت برخاست و فرمود:

اي برادر عباس، سوار شو جانم فداي تو باد و برو ايشان را ملاقات كن و بپرس چه شده كه ايشان رو به ما آورده اند. جناب

عبّاس عليه السّلام با بيست سوار كه از جمله زُهَيرْ و حبيب بودند به سوي ايشان شتافت و از ايشان پرسيد كه غرض شما از اين حركت و غوغا چيست؟

گفتند:

از امير حكم آمده كه بر شما عرض كنيم كه در تحت فرمان او در آئيد و اطاعت او را لازم دانيد و اگر نه با شما قتال و مبارزت كنيم، جناب عبّاس عليه السّلام فرمود:

پس تعجيل مكنيد تا من برگردم و كلام شما را با برادرم عرضه دارم. ايشان توقف نمودند جناب عبّاس عليه السّلام به سرعت تمام به سوي آن امام اَنام شتافت و خبر آن لشكر را بر آن جناب عرضه داشت.

حضرت فرمود:

به سوي ايشان برگرد و از ايشان مهلتي بخواه كه امشب را صبر كنند و كارزاز را به فردا اندازند كه امشب قدري نماز و دعا و استغفار كنم؛ چه خدا مي داند كه من دوست مي دارم نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را، و از آن سوي اصحاب عبّاس در مقابل آن لشكر توقّف نموده بودند و ايشان را موعظه مي نمودند تا جناب عبّاس عليه السّلام برگشت و از ايشان آن شب را مهلتي طلبيد. سيد فرموده كه ابن سعد خواست مضايقه كند، عَمرو بن الحجّاج الزبيدي گفت:

به خدا قسم!

اگر ايشان از اهل تُرك و ديلم بودند و از ما چنين امري را خواهش مي نمودند ما اجابت مي كرديم ايشان را، تا چه رسد به اهل بيت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم. (128) و در روايت طبري است كه قيس بن اشعث گفت:

اجابت كن خواهش ايشان را و مهلتشان ده لكن

به جان خودم قسم است كه اين جماعت فردا صبح با تو مقاتله خواهند كرد و بيعت نخواهند نمود. عمر سعد گفت:

به خدا قسم اگر اين را بدانم امر ايشان را به فردا نخواهم افكند پس آن منافقان آن شب را مهلت دادند، و عمر سعد، رسولي در خدمت جناب عبّاس عليه السّلام روان كرد و پيام داد براي آن حضرت كه يك امشب را به شما مهلت داديم بامدادان اگر سر به فرمان در آوريد شما را به نزد پسر زياد كوچ خواهيم داد، و اگر نه دست از شما بر نخواهيم داشت و فيصل امر را بر ذمّت شمشير خواهيم گذاشت، اين هنگام دو لشكر به آرامگاه خود باز شدند. (129)

ذكر وقايع ليله عاشورا

پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السّلام اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرموده كه من در آن وقت مريض بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:

اُثْني عَلَي اللّهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسي اين است ثنا مي كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد مي كنم او را بر شدّت و رخاء، اي پروردگار من!

سپاس مي گذارم ترا بر اينكه ما را به تشريف نبوّت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس بگردان ما را از شكر گزاران خود.

پس فرمود:

امّا بعد؛

همانا من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب

خود نمي دانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر ندانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال

آگاه باشيد كه من گمان ديگر در حقّ اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست لاجرم بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا به هر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مَطيَّه رهوار خود قرار دهيد و به هر سو كه خواهيد برويد؛ چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند به غير من نپردازند. چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، برادران و فرزندان و برادر زادگان و فرزندان عبداللّه جعفر عرض كردند:

براي چه اين كار كنيم آيا براي آنكه بعد از تو زندگي كنيم؟

خداوند هرگز نگذارد كه ما اين كار ناشايسته را ديدار كنيم. و اوّل كسي كه به اين كلام ابتدا كرد عبّاس بن علي عليهماالسّلام بود پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.

پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود كه:

شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است زياده بر اين مصيبت مجوئيد من شما را رخصت دادم هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند:

سبحان اللّه!

مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوئيم؟

بگوئيم دست از بزرگ و سيد و پسر عّم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بي آنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او به كار بريم، نه به خدا سوگند!

ما چنين كار ناشايسته نخواهيم

كرد بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند آن زندگاني را كه بعد از تو خواهيم. اين وقت مسلم بن عَوْسَجَه برخاست و عرض كرد:

يا بن رسول اللّه!

آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو باز داريم پس به كدام حجّت در نزد حقّ تعالي اداي حقّ ترا عذر بخواهيم، لا واللّه!

من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزه خود را در سينه هاي دشمنان تو فرو برم و تا دسته شمشير در دست من باشد اندام اَعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه خواهم كرد، سوگند به خداي كه ما دست از ياري تو بر نمي داريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حقّ تو رعايت نموديم، به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبه اي مي باشم كه اگر بدانم كشته مي شوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من به جاي آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا هنگامي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه و سعادت ابديه است.

پس زهير بن قَين برخاست و عرضه داشت:

به خدا سوگند كه من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم پس كشته شوم تا

هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاي آن خداي متعال دور گرداند شهادت را از جان تو و جان اين جوانان اهل بيت تو. و هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مي گفتند و زبان حال هر يك از ايشان اين بود:

شعر:

شاها من اَرْ به عرش رسانم سرير فضل

مملوك اين جنابم و محتاج اين درم

گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر

اين مِهر بر كه افكند آن دل كجا بَرَم

پس حضرت همگي را دُعاي خير فرمود.

و علاّمه مجلسي رحمه اللّه نقل كرده كه در آن وقت جاهاي ايشان را در بهشت به ايشان نمود و حور و قصور و نعيم خود را مشاهده كردند و بر يقين ايشان بيفزود و از اين جهت احساس اَلم نيزه و شمشير و تير نمي كردند و در تقديم شهادت تعجيل مي نمودند. (130)

و سيد بن طاووس روايت كرده كه:

در اين وقت محمّد بن بشير الحضرمي را خبر دادند كه پسرت را در سر حدّ مملكت ري اسير گرفتند، گفت:

عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها مي گيريم و من دوست ندارم كه او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقي بمانم. چون حضرت كلام او را شنيد فرمود:

خدا ترا رحمت كند من بيعت خويش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسيري برهان، محمّد گفت:

مرا جانوران درنده زنده بدرند و طعمه خود كنند اگر از خدمت تو دور شوم!

پس حضرت فرمود:

اين جامه هاي بُرد را بده به فرزندت تا اعانت جويد به آنها

در رهانيدن برادرش، يعني فديه برادر خود كند، پس پنج جامه بُرد او را عطا كرد كه هزار دينار بها داشت (131)

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه آن حضرت پس از مكالمه با اصحاب به خيمه خود انتقال فرمود و جناب علي بن الحسين عليهماالسّلام حديث كرده:

در آن شبي كه پدرم در صباح آن شهيد شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمّه ام زينب پرستاري من مي كرد كه ناگاه پدرم كناره گرفت و به خيمه خود رفت و با آن جناب بود جَوْن (132) آزاد كرده ابوذر و شمشير آن حضرت را اصلاح مي نمود و پدرم اين اشعار را قرائت مي فرمود:

شعر:

يادَهْرُاُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلٍ

كَمْ لَكَ بالاِْشْراقِ وَ اْلاَ صيلِ

مِنْ صاحِبٍ و طالِبٍ قَتيلِ

وَ الدَّهْرُ لا يقْنَعُ بالْبَديلِ

و اِنَّما اْلاَمْرُ اِلَي الْجَليلِ

و كُلُّ حَي سالِكٌ سَبيلِ(133)

چون من اين اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنيدم دانستم كه بَليه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به اين سبب گريه در گلوي من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم ولكن عمّه ام زينب چون اين كلمات را شنيد خويشتن داري نتوانست؛ چه زنها را حالت رقّت و جزع بيشتر است برخاست و بي خودانه به جانب آن حضرت شتافت و گفت:

واثَكْلاُه!

كاش مرگ مرا نابود ساختي و اين زندگاني از من بپرداختي، اين وقت زماني را مانَدْ كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفتند؛ چه اي برادر تو جانشين گذشتگاني و فريادرس بقيه آنهائي، حضرت به جانب او نظر كرد و فرمود:

اي خواهر!

نگران باش كه شيطان حِلْم ترا نربايد. و اشك

در چشمهاي مباركش بگشت و به اين مثل عرب تمثّل جست

لَوْ تُرِكَ الْقِطا نامَ؛

يعني اگر صياد مرغ قَطا را به حال خود گذاشتي آن حيوان در آشيانه خود شاد بخفتي؛ زينب خاتون عليهاالسّلام گفت:

ياوَيلَتاه!

كه اين بيشتر دل ما را مجروح مي گرداند كه راه چاره از تو منقطع گرديده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ مي نوشي و ما را غريب و بي كس و تنها در ميان اهل نفاق و شقاق مي گذاري، پس لطمه بر صورت خود زد و دست برد گريبان خود را چاك نمود و بر روي افتاد و غش كرد.

پس حضرت به سوي او برخاست و آب به صورت او بپاشيد تا به هوش آمد، پس او رابه اين كلمات تسليت داد فرمود:

اي خواهر!

بپرهيز از خدا و شكيبائي كن به صبر، و بدان كه اهل زمين مي ميرند و اهل آسمان باقي نمي مانند و هر چيزي در معرض هلاكت است جز ذات خداوندي كه خلق فرموده به قدرت، خلايق را و بر مي انگيزاند و زنده مي گرداند و اوست فرد يگانه. جدّ و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر يك، دنيا را وداع نمودند، و از براي من و براي هر مسلمي است كه اقتدا و تأسي كند بر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم، و به امثال اين حكايات زينب را تسلّي داد، پس از آن فرمود:

اي خواهر من!

ترا قسم مي دهم و بايد به قسم من عمل كني وقتي كه من كشته شوم گريبان در مرگ من چاك مزني و چهره خويش را به ناخن مخراشي و

از براي شهادت من به وَيل و ثبور فرياد نكني، پس حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود:

پدرم عمّه ام را آورد در نزد من نشانيد. انتهي. (134) و روايت شده كه:

حضرت امام حسين عليه السّلام در آن شب فرمود كه:

خيمه هاي حرم را متصل به يكديگر بر پا كردند و بر دور آنها خندقي حفر كردند و از هيزم پر نمودند كه جنگ از يك طرف باشد و حضرت علي اكبر عليه السّلام را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند، پس اهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه:

از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامه هاي خود بشوئيد كه كفن هاي شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرّع و مناجات به سر آوردند و صداي تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديده خَير البشر بلند بود. (135)

فَباتُوا وَ لَهُمْ دَوِي كَدَوِي النَحْلِ ما بَينَ راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائمٍ و قاعِدٍ.

شعر:

وَ باتُوا فَمِنْهُمْ ذاكِرٌ وَ مُسَبِّحٌ

وَ داعٍ وَ مِنْهُمْ رُكَّعٌ وَ سُجُودٌ

و روايت شده كه:

در آن شب سي و دو نفر از لشكر عُمر بد اَخْتَر به عسكر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند و در هنگام سحر آن امام مطهّر براي تهيه سفر آخرت فرمود كه:

نوره براي آن حضرت ساختند در ظرفي كه مُشك در آن بسيار بود و در خيمه مخصوصي در آمده مشغول نوره كشيدن شدند و در آن وقت بُرير بن خضير همداني و

عبدالرّحمن بن عَبْدَ ربه انصاري بر در خيمه محترمه ايستاده بودند منتظر بودند كه چون آن سرور فارغ شود ايشان نوره بكشند بُرير در آن وقت با عبدالرّحمن مضاحكه و مطايبه مي نمود، عبد الرّحمن گفت:

اي بُرير!

اين هنگام، هنگام مطايبه نيست. بُرير گفت:

قوم من مي دانند كه من هرگز در جواني و پيري مايل به لهو و لعب نبوده ام و در اين حالت شادي مي كنم به سبب آنكه مي دانم كه شهيد خواهم شد و بعد از شهادت حوريان بهشت را در بر خواهم كشيد و به نعيم آخرت متنعّم خواهم گرديد. (136)

وقايع روز عاشوراء

فصل سوّم:

در بيان وقايع روز عاشوراء

چون شب عاشورا به پايان رسيد و سپيده روز دهم محرّم دميد حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام نماز بگزاشت پس از آن به تَعْبيه صفوف لشكر خود پرداخت و به روايتي فرمود كه:

تمام شماها در اين روز كشته خواهيد شد و جز علي بن الحسين عليه السّلام كس زنده نخواهد ماند. و مجموع لشكر آن حضرت سي دو نفر سوار و چهل تن پياده بودند

و به روايت ديگر هشتاد و دو پياده، و به روايتي كه از جناب امام محمّد باقر عليه السّلام وارد شده چهل و پنج سوار و صد تن پياده بودند و سبط ابن الجوزي در (تذكره) نيز همين عدد را اختيار كرده (137) و مجموع لشكر پسر سعد شش هزار تن و موافق بعضي مَقاتل بيست هزار؛ و بيست و دو هزار و به روايتي سي هزار نفر وارد شده است و كلمات ارباب سِير و مقاتل در عدد سپاه آن حضرت و عسكر عمر سعد اختلاف بسيار دارد.

پس حضرت صفوف لشكر را

به اين طرز آراست زهير بن قين را در ميمنه بازداشت، و حبيب بن مظاهر را در ميسره اصحاب خود گماشت و رايت جنگ را به برادرش عبّاس عطا فرمود و موافق بعض كلمات بيست تن با زُهير در ميمنه و بيست تن با حبيب در ميسره بازداشت و خود با ساير سپاه در قلب جا كرد و خِيام محترم را از پس پشت انداختند و امر فرمود كه:

هيزم و ني هائي را كه اندوخته بودند در خندقي كه اطراف خِيام كنده بودند ريختند و آتش در آنها افروختند براي آنكه آن كافران را مانعي باشد از آنكه به خِيام محترم بريزند.

و از آن سوي نيز عمر سعد لشكر خود را مرتّب ساخت (138) ميمنه سپاه را به عمرو بن الحجّاج سپرد و شمر ملعون ذي الجوشن را در ميسره جاي داد و عروة بن قيس را بر سواران گماشت و شَبَث بن رِبْعي را با رجّاله بازداشت، و رايت جنگ را با غلام خود در يد گذاشت. و روايت است كه امام حسين عليه السّلام دست به دعا برداشت و گفت:

و اَنْتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ لي في كُلِّ اَمرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يضْعُفُ فيهِ الْفؤ ادُ وَ تَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ وَ يخْذُلُ فيهِ الصَديقُ وَ يشْمَتُ فيهِ اْلعَدُوُّ اَنزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ اِلَيكَ رَغْبةً مِنّي اِلَيكَ عَمَّنْ سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَ كَشَفْتَهُ فَاَنْتَ وَلِي كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صاحِبُ كُلّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهي كُلِّ رَغْبَةٍ. (139)

اين وقت از آن سوي لشكرِ پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد معسكر امام حسين عليه السّلام جولان دادند از هر

طرف كه مي رفتند آن خندق و آتش افروخته را مي ديدند.

پس شمر ملعون به صداي بلند فرياد برداشت كه اي حسين!

پيش از آنكه قيامت رسد شتاب كردي به آتش، حضرت فرمود:

اين گوينده كيست؟

گويا شمر است، گفتند:

بلي جز او نيست، فرمود:

اي پسر آن زني كه بز چراني مي كرده، تو سزاوارتري به دخول در آتش. مسلم بن عَوْسَجَه خواست تيري به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد:

رخصت فرما تا او را هدف تير سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكين داده.

حضرت فرمود:

مكروه مي دارم كه من با اين جماعت ابتدا به مقاتلت كنم. اين وقت حضرت امام حسين عليه السّلام راحله خويش را طلبيد و سوار شد و به صوت بلند فرياد برداشت كه مي شنيدند صداي آن حضرت را بيشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اين است:

اي مردم!

به هواي نفس عجلت مكنيد و گوش به كلام من دهيد تا شما را بدانچه سزاوار است موعظتي گويم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهيد سعادت خواهيد يافت و اگر از دَرِ انصاف بيرون شويد، پس آراي پراكنده خود را مجتمع سازيد و زير و بالاي اين امر را به نظر تأمل ملاحظه نمائيد تا آنكه امر بر شما پوشيده و مستور نماند پس از آن بپردازيد به من و مرا مهلتي مدهيد؛ همانا ولي من خداوندي است كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متّولي امور صالحان.

راوي گفت كه چون خواهران آن حضرت اين كلمات را شنيدند صيحه كشيدند

و گريستند و دختران آن جناب نيز به گريه در آمدند، پس بلند شد صداهاي ايشان حضرت امام حسين عليه السّلام فرستاد به نزد ايشان برادر خود عبّاس بن علي عليه السّلام و فرزند خود علي اكبر را و فرمود به ايشان كه ساكت كنيد زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از اين گريه ايشان بسيار خواهد شد.

و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خداي را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا عليهماالسّلام و شنيده نشد هرگز متكلّمي پيش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.

پس فرمود:

اي جماعت!

نيك تأمل كنيد و ببينيد كه من كيستم و با كه نسبت دارم آنگاه به خويش آئيد و خويشتن را ملامت كنيد و نگران شويد كه ايا شايسته است براي شما قتل من و هتك حرمت من؟

آيا من نيستم پسر دختر پيغمبر شما؟

آيا من نيستم پسر وصي پيغمبر و ابن عمّ او و آن كسي كه اول مؤمنان بود كه تصديق رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم نمود به آنچه از جانب خدا آورده بود؟

آيا حمزه سيد الشّهدا عمّ من نيست؟

آيا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مي كند عمّ من نيست؟

آ يا به شما نرسيده كه پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم در حقّ من و برادرم حسن عليه السّلام فرمود كه:

ايشان دو سيد جوانان اهل بهشت اند؟

پس اگر سخن مرا تصديق كنيد اصابه حقّ كرده باشيد، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفته ام از زماني كه دانستم خداوند دروغگو را

دشمن مي دارد، و با اين همه اگر مرا تكذيب مي كنيد پس در ميان شما كساني مي باشند كه از اين سخن آگهي دارند، اگر از ايشان بپرسيد به شما خبر مي دهند، بپرسيد از جابر بن عبداللّه انصاري، و ابو سعيد خُدري و سهل بن سعد ساعدي، و زيد بن ارقم، و اَنَس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ايشان اين كلام را در حقّ من و برادرم حسن از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم شنيده اند.

آيا اين مطلب كافي نيست شما رادر آنكه حاجز ريختن خون من شود؟

شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طريق شك و ريب بيرون صراط مستقيم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه گوئي. چون حبيب سخن شمر را شنيد گفت:

اي شمر!

به خدا سوگند كه من ترا چنين مي بينم كه خداي را به هفتاد طريق از شكّ و ريب عبادت مي كني، و من شهادت مي دهم كه اين سخن را به جناب امام حسين عليه السّلام راست گفتي كه من نمي دانم چه مي گوئي البتّه نمي داني؛ چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتمِ خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده. ديگر باره جناب امام حسين عليه السّلام لشكر را خطاب نموده و فرمود:

اگر بدانچه كه گفتم شما را شكّ و شبهه اي است آيا در اين مطلب هم شكّ مي كنيد كه من پسر دختر پيغمبر شما مي باشم؟

به خدا قسم كه در ميان مشرق و مغرب پسر دختر پغمبري جز من نيست، خواه در ميان شما و خواه در غير شما، واي

بر شما!

آيا كسي از شما را كشته ام كه خون او از من طلب كنيد؟

يا مالي را از شما تباه كرده ام؟

يا كسي را به جراحتي آسيب زده ام تا قصاص جوئيد؟

هيچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، ديگر باره ندا در داد كه اي شَبَث بن رِبْعي و اي حَجّار بن اَبْجَر و اي قيس بن اشعث و اي زيد بن حارث مگر شما نبوديد كه براي من نوشتيد كه ميوه هاي اشجار ما رسيده و بوستانهاي ما سبز و ريان گشته است اگر به سوي ما آيي از براي ياريت لشكرها آراسته ايم؟

اين وقت قيس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت:

ما نمي دانيم چه مي گوئي ولكن حكم بني عمّ خود يزيد و ابن زياد را بپذير تا آنكه ترا جز به دلخواه تو ديدار نكند، حضرت فرمود:

لا واللّه هرگز دست مذلّت به دست شما ندهم و از شما هم نگريزم چنانكه عبيد گريزند.

آنگاه ندا كرد ايشان را و فرمود:

عِبادَ اللّهِ!

اِني عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْاَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يؤ مِنُ بِيوْمِ الْحِسابِ. (140)

آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا آنرا عقال برنهاد ابوجعفر طبري نقل كرده از علي بن حنظلة بن اسعد شبامي از كثير بن عبداللّه شعبي كه گفت:

چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسين عليه السّلام به مقابل آن حضرت شديم، بيرون آمد به سوي ما زُهير بن القين در حالي كه سوار بود بر اسبي دراز دُم غرق در اسلحه، پس فرمود:

اي اهل كوفه!

من انذار مي كنم شما را از عذاب خدا، همانا حقّ است

بر هر مسلماني نصيحت و خيرخواهي برادر مسلمانش و تا به حال بر يك دين و يك ملّتيم و برادريم با هم تا شمشير در بين ما كشيده نشده، پس هر گاه بين ما شمشيري واقع شد برادري ما از هم گسيخته و مقطوع خواهد شد و ما يك امّت و شما امّت ديگر خواهيد بود.

همانا مردم بدانيد كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذرّيه پيغمبرش تا بيند ما چه خواهيم كرد با ايشان، اينك من مي خوانم شما را به نصرت ايشان و مخذول گذاشتن طاغي پسر طاغي عبيداللّه بن زياد را؛ زيرا كه شما از اين پدر و پسر نديديد مگر بدي، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهاي شما را بريدند و شما را مُثْله كردند و بر تنه درختان خرما به دار كشيدند و اَشراف و قُرّاء شما را مانند حُجر بن عَدي و اصحابش و هاني بن عروه و امثالش را به قتل رسانيدند.

لشكر ابن سعد كه اين سخنان شنيدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زُهير و مدح و ثنا گفتن بر ابن زياد و گفتند:

به خدا قسم كه ما حركت نكنيم تا آقايت حسين و هر كه با اوست بكشيم يا آنها را گرفته و زنده به نزد امير عبيداللّه بن زياد بفرستيم. ديگر باره جناب زُهْير بناي نصيحت را گذاشت و فرمود:

اي بندگان خدا!

اولاد فاطمه عليهاالسّلام اَحَقّ و اَوْلي هستند به مودّت و نصرت از فرزند سُمَيه، هر گاه ياري نمي كنيد ايشان را پس شما را در پناه خدا در مي آورم از آنكه ايشان را بكشيد، بگذاريد حسين

را با پسر عمّش يزيد بن معاويه هر آينه به جان خودم سوگند كه يزيد راضي خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسين عليه السّلام. اين هنگام شمر ملعون تيري به جانب او افكند و گفت:

ساكت شو خدا ساكن كند صداي ترا همانا ما را خسته كردي از بس كه حرف زدي:

زهير با وي گفت:

يا بْنَ الْبَوّالِ عَلي عَقِبَيه ما اِياكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهيمَةٌ؛

اي پسر آن كسي كه بر پاشنه هاي خود مي شاشيد من با تو تكلّم نمي كنم تو انسان نيستي بلكه حيوان مي باشي؛ به خدا سوگند گمان نمي كنم ترا كه دو آيه محكم از كتاب اللّه را دانا باشي پس بشارت باد ترا به خزي و خواري روز قيامت و عذاب دردناك. شمر گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همين ساعت خواهد كشت. زهير فرمود:

آيا به مرگ مرا مي ترساني؟

به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوب تر است از مخلّد بودن در دنيا با شماها.

پس رو كرد به مردم و صداي خود را بلند كرد و فرمود:

اي بندگان خدا!

مغرور نسازد شما را اين جلف جاني و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسيد شفاعت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم به قومي كه بريزند خون ذُريه و اهل بيت او را و بكشند ياوران ايشان را.

راوي گفت:

پس مردي او را ندا كرد و گفت:

ابو عبداللّه الحسين عليه السّلام مي فرمايد بيا به نزد ما. فَلَعَمْري لَئِنْ كانَ مؤمن آلِ فِرعَوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِي الدُّعاَّءِ لَقَدْ نَصَحْتَ وَ اَبْلَغْتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاِْ بْلاغُ.

و سيد بن طاووس رحمه اللّه

روايت كرده كه:

چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهياي جنگ با آن حضرت شدند آن جناب بُرَير بن خضير را به سوي ايشان فرستاد كه ايشان را موعظتي نمايد، برير در مقابل آن لشكر آمد و ايشان را موعظه نمود. آن بدبختان سيه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.

پس خود آن جناب بر ناقه خويش و به قولي بر اسب خود سوار شد و به مقابل ايشان آمده و طلب سكوت نمود، ايشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و بر حضرت رسالت پناهي و بر ملائكه و ساير انبياء و رُسل درود بليغي فرستاد پس از آن فرمود كه:

هلاكت و اندوه باد شما را اي جماعت غدّار و اي بي وفاهاي جفاكار در هنگامي كه به جهت هدايت خويش ما را به سوي خود طلبيديد و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوي شما آمديم پس كشيديد بر روي ما شمشيرهايي كه به جهت ما در دست داشتيد و بر افروختيد بر روي ما آتشي را كه براي دشمن ما و دشمن شماها مهيا كرده بوديم پس شما به كين و كيد دوستان خود به رضاي دشمنان خود همداستان شديد بدون آنكه عدلي در ميان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بي آنكه طمع و اميد رحمتي باشد از شماها در ايشان، پس چرا. از براي شما باد؛ ويلها كه از ما دست كشيديد؟

و حال آنكه شمشيرها در حبس نيام بود و دلها مطمئن و آرام مي زيست و رأيها محكم شده و نيرو داشت لكن شما سرعت

كرديد و انبوه شديد در انگيزش نيران فتنه مانند ملخها و خويشتن را ديوانه وار در انداختيد در كانون نار چون پروانه گان

پس دور باشيد از رحمت خدا اي معاندين امت و شاذ و شارد جمعيت و تارك قرآن و محرّف كلمات آن و گروه گناهكاران و پيروان وساوس شيطان و ماحيان شريعت و سنّت نبوي.

آيا ظالمان را معاونت مي كنيد و از ياري ما دست برمي داريد؟

بلي! سوگند به خداي كه غدر و مكر از قديم در شماها بوده با او به هم پيچيده اصول شما و از او قوّت گرفته فروع شما. لاجرم شما پليدتر ميوه ايد گلوگاه ناظر را و كمتر لقمه ايد غاصب را

الحال آگاه باشيد كه زنازاده فرزند زنازاده يعني ابن زياد عليه اللعنة مرا مردّد كرده ميان دو چيز:

يا آنكه شمشير كشيده و در ميدان مبارزت بكوشم، و يا آنكه لباس مذلّت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلّت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرمايد و مؤمنان و پروردگان دامنهاي طاهر و صاحبان حميت و اربابهاي غيرت ذلّت لئام را بر شهادت كرام اختيار نكنند، اكنون حجّت را بر شما تمام كردم و با قلّت اعوان و كمي ياران با شما رزم خواهم كرد.

پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهاي فَروة بن مُسَيك مُرادي:

شعر:

فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامونَ قِدْماً

وَ اِنَ نُغْلَبْ فَغَير مُغَلَّبينا

وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَ لَكِنْ

مَنايا نا وَ دَوْلَةَ(141)آخرينا اِذا مَا المَوْتُرَفَّعَ عَنْاُناسٍ

كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاَّخَرينا

فَاَفْني ذلِكُمْ سَرَواتِ(142)قومي كَما اَفْنَي الْقروُنَ الاَْ وَّلينا

فَقُلْ لِلشّامِتينِ بِنا اَفيقوُا

سَيلْقَي الشّامِتُونَ كَما لَقينا

آنگاه فرمود:

سوگند به خداي كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زماني كه پياده سوار اسب باشد

زنده نمانيد، روزگار، آسياي مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند ميله سنگ آسيا در اضطراب باشيد، اين عهدي است به من از پدر من از جد من، اكنون رأي خود را فراهم كنيد و با اتباع خود همدست شويد و مشورت كنيد تا امر برشما پوشيده نماند پس قصد من كنيد و مرا مُهلت مدهيد همانا من نيز توكّل كرده ام بر خداوندي كه پروردگار من و شما است كه هيچ متحرّك و جانداري نيست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طريق مستقيم و عدالت استوار است جزاي هر كسي را به مطابق كار او مي دهد.

پس زبان به نفرين آنها گشود و گفت:

اي پروردگار من باران آسمان را از اين جماعت قطع كن و برانگيز بر ايشان قحطي مانند قحطي زمان يوسف عليه السّلام كه مصريان را به آن آزمايش فرمودي و غلام ثقيف (143) را برايشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهاي ايشان كاسه هاي تلخ مرگ را؛ زيرا كه ايشان فريب دادند ما را و دست از ياري ما برداشتند و توئي پروردگار ما، بر تو توكّل كرديم و به سوي تو انابه نموديم و به سوي تو است بازگشت همه.

پس از ناقه به زير آمد و طلبيد (مُرْتَجِز) اسب رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را و برآن سوار گشت و لشكر خود را تعبيه فرمود(144)

طبري از سَعد بن عُبَيده روايت كرده كه:

پير مردان كوفه بالاي تلّ ايستاده بودند و براي سيد الشهداء عليه السّلام مي گريستند و مي گفتند:

اَلّلُهمَّ اَنْزِلْنَصْرَكَ؛

يعني بارالها!

نصرت خود را بر حسين نازل فرما. من

گفتم:

اي دشمنان خدا

چرا فرود نمي آئيد او را ياري كنيد؟

سعيد گفت:

ديدم حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتي كه جُبّه اي از (بُرد) در بر داشت و چون رو كرد به سوي صفّ خويش مردي از بَني تَميم كه او را عمر طُهَوَي مي گفتند تيري به آن حضرت افكند كه در ميان كتفش رسيد و بر جُبّه اش آويزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوي آنها ديدم قريب صد نفر مي باشند كه در ايشان بود از صُلب علي عليه السّلام پنج نفر و از بني هاشم شانزده نفر و مردي از بَني سُلَيم و مردي از بَني كِنانه كه حليف ايشان بود و ابن عمير بن زياد انتهي. (145)

و در بعضي مَقاتل است كه چون حضرت اين خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود:

ابن سعد را بخوانيد تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتي تمام به ديدار آن امام عليه السّلام آمد حضرت فرمود:

اي عُمر!

تو مرا به قتل مي رساني به گمان اينكه، ابن زياد زنازاده پسر زنازاده ترا سلطنت مملكت ري و جرجان خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهي رسيد و روز تهنيت و مبارك باد اين دو مملكت را نخواهي ديد، اين سخن عهدي است كه به من رسيده اين را استوار مي دار و آنچه خواهي بكن همانا هيچ بهره از دنيا و آخرت نبري، و گويا مي بينم سر ترا در كوفه بر ني نصب نموده اند و كودكان آن را

سنگ مي زنند و هدف و نشانه خود كنند. از اين كلمات عُمر سعد خشمناك شد و از آن حضرت روي بگردانيد و سپاه خويش را بانگ زد كه چند انتظار مي بريد، اين تكاهل و تواني به يك سو نهيد و حمله اي گران در دهيد حسين و اصحاب او افزون از لقمه اي نيستند. اين وقت امام حسين عليه السّلام بر اسب رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم كه مُرْتَجِز نام داشت بر نشست و از پيش روي صفّ در ايستاد و دل بر حرب نهاد و فرياد به استغاثه برداشت و فرمود آيا فرياد رسي هست كه براي خدا ياري كند ما را؟

آيا دافعي هست كه شّر اين جماعت را از حريم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بگرداند؟

پشيماني حضرت حرُ

متنبّه شدن حرُّ بن يزيد و انابت و رجوُع او به سوي آن امام شهيد حُرّ بن يزيد چون تصميم لشكر را بر امر قتال ديد و شنيد صيحه امام حسين عليه السّلام راكه مي فرمود:

اَما مِنْ مُغيثٍ يغيثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اَما مِنْ ذآبٍّ يذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم.

اين استغاثه كريمه او را از خواب غفلت بيدار كرد لاجرم به خويش آمد و رو به سوي پسر سعد آورد و گفت:

اي عُمر!

آيا با اين مرد مقاتلت خواهي كرد؟

گفت:

بلي! واللّه، قتالي كنم كه آسانتر او آن باشد كه اين سرها از تن پرد و دستها قلم گردد، گفت:

آيا نمي تواني كه اين كار را از در مسالمت به خاتمت برساني؟

عُمر گفت:

اگر كار به دست من بود چنين مي كردم لكن امير تو عبيداللّه بن زياد از صُلح ابا كرد و رضا نداد.

حُرّ آزرده خاطر از وي بازگشت و در موقفي ايستاد، قُرّة بن قيس كه يك تن از قوم حُرّ بود با او بود، پس حُرّ

به او گفت كه اي قُرّه!اسب خود را امروز آب داده اي؟

گفت:

آب نداده ام، گفت:

نمي خواهي او را سقايت كني؟

قرّه گفت كه چون حُرّ اين سخن را به من گفت به خدا قسم من گمان كردم كه مي خواهد از ميان حربگاه كناري گيرد و قتال ندهد و كراهت دارد از آنكه من بر انديشه او مطّلع شوم و به خدا سوگند كه اگر مرا از عزيمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او حاضر خدمت حسين عليه السّلام مي شدم.

بالجمله؛ حُرّ از مكان خود كناره گرفت و اندك اندك به لشكر گاه حسين عليه السّلام راه نزديك مي كرد مُهاجر بْن اَوْس به وي گفت:

اي حُرّ!

چه اراده داري مگر مي خواهي كه حمله افكني؟

حُرّ او را پاسخ نگفت و رعده و لرزش او را بگرفت، مُهاجر به آن سعيد نيك اختر گفت:

همانا امر تو ما را به شكّ و ريب انداخت؛زيرا كه سوگند به خداي در هيچ حربي اين حال را از تو نديده بودم، و اگر از من مي پرسيدند كه شجاعترين اهل كوفه كيست از تو تجاوز نمي كردم و غير ترا نام نمي بردم اين لرزه و رعدي كه در تو مي بينم چيست؟

حُرّ گفت:

به خدا قسم كه من نفس خويش را در ميان بهشت و دوزخ مخيرمي بينم و سوگند به خداي كه اختيار نخواهم كرد بر بهشت چيزي را اگر چه پاره شوم و به آتش سوخته گردم، پس اسب خود را دوانيد و به امام حسين عليه السّلام ملحق گرديد در حالتي كه دست بر سر نهاده بود و مي گفت:

بار الها!

به حضرت تو انابت و رجوع

كردم پس بر من ببخشاي چه آنكه در بيم افكندم دلهاي اولياي ترا و اولاد پيغمبر ترا. (146) ابو جعفر طبري نقل كرده كه چون حُرّ رحمه اللّه به جانب امام حسين عليه السّلام و اصحابش روان شد گمان كردند كه اراده كار زار دارد، چون نزديك شد سپر خود را واژگونه كرد دانستند به طلب امان آمده است و قصد جنگ ندارد، پس نزديك شد و سلام كرد.(147)

مؤلف گويد:

كه شايسته ديدم در اين مقام از زبان حُرّ اين چند شعر را نقل كنم خطاب به حضرت امام حسين عليه السّلام؛

شعر:

اي درِ تو مقصد و مقصود ما

وي رخ تو شاهد و مشهود ما

نقد غمت مايه هر شادئي

بندگيت بهْ زِ هر آزادئي

يار شو اي مونس غمخوارگان

چاره كن اي چاره بيچارگان

درگذر از جرم كه خواهنده ايم

چاره ما كن كه پناهنده ايم

چاره ما ساز كه بي ياوريم

گر تو براني به كه رو آوريم

دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع

گرچه درباني ميخانه فراوان كردم

سايه اي بر دل ريشم فكن اي گنج مراد

كه من اين خانه به سوداي تو ويران كردم

پس حُرّ با حضرت امام حسين عليه السّلام عرض كرد:

فداي تو شوم، يابن رَسُول اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم!

منم آن كسي كه ترا به راه خويش نگذاشتم و طريق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه و بيراه بگردانيدم تا بدين زمين بلا انگيز رسانيدم و هرگز گمان نمي كردم كه اين قوم با تو چنين كنند و سخن ترا بر تو ردّ كنند، قسم به خدا!

اگر اين بدانستم هرگز نمي كردم آنچه كردم. اكنون از آنچه كرده ام پشيمانم و به سوي خدا تو به

كرده ام آيا توبه و انابت مرا در حضرت حقّ به مرتبه قبول مي بيني؟

آن درياي رحمت الهي در جواب حُرّ رياحي فرمود:

بلي، خداوند از تو مي پذيرد و تو را معفوّ مي دارد.

شعر:

گفت بازآ كه در تو به است باز

هين بگير از عفو ما خطّ جواز

اي در آ كه كس ز احرار و عبيد

روي نوميدي در اين در گه نديد

گردو صد جرم عظيم آورده اي

غم مخور رو بر كريم آورده اي

اكنون فرود آي و بياساي، عرض كرد:

اگر من در راه تو سواره جنگ كنم بهتر است از آنكه پياده باشم و آخر امر من به پياده شدن خواهد كشيد.

حضرت فرمود:

خدا ترا رحمت كند بكن آنچه مي داني. اين وقت حُرّ از پيش روي امام عليه السّلام بيرون شد و سپاه كوفه را خطاب كرد و گفت:

اي مردم كوفه!

مادر به عزاي شما بنشيند و بر شما بگريد اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوي خويش او را طلبيديد چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت از ياري او برداشتيد و با دشمنانش گذاشتيد و حال آنكه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيد و بذل جان نمائيد، پس از درِ غدر و مكر بيرون آمديد و به جهت كشتن او گرد آمديد و او را گريبان گير شديد و از هر جانب او را احاطه نموديد تا مانع شويد او را از توجّه به سوي بلاد و شهرهاي وسيع الهي، لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع كرديد او را و زنان و اطفال و اهل بيتش را از آب جاري

فرات كه مي آشامد از آن يهود و نصاري و مي غلطد در آن كِلاب و خَنازير و اينك آل پيغمبر از آسيب عطش از پاي در افتادند.

شعر:

لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات

بر مردمان طاغي و ياغي حلال شد

از باد ناگهان اجل گلشن نبي

از پا فتاده قامت هر نو نهال شد

چه بد مردم كه شما بوديد بعد از پيغمبر، خداوند سيراب نگرداند شما را در روزي كه مردمان تشنه باشند چون حُرّ كلام بدين جا رسانيد گروهي تير به جانب او افكندند و او بر گشت و در پيش روي امام عليه السّلام ايستاد. اين هنگام عُمر سعد بانگ در آورد كه اي دُرَيد(148) رايت خويش را پيش دار، چون عَلَم را نزديك آورد عُمر تيري در چلّه كمان نهاد و به سوي سپاه سيدالشّهدا عليه السّلام گشاد و گفت:

اي مردم گواه باشيد اوّل كسي كه تير به لشكر حسين افكند من بودم!؟ (149)

سيد بن طاووس روايت كرده:

پس از آنكه ابن سعد به جانب آن حضرت تير افكند لشكر او نيز عسكر امام حسين عليه السّلام را تير باران كردند و مثل باران بر لشكر آن امام مؤمنان باريد، پس حضرت رو به اصحاب خويش كرده فرمود:

برخيزيد و مهيا شويد از براي مرگ كه چاره اي از آن نيست خدا شما را رحمت كند، همانا اين تيرها رسولان قوم اند به سوي شماها.

پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند و به مقدار يك ساعت با آن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تا آنكه جماعتي از لشكر آن حضرت

به روايت محمّد بن ابي طالب موسوي پنجاه نفر از پا در آمدند و شهد شهادت

نوشيدند. (150)

مؤلف گويد:

كه چون اصحاب سّيدالشهداء عليه السّلام حقوق بسيار بر ما دارند، فَاِنَّهُمْ عَلَيهِم السّلام.

شعر:

اَلسّابقُونَ اِلَي المَكارِم وَ الْعُلي

وَالْحائزوُنَ غَدًاحِياضَالْكَوْثَر

لَوْلا صَوارمُهُمْ وَ وَقْعُ نِبالِهِمْ

لَمْ يسْمَعِ اْلا ذانُ صَوْتَ مُكَبِّرٍشعر:

و كعب بن جابر كه از دشمنان ايشان است در حقّ ايشان گفته:

شعر:

فَلَمَ تَرَعَيني مِثْلَهُمْ في زَمانِهِمْ

وَلا قَبْلَهُمْ في النّاسِ اِذ اَنَا يافِعٌ

اَشَدَّ قِراعاً بالسُّيوفِ لَدَي الْوَغا

اَلا كُلُّ مَنْ يحْمِي الدِّمارُ مُقارعٌ

وَ قَدْ صَبَروُ الِلطَّعنِ وَ الضرْبِ حُسَّرا

وَقَدْ نازَلوا لوْ اَنَّ ذلِكَ نافِعٌ

پس شايسته باشد كه آن اشخاصي را كه در حمله اولي شهيد شدند و من بر اسم شريفشان مطّلع شدم ذكر كنم و ايشان به ترتيبي كه در (مناقب) ابن شهر آشوب است اين بزرگوارنند: (151)

نُعَيم بْن عَجلان و او برادر نعمان بن عجلان است كه از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام و عامل آن حضرت بر بحرين و عمّان بوده و گويند اين دو تن با نضر كه برادر سوم است از شجعان و از شعراء بوده اند و در صفّين ملازمت آن حضرت داشته اند. عمران بن كعب حارث الاشجعي كه در رجال شيخ ذكر شده. حنظلة بن عمرو الشّيباني - قاسط بن زهير و برادرش مُقْسِطْ و در رجال شيخ اسم والدشان را عبداللّه گفته. كَنانَةِ بن عتيق تغلبي كه از ابطال و قُرا و عُبّاد كوفه به شمار رفته. عمرو بن ضُبَيعَة بن قيس التّميمي و او فارسي شجاع بود، گويند اوّل با عمر سعد بوده پس داخل شده در انصار حسين عليه السّلام. ضرغامة بن مالك تغلبي،

و بعضي گفته اند كه:

او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون شد و شهيد گرديد. عامر بن مسلم العبدي، و مولاي او سالم از شيعيان بصره

بودند و با سيف بن مالك و ادهم بن اميه به همراهي يزيد بن ثبيط و پسرانش به ياري امام حسين عليه السّلام آمدند و در حمله اولي شهيد گشتند، و در حقّ عامر و زهير بن سليم و عثمان بن امير المؤمنين عليه السّلام و حّر و زهير بن قين و عمرو صيداوي و بشر حضرمي فرموده فضل بن عبّاس بن ربيعة بن الحرث بن عبدالمطّلب رَحِمَهُمُ اللّه در خطاب بني اميه و طعن بر افعال ايشان:

شعر:

اَرْجِعُوا عامِرًا وَ رَدّوُازُهَيرًا

ثُمَّ عُثْمانَ فَارْجِعُوا غارمينا

وَ ارْجِعُوا الحُرَّ وَ ابْنَ قَينٍ وَ قَوْمًا

قُتِلوُا حينَ جاوَزوُا اصِفّينًا

اَينَ عَمْروٌ وَ اَينَ بِشْرٌ وَ قَتْلي

مِنْهُم بِالْعَراءِ مايدْ فَنُونا(152) سيف بن عبدالّله بن مالك العبدي، بعضي گفته اند كه:

او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون و شهيد شد رحمه اللّه. عبدالّرحمن بن عبد الّله الارحبي الهمداني و اين همان كس است كه اهل كوفه او را با قيس بن مُسهر به سوي امام حسين عليه السّلام به مكّه فرستادند با كاغذهاي بسيار روز دوازدهم ماه رمضان بود كه خدمت آن حضرت رسيدند.

حباب بن عامر التّيمي از شيعيان كوفه است با مسلم بيعت كرده و چون كوفيان با مسلم جفا كردند حباب به قصد خدمت امام حسين عليه السّلام حركت كرده و در بين راه به آن حضرت ملحق شد. عَمْرو الجُنْدُعي؛ ابن شهر آشوب او را از مقتولين در حمله اولّي شمرده و لكن بعض اهل سِير گفته اند كه:

او مجروح روي زمين افتاده بود و ضربتي سخت بر سر او رسيده بود قوم او، او را از معركه بيرون بردند، مدّت يك سال مريض و صاحب فراش بود در سر سال

وفات كرد وتإئيد مي كند اين مطلب را آنچه در زيارت شهداء است:

اَلسَّلامُ عَلَي الْمُرَتَّثِ مَعَهُ عَمْرو بْنِ عَبْدِاللّهِ الْجُنْدُعي.

حُلاس (به حاء مهمله كغُراب)بن عمرو الازدي الرّاسبي، و برادرش نعمان بن عمرو از اهل كوفه و از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام بوده، بلكه حلاس از سرهنگان لشكر آن حضرت در كوفه بوده.

حمله اول

سَوّارِ بنِ اَبي عُمَير النَّهْمي در حمله اولي مجروح در ميان كشتگان افتاد او را اسير كردند به نزد عمر سعد بردند. عمر خواست او را بكشد قوم او شفاعتش كردند او را نكشت لكن به حال اسيري و مجروح بود تا شش ماه پس از آن وفات كرد مانند مُوَقَّع بن ثُمامه كه او نيز مجروح افتاده بود قوم او، او را به كوفه بردند و مخفي كردند، ابن زياد مطلع شد فرستاد تا او را بكشند، قوم او از بني اسد شفاعتش كردند او را نكشت لكن او را در قيد آهن كرده فرستاد او را به زاره (موضعي به عمّان) موقّع از زحمت جراحتها مريض بود تا يك سال، پس از آن در همان زاره وفات فرمود. و اشاره به او كرده كُمَيت اَسَدي در اين مصراع:

وَ اِنَّ اَبا موسي اَسيرٌ مُكَبَّلٌ. (ابو موسي كنيه مُوَقَّع است).

بالجمله؛ در زيارت شهداء است:

اَلسَّلامُ عَلَي الْجريحِ الْمَاْسُور سَوّارِ بن اَبي عُميرِ النَهْمي.

عمار بن ابي سَلامة الدّالا ني الهمداني از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام و از مجاهدين در خدمتش به شمار رفته بلكه بعضي گفته اند كه:

او حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم را نيز درك كرده. زاهر مولي عمرو بن الحَمِق جدّ محمّد بن سنان زاهري در سنه شصتم به حج

مشرّف شده و به شرف مصاحبت حضرت سيدالشهداء نائل شده و در خدمتش بود تا در روز عاشوراء در حمله اولي شهيد گشت. از قاضي نعمان مصري مروي است كه چون عمروبن الحَمِق از ترس معاويه گريخت به جانب جزيره و مردي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام كه نامش زاهر بود با او همراه بود، چون مار عمرو را گزيد بدنش ورم كرد، زاهر را فرمود كه:

حبيبم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم مرا خبر داده كه شركت مي كند در خون من جنّ و انس و ناچار من كشته خواهم گشت؛ در اين وقت اسب سواراني كه در جستجوي او بودند ظاهر شدند عمرو به زاهر فرمود كه:

تو خود را پنهان كن اين جماعت به جستجوي من مي آيند و مرا مي يابند و مي كشند و سرم را با خود مي برند و چون رفتند تو خود را ظاهر كن و بدن مرا از زمين بردار و دفن كن. زاهر گفت:

تا من تير در تركش دارم با ايشان جنگ مي كنم تا آنگاه با تو كشته شوم، عمرو فرمود:

آنچه من مي گويم بكن كه در امر من نفع مي دهد خدا ترا. زاهر چنان كرد كه عمرو فرموده بود و زنده بماند تا در كربلا شهيد شد رحمه اللّه جَبَلَة بنِ علي الشّيباني از شجاعان اهل كوفه بوده. مسعود بن الحجّاج التيمي و پسرش عبدالرحمن از شجاعان معروفين بوده اند با ابن سعد آمده بود در ايامي كه جنگ نشده بود آمدند خدمت امام حسين عليه السّلام سلام كنند بر آن حضرت پس سعادت شامل حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند

تا در حمله اولي شهيد گشتند. زهير بن بشر الخثعمي. عمار بن حسّان بن شريح الطّائي از شيعيان مخلص بوده و با حضرت امام حسين عليه السّلام از مكه مصاحبت كرده تا دركربلا. و پدرش حسّان از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام بوده و در صِفين در ركاب آن حضرت شهيد شده. و در رجال، اسم عمّار را عامر گفته اند، و از اَحفاد اوست عبداللّه بن احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عامر مقتول به كربلا، ابن حسّان و عبداللّه مُكَنّي است به ابوالقاسم و صاحب كتبي است كه از جمله آنها است (كتاب قضايا اميرالمؤمنين عليه السّلام) روايت مي كند آن را از پدرش ابو الجعد احمد بن عامر و شيخ نجاشي روايت كرده از عبداللّه بن احمد مذكور كه گفت:

پدرم متولّد شد سنه صد و پنجاه و هفت و ملاقات كرد شيخ ما حضرت رضا عليه السّلام را در سنه صد و نود و چهار و وفات كرد حضرت رضا عليه السّلام در طوس سنه دويست و دو، روز سه شنبه هيجدهم جمادي الاولي و من ملاقات كردم حضرت ابوالحسن ابو محمّد عليه السّلام را و پدرم مؤذن آن دو بزرگوار بود الخ (153)

پس معلوم شد كه ايشان بيت جليلي بوده اند از شيعه قدّس اللّه ارواحهم.

مسلم بن كثير ازدي كوفي تابعي گويند از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام بوده و در ركاب آن حضرت در بعضي حروب زخمي به پايش رسيده بود و خدمت سّيدالشهداء عليه السّلام از كوفه به كربلاء مشرف شده در روز عاشورا در حمله اولي شهيد شد و (نافع) مولاي او بعد از نماز ظهر شهيد گرديد.

زهير بن سليم ازدي و اين بزرگوار از همان سعادتمندان است كه در شب عاشورا به اردوي همايوني حضرت سيد الشهداء عليه السّلام ملحق شدند.

عبداللّه و عبيداللّه پسران يزيد بن ثُبَيط(154)عبدي بصري.

ابو جعفر طبري روايت كرده كه:

جماعتي از مردم شيعه بصره جمع شدند در منزل زني از عبدالقيس كه نامش ماريه بنت منقذ و از شيعيان بود و منزلش مجمع شيعه بود و اين در اوقاتي بود كه عبيداللّه بن زياد به كوفه رفته بود و خبر به او رسيده بود از اقبال و توجّه امام حسين عليه السّلام به سمت عراق، ابن زياد نيز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود كه براي ديده بان ها جائي درست كنند و ديده بان در آن قرار دهند و راهها را پاسبانان گذارند كه مبادا كسي ملحق به آن حضرت شود پس يزيد بن ثبيط كه از قبيله عبدالقيس و از آن جماعت شيعه بود كه در خانه آن زن مؤمنه جمع شده بودند، عزم كرد كه به آن حضرت ملحق شود، او را ده پسر بود، پس به پسران خود فرمود كه:

كدام از شماها با من خواهيد آمد؟

دو نفر از آن ده پسر مهياي مصاحبت او شدند، پس با آن جماعتي كه در خانه آن زن جمع بودند فرمود كه:

من قصد كرده ام ملحق شوم به امام حسين عليه السّلام و اينك بيرون خواهم شد. شيعيان گفتند كه مي ترسيم بر تو از اصحاب پسر زياد، فرمود:

به خدا سوگند!

هر گاه برسد شتران يا پاهاي ما به جادّه، و راه ديگر سهل است بر من و وحشتي نيست بر من از اصحاب ابن زياد كه

به طلب من بيايند؛ پس از بصره بيرون شد و از غير راه بيابان قفر و خالي سير كرد تا در ابطح به امام حسين عليه السّلام رسيد، فرود آمد و منزل و مأواي خود را درست كرد، پس رفت به سوي رحل و منزل آن حضرت و چون خبر او به حضرت امام حسين عليه السّلام رسيد به ديدن او بيرون شد به منزل او كه تشريف برد، گفتند:

به قصد شما به منزل شما رفت، حضرت در منزل او نشست به انتظار او، از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جايگاه خود نديد احوال پرسيد، گفتند به منزل تو تشريف بردند. يزيد برگشت به منزل خود، آن جناب را ديد نشسته.

پس آيه مباركه را خواند.

(بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيفرَحوُا). (155)

پس سلام كرد به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را كه براي چه از بصره به خدمتش آمده، حضرت دعاي خير فرمود براي او پس با آن حضرت بود تا در كربلا شهيد شد با دو پسرش عبداللّه و عبيداللّه. (156) بعضي از اهل سِير ذكر كرده اند كه وقتي يزيد از بصره حركت كرد عامر و مولاي او سالم و سيف بن مالك و اَدْهم بن اُميه نيز با او همراه بودند و ايشان نيز در كربلا شهيد شدند و در مرثيه يزيد و دو پسرانش، پسرش عامر بن يزيد گفته:

شعر:

يا فَرْ وَ قُومي فَانْدُبي

خَيرَ الْبَرِيةِ فِي الْقُبُورِ

وَ اَبْكي الشَّهيدَ بِعَبْرَةٍ

مِنْ فَيضِ دَمْعٍ ذي دُروُرٍ

وَ ارْثِ الْحُسَينَ مَعَ التَّفَجُّعِ

وَالتَّأَوُّهِ وَ الزَّفيرِ

قَتَلوُا الْحرامَ مِنَ الاَْئمَّةِ

فِي الحَرامِ مِنَ الشّهُوُرِ

وَابْكي يزيدَ مُجَدَّلاً

وَ ابْنَيهِ في حَرِّ الهَجيرِ

مُتَرمِّلينَ دِمائُهُمْ

تَجْري عَلي لَبَبِ

النُّحُورِ

يا لَهْفَ نَفْسي لَم تَفُزْ

مَعَهُم بِجَنّاتٍ وَ حُورٍ

و نيز از اشخاصي كه در اوّل قتال شهيد شدند:

جَنْدَب بن حُجرِ كِندي خَوْلاني است كه از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام به شمار رفته. و جَنادَةِبن كعب انصاري است كه از مكّه با اهل و عيال خود در خدمت امام حسين عليه السّلام بوده و پسرش:

عمرو بن جنادة بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهيد شد. و سالم بن عمرو. قاسم بن الحبيب الازدي. بكربن حي التيمي. جُوَينِ بن مالك التيمي. اُمية بن سعد الطااّئي. عبداللّه بن بشر كه از مشاهير شجاعان بوده. بشر بن عمرو. حجّاج بن بدر بصري حامل كتاب مسعود بن عمرو از بَصره به خدمت امام حسين عليه السّلام رسيد، و رفيقش. قَعْنَبِ بن عمرو نَمري بصري. عائذ بن مُجَمَّع بن عبداللّه عائذي، (رضوان اللّه عليهم اجمعين) و ده نفر از غلامان امام حسين عليه السّلام، و دو نفر از غلامان اميرالمؤمنين عليه السّلام.

مؤلف گويد:

كه اسامي بعضي از اين غلامان كه شهيد شده اند از اين قرار است:

اسلم بن عمرو و او پدرش تركي بود و خودش كاتب امام حسين عليه السّلام؛ و ديگر:

قارب بن عبداللّه دئلي كه مادرش كنيز حضرت امام حسين عليه السّلام بوده؛ و ديگر:

مُنْحِج بن سَهم غلام امام حسن عليه السّلام. با فرزندان امام حسن عليه السّلام به كربلا آمد و شهيد شد. سعد بن الحرث غلام اميرالمؤمنين عليه السّلام. نصر بن ابي نيزر غلام آن حضرت نيز و اين نصر پدرش همان است كه در نخلستان اميرالمؤمنين عليه السّلام كار مي كرد.

حرث بن نبهان غلام حمزه، الي غير ذلك.

بالجمله؛ چون در اين حمله جماعت بسياري

از اصحاب سيد الشهداء عليه السّلام شهيد شدند شهادتشان در حضرت سيدالشهداء عليه السّلام تأثير كرد پس در آن وقت جناب امام حسين عليه السّلام از روي تإسف دست فرا برد و بر محاسن شريف خود نهاد و فرمود:

شدّت كرد غضب خدا بر يهود هنگامي كه از براي خدا فرزند قرار دادند، و شدّت كرد خشم خدا بر نصاري هنگامي كه سه خدا قائل شدند، و شدت كرد غضب خدا بر مجوس وقتي كه به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و شديد است غضب خدا بر قومي كه متّفق الكلمه شدند بر ريختن خون فرزند پيغمبر خودشان، به خدا سوگند!

به هيچ گونه اين جماعت را اجابت نكنم از آنچه در دل دارند تا هنگامي كه خدا را ملاقات كنم و به خون خويش مخضّب باشم. (157) مخفي و مستور نماند كه جماعتي از وجوه لشكر كوفه از دل رضا نمي دادند كه با جناب امام حسين عليه السّلام رزم آغازند و خود را مطرود دارَين سازند، از اين جهت كار مقاتلت به مماطلت مي رفت و امر مبارزت به مسامحت مي گذشت و در خلال اين حال اِرسال رُسل و تحرير مَكاتيب تقرير يافت و روز عاشورا نيز تا قريب به چاشتگاه كار بدينگونه مي رفت، اين هنگام بر مردم پر ظاهر گشت كه فرزند پيغمبر لباس ذلّت در بر نخواهد كرد و عبيداللّه بن زياد بَغْضاي آن حضرت را دست بر نخواهد داشت، لا جَرم از هر دو سوي رزم را تصميم عزم دادند.

اول سپاهي عمر سعد

اول كس از سپاه ابن سعد كه به ميدان مبارزت آمد يسار غلام زياد بن ابيه و سالم غلام ابن

زياد بود كه با هم به ميدان آمدند، از ميان اصحاب امام حسين عليه السّلام عبداللّه بن عمير كلبي به مبارزت ايشان بيرون شد، گفتند:

تو كيستي كه به ميدان ما آمده اي؟

گفت:

منم عبداللّه بن عمير. گفتند:

ترا نشناسيم برگرد و زُهَير بن قين يا حَبيب بن مظاهر يا برير را به سوي ما بفرست، و يسار مقدّم بر سالم بود، عبداللّه با او گفت كه اي پسر زانيه!

مگر اختيار ترا است كه هر كه بخواهي برگزيني؟

اين بگفت و بر او حمله كرد و تيغ بر او راند و او را در افكند، سالم غلام ابن زياد چون اين را بديد تاخت تا يسار را ياري كند، اصحاب امام حسين عليه السّلام عبداللّه را بانگ زدند كه خويشتن را واپاي كه دشمن رسيد، عبداللّه چون مشغول مقتول خويش بود اصغاي اين مطلب نفرمود، لاجرم (سالم) رسيد و تيغ بر عبداللّه فرود آورد عبداللّه دست چپ را به جاي سپر وقايه سر ساخت لاجرم انگشتانش از كف جدا شد و عبداللّه بدين زخم ننگريست و چون شير زخم خورده عنان برتافت و سالم را به زخم شمشير از قفاي يسار به دارالبوار فرستاد پس به اين اشعار رَجز خواند:

شعر:

اِنْ تُنكِروني فَاَنَا اْبُن كلْبِ

حَسْبي بِبَيتي في عُلَيمٍ(158)حَسْبي اِنّي امْرَءٌ ذُوُمِرَّةٍ(159)وَ عَصْبٍ(160) وَ لَسْتُ بِالْخَوّارِ (161) عِنْدَ النَّكْبِ

پس عمرو بن الحجّاج با جماعت خود از سپاه كوفه بر ميمنه لشكر امام حسين عليه السّلام حمله كرد، اصحاب امام چون ديدند زانو بر زمين نهادند و نيزه هاي خود را به سوي ايشان دراز كردند، خيل دشمن چون رسيدند از سنان ايشان بترسيدند و پشت دادند، پس اصحاب امام حسين عليه السّلام

ايشان را تير باران نمودند بعضي در افتادند و جان دادند و گروهي بخستند و بجستند. اين وقت مردي از قبيله بني تميم كه او را عبداللّه بن حَوْزَه مي گفتند رو به لشكر امام حسين عليه السّلام آورد و مقابل آن حضرت ايستاد و گفت:

يا حسين!

يا حسين!

آن حضرت فرمود چه مي خواهي؟

قالَ:

اَبْشِرْ بِالنّارِ

فَقالَ:

كَلاّ اِنّي اَقدَمُ عَلي رَبٍّ رَحيمٍ وَ شَفيعٍ مُطاعٍ حضرت فرمود:

اين كيست؟

گفتند:

ابن حَوزه تميمي است، آن حضرت خداوند خويش را خواند و گفت:

بارالها!

او را به سوي آتش دوزخ بكش. در زمان، اسب اِبن حَوزه آغاز چموشي نهاد و او را از پشت خود انداخت چنانكه پاي چپش در ركاب بند بود و پاي راستش واژگونه برفراز بود، مسلم بن عَوسَجَه جلدي كرد و پيش تاخت و پاي راستش را به شمشير از تن نحسش انداخت پس اسب او دويدن گرفت و سر او به هر سنگ و كلوخي و درختي مي كوبيد تا هلاك شد و حقّ تعالي روحش را به آتش دوزخ فرستاد، پس امر كارزار شدّت كرد و از جميع، جماعتي كشته گشت. (162)

مبارزات حرّبن يزيد رياحي رحمه اللّه:

اين وقت حُر بن يزيد بر اصحاب عمر سعد چون شير غضبناك حمله كرد و به شعر عَنْتَرَه تمثل جست:

شعر:

مازِلْتُ اَرْمِيهِمْ بِثُغْرَةِ(163)نَحْرِهِ وَ لَبانِهِ حَتّي تَسَرْبَلَ بالدَّمِ

و هم رجز مي خواند و مي گفت:

شعر:

اِنّي اَنَا الْحُرُ وَ مَاْوَي الضَّيفِ

اَضْرِبُ في اَعْناقِكُمْ بِالسَّيفِ

عَنْ خَيرِ مَنْ حَلَّ بِاَرْض الْخَيفِ (164) اَضرِبُكُمْ وَ لا اَري مِنْ حَيفٍ

راوي گفت:

ديدم اسب او را كه ضربت بر گوشها و حاجب او وارد شده بود و خون از او جاري بود حُصَين بن تميم رو كرد به يزيد بن

سفيان و گفت:

اي يزيد!

اين همان حّر است كه تو آرزوي كشتن او را داشتي اينك به مبارزت او بشتاب. گفت:

بلي و به سوي حرّ شتافت و گفت:

اي حرّ ميل مبارزت داري؟

گفت:

بلي!

پس با هم نبرد كردند.

حُصين بن تميم گفت:

به خدا قسم مثل آنكه جان يزيد در دست حرّ بود او را فرصت نداد تا به قتل رسانيد، پس پيوسته جنگ كرد تا آنكه عمرسعد امر كرد حصين بن تميم را با پانصد كماندار اصحاب حسين را تير باران كنند، پس لشكر عمر سعد ايشان را تير باران كردند زماني نكشيد كه اسبهاي ايشان هلاك شدند و سواران پياده گشتند. اَبو مِخنف از ايوب بن مشرح حيواني نقل كرده كه گفت:

واللّه!

من پي كردم اسب حرّ را و تيري بر شكم اسب او زدم كه به لرزه و اضطراب در آمد آنگاه به سر در آمد.

مؤلف گويد:

كه گويا حسّان بن ثابت در اين مقام گفته:

شعر:

وَ يقوُلُ لِلطَّرْفِ(165) اِصْطَبِرْلِشَبَاء(166)الْقَنا فَهَدَمْتُ رُكْنَ الْمجْدِ اِنْ لَمْ تُعْقَرِ

و چه قدر شايسته است در اين مقام نقل اين حديث حضرت صادق عليه السّلام:

قالَ:

(اَلْحُرُّ، حُرٌّ عَلي جَميع اَحْوالِهِ اِنْ نابَتْهُ نائِبَةٌ صَبَرَ لَها و آن تَداكَتْ عَلَيهَا الْمَصائبُ لَمْ تَكْسِرْهُ و اِنْ اُسِرَ وَ قُهِرَ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْيسْرِ عُسْرًا).

راوي گفت:

پس حرّ از روي اسب مانند شير جستن كرد و شمشير برّاني در دستش بود و مي گفت:

شعر:

اِنْ تَعْقِرُوابي (167) فَاَنَا ابْنُ الْحُرِّ اَشْجَعُ مِنْ ذي لِبَدٍ هِزَبْرِ

پس نديدم احدي را هرگز مانند او سر از تن جدا كند و لشكر هلاك كند، اهل سِيرَ و تاريخ گفتنداند كه حرّ و زهير با هم قرار داده بودند كه بر لشكر حمله كنند و مقاتله شديد

و كارزار سختي نمايند و هر كدام گرفتار شدند ديگري حمله كند و او را خلاص نمايد و بدين گونه يك ساعتي نبرد كردند و حرّ رَجز مي خواند و مي گفت:

شعر:

الَيتُ لا اُقْتَلُ حَتّي اَقْتُلا

وَلَنْ اَصابَ الْيوْمَ اِلاّ مُقْبِلاً

اَضْرِبُهُمْ بِالسَّيفِ ضَرْبًا مِقْصَلاً(168) لا ناكِلاً مِنْهُمْ (169)وَ لا مُهَلَّلاً و در دست حرّ شمشيري بود كه مرگ از دم او لايح بود و گويا ابن معتزّ در حقّ او گفته بود:

شعر:

وَلي صارِمٌ فيهِ الْمَنايا كَوامِنٌ

فما ينْتَضي اِلاّ لِسَفْكِ دِماءٍ

تَري فَوْقَ مِنْبَتِهِ الْفِرِنْدَ كَاَنَّهُ

بَقِيةَ غَيمٍ رَقَّ دوُنَ سَماءٍ

پس جماعتي از لشكر عمر سعد بر او حمله آوردند و شهيدش نمودند.

بعضي گفته اند كه:

امام حسين عليه السّلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت، پس فرمود:

به به اي حُرّ!

تو حُرّي همچنانكه نام گذاشته شدي به آن، حُرّي در دنيا و آخرت پس خواند آن حضرت:

شعر:

لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّبَني رَياحِ

وَنِعْمَ الْحُرُّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّماحِ

وَنِعْمَ الْحُرُّ اِذْ نادي حُسَينًا

فَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْد الصَّباحِ

شهادت بُرير بن خضير رحمه اللّه

بُرَيرِ بْنِ خُضَير رحمه اللّه (170) به ميدان آمد و او مردي زاهد و عابد بود و او را (سيد قُرّاء) مي ناميدند و از اشراف اهل كوفه از هَمْدانيين بود و اوست خالوي ابو اسحاق عمروبن عبداللّه سبيعي كوفي تابعي كه در حقّ او گفته اند:

چهل سال نماز صبح را به وضوي نماز عشا گزارد و در هر شب يك ختم قرآن مي نمود، و در زمان او اَعْبَدي از او نبود، اَوْثَق در حديث از او نزد خاصّه و عامّه نبود، و از ثِقات علي بن الحسين عليه السّلام بود.

بالجمله؛ جناب بُرير چون به ميدان تاخت از آن سوي، يزيد بن معقل به

نزد او شتافت و با هم اتّفاق كردند كه مباهله كنند و از خدا بخواهند كه هر كه بر باطل است بر دست آن ديگر كشته شود، اين بگفتند و بر هم تاختند. يزيد ضربتي بر (بُرَير) زد او را آسيبي نرساند لكن بُرير او را ضربتي زد كه خُود او را دو نيمه كرد و سر او را شكافت تا به دماغ رسيد يزيد پليد بر زمين افتاد مثل آنكه از جاي بلندي بر زمين افتد. رضي بن منقذ عبدي كه چنين ديد بر(بُرير) حمله آورد و با هم دست به گردن شدند ويك ساعت با هم نبرد كردند آخر الا مر، بُرير او را بر زمين افكند و بر سينه اش نشست، رضي استغاثه به لشكر كرد كه او را خلاص كنند. كعب بن جابر حمله كرد و نيزه خود را گذاشت بر پشت برير، (بُرير) كه احساس نيزه كرد همچنان كه بر سينه رضي نشسته بود خود را بر روي رضي افكند و صورت او را دندان گرفت و طرف دماغ اورا قطع كرد از آن طرف كعب بن جابر چون مانعي نداشت چندان به نيزه زور آورد تا در پشت بُرير فرو رفت و برير را از روي رضي افكند و پيوسته شمشير بر آن بزرگوار زد تا شهيد شد.

راوي گفت:

رضي از خاك برخاست در حالتي كه خاك از قباي خود مي تكانيد و به كعب گفت:

اي برادر، بر من نعمتي عطا كردي كه تا زنده ام فراموش نخواهم نمود چون كعب بن جابر بر گشت زوجه اش يا خواهرش (نوار بنت جابر) با وي گفت كشتي (سّيد قرّاء) را هر آينه امر عظيمي

به جاي آوردي به خدا سوگند ديگر باتو تكلّم نخواهم كرد. (171)

شهادت وهب عليه الرحمة

وهب (172) بن عبداللّه بن حباب كَلْبي كه با مادر و زن در لشكر امام حسين عليه السّلام حاضر بود به تحريص مادر ساخته جهاد شد، اسب به ميدان راند و رجز خواند:

شعر:

اِنْ تَنْكُروُني فَاَنَاابْنُ الْكَلْبِ

سَوْفَ تَرَوْني وَ تَرَوْنَ ضَرْبي

وَحَمْلَتي وَ صَوْلَتي في الْحَرْبِ

اُدْرِكُ ثاري بَعْدَ ثار صَحْبي

وَاَدْفَعُ الْكَرْبَ اَمامَ الْكَرْبِ

لَيسَ جِهادي في الْوَغي بِاللَّعْبِ

و جلادت و مبارزت نيكي به عمل آورد و جمعي را به قتل در آورد.

پس از ميدان باز شتافت و به نزديك مادر و زوجه اش آمد و به مادر گفت:

آيا از من راضي شدي؟

گفت راضي نشوم تا آنكه در پيش روي امام حسين عليه السّلام كشته شوي، زوجه او گفت:

ترا به خدا قسم مي دهم كه مرا بيوه مگذار و به درد مصيبت خود مبتلا مساز، مادر گفت:

اي فرزند!

سخن زن را دور انداز به ميدان رو در نصرت امام حسين عليه السّلام خود را شهيد ساز تا شفاعت جدّش در قيامت شامل حالت شود، پس وهب به ميدان رجوع كرد در حالي كه مي خواند:

اِنّي زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهَبٍ

شعر:

بِالّطَعْنِفيهِمْ تارَةً وَ الضَّرْبِ

ضَرْبَ غُلامٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِّ

پس نوزده سوار و دوازده پياده را به قتل رسانيد و لختي كارزار كرد تا دو دستش را قطع كردند، اين وقت مادر او عمود خيمه بگرفت و به حربگاه در آمد و گفت:

اي وهب!

پدر و مادرم فداي تو باد چندان كه تواني رزم كن و حرم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم از دشمن دفع نما، وهب خواست كه تا او را برگرداند مادرش جانب جامه او را گرفت و گفت:

من

روي باز پس نمي كنم تا به اّتفاق تو در خون خويش غوطه زنم، جناب امام حسين عليه السّلام چون چنين ديد فرمود:

از اهل بيت من جزاي خير بهره شما باد به سرا پرده زنان مراجعت كن خدا ترا رحمت كند.

پس آن زن به سوي خِيام محترمه زنها برگشت و آن جوان كلبي پيوسته مقاتلت كرد تا شهيد شد.

شهادت اولين زن در لشكر امام حسين عليه السّلام

راوي گفت:

كه زوجه وَهَب بعد از شهادت شوهرش بي تابانه به جانب او دويد و صورت بر صورت او نهاد شمر غلام خود را گفت تا عمودي بر سر او زد و به شوهرش ملحق ساخت، و اين اوّل زني بود كه در لشكر حضرت سيد الشّهداء عليه السّلام به قتل رسيد. (173)

پس از آن عمرو بن خالد اَزْدي اسدي صيداوي عازم ميدان شد خدمت امام حسين عليه السّلام آمد و عرض كرد:

فدايت شوم يا اباعبداللّه!

من قصد كرده ام كه ملحق شوم به شهداء از اصحاب تو و كراهت دارم از آنكه زنده بمانم و ترا وحيد و قتيل بينم اكنون مرخّصم فرما، حضرت او را اجازت داد و فرمود:

ما هم ساعت بعد تو ملحق خواهيم شد، آن سعادتمند به ميدان آمد و اين رجزَ خواند:

شعر:

اِلَيكَ يا نَفْسُ مِنَ الرَّحْمنِ

فَاَبْشِري بِالرَّوْحِ وَ الرَّيحانِ شعر:

اَلْيوْمَ تَجْزَينَ عَلَي الاِْحْسانِ

پس كارزار كرد تا شهيد شد، رحمه اللّه.

پس فرزندش خالد بن عمرو بيرون شد و مي گفت:

شعر:

صَبْراًعَلَي المَوتِ بَني قَحْطانِ

كَي ما تَكوُنُوا في رِضَي الرَّحْمنِ

يااَبَتا قَدْ صِرْتَ في الْجِنانِ

في قَصْرِ دُرٍ حَسَنِ الْبُنْيانِ

پس جهاد كرد تا شهيد شد.

سعد بن حنظله تميمي به ميدان رفت و او از اعيان لشكر امام حسين عليه السّلام بود رجز خواند و فرمود:

شعر:

صَبْرًا عَلَي الاَْسْيافِ وَ

اْلاَسِنَّة

صَبْرًا عَلَيها لِدُخُولِ الْجَنَّةِ

وَحُورِعَينٍ ناعِماتٍ هُنَّةٍ

يانَفْسُ لِلرّاحَةِ فَاجْهَدِ نَّهُ

و في طِلابِ الْخَيرِ فَارْغِبَنَّهُ

پس حمله كرد و كار زار سختي نمود تا شهيد شد، رحمه اللّه پس عمير بن عبداللّه مَذْحِجي به ميدان رفت و اين رجز خواند:

شعر:

قَدْ عَلِمَتْ سَعْدٌ وَحَي مَذْحِج (174) اِنّي لَدَي الْهَيجاءِ لَيثُ مُحْرِج (175) اَعْلُو بِسَيفي هامَةَ الْدَجّجِ

وَاَترُكُ الْقَرْنَ لَدَي التَّعَرُّجِ

فَريسَة الضَّبْعِ(176) الْاَزلِّ(177) الْاَعْرَجِ(178)

پس كارزار كرد و بسياري را كشت تا به دست مسلم ضَبابي و عبداللّه بَجَلي كشته شد.

مبارزات نافع بن هلال و شهادت مسلم بن عوسجه

از اصحاب سيد الشّهداء عليه السّلام نافع بن هلال جَمَلي به مبارزت بيرون شد و بدين كلمات رجز خواند:

اَنَا اْبنُ هِلالِ الْجَمَلَي، اَنَا عَلي دينِ عَلي عليه السّلام مزاحم بن حريث به مقابل او آمد و گفت:

اَنَا عَلي دين عُثْمان؛

من بر دين عثمانم، نافع گفت:

تو بر دين شيطاني و بر او حمله كرد و جهان را از لوث وجودش پاك نمود. عمرو بن الحجّاج چون اين دلاوري ديد بانگ بر لشكر زد و گفت:

اي مردمِ احمق!

آيا مي دانيد با چه مردمي جنگ مي كنيد همانا اين جماعت فرسان اهل مصرند و از پستان شجاعت شير مكيده اند و طالب مرگ اند احدي يك تنه به مبارزات ايشان نرود كه عرصه هلاك مي شود، و همانا اين جماعت عددشان كم است و به زودي هلاك خواهند شد، واللّه!

اگر همگي جنبش كنيد و كاري نكنيد جز آنكه ايشان را سنگ باران نمائيد تمام را مقتول مي سازيد. عمر بن سعد گفت:

رأي محكم همان است كه تو ديده اي، پس رسولي به جانب لشكر فرستاد تا ندا كند كه هيچ كس از لشكر را اجازت نيست كه يك تنه به مبارزت بيرون شود، پس عمرو

بن الحجّاج از كنار فرات با جماعت خود بر ميمنه اصحاب امام حسين عليه السّلام حمله كرد، بعد از آن كه آن منافقان را به اين كلمات تحريص بر كشتن اصحاب امام حسين عليه السّلام نمود:

يا اَهْلَ الْكُوفَةِ اَلْزِمُوا طاعَتَكُمْ وَ جَماعَتَكُمْ وَ لا تَرْتابُوا في قَتْلِ مَنْ مَرَقَ مِنَ الدّينِ وَ خالَفَ الاِمام، خداوند دهان عمرو بن الحجّاج را پر از آتش كند در ازاي اين كلمات كه بر جناب امام حسين عليه السّلام بسي سخت آمد و به حضرتش اثر كرد، پس ساعتي دو لشكر با هم نبرد كردند و در اين گيرودار جنگ، مسلم بن عَوْسَجه اَسدي رحمه اللّه از پاي در آمد و از كثرت زخم و جراحت به خاك افتاد، لشكر عمر سعد از حمله دست كشيدند و به سوي لشكرگاه خود برگشتند، چون غبار معركه فرو نشست مسلم را بر روي زمين افتاده ديدند حضرت امام حسين عليه السّلام به نزد او شتافت و در مسلم رمقي يافت پس او را خطاب كرد و فرمود:

خدا رحمت كند ترا اي مسلم؛ و اين آيه كريمه را تلاوت نمود:

(فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مِنْ ينْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً). (179) حبيب بن مظاهر كه به ملازمت خدمت آن حضرت نيز حاضر بود نزديك مسلم آمد و گفت:

اي مسلم!

گران است بر من اين رنج و شكنج تو اكنون بشارت باد ترا به بهشت، مسلم به صداي بسيار ضعيفي گفت:

خدا به خير ترا بشارت دهد، حبيب گفت:

اگر مي دانستم كه بعد از تو در دنيا زنده مي بودم دوست داشتم كه به من وصيت كني به آنچه قصد داشتي تا در انجام

آن اهتمام كنم لكن مي دانم كه در همين ساعت من نيز كشته خواهم شد و به تو خواهم پيوست. مسلم گفت:

ترا وصيت مي كنم به اين مرد و اشاره كرد به سوي امام حسين عليه السّلام و گفت:

تا جان در بدن داري او را ياري كن و از نصرت او دست مكش تا وقتي كه كشته شوي، حبيب گفت:

به پروردگار كعبه جز اين نكنم و چشم ترا به اين وصيت روشن نمايم، پس مسلم جهان را وداع كرد در حالي كه بدن او روي دستها بود او را برداشته بودند كه در نزد كشتگان گذارند، پس صداي كنيزك او به نُدبه بلند شد كه يابْنَ عَوْسَجَتاهُ يا سَيداه.

و معلوم مي شود كه مسلم بن عوسجه از شجاعان نامي روزگار بود چنانكه شَبَث شجاعت او را در آذربايجان مشاهده كرده بود و آن را تذكره نمود، و در زماني كه مسلم بن عقيل به كوفه آمده بود مسلم بن عوسجه وكيل او بود در قبض اموال و بيع اسلحه و اخذ بيعت. و با اين حال از عُبّاد روزگار بود و پيوسته در مسجد كوفه در پاي ستوني از آن مشغول به عبادت و نماز بود چنانكه از (اَخبار الطّوال) دينوري معلوم مي شود، و او را اهل سِير اوّل اصحاب حسين عليه السّلام گفته اند و كلمات او را در شب عاشورا شنيدي و در كربلا مقاتله سختي نمود و به اين رجز مترنّم بود:

شعر:

اِنْ تَسْاءَلوُا عنّي فَّاِنّي ذوُلُبَدٍ

مِنْ فَرْعِ (180)قَوْمٍ مِنْ ذُري بني اَسَدٍ فَمَنْ بَغانا حاَّئِدٌ عَنِ الرَّشَدِ

وَ كافِرٌ بِدينِ جَبّارٍ صَمَدٍ

و كُنْيه آن بزرگوار ابو جَحْل است چنان كه كُميت اسدي در

شعر خود به آن اشاره كرده:

وَ اِنَّ اَبا جَحْلٍ قَليلٌ مُجَحَّلٌ.

جَحْل به تقديم جيم بر حاء مُهمله، يعني مهتر زنبوران عسل و مُجَحَّل كمُّعَظَّم، يعني صريع و بر زمين افكند شده، و قاتل او مسلم ضبابي و عبدالرّحمن بجلي است.

بالجمله؛ دوباره لشكر به هم پيوستند و شمر بن ذي الجوشن - عليه اللّعنة - از ميسره بر ميسره لشكر امام عليه السّلام حمله كرد و آن سعادتمندان با آن اشقيا به قدم ثبات نبرد كردند و طعن نيزه دو لشكر و شمشير به هم فرود آوردند و سپاه ابن سعد، حضرت امام حسين عليه السّلام و اصحابش را از هر طرف احاطه كردند و اصحاب آن حضرت با آن لشكر قتال سختي نمودند و تمام جَلادت ظاهر نمودند و مجموع سواران لشكر آن حضرت سي و دو تن بودند كه مانند شعله جوّاله حمله مي افكندند و سپاه ابن سعد را از چپ و راست پراكنده مي نمودند. عروة بن قيس كه يكي از سركردگان لشكر پسر سعد بود و چون اين شجاعت و مردانگي از سپاه امام عليه السّلام مشاهد كرد، به نزد ابن سعد فرستاد كه يا بن سعد آيا نمي بيني كه لشكر من امروز از اين جماعت قليل چه كشيدند؟

تيراندازان را امر كن كه ايشان را هدف تير بلا سازند، ابن سعد كمانداران را به تير انداختن امر نمود.

راوي گفت:

اصحاب امام حسين عليه السّلام قتال شديدي نمودند تا نصف النّهار روز رسيد، حصين بن تميم كه سر كرده تيراندازان بود چون صبر اصحاب امام حسين عليه السّلام مشاهده نمود لشكر خود را كه پانصد كماندار به شمار مي رفتند امر كرد

كه اصحاب آن حضرت را تير باران نمايند، آن منافقان حسب الا مر امير خويش لشكر امام حسين عليه السّلام را هدف تير و سهام نمودند و اسبهاي ايشان را عَقْر (يعني پي) و بدنهاي آنها را مجروح نمودند.

راوي گفت:

كه مقاتله كردند اصحاب امام حسين عليه السّلام با لشكر عمر سعد قتال بسيار سختي تا نصف النّهار و لشكر پسر سعد را توانائي نبود كه بر ايشان بتازد جز از يك طرف زيرا كه خيمه ها را به هم متصل كرده بودند و آنها را از عقب سر و يمين و يسار قرار داده بودند. عمر سعد كه چنين ديد جمعي را فرستاد كه خيمه ها را بيفكنند تا بر آنها احاطه نمايند سه چهار نفر از اصحاب امام حسين عليه السّلام در ميان خيمه ها رفتند هنگامي كه آن ظالمان مي خواستند خيمه ها را خراب كنند بر آنها حمله مي كردند و هر كه را مي يافتند مي كشتند يا تير به جانب او مي افكندند و او را مجروح مي نمودند، عمر سعد كه چنين ديد فرياد كشيد كه خيمه ها را آتش زنيد و داخل خيمه ها نشويد، پس آتش آوردند خيمه را سوزانيدند، سيد الشّهداء عليه السّلام فرمود:

بگذاريد آتش زنند زيرا كه هر گاه خيمه ها را بسوزانند نتوانند از آن بگذرند و به سوي شما آيند و چنين شد كه آن حضرت فرموده بود.

راوي گفت:

حمله كرد شمر بن ذي الجوشن - عليه اللعّنة - به خيمه حضرت امام حسين عليه السّلام و نيزه اي كه در دست داشت بر آن خيمه مي كوبيد و ندا در داد كه آتش بياوريد تا من اين خيمه را با اهلش

آتش زنم.

راوي گفت:

زنها صيحه كشيدند و از خيمه بيرون دويدند، جناب امام حسين عليه السّلام بر شمر صيحه زد كه اي پسر ذي الجوشن تو آتش مي طلبي كه خيمه را بر اهل من آتش زني؟

خداوند بسوزاند ترا به آتش جهنّم. حُمَيد بن مُسْلم گفت:

كه من به شمر گفتم سبحان اللّه!

اين صلاح نيست براي تو كه جمع كني در خود دو خصلت را يكي آنكه عذاب كني به عذاب خدا كه سوزانيدن باشد و ديگر آنكه بكشي كودكان و زنان را، بس است براي راضي كردن امير كشتن تو مردان را، شمر به من گفت:

تو كيستي؟

گفتم:

نمي گويم با تو كيستم و ترسيدم كه اگر مرا بشناسد نزد سلطان براي من سعايت كند، پس آمد به نزد او شَبَث بن رِبْعي و گفت:

من نشنيدم مقالي بدتر از مقال تو و نديدم موقفي زشت تر از موقف تو، آيا كارت به جائي رسيده كه زنها را بترساني، پس شهادت مي دهم كه شمر حيا كرد و خواست برگردد كه زُهير بن قَين رحمه اللّه با ده نفر از اصحاب خود بر شمر و اصحابش حمله كردند و ايشان را از دور خِيام متفرق ساختند، و اباعزّه (به زاء معجمه) ضَبابي را كه از اصحاب شِمر بود به قتل رسانيدند، لشكر عمر سعد كه چنين ديدند بر ايشان هجوم آوردند و چون لشكر امام حسين عليه السّلام عددي قليل بودند اگر يك تن از ايشان كشته گشتي ظاهر و مبين گشتي و اگر از لشكر ابن سعد صد كس مقتول گشتي از كثرت عدد نمودار نگشتي.

بالجمله؛جنگ سختي شد و قتلي و جريح بسياري گشت تا آنكه وقت زوال

رسيد.

تذكر اَبو ثمامه براي نماز

تذكر اَبو ثمامه براي نماز در خدمت امام حسين ع و شهادت حبيب بن مظاهر:

ابو ثُمامه صيداوي كه نام شريفش عمرو بن عبداللّه است چون ديد وقت زوال است به خدمت امام عليه السّلام شتافت و عرض كرد:

يا ابا عبداللّه، جان من فداي تو باد!

همانا مي بينم كه اين لشكر به مقاتلت تو نزديك گشته اند و لكن سوگند به خداي كه تو كشته نشوي تا من در خدمت تو كشته شوم و به خون خويش غلطان باشم و دوست دارم كه اين نماز ظهر را با تو بگزارم آنگاه خداي خويش را ملاقات كنم، حضرت سر به سوي آسمان برداشت پس فرمود:

ياد كردي نماز را خدا ترا از نماز گزاران و ذاكرين قرار دهد، بلي اينك وقت آن است، پس فرمود از اين قوم بخواهيد تا دست از جنگ بردارند تا ما نماز گزاريم، حُصَين بن تميم چون اين بشنيد فرياد برداشت كه نماز شما مقبول در گاه اِله نيست، حبيب بن مظاهر فرمود:

اي حِمار غدّار نماز پسر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم قبول نمي شود و از تو قبول خواهد شد؟!!!

حُصَين بر حبيب حمله كرد حبيب نيز مانند شير بر او تاخت و شمشير بر او فرود آورد و بر صورت اسب او واقع شد حُصَين از روي اسب بر زمين افتاد پس اصحاب آن ملعون جلدي كردند و او را از چنگ حبيب ربودند پس حبيب رجز خواند فرمود:

شعر:

اُقْسِمُ لَوْ كُنّا لَكُمْ اَعْدادا

اَوْشَطْرَكُمْ وَ لّيتُمُ الاَْكْتادا(181) يا شَرَّ قَوْمٍ حَسَباًوَ اَدّا(182)

ونيز مي فرمود:

شعر:

اَنَا حبيبٌ وَ اَبي مُظَهَّرٌ

فارسُ هَيجآءٍوَ حَرْبٍ تَسْعَرُ

اَنْتُمْ اَعَدُّ عُدَّةً وَ اكْثَرُ

وَنَحْنُ اَوْ في مِنْكُمْ وَ

اَصْبَرُ

وَنَحْنُ اَوْلي حُجَّةً وَ اَظْهَرُ

حَقّا وَ اَتْقي مِنْكُمْ وَ اَعْذَرُ (183) ببين اخلاص اين پير هنرمند

چه خواهد كرد در راه خداوند

رَجَز خواند و نسب فرمود آنگاه

مبارز خواست از آن قوم گمراه

چنان رزمي نمود آن پير هشيار

كه برنام آوران تنگ آمدي كار

سر شمشير آن پير جوانمرد

همي مرد از سر مركب جداكرد

به تيغ تيز در آن رزم و پيكار

فكند از آن جماعت جمع بسيار

بالجمله، قتال سختي نمود تا آنكه به روايتي شصت و دو تن را به خاك هلاك انداخت، پس مردي از بني تميم كه او را بُديل بن صريم مي گفتند بر آن جناب حمله كرد و شمشير بر سر مباركش زد و شخصي ديگر از بني تميم نيزه بر آن بزرگوار زد كه او را بر زمين افكند حبيب خواست تا برخيزد كه حُصَين بن تميم شمشير بر سر او زد كه او را از كار انداخت پس آن مرد تميمي فرود آمد و سر مباركش را از تن جدا كرد، حصين گفت كه من شريك تواَم در قتل او سر را به من بده تا به گردن اسب خود آويزم و جولان دهم تا مردم بدانند كه من در قتل او شركت كرده ام آنگاه بگير آن را و ببر به نزد عبيداللّه بن زياد براي اخذ جايزه، پس سر حبيب را گرفت و به گردن اسب خويش آويخت و در لشكر جولاني داد و به او ردّ كرد.

چون لشكر به كوفه برگشتند آن شخص تميمي سر را به گردن اسب خويش آويخته رو به قصر الاماره ابن زياد نهاده بود، قاسم پسر حبيب كه در آن روز غلامي مراهق بود سر پدر را

ديدار كرد دنبال آن سوار را گرفت و از او مفارقت نمي نمود، هرگاه آن مرد داخل قصر الاماره مي شد او نيز داخل مي گشت و هر گاه بيرون مي آمد او نيز بيرون مي آمد. آن مرد سوار از اين كار به شكّ افتاده گفت:

چه شده ترا اي پسر كه عقب مرا گرفته و از من جدا نمي شوي؟

گفت:

چيزي نيست، گفت:

بي جهت نيست مرا خبر بده، گفت:

اين سري كه با تو است پدر من است آيا به من مي دهي تا او را دفن نمايم، گفت:

اي پسر!

امير راضي نمي شود كه او دفن شود و من هم مي خواهم جائزه نيكي به جهت قتل او از امير بگيرم، گفت:

لكن خداوند به تو جزا نخواهد داد مگر بدترين جزاها، به خدا سوگند كشتي او را در حالي كه او بهتر از تو بود، اين بگفت و بگريست و پيوسته درصدد انتقام بود تا زمان مصعب بن زبير، كه قاتل پدر خود را بكشت (184) اَبُو مِخِنَف از محمّد بن قيس روايت كرده كه:

چون حبيب شهيد گرديد، درهم شكست قتل او حسين عليه السّلام را، و در اين حال فرمود:

اَحْتَسِبُ نَفسي وَ

حُماة اَصْحابي (185)

و در بعض مَقاتل است كه فرمود:

للّه دَرُّكَ يا حَبيبُ!

همانا تو مردي صاحب فضل بودي ختم قرآن در يك شب مي نمودي. و مخفي نماند كه حبيب از حَمَله علوم اهل بيت و از خواصّ اصحاب اميرالمؤمنين عليه السّلام به شمار رفته. و روايت شده كه:

وقتي ميثم تمّار را ملاقات كرد و با يكديگر سخنان بسيار گفتند، پس حبيب گفت كه گويا مي بينم شيخي را كه اَصْلَع است يعني پيش سر

او مو ندارد و شكم فربهي دارد و خربزه مي فروشد در نزد دارالرّزق او را بگيرند و براي محّبت داشتن او به اهل بيت رسالت او را به دار كشند، و بر دار شكمش را بدرند. و غرضش ميثم بود و چنان شد كه حبيب خبر داد.

و در آخر روايت است كه حبيب از جمله آن هفتاد نفر بود كه ياري آن امام مظلوم كردند و در برابر كوههاي آهن رفتند و سينه خود را در برابر چندين هزار شمشير و تير سپر كردند، و آن كافران ايشان را امان مي دادند و وعده مالهاي بسيار مي كردند و ايشان ابا مي نمودند و مي گفتند كه ديده ما حركت كند و آن امام مظلوم شهيد شود ما را نزد خدا عذري نخواهد بود تا آنكه، همه جانهاي خود را فداي آن حضرت عليه السّلام كردند و همه بر دور آن حضرت كشته افتادند، رحمة اللّه و بركاته عليهم اجمعين. و در احوال حضرت مسلم رَحِمَهُمُ اللّه كلمات حبيب بعد از كلام عابس مذكور شد، و كُمَيت اسدي اشاره به شهادت حبيب كرده در شعر خود به اين بيت:

شعر:

سِوي عُصْبَةٍفيهِمْ حَبيبٌ مُعَفَّرٌ

قَضي نَحْبَهُ وَ الْكاهِلِي مُرَمَّلٌ

و مرادش از كاهلي اَنَس ابن الحرث الا سدي الكاهلي است كه از صحابه كِبار است، و اهل سنّت در حال او نوشته اند كه وقتي از حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم شنيد در حالي كه حضرت سيدالشهداء عليه السّلام در كنار او بود كه فرمود:

همانا اين پسر من كشته مي شود در زميني از زمينهاي عراق پس هر كه او را درك كرد ياري كند

او را.

پس اَنَس بود تا در كربلا در ياري حضرت سيد الشّهداء عليه السّلام شهيد شد.

مؤلف گويد:

كه بعضي گفته اند حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و هاني بن عروه و عبداللّه بن يقْطُر نيز از صحابه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بوده اند. و در شرح قصيده ابي فراس است كه در روز عاشورا جابر بن عُرْوَه غِفاري كه پيرمردي بود سالخورده و در خدمت پيغمبر عليه السّلام بوده و در بَدر و حُنين حاضر شده بود براي ياري پسر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم كَمَر خود را به عمامه اش بست محكم، پس ابروهاي خود را كه از پيري به روي چشمانش واقع شده بود بلند كرد و با دستمال خود ببست حضرت امام حسين عليه السّلام او را نظاره مي كرد و مي فرمود:

شَكَرَ اللّهُ سَعْيكَ يا شيخ پس حمله كرد و پيوسته جهاد كرد تا شصت نفر را به قتل رسانيد آنگاه شهيد گرديد. رحمه اللّه

شهادت سعيد بن عبداللّه حنفي رحمه اللّه

روايت شده كه:

حضرت سيدالشّهدا عليه السّلام زُهير بن قَين و سعيد بن عبداللّه را فرمود كه:

پيش روي من بايستيد تا من نماز ظهر را به جاي آورم، ايشان بر حسب فرمان در پيش رو ايستادند و خود را هدف تير و سنان گردانيدند، پس حضرت با يك نيمه اصحاب نماز خوف گذاشت و نيمي ديگر ساخته دفع دشمن بودند، و روايت شده كه:

سعيد بن عبداللّه حنفي در پيش روي آن حضرت ايستاد و خود را هدف تير نموده بود و هر كجا آن حضرت به يمين و شمال حركت مي نمود در پيش روي آن حضرت بود تا روي زمين

افتاد و در اين حال مي گفت:

خدايا!

لعن كن اين جماعت را لعن عاد و ثمود، اي پروردگار من!

سلام مرا به پيغمبر خود برسان و ابلاغ كن او را آنچه به من رسيد از زحمت جراحت و زخم چه من در اين كار قصد كردم نصرت ذريه پيغمبر ترا، اين بگفت و جان بداد، و در بدن او به غير از زخم شمشير و نيزه، سيزده چوبه تير يافتند. و شيخ ابن نما فرموده كه گفته شده آن حضرت و اصحابش نماز را فراداي به ايماء و اشارت گذاشتند. (186)

مؤلف گويد:

كه سعيد بن عبداللّه از وجوه شيعه كوفه و مردي شجاع و صاحب عبادت بود، و در سابق دانستي كه او و هاني بن هاني سبيعي را اهل كوفه با بعضي نامه ها به خدمت امام حسين عليه السّلام فرستادند كه آن حضرت را حركت دهند از مكّه و به كوفه بياورند، و اين دو نفر آخر كس بودند كه كوفيان ايشان را روانه كرده بودند و كلمات او در شب عاشورا در وقتي كه حضرت سيد الشهداء عليه السّلام اجازه انصراف داد در مَقاتل معتبره مضبوط است و در زيارت مشتمله بر اسامي شهداء مذكور است، و در حقّ او و مواسات حُرّ با زُهير بن قين، عبيداللّه بن عمرو بَدّي كِندي گفته:

شعر:

سَعيدَ بْنَ عَبْدِاللّهِ لا تَنْسِينَّهُ

ولاَ الْحُرَّ اِذْ اَّسي زُهَيرًا عَلي قَسْرٍ(187) فَلَوْ وَقَفَتْ صَمُّ الْجِبالِ مَكانَهُمْ

لَمارَتْ(188)عَلي سَهْلٍ وَ دَكَّتْ عَلي وَ عْرا(189) فَمِنْ قائم يسْتَعْرِضُ النَّبْلَ وَجْهُهُ

وَ مِنْ مُقْدِم يلْقَي الاَْ سِنَّةَ بِالصَدْرِ

حَشَرَنَا اللّهُ مَعَهُمْ في الْمُسْتَشْهَدينَ وَ رَزَقَنا مُرافَقَتَهُمْ في اَعْلا عِلِّيينَ.

شهادت زُهير بن القين رَضِي اللّه عنه

راوي گفت:

زُهير بن اْلقَين

رحمه اللّه كارزار سختي نمود و رَجَز خواند:

شعر:

اَنَا

زُهَيرٌ وَ اَنَا ابْنُ الْقَينِ

اَذوُدُكُمْ بِالسَّيفِ عَنْ حُسَينٍ

اِنَّ حُسَينًا اَحَدُ الِسّبْطَينِ

اَضْرِبُكُمْ وَ لا اَري مِنْ شَينٍ

پس چون صاعقه آتشبار خويش را بر آن اشرار زد و بسيار كس از اَبطال رجال را به خاك هلاك افكند،

و به روايت محمّد بن ابي طالب يك صد و بيست تن از آن منافقان را به جهنم فرستاد، آنگاه كثير بن عبداللّه شعبي به اتّفاق مُهاجربن اَوْس تميمي بر او حمله كردند او را از پاي در آوردند و در آن وقت كه زُهَيرْ بر خاك افتاد، حضرت حسين عليه السّلام فرمود:

خدا ترا از حضرت خويش دور نگرداند و لعنت كند كشندگان ترا همچنان كه لعن فرمود جماعتي از گمراهان را و ايشان را به صورت ميمون و خوك مسخ نمود (190)

مؤلف گويد:

زُهير بن قين جَلالت شاءنش زياده از آن است كه ذكر شود و كافي است در اين مقام آنكه امام حسين عليه السّلام يوم عاشورا ميمنه را به او سپرد و در وقت نماز خواندن او را با سعيد بن عبداللّه فرمود كه:

در پيش روي آن جناب بايستند و خود را وقايه آن حضرت كنند و احتجاج او با قوم به شرح رفت و مردانگي و جلادت او با حُرّ ذكر شد الي غير ذلك مّما يتعلّق بِهِ.

مقتل نافع بن هلال بن نافع بن جمل رحمه اللّه

نافع بن هلال كه يكي از شجاعان لشكر امام حسين عليه السّلام بود، تيرهاي مسموم داشت و اسم خود را بر فاق تيرها نوشته بود شروع كرد به افكندن آن تيرها بر دشمن و مي گفت:

شعر:

اَرْمي بِها مُعْلَمَةً اَفْواقُها

مَسْمومَةً تَجْري بها اِخْفاقُها(191) لَيمْلاَنَّ اَرْضَها رَشاقُها

وَالنَّفْسُ لا ينْفَعُها اَشفاقُها

و پيوسته با آن تيرها جنگ كرد تا تمام شد، آنگاه دست

زد به شمشير آبدار و شروع كرد به جهاد و مي گفت:

شعر:

اَنَاالْغُلاُمُ الَْيمَنِي الْجَمَلِي

ديني عَلي دينِ حُسَين بْنِ عَلِي

اِنْ اُقْتَلِ الْيوْمَ فَهذا اَمَلي

فَذاكَ رأيي وَ اُلاقي عَمَلي

پس دوازده نفر و به روايتي هفتاد نفر از لشكر پسر سعد به قتل رسانيد به غير آنان كه مجروح كرده بود، پس لشكر بر او حمله كردند و بازوهاي او را شكستند و او را اسير نمودند.

راوي گفت:

شمر بن ذي الجوشن او را گرفته بود و با او بود اصحاب او و نافع را مي بردند به نزد عمر سعد و خون بر محاسن شريفش جاري بود عُمر سعد چون او را ديد به او گفت:

وَيحَك، اي نافع!

چه واداشت ترا بر نفس خود رحم نكردي و خود را به اين حال رسانيدي؟

گفت:

خداي مي داند كه من چه اراده كردم و ملامت نمي كنم خود را بر تقصير در جنگ با شماها و اگر بازو و ساعد مرا بود اسيرم نمي كردند.

شمر به ابن سعد، گفت:

بكش او را اصلحَكَ اللّه!

گفت:

تو او را آورده اي اگر مي خواهي تو بكش!پس شمر شمشير خود را كشيد براي كشتن او نافع گفت:

به خدا سوگند!

اگر تو از مسلمانان بودي عظيم بود بر تو كه ملاقات كني خدا را به خونهاي ما. فَالْحَمْدُ للّه الَّذي جَعَلَ مَنا يا نا عَلي يدَي شِرارِ خَلْقِهِ.

پس شمر او را شهيد كرد.

مكشوف باد كه در بعض كتب به جاي اين بزرگوار، هلال بن نافع ذكر شده، و مظنونم آن است كه نافع از اوّل اسم سقط شده، و سببش تكرار نافع بوده، و اين بزرگوار خيلي شجاع و با بصيرت و شريف و بزرگ مرتبه بوده، و در سابق

دانستي به دلالت طرماح از بيراهه به ياري حضرت سيد الشّهداء عليه السّلام از كوفه بيرون آمد و در بين راه به آن حضرت ملحق شد با مُجَمّع بن عبداللّه و بعضي ديگر، و اسب نافع را كه (كامل) نام داشت كتل كرده بودند و همراه مي آوردند.

و طبري نقل كرده كه در كربلا وقتي كه آب را بر روي سيد الشّهداء عليه السّلام و اصحابش بستند تشنگي بر ايشان خيلي شدّت كرد حضرت سيد الشّهداء عليه السّلام جناب عباس عليه السّلام را با سي سوار و بيست نفر پياده با بيست مشك فرستاد تا آب بياورند. نافع بن هلال عَلَم به دست گرفت و جلو افتاد، عمرو بن حجّاج كه موكّل شريعه بود صدا زد كيستي؟

فرمود:

منم نافع بن هلال!

عمرو گفت:

مرحبا به تو اي برادر براي چه آمدي؟

گفت:

آمدم براي آشاميدن از اين آب كه از ما منع كرديد، گفت:

بياشام گوارا باد ترا!

گفت:

واللّه!

نمي آشامم قطره اي با آنكه مولايم حسين عليه السّلام و اين جماعت از اصحابش تشنه اند، در اين حال اصحاب پيدا شدند، عمرو بن حجّاج گفت:

ممكن نيست كه اين جماعت آب بياشامند، زيرا كه ما را براي منع از آب در اين جا گذاشتند. نافع پيادگان را گفت كه اعتنا به ايشان نكنيد و مشكها را پر كنيد. عمرو بن حجّاج و اصحابش بر ايشان حمله آوردند، جناب ابوالفضل العباس و نافع بن هلال ايشان را متفرق كردند و آمدند نزد پيادگان و فرمودند:

برويد؛ پيوسته حمايت كرد از ايشان تا آبها را به خدمت امام حسين عليه السّلام رسانيدند. (192) و اين نافع بن هلال همان است كه در جمله كلمات خود به سيد الشّهدا

عليه السّلام عرض مي كند:

وَ اِنّا علي نيا تِنا وَ بصائرِنا نُوالي مَنْ والاكَ وَ نُعادي مَنْ عاداكَ.

مقتل عبداللّه و عبدالرّحمن غِفاريان (رحمهما اللّه)

اصحاب امام حسين عليه السّلام چون ديدند كه بسياري از ايشان كشته شدند و توانائي ندارند كه جلوگيري دشمن كنند عبداللّه و عبد الّرحمن پسران عروه غِفاري كه از شجاعان كوفه و اشراف آن بلده بودند خدمت امام حسين عليه السّلام آمدند و گفتند:

يا اَبا عَبْدِاللّهِ!

عَليكَ السَّلامُ حازَنَا الْعَدُوُّ اِلَيكَ.

مستولي شدند دشمنان بر ما و ما كم شديم به حدّي كه جلو دشمن را نمي توانيم بگيريم لا جرم از ما تجاوز كردند و به شما رسيدند پس ما دوست داريم كه دشمن را از تو دفع نمائيم و در مقابل تو كشته شويم، حضرت فرمود:

مرحبا!پيش بيائيد ايشان نزديك شدند و در نزديكي آن حضرت مقاتله كردند، و عبد الّرحمن مي گفت:

شعر:

قَدْ عَلِمَتْ حَقّا بَنُو غِفار

وَخِنْدِف بَعْدَ بَني نِزارٍ

لَنَضْرِ بَنَّ مَعْشَرَ الْفُجّارِ

بِكُلِّ عَضْبٍ صارم بَتّارٍ

ياقَوْمِ زُودُوا عَنْ بَني الاَْحْرارِ

بِالْمُشْرَفّي وَ الْقِنَاالْخَطّارِ(193) پس مقاتله كرد تا شهيد شد.

راوي گفت:

آمدند جوانان جابريان سَيف بن الحارث بن سريع و مالِك بن عبد بن سريع، و اين دو نفر دو پسر عمّ و دو برادر مادري بودند آمدند خدمت سيد الشّهداء عليه السّلام در حالي كه مي گريستند، حضرت فرمود:

اي فرزندان برادر من براي چه مي گرئيد؟

به خدا سوگند كه من اميدوارم بعد از ساعت ديگر ديده شما روشن شود، عرض كردند:

خدا ما را فداي تو گرداند به خدا سوگند ما بر جان خويش گريه نمي كنيم بلكه بر حال شما مي گرييم كه دشمنان دور تو را احاطه كرده اند و چاره ايشان نمي توانيم نمود، حضرت فرمود كه:

خدا جزا دهد

شما را به اندوهي كه بر حال من داريد و به مُواسات شما با من بهترين جزاي پرهيزكاران، پس آن حضرت را وداع كردند و به سوي ميدان شتافتند و مقاتله كردند تا شهيد گشتند.(194)

شهادت حنظله بن اسعد شِبامي رحمه اللّه

حنظله بن اسعد، قدّ مردي علم كرد و پيش آمد و در برابر امام عليه السّلام بايستاد و در حفظ و حراست آن جناب خويشتن را سپر تير و نيزه و شمشير ساخت و هر زخم سيف و سناني كه به قصد امام عليه السّلام مي رسيد به صورت و جان خود مي خريد و همي ندا در مي داد كه اي قوم!

من مي ترسم بر شما كه مستوجب عذاب لشكر احزاب شويد، و مي ترسم بر شما برسد مثل آن عذابهائي كه بر امّتهاي گذشته وارد شده مانند عذاب قوم نوح و عاد و ثمود و آنان كه بعد از ايشان طريق كفر و جحود گرفتند و خدا نمي خواهد ستمي براي بندگان، اي قوم!

من بر شما مي ترسم از روز قيامت، روزي كه رو از محشر بگردانيد به سوي جهنّم و شما را از عذاب خدا نگاه دارنده اي نباشد، اي قوم مكشيد حسين عليه السّلام را پس مستاصل و هلاك گرداند خدا شما را به سبب عذاب، و به تحقيق كه بي بهره و نااميد است كسي كه به خدا افتراء بندد و از اين كلمات اشاره كرد به نصيحتهاي مؤمن آل فرعون با آل فرعون.(195)

و موافق بعضي از مُقاتل، حضرت فرمود:

اي حنظلة بن سعد!

خدا ترا رحمت كند دانسته باش كه اين جماعت مستوجب عذاب شدند، هنگامي كه سر بر تافتند از آنچه كه ايشان را به سوي

حقّ دعوت كردي و بر تو بيرون شدند و ترا و اصحاب ترا ناسزا و بد گفتند و چگونه خواهد بود حال ايشان الان و حال آنكه برادران پارساي ترا كشتند.

پس حنظله عرض كرد:

راست فرمودي فدايت شوم، آيا من به سوي پروردگار خود نروم و به برادران خود ملحق نشوم؟

فرمود:

بلي شتاب كن و برو به سوي آنچه كه از براي تو مهيا شده است و بهتر از دنيا و آنچه در دنيا است و به سوي سلطنتي كه هرگز كهنه نشود و زوال نپذيرد، پس آن سعيد نيك اختر حضرت را وداع كرد و گفت:

الّسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ صَلَّي اللّهُ عَلَيكَ وَ عَلي اَهلِ بَيتِكَ وَ عَرَّفَ بَينَنا وَ بَينَكَ في جَنَّتِهِ.

فرمود:

آمين آمين!

پس آن جناب در جنگ با منافقان پيشي گرفت و نبرد دليرانه كرد و شكيبائي در تحمل شدائد نمود تا آنكه بر او حمله كردند و او را به برادران شايسته اش ملحق نمودند.

مؤلف گويد:

كه حنظلة بن اسعد از وجوه شيعه و از شجاعان و فُصَحاء تعداد شده و او را شِبامي گويند به جهت آنكه نسبتش به شبام (بر وزن كتاب موضعي است به شام) مي رسد، و بنو شبام بطني مي باشند از هَمْدان (به سكون ميم).

شهادت شَوْذَب و عابِس رَحِمَهُمُ اللّه

عابس بن ابي شَبيب شاكري هَمداني چون از براي ادراك سعادت شهادت عزيمت درست كرد روي كرد با مصاحب خود شَوذب مولي شاكر كه از متقدّمين شيعه و حافظ حديث و حامل آن و صاحب مقامي رفيع بلكه نقل شده كه او را مجلسي بود كه شيعيان به خدمتش مي رسيدند و از جنابش اخذ مي نمودند و كان رَحِمَهُ اللّهُ وَجْهاً فيهِمْ.

بالجمله؛ عابس

با وي گفت:

اي شَوْذَب!

امروز چه در خاطر داري؟

شوذب گفت:

مي خواهي چه در خاطر داشته باشم؟

قصد كرده ام كه با تو در ركاب پسر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم مبارزت كنم تا كشته شوم. عابس گفت:

گمان من هم به تو همين بوده، الحال به خدمت آن حضرت بشتاب تا ترا چون ديگر كسان در شمار شهداء به حساب گيرد و دانسته باش كه از پس امروز چنين روز به دست هيچ كس نشود چه امروز روزيست كه مرد بتواند از تحت الثري قدم بر فرق ثريا زند و همين يك روز، روز عمل و زحمت است و بعد از آن روز مزد و حساب و جنّت است.

پس شَوذب به خدمت حضرت شتافت و سلام وداع گفت.

پس به ميدان رفت و مقاتله كرد تا شهيد گشت، رحمه اللّه

راوي گفت:

پس از آن عابس به نزد جناب امام حسين عليه السّلام شتافت و سلام كرد و عرض كرد:

يا ابا عبداللّه!

هيچ آفريده اي چه نزديك و چه دور، چه خويش و چه بيگانه در روي زمين روز به پاي نبرد كه در نزد من عزيز و محبوبتر از تو باشد و اگر قدرت داشتم كه دفع اين ظلم و قتل را از تو بنمايم به چيزي كه از خون من و جان من عزيزتر بودي تواني و سستي در آن نمي كردم و اين كار را به پايان مي رسانيدم آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت:

گواه باش كه من بر دين تو و دين پدر تو مي گذرم، پس با شمشير كشيده چون شير شميده به ميدان تاخت در حالي كه ضربتي بر جبين او رسيده بود،

ربيع بن تميم كه مردي از لشكر عمر سعد بود گفت كه چون عابس را ديدم كه رو به ميدان آورده او را شناختم، و من از پيش او را مي شناختم و شجاعت و مردانگي او را در جنگها مشاهده كرده بودم و شجاعتر از او كسي نديده بودم، اين وقت لشكر را ندا در دادم كه هان

اي مردم!

هذا اَسَدُ الاُْسُودِ هذا ابنُ اَبي شَبيبٍ

شعر:

ربيع ابن تميم آواز برداشت

به سوي فوج اعدا گردن افراشت

كه مي آيد هِزْبَري جانب فوج

كه عمّان است از بحر كفش موج

فرياد كشيد اي قوم اين شير شيران است، اين عابس بن ابي شبيب است هيچ كس به ميدان او نرود و اگر نه از چنگ او به سلامت نرهد.

پس عابس چون شعله جوّاله در ميدان جولان كرد و پيوسته ندا در داد كه

اَلا رَجُلٌ، اَلا رَجُلٌ!

هيچ كس جرات مبارزت او ننمود اين كار بر ابن سعد ناگوار آمد ندا در داد كه عابس را سنگباران نمايند لشكريان از هر سو به جانب او سنگ افكندند، عابس كه چنين ديد زره از تن دور كرد و خود از سر بيفكند.

شعر:

وقت آن آمد كه من عريان شوم

جسم بگذارم سراسر جان شوم

آنچه غير از شورش و ديوانگي است

اندرين ره روي در بيگانگي است

آزمودم مرگ من در زندگيست

چون رَهْم زين زندگي پايندگيست

آنكه مردن پيش چشمش تَهْلكه است

نهي لا تُلْقُوا بگيرد او به دست

و آنكه مردن شد مر او را فتح باب

سارِعُوا آمد مر او رادر خطاب

الصّلا اي حشر بنيان سارِعُوا

الْبَلا اي مرگ بنيان دارِعُوا

و حمله بر لشكر نمود و گويا حسّان بن ثابت در اين مقام گفته:

شعر:

يلْقَي الرِّماحَ الشّاجِراتِ بِنَحْرِهِ

وَييقيمُ هامَتَهُ مَقامَ الْمِغْفَرِ

ما اِنْ

يريدُ اِذِ الرّماحُ شَجَرْنَهُ

دِرْعا سِوي سِرْبالِ طيبِ الْعُنْصِرِ

وَيقْوُلُ لِلطَّرْفِ(196) اصْطَبْرِلِشَبَاالْقَنا فَهَدَمْتَ رُكْنَ الْمجْدِ اِنْ لَمْ تُعْقَرِ(197)

و شاعر عجم در اين مقام گفته:

شعر:

جوشن زبر فكند كه ماهَم نه ماهيم

مِغْفَر ز سر فكند كه بازم نيم خروس

بي خود و بي زره به در آمد مرگ را

در بَر برهنه مي كشم اينك چو نو عروس

ربيع گفت:

قسم به خدا مي ديدم كه عابس به هر طرف كه حمله كردي زياده از دويست تن از پيش او مي گريختند و بر روي يكديگر مي ريختند، بدين گونه رزم كرد تا آنكه لشكر از هر جانب او را فرا گرفتند و از كثرت جراحت سنگ و زخم سيف و سنان او را از پاي در آوردند و سر او را ببريدند و من سر او را در دست جماعتي از شجاعان ديدم كه هر يك دعوي مي كرد كه من اورا كشتم؛ عمر سعد گفت كه اين مخاصمت به دور افكنيد هيچ كس يك تنه او را نكشت بلكه همگي در كشتن او همدست شديد و او را شهيد كرديد.

مؤلف گويد:

نقل شده كه عابس از رجال شيعه و رئيس و شجاع و خطيب و عابد و متهجّد بوده و كلام او با مسلم بن عقيل در وقت ورود او به كوفه در سابق ذكر شد.

و طبري نقل كرده كه مُسلم نامه به حضرت امام حسين عليه السّلام نوشت بعد از آنكه كوفيان با او بيعت كردند و از حضرت خواست كه بيايد، كاغذ را عابس براي امام حسين عليه السّلام ببرد.

شهادت ابي الشّعثاء البَهْدَلي الكندي رحمه اللّه

راوي گفت:

يزيدبن زياد بَهْدَلي كه او را ابوالشعثاء مي گفتند، شجاعي تيرانداز بود، مقابل حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام به زانو

در آمد و صد تير بر دشمن افكند كه ساقط نشد از آنها مگر پنج تير، در هر تيري كه مي افكند مي گفت:

اَنَا ابْنُ بَهْدَلة، فُرسانُ الْعَرْجَله. و سيدالشّهداء عليه السّلام مي گفت:

خداوندا!

تير او به نشان آشنا كن و پاداش او را بهشت عَطا كن. و رَجَز او در آن روز اين بود:

شعر:

اَنَا يزيدٌ وَ اَبي مُهاصِرٌ

اَشْجَعُ مِنْ لَيثٍ بِغِيل (198) خادِرٌ(199) يا رِبّ اِنّي لِلحُسَينِ ناصِرٌ

وَ لاِبْنِ سَعْدٍ تارِكٌ وَ هاجِرٌ(200) پس كارزار كرد تا شهيد شد.

مؤلف گويد:

كه در (مناقب) ابن شهر آشوب مصرع ثاني چنين است:

لَيثٌ هَصُورٌ في الْعَرينِ خادِرٌ(201)

اين لطفش زيادتر است به ملاحظه (هَصُور) با (مُهاصر) و هَصُور يعني شير بيشه. و فيروز آبادي گفته:

كه يزيد بن مُهاصر از محدّثين است.

مقتل جمعي از اصحاب حضرت امام حسين عليه السّلام

روايت شده كه:

عمروبن خالد صيداوي و جابر بن حارث سلماني و سعد مولي عمروبن خالد و مُجَمِّع بن عبداللّه عائذي مقاتله كردند در اوّل قتال و با شمشيرهاي كشيده به لشكر پسر سعد حمله نمودند، چون در ميان لشكر واقع شدند لشكر بر دور آنها احاطه كردند و ايشان را از لشكر سيد الشّهداء عليه السّلام جدا كردند و جناب عبّاس بن اميرالمؤمنين عليه السّلام حمله كرد بر لشكر و ايشان را خلاص نمود و بيرون آورد در حالي كه مجروح شده بودند و ديگر باره كه لشكر رو به آنها آوردند بر لشكر حمله نمودند و مقاتله كردند تا در يك مكان همگي شهيد گرديدند رَحِمَهُمُ اللّه.

و روايت شده از مهران كابلي كه در كربلا مشاهده كردم مردي را كه كارزار سختي مي كند، حمله نمي كند بر جماعتي مگر آنكه ايشان را پراكنده و متفرّق مي سازد

و هر گاه از حمله خويش فارغ مي شود مي آيد نزد امام حسين عليه السّلام و مي گويد:

شعر:

اَبْشِر هَدَيتَ الرُّشْدَ يابْنَ اَحْمَدا

في جَنَّةِ الْفِرْدَوْسِ تَعْلوُ صَعَدا.(202)

پرسيدم كيست اين شخص؟

گفتند:

ابو عمره حنظلي، پس عامر بن نَهْشَل تيمي او را شهيد كرد و سرش را بريد.

مؤلف گويد:

گفته اند كه:

اين ابو عمره نامش زياد بن غريب است و پدرش از صحابه است و خودش درك حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم نموده و مردي شجاع و متعبّد و متهجّد، معروف به عبادت و كِثرت نماز بوده رحمه اللّه.

شهادت جون رضي اللّه عنه

شعر:

ماه بني غفاري و خورشيد آسمان

هم روح دوستاني و هم سرو بوستان

جَوْن مولي ابوذر غفاري رحمه اللّه در ميان لشكر سيدالشّهداء عليه السّلام بود و آن سعادتمند نيز عبدي سياه بود آرزوي شهادت نموده از حضرت امام عليه السّلام طلب رخصت كرد آن جناب فرمود:

تو متابعت ما كردي در طلب عافيت پس خويشتن را به طريق ما مبتلا مكن از جانب من ماءذوني كه طريق سلامت خويش جوئي.عرض كرد:

يابنَ رَسُولِ اللّه!

من در ايام راحت و وسعت كاسه ليس خوان شما بوده ام و امروز كه روز سختي و شدّت شما است دست از شما بردارم، به خدا قسم كه بوي من متعفّن و حسَب من پست و رنگم سياه است پس دريغ مفرمائي از من بهشت را تا بوي من نيكو شود و جسم من شريف و رويم سفيد گردد.(203) لا واللّه!

هرگز از شما جدا نخواهم شد تا خون سياه خود را با خونهاي طيب شما مخلوط سازم. اين بگفت و اجازت حاصل كرد و به ميدان شتافت و اين رَجَز خواند:

شعر:

كَيفَيرَي الْكُفّارُضَرْبَالْاَسْوَدِ

بِالسَّيفِ ضَرْبا عَنْ بني محمّد

اَذُبُّ عَنْهُمْ

بِالِلّسانِ و َالْيدِ

اَرْجُوبِهِالْجَنَّةَ يوْمَ الْمَوْرِدِ

و بيست و پنج نفر را به خاك هلاك افكند تا شهيد شد. و در بعض مقاتل است كه حضرت امام حسين عليه السّلام بيامد و بر سر كشته او ايستاد و دعا كرد:

بارالها روي جَوْن را سفيد گردان و بوي او را نيكو كن و او را با ابرار محشور گردان و در ميان او و محمّد و آل محمّد عليهماالسّلام شناسائي ده و دوستي بيفكن.

و روايت شده:

هنگامي كه مردمان براي دفن شهداء حاضر شدند جسد جَوْن را بعد از ده روز يافتند كه بوي مشك از او ساطع بود(204) حجّاج بن مسروق مؤذّن حضرت امام حسين عليه السّلام به ميدان آمد و رجز خواند:

شعر:

اَقْدِمْ(205) حُسَينًاهادِيامَهْدِيا فَالْيوْمَ تَلْقي جَدَّكَالنَّبِيا

ثُمَّ اَباك ذَا النَّدي عَليا

ذاك الَّذي نَعْرفُهُوَصِيا

بيست و پنج نفر به خاك هلاك افكند پس شهيد شد. رحمه اللّه (206)

شهادت جواني پدر كشته رحمه اللّه

جواني در لشكر حضرت بود كه پدرش را در معركه كوفيان كشته بودند مادرش با او بود و اورا خطاب كرد كه اي پسرك من!

از نزد من بيرون شو و در پيش روي پسر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم قتال كن. لاجرم آن جوان به تحريك مادر آهنگ ميدان كرد، جناب سيدالشّهداء عليه السّلام كه او را ديد فرمود كه:

اين پسر پدرش كشته گشته و شايد كه شهادت او بر مادرش مكروه باشد، آن جوان عرض كرد:

پدر و مادرم فداي تو باد مادرم مرا به قتال امر كرده، پس به ميدان رفت و اين رجز قرائت كرد.

شعر:

اَميري حُسَينٌ وَ نِعْمَ الْاَمير

الاَميرُ سُرورِ فُؤ ادِالْبَشير النَّذير

عَلِي وَ فاطِمَةُ والِداهُ

فَهَلْ تَعْلَموُنَ لَهُ مِنْ نَظيرٍ

لَهُ طَلْعَةٌ مِثْلُ شَمْس الضُّحي

لَهُ غُرَّةٌ مِثلُ بَدْرٍ

مُنيرٍ

تا كارزار كرد و اين جهان را وداع نمود، كوفيان سر او را از تن جدا كردند و به لشكر گاه امام حسين عليه السّلام افكندند، مادر سر پسر را گرفت و بر سينه چسبانيد و گفت:

اَحْسَنْت، اي پسرك من، اي شادماني دل من، واي روشني چشم من!

وآن سر را با تمام غضب به سوي مردي از سپاه دشمن افكند و او را بكشت، آنگاه عمود خيمه را گرفت وبر ايشان حمله كرد و مي گفت:

شعر:

اَنَا عَجُوزُ سَيدي (207)(في النساء) خ ل ضَعيفَةٌ خاوِيةٌ(208)

بالِيةٌ نَحيفَةٌ اَضْرِبُكُمْ بِضَرْبَةٍ عَنيفَةٍ

دُونَ بَني فاطِمَةَ الشَّريفَة

پس دو تن از لشكر دشمن را بكشت، جناب امام حسين عليه السّلام فرمان كرد كه از ميدان برگردد و دعا در حقّ او كرد. (209)

شهادت غلامي تركي

گفته شد كه حضرت سيد الشهّداء عليه السّلام را غلام تُرْكي بود نهايت صلاح و سداد و قاري قرآن بود، در روز عاشورا آن غلام با وفا خود را صف سپاه مخالفان زد و رجز خواند:

شعر:

اَلْبَحْرُ مِنْ طَعْني وَضَرْ بي يصْطَلي

وَالْجَوُّ مَنْ سَهْمي وَنَِبْلي يمْتَلي

اِذا حُسامي في يميني ينْجَلي

ينْشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ المُبَجَّلِ

پس حمله كرد و بسياري از مخالفان را به درك فرستاد، بعضي گفته اند هفتاد نفر از آن سياه رويان را به خاك هلاك افكند و آخر به تيغ ظلم و عدوان بر زمين افتاد، حضرت امام حسين عليه السّلام بالاي سرش آمد و بر او بگريست و روي مبارك خود را بر روي آن سعادتمند گذاشت آن غلام چشم بگشود و نگاهش به آن حضرت افتاد و تبسّمي كرد و مرغ روحش به بهشت پرواز نمود.(210)

شهادت عمرو بن قرظة بن كعب انصاري خزرجي

عمرو بن قَرَظَة از براي جهاد قَدم مردي در پيش نهاد و از حضرت سيد الشّهداء عليه السّلام رخصت طلبيد و به ميدان رفت و رَجز خواند:

شعر:

قَدْ عَلِمَتْ كَتيبَةُ الاَْنْصارِ

اِنّي سَاَحْمي حَوْزَةَ الذِّمارِ(211) ضَرْبَ غلام غَيرَ نُكْسٍ شارٍ

دُونَ حُسَينٍ مُهجَتي وَ داري (212)

و به تمام شوق و رغبت كارزار نمود تا جمعي از لشكر ابن زياد را به جهنم فرستاد و هر تير و شمشيري كه به جانب امام حسين عليه السّلام مي رسيد او به جان خود مي خريد، و تا زنده بود نگذاشت كه شرّ و بدي به آن حضرت برسد. تا آنكه از شدت جراحت سنگين شد، پس به جانب آن حضرت نگران شد و عرض كرد:

يابن رسول اللّه!

آيا به عهد خويش وفا كردم؟

فرمود:

بلي!

تو پيش از من به بهشت مي روي رسول خدا صلي اللّه

عليه و آله و سلّم را از من سلام برسان و او را خبر ده كه من هم بر اثر مي رسم.

پس عاشقانه با دشمن مقاتله كرد تا شربت شهادت نوشيد و رخت به سراي ديگر كشيد.

مؤلف گويد:

كه قَرَظَه (به ظاء معجمه و فتحات ثلاث) والد عمرو از صحابه كِبار و از اصحاب علي اميرالمؤمنين عليه السّلام است، و مردي كافي و شجاع بوده و در سنه بيست و چهار، ري را با ابوموسي فتح كرده و در صفّين، اميرالمؤمنين عليه السّلام رايت انصار را به او مرحمت كرده بود.

و در سنه پنجاه و يك وفات كرده و غير از عمرو، پسر ديگري داشت كه نامش علي بود و در جيش عُمَر در كربلا بود و چون برادرش عمرو شهيد شد امام حسين عليه السّلام را ندا كرد و گفت:

يا حسين يا كذّاب ابْن الكذّاب اَضلَلْت اَخي و غَرَرْتَهُ حَتّي قَتَلتَهُ، حضرت در جواب فرمود:

اِنَّ اللّهَ لَمْ يضِلَّ اَخاكَ وَلكِنَّهُ هَدي اَخاكَ وَ اَضَلَّكَ علي ملعُون گفت:

خدا بكشد مرا اگر ترا نكشم مگر آنكه پيش از آن كه به تو برسم هلاك شوم، پس به قصد آن حضرت حمله كرد، نافع بن هلال او را نيزه زد كه بر زمين افتاد و اصحاب عمر سعد حمله كردند و او را نجات دادند، پس از آن خود را معالجه كرد تا بهبودي يافت.

و عمرو بن قَرَظه همان كس است كه جناب امام حسين عليه السّلام او را فرستاد به نزد عمر سعد و از عمر خواست كه شب همديگر را ملاقات كنند، و گويند چون ملاقات حاصل شد حضرت او را به نصرت خويش طلبيد. عمر

عذر آورد و از جمله گفت كه خانه ام خراب مي شود، حضرت فرمود:

من بنا مي كنم براي تو، عمر گفت:

ملكم را مي گيرند، حضرت فرمود:

من بهتر از آن از مال خودم در حجاز به تو خواهم داد، عمر قبول نكرد.

عمرو بن قَرَظَه در يوم عاشورا در رَجز فرمود تعريض بر عمر سعد در اين مصرع:

دوُن حُسَينٍ مُهْجَتي وَ داري

حاصل آنكه عمر سعد به جهت آنكه خانه اش خراب نشود از حضرت حسين عليه السّلام اعراض كرد و گفت اِنْهَدَمَ داري. لكن من مي گويم فداي حسين باد جان و خانه ام.

شهادت سُويد بن عمرو بن ابي المُطاع الخَثْعمي رحمه اللّه

سُويد بن عمرو آهنگ قتال نمود و او مردي شريف النّسب و زاهد و كثير الصلاة بود، چون شير شرزه حمله كرد و بر زخم سيف و سنان شكيبائي بسيار كرد چندان جراحت يافت كه اندامش سست شد و در ميان كشتگان بيفتاد و بر همين بود تا وقتي كه شنيد حسين عليه السّلام شهيد گرديد. ديگر تاب نياورده، در موزه (213) او كاردي بود او را بيرون آورده و به زحمت و مشقّت شديد لختي جهاد كرد تا شهيد گرديد.

قاتل او عُروَة بن بَكّارِ نابكار تغلبي و زيد بن ورقاء است، و اين بزرگوار آخر شهيد از اصحاب است. رحمة اللّهِ وَ رضوانه عليهم اجمعين وَ اشركنا مَعَهم اله الحقّ آمين.

ارباب مقاتل گفته اند كه در ميان اصحاب جناب امام حسين عليه السّلام اين خصلت معمول بود:

هر يك كه آهنگ ميدان مي كرد حاضر خدمت امام مي شد و عرض مي كرد:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسوُلِ اللّهِ صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ.

حضرت پاسخ ايشان را مي داد و مي فرمود ما در عقب ملحق به

شما خواهيم شد، و اين آيه مباركه را تلاوت مي كرد:

(فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ينتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبديلاً(214)). (215)

در بيان شهادت جوانان هاشمي در روز عاشورا

چون از اصحاب كس نماند جز آنكه كشته شده بود، نوبت به جوانان هاشمي رسيد.پس فرزندان اميرالمؤمنين عليه السّلام و اولاد جعفر و عقيل و فرزندان امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام ساخته جنگ شدند و با يكديگر وداع كردند.

وَ لَنِعْمَ ما قيلَ:

شعر:

آئيد تا بگرييم چون اَبر در بهاران

كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران

با ساربان بگوئيد احوال اشك چشمم

تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

لَوْ كُنْتَ ساعَةَ بَينِنا ما بَينَنا

وَ شَهِدْتَ كَيفَ نُكَرِّرُالتَّوْديعا

اَيقَنْتَ اَنَّ مِنَ الدُّمُوعِ وُحَدِّثاً

وَ عَلِمْتَ اَنَّ مِنَ الْحَديثِ دُموعاً

گفتمش سير ببينم مگر از دل برود

آن چنان جاي گرفته است كه مشگل برود

پس به عزم جهاد قدم جوانمردي در پيش نهاد.

جناب ابوالحسن علي بن الحسين الاكبر سلام اللّه عليه

مادَر آن جناب، ليلي بنت ابي مرّة بن عروة بن مسعود ثقفي است، و عروة بن مسعود يكي از سادات اربعه در اسلام و از عظماي معروفين است و او را مثل صاحب ياسين و شبيه ترين مردم به عيسي بن مريم گفته اند.و علي اكبر عليه السّلام جواني خوش صورت و زيبا در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت اَشْبَه مردم بود به حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم، شجاعت از علي مرتضي عليه السّلام داشت، و به جميع محامد و محاسن معروف بود چنانكه ابوالفَرج از مغيره روايت كرده كه:

يك روز معاويه در ايام خلافت خويش گفت:

سزاوارتر مردم به امر خلافت كيست؟

گفتند:

جز تو كسي را سزاوارتر ندانيم، معاويه گفت:

نه چنين است بلكه سزاوارتر براي خلافت علي بن الحسين عليه السّلام است كه جدّش رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم است، و جامع است شجاعت بني هاشم و سخاوت بني اميه

و حسن منظر و فخر و فخامت ثقيف را.(216)

بالجمله؛ آن نازنين جوان عازم ميدان گرديد، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيد، حضرت او را اذن كارزار داد.

علي عليه السّلام چون به جانب ميدان روان گشت آن پدر مهربان نگاه مأيوسانه به آن جوان كرد و بگريست و محاسن شريفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت:

اي پروردگار من!

گواه باش بر اين قوم هنگامي كه به مبارزت ايشان مي رود جواني كه شبيه ترين مردم است در خِلقت و خُلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق مي شديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان مي كرديم، خداوندا!

بازدار از ايشان بركات زمين را و ايشان را متفرّق و پراكنده ساز و در طُرق متفرّقه بيفكن ايشان را و واليان را از ايشان هرگز راضي مگردان؛ چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند چون اجابت كرديم آغاز عدوات نمودند و شمشير مقاتلت بر روي ما كشيدند.

آنگاه بر ابن سعد صيحه زد كه چه مي خواهي از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرمايد بر تو امر ترا و مسلّط كند بر تو بعد از من كسي را كه ترا در فراش بكشد براي آنكه قطع كردي رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم مراعات نكردي، پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:

(اِنَّ اللّهَ اصْطفي آدمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبراهيمَ وَ آلَ عِمرانَ عَلي العالَمينَ ذُرِّيةً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ.)(217)

و از آن سوي جناب علي اكبر عليه السّلام چون

خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش كه از جمال پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم خبر مي داد منوّر كرد

شعر:

ذَكَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبي فَهَلَّلوُا

لَمّا بَدا بَينَ الصُّفُوفِ وَ كَبَّرَوُا

فَافْتَنَّ فيهِ الناظِرُونَ فَاِصْبَعٌ

يؤْمي اِلَيهِ بِها وَ عَينٌ تَنْظُرُوا

پس حمله كرد، و قوّت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر مي كرد در آن لشكر اثر كرد و رَجز خواند:

شعر:

اَنَا عَلي بْنَ الْحُسَينِ بْنِ عَلي

نَحْنُ وَ بَيتِ اللّهِ اوْلي بِالنَّبِي

اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيفِ حَتّي ينْثَني

ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِي عَلَوِي

وَ لا يزالُ الْيوْمَ اَحْمي عَن اَبي

تَا للّهِ لا يحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعي (218)

همي حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد. به هر جانب كه روي مي كرد گروهي را به خاك هلاك مي افكند، آن قدر از ايشان كشت تا آنكه صداي ضجّه و شيون از ايشان بلند شد، و بعضي روايت كرده اند كه صد و بيست تن را به خاك هلاك افكند.

اين وقت حرارت آفتاب و شدّت عطش و كثرت جراحت و سنگيني اسلحه او را به تعب در آورد، علي اكبر عليه السّلام از ميدان به سوي پدر شتافت عرض كرد كه اي پدر!

تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به تعَب عظيم افكند آيا ممكن است كه به شربت آبي مرا سقايت فرمائي تا در مقاتله با دشمنان قوّتي پيدا كنم؟

حضرت سيلاب اشك از ديده باريد و فرمود:

واغَوْثاه!

اي فرزند مقاتله كن زمان قليلي پس زود است كه ملاقات كني جدّت محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم را پس سيراب كند ترا به شربتي كه تشنه نشوي هرگز.

و در روايت ديگر است كه

فرمود اي پسرك من!

بياور زبانت را، پس زبان علي را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه:

در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان.

فَاِنّي اَرْجُو اَنَّكَ لا تُمسْي حَتّي يسْقيكَ جَدُّكَ بِكَاْسِه الاَْوْفي شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها اَبَداً(219)

پس جناب علي اكبر عليه السّلام دست از جان شسته و دل بر خداي بسته به ميدان برگشت و اين رَجَر خواند:

شعر:

الْحَربُ قَدْبانَتْ لَهاَالْحَقائقُ

وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِقُ

وَاللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ

شعر:

لا نُفارقُ جُمُوعَكُمْ اَوْ تُغْمَدَ الْبَوارِقُ

پس خويشتن را در ميان كفّار افكند و از چپ و راست همي زد و همي كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، اين وقت مُرّة بن مُنْقِذ عبدي لعين فرصتي به دست كرده شمشيري بر فرق همايونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد. و موافق روايتي مرة بن منقذ چون علي اكبر عليه السّلام را ديد كه حمله مي كند و رجز مي خواند گفت:

گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزايش ننشانم، پس همين طور كه جناب علي اكبر عليه السّلام حمله مي كرد به مرّة بن منقذ برخورد، مرّه لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پاي درآورد.

و به روايت سابقه پس سواران ديگر نيز علي را به شمشيرهاي خويش مجروح كردند تا يك باره توانائي از او برفت دست در گردن اسب درآورد و عنان رها كرد اسب، او را در لشكر اعداء از اين سوي بدان سوي مي برد و به هر بي رحمي كه عبور مي كرد زخمي بر علي مي زد تا

اينكه بدنش را با تيغ پاره پاره كردند. (220)

وَ قالَ اَبُوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ يكِرُّ بَعْدَ كَرَّةَ حتّي رُمِي بِسَهْمٍ فَوَقَعَ في حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ اَقْبَلَ ينْقَلِبُ في دَمِهِ.

و به روايت ابوالفرج همين طور كه شهزاده حمله مي كرد بر لشكر تيري به گلوي مباركش رسيد و گلوي نازنينش را پاره كرد.

آن جناب از كار افتاد و در ميان خون خويش مي غلطيد و در اين اوقات تحمّل مي كرد، تا آنگاه كه رُوح به گودي گلوي مباركش رسيد و نزديك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد.

يا اَبَتاه عَلَيكَ مِنّي السَّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللّهِ يقْرَؤُك السَّلام وَ يقوُلُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَينا.(221)

و به روايت ديگر ندا كرد:

يااَبَتاه هذا جدّي رَسُولُ اللّهِ صلي اللّه عليه و آله قَدْسَقاني بِكَاْسِهِ اْلاَوْفي شَرْبَةً لااَظْمَاُ بَعْدَها اَبَدا وَ هُوَ يقوُلُ:

اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاءْسا مَذْخوُرَةً حَتّي تَشْرِبَهَا السّاعَة؛

يعني اينك جدّ من رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم حاضر است و مرا از جام خويش شربتي سقايت فرمود كه:

هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و مي فرمايد:

اي حسين!

تعجيل كن در آمدن كه جام ديگر از براي تو ذخيره كرده ام تا دراين ساعت بنوشي.

پس حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام بالاي سر آن كشته تيغ ستم و جفا آمد،

به روايت سيد بن طاووس صورت بر صورت او نهاد. شاعر گفته:

شعر:

چهر عالمتاب بنهادش به چهر

شد جهان تار از قران ماه و مهر

سر نهادش بر سر زانوي ناز

گفت كاي باليده سرو سرفراز

اين بيابان جاي خواب نازنيست

كايمن از صياد تير اندازنيست

تو سفر كردي و آسودي ز غم

من در اين وادي گرفتار اَلم

و فرمود خدا بكشد جماعتي راكه ترا كشتند،

چه چيز ايشان را جري كرده كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشك از چشمهاي نازنينش جاري شد و گفت:

اي فرزند!

عَلَي الدُّنْيا بَعدَك الْعَفا؛

بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا.

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده:

اين وقت حضرت زينب عليهاالسّلام از سراپرده بيرون آمد و باحال اضطراب و سرعت به سوي نعش جناب علي اكبر مي شتافت و ندبه بر فرزند برادر مي كرد، تا خود را به آن جوان رسانيد و خويش را بر روي او افكند، حضرت سر خواهر را از روي جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمه اش باز گردانيد و رو كرد به جوانان هاشمي و فرمود كه:

برداريد برادر خود را؛ پس جسد نازنينش را از خاك برداشتند و در خيمه اي كه در پيش روي آن جنگ مي كردند گذاشتند. (222)

مؤلف گويد:

كه در باب حضرت علي اكبر عليه السّلام دو اختلاف است:

يكي:

آنكه در چه وقت شهيد گشته، شيخ مفيد و سيد بن طاووس و طبري و ابن اثير و ابوالفرج و غيره ذكر كرده اند (223)كه اوّل شهيد از اهل بيت عليهماالسّلام علي اكبر بوده و تإييد مي كند كلام ايشان را زيارت شهداء معروفه اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَوَّلَ قَتيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيرِ سَليلٍ و لكن بعضي از ارباب مقاتل اوّل شهيد از اهل بيت را عبداللّه بن مسلم گرفته اند و شهادت علي اكبر را در اواخر شهداء ذكر كرده اند. دوم:

اختلاف در سنّ شريف آن جناب است كه ايا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده ساله بوده و از حضرت سيد سجّاد عليه السّلام كوچكتر بوده يا بزرگتر و به سنّ

بيست و پنج سالگي بوده؟

و ما بين فحولِ عُلما در اين باب اختلاف است، و ما در جاي ديگري اشاره به اين اختلاف و مختار خود را ذكر كرديم و به هر تقدير، اين مدّتي كه در دنيا بود عمر شريف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام وافدين و سعه در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدي كه در مدحش گفته شده:

شعر:

لَمْ تَرَعَينٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ

مِنْ مُحْتَفٍ يمْشي و لا ناعلٍ

و در زيارتش خوانده مي شود:

الَسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الصِّديقُ وَ الشَّهيدُ اْلمُكَرَّمُ وَ السَّيدُ اْلمُقَدَّمُ الّذّي عاشَ سَعيداً وَ ماتَ شَهيداً وَ ذَهَبَ فَقيداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ باِلْعَمَلِ الصّالِحِ وَ لَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّ بِالْمَتْجَرِ الرّابِحِ.

و چگونه چنين نباشد آن جواني كه اَشْبَه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلي اللّه عليه و آله و سلّم و اخذ آداب كرده باشد از دو سيد جوانان اهل جنّت؛ چنانچه خبر مي دهد از اين مطلب عبارت زيارت مرويه معتبره آن حضرت الَسَّلام عَلَيكَ يا بْنَ اْلحَسَنِ وَ الْحُسَينِ و آيا والده آن جناب در كربلا بوده يا نبوده؟

ظاهر آن است كه نبوده و در كتب معتبره نيافتم در اين باب چيزي. و امّا آنچه مشهور است كه بعد از رفتن علي اكبر عليه السّلام به ميدان، حضرت حسين عليه السّلام نزد مادرش ليلي رفت و فرمود:

بر خيز و برو در خلوت دعا كن براي فرزندت كه من از جدّم شنيدم كه مي فرمود:

دعاي مادر در حقّ فرزند مستجاب مي شود … به فرمايش شيخ (224) ما تمام دروغ است.

شهادت عبداللّه بن مسلم بن عقيل رضي اللّه عنه

محمّد بن ابوطالب فرموده:

اوّل كسي كه از اهل بيت امام

حسين عليه السّلام به مبارزت بيرون شد، عبداللّه بن مسلم بود و رجز مي خواند و مي فرمود:

شعر:

اَلْيوْمَ اَلْقي مُسْلِماً وَ هُوَاءَبي

وَفِتْيةً بادُواعلي دينِ النَّبِي

لَيسُوا بِقَوْمٍ عُرِفُوا باِلْكَذِبِ

لكِنْ خِيارٌ وَ كِرامُ النَّسَبِ

مِنْ هاشِمِ السّاداتِ اَهْلِ النَّسَبِ

پس كارزار كرد و نود و هشت نفر را در سه حمله به درك فرستاد، پس عمرو بن صبيح او را شهيد كرد.

رحمه اللّه (225)

ابوالفَرَج گفته كه مادرش رقيه دختر اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السّلام بوده، و شيخ مفيد و طبري روايت كرده اند كه عَمروبن صبيح تيري به جانب عبداللّه انداخت و عبداللّه دست خود را سپر پيشاني خود كرد آن تير آمد و كف او را بر پيشاني او بدوخت، عبداللّه نتوانست دست خود را حركت دهد پس ملعوني ديگر نيزه بر قلب مباركش زد و او را شهيد كرد. (226)

ابن اثير گفته كه فرستاد مختار جمعي را براي گرفتن زيد بن رُقاد، و اين زيد مي گفت كه من جواني از اهل بيت امام حسين عليه السّلام را كه نامش عبداللّه بن مسلم بود تيري زدم در حالي كه دستش بر پيشانيش بود و وقتي او را تير زدم شنيدم كه گفت:

خدايا!

اين جماعت ما را قليل و ذليل شمردند، خدايا بكش ايشان را همچنان كه كشتند ايشان ما را؛ پس تير ديگري به او زده شد پس من رفتم نزد او ديدم او را كه مرده است تير خود را بر دل او زده بودم از دل او بيرون كشيدم و خواستم آن تير را كه بر پيشانيش جاي كرده بود بيرون آورم، بيرون نمي آمد.

وَ لَمْ اَزَلْ اَتَضَنَّضُ الا خَرَ عَنْ جَبْهتِهِ حَتّي اَخَذْتُهُ وَ

بَقِي النَّصْل

پس پيوسته او را حركت دادم تا بيرون آوردم چون نگاه كردم ديدم پيكان تير در پيشانيش مانده و تير از ميان پيكان بيرون آمده.بالجمله؛ اصحاب مختار به جهت گرفتن او آمدند زيد بن رقاد با شمشير به سوي ايشان بيرون آمد، ابن كامل كه رئيس لشكر مختار بود لشكر را گفت كه او را نيزه و شمشير نزنيد بلكه او را تير باران و سنگ باران نمائيد، پس چندان تير و سنگ بر او زدند كه بر زمين افتاد پس بدن نحسش را آتش زدند در حالي كه زنده بود و نمرده بود. (227)

و بعضي از مورّخين گفته اند كه:

بعد از شهادت عبداللّه بن مسلم آل ابوطالب جملگي به لشكر حمله آوردند، جناب سيد الشهداء عليه السّلام كه چنين ديد ايشان را صيحه زد و فرمود:

صَبْراً عَلَي المْوتِ يا بَني عمومتي.

هنوز از ميدان بر نگشته بود كه از بين ايشان محمّد بن مسلم به زمين افتاد و كشته شد. رضوان اللّه عليه، و قاتل او ابومرهم اَزْدي و لقيط بن اياس جهني بود. (228)

شهادت محمّد بن عبداللّه بن جعفر رضي اللّه عنه

محمّد بن عبداللّه بن جعفر(رضي اللّه عنهم) به مبارزت بيرون شد و اين رجز خواند:

شعر:

اَشْكُو اِلَي اللّهِ مِنَ الْعُدْوانِ

فِعالَ قَوْمٍ في الرَّدي عُميانٍ

قَدْ بَدَّلُوا مَعالِمَ الْقُرْآنِ

وَ مُحْكَمَ التَّنْزيل وَ التّبْيانِ

وَ اَظْهَرُوا الْكُفْرِ مَعَ الّطغْيانِ (229)

پس ده نفر را به خاك هلاك افكند، پس عامربن نَهْشَل تميمي او را شهيد كرد.

ابوالفرج گفته كه مادرش خَوْصا بنت حفصه از بكر بن وائل است، و سليمان بن قِتّه اشاره به شهادت او كرده در مرثيه خود كه گفته:

شعر:

وَسَمِي النَّبِي غُودِرَ فيهِمْ

قَدْ عَلَوْهُ بِصارِمٍ مَصْقُول

فَاِذا ما بَكيتُ عَيني فَجودي

بِدُموُعٍ تَسيلُ كُلَّ مَسيلٍ (230)

شهادت عون بن عبداللّه بن جعفر رضي اللّه عنه

قالَ الَّطَبَري:

فَاعْتَوَرَهُمُ النّاسُ مِنْ كُلِّ جانِبٍ فَحَمَلَ عَبْدُاللّهِ بْنِ قُطْنَةِ الطّايي ثُمَّ النَّبْهاني عَلي عَوْنِ بْنِ عبداللّه بن جَعْفَرِ بْنِ اَبي طالِبٍ(رضي اللّه عنهم)(231)

و در (مناقب) است كه عون به مبارزت بيرون شد و آغاز جدال كرد و اين رجز خواند:

شعر:

اِنْ تُنْكِروني فَاَنَا ابْنُ جَعْفَرٍ

شَهيدِ صِدْقٍ في اْلجِنانِ اَزهَرٍ

يطير فيها بِجَناحٍ اَخْضَرٍ

كَفي بِهَذا شَرَفاً في الْمحشَرِ

پس قتال كرد و سه تن سوار و هيجده تن از پيادگان از مركب حيات پياده كرد، آخر الامر به دست عبداللّه بن قُطْنَه شهيد گرديد. (232) ابوالفرج گفته كه مادرش زينب عقيله دختر اميرالمؤمنين عليه السّلام بنت فاطمه بنت رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم مي باشد، و سليمان بن قتَّه به او اشاره كرده در قول خود:

شعر:

وَ انْدُبي إ نْ بَكَيتِ عَوْنا اَخاهُ

لَيسَ فيما ينوُبُهُمْ بخَذُولٍ

فَلَعَمْري لَقَدْ اُصيبَ ذَوُو الْقُرْ

بي فَبَكي عَلَي الْمُصابِ الطَّويل (233) (و في الزّيارة الّتي زارَبِهَا اْلمُرْتَضي عَلَم اْلهُدي رحمه اللّه)

السَّلامُ عَلَيكَ ياعَوْنَ عَبْدِاللّهِ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ اَبي طالب، السّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ النّاشي في حِجْرِ رَسُولِ اللّهِ صلي اللّه عليه و

آله و سلّم و الْمُقْتَدي بِاَخْلاقِ رَسُولِ اللّهِ وَ الذاَّبِّ عَنْ حَريمِ رَسُولِ اللّهِ صَبِياً وَ الذّاَّئدِ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم مُباشِراً للِحُتوُفِ مُجاهِداً بالسُّيوفِ قَبْلَ اَنْ يقْوِي جِسْمُهُ وَ يشْتَدَّ عَظْمُهَ يبْلُغَ اَشُدَّهُ(اِلي اَنْ قالَ) فَتَقَرَّبْتَ وَ المنايا دانِيهٌ وَ زَحَفْتَ وَ النَّفسُ مُطمْئِنَّةٌ طَيبَةٌ تَلْقي بِوْجْهِكَ بَوادِرَ السِّهامِ وَ تُباشْرُ بمُهْجَتِكَ حَدَّ اْلحِسامِ حَتَّي وَفَدْتَ اِلَي اللّهِ تَعالي بِاحْسَنِ عَمَلِ الخ.(234)

شهادت عبدالرحمن بن عقيل

و ديگر از شهداء اهل بيت عليه السّلام عبدالرحمن بن عقيل است كه به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:

شعر:

اَبي، عَقيلٌ فَاعْرفوُا مَكاني

مِنْ هاشِمٍ وَ هاشِمٌ اِخْواني

كُهُولُ صِدْقٍ سادَةُ الاَْقرانِ

هذا حُسَينٌ شامِخُ اْلبُنْيانِ

وَ سَيدُ الشَّيبِ مَعَ الشُبّانِ

پس هفده تن از فُرْسان لشكر را به خاك هلاك افكند، آنگاه به دست عثمان بن خالد جُهَني به درجه رفيعه شهادت رسيد. (235) طبري گفته كه گرفت مختار در بيابان دو نفري را كه شركت كرده بودند در خون عبدالرحمن بن عقيل و در برهنه كردن بدن او پس گردن زد ايشان را، آنگاه بدن نحسشان را به آتش سوزانيد. و ديگر جعفربن عقيل است رحمه اللّه كه به مبارزت بيرون شد و رجز خواند:

شعر:

اَنَا اْلغُلامُ اْلاَبْطَحِي الطالِبّي

مِنْ مَعْشَرٍ في هاشِمٍ مِنْ غالِبٍ

وَنَحْنُ حَقّاً سادَةُ الذَّوائِبِ

هذا حُسَينٌ اَطْيب اْلاَطايبِ

پس دو نفر و به قولي پانزده سوار را به قتل رسانيد و به دست بُشْرِ بن سَوْطِ هَمداني به قتل رسيد. (236)

شهادت عبداللّه الاكبر بن عقيل

و ديگر عبداللّه الاكبر بن عقيل كه عثمان بن خالد و مردي از همدان او را به قتل رسانيدند. و محمّد بن مسلم بن عقيل رحمة اللّه را اَبو مَرهم اَزْدي و لَقيطْ بْن اياس جُهني شهيد كرد.

شهادت عمر بن ابي سعيد بن عقيل

و محمّد بن ابي سعيد بن عقيل رحمه اللّه را لَقيط بن ياسر جُهني به زخم تير شهيد كرد.

مؤلف گويد:

كه بعد از شهادت جناب علي اكبر عليه السّلام ذكر شهادت عبداللّه بن مسلم بن عقيل شد، پس آنچه از آل عقيل در ياري حضرت امام حسين عليه السّلام به روايات معتبره شهيد شدند با جناب مسلم هفت تن به شمار مي رود، و سليمان بن قَتَّه نيز عدد آنها را هفت تن ذكر كرده، چنانچه گفته در مرثيه امام حسين عليه السّلام:

شعر:

عَينُ جُودي بِعَبْرةٍ وَ عَويلٍ

فَانْدُبي اِنْ بَكَيتِ آلَ اَلرّسُولِ

سِتَّة كُلُّهُمْ لِصُلْبِ عَلِي

قَدْ اُصيبُوا وَ سَبْعَةٌ لِعَقيلٍ

شهادت جناب قاسم بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليهماالسّلام

شعر:

ز برج خيمه بر آمد چو قاسم بن حسن

سُهيل سر زده گفتي مگر ز سمت يمن

ز خيمه گاه به ميدان كين روان گرديد

رخ چو ماه تمام و قدي چون سرو چمن

گرفت تيغ عدو سوز را به كف چو هلال

نمود در بر خود پيرهن به شكل كفن

قاسم بن الحسن عليهماالسّلام به عزم جهاد قدم به سوي معركه نهاد، چون حضرت سيدالشهداء عليه السّلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامي بر كف دست نهاده آهنگ ميدان كرده، بي تواني پيش شد و دست به گردن قاسم در آورد و او را در بر كشيد و هر دو تن چندان بگريستند كه روايت وارد شده حَتّي غُشِي عَلَيهِما، پس قاسم به زبان ابتهال و ضراعت اجازت مبارزت طلبيد، حضرت مضايقه فرمود، پس قاسم گريست و دست و پاي عمّ خود را چندان بوسيد تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم عليه السّلام به ميدان آمد در حالي كه اشكش به صورت جاري بود و مي فرمود:

شعر:

اِنْ تُنْكرُوني فَاَنَا اْبنُ

اْلحَسَنِ

سِبْطِ النَّبِي الْمُصْطَفَي اْلمؤ تَمَنِ

هذا حُسَينٌ كَالاَْسير اْلمُرْتَهَنِ

بَينَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ الْمَزَنِ (237)

پس كارزار سختي نمود و به آن صِغَر سنّ و خرد سالي، سي و پنج تن را به درك فرستاد.

حُمَيد بن مسلم گفته كه من در ميان لشكر عمر سعد بودم پسري ديدم به ميدان آمده گويا صورتش پاره ماه است و پيراهن و ازاري در برداشت و نَعْلَيني در پا داشت كه بند يكي از آنها گسيخته شده بود و من فراموش نمي كنم كه بند نعلين چپش بود، عمرو بن سعد اَزدي گفت:

به خدا سوگند كه من بر اين پسر حمله مي كنم و او را به قتل مي رسانم،

گفتم:

سُبحان اللّه!

اين چه اراده است كه نموده اي؟

اين جماعت كه دور او را احاطه كرده اند از براي كفايت امر او بس است ديگر ترا چه لازم است كه خود را در خون او شريك كني؟

گفت:

به خدا قسم كه از اين انديشه بر نگردم، پس اسب بر انگيخت و رو بر نگردانيد تا آنگاه كه شمشيري بر فرق آن مظلوم زد و سر او را شكافت پس قاسم به صورت بر روي زمين افتاد و فرياد برداشت كه يا عمّاه!

چون صداي قاسم به گوش حضرت امام حسين عليه السّلام رسيد تعجيل كرد مانند عقابي كه از بلندي به زير آيد صفها را شكافت و مانند شير غضبناك حمله بر لشكر كرد تا به عمرو قاتل جناب قاسم رسيد، پس تيغي حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پيش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صيحه عظيمي زد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر

عمرو را از چنگ امام عليه السّلام بربايند همين كه هجوم آوردند بدن او پا مال سُمّ ستوران گشت و كشته شد.

پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست ديدند امام عليه السّلام بالاي سر قاسم است و آن جوان در حال جان كندن است و پاي به زمين مي سايد و عزم پرواز به اَعلْي علّيين دارد و حضرت مي فرمايد:

سوگند به خداي كه دشوار است بر عمّ تو كه او را بخواني و اجابت نتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودي نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتي كه ترا كشتند.

هذا يوْمٌ وَ اللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.

آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشيد و سينه او را به سينه خود چسبانيد و به سوي سراپرده روان گشت در حالي كه پاهاي قاسم در زمين كشيده مي شد.

پس او را برد در نزد پسرش علي بن الحسين عليه السّلام در ميان كشتگان اهل بيت خود جاي داد، آنگاه گفت:

بارالها تو آگاهي كه اين جماعت ما را دعوت كردند كه ياري ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما يار شدند، اي داور داد خواه!

اين جماعت را نابود ساز و ايشان را هلاك كن و پراكنده گردان و يك تن از ايشان را باقي مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ايشان مگردان.

آنگاه فرمود:

اي عمو زادگان من!(238) صبر نمائيد اي اهل بيت من، شكيبائي كنيد و بدانيد بعد از اين روز، خواري و خذلان هرگز نخواهيد ديد.(239) مخفي نماند كه قصّه دامادي جناب قاسم عليه السّلام در

كربلا و تزويج او فاطمه بنت الحسين عليه السّلام را، صحّت ندارد؛ چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسيده و بعلاوه آنكه حضرت امام حسين عليه السّلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده، يكي سكينه كه شيخ طبرسي فرموده:

سيد الشّهداء عليه السّلام او را تزويج عبداللّه كرده بود و پيش از آنكه زفاف حاصل شود عبداللّه شهيد گرديد.(240) و ديگر فاطمه كه زوجه حسن مُثَنّي بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه در احوال امام حسن عليه السّلام به آن اشاره شد، و اگر استناداً به اخبار غير معتبره گفته شود كه جناب امام حسين عليه السّلام را فاطمه ديگر بوده گوئيم كه او فاطمه صغري است و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن عليهماالسّلام عقد بست و اللّه تعالي العالم.

شيخ اجلّ محدّث متتبّع ماهر ثقةالاسلام آقاي حاج ميرزا حسين نوري - نَوَّرَ اللّه مَرْقَدَهُ- در كتاب (لؤلؤ و مرجان) فرموده:

به مقتضاي تمام كتب معتمده سالفه مؤلّفه در فنّ حديث و اَنساب و سِير نتوان براي حضرت سيد الشّهداء عليه السّلام دختر قابل تزويج بي شوهري پيدا كرد كه اين قضيه قطع نظر از صحّت و سقم آن به حسب نقل وقوعش ممكن باشد.

امّا قصّه زبيده و شهربانو و قاسم ثاني در خاك ري و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده، پس آن خيالات واهيه است كه بايد در پشت كتاب (رموز حمزه) و ساير كتابهاي مجعوله نوشت، و شواهد كذب بودن آن بسيار است، و تمام علماي انساب متّفق اند كه قاسم بن الحسن عليه السّلام عقب ندارد انتهي كلامه رفع مقامه.(241)

بعضي از ارباب مَقاتل گفته اند كه:

بعد از شهادت جناب قاسم عليه السّلام بيرون شد به سوي ميدان، عبداللّه بْن الحَسَن عليه السّلام و رَجَز خواند:

شعر:

اِنْ تُنْكِرُوني فَاَنَاَ ابْنُ حَيدَرَهْ

ضْرغامُ آجامٍ(242) و َ لَيثٌ قَسْوَرَهْ عَلَي الْاَعادي مِثْلَ ريحٍ صَرْصَرةٍ

اَكيلُكُمْ بالسّيف كَيلَ السَّنْدَرة (243)

و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هاني بن ثُبَيت حضرمي بر و ي تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سياه گشت.(244)

و ابوالفّرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر عليه السّلام فرموده كه حرملة بن كاهل اسدي او را به قتل رسانيد.(245)

مؤلف گويد:

كه ما مَقْتَل عبداللّه را در ضمن مقتل جناب امام حسين عليه السّلام ايراد خواهيم كرد ان شاء اللّه تعالي.

شهادت ابوبكر بن حسن عليه السّلام

و ابوبكر بن الحسن عليه السّلام كه مادرش اُمّ و َلَد بوده و با جناب قاسم عليه السّلام برادر پدر مادري (246) بود، عبداللّه بن عُقبه غَنَوي او را به قتل رسانيد. و از حضرت باقر عليه السّلام مروي است كه عقبه غَنَوي او را شهيد كرد، و سليمان بن قَتّه اشاره به او نموده در اين شعر:

شعر:

وَ عِنْدَ غَنِي قَطْرَةٌ مِنْ دِمائِنا

وَ في اَسَدٍ اُخْري تُعَدُّ و َ تُذْكَرُ

مؤلف گويد:

كه ديدم در بعضي مشجّرات نوشته بود ابوبكر بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه السّلام شهيد گشت در طفّ و عقبي براي او نبود و تزويج نموده بود امام حسين عليه السّلام دخترش سكينه را به او و خون او در بني غني است.

شهادت اولاد اميرالمومنين عليه السّلام

جناب ابوالفضل العبّاس عليه السّلام چون ديد كه بسياري از اهل بيتش شهيد گرديدند رو كرد به برادران خود عبداللّه و جعفر و عثمان فرزندان اميرالمومنين عليه السّلام از خود امّ البنين و فرمود:

تَقَدَّموُا بِنَفسي اَنْتُمْ فَحاموُاعَنْ سَيدِ كُمْ حَتّي تَموُتوُا دُونَهُفَتَقَدَّموُا جَميعاً فَصارُوا اَمامَ اْلحُسَينِ عليه السّلام يقُونَهُمْ بِوُجُوهِهِمْ و َ نُحُورِهِمْ؛

يعني جناب ابوالفضل عليه السّلام با برادران خويش فرمود:

اي برادران من!

جان من فداي شماها باشد پيش بيفتيد و برويد در جلو سيد و آقايتان خود را سپر كنيد و آقاي خود را حمايت كنيد و از جاي خود حركت نكنيد تا تمامي در مقابل او كشته گرديد. برادران ابوالفضل عليه السّلام اطاعت فرمايش برادر خود نموده تمامي رفتند در پيش روي امام حسين عليه السّلام ايستادند و جان خود را وقايه جان آن بزرگوار نمودند، و هر تير و نيزه و شمشير كه مي آمد به صورت

و گلوي خويش خريدند.

فَحَمَلَ هاني بْنُ ثُبَيتِ الحَضْرَمِي عَلي عبداللّه بْنِ عَلِي عليه السّلام فَقَتَلَهُ ثُمَّ حَمَلَ عَلي اَخيهِ جَعْفَربْن عَلِي عليه السّلام فَقَتَلَهُ اَيضَاً و َ رَمي يزيدُ الاَصْبَحِي عُثْمانَ بْنَ عَلِي عليه السّلام بِسَهْمٍَفقَتَلَهُ ثُمَّ خَرَج اِلَيهِ فَاحْتَزَّ رَاْسَهُ و بَقَي اْلعبّاسُ بْنُ عَلِي قائماً اَمامَ اْلحُسَينِ يقاتِلُ دُونَهُ و يميلُ مَعَهُ حَيثُ مالَ حَتّي قُتِلَ. سلام اللّه عليه.

مؤلف گويد:

اين چند سطر كه در مقتل اولاد اميرالمومنين عليه السّلام نقل كردم از كتاب ابوحنيفه دينوري بود(247) كه هزار سال بيشتر است آن كتاب نوشته شده و لكن در مقاتل ديگر است كه عبداللّه بن علي عليه السّلام تقّدم جست و رجز خواند:

شعر:

اَنا ابْنُ ذي النَّجْدَةِ و الاِفضالِ

ذاكَ علي الخَير ذُوالْفِعالِ

سَيفُ رسولِ اللّهِذوالنِّكالِ

في كلِّ يوْمٍ ظاهِرُ الاَهوالِ (248)

پس كارزار شديدي نمود تا آنكه هاني بن ثبيت حضرمي او را شهيد كرد بعد از آنكه دو ضربت مابين ايشان ردّ و بدل شد. و ابوالفرج گفته كه سن آن جناب در آن روز به بيست و پنج سال رسيده بود. (249)

پس از آن جعفر بن علي عليه السّلام به ميدان آمد و رجز خواند:

شعر:

اِنّي اَنا جَعْفَرُ ذُوالْمَعالي

ابْنُ عَلِي الخَيرِ ذُوالنَّوالِ

حَسْبي بعَمّي جَعْفَر وَ الْخالِ

اَحْمي حُسَيناً ذِي النَّدي الْمِفْضالِ (250)

هاني بن ثُبَيت بر او حمله كرد و او را شهيد نمود.

و ابن شهر آشوب فرمود كه:

خولي اصبحي تيري به جانب او انداخت و آن بر شقيقه يا چشم او رسيد.(251) و ابوالفرج از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه:

خولي، جعفر را شهيد كرد. (252)

پس عثمان بن علي عليه السّلام به مبارزَت بيرون شد و گفت:

شعر:

اِني اَنَا عُثْمانُ ذُوالْمَفاخِرِ

شَيخي عَلِي ذُوالْفِعالِ الطّاهِرِ

هذا حُسَينٌ سَيدُ الا خايرِ

وَ

سَيدُ الصّغارِ وَ الا كابِرِ(253)

و كارزار كرد تا خولي اصبحي تيري بر پهلوي او زد و او را از اسب به زمين افكند، پس مردي از (بني دارم) بر او تاخت و او را شهيد ساخت رحمه اللّه و سر مباركش را از تن جدا كرد و نقل شده كه سن شريفش در آن روز به بيست و يك سال رسيده بود و وقتي كه متولّد شده بود اميرالمومنين عليه السّلام فرمود كه:

او را به نام برادر خود عثمان بن مَظْعون نام نهادم.

علت نام گذاري علي عليه السّلام فرزندش را به نام (عثمان)

مؤلف گويد:

عثمان بن مظعون (به ظاء معجمه و عين مهمله) يكي از اجلاء صحابه كبار و از خواصّ حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلم است و حضرت او را خيلي دوست مي داشت و بسيار جليل و عابد و زاهد بوده به حدّي كه روزها صائم و شبها به عبادت قائم، و جلالت شأنش زياده از آن است كه ذكر شود، در ذي الحجّه سنه دو هجري در مدينه طيبه وفات كرد،

گويند او اوّل كسي است كه در بقيع مدفون شد. و روايت شده كه:

حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم بعد از مردن او، او را بوسيد، و چون ابراهيم فرزند آن حضرت وفات كرد فرمود:

ملحق شو به سلف صالحت عثمان بن مظعون. سيد سَمهُودي در (تاريخ مدينه) گفته:

ظاهر آن است كه دختران پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم جميعاً در نزد عثمان بن مظعون مدفون شده باشند؛ زيرا كه حضرت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم در وقت دفن عثمان بن مظعون سنگي بالاي سر قبرش براي علامت گذاشت و فرمود:

به

اين سنگ نشان مي كنم قبر برادرم را و دفن مي كنم در نزد او هر كدام كه بميرد از اولادم انتهي.(254)

شهادت ابوبكر بن علي عليه السّلام

اسمش معلوم نشده، (255) مادرش ليلي بنت مسعود بن خالد است و در (مناقب) گفته كه به مبارزت بيرون شد و اين رَجَز خواند:

شعر:

شَيخي عَلِي ذوالفِخارِ الاَطْوَلِ

مِنْ هاشِمِ الْخَيرِ الْكَريمِ الْمُفْضِل (256) هذا حُسَينُ بْنُ النَّبِي الْمُرْسَلِ

عَنْهُ نُحامي بِالْحُسامِ الْمُصْقَلِ

تَفْديهِ نَفسي مِنْ اَخٍ مُبَجَّلِ

و پيوسته جنگ كرد تا زحر بن بدر و به قولي عُقْبَه غَنَوي او را شهيد كرد(257) رحمه اللّه و از مدائني نقل شده كه كشته او را در ميانه ساقيه اي (258) يافتند و ندانستند چه كسي او را به قتل رسانيد.

سيد بن طاووس رحمه اللّه روايت كرده كه:

حسن مُثَني در روز عاشورا مقابل عمويش امام حسين عليه السّلام كارزار كرد و هفده نفر از لشكر مخالفين به قتل رسانيد و هيجده جراحت بر بدنش وارد آمد روي زمين افتاد، اسماء بن خارجه خويش مادري او، او را به كوفه برد و زخمهاي او را مداوا كرد تا صحّت يافت سپس او را به مدينه حمل نمود.(259)

شهادت طفلي از آل امام حسين عليه السّلام

ارباب مَقاتل گفته اند كه:

طفلي از سراپرده جناب امام حسين عليه السّلام بيرون شد كه دو گوشواره از دُرّ در گوش داشت و از وحشت و حيرت به جانب چپ و راست مي نگريست و چندان از آن واقعه هولناك در بيم و اضطراب بود كه گوشواره هاي او از لرزش سر و تن لرزان بود.

در اين حال سنگين دلي كه او را هاني بن ثُبَيت مي گفتند بر او حمله كرد و او را شهيد نمود. و گفته اند كه:

در وقت شهادت آن طفل شهربانو مدهوشانه به او نظر مي كرد و ياراي سخن گفتن و حركت كردن نداشت لكن مخفي نماند كه اين شهربانو غير

والده امام زين العابدين عليه السّلام است؛ چه آن مخدّره در ايام ولادت فرزندش وفات كرد.

و ابوجعفر طبري شهادت اين طفل را به نحو اَبْسَط نوشته و ما عبارت او را بِعَينها در اينجا درج مي كنيم:

رَوي اَبُو جَعْفَرِ الطَّبَري عنْ هشام الْكَلْبِي قالَ:

حدَّثَني ابُوهُذَيلٍ رَجُلٌ مِنَ السَّكُونِعَنْ هانِي بْنِ ثُبَيتِ الْحَضْرَمِي قالْ رَاَيتُهُ جالِساً في مَجْلِسِ الْحَضْرَمِيينَ في زَمانِ خالِدِبْنِ عبداللّه و هُوَ شَيخ كَبير قالَ:

فَسَمِعْتُهُ وُهُوَ يقولُ كُنْتُ مِمَّنْ شَهِدَ قَتْلَ الْحُسَينِ عليه السّلام قالَ:

فَوَاللّهِ!اِنّي لَواقِفُ عاشِرُ عَشَرَةٍ لَيسَ مِنّا رَجُلٌ الاّ عَلي فَرَسٍ وَ قَدْ جالَتِ الْخَيلُ و تَصَعْصَعَتْ اِذْخَرَجَ غُلامٌ مِنْ آل الْحُسَينِ عليه السّلام وَ هُوَ مُمْسِكٌ بِعُودٍ مِنْ تِلْكَ اَلْاَبْنِيةِ عَلَيهِ اِزارٌ وَ قَميصٌ وَ هُوَ مَذْعُور يلْتَفِتُ يميناً وَ شِمالاً فَكَانّي اَنْظُرُ إ لي دُرَّتَينِ في ذَبانِ كُلَّما الْتَفَتَ اِذْ اَقْبَلَ رَجُلٌ يرْكُضُ حَتّي اِذا دَني مِنْهُ مالَ عَنْ فَرَسِه ثُمَّ اقْتَصَد الْغُلامَ فَقَطَعهُ بِالسَّيفِ قالَ هشامُ قالَ السَّكُوني هاني بْنِ ثُبَيت هُو صاحِبُ الغُلامِ فلَمّا عُتِبَ عَلَيهِ كَنّي عَنْ نَفْسِهِ.(260)

شهادت حضرت ابوالفضل العبّاس عليه السّلام حضرت عبّاس عليه السّلام كه اكبر اولاد اُمُّ البَنين و پسر چهارم اميرالمؤمنين عليه السّلام بود و كُنْيتش ابوالفضل و مُلَقّب به (سقّا)(261) و صاحب لواي امام حسين عليه السّلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتي زيبا داشت كه او را ماه بني هاشم مي گفتند و چندان جسيم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوي و فربه بر نشستي پاي مباركش بر زمين مي كشيدي. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هيچ كدام را فرزند نبود.

ابوالفضل عليه السّلام، اوّل ايشان را به جنگ فرستاد تا كشته ايشان را ببيند و ادراك اجر مصائب ايشان فرمايد.پس از شهادت ايشان به نحوي كه ذكر شد بعضي از ارباب مقاتل گفته اند كه:

چون آن جناب تنهائي برادر خود را ديد به خدمت برادر آمده عرض كرد:

اي برادر!

آيا رخصت مي فرمائي كه جان خود را فداي تو گردانم؟

حضرت از استماع سخن جانسوز او به گريه آمد و گريه سختي نمود، پس فرمود:

اي برادر!

تو صاحب لواي مني چون تو نماني كس با من نماند. ابوالفضل عليه السّلام عرض كرد:

سينه ام تنگ شده و از زندگاني دنيا سير گشته ام و

اراده كرده ام كه از اين جماعت منافقين خونخواهي خود كنم.

حضرت فرمود:

پس الحال كه عازم سفر آخرت گرديده اي، پس طلب كن از براي اين كودكان كمي از آب، پس حضرت عبّاس عليه السّلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ايستاد و لواي نصيحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصيحت كرد و كلمات آن بزرگوار اصلاً در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.

لاجرم حضرت عبّاس عليه السّلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر ديد به عرض برادر رسانيد. كودكان اين بدانستند بناليدند و نداي العَطَش العَطَش در آوردند، جناب عبّاس عليه السّلام بي تابانه سوار بر اسب شده و نيزه بر دست گرفت و مَشْگي برداشت و آهنگ فرات نمود شايد كه آبي به دست آورد.

پس چهار هزار تن كه موكّل بر شريعه فرات بودند دور آن جناب را احاطه كردند و تيرها به چلّه كمان نهاده و به جانب او انداختند، جناب عبّاس عليه السّلام كه از پستان شجاعت شير مكيده چون شير شميده بر ايشان حمله كرد و رجز خواند:

شعر:

لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِالْمَوْتُ زَقَا(262) حَتّي اُواري في الْمصاليتِ(263)لِقا نَفْسي لِنَفْس الْمُصْطَفَي الطُّهْروَقا

انّي اَنَا الْعبّاس اَغْدُوا بِالسَّقا

ولا اَخافُ الشَّرَ يوْمَ الْمُلْتقي (264)

و از هر طرف كه حمله مي كرد لشكر را متفرّق مي ساخت تا آنكه به روايتي هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شريعه شد و خود را به آب فرات رسانيد چون از زحمت گير و دار و شدّت عطش جگرش تفته بود خواست آبي به لب خشك تشنه خود رساند دست فرا برد و كفي از آب برداشت تشنگي سيدالشهداء عليه السّلام و

اهلبيت او را ياد آورد آب را از كف بريخت:

شعر:

پر كرد مَشْك و پس كفي از آب برگرفت

مي خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار

آمد به يادش از جگر تشنه حُسين

چون اشك خويش ريخت ز كف آب و شد سوار

شد با روان تشنه ز آب روان روان

دل پر ز جوش و مشك به دوش آن بزرگوار

كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضي

يك شير در ميانه گرگان بي شمار

يك تن كسي نديده و چندين هزار تير

يك گل كسي نديده و چندين هزار خار

مشك را پر آب نمود و بر كتف راست افكند و از شريعه بيرون شتافت تا مگر خويش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از زحمت تشنگي برهاند. لشكر كه چنين ديدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند، و آن حضرت مانند شير غضبان بر آن منافقان حمله مي كرد و راه مي پيمود. ناگاه نوفل الا زرق و به روايتي زيد بن ورقاء كمين كرده از پشت نخلي بيرون آمد و حكيم بن طفيل او را معين گشت و تشجيع نمود پس تيغي حواله آن جناب نمود آن شمشير بر دست راست آن حضرت رسيد و از تن جدا گرديد، حضرت ابوالفضل عليه السّلام جلدي كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تيغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و اين رجز خواند:

شعر:

واللّهِ اِنْ قَطَعْتُمُ يميني

اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني

وعَنْ اِمامٍ صادِقِ اليقين

نَجْلِ النَّبِي الطّاهِرِ الاَمينِ

پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد، ديگر باره نوفل و به روايتي حكيم بن طفيل لعين از كمين نخله بيرون

تاخت و دست چپش را از بند بينداخت، جناب عبّاس عليه السّلام اين رجز خواند:

شعر:

يانَفْسُ لا تَخْشَي منَ الْكُفّارِ

واَبْشِري بِرَحْمَةِ الْجَبّارِ

مع النَّبِي السَّيدِ الْمخْتارِ

قَدْ قَطَعُوا بِبَغْيهِمْ يساري

فَاَصْلِهِمْ يا رَبِّ حَرَّ النّارِ(265)

و مشك را به دندان گرفت و همّت گماشت تا شايد آب را به آن لب تشنگان برساند كه ناگاه تيري بر مشك آب آمد و آب آن بريخت و تير ديگر بر سينه اش رسيد و از اسب در افتاد.

شعر:

عمُّوهُ بِالنَّبْلَ وَ السُّمْرِ الْعَواسِل والْ

بَيض الْفَواصِلِ مِنْ فَرْقٍ اِلي قَدَمٍ

فَخَرَّ لِلاَرْضِ مَقْطُوعَ الْيدَينِ لَهُ

مِنْ كُلِّ مَجْدٍ يمينٌ غَيرَ مُنْجَذِمٍ شعر:

پس فرياد برداشت كه اي برادر، مرا درياب

به روايت (مناقب)(266) ملعوني عمودي از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به رياض جنّت پرواز كرد.

چون جناب امام حسين عليه السّلام صداي برادر شنيد، خود را به او رسانيد ديد برادر خود را كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح با دستهاي مقطوع بگريست و فرمود:

اَلانَ انكسرَ ظَهْري و قَلَّتْ حيلَتي.

اكنون پشت من شكست و تدبير و چاره من گسسته گشت و به روايتي اين اشعار انشاء فرمود:

شعر:

تَعَدَّيتُمُ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيكُمْ

وَخالَفْتُمُوا دينَ النَّبِي مُحَمَّدٍ

اَماكانَ خَيرُ الرُّسُلِ وَصّاكُمُ بنا

اَمانَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِي الْمُسَدَّدِ

اَماكانَتِ الزَّهراءُ اُمِّي دُونَكُمْ

اَماكانَ مِنْ خَيرِ الْبَريةِ اَحْمَدُ

لُعِنْتُم وَ اُخْزيتُمْ بِماقَدْ جَنَيتُمُ

فَسَوْفَ تُلاقُوا حرَّنارٍ تُوَقَّدُ(267) در حديثي از حضرت سيد سجاد عليه السّلام مروي است كه فرمودند:

خدا رحمت كند عمويم عبّاس را كه برادر را بر خود ايثار كرد و جان شريفش را فداي او نمود تا آنكه در ياري او دو دستش را قطع كردند و حقّ تعالي در عوض دو دست او دو بال به او عنايت فرمود كه با

آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مي كند و از براي عبّاس عليه السّلام در نزد خداي منزلتي است در روز قيامت كه مغبوط جميع شهداء است و جميع شهداء را آرزوي مقام اوست.(268)

نقل شده كه حضرت عبّاس عليه السّلام در وقت شهادت سي و چهار ساله بود و آنكه

ام الْبنَين مادر جناب عبّاس عليه السّلام در ماتم او و برادران اعياني او بيرون مدينه در بقيع مي شد و در ماتم ايشان چنان ندبه و گريه مي كرد كه هر كه از آنجا مي گذشت گريان مي گشت. گريستن دوستان عجبي نيست، مروان بن الحكم كه بزرگتر دشمني بود خاندان نبوّت را چون بر امّ البنين عبور مي كرد از اثر گريه او گريه مي كرد!(269)

اين اشعار از امّ البنين در مرثيه حضرت ابوالفضل عليه السّلام و ديگر پسرانش نقل شده:

شعر:

يامَنْ رَاَي العبّاس كَرَّعَلي جَماهيرِالنَّقَدِ

وَ وَراهُ مِنْ ابْناءِ حيدرَكُلُّ ليثٍ ذي لَبَدٍ

اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْني اُصيبَ بِرَاْسِهِ مَقْطُوعَ يدٍ

وَ يلي عَلي شِبْلي اَمالَ بِراْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ

لَوْكانَ سَيفُكَ في يدَيكَ لَمادَني مِنْهُ اَحَدٌ

وَلها اَيضاً.

شعر:

لا تَدْ عُونّي وَيكِ اُمّ اَلْبنينَ

تُذَكّريني بِلُيوثِ العَرينِ

كانَتْ بَنُونَ لي اُدْعي بِهِمْ

وَاْلَيوْمَ اَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنينِ

اَرْبعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبي

قَدْ وَاصَلوُا الْمَوتَ بِقَطْعِ الْوَتينِ

تَنازَعَ الخِرْصانُ اَشْلابَهُمْ

فَكُلُّهُمْ اَمْسي صريعاً طَعين

يا لَيتَ شِعْري اَكما اَخْبرَوُا

بِاَنَّ عبّاساً قَطيعُ الَيمينِ

بدان كه در (فصل مراثي) بيايد ان شاء اللّه اشعاري در مرثيه حضرت ابوالفضل عليه السّلام، و شايسته است در اينجا اين چند ذكر شود:

شعر:

وَمازالَ في حَرْبِ الطُّغاةِ مُجاهِداً

اِلي اَن هَوي فَوْقَ الصَّعيد مُجدَّلاً

وَقدْ رَشَقوُهُ بِالِنّبالِوخَرَّقوُا

لَهُ قِرْبَةَ اْلماءِ الذَي كانَ قَدْمَلاً

فَنادي حُسَيناً والدّموُعُ هَوامِلُ

اَيابن اَخي قَدْخابَ ما كنْتُ آملاً

عَلَيكَ سَلامُ اللّهِ يابْنَ مُحَمَّد

عَلَي الرَّغْمِ مِنّي

يا اَخي نَزَلَ اْلبَلا

فَلمّارَاهُ السِّبْطُ مُلْقي عَلَي الثَّري

يعالِجُ كَرْبَ المْوتِ وَ الدَّمْعُ اُهْمِلا

فَجاء اِلَيهِ واْلفُوادُ مُقَرَّحٌ

وَنادي بِقَلْبٍ باْلهُمُوم قَدِامْتَلا

اَخي كُنْتَ عَوْني في اْلاُمُورِ جَميعِها

اَبَا الفَضْل يا مَنْ كانَ لِلنَّفْس باذِلاً

يعِزُّ عَلَينا اَنْ نَراكَ عَلَي الثَّري

طَريحاً وَ مِنْكَ الْوَجْهُ اَضْحي مُرَمَّلاً

در بيان مبارزت حضرت ابي عبد اللّه الحسين ع و شهادت آن مظلوم

از بعضي ارباب مَقاتل نقل است كه چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام نظر كرد هفتاد و دو تن از ياران و اهل بيت خود را شهيد و كشته بر روي زمين ديد عازم جهاد گرديد، پس به جهت وداع زنها رو به خيمه كرد و پردگيان سرادق عصمت را طلبيد و ندا كرد:

اي سكينه، اي فاطمه، اي زينب، اي امّ كلثوم!

عَلَيكُنَّ مِنّي السَّلامُ:

شعر:

سرگشته بانوان سراپرده عفاف

زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه

آن سر زنان به ناله كه شد حال ما زبون

وين موكنان به گريه كه شد روز ما تباه

فَقُمْنَ وَ اَرْسَلْنَ الّدُمُوُعَ تَلَهُّفاً

وَاَسْكَنَّ مِنْهُ الذَّيلَ منْتَحِباتٍ

اِلي اَينَ ياْبنَ اْلمُصطَفي كوْكَبَ الدُّجي

وَ يا كَهْفَ اَهْلِ اْلبَيتِ في الاَْزَماتِ

فَيا لَيتَنا مِتْنا وَ لَمْ نَرَمانَري

وَ يا لَيتَنالَمْ نَمْتَحِنْ بِحَياتٍ

فَمَنْ لِلْيتامي اِذْتَهَدَّمَ رُكْنُهُمْ

وَ مَنْ لِلْعُذاري عِنْدَ فَقْدِ وُلاةٍ

پس سكينه عرض كرد:

يا اَبَة!اسْتَسْلَمْتَ لِلْموْتِ؟

اي پدر!

آيا تن به مرگ داده اي؟

فرمود:

چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه ياور و معيني ندارد!

عرض كرد:

ما را به حرم جدّمان بازگردان، حضرت در جواب بدين مثل تمثّل جست:

هَيهاتَ لَو تُرِكَ اْلقَطا لَنامَ؛

اگر صياد از مرغ قَطا دست بر مي داشت آن حيوان در آشيانه خود آسوده مي خفت. كنايت از آنكه اين لشكر دست از من نمي دارند، و نمي گذارند كه شما را به جائي بَرَم، زنها صدا به گريه بلند كردند، حضرت ايشان را ساكت فرمود. و گويند كه آن حضرت

رو به ام كلثوم نمود و فرمود:

اوُصيكِ يا اُخَيةُ بِنَفْسِكِ خَيراً وَ اِنّي بارِزٌ اِلي هؤُلاءِ القَوْم.(270)

مؤلف گويد:

كه مصائب حضرت امام حسين عليه السّلام تمامي دل را بريان و ديده را گريان مي كند لكن مصيبت وداع شايد اثرش زيادتر باشد خصوص آن وقتي كه صبيان و اطفال كوچك از آن حضرت يا از بستگانش كه به منزله اولاد خود آن حضرت بودند دور او جمع شدند و گريه كردند.

و شاهد بر اين آن است كه روايت شده چون حضرت امام حسين عليه السّلام به قصر بَني مُقاتل رسيد و خيمه عبيداللّه بن حُرّ جُعْفي را ديد، حَجّاج بن مسروق را فرستاد به نزد او و او را طلبيد و او نيامد خود حضرت به سوي او تشريف برد.از عبيداللّه بن حُرّ نقل است كه وارد شد بر من حسين عليه السّلام و محاسنش مثل بال غُراب سياه بود، پس نديدم احدي را هرگز نيكوتر از او نه مثل او كسي را كه چشم را پر كند، و رقّت نكردم هرگز مانند رقّتي كه بر آن حضرت كردم در وقتي كه ديدم راه مي رفت و صِبيانش در دورش بودند. انتهي. و مؤيد اين مقال حكايت ميرزا يحيي ابهري است كه در عالم رؤيا ديد علاّمه مجلسي رحمه اللّه در صحن مطّهر سيد الشهّداء عليه السّلام در طرف پايين پا در طاق الصّفا نشسته مشغول تدريس است، پس مشغول موعظه شد و چون خواست شروع در مصيبت كند كسي آمد و گفت حضرت صدّيقه طاهره عليهاالسّلام مي فرمايد:

اُذْكُرِ اْلمَصاَّئبَ اْلمُشْتَمِلَة عَلي وِداعِ وَلَدِي الشَّهيدِ؛

يعني ذكر بكن مصائبي كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد.

مجلسي نيز

مصيبت وداع را ذكر كرد و خلق بسياري جمع شدند و گريه شديدي نمودند كه مثل آن را در عمر نديده بودم.(271) فقير گويد:

كه در همان مبشره نوميه است كه حضرت امام حسين عليه السّلام با وي فرمود:

قُولوُا لاَوْليائِنا وَ اُمَنائِنا يهْتَمُّونَ في اِقامَةِ مَصاَّئِبِنا؛

يعني بگوييد به دوستان و اُمناي ما كه اهتمام بكنند در اقامه عزا و مصيبتهاي ما.

بالجمله؛از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت است كه امام حسين عليه السّلام در روز شهادت خويش طلبيد دختر بزرگ خود فاطمه را و عطا فرمود به او كتابي پيچيده و وصيتي ظاهره و جناب علي بن الحسين عليه السّلام مريض بود و فاطمه آن كتاب را به علي بن الحسين عليه السّلام داد پس آن كتاب به ما رسيد. در (اثبات الوصية) است كه امام حسين عليه السّلام حاضر كرد علي بن الحسين عليه السّلام را و آن حضرت عليل بود پس وصيت فرمود به او به اسم اعظم و مورايث انبياء عليهماالسّلام و آگاه نمود او را كه علوم و صُحُف و مَصاحف و سلاح را كه از مواريث نبوّت است نزد اُمّ سَلَمَه (رضي اللّه عنها) گذاشته و امر كرده كه چون امام زين العابدين عليه السّلام برگردد به او سپارد.(272)

در (دعوات راوندي) از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت كرده كه:

فرمود:

پدرم مرا در بر گرفت و به سينه خود چسبانيد در آن روز كه كشته شد و الدِّماَّءُ تَغْلي و خونها در بدن مباركش جوش مي خورد، و فرمود:

اي پسر من!

حفظ كن از من دعائي را كه تعليم فرمود آن را به من فاطمه عليهاالسّلام و تعليم فرمود به او

رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم و تعليم نمود به آن حضرت جبرئيل از براي حاجت مهم و اندوه و بلاهاي سخت كه نازل مي شود و امر عظيم و دشوار و فرمود بگو:

بِحَقِّ يس و َ اْلقُرآنِ اْلحَكيمِ وَ بِحَقِّ طه و اْلقُرآن الْعَظيمِ يا مَنْ يقْدرُ عَلي حَوائجِ السّائِلينَ يا مِنْ يعْلَمُ ما في الضَّميرَ يا مُنَفّسَ عَنِ اْلمَكْروُبينَ يا مُفَرّجَ عَنِ اْلَمغْمُومينَ يا راحِمَ الشَّيخِ اْلكَبيرِ يا رازِقَ الطِّفْلَ الصَّغيرِ يا مَنْ لايحْتاجُ اِلَي التَّفْسي رِ صَلِّ عَلي مُحَمَّدً وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افعَلْ بي كَذا وَ كَذا.(273) در (كافي)

روايت شده كه:

حضرت امام زين العابدين عليه السّلام وقت وفات خويش حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام را به سينه چسبانيد و فرمود:

اي پسر جان من!

وصيت مي كنم ترا به آنچه كه وصيت كرد به من پدرم هنگامي كه وفاتش حاضر شد و فرمود اين وصيت را پدرم به من نموده فرمود:

يابُنَي اِياكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لا يجِدُ عَلَيكَ ناصِراً إ لا اللّهُ.

اي پسر جان من!

بپرهيز از ظلم بر كسي كه ياوري و دادرسي ندارد مگر خدا.(274)

راوي گفت:

پس حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به نفس نفيس عازم قتال شد.

امام زين العابدين عليه السّلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بي كس ديد با آنكه از ضعف و ناتواني قدرت برداشتن شمشير نداشت راه ميدان پيش گرفت، امّ كلثوم از قفاي او ندا در داد كه اي نور ديده بر گرد، حضرت سجاد عليه السّلام فرمود كه:

اي عمّه دست از من بردار و بگذار تا پيش روي پسر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم جهاد كنم، حضرت سيد

الشهداء عليه السّلام به ام كلثوم فرمود كه:

باز دار او را تا كشته نگردد و زمين از نسل آل محمّد عليهماالسّلام خالي نماند.

بالجمله؛ امام حسين عليه السّلام در چنين حال از محبّت امّت دست باز نداشت و همي خواست بلكه تني چند به راه هدايت در آيد و از آن گمراهان روي برتابد.

لاجرم ندا در داد كه ايا كسي هست كه ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بگرداند؟

آيا خدا پرستي هست كه در باب ما از خدا بترسد؟

آيا فريادرسي هست كه اميد ثواب از خدا داشته باشد و به فرياد ما برسد؟

آيا معيني و ياوري هست كه به جهت خدا ياري ما كند؟

زنها كه صداي نازنينش را شنيدند به جهت مظلومي او صدا را به گريه و عويل بلند كردند. (275)

در بيان شهادت طفل شير خوار

پس حضرت بر در خيمه آمد و به جناب زينب عليهماالسّلام فرمود:

كودك صغيرم را به من سپاريد تا او را وداع كنم، پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزديك او برد تا او را ببوسد كه حرملة بن كاهل اسدي لعين تيري انداخت و بر گلوي آن طفل رسيد و او را شهيد كرد.

و به اين مصيبت اشاره كرده شاعر در اين شعر:

شعر:

و مُنْعَطِف اَهْوي لِتَقْبيلِ طِفْلِهِ

فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلَهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

پس آن كودك را به خواهر داد، زينب عليهاالسّلام او را گرفت و حضرت امام حسين عليه السّلام كفهاي خود را زير خون گرفت همين كه پر شد به جانب آسمان افكند و فرمود:

سهل است بر من هر مصيبتي كه بر من نازل شود زيرا كه خدا نگران است. سبط ابن جوزي در

(تذكره) از هشام بن محمّد كلبي نقل كرده كه چون حضرت امام حسين عليه السّلام ديد كه لشكر در كشتن او اصرار دارند قرآن مجيد را برداشت و آن را از هم گشود و بر سر گذاشت و در ميان لشكر ندا كرد:

بَيني وَ بَينَكُمْ كِتابُ اللّهِ وَ جَدّي محمّدٌ رَسُولُ اللّهِ صلي اللّه عليه و آله و سلّم.

اي قوم براي چه خون مرا حلال مي دانيد آيا پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟

آيا به شما نرسيد قول جدّم در حقّ من و برادرم حسن عليه السّلام:

هذانِ سَيدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ؟ (276)

در اين هنگام كه با آن قوم احتجاج مي نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلي از اولاد خود كه از شدّت تشنگي مي گريست، حضرت آن كودك را بر دست گرفت و فرمود:

يا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطِّفْلَ؛ اي لشكر!

اگر بر من رحم نمي كنيد پس براين طفل رحم كنيد؛ پس مردي از ايشان تيري به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود.

امام حسين عليه السّلام شروع كرد به گريستن و گفت:

اي خدا!

حكم كن بين ما و بين قومي كه خواندند ما را كه ياري كنند بر ما پس كشتند ما را، پس ندائي از هوا آمد كه بگذار او را يا حسين كه از براي او مرضع يعني دايه اي است در بهشت.(277) در كتاب (احتجاج)مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نيام شمشير گودي در زمين كند و آن كودك را به خون خويش آلوده كرد پس او را دفن نمود.(278)

طبري از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرد كه تيري آمد رسيد بر گلوي پسري از

آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت (279) مسح مي كرد خون را بر او و مي گفت:

الَلّهَمَّ(280) احْكُمْ بَينَنا وَ بَينَ قَوْمٍ دَعَوْنا لِينْصُرُونا فَقَتَلُونا!؟

پس امر فرمود آوردند حُبْره اي و آن جامه اي است يماني آن را چاك كرد و پوشيد پس با شمشير به سوي كارزار بيرون شد. انتهي.(281)

امام حسين عزم ميدان شد

بالجمله؛چون از كار طفل خويش فارغ شد سوار بر اسب شد و روي به آن منافقان آورد و فرمود:

شعر:

كَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْمًا رَغِبوُا

عَنْ ثَوابِ اللّهِ رَبِّ الثَقَلَينِ

قَتَلَ الْقَوْمُ عَلِياً وَ ابْنَهُ

حَسَنَ الخَيرِ كَريمَ الاَْبَوَينِ

حَنَقاًمِنْهُمْ وَ قالُوا اَجْمِعُوا

اُحْشُرُوا النَّاسَ اِلي حَرْبِ الْحُسَينِ

الابيات (282).

پس مقابل آن قوم ايستاد و در حالتي كه شمشير خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگاني دنيا شسته و يك باره دل به شهادت و لقاي خدا بسته و اين اشعار را قرائت مي فرمود:

شعر:

اَنَا ابْنُ علي الّطُهْرِ مِنْ آلِ هاشمٍ

كَفاني بِهذا مَفْخَرًا حينَ اَفْخَرُ

وَجَدّي رَسُولُ اللّهِ اَكْرَمُ مَنْ مَشي

وَ نَحْنُ سِراجُ اللّهِ في الْخَلْقِ يزْهَرُ

وَ فاطِمُ اُمّي مِنْ سُلالَةِ اَحْمَدَ

وَ عَمّي يدْعي ذا الْجَناحَينِ جَعْفَرُ

وَ فينا كِتابُ اللّهِ اُنْزِلَ صادِقاً

وَفينَاالْهُدي وَ الْوَحي بِالْخَيرِ يذْكَرُ

وَنَحْنُ اَمانُ اللّهِ لِلنّاس كُلِّهِمْ

نُسِرُّ بِهذا في الاَْنامِ وَ نُجْهِرُ

وَنَحْنُ ولاةُ الْحَوْضِ نَسْقي وُلا تِنا

بكاْسِ رسولِ اللّهِ مالَيسَ ينْكَرُ

وَشيعَتُنا في النّاسَ اَكْرَمُ شيعَةٍ

وَ مُبْغِضُنا يوْمَ الْقِيامَةِ يخْسَرُ(283)

پس مبارز طلبيد و هر كه در برابر آن فرزند اسداللّه الغالب مي آمد او را به خاك هلاك مي افكند تا آنكه كشتار عظيمي نمود و جماعت بسيار از شجاعان و اَبطال رِجال را به جهنّم فرستاد، ديگر كسي جرئت ميدان آن حضرت نكرد.

پس حمله بر ميمنه نمود و فرمود:

شعر:

الْمَوْتُ خَيرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ

وَالْعارُ اَوْلي مِنْ

دُخُولِ النّارِشعر:

پس آن جناب حمله بر ميسره كرد و فرمود:

شعر:

اَنَا الْحُسَينُ بَنْ عَلِي

آلَيتُ اَنْ لا اَنْثَني

اَحْمي عَيالاتِ اَبي

امْضي عَلي دين النّبي (284)

بعضي از رُوات گفته:

به خدا قسم!

هرگز مردي را كه لشكرهاي بسيار او را احاطه كرده باشند و ياران و فرزندان او را به جمله كشته باشند و اهل بيت او را محصُور و مستأصل ساخته باشند، شجاعتر و قوي القلب تر از امام حسين عليه السّلام نديدم؛ چه تمام اين مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگي و كثرت حرارت و بسياري جراحت و با وجود اينها، گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هيچ گونه آلايش تزلزل در ساخت وجودش راه نداشت و با اين حال مي زد و مي كُشت، و هنگامي كه اَبطال رِجال بر او حمله مي كردند چنان بر ايشان مي تاخت كه ايشان چون گلّه گرگ ديده مي رميدند و از پيش روي آن فرزند شير خدا مي گريختند، ديگر باره لشكر گرد هم در مي آمدند و آن سي هزار نفر پشت با هم مي دادند و حاضر به جنگ او مي شدند، پس آن حضرت بر آن لشكر انبوه حمله مي افكند كه مانند جَراد مُنْتَشر از پيش او متفرّق و پراكنده مي شدند و لختي اطراف او از دشمن تهي مي گشت. پس، از قلب لشكر روي به مركز خويش مي نمود كلمه مباركه لا حَوْلَ وَ لا قوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ را تلاوت مي فرمود.(285)

مؤلف گويد:

شايسته است در اين مقام كلام (جيمز كار گرن) هندوي هندي را در شجاعت امام حسين عليه السّلام نقل كنيم:

شيخ مرحوم در (لؤلؤ و مرجان) از

اين شخص نقل كرده كه كتابي در تاريخ چين نوشته به زبان اُردو كه زبان متعارف حاليه هند است و آن را چاپ كردند، در جلد دوّم در صفحه 111 چون به مناسبتي ذكري از شجاعت شده بود اين كلام كه عين ترجمه عبارت اوست در آنجا مذكور است:

(چون بهادري و شجاعت رستم مشهور زمانه است لكن مرداني چند گذشته كه در مقابلشان نام رُستم قابل بيان نيست؛ چنانچه حسين بن علي عليهما السّلام كه شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدّم يافته؛ چرا كه شخصي كه در ميدان كربلا بر ريگ تفته با حالات تشنگي و گرسنگي مردانگي به كار برده باشد به مقابل او نام رستم كسي آرد كه از تاريخ واقف نخواهد بود.

قلم كه را يارا است كه حال حسين عليه السّلام بر نگارد، و زبان كه را طاقت كه مدح ثابت قدمي هفتاد و دو نفر در مقابله سي هزار فوج شامي كوفي خونخوار و شهادت هر يك را چنانچه بايد ادا نمايد، نازك خيالي كجا اين قدر رسا است كه حال و دلهاي آنها را تصوير كند كه بر سرشان چه پيش آمد از آن زماني كه عمر سعد با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زماني كه شمر سرا قدس را از تن جدا كرد.

مثل مشهور است كه دواي يك، دو باشد يعني از آدم تنها كار بر نمي آيد تا دوّمي برايش مدد كار نباشد.

مبالغه بالاتر از آن نيست كه در حقّ كسي گفته شود كه فلان كس را دشمن از چهار طرف گير كرده است مگر حسين عليه السّلام را با هفتاد و دو تن، هشت

قسم دشمنان تنگ كرده بودند با وجود آن ثابت قدمي را از دست ندادند، چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج يزيد بود كه بارش نيزه و تيرشان مثل بادهاي تيره طوفان ظلمت برانگيخته بودند.

دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود كه نظيرش در زير فلك صورت امكان نپذيرفته، گفته مي توان شد كه تمازت و گرمي عرب غير از عرب يافت نمي تواند شد.

دشمن ششم ريگ تفتيده ميدان كربلا بود كه در تمازت آفتاب شعله زن و مانند خاكستر تنور گرم، سوزنده و آتش افكن بود بلكه درياي قهّاري مي توان گفت كه حبابهايش آبله هاي پاي بني فاطمه بودند، واقعاً دو دشمن ديگر كه از همه ظالمتر يكي تشنگي و دوّم گرسنگي مثل همراهي دغلباز ساعتي جدا نبودند، خواهش و آرزوي اين دو دشمن همان وقت كم مي شد كه زبانها از تشنگي چاك چاك مي گرديدند.

پس كساني كه در چنين معركه هزارها كفّار را مقابله كرده باشند بهادري و شجاعت بر ايشان ختم است.(286) تمام شد محل حاجت از كلام متين اين هندوي بت پرست كه به جاي خال مشكين دلربائي است در رخسار سفيد كاغذ و سزاوار كه در ستايش او گفته شود:

(به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را).

رجَعَ الْكَلامُ اِلي سِياقِهِ الاَْوَّل:

ابن شهر آشوب و غيره نقل كرده اند كه آن حضرت يكهزار و نُهصد و پنجاه تن از آن لشكر را به دَرَك فرستاده سواي آنچه را كه زخمدار و مجروح فرموده بود.

اين وقت ابن سعد لعين بدانست كه در پهن دشت آفرينش هيچ كس را آن قوّت و توانائي نيست كه با امام حسين عليه السّلام كوشش كند و

اگر كار بدين گونه رود آن حضرت تمام لشكر را طعمه شمشير خود گرداند. لاجرم سپاهيان را بانگ بر زد و گفت:

واي بر شما!

آيا مي دانيد كه با كه جنگ مي كنيد و با چه شجاعتي رزم مي دهيد اين فرزند اَنْزَع البَطين غالب كلّ غالب علي بن ابي طالب عليه السّلام است، اين پسر آن پدر است كه شجاعان عرب و دليران روزگار را به خاك هلاك افكنده. همگي همدست شويد و از هر جانب براو حمله آريد:

شعر:

اَعْياهُمْ اَنْ ينالوُهُ مُبارَزَةً

فَصَوَّبُوا الرَّاْي لَمّا صَعَّدُوا الفِكَرا

اَنْ وَجَّهُوا نَحْوَهُ في الْحَرْبِ اَرْبَعَهً

السَّيفَ وَ السَّهْمَ وَ الْخِطِّي وَ الحَجَراشعر:

پس آن لشكر فراوان از هر جانب بر آن بزرگوار حمله آوردند و تيراندازان كه عدد آنها چهار هزار به شمار مي رفت تيرها بر كمان نهادند و به سوي آن حضرت رها كردند.

پس دور آن غريب مظلوم را احاطه كردند و مابين او و خِيام اهل بيت حاجز و حائل شدند، و جماعتي جانب سرادق عصمت گرفته. حضرت چون اين بدانست بانگ بر آن قوم زد و فرمود كه:

اي شيعيان ابوسفيان!

اگر دست از دين برداشتيد و از روز قيامت و معاد نمي ترسيد پس در دنيا آزاد مرد و با غيرت باشيد رجوع به حسب و نسب خود كنيد؛ زيرا كه شما عرب مي باشيد. يعني عرب غيرت و حميت دارد. شمر بي حيا روبه آن حضرت كرد و گفت:

چه مي گوئي اي پسر فاطمه؟

فرمود:

مي گويم من با شما جنگ دارم و مقاتلت مي كنم و شما با من نبرد مي كنيد، زنان را چه تقصير و گناه است؟

پس منع كنيد سركشان خود را كه متعرّض حرم من

نشوند تا من زنده ام. شمر صيحه در داد كه اي لشكر از سراپرده اين مرد دور شويد كه كفوّي كريم است و قتل او را مهيا شويد كه مقصود ما همين است.

پس سپاهيان بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبناك در روي ايشان در آمد و شمشير در ايشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مي افكند كه باد خزان برگ درختان را، و به هر سو كه روي مي كرد لشكريان پشت مي دادند.

پس، از كثرت تشنگي راه فرات در پيش گرفت، كوفيان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتي آب بنوشد ده چندان از اين بكوشد و بكشد. لاجرم در طريق شريعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هر گاه آن حضرت قصد فرات مي نمود بر او حمله مي كردند و او را برمي گردانيدند، اَعْور سلمي و عمروبن حجّاج كه با چهار هزار مرد كماندار نگهبان شريعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه حسين را راه بر شريعه مگذاريد، آن حضرت مانند شير غضبان بر ايشان حمله مي افكند و صفوف لشكر را بشكافت و راه شريعه را از دشمن بپرداخت و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نيز تشنگي از حدّ افزون داشت سر به آب گذاشت؛ حضرت فرمود كه:

تو تشنه و من نيز تشنه ام به خدا قسم كه آب نياشامم تا تو بياشامي، كَاَنَّه اسب فهم كلام آن حضرت كرد، سر از آب برداشت يعني در شُرب آب من بر تو پيشي نمي گيرم، پس حضرت فرمود:

آب بخور من مي آشامم

و دست فرا برد و كفي آب بر گرفت تا آن حيوان بياشامد كه ناگاه سواري فرياد برداشت كه اي حسين تو آب مي نوشي و لشكر به سراپرده ات مي روند و هتك حرمت تو مي كنند.

چون آن معدن حميت و غيرت اين كلام را از آن ملعون شنيد آب از كف بريخت و به سرعت از شريعه بيرون تاخت و بر لشكر حمله كرد تا به سرا پرده خويش رسيد معلوم شد كه كسي متعرّض خِيام نگشته و گوينده اين خبر مَكرْي كرده بوده.

پس دگر باره اهل بيت را وداع گفت، اهل بيت همگان با حال آشفته و جگرهاي سوخته و خاطرهاي خسته و دلهاي شكسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هيچ آفريده صورت نبندد كه ايشان به چه حالت بودند و هيچ كس نتواند كه صورت حال ايشان را تقرير يا تحرير نمايد.

شعر:

من از تحرير اين غم ناتوانم

كه تصويرش زده آتش به جانم

ترا طاقت نباشد از شنيدن

شنيدن كي بود مانند ديدن

بالجمله؛ ايشان را وداع كرد و به صبر و شكيبائي ايشان را وصيت نمود و فرمان داد تا چادر اسيري بر سر كنند و آماده لشكر مصيبت و بلا گردند، و فرمود بدانيد كه خداوند شما را حفظ و حمايت كند و از شرّ دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خير كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نِعَم و كرم مُزد و عوض كرامت فرمايد، پس زبان به شكوه مگشائيد و سخني مگوئيد كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، اين سخنان بفرمود و

روبه ميدان نمود.

شاعر در اين مقام گفته:

شعر:

آمد به خيمه گاه و وداع حرم نمود

بر كودكان نمود به حسرت همي نگاه

اين را نشاند در بر و بر رخ فشاند اشك

آن را گذاشت بر دل و از دل كشيده آه

در اهل بيت شور قيامت به پا نمود

و ز خيمه گاه گشت روان سوي حربگاه

او سُوي رزمگاه شد و در قفاي او

فرياد وا اخاه شد و بانگ وا اَباه

پس عنان مركب به سوي ميدان بگردانيد و بر صف لشكر مخالفان تاخت مي زد و مي انداخت و با لب تشنه از كشته پشته مي ساخت و مانند برگ خزان سرهاي آن منافقان را بر زمين مي ريخت و به ضرب شمشير آبدار خون اشرار و فجّار را با خاك معركه مي ريخت و مي آميخت،

تيرباران امام حسين

لشكر از هر طرف او را تيرباران نمودند، آن حضرت در راه حق آن تيرها را بر رو و گلو و سينه مبارك خود مي خريد و از كثرت خدنگ كه بر چشمه هاي زره آن حضرت نشست سينه مباركش چون پشت خارپشت گشت.

و به روايت منقوله از حضرت باقر عليه السّلام زياده از سيصد و بيست جراحت يافت و زيادتر نيز روايت شده و جميع آن زخمها در پيش روي آن حضرت بود، در اين وقت حضرت از بسياري جراحت و كثرت تشنگي و بسياري ضعف و خستگي توقف فرمود تا ساعتي استراحت كرده باشد كه ناگاه ظالمي سنگي انداخت به جانب آن حضرت، آن سنگ بر جبين مباركش رسيد و خون از جاي او بر صورت نازنينش جاري گرديد. حضرت جامه خويش را برداشت تا چشم و چهره خود را از

خون پاك كند كه ناگاه تيري كه پيكانش زهر آلوده و سه شعبه بود بر سينه مباركش و به قولي بر دل پاكش رسيد و آن سوي سر به در كرد و حضرت در آن حال گفت:

بِسْمِ اللّهِ وَ باللّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ.

آنگاه رو به سوي آسمان كرد و گفت:

اي خداوند من!

تو مي داني كه اين جماعت مي كشند مردي را كه در روي زمين پسر پيغمبري جز او نيست.

پس دست بُرد و آن تير را از قفا بيرون كشيد و از جاي آن تير مسموم مانند ناودان خون جاري گرديد، حضرت دست به زير آن جراحت مي داشت چون از خون پر مي شد به جانب آسمان مي افشاند و از آن خون شريف قطره اي بر نمي گشت، ديگر باره كف دست را از خون پر كرد و بر سر و روي و محاسن خود ماليد و فرمود كه:

با سر روي خون آلوده و به خون خويش خضاب كرده، جدّم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را ديدار خواهم كرد و نام كشندگان خود را به او عرضه خواهم داشت.(287)

مؤلف گويد:

كه صاحب (معراج المحبّة) اين مصيبت را نيكو به نظم آورده است، شايسته است كه من آن را در اينجا ذكر كنم، فرموده:

شعر:

به مركز باز شد سلطان ابرار

كه آسايد دمي از زخم پيكار

فلك سنگي فكند از دست دشمن

به پيشاني وَجْهُ اللّه اَحْسَن

چه زد از كينه، آن سنگ جفا را

شكست آيينه ايزدنما را

كه گلگون گشت روي عشق سرمد

چه در روز اُحُد روي مُحمّد

به دامان كرامت خواست آن شاه

كه خون از چهره بزدايد به ناگاه

دلي روشنتر

از خورشيد روشن

نمايان شد ز زير چرخ جوشن

يكي الماس وش تيري ز لشكر

گرفت اندر دل شه جاي تا پر

كه از پشت و پناه اهل ايمان

عيان گرديد زهر آلوده پيكان

مقام خالق يكتاي بيچون

ز زهر آلوده پيكان گشت پر خون

سنان زد نيزه بر پهلو چنانش

كه جَنْبُ اللّه بدريد از سنانش

به ديدارش دل آرا رايت افراخت

سمند عشق بار عشق بگذاشت

به شكر وصل فخر نَسْل آدم

برو اُفتاد و مي گفت اندر آن دم

تَرَكْتُ الْخَلْقَ طُرّّا في هَواكا

وَاَيتَمْتُ الْعِيالَ لِكَي اَراكا

وَلَوْ قَطّعْتَني في الْحُبِّ اِرْبا

لَما حَنَّ الْفُؤ ادُ اِلي سِواكا(288)

اين وقت ضعف و ناتواني بر آن حضرت غلبه كرد و از كارزار باز ايستاد و هر كه به قصد او نزديك مي آمد يا از بيم يا از شرم كناره مي كرد و برمي گشت. تا آنكه مردي از قبيله كنده كه نام نحسش مالك بن يسر(289) بود به جانب آن حضرت روان شد و ناسزا و دشنام به آن جناب گفت و با شمشير ضربتي بر سر مباركش زد كلاهي كه بر سر مقدس آن حضرت بود شكافته شد و شمشير بر سر مقدسش رسيد و خون جاري شد به حدي كه آن كلاه از خون پر شد.

حضرت در حق او نفرين كرد و فرمود:

بااين دست نخوري و نياشامي و خداوند تو را با ظالمان محشور كند.

پس آن كلاه پر خون را از فرق مبارك بيفكند و دستمالي طلبيد و زخم سر را ببست و كلاه ديگر بر سر گذاشت و عمامه بر روي آن بست. مالك بن يسر آن كلاه پر خون را كه از خز بود بر گرفت و بعد از واقعه عاشورا به خانه خويش برد

و خواست او را از آلايش خون بشويد زوجه اش اُمّ عبدالله بنت الحرّ البدّي كه آگه شد بانگ بر او زد كه در خانه من لباس مأخوذي فرزند پيغمبر را مي آوري؟

بيرون شو از خانه من خداوند قبرت را از آتش پر كند.

و پيوسته آن ملعون فقير و بد حال بود و از دعاي امام حسين عليه السّلام هر دو دست او از كار افتاده بود و در تابستان مانند دو چوب خشك مي گرديد و در زمستان خون از آنها مي چكيد و بر اين حال خسران مآل بود تا به جهنم واصل شد.

و به روايت سيد رحمه اللّه و مفيد رحمه اللّه لشكر لحظه اي از جنگ آن حضرت درنگ كردند پس از آن رو به او آوردند و او را دائره وار احاطه كردند(290)اين هنگام عبدالله بن حسن كه در ميان خِيام بود و كودكي غير مراهق بود چون عمّ بزرگوار خود را بدين حال ديد تاب و توان از وي برفت و به آهنگ خدمت آن حضرت از خيمه بيرون دويد تا مگر خود را به عموي بزرگوار رساند. جناب زينب عليهاالسّلام از عقب او به شتاب بيرون شد و او را بگرفت و از آن سوي امام عليه السّلام نيز ندا در داد كه اي خواهر، عبدالله را نگاه دار مگذار كه در اين ميدان بلا انگيز آيد و خود را هدف تير و سنان بي رحمان نمايد. جناب زينب عليهاالسّلام هر چه در منع او اهتمام كرد فايده نبخشيد و عبدالله از برگشتن به سوي خيمه امتناع سختي نمود و گفت:

به خدا قسم!

از عموي خويش مفارقت نكنم و خود را

از چنگ عمه اش رهانيد و به تعجيل تمام خود را به عموي خود رسانيد، در اين وقت اَبْجَر بن كعب شمشير خود را بلند كرده بود كه به حضرت امام حسين عليه السّلام فرود آورد كه آن شاهزاده رسيد و به آن ظالم فرمود:

واي بر تو!

اي پسر زانيه، مي خواهي عموي مرا بكشي؟

آن ملعون چون تيغ فرود آورد عبدالله دست خود را سپر ساخت و در پيش شمشير داد، شمشير دست آن مظلوم را قطع كرد چنانكه صداي قطع گردنش بلند شد و به نحوي بريده شد كه با پوست زيرين بياويخت.آن طفل فرياد برداشت كه يا ابتاه!

يا عمّاه!

حضرت او را بگرفت و بر سينه خود چسبانيد و فرمود:

اي فرزند برادر!

صبر كن بر آنچه بر تو فرود آيد و آن را از در خير و خوبي به شمار گير، هم اكنون خداوند ترا به پدران بزرگوارت ملحق خواهد نمود.

پس حرمله تيري به جانب آن كودك انداخت و او را در بغل عمّ خويش شهيد كرد. (291)

حميدبن مسلم گفته كه شنيدم حسين عليه السّلام در آن وقت مي گفت:

اَللَّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ فَطْرَ السَّماءِ وَ امْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الاَرْضِ الخ.(292)

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه رجّاله حمله كردند از يمين و شمال بر كساني كه باقيمانده بودند با امام حسين عليه السّلام پس ايشان را به قتل رسانيدند و باقي نماند با آن حضرت جز سه نفر يا چهار نفر. سيد بن طاووس رحمه اللّه (293)

و ديگران فرموده اند كه حضرت سيدالشهداء عليه السّلام فرمود:

بياوريد براي من جامه اي كه كسي در آن رغبت نكند كه آن را در زير جامه هايم بپوشم تا چون كشته شوم و جامه هايم

را بيرون كنند آن جامه را كسي از تن من بيرون نكند.

پس جامه اي برايش حاضر كردند، چون كوچك بود و بر بدن مباركش تنگ مي افتاد آن را نپوشيد، فرمود اين جامه اهل ذلّت است جامه ازاين گشادتر بياوريد؛ پس جامه وسيعتر آوردند آنگاه در پوشيد.

و به روايت سيد رحمه اللّه جامه كهنه آوردند حضرت چند موضع آن را پاره كرد تا از قيمت بيفتد و آن را در زير جامه هاي خود پوشيد، فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ چون شهيد شد آن كهنه جامه را نيز از تن شريفش بيرون آوردند.

شعر:

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش

كه تا برون نكند خصم بد منش ز تنش

لباس كهنه چه حاجت كه زير سُمّ ستور

تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه چون باقي نماند با آن حضرت احدي مگر سه نفر از اهلش يعني از غلامانش، رو كرد بر آن قوم و مشغول مدافعه گرديد، و آن سه نفر حمايت او مي كردند تا آن سه نفر شهيد شدند و آن حضرت تنها ماند و از كثرت جراحت كه بر سر و بدنش رسيده بود سنگين شده بود و با اين حال شمشير بر آن قوم كشيده و ايشان را به يمين و شمال متفّرق مي نمود شمر كه خمير مايه هر شر و بدي بود چون اين بديد سواران را طلبيد و امر كرد كه در پشت پيادگان صف كشند و كمانداران را امر كرد كه آن حضرت را تير باران كنند، پس كمانداران آن مظلوم بي كس را هدف تير نمودند و چندان تير بر بدنش رسيد كه آن تيرها مانند خارِِ خارپشت

بر بدن مباركش نمايان گرديد. اين هنگام آن حضرت از جنگ باز ايستاد و لشكر نيز در مقابلش توقف نمودند، خواهرش زينب عليهاالسّلام كه چنين ديد بر در خيمه آمد و عمر سعد را ندا كرد و فرمود:

وَيحَكَ يا عُمَر ايقْتَلُ اَبُو عَبْدِ اللّه وَ اَنْتَ تَنْظَرُ اِلَيهِ!

عمر سعد جوابش نداد.

و به روايت طبري اشكش به صورت و ريش نحسش جاري گرديد و صورت خود را از آن مخدره برگردانيد (294)

پس جناب زينب عليهاالسّلام رو به لشكر كرد و فرمود:

واي بر شما آيا در ميان شما مسلماني نيست؟

احدي او را جواب نداد.

سيد بن طاووس رحمه اللّه روايت كرده كه:

چون از كثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت كارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش پر از تير شده بود، اين وقت صالح بن وهب المُزَني وقت را غنيمت شمرده از كنار حضرت در آمد و با قوت تمام نيزه بر پهلوي مباركش زد چنانكه از اسب در افتاد و روي مباركش از طرف راست بر زمين آمد (295) در اين حال فرمود:

بِسْمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ.

پس برخاست و ايستاد. فَلَمّا خَلي سَرْجُ الْفَرَسِ مِنْ هَيكَل الْوَحْي وَ التَّنْزيلِ وَ هَوي عَلَي الاَرْضِ عَرْشُ الْمَلِكِ الْجَليل جَعَلَ يقاتِلُ وَ هُوَ راجِلٌ قِتالاً اَقْعَدَ الْفَوارِسَ وَ اَرْعَدَ الْفَرائِصَ وَ اَذْهَلَ عُقُولَ فُرْسانِ الْعَرَبِ وَ اَطارَعَنِ الرُّؤُسِ الاَلْبابَ وَ اللُّبَبَ.

حضرت زينب عليهاالسّلام كه تمام توجّهش به سمت برادر بود چون اين بديد از در خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت كه وا اخاه وا سيداهُ وا اهلبيتاهُ اي كاش آسمان خراب مي شد و برزمين مي افتاد و كاش كوهها از

هم مي پاشيد و بر روي بيابانها پراكنده مي شد.

راوي گفت:

كه شمر بن ذي الجوشن لشكر خود را ندا در داد براي چه ايستاده ايد و انتظار چه مي بريد؟

چرا كار حسين را تمام نمي كنيد؟

پس همگي بر آن حضرت از هر سو حمله كردند، حصين بن تميم تيري بر دهان مباركش زد، ابو ايوب غَنَوي تيري بر حلقوم شريفش زد و زُرْعَه بن شريك بر كف چپش زد و قطعش كرد و ظالمي ديگر بردوش مباركش زخمي زد كه آن حضرت به روي در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود كه گاهي به مشقت زياد بر مي خاست، طاقت نمي آورد و بر روي مي افتاد تا اينكه سِنان ملعون نيز به بر گلوي مباركش فرو برد پس بيرون آورده و فرو برد در استخوانهاي سينه اش و بر اين هم اكتفا نكرد آنگاه كمان بگرفت و تيري بر نحر شريف آن حضرت افكند كه آن مظلوم در افتاد.(296)

در روايت ابن شهر آشوب است كه آن تير بر سينه مباركش رسيد پس آن حضرت بر زمين واقع شد، و خون مقدسّش را با كفهاي خود مي گرفت و مي ريخت بر سر خود چند مرتبه.

پس عمر سعد گفت به مردي كه در طرف راست او بود از اسب پياده شو و به سوي حسين رو و او را راحت كن. خَوْلي بن يزيد چون اين بشنيد به سوي قتل آن حضرت سبقت كرد و دويد چون پياده شد و خواست كه سر مبارك آن حضرت را جدا كند رعد و لرزشي او را گرفت و نتوانست؛ شمر به وي گفت خدا بازويت

را پاره پاره گرداند چرا مي لرزي؟

پس خود آن ملعون كافر، سر مقّدس آن مظلوم را جدا كرد. (297)

سيد بن طاووس رحمه اللّه فرموده كه سنان بن اَنَس - لَعَنهُ اللّه - پياده شد و نزد آن حضرت آمد و شمشيرش را بر حلقوم شريفش زد و مي گفت:

واللّه كه من سر ترا جدا مي كنم و مي دانم كه تو پسر پيغمبري و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهتري، پس سر مقدّسش را بريد!(298)

در روايت طبري است كه هنگام شهادت جناب امام حسين عليه السّلام هر كه نزديك او مي آمد سِنان بر او حمله مي كرد و او را دور مي نمود براي آنكه مبادا كس ديگر سر آن جناب را ببرد تا آنكه خود او سر را از تن جدا كرد و به خَوْلي سپرد.

شعر:

فَاجِعَةُاِنْ اَرَدْتُ اَكْتُبُها

مُجْمَلَةًذِكْرُهالِمُدّكّرٍ

جَرَتْ دُمُوعي وَ حالَ حائِلُها

مابَينَ لَحْظِ الْجُفُونِ وَ الزُّبُرِ

پس در اين هنگام غبار سختي كه سياه و تاريك بود در هوا پيدا شد و بادي سرخ ورزيدن گرفت و چنان هوا تيره و تار شد كه هيچ كس عين و اثري از ديگري نمي ديد، مردمان منتظر عذاب و مترّصد عقاب بودند تا اينكه پس از ساعتي هوا روشن شد و ظلمت مرتفع گرديد.

ابن قولويه قمي رحمه اللّه روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

در آن هنگامي كه حضرت امام حسين عليه السّلام شهيد گشت، لشكريان شخصي را نگريستند كه صيحه و نعره مي زند گفتند:

بس كن اي مرد!اين همه ناله و فرياد براي چيست؟

گفت:

چگونه صيحه نزنم و فرياد نكنم و حال آنكه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و

سلّم رامي بينم ايستاده گاهي نظر به سوي آسمان مي كند و زماني حربگاه شما را نظاره مي فرمايد، از آن مي ترسم كه خدا را بخواند و نفرين كند و تمام اهل زمين را هلاك نمايد و من هم در ميان ايشان هلاك شوم. بعضي از لشكر با هم گفتند كه اين مردي است ديوانه و سخن سفيهانه مي گويد، و گروهي ديگر كه توّابون آنها را گويند از اين كلام متنبّه شدند و گفتند به خدا قسم كه ستمي بزرگ بر خويشتن كرديم و به جهت خشنودي پسر سُميه سيد جوانان اهل بهشت را كشتيم و همان جا توبه كردند و بر ابن زياد خروج كردند و واقع شد از امر ايشان آنچه واقع شد.

راوي گفت:

فدايت شوم آن صيحه زننده چه كس بود؟

فرمود:

ما او را جز جبرئيل ندانيم.(299)

شيخ مفيد رحمه اللّه در (ارشاد) فرموده كه حضرت سيد الشهداء عليه السّلام از دنيا رفت در روز شنبه دهم محرّم سال شصت و يكم هجري بعد از نماز ظهر آن روز در حالي كه شهيد گشت و مظلوم و عطشان و صابر بر بلايا بود به نحوي كه به شرح رفت و سنّ شريف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود كه هفت سال از آن را با جد بزرگوارش رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بود و سي و هفت سال با پدرش اميرالمؤمنين عليه السّلام و با برادرش امام حسن عليه السّلام چهل و هفت سال و مدّت امامتش بعد از امام حسن عليه السّلام يازده سال بود، و خضاب مي فرمود با حنا و رنگ و

در وقتي كه كشته شد خضاب از عارضش بيرون شده بود. (300)

روايات بسيار در فضيلت زيارت آن حضرت بلكه در وجوب آن وارد شده چنانكه از حضرت صادق عليه السّلام مروي است كه فرمودند:

زيارت حُسين بن علي عليه السّلام واجب است بر هر كه اعتقاد و اقرار به امامت حسين عليه السّلام دارد.

و نيز فرموده زيارت حسين عليه السّلام معادل است با صد حج مبرور و صد عمره مقبوله. و حضرت رسول عليه السّلام فرموده كه هر كه زيارت كند حسين عليه السّلام را بعد از شهادت او بهشت براي او لازم ست و اخبار در باب فضيلت زيارت آن حضرت بسيار است و ما جمله اي از آن را در كتاب (مناسك المزار) ايراد كرده ايم. انتهي.(301)

وقايع بعد از شهادت

فصل چهارم:

در بيان وقايعي كه بعد از شهادت واقع شد

چون حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيد، اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلتيد و سر و كاكُل خود را به آن خون شريف آلايش داد و به اَعلي صورت بانگ و عَويلي برآورد و روانه به سوي سرا پرده شد چون نزد خيمه آن حضرت رسيد چندان صيحه كرد و سر خود را بر زمين زد تا جان داد،

دختران امام عليه السّلام چون صداي آن حيوان را شنيدند از خيمه بيرون دويدند ديدند اسب آن حضرت است كه بي صاحب غرقه به خون مي آيد پس دانستند كه آن جناب شهيد شده، آن وقت غوغاي رستخيز از پردگيان سرادق عصمت بالا گرفت و فرياد وا حسيناه و وا اماماه بلند شد.(302)

شاعر عرب در اين مقام گفته:

شعر:

وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ

ينُوحُ وَ ينْعي الظّامِي

ءَ الْمُتَرَمِّلا

خَرَجْنَ بُنَياتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا

فَعاينَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَ السَّرْجُ قَدْ خَلا

فاَدْمَينَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ

وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَيسَ يصْطَلي

و شاعر عجم گفته:

شعر:

به ناگه رَفرَف معراج آن شاه

كه با زين نگون شد سوي خرگاه

پر و بالش پر از خون ديده گريان

تن عاشق كُشش آماج پيكان

به رويش صيحه زد دخت پيمبر

كه چون شد شهسوار رُوز محشر

كجا افكنديش چونست حالش

چه با او كرد خصم بدسگالش

مر آن آدم وَش پيكر بهيمه

همي گفت الظليمه الظليمه

سوي ميدان شد آن خاتون محشر

كه جويا گردد از حال برادر

ندانم چُون بُدي حالش در آن حال

نداند كس به جز داناي احوال

راوي گفت:

پس اُم كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و عويل برداشت و مي گفت:

وامُحَمَّداه واجَدّاه و انبِياه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِياه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَينٌ بِالْعَراء صَريحٌ بِكَرْبَلا مَحزُوزُ الرَّاْسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوبُ الْعِمامَةِ وَ الرِداء.(303)

و آن قدر ندبه و گريه كرد تا غشّ كرد.

و حال ديگر اهل بيت نيز چنين بوده و خدا داند حال اهل بيت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدي را ياراي تصوّر و بيان تقرير و تحرير آن نيست.

وَفِي الزّيارَةِ الْمَرْوِيةِ عَنِ النّاحِيةِ الْمُقَدَّسَةِ:

وَاَسْرَعَ فَرَسُكَ شارِدا اِلي خِيامِكَ قاصِدا مُهَمْهِما باِكيا فَلَمّا رَاَينَ النِّساءُ جَوادَكَ مَخْزِيا وَ نَظَرْنَ سَرْجِكَ عَلَيهِ مَلْوِيا بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ ناشِراتِ الّشُعُورِ عَلَي الْخُدُودِ لاطِماتٍوَ عَنْ الوُجُوهِ سافِراتٍ وَ بِالْعَويلِ داعِياتٍ و بعد الْعِزِّ مُذَلَّلاتٍ وَ اِلي مَصْرَعِكَ مُبادِراتٍ وَ الشِّمرُ جالِسٌ عَلي صَدْرِكَ مُوْلِعٌ سَيفَهُ عَلي نَحْرِكَ قابِضٌ عَلي شَيبَتِكَ بِيدِهِ ذابِحٌ لَكَ بُمهَنَّدِهِ قَدْ سَكَنَتْ حَواسُّكَ وَ خَفِيتْ اَنْفاسُكَ وَ رُفِعَ عَلَي الْقَناةِ رَاْسُكَ.

راوي گفت:

چون لشكر، آن حضرت را

شهيد كردند به جهت طمعِ رُبودن لباس او بر جَسَد مقدّس آن شهيد مظلوم روي آوردند، پيراهن شريفش را اسحاق بن حَيوَة (304) حَضْرَمي برداشت و بر تن پوشيد و مبروص شد و مُوي سر و رويش ريخت، و در آن پيراهن زياده از صد و ده سوراخ تير و نيزه و شمشير بود.

عِمامه آن حضرت را اَخْنَس بن مَرْثَد

و به روايت ديگر جابر بن يزيد اَزْدي برداشت و بر سر بست ديوانه يا مجذوم شد. و نعلين مباركش را اَسْوَد بن خالد ربود.

و انگشتر آن حضرت را بحدل بن سليم با انگشت مباركش قطع كرد و ربود.

مختار به سزاي اين كار دستها و پاهاي او را قطع نمود و گذاشت او را در خون خود بغلتيد تا به جهنم واصل گرديد. و قطيفه خز آن حضرت را قيس بن اشعث برد و از اين جهت او را (قيس القطيفه) ناميدند.(305)

روايت شده كه:

آن ملعون مجذوم شد و اهل بيت او از او كناره كردند و او را در مَزابل افكندند و هنوز زنده بود كه سگها گوشتش را مي دريدند.

زره آن حضرت را عمر سعد برگرفت و وقتي كه مختار او را بكشت آن زره را به قاتل او ابو عمره بخشيد، و چنين مي نمايد كه آن حضرت را دو زره بوده زيرا گفته اند كه:

زره ديگرش را مالك بن يسر ربود و ديوانه شد. و شمشير آن حضرت را جُمَيع بن الْخَلِق اءَوْدي، و به قولي اَسْوَد بن حَنْظَله تَميمي، و به روايتي فَلافِس نَهْشَلي برداشت، و اين شمشير غير از ذوالفقار است زيرا كه ذوالفقار يا امثال خُودْ از ذخاير نبوت و امامت

مصون و محفوظ است.(306)

مؤلف گويد:

كه در كتب مقاتل ذكري از ربودن جامه و اسلحه ساير شهداء - رضي الله عنهم - نشده لكن آنچه به نظر مي رسد آن است كه اَجلاف كوفه اِبقاء بر احدي نكردند و آنچه بر بدن آنها بود ربودند.

ابن نما گفته كه حكيم بن طُفَيلْ جامه و اسلحه حضرت عباس عليه السّلام را ربود. (307)

در زيارت مرويه صادقيه شهداء است (وسَلَبُوكُمْ لاِبْنِ سُمَيةَ وَ ابْنِ آكِلَةِ الاَْكْبادِ.)

در بيان شهادت عبداللّه بن مُسلم دانستي كه قاتل او از تيري كه به پيشاني آن مظلوم رسيده بود نتوانست بگذرد و به آن زحمت آن تير را بيرون آورد چگونه تصور مي شود كسي كه از يك تير نگذرد از لباس و سلاح مقتول خود بگذرد.

در حديث معتبر مروي از (زائده) از علي بن الحسين عليه السّلام تصريح به آن شده در آنجا كه فرموده:

وَكَيفَ لا اَجْزَعُ وَ اَهْلَعُ وَ قَدْ اَرَي سَيدي وَ إ خْوَتي و عُمُومَتي وَ وَلَدِ عَمّي وَ اَهْلي مُصْرَعينَ بِدِمائِهِمْ مُرَمَّلين بِالْعَراءِ مُسْلَبينَ لا يكْفَنُونَ وَ لا يوارُونَ.(308)

غارت نمودن خِيام حرم

فصل پنجم:

در بيان غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را

قال الرّاوي:

و تَسابَقَ الْقَوْمُ عَلي نَهْبِ بُيوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَينِ الْبَتُولِ.(309)

چون لشكر از كار جناب امام حسين عليه السّلام پرداختند آهنگ خِيام مقدسه و سَرادق اهل بيت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مي كردند، چون به خِيام محترم رسيدند مشغول به تاراج و يغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّي و حُلَل چيزي به جاي نگذاشتند و اسب و شتر و

مواشي آنچه ديدار شد ببردند، و تفصيل اين واقعه شايسته ذكر نباشد.

به هر حال؛ زنها گريه و ندبه آغاز كردند و احدي از آن سنگدلان دلش به حال آن شكسته دلان نسوخت جز زني از قبيله بكر بن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون ديد كه آن بي دينان متعرض دختران پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مي كنند دلش به حال آن بينوايان سوخت شمشيري برداشت رو به خيمه كرد و گفت:

يا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم؟!

اي آل بكر بن وائِل!

آيا اين مردانگي و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كه دختران پيغمبر را چنين غارتگري كنند و شما اعانت ايشان نكنيد؟

پس به حمايت اهل بيت رو به لشكر كرد و گفت:

لا حُكْمَ اِلا للّهِ يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.

شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاي خودش برگردانيد.

راوي گفت:

پس بيرون نمودند زنها را از خيمه پس آتش زدند خيمه ها را.

فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يمْشينَ سَبايا في اَسْرِ الذِّلَّةِ.(310)

و چه نيكو سروده در اين مقام صاحب (معراج المحبة) اَسْكَنَهُ اللّهُ في دارِ السَّلام:

شعر:

چُه كار شاه لشكر بر سر آمد

سوي خرگه سپه غارتگر آمد

به دست آن گروه بي مروّت

به يغما رفت ميراث نبوّت

هر آن چيزي كه بُد در خرگه شاه

فتاد اندر كف آن قوم گمراه

زدند آتش همه آن خيمه گه را

كه سوزانيد دودش مهر و مه را

به خرگه شد محيط آن شعله نار

همي شد تا به خيمه شاه بيمار

بتول دومين شد در تلاطم

نمودي دست و پاي

خويشتن گم

گهي در خيمه و گاهي برون شد

دل از آن غصه اش درياي خون شد

من از تحرير اين غم ناتوانم

كه تصويرش زده آتش به جانم

مگر آن عارف پاكيزه نيرو

در اين معني بگفت كه آن شِعر نيكو

اگر دردم يكي بودي چه بودي

وگر غم اندكي بودي چه بودي (311)

حُمَيد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذي الجوشن در خِيام عبور مي كرديم تا به علي بن الحسين عليهماالسّلام رسيديم. ديديم كه در شدّت مرض و بستر غم و بيماري و ناتواني خفته است و با شمر جماعتي از رجّاله بودند گفتند:

آيا اين بيمار را بكشيم؟

من

گفتم:

سبحان اللّه!

چگونه بي رحم مردميد شماها، آيا اين كودكِ ناتوان را هم مي خواهيد بكشيد؟

همين مرض كه دارد شما را كافي است و او را خواهد كشت؛ و شرّ ايشان را(312) از آن حضرت برگردانيدم.

پس آن بي رحمان پوستي را كه در زير بدن آن حضرت بود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روي در افكندند.

اين هنگام عمر سعد در رسيد، زنان اهل بيت نزد او جمع شدند و بر روي او صيحه زدند و سخت بگريستند كه آن شقي بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان داد كه ديگر كسي به خيمه زنان داخل نشود و آن جوان بيمار را متعرّض نگردد.

زنها كه حال رقّتي از او مشاهده كردند از آن خبيث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اند به ما ردّ كنند تا ما خود را مستور كنيم. ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به ايشان ردّ نمايد، سوگند به خدا كه هيچ كس امتثال امر او نكرد

و چيزي ردّ نكردند.

پس اِبْن سعد جماعتي را امر كرد كه موكّل بر حفظ خِيام باشند كه كسي از زنها بيرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس روي به خيمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه مَنْ ينْتَدِبُ لِلْحُسَينِ؟

كيست كه ساختگي كند و اسب بر بدن حسين براند؟

ده تن حرام زاده ساختگي مهيا اين كار شدند و بر اسبهاي خود بر نشستند و بر آن بدن شريف بتاختند و استخوانهاي سينه و پشت و پهلوي مباركش را در هم شكستند و اين جماعت چون به كوفه آمدند در برابر ابن زياد ملعون ايستادند، اُسَيد بن مالك كه يكي از آن حرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جايزه بسيار بگيرد اين شعر را مُفاَخَرة خواند:

شعر:

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ

بِكُلّ يعْبوُبٍ شَديد الا سْرِ(313)

ابن زياد گفت چه كسانيد؟

گفتند:

اي امير!

ما آن كسانيم كه امير را نيكو خدمت كرديم، اسب بر بدن حسين رانديم به حدّي كه استخوانهاي سينه او را به زير سُم ستور مانند آرد نرم كرديم؛ ابن زياد وَقْعي بر ايشان نگذاشت و امر كرد كه و در زيارتي كه به روايت سيد بن طاووس از ناحيه مقدّسه بيرون آمده از فرزندان امام حسين عليه السّلام علي و عبداللّه مذكور است، و از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السّلام عبداللّه و عبّاس جعفر و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن عليه السّلام:

ابوبكر و عبداللّه و قاسم، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر:

عون و محمّد و از فرزندان عقيل:

جعفر و عبدالرحمن و محمّد بن ابي سعيد بن عقيل و عبداللّه و ابي عبداللّه و فرزندان مسلم، و ايشان

با حضرت سيدالشهداء عليه السّلام هيجده نفر مي شوند و شصت و چهار نفر ديگر از شهداء در آن زيارت به اسم مذكورند(314).

شيخ طوسي رحمه اللّه در (مصباح) از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت:

من در روز عاشورا به خدمت آقاي خود حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام رفتم ديدم كه رنگ مبارك آن حضرت متغير گرديده و آثار حُزن و اندوه از روي شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاي مبارك او مي ريزد؛

گفتم:

يابن رسول اللّه!

سبب گريه شما چيست؟

هرگز ديده شما گريان مباد، فرمود:

مگر غافلي كه امروز چه روزي است؟

مگر نمي داني كه در مثل اين روز حسين عليه السّلام شهيد شده است؟

گفتم:

اي آقاي من!

چه مي فرمائي در روزه اين روز؟

فرمود كه:

(روزه بدار بي نيت روزه، و در روز افطار بكن نه از روي شماتت. و در تمام روز روزه مدار و بعد از عصر به يك ساعت به شربتي از آب افطار بكن كه در مثل اين وقت از اين روز جنگ از آل رسُول صلي اللّه عليه و آله و سلّم منقضي شد و سي نفر از ايشان و آزاد كرده هاي ايشان بر زمين افتاده بودند كه دشوار بود بر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم شهادت ايشان و اگر حضرت در آن روز زنده بود همانا آن حضرت صاحب تعزيه ايشان بود).

پس حضرت آن قدر گريست كه ريش مباركش تر شد(315).

از اين حديث شريف استفاده مي شود كه آل رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم كه در كربلا شهيد شدند هيجده تن بودند؛ زيرا كه ابن شهر آشوب در (مناقب)

فرموده كه ده نفر از مواليان امام حسين عليه السّلام و دو نفر از مواليان اميرالمؤمنين عليه السّلام در كربلا شهيد شدند(316)، پس از اين جمله با هيجده تن از آل رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم سي نفر مي شوند.

بالجمله؛ در عدد شهداء طالبيين اختلاف است و آنچه اقوي مي نمايد آن است كه هيجده تن در ملازمت حضرت سيدالشهداء عليه السّلام از آل پيغمبر شهيد شده اند؛ چنانچه در روايت معتبر (عيون) و (امالي) است كه حضرت امام رضا عليه السّلام به ريان فرموده (317) و مطابق است با قول زحر بن قيس كه در آن رزمگاه حاضر بود و بيايد كلام او و موافق است با روايتي كه از حضرت سجاد عليه السّلام مروي است كه فرمود:

من، پدر و بردارم و هفده تن از اهل بيت خود را صريع و مقتول ديدم كه به خاك افتاده بودند الي غير ذلك و همين است مختار صاحب (كامل بهائي)(318) و مي توان گفت آنان كه هفده تن شمار كرده اند طفل رضيع را در شمار نياورده باشند پس راجع به اين قول مي شود، و خبر معاوية بن وهب را كه در اوايل باب ذكر كرديم هم به اين مطلب حمل كنيم. واللّه تعالي هو العالم.

حركت اهل بيت از كربلا

مقصد چهارم:

در وقايع متأخّره بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام از حركت اهل بيت طاهره از كربلا تا ورود به مدينه منوره و ذكر بعضي از مراثي و غدد اولاد آن حضرت

فصل اوّل:

در بيان فرستادن سرهاي شهداء و حركت از كربلا به جانب كوفه

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السّلام پرداخت

نخستين سر مبارك آن حضرت را به خَوْلي (به فتح خاء و سكون و او و آخره ياء) بن يزيد و حُمَيد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيداللّه بن زياد روانه كرد.

خولي آن سر مطهّر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمي گشت لاجرم به خانه رفت.

طبري و شيخ ابن نما روايت كرده اند از (نَوار) زوجه خولي كه گفت:

آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاي بداد و روي به رختخواب نهاد(319). من از او پرسيدم چه خبر داري بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم،

گفتم:

واي بر تو!

مردمان طلا و نقره مي آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اِجّانه كه سر مطهّر در زير آن بود نشستم، پس سوگند به خدا كه پيوسته مي ديدم نوري مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده، و مرغان سفيد همي ديدم كه در اطراف آن سر طَيران مي كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولي به نزد ابن زياد برد(320).

مؤلف گويد:

كه ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بيت امام حسين عليه السّلام در شام عاشورا نقل چيزي نكرده اند و بيان نشده كه چه حالي داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم، بلي بعضي شُعراء در اين مقام اشعاري

گفته اند كه:

ذكر بعضش مناسب است.

صاحب (معراج المحبّة) گفته:

شعر:

چه از ميدان گردون چتر خورشيد

نگون چون رايت عبّاس گرديد

بتول دوّمين اُمّ المَصائب

چه خود را ديد بي سالار و صاحب

بر اَيتام برادر مادري كرد

بَنات النَّعش را جمع آوري كرد

شفا بخش مريضان شاه بيمار

غم قتل پدر بودش پرستار

شدندي داغداران پيمبر

درون خيمه سوزيده ز اخگر

به پا شد از جفا و جور امّت

قيامت بر شفيعان دست امّت

شبي بگذشت بر آل پيمبر

كه زهرا بود در جنّت مُكدّر

شبي بگذشت بر ختم رسولان

كه از تصوير آن عقل است حيران

ز جمّال و حكايتهاي جمّال

زبانِ صد چو من ببريده و لال

ز انگشت و ز انگشتر كه بودش

بود دُور از ادب گفت و شنودش (321)

ديگري گفته از زبان جناب زينب عليهاالسّلام (گوينده نَيرّ تبريزي است):

شعر:

اگر صبح قيامت را شبي هست آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان!

يكي سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بي تو چون در ذكر ياربّ ياربّ است امشب

جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشب

سَرَت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب

صَبا از من به زهرا گو بيا شام غريبان بين

كه گريان ديده دشمن به حال زينب است امشب (322)

و محتشم رحمه اللّه گفته:

شعر:

كاي بانوي بهشت بيا حال ما ببين

ما را به صد هزار بلا مبتلا ببين

بنگر به حال زار جوانان هاشمي

مردانشان شهيد و زنان در عزا ببين (323)

بالجمله؛ چون عمر سعد سر امام حسين عليه السّلام را به خولي سپرد امر كرد تا ديگر سرها را كه هفتاد

و دو تن به شمار مي رفت از خاك و خون تنظيف كردند و به همراهي شمر بن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براي ابن زياد فرستاد و به قولي سرها را در ميان قبايل كِنْدَه و هَوازِن و بني تَميم و بني اسد و مردم مَذْحِج و ساير قبايل پخش كرد تا به نزد ابن زياد برند و به سوي او تقرّب جويند. و خود آن ملعون بقيه آن روز را ببود و شب را نيز بغنود و روز يازدهم را تا وقت زوال در كربلا اقامت كرد و بر كشتگان سپاه خويش نماز گزاشت و همگي را به خاك سپرد و چون روز از نيمه بگذشت عمر بن سعد امر كرد كه دختران پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم را مُكَشَّفات الْوُجُوه بي مقنعه و خِمار بر شتران بي وطا سوار كردند و سيد سجّاد عليه السّلام را (غُل جامعه)(324) بر گردن نهادند. ايشان را چون اسيران ترك و روم روان داشتند چون ايشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را كه نظر بر جسد مبارك امام حسين عليه السّلام و كشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صيحه و ندبه برداشتند. صاحب (معراج المحبّة) گفته:

شعر:

چو بر مَقْتل رسيدند آن اسيران

به هم پيوست نيسان و حزيران

يكي مويه كنان گشتي به فرزند

يكي شد مو كنان بر سوگ دلبند

يكي از خون به صورت غازه مي كرد

يكي داغ علي را تازه مي كرد

به سوگ گُلرخان سَروْ قامت

به پا گرديد غوغاي قيامت

نظر افكند چون دخت پيمبر

به نور ديده ساقي كوثر

به ناگه ناله هذا اَخي زد

به جان

خلد نار دوزخي زد

ز نيرنگ سپهر نيل صورت

سيه شد روزگار آل عصمت

ترا طاقت نباشد از شنيدن

شنيدن كي بود مانند ديدن (325) ديگري گفته:

شعر:

مَه جَبينان چون گسسته عقد دُرّ

خود بر افكندند از پشت شتر

حلقها از بهر ماتم ساختند

شور محشر در جهان انداختند

گشت نالان بر سر هر نو گلي

از جگر هجران كشيده بلبلي

زينب آمد بر سر بالين شاه

خاست محشر از قِران مهر و ماه

ديد پيدا زخمهاي بي عديد

زخم خواره در ميانه ناپديد

هر چه جُستي مو به مو از وي نشان

بود جاي تير و شمشير و سِنان

شيخ ابن قولويه قمي به سند معتبر از حضرت سجّاد عليه السّلام روايت كرده كه:

به زائده، فرمود:

همانا چون روز عاشورا رسيد به ما آنچه رسيد از دواهي و مصيبات عظيمه و كشته گرديد پدرم و كساني كه با او بودند از اولاد و برادران و ساير اهل بيت او، پس حرم محترم و زنان مكرمّه آن حضرت را بر جهاز شتران سوار كردند براي رفتن به جانب كوفه پس نظر كردم به سوي پدر و ساير اهل بيت او كه در خاك و خون آغشته گشته و بدنهاي طاهره آنها بر روي زمين است و كسي متوجّه دفن ايشان نشد و سخت بر من گران آمد و سينه من تنگي گرفت و حالتي مرا عارض شد كه همي خواست جان از بدن من پرواز كند.

عمّه ام زينب كبري عليهاالسّلام چون مرا بدين حال ديد پرسيد كه اين چه حالت است كه در تو مي بينم اي يادگار پدر و مادر و برادران من، مي نگرم ترا كه مي خواهي جان تسليم كني؟

گفتم:

اي عمّه!

چگونه جزع و اضطراب نكنم و حال آنكه مي بينم سيد

و آقاي خود و برادران و عموها و عمو زادگان و اهل و عشيرت خود را كه آغشته به خون در اين بيابان افتاده و تن ايشان عريان و بي كفن است و هيچ كس بر دفن ايشان نمي پردازد و بشري متوجّه ايشان نمي گردد و گويا ايشان را از مسلمانان نمي دانند. عمّه ام گفت:

(از آنچه مي بيني دل نگران مباش و جَزَع مكن، به خدا قسم كه اين عهدي بود از رسول خدا به سوي جدّ و پدر و عمّ تو و رسول خدا، مصائب هر يك را به ايشان خبر داده به تحقيق كه حق تعالي در اين امّت پيمان گرفته از جماعتي كه فراعنه ارض ايشان را نمي شناسند لكن در نزد اهل آسمانها معروفند كه ايشان اين اعضاي متفرّقه و اجساد در خون طپيده را دفن كنند.

وَينصِبُونَ لِهذا الطَّفِّ عَلَما لِقَبْرِ اَبيكَ سَيدِالشُّهداءِ عليه السّلام لا يدْرَسُ اَثَرُهُ وَ لا يعفُو رَسْمُهُ عَلي كرُوُرِ اللَّيالي وَ الاَْيامِ.

و در ارض طَفّ بر قبر پدرت سيد الشهداء عليه السّلام علامتي نصب كنند كه اثر آن هرگز برطرف نشود و به مرور ايام و ليالي محو و مطموس نگردد يعني مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر مطهّرش بيايند و او را زيارت نمايند و هر چند(326) كه سلاطين كَفَرَه و اَعْوان ظَلَمَه در محو آثار آن سعي و كوشش نمايند ظهورش زياده گردد و رفعت و علوّش بالاتر خواهد گرفت).(327)

بقيه اين حديث شريف از جاي ديگر گرفته شود، بنا بر اختصار است.

و بعضي، عبارت سيد بن طاووس را در باب آتش زدن خيمه ها و آمدن اهل بيت عليهماالسّلام به قتلگاه كه

در روز عاشورا نقل كرده، در روز يازدهم نقل كرده اند مناسب است ذكر آن نيز.

چون ابن سعد خواست زنها را حركت دهد به جانب كوفه، امر كرد آنها را از خيمه بيرون كنند و خِيام محترمه را آتش زنند پس آتش در خيمه هاي اهل بيت زدند شعله آتش بالا گرفت فرزندان پيغمبر دهشت زده با سر و پاي برهنه از خيمه ها بيرون دويدند و لشكر را قَسَم دادند كه ما را به مَصْرَع حسين عليه السّلام گذر دهيد پس به جانب قتلگاه روان گشتند، چون نگاه ايشان به اجساد طاهره شهداء افتاد صيحه و شيون كشيدند و سر و روي را با مشت و سيلي بخستند(328).

و چه نيكو سروده محتشم رحمه اللّه در اين مقام:

شعر:

بر حربگاه چو ره آن كاروان فتاد

شور نشور واهمه را در گمان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخمهاي كاري تير و كمان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بي اختيار نعره هذا حُسَين از او

سرزد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بَضْعَه رسول

رُو در مدينه كرد كه يا اَيهَّا الرَّسوُل:

اين كشته فتاده به هامون حسين تست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست

اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست

اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين تست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگاه از اين جهان زده بيرون حسين تست

پس روي در بقيع و به زهرا خطاب كرد

مرغ هوا و ماهي دريا كباب كرد

كاي مونس شكسته دلان حال

ما ببين

ما را غريب و بي كس و بي آشنا ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه عقوبت اهل جفا ببين

تن هاي كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاي سروران همه در نيزه ها ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلطان به خاك معركه كربلا ببين (329)

و ديگري گفته:

شعر:

زينب چو ديد پيكر آن شه به روي خاك

از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك

كاي خفته خوش به بستر خون ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

اي وارث سرير امامت به پاي خيز

بر كشتگان بي كفن خود نماز كن

طفلان خود به ورطه بحر بلا نگر

دستي به دستگيري ايشان دراز كن

برخيز صبح شام شد اي مير كاروان

ما را سوار بر شتر بي جهاز كن

يا دست ما بگير و از اين دشت پُر هراس

بار دگر روانه به سوي حجاز كن

راوي گفت:

به خدا سوگند!

فراموش نمي كنم زينب دختر علي عليهماالسّلام را كه بر برادر خويش ندبه مي كرد و با صوتي حزين و قلبي كئيب ندا برداشت كه:

يا مَحَمَّداه صَلّي عَلَيكَ مَليكُ السَّماءِ اين حسين تُست كه با اعضاي پاره در خون خويش آغشته است، اينها دختران تواَند كه ايشان را اسير كرده اند.

يا مُحَمَّداه!

اين حسين تست كه قتيل اولاد زنا گشته و جسدش بر روي خاك افتاده و باد صبا بر او خاك و غبار مي پاشد، وا حُزْناه وا كَرْباه!

امروز، روزي را ماند كه جدّم رسول خدا وفات كرد.

اي اصحاب محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلم اينك ذُريه پيغمبر شما را مي برند مانند اسيران (330).

و موافق روايت ديگر مي فرمايد:

يا مُحمَّداه!

اين حسين تست كه سرش را از قفا بريده اند، و عمامه و

رداء او را ربوده اند. پدرم فداي آن كسي كه سرا پرده اش را از هم بگسيختند، پدرم فداي آن كسي كه لشكرش را در روز دوشنبه منهوب كردند، پدرم فداي آن كسي كه با غصّه و غم از دنيا برفت، پدرم فداي آن كسي كه با لب تشنه شهيد شد، پدرم فداي آن كسي كه ريشش خون آلوده است و خون از او مي چكد، پدرم فداي آن كسي كه جدّش محمّد مصطفي 6 است، پدرم فداي آن مسافري كه به سفري نرفت كه آميد برگشتنش باشد، و مجروحي نيست كه جراحتش دوا پذيرد(331).

بالجمله؛ جناب زينب عليهاالسّلام از اين نحو كلمات از براي برادر ندبه كرد تا آنكه دوست و دشمن از ناله او بناليدند، و سكينه جسد پاره پاره پدر را در بر كشيد و به عويل و ناله كه دل سنگ خاره را پاره مي كرد مي ناليد و مي گريست.

شعر:

همي گفت اي شه با شوكت و فَرّ

ترا سر رفت و ما را افسر از سر

دمي برخيز و حال كودكان بين

اسير و دستگير كوفيان بين

و روايت شده كه:

آن مخدّره جسد پدر را رها نمي كرد تا آنكه جماعتي از اعراب جمع شدند و او را از جسد پدر باز گرفتند(332).

و در (مصباح) كَفْعَمي است كه سكينه گفت:

چون پدرم كشته شد آن بدن نازنين را در آغوش گرفتم حالت اغما و بي هوشي براي من روي داد در آن حال شنيدم پدرم مي فرمود:

شعر:

شيعَتي ما اِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْكُروني

اِذْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ اَوْشَهيدٍ فَانْدُبُوني (333)

پس اهل بيت را از قتلگاه دور كردند پس آنها را بر شتران برهنه به تفصيلي كه گذشت سوار كردند و

به جانب كوفه روان داشتند.

كيفيت دفن اجساد طاهره شهداء

فصل دوم:

در كيفيت دفن اجساد طاهره شهداء

چون عمر سعد از كربلا به سوي كوفه روان گشت جماعتي از بني اسد كه در اراضي غاضريه مسكن داشتند، چون دانستند كه لشكر ابن سعد از كربلا بيرون شدند به مقتل آن حضرت و اصحاب او آمدند و بر اجساد شهداء نماز گزاشتند و ايشان را دفن كردند به اين طريق كه امام حسين عليه السّلام را در همين موضعي كه اكنون معروف است دفن نمودند و علي بن الحسين عليه السّلام را در پايين پاي پدر به خاك سپردند، و از براي ساير شهداء و اصحابي كه در اطراف آن حضرت شهيد شده بودند حُفره اي در پايين پا كندند و ايشان را در آن حفره دفن نمودند، و حضرت عبّاس عليه السّلام را در راه غاضريه در همين موضع كه مرقد مطهّر او است دفن كردند.

و ابن شهر آشوب گفته كه از براي بيشتر شهداء قبور ساخته و پرداخته بود و مرغان سفيدي در آنجا طواف مي دادند(334).

و نيز شيخ مفيد در موضعي از كتاب (ارشاد) اسامي شهداء اهل بيت را شمار كرده پس از آن فرموده كه تمام اينها در مشهد امام حسين عليه السّلام پايين پاي او مدفونند مگر جناب عبّاس بن علي عليهماالسّلام كه در مُسَناة راه غاضريه در مقتل خود مدفون است و قبرش ظاهر است، ولكن قبور اين شهداء كه نام برديم اثرش معلوم نيست بلكه زائر اشاره مي كند به سوي زميني كه پايين پاي حضرت حسين عليه السّلام است و سلام بر آنها مي كند و علي بن الحسين عليه السّلام نيز با ايشان است

(335).

و گفته شده كه آن حضرت از ساير شهداء به پدر خود نزديكتر است.

و امّا اصحاب حسين عليه السّلام كه با آن حضرت شهيد شدند در حول آن حضرت دفن شدند، و ما نتوانيم قبرهاي ايشان را به طور تحقيق و تفصيل تعيين كنيم كه هر يك در كجا دفن اند، الا اين مطلب را شكّ نداريم كه حاير بر دور ايشان است و به همه احاطه كرده است.

رَضِي اللّه عَنْهُمْ وَ اَرْضاهُمْ وَ اَسْكَنَهُمْ جَنّاتِ النَّعيمِ.

مؤلف گويد:

مي توان گفت كه فرمايش شيخ مفيد رحمه اللّه در باب مدفن شهداء نظر به اغلب باشد پس منافات ندارد كه حبيب بن مظاهر و حُرّ بن يزيد، قبري عليحده و مدفني جداگانه داشته باشند.

صاحب كتاب (كامل بهائي) نقل كرده كه عمر بن سعد روز شهادت را در كربلا بود تا روز ديگر به وقت زوال و جمعي پيران و معتمدان را بر امام زين العابدين و دختران اميرالمؤمنين عليهماالسّلام و ديگر زنان موكّل كرد و جمله بيست زن بودند. و امام زين العابدين عليه السّلام آن روز بيست و دو ساله بود و امام محمّد باقر عليه السّلام چهار ساله و هر دو در كربلا حضور داشتند و حقّ تعالي ايشان را حراست فرمود.

چون عمر سعد از كربلا رحلت كرد قومي از بني اسد كوچ كرده مي رفتند چون به كربلا رسيدند و آن حالت را ديدند امام حسين عليه السّلام را تنها دفن كردند و علي بن الحسين عليه السّلام را پايين پا او نهادند و حضرت عبّاس عليه السّلام را بر كنار فرات جائي كه شهيد شده بود دفن كردند و باقي را قبر بزرگ

كندند ودفن كردند و حرّ بن يزيد را اقرباء او در جائي كه به شهادت رسيده بود دفن نمودند. و قبرهاي شهداء معين نيست كه از آن هر يك كدام است اِلاّ اينكه لا شكّ، حائر محيط است بر جمله. انتهي (336).

و شيخ شهيد در (كتاب دروس) بعد از ذكر فضائل زيارت حضرت ابوعبداللّه عليه السّلام فرموده:

و هرگاه زيارت كرد آن جناب را پس زيارت كند فرزندش علي بن الحسين عليهماالسّلام را و زيارت كند شهداء عليهماالسّلام را و برادرش حضرت عبّاس عليه السّلام را و زيارت كند حرّ بن يزيد رحمه اللّه را الخ (337).

اين كلام ظاهر بلكه صريح است كه در عصر شيخ شهيد، قبر حُرّ بن يزيد در آنجا معروف و نزد آن شيخ جليل به صفت اعتبار موصوف بوده و همين قدر در اين مقام ما را كافي است.

وصلٌ:

مستور نماند كه موافق احاديث صحيحه كه علماي اماميه به دست دارند بلكه موافق اصول مذهب، امام را جز امام نتواند متصدّي غسل و دفن و كفن شود، پس اگر چه به حسب ظاهر طايفه بني اسد حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را دفن كردند امّا در واقع حضرت امام زين العابدين عليه السّلام آمد و آن حضرت را دفن كرد؛ چنانچه حضرت امام رضا عليه السّلام در احتجاج با واقفيه تصريح نموده بلكه از حديث شريف (بصائر الدرجات) مروي از حضرت جواد عليه السّلام مستفاد مي شود كه پيغمبر اكرم در هنگام دفن آن حضرت حاضر بوده و همچنين امير المؤمنين و امام حسن و حضرت سيد العابدين عليهماالسّلام با جبرئيل و روح و فرشتگان كه در شب قدر بر زمين فرود

مي آيند(338).

در (مناقب) از ابن عبّاس نقل شده كه رسول خدا را در عالم رؤيا ديد بعد از كشته شدن سيد الشهداء عليه السّلام در حالي كه گرد آلود و پابرهنه و گريان بود، وَ قَدْ ضَمَّم حِجْزَ قَميصِه اِلي نَفْسِهِ؛

يعني دامن پيراهن را بالا كرده و به دل مبارك چسبانيده مثل كسي كه چيزي در دامن گرفته باشد و اين آيه را تلاوت مي فرمود:

(وَ لا تَحْسَبَنَّ اللّه غافِلا عَمّا يعْمَلُ الظّالِمُونَ)(339)

و فرمود رفتم به سوي كربلا و جمع كردم خون حسينم را از زمين و اينك آن خونها در دامن من است و من مي روم براي آنكه مخاصمه كنم با كشندگان او نزد پروردگار(340).

روايت شده از سلمه:

گفت داخل شدم بر اُمّ سَلَمَه رحمه اللّه در حالي كه مي گريست، پس پرسيدم از او كه براي چه گريه مي كني؟

گفت:

براي آنكه ديدم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب و بر سر و محاسن شريفش اثر خاك بود

گفتم:

يا رسول اللّه!

براي چيست شما غبار آلوده هستيد؟

فرمود:

در نزد حسين بودم هنگام كشتن او و از نزد او مي آيم (341).

در روايت ديگر است كه صبحگاهي بود كه ام سلمه مي گريست، سبب گريه او را پرسيدند خبر شهادت حسين عليه السّلام را داد و گفت:

نديده بودم پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم را در خواب مگر ديشب كه او را با صورت متغير و با حالت اندوه ملاقات كردم سبب آن حال را از او پرسيدم فرمود:

امشب حفر قبور مي كردم براي حسين و اصحابش (342).

از (جامع ترمذي)(343) و (فضائل سمعاني)(344) نقل شده كه ام سلمه پيغمبر خدا

را در خواب ديد كه خاك بر سر مبارك خود ريخته، عرضه داشت كه اين چه حالت است؟

فرمود:

از كربلا مي آيم!

و در جاي ديگر است كه آن حضرت گرد آلود بود و فرمود:

از دفن حسين فارغ شدم (345). و معروف است كه اجساد طاهره سه روز غير مدفون در زمين باقي ماندند. و از بعضي كتب نقل شده كه يك روز بعد از عاشورا دفن شدند، و اين بعيد است؛ زيرا كه عمر بن سعد روز يازدهم در كربلا بودند براي دفن اجساد خبيثه لشكر خود. و اهل غاضريه شب عاشورا از نواحي فرات كوچ كردند از خوف عمر سعد و به حسب اعتبار به اين زودي جرئت معاودت ننمايند.

از مقتل محمّد بن ابي طالب از حضرت باقر از پدرش امام زين العابدين عليهماالسّلام روايت شده:

مردمي كه حاضر معركه شدند و شهداء را دفن كردند بدن جَون را بعد از ده روز يافتند كه بوي خوشي مانند مُشك از او ساطع بود(346). و مؤيد اين خبر است آنچه در (تذكره سبط) است كه زُهير با حسين عليه السّلام كشته شد، زوجه اش به غلام زُهير گفت:

برو و آقايت را كفن كن!

آن غلام رفت به كربلا پس ديد حسين عليه السّلام را برهنه، با خود گفت:

كفن آقاي خود را و برهنه بگذارم حسين عليه السّلام را!

نه به خدا قسم، پس آن كفن را براي حضرت قرار داد و مولاي خود زهير را در كفن ديگر كفن كرد. (347)

از (امالي)

شيخ طوسي رحمه اللّه معلوم شود در خبر ديزج كه به امر متوكّل براي تخريب قبر امام حسين عليه السّلام آمده بود، كه بني اسد بوريائي پاره آورده بودند

و زمين قبر را با آن بوريا فرش كرده و جسد طاهر را بر روي آن بوريا گذارده و دفن نمودند(348).

مسلم گچكار

فصل سوم در بيان ورود اهل بيت اطهار عليهماالسّلام به كوفه

و ذكر خبر مسلم جصّاص چون ابن زياد را خبر رسيد كه اهل بيت عليهماالسّلام به كوفه نزديك شده اند، امر كرد سرهاي شهدا را كه ابن سعد از پيش فرستاده بود باز برند و پيش روي اهل بيت سر نيزه ها نصب كنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بيت به شهر در آورند و در كوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت يزيد بر مردم معلوم گردد و بر هول و هيبت مردم افزوده شود، و مردم كوفه چون از ورود اهل بيت عليهماالسّلام آگهي يافتند از كوفه بيرون شتافتند.

مرحوم محتشم در اين مقام فرموده:

شعر:

چون بي كسان آل نبي در به در شدند

در شهر كوفه ناله كنان نوحه گر شدند

سرهاي سروران همه بر نيزه و سنان

در پيش روي اهل حرم جلوه گر شدند

از ناله هاي پردگيان ساكنان عرش

جمع از پي نظاره بهر رهگذر شدند

بي شرم امّتي كه نترسيد از خدا

بر عترت پيمبر خود پرده در شدند

دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت

هر دم نمك فشان به جفاي دگر شدند

از مسلم گچكار روايت كرده اند كه گفت:

عبيداللّه بن زياد مرا به تعمير دار الامارة گماشته بود هنگامي كه دست به كار بودم كه ناگاه صيحه و هياهوئي عظيم از طرف محلاّت كوفه شنيدم، پس به آن خادمي كه نزد من بود گفتم كه اين فتنه و آشوب در كوفه چيست؟

گفت:

همين ساعت سر مردي خارجي كه بر يزيد خروج كرده

بود مي آورند و اين انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است. پرسيدم كه اين خارجي كه بوده؟

گفت:

حسين بن علي عليهماالسّلام!؟

چون اين شنيدم صبر كردم تا آن خادم از نزد من بيرون رفت آن وقت لطمه سختي بر صورت خود زدم كه بيم آن داشتم دو چشمم نابينا شود، آن وقت دست و صورت را كه آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الاماره بيرون شدم تا به كناسه رسيدم پس در آن هنگام كه ايستاده بودم و مردم نيز ايستاده منتظر آمدن اسيران و سرهاي بريده بودند كه ناگاه ديدم قريب به چهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حَرَم حضرت سيد الشهداء عليه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه ديدم كه علي بن الحسين عليه السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجير خون از رگهاي گردنش جاري است و از روي اندوُه و حُزن شعري چند قرائت مي كند كه حاصل مضمون اشعار چنين است:

اي امّت بدكار خدا خير ندهد شما را كه رعايت جدّ ما در حق ما نكرديد و در روز قيامت كه ما و شما نزد او حاضر شويم چه جواب خواهيد گفت؟

ما را بر شتران برهنه سوار كرده ايد و مانند اسيران مي بريد گويا كه ما هرگز به كار دين شما نيامده ايم و ما را ناسزا مي گوئيد و دست برهم مي زنيد و به كشتن ما شادي مي كنيد، واي بر شما مگر نمي دانيد كه رسول خدا و سيد انبياء صلي اللّه عليه و آله و

سلّم جدّ من است.

اي واقعه كربلا!

اندوهي بر دل ما گذاشتي كه هرگز تسكين نمي يابد.

مسلم گفت كه مردم كوفه را ديدم كه بر اطفال اهل بيت رقّت و ترحّم مي كردند و نان و خرما و گردو براي ايشان مي آوردند آن اطفال گرسنه مي گرفتند، امّ كلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان مي ربود و مي افكند، پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود:

يا اَهْلَ الْكُوفَة!

اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَينا حَرامٌ؛ دست از بذل اين اشياء باز گيريد كه صدقه بر ما اهل بيت روا نيست.

زنان كوفيان از مشاهده اين احوال زار زار مي گريستند، امّ كلثوم سر از محمل بيرون كرد، فرمود:

اي اهل كوفه!

مردان شما ما را مي كشند و زنان شما بر ما مي گريند، خدا در روز قيامت ما بين ما و شما حكم فرمايد. هنوز اين سخن در دهان داشت كه صداي ضجّه و غوغا برخاست و سرهاي شهداء را بر نيزه كرده بودند آوردند، و از پيش روي سرها(349)، سر حسين عليه السّلام را حمل مي دادند و آن سري بود تابنده و درخشنده، شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم و محاسن شريفش سياهيش مانند شَبَه (350) مشكي بود و بن موها سفيد بود؛ زيرا كه خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود و طلعتش چون ماه مي درخشيد و باد، محاسن شريفش را از راست و چپ جنبش مي داد، زينب را چون نگاه به سر مبارك افتاد جبين خود را بر چوب مقدّم محمل زد چنانچه خون از زير مقنعه اش فرو ريخت

و از روي سوز دل با سر خطاب كرد و اشعاري فرمود كه:

صدر آن اين بيت است:

شعر:

يا هِلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمالاً

غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدي غُروبا(351)

خبر علامه مجلسي (ره)

مؤلف گويد:

كه ذكر محامل و هودج در غير خبر مسلم جصّاص نيست، و اين خبر را گرچه علاّمه مجلسي نقل فرموده لكن مأخذ نقل آن (منتخب طُريحي) و كتاب (نورالعين) است كه حال هر دو كتاب بر اهل فن حديث مخفي نيست، و نسبت شكستن سر به جناب زينب عليهاالسّلام و اشعار معروفه نيز بعيد است از آن مخدره كه عقيله هاشميين و عالمه غير مُعَلّمه و رضيعه ثدي نبوّت و صاحب مقام رضا و تسليم است. و آنچه از مقاتل معتبره معلوم مي شود حمل ايشان بر شتران بوده كه جهاز ايشان پَلاس و رو پوش نداشته بلكه در ورود ايشان به كوفه موافق روايت حذام (يا حذلم) ابن ستير كه شيخان نقل كرده اند به حالتي بوده كه محصور ميان لشكريان بوده اند چون خوف فتنه و شورش مردم كوفه بوده؛ چه در كوفه شيعه بسيار بوده و زنهائي كه خارج شهر آمده بودند گريبان چاك زده و موها پريشان كرده بودند و گريه و زاري مي نمودند و روايت حذام بعد از اين بيايد.

بالجمله؛ فرزندان احمد مختار و جگر گوشه حيدر را چون اُسراي كفّار با سرهاي شهداء وارد كوفه كردند، زنهاي كوفيان بر بالاي بامها رفته بودند كه ايشان را نظاره كنند. همين كه ايشان را عبور مي دادند زني از بالاي بام آواز برداشت:

مِنْ اَي الاُْساري اَنْتُنَّ؟

شما اسيران كدام مملكت و كدام قبيله ايد؟

گفتند:

ما اسيران آل محمّديم، آن زن چون اين بشنيد از بام به زير آمد و

هر چه چادر و مقنعه داشت جمع كرد و بر ايشان بخش نمود، ايشان گرفتند و خود را به آنها پوشانيدند(352).

مؤلف گويد:

كه شيخ عالم جليل القدر مرحُوم حاج ملا احمد نراقي - عطّر اللّه مرقده - در كتاب (سيف الامّة) از (كتاب ارمياي پيغمبر) نقل كرده كه در اخبار از سيد الشهداء عليه السّلام در فصل چهارم آن فرموده آنچه خلاصه اش اين است كه چه شد و چه حادثه اي روي داد كه رنگ بهترين طلاها تار شد، و سنگهاي بناي عرش الهي پراكنده شدند، و فرزندان بيت المعمور كه به اولين طلا زينت داده شده بودند و از جميع مخلوقات نجيب تر بودند چون سفال كوزه گران پنداشته شدند در وقتي كه حيوانات پستانهاي خود را برهنه كرده و بچه هاي خود را شير مي دادند، عزيزان من در ميان امت بي رحم دل سخت چوب خشك شده در بيابان گرفتار مانده اند، و از تشنگي زبان طفل شيرخواره به كامش چسبيده، در چاشتگاهي كه همه كودكان نان مي طلبيدند چون بزرگان آن كودكان را كشته بودند كسي نبود كه نان به ايشان دهد.

آناني كه در سفره عزّت، تنعّم مي كردند در سر راهها هلاك شدند، پس واي بر غريبي ايشان، بر طرف شدند عزيزان من به نحوي كه بر طرف شدن ايشان از بر طرف شدنِ قوم سدوم عظيم تر شد؛ زيرا كه آنها هر چند بر طرف شدند امّا كسي دست به ايشان نگذاشت، اما اينها با وجود آنكه از راه پاكي و عصمت مقدّس بودند و از برف سفيدتر و از شير بي غش تر و از ياقوت درخشانتر رويهاي ايشان از شدّت

مصيبتهاي دوران متغير گشته بود كه در كوچه ها شناخته نشدند؛ زيرا كه پوست ايشان به استخوانها چسبيده بود(353).

فقير گويد:

كه اين فقره از كتاب آسماني كه ظاهرا اشاره به همين واقعه در كوفه باشد معلوم شد سِرّ سؤال آن زن مِنْ اَي الاُساري اَنْتُنَ.

و اللّه العالم.

شيخ مفيد و شيخ طوسي از حذلم بن ستير روايت كرده اند كه گفت:

من در ماه محرم سال شصت و يكم وارد كوفه گشتم و آن هنگامي بود كه حضرت علي بن الحسين عليهماالسّلام را با زنان اهل بيت به كوفه وارد مي كردند و لشكر ابن زياد بر ايشان احاطه كرده بودند و مردم كوفه از منازل خود به جهت تماشا بيرون آمده بودند؛ چون اهل بيت را بر آن شتران بي رو پوش و برهنه وارد كردند، زنان كوفه به حال ايشان رقّت كرده گريه و ندبه آغاز نمودند. در آن حال علي بن الحسين عليه السّلام را ديدم كه از كثرت علّت مرض رنجور و ضعيف گشته و (غل جامعه) بر گردنش نهاده اند و دستهايش را به گردن مغلول كرده اند و آن حضرت به صداي ضعيفي مي فرمود كه:

اين زنها بر ما گريه مي كنند پس ما را كه كشته است؟!

خطبه حضرت زينب در كوفه

و در آن وقت حضرت زينب عليهاالسّلام آغاز خطبه كرد، و به خدا قسم كه من زني با حيا و شرم، اَفْصَح و اَنْطَق از جناب زينب دختر علي عليه السّلام نديدم كه گويا از زبان پدر سخن مي گويد، و كلمات امير المؤمنين عليه السّلام از زبان او فرو مي ريزد، در ميان آن ازدحام و اجتماع كه از هر سو صدائي بلند بود به جانب مردم

اشارتي كرد كه خاموش باشيد، در زمان نفسها به سينه برگشت و صداي جَرَسها ساكت شد(354)

آنگاه شروع در خطبه كرد و بعد از سپاس يزدان پاك و درود بر خواجه لَوْلاك فرمود:

اي اهل كوفه، اهل خديعه و خذلان!

آيا بر ما مي گرييد و ناله سر مي دهيد هرگز باز نايستد اشك چشم شما، و ساكن نگردد ناله شما، جز اين نيست كه مثل شما مثل آن زني است كه رشته خود را محكم مي تابيد و باز مي گشود چه شما نيز رشته ايمان را ببستيد و باز گسستيد و به كفر برگشتيد، نيست در ميان شما خصلتي و شيمتي جز لاف زدن و خود پسندي كردن و دشمن داري و دروغ گفتن و به سَبْك كنيزان تملّق كردن و مانند اَعدا غمّازي كردن، مَثَل شما مَثَل گياه و علفي است كه در مَزْبَله روئيده باشد يا گچي است كه آلايش قبري به آن كرده شده باشد پس بد توشه اي بود كه نفسهاي شما از براي شما در آخرت ذخيره نهاده و خشم خدا را بر شما لازم كرد و شما را جاودانه در دوزخ جاي داد از پس آنكه ما را كشتيد بر ما مي گرييد.

سوگند به خدا كه شما به گريستن سزاواريد، پس بسيار بگرئيد و كم بخنديد؛ چه آنكه ساحت خود را به عيب و عار ابدي آلايش داديد كه لوث آن به هيچ آبي هرگز شسته نگردد و چگونه توانيد شست و با چه تلافي خواهيد كرد كشتن جگر گوشه خاتم پيغمبران و سيد جوانان اهل بهشت و پناه نيكويان شما و مَفْزَع بليات شما و علامت مناهج شما و روشن

كننده محجّه شما و زعيم و متكلّم حُجَج شما كه در هر حادثه به او پناه مي برديد و دين و شريعت را از او مي آموختيد.

آگاه باشيد كه بزرگ وِزْري براي حشر خود ذخيره نهاديد، پس هلاكت از براي شما باد و در عذاب به روي در افتيد و از سعي و كوشش خود نوميد شويد و دستهاي شما بريده باد و پيمان شما مورث خسران و زيان باد، همانا به غضب خدا بازگشت نموديد و ذلّت و مسكنت بر شما احاطه كرد، واي بر شما آيا مي دانيد كه چه جگري از رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم شكافتيد و چه خوني از او ريختيد و چه پردگيان عصمت او را از پرده بيرون افكنديد، امري فظيع و داهيه عجيب به جا آورديد كه نزديك است آسمانها از آن بشكافد و زمين پاره شود و كوهها پاره گردد و اين كار قبيح و نا ستوده شما زمين و آسمان را گرفت، آيا تعجّب كرديد كه از آثار اين كارها از آسمان خون باريد؟

آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گرديد از آثار آن عظيم تر و رسواتر خواهد بود؛ پس بدين مهلت كه يافتيد خوشدل و مغرور نباشيد؛ چه خداوند به مكافات عجلت نكند، و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد و خداوند در كمينگاه گناهكاران است.

راوي گفت:

پس آن مخدّره ساكت گرديد و من نگريستم كه مردم كوفه از استماع اين كلمات در حيرت شده بودند و مي گريستند و دستها به دندان مي گزيدند. و پيرمردي را هم ديدم كه اشك چشمش بر روي و مو مي دويد و

مي گفت:

شعر:

كُهُولُهُمْ خَيرُ الْكُهُولِ وَ نَسْلُهُمْ

اِذا عُدَّ نَسْلٌ لايخيبُ وَ لايخْزي (355)

و به روايت صاحب (احتجاج)در اين وقت حضرت علي بن الحسين عليه السّلام فرمود:

اي عمّه!

خاموشي اختيار فرما و باقي را از ماضي اعتبار گير و حمد خداي را كه تو عالمي مي باشي كه معلم نديدي، و دانايي باشي كه رنج دبستان نكشيدي، و مي داني كه بعد از مصيبت جزع كردن سودي نمي كند، و به گريه و ناله آنكه از دنيا رفته باز نخواهد گشت (356). و از براي فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام و امّ كلثوم نيز دو خطبه نقل شده لكن مقام را گنجايش نقل نيست.سيد بن طاووس بعد از نقل آن خطبه فرموده كه مردم صداها به صيحه و نوحه بلند كردند و زنان گيسوها پريشان نمودند و خاك بر سر مي ريختند و چهره ها بخراشيدند و طپانچه ها بر صورت زدند و نُدبه به ويل و ثُبور آغاز كردند و مردان ريشهاي خود را همي كندند و چندان بگريستند كه هيچگاه ديده نشد كه زنان و مردان چنين گريه كرده باشند.

خطبه حضرت سجاد در كوفه

پس حضرت سيد سجاد عليه السّلام اشارت فرمود مردم را كه خاموش شويد و شروع فرمود به خطبه خواندن پس ستايش كرد خداوند يكتا را و درود فرستاد محمّد مصطفي صلي اللّه عليه و آله و سلّم را پس از آن فرمود كه:

ايها النّاس!

هركه مرا شناسد شناسد و هر كس نشناسد بداند كه منم علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسّلام منم پسر آن كس كه او را در كنار فرات ذبح كردند بي آنكه از او خوني طلب داشته باشند، منم پسر آنكه هتك

حرمت او نمودند و مالش را به غارت بردند و عيالش را اسير كردند، منم فرزند آنكه او را به قتل صَبْر كشتند(357) و همين فخر مرا كافي است.

اي مردم!

سوگند مي دهم شما را به خدا آيا فراموش كرديد شما كه نامه ها به پدر من نوشتيد چون مسئلت شما را اجابت كرد از در خديعت بيرون شديد، آيا ياد نمي آوريد كه با پدرم عهد و پيمان بستيد و دست بيعت فرا داديد آنگاه او را كشتيد و مخذول داشتيد، پس هلاكت باد شما را براي آنچه براي خود به آخرت فرستاديد، چه زشت است رأيي كه براي خود پسنديديد، با كدام چشم به سوي رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم نظر خواهيد كرد هنگامي كه بفرمايد شماها را كه كشتيد عترت مرا و هتك كرديد حرمت مرا و نيستيد شما از امّت من. چون سيد سجاد عليه السّلام سخن بدين جا آورد صداي گريه از هر ناحيه و جانبي بلند شد، بعضي بعضي را مي گفتند هلاك شويد و ندانستيد. ديگر باره حضرت آغاز سخن كرد و فرمود:

خدا رحمت كند مردي را كه قبول كند نصحيت مرا و حفظ كند وصيت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهل بيت او؛ چه ما را با رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم متابعتي شايسته و اقتدائي نيكو است. مردمان همگي عرض كردند كه يابن رسول اللّه!

ما همگي پذيراي فرمان توئيم و نگاهبان عهد و پيمان و مطيع امر توئيم و هرگز از تو روي نتابيم و به هر چه امر فرمائي تقديم خدمت نمائيم و حرب كنيم با

هر كه ساخته حرب تست و از در صلح بيرون شويم با هر كه با تو در طريق صلح و سازش است تا هنگامي كه يزيد را مأخوذ داريم و خونخواهي كنيم از آنان كه با تو ظلم كردند و بر ما ستم نمودند حضرت فرمود:

هيهات!

اي غدّاران حيلت اندوز كه جز خدعه و مكر خصلتي به دست نكرديد ديگر من فريب شماها را نمي خورم مگر باز اراده كرده ايد كه با من روا داريد آنچه با پدران من به جا آورديد، حاشا و كلاّ به خدا قسم هنوز جراحاتي كه از شهادت پدرم در جگر و دل ما ظاهر گشته بهبودي پيدا نكرده؛ چه آنكه ديروز بود كه پدرم با اهل بيت شهيد گشتند.و هنوز مصائب رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم و پدرم و برادرانم مرا فراموش نگشته و حُزن و اندوه بر ايشان در حلق من كاوش مي كند و تلخي آن در دهانم و سينه ام فرسايش مي نمايد، و غصّه آن در راه سينه من جريان مي كند، من از شما همي خواهم كه نه با ما باشيد و نه بر ما، و فرمود:

شعر:

لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الحُسَينُ فَشَيخُهُ

قَدْ كانَ خَيرا مِنْ حُسَينٍ وَ اَكْرَما

فَلا تَفْرَحُوا يا اَهْلَ كُوفانَ بِالَّذي

اُصيبَ حُسَينٌ كانَ ذلِكَ اَعْظَما

قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحي فِداؤُهُ

جَزَاءُ الَّذي اَرْداهُ نارُجَهَنَّما

ثُمَّ قالَ:

شعر:

رَضينا مِنْكُمْ رَاءْسا بِرَاءْسٍ

فَلا يوْمٌ لَنا و لا يوْمٌ عَلَينا(358). يعني ما خشنوديم از شما سر به سر، نه به ياري ما باشيد و نه به ضرر ما.

ورود اهل بيت به دارالاماره

فصل چهارم:

در بيان ورود اهل بيت عليهم السّلام به دار الاماره عبيداللّه زياد چون از ورود اهل بيت به كوفه

آگه شد، مردم كوفه را از خاصّ و عام اذن عامّ داد لاجرم مجلس او از حاضر و بادي (359) انجمن آكنده شد، آنگاه امر كرد تا سر حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را حاضر مجلس كنند، پس آن سر مقدّس را به نزد او گذاشتند، از ديدن آن سر مقدّس سخت شاد شد و تبسّم نمود، و او را قضيبي در دست بود كه بعضي آن را چوبي گفته اند و جمعي تيغي رقيق دانسته اند، سر آن قضيب (360) را به دندان ثناياي جناب امام حسين عليه السّلام مي زد و مي گفت:

حسين را دندانهاي نيكو بوده. زيد بن ارقم كه از اصحاب رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بوده در اين وقت پيرمردي گشته در مجلس آن مَيشوم حاضر بود، چون اين بديد گفت:

اي پسر زياد!

قضيب خود را از اين لبهاي مبارك بردار، سوگند به خداوندي كه جز او خداوندي نيست كه من مكرّر ديدم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را بر اين لبها كه موضع قضيب خود كرده اي بوسه مي زد، اين بگفت و سخت بگريست. ابن زياد گفت:

خدا چشمهاي ترا بگرياند اي دشمن خدا، آيا گريه مي كني كه خدا به ما فتح و نصرت داده است؟

اگر نه اين بود كه پير فرتوت (سالخورده و خرف شده) گشته اي و عقل تو زايل شده مي فرمودم تا سرت را از تن دور كنند. زيد كه چنين ديد از جا برخاست و به سوي منزل خويش شتافت آنگاه عيالات جناب امام حسين عليه السّلام را چو اسيران روم در مجلس آن مَيشوم وارد كردند.

راوي گفت:

كه داخل آن

مجلس شد جناب زينب عليهاالسّلام خواهر امام حسين عليه السّلام متنكره و پوشيده بود پست ترين جامه هاي خود را و به كناري از قصر الاماره رفت و آنجا بنشست و كنيزكان در اطرافش در آمدند و او را احاطه كردند.

ابن زياد گفت:

اين زن كه بود كه خود را كناري كشيد؟

كسي جوابش نداد، ديگر باره پرسيد پاسخ نشنيد، تا مرتبه سوّم يكي از كنيزان گفت:

اين زينب دختر فاطمه دختر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم است!

ابن زياد چون اين بشنيد رو به سوي او كرد و گفت:

حمد خداي را كه رسوا كرد شما را و كشت شما را و ظاهر گردانيد دروغ شما را. جناب زينب عليهاالسّلام فرمود:

حمد خدا را كه ما را گرامي داشت به محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم پيغمبر خود و پاك و پاكيزه داشت ما را از هر رجسي و آلايشي همانا رسوا مي شود فاسق و دروغ مي گويد فاجر و ما بحمد اللّه از آنان نيستيم و آنها ديگرانند. ابن زياد گفت:

چگونه ديدي كار خدا را با برادر و اهل بيت تو؟

جناب زينب عليهاالسّلام فرمود:

نديدم از خدا جز نيكي و جميل را؛ چه آل رسول جماعتي بودند كه خداوند از براي قربت محلّ و رفعت مقام حكم شهادت بر ايشان نگاشته بود لاجرم به آنچه خدا از براي ايشان اختيار كرده بود اقدام كردند و به جانب مضجع خويش شتاب كردند ولكن زود باشد كه خداوند ترا و ايشان را در مقام پرسش باز دارد و ايشان با تو احتجاج و مخاصمت كنند، آن وقت ببين غلبه از براي كيست و رستگاري كراست،

مادر تو بر تو بگريد اي پسر مرجانه.

ابن زياد از شنيدن اين كلمات در خشم شد و گويا قصد اذّيت يا قتل آن مكرمه كرد.

عَمْرو بن حُرَيث كه حاضر مجلس بود انديشه او را به قتل زينب عليهاالسّلام دريافت از در اعتذار بيرون شد كه اي امير!

او زني است و بر گفته زنان مؤاخذه نبايد كرد، پس ابن زياد گفت كه خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغي تو و متمرّدان اهل بيت تو. جناب زينب عليهاالسّلام رقّت كرد و بگريست و گفت:

بزرگ ما را كشتي و اصل و فرع ما را قطع كردي و از ريشه بر كندي اگر شفاي تو در اين بود پس شفا يافتي، ابن زياد گفت:

اين زن سَجّاعه (361) است يعني سخن به سجع و قافيه مي گويد. و قسم به جان خودم كه پدرش نيز سَجّاع و شاعر بود.

جناب زينب عليهاالسّلام جواب فرمود كه:

مرا حالت و فرصت سجع نيست (362).

و به روايت ابن نما فرمود كه:

من عجب دارم از كسي كه شفاي او به كشتن ائمّه خود حاصل مي شود و حال آنكه مي داند كه در آن جهان از وي انتقام خواهند كشيد(363).

اين وقت آن ملعون به جانب سيد سجاد عليه السّلام نگريست و پرسيد:

اين جوان كيست؟

گفتند:

علي فرزند حسين است، ابن زياد گفت:

مگر علي بن الحسين نبود كه خداوند او را كشت؟!

حضرت فرمود كه:

مرا برادري بود كه او نيز علي بن الحسين نام داشت لشكريان او را كشتند، ابن زياد گفت:

بلكه خدا او را كشت، حضرت فرمود:

(اَللّه يتَوَفَّي الاَْنْفُسَ حينَ مَوْتِها)(364) خدا مي ميراند نفوس را هنگامي كه مرگ ايشان فرا رسيده. ابن زياد در غضب

شد و گفت:

ترا آن جرات است كه جواب به من دهي و حرف مرا رد كني، بيائيد او را ببريد و گردن زنيد.

جناب زينب عليهاالسّلام كه فرمان قتل آن حضرت را شنيد سراسيمه و آشفته به آن جناب چسبيد و فرمود:

اي پسر زياد!

كافي است ترا اين همه خون كه از ما ريختي و دست به گردن حضرت سجاد عليه السّلام در آورد و فرمود:

به خدا قسم از وي جدا نشوم اگر مي خواهي او را بكشي مرا نيز با او بكش.ابن زياد ساعتي به حضرت زينب و امام زين العابدين عليهماالسّلام نظر كرد و گفت:

عجب است از علاقه رحم و پيوند خويشاوندي، به خدا سوگند كه من چنان يافتم كه زينب از روي واقع مي گويد و دوست دارد كه با او كشته شود، دست از علي باز داريد كه او را همان مرضش كافي است.

و به روايت سيد بن طاوس، حضرت سجاد عليه السّلام فرمود كه:

اي عمّه!

خاموش باش تا من او را جواب گويم به ابن زياد، فرمود:

كه مرا به كشتن مي ترساني مگر نمي داني كه كشته شدن عادت ما است و شهادت كرامت و بزرگواري ما است (365)!. نقل شده كه رباب دختر امرءالقيس كه زوجه امام حسين عليه السّلام بود در مجلس ابن زياد سر مطهّر را بگرفت و در بر گرفت و بر آن سر بوسه داد و آغاز ندبه كرد و گفت:

شعر:

واحُسَينا فَلا نَسيتُ حُسَينا

اَقْصَدَتْهُ اَسِنَّةُ الاَدْعِياء

غادَروهُ بِكَرْبَلاءَ صَريعا

لا سَقَي اللّهُ جانِبَي كَرْبلاء

حاصل مضمون آنكه:

واحُسَيناه!

من فراموش نخواهم كرد حسين را و فراموش نخواهم نمود كه دشمنان نيزه ها بر بدن او زدند كه خطا نكرد، و فراموش نخواهم نمود كه

جنازه او را در كربلا روي زمين گذاشتند و دفن نكردند، و در كلمه لاسَقَي اللّهُ جانِبَي كَربلاء اشاره به عطش آن حضرت كرد و اَلحَقّ آن حضرت را فراموش نكرد چنانچه در فصل آخر معلوم خواهد شد.

راوي گفت:

پس ابن زياد امر كرد كه حضرت علي بن الحسين عليه السّلام را با اهل بيت بيرون بردند و در خانه اي كه در پهلوي مسجد جامع بود جاي دادند.

جناب زينب عليهاالسّلام فرمود كه:

به ديدن ما نيايد زني مگر كنيزان و مماليك؛ چه ايشان اسيرانند و ما نيز اسيرانيم (366).

قُلْتُ وَ يناسِبُ في هذَا الْمَقامِ اَنْ اَذْكُرَ شِعْرَ اَبي قَيسِ بْنِ الاَْسلَتِ اْلاَوْسي:

شعر:

وَ يكْرِمُها جاراتُها فَيزُرْنَها

وَ تَعْتَلُّ عَنْ اِتْيا نِهِنَّ فَتُعْذَرُ

وَ لَيسَ لَها اَنْ تَسْتَهينَ بِجارَةٍ

وَ لكِنَّها مِنْهُنَّ تَحْيي (367) وَ تَخْفَرُ

پس امر كرد:

ابن زياد كه سر مطهّر را در كوچه هاي كوفه بگردانند.

ذكر مقتل عبداللّه بن عفيف اَزْدي رحمه اللّه

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده:

پس ابن زياد از مجلس خود برخاست و به مسجد رفت و بر منبر بر آمد و گفت:

حمد و سپاس خداوندي را كه ظاهر ساخت حق و اهل حق را و نصرت داد امير المؤمنين يزيد بن معاويه و گروه او را و كشت دروغگوي پسر دروغگو را و اتباع او را. اين وقت عبداللّه بن عفيف ازدي كه از بزرگان شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام و از زُهّاد و عبّاد بود و چشم چپش در جنگ جمل و چشم ديگرش در صفين نابينا شده بود و پيوسته ملازمت مسجد اعظم مي نمود و اوقات را به صوم و صلات به سر مي برد، چون اين كلمات كفر آميز ابن زياد را شنيد بانگ بر او زد كه اي دشمن

خدا!

دروغگو تويي و پدر تو زياد بن ابيه است و ديگر يزيد است كه ترا امارت داده و پدر اوست اي پسر مرجانه. اولاد پيغمبر را مي كشي و بر فراز منبر مقام صدّيقين مي نشيني و از اين سخنان مي گوئي؟

ابن زياد در غضب شد بانگ زد كه اين مرد را بگيريد و نزد من آريد، ملازمان ابن زياد بر جستند و او را گرفتند، عبداللّه، طايفه اَزْد را ندا در دادكه مرا در يابيد هفتصد نفر از طايف اَزْد جمع شدند و ابن عفيف را از دست ملازمان ابن زياد بگرفتند.

ابن زياد را چون نيروي مبارزت ايشان نبود صبر كرد تا شب در آمد آنگاه فرمان داد تا عبداللّه را از خانه بيرون كشيدند و گردن زدند، و امر كرد جسدش را در سَبْخَه (368) به دار زدند، و چون عبيداللّه اين شب را به پايان برد روز ديگر شد امر كرد كه سر مبارك امام عليه السّلام را در تمامي كوچه هاي كوفه بگردانند و در ميان قبايل طواف دهند. از زيد بن ارقم روايت شده كه:

هنگامي كه آن سر مقدّس را عبور مي دادند من در غرفه خويش جاي داشتم و آن سر را بر نيزه كرده بودند چون برابر من رسيد شنيدم كه اين آيه را تلاوت مي فرمود:

(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبا)(369).

سوگند به خداي كه موي بر اندام من برخاست و ندا در دادم كه يابن رسول اللّه امر سر مقدّس تو واللّه از قصّه كهف و رقيم اَعجب و عجيبتر است (370).

روايت شده كه:

به شكرانه قتل حسين عليه السّلام چهار مسجد در

كوفه بنيان كردند.

نخستين را مسجد اشعث خوانند، دوّم مسجد جرير، سوّم مسجد سِماك، چهارم مسجد شَبَث بن رِبْعي لَعَنَهُمُ اللّهُ، و بدين بنيانها شادمان بودند(371).

در ذكر مكتوب ابن زياد به يزيد

فصل پنجم:

در ذكر مكتوب ابن زياد به يزيد عبيداللّه زياد چون از قَتْل و اَسْر و نَهْب بپرداخت و اهل بيت را محبوس داشت، نامه به يزيد نوشت و صورت حال را در آن درج نمود و رخصت خواست كه با سرهاي بريده و اُسراي مصيبت ديده چه عمل آورد، و مكتوبي ديگر به امير مدينه عمرو بن سعيد بن العاص رقم كرد و شرح اين واقعه جانسوز را در قلم آورد، و شيخ مفيد متعرّض مكتوب يزيد نشده بلكه فرموده:

بعد از آنكه سر مقدّس حضرت را در كوچه هاي كوفه بگردانيدند ابن زياد او را با سرهاي سايرين به همراهي زَحْر بن قيس براي يزيد فرستاد(372).

بالجمله، پس از آن عبدالملك سلمي را به جانب مدينه فرستاد و گفت:

به سرعت طي مسافت كن و عمرو بن سعيد را به قتل حسين بشارت ده. عبدالملك گفت كه من به راحله خود سوار شدم و به جانب مدينه شتاب كردم و در نواحي مدينه مردي از قبيله قريش مرا ديدار كرد و گفت:

چنين شتاب زده از كجا مي رسي و چه خبر مي رساني؟

گفتم:

خبر در نزد امير است خواهي شنيد آن را، آن مرد گفت:

اِنّا لِلّه وَ اِنَّا اِلَيهِ راجعُون. به خدا قسم كه حسين عليه السّلام كشته گشته.

پس من داخل مدينه شدم و به نزد عمرو بن سعيد رفتم، عمرو گفت:

خبر چيست؟

گفتم:

خبر خوشحالي است اي امير!

حسين كشته شد. گفت بيرون رو و در مدينه ندا كن و مردم را به قتل

حسين خبر ده، گفت:

بيرون آمدم و ندا به قتل حسين در دادم، زنان بني هاشم چون اين ندا شنيدند چنان صيحه و ضجّه از ايشان برخاست كه تاكنون چنين شورش و شيون و ماتم نشنيده بودم كه زنان بني هاشم در خانه هاي خود براي شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام مي كردند.

آنگاه به نزد عمرو بن سعيد رفتم، عمرو چون مرا ديد بر روي من تبسّمي كرد و شعر عمرو بن معدي كرب را خواند:

شعر:

عَجَّتْ نِساءُ بَني زِيادٍ عَجَّةً

كَعَجيجِ نِسْوَتِنا غَداةَ الاَْرْنَبِ(373)

آنگاه عمرو گفت:

هذِهِ واعِيةٌ بِواعَيةِ عُثمانَ؛

يعني اين شيونها و ناله ها كه از خانه هاي بني هاشم بلند شد به عوض شيونها است كه بر قتل عثمان از خانه هاي بني اميه بلند شد.

آنگاه به مسجد رفت و بر منبر آمد و مردم را از قتل حسين عليه السّلام آگهي داد(374). و موافق بعضي روايات عمرو بن سعيد كلماتي چند گفت كه تلويح و تذكره خون عثمان مي نمود، و اراده مي كرد اين مطلب را كه بني هاشم سبب قتل عثمان شدند و او را كشتند حسين نيز به قصاص خون عثمان كشته شد.

آنگاه براي مصلحت گفت:

به خدا قسم دوست مي داشتم كه حسين زنده باشد و احيانا ما را به فحش و دشنام ياد كند و ما او را به مدح و ثنا نام بريم، و او از ما قطع كند و ما پيوند كنيم چنانچه عادت او و عادت ما چنين بود، اما چه كنم با كسي كه شمشير بر روي ما كشد و اراده قتل ما كند جز آنكه او را از خود دفع كنيم و او را بكشيم.

پس عبداللّه

بن سايب كه حاضر مجلس بود برخاست و گفت:

اگر فاطمه زنده بود و سر فرزند خويش مي ديد چشمش گريان و جگرش بريان مي شد!

عمرو گفت:

ما با فاطمه نزديكتريم از تو اگر زنده بود چنين بود كه مي گويي، لكن كشنده او را كه دافع نفس بود ملامت نمي فرمود(375).

آنگاه يكي از موالي عبداللّه بن جعفر خبر شهادت پسران او را به او رسانيد عبداللّه گفت:

اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ.

پس بعضي از مواليان او و مردم بر او داخل شدند و او را تعزيت گفتند، اين وقت غلام او ابواللّسلاس يا ابوالسلاسل گفت:

هذا مالَقينا مِنَ الحُسين بْن علي؛

يعني اين مصيبت كه به ما رسيد سببش حسين بن علي بود عبداللّه چون اين كلمات را شنيد در خشم شد و او را با نَعْلَين بكوفت و گفت:

يابْن اللَّخْناءِ اَلِلْحُسينِ تَقُولُ هذا؟!

اي پسر كنيزكي گنديده بو آيا در حق حسين چنين مي گوئي؟

به خدا قسم من دوست مي داشتم كه با او بودم و از وي مفارقت نمي جستم تا در ركاب او كشته مي گشتم، به خدا سوگند كه آنچه بر من سهل مي كند مصيبت فرزندانم را آن است كه ايشان مواسات كردند با برادر و پسر عمّم حسين عليه السّلام و در راه او شهيد شدند.

اين بگفت و رو به اهل مجلس كرد و گفت:

سخت گران و دشوار است بر من شهادت حسين عليه السّلام لكن الحمدللّه اگر خودم نبودم كه با او مواسات كنم فرزندانم به جاي من در ركاب او سعادت شهادت يافتند.

راوي گفت:

چون اُمّ لقمان دختر عقيل قصّه كربلا و شهادت امام حسين عليه السّلام را شنيد با خواهران خود

اُمّ هاني و اسماء و رَمْلَه و زينب بي هوشانه با سر برهنه دويد و بر كشتگان خود مي گريست و اين اشعار را مي خواند:

شعر:

ما ذا تَقُولونَ اِذْ قالَ النَّبي لَكُمْ

ما ذا فَعَلْتُم وَ اَنتُمْ آخِرُ الاُْمَمِ

بِعِتْرَتي وَ بِاَهْلي بَعْدَمُفْتَقَدي

مِنْهُمْ اُساري وَ قَتْلي ضُرِّجُوا بِدَمٍ

ماكانَ هذا جَزائي اِذْ نَصَحْتُ لَكُم

اَنْ تَخْلُفُوني بسُوءٍ في ذَوي رَحم

خلاصه مضمون آنكه:

اي كافران بي حيا!

چه خواهيد گفت در جواب سيد انبياء هنگامي كه از شما بپرسد كه چه كرديد با عترت و اهل بيت من بعد از وفات من، ايشان را دو قسمت كرديد قسمتي را اسير كرديد و قسمت ديگر را شهيد و آغشته به خون نموديد، نبود اين مزد رسالت و نصيحت من شماها را كه بعد از من با خويشان و ارحام من چنين كنيد(376).

شيخ طوسي رحمه اللّه روايت كرده كه:

چون خبر شهادت امام حسين عليه السّلام به مدينه رسيد اسماء بنت عقيل با جماعتي از زنهاي اهل بيت خود بيرون آمد تا به قبر پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم رسيد پس خود را به قبر آن حضرت چسبانيد و شَهقَه زد و رو كرد به مهاجر و انصار و گفت:

شعر:

ما ذا تَقُو لُون اِذْ قالَ النَّبي لَكُم

يومَ الْحِسابِ وَ صِدْقُ الْقَولِ مَسمُوعٌ

خَذَلْتُمْ عَتْرتي اَو كُنتُمْ غَيبا

وَالْحَقُّ عِنْدَ وَ لِي الاَْمْرِ مَجْمُوعٌ

اَسْلَمْتَمُو هُمْ بِاَيدي الظّالمينَ فَما

مِنْكُمْ لَهُ الْيومَ عِندَ اللّهِ مَشْفُوعٌ(377)

راوي گفت:

نديدم روزي را كه زنها و مردها اينقدر گريسته باشند مثل آن روز پس چون آن روز به پايان رسيد اهل مدينه در نيمه شب نداي هاتفي شنيدند و شخصش را نمي ديدند كه اين اشعار را مي گفت:

شعر:

اَيها الْقاتِلوُنَ جَهْلاً حُسَينًا

اَبْشِرُو

بِالْعَذابِ وَ التَّنْكيلِ

كُلُّ اَهْلِ السَّماءِ يدْعُوا عَلَيكُمْ

مِنْ نَبِي وَ مُرْسَلٍ وَ قَبيلٍ

قَدْ لُعِنْتُمْ عَلي لِسانِ ابْنِ داوُدَ

وَ مُوسي وَ صاحبِ الاِْنْجيلِ(378)

نامه ابن زياد به يزيد

فصل ششم:

در فرستادن يزيد جواب نامه ابن زياد را چون نامه ابن زياد به يزيد رسيد و از مضمون آن مطلع گرديد در جواب نوشت كه سرها را با اموال و اثقال ايشان به شام بفرست. ابو جعفر طبري در تاريخ خود روايت كرده كه:

چون جناب سيد الشهداء عليه السّلام شهيد شد و اهل بيتش را اسير كردند و به كوفه نزد ابن زياد آوردند ايشان را در حبس نمود در اوقاتي كه در محبس بودند، روزي ديدند كه سنگي در زندان افتاد كه با او بسته بود كاغذي و در آن نوشته بود كه قاصدي در امر شما به شام رفته نزد يزيد بن معاويه در فلان روز، و او فلان روز به آنجا مي رسد و فلان روز مراجعت خواهد كرد.

پس هرگاه صداي تكبير شنيديد بدانيد كه امر قتل شما آمده و به يقين شما كشته خواهيد شد، و اگر صداي تكبير نشنيديد پس امان براي شما آمده ان شاء اللّه.

پس دو يا سه روز پيش از آمدن قاصد باز سنگي در زندان افتاد كه با او بسته بود كتابي و تيغي و در آن كتاب نوشته بود كه وصيت كنيد و اگر عهدي و سفارشي و حاجتي به كسي داريد به عمل آوريد تا فرصت داريد كه قاصد در باب شما فلان روز خواهد آمد.

پس قاصد آمد و تكبير شنيده نشد و كاغذ از يزيد آمد كه اسيران را به نزد من بفرست، چون اين نامه به ابن زياد رسيد آن

ملعون مُخَفّر بن ثَعلَبه عائذي را طلبيد كه حامل سرهاي مقدّس، او بوده باشد با شمر بن ذي الجوشن (379).

و به روايت شيخ مفيد سر حضرت را با ساير سرها به زحر بن قيس داد و ابو برده اَزدي و طارق بن ابي ظبيان را با جماعتي از لشكر كوفه همراه زحر نمود(380).

بالجمله؛ بعد از فرستادن سرها تهيه سفر اهل بيت را نمود و امر كرد تا سيد سجاد عليه السّلام را در غُل و زنجير نمودند و مخدّرات سرادق عصمت را به روش اسيران بر شترها سوار كردند و مُخَفّر بن ثعلبه را با شمر بر ايشان گماشت و گفت، عجلت كنيد و خويشتن را به زحربن قيس رسانيد؛ پس ايشان در طي راه سرعت كردند و به زحر بن قيس پيوسته شدند.

مقريزي (381) در (خُطَط و آثار) گفته كه زنان و صبْيان را روانه كرد و گردن و دستهاي علي بن الحسين عليه السّلام را در غُل كرد و سوار كردند ايشان را بر اقتاب.(382)

در (كامل بهائي) است كه امام و عورات اهل البيت با چهارپايان خود به شام رفتند؛ زيرا كه مالها را غارت كرده بودند امّا چهارپايان با ايشان گذارده بودند، و هم فرموده كه شمر بن ذي الجوشن و مُخفّر بن ثَعْلَبه را بر سر ايشان مسلّط كرد و غل گران بر گردن امام زين العابدين عليه السّلام نهاد چنانكه دستهاي مباركش بر گردن بسته بود.

امام در راه به حمد خدا و تلاوت قرآن و استغفار مشغول بود و هرگز با هيچ كس سخن نگفت الاّ با عورات اهل البيت عليهماالسّلام انتهي.(383)

بالجمله؛ آن منافقان سرهاي شهداء را بر نيزه كرده

و در پيش روي اهل بيت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم مي كشيدند و ايشان را شهر به شهر و منزل به منزل با تمام شماتت و ذلّت كوچ مي دادند و به هر قريه و قبيله مي بردند تا شيعيان علي عليه السّلام پند گيرند و از خلافت آل علي عليه السّلام مأيوس گردند و دل بر طاعت يزيد بندند، و اگر هر يك از زنان و كودكان بر كشتگان مي گريستند نيزه داراني كه بر ايشان احاطه كرده بودند كعب نيزه بر ايشان مي زدند و آن بي كسان ستمديده را مي آزردند تا ايشان را به دمشق رسانيدند. چنانچه سيد بن طاووس رحمه اللّه در كتاب (اقبال) نقلاً عن كتاب (مصابيح النّور) از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه:

پدرم حضرت باقر عليه السّلام فرمود كه:

پرسيدم از پدرم حضرت علي بن الحسين عليه السّلام از بردن او را به نزد يزيد، فرمود:

سوار كردند مرا بر شتري كه لنگ بود بدون روپوشي و جهازي و سَر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام بر نيزه بلندي بود و زنان ما پشت سر من بودند بر استران پالاندار وَ الْفارِطَةُ خَلْفَنا و حَوْلَنا. (فارطة) يعني آن جماعتي كه از قوم، پيش پيش مي روند كه اسباب آب خود را درست كنند، يا آن كه مراد آن جماعتي است كه از حدّ درگذشتند در ظلم و ستم. و به هر معني باشد يعني اين نحو مردم پشت سَر ما و گرد ما بودند با نيزه ها، هر گاه يكي از ما چشمش مي گريست سر او را به نيزه مي كوبيدند تا آنگاه كه

وارد دمشق شديم، و چون داخل آن بلده شديم فرياد كرد فرياد كننده اي كه:

يا اهل الشام!

هُؤُلاُءِ سَبايا اَهْلِ الْبَيتِ الْمَلْعُون (384)

و از (تِبْر مُذاب)(385) و غيره نقل شده:

عادت كفّاري كه همراه سرها و اسيران بودند اين بود كه در همه منازل سر مقدّس را از صندوق بيرون مي آوردند و بر نيزه ها مي زدند و وقت رحيل عود به صندوق مي دادند و حمل مي كردند در اكثر منازل مشغول شُرب خَمر مي بودند و در جمله از آنها بود:

مُخفّر بن ثعلبه و زحر بن قيس و شمر و خولي و ديگران لعنهم اللّه جميعاً.

مؤلف گويد:

كه ارباب مَقاتل معروفه معتمده ترتيب منازل و مسافرت اهل بيت عليهماالسّلام را از كوفه به شام مرتّب نقل نكرده اند إلاّ وقايع بعضي منازل را ولكن مفردات وقايع در كتب معتبره مضبوط است.

و در كتاب (386) منسوب به ابي مِخْنَف اسامي منازل را نامبرده و گفته كه سرها و اهل بيت عليهماالسّلام را از شرقي حَصّاصه بردند و عبور دادند ايشان را به تكريت پس از طريق برّيه عبور دادند ايشان را بر اعمي پس از آن بر دير اَعْوُر پس از آن بر صَليتا و بعد به وادي نخله و در اين منزل، صداهاي زنهاي جنّيه را شنيدند كه نوحه مي خواندند و مرثيه مي گفتند براي حسين عليه السّلام، پس از وادي نخله از طريق ارمينا رفتند و سير كردند تا رسيدند به لِبا و اهل آنجا از شهر بيرون شدند و گريه و زاري كردند و بر امام حسين و پدرش و جدّش، صلوات اللّه عليهم، صلوات فرستادند و از قَتَلَه آن حضرت برائت جستند و لشكر

را از آنجا بيرون كردند، پس عبور كردند به كَحيل و از آنجا به جُهَينَه و از جُهَينه به عامل موصل نوشتند كه ما را استقبال كن همانا سر حسين با ما است. عامل موصل امر كرد شهر را زينت بستند و خود با مردم بسيار تا شش ميل به استقبال ايشان رفت، بعضي گفتند:

مگر چه خبر است؟

گفتند:

سر خارجي مي آورند به نزد يزيد برند، مردي گفت:

اي قوم!

سر خارجي نيست بلكه سر حسين بن علي عليهماالسّلام است همين كه مردم چنين فهميدند چهار هزار نفر از قبيله اَوس و خَزرج مهيا شدند كه با لشكر جنگ كنند و سر مبارك را بگيرند و دفن كنند، لشكر يزيد كه چنين دانستند داخل موصل نشدند و از (تلّ اعفر) عبور كردند پس به (جبل سنجار) رفتند و از آنجا به نصيبين وارد شدند و از آنجا به عين الوردة و از آنجا به دعوات رفتند و پيش از ورود كاغذي به عامل دعوات نوشتند كه ايشان را استقبال كند، عامل آنجا ايشان را استقبال كرد و به عزّت تمام داخل شهر شدند و سر مبارك را از ظهر تا به عصر در رَحْبه نصب كرده بودند، و اهل آنجا دو طايفه شدند كه يك طايفه خوشحالي مي كردند و طايفه ديگر گريه مي كردند و زاري مي نمودند.

پس آن شب را لشكر يزيد به شُرب خَمر پرداختند روز ديگر حركت كردند و به جانب قِنَّسْرِين رفتند، اهل آنجا به ايشان راه ندادند و از ايشان تبري جستند و آنها را هدف لعن و سنگ ساختند.

لاجرم از آنجا حركت كردند و به مَعَرَّةُ النُّعمان رفتند و اهل آنجا

ايشان را راه دادند و طعام و شراب براي ايشان حاضر كردند، يك روز در آنجا بماندند و به شَيزر رفتند و اهل آنجا ايشان را راه ندادند، پس از آنجا به (كفر طاب) رفتند و اهل آنجا نيز به ايشان راه ندادند و عطش بر لشكر يزيد غلبه كرده بود و هر چه خولي التماس كرد كه ما را آب دهيد گفتند:

يك قطره آب به شما نمي چشانيم همچنان كه حسين و اصحابش را عليهماالسّلام لب تشنه شهيد كرديد.

پس از آنجا رفتند به سيبور جمعي از اهل آنجا به حمايت اهل بيت عليهماالسّلام با آن كافران مقاتله كردند، جناب امّ كلثوم در حقّ آن بلده دعا فرمود كه:

آب ايشان گوارا و نرخ اجناسشان ارزان باشد و دست ظالمين از ايشان كوتاه باشد، پس از آنجا به حَماة رفتند اهل آنجا دروازه ها را ببستند و ايشان را راه ندادند.

پس از آن جا به حِمْص رفتند و از آنجا به بعلبك، اهل بعلبك خوشحالي كردند و دف و ساز زدند، جناب امّ كلثوم بر ايشان نفرين نمود به عكس سيبور، پس از آنجا به صومعه عبور كردند و از آنجا به شام رفتند.(387)

اين مختصر چيزي است كه در كتاب منسوب به اَبي مِخْنَف رحمه اللّه ضبط شده، و در اين كتاب و (كامل بهائي) و (روضة الاحباب) و (روضة الشهداء) و غيره قضايا و وقايع متعدّده و كرامات بسيار از اهل بيت عليهماالسّلام و از آن سر مطهّر در غالب اين منازل نقل شده، و چون نقل آنها به تفصيل منافي با اين مختصر است ما در اينجا به ذكر چند قضيه قناعت كنيم اگر چه

ابن شهر آشوب در (مناقب) فرموده:

وَ مِنْ مَناقبِهِ ما ظَهَرَ مِنَ الْمَشاهِدِ الّذَي يقالُ لَهُ مَشْهَدُ الرّاءسِ مِنْ كَرْبَلاء الي عَسْقَلان وَ ما بَينَهما وَ الْمُوصِل وَ نَصيبين و حَماةِ وَ حِمْص وَ دِمَشْق وَ غيرِ ذلِكَ.(388)

و از اين عبارت معلوم مي شود كه در هريك از اين منازل مشهد الراس بوده و كرامتي از آن سر مقدّس ظاهر شده.

بالجمله؛ يكي از وقايع و كرامات آن چيزي است كه در (روضة الشهداء) فاضل كاشفي مسطور است كه چون لشكر يزيد نزديك موصل رسيدند و به آنجا اطّلاع دادند اهل موصل راضي نشدند كه سرها و اهل بيت وارد شهر شوند، در يك فرسخي براي آنها آذوقه و علوفه فرستادند و در آنجا منزل كردند و سر مقدّس را بر روي سنگي نهادند قطره خوني از حلقوم مقدس به آن سنگ رسيد و بعد از آن همه سال در روز عاشورا خون تازه از آن سنگ مي آمد و مردم اطراف آنجا مجتمع مي شدند و اقامه مراسم تعزيه مي كردند و همچنين بود تا زمان عبدالملك مروان كه امر كرد آن سنگ را از آن جا كندند و پنهان نمودند و مردم در محل آن سنگ گُنبدي بنا كردند و آن را مشهد نقطه نام نهادند.(389)

و ديگر وقعه حَرّان است كه در جمله اي از كتب و هم در كتاب سابق مسطور است كه چون سرهاي شهداء را با اسرا به شهر حران وارد كردند و مردم براي تماشا بيرون آمدند از شهر، يحيي نامي از يهوديان مشاهده كرد كه سر مقدّس لب او حركت مي كند نزديك آمد، شنيد كه اين آيت مبارك تلاوت مي

فرمايد:

(وَ سَيعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَي مُنْقَلَبٍ ينْقَلِبونَ).(390)

از اين مطلب تعجّب كرد، داستان پرسيد براي وي نقل كردند.

ترحّمش گرفت، عمامه خود را به خواتين علويات قسمت كرد و جامه خزي داشت با هزار درهم خدمت سيد سجاد عليه السّلام داد، موكّلين اسرا او را منع كردند او شمشير كشيد و پنج تن از ايشان بكشت تا او را كشتند بعد از آنكه اسلام آورد و تصديق حقيقت مذهب اسلام نمود و قبر او در دروازه حرّان است و معروف به قبر يحيي شهيد است و دعا نزد قبر او مستجاب است.(391)

و نظير وقعه يحيي است وقعه زرير در عَسْقَلان كه شهر را مزّين ديد و چون شرح حال پرسيد و مطلع شد، جامه هايي براي حضرت علي بن الحسين و خواتين اهل بيت عليهماالسّلام آورد و موكّلين او را مجروح كردند.

و هم از بعض كتب نقل شده كه چون به حَماة آمدند اهل آنجا از اهل بيت عليهماالسّلام حمايت كردند، جناب امّ كلثوم عليهاالسّلام چون بر حمايت اهل حماة مطّلع شد فرمود:

ما يقالُ لِهذِهِ الْمَدينَةِ؟

قالوُا:

حَماةٌ، قالَتْ:

حَماهَا اللّهُ مِنْ كُلِّ ظالِم؛

يعني آن مخدّره پرسيد كه نام اين شهر چيست؟

گفتند:

حماة، فرمود:

نگهدارد خداوند او را از شرّ هر ستمكاري.

سقط جنين

و ديگر واقعه سقط جنين است كه در كنار حَلَب واقع شده. حَمَوي در (مُعجم الْبُلدان) گفته است:

(جوشن) كوهي است در طرف غربي حلب كه از آنجا برداشته مي شود مس سرخ و آنجا معدن او است لكن آن معدن از كار افتاده از زماني كه عبور دادند از آنجا اُسراي اهل بيت حسين بن علي عليهماالسّلام را؛ زيرا كه در ميان آنها حسين را زوجه اي بود حامله، بچّه خود

را در آنجا سقط كرد.

پس طلب كرد از عمله جات در آن كوه خُبْزي يا آبي؟

ايشان او را ناسزا گفتند و از آب و نان منع نمودند پس آن زن نفرين كرد بر ايشان پس تا به حال هر كه در آن معدن كار كند فائده و سودي ندهد و در قبله آن كوه مشهد آن سقط است و معروف است به (مشهد السّقط و مشهد الدّكة) و آن سقط اسمش مُحسن بن حسين عليهماالسّلام است.(392)

مؤلف گويد:

كه من به زيارت آن مشهد مشرّف شده ام و به حلب نزديك است و در آنجا تعبير مي كنند از او شيخ مُحَسِّن (بفتح حاء و تشديد سين مكسوره) و عمارتي رفيع و مشهدي مبني بر سنگهاي بزرگ داشته لكن فعلاً خراب شده به جهت محاربه اي كه در حلب واقع شده. و صاحب (نسمة السّحر) از ابن طي نقل كرده كه در (تاريخ حلب) گفته كه سيف الدّولة تعمير كرد مشهدي را كه خارج حلب است به سبب آنكه شبي ديد نوري را در آن مكان هنگامي كه در يكي از مناظر خود در حلب بود، پس چون صبح شد سوار شد به آنجا رفت و امر كرد آنجا را حفر كردند پس يافت سنگي را كه بر آن نوشته بود كه اين مُحَسِّن بن حسين بن علي بن ابي طالب است، پس جمع كرد علويين و سادات را و از ايشان سؤال كرد.

بعضي گفتند كه چون اهل بيت را اسير كردند ايام يزيد از حلب عبور مي دادند يكي از زنهاي امام حسين عليه السّلام سقط كرد بچه خود را، پس تعمير كرد سيف الدولة آن را.(393) فقير

گويد:

كه در آن محل شريف، قبرهاي شيعه واقع است و مقبره ابن شهر آشوب و ابن منير و سيد عالم فاضل ثقة جليل ابو المكارم بن زهره در آنجا واقع است بلكه بني زهره كه بيتي شريف بوده اند در حلب تربت مشهوري در آنجا دارند. ديگر واقعه اين است كه در (دير راهب) اتّفاق افتاده و اكثر مورخين و محدّثين شيعه و سني در كتب خويش به اندك تفاوتي نقل كرده اند و حاصل جميع آنها آن است كه چون لشكر ابن زياد ملعون در كنار دير راهب منزل كردند سر حضرت حسين عليه السّلام را در صندوق گذاشتند و موافق روايت قطب راوندي آن سر را بر نيزه كرده بودند و بر دور او نشسته حراست مي كردند، پاسي از شب را به شرب خمر مشغول گشتند و شادي مي كردند آنگاه خوان طعام بنهادند و به خورش و خوردني بپرداختند ناگاه ديدند دستي از ديوار دير بيرون شد و با قلمي از آهن اين شعر را بر ديوار با خون نوشت:

شعر:

اَتَرجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيناً

شَفاعَةَ جَدِّهِ يوْمَ الحِسابِ(394)؛

يعني آيا اميد دارند امّتي كه كشتند حسين عليه السّلام را شفاعت جدّ او را در روز قيامت. آن جماعت سخت بترسيدند و بعضي برخاستند كه آن دست و قلم را بگيرند ناپديد شد، چون باز آمدند و به كار خود مشغول شدند ديگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و اين شعر را نوشت:

شعر:

فَلا وَ اللّهِ لَيسَ لَهُمْ شَفيعٌ

وَ هُمْ يومَ الْقيامةِ في الْعَذابِ

يعني به خدا قسم كه شفاعت كننده نخواهد بود قاتلان حسين عليه السّلام را بلكه ايشان در قيامت در عذاب باشند. باز خواستند

كه آن دست را بگيرند همچنان ناپديد شد چون باز به كار خود شدند ديگر باره بيرون شد و اين شعر را بنوشت:

شعر:

قد قَتَلُوا الْحُسَينَ بِحُكْمِ جَوْرٍ

وَ خالَفَ حُكْمُهُمْ حُكْمَ الْكِتابِ

يعني چگونه ايشان را شفاعت كند پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم و حال آنكه شهيد كردند فرزند عزيز او حسين عليه السّلام را به حكم جور، و مخالفت كرد حكم ايشان با حكم كتاب خداوند. آن طعام بر پاسبانان آن سر مطهّر آن شب ناگوار افتاد و با تمام ترس و بيم بخفتند.

نيمه شب راهب را بانگي به گوش رسيد چون گوش فرا داشت همه ذكر تسبيح و تقديس الهي شنيد، برخاست و سر از دريچه دير بيرون كرد ديد از صندوقي كه در كنار ديوار نهاده اند نوري عظيم به جانب آسمان ساطع مي شود و از آسمان فرشتگان فوجي از پس فوج فرود آمدند و همي گفتند:

اَلسّلامُ عَلَيكَ يابْنَ رَسولِ اللّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ، صَلَواتُ اللّهِ وَ سَلامُهُ عَلَيكَ. راهب را اҠراه مشاهده اين احوال تعجب آمد و جَزَعي شديد و فَزَعي هولناك او را گرفت ببود تا تاريكي شب بر طرف شد و سفيده صبح دميد، پس از صومعه بيرون شد و به ميان لشكر آمد و پرسيد كه بزرگ لشكر كيست؟

گفتند:

خَوْلي اَصْبَحي است. به نزد خولي آمد و پرسش نمود كه در اين صندوق چيست؟

گفت:

سر مرد خارجي است و او در اراضي عراق بيرون شد و عبيداللّه بن زياد او را به قتل رسانيد گفت:

نامش چيست؟

گفت:

حسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسّلام.گفت:

نام مادرش كيست؟

گفت فاطمه زهراء دختر محمّد المصطفي صلي اللّه عليه و آله و سلّم، راهب

گفت:

هلاك باد شما را بر آنچه كرديد، همانا اَحْبار و علماي ما راست گفتند كه مي گفتند:

هر وقت اين مرد كشته شود آسمان خون خواهد باريد و اين نيست جز در قتل پيغمبر و وصي پيغمبر!

اكنون از شما خواهش مي كنم كه ساعتي اين سر را با من گذاريد آنگاه ردّ كنم، گفت ما اين سر را بيرون نمي آوريم مگر در نزد يزيد بن معاويه تا از وي جايزه بگيريم، راهب گفت:

جايزه تو چيست؟

گفت:

بدره اي كه ده هزار درهم داشته باشد، گفت:

اين مبلغ را نيز من عطا كنم. گفت:

حاضر كن.

راهب همياني آورد كه حامل ده هزار درهم بود، پس خولي آن مبلغ را گرفت و صرافي كرده و در دو هميان كرد و سر هر دو را مُهر نهاد و به خزانه دار خود سپرد و آن سر مبارك را تا يك ساعت به راهب سپرد.پس راهب آن سر مبارك را به صومعه خويش بُرد و با گُلاب شست و با مُشك و كافور خوشبو گردانيد و بر سجاده خويش گذاشت و بناليد و بگريست و به آن سر مُنوّر عرض كرد:

يا ابا عبداللّه به خدا قسم كه بر من گران است كه در كربلا نبودم و جان خود را فداي تو نكردم، يا ابا عبداللّه هنگامي كه جدّت را ملاقات كني شهادت بده كه من كلمه شهادت گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم.

پس گفت: (395)

اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ الاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ

وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللّهَ

وَ اَشْهَدُ اَنَّ علياً وَلي اللّهِ.پس راهب سر مقدس را ردّ كرد و بعد از اين واقعه از صومعه بيرون شد و در كوهستان مي

زيست و به عبادت و زهادت روزگاري به پاي برد تا از دنيا رفت.

پس لشكريان كوچ دادند و در نزديكي دمشق كه رسيدند از ترس آنكه مبادا يزيد آن پولها را از ايشان بگيرد جمع شدند تا آن مبلغ را پخش كنند خولي گفت تا آن دو هميان را آوردند چون خاتم برگرفت آن درهم ها را سفال يافت و بر يك جانب هر يك نوشته بود:

(لاتَحْسَبَنّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يعْمَلُ الظّالِمُونَ)(396)

و بر جانب ديگر مكتوب بود:

(و سَيعْلَمُ الَّذينَ ظَلَموا اَي مُنقَلَبٍ ينْقَلِبون)(397)

خولي گفت:

اين راز را پوشيده داريد و خود گفت:

اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجَعُونَ خَسِرَ الدُّنيا وَ الاخِرة؛

يعني زيانكار دنيا و آخرت شدم و گفت آن سفالها را در (نهر بَرَدي) كه نهري بود در دمشق، ريختند.(398)

ورود اسرا و رؤوس شهداء به شام

فصل هفتم:

ورود اسرا و رؤوس شهداء به شام شيخ كَفْعَمي و شيخ بهايي و ديگران نقل كرده اند كه در روز اوّل ماه صفر سر مقدس حضرت امام حسين عليه السّلام را وارد دمشق كردند، و آن روز بر بني اميه عيد بود و روزي بود كه تجديد شد در آن روز اَحزان اهل ايمان (399)

قُلْتُ و َيحِقُّ اَنْ يقالَ:

شعر:

كانَتْ مَاتِمُ بَالْعِراقِ تَعُدُّها

اَمَوِيةٌ بِالشّامِ مِنْ اَعْيادِها

سيد ابن طاووس رحمه اللّه روايت كرده كه:

چون اهل بيت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را با سر مُطهّر حضرت سيدالشهداء عليه السّلام از كوفه تا دمشق سير دادند چون نزديك دمشق رسيدند جناب امّ كلثوم عليهاالسّلام نزديك شمر رفت و به او فرمود:

مرا با تو حاجتي است. گفت:

حاجت تو چيست؟

فرمود:

اينك شهر شام است، چون خواستي ما را داخل شهر كني از دروازه اي داخل كن كه مردمان نَظّاره

كمتر باشند كه ما را كمتر نظر كنند و امر كن كه سرهاي شهدا را از بين محامل بيرون ببرند پيش دارند تا مردم به تماشاي آنها مشغول شوند و به ما كمتر نگاه كنند؛ چه ما رسوا شديم از كثرت نظر كردن مردم به ما. شمر كه مايه شرّ و شقاوت بود چون تمنّاي او را دانست بر خلاف مراد او ميان بست، فرمان داد تا سرهاي شهدا را بر نيزه ها كرده و در ميان مَحامل و شتران حَرم بازدارند و ايشان را از همان (دروازه ساعات) كه انجمن رعيت و رُعات بود درآوردند تا مردم نظّاره بيشتر باشند و ايشان را بسيار نظر كنند.(400)

علاّمه مجلسي رحمه اللّه در (جَلاءُ العُيون) فرموده كه در بعض از كتب معتبره روايت كرده اند كه سهل بن سعد گفت:

من در سفري و ارد دمشق شدم. شهري ديدم درنهايت معموري و اشجار و اَنهار بسيار و قصُور رفيعه و منازل بي شمار و ديدم كه بازارها را آئين بسته اند و پرده ها آويخته اند مردم زينت بسيار كرده اند و دفّ و نقاره و انواع سازها مي نوازند. با خود گفتم مگر امروز عيد ايشان است، تا آنكه از جمعي پرسيدم كه مگر در شام عيدي هست كه نزد ما معروف نيست؟

گفتند:

اي شيخ!

مگر تو در اين شهر غريبي؟

گفتم:

من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم رسيده ام. گفتند:

اي سهل!

ما تعجّب داريم كه چرا خون از آسمان نمي بارد و چرا زمين سرنگون نمي گردد.

گفتم:

چرا؟

گفتند:

اين فرح و شادي براي آن است كه سر مبارك حسين بن علي عليه السّلام را از عراق براي يزيد به

هديه آورده اند.

گفتم:

سبحان اللّه!

سر امام حسين عليه السّلام را مي آورند و مردم شادي مي كنند!

پرسيدم كه از كدام دروازه داخل مي كنند؟!

گفتند:

از دروازه ساعات. من به سوي آن دروازه شتافتم چون به نزديك دروازه رسيدم ديدم كه رايت كفر و ضلالت از پي يكديگر مي آوردند، ناگاه ديدم كه سواري مي آيد و نيزه در دست دارد و سري بر آن نيزه نصب كرده است كه شبيه ترين مردم است به حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم پس زنان و كودكان بسيار ديدم بر شتران برهنه سوار كرده مي آورند، پس من رفتم به نزديك يكي از ايشان و پرسيدم كه تو كيستي؟

گفت:

من سكينه دختر امام حسين عليه السّلام.

گفتم:

من از صحابه جدّ شمايم، اگر خدمتي داري به من بفرما. جناب سكينه عليهاالسّلام فرمود كه:

بگو به اين بدبختي كه سر پدر بزرگوارم را دارد از ميان ما بيرون رود و سر را پيشتر برد كه مردم مشغول شوند به نظاره آن سر منوّر و ديده از ما بردارند و به حرمت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم اين قدر بي حرمتي روا ندارند. سهل گفت:

من رفتم به نزد آن ملعون كه سر آن سرور را داشت،

گفتم:

آيا ممكن است كه حاجت مرا بر آوري و چهار صد دينار طلا از من بگيري؟

گفت:

حاجت تو چيست؟

گفتم:

حاجت من آن است كه اين سر را از ميان زنان بيرون بري و پيش روي ايشان بروي آن زر را از من گرفت و حاجت مرا روا كرد(401).

و به روايت ابن شهر آشوب چون خواست كه زر را صرف كند هر يك سنگ سياه شده بود و

بر يك جانبش نوشته بود:

(و لا تَحْسَبَنّ اللّهَ غافِلاً عَمّا يعْمَلُ الظّالِمُونَ)(402)

و بر جانب ديگر:

(و سَيعْلَمُ الَّذينَ ظَلَموا اَي مُنقَلَبٍ ينْقَلِبون)(403)(404)

قطب راوندي از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت:

به خدا سوگند كه در دمشق ديدم سر مبارك جناب امام حسين عليه السّلام را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روي آن جناب كسي سوره كهف مي خواند چون به اين آيه رسيد:

(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الَّرقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَبا)(405).

به قدرت خدا سر مقدس سيدالشهداء عليه السّلام به سخن درآمد و به زبان فصيح گويا گفت:

امر من از قصّه اصحاب كهف عجيبتر است. و اين اشاره است به رجعت آن جناب براي طلب خون خود(406).

پس آن كافران حرم و اولاد سيد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كه جاي اسيران بود بازداشتند، و مرد پيري از اهل شام به نزد ايشان آمد و گفت:

الحمدللّه كه خدا شما را كشت و شهر ما را از مردان شما راحت داد و يزيد را بر شما مسلّط گردانيد. چون سخن خود را تمام كرد جناب امام زين العابدين عليه السّلام فرمود كه:

اي شيخ!

آيا قرآن خوانده اي؟

گفت:

بلي، فرمود:

كه اين آيه را خوانده اي:

(قُلْ لا اَسْئَلُكُم عَلَيهِ اَجْرا إلا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي)(407).

گفت:

بلي، آن جناب فرمود:

آنها مائيم كه حقّ تعالي مودّت ما را مُزد رسالت گردانيده است، باز فرمود كه:

اين آيه را خوانده اي؟

(وَاتَ ذَاالْقُربي حَقَّهُ).(408) گفت:

بلي، فرمود كه:

مائيم آن ها كه حقّ تعالي پيغمبر خود را امر كرده است كه حق ما را به ما عطا كند، آيا اين آيه را خوانده اي؟

(وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُم مِنْ شَي فَاِنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبي)(409).

گفت:

بلي، حضرت فرمود

كه:

مائيم ذوي القربي كه اَقربَ و قُرَباي آن حضرتيم.

آيا خوانده اي اين آيه را. (اِنَّما يريدُ اللّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)(410) گفت:

بلي، حضرت فرمود كه:

مائيم اهل بيت رسالت كه حقّ تعالي شهادت به طهارت ما داده است. آن مرد پير گريان شد و از گفته هاي خود پشيمان گرديد و عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان گردانيد و گفت:

خداوندا!

بيزاري مي جويم به سوي تو از دشمنان آل محمّد از جن و انس، پس به خدمت حضرت عرض كرد كه اگر توبه كنم آيا توبه من قبول مي شود؟

فرمود:

بلي، آن مرد توبه كرد چون خبر او به يزيد پليد رسيد او را به قتل رسانيد(411).

از حضرت امام محمّدباقر عليه السّلام مروي است كه چون فرزندان و خواهران و خويشان حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را به نزد يزيد پليد بردند بر شتران سوار كرده بودند بي عماري و محمل، يكي از اشقياي اهل شام گفت:

ما اسيران نيكوتر از ايشان هرگز نديده بوديم، سكينه خاتون عليهاالسّلام فرمود:

اي اشقياء!

مائيم سَبايا و اسيران آل محمد صلي اللّه عليه و آله و سلم انتهي (412).

شيخ جليل و عالم خبير حسن بن علي طبري كه معاصر علامه و محقق است در كتاب (كامل بهائي) كه زياده از ششصد و شصت سال است كه تصنيف شده در باب ورود اهل بيت امام حسين عليه السّلام به شام گفته كه اهل بيت را از كوفه به شام دِه به دِه سير مي دادند تا به چهار فرسخي از دمشق رسيدند به هر ده از آنجا تا به شهر نثار بر ايشان مي كردند.

و بر هر در

شهر سه روز ايشان را باز گرفتند تا به شهر بيارايند و هر حلي و زيوري و زينتي كه در آن بود به آئينها بستند به صفتي كه كسي چنان نديده بود.

قريب پانصد هزار مرد و زن با دفها و اميران ايشان با طبلها و كوسها و بوقها و دُهُلها بيرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان رقص كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند، جمله اهل ولايت دست و پاي خضاب كرده و سُرمه در چشم كشيده روز چهار شنبه شانزدهم ربيع الاول به شهر رفتند از كثرت خلق، گويي كه رستخيز بود چون آفتاب بر آمد ملاعين سرها را به شهر در آوردند از كثرت خلق به وقت زوال به در خانه يزيد لعين رسيدند. يزيد تخت مرصّع نهاده بود خانه و ايوان آراسته بود و كرسيهاي زرّين و سيمين راست و چپ نهاد حُجّاب بيرون آمدند و اكابر ملاعين را كه با سرها بودند به پيش يزيد بردند و احوال بپرسيد، ملاعين گفتند:

به دولت امير دمار از خاندان ابوتراب درآورديم.و حالها باز گفتند و سرهاي اولاد رسول عليهماالسّلام را آنجا بداشتند و در اين شصت و شش روز كه ايشان در دست كافران بودند هيچ بشري بر ايشان سلام كردن نتوانست (413).

و هم نقل كرده از سهل بن سعد السّاعدي كه من حجّ كرده بودم به عزم زيارت بيت المقدس متوجّه شام شدم چون به دمشق رسيدم شهري ديدم كه پر فرح و شادي و جمعي را ديدم كه در مسجد پنهان نوحه مي كردند و تعزيت مي داشتند. و پرسيدم:

شما چه كسانيد؟

گفتند:

ما از مواليان اهل

بيتيم و امروز سر امام حسين عليه السّلام و اهل بيت او را به شهر آورند. سهل گويد كه به صحرا رفتم از كثرت خلق و شيهه اسبان و بوق و طبل و كوسات و دفوف رستخيزي ديدم تا سواد اعظم برسيد، ديدم كه سرها مي آورند بر نيزه ها كرده. اوّل سر جناب عباس عليه السّلام (414) را آوردند و در عقب سرها، عورات حسين عليه السّلام مي آمدند. و سر حضرت امام حسين عليه السّلام را ديدم با شكوهي تمام و نور عظيم از او مي تافت با ريش مدوّر كه موي سفيد با سياه آميخته بود و به وسمه خضاب كرده و سياهي چشمان شريفش نيك سياه بود و ابروهايش پيوسته بود و كشيده بيني بود، و تبسّم كنان به جانب آسمان، چشم گشوده بود به جانب افق و باد محاسن او را مي جنبانيد به جانب چپ و راست، پنداشتي كه امير المؤمنين علي عليه السّلام است. عمرو بن منذر همداني گويد:

جناب امّ كلثوم عليهاالسّلام را ديدم چنانكه پنداري فاطمه زهراء عليهاالسّلام است چادر كهنه بر سر گرفته و روي بندي بر روي بسته، من نزديك رفتم و امام زين العابدين عليه السّلام و عورات خاندان را سلام كردم مرا فرمودند:

اي مؤمن!

اگر بتواني چيزي بدين شخص ده كه سر حضرت حسين عليه السّلام را دارد تا به پيش برد كه از نظارگيان ما را زحمت است، من صد درهم بدادم بدان لعين كه سر داشت كه سر حضرت حسين عليه السّلام را پيشتر دارد و از عورات دور شود بدين منوال مي رفتند تا نزد يزيد پليد بنهادند. انتهي.(415)

ورود اهل بيت عليهماالسلام به مجلس يزيد

فصل هشتم:

در

ورود اهل بيت عليهماالسّلام به مجلس يزيد پليد يزيد ملعون چون از ورود اهل بيت طاهره عليهماالسّلام به شام آگهي يافت مجلس آراست و به زينت تمام بر تخت خويش نشست و ملاعين اهل شام را حاضر كرد، از آن سوي اهل بيت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم را به سرهاي شهداء عليهماالسّلام در باب دارالاماره حاضر كردند در طلب رخصت باز ايستادند. نخستين، زَحْر بن قيس - كه مأمور بردن سر حضرت حسين عليه السّلام بود - رخصت حاصل كرده بر يزيد داخل شد، يزيد از او پرسيد كه واي بر تو خبر چيست؟

گفت:

يا امير المؤمنين بشارت باد ترا كه خدايت فتح و نصرت داد همانا حسين بن علي عليهماالسّلام با هيجده تن از اهل بيت خود و شصت نفر از شيعيان خود بر ما وارد شدند ما بر او عرضه كرديم كه جانب صلح و صلاح را فرو نگذارد و سر به فرمان عبيداللّه بن زياد فرود آورد و اگر نه مهياي قتال شود ايشان طاعت عبيداللّه بن زياد را قبول نكردند و جانب قتال را اختيار نمودند.

پس بامدادان كه آفتاب طلوع كرد با لشكر بر ايشان بيرون شديم و از هر ناحيه و جانب ايشان را احاطه كرديم و حمله گران افكنديم و با شمشير تاخته بر ايشان بتاختيم و سرهاي ايشان را موضع آن شمشيرها ساختيم، آن جماعت را هول و هرب پراكنده ساخت چنانكه به هر پستي و بلندي پناهنده گشتند بدان سان كه كبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند به خدا يا امير المؤمنين به اندك زماني كه ناقه را نحر كنند يا چشم خوابيده

به خواب آشنا گردد تمام آن ها را با تيغ در گذرانيد و اوّل تا آخر ايشان را مقتول و مذبوح ساختيم. اينك جسدهاي ايشان در آن بيابان برهنه و عريان افتاده با بدنهاي خون آلوده و صورتهاي بر خاك نهاده همي خورشيد بر ايشان مي تابد، و باد، خاك و غبار برايشان مي انگيزاند و آن بدنها را عقابها و مرغان هوا همي زيارت كنند در بيابان دور. چون آن ملعون سخن به پاي آورد يزيد لختي سر فرو داشت و سخن نكرد پس سر برآورد و گفت:

اگر حسين را نمي كشتيد من از كردار شما بهتر خشنود مي شدم و اگر من حاضر بودم حسين را معفوّ مي داشتم و او را عرضه هلاك و دمار نمي گذاشتم. بعضي گفته اند كه:

چون زحر واقعه را براي يزيد نقل كرد آن بسيار متوحّش شد و گفت:

ابن زياد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم كشت و عطائي به زحر نداد و او را از نزد خود بيرون كرد.

و اين معجزه بود از حضرت سيدالشهداء عليه السّلام؛ چه آنكه در اثناء آمدن به كربلا به زُهير بن قَين خبر داد كه زَحر بن قيس سر مرا براي يزيد خواهد برد به اميد عطا و عطائي به وي نخواهد كرد، چنانچه محمّد بن جرير طبري نقل كرده. (416) پس مُخَفّر بن ثَعْلَبه كه مأمور به كوچ دادن اهل بيت عليهماالسّلام بود از درِ دارالاماره در آمد و ندا در داد و گفت:

هذا مُخَفّر بن ثَعْلَبه اَتي اَميرَ المؤمنينَ بِالِلّئامِ الْفَجَرة؛

يعني من مُخَفّر بن ثعلبه هستم كه لئام فَجَره را به درگاه امير المؤمنين يزيد آورده ام. حضرت

سيد سجّاد عليه السّلام فرمود:

آنچه مادر مُخَفّر زائيده شرير تر و لئيم تر است.

و به روايت شيخ ابن نما اين كلمه را يزيد جواب مُخَفّر داد(417)

و شايد اين اَوْلي باشد؛ چه آنكه حضرت امام زين العابدين عليه السّلام با اين كافران كه از راه عناد بودند كمتر سخن مي كرد.

شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده در بين راه شام با احدي از آن كافران كه همراه سر مقدّس بودند تكلّم نكرد. (418)

و گفتن يزيد اين نوع كلمات را گاهي شايد از بهر آن باشد كه مردم را بفهماند كه من قتل حسين را نفرمودم و راضي به آن نبودم. و جمله اي از اهل تاريخ گفته اند كه:

در هنگامي كه خبر ورود اهل بيت عليهماالسّلام به يزيد رسيد آن ملعون در قصر جيرون و منظر آنجا بود و همين كه از دور نگاهش به سرهاي مبارك بر سر نيزه ها افتاد از روي طَرَب و نشاط اين دو بيت انشاد كرد:

شعر:

لَما بَدَتْ تِلْكَ الْحُمُولُ(419) وَ اَشْرَقَتْ تِلْكَ الشُّمُوسُ عَلي رُبي جَيرونِ

نَعَبَ الْغُرابُ قُلْتُ صِحْ اَوْ لا تَصِحْ

فَلَقَدْ قَضَيتُ مِنَ الْغَريمِ دُيوني (420) مراد آن ملحد اظهار كفر و زندقه و كيفر خواستن از رسول اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلّم بوده يعني رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم پدران و عشيره مرا در جنگ بدر كشت من خونخواهي از اولاد او نمودم، چنانچه صريحاً اين مطلب كفر آميز را در اشعاري كه بر اشعار ابن زبعري افزود در مجلس ورود اهل بيت عليهماالسّلام خوانده:

شعر:

قَدْ قَتَلْنا الْقَوْمَ مِن ساداتِهِمْ

وَعَدَلْنَا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ(421) (الي آخره)

بالجمله؛ چون سرهاي مقدّس را وارد آن مجلس شوم كردند سر مبارك

حضرت امام حسين عليه السّلام را در طشتي از زر به نزد يزيد نهادند و يزيد كه مدام عمرش به شُرب مدام مي پرداخت اين وقت از شُرب خَمْر نيك سكران بود و از نظاره سر دشمن خود شاد و فرحان گشت، و اين اشعار را گفت:

شعر:

يا حُسنَهُ يلْمَعُ بِاليدَينِ

يلْمَعُ في طَسْتٍ مِنَ اللُّجَينِ

كاَنّما حُفّ بِوَرْدَتَينِ

كَيفَ رَاَيتَ الضَّربَ يا حُسَينُ

شَفَيتُ غِلّي مِنْ دَمِ الْحُسَينِ

يا لَيتَ مَن شاهَدَ في الحُنَينِ

يرَوْنَ فِعْلِي الْيومَ بِالحُسَينِ.

و شيخ مفيد رحمه اللّه فرموده كه چون سر مطهّر حضرت را با ساير سرهاي مقدّس در نزد او گذاشتند يزيد ملعون اين شعر را گفت:

شعر:

نُفَلِّقُ هاماً مِنْ رِجال اَعِزَّةٍ

عَلَينا وَ هُمْ كانوا اَعَقَّ وَ اَظْلَما

يحيي بن حكم - كه برادر مروان بود و با يزيد در مجلس نشسته بود - اين دو شعر قرائت كرد:

شعر:

لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفّ اَدْني قَرابَةً

مِنِ ابْنِ زِيادِ الْعَبْدِ ذِي النَّسَبِ الْوَغْلِ

سُمَيةُ اَمْسي نَسْلُها عَدَدَ الْحَصي

وَ بِنْتُ رَسُول اللّهِ لَيسَتْ بِذي نَسْلِ

يزيد دست بر سينه او زد و گفت ساكت شو يعني در چنين مجلس جماعت آل زياد را شناعت مي كني و بر قلّت آل مصطفي دريغ مي خوري (422). از معصوم عليه السّلام روايت شده كه:

چون سر مطهّر حضرت امام حسين عليه السّلام را به مجلس يزيد در آوردند مجلس شراب آراست و با نديمان خود شراب زهرمار مي كرد و با ايشان شطرنج بازي مي كرد و شراب به ياران خود مي داد و مي گفت:

بياشاميد كه اين شراب مباركي است كه سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دلشاد و خرّم گرديده ام و ناسزا به حضرت امام حسين و پدر و جدّ بزرگوار او عليهماالسّلام

مي گفت.

و هر مرتبه كه در قمار بر حريف خود غالب مي شد سه پياله شراب زهرمار مي كرد و تَهِ جرعه شومش را پهلوي طشتي كه سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند مي ريخت.

پس هر كه از شيعيان ما است بايد كه از شراب خوردن و بازي كردن شطرنج اجتناب نمايد و هر كه در وقت نظر كردن به شراب يا شطرنج صلوات بفرستد بر حضرت امام حسين عليه السّلام و لعنت كند يزيد و آل زياد را، حق تعالي گناهان او را بيامرزد هر چند به عدد ستارگان باشد.(423)

در (كامل بهائي) از (حاويه) نقل كرده كه يزيد خمر خورد و بر سر حضرت امام حسين عليه السّلام ريخت، زن يزيد آب و گلاب برگرفت و سر منوّر امام عليه السّلام را پاك بشست، آن شب فاطمه عليهاالسّلام را در خواب ديد كه از او عذر مي خواست.

بالجمله؛ چون سرهاي مبارك را بر يزيد وارد كردند، اهل بيت عليهماالسّلام را نيز در آوردند در حالتي كه ايشان را به يك رشته بسته بودند و حضرت علي بن الحسين عليه السّلام را در (غُل جامعه) بود و چون يزيد ايشان را به آن هيئت ديد گفت، خدا قبيح و زشت كند پسر مرجانه را اگر بين شما و او قرابت و خويشي بود ملاحظه شما ها را مي نمود و اين نحو بد رفتاري با شما نمي نمود و به اين هيئت و حال شما را براي من روانه نمي كرد. (424)

و به روايت ابن نما از حضرت سجّاد عليه السّلام دوازده تن ذكور بودند كه در زنجير و غل بودند، چون نزد

يزيد ايستادند، حضرت سيد سجاد عليه السّلام رو كرد به يزيد و فرمود:

آيا رخصت مي دهي مرا تا سخن گويم؟

گفت:

بگو ولكن هذيان مگو. فرمود:

من در موقفي مي باشم كه سزاوار نيست از مانند من كسي كه هذيان سخن گويد، آنگاه فرمود:

اي يزيد!

ترا به خدا سوگند مي دهم چه گمان مي بري با رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم اگر ما را بدين حال ملاحظه فرمايد؟

پس جناب فاطمه دختر حضرت سيد الشهداء عليه السّلام فرمود:

اي يزيد!

دختران رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را كسي اسير مي كند!

اهل مجلس و اهل خانه يزيد از استماع اين كلمات گريستند چندان كه صداي گريه و شيون بلند شد، پس يزيد حكم كرد كه ريسمانها را بريدند و غلها را برداشتند.(425)

شيخ جليل علي بن ابراهيم القمي از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه:

چون سر مبارك حضرت سيد الشهداء را با حضرت علي بن الحسين و اسراي اهل بيت عليهماالسّلام بر يزيد وارد كردند علي بن الحسين عليه السّلام را غلّ در گردن بود يزيد به او گفت:

اي علي بن الحسين!

حمد مر خدايي را كه كشت پدرت را!؟

حضرت فرمود كه:

لعنت خدا بر كسي باد كه كشت پدر مرا. يزيد چون اين بشنيد در غضب شد فرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود:

هر گاه بكشي مرا پس دختران رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را كه برگرداند به سوي منزلگاهشان و حال آنكه محرمي جز من ندارند.

يزيد گفت:

تو بر مي گرداني ايشان را به جايگاه خودشان.

پس يزيد سوهاني طلبيد و شروع كرد به سوهان كردن (غل جامعه) كه بر گردن آن

حضرت بود، پس از آن گفت:

اي علي بن الحسين!

آيا مي داني چه اراده كردم بدين كار؟

فرمود:

بلي، خواستي كه ديگري را بر من منّت و نيكي نباشد.

يزيد گفت:

اين بود به خدا قسم آنچه اراده كرده بودم.

پس يزيد اين آيه را خواند:

(ما اَصابَكُمْ مِن مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ اَيديكُمْ وَ يعْفُو عَنْ كثيرٍ.)(426)

حاصل ترجمه آن است كه:

گرفتاريها كه به مردم مي رسد به سبب كارهاي خودشان است و خدا در گذشت كند از بسياري.

حضرت فرمود:

نه چنين است كه تو گمان كرده اي اين آيه درباره ما فرود نيامده بلكه آنچه درباره ما نازل شده اين است.

(ما اَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ في الاَرْضِ وَ لا في اَنْفُسِكُمْ اَلا في كتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها …)(427).

مضمون آيه آنكه:

نرسد مصيبتي به كسي در زمين و نه در جانهاي شما آدميان مگر آنكه در نوشته آسماني است پيش از آنكه خلق كنيم او را تا افسوس نخوريد بر آنچه از دست شما رفته و شاد نشويد براي آنچه شما را آمده.

پس حضرت فرمود:

مائيم كساني كه چنين هستند(428).

بالجمله؛ يزيد فرمان داد تا آن سر مبارك را در طشتي در پيش روي او نهادند و اهل بيت عليهماالسّلام را در پشت سر او نشانيدند تا به سر حسين عليه السّلام نگاه نكنند، سيد سجّاد عليه السّلام را چون چشم مبارك بر آن سر مقدّس افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا ميل نفرمود، و چون نظر حضرت زينب عليهاالسّلام بر آن سر مقدس افتاد بي طاقت شد و دست برد گريبان خود را چاك كرد و با صداي حزيني كه دلها را مجروح مي كرد نُدبه آغاز نمود و مي گفت:

يا حُسَينا و اَي

حبيب رسول خدا واي فرزند مكه و مِني، اي فرزند دلبند فاطمه زهراء و سيده نساء، اي فرزند دختر مصطفي!

اهل مجلس آن لعين همگي به گريه در آمدند و يزيد خبيث پليد ساكت بود.

شعر:

وَ مِمّا يزيلُ الْقَلبَ عَنْ مُسْتَقِرّها

وَ يتْرُكُ زَنْدَ الْغَيظِ في الصَّدر وارِيا(429) وُقُوف بَناتِ الْوَحي عِنْدَ طَليقِها

بِحالٍ بِها تَشْجينَ(430) حَتّي الاَْعادِيا پس صداي زني هاشميه كه در خانه يزيد بود به نوحه و ندبه بلند شد و مي گفت:

يا حبيباه يا سيد اَهْلَبيتاه يابن محمّداه، اي فرياد رس بيوه زنان و پناه يتيمان، اي كشته تيغ اولاد زناكاران. بار دگر حاضران كه آن ندبه را شنيدند گريستند و يزيد بي حيا هيچ از اين كلمات متأثر نشد و چوب خيزراني طلبيد و به دست گرفت و بر دندانهاي مبارك آن حضرت مي كوفت و اشعاري (431) مي گفت كه حاصل بعضي از آنها آنكه اي كاش اشياخ بني اميه كه در جنگ بدر كشته شدند حاضر مي بودند و مي ديدند كه من چگونه انتقام ايشان را از فرزندان قاتلان ايشان كشيدم و خوشحال مي شدند و مي گفتند اي يزيد دستت شَل نشود كه نيك انتقام كشيدي.(432)

چون ابوبَرْزَه اَسلمي كه حاضر مجلس بود و از پيش يكي از صحابه حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم بوده نگريست كه يزيد چوب بر دهان مبارك حضرت حسين عليه السّلام مي زند گفت:

اي يزيد!

واي بر تو آيا دندان حسين را به چوب خيزران مي كوبي؟!

گواهي مي دهم كه من ديدم رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم دندانهاي او را و برادر او حَسَن عليه السّلام را مي بوسيد

و مي مكيد و مي فرمود:

شما دو سيد جوانان اهل بهشت ايد، خدا بكشد كشنده شما را و لعنت كند قاتِل شما را و ساخته از براي او جهنم را. يزيد از اين كلمات در غضب شد و فرمان داد تا او را بر زمين كشيدند و از مجلس بيرون بردند.(433)

اين وقت جناب زينب دختر امير المؤمنين عليهماالسّلام برخاست و خطبه خواند كه خلاصه آن به فارسي چنين مي آيد:

حمد و ستايش مختص يزادن پاك است كه پروردگار عالمين است و درود و صلوات از براي خواجه لولاك رسول او محمّد و آل او عليهماالسّلام است. هر آينه خداوند راست فرموده هنگامي كه فرمود:

(ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الّذينَ اَساؤُ السُّوي اَنْ كَذَّبُوا بآياتِ اللّه وَ كانُوا بِها يسْتَهْزِؤُنَ.) (434) حضرت زينب عليهاالسّلام از اين آيه مباركه اشاره فرمود كه:

يزيد و اتباع او كه سر از فرمان خداي برتافتند و آيات خدا را انكار كردند بازگشت ايشان به آتش دوزخ خواهد بود.

آنگاه روي با يزيد آورد و فرمود:

هان اي يزيد!

آيا گمان مي كني كه چون زمين و آسمان را بر ما تنگ كردي و ما را شهر تا شهر مانند اسيران كوچ دادي از منزلت و مكانت ما كاستي و بر حشمت و كرامت خود افزودي و قربت خود را در حضرت يزدان به زيادت كردي كه از اين جهت آغاز تكبّر و تنمّر نمودي و بر خويشتن بيني بيفزودي و يك باره شاد و فرحان شدي كه مملكت دنيا بر تو گرد آمد و سلطنت ما از بهر تو صافي گشت؟

نه چنين است اي يزيد، عنان بازكش و لختي به خود باش مگر فراموش كردي فرمايش

خدا را كه فرموده:

(البته گمان نكنند آنان كه كفر ورزيدند كه مهلت دادن ما ايشان را بهتر است از براي ايشان، همانا مهلت داديم ايشان را تا بر گناه خود بيفزايند و از براي ايشان است عذابي مُهين)(435).

آيا از طريق عدالت است اي پسر طُلَقاء كه زنان و كنيزان خود را در پس پرده داري و دختران رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را چون اسيران، شهر به شهر بگرداني همانا پرده حشمت و حرمت ايشان را هتك كردي و ايشان را از پرده بر آوردي و در منازل و مناهل به همراهي دشمنان كوچ دادي و مطمح نظر هر نزديك و دور و وضيع و شريف ساختي در حالتي كه از مردان و پرستاران ايشان كسي با ايشان نبود و چگونه اميد مي رود كه نگاهباني ما كند كسي كه جگر آزادگان را بخايد(436) و از دهان بيفكند و گوشتش به خون شهيدان برويد و نموّ كند؛ كنايه از آن كه از فرزند هند جگر خواره چه توقع بايد داشت و چه بهره توان يافت. و چگونه درنگ خواهد كرد در دشمني ما اهل بيت كسي كه بغض و كينه ما را از بَدْر و اُحد در دل دارد و هميشه به نظر دشمني ما را نظر كرده پس بدون آنكه جرم و جريرتي بر خود داني و بي آنكه امري عظيم شماري شعري بدين شناعت مي خواني:

شعر:

لاََهَلُّووا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحا

ثُمَّ قالُوا يا يزيدُ لا تَشَلّ

و با چوبي كه در دست داري بر دندانهاي ابوعبداللّه عليه السّلام سيد جوانان اهل بهشت مي زني و چرا اين بيت را نخواني و حال

آنكه دلهاي ما را مجروح و زخمناك كردي و اصل و بيخ ما را بريدي از اين جهت كه خون ذريه پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم را ريختي و سلسله آل عبدالمطّلب را كه ستارگان روي زمين اند گسيختي و مشايخ خود را ندا مي كني و گمان داري كه نداي تو را مي شنوند، و البته زود باشد كه به ايشان ملحق شوي و آرزو كني كه شل بودي و گنگ بودي و نمي گفتي آنچه را كه گفتي و نمي كردي آنچه را كه كردي، لكن آرزو و سودي نكند، آنگاه حقّ تعالي را خطاب نمود و عرض كرد:

بار الها!

بگير حق ما را و انتقام بكش از هر كه با ما ستم كرد و نازل گردان غضب خود را بر هر كه خون ما ريخت و حاميان ما را كشت.

پس فرمود:

هان اي يزيد!

قسم به خدا كه نشكافتي مگر پوست خود را و نبريدي مگر گوشت خود را، و زود باشد كه بر رسول خدا وارد شوي در حالتي كه متحمّل باش وِزر ريختن خون ذريه او را و هتك حرمت عترت او را در هنگامي كه حقّ تعالي جمع مي كند پراكندگي ايشان را و مي گيرد حق ايشان را و گمان مبر البتّه آنان را كه در راه خدا كشته شدند مُردگانند بلكه ايشان زنده و در راه پروردگار خود روزي مي خوردند و كافي است ترا خداوند از جهت داوري، و كافي است محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم ترا براي مخاصمت و جبرئيل براي ياري او و معاونت و زود باشد كه بداند آن كسي

كه تو را دستيار شد و بر گردن مسلمانان سوار كرد و خلافت باطل براي تو مستقر گردانيد و چه نكوهيده بدلي براي ظالمين هست و خواهيد دانست كه كدام يك از شما مكان او بدتر و ياوَر او ضعيفتر است و اگر دواهي روزگار مرا باز داشت كه با تو مخاطبه و تكلّم كنم همانا من قدر ترا كم مي دانم و سرزنش ترا عظيم و توبيخ ترا كثير مي شمارم؛ چه اينها در تو اثر نمي كند و سودي نمي بخشد، لكن چشمها گريان و سينه ها بريان است چه امري عجيب و عظيم است نجيباني كه لشكر خداوندند به دست طُلَقاء كه لشكر شيطانند كشته گردند و خون ما از دستهاي ايشان بريزد و دهان ايشان از گوشت ما بدوشد و بنوشد و آن جسدهاي پاك و پاكيزه را گرگهاي بياباني به نوبت زيارت كنند و آن تن هاي مبارك را مادران بچّه كفتارها بر خاك بمالند.

اي يزيد!

اگر امروز ما را غنيمت خود دانستي زود باشد كه اين غنيمت موجب غرامت تو گردد در هنگامي كه نيابي مگر آنچه را كه پيش فرستادي و نيست خداوند بر بندگان ستم كننده و در حضرت او است شكايت ما و اعتماد ما، اكنون هر كيد و مكري كه تواني بكن و هر سعي كه خواهي به عمل آور و در عداوت ما كوشش فرو مگذار و با اين همه، به خدا سوگند كه ذكر ما را نتواني محو كرد و وحي ما را نتواني دور كرد، و باز نداني فرجام ما را و درك نخواهي كرد غايت و نهايت ما را و عار كردار خود

را از خويش نتواني دور كرد و رأي تو كذب و عليل و ايام سلطنت تو قليل و جمع تو پراكنده و روز تو گذرنده است در روزي كه منادي حق ندا كند كه لعنت خدا بر ستمكاران است.

سپاس و ستايش خداوندي را كه ختم كرد در ابتدا بر ما سعادت را و در انتها رحمت و شهادت را و از خدا سؤال مي كنم كه ثواب شهداي ما را تكميل فرمايد و هر روز بر اجر ايشان بيفزايد و در ميان ما خليفه ايشان باشد و احسانش را بر ما دائم دارد كه اوست خداوند رحيم و پروردگار ودود، و كافي است در هر امري و نيكو وكيل است (437).

يزيد را موافق نمي افتد كه جناب زينب عليهاالسّلام را بدين سخنان درشت و كلمات شتم آميز مورد غضب و سخط دارد، خواست كه عذري بر تراشد كه زنان نوائح بيهُشانه سخن كنند، و اين قسم سخنان از جگر سوختگان پسنديده است لاجرم اين شعر را بگفت:

شعر:

يا صَيحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائح

ما اَهْوَنَ المَوْتُ عَلي النّوائحِ

آنگاه يزيد با حاضرين اهل شام مشورت كرد كه با اين جماعت چه عمل نمايم. آن خبيثان كلام زشتي گفتند كه معني آن مناسب ذكر نيست و مرادشان آن بود كه تمام را با تيغ در گذران. نعمان بن بشير كه حاضر مجلس بود گفت:

اي يزيد!

ببين تا رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم با ايشان چه صنعت داشت آن كن كه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم كرد. (438)

و مسعودي نقل كرده:

وقتي كه اهل مجلس يزيد اين كلام را گفتند:

حضرت باقر عليه السّلام شروع كرد

به سخن، و در آن وقت دو سال و چند ماه از سن مباركش گذشته بود پس حمد و ثنا گفت خداي را پس رو كرد به يزيد و فرمود:

اهل مجلس تو در مشورت تو رأي دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در مشورت كردن فرعون با ايشان در امر موسي و هارون؛ چه آنها گفتند (اَرْجِهْ وَ اَخاهُ) و اين جماعت رأي دادند به كشتن ما و براي اين سببي است. يزيد پرسيد سببش چيست؟

فرمود:

اهل مجلسِ فرعون اولاد حلال بودند و اين جماعت اولاد حلال نيستند و نمي كشد انبياء و اولاد ايشان را مگر اولادهاي زنا، پس يزيد از كلام باز ايستاد و خاموش گرديد.(439)

اين هنگام

به روايت سيد و مفيد، از مردم شام مردي سرخ رو نظر كرد به جانب فاطمه دختر حضرت امام حسين عليه السّلام پس رو كرد به يزيد و گفت:

يا امير المؤمنين!

هَبْ لي هذِهِ الْجارِية؛

يعني اين دخترك را به من ببخش. جناب فاطمه عليهاالسّلام فرمود:

چون اين سخن بشنيدم بر خود بلرزيدم و گمان كردم كه اين مطلب از براي ايشان جايز است.

پس به جامه عمّه ام جناب زينب عليهاالسّلام چسبيدم و

گفتم:

عمّه يتيم شدم اكنون بايد كنيز مردم شوم (440)!

جناب زينب عليهاالسّلام روي با شامي كرد و فرمود:

دروغ گفتي واللّه و ملامت كرده شدي، به خدا قسم اين كار براي تو و يزيد صورت نبندد و هيچ يك اختيار چنين امري نداريد. يزيد در خشم شد و گفت:

سوگند به خداي دروغ گفتي اين امر براي من روا است و اگر خواهم بكنم مي كنم. حضرت زينب عليهاالسّلام فرمود:

نه چنين است به خدا سوگند حقّ تعالي اين امر را براي تو روا

نداشته و نتواني كرد مگر آنكه از ملّت ما بيرون شوي و ديني ديگر اختيار كني.

يزيد از اين سخن خشمش زيادتر شد و گفت:

در پيش روي من چنين سخن مي گويي همانا پدر و برادر تو از دين بيرون شدند.

جناب زينب عليهاالسّلام فرمود:

به دين خدا و دين پدر و برادر من، تو و پدر و جدّت هدايت يافتند اگر مسلمان باشي.

يزيد گفت:

دروغ گفتي اي دشمن خدا. حضرت زينب عليهاالسّلام فرمود:

اي يزيد!

اكنون تو امير و پادشاهي هر چه مي خواهي از روي ستم فحش و دشنام مي دهي و ما را مقهور مي داري. يزيد گويا شرم كرد و ساكت شد، آن مرد شامي ديگر باره سخن خود را اعاده كرد.

يزيد گفت:

دور شو خدا مرگت دهد، آن مرد شامي از يزيد پرسيد ايشان كيستند؟

يزيد گفت:

آن فاطمه دختر حسين و آن زن دختر علي است، مرد شامي گفت:

حسين پسر فاطمه و علي پسر ابوطالب؟

يزيد گفت:

بلي، آن مرد شامي گفت:

لعنت كند خداوند ترا اي يزيد عترت پيغمبر خود را مي كشي و ذريه او را اسير مي كني؟!

به خدا سوگند كه من گمان نمي كردم ايشان را جز اسيران روم؛ يزيد گفت:

به خدا سوگند ترا نيز به ايشان مي رسانم و امر كرد كه او را گردن زدند(441).

شيخ مفيد رحمه اللّه فرمود:

پس يزيد امر كرد تا اهل بيت را با علي بن الحسين عليهماالسّلام در خانه علي حدّه كه متّصل به خانه خودش بود جاي دادند و به قولي، ايشان را در موضع خرابي حبس كردند كه نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما چنانكه صورتهاي مباركشان پوست انداخت، و در اين مدتي كه در شام بودند

نوحه و زاري بر حضرت امام حسين عليه السّلام مي كردند(442). و روايت شده كه:

در اين ايام در ارض بيت المقدس هر سنگي كه از زمين بر مي داشتند از زيرش خون تازه مي جوشيد. و جمعي نقل كرده اند كه يزيد امر كرد سر مطهّر امام عليه السّلام را بر در قصر شوم او نصب كردند و اهل بيت عليه السّلام را امر كرد كه داخل خانه او شوند، چون مخدّرات اهل بيت عصمت و جلالت (عليهن السلام) داخل خانه آن لعين شدند زنان آل ابوسفيان زيورهاي خود را كندند و لباس ماتم پوشيدند و صدا به گريه و نوحه بلند كردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبداللّه بن عامر كه در آن وقت زن يزيد بود و پيشتر در حباله حضرت امام حسين عليه السّلام بود پرده را دريد و از خانه بيرون دويد و به مجلس آن لعين آمد در وقتي كه مجمع عام بود گفت:

اي يزيد!

سر مبارك فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را بر در خانه من نصب كرده اي!

يزيد برجست و جامه بر سر او افكند و او را برگرداند و گفت:

اي هند!

نوحه و زاري كن بر فرزند رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم و بزرگ قريش كه پسر زياد لعين در امر او تعجيل كرد و من به كشتن او راضي نبودم (443).

علاّمه مجلسي رحمه اللّه در (جلاءُ العُيون) پس از آنكه حكايت مرد سرخ روي شامي را نقل كرده فرموده:

پس يزيد امر كرد كه اهل بيت رسالت عليهماالسّلام را به زندان بردند، حضرت امام زين العابدين

عليه السّلام را با خود به مسجد برد و خطيبي را طلبيد و بر منبر بالا كرد، آن خطيب ناسزاي بسياري به حضرت امير المؤمنين و امام حسين عليهماالسّلام گفت و يزيد و معاويه عليهما اللعنة را مدح بسيار كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السّلام ندا كرد او را كه:

وَيلَكَ اَيهَااْلخاطِبُ اِشْتَرَيتَ مَرْضاةَ اْلمَخْلوُقِ بِسَخَطِ الخالقِ فَتَبَوَّء مَقْعَدُكَ مِنَ النّارِ؛

يعني واي بر تو اي خطيب!

كه براي خشنودي مخلوق، خدا را به خشم آوردي، جاي خود را در جهنم مهيا بدان (444).

پس حضرت علي بن الحسين عليه السّلام فرمود كه:

اي يزيد!

مرا رخصت ده كه بر منبر بروم و كلمه اي چند بگويم كه موجب خشنودي خداوند عالميان و اجر حاضران گردد، يزيد قبول نكرد، اهل مجلس التماس كردند كه او را رخصت بده كه ما مي خواهيم سخن او را بشنويم.

يزيد گفت:

اگر بر منبر برآيد مرا و آل ابوسفيان را رسوا مي كند، حاضران گفتند:

از اين كودك چه بر مي آيد.

يزيد گفت:

او از اهل بيتي است كه در شيرخوارگي به علم و كمال آراسته اند، چون اهل شام بسيار مبالغه كردند يزيد رخصت داد تا حضرت بر منبر بالا رفت و حمد و ثناي الهي اداء كرد و صلوات بر حضرت رسالت پناهي و اهل بيت او فرستاد و خطبه اي در نهايت فصاحت و بلاغت ادا كرد كه ديده هاي حاضران را گريان و دلهاي ايشان را بريان كرد. (445)

قُلْتُ اِنّي اُحِبُّ في هذا الْمَقامِ اَنْ اَتَمَثَّلَ بِهذِهِ الاَْبياتِ الّتي لا يسْتَحِقُّ اَنْ يمْدَحَ بِها اِلاّ هذَاالامامُ عليه السّلام

شعر:

حتّي انَرْتَ بِضَوْءِ وَجْهِكَ فَانْجَلي

ذاكَ الدُّجي وَ انْجابَ ذاكَ الْعَثيرُ

فَافْتَنَّ فيكَ النّاظروُنَ فَاِصْبَعٌ

يومي اِلَيكَ بِها وَ عَينٌ تَنْظُرُ

يجِدُونَ رُؤ

يتَكَ الّتي فازُوا بِها

مِنْ انْعُمِ اللّهِ الّتي لا تُكْفَرُوا

فَمَشَيتَ مَشْيةَ خاضِعٍ مُتواضِعٍ

للّهِ لايزْهي و لا يتَكَبَّرُ

فَلَوْ اَنَّ مُشْتاقاً تَكَلَّفَ فَوقَ ما

في وُسْعِهِ لَسَعي اِلَيكَ الْمِنْبَرُ

اَبْدَيتَ مِنْ فَصْل الخِطابِ بِحِكْمَةٍ

تُبني عَنِ الْحَقّ الْمُبينِ و تُخْبِرُ

پس فرمود كه:

ايها الناس حقّ تعالي ما اهل بيت رسالت را شش خصلت عطا كرده است و به هفت فضيلت ما را بر ساير خلق زيادتي داده، و عطا كرده است به ما علم و بردباري و جوانمردي و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاي مؤمنان. و فضيلت داده است ما را به آنكه از ما است نبي مختار محمّد مصطفي صلي اللّه عليه و آله و سلّم، و از ما است صدّيق اعظم علي مرتضي عليه السّلام، و از ما است جعفر طيار كه با دو بال خويش در بهشت با ملائكه پرواز مي كند، و از ما است حمزه شير خدا و شير رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم، و از ما است دو سبط اين امّت حسن و حسين عليهماالسّلام كه دو سيد جوانان اهل بهشت اند.(446) هر كه مرا شناسد شناسد و هر كه مرا نشناسد من خبر مي دهم او را به حسب و نسب خود.ايها الناس!

منم فرزند مكّه و مِني، منم فرزند زَمْزَم و صَفا. و پيوسته مفاخر خويش و مدائح آباء و اجداد خود را ذكر كرد تا آنكه فرمود:

منم فرزند فاطمه زهراء عليهاالسّلام، منم فرزند سيده نساء، منم فرزند خديجه كبري، منم فرزند امام مقتول به تيغ اهل جفا، منم فرزند لب تشنه صحراي كربلا، منم فرزند غارت شده اهل جور و عنا، منم فرزند آنكه بر او نوحه كردند

جنّيان زمين و مرغان هوا، منم فرزند آنكه سرش را بر نيزه كردند و گردانيدند در شهرها، منم فرزند آنكه حَرَم او را اسير كردند اولاد زنا، مائيم اهل بيت محنت و بلا، مائيم محلّ نزول ملائكه سما، و مهبط علوم حقّ تعالي.

پس چندان مدائح اجداد گرام و مفاخر آباء عِظام خود را ياد كرد كه خُروش از مردم برخاست و يزيد ترسيد كه مردم از او برگردند مؤذّن را اشاره كرد كه اذان بگو، چون مؤذّن اللّهُ اكبرُ گفت، حضرت فرمود:

از خدا چيزي بزرگتر نيست، چون مؤذّن گفت:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ الا اللّهُ حضرت فرمود كه:

شهادت مي دهند به اين كلمه پوست و گوشت و خون من، چون مؤ ذن گفت:

اَشْهَدُ اَنَّ مُحمداً رَسُولُ اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم حضرت فرمود:

كه اي يزيد!

بگو اين محمد صلي اللّه عليه و آله و سلّم كه نامش را به رفعت مذكور مي سازي جدّ من است يا جدّ تو؟

اگر مي گويي جدّ توست دروغ گفته باشي و كافر مي شوي، و اگر مي گويي جدّ من است پس چرا عترت او را كشتي و فرزندان او را اسير كردي!؟

آن ملعون جواب نگفت و به نماز ايستاد.

مؤلف گويد:

كه آنچه از مقاتل و حكايات رفتار يزيد با اهل بيت عليهماالسّلام ظاهر مي شود آن است كه يزيد از انگيزش فتنه بيمناك شد و از شماتت و شناعت اهل بيت عليهماالسّلام خوي برگردانيد و في الجمله به طريق رفق و مدارا با اهل بيت رفتار مي كرد و حارسان و نگاهبانان را از مراقبت اهل بيت عليهماالسّلام برداشت و ايشان را در حركت و سكون به اختيار

خودشان گذاشت و گاه گاهي حضرت سيد سجاد عليه السّلام را در مجلس خويش مي طلبيد و قتل امام حسين عليه السّلام را به ابن زياد نسبت مي داد و او را لعنت مي كرد بر اين كار و اظهار ندامت مي كرد و اين همه به جهت جلب قلوب عامّه و حفظ ملك و سلطنت بود نه اينكه در واقع پشيمان و بد حال شده باشد؛ زيرا كه مورّخين نقل كرده اند كه يزيد مكرّر بعد از قتل حضرت سيد الشهداء عليه آلاف التحيه و الثناء موافق بعضي مقاتل در هر چاشت و شام سَرِ مقدّس آن سرور را بر سرخوان خود مي طلبيد.

و گفته اند كه:

مكرّر يزيد بر بساط شراب بنشست و مغنّيان را احضار كرد و ابن زياد را به جانب دست راست خود بنشانيد و روي به ساقي نمود و اين شعر مَيشوم را قرائت كرد:

شعر:

اَسْقِني شَرْبَةً تُرَوّي مُشاشي

ثُمَّ مِلْ فَاسْقِ مِثلَهَا ابْنَ زيادٍ

صاحِبَ السِّرّ وَ الاَْمانَةِ عِنْدي

وَلِتَسْديدِ مَغْنمي وَ جِهادي

قاتِلَ الخارِجِي اَعْني حُسَيناً

وَ مُبيدَ الاَْعداءِ وَ الْحُسّادِ

سيد ابن طاووس رحمه اللّه از حضرت سيد سجّاد عليه السّلام روايت كرده است كه از زماني كه سر مطهر امام حسين عليه السّلام را براي يزيد آوردند يزيد مجالس شراب فراهم مي كرد و آن سر مطهّر را حاضر مي ساخت و در پيش خويش مي نهاد و شُرب خمر مي كرد. (447)

روزي رسول سلطان روم كه از اشراف و بزرگان فرنگ بود در مجلس آن مَيشوم حاضر بود از يزيد پرسيد كه اي پادشاه عرب!

اين سر كيست؟

يزيد گفت:

ترا با اين سر حاجت چيست؟

گفت:

چون من به نزد ملك خويش باز شوم از هر كم و

بيش از من پرسش مي كند مي خواهم تا قصّه اين را بدانم و به عرض پادشاه برسانم تا شاد شود و با شادي تو شريك گردد.

يزيد گفت:

اين سر حسين بن علي بن ابي طالب است.

گفت:

مادرش كيست؟

گفت:

فاطمه دختر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم. نصراني گفت:

اُف بر تو و بر دين تو، دين من از دين شما بهتر است؛ چه آنكه پدر من از نژاد داود پيغمبر است و ميان و من داود پدران بسيار است و مردم نصاري مرا با اين سبب تعظيم مي كنند و خاك مقدم مرا به جهت تبرّك برمي دارند و شما فرزند دختر پيغمبر خود را كه با پيغمبر يك مادر بيشتر واسطه ندارد به قتل مي رسانيد!

پس اين چه دين است كه شما داريد پس براي يزيد حديث كنيسه حافر را نقل كرد.

يزيد فرمان داد كه اين مرد نصاري را بكشيد كه در مملكت خويش مرا رسوا نسازد.

نصراني چون اين بدانست گفت:

اي يزيد آيا مي خواهي مرا بكشي؟

گفت:

بلي، گفت:

بدان كه من در شب گذشته پيغمبر شما را در خواب ديدم مرا بشارت بهشت داد من در عجب شدم اكنون از سِرّ آن آگاه شدم، پس كلمه شهادت گفت:

و مسلمان شد پس برجست و آن سر مبارك را برداشت و به سينه چسبانيد و مي بوسيد و مي گريست تا او را شهيد كردند(448). و در (كامل بهائي) است (449) كه در مجلس يزيد ملك التّجار روم كه عبد الشّمس نام داشت حاضر بود گفت:

يا امير!

قريب شصت سال باشد كه من تجارت مي كردم، از قسطنطنيه به مدينه رفتم و ده بُرد يمني و ده نافه

مِشك و دو من عنبر داشتم به خدمت حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم رفتم او در خانه ام سلمه بود، انس بن مالك اجازت خواست من به خدمت او رفتم و اين هدايا كه مذكور شد نزد او بنهادم از من قبول كرد و من هم مسلمان شدم، مرا عبدالوّهاب نام كرد ليكن اسلام را پنهان دارم از خوف ملك روم، و در خدمت حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم بودم كه حسن و حسين عليهماالسّلام در آمدند و حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم ايشان را ببوسيد و بر ران خود نشانيد، امروز تو سر ايشان را از تن جدا كرده اي قضيب به ثناياي حسين عليه السّلام كه بوسه گاه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم است مي زني!

در ديار ما دريائي است و در آن دريا جزيره اي و در آن جزيره صومعه اي و در آن صومعه چهار سُم خر است كه گويند عيسي عليه السّلام روزي بر آن سوار شده بود آن را به زر گرفته در صندوق نهاده، سلاطين و امراي روم و عامّه مردم هر سال آنجا به حجّ روند و طواف آن صومعه كنند و حرير آن سُمها را تازه كنند و آن كهنه را پاره پاره كرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود اين مي كنيد؟!

يزيد گفت:

بر ما تباه كرد، گفت تا عبدالوّهاب را گردن زنند. عبدالوّهاب زبان بر گشود به كلمه شهادت و اقرار به نبوّت حضرت محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم و امامت حسين عليه السّلام كرد و لعنت

كرد بر يزيد و آباء و اجداد او، بعد از آن او را شهيد كردند(450). و سيد روايت كرده كه:

روزي حضرت امام زين العابدين عليه السّلام در بازارهاي دمشق عبور مي كرد كه ناگاه منهال بن عمرو، آن حضرت را ديد و عرض كرد كه يابن رسول اللّه!

چگونه روزگار به سر مي بري؟

حضرت فرمود:

چنانكه بني اسرائيل در ميان آل فرعون كه پسران ايشان را مي كشتند و زنان ايشان را زنده مي گذاشتند و اسير و خدمتكار خويش مي نمودند، اي منهال!

عرب بر عجم افتخار مي كرد كه محمّد از عرب است و قريش بر ساير عرب فخر مي كرد كه محمد صلي اللّه عليه و آله و سلّم قرشي است و ما كه اهل بيت آن جنابيم مغضوب و مقتول و پراكنده ايم پس راضي شده ايم به قضاي خدا و مي گوئيم اِنّا للّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ.(451)

شيخ اجلّ علي بن ابراهيم قمّي در تفسير خود اين مكالمه امام را در بازارهاي شام با منهال نقل كرده با تفاوتي. و بعد از تشبيه حال خويش به بني اسرائيل فرموده كار خير البريه (452) به آنجا رسيده كه بعد از پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم در بالاي منابر ايشان را لعن مي كنند و كار دشمنان به آنجائي رسيده كه مال و شرف به آنها عطاء مي شود و امّا دوستان و محبّان ما حقير و بي بهره اند و پيوسته كار مؤمنان چنين بوده يعني بايد ذليل و مقهور دولتهاي باطله باشند.

پس فرمود:

و بامداد كردند عجم كه اعتراف داشتند به حق عرب به سبب آنكه رسول خدا صلي اللّه عليه و

آله و سلم از عرب بوده و عرب اعتراف داشتند به حق قريش به سبب آنكه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلم از ايشان بوده و قريش بدين سبب بر عرب فخر مي كرد و عرب نيز به همين سبب بر عجم فخر مي كرد، و ما كه اهل بيت پيغمبريم كسي حقّ ما را نمي شناسد، چنين است روزگار ما.(453)

از سيد محدّث جليل سيد نعمة اللّه جزايري در كتاب (انوار نعمانيه) اين خبر به وجه ابسطي نقل شده و آن چنان است كه منهال ديد آن حضرت را در حالتي كه تكيه بر عصا كرده بود و ساقهاي پاي او مانند دو نِي بود و خون جاري بود از ساقهاي مباركش و رنگ شريفش زرد بود، و چون حال او پرسيد، فرمود:

چگونه است حال كسي كه اسير يزيد بن معاويه است و زنهاي ما تا به حال شكمهايشان از طعام سير نگشته و سرهاي ايشان پوشيده نشده و شب و روز به نوحه و گريه مي گذرانند، و بعد از نقل شطري از آنچه در روايت (تفسير قمّي) گذشت، فرمود:

هيچ گاهي يزيد ما را نمي طلبد مگر آنكه گمان مي كنيم كه اراده قتل ما دارد و به جهت كشتن، ما را مي طلبد اِنّا للّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ. منهال گفت:

عرضه داشتم اكنون كجا مي رويد؟

فرمود:

آن جائي كه ما را منزل داده اند سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هواي خوبي در آنجا نمي بينيم، الحال به جهت ضعف بدن بيرون آمده ام تا لحظه اي استراحت كنم و زود برگردم به جهت ترسم بر زنها.

پس در اين حال كه

با آن حضرت تكلّم مي كردم ديدم نداي زني بلند شد و آن جناب را صدا زد كه كجا مي روي اي نور ديده و آن جناب زينب دختر علي مرتضي عليهماالسّلام بود(454). در (مثير الاحزان) است كه يزيد اهل بيت عليهماالسّلام را در مساكني منزل داده بود كه از سرما و گرما ايشان را نگاه نمي داشت تا آنكه بدنهاي ايشان پوست باز كرد و زرداب و ريم جاري شد، و هذِهِ عِبارتُهُ:

وَاُسكِنَّ في مَساكِنَ لا يقينَ مِنْ حَرٍّ وَ لا بَردٍ حَتّي تَقَشرَّتِ الجُلُودُ وَسالَ الصَّديدُ بَعدَ كِنِّ الخُدوُرِ وَ ظِلِّ السُّتوُرِ.(455)

از بعضي از كتب نقل شده كه مسكن و مجلس اهل بيت عليهماالسّلام در شام در خانه خرابي بوده و مقصود يزيد آن بود كه آن خانه بر سر ايشان خراب شود و كشته شوند(456). در (كامل بهائي) از (حاويه) نقل كرده كه زنان خاندان نبوّت در حالت اسيري حال مرداني كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مي داشتند و هر كودكي را وعده مي دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است باز مي آيد تا ايشان را به خانه يزيد آوردند، دختركي بود چهار ساله شبي از خواب بيدار شد گفت:

پدر من حسين عليه السّلام كجا است؟

اين ساعت او را به خواب ديدم سخت پريشان بود، زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. يزيد خفته بود از خواب بيدار شد و حال تفحّص كرد، خبر بردند كه حال چنين است. آن در حال گفت:

كه بروند و سر پدر را بياورند و در كنار او نهند، پس آن سر

مقدّس را بياوردند و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد اين چيست؟

گفتند:

سر پدر تو است، آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد در آن چند روز جان به حق تسليم كرد.

و بعضي اين خبر را به وَجه اَبسط نقل كرده اند(457) و مضمونش را يكي از اعاظم رحمه اللّه به نظم آورده و من در اين مقام به همان اشعار اكتفا مي كنم. قال رَحِمَهُ اللّه:

شعر:

يكي نو غنچه اي از باغ زهرا

بجست از خواب نوشين بلبل آسا

به افغان از مژه خوناب مي ريخت

نه خونابه كه خونِ ناب مي ريخت

بگفت اي عمّه بابايم كجا رفت؟

بُد آن دم در برم ديگر چرا رفت؟

مرا بگرفته بود اين دم در آغوش

همي ماليد دستم بر سر و گوش

به ناگه گشت غايب از بر من

ببين سوز دل و چشم تر من

حجازي بانوان دل شكسته

به گرداگرد آن كودك نشسته

خرابه جايشان با آن ستمها

بهانه طفلشان سر بار غمها

ز آه و ناله و از بانگ و افغان

يزيد از خواب بر پاشد هراسان

بگفتا كاين فغان و ناله از كيست؟

خروش و گريه و فرياد از چيست؟

بگفتش از نديمان كاي ستمگر

بُود اين ناله از آل پيمبر

يكي كودك ز شاه سر بريده

در اين ساعت پدر در خواب ديده

كنون خواهد پدر از عمّه خويش

و ز اين خواهش جگرها را كند ريش

چون اين بشنيد آن مَردُود يزدان

بگفتا چاره كار است آسان

سر بابش بَريد اين دم به سويش

چه بيند سر بر آيد آرزويش

همان طشت و همان سر قوم گمراه

بياوردند نزد لشكر آه

يكي سرپوش بُد بر روي آن سر

نقاب آسا به روي مهر انور

به پيش روي كودك سر نهادند

ز نو بر دل غم ديگر نهادند

به ناموس خدا آن كودك زار

بگفت

اي عمّه دل ريش افكار

چه باشد زير اين منديل مستور

كه جُز بابا ندارم هيچ منظور

بگفتش دختر سلطان والا

كه آن كس را كه خواهي هست اين جا

چو اين بشنيد خود برداشت سرپوش

چو جان بگرفت آن سر را در آغوش

بگفت اي سرور و سالار اسلام

ز قتلت مر مرا روز است چون شام

پدر بعد از تو محنتها كشيدم

بيابانها و صحراها دويدم

همي گفتندمان در كوفه و شام

كه اينان خارجند از دين اسلام

مرا بعد از تو اي شاه يگانه

پرستاري نَبُد جُز تازيانه

ز كعب نيزه و از ضرب سيلي

تنم چون آسمان گشته است نيلي

بدان سر جمله آن جور و ستمها

بيابان گردي و درد و اَلَمها

بيان كرد و بگفت اي شاه محشر

تو برگو كي بريدت سر ز پيكر

مرا در خُردسالي در بدر كرد

اسير و دستگير و بي پدر كرد

همي گفت و سر شاهش در آغوش

به ناگه گشته از گفتار خاموش

پريد از اين جهان و در جنان شد

در آغوش بتولش آشيان شد

خديو بانوان در يافت آن حال

كه پريده است مرغ بي پر و بال

به بالينش نشست آن غم رسيده

به گرد او زنان داغ ديده

فغان برداشتندي از دل تنگ

به آه و ناله گشتندي هم آهنگ

از اين غم شد به آل اللّه اطهار

دوباره كربلا از نو نمودار(458)

انتهي ملخّصا

شيخ ابن نما روايت كرده است كه حضرت سكينه عليهاالسّلام در ايامي كه در شام بود، و موافق روايت سيد در روز چهارم از ورود به شام، در خواب ديد كه پنج ناقه از نور پيدا شد كه بر هر ناقه پيرمردي سوار بود و ملائكه بسيار بر ايشان احاطه كرده بودند و با ايشان خادمي بود مي فرمايد پس آن خادم به نزد من آمد و گفت:

اي

سكينه!

جدّت ترا سلام مي رساند،

گفتم:

بر رسول خدا سلام باد اي پيك رسول اللّه تو كيستي؟

گفت:

من خدمتكاري از خدمتكاران بهشتم، پرسيدم اين پيران بزرگواران كه بر شتر سوار بودند چه جماعت بودند؟

گفت:

اوّل آدم صفي اللّه بود، دوّم ابراهيم خليل اللّه بود و سوّم موسي كليم اللّه بود و چهارم عيسي روح اللّه بود،

گفتم:

آن مرد كه دست بر ريش خود گرفته بود و از ضعف مي افتاد و بر مي خاست كه بود؟

گفت:

جدّ تو رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بود،

گفتم:

كجا مي رود؟

گفت:

به زيارت پدرت حسين عليه السّلام مي روند. من چون نام جدّ خود شنيدم دويدم كه خود را به آن حضرت برسانم و شكايت امّت را به او بكنم كه ناگاه ديدم پنج هودجي از نور پيدا شد كه ميان هر هودج زني نشسته بود، از آن خادم پرسيدم كه اين زنان كيستند؟

گفت:

اوّل حوّا امّ البشر است، و دوّم آسيه زن فرعون، و سوّم مريم دختر عمران و چهارم خديجه دختر خُوَيلد است، گفتم، اين پنجم كيست كه از اندوه دست بر سر گذاشته است و گاهي مي افتد و گاه بر مي خيزد؟

گفت:

جده تو فاطمه زهرا عليهاالسّلام است. من چون نام جدّه خود را شنيدم دويدم خود را به هودج او رسانيدم و در پيش روي او ايستادم و گريستم و فرياد بر آوردم كه اي مادر به خدا قسم كه ظالمان اين امّت انكار حقّ ما كردند و جمعيت ما را پراكنده كردند و حريم ما را مباح كردند، اي مادر به خدا سوگند حسين عليه السّلام پدرم را كشتند. حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود:

اي سكينه!

بس است همانا جگرم را آتش

زدي و رگ دلم را قطع كردي، اين پيراهن پدرت حسين عليه السّلام است كه با من است و از من جدا نخواهد شد تا خدا را با آن ملاقات نمايم، پس از خواب بيدار شدم (459).

خواب ديگري نيز از حضرت سكينه عليهاالسّلام در شام نقل شده كه براي يزيد نقل كرده و علاّمه مجلسي رحمه اللّه آن را در (جلاء العيون) نقل نموده (460)،

پس از آن فرموده كه قطب راوندي از اَعمش روايت كرده است كه من بر دور كعبه طواف مي كردم، ناگاه ديدم كه مردي دعا مي كرد و مي گفت:

خداوندا!

مرا بيامرز دانم كه مرا نيامرزي. چون از سبب نا اميدي او سوال كردم مرا از حرم بيرون برد و گفت:

من از آنها بودم كه در لشكر عمر سعد بوديم و از چهل نفر بودم كه سر امام حسين عليه السّلام را به شام برديم و در راه، معجزات بسيار از آن سر بزرگوار مشاهده كرديم و چون داخل دمشق شديم روزي كه آن سر مطهّر را به مجلس يزيد مي بردند قاتل آن حضرت سر مبارك را برداشت و رَجَزي مي خواند كه ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه پادشاه بزرگي را كشته ام و كسي را كشته ام كه از جهت پدر و مادر از همه كس بهتر است.

يزيد گفت:

هر گاه مي دانستي كه او چنين است چرا او را كشتي؟

و حكم كرد كه او را به قتل آورند، پس سر را در پيش خود گذاشت و شادي بسيار كرد و اهل مجلس حجّتها بر او تمام كردند و فايده نكرد چنانچه گذشت.

پس امر كرد كه آن سر منوّر

را در حجره اي كه برابر مجلس عيش و شُرب او بود نصب كردند و ما را بر آن سر موكّل نمودند و مرا از مشاهده معجزات آن سر بزرگوار دهشت عظيم رو داده بود و خوابم نمي برد، چون پاسي از شب گذشت و رفيقان من به خواب رفتند ناگاه صداهاي بسيار از آسمان به گوشم رسيد، پس شنيدم كه منادي گفت:

اي آدم!

فرود آي، پس حضرت آدم عليه السّلام از جانب آسمان به زير آمد با ملائكه بسيار، پس نداي ديگر شنيدم كه اي ابراهيم!

فرود آي، و آن حضرت به زير آمد با ملائكه بي شمار، پس نداي ديگر شنيدم كه اي موسي!

به زير آي، و آن حضرت آمد با بسياري از ملائكه، و همچنين حضرت عيسي عليه السّلام به زير آمد با ملائكه بي حدّ و اِحصا، پس غلغله عظيم از هوا به گوشم رسيد و ندائي شنيدم كه اي محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم!به زير آي ناگاه ديدم كه حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد با افواج بسيار از ملائكه آسمانها و ملائكه بر دور آن قبّه كه سر مبارك حضرت امام حسين عليه السّلام در آنجا بود احاطه كردند و حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم داخل آن قبّه شد، چون نظرش بر آن سر مبارك افتاد ناتوان شد و نشست، ناگاه ديدم آن نيزه كه سر آن مظلوم را بر آن نصب كرده بودند خم شد و آن سر در دامن مطهّر آن سرور افتاد، حضرت سر را بر سينه خود چسبانيد و به نزديك حضرت آدم عليه السّلام آورد

و گفت:

اي پدر من آدم، نظر كن كه امت من با فرزند دلبند من چه كرده اند!

در اين وقت من بر خود بلرزيدم كه ناگاه جبرئيل به نزد حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم آمد و گفت:

يا رسول اللّه!

من موكّلم به زلزله زمين، دستوري ده كه زمين را بلرزانم و بر ايشان صدائي بزنم كه همه هلاك شوند، حضرت دستوري نداد، گفت:

پس رخصت بده كه اين چهل نفر را هلاك كنم، حضرت فرمود كه:

اختيار داري، پس جبرئيل نزديك هر يك كه مي رفت و بر ايشان مي دميد آتش در ايشان مي افتاد و مي سوختند، چون نوبت به من رسيد من استغاثه كردم حضرت فرمود كه:

بگذاريد او را خدا نيامرزد او را، پس مرا گذاشت و سر را برداشتند و بردند، و بعد از آن شب ديگر كسي آن سر مقدّس را نديد. و عمر بن سعد لعين چون متوجّه امارت ري شد در راه به جهنم واصل شد و به مطلب نرسيد.(461) مترجم گويد:

بدان كه در مدفن سَرِ مبارك سيد الشهداء عليه آلاف التحيه و الثناء خلاف ميان عامّه بسيار است و ذكر اقوال ايشان فايده ندارد و مشهور ميان علماي شيعه آن است كه حضرت امام زين العابدين عليه السّلام به كربلا آورد با سر ساير شهداء و در روز اربعين به بدنها ملحق گردانيد، و اين قول به حسب روايات بسيار بعيد مي نمايد. و احاديث بسيار دلالت مي كند بر آنكه مردي از شيعيان آن سر مبارك را دزديد و آورد در بالاي سر حضرت امير المؤمنين عليه السّلام دفن كرد و به اين سبب در آنجا

زيارت آن حضرت سنّت است و اين روايت دلالت كرد كه حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلّم آن سر گرامي را با خود برد.(462)

و در آن شكي نيست كه آن سر و بدن به اشرف اماكن منتقل گرديده و در عالم قدس به يكديگر ملحق شده هر چند كيفيت آن معلوم نباشد.

(تمام شد كلام علاّمه مجلسي رحمه اللّه).(463)

فقير گويد:

كه آنچه در آخر خبر مروي از اَعْمَش است كه عمر سعد در راه ري هلاك شد درست نيايد؛ چه آنكه آن را مختار در منزل خودش در كوفه به قتل رسانيد و مستجاب شد دعاي مولاي ما امام حسين عليه السّلام در حق او:

وَ سَلَّطَ عَلَيكَ مَنْ يذْبَحُكَ بَعْدي عَلي فِراشِكَ.

ابو حنيفه دينوري از حُمَيد بن مسلم روايت كرده كه:

گفت:

عمر سعد رفيق و دوست من بود پس از آمدنش از كربلا و فراغتش از قتل حسين عليه السّلام به ديدنش رفتم و از حالش سؤال كردم گفت:

از حال من مپرس؛ زيرا كه هيچ مسافري بد حالتر از من به منزل خود برنگشت، قطع كردم قرابت نزديك را و مرتكب شدم كار بزرگي را.(464) در (تذكره سِبط) است كه مردم از او اعراض كردند و ديگر اعتنا به او نمي نمودند و هرگاه بر جماعتي از مردم مي گذشت از او روي مي گردانيدند، و هرگاه داخل مسجد مي شد مردم از مسجد بيرون مي شدند، و هر كه او را مي ديد بد مي گفت و دشنام مي داد لاجرم ملازمت منزل اختيار كرد تا آنكه به قتل رسيد.اَلا لَعْنَةُ اللّهَ عَلَيهِ.

روانه كردن كردن يزيد اهل بيت را به مدينه

فصل نهم:

در روانه كردن يزيد پليد اهل بيت عليهماالسّلام را به

مدينه چون مردم شام بر قتل حضرت سيدالشهداء عليه السّلام و مظلوميت اهل بيت او و ظلم يزيد مطلّع شدند و مصائب اهل بيت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم را بدانستند آثار كراهت و مصيبت از ديدار ايشان ظاهر گرديد. يزيد لعين اين معني را تفرّس كرد پيوسته مي خواست كه ذمّت خود را از قتل حضرت حسين عليه السّلام بري دارد و اين كار را به گردن پسر مرجانه گذارد و نيز با اهل بيت بناي رفق و مدارا نهاد و در پي آن بود كه التيام جراحات ايشان را تدبير كند لاجرم روزي روي با حضرت سجّاد عليه السّلام كرد و گفت:

حاجات خود را مكشوف دار كه سه حاجت شما بر آورده مي شود.

حضرت فرمود:

حاجت اوّل من آنكه سر سيد و مولاي من و پدر من حسين عليه السّلام را به من دهي تا اورا زيارت كنم و از او توشه بردارم و وداع بازپسين گويم.

دوّم آنكه حكم كني تا هر چه از ما به غارت برده اند به ما ردّ كنند.

سوّم آنكه اگر قصد قتل من داري شخصي امين همراه اهل بيت رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم كني تا ايشان را به حرم جدّشان برساند. يزيد لعين گفت:

امّا ديدار سر پدر هرگز از براي تو ميسر نخواهد شد، و امّا كشتن ترا پس من عفو كردم و از تو گذشتم و زنان را جز تو كسي به مدينه نخواهد برد، و امّا آنچه از شما به غارت ربوده شده من از مال خود به اضعاف قيمت آن عوض مي دهم.

حضرت فرمود:

ما از مال تو بهره نخواسته

ايم مال تو از براي تو باشد، ما اموال خويش را خواسته ايم از بهر آنكه بافته فاطمه دختر محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم و مقنعه و گلوبند و پيراهن او در ميان آنها بوده. يزيد امر كرد تا آن اموال منهوبه را به دست آوردند و ردّ كردند، و دويست دينار هم به زياده از مال خود داد، حضرت آن زر را بگرفت و بر مردم فقراء و مساكين قسمت كرد. (465)

و علاّمه مجلسي و ديگران نقل كرده اند كه يزيد اهل بيت رسالت عليهماالسّلام را طلبيد و ايشان را ميان ماندن در شام با حرمت و كرامت و برگشتن به سوي مدينه با صحّت و سلامت مخير گردانيد، گفتند اوّل مي خواهيم ما را رخصت دهي كه به ماتم و تعزيه آن امام مظلوم قيام نمائيم، گفت آنچه خواهيد بكنيد، خانه اي براي ايشان مقرّر كرد و ايشان جامه هاي سياه پوشيدند و هر كه در شام بود از قريش و بني هاشم در ماتم و زاري و تعزيت و سوگواري با ايشان موافقت كردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زاري كردند و در روز هشتم ايشان را طلبيد نوازش و عذر خواهي نمود و تكليف ماندن شام كرد، چون قبول نكردند محملهاي مزين براي ايشان ترتيب داده و اموال براي خرج ايشان حاضر كرد و گفت اينها عوض آنچه به شما واقع شده. جناب امّ كلثوم عليهاالسّلام فرمود:

اي يزيد!

چه بسيار كم حيائي، برادران و اهل بيت مرا كشته اي كه جميع دنيا برابر يك موي ايشان نمي شود و مي گوئي اينها عوض آنچه من كرده

ام.

پس نعمان بن بشير را كه از اصحاب رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم بود طلب كرد و گفت تجهيز سفر كن و اسباب سفر از هر چه لازم است براي اين زنها مهيا كن، و از اهل شام مردي را كه به امانت و ديانت و صلاح و سداد موسوم باشد با جمعي از لشكر به جهت حفظ و حراست اهل بيت و ملازمت خدمت ايشان بر گمار و ايشان را به جانب مدينه حركت ده.(466)

پس به روايت شيخ مفيد رحمه اللّه يزيد حضرت سيد سجّاد عليه السّلام را طلبيد در مجلس خلوتي و گفت:

خداوند لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا قسم!

اگر من در نزد پدرت حاضر بودم آنچه از من طلب مي نمود عطا مي كردم و به هر چه ممكن بود مرگ را از او دفع مي دادم و نمي گذاشتم كه كشته شود لكن قضاي خدا بايد جاري شود، اكنون از براي برآوردن حاجت تو حاضرم به هر چه خواهي از مدينه براي من بنويس تا حاجت تو را برآورم، پس امر كرد كه آن حضرت را جامه دادند و اهل بيت را كِسوة پوشانيدند و با نعمان بن بشير، رسولي روانه كرد و وصيت كرد كه شب ايشان را كوچ دهند، در همه جا اهل بيت عليهماالسّلام از پيش روي روان باشند و لشكر در عقب باشند به اندازه اي كه اهل بيت از نظر نيفتند و در منازل از ايشان دور شوند و در اطراف ايشان متفرّق شوند به منزله نگاهبانان و اگر در بين راه يكي از ايشان را وضوئي يا حاجتي باشد براي رفع

حاجت پياده شود همگان باز ايستند تا حاجت خود را بپردازد و بر نشيند و چنان كار كنند كه خدمتكاران و حارسان كنند تا هنگامي كه وارد مدينه شوند،

پس آن مرد به وصيت يزيد عمل نمود و اهل بيت عصمت عليهماالسّلام را به آرامي و مدارا كوچ مي داد و از هر جهت مراعات ايشان مي نمود تا به مدينه رسانيد.(467) و قرماني در (اخبار الدُّول) نقل كرده كه نعمان بن بشير با سي نفر، اهل بيت را حركت دادند به همان طريق كه يزيد دستور داده بود تا به مدينه رسيدند.

پس فاطمه بنت امير المؤمنين عليه السّلام به خواهرش جناب زينب عليهاالسّلام گفت كه اين مرد به ما احسان كرد آيا ميل داريد كه ما در عوض احسان او چيزي به او بدهيم؟

جناب زينب عليهاالسّلام فرمود كه:

ما چيزي نداريم به او عطا كنيم جز حُلّي خود، پس بيرون كردند دست برنجن و دو بازو بندي كه با ايشان بود و براي نعمان فرستادند و عذر خواهي از كمي آن نمودند. او ردّ كرد جميع را و گفت:

اگر اين كار را من براي دنيا كرده بودم همين ها مرا كافي بود و بدان خشنود بودم، ولكن واللّه من احسان نكردم به شما مگر براي خدا و قرابت شما با حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم (468). سيد بن طاووس رحمه اللّه نقل فرموده:

زماني كه عيالات حضرت سيد الشهداء عليه السّلام از شام به مدينه مراجعت مي كردند به عراق رسيدند به (دليل راه) فرمودند كه ما را از كربلا ببر، پس ايشان را از راه كربلا سير دادند، چون به سر تربت

پاك حضرت سيد الشهداء(عليه آلاف التحيه و الثناء) رسيدند جابر بن عبداللّه را با جماعتي از طايفه بني هاشم و مرداني از آل پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم را يافتند كه به زيارت آن حضرت آمده بودند، پس در يك وقتي به آنجا رسيدند كه يكديگر را ملاقات نمودند و بناي نوحه و زاري و لطمه و تعزيه داري را گذاشتند و زنان قبائل عرب كه در آن اطراف بودند جمع شدند و چند روز اقامه ماتم و عزاداري نمودند(469).

مؤلف گويد:

مكشوف باد كه ثِقات محدّثين و مورّخين متّفق اند بلكه خود سيد جليل علي بن طاووس نيز روايت كرده كه:

بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام عمر سعد نخست سرهاي شهدا را به نزد ابن زياد روانه كرد و از پس آن روز ديگر اهل بيت را به جانب كوفه بُرد و ابن زياد بعد از شناعت و شماتت با اهل بيت عليهماالسّلام ايشان را محبوس داشت و نامه به يزيد بن معاويه فرستاد كه در باب اهل بيت و سرها چه عمل نمايد. يزيد جواب نوشت كه به جانب شام روان بايد داشت. لاجرم ابن زياد تهيه سفر ايشان نموده و ايشان را به جانب شام فرستاد(470).

و آنچه از قضاياي عديده و حكايات متفرّقه سير ايشان به جانب شام از كتب معتبره نقل شده چنان مي نمايد كه ايشان را از راه سلطاني و قُري و شهرهاي معموره عبور دادند كه قريب چهل منزل مي شود، و اگر قطع نظر كنيم از ذكر منازل ايشان و گوئيم از بريه و غربي فرات سير ايشان بوده، آن هم قريب به بيست

روز مي شود.

چه مابين كوفه و شام به خط مستقيم يك صد و هفتاد و پنج فرسخ گفته شده و در شام هم قريب به يك ماه توقّف كرده اند چنانكه سيد در (اقبال) فرموده (471)

روايت شده كه:

اهل بيت يك ماه در شام اقامت كردند در موضعي كه ايشان را از سرما و گرما نگاه نمي داشت، پس با ملاحظه اين مطالب، خيلي مستبعد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا از شام برگردند و روز بيستم شهر صفر كه روز اربعين و روز ورود جابر به كربلا بوده به كربلا وارد شوند و خود سيد اجلّ اين مطلب را در (اقبال) مستبعد شمرده، بعلاوه آنكه احدي از اجلاء فن حديث و معتمدين اهل سِير و تواريخ در مقاتل و غيره اشاره به اين مطلب نكرده اند با آنكه ديگر ذكر آن از جهاتي شايسته بود بلكه از سياق كلام ايشان انكار آن معلوم مي شود؛ چنانكه از عبارت شيخ مفيد در باب حركت اهل بيت عليهماالسّلام به سمت مدينه دريافتي و قريب اين عبارت را ابن اثير و طبري و قرماني و ديگران ذكر كرده اند و در هيچ كدام ذكري از سفر عراق نيست بلكه شيخ مفيد و شيخ طوسي و كفعمي گفته اند كه:

در روز بيستم صفر، حَرم حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السّلام رجوع كردند از شام به مدينه و در همان روز جابر بن عبداللّه به جهت زيارت امام حسين عليه السّلام به كربلا آمد و اوّل كسي است كه امام حسين عليه السّلام را زيارت كرد. (472)

و شيخ ما علاّمه نوري - طاب ثراه - در كتاب (لؤلؤ و مرجان) كلام

را در ردّ اين نقل بسط تمام داده و از نقل سيد بن طاووس آن را در كتاب خود عذري بيان نموده ولكن اين مقام را گنجايش بسط نيست (473).

و بعضي احتمال داده اند كه اهل بيت عليهماالسّلام در حين رفتن از كوفه به شام، به كربلا آمده اند و اين احتمال به جهاتي بعيد است. و هم احتمال داده شده كه بعد از مراجعت از شام به كربلا آمده اند لكن در غير روز اربعين بوده، چه سيد و شيخ ابن نما كه نقل كرده اند ورود ايشان را به كربلا به روز اربعين مقيد نساخته اند و اين احتمال نيز ضعيف است به سبب آنكه ديگران مانند صاحب (روضة الشهداء) و (حبيب السّير) و غيره كه نقل كرده اند مقيد به روز اربعين ساخته اند، و از عبارت سيد نيز ظاهر است كه با جابر در يك روز و يك وقت وارد شدند؛ چنانكه فرمود:

فَوافَوا في وَقْتٍ واحدٍ

و مسلّم است كه ورود جابر به كربلا در روز اربعين بوده و بعلاوه آنچه ذكر شد تفصيل ورود جابر به كربلا در كتاب (مصباح الزائر) سيد بن طاووس و (بشارة المصطفي) كه هر دو از كتب معتبره است موجود است و ابدا ذكري از ورود اهل بيت در آن هنگام نشده با آنكه به حسب مقام بايد ذكر شود و شايسته باشد كه ما روايت ورود جابر را كه مشتمل است بر فوائد كثيره در اينجا ذكر نمائيم.(474)

شيخ جليل القدر عماد الدين ابوالقاسم طبري آملي كه از اجلاّء فن حديث و تلميذ ابوعلي بن شيخ طوسي است در كتاب (بشارة المصطفي) كه از كتب بسيار نفيسه است، مُسنَدا روايت كرده است از

عطيه بن سعد بن جناده عوفي كوفي كه از رُوات اماميه است و اهل سنّت در رجال تصريح كرده اند به صدق او در حديث كه گفت:

ما بيرون رفتيم با جابر بن عبداللّه انصاري به جهت زيارت قبر حضرت حسين عليه السّلام پس زماني كه به كربلا وارد شديم جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد پس جامه را لنگ خود كرد و جامه ديگر را بر دوش افكند پس گشود بسته اي را كه در آن (سُعد) بود و بپاشيد از آن بر بدن خود، پس به جانب قبر روان شد و گامي بر نداشت مگر با ذكر خدا تا نزديك قبر رسيد مرا گفت:

كه دست مرا به قبر گذار، من دست وي را بر قبر گذاشتم چون دستش به قبر رسيد بي هوش بر روي قبر افتاد، پس آبي بر وي پاشيدم تا به هوش آمد و سه بار گفت يا حسين!

سپس گفت:

حَبيبٌ لا يجيبُ حَبيبَهُ؟

آيا دوست جواب نمي دهد دوست خود را؟

پس گفت:

كجا تواني جواب دهي و حال آنكه در گذشته از جاي خود رگهاي گردن تو و آويخته شده بر پشت و شانه تو، و جدائي افتاده ما بين سر و تن تو، پس شهادت مي دهم كه تو مي باشي فرزند خير النّبيين و پسر سيد المؤمنين و فرزند هم سوگند تقوي و سليل هُدي و خامس اصحاب كساء و پسر سيد النقباء و فرزند فاطمه عليهاالسّلام سيده زنها و چگونه چنين نباشي و حال آنكه پرورش داده ترا پنجه سيدالمرسلين و پروريده شدي در كنار متّقين و شير خوردي از پستان ايمان و بريده شدي از شير به اسلام و پاكيزه

بودي در حيات و ممات، همانا دلهاي مؤمنين خوش نيست به جهت فراق تو و حال آنكه شكي ندارد در نيكوئي حال تو، پس بر تو باد سلام خدا و خشنودي او، و همانا شهادت مي دهم كه تو گذشتي بر آنچه گذشت بر آن برادر تو يحيي بن زكريا.

پس جابر گردانيد چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام كرد بدين طريق:

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ اَيتُهَا الاَْرْواحُ الّتي حَلَّت بِفِناءِ قَبْرَ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ اَشْهَدُ اَنَّكُم اَقَمْتُمُ الصَّلوةَ وَ آتَيتُمُ الزَّكوةَ وَ اَمَرتُمْ بِالمَعْرُوفِ وَ نَهَيتُمْ عَنِ المُنكَرِ وَ جاهَدْتُمُ المُلْحِدينَ وَ عَبدْتُمُ اللّهَ حَتّي اَتيكُمُ اْليقينُ.

پس گفت:

سوگند به آنكه بر انگيخت محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم را به نبوّت حقّه كه ما شركت كرديم در آنچه شما داخل شديد در آن. عطيه گفت:

به جابر

گفتم:

چگونه ما با ايشان شركت كرديم و حال آنكه فرود نيامديم ما وادئي را و بالا نرفتيم كوهي را و شمشير نزديم و امّا اين گروه، پس جدائي افتاده ما بين سر و بدنشان و اولادشان يتيم و زنانشان بيوه گشته؟!

جابر گفت:

اي عطيه!

شنيدم از حبيب خود رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم كه مي فرمود:

هر كه دوست دارد گروهي را، با ايشان محشور شود و هر كه دوست داشته باشد عمل قومي را، شريك شود در عمل ايشان.

پس قسم به خداوندي كه محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم را به راستي برانگيخته كه نيت من و اصحابم بر آن چيزي است كه گذشته بر او حضرت حسين عليه السّلام و ياورانش.

پس جابر گفت:

ببريد مرا به سوي خانه هاي كوفه،

پس چون پاره اي راه رفتيم به من گفت:

اي عطيه آيا وصيت كنم ترا و گمان ندارم كه بر خورم ترا پس از اين سفر، و آن وصيت اين است كه دوست دار دوست آل محمّد را مادامي كه ايشان را دوست دارد، و دشمن دار دشمن آل محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم را تا چندي كه دشمن است با ايشان اگر چه روزه دار و نمازگزار باشند، و مدارا كن با دوست آل محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلم اگر چه بلغزد از ايشان پائي از بسياري گناهان و استوار و ثابت بماند پاي ديگر ايشان از راه دوستي ايشان، همانا دوست ايشان بازگشت نمايد به بهشت و دشمن ايشان باز گردد به دوزخ (475).

تذييل:

از توصيف جابر حضرت امام حسين عليه السّلام را به (خامس اصحاب كساء) معلوم مي شود كه اين لقب از القاب معروفه آن حضرت بوده و حديث اجتماع خمسه طيبه عليهماالسّلام تحت كساء از احاديث متواتره است كه علماء شيعه و سنّي روايت كرده اند، و در احاديث آيه تطهير بعد از اجتماع ايشان نازل شده، و هم در احاديث مباهله نيز به كثرت وارد است، و شايد سرّ جمع نمودن حضرت رسول اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلم انوار طيبه اهل بيت مكرّم را تحت كساء براي رفع شبهه باشد كه كسي نتواند ادّعاي شمول آيه براي غير مجتمعين تحت كساء نمايد اگر چه جمعي از معاندين عامه تعميم دادند ولي اغراض فاسده آنها از بيانات وارده آنها واضح و هويداست. و امّا حديث معروف به حديث كساء كه در زمان ما شايع است

به اين كيفيت در كتب معتبره و معروفه و اصول حديث و مجامع متقنه محدّثين ديده نشده مي توان گفت از خصائص كتاب (منتخب) است. و امّا آنچه جابر در كلام خود گفته كه تو گذشتي بر طريقه يحيي بن زكريا اشاره است به مشابهت تامّه كه ما بين سيدالشهداء عليه السّلام و يحيي بن زكريا عليه السّلام واقع است، چنانچه تصريح به آن فرموده حضرت صادق عليه السّلام در خبري كه فرموده:

زيارت كنيد حضرت حسين عليه السّلام را و جفا نكنيد او را كه او سيد شهداء و سيد جوانان اهل بهشت و شبيه يحيي بن زكريا است.(476) و جُمله اي از اهل حديث روايت كرده اند از سيد سجّاد عليه السّلام كه فرمود:

بيرون شديم با پدرم حسين عليه السّلام پس فرود نيامد در منزلي و كوچ نكرد از آنجا مگر آنكه ياد نمود يحيي بن زكريا را. و روزي فرمود كه:

از پستي اين جهان بود كه سر يحيي را هديه فرستادند براي زن زناكاري از بني اسرائيل (477) و بعيد نيست كه تكرار ذكر امام حسين عليه السّلام، يحيي عليه السّلام را اشاره به همين معني بوده باشد؛ امّا وجه شباهت كه ما بين اين دو مظلوم بوده پس بسيار است و ما به ذكر هشت وجه اكتفا مي كنيم:

اوّل - آنكه همنامي براي اين هر دو معصوم پيش از تسميه آنها نبوده، چنانچه در روايات عديده وارد است كه نام يحيي و حضرت حسين عليهماالسّلام را كسي پيش از اين دو مظلوم نداشته؛

دوّم - آنكه مدّت حمل هر دو شش ماه بوده، چنانچه در جمله اي از روايات وارد است؛

سوّم - آنكه قبل از ولادت

هر دو، اخبار و وحي آسماني به ولادت و شرح مجاري احوال هر دو آمد چنانچه مشروحا در باب ولادت حضرت الشهداء عليه السّلام و در تفسير آيه:

(وَ حَمَلَتْه امهُ كُرْهاوَ وَضعَتْهُ كُرها) محدّثين و مفسّرين نقل كرده اند.(478)

چهارم - گريستن آسمان بر هر دو كه در روايت فريقين در تفسير آيه كريمه فَما بَكَتْ عَلَيهِمُ السَّماءُ وَ الاَْرْضُ (479) وارد است. و قطب راوندي روايت كرده بَكَتِ السَّماءُ عَلَيهما اَرْبَعينَ صَباحا الخ.(480)

پنجم - آنكه قاتل هر دو ولد زنا بوده و در اين باب چندين روايت وارد شده بلكه از حضرت باقر عليه السّلام مروي است كه انبياء را نكشد مگر اولاد زنا(481)

ششم - آنكه سر هر دو را در طشت طلا نهادند و براي زنا كاران و زنا زادگان هديه بردند چنانچه در جمله اي از روايات هست لكن تفاوتي كه هست سر يحيي عليه السّلام را در طشت بريدند كه خون او به زمين نرسد تا سبب غضب الهي نشود لكن كفّار كوفه و اتباع بني اميه - لعنهم اللّه.

اين رعايت را از حضرت سيد الشهداء عليه السّلام نكردند.

وَ لَنِعمَ ما قيلَ:

شعر:

حيف است خون حلق تو ريزد به روي خاك

يحياي من اجازه كه طشتي بياورم

هفتم - تكلّم سر يحيي عليه السّلام چنانچه در (تفسير قمّي) است، و تكلّم سر مطهّر جناب سيدالشهداء عليه السّلام چنانچه در مقام خود گذشت.(482)

هشتم - انتقام الهي براي يحيي و امام حسين عليهماالسّلام به كشته شدن هفتاد هزار تن چنانچه در خبر (مناقب) است (483).

و از تطبيق حال حضرت سيد الشهداء با حضرت يحيي عليهماالسّلام معلوم مي شود سرّ احاديث وارده كه آنچه در اُمَم سابقه واقع شده در

اين امّت واقع شود.

حَذْو النّعل بالنّعل و القذّة بالقذّة واللّه العالم. و امّا وصيت جابر به عطيه كه دوست دار دوست آل محمّد صلي اللّه عليه و آله و سلّم را الخ، شبيه به همين را نوشته حضرت امام رضا عليه السّلام براي جمّال خويش به اين عبارت:

كُنْ مُحِبّا لاَِّلِ مُحَمَّدٍ عليهماالسّلام وَ اِنْ كُنْتَ فاسِقا وَ مُحِبّا لِمُحِبِّهِمْ وَ اِنْ كانُوا فاسِقينِ.(484)

قطب راوندي در (دعوات) فرموده كه اين مكتوب شريف الان نزد بعضي از اهل (كرمند) كه قريه ايست از ناحيه ما به اصفهان موجود است و واقعه اش آن است كه مردي از اهل آن قريه جمّال مولاي ما ابوالحسن عليه السّلام بوده و در زمان توجّه آن سلطان ايمان به سمت خراسان، چون خواسته از خدمت آن حضرت مرخّص شود عرض كرده يابن رسول اللّه مرا مشرّف فرما به چيزي از خطّ مباركت كه تبرّك جويم به آن و آن مرد از عامّه بوده پس حضرت اين مكتوب را به او عنايت فرموده (485)

ورود اهل بيت به مدينه

فصل دهم:

در بيان ورود اهل بيت عليهماالسّلام به مدينه طيبه چون اهل بيت عليهماالسّلام از شام بيرون شدند طي مراحل و منازل نمودند تا نزديك به مدينه شدند، بشير بن جَذلَم كه از ملازمين ركاب بود گفت:

چون نزديك مدينه رسيديم حضرت علي بن الحسين عليه السّلام محلّي را كه سزاوار دانست فرود آمد و خيمه ها بر افراخت و فرمود:

اي بشير!

خدا رحمت كند پدر ترا او مردي شاعر بود آيا تو نيز بهره اي از صنعت پدر داري؟

عرض كردم:

بلي يابن رسول اللّه، من نيز شاعرم. فرمود:

پس برو داخل مدينه شو و شعري در مرثيه ابوعبداللّه عليه السّلام بخوان و مردم مدينه

را از شهادت او و آمدن ما آگاه كن. قُلتُ وَ يناسِبُ اَنْ اَذكُرَ في هدا الْمَقامِ هِذِهِ الابياتِ:

شعر:

عُجْبَالْمَدينةِ وَ اصْرَخْ في شَوارعِها

بِصَرخَةٍ تَمْلا الدُّنيا بِها جَزَعا

نادِي الَّذينَ اِذانادَي الصَّريخُ بِهِمْ

لَبَّوْهُ قَبلَ صَدي مِن صَوتِهِ رَجَعا

قُل يا بني شَيبَةِ الْحَمْدِ الَّذي بِهِمُ

قامَتْ دَعائمُ دينِ اللّه وَ ارْتَ فَعا

قُومُوا فقَدْ عَصَفَتْ بِالطَّفِّ عاصِفَةٌ

مالَتْ باَرجاءِ طَوْدِ الْعِزِّ فَانْصَدَعا

بشير گفت:

حسب الامر حضرت سوار بر اسب شدم و به سوي مدينه تاختم تا داخل مدينه شدم، چون به مسجد حضرت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم رسيدم صدا به گريه و زاري بلند كردم و اين دو شعر

گفتم:

شعر:

يا اَهْلَ يثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِها

قُتِلَ الْحُسينُ فَاَدْمُعي مِدْرارٌ

اَلجِسْمُ مِنهُ بِكربَلاءَ مُضَرَّجٌ

وَالرَّاءسُ مِنهُ عَلَي الْقَناةِ يدارُ

يعني اي اهل مدينه ديگر در مدينه اقامت نكنيد كه حسين عليه السّلام شهيد شد و به اين سبب سيلاب اشك از چشم من روان است، بدن شريفش در كربلا در ميان خاك و خون افتاده و سر مقدّسش را بر سر نيزه ها در شهرها مي گردانند. آن وقت فرياد برآوردم كه

اي مردم اينك علي بن الحسين عليه السّلام با عمّه ها و خواهرها به نزديك شما رسيده اند و در ظاهر شهر شما رحل خويش فرود آورده اند و من پيك ايشانم به سوي شما و شما را به حضرت او دلالت مي كنم.گوئي بانگ بشير نفخه صور بود كه عرصه مدينه را صبح نشور ساخت، مخدّرات محجوبه بي پرده از خانه ها بيرون شدند و با صورتهاي مكشوفه و گيسوهاي آشفته و پاهاي برهنه بيرون دويدند و روها بخراشيدند و صداها به ناله و زاري بلند كردند و فرياد وا ويلاه و وا ثبوراه كشيدند، و

هرگز مدينه به آن حالت مشاهده نگشته بود و روزي از آن، تلخ تر و ماتمي از آن، عظيم تر ديدار نشده بود.

بشير گفت:

جاريه اي را ديدم كه اشعاري در مرثيه حضرت سيد الشهداء عليه السّلام خواند آنگاه گفت:

اي ناعي!

تازه كردي حزن و اندوه ما را و بخراشيدي جراحت قلوبي را كه هنوز بهبودي نپذيرفته بود، اكنون بگو چه كسي و از كجا مي رسي؟

گفتم:

من بشير بن جَذلَمم كه مولايم علي بن الحسين عليه السّلام مرا به سوي شما فرستاده و خود آن حضرت با عيالات ابي عبداللّه عليه السّلام در فلان موضع نزديك مدينه فرود آمده، بشير گفت مردم مرا بگذاشتند و به سوي اهل بيت عليهماالسّلام بشتافتند، من نيز عجله كرده و اسب بتاختم وقتي رسيدم ديدم اطراف خيمه سيد سجاد عليه السّلام چنان جمعيت بود كه راه رفتن نبود از اسب پياده شدم و راه عبور نيافتم لاجرم پاي بر دوش مردمان گذاشته تا خود را به نزديك خيمه آن حضرت رسانيدم ديدم آن حضرت از خيمه بيرون تشريف آورد در حالتي كه دستمالي بر دست مباركش گرفته و اشك چشم خويش را پاك مي كند و خادمي نيز كُرسي (486) حاضر كرد و حضرت بر او نشست. لكن گريه چنان او را فرو گرفته كه خودداري نمي تواند نمايد و صداي مردم نيز به گريه و ناله بلند است، و از هر سو آن حضرت را تعزيت و تسليت مي گفتند و آن بقعه زمين از صداهاي مردم ضجه واحده گشته، پس حضرت ايشان را به دست مبارك اشاره فرمود كه:

لختي ساكت باشيد چون ساكت شدند آغاز خطبه فرمود كه:

حاصل و خلاصه

آن به فارسي چنين است:

حمد خداوندي را كه ربّ العالمين و رحمن و رحيم، فرمان گذار روز جزا و خالق جميع خلائق است و آن خداوندي كه از ادراك عقلها دور است و رازهاي پنهان نزد او آشكار است، سپاس مي گذارم خدا را به ملاقاتهاي خَطْب هاي عظيم و مصائب بزرگ و نوائب غم اندوز و اَلَم هاي صبر سوز و مصيبتي سخت و سنگين. ايها النّاس!

حمد خداي را كه ما را ممتحن و مبتلا ساخت به مصيبتهاي بزرگ و به رخنه بزرگي كه در اسلام واقع شد.

قُتِلَ اَبو عبداللّه الْحُسينُ عليه السّلام وَ عِتْرَتُهُ وَ سُبِي نِسآؤُهُ وَ صِبْيتُهُ وَ دارُوا بِرَاْسِهِ فِي الْبُلْدانِ مِنْ فَوقِ عامِلِ السِّنانِ؛

همانا كشته شد ابو عبداللّه عليه السّلام و عترت او و اسير شدند زنان و فرزندان او و سر مباركش را بر سر نيزه كردند و در شهرها بگردانيدند و اين مصيبتي است كه مثل و شبيه ندارد.

ايها النّاس!

كدام مردانند از شماها كه بعد از مصيبتي دل شاد باشند، و كدام چشم است كه پس از ديدار اين واقعه اشكبار نباشد و اشك خود را حبس نمايد همانا آسمانهاي هفتگانه براي قتل حسين عليه السّلام گريستند و درياها با موجهاي خود سرشك ريختند و اركان آسمانها به خروش آمدند و اطراف زمين بناليدند و شاخه هاي درختان آتش از نهاد خود برآوردند و ماهيان درياها و لجّه ها و بِحار و ملائكه مُقرّبين و اهل آسمانها جميعا در اين مصيبت همدست و همداستان شدند.

ايهاالنّاس!

كدام دلي است كه از قتل حسين عليه السّلام شكافته نشد و كدام قلبي است كه مايل به سوي او نشد، و كدام گوشي

است كه اين مصيبت را كه به اسلام رسيد بتواند شنيد. ايها النّاس!

ما را طرد كردند و دفع دادند و پراكنده نمودند و از ديار خود دور افكندند، با ما چنان رفتار كردند كه با اسيران ترك و كابل كنند بدون آنكه مرتكب جرم و جريرتي شده باشيم؛ به خدا سوگند اگر به جاي آن سفارشها كه در حقّ حرمت و حمايت ما فرمود؛ به قتل و غارت و ظلم بر ما فرمان مي داد از آنچه كردند زيادتر نمي كردند

فَاِنّا للّه وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعُونَ.

اين مصيبت ما چقدر بزرگ و دردناك و سوزنده و سخت و تلخ و دشوار بود، از حق تعالي خواهانيم كه در مقابل اين مصائب به ما رحمت و اجر عطا كند و از دشمنان ما انتقام كشد و داد ما مظلومان را از ستمكاران باز جويد. چون كلام آن حضرت به نهايت رسيد صُوحان بن صَعْصَعة بن صُوحان برخاست و عذر خواست كه يابن رسول اللّه!

من از پا افتاده و زمين گير شده بودم و به اين سبب نصرت شما را نتوانستم، حضرت عُذر او را قبول فرمود و بر پدر او صعصعه رحمت فرستاد.

پس با اهل بيت عليهماالسّلام آهنگ مدينه كردند چون نظر ايشان بر مرقد منوّر و ضريح مطهّر حضرت رسالت صلي اللّه عليه و آله و سلم افتاد فرياد كشيدند كه واجدّاه وامحمّداه!

حسينِ ترا با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير كردند بدون آنكه رحم بر صغير و كبير كرده باشند(487).

پس بار ديگر خروش از اهل مدينه برخاست و صداي ناله و گريه از در و ديوار بلند شد، و نقل شده

كه حضرت زينب عليهاالسّلام چون به در مسجد حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم رسيد دو بازوي در را بگرفت و ندا كرد كه يا جَدّاه!

اِنّي ناعِيةٌ اِلَيكَ اَخِي الحُسين عليه السّلام؛

اي جدّ بزرگوار همانا برادرم حسين عليه السّلام را كشتند و من خبر شهادت او را براي تو آورده ام.

شعر:

برخيز حال زينب خونين جگر بپرس

از دختر ستمزده حال پسر بپرس

با كشتگان به دشت بلا گر نبوده اي

من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس

از ماجراي كوفه و از سر گذشت شام

يك قصّه ناشنيده حديث دگر بپرس

از كودكانت از سفر كوفه و دمشق

پيمودن منازل و رنج سفر بپرس

دارد سكينه از تن صد پاره اش خبر

حالِ گُل شكفته ز مرغ سحر بپرس

از چشم اشكبار و دل بي قرار ما

كرديم چون به سوي شهيدان گذر بپرس

بال و پرم ز سنگ حوادث به هم شكست

بر خيز حال طائر بشكسته پر بپرس

و پيوسته آن مخدّره مشغول گريه بود و اشك چشمش خشك نمي شد و هرگاه نظر مي كرد به سوي علي بن الحسين عليه السّلام تازه مي شد حُزن او و زياد مي شد غصّه او.

و طبري از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده كه:

چون داخل مدينه شدند زني بيرون آمد از آل عبدالمطّلب به استقبال ايشان در حالتي كه مو پريشان كرده بود و آستين خود را بر سر گذاشته بود و مي گريست و مي گفت:

شعر:

ماذا تَقُولُونَ اِنْ قالَ النَبي لَكُم

ماذا فَعَلْتُم وَ اَنتُمْ آخِرُ الاُمَم

بِعْتِرتي وَ بِاَهْلي بَعدَ مُفْتَقَدي

مِنْهُم اُساري وَ مِنْهُم ضُرِّجوا بِدَمٍ

ما كانَ هذا جَزائي اِذْ نَصَحْتُ لَكُم

اَنْ تَخْلُفُوني بَسُوءٍ في ذَوي رَحِمٍ

و از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه حضرت

امام زين العابدين عليه السّلام چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريست و در اين مدّت روزها روزه داشت و شبها به عبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام براي آن جناب حاضر مي كرد و در پيش آن جناب مي نهاد و عرض مي كرد بخور اي مولاي من. حضرت مي فرمود:

قُتِلَ ابْنُ رسُولِ اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم جائِعا،

قُتِلَ ابنُ رَسُولِ اللّه عَطْشانا؛

يعني من چگونه آب و طعام بخورم و حال آنكه پسر رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند.

و اين كلمات را řØјѠمي ساخت و مي گريست تا آنكه طعام و آب را با آب ديده ممزوج و مخلوط مي داشت و پيوسته بدين حال بود تا خداي خود را ملاقات كرد(488).

و نيز از يكي از غلامان آن حضرت روايت شده كه:

گفت:

روزي حضرت سيد سجّاد عليه السّلام به صحرا تشريف برد من نيز از قفاي آن جناب بيرون شدم وقتي رسيدم يافتم او را كه سجده كرده بر روي سنگ نا همواري و من مي شنيدم گريه او را كه در سينه خود مي گردانيد و شمردم كه هزار مرتبه اين تهليلات را در سجده خواند:

لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ حَقّا حَقّا لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ تَعَبُّدا وَرِقّا لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ ايمانا وَ تَصْديقا

آنگاه سر از سجده برداشت ديدم صورت همايون و لحيه مباركش را آب ديدگانش فرو گرفته من عرض كردم:

اي سيد و آقاي من!

وقت آن نشد كه اندوه شما تمام شود و گريه شما كم گردد؟

فرمود:

واي بر تو!

يعقوب بن اسحاق بن

ابراهيم عليهماالسّلام پيغمبر و پيغمبر زاده بود، دوازده پسر داشت حقّ تعالي يكي از پسرانش را از نظر او غايب كرد و از حزن و اندوه مفارقت آن پسر موي سرش سفيد گرديد و پشتش خميده و چشمش از بسياري گريه نابينا شد و حال آنكه پسرش در دنيا زنده بود، ولكن من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بيت خود كشته و سر بريده ديدم، پس چگونه حزن من به غايت رسد و گريه ام كم شود!(489).

و روايت شده كه:

آن حضرت بعد از قتل پدر بزرگوارش از مردم كناره گرفت و در باديه در خانه موئي كه (سياه چادر) گويند چند سال منزل فرمود و گاهي به زيارت جدش اميرالمؤمنين عليه السّلام و پدرش امام حسين عليه السّلام مي رفت و كسي مطلع نمي شد.

و در جمله اي از كتب معتبره منقول است كه رباب دختر امرء القيس مادر سكينه عليهاالسّلام كه در واقعه طَفّ حاضر بود بعد از ورود به مدينه در زير سقف ننشست و از حَرّ و بَرد پرهيز نجست و اشراف قريش خواهان تزويج او شدند در جواب فرمود:

لا يكُونُ لي حَمْوٌ بَعْدَ رَسوُلِ اللّه صلي اللّه عليه و آله و سلّم؛

يعني من ديگر پدر شوهري بعد از پيغمبر صلي اللّه عليه و آله و سلّم نخواهم و پيوسته روز و شب گريست تا از غصّه و حزن از دنيا بيرون رفت.(490)

و از ابوالفرج نقل شده كه اين ابيات را رباب بعد از قتل حضرت سيدالشهداء عليه السّلام در مرثيه آن حضرت انشاد كرد:

شعر:

اِنَّ الَّذي كانَ نُورا يسْتَضاءُ بهِ

بِكربلاءَ قَتيلٌ غَيرُ مَدفُونٍ

سِبْطَ النَّبي جَزاكَ اللّهُ صالِحَةً

عَنّا

وَ جَنَّبْتَ خُسْرانَ المَوازينِ

قَدْ كُنْتَ لي جَبَلاً صَعْبا اَلوُذُبِهِ

وَكُنتَ تَصْحَبُنا بالرَّحْمِ وَ الدّينِ

مَنْ لِلْيتامي و من لِلسّائِلينَ وَ مَنْ

يعني وَياءوي اِلَيهِ كُلُّ مِسكينٍ

وَاللّه لا اَبْتَغي صِهرا بِصِهْركُمُ

حتّي اُغَيبَ بينَ الرَّمْلِ وَ الطّينِ(491)

وَ رَوي اءَنَّهُ اكْتَحَلَتْ هاشميةٌ ولا اخْتَضَبَتْ وَ لا رُاِي في دارِ هاشِمِي دُخانٌ اِلي خَمْسِ حِجَجٍ حتي قُتِلَ عُبيدُاللّه بْنِ زيادٍ لَعَنَهُ اللّهُ تَعالي.(492)

يعني

روايت شده كه:

بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام زني از بني هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نفرمود، و دود از مطبخ بني هاشم بر نخاست تا پس از پنج سال كه عبيداللّه بن زياد لعين به درك واصل شد.

مؤلف گويد:

كه چون ابن زياد ملعون كشته شد مختار سر نحس او را براي حضرت علي بن الحسين عليه السّلام فرستاد وقتي كه سر آن ملعون را خدمت آن حضرت آوردند مشغول غذا خوردن بود سجده شكر به جاي آورد و فرمود:

روزي كه ما را بر اين كافر وارد كردند غذا مي خورد، من از خداي خود در خواست كردم كه از دنيا نروم تا سر اين كافر را در مجلس غذاي خود مشاهد كنم هم چنانكه سر پدر بزرگوارم مقابل اين كافر بود غذا مي خورد، (493) و خدا جزاي خير دهد مختار را كه خونخواهي ما نمود.

و از اينجا معلوم شود حال مختار كه چگونه قلب مبارك امّا را شاد كرد بلكه دلجوئي و شاد نمود قلوب شكسته دلان و مظلومان و مُصيبت زدگان اَرامل و اَيتام آل پيغمبر را كه پنج سال در سوگواري و گداز بودند و به مراسم تعزيت اقامت فرموده بودند بلكه به علاوه آنكه ايشان را از عزا در آورد،

خانه هاي ايشان را آباد كرد و اعانتها به ايشان نمود.

و در كتب معتبره حديث روايت شده كه:

شخص كافري همسايه مسلماني داشت كه با او نيكوئي و مدارا مي كرد، چون آن كافر بمرد و بر حسب وعده الهي به جهنم رفت حقّ تعالي خانه اي از گِل در وسط آتش بنا فرمود كه:

حرارت آتش به وي ضرر نرساند و روزي او از غير جهنم برسد و به او گفتند اين سزاي آن نيكويي است كه آن به مسلمان رسانيدي (494).

هر گاه حال كافر به واسطه احسان به مسلماني اين گونه باشد، پس چگونه خواهد بود حال مختار كه اين نحو سيرت مرضيه او بوده و اخبار معتبره در باب فضيلت القاء سرور در قلب مؤمن زياده از آن است كه احصاء شود.

پس خوشا حال مختار كه بسي دلهاي محزون ماتم زدگان اهل بيت رسالت عليهماالسّلام را شاد كرد، و دو دعاي حضرت سيد سجّاد عليه السّلام بر دست او مستجاب شد:

يكي كشتن ابن زياد چنانكه معلوم شد و ديگر كشتن حرمله بن كاهل و سوزانيدن آن؛ چنانچه در خبر منهال بن عَمرو است كه گفت:

از كوفه به سفر حج رفتم و خدمت علي بن الحسين عليه السّلام رسيدم آن جناب از من پرسيد از حال حرملة بن كاهل عرضه داشتم در كوفه زنده بود، حضرت دست برداشت به نفرين بر او و از خدا خواست كه او را در دنيا بچشاند حرارت آهن و آتش را، منهال گفت:

چون به كوفه برگشتم روزي به ديدن مختار رفتم، مختار اسب طلبيد و سوار شد و مرا نيز سوار كرد و با هم رفتيم به كناسه كوفه،

لحظه اي صبر كرد مثل كسي كه منتظر چيزي باشد كه ناگاه ديدم حرمله را گرفته بودند و به نزد او آوردند مختار رحمه اللّه حمد خداي را به جا آورد و امر كرد دست و پاي او را قطع كردند و از پس آن او را آتش زدند من چون چنين ديدم سبحان اللّه سبحان اللّه گفتم، مختار گفت براي چه تسبيح گفتي؟

من حكايت نفرين حضرت سيد سجّاد عليه السّلام و استجابت دعاي او را نقل كردم. مختار از اسب خويش پياده شد و دو ركعت نماز طولاني به جاي آورد و سجده شكر كرد و طول داد سجده را پس با هم بر گشتيم، چون نزديك خانه ما رسيديم من او را به خانه دعوت كردم كه داخل شود و غذا ميل كند، مختار گفت:

اي منهال!

تو مرا خبر دادي كه حضرت علي بن الحسين عليه السّلام چند دعا كرده كه به دست من مستجاب شده پس از آن از من خواهش خوردن طعام داري، امروز، روز روزه است كه به جهت شكر اين مطلب بايد روزه باشم (495).

خاتمه

مكشوف باد كه اخبار زياد وارد شده در باب گريستن فرشتگان و پيغمبران و اوصياي ايشان عليهماالسّلام و گريستن آسمان و زمين و جن و انس و وحش و طير در مصيبت جناب سيد مظلومان ابوعبداللّه الحسين عليه السّلام و هم روايات كثيره نقل شده در باب واردات احوال اَشجار و نباتات و بِحار و جِبال در شهادت آن حضرت و اشعار و مراثي و نوحه گري جنيان در حقّ آن حضرت و بيان آن كه مصيبت آن حضرت اعظم مصائب بوده و بيان ثواب

زيارت آن مظلوم و شرافت زمين كربلا و فوائد تربت مقدّسه آن حضرت و بيان جور و ستمي كه بر قبر مطهّرش وارد شده و معجزاتي كه از آن قبر شريف ظاهر گشته و بيان ثواب لعن بر قاتلان آن حضرت و كفر ايشان و شدّت عذاب ايشان و آنكه آنها در دنيا بهره نبردند و چاشني عذاب الهي را در دنيا يافتند و اگر بناي اختصار نبود هر آينه به ذكر مختصري از آن تبرّك مي جستم.

لكن بايد دانست كه اينگونه وقايع و آثار منقوله از انقلابات كليه در اجزاء عالم امكان به جهت شهادت مظلومان در نظر ارباب اديان و ملل و قائلين به مبدء و معجزات و كرامات، استبعاد و استغرابي ندارد و هرگاه متتبّع خبير رجوع به تواريخ و سِير نمايد تصديق خواهد كرد كه وقايع سال شصت و يكم هجري كه سنه شهادت آن حضرت بوده از عادت خارج بود و جمله اي از آن را اهل تاريخ كه متّهم به تشيع و جزاف نوشتن نبوده اند ضبط كرده اند.

ابن اثير جَزَري صاحب (كامل التواريخ) كه معتمد اهل تاريخ و معروف به اتقان است در آن كتاب به طور قطع در وقايع سنه شصت و يك نوشته كه مردم دو ماه يا سه ماه بعد از شهادت جناب سيد الشهداء عليه السّلام مشاهده مي كردند در وقت طلوع آفتاب تا آفتاب بالا مي آمد ديوارها را كه گويا خون به آن ماليده اند.

و از اين قبيل در كتب معتبره بسيار است.(496) و فاضل اديب اريب جناب اعتماد السلطنه در كتاب (حُجّة السَّعادة في حجَّة الشهادة) بيان كرده كه سال شهادت سيد مظلوم عليه السّلام

كه سنه شصت و يكم باشد كليه روي زمين از حالت وقفه و سكون بيرون و در انقلاب و اضطراب بوده و روي صفحه ممالك اروپا و آسيا يا بغازه خونريزي گلگون و يا لا محاله جمله جوارحش بي قرار و بي سكون بوده و رشته سلم و صلاح مردمان گسيخته و ما بين ايشان غبار فتنه و شورش بر انگيخته بوده است و مبناي آن كتاب (تواريخ عتيقه دنيا) است كه به اَلسَنه مختلفه و لغات شَتّي بوده به زبان فارسي در آورده و در آن كتاب جمع نموده هر كه خواهد مطلع شود به آن كتاب رجوع نمايد.

و بس است در اين مقام آنچه مشاهده مي شود از بقاياي آثار تعزيه داري آن مظلوم تا روز قيامت كه سال به سال تجديد مي شود و آثار او محو نشود و از خاطرها نرود؛ چنانكه در اخبار اهل بيت عليهماالسّلام به اين مطلب اشاره شده، و عقيله خِدر رسالت و رضيعه ثَدي نبوّت زينب كبري عليهاالسّلام در خطبه اي كه در مجلس يزيد لعين، انشاء فرموده مي فرمايد:

فِكِدْكَيدَكَ وَاسْعَ سَعيكَ وَ ناصِبْ جَهدَكَ فَوَ اللّهِ لا تَمْحُو ذِكْرَنا وَ لا تُميتُ وَ حينا.(497) فرموده به يزيد:

هر چند تواني كيد و مكر خود را بكن و هر سعي كه خواهي به عمل آور و در عداوت ما كوشش خود را فرو مگذار و با اين همه به خدا سوگند كه ذكر ما نتواني محو كرد و وحي ما نتواني ميراند. و بعضي از علماء اين مطلب را از معجزات باهرات آن حضرت شمرده و از زمان سلطنت ديالمه تاكنون در همه سال لواي تعزيه داري

اين مظلوم در شرق و غرب عالم بر پا است و مشاهده مي شود كه مردم شيعي مذهب در ايام عاشورا چگونه بي تاب و بي قرار هستند و در جميع بلاد مشغول نوحه سرائي و اقامه مجلس تعزيه و بر سر و سينه زدن و لباسهاي سياه پوشيدن و ساير لوازم مصيبت هستند. جمله اي از مورّخين نقل كرده اند كه در سنه سيصد و پنجاه و دو روز عاشورا معزّ الدوله ديلمي امر كرد اهل بغداد را به نوحه و لطمه و ماتم بر امام حسين عليه السّلام و آنكه زنها موها را پريشان و صورتها را سياه كنند و بازارها را ببندند و بر دكانها پلاس آويزان نمايند و طباخين طبخ نكنند، زنهاي شيعه بيرون آمدند در حالي كه صورتها را به سياه ديگ و غيره سياه كرده بودند و سينه مي زدند و نوحه مي كردند، و سالها چنين بود و اهل سنّت عاجز شدند از منع آن، لِكَوْنِ السُلْطانِ مَعَ الشّيعَةِ.

و از غرائب آن است كه در نفوس عامّه ناس تأثير مي كند حتي اشخاصي كه اهل اين مذهب نيستند يا كساني كه به مراسم شرع عنايتي ندارند چنانچه اين مطلب واضح است، و چنين ياد دارم وقتي كتاب (تحفة العالم) تاليف فاضل بارع سيد عبداللطيف (498) شوشتري را مطالعه مي كردم ديدم شرحي عجيب از حال تعزيه داري آتش پرستان هند نقل كرده كه در روز عاشورا مرسوم مي دارند.

و شيخ جليل و محدّث فاضل نبيل جناب حاج ميرزا محمّد قمّي رحمه اللّه در (اربعين) فرموده كه احقر در سنه هزار و سيصد و بيست و دو در ايام عاشورا در

طريق كربلا بودم، در اوّل عاشورا در يعقوبيه كه اكثر اهل آنجا سنّي مذهب بلكه متعصّب هستند در شب نواي نوحه سرائي و اصوات اطفال شنيدم، از كودكي از اهل آنجا پرسيدم چه خبر است؟

به زبان عربي به من جواب گفت:

ينُوحُون عَلَي السّيد الْمَظلوم!

گفتم:

سيد مظلوم كيست؟

گفت:

سَيدُنا الْحُسينُ عليه السّلام.

و در بقيه ايام عاشورا كه در كردستان بودم ديدم بيابان نشينان كه از مراسم شريعت آگاهي ندارند همه دسته شده اند فرياد يا حسين آنها به فلك مي رود.

و نِعمَ ما قيلَ:

شعر:

سر تا سر دشت خاوران سنگي نيست

كز خون دل و ديده بر او رنگي نيست

در هيچ زمين و هيچ فرسنگي نيست

كز دست غمت نشسته دلتنگي نيست

و عجب از اين تأثير مصيبت آن حضرت است در جمادات و نباتات و حيوانات؛ چنانچه اخبار كثيره دلالت دارد بر اينكه كليه موجودات بر مصيبت جانگداز سيد مظلومان متألم شدند و هر يك بر وضع مترقب از خود گريه كردند و انقلابات كليه در اجزاء عالم امكان دست داد به واسطه ارتباط واقعي و مناسبت حقيقي كه عبارت از تلقي فيض الهي است به واسطه آن وجود مقدّس و استمداد از بركات آن ذات همايون در نيل ترقّيات مترقّبه هر يك در كمال طبيعي خود كه با آن جناب دارند و او بر وجهي نمودار شد كه پرده بر روي كار نتوان كشيد، و دوست و دشمن و مؤمن و برهمن همه شهادت دادند و مشاهده كردند.

و چون استيفاي اين اخبار مستدعي وضع كتابي است مستقل و نقل جزئي از آن نيز دراين مختصر شايسته نيست لهذا به حاصل بعضي از آن اخبار و آثار اشاره مي كنيم.

از حضرت باقر

العلوم عليه السّلام مروي است كه گريستند آدميان و جنيان و مرغان و وحشيان بر حسين بن علي عليهماالسّلام تا اشك ايشان فرو ريخت.(499)

و از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه چون حضرت ابوعبداللّه عليه السّلام شهيد شد گريستند بر او آسمان هاي هفتگانه و هر چه در آنها است و آنچه مابين آسمان و زمين است و آنچه حركت مي كند در بهشت و جهنم و هر چه ديده مي شود و هر چه ديده نمي شود، و گريستند بر آن حضرت مگر سه چيز الخبر(500).

در ذيل خبري است كه امام حسن به امام حسين عليهماالسّلام فرمود كه:

بعد از شهادت تو فرود مي آيد در بني اميه لعنت خداي و آسمان خون مي بارد و گريه مي كند بر تو همه چيز حتي وحوش در صحراها و ماهيها در درياها.

اخبار حضرت صادق عليه السّلام زراره را به گريستن آسمان و زمين و آفتاب بر آن حضرت چهل صباح گذشت.

شيخ صدوق رحمه اللّه روايت كرده از يك تن از اهل بيت المقدّس كه گفت:

قسم به خدا كه ما اهل بيت المقدس شب قتل حضرت حسين عليه السّلام را شناختيم، بر نداشتيم از زمين سنگي يا كلوخي يا صخره اي مگر اينكه زير آن خون ديديم كه در غَلَيان است و ديوارها مانند حلقه سرخ شد و تا سه روز خون تازه از آسمان باريد، و شنيديم كه منادي ندا مي كرد در جوف ليل (اَتَرْجُوا اُمَّةً قَتَلَتْ حُسينا) الخ (501).

در طي خطبه اي حضرت سيد سجّاد عليه السّلام در هنگام ورود به مدينه و در جمله اي از زيارات حضرت سيد الشهداء عليه السّلام و

روايات ديگر اشاره به گريه موجودات و انقلاب مخلوقات شده و اخبار عامّه و كلمات اهل سنّت كه شهادت به وقوع آثار غريبه از اين مصيبت عظمي در آسمان و زمين داده اند نيز بسيار است و از ملاحظه مجموع، قطع به دعوي عموم مصيبت مي توان حاصل كرد، از جمله روايات ايشان است در تفسير آيه كريمه (فَما بَكَتْ عَلَيهِمُ السّمآءُ وَ الاَرْضُ)(502) كه لمّا قُتِلَ الحُسَينُ بَكَتِ السَّماءُ وَ بُكائها حُمْرتُها.(503) اِبْن عَبدَرَبّهِ اندلسي در ذيل حديث وفود محمّد بن شهاب زُهَري بر عبدالملك مروان نقل كرده كه عبدالملك از زهري پرسيد چه واقع شد در بيت المقدس روزي كه حضرت حسين عليه السّلام كشته شد؟

زهري گفت:

كه خبر داد مرا فلان كه برداشته نشد در صبحگاه شب شهادت حضرت علي بن ابي طالب و جناب امام حسين بن علي عليهماالسّلام سنگي از بيت المقدس مگر اينكه زير آن خون تازه يافتند(504).

در (كامل الزيارات) مثل اين حديث را از امام محمّدباقر عليه السّلام نقل كرده كه براي هشام بن عبدالملك فرمود، (505) و هم ابن عبد ربه روايت كرده كه:

چون لشكرگاه حضرت حسين عليه السّلام را غارت كردند طيبي در او يافت شد كه هيچ زني استعمال آن نكرد مگر آنكه به برص مبتلا شد.(506) و حكايت نوشتن قلم فولاد بر ديوار اشعار معروفه:

اَتَرْجُوا اُمَّةً قَتَلَتْ حُسَينا.

و حكايت خذف و سفال شدن پولهايي كه راهب داد به جهت گرفتن سر مطهّر كه علماي عامّه نقل كرده اند در سابق شنيدي. و حكايت مراثي و نوحه گري جنّيان زيادتر از آن است كه اِحْصاء شود.

و شنيدن امّ سلمه در شب قتل حضرت حسين عليه السّلام مرثيه جن

را:

اَلا ياعَينُ فَاحْتَفِلي بِجَهْدٍ و شنيدن زُهري نوحه گري جنّيان رابه اين ابيات:

شعر:

نِساءُ الجِنّ يبْكينَ نِساءَ الْهاشِمِيات

ويلْطَمنَ خُدوُدا كالدَّنا نيرِ نَقِياتٍ

وَيلْبَسْنَ ثِيابَ السُّودِ بَعدَ الْقَصَبيات (507)

وهم مرثيه ايشان را به اين كلمات:

شعر:

مَسَحَ النّبي جَبينَهُ وَ لَهُ بَريقٌ في الْخُدود

اَبَواهُ مِنْ عُلْيا قُريشٍ جَدُّهُ خَيرُ

شعر:

الْجُدُود(508) در (تذكره سبط) و غيره مسطور است و هم در (تذكره سبط) است كه محمّد بن سعد در (طبقات) گفته كه اين حُمرت در آسمان ديده نمي شد قبل از كشتن حضرت حسين عليه السّلام و از ابوالفرج جد خود در كتاب (تبصره) نقل كرده كه چون حالت غضبان آن است كه هنگام غضب گونه او سرخ مي شود و اين سرخي دليل غضب و اماره سخط او است و خداي تعالي از جسمانيت و عوارض اجسام منزّه است اثر غضب خود را در كشتن حضرت حسين عليه السّلام به حُمرت افق اظهار كرد و اين دليل بزرگي آن جنايت است.(509)

و در جمله اي از روايات عامّه است كه بعد از شهادت سيد مظلوم عليه السّلام دو ماه و اگر نه سه ماه ديوارها چنان بودند كه گفتي مُلَطَّخْ به خون بودند و از آسمان باراني آمد كه اثر وي در جامه ها مدّتي باقي ماند.

و ابراهيم بن محمّد بيهقي در كتاب (محاسن و مساوي) كه زياده از هزار سال است آن كتاب نوشته شده گفته كه محمّد بن سيرين گفته كه ديده نشد اين حُمرَت در آسمان مگر بعد از قتل امام حسين عليه السّلام و حيض نشد زني در روم تا چهار ماه مگر آنكه پيسي اندام فرا گرفت او را پس نوشت پادشاه روم به پادشاه عرب كه كشته ايد شما

پيغمبر يا پسر پيغمبر را انتهي (510).

هم از ابن سيرين منقول است كه سنگي يافتند پانصد سال قبل از بعثت نبوي صلي اللّه عليه و آله و سلّم كه بر او به سريانيه مكتوب بود چيزي كه ترجمه اش به عربيه اين است:

شعر:

اَتَرْجُوا اُمَّةً قَتَلَتْ حُسينا

شَفاعَةَ جَدِّهِ يوْمَ الْحَسابِ(511)

سليمان بن يسار گفته كه سنگي يافتند بر او مكتوب بود:

شعر:

لابدّ اَنْ تَردَ الْقيامَةَ فاطِمَةُ

وَقَميصُها بِدَمِ الْحُسَينِ مُلَطَّخٌ

وَيلٌ لِمَنْ شُفَعآؤُهُ خُصَمآئُهُ

وَ الصُّورُ في يوم الْقيمَةِ ينْفَخُ(512)

در (مجموعه شيخ شهيد) و (كشكول) و (زُهَر الرّبيع) و غيره مذكور است كه عقيقي سرخ يافته شد كه مكتوب بود بر آن شعر:

اَنَادُرُّ مِنَ السَّمآءِ نَثَروُني

يومَ تَزْويج والِدِ السِّبْطَينِ

كُنتُ اَنْقي مِنَ اللُّجَينِ بياضا

صَبَغَتَني دِماءُ نَحْرِ الحُسَينِ(513) سيد جزائري در (زُهر الربيع) فرموده كه يافتم در شهر شوشتر سنگ كوچك زردي كه حفّاران از زمين بر آورده بودند و بر آن سنگ مكتوب بود:

بِسمِ اللّه الرَّحمن الرَّحيم

لا اِلهَ اِلا اَللّه محمّد رَسُولُ اللّه، عَلِي وَلِي اللّه، لَمّا قُتِلَ الْحُسينُ بْنُ عَلِي بْنِ اَبي طالِب عليه السّلام كُتِبَ بِدَمِهِ عَلي اَرضٍ حَصْباءَ (وَ سَيعْلَمُ الذِّينَ ظَلَمُوا اَي مُنْقَلَبٍ ينْقَلِبوُنَ)(514)(515)

اين گونه مطالب عجيب نباشد؛ چه نظير اين وقايع در زمان ما وقوع يافته چنانچه شيخ محدّث جليل مرحوم ثقة الاسلام نوري - طاب ثراه - خبر داده از شيخ خود مرحوم شيخ عبدالحسين طهراني رحمه اللّه كه وقتي به حلّه رفته بود اتّفاق چنان افتاد كه درختي را قطع كرده بودند و طولاً آن را با ارّه تنصيف كردند در باطن او در هر شقّي منقوش بود لا اِلهَ اِلا اللّه محمّد رَسُولُ اللّه عَلِي وَلِي اللّه!

عالم فاضل اديب ماهر جناب حاج ميرزا ابوالفضل طهراني

به توسّط والد محقّقش اين قضيه را نيز از مرحوم شيخ العراقين جناب شيخ عبدالحسين نقل كرده پس از آن فرموده كه من خود در طهران قطعه الماس كوچكي ديدم كه به قدر نصف عدس بيش نيست و در باطن او بر وجهي كه هر كه ببيند قطع مي كند كه به صناعت نيست منقوش بود لفظ مبارك (علي) به ياء معكوس با كلمه كوچكي كه ظاهرا لفظ (يا) باشد كه مجموع (يا علي) بشود و از اين قبيل قصص در سير و تواريخ بسيار است.(516)

و در جمله اي از كتب عامّه است كه در شب قتل حضرت حسين عليه السّلام شنيدند قائلي مي گفت:

اَيها القاتِلُونَ جَهْلاً حُسينا الخ (517)

و در چند حديث است كه چون امام حسين عليه السّلام شهيد شد آسمان خون باريد و هم وارد شده كه آسمان سياه شد به حدّي كه ستاره ها در روز پديدار شد و سنگي برداشته نشد مگر اينكه خون تازه زير آن ديده شد.

و در روايت ابن حجر است آسمان هفت روز بگريست و سرخ شد.(518) و ابن جوزي از ابن سيرين نقل كرده كه دنيا تا سه روز تاريك بود و بعد از او سرخي در آسمان پيدا شد.(519)

و در (ينابيع المودّة) از (جواهر العقدين) سمهودي روايت كرده كه:

جماعتي به عزاي روميان رفته بودند و در كنيسه اي يافتند كه نوشته بود:

اَتَرْجُوا اُمَّةً قَتَلَتْ حُسَينا الخ

پرسيدند كه نويسنده اين كيست؟

گفتند:

ندانيم (520).

و هم در آن كتاب از (مقتل ابي مِخْنَف) روايت كرده قضاياي عديده از نوحه و مرثيه جنّيان در بين طريق اهل بيت عليهماالسّلام از كوفه به شام و نقل كرده كه چون به دير راهب

رسيدند لشكر سر مبارك را بر رُمْحي نصب كردند آواز هاتفي شنيدند كه مي گفت:

شعر:

وَاللّه ما جِئْتُكُم حَتّي بَصُرْتُ بِهِ

بِالطَفِّ مُنْعَفِرَ الْخَدَّينِ مَنحوُرا

وَحَوْلَهُ فِتْيةٌ تُدْمي نُحُوُرُهُمُ

مِثْلُ الْمَصابيحِ يغْشُونَ الْدُّجي نُورا

كانَ الْحُسَينُ سِراجا يسْتَضآءُ بِهِ

اللّهُ يعْلَمُ اَنّي لَمْ اَقُل زُورا(521) و از (شرح همزيه) ابن حجر منقول است كه گفته از جمله آيات ظاهره در روز قتل حضرت امام حسين عليه السّلام آن بود كه آسمان خون باريد و اَواني (ظرفها) به خون آكنده گشت و هوا چنان سياه شد كه ستارگان ديدار شدند و تاريكي شب چنان شدّت كرد كه مردم را گمان اين شد كه مگر قيامت قيام كرده و ستارگان به يكديگر برخوردند و مختلط شدند و هيچ سنگي برداشته نشد مگر اينكه زير آن خون تازه جوشيدن گرفت و دنيا سه روز ظلماني و تار بود آنگاه اين حُمرت (522) در او نمايان شد، و گفته شده كه تا شش ماه طول كشيد و علي الدوام بعد از او ديدار شد(523) و قريب به اين مضامين را سيوطي در (تاريخ الخلفاء) ذكر كرده آنگاه گفته:

و (وَرْسي)(524) كه در عسكر ايشان بود خاكستر شد و ناقه اي از عسكر ايشان نحر كردند در گوشت او مانند آتش ديدند و او را طبخ كردند مانند صَبرِ تلخ بود(525).

بالجمله؛ از اين مقوله كلمات در مطاوي كتب اهل سنّت بيش از آن است كه بتوان در حيطه حصر و احصاء در آورد.

و نَختم الْكلامَ بِحِكايةٍ غريبةٍ:

شيخ مرحوم محدّث نوري - طاب ثراه - به سند صحيح از عالم جليل صاحب كرامات باهره و مقامات عاليه آخوند ملاّ زين العابدين سلماسي رحمه اللّه نقل كرده كه فرموده چون از سفر

زيارت حضرت رضا عليه السّلام مراجعت كرديم عبور ما افتاد به كوه الوند كه قريب به همدان است پس فرود آمديم در آنجا و موسم فصل ربيع بود پس همراهان مشغول زدن خيمه شدند و من نظر مي كردم در دامنه كوه ناگاه چشمم به چيز سفيدي افتاد چون تأمل كردم پير مرد محاسن سفيدي را ديدم كه عمامه سفيدي بر سر داشت بر سكوئي نشسته كه قريب چهار ذرع از زمين ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاي بزرگي چيده بود كه جز سر، جائي از او پيدا نبود، پس نزديك او رفتم و سلام كردم و مهرباني نمودم پس به من اُنسي گرفت و از جاي خود فرود آمد و از حال خود خبر داد كه از طريقه متشرّعه بيرون نيست و از براي او اهل و اولاد بوده، پس از تمشيت امور ايشان عزلت اختيار كرده محض فراغت در عبادت. و در نزد او بود رساله هاي عمليه از علماي آن عصر و خبر داد كه هيجده سال است در آنجا است.

از جمله عجايبي كه ديده بود پس از استفسار از آنها گفت:

اوّل آمدن من به اينجا ماه رجب بود، چون پنج ماه و چيزي گذشت شبي مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداي ولوله عظيمي آمد و صداهاي عجيبي شنيدم پس ترسيدم و نماز را تخفيف دادم و نظر كردم در اين دشت ديدم پر شده از حيوانات و رو به من مي آيند، و اين حيوانات مختلفه متضادّه چون شير و آهو و گاو كوهي و پلنگ و گرگ با هم مختلطاند و صيحه مي زنند به صداهاي مختلفه پس اضطراب

و خوفم زياد شد و تعجّب كردم از اين اجتماع و اينكه صيحه مي زنند به صداهاي غريبي و جمع شدند دور من در اين محل، و بلند كرده بودند سرهاي خود را به سوي من، و فرياد مي كردند بر روي من.

پس به خود گفتم:

دور است سبب اجتماع اين وحوش و درندگان كه با هم دشمن اند دريدن من باشد و حال آنكه يكديگر را نمي دريدند و نيست اين مگر به جهت امر بزرگي و حادثه عظيمي، چون تأمل كردم به خاطرم آمد كه امشب شب عاشورا است و اين فرياد و فغان و اجتماع و نوحه گري براي مصيبت حضرت ابي عبداللّه عليه السّلام است. چون مطمئن شدم عمامه را انداختم و بر سر خود زدم و خود را انداختم از اين مكان و مي گفتم حسين حسين، شهيد حسين و امثال اين كلمات، پس براي من در وسط خود جائي خالي كردند و دور مرا مانند حلقه گرفتند پس بعضي سر بر زمين مي زدند و بعضي خود را به خاك مي انداختند و به همين نحو بود تا فجر طالع شد، پس آنها كه وحشي تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب مي رفتند تا همه متفرّق شدند، و اين عادت ايشان است از آن سال تا حال كه هيجده سال است حتي آنكه گاهي روز عاشورا بر من مشتبه مي شد پس ظاهر مي شد از اجتماع آنها در اينجا، تا آخر حكايت كه مناسبتي با مقام ندارد(526).

و در (سيره حلبيه) از بعضي زُهاد نقل شده كه او هر روز نان به جهت مور، خُرد مي كرد

و چون روز عاشورا مي شد آن مورها از آن نانها نمي خوردند و از اين قبيل حكايات بسيار است و اين مقدار كه ذكر شد ما را كافي است و ما براي تصديق اين حكايت كه شيخ مرحوم نقل فرموده اين حديث شريف را در اينجا ذكر مي نمائيم:

شيخ اجلّ اقدم ابوالقاسم جعفر بن قولويه قمّي از حارث اعور روايت كرده كه:

حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

پدر و مادرم فداي حسين شهيد، در ظَهْر كوفه به خدا قسم گويا مي بينم جانوران دشتي را از هر نوعي كه گردنها را كشيده اند بر قبر او و بر او گريه مي كنند شب را تا صباح.(527)

فَاِذا كانَ كََذلِكَ فَاِياكُم وَ الْجَفاء.

مرثيه

فصل يازدهم:

در ذكر چند مرثيه براي آن حضرت در فصول اوايل (باب پنجم) به شرح رفت كه خواندن مرثيه براي حضرت سيدالشهداء عليه السّلام و گريستن بر آن مظلوم ثواب بسيار دارد و محبوب ائمه طاهرين عليهماالسّلام است و دأب ايشان بر آن بوده كه شُعرا را امر مي فرمودند به خواندن مرثيه و گريه مي كردند و چون خواستم كه اين مختصر رساله نفعش عميم باشد لهذا به ذكر بعضي از آنها تبرّك مي جويم و اگر چه اين مراثي عربي است و اين كتاب مستطاب فارسي است لكن كساني كه داراي علم لغت عربي نيستند نيز بهره خواهند برد.

شيخ جليل محمّد بن شهر آشوب از (امالي) مفيد نيشابوري نقل فرموده كه (ذرّه نوحه گر) در خواب ديد حضرت فاطمه عليهاالسّلام را كه بر سر قبر حسين عليه السّلام است و او را فرمان داد كه حسين عليه السّلام را بدين اشعار مرثيه كن:

شعر:

اَيهَا

العَينانِ فيضا

وَاسْتَهِلاّ لا تَغيضا

وَابْكِيا بِالطَّفِّ مَيتا

تبرَكَ الصَّدْرَ رَضيضا

لَمْ اُمَرِّضْهُ قَتيلاً

لا وَ لا كانَ مَريضا

و در ديوان سيد اجلّ عالم كامل سيد نصراللّه حائري است كه حكايت كرد براي ايشان كسي كه ثقه و معتمد بود از اهل بحرين كه بعضي از اخيار در عالم رؤيا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسّلام را ديده بود كه با جمعي از زنان نوحه گري مي كنند بر ابو عبداللّه حسين مظلوم عليه السّلام به اين بيت:

شعر:

واحُسَيناهُ ذَبيحا مِنْ قَفا

واحُسَيناهُ غَسيلاً بِالدِّمآءِ

پس سيد تذييل كرد آن را به اين شعر:

شعر:

وا غَريبا قُطْنُهُ شَيبَتُهُ

اِذْغدا كافُورُهُ نَسْجَ الثَّري

واسَليبا نُسِجَتْ اَكْفانُهُ

مِنْ ثَرَي الطَّفِّ دَبُورٌ وَ صَبا

واطَعينا ما لَهُ نَعْشٌ سِوَي

الرُّمْحِ في كَفِّ سَنان ذِي الْخَنا

واوَحيدا لَمْ تُغَمِّضْ طَرْفَهُ

كَفُّ ذي رِفْقٍ بِهِ في كَرْبَلا

واذَبيحا يتَلَظّي عَطَشا

وَاَبوُهُ صاحِبُ الْحَوْضِ غَدا

واقَتيلا حَرَقوُا خَيمَتَهُ

وَهِي لِلدّينِ الْحَنيفي وَعا

اه لا اَنْساهُ فَرْدا مالَهُ

مِنْ مُعينٍ غَيرِ ذي دَمْعٍ اَسي

و شيخ ما در (دارالسّلام) از بعض دواوين نقل كرده كه بعضي از صلحاء در خواب ديد حضرت فاطمه زهرا عليهاالسّلام را كه به او فرمود بگو بعض از شعراي مواليان را كه قصيده اي در مرثيه سيد الشهداء عليه السّلام بگويند كه اوّل آن اين مصرع باشد:

(مِنْ اَي جُرْمٍ الْحُسَينُ يقْتَلُ)

پس سيد نصر اللّه حائري امتثال اين امر نمود و اين قصيده را سرود:

شعر:

مِنْ اَي جُرْمٍ الْحُسَينُ يقْتَلُ

وَبِالدِّمآءِ جِسْمُهُ يغَسَّلُ

وَينْسَجُ الاَْكْفانُ مِنْ عَفْرِالثَّري

لَهُ جُنوُبٌ وَصَبا وَشِمالٌ

وَقُطْنُهُ شَيبَتُهُ وَ نَعْشُهُ

رُمْحٌ لَهُ الرِّجْسُ سَنانٌ يحْمَلُ

وَيوطِئوُنَ صَدْرَهُ بِخَيلِهِمْ

وَالْعِلْمُ فيهِ وَ الْكِتابُ الْمُنْزَلُ(528)

فقير گويد:

كه بعضي تشبيه (شيب)را به (قُطْن) كه در اشعار سيد

و در بعضي زيارتها ذكر شده نپسنديده اند و حال آنكه اين تشبيهي است بليغ به حدي كه شعراء عجم نيز در اشعار خود ايراد

كرده اند.

حكيم نظامي گفته:

شعر:

چه در موي سيه امد سپيدي

پديد آمد نشان نا اميدي

ز پنبه شد بنا گوشت كفن پوش

هنوز اين پنبه بيرون ناري از گوش

و نيز ابن شهر آشوب و شيخ مفيد و ديگران فرموده اند اوّل شعري كه در مرثيه حسين عليه السّلام گفته شد شعر عقبه سهمي است وَ هُوَ:

شعر:

اِذِ الْعَينُ قَرَّتْ فِي الْحَيوةِ وَ اَنْتُمُ

تَخافوُنَ في الدُنْيا فَاَظْلَمَ نُورُها

مَرَرْتُ عَلي قَبْرِالْحُسَينِ بِكَرْبَلا

فَفاضَ عَلَيهِ مِنْ دُموُعي غَزيرُها(529)

و مازِلْتُ اَرثيهِ وَ اَبْكي لشَجْوِهِ

وَ يسْعَدُ عَيني دَمْعُها وَ زَفيرَها

وَ بَكَّيتُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَينِ عِصابَة

اَطافَتْ بِهِ مِنْ جانِبَيها قُبُورُها

سَلامٌ عَلي اَهْلِ القُبُورِ بِكَرْبَلا

و قَلَّ لَها مِنّي سَلامٌ يزُورُها

سَلامٌ بِاَّصالِ الْعَشِي وَ بِالضُّحي

تُؤَدّيهِ نَكْباءُ الرّياحِ وَمُورُها(530)

وَ لا بَرِحَ الْوُفّادُ زُوّارُ قَبْرِهِ

يفُوحُ عَلَيهِمْ مِسْكُها وَ عَبيرُها(531)

و شيخ ابن نما در (مثير الا حزان) روايت كرده كه:

سليمان بن قَتَّة العَدْوِي سه روز بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السّلام به كربلا عبور كرد و بر مصارع شهداء نگران شد تكيه بر اسب خويش كرد و اين مرثيه انشاء نمود:

شعر:

مَرَرْتُ عَلي اَبْياتِ آلِ مُحَمَّدٍ

فَلَمْ اَرَها اَمْثالَها يوْمَ حَلَّتِ

اَلَم تَرَاَنَّ الشَّمسَ اَضْحَتْ مَريضَةً

لِفَقْدِ الْحُسَينِ وَ الْبِلادُ اقْشَعَرَّتِ

وَكانُوا رَجآءً ثُمَّ اَضْحَوْا رَزِيةً

لَقَدْ عَظُمَتْ تِلْكَ الرَّزايا وَ جَلَّتِ

تا آنكه مي گويد:

شعر:

وَ اِنَّ قَتيلَ الطَّفِ مِنْ آلِ هاشِمٍ

اَذَلَّ رِقابَ الْمُسْلِمينَ وَ ذَلَّتِ

وَقَدْ اَعْوَلَتْ تَبْكي النِّسآءُ لِفَقْدِهِ

وَاَنْجُمُنا ناحَتْ عَلَيهِ وَ صَلَّتِ(532) مكشوف باد كه در سابق در بيان خروج امام حسين عليه السّلام از مدينه به مكّه ذكر شد كه يكي از عمّه هاي آن حضرت عرض كرد:

يابن رسول اللّه!

شنيدم كه جنّيان بر تو نوحه مي كردند و مي گفتند:

وَ اِنَّ قَتيلَ الطَّفِ مِنْ آلِ هاشِمٍ.

پس اين شعر را سليمان نيز از جن شنيده و در

مرثيه خود درج كرده يا از باب توارد خاطر باشد كه بسيار اتّفاق مي افتد و نقل شده كه ابوالرّمح خزاعي خدمت جناب فاطمه دختر سيد الشهداء عليه السّلام رسيد و چند شعر در مرثيه پدر بزرگوار آن مخدّره خواند كه شعر آخر آن اين است:

شعر:

وَ اِنَّ قَتيلَ الطَّفِ مِنْ آلِ هاشِمٍ

اَذَلَّ رِقابا مِنْ قُرَيشٍ فَذَلَّتِ

حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود:

اي ابوالرّمح مصرع آخر را اين چنين مگو بلكه بگو:

اَذَلَّ رِقاب الْمُسْلِمينَ فَذَلَّتِ. عرض كرد:

پس اين چنين انشاد كنم.

ابوالفرج در (اغاني) از علي بن اسماعيل تميمي نقل كرده و او از پدرش كه گفت در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام بودم كه دربان آن حضرت آمد اجازه خواست براي سيد حميري، حضرت فرمود بيايد، و حرم خود را نشانيد پشت پرده يعني پرده زد و اهل بيت خود را امر فرمود كه:

بيايند پشت پرده بنشينند كه مرثيه سيد را براي امام حسين عليه السّلام گوش نمايند پس سيد داخل شد و سلام كرد نشست حضرت امر فرمود او را كه مرثيه بخواند پس سيد خواند اشعار خود را:

شعر:

اُمْرُرْعَلي جَدَثِ الْحُسَينِ فَقُلْ لاَِعْظُمِهِ الزَّكيه

ااَعْظما لا زِلْتِ مِنْ وَ طْفاءِ ساكِبَةٍ رَوِيةِ

وَاِذا مَرَرْتَ بِقَبْرِه فَاَطِلْ بِهِ وَ قْفَ الْمَطِية

وَابْكِ الْمُطَهَّرَ لِلْمُطَهَّرِ وَ الْمُطَهَّرَةِ النَّقِيةِ

كَبُكاءِ مُعْوِلَةٍ(533) اءتَتْ يوْما لِواحِدِهَا الْمَنِيةُ

راوي گفت:

پس ديدم اشكهاي جعفر بن محمّد عليه السّلام را كه جاري شد بر صورت آن حضرت و بلند شد صَرخَه و گريه از خانه آن جناب تا آنكه امر كرد حضرت، سيد را به امساك از خواندن (534).

مؤلف گويد:

در سابق به شرح رفت كه هارون مكفوف تا مصرع اوّل اين مرثيه را براي حضرت صادق عليه السّلام خواند،

آن حضرت چندان گريست كه ابو هارون ساكت شد، حضرت امر فرمود او را كه بخوان و تمام كن اشعار را.

وَما اَلْطَف مَرثِية الوِصال الشّيرازي رحمه اللّه في هذَا المَقام:

شعر:

لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش

كه تا برون نكند خصم بد منش ز تنش

لباس كهنه چه حاجت كه زير سُمّ ستور

تني نماند كه پوشند جامه يا كفنش

نه جسم يوسُفِ زهرا چنان لگد كوب است

كزو توان به پدر بُرد بوي پيرهنش

هذِهِ الْمرثيةُ لِلْمرحوم المغفور السيد جعفر الحلّي رحمه اللّه وَ قَدِ انْتَخَبْتُها:

پاورقي

از 1 تا 124

1- (مصباح المتهّجد) ص 572.

2- (المناقب) ابن شهر آشوب 4/84.

3- (سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ابن طاوس، ص 34

(مثير الاحزان) ابن نما، ص 16، (ارشاد)

شيخ مفيد 2/27.

4- (تهذيب الاحكام)6/39، (دروس) شهيد اوّل 2/8.

5- (الكافي)، 1/464، حديث دوم.

6- (امالي شيخ طوسي)ص 367، مجلس 13، حديث 781.

7-(امالي شيخ صدوق) ص 200، مجلس 28، حديث 215، (كامل الزيارات) ابن قولويه ص 64، باب بيستم، حديث اول.

8-(بحار الانوار) 43/245.

9- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/57.

10-(علل الشرايع) ص 243، باب 156، حديث سوم.

11- (الكافي) 1/464، حديث چهارم.

12- سوره آل عمران (3)، آيه 61.

13- سوره احزاب (33)، آيه 40.

14- (شرح نهج البلاغه) ابن ابي الحديد11/26 و 27.

15- (مستدرك الصحيحين)3/166.

16-(مناقب) ابن شهر آشوب 3/433.

17-(ذخائر العقبي) ص 130.

18- سوره نساء(4)، آيه 64.

19-(مناقب) ابن شهر آشوب 3/451.

20-(مناقب) ابن شهر آشوب 4/78.

21- (تهذيب الاحكام)2/67، (مناقب)ابن شهر آشوب 4/81.

22-(مناقب) ابن شهر آشوب 3/442.

23-(مناقب) ابن شهر آشوب 3/442 از (امالي) مفيد نيشابوري نقل كرده.

24-(منتخب طريحي)ص 121.

25-(تفسير عياشي)2/257.

26-(اشعار اعرابي)

لَمْ يخِبِ الانَ مَنْ رَجاكَوَمَنْ

مِنْ دؤ نِ بابِكَ الحَلقَة

اَنْتَ جَوادٌ وَ اَنْتَ معْتَمَدٌ

اَبوكَ قَدْكان قاتِلَ الْفَسَقَة

لَوْلاَ الَّذي كانّ مِنْ اَوئِلِكُمْ

كانَتْ عَلَينَا الْجَحيمُ مُنْطَبَقة

27-اشعار حضرت امام حسين عليه اَّلاف التحية و الثناء:

خُذْهافَاِنّي اِلَيكَ مُعْتَذِرٌ

وَاعْلَمْ

باَنّي عَلَيكَ ذوُ شَفَقَة

لَوْ كانَ في سَيرنَا الْغَداةُ عَصاً

اَمْسَتْ سمانا عَلَيكَ مُنْدَفِقَةُ

لكِنَّ رَيبَ الزَّمانِ ذوُغِير

وَ الْكَفُّ مِنّي قَليلَة النّفَقَةِ

(شيخ عبّاس رحمه اللّه)

28- سوره اعراف (7)، آيه 199-202.

29-سوره يوسف (12) آيه 92.

30- سوره انعام (6)آيه 124.

31- (مقتل خوارزمي) ص 225-227، چاپ دار انوار الهدي.

32- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/73.

33-(مناقب) ابن شهر آشوب 4/76.

34-(عقد الفريد) 4/171.

35-(مناقب)ابن شهر آشوب 4/83

36-(مناقب)ابن شهر آشوب 3/447

37-(مناقب)ابن شهر آشوب 4/92

38- (بحارالانوار) 44/188

39- (كامل الزيارات) ابن قولويه ص 117، چاپ صدوق.

40-(همان مأخذ) ص 116، باب 36

41-(امالي شيخ طوسي) ص 115، حديث 178، (امالي شيخ مفيد) ص 338، مجلس 40.

42- (بحار الانوار) 44/282.

43- (رجال كشّي)2/574.

44- (معاهد التنصيص)3/96؛ (الاَغاني) 17/26.

45-(امالي شيخ صدوق)ص 190، مجلس 27، حديث 199.

46- (امالي شيخ صدوق) ص 191-193، مجلس 27، حديث 1و2.

47-(كامل الزيارات)ص 111، باب 33.

48-(كامل الزيارات) ص 110، باب 32.

49-(همان مأخذ) ص 108، حديث 6.

50-(كامل الزيارات)ص 83 باب 26.

51-(كامل الزيارات) ص 114، باب 34.

52-(امالي شيخ طوسي) ص 6، حديث 268.

53-(كامل الزيارات) ص 59، باب 17.

54-(كامل الزيارات) ص 68-69، باب 22.

55-(كامل الزيارات) ص 67، باب 22.

56-ظاهر اين است كه اين مكالمه در كوفه واقع شده در زمان خلافت ظاهري حضرت اميرالمؤمنين عليه السّلام و بنابراين، عمر بن سعد در كربلا تقريبا بيست و پنج سال داشت شش سال از عمر نحسش گذشته بود پس آنچه از كتب غيره معتبره وارد شده كه ابن سعد در زمان رسول خدا صلي اللّه عليه و آله بوده بي اصل است و اگر بعضي از علماي عامّه ولادت او را در روز كشته شدن عمر نوشته اند شايد اشتباه بر ناقل شده و مراد روز كشته شدن عثمان باشد و مناسب لفظ (يحبو)و(يدرج) در اين روايت

معتبر هم همين است.

و بر فرض اگر درست باشد، عمر سعد در كربلا سي و هفت ساله تقريباً بوده، به هر حال، آنچه در اَلْسِنَه عوام مشهور است كه از عمر سعد به ريش سفيد صحراي كربلا تعبير مي كنند بي مأخذ است. و اللّه العالم (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

57-به مطالب مقصد سوم مراجعه شود در وقايع روز عاشورا.

58-(ارشاد)

شيخ مفيد 1/330 (اعلام الوري) 1/344

59- (قرب الاسناد) صفحه 26، حديث 87، چاپ مؤسسه آل البيت عليه السّلام

60-(ارشاد)

شيخ مفيد 2/131-132

61-(امالي شيخ صدوق) صفحه 177، مجلس 24، حديث 179.

62-(بحار الانوار) 45/143.

63- ذكر اين سه نفر تا آخر كلام ايشان بعد از آمدن وليد موافق روايت ابن شهر آشوب و غيره است ولكن مخفي نماند كه آنچه در تاريخ ضبط شده فوت عبد الرحمن بن ابي بكر است در زمان سلطنت معاويه. (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

64- (بحار الانوار) 44/329.

65- سوره قصص (28)، آيه 21.

66-(ارشاد)

شيخ مفيد 2/35.

67-(بحار الانوار)45/88.

68-(جلاء العيون) علامه مجلسي ص 602.

69- سوره قصص (28)، آيه 22.

70- بنون و جيم و باء مفتوحات قاله ابن الاثير.

71- بجيله كحنيفة قبيلة و النسبة بجَلي كحنفّي.

72- سوگنامه كربلا (ترجمه لهوف ابن طاوس) ص 68-70

73- به تقديم ياء مثناة بر ثاء مثلثه.

74- سوره روم (30)، آيه 60.

75- (لؤلؤ و مرجان) ص 102.

76-(سوگنامه كربلاء)، ترجمه لهوف ص 80-82.

77- (تاريخ طبري) 6/184، تحقيق:

صدقي جميل العطار

78- (ارشاد)

شيخ مفيد 2/41.

79- (تاريخ طبري) 6/189، (مقاتل الطالبيين) ابوالفرج اصفهاني ص 100.

80-(تاريخ طبري) 6/193 از (ابو مِخْنَف) نقل كرده است.

81- (كامل بهائي)، عماد الدين طبري 2/275، چاپ مرتضوي.

82- يقال مارَت نَفْسه شُعاعاً اي تفرّقت من الخوف.

83-(مروج الذهب) مسعودي 3/59، (مقاتل الطالبيين) ص 106.

84- (جلاء العيون) ص 618 و

619، (سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ابن طاووس ص 103.

85- قَدْ اَمَّنَتْهُ وَ لا اَمانَ لِغَدْرِها

فَبَدَتْ لَهُ مِمّا يجِنُّ عَلائِمُ

وَ اَسَرَتْهُ مُلْتَهِبَ الْفؤ ادِ مِنَ الظّماءِ

وَ لَهُ عَلَي الْوَجَناتِ دَمْعُ ساجِمٌ

لَم يبْكِ مِنْ خَوفٍ عَلي نَفْس لَهُ

لكِنَّهُ اَبْكاهُ رَكبٌ قادِمٌ

يبْكي حُسَيناً اَنْ يلاقي مالَقي

مِنْ غَدْرِهِمْ فَتُباحُ مِنْهُ مَحارِمٌ

86- طلبيدن بكر بن حمران موافق روايت ابن شهر آشوب درست نيايد؛ چه او نقل كرده كه مسلم بكر را در معركه قتال به درك فرستاد.

(شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

87- (مقاتل الطالبيين) ابوالفرج ص 108 و 109.

88- در رؤياي صادقه ميرزا يحيي ابهري است كه حضرت امام حسين عليه السّلام را ديد در حرم مطّهر بين ضريح و در وسطي ايستاده بود و نور جلالش مانع از مشاهده جمالش است و پيرمرد محاسن سفيدي پشت به ديوار مقابل آن حضرت ايستاده در كمال ادب چون خواست داخل حرم شود آن پيرمرد مانع شد به ملاحظه حضرت فاطمه و خديجه كبري و حضرت رسول و اميرالمؤمنين عليهماالسّلام كه در حرم بودند و گفت دانستم كه پيغمبراني كه از اجداد آن حضرت بودند با امامان داخل حرم بودند، مي گويد پس من قهقري بيرون آمدم از حرم تا دَرِ رواق آنجا ايستادم.

پس نقل كرده شفا گرفتن خود را از حضرت تا آنكه گفته ديدم در پهلوي خود ايستاده شيخ جليلي كه محاسنش سفيد است پس با وي

گفتم:

شيخنا!

اين پيرمرد كه محاسن سفيد دارد و خارج از م شد او متوّلي است؟

فرمود او را نشناختي با اينكه زيادتر از يك ساعت است كه به او متوسّل شده اي؟!

گفتم به حق اين امام نشناختم او را!

فرمود:

او حبيب بن مظاهر است.

گفتم:

از كجا دانستي كه من متوسّل

به حبيب شده ام زيادتر از يك ساعت؟

فرمود:

ما مي ديديم ترا پس خجالت كشيدم كه اسم او را بپرسم چون از دست من رفت از شخص ديگري پرسيدم اسم او را، گفت:

هاني بن عروه بود.

پس تاسّف خوردم كه چرا او را نشناختم تا دامنش را بگيرم (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

89- (حبيب السّير) 2/43، چاپ خيام.

90- (مروج الذهب) 3/59.

91- (تذكرة الخواص) سبط ابن جوزي ص 219

92- (مقاتل الطالبيين) ص 86 به جاي (عليه)، (حليه) ذكر شده است.

93- هدية الزائرين ص 215 - 218، چاپ تبريز، 1343 ق

94-كساقطة لفظاً و معنًي.

95- (زرود) اسم آن منزل است كه خبر شهادت مسلم رسيد چنانچه خواهد آمد. ان شاء اللّه

96-(امالي شيخ صدوق) ص 143، حديث 145.در متن (يا حي يا قيوّم) و (يا حي يا حكيم يا حليم)ذكر شده بود كه با متن (امالي) تصحيح شده و در متن آورد شد.

97-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ابن طاووس ص 115.

98- (سوگنامه كربلا) ص 121.

99- مراد از (عَبادِلَه) عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن زبير و عبداللّه بن عمر است (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه

100- (مقاتل الطالبيين) ص 110

101- (مقاتل الطالبيين) ص 110

102- (مقاتل الطالبيين) ص 111، به جاي (قَنْبَرة)، (قُبَّرَةٍ) آمده است

103- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 129

104- (ارشاد) شيخ مفيد 2/68و69

105-حُصين (ضمّ حاء مهمله و فتح صاد) ابن تميم (تاء نقطه دار با دو ميم) و بعضي نمير گفته اند و شايد اين غلط باشد.

ابن ابي الحديد گفته كه تميم بن اسامة بن زبير بن وريد تميمي همان كس است كه وقتي اميرالمومنين عليه السّلام فرمود:

سلوني قَبْلَ اَنْ تَفْقِدوني

پرسيد چند مو در سر من است؟

حضرت فرمود:

به خدا قسم مي دانم ولكن كجا

است برهان آن يعني از كجا معلوم كنم بر تو كه عددش همان است كه من مي گويم و من خبر داده شده ام به مقام تو و به من گفته شده كه بر هر موئي از موي سر تو ملكي است كه ترا لعنت مي كند و شيطاني است كه ترا به حركت در مي آورد.

كه گفتم آن است كه در خانه تو بچه اي است كه مي كُشد پسر پيغمبر را يا تحريص مي كند بر قتل او و چنان بود كه آن حضرت فرموده بود پسر تميم.

حُصين (به صاد مهمله) آن روز طفلي كوچك بود كه شير مي خورد پس زنده ماند تا اينكه سر كرده سرهنگان ابن زياد شد و ابن زياد او را فرستاد به سوي ابن سعد كه در باب حسين عليه السّلام مسامحه نكند و با او كارزار كند و ابن سعد را بترساند از مخالفت ابن زياد در تأخير قتل امام حسين عليه السّلام لاجرم صبح همان شب كه حصين بن تميم اين رسالت را براي عمر سعد آورد حسين عليه السّلام كشته شد. انتهي.

فقير گويد كه سبط ابن الجوزي در (تذكرة) نقل كرده كه بعضي قاتل امام حسين عليه السّلام را حصين گفته اند، گويند تيري به آن حضرت زد پس فرود آمد و سر مباركش را جدا كرد.

وَ عَلَّقَ رَاْسَه في عُنُقٍ ليتَقَرَّبَ بِهِ اِلي ابْنِ زِياد عَلَيهِ لَعائن اللّهِ. (تذكرة الخواص)، ص 228 (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

106- و به روايت سيد براي سليمان بن صُرد و مسبّب بن نَجَبَه و رفاَعة و جماعتي از شيعيان نوشت (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

107- (ارشاد) شيخ مفيد 2/70.

108-(سوگنامه

كربلا) سيد ابن طاووس ص 139.

109- سوره احزاب (33)، آيه 23.

110- سوره توبه (9) آيه 51.

111-(ارشاد) شيخ مفيد 2/72.

112-(ارشاد) شيخ مفيد 2/73.

113- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف سيد ابن طاوس)ص 133

114-(سوگنامه كربلاء) ص 137.

115-(الكافي) 1/398.

116- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف سيد بن طاوس) ص 131.

117- (ارشاد) شيخ مفيد 2/76و77.

118- سوره احزاب (33)، آيه 23.

119-(ارشاد) شيخ مفيد 2/81 و 82.

120-(ارشاد) شيخ مفيد 2/75-95

(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ص 137-147.

121- (مقاتل الطالبيين) ابوالفرج اصفهاني ص 112.

122- (تذكرة الخواص) سبط ابن جوزي ص 223.

123-(ارشاد)شيخ مفيد 2/84 و 86

124-(ارشاد) شيخ مفيد 2/86.

از 125 تا 236

125- مكشوف باد كه عثمان بن عفّان را مصريان در مدينه محاصره كردند و منع آب از وي نمودند خبر به اميرالمؤمنين عليه السّلام كه رسيد آن جناب متغير شدند و از براي او آب فرستادند و شرح قضيه او در تواريخ مسطور است.

لكن بني اميه اين وقعه را دست آويز ديرينه خود قرار دادند و به مردم اظهار داشتند كه عثمان كشته شده با حال تشنگي بايد تلافي نمود و به گمان مردم دادند كه شورش مردم بر عثمان به صوابديد حضرت امير عليه السّلام بوده، در اين باب فتنه و بغي و نواصب خونريزيها از مسلمانان كردند تا وقعه كربلا سيد، اول حكم كه ابن زياد نمود منع آب از عترت پيغمبر صلي اللّه عليه و آله شد و از زماني كه حكم منع آب شد عمر بن سعد در صدد اجراي اين حكم بر آمد و به همراهان و لشكر خود سپرد كه نگذاريد اصحاب امام حسين از شريعه فرات آب بردارند اگرچه فرات طويل و عريض بود لكن اصحاب حضرت در محاصره بودند و مكرّر ابن

زياد در منع آب تأكيد كرد عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج زبيدي را با پانصد سوار مأمور كرد كه مواظب شرايع فرات باشند و تشنگي سخت شد در اصحاب حضرت.

و از (مناقب) نقل شده كه سه شبانه روز ممنوع بودند، گاهي چشمه حفر كردند و آن جماعت بي حيا پر كردند، گاهي چاه كندند براي استعمال آب غير شرب و گاهي شبانگاه حضرت ابوالفضل عليه السّلام تشريف برد و آبي آورد.

و در روايت (امالي) از حضرت سجّاد عليه السّلام مروي است كه در علي اكبر عليه السّلام با پنچاه نفر رفت در شريعه و آب آورد و حضرت سيدالشّهداء عليه السّلام به اصحاب فرمود:

برخيزيد و از اين آب بياشاميد و اين آخر توشه شما است از دنيا و وضو بگيريد و غسل كنيد و جامه هاي خود را بشوئيد تا كفن باشد براي شما و از صبح عاشورا ديگر م رسول خدا صلي اللّه عليه و آله برسد و معلوم است كه هواي گرمسير در يك ساعت تشنگي چه اندازه كار سخت مي شود و قدر معلوم از تواريخ و اخبار آن است كه كشته شدند ذريه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله با لب تشنه پس چقدر شايسته باشد كه دوستان آن حضرت در وقت آشاميدن آب يادي از تشنگي آن سيد مظلومان نمايند.

و از (مصباح كفعمي) منقول است كه هنگامي كه جناب سكينه در مقتل پدر بزرگوار خود آمد جسد آن حضرت را در آغوش گرفت و از كثرت گريستن مدهوش شد و اين شعر را از پدر بزرگوار در عالم اغماء شنيد:

شيعَتي ما اِنْ شَرِبْتُمْ رَي عَذْبٍ فَاذْكُرُوني

اَوْ سَمِعْتُمْ بِغَريبٍ

اَوْ شَهيدٍ فَانْدُبوني

مصباح كفعمي ص 967

و ظاهر اين است بقيه اشعاري كه به اين رديف اهل مراثي مي خوانند از ملحقات شعرا باشد نه از خود حضرت و نيكو ارداف نموده اند.

در (كامل بهائي) است كه ابن زياد به مسجد جامع رفت و گفت منادي ندا كرد كه مردان جمله با سلاح شهر بيرون بروند از براي جنگ با امام حسين و هر مردي كه در شهر باشد او را بكشند و هم نوشته كه در كوفه و حوالي آن هيچ مردي نمانده بود الاّ كه ابن زياد طوعاً و كرهاً رانده بود و غيره كار حسين و اصحابش را تمام كند و گفته كه راويان احوال ايشان حُمَيد بن مسلم كِندي كه در لشكر ملاعين بود و زينب خواهر امام حسين عليه السّلام و علي زين العابدين عليه السّلام اند و حُمَيد از جمله نيك مردان بود لكن او را به اكراه و اجبار آنجا حاضر كرده بودند.

(كامل بهائي) 2/279.(شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه).

126-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف سيد ابن طاووس ص 157.

127- (ارشاد) شيخ مفيد 2/88 و 89.

128-(سوگنامه كربلا) ص 165.

129- (تاريخ طبري) 6/224، تحقيق: صدقي جميل العطّار.

130- (جلاء العيون) علاّمه مجلسي ص 650.

131- (سوگنامه كربلا) ص 173.

132- در (كامل بهائي) است كه (جون) غلام ابوذر در كار سلاح سازي دستي تمام داشت 2/280 (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

133-(ارشاد)

شيخ مفيد 2/93.

134- (ارشاد)

شيخ مفيد 2/93 و 94.

135-(جلاء العيون) علامه مجلسي ص 651.

136-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ص 175.

137- (تذكرة الخواص) ص 226.

138- بعضي از اهل اطلاع گفته اند:

بدان كه آنچه تحقيق شده آن است كه موقف حضرت سيد الشهداء عليه السّلام در روز عاشورا رو به نقطه

مشرق بوده و موقف عمر بن سعد-لعنه اللّه - رو به مغرب و (شفيه) همين جايي است كه فعلاً (حكميه) مي گويند، هنگامي كه آب فرات طغيان مي كند مردم از آنجا سوار طَرّادَه مي شوند مي روند به كوفه و بودن شفيه حكميه به دليل قصه ضحاك بن عبداللّه مشرقي است كه از ميان قوم فرار كرد تا رسيد به شفيه كه تقريباً نيم فرسخ است از شهر كربلا تا به آنجا؛ و امّا آنكه موقف عمر بن سعد مواجه مغرب بود به دليل آنكه ميمنه او فرات واقع مي شود و عمرو بن حجّاج موكّل بر فرات در ميمنه بوده؛ و در عبارت طبري است كه گفته:

ثُمَ اِنَّ عَمرو بنَ حجّاج حَمَلَ عَلي الحسين عليه السّلام في مَيمَنَةِ عُمَر بن سَعد.انتهي.

شنيدم از فاضل كامل و مطلع خبير ماهر جناب آقاي سيد عبدالحسين كليددار به بقعه مباركه حضرت سيد الشهداء عليه السّلام كه مي فرمود:

(نواويس) تا نزديك پل سفيد بوده كه قبرستان بابل بود و مرده ها را در ميان خم مي گذاشتند و دفن مي كردند و فعلاً در آن خمها كه پيدا شده خاكي بوده در آتش كه مي ريختند بوي گندي از آن ساطع مي شد و كربلا شهري بوده مقابل (نواويس) و دو نهر يكي علقمي بوده و يكي نهر نينوا؛ و نهر علقمي الا ن آثارش هست از طرف عون مي آمده و در سابق كه عربانه ها از راه عون به كربلا مي آمد از دل آن نهر مي گذشت و الان آثارش هست تا نزديك شهر كربلا نزديك كوره پزي ها كه آثارش منطمس مي شود لكن به خط

مستقيم اگر كسي بيايد مي رسد به مقام حضرت صادق عليه السّلام و از نزديك غاضريه و آن نهر از پشت سر قبر مبارك حضرت ابوالفضل عليه السّلام مي گذشته و آن حضرت بر مُسَنّاة آن شهيد گشته. واللّه العالم

(شيخ عبّاس قمي عليه السّلام).

139-(ارشاد) شيخ مفيد 2/96.

140-(ارشاد) شيخ مفيد 2/98.

141- يعني اِنْ قتلنا لَمْ يكُنْ عاراً عَلَينا لاِنّ سَبَبَهُ لَمْ يكُن عَنْ جُبْن وَ عَدَم اِقْدام عَلَي الْمكافِح وَ لكِن سَبَبَه مَنايانا وَ دولة آخرينا و مثل هذا لم يكن عاراً.

(شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

142- (سَري) كَفتي مهتر و جوانمرد و سختي، سروات جمع. (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

143- از اين كلمه اشارتي به ظهور حجّاج بن يوسف ثَقَفي فرموده و مي تواند مراد مختار بن ابي عبيده ثَقَفي باشد چنانكه علاّمه مجلسي فرموده. (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه)

144- (سوگنامه كربلا)(ترجمه لهوف) ص 179-185.

145-(تاريخ طبري)6/208، تحقيق:

العطّار.

146-(سوگنامه كربلا)ص 189.

147- (تاريخ طبري)6/230.

148-در (ارشاد)به جاي (دُرَيد)، ذُوَيد)ذكر شده كه ظاهراً ثبت (ارشاد) صحيح است.

149-(ارشاد)شيخ مفيد 2/101.

150-(سوگنامه كربلا) سيدبن طاووس ص 185.

151- (مناقب) ابن شهر آشوب، 4/122.

152- الالف للاطلاق اي: ما يدفنون.(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

153-(رجال نجاشي) ص 229، شرح حال شماره 606.

154-(ثبيط) به تقديم المثلثة علي الموحدّه مصغَراً.

155- سوره يونس (10)، آيه 58.

156- (تاريخ طبري)6/183 و 184.

157-(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ص 187.

158- عُلَيم بالتّصغير فَخْذٌ من جناب بالجيم و النوّن الموحّدة و (جناب) بطن من كلب.

159-ذو مِرَّة به كسر ميم أ ي صاحب قوّة.

160- و عَصْب كَفَلْس اي شدّة.

161- و خوّار ككتّان اءي الضّعيف.

162-(ارشاد)شيخ مفيد 2/102.

163-(ثُغْرَه) بالضّم مغاكي در چنبر گردن. لَبان يعني سينه.

و معني بيت آن است كه پيوسته تير زدن به گودي گلو و سينه او

تا حدّي كه خون مثل پيراهن بر بدنش احاطه كرد و خون را پيراهن خود نمود.

(شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه).

164-(الخَيف) به فتح خاء موضعي است به مكّه ناميده شده به آن مسجد الخيف. (حَيف) بالفتح جَوْر و ستم.

165- (طرف) اسب كريم.

166- (شبا) تيزي نيزه

167-(اِنْ تَعْقِروا) يعني اگر پي كنيد اسب مرا.

168- سيف مِقصَل كمِنْبرَ: تيغ برّان.

169- (لا ناكِلاً مِنْهُمْ) يعني نه نكول خواهم كرد از جنگ ايشان و بر نخواهم گشت از ترس.

170-بعضي ها (بَرير)بر وزن اَمير ثبت كرده اند (ويراستار).

171- ر.ك: (تنقيح المقال)1/167، چاپ سه جلدي.

172- و صاحب (معراج الجنان) مصيبت وَهب را چنين نظم كرده:

عروس از خيمه سوي رزمگه تاخت

به روي نعش شوهر خويش انداخت

يكي را گفت آن شِمر بَد اَختر

كه ملحق ساز اين زن را به شوهر

به يك ضربت رسانيد آن منافق

تن مهجور عذرا را به وامق

چو شد كلبي سوي جنّت روانه

بياسود از غم و رنج زمانه

بروُن آمد دگر شيري مجاهد

كه نام او بُدي عمرو بن خالد

به پيش روي عشق عالم افروز

كشيد از دل يكي آه جگر سوز

به اشك آلوده باشد اين سخن گفت

مُرخّص كن كه با ياران شوم جفت.

(شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

173-(سوگنامه كربلا)(ترجمه لهوف)ص 195.

174-(الْمذحِجْ) كَمْجلِس بالمعجمه ثم الحاء ثم الجيم.

175- (مُحرج) آنكه از كارزار رو نگرداند.

176- (ضَبع) يعني گفتار.

177-(ازل) يعني خفيف و سريع در دويدن.

178- (اَعْرَج) صفت ضَبْع است نه آنكه لنگ باشد در واقع بلكه ضبع را به عرج توصيف مي كنند چون در وقت راه رفتن به خيال مي اندازد كه لنگان لنگان راه مي رود، و گرگ و كفتار در كشتن گوسفندان و فساد در ايشان هر گاه واقع شوند در ميان گلّه معروفند به حّدي كه

مثل مي زنند به ايشان.

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه) و در (مناقب) به جاي (الضّبع)، (الذئب) است.

179- سوره احزاب (33)، آيه 23.

180- وَ انَّ بَيتي في ذُروي (خ ل)

181-يعني دوشها.

182-يعني القوة.

183-(تاريخ طبري)6/237-238، تحقيق:

العّطار.

184- (تاريخ طبري)6/238

185- (تاريخ طبري)، از ابومخنف نقل كرده است.

186- (مثير الاحزان) ص 65.

187- (قَسْر) مغلوب شدن به ستم.

188- پراكنده مي شد.

189-مقابل سهل است.

190-(بحارالانوار)45/25.

191- (الاخفاق) الصّرع يقال اَخْفَقَ زيد عمروا في الحرب، اي: صَرعَه فَكَانَّ النَّبلُ يجري بها الصرع و الرّشاق جمع رشيق و هو السَّهْم اللّطيف.

(شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

192- (تاريخ طبري) 6/239، تحقيق:

العطّار.

193- القِنَا الْخَّطار:

نيزه جُنبان، رجل خَطّارٌ بِالرمْحِ اءي طعّان.

194- (تاريخ طبري)6/239-240.

195-(ارشاد)شيخ مفيد 2/105.

196- (طَرْف) اسب كريم (شَبَا الْهَنا) يعني تيزي سرنيزه.

197- (عَقْر) پي كردن.

198- (غِيل) بالكسر بيشه شير.

199- (خادِر) اسم فاعل خَدَر الاسد است يعني لازم گرفت شير بيشه خود را يا خانه را و در آن قرار گرفت و مصمّم شد. (شيخ عباس قمي رحمه اللّه).

200-(تاريخ طبري) 6/241، تحقيق: العطار.

201- (مناقب) ابن شهرآشوب 4/112، تحقيق: البقاعي.

202- جمع صعود يعني جاي بلند.

203- عن حماكم كيف انصرف

و هواكم لي به شرف،

سيدي لا عشت يوم اءري

في سوي ابوابكم اقف

(شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

204-(بحار الانوار)45/22.

205- فَدَتك نَفْسي (خ ل)

206- (بحارالانوار)45/25.

207- (عجوز في النساء) در بعضي نُسَخ به جاي (سيدي في النساء) است و اين اَولْي و اَنْسبَ به عبارت است. (مصححّ)

208-عجوز) كصَبُور پير زن كلان سالخورده و به معني سِپر و نيزه و آلت كارزار و سَگ نيز آمده و اضافه او به سيدي به ملاحظه هر يك از اين معاني درست است.

(شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

(ارض خاويه) يعني زميني كه خالي از اهلش شده باشد و شايد در اينجا اشاره باشد

به كشته شدن شوهر و پسر اين زن و بي كس شدن او.(شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

209- (بحار الانوار) 45/28.

210- (بحار الانوار) 45/30.

211- (ذِمار) بالكسر آنكه سزاوار بود نگاهداشت آن بر مرد؛ يقال حامي الذُّمار و حوزه يعني ناحيه و ميانه ملك

(شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

212- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/114، (تاريخ طبري) 6/234.

213- پوتين.

214- سوره احزاب (33) آيه 23.

215-(بحار الانوار) 45/31.

216-(مقاتل الطالبيين) ابوالفرج اصفهاني ص 86.

217- سوره آل عمران (3)، آيه 33 و 34.

218-(ارشاد)

شيخ مفيد 2/106 با مختصر تفاوت

219-(بحار الانوار) 45/43.

220- همان مأخذ

221- (مقاتل الطالبيين) ص 116.

222-(ارشاد)

شيخ مفيد 2/107.

223-(مقاتل الطالبيين) ص 86.

224- (لؤلؤ و مرجان) محدّث نوري ص 90.

225- (بحار الانوار) 45/32، به نقل از مقتل محمّد بن ابي طالب كرده.

226- (مقاتل الطالبيين) ص 98، (ارشاد) 2/107، (تاريخ طبري) 6/242.

227- (الكامل في التاريخ) ابن اثير 4/243.

228-(بحار الانوار) 45/32.

229-(بحار الانوار) 45/34.

230-(مقاتل الطالبيين) ص 95 - 96.

231-(تاريخ طبري) 6/242.

232- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/115، تحقيق: البقاعي.

233-(مقاتل الطالبيين) ص 95.

234- (بحار الانوار) 101/243.

235- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/114.

236-همان مأخذ

از 237 تا 352

237-(بحار الانوار)45/34.

238- عمو زادگان آن حضرت اولاد عقيل و مسلم و اولاد جعفر و عبداللّه بن جعفر است (شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

239- (بحار الانوار) 45/35-36.

240- (إ علام الوري)طبرسي 1/418.

241-(لؤلؤ و مرجان) ص 183، تحقيق:

حسين استاد ولي،

242- (آجام) يعني بيشه ها

243- (سندرة) بالفتح نوعي از پيمانه بزرگ.

244- (بحار الانوار) 45/36با مختصر تفاوت.

245- (مقاتل الطالبيين) ص 93

246--گفته اند مادر جناب قاسم را امّ ابي بكر مي گفتند و اسمش رمله بود.

(شيخ عباس قمي رحمه اللّه).

247- (اخبار الطوال) دينوري ص 257

248- (بحار الانوار) 45/38

249- (مقاتل الطالبيين) ص 88

250--(بحارالانوار) 45/38.

251--(مناقب) ابن شهر آشوب 4/116.

252--(مقاتل الطالبيين) ص 88.

253--(مناقب) ابن شهر آشوب 4/116.

254--(وفاء الوفاء)

سمهودي 3/895.

255- بعضي محمّد اصغر يا عبداللّه گفته اند.

256- كثير الفضل.

257- (مناقب)ابن شهر آشوب 4/116.

258- ساقيه يعني جوي خُرد و ظاهراً اينجا مراد نهر است كه از فرات منشعب شده براي سقايت نخلستانها

(شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه).

259--(سوگنامه كربلاء) (ترجمه لهوف)ص 269.

260- (تاريخ طبري)6/244 و 245.

261- قال ابراهيم بن محمّد البيهقي احد اَعلام القرن الثالث في كتاب (المحاسن و المساوي) عند ذكر نزول الحسين عليه السّلام و اصحابه بِكربلا ما لفظه:

فنزلوا و بينهم و بين الماء يسيرُ قال فاءراد الحسين عليه السّلام و اصحابه الماء فحالُوا بينهم و بينه

فقال له شمر ذي الجوشن لا تشربون ابدا حتّي تشربون من الحميم،

فقال العباس بن علي عليهماالسّلام للحسين عليه السّلام:

اَلَسْنا عَلَي الْحقّ؟

قال: نَعَم!

فحمل عليهم فكشفهم عن الماء حتي شربو و استقوا.(شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

262- (زقا)اي صاح تزعم العرب ان للموت طائراً يصيح و يسمّونه الهامه و يقولون اذا قتل الانسان و لم يوخذ بثاره زقت هامته حتّي يثار.

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

263-(و المصاليت) جمع مصلاة و هو الرجل المتشمّر (قمي رحمه اللّه)

سيف مصلّت: شمشير كشيده.

264- (بحارالانوار) 45/40.

265- (بحار الانوار) 45/40 و 41.

266- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/117.

267- (بحار الانوار) 45/41.

268- (امالي شيخ صدوق) ص 548، مجلس 70، حديث 731.

269- (بحار الانوار) 45/40.

270- (المنتخب) طُريحي ص 438.

271- (الفيض القدسي) محدث نوري. ص 287، تحقيق:

سيد جعفر نبوي.

272- (اثبات الوصية) مسعودي ص 167، انتشارات انصاريان.

273- (دعوات راوندي) ص 54.

274- (الكافي) 2/331، باب الظلم، حديث 5.

275- از كتاب (حدائق الورديه) نقل است كه چون روز عاشورا، انصار و اصحاب سيد الشهداء عليه السّلام به درجه رفيعه شهادت رسيدند حضرت شروع كرد به ندا كردن اَلا ناصِرٌ فَينْصُرُنا!

زنان و اطفال كه صداي آن حضرت

را شنيدند صرخه و صيحه كشيدند.

سعد بن الحرث الانصاري العجلاني و برادرش ابوالحتوف كه در لشكر عمر سعد بودند چون اين ندا شنيدند و صيحه عيالات آن جناب را استماع كردند ميل به جانب آن جناب نمودند و پيوسته مقاتله كردند و جمعي را مقتول و برخي را مجروح نمودند آخر الا مر هر دو شهيد شدند.

(شيخ عباس قمي رحمه اللّه)

276--(تذكرة الخواص) ص 227.

277- (تذكرة الخواص) ص 227.

278- (احتجاج) طبرسي 2/25.

279- اين مضمون در تاريخ طبري نيست بلكه در آنجا تصريح مي كند كه آن حضرت خونها را در كف مي گرفت و بر زمين مي ريخت.

280- اين عبارت ابداً در تاريخ طبري و احتجاج و ارشاد نيست فقط سبط در (تذكرة) نقل نموده (ويراستار).

281- (تاريخ طبري) 6/243 با مختصر تفاوت.

282--(بحار الانوار) 45/47-48.

283--(بحار الانوار) 45/49.

284- همان مأخذ

285- (تاريخ طبري) 6/245، (بحار الانوار)45/50.

286- (لؤلؤ و مرجان) محدّث نوري ص 186 و 187، تحقيق:

حسين استاد ولي.

287- (بحار الانوار) 45/52 - 53.

288- (معراج المحبّة)

شيخ علي العراقين ص 6، چاپ مرحوم انصاري، سال 1357 شمسي.

289- در بعضي نسخه ها (بشر) و در ارشاد مفيد (نسر) ذكر شده.

290-ترجمه (لهوف) (سوگنامه) ص 225؛ (ارشاد)

شيخ مفيد 2/110.

291- (ارشاد)، 2/111.

292- (تاريخ طبري) 6/245.

293- (ارشاد)

شيخ مفيد 2/111.

294-(تاريخ طبري)6/245

295- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 229.

296- (ارشاد)

شيخ مفيد 2/12.

297- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/120.

298- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 233.

299- (كامل الزيارات) ص 351.

300- (ارشاد)

شيخ مفيد 2/133.

301- (ارشاد)

شيخ مفيد 2/133 - 134.

302- (بحارالانوار) 45/60.

303- (بحارالانوار) 45/58 - 59.

304- در بعضي نسخه ها (حُوية) يا (حَوْبَة) ذكر شده.

305- (بحارالانوار) 45/60.

306- (بحار الانوار) 45/58، (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 241.

307- (مثير الاحزان) ص 80.

308-(كامل الزيارات) ص 274، باب 88، چاپ

صدوق، تهران.

309- (بحارالانوار) 45/58.

310- (بحارالانوار) 45/58.

311- (معراج المحبة) ص 93، چاپ محمد علي انصاري، سال 1357 شمسي.

312- صاحب (روضة الصفا) گفته كه بعضي گفته اند:

عمر سعد هر دو دست او را يعني شمر را گرفته گفت:

از خداي تعالي شرم نداري كه بر قتل اين پسر بيمار اقدام مي نمائي؟

شمر گفت:

فرمان عبيداللّه صادر شده كه جميع پسران حُسين را بكشم و عُمَر در اين باب مبالغه كرد و شمر از آن فعل قبيح و امر شنيع دست باز داشته امر كرد تا آتش در خيمه هاي اهل بيت مصطفي زدند.

با چنين سنگدلي ها كه از آن قوم آمد

سنگ نباريد زهي مستنكر

اين چنين واقعه حادث و آنگاه هنوز

چرخ گردان و فلك روشن و خورشيد انور

313- (بحارالانوار) 45/59.

314- (اقبال الاعمال) ص 49، چاپ اعلمي، بيروت.

315- (مصباح المُتَهجّد) ص 543، چاپ اعلمي، بيروت.

316- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/122، چاپ دار الاضواء، بيروت

317- (امالي شيخ صدوق) ص 191 و 192، مجلس 27، حديث 201.

318- (كامل بهائي) 2/303، چاپ مرتضوي، تهران.

319-اي داغ تو روان خون دل از ديده و حور

بي تو عالم همه ماتمكده تا نفخه صور

تا جهان باشد و بوده است كه داده است نشان

ميزبان خفته به كاخ اندر و ميهمان به تنور

سَر بي تن كه شنيده است به لب آيه كهف

يا كه ديده است به مشكات تنور آيه نور (شيخ عباس قمّي رحمه اللّه)

320- (تاريخ طبري) 6/247، تحقيق:

صدقي جميل العطّار.

321- (معراج المحّبة) ص 9، چاپ محمّدعلي انصاري.

322- آتشكده نيرّ تبريزي ص 130، چاپ فردوسي، تبريز، 1364 ش.

323- (ديوان محتشم كاشاني) ص 284، با مختصر تفاوت، چاپ سنائي، تهران.

324- بدان كه (جامعه) اسم يك نوع از (غُل) است و وجه

اين تسميه آن است كه جمع مي كند دستها را به سوي گردن و غُل طوقه آهني است در گردن گذارند و از دو طرف زنجير دارد كه به اختلاف از دو طرف آن طوقه خارج مي شود، يعني از طرف راست به سمت دست چپ و از طرف چپ به سمت دست راست مي رود دو دستها بسته مي شود دو طرف زنجير پس از بسته شدن دستها به وسيله گداختن يا كوبيدن به هم وصل مي شود كه ديگر جدا نشود و از اين جهت هنگامي كه يزيد پليد خواست غُل را گردن آن حضرت بردارد سوهان خواست (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

325- (معراج المحبّة) ص 97.

326- اين كلمات حضرت زينب عليهاالسّلام اشاره باشد به آنچه ظاهر شد از هارون الرشيد و متوكل لعين و در محو آثار آن قبر شريف چنانچه در (تتمّة المنتهي) در حال متوكّل به شرح رفته به آنجا مراجعه شود (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

327- (كامل الزيارات) ص 273 و 274، باب 88.

328- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف)، ص 245.

329- (ديوان محتشم كاشاني) ص 283 و 284.

330- (بحارالانوار) 45/58.

331- (بحار الانوار) 45/59.

332- (بحارالانوار) 45/59.

333- (مصباح) كفعمي، ص 967، اعلمي، بيروت.

334- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/121.

335- (ارشاد)

شيخ مفيد 2/114.

336- (كامل بهايي) 2/287.

337- (الدروس الشرعيه) 2/11، چاپ انتشارات اسلامي، قم.

338- (ناسخ التواريخ) زندگاني امام حسين عليه السّلام 3/34، چاپ اسلاميه.

339- سوره ابراهيم (14)، آيه 42.

340- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/91 و 92.

341- (بحار الانوار) 45/232.

342- (بحارالانوار) 45/230.

343- (ترمذي) هو الشيخ الحافظ ابو عيسي محمّد بن عيسي بن سوره المتوفي سنه 275 و جامِعُ اَحَدِ الصَحاح السِّت و ترمذ قرية قديمة علي

طرف نهر بلخ

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

344- (و السّمعاني) هو ابوسعد عبدالكريم بن محمّد المروزي الشّافعي صاحب كتاب الانساب و فضايل الصحابه و غير هما توفّي بمرو سنه 562

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

345- (صحيح ترمذي) 5/428، حديث 3796، دارالفكر، بيروت.

346- (بحار الانوار) 45/23 از (مقتل محمّد بن ابي طالب) نقل كرده است.

347- (تذكرة الخواص) ص 230.

348- (امالي شيخ طوسي) ص 326، مجلس 11، حديث 653.

349- در (كامل بهائي)(2/290) است كه چون ابن زياد حكم كرد كه سر مقدّس را در كوچه هاي كوفه بگردانند در جميع كوچه ها و قبايل صد هزار خلق در نظاره آن سر جمع شدند بعضي به تعزيت و بعضي به تهنيت (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

350- (شَبَه) مهرهُ سياه است معرّبش (سَبَج) است.

351- (بحار الانوار) 45/114 و 115.

352- (بحارالانوار) 45/108.

از 353 تا 430

353- (سيف الاُمّة) (ردّ رساله پادري)، نسخه خطّي كتابخانه مسجد اعظم، به شماره 368.

354- يعني چون مردم ديدند كه جناب زينب 3 اشاره به سكوت كرده خواست تكلم فرمايد، سكوت اختيار كردند و از رفتن توقف نمودند تا گوش دهند چه مي فرمايد و چون مردم از رفتن باز ايستادند لاجرم زنگها از صدا افتاد، امّا بيانات وارده بعضي از اهل خبر كه اين را يكي از كرامات جناب زينب 3 شمرده اند از اجتهادات است. و براي جلالت قدر آن مخدّره محتاج به نقل اين كرامتها نيست (شيخ عبّاس قمّي؛).

355- (امالي شيخ مفيد) ص 321 - 324، مجلس 38، حديث 8.

(امالي شيخ طوسي، ص 91 - 93، مجلس سوم، حديث 142.

356- (احتجاج) طبرسي 2/31.

357- في الْحَديثِ نَهي عَنْ قَتْل شَيي ءٍ مِنَ الدَّوابَ صَبْرا هُوَ اَنْ يمْسَكَ شَيي ءٌ مِنْ ذَواتِ

الرُّوحِ حَيا ثُمَّ يرْمي بشَيي ءٍ حَتي يمُوتَ. كذا في النِّهاية.

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

358- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ابن طاوس، ص 287 - 291.

359- حاضر مجاور، بادي = صحرانشين.

360- و شايد همين قضيب بوده كه از بابت تجسم اعمال به صورت مار برزخي شده كه در جمله اي از كتب علماي تاريخ نقل شده كه در زمان مختار سر نحس اين كافر را در ميان سر قَتَله بود و بر زمين انداخته بودند و مردم تماشا مي نمودند كه ماري در سوراخ بيني و دهان او داخل ود و بيرون مي آيد و مردم مي گفتند:

قَدْ جائَتْ قَدْجائَتْ، يعني مار باز آمد و اين عمل مكرّر واقع شد و از تاريخ طبري مستفاد مي شود كه ابن زياد ملعون يك ساعت آن قضيب را به دندانهاي نازنين آن حضرت مي زد مكرّر و متوالي مثل باران كه بر زمين مي بارد. (تاريخ طبري) 6/248، (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

361- همين معناي ترجمه (سجّاعه) به سين مهمله است و محتمل است كه (شجاعه) به شين معجمه باشد يعني زن پر دل و دلير و شجاع است چنانچه در (منتهي الارب) شجاعه بالتّثليث زن پر دل و دلاور در شدّت.

فقير گويد:

كه كافي است در پر دلي جناب زينب عليهاالسّلام كه در آن مجمع بزرگ آن دبّ اكبر را تعيير و سرزنش كرد به مادرش مرجانه و آن كنيزكي بود زانيه مشهوره به زنا.

وَ قَدْ اَشارَ اِلَيها امير المؤمنين عليه السَّلامُ في قَوله لِلْميثَم التمّار لَياْ خُذَنَّكَ الْعُتُلُّ الزَّنيم ابْنُ الاَْمَةِ الْفاجِرَةِ عُبَيدُ اللّه بنُ زياد وَ اَشارَ اِلَيها اَيضا الشّاعرُ في هذا الْبَيتِ:

لَعَنَ اللّهُ حَيثُ حَلَّ زِيادا

وَ

ابْنَهُ و الْعَجُوزَ ذاتَ الْبَعوُلِ.

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

362- (تاريخ طبري) 6/248 و 249.

363- (مثير الاحزان) ص 91.

364- سوره زُمر (39)، آيه 42.

365- (سوگنامه كربلا) ص 297.

366- (بحار الانوار) 45/118.

367- يعني حيا و شرم مي كنيد از ايشان.

368- (سبخه) يعني زمين شوره زار و اسم موضعي است در بصره و شايد در كوفه شوره زاري بوده كه عبداللّه را در آنجا به دار زدند، و بعضي به جاي سبخه، مسجد ذكر كرده اند. واللّه العالم، (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

از كتاب (درّ النّظيم) معلوم مي شود كه خبر قتل امام حسين عليه السّلام به مدينه بعد از بيست و چهار روز از روز عاشورا رسيد و اللّه العالم،

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

369- سوره كهف (18)، آيه 9.

370- (ارشاد) شيخ مفيد، 2/117.

371- (بحار الانوار) 45/189، حديث 35.

372- (ارشاد) شيخ مفيد 2/118.

373- (ارشاد) شيخ مفيد 2/123،

(اَلاَرْنب) وقعةٌ كانَتْ لبني زُبَيد عَلي بني زياد من بني الحرث بن كعب و هذا البيت العمرو بن معدي كرب،

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

374- همان مأخذ.

375- (بحار الانوار) 45/122.

376- (ارشاد) شيخ مفيد 2/124.

377- (امالي شيخ طوسي) ص 90

مجلس سوّم، حديث 139.

378- (بحارالانوار) 45/199

(تاريخ طبري) 6/255.

379- (تاريخ طبري) 6/252، تحقيق:

صدقي جميل العطار.

380- (ارشاد) شيخ مفيد، 2/118.

381- المقريزي تقي الدين احمد بن علي المورّخ صاحب الكتب الكثيرة منها تاريخ مصر المسمي ب (المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الا ثار)، اصله من بعلبك و يعرف بالمقريزي نسبة الي حارة كانت تعرف بحارة المقازرة توفّي سنه 845

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

382- (الخطط و الا ثار) 1/430.

383- (كامل بهائي) عماد الدين طبري 2/291.

384- (اقبال الاعمال) ص 59، اعلمي، بيروت.

385- (تِبْر مُذاب): (تِبْر) به تقديمتإ مكسوره بر موحدّه

ساكنه يعني طلا و (مُذاب) يعني آب شده (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

مخفي نماند كه ابو مِخْنف لوط بن يحيي الازْدي از بزرگان محدّثين و معتمد ارباب سِير و تواريخ است و مقتل او در نهايت اعتبار؛ چنانچه از نقل اعاظم علماي قديم از آن و از ساير مؤلفاتش معلوم مي شود ولكن افسوس و آه كه اصل مَقْتَل بي عيب او در دست نيست و اين مقتل موجود و منسوب به او مشتمل است بر بعضي مطالب مُنْكره كه بايد اَعادي و جهّال آن را به جهت پاره اي از اغراض فاسده در آن كتاب نقل كرده باشند و از اين جهت از درجه اعتبار افتاده و بر مفردات آن شيخ وثوقي نيست، لكن آن چه در باب سِيَر اهل بيت از كوفه و شام از قضاياي عديده نقل كرده كه ملخّص آن را ما نقل كرديم نشود گفت تمام آن از دسّ وضّاعين باشد سِيما كه در بعضي از آنها داعي بر وضع نيست و علاوه بر آن شواهد بسيار بر صدق غالب از قضايا در كتب معتبره يافت مي شود:

مثل قضيه دير راهب قِنَّسْرِين كه در يك منزلي حَلَب بوده و در سنه 351 به جهت غارت روم خراب شده و قصّه يهودي حراني كه سيد عطاءاللّه بن سيد غياث الدين در (روضة الاحباب) نقل كرده

و ابن شهر آشوب قضاياي بسيار نقل كرده و عالم جليل خبير عماد الدين حسن بن علي طبرسي در (كامل السقيفه) تصريح كرده بر آن كه در اين سِير به امد و موصل و نصيبين و بعلبك و ميافارقين و شَيزَر عبور كردند.

فاضل المعي ملاّ حسين كاشفي

قضاياي متعدده در بين عبور از بسياري منازل در (روضة الشهدا) نقل كرده و از مجموع، اطمينان حاصل مي شود كه مسير از آن راه بوده و خلاف آن نيز از اصل و كلمات اصحاب تا كنون به نظر نرسيده.

واللّه العالم (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

387- همانا به اين گردانيدن اهل بيتِ خَيرُ الانام در ديار اسلام، اشاره فرموده حضرت زينب عليهاالسّلام در خطبه خود در مجلس يزيد:

اَمِنَ العَدْلِ يابْنَ الْطُلَقاء تَحْذيرُكَ حَرائرَكَ وَ إ ماءكَ و سَوْقَكَ بَناتِ رَسول اللّهَ سَبايا؟!

قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ و اَبْدَيتَ وُجُوهَهُنَّ تَحْدوُبِهِنَّ الاَْعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الي بلدٍ و يسْتَشْرِفُهُنَّ اَهل الْمَناهِلِ و الْمَناقِلِ الخ.

(سوگنامه كربلا) ص 330

و اشاره فرموده به اشهار رأس مقدس، اين شاعر:

رَأسُ ابْن بنتِ محمَّدٍ وَ وَصيهِ

لِلْمُسلمينَ عَلي قَناةٍ يرْفَعُ

وَالْمُسلمونَ بِمَنظَرٍ و بِمَسمَعٍ

لا جازعٌ مِنْهُمْ وَ لا مُتَوَجَّعٌ

اَيقَظْتَ اَجْفاناً وَ كُنْتَ لَها كِري

وَ اَنَمْتَ عَيناً لَمْ تَكُنْ بِكَ تَهْجَعُ

كَحَلَتْ بِمَنْظَرِكَ الْعُيونُ عِمايةً

وَاَصَمَّ رُزْؤُكَ كُلَّ اُذُنٍ تَسْمَعُ

ما رَوْضَةٌ إلاّ تَمَنَّتْ انّها

لَكَ مَضْجَعٌ وَ لِخَطِّ قَبْرِكَ مَوضِعٌ

(سوگنامه كربلا) ترجمه لهوف ص 298 (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

388- (مناقب ابن شهر آشوب 4 / 89 و 90.

389- (روضة الشهداء) ص 386، تصحيح:

علامه شعراني.

390- سوره شعراء (26)، آيه 227.

391- (روضة الشهداء) ص 367.

392- (معجم البلدان) 2 / 186، چاپ دار صادر، بيروت.

393- (تاريخ حلب) 1 / 253.

394- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 315، 316.

395- و در روايت (تذكرة سبط) است كه گفت:

اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه وَ اَنّ جَدَّكَ مُحَمّداً رَسُولُ اللّهِ صَلّي اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ

وَ اَشْهَدُ اءنّني موْلاكَ و عَبْدُكَ

پس از دير فرود آمد و خدمت اهل بيت مي كرد.

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

396- سوره ابراهيم (14)،

آيه 42.

397- سوره شعرا (26)، آيه 227.

398- (بحارالانوار) 45 / 184 - 185. 399

(مصباح) كفعمي ص 676، اعلمي، بيروت.

400- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 317.

401- (جلاء العيون) ص 729.

402- سوره ابراهيم (14)، آيه 42.

403- سوره شعراء (26)، آيه 227.

404- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/68.

405- سوره كهف (18)، آيه 9.

406- (خرائج) راوندي 2/577.

407- سوره شوري (42)، آيه 23.

408- سوره اسراء (17)، آيه 26.

409- سوره انفال (8)، آيه 41.

410- سوره احزاب (33)، آيه 33.

411- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 318 - 323.

412- (جلاء العيون) ص 731.

413- (كامل بهائي) 2/292، 293.

414- در نفس المهموم بعد از سر حضرت عبّاس عليه السّلام ذكر كلمه كَاَنَّهُ يضْحَك ظاهرا از سهو قلم است، (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

415- (كامل بهائي) 2/296، 297.

416- (تاريخ طبري) 6 / 250، تحقيق:

صدقي جميل العطّار.

417- (مثير الاحزان) ص 97.

418- (ارشاد)

شيخ مفيد، 2 / 119.

419- (حُمُول) بالضم هودج ها و شتران كه بر آنها هودج بسته باشند.

در بعضي نسخه ها به جاي (الحُمول)، (الرؤوس) ذكر شده.

420- (بحار الانوار) 45 / 199.

421- (بحار الانوار) 45 / 167.

422- (ارشاد)

شيخ مفيد 2 / 119، 120.

423- (بحار الانوار) 45 / 176.

424- (كامل بهائي) 2 / 295.

425- (مثير الاحزان) ص 98

426- سوره شوري (42)، آيه 30.

427- سوره حديد (57)، آيه 22 - 23.

428- (تفسير قمّي) 2/352.

429- وارياً يعني آتش زننده

430- تشْجينَ يعني اندوهگين.

از 430 تا 498

431- ذكر اشعار يزيد پليد كه در آن مجلس شُوْم خوانده، از (ناسخ التواريخ) 3/136، چاپ اسلاميه:

لَيتَ اَشياخي بِبَدْرٍ شَهِدُوا

وقعة الخزرج مَعَ وقع الاسلِ

لَعِبَتْ هاشمُ بِالْمُلْكِ فَلا

خَبَرٌ جاءَ وَ لا وحي نَزَلَ

لَسْتُ مِنْ خِنْدَفٍ اِنْ لَمْ اءنْتَقِمْ

مِنْ بني احمدَ ما كان فَعَلَ

قد اَخَذْنا مِنْ علي ثارَنا

وَقَتَلْنا الْفارِس اللَّيثَ البَطَلَ

وَ قَتَلنا

الْقَومَ مِنْ ساداتِهم

وعَدَلْناهُ بِبَدرٍ فَانْعَدَلَ

فَجَزَيناهُمْ بِبَدرٍ مِثْلها

وَ بِاُحدٍ يوْمَ اُحدٍ فَاعْتَدَلَ

لورَاَوْهُ فاسْتَهلُّوا فَرَحاً

ثُمَّ قالوا يا يزيدُ لا تَشَلُّ

و كَذاكَ الشيخ اَوْصاني بِهِ

فَاتَّبَعْتُ الشيخَ فيما قد سَئَل

اين اشعار را ذكر نكرده اند و آنچه را كه ذكر كرده اند جماعتي كمي را نسبت به يزيد داده اند و بعضي آن را به ابن زبعري داده اند و هيچ كس تصريح ننموده كه از يزيد كدام است و از ابن زبعري كدام، پس واجب مي كند كه اشعار ابن زبعري را كه در جنگ احد گفته ذكر كنيم تا معلوم شود كه شعر يزيد كدام است و شعر ابن زبعري كدام، اشعار ابن زبعري اين است:

يا غُرابَ الْبَين ما شِئْتَ فَقُلْ

اِنَّما تَنْعِقُ اَمْراً قَدْ فُعِلَ

اِنَّ لِلْخَيرِ وَ لِلشَّرِ مَدي

وَ سَواءٌ قَبْرُ مُثْرٍ و مُقلّ

كُلُّ خَيرٍ وَ نَعيمٍ زائلٌ

وَ بَناتُ الدَّهْرِ يلْعَبْنَ بِكُلِّ

اَبْلِغا حَسَّانَ عَني آيةً

فَقريضُ الشِّعْر يشْفي ذَا الْعِلَل

كَمْ تَري فِي الْحَرْبِ مِنْ جُمْجُمَةٍ

وَاَكُفٍ قُدْ اُبينَتْ وَ رَجل

وَ سَرابيلَ حِسانٍ سُلِبَتْ

عَنْ كُماةٍ غُوْدِ رُوْفي الْمُنْتَزَل

كَمْ قَتَلْنا مِنْ كريمٍ سَيدٍ

ماجدِ الجَدَّينِ مِقْدامٍ بَطَلٍ

صادقِ النَّجْدَة قَرْم بارِعٍ

غَيرِ رِعْديدٍ لَدي وَقْع الاسل

فَسَل الْمِهْراسَ مِنْ ساكنِهِ

مِنْ كراديس وَهامٍ الْحَجَل

لَيتَ اشياخي بِبَدْرٍ شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزرج مِنْ وَقْع الاسل

حينَ ضَلَّتْ بِقباءٍ بَرْكُها

وَاسْتَحَرَّ الْقَتْلُ في عَبْدِالاْشَل

حينوَ ضَلَّتْ بِقباءٍ بَرْكُها

وَاسْتَحَرَّ الْقَتْلُ في عَبْدِ الاشَل

ثُمَّ حَفّوا عِنْدَ ذاكُمْ رُقَّصا

رَقَصَ الْحَفّانِ تَعْدُوا في الجَبَلِ

فَقَتَلنا النِّصْفَ مِنْ ساداتِهِمْ

وَعَدَلْنا مِثْلَ بَدْر فَاعْتَدَلَ

لا اءَلُومُ النَّفْسَ اِلاّ انَّنا

لَو كَرَرْنا لفَعَلْنا المُفْتَعل

بِسُيوفِ الْهِنْدِ تَعْلُوها مَهُمْ

تُبْرِدُ الْغَيظَ وَ يشْفينَ الْعِلَل

اكنون از اين اشعار توان دانست كه كدام يك را يزيد تمثيل آورده است و كدام را خود انشاء كرده يا به اندك بينونتي قرائت كرده و هم در آنجا نقل كرده كه چون سرهاي شهدا را نزد يزيد

پليد آوردند بانگ غُرابي گوشزد او گشت اين كفر را كه بر او سجلّي بود انشاء كرد:

لمّا بَدَتْ تِلك الرُّؤُس وَ اَشْرَقَت

تِلْكَ الشُّموُس عَلي رُبي جَيرُون

صاحَ الغُرابُ فَقُلتُ صِحْ اَوْ لا تَصِح

فَلَقَدْ قَضَيتُ مِنَ النَّبي دُيوني

و چون بانگ غُراب را بر وي نابه هنگام افتاد به حكم تطير دلالت بر زوال ملك مي كرد و به دو شعر از اشعار ابن زبعري متمثّل شد و غراب را مخاطب ساخت:

كُلُّ مُلْك وَ نَعيم زائل

و بَناتُ الدَّهرِ يلْعَبْنَ بكلِّ.

432- (بحار الانوار) 45 / 167.

433- (بحار الانوار) 45 / 133.

434- سوره روم (30)، آيه 10.

435- سوره آل عمران (3)، آيه 178.

436- خائيدن: جويدن.

437- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف)، ص 329 - 337.

438- همان مأخذ

439- (اثبات الوصيه) مسعودي، ص /170 و 171.

440- وَ لَنِعْمَ ما قيل:

آن كس كه اسير بيم گردد

چون باشد چون يتيم گردد

نوميد شده ز دستگيري

با ذِلّ غريبي و اسيري

چندان ز مژه سرشك خون ريخت

كاندام زمين به خود در آميخت

گفت اي پدر اي پدر كجايي

كافسر نه بسر نمي نمائي

من بي پدري نديده بودم

تلخ است كنون كه آزمودم

441- (ارشاد) 2/121، (سوگنامه كربلا) ص 339.

442- (ارشاد)، شيخ مفيد 2/122.

443- (بحار الانوار) 45/142 و 143.

444- (جلاء العيون) ص 739.

445- و در (كامل بهائي) است كه آن حضرت فرمود:

الحَمْدُ للّهِ الذي لا بَدايةَ لَهُ و الدّائِمُ الذي لا نفادَ لَهُ وَ الاَوَّلُ الّذي لا اَوَّلَ لاَِوَليتِهِ والا خِرُ الذي لا مُوخِّرَ لا خِريته و الْباقي بَعدَ فَناءِ الْخَلْقِ قَدَّرَ اللَّيالي و الاَْيامَ و قَسَّمَ فيما بَينَهُمُ الاَْقسامَ فَتَبارَكَ اللّهُ الْمَلِكُ العَلاّ مُ.

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

446- در اين روايت ذكر نشده و ظاهراً به ملاحظه اي ذكر نشده و هفتم حضرت مهدي

صاحب الزمان عليه السّلام است كه مي كشد دجّال را و در روايت (كامل بهائي) ذكر شده.

واللّه العالم (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

447- محتمل است كه خبر مروي از حضرت سجّاد عليه السّلام در اينجا تمام شود و بقيه از خبر نباشد.

(قمّي رحمه اللّه)

448- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 345.

449- (كامل بهائي) 2/295، 296.

450- فقير گويد:

كه حديث كنيسه حافر و حكايتي كه از (كامل بهايي) نقل شده هر دو در نظر من بعيد و محلّ اعتماد من نيست.

واللّه العالم. (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

451- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 351.

452- اينكه در حديث شريف فرموده:

خَيرُ البَرِية يلعَنُ عَلَي الْمَنابر:

اشاره به سيره معاويه و اشاعه سبّ امير المؤمنين عليه السّلام است در منابر اسلام،

و لقد اجاد ابن سَنان الخفاجي:

يا اُمَّة كَفَرَتْ وَ في اَفْواهِها

الْقُرآن فيه ضَلالُها و رَشادُها

اَعْلَي الْمَنابِر تُعْلِنُونَ بِسَبِّه

وَبسَيفهِ نُصِبَتْ لَكُمْ اعْوادُها

تِلكَ الخَلائِق فيكُمْ بَدْرِيةٌ

قُتِلَ الْحُسينُ و ماخَبَتْ اَحْقادُها

و بر اين وضع منابر و مساجد اسلام گذشت سالهائي كه در خُطَب جمعه و اعياد سبّ امير المؤمنين عليه السّلام مرسوم بود تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز كه به لطايف الحيل رفع آن عمل شنيع نمود و به جاي سبّ آن جناب آيه اِنَّ اللّه ياْمُرُ بالعَدلِ وَ الاحسانِ را قرار داد.

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

453- (تفسير قمّي) 2/134.

454- (انوار النعمانيه) 3/252.

455- (مثير الاحزان) ص 103.

456- (بصائر الدرجات)، ص 338.

457- (روضة الشهداء) ص 389، تصحيح:

علاّمه شعراني.

458- (معراج المحبّه) ص 120، چاپ 1357 شمسي.

459- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 343.

460- (جلاءالعيون) ص 745.

461- (خرائج) راوندي 2 / 578.

462- فقير گويد:

كه قول يزيد به حضرت علي بن حسين عليه السّلام كه هرگز نخواهي ديد سَر پدرت

را چنانچه بعد از اين خواهد آمد تإييد مي كند اين روايت را.

(شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه)

463- (جلاء العيون) ص 747، 748.

464- (الاخبار الطّوال) دينوري ص 260.

465- (سوگنامه كربلا) ص 353.

466- (جلاء العيون) علاّمه مجلسي ص 750 و 751.

467- (ارشاد)

شيخ مفيد 2 / 122.

468- (اخبار الدُّول) 1/324.

469- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 357.

470- (اقبال الا عمال) ابن طاووس ص 67، اعلمي، بيروت.

471- همان مأخذ.

472- (مصباح المتهجد)

شيخ طوسي ص 548، اعلمي، بيروت

(مصباح) كفعمي ص 676، اعلمي، بيروت.

473- (لؤلؤ و مرجان) ص 144 - 148، تحقيق: حسين استاد ولي.

474- (روضة الشهداء) ص 391

(مصباح زائر)، ابن طاووس ص 286، چاپ آل البيت عليهماالسّلام قم.

براي تحقيق بيشتر مراجعه شود به كتاب ارزنده (تحقيق درباره روز اربعين سيدالشهداء عليه السّلام) تأليف شهيد محراب آيت اللّه سيد محمّدعلي قاضي كه در سال 1352 شمسي در تبريز به چاپ رسيده است.

475- (بشارة المصطفي) ص 74 و 75.

476- (كامل الزيارات) ص 117، باب 37، حديث اوّل.

477- (ارشاد) شيخ مفيد 2/132.

478- سوره احقاف (46)، آيه 15.

479- سوره دخان (44)، آيه 29.

480- (قصص الانبياء) راوندي ص 222، چاپ الهادي قم.

481- (قصص الانبياء) راوندي ص 222، باب 14، حديث 291.

482- (روضة الشهداء) ص 367.

483- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/88، تحقيق: دكتر بقاعي.

484- (بحار الانوار) 69/252.

485- (دعوات) راوندي ص 28، حديث 50 - 52.

486- مكشوف باد كه چون اوّل منبري كه در اسلام نصب شد در مدينه طيبه بود كه چون مسلمانان كم بودند پيغمبر خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم پشت مبارك بر ستوني از ستونهاي مسجد مي نهاد و بر آن تكيه كرده مردم را موعظه مي فرمود و آن ستون درخت خرما

بود، همين كه جماعت مسلمانان بسيار شدند منبري براي آن حضرت ترتيب دادند كه سه درجه داشت و به جاي منبري كه اليوم در مسجد مدينه است گذاشتند، روز جمعه كه رسيد و حضرت رسول صلي اللّه عليه و آله و سلّم خواست بر آن منبر بالا رود فرياد و ناله آن تنه درخت بلند شد كه همه اهل مسجد شنيدند مانند ناله شتري كه از بچّه خود جدا شود.

شايسته است كه من در اين تمام تمثّل كنم به شعر بحتري:

فَلَوْ اَنَّ مُشْتاقا تَكلّفَ فَوقَ ما

سعِه لَسَعي اِلَيكَ المِنبَر.

پس پيغمبر اكرم صلي اللّه عليه و آله و سلّم نزد او تشريف آورد و او را در بر گرفت و ساكت كرد به شرحي كه در كتب مشهور است، پس از آن به منبر بالا رفت و سه مرتبه آمين فرمود بر نفرين جبرئيل بر سه طايفه:

بر عاقّ والدين، و كسي كه در ماه رمضان از مغفرت الهي محروم شود، و كسي كه بشنود نام رسول خدا صلي اللّه عليه و آله و سلّم را و صلوات نفرستد.

همين نحو اوّل منبري كه براي ذكر مصائب حضرت سيد الشهداء عليه السّلام نصب شد در مدينه بود كه به استقبال آمدند و خادمي كرسي آورد و حضرت سجّاد عليه السّلام بالاي آن رفت و شرح شهادت پدر بزرگوار خود را بيان فرمود چنانچه در متن رقم شده. (شيخ عبّاس قمّي).

487- (سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ص 357 - 369.

488- (سوگنامه كربلا) ص 378.

489- همان مأخذ

490- (تاريخ ابن اثير) 4/88.

491- (الاغاني) 14/158.

492- (بحارالانوار) 45/386.

493- (بحار الانوار) 45/336.

494- (بحارالانوار) 8/297 و 349.

495- (بحارالانوار) 45/332.

496- (تاريخ ابن اثير) 4/90.

497- (سوگنامه كربلا) ص

336.

498- سيد عبداللطيف مذكور از احفاد سيد نعمة اللّه جزايري است و اين كتاب را در هند نوشته در تاريخ شوشتر و ذكر مآثر سلف خود از حال سيد جزائري و اولاد او تا زمان خودش و بسياري از حالات سَكَنه ديار هند را در آن درج كرده و آن كتاب را براي عم زاده خود سيد ابو القاسم بن سيد رضي مُلَقب به مير عالم به عنوان ارمغان گذرانده و به اين سبب آن را (تحفة العالم) موسوم نموده

واللّه العالم (شيخ عبّاس قمي رحمه اللّه).

از 499 الي آخر

499- (بحار الانوار) 45/205.

500- (بحارالانوار) 45/206.

501- (بحار الانوار) 45/204.

502- سوره دخان، آيه 29.

503- (تفسير دُرُّ المنثور) سيوطي ذيل آيه مربوطه.

504- (عَقْدُ الفريد) 4/172.

505- (كامل الزيارات) ص 98، باب 28، حديث 20.

506- (عقد الفريد) 4/172.

507- (تذكرة الخواص) ص 241، 242.

508- همان مأخذ

509- (تذكرة الخواص) ص 245 و 246.

510- (المحاسن و المساوي) ص 63.

511- (تذكرة الخواص) ص 246.

512- همان مأخذ

513- (شفاء الصدور في شرح زيارة العاشورا) 2/113 - 114،

از اين سه كتاب نقل كرده است. (زُهَر الريبع) ص 26، چاپ ذوي القربي قم (افست از چاپ بيروت).

514- سوره شعراء (26)، آيه 227.

515- (زهر الربيع) ص 26.

516- (شفاء الصدور) علاّمه ميرزا ابوالفضل طهراني رحمه اللّه، 20/115. تحقيق: ابطحي

517- (الصواعق المُحرِقَة) ابن حجر ص 193، تصحيح: عبدالوّهاب عبداللطيف.

518- همان مأخذ ص 194.

519- (تذكرة الخواص) سبط ابن جوزي ص 246.

520- (ينابيع المودّة) 3/45، چاپ اُسوه (جواهر العقدين 2/333).

521- همان مأخذ ص 90

522- مؤلف گويد:

كه شيخ ما صاحب (اربعين الحسينيه) گفته كه:

شايد اين گونه احاديث در نظر اهالي عصر ما مستبعد نمايد و شيطان خيال وسوسه كند كه سرخي آسمان و افق از امور طبيعيه

معهوده است و در كتب هيئت بطلميوسي عنوان شده و جهات طبيعية براي او ذكر كرده اند ولكن اين معني منافات با نقل معتمدين اهل تاريخ ندارد؛ زيرا كه ممكن است مراد ايشان حدوث حمره خاصّه باشد كه از خارج بوده و يا در وسط السماء و غير وقت طلوع نمودار مي شده و حمره افق در طلوع و غروب كه از انعكاس شعاع حادث مي شود احتمال نرود كه مراد علماي اعلام و مورخين والا مقام باشد؛ زيرا كه هيچ عاقلي امر معتاد را نسبت به وقوع حادثه ندهد خصوصا علماي عامّه كه به قدر امكان تسليم مناقبي و فضائلي براي ائمه اثني عشر عليهماالسّلام نكنند و در سنه شصت و يك هجري از وقايع عجيبه به حدي واقع شده كه قابل انكار نبوده انتهي.(اربعين حُسينيه) ص 168

و صاحب (شفاء الصدور) نيز متعرض اين مطلب شده به بياني كه مقام را گنجايش ذكر نيست طالبين به آنجا رجوع نمايند

واللّه العالم (شيخ عبّاس قمّي رحمه اللّه).

523- (شفاء الصدور)2/124 از (شرح همزيه) نقل كرده است.

524- (ورس) يعني اسپرك و آن گياهي است شبيه به كنجد در زمين يمن مي رويد و جامه را به آن رنگ مي كنند و اين مطلب را بيهقي نيز در (محاسن و مساوي) نقل نموده. (شيخ عبّاس قمّي)

525- (تاريخ الخلفاء) ص 207، تحقيق:

محمّد محيي الدّين عبدالحميد.

526- (دارالسّلام) محدّث نوري 4/466، 467، علميه قم. فقير گويد:

كه اين حكايت نزد من خيلي غريب و مستبعد است نظير حكايت سوّم در باب چهاردهم از مجلد دوّم لكن سندش در نهايت صحت و اعتبار است، كلام در مروي عنه است

واللّه العالم.

(شيخ عباس قمّي رحمه اللّه)

527- (كامل

الزيارات) ص 82، باب 26، حديث دوم.

528- (دار السلام) 2/288.

529- (غزير): بغين و زاء معجمين و راء مهمله كَامير؛

بسيار از هر چيز و بسياري اشك چشم.

530- (مُور) بالضّم غباري است كه از باد بر خيزد.

531- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/133.

532- (مثير الاحزان) ص 110، (مناقب) 4/127.

533- يعني زني كه بلند كرده آواز خود را در گريه و بانگ كردن و براي هلاكت يك بچه كه داشت.

534- (الاغاني) ابوالفرج اصفهاني 7/260.

تاريخ

روز شمار زندگاني امام حسين عليه السلام

مقدمه

روز شمار زندگاني امام حسين عليه السلام نويسندگان:

قاسم فتاحي – كيوان لؤلوئي

حادثه اي مانند رويداد خونين نينوا كه رهبر قهرمانش حسين بن علي عليه السلام است، بزرگ ترين ذخيره انسانيت در گذرگاه قرن ها است رويداد عاشورا تنها يك جنگ نابرابر، يك داستان غم انگيز و يا فاجعه نبود، بلكه جلوه اي از كمال و جمال الهي بود كه در چهره انسان هايي تجسم يافت و در منظر اهل نظر به نمايش گذارده شد. رخداد عاشورا چونان نهضت هاي عدالت خواهانه و اصلاح طلبانه انسان هاي مجاهد نبود، بلكه عصاره همه بعثت ها، نهضت ها، انقلاب هاي مردان الهي بود كه در سرزمين تفتيده طف رخ نمود. تبلور دو انديشه، دو اعتقاد و دو جريان تاريخي كه در چهره دو گروه يا دو پيشوا ترسيم مي شود.

جنگ امام نور با امام نار، درگيري انسان صالح و مصلح با انسان فاسد و مفسد، رويارويي فضيلت ها با رذيلت ها.

اين واقعه با آن كه بيش از نيم روز طول نكشيد، نقل مجالس گوناگون در همه روزگاران شد. تاريخ، جنگ هاي بزرگ، كشمكش هاي دراز و خونريزي هاي سهمگين، بسيار ديده است، اما هيچ كدام به اندازه اين رويداد كوتاه، بحث انگيز و عبرت آموز نبوده است انديشه و رفتار امام حسين

عليه السلام در همه ابعاد اسوه مي باشد.

و راهي كه حسين عليه السلام در تعريف زندگي نشان داد، راه حريت و عزت است و پرچمي كه برافراشت، فرا راه آزاديخواهان و عزت جويان تا قيام قيامت است

رسالت سياسي حسين عليه السلام در آن دوران تاريك اين بود كه سلطنت شوم امويان را رسوا سازد و سرزمين هاي اسلام و مرزهاي قرآن و مصالح اهل قبله را از آنان بستاند تا اسلام و مسلمانان از آن فتنه و تباهي خلاصي يابند. در اين نوشتار برآنيم تا روز شمار حوادث زندگي امام حسين عليه السلام را با تكيه بر بخش آخر زندگاني آن حضرت

يعني دوره آغاز قيام تا شهادت حسين عليه السلام با بهره گيري از منابع و اطلاعات موجود مورد بررسي قرار دهيم

ولادت امام حسين

سومين پيشواي شيعيان در روز سوم شعبان سال چهارم هجري در مدينه ديده به جهان گشود.

پس از ولادت آن حضرت، پيامبر صلي الله عليها و آله از ديدار وي خرسند شد و او را «حسين ناميد. حسين عليه السلام از نظر والائي نسب و حسب از چنان مقامي برخوردار است كه هيچ كس به آن مقام نمي رسد. چراكه آن حضرت از حيث نسب ممتازترين انسان است و جدش رسول خدا (ص)، مادرش حضرت فاطمه زهرا، پدرش علي مرتضي، برادرش حسن مجتبي، خواهرش زينب كبري و همسرش بنا بر برخي روايات شهربانو دختر بزرگ يزدگرد پادشاه ساساني است و اين نسب براي احدي نيست رشʘϘ̠طبيب، زكي ثار الله و سيد الشهداء از القاب ايشان است و كنيه آن امام ابي عبدالله است

حسين در عصر پيامبر (11-4 هجري)

امام حسين عليه السلام حدود هفت سال از عمر شريف خود را در زمان حيات پيامبر گرامي اسلام سپري كرد.

روايت هاي بسياري در مورد مقام ارجمند حسن و حسين در پيشگاه پيامبر صلي الله عليها و آله وجود دارد، كه منابع اهل سنت و شيعه به آن اشاره كرده اند. رسول خدا صلي الله عليها و آله سخت به حسين و برادرش اظهار علاقه كرده و با جملاتي كه درباره آنها فرمودند، گوشه اي از فضايل آنها را براي اصحاب بازگو كردند.

اكنون در آثار حϙʘ˙ʘ̠شمار زيادي فضيلت براي امام حسين عليه السلام نقل شده است كه بسياري از آنها نظير «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه متواتر بوده و يا فراوان نقل شده است

حسين در عصر خلفا

حسين در عصر خلفا (ابوبكر، عمر، عثمان، 1135 هجري) امام حسين عليه السلام پس از رحلت پيامبر صلي الله عليها و آله با حوادث تلخ و ناگواري چون ماجراي سقيفه بني ساعده و غصب خلافت اسلامي، غصب فدك و شهادت مادرش حضرت زهرا سلام الله عليها روبه رو گرديد. در عصر حكومت خلفا كه حدود بيست و پنج سال به طول انجاميد، همراه پدر بزرگوارش امام علي عليه السلام در ابعاد گوناگون و جبهه هاي مختلف از حريم حق و عدالت دفاع مي كرد و با استفاده از هر فرصتي به مبارزه با جناح باطل و افشاي ماهيت دشمن و مقابله با تبليغات انحرافي دشمنان مي پرداخت

بنا به اظهار منابع، حسين عليه السلام در دوره خلفا به سبب عنايات و عواطف مشهوري كه از رسول خدا صلي الله عليها و آله نسبت به او ديده بودند، بسيار مورد احترام بود.

از جمله وقايعي

كه حسين عليه السلام در دوره خلافت ابوبكر بن ابي قحافه (13-11 ه. ق در آن مشاركت داشت، اين بود كه آن حضرت كه در آن هنگام دوران كودكي را مي گذراند، همراه برادرش حسن عليه السلام در معيت مادرشان حضرت زهرا سلام الله عليها براي مطالبه فدك، نزد ابوبكر رفتند و به عنوان شاهد، گواهي دادند كه فدك از آن فاطمه سلام الله عليها است به گونه اي كه خليفه پذيرفت ولي با مداخله عمر گواهي آنان مورد قبول واقع نشد. يكي ديگر از موارد فعاليت حسين (ع)، همراهي با اقدامات پدر براي گرفتن حق خود (خلافت و رهبري امت بود.

در دوران خلافت عمر بن خطاب (23-13 ه. ق نيز روايت هاي بسياري در مورد اعتراض حسين عليه السلام به خليفه در مورد غصب مقام خلافت آمده است در مورد شركت امام حسين عليه السلام در فتوحات دوران خلفا اتفاق نظر وجود دارد، برخي منابع معتقدند كه آن حضرت و برادرش امام حسن عليه السلام در فتح طبرستان و شمال آفريقا مشاركت فعال داشته اند.

نكته ديگري كه در دوران خلافت عمر در مورد امام حسين عليه السلام مطرح است، ازدواج آن حضرت با شهربانو، يكي از دختران يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساساني است، كه در اين مورد هم نظرات مختلف و گاه متضادي ابراز شده است

امام حسين عليه السلام كه در دوران خلافت عثمان بن عفان (35-23 ه. ق دوران جواني را مي گذراند، در همراهي با پدر و برادرش، هيچ گاه خلافت و روش عثمان را نپذيرفت، بنا به اظهار منابع، وقتي خليفه سوم، ابوذر غفاري يكي از صحابه

پيامبر صلي الله عليها و آله را به سبب اعتراض به روش وي از مدينه به ربذه تبعيد كرد، با وجود دستور خليفه مبني بر عدم بدرقه ابوذر، علي عليه السلام همراه جمعي از ياران، از جمله حسن و حسين به بدرقه ابوذر شتافتند و در همان هنگام امام حسين عليه السلام طي سخناني، آشكارا مخالفت خود را با روش عثمان اعلام كرد.

در ماه هاي پاياني خلافت عثمان و زماني كه شورشيان، خانه خليفه را محاصره كردند و مانع رسيدن آب به خانه خليفه شدند، كساني كه قدرت داشتند تا راهي از ميان شورشيان باز كرده و به خانه عثمان آب برسانند، امام حسن و حسين عليه السلام بودند.

امام حسين عليه السلام در دوره خلافت امام علي عليه السلام

(40-36 هجري) پس از قتل عثمان مردم به خانه علي عليه السلام هجوم بردند و خواهان بيعت با آن حضرت شدند.

امام كه در ابتدا حاضر به پذيرش خلافت نبود، پس از اصرار فراوان مردم و قبول شرايط امام از سوي مردم زمام امور خلافت را در دست گرفت و در طول چهارسال و نه ماه خلافت خويش، در دو بخش اقدامات اصلاحي (اجراي عدالت و از بين بردن فاصله هاي نارواي طبقاتي و اقدامات سياسي و نظامي (جنگ با سه گروه ناكثين، قاسطين و مارقين به فعاليت پرداخت

حسين عليه السلام در اين دوران در تمام فعاليت هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و نظامي مشاركت فعال داشت به نوشته منابع تاريخي در جريان جنگ جمل (با گروه پيمان شكن يا ناكثين كه در سال سي و ششم هجري قمري در نزديكي بصره رخ داد، امام حسين عليه السلام نقش مهمي داشت، چنان كه فرماندهي جناح راست سپاه

امير المومنين را برعهده داشت و رشادت هاي زيادي از خود نشان داد.

در جنگ امام علي عليه السلام با گروه قاسطين يا ظالمين (جنگ صفين كه از ماه رجب سال 36 هجري قمري آغاز و در صفر سال 37 هجري قمري با ماجراي حكميت پايان يافت، حسين عليه السلام قبل از جنگ با خطبه هاي آتشين خود، مردم كوفه را براي مقابله با معاويه بسيج مي كرد و در جريان جنگ نيز شجاعت ها و دلاوري هاي زيادي از خود نشان داد، چنان كه امام علي عليه السلام پيوسته مراقب بود تا آسيبي به آن حضرت و برادرش حسن عليه السلام نرسد و هميشه مي فرمود:

«براي حفظ نسل رسول خدا صلي الله عليها و آله مراقب آنان باشيد.»

از آن حضرت خطبه اي در جنگ صفين نقل شده است كه ضمن آن مردم را به جنگ ترغيب مي كردند.

امام حسين عليه السلام در همان مراحل مقدماتي جنگ صفين، در گرفتن مسير آب از دست شاميان نقش داشت

امام علي عليه السلام پس از آن پيروزي فرمود:

«هذا اول فتح ببركة الحسين » بعد از پايان جنگ و ماجراي حكميت نيز امام حسين عليه السلام يكي از شاهداني بود كه امام علي عليه السلام براي نظارت بر روند مذاكرات او را برگزيد.

امام حسين عليه السلام در جنگ نهروان با گروه مارقين (خوارج كه در سال 38 هجري قمري صورت گرفت، نيز نقش فعال داشته و سمت فرماندهي بخشي از سپاه را به عهده داشته است آن حضرت در دوره خلافت علي عليه السلام ضمن نقش پر تلاش در امور نظامي در امور ديگر نيز مشاركت فعال داشت كه از آن

جمله مي توان به آموزش و تعليم قرآن، رسيدگي به نيازمندان، حل وفصل امور سياسي، قضايي و اجتماعي اشاره كرد.

حسين در دوره خلافت و امامت برادرش

(50-40 هجري) پس از شهادت حضرت علي عليه السلام در بيست و يكم ماه رمضان سال 40 هجري قمري، بنا به وصيت آن حضرت، مسلمانان با فرزند بزرگ ايشان حسن عليه السلام به عنوان خليفه بيعت كردند.

حسين عليه السلام در طول دوران كوتاه خلافت پدرش و دوران ده ساله امامت برادر بزرگوارش، پيوسته در كنار آن حضرت قرار داشت هنگام حركت امام حسن عليه السلام براي جمع آوري سپاه به منظور مقابله با معاويه، امام حسين عليه السلام همراه برادر بود و پس از آنكه امام مجتبي مجبور به صلح با معاويه شد، با برادرش حسين عليه السلام در اين مورد به مشورت پرداخت

پانزدهم رجب سال شصتم هجري

(مرگ معاويه و آغاز خلافت يزيد) معاويه بن ابوسفيان در نيمه ماه رجب سال 60 هجري قمري در شام از دنيا رفت هنگام مرگ وي فرزندش يزيد در حوارين به سر مي برد.

معاويه وصيت نامه اي به اين مضمون خطاب به يزيد نوشت

«به اطلاع او برسانيد كه من بر او جز از چهار مرد بيم ندارم و آنان حسين بن علي و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبكر و عبدالله بن زبير هستند، اما حسين بن علي، خيال مي كنم مردم عراق او را رها نكنند و وادار به خروج كنند. اگر چنين كرد بر او در گذر …»

يزيد چون به دمشق رسيد و زمام امور خلافت را در دست گرفت به نوشته يعقوبي «به عامل مدينه، وليد بن عتبه بن ابي سفيان نوشت

هنگامي كه نامه ام به تو رسيد، حسين بن علي و عبدالله بن زبير را احضار كن و از آن دو بيعت بگير، پس

اگر زير بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهاي آن دو را نزد من بفرست، مردم را نيز به بيعت فراخوان و اگر سرباز زدند، همان حكم را درباره آنان اجرا كن »

بيست و هفتم رجب سال شصتم هجري

(ملاقات امام حسين با وليد بن عتبه ولي مدينه چون نامه يزيد به وليد بن عتبه، فرماندار مدينه رسيد، وليد با مروان حكم (والي سابق مدينه در اين مورد به مشورت پرداخت

«مروان گفت:

از ناحيه عبدالله بن عمرو عبدالرحمن بن ابوبكر مترس كه آن دو خواستار خلافت نيستند، ولي سخت مواظب حسين بن علي و عبدالله بن زبير باش و هم اكنون كسي بفرست، اگر بيعت كردند كه چه بهتر و گرنه پيش از آنكه خبر آشكار شود و هر يك از ايشان جايي بگريزد و مخالفت خودرا ظاهر سازد گردن هر دو را بزن » وليد، عبدالله بن عمر و بن عثمان را كه نوجواني بود، دنبال امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير فرستاد.

هنگامي كه پيام آور والي مدينه نزد امام آمد، آن حضرت متوجه مرگ معاويه گرديد، لذا تني چند از دوستان و غلامان خويش را جمع كرد و همراه خود به دار الاماره برد تا در صورت وجود خطر آنان را به كمك بطلبد. طبري مي نويسد:

«حسين بيامد و بنشست، وليد نامه را به او داد كه بخواند و خبر مرگ معاويه را داد و او را به بيعت خواند. حسين گفت:

انالله انا اليه راجعون، خدا معاويه را رحمت كند و تو را پاداش بزرگ دهد، اينكه گفتي بيعت كنم، كسي همانند من به نهاني بيعت نمي كند، گمان ندارم به بيعت نهاني

من بس كني و بايد آن را ميان مردم علني كنيم گفت:

آري گفت:

وقتي ميان مردم آيي و آنها را به بيعت خواني ما را نيز به بيعت بخوان كه كار يكجا شود.

وليد كه سلامت دوست بود گفت:

به نام خداي برو تا با جمع مردم بيايي » امام پس از خارج شدن از فرماندهي مدينه تصميم به خروج از مدينه و حركت به سوي مكه گرفت همان شب عبدالله بن زبير از مدينه خارج شد، فرداي آن روز ماموران حكومتي دنبال او رفتند و شب بعد نيز امام حسين عليه السلام تصميم به ترك مدينه گرفت و خواهرش زينب و ام كلثوم و برادر زادگانش و برادرانش، جعفر و عباس و عموم افراد خانواده اش كه در مدينه بودند، همراه ايشان رفتند غير از محمد بن حنفيه كه در مدينه ماند. ابن عباس هم چند روز پيش از آن به مكه رفته بود.

بيست و هشتم رجب سال شصتم هجري

(خروج امام از مدينه به سوي مكه امام حسين عليه السلام در شب يكشنبه دو روز مانده از ماه رجب سال 60 هجري به اتفاق همراهان از مدينه عازم مكه شدند؛ حضرت هنگام خروج از مدينه وصيت نامه اي نوشت و به برادرش محمد حنفيه داد وپس از حمد وثناي خداوند اهداف و انگيزه هاي خود براي خروج از مدينه را بيان فرمودند.

سوم شعبان سال شصتم هجري

(ورود امام حسين و همراهانش به مكه امام و يارانش در شب جمعه سوم شعبان سال 60 هجري قمري وارد شهر مكه شدند.

«هنگامي كه امام وارد مكه شد، مردم شهر بسيار خشنود شدند و حتي ابن زبير، كه خود داعيه رهبري داشت در نماز امام و مجلس حديث او شركت مي كرد.

مكه پايگاه ديني اسلام بود و طبعا توجه بسياري را به خود جلب مي كرد.

در آنجا امام با افراد و شخصيت هاي مختلف در تماس بود و علل عدم بيعت خود با يزيد را بيان مي كرد.

درهمين روزها كه دمشق نگران كساني بود كه بيعت نكرده و در حجاز بودند، در كوفه حوادثي مي گذشت كه از طوفان سهمگين خبر مي داد.

شيعيان علي عليه السلام كه در مدت بيست سال حكومت معاويه صدها تن كشته داده بودند و همين تعداد يا بيشتر از آنان در زندان به سر مي بردند، همين كه از مرگ معاويه آگاه شدند، نفسي راحت كشيدند. ماجرا جوياني هم كه نا جوانمردانه علي عليه السلام را كشتند و گِرد پسرش را خالي كردند تا دست معاويه در آنچه مي خواهد باز باشد، همين كه معاويه به حكومت رسيد و خود را از آنان بي نياز ديد به آنان

اعتنايي نكرد، از فرصت استفاده كردند و در پي انتقام برآمدند تا كينه اي كه از پدر در دل دارند از پسر بگيرند. دسته بندي شروع شد شيعيان علي در خانه علي سليمان بن صرد خزاعي گرد مي آمدند. سخنراني ها آغاز شد.

سرانجام تصميم گرفتند تا امام را به كوفه دعوت كنند. در مدت امامت سه ماهه امام حسين عليه السلام نامه هاي فراواني از كوفه براي آن حضرت رسيد كه مضمون نامه ها اين بود:

«كوفه و عراق آماده براي آمدن شماست ما همه در انتظار تو هستيم و تو را ياري خواهيم كرد.»

يعقوبي مي نويسد:

«حسين به مكه رفت و چند روزي بماند. مردم عراق به او نامه نوشتند و پي در پي فرستادگاني روانه كردند و آخرين نامه اي كه از ايشان بدو رسيد، نامه هاي ابن هاني و سعيد بن عبدالله حنفي بود:

«بنام خداي بخشاينده مهربان، به حسين بن علي، از شيعيان با ايمان و مسلمانش، اما بعد، پس شتاب فرما كه مردم تو را انتظار مي برند و جز تو پيشوايي ندارند، شتاب فرما والسلام »

پانزدهم رمضان سال شصتم هجري

(اعزام مسلم بن عقيل به كوفه وقتي كه تعداد نامه هاي كوفيان از حد متعارف گذشت، حسين عليه السلام لازم ديد عراقيان را بيش از اين منتظر نگذارد. بنا بر اين پاسخي بدين مضمون براي كوفه نوشت

«هاني و سعيد آخرين فرستادگاني بودند كه نامه هاي شما را براي من آوردند. به من نوشته ايد نزد ما بيا كه رهبري نداريم من برادر و پسر عمويم مسلم بن عقيل را نزد شما مي فرستم تا مرا از حال شما و آنچه در شهر شما مي گذرد خبر دهد».

پنجم شوال سال شصتم هجري

(ورود مسلم به كوفه امام، مسلم بن عقيل را همراه تني چند به سوي كوفه روانه كرد.

مسلم پس از پيشامدهاي بسيار در پنجم شوال سال 60 هجري وارد شهر كوفه شد. چون مسلم به كوفه رسيد، مردم نزد وي آمدند و با او بيعت كردند.

و پيمان بستند و قرار نهادند و اطمينان دادند كه او را ياري و پيروي و وفاداري كنند.

يازدهم ذي القعده سال شصتم هجري

(رسيدن نامه مسلم به امام حسين مسلم پس از ورود به كوفه در خانه «مختار بن ابي عبيده ثقفي ساكن شد. مردم كوفه دسته دسته به خانه مختار مي آمدند و مسلم نامه حسين را براي آنان مي خواند وآنان مي گريستند و بيعت مي كردند.

در مورد تعداد افرادي كه در مدت اقامت مسلم در كوفه با وي بيعت كردند ميان مورخان اتفاق نظر وجود ندارد. بيشترين رقم را حدود يك صد و بيست هزار نفر و كمترين رقم را دوازده هزار نفر نوشته اند. مسلم وقتي استقبال مردم و آمادگي آنان را براي ياري امام مشاهده كرد نامه اي به اين مضمون به امام حسين عليه السلام نوشت

«براستي كه مردم اين شهر گوش به فرمان و در انتظار رسيدن تواند.» بنا بر اين امام تصميم گرفت تا از حجاز روانه عراق شود.

در آن روزها اوائل ذي الحجه امام از حادثه ديگري آگاه شد كه او را به بيرون رفتن از حجاز مصمم تر ساخت او دانست كه فرستادگان يزيد خود را به مكه رسانده اند تا در مراسم حج بر وي حمله كنند و ناگهان او را بكشند.

هشتم ذي الحجه سال شصتم هجري

(حركت امام از مدينه به عراق امام حسين عليه السلام پس از دريافت نامه مسلم بن عقيل و احساس خطر از دژخيمان يزيد، احرام حج خود را به عمره تبديل كرد و پس از انجام مراسم عمره از احرام بيرون آمد و در روز سه شنبه روز ترويه (هشتم ذي الحجه سال 60 ه. ق پس از شصت و پنج روز اقامت در مكه به اتفاق حدود هشتاد و شش نفر مرد از شيعيان و

دوستان و خانواده خود از مكه بيرون آمده و به سوي عراق حركت كرد.

از سوي ديگر خبر ارسال نامه هاي مردم كوفه و دعوت از امام حسين عليه السلام براي آمدن به آن شهر يزيد را نگران ساخت و پس از مشورت با مشاوران خود تصميم گرفت تا «نعمان بن بشير» را از حكومت كوفه معزول و «عبيدالله بن زياد» حاكم بصره را با حفظ سمت به حكومت كوفه منصوب نمايد.

عبيدالله پس از دريافت فرمان يزيد مبني بر انتصاب وي به حكومت كوفه به اتفاق تعدادي از همراهانش به صورت مخفيانه وارد كوفه شد تا ضمن آزمايش واكنش مردم و ميزان علاقه آنان به امام حسين (ع)، رهبران مخالفان يزيد را شناسايي نمايد. مردم كوفه كه با استبداد شديد عبيدالله بن زياد مواجه شدند به تدريج مسلم را تنها گذاشته و از بيعت خود عقب نشيني كردند.

مدتي بعد، پس از شناسايي محل استقرار مسلم، ايشان از خانه مختار به خانه «شريك بن اعور» رفت شريك چند روز بعد درگذشت و مسلم به خانه «هاني بن عروه رفت اما عبيدالله كه به وسيله جاسوسان خود از مخفي گاه مسلم و ارتباط او با ياران و هوادارنش مطلع شده بود، هاني را احضار و پس از شكنجه زنداني نمود.

هشتم ذي الحجه سال شصتم هجري

(خروج مسلم بن عقيل با چهار هزار نفر از همراهانش از كوفه همين كه خبر دستگيري و زنداني شدني هاني در شهر منتشر شد، مسلم دانست كه ديگر درنگ جايز نيست و بايد از نهان گاه بيرون آيد و جنگ را آغاز كند.

پس جارچيان خود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشته اند از هيجده هزار

تن كه با او بيعت كرده بودند چهار هزار تن در خانه هاني و خانه هاي اطراف گرد آمده بودند. مسلم آنان را به دسته هايي تقسيم كرد و هر دسته اي را به يكي از بزرگان شيعه سپرد. دسته اي از اين جمعيت به قصر ابن زياد روانه شدند، ولي ابن زياد موفق شد آن مردم بي تدبير را با ايجاد اختلاف و استفاده از حربه تهديد متفرق سازد. نتيجه اين شد كه در شامگاه آن روز جز سي تن با او نماندند. چون نماز مغرب را خواند. يك تن از ياران خود را همراه نداشت مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها ديد در كوچه هاي كوفه سرگردان شد، در حالي كه گروه زيادي در جستجوي وي بودند، تا سرانجام زني به نام «طوعه كه از شيعيان علي عليه السلام بود او را درون خانه برد و پناه داد.

اما شب هنگام پسر وي از وجود مسلم در خانه مطلع شد و به ماموران عبيدالله خبر داد.

همين كه ابن زياد پناهگاه مسلم را دانست، «محمد اشعث را با شصت يا هفتاد تن براي دستگيري وي فرستاد.

مسلم پس از درگيري با ماموران ابن زياد و نشان دادن رشادت ها و شجاعت هاي بسيار مجروح و دستگير شد و در روز نهم ذي الحجه سال 60 هجري قمري به همراه هاني به دستور ابن زياد به شهادت رسيد.

امام حسين عليه السلام در مسير خود از مدينه به كربلا ابتدا به منزل «ذات عرق رسيد كه در ذات عراق «بشر بن غالب اسدي كه از عراق مي آمد با سيد الشهداء ملاقات كرد و از اوضاع

عراق با خبر شد. در همين منزل بود كه فرزدق رسيد و سئوال كرد:

يابن رسول الله در موقع حج چرا عجله كردي

امام پاسخ داد:

اگر من شتاب نمي كردم در مكه مرا دستگير مي كردند و با ريختن خون من در خانه خدا احترام كعبه را از بين مي بردند. آن گاه حضرت از اوضاع كوفه و عراق سوال كرد، فرزدق پاسخ داد:

دلهايشان با تو و شمشيرهايشان عليه توست » سپس كاروان امام از ذات عراق به سمت «حاجز» (كه واديي است در مكه كه مردم كوفه و بصره براي رسيدن به مدينه از اين راه مي روند و منزل و فرودگاه حجاج است حركت كرد.

در اين منزل بود كه امام نامه اي به اهل كوفه نوشت (و آن در واقع پاسخ نامه مسلم بن عقيل بود) و خبر حركت امام و همراهانش از مكه به سمت عراق به اهالي اطلاع داده شد. و سپس حسين عليه السلام نامه را به «قيس بن مسهر صيداوي داد تا همراه عبدالله بن يقطر به كوفه برساند.

قيس و همراهش چون به قادسيه رسيدند، جاسوسان عبيدالله آنان را شناسايي كردند، و «حصين بن نمير تميمي را دستگير كرد و چون قيس نامه را خورده بود و حاضر به افشاي متن نامه نشد، به دستور ابن زياد او را از بالاي ساختمان دارالاماره كوفه به پايين پرتاب كردند و به شهادت رسيد.

امام و همراهانش سپس از حاجز به «عيون آمدند (و آنجا فرودگاه زوار بصره بود كه در آن گودال هايي وجود داشت كه آب در آنها جمع شده بود.) در اين محل «عبدالله بن مطيع عدوي

به حضور امام رسيد و امام را از عزيمت به كوفه منع كرد.

امام در پاسخ فرمود:

«احترام به خدا و رسول صلي الله عليها و آله و قريش و عرب به اين است كه من زير بار زور نروم و حركت كرد.

سپس كاروان امام از عيون، به منزل «حزيمه رسيد و يك شب در اين منزل اقامت گزيد و آن گاه راهي «زرود» از منازل معروف بين مكه و كوفه شدند.

در اين محل امام با «زهير بن قين بجلي كه عازم سفر حج بود، ملاقات كرده و زهير سرانجام به حسين عليه السلام پيوست بنا به نوشته پاره اي از منابع در همين منزل امام از شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و تغيير كوفه مطلع شد. بسيار نگران و پريشان حال شد و با صداي بلند گريست در هر حال حسين عليه السلام چون از كشته شدن مسلم و هاني و نيز قتل دو پيكي كه به كوفه فرستاده بود، مطلع گشت، همراهان خود را فرا خواند و چون مي خواست ذمه مردم همراهش را از تعهد، آزاد سازد به آنان گفت:

«خبر جانگدازي به من رسيده است، مسلم و هاني كشته شده اند. شيعيان ما را رها كرده اند. حالا خود مي دانيد، هر كه نمي خواهد تا پايان با ما باشد، بهتر است راه خود را بگيرد و برود» گروهي رفتند اين گروه مردمي بودند كه دنيا را مي خواستند، گروهي هم ماندند و آنان مسلمانان راستين بودند.

پس از حركت از «زرود» امام و همراهانش هنگام غروب به سرزمين «ثعلبيه رسيدند. به نوشته برخي منابع «عبدالله بن سليمان

و «خدري بن مشعل و احتمالا «عبدالله بن سليم و «المنذري بن مشعل كه پس از پايان مراسم حج قصد داشتند خود را به امام برسانند در بين راه با مردي از قبيله بني اسد روبرو شدند و از وي اوضاع كوفه را پرسيدند، گفت:

من بيرون نيامدم، مگر شاهد قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروه بودم ديدم كشته آنها را در بازار روي زمين مي كشيدند. آنان پس از ملاقات خود را به كاروان امام رسانيده و از آن حضرت خواستند كه ازاين سفر منصرف شود، ولي امام نپذيرفت و فرمود:

قضاي الهي جاري مي شود و من مامورم به اين سفر بروم پاره اي از منابع هم برخورد امام حسين عليه السلام و فرزدق را در اين محل مي دانند. در هر حال امام و همراهانش از ثعلبيه به طرف منزل «شقوق حركت كردند.

در اين محل هم امام با مردي كه از كوفه مي آمد، برخورد كرد و از وي خبر حوادث كوفه را گرفت در اين منزل امام جنايات بني اميه و كشتار اصحاب پيامبر صلي الله عليها و آله و دوستان علي عليه السلام را براي حاضران متذكر شد.

سپس كاروان امام و همراهانش در منزلي به نام «زباله وارد شد. در اين سرزمين مردي خبر قتل «قيس بن مسهر صيداوي را داد و باز هم امام در حالي كه بسيار متاثر بود، در جلسه اي كه تشكيل داد، همراهان خود را در جريان حوادث قرار داد و از آنان خواست هر كه مي خواهد برگردد.

سپس قافله از زباله حركت كرد تا به منزل «بطن

العقبه پيش رفتند و پس از اقامت كوتاهي به طرف منزل «شراف يا «اشراف حركت كردند دراين منزل شب را ماندند كاروان پس از استراحت مقداري آب برداشتند و نزديك نيم روز راه پيمودند؛ كه با سپاه اعزامي عبيدالله بن زياد به فرماندهي «حر بن يزيد رياحي روبه رو شدند.

امام و اصحابش به سمت «ذوحُسُم حركت كردند.

در اينجا بود كه حر راه بر كاروان امام بست

امام فرمود:

«اين مردم مرا به سرزمين خود خوانده اند تا با ياري آنان بدعت هايي را كه در دين خدا پديد آمده است، بزدايم اين نامه هاي آنهاست و دستور داد تا دعوت نامه هاي مردم كوفه را به حر نشان بدهند، حال اگر پشيمان اند بر مي گردم حر گفت:

«من از جمله نامه نگاران نيستم و از اين نامه ها هم خبري ندارم امير من، مرا مامور كرده است، هرجا تو را ديدم، راه بر تو گيرم و تو را نزد او ببرم » بديهي است كه امام حسين عليه السلام پيشنهاد وي را نمي پذيرد و او هم امام را رها نمي كند تا به حجاز برگردد و حتي به او اجازه نمي دهد كه در منزلي آباد و پر آب و علف فرود آيد. سرانجام پس از مذاكرات بسيار موافقت شد تا كاروان امام به راهي برود كه نه به سوي مكه باشد و نه به سوي كوفه، تا دستور جديد عبيدالله بن زياد برسد. در همين منزل (ذوحُسُم بود كه امام خطبه بسيار مهمي ايراد كرد و به برخي اهداف خود از قيام اشاره كردند.

در گرماي ظهر امام دستور داد تا

يارانش سپاهيان حر را كه بسيار تشنه بود، سيراب سازند و در حالي كه سيدالشهداء و همراهانش به طرف قادسيه پيش مي رفتند، حر با لشكريانش به فاصله كوتاهي آنان را تعقيب مي كرد تا اينكه به سرزمين وسيعي به نام «بيضه رسيدند. در اين منزل امام براي سپاه حر خطبه اي خواند وقايع را براي آنان به روشني بيان كرد.

سپس قافله مكه از بيضه وارد سرزميني به نام «الرهيمه شد. در اينجا با مردي از اهل كوفه به نام «ابوهرم ملاقات كرد، و در پاسخ به سوال وي در مورد علت خروج از مكه، انگيزه قيام و حركت خود را بيان فرمودند. كاروان امام سپس به محلي به نام «عذيب رسيدند و امام از اصحاب خود پرسيد:

راه از كدام طرف است

بنا به اظهار برخي از منابع، «طرماح بن عدي الطائي كه از كوفه آمده بود، راه را به امام نشان داد و از آن حضرت خواستند تا باز گردد.

امام در پاسخ فرمود:

خداوند تو را جزاي خير بدهد، اما من معاهده اي با اين مردم و عهدي با خدا دارم كه بايد بدان عمل كنم اين سخن ها را گفتند و رفتند تا به منزل «قصر بني مقاتل رسيدند. در منزل قصر بني مقاتل امام با «عبدالله بن حر جعفي ملاقات كردند و از وي خواست كه در اين سفر همراه او باشد ولي او قبول نكرد و از امام خواست تا اسب و شمشير او را بپذيرد.

حسين عليه السلام ديگر اعتنايي به او نكرد.

پس از حادثه عاشورا وي پيوسته تأسف مي خورد كه چرا چنان توفيق بزرگي را

از دست داده است حسين و همراهانش پس از برداشتن آب بسيار، شبانه از قصر بني مقاتل به طرف «نينوا» (از قراء كوفه حركت كردند و صبحگاهان به اين محل رسيدند. اينجا بود كه قاصدي به نام «مالك بن نسر كندي نامه اي از عبيدالله بن زياد به اين مضمون براي حر آورد:

«چون اين نامه و فرستاده من رسيد بر حسين سخت بگير و او را جز در بيابان بي پناهگاه و بي آب فرود نياور، من فرستاده خود را مامور كردم كه با تو باشد و او تو را رها نخواهد كرد تا مرا از اجراي اوامر آگاه سازد».

دوم محرم سال شصتم هجري

(ورود امام حسين و يارانش به سرزمين كربلا) پس از رسيدن نامه عبيدالله بن زياد، حر تغيير رويه داد و قصد داشت تا مانع از حركت امام شود؛ زيرا نينوا نه آب داشت و نه آباداني و با دستور عبيدالله هماهنگي لازم را داشت اما پس از گفتگوهاي بسيار امام و همراهانش به طرف سرزمين كربلا حركت كرده و روز چهارشنبه اول محرم يا پنج شنبه دوم محرم سال 60 هجري قمري، در اين سرزمين فرود آمدند. به نوشته منابع چون ابي عبدالله وارد سرزمين كربلا شدند، اسب آن حضرت قدم از قدم برنداشت

حضرت فرمودند:

اين سرزمين را چه مي نامند؟

گفتند:

كربلا، امام ضمن خواندن اشعاري، دستور داد تا خيمه ها را در آن محل سرپا كنند. عبيدالله بن زياد پس از اطلاع از رسيدن امام حسين عليه السلام و يارانش، نامه اي به اين مضمون به امام نوشت

«اي حسين

به من خبر رسيده كه به كربلا وارد شده اي، يزيد بن معاويه براي من

نوشته كه بر بستر نرم نخوابم و آرام نگيرم، و غذاي سير نخورم تا تو را به خداي خبير ملحق سازم (بكشم ، يا آن كه تسليم من و حكم يزيد مي شوي والسلام . حضرت نامه را خواند و همان دم آن را به دور افكند.

پيك گفت:

پاسخ نامه را بده

امام فرمودند:

«اين نامه پاسخ ندارد» ابن زياد پس از آنكه از بي اعتنايي حسين عليه السلام به نامه خود مطلع شد، بسيار خشمگين شد و به جمع آوري سپاه براي جنگ با امام حسين عليه السلام پرداخت

سوم محرم سال شصت و يكم هجري

(ورود عمر بن سعد و سپاهيانش به كربلا) عبيدالله بن زياد براي مقابله با امام حسين عليه السلام و مجبور كردن وي به پذيرفتن بيعت با يزيد «عمربن سعد ابن ابي وقاص را در رأس چهار تا شش هزار نفر (به اختلاف منابع به كربلا فرستاد و عمر در روز سوم محرم سال 60 هجري وارد كربلا شد و بلافاصله مذاكرات خود را با امام آغاز كرد عمر، حسين عليه السلام را خوب مي شناخت و مي دانست كه او مرد سازش نيست، ولي بيشتر مايل بود تا كار بدون جنگ و با مصالحه به پايان برسد. بنا بر اين پس از آنكه نخستين گفتگو بين او و امام صورت گرفت، نامه اي به ابن زياد نوشت كه خدا را شكر كه فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست، چراكه من از حسين پرسيدم كه چرا به اينجا آمده اي

گفت:

مردم اين شهر از من دعوت كرده اند كه نزد آنها بيايم، حالا كه شما نمي خواهيد برمي گردم اما ابن زياد در پاسخ نامه ابن

سعد نوشت

كار را بر حسين سخت گير و آب را بر او و يارانش ببند، مگر اينكه حاضر شوند با شخص من به نام يزيد بيعت كند.

پنجم محرم سال شصت و يكم هجري

(ورود شَبَث بن رِبْعي با چهار هزار نفر سپاه به كربلا) عبيدالله بن زياد پس از اين كه احساس كرد عمر بن سعد در مقابله با امام مصمم نيست، شَبَث بن رِبْعي را در رأس چهار هزار نفر نيروي جنگي به كربلا فرستاد، شَبَث روز پنجم محرم وارد كربلا شد و تحت فرمان عمر بن سعد قرار گرفت به نوشته منابع ابن زياد در فاصله روزهاي سوم تا دهم محرم افراد ديگري را به همراه جنگجويان به كربلا فرستاد.

از جمله سنان ابن انس نخعي را با چهار هزار نفر، عروة بن قيس را با چهار هزار نفر شمر بن ذي الجوشن را با چهار هزار نفر و نصر مازني را با سه هزار نفر براي جنگ با امام به كربلا عازم نمود.

هفتم محرم سال شصت و يكم هجري

(رسيدن دستور عبيدالله بن زياد مبني بر بستن آب بر سپاه امام) نامه عبيدالله بن زياد مبني بر بستن آب بر روي حسين و يارانش در صورت خودداري از بيعت در روز هفتم محرم سال 61 هجري قمري به عمر بن سعد رسيد و عمر «عمر بن حجاج را با پانصد سوار مامور كرد تا با استقرار دركنار رودخانه فرات مانع از دسترسي سپاه امام به آب شوند. بنا بر اين از روز هفتم محرم تشنگي نيز بر مشكلات امام و همراهانش اضافه شد.

نهم محرم سال شصت و يكم هجري

(ورود شمر بن ذي الجوشن به كربلا) در روز نهم محرم «شمر بن ذي الجوشن در راس چهار هزار نفر سپاهي وارد كربلا شد. شمر حامل نامه اي از ابن زياد براي عمر بن سعد بود.

بدين مضمون كه بدون فوت وقت جنگ را با حسين شروع كند.

شمر ضمن تلاش براي تحريك جنگ و قتل امام حسين عليه السلام امان نامه اي هم براي پسران ام البنين (عباس، عبدالله، جعفر و عثمان آورد، آنان نپذيرفتند. در عصر روز نهم محرم (تاسوعا) زمينه براي آغاز جنگ فراهم شد و عمر كه بيمناك بود مبادا رقيبش شمر سمت فرماندهي كل را از دست وي خارج كند شخصا تيري در كمان گذاشت و سوي خيمه هاي امام حسين عليه السلام پرتاب كرد و ديگران را به شهادت طلبيد كه اولين تير را وي پرتاب كرده است

در اين هنگام امام حسين عليه السلام برادرش عباس را نزد عمر فرستاد و تقاضاي يك شب مهلت كرد، كه مورد موافقت قرار گرفت شكي نيست كه امام مايل به جنگ نبود و تا آخرين لحظات كوشيد تا

وجدان خفته اين مردم دنيا خواه را با سخناني كه سراسر خيرخواهي و دلسوزي و روشنگري بود، بيدار سازد. به آنان گفت:

كه اين آخرين فرصتي است كه براي انتخاب زندگي آزاد به آنان داده مي شود.

اگر اين فرصت را از دست بدهند ديگر، هيچگاه روي رستگاري را نخواهند ديد. اگر به اين عزت پشت پا زنند، به دنبال آن زندگي پر مذلتي در انتظار ايشان است براي همين بود كه نخستين ساعات روز دهم محرم نيز به پيغام بردن و سخن گفتن و خطبه خواندن گذشت خطبه هاي امام در ساعات آخر بيش از آنكه نشان دهنده روح آزادگي و شرف و پرهيزگاري باشد، نمايانگر اوج دلسوزي بر مردم گمراه و تلاش انساني براي نجات مردم است جاي هيچ ترديدي نيست كه سخنان و اقدامات امام براي رهايي از چنگ دشمن و يا بيم از كشته شدن، گفته نشده است، بلكه بوي آشتي طلبي و خير خواهي و دوستي طلبي مي دهد. با فرا رسيدن شب نهم محرم عمر بن سعد نماينده اي را نزد امام حسين عليه السلام فرستاد و پيغام داد:

يك امشب را من به شما مهلت مي دهم، اگر تا صبح تسليم شدي من به ابن زياد خبر مي دهم، شايد تو را آزاد بگذارد و گرنه پس از گذشت شب نمي توانم از جنگ خودداري كنم حسين همان پاسخي را داد كه مكرر فرموده بود:

«من مرگ با عزت را بهتر از زندگي با ذلت مي دانم . در آن شب (شب عاشوراي سال 61 هجري قمري امام حسين بار ديگر يارانش را در رفتن و يا ماندن در

كنار وي و شهادت مخير گذارد و ساعاتي را به ذكر و عبادت حق تعالي گذراند تا اينكه فرداي آن روز يكي از استثنايي ترين روزهاي تاريخ دميد.

دهم محرم سال شصت و يكم هجري

(آغاز درگيري سپاه امام حسين با لشكر ابن زياد) با دميدن فجر روز دهم سال 61 هجري قمري سرانجام آنچه نبايد بشود، شد؛ يا آنچه بايد روي دهد، آغاز گرديد. عاشورا منشأ يك سلسله وقايع تاريخي و مظهر صحنه اي خونين است كه آن همه مقدمات براي اين روز است اين همه موخرات كه در آينده اتفاق افتاد. اثر وقايع اين روز تاريخي است اصحاب اندك امام حسين عليه السلام در آن صحراي خشك در محاصره انبوهي از دشمنان قرار گرفته بودند، صفوف سپاهيان دو طرف براي آغاز جنگي نابرابر آراسته شد.

در يك سوي ميدان حدود هفتاد و دو نفر سوار و پياده مهياي جانبازي بودند و در سوي ديگر حدود بيست و دو هزار نفر لشكر ماجراجوي پست فطرت انتقام جوي كينه توز و منافق قرار داشتند كه هر آن انتظار مي كشيدند با قتل فرزند پيامبر صلي الله عليها و آله اموال و دارايي هاي او را به غنيمت بگيرند.

قبل از شروع جنگ عمر بن سعد بار ديگر حسين عليه السلام را به بيعت با يزيد فرا خواند، پاسخ حسين همان بود كه بارها فرموده بود:

«مرگ با عزت در نظر حسين بهتر است از زندگي با ذلت . آرايش سپاه امام حسين عليه السلام در روز عاشورا چنين بود كه «زهير بن قين را در ميمنه سپاه قرار داد.

«حبيب بن مظاهر اسدي را به فرماندهي ميسره لشكر گماشت پرچم را به دست حضرت ابوالفضل

سپرد. به دستور امام در خندقي كه قبلا اطراف خيمه ها كنده بودند، آتش روشن كردند.

عمر بن سعد نيز صفوف سپاه خود را آراست، در حالي كه حدود بيست تا سي هزار قشون در اختيار داشت فرماندهي ميمنه سپاه را به «عمربن حجاج بن زبيدي داد و شمر بن ذي الجوشن عادي را به فرماندهي ميسره سپاه منصوب كرد، بر پيادگان «عروه بن قيس الحمس را امير كرد و بر رجاله ها و كلوخ اندازها «شبث بن رِبْعي را گماشت و پرچم را به دست «ذويد»، غلام خود داد.

پس از آرايش صفوف دو سپاه، امام حسين (ع)، زهير بن قين، برير بن خضير و حربن يزيد رياحي (كه به سپاه امام ملحق شده بود) هر كدام خطبه اي در حقانيت خاندان اهل بيت و عدم مشروعيت بني اميه و يزيد ايراد كردند.

جنگ آغاز شد و در جنگي نابرابر ياران حسين عليه السلام به قلب سپاه دشمن حمله بردند و تا ظهر عاشورا تعدادي از آنان به شهادت رسيدند و افراد باقيمانده، نماز ظهر را به امامت امام حسين عليه السلام خواندند.

سپس به جنگ با دشمن پرداختند و تا حدود دو ساعت بعدازظهر همگي به شهادت رسيدند. بنا به اظهار منابع اولين كسي كه در جنگ با دشمن تن به تن كشته شد، حر بن يزيد رياحي بود و آخرين شهيد عباس عليه السلام بود.

در اين روز حتي طفل شش ماهه امام نيز شربت شهادت نوشيد. سرانجام امام حسين عليه السلام پس از آنكه اهل بيت را امر به صبر و بردباري كرد، خود به ميدان جنگ شتافت و طي خطبه هايي ضمن دعوت لشكر

عمر به تفكر و تدبر، بر فضائل خود و اهل بيت و مقام خود و برادرش حسن عليه السلام در نزد پيامبر را برشمرد.

سپس فرمود:

«اي گروه دغا در ريختن خون پسر پيامبر شتاب مكنيد كه به زيان شما تمام خواهد شد، اي ناكس مردم زشت خو!

سوگند به خداي بزرگ كه آن زنازاده ما را بر آن داشت كه بين لباس ذلت و شهادت يكي را انتخاب كنيم

اي مردم!

ما هرگز دستخوش ذلت نمي شويم ….» سپس با شجاعت و دلاوري بي نظير به قلب سپاه دشمن حمله برد و پس از وارد شدن جراحات بسيار بر بدن مباركش و تحمل ضربات شمشير، نيزه و كمان به شهادت رسيدند. سر آن حضرت را «شمر بن ذي الجوشن يا «سنان بن انس از پيكر جدا كرد، خولي به كوفه نزد ابن زياد برد. جنگ در حدود ساعت چهار بعد از ظهر خاتمه يافت سپاهيان ابن زياد پس از شهادت امام حسين عليه السلام به خيمه هاي خانواده امام حمله بردند، آنها را غارت نمودند و به آتش كشيدند و زنان و كودكان را در بيابان آواره كردند.

ساعت هاي آخر روز سپري مي شد. ديوانه هايي كه از خشم و شهوت و مال و جاه دنيا، جسم و روحشان را پر كرده بود، پس از آنكه كشتند و سوختند و بردند و در مقابل خود كوچكترين مقاومتي از زن و مرد نديدند، يكباره به خود آمدند و دانستند كه كاري زشت كرده اند و از خود پرسيدند:

سيد جوانان بهشت را براي خشنودي مردي تبهكار به خاك و خون كشيديم پشيمان شدند، اما ديگر دير شده بود.

كوفه يك

بار ديگر خواري خود را به زشت ترين صورت به تاريخ نشان داد.

يازدهم محرم سال شصت و يكم هجري

(حركت كاروان اسراء از كربلا به كوفه فرداي روز عاشورا يعني در يازدهم محرم سال 61 هجري قمري، به دستور عمربن سعد زنان و كودكان اهل بيت را از اطراف جمع آوري كرده و به اسارت گرفتند وپس از آن كه عمر بن سعد بر كشته هاي سپاه خود نماز خواند و آنان را دفن كرد، اسراي اهل بيت را حركت داده، همراه لشكريان خويش به كوفه و نزد عبيدالله بن زياد بردند. خطبه هاي آتشين حضرت زينب سلام الله عليها و امام سجاد عليه السلام رسواگر چهره زشت بني اميه در كوفه و شام بود.

اول صفر سال 61 هجري قمري

(ورود اسراي اهل بيت عليه السلام به دمشق نزد يزيد بن معاويه

بيستم صفر سال 61 هجري

(بازگشت اهل بيت عليه السلام از شام به مدينه .

نتيجه

بررسي منابع و ماخذ تاريخي نشان مي دهد كه قيام امام حسين عليه السلام حركتي آگاهانه و با برنامه بوده است و زمينه ها و انگيزه هاي آن را مي توان در موارد زير بر شمرد:

1 - زمينه هاي قيام امام حسين (ع)، به دوران خلافت خليفه سوم (عثمان و قدرت گيري بني اميه و تسلط آنان بر بخش هايي از جهان اسلام باز مي گردد.

2 - امام براي خودداري از بيعت با يزيد بن معاويه كه مردي فاسق، فاجر و نالايق بود، قيام كرد.

3 - حسين عليه السلام به منظور عمل به امر به معروف و نهي از منكر قيام كرد؛ زيرا تسلط يزيد بر مسلمانان و ادعاي خلافت، منكري روشن بود كه امام نمي توانست در مقابل آن ساكت باشد.

4 - جواب مثبت امام به مردم كوفه، و تلاش براي تشكيل حكومت اسلامي و جمع آوري نيرو براي انجام يك قيام مسلحانه عليه يزيد از ديگر انگيزه هاي قيام بود.

نهضت حسين عليه السلام آثار و نتايج مهمي بر جا گذاشت كه به اختصار مي توان به موارد زير اشاره كرد:

1 - رسوا ساختن ماهيت يزيد و حزب بني اميه

2 - احياي فرهنگ شهادت و ايثار در ميان مسلمانان

3 - قيام امام حسين عليه السلام الگويي براي قيام ها و انقلاب هاي جهان اسلام شد و حتي در قيام غير مسلمانان نيز آثار مثبتي بر جاي گذاشت

4 - تغيير افكار و جايگزين نمودن اخلاق بلند نظرانه و عالي انساني به جاي اخلاق جاهلي حاكم در آن روزگار.

سيره

ويژگيهاي شخصيت امام حسين عليه السلام

مقدمه

ويژگيهاي شخصيت امام حسين عليه السلام فاطمه سلطان محمدي

آيا تا كنون انساني را ديده ايد كه با نام خدا قيام كند و

به حركت در آيد، بميرد، ديديد چگونه مقصد خود را كه هدف خويش را نام او، بر گزيند؟

مقصد او تا آن جا فرازست كه همه چيز زندگي را فرود مي بيند و هدف چنان برتر، جز ملكوت اعلي را مد نظر ندارد، گهواره اش آسمان هاي برين است و جاي هيچ شگفتي نيست كه به سويش پر كشد. خواستار پيوستن بدان سامان بود، زيرا عشق بازگشت به اصل خويش و باز جستن روزگار وصل خويش در وجودش است.

هر كسي كو دور ماند از اصل خويش

باز جويد روزگار وصل خويش

راه خود را از ميان سنگ ها و خارها به پيش مي گيرد، خشنود و خوشدل پيش مي رود و با آرامش و اطمينان دراين ره گام بر مي دارد. با آرمان برين خود رازها بيان مي دارد.

آيا فرا سوي الله خواستي و جز به سوي الله بازگشتي، و پس از الله و برتر از او حقيقتي هم هست

اگر ما حسين را برفراز همه بزرگان جاي دهيم، نه تنها بزرگي را در وجود او بيشتر به شمار آورده ايم، بلكه بزرگي را بر چكاد عظمت، مشاهده كرده ايم كه در برابرش بزرگان كوچكند، و شخصيتي را نشان داده ايم كه از همه شخصيت ها برتر است، و ابر مردي ست در ميان همه مردان. شخصي كه چون از هر سوي كوه وجودش فراز شوي به ستيغ بزرگي رسي، تا آن جا كه او را مركز برخورد بزرگواري ها با يكديگر و مجمع يكتايي ها مي يابي. زيرا بي گمان هر كس در سرچشمه عظمت پيامبر صلي الله عليه و آله و مردانگي علي و فضيلت فاطمه فرا جوشيد، نمونه بي همتاي عظمت انسان خواهد

شد و از آيات و بينات به شمار خواهد رفت. يادآور، ياد يك شخص نيست. ياد انسانيت جاويدان است و تاريخ او، سرگذشت يك قهرمان نيست، تاريخ يك قهرماني بي همتا است.

پس حسين عليه السلام يك شخص است اما آيت اشخاص، يك بزرگ است اما حقيقت بزرگي. بنا بر اين شايسته آن است كه همچون سرچشمه الهام كه با نيرو مي جوشد و پرتو افكن است و با تابش انوار خود همه نسل ها را روشنايي مي بخشد پيوسته از آسمان وجودش نور گيريم، چه اين پرتوافكني هميشگي است. اگر كسي نيك بينديشد بزرگ ترين ژرفا، و فداكاري، و بزرگ ترين نمونه ها را در وجود او مي يابد تا آن جا كه گويي دست خدا بر صفحه ابديت با مركب خون رنگ چنين نگاشته است. اخلاص واژه اي است كه معناي آن در سخت ترين مرگ نشان داده مي شود.

كس مي خواهد مخلص باشد بايد خود را آماده براي ناملايمات چنين مرگي كند.

بررسي ويژگي هاي شخصيت امام حسين

به حق مي توان گفت كه درك ابعاد شخصيتي امام حسين كاري بس مشكل و دشوار است، آن هم با شرايط پيچيده اي كه دارد. شرايطي كه بازتاب هاي چندي از روشنايي بر آن افتاده، ليكن در زير آن موجي است خروشان كه محيط اسلامي آن روزگار را شكل مي داد و آن جريان از روزي پديدار شد كه موضوع حكومت در ميان عصبيت قبيلگي و طرز تفكر ديني در نوسان بود، سپس به رنگ هاي گوناگون درآمد و هر روز به شكل نو نمايان گرديد. و سرانجام به صورت يك عقيده و دين به پايان رسيد. بررسي ويژگي هاي شخصيت حسين عليه السلام پژوهش درباره انساني به شمار نمي

رود كه داراي عناصري ناگسستني از يكديگر است و بتوان درباره اش حكم كرد و بلكه بررسي عناصر تاريخ اسلامي است. ما دراين نوشتار برآنيم تا به بررسي گوشه اي از ويژگي هاي شخصيتي آن ابرمرد تاريخ اشاره داشته باشيم، اگر چه قلم قاصر و زبان الكن از بيان شخصيت عظيم آن بزرگوار مي باشد.

لكن

آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم به قدر تشنگي بايد چشيد

پايبندي به اصول

يكي از ويژگي هاي شخصيتي امام حسين عليه السلام پاي بندي آن بزرگوار به اصول و بنيادها مي باشد.

اين ويژگي را مي توان در وصيت وي به برادرش محمد حنفيه درك نمود كه فرمود:

من اين قيام را نه از روي خودبيني و سبك سري مي كنم، نه قصد طغيان دارم و نه آهنگ تبهكاري در سر و نه ستمگري را در خود مي پرورانم، بلكه تنها هدف من آنست كه در ميان امت جدم خواستار اصلاح شوم. با اين حركت خود مي خواهم به معروف فرمان دهم و از منكر بازدارم. هر كس بر پايه حق از من پذيرا شد، خدا به حق بسي شايسته تر است و هر كس نپذيرفت، چنان در آهنگ خود پايداري كنم كه خدا ميان من و آن گروه به حق قضاوت فرمايد، كه او از همه داوران بسي بهتر است. اين سخنان صريح را در كاخ فرمانداري و در مركز حكومت و سرسراي قدرت بي هيچ پروا و هراسي بيان كرد.

با قلبي استوار و شجاعتي بي نظير و با پشت گرمي به اصول اعتقادي و پايداري در مكتب. در اين پاسخي كه امام حسين عليه السلام به وليد داد؛ قدرت رو در وا ايستاندن را با هوشمندي سياسي و راه خردمندانه رهايي

را با سلامت منطق و پديده تسليم را با اعتراض شديد در هم آميخته است. در تاريخ چنين آمده

وليد فرماندار مدينه، امام حسين عليه السلام را دعوت نمود و خبر مرگ معاويه را به او داد و او استرجاع نمود، سپس نامه يزيد را در مورد گرفتن بيعت براي او خواند. حسين به او گفت به نظرم نمي رسد كه تو به گرفتن بيعت من براي يزيد پنهاني اكتفا كني، بلكه خواستار بيعتي آشكار هستي كه مردم از آن با خبر شوند. وليد گفت:

آري چنين است و

امام حسين عليه السلام فرمود كه:

برگرد و فردا همراه گروهي از مردم نزد ما بيا. در اين هنگام مروان به وليد گفت:

به خدا قسم اگر حسين عليه السلام هم اكنون بيعت نكرده از تو جدا شود، هرگز نخواهي توانست بدو دست يابي. او را حبس كن و تا بيعت نكرده اجازه بيرون رفتن به وي نده يا اينكه گردنش را بزن. حسين رو به مروان كرده به او گفت:

واي بر تو اي پسر زن كبود چشم

تو مي خواهي گردن مرا بزني يا او!

دروغ گفتي به خدا قسم و پستي نشان دادي.

سپس رو به وليد كرده و گفت:

فرماندار، ما از خاندان نبوت و سرچشمه رسالتيم، خدا به وسيله ما آغاز نهاد و به وسيله ما به انجام رسانيد. در حالي كه يزيد تبهكاري ميخواره و كشنده اشخاص بي گناه و آشكار سازنده فساد و تبهكاري هاست. كسي چون من با شخصي چون او بيعت نمي كند.

ليكن امشب را به فردا رسانيم تا ببينيم كدام يك از ما به بيعت و خلافت سزاوارتريم. قدرت پايداري براي حق در جان ها بانگ و فرياد

حق نيز بي گمان اثر كوبنده خود را در گوشهاي باطل مي گذارد. و در نتيجه آن را يا كر مي كند يا در صلاح و حق را به روي وي مي گشايد. فرياد حق امام نيز همان طنين بلندي بود كه انعكاس آن در گوش وليد پيچيد. چنانكه وليد بعد از بيرون رفتن امام حسين خطاب به مروان چنين گفت:

سبحان الله اگر حسين عليه السلام گفت بيعت نمي كنم او را بكشم

به خدا سوگند گمان نمي كنم كسي با دست آغشته به خون حسين، خدا را ملاقات كند و ميزان عملش بسي سبك نباشد.

خدا در روز قيامت بدو نمي نگرد و او را تزكيه نمي كند و شكنجه اي دردناك بهره او است.

صراحت در گفتار

از ديگر ويژگي هاي شخصيتي امام صداقت در گفتار آن حضرت مي باشد.

اين نيز يكي از بزرگواري هايي است كه در وجود امام حسين است. در نظر برخي افراد مبدأ و اصل بسي بزرگ است، اما همراه با نرمش و نيرنگ. ليكن امام حسين در برابر اصول چنان عظمتي از خود نشان داد كه هرگز حاضر نبود در برابر بيعت با يزيد سر مويي از آن برگردد و دست از آن بردارد. و همان فرياد بلندي كه چون شعله آتش بود از او انتظار مي رفت. او درباره بيعت با يزيد چنين فرمود:

سپاس ويژه الله و آنچه مشيت الله است و نيرويي به كار نايد جز به وسيله الله و صلوات خدا بر رسولش. مرگي كه سرنوشت فرزندان آدم شده، چنان برازنده و زيباست كه گردنبند جواهر در گردن دختران جوان، چنان به ديدار گذشتگانم و آله و شيفته ام كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود.

بهترين

مرگ در پيكار، مرگي است كه من با عشق و افتخار با آن روبه رو مي شوم. هم اكنون به چشم پيوند تن خويش را مي نگرم كه گرگ هاي بيابان در كربلا پاره پاره مي كنند و شكم هاي گرسنه خود را از آنها پر مي كنند. خشنودي خدا خشنودي خاندان پيامبر است. در برابر آزمايش او پايداري را پيشه مي كنيم و در برابر، پاداش پايداران را به دست مي آوريم. پاره هاي تن رسول خدا هرگز از او جدا نمي شوند، بلكه همه با هم در بهشت برين گرد مي آيند و چشمش را روشن مي كنند. و پيماني را كه با او بسته اند بدين وسيله به سر رسانند. هان بدانيد كه تنها كسي كه پذيراي پرداختن پاره هاي جگر خويش در راه ماست و به روان خويش وعده ديدار پروردگار را داده است، بايد با ما به حركت درآيد، زيرا من بامدادان عزم رحيل دارم.

قاطعيت در عمل

جنبه ديگري از ويژگي شخصيتي امام حسين عليه السلام قاطعيت در عمل مي باشد كه اين جنبه از عظمت وي، عملي تر از صداقت در گفتار است. چه اين يك آهنگ است و عزم قاطع و تعهد دروني براي رسيدن به هدف نهايي با وجود هر نوع اشكالي. دركي است كه افراد حساس چنان آن را احساس مي كنند كه گويي در مغزشان جوششي چون انفجار آتشفشان به وجود آمده و در آنها جريان مي يابد. نمونه اين مطلب سخنان آتشين و منطق حسين عليه السلام در برابر كساني بود كه مي خواستند نظر او را برگردانند. البته اين كسان معذورند، زيرا نه جاني چون جان او در بر و نه دركي چون

درك او در سر و نه در قلب خود همچون او چنين گدازه هايي پر شرر داشتند. يكي از اين افراد عبدالله بن عمر مي باشد كه اگر چه يزيدي نبود اما آن جا كه با مردانگي حقيقي روبه رو مي شوند، قدرت ابراز مردانگي ندارد و چون دانه هاي ريز شن كه در دامنه كوهي بلند قرار دارد، با وزش باد به پايين سرازير مي شود.

امام حسين عليه السلام در پاسخ به وي كه از او خواسته بود با گمراهان از در آشتي درآيد و او را از كشتار و كشته شدن بر حذر داشت، گفت:

«اي ابا عبدالرحمان، از جمله پستي هاي اين جهان در برابر خدا را نديده و ندانسته اي، كه سر يحيي بن زكريا، به يكي از زنان هرزه و بدكاره بني اسرائيل هديه داده شد؟»

از كلمات امام پي ببريم، كه حاضر نيست از راه حق رو برگرداند.

زيربار ستم نرفتن

جنبه ديگري از ويژگي شخصيتي امام حسين عليه السلام زيربار ستم نرفتن است. اين جنبه از جنبه هاي ديگر برتر و بالاتر مي باشد.

چه بسا افرادي را ديده ايم كه زماني كه دنبال شهوتي مي رود و يا كالاي گرانبهايي چشم او را مي گيرد و به دنيا پاسخ مثبتي مي دهد، چگونه اصول و صراحت و قاطعيت ارزش هاي موجود را از دست مي دهد. و نه تنها معني و ارزش خود را ازدست مي دهد، بلكه به ضد ارزش نيز تبديل شده و مورد سرزنش قرار مي گيرد. و در اين هنگام شرافت، پستي به شمار مي آيد. زيربار نرفتن، سنگ بناي نخستين ارزش هاي انساني است، به همين جهت امام حسين عليه السلام جز نپذيرفتن خواري و زور به

چيزي رضا نداد و در اين باره سخني گفت كه نفس سركش را نابود مي كند:

«سوگند به خدا، نه همچون خوار شدگان دست تسليم به شما مي دهم و نه چون بندگان ترسو فرار مي كنم. بندگان خدا، به پروردگار خود پناه مي برم از اين كه بخواهيد مرا از خود برانيد و بيفكنيد و به پروردگار خود پناه مي برم، از هر خود بزرگ بيني كه به روز قيامت ايمان نمي آورد.» آري خودداري او از تن دادن به ذلت و خواري چنان مردانگي به مردان آموخت و زيربار ذلت نرفتن را به آنان تعليم داد كه هيچ كس تا كنون نتوانسته است مانند او عمل كند.

آن حضرت از پذيرفتن آسايش ورفاه و لذت امتناع ورزيد؛ زيرا لذت و نعمت حقيقي در چيزي فراسوي نعمت هاي دروغين زندگي و خواست هاي پست و نادرست آن مي باشد.

آن كس كه هدف والايي در زندگي انساني دارد، چيزي جز رسيدن به آن را لذت بخش نمي داند. و چيزي جز عملي شدن آن را سعادت نمي خواند.

قهرماني امام حسين در بيان هدف

اين جنبه از شخصيت امام حسين عليه السلام از جنبه هاي ديگر آشكارتر است. هيچ كس جز او بدين زيبايي از خود قهرماني نشان نداده است.

يكي از برترين موقعيت هاي قهرماني حسين موقعيتي است، كه اين سخنان را به زبان مي آورد:

«قوموا رحمكم الله، الي الموت الذي لا بدّمنه، فان هذه السّهام رُسُل القوم اليكم.»؛

خدا شما را رحمت كند، به سوي مرگي به پاخيزيد كه از آن گريزي نيست، زيرا اين تيرها پيام آن گروه هستند به سوي شما براي آغاز جنگ. آن حضرت مدتي از روز را تن به تن يا جمعي،

به پيكار سپري كردند، به طوري كه تعداد زيادي از ياران اندك حسين عليه السلام كشته شدند.

در اين هنگام امام ريش خود را در دست گرفت و گفت:

«خشم خدا هنگامي بر يهود برافروخت كه براي او فرزند قايل شدند و خشمش هنگامي بر نصارا شدت يافت كه او را در رديف سوم تثليت خود قرار دادند، و بر مجوس آنگاه سخت خشمگين شد كه به جاي او بر پرستش ماه و خورشيد دست زدند، و غضبش بر گروهي برافروزد كه به اتفاق به كشتن فرزند دختر پيامبرشان كمر بستند، اما سوگند به خدا در برابر خواستشان سر تسليم فرود نياورم تا خداي را در حالي ملاقات كنم كه با خون خويش خضاب كرده باشم. زيبايي شجاعت آن جاست كه مي گويد:

«خدا شما را رحمت كند، به سوي مرگي برخيزيد» و آن جا كه «سوگند به خدا تسليم خواستشان نگردم تا خداي متعال را در حالي ملاقات كنم كه با خون خويش خضاب كرده باشم.» امام حسين عليه السلام ياران خود را بدون هيچ ترس ونگراني به مرگ فرامي خواند گويي به خوردن غذاي لذيذي دعوت مي كند، زيرا مرگي كه براي رسيدن به هدف باشد در كام او بسيار شيرين و لذتبخش مي باشد.

همه چيز را كوچك شمردن غير از خدا

اين جنبه از عظمت امام حسين عليه السلام هم شگفت انگيز است. هر چيزي را جز خدا كوچك مي شمرد و همه چيز را براي رسيدن به هدف نهايي كه همان خداست، سهل مي داند. هر چند كه مشكل ترين كارها باشد.

به همين علت به جرات مي توان او را دومين سازنده كاخ اسلام ناميد، و او بود كه كاخ توحيد را

بازسازي نمود. او بود كه يارانش در جلوي چشمش به كام مرگ مي رفتند و فرزندانش پي در پي به تلخ ترين منظره و سوزناك ترين شيوه حرمش را كه در برابر او به ناله و بي تابي مشغولند و از شدت تشنگي به خود مي پيچند. با وجود اينها هيچ كس جز حسين را نديده ايم در چنين موقعيتي اصول مكتب را مقدس داند و در برابر خدا و براي رسيدن به خدا خم به ابرو نياورده و مشكلات را براي خدا به جان و دل بخرد.

سخاوت و بخشش و ديگر خواهي

اسلام تنها ديني است كه آموزش هاي مادي و معنوي خود را بر پايه اين احساس گذاشته است و در توجه بدان به اندازه اي پيش مي رود كه آن را پايه ايمان قرار داده است. اگر اسلام اعمال ظاهري و شعائر را بر پنج پايه قرار داده است، ايمان او هنگامي استوار مي گردد كه اين احساس به تحقق برسد. رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

«كسي از شما ايمان نياورده، مگر اين كه آنچه براي خود مي خواهد، براي برادرش هم بخواهد.» امام حسين عليه السلام به اقتضاي فطرت و آموزش هاي دين، در زمينه احساس نوع دوستي نمونه بي مانندي است. ابن عساكر در تاريخ كبير خود از قول ابي هشام قناد نقل مي كند كه كالايي از بصره براي امام حسين برده شد و تا آنها را نبخشيد از جاي خود برنخاست.

و نيز گفته اند سائلي كوچه هاي مدينه را زير پا گذاشت و آمد تا به در خانه حسين عليه السلام رسيد. كوبه در را زد و چنين گفت امروز كسي كه به اميد تو آمده دست خالي برنگردد و

آن كس كه حلقه در تو را كوفت نااميد نگردد. تو دارنده بخشش هستي و سرچشمه آن، پدر تو كشنده فاسقان و منحرفان بوده است. حسين عليه السلام در حال نماز بود، همين كه صداي سائل را شنيد نمازش را تمام كرد و آمد. ديد آثار تنگدستي بر چهره اعرابي نشسته است. زود برگشت از قنبر، پرسيد:

از هزينه خانه چيزي در نزدت نمانده، گفت:

فقط دويست درهم مانده كه فرمودي ميان افراد خانه تقسيم كنم. گفت:

آنها را بياور كه از افراد خانه مستحق تري رسيده. آنها را از قنبر گرفته به اعرابي داد و فرمود اين مختصر را بگير و عذر مرا بپذير و بدان كه دلم براي تو بسي مي سوزد و سپس فرمود:

اگر در دست ما يك چوبدستي بود كه دراز مي شد، (امكان و قدرت مالي داشتيم آسمان جود ما باران بخشش بر تو مي باريد. ليكن پيشامدهاي روزگار بسي گوناگون است و دست ما از درم بسي تهي است. اعرابي آن را گرفت و گفت:

خدا بهتر مي داند رسالتش را در چه خانواده اي قرار داده است. ياقوت مستعصمي از انس روايت مي كند كه گفت:

در نزد حسين عليه السلام نشسته بودم كه زني خدمتگزار با دسته گلي وارد شد و با دادن آن گل به وي تحيت گفت، حسين در پاسخ تحيت به او گفت:

تو آزادي به خاطر خداي متعال. به او گفتم خدمتگزاري دسته گلي براي تو مي آورد، تو او را آزادي مي كني فرمودند:

خدا ما را اين چنين تربيت كرده است و چنين مي فرمايد:

«و اذا حُييتم بتحية فحيوا باَحسن منها او رُدّوها» از آن تحيت بهتر آزاد كردن

او بود.

شجاعت

انسان هر چند كه استعدادهايي سرشار، گسترده و برتر داشته باشد، جز با تقويت و تحكيم آنها به وسيله شجاعت، به پيروزي شايان نمي رسد، زيرا شجاعت به معناي به كار بردن توانمندانه اين استعدادها و دادن ارزش حقيقي به آنهاست.

پس شجاعت رساترين تعبير براي نيروهاي دروني است. هر شخصيتي، در هر موقعيتي كه باشد، هنگامي كه شجاعت ندارد، ارزش انساني خود را از دست مي دهد، به پژمردگي مي گرايد، زبوني بر او چيره مي گردد و ترس هم، به هر شكل آن بيماري كشنده اي است كه شخصيت را، با همه خرمي و سرزندگيش غافلگير مي كند و مي كشد. شجاعت مهار كردن خود در برابر هر عاملي است، با هر شدت و قدرت كه باشد، همچنين وجود و مقدار بقاء امم و عزت و سربلندي آنها وابسته به ميزان بهره اي است كه از شجاعت داشته باشند. همچنين خويشتن داري و صراحت لهجه و مقاومت با ناملايمات و سختيهاي روزگار و احترام به آزادي ديگران ناشي از ملكه شجاعت است. تمام مظاهر اين شجاعت در حسين عليه السلام وجود داشت و روح و جسم او مركز نمايش عاليترين مرتبه شجاعت بود.

وي با قوت قلب در نبرد با دليران اقدام كرد و صابرانه حمله مي نمود و فرار از جهاد را پستي و عار مي دانست. با نفسي مطمئن و عزمي آرام به استقبال شدائد مي رفت. مصافحه با شمشير و نيزه را در راه خدا غنيمت مي دانست و جانبازي و ريختن خون دل را در راه عزت بهايي كم مي شمرد، و از پستي و دنائت ابا مي كرد، اگر چه متضمن

قتل و شهادت باشد.

طبري و ابن اثير از عبدا … بن عمار نقل كرده اند كه وقتي پيادگان لشكر عمرسعد از چپ و راست حمله كردند، آن حضرت بر آنها كه از جانب راست حمله ور شده بودند حمله كرد تا گريختند و بر آنها كه در سمت چپ بودند، حمله فرمود تا آنها را نيز تاراند، و در اين حال عمامه بر سر و پيراهن خزي در برداشت. به خدا سوگند هرگز شكسته اي را نديدم كه فرزندانش و اهل بيت و اصحاب و يارانش كشته شده باشند، دلدارتر و قوي تر و بي بيم تر از حسين. به خدا سوگند پيش از او و بعد از او كسي را مثل او نديدم. به هر سو حمله مي كرد و لشكر از او مي گريختند. ابن ابي الحديد مي گويد:

كيست در شجاعت مانند حسين بن علي كه در ميدان كربلا گفتند:

ما نديديم كسي را كه انبوه مردم بر او حمله ور شده باشند، و از برادران و اهل و ياران جدا شده باشد، شجاعتر از او مانند شير، سواران را در هم مي شكست و چه گمان مي بري به مردي كه راضي به پستي نشد و دست در دست آنها نگذارد تا كشته شد.

صبر و شكيبايي

چنان كه از مفهوم آيات و روايات استفاده مي شود، علاوه بر بلندي مقام و رتبه صابران معلوم مي گردد كه صبر كليد بركات و مقدمه نيل به مقامات معنوي و شرط توفيق در هر كار خير و علم و عمل و كسب هر فضيلت است.

امام حسين عليه السلام در مقام صبر امتحاني داد كه دوست و دشمن از آن شگفت زده شدند و فرشتگان

بر حسب زيارت ناحيه مقدسه «و لقد عجبت مِن صبرك ملائكه السماء» نيز از آن شكيبايي در تعجب ماندند. صبر امام حسين عليه السلام تنها صبر در يك زمينه خاص نبود.

بلكه شخصيت وجودي آن حضرت مزين به جميع انواع صبر بود.

صبر در جهاد، صبر در عبادت، صبر در مشكلات، صبر در مصيبت، صبر در خشم و غضب و … آن حضرت در مرحله عمل از خود شكيبايي نشان مي دادند. يكي از نمونه هاي صبر و بزرگواري امام زماني است كه امام در مقابل لشكريان حر صبر نمودند و وقتي كه در يك روز گرم و آفتابي نزد امام رسيدند و امام عليه السلام ديدند كه آنها به سختي تشنه هستند، فرمان داد تا به آنها و اسبهايشان آب بدهند و بر حسب امر امام تمام سپاه دشمن و مركب هايشان را نيز سيراب كردند و بر پاها و شكم چهار پايانشان آب پاشيدند. از نمونه هاي صبر آن حضرت امتناعي است كه از ابتدا به جنگ داشت. با اينكه مي دانست لشكر كفر پيشه به هيچ وجه بر او و عزيزانش رحم نمي كنند و با اين كه از آنها كارهايي سر مي زد كه صبر كردن را در مقابل آنان دشوار مي نمود، ولي آن حضرت حجّت را بر آنها تمام ساخت و نه خود و نه اصحابش دست به اسلحه نبردند. هم چنين وقتي آب را روي امام و اصحابش بسته بودند و در لشكر امام حسين عليه السلام هيچ زن و مرد و كوچك و بزرگي نبود، مگر اين كه تشنه بودند و صداي تشنگي آنها همواره به گوش امام مي رسيد. آن حضرت از

ابتدا به جنگ خودداري نمود. زيرا مي خواست جنگش با آنها صورت دفاع داشته باشد.

آري صبر آن حضرت در مقابل تشنگي، و نشانه تصميم و عزم راسخ فوق العاده آن امام همام مي باشد.

نتيجه

آنچه گفته شد از مهم ترين عناصر شخصيتي بود كه امام حسين عليه السلام بيشترين بهره را از هر يك برده است، لذا او شخصيتي است برتر از ديگر شخصيت ها، و اگر بخواهيم شخصيت او را با ديگران مقايسه كنيم، جوابي جز اين ضرب المثل عربي نخواهيم داشت

«اريه السها و يريني القمر»

يعني من ستاره سها را به او نشان مي دهم و او ماه را با همه وضوحش به من نشان مي دهد. او به دنيا با چشمي ديگر و از زاويه اي ديگر نگريست و در نتيجه آن را چنان كه حقيقتش بود ديد، نه كمترين تمايلي به دنيا در او پيدا شد و نه كوچكترين چشم داشتي بدان در وجودش پيدا گرديد.

امام حسين عليه السلام در اين دانشگاه درسي به ما مي دهد. كه نمونه درخشاني از رهبر مبارزي را به ما نشان مي دهد كه چون پا به ميدان حق و باطل مي گذاشت جز با پيروز گردانيدن حق يا فدا شدن در راه آن از ميدان بر نمي گشت. اگر چه پيروزي حق حتمي است و اگر چه باطل را براي چند روز صولتي و اهل باطل را دولتي باشد، ليكن پايدار نيست.

حسين اي همايون هماي سعادت

حسين اي شه ملك صبر و شهامت

فروغي ز نور تو خورشيد رخشان

ز درياي جود تو كوثر حكايت

تويي نور چشمان زهرا و حيدر

گل احمد بوستان رسالت

بپا از قيام تو شد پرچم دين

نگون گشت

اعلام كفر و ضلالت

فضائل

خصائص امام حسين عليه السلام

مشخصات امام حسين

خصائص امام حسين عليه السلام

نويسنده: نادر حسين عبداللهي

نام حسين عليه السلام

لقب سيدالشهدا.

كنيه ابوعبدالله.

نام پدر: علي عليه السلام

نام مادر: فاطمه زهرا سلام الله عليها

تاريخ ولادت سوم شعبان

مدت امامت 11 سال

مدت عُمر: 57 سال

تاريخ شهادت دهم محرّم الحرام سال 61 هجري

قاتل شمر لعين

محل دفن كربلاي معلاّ.

تعداد فرزندان

به روايتي چهار پسر و دو دختر.

ولادت امام حسين

حضرت امام حسين عليه السلام در سال چهارم هجري، در مدينة منوّره، چشم به دنيا گشود و در سال پنجاه هجري، پس از شهادت برادر خود، به مقام امامت رسيد و به ارشاد مسلمين پرداخت معاويه در اواخر عمر خود، براي خلافت يزيد، تلاش فراوان كرد تا از سيدالشهداء عليه السلام بيعت بگيرد اما با مخالفت شديد امام روبه رو گرديد. يزيد نيز پس از مرگ معاويه به فرماندارش در مدينه دستور داد تا از امام عليه السلام بيعت بگيرد يا ايشان را به قتل رسانده و سرِ او را براي وي ارسال دارند. وقتي كه امام حسين عليه السلام اوضاع را آشفته ديد، ناگزير به همراه اهل بيت خود، مدينه را به قصد مكه ترك نمود. امّا وجود مبارك امام عليه السلام در مكه نيز در معرض خطر جدي قرار داشت و اين احتمال قوت داشت كه حضرت را مخفيانه ترور نمايند، لذا امام عليه السلام براي حفظ حرمت خانه خدا به طرف عراق حركت نمود كه در بيابان كربلا همراه اهل بيت و اصحاب خود در محاصره لشكر عبيدالله بن زياد قرار گرفتند و در روز دهم محرم الحرام سال 61 هجري، مظلومانه و به طرز فجيعي به شهادت

رسيدند.

فرزندان امام حسين

فرزندان امام حسين شهيد عليه السلام عبارتند از:

علي اكبر عليه السلام كه همراه پدرش در كربلا شهيد شد.

امام سجاد عليه السلام، محمد، عبدالله (علي اصغر) عليه السلام كه در شش ماهگي در كربلا توسط حرمله در آغوش پدر به شهادت رسيد و جعفر. دختران آن حضرت، حضرت زينب صغري، فاطمه صغري و سكينه بودند.

پسر رسول

در احاديث متعدد از اهل تشيع و تسنن نقل شده است كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله راجع به حسنين صلي الله عليه و آله فرمود:

«خداوند، فرزندان هر پيامبري را از صلب آن پيامبر قرار داده، اما نسل مرا از صلب علي بن ابي طالب عليه السلام قرار داده است در حالي كه فرزندان هر مادري را به پدرشان نسبت مي دهند، مگر فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها را كه من پدر ايشانم . به همين جهت در جنگ صفين، هنگامي كه امام حسن مجتبي و امام حسين صلي الله عليه و آله براي جنگ با معاويه شتاب مي نمودند، اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمودند:

«آنان را از نبرد باز داريد تا مبادا حسنين شهيد شوند و نسل رسول خدا صلي الله عليه و آله منقطع گردد!» اسامة بن زيد مي گويد:

«طَرَقْت النبي صلي الله عليه و آله ذات ليلة في بعض الحاجة فَخَرج النبي صلي الله عليه و آله و هو مُشْتَمِل علي شي ءٍ لا أَدْري ما هو، فَلمّا فَرَغْت من حاجتي، قلت

ما هذا الّذي أَنت مُشْتَمِل عليه

قال

فَكَشَفه فاذاً حسن وحسين عَلي رَكَبتيه،

فقال

هذان اَبناي و ابناي إبْنَتِي، اللّهُم إنّي اُحِبَّهُما، فَاحِبَّهُما و أَحِب مَن يحِبُّهما؛

شبي در منزل پيامبر صلي الله عليه و آله رفتم و

در خانه را به صدا در آوردم، ديدم پيامبر صلي الله عليه و آله ملحفه اي بر خود پيچيده، ندانستم كه آن چيست بعد از برآورده شدن حاجتم،

گفتم

اين چيست كه خود را به آن پوشانده اي !

پيامبر صلي الله عليه و آله ملحفه را برداشت ديدم حسن و حسين بر روي زانوي پيامبر نشسته اند، آنگاه فرمود:

اين دو فرزندان من و فرزندان دخترم مي باشند، بارالها!

من اين دو را دوست دارم، پس تو هم آنان را دوست بدار و آنان را كه اين دو را دوست دارند نيز، دوست بدار».

افتخار ملائكه

يكي از ويژگي هاي وجود امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله در جهان خلقت، اين است كه آنان محل نزول و فرود ملائكه هستند؛ چنانكه در روايتي آمده است:

«إن مَلكاً نَزَل مِن السَّماء علي صِفَة الطير، فَقَعَدَ عَلي يَدِ النّبي صلي الله عليه و آله فَسَلَّم عليه بالنّبوّة، و عَلي يَدِ علي عليه السلام فَسَلَّم عليه بِالوَصِيَّة، وعَلي يَدِ الحسن و الحسين، فَسَلَّم عَلَيْهِما بِالْخِلافَة،

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله:

لِم لَم تَقْعُدْ عَلي يَدِ فلان

فقال

أَنَا لا أَقْعُدْ في أرض عصي عليها الله، فَكَيْف أَقْعُد علي يَدٍ عُصَت الله؛»

«به درستي كه فرشته اي از آسمان به صورت يك پرنده بر پيامبر فرود آمد و بر دست پيامبر نشست و به ايشان به عنوان نبوت سلام كرد، سپس بر روي دست علي عليه السلام نشست و بر وي به عنوان وصي پيامبر سلام كرد.

سپس بر روي دست حسن و حسين صلي الله عليه و آله نشست و بر ايشان به عنوان خلافت سلام كرد.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

چرا بر دست

فلاني ننشستي !

گفت:

من بر روي زميني كه در آن خداوند را نافرماني كنند، نمي نشينم، پس چگونه ممكن است بر روي دستي كه خداوند را معصيت كرده، بنشينم .

صولت شكن يهود

در جريان مباهله، رهبر اسلام حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله مسيحيان نجران را براي پذيرش اسلام دعوت كرد؛ اما آنان حاضر شدند نخست با رسول خدا مذاكره كنند و از نزديك با آن حضرت آشنا شوند؛ لذا جمعي از دانشمندان آنان كه تقريباً هفتاد نفر بودند و برخي از ناظرين كه جمعاً حدود سيصد نفر مي شدند و در رأس اين جماعت دو نفر به نامهاي

«سيد» و «عاقب و طبق بيان بعضي از مفسّرين «جاثليق و «علقمه بودند، براي مذاكره حضور يافتند. نخست از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله سؤال كردند:

اي محمد!

هنوز فرزندي را ديده اي كه بدون پدر متولد شود؟!

و اگر نديده اي چگونه ادعا داري كه عيسي پسر مريم است ولي پدر ندارد!؟

در اين هنگام، خداوند متعال اين آيات نوراني را براي حضرت نازل فرمود:

(فَقل تعالوا نَدْع أبنائنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ؛

«بگو بياييد ما فرزندانمان و زنانمان و خودمان را و شما نيز فرزندانتان و زنانتان و خودتان را بخوانيد، آنگاه با هم مباهله نماييم و سپس لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم . در پي نزول اين آيات شريفه، رسول خدا صلي الله عليه و آله به آنان پيشنهاد مباهله داد.

سيد و عاقب كه از علماي بزرگ مسيحي بودند، پيشنهاد را قبول كردند و ضمناً يك شب را مهلت خواستند تا براي مباهله حاضر شوند. علماي مسيحي نزد اسقف

رفته و گفتند:

رهبر مسلمانان به ما چنين پيشنهادي كرده است نظر شما چيست

اسقف كه مردي هوشمند بود گفت:

فردا ملاحظه كنيد محمد با چه افرادي براي مباهله مي آيد، اگر به همراه خانواده خود بيايد، با او مباهله نخواهيم كرد، اما اگر با اصحاب و ياران خود، باشد، مباهله ضرري ندارد. روز بعد، علماي نصاري و اسقف آنان، مشاهده كردند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با برخي از همراهانش به سوي محل مباهله در حركت است اسقف، اطرافيان پيامبر را نمي شناخت لذا پرسيد:

همراهيان پيامبر چه كساني هستند؟

اطرافيان او گفتند:

جواني كه پشت سر محمد است، علي پسر عم اوست و آن دو كودك نيز نوه هاي او حسن و حسين و آن زن هم فاطمه زهرا دختر اوست وقتي اسقف مشاهده كرد كه پيامبر با نزديكترين و عزيزترين كسانش به مباهله آمده گفت:

اي پيروان مسيح

به خدا سوگند من در چهره آنان چنان آثار حقانيت و ايماني را ملاحظه مي كنم كه اگر دعا كنند، كوهها از جا كنده خواهد شد، لذا به پيامبر صلي الله عليه و آله عرضه داشت

ما حاضر به مباهله نيستيم و هر كس بر دين خود بماند!حضرت محمد صلي الله عليه و آله آنها را دعوت به اسلام كرد ولي آنان اسلام را نپذيرفتند.

حضرت فرمود:

من شما را مجازات خواهم كرد.

آنان گفتند:

ما نيروي جنگ با اعراب را نداريم بلكه با شما بر اين اساس صلح مي كنيم كه در هر سال براي شما دو هزار حُلّه بدهيم رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله اين پيشنهاد را پذيرفت و صلحنامه را نوشت

و مهر و امضا نمود.

منابع جريان مباهله

برخي از منابع مباهله عبارتند از:

صحيح مسلم، طبع مصر، ج 7، ص 120

سنن ترمذي، طبع مدينه، ج 4، ص 293

تفسير طبري

مسند حنبل، طبع بيروت، ج 1، ص 185

احكام القرآن، جصاص، طبع بيروت، ج 3، ص 14

مستدرك حاكم، طبع حيدرآباد دكن، ج 3، ص 150

معرفت علوم حديث، حاكم نيشابوري، طبع مصر، ص 50

دلائل النبوة، ابي نعيم، ص 298

مصابيح السنه، بغوي، طبع مصر، ج 2 ص 204

معالم التنزيل، بغوي، ج 1، ص 302

اسباب النزول، واحدي، ص 75

كشّاف زمخشري، طبع ايران، ج 1، ص 368

عمده ابن بطريق، طبع ايران، ص 95

تفسير كبير، فخر رازي، طبع مصر، ج 8، ص 85

جامع الاصول، ابن اثير، طبع مصر، ج 9، ص 470

شفاب تعريف حقوق المصطفي، قاضي عياضي، طبع مصر، ج 2، ص 36

مناقب خوارزمي، چاپ نجف، ص 96

تاريخ كامل، ابن اثير، طبع مصر، ج 2، ص 200

ذخائر العقبي، محب الدين طبري، طبع مصر، ج 2، ص 200

رياض النضره، محب الدين طبري، ج 2، ص 248

انوار التنزيل، بيضاوي، طبع ايران، ص 47

اسد الغابة، ابن اثير، ج 4، ص 25

كفاية الطالب، گنجي شافعي، طبع نجف، ص 55

مطالب السؤل، محمد بن طلحه شافعي

تذكرة الخواص، سبط بن جوزي، چاپ ايران، ص 8

تفسير قرطبي، طبع مصر، ج 4، ص 104

تفسير السنفي، ابوبركات، طبع مصر، ج 1، ص 161

البداية والنهاية، ابن كثير، طبع بيروت، ج 5، ص 54

تفسير ابن كثير، طبع مصر، ج 1، ص 370

تفسير بحر المحيط، ابي حيان اندلسي، طبع مصر، ج 2، ص 480

نهر الماء من البحر المحيط، ابي حيان اندلسي، ج 2، ص 489

تفسير الخازن، علاء الدين علي بن محمد، طبع مصر، ج 1، ص 303

مشكاة المصابيح، ولي الدين محمد بن عبدالله خطيب عمري تبريزي، طبع دهلي، ص 568

غريب القرآن نيشابوري، طبع ايران، ج 1، ص 329

الاصابة ابن حجر، طبع بغداد، ج 2، ص 509

تفسير جلالين، ملا الدين محمد بن احمد شافعي، ص 46

فصول المهمة ابن صباغ، طبع ايران، ص 7

صواعق المحرقة ابن حجر، درالمنثور سيوطي،

تفسير ابو المسعود در حاشية تفسير فخر رازي، طبع مصر، ج 3، ص 143

سيرة الحلبية علي بن برهان شافعي، طبع مصر، ج 3، ص 240

فتح القدير، شوكاني، ج 1، ص 316

ينابيع الموده، شيخ سليمان، طبع بمبئي، ص 43

نورالابصار، شبلنجي، طبع مصر، ص 122

تفسير روح المعاني، آلوسي، طبع مصر، ج 2، ص 167

التاج، شيخ منصور علي ناصف، طبع دوم، ج 3، ص 296

سيرة نبويه، سيداحمد زيني دحلان، در حاشية سيرة حلبيه، طبع مصر، ج 3، ص 2

تفسير المنار، طبع مصر، ج 3، ص 322

تفسير الواضح، محمد محمود حجازي، ج 3

تفسير المنار، ص 322

جواهر طنطاوي، طبع مصر، ج 2، ص 120

حسن الاسوه، صديق حسن خان، ص 32

تيصير الرحمن علي مهايمي، ج 1، ص 114

مبارق بمبئي، ص 106؛ تفسير القرآن كاشفي، طبع بمبئي، ص 92.

محب خدا و پيامبر

در كتب معتبر اهل تشيع و تسنن، روايات فراواني وجود دارد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است:

«مُحِب امام حسن و امام حسين، مُحِب من است و هر كس كه مُحِب من باشد، مُحِب خداوند است دشمنان آنان، دشمن من هستند، هر كس كه دشمن من باشد، دشمن خداوند است .

در اين رابطه به چند نمونه از روايات اشاره مي كنيم

ابوهريره گويد:

«خرج علينا رسول الله صلي الله عليه و آله و معه الحسن و الحسين …

فقال

رجل يا رسول الله انك لتحبهما؟

قال رسول الله صلي الله عليه و آله من احبهما فقد احبني و من ابغضهما فقد ابغضني . روزي پيامبر صلي الله عليه و آله به همراه حسن و حسين از منزل بيرون آمد، مردي گفت:

اي پيامبر خدا!

آيا اين دو را دوست مي داري !

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

هر كس اين دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته، و هر كس اين دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته

است . سلمان فارسي گويد پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«الحسن والحسين، من احبهما احببته و من احببته احبه الله و من احبه الله، ادخله جنات نعيم و من ابغضته، ابغض الله و من ابغضه الله، أدخله جهنم و له عذاب مقيم . كسي كه حسن و حسين را دوست بدارد، من او را دوست مي دارم، و كسي را كه من دوست داشته باشم، خداوند نيز او را دوست دارد، و هر كس را كه خداوند دوست داشته باشد، او را وارد بهشت برين مي كند و هر كسي را كه من او را دشمن بدارم، خداوند او را دشمن خواهد داشت، و هر كسي كه خداوند او را دشمن بدارد، او را داخل دوزخ مي كند.»

گل بهشت

در اين جهان، خداوند عالَم، موجودات گوناگوني را آفريده است، يكي از آن موجودات، گلهاي معطّر و زيباست كه انسان به آنها علاقه فراوان دارد، لكن امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله گلهايي هستند كه در سرتاسر عالم، جلوه كرده و نورهايي هستند كه عالم دنيا و آخرت را نورافشاني نموده اند؛ چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«إنَّكَما مِن رَيحان الله …

فقال قوم

أَتُحبُّهما يا رسول الله؟

فقال

ما لي اُحِب ُّرَيحانَتي مِن الدُّنيا»؛ پيامبر فرمود:

امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله گلهاي خداوند هستند. برخي، سؤال كردند اي رسول خدا!

آيا اين دو را دوست مي داري !

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

چرا دوست نداشته باشم، اين دو گلهاي من در دنيا مي باشند». شريف رضي گويد:

تشبَّه بالرَّيحان لان الوَلَد يشم و يضم كما يشم الرَّيحان واصل الرَّيحان

مَأخوذٌ من الشي ء الّذي يتروّح إليه و يتنفَّس من الكرب به .

روح عبادت

چنان كه در اين عالَم، هر چيزي داراي روح و حيات و داراي رشد و كمال است، تمام عبادات بشر نيز داراي روح مي باشد.

در روايات متعدد روح عبادت، وجود نازنين امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله معرفي گرديده است، بنا بر اين همان طور كه ساير اجسام عالَم، اگر داراي روح حياتبخش نباشند، يقيناً داراي رشد و كمال نخواهند بود، عبادات بشر نيز بدون معرفت امام حسن و امام حسين عليه السلام ارزشي نخواهد داشت، در اين باره، چند نمونه از روايات را بيان مي كنيم

اَنس بن مالك گويد:

«كان رسول الله صلي الله عليه و آله يسجُد، فيجِي ء الحسن و الحسين فيركب ظهرِه، فيطيل السُّجُود. فيقال له

يا نبي، اطلت السجود؟!

فيقول رسول الله صلي الله عليه و آله:

ارتحلني إبني فكرهت أَن اعجلهما؛

گاهي پيامبر در حال سجده بود كه حسن و حسين صلي الله عليه و آله مي آمدند و بر دوش پيامبر سوار مي شدند و پيامبر صلي الله عليه و آله سجده را طولاني مي نمود. به او گفته شد اي پيامبر خدا!

سجده را طولاني نمودي

پيامبر فرمود:

اين دو فرزندم بر دوشم سوار بودند و كراهت داشتم كه در پياده كردن آنها شتاب كنم نسائي از عبدالله بن شاذان از ابيه نقل مي كند كه گفت:

«خَرَج علينا رسول الله صلي الله عليه و آله في احدي الصّلاتي العِشاء و هو حامل حَسَناً فَتَقدّم النبي صلي الله عليه و آله فوضعه، ثم كَبَّرَ للصّلاة، فَصَلّي، فَسَجَدَ بَين ظَهْراني صلاته سَجْدَة، فاَطالَها. قال ابي:

فَرَفْعَت رَأسي فاذاً الصبي علي ظهْرِ

رسول الله صلي الله عليه و آله وهو ساجدٌ!

فرجَعْت إلي السجُود، فَلَمّا قَضي رسول الله صلي الله عليه و آله الصَّلاة، قال النّاس

يا رسول الله صلي الله عليه و آله إنَّك سَجَدْت بين ظُهْراني صَلاتَك سجدة أَطَلْتَها حتّي ظَنَنْتُ إنَّه قَدْ حَدَث أمرٌ أو أَنَّه يوحي إلَيك !

قال صلي الله عليه و آله:

كُل ذلِك لَم يكُن، ولكن إرْتَحَلَنِي فَكَرِهْت أَن اُعَجِّلُه حتّي يقْضِي حاجَته

«روزي، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در يكي از نمازهاي عشا به همراه امام حسن عليه السلام به مسجد آمدند. حضرت به محراب رفتند و امام حسن را در كنار خود نهاد.

سپس تكبير گفت و به نماز ايستاد و هنگامي كه در نماز به سجده رفتند و سجده را طولاني كردند؛ پدرم گفت:

من سرم را از سجده برداشتم و ديدم پسري بر دوش پيامبر سوار شده است، در حالي كه پيامبر در سجده است من دوباره به سجده بر گشتم هنگامي كه پيامبر نماز را تمام كرد؛مردم گفتند:

اي رسول خدا!

در ميان نماز، سجده را طولاني فرمودي تا اينكه گمان كرديم كه امري حادث شده يا بر تو وحي نازل مي شود! پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

هيچ كدام از آنها رخ نداده بلكه پسرم حسن بر دوشم سوار بود، لذا كراهت داشتم كه در پايين آوردن او شتاب كنم .

آقاي جوانان بهشت

در روايات فراواني از منابع شيعه و اهل سنت رسيده است كه امام حسن و حسين (ص)، آقاي جوانان اهل بهشت هستند؛ چنانكه حذيفه از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله چنين نقل مي كند:

«أَما رَأَيت العارِض الّذي عَرَض لي

قلت بَلي قال

ذاك مَلَك، لَم يهِب إلي الارض قَبْل السّاعَة، فَاستَأذَن اللهُ تَعالي أَن يسَلِّم عَلَي، و يبَشّرَني أَن الحَسن و الحُسين سَيد اًشباب أَهْل الجَنَّة، و آن فاطمة سَيدَة نِساءِ أَهل الجَنَّة .

«آيا نديدي آنچه بر من عارض شد؟

گفتم

چرا؟

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

اين فرشته، تاكنون به زمين فرود نيامده است، اكنون از خداوند متعال اجازه خواسته كه به من سلام كند و بشارت بدهد. به درستي كه امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله آقايان جوانان بهشت هستند و مادرشان فاطمه، سيده زنان اهل بهشت است . ابو عبدالله امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«هُما والله سَيدا شباب اهل الجنَّة من الاوّلين و الاخرين ؛

«امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله آقايان جوانان اولين و آخرين بهشت مي باشند».

بر دوش رسول خدا

در روايات متعدد رسيده كه امام حسن و حسين صلي الله عليه و آله بر دوش پيامبر صلي الله عليه و آله مي نشستند. در اين باره به چند روايت اكتفا مي كنيم

1 سمعاني در فضائل، از اَسْلَم غلام عُمَر، از عمر بن خطاب نقل مي كند كه:

«رأيت الحسن والحسين عَلي عاتِقي رسول الله صلي الله عليه و آله فقلت

نِعْم الْفَرَس لكما؟!

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله:

وَنِعْم الفارِسان هُما». عمر گفت:

روزي ديدم حسن و حسين بر شانه پيامبر سوارند.

گفتم

بهترين اسب را داريد!

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

اينها بهترين سوارانند».

2 جابر بن عبدالله گويد:

«دَخَلْت عَلي النَّبِي صلي الله عليه و آله و هو حامل الحسن و الحسين علي ظَهْرِه و هو يمْشِي بِهِما. فقلت

نِعْم الْجَمَل

و نِعْم العَدْل اَنْتُما».

بر پيامبر اسلام وارد شدم،

در حالي كه راه مي رفت و حسن و حسين را بر دوش خود نهاده بود.

به حسن و حسين گفتم

بهترين شتر، شتر شماست ».

3 در روايتي آمده است:

«نِعْم المركب ركبتما يا غلامين !

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله:

و نِعْم الراكبان هما …؛»

بر بهترين مركب، سوار شده ايد اي دو پسر!

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

اين دو، بهترين سوارانند».

زينت عرش

در آيات و روايات متعدد، خداوند متعال، بزرگي و كرامت انسان را در تقوا و رعايت عدالت دانسته و جوامع بشري را به رعايت اين دو دعوت مي كند.

امام حسن و حسين (ص)، به خاطر تقوا و پرهيزكاري كه داشتند، زينت عرش الهي به شمار رفته اند؛ چنانكه در روايتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين آمده است:

«إذا كان يوم القيامة، زَين عَرْش الرّحمن بِكُل زِينَة، ثُم يؤتي مِنْبَرَين مِن نُورٍ، طُوْلِهِما مِائَة مِيل، فَيوضَع أَحَدِهِما عَن يمِين الْعَرْش وَالاخَرُ عَن يسارِ الْعَرْش، ثُم يؤتي بالحسن و الحسين وَيزين الرب تبارك وتَعالي بِهِما عَرْشَه كَما تَزَين المرأة قرطباها؛»

هنگامي كه روز قيامت برپا و عرش رحمان به تمام زينتها مزين شود، دو منبر از نور آورده مي شود كه طول آن دويست ميل است يكي را به سمت راست عرش و ديگري را بر سمت چپ عرش مي گذارند، سپس حسن و حسين را مي آورند تا خداوند عرش خود را به آنها مزين فرمايد؛ مانند زن كه او را گوشواره مزين كرده است .

زينت بهشت

در روايات متعددي وارد شده است كه امام حسين عليه السلام زينت بهشت محسوب مي شود، ما فقط به نقل يك روايت بسنده مي كنيم

«و اِن الجنَّة قالت

يارب اسْكَنْتَنِي الضُّعَفاء والمساكين

فقال الله:

اَلا تَرْضِين انّي زَينت اَرْكانَك بالحسن و الحسين »

«هنگامي كه بهشت صدا مي زند پروردگارا!

ساكنان من همه فقيران و بيچارگانند! خطاب مي رسد آيا با اينكه حسن و حسين صلي الله عليه و آله ساكنان تواند؛ هنوز راضي نيستي !».

نور خدا

وجود تمام معصومين

نور خداوند هستند، مخصوصاً وجود با بركت امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله. اگر كسي به سوي نور، حركت كند، بايد داراي عدالت، تقوا و رهايي از هواهاي نفساني باشد؛ زيرا با گناه و معصيت كه ظلمت و تاريكي است رسيدن به نورامكان ندارد. لذا در آيات و روايات متعدد آمده است كه نور امامان سبب هدايت است:

از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«لَمّا خَلَق اللهُ الجَنَّة، خَلَقَها مِن نُورِ وَجْهِه، ثُم أَخَذَ ذلِك النُّورَ فَقَذَفَه، فَأَصابَنِي ثُلْث النُّور، وَأَصاب فاطِمَة ثلْث النّورِ، وَأَصاب عَلِياً وَأَهْل بَيتِه ثُلْث النُّورِ، فَمَن أَصابَه مِن ذلِك النُّورِ إهْتَدي إلي وِلاية آل مُحمّدٍ، و من لَم يصِبْه مِن ذلِك النّورِ ضَل عَن وِلاية آل محمّدٍ».

«هنگامي كه خداوند، بهشت را از نور خود آفريد، سپس آن نور را پراكنده كرد، به من و فاطمه يك سوم از آن نور رسيد و به علي و اهل بيتش يك سوم از آن نور رسيد. پس به هر كسي كه از آن نور برسد، به ولايت آل محمّد صلي الله عليه و آله هدايت پيدا مي كند و به

كسي كه از آن نور نرسد، به ولايت آل محمد، گمراه مي شود».

محرومان از شفاعت

در احاديث متعدد وارد شده كه در روز قيامت وقتي كه مردم وارد محشر مي گردند، گروهي، از شفاعت معصومين

و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله محرومند، بر طبق روايات فراوان، علت محروميت آنها عدم توجّه به امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله است، چنانكه

امام صادق عليه السلام فرمود:

«قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

من أَبْغَض الحَسَن و الحسين عليه السلام جاءَ يوم القِيامَة وَ لَيس عَلي وَجْهِه لَحْم وَ لَم تَنَالَه شَفاعَتِي .

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

كسي كه با حسن و حسين دشمني كند، در روز قيامت در حالي مي آيد كه در صورت او گوشت وجود ندارد و هرگز شفاعت من به او نمي رسد.»

نجات دهنده دوزخيان

كساني كه امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله را بشناسند، گناهانشان آمرزيده مي شود و در روز قيامت، به زيارت آنان مفتخر مي گردند و از آتش جهنم رهايي پيدا مي كنند؛چنانكه ابوذر غفاري گويد:

«رَأَيت رسول الله صلي الله عليه و آله يقبل الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام و هو يقول

من أَحب الحسن والحسين و ذرِّيتهما مخلصاً لم تلفح النار وجهه، و لو كان ذنوبه بعدد رمل عالج إلاّ أَن يكون ذنباً يخرجه من الإيمان .

«ديدم پيامبر صلي الله عليه و آله روزي حسين بن علي بن ابي طالب را مي بوسيد و مي فرمود:

كسي كه حسن و حسين و فرزندان اين دو را از روي اخلاص، دوست بدارد؛ آتش جهنم صورت هاي آنها را نمي سوزاند؛ گر چه گناهان آنان به عدد ريگ هاي زير دريا باشد؛ مگر اينكه آن گناه،

گناهي باشد كه آنان را از دين خارج كند».

علي عليه السلام فرمود:

«زارنا رسول الله صلي الله عليه و آله و بات عندنا و الحسن و الحسين نائمان، فاستقي الحسن، فقام رسول الله إلي قربة لنا … فاهوي بيده إلي الحسين و بدء بالحسن

فقالت فاطمة

يا رسول الله!

أحبُّهما إليك

قال

لا، ولكنّه استقي اَوّل مرَّة، ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله أنا و إياك و هذين وهذا الرّاقد يعني علياً يوم القيامة في مكان واحد».

«روزي، پيامبر صلي الله عليه و آله به ديدن ما آمد و شب را آن جا بيتوته كرد و حسن و حسين خواب بودند. هنگام شب، حسن بيدار شد و آب خواست پيامبر صلي الله عليه و آله برخاست و از مشك آب آورد. حسين نيز بيدار شد.

پيامبر صلي الله عليه و آله نخست آب را به حسن داد.

فاطمه سلام الله عليها فرمود:

مثل اين كه حسن نزد تو محبوب تر است پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

نخير!

بلكه اول حسن آب خواسته بود.

سپس پيامبر فرمود:

من و تو و اين دو حسن و حسين و اين كه خوابيده علي روز قيامت در يك جا هستيم .

روح پيامبر

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله موارد متعدد، درباره فضيلت حسنين صلي الله عليه و آله احاديث فراواني را بيان كرده اند، از جمله فرمود:

«حسين منّي و انا من حسين، أَحب الله من أحب حسيناً» «حسين از من و من نيز از او هستم، كسي كه حسين را دوست بدارد، خداوند نيز او را دوست دارد» همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله به حسين عليه السلام فرمود:

«هذا منّي وأنا منه، وهو يحْرُم عليه

ما يحْرُم عَلَي .

«اين (حسين از من است و من از او و هر آنچه بر او حرام است بر من (نيز) حرام است .

آيينه تمام نماي پيامبر

تمام شخصيت رهبر و پيشواي عالم بشريت، حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله در وجود نازنين حسنين صلي الله عليه و آله متجلي بود؛ چنانكه در اين مورد، احاديث فراواني وجود دارد، به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم

علي عليه السلام فرمود:

«الحسن أَشْبَه برسول الله صلي الله عليه و آله ما بين الصدر إلي الرّأس، والحسين أَشْبَه بالنّبي صلي الله عليه و آله ما كان أَسْفَل مِن ذلِك . علي عليه السلام فرمود:

حسن، شبيه رسول خدا صلي الله عليه و آله از سينه به بالاست، و حسين شبيه رسول خدا ست از سينه به پايين .

همچنين فرمود:

«مَن أَرادَ أَن ينْظُرَ إلي وجه رسول الله صلي الله عليه و آله من رأسِه إلي عُنُقِه، فلينظُرَ إلي الحسن، و من أَرادَ أَن ينظر إلي ما لَدُن عنقه إلي رِجْلِه، فلينظر إلي الحسين، إقْتَسَماه .

هر كس مي خواهد از سر تا گردن به رسول خدا صلي الله عليه و آله بنگرد، پس به حسن بنگرد و هر كس مي خواهد از گردن به پايين به رسول خدا صلي الله عليه و آله بنگرد، به حسين بنگرد. اين دو شباهت پيامبر را در ميان خود تقسيم كرده اند».

كليد بهشت

حقيقت عالَم هستي، عالم اسباب و مسببات است چنانكه در دنيا، هر انساني براي رسيدن به اهدافش، اسباب و وسايلي را فراهم مي كند.

در روز قيامت نيز انسان احتياج به اسباب دارد. اينك سؤال اين است كه اسباب آبرومندي براي بشر در روز قيامت نزد خداوند چيست

فرزندان، مال و ثروت و يا چيزي غير از اينهاست

در احاديث فراواني اسباب آبرومندي در روز قيامت، امام حسن

و امام حسين صلي الله عليه و آله معرفي گرديده اند:

چنانكه علي بن ابي طالب عليه السلام از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«في الجنَّة درجة، تُدْعي الوسيلة، فإذا سألْتُمُوا الله فسألوا إلي الوسيلة، قالوا:

يا رسول الله!

من يسكن معك فيها؟

قال صلي الله عليه و آله:

علي و فاطمة والحسن و الحسين »

«در بهشت درجه اي است كه به آن وسيله گفته مي شود، هنگامي كه از خداوند سؤال گرديد از آن وسيله سؤال كنيد، گفتند:

اي رسول خدا!

در آن درجه، چه كساني با تو هستند؟

فرمود:

علي، فاطمه، حسن و حسين .

امام حسين و حديث كساء

در روايات متواتري وارد شده است كه همه پليدي ها از وجود معصومين عليه السلام برداشته شده است، اينك به نمونه اي از آنها اشاره مي كنيم

عمر بن ابي سلمه پسر خوانده پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل كرده كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«نزلت هذه الاية علي النبي صلي الله عليه و آله (إنَّما يريد الله ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت ويطهّركم تطهيراً) في بيت ام سلمه، فدعا النبي صلي الله عليه و آله فاطمة و حسناً و حسيناً فحللهم بكساءٍ وعلي خلف ظهره فحلله بكساءٍ ثم قال

اللّهم هؤُلاء أهل بيتي فاذهب عنهم الرّجس وطهِّرْهم تطهيراً قالت ام سلمة

وأنا معهم يا نبي الله؟

قال

أنت علي مكانك و أنت إلي خيرٌ». هنگامي كه آيه

«همانا خداوند مي خواهد پليدي را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد»، بر پيامبر صلي الله عليه و آله در خانه ام سلمه نازل گرديد، پيامبر، حضرت فاطمه، حسن و حسين را صدا زد، پس ايشان

را به كساء پوشاند و علي پشت سر پيامبر قرار داشت او را نيز پوشاند؛ سپس فرمود:

بارالها!

اينان اهل بيت من هستند، پس دور كن از ايشان پليدي را و ايشان را كاملاً پاك گردان ام سلمه گفت:

من نيز با شما هستم اي رسول خدا!

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

تو در جاي خود باش كه عاقبت تو به خير است .

پاكي امام حسين

ام سلمه گويد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«اَلا إن مسجدي حرام علي كل حائض من النّساء وكل جنب من الرّجال إلاّ علي محمّد واهل بيته علي و فاطمة و الحسن و الحسين رضي الله عنهم .

«آگاه باشيد!

به درستي كه مسجد من بر هر زن حائض و بر هر جنب از مردها حرام است مگر اهل بيتم، علي، فاطمه، حسن و حسين عليه السلام.

نام گذاري امام حسين

مورخان شيعه و سنّي در كتب روايي، تاريخي و تفاسير خود در مورد نام گذاري حسنين صلي الله عليه و آله بيانات فراواني دارند كه ما تنها به ذكر يك نمونه از آنها اكتفا مي كنيم

«الحسن بن علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف القرشي الهاشمي ابومحمد سبط النبي صلي الله عليه و آله و امّه فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله سيدة نساء العالمين و هو سيد شباب اهل الجنّة و ريحانة النبي صلي الله عليه و آله و شبيهه سماه النبي صلي الله عليه و آله الخ وهو رابع اهل الكساء».

«حسن فرزند علي بن ابي طالب فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم فرزند عبدمناف قريشي هاشمي، ابومحمد سبط رسول خدا (ص)، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله سيده زنان دو جهان و سرور جوانان اهل بهشت و گلهاي پيامبر و شبيه پيامبر است كه پيامبر او را ريحانه نام نهاده است و ايشان چهارمين اهل كساء مي باشد». ابواحمد عسكري گويد:

«سمّاه النبي صلي الله عليه و آله و كنّاه أبا محمّد و لم يكن يعرف هذا الاسم في الجاهلية .

«پيامبر نام او را حسن نهاد و شهرت او

را ابومحمد و اين اسم در جاهليت معروف نبود».

مفضّل گويد:

«اِن اللهَ حَجَب اسم الحسن والحسين حَتّي سمّي بهما النبي صلي الله عليه و آله ابنيه الحسن الحسين قال

فقلت له

فاللذين باليمن قال

ذاك حسن ساكن سين و حسين بفتح الحاء و كسر السين و لا يعرف قبلها الا اسم رملة في بلاد ضبة و …».

«به درستي كه خداوند اسم حسن و حسين را مخفي نمود تا اينكه پيامبر آن دو را به اين اسم نام نهاد. به او

گفتم

آن دو كه در يمن هستند چه

گفت:

آن حسن با سكون حرف سين و حسين با فتح حاء و كسر سين مي باشد و هرگز اين اسم قبل از اين شناخته نشده بود مگر نام رمله در بلاد ضبه و …».

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«حسن سبط من الاسباط .

قال الراوي

«وكان حليماً كريماً ورعاً دعاه ورعه و فضله إلي أن ترك الملك الدنيا رغبة فيما عند الله تعالي و … واي شرف أعظم منشرف مَن سماه رسول الله صلي الله عليه و آله.» «حسن، سبطي از اسباط است .

راوي مي گويد:

«امام حسن، بردبار، بخشنده و باتقوا بودند كه تقوا او را دعوت به ترك خلافت دنيا نمود و متمايل بود به آنچه نزد خداوند هست و … و چه شرفي بزرگتر از شراف كسي است كه او را رسول خدا صلي الله عليه و آله نام نهاده است . ابوبكر بن دريد گويد:

«قام الحسن بعد موت أبيه اميرالمؤمنين

فقال

بعد رحمه الله عزّوجل أنا والله ما ثناني عن أهل الشّام شك ولا ندم وإنّما كنّا نقاتل أهل الشام بالسلامة و الصبر و …»

«امام حسن

بعد از شهادت اميرمؤمنان به منبر رفت و بعد از فرستادن درود و رحمت خداوندي بر پدرش فرمود:

من به خدا قسم از جنگ با شاميان روي نگردانم و نه در جنگ با آنها شك دارم و پشيمان هستم، ما با شاميان مي جنگيديم در مقابل سلامت و بردباري .

احاديثي در مورد فضيلت اهل بيت

احاديثي كه در مورد فضيلت اهل بيت در كتب معتبر اهل تسنن وارد گرديده، قابل احصا نيست و لذا تنها به ذكر برخي از منابع و مؤلّفين اكتفا مي كنيم

علامه دولابي، در الكني و الاسماء، ج 2، ص 121، طبع حيدرآباد دكن

حافظ احمد بن حنبل در مناقب، ص 122

طبراني در معجم الكبير، ص 134 خطي

ابن حجر عسقلاني در الاصابة، ج 1، ص 325، طبع مصر

كنزالعمّال، متقي هندي، ج 5، ص 96، طبع مياميه مصر

مجمع الزوايد، ابي بكر هيثمي، ج 9، ص 166، مكتبة قدسي، قاهره ينابيع المودة، شيخ سليمان بلخي، ص 228، طبع اسلامبول و ص 167

تاريخ ابن عساكر؛محب الدين طبري در ذخايرالعقبي، ص 21، طبع قاهره

حافظ نهباني در شرف النبي، ص 225. مفتاح نجاء، ص 14

كنوز الحقايق مناوي، ص 26، طبع بولاق مصر؛ينابيع المودة، ص 179، طبع اسلامبول

عبدالله حنفي در ارجح المطالب، ص 323، طبع لاهور

ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان، ج 6، ص 243، طبع حيدرآباد دكن و ج 4، ص 354

ميزان الاعتدال ذهبي، ج 2، ص 281، طبع قاهره كفاية المطالب، ص 98

طبع الغري ارجح المطالب، ص 458، طبع لاهور

كفاية المطالب، ص 178

جمال الدين ابن حنويه در بحر المناقب، ص 78 خطي

ميزان الاعتدال، ج 2، ص 32، طبع قاهره حديث 3، ينابيع الموده، ص 256 اسلامبول

مستدرك حاكم، نيشابوري، ج 3، ص 160،

طبع حيدرآباد دكن

كفاية الطالب، ص 278

تلخيص مستدرك، ذهبي، ج 3، ص 160؛ميزان الاعتدال، ج 1، ص 234، طبع قاهره

الاصابة، ابن حجر عسقلاني، ج 3، ص 507، طبع مصر، ج 4، ص 367

مفاتح نجا، ص 15، خطي، ص 16 و 113

الكني و الاسماء، ج 2، ص 160، طبع حيدرآباد دكن

بحرالمناقب، احمد حنفي موصلي، ص 116، خطي وص 105 و 106

ذهبي در ميزان الاعتدال، ج 2، ص 183، طبع قاهره، ج 1، ص 463، ص 82 و 220، ص 32، مناقب خوارزمي، ص 90، طبع تبريز، ص 82 و 240

ينابيع المودة، ص 245، طبع اسلامبول، ص 131، 261، 230، 194، 35، 172، 164، 194، 213، 227، 260، 89، 259، 247، 236، 244، 312 و 332، صحيح ترمذي، ج 13، ص 176، طبع صاوي مصر

نزهة المجالس، صفوري، ج 2، ص 222، طبع قاهره، ص 232 و 233

فضايل صحابة، ج 2، ص 260، خطي و 258 ابن حجز هيثمي در صواعق المحرقة، ص 230، طبع عبداللطيف، مصر، ص 158

لسان الميزان، ابن حجر عسقلاني، ج 2، ص 94، طبع حيدرآباد، ج 3، ص 275

عبدالله شافعي در مناقب، ص 209 خطي، ارجح المطالب تسري، ص 312، طبع لاهور، ص 512، 309، 311، 461، 331 و 530، رياض نظري محب الدين طبري، ج 2، ص 189، طبع مصر، ص 214، 311، 333 و 209

اُسد الغابة، ابن كثير، ج 2695، خطي و 523

موفق ابن احمد در مقتل الحسين، ص 66، طبع الغري، ص 99، صحيح ترمذي، ج 13، ص 248، طبع صادي مصر، مجمع الزوايد، ج 9، ص 166، طبع قاهره، ص 169، 184، 182، 174، 169 و 131، تذكره، ابن جوزي، ص 244، طبع

الغري حافظ احمد حنبل در مسند، ج 1، ص 442، طبع مياميه مصر، ص 77. القول فصل حداد علوي حضرمي، ص 29، طبع جاواج 2، ص 35 و 30، مستدرك حاكم، نيشابوري، ج 3، ص 149، طبع حيدرآباد دكن، ص 1370، 151

ذخاير العقبي، ص 25، 23، 91، 130، 123

معجم الكبير، ص 130، طبع جامعة الطهران، طبع خطي، ص 133، 137، 136، 103، 52

معجم صغير، ص 158، طبع دهلي، ص 199

بداية و نهاية، ابن كثير دمشقي، ج 8، ص 205، 36، 207

جامع الاصول، ج 1، ص 102، طبع محمّديه مصر

شفاء قاضي، عياض، ج 2، ص 42، 16

تاريخ ذهبي، ج 3، ص 8، طبع مصر، ص 5، ج 2، ص 60

مقتل الحسين، ص 99، طبع الغري، ص 61، 111، 103، 95، 66، 59، 66، 59، 145، 107، 75، 108

تاريخ بغدادي، ج 7، ص 136، طبع مصر، ج 13، ص 287

اسدالغابة، ج 5، ص 523، طبع مصر، ج 4، ص 29، 109، 94

كنزالعمّال، ج 5، ص 92، طبع مياميه مصر و ص 106، 94، 127، 96

اخبار اصفهان، حافظ ابونعيم، ج 1، ص 91

سير اعلام نبلاء، ذهبي، ج 2، ص 91، ج 3، ص 171، طبع مصر

تاريخ اسلام، ذهبي، ج 2، ص 91، طبع دار المعارف مصر، ج 3، ص 6

كفاية الطالب، ص 198 و 184؛سنن الهدي، احمد حنفي قدوسي، ص 565، خطي

طبقات معتزله، ص 82، طبع بيروت، نظم دررالسمطين، زرندي، ص 232، طبع قضاص، ص 210، 213

فصل الخطاب، بخاري، ص 370، طبع اسلامبول

طبع ينابيع المودة

محاضرات الادباء، ج 4، ص 479، طبع بيروت

شكوة المصابيح، خطيب تبريزي، ج 3، ص 258، طبع دمشق

علم الكتاب، سيد خواجه مير، ص 254، طبع دهلي

فرايدالسمطين، حمويني،

خطي

ذخاير الموارث عبدالغني نابلوسي، ج 1، ص 213، طبع قاهره، ج 3، ص 14

تهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج 2، ص 297، ج 10، ص 430، طبع حيدرآباد الجمع بين صحاح، خطي ابوالحسن زرين عبدري

انوار محمديه، ص 437، طبع ادبيه بيروت، مؤلف شبهاني، ص 629.

امام حسين الگوي عمل

در امر به معروف و نهي از منكر، بايد روش عقلاني به كار گرفته شود، نه افراط و تفريط زيرا افراط و تفريط روش ظالمان و جاهلان است است كه باعث سلب اعتبار مي گردد. انسان هاي جاهل به روش عقلائي هدايت مي گردند و لذا در تمام روش هاي عقلائي و حكيمانه از جمله در امر به معروف و نهي از منكر، بايد الگوي ما، اهل بيت عصمت و طهارت از جمله امام حسن و حسين صلي الله عليه و آله باشد چنان كه در روايات متعددي به اين معنا اشاره شده علامه مجلسي «ره در بحارالانوار چنين نقل مي كند:

«اَن الحسن والحسين صلي الله عليه و آله مرّا علي شيخ يتوضّأ ولا يحْسُن، فأخذا في التنازع يقول كل واحد منهما:

أنت لا تحسن الوضوء

فقالا:

أيها الشَّيخ كن حكماً بيننا يتوضّا كل واحد منّا فتوضّأ قالا:

أينا يحسن

قال

كلاكما تحسنان الوضوء ولكن هذا الشيخ الجاهل هو الذي لم يكن يحسن

وقد تعلّم الان منكما وتاب علي يدكما ببركتكما و شفقتكما علي اُمّة جدّكما».

«روزي امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله از جايي عبور مي كردند، مشاهده فرمودند كه پيرمردي در حال وضو گرفتن، اشتباه وضو مي گيرد، در اين حال، امام حسن و امام حسين صلي الله عليه و آله هريك فرمودند:

وضوي من بهتر است

در اين صورت

نزد پيرمرد آمدند و فرمودند:

اي پيرمرد!

ما دو نفر وضو مي گيريم و شما تماشا كنيد و بعد قضاوت كرده و بگوييد آيا وضوي كدام يكي از ما بهتر است

بعد از آن، هر دو برادر وضو گرفتند و هنگامي كه وضو گرفتن پايان يافت، سؤال كردند وضوي كدام يك از ما بهتر است !پيرمرد جاهل وقتي كه جريان را مشاهده كرد؛ فرمود:

وضو گرفتن هر دوي شما نيكوست، اين وضوي من است كه درست نبوده، لكن فعلاً با بركت لطف و مهرباني شما كه بر امّت جدتان داريد، وارد شدم .

شهادت سرور شهيدان

يكي از مصيبت هاي جانسوزي كه به دست عده اي از ستمگران و ظالمان، بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله بر اهل بيتش

وارد گرديد، شهادت مظلومانه امام حسين عليه السلام با اهل بيتش، در سرزمين كربلا بود.

سلمي گويد:

«دخلت علي اُم سلمة وَهي تَبكي فقلت ما يبكِيك

قالت

رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله تعني في المنام وعلي رأسه وَلِحيتِه التراب فقلت

ما لك يا رسول الله؟

قال صلي الله عليه و آله:

شهدت قتل الحسين آنفاً».

«منزل ام سلمه رفتم كه در حال گريه بود،

گفتم

چرا گريه مي كني

در جوابم فرمود:

رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه با محاسن خاك آلود بود، سؤال كردم اي رسول خدا چرا محاسن شما خاك آلود است !فرمود:

«الان شاهد كشته شدن حسين بودم . هم چنين از ام سلمه نقل شده است كه گفته

«كان النبي صلي الله عليه و آله جالساً ذات يوم في بيتي

فقال

لا يدخلن علي أحدٌ، فانتظرت فدخل الحسين فسمعت نشيج (صوت معه توجع و بكاء كما يرد الصبي بكاءه في

صدره النبي يبكي اطلعت فإذاً الحسين في حجره أو إلي جنبه يمسح رأسه وهو يبكي، فقلت والله!

ما علمت به حتّي دخل

فقال النبي صلي الله عليه و آله:

إن جبرائيل كان معنا في البيت

فقال

أتُحبُّه

فقلت

أمّا من أحب الدنيا فَنَعِم

فقال

«إن اُمّتك ستقتل هذا بأرض يقال له كربلا، فتناول جبرائيل من ترابها فأراه النبي، فلمّا اُحيط بالحسين حين قُتل قال

ما اسم هذه الارض

قالوا:

أرض كربلا. قال عليه السلام صدّق رسول الله صلي الله عليه و آله أرض كرب و بلا.» «روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در خانه نشسته بود كه فرمود:

كسي نزد من نيايد!

ام سلمه گفت:

من در حال انتظار بودم كه امام حسين عليه السلام نزد رسول خدا آمد، سپس شنيدم كه پيامبر مانند بچه اي كه گريه را در گلوي خود مي پيچد، گريه مي كند.

آگاه شدم كه پيامبر حسين را در دامان يا پهلوي خود نهاده و دست بر سر و صورت او مي كشد و گريه مي كند.

سؤال كردم

به خدا قسم من از روزي كه نزد شما آمده ام چنين حالتي را نديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

به درستي كه جبرئيل در خانه نشسته بود و فرمود:

اي رسول خدا!حسين را دوست داري

گفتم

بلي جبرئيل فرمود:

به درستي كه بعد از تو به زودي امتت او را در سرزميني به شهادت مي رسانند كه كربلا نام دارد.

سپس جبرئيل مقداري خاك برداشت و به پيامبر نشان داد.

هنگامي كه دشمن، امام حسين عليه السلام را احاطه كرده بود، امام سؤال كرد كه اين سرزمين چه نام دارد؟!

اصحاب فرمودند:

كربلا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

جدم رسول خدا راست فرموده بود.

اين

زمين، پر مشقّت و پر بلاست

سخنان

فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام

سرآغاز

سالار آلاله ها

باز روحم عشق عاشورا گرفت

نينوا در كربلا ماوا گرفت

عطر ياد كربلا بي تاب كرد

شور نام يار، در دل جا گرفت

بوي آب و بوي خون را جان شدم

آنچه اندر وهم نايد، آن شدم

بوي سيبِ قتلگاهِ يار را

بي صبوري نغمه جانان شدم

ياد آوردم زلال آب را

كودكان تشنه و بي تاب را

ياد لب هاي عطش زا كرده ام

ياد اصغر ياد دُرّ ناب را

نغمه خوان شد روح بي پرواي من

خسته جان شد جان پر غوغاي من

ياد و ذكر ياد حسين بي تاب كرد

بر همه عالم رسد آواي من

اي جهان را سمبل ايثارها

اي تو سرمشق همه بيدارها

اي تو الگوي تمام عاشقان

اي تو جان و ديده دلدارها

يا حسين اي سرور و سالار من

اي تمام عشق و شور و زار من

عشق و شور ما همه از شور توست

تو چه كردي با دل بيدار من

يا حسين تو سمبل آزادگان

درس و مشق و الگوي دل دادگان

هر رهائي با قيامت ناب شد

اي ره و راه همه آزادگان

نام آزادي زتو حرمت گرفت

عشق و شور از عشق تو قدرت گرفت

خون جمله شاهدان روزگار

از جلاي خون تو قوّت گرفت

پرچم آزادگي افراشتي

بندهاي بردگي برداشتي

آن همه دادي فدائي در رَهَش

داغ يك آخ، بر دل خصم كاشتي

اي همه عالم فداي راه تو

اشك هاي عاشقان بر آهِ تو

تو چه كردي عالمي بر شور تو است

جان جمله عارفان دلخواهِ تو

اي همه خوبي به عزّ نام تو است

نردبانِ آسمان بر بام تو است

هر نيازي را تو پاسخ مي دهي

هر كرامت را نشان اكرام تو است

دست ما درماندگان گير يا حسين

حال ما دل خستگان گير يا حسين

نغمه هاي ما همه از شور تو است

جان ما دلبستگان گير يا حسين

درس آزادي

تو بر ما داده اي

نعمت و شادي تو بر ما داده اي

راه جنگ و صلح و فرياد و قيام

آب و آبادي تو بر ما داده اي

دشتي در مانده را آباد كن

نفس در بند مانده را آزاد كن

هر اسيري را رها از بند كن

جان هر درمانده را دلشاد كن

سخن مجموعه نهج الحياة

بسم الله الرحمن الرحيم

بر اساس رهنمودهاي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، دين كامل الهي برپايه هاي هميشه استوار قرآن و عترت «خط ثقلين» جاودانه است و براي همه انسان ها در تمام قرون و اعصار يك ضرورت غير قابل انكار مي باشد.

همواره هشدار داده اند كه:

«روي آوردن به قرآن فقط و يا گرايش به اهل بيت عليهم السلام جداي از قرآن»

تفكّري انحرافي و گرايشي خلاف اسلام ناب و دين كامل الهي است، تكامل و سعادت فرد و جامعه در پذيرش خط ثقلين، «قرآن و عترت» است. درست است كه بايد همه چيز را از قرآن خواست و در قرآن جستجو نمود، امّا بدون رهنمودهاي عترت پيامبر صلي الله عليه و آله در قالب هزاران حديث كه در تفسير و تأويل آيات الهي مطرح شده است هرگز نمي توان حقايق قرآني را شناخت و به ارزش هاي واقعي آن راه يافت. بودند افرادي كه با همه ادعّاها و با برخورداري از همه علوم مقدّماتي و ابزار شناخت و تفسير، نتوانستند بدون رهنمودهاي عترت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حتّي مباحث و مسائل ابتدائي قرآن را به درستي درك كنند و هر چه تلاش كردند فايده اي نداد.

خداي بزرگ در اين باره به روشني مي فرمايد:

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرآنِ ما هُوَ شِفآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يزِيدُ الظّالِمينَ اِلاَّ خَسارَاً

(و ما

آنچه را كه از قرآن فرستاديم شفاي دل و رحمت الهي براي اهل ايمان است، لكن كافران و ظالمان را جز زيان چيزي نخواهد افزود.) [1].

و امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود:

مَنْ نَظَرَ بِرَأْيهِ هَلَكَ وَ مَنْ تَرَكَ اَهْلَ بَيتِ نَبِيهِ صلي الله عليه و آله ضَلَّ وَ مَنْ تَرَكَ كِتابَ اللهِ وَقَوْلَ نَبِيهِ صلي الله عليه و آله كَفَرَ (كسي كه به رأي خويش عمل كند، هلاك مي شود و كسي كه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله را ترك نمايد، گمراه مي گردد و كسي كه قرآن كريم و سنت رسول گرامي را ترك كند كافر است.) [2].

امام علي عليه السلام در رهنمود وحي گونه اي علل نيازمندي انسان ها را به قرآن و عترت و ضرورت تداوم خط ثقلين، چنين بيان فرمود:

هذَا الْقُرآنُ اِنَّما هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَينَ الدَّفَّتَينِ لا ينْطِقُ بِلِسانٍ وَلا بُدَّلَهُ مِنْ تَرْجُمانٍ (اين قرآن، خطوطي است كه ميان دو جلد خود پنهان است. با زبان سخن نمي گويد و نيازمند به ترجمان است.) [3]. پيامبر گرامي اسلام ترجمان قرآن، و زبان هاي گوياي وحي الهي را در روايت معروف «ثِقْلَين» شناسانده است، [4] و به همه انسان ها پيام خود را ابلاغ فرمود كه:

اسلام ناب و دين كامل الهي در تداوم خط ثِقْلَين «قرآن و عترت» امكان پذير است. از اين رو شيعيان و پيروان عترت پيامبر صلي الله عليه و آله براي فهم و تفسير و ارزيابي قرآن كريم از هزاران روايت و حديث و رهنمودهاي گسترده و متنوّع اهل بيت عليهم السلام استفاده مي كنند و در جمع آوري و ضبط و حفظ احاديث، تلاشي مستمر دارند. آنان، سنّت

و حديث و رهنمودهاي پيامبر اسلام و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام را يكي از پايه هاي استوار اجتهاد و استنباط احكام الهي مي شناسند. در تداوم همين تلاش پر بركت است كه دانشمندان شيعه، اين بزرگ سنگرداران مرزهاي انديشه، «اصول كافي» و «تهذيب» و «من لا يحضره الفقيه» و «استبصار» و «بحارالانوار» و «وسائل الشّيعه» و هزاران كتاب و جزوه و مقاله روائي را بجهانيان هديه نمودند و با برخورداري از رهنمودهاي عترت رسول خدا عليهم السلام به تفسير واقعي قرآن راه يافتند و آب را از سرچشمه زلال حقيقت نوشيدند و از هرگونه تفسير به رأي و جعل و تحريف و بدعت ها در امان ماندند و همان اسلام ناب رسول خدا صلي الله عليه و آله را درتمام اعصار و قرون، با جهاد و پيكار و خون و شهادت، تداوم بخشيدند.

دانشمندان شيعه، فقهاء و علماي بيدار اسلام، قتل عام شدند، ناقص العضو گرديدند، سياه چال ها را پركردند، رنج مهاجرت هاي پياپي را بر خود هموار نمودند، سربر دار شدند، امّا داغ آرزوي «جدائي قرآن از عترت» را بر دل هاي منحرفان هميشه تاريخ نهادند. و در تداوم اين حركتِ ارزشمندِ فرهنگي، مجموعه نهج الحياة (فرهنگ سخنان رهبران معصوم عليه السلام) در اختيارِ علاقمندان قرار مي گيرد تا روايات و احاديث امامان معصوم عليهم السلام را در قالب هزاران عناوين كاربردي و متناسب با نيازهاي روز، مورد مطالعه و ارزيابي قرار دهند. هم اكنون در جلد ششم مجموعه نهج الحياة با سخنان گرانسنگ و نوراني حضرت اباعبدالله عليه السلام آشنا مي گرديم، اميد كه تلاش كوچك ما را بپذيرد و دست ما را بگيرد. قم

- مؤسسّه تحقيقاتي اميرالمؤمنين عليه السلام محمّد دشتي

*****

[1] آيه 82 اسراء.

[2] اصول كافي ج 1 ص 73 حديث 10.

[3] خطبه 125 نهج البلاغه المعجم المفهرس.

[4] قال رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم:

«اِنِّي تارِكٌ فِيكُمَ الثِّقْلَين كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتِي»

(من در ميان شما مردم دو چيز گرانبها مي گذارم، يكي قرآن و ديگري عترت من است).

بحار الانوار، ج 22، ص 472، صحيح ترمذي، ج 5، ص 328 و ج 13، ص199، نظم درر السمطين، ص 232، ينابيع المودّة، ص 33 و 45، كنزالعمال، ج 1، ص 153.

آ
آب

خبر علمي از موجودات آبزي دانشمندان جهان پس از كشف ميكروب توسّط پاستور، به جهان ناديدني ها راه يافتند و با اين راز علمي آشنا شدند كه موجودات زنده فراواني در آب زندگي مي كنند مانند ميكروب هوا خوار و … در صورتي كه در 14 قرن قبل امام حسين عليه السلام پرده از اين راز علمي برداشت.

حديث 1

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ لِلْماءِ ساكِناً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا موجودات زنده اي در آب قرار دارند).

امام باقر العلوم عليه السلام نقل فرمود كه:

روزي امام حسن و امام حسين عليهما السلام براي شنا كردن در آب فرات رفتند و در حالي كه با پارچه بلندي خود را پوشانده بودند، حضرت ابا عبدالله عليه السلام سخن گرانسنگ ياد شده را مطرح فرمود.

*****

[1] كنزالعمال ج9 ص547 حديث 27355.

آبرو

بخشش اموال براي حفظ آبرو

وقتي مروان، فرماندار مدينه، فرزدق شاعر را بيرون كرد، پناه به حضرت ابا عبدالله عليه السلام آورد، امام چهارصد دينار به او بخشيد و او را مورد محبّت قرار داد.

برخي به امام حسين عليه السلام اعتراض كردند كه فرزدق شاعر خوش نامي نيست چرا به او كمك كردي؟

فرمود:

حديث 2 قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّ خَيرَ مالِكَ ما وَقَيتَ بِهِ عِرْضَكَ، وَ قَدْ أَصابَ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله كَعْبَ بْنَ زُهَيرٍ،

وَ قالَ في عَبّاسِ بْنِ مَرْداسِ:

اقطعوا لسانه عنّي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بهترين اموال تو آن است كه با آن آبروي خود را حفظ كني، آنگاه كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به كعب بن زهير پاداش داد فرمود، با پاداش دادن، زبان عباس بن مرداس را نسبت به من ببنديد.) [1].

*****

[1]

مناقب ابن شهرآشوب ج4 ص65

بحارالانوار ج44 ص189

عوالم بحراني ج17 ص62

ربيع الابرار ج4 ص274.

آداب

آداب دستشويي

بهداشت فردي

در روزگاران گذشته كه از خانه هاي مجلّل و دستشوئي هاي مدرن امروزي خبري نبود، و هم اكنون در زندگي بسياري از روستائيان و عشائري كه همواره در حال كوچ كردن مي باشند، و نظامياني كه در مانورهاي پياپي ناچارند در بيابان ها و كوه ها مدّتي زندگي كنند، رهنمود امام حسين عليه السلام جهت بهداشت فردي ارزشمند بوده و هست، كه فرمود:

حديث 3

قال الامام الحسين عليه السلام:

لاتَسْتَقْبِلْ أَلْقِبْلَةَ وَلاتَسْتَدبِرْها وَ لا تَسْتَقْبِلْ أَلْرِّيحَ وَلا تَسْتَدبِرُها. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(رو، و پُشت به قبله، در دستشوئي ننشينيد، و رو و پُشت به باد نيز قرار نگيريد.) رهنمود اوّل براي احترام و ارج نهادن به كعبه و قبله گاه مسلمين است، و رهنمود دوّم براي مصون ماندن از انواع آلودگي ها مي باشد.

*****

[1] كتاب معتبر ج1 ص137

نهاية الاحكام ج1 ص82

وسائل الشيعه ج1 ص213

حبل المتين 33.

آزادي اسير

درست است كه اگر مسلماني اسير گرديد بر همه مسلمانان واجب است تا او را آزاد سازند، امّا مردم و دولت و كشور و سرزميني كه براي آنها جنگ صورت گرفت مسئوليت مستقيم در آزادي اسيران خواهند داشت، و بايد تلاش بيشتري در اين زمينه داشته باشند كه امام حسين عليه السلام اظهار داشت:

حديث 4

قال الامام الحسين عليه السلام:

فِكاكُ الأسيرِ الْمُسْلِمِ عَلي أَهْلِ الأرْضِ الّتي قاتَلَ عَلَيها. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آزاد كردن اسير بر كساني واجب است كه اين اسير براي منافع آنها جنگيده است).

*****

[1] دعائم الاسلام ج1 ص377

مستدرك الوسائل ج11 ص128 حديث 12622.

آزاد گذاشتن ياران و همراهان
يكدلي با ياران

امام حسين عليه السلام در قيام خونين عاشورا براي آزادي و آزادگي مبارزه مي كرد از آغاز حركت تا روز عاشورا، همه جا روح آزادگي را تقويت مي فرمود و در حسّاس ترين لحظات روز عاشورا كه در محاصره كامل قرار داشت به آزادي و آزادگي ياران خود مي انديشيد، آنان را در انتخاب، آزاد گذاشته بود و فرمود:

حديث 5

قال الامام الحسين عليه السلام:

أيهَا النَّاسُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يصْبِرُ عَلي حَدِّ السَّيفِ وطَعْنِ الْاَسِنَّةِ فَلْيقُمْ مَعَنا وَإلاَّ فَلْينْصَرِفْ عَنَّا. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مردم!

هر كدام از شما كه مي تواند بر تيزي شمشير، و ضربات نيزه ها صبر كند با ما قيام كند و گرنه از ميان ما بيرون رود و خود را نجات دهد).

*****

[1] ينابيع المودة 406.

اتمام حجت با همراهان

حضرت سكينه دختر امام عليه السلام نقل مي كند:

در بين راه كربلا، در يكي از شب ها كه مهتاب به روشني مي تابيد، از خيمه بانوان بيرون آمده به خيمه پدر و اصحاب او نزديك شدم، ديدم پدرم در ميان جمعيت ايستاده، خطاب به ياران و همراهان مي فرمايد:

حديث 6

قال الامام الحسين عليه السلام:

إعْلَمُوا أَنّكُمْ خَرَجْتُمْ مَعي لِعلْمِكُمْ أَنّي أَقْدِمُ عَلي قَوْمٍ بايعُوني بِأَلْسِنَتِهِمْ وَقُلُوبِهِمْ، وَقَدِانْعَكَسَ الأمْرُلأنَّهُمْ إِسْتَحْوَذَ عَلَيهِمُ الشَّيطانُ فَأَنْسيهُمْ ذِكْرَاللهِ. وَالْانَ لَيسَ لَهُمْ مَقْصَدٌ إِلاَّ قَتْلي وَقَتْلَ مَنْ يجاهِدُ بَينَ يدَي، وَسَبْي حَريمي بَعْدَ سَلْبِهِمْ، وَ أَخْشي أنْ تَكُونَ ما تَعْلَمُونَ وَتَسْتَحْونَ. وَالْخَدَعُ عِنْدَنا أَهْلِ الْبَيتِ مُحَرَّمٌ. فَمَن كَرِهَ مِنْكُمْ ذلِكَ فَلْينْصَرِفْ، فَالَّليلُ سَتيرٌ وَالسَّبيلُ غَيرُ خَطيرٍ وَالْوَقْتُ لَيسَ بِهَجيرٍ، و من واسانا بِنَفْسِهِ كانَ مَعَنا غَداً فِي الْجِنانِ نَجيا مِنْ غَضَبِ الرَّحْمنِ، وَقَدْ قالَ جَدِّي مُحَمَّدٌ صلي الله عليه و آله:

«وَلَدي اَلْحُسَين يقْتَلُ بِأَرْضٍ كَرْبَلاء

غَرِيبَاً وَحيدَاً عَطْشاناً فَرِيداً، فَمَن نَصَرَهُ فَقَد نَصَرَنِي وَنَصَرَ وَلَدَهُ الْقائِم، وَلَو نَصَرَنا بِلِسانِهِ فَهُوَ فِي حِزْبِنا يوْمَ الْقِيمَةَ».

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي همراهان من!

بدانيد كه شما با من از ديارتان بيرون آمديد در حالي كه فكر مي كرديد من به سوي مردمي رهسپارم كه هم در زبان و هم در دل با من بيعت كرده اند. ولي الآن ماجرا بر عكس شده است چون كه شيطان بر آنان چيره گشته و ياد خدا را از خاطره آنان فراموش ساخته است. اكنون هدفي جز كشتن من و يارانم را ندارند، ياراني كه كه همگام با من در تلاشند و از حريم اهلبيت دفاع مي كنند. مي ترسم شما اين حقيقت را ندانيد و يا حياء بورزيد، حيله و نيرنگ از ديدگاه ما اهلبيت حرام است. اكنون هر كس از شما همراهي با ما را خوش ندارد باز گردد، پوشش شب فراگير است و راه ها بي خطر، زمان گرما و حرارت هم نيست، هر كس با اختيار خويش با ما دوستي و همراهي كند البتّه در بهشت با ما خواهد بود و از غضب خداي رحمان نجات خواهد يافت كه جدّم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«فرزندم حسين در ساحل فرات در سرزمين كربلا تنها و با لب تشنه كشته مي شود، هر كس او را ياري كند مرا ياري كرده است و فرزند او قائم آل محمّد (عج) را ياري كرده است، و اگر كسي تنها با زبانش ما را ياري كند در روز قيامت در ميان حزب ما خواهد بود.»

) [1]. حضرت سكينه مي گويد:

سوگند به خدا سخنان پدرم به پايان نرسيده

بود كه مردم را ديدم ده نفر، ده نفر، از اطراف آن حضرت پراكنده شدند و تنها «هفتاد و يك نفر» باقي ماندند، در آن حالت سر به آسمان برداشتم و

گفتم:

«بار خدايا آنها ما را خوار كردند تو آنان را خوار گردان، دعاي آنان را اجابت مكن، دشمن را بر آنان مسلّط گردان، و از شفاعت جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم محرومشان دار». و گريه به من امان نمي داد كه خدمت عمّه ام امّ كلثوم رسيدم، ماجرا را به روشني باز گفتم، او نيز به گريه افتاد و از تنهائي برادر گريست، با هم خدمت حضرت اباعبدالله عليه السلام آمديم. امّ كلثوم گفت:

برادر ما را به مدينه، حَرَم جدّ ما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بازگردان.

امام پاسخ داد:

يا اُخْتاهْ!

لَيسَ لي إِلي ذلِكَ سَبيلٌ (خواهرم، راهي براي بازگشت به مدينه براي من وجود ندارد).

*****

[1] دمعة الساكبه ص 271

ناسخ التواريخ ج2 ص257

اسرار الشهادة ص268.

اتمام حجت با برادران مسلم بن عقيل

پس از اتمام حجّت با همراهان و آزاد گذاشتن مردم در كناره گيري يا تداوم قيام، كه بسياري فرار را بر قرار ترجيح دادند و «72 تن» باقي ماندند، امام خطاب به برادران مسلم بن عقيل فرمود:

حديث 7

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا بَني عَقيلٍ حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ، فَاذْهُبُوا أنْتُمْ فَقَدْ قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي فرزندان عقيل!

شهادت مسلم، خانواده شما را كافي است. من شما را رخصت دادم كه به سوي خانه هاي خود برويد.) امّا فرزندان آزاد مرد عقيل بپاخاستند و گفتند:

يا اباعبدالله عليه السلام تو را رها كنيم و به كجا برويم؟

مردم چه خواهند گفت؟

و ما در جواب مردم

چه بگوئيم؟

به مردم بگوئيم كه:

امام و رهبر و بزرگ خود را در ميان دشمنان تنها گذارديم، و با تيري يا شمشيري از او دفاع نكرديم؟

سوگند به خدا!

چنين نخواهيم كرد بلكه جان و مال و زن و فرزندان خود را فداي تو مي كنيم.

*****

[1] ارشاد شيخ مفيد 231

تاريخ طبري آملي ج3 ص15

بدايه و نهايه ج8 ص191

كامل ابن اثير ج2 ص559.

آزاد گذاشتن هلال بن نافع

در روز عاشورا به هنگام ميدان رفتن «هلال بن نافع» همسر جوانش، دامن او را گرفت و گفت:

پس از تو به كجا روم؟

و به چه كسي تكيه كنم؟

و آنگاه به شدّت گريست. وقتي امام حسين عليه السلام متوجّه شد، با همان روح آزادگي خطاب به هلال فرمود:

حديث 8

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا نَافِعُ، اِنَّ اَهْلَكَ لا يطيبُ لَها فِراقُكَ، فَلَوْرَأَيتَ اَنْ تَخْتارَ سُرورَها عَلَي الْبَرازِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسر نافع!

همانا همسرت، جدائي تو را نمي پسندد، آزادي تا خشنودي او را بر مبارزه با شمشيرها مقدّم بداري).

هلال بن نافع گفت:

اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، اگر امروز تو را ياري نكنم، فرداي قيامت جواب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را چگونه بدهم؟

آنگاه به ميدان جنگ رفت، مبارزه كرد تا شهيد شد.

*****

[1] أدب الحسين 210

معالي السبطين ج1 ص384

ناسخ التواريخ ج2 ص277.

فرمان انصراف به ياران در منزل زباله

انقلابي پيروز و جاودانه است كه انقلابيون آن، داراي اهدافي تكاملي و ارزشمند بوده و خود آن را انتخاب كرده باشند، و با آزادي و آگاهي به استقبال خطرات و مشكلات آن بروند. از اين رو در مدينه، در مكّه، در بين راه كربلا، هرجا كه لازم بود، امام ياران خود را آگاهي مي داد و آنان را در ادامه حركت، يا سكوت، آزاد مي گذاشت. ر س - مبارزات سياسي از مكّه تا كربلا حديث 301

آزاد گذاشتن ياران در شب عاشورا

حضرت اباعبدالله عليه السلام در بين راه كربلا، پس از شنيدن پيمان شكني كوفيان، همواره با ياران و همراهان اتمام حجّت مي كرد، تا خود انتخاب كنند.

امام سجّاد عليه السلام مي فرمايد:

در شب عاشورا، پدرم اصحاب و ياران و همراهان را در خيمه اي جمع آوري كرد وخطاب به آنان فرمود:

حديث 9

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا أَهْلي وَشيعَتي اِتَّخِذُوا هذَا الَّليلَ جَمَلاً لَكُمْ فَانْهَجُوا بِأَنْفُسِكُمْ، فَلَيسَ الْمَطْلُوبُ غَيري، وَلَوْ قَتَلُوني ما فَكَّرُوا فيكُمْ، فَانْجُوا رَحِمَكُمُ اللهُ وَأَنْتُمْ في حِلٍّ وَسِعَةٍمِنْ بَيعَتي وَعَهْدي اَلَّذي عاهَدْتُمُوني.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي خاندان و شيعيانم، اين شب را چون شتري راهوار به حساب آريد و خود را نجات دهيد كه آنان جز شخص مرا نخواهند و اگر مرا بكشند در فكر شماها نباشند، خدا شما را رحمت كند، نجات يابيد بيعت را از شما برداشتم و پيماني كه با من بستيد ناديده پنداشتم).

وقتي سخن امام به اينجا رسيد همه ياران يك صدا گفتند:

«سوگند به خدا!

تو را تنها نخواهيم گذاشت، مردم به ما چه خواهند گفت؟

بگويند كه امام و بزرگ خود را در ميان دشمنان تنها گذاشتند؟

سوگند به خدا!

با تو هستيم تا كشته شويم».

امام ادامه

داد كه:

يا قَوْمِ اِنّي في غَدٍ أُقْتَلُ وَتُقْتَلوُنَ كُلُّكُمْ مَعي وَلايبْقي مِنْكُمْ واحِدٌ. (اي ياران، من فردا كشته مي شوم و شما همه با من كشته مي شويد و فردي از شما باقي نخواهد ماند).

وقتي ياران امام خبر شهادت خود را شنيدند يكصدا گفتند:

اَلْحَمْدُ للَّه الَّذي أكْرَمَنا بِنَصْرِكَ وَ شَرَّفَنَا بِالْقَتْلِ مَعَك، أوْ لا نَرْضي أنْ نَكُونَ مَعَكَ فِي دَرَجَتِكَ يابْنَ رَسُول الله؟!

(سپاس خدا را كه ما را در ياري دادن به شما كرامت بخشيد، و با كشته شدن در راه شما شرافت عطا فرمود).[1].

*****

[1] مدينة المعاجز ج4 ص214 حديث 295

نفس المهموم 230

ناسخ التواريخ ج2 ص220.

آزاد گذاشتن محمد بن بشر

يكي از ياران امام حسين عليه السلام محمد بن بُشر حَضرمي بود، قبل از عاشورا به او خبر دادند كه پسرش را يكي از قبائل به اسيري گرفتند. او گفت:

دوست نداشتم كه پسرم اسير گردد و من بعد از اسارت او زنده باشم.

امام سخن او را شنيد و فرمود:

حديث 10

قال الامام الحسين عليه السلام:

رَحِمَكَ اللهُ أَنْتَ في حِلٍّ مِنْ بَيعَتي فَاعْمَلْ في فِكاكِ اِبْنِكَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خداوند تو را بيامرزد، من بيعت خود را از گردن تو برداشتم برخيز برو و براي رهائي فرزندت اقدام كن.) در پاسخ امام گفت:

گرگ ها مرا زنده زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم.

امام وسيله آزادي پسرش را فراهم كرده فرمود:

فَأَعْطِ اِبْنَكَ هذِهِ الأثْوابَ وَ الْبُرُودَ يسْتَعينَ بِها في فِداءِ أَخيهِ (برو و اين جامه هائي كه از بُرد يماني است به فرزندت بده تا او برود و در نجات برادرش اقدام كند.) [1]. قيمت پيراهن ها را هزار دينار نوشتند.

*****

[1] تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين عليه السلام) 154

لهوف ابن طاووس 40

بحارالانوار ج44

ص394

عوالم بحراني ج17 ص244

اعيان الشيعة ج1 ص601

مقاتل الطالبيين ص 116.

آزاد گذاشتن فرزند مسلم بن عقيل

براي آنكه قيام كربلا يك قيام برخواسته از عشق و ايمان و انتخاب باشد، امام حسين عليه السلام در لحظه لحظه قيام كربلا، سعي داشت تا ياران خود را آگاه سازد، با آنان اتمام حجّت كند، تا خود راه خدا را برگزينند و به سوي شهادت پرواز كنند. در روز عاشورا، وقتي عبدالله پسر مسلم بن عقيل اجازه نبرد خواست، امام به او فرمود:

حديث 11

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَنْتَ في حِلٍّ مِنْ بَيعَتي حَسْبُكَ قَتْلُ أَبيكَ مُسْلِمٍ خُذْ بِيدِ أُمِّكَ وَ اخْرُجْ مِنْ هذِهِ الْمَعْرَكَةِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي فرزند مسلم!

من بيعت را از شما برداشتم، همان جانبازي مسلم براي تو بس است، دست مادرت را بگير و از اين معركه جنگ بيرون برو.)

با اينكه نبرد آغاز شده بود و جمعي از ياران به شهادت رسيده بودند، امّا امام از آگاهي دادن و اتمام حجّت دست بر نمي داشت.

*****

[1] معالي السبطين ج1 ص402

ناسخ التواريخ ج2 ص317.

يادآوري روح آزادگي به مهاجمان

در لحظه هاي خون رنگ غروب عاشورا، كه پيكر خونين امام حسين عليه السلام در ميان گودال قتلگاه بي رمق افتاده بود، و خورشيد ولايت در خون نشست، حراميان درنده خوي آل ابي سفيان به سوي خيمه هاي امام يورش آوردند كه ناگاه صداي گريه كودكان بگوش امام رسيد، امام بر روي زانوها برخاست و خطاب به آنان فرمود:

حديث 12

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَيحَكُمْ يا شيعَةَ آلِ أَبي سُفْيانَ!

إِنْ لَمْ يكُنْ لَكُمْ دينٌ، وَ كُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْراراً في دُنْياكُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلي أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَما تَزْعُمُون.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(واي بر شما!

اي پيروان آل ابوسفيان!!

اگر دين نداريد، و شما از قيامت نمي ترسيد، پس در اين

دنيا آزاد مرد باشيد، بجاي خود برگرديد، اگر خيال مي كنيد كه از قوم عَرَب هستيد).

پس شِمر جلو آمد و گفت:

اي پسر فاطمه!

چه مي گوئي؟!.

امام فرمود:

أَنَا الَّذي اُقاتِلُكُمْ، وَتُقاتِلُوني، وَالنِّساءُ لَيسَ عَلَيهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَكُمْ وَطُغاتَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمي مادُمْتُ حَياً. [1]. (مي گويم اين من هستم كه با شما مي جنگم، و شما هم با من مبارزه مي كنيد، زنان كه گناهي بر آنان نيست، پس متجاوزان و ستمگران و جاهلان خود را، مادام كه زنده ام از خيمه گاه من باز داريد.)

*****

[1] مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج2 ص33

كتاب لهوف ابن طاووس 119

بدايه و نهايه ج8 ص203

بحارالأَنوار ج45 ص51

عوالم بحراني ج17 ص293

أعيان الشيعة ج1 ص609

دمعة الساكبة ج4 ص343.

آگاهي از شهادت خويش
آگاهي از شهادت و آينده جهان

نسبت به آگاهي امام از سرانجام قيام كربلا، متفاوت نوشتند و اظهار نظرهاي گوناگوني را مطرح كرده اند، امّا آنچه كه از مباني اعتقادي ما ريشه مي گيرد آن است كه:

امام حسين عليه السلام از علم غيب برخوردار بوده و سرانجام حركت هاي سياسي خود را مي دانسته است، و با آگاهي لازم براي بيداري امّت اسلامي به سوي شهادت رفته است كه اظهار داشت:

حديث 13

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَالَّذي نَفْسُ حُسَينٍ بِيدِهِ لا يهَنَّي ءُ بَني اُمَيةَ مُلْكُهُمْ حَتّي يقْتُلُوني، وَ هُمْ قاتِلي، فَلَوْقَدْ قَتَلُوني لَمْ يصِلُوا جَميعاً أَبَداً، وَ لَمْ يأْخُذُوا عَطاءً في سَبيلِ اللهِ جَميعاً اَبَداً، اِنَّ اَوَّلَ قَتيلِ هذِهِ الأمَّةِ أَنَا وَ اَهْلُ بَيتي، وَ الّذي نَفْسُ حُسَينٍ بِيدِهِ لا تَقُومُ السَّاعَةُ وَ عَلَي الْاَرْضِ هاشِمي يطْرِفْ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدائي كه جان حسين در دست اوست. حكومت بر بني اميه گوارا نخواهد شد تا مرا به شهادت برسانند و اگر مرا كشتند،

هرگز همه آنان به آرزوي خويش نخواهند رسيد و هرگز كسي به خاطر خدا آنها را ياري نمي كند، اوّلين كشته اين امّت، من و اهل بيت من خواهيم بود.

سوگند به خدائي كه جان حسين در دست اوست تا يك نفر از بني هاشم زنده باشد قيامت بر پا نخواهد شد).

*****

[1] كامل الزيارات ص74 حديث 13

بحارالانوار ج45 ص88 حديث 25

اثبات الهداة ج5 ص197.

آگاهي از قاتلان خويش

امام حسين عليه السلام در سَحر روز عاشورا، جهت استراحت اندكي خوابيد و در خواب نسبت به شهادت و قاتلان خود حقائقي را مشاهده فرمود كه:

پس از بيدار شدن خطاب به فرزندان خود اظهار داشت:

حديث 14

قال الامام الحسين عليه السلام:

رَأَيتُ كَأَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَي لِتَنْهَشَنِي، و فيها كَلْبٌ أَبْقَعُ رَأَيتُهُ أَشَدَّها عَلَي، وَ أَظُنُّ الَّذي يتَوَلي قَتْلي رَجُلٌ اَبْقَعُ وَ أَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ؛ ثُمَّ إِنّي رَأَيتُ بَعْدَ ذلِكَ جَدّي رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ مَعَهُ جَماعَةٌ مِنَ أَصْحابِهِ وَ هُوَ يقُولُ لي:

يا بُنَي!

أَنْتَ شَهِيدُ آلِ مُحَمَّدَ!

وَ قَدِ اسْتَبْشَرَ بِكَ أَهْلُ السَّماواتِ وَ أَهْلُ الصَّفيحِ الأَْعْلي، فَلْيكُنْ إِفْطارُكَ عِنْدِي اَللَّيلَةَ، عَجِّلْ وَ لا تُؤَخِّرْ!

فَهذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيأْخُذَ دَمَكَ فِي قارُورَةٍ خَضْراءَ؛ وَ هذا ما رَأيتُ وَ قَدْ أَزِفَ الأمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا، لا شَكَّ في ذلِكَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من در خواب ديدم كه چند سگ شديداً بر من حمله مي كنند، و شديدترين آنها سگي بود به رنگ سياه و سفيد، اين خواب نشانگر آن است كه از ميان اين افراد كسي كه به مَرَض بَرَص مبتلاء است قاتل من است، پس از هجوم سگها، رسول خدا صلي الله عليه و

آله و سلم را با گروهي از يارانش ديدم كه به من فرمود:

تو شهيد اين امّت هستي و ساكنان آسمان ها و عرش الهي آمدن تو را به همديگر بشارت ميدهند، پسرم امشب افطار را در نزد من خواهي بود عجله كن و تأخير روا مدار، اينك فرشته اي از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبز رنگي جمع آوري كند.)

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص111

مقتل الحسين عليه السلام ج1 ص251

بحارالانوار ج45 ص3 و ج61 ص183 حديث 50

عوالم بحراني، ج17 ص247

نفس المهموم ص125.

آگاهي از شهادت در خواب

يكي از راه هاي بدست آوردن علم و آگاهي و شناخت لازم نسبت به آينده، خواب هاي صادق است كه امام حسين عليه السلام در سفر به كربلا، در آغاز قيام از مدينه تا كربلا همواره برخي از حقائق و مسائل پيرامون قيام كربلا و سرانجام آن را در خواب مشاهده مي فرمود.

حديث 15

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنّي رَأَيتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله الساعة فِي الْمَنامِ وَهُوَ يقَوُلُ لي:

انك تروح الينا [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اينك جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه به من فرمود:

فرزندم تو به سوي ما آمده راحت خواهي شد).

و در نقل ديگري فرمود:

يا اختاه اِنّي رَاَيتُ جَدّي في المنام، وَ اَبي علياً عليه السلام، وَ اُمّي فاطِمَةَ عليها السلام، وَ اَخي الْحَسَنَ عليه السلام،

فقالُوا:

يا حسين انك رائح الينا عن قريب

(اينك جدّم رسول خدا و پدرم علي عليه السلام و مادرم فاطمه زهرا عليها السلام و برادرم حسن عليه السلام را در خواب ديدم كه به من فرمودند:

اي حسين بزودي به سوي ما خواهي آمد).

*****

[1] بحارالأنوار ج44

ص391

عوالم بحراني ج17 ص242.

آگاهي از شهادت ياران در كربلا
آگاهي از بي وفايي مردم و حوادث كربلا

امام حسين عليه السلام، هم از بي وفائي و دنيا گرائي مردم اطّلاع دارد، و هم از سرانجام قيام خود با خبر است، و هم از جايگاه شهادت خود و ياران خود آگاه است، وقتي كاروان امام به سرزمين كربلا رسيد اظهار داشت:

حديث 16

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنَّ النَّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدّينُ لَعْقٌ عَلي ألْسِنَتِهِمْ يحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشَهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيانُونَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اين مردم برده هاي دنيا هستند و دين بازيچه زبانشان مي باشد، حمايت و پشتيباني از دين تا آنجا است كه زندگيشان در رفاه باشد، اما آنگاه كه در بوته امتحان قرار گيرند دينداران كم خواهند بود).

سپس سؤال كرد:

أَ هذِهِ كَرْبِلا؟

آيا اين سرزمين كربلاء است؟

پاسخ دادند:

آري.

امام فرمود:

هذا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَ بَلاءٍ، هاهُنا مَناخُ رِكابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلِ رِجالِنا وَ مَسْفَكُ دِمائِنا. [2]. (اسم اينجا دشواري و بلاء است، منزل كنيد، اينجا بار انداز ما است، اينجا خوابگاه شتران ماست، اينجا مردان ما به شهادت مي رسند، اينجا خون هاي ما ريخته مي شود).

*****

[1] بحارالانوار ج78 ص117 وج44 ص383

مقتل الحسين عليه السلام ج1 ص237

حلية الاولياء ج2 ص39.

[2] بحارالانوار ج44 ص383

مقتل الحسين عليه السلام ج1 ص237

حلية الاولياء ج2 ص39.

آگاهي از كشته شدن ياران

و در نقل ديگري فرمود:

حديث 17

قال الامام الحسين عليه السلام:

قِفُوا وَلا تَرْحَلُوا، فَهاهُنا وَاللهِ مَناخُ رِكابِنا، وَهاهُنا وَاللهِ سَفْكُ دِمائَنا، وَهاهُنا وَاللهِ هَتْكُ حَريمِنا، وهاهُنا وَاللهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَهاهُنا وَاللهِ ذِبحُ اَطْفالِنا، وَهاهُنا وَاللهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَبِهذِهِ التُّرْبَةِ وَعَدَني جَدّي رَسُولُ اللهِ وَلا خُلْفَ لِقَوْلِهِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(فرود آئيد و از اينجا به ديگر جاي كوچ نكنيد، سوگند به خدا!

اينجا خوابگاه شتران ما است. سوگند به خدا!

اينجاست كه خون هاي

ما ريخته مي شود.

سوگند به خدا!

اينجاست كه حرمت ما شكسته مي شود، اينجاست كه مردان ما به شهادت مي رسند، اينجاست كه اطفال ما را چون گوسفند سر ميبرند، اينجاست كه شيعيان ما قبور ما را زيارت كنند، و اين همان خاكيست كه جدّ من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وعده آن را بمن داد و خبر او هرگز دگرگون نخواهد شد).

و از اطرافيان خود پرسيد:

اين زمين را چه مي نامند؟

پاسخ دادند:

كربلا.

آنگاه خود ادامه داد:

هذِهِ وَاللهِ أَرْضُ كَرْبٍ وَ بَلاءٍ، هاهُنا تُقْتَلُ الرِّجالُ وَتُرَمَّلُ النِّساء، وَهاهُنا مَحَلُّ قُبوُرِنا وَمَحْشَرُنا، وَبِهذا أَخْبَرَني جَدّي صلي الله عليه و آله و سلم. [2]. (به خدا قسم اينجا زمين اندوه و ابتلا است، اينجا مردان بزرگي كشته خواهند شد و زنان بي پناه خواهند شد، اينجا جايگاه دفن ما و زنده شدن و بر خواستن ما در روز قيامت است. جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا به اين حقائق آگاه كرده است).

*****

[1] دمعة الساكبة ج4 ص256

ناسخ التواريخ ج2 ص168

ذريعة النجاة 67

تاريخ طبري ج7 ص308.

[2] ينابيع المودة 406، تاريخ طبري ج7 ص308، بحارالانوار ج10 ص188، كامل ابن أثير ج3 ص282.

خبر از شهادت خود و ياران

زرارة بن صالح مي گويد:

سه روز قبل از قيام حضرت اباعبدالله عليه السلام و حركت آن حضرت به سوي عراق، خدمتش رسيدم، و از دوروئي و نفاق كوفيان صحبت كردم و گفتم كه دلهاي مردم با توست امّا شمشيرهاي كوفيان بر ضدّ شماست.

امام حسين عليه السلام اشاره اي به سوي آسمان كرد، فرشتگان فراواني را ديدم كه جز خدا كسي تعداد آنها را نمي دانست.

آنگاه خطاب به من فرمود:

حديث 18

قال الامام الحسين عليه

السلام:

لَوْلا تَقارُبُ الأشْياءِ، وَحُبُوطُ الأَْجْرِ لَقاتَلْتُهُمْ بِهؤُلاءِ، وَلكِنْ أَعْلَمُ عِلْماً أَنَّ هُناكَ مَصْرَعي و مَصارِعُ أَصْحابي، لا ينْجُو مِنْهُمْ إِلاَّ وَلَدي عَلي. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر نبود علل و عوامل طبيعي هرچيز، و اجر باطل نمي شد، با اين فرشتگان با دشمنان مبارزه مي كردم، لكن به يقين ميدانم كه قتلگاه و خوابگاه من، و خوابگاه اصحاب من، در آن زمين است، و به راه ديگري نمي توان رفت و از آن حوادث مرگبار جز فرزند من زين العابدين كس رهائي نخواهد داشت).

*****

[1] دلائل الامامة 74

لهوف 526

مثيرالاحزان 39

بحارالأنوار ج44 ص364

عوالم بحراني ج17 ص213.

آگاهي از حوادث كربلا

زهير بن قين نقل مي كند:

آنگاه كه كاروان امام به نزديكي سرزمين كربلا رسيد از اطرافيان خود پرسيد:

نام اين سرزمين چيست؟

گفتند:

اَلْعَقْر.

حديث 19

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلَّلهُمَّ اِنّي اَعُوذُبِكَ مِنَ الْعَقْرِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بار خدايا، به تو پناه مي برم از پاره پاره شدن).

و بار ديگر پرسيد:

اين زمين را چه مي نامند؟

پاسخ دادند:

كربلا.

امام توضيح داد كه:

ذاتُ كَرْبٍ وَ بَلاءٍ، وَ لَقَدَ مَرَّ أَبي بِهذَا الْمَكانِ عِنْدَ مَسيرِهِ إِلي صِفّينَ، وَأَنَا مَعَهُ، فَوَقَفَ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَأُخْبِرَ بِاسْمِهِ.

فقال:

هاهِنا مَحَطُّ رِكابِهِمْ، وَهاهُنا مَهْراقُ دِمائِهِم. فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ،

فَقالَ:

ثِقْلٌ لآِلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ، ينْزِلُونَ هاهُنا، [2] وَقَبَضَ قَبْضَةً مِنْها فَشَمَّها وَقالَ:

هذِهِ وَاللهِ هِي الْاَرْضُ الَّتي أخْبَرَبِها جَبْرَئيلُ رَسُولَ اللهِ اَنَّني أُقْتَلُ فيها، أَخْبَرَتْني أُمُّ سَلْمَةَ. (آري اينجا محلّ آزمايش و سختي هاست، من با پدرم علي عليه السلام براي رفتن به صفّين از اين سرزمين عبور كرديم، پدرم توقّف كرد و نام اينجا را پرسيد، به او پاسخ دادند كه اينجا را كربلا گويند. «سپس مشتي از خاك را گرفت و آن را بوئيد» و فرمود:

سوگند به خدا!

اين

همان سرزميني است كه جبرئيل به رسول خدا اطّلاع داد كه من در آن كشته خواهم شد، و امّ سلمه نيز اين خبر را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي من نقل كرد).

و در نقل ديگري آمده است:

وقتي حضرت اباعبدالله عليه السلام به سرزمين كربلا رسيد پرسيد:

ما اِسْمُ هذِهِ الأَْرْض؟

(نام اين زمين چيست؟)

پاسخ دادند:

كربلا.

امام فرمود:

صَدَقَ النَّبي صلي الله عليه و آله و سلم اِنَّها أَرْضُ كَرْبٍ وَ بَلاءٍ (راست گفت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه اينجا جايگاه بلا و آزمايش و سختي هاست.) [3].

*****

[1] كامل ابن أثير ج2 ص555

واقعه طف ص179

اخبار الطوال:

252.

[2] اخبار الطوال 252

معالم المدرستين ج3 ص95.

[3] اخبار الطوال ص252

معالم المدرستين ج3 ص95

مجمع الزّوائد ج9 ص192

تاريخ ابن عساكر «شرح حال امام حسين عليه السلام» ص219

بداية و نهاية ج8 ص183

نقس المهموم ص205

كنز الدقائق ج8 ص58.

آگاهي از شهادت در خواب بين راه

در يكي از استراحت گاه هاي بين راه مكّه و كربلا «قصر بني مقاتل» حالتي به امام حسين عليه السلام دست داد كه نسبت به حوادث كربلا مسائلي براي آن حضرت آشكار شد و چند بار فرمود:

حديث 20

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.

امام سجّاد عليه السلام پرسيد پدر جان چرا چند بار كلمات حمد و استرجاع را تكرار مي كنيد؟

پاسخ داد:

يا بُنَي إِنّي خَفَقْتُ بِرَأْسي خَفْقَةً فَعَنَّ لي فارِسٌ عَلي فَرَسٍ

فَقالَ:

القوم يسيرون و المنايا تسري إليهم، فَعَلِمْتُ أَنَّها أَنْفُسُنا نُعِيتْ إِلَينا.

(سر بر زين اسب گذاشته بودم و خواب سبكي بر چشمان من مسلّط شد، ندائي به گوشم رسيد كه مي گفت:

اين جمعيت در حركت است و مرگ نيز در تعقيب آنان است، دانستم كه خبر

مرگ ما را مي دهد).

حضرت علي بن الحسين عليه السلام پرسيد:

پدر جان!

مگر ما بر حق نيستيم؟

امام پاسخ داد:

بَلي و الَّذي إِلَيهِ مَرْجَعُ الْعِبادِ، (به خدايي كه همه بندگان به سوي او باز مي گردند ما بر حق استواريم.)حضرت علي بن الحسين اظهار داشت:

وقتي حق با ماست از كشته شدن باكي نداريم. جَزاكَ اللهُ مِنْ وَلَدٍ خَيرَما جَزي وَلَداً عَنْ والِدِه. [1].

(خداوند بهترين پاداشي كه پدري به فرزندش مي دهد به تو عطا فرمايد).

*****

[1] تاريخ طبري آملي ج3 ص309 و ج7 ص306

ارشاد شيخ مفيد 226 و ج3 ص282

كامل ابن أثير ج2 ص555

بحارالأنوار ج44 ص379

عوالم بحراني ج17 ص229

واقعه طف 176

أنساب الأشراف ج3 ص185.

آگاهي از شهادت به وسيله رسول خدا

حضرت اباعبدالله عليه السلام، به وسيله رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، از حوادث و تحولاّت سياسي در امّت اسلامي آگاه بود، و علوم و اخبار لازم را از پدر و جدّ بزرگوارش بدست آورده و نسبت به حوادث آينده و سرانجام قيام كربلا شناخت كامل داشت.

آنگاه كه خويشاوندان و برادران امام عليه السلام نسبت به بيعت يزيد با نگراني صحبت مي كردند و مي گفتند:

اگر بيعت نكني، خاندان ابوسفيان تو را به قتل خواهند رساند.

امام در پاسخ آنها فرمود:

حديث 21

قال الامام الحسين عليه السلام:

حَدَّثَني اَبي أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله اَخْبَرَهُ بِقَتِلِه وَ قَتلي، وَ اَنَّ تُربَتي تَكُونُ بِقُربِ تُرْبَتِهِ، فَتَظُنُّ اَنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ اَعْلَمْهُ، وَ اَنَّهُ لا اُعْطي الدَّنيةَ مِنْ نَفْسي اَبَداً وَ لَتَلْقِينَّ فاطِمَةُ اَباها شاكِيةً ما لَقِيتْ ذُريتُها مِنْ اُمَّتِهِ، وَ لا يدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ اذاها في ذُرِّيتِها. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

خبر كشته شدن خويش و همچنين خبر كشته شدن مرا نقل كرد، و پدرم در نقل خويش اين جمله را نيز اضافه فرمود كه:

قبر من در نزديكي قبر او قرار خواهد گرفت.

آيا تو گمان مي كني چيزي را تو ميداني و من از آن بي اطّلاع هستم؟

ولي به خدا قسم كه من هيچگاه زير بار ذلّت نخواهم رفت و در روز قيامت مادرم فاطمه زهراعليها السلام از آزاري كه فرزندانش از امّت پدرش ديده اند به پدر خويش شكايت خواهد كرد و كسي كه از راه اذيت به فرزندان فاطمه زهراعليها السلام موجب رنجش خاطر او شده باشد داخل بهشت نخواهد گرديد).

*****

[1] لهوف ابن طاووس ص11

خرائج راوندي ص26

مدينة المعاجز ص244.

آگاهي از شهادت در گفتگوي با ام سلمه

برخي در آستانه قيام كربلا، فكر مي كردند با دلسوزي و همدردي بايد خطرات قيام را با امام در ميان بگذارند. در صورتي كه امام حسين عليه السلام با آگاهي كامل از سرانجام قيام، شهادت خود را مطرح مي فرمود كه:

هشدار دهندگان با شگفتي از آن حضرت اطّلاعات مهّمي را دريافت مي كردند.

وقتي امّ سلمه در مدينه با نگراني فراوان از سرانجام قيام كربلا پرسيد امام اظهار داشت كه:

حديث 22

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اُمَّاهُ وَ أَنَا وَاللهِ أَعْلَمُ ذلِكَ، وَ أَنَّي مَقْتُولٌ لا مَحالَةَ، وَ لَيسَ لي مِنْ هذا بُدٌّ، وَ إنّي وَاللهِ لَأَعْرِفُ اليوْمَ الَّذي اُقْتَلُ فيهِ، وَأَعْرِفُ مَنْ يقْتُلُني، وَأَعْرِفُ الْبُقْعَةَ اَلَّتي اُدْفَنُ فيها، وَ إِنّي أعرِفُ مَنْ يقْتَلُ مِنْ أَهْلِ بَيتي وَ قَرابَتي وَ شيعَتي، وَ إِنْ أَرَدْتِ يا اُمَّاه اُريكِ حُفْرَتي وَ مَضْجَعي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مادر!

سوگند به خدا!

من بهتر از هر كس مي دانم كه سرانجام قيام من چه خواهد

بود؟

بناچار مرا مي كشند، و من چاره اي جز شهادت ندارم. سوگند به خدا!

روزي را كه كشته مي شوم مي دانم، و آن كس كه مرا مي كشد را مي شناسم، و مكاني كه در آن دفن مي شوم را مي دانم، و چه تعداد از خانواده و پيروان من كشته مي شوند را اطلاع دارم، اگر بخواهي محل كشته شدن و قبر خود را به تو نشان خواهم داد). [1].

آنگاه براي آرامش خاطر اُم سلمه، به سوي سرزمين كربلا اشاره كرد بگونه اي كه ام سلمه سرزمين كربلا، و قتلگاه، و جايگاه استقرار سربازان امام را ديد و به شدّت گريست.

امام خطاب به ام سلمه فرمود:

يا اُمَّاه قَدْ شاءَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يراني مَقْتُولاً مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْواناً، وَ قَدْ شاءَ أَنْ يري حَرَمي وَ رَهْطي وَ نِسائي مُشَرَّدينَ، وَ أَطْفالي مَذْبُوحينَ مَظْلُومينَ مَأْسُورينَ مُقَيدينَ، وُهُمْ يسْتَغيثُونَ فَلا يجِدوُنَ ناصِراً وَلامُعيناً. (اي مادر!

خداوند بزرگ چنين خواسته است كه من در راه اسلام كشته و سر جدا گردم، و با ظلم و ستم مبارزه كنم و خدا خواسته است كه زن و فرزندان من اسير گردند، مظلوم باشند، كشته شوند، فرياد ياري خواهي سر دهند كه كسي آنها را ياري نمي كند و كمك نمي رساند).

*****

[1] بحارالانوار ج44 ص331

عوالم بحراني ج17 ص18

ينابيع المودّة ص405

خرائج و جرائح ج1 ص253.

آگاهي از خيانت كوفيان

در سفر به كربلا، وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به سرزمين «عقبه» رسيد پيرمردي از قبيله «بني عكرمه» خدمت امام رسيد و گفت:

شما داريد به استقبال شمشيرها و نيزه ها مي رويد، كوفياني كه شما را دعوت كردند مردمي نيستند كه با دشمنان شما بجنگند و دشمن را از

شما دور سازند، با اين حال من صلاح نمي دانم كه به سوي كوفه برويد.

امام در پاسخ اظهار داشت:

حديث 23

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا عَبْدَاللهِ لَيسَ يخَفي عَلَي الرَّأْي أَنَّ اللهَ تَعالي لا يغْلَبُ عَلي أَمْرِهِ. وَاللهِ لا يدَعُونَي حَتّي يسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعُلْقَةَ مِنْ جَوْفي، فَإِذا فَعَلُوا سَلَّطَ اللهُ عَلَيهِمْ مَنْ يذِلُّهُمْ، حَتّي يكُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَمِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي بنده خدا!

اين مطلبي كه تو درك مي كني بر من نيز روشن است ولي برنامه خدا تغييرپذير نيست. سوگند به خدا!

اينها دست از من بر نمي دارند مگر خون مرا بريزند، ولي پس از اين عمل ننگين، خداوند كسي را بر آنان مسلّط خواهد نمود كه طعم تلخ ذلّت را به شديدترين وجه به آنان بچشاند و از همه ملّت ها ذليل ترشان گرداند.)

*****

[1] كامل ابن أثير ج2 ص549

تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين عليه السلام) ص211 حديث 68

بحارالانوار ج44 ص375

عوالم بحراني ج17 ص225

اعيان الشيعة ج1 ص595

تاريخ طبري ج7 ص294

كامل الزيارات ص75.

آگاهي از شهادت فرد فرد ياران

امام سجّاد نقل فرمود كه:

در شب عاشورا، پدرم پس از اتمام حجّت با ياران كه همه را براي شهادت آماده نگريست، خطاب به همراهان مشتاق فرمود:

حديث 24

قال الامام الحسين عليه السلام:

ياقَومِ اِنِّي غَداً أُقْتَلُ وَ تُقْتَلُونَ كُلُّكُمْ مَعي وَلايبْقي مِنْكُمْ واحِدٌ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي ياران من فردا كشته خواهم شد، و شما هم با من كشته مي شويد، و يك نفر از شما باقي نخواهد ماند).

ياران امام حسين عليه السلام در كمال خشنودي يكصدا گفتند:

اَلْحَمْدُ لُلَّهِ الَّذي أكْرَمَنَا بِنَصْرِكَ وَ شَرَّفَنَا بِالْقَتْلِ مَعَكَ أَوْ لا تَرْضي اَنْ نَكُونَ مَعَكَ فِي دَرَجَتِكَ يابْنَ رَسُولِ الله؟

(سپاس خداوندي را كه ما را در ياري

تو كرامت بخشيد، و با شهادت در راه تو شرافت عطا فرمود، حسين جان!

آيا رضايت نمي دهي كه با درجات معنوي تو همراه باشيم؟)

امام فرمود:

خدا به شما جزاي خير عنايت فرمايد. در آن لحظه قاسم بن حسن عليه السلام پرسيد:

عمو جان، آيا من هم كشته مي شوم؟

امام خطاب به قاسم فرمود:

مرگ در راه خدا را چگونه مي بيني؟

پاسخ داد:

يا عَمّ أَحْلي مِنَ الْعَسَل (از عسل شيرين تر است).

امام پاسخ داد:

أي وَ اللهِ فِداكَ عَمُّكَ اِنَّكَ لَاَحَدُ مَنْ يقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعي بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا (تُبْلي) بِبَلاءٍ عَظيمٍ وَابْني عَبْدُاللهِ. (آري، عمو فداي تو باد، سوگند به خدا!

تو هم كشته خواهي شد، امّا پس از آنكه به بلاي سختي مبتلا شوي، و كودك شير خوار من، عبدالله، «علي اصغر» نيز شهيد خواهد شد).

قاسم پرسيد، آيا دشمن به خيمه زنان هجوم مي آورد؟

كه شيرخوار هم كشته مي شود؟

امام فرمود:

فِداكَ عَمُّكَ يقْتَلُ عَبْدُاللهِ اِذا جَفَّتْ روُحي عَطَشاً وَصِرْتُ اِلي خِيمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَلَبَناً فَلا أَجِدُ قَطُّ فَأَقُولُ:

ناوِلُوني اِبْني لاَِشْرِبَ مِنْ فيهِ، فَيأْتُوني بِهِ فَيضعُونَهُ عَلي يدي فَأَحْمِلُهُ لاُِدْنِيهُ مِنْ في فَيرْمِيهُ فاسِقٌ بِسَهْمٍ فَينْحَرُهُ وَهُوَ يناغي فَيفيضُ دَمُهُ في كَفّي، فَأَرْفَعُهُ اِلَي السَّماءِ وَأَقُولُ:

اَلَّلهُمَّ صَبْراً وَاحْتِساباً فيكَ، فَتَعْجَلُني الْاَسِنَّةَ مِنْهُمْ وَالنَّارُ تَسْتَعِرُّ فِي الْخَنْدَقِ الَّذي في ظَهْرِ الْخِيمِ، فَأَكُرُّ عَلَيهِمْ في أَمْرِ أَوْقاتٍ فِي الدُّنْيا، فَيكُونُ ما يريدُ اللهُ.

(عمو فداي تو، علي اصغر وقتي شهيد مي شود كه تشنگي بر ما غلبه مي كند، من به خيمه ها مي روم و براي رفع تشنگي كودك، آب و شير جستجو مي كنم، امّا يافت نمي شود.

به زنان مي گويم كودكم را بدهيد تا سيرابش كنم. كودك را به روي دستان من

مي گذارند تا او را سيراب كنم كه فاسقي با تير بر گلوي او مي زند بگونه اي كه حلقومش دريده مي شود و كودك در خون خود دست و پا زده و خون او در كف دست من جاري مي گردد و من آن را به سوي آسمان مي پاشم و مي گويم:

خدايا صبر عطا كن، اين شهيد را نيز در راه تو مي دهم.

آنگاه نيزه ها و تيرها بسويم مي آيند در حالي كه آتش خندقي كه اطراف خيمه هاست زبانه مي كشد، و چند بار دشمنان را نصيحت مي كنم امّا فايده اي ندارد و آنچه خدا مي خواهد صورت مي پذيرد).

پس ما و ياران لحظه اي گريه كرديم و صداي گريه بلند شد، و آنگاه كه صداي گريه ها فرو نشست، زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از امام پرسيدند:

وضع و حال حضرت سجّاد چه خواهد شد؟

حضرت فرمود:

ما كانَ اللهُ لِيقْطَعَ نَسْلي مِنَ الدُّنْيا فَكَيفَ يصِلُونَ إلَيهِ؟

وَ هُوَ اَبُو ثمانِيةِ اَئِمّةٍ. [1]. (خدا هرگز نسل مرا از دنيا نابود نخواهد كرد، فرزندم علي چگونه كشته خواهد شد؟

در حالي كه او پدر هشت امام معصوم عليه السلام است).

*****

[1] مدينة المعاجز ج4 ص214 حديث 295

نفس المهموم 230

ناسخ التواريخ ج2 ص220.

آگاهي به شهادت در گفتگو با ابن عباس

آنگاه كه امام حسين عليه السلام از مكّه عازم كربلا بود، و كسي نتوانست در اراده مستحكم امام عليه السلام ايجاد تزلزل كند، ابن عبّاس خدمت آن حضرت رسيد و هشدار گونه از خطرات قيام صحبت كرد و گفت:

يا اباعبدالله!

مبادا قصد جانتان كنند.

امام پاسخ داد:

حديث 25

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَنَا أَعْرَفُ بِمَصْرَعي مِنْكَ، و ما وَكْدي مِنَ الدُّنيا إِلاّ فِراقُها.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من از تو بهتر جايگاه

كشته شدن خود را مي شناسم، و تلاش من در دنيا جز اين نيست كه از آن جدا شده به سوي آخرت رخت بر بندم).

و در نقل ديگري آمده است كه:

پس از گفتگوي ابن عبّاس با امام حسين عليه السلام، و طرح كردن هشدارها و خطرات قيام بر ضد يزيد و بني اميه، پيشنهاد داد كه امام در مكّه بماند و سكوت كند.

امام در پاسخ او اظهار داشت كه:

هَيهاتَ هَيهاتَ يا ابْنَ عَبَّاسِ اِنَّ الْقَوَمَ لَنْ يتْرُكُوني وَاِنَّهُمْ يطْلُبوُنَني اَينَ كُنْتُ حَتي اُبايعَهُمْ كُرْهاً وَيقْتُلُوني، وَاللهِ اِنَّهُمْ لَيعْتَدُونَ عَلي كَما اعْتَدَتْ الْيهُودُ في يوْمِ السَّبْتِ، وَاِنّي ماضٍ في أمْرِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله حَيثُ اَمَرَني، وَاِنَّا لِلَّه وَ اِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هرگز!

هرگز!

اي پسر عبّاس، بني اميه مرا رها نخواهند كرد، و هرجا كه باشم مرا خواهند يافت تا با زور و فشار براي يزيد بيعت بگيرند. سوگند به خدا!

آنها مرا خواهند كشت، و بر من تجاوز كنند چونان يهود كه در روز شنبه از حكم خدا تجاوز كردند، و همانا من بر اساس دستور رسول خدا حركت مي كنم آنگونه كه مرا فرمان داد، و ما همه از خدائيم و به سوي خدا باز مي گرديم).

طبري نقل مي كند كه:

ابن عباس گفت:

شنيدم امام حسين عليه السلام آماده كوچ كردن به سوي عراق است، چون از بي وفائي كوفيان اطّلاع داشتم خدمت آن حضرت رسيده و با اصرار فراوان خواستم كه از سفر به سوي عراق منصرف گردد.

امام در پاسخ فرمود:

يا بْنَ عَبَّاسِ أَما عَلِمْتَ اِنْ مَنَعْتَني مِنْ هُناكَ فَاِنَّ مَصارِعَ أَصْحابي هُناكَ. [2].

(اي پسر عبّاس!

آيا نميداني اگر تو مرا

از رفتن به سوي عراق باز داري، چه بايد كرد كه قربانگاه ياران من آنجاست؟)

*****

[1] معالي السبطين ج1 ص246

ناسخ التواريخ ج2 ص122

اسرار الشهاده 247.

[2] دلائل الامامة ص 74.

آگاهي از شهادت برادر زادگان

امام حسين عليه السلام پيش از قيام عاشورا، از سرانجام آن آگاه بود، و عاشورا آفرينان عاشق شهادت را مي شناخت، حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل كرد كه روزي پدرم خطاب به من فرمود:

حديث 26

قال الامام الحسين عليه السلام:

يقْتَلُ مِنْكِ نَفَرٌ بِشَطِّ الْفُراتِ ما سَبَقَهُمُ الأوَّلُونَ وَلايدْرِكُهُمُ الآخِرُونَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي دخترم گروهي از خانواده شما در كنار رودخانه فرات كشته مي شوند كه گذشتگان در ارزش ها و آيندگان در پاداش عظيم به آنان نخواهند رسيد).

*****

[1] اقبال الاعمال ص581

بحارالانوار ج47 ص302.

ا
اخلاق
بزرگواري در كودكي

ابي رافع نقل مي كند كه:

ايام كودكي در مدينه با امام حسين عليه السلام بازي مي كرديم، با سنگ هاي مخصوصي مي بايد هدف خاصّي را نشانه روي كرده اگر سنگ به هدف مي خورد مي بايست از هم بازي خود سواري بگيريم «بر دوش او سوار شده با مقداري راه رفتن، ما را سواري دهد» و اگر به هدف نمي خورد و هم بازي هدف را نشانه مي رفت ما بايد او را سواري مي داديم، در بازي با حسين عليه السلام وقتي من سنگ را به هدف مي زدم و مي خواستم بر دوش او سوار شوم مي فرمود:

حديث 27

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَتَرْكَبُ ظَهْراً حَمَلَهُ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آيا مي خواهي بر دوشي سوار شوي كه رسول خدا او را بر دوش خود حمل مي كرد؟)

من از سواري گرفتن منصرف مي شدم و هر گاه سنگ او به هدف مي خورد، و من از سواري دادن سر باز مي زدم و مي گفتم من هم مثل تو سواري نمي دهم

مي فرمود:

اَما تَرْضي اَنْ تَحْمِلَ بَدَناً حَمَلَهُ رَسُولُ اللهِ (آيا راضي نيستي حمل كني بدني را كه رسول خدا حمل مي كرد؟)

از اين رو با كمال ميل او را بر دوش خود گرفته سواري مي دادم. [1].

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص72

بحارالانوار ج43 ص297 حديث 58

عوالم بحراني ج17 ص40

احقاق الحق ج11 ص306.

بزرگواري و گذشت

روزي امام حسين عليه السلام با جمعي از دوستان، وارد باغ خود در مدينه شد كه غلام آن حضرت به نام «صافي» نگهبان باغ بود.

ورود امام به درون باغ بگونه اي بود كه «صافي» متوجّه نشد و مشغول غذا خوردن بود، امّا روش غذا خوردن او امام را بخود مشغول داشت. زيرا هر قرص ناني كه بر مي داشت نصف آن را به سوي سگي كه در پيش روي او نشسته بود مي انداخت. وقتي از غذا خوردن فارغ شد، ما را ديد و با خوشحالي فراوان سلام كرد و پوزش طلبيد.

امام حسين عليه السلام پرسيد:

چرا در غذا خوردن هر قرص ناني كه بر مي داشتي نصف آن را به سوي سگ باغ مي انداختي؟

صافي پاسخ داد:

من غلام شما و نگهبان اين باغ مي باشم، و اين سگ نيز نگهبان باغ است، وقتي سفره انداختم در مقابل من نشست، و بمن نگاه مي كرد.

من حيا كردم كه او گرسنه باشد و من غذا بخورم، از اين رو هر قرص نان را مساوي تقسيم كردم، نيمي خود و نيم ديگر را به سگ مي دادم. وقتي امام حسين عليه السلام پاسخ غلام خود را شنيد، گريه كرد و فرمود:

حديث 28

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنْ كانَ كَذلِكَ فَأَنْتَ عَتيقٌ للَّهِ تَعالي وَ وَهَبْتُ لَكَ اَلْفَي دينارٍ.

امام

حسين عليه السلام فرمود:

(اگر چنين است تو را در راه خدا آزادكردم ودو هزاردينارنيز به تو بخشيدم).

غلام گفت:

اگر مرا آزاد كني من دست از تو بر نميدارم و باغبان تو در اين باغ باقي خواهم ماند. وقتي امام وفاداري او را ديد، همه باغ را به او بخشيد و فرمود:

إِنَّ الْكَريمَ ينْبَغي لَهُ أَنْ يصَدِّقَ قَوْلَهُ بِالْفِعْلِ، أَوَ ما قُلْتُ لَكَ إجْعَلْني في حِلٍّ فَقَدْ دَخَلْتُ بُسْتانَكَ بِغَيرِ إِذْنِكَ، فَصَدَّقْتُ قَوْلي وَ وَهَبْتُ الْبُسْتانَ وَ ما فيهِ لَكَ، فَاجْعَلْ اَصْحابي الَّذينِ جاؤوا مَعي أَضْيافاً وَ أَكْرِمْهُمْ مِنْ أَجْلي اَكْرَمَكَ اللهُ تَعالي يوْمَ الْقِيامَةِ وَ بارَكَ لَكَ في حُسْنِ خُلْقِكَ وَ أَدَبِكَ.

(انسان بزرگوار بايد عمل او گفتارش را تأييد كند، مگر به شما نگفتم كه من را حلال كن زيرا بدون اجازه شما وارد باغ شدم، پس گفتارم را با عمل تصديق كردم كه اين باغ را با آنچه در آن است به تو بخشيدم، پس دوستان مرا ميهمانان من بحساب آور و به آنان احترام بگذار، خدا تو را در روز قيامت كرامت ببخشد، و اين اخلاق نيكو و ادب تو را مبارك گرداند). [1].

*****

[1] مجالس السنية ج1 ص26 مجلس 12

مستدرك الوسائل ج7 ص192 حديث 8006

مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص75

بحارالانوار ج44 ص194 حديث4.

ارزش پاسخ دادن به دعوت مؤمن

امام حسين عليه السلام با گروهي از ياران گرد هم بودند كه شخصي يكي از همراهان امام را به سفره غذائي فرا خواند، امّا او عذرخواهي كرده دعوت به طعام را رد كرد.

امام عليه السلام به او اعتراض كرد و فرمود:

حديث 29

قال الامام الحسين عليه السلام:

قُمْ فَلَيسَ في الدَّعْوَةِ عَفْوٌ، وَ إِنْ كُنْتَ مُفْطِراً فكُلْ، وَ إِنْ كُنْتَ صائِماً فَبَارِكْ. [1].

امام

حسين عليه السلام فرمود:

(برخيز و دعوت برادر مؤمن را اجابت كن، در دعوت عذرخواهي وجود ندارد، دعوت برادر مؤمن را بپذير و اگر روزه نداري، بر سر سفره بنشين و از غذاهاي آن بخور و اگر روزه داري مقداري از غذا را بردار و تبرك كن).

*****

[1] دعائم الاسلام ج2 ص107 حديث 347

مستدرك الوسائل ج16 ص235 حديث 9707.

بزرگواري حتي با دشمن

در آستانه محاصره اقتصادي در كربلا، شمر در مجلس ابن زياد برخاست و گفت:

فرزندان امّ البنين از قبيله ما مي باشند براي آنان امان نامه اي تنظيم كن. ابن زياد امان نامه اي براي حضرت ابوالفضل العباس و عبدالله و جعفر و عثمان از فرزندان امّ البنين نوشت. شمر آن را برداشته نزديكي خيام اباعبدالله عليه السلام آمد و با صداي بلند فرزندان امّ البنين را فراخواند، امّا كسي جواب او را نداد.

امام اظهار داشت:

حديث 30

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَجيبُوهُ و آن كانَ فاسِقاً فَإِنَّهُ مِنْ أَخْوالِكُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(جواب شمر را اگر چه فاسق است بگوييد زيرا از قبيله مادر شما است).

آنگاه حضرت عبّاس عليه السلام پيش رفت و پرسيد:

چه گوئي؟

شمر گفت:

براي شما فرزندان امّ البنين امان نامه آوردم، دست از حسين برداريد كه همه شما در امانيد. حضرت عباس پاسخ داد:

نفرين بر تو اي شمر، خدا تو و ابن زياد نويسنده اين امان نامه را لعنت كند، اي دشمن خدا آيا به ما دستور مي دهي دست از ياري برادرمان حسين عليه السلام برداريم و از دشمنان خدا اطاعت كنيم؟

ارزش هاي اخلاقي
ارزش هاي اخلاقي

تعريف ارزش ها

ادب ر اَدَبَ

سلام كردن ر س - سلام

اطاعت از پدر ر پ - پدر

عقل ر ع - عقل

علم و آگاهي ر ع - علم

ايمان ر ايمان

يقين ر ي - يقين

توكل ر ت - توكّل

عبادت ر ع - عبادت و پرستش

پرهيز از تكبّر ر ت - تكبّر

احتياط در سخن گفتن ر س - سخن

ترس از خدا ر ت - ترس

گريه بر اعمال خويش ر گ - گريه

برطرف كردن مشكل مؤمن

پاسخ مثبت به درخواست كننده رب - بخشش

پذيرش هديه ر ه - هديه

انفاق در

راه خدا ر ب - بخشش

شكرگذاري ر ش - شكر

پرهيز از اسراف ر الف - اسراف

مدارا كردن با مردم ر م - مدارا كردن

صله رحم ر پ - پيوند خويشاوندي

صبر و بردباري ر ص - صبرامر بمعروف ر امر به معروف و ن - نظارت ملّي

پرهيز از هوي پرستي ر ه - هوي

بي نيازي از پوزش طلبي ر ع - عذرخواهي

پرهيز از غيبت ر غ - غيبت

ياد مرگ ر م - مرگ

پند و اندرز دادن ر پ - پند

عبرت گرفتن از گذشتگان ر ع - عبرت

تقوي و پرهيزكاري رپ - پرهيزكاري

بيدار كردن غافل ها ر ب - بيداري

آخرت گرائي ر آ - آخرت

پرهيز از دنياپرستي ر د - دنيا

احترام به مهمان ر م - مهمان

نيكو سخن گفتن ر س – سخن

تعريف ارزش ها

يكي از ارزش ها، راستي و راستگوئي است، و دروغ يكي از ضدّ ارزش ها و مانع تكامل روح انساني است، كه امام عليه السلام رهنمود داد:

حديث 31

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلصِّدْقُ عِزٌّ، وَ الْكِذْبُ عَجْزٌ، وَ السِّرُ أَمانَةٌ، وَ الْجِوارُ قَرابَةٌ، وَ الْمَعُونَةُ صَداقَةٌ، وَ الْعَمَلُ تَجْرِبَةٌ، وَ الْخُلْقُ الْحَسَنُ عِبادَةٌ، وَ الصَّمْتُ زَينٌ، وَ الشُّحُّ فَقْرٌ، وَ السَّخاءٌ غِني، وَ الرِّفْقُ لُبٌّ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(راستگوئي عزّت است و دروغگوئي عجز و ناتواني، راز، امانت است و همسايگي خويشاوندي، ياري و كمك صداقت و پاكدلي است و كار و عمل تجربه، و اخلاق نيك عبادت است، و سكوت زينت و آرايش، و طمع و آزمندي فقر و گدائي است، و بخشش، بي نيازي و مدارا كردن، نشانه عقل است.)

*****

[1] تاريخ يعقوبي ج2 ص246.

برخي از ارزش هاي اخلاقي

امام حسين عليه السلام در يكي از سخنراني هاي اخلاقي خود، برخي از ارزش هاي اخلاقي را به ارزيابي گذاشت، تا مردم زندگي فردي و اجتماعي خود را تنظيم كنند.

حديث 32

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اَيهَا النَّاسُ نافِسُوا في الْمَكارِمِ، وَ سارِعُوا في الْمَغانِمِ، وَلاتَحْتَسِبُوا بِمَعْروُفٍ لَمْ تُعَجِّلوا، وَاكْسِبُوا الْحَمْدَ بِالنُّجْحِ، وَلاتَكْتَسِبُوا بِالْمَطَلِ ذَمّاً، فَمَهْما يكُنْ لِاَحَدٍ عِنْدَ أَحَدٍ صَنيعَةٌ لَهُ رَأي أَنَّهُ لا يقُومُ بِشُكْرِها فَاللهُ لَهُ بِمُكافاتِهِ، فَاِنَّهُ اَجْزَلُ عَطاءً وَأَعْظَمُ أَجْراً. وَاعْلَمُوا اَنَّ حَوائِجَ النَّاسِ اِلَيكُمْ مِنْ نِعَمِ اللهِ عَلَيكُمْ، فَلا تَمُلُّوا النِّعَمَ فَتَحُورَ نِقَماً. وَاعْلَمُوا أَنَّ الْمَعْروُفَ مُكْسِبٌ حَمْداً، وَ مُعَقِّبٌ أَجْراً، فَلَوْ رَأَيتُمْ الْمَعْرُوفَ رَجُلاً رَأَيتُمُوهُ حَسَناً جَميلاً يسُرُّ النَّاظِرينَ، وَ لَوْ رَأَيتُمْ اللَّؤمَ رَأَيتُمُوهُ سَمِجاً مُشَوَّهاً تَنْفُرُ مِنْهُ الْقُلُوبُ، وَ تَغُضُّ دُونَهُ اَلْابْصارُ. أَيها النَّاسُ مَنْ جادَ سادَ، وَ مَنْ بَخِلَ رَذِلَ، وَ إِنَّ أَجْوَدَ النَّاسِ مَنْ أَعْطي

مَنْ لا يرجُو، وَ اِنَّ اَعْفي اَلنَّاسِ مَنْ عَفي عَنْ قُدْرَةٍ، وَ اِنَّ أَوْصَلَ النَّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ، وَالْاُصُولُ عَلي مَغارِسِها بِفُروعِها تَسْمُوا، فَمَنْ تَعَجَّلَ لأخيهٍ خَيراً وَجَدَهُ اِذا قَدِمَ عَلَيهِ غَداً، وَ مَنْ أَرادَ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي بِالصَّنيعَةِ إِلي أَخيهِ كافَأهُ بِها في وَقْتِ حاجَتِهِ، وَ صَرَفَ عَنْهُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا ما هُوَ أَكْثَرُ مِنْهُ، وَ مَنْ نَفَّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللهُ عَنْهُ كَرْبَ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ، وَ مَنْ أَحسَنَ أَحْسَنَ اللهُ إلَيهِ، وَاللهُ يحِبُّ الُْمحْسِنينَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مردم!

با ارزش هاي والاي اخلاقي زندگي كنيد، و براي بدست آوردن سرمايه هاي سعادت شتاب كنيد، كار خوبي را كه براي آن شتاب نكرديد بحساب نياوريد، ستايش را با كمك كردن به ديگران بدست آوريد. با كوتاهي كردن سرزنش ها را بجان نخريد. اگر نيكي به كسي روا داشتيد و آن شخص قدرداني نمي كند نگران نباشيد زيرا خداوند او را مجازات خواهد كرد، و خدا بهترين پاداش دهنده، و بهترين هديه دهنده است. بدانيد حاجت ها و نيازهاي مردم به سوي شما، نعمت هاي پروردگارند براي شما، پس نعمت ها را از دست ندهيد كه دچار عذاب الهي شويد. بدانيد همانا نيكي ها ستايش به همراه دارد، و پاداش الهي را فراهم خواهد كرد، اگر نيكي ها را به شكل انساني مي ديديد، آنقدر زيباروي بود كه بينندگان را خوشحال مي ساخت. و اگر زشتي ها را به درستي مشاهده مي كرديد آن را بسيار زشت روي و بد قيافه مي ديديد كه دل ها از آن نفرت داشته و چشم ها فرو بسته مي شد تا آن را ننگرد. اي مردم!

كسي كه انفاق و بخشش كند بزرگوار است، و كسي كه

بُخل ورزد پَست است، و همانا بخشنده ترين مردم كسي است كه به انساني كمك كند كه به او اميدي نداشته باشد.

و با گذشت ترين انسان ها كسي است كه به هنگام قدرت عفو كند.

و موفّق ترين انسان ها در روابط خويشاوندي كسي است كه با آنان كه از او بريدند ارتباط برقرار سازد كه ريشه ها پس از بريده شدن شاخه ها، دوباره جوانه مي زند. هر كس در نيكي كردن به برادران خود شتاب كند فردا نتيجه آن را خواهد ديد و كسي كه براي خدا به برادر خود كمك كند خدا او را به هنگام نيازمندي پاداش مي دهد و بيش از آنچه به ديگران كمك كرده بلاها را از او دور مي سازد. و كسي كه اندوه دل مؤمني را برطرف سازد، خدا اندوه و مشكلات دنيا و آخرت او را برطرف خواهد ساخت. و كسي كه با مردم خوش رفتار باشد، خدا نسبت به او خوش رفتار است و خدا نيكوكاران را دوست مي دارد).

*****

[1] كشف الغمة ج2 ص29

فصول المهمّه ص169

اعلام الدين ص298

بحارالأنوار ج78 ص121 حديث4.

برطرف كردن مشكل مؤمن

يكي از ارزش هاي اخلاقي، در زندگي اجتماعي، برطرف كردن نياز نيازمندان، و مشكلات مؤمنين است. حديث 33

قال الامام الحسين عليه السلام:

سَمِعْتُ أبي أميرَ الْمُؤمِنينَ عليه السلام يقُولُ:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

مَنْ سَعَي فِي حاجَةِ أَخِيه ِالْمُؤْمِنْ فَكَأَنَّما عَبَدَاللهَ تِسْعَةَ آلافِ سَنَةٍ، صائِمَاً نَهارُهُ، قائِمَاً لَيلَهُ». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من از پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كرد كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

كسي كه براي برطرف كردن نياز برادر مسلمان خود

تلاش كند گويا خدا را نه هزار سال عبادت كرده است كه روزها را روزه دار و شب ها را به شب زنده داري گذرانده باشد).

*****

[1] بحار الأنوار ج74 ص315 حديث 73.

ارزش مدارا كردن

مدارا كردن و با مردم با مهرباني و نرمي برخورد داشتن، يكي از ارزش هاي اخلاقي در روابط اجتماعي است كه بسياري از مشكلات رفتاري را برطرف مي سازد. هم روان و اعصاب انسان از آرامش مطلوبي برخوردار است و هم ديگران از اخلاق خوش ما بهره مند خواهند شد.

حديث 34

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ أَحْجَمَ عَنِ الرَّأْي وَ عَييتْ بِهِ الْحِيلُ كانَ الرِّفْقُ مِفْتاحَهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه در مشكلات سرگردان شده نداند چه بايد بكند، و راه چاره اي ندارد، كليد حل مشكلات او، نرمي و مهرباني و مدارا كردن با مردم است).

*****

[1] اعلام الدين ص298

بحارالانوار ج78 ص128 حديث 11.

صله رحم

اگر زندگي بايد بگونه اي اجتماعي و در سايه وحدت و همكاري تداوم يابد تا به تكامل و رستگاري برسيم، چه بهتر كه در زندگي اجتماعي به خويشاوندان و فاميلان خود توجّه داشته و با آنان ارتباط داشته باشيم كه ره آوردهاي فراواني خواهد داشت.

حديث 35

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ ينْسَأَ في أَجَلِهِ وَ يزادَ في رِزْقِهِ فَلْيصِلْ رَحِمَهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه دوست دارد و خوشحال است تا عمر او طولاني گردد، و روزي او فراوان شود، پس با خويشاوندان خود ارتباط داشته باشد). [1].

*****

[1] عيون أخبار الرضا ج2 ص48 حديث 157

بحار الأنوار ج74 ص91 حديث 15.

ادب

از امام حسين عليه السلام پرسيدند كه:

معناي ادب چيست؟

و انسان با ادب كدام است؟

حديث 36

قال الامام الحسين عليه السلام:

هُوَ أَنْ تَخْرُجَ مِنْ بَيتِكَ، فَلا تَلْقي أَحَداً إِلاَّ رَأَيتَ لَهُ الْفَضْلَ عَلَيكَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ادب آن است كه وقتي از منزل خود بيرون رفتي هر كس را كه مشاهده كردي او را از خود بهتر بداني).

*****

[1] ديوان امام الحسين عليه السلام ص99 (به نقل از جمال الخواطر ج2 ص75).

اذان (چگونگي پيدايش)

در حضور امام حسين عليه السلام از چگونگي پيدايش اذان صحبت شد، برخي به دروغ گفته بودند كه بر اساس خوابي كه عبدالله بن زيد ديده بود اذان مطرح شد، امام قاطعانه اين شايعه را رد كرد و اظهار داشت:

حديث 37

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْوَحْي ينْزِلُ عَلي نَبيكُم، وَ تَزْعَمُونَ أنَّهُ أَخَذَ الأذانَ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ زَيدٍ، بَلْ سَمِعْتُ أَبي عَلي بنَ اَبي طالِبٍ عليه السلام يقول:

أهبط الله عزّ و جلّ ملكاً حين عرج برسول اللّه صلّي الله عليه و آله، فأذّن مثني مثني، و أقام مثني مثني، ثمّ قال له جبرئيل:

يا محمّد هكذا أذان الصّلاة». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(وحي تنها بر پيامبر شما نازل مي شد، و شما گُمان كرده ايد كه اذان گفتن را از عبدالله بن زياد گرفته اند؟

نه هرگز!

بلكه از پدرم علي بن ابيطالب شنيدم كه فرمود:

در شب معراج هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سوي آسمانها پر مي كشيد خداوند فرشته اي را فرستاد تا در حضور آن حضرت اذان و اقامه را قرائت كرد و هر عبارتي را دو بار تكرار كرد سپس جبرئيل فرمود:

اي محمدصلي الله عليه و آله و سلم اين چنين

است اذان نماز). [2].

*****

[1] مستدرك الوسائل ج4 ص17 حديث 4061

جامع الأحاديث ج4 ص623 حديث 1913. [2] دعائم الاسلام ج1 ص143

مستدرك الوسائل ج4 ص17 حديث 4062

جامع الاحاديث ج4 ص623.

ازدواج
ازدواج فرزندان آدم

يكي از مسائلي كه جوانان فراوان مي پرسند، مسئله ازدواج فرزندان آدم است، مي خواهند بدانند كه چگونه نسل آدم فزوني يافت؟

شخصي خدمت حضرت اباعبدالله عليه السلام آمد و گفت آيا درست است كه مي گويند فرزندان پسر و دختر آدم با يكديگر ازدواج كردند؟

حديث 38

قال الامام الحسين عليه السلام:

حاشا لِلَّهِ، كانَ لآِدَمِ عليه السلام إِبْنانُ، وَ هُما شَيثٌ وَ عَبْدُاللهِ، فَأَخْرَجَ اللهُ لِشَيثِ حَوْراءَ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ أَخْرَجَ لِعَبدِالله امرَأَةً مِنَ الْجِنِّ، فَوُلِدَ لِهذا وَ وُلِدَ لِذكَ، فَما كانَ مِنْ حُسْنٍ وَ جَمالٍ فَمِنْ وُلْدِ الْحَوْراء، وَ ما كانَ مِنْ قُبْحٍ وَ بَذَّاءٍ فَمِنْ وُلْدِ الْجِنِّيةِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نه به خدا سوگند!

هرگز!

حضرت آدم دو فرزند پسر داشت به نام «شيث» و «عبدالله» وقتي هنگام ازدواج آنها فرا رسيد، خداوند براي «شيث» زني از جنس حوريان بهشتي و براي «عبدالله» زني از جنس أجنّه آماده ساخت كه با آن دو ازدواج كردند، پس هرچه زيبائي و جمال است از فرزندان حوري بهشتي، و هرچه زشتي و پليدي است از فرزندان جنّي است).

*****

[1] صحيفة امام رضا عليه السلام ص277 حديث 23

مستدرك الوسائل ج14 ص363 حديث 16963.

ازدواج موقت

يكي از احكام اسلامي و سنّت اجتماعي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، ازدواج موقّت «مُتعه» است. بسياري از مردان يا زنان مشكلات و محدوديت هاي اجتماعي فراواني دارند كه نمي توانند داراي ازدواج دائم باشند و از طرفي مي خواهند دچار گناه نشوند كه تنها راه حلّ شرعي مشكلات جنسي آنان، ازدواج موقّت است، كه ازدواج موقّت يكي از سنّت هاي ارزشمند الهي است. امامان معصوم عليهم السلام به اين سنّت الهي عمل كردند و مؤمنان

جامعه اسلامي به آن توجّه داشتند. در روايات اسلامي نيز نمونه هاي فراواني براي آن نقل شده است. در روايتي آمده است كه امام حسن عليه السلام با زني ازدواج موقّت كرد و مهريه او را پرداخت [1] و از حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل شد كه فرمود:

(زني را مُتعه كرد و مهرش را پرداخت «مهر آن زن مقداري درهم و كيسه اي عسل بود».) [2].

*****

[1] تفسير عياشي ج1 ص124 حديث 399.

[2] دعائم الاسلام ج2 ص293 حديث 1104

تاريخ ابن عساكر ص153 حديث 260.

معيار ازدواج

برخي در ازدواج، تنها به زيبائي زن توجّه دارند، و برخي ديگر تنها به سرمايه و فراواني اموال پدرش مي انديشند، در صورتي كه معيار ازدواج بايد با ايمان و اخلاق و ارزش هاي انساني تطبيق داده شود.

شخصي از اهل مدينه در ازدواج خود با امام حسين عليه السلام مشورت كرد و گفت:

بنظر شما با فلان زن كه سرمايه فراواني هم دارد ازدواج بكنم؟

امام حسين عليه السلام پاسخ داد، نه من خوش ندارم با آن زن ازدواج كني. مشورت كننده به دستور امام عمل نكرد، و نصيحت امام را در مشورت ناديده انگاشت و با همان زن ازدواج كرد امّا بزودي همه چيز خود را از دست داد، و همه سرمايه هاي او از بين رفت و زندگي بر او سخت و غيرقابل تحمّل شد، ناچار بار ديگر خدمت امام حسين عليه السلام آمد و به مشورت پرداخت.

حديث 39

قال الامام الحسين عليه السلام:

قَدْ أَشَرْتُ إِلَيكَ، فَخَلِّ سَبيلَها، فَإِنَّ اللهَ يعَوِّضُكَ خَيراً مِنْها، ثمّ قال عليه السلام:

وَ عَلَيكَ بِفُلانَةَ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من به تو تذكّر دادم كه با آن زن ازدواج نكن، از او بگذر

و به سراغ همسري ديگر باش كه خداوند بهتر از آن را به تو خواهد بخشيد).

سپس رهنمود داد كه:

(اي مرد با فلان زن ازدواج كن.) آن شخص اين بار به رهنمود امام عليه السلام عمل كرد، به زودي زندگي او تغيير كرد و صاحب اموال و فرزنداني شد.

*****

[1] خرائج و جرائح ج1 ص248 حديث 4

بحارالانوار ج44 ص182 حديث 6

اثبات الهداة ج5 ص191 حديث 29 و 205 حديث 63

مدينة المعاجز ج3 ص512 حديث 1028

عوالم بحراني ج17 ص56 حديث 5.

تعدد زوجات

يكي ديگر از سنّت هاي پسنديده اسلامي كه مي تواند ريشه بسياري از مفاسد اجتماي را بخشكاند، «تعدّد زوجات» است، يعني مرداني كه توان و قدرت و امكانات مالي و شرائط اخلاقي مناسبي دارند و مي توانند عدالت را رعايت كنند، نگذارند زناني در جامعه اسلامي بي شوهر بمانند. اگر اين فرهنگ با تمام شرائط و مقرّراتش در جامعه اسلامي به صورت يك ارزش مطرح شود ديگر ريشه هاي روابط نامشروع خشكانده خواهد شد. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام به اين سنّت ارزشمند اجتماعي عمل كردند و حضرت اباعبدالله عليه السلام نيز چندين همسر انتخاب كرده بود.

روزي جمعي از دوستان وارد منزل امام حسين عليه السلام شدند، فرش ها و پرده هاي نو مشاهده كردند، گفتند:

در منزل شما چيزهائي مي نگريم كه در خانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نبود.

حديث 40

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّا نتَزَوّجُ النِّساء فَنُعْطيهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَيشْتَرِينَ بِها ما شِئْنَ، لَيسَ لَنا فيهِ شَي ءٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما با زناني ازدواج كرديم، و عادت ما آن است كه مهريه زنان را پس از ازدواج به

آنها مي پردازيم، و چون همسران ما امكانات مالي پيدا مي كنند براي خود لوازم خانه مي خرند اينها به ما تعلّق ندارد.) [1].

*****

[1] دعائم الاسلام ج2 ص159 حديث 569

مستدرك الوسائل ج3 ص465 حديث 4009

اصول كافي ج6 ص476 حديث 1

مكارم الأخلاق ص134

وسائل الشيعة ج3 ص586 حديث 5.

اسراف

عبدالله بن جعفر، پسر عمو و داماد امام حسين عليه السلام بود، در يكي از مراسم خانوادگي، زياده از حد معمول، اموال خود را به بذل و بخشش گذاشت امام فوراً به او اعتراض كرد و تذكّر داد.

حديث 41

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّكَ قَدْ أَسْرَفْتَ في بَذْلِ الْمالِ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي عبدالله!

تو در بخشش اموال خود اسراف كردي).

*****

[1] تاريخ كامل مبرد ج1 ص138.

امامت و امامان
ضرورت امامت

امام حسين عليه السلام روزي در جمع ياران بپا خواست و پيرامون هدف آفرينش انسان و نقش رهبري سخناني ايراد كرد؛

حديث 42

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَيهَا النَّاسُ!

إِنَّ اللّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ ما خَلَقَ الْعِبادَ إِلاَّ لِيعْرِفُوهُ، فَإِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَإِذا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ ما سِواهُ.

فقال:

له رجل:

يابن رسول الله بابي أنت و امّي فما معرفة الله؟

قال:

مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمانٍ إِمامَهُمْ الَّذي يجِبُ عَلَيهِمْ طاعَتُهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مردم تقواي الهي داشته باشيد، خداوند بندگان را نيافريد مگر براي اينكه او را بشناسند، آنگاه كه او را شناختند، پرستش كنند، وقتي كه پرستش كردند با پرستش او از پرستش ديگران بي نياز شوند).

يكي از ياران پرسيد، راه شناخت خداوند بزرگ كدام است؟

امام پاسخ داد:

(شناخت خداوند به اين است كه مردم هر زمان رهبر خودشان را بشناسند «اماميكه اطاعت او واجب است» تا به وسيله رهبر، خدا را بشناسند). [1].

*****

[1] علل الشرائع ص9 حديث 1

كنزالفوائد ص151

إثبات الهداة ج1 ص275 حديث 294.

تعداد امامان معصوم
امامان معصوم و سرانجام جهان

حضرت اباعبدالله عليه السلام نسبت به تعداد امامان معصوم عليهم السلام خاطره شيريني از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد:

حديث 43

قال الامام الحسين عليه السلام:

دَخَلْتُ عَلي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ هُوَ مُتَفَكِّرٌ مَغْمُومٌ، فَقُلْتُ:

يا رَسُولَ اللهِ ما لي أَراكَ مُتَفَكِّراً؟

قال:

يا بُنَي إِنَّ الرُّوحَ الأَْمِينَ قَدْ أَتانِي

فَقالَ:

يا رَسوُلَ اللهِ، اَلْعَلِي الأَعْلي يقْرِئُكَ السَّلامَ وَ يقُولُ لَكَ:

إِنَّكَ قَدْ قَضَيتَ نُبُوَّتَكَ وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيامَكَ، فَاجْعَلِ الإِْسْمَ الأَكْبَرَ وَ مِيراثَ الْعِلْمِ وَ آثارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ عِنْدَ عَلِي بْنِ ابي طالِب عليه السلام، فَإِنِّي لا أَتْرُكُ الأَْرْضَ إِلاَّ وَ فِيها عالِمٌ يعْرَفُ بِهِ طاعَتِي وَ يعْرَفُ بِهِ وِلايتِي، فَإِنِّي لَمْ أَقْطَعُ عَلَي النُّبُوَّةِ

مِنَ الْغَيبِ مِنْ ذُرِّيتِكَ كَما لَمْ أَقْطَعْها مِنْ ذُرِّياتِ الأَْنْبِياءِ الَّذِينَ كانُوا بَينَكَ وَ بَينَ أَبِيكَ آدَمَ. قلت:

يا رَسُولَ اللهِ فَمَنْ يمْلِكُ هذَا الأمْرَ بَعْدَكَ؟

قال:

أَبوُكَ عَلِي بْنُ ابي طالِبٍ أَخِي وَ خَلِيفَتِي، وَ يمْلِكُ بَعْدَ عَلِي الْحَسَنُ، ثُمَّ تَمْلِكُ أَنْتَ وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِكَ يمْلِكُهُ اِثْنا عَشَرَ اِماماً، ثُمَّ يقوُمُ قائِمُنا يمْلأَُ الدُّنْيا قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً، وَ يشْفِي صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ هُمْ شِيعَتِهِ». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(روزي بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شدم او را غمناك و در فكر فرو رفته ديدم. گفتم اي رسول خدا!

چه شده است كه در فكر فرو رفته ايد؟

پاسخ داد:

اي پسرم، همانا جبرئيل نزد من آمد و فرمود:

اي رسول خدا!

خداوند بزرگ و برتر به شما سلام مي رساند و مي فرمايد:

همانا شما رسالت خود را سپري كرده و دوران زندگي شما به كمال رسيده است، پس اسم اعظم، و ميراث علمي، و آثار نبوّت را به علي بن ابيطالب واگذار، زيرا من زمين را بحال خود رها نمي كنم، همواره عالمي در آن باقي مي گذارم كه به وسيله او راه عبادت و بندگي را بشناسند، و سرپرستي و رهبري مرا درك كنند، زيرا ارتباط غيب را با فرزندان تو قطع نخواهم كرد چنان كه ارتباط غيب را با فرزندان ديگر پيامبران آسماني از شما تا آدم، قطع نكرده ام.

گفتم:

اي رسول خدا!

چه كسي خلافت و قدرت سياسي جامعه را پس از شما بدست مي گيرد؟

پاسخ داد:

پدرت علي بن ابيطالب كه برادر و جانشين من است. و بعد از علي عليه السلام حسن برادر تو، و بعد از او، تو و

نه امام كه همه از فرزندان تو مي باشند. دوازده امام، قدرت و حكومت اسلامي را بدست خواهند گرفت سرانجام قائم ما قيام مي كند.

جهان را پس از عدل و داد خواهد كرد چنانكه پُر از ظلم و فساد خواهد شد، و دلهاي مؤمنين از شيعيان خود را شفا مي بخشد).

*****

[1] كفاية الاثر ص177

بحار الأنوار ج36 ص345 حديث 212

عوالم بحراني ج15 ص227 حديث 212.

رهبران معصوم و امام قائم

امام حسين عليه السلام پيرامون امامت، و تعداد امامان، و نام مقدّس آخرين امام «حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف» از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كند:

حديث 44

قال الامام الحسين عليه السلام:

دَخَلْتُ أَنَا وَ أَخي عَلي جَدّي رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله، فَأَجْلَسَني عَلي فَخِذِهِ، وَ أَجْلَسَ أَخي الْحَسَنَ عَلي فَخِذِهِ الأُخْرَي، ثُمَّ قَبَّلَنا وَقالَ:

بِأَبِي أَنْتُما مِنْ أِمامَينِ صالِحَينِ، اِخْتارَ كَما اللهُ مِنِّي وَ مِنْ أَبِيكُما وَ اُمِّكُما، وَ اخْتارَ مِنْ صُلْبِكَ يا حُسَينُ تِسْعَةُ أَئِمَّةً تاسِعُهُم قائِمُهُم، وَ كُلُّكُمْ فِي الْفَضْلِ وَالْمَنْزِلَةِ عِنْدَاللهِ تَعالي سَواء.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من و برادرم «امام حسن عليه السلام» بر جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شديم، رسول خدا مرا بر روي زانوي خويش و برادرم حسن را بر زانوي ديگرش نشاند سپس ما јǠبوسيد و فرمود:

پدر فداي شما كه دو امام نيكوكاريد، خدا شما را از نسل من و از پدر و مادرتان برگزيد. اي حسين!

خدا از فرزندان تو نه نفر از امامان را انتخاب كرد كه نهمين آنها قائمشان مي باشد، و تمام شما امامان معصوم در فضيلت و شخصيت در نزد پروردگار بزرگ مساوي مي باشيد). [1].

*****

[1] اكمال الدين

ج1 ص269 حديث 12

بحار الانوار ج36 ص255 حديث 72

عوالم بحراني ج15 ص230 حديث 217.

اثبات امامت امامان معصوم
از آيه اولو الأرحام

رهبري و امامت در جهان بيني اسلامي از طرف پروردگار هستي، تعيين شده و آنگاه از طرف پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به انسان ها ابĘǘڠمي گردد، كه همواره از بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تا قيامت، جامعه انسان ها بدون امامت و رهبري نيست. حضرت ابا عبدالله عليه السلام نقل مي كند:

حديث 45

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَمَّا اَنْزَلَ اللهُ تَبارَكَ وَ تَعالي، هذِهِ الْايةَ:

«وَ أُولُوا الأَْرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي بِبَعْضٍ في كِتابِ اللهِ» [1] سَألْتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله عَنْ تَأْويلِها.

فَقال:

وَاللهِ ما عَنَي غَيرَكُمْ، وَ أَنْتُمْ أُولُوا الأَْرْحامِ، فَإِذا مِتُّ فَأَبُوكَ عَلِي أَوْلي بِي وَ بِمَكانِي، فَإِذا مَضي أَبُوكَ فَأَخُوكَ الْحَسَنُ أَوْلي بِهِ، فَإِذا مَضَي الْحَسَنُ فَأَنْتَ أَوْلي بِهِ، قُلْتُ:

يا رَسُولَ اللهِ فَمَنْ بَعْدي أوْلي بي؟

قالَ إِبْنُكَ عَلِي أَوْلي بِكَ مِنْ بَعْدِكَ، فَإِذا مَضي فَإِبْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلي بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذا مَضي فَإِبْنُهُ جَعْفَرُ أَوْلي بِهِ مِنْ بَعْدِهِ بِمَكانِهِ، فَإِذا مَضي جَعْفَرُ فَإِبْنُهُ مُوسي أَوْلي بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذا مَضي مُوسي فَإِبْنُهُ عَلِي أَوْلي بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذا مَضي عَلِي فَإِبْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلي بِهِ مِنْ بَعْدِهِ؛ فَإِذا مَضي مُحَمَّدٌ فَإِبْنُهُ عَلِي أَوْلي بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذا مَضي عَلِي فَاِبْنُهُ الْحَسَنُ أَوْلي بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذا مَضي الْحَسَنُ وَقَعَتِ الْغَيبَةُ فِي التَّاسِعِ مِنْ وُلْدِكَ، فَهذِهِ الأَْئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ صُلْبِكَ أَعْطاهُمُ اللهُ عِلْمِي وَ فَهْمِي، طِينَتُهُمْ مِنْ طِينَتِي، ما لِقَوْمٍ يؤْذُونِي فِيهِمْ، لا أَنالَهُمْ اللهُ شَفاعَتِي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آنگاه كه آيه 75 سوره انفال نازل شد كه فرمود:

«و خويشاوندان در احكامي كه خدا مقرّر داشت نسبت به

يكديگر سزاوارترند». از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تفسير آن را پرسيدم. پاسخ داد:

سوگند به خدا!

غير از شما خاندان من اراده نشده است، شمائيد خويشاوندان ياد شده، پس آنگاه كه من وفات كنم پدرت علي نسبت به مقام و منزلت من از ديگران سزاوارتر است، وقتي پدرت وفات كرد برادرت حسن از ديگران سزاوارتر است، و پس از حسن، تو سزاوارتري. پرسيدم:

اي رسول خدا!

چه كسي پس از من سزاوارتر است؟

پاسخ داد:

پس از تو فرزندت علي از ديگران سزاوارتر است، و آنگاه كه او وفات كند پس فرزند او محمد بن علي از ديگران سزاوارتر است، و پس از وفات محمّد، فرزندش جعفر از ديگران سزاوارتر است و پس از وفات او فرزندش موسي از ديگران سزاوارتر است و پس از وفات موسي، پس فرزند او علي از ديگران سزاوارتر است و پس از وفات علي، پس فرزند او محمد از ديگران سزاوارتر است و پس از وفات محمّد، پس فرزند او علي از ديگران سزاوارتر است و پس از وفات علي، پس فرزند او حسن از ديگران سزاوارتر است و پس از وفات حسن، دوران غيبت در فرزند نهمين تو واقع مي شود اين امامان نه گانه كه اسم آنان را آوردم همه از تو و فرزندان تو مي باشند، خدا به آنان علم و درك مرا بخشيده است، سرشت آنان از سرشت من است، ملّتي آنها را آزار نمي كند جز آنكه شفاعت من به آنان نخواهد رسيد). [2].

*****

[1] انفال ص75.

[2] كفاية الأثر ص175

اثباة الهداة ج2 ص545 حديث 552

تفسير برهان ج3 ص293 حديث 15.

اثبات امامت از حديث ثقلين

حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل كرد:

روزي از

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از معناي حديث «ثِقلين» سئوال شد.

حديث 46

قال الامام الحسين عليه السلام:

سُئِلَ أَميرُ الْمُؤمِنينَ عليه السلام، عَنْ مَعْني قَوْلِ رُسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله:

«إِنِّي مُخَلِّفُ فِيكُمْ اَلثِّقْلَين:

كِتابَ اللهِ، وَ عِتْرَتِي. مَنِ الْعِتْرَةُ؟

فقال:

أَنَا، وَالْحَسَنُ، وَالْحُسَينُ، وَ الأَْئِمَّةُ التِّسْعَةَ مِنْ وُلْدِ الْحُسَين، تاسِعُهُمْ مَهْدِيهُمْ وَقائِمُهُمْ، لا يفارِقوُنَ كِتابَ اللهِ وَ لا يفارِقُهُم حَتَّي يرِدُوا عَلي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله حَوْضَهُ».

امام حسين عليه السلام فرمود:

از حضرت علي عليه السلام معناي حديث «ثِقلين» سئوال شد كه رسول خدا فرمود:

«من در ميان شما دو چيز گرانبها باقي مي گذارم، كتاب خدا و عترت من». معناي عترت چيست؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پاسخ داد:

(هدف از عترت، من و حسن و حسين، و نه امام از فرزندان حسين مي باشند كه نهمين آنان، مهدي و قائم امامان مي باشد، آنان از قرآن و قرآن از آنان جدا نمي شود تا در كنار حوض كوثر بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شوند). [1].

*****

[1] عيون أخبار الامام رضا عليه السلام ج1 ص60 حديث 25

اعلام الوري ص375

بحار الأنوار ج36 ص373 حديث2.

پيامبر و اثبات امامت امامان

حضرت ابا عبدالله عليه السلام نسبت به تداوم راه رسالت از رسول خدا سئوال كرد:

حديث 47

قال الامام الحسين عليه السلام:

فَأَخْبِرْني يا رَسُولَ اللهِ هَلْ يكُونُ بَعْدَكَ نَبي؟

فقال صلي الله عليه و آله:

«لا، أَنَا خاتَمُ النَّبِيينْ، لكِنْ يكُونُ بَعْدِي، أَئِمَّةٌ قَوَّامُونَ بِالقِسْطِ بِعَدَدِ نُقَباءِ بَنِي إِسْرائِيل …».

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي رسول خدا، به من اطّلاع دهيد كه ايا پس از شما پيامبري خواهد آمد؟

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود، نه، من خاتم پيامبران مي باشم، ولي پس از

من اماماني كه عدالت گستر هستند در جامعه حضور دارند و تعداد آنان «دوازده نفر» به شماره رهبران و امامان بني اسرائيل مي باشد). [1].

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج1 ص300

اثبات الهداة ج3 ص133 حديث 899

عوالم بحراني ج15 ص222 حديث 204

بحارالأنوار ج36 ص271 حديث 92.

امام حسين و اثبات امامت امامان

زني مسيحي به نام «امّ سليم» از شهر شام به مدينه آمد، و چون در كتاب تورات و انجيل نشانه هاي ظهور پيامبر آخرالزّمان و امامان بعد از او را خوانده بود تحقيق و پژوهش را در شهر مدينه از سر گرفت تا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام را دقيقاً شناسائي كرده و به آنها ايمان آورد. ساعتي خدمت پيامبر نشست و اطّلاعات جالبي بدست آورد و آنگاه در تداوم تحقيق خود با حضرت اباعبدالله عليه السلام كه در سنين نوجواني بود آشنا شد. آن حضرت وقتي «امّ سليم» را ديد فرمود:

حديث 48

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اُمَّ سَليمٍ أَنَا وَصي الأوْصِياءِ، وَ أَنَا أَبُو التِّسْعَةِ الْأئِمَّةِ الْهادِيةِ وَأَنَا وَصي أَخي الْحَسَنِ، وَ أَخي وَصي أَبي عَلِي، وَ عَلي وَصي جَدّي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي امّ سليم من جانشين جانشينان پيامبرانم، من پدر نه امام هدايتگرم، من جانشين برادرم حسن مي باشم، و برادرم جانشين پدرم علي عليه السلام مي باشد، و علي جانشين جدّ من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. امّ سليم مي گويد:

من دچار حيرت شده و از آگاهي و دورانديشي و روشنگري حسين عليه السلام به شگفت آمدم و گمشده خود را يافته و اعتقادات خود را

اصلاح كردم. [1].

*****

[1] بحارالانوار ج25 ص185 حديث 6.

معرفي امام علي
معرفي امام علي

پيرامون حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نويسندگان و گويندگان و محقّقان فراواني از فِرَقِ اسلامي، گفتند و نوشتند، و آفتاب ولايت را آنگونه كه مي ديدند ستودند، امّا بهتر آن است كه امام علي عليه السلام و ويژگي هاي آن حضرت را از زبان سيد و سالار شهيدان بشناسيم كه پدر را چگونه ديد؟

و از پرتو نور ولايت او چه پيام هائي را دريافت كرد؟

در اينجا به برخي از اظهارات امام حسين عليه السلام نسبت به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره مي شود:

>ايمان امام علي

>علي بهترين انسان ها

>پاداش نگاه به سيماي علي

>ساده زيستي امام علي

>شجاعت بي همانند امام علي

>علي از ديدگاه پيامبر

>آخرت گرايي امام علي

>علي معيار شناخت حق و باطل

>دفاع از اميرالمؤمنين

>اثبات لقب اميرالمؤمنين براي امام علي

ايمان امام علي

نسبت به اسلام و ايمان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام «قُتاده» از حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل كرد كه:

حديث 49

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ عَلِياً عليه السلام اَسْلَمَ وَ لَهُ خَمْسُ عَشْرَةَ سَنَةً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا پدرم حضرت علي عليه السلام اسلام را پذيرفت در حالي كه پانزده سال داشت). [1].

*****

[1] تذكرة الفقهاء ج2 ص274.

علي بهترين انسان ها

حضرت اباعبدالله عليه السلام اظهار داشت كه:

حديث 50

قال الامام الحسين عليه السلام:

أُتي جَبْرَئيلُ اَلنَّبِي صلي الله عليه وآله

فَقالَ:

يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللهَ يحِبُّ مِن اَصْحابِكَ ثَلاثَةً، فَاَحِبَّهُمْ عَلِي بْنُ أَبي طالِبٍ، وَ أَبُوذَرٍّ وَ الْمِقْدادُ بْنُ الْاَسْوَدِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(روزي حضرت جبرئيل بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد و گفت:

اي محمّد!

همانا خداوند از ياران تو سه نفر را دوست دارد، تو نيز آنان را دوست بدار، آن سه نفر علي بن ابيطالب، و ابوذر، و مقداد بن اسود مي باشند).

*****

[1] مجمع الزوائد ج9 ص330.

پاداش نگاه به سيماي علي

امام سجّاد عليه السلام از حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل كرد كه:

حديث 51

قال الامام الحسين عليه السلام:

نَظَرَ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله ذاتَ يوْمٍ إِلي عَلِي عليه السلام وَقَدْ أَقْبَلَ وَ حَوْلَهُ جَماعَةٌ مِنْ أَصْحابِهِ.

فقال:

مَنْ أَرادَ أَنْ ينْظُرَ إِلي يوسُفَ فِي جَمالِهِ وَ إِلي إِبْراهِيمَ فِي سَخائِهِ وَ إِلي سُلَيمانَ فِي بَهْجَتِهِ وَ إِلي داوُدَ فِي قُوَّتِهِ (حكمته) فَلْينْظُر إِلي هذا.»

امام حسين عليه السلام فرمود:

(روزي پيامبر اسلام در حالي كه گروهي از اصحاب پيرامون او را گرفته بودند به صورت علي عليه السلام نگريست و خطاب به ياران فرمود:

هر كس مي خواهد به زيبائي صورت يوسف بنگرد، وجود و بخشش هاي ابراهيم پيامبر را مشاهده كند، و شادي و قدرت سليمان را ببيند، و حكمت داوود را از نزديك بشناسد، پس به صورت اين شخص «علي بن ابيطالب» نگاه كند). [1].

*****

[1] امالي شيخ صدوق 524 حديث 11

بحارالانوار ج39 ص35 حديث 2.

ساده زيستي امام علي

در فرصت هاي مناسب امام علي عليه السلام در مسجد كوفه «مُعْتَكِف» [1] مي شد و به عبادت و راز و نياز مي پرداخت، روزها روزه و شب ها به شب زنده داري مي گذراند. عربي وارد مسجد شد مقداري نماز خواند كه وقت افطار شد، نگاهش به امام افتاد «در حالي كه او را نمي شناخت» كه مي خواهد افطار كند با شگفتي مشاهده كرد كه مقداري آرد جو از كيسه كوچكي بيرون آورد، ابتداء آن عرب را دعوت به غذا كرد، امّا شخص عرب نپذيرفت كه از آن آرد بجاي غذا بخورد.

امام با آن آرد افطار كرد و كيسه آرد را كنار عمامه خود گذاشت. شخص عرب دلش بر حال و غذاي او سوخت،

از مسجد بيرون آمد و سراغ منزل امام حسن و امام حسين عليه السلام را گرفت، و بر سر سفره آنان نشست و مشاهدات خود را با شگفتي بيان كرد و گفت:

در مسجد مردي را ديدم كه دلم به حال او سوخت. پيرمردي روزه دار بود كه به هنگام افطار با كمي آرد جو، گرسنگي را برطرف كرد و چيزي نداشت كه از آن بخورد اگر اجازه مي دهيد از غذاهاي اين سفره مقداري براي او ببرم. حضرت امام حسن و امام حسين عليه السلام گريستند و گفتند:

اِنّهُ أبُونا أَميرُ الْمُؤمِنينَ عَلِي، يجاهِدُ نَفْسَهُ بِهذهِ الرِّياضَةِ. [2].

(آن پيرمرد پدر ما حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه با نفس خود با اينگونه رياضت كشيدن مبارزه مي كند.).

*****

[1] چند روزي در مسجد چادر مي زدند، روزه مي گرفتند و دست از همه كارها كشيده به عبادت مي پرداختند.

[2] ينابيع المودة ص174.

شجاعت بي همانند امام علي

عمرو بن حبشي، از حضرت اباعبدالله عليه السلام نسبت به صلابت و قدرت و شجاعت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد كه:

حديث 52

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما قَدِمَتْ رايةٌ قُوتِلَ تَحْتَها أميرُ الْمؤْمِنينَ عليه السلام إلاَّ نَكَسَها اللهُ تَبارَكَ وَ تَعالي وَ غُلِبَ أَصْحابُها وَ انْقَلَبُوا صاغِرينَ وَ ما ضَرَبَ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام بِسَيفِهِ ذي الْفَقارِ أَحَداً فَنَجا، وَ كانَ إِذا قاتَلَ، قاتَلَ جَبْرائيلُ عَنْ يمينِهِ وَ مِيكائيلُ عَنْ يسارِهِ وَ مَلَكُ الْمَوْتِ بَينَ يدَيهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هيچ لشگر و پرچمي با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نبرد نمي كرد، مگر آنكه خداوند بزرگ آن را درهم مي شكست، و سربازان و ياران آن مغلوب مي گرديدند، و كشته شده بر زمين مي ريختند. و حضرت

اميرالمؤمنين عليه السلام اگر شخصي را با ذوالفقار مي زد هرگز جان سالم بدر نمي برد، و هرگاه در ميدان جنگ سرگرم نبرد مي شد جبرئيل از دست راست و ميكائيل از دست چپ، و عزرائيل در پيش روي او مبارزه مي كردند). [1].

*****

[1] امالي شيخ صدوق ص414 حديث 9.

علي از ديدگاه پيامبر

حضرت اباعبدالله عليه السلام در يكي از سخنان ارزنده خود، امام علي عليه السلام را از ديدگاه پيامبر خدا مي شناساند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به امام علي عليه السلام چگونه مي انديشيد؟

و او را چگونه معرّفي مي فرمود؟

حديث 53

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَخْرَجَ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله ذاتَ يوْمٍ وَ هُوَ راكِبٌ وَ خَرَجَ عَلِي عليه السلام وَهُوَ يمْشي

فقال:

يا أَبَا الْحَسَنَ إِمّا أَنْ تَرْكَبَ وَ إِمَّا أَنْ تَنْصَرِفَ، فِإِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ أَمَرَنِي أَنْ تَرْكَبَ إِذا رَكِبْتُ، وَ تَمْشِي إِذا مَشَيتُ، وَ تَجْلِسَ إِذا جَلَسْتُ، إِلاَّ أَنْ يكُونَ حَدٌّ مِنْ حُدُودِ اللهِ لا بُدَّلَكَ مِنَ الْقِيامِ. وَ ما اَكْرَمَنِي اللهُ بِكَرامَةٍ إِلاَّ وَ أَكْرَمَكَ بِمِثْلِها، خَصَّنِي اللهُ بِالنُّبُوَّةِ وَ الرِّسالَةِ وَ جَعَلَكَ وَلِيي فِي ذلِكَ، تَقُومُ فِي حُدُودِهِ وَ فِي أَصْعَبِ أُمُورِهِ. وَالَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبِياً ما آمَنَ بِي مَنْ أَنْكَرَكَ، وَ لا أَقَرَّبِي مَنْ جَحَدَكَ، وَلا آمَنَ بِي مَنْ كَفَرَبِكَ، وَ أَنَّ فَضْلَكَ لَمِنْ فَضْلِي، وَ أَنَّ فَضْلِي لِفَضْلِ اللهِ وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ:

«قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيفْرَحُوا هُوَ خَيرٌ مِمَّا يجْمَعُونَ، «[1] يعْنِي فَضْلُ اللهِ نُبُوَّةُ نَبِيكُمْ، وَ رَحْمَتُهُ وِلايةُ عَلِي بْنِ أَبِي طالِب عليه السلام:

فَبِذلِكَ قالَ بِالنُّبُوَّةِ وَالْوِلايةِ فَلْيفْرَحُوا. يعنِي الشِّيعَةُ خَيرٌ مِمَّا يجْمَعُونَ يعنِي مُخالِفِيهِمْ مِنَ الأَْهْلِ وَ الْمالِ وَ الْوَلَدِ

فِي دارِ الدُّنيا. وَاللهِ يا عَلِي ما خُلِقْتَ إِلاَّ لِتَعْبُدَ رَبَّكَ، وَ لِيعْرَفَ بِكَ مَعالِمُ الدِّينِ، وَ يصْلَحُ بِكَ دارِسِ السَّبِيلِ، وَ لَقَدْ ضَلَّ مَنْ ضَلَّ عَنْكَ، وَ لَنْ يهْتَدِي إِلَي اللهِ مَنْ لَمْ يهْتَدِ إِلَيكَ وَ إِلي وِلايتِكَ وَ هُوَ قَوْلُ رَبِّي عَزَّوَجَلَّ:

«وَ إِنّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمّ اهْتَدي» [2] يعني:

إِلي وِلايتِكَ، وَ لَقَدْ أَمَرَنِي تَبارَكَ وَ تَعالي إِذَاافْتَرَضَ مِنْ حَقِّكَ مَا افْتَرَضَهُ مِنْ حَقِّي، وَ أَنَّ حَقَّكَ لَمَفْرُوضٌ عَلي مَن آمَنَ بِي وَ لَوْلاكَ لَمْ يعْرَفْ حِزْبُ اللهِ وَ بِكَ يعْرَفُ عَدُوُّاللهِ وَ مَنْ لَمْ يلْقِهِ بِوِلايتِكَ لَمْ يلْقِهِ بِشَيي ءٍ، وَ لَقَدْ أَنْزَلَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ «يا اَيهُا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ» يعنِي:

فِي وِلايتِكَ يا عَلِي «وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» [3] وَ لَوْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أُمِرْتُ بِهِ مِنْ وِلايتِكَ لَحَبِطَ عَمَلِي. وَ مَنْ لَقَي اللهَ عَزَّوَجَلَّ بِغَيرِ وِلايتِكَ، فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَعْداً ينْجِزُلِي، وَ ما أَقُولُ إِلاَّ قَوْلَ رَبِّي تَبارَكَ وَ تَعالي أَنَّ الَّذِي اَقُولُ لَمِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَهُ فِيكَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حالي كه سوار بر اسب بود، از شهر مدينه خارج شد ناگاه ديد كه امام علي عليه السلام پياده بدنبال او روان است، پيامبر فرمود:

علي جان!

يا با من سوار شو، و يا به خانه برگرد. همانا خداي قدرتمند و بزرگ بمن دستور داد كه:

اگر سواره ام تو نيز سوار شوي، و اگر پياده راه مي روم تو نيز پياده راه روي و اگر نشستم تو نيز بنشيني، جز آنكه براي اجراي حدود الهي برخيزي. خداوند مرا به كرامت و ارزشي بزرگ نداشت

جز آنكه آن را به تو نيز عطا فرمود، خداوند مرا به نبوّت و رسالت برگزيد و تو را نيز جانشين من قرار داد كه در اجراي حدود الهي قيام كني و مشكل ترين كارها را به انجام رساني. سوگند به خدائي كه محمّد را بحق براي رسالت برگزيد، و آن كس كه تو را انكار كند به من ايمان نياورده است، و آن كس كه تو را نشناسد به رسالت من اقرار نكرده است آن كس كه امامت تو را باور ندارد به من نيز ايمان نياورده است. فضيلت و ارزشهاي تو از ارزشهاي من، و ارزشهاي من از خداست و اين سخن خداوند قدرتمند و بزرگ است كه فرمود:

«بگو به فضل خدا و رحمت او، پس به اين فضل و رحمت شاد و مسرور باشند، كه از آنچه گرد مي آوريد بهتر است». معناي اين آيه چنان است كه:

فضل خدا:

يعني نبوّت پيامبرتان، و رحمت پروردگار:

يعني امامت علي بن ابيطالب عليه السلام. از اين رو فرمود، با نبوّت و ولايت شادمان باشيد.

پس شيعيان علي عليه السلام با داشتن نبوّت و ولايت از آنچه كه مخالفانشان در دنيا جمع آوري مي كنند «از زن و فرزند و اموال فراوان» برترند. سوگند به خدا اي علي!

تو آفريده نشدي جز براي پرستش پروردگار، و براي آنكه به وسيله تو احكام و مسائل دين را مردم بياموزند، و به وسيله تو راه هاي كهنه شده هدايت آبادان مي شود.

و همانا گمراه شد آن كس كه نسبت به تو آگاهي ندارد و گمراه است. و به راه خدا هدايت نشد آن كس كه نسبت به تو و ولايت تو هدايت نشده است.

و اين سخن پروردگار قدرتمند و بزرگ من است كه فرمود:

«و همانا من بسيار بخشنده ام نسبت به آنكه توبه كند و ايمان بياورد، و اعمال نيكو انجام دهد و هدايت پذيرد». يعني ولايت تو را بپذيرد. خداوند مبارك و بزرگ آنچه از حق مرا واجب شمرد حق تو را نيز واجب كرد.

حق تو بر آن كس كه به من ايمان آورد واجب است. علي جان!

اگر تو نبودي حزب الله شناخته نمي شد، كه به وسيله تو دشمنان خدا شناسائي مي شوند. و كسي كه به ولايت تو علاقه اي ندارد به چيزي علاقه اي نخواهد داشت. كه خداوند بزرگ اين آيه را نازل كرد:

«اي پيامبر آنچه بر تو نازل كرديم از طرف پروردگارت، ابلاغ كن». يعني ولايت تو را اي علي بايد ابلاغ مي كردم. و فرمود:

«اگر امروز ولايت علي را ابلاغ نكني، رسالت خود را به پايان نرسانده اي». و اگر در روز غدير ولايت تو را ابلاغ نمي كردم، اعمال گذشته ام نابود مي شد. هر كس خدا را بدون ولايت تو ملاقات كند، اعمال گذشته اش نابود شده است. اين وعده حتمي خدا به من است. من چيزي نمي گويم جز آنچه را كه پروردگار بزرگ من فرمود، آنچه را امروز به تو گفته ام از طرف پروردگار بزرگ بود كه در حق تو نازل فرمود). [4].

*****

[1] سوره يونس آيه 58.

[2] سوره طه آيه 82.

[3] سوره مائده آيه 67.

[4] تفسير برهان ج1 ص488 حديث 2.

آخرت گرايي امام علي

حضرت اباعبدالله عليه السلام در معرّفي و شناسائي حالات معنوي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، بخصوص نسبت به قيامت نقل كرد كه:

حديث 54

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما دَخَلْتُ عَلي أَبي قَطُّ إِلاَّ وَجَدْتُهُ باكياً،

و

قال:

إنَّ النَّبي صلي الله عليه و آله بَكي حينَ وَصَلَ في قَرائِتهِ «فَكَيفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيداً» [1]. فَانْظُرُوا إِلَي الشَّاهِدِ كَيفَ يبْكِي وَ الْمَشْهُودِ عَلَيهِمْ يضْحَكُونَ، وَاللهِ لَوْلا الْجَهْلُ ما ضَحِكَتْ سِنٌّ، فَكَيفَ يضْحَكُ مَنْ يصْبِحُ وَ يمْسِي وَ لا يمْلِكُ لِنَفْسِهِ، وَ لا يدْرِي ما يحْدِثُ عَلَيهِ مِنْ سَلْبِ نِعْمَةٍ أَوْ نُزُولِ نِقْمَةٍ أَوْ مُفاجَأَةِ مَيتَةٍ وَ أَمامَهُ يوْمٌ يجْعَلُ الْوِلْدانُ شَيباً، يشِيبُ الصِّغارُ، وَ يسْكِرُ الْكِبارُ، وَ تُوضَعُ ذَواتُ الأَْحْمالِ، وَ مِقْدارُهُ فِي عِظَمِ هَوْلِهِ خَمْسُونَ اَلْفَ سَنَةٍ. «فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعوُنَ».

أَللَّهُمَّ اَعِنَّا عَلي هَوْلِهِ، وَ ارْحَمْنا فِيهِ وَ تَغَمَّدْنا بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَي ءٍ، وَ لا تُؤْيسْنا مِنْ رُوحِكَ، وَ لا تَحِلُّ عَلَينا غَضَبَكَ وَاحْشُرْنا فِي زُمْرَةِ نَبِيكَ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيتِهِ الطَّاهِرِينَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمْ أَجْمَعِينَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر بار كه خدمت پدرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي رسيديم او را گريان مي يافتيم. روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي ما توضيح داد و فرمود:

وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در قرائت قرآن به آيه 41 نساء مي رسيد كه خدا فرمود «چگونه خواهيد بود آنگاه كه از هر امّتي گواهي گرد مي آوريم، و تو را اي رسول خدا گواه اين امّت قرار مي دهيم؟»

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم گريه مي كرد.

پسران من نگاه كنيد به گواه اعمال اين امّت كه چگونه اشك مي ريخت، امّا امّت را بنگريد كه مي خندند!

سوگند به خدا!

اگر ناآگاه نبودند نمي خنديدند، چگونه كسي بيهوده مي خندد در حالي كه شب و روز را پشت سر

مي گذارد و اختياري بر خود ندارد، و نمي داند چه بر سر او آمده است؟

از نعمتي كه از او گرفته شد يا بلائي كه نازل گرديد، يا مرگ ناگهاني كه در كمين است؟

و در پيش روي او روزي قرار دارد كه كودكان پير مي شوند، و پيران در هم كوبيده مي شوند، و زنان باردار فرزند سقط مي كنند كه مدّت آن روز در پرتو ترس عظيم آن، پنجاه هزار سال است. «پس همه از خدائيم و به سوي او باز مي گرديم». خدايا ما را در ترس روز قيامت ياري رسان، و به ما در آن روز رحمت آور، ما را به رحمتي بپوشان كه همه چيز را در برگرفته است، ما را از لطف و رحمت خود نا اميد نفرما، و خشم خود را بر ما روا مدار، ما را با پيامبرت محمّد و اهل بيت پاكش كه درود تو بر او و بر آنان باد محشور گردان). [2].

*****

[1] سوره نساء آيه 41.

[2] ارشاد شيخ مفيد القلوب ص97، مستدرك الوسائل ج11 ص245 حديث 13884.

علي معيار شناخت حق و باطل

الف - راه شناخت مؤمن و منافق

براي شناخت خوبي ها و بدي ها، بايدها و نبايدها، بايد معيار و ميزاني وجود داشته باشد تا انسان ها خود را ارزيابي كنند، و ميزان گرايش قلبي خود را بشناسند. خداوند بزرگ انسان هاي كامل و معصوم را معيار و ميزان ديگر انسان ها قرار داد، تا خودسازي و تربيت ممكن باشد و موانع و آفات رهگير انسان نباشد.

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بارها و بارها اعلام فرمود:

علي معيار شناخت حق و باطل است. و دوستي علي عليه السلام ميزان شناخت مؤمن

و منافق مي باشد.

حضرت اباعبدالله عليه السلام نيز به اين حقيقت روشن اشاره فرمود كه:

حديث 55

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما كُنَّا نَعْرِفُ الْمُنافِقينَ عَلي عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله اِلاَّ بِبُغْضِهِمْ عَلِياً وَ وُلْدَهُ عَلِيهِ السَّلامُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم منافقين را نمي شناختيم جز با دشمني و كينه توزي آنان نسبت به علي عليه السلام و فرزندان او «كه درود خدا بر آنان باد»). [1]. ب - معيار قبولي اعمال درست است كه نيكوكاري ارزشمند است، امّا بايد ديد اعمال نيكو از چه كساني مطرح مي شود؟

و چرا به نيكوكاري روي آورده اند؟

اگر كسي در عقيده فاسد باشد، و ايمان او دچار تزلزل و ترديد باشد، هرچه انجام دهد بيهوده است، ابتداء بايد ايمان و عقيده را اصلاح و استوار كرد و آنگاه به انجام اعمال نيكو همّت گماشت. حضرت اباعبدالله عليه السلام به اين حقيقت، نسبت به ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار داشت كه:

حديث 56

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ دَفْعَ الزاهِدِ الْعابِدِ لِفَضْلِ عَلِي عليه السلام عَلَي الْخَلْقِ كُلِّهِمْ بَعْدَ النَّبِي صلي الله عليه و آله، لَيصيرُ كَشُعْلَةِ نارٍ في يوْمِ ريحٍ عاصِفٍ، وَ تَصيرُ سائِرُ أَعْمالِ الدَّافِعِ لِفَضْلِ عَلِي عليه السلام كَالْحَلْفاءِ و آن اِمْتَلأتْ مِنْهُ الصِّحاري، وَاِشْتَعَلَتْ:

فيها تِلْكَ النَّارُ وَ تَخْشاها تِلْكَ الريحُ حَتّي تَأْتي عَلَيها كُلِّها فَلا تَبْقي لَها باقِيةٌ. [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شخصي كه زاهد و عابد است امّا فضيلت و برتري امام علي عليه السلام را بر ديگر انسانها پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم باور ندارد، انكار ولايت در وجود او

چونان شعله آتشي در روز طوفاني است و ديگر اعمال او هرچند فراوان باشد چونان علف هاي خشك بيابان است. هرچند سراسر بيابان را فرا گرفته باشد، امّا آنگاه كه شعله آتش در آن زبانه كشد، و باد وزيدن گيرد، همه آن علف ها خواهند سوخت و چيزي از آن باقي نخواهد ماند).

*****

[1] عيون اخبار الامام الرضا عليه السلام ج2 ص72 حديث 305

بحارالانوار ج39 ص302 ذيل حديث 113.

[2] تفسير امام العسكري عليه السلام ص89 حديث 47.

دفاع از اميرالمؤمنين

الف - پاسداري از پدر

در يكي از صبحگاهان كه امام علي عليه السلام به سوي حمّام عمومي شهر مي رفت، ابن ملجم مُرادي نيز در تعقيب امام مي رفت، امام حسن و امام حسين عليهما السلام در حالي كه مسلّح بودند، براي پاسداري و حفاظت از پدر به حركت درآمده و او را تحت نظر داشتند. وقتي امام علي عليه السلام وارد حمّام گرديد، متوجّه سخنان فرزندان خويش شد، سر برداشت و پرسيد:

پدر و مادرم فداي شما، چه شده است شما را كه هر دو برادر را در اينجا مي نگرم؟

پاسخ دادند:

حديث 57

قالا عليهما السلام:

اِتَّبَعَكَ هذَا الْفاجِرُ فَظَنَنَّا اَنَّهُ يريدُ اَنْ يضُرَّكَ [1].

امام حسين عليه السلام و امام حسن عليه السلام فرمودند:

(اين مرد جنايتكار را ديديم كه از پي شما روان است، و گمان برديم كه مي خواهد زياني به شما برساند).

امام علي عليه السلام فرمود:

او را به حال خود واگذاريد. ب - دفاع از حقانيت امام علي عليه السلام پس از شهادت امام علي عليه السلام، در دوراني كه صلحي ناپايدار حاكم بود، مروان فرماندار مدينه بود، روزي بر منبر مسجد مدينه به هنگام سخنراني، نام مقدّس امام علي عليه

السلام را آورد و خفّاش صفت به ساحت قُدس آفتاب اهانت كرد، مردم شنيدند امّا چيزي نگفتند، و اعتراض و مخالفتي پديد نيامد. اين خبر به حضرت اباعبدالله عليه السلام رسيد.

امام حسين عليه السلام در حالي كه خشم مقدّس وجود او را فرا گرفته بود وارد مسجد شد و راه بر مروان بست و خطاب به او اظهار داشت:

حديث 58

قال الامام الحسين عليه السلام:

يابْنَ الزَّرْقاءِ!

وَيابنَ اكِلَةِ الْقُمَّلِ!

أَنْتَ الْواقِعُ في عَلي؟!

اَلا اُخْبِرُك بِما فيكَ وَ في أَصْحابِكَ وَ في عَلِي؟

فَإِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي يقُولُ:

«إنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً» [2]. فَذلِكَ لِعَلِي وَ شيعَتِهِ «فَإِنَّما يسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقينَ» [3] فَبَشَّرَ بِذلِكَ النَّبِي صلي الله عليه و آله لِعَلِي بْنِ اَبي طالِبٍ عليه السلام «وَتُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدّاً» [4] فَذلِكَ لَكَ وَلاَِصْحابِكَ. [5].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي فرزند زن بدنام، و فرزند شپش خورده، تو نسبت به امام علي عليه السلام جسارت مي كني؟

آيا مي خواهي به تو اطلاع دهم كه خدا در قرآن نسبت تو و ياران تو و نسبت به امام علي عليه السلام چه فرمايد؟

خداوند بزرگ در آيه 96 مريم نسبت به علي عليه السلام و ياران او فرمود:

«آنان كه ايمان آوردند و اعمال نيكو انجام دادند خداي رحمن آنان را در نظر انسان ها دوست داشتني جلوه خواهد داد». اين آيه به علي عليه السلام و شيعيان او اختصاص دارد و در آيه بعد از اين فرمود:

«ما قرآن را تنها بر زبان تو آسان قرار داديم تا با آن پرهيزكاران را بشارت دهي». و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به وسيله قرآن علي

عليه السلام را بشارت داد.

امّا نسبت به تو و ياران تو فرمود:

«و دشمنان لجوج را از عذاب الهي بترسان»).

*****

[1] بصائر الدّرجات ص480

خرائج و جرائح ج2 ص771 حديث 73

بحارالانوار ج42 ص234 حديث 43.

[2] سوره مريم آيه 96.

[3] سوره مريم آيه 97.

[4] سوره مريم آيه 97.

[5] تفسير فرات ص253 حديث 345، بحارالانوار ج44 ص210 حديث 7، عوالم بحراني ج17 ص89 حديث 4.

اثبات لقب اميرالمؤمنين براي امام علي

حضرت اباعبدالله عليه السلام به اين حقيقت اشاره مي فرمايد كه لقب «اميرالمؤمنين» را اوّلين بار پيامبر خدا با ابلاغ جبرئيل بر حضرت علي عليه السلام نهاد. و به ياران و اصحاب خويش فرمان داد تا با نام «اميرالمؤمنين» علي عليه السلام را بخوانند و بر او سلام دهند.

حديث 59

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ اللهَ جَلَّ جَلالُهُ بَعَثَ جِبْريلَ عليه السلام إلي مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله أَنْ يشْهِدَ لِعَلي بْنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام بِالوِلايةِ في حَياتِهِ، وَ يسَمّيهُ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ قَبْلَ وَفاتِهِ، فَدَعا نَبي اللهِ صلي الله عليه و آله تِسْعَةَ رَهْطٍ.

فقال:

إنما دعوتكم لتكونوا شهداء الله في الارض أقمتم أم كتمتم. ثمَّ قال:

يا أبابكر قُم فَسلِّم علي علي بإمرة المُؤمنين،

فقال:

أعن أمر الله و رسُوله؟

قال:

نعم. فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ. ثُمَّ قال:

قُم يا عُمر فسلِّم علي علي بإمرة المُؤمنين

فقال:

أعن أمر الله و رسُوله نُسمّيه امير المُؤمنين؟

قال:

نعم، فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ. ثُمَّ قال للمقداد بن الأسود الكندي:

قُم فسلِّم علي علي بإمرة المُؤمنين، فَقامَ فَسَلَّمَ، وَلَمْ يقُلْ مِثْلَ ماقالَ الرَّجُلانِ مَنْ قَبْلِهِ. ثم قال لابي ذرّ الْغفاري:

قمْ فسلّم علي علي بإمرة المؤمنين، فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ. ثمَّ قالَ لحذيفة اليماني:

قم فسلّم علي أَميرالمؤمنين فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ. ثمّ قال لعمّارِبْن ياسر:

قُم فسلّم علي أميرالمؤمنين، فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ. ثمَّ قال

لعبدالله بن مسعود:

قم فسلّم علي علي بِإمرة الْمُؤمنين، فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ. ثمَّ قال لبريدة:

قم فسلّم علي أميرالمؤمنين، وَ كانَ بُرَيدَةُ أَصْغَرَ الْقَوْمِ سِنّاً فَقامَ فَسَلَّمَ.

فقال رسُول الله صلي الله عليه و آله:

إنّما دعوتُكم لهذا الأمر لتكونوا شهداء الله أَقمْتُم اَمْ تركتم.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا پروردگار بزرگ روزي جبرئيل را به سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرستاد و از او خواست كه در دوران زندگاني خود به ولايت و رهبري علي عليه السلام شهادت دهد، و قبل از وفات خويش با لقب «اميرالمؤمنين» او را بخواند، پس رسول خدا جمعي از ياران خويش را فراخواند، و به آنان فرمود:

شما را گرد آوردم تا چه باشم يا نباشم گواهان راستگو در زمين باشيد، سپس فرمود:

اي ابابكر برخيز و بر علي با نام «اميرالمؤمنين» سلام ده. ابابكر گفت:

آيا اين دستور خدا و پيامبر اوست؟

، پيامبر فرمود:

آري، پس ابابكر برخاست و با لقب «اميرالمؤمنين» بر علي عليه السلام اينگونه سلام داد.

«السلام عليك يا اميرالمؤمنين» سپس پيامبر خطاب به عمر فرمود:

برخيز و با لقب «اميرالمؤمنين» به علي سلام ده. عمر نيز پرسيد:

آيا اين دستور خدا و پيغمبر اوست؟

پيامبر فرمود:

آري، پس او نيز چنين كرد.

پس پيامبر به مقداد بن اسود كندي فرمود:

برخيز و با لقب «اميرالمؤمنين» به علي سلام ده. مقداد فوراً برخاست و سلام داد، بي آنكه چونان آن دو نفر ياد شده دچار ترديد و سئوال گردد.

سپس پيامبر به اباذر غفاري فرمود:

برخيز و با لقب «اميرالمؤمنين» به علي سلام ده. او نيز چنين كرد.

سپس پيامبر به حذيفه يماني فرمود:

برخيز و با لقب «اميرالمؤمنين» به علي سلام ده. حذيفه برخاست و سلام داد.

سپس پيامبر به

عمّار بن ياسر فرمود:

برخيز و با لقب «اميرالمؤمنين» به علي سلام ده. عمّار ياسر برخاست و سلام داد.

سپس به عبدالله بن مسعود فرمود:

برخيز و با لقب «اميرالمؤمنين» به علي سلام ده. او نيز برخاست و سلام داد.

سپس پيامبر به بريدة فرمود:

برخيز و با لقب «اميرالمؤمنين» به علي سلام ده. آن روز سنّ بريدة از همه افراد حاضر در مجلس كوچكتر بود.

او نيز برخاست و با لقب «اميرالمؤمنين» بر علي عليه السلام سلام داد.

پس رسول خدا خطاب به ياران فرمود:

امروز شما را بر اين مهم فرا خواندم، تا گواهان الهي در امّت من باشيد، من باشم يا نباشم). [1].

*****

[1] امالي شيخ مفيد ص18

بحار الأنوار ج37 ص335 حديث 74.

شناخت جايگاه برادر
ويژگي هاي امام حسن

امام مجتبي عليه السلام در سخنراني و فنّ خطابه بي نظير بود، زيبا سخن مي گفت و با فصاحت و بلاغت خطبه مي خواند. روزي امام حسن عليه السلام خطاب به حضرت اباعبدالله عليه السلام فرمود:

«اي برادر!

اي كاش قدرت روحي تو را مي داشتم؟».

حضرت اباعبدالله عليه السلام پاسخ داد:

حديث 60

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَ اَنَا وَاللهِ وَدَدْتُ أَنَّ لي بَعْضَ ما بُسِطَ لَكَ مِنْ لِسانِكَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا من نيز دوست داشتم، برخي از توانمندي تو را در سخن گفتن بمن مي دادند.) [1].و در نقل ديگري آمد:

روزي حضرت اباعبدالله عليه السلام خطاب به امام مجتبي عليه السلام فرمود:

حديث 61

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا حَسَنُ وَدَدْتُ أنَّ لِسانَكَ لي وَقَلْبي لَكَ. [2].

امام حسي عليه السلام فرمود:

(برادرم حسن!

دوست داشتم كه زبان گوياي تو از آن من و قلب من از آن تو باشد).

*****

[1] تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين عليه السلام) ص146 حديث 187.

[2] كشف الغمة

ج2 ص31، محجة البيضاء ج4 ص227، بحارالانوار ج44 ص195 ضمن حديث 8.

اطاعت از امام

حضرت اباعبدالله عليه السلام از دوران كودكي تا جواني، و بخصوص در دوران امامت حضرت مجتبي عليه السلام از آن حضرت اطاعت مي كرد، و برابر دستورات امام حسن عليه السلام تسليم بود، كه ديگران احترام متقابل و ادب و بزرگواري فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را با شگفتي ياد مي كردند.

امام حسين عليه السلام نسبت به برادر بخصوص در دوران امامت آن حضرت، فروتن و تسليم بود و اوامر برادر را با قاطعيت اجرا مي كرد.

با قيام او برخاست، و با صلح او سكوت كرد، و تا معاويه زنده بود، مقرّرات صلحنامه را محترم شمرد، و برخلاف برادر چيزي نفرمود تا وحدت امّت اسلامي حفظ گردد. گرچه منافقان و بدخواهان، تلاش فراوان مي كردند تا اختلافي ميان دو برادر ايجاد كنند امّا نتوانستند. حتّي پس از شهادت حضرت مجتبي عليه السلام گروهي از كوفه و ديگر شهرها به امام حسين عليه السلام نامه نوشتند، و تقاضاي فرياد و قيام كردند امّا امام هم چنان قرارداد نامه صلح را محترم مي شمرد و دستور سكوت و انتظار مي داد.

در جواب «بنو جعدة» نوشت:

حديث 62

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنّي لَأَرْجُو أَنْ يكُونَ رَأْي أَخي رَحَمِهُ الله في الْمُوادِعَةِ، وَرَأْيي في جِهادِ الظَّلَمَةِ رُشْدَاً وَسَداداً، فَاَلْصِقوُا بِالأَْرْضِ، وَأخْفُوا الشّخْصَ، وَاكْتُموُا الْهَوي، وَاحْتَرِسُوا مِنَ الأَْظَّاءِ ما دامَ ابْنُ هِنْدٍ حَياً، فَإِنْ يحْدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَ أَنَا حَي يأْتِكُمْ رَأْيي إِنْ شاءَاللهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا اميدوارم كه نظر برادرم «خدا او را رحمت فرمايد» وفاداري به پيمان صلح باشد، و

نظر من مبارزه و جهاد با ستمكاران است كه رستگاري و پيروزي بهمراه دارد، پس تا معاويه زنده است، در جاي خود باشيد، پنهان كاري نمائيد، اهداف خود را مخفي نگهداريد تا مورد سوء ظن قرار نگيريد، پس هرگاه معاويه از دنيا برود و من زنده باشم، نظر نهايي خود را به شما خواهم گفت انشاء الله).

*****

[1] انساب الاشراف ج3 ص151 حديث 13

البصائر ص275

خرائج و جرائح ج2 ص818 ح 29.

امامت امام سجاد

عبيدالله بن عبدالله عُتبة نقل مي كند كه:

روزي در خدمت حضرت اباعبدالله عليه السلام بوديم، علي بن الحسين «امام سجّاد» وارد شد، امام حسين عليه السلام او را صدا زد و به سوي خود كشيد، و بين دو چشم او را بوسيد و اظهار داشت:

حديث 63

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِأَبي أَنْتَ ما أَطْيبَ ريحَكَ وَ أَحْسَنَ خُلْقَكَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پدرم فداي تو چه عطرآگين است بوي تو، و چه نيكوست اخلاق تو). من در آن حالت به يادم آمد كه بپرسم:

اي اباعبدالله پدر و مادرم فداي تو، اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، پس از شما چه كسي امام امّت است؟

و به چه كسي بايد مراجعه كنيم؟

پاسخ داد:

حديث 64

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِلي عَلِي اِبْني هذا هُوَ الْاِمامُ وَ أَبُو الأئِمَّةِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به علي فرزندم مراجعه كنيد كه او امام پس از من و پدر ديگر امامان است).

گفتم:

او خردسال است. پاسخ داد:

حديث 65

قال الامام الحسين عليه السلام:

نَعَمْ، إنَّ اِبْنَهُ مُحَمَّداً يؤْتَمُّ بِهِ وَ هُوَ اِبْنُ تِسْعِ سِنينَ ثُمَّ يطْرُقُ. قال:

ثمّ يبْقَرُ الْعِلْمَ بَقْراً. [1]. (آري، امّا فرزندش محمّد دوران امامت را به كمال مي رساند، او هم

اكنون نُه سال دارد، و محمد فرزند او علم را خواهد شكافت). و مراجعه شود به حديث 25.

*****

[1] كفاية الأثر ص234

بحارالأنوار ج46 ص19 حديث 8

اثبات الهداة 215:

5 حديث 6.

امامت حضرت مهدي
خبر از عدالت جهاني

شعيب بن أبي حمزه نقل مي كند:

روزي بر امام حسين عليه السلام وارد شدم و پس از سلام و احترامات لازم پرسيدم:

آيا شما «صاحب الأمر» هستيد؟

پاسخ داد:

نه. پرسيدم:

آيا فرزند شماست؟

پاسخ داد:

نه. پرسيدم:

آيا فرزندِ فرزند شماست؟

پاسخ داد:

نه،

گفتم:

پس صاحب الأمر كيست؟

حديث 66

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلَّذي يمْلَأُها عَدْلاً، كَما مُلِئَتْ جَوْراً، علَي فَتْرَةٍ مِنَ الأَئِمَّةِ تَأْتِي، كَما أَنَّ رسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم بُعِثَ عَلي فَتْرةٍ مِنَ الرُّسُلِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي است كه زمين را پر از عدل و داد مي كند چنانكه پر از ستم خواهد شد، پر از آنكه دوران طولاني از حضور امامان بگذرد، او خواهد آمد، چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پس از آنكه دوران طولاني از حضور پيامبران آسماني گذشت مبعوث شد).

*****

[1] عقدالدرر ص 158.

آرزوي خدمت به امام زمان

در حضور حضرت اباعبدالله عليه السلام پيرامون، امام مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بحثي مطرح شد. شخصي پرسيد:

يا اباعبدالله!

آيا حضرت مهدي عليه السلام هم اكنون متولّد شده است؟

حديث 67

قال الامام الحسين عليه السلام:

لا، وَلَوْ أَدْرَكْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أَيامَ حَياتي. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نه اگر او را مي يافتم تا زنده بودم، او را خدمت مي كردم).

*****

[1] عقد الدرر ص160

غيبة نعماني ص245.

خبر از بي نيازي مردم در حكومت امام زمان

پس از ظهور امام زمان عليه السلام و استقرار عدل جهاني و عدالت اقتصادي، هرگونه فقر و نيازي در كره زمين ريشه كن خواهد شد كه حضرت اباعبدالله عليه السلام با اشاره به دوران بي نيازي مردم پس از ظهور حضرت صاحب الزّمان (عج)، اظهار داشت:

حديث 68

قال الامام الحسين عليه السلام:

تَواصَلُوا وَ تَبَارُّوا، فَوَالَّذي فَلَقَ الْحَبَّةَ وبَرَأَ النَّسَمَةَ، لَيأْتِينَّ عَلَيكُمْ وَقْتٌ لا يجِدُ أَحَدُكُمْ لِدِينارِهِ وَلَالِدِرْهَمِهِ مَوْضِعاً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(با يكديگر ارتباط داشته و نيكي فراوان كنيد، پس سوگند به خدائي كه دانه را شكافت و پديده ها را آفريد، زماني بر شما انسانها فرا خواهد رسيد «دوران پس از ظهور» كه همه مردم به گونه اي بي نياز باشند كه شما جائي براي بخشش درهم و دينار خود نخواهيد يافت.)

*****

[1] عقد الدرر ص171.

خبر از حتمي بودن ظهور

امام حسين عليه السلام نسبت به ظهور حضرت مهدي عليه السلام با ايمان و يقين سخن مي گفت، و آينده جهان و اسلام را نوراني و حركت زا مي ديد كه با آينده نگري مثبت و روشن اظهار داشت:

حديث 69

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَوْ لَمْ يبْقَ مِنَ الدُّنْيا إلاّ يوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ ذلِكَ الْيوْمَ حَتّي يخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدي، فَيمْلَأُها عَدْلاً وَقِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً، كَذلِكَ سَمِعْتُ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله يقُولُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر از دنيا جز يك روز باقي نماند، پروردگار قدرتمند و بزرگ، آن روز را چنان طولاني خواهد كرد تا مردي از فرزندان من قيام كند و جهان را پر از عدل و داد نمايد چنان كه پر از فساد و ستمكاري خواهد شد. من اين چنين از رسول خدا صلي الله

عليه و آله و سلم شنيده ام). [1].

*****

[1] كمال الدين ص317 حديث 4

بحارالانوار ج51 ص133 حديث 5.

حكومت عدالت گستر حضرت مهدي

حسن بن هارون نقل مي كند:

از حضرت أباعبدالله عليه السلام پرسيدند:

آيا حضرت مهدي عليه السلام وقتي قيام كرد بر خلاف راه و رسم أميرالمؤمنين عليه السلام رفتار مي كند؟

امام پاسخ داد:

حديث 70

قال الامام الحسين عليه السلام:

نَعَمْ، وَ ذلِكَ أَنَّ عَلِياً عليه السلام سارَ بِاللِّينِ وَالْكَفِّ، لأنَّهُ عَلِمَ أَنَّ شيعَتَهُ سَيظْهَرُ عَلَيهِمْ مِنْ بَعْدِهِ، وَ أَنَّ المَهْدِي إِذا خَرَجَ سارَفيهِمْ بِالْبَسْطِ وَالسَّبْي، وَ ذلِكَ أنّهُ يعْلَمُ أَنَّ شيعَتَهُ لَنْ يظْهَرَ عَلَيهِمْ مِنْ بَعْدِهِ اَبَداً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آري، زيرا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با نرمي و سخت گيري در بخشش اموال با پيروان خود زندگي كرد زيرا مي دانست كه پس از او بر ضد شيعيان او مي شورند و آنها را در سختي و مشكلات قرار مي دهند. امّا حضرت مهدي عليه السلام وقتي قيام كرد با دست و دل بازي «بخشش هاي فراوان» و با قاطعيت با مردم برخورد مي كند زيرا مي داند كه شيعيان او همواره پيروزند و كسي از آن پس بر آنها غلبه نخواهد كرد).

*****

[1] عقد الدرر 226.

انتقام امام از ستمگران

حضرت اباعبدالله عليه السلام وقتي انبوه مشكلات جامعه اسلامي آن روزگاران را مي ديد و انواع ظلم و ستمكاري دشمنان را شاهد بود، به آينده روشن و ظهور حضرت مهدي عليه السلام چشم دوخته اظهار مي داشت:

حديث 71

قال الامام الحسين عليه السلام:

يظْهِرُ اللهُ قَائِمَنَا فَينْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمينَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(قائم ما قيام مي كند و از ستمگران انتقام مي گيرد). پرسيدند:

اي فرزند رسول خدا!

قائم شما كيست؟

پاسخ داد:

حديث 72

قال الامام الحسين عليه السلام:

السَّابِعُ مِنْ وُلْدِ اِبْني مُحَمَّدِ بْنِ عَلي، وَ هُوَ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي بْنِ مُحَمَّدٍ بْنِ عَلِي بْنِ مُوسَي بْنِ

جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي اِبْني، وَ هُوَ الَّذِي يغيبُ مُدَّةً طَويلَةً ثُمَ يظْهَرُ وَ يمْلَأ الْأرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً. (هفتمين امام از فرزندان پسرم محمّد بن علي است. او حجّت خدا فرزند حسن، فرزند علي، فرزند محمد، فرزند علي، فرزند موسي، فرزند جعفر، فرزند محمد، فرزند علي، پسر من است. اوست كه مدّتي طولاني از ديده ها پنهان مي شود سپس آشكار شده زمين را پر از عدل و داد مي كند چنانكه پر از ستم و تجاوز شده است). [1].

*****

[1] اثبات الهداة ج7 ص138 حديث 681

معجم أحاديث الامام المهدي عليه السلام ج3 ص181 حديث 704.

خبر از دو غيبت امام زمان

حضرت اباعبدالله عليه السلام براي روشن ساختن دوران زندگي حضرت مهدي عليه السلام براي ياران خويش از غيبت صغري و كبري آن حضرت سخن گفت و توضيح داد كه:

حديث 73

قال الامام الحسين عليه السلام:

لِصاحِبِ هذا الأَمْرِ - يعني المَهْدِي عليه السلام - غَيبَتانِ؛ إِحْداهُما تَطُولُ حَتّي يقُولَ بَعْضُهُمْ:

ماتَ، وَ بَعْضُهُمْ:

قُتِلَ، وَ بَعْضُهُمْ:

ذَهَبَ. وَ لا يطَّلِعُ عَلي مَوْضِعِهِ أَحَدٌ مِنْ وَلِي وَ لا غَيرِهِ، إلاَّ الْمَوْلَي الَّذي يلي أَمْرَهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(براي صاحب امر (مهدي «عج») دو غيبت مطرح است يكي از آن دو چنان طولاني است كه گروهي خواهند گفت او مرده است. و جمعي خواهند گفت او كشته شده است. و جمعي ديگر خواهند گفت كه او ظهور كرده است. و كسي از جايگاه او اطّلاعي نخواهد داشت جز رهبراني كه نماينده او بوده و دستوراتش را اجرا مي كنند).

*****

[1] عقد الدرر ص134.

روزگار آبادان حضرت مهدي

حضرت اباعبدالله عليه السلام آينده را به دو مرحله و دوران متفاوت مي شناساند كه در مرحله اوّل، انسان و جهان به فساد و تباهي دچار مي گردد و در مرحله دوم با قيام حضرت صاحب الزّمان عليه السلام اصلاح مي شود و زشتي ها و بدي ها نابود مي گردد.

حديث 74

قال الامام الحسين عليه السلام:

لايكُونُ الأَمْرُ الَّذِي تَنْتَظِرُونَهُ حَتَّي يبْرَأَ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ، وَيتْفُلَ بَعْضُكُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ، وَ يشْهَدَ بَعْضُكُمْ عَلي بَعْضٍ بِالْكُفْرِ، وَ يلْعَنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آنچه انتظارش را داريد تحقّق نمي يابد جز زماني كه انزجار و نفرت از يكديگر بين شما رواج يابد، گروهي بر ضدّ گروه ديگر شهادت دهند و همديگر را لعن و نفرين كنند). از امام پرسيدند:

پس از ظهور حضرت

مهدي عليه السلام نيكوكاري چگونه است؟

پاسخ فرمود:

اَلخَيرُ كُلُّهُ في ذلِكَ الزَّمانِ، يقُومُ قائِمُنا، وَ يدْفَعُ ذلِكَ كُلَّهُ. (همه خيرها در آن زمان است كه مهدي عليه السلام قيام مي كند و همه زشتي ها را از ميان برمي دارد). [1].

*****

[1] غيبت نعماني ص 205 حديث 9

عقدالدرر ص63.

شمشير و جنگ حضرت مهدي

چون انقلاب حضرت مهدي عليه السلام يك انقلاب جهاني و فراگير است، دشمنان صلح و امنيت جهاني، شورش ها، جنگ ها، و تهاجمات گسترده اي را بر امام تحميل مي كنند كه راهي جز مبارزه و جهاد بي امان وجود ندارد، تا ستمگران خلع سلاح شده، و زمين از انواع زشتي ها پاك گردد، از اين رو حضرت اباعبدالله عليه السلام اظهار داشت:

حديث 75

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِذا خَرَجَ الْمَهْدِي عليه السلام، لَمْ يكُنْ بَينَهُ وَ بَينَ الْعَرَبِ وَ قُرَيشٍ إِلاَّ السَّيفُ، وَ ما يسْتَعْجِلُونَ بِخُروُجِ الْمَهْدِي!

وَاللهِ مالِبَاسُهُ إِلاَّ الْغَليظُ، وَ لا طَعامُهُ إلاَّ الشَّعِيرُ، وَ ما هُوَ إلاَّ السَّيفُ، وَالْمَوْتُ تَحْتَ ظِلِّ السَّيفِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(وقتي مهدي عليه السلام قيام كند ميان او و عرب و طايفه قريش جز شمشير رابطه ديگري نيست. چرا در ظهور مهدي عليه السلام تعجيل مي كنيد؟

او جز لباس خشن و غذايي از جو ندارد، او با شمشير و مُبارزه و جهاد دنيا را پاك مي كند و مرگ در زير سايه شمشير قرار مي گيرد).

*****

[1] عقد الدرر ص228

اثبات الهداة ج7 ص79 حديث 503.

ظهور امام زمان در شكل جوان

حضرت اباعبدالله عليه السلام با علوم و آگاهي كه به وسيله جدّ و پدر بزرگوارش در اختيار داشت، تحولّات گوناگون آينده و خصوصيات فردي حضرت مهدي عليه السلام مانند شكل و سن و سال آن حضرت را به روشني بيان فرمود:

حديث 76

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَوْ قامَ الْمَهْدِي لَأَنْكَرَهُ النَّاسُ؛لأنَّهُ يرْجِعُ إِلَيهِمْ شابّاً مُوَفَّقاً، وَ إنَّ مِنْ أَعْظَمِ الْبَليةِ أَنْ يخْرُجَ إِلَيهِمْ صاحِبُهُمْ شَابّاً، وَ هُمْ يحْسِبُونَه شَيخاً كَبيراً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر مهدي عليه السلام قيام كند گروهي از مردم او را انكار مي نمايند زيرا

علي رغم تصوّر آنان كه مهدي عليه السلام را بسيار پير مي پندارند، مهدي عليه السلام با چهره شاداب جواني ظهور خواهد كرد، و از بزرگترين آزمايش براي مردم آن زمان همين است كه مي پندارند حضرت مهدي عليه السلام بسيار پير است).

*****

[1] عقد الدرر ص41

اثبات الهداة ج7 ص215 حديث 119

معجم احاديث المهدي ج3 ص353 حديث 900.

تداوم امامت و ظهور مهدي

حضرت اباعبدالله عليه السلام با توجّه به اصلِ «تداوم هدايت» و رهبري امّت اسلامي، اصل امامت و رهبري امامان معصوم را مطرح كرده و سرانجام جهان را روشن و نوراني معرفي مي كند.

حديث 77

قال الامام الحسين عليه السلام:

مِنَّا إِثْنَا عَشَرَ مَهْدِياً، أَوَّلُهُمْ أَمِيرُ الْمؤمِنِينَ عَلِي بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَآخِرُهُمْ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِي، وَ هُوَ الأمام الْقَائِمُ بِالْحَقِّ، يحْيي اللهُ بِهِ الْأرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا، وَ يظْهِرُ بِهِ دِينَ الْحَقِّ عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ. لَهُ غَيبَةٌ يرْتَدُّ فِيهَا أقْوَامٌ وَ يثْبُتُ فِيهَا عَلَي الدِّينِ آخَرُونَ، فَيؤْذَوْنَ وَ يقَالُ لَهُمْ:

«مَتي هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ». [1] أمَا إِنَّ الصَّابِرَ فِي غَيبَتِهِ عَلَي الْاَذي وَالتَّكْذِيبِ بِمَنْزِلَةِ الُْمجاهِدِ بِالسَّيفِ بَينَ يدَي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(دوازده هدايت كننده از ماست، و نخستين آنها اميرالمؤمنين علي عليه السلام و آخرين آنها نهمين فرزند من مي باشد، او امامي است كه براي حق قيام مي كند، خدا توسّط او زمين را پس از آنكه مرده باشد زنده مي كند، دين با او آشكار مي گردد و آئين حق توسّط او در سراسر جهان تحقّق مي يابد، گرچه خوشايند مشركين نباشد، او را غيبتي است طولاني. گروهي به شك و ترديد مي افتند، و گروهي ديندار استوار و

ثابت قدم مي مانند، شك داران ثابت قدمان را آزار مي رسانند و به آنها مي گويند:

اگر شما راستگو هستيد روز موعود كي فرا مي رسد؟

آنان كه در زمان غيبت بر آزار و تكذيب شك داران صابر و بردبار باشند همانند مجاهداني هستند كه در پيشگاه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جهاد مي كنند). [2].

*****

[1] سوره يس آيه 29.

[2] كمال الدّين ج1 ص317 حديث 3

عيون أخبار الامام الرّضا عليه السلام ج1 ص69 حديث 36

كفاية الأثر ص231

اعلام الوري ص384

اثبات الهداة ج2 ص333، حديث 134 و ج3 ص200 حديث 152

كنز الدقائق ج4 ص177.

جنگ هشت ماهه امام زمان

عيسي خشّاب مي گويد از حضرت اباعبدالله عليه السلام سئوال كردم:

آيا صاحب الأمر شما هستيد؟

امام پاسخ داد:

حديث 78

قال الامام الحسين عليه السلام:

لا، وَلكِنْ صَاحِبُ الأمْرِ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ، الْمُكَنَّي، بِعَمِّهِ يضَعُ سَيفَهُ عَلَي عَاتِقِهِ ثَمَانِيةَ أَشْهُرٍ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نه، صاحب الامر آن مخفي شده و در نهان است كه به خونخواهي پدرش برخواهد خواست و با لقب عمويش خوانده شده و هشت ماه شمشير به دوش خواهد گرفت). [1].

*****

[1] كمال الدين ج1 ص318 حديث 5

اثبات الهداة ج6 ص398 حديث 123

بحارالانوار ج51 ص133 حديث 6

معجم احاديث المهدي عليه السلام ج3 ص180 حديث 702

(هشت ماه جنگ شايد به يكي از عمليات رهائي بخش تعلّق داشته باشد، و گرنه براي جهاني شدن حكومت اسلامي، جنگ هاي فراواني را بر امام تحميل خواهند كرد).

مدت حكومت امام زمان

آينده جهان در پيش روي حضرت اباعبدالله عليه السلام آن چنان روشن و نوراني است كه به همه جوانب آن آگاهي لازم دارد، و مدّت حكومت حضرت مهدي عليه السلام كه قرن ها پس شهادت او تحقّق خواهد يافت را براي ياران خود باز مي گويد.

حديث 79

قال الامام الحسين عليه السلام:

يمْلِكُ المَهْدِي عليه السلام تِسْعَةَ عَشَرَ سَنَةً وَ أَشْهُراً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(مهدي «عج» نوزده سال و چند ماه حكومت خواهد كرد).

*****

[1] عقد الدرر ص239.

شناخت امام زمان

حضرت اباعبدالله عليه السلام براي شناساندن حضرت مهدي عليه السلام و بالا آوردن آگاهي مردم نسبت به ويژگي هاي آن حضرت اظهار داشت:

حديث 80

قال الامام الحسين عليه السلام:

قائِمُ هذِهِ الأُمَّةِ هُوَ التاسِعُ مِنْ وُلْدِي، وَ هُوَ صاحِبُ الغَيبَةِ، وَ هُوَ الّذِي يقْسَمُ ميراثُهُ وَ هُوَ حَي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(قائم اين امّت از فرزندان من است او صاحب غيبت است و ميراثش در حالي كه كه زنده مي باشد تقسيم مي گردد). [1].

*****

[1] كمال الدين ج1 ص317 حديث 2

اثبات الهداة ج6 ص397 حديث 3

بحار الانوار ج51 ص133 حديث 3.

ويژگي هاي امام زمان

حضرت اباعبدالله عليه السلام براي معرّفي و شناساندن صحيح و دقيق حضرت مهدي عليه السلام، ويژگيهاي آن حضرت را آشكارا بيان مي دارد:

حديث 81

قال الامام الحسين عليه السلام:

في الْقائِمِ مِنَّا سُنَنٌ مِنَ الأنْبِياءِ عليه السلام:

سُنَّةٌ مِنْ نُوحٍ، وَ سَنَّةٌ مِنْ إِبْراهيمَ، وَ سُنَّةٌ مِنْ مُوسي، وَ سُنَّةٌ مِنْ عيسي، وَ سُنَّةٌ مِنْ أَيوبَ و سُنَّةٌ مِنْ مُحَمَّدٍْصلي الله عليه و آله. فَأَمَّا مِنْ نُوحٍ:

فَطُولُ الْعُمْرِ وَ أَمَّا مِنْ اِبْرهيمَ:

فَخِفاءُ الْوِلادَةِ وَ اِعْتِزالُ النَّاسِ وَ أَمَّا مِنْ مُوسي:

فَالْخَوْفُ وَ اَلْغَيبَةُ وَ أَمَّا مِنْ عيسي:

فَإِخْتِلافُ النَّاسِ فيه وَ أَمَّا مِنْ أَيوبَ:

فَالْفَرَجُ بَعْدَ الْبَلْوي وَ أَمَّا مِنْ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله:

فَالْخُرُوجُ بِالسَّيفِ». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در زندگي قائم ما آداب و روش پيامبران وجود دارد. راه و رسمي از نوح پيامبر، و راه و رسمي از ابراهيم و راه و رسمي از موسي و راه و رسمي از عيسي و راه و رسمي از ايوب و راه و رسمي از محمّد صلي الله عليه و آله و سلم امّا راه و رسم نوح پيامبر، طول عمر است

و راه و رسم ابراهيم، ولادت پنهان، و دوري از مردم است و راه و رسم موسي، واهمه داشتن و غيبت كردن است و راه و رسم عيسي، اختلاف داشتن مردم در وجود اوست و راه و رسم ايوب، رهائي و پيروزي پس از آزمايشها و گرفتاري هاست و راه و رسم محمّد صلي الله عليه و آله و سلم قيام با شمشير است).

*****

[1] كشف الغمّة ج2 ص522

علم اليقين ج2 ص793

كمال الدين ص576.

اطاعت از امام
هماهنگي با برادر در حفظ صلح

يكي از مسائل سياسي مهم، مسئله صلح امام حسن عليه السلام بود كه با سطحي نگري، ساده انديشي نمي شود آن را به ارزيابي گذاشت. بسياري نمي توانستند علل و عوامل آن را به درستي درك كنند و اعتراض مي كردند، امّا حضرت اباعبدالله عليه السلام با برادر هماهنگ بود، او را امام خود مي دانست و از او اطاعت مي كرد، هرگاه گروهي خدمت او مي رسيدند و مي خواستند سياست امام مجتبي عليه السلام را زير سئوال ببرند امام حسين عليه السلام دفاع مي كرد.

روزي گروهي از شيعيان كوفه خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند و تلاش فراوان كردند تا صلح امام مجتبي عليه السلام را رد كرده امام حسين عليه السلام را به قيام وا دارند.

حديث 82

قال الامام الحسين عليه السلام:

قَدْ كانَ صُلْحٌ وَ كانَتْ بَيعَةٌ كُنْتُ لَها كارِهاً، فَانْتَظِروُا ما دامَ هذَا الرَّجُلُ حَياً، فَإِنْ يهْلَكُ نَظَرْنا وَ نَظَرْتُمْ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(قرار داد صلحي بين ما وجود دارد گرچه خوشايند من نيست، امّا تا معاويه زنده است در انتظار باشيد، پس آنگاه كه بميرد، ما و شما تجديد نظر مي كنيم)

*****

[1] أنساب الاشراف ج3 ص150 حديث 10.

حفظ و تداوم صلح

حجر بن عدي كه در ماجراي صلح امام حسن عليه السلام بسيار اندوهناك بود، چون عمق مسائل سياسي را نمي توانست درست تحليل كند، نسبت به آن حضرت جسارتهائي داشت، روزي خدمت حضرت اباعبدالله عليه السلام آمد، و فراوان تلاش كرد كه صلح امام مجتبي عليه السلام را زير سئوال ببرد و گفت:

نظر و رأي امام حسن عليه السلام را رها كن، شيعيان را گرد خود جمع كُن و قيام و مبارزه بر

ضدّ معاويه را آغاز كن، ما همه با شمائيم و با معاويه و شاميان آنقدر به نبرد ادامه مي دهيم تا خداوند ميان ما حكم فرمايد:

حديث 83

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنّا قَدْ بايعْنا وَ لَيسَ إِلي ما ذَكَرْتَ سَبِيلٌ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما با آنها صلح كرديم و هم اكنون در دوران صلح بسر مي بريم، به آنچه شما مي خواهيد راهي وجود ندارد.) [1].

*****

[1] انساب الأشراف ج3 ص151.

ضرورت حفظ صلح تحميلي

پس از صلح و امضاء قرارداد نامه، گروهي از بزرگان شيعه در كوفه مانند جندب بن عبدالله أزدي و مسيب بن فزاري و سليمان بن صرد خزاعي، و سعيد بن عبدالله حنفي، با امام حسين عليه السلام ملاقات كردند و تلاش داشتند صلح امام مجتبي عليه السلام را زير سئوال ببرند.

حديث 84

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّ أَمْرَ اللهِ كانَ قَدَرَاً مَقْدُوراً، إِنَّ أَمْرَ اللهِ كانَ مَفْعوُلاً. لَكُنْتُ طَيبَ النَّفْسِ بِالْمَوْتِ دُونَهُ!

وَلكِنْ أَخي عَزَمَ عَلَي وَناشَدَني فَأَطَعْتُهُ، وَ كَأَنَّما يحَزُّ أَنْفي بِالْمَواسي وَيشَرَّحُ قَلْبي بِالْمُدي!

وَقَدْ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ:

(فَعَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَ يجْعَلَ اللهُ فيهِ خَيراً كَثيراً) [1] وقال:

(وَ عَسَي أَنْ تَكْرَهُوا شَيئاً وَهُوَ خَيرٌ لَكُمْ وَعَسَي أَنْ تُحِبُّوا شَيئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللهُ يعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ) [2].

(همانا فرمان خدا اندازه معيني دارد، و همانا فرمان خدا اجراء شدني است، من هم مرگ را بر صلح ترجيح مي دادم، امّا برادرم با من صحبت كرد و مصالح مسلمين را طرح فرمود، من هم از او اطاعت كردم، در حالي كه گويا با شمشيرها بر بيني من، و با كارد بر قلب من مي كوبيدند، و بتحقيق خداي عزيز و بزرگ فرمود:

«گاهي چيزي را خوش نداريد امّا

خدا خير فراوان را در همان قرار داده است» و فرمود:

«و گاهي چيزي را خوش نداريد در حالي كه براي شما خير است، و گاهي چيزي را دوست داريد كه براي شما بد است، خدا مي داند و شما نمي دانيد». امّا سليمان صرد و سعيد بن عبدالله اصرار فراوان كردند تا نظر امام حسين عليه السلام را از حفظ صلح برگردانند كه امام در تداوم رهنمود خود فرمود:

هذا ما لا يكوُنُ وَ لا يصْلَحُ (قيام بر ضدّ معاويه در چنين شرائطي نه امكان دارد و نه صلاحيت دارد).

*****

[1] سوره نساء آيه19.

[2] سوره بقره آيه216.

انگشتر
علي ولي الله نقش انگشتر پيامبر

يكي از زيبائي هاي زندگي، انگشتر به دست كردن است كه هم منافع مادّي و هم منافع معنوي و رواني دارد، در روزگاران گذشته انگشتر هر فردي به الفاظ و عبارات و نقش هايي تزيين مي گرديد كه بجاي انواع مُهرهاي اداري امروز از آن استفاده مي گرديد، و با آن پايان نامه هاي رسمي را مهر مي كردند، نسبت به انگشتر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خاطره اي را حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل فرمود كه:

شنيدني است؛ (قيام بر ضدّ معاويه در چنين شرائطي نه امكان دارد و نه صلاحيت دارد.).

حديث 85

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَعْطَي النَّبي صلي الله عليه و آله عَلِياً عليه السلام خَاتَماً لِينْقُشَ عَلَيهِ «مُحمَّدُ بْنُ عَبْدِاللهِ» فَأَخَذَه اميرُ الْمؤْمِنينَ عليه السلام فَأَعْطاهُ النَقّاشَ،

فقال عليه السلام له:

«انقش عليه محمد بن عبدالله» فَنَقَشَ النَّقَّاشُ فَاَخْطَأَتْ يدُهُ فَنَقَشَ عَلَيهِ «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ» فَجاءَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام

فقال:

«ما فعل الخاتم»؟

فقال:

هوذا، فَأَخَذَهُ وَ نَظَرَ إِلي نَقْشِهِ

فقال:

«ما أمرتك بهذا». قال:

صدقت، ولكن يدي أخطأت، فجاء به إلي رسول الله صلي الله عليه وآله

فقال:

«يا

رسول الله ما نقش النقّاش ما أمرت به و ذكر أنَّ يده أخطأت»، فأخذ النبِي صلي الله عليه و آله و نَظَر إلَيه

فقال:

«يا علي أنا محمّد بن عبدالله، و أنا محمّد رسول الله» و تَخَتَّمَ بِهِ، فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّبِي صلي الله عليه و آله نَظَرَ إِلي خاتَمِهِ فَإِذا تَحْتَهُ مَنْقُوشٌ «عَلِي وَلي اللهِ» فَتَعَجَّبَ مِنْ ذلِكَ النَّبِي صلي الله عليه و آله فَجاءَ جَبْرَئيلُ عليه السلام

فقال:

«يا جبرئيل كان كذا و كذا».

فقال:

يا محمّد كتبت ما أردت و كتبنا ما أردنا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم انگشتر خود را به امام علي عليه السلام سپرد تا به مغازه انگشترسازي برده و برروي نگين آن جمله «محمد بن عبدالله» را بنويسد. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام انگشتر را به استاد انگشترساز تحويل داد و دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ابلاغ كرد كه بر روي انگشتر بنويس «محمد بن عبدالله». استاد انگشترساز به هنگام نقش گذاري، دچار اشتباه شد و اين جمله را نوشت:

«محمّدٌ رسولّ الله» حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام طبق قرار قبلي نزد استاد انگشترساز رفت، وقتي انگشتر را ديد فرمود:

من به تو اينگونه دستور نداده بودم. استاد انگشترساز گفت. راست مي گوئي، به هنگام نقش گذاري اشتباه كردم. حضرت علي عليه السلام انگشتر را به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رساند و فرمود:

استاد انگشتر ساز به آنچه شما دستور داده بوديد عمل نكرد و عذرخواهي كرد كه اشتباه كرده است. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انگشتر را تحويل كرد و در حالي كه به نقش آن نگاه مي كرد فرمود:

اي علي!

من محمد بن

عبدالله هستم، و من محمد رسول خدا هستم، اشكالي ندارد.

سپس انگشتر را بر انگشت مبارك گذاشت. شب گذشت و صبحگاهان فرا رسيد، وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم صبح كرد و نگاه به انگشتر دوخت مشاهده فرمود كه:

زير جمله «محمّد رسول الله» جمله «علي ولي الله» نوشته شده است. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شگفت زده شد كه ناگاه جبرئيل فرود آمد و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ماجراي انگشتر را باز گفت. جبرئيل پاسخ داد:

(اي محمّد!

شما آنچه اراده كردي نوشتي، و ما نيز آنچه را خواستيم نوشتيم). [1].

*****

[1] بحارالانوار ج40 ص37 حديث 72

مدينة المعاجز ج1 ص425 حديث 285

كتاب امالي شيخ طوسي ج2 ص315.

نقش انگشتر امام حسين

انگشتر عقيقي حضرت زهراعليها السلام داشت كه به هنگام شهادت آن را به امام حسن عليه السلام بخشيد، و امام حسن عليه السلام نيز به هنگام شهادت آن را به حضرت اباعبدالله عليه السلام بخشيده بود.

حديث 86

قال الامام الحسين عليه السلام:

فَاشْتَهَيتُ أَنْ أَنقُشَ عَلَيهِ شَيئاً، فَرَأَيتُ فِي النَّوْمِ الْمَسيحَ عيسَي بْنَ مَرْيمَ عَلي نَبينا و آله وَ عليه السلام، فَقُلْتُ لَهُ:

يا رُوحَ اللهِ ما أَنْقُشُ عَلي خاتَمي هذا؟

قال:

انقش عليه:

لا إله إلا الله الملك الحقّ المبين، فإنّه أوّل التوراة و آخر الإنجيل».

امام حسين عليه السلام فرمود:

دوست داشتم بر روي نگين انگشتر چيزي نقش كنم، كه شب در خواب حضرت عيسي عليه السلام بن مريم «كه بر او و بر پيامبرمان و خاندانش درود» را ديدم. پرسيدم اي روح خدا!

بر روي نگين اين انگشترم چه جمله اي بنويسم؟

حضرت عيسي عليه السلام پاسخ داد:

بر روي انگشترت اين جمله را بنگار «لا اله الاّ الله الملك

الحقّ المبين» كه اين جمله در اوّل كتاب تورات، و در پايان كتاب انجيل آمده است. [1].

*****

[1] كتاب غيبت شيخ طوسي ص297 حديث 252.

شناخت اهل بيت پيامبر
علم اهل بيت

أصبغ بن نباته نقل مي كند:

روزي خدمت حضرت اباعبدالله عليه السلام رسيدم، و سئوالاتي و خواسته هائي داشتم، وقتي بر امام حسين عليه السلام وارد شدم و سلام كردم، اسرار درون مرا مي دانست و به سئوالات من پاسخ فرمود، و خواسته هاي مرا با قدرت معجزه پاسخ فرمود و آنگاه اظهار داشت:

حديث 87

قال الامام الحسين عليه السلام:

نَحْنُ الَّذينَ عِنْدَنا عِلْمُ الْكِتابِ وَ بَيانُ ما فِيهِ، وَ لَيسَ لِإَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ ما عِنْدَنا؛لأنَّا أَهْلُ سِرِّ اللهِ». فتبسّم في وجهي، ثمّ قال عليه السلام:

نَحْنُ آلُ اللهِ وَ وَرَثَةُ رَسُولِهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما هستيم كساني كه نزد ماست علم كتاب، و تفسير صحيح آن، و آنچه در نزد ماست در اختيار هيچكدام از بندگان خدا نيست، زيرا ما شايسته اسرار الهي مي باشيم «و در حالي كه لبخند مي زد فرمود» مائيم خاندان خدا و وارثان پيامبر او).

اطاعت همه موجودات از اهل بيت

امام صادق عليه السلام نقل فرمود كه:

عبدالله بن شدّاد بن هادي ليثي به شدّت «تب دار» شد بناچار او را خدمت امام حسين عليه السلام بردند. با اشاره اي از امام حسين عليه السلام «تب شديد» از بدن بيمار رخت بست و سلامت را باز يافت. بيمار در حالي كه تشكّر مي كرد گفت بحق خشنود شدم از لطف و محبّت شما و ديدم كه «تب» از شما مي گريزد.

حديث 88

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَاللّهِ ما خَلَقَ اللهُ شَيئاً إِلاَّ وَقَدْ أَمَرَهُ بِالطَّاعَةِ لَنا يا كُناسَةُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!

خداوند پديده اي را نيافريد جز آنكه آن را به اطاعت ما فرمان داد).

سپس گويا با كسي حرف مي زند خطاب به «تب» فرمود:

اَلَيسَ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام أَمَرَكِ أَلاَّ تَقْرَبي

إِلاَّ عَدُوّاً أَوْمُذْنِباً لِكَي تَكُوني كَفَّارَةً لِذُنُوبِهِ؟!

فَما بالُ هذا؟

(آيا اميرالمؤمنين عليه السلام تو را دستور نداد كه دامنگير دوستان ما نشوي، بلكه به سراغ دشمنان ما بروي، يا گناهكاري را فراگيري تا گناهان او پاك گردد؟

پس چرا به سراغ اين شخص آمدي؟)

[1].

حاضران نقل كردند كسي را نمي ديديم امّا صدائي بگوش رسيد كه گفت:

لبيك.

*****

[1] رجال كشي ج1 ص298 حديث 141

مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص51

اثبات الهداة ج5 ص199 حديث 50

بحارالأنوار ج44 ص183 حديث 8

مدينة المعاجز ج3 ص499 حديث 10113.

فضيلت اهل بيت

در بين راه كربلا پس از اتمام حجّت هاي فراوان، آنگاه كه مردم پراكنده شدند و جز هفتاد و دو تن كسي باقي نماند.

امام حسين عليه السلام در يك سخنراني ارزشمند، ارزش ها و فضائل اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را مطرح فرمود:

حديث 89

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّ اللهَ تَعالي لَمَّا خَلَقَ آدَمَ وَسَوَّاهُ وَعَلَّمَهُ أَسْماءَ كُلِّ شَي ءٍ وَ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ جَعَلَ مُحَمَّداً وَعَلياً وَفاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحسين عليهما السلام أَشْباحاً خَمْسَةً في ظَهْرِ آدَمَ، وَكانَتْ أَنْوارُهُمْ تُضي ءُ فِي الاْفاقِ مِنَ السَّماواتِ وَالْحُجُبِ وَالْجِنانِ وَالْكُرْسي وَ الْعَرْشِ. فَأَمَرَاللهُ الْمَلائِكَةَ بِالسَّجْودِ لاِدَمَ تَعْظيماً لَهُ، إِنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِأَنْ جَعَلَهُ وِعاءً لِتِلْكَ الأشْباحِ الَّتي قَدْ عَمَّ أَنْوارُها الاْفاقَ، فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبي أَنْ يتَواضَعَ لِجَلالِ عَظَمَةِ اللهِ، و آن يتَواضَعَ لاَِنْوارِنا أَهْلِ الْبَيتِ وَقَدْ تَواضَعَتْ لَها الْمَلائِكَةُ كُلُّها وَاسْتَكْبَرَ وَتَرَفَّعَ وَكانَ بِإِبائِهِ ذلِكَ وَتَكَبُّرِهِ مِنَ الْكافِرين.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا وقتي خداوند بزرگ، آدم را آفريد و اندام و خلقت او را اعتدال بخشيد، نام هر چيزي را به او آموخت، و او را بر فرشتگان نمود، و نور حضرت محمّد و علي و

فاطمه و حسن و حسين را بر صُلب آدم نهاد بگونه اي كه نور آنان همه جا را روشن كرده بود، بر افُق هاي آسمانها، پرده ها، بهشت، كرسي، و عرش الهي، همه جا را نوراني كرد، پس خدا فرشتگان را فرمان سجده بر آدم داد تا او را بزرگ شمارند. خدا آدم را برتري داد بدان علّت كه نور پنج تن را در بر دارد و آسمانها را روشن كرده اند، پس همه فرشتگان بر آدم سجده كردند جز ابليس كه از فروتني برابر عظمت پروردگاري سرباز زد و از فروتني برابر انوار ما سرپيچي كرد در حالي كه همه فرشتگان فروتني كردند و سجده نمودند پس شيطان خود را بزرگ پنداشت و بالاتر دانست، كه به علّت سرپيچي و خود بزرگ بيني از كافران شد). [1].

*****

[1] تفسير امام عسكري عليه السلام ص217

بحارالأنوار ج11 ص149

دمعة الساكبة ج4 ص270.

اعتدال در دوستي با اهل بيت

رهبران معصوم ما، همواره شيعيان را به حفظ اعتدال و ميانه روي در دوستي ها و دشمني ها، سفارش فرمودند، كه تُندروي ها چونان كُندروي ها انسان را به كمال و رشد واقعي نخواهد رساند و سفارش فرمودند كه در دوستي و محبّت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيز داراي معيار و ميزاني باشند.

حديث 90

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَحِبُّونا بِحُبِّ الْإِسْلامِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ:

«لا تَرْفَعُونِي فَوْقَ حَقِّي، فَإِنَّ اللهَ تَعالي اِتَّخَذَنِي عَبْدَاً قَبْلَ أَنْ يتَّخِذُنِي رَسُولاً».

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را با دوستي اسلام دوست بداريد، همانا پيامبر خدا «كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد» فرمود:

مرا بيش از آنچه سزاوارم نستائيد، همانا

خدا مرا بنده خود برگزيد پيش از آنكه به پيامبري برگزيند). [1].

*****

[1] معجم الكبير طبراني ج3 ص128 حديث 2889

مجمع الزوائد ج9 ص21.

آزمايش دوستان اهل بيت

سعد بن طريف مي گويد:

در خدمت امام صادق عليه السلام بوديم كه جميل أزرق وارد شد و از مشكلات و گرفتاري هاي شيعيان فراوان گفت و علّت آن را پرسيد، كه چرا بايد دوستان خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در بلاها و مشكلات گوناگون زندگي كنند؟

امام صادق عليه السلام به نقل از امام سجّاد فرمود، گروهي با همين پرسش ها و انگيزه ها خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند و لب به شكوه گشودند و راه حل خواستند كه:

حديث 91

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَاللهِ اَلْبَلاءُ وَ الْفَقْرُ وَ الْقَتْلُ أَسْرَعُ إِلي مَنْ أَحَبَّنا مِنْ رَكْضِ الْبَراذينَ، وَ مِنَ السَّيلِ إِلي صِمْرِهِ. قلت:

و ما الصّمر؟

قال:

مُنْتَهاهُ، وَ لَوُلا أَنْ تَكُونُوا كَذلِكَ، لَرَأَينا أَنَّكُمْ لَسْتُمْ مِنّا. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!

بلاها، فقر و تهيدستي، كشتارها، بسيار زود دامنگير دوستان ما مي شود، چونان دويدن اسبان سواري در مسابقه، يا حركت تند سيلابها به سوي زمين هاي پَست.). پرسيدند:

صَمَر چيست؟

پاسخ داد:

آخرين جايگاهي كه سيلاب ها از حركت باز مي ايستند. و ادامه داد:

(و اگر شما شيعيان ما چنين نباشيد كه هدف بلاها و مشكلات قرار گيريد، ما در دوستي شما شك مي كنيم كه گويا با ما نيستيد و نخواهيد بود.) يعني بلاها و مشكلات انسان ها را مي سازد و قدرت مقاومت ما را زياد مي كند، و تحمّل در سختي ها و مشكلات ايمان و اخلاص و ميزان محبّت ما را مشخّص مي كند.

*****

[1] بحارالانوار ج67 ص246 حديث 85

اعلام الدين ص432

مستدرك الوسائل ج2 ص431 حديث 2387.

دشمني اهل بيت و نفاق

پروردگار هستي، حق آشكار است و معيار و ميزان تشخيص حقيقت ها، بايدها و نبايدهاست و آنچه كه حق است ترازوي سنجش است

و انسان هاي كامل كه خليفه خدا در زمين مي باشند معيار شناخت حق و باطلند. كفر و ايمان، اخلاص و نفاق، راستي و دروغ، حق و باطل را به وسيله آنان مي شود شناخت كه امام علي عليه السلام و حضرات معصومين عليهم السلام و خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين گونه اند.

حديث 92

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما كُنَّا نَعْرِفُ الْمُنافِقينَ عَلي عَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله اِلاَّ بِبُغْضِهِمْ عَلِياً وَ وُلْدَهُ عَلِيهِ السَّلامُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما در دوران زندگي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم منافقين را شناسائي نمي كرديم جز با بغض و كينه توزي آنان نسبت به امام علي عليه السلام و فرزندان او كه از خاندان پيامبرند.) [1]. يعني دوستي با علي عليه السلام معيار شناخت حق، و دشمني با او، ميزان شناخت باطل و منافقان و باطل گرايان است.

*****

[1] عيون اخبار الامام الرضا عليه السلام ج2 ص72 حديث 305

بحارالانوار ج39 ص302 ذيل حديث 113.

حرمت صدقه بر اهل بيت

همه مي دانيم كه صدقه بر سادات و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حرام است. در اين موضوع ابي الحوراء سعدي خاطره اي از حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل كرد و گفت:

روزي از امام حسين عليه السلام پرسيدم:

آيا خاطره اي از دوران كودكي خود نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داريد كه براي من باز گوئيد؟

حديث 93

قال الامام الحسين عليه السلام:

أُتِي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله بِتَمْرٍ مِنْ تَمْرِ الصَّدَقَةِ، فَأَخَذْتُ مِنْهُ تَمْرَةً فَجَعَلْتُ أَلُوكُها، فَأَخَذَها مِنّي بِلُعابِها حَتَّي اَلْقاها في الَّتمْرِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در خدمت رسول خدا

نشسته بودم مقداري خرما براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آوردند، من دانه اي از آن را برداشته تا بخورم، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فوراً آن را از دست من گرفت و بر روي ديگر خرماها انداخت و تذكّر داد:

«همانا خاندان محمّد، صدقه بر آنان حلال نيست».) [1].

*****

[1] أنساب الاشراف ج3 ص143 حديث 3

ذرية الطاهرة ص116 حديث 126.

آفرينش انوار اهل بيت

دانشمندان و محقّقاني كه با منابع روائي آشنائي دارند و با احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آشنا هستند مي دانند كه انوار وجودي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام و فاطمه عليه السلام و حسن و حسين عليهما السلام پيش از آنكه پديده اي آفريده شود وجود داشت و حضرت آدم و ديگر پيامبران الهي با نام و يادشان به راز و نياز مي پرداختند. حبيب بن مظاهر أسدي روزي از حضرت اباعبدالله عليه السلام پرسيد:

يا ابا عبدالله عليه السلام پيش از آفرينش آدم، شما چگونه بوديد؟

حديث 94

قال الامام الحسين عليه السلام:

كُنَّا أَشْباحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرَّحْمنِ، فَنُعَلِّمُ لِلْمَلائِكَةِ التَّسْبيحَ وَالتَّهليلَ وَالتَّحْميدَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما موجودات نوراني بوديم كه بر گرد عرش الهي دور ميزديم و به فرشتگان تسبيح و حمد و سپاس خدا را ياد ميداديم.)

*****

[1] علل الشرايع ج1 ص23

بحارالانوار ج60 ص311.

ارتباط محبت اهل بيت با پيامبر

كيست كه عشق و شيدائي رسول خدا را با خاندانش، با امام علي عليه السلام، با حضرت زهرا عليه السلام و فرزندانش نداند؟

كدام دوست يا دشمن مي تواند سفارش هاي مكرّر رسول خدا را نسبت به اهل بيت او، انكار كند؟

حديث 95

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ و الانا فَلِجَدَّي صلي الله عليه و آله والي، وَ مَنْ عادافا فَلِجدِّي صلي الله عليه و آله عادي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كس با ما دوستي كند با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دوستي كرده است و هر كسي با ما دشمني كند با رسول خدا دشمني ورزيده است.) [1].

*****

[1] ينابيع المودّة ص330

احقاق الحق ج11 ص592.

ره آورد گرايش به اهل بيت

هر گونه دوستي يا ارتباط اجتماعي، آثار و ره آورد هايي دارد كه بايد در آغاز دوستي ها به آن توجّه شود، تا پيوند دوستي ها آگاهانه برقرار گردد. حضرت اباعبدالله عليه السلام نسبت به ره آورد دوستي و گرايش به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اظهار داشت.

حديث 96

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ أَتانا لَمْ يعْدَمْ خِصْلَةً مِنْ أَرْبَعٍ:

آيةً مُحْكَمَةً، وَ قَضِيةً عادِلَةً، وَ أَخاً مُسْتَفاداً، وَ مُجالَسَةَ الْعُلَماءِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كس پيش ما آيد چهار خصلت را در چهار چيز از دست نمي دهد

1- برخورداري از دلائل و نشانه هاي محكم و استوار،

2- قضاوت عادلانه،

3- دوستي سودمندانه،

4- نشستن با علماء و دانشمندان.) [1].

*****

[1] كشف الغمة ج2 ص32

بحارالأنوار ج44 ص195 حديث 9.

ارزش هاي اهل بيت و ناسپاسي قريش

شناخت روحيات اجتماعي اشخاص يا ملّت ها يك ضرورت است، تا انسان علل و عوامل شكست يا پيروزي ها را بداند، و علّت دشمني و كينه توزي ها را بشناسد، بخصوص در تاريخ اسلام كه شناخت روانشناسي اجتماعي قبائل و خاندان هاي گوناگون اعراب نقش بسيار مهّمي در تحليل حوادث سياسي دارد. روزي منذر بن جارود بر امام گذشت و پرسيد با مشكلات و مظلوميت ها چه كنيم؟

خدا مرا فداي شما گرداند!

حديث 97

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَصْبَحْنا وَ أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَعْتَدُّ عَلَي الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمّداً صلي الله عليه و آله مِنْها، وَ أَصْبَحَتِ الْعَجَمُ مُقِرَّةٌ لَها بِذلِكَ، وَأَصْبَحْنا وَ أَصْبَحَتْ قُرَيشُ يعْرِفُونَ فَضْلَنا وَلايرَوْنَ ذلِكَ لَنا، وَ مِنَ الْبَلاءِ عَلي هذِهِ الْاُمَّةِ أَنَّا إِذا دَعَوْناهُمْ لَمْ يجيبُونا، وَ إِذا تَرَكْناهُمْ لَمْ يهْتَدُوا بِغَيرِنا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(صبح كرديم در حالي كه عرب بر ديگر ملّت ها خود را برتر مي دانند بدانجهت كه رسول خدا صلي الله

عليه و آله و سلم از آنان است، و صبح كردم در حالي كه ملّت هايي غير عرب به اين فضيلت قريش اعتراف دارند، صبح كردم در حالي كه قريش ارزش ها و فضيلت هاي ما خاندان پيامبر را مي شناسند، امّا آنها را براي ما روا نمي دانند. و از مشكلات مهم بر اين امّت اسلامي آنكه، ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وقتي مردم را فرا مي خوانيم پاسخ مثبت نمي دهند، و وقتي آنها را بحال خود وا مي گذاريم بدون راهنمائي ما هدايت نمي شوند.)[1].

*****

[1] نزهة الناظر

و تنبيه الخاطر ص85 حديث 20.

ره آورد شناخت اهل بيت

شناخت ارزش و جايگاه رهبري پيامبر اسلام و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براي فرد فرد امّت اسلامي نقش تعيين كننده دارد. اينكه قدر و منزلت آن پاكان پاك را بدانيم و به دستورات جاودانه اشان عمل كنيم تا به سعادت و رستگاري برسيم.

حديث 98

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ عَرَفَ حَقَّ أَبَوَيهِ الأفْضَلَينِ:

مُحَمَّدٍ وَ عَلي وَ أَطاعَهُما حَقَّ طاعَتِهِ قيلَ لَهُ:

تَبَحْبَحْ في أَي الْجَنانِ شِئْتَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كس حق برترين پدران خود «حضرت محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي عليه السلام را بشناسد و به شايستگي از آنها اطاعت كند در روز قيامت به او گفته ميشود «گوارا باد بر تو انتخاب هر كدام از منازل بهشت برين».)[1].

*****

[1] تفسير امام عسكري عليه السلام ص330 حديث 193

تفسير برهان ج3 ص245 حديث 3.

پاداش اشك بر مصيبت هاي اهل بيت

همدردي و دلسوزي كردن يكي از ارزش هاي اخلاق اجتماعي است و همدردي و اشك ريختن بر مصيبت هاي عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه براي رشد و كمال و سعادت جاويدان ما دچار آن همه از بلاها و مشكلات شدن، يك وظيفه ملّي و الهي است.

حديث 99

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما مِنْ عَبْدٍ قَطَرَتْ عَيناهُ فيناقَطْرَةً، أَوْدَمَعَتْ عَيناهُ فينا دَمْعَةً، إِلاّ بَوَّ أهُ اللهُ بِها في الْجَنَّةِ حُقُباً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هيچ بنده اي نيست كه در مصيبت ما قطره اي اشك ريزد و يا چشمانش گريان شود، مگر آنكه خدا او را به خاطر ما به سبب آن گريه هميشه و ابدي در بهشت جاي دهد.) [1].

*****

[1] أمالي شيخ مفيد ص340

أمالي شيخ طوسي ج1 ص116

منتخب طريحي ص447

ينابيع المودّة ص228 و 330.

ب
بخشندگي، بخشش
بخشش امام حسين

شخصي به نام أنس مي گويد:

روزي خدمت امام حسين عليه السلام نشسته بودم يكي از كاركنان زن وارد اطاق شد، سلام داد و دسته گُلي به امام تقديم كرد.

امام حسين عليه السلام در برابر احسان آن كنيز، فوراً اظهار داشت:

حديث 100

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَنْتِ حُرَّةٌ لِوَجْهِ اللهِ كَذا أَدَّبَنَا اللهُ، قالَ اللهُ تَعالي:

«وَإِذا حُييتُمْ بِتَحِيةٍ فَحَيوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها» [1] و كانَ أَحْسَنَ مِنْها عِتْقُها. [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(تو را در راه خدا آزاد كردم) به امام گفتم:

اين كنيز چند شاخه گل به شما اهداء كرد و شما او را در راه خدا آزاد كردي؟

پاسخ داد:

(خداوند ما را بدين خصلت مؤدّب ساخت كه در قرآن كريم مي فرمايد «گاهي كه شما را به چيزي هديه دادند پاسخ آنان را به نيكوتر از آن بدهيد» و نيكوتر از كار

او آزادي او بود، كه او را آزاد ساختم).

*****

[1] سوره نساء آيه86.

[2] كشف الغمّة ج2 ص31

نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص83 حديث 8

فصول المهمّة ص167

بحارالأنوار ج44 ص195 حديث 8

محجة البيضاء ج4 ص227

عوالم بحراني ج17 ص64 حديث 3.

پرداخت قرض دوستان

روزي امام حسين عليه السلام براي عيادت «اسامة بن زيد» به خانه او رفت كه سخت بيمار بود، وقتي نگاه او به امام افتاد آهي كشيد و از اندوه خود ياد كرد:

حديث 101

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَ ما غَمُّكَ يا أَخِي؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي برادر چه اندوهي داري؟

)اسامه گفت اندوه من قرض فراوان است، من شصت هزار درهم بدهكارم.

امام فرمود:

(اداي دِين تو بر عهده من است). اسامه گفت مي ترسم از دنيا بروم و قرض من پرداخت نگردد.لَنْ تَموُتَ حَتّي أَقْضِيها عَنْكَ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پيش از آن كه مرگ تو فرا رسد من قرض تو را مي پردازم.)سپس آن حضرت تمام قرض هاي اسامه را پرداخت كرد.

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص65

عوالم بحراني ج17 ص62

مستدرك الوسائل ج13 ص436 حديث 15833

أعيان الشيعة ج1 ص579.

سخاوت و بخشش به يك عرب ناشناس

مرد عربي ناشناس كه از فقر و مشكلات زندگي ناراحت بود وارد مدينه شد و از مردم سئوال كرد:

بخشنده ترين مردم كيست؟

پاسخ دادند:

امام حسين عليه السلام. سراغ امام را گرفت كه در مسجد مدينه به نماز ايستاده بود، مرد عرب خدمت امام زانو زد، وقتي نماز امام پايان يافت، سلام كرد و شعر زيبائي در ستايش اميرالمؤمنين عليه السلام و خاندان رسالت سرود:

لم يخب الآن من رجاك و من

حرَّك من دون بابك الحلقة

أنت جواد و أنت معتمد

أبوك قد كان قاتل الفسقة

لولا الّذي كان من اوائلكم

كانت علينا الجحيم منطبقة.

پشيمان نمي شود كسي كه به تو اميد دارد و درب خانه تو را زده است.. تو بخشنده اي و تو مورد اطميناني، پدرت امام علي عليه السلام كشنده فاسقان فاسد بود..

اگر نبوديد شما و رسالت جدّ شما، عذاب جهنّم بر ما فرود

مي آمد.

حديث 102

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا قَنْبَرُ هَلْ بَقِي شَي ءٌ مِنْ مالِ الْحِجازِ؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي قنبر آيا از مال حجاز چيزي بجاي مانده است؟)

پاسخ داد چهار هزار دينار مانده است. هاتِها قَدْ جاءَ مَنْ هُوَ أَحَقُّ بِها مِنَّا. (آن را بياور و به اين مرد عرب بده كه او در مصرف اين اموال از ما سزاوارتر است).

سپس در حالي كه پول ها را در دامن آن مرد عرب مي ريخت شعر او را با شعر زيبائي پاسخ داد:

خُذْها فَإِنّي إِلَيكَ مُعْتَذِرٌ

وَاعْلَمْ بِأَنَّي عَلَيكَ ذُو شَفَقَّةٍ

لَوْ كانَ في سَيرِنا الْغَداةُ عَصا

أَمْسَتْ سَمانا عَلَيكَ مُنْدَ فِقَةً

لكِنَّ رَيبَ الزَّمانِ ذُو غِيرٍ

وَالْكَفُّ مِنّي قَليلَةُ النَّفَقَةِ.

اين دينارها را بگير در حالي كه من از تو عذر مي خواهم و بدان كه نسبت به تو مهربان مي باشم.. اگر روزگار بر وفق مراد ما بچرخد شايد فردا بيش از آنچه به تو داده ام خواهم بخشيد.. امّا چه بايد كرد كه قدرت و سرمايه در دست ديگران است، و دست من خالي است و بخشش من اندك است). [1]. مرد عرب كه آن همه بخشندگي و مهرباني را از امام حسين عليه السلام ديد به گريه آمد.

امام فرمود:

آيا عطاي ما را اندك پنداشتي؟

پاسخ داد:

نه هرگز بلكه در اين انديشه ام كه چگونه انسان هاي والايي همانند شما مي ميرند و خاك زمين آنها را در برمي گيرد؟

*****

[1] بحارالانوار ج44 ص190.

بردباري
در سوگ امام مجتبي

امام حسين عليه السلام آنگاه كه در كنار قبر مادر اميرالمؤمنين عليه السلام حضرت فاطمه بنت أسد، پيكر برادرش امام مجتبي عليه السلام را دفن مي كرد، با چشمي اشك آلود و با اندوه فراوان نسبت به برادر اظهار داشت:

حديث 103

قال الامام الحسين

عليه السلام:

رَحَمِكَ اللهُ أَبا مُحَمَّدٍ أنْ كُنْتَ لَتُباصِرُ الْحَقَّ مَظانَّهُ، وَتُؤْثِرُ اللهَ عِنْدَ تَداحُضِ الْباطِلِ في مَواطِنِ التَقيةِ بِحُسْنِ الرَّوِيةِ، وَتَسْتَشِّفُ جَليلَ مَعاظِمِ الدُّنْيا بِعَينٍ لَها حاقِرَةٍ، وَ عَلَيها يداً طاهِرَةَ الاَْطْرافِ نَقيةَ الأسِّرَةِ، وَتَرْدَعُ بادِرَةَ غُرَبِ أَعْدائِكَ بِأَيسَرِ الْمَؤُونَةِ عَلَيكَ، وَلا غَرْوَ وَأَنْتَ ابْنُ سُلالَةِ النُّبُوَّةِ وَرَضيعُ لِبانِ الْحِكْمَةِ، فَاِلي رَوْحٍ وَرَيحانٍ وَجَنَّةِ نَعيمٍ، أَعظَمَ اللهُ لَنا وَلَكُمُ الأجْرَ عَلَيهِ، وَوَهَبَ لَنا وَلَكُمُ السَّلْوَةَ وَحُسْنَ الْأُسي عَنْهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدا تو را رحمت كند اي ابا محمّد!

اين تو بودي كه حق را در جايگاه خود مي ديدي، و در هجوم باطل، به بهترين شيوه، با رازداري، خدا را رعايت مي كردي، و مشكلات سخت دنيا را به چشم حقارت مي نگريستي، و براي اداره آبرومندانه خانواده با دستي پاك از دنيا بر مي داشتي. و با كمترين زحمتي، مزاحمت هاي دشمنان را برطرف مي ساختي. اينها جاي شگفتي نيست زيرا كه تو از نسل پيامبري، و از پستان حكمت نوشيدي، پس هم اكنون به سوي رحمت الهي و نعمت هاي جاودانه بهشت سفر كرده اي. خدا پاداش ما و تو را بر اين مصيبت بزرگ گرداند، و براي ما و شما آرامش قرار دهد، و سرانجام ما را نيكو گرداند).

*****

[1] عيون الأخبار ج2 ص314

تاريخ ابن عساكر «شرح حال امام حسن عليه السلام» ص233

احقاق الحق ج11 ص597.

در سوگ عباس

آنگاه كه حضرت عبّاس عليه السلام به شهادت رسيد، اندوه جانكاهي امام حسين عليه السلام را فرا گرفت كه دست بر كمر زد و اظهار داشت.

حديث 104

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلآنَ آن كسرَ ظَهْري وَقَلَّتْ حيلتي [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هم اكنون كمرم شكست، و تدبير و توانم به

پايان رسيد) سپس با غم و اندوه فراوان، اين اشعار را خطاب به كوفيان متجاوز سرود:

تَعَدَّيتُمْ يا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْيكُمْ

وَ خالَفْتُمْ دينَ النَّبِي مُحَمَّدِ

أَما كانَ خَيرُ الرُّسُلِ أَوصاكُمْ بِنا

أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِي الْمُسَدَّدِ

أَما كانَتِ الزَّهْراءُ اُمّي دُونَكُمْ

أَما كانَ مِنْ خَيرِ الْبَرِيةِ أَحْمَدِ

لُعِنْتُمْ وَ اُخْزيتُمْ بِما قَدْ جَنَيتُمْ

فَسَوْفَ تُلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوقدِ [2].

(اي بدترين مردم، با تجاوز كاريتان، حريم حرمت پيامبر را شكستيد، و با دين پيامبر اسلام مخالفت كرديد..

آيا بهترين پيامبران، شما را به نيكوكاري نسبت به ما سفارش نكرد؟

و آيا ما از فرزندان آن پيامبر راستگو نيستيم؟

آيا حضرت زهراعليها السلام مادر من نيست؟

و آيا او فرزند بهترين انسانها به نام احمد نيست؟

پس لعنت شديد، و ذليل گشتيد بدان جناياتي كه انجام داديد، پس بزودي آتشي را ملاقات خواهيد كرد كه در حال زبانه كشيدن است).

آنگاه رو به خيمه آورد و در جمع بانوان و خواهران گريست و همه گريستند.

سپس كه خطاب به حضرت عبّاس فرمود:

وا أخاهْ وا عَبَّاساهْ وا مُهْجَةَ قَلْباهْ وا قُرَّةَ عَيناهُ وا قِلَّةَ ناصِراهْ، يعِزُّ وَاللهِ عَلَي فِراقُكَ [3]. (اي واي برادرم!

اي واي عبّاس من، اي واي پاره قلب من، اي واي نور چشمان من، اي واي از اندك بودن ياران. سوگند به خدا!

كه دوري تو بر من سخت است) سپس ناله اي از دل پر درد بركشيد و فرمود:

جُزِيتَ عَنْ اَخيكَ خَيراً حَيثُ نَصَرْتَني حَياً وَمَيتاً.

(خدا تو را از جانب برادرت بهترين پاداش عطا فرمايد، زيرا در راه خدا مرا ياري كردي چه در حال زندگي، و چه بعد از شهادت خود).

*****

[1] بحارالانوار ج45 ص42

عوالم بحراني ج17 ص285

دمعة الساكبة ج4 ص324

ناسخ التواريخ ج2 ص346.

[2] بحارالانوار ج45 ص41

عوالم بحراني ج17 ص283

دمعة

الساكبة ج4 ص324.

[3] معالي السبطين ج1 ص440

منتخب طريحي ص431

اسرار الشهادة ص337 (با كمي اختلاف).

اندوه بي برادري

ارزش هاي شخصيتي حضرت عبّاس را بايد از سخنان و اشعار زيباي حضرت اباعبدالله عليه السلام شناخت كه چگونه از بزرگواري و صفات والاي برادر گفت و سرود.

پس از شهادت حضرت عبّاس عليه السلام امام حسين عليه السلام در جمع خواهران و بانوان به شدّت گريست و اين اشعار را خطاب به حضرت عبّǘӠسرود:

حديث 105

اَخي يا نُورَ عَيني يا شَقيقي

فَلي قَدْ كُنْتَ كَالرُّكْنِ الْوَثيقِ

اَيا اِبْنَ أَبي نَصَحْتَ أَخاكَ حَتَّي

سَقاكَ اللهُ كَأْساً مِنْ رَحيقٍ

أيا قَمَراً مُنيراً كُنْتَ عَوْني

عَلي كُلِّ النَّوائِبِ فِي الْمَضيقِ

فَبَعْدَكَ لا تُطيبُ لَنا حَياةٌ

سَنَجْمَعُ في الْغَداةِ عَلَي الْحَقيقِ

أَلا للَّهِِ شَكْوائي وَصَبْري

وَما أَلْقاهُ مِنْ ظَماءٍ وَضيقٍ

- اي برادر، اي نور چشم من، اي پاره قلب من، تو براي من چونان ستوني استوار بودي.

- اي فرزند پدرم، همواره برادرت را به نيكي ها سفارش مي كردي تا آنگاه كه خداوند شربت گوارا به تو نوشانيد.

- اي ماه تابان من!

تو در تمام مشكلات و تنگناها ياور من بودي.

- پس بعد از تو زندگاني براي ما گوارا نيست، پس به زودي فردا در بهشت گرد هم جمع خواهيم شد.

- پس همانا شكوه ها و بردباري ها را به خدا باز مي گوئيم در آنچه از مشكلات و سختي ها كه خواهيم ديد.

سزاواري اشك ها

وقتي امام حسين عليه السلام از كنار پيكر خونين حضرت عبّاس به سوي خيمه ها بازمي گشت حضرت سكينه پيش دويد و از عموي خود پرسيد، امام اظهار داشت.

يا بِنْتاهُ اِنَّ عَمَّكِ الْعَبّاسَ قُتِلَ وَ بَلَغَتْ روُحُهُ الْجِنانِ

(اي دخترم همانا عموي تو عبّاس به شهادت رسيد و روحش به بهشت پركشيد.).

سپس در حالي كه مي گريست اين اشعار را سرود:

حديث 106

أحَقُّ النَّاسِ اَنْ يبْكي عَلَيهِ

فَتَي اَبْكَي الْحُسَينَ بِكَرْبلاءِ

اَخُوهُ وَ ابْنُ والِدِهِ عَلِي

اَبُوالْفَضْلِ الْمُضَرَّجُ

بِالدِّماءِ

وَمَنْ واساهُ لا يثْنيهِ خَوْفٌ

وَجادَلَهُ عَلي عَطَشٍ بِماءٍ [1].

سزاوارترين مردم براي ريزش اشك ها در مصيبت او، جوانمردي است كه حسين را در كربلا به گريستن واداشت.

آن كس برادرش و فرزند پدرش علي عليه السلام، ابوالفضل است كه در خون خود غلطيده است.

هر كس با او دوست باشد ترسي ندارد.

همان كسي كه متجاوزان كوفه بر سر تشنگي و آب با او درگير شدند.

*****

[1] ناسخ التواريخ ج2 ص347

معالي السبطين ج1 س448

اسرار الشهادة ص337.

بزرگواري
بزرگي از آن خداست

مي دانيم كه همه قدرت ها از آن خداست و همه بزرگي و بزرگواري ها او را سزاست. كدام قدرت و قدرتمندي را ياراي همانندي با خداست؟

پس بايد همواره فروتن و متواضع بوده و از غرور زدگي پرهيز كرد كه حضرت اباعبدالله عليه السلام رهنمود مي دهد:

حديث 107

قال الامام الحسين عليه السلام:

كُلُّ الْكِبْرِ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَلايكُونُ في غَيرِهِ، قالَ اللهُ تَعالي:

«وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنينَ «[1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كبر و بزرگواري از آن خداي يكتا است و براي غير او شايسته نيست كه خداوند مي فرمايد:

«عزّت و بزرگواري از آن خدا و پيامبرش و مومنين است.» [2].

*****

[1] سوره منافقون آيه 8.

[2] بحارالأنوار ج44 ص198 حديث 13، عوالم بحراني ج17 ص65 حديث 2.

بيعت كردن
شرايط بيعت با پيامبر

پس از بعثت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم بزرگان قبائل عرب و مدينه خدمت آن حضرت مي رسيدند و بيعت مي كردند، كه بيعت كردن نوعي هم پيمان شدن نيز بود و شرائطي داشت كه بايد از زبان حضرت اباعبدالله عليه السلام شنيد:

حديث 108

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَمَّا جاءَتِ الأَنْصارُ تُبايعُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله عَلَي الْعَقَبَةِ، قالَ:

قُمْ يا عَلِي.

فَقالَ عَلِي:

عَلي ما أُبايعُهُمْ يا رَسُولَ اللهِ؟

قالَ:

عَلَي أَنْ يطاعَ اللهَ فَلا يعْصي، وَ عَلَي أَنْ يمْنَعُوا رَسُولَ اللهِ وَ أَهْلَ بَيتِهِ وَ ذُرِّيتِهِ مَمَّا يمْنَعُونَ مِنْهُ أَنْفُسَهُمْ وَ ذَرارِيهِمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آنگاه كه بزرگان «انصار» خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمدند تا در «عقبه» با آن حضرت بيعت كنند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام فرمود:

برخيز اي علي و از آنان بيعت بگير!!.

پس علي عليه السلام پرسيد:

اي رسول خدا

بر چه شرائطي از آنان بيعت بگيرم؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم توضيح داد:

«از آنان بيعت بگير كه:

خدا را اطاعت كنند و نافرماني خدا نكنند و آن چنان كه خود و فرزندان و خانواده خود را حفظ مي كنند، از رسول خدا و خانواده و فرزندان او نيز محافظت و پاسداري كنند.» [1].

*****

[1] بحارالانوار ج 38 ص220

مجمع الزوائد ج 6 ص49.

علي بيعت نكرد

پيرامون مبارزات امام علي عليه السلام و اينكه آن حضرت با آن سه نفر بيعت كرد يا نه، متفاوت نوشتند، آنچه كه يك حقيقت مسلّم تاريخي است آن است كه امام هرگز بيعت نكرد، گرچه ظواهر را در روابط اجتماعي حفظ مي كرد و در اجتماعات آنها شركت مي كرد و در نماز جماعت حاضر مي شد و در جلسات مشورتي نظر مي داد، ولي داغ آرزوي بيعت را بر دل هايشان نهاد. اين حقيقت را حضرت اباعبدالله عليه السلام نيز آورده است.

حديث 109

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَمَّا اَتي اَبوُبَكْرٍ وَعُمَرُ اِلي مَنْزِلِ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام وَخاطَباهُ فِي الْبَيعَةِ وَخَرَجا مِنْ عِنْدِهِ، خَرَجَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام اِلي الْمَسْجِدِ فَحَمِدَاللهَ وَ اَثْني عَلَيهِ بِما اصْطَنَعَ عِنْدَهُمْ اَهْلُ الْبَيتِ، اِذْبَعَثَ فيهمْ رَسوُلاً مِنْهُمْ وَاَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهيراً. إنّ فلاناً وفلاناً أتياني وطالباني بالبيعة لمن سبيله أن يبايعني، أنا ابن عمّ النّبي وأبوا بنيه، والصدّيق الاكبر، وأخو رسول الله صلي الله عليه و آله، لا يقولها أحد غيري إلاّ كاذب، و أسلمت وصلّيت قبل كل أحدٍ، وأنا وصيه وزوج ابنته سيدةنساء العالمين فاطمة بنت محمّدعليها السلام و أبو حسن و حسين سبطي رسول الله صلي الله عليه و آله، ونحن أهل بيت الرّحمة، بناهداكم الله، وبنا

استنقذكم من الضّلالة، وأنا صاحب يوم الدّوح، وفي نزلت سورة من القرآن، وأنا الوصي علي الأموات من أهل بيته صلي الله عليه و آله، وأنا بقيته علي الأحياء من اُمّته، فاتقوا الله يثبّت أقدامكم ويتمّ نعمته عليكم. ثُمَّ رَجَعَ اِلي بَيتِهِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(وقتي ابابكر و عمر به منزل اميرالمؤمنين عليه السلام هجوم آوردند، و با صداي بلند آن حضرت را به بيعت كردن فراخواندند، و كساني كه در منزل بودند را خارج كردند، اميرالمؤمنين عليه السلام وارد مسجد مدينه شد، و در حالي كه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را در ميان داشتند براي سخنراني بپاخاست، حمد و سپاس الهي بجا آورد و در فضيلت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مفهوم آيه تطهير را خواند [2] كه:

«همانا خدا در اهل بيت عليهم السلام پيامبري برگزيد و پليدي ها را از ميانشان دور كرد و آنان را پاك كرد، پاك كردني سزاوار».

سپس ادامه داد:

«اي مردم فلان و فلان به خانه من آمدند و مرا براي بيعت كردن دعوت كردند.

مردم من پسر عموي پيامبر و پدر دو فرزندش، و راستگوي بزرگ، و برادر رسول خدا هستم، هر كس اين ادّعا را جز من داشته باشد، دورغگوست. پيش از همه اسلام آوردم و نماز خواندم و من وصي و جانشين پيامبرم، و شوهر دختر او مي باشم كه بزرگ زن جهانيان فاطمه، دختر محمّد مي باشد.

و پدر حسن و حسين دو فرزند پيامبرم و مائيم اهل بيت رحمت، به وسيله ما خدا شما را هدايت كرد و به وسيله ما خدا شما را از گمراهي نجات

داد، و من صاحب روز غديرخم مي باشم و درباره من سوره اي از قرآن نازل شد. من جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از اهل بيت آن حضرت بر اين مردگان بوده، و من جانشين پيامبر در ميان زندگان از امّت او مي باشم.

پس مردم از خدا بترسيد كه قدم هاي شما را در ايمان استوار نگهدارد و نعمت خود را بر شما تمام كند» سپس پدرم به خانه بازگشت.)

*****

[1] امالي شيخ طوسي ص568 حديث 1175

تفسير برهان ج3 ص319

بحارالانوار ج28 ص248.

[2] سوره احزاب آيه 33.

پ
پادشاهان
بدترين اخلاق پادشاهان

آنان كه قدرت را در دست دارند و داراي ايمان و هدفداري روشني نمي باشند، دنيا و لذّت هاي زودگذر آنان را به خود بزرگ بيني كشانده كه از اخلاق انساني و ارزش هاي اخلاقي دور مانده اند، از اين رو امام به زشتي هاي اخلاق آنان اشاره مي كند.

حديث 110

قال الامام الحسين عليه السلام:

شَرُّ خِصالِ الْمُلُوكِ:

اَلْجُبْنُ مِنَ الأعْداءِ، وَ الْقَسْوَةُ عَلي الضُّعَفاءِ وَ الْبُخْلُ عِنْدَ الْإِعْطاءِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بدترين صفت فرمانروايان، ترس از دشمنان، سنگدلي به ناتوانان و از پا افتادگان و تنگ چشمي و بُخل در وقت بخشش و احسان است.)

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص65

بحارالانوار ج44 ص189 حديث 2

أعيان الشيعة ج1 ص620.

پرهيز از درمان پادشاهان

آنان كه به زور و قدرت فخر مي فروشند، تنها خود و منافع خود را مي نگرند و كاري به ارزش ها و فداكاري هاي ديگران ندارند، دوست دارند از آنان تعريف كنند و خود كسي را نمي ستايند. از اين رو امام حسين عليه السلام به يكي ديگر از روحيات ناپسند پادشاهان مغرور اشاره مي كند.

حديث 111

قال الامام الحسين عليه السلام:

لاتَصِفَنَّ لِمَلِكٍ دَواءً، فَإِنَّهُ إنْ نَفَعَهُ لَمْ يحْمِدْكَ، و آن ضَرَّهُ اِتَّهَمَكَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به هيچ پادشاهي راه درمان نگوئيد، زيرا اگر مفيد افتد از تو تشكّر نمي كند و اگر زيان آور باشد تو را متّهم مي سازد.)

*****

[1] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص84 حديث 14

اعلام الدين ص298

بحارالأنوار ج75 ص382 حديث 47.

پدر
جايگاه اطاعت از پدر

بسياري در جنگ صفّين فريب خوردند و با انگيزه هاي دروغين مي جنگيدند با اينكه حق را مي شناختند، و باطل بر آنان آشكار بود، امّا دنيا طلبي و غرور زدگي آنان را به بيراهه كشانده بود.

عمروعاص از مشاوران نظامي معاويه بود، روزي پسرش عبدالله نگاهش به امام حسين عليه السلام افتاد به اطرافيان خود گفت، كسي كه دوست دارد به بهترين انسان ها بين آسمان و زمين بنگرد به حسين عليه السلام نگاه كند، امّا هم چنان در سپاه كفر باقي ماند. ابو سعيد خِدري هم در سپاه معاويه بود، امّا نسبت به امام حسين عليه السلام علاقه داشت. روزي امام او را يافت و اظهار داشت:

حديث 112

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَتَعْلَمُ اَنّي اَحَبُّ اَهْلِ الْاَرْضِ اِلي اَهْلِ السَّماءِ وَ تُقاتِلُني وَ اَبي يوْمَ صِفّينِ، وَاَللَّهِ اِنَّ أَبي لَخَيرٌ مِنّي؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آيا مي داني كه من بهترين انسانهاي زمين نزد فرشتگان

آسمان مي باشم؟

و باز با من و پدرم در صفّين مي جنگي؟

سوگند به خدا كه پدرم علي عليه السلام از من برتر است!.). ابوسعيد گفت:

چه كنم پيامبر اسلام فرمود:

از پدر اطاعت كنيد به ناچار با پدر در لشگر معاويه قرار گرفتم. اَما سَمِعْتَ قَوْلَ اللهِ تَعالي:

«وَاِنْ جاهَداكَ عَلي اَنْ تُشْرِكَ بي ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» [1] وَ قَوْلَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله:

إنّما الطّاعة في المعروف، و قوله:

لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق!

[2]. (مگر تو كلام خدا را نشنيدي كه فرمود:

اگر پدر و مادر با تو مبارزه مي كنند تا جاهلانه به خدا مشرك شوي پس از آنها اطاعت نكن!!، مگر تو سخن پيامبر اسلام را نشنيدي كه فرمود:

اطاعت از پدر و مادر در خوبي هاست و فرمود:

اطاعت از مخلوق در راه نافرماني خدا جايز نيست؟)

*****

[1] سوره لقمان آيه 15.

[2] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص73

نورالثقلين ج4 ص203

عوالم بحراني ج17 ص35 حديث 1

بحارالأنوار ج43 ص297 حديث 59

مجمع الزوائد ج9ص186

الميزان ج16 ص220

كنز الدقائق ج8 ص27.

در سوگ پدر

پس از شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام وقتي آن حضرت را در نجف به خاك سپردند و به خانه بازگشتند، شهر كوفه يكپارچه فرياد و گريه بود، و زنان اهل بيت از خانه ها بيرون ريخته بر سر و صورت مي زدند و فراوان مي گريستند كه امام حسن عليه السلام آنان را به خانه ها بازگرداند. در چنين لحظه هاي حسّاس حضرت اباعبدالله عليه السلام در حالي كه سخت مي گريست اظهار داشت.

حديث 113

قال الامام الحسين عليه السلام:

لاحَوْلَ وَلا قَوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ العَلِي الْعَظيمِ «إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ» [1]

يا اَباهْ وا اِنقِطاعَ ظَهراهْ، مِنْ أَجْلِكَ تَعَلَّمْتُ البُكاءَ،

إلي اللّهِ الْمُشْتَكي. [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

حركت و قدرتي وجود ندارد جز با ياري خداوند برتر و بزرگ، ما همه از خدائيم و همه ما به سوي او باز مي گرديم، آه اي پدر، واي از درهم شكسته شدن كمر، پدر جان به خاطر اندوه از دست دادن تو گريه كردن را ياد گرفتم، و شكوه ها را به سوي خدا مي برم.)

*****

[1] سوره بقره آيه 156.

[2] بحارالانوار ج42 ص295.

دفاع از حق پدر

اعتراض به ابابكر پس از آنكه كودتاي سقيفه شكل گرفت و حكومت نظامي ابابكر مستقر شد، و امام علي عليه السلام را به انزوا كشاندند، و مردم را به سكوت و سازش عادت دادند، در يكي از روزهاي جمعه كه ابابكر بر بالاي منبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود و خطبه مي خواند. حضرت اباعبدالله عليه السلام كه دوران كودكي را مي گذراند وارد مسجد مدينه شد و خطاب به ابابكر فرمود:

هذا مِنْبَرُ أَبِي لا مِنْبَرُ أَبِيكَ

(اين منبر پدرم علي است، نه منبر پدر تو، فرود آي.) طرح اين واقعيت، در فضاي آن روز مدينه، بسيار تكان دهنده بود و ابابكر را سخت ناراحت كرده بود كه چاره اي جز اعتراف به اظهارات امام حسين عليه السلام نداشت.

او هم سري تكان داد و گفت:

«راست گفتي اين منبر پدر تو است نه منبر پدر من» [1].

*****

[1] مستدرك الوسائل ج15 ص165.

اعتراض شديد به عمر

عمر در آغاز خلافت موروثي، روزي بر بالاي منبر مدينه سرگرم سخنراني بود، و ميدان را خالي ديده و خود را با تعاريف ساختگي مطرح مي كرد و از آن جمله گفت:

«من از مؤمنين به خودشان سزاوارترم».

امام حسين عليه السلام كه در سنين نوجواني بود وقتي ادّعاهاي عمر را شنيد برخاست و فرياد زد:

حديث 114

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنْزِلْ أَيهَا الْكَذَّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبي رَسوُلِ اللهِ لا مِنْبَرَ أبيكَ!

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي بسيار دروغگو از منبر فرود آي كه اين منبر پدرم رسول خدا ست نه منبر پدر تو.) فرياد توبيخ نوجواني مانند حسين عليه السلام براي عمر بسيار تكان دهنده بود، زيرا مردم مدينه ده ها روايت در فضيلت او مي

دانستند با فرياد حسين عليه السلام اوضاع سياسي مسجد بگونه اي تغيير كرده بود كه عمر نيز چاره اي جز سكوت و تصديق سخن امام حسين عليه السلام نداشت كه گفت:

«به جانم سوگند آري!

اين منبر پدر تو است نه منبر پدر من، راستي حسين!

چه كسي اين سخنان را به تو ياد داده است؟»

إنْ اُطِعْ أَبي فيما أَمَرَني فَلَعَمْري إِنَّهُ لَهادٍ وَأَنَا مُهْتَدٍ بِهِ، وَلَهُ في رِقابِ النَّاسِ الْبَيعَةُ عَلي عَهْدِ رَسُولِ اللهِ، نَزَلَ بِها جَبْرَئيلُ مِنْ عِنْدِاللهِ تَعالي لا ينْكِرُها اِلاَّ جاحِدٌ بِالْكِتابِ، قَدْ عَرَفَها الناسُ بِقُلوُبِهِمْ وَ أَنْكَروُها بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ وَيلٌ لِلْمُنْكِرينَ حَقَّنا أَهْلَ الْبَيتِ، ماذا يلْقاهُمْ بِهِ مُحَّمَدٌ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله مِنْ إِدامَةِ الْغَضَبِ وَشِدَةِ الْعَذابِ!

(اگر در آن چه پدرم مرا دستور داد تو هم اطاعت كني هدايت مي شوي چه آنكه او سوگند به جانم هدايت كننده و من هدايت شده اويم، و حق او بر عهده مردم است كه با او در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيعت كردند، و جبرئيل از طرف خداوند بزرگ براي آن نازل شده بود، كسي نمي تواند بيعت روز غدير را منكر شود جز آن كس كه منكر قرآن است، همانا مردم آن عهد و پيمان را با دل هاي خود شناختند گرچه با زبان هايشان انكار كردند.

پس واي بر آنان كه حق ما اهل بيت را انكار كرده اند. چگونه مي خواهند رسول خدا را در قيامت در تداوم غضب و شدّت عذاب الهي ملاقات كنند؟)

وقتي سخن امام در جمع حاضران به اينجا رسيد، عمر حالت انفعالي گرفت و گفت:

«اي حسين كسي كه حق پدرت را انكار كند پس

لعنت خدا بر او، مردم ما را حكومت دادند و ما پذيرفتيم، اگر خلافت را به پدرت مي دادند ما نيز اطاعت مي كرديم.»

يا ابْنَ الْخَطَّابِ فَأَي النَّاسِ أَمَّرَكَ عَلي نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ تُؤَمِّرَ أَبابَكْرٍ عَلي نَفْسِكَ لِيؤَمِّركَ عَلَي الْناسِ بِلا حُجَةٍ مِنْ نَبِي وَلا رِضي مِنْ الِ مُحَمَّدٍ، فَرِضاكُمْ كانَ لُِمحَمَّدٍصلي الله عليه و آله رِضي؟

أَوْ رِضا أَهْلِهِ كانَ لَهُ سَخَطاً؟!

أَماوَاللهِ لَوْ أنَّ لِلِسانٍ مَقالاً يطوُلُ تَصْديقُهُ وَفِعْلاً يعينُهُ المُؤْمِنوُنَ، لَما تَخْطَأْتَ رِقابَ الِ مُحَمَّدٍ، تَرْقي مِنْبَرَهُم، وَصِرْتَ الْحاكِمَ عَلَيهِمْ بِكِتابٍ نَزَلَ فيهِمْ لا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ، وَلا تَدْري تَأْويلَهُ اِلاَّ سَماعَ الاذانِ، اَلُْمخْطِي ءُ وَالْمُصيبُ عِنْدَكَ سَواءٌ، فَجَزاكَ اللهُ جَزاكَ، وَسَأَلَكَ عَماأَحْدَثْتَ سُؤالاً حَفّياً. (اي پسر خطّاب!

كدام مردم تو را قبل از آنكه ابابكر خلافت را به تو ببخشد، امير خود ساختند؟

كه بر مردم حكومت كني؟

بي آنكه دليلي از پيامبر يا تأييدي از خاندان محمّدصلي الله عليه و آله و سلم داشته باشي، تا خشنودي شما خشنودي محمّد باشد يا خشنودي خاندان او مايه نارضايتي او را فراهم كند!

سوگند به خدا!

اگر زبان ها مي توانستند راست بگويند و در عمل مؤمنين همديگر را كمك مي كردند كار به اينجا نمي كشيد كه حق آل محمّد صلي الله عليه و آله و سلم را غصب كنيد، و بر بالاي منبرشان قرار گيريد، و حاكم مسلمين گردي به قرآني كه در شأن اهل بيت نازل شد در حالي كه معاني آن را نمي شناسي، و تفسير آن را نمي داني، جز آنكه صداي آيات قرآن تنها بر گوش تو مي رسد و عبور مي كند، كه خطاكار و درست كردار نزد تو يكسان است. خدا تو را آنگونه

كه سزاواري كيفر دهد، و از تو نسبت به آنچه كه بدعت گذاشتي سئوال فرمايد.) وقتي سخن امام حسين عليه السلام به چنين لحظه هاي حسّاسي رسيد، عمر چاره اي جز فرود آمدن از منبر نداشت، آنگاه شتابان در ميان جمعي از هواداران خود به سوي خانه اميرالمؤمنين عليه السلام رفت اجازه گرفت وارد شد و اظهار داشت:

«اي علي!

ما امروز از فرزندت حسين چه ها كه نكشيديم!

با صداي بلند در مسجد پيامبر بر سرمان فرياد كشيد، و مردم مدينه را بر ضد من شوراند.» اميرالمؤمنين عليه السلام با كلماتي حساب شده او را آرام كرد.[1].

*****

[1] احتجاج طبرسي ج1 ص292

أمالي طوسي ج2 ص313

ينابيع المودّة ص197

تاريخ بغداد ج1 ص141.

پرسش
اقسام عبادت

مي دانيم همه آنان كه به سوي خدا مي روند و به پرستش و عبادت روي مي آورند داراي انگيزه يكساني نيستند، بايد ديد برترين آنها كدامند؟

حديث 115

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجَّارِ، و آن قَوْماً عَبَدُوا اللهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الأحْرارِ، وَهِي أَفْضَلُ الْعِبادَةِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا مردمي خدا را براي شوق بهشت پرستش مي كنند كه اين پرستش تجّار است. و همانا مردم ديگري خدا را از روي ترس مي پرستند كه اين پرستش بردگان است. و همانا مردمي خدا را از روي شكر و سپاس عبادت مي كنند كه اين عبادت آزادگان است و اين نوع پرستش والاترين نوع عبادت است.).

*****

[1] تحف العقول ص175

بحارالأنوار ج78 ص117 حديث 5

أعيان الشيعة ج1 ص620.

پاداش عبادت

گرچه بندگان عاشق خدا بايد همواره به عبادت او مشغول باشند و خدا را سزاوار ستايش بدانند، امّا لطف و محبّت الهي در عبادت ها بندگان را فراگرفته و انواع نعمت ها بر آنها باريدن خواهد گرفت كه امام حسين عليه السلام اظهار داشت.

حديث 116

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ عَبَدَاللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللهُ فَوْقَ أَمانيهِ وَ كِفايتِهِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه خدا را پرستش كند آنگونه كه سزاوار است، خداوند بزرگ بيشتر از آنكه آرزو دارد و بيشتر از آنچه كه نياز دارد به او خواهد داد.)

*****

[1] تفسير امام عسكري عليه السلام ص327 حديث 179

بحارالانوار ج71 ص184 حديث 44.

پندهاي جاودانه
بيدار كردن غافلان

پندهاي ارزشمند امام حسين عليه السلام فراوان و جاودانه است، وحي گونه و هميشه نوراني است.

حديث 117

قال الامام الحسين عليه السلام:

وُجِدَ لَوْحٌ تَحْتَ حائِطِ مَدينَةٍ مِنَ الْمَدائِنِ مَكْتُوبٌ فيه:

أَنَا اللهُ لا إِلهَ إلاَّ أَنَا، وَ مُحمَّدٌ نَبِيي، عَجِبْتُ لِمَنْ أَيقَنَ بِالْمَوْتِ كَيفَ يفْرَحُ؟

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَيقَنَ بِالْقَدَرِ كَيفَ يحْزَنُ؟

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ اِخْتَبَرَ الدُّنيا كَيفَ يطْمَئِنُّ إِلَيها؟

وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَيقَنَ بِالْحِسابِ كَيفَ يذْنِبُ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(تخته اي نوشته شده، زير ديوار يكي از شهرها، در حفّاري بيرون كشيده شد كه در آن نوشته شده بود.

من خدا هستم كه نيست خدائي جز من، و محمّدصلي الله عليه و آله و سلم پيامبر من است، در شگفتم از كسي كه به مرگ يقين دارد پس چگونه شادمان است؟

در شگفتم از كسي كه يقين به قضا و قدر دارد پس چگونه اندوهناك است؟

در شگفتم از كسي كه دنيا را آزمود پس چگونه به دنيا اطمينان دارد؟

و در شگفتم از كسي كه يقين به حساب روز قيامت دارد پس چگونه

گناه مي كند؟)

*****

[1] صحيفة الرضا عليه السلام ص254

عيون أخبار الرضا عليه السلام ج2 ص48

بحارالانوار ج78 ص450 و ج73 ص95.

ارزش هاي اخلاقي پسنديده

بسياري از كتاب ها و گفتارها كهنه مي شوند، فراموش مي گردند، امّا آن سخن كه از زلال حقيقت بجوشد، و از دل برخيزد بر دلها جاودانه خواهد ماند.

حديث 118

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْعِلْمُ لِقاحُ الْمَعْرِفَةِ، وَ طُولُ التَّجارُبِ زِيادَةٌ في الْعَقْلِ، وَالشَّرَفُ اَلتَّقْوي، وَالْقُنُوعُ راحَةُ الأبْدانِ، وَ مَنْ أَحَبَّكَ نَهاكَ، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَغْراكَ. [1] خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ لَمْ يكُنْ فيهِ كَثيرُ مُسْتَمْتِعٍ:

الْعَقْلُ، وَالدّينُ، وَالأدَبُ، وَالْحَياءُ، وَ حُسْنُ الْخُلْقِ. [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(علم ريشه شناخت و آگاهي است، و تداوم تجربه ها عامل فراواني عقل است، و شرافت و بزرگواري، تقواي الهي است، و قناعت عامل آسايش تن آدمي است، كسي كه تو را دوست دارد از زشتي ها تو را باز مي دارد، و كسي كه دشمن تو است، تو را مغرور مي سازد. پنج نعمت بزرگ در هر كس نباشد از زندگي فراوان بهره مند نمي شود و آن، عقل، دين، ادب، حيا، و اخلاق خوش است.).

*****

[1] اعلام الدين ص298

بحارالانوار ج78 ص128 حديث 11.

[2] حياة الامام الحسين عليه السلام ج1 ص181.

پوشش
پرهيز از لباس هاي مسخره

لباس يكي از نيازهاي اجتماعي انسان است، هم براي بدن ضروري است و هم متناسب با شخصيت انسان ها سامان مي يابد. مهمّ آن است كه در پوشش، رعايت آداب و رسوم اجتماعي شده از پوشيدن لباس هاي مسخره، و ناروا پرهيز كنيم.

حديث 119

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ لَبِسَ مَشْهُوراً مِنَ الثّيابِ أَعْرَضَ الله عَنْهُ يوْمَ الْقِيامَةِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه لباس مسخره بپوشد، در روز قيامت خدا از او روي بر مي گرداند.).

لباس روز عيد

در يك روز عيد امام حسن و امام حسين عليه السلام در حالي كه دوران كودكي را مي گذراندند خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمدند و اظهار داشتند:

حديث 120

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا جَدَّاهْ الْيوْمُ يوْمُ الْعيدِ وَ قَدْ تَزَينَ اَوْلادُ الْعَرَبِ بِأَلْوانِ اللِّباسِ وَ لَبِسُوا جَديدَ الثِّيابِ وَ لَيسَ لَنا ثَوْبٌ جَديدٌ وَ قَدْ تَوَجَّهْنا لِجَنابِكَ لِنَأْخُذَ عيدِيتَنا مِنْكَ، وَ لا نُريدُ سِوي ثِيابٍ نَلْبِسُها.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي جدّ بزرگوار!

امروز روز عيد است و اطفال عرب جامه هاي نو و رنگارنگ پوشيده اند و ما جامه نو نداريم و براي آن خدمت شما آمده ايم.) چون در منزل پيامبر لباسي متناسب آن دو بزرگوار نبود، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به فكر فرو رفت كه تقاضايشان را چگونه پاسخ گويد؟

ناگاه حضرت جبرئيل نازل شد و گفت:

اي رسول خدا، از فرزندانت بپرس چه رنگي را در لباس دوست دارند تا به اذن خدا فراهم شود.

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رو به حسن كرد و فرمود:

چه رنگي را دوست داري؟

امام حسن پاسخ داد:

اُريدُها خَضْراء (من رنگ سبز را دوست دارم) پيامبر صلي

الله عليه و آله و سلم رو به حسين عليه السلام كرد و فرمود:

شما چه رنگي را دوست داري؟

امام حسن عليه السلام جواب داد:

يا جدَّاهُ اُرِيدُها حَمْراءَ (من رنگ سرخ را دوست دارم.) پس از درخواست و تعيين رنگ لباس، با دخالت جبرئيل و دعاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم لباس ها فراهم شد. حسن عليه السلام لباس سبز و حسين عليه السلام لباس سرخ را پوشيد و سرگرم بازي كردن شدند.

جبرئيل كه به رنگ لباس آن عزيزان نگاه مي كرد گريست. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد، برادرم جبرئيل!

در روز عيد كه روز شادي است چرا گريه مي كني؟

جبرئيل پاسخ داد:

به ياد سرانجام اين عزيزان افتادم، كه حسن را با زهر مسموم مي كنند و رنگ بدن او سبز گونه مي شود و امروز او رنگ سبز را برگزيد و حسين را با شمشير شهيد مي كنند كه در خون خود مي غلطد كه امروز رنگ سرخ را براي لباس خود انتخاب كرد.

با شنيدن اين خبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز گريست.

پوزش طلبي
بي نيازي از پوزش طلبي

پوزش طلبي با اين تعريف كه انسان مرتّب دچار تندروي ها و اشتباهات شود، مردم را بيازارد و سرانجام عذرخواهي كند پسنديده نيست، ما بايد تلاش كنيم تا درست كردار بوده و از پوزش طلبي بي نياز باشيم كه امام حسين عليه السلام اظهار داشت.

حديث 121

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِياكَ وَ ما تَعْتَذِرُ مِنْهُ، فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لا يسي وَ لا يعْتَذِرُ، وَ المُنافِقُ كُلُّ يوْمٍ يسئُ وَ يعْتَذِرُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بپرهيز از تكرار خطا و پوزش طلبي، زيرا مؤمن نه بد مي

كند و نه پوزش مي طلبد، امّا منافق، هر روز بد مي كند و همواره پوزش مي طلبد.).

*****

[1] تحف العقول ص177

بحار الأنوار ج78 ص120 حديث 16

أعيان الشيعة ج1 ص620.

پرهيز از عذرخواهي بدتر از گناه

برخي دچار اشتباه مي شوند و از مردم پوزش مي طلبند كه از شأن مؤمن دور است و برخي ديگر اعمال ناروائي را از روي ميل و اراده انجام مي دهند امّا براي آنكه خود را نيكو جلوه دهند و گناه را به گردن ديگري بياندازند، به عذر بدتر از گناه روي مي آورند، مرتكب گناه ديگري مي شوند تا پرده بر روي زشتي هاي خود كشند، از اينگونه زشتي هاي رفتاري نيز بايد به شدّت پرهيز داشت.

حديث 122

قال الامام الحسين عليه السلام:

رُبَّ ذَنْبٍ أَحْسَنُ مِنَ اِلْاِعْتِذارِ مِنْهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(چه بسا گناهي كه از عذرخواهي نيكوتر باشد).

*****

[1] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص84 حديث 16

اعلام الدين ص298

بحار الأنوار ج78 ص128 حديث 11.

پيامبر اسلام
دعاي پيامبر پس از صرف غذا

راه و رسم پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم براي همه انسان ها درس زندگي است، تا «چگونه بودن» و «چگونه زيستن» را از او بياموزيم. يكي از روش هاي صحيح زندگي شكرگذاري است، وقتي انسان انواع نعمت هاي خدا را مصرف مي كند بايد پس از خوردن انواع غذاها به شكر و ستايش پروردگار بپردازد.

حديث 123

قال الامام الحسين عليه السلام:

كانَ النَّبِي صلي الله عليه و آله إذا أَكَلَ طَعاماً يقُولُ:

اللهمَّ بارك لنا فيه و ارزقنا خيراً منه. وَإِذا أَكَلَ لَبَناً أَوْ شَرْبَةً يقُولُ:

اللّهمَّ بارك لنا فيه وارزقنا منه.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم غذائي را تناول مي كرد مي فرمود:

خدايا اين غذا را بر ما مبارك گردان، و بهتر از آن بما روزي فرما. و هرگاه شير يا ديگر نوشيدني مي نوشيد مي فرمود:

خدايا اين نوشيدني را برما مبارك گردان و آن را روزي

ما قرار ده.) [1].

*****

[1] عيون أخبار الرضا عليه السلام ج2 ص42 حديث 114

بحارالأنوار ج66 ص99 حديث 11.

روش دعا كردن پيامبر

بايد بدانيم با چه حالتي دعا كنيم؟

و چگونه خدا را بخوانيم؟

در چگونه خواستن نيز بايد روش دعا كردن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم الگوي ما باشد كه امام حسين عليه السلام خبر داد:

حديث 124

قال الامام الحسين عليه السلام:

كانَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله يرْفَعُ يدَيهِ إِذا اِبْتَهَلَ وَ دَعا كَما يسْتَطْعِمُ الْمِسْكينُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به هنگام نيايش و تضرّع و زاري بدرگاه خدا، چونان گرسنه اي كه زمين گير است و براي غذا دست دراز مي كند، با خدا حرف مي زد.) [1].

*****

[1] بحارالانوار ج16 ص287 حديث 141

مكارم الأخلاق ص284

أمالي طوسي ج2 ص198.

روش نماز پيامبر بر شهيدان احد

حضرت اباعبدالله عليه السلام نسبت به روش نماز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر شهيدان اُحُد، اينگونه توضيح داد؛

حديث 125

قال الامام الحسين عليه السلام:

رَأَيتُ النَّبي صلي الله عليه و آله أنَّهُ كَبَّرَ عَلي حَمْزَةَ خَمْسَ تَكْبيراتٍ، وَ كَبَّرَ عَلي الشُّهَداءِ بَعْدَ حَمْزَةَ خَمْسَ تَكْبيراتٍ، فَلَحِقَ حَمْزَةَ سَبْعُونَ تَكْبيرَةً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم را پس از جنگ اُحُد ديدم كه ابتداء در نماز بر پيكر حضرت حمزه پنج تكبير گفت، و در نماز بر پيكر ديگر شهيدان نيز پنج تكبير گفت، سپس بر پيكر حضرت حمزه هفتاد تكبير فرمود.) [1].

*****

[1] عيون اخبار الرضا عليه السلام ج2 ص49

جامع الاحاديث ج3 ص311

بحارالانوار ج81 ص395.

گريه پيامبر در كنار جنازه حمزه

همه مي دانستند كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نسبت به عموي خود حضرت حمزه مهربان بود، و حمزه در ارتش اسلام و حمايت كردن از شخص پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و مسلمانان، نقش تعيين كننده داشت، و شهادت او ضربه اي بر پيكره اسلام بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در كنار جنازه حضرت حمزه فراوان گريست.

حديث 126

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَمّا جَرَّدَ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله حَمْزَةَ بَكَي، فَلَمَّا رَأيمِثالَهُ شَهِقَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كنار جنازه حمزه آمد و بدن او را عريان ديد گريست، و آنگاه كه ديد اعضاء بدن او را بريدند «شكم حمزه را دريدند و جگر او را بيرون آوردند» فرياد كشيد و بلند بلند گريه كرد).

*****

[1] كنزالعمال ج13 ص333

معجم الكبير طبراني

ج3 ص142 حديث 2932

مجمع الزوائد ج6 ص118.

تنهايي پيامبر در حنين

پس از فتح مكّه و حركت سپاه اسلام به سوي طائف، گرچه بظاهر بيش از ده هزار نفر در آن سفر پيامبر را همراهي مي كردند، امّا وقتي قوم «هوازن» از همه طرف حمله ناگهاني را آغاز كردند، همه گريختند و پيامبر را جز اندك ياران او، تنها گذاشتند.

حديث 127

قال الامام الحسين عليه السلام:

كانَ مِمَّنْ ثَبَتَ مَعَ النَّبِي صلي الله عليه و آله يوْمَ حُنَينِ:

اَلْعَبَّاسُ، وَ عَلِي، وَ أَبُو سُفْيانَ بْنُ الْحارِثِ، وَ عَقيلُ بْنُ أَبي طالِبٍ، وَ عَبْدُاللهِ ابْنُ الزُّبَيرِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، وَ الزُّبَيرُ بْنُ الْعَوامِ، وَ أُسامَةُ بْنُ زَيدٍ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(از كساني كه روز حُنين در اطراف پيامبر ثابت قدم ماندند، علي عليه السلام، عبّاس عليه السلام و ابوسفيان بن الحارث، و عقيل بن ابيطالب، و عبدالله بن زبير بن عبدالمطلّب، و زبير بن عوام، و اسامة بن زيد بودند.)

*****

[1] كنزالعمال ج10 ص542.

شدت محبت حسن و حسين به پيامبر

در لحظه هاي آخر زندگاني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهراعليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام اطراف بستر آن حضرت را گرفته بودند، ضعف و سستي بر رسول خدا گاهي غلبه مي كرد كه توان صحبت كردن نداشت، و گاهي از حال مي رفت. در يكي از لحظه هاي حسّاس كه سرمبارك را بردامن دخترش فاطمه عليها السلام گذارده بود ناگاه از حال رفت، كه امام حسن و امام حسين عليهما السلام به گريه آمدند و فرياد مي زدند و مي گفتند:

حديث 128

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَنْفُسُنا لِنَفْسِكَ الْفِداءُ وَ وُجوُهُنا لِوَجْهِكَ الْوَقاءُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(جان ما فداي جان تو، و ما سپر بلاي تو اي رسول خدا.)

[1].

*****

[1] امالي صدوق ص50

بحارالانوار ج22 ص509.

پيوند خويشاوندي

آثار صله رحم

برخي از رفتارهاي اجتماعي ره آورد مباركي دارند كه در فراواني نعمت ها و طولاني شدن عمر انسان نقش تعيين كننده اي خواهند داشت.

حديث 129

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ سَرَّهُ أَنْ ينْسَأَ في أَجَلِهِ وَ يزادَ في رِزْقِهِ فَلْيصِلْ رَحِمَهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كسي دوست داشته باشد كه اجل او به تأخير افتد و روزيش زياد شود پس بر او باد بر صله رحم، و پيوند با خويشاوندان.) [1].

*****

[1] عيون أخبار الرضا عليه السلام ج2 ص48 حديث 157، بحارالانوار ج74 ص91 حديث 15.

ت
ترس
آثار ترس از خدا

ترس يك غريزه است، در سرشت آدمي است، نيروي بازدارنده است اگر انسان از خدا بترسد خود را آلوده به انواع گناهان نمي سازد.

حديث 130

قال الامام الحسين عليه السلام:

لا يأْمَنُ يوْمَ الْقِيامَةِ إِلاَّ مَنْ خافَ اللهَ في الدُّنْيا [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در روز قيامت در امان نيست جز كسي كه در دنيا از خدا بترسد.)

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص69، بحارالانوار ج44 ص192 حديث 5.

گريه از ترس خدا

چون ترس از خدا نيروي بازدارنده انسان است، پس رحمت الهي و عامل رستگاري انسان خواهد بود.

حديث 131

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْبُكاءُ مِنْ خَشْيةِ اللهِ نَجاةٌ مِنَ النَّارِ. [1] بُكاءُ الْعُيونِ وَ خَشْيةُ الْقُلُوبِ رَحْمَةٌ مِنَ اللهِ. [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(گريه از ترس خدا وسيله نجات از آتش است، گريه چشمها و ترس دل ها، از نشانه هاي رحمت پروردگار است.)

*****

[1] جامع الاخبار ص259 حديث 689

مستدرك الوسائل ج11 ص245 حديث 12881.

[2] جامع الاخبار ص259 حديث 690

مستدرك الوسائل ج11 ص245 حديث 12881

مكارم الاخلاق ص333.

امام و ترس از خدا

آنگاه كه وقت نماز فرا مي رسيد و حضرت اباعبدالله عليه السلام مشغول وضو گرفتن مي شد، از ترس خدا رنگ چهره اش دگرگون مي شد، و بر خود مي لرزيد. به امام مي گفتند:

چرا به هنگام نماز نگرانيد؟

حديث 132

قال الامام الحسين عليه السلام:

حَقٌّ لِمَنْ وَقَفَ بَينَ يدَي اللهِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ أَنْ يصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ تَرْتَعِدَ مَفاصِلُهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سزاوار است بر كسي كه در پيشگاه پروردگار مالك جهانيان و قدرتمند بي همانند مي ايستد، رنگ چهره اش زرد و مفاصل اندامش به لرزه در آيد.) و در روايت ديگري فرمود:

ما تَدْروُنَ بَينَ يدَي مَنْ اُرِيدُ اَنْ اَقوُمُ؟

(چه مي دانيد كه در پيشگاه چه شخصي مي خواهم بايستم؟!.) [2].

*****

[1] جامع الاخبار ص166

عوالم بحراني ج17 ص61 حديث 1.

[2] احقاق الحق ج11 ص422.

تشكر و قدر داني
قدرداني از خانواده عبدالله عمير

يكي از شهداء سر فراز عاشورا «عبدالله بن عمير كلبي» است، داراي دستان بلند و بازوان تنومند بود.

وقتي «يسار» غلام زياد بن ابي سفيان و «سالم» غلام عبيدالله بن زياد به ميدان آمدند و مبارز مي طلبيدند، «حبيب بن مظاهر» و «بُرير» برخاستند كه جواب آنها را بدهند، امام مانع شد تا آنكه عبدالله بن عمير اجازه خواست و يك تنه بر آن دو نفر يورش برد و كار آنها را ساخت و سپس خود را به قلب سپاه عمر سعد زد، و رجز حماسي مي خواند. اينجا بود كه همسرش عمود خيمه را گرفت و به ياري شوهر شتافت و مي گفت. شوهرم ازخاندان پيامبر دفاع كن، من به خيمه ها بازنمي گردم تا با تو كشته شوم. حضرت اباعبدالله عليه السلام او را فراخواند و از آنها تشكّر كرد.

حديث 133

قال الامام الحسين عليه السلام:

جُزِيتُمْ

مِنْ أَهْلِ بَيتٍ خَيراً، اِرْجَعي رَحِمَكِ اللهُ اِلي النِّساءِ فَاجْلِسي مَعَهُنَّ، فَاِنَّهُ لَيسَ عَلَي النِّساء قِتالٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در راه حمايت از اهل بيت من، به پاداش نيك نائل شويد، خدا رحمتت كند، به سوي خيمه ها برگرد، همانا بر زنان جهاد واجب نشده است.)

تشكر و قدرداني از ام وهب

مرحوم مجلسي مي نويسد كه:

عبدالله بن عمير و مادرش «امّ وهب» نصراني بودند كه بدست امام حسين عليه السلام مسلمان شدند، اين جوان وقتي با اجازه امام به ميدان آمد 24 نفر از شجاعان سپاه عمر سعد را كشت و 12 نفر از سواران را زخمي كرد.

آنگاه اطراف او را گرفته او را اسير كردند و نزد عمر سعد بردند، عمر سعد با شگفتي گفت:

«چقدر شجاعت و قدرت تو سخت است؟»

سپس او را شهيد كردند و سر بريده او را بطرف خيمه زن ها پرتاب كردند.

مادرش سر را بطرف لشگريان يزيد انداخت، عمود خيمه را گرفت و حمله كرد و 2 تن از سربازان را كشت، در اين لحظه حسّاس امام دخالت كرد و اظهار داشت:

حديث 134

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِرْجِعي يا اُمَّ وَهَبٍ، اَنْتِ وَ ابْنُكِ مَعَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله، فَاِنَّ الْجِهادَ مَرْفُوعٌ عَنِ النِّساء لا يقْطَعُ اللهُ رَجاكِ يا اُمَّ وَهَبٍ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(برگرد كه جهاد بر زنان نيست، تو و فرزندت «وهب» با جدّ من محمّدصلي الله عليه و آله و سلم در بهشت جاي داريد، اي مادر «وهب» خداوند قطع نكند اميد تو را).

*****

[1] بحارالأنوار ج45 ص17

عوالم بحراني ج17 ص261

أعيان الشّيعه ج1 ص604

انساب الاشراف ص194.

تشكر و قدرداني از حر

پس از توبه و بازگشت «حُر» كه تزلزلي در كوفيان افتاد، از امام اجازه گرفت و به ميدان رفت و 40 نفر از سربازان كوفه را كشت تا آنكه اسب او را زخم زدند و كشتند، حر ناچار پياده شد و همچنان به نبرد ادامه داد تا به شهادت رسيد. دوستان جنازه خونين او را كه هنوز رمقي داشت خدمت امام حسين

عليه السلام آوردند و امام در حالي كه با دستان مبارك صورت او را نوازش مي داد اظهار داشت.

حديث 135

قال الامام الحسين عليه السلام:

بَخٍّ بَخٍّ لَكَ يا حُرُّ اَنْتَ حُرٌّ كَما سُمِّيتَ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ اِنْ شِاءَ اللهُ تَعالي. [1] وَاللهِ ما أَخْطَأَتْ اُمُّكَ إِذْ سَمَّتْكَ حُرّاً، فَأَنْتَ وَاللهِ حُرٌّ في الدُّنْيا وَ سَعيدٌ فِي الاْخِرَةِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(مبارك باد!

مبارك باد!

اي حر، تو آزاد مردي چنانكه در دنيا و آخرت با نام «حر» خوانده مي شوي. سوگند به خدا!

مادرت اشتباه نكرد كه تو را حُر ناميد، پس تو سوگند به خدا!

در دنيا آزاد مرد، و در آخرت از رستگاري.

سپس اين شعر را سرود:

فَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّ بَني رِياحٍ

صَبُورٌ عِنْدَ مُشْتَبَكِ الرِّماحِ

وَنِعْمَ الْحُرُّ إِذْ واسي حُسَيناً

وَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّباحِ

و نِعْمَ الْحُرَّ في وَهْجِ الْمَنايا

ذي بِطالٍ تَخْطُو بالرّماحِ

لَقَدْ فازوا الَّذي نَصرُوا حُسَيناً

وَفازُوا بِالْهِدايةِ وَالصَّلاحِ [2].

پس نيكو آزاده اي است حُر از طايفه بني رياح، كه بر تيزي نيزه ها صبور است. - چه نيكو آزاده اي كه با حسين عهد برادري بَست، و در اين راه جان خود را صبحگاهان تقديم كرد.

هر آينه رستگار شدند آنان كه حسين را ياري دادند، آنان با هدايت شدن و اصلاح خويش رستگار گرديدند.).

*****

[1] معالي السبطين ج1 ص367.

[2] نورالعين في مشهد الحسين عليه السلام ص45، ينابيع المودة ص414، مقتل الحسين خوارزمي ج2 ص11.

تشييع جنازه

امام حسين عليه السلام در تشييع جنازه مؤمنين و دوستان شركت مي كرد.

روزي همراه ابن زبير در تشييع جنازه اي شركت كرد و تا پايان مراسم در قبرستان و نزديكي قبر آن مؤمن توقّف فرمود. [1]. روزي با جمعي از ياران در يكي از كوچه هاي مدينه نشسته بود كه جنازه يك

نفر يهودي را مي بردند.

امام بلند نشد و اعتنائي نكرد.

برخي از همراهان بلند شدند و ادّعاي آنان، رفتار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود كه چون جنازه يهودي را مي بردند پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بلند شد.

امام توضيح داد كه بلند شدن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي احترام گذاشتن به جنازه يهودي نبود بلكه:

حديث 136

قال الامام الحسين عليه السلام:

مُرَّتْ جَنازَةُ يهُودِي فَكانَ رُسُولُ الله صلي الله عليه و آله عَلي طَريقِها جالِساً، فَكَرِهَ أَنْ تَعْلُوَ رَأْسَهُ جَنازَةُ يهُودِي، فَقام لِذلِكَ [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با همراهان در كوچه اي نشسته بودند كه جنازه يهودي را از آنجا عبور دادند آن حضرت خوش نداشت نشسته باشد و سرش را به خاطر جنازه يهودي بلند كند، پس بلند شد و قدم زد تا آنان بگذرند.).

پس برخواستن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي احترام گذاشتن به جنازه يهودي نبود.

و در نقل ديگري توضيح داد كه:

حديث 137

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنّما قامَ رَسُولُ اللهَ صلي الله عليه و آله مِنْ اَجْلِ جَنازَةِ يهُودِي مُرَّبِها عَلَيهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي جنازه يهودي كه مقابل آن حضرت عبور دادند، برخواست و توضيح داد:

براي آن بر خواستم كه بوي بد او مرا رنج مي داد.)

*****

[1] دعائم الاسلام ج1 ص233.

[2] اصول كافي ج3 ص192 حديث 2، تهذيب شيخ طوسي ج1 ص456 حديث 1487، بحارالأنوار ج44 ص203 حديث 21، عوالم بحراني ج17 ص72 حديث 7، وسائل الشيعة ج2 ص839 حديث

2.

تفسير قرآن
سوره بقره، آيه 097

(من كان عدوّاً لجبرئيل) مرحوم مجلسي از تفسيري كه به امام عسگري عليه السلام نسبت داده مي شود، از حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل كرد كه:

حديث 138

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ اللهَ تَعالي ذَمَّ الْيهُودَ في بُغْضِهِمْ لِجَبْرَئيلَ الَّذي كانَ ينْفِذُ قَضاءَاللهِ فيهِمْ بِما يكْرَهُونَ، وَ ذَمَّهُمْ أيضاً وَ ذَمَّ النَّواصِبَ في بُغْضِهِمْ لِجَبْرَئيلَ وَ ميكائيلَ عليهما السلام وَ مَلائِكَةِ اللهِ النَّازِلينَ لِتَأْييدِ عَلِي بْنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام عَلَي الْكافِرينَ حَتّي أَذَلَّهُمْ بِسَيفِهِ الصَّارِمِ،

فقال:

«قُلْ يا مُحَمَّد:

مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريلَ» [1] مِنَ الْيهُودِ، لِرَفْعِهِ مِنْ بُخْتِ نُصَّرَ أَنْ يقْتُلَهُ دانْيالَ مِنْ غَيرِ ذَنْبٍ كانَ جَناهُ بُخْتُ نُصَّرَ، حَتّي بَلَغَ كِتابُ اللهِ في الْيهُودِ أَجَلَهُ، وَ حَلَّ به هم ما جَري في سابِقِ عِلْمِهِ، وَ مَنْ كانَ اِيضاً عَدُوّاً لِجَبْرَئيلَ مِنْ سائِرِ الْكافِرينَ وَ مِنْ أَعْداءِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِي النَّاصِبينَ؛لأنَّ اللهَ تَعالي بَعَثَ جَبْرَئيلَ لِعَلِي عليه السلام مُؤَيداً وَ لَهُ عَلي أَعْدائِهِ ناصِراً، وَ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجَبْرَئيلَ لِمُظاهَرَتِهِ مُحمَّداً وَ عَلِياً (عَلَيهِمَا الصَّلاةُ وَالسَّلامُ) وَ مُعاوَنَتِهِ لَهُما وَإِنْفاذِهِ لِقَضاءِ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ في إهْلاكِ أَعْدائِهِ عَلي يدِ مَنْ يشاءُ مِنْ عِبادِهِ «فَاِنَّهُ» يعْني جَبْرَئيلَ «نَزَّلَهُ» يعْني نَزَّلَ هذَا الْقُرْآنَ «عَلي قَلْبِكَ» يا مُحمَّدُ «بِإذْنِ اللهِ» بِأَمْرِ اللهِ، وَ هُوَ كَقَوْلِهِ:

«نَزَلَ بِهِ الرُوحُ الأمينُ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ بِلِسانٍ عَرَبي مُبينٍ «[2] «مُصَدِّقاً لِما بَينَ يدَيهِ» نَزَّلَ هذَا الْقُرْآنَ جَبْرَئيلُ عَلي قَلْبِكَ يا مُحمَّدُ مُصَدِّقاً مُوافِقاً لِما بَينَ يدَيهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَالزَّبُورِ وَ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ كُتُبِ شَيثَ وَ غَيرِهِمْ مِنَ الأنْبياءِ. ثُمَّ قالَ:

«مَنْ كانَ عَدُوّاً لِلَّهِ» لِإِنْعامِهِ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلِي وَ آلِهِما الطَّيبينَ، وَ هؤُلاءِ الَّذينَ بَلَغَ مِنْ جَهْلِهِمْ أَنْ قالُوا:

نَحْنُ نُبْغِضُ اللهَ

الَّذي أَكْرَمَ مُحَمَّداً وَ عَلِياً بِما يدَّعِيانِ وَ جَبْرَئيلَ، وَ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجِبْريلَلأنَّهُ جَعَلَهُ ظَهيراً لُِمحَمَّدٍ وَ عَلِي عَلَيهِمَا الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلي أَعْداءِ اللهِ وَ ظَهيراً لِسائِرِ الأنْبِياءِ وَالْمُرسَلينَ كَذلِكَ «وَ مَلائِكَتِهِ» يعْني وَ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِمَلائِكَةِ اللهِ الْمَبْعُوثينَ لِنُصْرَةِ دينِ اللهِ وَ تأْييدِ أَوْلِياءِ اللهِ، وَ ذلِكَ قَوْلُ بَعْضِ النُّصَّابِ وَالْمُعانِدينَ:

بَرِئْتُ مِنْ جَبْرَئيلَ النَّاصِرِ لِعَلِي عليه السلام وَ هُوَ قَوْلُهُ:

«وُرُسُلِهِ» وَ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِرُسُلِ اللهِ مُوسي وَ عيسي وَ سائِرِ الأنْبِياءِ الَّذينَ دَعَوْا إلي نُبُوَّةِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله وَ إِمامَةِ عَلِي عليه السلام. ثُمَّ قالَ:

«وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ» وَ مَنْ كانَ عَدُوّاً لِجَبْرَئيلَ وَ ميكائيلَ وَ ذلِكَ كَقَوْلِ مَنْ قالَ مِنَ النَّواصِبِ لَمَّا قالَ النَّبَي صلي الله عليه و آله في عَلِي عليه السلام:

جَبْرَئيلُ عَنْ يمينِهِ، وَ ميكائِيلُ عَنْ يسارِهِ، وَ إِسْرافيلُ مِنْ خَلْفِهِ، وَ مَلَكُ الْمَوْتِ أَمامَهُ، وَاللهُ تَعالي مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ ناظِرٌ بِالرِّضْوانِ إِلَيهِ ناصِرُهُ قالَ بَعْضُ النَّواصِبِ:

فأنا أبرأ من الله و من جبرئيل و ميكائيل و الملائكة الّذين حالهم مع علي عليه السلام ما قاله محمّدصلي الله عليه و آله،

فقال:

مَنْ كانَ عَدُوّاً لِهؤُلاءِ تَعَصُبّاً عَلي عَلِي بْنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام «فَإِنَّ اللهَ عَدُّوٌ لِلْكافِرينَ»، فاعِلٌ به هم ما يفْعَلُ الْعَدُوُّ بِالْعَدُوِّ مِنْ إِحْلالِ النَّقَماتِ وَ تَشْديدِ الْعُقُوباتِ. وَ كانَ سَبَبُ نُزُولِ هاتَينِ الآيتَينِ ما كانَ مِنَ الْيهُودِ أَعْداءَ اللهِ مِنْ قَوْلٍ سَي ءٍ في جَبْرَئيلَ وَ ميكائيلَ، وَ كانَ مِنْ أَعْداءِ اللهِ النُّصَّابِ مِنْ قَوْلٍ أَسْوَأ مِنْهُ في اللهِ وَ في جَبْرَئيلَ وَ ميكائيلَ وَ سائِرِ مَلائِكَةِ اللهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا خداوند بزرگ يهود را نكوهش كرد به سبب كينه اي كه نسبت به جبرئيل داشتند در

حالي كه جبرئيل خواست خدا را، در يهوديان اجرا مي كرد و آنان خوش نداشتند. و يهوديان و بدگويان به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام «نواصب» را نكوهش فرمود، به سبب كينه اي كه به جبرئيل و ميكائيل و فرشتگاني داشتند كه براي ياري كردن به علي بن ابيطالب فرود آمدند تا علي عليه السلام آنان را با شمشير برنده اش ذليل و خوار كرد).

پس فرمود:

«بگو كسي كه دشمن جبرئيل است.» دشمن جبرئيل از يهودياني كه آنان را «بُخت نُصّر» حمايت كرد تا بدون جرم و گناهي حضرت «دانيال» را بكشند. اين جنايت «بُخت نُصّر» بود تا آنكه فرمان خدا در باره يهود به پايان رسيد و آنان را براي اعمالشان نابود كرد و نيز دشمن جبرئيل از ديگر كافران و از دشمنان محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام از دشنام دهندگان «نواصب» آنها دشمن جبرئيل هستند به اين دليل كه خداي بزرگ جبرئيل را مي فرستاد تا علي عليه السلام را ياري دهد و بر دشمنان پيروز گرداند. و آنان كه دشمن جبرئيل هستند بدان جهت كه محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام را كمك مي كند، و همراهي مي كرد و او را براي اجراي خواست الهي در نابودي دشمنان بدست بندگاني كه دوست داشت ياري مي رساند و اينكه جبرئيل اين قرآن را بر قلب رسول خدا به اذن و فرمان او نازل مي كرد كه فرمود. «قرآن را روح الأمين بر قلب تو نازل كرد تا از هشدار دهندگان باشي با زبان عربي آشكار»

و «تصديق كننده ديگر كُتُب آسماني باشد.»

اين قرآن را جبرئيل بر قلب محمّد نازل كرد تا تصديق كننده و موافق كتاب هاي در پيش روي خود مانند تورات و انجيل و زبور و صحف ابراهيم و كتابهاي شيث پيامبر و ديگر پيامبران آسماني باشد.

سپس فرمود:

كسي كه دشمن خداست بدان جهت كه نعمت ها را بر محمّد و علي و خاندان پاكش ارزاني داشت. آنان «يهوديان و كافران و نواصب» كساني بودند كه در نهايت ناداني گفتند، ما خدا را دشمن مي داريم كه محمّد و علي را گرامي داشت، و دشمن جبرئيل مي باشيم به همين علّت. و كسي كه دشمن جبرئيل است بدان جهت كه او پشتيبان محمد و علي است «كه درود و سلام خدا بر آنان باد» در پيروزي بر دشمنان خدا، و چون جبرئيل ياور و پشتيبان ديگر پيامبران آسماني بود.

و دشمن فرشتگان، يعني كساني كه دشمن فرشتگان الهي هستند بدان جهت كه دين خدا را ياري مي كنند، و دوستان خدا را ياورند. و اين سخن برخي از دشنام دهندگان و دشمنان است كه مي گويند:

«ما از جبرئيل كه ياور علي است بيزاريم» كه خدا فرمود، و رُسُله (و دشمن پيامبران) و كسي كه دشمن پيامبران خدا مانند موسي و عيسي ديگر پيامبران الهي است كه مردم را به نبوّت محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و امامت علي عليه السلام دعوت كرده بشارت دادند.

سپس فرمود:

«و دشمنان جبرئيل و ميكائيل» و اين بدان علّت بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره علي عليه السلام فرمود. «جبرئيل طرف راست علي، و ميكائيل طرف چپ، و اسرافيل پشت سر او،

و عزرائيل در پيش روي، و خداوند بزرگ بر فراز عرش با نگاه محبّت آميز ناظر بر او و ياري دهنده اوست» از اين رو برخي از نواصب «دشنام دهندگان» گفتند:

«ما از خدا و جبرئيل و ميكائيل و فرشتگاني كه همواره با علي عليه السلام هستند چنانكه پيامبر گفت، بيزاريم» كه فرمود:

كسي كه دشمن اين دسته از فرشتگان است از روي تعصّب و كينه توزي نسبت به علي عليه السلام پس خداوند نيز دشمن كافران است، و با آنان چنان خواهد كرد كه دشمني با دشمني انجام مي دهد، از ايجاد سختي ها و مشكلات و فزوني عذاب ها. و سبب نزول اين دو آيه، سخنان كينه توزانه يهود درباره جبرئيل و ميكائيل، و سخنان كينه توزانه «نواصب» دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود كه زشت تر از ديگران نسبت به خدا و جبرئيل و ميكائيل و ساير فرشتگان مطرح كردند). [3].

*****

[1] سوره بقره آيه 97.

[2] سوره شعراء آيه 193 و 195.

[3] حديث مفصّل و طولاني است به كتاب بحارالانوار ج9 ص284 مراجعه شود.

سوره بقره، آيه 199

(ثمّ افيضوا)

امام سجّاد عليه السلام نقل كرد كه:

روزي شخصي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و پرسيد:

الناس و أشباه الناس، و النّاس در قرآن چه معنائي دارد؟

حضرت اميرالمؤمنين به فرزندش حسين عليه السلام فرمود، اي حسين جواب اين مرد را بده:

حديث 139

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا قَوْلُكَ:

أَخْبِرْني عَنِ النَّاسِ، فَنَحْنُ النَّاسُ، وَلِذلِكَ قالَ اللهُ وَ تَعالي ذِكْرُهُ في كِتابِهِ:

«ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيثُ أَفاضَ النَّاسُ» [1]. فَرَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله اَلَّذي أَفاضَ بِالنَّاسِ. وَ أَمَّا قَوْلُكَ:

أَشْباهُ النَّاسِ، فُهُمْ شيعَتُنا، وَ هُمْ مَوالينا، وَ هُمْ مِنَّا، وَ لِذلِكَ قالَ إبْراهيمُ عليه السلام:

«فَمَنْ تَبِعَني فَإِنَّهُ مِنّي» [2]. وَ اَمَّا

قَوْلُكَ:

اَلنَّسْناسُ، فَهُمْ اَلسَّوادُ الأعْظَمُ، وَ أشار بيده إلي جماعة النَّاس، ثمّ قال:

«إنْ هُمْ اِلاَّ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ سَبيلاً «[3].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اينكه گفتي «ناس» چيست؟

پس ما «ناس» هستيم و براي همين جهت خداوند بزرگ و برتر در قرآن آورده است كه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«پس از همان راهي كه همه مردم از مشعر به مني باز مي گردند بازگرديد» پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كسي است كه مردم را باز مي گرداند. امّا أشباه الناس، پس آنان شيعيان و پيروان ما هستند، و آنان از ما مي باشند براي همين جهت ابراهيم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«پس كسي كه از من پيروي كند از من است» و پرسيدي كه نسناس چيست؟

پس آنان انبوه جمعيت هاي موجودند «با دست به سوي جمعيت اشاره كرد» كه خدا فرمود «نيستند آنها جز همانند چهارپايان بلكه از آنها گمراه ترند») [4].

*****

[1] سوره بقره آيه 199.

[2] سوره ابراهيم ص36.

[3] سوره فرقان آيه 44.

[4] اصول كافي ج8 ص244 حديث 339، تفسير برهان ج1 ص201 حديث 2، نورالثقلين ج4 ص21 حديث 68.

سوره اعراف، آيه 058

تفسير البلد الطّيب

روزي در مجلسي كه معاويه هم حضور داشت عمر و عاص از امام حسين عليه السلام پرسيد:

چرا فرزندان ما از فرزندان شما بيشترند.

حديث 140

قال الامام الحسين عليه السلام:

بُغاثُ الطَّيرِ اَكْثَرُها فِراخاً وَ اُمُّ الصَّقْرِ مِقلاةٌ نَزُورٌ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پرندگان شرور و كوچك فراوان تخم مي گذارند، امّا عقاب تيز پرواز تخم گذاري او اندك است.) عمروعاص دوباره پرسيد:

چرا موي شارب ما زودتر از شما سفيد مي شود؟

اِنَّ نِساءَكُمْ نِساءٌ بَخِرَةٌ، فَإِذا ادَنا أحَدُكُمْ مِنْ

اِمْرَأتِهِ نَكَهْتِ في وَجْهِهِ، فَيشابُ مِنْهُ شارِبُهُ. (زنان شما دهانشان بد بو است وقتي با آنها نزديك مي شويد بوي بد دهانشان به صورت و شارب شما مي خورد از اين رو زودتر سفيد مي شود) عمر و عاص بار ديگر پرسيد:

چرا موي ريش شما از موي ريش ما بيشتر و فراوان تر است. وَالْبَلَدُ الطَّيبُ يخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذي خَبُثَ لا يخْرُجُ اِلاَّ نَكِداً. [1]. (زمين پاك گياهانش به اذن خدا مي رويد، امّا از زمين شور زار و بد نمي رويد جز اندك)

معاويه به عمرو عاص گفت:

حق تو اين است كه ساكت باشي، او فرزند علي است.

آنگاه براي آنكه غرور عمروعاص را بشكند اين شعر را سرود:

إنْ عادَتْ الْعَقْرَبُ عُدْنالَها

وَ كانَتِ النَعْلُ لَها حاضِرَةً

قَدْ عَلِمَ الْعَقْرَبُ وَاسْتَيقَنَتْ

اَنْ لالَها دُنْيا وَلا آخِرَةَ [2].

- اگر عقرب براي نيش زدن بازگردد ماهم باز مي گرديم و نعلين ما براي لگدمال كردنش آماده است. - بتحقيق عقرب مي داند و يقين دارد كه نه دنيا دارد و نه آخرت.

*****

[1] سوره اعراف آيه 58.

[2] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص67، بحارالأنوار ج44 ص209، عوالم بحراني ج17 ص85.

سوره صافات، آيه 024

تفسير (وقفوهم انّهم مسئولون)

از امام حسين عليه السلام نقل شد كه پيامبر اسلام فرمود، مورد سئوال ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است.

حديث 141

قال الامام الحسين عليه السلام:

و أَشارَ إلي عَلي عليه السلام ثُمَّ قالَ:

إنّ الله عزّوجلّ يقول:

«إنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَالفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» [1] ثُمَّ قالَ:

و عزّة ربّي إنّ جميعِ اُمّتي لموقفون يوم القيامة و مسؤولون عن ولايته، و ذلك قول الله عزَّوجلَّ:

«وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

نسبت به تفسير اين آيه روزي پيامبر اكرم عليه السلام اشاره

به علي بن ابيطالب كرد و فرمود:

همانا خداوند عزيز و بزرگ مي فرمايد:

همانا گوش و چشم و دل از همه آنها سئوال مي شود سپس فرمود:

سوگند به قدرت پروردگار كه تمامي افراد امّت من را در قيامت نگه مي دارند و از همه نسبت به ولايت علي بن ابيطالب مي پرسند!

و اين معناي خداوند عزيز و بزرگ است كه فرمود:

«نگاهشان داريد كه همه آنها مسئولند») [3].

*****

[1] سوره اسراء آيه 36.

[2] سوره صافّات آيه 24.

[3] بحارالانوار ج 36 ص77.

سوره طه، آيه 132

تفسير و أمر اهلك بالصّلوة

حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل فرمود:

از وقتي كه اين آيه نازل شد، همواره به هنگام نماز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درب خانه ما را مي كوبيد و با صداي بلند ما را به نماز خواندن فرامي خواند و ما از درون منزل پاسخ مي داديم، و بر تو سلام اي رسول خدا و رحمت و بركات خدا بر تو باد.

حديث 142

قال الامام الحسين عليه السلام:

كانَ النَّبِي صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ و سلم يأتي كُلَّ يوْمٍ بابَ فاطِمَةَ عِنْدَ صَلاةِ الْفَجْرِ فَيقُولُ:

الصلاة يا أهل بيت النبوة «إِنَّما يريدُ اللهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» [1] تِسْعَةَ أَشْهُرٍ بَعْدَ ما نَزَلَتْ «و أمُرْ أهْلَكَ [2] بِالصَّلَوةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيها»

امام حسين عليه السلام فرمود:

(رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اينگونه بود كه هر روز صبحگاهان جلوي درب منزل حضرت فاطمه مي ايستاد و مي فرمود:

«نماز اي اهل بيت نبوّت، همانا خدا اراده كرده است كه ناپاكي ها را از شما دور كند، و شما را پاك نگهدارد» اين روش را پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله

و سلم در طول نه ماه پس از نازل شدن آيه 132 سوره طه، ادامه داد)

*****

[1] سوره احزاب آيه 33.

[2] سوره طه آيه 132.

سوره احزاب، آيه 033

تفسير و يطهّركم تطهيراً

حضرت زيد شهيد از امام حسين عليه السلام نقل كرد كه:

حديث 143

قال الامام الحسين عليه السلام:

كانَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله في بَيتِ اُمِّ سَلَمَةِ فَاُتِي بِحَريرَةٍ فَدَعا عَلياً عليه السلام وَ فاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَينَ عليهم السلام فَاَكَلُوا مِنْها ثُمَّ جَلّلَ عَلَيهِمْ كِساءً خَيبَرياً ثُمَّ قالَ:

اِنَّما يريدُ اللهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً. [1] [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در خانه ام سلمة بود، براي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حريره آوردند «نوعي فرني كه با آرد و شير و روغن درست مي كنند». رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، علي عليه السلام، فاطمه عليها السلام و حسن و حسين عليهما السلام را فراخواند، پس همه از آن غذا خوردند، سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عباي خيبري را بر گرداگردشان كشيد و فرمود:

«همانا خدا اراده كرده است كه پليدي ها را از شما اهل بيت پيامبر دور كند، و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»

*****

[1] سوره احزاب آيه33.

[2] تفسير برهان 3 ص312 حديث 14.

سوره حج، آيه 019

تفسير خصمان اختصموا

نضربن مالك مي گويد:

خدمت امام حسين عليه السلام رسيدم و

گفتم:

اي اباعبدالله عليه السلام معناي آيه 19 سوره حج «هذان خصمان اختصموا» چيست؟

حديث 144

قال الامام الحسين عليه السلام:

نَحْنُ وَ بَنُو اُمَّيةَ إخْتَصَمْنا في اللهِ عَزَّ و جَلَّ، قُلْنا، صَدَقَ اللهُ

وَ قالُوا:

كذب الله. فَنَحْنُ وَ إِياهُمُ الْخَصْمانِ يوْمَ الْقِيامَةِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما و بني اميه بر سر مسئله حق پرستي و خدا به دشمني پرداختيم، ما گفتيم خدا راست مي فرمايد و آنان خدا را تكذيب

نمودند، ما و آنها در روز قيامت دشمن هم هستيم). [1]. و در نقل سعيد همداني كه از معناي آيه 19 حج پرسيد پاسخ داد:

(ما بني هاشم، با بني اميه دو گروهي هستيم كه بر سر خداپرستي با يكديگر خصومت و دشمني داريم.).

*****

[1] خصال شيخ صدوق ج1 ص42 حديث 35

تفسير برهان ج3 ص80 حديث 2.

سوره حج، آيه 041

تفسير ان مكّنا هم في الارض

حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نقل فرمود كه:

از حضرت اباعبدالله عليه السلام معناي آيه 41 سوره حج را پرسيدند پاسخ داد:

حديث 145

قال الامام الحسين عليه السلام:

هذِهِ فِينا أَهْلُ الْبَيتِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اين آيه «آنان كه اگر آنها را در زمين حاكم گردانيم نماز را بر پاي مي دارند» در باره ما اهل بيت پيامبر نازل شد.).

سور يس، آيه 012

تفسير كلّ شي ء أحصيناه في امامٍ مبين

حضرت باقرالعلوم عليه السلام از امام حسين عليه السلام نقل مي كند:

حديث 146

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَمَّا أُنْزِلَتْ هذِهِ الآيةُ عَلي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله «وَ كُلَّ شَي ءٍ أَحْصَيناهُ في إِمامٍ مُبينٍ» [1] قامَ أَبُوبَكْرٍ وَ عُمَرُ مِنْ مَجْلِسِهِما

فَقالا:

يا رسول الله هوالتّوراة؟

قال:

لا، قالا:

فهو الإنجيل؟

قال:

لا، قالا:

فهو القرآن؟

قال:

لا. قال:

فَأَقْبَلَ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلي عليه السلام

فَقالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله:

هو هذا، إنّه الإمام الّذي أحصي الله تبارك و تعالي فيه علم كلّ شي ء

امام حسين عليه السلام فرمود:

(وقتي اين آيه بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل شد كه خدا فرمود:

«ما هر چيزي را در امام آشكار قرار داده ايم». عمر و ابابكر برخاستند و پرسيدند:

اي رسول خدا آيا امام آشكار تورات است؟

پيامبر فرمود نه، بار ديگر پرسيدند:

آيا انجيل است؟

فرمود:

نه، باز پرسيدند:

آيا قرآن است. فرمود:

نه، ناگاه علي عليه السلام وارد مجلس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شد. رسول خدا اشاره به علي عليه السلام كرد و فرمود امام آشكار اوست، او امامي است كه خداوند مبارك و بزرگ همه چيز را در او قرار داد، در علي است علم هر چيزي.) [2].

*****

[1] سوره يس آيه 12.

[2] معاني الاخبار ص95 حديث

1

تفسير برهان ج4 ص6 حديث 6

كنز الدقائق ج8 ص390

ينابيع المودة ص87.

سوره شوري، آيه 033

تفسير قل لا اسئلكم عليه اجراً

امام حسين عليه السلام در تفسير آيه «قل لا اسئلكم عليه أجراً الاّ المودّة في القربي» توضيح داد كه:

(بگو من از شما پاداشي درخواست ندارم جز آنكه اهل بيت مرا دوست داشته باشيد.)

حديث 147

قال الامام الحسين عليه السلام:

في قول الله عزّوجل «قُلْ لا أسْأَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ في الْقُرْبي» [1] قال:

وَأنَّ الْقَرابَةَ الَّتي أَمَرَ اللهُ بِصِلَتِها وَ عَظَّمَ حَقَّها وَ جَعَلَ الْخَيرَ فيها قَرابَتُنا أَهلِ الْبَيتِ الَّذينَ أَوْجَبَ حَقَّنا عَلي كُلِّ مُسْلِمٍ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خويشاوندي كه خداوند دستور رعايت آن را داد، و حق آن را بزرگ شمرد و خير و بركات را در آن قرار داد، دوستي و خويشاوندي ما اهل بيت پيامبر است، كه رعايت حق ما را بر هر مسلماني واجب كرد.) [2].

*****

[1] سوره شوري آيه 23.

[2] بحار الانوار ج23 ص251 حديث 27

تفسير برهان ج4 ص124 حديث 12

كنز الدقائق ج9 ص262.

سوره فتح، آيه 029

تفسير تراهم ركّعاً سجّداً

حضرت امام حسين عليه السلام نسبت به اين آيه كه خداوند فرمود:

«آنان را مي نگري كه همواره در ركوع و سجودند». توضيح داد:

حديث 148

قال الامام الحسين عليه السلام:

«تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» [1] نُزِّلَتُ في عَلي بنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اين آيه درباره علي بن ابيطالب نازل شد.) [2]. يعني علي عليه السلام را همواره در ركوع و سجود مي نگريد، كه در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند.

*****

[1] سوره فتح آيه29.

[2] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج2 ص15

بحار الأنوار ج38 ص203.

سوره حجرات، آيه 006

تفسير ان جائكم فاسق

وليد برادر شيرخورده عثمان بود، يهودي زاده بود و به ظاهر اسلام را پذيرفت، در زمان خلافت عثمان فرماندار كوفه شد، جنايات و ميگساري او تا آنجا پيش رفت كه در حال مستي به نماز صبح آمد و روزي در محراب مسجد چون زياد شراب خورده بود استفراغ كرد.

و پس از اثبات ميگساري او توسّط مالك اشتر، در حضور عثمان، امام علي عليه السلام بر او حدّ شراب جاري ساخت، امّا متأسّفانه در دوران حكومت معاويه فرماندار مدينه شد و روزي بر منبر مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اهانت روا داشت، مردم به امام حسين عليه السلام خبر دادند كه وليد به ساحت قدس اميرالمؤمنين عليه السلام اهانت كرد.

امام حسين عليه السلام خطاب به او فرمود:

حديث 149

قال الامام الحسين عليه السلام:

و ما أَنْتَ يا وَليدَبْنِ عَقَبَةَ فَوَاللهِ ما اَلوُمَنَّكَ أنْ تُبْغِضَ عَلياً عليه السلام وَقَدْ جَلَّدَكَ في الْخَمْرِ ثَمانينَ جَلْدَةً، وَ قَتَلَ أباكَ صَبْراً بِيدِهِ يوْمَ بَدْرٍ، أَمْ كَيفَ تَسُبُّهُ فَقَدْ سَمَّاهُ اللهُ مُؤْمِناً

في عَشْرِ آياتٍ مِنَ الْقُرْآنِ وَ سَمَّاك فاسِقاً، وَ هُوَ قَوْلُهُ «اِنْ جاءَكُم فاسِقٌ بِنَبَاءٍ فَتَبَينُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ» [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(تو چه كسي هستي اي وليد بن عقبة؟!!

سوگند به خدا!

تو را سرزنش نمي كنم كه چرا نسبت به علي عليه السلام بغض و كينه داري!

زيرا علي عليه السلام تو را هشتاد و پنج تازيانه زد. و پدرت را در جنگ بدر با دست خودش با شكيبائي كشت. تو چگونه علي عليه السلام را دشنام مي دهي كه خدا در ده آيه قرآن او را مؤمن ناميد، و تو را در قرآن فاسق معرّفي فرمود در اين آيه «اگر فاسقي خبري براي شما آورد پس تحقيق كنيد، نكند گروهي شما را به مشكلاتي از روي جهالت گرفتار كنند كه بر كرده هاي خود صبحگاهان پشيمان برخيزيد».) [2].

*****

[1] سوره حجرات آيه6.

[2] نورالثقلين ج5 ص82 حديث 11

احتجاج ج1 ص276.

سوره بروج، آيه 003

تفسير و شاهد و مشهود

حضرت اباعبدالله عليه السلام در تفسير «شاهد» و «مشهود» در آيه 3 بروج توضيح دادند.

حديث 150

قال الامام الحسين عليه السلام:

«وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ» [1] قال:

اَلشَّاهِدُ، جَدّي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله وَالْمَشْهُودُ يوْمُ الْقِيامَةِ. ثُمَّ تلا هذه الآية «إنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً» [2]. و تلا «ذلِكَ يوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يوْمٌ مَشْهُودٌ «[3].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شاهد جدّ من حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد بدليل اين آيه «ما تو را اي رسول خدا شاهد و بشارت دهنده و هشدار دهنده فرستاديم» و مشهود، روز قيامت است كه فرمود «آن روز روزي است كه

همه انسانها در آن گرد مي آيند و آن روز روز مشهود است».) [4].

*****

[1] سوره البروج آيه 3.

[2] سوره الاحزاب آيه 45.

[3] سوره هود آيه 103.

[4] مجمع الزوائد ج7 ص135.

سوره شمس، آيه 001

تفسير والشّمس و ضحَيهَا

حارث بن عبدالله أعور مي گويد:

خدمت حضرت اباعبدالله عليه السلام رسيدم و از تفسير سوره شمس پرسيدم، در ابتداي سخن

گفتم:

«و الشّمس و ضحيها» يعني چه؟

حديث 151

قال الامام الحسين عليه السلام:

قلت:

«وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَيها» قال:

وَيحَكَ يا حارثُ ذلِكَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله. قال و قلت:

«وَ القَمَرِ إِذا تَلاها» قال:

«ذاكَ أَميرُ الْمُؤمِنينَ علِي بْنُ أَبي طالِبٍ عليه السلام، يتْلُو مُحَمّداًصلي الله عليه و آله. قال و قلت:

«وَالنَّهارِ إذا جَلّيها» [1] قال:

ذلِكَ الْقائِمُ (عج) مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله يمْلَأُ الْاَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً. قال قلت:

«وَ الَّيلِ إِذا يغْشها» قال:

ذلِكَ بَنُو أُمَية

امام حسين عليه السلام فرمود:

(واي بر تو اي حارث!

و الشّمس كه خدا فرمود «سوگند به خورشيد و روشنائي هاي آن» مراد محمّدصلي الله عليه و آله و سلم پيامبر خداست.) پرسيدم:

معناي و القمر «سوگند به ماه و تابش آن» چيست؟

پاسخ داد:

(اين ماه تابان علي بن ابيطالب عليه السلام است كه پس از خورشيد طلوع مي كند.) پرسيدم:

«سوگند به روز و روشنائي آن» به چه معناست؟

پاسخ داد:

(اين روز روشن حضرت قائم(عج) از خاندان محمّدصلي الله عليه و آله و سلم است كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد.)

گفتم:

اين آيه چيست؟

«و شب زماني كه سايه گستر شود.»

فرمود:

(مراد بني اميه است.) [2].

*****

[1] سوره شمس آيه 1.

[2] تفسير فرات كوفي ص563 حديث 721

بحارالانوار ج24 ص79 حديث 20.

سوره والضحي، آيه 011

تفسير و امّا بنعمة ربّك

عمرو أبي نصير نقل مي كند كه در مراسم حج به هنگام طواف كعبه شخصي از اهل بصره خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و پرسيد، واژه «نعمة» در آيه 11 سوره والضّحي چه معنائي دارد؟

حديث 152

قال الامام الحسين

عليه السلام:

اَمَرَهُ اَنْ يحَدِّثَ بِما اَنْعَمَ اللهُ عَلَيهِ مِنْ دينِهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدا پيامبرش را فرمان داد تا همواره بياد آورد دين اسلام را كه خدا به او نعمت داد.) [1].

*****

[1] محاسن برقي ج1 ص344 حديث 712

تحف العقول ص176

نورالثقلين ج5 ص602 حديث 44.

سوره توحيد، آيه 002

از امام حسين عليه السلام تفسير واژه «صمد» در سوره توحيد را پرسيدند توضيح داد؛

حديث 153

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلصَّمَدُ:

اَلَّذي لا جَوْفَ لَهُ، وَ الصَّمَدُ:

اَلَّذي قَدْ اِنْتَهي سُؤْدَدُهُ، وَ الصَّمَدُ:

اَلَّذي لا يأْكُلُ وَ لا يشْرَبُ، وَ الصَّمَدُ:

اَلَّذي لا ينامُ، وَ الصَّمَدُ:

الدَّائِمُ الَّذي لَمْ يزَلْ وَلايزالُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(«صمد» آن وجودي است كه داراي خلأ نيست، «صمد» آن وجود برتري است كه بالاتر از آن نمي توان تصوّر كرد «صمد» آن وجودي است كه تغذيه نمي كند «صمد» آن وجودي است كه خواب بر او راه ندارد و بالاخره آن ذات ابدي است كه همواره بود و خواهد بود.)

*****

[1] توحيد شيخ صدوق ص90 حديث 3

نور الثقلين ج5 ص711 حديث 68

تفسير برهان ج4 ص525.

سوره بقره، آيه 063

تفسير إذ أخذنا ميثاقكم (عهد و پيمان الهي)

امام حسين عليه السلام در تفسير آيه 63 سوره بقره توضيح داد كه هدف عهد و پيمان الهي نسبت به رعايت حرمت و پندپذيري از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و عترت است:

حديث 154

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَما إِنَّهُمْ لَوْ كانُوا دَعَوُا اللهَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَيبينَ بِصِدْقٍ مِنْ نِياتِهِمْ وَ صِحَّةِ اِعْتِقادِهِمْ مِنْ قُلُوبِهِمْ أَنْ يعْصِمَهُمْ، حَتّي لا يعانِدُوهُ بَعْدَ مُشاهَدَةِ تِلْكَ الْمُعْجِزاتِ الْباهِراتِ، لَفَعَلَ ذلِكَ بُجُودِهِ وَ كَرَمِهِ، وَلكِنَّهُمْ قَصَّروُا فَآثَروُا الْهُوَينا بِنا، وَ مَضَوْا مَعَ الْهَوي في طَلَبِ لَذَّاتِهِمْ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

«همانا اگر مردم خدا را به محمّد و خاندان پاكش با نيت هاي راست و اعتقاد قلبي صحيح مي خواندند كه آنان را پاك نگاه دارد، تا اينكه با پيامبر و خاندانش عد از ديدن آن همه از معجزات آشكار دشمني نورزند خداوند با كرم

و بزرگواري خود چنين مي كرد.

لكن مردم كوتاهي كردند، و لذّت هاي زودگذر و پست را برگزيدند و بدنبال هواپرستي و لذّت گرائي كشانده شدند».

*****

[1] تفسير امام عسكري عليه السلام ص266

تفسير برهان ج1 ص106

بحارالانوار ج26 ص290.

تقيه و رازداري

برخي «تقيه» را خرافاتي تفسير مي كنند و مي گويند تقيه كردن يعني تعطيل مبارزه و سست و سرد شدن، در صورتي كه در فرهنگ شيعه و روايات امامان معصوم عليه السلام ما، تقيه معناي گرانسنگي دارد، تقيه يعني تداوم مبارزه با رعايت اصل رازداري، تقيه يعني حفظ نيروها و وارد كردن ضربه هاي أساسي به دشمن در فرصت هاي مناسب كه حضرت اباعبدالله عليه السلام در تفسير آن اظهار داشت:

حديث 155

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَوْلا التَّقِيةُ ما عُرِفَ وَلِينا مِنْ عَدُوِّنا، وَلَوْ لا مَعْرِفَةُ حُقُوقِ الْاِخْوانِ ما عُرِفَ مِنَ السَّيئاتِ شَي ءٌ إِلاَّ عُوقِبَ عَلي جَميعِها، لكِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يقُولُ:

«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيديكُمْ وَ يعْفُوا عَنْ كَثيرٍ» [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر نبود «تقيه» دوستان ما از دشمنان شناخته نمي شدند، و اگر شناخت حقوق برادران نبود گناهان شناخته نمي شد و مردم بر تمام گناهان عذاب مي شدند لكن پروردگار عزيز و بزرگ مي فرمايد:

«آنچه از بلاها دامنگير شما مي شود پس به سبب اعمال نارواي شماست در حالي كه خداوند بسياري از لغزش ها را عفو مي كند.) [2].

*****

[1] سوره شوري آيه 30.

[2] تفسير امام عسكري عليه السلام ص321 حديث 165

بحارالأنوار ج75 ص415 حديث 68

وسائل الشيعة ج11 ص473.

توانايي و قدرت

قدرت و توانائي بسيار ارزشمند است اگر انسان را دچار غرور نسازد و دست از احتياطهاي لازم برندارد، امّا بسياري از مردم كه به توانائي و قدرت مي رسند خود را فراموش مي كنند و گذشته خود را به ياد نمي آورند كه حضرت اباعبدالله عليه السلام اظهار داشت:

حديث 156

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْقُدْرَةُ تُذْهِبُ الْحَفِظَةَ، اَلْمَرْءُ أَعْلَمُ بِشَأْنِهِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(توانائي و

قدرت، خويشتن داري و احتياط كاري را از بين مي برد، و هر انساني شأن و قدر خود را از ديگران بهتر مي داند.) [1].

*****

[1] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص84 حديث15.

تواضع و فروتني
تواضع و فروتني در اسب سواري

امام باقر عليه السلام نقل مي كند:

روزي امام حسين عليه السلام پياده به سوي باغ خود در سرزمين «حرّه» مي رفت در بين راه «نعمان بن بشير» سوار بر قاطر با امام ملاقات كرد، پس پياده شد، و مركب را نزد امام برد و گفت، يابن رسول الله سوار شويد و آن حضرت امتناع ورزيد و سوار نشد. نعمان چندبار سخن خود را تكرار كرد و سپس امام را سوگند داد كه سوار شود، اينجا بود كه امام اظهار داشت:

حديث 157

قال الامام الحسين عليه السلام:

إذْ أَقْسَمْتَ فَقَدْ كَلَّفْتَني ما أَكْرَهُ، فَارْكَبْ عَلي صَدْرِ دابَّتِكَ، فَاَرْدَفُكَ، فَاِنّي سَمِعْتُ فاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله و سلم تَقُول:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

الرّجل أحقّ بصدر دابّته، و صدر فراشه، و الصّلاة في منزله إلاّ ما يجمع النّاس عليه.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(حال كه مرا سوگند دادي، مرا وادار به كاري كردي كه در دل كراهت داشتم، پس خودت سوار شو و من نيز پشت سر تو سوار خواهم شد، زيرا من از حضرت فاطمه دختر محمّد عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود، هر انساني براي سوار شدن بر مركب خويش از ديگران سزاوارتر است و در خوابيدن بر بستر خويش از ديگران سزاوارتر است. و براي نماز جماعت در منزل خويش از ديگران سزاوارتر است، مگر مردم شخص ديگري را انتخاب كنند «كه در اين

صورت مي تواند به ديگري اقتداء كند».) [1]. نعمان بن بشير گفت:

راست گفت دختر رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم، من هم از پدرم بشير شنيدم كه همين روايت را رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود، و در پايان از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد كه:

«مگر آنكه صاحب مركب اجازه دهد.».

*****

[1] مجمع الزّوائد ج8 ص108.

تواضع و فروتني با فقراء

روزي امام حسين عليه السلام در خيابان مدينه عبور مي كرد كه به چند تن از فقراء مدينه برخورد، آنها نان را بر روي عباي خود همانند سفره گذاشته سرگرم غذا خوردن بودند.

امام حسين عليه السلام به آنان سلام كرد، و فقراء او را به همسفره شدن دعوت كردند.

امام با تواضع اجابت كرد و در كنارشان نشست و فرمود:

حديث 158

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَوْلا أَنَّهُ صَدَقَةٌ لَأَكَلْتُ مَعَكُمْ، ثُمَّ قال عليه السلام:

قُومُوا إِلي مَنْزِلي

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر اين ناني كه شما ميخوريد صدقه نبود با شما هم غذا مي شدم، حال برخيزيد و با من به خانه ام بيائيد.).

سپس همه آنان را به خانه برد و بر سفره خود نشاند و با آنان هم غذا شد، و دستور داد تا به همه آنان لباس كافي و سرمايه زندگي بدهند.

توكل
ارزش توكل

توكّل به خدا، نعمت بزرگي است كه آرامش رواني انسان را تأمين مي كند و از همه سرمايه ها برتر است.

حديث 159

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنَّ الْعِزَّ وَالْغِني خَرَجا يجُولانِ، فَلَقِيا التَّوَكُّلَ فَاسْتَوْطَنا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا عزّت و بي نيازي بيرون رفتند و به جنبش در آمدند در اين ميان وقتي به توكّل رسيدند پس همانجا وطن گزيدند و قرار گرفتند.) [1].

*****

[1] مستدرك الوسائل ج11 ص218 حديث 12793.

ياد توكل اباذر

سال ها پس از شهادت مظلومانه حضرت أباذر، جمعي از دوستان خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند و گفتند:

اباذر مي گفت فقر در نزد من از بي نيازي برتر است، و بيماري از سلامت. حضرت اباعبدالله عليه السلام اظهار داشت:

حديث 160

قال الامام الحسين عليه السلام:

رَحِمَ اللهُ تَعالي أَباذَرٍ، أَمَّا اَنَا فَأقُولُ:

مَنْ اِتَّكَلَ عَلي حُسْنِ اِخْتِيارِاللهِ تَعالي لَهُ لَمْ يتَمَنَّ غَيرَما اِخْتارَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ لَهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خداي بزرگ اباذر را رحمت كند، امّا من مي گويم، كسي كه به خدا توكّل كند، و انتخاب نيكوي خدا را ترجيح دهد، زير بار منّت انتخاب ديگران قرار نخواهد گرفت.) [1].

*****

[1] احقاق الحق ج11 ص591.

ج
جبرئيل
جبرئيل

يكي از فرشتگان بزرگ الهي است كه وحي الهي را براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي آورد و در نبردها و لحظات حسّاس زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام به ياري و امداد رساني مي پرداخت، نام حضرت جبرئيل در اكثر روايات حضرت اباعبدالله عليه السلام آمده است.

ديدن جبرئيل در محضر پيامبر

حضرت اباعبدالله عليه السلام نسبت به ديدن جبرئيل در محضر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اظهار داشت:

حديث 161

قال الامام الحسين عليه السلام:

دَخَلْتُ مَعَ الْحَسَنِ عليه السلام عَلي جَدّي رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله وَ عِنْدَهُ جَبْرَئيلُ عليه السلام في صُورَةِ دِحْيةِ الْكَلْبي، وَكانَ دِحْيةُ إِذا قَدِمَ مِنَ الشَّامِ عَلي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله حَمَلَ لي وَلَأخي خَرْنُوباً وَنَبْقاً وَتيناً، فَشَبَّهْناهُ بِدِحْيةِ بْنِ خَليفَةِ الْكَلْبي، و آن دِحْيةَ كانَ يجْعَلُنا نُفَتِّشُ كُمَّهُ.

فقال جبرئيل عليه السلام:

يا رسول الله، ما يريدان؟

قال:

«إنّهما شبّهاك بدحية بن خليفة الكلبي، و إن دحية كان يحمل لهما إذا قدم من الشام نبقاً و تيناً و خرنوباً». فَمَدَّ جَبْرَئيلُ عليه السلام يدَهُ إِلَي الْفِردَوسِ الأعْلي، فَأَخَذَ مِنْهَ نَبْقاً وَ خَرْنُوباً وَسَفَرْجَلاً وَرُمَّاناً فَمَلَأْنا بِهِ حُجْرَنا». فَخَرَجْنا مُسْتَبْشِرينَ، فَلَقِينا أَبُونا أَميرَالْمُؤمِنينَ عَلي عليه السلام فَنَظَرَ إِلي ثَمَرَةٍ لَمْ يرَ مِثْلُها فِي الدُّنْيا، فَأَخَذَ مِنْ هذا، و من هذا واحِداً واحِداً، وَدَخَلَ عَلي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ هُوَ يأْكُلُ،

فقال:

«يا أبا الحسن، كُل و ادفع إلي أوفر نصيب، فإنّ جبرئيل عليه السلام أتي به آنفاً».

امام حسين عليه السلام فرمود:

(روزي با برادرم حسن وارد مجلس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شديم، جبرئيل

را در كنار آن حضرت مشاهده كرديم كه به شكل «دحيه كلبي» بود، دحية بن خليفه كلبي هرگاه از شام خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي رسيد براي من و برادرم حسن هدايائي از ميوه درخت خرنوب، و درخت سدر، و انجير مي آورد، و بما اجازه مي داد كه كيسه او را وارسي كنيم و ميوه ها را برداريم، ما جبرئيل را آن روز چونان دحيه كلبي بحساب آورديم. جبرئيل به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

حسن و حسين چه مي خواهند؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد:

«تو را همانند دحيه كلبي بحساب آوردند چون دحيه كلبي هرگاه كه از شام مي آمد براي آنان ميوه درخت خرنوب و سدر و انجير مي آورد».

پس جبرئيل دست خود را به سوي بهشت دراز كرد و از آنجا ميوه سدر و خرنوب و گلابي و انار گرفت، كه در پيش روي ما انباشته شد، ما با خوشحالي فراوان از خانه بيرون رفتيم پس با پدرمان اميرالمؤمنين عليه السلام ملاقات كرديم، پدر به اين ميوه هائي كه در دنيا بي نظير است نگاه كرد، پس، از هر كدام يكي برداشت و بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شد در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از آن ميوه ها مي خورد فرمود. اي اباالحسن از اين ميوه ها بخور و بمن هم بده كه بهترين بهره بردن است، اين ميوه ها را لحظه اي قبل جبرئيل آورده بود.) [1].

*****

[1] ثاقب في المناقب ص312 حديث 261

مدينة المعاجز ج3 ص261 حديث 881 و ج4 ص20

حديث 1057.

جدل (نزاع و درگيري زباني)

بحث و گفتگو، و طلب علم، و پرسش و پاسخ، ارزشمند و عبادت است، امّا برخي با يادگيري بعضي از اصطلاحات و بدست آوردن مراتبي از علوم و فنون، مي خواهند ديگران را تحقير كنند و برتري علمي خود را به رخ بكشند، كه بحث و گفتگو را به نزاغ و درگيري زباني مي كشانند. با اينكه درك مي كنند حق با طرف مقابل است، دست از جَدَل و مبارزه بر نمي دارند كه اين عادت، ناپسند و ضدّ ارزش است. روزي در شهر مدينه، شخصي خدمت امام حسين عليه السلام آمد و با غرور و بي أدبي به امام گفت بيا بنشين تا در مباحث دين با يكديگر مناظره كنيم.!!

حضرت اباعبدالله عليه السلام براي هدايت آن شخص رهنمود داد كه:

حديث 162

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا هذا أَنَا بَصيرٌ بِديني، مَكْشُوفٌ عَلي هُداي، فَإِنْ كُنْتَ جاهِلاً بِدينِكَ فَاذْهَبْ وَاطْلُبْهُ، مالي وَلِلْمُماراةِ وَ اِنَّ الشَّيطانَ لَيوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ يناجيهِ، وَ يقُوْلُ:

ناظِرِ النَّاسَ فِي الدّينِ، كَيلا يظُنُّوْا بِكَ الْعَجْزَ وَالْجَهْلَ، ثُمَّ الْمِراءُ لا يخْلُوْ مِنْ اَرْبَعَةِ اَوْجُهٍ:

اِمَّا اَنْ تَتَماري اَنْتَ وَصاحِبُكَ في ما تَعْلَمانِ، فَقَدْ تَرَكْتُما بِذلِكَ النَّصيحَةَ، وَطَلَبْتَُما الْفَضيحَةَ، وَاَضَعْتُما ذلكَ الْعِلْمَ، اَوْ تَجْهَلانِهِ فَاَظْهَرْتُما جَهْلاً. وَ خاصَمْتُما جَهْلاً، وَ اِمَّا تَعْلَمُهُ اَنْتَ فَظَلَمْتَ صاحِبَكَ بِطَلَبِكِ عَثْرَتِهِ، اَوْ يعْلَمُهُ صاحِبُكَ فَتَرَكْتَ حُرْمَتَهُ، وَ لَمْ تَنْزِلْهُ مَنْزِلَتَهُ، وَ هذا كُلُّهُ مُحالٌ، فَمَنْ اَنْصَفَ وَ قَبِلَ الْحَقَّ، وَ تَرَكَ الْمُماراةَ فَقَدْ اَوْثَقَ ايمانَهُ وَ اَحْسَنَ صُحْبَةَ دينِهِ، وَصانَ عَقْلَهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مرد، من نسبت به دين خودم آگاهي لازم دارم، و هدايت بر من آشكار است، اگر تو نسبت به دين آگاهي نداري

برو و آموزش لازم را ببين، ما را با جدل و فخرفروشي چه كار؟

همانا شيطان انسان را وسوسه مي كند و در گوش او زمزمه مي كند و به او مي گويد:

برو با ديگران در مباحث ديني جَدَل و مناظره كن تا تو را ناتوان و جاهل نپندارند.

سپس بدان كه جَدَل و مناظره از چهار قسم بيرون نيست.

اوّل - يا تو و هم مناظره تو در آنچه كه «مي دانيد» مجادله مي كنيد، پس هر دو نفر شما پند ناصحان را ترك گفتيد و رسوائي را خريديد، و علم و آگاهي خود را ضايع گذاشتيد.

دوم - يا «جاهلانه» با هم به نزاع و مناظره مي پردازيد، كه جهالت خود را آشكار مي كنيد و جاهلانه به نزاع مي پردازيد.

سوم - يا تو «آگاهي» و هم مناظره تو «جاهل» است پس او در حق تو ستم مي كند و مي خواهد تو را بلغزاند.

چهارم - يا او «علم» دارد و تو حرمت او را حفظ نمي كني، و قدر و ارزش او را نمي داني.

پس مناظره در تمام اقسام يادشده نارواست. كسي كه انصاف دارد، و حق را پذيرفته و فخرفروشي را ترك كرده پس ايمان او محكم است، و سخن او در مباحث دين نيكوست، و عقلش را از خطا و لغزش مصون داشته است.)

*****

[1] بحارالانوار ج2 ص135 حديث 32

محجّة البيضاء ج1 ص107

مفتاح الحقيقة باب 48.

جهاد
اقسام جهاد

جهاد در راه خدا يكي از ارزشمندترين عمل ها نزد پروردگار است كه شرافت مسلمانان و تداوم اسلام به آن بستگي دارد، امّا اين حقيقت را هم بايد دانست كه جهاد داراي اقسام گوناگون است، همه جا نمي شود دست به شمشير

برد كه حضرت ابا عبدالله عليه السلام در اين مورد اظهار داشت:

حديث 163

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْجِهادُ عَلي اَرْبَعَةِ أَوْجُهٍ:

فَجِهادانِ فَرْضٌ، وَ جِهادٌ سُنَّةٌ لا يقامُ اِلاَّ مَعَ فَرْضٍ، وَ جِهادٌ سُنَّةٌ:

فَأَمَّا أحَدُ الْفَرْضَينِ فَجِهادُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ عَنْ مَعاصِي اللهِ، وَ هُوَ مِنْ أَعْظَمِ الْجِهادِ وَ مُجاهَدَةُ الَّذينَ يلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ فَرْضٌ. وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذي هُوَ سُنَّةٌ لا يقامُ اِلاَّ مَعَ فَرْضٍ، فَإنَّ مُجاهَدَةَ الْعَدُوِّ فَرْضٌ عَلي جَميعِ الاُمَّةِ، لَوْ تَرَكُوا الْجِهادَ لَأَتاهُمُ الْعَذابُ، وَ هذا هُوَ مِنْ عَذابِ الاُمَّةِ وَ هُوَ سُنَّةٌ عَلَي الإمامِ، أَنْ يأْتِي الْعَدُوَّ مَعَ الاُْمَّةِ فَيجاهِدُهُمْ. وَ أَمَّا الْجِهادُ الَّذي هُوَ سُنَّةٌ فَكُلُّ سُنَّةٍ أَقامَهَا الرَّجُلُ وَ جاهَدَ في إقامَتِها وَ بُلُوغِها وَ اِحْيائِها، فَالعَمَلُ وَالسَّعْي فيها مِنْ أفْضَلِ الْاَعْمالِ؛لأنَّها إحْياءُ سُنَّةٍ، وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله:

من سنّ سنّةً حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها إلي يوم القيامة من غير أن ينقص من أجورهم شيئاً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(جهاد بر چهار قسم مي باشد، دو قسم آن واجب، و دو قسم ديگر واجب و مستحب است:

1 - جهاد واجب، مبارزه انسان با نفس خويش در ترك گناهان كه از بزرگترين نوع جهاد خواهد بود.

2 - و جهاد با كافراني كه بر ضد شما برخواستند.

3 - جهادي كه مستحب است و بر پا نمي شود جز با جهاد واجب، آن جهاد با دشمنان است كه بر جميع مسلمانان واجب است، اگر آن را ترك كنند عذاب الهي آنان را فراخواهد گرفت، و اين همان عذابي است كه دامنگير امّت اسلام مي شود كه بر امام مستحب است، و آن زماني است كه

دشمن تهاجم كند پس در كنار مردم با دشمن بجنگد.

4 - و آن جهادي كه مستحب است، هرگاه مسلمان سنّتي از رسول خدا عليه السلام يا اسلام را بر پادارد و تلاش كند و زحمت بكشد در همگاني شدن و زنده ماندن آن، پس عمل او، و تلاش او از بهترين اعمال است زيرا زنده كردن سنّت اسلامي است). كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«هر كس سنّت نيكوئي را پايه ريزي كند پاداش آن و پاداش هر كس به آن عمل كند تا روز قيامت به اين شخص داده خواهد شد. بدون اينكه از اجرِ كساني كه آن را انجام مي دهند چيزي كاسته شود».

*****

[1] جعفريات ص77

تحف العقول ص173

خصال ج1 ص240، بحارالانوار ج100 ص23 حديث 5.

شرط جهاد (اداي دين)

يكي ديگر از مباحث ارزنده جهاد اسلامي، شرائط آن است كه هر پيكاري جهاد در راه خدا نيست، و هر مبارزي مجاهد في سبيل الله نيست مگر شرائط جهاد در راه خدا را رعايت كند.

يكي از شرائط جهاد آن است كه مشكل مالي با مردم نداشته باشيم اگر قرضي از كسي گرفتيم، به او بپردازيم و سپس به ميدان جهاد قدم بگذاريم.

حديث 164

قال الامام الحسين عليه السلام:

نادِ أَنْ لا يقْتَلَ مَعي رَجُلٌ عَلَيهِ دَينٌ وَ نادِبِها فِي الْمَوالي فَاِنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله يقُولُ:

من مات و عليه دين أخذ من حسناته يوم القيامة».

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كسي كه قرضي برگردنش هست با ما در اين مبارزه شركت نكند «و كشته نشود» و به همه آنها فرمود:

من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

هر كسي

بميرد و برگردن او بدهكاري باشد خداوند در روز قيامت از حسناتش كم مي كند.) [1].

*****

[1] احقاق الحق ج19 ص429.

ح
اعمال حج
سنگ زدن به شيطان

يكي از اعمال سياسي، عبادي حج، سنگ زدن به شيطان است «رَمْي جَمَرات» كه امروز و فرداهاي دور نيز نقش تربيتي دارد، هم به شيطان بايد سنگ زد و هم به حاكمان طاغوتي بايد نشانه رفت، سنگ زدن به شيطان، نوعي اعلام مواضع و بيزاري جستن از ظلم و ظالم است.

حديث 165

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّهُ لَيسَ مِنْ جَمَرَةٍ إِلاَّ وَتَحْتَهُ مَلَكٌ وَشَيطانٌ، فَإذا رَمَي الْمُؤْمِنُ اِلْتَقَمَهُ الْمَلَكُ فَرَفَعَهُ إِلي السَّماءِ، وَ إِذا رَمي الْكافِرُ قالَ لَهُ الشَّيطانُ:

بِإِسْتِكَ ما رَمَيتَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در هر كدام از جايگاههاي شيطان «جمرات» فرشته اي و شيطاني نشسته است، وقتي مؤمن سنگ مي زند، فرشته آن را برداشته به سوي آسمانها مي برد و هر گاه كافر سنگ مي زند شيطان به او مي گويد تو به ريشه خود سنگ انداختي.) [1].

*****

[1] مستدرك الوسائل ج10 ص79 حديث 11509

بحارالانوار ج99 ص354 حديث 10.

لبيك گفتن

عكرمة مي گويد:

از مزدلفه همراه امام حسين عليه السلام بودم كه مرتّب «لَبَّيك اَللَّهم لبَّيك» مي گفت تا رسيديم به جمره «جايگاه شيطان» كه ديگر نفرمود. از آن حضرت پرسيدم:

آيا جائز است از مزدلفه تا اينجا لبّيك گفت؟

حديث 166

قال الامام الحسين عليه السلام:

سَمِعْتُ أَبي عَلِي بْنَ أَبي طالِبٍ يهِلُّ حَتّي اِنْتَهي إلي الْجَمَرَةِ، وَ حَدَّثْني أنّ رسولَ اللهِ صلي الله عليه و آله أهلَّ حتّي انتهي إليها

امام حسين عليه السلام فرمود:

(از پدرم علي بن ابيطالب شنيدم كه لبّيك مي گفت تا برسد به جمره «جايگاه شيطان» و پدرم به من خبر داد كه همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم لبّيك گفت تا رسيد به جمره.) [1].

*****

[1] كنز العمّال ج5 ص148.

حديث
ارزش حفظ چهل حديث

احاديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام و عترت آنحضرت، در تفسير قرآن و احكام الهي سامان گرفتند و بدون تفسير و توضيح و روايات عترت عليهم السلام نمي شود قرآن و احكام الهي را شناخت. بنا بر اين يكي از ارزش ها، حفظ چهل حديث است.

حديث 167

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله أَوْصي إِلي أَميرِ الْمُؤمنينَ عَلي بْنِ أَبي طالِبٍ عليه السلام وَكانَ فيما أَوْصي بِهِ أَنْ قالَ لَهُ:

يا علي مَن حفظ من اُمَّتي أربعين حديثاً يطلب بذلك وجه الله عزّ و جلّ والدار الآخرة حشره الله يوم القيامة مع النبيين و الصدّيقين و الشهداء و الصالحين و حسن اُولئك رفيقاً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب وصيتي كرد كه در آن وصيت اين رهنمود

نيز بود.

«اي علي كسي از امّت من كه چهل حديث حفظ كند براي خشنودي خداي عزيز و بزرگ و براي پاداش روز قيامت، خدا او را در روز قيامت با پيامبران و راستگويان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهد كرد كه چه دوستان نيكوئي مي باشند.) [1].

سوم - مقام امام حسين عليه السلام رجوع شود به الف - امامان عليه السلام رجوع شود به آ - آگاهي.

چهارم - حقوق حيوانات رجوع شود به الف - اخلاق اجتماعي پنجم - حمزه عليه السلام رجوع شود به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روش نماز بر پيكر شهداء

*****

[1] بحار الانوار ج2 ص156

خصال شيخ صدوق ج2 ص543 حديث 19.

خ
ارزش غذايي خرما

مرحوم مجلسي نقل مي كند:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد خانه فاطمه عليها السلام دخترش شد و فرمود:

فاطمه جان!

امروز پدرت مهمان تو است. وقتي حضرت علي عليه السلام و حسن و حسين عليهما السلام همه گرد آمدند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به اهل بيت خود فرمود:

چه چيزي از ميوه هاي بهشت دوست داريد؟

حديث 168

قال الامام الحسين عليه السلام:

عَنْ إِذْنِكَ يا أَباهْ يا أَميرَ الْمُؤْمِنينَ، وَ عَنْ إِذْنِكِ يا اُمَّاهْ يا سَيدَ ةَ نِساءِ الْعالَمينَ، وَ عَنْ إِذْنِكَ يا أَخاهْ الْحَسنَ الزَّكي أَخْتارُ لَكُمْ شَيئَاً مِنْ فَواكِهِ الْجَنَّةِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(با اجازه تو اي پدر اي اميرالمؤمنين، با اجازه تو اي مادر، بزرگ زن جهانيان، و با اجازه تو اي برادر، اي حسن پاك، من ميوه اي از ميوه هاي بهشتي را براي شما انتخاب خواهم كرد.).

پس از آن همگي فرمودند:

اي حسين عزيز هرچه مي خواهي بگو كه به آنچه تو

بخواهي ما خشنوديم.

آنگاه

امام حسين عليه السلام فرمود:

يا رسُولَ اللهِ قُلْ لِجَبْرَئيلَ إِنَّا نَشْتَهي رُطَباً جَنياً. (اي پيامبر خدا!

به جبرئيل بگو ما به خرماي تازه اشتها داريم.) آنگاه خرماي تازه در طبقي از نور حاضر شد و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

هو من عندالله «إِنَّ اللهَ يرْزُقُ مَنْ يشاءُ بِغَيرِ حِسابٍ» [1]. «خدا هر كس را كه بخواهد روزي مي دهد بدون حساب.» [2].

*****

[1] آل عمران ص37.

[2] بحارالانوار ج43 ص311.

خطبه هاي امام حسين (ع)
خداشناسي

يكي از سخنراني هاي امام حسين عليه السلام پيرامون خداشناسي و عقائد است. كه مردم را از اطاعت طاغوتيان زمين پرهيز مي دهد.

حديث 169

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَيهَا النَّاسُ اِتَّقُوا هؤُلاءِ الْمارِقَةَ الَّذينَ يشَبِّهُونَ اللهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ. بَلْ هُوَ اللهُ لَيسَ كَمِثْلِهِ شَي ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ،

لا تُدْرِكُهُ الْاَبْصارُ وَ هُوَ الَّلَطيفُ الْخَبيرُ. اِسْتَخْلَصَ الْوَحْدانِيةَ وَالْجَبَرُوتَ، وَ أَمْضي اَلْمَشيئَةَ وَ الْاِرادَةَ وَالْقُدْرَةَ وَالْعِلْمَ بِما هُوَ كائِنٌ.

لا مُنازِعَ لَهُ في شَي ءٍ مِنْ أَمْرِهِ، وَلاكُفْوَ لَهُ يعادِلُهُ، وَلاضِدَّ لَهُ ينازِعُهُ، وَلاسَمِي لَهُ يشابِهُهُ، وَلامِثْلَ لَهُ يشاكِلُهُ، لا تَتَداوَلُهُ الْاُمُورُ، وَلاتَجْري عَلَيهِ الْأحْوالُ، وَلاتَنْزِلُ عَلَيهِ الأحْداثُ، وَلايقْدِرُ الْواصِفُونَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ، وَلا يخْطُرُ عَلَي الْقُلُوبِ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ؛لأنَّهُ لَيسَ لَهُ في الْاَشْياءِ عَديلٌ، وَلاتُدْرِكُهُ الْعُلَماءُ بِأَلْبابِها، وَ لا أَهْلُ التَّفْكيرِ بِتَفْكيرِهِمْ إِلاَّ بِالتَّحْقيقِ إِيقاناً بِالْغَيبِ؛لأنَّهُ لا يوصَفُ بِشَي ءٍ مِنْ صِفاتِ الَْمخْلُوقينَ وَ هُوَ الْواحِدُ الصَّمَدُ، ما تُصُوِّرَ في الأوْهامِ فَهُوَ خِلافُهُ. لَيسَ بِرَبٍّ مَنْ طُرِحَ تَحْتَ الْبَلاغِ، وَ مَعْبُودٍ مَنْ وُجِدَ في هَواءٍ أَوْ غَيرِ هَواءٍ، هُوَ في الْاَشْياءِ كائِنٌ لا كَينُونَةَ مَحْظُورٍ بِها عَلَيهِ، وَ مِنَ الْاَشْياءِ بائِنٌ لا بَينُونَةَ غائِبٍ عَنْها، لَيسَ بِقادِرٍ مَنْ قارَنَهُ ضِدٌّ، أَوْ ساواهُ نِدٌّ،

لَيسَ عَنِ الدَّهْرِ قِدَمُهُ، وَلا بِالنَّاحِيةِ أَمَمُهُ، اِحْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَما اِحْتَجَبَ عَنِ الْاَبْصارِ، وَ عَمَّنْ في السَّماءِ إِحْتِجابُهُ كَمَنْ في الأرْضِ، قُرْبُهُ كَرامَتُهُ وَ بُعْدُهُ إِهانَتُهُ، لا يحِلُّهُ (في)، وَلاتُوَقِّتُهُ (اِذا)، وَلاتُؤامِرُهُ (إِنْ). عُلُوُّهُ مِنْ غَيرِ تَوَقُّلٍ، وَمَجيئُهُ مِنْ غَيرِ تَنَقُّلٍ، يوجِدُ الْمَفْقُودَ وَ يفْقِدُ الْمَوْجُودُ، وَلا تَجْتَمِعُ لِغَيرِهِ الصِّفَتانِ في وَقْتٍ، يصيبُ الْفِكْرُ مِنْهُ الْايمانَ بِهِ مَوْجُوداً، وَ وُجُودَ الْايمانِ، لا وُجُودَ صِفَةٍ، بِهِ تُوصَفُ الصِّفاتُ لا بِها يوصَفُ، وَ بِهِ تُعْرَفُ الْمَعارِفُ لا بِها يعْرَفُ، فَذلِكَ اللهُ لا سَمِي لَهُ، سُبْحانَهُ لَيسَ كَمِثْلِهِ شَي ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

راه صحيح خداشناسي (هان اي مردم از اين اهريمنان گمراه دوري گزينيد كه اينان خدا را همانند خود مي پندارند، و درست مانند كافران اهل كتاب درباره او سخن مي گويند، بلكه او خدائي است كه چيزي همانندش نيست و هم او شنوا و بيناست. چشمها از ديدنش ناتوان است ولي او هر بينده اي را مي بيند، او دقيق و آگاه است يگانگي و بي همتايي، جبروت و عظمت ويژه اوست. اراده و خواست و قدرت و علمش را در سراسر جهان به اجرا نهاده است، هيچ ستيزه گري را در هيچ امري با او توان ستيزه نيست. صفات پروردگار نه نظيري دارد كه با او همانندي كند و نه مخالفي مي تواند با او به ستيز پردازد، همنامي بر او نيست كه مشابهش باشد، و مانندي ندارد كه همشكلش گردد، ذات او جولانگاه امور قرار نمي گيرد و تحوّلات و دگرگوني ها تأثيري بر ذات كبريائي اش نمي نهد.

منزلگاه هيچ حادثه اي نمي باشد، توصيف گران چيره دست قادر به توصيف عظمت و صفات

و جلال او نيستند، اندازه و ميزان جبروت او در دلها نمي گنجد، زيرا در جهان هستي همانندي براي او وجود ندارد، نه دانشمندان با مغزهايشان به او مي رسند، و نه انديشمندان با انديشه هايشان، مگر با پژوهشي كه پايه اش ايمان به غيب بوده باشد، زيرا خدا با هيچيك از صفات و ويژگيهاي مخلوقات وصف نمي شود و او يكتاي بي نياز است. آنچه در ذهن و انديشه ها تصوّر مي شود خدا خلاف آنست، زيرا چيزي كه زير پوشش انديشه و ذهن قرار مي گيرد و چيزي كه در فضا و غير آن مي گنجد، معبود نمي تواند باشد.

او در همه اشياء هست نه بدانگونه كه او را احاطه كنند. او در شيئي نيست ولي نه بدان صورت كه از آنها جدا و غايب و بيگانه باشد.

اگر مخالفي نظير كارهاي او را انجام دهد و يا همانندي با او برابري كند ديگر او خداي توانا و هستي بخش نيست. ازليت او از سنخ ازليت زمان نيست و اراده اش داراي جهت و سمتي نمي باشد، بلكه اراده اش همانند ساير صفاتش مي باشد، نه در گوشه اي از وجودش، از حيطه انديشه ها نهان است همچنانكه از حيطه ديده ها پنهان است، بدانگونه كه موجودات زميني نمي توانند او را ببينند و موجودات آسماني نيز از ديدن او عاجزند، نزديكي او از كرامت و بزرگواري اوست و فاصله و دوري او عدم توجّه به اوست.

نه در مكاني جاي مي گيرد و نه به زماني محدود مي گردد و نه كسي به او فرمان مي دهد. بلندي مقامش نه براي آنست كه در اوج آسمانهاست و فرا آمدنش نه به معناي

انتقال است. آنچه كه نيست، ايجاد مي كند و موجود را به ديار عدم مي فرستد، و اين دو صفت (ايجاد كردن و از بين بردن) در چيزي غير از خدا هيچ وقت پيدا نمي شود.

انديشيدن درباره او ايمان را نتيجه مي دهد، ايمان به يك وجود واقعي نه وجود وصفي و اعتباري، زيرا ذات او روشنگر هر صفتي است، نه صفتها بيان كننده و و نشان دهنده اوست. خدا معيار شناخت ارزشهاست نه ارزشها معيار شناخت اوست. اين چنين است خداوندي كه همتايي ندارد و چيزي مانند او نيست و هم او شنوا و بيناست).

*****

[1] تحف العقول ص173

بحارالانوار ج4 ص301 حديث 29.

شناساندن خدا

عبارات وحي گونه و نوراني حضرت اباعبدالله عليه السلام در اين خطبه چنان برتر و والاست كه بعنوان ستايش و تسبيح پروردگار همواره آن را مي خواند.

حديث 170

قال الامام الحسين عليه السلام:

سُبْحانَ الرَّفيعِ الأعْلي، سُبْحانَ الْعَظيمِ الأعْظَمِ، سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا وَلايكُونُ هكَذا غَيرُهُ، وَلايقَدِّرُ أَحَدٌ قُدْرَتَهُ، سُبْحانَ مَنْ أَوَّلُهُ عِلْمٌ لا يوصَفُ، وَ آخِرُهُ عِلْمٌ لا يبيدُ، الْبَرِياتِ بِالْإِلهِيةِ، فَلا عَينَ تُدْرِكُهُ، وَلاعَقْلَ يمَثِّلُهُ، وَلاوَهْمَ يصَوِّرُهُ، وَ لا لِسانَ يصِفُهُ بِغايةِ مالَهُ (مِنْ) الْوَصْفُ، سُبْحانَ مَنْ عَلا في الْهَواءِ، سُبْحانَ مَنْ قَضي الْمَوْتَ عَلَي الْعِبادِ، سُبْحانَ الْمَلِكِ الْمُقْتَدِرِ، (اَلْقادِرِ) سُبْحانَ الْمَلِكِ القُدُّوسِ، سُبْحانَ الْباقي الّدائِمِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پاك و منزّه است خداوند برتر و والاتر، پاك ومنزّه است خداوند بزرگ و بلند مرتبه، پاك و منزّه است آنكه اينگونه است و كسي همانند او نيست و توان برابري با او را ندارد پاك و منزّه است آنكه آغازش علمي است كه به وصف در نيايد و پايانش دانشي است كه

فناپذير نمي باشد.

پاك و منزّه آنكه با خداونديش بر تمامي موجودات برتري دارد و از اينرو چشمي او را نيافته و عقلي او را به مثال در نياورده و ذهني او را صورتگري نكرده، و زباني آنگونه كه شايسته اوست او را توصيف ننموده است. و زباني آنگونه كه شايسته اوست او را توصيف ننموده است. پاك و منزّه است آنكه در آسمان برتري جسته، پاك و منزّه است آنكه مرگ را بر بندگانش مقرّر داشته، پاك و منزّه است پادشاه قدرتمند، پاك و منزّه است فرمانرواي بدون عيب، پاك و منزّه است آنكه جاودانه و ابدي است.)

*****

[1] دعوات راوندي ص92 حديث 228

بحارالانوار ج94 ص206 حديث 3.

دفاع از ولايت در مجلس معاويه

سخنراني در ميان پيروان و طرفداران كار ساده اي است گرچه بسياري از انجام آن نيز عاجزند چه رسد آنكه انسان در ميان مخالفان و دشمنان سرسختي كه سالها با آنان پيكار خونين كرده است بپاخيزد و بر خلاف تفكّرات آنان سخن بگويد. يكي از سخنراني هاي اعجاز گونه حضرت اباعبدالله عليه السلام آن است كه در سفري به شام، در مجلس معاويه و شاميان برخواست و خطبه خواند و در آن از ولايت و حقّانيت عترت دفاع كرد:

حديث 171

قال الامام الحسين عليه السلام:

نَحْنُ حِزْبُ اللهِ الْغالِبوُنَ، وَعِتْرَةُ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله الأقْرَبُونَ، وَ أَهْلُ بَيتِهِ الطَّيبَّونَ، وَأَحَدُ الثِّقْلَينِ اللَّذَينِ جَعَلَنا رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله ثانِي كِتابِ اللهِ تَبارَكَ وَتَعالي، اَلّذي فيهِ تَفْصيلُ كُلِّ شَي ءٍ، لا يأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَينَ يدَيهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ، وَالْمُعوَّلُ عَلَينا في تَفْسيرهِ، لا يبْطينا تَأويلَهُ، بَلْ نَتَّبِعُ حَقايقَهُ، فَأَطيعُونا فَاِنَّ طاعَتَنا مَفْرُوضَةٌ، أَنْ كانَتْ بطاعَةِ اللهِ وَرَسُولِهِ مَقْرُونَةٌ.

قالَ اللهُ عَزَّوَجلَّ:

«أَطيعُوا اللهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَي ءٍ فَرُدُّوُهُ إِلي اللهِ وَ الرَّسُولِ» [1] وَقالَ:

«وَلَوْ رُدُّوهُ إِلي الرَّسُولِ وَإِلي اُولي الأمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يسْتَنْبِطوُنَهُ مِنْهُم وَلَوْلا فَضْلُ اللهِ عَلَيكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَيطانَ إِلاَّ قَليلاً». [2]. وَاُحَذِّرُكُمْ الْإِصْغاءَ إِلي هُتُوفِ الشَيطانِ بِكُمْ فَإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ، فَتَكُونُوا كَأَوْلِيائِهِ الَّذينَ قالَ لَهُمْ «لا غالِبَ لَكُمُ الْيوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنّي جارٌ لَكُمْ فَلمَّا تَراءَتِ الفِئَتانِ نَكَصَ عَلي عَقِبَيهِ وَقالَ إِنّي بَري ءٌ مِنْكُمْ» [3] فَتُلْقُونَ لِلسُّيوفِ ضَرَباً، وَللِرّماحِ وَرَداً، وَلِلْعُمُدِ حَطْماً، وَلِلسّهامِ غَرَضَاً، ثُمَ لا يقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ في إِيمانِها خَيراً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما حزب پيروز خداونديم، و عترت رسول خدا، و نزديكترين فرزندان او هستيم، ما از خاندان پاك پيامبريم، مايكي از آن دو چيز گرانبهائيم كه رسول خدا ما را بعد از كتاب خدا، دوّمي آن معرّفي فرمود، كتابيكه بيان هرچيزي در آن هست و باطل از هيچ جانبي در آن راه ندارد. كتابي كه در تفسير آن بما پناه آورده ميشود و تفسير آن دور از دسترس ما نيست، و حقايق آنرا پيروي مي كنيم، پس از ما پيروي كنيد كه اطاعت ما واجب و لازم است زيرا كه اطاعت ما در شمار اطاعت خدا و پيامبرش قرار دارد. و خداوند بزرگ فرمود:

«فرمان بريد خدا و پيامبرش و صاحب امر خويش را، و چون در چيزي اختلاف كرديد آنرا به خدا و پيامبرش ارجاع دهيد» و باز مي فرمايد:

«اگر هر مشكل را به پيامبر و صاحبان امر ارجاع مي دادند، كساني كه در پي دانستن چگونگي حلّ مشكلات بودند، حقيقت را

از آنها فرا مي گرفتند، اگر كرم و رحمت خداوند شامل شما نبود، شيطان را پيروي مي كرديد» من شما را از گوش دادن به نداهاي شيطاني برحذر ميدارم زيرا دشمن آشكار شماست، تا مانند دوستان شيطان نباشيد كه درباره آنان فرمود:

«امروز هيچ گروهي و قومي بر شما غالب نمي گردند، و من در سختي ها، ياور شما مي باشم».

و چون دو گروه با هم برخورد كردند شيطان پا به فرار گذاشت و گفت:

«من از شما بيزارم زيرا من چيزي مي بينم كه شما نمي بينيد»، در اين صورت است كه پيكرهايتان فرودگاه شمشيرها، و اصابتگاه نيزه ما، و آماج تيرها و عمودها قرار مي گيرد، و ديگر ايمان آوردن هيچ فردي «كه قبلاً ايمان نياورد» يا قبلاً ايمان آورده «ولي به وسيله آن ايمان فضيلتي را كسب نكرد» پذيرفته شود.) [4]. سخن امام كه به اينجا رسيد، معاويه در هاله اي از حيرت و سرگرداني خطاب به آن حضرت گفت:

كافي است اي حسين، هر چه خواستي گفتي.

*****

[1] سوره نساء آيه 59.

[2] سوره نساء آيه 82.

[3] سوره انفال آيه48.

[4] احتجاج ص299 طبرسي، وسائل الشّيعه ج8 ص144 حديث 45.

طرح ويژگي هاي عترت در مجلس معاويه

و روزي ديگر در فرصتي مناسب در مجلس معاويه حضرت اباعبدالله عليه السلام بپاخاست و به شناساندن ويژگي هاي عترت پيامبر پرداخت.

حديث 172

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَنَا ابْنُ ماءِ السَّماءِ وَعُرُوقِ الثَّري، أَنَا ابْنُ مَنْ سادَ أَهْلَ الدُّنيا بِالْحَسَبِ الْنَّاقِبِ وَالشَّرْفِ الْفائِقِ وَالْقَديمِ السَّابِقِ، أَنَا ابْنُ مَنْ رِضاهُ رِضَي الرَّحْمانِ وَسَخَطُهُ سَخَطُ الرَّحْمنِ. ثمَّ ردّ وجهه للخصم

فقال:

هَلْ لَكَ أَبٌ كَأَبي أَوْ قَديمٌ كَقَديمي؟

فَإِنْ قُلْتَ لا، تُغْلَبْ، و آن قُلْتَ:

نَعَمْ تَكْذِبُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من فرزند مردي آسماني، و داراي قدرت

مي باشم، من فرزند كسي هستم كه مردم جهان در شرافت خانوادگي، و ارزشهاي والاي انساني، سوابق درخشان اجتماعي، همتاي او نمي باشند، من فرزند كسي هستم كه خشنودي او خشنودي خدا، و خشم او خشم پروردگار است) سپس رو كرد به معاويه و فرمود:

(اي معاويه!

آيا تو را پدري چون پدرم، و سابقه اي چون سابقه ام مي باشد؟

اگر بگوئي نه، شكست خوردي، و اگر بگوئي آري دروغ گفتي.) [1].

*****

[1] احقاق الحق ج11 ص595.

دفاع از ارزش اهل بيت

مروان يهودي زاده كه پدرش «حَكَم» يهودي بود و بارها پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را آزرد و سرانجام او را تبعيد كرد، با مسخ ارزش ها و دگرگوني معيارهاي اسلامي در 25 سال حكومت آن سه نفر، داماد عثمان شد، و انواع كينه توزي ها، و دشمني ها را پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر امام علي عليه السلام و عترت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم روا داشت. روزي در ميان جمعي از مردم مدينه در كمال بي أدبي خطاب به امام حسين عليه السلام گفت:

«اگر فاطمه زهرا نبود، شما بني هاشم به چه چيزي بر ما فخر مي كرديد؟»

امام حسين عليه السلام خطاب به مردم مدينه خطابه اي ايراد كرد.

حديث 173

قال الامام الحسين عليه السلام:

اُنْشِدُكُمْ بِاللهِ اِلاَّ صَدَّقْتُمُوني إِنْ صَدَقْتُ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ فِي الأرْضِ حَبيبَينِ كانا أَحَبَّ إِلي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله مِنّي و من أَخي؟

أَوْ عَلي ظَهْرِ الأرْضِ اِبْنُ بِنْتِ نَبي غَيري وَغَيرُ أَخي؟

قالُوا:

اللهم لا. قال:

وَإِنّي لا اَعْلَمُ أَنَّ فِي الأرْضِ مَلْعُونَ ابْنَ مَلْعُونٍ غَيرُ هذا وَأَبيهِ طَريدَي رَسُولِ اللهِ، وَاللهِ ما بَينَ (جابَرْسٍ وَجابَلْقٍ) أَحَدِهِما بِبابِ الْمَشْرِقِ وَالآخَرِ بِبابِ الْمَغْرِبِ

رَجُلانِ مِمَّن ينْتَحِلُ الْاِسْلامَ أَعْدي لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِأَهْلِ بَيتِهِ مِنْكَ و من أَبيكَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شما را به خدا سوگند!

اگر راست گفتم تصديقم كنيد، آيا در روي زمين كسي جز من و برادرم هست كه حبيب پيامبر اكرم باشد؟

آيا در روي زمين غير از من و برادرم كسي هست كه فرزند دختر پيامبر باشد؟

). مردم گفتند:

خدا را گواه مي گيريم!

نه. فرمود:

(امّا من در روي زمين پليدتر و ملعون تر از مروان و پدرش كه مطرود پيامبر بودند كسي را نمي شناسم) سپس رو به مروان كرده فرمود:

(به خدا در سرزمين وسيع اسلام از مشرق گرفته تا مغرب، دشمن ترين مردم به خدا و پيامبر و خاندان او كسي جز تو و پدرت نمي باشيد.) [1].

*****

[1] احتجاج ص 299 طبرسي

مناقب ج4 ص51 ابن شهر آشوب

عوالم بحراني ج17 ص86 حديث1 بحراني.

افشاي سياست هاي معاويه

معاويه با اينكه در قرار دادنامه صلح امضاء كرد و پذيرفت كه حكومت را پس از خود به شوراي مسلمين واگذارد، و آن را به صورت موروثي در نياورد، در اواخر زندگاني خود خيانت كرد و تصميم گرفت براي ولايت عهدي يزيد از مسلمانان بيعت بگيرد. روزي امام حسين عليه السلام را به مجلس عمومي خود طلبيد و اظهار كرد كه با يزيد بيعت كند.

امام عليه السلام بپاخاست و خطابه اي ايراد كرد.

حديث 174

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ:

يا مُعاوِيةُ!

فَلَنْ يؤَدّي الْقائِلُ وَ إِنْ أَطْنَبَ في صِفَةِ الرسول صلي الله عليه و آله مِنْ جَميعٍ جُزْءاً، وَقَدْ فَهِمْتُ ما لَبِسْتَ بِهِ الْخَلَفَ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ مِنْ ايجازِ الصِّفَةِ وَ التَّنَكُّبِ عَن اِسْتِبْلاغِ الْبَيعَةِ. وَ هَيهاتَ هَيهاتَ يا مُعاوِيةُ!

فَضَحَ الصُّبْحُ فَحْمَةَ الدُّجي، وَبَهَرَتِ الشَّمْسُ أَنْوارَ السُّرُجِ، وَلَقَدْ فَضَّلْتَ

حَتّي أَفْرَطْتَ، وَأسْتَأثَرْتَ حَتي أَجْحَفْتَ، وَ مَنَعْتَ حَتّي مَحَلْتَ، وَجَزْتَ حَتّي جاوَزْتَ، ما بَذَلْتَ لِذي حَقٍّ مِنْ إسْمِ حَقِّهِ بِنَصيبٍ حَتّي أَخَذَ الشَّيطانُ حَظَّهُ الْأوْفَرَ، وَ نَصيبَهُ الأكْمَلَ. وَفَهِمْتُ ماذَكَرْتَهُ عَنْ يزيدَ مِنْ اِكْتِمالِهِ وَسِياسَتِهِ لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ، تُريدُ أَنْ تُوَهِّمَ النَّاسَ في يزيدَ، كَأَنَّكَ تَصِفُ مَحْجُوباً، أَوْتَنْعِتُ غائِباً، أَوْ تُخْبِرُ عَمَّا كانَ مِمَّا احْتَوَيتَهُ بِعِلْمٍ خاصٍّ. وَقَدْ دَلَّ يزيدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلي مَوْقِعِ رَأْيهِ، فَخُذْ لِيزيدَ فيما أَخَذَ بِهِ مِنْ اِسْتِقْرائِهِ الْكِلابَ الْمُهارَشَةَ عِنْدَ التَحارُشِ، وَالْحَمامَ السَّبْقَلأتْرابِهِنَّ، وَالقيانِ ذَواتِ الْمَعازِفِ، وَضَربِ الْمَلاهي، تَجِدُهُ ناصِراً، وَدَعْ عَنْكَ ماتُحاوِلُ. فَما أَغْناكَ أَنْ تَلْقي اللهَ مِنْ وِزْرِ هذَا الْخَلْقِ بِأَكْثَرَ مِمَّا أَنْتَ لاقِيهِ، فَوَاللهِ ما بَرِحْتَ تَقْدَحُ باطِلاً في جَوْرٍ، وَحَنَقَاً في ظُلْمٍ، حَتّي مَلَأْتَ اَلأسْقِيةَ. و ما بَينَكَ وَبَينَ الْمَوْتِ إلاَّ غَمْضَةٌ، فَتَقْدِمَ عَلي عَمَلٍ مَحْفُوظٍ في يوْمٍ مَشْهُودٍ، وَلاتَ حينَ مَناصٍ، وَ رَأَيتُكَ عَرَّضْتَ بِنا بَعْدَ هذَا الأمْرِ، وَمَنَعْتَناعَنْ آبائِنا تراثْاً، وَ لَقَدْ لَعَمْرُاللهِ أَوْرَثَنَا الرسول صلي الله عليه و آله وِلادَةً، وَجِئْتَ لَنابِها ما حَجَجْتُمْ بِهِ الْقائِمْ عِنْدَ مَوْتِ الرَّسُولِ، فَأَذْعَنَ لِلْحُجَّةِ بِذلِكَ، وَرَدَّهُ الْايمانُ إِلَي النَصْفِ. فَرَكِبْتُمُ الأعالِيلَ، وَفَعَلْتُمُ الأَفاعيلَ، وَقُلْتُمْ:

كانَ وَ يكُونُ، حَتّي أَتاكَ الأمْرُ يا مُعاوِيةُ مِنْ طَريقٍ كانَ قَصْدُها لِغَيرِكَ، فَهُناكَ فَاعْتَبِرُوا يا اُولِي الأبْصارِ. وَذَكَرْتَ قِيادَةَ الرَّجُلِ الْقَوْمَ بِعَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ تَأْمِيرَهُ لَهُ، وَقَدْ كانَ ذلِكَ وَلِعَمْرِو بْنِ الْعاصِ يوْمَئِذٍ فَضيلَةٌ بِصُحْبَةِ الْرَّسُولِ، وَبَيعَتِهِ لَهُ، وَ ما صارَ - لَعَمْرُ اللّهِ - يوْمَئِذٍ مَبْعَثُهُمْ حَتَّي أَنِفَ الْقَوْمُ إِمْرَتَهُ، وَكَرِهُوا تَقْديمَهُ، وَعَدُّوا عَلَيهِ اَفْعالَهُ.

فَقالَ صلي الله عليه و آله:

لا جرم معشر المهاجرين لا يعمل عليكم بعد اليوم غيري، فَكَيفَ تَحْتَجٌّ بِالْمَنْسُوخِ مِنْ فِعْلِ الرَّسُولِ في أَوْكَدِ

الأحْكامِ وَ أَوْلاها بِالُْمجْتَمَعِ عَلَيهِ مِنَ الصَّوابِ؟

أَمْ كَيفَ صاحَبْتَ بِصاحِبٍ تابِعاً وَحَوْلُكُ مَنْ لا يؤْمَنُ في صُحْبَتِهِ، وَلا يعْتَمَدُ في دينِهِ وَقَرابَتِهِ، وَ تَتَخَطَّاهُم إِلي مُسْرِفٍ مَفْتُونٍ، تُريدُ أَنْ تَلْبِسَ الناسَ شُبْهَةً يسْعَدُ بِهَا الْباقي في دُنْياهُ، وَ تَشقي بِها في آخِرَتِكَ، إِنَّ هذا لَهُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ، وَأَسْتَغْفِرُاللهَ لي وَلَكُمْ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي معاويه هيچ گوينده اي گرچه دامنه سخن او به درازا كشد، نمي تواند گوشه اي از صفات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را بر شمارد، و حق سخن را اداء كند، من فهميدم كه چه زيركانه درباره توصيف خلفاء به اختصار سخن گفتي، و از تكميل تعريف آنان طفره رفتي، هرگز!

هرگز!

اي معاويه!

افشاي چهره منافقانه معاويه

روشنائي سپيده بر ظلمت شب چيره گشته، و پرتو پر فروغ خورشيد انوار ضعيف چراغ ها را تحت الشّعاع خود قرار داده است. بعضي از خلفا را چنان برتري دادي كه راه افراط پيش گرفتي، و بعضي از آنان را آنقدر مهم شمردي كه تندروي و ستم كردي، و تا سرحد بُخل و كينه از اداي حق، خودداري نمودي، و آن چنان به اختصار سخن گفتي كه از مرز عدالت پا فراتر نهادي. هيچ سهمي از حقّ را به صاحب حقّ نپرداختي تا شيطان بيشترين سهم خود را بُرد، و كاملترين بهره را برداشت.

افشاي جنايات يزيد

اي معاويه!

آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت وي براي امّت محمّدصلي الله عليه و آله و سلم برشمردي، شنيديم، قصد داري طوري به مردم وانمود كني كه گويا فرد ناشناخته اي را توصيف مي كني، يا فرد غائبي را معرّفي مي كني، و يا از كسي سخن ميگويي كه گويا تو

درباره او علم و اطّلاع مخصوصي داري، در حالي كه يزيد ماهيت خود را آشكار كرده و موقعيت «سياسي و اجتماعي و اخلاقي» خودش را شناسانده است. از يزيد آنگونه كه هست سخن بگو!

از سگ بازيش بگو، در آن هنگام كه سگهاي درنده را بجان هم مي اندازد، از كبوتر بازيش بگو، كه كبوتران را در بلند پروازي به مسابقه وامي دارد. از بوالهوسي و عياشي او بگو كه كنيزكان را به رقص و آواز واميدارد. از خوشگذرانيش بگو كه از ساز و آواز خوشحال و سرمست ميشود.

آنچه در پيش گرفتي كنار بگذار، آيا گناهاني كه تاكنون در باره اين امّت بردوش خود بار كرده اي ترا كافي نيست؟

افشاي ستمكاري هاي معاويه

به خدا سوگند!

تو آنقدر از روش باطل و ستمگرانه خود و ادامه تجاوز و ظلم دست بر نداشتي تا كاسه هاي صبر مردم لبريز گرديد، اينك بين مرگ و تو بيش از يك چشم بر هم زدن فرصتي باقي نيست، پس به سوي عملي بشتاب كه براي روز رستاخيز و حضور همگان مفيد باشد، روزيكه گريز گاهي در آن نيست. اي معاويه!

ترا مي بينم كه پس از اين أعمال ننگين متعرّض ما مي شوي، و ما را از ميراث پدران خود منع مي كني. به خدا سوگند!

ما وارث پيامبر هستيم، ولي تو همان دلائل را پيش مي كشي كه به هنگام مرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيش كشيدند، و ناگزير مردم هم آن را پذيرفتند، و از روي ايمان بدان گردن نهادند. آري عذرها تراشيديد، و آنچه خواستيد انجام داديد، و آنگاه گفتيد:

«اين چنين بود و اين چنين هم خواهد بود». تا سرانجام

از يك راه باور نكردني كارها بدست تو افتاد، اينجاست كه صاحبان بصيرت بايد عبرت بگيرند، تو براي توجيه كارهايت از عنوان صحابه پيامبر استفاده كردي.

افشاي چهره عمروعاص

و يادآور شدي كه عمروبن عاص پس از پيامبر مردم را رهبري كرده و در زمان رسول خدا از ناحيه آن حضرت به امارت انتخاب شده است. با اينكه در آن زمان عمرو بن عاص صحابه بودن را براي خود فضيلت ميدانست، مردم اميري او را نپذيرفتند، و زير بار فرمانش نرفتند، و كارهاي ننگين وي را برشمردند تا جائي كه پيامبر فرمود:

«اي گروه مهاجر از اين پس جز من كسي مسئول كارهاي شما نخواهد بود». آري معاويه!

چگونه تو به يك عمل منسوخ پيامبر كه در شرائط سخت و خاصّي انجام گرفت استدلال مي كني؟

چگونه مصاحبت كسي را پذيرفته اي كه نه صحابي بودنش قابل اعتماد، و نه دين و خويشاونديش مورد اطمينان است؟

تو ميخواهي با اين مصاحبت رسوا، مردم را به سوي فردي اسرافگر، و ديوانه سوق دهي. تو مي خواهي لباس شك و ترديد و اشتباه بر اندام مردم پوشاني تا ديگران از لذّت هاي دنيا كامياب شوند، و شقاوت آخرت نصيب تو گردد، اين همان خسران آشكار و ضرر واضح و روشن است. در پايان از خدا براي خويش و براي شما آمرزش مي طلبم.) [2].

*****

[1] الامامة والسياسة ج1 ص184

اعيان الشيعة ج1 ص583

الغدير ج10 ص248

تاريخ يعقوبي ج2 ص228.

[2] تاريخ طبري ج3 ص248

الامامة و السّياسة ج1 ص186

تعيان الشّيعه ج1 ص583

الغدير ج10 ص248.

سخنراني افشاگرانه در مني

امام حسين عليه السلام در اواخر زندگي معاويه كه خيانت به صلحنامه را آشكارا مطرح و براي يزيد بيعت مي گرفت، به حج رفت و در

«مني» مردان و زنان بني هاشم، و دوستان و ياران خود را جمع كرد و بپاخاست و در افشاي سياست هاي شيطاني معاويه، خطابه اي ايراد كرد.

حديث 175

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ هذَا الْطاغِيةَ قَدْ فَعَلَ بِنا وَبِشيعَتِنا ما قَدْ رَأَيتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَشَهِدْتُمْ وَاِنّي اُريدُ اَنْ أَسأَلَكُمْ عَنْ شَي ءٍ، فَاِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُوني وَ اِنْ كَذِبْتُ فَكَذِّبُوني، وَ أَسْأَلُكُمْ بِحَقِ اللهِ عَلَيكُمْ وَحَقّ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ قَرابَتي مِنْ نَبِيكُمْ لَمَّا سَيرْتُمْ مَقامي هذا وَ وَصَفْتُم مَقالتي وَ دَعَوْتُمْ أَجْمَعينَ في اَمْصارِكُمْ مِنْ قَبائِلِكُمْ مَنْ آمَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ. اِسْمَعُوا مَقالَتي وَاكْتُبُوا قَوْلي ثُمَ ارْجِعوا اِلي اَمْصارِكُمْ وَقَبائِلِكُمْ فَمَنْ آمَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَوَثَقْتُم بِهِ فَادْعُوهُمْ اِلي ما تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنا فَاِني أَتَخَوَّفُ اَنْ يدْرُسَ هذَا الْاَمْرُ وَيذْهَبَ الْحَقُ وَيغْلَبَ، «وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» [1]. اُنْشِدُكُمْ اللهَ أَلا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَبِدينِهِ، اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلي بْنَ اَبي طالِبٍ كانَ أَخا رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله حينَ آخي بَينَ اَصْحابِهِ فَآخي بَينَهُ وَ بَينَ نَفْسِهِ، وَقالَ:

«أنت اخي وأنا أخوك في الدنيا والآخرة»؟

قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله اِشْتَري مَوضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَ ابْتَني فيهِ عَشْرَةَ مَنازِلَ تِسْعَةٌ لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها في وَسَطِها لِأبي، ثَمَّ سَدَّ كُلَ بابِ شارِعٍ اِلي الْمَسْجِدِ غَيرَ بابِهِ فَتَكَلَّمَ في ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ

فَقالَ:

ما انا سددت ابوابكم و فتحت بابه ولكن الله امرني بسد أبوابكم وفتح بابه، ثُم نَهَي النَّاسَ اَنْ ينامُوا فِي الْمَسْجِدِ غَيرَهُ، وَكانَ يجْنُبُ فِي الْمَسْجِدِ وَمَنْزِلِه في مَنْزِلِ رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله فَوُلِدَ لِرَسُولِ اللهِ صلي الله

عليه و آله فيهِ اَوْلادٌ. قالوا:

اللهم نعم. أَفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلي كُوَّةٍ قَدْرِ عَينِهِ يدَعُها في مَنْزِلِهِ اِلَي الْمَسجِدِ فَأَبي عَلَيه، ثُمَ خَطَبَ

فقال ان الله امرني ان ابني مسجداً طاهراً لا يسكنه غيري و غير أخي وبنيه؟

قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله نَصَبَهُ يوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادي لَهُ بِالْوِلايةِ، وَقالَ:

لِيبَلِّغَ الشَّاهِدُ اَلْغائِبَ [2]. قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ لَهُ في غَزْوَةِ تَبُوكٍ:

أنت مني بمنزلة هارون من موسي، [3] و أنت ولي كل مؤمن بعدي؟

[4] قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله حينَ دَعَا النَّصاري مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلَي الْمُباهَلَةِ لَمْ يأْتِ إلاَّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيهِ [5]. قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيهِ الْلِواءَ يوْمَ خَيبَرٍ ثُمَ قالَ:

لأدفعه الي رجل يحبه الله ورسوله ويحب الله ورسوله، كرار غير فرار [6] يفتحها الله علي يديه»؟

قالوا اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وَقالَ:

لايبلّغ عني إلاّ أنا أو رجل مني»؟

[7] قالوا:

اللّهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله لَمْ تُنْزَلْ بِهِ شِدَةٌ قَطُّ إِلاَّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ، وَ اَنَّهُ لَمْ يدَعْهُ بِاِسْمِهِ قَطُّ ألاَّ يقُوْلُ:

يا اخي و ادعوا لي اخي. قالوا:

اللهم نعم. أتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قَضي بَينَهُ وَ بَينَ جَعْفَرٍ وَزَيدٍ

فَقالَ:

يا علي أنت مني و أنا منك و أنت ولي كل مؤمن بعدي [8]. قالوا:

اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله كُلَّ يوْمٍ خَلْوَةٌ، وَكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ، اِذا سَأَلَهُ أعْطاهُ، وَ اِذا سَكَتَ

أَبْدَاَهُ؟

[9]. قالوا:

اللهم نعم. اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله فَضَّلَهُ عَلي جَعْفَرٍ وَحَمْزَةَ حينَ قالَ:

لِفاطِمَةَعليها السلام زوّجتك خير اهل بيتي، أقدمهم سلماً، وأعظمهم حلماً، واكثرهم علماً؟

[10]. قالوا:

اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ:

أنا سيد ولد بني آدم، و أخي علي سيد العرب، و فاطمة سيدة نساء أهل الجنة والحسن والحسين ابناي سيدا شباب اهل الجنة؟».

قالوا:

اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله امرَهُ بِغُسْلِهِ وَاَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يعينُهُ عَلَيه»؟

قالوا:

اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله قالَ، في آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَها. اِنّي تركت فيكم الثقلين كتاب الله و أهل بيتي، فتمسكوا بهما لن تضلوا؟

قالوا:

اللهم نعم. [11].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آنچه را كه اين مرد سركش «معاويه» بر ما و شيعيان ما روا داشته مي نگريد و شاهديد، اينك ميخواهم مطلبي را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم تكذيب نمائيد. سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيله هاي خودتان بازگرديد و آنچه در حقّ ما ميدانيد به دوستان صميمي و افراد مورد اطمينان خودتان بگوئيد. من اعلان خطر مي كنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه:

«خداوند نورش را گسترش خواهد داد گرچه كافران آنرا نپسندند» [12] شما را به خدا سوگند!

آيا ميدانيد كه علي بن ابي طالب برادر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود؟

در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادري بست و فرمود:

«در دنيا و آخرت تو برادر

مني، و من برادر تو هستم.» مردم در پاسخ گفتند:

بار خدايا چنين است. فرمود:

(شما را به خدا!

آيا مي دانيد كه رسول خدا زميني براي مسجد و منزل خود خريداري فرمود، مسجد را بنا نمود و سپس ده منزل در اطراف آن بنا كرد كه نه تاي آن براي او و دهمين را به پدرم علي عليه السلام اختصاص داد، آنگاه تمام در بهائي را كه به مسجد باز مي شد بست و تنها درب خانه پدرم را باز گذاشت، كه عدّه اي بعنوان اعتراض زبان بسخن گشودند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«من درب خانه هاي شما را نبستم و درب خانه علي عليه السلام را باز نگذاشتم، لكن خداوند به من دستور داد تا دربهاي شما بسته شود و درب خانه علي عليه السلام باز بماند». و سپس مردم را از خوابيدن در مسجد منع فرمود غير از پدرم علي عليه السلام كه در مسجد همجوار پيامبر بود، و منزلش در كنار منزل حضرتش قرار داشت، و در اين خانه مقدّس فرزندان رسول خدا و علي عليه السلام تولّد يافتند. حاضرين گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد عمر پسر خطّاب حرص مي ورزيد تا روزنه اي از خانه اش به مسجد باز كند كه پيامبر جلوي كار او را گرفت و فرمود:

«خدا به من دستور داده كه مسجد پاكي بنا كنم تا جز من و برادرم و پسرانش در آن مسكن نكنند؟».

حاضرين گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(شما را به خدا!

اي مردم آيا ميدانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم علي بن ابيطالب را در روز غدير به جانشيني خود منصوب كرد، و

مردم را به ولايت او فراخواند، و فرمود:

«سخنم را حاضرين به غايبين برسانند.» مردم گفتند:

بار خدايا چنين است.

امام فرمود:

(شما را به خدا سوگند!

آيا در جنگ تبوك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره او نفرمود:

«تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي، هستي و تو بعد از من ولي و سرپرست تمام مؤمنين مي باشي؟»

مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(شما را به خدا سوگند!

آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وقتي علماي مسيحي بخران را به مباهله دعوت كرد، كسي جز علي و همسر علي و فرزندان او را بهمراه نياورد؟

مردم گفتند:

بار خدايا چنين است.

امام فرمود:

(شما را به خدا سوگند!

آيا مي دانيد در روز خيبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرچم را بدست علي عليه السلام سپرد و فرمود:

«پرچم را به كسي خواهم داد كه خدا و پيامبرش او را دوست دارند، و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد، جنگ آور بي باكي است كه هرگز پابه فرار ننهد و اين دژ محكم را خداوند بدست او فتح خواهد كرد». مردم گفتند:

بار خدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا پدرم علي عليه السلام را به قرائت سوره برائت در ميان كفّار برانگيخت؟

و آنگاه فرمود:

«اين پيام را جزمن، يا مردي كه از من است كسي ديگر ابلاغ نخواهد كرد؟»

مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد در هر مشكلي كه براي رسول خدا پيش مي آمد علي عليه السلام را كه مورد اطمينان او بود جلو مي انداخت و هرگز پيامبر، پدرم را به نام صدا نمي زد، و هميشه مي گفت «اي برادر» يا

«برادرم را صدا كنيد». مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا ميان پدرم، و جعفر بن ابي طالب، و زيدبن حارثه، قضاوت كرد و فرمود:

«اي علي تو از من هستي، و من از تو، پس از من تو ولي أمر و سرپرست همه مؤمنين مي باشي.» مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد علي عليه السلام در هر خلوتي همراه پيامبر بود؟

و هر شبي همنشين او بود؟

وقتي چيزي از پيامبر ميخواست عطايش ميكرد؟

و هنگامي كه سكوت اختيار مي كرد رسول خدا او را به سخن واميداشت؟

مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا پدرم را بر جعفر و حمزه برتري داد؟

در آن هنگام كه به مادرم فاطمه عليها السلام فرمود:

«شوهرت بهترين اهلبيت من، و پيشگام ترين آنها در پذيرفتن اسلام است، او در حلم و شكيبايي بزرگترين، و در علم و دانش والاترين مرتبت را داراست.» مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا مي دانيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«من سرور فرزندان آدم هستم، و برادرم علي عليه السلام سرور مردم عرب است، و دخترم فاطمه بزرگ بانوي بانوان بهشت، و فرزندم حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت مي باشند؟»

) مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پدرم فرمان داد تا او جنازه حضرتش را غسل دهد؟

و در اين امر جبرئيل وي را ياري خواهد كرد؟

مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در آخرين خطبه خود فرمود:

«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دوچيز كتاب خدا، و اهل بيت من

است، به آنها چنگ بزنيد و تمسّك جوئيد تا گمراه نگرديد»).

*****

[1] سوره صف آيه 8.

[2] مستدرك صحيحين ج3 ص109 و 134 وج3 ص 150.

[3] صحيح مسلم ج4 حديث 2404

سنن ترمذي ج5

مناقب ابن مغازلي حديث 3808 و 3813

مستدرك صحيحين ج3 ص109 و 133.

[4] سنن ترمذي ج5

المناقب ابن مغازلي حديث 3796

مسند احمد ج1 ص331.

[5] مناقب حديث 3808

مستدرك صحيحين ج3 ص105.

[6] صحيح مسلم ج4 حديث 2404

سنن ترمذي حديث 2808 و 3808 و ج5

المناقب ابن مغازلي حديث 3803.

[7] سنن ترمذي ج5

مناقب ابن مغازلي حديث 3803.

[8] سنن ترمذي ج5

مناقب حديث 3796.

[9] سنن ترمذي ج5 حديث 3806.

[10] نظم دررالسمطين ص128

احقاق الحق ج4 ص359

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج9 ص174.

[11] كتاب سليم بن قيس ص206

الغدير ج1 ص198

صحيح مسلم حديث 131

مقدّمه سنن ابن ماجه ص114.

[12] سوره صف آيه 7.

سخنراني اخلاقي، سياسي در مني

(در سال 55 هجري دو سال قبل از هلاكت معاويه در مراسم حج ايراد شد.)

حضرت اباعبدالله عليه السلام به ميزان تحرّكات سياسي بني اميه و شخص معاويه، در روزهاي آخر زندگي، به تبليغات گسترده اي در مدينه، در سفر حج دست زد. در مني طرفداران و ياران را در خيمه اي جمع كرده و اين سخنراني را سامان داد.

حديث 176

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِعْتَبِرُوا أَيهَا النَّاسُ بِما وَعَظَ اللهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِهِ عَلَي الأحْبارِ إِذْ يقُولُ:

«لَولا ينْهيهُمُ الرَّبَّانيونَ وَالأحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْاِثمَ» [1].

وَ قالَ:

«لُعِنَ الّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَني إِسْرائِيلَ» [2] إلي قَوْلِهِ:

«لَبئْسَ ما كانُوا يفْعَلُونَ» [3]. وإِنَّما عابَ اللهُ ذلِكَ عَلَيهِمْلأنَّهُمْ كانُوا يرَوْنَ (مِنَ) الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَينَ أَظْهُرِهِمِ الْمُنْكَرَ وَالْفَسادَ فَلا ينَهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا ينالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمَّا يحْذَرُونَ، وَاللهُ يقُولُ:

«فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ» [4]. وَقالَ:

«اَلْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتِ بَعْضُهُمْ أَوْلياءُ بَعْضٍ

يأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَينْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ» [5] فَبَدَأَ اللهُ بِالأمْر بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا اُدِّيتْ وَاُقيمَتْ اِسْتَقامَتْ الفَرائِضُ كُلُّها هَينُها وَصَعْبُها، وَذلِكَ أَنَّ الأمْرَ بِالْمَعْرُوف وَالنَّهْي عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ إِلَي الْاِسْلامِ مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَمُخالَفَةِ الظَّالِمِ، وقِسْمَةِ الْفَيي ء وَالْغَنائِمِ وَأَخْذِ الصَّدَقاتِ مِنْ مَواضِعِها، وَوَضْعِها في حَقِّها. ثُمَّ أنْتُمْ أَيها الْعِصابَةُ عِصابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ، وَبالْخَيرِ مَذْكُورَةٌ، وَبالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ، وَ بِاللهِ في أَنْفُسِ النَّاسِ مَهابَةٌ يهابُكُمُ الشَّريفُ، وَ يكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ، وَ يؤْثِرُكُمْ مَنْ لا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيهِ وَلايدَلَكُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِي الْحَوائِجِ إِذا اِمْتَنَعَتْ مِنْ طُلاَّبِها، وَتَمْشُونَ في الطَّريقِ بِهَيئَةِ الْمُلُوكِ وَكَرامَةِ الأكابِرِ. أَلَيسَ كُلُّ ذلِكَ إِنَّما نِلْتُمُوهُ بِما يرْجي عِنْدَكُمْ مِنَ الْقيامِ بِحَقِّ اللهِ، وَ إنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ، فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأئِمَةِ، فَأَمَّا حَقُّ الضُّعَفاء فَضَيعْتُمْ، وَأَمّا حَقُّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ، فَلامالاً بَذَلُْتمُوهُ، وَلا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذي خَلَقَها، وَلا عَشيرَةً عادَيتُمُوها في ذاتِ اللهِ، أَنْتُمْ تَتَمَنَّونَ عَلَي اللهِ جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَ أَمانَاً مِنْ عَذابِهِ. لَقَدْ خَشيتُ عَلَيكُمْ أَيها الْمُتَمَنُّونَ عَلَي اللهِ أَنْ تَحُلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ، لأنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللهِ مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِها وَ مَنْ يعْرَفْ بِاللهِ لا تُكْرِمُونَ وَ أَنْتُمْ بِاللهِ في عِبادِهِ تُكْرَمُونَ، وَقَدْتَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مَنْقُوضَةً فَلا تَقْرَعُونَ، وَأَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبائِكُمِ تَقْرَعُونَ وَ ذِمَّةُ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله مَخْفُورَةٌ، وَالْعُمْي وَالْبُكْمُ والزَّمِنَ فِي الْمَدائِنِ مُهْمَلَةٌ لا تَرْحَمُونَ، وَلا في مَنْزِلَتِكُمْ تَعْلَمُونَ، وَلا مَنْ عَمِلَ فيها تَعْنُونَ، وَ بِالْاِدّهانِ وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلمَةِ تَأْمَنُونَ، كُلُّ ذلِكَ مِمَّا أمَرَكُمُ اللهُ بِهِ مِنَ النّهْي وَالتَناهِي وَأَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ، وَأنْتُم أَعْظَمُ النَّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعُونَ. ذلِكَ بَأَنَّ

مَجارِي الْاُمُورِ وَالأحْكامِ عَلي أَيدِي الْعُلَماءِ بِاللهِ، اَلْاُمَناءِ عَلي حَلالِهِ وحَرامِهِ، فَأَنْتُمْ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، و ما سُلِبْتُمْ ذلِكَ إلاَّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاخْتِلافِكُمْ فِي الْسُّنَّةِ بَعْدَ الْبَينَةِ الْواضِحَةِ، وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَي الْأذي وَتَحَمَّلْتُمْ الْمَؤُونَةَ في ذاتِ اللهِ كانَتْ اُمُورُ اللهِ عَلَيكُمْ تَرِدُ، وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ، وَ إِلَيكُمْ تَرْجِعُ.

وَلكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمْ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ، وَ أَسْلَمْتُمْ اُمُورَ اللهِ في أَيديهِمْ يعْمَلُونَ بِالشُبَهاتِ، وَ يسيرُونَ فِي الشَّهَواتِ، سَلَّطَهُمْ عَلي ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إعْجابُكُمْ بِالْحَياةِ الّتي هِي مُفارِقَتُكُمْ، فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ في أَيديهمْ، فَمِنْ بَينِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ وَ بَينَ مُسْتَضْعَفٍ عَلي مَعيشَتِهِ مَغْلُوبٍ. يتَقَلَّبُون فِي الْمُلْكِ بِآرائِهِمْ وَيسْتَشْعِرُونَ الْخِزْي بِأَهْوائِهِمْ، اِقْتِداءً بِالأشْرارِ، وَجُرْأَةً عَلَي الْجَبَّارِ، في كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلي مِنْبَرِهِ خَطيبٌ مُصْقَعٌ، فَالأرْضُ لَهُمْ شاغِرَةٌ وَأَيديهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ، وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يدْفَعُونَ يدَلامِسٍ، فَمِنْ بَينِ جَبَّارٍ عَنيدٍ، وَذي سَطْوَةٍ عَلَي الضَّعَفَةِ شَديدٍ، مُطاعٍ لا يعْرِفُ الْمُبْدِي ءَ الْمُعيدَ. فَيا عَجَباً و مالي لا أَعْجَبُ!!

وَ الأرْضُ مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ و مُتَصَدِّقٍ ظَلُومٍ، وَ عامِلٍ عَلَي الْمؤْمِنينَ به هم غَيرِ رَحيمٍ، فَاللهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا، وَالْقاضِي بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَينَنا.

اَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ إِنَّهُ لَمْ يكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً في سُلْطانٍ، وَلا اِلِْتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَلكِنْ لِنُرِي الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ، وَنُظْهِرَ الْاِصْلاحَ في بِلادِكَ، وَيأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ، وَيعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وُسُنَنِكَ وَ أَحْكامِكَ، فَاِنَّكُم اِنْ لَمْ تَنْصُرُونا وَتَنْصِفُونا قَوَي الظَّلَمَةُ عَلَيكُمْ، وَ عَمِلُوا في إطْفاء نُورِ نَبيكُمْ، وَحَسْبُنا اللهُ وَ عَلَيهِ تَوَكَّلْنا وَإلَيهِ أَنَبْنَا وَإِلَيهِ الْمصيرُ. [6].

امام حسين عليه السلام فرمود:

علل سقوط يهوديان

(هان اي مردم!

عبرت بگيريد و پند بياموزيد از آنچه خدا دوستان خود را با سرزنش كردن علماء «يهود» پند داده است، آنجا كه مي فرمايد:

«چرا

خداشناسان و بزرگان آنها را از ناسزا گفتن و حرام خوردنشان منع نمي كنند؟»

و فرمود:

«لعنت شده اند از بني اسرائيل آنان كه به كفر گرائيدند.» تا آنجا كه فرمود، «و چه بد بود اعمالي كه انجام ميدادند» چرا خدا آنان را سرزنش مي كند؟

براي اينكه آنان ستمگران را مي ديدند كه ستم روا مي دارند، و فساد بر مي انگيزند، ولي آنان را نهي نميكردند، تا توسّط ستمگران به نوائي برسند و از گزند آنان در امان باشند، در حالي كه خداوند ميفرمايد:

«از مردم نهراسيد و فقط از من بيمناك باشيد» و مي فرمايد:

«مردان و زنان مؤمن دوستداران يكديگرند به معروف امر مي كنند و از منكر بازمي دارند».

اهميت امر به معروف

خداوند در اين آيه «امر به معروف و نهي از منكر» را اوّلين فريضه قرار داد زيرا اگر به انجام اين فريضه اقدام گردد تمام فرائض چه آسان وچه دشوار عملي ميشود، علاوه بر اين امر به معروف و نهي از منكر، دعوت كردن به اسلام است، همگامي در طرد ستمگري ها و مخالفت با ستمگران، و دعوت كردن به تقسيم عادلانه بيت المال و غنائم، و گرفتن ماليات از چيزهائي كه در اسلام مشخّص گرديده، و مصرف آن در جايگاه اصلي خويش است.

مسئوليت خواصّ و بزرگان جامعه

شما اي بزرگان كه در علم و دانش پر آوازه ايد، و در خير و نيكي زبانزد ديگرانيد، و در نصيحت و پند دادن شهرت داريد، و به خاطر خدا در دل مردم عظمت و شكوه داريد، كه افراد نيرومند شما را به حساب مي آورند، و ناتوان شما را گرامي و محترم مي شمارند، كسان خود را بر شما ايثار مي

كنند كه هيچ برتري بر آنها نداريد، و آنگاه كه خواسته هايشان برآورده نمي شود از شما شفاعت مي جويند، و شما با شكوه پادشاهان و عظمت بزرگان در ميان آنان راه مي رويد.

آيا اينهمه احترام و كرنش براي اين نيست كه مردم اميد دارند تا شما به احياء حقوق خداوند قيام كنيد؟

ليكن شما در بيشترين موارد از اداء حق الهي كوتاهي كرديد، و حقوق ائمّه را سبك شمرديد، حق ضعيفان و بينوايان را پايمال نموديد، شما آنچه حق خود تصوّر ميكرديد به ناروا گرفتيد، ولي در راه خدا نه مالي بخشش كرديد، ونه جانتان را به مخاطره انداختيد، و نه از اقوام وخويشانتان براي رضاي خدا بريديد.

آيا با اين اعمال زشت بهشت خدا و همجواري پيامبران او را آرزو داريد؟

و ميخواهيد از عذاب الهي در أمان باشيد؟

اي كساني كه چنين آرزويي را از خدا داريد مي ترسم بر شما عذابي از عذابهاي خدا نازل گردد، زيرا شما در پرتو عنايت خدا به مقامي رسيديد كه بر ديگران برتري پيدا كرديد، چه بسيارند كساني كه مورد احترام مردم نيستند، ولي شما به خاطر خدا در ميان بندگانشان احترام داريد.

علل نكوهش بزرگان امّت اسلامي

شما مي بينيد كه پيمانهاي الهي در هم شكسته ميشود ولي هيچ دم نمي زنيد، و به هراس نمي افتيد، در حالي كه براي درهم شكستن بعضي از پيمانهاي پدرانتان ناله سر ميدهيد، شكسته شدن پيمانهاي رسول خدا را ناديده مي گيريد. كورها، لالها، و فلج ها در شهرها، بي سرپرست مانده اند و شما نه رحمي بر آنان مي كنيد، و عملي را كه درخور شأن خودتان باشد در مورد آنها انجام نميدهيد، و نه

قصد انجام آنرا داريد، فقط با چاپلوسي و تملّق پيش ستمگران رفاه و آسايش خويش را مي جوييد، خدا دستور فرموده است از اين اعمال پليد جلوگيري شود، ولي شما از آن غافليد.

علل سقوط امّت اسلامي

شما مصيبت بارترين مردم هستيد، زيرا از مسئوليتها، عالمانه و آگاهانه دست كشيديد و علّت همه گرفتاري ها آن است كه زمام امور و اجراي احكام بايد بدست علماي الهي باشد كه در رعايت حلال و حرام خدا امين هستند، ولي اين مقام و منزلت از شما سلب شده است چرا كه از محور حق پراكنده شديد، و با وجود دلائل روشن در سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اختلاف كرديد، اگر بر رنجها و آزارها شكيبايي داشتيد، و سختيهاي راه خدا را تحمّل مي كرديد، اجراء امور دين خدا بدست شما مي افتاد، و لكن شما ستمگران را در مقام و منزلت خود جايگزين ساختيد و امور دين خدا را بدست آنان سپرديد، و آنان به اشتباه عمل مي كنند، و در شهوات خود گام بر مي دارند، و بر شما مسلّط شدند.

علل حاكميت فاسدان بني اميه

چون شما از مرگ فرار كرديد، و عاشقانه به زندگي گذرا، دل نهاديد، و ضعيفان و بي نوايان را بدست ستمگران سپرديد تا برخي را برده و مقهور خود ساختند، و برخي را براي لقمه ناني بيچاره و ناتوان كردند.

ستمگران در ملك خدا، طبق ميل و خواست خود گام بر مي دارند، و با تمايلات خود راه پستي و مذمّت را هموار مي سازند، از اشرار پست فطرت پيروي مي كنند، و جسورانه در مقابل خداي متعال مي ايستند، در هر

شهري بر فراز منبر گوينده اي دارند كه فرياد ميزند، و با صداي بلند سخن ميگويد. زمين در تسلّط كامل آنان است، و دستشان از هر جهت باز و گشوده است، مردم بردگان آنانند آنگونه كه هر دستي بر سر آنان كوبيده شود قادر به دفاع نيستند.

افشاي حكومت ظالمانه معاويه

گروهي از اين جبّاران كينه توز، سخت بر بينوايان چيزه گشته اند، و گروهي فرمانرواياني هستند كه نه خدا را مي شناسند، و نه روز معاد را باور دارند. در شگفتم!!

و چرا در شگفت نباشم؟!

كه زمين را مردي حيله گر و مكّار و فردي تيره روز، تصرّف كرده، و بار مسئوليت مؤمنين را كسي به دوش كشيده كه هرگز به آنان رحم نميكند، خدا در اين نزاعي كه بين ما و او در گرفته، بهترين حاكم است، و در نبرد ما با او، قضاوت خواهد كرد.

فلسفه و اهداف حكومت اسلامي

خداوندا!

تو خود ميداني عملكرد ما نه براي آن است كه به رياست و سلطنت دست يابيم، يا از روي دشمني و كينه توزي سخن بگوئيم، ليكن پيكار ما براي اين است كه پرچم آئين ترا بر افراشته، و بلاد بندگان ترا آباد سازيم، و به ستمديدگان از بندگان تو امنيت بخشيم، و احكام و سنن و فرائض ترا پياده كنيم. و شما اي سردمداران!

اگر ما را ياري و پشتيباني نكنيد، ستمگران بر شما چيزه ميشوند، و در خاموش كردن نور پيامبرانتان مي كوشند. ولي بدانيد خداوند ما را كفايت خواهد كرد، و توكّل ما بر اوست، و در مسير او گام بر خواهيم داشت، و به سوي او باز خواهيم گشت). [7].

سخنراني افشاگرانه در مني

امام حسين عليه السلام در اواخر زندگي معاويه كه

خيانت به صلحنامه را آشكارا مطرح و براي يزيد بيعت مي گرفت، به حج رفت و در «مني» مردان و زنان بني هاشم، و دوستان و ياران خود را جمع كرد و به پا خاست و در افشاي سياست هاي شيطاني معاويه، خطابه اي ايراد كرد.

حديث 175

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَمَّا بَعْدُ فَاِنَّ هذَا الْطاغِيةَ قَدْ فَعَلَ بِنا وَبِشيعَتِنا ما قَدْ رَأَيتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَشَهِدْتُمْ وَاِنّي اُريدُ اَنْ أَسأَلَكُمْ عَنْ شَي ءٍ، فَاِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُوني وَ اِنْ كَذِبْتُ فَكَذِّبُوني، وَ أَسْأَلُكُمْ بِحَقِ اللهِ عَلَيكُمْ وَحَقّ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ قَرابَتي مِنْ نَبِيكُمْ لَمَّا سَيرْتُمْ مَقامي هذا وَ وَصَفْتُم مَقالتي وَ دَعَوْتُمْ أَجْمَعينَ في اَمْصارِكُمْ مِنْ قَبائِلِكُمْ مَنْ آمَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ. اِسْمَعُوا مَقالَتي وَاكْتُبُوا قَوْلي ثُمَ ارْجِعوا اِلي اَمْصارِكُمْ وَقَبائِلِكُمْ فَمَنْ آمَنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَوَثَقْتُم بِهِ فَادْعُوهُمْ اِلي ما تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنا فَاِني أَتَخَوَّفُ اَنْ يدْرُسَ هذَا الْاَمْرُ وَيذْهَبَ الْحَقُ وَيغْلَبَ، «وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ» [1].اُنْشِدُكُمْ اللهَ أَلا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَبِدينِهِ، اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ عَلي بْنَ اَبي طالِبٍ كانَ أَخا رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله حينَ آخي بَينَ اَصْحابِهِ فَآخي بَينَهُ وَ بَينَ نَفْسِهِ، وَقالَ:

«أنت اخي وأنا أخوك في الدنيا والآخرة»؟

قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله اِشْتَري مَوضِعَ مَسْجِدِهِ وَمَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَ ابْتَني فيهِ عَشْرَةَ مَنازِلَ تِسْعَةٌ لَهُ وَجَعَلَ عاشِرَها في وَسَطِها لِأبي، ثَمَّ سَدَّ كُلَ بابِ شارِعٍ اِلي الْمَسْجِدِ غَيرَ بابِهِ فَتَكَلَّمَ في ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ

فَقالَ:

ما انا سددت ابوابكم و فتحت بابه ولكن الله امرني بسد أبوابكم وفتح بابه، ثُم نَهَي النَّاسَ اَنْ ينامُوا فِي الْمَسْجِدِ غَيرَهُ، وَكانَ

يجْنُبُ فِي الْمَسْجِدِ وَمَنْزِلِه في مَنْزِلِ رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله فَوُلِدَ لِرَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله فيهِ اَوْلادٌ. قالوا:

اللهم نعم. أَفَتَعْلَمُونَ اَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلي كُوَّةٍ قَدْرِ عَينِهِ يدَعُها في مَنْزِلِهِ اِلَي الْمَسجِدِ فَأَبي عَلَيه، ثُمَ خَطَبَ

فقال ان الله امرني ان ابني مسجداً طاهراً لا يسكنه غيري و غير أخي وبنيه؟

قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله نَصَبَهُ يوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادي لَهُ بِالْوِلايةِ، وَقالَ:

لِيبَلِّغَ الشَّاهِدُ اَلْغائِبَ [2]. قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ لَهُ في غَزْوَةِ تَبُوكٍ:

أنت مني بمنزلة هارون من موسي، [3] و أنت ولي كل مؤمن بعدي؟

[4] قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله حينَ دَعَا النَّصاري مِنْ اَهْلِ نَجْرانَ اِلَي الْمُباهَلَةِ لَمْ يأْتِ إلاَّ بِهِ وَبِصاحِبَتِهِ وَابْنَيهِ [5]. قالوا:

اللهم نعم. اُنْشِدُكُمُ اللهَ أَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ دَفَعَ اِلَيهِ الْلِواءَ يوْمَ خَيبَرٍ ثُمَ قالَ:

لأدفعه الي رجل يحبه الله ورسوله ويحب الله ورسوله، كرار غير فرار [6] يفتحها الله علي يديه»؟

قالوا اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وَقالَ:

لايبلّغ عني إلاّ أنا أو رجل مني»؟

[7] قالوا:

اللّهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله لَمْ تُنْزَلْ بِهِ شِدَةٌ قَطُّ إِلاَّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ، وَ اَنَّهُ لَمْ يدَعْهُ بِاِسْمِهِ قَطُّ ألاَّ يقُوْلُ:

يا اخي و ادعوا لي اخي. قالوا:

اللهم نعم. أتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قَضي بَينَهُ وَ بَينَ جَعْفَرٍ وَزَيدٍ

فَقالَ:

يا علي أنت مني و أنا منك و أنت ولي كل مؤمن بعدي [8]. قالوا:

اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّهُ كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ

اللهِ صلي الله عليه و آله كُلَّ يوْمٍ خَلْوَةٌ، وَكُلَّ لَيلَةٍ دَخْلَةٌ، اِذا سَأَلَهُ أعْطاهُ، وَاِذا سَكَتَ أَبْدَاَهُ؟

[9]. قالوا:

اللهم نعم. اَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله فَضَّلَهُ عَلي جَعْفَرٍ وَحَمْزَةَ حينَ قالَ:

لِفاطِمَةَعليها السلام زوّجتك خير اهل بيتي، أقدمهم سلماً، وأعظمهم حلماً، واكثرهم علماً؟

[10]. قالوا:

اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ:

أنا سيد ولد بني آدم، و أخي علي سيد العرب، و فاطمة سيدة نساء أهل الجنة والحسن والحسين ابناي سيدا شباب اهل الجنة؟».

قالوا:

اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله امرَهُ بِغُسْلِهِ وَاَخْبَرَهُ اَنَّ جَبْرَئيلَ يعينُهُ عَلَيه»؟

قالوا:

اللهم نعم. أَتَعْلَمُونَ اَنَّ رَسُولَ الله صلي الله عليه و آله قالَ، في آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَها. اِنّي تركت فيكم الثقلين كتاب الله و أهل بيتي، فتمسكوا بهما لن تضلوا؟

قالوا:

اللهم نعم. [11].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آنچه را كه اين مرد سركش «معاويه» بر ما و شيعيان ما روا داشته مي نگريد و شاهديد، اينك ميخواهم مطلبي را از شما بپرسم اگر راست گفتم تصديقم كنيد و اگر دروغ كفتم تكذيب نمائيد. سخنانم را بشنويد و حرفهايم را بنويسيد، آنگاه به شهرها و قبيله هاي خودتان بازگرديد و آنچه در حقّ ما ميدانيد به دوستان صميمي و افراد مورد اطمينان خودتان بگوئيد. من اعلان خطر مي كنم از اينكه اين مطلب كهنه شده و از هم بپاشد، و حق از بين برود، گرچه:

«خداوند نورش را گسترش خواهد داد گرچه كافران آنرا نپسندند» [12] شما را به خدا سوگند!

آيا ميدانيد كه علي بن ابي طالب برادر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود؟

در آن هنگام كه رسول خدا مسلمانان را با

يكديگر برادر كرد ميان خود و پدرم پيمان برادري بست و فرمود:

«در دنيا و آخرت تو برادر مني، و من برادر تو هستم.» مردم در پاسخ گفتند:

بار خدايا چنين است. فرمود:

(شما را به خدا!

آيا مي دانيد كه رسول خدا زميني براي مسجد و منزل خود خريداري فرمود، مسجد را بنا نمود و سپس ده منزل در اطراف آن بنا كرد كه نه تاي آن براي او و دهمين را به پدرم علي عليه السلام اختصاص داد، آنگاه تمام در بهائي را كه به مسجد باز مي شد بست و تنها درب خانه پدرم را باز گذاشت، كه عدّه اي بعنوان اعتراض زبان بسخن گشودند، ولي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«من درب خانه هاي شما را نبستم و درب خانه علي عليه السلام را باز نگذاشتم، لكن خداوند به من دستور داد تا دربهاي شما بسته شود و درب خانه علي عليه السلام باز بماند». و سپس مردم را از خوابيدن در مسجد منع فرمود غير از پدرم علي عليه السلام كه در مسجد همجوار پيامبر بود، و منزلش در كنار منزل حضرتش قرار داشت، و در اين خانه مقدّس فرزندان رسول خدا و علي عليه السلام تولّد يافتند. حاضرين گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد عمر پسر خطّاب حرص مي ورزيد تا روزنه اي از خانه اش به مسجد باز كند كه پيامبر جلوي كار او را گرفت و فرمود:

«خدا به من دستور داده كه مسجد پاكي بنا كنم تا جز من و برادرم و پسرانش در آن مسكن نكنند؟».

حاضرين گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(شما را به خدا!

اي مردم آيا ميدانيد كه رسول خدا صلي الله عليه

و آله و سلم علي بن ابيطالب را در روز غدير به جانشيني خود منصوب كرد، و مردم را به ولايت او فراخواند، و فرمود:

«سخنم را حاضرين به غايبين برسانند.» مردم گفتند:

بار خدايا چنين است.

امام فرمود:

(شما را به خدا سوگند!

آيا در جنگ تبوك پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درباره او نفرمود:

«تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي، هستي و تو بعد از من ولي و سرپرست تمام مؤمنين مي باشي؟»

مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(شما را به خدا سوگند!

آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وقتي علماي مسيحي نجران را به مباهله دعوت كرد، كسي جز علي و همسر علي و فرزندان او را بهمراه نياورد؟

مردم گفتند:

بار خدايا چنين است.

امام فرمود:

(شما را به خدا سوگند!

آيا مي دانيد در روز خيبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرچم را بدست علي عليه السلام سپرد و فرمود:

«پرچم را به كسي خواهم داد كه خدا و پيامبرش او را دوست دارند، و او نيز خدا و رسولش را دوست دارد، جنگ آور بي باكي است كه هرگز پا به فرار ننهد و اين دژ محكم را خداوند بدست او فتح خواهد كرد». مردم گفتند:

بار خدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا پدرم علي عليه السلام را به قرائت سوره برائت در ميان كفّار برانگيخت؟

و آنگاه فرمود:

«اين پيام را جز من، يا مردي كه از من است كسي ديگر ابلاغ نخواهد كرد؟»

مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد در هر مشكلي كه براي رسول خدا پيش مي آمد علي عليه السلام را كه مورد اطمينان او بود جلو

مي انداخت و هرگز پيامبر، پدرم را به نام صدا نمي زد، و هميشه مي گفت «اي برادر» يا «برادرم را صدا كنيد». مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا ميان پدرم، و جعفر بن ابي طالب، و زيد بن حارثه، قضاوت كرد و فرمود:

«اي علي تو از من هستي، و من از تو، پس از من تو ولي أمر و سرپرست همه مؤمنين مي باشي.» مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد علي عليه السلام در هر خلوتي همراه پيامبر بود؟

و هر شبي همنشين او بود؟

وقتي چيزي از پيامبر ميخواست عطايش ميكرد؟

و هنگامي كه سكوت اختيار مي كرد رسول خدا او را به سخن وا مي داشت؟

مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا پدرم را بر جعفر و حمزه برتري داد؟

در آن هنگام كه به مادرم فاطمه عليها السلام فرمود:

«شوهرت بهترين اهلبيت من، و پيشگام ترين آنها در پذيرفتن اسلام است، او در حلم و شكيبايي بزرگترين، و در علم و دانش والاترين مرتبت را داراست.» مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا مي دانيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«من سرور فرزندان آدم هستم، و برادرم علي عليه السلام سرور مردم عرب است، و دخترم فاطمه بزرگ بانوي بانوان بهشت، و فرزندم حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت مي باشند؟»

) مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پدرم فرمان داد تا او جنازه حضرتش را غسل دهد؟

و در اين امر جبرئيل وي را ياري خواهد كرد؟

مردم گفتند:

بارخدايا چنين است.

امام فرمود:

(آيا ميدانيد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در

آخرين خطبه خود فرمود:

«من دو چيز سنگين و گران قيمت در ميان شما نهادم اين دو چيز كتاب خدا، و اهل بيت من است، به آنها چنگ بزنيد و تمسّك جوئيد تا گمراه نگرديد»).

*****

[1] سوره صف آيه 8.

[2] مستدرك صحيحين ج3 ص109 و 134 وج3 ص 150.

[3] صحيح مسلم ج4 حديث 2404

سنن ترمذي ج5

مناقب ابن مغازلي حديث 3808 و 3813

مستدرك صحيحين ج3 ص109 و 133.

[4] سنن ترمذي ج5

المناقب ابن مغازلي حديث 3796

مسند احمد ج1 ص331.

[5] مناقب حديث 3808

مستدرك صحيحين ج3 ص105.

[6] صحيح مسلم ج4 حديث 2404

سنن ترمذي حديث 2808 و 3808 و ج5

المناقب ابن مغازلي حديث 3803.

[7] سنن ترمذي ج5

مناقب ابن مغازلي حديث 3803.

[8] سنن ترمذي ج5

مناقب حديث 3796.

[9] سنن ترمذي ج5 حديث 3806.

[10] نظم دررالسمطين ص128

احقاق الحق ج4 ص359

شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج9 ص174.

[11] كتاب سليم بن قيس ص206

الغدير ج1 ص198

صحيح مسلم حديث 131

مقدّمه سنن ابن ماجه 114.

[12] سوره صف آيه 7.

دفاع از ولايت و افشاي يزيد

پس از مرگ معاويه، سران بني اميه يزيد را بر تخت حكومت نشاندند و فشار سياسي بر مخالفان را آغاز كردند.

يزيد نامه اي به فرماندار مدينه «وليد بن عُتبه» نوشت و تأكيد كرد كه از امام حسين عليه السلام بيعت بگيرد، وليد در حالي كه مروان بن حكم يهودي زاده در كنارش قرار داشت امام را طلبيد و دستور يزيد را ابلاغ كرد.

امام فرمود:

اين مسئله يك موضوع اجتماعي و عمومي است بايد در ميان عموم مردم طرح شود، مهلتي دهيد تا فردا به شما پاسخ بگويم. مروان به فرماندار مدينه گفت او را زنداني كن اگر از دست ما برود ديگر بيعت نخواهد كرد يا گردن او را بزن.

حديث 177

قال الامام الحسين

عليه السلام:

أَيهَا الأميرُ!

إنَّا أَهْلُ بَيتِ النُّبُوَّة وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحْمَةِ وَ بِنا فَتَحَ اللهُ وَ بِنا خَتَمَ. وَ يزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمْرٍ قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلي لا يبايعُ مِثْلَهُ. وَلكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْتَظِرُ وَ تَنْتَظِروُنَ أَينا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَالْبَيعَةِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي امير!

مائيم خاندان نبوّت، و معدن رسالت، در خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نمود، و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد. امّا يزيد مردي شرابخوار كه دستش به خون افراد بيگناه آلوده است، او شخصي است كه دستورات الهي را درهم شكسته، و در مقابل چشم مردم مرتكب فسق و فجور مي گردد، آيا رواست شخصي همچون من با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگي با چنين مرد فاسق بيعت كند؟

بايد در اين زمينه شما و ما، آينده را در نظر بگيريم و خواهيد ديد كه كدام يك از ما سزاوار خلافت و رهبري امّت اسلامي و شايسته بيعت مردم است.).

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص14

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص184

مثيرالاحزان ص24.

سخنراني در مكه و خبر از آينده

پس از آنكه فشار سياسي، نظامي يزيد و فرماندار او بر امام حسين عليه السلام زياد شد چون در آن روزگاران، وسائل ارتباط جمعي امروز مانند، راديو، تلويزيون، تلفن و روزنامه ها وجود نداشت، براي اينكه قيام و فرياد خود را بگوش امّت اسلامي برساند، مراسم حج و شهر مكّه را انتخاب فرمود و در اجتماعات حجّاج، سخنراني هاي افشاگرانه خود را سازمان داد، در يكي از آن سخنراني ها اظهار

داشت:

حديث 178

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ و ماشاءَاللهُ، وَلا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ، وَصَلَّي اللهُ عَلي رَسُولِهِ، خُطَّ الْمَوْتُ عَلي وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلي جيدِ الْفَتاةِ، وَ ما اَوْلَهَني اِلي اَسْلافي اِشْتِياقَ يعْقُوبَ اِلي يوسُفَ، وَخُيرَلي مَصْرَعُ اَنَا لاقيهِ كَأَنّي بِاَوْصالي تَقْطَعُها عَسَلانُ الْفَلَواتِ بَينَ النَّواويسِ وَكَرْبَلاءَ فَيمْلَأَنَّ مِنّي اَكْراشاً جَوْفاً وَاَجْرِبَةً سُغْباً، لا مَحيصَ عَنْ يوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ.

رِضَي اللهِ رِضانا اَهْلُ الْبَيتِ، نَصْبِرُ عَلي بَلائِهِ وَيوَفّينا اُجُورَ الصَّابِرينَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله لَحْمَتُهُ، وَهِي مَجْمُوعَةٌ لَهُ في حَظيرَةِ الْقُدْسِ، تَقَرُّبِهِمْ عَينُهُ وَينْجَزُ به هم وَعْدَهُ. مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ، وَمُوَطِّناً عَلي لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ، فَلْيرْحَلْ مَعَنا، فَاِنَّي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْشاءَاللهُ تَعالي. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سپاس براي خداست آنچه خدا بخواهد همان خواهد بود و هيچ نيرويي حكم فرما نيست مگر به اراده خداوند و درود خدا بر فرستاده او، اي مردم مرگ بر انسانها چونان گردنبند كه لازمه گردن دختران است حتمي است، و من به ديدار نياكانم آن چنان اشتياق دارم مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف است، و براي من قتلگاهي معين گرديده است كه در آنجا فرود خواهم آمد. و گويا با چشم خود مي بينم كه درندگان بيابانها (لشگريان كوفه) در سرزميني در ميان «نواويس» و «كربلا» اعضاء مرا قطعه قطعه و شكم هاي گرسنه خود را سير مي كنند، از پيش آمدي كه با قلم قضا نوشته شده است چاره و مفرّي نيست. بر آنچه خدا راضي است ما نيز راضي و خشنوديم و در مقابل بلا و امتحان او صبر و استقامت مي ورزيم و خدا اجر صبر كنندگان را بر

ما عنايت خواهد نمود، در ميان پيامبر و پاره هاي تن وي (فرزندانش) هيچگاه جدائي نخواهد افتاد و در بهشت برين در كنار او خواهند بود زيرا كه آنان وسيله خوشحالي و روشني چشم پيامبر بوده و وعده او نيز «استقرار حكومت الله» به وسيله آنان تحقّق خواهد پذيرفت، پس هر كس آمادگي دارد تا در راه ما خون قلب خود را بريزد، و جان خود را به خدا بسپارد، پس با ما كوچ كند، كه همانا من صبحگاه كوچ مي كنم اگر خداي بزرگ بخواهد).

*****

[1] مثير الاحزان ص41

كتاب لهوف ابن طاووس ص26

كشف الغمة ج2 ص29

عوالم بحراني ج17 ص216.

سخنراني براي كوفيان بعد از نماز ظهر در شراف

وقتي سپاه امام حسين عليه السلام بطرف كوفه در حركت بود، ابن زياد حُر را با دو هزار سرباز مأموريت داد كه هرجا كاروان اباعبدالله عليه السلام را ديد همانجا متوقّف سازد.

در منطقه «شراف» سپاه حُر با سپاه امام عليه السلام روبرو شده و ره گيري آغاز شد، هنگام نماز ظهر فرا رسيد، امام دستور داد تا اسبان كوفيان را آب دادند و همه براي نماز آماده شدند، و دو لشگر به امام حسين عليه السلام اقتداء كردند، امام بعد از نماز ظهر بپاخاست و اظهار داشت:

حديث 179

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَيهاَ النَّاسُ!

إِنَّها مَعْذِرَةٌ إِلي اللهِ وَإِلي مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمَسْلِمينَ، إِنّي لَمْ أَقْدِمْ عَلي هذا الْبَلَدِ حَتَّي أَتَتْني كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ عَلَي رُسُلُكُمْ أَنْ اَقْدِمْ إِلَينا إِنَّهُ لَيسَ عَلَينا إِمامٌ، فَلَعَلَّ اللهَ أَنْ يجْمَعَنا بِكَ عَلَي الْهُدي، فَإِنْ كُنْتُمْ عَلي ذلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ، فَإِنْ تُعْطُوني ما يثِقُ بِهِ قَلْبي مِنْ عُهُودِكُمْ و من مَواثيقِكُمْ دَخَلْتُ مَعَكُمْ إِلي مِصْرِكُمْ، و آن لَمْ تَفْعَلُوا وَكُنْتُمْ كارِهينَ لِقُدُومي عَلَيكُمْ، اِنْصَرَفْتُ

إِلي الْمَكانِ الَّذي أَقْبَلْتُ مِنْهُ إِلَيكُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مردم اين سخنان كه مي گويم در پيش خدا براي اتمام حجّت با شما است، من به سوي شما نيامدم تا نامه هاي شما به من رسيد و پيام آوران شما به پيش آمدند كه «بسوي ما رهسپار باش كه ما رهبر و امامي نداريم شايد خداوند ما را به وسيله تو (در زير پرچم) حق و هدايت گرد آورد، اينك اگر شما بر اين سخنان وفاداريد من به سوي شما آمده ام پس با تجديد عهد و پيمان به من اطمينان بخشيد، و اگر اين كار را نمي كنيد و از من ناخشنوديد، از همينجا به شهري كه آمده ام برمي گردم.) [1].

*****

[1] ارشاد شيخ مفيد ص224

بحارالانوار ج44 ص376

أعيان الشيعة ج1 ص596.

اتمام حجت با كوفيان

شيخ مفيد نقل مي كند:

وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به سرزمين «شراف» رسيد كه هنگام نماز ظهر بود.

امام به حجّاج بن مسروق فرمود:

اذان بگو.

پس از اذان، نماز جماعت برقرار شد و دو سپاه كوفه و امام به آن حضرت اقتداء كردند، سپس در حالي كه امام حسين عليه السلام نعليني بر پا، و عبائي بر دوش داشت براي اتمام حجّت با كوفيان اين سخنراني را ايراد كرد.

حديث 180

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَيهَا النَّاسُ اِنّي لَمْ آتِكُم حَتَّي اَتَتْني كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ عَلَي رُسُلُكُمْ اَنْ اَقْدِمْ عَلينا فَاِنَّهُ ليسَ لَنا اِمامٌ لَعَلَّ اللهَ اَنْ يجْمَعَنا بِكَ عَلَي الْهُدي وَالْحَقِّ فَاِنْ كُنْتُمْ عَلي ذلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَاَعْطُوني ما اَطْمَئِنُّ اِلَيهِ مِنْ عُهوُدِكُمْ وَمَواثيقِكُمْ، و آن لَمْ تَفْعَلوُا وَ كُنْتُمْ لِقُدُومي كارِهينَ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ اِلَي الْمَكانِ الَّذي جِئْتُ مِنْهُ اِلَيكُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(مردم!

من به سوي شما حركت ننمودم

مگر آنگاه كه دعوتنامه ها و پيك هاي شما به سوي من سرازير گرديد كه «ما امام و پيشوا نداريم دعوت ما را بپذير و به سوي ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو ما را هدايت و رهبري نمايد» اگر بدين دعوتها وفادار و پاي بند هستيد اينك كه من به سوي شما آمده ام بايد با من پيمان محكم ببنديد و در همكاري و همياري با من از اطمينان بيشتري برخوردارم سازيد و اگر از آمدن من ناراضي هستيد حاضرم به محلي كه از آن جا آمده ام مراجعت نمايم). [1].

*****

[1] كتاب فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص 85

مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص231.

بيان فلسفه قيام

امام حسين براي آگاهي كوفيان از فلسفه قيام عاشورا خطابه اي ايراد كرد:

حديث 181

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الأمْرِ ماقَدْ تَرَوْنَ، و آن الدُّنْيا قَدْ تَغَيرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَاسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَلَمْ يبْقَ مِنْها إِلاَّ صُبابَةً كَصُبابَةِ الْاِناءِ، وَخَسيسِ عَيشٍ كَالْمَرْعَي الْوَبيلِ. أَلا تَرَوْنَ اَنَّ الْحَقِّ لا يعْمَلُ بِهِ، وَ انّ الْباطِلِ لا يتَناهي عَنْهُ، لِيرْغَبَ الْمؤْمِنُ في لِقاءِ اللهِ مُحِقّاً، فَاِنّي لا أَري الْمَوْتَ إِلاَّ شَهادَةً، وَ لا َ الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ إِلاَّ بَرَماً اِنَّ النَّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدّينُ لَعْقٌ عَلي ألْسِنَتِهِمْ يحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشَهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيانُونَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كار ما بدينجا كشيده است كه مي بينيد، دنيا دگرگون شده و بسيار زشت و ناپسند گرديده است نيكي هاي دنيا به عقب مي رود و همچنان با شتاب روبه زوال است، از نيكي ها چيزي باقي نمانده جز ته مانده هائي همانند ته مانده آبشخورها و پستي هاي زندگي، همانند چراگاه زيان بخش و بيمار كننده است.

آيا نمي بينيد كه به

حق عمل نمي شود؟

و از باطل نهي نمي گردد؟

پس سزاوار است كه در چنين وضعي انسان با ايمان، مرگ و ملاقات با خدا را آرزو كند.

آري من مرگ را جز سعادت و خوشبختي نمي بينم، و زندگي با ستمگران را جز خواري و ذلّت نمي دانم. [1].

علاّمه مجلسي فرمود:

حضرت اباعبدالله عليه السلام در ادامه اين سخنراني فرمود:

مردم بنده دنيا هستند و در زبان و شعار ادّعاي دينداري مي كنند مادامي كه منافع آنها تأمين است، پس هرگاه با مشكلات آزمايش شوند دينداران اندكند). [2].

*****

[1] تاريخ طبري آملي ج3 ص307

تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين عليه السلام) ص214

مثيرالاحزان ص44

كتاب لهوف ابن طاووس ص34

احقاق الحق ج11 ص605

بحارالأنوار ج44 ص381 و ج78 ص116

ينابيع المودة ص406.

[2] بحارالانوار ج78 ص116

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص237

حلية الاولياء ج2 ص39.

سخنراني براي بسيج كوفيان به جهاد در صفين

در جنگ صفّين كه نبرد طولاني شد، و لازم بود در شرائط مناسبي روحيه سربازان تقويت گردد، امام علي عليه السلام به سخنراني مي پرداخت يا به فرزندان خود دستور مي داد با مردم سخن بگويند. روزي به امام حسن عليه السلام دستور داد سخنراني كند كه خطابه اي زيبا ايراد فرمود.

سپس به امام حسين عليه السلام فرمان داد تا با مردم سخن بگويد. حضرت اباعبدالله عليه السلام در ميان لشگريان كوفه برخاست و پس از حمد و ستايش الهي اظهار داشت:

حديث 182

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَنْتُمُ الْاَحِبَّةُ الْكُرَماءُ، وَ الشِّعارُ دُون الدِّثارِ، فَجِدُّوا في إِحْياءِ ما دَثَرَ بَينَكُمْ، وَ تَسْهيلِ ما تَوَعَّرَ عَلَيكُمْ.

ألا إنَّ الْحَرْبَ شَرُّها ذَريعٌ، وطَعْمُها فَظيعٌ، وَ هي جُرَعٌ مُسْتَحْساةٌ، فَمَنْ أَخَذَ لَها أُهَبَتُها وَ اسْتَعَدَّ لَها عُدَّتَها وَلَمْ يأْلَمْ كُلُومَها عِنْدَ حُلُولِها فَذاكَ

صاحِبُها، وَ مَنْ عاجَلَها قَبْلَ أَوانِ فُرْصَتِها وَاسْتِبْصارِ سَعْيهِ فيها فَذاكَ قَمَنٌ أَنْ لا ينْفَعَ قَوْمَهُ وَ اِنْ يهْلِكْ نَفْسَهُ، نَسْأَلُ اللهَ بِقَوَّتِهِ اَنْ يدْعِمَكُمْ بِالْفِئَةِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شما اي مردم كوفه!

شما كه دوستان عزيز و گرامي ما هستيد، و آن چنان به اهلبيت نزديك هستيد چونان جامه زيرين به بدن، در خاموش كردن آتش جنگ كه هم اكنون در بين شما و دشمن شعله ور است بكوشيد، و آنچه را كه بر شما به صورت يك مشكل روي آورده است آسان سازيد. آگاه باشيد!

كه جنگ گزندي بازدارنده، و طعمي تلخ و ناگوار دارد، كه بايد آن را جرعه جرعه نوشيد، پس كسي كه براي آن آماده باشد، و وسايل و مقدّمات آن را فراهم آورد، و از زخمهاي آن آزرده خاطر نشود، برنده جنگ است. و آن كس كه پيش از فرارسيدن فرصت ها، بدون شناخت، عجولانه دست به پيكار زند، او بازنده، و چنين شخصي سزاوار است كه سودي به ملّت خويش نرساند، و خود را نيز به هلاكت اندازد. از خداوند مي خواهم كه با نيروي خود شما را براي برگشتن پيروزمندانه ياري فرمايد.) [1].

*****

[1] بحارالانوار ج32 ص405 حديث 369

شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد ج3 ص186.

سخنراني شب عاشورا

حضرت سجّاد عليه السلام نقل مي كند كه:

در شب عاشورا پدرم اصحاب و ياران خود را در خيمه اي گرد آورد و با آنان سخن گفت و اتمام حجّت كرد.

من مريض بودم، خود را نزديكتر بردم تا سخنان حضرت اباعبدالله عليه السلام را بشنوم، كه فرمود:

حديث 183

قال الامام الحسين عليه السلام:

اُثْني عَلَي اللهِ تبارك و تعالي أَحْسَنَ الثَّناءِ، وَأَحْمَدُهُ عَلَي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ، اَلَّلهُمَّ إِنّي أَحْمَدُكَ عَلي أَنْ أَكْرَمْتَنا

بِالنُّبُوَّةِ، وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ، وَفَقَّهْتَنا فِي الدّينِ، وَجَعَلْتَ لَنا أَسْماعاً وَأَبْصاراً وَأَفْئِدَةً، وَلَمْ تَجْعَلْنا مِنَ الْمُشْرِكينَ. أَمَّا بَعْدُ، فَإِنّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْلي وَلا خَيراً مِنْ أَصْحابي، وَلا أَهْلَ بَيتٍ أَبَرَّ وَلا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيتي، فَجَزاكُمُ اللهُ عَنّي خَيراً، أَلا وَ إِنّي أظُنُّ يوْمنا مِنْ هؤُلاءِ، أَلأعْداءِ غَداً وَإِنّي قَدْ رَأيتُ لَكُمْ، فَانْطَلِقُوا جَميعاً في حِلٍّ، لَيسَ عَلَيكُمْ مِنّي ذِمامٌ، هذا لَيلٌ قَدْ غَشِيكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ياران باوفا!

خدا را با بهترين ستايش ها، ستايش مي كنم و بر نعمت هاي آشكار و نهان او سپاس مي گويم. بارخدايا!

من ترا سپاس مي گويم كه ما را به نبوّت و رسالت گرامي داشتي، و قرآن را به ما آموختي، و در دين به ما بينش عطا فرمودي، و گوش و چشم و دل «آگاه و بيدار» به ما مرحمت فرمودي. خداوندا!

ما را از سپاسگزاران قرار بده.

پس از حمد و ستايش پروردگار!

من ياراني باوفاتر و نيكوتر از ياران خودم نمي دانم، و خانداني خود گذشته تر و مهربان تر از خاندان خودم نمي شناسم، خداوند از جانب من پاداش نيكي به شما عنايت فرمايد. آگاه باشيد!

بي گمان روزي از روزها از آن ما خواهد بود، بدانيد من به شما اجازه دادم كه آزاد باشيد و همه شما بازگرديد، مرا هيچ حقّي برشما نيست، اينك شب بر شما پرده افكنده است از آن چونان شتر راهوار استفاده كنيد و به ديارتان برويد).

*****

[1] تاريخ طبري ج3 ص315 و ج7 ص321

ارشاد شيخ مفيد ص231

كامل ابن أثير ج2 ص559

واقعة طف ص197.

سخنراني براي برجاي ماندگان شب عاشورا

پس از اتمام حجّت با ياران، اصحاب و ياران امام حسين عليه السلام چونان كوه هاي استوار برجاي ماندند و گفتند:

ما از تو جدا

نمي شويم، آنچه تو را نگران مي كند ما را نيز اندوهناك مي سازد و آنچه به شما مي رسد به ما هم مي رسد، و چون ما با تو هستيم از همه كس به خدا نزديكتريم.

حديث 184

قال الامام الحسين عليه السلام:

فَإِنْ كُنْتُمْ قَدْ وَطَّنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ عَلي ما وَطَّنْتُ نَفْسي عَلَيهِ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ إنَّما يهَبُ الْمَنازِلَ الشَّريفَةَ لِعِبادِهِ بِاحْتِمالِ الْمَكارِهِ، و آن اللهَ و آن كانَ خَصَّني - مَعَ مَنْ مَضي مِنْ أَهْلي الَّذينَ أَنَا آخِرُهُمْ بَقاءً فِي الدُّنْيا - مِنَ الْكَراماتِ بِما يسْهَلُ عَلَي مَعَها اِحْتِمالِ الْكَريهاتِ الْمَكْروُهاتِ، فَإِنَّ لَكُمْ شَطْرُ ذلِكَ مِنْ كَراماتِ اللهِ تعالي. وَاعْلَمُوا أَنَ الدُّنْيا حُلْوُها وَمُرُّها حُلُمٌ، وَالْاِنْتِباهُ فِي الآخِرَةِ، وَالْفائِزُ مَنْ فازَ فيها، وَالشَّقِي مَنْ شَقي فيها.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر شما دل بر آنچه بنديد كه من بسته ام، بدانيد كه خداوند جايگاه بلند و شريف را به بندگاني عطا مي فرمايد كه به هنگام مشكلات و سختي ها شكرگذار و در مكروهات و ناملايمات صبر داشته باشند. گرچه خداوند مرا اختصاص داد به كرامات اهل بيت من، آنان كه رفتند و من آخرين آنها مي باشم، تا بلاها و مكروهات را بر خود هموار سازم. خداوند شما را نيز از كرامات اهل بيت بي بهره نمي گذارد، بدانيد كه زشت و زيباي دنيا چونان خواب ديدني است كه زود مي گذرد، و بيداري و هوشياري در روز قيامت است، آن كس كه در آخرت رستگار شد جاودانه است و آن كس كه در روز قيامت به عذاب الهي دچار شد شقاوت و گرفتاري او جاودانه است).

(اين سخنراني ادامه دارد كه آن را در حرف الف، در معرّفي اهل

بيت عليهم السلام آورده ايم مراجعه شود).

سفارش ياران به بردباري

وقتي در روز عاشورا، فشار نظامي بر امام حسين عليه السلام و ياران او سخت شد همه ياران اطراف آن حضرت را گرفتند و نگاه به چهره او دوختند تا چه رهنمودي مي دهد، امام عليه السلام با چهره اي گشاده و نفسي آرام خطاب به آنان فرمود:

حديث 185

قال الامام الحسين عليه السلام:

صَبْراً بَنِي الْكِرامِ. فَمَا الْمَوْتُ إِلاَّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤُسِ وَالضَّرَّاءِ إِلَي الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدَّائِمَةِ. فَأَيكُمْ يكْرَهُ أَنْ ينْتَقِلُ مِنْ سِجْنٍ إِلي قَصْرٍ، و ما هُوَلأعْدائِكُمْ إِلاَّ كَمَنْ ينْتَقِلَ مِنْ قَصْرٍ اِلي سِجْنٍ وَ عَذابٍ.اِنَّ أَبي حَدَّثَني عَنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله:

انَّ الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر، و الموت جسر هؤلاء الي جنّاتهم و جسر هؤلاء الي جحيمهم. ماكَذِبْتُ وَلاكُذِّبْتُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شما اي فرزندان كرامت و شرف، شكيبا و بردبار باشيد، مرگ پُلي بيش نيست كه ما را از مشكلات و سختيها به سوي بهشت برين و نعمتهاي جاويدان عبور ميدهد.

كداميك از شما دوست نداريد كه از زندان به كاخهاي زيبا انتقال يابيد؟

مرگ براي دشمنان شما همانند آن است كه كسي از كاخ به زندان و شكنجه گاه منتقل گردد، زيرا كه پدرم از پيامبر خدا روايت كرد.

«دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است»

و مرگ پُلي است كه مؤمن را به بهشت و كافر را به جهنّم عبور مي دهد، نه پدرم دروغ گفته و نه من دروغ مي گويم.) [1].

*****

[1] معاني الأخبار ص288

كالم الزّيارات ص37

اثبات الوصية ص139.

نكوهش كوفيان

وقتي سربازان يزيد و كوفيان براي كشتار خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آماده شدند، امام حسين عليه السلام خود سوار بر اسب شده آنقدر پيش

رفت كه همگان امام را مي ديدند، آنگاه خطاب به كوفيان اظهار داشت:

حديث 186

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا أَهْلَ الْكُوفَةِ!

قُبْحاً لَكُمْ وَتَرْحاً، وَبُؤْساً لَكُمْ وَتَعْساً.

اِسْتَصْرَخْتُمُونا والِهينَ فَأَتَيناكُمْ مُوجِبينَ، فَشَحَذْتُمْ عَلَينا سَيفاً كانَ في أَيمانِنا، وَجِئْتُمْ عَلَينا ناراً نَحْنُ أَضْرَمْناها عَلي عَدُوِّكُمْ وَعَدُوِّنا، فَأَصْبَحْتُمْ وَقَدْ آثَرْتُمُ الْعَداوَةَ عَلَي الصُّلْحِ مِنْ غَيرِ ذَنْبٍ كانَ مِنَّا إِلَيكُمْ، وَقَدْ أَسْرَعْتُمْ إِلَينا بِالْعِنادِ، وَتَرَكْتُمْ بَيعَتَنا رَغْبَةً فِي الْفَسادِ. ثُمَّ نَقَضْتُمُوها سَفَهاً وَضِلَّةً لِطَواغيتِ الْأُمَّةِ وَبَقِيةِ الأحْزابِ وَنَبَذَةِ الْكِتابِ، ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَتَخاذَلُونَ عَنَّا وَتَقْتُلُونا. أَلا!

لَعْنَةُ اللهِ عَلَي الظَّالِمينَ».

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كوفيان!

زشت باد روي شما، هلاكت بر جماعت شما، سرگشته و حيران گرديد، حيران و ماتم زده شويد، كه ما را دعوت كرديد و گفتيد:

«ما پناه شما هستيم».

و چون آمديم شمشير در پذيرائي ما نهاده ايد، و تيغ به روي ما كشيديد. شما هستيد كه آتش شر و فتنه را بر انگيختيد و كانون آتش را دامن زديد و با دوستان خود نشستيد و توطئه كرديد، هم آهنگ در جنايت و قتل ما گشتيد، شما هستيد كه عدل و صلح را پشت سر انداختيد تا بر گردن آرزو سوار شديد، و لشگرها به دفع ما گماشتيد، چه زشت مردمي هستيد!!

شما از سرهنگان و گمراهان امّت مي باشيد، شما منكر كتاب كريم و پيرو شيطان رجيم شديد.

سپس شما دست از ياري ما كشيديد و به قتل ما هم داستان شديد،

آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران است.) [1].

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص133

كشف الغمة ج2 ص18.

سخنراني در صبح عاشورا (هشدار به كوفيان)

در صبح روز عاشورا كه ياران امام حسين عليه السلام آماده شهادت شدند، و لشگريان منحرف يزيد نيز آماده خيانت گرديدند، حضرت اباعبدالله عليه السلام

براي اتمام حجّت نهايي، سوار بر اسب در مقابل سپاهيان كوفه قرار گرفت و خطاب به عمر سعد اظهار داشت:

حديث 187

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذي خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَفَناءٍ وَ زَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِها حالاً بَعْدَ حالٍ، فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِي مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا، فَإِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَيها، وَ تُخَيبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فيها، وَ أَراكُمْ قَدْ اِجْتَمَعْتُمْ عَلي أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللهَ فيهِ عَلَيكُمْ، فَأَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَريمِ عَنْكُمْ، وَ أَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ، وَ جَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ. فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا، وَ بِئْسَ الْعَبَيدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ َبِالطَّاعَةِ، وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله ثُمَّ إنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلي ذُرِيتِهِ تُريدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدِ اسْتَحَوَذَ عَلَيكُمُ الشَّيطانُ، فَأَنْساكُمْ ذِكْرَاللهِ الْعَظيمِ، [1] فَتَبّاً لَكُمْ وَ ما تُريدُونَ، إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ. أقُولُ لَكُمْ، إتَّقُوا اللهَ رَبَّكُمْ وَلاتَقْتُلُونِ، فَإنَّهُ لا يحِلُّ لَكُمْ قَتْلي وَلا إنْتِهاكُ حُرْمَتي، فَإِنّي إبْنُ بِنْتِ نَبيكُمْ وَ جَدَّتي خَديجَةُ زَوْجَةُ نَبِيكُمْ، وَ لَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيكُمْ مُحَمَّدٌصلي الله عليه و آله:

اَلْحَسَنُ وَالْحُسَينُ سَيدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سپاس خدائي را كه دنيا را آفريد و آن را سراي فناپذير و رو به زوال قرار داد، دنيائي كه براي صاحبانش از حالي به حالي دگرگون مي شود، خودباخته آن كسي است كه فريب دنيا را بخورد، و تيره بخت و شقاوتمند كسي است كه دنيا او را شگفت زده سازد. اي مردم!

اين دنيا شما را نفريبد زيرا هر كس بر آن تكيه كند، اميدش به يأس تبديل ميشود و هر كه بر آن دل بندد به آرزويش نمي

رسد، شما را مي بينم براي كاري اجتماع كرده ايد كه غضب خدا را بر مي انگيزاند، توجّه او را از شما باز مي گرداند، و عذاب الهي را براي شما فراهم مي سازد، و شما را از رحمت و لطفش محروم مي نمايد.

خداي ما چه خداي خوب و مهربان است و شما چه بندگان بدي هستيد شما به اطاعت او گردن نهاديد، و به پيامبرش محمّدصلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورديد، و آنگاه بر عترت و خاندان او يورش برديد و بر قتل آنان مصمّم شديد!

شيطان بر شما تسلّط يافته و ياد خداي بزرگ را فراموش كرده ايد.

پس ننگ بر شما و تصميم تان باد. همه ما، از آن خدائيم و همه ما به سوي او باز خواهيم گشت، آري اينان مردمي هستند كه پس از ايمان كفر ورزيدند ننگ و نفرت بر ستمگران باد.) در اين هنگام شمر جلو آمد و گفت:

آن چنان سخن بگو كه ما آن را بفهميم.

امام فرمود:

(از خدا بترسيد و مرا نكشيد، زيرا هيچ مجوّزي براي كشتن من و هتك احترام خاندان من نداريد، من فرزند پيامبر شما هستم و مادر بزرگم خديجه همسر پيامبر شماست، شايد اين فرموده پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را شنيده ايد كه فرمود «حسن و حسين دو سرور جوانان بهشت هستند».) [2].

*****

[1] سوره مجادله آيه 19.

[2] مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص252

مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص100

بحارالانوار ج45 ص5.

سخنراني صبح عاشورا و اندرز دادن ياران

بُشر بن طائحة نقل مي كند كه:

صبح عاشورا حضرت اباعبدالله عليه السلام در جمع ياران خود بپاخاست، و اظهار داشت:

حديث 188

قال الامام الحسين عليه السلام:

عِبادَ اللهِ اِتَّقُوا اللهَ وَ كُونُوا مِنَ

الدُّنْيا عَلي حَذَرٍ، فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيتْلأحَدٍ أَوْ بَقِي عَلَيها أَحَدٌ، كانَتِ الأنْبِياءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ، وَ أَوْلي بِالرِّضي، وَ أَرْضي بِالْقَضاءِ. غَيرُ أَنَّ اللهَ تَعالي خَلَقَ الدُّنْيا لِلْبَلاءِ، وَ خَلَقَ أَهْلَها لِلْفَناءِ، فَجَديدُها بالٍ، وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ، وَ سُرُورُها مُكْفَهِرٌّ، وَالْمَنْزِلُ بُلْغَةٌ وَالدَّارُ قُلْعَةٌ، فَتَزَوَّدُوا:

فَإِنَّ خَيرَ الزَّادِ التَّقْوي، [1] فَاتَّقُوا اللهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بندگان خدا!

از خدا بترسيد و از دنيا بر حذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براي هميشه در دنيا بماند، پيامبران براي بقاء سزاوارتر و جلب خشنودي آنان بهتر و چنين حكمي خوش آيندتر بود، ولي هرگز!!

زيرا خداوند دنيا را براي فاني شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمت هايش زايل و سرور و شادي آن به غم و اندوه مبدّل خواهد گјϙʘϮ دنيا خانه اي پست و كوتاه مدّت است، پس براي آخرت خود توشه اي برگيريد كه توشه آخرت تقوي و ترس از خداست). [2].

*****

[1] سوره بقره آيه 197.

[2] تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين عليه السلام) ص215.

اتمام حجت نهايي با كوفيان

در آغازين لحظه هاي نبرد عاشورا امام حسين عليه السلام براي هدايت دشمنان و ابلاغ پيام و اتمام حجّت نهائي با كوفيان، سوار بر اسب شد، و پيش روي سپاه كوفيان قرار گرفت و با فرياد بلند چنين گفت:

حديث 189

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَيهَا النَّاسُ!

اِسْمَعُوا قَوْلي، وَلاتُعَجِّلُوني حَتّي أَعِظَكُمْ بِما لَحَقٌّ لَكُمْ عَلَي، وَ حَتّي اَعْتَذِرَ اِلَيكُمْ مِنْ مَقْدَمي عَلَيكُمْ، فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْري وَ صَدَّقْتُمْ قَوْلي، وَاَعْطَيتُمُوني النَصْفَ، كُنْتُمْ بِذلِكَ أَسْعَدَ، وَ لَمْ يكُنْ لَكُمْ عَلَي سَبيلٌ.

وَاِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّي الْعُذْرَ، وَلَم تُعْطُوا النَّصْفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ

لا يكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلَي وَلاتُنْظِرُونِ» [1] «إنَّ وَلِيي اللهُ الَّذي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يتَولّي الصّالِحينَ». [2].

أَمَّا بَعْدُ، فَاَنْيبُوني فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا؟!

ثُمَّ ارْجِعُوا اِلي أَنْفُسِكُمْ وَ عاتِبُوها، فَانْظُرُوا هَلْ يحِلُّ لَكُمْ قَتْلي وَانْتِهاكُ حُرْمَتي؟!

أَلَسْتُ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيكُمْ صلي الله عليه و آله، وَابْنَ وَصيهِ وَابْنَ عَمِّهِ، وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنينَ بِاللهِ وَالمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ.

أَوَ لَيسَ حَمْزَةُ سَيدُ الشُّهَداءِ عَمَّ أَبي؟

أَوَلَيسَ جَعْفَرُ الشَّهيدُ الطّيارُ ذُوالْجِناحَينِ عَمّي؟!

أَوَ لَمْ يبْلُغْكُمْ قَوْلٌ مُسْتَفيضٌ فيكُمْ:

أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ لي وَلِأَخي:

هذان سيدا شباب أهل الجنة؟!. فَاِنْ صَدَّقْتُمُوني بِما أَقُولُ، وَ هُوَ الحَقُّ، فَوَاللهِ ما تَعَمَّدْتُ كِذْباً مُذْ عَلِمْتُ أَنَّ اللهَ يمْقُتُ علَيهِ أَهْلَهُ، وَ يضُرُّ بِهِ مَنِ اخْتَلَقَهُ. وَ إنْ كَذَّبْتُمُوني فَاِنَّ فيكُمْ مَنْ إِنْ سَأَلُْتمُوهُ عَنْ ذلِكَ أَخْبَرَكُمْ، سَلُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِاللهِ الأنْصاري، أَوْ أَبا سَعيدِ الْخُدْري، أَوْ سَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدي، أَوْ زَيدَ بْنَ اَرْقَمَ، أَوْ أَنَسَ بْنَ مالِكٍ، يخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله لي وَلِأَخي، أَفَما في هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمي؟!

[3].

فَاِنْ كُنْتُمْ في شَكٍّ مِنْ هذَا الْقَوْلِ، أَفَتَشُكُّونَ أَثَراً ما اِنّي اِبْنُ بِنْتِ نَبِيكُمْ؟

فَوَاللهِ ما بَينَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ اِبْنُ بِنْتِ نَبِي غَيري مِنْكُمْ وَلا مِنْ غَيرِكُمْ، اَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِّيكُمْ خاصَّةً. أَخْبِرُوني، أَتَطْلُبُوني بِقَتيلٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ؟

أَوْ مالٍ اِسْتَهْلَكْتُهُ؟

أَوْ بِقِصاصٍ مِنْ جَراحَةٍ؟

(فاخذوا لا يكلّمونه. فنادي):

يا شَبَث بن رِبْعي، وَ يا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرٍ، وَ يا قَيسَ بْنَ الْأشْعَثِ، وَ يا يزيدَ بْنَ الْحارِثِ، أَلَمْ تَكْتُبُوا اِلَي:

أَنْ قَدْ اَينَعَتِ الِّثمارُ وَاَخْضَرَّ الْجَنانُ، وَ طَمَّتِ الْجِمامُ وَ اِنَّما تَقْدُمُ عَلي جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٌ، فَاَقْبِلْ؟!. قالوا له:

لم نفعل!.

فقال:

سُبْحانَ اللهِ!

بَلي وَاللهِ لَقَدْ

فَعَلْتُمْ. ثمّ قال:

أَيهَا النَّاسُ!

اِذْكَرِهْتُمُوني فَدَعُوني اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلي مَأْمَني مِنَ الْاَرْضِ!

فقال له قيس بن الاشعث:

أولا تنزل علي حكم بني عمّك!

فإنّهم لن يروك إلاّ ما تحب، ولن يصل إليك منهم مكروه!. أَنْتَ أَخُو أَخيكَ (محمد بن الاشعث) أَتُريدُ اَنْ يطْلُبَكَ بَنُو هاشِمٍ بِأَكْثَرَ مِنْ دَمِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ؟!

لا وَاللهِ لا اُعْطيهِمْ بِيدي اِعْطاءَ الذَّليلِ، وَلا أَفِرُّ فِرارَ الْعَبيدِ!

عِبادَاللهِ «اِنّي عُذْتُ بِرَبّي وَ رَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ» [4] «اَعُوذُ بِرَبي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يؤْمِنُ بِيوْمِ الْحِسابِ «[5].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مردم!

سخنم را بشنويد، و شتاب نكنيد، تا شما را به آنچه وظيفه دارم پند و نصيحت كنم، تا عذري پيش من نداشته باشيد. اگر شما با من به عدل و انصاف رفتار كنيد خوشبخت و سعادتمند مي شويد، اگر شما انصاف نداريد. رأي و انديشه تان را با هم در ميان بگذاريد تا كردارتان موجب پريشانيتان نگردد، پس از شور و مشورت بدون هيچ انتظاري درباره من تصميم بگيريد. زيرا خدائي كه قرآن را فرستاده ولي من است و هم او بر بندگان صالح خود ولايت دارد [6] پس از ستايش پروردگار من تبار و نَسَبَم را باز مي گويم و ببينيد كه من كيستم، و آنگاه به خويشتن باز گرديد، و خودتان را سرزنش كنيد، ببينيد و بيانديشيد كه ايا كشتن من و هتك احترام اهل بيت من، برايتان شايسته و زيبنده است؟

آيا من فرزند پيامبر شما نيستم؟

آيا من فرزند علي پسر عمو و وصي پيامبرتان نيستم؟

او كه پيش از همگان به خدا ايمان آورد و به رسالت پيامبر گواهي داد، و هرچه از خدا بر او نازل مي شد با جان و دل

مي پذيرفت.

آيا حمزه سيدالشّهداء عموي پدرم نيست؟

آيا جعفر طيار كه در بهشت با دو بال پرواز مي كند عموي من نيست؟

آيا آنچه پيامبر درباره من و برادرم فرمود «اين دو سرور جوانان بهشتند» بشما نرسيده است؟

حق اين است كه آنچه ميگويم تصديقم كنيد، به خدا سوگند، چون ميدانم كه خداوند دروغگويان را دشمن ميدارد هرگز دروغ نگفته ام. اگر گفته هايم را باور نداريد در بين شما كساني هستند كه حقيقت را بازگو كنند از آنان بپرسيد. از جابر بن عبدالله انصاري بپرسيد از ابوسعيد خُدري، از سهل بن سعد ساعدي، از براء ابن عازب، از زيد ابن أرقم، از انس بن مالك بپرسيد. آنها بشما خواهند گفت كه پيامبر درباره من و برادرم چه فرموده است؟

آيا سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نمي تواند مانع اين باشد كه خونم را نريزيد؟

[7] اگر شما در گفته هاي من شك داريد، اگر شما در اينكه من پسر پيامبر شما هستم ترديد داريد، به خدا قسم يقين داشته باشيد نه بين شما و نه در بين ديگران، نه در مشرق و نه در مغرب، اكنون جز من پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وجود ندارد. واي بر شما!

آيا كسي از شما را كشته ام كه خون او را از من ميخواهيد؟

آيا مالي را از شما تباه كرده ام كه به طلب آن برخاسته ايد؟

آيا بر كسي از شما جراحتي وارد كرده ام كه ميخواهيد قصاص كنيد؟

). (سپاهيان عراق ساكت ايستادند و هيچ سخني نگفتند.) امام با صداي بلند فرمود:

(اي شَبَث ابن رِبْعي، اي حجّار بن ابجر، اي قيس بن أشعث، و اي يزيد بن حارث، آيا شما

براي من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و زمين ها سبز و خرّم شده است؟

همانا به سوي سپاهي مي آيي كه به خاطر تو مجهّز و آماده گشته است، پس هرچه زودتر به سوي كوفه عزيمت كن). «آنان گفتند نه، ما نامه اي ننوشته ايم».

امام عليه السلام فرمود:

(سبحان الله!!

سوگند به خدا!

شما اين كار را انجام داده ايد و به من نامه نوشتيد، حال اگر از من كراهت داريد از سوي شما باز مي گردم، و به وطن خود مي روم.)

قيس بن أشعث در اينجا خطاب به امام حسين عليه السلام گفت:

چرا به دستور پسر عموهاي خود «يزيد و ديگر سران بني اميه» گردن نمي نهيد، آنها كه با شما آنگونه كه دوست داريد برخورد مي كنند، و از آنها رفتار ناخوشايندي نخواهيد ديد.

امام پاسخ داد:

(تو برادر همان محمّد بن أشعث مي باشي كه خون مسلم بن عقيل را با نيرنگ ريخت، آيا از بني هاشم بيش از خون مسلم مي خواهي بريزي؟

نه سوگند به خدا!

هرگز!

من دست ذلّت به يزيديان نخواهم داد و چون بردگان اعتراف به عجز نخواهم كرد.

«و چون بردگان فرار نمي كنم.» اي بندگان خدا، به خدا پناه مي برم كه پروردگار من و شماست اگر عزم سنگسار كردن من داشته باشيد و پناه مي برم به پروردگار خودم و شما، از هر متكبّري كه ايمان به روز قيامت ندارد.)

آنگاه امام حسين عليه السلام بطرف خيمه ها برگشت و به عقبة بن سمعان دستور داد اسب سواري او را ببندد، امام ميان ياران قرار گرفت، و ياران امام عليه السلام در اطراف او حلقه زدند.

*****

[1] سوره يونس آيه71.

[2] سوره اعراف آيه 196

تاريخ طبري ج7 ص328

كامل ابن أثير ج3 ص287

ارشاد

شيخ مفيد ص234.

[3] انساب الاشراف ج3 ص188.

[4] سوره دخان آيه20.

[5] سوره غافر آيه 27.

[6] سخن امام كه به اينجا رسيد صداي گريه خواهران و همسران بلند شد، امام حضرت عباس عليه السلام را اشاره كرد تا زنان را ساكت كند، و زنان ساكت شدند.

[7] سخن امام حسين كه به اينجا رسيد، شمر اهانت آميز گفت، خودش نمي داند كه چه مي گويد!

حبيب بن مظاهر جواب او را داد و گفت:

تو خوب مي داني امّا خدا قلب تو را بر كُفر و گمراهي مهر كرده است.

اتمام حجتي ديگر

در صبح عاشورا كه دو سپاه نابرابر، در مقابل هم قرار گرفتند، و فرماندهان لشكرها مشخّص گرديد، و ياران امام حسين عليه السلام در اطراف آن حضرت گرد آمدند، امام با جمعي از ياران خود به سوي لشگر كوفيان رفت تا با آنان اتمام حجّتي ديگر كند.

امّا لشگريان يزيد با ايجاد صداها و سخنهاي بيهوده مانع سخنان پندآميز امام شدند، امام حسين عليه السلام بر سرشان فرياد كشيد.

حديث 190

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَيلُكُمْ ما عَلَيكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَي فَتَسْمَعُوا قَوْلي، وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلي سَبيلِ الرَّشادِ، فَمَنْ أَطاعَني كانَ مِنَ الْمُرْشَدينَ، وَ مَنْ عَصاني كانَ مِنَ الْمُهْلَكينَ، وَ كُلُّكُمْ عاصٍلأمْري غَيرُ مُسْتَمِعٍ لِقَوْلي، قَدْ إِنْخَزَلَتْ عَطياتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ، فَطَبَعَ اَللَّهُ عَلي قُلُوبِكُمْ، وَيلَكُمْ أَلا تَنْصِتُونَ؟

أَلا تَسْمَعُونَ؟

(فتلاوم أصحاب عمر بن سعد بينهم

و قالوا:

أنصتوا له).

تَبّاً لَكُمْ أَيتُهَا الْجَماعَةُ وَ تَرْحاً. أَفَحينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وَلهينَ مُتَحَيرينَ فَأَصْرَخْناكُمْ مُؤَدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ، سَلَلْتُمْ عَلَينا سَيفاً في رِقابِنا، وَحَشَشْتُمْ عَلَينا نار الْفِتَنِ الّتي جَناها عَدُوُّكُمْ وَ عَدُوُّنا فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً عَلي أَوْلِيائِكُمْ، وَ يداً عَلَيهِمْلأعْدائِكُمْ، بِغَيرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فيكُمْ، وَلا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ،

اِلاَّ الْحَرامَ مِنَ الدُّنْيا أَنالُوكُمْ، وَ خَسيسَ عَيشٍ طَمَعْتُمْ فيهِ، مِنْ غَيرِ حَدَثٍ كانَ مِنَّا، وَلا رَأي تَفَيلَ لَنا. [1] فَهَلاَّ لَكُمْ الْوَيلاتُ إذْ كَرِهْتُمُونا وَ تَرَكْتُمُونا، تَجَهَّزْتُمُوها وَالسَّيفُ لَمْ يشْهَرْ، وَالْجَأْشُ طامِنٌ، وَالرَّأْي لَمْ يسْتَحْصَفْ، وَلكِنْ أَسْرَعْتُمْ عَلَينا كَطَيرَةِ الْدَّبا، وَ تَداعَيتُمْ إِلَيها كَتَداعي الْفَراشِ، فَقُبْحاً لَكُمْ.

فَإِنَّما أَنْتُمْ مِنْ طَواغيتِ الْأُمَّةِ، وَ شِذاذِ الأحْزابِ، وَ نَبَذَةِ الْكِتابِ، وَ نَفَثَةِ الشَّيطانِ، وَ عُصْبَةِ الآثامِ، وَ مُحَرِّفي الْكِتابِ، وَ مُطْفِي ءِ السُّنَنِ، وَ قَتَلَةِ أَوْلادِ الأنْبياءِ، وَ مُبيري عِتْرَةِ الأوْصِياءِ، وَ مُلْحِقي الْعِهارِ بِالنَّسَبِ، وَ مُؤْذِي الْمُؤْمِنينَ، وَ صُراخِ أَئِمَّةِ الْمُسْتَهْزئينَ، الَّذينَ جَعَلُوا القُرْآنَ عِضينَ. وَ أَنْتُمْ اِبْنَ حَرْبٍ وَ أَشْياعَهُ تَعْتَمِدُونَ، وَ إِيانا تَخْذُلُونَ، أَجَلْ وَاللهِ الْخَذْلُ فيكُمْ مَعْرُوفٌ، وَشَجَتْ عَلَيهِ عُرُوقُكُمْ، وَ تَوارَثَتْهُ اُصُولُكُمْ وَ فُرُوعُكُمْ، وَ نَبَتَتْ عَلَيهِ قُلُوبُكُمْ وَ غَشِيتْ بِهِ صُدُورُكُمْ، فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَي ءٍ سِنْخاً لِلنَّاصِبِ وَ أُكْلَةً لِلْغاصِبِ، أَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَي النَّاكِثينَ الَّذينَ ينْقُضُونَ الأيمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها، وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللهَ عَلَيكُمْ كَفيلاً فَأَنْتُمْ وَاللهِ هُمْ. أَلا إِنَّ الدَّعِي ابْنَ الدَّعي قَدْ رَكَزَ بَينَ اثْنَتَينِ، بَينَ الْسِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وَهَيهاتَ مِنَّا الذِّلَّةِ، وَ ما آَخُذُ الدَنيةِ، أَبَي اللهُ ذلِكَ وَرَسُولُهُ، وَجُدوُدٌ طابَتْ، وَحُجُورٌ طَهُرَتْ، وَاُنُوفٌ حَمِيةٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِيةٌ، لا تُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلي مَصارِعِ الْكِرامِ، أَلا أنّي قَدْ أَعْذَرْتُ وَأَنْذَرْتُ، أَلا إِنّي زاحِفٌ بِهذِهِ الْاُسْرَةِ عَلي قِلَّةِ الْعَتادِ، وَخَذْلَةِ الأصْحابِ، ثمّ أنشأ يقول:

فَاِنْ نَهْزَمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً

وَاِنْ نُهْزَمْ فَغَيرُ مُهَزَّمينا

وَما أِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَلكِنْ

مَنايانا وَدَوْلَةُ آخِرينا

أَما إنَّهُ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاَّ كَرَيثَ مَا يرْكَبُ الْفَرَسُ، حَتّي تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرِّحي، عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَي أَبي عَنْ جَدّي، فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَ كُمْ ثَمَّ كيدُوني جَميعاً ثُمَّ لا تنْظِرُونِ، إِنّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللهِ رَبّي

وَ رَبِّكُمْ. ما مِنْ دابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيتِها إِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ. [2].

اَللَّهُمَّ اَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطِرَ السَّماءِ، وَابْعَثْ عَلَيهِمْ سِنينَ كَسِنِي يوسُفَ، وَسَلِّطْ عَلَيهِمْ غُلامَ ثَقيفٍ يسْقيهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً، فَلا يدَعُ فيهِمْ أَحَداً، قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ وَضَرْبَةً بِضَرْبةٍ، ينْتَقِمُ لي وَلِأَوْلِيائي وَأهْلِ بَيتي وَأَشْياعي مِنْهُمْ، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَكَذَّبُونا وَ خَذَلُونا، وَ أَنْتَ رَبُّنا عَلَيكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيكَ أَنَبْنا وَإِلَيكَ الْمَصيرُ. ثمَّ قال:

أَينَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ؟

اُدْعُوا لي عُمَرَ!. فدُعي له، وكان كارهاً لا يحبّ أن يأتيه،

فقال:

ياعُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلُني تَزْعَمُ أَنْ يوَلّيكَ الدَّعِي ابْنُ الدَعي بِلادَ الرَّي وَجُرْجانَ، وَاللهِ لا تَتَهَنَّأُ بِذلِكَ أَبَداٌ، عَهْداٌ مَعْهُوداً، فَاصْنَعْ ما أَنْتَ صانِعٌ، فَإِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدي بِدُنْيا وَلا آخِرَةَ، وَكَأَنّي بِرَأسِكَ عَلي قَصَبَةٍ قَدْنُصِبَ بِالْكُوفَةِ، يتَراماهُ الصِّبْيانُ وَ يتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَينَهُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

هشدار به كوفيان

(واي بر شما، شما را چه شده است كه ساكت نمي شويد؟

تا سخنانم را بشنويد، همانا من شما را به راه رستگاري فرا مي خوانم، هر كس از من اطاعت كند از رستگاران و هر كس از سخنم سرپيچي كند از نابود شدگان خواهد بود، همه شما از فرمانم عصيان كرديد، و به سخنانم گوش نداديد زيرا انبار آذوقه شما از حرام انباشته و شكمهايتان از حرام پر گشته است و به همين جهت خداوند بر دلهايتان مهر نهاده است.

واي بر شما چرا ساكت نمي شويد؟

چرا به سخنانم گوش فرا نمي دهيد؟

). در اين هنگام جمعي از لشگريان عمر سعد آرام گرفتند و ديگران را به سكوت فراخواندند كه امام فرمود:

علل انحراف و سقوط كوفيان

مرگتان باد، و غم و اندوه يارتان، مگر نه هنگاميكه حيرت زده استغاثه كرديد، و ما را به ياري خود طلبيديد،

و ما سريع به استغاثه شما پاسخ داده و به ياريتان برخاستيم؟

ولي اكنون شمشيرهائي كه براي دفاع از ما بدست گرفته بوديد بر ضدّ ما مهيا كرده ايد، آتشي را متوجّه ما ساخته ايد كه آنرا براي نابودي دشمنان ما و شما افروخته بوديم، چه شد كه بر ضدّ دوستان خود گرد آمديد؟

و به نفع دشمنانتان دست بر دوستانتان بالا برديد، نه آنان عدالتي در ميان شما اجراء كردند و نه اميد آينده بهتري برايتان باقي گذاشته اند، همه اين هيا هوها براي اين است كه آنان اندكي از مال حرام و زندگي پستي كه برايتان گوارا است بشما وعده داده اند و گرنه هيچ كار خلافي از ما سرنزده و هيچ انديشه باطلي بر ما راه نيافته است.

آيا شما شايسته بلاها نيستيد كه از ما دوري مي جوئيد و ما را ترك مي كنيد؟

زماني شمشيرها در نيام و دل ها آرام و فكرها بي تشويش بود ولي شما فتنه را بر انگيختيد و آنگاه مانند ملخهاي ناتوان خيز برداشتيد و همچون حشرات پر سوخته به حركت در آمديد، پس ذلّت و خواري بر شما باد، اي بردگان كنيز زاده «يزيد».

مسخ ارزش ها در كوفيان

شما اكنون از طاغيان امّت مي باشيد، شما فرومايگان جامعه هستيد، شما دور افتادگان از كتاب خدائيد، شما پايمال كنندگان سنّت ها هستيد و كشندگان فرزندان پيامبرانيد، شما نابود كنندگان خاندان اوصياء و اولياء هستيد، شما زنا را علّت خويشاوندي مي دانيد و به بندگان مؤمن آزار روا داشتيد، با استهزاء كنندگان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه كتب آسماني را پاره پاره كردند همصدا شديد.

چه بدكاري كرديد!

و به دست خودتان عذاب ابدي را خريديد.

آري شما «معاويه» فرزند حرب و پيروان او را كمك كرديد و از ياري ما دست برداشتيد. به خدا سوگند!

اين پيمان شكني در ميان شما معروف است، ريشه شما از اين پيمان شكني ها آب خورده و شاخه هايتان از اين ريشه نيرو گرفته است، دلهاي شما بر آن استوار گشته و سينه هايتان از آن لبريز شده است. شما كثيف ترين ميوه اي هستيد، كه براي هر تماشاگري مايه اندوه است، و طعمه اي لذيذ و گوارا براي غاصبان و زورمندان مي باشيد. لعنت خدا بر آن پيمان شكنان باد كه سوگندهاي خود را پس از تأكيد در هم شكستند، در حالي كه خداوند را بر آن پيمان كفيل داده بوديد.

روح تسليم ناپذيري

آگاه باشيد!

زنازاده، فرزند زنازاده، مرا بين دو چيز مجبور كرده است، بين مرگ و ذلّت، امّا هيهات كه ما ذلّت و خواري را بپذيريم، خداوند پذيرش ذلّت را بر ما و بر پيامبر و مؤمنين روا نداشته است و دامن هاي پاك و داراي اصالت و شرف و خاندان داراي همّت والا و عزّت نفس ما، هرگز اجازه نمي دهند كه اطاعت فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح دهيم. آگاه باشيد!

آنچه لازم بود گفتم، و شما را از آينده بد و دردناك كردارتان بر حذر داشتم، بدانيد من با اين ياران اندك، بسياري دشمن و پيمان شكني ياران، و كارشكني دوستان، راه خود را انتخاب كرده ام).

آنگاه امام عليه السلام اشعار فروة ابن مسيب مرادي را به عنوان مثال زدن خواند:

(اگر شكست دهيم ما از روزگاران قديم دشمن شكن هستيم، و اگر شكست بخوريم در حقيقت شكست خورده نيستيم كه بيم و ترس زيبنده ما نيست و لكن حكومت ستمگران

جز با مرگ ما تداوم ندارد).

سپس امام عليه السلام فرمود:

خبر از آينده دردناك كوفيان

(به خدا سوگند پس از آن «پس از كشتن من» باقي نخواهيد ماند جز اندك، به مقدار زماني كه يك اسب سوار بر دور آسياب ميگردد، و بر محور آن چرخ مي زند. اين پيامي است كه پدرم از جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بمن رسانده است.

پس انديشه هايتان را به همدستان خود روي هم بريزيد تا اقدام شما موجب پشيماني تان نشود، من به پروردگاري توكّل كرده ام كه آفريننده من و شماست، و جان هر جنبنده اي در دست قدرت اوست، پرودگار من همواره بر صراط مستقيم است).

آنگاه بر آنان نفرين كرد و فرمود:

نفرين امام بر كوفيان

(خداوندا باران رحمتت را بر اينان نفرست و همانند زمان يوسف عليه السلام خشكسالي و قحطي را نصيبشان گردان. پروردگارا مردي را از طايفه «ثقيف» بر آنان مسلّط فرما تا از شرابي تلخ و ناگوار سيرابشان سازد، از ايشان كسي را رها مكن مگر آنكه در مقابل هر كشته و مجروحي از ما، كشته و مجروحشان گرداني.

الهي!

انتقام مرا و خاندان و دوستان و پيروانم را از آنان باز ستان، چرا كه با ما از راه حيله وارد شدند، و ما را تكذيب نمودند، و بي اعتبار شمردند. آري تو پرودگار مائي و توكّل ما بر تو است، و به سوي تو باز مي گرديم و به جانب تو روي مي آوريم.) آنگاه ايستاد و فرمود:

(كجاست عمر سعد؟

او را بخوانيد.) لشگر عمر سعد را خواندند، كه خود را در مقابل امام حسين عليه السلام قرار داد، امام خطاب به او فرمود:

خبر از آينده دردناك

عمرسعد

(اي عمر سعد!

آيا تو مرا مي كشي؟

و خيال مي كني براي اينكار زنازاده فرزند زنازاده، حكومت «ري» و «گرگان» را به تو خواهد داد؟

سوگند به خدا!

هرگز به اين آرزو نخواهي رسيد، اين پيمان نوشته الهي است، اي عمر سعد!

هرچه مي خواهي انجام دهي انجام ده، زيرا تو پس از قتل من نه در دنيا و نه در آخرت شاد نخواهي بود، و گويا دارم مي نگرم كه سر بريده تو بر سر ني زده شده و بچّه هاي كوفه با آن بازي كرده، و به سوي آن سنگ پرتاب مي كنند.) [3].

*****

[1] تحف العقول ص171

مقتل الحسين خوارزمي ج2 ص7.

[2] سوره هود آيه 56.

[3] مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج2 ص5

بحارالانوار ج45 ص8

عوالم بحراني ج17 ص251

تحف العقول ص171.

بحث و مناظره با كوفيان

امام حسين عليه السلام براي آنكه دل ها را بيدار كند و راه و روزنه هرگونه عذرتراشي ها را بر كوفيان پيمان شكن مسدود كند، روز عاشورا سوار بر اسب در ميدان، ميان دو سپاه قرار گرفت و در حالي كه تكيه به شمشير داده بود بحث و مناظره با آنان را اينگونه آغاز كرد:

حديث 191

قال الامام الحسين عليه السلام:

اُنْشِدُكُمْ اللهَ هَلْ تَعْرِفُونَني؟

قالوا:

نعم، أنت ابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سبطه. قال:

اُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ جَدّي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه وآله؟

قالوا:

اللهم نعم. قال:

اُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ اُمّي فاطِمَةُ الزَّهْراءِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفيصلي الله عليه وآله؟

قالوا اللهم نعم. قال:

اُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أنَّ ابي عَلِي بْنُ ابي طالِبٍ عليه السلام؟

قالوا:

اللهم نعم. قال:

اُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ جَدَّتي خَديجَةُ بِنْتُ خُوَيلِدٍ أوُّلُ نِساءِ هذِهِ الْاُمَّةِ اِسْلاماً؟

قالوا:

اللهم نعم.

قال:

فأنْشِدُكُمُ اللهَ هَلَ تَعْلَمُونَ أنَّ سَيدَ الشُّهَداءِ حَمْزَةَ عَمُّ أَبي؟

قالوا:

اللهم نعم. قال:

اُنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ

تَعْلَمُونَ اَنَّ جَعْفَرَ الطَّيارَ فِي الْجَنَةِّ عَمي؟

قالوا:

اللهم نعم. قال:

فأنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هذا سَيفُ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ اَنَا مُتَقَلِّدُهُ؟

قالوا:

اللهم نعم. قال:

فأنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسُولِ اللهِ اَنَا لابِسُها؟

قالوا:

اللهم نعم. قال:

فأنْشِدُكُمُ اللهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ عَلِياً عليه السلام كانَ اَوَّلَهَمُ اِسْلاماً، وَ اَعْلَمَهُمْ عِلْماً، وَاَعْظَمُهَمْ حِلْماً، وَاَنَّهُ وَلِي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ»؟

قالوا:

اللهم نعم.

قال:

فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمي وَأبي اَلذَّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ، يذُودُعَنْهُ رِجالاً كَما يذادُ الْبَعيرُ الصَّادِرُ عَنِ الْماءِ، وَلِواءُ الْحَمْدِ في يدِ اَبي يوْمَ الْقِيامَةِ؟

قالوا:

قد علمنا ذلك كلّه، ونحن غير تاركيك حتّي تذوق الموت عطشاً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شما را به خدا!

آيا مرا مي شناسيد؟

گفتند:

آري تو فرزند پيامبر خدا كه درود بر او باد هستي.

ويژگي هاي حضرت اباعبدالله عليه السلام

امام فرمود:

شما را به خدا!

آيا مي دانيد علي بن ابيطالب پدر من است؟

گفتند:

آري، امام فرمود:

شما را به خدا!

آيا ميدانيد خديجه «دختر خويلد» نخستين زني كه اسلام را پذيرفت مادر بزرگ من است؟

گفتند:

آري.

امام فرمود:

شما را به خدا!

آيا ميدانيد «جعفر» كه در بهشت پرواز مي كند عموي من است؟

گفتند:

آري.

امام فرمود:

شما را به خدا!

آيا ميدانيد اين شمشير كه اكنون بر كمر بسته ام شمشير پيامبر خدا است؟

گفتند:

آري.

امام فرمود:

شما را به خدا!

آيا ميدانيد كه اين عمّامه را بر سر بسته ام عمّامه رسول الله است؟

گفتند:

آري.

امام فرمود:

شما را به خدا!

آيا مي دانيد پدرم علي عليه السلام از ميان مسلمين اوّلين فردي بود كه اسلام را قبول كرد؟

و در علم از همه عالمتر و در صبر و شكيبائي از همه بردبارتر بود و او ولي و پيشواي هر مرد و زن مؤمن مي باشد؟

گفتند:

آري.

امام فرمود:

پس چگونه ريختن خونم را جايز مي شماريد؟

در حالي كه پدرم فرداي قيامت آب

حوض كوثر را در اختيار دارد و گروهي را از نوشيدن آن محروم خواهد كرد آن چنانكه شتر تشنه را از آب باز دارند و در روز قيامت، پرچم سپاس و تقدير بدست اوست.) [2].

پاسخ دادند:

ما همه اينها را مي دانيم امّا تو را رها نمي كنيم تا كشته شوي!!

اينجا بود كه صداي گريه زنان و دختران بلند شد، امام حسين عليه السلام به حضرت عبّاس دستور داد تا آنها را به سكوت دعوت كند.

*****

[1] كتاب لهوف ابن طاووس ص38.

[2] امالي شيخ صدوق ص135

أعيان الشيعة ج1 ص599

بحار الانوار ج44 ص318

عوالم بحراني ج17 ص167.

صبح عاشورا و سخن از آينده جهان

در صبح عاشورا پس از آنكه پندها داده شد، هشدارها مطرح گرديد، اتمام حجّت ها سامان يافت، امام حسين عليه السلام رو به ياران خود كرده فرمود، جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من فرمود:

إنَّ رَسُولَ اللهِ قالَ لي:

يا بُنَي إنّكَ سَتُسَاقُ إلَي الْعِرَاقِ، وَهِي أرْضٌ قَدْ الْتَقي بِهَا النَّبِيونَ وَ أوْصِياءَ النَّبِيين، وَهِي أرْضٌ تُدعي عُمُوراً، وَ إنَّكَ تَسْتَشْهِدُ بِهَا، وَ يسْتَشْهِدُ مَعَكَ جَمَاعَةٌ مِنْ أصْحَابِكَ لا َيجِدُونَ ألَمَ مَسِّ الْحَديدِ، وَتَلا:

اي حسين تو در آينده به سوي عراق مي روي، آنجا سرزميني است كه پيامبران و جانشينانشان در آنجا گام نهادند، تو را براي آبادي آنجا فرا مي خوانند امّا تو و يارانت در آنجا كشته مي شويد بي آنكه رنج و درد شمشيرها را احساس كنيد، و خواند:

حديث 192

قال الامام الحسين عليه السلام:

«قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً و سلاماً عَلي إبْراهيمَ» [1].

تكون الحرب عليك و عليهم برداً و سلاماً، فَاَبْشِرُوا، فَوَاللهِ لَئِنْ قَتَلُونا فَاِنَّا نَرِدُ عَلي نَبِينا، قال:

ثُمَّ أَمْكُثُ ماشاءَاللهُ فَأَكُونُ أَوَّلَ مَنْ تَنْشَقُّ الأرْضُ عَنْهُ، فَأَخْرُجُ

خَرْجَةً يوافِقُ ذلِكَ خَرْجَةَ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَقِيامَ قائِمِنا، وَ حَياةَ رسولِ اللّهِ ثُمَّ لَينْزِلَنَّ عَلَي وَفْدٌ مِنَ السَّماءِ مِنْ عِنْدِاللهِ، لَمْ ينْزِلُوا إِلَي الأرْضِ قَطُّ، وَلَينْزِلَنَّ إِلَي جَبْرَئيلُ وَميكائيلُ وَإِسْرافيلُ، وُجُنُودٌ مِنَ الْمَلائِكَةِ، وَلَينْزِلَنَّ مُحَمَّدٌ وَ عَلَي وَأَنَا وَأَخي وَجَميعُ مَنْ مَنَّ اللهُ عَلَيهِ، في حَمُولاتٍ مِنْ حَمُولاتِ الرَّبِّ خَيلٌ بَلْقٌ مِنْ نُورٍ لَمْ يرْكَبْها مَخْلُوقٌ، ثُمَّ لَيهِزَّنَّ مُحمَّدٌ لِواءَهُ وَلَيدْفَعَنَّهُ إِلي قائِمِنا مَع سَيفِهِ، ثُمَّ إِنَّا نَمْكُثُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ ماشاءَاللهُ، ثُمَّ إِنَّ اللهَ يخْرِجُ مِنْ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ عَيناً مِنْ دُهْنٍ وَعَيناً مِنْ لَبَنٍ وَعَيناً مِنْ ماءٍ. ثُمَّ إِنَّ أَميرَالْمُؤْمِنينَ عليه السلام يدْفَعُ إِلَي سَيفَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله، فَيبْعَثُني إِلَي الشَّْرقِ وَالمَغْربِ، وَلا آتي عَلي عَدُوٍ إِلاّ أَهْرَقْتُ دَمَهُ، وَلا أَدَعُ صَنَماً إِلاَّ أَحْرَقْتُهُ حَتّي أَقَعَ إِلَي الْهِنْدِ فَأَفْتَحُها. و آن دانِيالَ وَ يونُسَ يخْرُجانِ إِلي أَميرِالْمُؤْمِنينَ يقُولانِ:

صَدَقَ اللهُ وَرَسُولُهُ وَيبْعَثُ [اللهُ] مَعَهُما إِلَي الْبَصْرَةِ سَبْعينَ رَجُلاً فَيقْتُلُونَ مُقاتِليهِمْ، وَيبْعَثُ بَعْثاً إِلَي الرُّومِ فَيفْتَحُ اللهُ لَهُمْ. ثُمَّ لَأَقْتُلَنَّ كُلَّ دابَّةٍ حَرَّمَ اللهُ لَحْمَها، حَتّي لا يكُونَ عَلي وَجْهِ الأرْضِ إِلاّ الطيبَ، وَأَعْرِضُ عَلَي الْيهُودِ وَالنَّصاري وَسائِرِ الْمِلَلِ، وَلَاُخَيرَنَّهُمْ بَينَ الْاِسْلامِ وَالسَّيفِ، فَمَنْ أَسْلَمَ مَنَنْتُ عَلَيهِ، و من كَرِهَ الْاِسْلامَ أَهْرَقَ اللهُ دَمَهُ، وَلا يبْقي رَجُلٌ مِنْ شيعَتِنا إِلاَّ (أَنْزَلَ اللهُ إِلَيهِ) مَلَكاً يمْسَحُ عَنْ وَجْهِهِ التُّرابَ وَيعَرِّفُهُ أَزْواجَهُ وَمَنازِلَهُ فِي الْجَنَّةِ، وَلا يبْقي عَلي وَجْهِ الأرْضِ أَعْمي وَلا مُقْعَدٌ وَلا مُبْتَلي إِلاَّ كَشَفَ اللهُ عَنْهُ بَلاءَهُ بِنا أَهْلَ الْبَيتِ. وَلَتَنْزِلَنَّ الْبَرَكَةُ مِنَ السَّماءِ إِلَي الأرْضِ، حَتّي أَنَّ الشَّجَرَةَ لَتَقْصِفُ بِما يريدُاللهُ فيها مِنَ الَّثمَرَ، وَلَتَأْكُلَنَّ ثَمَرَةَ الشِّتاءِ فِي الصَّيفِ، وَثَمَرَةَ الصّيفِ فِي الشِّتاءِ، وَذلِكَ قَوْلُ اللهِ:

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَاتَّقُوا

لَفَتَحْنا عَلَيهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا [فَأَخْذْناهُمْ بِما كانُوا يكْسِبُونَ]» [2] ثُمَّ اِنَّ اللهَ يهَبُ لِشيعَتِنا كَرامَةً، لا يخْفي عَلَيهِمْ شَي فِي الْاَرْضِ و ما كانَ فيها، حَتَّي أنَّ الرَّجُلَ مِنْهُم يريدُ أنْ يعْلَمَ عِلْمَ اَهْلِ بَيتِهِ فَخْبِرَهُمْ بِعِلْمِ ما يعْمَلُونَ».

امام حسين عليه السلام فرمود:

سپس امام عليه السلام اين آيه را خواند:

خبر از بازگشت دوباره به دنيا

(«اي آتش براي ابراهيم عليه السلام سرد و گوارا باش» [3] جنگ براي تو و يارانت لذّت بخش و گوارا خواهد بود، مژده باد برشما، پس به خدا سوگند!

اگر ما را بكشند يقيناً بر پيشگاه پيامبرمان وارد خواهيم شد تا زمانيكه خواست خدا باشد در آن عالم مي مانيم.

سپس من اوّلين كسي خواهم بود كه زمين برايش شكافته مي شود و همزمان با قيام قائم ما و رجعت اميرالمؤمنين عليه السلام و زندگي مجدّد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم رجعت خواهم كرد، و در آن هنگام از آسمان و از پيشگاه الهي نيروهاي غيبي برايم فرود خواهند آمد، نيروهايي كه تا آن زمان بر زمين فرود نيامده اند، و همچنين جبرائيل و ميكائيل و لشگري از فرشتگان بر من نازل خواهند شد و جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و پدرم علي عليه السلام و برادرم و خودم، و اصحاب و ياران من كه دوستي آنها را خدا بر من منّت نهاد، بر مركب هايي از نور سوار شده فرود مي آيند، مركب هاي نوراني كه تا آن روز كسي سوارشان نشده است.

آنگاه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم پرچم خود را به اهتزاز در خواهد آورد و پرچم و

شمشير خود را به قائم ما(عج) مي سپارد، سپس ما در زمين تا آنجا كه خدا بخواهد زندگي مي كنيم.

آباداني زمين در دوران رجعت

پس خداوند از مسجد كوفه چشمه اي از روغن و آب زلال و شير مي جوشاند پس آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير پيامبر را بدست من داده مرا به مشرق و مغرب زمين مأموريت مي دهد، به هيچ دشمني نمي رسم جز آنكه خونش را مي ريزم و به هيچ بُت نمي رسم جز آن كه آن را مي سوزانم. تا آنكه به سرزمين هند رسيده آنجا را فتح مي كنم.

آنگاه «دانيال» و «يونس» پيامبر به سوي اميرالمؤمنين عليه السلام حركت مي كنند و مي گويند:

«خدا و پيامبرش راست گفتند.» خدا با آن دو پيامبر، هفتاد مرد جنگي مي فرستد كه با دشمنان خدا جنگ ها مي كنند، و لشگرها به سوي روم گسيل مي دارند و آنجا را خدا برايشان فتح مي كند.

سپس در پاكسازي زمين هر جنبنده اي كه گوشت او را خدا حرام كرد مي كشم، تا بر روي زمين جز حلال گوشت باقي نماند، آنگاه با يهود و نصاري و ديگر ملل و اقوام روبرو مي شوم، و آنان را بين انتخاب اسلام و شمشير آزاد مي گذارم، پس هر كس اسلام را انتخاب كند از او قدرداني مي كنم و هر كس از اسلام روي گرداند خدا خون او را خواهد ريخت، در آن روزها خدا بر همه شيعيان ما فرشته اي خواهد فرستاد تا گرد و غبار مرگ را از روي آنان بزدايند و با مقام و منزلتشان در بهشت آشنا سازند. در آن زمان هيچ كوري و زمين گيري و

دردمندي بر روي زمين باقي نخواهد ماند مگر اينكه خداوند توسّط ما اهلبيت عليهم السلام از آنان درد و بلا باز ستاند. بركت و رحمت الهي از آسمان و زمين فرود خواهد آمد بدان حد كه درخت به خواست خدا از وفور ميوه سر به زمين نهد، ميوه هاي تابستاني در فصل زمستان خورده مي شود، و ميوه هاي زمستاني در تابستان مورد استفاده قرار خواهد گرفت، اين همان فرموده خداست كه:

علل تكامل يا سقوط ملّت ها

«اگر مردم شهرها و آبادي ها، ايمان مي آوردند، و تقوي پيشه مي كردند هرآينه درهاي رحمت و بركت خود را از زمين و آسمان بر روي آنان باز مي كرديم، ولي چون دروغ گفتند در مقابل اعمالشان گرفتارشان ساختيم». [4].

آنگاه خداوند بر شيعيان ما كرامت مي كند و هرچه در روي زمين است و آنچه داخل آن است از ديد آنها پنهان نخواهد ماند. تا آنجا كه هر كس اراده كند از علم اهلبيت عليهم السلام با خبر شود، او را آگاه مي سازند.) [5].

*****

[1] سوره انبياء آيه 69.

[2] سوره اعراف آيه96.

[3] سوره انبياء آيه 69.

[4] سوره اعراف آيه 69.

[5] خرائج و جرائح ج2 ص848 حديث 63، مختصر بصائر الدرجات ص366، بحارالأنوار ج45 ص80 حديث 6.

سخن حماسي در نبرد

امام حسين عليه السلام پس از آغاز نبرد و به شهادت رسيدن ياران، آماده پيكار شد شمشير كشيد و خود را بر قلب سپاه دشمن زد، كه آن روباه صفتان از پيشروي امام مي گريختند، امام در حال پيكار و مبارزه، سخنان حماسي داشت:

حديث 193

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اُمَّةَ السُّوءِ بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً في عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّكُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدي عَبْداً مِنْ عِبادِ اللهِ فَتَهابُوا

قَتْلَهُ، بَلْ يهَوِّنُ عَلَيكُمْ عِنْدَ قَتْلِكُمْ إِياي، وَ أَيمُ اللهِ إِنّي لَأَرْجُو أَنْ يكْرِمَني رَبّي بِالشَّهادَةِ بَهَوانِكُمْ، ثُمَّ ينْتِقَمُ لي مِنْكُمْ مِنْ حَيثُ لا تَشْعُرُونُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي امّت بدكار!

چه بد كرديد كه به خاندان محمّد پس از او جفا كرديد، پس از من، از كشتن بندگان خدا هراسي نداريد، زيرا كشتن من، كشتن آنان را بر شما آسان خواهد كرد، من از خدا اميدوارم كه در برابر خواري شما، كرامت شهادت به من عطا كند و از راهي كه گمان نمي بريد انتقام مرا از شما بگيرد.)

خير
خير دنيا و آخرت

شخصي به امام حسين عليه السلام نامه اي نوشت و پرسيد:

خير دنيا و آخرت چيست؟

امام در پاسخ او نوشت:

حديث 194

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، أَمَّا بَعْدُ فَإنَّهُ مَنْ طَلَبَ رِضي اللهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفاهُ الله امورَالنَّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضي النَّاسِ بِسَخَطِ اللهِ وَكَلَهُ اللهُ إِلي النَّاسِ، وَالسّلامُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بنام خداي بخشنده مهربان، پس از ستايش پرودرگار، هر كسي در پي خشنودي خدا باشد كه مردم از او برنجند خداوند او را در امور مردم كفايت خواهد كرد و هر كسي براي جلب رضايت مردم بكوشد كه به غضب الهي بيانجامد خداوند او را به مردم وا مي گذارد). [1].

*****

[1] امالي شيخ صدوق ص167

اختصاص شيخ مفيد ص225

بحارالأنوار ج71 ص371 حديث 3.

د
دعا و نيايش
دعاي امام در مشكلات

امام حسين عليه السلام در مشكلات و سختي ها دعائي را مي خواند كه پس از شهادت آنحضرت، فرزندان و افراد خاندان او هميشه همان دعا را در سختي ها و مشكلات مي خواندند.

حديث 195

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ يا عُدَّتي عِنْدَ شِدَّتي، وَ ياغَوْثي عِنْدَ كُرْبَتي، اُحْرُسْني بِعَينِكَ الَّتي لا َتَنامُ وَاكْنُفْني بُركْنِكَ الَّذي لا يرامُ، وَارْحَمْني بِقُدْرَتِكَ عَلي فَلا أُهْلَكُ وَ أَنْتَ رَجائِي.

اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَكْبَرُ وَ أَجَلُّ وَ أَقْدَرُ مِمّا أَخافُ وَأَحْذَرُ، اللهُمَّ بِكَ أَدْرَأُ في نَحْرِهِ، وَاسْتَعيذُ مِنْ شَرِّهِ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَي ءٍ قَديرٍ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پروردگارا!

اي قدرت و توان من هنگام شدّت مشكلات، و اي فرياد رسم هنگام سختي، مرا به چشمت كه خواب در آن راه ندارد حفظ فرما، و به پناهت كه مورد تجاوز قرار نمي گيرد پناهم ده، به قدرتت بر من، مرا مشمول رحمتت قرار ده، هلاك نمي گردم در حالي كه اميد من

تو هستي. خداوندا تو برتر و ارزشمندتر و نيرومندتر از تمام چيزها هستي كه از آنها مي ترسيدم. خداوندا!

به وسيله تو آنان را نابود كرده و از شرِّ آنها به تو پناه مي برم كه تو بر هر كاري قادري.) [2].

دعايي ديگر در مشكلات

امام سجّاد عليه السلام نقل كرد:

پدرم در روز عاشورا مرا به سينه چسبانيد و فرمود:

پسر جان، دعايي را كه فاطمه عليها السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از جبرئيل آموخت و به من تعليم داد حفظ كن كه براي هر حاجت و كار مهم و غم و پيش آمدي و هر كار بزرگ مصيبت باري مفيد است.

حديث 196

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا بُنِّي إِحْفَظْ عَنّي دُعاءً عَلَّمَتْنيهِ فاطِمَةُ، السَّلامُ عَلَيهَا وَ عَلَّمَها رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله، وَعَلَّمَهُ جَبْرَئيلُ فِي الْحاجَةِ وَالْمُهِمِّ وَالْغَمِّ وَالنَّازِلَةِ إِذا نَزَلَتْ وَالْاَمْرِ الْعَظيمِ الْفادِحِ،

قال ادع:

بِحَقِّ يس وَالْقُرآنِ الْحَكيمِ، وَبِحَقِّ طه وَالْقُرآنِ الْعَظيمِ، يا مَنْ يقْدِرُ عَلي حَوائِجِ الْسائِلينَ، يا مَنْ يعْلَمُ ما فِي الضَّميرِ، يا مُنَفِّسُ عَنِ الْمَكْرُوبينَ، يا مُفَرِّجُ عَنِ الْمَغْمُومينَ، يا راحِمَ الشَّيخِ الْكَبيرِ، يا رازِقَ الطِّفْلِ الصَّغيرِ، يا مَنْ لا يحْتاجُ اِلَي التَّفْسيرِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدِ وَافْعَلْ بي كَذا وَكَذا

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا به حق يس و قرآن حكيم و بحق طه و قرآن عظيم، اي خدائي كه درخواست نيازمندان را به اندازه مي بخشي، اي خدائي كه آنچه در دلهاست آگاهي، اي خدائي كه مشكلات گرفتاران را برطرف مي سازي، اي خدائي كه اندوه دل اندوهناكان را مي زدائي، اي رحم كننده پيرمردان، و اي روزي دهنده كودكان، اي خدائي كه احتياجي به توضيح دادن

در خدمت تو نيست، بر پيامبر و خاندانش درود بفرست، و حاجت مرا بر آور). [3] «آنگاه مشكل و حاجت خود را بيان كن.»

*****

[1] نور الأبصار ص146

وفيات الأعيان ج2 ص294

ارشاد شيخ مفيد ص272

بحارالأنوار ج47 ص174 حديث 21.

[2] صحيفة الحسين ص137.

[3] دعوات للراوندي ص54 حديث 137

بحارالانوار ج95 ص196 حديث 29.

دعا در صبح عاشورا

امام سجّاد عليه السلام نقل كرد:

در صبح عاشورا كه لشگريان يزيد از همه طرف آماده خيانت و كشتار شدند، حضرت اباعبدالله عليه السلام دست ها را به سوي آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:

حديث 197

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتي في كُلِّ كَرْبٍ، وَأنْتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّةٍ، وَ أَنْتَ لي في كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بي ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ، كَمْ مِنْ هَمٍّ يضْعَفُ فيهِ الْفُؤادُ وَ تَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ، وَ يخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يشْمَتُ فيهِ الْعَدُوُّ، اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ اِلَيكَ، رَغْبَةً مِنّي إلَيكَ عَمَّنْ سِواكَ، فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَ كَشَفْتَهُ، فَأَنْتَ وَلِي كُلِّ نِعْمَةٍ، وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهي كُلِّ رَغْبَهٍ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي خدائي كه تو در غم و اندوه پناهگاه من و در هر پيش آمد ناگوار مايه اميد من هستي و در هر حادثه اي سلاح و تكيه گاه مني، آنگاه كه غمهاي كمرشكن بر من فرا ريخته است كه دلها در برابرش آب مي شوند و راه هر چاره در مقابلش مسدود مي گردد، غمهاي جانگاهي كه با ديدن آنها دوستان از من دوري جسته و دشمنان زبان به شماتت مي گشايند، در چنين لحظاتي، تنها به پيشگاه تو شكابت آورده و از ديگران قطع اميد نموده ام و تو بودي كه به داد من رسيده و اين كوه هاي غم را

بر طرف كرده اي و از اين امواج اندوه نجاتم بخشيده اي، خدايا توئي صاحب هر نعمت و توئي آخرين مقصد و مقصود من.) [1].

*****

[1] ارشاد شيخ مفيد ص233

تاريخ طبري ج3 ص318 و ج7 ص327

كامل اين أثير ج2 ص561 و ج3 ص287

بحارالانوار ج45 ص4

عوالم بحراني ج17 ص248

واقعه طف ص205

تاريخ اسلام ج5 ص301.

دعاي باران

هرگاه خشكسالي مي شد حضرت اباعبدالله عليه السلام براي بارش باران و رحمت الهي دست بدعا برمي داشت و اظهار داشت:

حديث 198

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ اسْقِنا سُقْياً واسِعَةً وادِعَةً، عامَّةً، نافِعَةً، غَيرَ ضارَّةٍ، تَعُّمُّ بِها حاضِرَنا وَبادينا، وَ تَزيدُ بِها في رِزْقِنا وَ شُكْرِنا.

اَللَّهُمَّ اجْعَلْهُ رِزْقَ إيمانٍ، وَ عَطاءَ إيمانٍ، إنَّ عَطاءَكَ لَمْ يكُنْ مَحْظُوراً.

اَللَّهُمَّ أَنْزِلْ عَلَينا في أَرْضِنا سَكَنَها، وَ أَنْبِتْ فَيها زَينَتَها وَ مَرْعاها.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پروردگارا!

باراني گسترده و فراگير، نافع و بدون ضرر بر ما بفرست كه در شهر و بيابان فرو ريزد و به سبب آن روزي و شكرگذاري ما افزايش يابد. خداوندا!

باران را روزي و عطايي كه بر أساس ايمان باشد قرار ده، به درستي كه بخشش تو بازداشته شده نيست. بار الها بر زمين ما باران بفرست و آنچه مايه زينت آن مي شود و روئيدني ها در آن برويان.) [1].

دعاي ديگري براي باران

در زمان امام علي عليه السلام خشكسالي مردم را رنج مي داد مردم خدمت آن حضرت آمده براي طلب باران، اصرار ورزيدند، اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به

امام حسين عليه السلام فرمود، پسرم برخيز و از خدا طلب باران كن.

امام حسين برخواست و پس از حمد و ستايش الهي اين دعا را خواند.

حديث 199

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ مُعْطِي الْخَيراتِ، وَ مُنْزِلَ الْبَرَكات، أَرْسِلْ السَّماءَ عَلَينا مِدْراراً،

وَ اسْقِنْا غَيثاً مِغْزاراً، واسِعاً، غَدَقاً، مُجَلَّلاً سَحَّاً، سَفُوحَاً، فُجاجاً تُنَفِّسُ بِهِ الضَّعْفَ مِنْ عِبادِكَ، وَتُحْيي بِهِ الْمَيتَ مِنْ بِلادِكَ، آمينَ رَبَّ الْعالَمينَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي خداوندي كه عطا بخش نيكيها و فروفرستنده بركت ها هستي!

باران رحمتت را پياپي بر ما بباران، و آب بارانت را فراوان و شديد و پربار بر همه جا بفرست، تا بندگان ضعيف از آن بهرمند شوند، و زمين هاي مرده زنده و سرسبز گردند، آمين اي پروردگار جهانيان.) [2].

پس از دعاي امام حسين عليه السلام باران شديدي باريد كه زمين ها سيراب و نهرها پر از آب شد.

*****

[1] صحيفة الحسين ص 69

عيون الأخبار ج2 ص278.

[2] بحار الانوار ج44 ص187 ح16.

دعا در صبحگاهان و شامگاهان

دعائي كه حضرت اباعبدالله عليه السلام در صبحگاهان و شامگاهان مي خواند:

حديث 200

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرِّحيمِ بِسْمِ اللهِ وَبِاللهِ، وَ مِنَ اللهِ وَ اِلي اللهِ، وَ في سَبيلِ اللهِ وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللهِ، وَ تَوَّكَلّتُ عَلَي اللهِ، وَلاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاَّ بِاللهِ العَلِي الْعَظيمِ.

اَللّهُمَّ اِنّي اَسْلَمْتُ نَفْسي اِلَيكَ، وَ وَجَّهْتُ وَجْهي اِلَيكَ، وَ فَوَّضتُ اَمْري اِلَيكَ، اِياكَ اَسْأَلُ الْعافيةَ مِنْ كُلِّ سُوءٍ فِي الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ.

اَللَّهُمَّ اِنَّكَ تَكْفيني مِنْ كُلِّ اَحَدٍ وَ لا يكْفيني اَحَدٌ مِنْكَ، فَاكْفِني مِنْ كُلِّ اَحَدٍ ما اَخافُ وَ اَحَذَرُ وَاجْعَلْ لي مِنْ اَمْري فَرَجاً وَ مَخْرَجاً، اِنَّكَ تَعْلَمُ وَلا اَعْلَمُ، وَ تَقْدِرُ وَلا اَقْدِرُ، وَاَنْتَ عَلي كُلِّ شَي ءٍ قَديرً، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بنام خداوند بخشنده مهربان، به نام خدا و به ياد او، از خداوند و به سوي او، و در راه او، بر مذهب و آئين پيامبر او، و بر خداوند توكّل كردم و نيرو و قدرتي جز

به اراده خداوند بزرگ نيست. پروردگارا!

جانم را به سوي تو تسليم كرده و چهره ام را به سوي تو گردانده و كارم را به تو و از تو عافيت و سلامتي از هر بدي در دنيا و آخرت را خواهانم. پروردگارا!

تو مرا از هر كس كفايت كرده، و هيچكس مرا از تو كفايت نمي كند پس مرا از موارد ترس و هراس از هر كه باشد كفايت فرما، و در كارم راه گشايش و رهايي قرار ده، به درستي كه تو ميداني و من نمي دانم و تو توانائي و من قادر نيستم و تو بر هركاري توانائي به رحمتت اي مهربانترين مهربانان.) [2].

*****

[1] مهج الدعوات ص157

بحارالأنوار ج86 ص313 حديث 65.

[2] صحيفة الحسين ص 65 تا ص67.

دعاي جامع

دعاي جامع يكي از دعاهاي حضرت اباعبدالله عليه السلام است كه انواع ارزش هاي اخلاقي، معنوي را از خداوند بزرگ درخواست مي كند:

حديث 201

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ اِنّي اَسْأَلُكَ تَوْفيقَ اَهْلِ الْهُدي، وَاَعْمالَ اَهْلِ التَّقْوي، وَ مُناصَحَةَ اَهْلِ التَّوْبَةِ، وَ عَزْمَ اَهْلِ الصَّبْرِ، وَ حَذَرَ اَهْلِ الْخَشْيةِ، وَ طَلَبَ اَهْلِ الْعِلْمِ، وَ زينَةَ اَهْلِ الْوَرَعِ، وَ خَوْفَ اَهْلِ الْجَزَعِ، حَتّي اَخافَكَ. اَللَّهُمَّ، مَخافَةً يحْجُزُني عَنْ مَعاصيكَ، وَ حَتّي اَعْمَلَ بِطاعَتِكَ عَمَلاً اَسْتَحِقُّ بِهِ كَرامَتَكَ، وَ حَتّي اُناصِحَكَ في التَّوْبَةِ خَوْفاً لَكَ، وَ حَتّي اُخْلِصَ لَكَ فِي الْنَّصيحَةِ حُبّاً لَكَ، و حَتّي اَتَوَكَّلَ عَلَيكَ فِي الْاُمُورِ حُسْنَ ظَنٍّ بِكَ، سُبْحانَ خالِقِ النُّورِ، سُبْحانَ اللهِ العَظيمِ وَ بِحَمْدِه.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا من از تو موفّقيت هدايت شدگان، و اعمال پرهيزكاران، و نصيحت كردن توبه كنندگان، و عزم و اراده صابران، و ترس و پرهيز آنان كه از تو مي هراسند و

تلاش و كوشش علم خواهان، و زينت پرهيز كنندگان درخواست مي كنم. و ترس زاري كنندگان را تا آنكه از تو بترسم، خدايا ترسي كه مرا از ارتكاب گناهان بازدارد، ترسي كه مرا به انجام اطاعت تو وادار كند، اعمالي كه با آن كرامت تو را بدست آورم، و پند پذير در توبه كردن باشم، ترسي كه تنها براي تو نصيحت كنم، و دوستي تو را بخواهم. ترسي كه در تمام كارها به تو توكّل كنم و به تو خوشبين باشم، ستايش تو راست اي آفريننده نور، ستايش تو راست اي خداي بزرگ، و ستايش از آن تو است.) [1].

*****

[1] مهج الدعوات ص157

بحارالانوار ج94 ص191 حديث 5.

دعاي امام در كعبه

دعايي كه حضرت اباعبدالله عليه السلام در كنار كعبه مي خواند.

حديث 202

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِلهي أَنْعَمْتَني فَلَمْ تَجِدْني شاكِراً، وَ أَبْلَيتَني فَلَمْ تَجِدْني صابِراً، فَلا أَنْتَ سَلَبْتَ النِّعْمَةَ بِتَرْكِ الشُّكْرِ، وَلا أَدَمْتَ الشِدَّةَ بِتَرْكِ الصَّبْر، إِلهي ما يكُونُ مِنَ الْكَريمِ اِلاَّ الْكَرَمُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پروردگارا!

مرا نعمت دادي ولي مرا شاكر نيافتي، و دچار مصيبتم نمودي ولي صبورم نديدي، پس با ترك شكر نعمتت را سلب نكردي، و با عدم شكيبائي من، بر شدّت آن نيفزودي. پروردگارا!

از بزرگوار جز بزرگواري نيايد.) [1].

*****

[1] احقاق الحق ج11 ص595

شرح حال امام حسين عليه السلام ج1 ص134

بحارالانوار ج99 ص197 حديث 13.

دعا در سجده

شريح مي گويد:

وارد مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مدينه شدم، امام حسين عليه السلام را ديدم كه صورت روي خاك گذاشته و اين دعا را در سجده مي خواند:

حديث 203

قال الامام الحسين عليه السلام:

سَيدي وَ مَوْلاي أَلِمَقامِعِ الْحَديدِ خَلَقْتَ أَعْضائي، أَمْ لِشُرْبِ الْحَميمِ خَلَقْتَ أَمْعائي، إِلهي لَئِنْ طالَبْتَني بِذُنُوبي لَاُطالِبنَّكَ بِكَرَمِكَ، وَ لَئِنْ حَبَسْتَني مَعَ الْخاطِئِينَ لَأُخْبِرَنَّهُمْ بِحُبّي لَكَ، سَيدي إِنَّ طاعَتَكَ لا تَنْفَعُكَ، وَ مَعْصِيتِي لا تَضُرُّكَ، فَهَبْ لي ما لا ينْفَعُكَ، وَاغْفِرْ لي مالا يضُرُّكَ فَإِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي آقا و مولايم!

آيا براي گُرزهاي آتشين اعضاي بدنم را خلق كرده اي؟

يا اندام دروني مرا براي نوشيدن آبهاي گرم جهنّم خلق نموده اي؟

خداوندا!

اگر مرا به گناهانم بازخواست كني من تو را به كرم و بخششت مي خوانم، اگر مرا با خطاكاران قرار دهي دوستي من نسبت به تو را به اطّلاع آنان مي رسانم. اي آقاي من، طاعتم تو را بهره اي نداده، و گناهم به تو ضرري نمي رساند،

پس آنچه به تو سود و بهره اي نمي رساند را به من عنايت كن و آنچه به تو ضرر نمي رساند را به من ببخشاي به درستي كه تو مهربانترين مهرباناني.) [1].

*****

[1] صحيفة الحسين ص65

مقتل الامام الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص152

فرائد السمطين ج2 ص262.

دعا در قبرستان

امام حسين عليه السلام وقتي وارد قبرستان مي شد، به همراهان دستور مي داد تا اين دعا را بخوانند:

حديث 204

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ دَخَلَ الْمَقابِرَ

فَقالَ:

اَللَّهُمَّ رَبَّ هذِهِ الأرْواحِ الْفانِيةِ، وَ الأجْسادِ الْبالِيةِ، وَالْعِظامِ النَّخِرَةِ الَّتي خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْيا وَ هِي بِكَ مُؤْمِنَةٌ، أدْخِلْ عَلَيهِمْ رَوْحاً مِنْكَ وَ سَلاماً مِنّي. كَتَبَ اللهُ لَهُ بِعَدَدِالْخَلْقِ مِنْ لَدُنْ آدَمَ إِلي أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ حَسَناتٍ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه وارد گورستان شود، اين دعا را بخواند:

«پروردگارا!

اي خداوند اين ارواح فاني و اجساد پوسيده و استخوانهاي نرم شده كه با ايمان و اعتقاد به تو از دنيا رفته اند، بر آنان رحمت خود و سلام مرا ارزاني دار». خداوند براي خواننده اين دعا به تعداد انسانها از زمان آدم عليه السلام تا روز قيامت ثواب و پاداش مي نگارد.) [1].

*****

[1] بحارالأنوار ج102 ص300

مستدرك الوسائل ج2 ص373 حديث 2223.

عظمت دعاي جوشن كبير

دعاي جوشن كبير، يكي از دعاهاي معروف است كه هزار نام از نام هاي مبارك خداوند بزرگ در آن گنجانده شده است، و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را بر زره خود نوشته بود، و در شب هاي قدر ماه رمضان خوانده مي شود.

امام حسين عليه السلام نسبت به اين دعا اظهار داشت:

حديث 205

قال الامام الحسين عليه السلام:

أوْصاني أَبي أَميرُالْمُؤْمِنينَ عَلي بْنُ ابي طالِبٍ عليه السلام وَصيةً عَظيمَةً بِهذاَ الْدُعاء وَ حِفْظِهِ، وَقالَ لي:

يا بني اكتب هذا الدعاء علي كفني، فَعَلْتُ كَما أَمَرَني أَبي [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام علي بن ابيطالب عليه السلام مرا نسبت به دعاي جوشن كبير سفارش فراوان و مهمّي كرد كه آن را حفظ كرده خوب نگه داريم و به

من فرمود:

اي پسرم!

اين دعا را بر روي كفن من بنويس، و من به سفارش پدر عمل كردم.)

*****

[1] مهج الدعوات ص227

بحارالانوار ج94 ص397 و ج81 ص332.

شرايط استجابت دعا

خداوند بندگان خود را به دعا كردن، و خواستن فرمان داد، و فرمود كه:

دعاها را به اجابت رساند، امّا پذيرش دعاها شرائطي دارد كه بايد رعايت گردد، شرائط دعا را حضرت اباعبدالله عليه السلام توضيح داد:

حديث 206

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَما إِنَّهُمْ لَوْ كانُوا دَعَوُا اللهَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَيبينَ بِصِدْقٍ مِنْ نِياتِهِمْ وَ صِحَّةِ اِعْتِقادِهِمْ مِنْ قُلُوبِهِمْ أَنْ يعْصِمَهُمْ، حَتّي لا يعانِدُوهُ بَعْدَ مُشاهَدَةِ تِلْكَ الْمُعْجِزاتِ الْباهِراتِ، لَفَعَلَ ذلِكَ بُجُودِهِ وَ كَرَمِهِ، وَلكِنَّهُمْ قَصَّروُا فَآثَروُا الْهَوَينا، وَ مَضَوْا مَعَ الْهَوي في طَلَبِ لَذَّاتِهِمْ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر مردم به هنگام دعا كردن خدا را با نام محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت پاك او، با نيت درست، و با اعتقاد قلبي صحيحي بخوانند، كه پيامبر و خاندانش را نافرماني نكنند پس از مشاهده آن همه از معجزات و كرامات، خداوند با جود و كَرَم خود، خواسته هاي آنان را مي دهد. لكن مردم كوتاهي كردند نسبت به محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و خاندانش عليه السلام و دنياي پست را برگزيدند، و در پي لذّت هاي برخاسته از هواي نفس حركت كردند كه دعاهاي آنان به اجابت نمي رسد.)

*****

[1] تفسير امام عسكري عليه السلام ص266

تفسير برهان ج1 ص106

بحارالانوار ج26 ص288.

عاجزترين مردم

حضرت اباعبدالله عليه السلام مردم را نسبت به دعا كردن اينگونه تشويق مي كند:

حديث 207

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَعْجَزُالنَّاسِ مَنْ عَجَزَعَنِ الدُّعاءِ، وَأبْخَلُ النَّاسِ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(عاجزترين مردم كسي است كه از دعا كردن ناتوان باشد، بخيل تر از همه كسي است كه در سلام كردن بُخل ورزد.)

*****

[1] بحارالأنوار ج93 ص294 حديث 23

امالي شيخ مفيد ص88 حديث

136

مكارم الأخلاق ص284.

اجابت دعا در ركن يماني

حضرت اباعبدالله عليه السلام رُكن يماني كعبه را يكي از جايگاه هاي اجابت دعا معرّفي كرد.

حديث 208

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلرُّكْنُ الَْيمانِي بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْجَنَّةِ، لَمْ يمْنَعْهُ مُنْذُ فَتَحَهُ، وَ أَنَّ ما بَينَ هذَينِ الرُّكْنَينِ (الاسود واليماني) مَلَكٌ يدْعي هِجيرٌ، يؤَمِّنُ عَلي دُعاءِ المُؤْمِنينَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(رُكن يماني دَري از دَرهاي بهشت است، از روزي كه اين دَر به روي بندگان باز شد آن را نبسته اند، و همانا بين حجر الأسود، و رُكن يماني فرشته اي ايستاده است به نام «هِجير» كه براي دعاي مؤمنين آمين مي گويد.)

*****

[1] مستدرك الوسائل ج9 ص391

بحارالانوار ج99 ص354.

دفاع از حق
دفاع از مواضع بر حق خويش

در روز عاشورا كه همه ياران امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، امام تنهاي تنها آماده پيكار شد و به ميدان آمد و خطاب به عمر سعد فرمود:

«من يك نفرم شما هم، يك نفر، يك نفر با من نبرد كنيد.» يكي از فرماندهان نظامي شام به نام «تميم بن قحطبة» برابر امام قرار گرفت و گفت اي پسر علي تا كجا بايد دشمني خود را با يزيد ادامه دهي؟

حديث 209

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَنَا جِئْتُ اِلي مُحارَبَتِكُمْ اَمْ اَنْتُمْ جِئْتُمْ إلي مُحارَبَتي، اَنَا مَنَعْتُ الطَّريقَ عَنْكُمْ اَمْ اَنْتُمْ مَنَعْتُمُوهُ عَنّي، وَقَدْ قَتَلْتُمْ اِخْوَتي وَأَوْلادي، وَ لَيسَ بَينَكُمْ وَ بَيني إِلاّ السَّيفُ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من به جنگ شما آمدم يا شما به جنگ من آمديد؟

من راه را بر شما بستم يا شما راه را به رويم بستيد؟

شما برادر و فرزندانم را شهيد كرديد حال بين من و شما شمشير حكم خواهد كرد.)

فرمانده نظامي شام با كمال جسارت به امام حسين عليه السلام گفت:

«نزديك من بيا تا شجاعت را

به تو نشان دهم.» امام حسين عليه السلام نعره اي كشيد و پيش رفت و با شمشير چنان بر گردن آن فرمانده شامي زد كه سر بريده اش تا 50 ذراع پرتاب شد. ترسي در لشگر كوفيان افتاد كه فرمانده ديگري به نام «يزيد أبطحي» فرياد زد و گفت اين همه لشگر در برابر يك نفر زانو زديد، و چون در شجاعت و نبرد معروف بود، خود به جنگ امام عليه السلام آمد، همه لشگريان نگاه مي كردند.

امام حسين عليه السلام به او فرمود:

مرا نمي شناسي كه بي واهمه اي به سوي من مي آيي؟

آن شخص جواب نداد و حمله را آغاز كرد، امام چنان با شمشير بر سر او كوبيد كه جسم او به دو نيمه تقسيم شد، و لاشه اش بر زمين افتاد.

*****

[1] معالي السبطين ج2 ص30.

دفاع از مال خويش

در روزگاراني كه وليد بن عُتبه شراب خوار و حَد خورده، فرماندار مدينه بود، مي خواست اموالي را كه به حضرت اباعبدالله عليه السلام تعلّق داشت به زور و فشار تصاحب كند، چون خود را حاكم مدينه مي دانست.

امام حسين عليه السلام قاطعانه پيام داد:

حديث 210

قال الامام الحسين عليه السلام:

أُقْسِمُ بِاللهِ لَينْصِفَنّي مِنْ حَقّي أَوْ لَآخُذَنَّ سَيفي ثُمَ لَأَقوُمَنَّ في مَسْجِدِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله ثُمَ لَأَدْعُوَنَّ بِحِلْفِ الْفُضُولِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به خدا سوگند!

يا حقّ مرا مي دهد، و يا شمشير خود را برداشته در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بپا مي خيزم و آنان كه با من هم سوگند و هم پيمان هستند را به قيام دعوت مي كنم.) [1].

وقتي ديگر بزرگان و شجاعان مدينه پيام امام حسين عليه السلام

را شنيدند آنها نيز گفتند. يا اموال حسين عليه السلام را به او برگردانند و يا ما هم شمشيرها را برداشته به جنگ مسلّحانه روي مي آوريم.

فرماندار مدينه وقتي از شجاعت امام و ياران همراه او با خبر شد، اموال امام عليه السلام را پَس داد.

*****

[1] سيره ابن هشام ج1 ص142

اغاني ج17 ص295

شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد ج15 ص226

مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص68

بحارالانوار ج44 ص191

عوالم بحراني ج17 ص66 حديث 1.

دفاع از حق مسلم

حضرت مسلم بن عقيل زميني در مدينه داشت كه معاويه در آن طمع كرده و در يك گفتگوي حضوري، مبلغ ناچيزي به مسلم داد و خواست زمين را تصاحب كند، به فرماندار مدينه نوشت زمين مورد نظر را تحويل بگيرد. وقتي اين خبر به امام حسين عليه السلام رسيد، نامه تندي به معاويه نوشت و اظهار داشت:

حديث 211

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ غَرَرْتَ غُلاماً مِنْ بَني هاشِمٍ فَابْتَعْتَ مِنْهُ أَرْضاً لا يمْلِكُها، فَاقْبِضْ مِنَ الْغُلامِ ما دَفَعْتَهُ إِلَيهِ وَارْدُدْ عَلَينا أَرْضَنا

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از ستايش پروردگار، معاويه!

تو جواني از بني هاشم را فريب دادي و زمين او را خريدي كه در اختيار او نيست، پول خود را از اين جوان «مسلم» پَس بگير، و زمين ما را بما برگردان.)

معاويه دانست كه نمي تواند آن زمين را تصاحب كند، نزد مسلم فرستاد كه پول را به ما برگردان. مسلم بن عقيل به او پيام داد كه پول را پس نمي دهم اگر اصرار كني گردنت را مي زنم.

معاويه وقتي پيام مسلم را شنيد به ياد سخن پدرش عقيل افتاد و خنديد، زيرا عقيل به معاويه گفت چهل هزار درهم

بده مي خواهم با زني ازدواج كنم كه مهريه او چهل هزار درهم است، معاويه گفت:

تو كه چشمانت نمي بيند، چرا با زني با اين مهريه سنگين ازدواج مي كني؟

عقيل گفت:

مي خواهم فرزنداني براي من بياورد كه اگر آنها را عصباني كردي، گردنت را بزنند. و عقيل از آن پس با مادر مُسلم ازدواج كرد.

دفاع از ناموس

معاويه پس از شهادت امام علي عليه السلام و قرارداد صلحي كه با امام حسن عليه السلام داشت تلاش مي كرد در بني هاشم راه هاي نفوذي بيابد و پيوند خويشاوندي برقرار كند، از اين رو به فرماندار خود در مدينه، مروان، نوشت دختر عبدالله بن جعفر، ام كلثوم را براي يزيد خواستگاري كند و مراسمي نيز در مسجد مدينه برپا كند (مي خواستند دختر پاك حضرت زينب عليها السلام را گرفتار ناپاك شرابخواري چون يزيد كنند).

مروان سران بني اميه را در مسجد جمع كرد و در يك سخنراني كوتاه از يزيد آلوده دامنِ شرابخوار تعريف كرد، و اظهار اميدواري كرد كه اينگونه ازدواجها پيوند دوستي برقرار كند.

عبدالله بن جعفر همسر حضرت زينب عليه السلام در جواب گفت، ازدواج اين دختر به من ارتباطي ندارد بايد دائي او حضرت اباعبدالله عليه السلام تصميم بگيرد.

امام حسين عليه السلام در همان اجتماع مسجد و پس از سخنان فريبكارانه مروان بپاخاست و اظهار داشت:

حديث 212

قال الامام الحسين عليه السلام:

الحمدُ للّه الَّذي اِخْتارَنا لِنَفْسِهِ، وَارْتَضا نالِدينِهِ وَاصْطَفانا عَلي خَلْقِهِ، وَاَنْزَلَ عَلَينا كِتابَهُ وَ وَحْيهُ، وَ اَيمُ اللهِ لا ينْقُصُنا اَحَدٌ مِنْ حَقِّنا شَيئاً اِلاَّ اِنتْقَصَهُ اللهُ مِنْ حَقِّهِ، في عاجِلِ دُنْياهُ وَ آخِرَتِهِ، وَلا يكُونُ عَلَينا دَوْلَةُ اِلاَّ كانَتْ لَنا الْعاقِبَةُ وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ. [1].

ثم قال:

يامَرْوانُ قَدْ قُلْتَ

فَسَمِعْنا:

اَمَّا قَوْلُكُ:

مَهْرُها حُكْمُ أَبيها بالِغاً ما بَلَغَ، فَلَعَمْري لَوْ اَرَدْنا ذلِكَ ما عَدَوْنا سُنَّةَ رَسُولِ اللهِ في بَناتِهِ وَنِسائِهِ وَ اَهْلِ بَيتِهِ وَ هُوَ ثِنْتا عَشَرَةَ اَوْقِيةً، يكُونُ اَرْبَعَمِأَةٍ وَ ثَمانينَ دِرْهَماً. وَأمَّا قَوْلُكَ:

مَعَ قَضاءِدَينِ اَبيها، فَمَتي كُنَّ نِسائُنا يقْضينَ عَنَّا دُيونَنا؟

وَاَمَّا صُلْحُ مابَينَ هذَينِ الْحَيينِ، فَاِنَّا قَوْمٌ عادَينا كُمْ فِي اللهِ، وَ لَمْ نَكُنْ نُصالِحُكُمْ لِلدُّنْيا، فَلَعَمْري فَلَقَدْ اَعْيي النَّسَبُ فَكَيفَ السَّبَبُ. وَأمَّا قَوْلُكَ:

اَلْعَجَبُ لِيزيدَ كَيفَ يسْتَمْهِرُ فَقَدِ اسْتَمْهَرَ مَنْ هُوَ خَيرٌ مِنْ يزيدَ، و من أبِ يزيدَ و من جَدِّ يزيدَ.

وَأمَّا قَوْلُكَ:

اِنَّ يزيدَ كُفْوُ مَنْ لا كُفْوَلَهُ، فَمَنْ كانَ كُفْوُهُ قَبْلَ الْيوْمِ فَهُوَ كُفْوُهُ الْيوْمَ مازادَتْه امارَتهُ في الْكَفاءَةِ شَيئاً. وَ اَمَّا قَوْلُكَ:

بِوَجْهِهِ يسْتَسْقَي الْغَمامُ، فَاِنَّما كانَ ذلِكَ بِوَجْهِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله. وَاَمَّا قَوْلُكَ:

مَنْ يغْبِطُنا بِهِ أكْثَرُ مِمَّنْ يغْبِطُهُ بِنا، فَاِنّما، يغْبِطُنا بِهِ أهْلُ الْجَهْلِ، وَيغْبِطُهُ بِنا اَهْلُ الْعَقْلِ». (ثم قال بعد كلام:) فَاشْهِدُوا جَميعاً اِنّي قَدْزَوَّجْتُ اُمَّ كُلْثوُمَ بِنْتَ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرٍ مِنْ ابْنِ عَمِّها الْقاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ؛ عَلي اَرْبَعَمِائِةٍ وَثَمانينَ دِرْهَماً، وَقَدْنَحَلْتُها ضَيعَتي بِالْمَدينَةِ.

أو قال:

أرْضي بِالْعَقيقِ، وَ اِنَّ غَلَّتَها فِي السَنَةِ ثَمانِيةُ آلافِ دينارٍ، فَفيها لَهُماغِني اِنْشاءَاللهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سپاس خداوندي را كه ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را براي خود انتخاب، و براي تداوم دين خود رضايت داد، و ما را براي رهبري انسانها برگزيد، و قرآن و وحي را بر ما نازل كرد.

سوگند به خدا!

كسي از حق ما نمي كاهد جز آنكه خداوند از حق او در دنيا و آخرت خواهد كاست، و دولت و حكومت ما سرانجام جاودانه است، و به زودي از خبر آن

آگاه خواهيد شد. اي مروان تو سخنراني كردي و ما شنيديم. اينكه گفتي مهريه ام كلثوم بر أساس رأي پدرش عبدالله بن جعفر است هر مقدار كه بخواهد تعيين كند.

سوگند به جانم ما هرگز از سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ازدواج دختران و زنان و خاندانش عدول نخواهيم كرد كه «بيست اوقيه، معادل 480 درهم» است.

دشمني در راه خدا

و اينكه گفتي قرض هاي پدرش را هم خواهيد پرداخت. راستي در چه زماني زنان ما بني هاشم، قرض هاي ما را مي پرداختند؟

و اينكه گفتي اين ازدواج پيوند دوستي بين دو قبيله ايجاد مي كند.

ما بني هاشم با شما سران بني اميه در راه دين خدا دشمني كرديم و جنگيديم و هرگز براي رسيدن به دنيا با شما صلح نخواهيم كرد، فاميل بودن ما نتوانست ما را به وحدت برساند، حال چگونه با ازدواج مي توان به وحدت رسيد؟

افشاي چهره يزيد

و اينكه گفتي در شگفتم از يزيد كه چگونه از اين دختر خواستگاري مي كند؟

، بدان كساني از اين دختر خواستگاري مي كنند كه از يزيد و پدر يزيد و جدّ يزيد برترند و اينكه گفتي همانا يزيد همتاي كسي است كه همتائي ندارد. كسي كه تا كنون همتاي يزيد بود، امروز نيز خواهد بود و چيزي بر آن اضافه نگرديد و اينكه گفتي ابرها به خاطر چهره يزيد مي بارند، همانا اين تعريف تنها براي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زيبنده بود نه ديگران [2] و اينكه گفتي آنان كه غبطه مي خورند به يزيد، بيش از آنانند كه بما اهل بيت عليه السلام غبطه مي خورند.

همانا آنان

كه آرزو مي كنند مقام يزيد را جاهلان اين مردمند و آنان كه آرزو مي كنند مقام ما را، صاحبان عقل و انديشه اند.) سپس نسبت به ازدواج امّ كلثوم دختر حضرت زينب عليها السلام اظهار داشت:

(تمام جمعيت حاضر در مسجد گواه باشيد كه من دختر خواهرم، ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر را به عقد پسر عموي او قاسم بن محمّد بن جعفر در آوردم، و مهريه او را چهارصد و هشتاد درهم قرار دادم و زمين خودم در منطقه عقيق كه در آمد كشاورزي سال آن هشت هزار دينار است براي بي نيازي و كمك هزينه زندگي، به اين دو زوج جوان بخشيدم كه بي نياز باشند. انشاءالله)

مروان، فرماندار مدينه وقتي اين برخورد قاطعانه را ديد از مسجد بيرون رفت. [3].

*****

[1] سوره ص آيه 88.

[2] چه اينكه اين جمله از شعر معروف حضرت ابوطالب در مدح رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه اينگونه سرود:

و ابيضّ يستسقي الغمام بوجهه

ثمال اليتامي عصمة للاراملي

زمين روشن شد كه ابرها از چهره رسول خدا باريدند او كه سرپرست يتيمان و پناهگاه درماندگان است.

[3] بحارالانوار ج 44 ص207 ح4

مناقب آل ابي طالب ج4 ص41-38.

دفاع از زمين خود

زميني در شهر مدينه به امام حسين عليه السلام تعلّق داشت، و چون زمين مرغوبي بود معاويه در آن طمع كرد و دستور داد عوامل او در مدينه آن را تصاحب كنند. حضرت اباعبدالله عليه السلام با معاويه ملاقات كرد و قاطعانه به او گفت:

حديث 213

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِخْتَرْ خِصْلَةً مِنْ ثَلاثِ خِصالٍ:

إِمَّا أَنْ تَشْتَري مِنّي حَقي، وَإِمَّا أَنْ تَرُدَّهُ عَلي، أَوْتَجْعَلَ بَيني وَ بَينَكَ ابْنَ الزُبَيرِ وَابْنَ عُمَرَ، وَالرابِعَةُ الصَّيلَمُ. [1].

امام حسين

عليه السلام فرمود:

(معاويه يكي از سه راه حل را انتخاب كن، يا زمين را از من خريداري كن و قيمت عادلانه آن را بمن برگردان، يا زمين را به من برگردان، يا ابن زبير و ابن عمر را دستور ده كه قضاوت كنند و گرنه هم پيمانهاي خود را فرا مي خوانم و با شمشير زمين را از تو خواهم گرفت.) [2].

*****

[1] از امام حسين عليه السلام پرسيدند صيلم چيست؟

پاسخ داد، صيلم يعني حلف الفضول كه انسان هم پيمان هاي خود را فراخواند و با شمشير ظالم را بر سر جاي خود بنشاند.

[2] كتاب الآغاني ج17 ص169.

اعتراض به فرماندار مدينه

در دوران فرمانداري وليد بن عتبه در مدينه، كه دوران صلح بود، و هنوز معاويه زنده بود، جمعي از مردم عراق به مدينه آمدند تا با حضرت امام حسين عليه السلام ملاقات كنند، اما مأموران وليد به آنان اجازه ندادند، امام با خبر شد و خطاب به وليد فرماندار مدينه اظهار داشت:

حديث 214

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا ظالِماً لِنَفْسِهِ، عاصياً لِرَبِّهِ، عَلامَ تَحُولُ بَيني وَبَينَ قَومٍ عَرَفُوا مِنْ حَقّي ما جَهِلْتَهُ أَنْتَ وَ عَمُّكَ؟!

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي ستمكار به نفس خويش، و اي گناهكار نزد پروردگار، تو بين من و مردمي كه حق مرا شناختند فاصله ايجاد مي كني؟

حقّي كه تو و عموي تو معاويه آن را انكار مي كنيد). [1].

اعتراض امام حسين عليه السلام وليد را سخت خشمناك كرد و گفت مادامي كه تندي زبان تو را داريم صبر مي كنيم و هرگاه دست به شمشير بردي با تو با خشم رفتار خواهيم كرد.

*****

[1] انساب الاشراف ج3 ص156 حديث 15.

دنيا
نكوهش از دنيا پرستي

شخصي از سرمايه داران مدينه خانه بسيار مجلّلي ساخت و از امام حسين عليه السلام دعوت كرد تا از نزديك خانه او را تماشا كرده و براي او دعا كند، وقتي امام عليه السلام وارد آن خانه بسيار وسيع و اشرافي شد اظهار داشت:

حديث 215

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَخْرَبْتَ دارَكَ، وَ عَمَّرْتَ دارَ غَيرِكَ، غَرَّكَ مَنْ فِي الأرْضِ، وَ مَقَتَكَ مَنْ فِي السَّماءِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خانه خويش «آخرت» را ويران كردي، و خانه ديگران را «دنيا» آباد ساختي، اهل روي زمين تو را گرامي خواهند داشت، امّا اهل آسمان دشمنت خواهند بود.)

*****

[1] تنبيه الخواطر ج1 ص70

مستدرك الوسائل ج3 ص467 حديث 4013.

نكوهش از دين به دنيا فروختن

روزي امام حسين عليه السلام در كوچه هاي مدينه قدم مي زد كه خانه با شكوه يكي از دنياپرستان را ديد اظهار داشت:

حديث 216

قال الامام الحسين عليه السلام:

رَفَعَ الْطِّينَ وَ وَضَعَ الدِّينَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(صاحب اين خانه گِل ها را برهم انباشت ولي دين را پست كرد) [1].

*****

[1] مستدرك الوسائل ج3 ص467.

دوست، دوستان
پاداش دوستي با اهل بيت

روزي جمعي از مردم مدينه خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند و گفتند، گروهي از دوستان ما به سوي معاويه رفتند، امّا ما به سوي شما آمديم، و اظهار داشتند كه:

ما براي دين خود به سوي شما آمديم. حضرت اباعبدالله عليه السلام مدّتي سكوت كرد و سپس سربلند كرد و فرمود:

حديث 217

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ أَحَبَّنا لَمْ يحِبُّنا لِقَرابَةٍ بَينَنا وَبَينَهُ وَلا لِمَعْرُوفٍ أَسْدَيناهُ إِلَيهِ، إِنَّما أَحَبَّنا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ، فمن احبّنا جاءَ مَعَنا يوْمَ الْقِيامَةِ كَهاتَينِ (و قرن بين سبابتيه) [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را دوست ميدارد، دوستي او براي وجود خويشاوندي بين او و ما نيست، و براي آن نيست كه كار خوبي ما در حق او انجام داده ايم، بلكه با ما براي خدا و پيامبرش دوستي دارد كه در روز قيامت با ما به صحنه محشر خواهد آمد مانند اين دو انگشت كه در كنار يكديگرند.)

آنگاه دو انگشت صبّابه اش را كنار هم قرار داد.

*****

[1] اعلام الدين ص46

بحارالانوار ج27 ص127 حديث 118.

دعا براي دوستان شهيد

در بين راه كربلا، امام حسين عليه السلام به ياران خود فرمود، اخبار و اطّلاعات را مرتّب به من برسانيد. أَخْبَروُني خَبَرَ النَّاسِ وَراءَكُم

روزي فرمود:

چه خبر داريد؟

گفتند:

پيك شما قيس بن مسهّر را راهدارهاي ابن زياد به فرماندهي حصين بن تميم دستگير كرده نزد ابن زياد بردند. ابن زياد او را فرمان داد تا به شما و پدرتان دشنام دهد امّا او به عبيدالله بن زياد و پدرش لعنت، و براي شما دعا كرد و مردم كوفه را از آمدن شما خبر داد، او را كشتند و جنازه او

را از بالاي قصر پرتاب كردند.

حديث 218

قال الامام الحسين عليه السلام:

«مِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ ينْتَظِرُ و ما بَدَّلُوا تَبْديلاً»، [1] اَلَّلهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لَهُمْ الْجَنَّةَ نُزُلاً، وَ اجْمَعْ بَينَنا وَ بَينَهُمْ في مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِكَ وَ رَغائِبِ مَذْ خُورِ ثَوابِكَ [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(گروهي از مؤمنان به پيمان خود «شهادت در راه خدا» وفا نمودند، و گروهي ديگر در انتظار به سر مي برند و عهد و پيمان خويش را تغيير نداده اند، خدايا بهشت را براي ما و آنان قرار بده و ما و آنان را در پايگاه رحمت خود به مرغوبترين ثوابهاي ذخيره شده ات نائل گردان).

*****

[1] سوره احزاب آيه 23.

[2] تاريخ طبري آملي ج3 ص308، كامل إبن أثير ج2 ص553، البداية والنهاية ج8 ص188، أعيان الشيعة ج1 ص597، واقعه طف ص174، احقاق الحق ج11 ص605.

ارزش و مقام دوستان امام حسين

وقتي در شب و روز عاشورا، حضرت زينب عليها السلام وفاداري و شيدائي ياران امام حسين عليه السلام را ديد كه براي رفتن به ميدان جنگ مي خواهند از يكديگر سبقت بگيرند، خشنود شد و آنگاه كه خدمت برادر رسيد لبخندي بر لب داشت.

حديث 219

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اُخْتاهْ مُنْذُ رَحَلْنا مِنَ الْمَدينَةِ ما رَأَيتُكِ مُتَبَسِّمَةً، اَخْبِريني ما سَبَبُ تَبَسُّمِكِ. (ثمَّ قال):

يا اُخْتاهْ اِعْلَمي، إنَّ هؤُلاءِ اَصْحابي مِنْ عالَمِ الذَّرِّ، وَ به هم وَعَدَني جَدّي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله هَلْ تُحِبّينَ اَنْ تَنْظُري اِلي ثَباتِ اَقْدامِهِمْ. (ثمَّ قال):

يا اَصْحابي اِعْلَمُوا اَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ لَيسَ لَهُمْ قَصْدٌ سِوي قَتْلي وَ قَتْلِ مَنْ هُوَ مَعي وَ اَنَا اَخافُ عَلَيكُمْ مِنَ الْقَتْلِ، فَأنْتُمْ في حِلٍّ مِنْ بَيعَتي، وَ مَنْ أحَبَّ مِنْكُمُ الْاِنْصِرافَ فَلْينْصَرِفْ في سَوادِ هذَا اللَّيلِ.

(ثمَّ

قال):

اِنْ كُنْتُمْ كَذلِكَ فَارْفَعُوا رُؤُوسَكُمْ وَ انْظُروُا اِلي مَنازِلِكُمْ في الْجَنَّةِ.

و فرمود:

(اي خواهرم!

زماني كه از مدينه حركت كرديم تو را هرگز متبسّم نديدم اكنون چه خبر شده كه خنده بر لب داري؟

). حضرت زينب به شوق و وفاداري ياران اشاره كرد؛

و فرمود:

(خواهرم بدان!

اينها كه در اطراف من قرار دارند دوستان و ياران من از عالم ذر مي باشند و به وفاداري و دوستي آنان جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا وعده داد، خواهرم مي خواهي استقامت و پايداري آنان را بنگري؟)

آنگاه امام حبيب بن مظاهر و زهير و ديگران را فراخواند، همه با شتاب گرداگرد آن حضرت را گرفتند، هرچه امام عليه السلام آنها را نصيحت كرد و هشدار داد كه من بشما اجازه دادم برويد و جان خود را نجات دهيد، هر يك با سخنان حماسي گفتند تو را رها نمي كنيم تا كشته شويم.

امام فرمود:

(اي ياران من بدانيد كه اين قوم هدفشان كشتن من و همراهان من است من بر شما از كشته شدن ميترسم، من بيعت را از شما برداشتم و پيماني كه با من بستيد واگذاشتم، هر كس دوست دارد از ما كناره گيري كند از اين تاريكي شب استفاده كرده از ما جدا شود.)

اصحاب و بني هاشم هركدام در وفاداري با آن حضرت سخن گفتند و اصرار كردند كه از شما جدا نمي شويم. كار كه به اينجا كشيد امام فرمود:

(اكنون سربلند كنيد و به جايگاه خود در بهشت نگاه كنيد.)

قدرداني از برادران غفاري

در روز عاشورا در آن لحظه هاي حسّاس شهادت كه ياران امام حسين عليه السلام به شهادت مي رسيدند، دو برادر از فرزندان غفّاريان در حالي

كه گريان بودند از امام عليه السلام اجازه خواستند تا وارد ميدان شوند و از آن حضرت دفاع كنند.

حديث 220

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَرْحَباً بِكُما، أُدْنُوا مِنّي. (ثمّ قال):

يا اِبْنَي أَخْي ما يبْكيكُما؟

فَوَاللهِ إِنّي لَأَرْجُو أَنْ تُكُونا عَنْ ساعَةٍ قَريري الْعَينِ. (ثمّ قال):

جَزاكُما اللهُ يا اِبْنَي أَخي بِوَجْدِ كُما مِنْ ذلِكَ وَ مُواساتِكُما إياي بِأَنْفُسِكُما أَحْسَنَ جَزاءِ الْمُتّقينَ». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آفرين برشما نزديك من بيائيد. اي برادر زادگانم چرا مي گرييد؟

به خدا من اميدوارم كه تا يك ساعت ديگر ديده شما روشن شود.)

گفتند:

گريه ما براي تنهائي شماست، ياران همه رفتند و شما تنها مانده ايد.

امام فرمود:

(اي برادر زادگانم خدا شما را بر اين وجدان و همدردي و برادري با من پاداش پرهيزكاران عطا فرمايد.)

پس از چند لحظه آن دو برادر نيز به شهادت رسيدند.

*****

[1] مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج2 ص23

بحارالانوار ج45 ص29

عوالم بحراني ج17 ص273.

ياران حسين و بهشت

امام حسين عليه السلام در پاسخ به مروان بن حَكَم نسبت به جايگاه معنوي دوستان و ياران خود فرمود:

حديث 221

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَاللهِ رُدِدْتُ أَنَا وَ أَصْحابي إِلَي الْجَنَّةِ، وَ رُدَّ هُوَ وَ أَصْحابُهُ إِلَي النَّارِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا من و دوستان من را به سوي بهشت مي برند، و مروان و دوستان او را به سوي آتش جهنّم مي كشانند.) [1].

*****

[1] تفسير عياشي ج1 ص362 حديث 30

تفسير برهان ج1 ص529 حديث 1

بحار الأنوار ج44 ص206 حديث3.

ر
روزه داري
فضيلت روزه و ماه رمضان

حضرت اباعبدالله عليه السلام با ياران خود در روز عيد فطر از خيابان هاي مدينه مي گذشتند به جمعي رسيدند كه سرگرم بازي و خنده هاي بلند بودند، امام رو به ياران كرد و با نارحتي اظهار داشت:

حديث 222

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنّ الله عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْماراً لِخَلْقِهِ، يسْتَبِقُونَ فيهِ بِطاعَتِهِ إلي رِضْوانِهِ، فَسَبَقَ فيهِ قَوْمٌ فَفازُوا، وَ تَخَلَّفَ آخَرُونَ فَخابُوا، فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ مِنَ الضَّاحِكِ اللاَّعِبِ في اليوْمِ الَّذي يثابُ فيهِ الُْمحْسِنُونَ، وَ يخيبُ فيهِ الْمُقَصِّرُونَ، وَأيمُ اللهِ لُوْ كُشِفَ الْغِطاءُ لَشَغَلَ مُحْسِنٌ بِاِحْسانِهِ وَ مُسي ءٌ بِاِساءَتِهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا خداوند عزيز و بزرگ ماه رمضان را عامل بيداري و حركت بندگان خودش قرار داد تا به سوي بهشت خدا با عبادت و اطاعت پيشي گيرند، برخي در اين ماه از ديگران سبقت گرفتند و رستگار شدند.

و برخي ديگر سرپيچي كردند و زيان كار شدند.

پس شگفتا!

شگفتا!

از آن كس كه بسيار مي خندد و به بازي سرگرم است در روزي كه نيكوكاران پاداش خود را مي گيرند، و آنان كه كوتاهي كردند به زيانكاري خود اندوهناكند.

سوگند به خدا!

اگر پرده ها را بالا

بزنند نيكوكاران را سرگرم احسان و بدكاران را سرگرم بدي ها خواهيد ديد.) [1].

*****

[1] وسائل الشيعة ج5 ص140 حديث 3

من لا يحضره الفقيه ج1 ص511 حديث 1479

اصول كافي ج4 ص181 حديث 5.

مردم و روزه هاي مستحبي

مسروق نقل مي كند كه روز عرفه خدمت امام حسن عليه السلام رفتم او را ديدم كه در جمع ياران و دوستان نشسته و از غذاهاي موجود تناول مي فرمايد، كمي بعد برخواستم و خدمت امام حسين عليه السلام رسيدم ديدم كه روزه دار است. پرسيدم:

برادرت امروز را افطار مي كند و شما روزه داريد؟

حديث 223

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ الْحَسَنَ كانَ إِماماً فَأفْطَرَ لِئَلاَّ يتَّخَذَ صَوْمُهُ سُنَّةً، وَ لِيتأسَّي بِهِ النَّاسُ، فَلَمَّا أَنْ قُبِضَ كُنْتُ اَنَا الْاِمامَ فَأَرَدْتُ أَنْ لا يتَّخَذَ صَوْمي سُنَّةً فَيتَأَسَّي النَّاسُ بي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(برادرم حسن عليه السلام امام مردم است پس امروز را روزه نگرفت تا مردم روزه داري او را سنّت قطعي نپندارند، و از او پيروي كنند، پس هرگاه برادرم از دنيا برود من امام و رهبر جامعه هستم، آنگاه من هم سعي مي كنم كه مردم روزه داري مرا سنّت قطعي نپندارند كه از من پيروي كنند.) [1].

يعني روزه گرفتن يا روزه نگرفتن در روز عرفه، هر دو جايز است، كه امام حسن عليه السلام همان روز را روزه نگرفت و امام حسين عليه السلام گرفت، امّا چون امام مجتبي عليه السلام رهبر جامعه بود و ممكن بود مردم عمل او را جزو سنّت قطعي بحساب آورند روزه نگرفت رعايت حال مردم را كرد.

*****

[1] مَن لا يحضره الفقيه ج2 ص87

علل الشرائع ج2 ص386

بحارالانوار ج97 ص123.

افطار روزه با خرما

امروزه اطبّاء مجرّب نسبت به روزه داري و افطار كردن در اوّل شب نظر مي دهند كه چون در طول يك روز از غذا خوردن خودداري شد بهتر است به هنگام افطار از شيريني و غذاهاي شيرين آغاز شود.

حضرت اباعبدالله عليه السلام از روش

افطار كردن پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيز اين حقيقت را خبر مي دهد كه آن حضرت به اين نكته بهداشتي توجّه داشت.

حديث 224

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله، كانَ يبْتَدي ءُ طَعامَهُ إِذا كانَ صائِماً بِالَّْتمْرِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم هرگاه روزه دار بود به هنگام افطار، غذا خوردن را با خرما آغاز مي كرد.) [1].

*****

[1] مستدرك الوسائل ج16 ص380 حديث 20254

مكارم الاخلاق ص175.

فلسفه روزه

از حضرت اباعبدالله عليه السلام پرسيدند:

چرا خداوند بر بندگان خود روزه را واجب كرده است؟

حديث 225

قال الامام الحسين عليه السلام:

لِيجِدَ الْغَنِي مَسَّ الْجُوعِ فَيعُودَ بِالْفَضْلِ عَلَي الْمَساكينِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خداوند روزه را واجب كرد تا ثروتمند مزّه گرسنگي را بچشد و آنگاه بر بينوايان احسان و بخشش كند.) [1].

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص68.

ز
زكات
زكات فطره

هرمسلماني پس از يك ماه روزه داري بايد در روز عيد فطر به تعداد خود و اهل خانواده اش هر نفر 3 كيلو گندم يا ديگر مواد خوراكي، به فقرا و مستمندان بدهد سئوالي مطرح است كه چه در شهر خود باشيم يا در غربت؟

امام حسين عليه السلام پاسخ مي دهد:

حديث 226

قال الامام الحسين عليه السلام:

زَكاةُ الْفِطْرِ عَلي كُلِّ حاضِرٍ وَ بادٍ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(زكات فطر بر هر مسلماني پرداخت آن واجب است چه در شهر خود يا در بيابان ها قرار داشته باشد.)

زناشويي
شبي كه آميزش روا نيست

همه مي دانيم كه شرائط زماني و مكاني و حالات رواني پدر و مادر در روحيات كودك و در شُدن انسان كامل بي تأثير نيست، از اين رو امام حسين عليه السلام با توجّه به اين حقيقت كه مسافر در شب آخر خداحافظي با ياران، از آرامش رواني لازمي برخوردار نيست، زناشوئي را براي كساني كه داراي فرزند مي شوند روا نمي داند:

حديث 227

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِجْتَنِبُوا الْغِشْيانَ في اللَّيلَةِ الَّتي تُريدُونَ فيها اَلسَّفَرَ، فَاِنَّ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ ثُمَّ رُزِقَ وَلَداً كان أحْوَلاً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در شبي كه فرداي آن به مسافرت مي رويد، زناشوئي نكنيد «اگر صاحب فرزند مي شويد» زيرا فرزندي كه حاصل چنين زناشوئي در شب مسافرت باشد، مردمك چشمان او منظّم نخواهد بود.) [1].

*****

[1] طب الائمة ص132

وسائل الشيعة ج14 ص189 حديث 3

بحارالانوار ج103 ص293 حديث 39.

زينت و آرايش
امام و رنگ كردن موها

برخي فكر مي كنند تنها زنان بايد خود را زينت كنند، و برخي ديگر زينت و آرايش را براي مردان صلاح نمي دانند، در صورتي كه در سيره رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام عطر زدن، آرايش كردن، رنگ كردن مو، براي همه ارزشمند و لازم است، خدا زيباست، بندگان او نيز بايد زيبا و تميز باشند. عبيدالله بن حر مي گويد:

در بين راه كربلا امام حسين عليه السلام را ديدم كه موهاي او سياه بود.

پرسيدم:

رنگ موهاي شما طبيعي است؟

پاسخ فرمود:

حديث 228

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَما إِنَّهُ لَيسَ كَماتَرَوْنَ إِنَّما هُوَ حَنَّاءٌ وَكَتَمٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نه آنگونه نيست كه شما فكر مي كنيد بلكه من موها را با حنا و نوعي رنگ گياهي رنگ مي

كنم.) [1].

*****

[1] رجال نجاشي ص9 حديث 6

وسائل الشيعة ج1 ص409 حديث 4

بحارالانوار ج76 ص104 حديث 11.

انگشتر عقيق

يكي از زينت ها، انگشتر عقيق در دست داشتن است. حضرت اباعبدالله عليه السلام نسبت به ارزش انگشتر عقيق اظهار داشت:

حديث 229

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَمَّا خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ مُوسَي بْنَ عِمرانَ كَلَّمَهُ عَلي طُورِ سَيناءَ، ثمَّ اطَّلَعَ علي الْاَرْضِ اِطِّلاعَةً فَخَلَقَ مِنْ نُورِ وَجْهِهِ الْعَقيقَ.

ثُمَّ قالَ تعالي:

آليت بنفسي علي نفسي ألا اعذب كف لابسه - اذا تولي عليا - بالنّار». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(وقتي خداوند عزيز و بزرگ حضرت موسي بن عمران را آفريد و در كوه طور سينا با او سخن گفت، سپس همه زمين را آگاهانيد، پس از نور چهره موسي عليه السلام عقيق را آفريد و فرمود:

«بر خودم لازم كردم دستي كه با عقيق تماس بگيرد و ولايت علي را بپذيرد را با آتش عذاب نكنم.»

*****

[1] ثواب الاعمال ص388 حديث 11

جواهر السّنية ص319.

زيارت
ثواب زيارت امام

زيارت حضرت اباعبدالله عليه السلام يكي از ارزشمندترين زيارت هاست كه همه پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام به آن سفارش كردند، آن حضرت نيز اظهار داشت:

حديث 230

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ زارَني بَعْدَ مَوْتي زُرْتُهُ يوْمَ الْقِيامَةِ وَلَوْ لَمْ يكُنْ إلاَّ في النَّارِ لَاَخْرَجْتُهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه پس از شهادت من، مرا زيارت كند، من نيز روز قيامت او را ملاقات مي كنم، اگر در جائي جز آتش نباشد به ديدن او رفته او را از آتش نجات مي دهم). [1].

*****

[1] منتخب طريحي ص69.

س
سادگي و ساده زيستي
سادگي در ازدواج دختر

مي دانيم كه يكي از راه حل هاي مهم مشكلات نسل جوان ازدواج است، امّا هر روز از طرف خانواده پسر و دختر، مراسم و آداب سنگين و خرافاتي مطرح مي شود كه بسياري از جوانان نمي توانند دين خود را با ازدواج حفظ كنند. بايد از حضرت اباعبدالله عليه السلام ياد بگيريم. وقتي پسر برادرش حسن بن حسن از دختر امام خواستگاري كرد.

حديث 231

قال الامام الحسين عليه السلام:

يابْنَ أَخي، قَدْ كُنْتُ أَنْتَظِرُ هذا مِنْكَ، اِنْطَلِقْ مَعي

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي برادر زاده ام!

من منتظر اين خواستگاري بودم با من بيا.)

سپس دختر برادرزاده را گرفت و به منزل برد و او را در انتخاب يكي از دختران، فاطمه و سكينه آزاد گذاشت. او گفت:

فاطمه را انتخاب كردم.

امام عليه السلام فوراً صيغه عقد را خواند و ازدواج با همين سادگي سامان يافت.

سپس خطاب به برادر زاده خود فرمود:

قَدْ اِخْتَرْتُ لَكَ فاطِمَةَ، فَهي أَكْثَرُهُما شَبَهاً بِأُمّي فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله.

(من هم براي تو دخترم فاطمه را انتخاب كرده بودم، زيرا او از ديگر دختران من بيشتر به مادرم

فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شباهت دارد.) [1].

امّا امروزه با نهايت تأسّف چندين بار بايد بروند و بيايند، انواع لباس ها و طلاها را بخرند، خانه اي يا مغازه اي يا زميني را به نام عروس ثبت بدهند، و ده ها تشريفات كمر شكن را بجا آورند تا دو جوان بتوانند زندگي خود را آغاز كنند.

*****

[1] اغاني ج16 ص142

كشف الغمّه ج1 ص579

مقاتل الطالبيين ص180.

اهميت سلام كردن

در روابط اجتماعي مسلمانان، «سلام كردن» بسيار ارزشمند است كه سلامت يكديگر را آرزو مي كنند و از سنّت هاي جاودانه اسلام است. حضرت اباعبدالله عليه السلام نسبت به اهمّيت «سلام كردن» اظهار داشت. حديث 232

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلسَّلامُ قَبْلَ الْكَلامِ عافاكَ اللهُ، ثم قال عليه السلام لا تَأْذَنُوا لأحَدٍ حَتي يسَلِّمَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سلام پيش از احوال پرسي است، خدا تو را سلامت عطا فرمايد، به كسي كه سلام نداده است اجازه صحبت ندهيد.)

*****

[1] تحف العقول ص175

بحارالانوار ج78 ص117 حديث 6

مستدرك الوسائل ج8 ص358 حديث 9659.

پاداش سلام

يكي ديگر از ارزش هاي اخلاقي در زندگي اجتماعي، سبقت گرفتن در سلام است. رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و امام علي عليه السلام و ديگر رهبران معصوم عليهم السلام در سلام كردن بر ديگران پيشي مي گرفتند، زيرا آن كس كه در سلام سبقت مي گيرد پاداش بيشتري دارد كه حضرت اباعبدالله عليه السلام اظهار داشت:

حديث 233

قال الامام الحسين عليه السلام:

لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةً، تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدي، وَ واحِدَةٌ لِلرَّادِّ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(براي سلام هفتاد پاداش است، شصت و نه پاداش براي سلام دهنده، و يك پاداش براي پاسخ دهنده است).

*****

[1] تحف العقول ص177

بحارالانوار ج78 ص120 حديث 17

اعيان الشيعة ج1 ص621.

سلام كردن بر نااهلان

سلام كردن آنقدر ارزشمند است كه نه تنها به مؤمنين و دوستان و مسلمانان بايد سلام كرد و در سلام نيز بايد پيشي گرفت بلكه به انسان هاي نااهل و گناهكار هم مي توان سلام كرد كه حضرت اباعبدالله عليه السلام از روش برخورد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرد:

حديث 234

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَنَّ اِبْنَ الْكُوَّا سَأَلَ عَلِي بْنَ أَبي طالِبٍ عليه السلام،

فَقالَ:

يا أميرالمؤمنين، تسلّم علي مذنب هذه الامّة؟!.

فقال عليه السلام:

يراه اللّه عزّوجلّ للتوحيد أهلاً، ولا نراه للسلام عليه أهلاً!.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(حضرت اميرالمؤمنين به شخصي سلام كرد.

ابن كوّاء پرسيد، اي اميرالمؤمنين آيا به يكي از گناهكاران اين امّت سلام مي كني؟

حضرت پاسخ داد:

خداوند عزيز و بزرگ او را براي ايمان آوردن سزاوار مي داند و تو سلام كردن بر او را سزاوار نمي داني؟)

[1].

*****

[1] جعفريات ص234

مستدرك الوسائل ج8 ص359 حديث 9663.

بخيل واقعي كيست؟

از ديدگاه حضرت اباعبدالله عليه السلام سلام كردن چنان با ارزش است كه ارزش شخصيت و ميزان بخشندگي انسان ها را با معيار «سلام كردن» ارزيابي مي فرمايد:

حديث 235

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْبَخيلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بخيل كسي است كه در سلام كردن بخل ورزد.)

سياست و سياسي
مبارزات سياسي در دوران كودكي
نفرين و اهانت به ابوسفيان

امام حسن مجتبي عليه السلام نقل كرد كه:

روزي ابوسفيان به هنگام بيعت مردم با عثمان، دست حسين عليه السلام را گرفت و گفت برادرزاده بيا تا به قبرستان بقيع برويم، وقتي در قبرستان بقيع ميان قبرهاي شهداء رسيدند، ابوسفيان با صداي بلند گفت:

«اي كساني كه با ما بر سر دنيا جنگيديد، دنيا و قدرت هم اكنون در دست ماست و شما خاك شديد.»

حديث 236

قال الامام الحسين عليه السلام:

قَبَّحَ اللهُ شَيبَتَكَ، وَ قَبَّحَ وَجْهَكَ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(زشت گرداند خدا پيري تو را، و زشت گرداند خدا روي تو را.)

حضرت اباعبدالله عليه السلام سپس دست او را گرفت تا او را بداخل مدينه بكشاند و سزاي كفر و ارتداد او را بدهد كه نعمان بن بشير او را نجات داد.

*****

[1] احتجاج طبرسي ج1 ص275.

بي اعتنايي به بخشنامه عثمان و بدرقه اباذر

در دوران حكومت عثمان كه بزرگان بني اميه قدرت سياسي كشور اسلامي را بدست گرفتند و معاويه حاكم بي چون و چراي سرزمين شام شد، و دگرگوني معيارها، و مسخ ارزش ها فراوان پديد آمد. اباذر غفّاري آن صحابي بزرگ پʘǙŘȘѠصلي الله عليه و آله و سلم مبارزات تبليغاتي خود را آغاز كرد، به شام سفر كرد و مردم را بر ضدّ حكومت استبدادي معاويه شوراند.

عثمان دستور داد او را دستگير كرده به مدينه آوردند، و با روش هاي گوناگون سعي در به سازش كشيدن و تطميع او داشتند كه موفّق نشدند سرانجام عثمان، او و خانواده اش را به سرزمين خشك و بي آب و علفي به نامِ «رَبَذِه» تبعيد كرد و در شهر مدينه از طرف خليفه اعلام داشتند.

كسي در بدرقه اباذر حق شركت و همراهي ندارد.

امام علي عليه السلام و امام

حسن و امام حسين عليهما السلام و عمّار ياسر اعتنائي به بخشنامه حكومتي نكردند و هر يك در تشويق و حمايت و دلداري اباذر سخناني ايراد كردند.

حضرت اباعبدالله عليه السلام خطاب به او اظهار داشت:

حديث 237

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا عَمَّاهْ إنَّ اللهَ تَعالي قادِرٌ أَنْ يغَيرَ ما قَدْتَري، وَاللهُ كُلَّ يومٍ في شَأنٍ. وَقَدْ مَنَعَكَ الْقَوْمُ دُنْياهُمْ، وَمَنَعْتَهُمْ دينَكَ، فَما أَغْناكَ عَمَّا مَنَعوُكَ، وَأَحْوَجَهُمْ إِلي مامَنَعْتَهُمْ، فَاسْأَلِ اللهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ، واسْتَعِذْبِهِ مِنَ الْجَشَعِ وَ الْجَزَعِ، فَاِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الدّينِ وَالْكَرَمِ، وَ إنَّ الْجَشَعَ لا يقَدِّمُ رِزْقاً، وَالْجَزَعُ لاَ يؤَخِّرُ أَجَلاً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي عمو!

خداوند بر تغيير آنچه بر تو روا داشته اند قادر است زيرا قدرت خداوند همواره پايدار است. اين گروه دنياي خود را از تو دريغ داشتند و تو هم دين خود را از آنان دريغ داشتي، از آنچه آنان از تو دريغ مي كنند تو چقدر بي نيازي، و آنان به آنچه تو از آنان دريغ داشتي چقدر نيازمندند، شكيبائي و پيروزي را از خداوند بخواه، و از حرص و ترس، به خدا پناه ببر، زيرا شكيبائي نشانه دينداري و جوانمردي است، و حرص روزي را پيش نخواهد انداخت، و ترس مرگ را به عقب نخواهد كشاند.)

*****

[1] شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج8 ص253

بحارالانوار ج22 ص411.

افشاي چهره قاسطين

در يكي از روزهاي جنگ صفّين طرّاحان شام به فكر نفوذ در خاندان عترت افتادند، عبدالله بن عمر براي امام حسين عليه السلام پيغام ملاقات فرستاد، وقتي در گوشه اي از ميدان به سوي او رفت، پسر عمر گفت:

من براي جنگ با تو نيامدم، مي خواهم تو را نصيحت كنم.

امام حسين عليه السلام فرمود:

چه نصيحتي

داري؟

گفت:

قريش از پدرت اطاعت نمي كنند آيا تو مي تواني با علي عليه السلام مخالفت كني و او را بركنار سازي تا ما همه تو را بعنوان رهبر جامعه اسلامي برگزينيم؟

حديث 238

قال الامام الحسين عليه السلام:

كَلاَّ وَاللهِ لا أَكْفُرُ بِاللهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِوَصي رَسُولِ اللهِ، إِخْسَ ءْ، وَيلَكَ مِنْ شَيطانٍ مارِدٍ!

فَلَقَدْ زَينَ لَكَ الشَّيطانُ سُوءَ عَمَلِكَ فَخَدَعَكَ حَتي أَخْرَجَكَ مِنْ دينِكَ بِاتِّباعِ الْقاسِطينَ وَنُصْرَةِ هذَا الْمارِقِ مِنَ الدّينِ، لَمْ يزَلْ هُوَ وَ أَبُوهُ حَربيينِ وَ عَدُوَّينِ للَّهِِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ، فَوَاللهِ ما أَسْلَما وَ لكِنَّهُما اسْتَسْلَما خَوْفاً وَ طَمَعاً!

فأنتَ الْيوْمَ تُقاتِلُ عَنْ غَيرِ مُتَذَمِّمٍ، ثُمَ تَخْرُجُ إِلي الْحَرْبِ مُتَخَلِّفاً لَتَرأي بِذلك نِساءَ أَهْلِ الشامِ؟

اِرْتَعْ قَليلاً فَإِنّي أَرْجُو أَنْ يقْتُلَكَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ سَريعاً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!

هرگز!

من به خدا، و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و جانشين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كافر نمي گردم. گم شو، واي بر تو از شيطان متكبّر، بتحقيق كه شيطان اعمال زشت تو را زينت داده و تو را فريفته است تا آنكه تو را از دين اسلام خارج ساخته كه از قاسطين اطاعت كني و معاويه اين مرد خارج شده از دين را ياري دهي. همواره معاويه و پدرش ابوسفيان با رسول خدا و مسلمانان در جنگ بودند و از دشمنانشان بحساب مي آمدند. سوگند به خدا!

كه آن دو مسلمان نشدند بلكه از روي ترس و طمع تسليم گرديدند، پس امروز تو بي سرزنشي از وجدان، جنگ مي كني، و به ميدان جنگ مي آئي تا به زنان شامي دسترسي پيدا كني، پس اندك زماني لذّت ببر،

كه من از خداوند عزيز و بزرگ اميدوارم به زودي تو را بكشد.) [1].

پس از آن امام حسين عليه السلام به اردوگاه خود بازگشت، و پسر عمر نزد معاويه رفت و گفت:

امروز مي خواستم با حيله و نيرنگ حسين را فريب دهم.

معاويه پاسخ داد:

حسين فرزند همان پدر است، فريب تو را نمي خورد.

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج3 ص35.

مبارزات سياسي با معاويه
افشاي جنايات معاويه در سخنراني ها

پس از آنكه معاويه جمعي از ياران حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را همراه با حجر بن عدي را به شهادت رساند، همان سال به سفر حج رفت. در مجلسي با حضرت اباعبدالله عليه السلام ملاقات كرد و با غرور زدگي خاص خودش گفت:

«اي اباعبدالله!

آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حُجر و ياران او كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟».

امام پرسيد:

چه كرديد؟

معاويه گفت:

پس از آنكه آنها را كشتيم، آنها را كفن كرديم، و بر جنازه شان نماز ميت خوانديم.

امام خنده مسخره آميزي كرد و اظهار داشت:

حديث 239

قال الامام الحسين عليه السلام:

خَصْمُكَ الْقَوْمُ يا مُعاوِيةُ، لكِنَّنا لَوْ قَتَلْنا شيعَتَكَ ما كَفَّنَّاهٌمْ وَلا صَلَّينا عَلَيهِمْ وَلا قَبَّرناهُمْ، وَلَقَدْ بَلَغَني وَقيعَتُكَ في عَلي وَقيامٌكَ بِبُغضِنا، وَاعْتِراضُكَ بَني هاشِمٍ بِالْعُيوبِ.

فَإذا فَعَلْتَ ذلِكَ فَارْجِعْ إلي نَفْسِكَ، ثُمَ سَلْها الْحَقَّ عَلَيها وَلَها، فَاِنْ لَمْ تَجِدْها أَعْظَمَ عَيباً فَما أَصْغَرَ عَيبُكَ فيكَ، وَقَدْ ظَلَمْناكَ يا مُعاوِيةُ فَلا تُوَتّرَنَّ غَيرَ قَوْسِكَ، وَلا تَرْمِينَّ غَيرَ غَرَضِكَ، وَلا تَرْمِنا بِالعَداوَةِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ، فَاِنَّكَ وَاللهِ لَقَدْ أَطَعْتَ فينا رَجُلاً ما قَدِمَ إِسلامُهُ، وَلا حَدَثَ نِفاقُهُ، وَلا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ اَوْدَعْ (يعني عمرو بن العاص)

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي معاويه!

اين گروه در روز رستاخيز با تو مخاصمه خواهند كرد.

به خدا سوگند!

اگر ما به ياران تو

تسلّط مي يافتيم نه آنها را كفن مي كرديم و نه بر آنان نماز مي خوانديم. اي معاويه!

بمن خبر رسيده است كه تو به پدر من ناسزا مي گوئي و عليه او اقدام مي كني و با عيبجوئي، بني هاشم را مورد تعرّض قرار ميدهي، اي معاويه اگر چنين مي كني پس به نفس خويش باز نگر و آن را با حق و واقعيت ها ارزيابي كن، اگر عيب هاي بزرگ را در آن نيابي بي عيب هم نيستي، درست است كه ما با تو دشمني داريم.

پس از غير كمان خود تير رها مي كني و به هدفي كه ديگران برايت تعيين كرده اند نشانه مي روي، تو از پايگاه نزديك به دشمني و عداوت ما برخاسته اي.

سوگند به خدا!

تو از مردي «عمروعاص» اطاعت مي كني كه نه در اسلام سابقه اي دارد، و نه نفاق او تازگي خواهد داشت، و نه رأي تو را خواهد داشت.

اي معاويه!

نگاهي به خويشتن بيانداز و اين منافق را رها كن.) [1].

*****

[1] احتجاج طبرسي ص296

كشف الغمة ج2 ص30

محجة البيضاء ج4 ص226

وسائل الشيعة ج2 ص704.

تصرف ماليات يمن

گرچه امام حسين عليه السلام قراردادنامه صلح را در دوران زندگي ننگين معاويه رعايت مي كرد، امّا مبارزه منفي را با روشهاي گوناگون تداوم مي داد، روزي متوجّه شد كه ماليات يمن را به سوي معاويه در شام مي برند، امام حسين عليه السلام همه آنها را گرفت و به مدينه آورد، و بين فقراء مدينه تقسيم كرد.

و اين نامه را به معاويه نوشت:

حديث 240

قال الامام الحسين عليه السلام:

مِنَ الْحُسَينِ بْنِ عَلي اِلي مُعاويةَ بْنِ أَبي سُفْيانَ. أَمَّا بَعدُ:

فَاِنَّ عيراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الَيمَنِ تَحْمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَعَنْبَراً وَ

طيباً إِلَيكَ، لِتُوَدِعَها خَزائِنَ دِمَشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَني أَبيكَ، وَاِنّي اِحْتَجْتُ إلَيها فَاَخَذْتُها وَالسّلامُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(از حسين بن علي عليه السلام به معاوية بن ابوسفيان، پس از حمد و ستايش خدا، همانا كارواني با شتراني پُر از بار از يمن بر ما مي گذشت، كه براي تو اموال فراوان و زينت آلات، و عنبر و عطريات مي آورد، تا در انبارهاي دمشق ذخيره كني و تشنگان فرزندان پدرت را سيراب سازي، من به آنها نياز داشتم و همه آنها را گرفتم، با درود) [1].

*****

[1] حياة الامام الحسين عليه السلام ج2 ص232

ناسخ التّواريخ امام حسين عليه السلام ج1 ص195

ناسخ التواريخ ج1 ص195.

نامه در افشاي چهره آلوده يزيد

وقتي امام حسين عليه السلام متوجّه شد كه معاويه با روشهاي گوناگون سعي در مطرح كردن يزيد دارد و بر خلاف قراردادنامه صلح، حكومت را مي خواهد بگونه اي موروثي در بني اميه نگهدارد و پس از خود به يزيد واگذارد، با سخنرانيهاي حساب شده، با فرستادن نامه هاي افشاگرانه و هشدار دهنده سعي داشت تا مردم را بيدار كرده، دماغ دشمن مغرور را به خاك بمالد.

حديث 241

قال الامام الحسين عليه السلام:

ثُمّ وَلَّيتَ اِبْنَكَ وَهُوَ غُلامٌ يشْرَبُ الشَّرابَ وَيلْهُو بِالْكِلابِ، فَخُنْتَ أَمانَتَكَ وَأَخْرَبْتَ رَعيتَكَ، وَلَمْ تُؤَدِّ نَصيحَةَ رَبِّكَ، فَكَيفَ تُولِّي عَلي أُمّةِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله مَنْ يشْرَبُ الْمُسْكِرَ؟

وَ شارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْفاسِقينَ، وَشارِبُ الْمُسْكِرِ مِن الأَشْرارِ. وَلَيسَ شارِبُ الْمُسْكِرِ بِأَمينٍ عَلي دِرْهَمٍ فَكَيفَ عَلي الْأُمَّةِ؟!

فَعَنْ قَليلٍ تَرِدُ عَلي عَمَلِكَ حينَ تُطوَي صَحائِفُ الْاِسْتِغْفارِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي معاويه پسرت را جانشين خود قراردادي، او نوجواني است كه شراب مي خورد، و با سگ ها بازي مي كند، تو به امانت

الهي خيانت كردي، و مردم را آلوده ساختي، و پندهاي پروردگارت را نپذيرفتي، چگونه ممكن است رهبري امّت محمّدصلي الله عليه و آله و سلم را كسي بر عهده گيرد كه شراب مي خورد؟

و با فاسق هاي زمان و شرور، مست كننده مي نوشد، شرابخوار بر يك درهم پول امين نمي باشد، چگونه رهبر امّت اسلامي خواهد شد؟

معاويه!

بزودي با اعمال خود وارد قيامت خواهي شد كه ديگر دفترهاي توبه بسته خواهد بود.) [1].

*****

[1] دعائم الاسلام ج2 ص133 حديث 468.

نامه مهم و هشدار دهنده به معاويه

حديث 242

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَني كِتابُكَ، تَذْكُرُ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَكَ عَنّي اُمُورٌ أَنْتَ لي عَنها راغِبٌ، وَأَنَا بِغَيرِها عِنْدَكَ جَديرٌ، فَاِنَّ الْحَسَناتِ لا يهْدي لَها، وَلا يسَدِّدُ إلَيها إلاَّ اللهُ. وَ أَمَّا ما ذَكَرْتَ أَنَّهُ اِنْتَهي إِلَيكَ عَنّي، فَاِنَّهُ إِنَّما رَقاهُ إِلَيكَ الْمَلاَّقُونَ الْمَشَّاؤُنَ بِالَّنميمِ، وَ ما اُريدُ لَكَ حَرْباً وَ لا عَلَيكَ خِلافاً، وَ أَيمُ اللهِ إِنّي لَخائِفٌ للَّهِِ في تَرْكِ ذلِكَ، و ما أَظُنُّ اللهَ راضِياً بِتَرْكِ ذلِكَ، وَلا عاذِراً بِدُونِ الْإِعْذارِ فيهِ إلَيكَ، وَ في اُولئِكَ الْقاسِطينَ الْمُلْحِدينَ حِزْبِ الظَّلَمَةِ، وَ أَوْلِياءِ الشَّياطينَ. ألَسْتَ الْقاتِلَ حُجْراً أَخا كِنْدَةِ وَالْمُصَلّينَ الْعابِدينَ الَّذينَ كانُوا ينْكِرونَ الظُّلْمَ وَيسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ، وَلا يخافُونَ فِي اللهِ لَوْمَةَ لائِمٍ، ثُمّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْواناً مِنْ بَعْدِ ما كُنْتَ أَعْطَيتَهُمُ الأيمانَ الْمُغَلَّظَةَ، وَالْمَواثيقَ الْمُؤَكَّدَةَ، وَلا تَأْخُذَهُمْ بِحَدَثٍ كانَ بَينَكَ وَ بَينَهُمْ، وَ لا بِاَحِنَّةٍ تَجِدُها في نَفْسِكَ. أوَلَسْتَ قاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقْ صاحِبِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم اَلْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذي أَبْلَتْهُ الْعِبادَةُ، فَنَحُلَ جِسْمُهُ، وَصُفِرَتْ لَوْنُهُ، بَعْدَ ما أَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَيتَهُ مِنْ عُهُودِ اللهِ وَ مَواثيقِهِ ما لَوْ أَعْطَيتَهُ طائِراً لَنَزَلَ إِلَيكَ مِنْ

رَأْسِ الْجَبَلِ ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلي رَبِّكَ وَاسْتِخْفافاً بِذلِكَ الْعَهْدِ.

أَوَلَسْتَ الْمُدَّعي زِيادَ بْنَ سُمَيةَ الْمَوْلُودِ عَلي فِراشِ عُبَيدِ ثَقيفٍ، فَزَعَمْتَ أَنَّهُ اِبْنُ أَبيكَ وَقَدْ قالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله «اَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ وَ لِلْعاهِرِ اَلْحَجَرُ». فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللهِ تَعَمُّداً وَ تَبِعْتَ هَواكَ بِغَيرِ هُدي مِنَ اللهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ علَي الْعِراقَينِ، يقْطَعُ أَيدِي الْمُسْلِمينَ وَأَرْجُلَهُمْ، وَ يسْمَلُ أعْينَهُمْ وَ يصَلِّبُهُمْ عَلي جُذُوعِ النَّخْلِ، كَأَنّكَ لَسْتَ مِنْ هذِهِ الْاُمَّةِ، وَ لَيسُوا مِنْكَ. أَوَلَسْتَ صاحِبَ الْحَضْرَميينَ الَّذينَ كَتَبَ فيهِمْ ابْنُ سُمَّيةَ أَنَّهُمْ كانُوا عَلي دينِ عَلي صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِ فَكَتَبْتَ إِلَيهِ:

أَنْ اُقْتُلْ كُلَّ مَنْ كانَ عَلي دينِ عَلي، فَقَتَلَهُمْ وَمَثَّلَ به هم بِأَمْرِكَ، وَدينُ عَلي عليه السلام وَاللهِ الَّذي كانَ يضْرِبُ عَلَيهِ أَباكَ وَيضْرِبُكَ، وَ بِهِ جَلَسْتَ مَجْلِسَكَ الَّذي جَلَسْتَ، وَلَوْلا ذلِكَ لَكانَ شَرَفُكَ وَشَرَفُ أَبيكَ الرِّحْلَتَينِ، وَقُلْتَ فيما قُلْتَ:

«انظر لنفسك ولدينك ولامة محمد، واتق شق عصا هذه الامة و أن تردهم إلي فتنة».

وَإِنّي لا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلي هذِهِ الْاُمَّةِ مِنْ وِلايتِكَ عَلَيها، وَلا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسي وَلِديني وَلاُِمَّةِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله عَلَينا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ اُجاهِدَكَ فَاِنْ فَعَلْتُ فَاِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلَي اللهِ، وَ إِنْ تَرَكْتُهُ فَاِنّي أَسْتَغْفِرُ اللهَ لِذَنْبي، وَ أَسْأَلُهُ تَوْفيقَهُ لِإِرْشادِ أَمْري وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ:

«إني إن أنكرتك تنكرني، و إن أكدك تكدني». فَكِدْني ما بَدا لَكَ، فَاِنّي أَرْجُو أَنْ لا يضُرَّني كَيدُكَ في، وَ أَنْ لا يكُونَ عَلي أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ علي نَفْسِكَ لأنَّكَ قَدْ رَكِبْتَ جَهْلَكَ، وَ تَحَرَّصْتَ عَلي نَقْضِ عَهْدِكَ، وَلَعَمْري ما وَفَيتَ بِشَرْطٍ، وَ لَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَكَ بِقَتْلِكَ هؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَالأيمانِ وَالْعُهُودِ وَالمَواثيقِ، فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيرِ أَنْ يكُونُوا قاتَلُوا وَقَتَلُوا وَلَمْ

تَفْعَلْ ذلِكَ به هم إِلاّ لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنا، وَتَعْظيمِهِمْ حَقَّنا، فَقَتَلْتَهُمْ مَخافَةَ أَمْرٍ لَعَلَّكَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يفْعَلُوا أَوْماتُوا قَبْلَ أَنْ يدْرِكُوا فَأَبْشِرْ يا مُعاوِيةُ بِالْقِصاصِ، وَاسْتَيقِنْ بِالْحِسابِ، وَاعْلَمْ أَنَّ للَّهِِ تَعالي كِتاباً لا يغادِرُ صَغيرَةً وَلا كَبيرةً إِلاَّ أحْصاها، [1] وَلَيسَ اللهُ بِناسٍلأخْذِكَ بِالْظَّنَّةِ، وَقَتْلِكَ أوْلِياءَهُ عَلَي التُّهَمِ، وَنَفْيكَ أَوْلِياءَهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلي دارِ الْغُرْبَةِ وَأَخْذِكَ الناسَ بِبَيعَةِ اِبْنِكَ غُلامٍ حَدَثٍ، يشْرَبُ الْخَمْرَ، وَيلْعَبُ بِالْكِلابِ، لا أعْلَمُكَ إِلاَّ وَقَدْ خَسِرْتَ نَفْسَكَ، وَ بَتَرْتَ دينَكَ، وَ غَشَشْتَ رَعِيتَكَ، وَأَخْزَيتَ أَمانَتَكَ، وَ سَمِعْتَ مَقالَةَ السَّفيهِ الْجاهِلِ، وَ أَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقيلأجْلِهِمْ وَالسَّلامُ». [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از ستايش الهي، نامه تو بمن رسيد، يادآور شدي كه من در مخالفت تو متصدّي كارهايي شده ام كه از من انتظار نمي رفت همانا درهاي نيكوكاري بر روي كسي گشاده نشود جز بخواست خداوند. امّا آنچه را نوشتي كه اخباري از من به تو رسيده، اين كلمات را مردم چاپلوس و دروغگو به هم بافته اند، مرا امروز با تو مخالفت و جنگ نيست، سوگند به خدا كه در ترك آن بيمناكم و خداوند را بترك آن خشنود نمي دانم، و در ترك اين عادت عذري در نزد تو و در نزد اين گمراهان ملحد كه لشگر ظَلَمِهْ و دوستدار شياطين اند عذري ندارم.

افشاي جنايات معاويه

هان اي معاويه!

آيا تو آن كس نيستي كه حجر كندي را كشتي؟

و مردم نمازگزار و پرهيزكار را كه ظلم و بدعت را نمي پسنديدند؟

و در امر دين از سرزنش كسي نمي ترسيدند؟

تو با ظلم و ستم آنها را كشتي با اينكه سوگندهاي فراوان خوردي عهد و پيمان استوار نمودي كه آنها را نمي كشي، بي آنكه در

ملك تو فتنه اي پديد آورند، يا دشمني آغاز كنند. هان اي معاويه، تو آن كس نيستي كه عمرو بن حَمِق خزاعي صحابي رسول خدا ي را كشتي؟

آن مرد صالح كه عبادت اندامش را فرسود و پيكرش را لاغر كرد و رخسارش را زرد نمود از پس آنكه او را خط امان دادي، و به عهد خداي محكم نمودي با آن ميثاق و پيمان كه اگر مرغي را عطا مي كردي از فراز كوه هاي بلند به نزد تو مي آمد، آنگاه بر خداي جرئت كردي، و عهد خداي را كوچك شمردي، و بي جرم و جنايت او را كشتي.

آيا تو آن كس نيستي كه زياد بن سميه را كه در بستر برده اي كه عبدي از بني ثقيف بود متولّد شد با خود برادر خواندي؟

و او را پسر ابوسفيان شمردي؟

و حال آنكه رسول خدا فرمود:

«مولود منسوب به فراش است، و بهره زناكار سنگ است.».

تو به مصلحت خويش سنّت رسول خدا ي را پشت پاي زدي، و پسر عبيد را برادر گرفتي، و به حكومت عراقين فرستادي، تا دست و پاي مسلمانان را قطع كرد، و چشم هاي ايشان را به آهن گداخته نابينا نمود، و بدن هاي ايشان را بر شاخه هاي درخت خرما آويزان كرد.

گويا از اين امّت نبودي، و اين امّت را با تو هيچ نسبت نبود.

آيا تو آن كس نيستي كه زياد بن ابيه براي تو نوشت مردم حضرميين بر دين علي ميروند، و تو او را دستور دادي كه از آنان كه بر دين علي ميروند يك تن زنده مگذار، و او همگان را كشت و مُثله كرد، و حال آنكه سوگند به خداي علي عليه

السلام بحكم اسلام، ترا و پدر تو را دستخوش شمشير مي ساخت و امروز به بهانه همان دين غصب مسند خلافت كردي و گر نه شرف تو و پدر تو آن بود كه زمستان و تابستان دنبال شتران كاسبي مي كرديد.

و اينكه گفتي:

«نگران نفس خويش و دين خويش و امّت محمّد باشم، و ايشان را در فتنه نيفكنم، و از شقّ عصاي امّت و پراكندگي جماعت بپرهيزم».

من هيچ فتنه اي را در اين امّت بزرگتر از خلافت و حكومت تو نمي دانم و از براي خود و دين خويش و امّت محمّد هيچ سودي افضل از آن ندانم كه با تو جهاد كنم، اگر اين جهاد را بپاي دارم به قرب حق نزديكتر باشم و اگر مهلتي خواهم يا سُست شوم از اين گناه بايد استغفار كنم و از خداوند رشد خويش ميجويم و اينكه گفتي:

«اگر انكار كنم تو را، انكار ميكني مرا، و اگر در فكر دشمني تو باشم، دشمن من خواهي بود».

واي بر تو چه در خاطر داري؟

اميد من چنان است كه دشمني تو زيان نداشته باشد جز آنكه به تو باز گردد زيرا كه بر جهل خويش سوار شدي، و بر نقض عهد حريص گشتي. قسم بجان خودم كه وفا به هيچ عهد و شرطي نكردي، و مسلمانان را بعد از عهد و پيمان و صلح و سوگند كشتي بي آنكه با تو مبارزه اي كنند و نبردي آغاز نمايند، و جرم و گناه ايشان جز ذكر فضايل ما و تعظيم حقوق ما نبود، پس كشتي ايشان را از بيم آنكه مبادا تو هلاك شوي وايشان زنده بمانند، يا بميرند و حرارت تيغ تيز تو

را نچشند.

بدان اي معاويه كه روز حساب مي آيد، و هنگام قصاص فرا ميرسد، بدان كه خداي را كتابيست كه چيزي از كوچك و بزرگ اعمال را فروگذار نكرده و در آن كتاب ثبت است، و خداوند نگرانست كه مردم را به بهتان گرفتي، و دوستان خداي را به تهمت زدي و جماعتي را كُشتي و گروهي را از خانه ها و شهرهاي خود، بيرون كردي، و از براي پسرت يزيد كه غلامي شراب خواره و سگ باز بود، از مردم بيعت گرفتي، اين نيست جز اينكه خود را هلاك كردي ودين خود را نابود كردي و پراكنده نمودي رعيت خود را، و خراب كردي امانت خود را، گوش فرا دادي سخن سفيه جاهل را، و بيم دادي مردم پارسا و متقّي را تا بر گردن آرزو سوار شدي، والسلام.

*****

[1] سوره كهف آيه 49.

[2] رجال كشي ص32

بحارالانوار ج44 ص212

أعيان الشيعة ج1 ص582

معادن الحكمة ج1 ص582.

سخنراني افشاگرانه در حضور معاويه

معاويه در سال هاي آخر زندگي، همه تلاش خود را بر انجام اين مهم صرف كرده بود كه از همه براي يزيد بيعت بگيرد، و مي دانست تا حسين بن علي عليه السلام در مدينه بيعت نكند ديگر رجال و بزرگان جهان اسلام نيز حكومت يزيد را قانوني نمي دانند. از اين رو معاويه با مشاوران خود به مدينه سفر كرد و مجلسي بسيار جالب ترتيب و بزرگان بني هاشم و حضرت اباعبدالله عليه السلام را براي شركت در آن مجلس فراخواند. وقتي امام حسين عليه السلام وارد شد، معاويه نهايت احترام را كرد و جاي خوبي براي آن حضرت در نظر گرفت، و از حال فرزندان امام مجتبي عليه السلام پرسيد.

آنگاه پيرامون

بيعت با يزيد سخن به ميان آورد و مقداري درباره يزيد صحبت كرد.

ابن عباس خواست برخيزد و سخن بگويد كه حضرت اباعبدالله عليه السلام با اشاره او را ساكت كرد و تذكّر داد كه هدف معاويه، من هستم آنگاه خود برخاست و چنين افشا كرد:

حديث 243

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ:

يا مُعاوِيةُ!

فَلَنْ يؤَدّي الْقائِلُ وَ إِنْ أَطْنَبَ في صِفَةِ الرسول صلي الله عليه و آله مِنْ جَميعٍ جُزْءاً، وَقَدْ فَهِمْتُ ما لَبِسْتَ بِهِ الْخَلَفَ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ مِنْ ايجازِ الصِّفَةِ وَ التَّنَكُّبِ عَن اِسْتِبْلاغِ الْبَيعَةِ. وَ هَيهاتَ هَيهاتَ يا مُعاوِيةُ!

فَضَحَ الصُّبْحُ فَحْمَةَ الدُّجي، وَبَهَرَتِ الشَّمْسُ أَنْوارَ السُّرُجِ، وَلَقَدْ فَضَّلْتَ حَتّي أَفْرَطْتَ، وَأسْتَأثَرْتَ حَتي أَجْحَفْتَ، وَ مَنَعْتَ حَتّي مَحِلْتَ، وَجَزْتَ حَتّي جاوَزْتَ، ما بَذَلْتَ لِذي حَقٍّ مِنْ إسْمِ حَقِّهِ بِنَصيبٍ حَتّي أَخَذَ الشَّيطانُ حَظَّهُ الْأوْفَرَ، وَ نَصيبَهُ الأكْمَلَ. وَفَهِمْتُ ماذَكَرْتَهُ عَنْ يزيدَ مِنْ اِكْتِمالِهِ وَسِياسَتِهِ لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ، تُريدُ أَنْ تُوَهِّمَ النَّاسَ في يزيدَ، كَأَنَّكَ تَصِفُ مَحْجُوباً، أَوْتَنْعِتُ غائِباً، أَوْ تُخْبِرُ عَمَّا كانَ مِمَّا احْتَوَيتَهُ بِعِلْمٍ خاصٍّ، وَقَدْ دَلَّ يزيدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلي مَوْقِعِ رَأْيهِ، فَخُذْ لِيزيدَ فيما أَخَذَ بِهِ مِنْ اِسْتِقْرائِهِ الْكِلابَ الْمُهارَشَةَ عِنْدَ التَحارُشِ، وَالْحَمامَ السَّبْقَلأتْرابِهِنَّ، وَالقيانِ ذَواتِ الْمَعازِفِ، وَضَربِ الْمَلاهي، تَجِدُهُ ناصِراً، وَدَعْ عَنْكَ ماتُحاوِلُ.

فَما أَغْناكَ أَنْ تَلْقي اللهَ مِنْ وِزْرِ هذَا الْخَلْقِ بِأَكْثَرَ مِمَّا أَنْتَ لاقِيهِ، فَوَاللهِ ما بَرِحْتَ تَقْدَحُ باطِلاً في جَوْرٍ، وَحَنَقَاً في ظُلْمٍ، حَتّي مَلَأْتَ اَلأسْقِيةَ، و ما بَينَكَ وَبَينَ الْمَوْتِ إلاَّ غَمْضَةٌ، فَتَقْدِمَ عَلي عَمَلٍ مَحْفُوظٍ في يوْمٍ مَشْهُودٍ، وَلاتَ حينَ مَناصٍ، وَ رَأَيتُكَ عَرَّضْتَ بِنا بَعْدَ هذَا الأمْرِ، وَمَنَعْتَناعَنْ آبائِنا تراثْاً، وَ لَقَدْ لَعَمْرُاللهِ أَوْرَثَنَا الرسول صلي الله عليه و آله وِلادَةً، وَجِئْتَ لَنابِها ما حَجَجْتُمْ بِهِ الْقائِمْ

عِنْدَ مَوْتِ الرَّسُولِ، فَأَذْعَنَ لِلْحُجَّةِ بِذلِكَ، وَرَدَّهُ الْايمانُ إِلَي النَصْفِ، فَرَكِبْتُمُ الأعالِيلَ، وَفَعَلْتُمُ الأَفاعيلَ، وَ قُلْتُمْ:

كانَ وَ يكُونُ، حَتّي أَتاكَ الأمْرُ يا مُعاوِيةُ مِنْ طَريقٍ كانَ قَصْدُها لِغَيرِكَ، فَهُناكَ فَاعْتَبِرُوا يا اُولِي الأبْصارِ، وَذَكَرْتَ قِيادَةَ الرَّجُلِ الْقَوْمَ بِعَهْدِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ تَأْمِيرَهُ لَهُ، وَقَدْ كانَ ذلِكَ وَلِعَمْرِو بْنِ الْعاصِ يوْمَئِذٍ فَضيلَةٌ بِصُحْبَةِ الْرَّسُولِ، وَبَيعَتِهِ لَهُ، وَ ما صارَ - لَعَمْرُ اللّهِ - يوْمَئِذٍ مَبْعَثُهُمْ حَتَّي أَنِفَ الْقَوْمُ إِمْرَتَهُ، وَكَرِهُوا تَقْديمَهُ، وَعَدُّوا عَلَيهِ اَفْعالَهُ

فَقالَ صلي الله عليه و آله:

لا جرم معشر المهاجرين لا يعمل عليكم بعد اليوم غيري، فَكَيفَ تَحْتَجٌّ بِالْمَنْسُوخِ مِنْ فِعْلِ الرَّسُولِ في أَوْكَدِ الأحْكامِ وَ أَوْلاها بِالُْمجْتَمَعِ عَلَيهِ مِنَ الصَّوابِ؟

أَمْ كَيفَ صاحَبْتَ بِصاحِبٍ تابِعاً وَحَوْلُكُ مَنْ لا يؤْمَنُ في صُحْبَتِهِ، وَلا يعْتَمَدُ في دينِهِ وَقَرابَتِهِ، وَ تَتَخَطَّاهُم إِلي مُسْرِفٍ مَفْتُونٍ، تُريدُ أَنْ تَلْبِسَ الناسَ شُبْهَةً يسْعَدُ بِهَا الْباقي في دُنْياهُ، وَ تَشقي بِها في آخِرَتِكَ، إِنَّ هذا لَهُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ، وَأَسْتَغْفِرُاللهَ لي وَلَكُمْ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از ستايش پروردگار!

اي معاويه، هيچ گوينده اي هرچند طولاني بگويد نمي تواند از تمام جوانب ارزش ها و فضائل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مقداري نيز بيان دارد.

افشاي چهره منافقانه معاويه

و همانا متوجّه شديم كه تو چگونه پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تلاش كردي تا براي بدست آوردن حكومت، خود را خوب جلوه دهي و از بيعت خود براي همگان صحبت كني.

امّا هرگز!

هرگز!

اي معاويه ما فريب نمي خوريم كه در صبحگاهان سياهي ذغال رسوا شد، و نور خورشيد روشنائي ضعيف چراغ ها را خيره كرد.

افشاي جهره خائنانه يزيد

تو در تعريف خود و يزيد آنقدر

زياده گفتي كه دچار تندروي شدي، و ستم كردي تا آنكه به ظالمي تبديل شدي، و ديگران را از بخشش ها آنقدر باز داشتي كه به انسان بخيلي تبديل گشتي، و آنقدر نيش زبان زدي تا فردي متجاوز نام گرفتي. تو هرگز همه حقوق صاحبان حق را نپرداختي تا آنكه شيطان بيشترين بهره را از تو برد، و سهم خود را كامل گرفت. امروز نيز دانستيم آنچه را كه درباره يزيد گفتي، از كمال روحي و سياست او نسبت به امت محمّدصلي الله عليه و آله و سلم و تلاش داري ذهن مردم را درباره يزيد به انحراف كشاني، گويا فرد ناشناسي را تعريف مي كني، يا صفات فرد پنهان شده اي را بيان مي داري، يا چيزهائي از يزيد مي داني كه مردم نمي دانند، نه يزيد خود را به همه شناساند، و افكارش را آشكارا بيان داشت.

پس بگو كه يزيد با سگ هاي تحريك شده بازي مي كند، و كبوتر باز است و با كبوتران مسابقه مي دهد، با زنان معروف به فساد سرگرم است، و به انواع «لهو و لعب» بازي هاي حرام خوش مي گذراند، او را مي بيني كه در اينگونه از كارها نيرومند است، معاويه رها كن اينگونه دگرگوني ها را كه به وجود مي آوري. معاويه از آن همه ستمكاري ها كه بر اين مردم روا داشتي تو را كافي نيست؟

كه مي خواهي با آن خدا را ملاقات كني؟

عهد شكني و باطل گرائي معاويه

پس سوگند به خدا!، تو بيش از اين نمي تواني در رفتن راه باطل و ستم به پيش بتازي، و در تجاوز و ظلم به بندگان خدا زياده روي كني،

زيرا كاسه ها لبريز شد، و بين تو و مرگ فاصله اي جز چشم بر هم زدن نمانده است.

پس اقدام كردي بر كاري كه در روزي آشكار براي همه روشن شده است. «معاويه در قرارداد صلح پذيرفت كه حكومت را پس از خود به امت اسلامي واگذارد و آنگاه هيچ راه نجاتي نيست».

معاويه تو را مي نگيريم كه پس از آن قرارداد صلح بر ما ستم روا مي داري، و ما را از ميراث پدران ما باز مي داري، در حالي كه سوگند به خدا!، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ما را از لحظه هاي پس از ولادت به آن كرامت ها گرامي داشت. امّا شما از همان اوّلين لحظه هاي وفات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به دشمني و مباحثه روي آورديد و در امامت ما اهل بيت شك و ترديد روا داشتيد، و در ايمان خود خلل ايجاد كرديد، و تحوّلات سختي پديد آورديد، و هر چه خواستيد كرديد.

و گفتيد:

چنان بود و چنين خواهد شد تا آنكه اي معاويه، با تلاش و كوشش ديگران!

حكومت بدست تو رسيد، پس در اينجا بايد عبرت گيرنده ها عبرت گيرند!

افشاي چهره عمرو بن عاص

تو در اين مجلس از عمروعاص نام بردي كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قدرتي داشت و آن را بحساب فضيلت او آورديد كه هم صحبت پيامبر بود و با او بيعت كرد.

در حالي كه در همان زمان بدرفتاري داشت و مردم از او كراهت داشتند و با او دشمني كردند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم براي آرام كردن مردم فرمود:

«اي جمعيت

مهاجرين از اين پس تنها خودم به شما دستور مي دهم نه ديگران»

كسي كه در آن روز او را بر كنار كردند چگونه امروز مي تواند در حسّاسترين لحظه ها در امّت اسلامي و كشورهاي اسلامي، درست رفتار كند؟

معاويه تو چگونه مورد اعتمادي كه پيرامون تو را انسان هائي گرفته اند كه مورد اعتماد ما نيستند، و در دين آنها و خويشاونديشان اطميناني نيست؟

تو مردم را نسبت به يزيد اسراف كننده در فساد و فريب خورده، به انحراف كشاندي، و قصد داري مردم را همچنان در باقيمانده عمرشان در اشتباه و انحراف نگهداري؟

كه به سبب آن در روز قيامت بدترين مردم باشي؟

«همانا اين زيانكاري آشكار است، و من از پروردگار خودم و شما، طلب آمرزش مي كنم.»

ايراد اين سخنراني افشا كننده و كوبنده، نقشه هاي معاويه را رسوا كرد و نتوانست به اهداف شوم خود برسد.

*****

[1] الامامة والسياسة ج1 ص184

اعيان الشيعة ج1 ص583

الغدير ج10 ص248

تاريخ يعقوبي ج2 ص228.

مناظره سياسي با معاويه پيرامون خلافت

معاويه در تداوم تلاشهاي بيهوده خود براي بيعت گرفتن نسبت به حكومت موروثي يزيد، چاره اي جز جمع كردن مردم در مسجد مدينه نديد كه با وعده ها و تهديدها بسياري را به سكوت و انزوا كشانده بود.

در اجتماع مردم مدينه در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر منبر نشست و از يزيد تعريف كرد و گفت:

«اگر غير از يزيد ديگري را براي رهبري مردم بهتر مي شناختم، براي آن شخص بيعت مي گرفتم». در اين لحظه حضرت اباعبدالله عليه السلام بپاخاست و فرياد زد:

حديث 244

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَاللهِ لَقَدْ تَرَكْتَ مَنْ هُوَ خَيرٌ مِنْهُ أَباً وَ اُمّاً وَ نَفْساً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!

كسي را ناديده

گرفتي كه از نظر پدر و مادر و اخلاق فردي از يزيد بهتر است.)

معاويه گفت:

خودت را مي گوئي؟

امام فرمود:

نَعَمْ أَصْلَحَكَ اللهُ (آري، خدا تو را اصلاح كند.)

معاويه با شيطنت خاص خودش گفت:

آري مادر تو از مادر يزيد برتر است و اين را همه قبول دارند. امّا نسبت به پدر بايد بگويم كه خدا اينگونه خواست كه پدر يزيد بر پدر تو پيروز شود.

امام پاسخ داد:

حَسْبُكَ جَهْلُكَ، آثَرْتَ الْعاجِلَ عَلَي الآجِلِ

(ناداني تو همين بس كه قدرت ظاهري دنيا را بر حقيقت هاي روشن كه در قيامت آشكار مي شود، ترجيح مي دهي.)

معاويه گفت:

امّا اينكه گفتي تو بهتر از يزيد هستي، سوگند به خدا!

كه يزيد براي رهبري بر اين امّت از تو سزاوارتر است.

هذا هُوَ الْاِفْكُ وَالزُّورُ، يزيد شارِبُ الْخَمْرِ وَ مُشْتَرِي الْلَهْوِ خَيرٌ مِنّي؟

(اين قضاوت تو باطل و از روي ستمكاري است، زيرا يزيدي كه شراب مي خورد، و وسائل موسيقي مي خرد از من بهتر باشد.)

ازدواج سياسي

وقتي روزگار بكام معاويه شد، و يزيد را در انواع لذّت هاي حرام سرگرم كرد، روزي به او گفت:

پسرم آيا لذّتي باقي ماند كه تو آن را نچشيده باشي؟

يزيد گفت:

آري مي خواستم با «هند» دختر «سهيل بن عمرو» ازدواج كنم كه عبدالله بن عامر از او خواستگاري كرد و هند مرا ترك و به او وعده ازدواج داد، مي خواهم هند مال من باشد.

در آن روزها عبدالله بن عامر از طرف معاويه فرماندار بصره بود.

معاويه او را به شام احضار كرد و گفت يا بايد فرمانداري بصره را ترك كني و يا زنت را طلاق دهي. سرانجام عبدالله ابن عامر فريب وعده هاي معاويه را خورد و زنش را طلاق داد و

به بصره بازگشت و هند نيز به مدينه نزد پدرش آمد. وقتي مدّت عدّه هند تمام شد، معاويه، ابوهريره را به خواستگاري او فرستاد و مهريه او را يك مليون درهم تعيين كرد.

ابوهريره به مدينه آمد و در راه با حضرت امام حسين عليه السلام برخورد و ماجرا را گفت.

امام از سياست بازان بني اميه اطّلاع داشت كه چگونه نواميس مردم را بازيچه خود قرار مي دهند و زن و شوهري كه زندگي آرام و گرمي دارند را از يكديگر جدا مي سازند تا به هوسبازي هاي زودگذر خود برسند. اينجا بود كه براي حفظ هند، و بازگرداندن او به شوهرش عبدالله بن عامر، تنها يك راه وجود داشت و آن ازدواج سياسي امام عليه السلام بود.

اگر امام از هند خواستگاري و با او ازدواج مي كرد، ديگر معاويه و يزيد نمي توانستند كاري از پيش ببرند. از اين رو به ابوهريره فرمود:

از طرف من هم از هند خواستگاري كن.

ابوهريره نزد هند رفت و گفت:

معاويه تو را براي وليعهدش يزيد مي خواهد، و حسين نيز از تو خواستگاري كرد.

هند گفت:

من حسين را ترجيح مي دهم. و با حضرت اباعبدالله عليه السلام ازدواج كرد، و ابوهريره به شام بازگشت و ماجرا را شرح داد.

معاويه به او گفت:

«اي الاغ ما تو را براي اين نفرستاديم، تو را فرستاديم كه با شيوه هاي گوناگون هند را براي يزيد آماده سازي.»

امّا هرچه بايد بشود شد و معاويه و يزيد در برابر امام حسين عليه السلام و انتخاب «هند» نمي توانستند كاري از پيش ببرند. عبدالله بن عامر، با توطئه معاويه همسر خود را از دست داده و بسيار نگران و پشيمان بود،

سال آينده كه به سفر حج رفت و پس از مراسم حج به مدينه آمد به امام حسين عليه السلام گفت:

آيا اجازه مي دهي با همسر قبلي خود «هند» صحبتي داشته باشم.

امام پاسخ داد:

آري، و با هم وارد اطاق شدند.

عبدالله بن عامر از هند پرسيد:

آن امانتي كه به تو داده بودم كجاست؟

هند گفت:

در نزد من است، و فوراً صندوق را باز كرد و جواهراتي كه به عبدالله بن عامر تعلّق داشت در اختيار او قرار داد.

اينجا بود كه عبدالله بن عامر به گريه افتاد.

امام حسين عليه السلام فرمود:

چه چيزي تو را به گريه واداشته است؟

عبدالله بن عامر گفت:

از دست دادن همسري كه در پرهيزكاري و وفاداري و كمال عقل، نمونه بود، يا اباعبدالله آيا مرا بر اين گريه سرزنش مي كني؟

حديث 245

قال الامام الحسين عليه السلام:

يابْنَ عامِرْ نِعْمَ الُْمحَلِّلُ كُنْتُ لَكُما، هِي طَلاقُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسر عامر من خوب حلال كننده اي براي شما دو نفر بودم، او را طلاق دادم، با او ازدواج كن.)

وقتي عبدالله بن عامر اين اخلاق و ايثارگري امام عليه السلام را ديد، تازه از خواب بيدار شد و دانست كه آن حضرت براي شكست توطئه معاويه به اين ازدواجِ سياسي اقدام كرد.

مبارزات سياسي پس از مرگ معاويه
پاسخ افشاگر به اشعار يزيد

طرّاحان سياسي بني اميه پس از مرگ معاويه مي خواستند با تهاجم تبليغاتي چهره مطلوبي از يزيد نشان دهند، يزيد را واداشتند تا اشعاري در مدح و ستايش بني هاشم و ارزش صلح و سازش بسرايد و آن را در شهر مدينه در ميان قريش و بني هاشم پخش كردند.

وقتي آن اشعار بدست امام رسيد اينگونه پاسخ داد:

حديث 246

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، فَإِنْ

كَذَّبُوكَ فَقُلْ «لي عَمَلي وَ لَكُمْ عَمَلُكُم اَنْتُمْ بَريئُونَ مِمَّا اَعْمَلُ وَ أَنَا بَري ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ». [1] وَالسَّلام.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به نام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ مي گويند به آنان بگو، من رفتاري دارم و شما نيز رفتار خودتان را داريد، شما از رفتار من بيزار و من نيز از رفتار شما بيزارم.) [2].

*****

[1] سوره يونس آيه 41.

[2] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص75

تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين عليه السلام) ص203.

پاسخ مثبت به نامه كوفيان

مي دانيم كه تا معاويه زنده بود امام حسين عليه السلام به مواد قرارداد نامه احترام مي گذاشت، و شيعياني كه اجازه مخالفت كردن و قيام مي خواستند را به سكوت و رازداري تشويق مي كرد، امّا پس از مرگ معاويه هر كس تقاضاي فرياد و قيام مي كرد به آنها پاسخ مثبت مي داد.

وقتي مردم كوفه پس از مرگ معاويه به امام نامه نوشتند و تقاضاي قيام كردند، امام پذيرفت كه در جواب ابن زُبير فرمود:

حديث 247

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَتَتْني بَيعَةُ أَرْبَعينَ أَلْفاً يحْلِفُونَ لي بِالطَّلاقِ وَالْعِتاقِ مِنْ اَهْلِ الْكُوفَةِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به من خبر دادند كه چهل هزار نفر از مردم كوفه با من بيعت كردند و سوگند خوردند كه آزاد و آزاده زندگي كنند.) [1].

*****

[1] تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين عليه السلام) ص194 حديث 249

شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد ج20 ص117.

اعلام آمادگي براي قيام

پس از مرگ معاويه، محمّد حنفيه خدمت برادرش حضرت اباعبدالله عليه السلام آمد و گفت، تو بهترين انسان ها نزد پروردگاري، با حكومت يزيد كاري نداشته به شهر مكّه روي بياور و در آنجا زندگي كن تا خداوند امور مسلمين را اصلاح كند.

حديث 248

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا أَخي وَاللهِ لَوْلَمْ يكُنْ في الدُّنيا مَلْجَأً وَ لا مَأْوَي، لَما بايعْتُ يزيدَ بنَ مُعاوِيةَ اَبَداً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي برادر اگر در دنيا پناهگاه و تكيه گاهي نداشته باشم هرگز با يزيد بيعت نمي كنم.)

محمّد حنفيه سخن امام را قطع كرد و گريست و امام هم گريه كرد، سپس فرمود:

ثمّ قال:

جَزاكَ اللهُ يا أخي عنّي خَيراً، لَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوابِ وَ أَنا أرْجو أن يكونَ إنْ نشاءَ اللّهُ

رَأيكَ مُوَفَّقاً مُسَدَّداً وَ إنّي قَدْ عَزَمْتُ عَلَي الْخُرُوجِ إِلي مَكَّةَ، وَ قَدْ تَهَيأْتُ لِذلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتي وَ بَنُو إخْوَتي وَ شيعَتي، وَ أَمْرُهُمْ أَمْري وَ رَأْيهُمْ رَأْيي، وَ أَمَّا أَنْتَ يا أخي فَلا عَلَيكَ أَنْ تُقيمَ بِالْمَدينَةِ، فَتَكُونَ لي عَيناً عَلَيهِمْ وَ لا تُخْفِ عَلَي شَيئاً مِنْ اُمُورِهِم. [1].

(اي برادر، خدا تو را جزاي خير دهد، شرط نصيحت بجا آوردي، و سخنان درستي را مطرح كردي، من قصد دارم به مكّه بروم، و براي اين سفر آماده شدم، و برادران و برادر زادگان و خواهران و پيروان من با هم آماده شديم، كار آنها كار من و نظر آنها نظر من است، امّا تو اي برادر، براي تو ضرري ندارد كه در مدينه بماني و چشم من در اين شهر باشي و چيزي از حوادث اينجا را بر من پوشيده مدار.)

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص23

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص188

بحارالانوار ج44 ص329

عوالم بحراني ج17 ص178

اعيان الشيعة ج1 ص588

تاريخ ج7 ص221

كامل ابن أثير ج3 ص265.

مبارزات سياسي با يزيد
حفظ آمادگي رزمي در برابر فرماندار مدينه

پس از مرگ معاويه، فشار سياسي، نظامي يزيد بر مخالفان بخصوص حضرت اباعبدالله عليه السلام زياد شد، كه فرمان صادر كرد يا بيعت كنند و يا دستگير و كشته شوند. وليد بن عُتبه، فرماندار مدينه، امام را به دارالحكومه فراخواند، بسياري نگران جان امام حسين عليه السلام بودند و يا فكر مي كردند امام را زنداني كنند امّا آن حضرت تنها نرفت، به برادران و برادر زادگان و شيعيان خود دستور داد لباس رزم بپوشند و شمشيرها را زير لباس پنهان كنند و همراه او باشند.

حديث 249

قال الامام الحسين عليه السلام:

كُونُوا بِبابِ هذَا الرَّجُلِ فَإِني ماضٍ إلَيهِ

وَ مُكَلِّمُهُ، فَإنْ سَمِعْتُمْ أَنَّ صَوْتِي قَدْ عَلا وَ سَمِعْتُمْ كَلامي وَ صِحْتُ بِكُمْ فَادْخُلُوا يا آلَ الرَّسُولِ وَاقْتَحَمُوا مِنْ غَيرِ إذْنٍ، ثُمَّ اشْهَرُوا السُّيوفَ وَلاتَعْجَلُوا، فَإِنْ رَاَيتُمْ ما تَكْرَهُونَ فَضَعُوا سُيوفَكُمْ ثَمَّ اقْتُلُوا مَنْ يريدُ قَتْلي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همه شما در اطراف درب ورودي منزل وليد بن عُتبه بمانيد، من به سوي او مي روم و با او صحبت مي كنم، پس اگر صداي من بلند شد و شما آن را شنيديد و فرياد كشيدم.

پس اي خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شويد و هجوم بياوريد بدون آنكه اجازه اي لازم باشد، سپس شمشيرها را برهنه كنيد و شتاب نكنيد، اگر چيز ناگواري ديديد آنگاه شمشيرها را فرود آوريد و آن كس را كه مي خواهد مرا بكشد از پاي در آوريد.) [1].

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص13

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص183.

برخورد سياسي با فرماندار مدينه، وليد

پس از آنكه امام حسين عليه السلام برادران و برادر زادگان را در يك آمادگي رزمي مسلّحانه بسيج كرد، و در اطراف خانه فرماندار مدينه آماده نگاه داشت، وارد مجلس فرماندار شد و پس از تعارفات معمولي پرسيد، خدا فرماندار را اصلاح كند آيا خبري از معاويه به شما رسيده است كه من را احضار كرديد؟

وليد گفت:

آري، معاويه مُرد و يزيد برجاي او نشست و اين نامه را فرستاد كه شما بايد بيعت كنيد.

حديث 250

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّ مِثْلي لا يعْطي بَيعَتَهُ سِرّاً، وَ إِنَّما أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ الْبَيعَةُ عَلانِيةً بِحَضْرَةِ الْجَماعَةِ، وَلكِنْ إِذا كانَ مِنَ الْغَدِ وَ دَعَوْتَ النَّاسَ اِلَي الْبَيعَةِ دَعَوْتَنا مَعَهُمْ فَيكُونُ أَمْرُنا واحِداً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا شخصي همانند

من كه نبايد در پنهان با يزيد بيعت كند، دوست دارم كه بيعت آشكارا و در اجتماع مردم باشد، وقتي فردا آمد و مردم را براي بيعت فرا خوانديد، مرا هم با مردم بخوانيد تا همه با هم بيعت كنيم.)

وليد بن عُتبه، نظر امام را پذيرفت و عذرخواهي كرد و گفت مي توانيد برويد.

مروان بن حَكم در آن مجلس حضور داشت خطاب به فرماندار مدينه گفت، اگر حسين از اين مجلس برود، ديگر او را نخواهي يافت، او را زنداني كن يا بيعت كند و يا گردن او را بزن.

امام حسين عليه السلام به خشم آمد و خطاب به مروان اظهار داشت:

وَيلي عَلَيكَ يا ابْنَ الزَّرْقاءَ [2] أتَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقي؟!

كَذِبْتَ وَاللهِ، وَاللهِ لَوْرامَ ذلِكَ اَحَدٌ مِنَ النَّاسِ لَسَقَيتُ الْاَرْضَ مِنْ دَمِهِ قَبْلَ ذلِكَ، وَ إِنَ شِئْتَ ذلِكَ فَرُمْ ضَرْبَ عُنُقي إِنْ كُنْتَ صادِقاً. [3].

(واي بر تو اي پسر زرقاء «زن بدكاره» تو مي خواهي دستور قتل مرا صادر كني؟

[4] به خدا سوگند!

دروغ گفته و كور خوانده اي، اگر كسي چنين اراده اي كند زمين را با خونش سيراب خواهم كرد، اگر تو دوست داري چنين شود پس برخيز و گردن مرا بزن اگر راست مي گوئي.)

سپس بپاخاست، در حالي كه خشم مقدّس همه وجود مباركش را فراگرفته بود خطاب به فرماندار مدينه اين حقائق را مطرح كرد.

أَيهَا الأميرُ!

إنَّا أَهْلُ بَيتِ النُّبُوَّة وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحْمَةِ وَ بِنا فَتَحَ اللهُ وَ بِنا خَتَمَ، وَ يزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمْرٍ قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلي لا يبايعُ مِثْلَهُ، وَلكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْتَظِرُ وَ تَنْتَظِروُنَ أَينا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَالْبَيعَةِ. [5].

(اي فرماندار مدينه!

همانا

ما از خاندان پيامبر، و جايگاه اصلي رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان، و جايگاه رحمت پروردگاريم، خدا به وسيله ما درهاي رحمت را به روي بندگان باز كرد و باز هم به وسيله ما پايان مي پذيرد، در حالي كه يزيد، شخصي است فاسق و شرابخوار، و قاتل جان هاي محترم، و كسي است كه آشكارا فساد مي كند و همانند من با همانند يزيد بيعت نخواهد كرد.

لكن بگذاريد شب بگذرد من و شما صبح كنيم، ما هم منتظر مي مانيم شما هم در انتظار باشيد تا روشن شود كدام يك از ما به خلافت و بيعت سزاوارتريم).

سخنان چون آذرخش امام حسين عليه السلام در خيابان بگوش ياران مسلّح رسيد، همه به جنب و جوش آمده شمشيرها را برهنه كرده آماده هجوم به دارالخلافه بودند كه حضرت اباعبدالله عليه السلام خود رابه ياران رساند واعلام داشت كه:

آرامش خود را حفظ كنيد زيرا حادثه ناگواري رُخ نداده است.

*****

[1] ارشاد شيخ مفيد ص200

اعيان الشيعه ج1 ص587.

[2] زرقاء مادر بزرگ مروان از زنان بدكاره و معروف بود.

[3] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص14

كتاب لهوف ابن طاووس ص10

مثير الاحزان ص24

ينابيع المودة ص401.

[4] پدر و مادر مروان، يهودي بودند و پيامبر خدا را فراوان آزار دادند تا آنكه «حَكَم» پدر مروان تبعيد شد.

[5] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص14

تاريخ طبري ج7 ص218 - 216

كامل ابن أثير ج3 ص263

كتاب ارشاد شيخ مفيد ص100

كتاب لهوف ابن طاووس ص19.

اعلام مواضع قاطعانه با مروان

پس از فراخواندن امام حسين عليه السلام به دارالحكومه، و برخورد تند و سياسي امام عليه السلام با وليد بن عُتبه، بسياري با مواضع قاطعانه آن حضرت آشنا شدند و دانستند كه هرگز

فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تسليم باطل نخواهد شد. فرداي آن روز مروان بن حَكَم امام حسين عليه السلام را در كوچه هاي مدينه ملاقات كرد.

مروان اين بار از باب نصيحت و اندرز صحبت را آغاز كرد كه بيعت كردن با يزيد براي دنيا و آخرت شما نيكوست.

حديث 251

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَيهِ راجِعُونَ وَ عَلي الْاِسْلامِ اَلسَّلامُ إذْ قَدْ بُلِيتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يزيدَ. ثم أقبل الحسين عليه السلام علي مروان

و قال:

وَيحَكَ!

أَتَأْمُرُني بِبَيعَةِ يزيدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ!

لَقَدْ قُلْتَ شَطَطاً مِنَ الْقَولِ يا عَظيمَ الزُّلَلِ!

لا أَلُومُكَ عَلي قَوْلِكَلأنَّكَ الْلَعينُ الَّذي لَعَنَكَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ أَنْتَ في صُلْبِ أَبيكَ الْحَكَمِ بْنِ أَبي الْعاصِ، فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله لا يمْكِنُ لَهُ وَلا مِنْهُ إِلاَّ أَنْ يدْعُوَ اِلي بَيعَةِ يزيدَ. ثم قال عليه السلام:

إِلَيكَ عَنّي يا عَدُوَّ اللهِ؟

فَإِنَّا أَهْلُ بَيتِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَالْحَقُّ فينا وَ بِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنا، وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله يقُولُ:

الخلافة محرمة علي آل أبي سفيان، و علي الطلقاء أبناء الطّلقاء، فاذا رأيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه.

فَوَاللهِ لَقَدْ رَآهُ أَهْلُ المَدينَةِ عَلي مِنْبَرِ جَدّي فَلَمْ يفْعَلُوا ما أُمِرُوا بِهِ، فَابْتَلاهُمُ اللهُ بِاِبْنِهِ يزيدَ!

زادَهُ اللهُ في النَّارِ عَذاباً. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما همه از خدائيم و به سوي او باز مي گرديم، و بايد بر اسلام سلام فرستاد كه دارد از بين ما مي رود، زيرا امّت اسلامي دچار حاكمي چون يزيد شد، واي بر تو اي مروان!

تو مرا دستور مي دهي كه با يزيد بيعت كنم؟

در حالي كه او

مردي فاسق است. «بتحقيق سخن ناروائي گفتي اي كسي كه لغزشهاي تو فراوان و بزرگ است»

تو را بر اين سخن زشت سرزنش نمي كنم زيرا تو لعنت شده اي هستي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تو را در حالي لعنت كرد كه بر پُشت پدرت «حَكَم» بن عاص بودي.

و همانا كسي را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم لعنت كند، چاره اي جز اين ندارد كه مردم را به بيعت يزيد بخواند. از من دور شو اي دشمن خدا!

ما اهل بيت رسول خدا ئيم، و حق در ميان ماست، و زبان ما به حق سخن مي گويد و بتحقيق خودم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

«خلافت اسلامي بر فرزندان ابوسفيان حرام است، و بر آزاد شدگان و فرزندان آزاد شدگان حرام است، پس هرگاه معاويه را بر روي منبر من ديديد شكم او را پاره كنيد».

پس سوگند به خدا!

مردم مدينه معاويه را بر منبر جدّ من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ديدند و دستور پيامبر را اجرا نكردند كه خداوند آنها را به پسرش يزيد دچار كرد، خدا عذاب او را در آتش زياد كند).

مروان در حالي كه غضبناك بود از آن حضرت جدا شد.

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص17

لهوف ابن طاووس ص20

مثير الاحزان ص10.

تصميم به خارج شدن از مدينه

پس از مرگ معاويه، سردمداران بني اميه مي خواستند با شتاب فراواني مسئله بيعت با يزيد را يك مسئله تمام شده بحساب آورند كه يزيد در نامه اوّل به فرماندار مدينه از او خواسته بود از امام حسين عليه السلام

و ديگران بيعت بگيرد، امّا تا اخبار مدينه را شنيد، در نامه دوم دستور داد:

يا مخالفان بيعت مي كنند و يا سرهاي بريده شان را به شام بفرستيد.

از آن پس فشار سياسي، نظامي بر حضرت اباعبدالله عليه السلام بسيار سخت شد و ماندن در مدينه مناسب نبود.

زيرا خيلي زود شهر را محاصره و منزل امام را تحت نظر قرار مي دادند و مقاومت هاي كوچك داخل شهر را درهم مي شكستند و چون وسائل ارتباط جمعي امروز نيز وجود نداشت، مانع انتشار اخبار شهر مدينه مي شدند و امور سياسي را به دلخواه خود كنترل مي كردند، آنگاه نه پيام انقلاب امام بگوش جهانيان مي رسيد و نه بازتاب جهاني پيدا مي كرد، پس بايد از شهر مدينه خارج شود.

حضرت اباعبدالله عليه السلام پس از تصميم به خارج شدن از مدينه، كنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و خطاب به جدّ بزرگوارش فرمود:

حديث 253

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا رَسُولَ اللهِ!

أَنَا الْحُسَينُ بْنُ فاطِمَةَ، أَنَا فَرْخُكَ وَابْنُ فَرْخَتِكَ، و سِبْطُكَ في الْخَلَفِ الَّذي خَلَّفْتَ عَلي أُمَّتِكَ، فَاشْهَدْ عَلَيهِمْ يا نَبي اللهِ. أَنَّهُمْ قَدْ خَذَلُوني وَضَيعُوني وَ أَنَّهُمْ لَمْ يحْفَظُوني، وَ هَذا شَكْواي إِلَيكَ حَتّي أَلْقاكَ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سلام بر تو اي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم من حسين پسر فاطمه هستم، من فرزندي از فرزندان تو هستم، و يكي از فرزندان تو هستم كه بايد جانشين تو در امّت تو باشد، اي رسول خدا!

بر اين امّت گواه باش كه آنان مرا خوار، و حق مرا پايمال كردند، و حرمت مرا حفظ نكردند، و اين شكوه من

به تو است تا روزي كه تو را ملاقات كنم).

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص195

عوالم بحراني ج17 ص177

بحار الانوار ج44 ص327.

خبر دادن از سرانجام قيام

وقتي حضرت اباعبدالله عليه السلام تصميم گرفت از مدينه خارج شود، انواع نگراني ها، دلهره ها، دامنگير خويشاوندان او شد، زيرا آينده اين حركت را وحشتناك مي نگريستند كه امام عليه السلام ناچار شد با فرد فرد آنها صحبت كند، اهداف قيام را بشناساند، و شهادت خود را در سرزمين كربلا به همه اعلام دارد و ره آورد آن را نيز به ارزيابي بگذارد، مانند:

- صحبت كردن امام با ام سلمه رجوع شود به 8 - آگاهي

- صحبت كردن امام با برادرش محمّد بن حنفيه

- صحبت كردن امام در جمع خويشاوندان رجوع شود به آ - آگاهي از شهادت به وسيله پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

- صحبت كردن امام با يكي از برادران (عمر بن علي عليه السلام)

وقتي حضرت اباعبدالله عليه السلام آماده كوچ كردن و خارج شدن از مدينه شد يكي از برادران او با آن حضرت خلوت كرد او را در آغوش گرفت كه گريه او را مهلت نمي داد، كمي بعد پرسيد، برادر چيزي نسبت به شما شنيدم، شما را به شهادت مي رسانند؟!!.

امام پاسخ داد:

آري، اگر بيعت نكنم آنها مرا خواهند كُشت. و ادامه داد:

حديث 254

قال الامام الحسين عليه السلام:

حَدَّثَني اَبي أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله اَخْبَرَهُ بِقَتِلِه وَ قَتلي، وَ اَنَّ تُربَتي تَكُونُ بِقُربِ تُرْبَتِهِ، فَتَظُنُّ اَنَّكَ عَلِمْتَ مالَمْ اَعْلَمْهُ، وَ اَنَّهُ لا اُعْطي الدَّنيةَ مِنْ نَفْسي اَبَداً وَ لَتَلْقِينَّ فاطِمَةُ اَباها شاكِيةً مالَقِيتْ ذُريتُها مِنْ اُمَّتِهِ، وَلايدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ اذاها في ذُرِّيتِها. [1].

امام حسين عليه

السلام فرمود:

(پدرم از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرد كه به او خبر داد، اي علي تو و حسين تو كشته خواهيد شد و خبر داد كه قبر من نزديك قبر پدرم علي عليه السلام است. تو فكر مي كني چيزي را مي داني كه من نميدانم، همانا هرگز با عنصر پستي چونان يزيد بيعت نخواهم كرد.

در حالي كه مادرم فاطمه پدرش را ملاقات كرده از مصيبت هائي كه بر فرزندانش مي بارد شكايت خواهد كرد.

و كسي كه خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را آزار رسانده باشد وارد بهشت نخواهد شد.)

- سپردن امانت ها

امام حسين عليه السلام به هنگام خروج از مدينه، وصيت نامه ها، و كتب فراواني كه در اختيار او بود، و ديگر أمانت ها را به يكي از همسران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم «امّ سَلَمه» سپرد و فرمود:

حديث 255

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِذا أَتاكِ أَكْبَرُ وُلْدِي فَادْفَعي إِلَيهِ ما قَدْ دَفَعْتُ إِلَيكِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هرگاه بزرگترين فرزندان من نزد تو آمد اين امانت ها كه به تو سپردم را به او واگذار.) [2].

و با انجام اين عمل حساب شده به آنها فهماند كه سرانجام اين سفر شهادت در راه خداست.

- صحبت كردن با جابر بن عبدالله

جابر بن عبدالله انصاري وقتي شنيد كه امام حسين عليه السلام آماده خارج شدن از مدينه است، خدمت امام رسيد و گفت:

وقتي امكانات مقابله با ستمكاران نباشد تو هم مانند برادرت، امام حسن عليه السلام با اينها صلح كن، بتحقيق برادرت در اين سياست موفّق بود و شجاعت داشت.

امام پاسخ داد:

حديث 256

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا جابِرُ

قَدْ فَعَلَ أَخي ذلِكَ بِأمْرِاللهِ تَعالي وَ اَمْرِ رَسُولِهِ صلي الله عليه و آله، وَ إِنّي أَيضاً أَفْعَلُ بِأمْرِ اللهِ تَعالي وَ اَمْرِ رَسُولِهِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي جابر برادرم با آنها به فرمان خداي بزرگ و پيامبر اوصلي الله عليه و آله و سلم صلح كرد، و من نيز به فرمان خدا و پيامبرش قيام مي كنم.)

يعني شرائط حاكم بر جامعه و زمان فرق مي كند، گاهي با صلح و زماني با قيام خونين مي شود اسلام را حفظ كرد.

- صحبت كردن با زنان بني هاشم

وقتي زنان بني هاشم و سادات از سفر امام حسين عليه السلام با خبر شدند، همه نگران شده در خانه اي اجتماع كردند و با غم و اندوه مي گريستند.

امام حسين عليه السلام به آنجا رفت و براي دلداري و آگاهي آنان سخناني فرمود زنان بني هاشم گفتند:

چگونه ناراحت نباشيم و گريه نكنيم كه امروز براي ما چونان روز وفات پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و روز شهادت علي عليه السلام و روز شهادت فاطمه عليها السلام و رقيه و زينب و ام كلثوم از دختران رسول خدا ست. حسين جان تو را به خدا سوگند مي دهيم كه ما را فداي جان خود كن، اي محبوب دل هاي راد مردان!.

حديث 257

قال الامام الحسين عليه السلام:

أُنْشِدكُنَّ اللهَ اَنْ تُبْدِينَ هذا الأَْمْرَ مَعْصِيةً لِلَّهِ وَ لِرَسوُلِهِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شما زنان بني هاشم را به خدا سوگند مي دهم كه مبادا اين خبر را آشكار كنيد، آنگاه خدا و پيامبرش را معصيت كرده ايد.) [3].

- صحبت كردن با عمّه بزرگوار

زنان بني هاشم گرچه دلداري امام حسين عليه السلام را شنيدند، امّا

نتوانستند آرام گيرند، با همان جمعيت خدمت عمّه بزرگوار حضرت اباعبدالله عليه السلام «امّ هاني» رسيدند و گفتند:

اي امّ هاني تو نشسته اي و حسين عليه السلام با زنان و فرزندان خود مي خواهد مدينه را ترك گويد؟

عمّه حضرت اباعبدالله عليه السلام با دلهره و اضطراب شتابان به خانه آن حضرت رفت و ماجرا را پرسيد.

امام پس از سلام و احوالپرسي فرمود:

عمّه جان چرا تو را با اين حالت نگران كننده مي بينم؟

امّ هاني گفت:

چگونه پريشان و نگران نباشم كه به من خب ردادند سرپرست يتيمان از كنارم مي رود. و در حالي كه مي گريست چند بيت شعر از حضرت ابوطالب خواند:

و ابيض يستسقي الغمام بوجهه

ثمال اليتامي عصمة للأرامل

تطوف به الهلاك من آل هاشم

فهم عنده في نعمة و فواضل.

آن سفيد چهره اي كه ابرها از چهره نوراني او سيراب مي شدند او مايه خوشحالي يتيمان و حفظ كننده بي پناهان است..

او از خاندان هاشم است كه خود را فداي ديگران كرده است كه يتيمان و بي پناهان در پيش او به نعمت ها و فضيلت ها رسيده اند.

حديث 258

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا عَمَّةَ كُلُّ الَّذي مُقَّدَرٌ فَهُوَ كائِنٌ لا مَحالَةَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(عمّه جان نگران نباش هرچيزي كه مقدّر باشد ناچار تحقّق خواهد يافت.) [4].

*****

[1] كتاب لهوف ابن طاووس ص11.

[2] غيبت شيخ طوسي ص118 حديث 148، اثبات الهداة ج5 ص214، بحارالانوار ج46 ص18.

[3] بحارالانوار ج45 ص88.

[4] معالي السّبطين ج1 ص214.

ارسال نامه ها

در آن روزگاران كه از روزنامه و مجلّه و راديو و ماهواره خبري نبود، پيام رساني به جوامع اسلامي بسيار مشكل بود كه با شيوه هاي گوناگوني تحقّق مي يافت. يكي از آنها ارسال نامه به بزرگان شهرها

و كشورهاي اسلامي بود.

وقتي نامه اي مي آمد و خبر مهمّي را مي رساند، فوراً در مجامع عمومي و مساجد مطرح مي شد و بگوش مسلمانان مي رسيد.

امام حسين عليه السلام در آغاز قيام و خروج از مدينه نامه هاي گوناگوني براي اشخاص و بزرگان شهرهاي اسلامي نوشت، تا قيام خود را بگوش جهانيان برساند مانند:

نامه براي بني هاشم در مدينه، نامه براي مردم مصر، نامه براي مردم بصره، نامه براي شيعيان كوفه. (به حرف ن - نامه ها، مراجعه شود.)

حمزة بن حمران نقل مي كند:

وقتي امام حسين عليه السلام تصميم گرفت از مدينه خارج شود، در جمع بني هاشم كاغذي خواست، فوراً آوردند، امام بر آن كاغذ چنين نگاشت:

حديث 259

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ مِنْ الْحُسَينِ بْنِ عَلي إِلي بَني هاشِمٍ، أَمَّا بَعدُ، فَإنّهُ مَنْ لَحِقَ بي مِنْكُمْ اُسْتُشْهِدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يبْلُغْ أَلْفَتْحَ وَالسَّلامُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به نام خداوند بخشنده و مهربان، اين نامه از حسين بن علي بن ابيطالب براي بني هاشم نوشته مي شود، همانا هر كس از شما در اين قيام به من ملحق شود كشته خواهد شد، و هر كس با من نباشد به پيروزي نخواهد رسيد، با درود.) [1].

يعني چاره اي جز قيام خونين براي حفظ اسلام نيست.

*****

[1] بصائر الدرجات ص481 حديث 5،

كتاب لهوف ابن طاووس ص28، مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص76

مثير الاحزان ص39

خرائج و جرائح ج2 ص771

بحارالأنوار ج44 ص330 و ج45 ص84 و ج42 ص81 حديث 12

عوالم بحراني ج17 ص179

كامل الزيارات ص75

تاريخ اسلام ذهبي ج2 ص343.

انتخاب مكه براي آغاز قيام

يكي از راه هاي جهاني شدن اهداف قيام در آن روزگاراني كه از سيستم روابط جمعي امروز خبري نبود، آغاز

قيام در شهر مكّه بود، زيرا از سراسر بلاد اسلامي، مسلمانان براي انجام مراسم حج به شهر مكّه مي آمدند، اگر در آن پايگاه عظيم اهداف قيام عاشورا مطرح مي شد، بگوش جهانيان مي رسيد.

از اين رو پس از فشار سياسي، نظامي يزيد بر امام حسين عليه السلام در مدينه، آن حضرت مكّه را انتخاب كرد.

عبدالله بن مطيع عدوي از امام حسين عليه السلام پرسيد:

خدا مرا فداي تو گرداند كجا را اراده كرده اي؟

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا الآنَ فَمَكَّةَ وَ أمّا بَعْدُ فَاِنّي اَسْتَخيرُ اللهَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هم اكنون قصد دارم در مكّه بمانم، وقتي به مكّه رسيدم از خدا نسبت به ادامه كارم طلب خير مي كنم «استخاره مي كنم»). [1].

*****

[1] تاريخ طبري ج3 ص276

كامل إبن أثير ج2 ص533

أعيان الشّيعة ج1 ص588

واقعه طف ص87.

افشاگري ها با شخصيت هاي سياسي

امام حسين عليه السلام در ماه شعيان در مكّه اقامت فرمود، كه بسياري از بزرگان و شخصيت هاي سياسي در آنجا بودند كه با امام ملاقات كرده تبادل افكار مي نمودند مانند:

- بحث و گفتگو با عبدالله بن عمر

عبدالله از امام حسين عليه السلام اجازه ورود گرفته پس از احوال پرسي هاي لازم، به مسئله سياسي روز اشاره كرد و گفت:

يزيد و بني اميه دست بردار نيستند، شما در هركجا كه باشيد شما را مي يابند و به بيعت اجبار مي كنند. اي حسين عليه السلام من از رسول خدا شنيدم كه فرمود، حسين را مي كشند و خدا آنان را تا روز قيامت خوار و ذليل خواهد كرد.

من امروز از تو مي خواهم با عموم مردم همراه شويد، همه شهرها با يزيد بيعت كردند، تو هم با آنان صلح كن همانگونه

كه در ايام حكومت معاويه صبر كردي، شايد خداوند بين شما و اين ستمكاران حكم فرمايد.

حديث 261

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا أبا عَبْدِ الرَّحْمنِ!

أَنَا أُبايعُ يزيدَ وَ اَدْخُلُ في صُلْحِهِ، وَ قَد قالَ النَّبي صلي الله عليه و آله فيهِ وَ في أبَيهِ ما قالَ؟!

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پدر عبدالرّحمن!

آيا من با يزيد بيعت كنم؟

و با او صلح نمايم؟

و حال آنكه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم آن همه از لعن و نفرين ها و رهنمودها را نسبت به او و پدرش فرمود). [1].

- بحث و گفتگو با ابن عبّاس

يكي ديگر از شخصيت هاي معروف عبيدالله بن عباس بود، وقتي شنيد امام حسين عليه السلام وارد شهر مكّه شد به ديدن آن حضرت رفت و مسائل سياسي روز را و جنايات يزيد و سفّاكي و كشتار خونين دودمان بني اميه را به ياد آورد و گفت اينها به دو كودك من رحم نكردند و آن دو را سر بريدند و سپس گريست و تلاش داشت تا امام را از آينده اين قيام بترساند.

حديث 262

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا ابْنَ عَباسِ!

فَما تَقُولُ في قَوْمٍ أَخْرَجُوا اِبْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله مِنْ دارِهِ وَقَرارِهِ وَمَوْلِدِهِ، وَحَرَمِ رَسُولِهِ وَ مُجاوَرَةِ قَبْرِهِ وَ مَوْلِدِهِ وَ مَسْجِدِهِ، وَ مَوْضِعِ مَهاجِرِهِ، فَتَرَكُوهُ خائِفاً مَرْعُوباً لا يسْتَقِرُّ في قَرارٍ، وَ لا يأْوي في مَوْطِنٍ، يريدُونَ في ذلِكَ قَتْلَهُ وَ سَفْكَ دَمِهِ، وَ هُوَ لَمْ يشْرِكْ بِاللهِ شَيئاً، وَ لا اِتَّخَذَ مِنْ دُونِهِ وَلياً، وَ لَمْ يتَغَيرْ عَمَّا كانَ عَلَيهِ رَسُولُ اللهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسر عبّاس چه مي گوئي درباره مردميكه، پسر دختر پيامبر خود را

از وطنش، از خانه اش، از جايگاهش و از حرم جدّش بيرون كردند و او را در وحشت و اضطراب رها ساختند؟!

در حالي كه او نمي تواند در محلي آرام گيرد و به همسايه اي اطمينان كند، بدين گونه مي خواهند او را بكشند و خونش را بريزند در صورتي كه او نه به خداوند شرك آورده و نه غير خدار را برگزيده، و نه سنّتي از سنّت هاي رسول خدا را تغيير داده است). [2].

- بحث و گفتگوي دوباره با عبدالله بن عمر

عبدالله در ادامه بحث و گفتگو، با امام حسين عليه السلام تلاش مي كرد، امام را به صلح و سازش و سكوت برگرداند و با ساده انديشي خود عمق تحوّلات سياسي را نمي توانست ارزيابي كند، خطاب به امام گفت:

من پيشنهاد مي كنم از همين جا به شهر مدينه برگرد، و با يزيد صلح كن، و از وطن و شهر و حَرَم جدّ خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فاصله نگير، و بهانه بدست اين ستمكاران مده، امّا اگر تصميم گرفتي بيعت نكني اين را بدان كه تو را در فشار و انزوا قرار خواهند داد.

حديث 263

قال الامام الحسين عليه السلام:

أُفٍّ لِهذَا الْكَلامِ أَبَداً ما دامَتِ السَّماواتُ والأرضُ!

أَسْأَلُكَ بِاللهِ يا عَبْدَاللهِ أَنَا عِنْدَكَ عَلي خَطَأٍ مِنْ أَمْري هذا؟

فَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ عَلي خَطَأٍ فَرُدَّني فَإِني أَخْضَعُ وَأَسْمَعُ وَأُطيعٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نفرين بر اين سخن «بيعت با يزيد» نفريني جاودانه تا آسمان ها و زمين بر قرارند، اي بنده خدا، از تو سئوال مي كنم و تو را به خدا سوگند مي دهم، آيا من در اين موضعگيري كه با يزيد كردم در اشتباه

قرار دارم؟

اگر به نظر تو من در اشتباهم پس مرا به حق بازگردان كه فروتني و حرف شنوائي و اطاعت من از حق از ديگران بيشتر است).

عبدالله گفت:

نه به خدا سوگند!

شما كه فرزند رسول خدا هستيد در اشتباه قرار نداريد لكن من مي ترسم كه اين جنايتكاران خون شما را بريزند، كه پيشنهاد مي كنم با ما به شهر مدينه بازگرد، بيعت هم نكن و در خانه ات بنشين و كاري به يزيد و حكومت او نداشته باش.

حديث 264

قال الامام الحسين عليه السلام:

هَيهاتَ يا ابْنَ عُمَرَ!

إِنّ الْقَوْمَ لا يتْرُكُوني و ان أَصابُوني، وَ إِنْ لَمْ يصيبُوني فَلا يزالُونَ حَتي أُبايعَ وَأَنَا كارِهٌ، أَوْ يقْتُلُوني، أَما تَعْلَمُ يا عَبْدَاللهِ!

أَنَّ مِنْ هَوانِ هذِهِ الدُّنْيا عَلي الله تَعالي أَنَّهُ أُتِي بِرَأْسِ يحْيي بْنِ زَكَرِيا عليه السلام إِلي بَغيةٍ مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ وَالرَّأْسُ ينْطِقُ بِالْحُجَّةِ عَلَيهِمْ؟!

أَما تَعْلَمُ أَبا عَبْدِ الرّحْمنِ!

أَنَّ بَني إِسرائيلَ كانُوا يقْتُلوُنَ ما بَينَ طُلُوعِ الْفَجْر إِلي طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعينَ نَبياً ثُمَ يجْلِسُونَ في أَسْواقِهِمْ يبيعُونَ وَيشْتَروُنَ كُلُّهُمْ كَأَنَّهم لَمْ يصْنَعُوا شَيئاً، فَلَمْ يعَجِّلِ اللهُ عَلَيهِمْ، ثُمَ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ أَخْذَ عَزيزٍ مُقْتَدِرٍ؛ اِتَّقِ اللهَ أَباعَبْدِ الرَّحْمنِ، وَلا تَدَعَنَّ نُصْرَتي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هرگز اي پسر عمر!

همانا بني اميه مرا بحال خود رها نمي كنند اگر مرا بيابند، و اگر مرا نيابند همواره در جستجوي من هستند تا با اجبار از من بيعت بگيرند يا مرا بكشند. اي بنده خدا مگر نمي داني كه از پستي هاي دنيا بر خدا آن است كه سر يحياي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را براي يكي از تجاوزكاران بني اسرائيل هديه بردند در حالي كه سربريده با آنان صحبت

مي كرد و حجّت و دليل مي آورد؟

اي پدر عبدالرّحمن آيا نمي داني كه بني اسرائيل بين طلوع سفيده صبح تا طلوع آفتاب، هفتاد پيامبر خدا را كشتند و سپس آن روز در حجره هاي خود در بازار شهر نشستند و به خريد و فروش ادامه دادند، گويا عمل زشتي انجام نداده و خدا هم در عذاب آنان شتاب نكرد و پس از مهلت دادن خداوند آنها را سخت در عذاب خود گرفتار كرد چونان حاكم قدرتمند، از خدا بترس اي پدر عبدالرّحمن و دست از ياري من برمدار.) [3].

- گفتگوي دوباره با ابن عبّاس

در تداوم مذاكرات سياسي با بزرگان و شخصيت هاي سياسي، امام حسين عليه السلام با عبدالله بن عبّاس به بحث و گفتگو نشست و خطاب به او اظهار داشت:

حديث 265

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا ابْنَ عَباسِ!

إِنَّكَ ابْنُ عُمِّ والِدي، وَلَمْ تَزَلْ تَأْمُرُ بِالْخَيرِ مُنْذُ عَرَفْتُكَ، وَكُنْتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيهِ بِمافيهِ الرَّشادُ، وَقَدْ كانَ يسْتَنْصِحُكَ وَيسْتَشيرُكَ فَتُشيرُ عَلَيهِ بِالصَّوابِ، فَامْضِ إِلي الْمَدينَةِ في حِفْظِ اللهِ وَكَلائِهِ، وَلا يخْفي عَلي شَي ءٌ مِنْ أَخْبارِكَ، فَإِني مُسْتَوْطِنٌ هذَا الْحَرَمَ، وُمُقيمٌ فيهِ أَبَداً ما رَأَيتُ أَهْلَهُ يحِبّوُني، وَينْصُرُوني، فَإِذا هُمْ خَذَلوُني اسْتَبْدَلْتُ به هم غَيرَهُمْ، وَاسْتَعْصَمْتُ بِالْكَلِمَةِ الّتي قالَها اِبْراهيمُ الْخَليلُ عليه السلام يوْمَ أُلْقي في النَّارِ (حَسْبِي اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ) فَكانَتِ النَّارُ عَلَيهِ بَرْدَاً و سلاماً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسر عباس «عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم» تو پسر عموي پدرم مي باشي و از روزي كه تو را شناختم به نيكي ها فرمان مي دادي، و تو همواره با پدرم علي عليه السلام بودي، و رهنمودهاي خوبي داشتي، و پدرم

تو را نصيحت مي كرد و رهنمودهاي لازم مي داد و تو مي پذيرفتي. اكنون به شهر مدينه بازگرد، در حفظ و أمان الهي، و چيزي از اخبار روز را از من پنهان مكن و گزارش كن، من در حَرَم خدا اقامت مي كنم تا آنجا كه مردم اين شهر به من نيكي مي كنند و ياري مي دهند، پس اگر اهل اين شهر نيز مرا خوار كردند، محل اقامت خود را تغيير مي دهم و پناه مي برم به كلمه اي كه حضرت ابراهيم خليل عليه السلام در لحظه هاي ديدن آتش فرمود و آن اين كلمه است:

«خدا مرا كافي است و او بهترين حمايت كننده است.» پس آتش بر او سرد شد و بر او سلام كرد). [4].

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص26

مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص19

مسير الاحزان ص41.

[2] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص26

مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص19

مسير الاحزان ص41.

[3] كتاب لهوف ابن طاووس ص26

مثير الاحزان ص20

عبدالله بن عمر

كسي بود كه با امام علي عليه السلام بيعت نكرد، گرچه در آغاز با يزيد مخالف بود امّا سرانجام با يزيد بيعت كرد و به شام رفت و هدايا ياو را پذيرفت، و در دوران حجّاج بن يوسف ثقفي به كوفه رفت و با او نيز بيعت كرد، و با جبّاران روزگار سازش كرد، معاويه نيز به يزيد گفته بود از مخالفت عبدالله عمر نگران مباش او با تو كنار خواهد آمد.

(كتاب أمالي شيخ صدوق و فتح الباري ج13 ص60 و بحارالانوار ج44 ص311).

[4] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص26

مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص19

مسير الاحزان ص41.

برخورد قاطع با فرماندار مكه

1 - پاسخ قاطع به فرماندار مكّه

فرماندار مكّه «عمرو

بن سعيد» از اينكه مي ديد تبليغات امام حسين عليه السلام كارگر افتاد و جنايات بني اميه و يزيد افشا شد، و همه فهميدند كه امام عليه السلام دست به يك انقلاب و قيام فراگير زده است، به آن حضرت اعتراض كرد و گفت:

اي حسين از خدا نمي ترسي كه وحدت امّت اسلامي را به تفرقه و جدائي تبديل مي كني؟

امام عليه السلام پاسخ داد:

حديث 266

قال الامام الحسين عليه السلام:

«لي عَمَلي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ، أَنْتُمْ بَريئوُنَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَري ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ [1] [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كسي از ما پاداش كار خودش را مي بيند، من از آنچه شما انجام مي دهيد، بيزارم و شما نيز از كارهاي من بيزار هستيد.)

2 - پاسخ قاطع به نامه فرماندار مكّه

فرماندار مكّه نسبت به محدوده مسئوليت خود حسّاس بود، پس از آنكه در ملاقات حضوري كاري از پيش نبرد نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت و در آن نامه به پند و اندرز پرداخت كه امام با يزيد صلح كند و از تحرّكات سياسي در مكّه دست بردارد.

امام در پاسخ او نوشت:

حديث 267

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنْ كُنْتَ اَرَدْتَ بِكِتابِكَ اِلي بِرّي وَصِلَتي فَجُزِيتَ خَيراً فِي الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ وَ اِنَّهُ لَمْ يشاقِقِ اللهَ مَنْ دَعا اِلي اللهِ وَ عَمِلَ صالِحاً

وَ قالَ اِنَّني مِنَ الْمُسْلِمينَ وَ خَيرُ الْاَمانِ اَمانُ اللهِ، وَ لَمْ يؤْمِنْ بِاللهِ مَنْ لَمْ يخَفْهُ فِي الدُّنْيا فَنَسْأَلُ اللهَ مَخافَةً في الدُّنْيا تُوجِبُ لَنا اَمانَ الْاخِرَةِ عِنْدَهُ. [3].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر با نوشتن اين نامه مي خواهي نسبت بمن نيكي كني و پيوند دوستي برقرار نمائي؟

خدا تو را در دنيا و آخرت پاداش

نيكو عطا فرمايد، زيرا همانا دشمني با خدا نكرده است آن كس كه مردم را به خدا خواند و عمل صالح انجام داد، و كسي كه گفت من از مسلمانان هستم، و بهترين أمان، أمان خداست، و ايمان به خدا نياورد كسي كه از خدا نمي ترسد، از خدا ترسيدن او را مي طلبم كه مايه امان ما در آخرت در نزد خودش باشد.)

*****

[1] سوره يونس آيه41.

[2] تاريخ طبري ج3 ص296

ارشاد شيخ مفيد ص219

مثير الاحزان ص39

بداية و نهاية ج8 ص179.

[3] تاريخ ابن عساكر ترجمه الامام الحسين ص203بدايه و نهايه ج8 ص176.

ارسال نامه ها

طرح امام حسين عليه السلام براي جهاني شدن انقلاب، و رساندن پيام عاشورا به گوش جهانيان بسيار جالب و كاربردي بود، زيرا در مراسم حج از تمام بلاد اسلامي مسلمانان شركت دارند و در آنجا كاروان هاي تجاري رفت و آمد مي كنند كه تبادل اخبار و اطّلاعات را سامان مي دهند، خبر ورود امام عليه السلام به مكّه به زودي در تمام شهرهاي اسلامي پخش شد و شيعيان كوفه بهترين فرصت را بدست آورده بودند گرچه در مدينه و بين راه چندبار نامه هائي به امام نوشتند، امّا آخرين پيك ها و نامه هاي خود را به شهر مكّه فرستادند، و با هزاران امضاء و ده ها نامه از امام خواستند كه شهر مكّه را رها كرده به سوي عراق حركت كند.

يك گروه را به وسيله سليمان بن صُرَد، و مسيب بن نجبة، و رفاعة بن شدّاد، و حبيب بن مظاهر، با نامه اي همراه با ده ها امضاء فرستادند و در آن نوشتند شيعيان كوفه در انتظار قدوم شما هستند و بيش از چهل هزار نفر هم اكنون يك

صدا و با عشق و علاقه با شما بيعت كردند و تو را امام و خليفه خود مي دانند، و در پايان نامه آورده بودند كه:

«فَالْعَجَلْ اَلْعَجَلْ!وَالسَّلامُ عَلَيكَ»

«بشتابيد!بشتابيد!درود بر شما)

نامه اي ديگر را عبدالله بن سبع همداني و عبدالله بن وال تميمي، در ماه رمضان به امام رساندند.

و نامه هائي كه تعداد آن را 150 نامه نوشتند توسّط قيس بن مسهّر صيداوي، و عبدالرّحمن عبدالله بن كدن أرحبي و عمارة بن عبيد سلولي آوردند و نامه اي از طرف هاني بن هاني و سعيد بن عبدالله حنفي رسيد و نامه هائي از طرف شَبَث بن رِبْعي، و حجّار بن أبجر، و يزيد بن حارث، و عزرة بن قيس، و عمرو بن حجّاج زبيدي، و محمّد بن عمر تميمي رسيد كه در آن نوشتند:

باغ هاي كوفه سرسبز و درختان به بار نشستند، و مردم همه در لشگرهاي رزمي آماده اند.

1 - پاسخ مثبت به نامه هاي كوفيان

امام حسين عليه السلام پس از مطالعه آن همه نامه و پيك و گروه هاي اعزامي از كوفه، بپاخاست، غسل كرد و دو ركعت نماز بين ركن و مقام ابراهيم خواند و سپس از خدا طلب خير كرد، و آنگاه فرستادگان مردم كوفه را جمع كرد و خطاب به آنها اظهار داشت:

حديث 268

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنّي رَأَيتُ جَدّي رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله في مَنامي وَ قَدْ أَمَرَني بِأَمْرٍ وَأَنَا ماضٍ لاَِمْرِهِ، فَعَزَمَ اللهُ لي بِالْخَيرِ، إِنَّهُ وَلي ذلِكَ، وَ الْقادِرُ عَلَيهِ إِنْ شاءَ اللهُ تَعالي. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه مرا به كاري أمر فرمود و من هم اكنون

بدنبال همان كار «سفر به سوي عراق» هستم، خدا براي من خير و نيكي اراده كرده است كه او صاحب اختيار آن است، و بر آن قدرتمند است اگر خداي بزرگ بخواهد.)

2 - ارسال نامه به كوفه و فرستادن نماينده سياسي

امام حسين صلي الله عليه و آله و سلم سرانجام تصميم گرفت مكّه را ترك گفته به سوي عراق و كوفه برود، امّا پيش از حركت بايد نماينده سياسي خود حضرت مسلم بن عقيل را اعزام دارد، تا تحوّلات سياسي كوفه را درست ارزيابي كند، و اخبار و شرائط حاكم بر كوفه را به امام اطّلاع دهد و از انسان هاي آماده بيعت بگيرد، از اين رو به كوفيان نوشت:

حديث 269

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ حُسَينِ بْنِ عَلّي، إِلي الْمَلَأِمِنَ الْمُؤْمنينَ وَالْمُسْلِمينَ، أَمَّا بَعْدُ:

فَاِنَّ هانِئاً وَ سَعيداً قَدِما عَلَي بِكُتُبِكُمْ – وَ كانا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَي مِنْ رُسُلِكُمْ -، وَقَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذي اقْتَصَصْتُمْ وَذَكَرْتُم، وَمَقالَةَ جُلِّكُمْ:

إِنَّهُ لَيسَ عَلَينا إِمامٌ فَأَقْبِلْ، لَعَلَّ اللهُ أَنْ يجْمَعَنا بِكَ عَلَي الْهُدي وَالْحَقِّ. وَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيكُمْ أَخي وَابْنَ عَمّي وَثِقَتي مِنْ أَهْلِ بَيتي (مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ) وَأَمَرْتُهُ أَنْ يكْتُبَ إِلَي بِحالِكُمْ وَأَمْرِكُمْ وَرَأْيكُمْ. فَاِنْ كَتَبَ إِلَي:

أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْي مَلَئِكُمْ، وَ ذَوِي الْفَضْلِ وَ الْحِجي مِنْكُمْ، عَلي مِثْلِ ما قَدِمَتْ عَلَي بِهِ رُسُلُكُمْ، وَقَرَأْتُ في كُتُبِكُمْ، اَقْدِمُ عَلَيكُمْ وَ شيكاً إِنْ شاءَاللهُ. فَلَعَمْري مَاالْإمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الآخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلي ذاتِ اللهِ، وَالسَّلامُ. [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بنام خداوند بخشنده و مهربان، از حسين بن علي به سوي گروهي از مومنان و مسلمانان، پس از ستايش پروردگار، همانا هاني

و سعيد با نامه هاي شما كوفيان نزد من آمدند و اين دو نفر آخرين فرستاده هاي شما بودند، من آنچه را كه نوشتيد و حكايت كرديد درك كردم و سخن همه شما اين بود كه:

«امام و رهبري نداريم به سوي ما بشتاب، شايد خدا ما را بر هدايت و حق رهنمون باشد».

پس من به سوي شما، برادرم و پسر عمويم و فرد مورد اطمينان خود، مسلم بن عقيل را مي فرستم، به او دستور دادم كه احوال و اوضاع سياسي شهر شما را بمن گزارش كند و رأي و نظر شما را بشناسد. اگر مسلم پس از ارزيابي تحوّلات كوفه بمن بنويسد كه رأي و نظر اكثر شما كوفيان و بزرگان شهر همانند گذشته است، و منتظر من هستيد به سوي شما مي آيم، اگر خدا بخواهد. سوگند بجان من!

رهبر جامعه نيست مگر كسي كه به قرآن عمل كند، بر عدالت رفتار نمايد، و حق را بطلبد و اجرا كند، و خود را تسليم خدا نمايد با درود)

و به هنگام اعزام مسلم بن عقيل به او فرمود:

حديث 270

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنّي مُوَجِّهُكَ إِلي أَهْلِ الْكُوفَةِ وَهذِهِ كُتُبُهُمْ إِلي، وَسَيقْضِي اللهُ مِنْ أَمْرِكَ ما يحِبُّ وَيرضي، وَأَنَا أَرْجُو أَنْ أَكوُنَ أَنَا وَأَنْتَ في دَرَجَةِ الشُّهَداءِ، فَامْضِ عَلي بَرَكَةِ اللهِ حَتّي تَدْخُلَ الْكُوفَةَ، فَإِذا دَخَلْتَها فَاَنْزِلْ عِنْدَ أَوْثَقِ أَهْلِها، وَادْعُ الناسَ إِلي طاعَتي وَاخْذُلْهُمْ عَنْ آلِ أَبي سُفْيانَ، فَإِنْ رَأَيتَ النَّاسَ مُجْتَمِعينَ عَلي بَيعَتي فَعَجِّلْ لي بِالْخَبَرِ حَتي أَعْمَلَ عَلي حَسَبِ ذلِكَ إِنْ شاءَاللهُ تَعالي [3].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من تو را به سوي كوفه مي فرستم و اينها كه مي بيني نامه هاي كوفيان است، و زود

است كه خداوند آنچه را كه دوست دارد و خشنود است در كار تو انجام دهد، و من اميدوارم تا من و تو در جايگاه شهيدان باشيم، حركت كن به بركت خدا تا وارد كوفه شوي، پس از ورود به شهر كوفه، در خانه مطمئن ترين افراد وارد شو، و مردم را به پيروي از من فراخوان و آنها را از فرزندان ابوسفيان پرهيز ده، پس اگر ديدي مردم بر بيعت من اتّفاق نظر دارند زود مرا اطّلاع ده، تا طبق گزارش تو عمل كنم اگر خداي بزرگ بخواهد.)

آنگاه مسلم را در آغوش كشيد و به هنگام وداع، هر دو گريستند. مسلم بن عقيل راه عراق را در پيش گرفت، سر راه مخفيانه به مدينه رفت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را زيارت كرد، و در مسجد النّبي دو ركعت نماز خواند و با خانواده اش مخفيانه وداع كرد و با دو راهنما به سوي كوفه حركت كرد، گرچه در بين راه دچار بي آبي و گرمازدگي شدند و راهنمايان مسلم از تشنگي مردند، امّا مسلم بهمراه قيس بن مسهّر با تحمّل تمام مشكلات خود را به كوفه رساند.

3 - نامه به بزرگان بصره

در تداوم ابلاغ پيام قيام عاشورا به مسلمانان، حضرت اباعبدالله عليه السلام نامه اي به بزرگان بصره، مانند مالك بن مسمع بكري، أحنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم، عمرو بن عبيدالله بن معمّر نوشت و آنها را از تحوّلات سياسي روز با خبر ساخت.

حديث 271

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ:

فَاِنَّ اللهَ اصْطَفي مُحَمَّداً صلي الله عليه و آله عَلي خَلْقِهِ، وَأَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، وَاخْتارَهُ لِرسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ

اللهُ إِلَيهِ وَقَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ وَبَلَّغَ ما اُرْسِلَ بِهِ صلي الله عليه و آله وَكُنَّا أَهْلَهُ وَأَوْلِياءَهُ وَأَوصياءَهُ وَوَرَثَتَهُ وَأَحَقَّ النَّاسِ بِمَقامِهِ فِي النَّاسِ، فَاسْتَأْثَرَ عَلَينا قَوْمُنا بِذلِكَ، فَرَضينا وَكَرِهْنَا الْفُرْقَةَ وَأَحْبَبْنا الْعافِيةَ، وَنَحَنُ نَعْلَمُ أَنَّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ الْمُسْتَحَقِّ عَلَينا مِمَّنْ تَوَلاَّهُ وَقْدَ أَحْسَنُوا وَأَصْلَحُوا وَتَحرُّوا الْحَقَّ، فَرَحِمَهُمُ اللهُ وَغَفَرَ لَنا وَلَهُمْ.

وَقَدْ بَعَثْتُ رَسُولي إِلَيكُمْ بِهذَا الْكِتابِ، وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلي كِتابِ اللهِ وَسُنَّةِ نَبيهِ صلي الله عليه و آله، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُميتَتْ، و آن الْبِدْعَةَ قَدْ اُحييتْ، وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلي وَتُطيعُوا أَمْري اَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشادِ، وَالسَّلامُ عَلَيكُم وَ رَحْمَةُ اللهِ. [4].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از ستايش پروردگار، همانا خداوند محمّد صلي الله عليه و آله و سلم را براي هدايت انسان ها برگزيد، و او را به نبوّت بزرگ داشت، و براي رسالت خود انتخاب كرد، سپس او را به سوي خود برد در حالي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بندگان خدا را نيكو پند داد، و آنچه به او وحي شد به مردم ابلاغ كرد.

و ما از خانواده او، دوستان او، و جانشينان او، وارث او، و سزاوارترين مردم به جايگاه رهبري او بوديم. تا آنكه قبيله ما بر ما ستم روا داشته، و حكومت را غصب كردند، پس راضي شديم و تفرقه را خوش نداشتيم و سلامت و امنيت را دوست داشتيم، و ما مي دانيم كه ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از ديگران به حكومت سزاوارتريم. من هم اكنون پيك خود را با اين نامه به سوي شما فرستادم، و من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش صلي الله عليه

و آله و سلم دعوت مي كنم، در حالي كه سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در جامعه مرده و بدعت ها زنده شده است، پس اگر گوش به سخنان من بسپاريد، و دستور مرا اطاعت كنيد شما را به راه رستگاري هدايت مي كنم، درود خدا و رحمت او بر شما باد.).

ارسال اين نامه شورش و حركتي در مردم بصره ايجاد كرد، يزيد بن مسعود، مردم قبيله بني تميم و بني حنظله و بني سعد را فراخواند، وقتي همه اجتماع كردند سخنراني پرشوري ايراد كرد و سه قبيله معروف را براي پيروي از امام حسين عليه السلام آماده ساخت، امّا تا رفتند كه حركت خود را سامان دهند، و لشگري آماده سازند خبر شهادت امام حسين عليه السلام همه آنان را غافلگير كرد.

*****

[1] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص33

مثيرالأحزان ص26

كتاب لهوف ابن طاووس ص15

أعيان الشيعه ج1 ص589.

[2] تاريخ طبري ج3 ص278 - ج7 ص235

ارشاد شيخ مفيد ص204

كامل ابن أثير ج2 ص534 - ج3 ص267.

[3] فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص36

واقعه طف ص96

تاريخ طبري ج7 ص235

اخبار طوال ص238.

[4] تاريخ طبري ج3 ص280 - ج7 ص240

مثيرالأحزان ص27

بحارالأنوار ج44 ص340

واقعه طف ص107.

بحث و گفتگو با بزرگان

1 - بحث و گفتگو با ابن عبّاس

وقتي همه فهميدند كه امام حسين عليه السلام تصميم به كوچ كردن به سوي عراق دارد، و به زودي مكّه را ترك مي گويد، بسياري از بزرگان آن روز تلاش كردند تا امام عليه السلام را از رفتن به كوفه بازدارند. ابن عباس خدمت امام آمد و پرسيد، مردم مي گويند شما قصد داريد به سوي عراق حركت كنيد، به من بگو چه مي خواهيد بكنيد؟

حديث

272

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنّي قَدْ أَجْمَعْتُ الْمَسيرَ في أَحَدِ يوْمَي هذَينِ إِنْ شاءَاللهُ تعالي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من همه چيز را براي سفر آماده كردم و در يكي دو روز آينده اگر خداي بزرگ بخواهد مي روم). [1].

ابن عبّاس از بي وفائي كوفيان گفت و هشدار داد كه كوفيان مردم قابل اطميناني نيستند، آنها با تو خواهد جنگيد و با تو مخالفت خواهند كرد.

امام در پاسخ فرمود:

حديث 273

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَ إِنّي أَسْتَخيرُ اللهَ وَأَنْظُرُما يكُونُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من از خدا طلب خير و نيكي مي كنم، و نگاه مي كنم تا چه پيش آيد.) [2].

2 - بحث و گفتگو با عبدالله بن زبير

عبدالله بن زبير نيز با يزيد بيعت نكرده بود، و به مكّه آمده در آنجا اقامت كرد، وقتي شنيد كه امام حسين عليه السلام عازم عراق است، خدمت آن حضرت رسيد و گفت:

اي حسين ما را رها مي كني و به سوي كوفيان مي روي، در حالي كه ما از فرزندان مهاجرين و بزرگان امّت اسلامي مي باشيم.

حديث 274

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَاللهِ لَقَدْ حَدَّثْتُ نَفْسي بِإِتْيانِ الْكُوفَةِ، وَلَقَدْ كَتَبَ إِلَي شيعتي بِها وَأَشْرافُ أَهْلِها، وَاَسْتَخيرُاللهَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!

من خودم را براي رفتن به سوي كوفه وعده مي دادم تا آنكه پيروان من و بزرگان كوفه اين نامه ها را براي من نوشتند، از خدا طلب خير دارم.) [3].

عبدالله زبير گفت، راستي من هم اگر همانند تو شيعيان و طرفداراني داشتم از آنها روي بر نمي گرداندم.

3 - گفتگوي دوباره ابن عبّاس

ابن عبّاس بار ديگر خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و هشدارها داد و از امام

خواست كه با بني اميه صلح كند، و از كوچ كردن به سوي عراق بپرهيزد.

حديث 275

قال الامام الحسين عليه السلام:

هَيهاتَ هَيهاتَ يا ابْنَ عَبَّاسِ اِنَّ الْقَوَمَ لَنْ يتْرُكُوني وَ اِنَّهُمْ يطْلُبوُنَني اَينَ كُنْتُ حَتي اُبايعَهُمْ كُرْهاً وَ يقْتُلُوني، وَاللهِ اِنَّهُمْ لَيعْتَدُونَ عَلي كَما اعْتَدَتْ الْيهُودُ في يوْمِ السَّبْتِ، وَ اِنّي ماضٍ في أمْرِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله حَيثُ اَمَرَني، وَ اِنَّا لِلَّه وَ اِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هرگز!

هرگز!

اي پسر عبّاس!

بني اميه مرا رها نخواهند كرد، و مرا مي طلبند هرجا كه باشم تا با زور از من بيعت بگيرند، يا مرا بكشند. سوگند به خدا!

آنها بمن تجاوز خواهند كرد چونانكه يهود در روز شنبه تجاوز كردند، و من بدنبال دستور پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي روم چنانكه فرمود، و ما همه از خدائيم و به سوي او باز مي گرديم). [4].

ابن عبّاس گفت حال كه با يزيد صلح نمي كني پس به سوي عراق و كوفه نرو بلكه در همين شهر مكّه اقامت كن.

حديث 276

قال الامام الحسين عليه السلام:

لأنْ اُقْتَلَ وَاللهِ بِمَكانٍ كَذا اَحَبَّ اِلي مِنْ اَنْ اُستُحِلَّ بِمَكَةَ، وَ هذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ وَقَدْ وَجَبَ عَلي اِجابَتُهُمْ وَقامَ لَهُمْ الْعُذْرُ عَلي عِنْدَاللهِ سُبْحانَهُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!

من در هرجا كشته بشوم بهتر از آن است كه در شهر مكّه خون من ريخته شود، اينها نامه هاي اهل كوفه و فرستادگانشان مي باشند، كه پس از آن همه دعوت بايد جوابشان را بدهم، تا عذري در پيشگاه پروردگار خود نداشته باشند.)

سخن امام كه به اينجا رسيد ابن عبّاس با صداي بلند گريست.

[5].

4 - گفتگوي امام با عمر بن عبدالرّحمن

عمر بن عبدالرّحمن نيز يكي از دوستان و صاحب نظران بود وقتي شنيد امام حسين عليه السلام عزم كوچ كردن به سوي عراق را دارد خدمت آن حضرت رسيد و تحوّلات سياسي روز را بازگفت و توضيح داد كه مردم بنده درهم و دينارند، كوفيان در عهد و پيمان با شما صداقت ندارند، و چه بسا با شما بجنگند، از رفتن به سوي كوفه منصرف شويد.

حديث 277

قال الامام الحسين عليه السلام:

جَزاكَ اللهُ خَيراً يابْنَ عَمِّ؛ فَقَدْ وَاللهِ عَلِمْتُ أَنَّكَ مَشَيتَ بِنُصْحٍ وَتَكَلَّمْتَ بِعَقْل وَمَهْما يقْضِ مِنْ أَمْرٍ يكُنْ، اَخَذْتُ بِرَأيكَ أَوْ تَرَكْتُهُ، فَأَنْتَ عِندي أَحْمَدُ مُشيرٍ وَأَنْصَحُ ناصِحٍ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسرعمو خدا تو را پاداش نيكو دهد، من مي دانم كه تو از راه پند و اندرز سخن مي گوئي، و عاقلانه قضاوت مي كني، چه بسا نسبت به كاري نظري داده مي شود كه واقعيت پيدا مي كند، نظر تو را مي پذيرم يا شايد نتوان به آن عمل كرد، بهر حال تو در نزد من يكي از بهترين مشاوران و يكي از بهترين اندرز دهندگاني.) [6].

5 - گفتگو با واقدي و زراره

واقدي و زرارة بن صالح وقتي مطّلع شدند امام حسين عليه السلام عازم عراق است، خدمت آن حضرت رسيدند، و از هواپرستي و عدم ثبات فكري و عقيدتي كوفيان گفتند و توضيح دادند كه دل هاي كوفيان با شما، ولي شمشيرهاي آنان بر عَلَيه شماست.

امام حسين عليه السلام به حرف هاي آنان گوش داد.

آنها فكر مي كردند تحوّلات سياسي روز كوفه به امام نرسيده است، و امام با اميدواري و خوشبيني عازم عراق است، در

صورتي كه امام حسين عليه السلام از همه گونه رويدادهاي زمان و شرائط حاكم بر كوفه و كوفيان با خبر بود و در جواب آن دو نفر اشاره اي به آسمان كرد، درهاي آسمان شكافته شد و آنقدر ملائكه نازل شد كه تعداد آنها را كسي جز خا نمي دانست، پس از آن اظهار داشت:

حديث 278

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَوْلا تَقارُبُ الأشْياءِ، وَحُبُوطُ الأَجْرِ لَقاتَلْتُهُمْ بِهؤُلاءِ، وَلكِنْ أَعْلَمُ يقِينَاً أَنَّ هُناكَ مَصْرَعي و مَصارِعُ أَصْحابي، لا ينْجُو مِنْهُمْ إِلاَّ وَلَدي عَلي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر نبود كه همه چيز بايد بگونه اي طبيعي بگذرد، و أجر و پاداش رفتار انسان ها تباه نشود، من با اين فرشتگان با بني اميه مبارزه مي كردم، امّا به يقين مي دانم كه قربانگاه من و ياران من در عراق است و جز فرزندم علي «امام سجاد عليه السلام» كسي نجات پيدا نمي كند). [7].

يٙƙʠأساس نظام هستي بر عدل و قانون است و انسان در اين نظام آزاد است، بني اميه آزادند كه تهاجم كنند، من هم آزادم كه با آنان مبارزه كرده به مقام بلند شهادت برسم پس اگر بحث اختيار نبود، با قدرت امامت، و اعجاز، و با كمك فرشتگان، بني اميه را نابود مي كردم.

هدف چيز ديگري است، و حركت به سوي عراق يك انجام وظيفه است تا بشريت بداند كه هرجا ظلمي هست، فريادي بايد باشد، و سكوت و تسليم نارواست.

6 - گفتگو با ابن زبير

عبدالله بن زبير براي چندمين بار با امام حسين عليه السلام به بحث و گفتگو نشست، و گفت:

چرا به سوي عراق مي رويد؟

امام عليه السلام پاسخ داد:

حديث 279

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَتَتْني بَيعَةُ أَرْبَعينَ

أَلْفاً يحْلِفُونَ لي بِالطَّلاقِ وَالْعِتاقِ مِنْ اَهْلِ الْكُوفَةِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(از كوفه خبر آوردند كه چهل هزار نفر با من بيعت كردند و بر آزادي و آزادگي خود سوگند خورده اند.) [8].

بار ديگر امام حسين عليه السلام را بين در خانه خدا و حجرالأسود ملاقات كرد و گفت:

اي حسين!

در همين شهر مكّه بمان، ما همه از تو حمايت مي كنيم، و با تو بيعت خواهيم كرد.

حديث 280

قال الامام الحسين عليه السلام:

إنَّ أَبي حَدَّثَني:

أَنَّ بِها كَبْشَاً يسْتَحَلُّ حُرْمَتَها!

فَما اُحِبُّ أَنْ أَكُونَ أَنَا ذلِكَ الْكَبْشُ!.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پدرم به من خبر داد كه به سبب وجود قوچي در مكّه احترام آن شهر در هم شكسته خواهد شد و نمي خواهم آن قوچ من باشم). [9].

بار ديگر عبدالله بن زبير به امام حسين عليه السلام پيشنهاد كرد كه در شهر مكّه بمان، مردم را گرد تو جمع مي كنيم.

حديث 281

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَاللهِ لأََنْ اُقْتَلَ خارِجاً مِنها بِشِبْرٍ أَحَبُّ إِلي مِنْ أَنْ اُقْتَلَ داخِلاً مِنْها بِشِبْرٍ!

وَأَيمُ اللهِ لَوْ كُنْتُ في جُحْرِ هامَّةٍ مِنْ هذِهِ الْهَوامِ لاَسْتَخْرَجُوني حَتَّي يقْضُوا في حاجَتَهُمْ، وَاللهِ لَيعْتَدَنَّ عَلي كَما اعْتَدَتِ الْيهُودُ في السَّبْتِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به خدا سوگند!

اگر يك وجب دورتر از مكه كشته شوم بهتر از آن است كه در داخل آن به قتل برسم، و اگر دو وجب دورتر از مكّه كشته شوم بهتر است از اينكه در يك وجبي آن به قتل برسم. و به خدا سوگند!

اگر در لانه مرغي باشم مرا در خواهند آورد تا با كشتن من به هدف خويش برسند، و به خدا سوگند همانگونه كه قوم يهود احترام شنبه «سمبل وحدت و روز

تقرّب به خداي خويش» را درهم شكستند، اينها نيز احترام مرا درهم خواهند شكست). [10].

عبدالله بن زبير گفت:

هرچه باشد اينجا در كنار حَرَم أَمن خدائي.

امام پاسخ داد:

لِاَنْ اَدْفِنُ بِشاطِي ءِ الْفُراتِ اَحَبُّ اِلي مِنْ اَنْ اُدْفِنَ بِفِناءِ الْكَعْبَةِ. [11].

(اگر من در كنار فرات دفن بشوم براي من محبوبتر است از اينكه در آستانه كعبه دفن شوم.)

سپس ابن عبّاس و عبدالله بن زبير خدمت امام حسين عليه السلام رسيدند، و صحبت ها كردند و ابن زبير طولاني با امام صحبت كرد، امام رو به ياران خود كرد و فرمود:

إِنَّ هذا يقُولُ لي كُنْ حَماماً مِنْ حَمامِ الْحَرَمِ، وَلِأنَ اُقْتَلَ وَ بَيني وَبَينَ الْحَرَمِ باعٌ أَحَبُّ إِلَي مِنْ أَنْ اُقْتَلَ وَبَيني وَبَينَهُ شِبْرٌ، وَلِاَنْ اُقْتَلُ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَي مِنْ أَنْ اُقْتَلَ بِالْحَرَمِ.

(او به من مي گويد كبوتر حَرَم باش، و به خدا سوگند!

اگر من يك ذرع دورتر از حَرَم كشته شوم براي من محبوبتر از اين است كه يك وجب دورتر از حرم كشته شوم و اگر در طف «سرزمين كربلا» كشته شوم براي من محبوبتر از اين است كه در حَرَم بقتل برسم.) [12].

7 - گفتگو با اوزاعي

«اوزاعي» نيز يكي ديگر از بزرگان صاحب نظر بود، وقتي شنيد كه امام حسين عليه السلام عزم عراق دارد مي گويد. خدمت آن حضرت رسيدم و

گفتم:

به من خبر رسيد كه قصد داريد به سوي عراق حركت كنيد؟

امام مرا نوازش كرد و با فروتني و مهرباني به سخنان من گوش داد.

سپس در پاسخ من فرمود:

حديث 282

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَرْحَباً بِكَ يا اَوْزاعي، جِئْتَ تَنْهاني عَنِ الْمَسيرِ، وَيأْبَي اللهُ إِلاَّ ذلِكَ، اِنَّ مِنْ هاهُنا اِلي يوْمِ الْاِثْنَينِ مُنْيتي

امام حسين عليه السلام فرمود:

(درود

بر تو اي اوزاعي، آمده اي كه مرا از رفتن به سوي عراق بازداري؟

در حالي كه خدا جز اين را نمي خواهد، از هم اكنون تا روز دوشنبه ايام چشم انتظاري من است.) [13].

اوزاعي مي گويد:

از آن روز به بعد روزها را شماره مي كردم تا شد آنچه را كه امام فرمود.

8 - گفتگو با محمّد حنفيه

يكي ديگر از شخصيت هاي بنام، برادر امام حسين عليه السلام جناب محمّد حنفيه است كه در جنگهاي گذشته حضور داشت، و در جنگ جمل فرمانده نظامي بود، تا شنيد كه امام حسين عليه السلام قصد عراق دارد ناراحت شد، خدمت آن حضرت رسيد و گفت:

برادر، كوفيان با پدرت و برادرت با حيله و نيرنگ برخورد كردند و تو از پيمان شكني و توطئه آنان آگاهي داري با تو همان مي كنند كه با آنان كردند، اگر در مكّه بماني عزيزترين افراد اين شهر خواهي بود.

امام در پاسخ او فرمود:

حديث 283

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اَخي قَدْ خِفْتُ اَنْ يغْتالَني يزيدُ بْنُ مُعاوِيةَ في الْحَرَمِ، فَاَكُونَ الَّذي يسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هذَا الْبَيتِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي برادر!

مي ترسم يزيد بن معاويه در حَرَم خدا مرا ترور كند، و من كسي باشم كه حرمت اين خانه را شكسته باشد.)

محمّد حنفيه گفت:

اگر ماندن در شهر مكّه را صلاح نمي دانيد، پس به كشوري غير از كوفه برويد، به سوي يمَن برويد كه دست عوامل بني اميه به تو نخواهد رسيد.

امام فرمود:

در اين باره فكر مي كنم. امّا صبحگاهان محمّد حنفيه با خبر شد كه امام حسين عليه السلام در حال خارج شدن از مكّه است، فوراً خدمت برادر رسيد و گفت:

با اين شتاب چرا خارج

مي شوي؟

اَتاني رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله بَعْدَ ما فارَقْتُكَ،

فقال:

يا حُسَينُ أُخْرُجْ فَاِنَّ اللهَ، قَدْ شاءَ اَنْ يراكَ قَتِيلاً.

(پس از آنكه از هم جدا شديم، در خواب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد من آمد و فرمود:

اي حسين!

از مكّه به سوي كربلا خارج شو، همانا خدا مي خواهد تو را كشته شده بنگرد.)

محمّد حنفيه با نگراني گفت:

«ما همه از خدائيم و به سوي او باز مي گرديم.»

برادر حال كه خودت در چنين شرائطي به سوي عراق مي رويد، پس چرا زنان و فرزندان و خواهران را همراه خود آماده كرده اي؟

فقال له:

«قَدْ قالَ لِي:

إِنَّ اللهَ قَدْشاءَ أَنْ يراهُنَّ سَبايا» و سلم عَلَيه وَ مَضي. [14].

(رسول خدا به من فرمود:

همانا خدا مي خواهد زنان و فرزندان تو را اسير بنگرد.)

در اينجا محمّد حنفيه با گريه و اندوه با امام خداحافظي كرد.

*****

[1] تاريخ طبري ج3 ص294

فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص72

كامل ابن أثير ج2 ص545

البداية والنهاية ج8 ص172.

[2] تاريخ طبري آملي ج3 ص294

فتوح ابن اعثم كوفي ج5 ص72

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص216

كامل ابن أثير ج2 ص545

البداية والنهاية ج8 ص172

واقعه طف ص148.

[3] تاريخ طبري ج3 ص294

كامل ابن أثير ج2 ص546.

[4] معالي السّبطين ج1 ص246

ناسخ التّواريخ ج2 ص122

اسرار الشّهادة ص247.

[5] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص26

مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص19

مسير الاحزان ص41.

[6] تاريخ طبري ج3 ص294

فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص71

تاريخ ابن أثير ج2 ص545

أعيان الشيعة ج1 ص593.

[7] دلائل الامامة ص74

كتاب لهوف ابن طاووس ص526

مثيرالاحزان ص39

بحارالأنوار ج44 ص364.

[8] تاريخ ابن عساكر شرح حال امام حسين عليه السلام ص194 حديث249.

[9] أنساب الاشراف ج3 ص164

تاريخ طبري ج7 ص276

كامل ابن أثير ج3 ص275

كامل الزيارات ص72.

[10]

كامل الزيارات ص72

تاريخ طبري آملي ج3 ص295

تاريخ ابن أثير ج2 ص546

واقعه طف ص152.

[11] كامل الزيارات ص73

بحارالأنوار ج45 ص86

انساب الاشراف ج3 ص164

كامل ابن أثير ج3 ص275

(عبدالله بن زبير در انحراف فكري پدرش زبير نقش أساس داشت

و از توطئه گران جنگ جمل است كه بر ضدّ امام علي عليه السلام سامان دادند، گرچه بعنوان مخالف يزيد توانست در مردم نفوذ كند امّا با امامت امام سجّاد عليه السلام مخالفت كرد، و مكّه را پايگاه خود قرار داد و پس از يزيد برادرش مصعب را به سركوبي مردم كوفه و مختار فرستاد، و شيعيان و بني هاشم را در مكّه زنداني كرد سرانجام حجّاج ثقفي شهر مكّه را محاصره و او را دستگير و بدار كشيد)

«مروّج الذّهب ج3 ص88».

[12] كامل الزيارات ص72

بحارالانوار ج45 ص85 حديث 16.

[13] كتاب دلائل الامامة طبري ص75.

[14] كتاب لهوف ابن طاووس ص27

أعيان الشيعة ج1 ص593

معالي السبطين ج1 ص251.

سخنراني و اعلام عمومي

پس از آنكه امام حسين عليه السلام تصميم نهائي خود را گرفت، و گفتگوهاي مداوم و طولاني بزرگان و شخصيت ها نتوانست در عزم امام خللي ايجاد كند، امام عليه السلام براي آگاهي حجّاج بيت الله كه از سراسر بلاد اسلامي آمده بودند، سخنراني كرد، و اهداف خود را در قيام عاشورا توضيح داد و از شهادت خود خبر داد و عاشقان شهادت در راه خدا را فراخواند.

1 - سخنراني عمومي و افشاگري ها رجوع شود به حرف خ - خطبه ها شماره 10 (سخنراني در مكّه و خبر از آينده)

2 - سخنراني اخلاقي

در اجتماع ديگري امام حسين عليه السلام براي تذكّر دادن ارزش هاي اخلاقي بپاخاست و سخنراني كرد كه بخشي از آن بشرح زير است:

حديث 284

قال الامام الحسين عليه

السلام:

اِنَّ الْحِلْمَ زينَةٌ، وَ الْوَفاءَ مُرُوءَةٌ، وَ الصِّلَةَ نِعْمَةٌ، وَالْاِسْتِكْبارَ صَلِفٌ، وَ الْعَجَلَةَ سَفَهٌ، وَالسَّفَهَ ضَعْفٌ، وَ الْغُلُوَّ وَرْطَةٌ، وَ مُجالَسَةَ اَهْلِ الدِّناءَةِ شَرٌّ، وَ مُجالَسَةَ اَهْلِ الْفِسْقِ رَيبَةٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا حلم و بردباري، زينت انسان است، و وفاداري، مروّت انسان، و پيوند با خويشاوندان، نعمت است، و تكبّر، خودپسندي، و شتاب زدگي، نشانه بي عقلي است، و زياده طلبي، هلاكت و نشستن با انسانهاي پَست، شر است، و رفت و آمد با فاسدان، دچار شدن به شك و ترديد است.) [1].

*****

[1] كشف الغمة ج2 ص530

فصول المهمة ص169

نورالابصار ص138

معالي السبطين ج1 ص251.

تداوم مبارزه از مكه تا كربلا
تداوم مبارزه از مكه تا كربلا

مرحله نهائي تداوم مبارزات سياسي امام حسين عليه السلام، از مكّه تا كربلاست، كه همواره سعي كرد تا مردم را آگاهي دهد، جنايات بني اميه را آشكارا بيان كند، و آمادگي رزمي خود را حفظ كرده هرجا بتواند به حكومت يزيد ضربه سياسي، اقتصادي بزند مانند:

ضربه اقتصادي به يزيد

امام حسين عليه السلام پس از اعمال عمره براي حج مُحرِم نشد، با ياران خود تا صحراي عرفات پيش رفت، كنار «كوه رحمت» دعاي معروف «عرفه» را خواند و در حالي كه همه حاجيان به سوي صحراي عرفات مي رفتند و چادر مي زدند، امام راه عراق را در پيش گرفت و از آنان جدا شد و نشان داد.

آنگاه كه اسلام در خطر باشد، تنها با انجام مراسم حج كه جهاد ضعيفان است نمي شود به دين و قرآن ياري داد، بايد به كربلا رفت و مسلّحانه با طاغوتيان زمين جنگيد.

وقتي كاروان امام عليه السلام به منطقه تنعيم «كه مسجد تنعيم در آنجا قرار دارد» رسيد به شتراني برخورد كردند كه از طرف فرماندار يزيد در يمن، هدايا و ماليات به شام مي بردند، امام عليه السلام آن اموال را مصادره كرد [1] و خطاب به صاحبان شتران فرمود:

حديث 285

قال الامام الحسين عليه السلام:

لااُكْرِهُكُمْ، مَنْ أَحَبَّ أَنْ يمْضِي مَعَنا إِلي الْعِراقِ أَوْفَينا كِراءَهُ وَأَحْسَنَّا صُحْبَتَهُ، و من أَحَبَّ أَنْ يفارِقَنا مِنْ مَكانِنا هذا أَعْطَيناهُ مِنَ الْكِراءِ عَلي قَدْرِما قَطَعَ مِنَ الأرْضِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من شما را مجبور نمي كنم، هريك از شما مايل باشد كه به همراه ما به عراق بيايد كرايه تا عراق را به او مي پردازم و او در طول اين سفر از مصاحبت نيك

ما برخوردار خواهد گرديد، و هر كس بخواهد از همين جا به وطن خود برگردد، كرايه از يمن تا اين نقطه را به او مي پردازم). [2].

*****

[1] چون امام حسين عليه السلام امام بحقّ جامعه بود و يزيد غاصب حكومت اسلامي بود ماليات هاي كشور اسلامي مي بايست به حضرت اباعبدالله عليه السلام تحويل داده مي شد.

پس در حقيقت امام اموال خود را باز پس گرفته است.

[2] تاريخ طبري آملي ج3 ص296 و ج7 ص277

تاريخ ابن أثير ج2 ص547

كتاب لهوف ابن طاووس ص30.

گفتگو با صاحب نظران

1 - گفتگو با فرزدق شاعر معروف

امام حسين عليه السلام پس از خارج شدن از مكّه به راه خود ادامه داد تا به سرزمين «صفّاح» رسيد، در آنجا فرزدق شاعر كه با مادرش به حج مي رفت با امام ملاقات كرد، وقتي كاروان و مردان و زنان و ياران امام حسين عليه السلام را ديد پرسيد:

چه چيزي عامل شتابزدگي شما در خارج شدن از مكّه شد؟

امام عليه السلام پاسخ داد:

اگر شتاب نمي كردم و خارج نمي شدم دستگيرم مي كردند.

آنگاه از فرزدق پرسيد:

از مردم كوفه و عراق بگو. فرزدق گفت:

دل هاي مردم با تو است ولي شمشيرها بر ضد تو است و قضا و قدر الهي نيز از آسمان نازل مي شود و خدا هرچه را بخواهد انجام مي دهد.

حديث 286

قال الامام الحسين عليه السلام:

صَدَقْتَ، لِلَّهِ الأمْرُ [مِنْ قَبْلُ و من بَعْدُ] وَكُلُّ يوْمٍ (رَبُّنا) هُوَ في شَأْنٍ، إِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ بِما نُحِبُّ [وَ نَرْضي] فَنَحْمِدُ الله عَلي نَعْمائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعانُ عَلي أَداءِ الشُّكْرِ، و آن حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ فَلَمْ يبْعُدْ مَنْ كانَ الْحَقُّ نيتَهُ وَ التَّقْوي سِيرَتَهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(فرزدق!

درست گفتي،

مقدّرات در دست خداست، و او هر روز فرمان تازه اي دارد كه اگر پيش آمدها دلخواه ما باشد، در مقابل نعمتهاي خداوند سپاسگزاريم، و اوست مددكار انسان در شكرگزاري ها. و اگر حوادث و پيش آمدها در ميان ما و خواسته هايمان حائل گرديد و كارها آنگونه كه دوست داريم به پيش نرفت بازهم آن كس كه نيتش حق، و تقوا 1پيشه اش باشد از مسير صحيح خارج نگرديده است). [1].

سپس اهداف قيام عاشورا را بيان داشت.

حديث 287

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا فَرَزْدَقُ!

اِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيطانِ، وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَأَظْهَروُا الْفَسادَ فِي الأرْضِ، وَاَبْطَلُوا الْحُدُودَ، وَشَرِبُوا الْخُمُورَ، وَاسْتَأْثَروُا في أَمْوالِ الْفُقَراءِ وَالْمَساكينَ، وَأَنا أَوْلي مَنْ قامَ بِنُصْرَةِ دينِ اللهِ وَ إعْزازِ شَرْعِهِ وَالْجِهادِ في سَبيلِهِ؛ لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِي الْعُلَيا؛

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي فرزدق!

همانا اين مردم!

اطاعت شيطان را پذيرفتند، و اطاعت پروردگار را رها كردند، و در زمين فساد را آشكار كردند، و حدود الهي را تعطيل، و شراب خوار شدند، و به اموال فقراء و مردم زمين گير تجاوز كردند، و من از ديگران به ياري كردن دين خدا، و محترم نگاهداشتن احكام دين و جهاد در راه خدا سزاوارترم، تا نام خدا از همه چيز برتر باشد.) [2].

2 - گفتگو با بشر بن غالب

در تداوم حركت به سوي عراق، امام حسين عليه السلام به سرزمين «ذات عرق» رسيد، در آنجا با مردي به نام بُشر بن غالب برخورد كرد.

امام از او پرسيد:

مردم عراق را چگونه پُشت سر گذاشتي؟

پاسخ داد:

دل هاي مردم با تو است ولي شمشيرها بر ضد شما است.

حديث 288

قال الامام الحسين عليه السلام:

صَدَقْتَ يا أَخا الْعَرَبِ!

إِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالي يفْعَلُ ما يشاءُ،

وَيحْكُمُ ما يريدُ. [3].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(راست گفتي اي برادر عرب، همانا خداوند مبارك و بزرگ انجام مي دهد هرچه را كه بخواهد و به آنچه اراده فرمايد فرمان خواهد داد.)

آن مرد پرسيد:

معناي اين آيه «يوم ندعوا كلّ أناس بامامهم»

«روزي كه هر انساني را با امامش فرا مي خوانيم.» چيست؟

نَعَمْ يا أَخا بَني أَسَدٍ!

هُمْ إِمامانِ:

إِمامُ هُدي دَعا اِلي هُدي، وَ إِمامُ ضَلالَةٍ دَعا اِلي ضَلالَةٍ، فَهَدي مَنْ أَجابَهُ اِلي الْجَنَّةِ، و من أَجابَهُ اِلَي الضَّلالَةِ دَخَلَ النَّارَ. [4].

(امام و پيشوائي است كه مردم را به راه راست و به سوي سعادت و خوشبختي مي خواند و گروهي به او پاسخ مثبت داده و از او پيروي مي كنند، و پيشواي ديگري نيز هست كه به سوي انحراف و بدبختي دعوت مي كند و گروه ديگري نيز به او جواب مثبت مي دهد كه گروه اوّل در بهشت، و گروه دوم، در دوزخ خواهند بود.)

3 - گفتگو با عبدالله بن مطيع

در ادامه حركت، كاروان حضرت اباعبدالله عليه السلام به يكي از چاه هاي پر آب بين راه عراق رسيد، در آنجا فرود آمدند. عبدالله بن مطيع كه كاروان امام را ديد، خدمت آن حضرت رسيد و گفت:

پدر و مادرم فداي تو اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چه چيزي باعث شد تا به سوي عراق حركت كني؟

حديث 289

قال الامام الحسين عليه السلام:

كانَ مِنْ مَوْتِ مُعاوِيةَ ما قَدْ بَلَغَكَ، فَكَتَبَ إِلَي أَهْلُ الْعِراقِ يدْعُونَني إِلي أَنْفُسِهِمْ. [5].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(از مرگ معاويه بشما هم خبر رسيد كه پس از آن مردم عراق براي من نامه نوشتند و مرا به سوي خود

خواندند.)

عبدالله بن مطيع گفت اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تو را به حرمت اسلام سوگند مي دهم كه به سوي عراق و كوفه نرويد، اگر بني اميه حرمت تو را بشكنند و تو را به قتل برسانند، ديگر به كسي رحم نخواهند كرد، و فراوان گفت و اصرار كرد كه امام حسين عليه السلام سفر به كوفه را از ياد ببرد.

امّا امام در پاسخ او فرمود:

لَنْ يصِيبَنا اِلاَّ ما كَتَبَ اللهُ لَنا [6].

(چيزي بما نمي رسد جز آنچه را كه خداوند براي ما نوشته است.).

4 - گفتگو با دو تن از كوفيان

كاروان امام حسين عليه السلام وقتي به سرزمين «ثعلبيه» رسيد، دو تن از اهل كوفه كه تازه از آنجا آمده بودند و آخرين اخبار كوفه را مي دانستند خدمت امام عليه السلام رسيدند و گفتند:

اخبار كوفه را در ميان جمع بگوئيم يا در مجلسي خصوصي؟

امام فرمود:

ما با ياران خود چيز سرّي نداريم، بگوئيد. آنها گفتند:

وقتي از كوفه خارج مي شديم، مسلم بن عقيل و هاني بن عروة را لشگريان ابن زياد كشته بودند و پاهاي قطع شده شان را بچه هاي كوفه در خيابانها و بازار بر روي زمين مي كشيدند.

حديث 290

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ!

رَحْمَةُ اللهِ عَلَيهِما»، لا خَيرَ فِي الْعَيشِ بَعْدَ هؤُلاءِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما همه از خدائيم و به سوي او باز مي گرديم، ديگر پس از كشته شدن اين عزيزان خيري در زندگي كردن نيست.) [7].

آن دو تن سعي فراوان كردند كه امام را راضي كنند تا به مدينه بازگردد و سفر كوفه را رها كند.

امّا امام حسين عليه السلام اهداف

بلند و ارزشمندي دارد كه بايد آنها را تحقّق بخشد.

امام عليه السلام پس از شنيدن اخبار كوفه و شهادت ياران جملات بالا را مرتّب تكرار مي كرد.

5 - گفتگو با أبا هِرّه

پس از دور شدن از منزلگاه «ثعلبيه» امام حسين عليه السلام با مردي از كوفيان به نام «أبا هِرّه» ملاقات كرد.

آن شخص به امام گفت:

اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چه چيزي تو را از حَرَم خدا و از حَرَم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيرون آورد؟

حديث 291

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَيحَكْ أَبا هِرَّةَ!

إِنَّ بَني أُمَيةَ أَخَذُوا مالي فَصَبَرْتُ، وَشَتَمُوا عِرْضي فَصَبَرْتُ، وَطَلَبُوا دَمي فَهَرَبْتُ. وَأَيمُ اللهِ يا أَبا هِرَّةَ لَتَقْتُلُني الْفِئَةُ الْباغِيةُ!

وَلَيلْبِسَهُمُ اللهُ ذُلاًّ شامِلاً وَسَيفاً قاطِعاً، وَلَيسَلِّطَنَّ اللهُ عَلَيهِمْ مَنْ يذِلَّهُمْ حَتّي يكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَأٍ إِذْ مَلِكَتْهُمْ اِمْرَأَةٌ مِنْهُمْ فَحَكَمَتْ في أَمْوالِهِمْ وَ في دِمائِهِمْ. [8].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(واي بر تو أباهرّه بني اميه مال مرا گرفتند صبر كردم، و با فحّاشي و ناسزاگويي احترام مرا در هم شكستند و بازهم شكيبائي كردم، ولي چون خواستند خونم را بريزند از شهر خود خارج شدم، و به خدا سوگند!

اينان «بني اميه» مرا خواهند كشت، و خداوند آنها را به ذلّت فراگير و شمشير برنده مبتلا كرده و كسي را بر آنان مسلّط خواهد نمود كه به ذلّت و زبونيشان بكشاند و به قتلشان برساند و ذليل تر از «قوم سبا» گرداند كه يك نفر زن به دلخواه خود بر مال و جانشان حكومت و فرمانروايي كرد).

6 - گفتگو با يكي از كوفيان

يكي از كوفيان كه تازه از شهر كوفه خارج شده بود و

تحوّلات سياسي آن را مي دانست، از دور كاروان و خيمه هاي امام حسين عليه السلام را ديد شتابان خود را به آن حضرت رساند و گفت:

يا اباعبدالله!

چرا به اين سرزمين سفر كردي؟

حديث 292

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّ هؤُلاءِ أَخافُوني وَهذِهِ كُتُبُ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَهُمْ قاتِلي، فَإِذا فَعَلُوا ذلِكَ وَلَمْ يدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلاَّ اِنْتَهَكُوهُ بَعَثَ اللهُ إِلَيهِمْ مَنْ يقْتُلُهُمْ حَتّي يكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ الأمَةِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بني اميه مرا ترساندند، و اينها كه مي بيني نامه هاي كوفيان است كه بمن نوشتند گرچه همين مردم مرا خواهند كشت، پس حرامي نيست جز آنكه آنرا زير پا بگذارند، آنگاه خداوند كسي را بر كوفيان مسلّط مي كند كه آنها را قتل عام كرده و ذليل تر از بردگان قرار مي دهد). [9].

7 - گفتگو با مردي كوفي در ثعلبيه

در سرزمين «ثعلبيه» يكي از شهروندان كوفه كاروان امام حسين عليه السلام را ديد و شناخت و چون كوفيان را خوب مي شناخت فوراً خدمت آن حضرت رسيد تا علّت سفر به سوي كوفه را بداند و امام را از اين سفر باز دارد. سلام كرد و حال پرسيد و گفت:

اي پسر پيامبر!

چرا به سوي كوفه مي رويد؟

حديث 293

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا أَخا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَما وَاللهِ لَوْ لَقَيتُكَ بِالْمَدينَةِ لَأَرَيتُكَ أَثَرَ جَبْرَئيلَ مِنْ دارِنا وَنُزُولِهِ عَلي جَدّي بِالْوَحْي، يا أَخا أَهْلِ الْكُوفَةِ مُسْتَقَي الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِنا، أَفَعَلِمُوا وَجَهِلْنا؟

هذا ما لا يكُونُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به خدا اي برادر كوفي!

اگر در مدينه تو را ديدار كرده بودم جاي پاي جبرئيل را در خانه خود به تو نشان مي دادم كه براي جدّم وحي را مي آورد، اي

برادر كوفي!

مردم علم را از ما دريافتند و دانا شدند، آيا ممكن است ما خود آگاهي نداشته باشيم؟

اين شدني نيست). [10].

امام عليه السلام در اين ملاقات كوتاه به آن مرد كوفي فهماند كه از تحوّلات كوفه و سرانجام سفر با خبر است و آگاهانه به سوي «شهادت» مي رود.

8 - گفتگو با فرزدق در منزلگاه صفاح

فرزدق بار ديگر خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و گفت:

چگونه به سوي كوفه مي رويد در حالي كه آنها پسر عموي تو مسلم بن عقيل و ياران او را كشتند؟

حديث 294

قال الامام الحسين عليه السلام:

رَحِمَ اللهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صارَ إِلي رَوْحِ اللهِ وَ رَيحانِهِ وَ تَحِيتُهُ وَ رِضْوانِهِ، أما إِنَّهُ قَدْ قَضي ما عَلَيهِ وَبَقِي ما عَلَينا، ثمّ أنشأ يقول:

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدا رحمت كند مسلم را، او به سوي روح و رحمت و بهشت و آمرزش الهي رفت، آگاه باش!

آنچه خواست خدا بود بر او جاري شد، و آنچه مربوط بماست، باقي مانده است.

سپس اين شعر را خواند:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةً

فَانّ ثَوابَ اللهِ أَعْلي وَأَنْبَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الأبْدانُ لِلْمَوْتِ اُنْشِأَتْ

فَقَتْلُ امْرِي ءٍ بِالسَّيفِ في اللهِ أَفْضَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الأرْزاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ في الرِّزْقِ أَجْمَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الأمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها

فَما بالُ مَتْرُوكٍ بِهِ اَلْمَرْءُ يبْخَلُ [11].

- پس دنيا هر قدر زيبا باشد امّا خانه بهشت بزرگتر و زيباتر است.

- و اگر بدن ها براي مردن خلق شدند پس كشته شدن با شمشير در راه خدا برتر است.

- و اگر روزي ها تقسيم شده و اندازه گيري شده است، پس كم كردن حرص در روزي، زيباتر است.

- و اگر اموال را انسان ترك مي كند و مي رود، پس چرا بايد انسان آزاد

مرد به آن بُخل ورزد.

- سلام خدا بر شما اي خاندان پيامبر، من شما را مي نگرم كه به زودي كوچ مي كنيد.

- و اگر رفتار انسان ها روزي بخودشان باز مي گردد پس خوشروئي و اخلاق نيكو و پُرارزش تر و كامل تر است.)

آنگاه به سراغ خواهر زاده هاي خود از فرزندان مسلم رفت، آنها را بر روي زانوهاي خود نشاند و فرمود:

يا إِبْنَتِي أَنَا أَبوُكِ وَ بَناتي أَخَواتُكِ

(دخترم، من پدر تو هستم و دخترانم خواهران تو مي باشند.)

9 - گفتگو با هلال بن نافع

پس از دور شدن از منزلگاه «ثعلبيه» در بين راه، هلال بن نافع، و عمرو بن خالد، كه هر دوتن از شهر كوفه بودند با امام حسين عليه السلام ملاقات كردند و اخبار كوفه را به امام رساندند و گفتند:

دل هاي سرمايه داران با عبيدالله بن زياد است، و دلهاي ديگر مردم با شماست و مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و قيس بن مسهّر را نيز كشتند.

حديث 295

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلَّلهمَّ اجْعَلِ الْجَنَّةَ لَنا وَ لاَِشْياعِنا مَنْزِلاً كَريماً إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَي ءٍ قَديرٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا بهشت را براي ما و شيعيان ما خانه اي با كرامت قرار ده، و بين ما و شيعيان ما در پرتو رحمت خودت جمع فرما كه تو بر هر چيزي توانائي.) [12].

اين دو نفر نيز با آن حضرت همراه شدند و از شهداء كربلا به حساب آمدند.

10 - گفتگو با پيك مسلم بن عقيل

وقتي مسلم بن عقيل نماينده امام حسين عليه السلام را در كوفه دستگير كردند به هنگام شهادت وصيت كرد كه نامه اي از طرف او به امام حسين عليه السلام بنگارند كه به سوي كوفه

نيايد، و به عهد و پيمان كوفيان اعتنائي نكند.

محمّد بن أشعث، پيكي را با همين نامه به سوي امام فرستاد تا به وصيت حضرت مسلم عمل كرده باشد.

اياس بن عثل نامه را گرفت و كوفه را ترك گفت و به سوي امام حسين عليه السلام در حركت بود كه در منزلگاه «زباله» به امام رسيد و نامه را تقديم داشت آن حضرت پس از خواندن نامه فرمود:

حديث 296

قال الامام الحسين عليه السلام:

كُلُّ ما حُمَّ نازِلٌ، وَعِنْدَ اللهِ نَحْتَسِبُ أَنْفُسَنا وَ فَسادَ أُمَّتِنا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آنچه مقدّر است نازل مي شود، ما جان خود را در راه خدا و ريشه كن كردن فساد، در امّت اسلامي تقديم مي داريم). [13].

11 - گفتگو با عمرو بن لوذان

كاروان امام حسين عليه السلام وقتي به منزلگاه «عقبه» رسيد پيرمردي از قبيله «بني عكرمه» به نام عمرو بن لوذان، خدمت امام آمد و پس از احوالپرسي و سلام گفت:

مي خواهيد به كجا برويد؟

فرمود:

بسوي كوفه!. گفت:

تو را به خدا سوگند مي دهم كه از اين سفر روي گردانيد، شما داريد به استقبال شمشيرها و نيزه ها مي رويد، اگر آنان كه تو را دعوت كردند و نامه نوشتند توانائي داشتند، دشمنان تو را كنار مي زدند و با آنان مي جنگيدند.

حديث 297

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا عَبْدَاللهِ لَيسَ يخَفي عَلَي الرَّأْي أَنَّ اللهَ تَعالي لا يغْلَبُ عَلي أَمْرِهِ. وَاللهِ لا يدَعُونَي حَتّي يسْتَخْرِجُوا هذِهِ الْعُلْقَةَ مِنْ جَوْفي، فَإِذا فَعَلُوا سَلَّطَ اللهُ عَلَيهِمْ مَنْ يذِلُّهُمْ، حَتّي يكُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَمِ [14].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي بنده خدا، نظر شما بر من پنهان نيست، و لكن چيزي بر فرمان خدا پيروز نمي گردد، سوگند به

خدا!

بني اميه مرا رها نمي كنند تا اين روح را از بدن من خارج كنند، پس آنگاه كه مرا كشتند، خداوند كسي را بر آنها مسلّط مي كند كه آنها را ذليل دارد تا آنجا كه از هر ذليلي پَست تر باشند).

*****

[1] ارشاد شيخ مفيد ص218

تاريخ طبري ج3 ص296 و ج7 ص278

كامل ابن أثير ج2 ص547 و ج3 ص276

مثيرالأحزان ص40

البداية والنهاية ج8 ص180

بحارالأنوار ج44 ص365

أعيان الشيعة ج1 ص594.

[2] تذكرة الخواص ص217.

[3] سوره اسراء ص71.

[4] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص77

مثيرالأحزان ص42

كتاب لهوف ابن طاووس ص30

عوالم بحراني ج17 ص217.

[5] تاريخ طبري آملي ج3 ص301

ارشاد شيخ مفيد ص221

أعيان الشيعة ج1 ص594

واقعه طف ص160.

[6] اخبار الطوال ص246.

[7] انساب الاشراف ج3 ص168

تاريخ طبري ج7 ص293

كامل ابن أثير ج3 ص278.

[8] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص79

اعيان الشيعة ج1 ص595

كتاب لهوف ابن طاووس ص62.

[9] عوالم بحراني ج17 ص218

بدايه و نهايه ج8 ص169

مثير الاحزان ص21.

[10] بصائر الدرجات ص11 حديث 1

اصول كافي ج1 ص398 حديث 2

بحارالأنوار ج26 ص157 و ج45 ص93.

[11] كتاب لهوف ابن طاووس ص32

بحارالأنوار ج44 ص374

مثيرالاحزان ص45

نورالابصار ص138.

[12] ينابيع المودة ص405.

[13] تاريخ طبري ج3 ص290

معالم المدرستين ج3 ص81.

[14] ارشاد شيخ مفيد ص223

تاريخ ابن أثير ج2 ص549

عوالم بحراني ج17 ص225

اعيان الشيعة ج1 ص595.

ارسال نامه ها

1 - ارسال نامه به كوفيان

2 - ارسال نامه همراه مسلم بن عقيل

3 - ارسال نامه به كوفيان همراه قيس بن مسهّر

وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به سرزمين «حاجز» رسيد، نامه اي به مردم كوفه نوشت و آن را توسّط قيس بن مسهّر صيداوي فرستاد.

حديث 298

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَينِ بْنِ عَلي اِلي اِخوانِهِ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلِمينَ، سَلامٌ عَلَيكُمْ، فَاِنّي أَحْمَدُ اِلَيكُمُ اللهَ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ

هُوَ، أَمَّا بَعْدُ، فَانَّ كِتابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ جائَني يخْبِرُني فيهِ بِحُسْنِ رَأْيكُمْ، وَاجْتِماعِ مَلَئِكُمْ عَلي نَصْرِنا، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَسَأَلْتُ اللهَ أَنْ يحْسِنَ لَنا الصَّنِيعَ، و آن يثيبَكُمْ عَلي ذلِكَ أَعْظَمَ الأجْرِ، وَقَدْ شَخَصْتُ اِلَيكُمْ مِنْ مَكَّةَ يومَ الثُّلاثاءِ لَِثمانٍ مَضَينَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ يوْمَ التَّرْوِيةِ، فَاِذا قَدِمَ عَلَيكُمْ رَسُولي فَاكْمِشُوا أَمْرَكُمْ وَجِدُّوا، فَاِنّي قادِمٌ عَلَيكُمْ في أَيامِي هذِهِ اِنْ شاءَاللهُ، وَالسَّلامُ عَلَيكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بنام خداوند بخشنده و مهربان، از حسين بن علي به سوي برادران مؤمن و مسلمان كوفه، درود خداوند بر شما در رابطه با شما خداوند را سپاس مي گذارم، نامه مسلم بن عقيل را دريافت نمودم وي گزارش داد كه نيكو رأي هستيد و همبستگي شما را براي ياري ما و گرفتن حق ما نيز گزارش كرد، از خداوند مي خواهم كه لطف خود را بر ما تمام كند و شما را نيز پاداش نيكو عنايت فرمايد.

من در روز سه شنبه هشتم ذي الحجّه از مكّه خارج شدم، اكنون به هنگام ورود نماينده من نزد شما، خود را آماده سازيد و تلاش و جدّيت كنيد كه در همين روزها به شما مي پيوندم، درود و رحمت خدا بر شما باد). [1].

گرچه اين نامه به كوفيان نرسيد، زيرا قيس بن مسهّر را راهدارهاي عبيدالله بن زياد دستگير كردند و او نامه را جويده بود كه اسرار آن فاش نگردد. قيس را به كوفه بردند و گفتند در مسجد كوفه در آي و بر منبر آن علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام را دشنام ده تا تو را آزاد كنيم. قيس بن مسهّر، پذيرفت تا از اين

راه پيام نامه را به گوش مردم برساند بر بالاي منبر رفت و پس از ستايش پروردگار گفت اي مردم شماها نامه دعوت نوشتيد و هم اكنون حسين عليه السلام به سوي شما در حركت است، من او را در سرزمين «حاجز» ترك كردم، به نداي او پاسخ مثبت دهيد و آنگاه عبيدالله بن زياد و پدرش را لعنت كرد.

او را به بالاي قصر كوفه برده، و به زمين پرتاب كردند تا به شهادت رسيد. [2].

4 - نامه به كوفيان همراه عبدالله بن يقطر

عبدالله بن يقطر نيز توسّط راهدارهاي ابن زياد دستگير و به شهادت رسيد، وخبر شهادت او را در منزلگاه «زباله» به امام حسين عليه السلام رساندند.

5 - پاسخ ندادن به نامه ابن زياد

عمر سعد پس از آنكه با لشگريان فراوان در كربلا، امام حسين عليه السلام را در محاصره خود قرار داد، پيكي بطرف آن حضرت فرستاد كه نامه ابن زياد را آورده و از امام مي خواست تا پاسخي به نامه ابن زياد بدهد.

امام قاطعانه جواب داد:

حديث 299

قال الامام الحسين عليه السلام:

لااُجيبُ ابن زِيادَ بِذلك اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَباً بِهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(جواب نامه ابن زياد را نمي دهم، نه هرگز!

مگر سرانجام مرگ نيست؟

پس درود بر مرگ.) [3].

6 - پاسخ نامه عمر سعد

عمر سعد در آغاز ورود به كربلا، پيكي خدمت امام فرستاد و به او گفت:

كه بر حسين سلام كن و نامه مرا به او برسان و از آمدنش به سوي كوفه سئوال كن. پيك عمر سعد وارد كاروان امام شد، سلام كرد و احترام گذاشت و نامه را تقديم و سئوالات خود را مطرح كرد.

امام در

پاسخ او اظهار داشت:

حديث 300

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا هذا أَعْلِمْ صاحِبَكَ عَنَّي أَنِّي لَمْ أَرِدْ إلي هاهُنا حَتَّي كَتَبَ إلَي أَهْلُ مِصْرَكُمْ أَنْ يبايعُوني وَ لا يخْذُ لوُني وَ ينْصُرُوني، فَإنْ كَرِهُوني أنْصَرِفُ عَنْهُمْ مِنْ حَيثُ جِئْتُ. [4].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مرد!

به عمر سعد بگو، من نخواستم به سوي كوفه بيايم، و لكن مردم كوفه براي من نامه نوشتند كه به سوي آنان بشتابم تا با من بيعت كنند، و دشمنان مرا كنار زنند و مرا ياري كنند، و دست از ياري من برندارند، پس اگر شما را ناخوش نمي آيد پس باز مي گردم به همان جائي كه آمدم.)

پس از بردن پيام امام عليه السلام، عمر سعد اظهارات امام حسين عليه السلام را طي نامه اي براي ابن زياد نوشت، امّا ابن زياد نپذيرفت و در جواب عمر سعد نوشت:

از حسين و همه ياران او بيعت بگير، اگر همه بيعت كردند آنگاه درباره او تصميم خواهيم گرفت.

*****

[1] تاريخ طبري ج3 ص301 وج7 ص289

ارشاد شيخ مفيد ص220

مثيرالأحزان ص42

بدايه و نهايه ج8 ص181.

[2] بحارالانوار ج44 ص370.

[3] فتوح ابن أعثم كوفي ص97.

[4] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص97

مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص241

تاريخ طبري آملي ج3 ص310.

تصفيه همراهان در منزلگاه زباله

يكي ديگر از روش هاي صحيح در حماسه عاشورا، تصفيه همراهان بود، وقتي امام حسين عليه السلام از مدينه خارج شد، و دوراني كه در مكّه اقامت داشت و قيام خود را همه جا مطرح كرد، بسياري با انگيزه هاي دنيائي، و غير الهي، همراه امام شدند، و به پيروزي ظاهري فكر مي كردند.

وجود اينگونه از همراهان مي توانست ضربه جدّي بر اصالت انقلاب عاشورا بزند زيرا در لحظه هاي حسّاس فرار مي كردند و

نهضت حسيني زير سئوال مي رفت.

امام حسين عليه السلام تصميم گرفت، نيروهاي خود را تصفيه كند، و تنها با انسانهاي عاشق و خالص و شهادت طلب، با يزيد نبرد كند، مرداني كه هرگز سرد نشوند، و دچار ترديد نگردند.

از اين رو پس از شنيدن خبر شهادت مسلم و هاني و قيس و عبدالله بن يقطر كه برادر شيري آن حضرت بود، در منزلگاه «زباله» بپاخاست و با صداي بلند سخن گفت:

حديث 301

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

امّا بعد؛

فَقَدْ أَتانا خَبَرٌ فَضيعٌ!

قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل وَهانِئِ بْنِ عُرْوَةِ وَعَبْدِاللهِ بْنِ يقْطُرِ، وَقَدْ خَذَلَتْنا شيعَتُنا، فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الْإِنْصِرافَ فَلْينْصَرِفْ، لَيسَ عَلَيهِ مِنَّا ذِمامٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بنام خداوند بخشنده ومهربان، پس از ستايش پروردگار، همانا خبر دردناك كشته شدن مسلم بن عقيل و هاني بن عروة، و عبدالله بن يقطر به ما رسيد، كه پيروان ما در كوفه ما را خوار كردند، هر كس از شما مي خواهد بازگردد، از طرف ما مورد نكوهش قرار نخواهد گرفت). [1].

وقتي جمعيت همراه، آخرين اخبار را شنيدند، و دانستند كه امام عليه السلام جز به شهادت فكر نمي كند، دسته دسته، گروه گروه، از لشگرگاه فاصله گرفتند، رفتند و تنها تعداد اندكي از برادران و برادر زادگان و ياران خالص برجاي ماندند و در نقل ديگري چنين فرمود:

أيهاَالنَّاسُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يصْبِرُ عَلي حَدِّ السَّيفِ وطَعْنِ الْاَسِنَّةِ فَلْيقُمْ مَعَنا وَإلاَّ فَلْينْصَرِفْ عَنَّا.

(اي مردم هر كس از شما كه مي تواند بر زخم شمشيرها و ضربت نيزه ها، بردبار باشد با ما بماند و گرنه از ما فاصله بگيرد.) [2].

امام حسين عليه السلام خطاب به ياراني كه ماندند نيز چند

بار اتمام حجّت كرد و فرمود برويد، امّا كسي از جاي خود بر نخاست و همه به وفاداري با امام هم سوگند شدند.

ر الف - اتمام حجّت

*****

[1] تاريخ طبري ج7 ص294

كتاب ارشاد شيخ مفيد ص223.

[2] ينابيع المودة ص406.

سخنراني هاي افشاگرانه

يكي ديگر از راه هاي تداوم مبارزه و آگاهي دادن به مردم، ايراد سخنرانيهاي افشاگرانه است، تا زمينه هاي لازم براي قيام در دلهاي مردم فراهم آيد، و حق و باطل را درست بشناسند.

يا قاطعانه تصميم به همكاري خواهند گرفت، و يا آگاهانه در قيام شركت نخواهند كرد مانند:

1 - سخنراني در منزل زباله (تصفيه ياران)

2 - سخنراني در ميان لشگريان حُر

كاروان امام حسين عليه السلام در نزديكي هاي كربلا به سرزمين «ذوحسم» رسيد كه از طرف عبيدالله بن زياد، حُر بن يزيد رياحي با دو هزار سرباز مأموريت داشت هرجا امام را ديد متوقّف كند.

لشگريان حُر راه را بر امام بستند تا آنكه وقت اذان ظهر رسيد.

امام دستور داد كه مردان او به كوفيان و اسبانشان آب بدهند، آنها را سيراب كردند، وقتي اذان ظهر گفته شد امام به حُر فرمود.

تو با لشگريان خود نماز مي خواني؟

و من با لشگريان خودم؟

حُر پاسخ داد:

نه، شما با لشگريان خود نماز بخوانيد و ما با شما نماز مي گذاريم.

نماز جماعت به امامت حضرت اباعبدالله عليه السلام برگزار شد.

پس از نماز، امام حسين عليه السلام در ميان دو لشگر در حالي كه به شمشير خود تكيه داده بود سخنراني ايراد كرد.

حديث 302

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَيهاَ النَّاسُ!

إِنَّها مَعْذِرَةٌ إِلي اللهِ وَإِلي مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمَسْلِمينَ، إِنّي لَمْ أَقْدَمْ عَلي هذا الْبَلَدِ حَتَّي أَتَتْني كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ عَلَي رُسُلُكُمْ أَنْ اَقْدِمْ إِلَينا إِنَّهُ لَيسَ عَلَينا

إِمامٌ، فَلَعَلَّ اللهَ أَنْ يجْمَعَنا بِكَ عَلَي الْهُدي، فَإِنْ كُنْتُمْ عَلي ذلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ، فَإِنْ تُعْطُوني ما يثِقُ بِهِ قَلْبي مِنْ عُهُودِكُمْ و من مَواثيقِكُمْ دَخَلْتُ مَعَكُمْ إِلي مِصْرِكُمْ، و آن لَمْ تَفْعَلُوا وَكُنْتُمْ كارِهينَ لِقُدُومي عَلَيكُمْ اِنْصَرَفْتُ إِلي الْمَكانِ الَّذي أَقْبَلْتُ مِنْهُ إِلَيكُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مردم!

از خدا و جمعيت مسلمانان پوزش مي طلبم، همانا من خود به سوي شهر شما نيامدم، تا آنكه نامه هاي شما كوفيان بدست من رسيد، و فرستادگان شما سوي من آمدند و گفتند:

بسوي ما كوفيان بيا كه رهبري براي ما نيست، پس شايد خداوند ما را بر هدايت خود جمع كند.

اگر شماها نيز بر اين عهد و پيمانها استواريد پس من آمدم، و اگر بمن اطمينان بدهيد كه به عهد و پيمان خود وفا داريد همراه شما وارد شهر شما مي شوم، و اگر چنين نكنيد و آمدن مرا خوش نداريد به همان جائي باز مي گردم كه به سوي شما حركت را آغاز كردم.) [1].

و در نقل ديگري، در ادامه همين سخنراني فرمود:

إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الأمْرِ ماقَدْ تَرَوْنَ، و آن الدُّنْيا قَدْ تَغَيرَتْ وَتَنَكَّرَتْ وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَاسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَلَمْ يبْقَ مِنْها إِلاَّ صُبابَةً كَصُبابَةِ الْاِناءِ، وَخَسيسَ عَيشٍ كَالْمَرْعَي الْوَبيلِ، أَلا تَرَوْنَ إِلَي الْحَقِّ لا يعْمَلُ بِهِ، وَ إِلَي الْباطِلِ لا يتَناهي عَنْهُ، لِيرْغَبَ الْمؤْمِنُ في لِقاءِ رَبِّهِ حَقَّاً حَقَّاً، فَاِنّي لا أَري الْمَوْتَ إِلاَّ سَعادَةً، وَ الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ إِلاَّ بَرَماً.

و در سخنراني ديگري فرمود:

اِنَّ النَّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَالدّينُ لَعْقٌ عَلي ألْسِنَتِهِمْ يحُوطُونَهُ مادَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيانُونَ.

(بر امّت اسلامي ناگواري هائي فرود آمد كه خود شاهد هستيد، همانا دنيا دگرگون شد و پُشت

كرد، و خوبيهاي آن رخ بر تافت، و زود گذشت، و چيزي از آن جز قطره اي از قطرات باقيمانده در ظرف آب نماند.

آيا به سوي حق نمي نگريد كه به آن عمل نمي شود؟

و باطل را نمي نگريد كه از آن پرهيز نمي كنند؟

كه مؤمن در چنين شرائطي از خدا آرزوي مرگ دارد، و حق است اين آرزوي بر حق، پس همانا من مرگ را جز شهادت و زندگي با ستمگران را جز نابودي نمي نگرم. [2] همانا انسان ها بنده دنيا بوده و دين شعار زبان آنهاست، با دين هستند مادامي كه زندگي آنان اداره مي شود، پس آنگاه كه با سختي ها و مشكلات آزمايش شوند دين داران اندكند.) [3].

3 - سخنراني بعد از نماز عصر در جمع لشگريان كوفه

پس از رهگيري حرّ بن يزيد رياحي، و توقّف كاروان امام حسين عليه السلام براي انجام نماز ظهر، دو لشگر استراحت كردند، حُر به خيمه فرماندهي خود رفت و امام حسين عليه السلام در جمع ياران خود قرار گرفت تا آنكه اذان نماز عصر گفته شد و بازهم دو لشگر نماز را به امامت حضرت اباعبدالله عليه السلام خواندند. بعد از نماز عصر امام ايستاد و سخنراني ايراد كرد:

حديث 303

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ أَيها النَّاسُ فَاِنَّكُمْ اِنْ تَتَّقُوا وَتَعْرِفُوا الْحَقَّ لِاَهْلِهِ تَكُنْ اَرْضي لِلَّهِ، وَنَحْنُ اَهْلُ البَيتِ وَاَوْلي بِوِلايةِ هذَا الأمْرِ عَلَيكُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيسَ لَهُمْ وَالسَّائرينَ فيكُمْ بِالْجَوْرِ وَالْعُدوانِ، و آن اَنْتُمْ كَرِهْتُمُونا وَ جَهِلْتُمْ حَقَّنا، وَكانَ رَأْيكُمْ غَيرَما اَتَتْني كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهِ عَلَي رُسُلُكُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از ستايش پروردگار!

اي مردم اگر پرهيزكار باشيد و حق را

بشناسيد و به اهل آن واگذار كنيد، خشنودي خدا را بدست آورديد، ما خاندان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم مي باشيم و از اين سران مدّعي خلافت از بني اميه سزاوارتريم كه خلافت را بر عهده گيريم، و از ديگراني كه در ميان شما به ظلم و ستم رفتار كردند بهتريم.

پس اگر سرباز زديد، و ما را خوش نداريد و نسبت به حق ما جاهليد، و رأي شما هم اكنون با نامه هائي كه فرستاديد و پيك هائي كه اعزام كرديد فرق كرده است از آمدن به كوفه منصرف مي شويم.) [4].

4 - سخنراني هاي افشاگرانه در كربلا (به حرف خ، خطبه ها و سخنراني ها مراجعه شود.)

5 - سخنراني افشاگرانه در منزلگاه بيضه

امام حسين عليه السلام پس از رهگيري حُر و لشگر كوفيان نماز ظهر و عصر را خواند و اعتنائي به ممانعت آنها نكرد و به راه خود ادامه داد تا آنكه به منزلگاه «بيضه» رسيد، در آنجا نيز براي ياران خود و لشگريان كوفه سخنراني كرد:

حديث 304

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَيهَا النَّاسُ؛ إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ:

«من رأي سلطاناً جائراً مستحلاًّ لحرم الله، ناكثاً لعهدالله، مخالفاً لسنة رسول الله، يعمل في عباد الله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل ولا قول، كان حقاً علي الله أن يدخله مدخله». أَلا و آن هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيطانِ، وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَاَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَي ءِ، وَأَحَلّوُا حَرامَ اللهِ، وَحَرَّمُوا حَلالَهُ، وَأَنَا أَحَقُّ بِهذَا الأَْمْرِ لِقَرابَتِي مِنْ رَسوُلِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم.

قَدْ أَتَتْني كُتُبُكُمْ، وَقَدِمَتْ عَلَي رُسُلُكُمْ بِبَيعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لا تُسَلِّمُوني وَلا تَخْذُلُوني، فَاِنْ تَمَمْتُمْ عَلي بَيعَتِكُمْ

تُصيبُوا رُشْدَكُمْ، فَأَنَا الْحُسَينُ بْنُ عَلِي، وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله، نَفْسي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَأَهْلي مَعْ أَهْليكُمْ، فَلَكُمْ فِي اُسْوَةٌ، و آن لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَخَلَعْتُمْ بَيعَتي مِنْ أَعْناقِكُمْ فَلَعَمْري ما هِي لَكُمْ بِنُكْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبي وَأَخي وَابْنِ عَمّي مُسْلِمٍ!

وَالْمَغْرُورُ مَنْ اِغْتَرَّبِكُمْ، فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَنَصيبَكُمْ ضَيعْتُمْ «وَمَنْ نَكَثَ فَاِنَّما ينْكُثُ عَلي نَفْسِهِ» [5].

وَ سَيغْني اللهُ عَنْكُمْ، وَالسَّلامُ عَلَيكُمْ وَرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ. [6].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مردم همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

كسي كه پادشاه ستمگري را بنگرد كه ستم مي كند و حرام خدا را حلال مي شمارد، و عهد و پيمان خدا را مي شكند، و با سنّت رسول خدا مخالفت مي كند، و در ميان بندگان خدا با فساد و ستمكاري عمل مي كند، با عمل يا با سخن اگر بر ضد آن پادشاه قيام نكند، سزاوار است بر خداوند كه او را با آن پادشاه ستمكار محشور كند.

مردم آگاه باشيد!

اين مردم و بني اميه، اطاعت شيطان را بجان خريدند، و اطاعت خدا را رها كردند، و فساد را آشكار، و حدود الهي را ترك، و بيت المال را غارت و حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام شمردند، مي دانيد كه من از ديگران سزاوارترم.

بتحقيق نامه هاي شما به من رسيد، و پيك هاي شما آمدند كه كوفيان با من بيعت كردند، كه:

مرا تسليم دشمن نكنند، و مرا خوار نسازند، پس اگر بر بيعت خود استواريد به سعادت و كمال مي رسيد، پس من حسين پسر علي و فرزند فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و

سلم مي باشم، جان من با جان شما و خانواده ام با خانواده شماست، و شما از رفتار من مي توانيد سرمشق بگيريد، و اگر به عهد و پيمان خود عمل نكنيد و آن را بشكنيد، و پيمان بيعت مرا از گردنتان باز داريد، پس سوگند بجان من اين كار شما تازگي ندارد، شما با پدر و برادرم و پسر عموي من «مسلم بن عقيل» نيز چنين كرديد، پس فريب خورده آن كس كه به شما مغرور گردد، پس در بهره وري اشتباه كرديد، و حق خود را نابود كرديد زيرا «هر آن كس كه پيمان بشكند، زيان پيمان شكني به خودش باز مي گردد، و به زودي خدا ما را از شما بي نياز مي كند، و سلام و رحمت و بركات الهي بر شما باد.)

امام كه سرگرم سخنراني بود فرزندان كوچك و برادرزادگان همه در يكجا جمع شده و به سخنان آن حضرت گوش مي كردند، وقتي نگاه امام به جمع آنها افتاد اشك در چشمانش حلقه زد.

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص85

تاريخ طبري ج3 ص306 و ج7 ص297

اخبار الطوال ص249.

[2] تاريخ طبري ج3 ص307 و ج7 ص300

ينابيع المودة ص406

تحف العقول ص174.

[3] بحارالانوار ج44 ص383.

[4] تاريخ طبري ج3 ص306

ارشاد شيخ مفيد ص224

تاريخ ابن أثير ج2 ص552

أعيان الشيعة ج1 ص596.

[5] سوره فتح آيه 10.

[6] تاريخ طبري ج3 ص306 وج7 ص300

كامل ابن أثير ج2 ص552 و ج3 ص280

احقاق الحق ج11 ص609

واقعه طف ص172

مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص234

انساب الاشراف ج3 ص171.

جذب نيرو

يكي از شگفتي هاي قيام عاشورا اين است كه امام حسين عليه السلام از يك طرف در منزلگاه «زباله» سخنراني مي كند و نيروهاي همراه را تصفيه

مي كند، كه حاضران فرار را بر قرار بر مي گزينند و از طرفي ديگر، نيروهاي مخصوصي را جذب مي كند.

از يك طرف آن همه از جمعيت همراه را پراكنده مي سازد و از طرفي ديگر بدنبال افراد مي رود، و يك نفر، يك نفر را به همراهي خويش فرا مي خواند، مانند:

1 - جذب هلال بن نافع

امام عليه السلام در بين راه كربلا، هلال بن نافع را مجذوب خود ساخت كه از شهداي كربلاست.

2 - جذب زهير بن قين

زهير يكي از بزرگان كوفه بود و با خانواده اش به حج رفته و كاروان او در سرزمين «زرود» به كاروان امام حسين عليه السلام نزديك شد.

امام از همراهان پرسيد:

آن خيمه كيست؟

گفتند:

خيمه «زهير بن قين» است.

امام پيكي به سوي او فرستاد كه به سوي من بيا تا با تو صحبت كنم.

زهير مشغول خوردن غذا بود و جواب رد داد و مي خواست در حوادث كوفه دخالت نكند.

امّا همسرش بر سر او فرياد زد و گفت:

سبحان الله!

پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تو را مي خواند و تو جواب نمي دهي؟!. زهير برخاست و خدمت امام رسيد، و پس از ساعتي گفتگو مجذوب شد و از ياران امام به شمار آمد. [1].

3 - تلاش براي جذب عبيدالله بن حُر جعفي

وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به «قصر بني مقاتل» رسيد، خيمه اي بر افراشته در آنجا ديد پرسيد:

اين مال كيست؟

پاسخ دادند:

خيمه عبيدالله بن حُر جعفي، يكي از بزرگان شهر كوفه است.

امام پيكي به سوي او فرستاد كه خدمت امام برسد. عبيدالله گفت:

به خدا از كوفه خارج شدم چون ديدم حسين در آن شهر يار و ياوري

ندارد و مردم همه به دنيا روي كرده اند.

امام خود با جمعي از ياران به خيمه عبيدالله بن حُر رفت، و سخنان خود را چنين آغاز كرد:

حديث 305

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ، يا ابْنَ الْحُرِّ!

فَإِنَّ مِصْرَكُمْ هذِهِ كَتَبُوا إِلَي وَ خَبَّرُوني أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلي نُصْرَتي، و آن يقُومُوا دُوني وَيقاتِلُوا عَدُوّي، وَأَنَّهُمْ سَأَلُوني الْقُدُومَ عَلَيهِمْ، فَقَدِمْتُ، وَلَسْتُ أَدْري الْقَوْمُ عَلي ما زَعَمُوا، لأنَّهُمْ قَدْ أَعانُوا عَلي قَتْلِ ابْنِ عَمّي مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ رَحِمَهُ اللهَ وَ شيعَتِهِ. وَأَجْمَعُوا عَلَي ابْنِ مَرْجانَةَ عُبَيدِاللهِ بْنِ زِيادٍ يبايعُني لِيزيدَ بْنِ مُعاوِيةَ. وَ أَنْتَ يا ابْنَ الْحُرِّ فَاعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَزَّوَجَلّ مُؤاخِذُكَ بِما كَسَبْتَ وَأَسْلَفْتَ مِنَ الذُّنُوبِ في الأيامِ الْخالِيةِ، وَأَنا أَدْعُوكَ في وَقْتي هذا إِلي تَوْبَةٍ تُغْسَلُ بِها ما عَلَيكَ مِنَ الذُّنُوبِ، وَأَدْعُوكَ إِلي نُصْرَتِنا أَهْلِ الْبَيتِ، فَإِنْ أُعْطِينا حَقَّنا حَمَدْنا اللهَ عَلي ذَلِكَ وَقَبِلْناهُ، و آن مُنِعْنا حَقَّنا وَرُكِبْنا بِالظُّلْمِ كُنْتَ مِنْ أَعْواني عَلي طَلَبِ الْحَقِّ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از حمد و سپاس پروردگار، اي پسر حُر مردم شهر شما براي من نامه نوشتند و مرا خبر دادند كه بر ياري من وحدت دارند، و در پاي ركاب من خواهند ايستاد، و با دشمنان من خواهند جنگيد، و از من خواستند به سوي آنان بيايم، آمدم، و من آنان را بر عهد خود استوار نديدم زيرا دشمن ما را بر قتل مسلم بن عقيل و پيروانش كمك كردند، و اطراف پسر مرجانه «عبيدالله بن زياد» را گرفتند كه از من براي يزيد بيعت بگيرند، و تو اي پسر حر بدان كه همانا خداوند عزيز و بزرگ تو را كيفر مي دهد براي گناهان گذشته ات كه مرتكب شدي.

[2] حال من تو را در چنين لحظه هاي حسّاسي به توبه اي فرا مي خوانم كه گناهان تو را بشويد، كه تو را به ياري اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرا مي خوانم، پس اگر حق ما را به مادادند خدا را سپاس مي گوئيم و از آنان مي پذيريم. و اگر حق ما را ندانند و به ما ستم روا داشتند تو يكي از دوستان ما در گرفتن حق باش).

عبيدالله بن حر گفت:

سوگند به خدا!

اي پسر دختر پيامبر!

اگر من مي ديدم كه در كوفه ياوراني داري، من بيشتر از آنها از تو حمايت مي كردم، امّا من شيعيان تو را در كوفه ديدم كه از ترس به خانه هاي خود خزيدند، و از شمشيرهاي بني اميه ترسيدند. من امكاناتي را مي توانم در اختيار شما قرار دهم، اين اسب لجام زده من است كه بشما مي بخشم، به خدا قسم وقتي سوار بر اين اسب شدم به هرچه خواستم رسيدم، و شمشير مرا از من قبول كن كه سوگند به خدا!، به هرچه زدم قطع كرد.

امام در پاسخ او اظهار داشت:

يا ابْنَ الْحُرِّ!

ما جِئْناكَ لِفَرَسِكَ وَسَيفِكَ، إِنَّما أَتَيناكَ لِنَسْأَلَكَ النُّصْرَةَ، فَإِنْ كُنْتَ قَدْ بَخِلْتَ عَلَينا بِنَفْسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا في شَي ءٍ مِنْ مالِكَ، وَلَمْ أَكُنْ بِالَّذي اَتَّخِذُ الْمُضِلّينَ عَضُداً، لأنّي قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ هُوَ يقُولُ:

فَإِلاَّ تَنْصُرْنا فَاتَّقِ اللهَ أَنْ لا تَكُونَ مِمِّنْ يقاتِلُنا، فَوَاللهِ لا َيسْمَعُ واعِيتَنا أَحَدٌ ثُمَّ لا ينْصُرْنا إِلاَّ هَلَكَ.

(اي پسر حُر، ما براي اسب و شمشير تو نيامده ايم، ما به سوي تو آمديم تا از تو ياري بگيريم، پس

اگر از جانت بُخل مي ورزي ديگر نيازي به مال تو نيست، ما هرگز از آنان كه گمراهند كمكي نخواهيم گرفت، زيرا من از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

«كسي نداي اهل بيت مرا بشنود و آنان را ياري ندهد بر گرفتن حق، خدا او را به رو در آتش جهنّم افكند».) [3].

4 - تلاش براي جذب هرثمه

هرثمة بن ابي مسلم، يكي از ياران حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بود و همسر او نيز از شيعيان به حساب مي آمد براي رفتن به جنگ صفّين همراه امام علي عليه السلام به سرزمين كربلا رسيدند كه امام كفي از خاك كربلا گرفت و بوئيد و فرمود:

واهاً لَكَ أيتُهَا التُّرْبَةِ، لَيحْشُرُنَّ مِنْكَ أقْوَامٌ يدْخِلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيرِ حِسَابٍ.

(خوشا بحال تو اي خاك اين سرزمين، مرداني از تو محشور مي شوند كه بدون حسابرسي وارد بهشت مي گردند.)

در ماجراي سياسي كوفه و سفر امام حسين عليه السلام به كربلا، هرثمه ابتداء براي جنگ با امام حسين عليه السلام به كربلا آمد، وقتي صف آرايي دو لشگر را و تنهائي امام حسين عليه السلام را ديد به ياد آن حديث و برخورد اميرالمؤمنين عليه السلام با خاك كربلا افتاد، فوراً خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و ماجرا را باز گفت:

امام حسين عليه السلام به او فرمود:

حديث 306

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَعَنا أَنْتَ أَمْ عَلَينا؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(حال با مائي يا با دشمنان ما؟)

هرثمه گفت:

هيچكدام، زيرا فرزند كوچكي دارم كه مي ترسم عبيدالله بن زياد او را نابود كند.

فَامْضِ حَيثُ لا تَري لَنا مَقْتَلاً وَلاتَسْمَعُ لَنا صَوْتاً، فَوَالَّذي نَفْسُ حُسَينٍ بِيدِهِ لا يسْمَعُ الْيوْمَ

واعِيتَنا أَحَدٌ فَلا يعينُنا إِلاَّ كَبَّهُ اللهُ لِوَجْهِهِ في جَهَنَّمَ. [4].

(زود برو، بگونه اي كه محل كشته شدن ما را ننگري، و نداي ما نشنوي، سوگند به خدائي كه جان حسين عليه السلام در دست اوست، كسي نداي ياري طلبي ما را بشنود و ما را ياري نكند، خدا او را با رو در آتش در افكند.)

5 - دفاع از ياراني كه به او ملحق شدند

پس از رهگيري حُر و بي اعتنائي امام حسين عليه السلام حركت كاروان ادامه پيدا كرد تا به منزلگاه «عذيب الهجانات» رسيد، در آنجا چهار نفر از ياران امام عليه السلام از كوفه آمدند كه اسب سواري هلال بن نافع را با خود يدك مي كشيدند. وقتي آن حضرت را ديدند سلام كردند و اشعاري در عظمت مقام و شخصيت آن حضرت و سپس از آينده نامعلوم خواندند.

امام پاسخ داد:

حديث 307

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَما وَاللهِ إِنّي لَأَرْجُو أَنْ يكُونَ خَيراً ما أَرادَ اللهُ بِنا قُتِلْنا أَمْ ظَفَرْنا!.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!

كه من اميدوارم آنچه خداوند براي ما اراده كرده خير باشد، چه كشته شويم يا پيروز گرديم).

حُر پيش آمد و گفت:

اين چهار نفر از مردم كوفه مي باشند و جزو ياران همراه شما نيستند بايد به كوفه برگردند يا من آنها را زنداني مي كنم.

لَأَمْنَعَنَّهُمْ مِمَّا أَمْنَعُ مِنْهُ نَفْسي، إِنَّما هؤُلاءِ أَنْصاري وَأَعْواني، وَقَدْ كُنْتَ أَعَطَيتَني أَنْ لا تُعْرِّضَ لي بِشَي ءٍ حَتّي يأْتِيكَ كِتابٌ مِنْ اِبْنِ زِيادٍ.

(من همانگونه كه از خود دفاع مي كنم از اين چهار نفر نيز دفاع مي كنم، همانا اينها ياوران من مي باشند، و تو قول دادي مزاحمت براي ما ايجاد نكني تا

نامه ابن زياد برسد)

حُرّ گفت:

اينها با تو نبودند هم اكنون از كوفه آمدند.

هُمْ أَصْحابي وَهُمْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ جاءَ مَعي، فَاِنْ تَمَّمْتَ عَلَي ما كانَ بَيني وَ بَينَكَ وَإِلاَّ ناجَزْتُكَ [5].

(اينها ياران من مي باشند، و همانند افرادي هستند كه با من بودند، اگر بر سر قول خود هستي مانعي ندارد وگرنه با تو خواهم جنگيد.).

آنگاه امام حسين عليه السلام اخبار و تحوّلات كوفه را از آنها پرسيد.

و آنان هرچه گذشت و هرچه بود را به امام عليه السلام گزارش دادند و گفتند سرمايه داران كوفه با رشوه گرفتن به حكومت پيوستند و ساير مردم دلهايشان با تو است امّا شمشيرهايشان بر ضد شماست.

6 - گفتگو با عمرو بن قيس

عمرو بن قيس مشرقي نقل مي كند:

وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به «قصر بني مقاتل» رسيد، من با پسر عموي خود بر آن حضرت وارد شديم سلام كرديم و نشستيم، وقتي رنگ سياه موهاي ريش و سر مبارك امام عليه السلام را ديدم سئوال كردم:

آيا موها را رنگ كرديد يا رنگ طبيعي خودش را دارد؟

امام پاسخ داد:

حديث 308

قال الامام الحسين عليه السلام:

خِضابُ وَ الشَّيبُ إِلَينا بَني هاشِمِ يعَجِّلُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(رنگ كردم، زيرا پيري بر ما بني هاشم زود فرا مي رسد)

سپس خطاب به ما فرمود:

جِئْتُما لِنُصْرَتي؟!

(آيا شما براي ياري من آمديد؟)

گفتم:

من مردي پير و داراي سنّ زياد هستم، قرض فراوان دارم، و زن و بچّه من فراوانند، و امانت هاي زيادي از مردم در دست من است، خوش ندارم به امانت هاي مردم خيانت شود و پسر عموي من نيز اينگونه عذر خواهي كرد:

فَانْطَلِقا فَلا تَسْمَعا لي واعِيةً، وَلا تَرَيا لي سَواداً، فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ واعِيتَنا أوْ

رَأي سَوادَنا فَلَمْ يجِبْنا وَلَمْ يغِثْنا كانَ حَقّاً عَلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يكُبَّهُ عَلي مِنْخَرَيهِ فِي النَّارِ.

(پس زود از اينجا برويد تا نداي مرا نشنويد، و آثار ما را ننگريد، همانا هر كس نداي ما بشنود، يا خيمه هاي ما را بنگرد، و جواب ما را ندهد، و به فرياد ما نرسد، سزاوار است بر خداوند عزيز و بزرگ كه او را با رو در آتش جهنّم افكند). [6].

7 - اجازه دادن به حبيب بن مظاهر براي جذب بني اسد

در آغاز ورود كاروان امام حسين عليه السلام در كربلا و برپا شدن خيمه ها، حبيب بن مظاهر خدمت آن حضرت آمده گفت:

من با قبيله بني أسد خويشاوندي دارم، اجازه بده تا به آنجا بروم و مردان آن را براي ياري دادن به شما بسيج كنم.

امام عليه السلام اجازه فرمود.

حبيب بن مظاهر، شبانه، به صورت ناشناس وارد قبيله بني أسد شد، و از دعوت كوفيان و عهد شكني آنان گفت، و پاداش كمك به خاندان رسالت را مطرح كرد.

حدود 90 نفر از مردان بني أسد آماده پيكار با يزيديان شدند كه مردي از آن قبيله خود را به عمر سعد رساند و ماجرا را باز گفت، عمر سعد يكي از فرماندهان خود به نام «أزرق» را با چهار صد نفر به سوي قبيله بني أسد فرستاد تا مانع پيوستن آنها به حضرت اباعبدالله عليه السلام بشود.

وقتي أزرق به آنجا حمله برد، مردم پراكنده شدند و حبيب بن مظاهر نيز به خدمت امام عليه السلام بازگشت.

آنگاه كه امام ماجراي قبيله بني أسد را شنيد فرمود:

لاحَوْلَ وَ لا قُوةَ إِلاَّ بِالله (نيرو و قدرتي جز قدرت خداوند نيست.)

*****

[1] اخبار الطوال

ص246.

[2] عبيدالله بن حُر جعفي يكي از دلاوران و فرماندهان امام علي عليه السلام بود كه به عللي اردوگاه امام علي عليه السلام را ترك و به سوي معاويه و شاميان فرار كرد، و معاويه او را هديه ها داد، و او در سپاه معاويه بر ضدّ سربازان امام مي جنگيد كه گناهان سنگيني را بر دوش خود حمل مي كرد.

(تاريخ طبري ج7 ص168 و جمهرة ابن حزم ص385).

[3] كتاب فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص83

كنز الدّقائق ج6 ص69

انساب الاشراف ج3

تاريخ طبري ج7 ص307.

[4] امالي شيخ صدوق ص117

عوالم بحراني ج17 ص147

بحارالأنوار ج32 ص419.

[5] تاريخ طبري ج3 ص307

تاريخ ابن أثير ج2 ص553

بدايه و نهايه ج8 ص187

اعيان الشيعة ج1 ص597.

[6] ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ص591، بحارالانوار ج45 ص84 و ج27 ص204.

تسليم نشدن تا انتخاب كربلا

تلاش فرماندار مدينه در تسليم كردن امام حسين عليه السلام بجائي نرسيد. تحليل ها و اظهار نظرهاي صاحب نظران از برادران، و خويشاوندان در مدينه و مكّه نتيجه اي نداشت.

و اخبار سياسي كوفه و دگرگوني اوضاع و شرائط، و شهادت ياران، و لشگركشي يزيديان نيز در اراده آن حضرت خللي ايجاد نكرد، آنقدر به رفتن و حركت خود ادامه داد تا به سرزمين موعود رسيد، به كربلا آمد و در آنجا خيمه هاي خود را برافراشت. اين روح تسليم ناپذيري براي بشريت تشنه آزادي، الگو و سرمشق زندگي است. به برخي از نمونه ها توجّه كنيد:

1 - تسليم ناپذير برابر رهگيري حُر بن يزيد

حُر با دو هزار سرباز مأموريت داشت هرجا به كاروان امام حسين عليه السلام برخورد كند يا آن حضرت را به كوفه براي بيعت با يزيد ببرد، و يا همانجا آن حضرت را متوقّف كند تا دستور

مجدّد ابن زياد برسد. لشگريان حُر در منطقه «ذو حسم» با امام ملاقات كردند كه امام حسين عليه السلام پس از نماز ظهر و عصر سخنراني كرد و سپس خُرجين هاي پر از نامه هاي كوفيان را به حُر نشان داد، امّا حُر بن يزيد مأموريت خود را اينگونه بيان داشت. ما مأموريم، اگر با تو ملاقات كرديم از تو جدا نشويم تا تو را نزد عبيدالله بن زياد ببريم.

امام حسين عليه السلام با شنيدن اين كلمات لبخندي زد و فرمود:

حديث 309

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اَبْنَ الحُرِّ اَوَ تَعْلَمُ اَلْمَوْتُ أَدْني إِلَيكَ مِنْ ذلِكَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(مرگ براي تو نزديك تر از اين خواسته است) [1].

سپس دستور داد كه:

اِحْمِلُوا اَلنِّساء لِيرْكَبُوا حَتّي نَنْظُرَ مَا الَّذي يصْنَعُ هذا وَأَصْحابُهُ!

(زنان را سوار كنيد و آماده حركت شويد تا ببينم اين شخص و ياران او چه مي كنند؟)

حركت آغاز شد امّا كوفيان مأموريت داشتند كه مانع حركت امام بشوند. لشگر كوفه بحركت در آمد و راه را بر امام بستند.

امام حسين عليه السلام بر سر حُر فرياد كشيد و فرمود:

ثَكَلَتْكَ أُمُّكَ!

مَا الَّذي تُريدُ أَنْ تَصْنَعَ؟

(مادرت به عزاي تو بنشيند اي حُر!

مي خواهي با ما چه كني؟)

حُر پاسخ داد، در عرب هر كس جز شما بود جواب او را مي دادم، امّا چه كنم كه مادرت دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است و نمي توانم چيزي بگويم، من ناچارم با شما باشم تا شما را نزد عبيدالله بن زياد ببرم.

امام عليه السلام فرمود:

إِذاً وَاللهِ لا أَتَّبِعُكَ أَوْ تَذْهَبَ نَفْسي.

(پس سوگند به خدا!

از تو اطاعت نمي كنم تا آنكه كشته شوم.)

حُر گفت، من نيز نمي توانم تو را

رها كنم تا خود و لشگريانم كشته شويم.

امام عليه السلام فرمود:

بَرَزَ أَصْحابي وَأَصْحابُكَ وَاَبْرِزْ إِلَي، فَإِنْ قَتَلْتَني خُذْ بِرَأْسي إِلي ابن زيادٍ و آن قَتَلْتُكَ أَرَحْتُ الْخَلْقَ مِنْكَ.

(پس دو لشگر را رو در روي هم قرار ده، و خودت بجنگ من بيا، اگر مرا كشتي سر مرا براي ابن زياد ببر و اگر من تو را بكشم، مردم را از دست تو راحت كردم.)

حُر گفت:

اي اباعبدالله!

من مأمور كشتن تو نيستم، مأموريت دارم همراه تو باشم، و من ناخوش دارم كه بدي از من به تو رسد، زيرا همه، آرزوي شفاعت جدّ تو را دارند و مي دانم اگر با تو بجنگم در دنيا و آخرت از زيانكاران خواهم بود.

اي اباعبدالله من بي تو نمي توانم وارد كوفه شوم، پس اين راه را برو، من نامه اي به ابن زياد مي نويسم كه حسين از من اطاعت نمي كند و من قدرت مقابله با او را ندارم تا در جواب نامه چه بنويسد.

امام عليه السلام فرمود:

يا حُرُّ!

كَأَنَّكَ تُخْبِرُني أَنّي مَقْتُولٌ

(گويا داري بمن خبر مي دهي كه مرا خواهند كشت؟)

حُر گفت، آري شك ندارم كه بني اميه قصد جان شما را دارند، حسين بهمان جا كه آمدي بازگرد.

امام عليه السلام فرمود:

اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُني وَ هَلْ يعْدُوا بِكُمُ الْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُوني وَ سَاَقُولُ كَما قال اَخُوالْاَوْسِ لِإِبْنِ عَمِّهِ.

سَاَمْضي و ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَي الْفَتي

إِذا ما نَوي خَيراً، وَجاهَدَ مُسْلِماً

وَواسي الرِّجالَ الصَّالِحينَ بِنَفْسِهِ

وَفارَقَ مَذْمُوماً وَخالَفَ مُجْرِماً.

أُقَدِّمُ نَفْسي لا أُريدُ بَقاءَها

لِتَلْقي خَميساً فِي الْوِغاءِ عَرَمْرَماً

فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ و آن مُتُّ لَمْ أُلَمْ

كَفي بِكَ ذُلاًّ أَنْ تَعيشً مُرَغَّماً [2].

(آيا از مرگ مرا مي ترساني؟

و آيا كار ديگري جز قتل من داريد؟

و من

در جواب شما چونانكه برادر أوسي براي پسر عموي خود سرود مي گويم:

[3]..

من براه خود مي روم و مرگ براي جوانمرد عار نيست اگر نيت او خير باشد و در حالي كه مسلمان است جهاد كند..

و با مردان نيكوكار عهد برادري بسته و با نكوهش شدگان دوري گزيده و با گناهكاران مخالفت كرده است..

من جان خود را فدا مي كنم و نمي خواهم در دنيا بمانم، تا روز پنج شنيه در ميدان كارزار سخت با دشمن پيكار كنم..

اگر زنده بمانم سرزنش نمي شوم، و اگر كشته شوم نكوهش نخواهم شد اين ذلّت و خواري تو را بس كه زير سلطه ديگران زندگي كني.

سپس فرمود:

لَيسَ شَأْني شَأْنَ مَنْ يخافُ الْمَوْتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلي سَبيلِ نَيلِ الْعِزِّ وَاِحْياءِ الْحَقِّ، لَيسَ الْمَوْتُ في سَبيلِ الْعِزِّ اِلاَّ حَياةً خالِدَةً وَ لَيسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ اِلاَّ الْمَوْتَ الَّذي لا حَياةَ مَعَهُ. أفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُني، هَيهاتَ طاشَ سَهْمُكَ وَخابَ ظَنُّكَ لَسْتُ اَخافُ الْمَوْتَ، اِنَّ نَفْسي لَاَكبْروَ مِنْ ذلِكَ وَهِمَّتي لَأَعْلي مِنْ أنْ اَحْمِلَ الضَّيمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ وَهَلْ تَقْدِرُونَ عَلي اَكْثَرَ مِنْ قَتْلي؟!

مَرْحَباً بِالْقَتْلِ في سَبيلِ اللهِ، وَلكِنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلي هَدْمِ مَجْدي وَمَحْوِ عِزّي وَشَرَفي فَاِذاً لا اُبالي بِالْقَتْلِ. [4].

(شأن من اين نيست كه از مرگ بترسم، چه آسان است مرگ در راه بدست آوردن عزّت و زنده كردن حق، مرگ در راه عزّت چيزي نيست جز زندگي جاويدان، و زندگي با ذلّت چيزي نيست جز مرگ پايدار، آيا با مرگ مرا مي ترسانيد؟

تير شما بخطا رفت، و گمان شما دروغ است، من از مرگ نمي ترسم، جان من والاتر از آن است و همّت من بلندتر از آن است

كه ذلّت را از روي ترس از مرگ تحمّل كنم، آيا شما بيشتر از كشتن من كاري مي توانيد بكنيد؟

مبارك باد مرگي كه در راه خداست، امّا شما هرگز نمي توانيد شرافت و عزّت و بزرگواري مرا درهم بشكنيد، پس چه باكي از مرگ دارم.)

امام اعتنائي به رهگيري كوفيان نكرد و آنقدر به راه خود ادامه داد تا به كربلا رسيد.

2 - ادامه حركت كربلا

وقتي تلاش ها، و تهديدهاي نظامي حُر بن يزيد رياحي بجائي نرسيد، و حُر در برابر اراده و عزم آهنين امام حسين عليه السلام كاري از پيش نبرد، ناچار تسليم شد و گفت شما بحركت خود ادامه دهيد، و من هم طي نامه اي كسب تكليف خواهم كرد.

امام به جمع حاضران فرمود:

آيا كسي در ميان شما هست كه راه را بداند؟

طرّماح بن عدي طائي گفت:

اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم من راه كوفه را مي شناسم.

امام فرمود:

در پيشِ روي ما حركت كن. حركت كاروان امام عليه السلام دوباره آغاز شد و لشگريان كوفه و حر بن يزيد رياحي چاره اي جز همراهي نداشتند. به منزلگاه «بيضه» رسيدند كه امام براي دو لشگر در آنجا سخنراني كرد و حركت كاروان ادامه يافت تا به منزلگاه «عذيب» رسيدند كه چهار نفر از دوستان امام حسين عليه السلام از شهر كوفه به امام ملحق شدند، حُر تلاش كرد آنها را برگرداند امّا امام مانع شد و فرمود اينها دوستان من مي باشند.

در ادامه راه به «قصر بني مقاتل» رسيدند با عبيدالله حُرّ جعفي صحبت كرد و او را به ياري خود خواند و از آنجا گذشتند تا نزديكي كربلا كه رسيدند شب

شد، استراحت كردند، پس از نماز صبح كه همه آماده حركت شدند پيك ابن زياد رسيد كه به حُر فرمان داده بود:

«حسين را در سرزميني بي آب و علف فرود آور، تا دستور بعدي من به تو برسد.»

حُر نامه ابن زياد را نشان داد و گفت:

من چاره اي جز نگهداشتن شما در اين سرزمين ندارم.

امام حسين عليه السلام به ياران خود فرمود:

سوار شويد، همه سوار شده آماده حركت شدند كه رهگيري حُر بار ديگر آغاز شد. زهير بن قين به امام پيشنهاد داد:

با اينها جنگ كنيم بر ما آسان تر است تا نيروهاي كمكي به آنها ملحق شوند.

امام پاسخ داد:

حديث 310

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما كُنْتُ لأَِبْدَأَهُمْ بِالْقِتالِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما جنگ را آغاز نمي كنيم.) [5].

تا آنكه به سرزمين كربلا رسيدند «در روز دوّم محرّم سال شصت و يك هجري» امام پرسيد:

نامِ اينجا چيست؟

گفتند:

كربلا. فرمود:

اينجا فرود بيائيد، كه جايگاه جنگ و كشته شدن ما اينجاست. [6].

3 - پرهيز از فرار و تسليم

امام حسين عليه السلام در نزديكي هاي كربلا از يك طرف پيشنهاد حُر را براي تسليم شدن رد كرد و فرمود:

«مرگ براي تو آسان تر است تا مرا به نزد ابن زياد ببري.» و از طرفي ديگر با پيشنهاد دوستاني كه مي خواستند امام را به كوه هاي اطراف و شهرهاي أمن ببرند مخالفت مي كرد، و راه مبارزه تا شهادت را برگزيده بود.

طرّماح بن عدي در نزديكي هاي كربلا خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و گفت:

يا اباعبدالله!

اگر لشگريان كوفه كساني باشند كه با فرماندهي حُر آمده اند، ما توان جنگيدن با آنان را داريم، امّا من در كوفه بودم جمعيت زيادي را ديدم كه با پول و

رشوه آنها را آماده مي كردند تا با شما بجنگند، هم اكنون همه راه ها بر روي شما بسته است و در اين بيابان پناهگاهي وجود ندارد. اگر با ما به روستاي ما تشريف بياوريد كه در بالاي كوه بلندي قرار دارد به نام «أَجأ» در آنجا حتماً حفظ خواهيد شد و قدرت دفاعي ما كافي است.

حديث 311

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنَّ بَيني وَ بَينَ الْقَوْمِ مَوْعِداً أَكْرَهُ أَنْ أُخْلِفَهُمْ، فَاِنْ يدْفَعِ اللهُ عَنَّا فَقَديماًما أَنْعَمَ عَلَينا وَكَفي، وَاِنْ يكُنْ مالابُدَّ مِنْهُ فَفَوْزٌ وَشَهادَةٌاِنْ شاءَ اللهُ. [7].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا بين من و اين مردم قراري است كه خوش ندارم از آن روي گردانم، پس اگر خدا دشمنان ما را دفع كند كه همواره بر ما نعمت هاي خود را ارزاني مي داشت، خدا ما را كافي است، و اگر پيش آيد آنچه كه بايد بيايد پس رستگاري و شهادت است اگر خداي بزرگ بخواهد.)

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص87

تاريخ طبري ج3 ص306

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص232.

[2] مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص232

بدايه و نهايه ج8 ص187

انساب الاشراف ج3 ص171.

[3] ارشاد شيخ مفيد ص225

تاريخ طبري آملي ج3 ص307

عوالم بحراني ج 17 ص 228.

[4] احقاق الحق ج11 ص601

اعيان الشيعه ج1 ص581.

[5] كتاب مستدرك حاكم ج2 ص371

كنز العمال ج6 ص85 حديث 1311.

[6] بحارالانوار ج44 ص383.

[7] مثير الاحزان ص39

بحارالانوار ج44 ص369.

ش
شخصيت امام حسين
بر دوش جبرئيل

در دوران كودكي امام حسن و امام حسين عليهما السلام به بازي و گردش رفته و از شهر مدينه خارج شدند، مدّتي گذشت حضرت زهراعليها السلام نگران شد، خبر به پيامبر رسيد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در جستجوي عزيزان خود از شهر

خارج شده آن دو را در كناره كوهي مشاهده كرد كه از خستگي خوابيده اند و مار بزرگي در بالاي سرشان چنبر زده است. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سنگي را برداشت تا مار را براند كه مار بحرف آمد و گفت:

سلام بر تو اي رسول خدا، من اينجا آمده ام تا از دو فرزندت حراست كنم.

آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حسن را بر دوش راست و حسين را بر روي دوش چپ خود گذاشت و راه خانه در پيش گرفت كه حضرت جبرئيل براي كمك به پيامبر فرود آمد و حسين را بر دوش خود گرفت. از آن پس امام حسن عليه السلام مي فرمود، مرا بهترين اهل زمين بر دوش گرفت و امام حسين عليه السلام مي فرمود:

حديث 312

قال الامام الحسين عليه السلام:

حَمَلَنِي خَيرُ أَهْلِ السَّماءِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(مرا بهترين اهل آسمان بدوش كشيد.)

شخصيت و عظمت حسين از زبان پيامبر

امام حسين عليه السلام خود از زبان رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، نقل مي كند كه آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم پيرامون ارزش و شخصيت او سخنان گرانسنگي ايراد فرمود:

حديث 313

قال الامام الحسين عليه السلام:

دَخَلْتُ عَلي رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله وَ عِنْدَهُ أُبَي بن كَعْبٍ،

فَقالَ لي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله:

مرحباً بك يا أبا عبدالله، يا زين السموات و الأرضين. قال له أُبي:

و كيف يكون يا رسول الله صلي الله عليه و آله زين السموات و الأرضين أحد غيرك؟

قال:

يا اُبي والذي بعثني بالحق نبيا إنّ الحسين بن علي في السماء أكبر منه في الأرض، و إنه لمكتوب عن يمين عرش

الله عزّ و جلّ:

مصباح هدي و سفينة نجاة و امام خير و يمن و عزّ و فخر و علم و ذخر، و انّ الله عزّ و جلّ ركّب في صلبه نطفة طيبة مباركة زكية.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(روزي بر جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شدم كه مردي به نام «أبّي بن كعب» خدمت آن حضرت نشسته بود.

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به من فرمود:

«خوش آمدي اي أباعبدالله، اي زينت آسمان ها و زمين ها!. ابن كعب پرسيد:

يا رسول الله چگونه غير از شما هم مي تواند زينت آسمانها و زمين باشد؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پاسخ داد:

اي پسر كعب!

سوگند به خدا!ئي كه مرا بحق به نبوّت برگزيد، همانا حسين بن علي در آسمانها نزد فرشتگان با عظمت بيشتري مطرح است تا نزد زمينيان، و در سمت راست عرش خدا نوشته شده است، حسين چراغ هدايت و كشتي نجات است، و حسين رهبر نيكي ها و بركتها، و عزّت ها و شرافت ها و علوم و ذخائر الهي است. و همانا خداوند عزيز و بزرگ در پُشت حسين نطفه پاك و مبارك و پاكيزه اي قرار داد».) [1].

*****

[1] عيون اخبار الرّضا عليه السلام ج1 ص62

اكمال الدّين ج1 ص264

بحارالانوار ج36 ص204.

شجاعت امام

شجاعت حضرت اباعبدالله عليه السلام حقيقتي بود كه دوست و دشمن به آن اعتراف داشتند و ده ها نمونه و مثال آشكار براي آن مطرح مي كردند، مانند:

1 - جنگاوري و خط شكني امام حسين عليه السلام در جنگ جَمَل

2 - جنگاوري و خط شكني امام حسين عليه السلام در جنگ صفّين

3 - جنگاوري و خط شكني امام حسين عليه

السلام در جنگ نهروان

4 - شجاعت و قدرت روحي امام عليه السلام در مبارزات سياسي با معاويه

5 - شجاعت و قدرت روحي امام عليه السلام در مبارزات سياسي با يزيد تا عاشورا و شهادت

6 - شجاعت و شهامت امام در پيمودن راه مكّه

پس از آنكه يزيد به فرماندار مدينه نوشت:

يا حسين بيعت كند و يا سر او را همراه نامه به شام بفرست.

امام تصميم گرفت كه دور از چشم عوامل يزيد، مدينه را به سوي مكّه ترك كند، وقتي از تاريكي شب استفاده كرده از مدينه كوچ كردند، هر لحظه احتمال رسيدن خطرات فراوان، تعقيب و گريز دشمن، محاصره امام و ياران، وجود داشت، مسلم بن عقيل و برخي از ياران پيشنهاد دادند كه از راه عمومي مدينه به مكّه نرويم، بلكه از بيراهه كوچ كنيم امام اظهار داشت:

حديث 314

قال الامام الحسين عليه السلام:

لا وَاللهِ يا ابْنَ عَمّي!

لا فارَقْتُ هذَا الطَّريقَ أَبَداً أَوْ أَنْظُرَ إِلي أَبْياتِ مَكَّةَ أَوْ يقْضِي اللهُ في ذلِكَ ما يحِبُّ وَ يرْضي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!

هرگز!

اي پسر عمو!

من اين راه عمومي را هرگز ترك نمي گويم تا خانه هاي مكّه را مشاهده كنم، يا خداوند آنچه را كه دوست دارد و خشنود است درباره ما بخواهد.) [1].

7 - تداوم مبارزات سياسي حتّي در تنهائي

شجاعت و شهامت امام حسين عليه السلام هرگز تغيير نكرد و تزلزل نيافت، چه در آن لحظه هائي كه هزاران نفر گرد او را گرفته بودند، و چه در آن لحظه هاي حسّاس كه تنهاي تنها در برابر چندين هزار از لشگريان يزيد ايستاده بود، امام مبارزه را تداوم داد تا به شهادت رسيد.

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5

ص24

ينابيع المودة ص402

تاريخ طبري ج7 ص222

كتاب ارشاد شيخ مفيد ص202.

شعر شاعران

1 - شعر در سوگ برادر حضرت عبّاس ر ب - برادري حديث 104 و 105

2 - شعر در اندوه بي برادري ر ب - برادري

3 - شعر در سزاواري اشك ها ر ب - برادري حديث 106

4 - شعر در قدرداني از حُر ر ت - تشكّر و قدرداني

5 - شعر در أوس در برابر حر ر س - تداوم مبارزات سياسي

1 - شعر به هنگام كندن چاه

وقتي تشنگي بر اصحاب امام حسين عليه السلام غلبه كرد و از آن به امام شكايت بردند، آن حضرت دستور فرمود تا چاهي براي آب بكنند، كه به هنگام كندن چاه، آب خوبي فوران زد. لشگر عمر سعد هجوم آوردند و آن را پر كردند كه قابل استفاده نباشد.

چاه ديگري كندند و به آب رسيدند باز همان تهاجم تكرار شد و استفاده از آب چاه ممكن نبود.

آنگاه امام اين اشعار را خواند:

حديث 315

قال الامام الحسين عليه السلام:

الحمدُ للّه الْعَلِي الْواحِدِ

نَحْمَدُهُ في سائِرِ الشَّدائِدِ

يا رَبِّ لا تَغْفَلْ عَنْ الْمُعانِدِ

قَدْ قَتَلُونا قَتْلَةَ الْمُناكِدِ

فَأِصْلِهِ يا رَبِّ نارَ السَّرْمَدِ

وَاَنْتَ بِالْمِرْصادِ غَيرُ خائِدِ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(. سپاس خداوندي را كه برتر و يگانه است، ما او را در ديگر مشكلات نيز سپاس مي گوئيم..

خدايا دشمن ما را فراموش مكن كه از ما فراوان كشتند..

خدايا آتش جاودانه را بر آنها ببار كه تو در كمينگاه ستمگراني و دچار سُستي نمي شوي).

2 - شعر امام در بي وفايي دنيا

امام سجّاد نقل كرد كه:

در شب عاشورا من بيمار بودم و عمّه من زينب عليها السلام از من پرستاري مي كرد.

و پدرم در حالي كه شمشير خود

را اصلاح مي كرد اين اشعار را در بي وفايي دنيا مي خواند. حديث 316

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا دَهْرَ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلٍ

كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَالْاَصيلِ

مِنْ صاحِبٍ أَوْطالِبٍ قَتيلٍ

وَالدَّهْرُ لا يقْنَعُ بِالْبَديلِ

وَإِنَّمَا الأمْرُ اِلَي الْجَليلِ

وَكُلُّ حَي سالِكُ السَّبيلِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي دنيا!

نفرين بر دوستي تو كه در صبحگاهان و عصر گاهان چقدر از دوستان و هواخواهانت را به كشتن مي دهي و جايگزيني براي آنها قبول نمي كني.

و همانا كارها به خداي بزرگ واگذار مي شود و هر زنده اي، رونده اين راه است).

3 - شعر پس از شنيدن خبر شهادت مسلم رجوع شود به س - تداوم مبارزات سياسي حديث 294

*****

[1] أدب الحسين ص41

مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص50

مدينة المعاجز ج3 ص494.

شكر و فزوني نعمت ها

از ديدگاه امام حسين عليه السلام يكي از راه هاي افزايش نعمت ها، و جاودانه شدن آن، شكرگذاري است، هر مقدار انسان در برابر نعمت هاي الهي سپاس گذار باشد و شكر كند بهمان ميزان نعمت ها فزوني مي گيرند.

حديث 317

قال الامام الحسين عليه السلام:

شُكْرُكَ لِنِعْمَةٍ سالِفَةٍ يقْتَضي نِعْمَةً آنِفَةً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سپاس تو در نعمت هاي گذشته، نعمت هاي آينده را بهمراه مي آورد.) [1].

*****

[1] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص80 حديث 2.

شكوه از اهل عراق

امام حسين عليه السلام در لحظه هاي حسّاس نبرد كه بيشتر ياران او به شهادت رسيدند با خداي خويش درد دل مي كرد و از اهل عراق شكوه ها مي نمود:

حديث 318

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَللَّهُمَّ إِنَّ أَهْلَ الْعَراقِ غَرُّونِي وَ خَدَعوُنِي، وَ صَنَعوُا بَأَخي ما صَنَعوُا

أَللَّهُمَّ شَتِّتْ عَلَيهِمْ أَمْرَهُمْ، وَ أَحِصَّهُمْ عَدَداً

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا همانا اهل عراق با فريب و نيرنگ با من برخورد كردند و كاري با من كردند كه در گذشته با برادرم انجام دادند، خدايا آنها را دچار تفرقه و پراكندگي فرما، و از شمار آنان كم كن.) [1].

*****

[1] بحارالانوار ج45 ص51 (با اندكي اختلاف)

عوالم بحراني ج17 ص294.

شهادت و شهير
خبر از شهادت خود و نام مهاجمان

ابا صالح تمّار مي گويد:

هنوز خبري از حكومت يزيد و تحوّلات سياسي كوفه مطرح نبود، دوران دوران زندگاني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود، خودم از امام حسين عليه السلام شنيدم كه از آينده خود و امّت اسلامي خبر مي داد و فرمود:

حديث 319

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَاللهِ لَيجْتَمِعَنَّ عَلي قَتْلي طُغاةُ بَني اُمَّيةَ وَ يقْدُمُهُمْ عُمَرُ بْنَ سَعْدٍ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به خدا قسم سركشان بني اميه بر كشتن من اجتماع مي كنند و پيشتازشان عمر بن سعد است.) [1]

گفتم:

حسين جان!

آيا به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين مسائل را رساندي؟

آنگاه خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رفتم و ماجرا را باز گفتم. رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

دانش من دانش حسين است، و دانش او دانش من است، و ما آگاهي داريم به آنچه كه بايد تحقّق پذيرد.

*****

[1] دلائل الامامة ص183 حديث 101

بحارالانوار ج44 ص186 حديث 14

تاريخ

ابن عساكر (شرح حال امام حسين) ص212

اثبات الهداه ج5 ص207 حديث 71

مدينة المعاجز ج3 ص453 حديث 972.

عشق به شهادت در راه خدا

در روز عاشورا كه هر لحظه ياوري از ياوران امام حسين عليه السلام بخاك و خون مي غلطيد و محاصره دشمن تنگ تر مي شد، امام عليه السلام رو به آسمان ها با خداي خود از عشق و شور و شيدائي نسبت به شهادت راز و نياز كرد:

حديث 320

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِلهي وَسَيدي وَدَدْتُ اَنْ اُقْتَلَ وَاُحْيي سَبْعينَ اَلْفَ مَرَّةٍ في طاعَتِكَ وَ مَحَبَّتِكَ، سِيما إذا كانَ في قَتْلي نُصْرَةُ دينِكَ وَ اِحْياءُ اَمْرِكَ وَ حِفْظُ نامُوسِ شَرْعِكَ، ثُمَّ اِنّي قَدْ سَئِمْتُ الْحَياةَ بَعْدَ قَتْلِ الأحِبَّةِ وَقَتْلِ هؤُلاءِ الْفِتْيةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله و سلم

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي خداي من، اي بزرگ من، دوست دارم كه هفتاد هزار بار در راه اطاعت و محبّت تو كشته شوم و زنده گردم، بخصوص آنگاه كه كشته شدن من عامل پيروزي دين تو، و زنده شدن فرمان تو، و محفوظ ماندن شريعت تو باشد.

چه آنكه من هم اكنون پس از شهادت ياران و اين همه از جوانمردان خاندان محمّدصلي الله عليه و آله و سلم، از زندگي سير گشته ام). [1].

*****

[1] معالي السبطين ج2 ص18

اسرار الشهادة ص402.

ياد مداوم شهادت حضرت يحياي پيامبر

يكي از مسائلي كه ياران امام حسين عليه السلام در تمام سفر از مدينه به مكّه و از مكّه به كربلا، پياپي از آن حضرت مشاهده كردند، ياد شهادت حضرت يحياي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بود.

امام سجّاد نقل مي كند:

هرجا كه سوار مي شديم و در هر منزلگاهي كه فرود مي آمديم حضرت اباعبدالله عليه السلام به ياد شهادت حضرت يحياي پيامبر بود و مي فرمود:

حديث 321

قال الامام الحسين عليه السلام:

و من هَوانِ الدُّنْيا عَلَي

اللهِ اَنَّ رَأْسَ يحْيي بْنِ زَكَريا اُهْدِي اِلي بَغِي مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ. و في حديث مقاتل:

عن زين العابدين عن [ابيه]عليهما السلام قال:

«إنَّ امْرَأَةَ مَلِكِ بَنِي إسْرائِيلَ كَبَرَتْ وَأَرادَتْ أَنْ تُزَوِّجَ بِنْتَهَا مِنْهُ لِلْمَلِكِ، فَاسْتَشارَ الْمَلِكُ يحْيي بْنَ زَكَريا فَنَهَاهُ عَنْ ذَلِكَ، فَعَرَفَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِكَ وَزَينَتْ بِنْتَهَا وَبَعَثَتْهَا إِلَي الْمَلِكِ فَذَهَبَتْ وَلَعِبَتْ بَينَ يدَيهِ،

فَقَالَ لَهَا الْمَلِكُ:

ما حاجتك؟

قَالَتْ:

رأس يحيي بن زكريا.

فَقَالَ الْمَلِكُ:

يا بنية حاجة غير هذه، قَالَتْ:

ما أريد غيره، وَكَانَ الْمَلِكُ إِذا كَذَبَ فِيهِمْ عُزِلَ مِنْ مُلْكِهِ، فَخُيرَ بَينَ مُلْكِهِ وَ بَينَ قَتْلِ يحْيي فَقَتَلَهُ، ثُمَّ بَعَثَ بِرَأْسِهِ إِلَيهَا فِي طَشْتٍ مِنْ ذَهَبٍ، فَأُمِرَتِ الأرْضُ فَأَخَذَتْهَا، وَسَلَّطَ اللهُ عَلَيهِمْ بُخْتَ نُصَّرَ فَجَعَلَ يرْمِي عَلَيهِمْ بِالْمَنَاجِيقِ وَلا تَعْمَلُ شَيئاً، فَخَرَجَتْ عَلَيهِ عَجُوزٌ مِنَ الْمَدِينَةِ

فَقَالَتْ:

أيها الملك إن هذه مدينة الأنبياء لا تنفتح إلا بما أدلك عليه. قَالَ:

لك ما سألت.

قَالَتْ:

ارمها بالخبث والعذرة، فَفَعَلَ فَتَقَطَّعَتْ فَدَخَلَهَا

فقالَ:

علي بالعجوز،

فَقَالَ لَها:

ما حاجتك؟

قَالَتْ:

في المدينة دم يغلي فاقتل عليه حتي يسكن، فَقَتَلَ عَلَيهِ سَبعِينَ أَلْفاً حَتَّي سَكَنَ. يا وَلَدِي يا عَلِي وَاللهِ لاَ يسْكُنُ دَمِي حَتَّي يبْعَثَ اللهُ الْمَهْدِي فَيقْتُلَ عَلَي دَمِي مِنَ الْمُنَافِقِينَ الْكَفَرَةِ الْفَسَقَةِ سَبْعِينَ أَلْفاً». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(از پستي هاي دنيا نزد خدا همين بس كه سر بريده يحياي پيامبر را براي پادشاه ستمگري از ستمكاران بني اسرائيل هديه بردند.

زيرا همسر پادشاه پير شده و قصد داشت دختر خود را به عقد شاه در آورد، پادشاه با يحياي پيامبر عليه السلام مشورت كرد، آن حضرت او را باز داشت و فرمود كه:

حرام است، پيرزن پادشاه فهميد، آنگاه دختر خود را با انواع زينت ها آرايش كرد و به اطاق پادشاه فرستاد كه با هم در آميختند. پادشاه از آن دختر پرسيد:

چه مي

خواهي؟

گفت:

سَرِ بريده يحيي بن زكريا! پادشاه گفت:

غير از اين چه مي خواهي؟

دختر گفت:

غير از اين چيز ديگري نمي خواهم. پادشاه بر سر دو راهي بود يا وقايع را تكذيب كند و يا حضرت يحيي را بكشد، چون در قانون آن كشور اگر شاه دروغ مي گفت، از سلطنت خلع مي گرديد.

پس پيامبر خدا را كشت و سر او را در طشتي از طلا تقديم دختر داشت كه زمين او را گرفت و نابود كرد و خداوند «بُخت نصّر» را بر بني اسرائيل مسلّط فرمود كه:

آنها را به وسيله منجنيق سنگ باران كرد و اين كار را ادامه داد تا آنكه پير زني آمد و او را به خانه اي هدايت كرد كه در آن خون تازه مي جوشيد. بُخت نصّر هفتاد هزار نفر از بني اسرائيل را در كنار آن جوشش خون گردن زد تا از جوشش افتاد.

اي پسرم، اي علي!

سوگند به خدا!

كه خون من از جوشش باز نمي ايستد تا آنكه خدا حضرت مهدي عليه السلام را برانگيزاند، تا از منافقين و كفّار و فاسقان هفتاد هزار نفر بكشد). [2].

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب ج4 ص85

بحارالانوار ج45 ص299

عوالم بحراني ج17 ص608 ح3.

[2] ارشاد شيخ مفيد ص251، كنز الدقائق ج6 ص162، عوالم بحراني ج17 ص608 حديث 3.

شيعه و شهادت

زيد بن أرقم از حضرت اباعبدالله عليه السلام نقل مي كند كه نسبت به شيعيان خود و شهادت فرمود:

حديث 322

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما مِنْ شيعَتِنا إِلاَّ صِدّيقٌ شَهيدٌ. قُلْتُ أني يكون ذلك و هم يموتون علي فراشهم؟

فقال:

أَما تَتْلوُ كِتابَ اللهِ «وَاَلَّذينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ» [1] ثمَّ قال عليه السلام:

لَوْ لَمْ تَكُنِ الشَّهادَةُ إِلاَّ

لِمَنْ قُتِلَ بِالسَّيفِ لَأَقَلَّ اللهُ الشُّهَداءَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نيست از شيعيان ما جز آنكه راستگو و شهيدند.

گفتم:

چگونه اين ممكن است در صورتي كه بسياري از شيعيان شما در بستر خويش مي ميرند. فرمود:

آيا كتاب خدا را نمي خوانيد كه فرمود، «آنان كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردند، آنان از راستگويان و از شهيدانند نزد پروردگار «يعني لازم نيست فقط كشته شمشير را شهيد بناميم» سپس فرمود:

اگر شهيد تنها به كشته شمشير اطلاق مي شد، تعداد شهداء بسيار اندك بود.) [2].

*****

[1] سوره حديد آيه 19.

[2] دعوات راوندي ص242 حديث 681

بحار الأنوار ج82 ص173 حديث 6 و ج67 ص53.

شيعه و شيعيان
شناخت شيعيان

الف - امام حسين عليه السلام در تعريف و شناساندن شيعه و شيعيان، فرمود:

حديث 323

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما أَحَدٌ عَلي مِلَّةِ إبْراهيمَ إِلاَّ نَحْنُ وَ شيعَتُنا، وَ سائُِر النَّاسِ مِنْها بَراءٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي بر آئين حضرت ابراهيم استوار نيست جز ما و شيعيان ما، و انسان هاي ديگر از آئين ابراهيم عليه السلام دورند.) [1].

ب - و در سخن ارزشمند ديگري به نقل زيد بن ارقم فرمود:

حديث 324

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما مِنْ شيعَتِنا إِلاَّ صِدّيقٌ شَهيدٌ. قال:

قلتُ:

جلعت فداك أنّي يكون ذلك و عامّتهم يموتون علي فراشهم؟

فقال:

أَما تَتْلُو كِتابَ اللهِ في الْحَديدِ «وَالَّذينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ اُولئِكَ هُمُ الصِّدّيقُونَ وَالشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ». [2].

قال:

فقلت:

فكأنّي لم أقرأ هذه الآية من كتاب الله تعالي قطّ.

قال:

لَو كانَ الشَّهَداءُ لَيسَ إِلاَّ كَما تَقُولُ، لَكانَ الشُّهَداءُ قَليلاً. [3].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(«زيد بن أرقم مي گويد از حضرت اباعبدالله عليه السلام شنيديم كه فرمود»:

فردي از شيعيان ما وجود ندارد جز آنكه راستگو و شهيد است.

پرسيدم:

فداي تو شوم يا اباعبدالله،

اكثر شيعيان شما در خانه خود به مرگ طبيعي مي ميرند چگونه شهيدند.

امام پاسخ داد:

آيا آيات قرآن در سوره حديد را مطالعه نكرده اي كه مي فرمايد:

آنان كه به خدا و پيامبرش ايمان آوردند آنان راستگويان و شهيدان در نزد پروردگارند. «سپس ادامه داد:»

اگر چنين بود كه شهدا بر كشتگان شمشير اطلاق مي شد تعداد شهيدان بسيار اندك بود.) [4].

*****

[1] محاسن برقي ج1 ص243

بحار الانوار ج68 ص87

تفسير عياشي ج1 ص185.

[2] سوره الحديد آيه 19.

[3] محاسن برقي ج1 ص265 حديث 512

تفسير برهان ج4 ص292.

[4] دعوات راوندي ص242 حديث 681

بحارالانوار ج82 ص173 حديث 6 و ج67 ص53.

صفات شيعيان

همه مي خواهند بدانند كه ايا از شيعيان واقعي اهل بيت عليهم السلام هستند يا نه. همه مي خواهند معيارهائي در شناخت شيعيان داشته باشند. حضرت اباعبدالله عليه السلام صفات شيعيان را به روشني بيان مي كند تا شيعيان واقعي از مدّعيان دروغين بازشناسي گردند. شخصي خدمت امǙŠحسين عليه السلام آمد و گفت:

من از شيعيان شما هستم. حديث 325

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِتَّقِ اللهَ وَلا تَدَّعِينَّ شَيئاً يقُولُ اللهُ لَكَ كَذِبْتَ وَفَجَرْتَ في دَعْواكَ، إِنَّ شيعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ، وَ لكِنْ قُلْ أَنَاَ مِنْ مَواليكُمْ وَ مِنْ مُحِبّيكُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(از خدا بترس، و چيزي ادّعا نكن، زيرا خدا به تو خواهد فرمود دروغ گفتي، و در ادّعاي خو گناه كردي.

همانا شيعه ما كسي است كه قلبش از هرگونه آلودگي و ناپاكي و خيانت پاك باشد، ليكن تو ادّعا كن كه من از دوستداران و محبّان شما هستم.) [1].

*****

[1] تفسير امام عسكري عليه السلام ص309

تفسير برهان ج4 ص22

بحارالانوار ج68 ص156.

ارزش كار فكري و عقيدتي براي شيعيان

درست است كه پوشاندن برهنه يا سير كردن گرسنه اي از شيعيان، ثواب بزرگ دارد، امّا از ديدگاه امام حسين عليه السلام كار فكري، عقيدتي كردن براي شيعيان از همه كارها بيشتر پاداش دارد.

حديث 326

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَيهُما أَحَبُّ إلَيكَ:

رَجُلٌ يرُومُ قَتْلَ مِسْكينٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ يدِهِ؟

أَوْناصِبٌ يريدُ إِضْلالَ مِسْكينٍ مُؤْمِنٍ مِنْ ضُعَفاءِ شيعَتِنا تَفْتَحُ عَلَيهِ ما يمْتَنِعُ الْمِسْكينُ بِهِ مِنْهُ وَ يفْحِمُهُ وَ يكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللهِ تَعالي؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كدام يك بر تو خوشايند و دوست داشتني است؟

نجات آن مسكين و ناتواني كه فردي قصد كشتن آن را كرده است؟

و يا نجات آن مؤمن

از شيعيان ما كه فردي دشنام دهنده و بي دين، قصد انحراف فكر و دل او را دارد؟

اگر تو راه بسته را بر او باز گشائي تا با دليل و برهان الهي بتواند آن فرد بي دين و فرومايه را درهم بشكند و به شبهات او پاسخ دهد؟

آري، اگر اين فرد را از دست آن دشمن دشنام دهنده نجات دهي ارزشمندتر است كه خداي بزرگ مي فرمايد:

«و كسي كه آن فرد را زنده كند گويا همه انسانها را زنده كرده است» پس آن كس كه فكرش را زنده مي سازي و از كفر به سوي ايمان سوق مي دهي گويا همه انسان ها را زنده كرده اي پيش از آنكه با شمشيرهاي آهني كشته شوند).

و در ادامه همين مطلب فرمود:

فَضْلُ كافِلِ يتيمِ الِ مُحَمَّدٍ - اَلْمُنْقَطِعُ عَنْ مَواليهِ، اَلنَّاشِبِ في رُتْبَةِ الْجَهْلِ، يخْرِجُهُ مِنْ جَهْلِهِ، وَ يوَضِّحُ لَهُ ما اِشْتَبَهَ عَلَيهِ - عَلي فَضْلِ كافِلِ يتيمٍ يطْعِمُهُ وَيسْقيهِ، كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَي السَّهاءِ. (ارزش كسي كه يتيمان خاندان محمّدصلي الله عليه و آله و سلم را از نظر فكري اداره مي كند كه از رهبران خود جداشده و در جهل و ناداني سقوط كرده اند، و آنها را از ناداني مي رهاند، و به شك و ترديد و اشكالات آنها پاسخ مي دهد، در مقايسه با كسي كه به آنها غذا و آشاميدني مي خوراند همانند خورشيد است نسبت به ستاره كم رنگ سهاء) [1].

*****

[1] احتجاج ج1 ص16

تفسير امام عسكري ص341

بحار الأنوار ج2 ص3.

ص
صبر و شكيبايي
صبر و شكيبايي در دفن برادر

پس از به شهادت رسيدن امام حسن مجتبي عليه السلام، حضرت اباعبدالله عليه السلام، ابن عبّاس و عبدالله بن جعفر و ديگر بزرگان بني هاشم را جمع

كرد و دستور داد بدن آن حضرت را غسل داده كفن كنند.

پس از آن در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر پيكر برادر نماز خواند، و آنگاه كه مي خواست درب حجره رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را باز كند تا امام مجتبي عليه السلام را در كنار جدّش بخاك بسپار، مروان بن حكم و فرزندان عثمان، و ابوسفيان مانع شدند و گفتند:

چون عثمان را نگذاشتند كه در حجره پيامبر دفن شود ما نيز نمي گذاريم حسن را در حجره پيامبر دفن كنيد مگر آنكه شمشيرها كشيده شود و خون ها جاري گردد.

حديث 327

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَما وَاللهِ الَّذي حَرَّمَ مَكَّةَ، لَلْحَسَنُ بْنُ عَلي وَابْنُ فاطِمَةَ أَحَقُّ بِرَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَبَيتِهِ مِمَّنْ اُدْخِلَ بَيتَهُ بِغَيرِ إِذْنِهِ. وَهُوَ وَالله أَحَقُّ بِهِ مِنْ حَمَّالِ الْخَطايا، مُسَيرِ أَبي ذَرِّ رَحِمَهُ اللهُ، اَلْفاعِلِ بِعَمَّارِ مافَعَلَ، وَبِعَبْدِاللهِ ما صَنَعَ، اَلْحامي الْحِمي، اَلْمُؤوي لِطَريدِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله، لكِنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَهُ الاُمَراءَ، وَبايعَكُمْ، عَلي ذَلِكَ الاَْعْداءُ وَأَبْناءُ الأَعْداءِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(سوگند به خدا!ئي كه مكّه را حَرَم قرار داد، حسن بن علي عليه السلام فرزند فاطمه عليها السلام از ديگراني كه بدون اجازه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد خانه اش شدند سزاوارتر است.

افشاي ستمكاري هاي عثمان

سوگند به خدا!، حسن بن علي سزاوارتر از آن كس است كه بر دوش كشنده بار سنگين اشتباهات بود، تبعيد كننده اباذر و كتك زننده عمّار، كسي كه آن همه از ناروائي ها را بر عبدالله بن عبّاس روا داشت، به وجود آورنده آن همه از دردها و

پناه دهنده كسي بود كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را رانده بود، لكن شماها پس از عثمان تبديل به پادشاهان شديد، و دشمنان و فرزندانتان از شما پيروي كردند).

*****

[1] كتاب امالي شيخ طوسي ج1 ص160

بحارالانوار ج44 ص152

عوالم بحراني ج16 ص288.

صبر و شكيبايي با عايشه در دفن برادر

وقتي امام حسين عليه السلام مراسم غسل و كفن و نماز را بر پيكر امام حسن عليه السلام به پايان برد و قصد داشت برادر را در كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفن كند.

مروان، داماد عثمان، سوار بر قاطري شد و خود را به عائشه دختر ابابكر رساند و گفت:

حسين قصد دارد برادرش را در كنار قبر پيامبر دفن كند، به خدا سوگند!

اگر چنين كاري بشود، عظمت پدرت و دوست او عمر كه در كنار پيامبر دفن شدند، تا روز قيامت مي شكند.

عائشه گفت:

چه كاري مي توانيم بكنيم؟

مروان پاسخ داد:

با ما بيا تا با كمك فرزندان عثمان و ابوسفيان مانع اين كار شويم.

اندكي بعد تعدادي از مخالفان جمع شدند در حالي كه آنان را عائشه رهبري مي كرد خطاب به امام حسين عليه السلام گفتند:

سوگند به خدا!

ما نمي گذاريم حسن را در كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفن كنيد.

حديث 328

قال الامام الحسين عليه السلام:

هذِهِ دارُ رَسُولِ اللهِ وَأَنْتِ حَشِيةٌ مِنْ تِسْع حَشِياتٍ خَلَّفَهُنَّ رَسُولُ اللهِ فَاِنّما نَصيبُكِ مِنَ الدَّارِ مَوْضِعُ قَدَمَيكِ، فأرادت بنو هاشم الكلام وحملوا السلاح، فمنعهم الحسين وقال:

اَللَّهَ اَللَّهَ أنْ تَفعَلوُا وَ تُضَيعوُا وَصيةَ أَخي وقال لعائشة:

وَاللهِ لَوْلا أنَّ أَبا مُحَمَّدٍ أَوْصي إِلي أَنْ لا اُهْريقَ مَحْجَمَةُ دَمٍ لَدَفَنْتُهُ هاهُنا وَلَوْ رَغِمَ أَنْفُكِ. [1].

امام حسين عليه

السلام فرمود:

پاسخ به ادّعاي عائشه

(اينجا خانه رسول خدا ست، و تو اي عائشه يكي از همسران نه گانه آن حضرت مي باشي، كه اگر حق تو محاسبه شود باندازه جايگاه قدمهاي خود از اين خانه سهم داري.)

در اينجا بني هاشم دست به شمشير بردند و نزديك بود كه جنگي پديد آيد.

امام حسين عليه السلام مانع شد و فرمود:

(خدا را خدا را!

پروا كنيد، مبادا كاري انجام دهيد كه وصيت برادرم ضايع گردد.) و خطاب به عائشه فرمود:

(سوگند به خدا!

اگر برادرم وصيت نكرده بود كه مبادا قطره اي خون ريخته شود، من او را در كنار پيامبر دفن مي كردم و بيني تو را بخاك مي ماليدم).

*****

[1] دلائل الامامة ص61.

صبر و شكيبايي و افشاگري

به هنگام دفن جنازه امام مجتبي عليه السلام در كنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عائشه بهمراه مروان و فرزندان عثمان و ابوسفيان مسلّحانه برخورد كردند و گفتند:

سوگند به خدا!

نمي گذاريم كه جنازه حسن در اينجا دفن شود.

امام حسين عليه السلام خطاب به عائشه فرمود:

حديث 329

قال الامام الحسين عليه السلام:

قَديماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَأَبُوكِ حِجابَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله وَ أَدْخَلْتِ بَيتَهُ مَنْ لا يحِبُّ رَسُولُ الله صلي الله عليه و آله قُرْبَهُ، و آن اللهَ سائِلُكِ عَنْ ذلِكَ يا عائِشَةُ، إِنَّ أَخي أَمَرَني أَنْ اُقَرِّبَهُ مِنْ أَبيهِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله لِيحْدِثَ بِهِ عَهْدَاً.

وَاعْلَمي أَنَّ أَخي أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللهِ وَرَسُولِهِ، وَأَعْلَمُ بِتَأويلِ كِتابِهِ مِنْ أَنْ يهْتِكَ عَلي رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله سِتْرَهُ؛لأنَّ اللهَ تَبارَكَ وَتَعالي يقُولُ:

«يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلوُا بُيوُتَ النَّبي إِلاّ أَنْ يؤْذَنَ لَكُمْ» [1] وَقَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَيتَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه

و آله الرِّجالَ بِغَيرِ إِذْنِهِ. وَقَدْ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلّ:

«يا أَيهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَبي» [2] وَ لَعَمْري لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لاَِبيكِ وَفارُوقِهِ عِنْدَ اُذُنِ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله الْمَعاوِلَ.

وَ قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ:

«إِنَّ الَّذينَ يغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ اُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللهُ قُلوُبَهُمْ لِلتَّقوي» [3].

وَلَعَمْري لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوكِ وَفارُوقُهُ عَلي رَسوُلِ اللهِ صلي الله عليه و آله بِقُرْبِهِما مِنْهُ الاَْذي، و ما رَعَيا مِنْ حَقِّهِ ما أَمَرَهُما اللهُ بِهِ عَلي لِسانِ رَسوُلِ اللهِ صلي الله عليه و آله إِنَّ اللهَ حَرَّمَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ أَمْواتاً ماحَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْياءً وَتَاللهِ يا عائِشَةُ لَوْكانَ هذَا الَّذي كَرِهْتيهِ مِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبيهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيهِما جائِزاً فيما بَينَنا وَبَينَ اللهِ، لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَيدْفَنُ و آن رَغِمَ مَعْطَسُكِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

افشاي چهره عائشه

(در گذشته تو و پدرت، پرده حرمت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را «كه درود خدا بر او باد» دريده ايد، تو اي عايشه كسي را به خانه پيامبر راه دادي كه حضرتش همنشيني با او را دوست نمي داشت، خداوند ترا در اين مورد بازخواست خواهد كرد.

اي عائشه!

برادرم بمن سفارش نمود كه جنازه اش را به حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بياورم تا تجديد عهدي كند.

آگاه باش كه برادرم داناترين مردم به خدا و رسول او، و آشناترين خلق به كتاب خدا است، هيهات كه چنين شخصي پرده حرمت رسول خدا را بدرد!. آري خداي متعال فرمود:

«اي كساني كه ايمان آورده ايد بدون اجازه وارد خانه پيامبر نشويد» ولي تو خويشانت را بدون اجازه به خانه پيامبر راه دادي، باز خدا مي

فرمايد:

«اي كساني كه ايمان آورده ايد در برابر پيامبر با صداي بلند سخن نگوئيد.»

ولي بجان خودم سوگند!

تو براي دفن پدرت و يارش «ابابكر و عمر» نزديك گوش پيامبر كلنگ ها را بر زمين كوبيدي در حالي كه خداوند فرموده است:

«كساني كه در حضور پيامبر صدايشان را آهسته مي كنند، خداوند دل ايشان را به داشتن تقوي پسنديده است.»

باز بجان خود سوگند!

پدرت و يارش، با همجواري خودشان با رسول خدا، به آن حضرت آزار رسانده اند، آنها حقّي را كه خدا به رسولش عنايت فرموده، رعايت نكرده اند، زيرا خداوند حرام كرد بر مردگان مؤمنين آنچه را كه بر زندگان مؤمنين حرام نموده است. اي عايشه!

به خدا سوگند!

اگر دفن برادرم را در كنار جدّش جايز ميدانستم آنگاه مي ديدي كه او در اينجا دفن مي گرديد، اگر چه بيني تو بخاك ماليده مي شد). [4].

*****

[1] سوره احزاب آيه53.

[2] سوره حجرات آيه 2.

[3] سوره حجرات آيه 3.

[4] اصول كافي ج1 ص302 حديث 3، نورالثقلين ج4 ص295 حديث 198، كنز الدقائق ج9 ص586.

جايگاه صبر

صبر و شكيبائي داراي اقسام گوناگون است، بايد همه آن را شناخت و جايگاه صحيح صبر و شكيبائي را درك كرد و بكار بست.

حديث 330

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِصْبِرْ عَلي ما تَكْرَهُ فيما يلْزِمُكَ الْحَقُّ، وَ اصْبِرْ عَمَّا تُحِبُّ، فيما يدْعُوكَ إِلَيهِ الْهَوي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(راهي كه تو را به حق ميرساند در برابر سختيها و ناملايمات آن صبر كن، و در آنچه ترا به هواپرستي مي كشاند از آنچه دوست داري شكيبائي پيشه كن). [1].

*****

[1] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص85 حديث 18.

پاداش صبر بر مصيبت

مشكلات و بلاها همواره بر سر راه انسان قرار خواهند گرفت، كسي نيست كه مشكلاتي نداشته باشد، مهم آن است كه بدانيم با مشكلات چگونه بايد برخورد كنيم؟

امام حسين عليه السلام رهنمود مي دهد كه ياد خدا و ياد قيامت به هنگام سختي ها و مشكلات انسان را آرام مي كند و پاداش الهي از آن صابران است.

حديث 331

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ أَصابَتْهُ مُصيبَةٌ

فَقالَ إِذا ذَكَرَها «إنّا لِلَّهِ وَ إِنَّا اِلَيهِ راجِعوُن» جَدَّدَ اللهُ لَهُ مِنْ أَجْرِها مِثْلَ ما كانَ لَهُ يوْمَ أَصابَتْهُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كس مصيبتي يا مشكلي به او رسد پس هرگاه كه به ياد آن مصيبت مي افتد بگويد «ما از خدائيم و ما به سوي خدا باز مي گرديم» خداوند پاداش او را هر مقدار كه تكرار كند به ميزان پاداش همانند روزي كه مصيبت ديده بود، عطا مي فرمايد). [1].

*****

[1] معجم الكبير ج3 ص131

كنزالعمّال ج3 ص300.

صدقات
شرايط صدقه دادن
اشاره

صدقه دادن در راه خدا و كمك به مستمندان شرائطي دارد كه اگر رعايت نشود، پاداشي در نزد پروردگار ندارد. روزي در خدمت امام حسين عليه السلام از عبدالله بن عامر كه يكي از سران بني اميه بود، نامي به ميان آمد و برخي در تعريف آن شخص گفتند، بسيار صدقه در راه خدا مي دهد و گرسنگان را سير مي كند.

حديث 332

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّما مَثَلُ عَبْدِاللهِ بْنِ عامِرٍ كَمَثَلِ الَّذي يسْرِقُ الْحاجَّ ثُمَّ يتَصَدَّقُ بِما سَرَقَ، وَ إِنَّما الصَّدَقَةُ الطَيبَةُ صَدَقَةُ الَّذي عَرِقَ فيها جَبينُهُ وَاغْبَرَّ فيها وَجْهُهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(داستان عبدالله بن عامر همانند داستان كسي است كه از اموال حجّاج بيت الله مي دزدد و سپس

اموال تاراج شده را در راه خدا صدقه مي دهد. در صورتي كه صدقه پاك صدقه اي است كه انسان از عرق پيشاني و رنج كار، پولي بدست آورد و آن را در راه خدا هديه بدهد). [1].

از امام عليه السلام پرسيدند:

آيا هدف شما حضرت اميرالمؤمنين است؟

فرمود: آري.

*****

[1] دعائم الإسلام ج2 ص329 حديث 1244

مستدرك الوسائل ج7 ص244 حديث 8152.

روح تسليم در برابر خدا

يكي از شرائط عبادت داشتن روح تسليم و فروتني در برابر پرودگار است شخصي از امام حسين عليه السلام پرسيد:

اي پسر رسول خدا!

چگونه صبح كردي؟

حديث 333

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَصْبَحْتُ وَلِي رَبٌّ فَوْقي، وَالنَّارُ اَمامي، وَالْمَوْتُ يطْلُبُني، وَ الْحِسابُ مُحدِقٌ بي، وَ أَنَامُرْتَهِنٌ بِعَمَلي، لا اَجِدُ ما اُحِبُّ، وَلا اَدْفَعُ ما اَكْرَهُ، وَ الْاُمُورُ بِيدِ غَيري، فَإِنْ شاءَ عَذَّبَني، وَ إِنْ شاءَ عَفي عَني، فَأي فَقيرٍ اَفْقَرُ مِنّي؟!

امام حسين عليه السلام فرمود:

(صبح كردم در حالي كه پروردگار بالاي سرم و آتشي در پيش روي داشتم، مرگ مرا مي طلبيد و حساب خيره خيره تماشايم مي كرد و من به يقين مي دانستم آنچه را دوست مي دارم نمي يابم، و آنچه را دوست ندارم از خود دور نمي توانم بكنم، و زمام امور در دست ديگري است، اگر او خواست عذابم مي كند، و اگر او خواست عفوم خواهد كرد، بنا بر اين چه نيازمندي از من نيازمندتر است). [1].

*****

[1] امالي شيخ صدوق ص487 مجلس 89 حديث 3

بحارالانوار ج78 ص116 حديث 1.

ع
عبادت
تناسب عبادت با توان بشري
اشاره

يكي از حكمت هاي الهي، تناسب عبادات و احكام، باتوان بشري است، هرگز پروردگار جهانيان بر بندگانش عبادتي يا حُكمي بيش از توان و قدرت آنان واجب نمي فرمايد:

حديث 334

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما اَخَذَ اللهُ طاقَةَ اَحَدٍ إِلاَّ وَضَعَ عَنْهُ طاعَتَهُ، وَلا اَخَذَ قُدْرَتَهُ إِلاَّ وَضَعَ عَنْهُ كُلْفَتَهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خداوند توان كسي را نمي گيرد جز آنكه از مقدار اطاعت او مي كاهد، و از قدرت كسي نمي كاهد جز آنكه مخارج او را سبك مي كند.)

*****

[1] تحف العقول ص175

بحارالانوار ج78 ص117 حديث 4.

پذيرفتن عذر خواهي حر

گرچه حر بن يزيد رياحي اوّلين كسي بود كه راه را بر امام حسين عليه السلام بست، امّا وقتي پشيمان شد و عذرخواهي كرد، امام عذر او را پذيرفت، و در حق او دعا كرد:

حديث 335

قال الامام الحسين عليه السلام:

نَعَمْ، يتُوبُ اللهُ عَلَيكَ، وَيغْفِرُ لَكَ، ما اِسْمُكَ؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آري خداوند از تو مي پذيرد و تو را مي آمرزد، اسم تو چيست؟)

پاسخ داد:

نام من حُر است.

امام فرمود:

أَنْتَ الْحُرُّ كَما سَمَّتْكَ اُمُّكَ، أَنْتَ الْحُرُّ إِنْ شاءَ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، إِنْزِلْ

(سوگند به خدا، تو را مادرت به غلط حُر نام نگذاشت تو در دنيا و آخرت آزاده اي اگر خدا بخواهد.)

حُر اجازه ميدان رفتن از امام خواست، آن حضرت در پاسخ او فرمود:

يا اَخي اِنْ تُبْتَ كُنْتَ مِمَّنْ تابَ اللهُ عَلَيهِم، اِنَّ اللهَ هُوَ التَّوابُ الرَّحيم. [1].

(اي برادر اگر توبه كردي، تو از كساني هستي كه خداوند توبه آنان را پذيرفت كه همانا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است).

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص113

بحارالانوار ج45 ص14

كتاب أمالي صدوق مجلس 30.

عذر پذيري
ضرورت عذر پذيري

يكي از ارزش هاي اخلاقي در زندگي اجتماعي، عذرپذيري است، كه دشمني ها را ريشه كن مي كند، و محبّت و وحدت به وجود مي آورد، چون انسان ها در روابط اجتماعي خود دچار اشتباه مي شوند و روزي پشيمان شده عذرخواهي مي كنند، بايد از يكديگر عذرخواهي ها را بپذيريم، كه دوستي ها و مهرباني ها جاي كينه توزي ها را خواهد گرفت.

حديث 336

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَوْ شَتَمَنَي رَجُلٌ في هذِهِ الْاُذُنِ وَ أَوْمي إِلَي الُْيمْني، وَأعْتَذَرَلي في الْاُخْري، لَقَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ، وَذلِكَ أَنَّ أَميرَالمُؤْمِنينَ عَلِي بْنَ أَبي طالِبٍ عليه السلام حَدَّثَني أَنَّهُ سَمِعَ جَدّي رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه

و آله يقُولُ:

لايرد الحوض من لم يقبل العذر من محقّ أو مبطل.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر شخصي بر يك طرف صورت من بكوبد و از طرفي ديگر عذرخواهي كند، عذرخواهي او را مي پذيرم، و اين بدانجهت است كه اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام براي من نقل كرد كه از جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيد كه مي فرمود:

«بر حوض كوثر وارد نمي شود كسي كه عذرخواهي را نپذيرد، حال آنشخص بر حق باشد يا باطل».) [1].

*****

[1] احقاق الحق ج11 ص431

نظم دررالسمطين:

علاّمه زرندي (توضيح اين نكته ضروري است كه ارزش اخلاقي يادشده در روابط بين دوستان و مؤمنين است وگرنه، تجاوز ستمكاران را بايد پاسخ مثبت داد).

عرضه اعمال فر خدا
عرضه اعمال در هر صبحگاه

برخي فكر مي كنند، اعمال و رفتارشان را كسي نمي نگرد و بحساب نمي آورد، و آنها هرچه انجام مي دهند فراموش مي گردد، در صورتي كه همه انسانها، در هر لحظه و ساعتي در پيش روي پروردگار جهانيان قرار دارند، اعمال انسان را نزد پروردگار خواهند برد:

حديث 337

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّ اَعْمالَ هذِهِ الْاُمَّةِ مامِنْ صَباحٍ اِلاَّ وَ تُعْرَضُ عَلَي اللهِ تَعالي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا رفتار و كردار اين امّت اسلامي، هيچ صبحگاهي بر آن نمي گذرد جز آنكه آنها را نزد خداوند بزرگ مي برند). [1].

*****

[1] عيون اخبار الرضا ج2 ص48 حديث 156

بحارالانوار ج73 ص353 حديث 54.

عطر زدن
عطر زدن روزه دار

روزه دار اگر براي نماز و عبادات خود از عطر استفاده كند خوب است و پاداش چند برابر دارد. حديث 338

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلطّيبُ تُحْفَةُ الصَّائِمِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(عطر هديه روزه دار است.) [1].

*****

[1] خصال شيخ صدوق ص61

وسائل الشيعة ج7 ص67

بحارالانوار ج96 ص289.

غفو و بخشش
عفو دشنام دهنده

عصار بن مصطلق مي گويد:

من نسبت به علي بن ابيطالب و بني هاشم، بغض و كينه در دل داشتم، وارد مدينه شدم و در مجلسي حسين بن علي را ديدم كه سكوت او مرا به شگفتي واداشت، از او پرسيدم:

تو پسر علي هستي؟

پاسخ داد:

آري.

پس من شروع به دشنام و اهانت كردم و از حد گذراندم. حسين عليه السلام نگاهي مهربان به من كرد و گفت:

حديث 339

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ «خُذِالْعَفْوَ وَ أمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ، وَ اِمَّا ينْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللهِ اِنَّهُ سَميعٌ عَليمٌ، اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّرُوا فَاِذاهُمْ مُبْصِرُونَ، وَ اِخْوانُهُمْ يمُدُّونَهُمْ في الْغَي ثُمَّ لا يقْصِرُونَ.» [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(به خدا پناه مي برم از شيطان رانده شده، به نام خداوند بخشنده و مهربان) (به هر حال) با آنها مدارا كن و عذرشان را بپذير، و به نيكي ها دعوت نما، و از جاهلان روي بگردان (و با آنان ستيزه مكن)!

و هرگاه وسوسه اي از شيطان به تو رسد، به خدا پناه بر؛ كه او شنونده و داناست!

پرهيزگاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و كيفر او) مي افتند؛ و (در پرتو ياد او، راه حق را مي بينند و) ناگهان بينا مي گردند. و (ناپرهيزگاران را) برادرانشان (از شياطين)

پيوسته در گمراهي پيش مي برند، و باز نمي ايستند!

خَفِّضْ عَلَيكَ أَسْتَغْفِرُ اللهَ لي وَلَكَ، اِنَّكَ لَوْ اِسْتَعَنْتَنا لَأَعْناكَ، وَلَوْ اِسْتَرْفَدْتَنا لَرَفَدْناكَ، وَلَوْ اِسْتَرْشَدْتَنا لَاَرْشَدْناكَ.

(كوتاه كن، از خدا براي خود و تو طلب آمرزش مي كنم، اگر تو از ما مي خواستي به تو توجّه كنيم توجّه مي كرديم و اگر از ما مي خواستي به تو مهرباني كنيم مهربان بوديم، و اگر از ما مي خواستي تو را هدايت كنيم هدايت مي كرديم).

عصار مي گويد:

با اين برخورد حسين بخود آمدم و پشيمان شدم، چون آثار پشيماني را در من ديد فرمود:

«لا تَثْريبَ عَلَيكُمُ اَلْيوْمَ يغْفِرُاللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ» [2] أَمِنْ أَهْلِ الشَّامِ أَنْتَ؟

(گناهي امروز بر شما نيست برويد خدا شما را مي آمرزد كه او از هر رحمت آورنده اي مهربان تر است).

آيا تو از اهل شام هستي؟[3].

*****

[1] سوره اعراف آيه 199.

[2] سوره يوسف آيه 92.

[3] نفثة المصدور ص614.

عقل
كمال عقل

همه مي خواهند عقل آنان به كمال واقعي خود برسد، و تزلزل و دگرگوني در آن راه نيابد، امّا راه كمال عقل كدام است؟

حديث 340

قال الامام الحسين عليه السلام:

لايكْمُلُ الْعَقْلُ إِلاَّ بِاتَّباعِ الْحَقِّ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(عقل و خرد كامل نمي گردد، مگر با پيروي از حق «حق گرائي») [1].

*****

[1] اعلام الدّين ص298.

نشانه هاي عقل

از چه راه هايي مي توان انسان عاقل را شناخت؟

و چگونه مي شود عاقل را از جاهل تشخيص داد؟

حديث 341

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَلْعاقِلُ لا يحَدِّثُ مَنْ يخافُ تَكْذيبَهُ، وَ لا يسْأَلُ مَنْ يخافُ مَنْعَهُ، وَ لا يثِقُ بِمَنْ يخافُ غَدْرَهُ، وَ لا يرْجُو مَنْ لا يوثَقُ بِرَجائِهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(عاقل خَبَري را نزد كسي نمي گويد كه او را تكذيب مي كند، و از كسي كه خواسته اورا نمي دهد درخواستي نمي كند، و به كسي كه اطمينان ندارد اميدوار نمي شود.) [1].

*****

[1] حياة الامام الحسين عليه السلام ج1 ص181.

علم غيب
تعريف عالم

عالم و دانشمند را با عبارات گوناگوني تعريف كرده اند.

امام نيز عالم را به برخي از صفات او مي شناساند، آيا عالم آن است كه دچار اشتباه نشود؟

يا هرچه مي گويد درست باشد؟

حديث 342

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَوْ أَنَّ الْعالِمَ كُلَّ ما قالَ أَحْسَنَ وَ أَصابَ لَأَوْشَكَ أَنْ يجُنَّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ إِنَّما الْعالِمُ مَنْ يكْثُرُ صَوابُهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر عالم هرچه بگويد نيكو و صحيح باشد، هر آينه از شگفتي درباره او به شك و ترديد مي افتند و مي گويند از نيروهاي مرموزي كمك مي گيرد، بلكه عالم آن كس را گويند كه كارهاي درست او بيشتر باشد.) [1].

*****

[1] احقاق الحق ج11 ص590.

نشانه عقل و جهل

در گفتار ارزشمند ديگري، حضرت اباعبدالله عليه السلام به شناساندن عالم و جاهل پرداخته و نشانه هاي علم و جهل را اينگونه بيان مي دارد.

حديث 343

قال الامام الحسين عليه السلام:

مِنْ دَلائِلِ عَلاماتِ الْقَبُولِ:

اَلْجُلُوسُ اِلي أَهْلِ الْعُقُولِ، وَ مِنْ عَلاماتِ أَسْبابِ الْجَهْلِ اَلْمُماراةُ لِغَيرِ أَهْلِ الْفِكْرِ، وَ مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ اِنْتِقادُهُ لِحَديثِهِ وَ عِلْمُهُ بِحَقائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نشستن با صاحبان انديشه و عقل از نشانه هاي پذيرفتن حقّ است، و خشونت و بدرفتاري با غير اهل فكر از نشانه هاي جهل و ناداني است، و ارزيابي و نقد و رد گفتار خويش و آگاهي به واقعيت نظرها و انديشه ها، از نشانه هاي دانشمندي است). [1].

*****

[1] تحف العقول ص177

اعيان الشيعة ج1 ص620

بحار الأنوار ج78 ص119 حديث 14.

علم اهل بيت و كمك جبرييل

جُعيد همداني از ياوران امام حسين عليه السلام بود كه همراه امام در كربلا به شهادت رسيد چون در طول سفر ده ها نمونه از علم و آگاهي را ديده و شنيده بود، كه با واقعيت ها انطباق دارد، و دقيقاً از آينده و سرنوشت افراد و قبائل خبر مي دهد از امام حسين عليه السلام پرسيد. جانم فداي تو يا اباعبدالله چگونه نسبت به افراد و آينده آنان اينگونه دقيق اظهار نظر مي فرمائيد؟

؛

حديث 344

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا جُعَيدُ نَحْكُمُ بِحُكْمِ آلِ داوُدَ، فَاِذا عُيينا عَنْ شَي ءٍِ تَلَقَّانا بِهِ رَوْحُ الْقُدُسِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي جُعيد!

ما به روش خاندان داووُد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قضاوت مي كنيم و هرگاه نسبت به مسئله اي درمانده شويم، حضرت جبرئيل ما را كمك مي كند.) [1].

*****

[1] يصائر الدرجات ص452 حديث 7

بحارالانوار ج25 ص57 حديث 22.

آگاهي و علم غيب امام حسين

همه شيعيان مي دانند و باور دارند كه علم غيب از طرف پروردگار جهانيان در اختيار پيامبران الهي و رسول گرامي اسلام، و امامان معصوم عليهم السلام قرار مي گرفت، تا مشكلات امور امّت اسلامي را برطرف كنند، و بتوانند با وحي الهي به همه نيازمندي هاي انسان ها پاسخ گويند. جابر جعفي از امام سجّاد عليه السلام نقل كرد كه:

عَرَبي چون اعتقاد به علم غيب امامان معصوم عليهم السلام نداشت، در حالي كه جُنُب بود به ديدار امام حسين عليه السلام رفت تا او را بيازمايد، وقتي درب خانه آن حضرت را كوبيد:

حديث 345

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَما تَسْتَحْيي يا أَعْرابي أَنْ تَدْخُلَ إِلي إِمامِكَ وَأَنْتَ جُنُبٌ

وَ قالَ:

أَنْتُمْ مَعاشِرَ الْعَرَبِ إذا خَلَوْتُمْ خَضْخَضْتُم.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي اعرابي آيا شرم نمي

كني كه در حال جنابت بر امام خود وارد مي شوي؟

شما عرب ها وقتي خلوت مي كنيد اختيار از دستتان مي رود.) [1].

آن شخص كه دچار حيرت شده بود بازگشت، غسل كرد و آنگاه با لباس و بدن پاك خدمت امام رسيد و مشكلات فكري خود را پرسيد.

آگاهي از توطئه منافقين

پس از امضاء قراردادنامه صلح با معاويه كه جنگ و خونريزي از بين رفته بود، گروهي از اهل كوفه كه داراي اغراض سياسي بودند، پنهاني با محمّد بن حنفيه ارتباط برقرار كردند و گفتند:

شما قيام كنيد ما با شما هستيم و معاويه را از سر راه بر مي داريم.

ايشان جواب رد دادند. آن گروه دست از اغراض سياسي خود بر نداشتند، پنهاني با امام حسين عليه السلام تماس گرفتند و گفتند:

شما قيام كنيد ما شما را ياري مي دهيم.

حديث 346

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَّ الْقَوْمَ إِنَّما يريدُونَ أَنْ يأْكُلوُا بِنا وَ يسْتَطِيلوُا بِنا وَ يسْتَنْبِطُوا دِماءَ النَّاسِ وَ دِماءَنا

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اين گروه مي خواهند به وسيله ما شكم خود را تأمين كنند و به وسيله ما به بزرگواري برسند، و خون مردم و ما را بيهوده بر زمين ريزند.) [2].

آگاهي امام به سرنوشت عمر سعد

در دوران صلح كه هنوز از تحوّلات سياسي كوفه خبري نبود، و ماجراي كربلايي وجود نداشت، روزي عمر سعد، امام حسين عليه السلام را ديد و گفت:

اي اباعبدالله!

برخي از انسان هاي كم عقل گمان مي كنند من قاتل تو هستم.

حديث 347

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنَّهُمْ لَيسُوا بِسُفَهاءَ وَلكِنَّهُمْ حُلَماءُ، أَما اَنَّهُ يقَرُّ عَيني أَنَّكَ لا تَأْكُلُ بُرَّ الْعِراقِ بَعْدي اِلاَّ قَليلاً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آنان كم عقل نيستند بلكه عاقل و

بردبارند، تو مرا خواهي كُشت، امّا بدان!

چشم من روشن خواهد شد از اينكه تو از گندم عراق جز اندك نخواهي خورد.) [3].

آگاهي امام از ذكر پرندگان

پيامبران و امامان معصوم عليهم السلام از نطق انواع پرندگان آگاهي داشتند و آنها را درك مي كردند، امام حسين عليه السلام نيز از نطق و ذكر پرندگان آگاه بود، و مي دانست هر پرنده اي چگونه با خدا راز مي گويد، زيرا:

حديث 348

قال الامام الحسين عليه السلام:

ما خَلَقَ اللهُ مِنْ شَي ء إِلاَّ وَ لَهُ تَسْبيحٌ يحْمِدُ بِهِ رَبَّهُ

ثُمَّ تَلا هذه الآية:

«و إِنْ مِنْ شَي ء إِلاَّ يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» [4].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پروردگار هستي چيزي خلق نكرد جز آنكه با ذكر خاصّي خدا را حمد و سپاس مي گويد «سپس اين آيه را خواند»:

و چيزي در نظام هستي وجود ندارد جز آنكه خدا را شكر و سپاس مي گويد، لكن شما حمد و سپاس آنها را درك نمي كنيد.) [5].

خبر دادن از دزدان راه

برخي از كارگران امام حسين عليه السلام مي خواستند به مسافرت بروند آن حضرت به آنها رهنمود داد و فرمود:

حديث 349

قال الامام الحسين عليه السلام:

لا تَخْرُجُوا يوْمَ كَذا وَاخْرُجُوا يوْمَ كَذا، فَإِنَّكُمْ إِنْ خالَفْتُمُوني قُطِعَ عَلَيكُمْ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در فلان روز سفر نكنيد، بلكه در روز ديگري از مدينه خارج شويد، مبادا سرپيچي كنيد، اگر با دستور من مخالفت كنيد اسير دزدان راه مي شويد.)

كمي گذشت و كارگران شتاب كردند و به رهنمود امام عمل نكردند، در بين راه دزدان بر آنها هجوم آوردند و آنها را كشتند و اموالشان را به غارت بردند. وقتي خبر به امام رسيد فرمود:

لَقَدْ حَذَّرْتُهُم فَلَمْ يقْبَلُوا

مِنّي (من آنها را پرهيز دادم ولي گوش نكردند.)

امام حسين عليه السلام با ناراحتي نزد والي مدينه رفت. فرماندار مدينه تا امام را ديد از كشته شدن كارگران آن حضرت اظهار تأسّف كرد و گفت يا اباعبدالله خدا به شما پاداش نيكو عطا فرمايد.

امام عليه السلام فرمود:

اگر قاتلان غارتگر را به تو معرّفي كنم تو آنها را قصاص مي كنيد؟

فرماندار مدينه گفت:

آري!

مگر شما آنها را مي شناسيد؟

امام فرمود:

آري.

سپس اشاره به مردي كرد كه در كنار فرماندار مدينه نشسته بود.

آن مرد كه غافلگير شده بود گفت:

تو از كجا مرا مي شناسي؟

و چرا به سوي من نشانه رفته اي؟

امام عليه السلام فرمود:

اگر همه نشانه ها را بگويم و نام همراهان تو را افشاء كنم، كه چگونه و بكجا و سوار بر چه مركبي، راه را بستيد و كداميك شما چه كسي را كشت، اعتراف مي كني؟

آنگاه همه ماجرا را بي كم و كاست بيان فرمود بگونه اي كه آن مرد گفت:

سوگند به خدا!

حسين راست مي گويد.

فرماندار تمام همراهان آن مرد را دستگير و همه را اعدام كرد.

خبر از شهادت زيد

امام باقر عليه السلام نسبت به آينده قيام حضرت «زيد» برادرش آگاهي داشت و محل بدار كشيدن او را مي دانست. روزي به اصحاب خود فرمود كه:

حضرت اباعبدالله عليه السلام ماجراي «زيد» را اينگونه بيان فرمود:

حديث 350

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا ابن مسلم حدّثني أبي عن أبيه الحسين عليه السلام قال:

وَضَعَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله يدَهُ عَلي كِتْفي

وَ قالَ:

يا بني يخرج من صلبك رجل يقال له زيد يقتل مظلوماً، إذا كان يوم القيامة حشر إلي الجنّة».

امام حسين عليه السلام فرمود:

(روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و

سلم دست مبارك بر روي دوش من گذاشت و فرمود، فرزندم، از پُشت تو مردي متولّد مي شود كه نا او «زيد» است، و مظلومانه كشته مي شود و آنگاه كه روز قيامت فرا رسد بي حساب به سوي بهشت خواهد رفت). [6].

خبر از شتر گمشده اعرابي

ابن عبّاس نقل كرد:

روزي با امام حسين عليه السلام نشسته بوديم، ناگاه اَعرابي از راه رسيد و سخت ناراحت بود و گفت:

اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم!

شتر من گمشده، و جز آن مركبي ندارم، پدرت اميرالمومنين عليه السلام گمشدگان را هدايت مي كرد، و گمشده ها را به صاحبانشان باز مي گرداند، بدادم برس.

حديث 351

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِذْهَبْ اِلي الْمَوْضِعِ الْفُلاني تَجِدُ ناقَتَكَ واقِفَةً وَ في مُواجِهِها ذِئْبٌ أَسْوَدُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در فلان قسمت صحرا برو شترت را پيدا مي كني كه ايستاده است، و روبروي شتر تو گرگ سياهي قرار دارد.) [7].

مرد عرب رفت و شترش را پيدا كرد و بازگشت و از امام تشكّر و قدرداني كرد.

خبر از محفوظ ماندن كعبه

امام صادق عليه السلام نقل كرد:

در يكي از سال ها در مراسم حج كه حضرت اباعبدالله عليه السلام نيز حضور داشت، سيل بزرگي آمد و تمام اطراف كعبه و مقام ابراهيم را گرفت، مردم مضطرب و نگران بودند و به مقام ابراهيم نگاه ها دوخته شد، فكر مي كردند آن سيل عظيم كعبه و مقام را از جاي مي كند.

پس امام حسين عليه السلام اظهار داشت:

حديث 352

قال الامام الحسين عليه السلام:

نادِ إِنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَهُ عَلَماً لَمْ يكُنْ لِيذْهَبَ بِهِ فَاسْتَقِرُّوا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(با صداي بلند اعلان كن كه همانا خداوند كعبه

را نشانه استوار قرار داد، هرگز با اين سيل از جاي خود تكان نمي خورد، آرام باشيد.) [8].

*****

[1] خرائج و جرائح ج1 ص246

وسائل الشّيعة ج1 ص476

بحارالانوار ج44 ص181

عوالم بحراني ج17 ص56.

[2] بدايه و نهايه ج8 ص174.

[3] كشف الغمة ج2 ص9، ارشاد شيخ مفيد ص251، بحارالأنوار ج44 ص263 حديث20.

[4] سوره اسراء آيه 44.

[5] خرائج و جرائح ج1 ص248 حديث 5، بحارالانوار ج64 ص27 حديث 8.

[6] كفاية الاثر ص305.

[7] اثبات الهداة ج5 ص211 حديث 83.

[8] اصول كافي ج4 ص223، من لا يحضره الفقيه ج2 ص243، اثبات الهداة ج5 ص176.

عيب جويي
پرهيز از عيب جويي

يكي ديگر از ارزش هاي اخلاقي در روابط اجتماعي، پرهيز از عيبجوئي است.

حديث 353

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ لَمْ يكُنْلأحَدٍ عائِباً لَمْ يعْدَمْ مَعَ كُلِّ عائِبٍ عاذِراً

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه در مردم عيب جوئي نكند، از عذرخواهي نيز بي نياز است). [1].

*****

[1] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر ص80 حديث 1.

غ
زشتي غيبت كردن

در حضور امام حسين عليه السلام مردي از مردي ديگر غيبت و بدگوئي كرد، آن حضرت خطاب به آن مرد فرمود:

حديث 354

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا هذا كُفَّ عَنِ الْغِيبَةِ فَإنَّها إدامُ كِلابِ النَّارِ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي مرد:

زبان از غيبت بازدار كه غيبت، لقمه سگان دوزخ است.)

*****

[1] تحف العقول ص175

بحار الأنوار ج78 ص117 حديث2

أعيان الشيعة ج1 ص620.

ف و ق
قدرداني
قدرداني از حنظلة بن أسعد

در گرماگرم جنگ در روز عاشورا، حنظله در كنار امام حسين عليه السلام ايستاد و بر سر كوفيان فرياد زد و گفت:

شما را از عذاب الهي مي ترسانم، شما را از محاكمه روز قيامت مي ترسانم. شما را از عذابي كه بر ثمود و عاد نازل شد مي ترسانم.

امام از او تشكّر كرد و فرمود:

حديث 355

قال الامام الحسين عليه السلام:

يابْنَ أَسْعَدَ!

رَحَمِكَ اللهُ!

إِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذابَ حَينَ رَدُّوا عَلَيكَ ما دَعَوْتَهُمْ اِلَيهِ مِنَ الْحَقِّ، وَنَهَضُوا إِلَيكَ لِيسْتَبيحُوكَ وَأصْحابَكَ، فَكَيفَ به هم الآنَ وَقَدْ قَتَلُوا إِخْوانَكَ الصَّالِحينَ.

رُحْ اِلي خَيرٍ مِنَ الدُّنْيا و ما فيها، وَ اِلي مُلْكٍ لا يبْلي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسر أسعد!

خدا تو را رحمت كند، اين مردم را آنگاه كه به سوي حقّشان دعوت نمودي پاسخ مثبت ندادند، و به قتل تو و يارانت آماده گرديدند، مستوجب عذاب بودند، و امّا حال كه خون برادران صالح تو را ريختند ديگر گرفتار عذاب و خشم پروردگارند، برو به سوي آنچه از دنيا و آنچه كه در آن است برتر است، برو به سوي ملك و آقائي كه هميشگي است). [1].

*****

[1] تاريخ طبري آملي ج3 ص329

ابصارالعين ص77

واقعه طف ص235.

قدرداني براي تيراندازي ابي الشعثاء

يزيد بن زياد كندي معروف به «ابي الشعثاء» يكي از تيراندازان با تجربه بود و دقيق به هدف مي زد. روز عاشورا در كنار امام حسين عليه السلام ايستاد، و دفاع مي كرد، صد عدد تير داشت، همه آنها را جز پنج عدد به هدف زد، هر بار كه تيراندازي مي كرد رجز مي خواند، و امام حسين عليه السلام در قدرداني از او مي فرمود:

حديث 356

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيتَهُ، وَ اجْعَلْ ثَوابَهُ

الْجَنَّةَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا او را در تيراندازي محكم و قوي بگردان و اجر و مزدش را بهشت برين قرار بده). [1].

*****

[1] مثير الأحزان ص66

تاريخ طبري ج7 ص355

كتاب أمالي صدوق مجلس 30.

دعا و قدرداني از غلام اباذر

شخصي به نام «جون» كه در گذشته غلام اباذر بود، در سفر عاشورا همراه امام حسين عليه السلام به كربلا آمد، امام به او اجازه داد تا در نبرد عاشورا شركت نكند و هرجا كه دوست دارد برود.

حديث 357

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَنْتَ في إِذْنٍ مِنّي، فَإِنَّما تَبِعْتَنا طَلَباً لِلْعافِيةِ فَلا تَبْتُلْ بِطَريقِنا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي جون!

من بيعت را از تو برداشتم و آزاد گذاشتم، زيرا تو به اميد عافيت و آسايش تا اينجا به همراه ما آمده اي و در راه ما خود را به ناراحتي و مصيبت مبتلا مگردان.) [1].

در جواب امام گفت:

نه هرگز!

من در سلامت و امنيت با شما بودم، و از سفره شما بهرمند شدم حال كه لحظه هاي خطر است شما را رها كنم؟

نه هرگز دست از شما بر نمي دارم گرچه رنگ پوست من سياه است، شما را رها نمي كنم تا خون ما با خون شما به هم آميزد.

پس از كشته شدن او، امام در كنار جنازه اش فرمود:

اَللَّهُمَّ بَيضْ وَجْهَهُ، وَطَيبْ ريحَهُ، وَاحْشُرْهُ مَعَ الْاَبْرارِ، وَ عَرِّفْ بَينَهُ وَ بَينَ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ.

(خدايا رويش را سفيد و بدنش را خوشبو و با ابرار و نيكان محشورش بگردان و ميان او با محمّد و خاندانش آشنائي بيشتر برقرار فرما.) [2].

*****

[1] كتاب لهوف ابن طاووس ص47

مثير الأحزان ص63

بحار الأنوار ج45 ص23

عوالم بحراني ج17 ص265.

[2] بحار الأنوار ج45 ص22

عوالم بحراني ج17 ص265

اعيان الشيعة ج1 ص605.

قدرداني از مسلم بن عوسجه

وقتي مسلم بن عوسجه به ميدان رفت، و پيكار سختي كرد، عمرو بن حجّاج و سربازان تحت امرش او را محاصره كرده، و با شمشيرها و نيزه ها بدنش را هدف قرار دادند، مسلم بر زمين افتاد، حضرت

اباعبدالله عليه السلام فوراً خود را به او رساند در حالي كه هنوز زنده بود.

حديث 358

قال الامام الحسين عليه السلام:

رَحِمَكَ رَبُّكَ يا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةِ «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ينْتَظِرُ و ما بَدَّلُوا تَبْديلاً». [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(رحمت خدا بر تو باد مسلم!

بعضي از آنان به پيمان خود «شهادت در راه خدا» عمل كردند و بعضي از آنان در حال انتظار بسر مي برند و عهد و پيمانشان را تغيير نداده اند). [2].

*****

[1] سوره احزاب آيه 23 (وقتي حبيب بن مظاهر به هنگام شهادت مسلم سر او را بر روي زانو نهاد و گفت سفارشي داري؟

مسلم كه غرق در خون بود با صداي ضعيفي خطاب به حبيب گفت «أوصيك بهذا ان تموت دونه» تو را سفارش مي كنم كه تا آخرين قطره خون از حسين عليه السلام دفاع كني) تاريخ طبري ج7 ص343.

[2] تاريخ طبري آملي ج3 ص324

تاريخ ابن أثير ج2 ص565

بحارالأنوار ح45 ص20

عوالم بحراني ج17 ص263.

قدرداني از عمرو بن قرظة

در لحظه هاي حسّاس پيكار و شهادت در روز عاشورا، عمرو بن قرظة از امام حسين عليه السلام اجازه ميدان رفتن گرفت، جنگ سختي كرد، و تعداد زيادي از لشگريان يزيد را كشت، و در پيش روي امام ايستاد هر تيري كه به سوي آن حضرت مي آمد با بدن آن را مي گرفت و هر شمشيري را از امام دفع مي كرد و تا زنده بود نگذاشت آسيبي به آن حضرت برسد، وقتي با پيكر خونين بر زمين افتاد گفت:

اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم من وفاي به عهد كردم؟

حديث 359

قال الامام الحسين عليه السلام:

نَعَمْ أَنْتَ أَمامي فِي الْجَنَّةِ، فَاقْرَأْ رَسُولَ

اللهِ صلي الله عليه و آله عَنّي اَلسَّلامَ، وَ أَعْلِمْهُ أَنَّي في الأثَرِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آري تو نيز وظيفه خود را انجام دادي و پيشاپيش من در بهشت هستي، سلام مرا به رسول خدا برسان و به او ابلاغ كن كه من نيز در پشت سر تو به پيشگاه او و به ديدارش خواهم آمد). [1].

*****

[1] كتاب لهوف ابن طاووس ص46

مثير الأحزان ص61

بحارالأنوار ج45 ص22

عوالم بحراني ج17 ص265.

قدرداني از حبيب بن مظاهر

حبيب بن مظاهر از سنّ بالائي برخوردار بود، و تجربه نظامي فراواني داشته و در ميان كوفيان شهرت داشت، از حافظان قرآن بود، و در يك شب، يكدوره كامل قرآن مي خواند، در پيكار روز عاشورا وقتي جنازه او بر زمين افتاد امام خود را به او رساند.

حديث 360

قال الامام الحسين عليه السلام:

عِنْدَالله أَحْتَسِبُ نَفْسي وَ حُماةَ اَصْحابي. لِلَّهِ دَرُّكَ يا حَبيبُ، لَقَدْ كُنْتَ فاضِلاً تَخْتِمُ الْقُرآنَ في لَيلَةٍ واحِدَةٍ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي حبيب من تو را از خودم مي دانستم و از بزرگان ياران من به حساب مي آمدي، مرد با فضيلتي بودي كه در يك شب قرآن را ختم مي كردي). [1].

*****

[1] تاريخ طبري آملي ج3 ص327 و ج7 ص349

تاريخ ابن أثير ج2 ص567

واقعه طف ص231

معالي السبطين ج1 ص376

ينابيع المودة ص411.

قرآن شناسي
ثواب قرائت قرآن

بشر بن غالب أسدي نقل كرد:

روزي خدمت امام حسين عليه السلام رسيدم كه پيرامون ارزش و ثواب خواندن قرآن با ما سخن گفت:

حديث 361

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ قَرَأ آيةً مِنْ كِتابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ في صَلاتِهِ قائِماً يكْتَبُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِائَةُ حَسَنَةٍ، فَاِذا قَرَأها في غَيرِ صَلاةٍ كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ عَشْرَ حَسَناتٍ، وَ إِنْ إِسْتَمَعَ الْقُرْآنَ كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ حَسَنَةً، وَ إِنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ لَيلاً صَلَّتْ عَلَيهِ الْمَلائِكَةُ حَتّي يصْبِحَ، وَ إِنْ خَتَمَهُ نَهاراً صَلَّتْ عَلَيهِ الْحَفَظَةُ حَتّي يمْسِي، وَ كانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُجابَةٌ، وَ كانَ خَيراً لَهُ مِمَّا بَينَ السَّماءِ وَالأرْضِ.

قلت هذا لمن قرأ فمن لم يقرأه قال:

يا أَخا بَني أَسَدٍ إِنَّ اللهَ جَوادٌ ماجِدٌ كَريمٌ، إِذا قَرَأ ما مَعَهُ أَعْطاهُ اللهُ ذلِكَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه يك آيه از قرآن در نماز خود ايستاده بخواند،

براي هر حرفي صد پاداش نيكو براي آن شخص نوشته مي شود، اگر در غير نماز بخواند خداوند بهر حرفي ده پاداش نيكو به او عطا مي كند.

پس اگر قرآن را بشنود، بهر حرفي يك پاداش نيكو به او عطا مي كند، و اگر كسي تمام قرآن را در شب بخواند فرشتگان بر او درود مي فرستند تا صبح شود، اگر در روز تمام قرآن را بخواند فرشتگان بر او درود مي فرستند تا شب، و دعاي او بر آورده است، و به اندازه آنچه كه بين آسمان و زمين است به او پاداش داده مي شود). از امام پرسيدم اين ثواب خواننده قرآن است امّا كسي كه نمي تواند قرآن را بخواند چه؟

فرمود:

(اي برادر بني أسد، در شگفت مباش زيرا خداوند بخشنده، ستايش كننده، و بزرگوار است، وقتي خوانده شود آنچه كه از اوست، خداوند پاداش هايي كه ياد كردم را خواهد بخشيد). [1].

*****

[1] بحارالانوار ج92 ص201.

اقسام معارف قرآن

درست است كه قرآن براي عموم انسان ها نازل شده است، و همه انسان ها مي توانند از معارف ارزشمند آن بهره مند گردند. امّا معارف بلند قرآن بگونه اي است كه همه افراد يكسان از آن استفاده نمي كنند.

حديث 362

قال الامام الحسين عليه السلام:

كِتابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَلي أَرْبَعَةِ أَشْياءَ:

عَلَي الْعِبارَةِ، وَالْإِشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَالْحَقائِقِ فَالْعِبارَةُ لِلْعَوامِ، وَالْاِشارَةُ لِلْخَواصِّ وَالَلَّطائِفُ لِلأوْلِياءِ، وَ الْحَقائِقُ لِلأنْبِياءِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كتاب خدا بر چهار چيز استوار است:

عبارات، رمزها و اشاره ها، لطايف، و حقايق، امّا عبارات آن پس براي توده مردم است، و اشاره و رموزات از آن خواصّ و بندگان ويژه است، و لطايف آن براي اولياء است، و حقايق آن براي پيامبران و

انبياء است). [1].

*****

[1] جامع الأخبار ص116

بحارالانوار ج92 ص20 حديث 18

عوالي اللئالي ج4 ص105 حديث 155.

قضا و قدر
تعريف قضا و قدر

حسن بن ابي الحسن بصري نامه اي به امام نوشت و در آن از قضا و قَدَر الهي پرسيد، امام اين گونه جواب داد.

حديث 363

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِتَّبِعْ ماشَرَحْتُ لَكَ في الْقَدَرِ مِمَّا اُفْضِي إِلَينا أَهْلُ الْبَيتِ، فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَيرِهِ وَ شَرِّهِ فَقَدْ كَفَرَ. وَ مَنْ حَمَلَ الْمَعاصي غ عَلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدْ اِفْتَري عَلَي اللهِ اِفْتِراءً عَظيماً، إنّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالي لا يطاعُ بِإِكْراهٍ، وَلايعْصي بِغَلَبَةٍ، وَلايهْمِلُ الْعِبادَ في الْهَلَكَةِ. ولكِنَّهُ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُمْ، وَالْقادِرُ لِما عَلَيهِ أَقْدَرَهُمْ، فَإِنْ اِئْتَمَروُا بِالطَّاعَةِ لَمْ يكُنِ لَهُمْ صادّاً عَنْها مُبْطِئاً، وَ إِنْ اِئْتَمَرُوا بِالْمَعْصِيةِ فَشاءَ اَنْ يمُنَّ عَلَيهِمْ فَيحُولَ بَينَهُمْ وَ بَينَ ما اِئْتَمَرُوا بِهِ، فَعَلَ وَ إِنْ لَمْ يفْعَلْ فَلَيسَ هُوَ حَامِلُهُمْ عَلَيهِمْ قَسْراً، وَلاكَلَّفَهُمْ جَبْراً، بِتَمْكينِهِ إياهُمْ بَعْدَ إعْذارِهِ وَ إِنْذارِهِ لَهُمْ وَاِحْتجاجِهِ عَلَيهِمْ طَوَّقَهُمْ وَمَكَّنَهُمْ.

وَ جَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إلي أَخْذِ ما إِلَيهِ دَعاهُمْ، وَ تَرْكِ ما عَنْهُ نَهاهُمْ جَعَلَهُمْ مُستَطيعينَ لِاَخْذِ ما اَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَئٍ غَيرَ اخِذيهِ، ولِتَرْكِ مانَهاهُمْ عَنْهُ مِنْ شَي ءٍ غَيرَ تارِكيهِ. وَالحمدُ للّه الَّذي جَعَلَ عِبادَهُ أَقْوِياءَ لِما أَمَرَهُمْ بِهِ، ينالُونَ بِتِلْكَ الْقُوَّةِ وَ نَهاهُمْ عَنْهُ، وَ جَعَلَ الْعُذْرَ لِمَنْ يجْعَلُ لَهُ السَّبَبَ جَهْداً مُتَقَبِّلاً فَأَنَاَ عَلي ذلِكَ أَذْهَبُ وَ بِهِ أَقُولُ، وَاللهِ و أَنَا وَ أَصْحابي اَيضاً عَلَيهِ، وَ لَهُ الْحَمْدُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آنچه در مفهوم «قدر» به تو شرح مي دهم پيروي كن كه شرحي اين چنين از جمله ويژگيهايي است كه بر ما اهل بيت عنايت شده است. هر كسي به «قَدَر» ايمان نياورد و نيكي و بدي

آن را نپذيرد به خداوند كفر ورزيده است، و هر كس گناهان خود را بحساب خداوند بگذارد افترائي بس بزرگ به خداوند بسته است، خداوند مردم را به جبر و اكراه به اطاعت خود وا نمي دارد و آنان را به زور بر معصيت خود بر نمي انگيزد، ولي بندگان هم در انتخاب راه زندگي به حال خود رها نشده اند بلكه هرچه بندگان دارند خداوند مالك آنهاست، و بر آنچه بندگانش را توان بخشيده مسلّط و قادر مي باشد.

اگر بندگان به اطاعت خدا گردن نهند خداوند هرگز مانع اطاعت آنها نخواهد شد، و اگر گناه و معصيت پيشه گيرند اگر خدا خواست بر آنها منّت مي نهد و ميان گناه و آنان سدّي ايجاد مي كند.

و اگر از گناه باز نداشت اينگونه نيست كه خداوند آنان را بر انجام گناه مجبورشان ساخته است، بلكه خداوند پس از ارشاد شيخ مفيد و راهنمائي و اتمام حجّت، آزادي و امكان هر عمل را به آنان داده است، خدا بر بندگان خود راهي نهاده است كه بتوانند اوامر و دستورات او را انجام دهند، و منهيات او را ترك نمايند.

خداوند بر بندگانش توانائي و نيرومندي عطا فرموده تا فرامينش را به اجراء نهد، و از آنچه نهي فرمود، روي گردانند، سپاس خدايي را كه بندگانش را بر انجام اوامر خود نيرومند و توانا كرده و با اين توان و نيرو اوامر و نواحي او را بجاي مي آورند و آنان را كه قدرت عمل و يا قدرت ترك نداده مغرور دانسته است. آري سپاس خداي را، سپاسي كه مورد قبول درگاهش باشد.

پس من با اين مرام و عقيده

رهرو اين راهم، و سوگند به خدا!

اعتقادم نيز همين است، اين است راه من و يارانم و خدا را سپاسگزارم). [1].

*****

[1] فقه الرضا ص408

معادن الحكمة ج2 ص45

بحارالانوار ج5 ص123.

قياس
برهان و استدلال و ترك قياس

دين اسلام دين عقل و برهان است، و هر دستوري از احكام اسلام داراي حكمت و فلسفه و دليل است، و نمي توان بدون دليل، حكمي را با حكم ديگر قياس كرد.

روزي نافع بن أزرق مسائلي را پرسيد:

حديث 364

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا نافِعُ إنَّ مَنْ وَضَعَ دِينَهُ عَلَي القِياسِ لَمْ يزَلِ الدَّهْرَ فِي الاِرْتِماسِ، مائِلاً عَنِ المِنْهاجِ، ظاعِناً فِي الاِعْوِجاجِ، ضالّاً عَنِ السَّبِيلِ، قائِلاً غَيرَ الجَمِيلِ. يا ابَن الأَزْرَقِ أصِفُ إلهي بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ.

وَ اُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِه نَفْسَهُ، لا يدْرَكُ بِالحَواسِّ، وَلايقاسُ بِالنَّاسِ، فَهُوَ قَريبٌ غَيرُ مُلْتَصِقٍ، وَ بَعِيدٌ غَيرُ مُتَقَصٍّ، يوَحَّدُ وَلايبَعَّضُ، مَعْرُوفٌ بِالآياتِ، مَوْصُوفٌ بِالعَلاماتِ، لا إلهَ إلاّ هُوَ الكَبيرُ الْمُتعالُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي نافع!

آن كس كه دينش را بر پايه قياس بنا نهد، همواره بر منجلاب خطا فرو مي رود، و از جادّه مستقيم حق منحرف مي گردد، اين چنين فردي راه را گم مي كند و در كجي و نادرستي گام مي نهد، و سخني ناپسند مي گويد.

خداشناسي

اي پسر أزرق!

خدا را آن چنان توصيف مي كنم كه خود كرده است، با حواس درك نمي شود و به مخلوقات قياس نمي گردد، او به موجودات نزديك است ولي نه پيوسته و متّصل و از آنان دور است ولي نه با فاصله، يكتا و بي همتا است، و تركيب پذير نيست، او با نشانه هاي آفرينش شناخته مي شود، و قوانين هستي، توصيف كننده اوست، نيست معبودي جز او كه بزرگ

و بلند مرتبه است). [1].

*****

[1] توحيد شيخ صدوق ص79 حديث 35

بحارالانوار ج4 ص297 حديث 24 و ج2 ص302.

قيام و مبارزه
رعايت احتياطهاي نظامي

امام حسين عليه السلام هميشه آمادگي رزمي خود را حفظ مي كرد، كاروان آن حضرت در حركت به سوي كربلا وقتي به سرزمين «قيظ» رسيد از دور لشگريان كوفه را ديد، خطاب به زهير بن قين فرمود:

حديث 365

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَما هاهُنا مَكانٌ يلْجَأُ اِلَيهِ اَوْ شَرَفٌ نَجْعَلُهُ خَلْفَ ظُهُورِنا وَ نَسْتَقْبِلُ الْقَوْمَ مِنْ وَجْهٍ واحِدٍ؟

[1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آيا در اينجا پناهگاهي هست كه بدان پشت دهيم تا با همه لشگريانم روبري آنان قرار گيريم؟)

يعني حداكثر استفاده از زمين و شرائط حاكم بر منطقه جنگي بايد بشود.

بايد بگونه اي در برابر دشمن صف آرايي كرد كه دشمن تنها از يك سو بتواند مبارزه كند تا لشگر خودي را نتواند دور بزند و آنان را محاصره كند.

*****

[1] اخبار الطوال ص248.

رعايت تاكتيك هاي نظامي و اصول ايمني

پس از فرود به زمين كربلا، سرانجام سي هزار نفر در برابر هفتاد و دو تن ميخكوب شد، و از نظر نظامي خطرات مهمّي در پيش است.

امام حسين عليه السلام دستور دادند تمام خيمه ها را در كنار تپّه اي متّصل به هم نصب كنند تا دشمن از پشت سر نتواند حمله كند و آنگاه دستور داد از طرف چپ خيمه ها تا قسمت جلو خندقي كنده شود كه تنها از يك سو احتمال هجوم باشد.

حديث 366

قال الامام الحسين عليه السلام:

قُومُوا فَاحْفِرُوا لَنا حَفيرَةً حَوْلَ عَسْكَرِنا هذا شِبْهَ الْخَنْدَقِ وَ أَجِّجُوا فيهِ ناراً، حَتَّي يكُونَ قِتالُ الْقَوْمِ مِنْ وَجْهٍ واحِدٍ لا نُقاتِلُهُمْ وَلا يقاتِلُونَ فَنَشْتَغِلَ بِحَرْبِهِمْ وَلا نُضيعُ الْحَرَمَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بپاخيزيد و اطراف لشگر گودالي شبيه خندق حفر كنيد و داخل گودال را از آتش پر كنيد تا جنگ ما با آنها از يك طرف باشد، در

اين صورت وقتي كه با آنها در حال جنگ هستيم حَرَم در امان خواهد بود). [1].

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص107

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص248.

آمادگي معنوي براي جهاد

لشگريان يزيد به رهبري عمر سعد گرچه تلاش كردند در بعد از ظهر روز نهم محرّم كار را يكسره كنند، امّا امام حسين عليه السلام شب عاشورا را مهلت خواست، سپس به ياران فرمود:

حديث 367

قال الامام الحسين عليه السلام:

قُومُوا فَاشْرِبُوا مِنَ الْماءِ يكُنْ آخِرَ زادِكُمْ، وَتَوَضَّأوْا وَ اغْتَسِلُوا وَاَغْسِلُوا ثِيابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفانَكُمْ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(برخيزيد، از اين آب بنوشيد كه آخرين روزي شما در دنياست، با آن وضو بسازيد غسل كنيد، و لباسهاي تان را با آن شستشو دهيد كه فردا كفن هاي شما خواهد بود). [1].

آنگاه شب عاشورا را همه به دعا و نماز و قرآن و ذكر و نيايش گذراندند، هر كس از دور به خيمه ها نزديك مي شد، گويا به كندوي زنبوران عسل نزديك شده است.

*****

[1] بحارالانوار ج44 ص316

دمعة الساكبة ج4 ص275.

ارزيابي اطراف قرارگاه

هلال بن نافع يكي از ياراني بود كه در مسائل نظامي تجربه فراوان داشت و همواره در خدمت امام حسين عليه السلام بود، وقتي خيمه ها را در كنار تپّه اي نزديك بهم، نصب كردند، هلال بن نافع نقل كرد كه در شب عاشورا امام را ديدم كه اطراف خيمه ها را از نزديك مورد ارزيابي قرار مي دهد، و راه هاي نفوذ را بررسي مي كند، نزديك رفتم.

حديث 368

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنِ الرَّجُلُ، هِلالٌ؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كيست آن مرد، هلال بن نافعي؟)

گفتم:

آري، پرسيدم:

شما چرا در اطراف خيمه ها قدم مي زنيد؟

فرمود:

يا هِلالُ خَرَجْتُ أَتَفَقَّدُ هذِهِ التِّلاعَ مَخافَةَ أَنْ تَكُونَ كَناءً لِهُجُومِ الْخَيلِ عَلي مُخَيمِنا يوْمَ يحْمِلُونَ وَ يحْلَمُونَ.

(آمده ام تا پستي و بلندي اطراف خيمه ها را بررسي كنم كه مبادا براي دشمن مخفي گاهي باشد و از آنجا براي حمله خود و يا دفع حمله

شما استفاده كند.)

آنگاه دست روي دوش من گذاشت و فرمود:

هِي هِي وَاللهِ وَعْدٌ لا خُلْفَ فيهِ.

(امشب همان شب موعود است وعده اي است كه هيچ تخلّف در آن راه ندارد).

سپس خطاب به من فرمود:

يا هِلالُ ألا تَسْلُكُ ما بَينَ هذَينِ الْجَبَلَينِ مِنْ وَقْتِكَ هذا وَانْجِ بِنَفْسِكَ

(اي هلال نمي خواهي در اين تاريكي شب به اين كوه ها پناهنده شوي و خود را از مرگ برهاني). [1].

من خود را به پاهاي امام افكندم و

گفتم:

مادرم به عزاي من بنشيند، اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، من از تو جدا نمي شوم تا در خون خود دست و پا بزنم.

*****

[1] دمعة السّاكبة ج4 ص372

مقتل مقرّم ص265.

آزمودن ياران

در شب عاشورا كه دو لشگر نا برابر مقابل هم قرار داشتند و به جنگ و پيكار فردا مي انديشيدند، و حلقه محاصره بر امام حسين عليه السلام تنگ تر شد، حضرت زينب عليها السلام با نگراني پرسيد:

آيا ياران همراه تو، فردا در شدّت نبرد تو را رها نخواهند كرد؟

حديث 369

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَما وَاللهِ لَقَدْ نَهَرْتُهُمْ وَ بَلَوْتُهُمْ وَ لَيسَ فيهِمُ الأشْوَسَ الأقْعَسَ يسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِيةِ دُونَي اسْتِئْناسَ الطَّفْلِ بِلَبَنِ أمِّهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آري به خدا سوگند!

آنها را آزموده ام و نيافتم مگر دلاور و غرّنده و با صلابت و استوار، آنان به كشته شدن در پيش روي من مشتاقند چونان اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادر.) [1].

*****

[1] مقتل الحسين مقرّم ص262.

منع از آغاز مبارزه

در آغازين لحظه هاي صبح عاشورا، فرماندهان عمر سعد و شمر وقتي نزديك آمدند، خندق، و شعله هاي آتش، و آرايش نظامي سپاه امام را ديدند در شگفت شدند و دانستند كه با يك فرد معمولي طرف مبارزه نيستند، و تنها از يك سو مي توانند هجوم بياورند كه نيزه داران امام راه را بر آنان بسته اند، از اين رو شمر بن ذي الجوشن با صداي بلند به امام اهانت كرد، مسلم بن عوسجه خواست او را با تيري بزند:

حديث 370

قال الامام الحسين عليه السلام:

لا تَرْمِهِ، فَاِنّي اَكْرَهُ أَنْ أَبْدَأَهُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(او را با تير مزن، كه من خوش ندارم آغازگر جنگ باشم.) [1].

شمر بار ديگر خطاب امام كرد و در اوج پستي گفت:

به تو آتش را بشارت مي دهم.

قال الامام الحسين عليه السلام:

أُبْشَرُ بِرَبٍّ رَحيمٍ، وَ شَفيعٍ مُطاعٍ، مَنْ أَنْتَ؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من به خدائي مهربان و شفاعت كننده اي اطاعت شونده بشارت داده

شدم، تو كيستي؟)

گفت:

من شمر بن ذي الجوشن هستم.

اَللَّهُ اَكْبَرُ، قالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله:

رأيت كأنّ كلباً أبقع يلغ في دماء أهل بيتي»، وقال الحسين عليه السلام:

رَأَيتُ كَأَنَّ كِلاباً تَنْهَشُني، وَكَأَنَّ فيها كَلْبَاً أَبْقَعَ كانَ أَشَدَّهُمْ عَلَي وَهُوَ أَنْتَ

(خدا بزرگ است، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود، سگي أبقع [2]

«رنگ پوست او لك دار، رنگارنگ بود» را ديدم گويا در خون فرزندانم غوطه مي خورد و من در خواب ديدم سگ هاي چندي كه به سوي من هجوم مي آوردند، در ميان آنها سگي رنگارنگ بود، كه بيشتر از همه سگ ها به سوي من هجوم مي آورد و آن سگ توئي.) [3].

*****

[1] تاريخ طبري آملي ج3 ص318

بحارالأنوار ج45 ص5

عوالم بحراني ج17 ص248

واقعه طف ص204.

[2] پوست صورت شمر بيماري بَرَص داشت كه لك دار و رنگارنگ بود.

[3] مثير الأحزان ص64

بحارالانوار ج45 ص31

عوالم بحراني ج17 ص274.

آمادگي براي پيكار

امام حسين عليه السلام نماز صبح عاشورا را با ياران خود به جماعت خواند و آنگاه خطاب به ياران فرمود:

حديث 371

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنَّ اللهَ قَدْ اَذِنَ في قَتْلِكُمْ فَعَلَيكُمْ بِالصَّبْرِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خداوند به كشته شدن من و شما رضايت داده است، پس بردبار و شكيبا باشيد.) [1].

*****

[1] كامل الزيارات ص73

بحارالانوار ج45 ص86.

پاسخ به ادعاي دشمن

صبح عاشورا يكي از فرماندهان لشگر يزيد به نام عمرو بن حجّاج «فرمانده قسمت راست لشگر» خطاب به سربازان خود گفت:

اي مردم كوفه با هم متّحد باشيد و در كشتن كسي كه از دين خارج شد و مخالفت با يزيد كرد ترديدي بخود راه ندهيد.

امام در پاسخ او اظهار داشت:

حديث 372

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا عَمْرَو بْنَ الْحَجَّاجِ!

أَعَلَي تُحِرَّضُ النَّاسَ؟!

أَنَحْنُ مَرَقْنا وَ أَنْتُمْ ثَبَتُّمْ عَلَيهِ!

أَما وَاللهِ لَتَعْلَمُنَّ لَوْ قَدْ قُبِضَتْ أَرْواحُكُمْ وَمُتُّمْ عَلي أَعْمالِكُمْ أَينا مَرَقَ مِنَ الدّينِ و من هُوَ أَوْلي بِصِلي النَّارِ!

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي عمرو بن حجّاج آيا مردم را بر ضد من مي شوراني؟

آيا ما از دين خارج شديم و شما ثابت قدم مانديد؟

آگاه باش، به خدا سوگند!

وقتي روح هاي شما از بدن خارج شود و با همين عمل بميريد، آنگاه خواهي ديد چه كسي از دين خارج شد و چه كسي سزاوار آتش است.) [1].

*****

[1] تاريخ طبري آملي ج3 ص324 وج7 ص342

بحارالأنوار ج45 ص19

عوالم بحراني ج17 ص263.

فرمان جهاد و پيكار

در صبح عاشورا، عمر بن سعد پيش آمد و تيري به سوي لشگر امام حسين عليه السلام پرتاب كرد و گفت:

در نزد عبيدالله بن زياد شهادت دهيد، من اوّل كسي بودم كه تير به سوي حسين عليه السلام پرتاب كردم «انّي اوّل من رمي» آنگاه تيرهاي فراوان از لشگر يزيد به سوي اصحاب امام حسين عليه السلام باريدن گرفت:

حديث 373

قال الامام الحسين عليه السلام:

قُومُوا رَحِمَكُمُ اللهُ اِلَي الْمَوْتِ الَّذي لا بُدَّ مِنْهُ، فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ الْقَوْمِ اِلَيكُمْ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(برخيزيد خدا شما را رحمت كند به سوي مرگي كه چاره اي از آن نيست، كه اين تيرها، پيكهاي مرگ است از طرف

اين مردم به سوي شما). [1].

آنگاه دست مبارك بر محاسنش كشيد و فرمود:

اِشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ عَلَي تعالي الْيهُودِ اِذْجَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللهِ تَعالي عَلَي النَّصاري اِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَي الَْمجُوسِ اِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَر دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلي قَوْمٍ إِتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلي قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيهِمْ، أما وَاللهِ لا اُجيبُهُمْ إلي شَي ءٍ مِمَّا يريدُونَ حَتّي اَلْقَي اللهَ تَعالي وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي. [2].

(خشم خدا بر يهويان آنگاه سخت گرديد كه براي او فرزندي باور كردند و خشم خدا بر مسيحيان آنگاه شديد شد كه به خدايان سه گانه اعتقاد پيدا كردند و غضب خداوند بر آتش پرستان بيشتر شد كه بجاي خدا، آفتاب و ماه را پرستيدند و غضب الهي بر قوم ديگري آنگاه شديد شد كه بر كشتن پسر دختر پيامبرشان متّحد و هماهنگ گرديدند.

آگاه باشيد!

به خدا سوگند!

من به هيچيك از خواسته هاي اينها جواب مثبت نخواهم داد تا در حالي كه به خون خويش خضاب شده و به ملاقات پروردگار خود بروم).

*****

[1] كتاب لهوف ابن طاووس ص89

مقتل الحسين ج2 ص9.

[2] كتاب لهوف ابن طاووس ص43

بحارالانوار ج45 ص12

مثيرالأحزان ص58

عوالم بحراني ج17 ص255.

سخن با نوجواني رزمنده

جناده انصاري يكي از ياران امام حسين عليه السلام بود كه با زن و فرزندان خود همراه با كاروان آن حضرت به كربلا آمد و در روز عاشورا به شهادت رسيد، پس از شهادت او پسر نوجوانش به نام «عمرو بن جناده» كه يازده سال سنّ داشت لباس رزم پوشيد، و از امام اجازه ميدان رفتن خواست:

حديث 374

قال الامام الحسين عليه السلام:

هذا شابٌّ قُتِلَ أَبُوهُ وَ لَعَلَّ اُمَّهُ تَكْرَهُ خُرُوجَهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اين نوجوان پدرش در حمله اوّل

كشته شده است، شايد بدون اطّلاع مادرش تصميم به نبرد گرفته است و مادرش به كشته شدن وي راضي نباشد).

نوجوان گفت:

مادرم اين لباس رزم را بر تنم پوشيده و مرا به ياري شما فرستاده است.

او نيز به ميدان رفت و اشعار حماسي خواند؛

أميري حسين و نعم الأمير

سرور فؤاد البشير النذير

علي وفاطمة والداه

فهل تعلمون له مِن نظير.

رهبر من حسين عليه السلام است چه رهبر خوبي است، او مايه خوشحالي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بشارت دهنده و هشدار دهنده است..

و مايه خوشحالي علي عليه السلام و فاطمه عليها السلام پدر و مادرش مي باشد، آيا همانند او خواهيد يافت؟

با دشمنان جنگيد تا كشته شد، سر او را بريدند و به سوي خيمه ها افكندند، مادرش سر را به سوي دشمن پرتاب كرد و چوب جلوي خيمه را گرفت و در حالي كه اشعار حماسي مي خواند به سربازان حمله كرد كه حضرت اباعبدالله عليه السلام او را به خيمه ها باز گرداند. [1].

*****

[1] معالي السّبطين ج1 ص380.

بشارت بهشت به قيام گران

در ظهر روز عاشورا پس از خواندن آن نماز تاريخي كه الگوي همه نمازگزاران جهان شد

امام حسين عليه السلام به ياران همراه بشارت بهشت داد و فرمود:

حديث 375

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اَصْحابي اِنَّ هذِهِ الْجَنَّةَ قَدْ فُتِحَتْ ابْوابُها

وَاتَّصَلَتْ اَنْهارُها، وَ اَينَعَتْ ثِمارُها، وَ زُينَتْ قُصُورُها، وَ تَأَلَّفَتْ وِلْدانُها وَ حُورُها، وَ هذا رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله وَالشُّهَداءُ الَّذينَ قُتِلُوا مَعَهُ وَ أبي وَ اُمّي يتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ، وَ يتَباشَروُنَ بِكُمْ، وَ هُمْ مُشْتاقُونَ اِلَيكُمْ، فَحامُوا عَنْ دينِ اللهِ وَ ذُبُّوا عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي ياران من!

اينك درهاي بهشت به روي شما باز شده

كه نهرهايش جاري و درختانش سبز و پر ميوه، و قصرهاي آن زينت شده، و حوري هاي بهشت متوجّه شما مي باشند و اينك رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و شهيدان راه الهي، منتظر ورود شما بوده و قدوم شما را به همديگر مژده مي دهند، پس بر شماست كه از دين خدا و رسولش حمايت و از حرم پيامبر دفاع كنيد). و فرياد زد:

يا اُمَّةَ الْقُرآنِ هذِهِ الْجَنَّةُ فَاطْلُبُوها، وَ هذِهِ النَّارُ فَاهْرِبُوا مِنْها

(اي امّت واقعي قرآن، اين بهشت در پيش روي شماست، به سوي آن بشتابيد و اين آتش جهنّم است از آن بگريزيد.) [1].

*****

[1] معالي السبطين ج1 ص361

دمعة الساكبة ج4 ص302

ناسخ التواريخ ج2 ص287

اسرار الشهادة ص295.

قدرداني از ابوثمامة ساعدي

در ساعات آخر پيكار روز عاشورا ابوثمامه ساعدي نيز دچار ترديد شده بود و نمي دانست چه كند؟

، خطاب به امام گفت:

بسيار نگران هستم كه تو را تنها مي بينم، نمي دانم به ميدان جنگ بروم يا در كنار شما باشم؟

حديث 376

قال الامام الحسين عليه السلام:

تَقَدَّمْ فَاِنَّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةِ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بسوي دشمن بتاز ما نيز بزودي ساعتي ديگر به تو ملحق خواهيم شد.)

*****

[1] ابصار العين ص70

يوم الطف ص91.

قدرداني از صيداوي

عمرو بن خالد صيداوي وقتي در لحظه هاي آخر روز عاشورا امام حسين عليه السلام را تنها ديد آماده نبرد شد و خطاب به آن حضرت گفت:

تلاش كردم تا هر چه زودتر به ياران شهيد خود بپيوندم امّا تو را كه تنها مي بينم نگران هستم، به پيكار ادامه دهم يا در كنار شما بمانم؟

حديث 377

قال الامام الحسين عليه السلام:

تَقَدَّمْ فَإِنَّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بسوي دشمن بتاز ما نيز بزودي ساعتي ديگر به تو خواهيم پيوست.)

*****

[1] كتاب لهوف ابن طاووس ص47

مثير الاحزان ص64

بحار الأنوار ج45 ص23

عوالم بحراني ج17 ص266.

حفظ فرماندهي

حضرت عبّاس عليه السلام فرمانده كل سپاه امام عليه السلام و پرچم دار بود، وقتي شهادت ياران را مي نگريست بي تابي مي كرد و از آن حضرت مي خواست كه به ميدان برود.

حديث 378

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا أَخي كُنْتَ الْعَلامَةَ مِنْ عَسْكَري وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإذا أَنْتَ غَدَوْتَ يؤُلُ جَمْعُنا إلَي الشِّتاتِ، وَعِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَي الْخَرابِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(برادرم، تو پرچم دار سپاه، و عامل جمع شدن نيروها مي باشي، اگر توهم بروي، جمعيت ما پراكنده مي شود، و خانه هاي ما ويران مي گردد).

حضرت عبّاس عليه السلام فرمود:

برادر جان روح من فداي تو، اي آقاي من، سينه ام از زندگي دنيا تنگ شده است، مي خواهم از منافقان انتقام بگيرم.

امام پاسخ داد:

إِذا غَدَوْتَ إِلَي الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الأطْفالِ قَليلاً مِنَ الْماءِ.

(حال كه به جنگ مي روي براي اين كودكان مقداري آب بياور.) [1].

*****

[1] منتخب طريحي ص305

معالي السبطين ج1 ص441.

تشويق ياران به تداوم نبرد

احمد بن حسن عليه السلام يكي از فرزندان امام مجتبي عليه السلام خدمت عموي بزرگوار آمد اجازه ميدان گرفت و جنگ سختي كرد و هشتاد نفر را كشت و در حالي كه غرق در خون بود به سوي امام عليه السلام بازگشت و گفت:

آيا آبي هست تا تشنگي خود را فرو نشانم و براي ادامه نبرد تقويت شوم؟

حديث 379

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا بُنَي!

اِصْبِرْ قَليلاً تَلْقي جَدَّكَ مُحَمَّداً الْمُصْطَفي صلي الله عليه و آله فَيسْقِيكَ شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً؟

[1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(يادگار برادرم!

اندكي ديگر شكيبائي پيشه ساز تا جدّ بزرگوار خود پيامبر خدا را ديدار كني و او با آب گوارايي سيرابت سازد كه پس از آن هرگز تشنه نگردي).

*****

[1] ينابيع المودة ص415

دمعة الساكبة

ج4 ص318

ناسخ التواريخ ج2 ص331

معالي السبطين ج1 ص455.

فراخواندن ياران شهيد

پس از آنكه همه ياران و همراهان و برادران و برادرزادگان و فرزندان به شهادت رسيدند و امام حسين عليه السلام تنها ماند، آن حضرت به چپ و راست اطراف ميدان نگاه كرد، همه را كشته و بر روي زمين مانده ديد، با صداي بلند همه ياران شهيد را فراخواند و فرمود:

حديث 380

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا مُسْلِمَ بْنَ عَقيلٍ، وَ يا هانِي بْنَ عُرْوَةَ، وَيا حَبيبَ بْنَ مُظاهِرٍ، وَيا زُهَيرَ بْنَ الْقَينِ، وَيا يزيدَ بْنَ مُظاهِرٍ، وَيا يحْيي بْنَ كَثيرٍ، وَ يا هِلالَ بْنَ نافِعٍ، وَ يا إِبْراهيمَ بْنَ الْحُصَينِ، وَيا عُمَيرَ بْنَ الْمُطاعِ، وَيا أَسَدُ الْكَلْبي، وَيا عَبْدَ اللهِ بْنَ عَقيلٍ، وَيا مُسْلِمَ بْنَ عَوْسَجَةَ، وَيا داوُدَ بْنَ الطِّرِمَّاحِ، وَ ياحُرُّ الرِّياحِي، وَ يا عَلِي بْنَ الْحُسَينِ، وَ يا أَبْطالَ الصَّفا، وَ يا فُرْسانَ الْهَيجآءِ. مالي أُناديكُم فَلا تُجيبُوني، وَ أَدْعُوكُمْ فَلا تَسْمَعُوني؟!

أَنْتُمْ نِيامٌ أَرْجُوكُمْ تَنْتَبِهُونَ، أَمْ حالَتْ مَوَدَّتُكُمْ عَنْ إِمامِكُمْ فَلا تَنْصُرُونَهُ؟!

فَهذِهِ نِساءُ الرَّسُولِ صلي الله عليه و آله لِفَقْدِكُمْ قَدْ عَلاهُنَّ النُّحُولُ، فَقُومُوا مِنْ نَوْمَتِكُمْ، أَيهَا الْكِرامُ، وَ ادْفَعُوا عَنْ حَرَمِ الرَسُولِ الطُّغاةَ اللِّئامَ، وَلكِنْ صَرَعَكُمْ وَاللهِ رَيبُ الْمَنُونِ وَ غَدَرَ بكُمُ الدَّهْرُ الْخَؤُونُ، وَ إِلاَّ لَما كُنْتُمْ عَنْ دَعْوَتي تَقْصُرُونَ، وَلا عَنْ نُصْرَتي تَحْتَجِبُونَ، فَها نَحْنُ عَلَيكُمْ مُفْتَجِعُونَ وَبِكُمْ لا حِقُونَ، فَإِنَّا للَّهِِ وَ إِنَّا إِلَيهِ راجِعُونَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هان اي مسلم بن عقيل، و اي هاني بن عروة، و اي حبيب بن مظاهر، و اي زهير بن قين، و اي يزيد بن مظاهر، و اي يحيي بن كثير، و اي هلال بن نافع، و اي ابراهيم بن حصين، و اي

عمير بن مُطاع، و اي أسد كلبي، و اي عبدالله بن عقيل، و اي مسلم بن عوسجه، و اي داوود بن طرّماح، و اي حرّ رياحي، و اي علي اكبر!

اي قهرمانان راستين، و اي سواران ميدان پيكار، چرا هنگاميكه صدايتان مي زنم پاسخ نمي دهيد؟

و وقتي شما را فرا مي خوانم گويي نمي شنويد؟

شما خوش خفته ايد، اي كاش بيدار مي شديد تا حمايت قهرمانانه خويش را از پيشوايتان از سر بگيريد.

اينان بانوان حَرَم پيامبر خدا هستند كه از فقدان شما رنگ چهره هايشان به زردي گراييده است، پس اي بزرگمردان از خوابتان برخيزيد و از حريم پيامبر خدا در برابر بيدادگران رذل و ددمنش جانانه دفاع كنيد. چه بايد كرد؟

كه همه كشته شديد و روزگار خيانت كار بشما نيرنگ زد، وگرنه شما از دعوت من سر باز نمي زديد، و از ياري من روي بر نمي گردانديد، ما اكنون در مصيبت شما ناله مي زنيم و به زودي به شما مي پيونديم پس «همه ما از خدائيم و همه به سوي او باز مي گرديم»). [1].

*****

[1] ناسخ التواريخ ج2 ص377

معالي السبطين ج2 ص19.

حفظ رهبري امت

يكي ديگر از اصول مبارزه و قيام حفظ رهبري امّت است تا مبارزات رهائي بخش و خون ها و تلاش هاي مستمر جهادگران به بار بنشيند، و ره آورد آن حفظ گردد، خدا چنين خواسته بود كه امام سجاد عليه السلام در كربلا مريض باشد تا محفوظ بماند.

امام حسين عليه السلام در لحظه هاي پاياني روز عاشورا كنار امام سجّاد عليه السلام رفت تا با او خداحافظي كند.

امام سجّاد عليه السلام پرسيد پدرجان امروز با اين منافقان چه كرديد؟

حديث 381

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا وَلَدِي قَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيهِمُ

الشَّيطانُ فَاَنْساهُمْ ذِكْرَ اللهِ، وَقَدْ شَبَّ الْحَرْبُ بَينَنا وَ بَينَهُمْ لَعَنَهُمُ اللهُ حَتَّي فاضَتِ الْأرْضُ بِالدَّمِ مِنَّا وَمِنْهُمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسرم!

شيطان بر آنان غلبه كرد و ياد خدا را از دلهايشان زدود، و جنگ در گرفت تا آنكه زمين از خون ما و آنان سيراب شد.)

امام سجّاد عليه السلام بار ديگر پرسيد:

عموي من عبّاس كجاست؟

حديث 382

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا بُنَي اِنَّ عَمَّكَ قَدْ قُتِلَ، قَطَعُوا يدَيهِ عَلي شاطِي ءِ الْفُراتِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسرم، همانا عموي تو در كنار رودخانه فرات كشته شد و دست هاي او قطع گرديد.)

امام سجّاد آنقدر گريست كه از حال رفت، وقتي بحال آمد پرسيد، برادرم علي و ديگر ياران شما چه شده اند؟

حديث 383

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا بُنَّي اِعْلَمْ اَنَّهُ لَيسَ فِي الْخِيامِ رَجُلٌ حَي إِلاَّ أَنَا وَ أَنْتَ، وَ أَمَّا هؤُلاءِ الَّذينَ تَسْأَلُ عَنْهُمْ فَكُلُّهُمْ صَرْعي عَلَي وَجْهِ الثَّري.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسرم بدان كه در خيمه ها، فردي زنده باقي نمانده است جز من و تو، تمام آنان را كه پرسيدي همه كشته بر روي زمين افتاده اند.)

امام سجّاد بار ديگر گريست و خطاب به عمّه اش زينب گفت:

اي عمه!

شمشير و عصاي مرا بياور.

امام فرمود:

با عصا و شمشير چه مي خواهي بكني؟

پاسخ داد:

تكيه بر عصا داده با شمشير در دفاع از پسر پيامبر بجنگم.

يا اُمَّ كُلْثُومٍ خُذيهِ لِئَلاَّ تَبْقَي الْأرْضُ خالِيةً مِنْ نَسْلِ آلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله. [1].

(اي امّ كلثوم!

او را نگهدار تا مبادا زمين از نسل آل محمّد تهي گردد).

*****

[1] بحار الأنوار ج45 ص46

دمعة الساكبة ج4 ص334

ناسخ التواريخ ج2 ص359

تظلم الزهراء ص246.

سفارش به امامت

در لحظه هاي آخر روز عاشورا امام حسين عليه السلام به هنگام

خداحافظي با خواهران و فرزندان امام سجّاد عليه السلام را در آغوش گرفت و فرمود:

حديث 384

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا وَلَدي اَنْتَ اَطْيبُ ذُرّيتي، وَاَفْضَلُ عِتْرَتي، وَاَنْتَ خَليفَتي عَلي هؤُلاءِ الْعِيالِ وَالْاَطْفالِ، فَاِنَّهُمْ غُرَباءُ مَخْذُولُونَ، قَدْ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ وَالْيتْمُ وَشَماتَةُ الْاَعْداءِ وَنَوائِبُ الزَّمانِ سَكِّتْهُمْ اِذا صَرَخُوا، وَآنِسْهُمْ اِذَا اسْتَوْحَشُوا، وَ سَلِّ خَواطِرَهُمْ بِلَينِ الْكَلامِ، فَاِنَّهُمْ ما بِقَي مِنْ رِجالِهِمْ مَنْ يسْتَأْنِسُونَ بِهِ غَيرُكَ وَلا اَحَدٌ عِنْدَهُمْ يشْكُونَ اِلَيهِ حُزْنَهُمْ سِواكَ، دَعْهُمْ يشُمُّوكَ وَتَشُمُّهُمْ، وَيبْكُوا عَلَيكَ وتَبْكي عَلَيهِمْ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پسرم!

تو پاكيزه ترين فرزندان من مي باشي، و بهترين خاندان من هستي، و تو از طرف من سرپرست اين زنان و كودكان خواهي بود، اينها غريب و خوارند، دچار ذلّت و يتيمي شدند، و دشمنان آنها را سرزنش مي كنند، و مشكلات فراوان روزگار به آنها روي آورده است هرگاه فرياد كشند تو آنها را ساكت كن، هرگاه وحشت كردند آنان را تسكين ده، و افكار پراكنده شان را با كلماتي نرم سامان ده، زيرا كسي از مردانشان نمانده است تا با آنان أنس گيرند جز تو، و كسي ندارند كه نزد او شكوه دل كنند غير از تو، آنها را بحال خود بگذار تا تو را ببويند و تو آنان را ببوئي، تا بر تو گريه كنند و تو هم بر آنها گريه كن).

سپس امام حسين عليه السلام دست امام سجّاد را گرفت و با صداي بلند خطاب به همه زنان و كودكان فرمود:

يا زَينَبُ وَ يا اُمَّ كُلْثُومٍ وَ يا سَكينَةُ وَيا رُقَيةُ وَيا فاطِمَةُ، اِسْمَعْنَ كَلامي وَ اعْلَمْنَ اَنَّ ابْني هذا خَليفَتي عَلَيكُمْ، وَ هُوَ اِمامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ، ثُمَّ قالَ لَهُ:

يا وَلَدي بَلِّغْ

شيعَتي عنّي السَّلامَ فَقُلْ لَهُمْ:

اِنَّ اَبي ماتَ غريباً فانْدُبُوهُ و مَضي شهيداً فَابْكُوهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي زينب!

و اي امّ كلثوم!

و اي سكينه!

و اي رقيه!

و اي فاطمه!

سخن مرا بشنويد، و بدانيد كه اين پسرم جانشين و خليفه من بر شماست و او امامي است كه اطاعت او واجب است). [1].

*****

[1] دمعة الساكبة ج4 ص351

معالي السبطين ج2 ص22

ذريعة النجاة ص139.

گ
گناه
ضرورت پرهيز از گناه

گناه نافرماني از خداست هرچه از راه گناه بدست آيد، نامبارك است و كيفر آن دامنگير انسان خواهد شد.

حديث 385

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ حاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيةِ اللهِ تَعالي كانَ أَفَوَتَ لِما يرْجُو، وَ أَسْرَعَ لَِمجي ء ما يحْذَرُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كس چيزي را از راه نافرماني خدا بدست آورد، زودتر از آنچه كه اميد دارد نابود خواهد شد، و از آنچه كه مي ترسد زودتر دامنگير او خواهد شد).

*****

[1] اصول كافي ج2 ص373 حديث 3

تحف العقول ص177

بحار الأنوار ج78 ص120 حديث 19.

روش پند دادن گناهكاران

جواني خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و گفت، من مردي گناهكارم و نمي توانم خود را در انجام گناهان باز دارم، مرا نصيحتي فرما:

حديث 386

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِفْعَلْ خَمْسَةَ أَشْياءَ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ، فَأَوَّلُ ذلِكَ:

لا تَأْكُلْ رِزْقَ اللهِ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ، والْثَّاني:

اُخْرُجْ مِنْ وِلايةِ اللهِ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ، وَ الثَّالِثُ:

اُطْلُبْ مُوْضِعاً لا يراكَ اللهُ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ، وَ الرَّابِعُ:

إذا جاءَ مَلَكُ الْمَوْتِ لِيقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِكَ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ، وَالْخامِسُ:

إِذا أدْخَلَكَ مالِكٌ فِي النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِي النَّارِ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پنج كار را انجام بده و آنگاه هرچه مي خواهي گناه كن.

اوّل روزي خدا را مخور و هرچه مي خواهي گناه كن. دوم از حكومت خدا بيرون برو و هرچه مي خواهي گناه كن. سوم جايي را انتخاب كن تا خداوند ترا نبيند و هرچه مي خواهي گناه كن. چهارم وقتي عزرائيل براي گرفتن جان تو آمد او را از خود بران و هر چه مي خواهي گناه كن. پنجم زماني كه مالك دوزخ ترا به

سوي آتش مي برد در آتش وارد مشو، و هرچه مي خواهي گناه كن).

جوان اندكي فكر كرد و شرمنده شد و در برابر واقعيت هاي طرح شده چاره اي جز توبه نداشت.

*****

[1] بحارالانوار ج78 ص126 حديث 7

جامع الاخبار ص359 حديث 1001.

م
مومن
تعريف مؤمن

شناخت مؤمن واقعي از ديگران كه به ظاهر ايمان آوردند

يكي از ضرورت هاي اعتقادي است و همه آنان كه ايمان آوردند مي خواهند بدانند آيا از مؤمنان واقعي مي باشند يا نه؟

حديث 387

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنَّ الْمُؤْمِنَ اِتّخَذَاللهَ عِصْمَتَهُ، وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً ينْظُرُ في نَعْتِ الْمُؤْمِنينَ، وَ تارَةً ينْظُرُ في وَصْفِ الْمُتَجَبِّرينَ، فَهُوَ مِنْهُ في لَطائِفَ، وَ مِنْ نَفْسِهِ في تَعارُفٍ، وَ مِنْ فَطِنَتِهِ في يقينٍ، وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلي تَمْكينٍ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(همانا مؤمن با ياد خدا از ارتكاب گناهان مصون است، سخن او آينه اوست، زماني در صفات مؤمنان انديشه مي كند، و زماني ديگر در صفات زورگويان مي انديشد و عبرت مي گيرد، و از اينگونه انديشه ها نكته هاي زيبا مي آموزد و نفس او پاك و پاكيزه است و در شك و ترديدها او به يقين مي رسد و روح او تسليم پروردگار است). [1].

ارزش اطعام مؤمن

چون مؤمن در نزد پروردگار ارزشمند است هر خدمتي كه نسبت به مؤمن واقعي انجام شود پاداش فراوان دارد.

حديث 388

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَئِنْ أُطْعِمَ أَخاً لي مُسْلِماً أَحَبُّ إِلَي مِنْ أَنْ اُعْتِقَ اُفُقاً مِنَ النَّاسِ قيل و كم الأفق؟

قال:

عَشْرَةُ آلافٍ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر يك برادر مسلمان را اطعام كنم در نزد من ارزش آن بيشتر از آزاد كردن انسان هائي است كه يك افق را پُر كنند؟)

[1].

پرسيدند:

مساحت اُفُق چقدر باشد؟

پاسخ داد:

به ميزان گنجايش ده هزار متر.

*****

[1] احقاق الحق ج11 ص628

دعائم الاسلام ج2 ص106

مستدرك الوسائل ج16 ص250.

مادر
اندوه غم مادر

هر فرزندي مادر را دوست دارد و به مادر عشق مي ورزد، امّا علاقه حسين عليه السلام نسبت به مادرش فاطمه عليها السلام زبان زد بود.

وقتي وارد منزل شد و جنازه مادر را ديد خود را به روي مادر افكند و پاي مادر را مي بوسيد و مي فرمود:

حديث 389

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا أُمَّاه أَنَا ابْنُكَ الْحُسَينُ كَلِّميني قَبْلَ أَنْ ينْصَدِعَ قَلبي فَأَمُوتَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(مادر جان پيش از آنكه جان از بدنم بيرون برود، با من سخن بگو!.) [1].

*****

[1] كشف الغمة ج1 ص500

عوالم بحراني ج6 ص278.

علاقه به نام مادر

امام حسين عليه السلام پس از شهادت حضرت فاطمه عليها السلام، علاقه زيادي به نام مادر داشت و نام برخي از دختران خود را فاطمه نهاد، و براي همين علّت آنها را زياد دوست مي داشت. و در ازدواج يكي از برادرزادگان «از فرزندان امام حسن عليه السلام» فرمود، با دخترم فاطمه كه هم اسم مادرم مي باشد و او را زياد دوست دارم، و از نظر اخلاق نيز به مادرم شباهت دارد ازدواج كن

رك: حديث 231

محبت كردن

امام حسين عليه السلام بسيار فروتن و مهربان و اهل محبّت كردن بود، نسبت به مردم محبّت هاي فراواني داشت، و فقراء و ايتام مدينه را سرپرستي مي كرد، و آنقدر با زنبيل، نان و خرما به خانه فقراء و محتاجان مي برد كه دسته زنبيل دوش مبارك آن حضرت را زخم كرده بود، به نمونه هاي ديگر توجّه كنيد:

1 - عمّه مهربانش «امّ هاني» وقتي شنيد كه امام حسين عليه السلام قصد دارد از مدينه كوچ كند فرمود، ديگر چه كسي يتيمان و تهيدستان مدينه را سرپرستي مي كند؟

2 - امام تا ديد در يك توطئه سياسي مي خواهند همسر عبدالله بن عامر را از او بربايند تن به ازدواج سياسي داد و هند را به خانه خود آورد و مشت محكمي بر دهان معاويه و يزيد زد. حديث

3 - لشگريان حُر گرچه راه را بر او بستند امّا امام دستور داد لشگريان حُر و اسبانشان را سيراب كنند.

4 - در بين راه كربلا تا شنيد مسلم بن عقيل به شهادت رسيد، به خيمه فرزندانش رفت و دخترش را بر زانوي خود نشاند و فرمود:

من پدر تو و تو دختر

من مي باشي.

مداراكردن
ارزش مدارا كردن با مردم
اشاره

مدارا كردن و زندگي مسالمت آميز با مردم، يكي از ارزش هاي اخلاقي در زندگي اجتماعي است، كه دل ها را مجذوب انسان مي كند، و بسياري از مشكلات رفتاري را از بين مي برد.

حديث 390

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ أَحْجَمَ عَنِ الرَّأْي وَ عَييتْ بِهِ الْحِيلُ كانَ الرِّفْقُ مِفْتاحَهُ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كس كه از كار فرو ماند و راه تدبير بر او بسته شود، كليدش مدارا كردن است).

*****

[1] اعلام الدين ص298

بحارالانوار ج78 ص128 حديث 11.

مدارا كردن با دوست و دشمن

امام حسين عليه السلام نه تنها با مردم مدارا مي كرد و حسن رفتار داشت بلكه با دشنام دهنده خود نيز با بزرگواري و مدارا برخورد مي كرد رجوع شود به حديث 339.

در بين راه كربلا كه لشگريان حُر راه را بر امام بستند، برخي از ياران امام عليه السلام پيشنهاد مبارزه و نابودي آنها را داده بودند و دليل مي آوردند كه قدرت نبرد با آنها را داريم.

امّا امام عليه السلام مدارا كرد و ياران را به بردباري دعوت فرمود رجوع شود به حديث 310.

در صبح روز عاشورا كه شمر جلو آمد و اهانت روا داشت، مسلم بن عوسجه مي خواست با تيري او را از پاي درآورد كه امام عليه السلام مانع شد رجوع شود به حديث 370.

مردم شناسي
بهترين مردم

همه مي خواهند بدانند كه بهترين كيست؟

و داراي چه صفات و ويژگي هايي است.

حديث 391

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ اِتَّعَظَ قَبْلَ أَنْ يوعَظَ، وَاسْتَيقَظَ قَبْلَ اَنْ يوقَظَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(كسي كه پيش از پند دادن، پند پذيرد، و پيش از آنكه بيدارش كنند بيدار باشد.)

*****

[1] إحقاق الحق ج11 ص590.

مرگ
ارزش مرگ با عزت

برخي از مرگ مي ترسند و براي فرار از آن به انواع ذلّت و خواري كشيده مي شوند و برخي زندگي با ذلّت را خوش ندارند.

امام حسين عليه السلام مرگ با عزّت را بر زندگي با ذلّت ترجيح مي دهد.

حديث 392

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَوْتٌ في عِزٍّ خَيرٌ مِنْ حَياةٍ في ذُلٍّ.

اَلْمَوْتُ خَيرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعارِ

وَ الْعارُ اَوْلي مِنْ دُخُول النَّارِ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(مرگ در عزّت بهتر از زندگي در ذلّت است، مرگ بهتر از زير بار عار و ننگ رفتن است، و عار و ننگ بهتر از ورود به آتش جهنّم است)

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج4 ص68

بحارالانوار ج44 ص192 و ج45 ص50

أعيان الشيعة ج1 ص581.

شناخت مرگ

ريشه بسياري از سكوت ها، ذلّت و خواري ها و گناهان، ترس از مرگ است اگر انسان بداند كه با مرگ نابود نمي شود و به جهاني بزرگتر و زيباتر سفر مي كند هرگز از مرگ نمي ترسد.

حديث 393

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَوْ عَقَلَ النَّاسُ وَ تَصَوَّرُوا الْمَوْتَ به صورت هِ لَخَرِبَتِ الدُّنْيا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اگر مردم مرگ را درست درك مي كردند و به آن مي انديشيدند، آنگونه كه بايد و شايسته است، هر آينه دنيا خراب مي شد.) [1].

زيرا همه به دنيا بي اعتنا مي شدند و رغبتي در آباداني دنيا نداشتند.

*****

[1] احقاق الحق ج11 ص592.

معجزه
شهادت سوسمار به نبوت پيامبر

حضرت اباعبدالله عليه السلام خود اين واقعه را توضيح مي دهد:

حديث 394

قال الامام الحسين عليه السلام:

دَخَلَ أَعْرابِي عَلي رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله يريدُ الْإسْلامَ وَ مَعَهُ ضَبٌّ قَدْ اِصْطادَهُ فِي الْبَرِيةِ وَ جَعَلَهُ في كُمِّهِ، فَجَعَلَ النَّبَي صلي الله عليه و آله يعْرِضُ عَلَيهِ اَلْإِسْلامَ

فقال:

لا اؤمن بك يا محمد أو يؤمن بك هذا الضب. وَ رَمِي الضَّبَّ مِنْ كُمِّهِ، فَخَرَجَ الضَّبُّ مِنْ الْمَسْجِدِ يهْرُبُ.

فقال النبي صلي الله عليه و آله:

يا ضبّ مَن أنا؟

قال:

أنت محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف. قال:

يا ضبّ مَن تعبد؟

قال:

أعبدالله الذي خلق [فلق] الحبّة و بري ء النّسمة، و اتّخذ إبراهيم خليلاً، و ناجي موسي كليماً، و اصطفاك يا محمّد.

فقال الأعرابي:

أشهد أن لا إله الله، و أنك رسول الله حقّاً؛ فأخبرني يا رسول الله هل يكون بعدك نبي؟

قال:

«لا، أنا خاتم النبيين، ولكن يكون بعدي أئمة من ذرّيتي قوّامون بالقسط كعدد نقباء بني إسرائيل، أوّلهم علي بن أبي طالب فهو الإمام و الخليفة بعدي، و تسعة من الأئمة من صلب هذا - وَ وَضَعَ

يدَهُ عَلي صَدْري - والقائم تاسعهم، يقوم بالدّين في آخر الزمان كما قمت في أوّله».

امام حسين عليه السلام فرمود:

(مردي اعرابي در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آن حضرت وارد شد كه سوسماري را در بيابان گرفته و در آستين لباس خود نگهداشته بود، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به آن اعرابي فرمود:

اسلام بياور. پاسخ داد، اي محمّد!

بتو ايمان نمي آورم تا اين سوسمار ايمان بياورد و سوسمار را از آستين خود رها ساخت. سوسمار در حال فرار از مسجد بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سوسمار خطاب كرد:

من چه كسي هستم؟

سوسمار به زبان عربي پاسخ داد:

تو محمّد بن عبدالله بن عبدالمطلّب بن هاشم بن عبد مناف هستي. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد:

چه چيزي را پرستش مي كني؟

گفت:

خدائي را مي پرستم كه دانه را شكافت، و روئيدني ها را روياند، و ابراهيم پيامبر را دوست خود، و موسي را گوينده خود انتخاب كرد و تو را اي محمّد به نبوّت برگزيد.

اعرابي مسلمان شد و شهادتين بر زبان جاري ساخت.

سپس پرسيد:

يا رسول الله آيا پس از تو پيامبري خواهد آمد؟

رسول خدا فرمود:

نه، من آخرين پيامبرانم، لكن پس از من، اماماني از خاندان من خواهند آمد كه عدالت گسترند، به شمار امامان حضرت موسي در بني اسرائيل «بنام نقباء» اوّلين آنها علي بن ابيطالب كه امام و جانشين پس از من است، ونه نفر ديگر از فرزندان اين حسين مي باشند. «من در آنجا ايستاده بودم، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دست بر دوش من گذاشت».

و نهمين فرزند حسين، قائم آل محمّد است كه در آخرالزّمان قيام مي كند چونانكه من در آغاز اين امّت قيام كردم).

آنگاه اعرابي با اشعاري در عظمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و امامان پس از او سرود و رسول گرامي او را به خانه برد و از مال دنيا بي نياز كرد.

يكي از معجزات اميرالمؤمنين

امام حسين عليه السلام به يكي از معجزات فيزيكي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره فرمود كه:

حديث 395

قال الامام الحسين عليه السلام:

كُنَّا قُعُوداً ذاتَ يوْمٍ عِنْدَ أَميرِ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام وَ هُناكَ شَجَرَةُ رُمَّانٍ يابِسَةٌ، إِذْ دَخَلَ عَلَيهِ نَفَرٌ مِنْ مُبْغِضيهِ، وَ عِنْدَهُ قَوْمٌ مِنْ مُحِبّيهِ فَسَلِّمُوا، فَأَمَرَهُمْ بِالْجُلُوسِ.

فقال علي عليه السلام:

إنّي أريكم اليوم آية تكون فيكم كمثل المائدة في بني إسرائيل إذ يقول الله «إنّي مُنَزِّلُها عَلَيكُمْ فَمَنْ يكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنّي اُعَذِّبُهُ عَذاباً لا اُعَذِّبُهُ أَحَدَاً مِنَ العالَمينَ». [1].

ثم قال:

انظروا إلي الشجرة - وَكانَتْ يابِسَةً - وَ إِذا هِي قَدْ جَرَي الْماءُ في عُودِها ثُمَّ اِخْضَرَّتْ وَ اَوْرَقَتْ وَ عَقَدَتْ وَتَدَلّي حَمُلَها عَلي رُؤُوسِنا، ثُمَّ الْتَفَتَ إلَينا

فَقالَ لِلْقَوْمِ الَّذينَ هُمْ مُحِبُّوهُ:

مدّوا أيديكم و تناولوا و كلوا. فقلنا:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، وَ تَناوَلْنا وَ أَكَلْنا رُمَّاناً لَمْ نَأْكُلْ قَطُّ شَيئاً أَعْذَبَ مِنْهُ وَ أَطْيبَ.

ثُمّ قالَ لِلنَّفَرِ الَّذينَ هُمْ مُبْغِضُوهُ:

مدّوا أيديكم و تناولوا. فَمَدُّوا أَيدِيهُمْ فَارْتَفَعَتْ، وَ كُلَّما مَدَّ رَجُلٌ مِنْهُمْ يدَهُ إِلي رُمَّانَةٍ اِرْتَفَعَتْ، فَلَمْ يتَناوَلُوا شَيئاً،

فَقالُوا:

يا أميرالمؤمنين مابال أخواننا مدوا أيديهم و تناولوا و أكلوا، و مددنا أيدينا فلم ننل؟

فقال عليه السلام:

و كذلك الجنّة لا ينالها إلاّ أولياؤنا و محبّونا، و لا يبعد منها إلاّ أعداؤنا و مبغضونا.

فَلَمَّا خَرَجُوا قالُوا:

هذا من سحر علي بن أبي طالب قليل!. قال

سلمان:

ماذا تقولون «أفَسِحْرٌ هذا أمْ أنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ» [2] [3].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(روزي در خدمت پدر نشسته بوديم، در حياط منزل ما درخت خشك شده اناري وجود داشت، كه تعدادي مهمان همراه با سلمان فارسي بر ما وارد شدند.

در آن جمعيت برخي از دوستداران پدرم علي عليه السلام و برخي از دشمنان ما وجود داشت.

پس از سلام و احوالپرسي، پدرم همه آنان را به نشستن دعوت فرمود، همگي نشستند.

پس علي عليه السلام فرمود:

امروز نشانه اي از حقّانيت خود را بشما نشان خواهم داد همانند مائده اي كه در قوم بني اسرائيل نازل شد و خدا فرمود:

«من آن را بر شما نازل مي كنم امّا اگر كسي پس از آن بر كُفر خود باقي ماند من او را عذاب خواهم كرد عذابي كه ديگران را آنگونه عذاب نكرده باشم».

سپس به همه حاضران فرمود به درخت خشك انار نگاه كنيد، درخت خشك بود، وقتي همه به آن نگاه كرديم، آب در رگ و ريشه و ساقه آن جريان پيدا كرد و سبز شد، سپس برگ درآورد و شاخه هاي آن قد كشيد، بالا آمد تا بالاي سرما قرار گرفت، و پر از ميوه انار بود.

آنگاه علي عليه السلام به دوستان خود فرمود:

«دست دراز كنيد و ميوه ها را بچينيد و بخوريد.»

ما و دوستان ما ميوه ها را چيديم، و گفتيم به نام خداوند بخشنده و مهربان، و آنها را خورديم كه اناري به آن شيريني و گوارائي نخورده بوديم.

سپس امام علي عليه السلام به دشمنان ما فرمود شما هم دست دراز كنيد و از اين ميوه ها بخوريد. امّا آنها هرچه دست ها را بالا مي بردند كه انارها را بچينند، شاخه ها بالاتر

مي رفتند و مانع مي شدند.

گفتند يا اميرالمؤمنين!

همراهان ما توانستند ميوه هاي انار را بچينند و بخورند امّا ما هرچه تلاش كرديم نتوانستيم از اين ميوه ها برچينيم.

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

در بهشت هم اينگونه است، به بهشت نمي رسند جز ياران و دوستداران ما، و از بهشت دور نمي شوند جز دشمنان ما و آنان كه نسبت به ما كينه توزند.

وقتي آن جمعيت از منزل ما خارج شدند، آنها كه از دشمنان ما بودند گفتند:

حادثه امروز از سِحر علي بود.

سلمان فارسي به آنها پاسخ داد:

«آيا سِحر بود اين حادثه يا شماها آگاهي نداريد؟!»)

*****

[1] سوره مائدة آيه 115.

[2] سوره طور ص15.

[3] خرائج و جرائح ج1 ص219 حديث 64، ثاقب في المناقب ص244، بحار الأنوار ج41 ص249 حديث 4.

شگفتي تشييع جنازه اميرالمؤمنين

يكي ديگر از معجزات و كرامات شگفت آور، چگونگي تشييع جنازه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه حضرت اباعبدالله عليه السلام آن را شرح مي دهد.

چون امام علي عليه السلام به امام حسن و امام حسين عليهما السلام فرمود:

«شما دنباله تابوت را بگيريد، قسمت جلوي تابوت خود حركت مي كند، بلند مي شود، به هر جا رفت برويد، و هر جا فرود آمد فرود بيائيد، در آنجا قبر آماده اي است مرا در آن دفن كنيد.»

حديث 396

قال الامام الحسين عليه السلام:

فَلَمّا قَضَينا صَلاةَ الْعِشاءٍ الآخِرَةِ، إذاً قَدْ شيلَ مُقَدَّمُ السَّريرِ، وَ لَمْ يزَلْ نَتَّبِعُهُ إِلي أَنْ وَرَدْنا إلي الْغَري، فأَتَينا إلي قَبْرٍ عَلي ما وَصَفَ أَميرُالْمؤمِنينَ عليه السلام وَ نَحْنُ نَسْمَعُ خَفْقَ أَجْنِحَةٍ كَثيرَةٍ وَضَجَّةٍ وَجَلْبَةٍ، فَوَضَعْنَا السَّريرَ وَصَلَّينا عَلي أميرِالْمؤمِنينَ عليه السلام:

كَما وَصَفَ لَنا، وَنَزَلْنا قَبْرَهُ فَأَضجَعْناهُ في لَحَدِهِ، وَنَضَّدْنا عَلَيهِ الْلِّبْنَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از غسل و

كفن بدن مبارك پدرم علي عليه السلام وقتي نماز عشاء را خوانديم، به هنگام برداشتن تابوت ناگاه ديديم كه قسمت جلوي آن بلند شد و حركت كرد، ما قسمت آخر تابوت را گرفته به راه افتاديم، آنقدر رفتيم تا به رود كوچكي رسيديم، به قبر آماده اي برخورد كرديم همانگونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام شرح داده بود.

به هنگام دفن پيكر پدر، صداي به هم خوردن بالهاي فراواني را مي شنيديم چونان بال هاي پرندگان و صداي گريه و زاري بگوش ما مي رسيد، تابوت را بر زمين گذاشته بر پيكر پدر نماز خوانديم همانگونه كه شرح داد، كنار قبر رفتيم پيكر پدر را در درون قبر گذاشته و آن را با خشت پوشانديم). [1].

*****

[1] مناقب ابن شهر آشوب مازندراني ج2 ص348

بحارالانوار ج42 ص235.

معجزه امام حسين در مسافرت

امام حسين عليه السلام با يكي از فرزندان زبير بن عوام با همراهي چند شتربان به مسافرت رفتند، كه هنوز فرزند زبير تغيير عقيده نداده بود و پدرش را امام مي دانست.

پس از خستگي فراوان در نقطه اي فرود آمدند، همگي تشنه بودند، و در كنار درخت خشك خرمائي قرار گرفتند، پس براي امام حسين عليه السلام فرش انداختند، و در اطراف او نشستند.

امام حسين عليه السلام دعايي خواند و دستان مبارك را به سوي درخت دراز كرد، درخت خشك خرما سبز شد و خرماي تازه آورد.

امام عليه السلام فرمود:

از اين خرماي تازه بخوريد. شتربان كه اين معجزه را ديد گفت:

به خدا قسم اين سحر است.

امام حسين عليه السلام اظهار داشت:

حديث 397

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَيلَكَ اِنَّهُ لَيسَ بِسِحْرٍ وَ لكِنَّها دَعْوَةُ اِبْنِ نَبِي مُسْتَجابَةٌ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(واي برتو، اين سحر نيست، اين دعاي

پسر پيغمبر است كه به اجابت رسيد.) [1].

سپس همه از درخت بالا رفتند، و هر مقدار براي سفر احتياج داشتند از خرماهاي آن چيدند.

*****

[1] دلائل الامامة ص186 حديث 105

اثبات الهداة ج5 ص207 حديث 74

مدينة المعاجز ج3 ص459 حديث 977.

معجزه و مجازات اهانت كننده

صبح عاشورا، مردي به نام مالك بن حوزه از لشگر عمر سعد جلو آمد، وقتي خندق و آتش درون آن و تاكتيكهاي رزمي امام عليه السلام را ديد. در كمال جسارت و پستي گفت:

اي حسين!

پيش از آخرت در اين دنيا با آتش خواهي سوخت.

حديث 398

قال الامام الحسين عليه السلام:

كَذِبْتَ يا عَدُوَّ اللهِ!

إِني قادِمٌ عَلي رَبٍّ رَحيمٍ وَ شَفيعٍ مُطاعٍ، وَ ذلِكَ جَدّي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(دروغ گفتي اي دشمن خدا!

من پيش پروردگاري مهربان و شفاعت كننده اي اطاعت شونده مي روم، و آن هم جدّم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است.)

سپس پرسيد:

مَنْ هذا الرَّجُلُ؟

(اين مرد كيست؟)

گفتند:

مالك بن حوزه است.

امام حسين عليه السلام او را نفرين كرد و فرمود:

اَللَّهُمَّ!

حُزَّهُ إِلَي النَّارِ، وَ أَذِقْهُ حَرَّها فِي الدُّنْيا قَبْلَ مَصيرِهِ إِلَي الآخِرَةِ!

(خداوندا او را به آتش افكن و طعم آتش را در دنيا قبل از رفتن به قيامت به او بچشان.)

اصحاب آمين گفتند. مالك بن حوزه سخت ناراحت شد، بر اسب خود كوبيد كه حمله كند و پيش بيايد كه اسب او چموشي كرد و او را به زمين كوبيد.

امّا پاي او در ركاب اسب گير كرده بود، و اسب وحشت زده به اين طرف و آنطرف مي دويد كه در يك حركت سريع، مالك بن حوزه را درون شعله هاي آتش خندق افكند و زنده زنده سوخت.

ياران امام وقتي اين

معجزه را ديدند كه دعاي امام با اين سرعت مستجاب شد، يكصدا الله اكبر گفتند.

امام به سجده رفت و سپس با صداي بلند فرمود:

اَللَّهُمَّ!

إنَّا أَهْلُ نَبِيكَ وَذُرِّيتُهُ و قَرابَتُهُ، فَاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنا وَ غَصَبَنا حَقَّنا، إنَّكَ سَميعٌ مُجيبٌ. [1].

(خدايا ما خاندان پيامبر تو هستيم، و فرزندان و نزديكان او مي باشيم، پس در هم بشكن آناني را كه به ما ظلم كردند و حق ما را غصب كردند كه همانا تو شنونده و پاسخ دهنده اي.)

*****

[1] فتوح ابن أعثم ج5 ص108

انساب الاشراف ج3 ص191

كامل ابن أثير ج4 ص27.

مناجات
مناجات عاشقانه

آنها كه با امام حسين عليه السلام به سفر حج رفته بودند نقل كردند كه:

امام حسين عليه السلام ابتداء طواف كرد و دو ركعت نماز طواف را در مقام ابراهيم خواند سپس صورت مبارك بر روي سنگ مقام گذاشت و گريه مي كرد و مي گفت:

حديث 399

قال الامام الحسين عليه السلام:

عُبَيدُكَ بِبابِكَ، خُوَيدِمُكَ بِبابِكَ، سائِلُكَ بِبابِكَ، مِسْكينُكَ بِبابِكَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا بنده كوچكت بر دَرِ خانه توست، خادم كوچك تو بر دَرِ خانه تو است سئوال كننده ات بر دَرِ خانه توست، مسكين تو بر دَرِ خانه تو است.) [1].

*****

[1] احقاق الحق ج11 ص423.

مهماني
شرط مهماني علي

امام حسين عليه السلام نسبت به سادگي و ساده زيستي امام علي عليه السلام و سادگي در مهماني ها نقل كرد:

حديث 400

قال الامام الحسين عليه السلام:

دَعا رَجُلٌ أَميرَ الْمؤمِنينَ عَلي بْنَ أَبي طالِبٍ،

فَقالَ لَهُ:

أجبت علي أن تضمن لي ثلاث خصال. قال:

و ما هي يا أمير المؤمنين؟

قال:

أن لا تدخل علي شيئاً من خارج، و لا تدّخر عنّي شيئاً في البيت، و لا تجحف بالعيال. قال:

ذلك لك، فَأَجابَهُ عَلِي عليه السلام.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شخصي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را به مهماني دعوت كرد، آن حضرت فرمود سه شرط دارد اگر آن را انجام مي دهي دعوت تو را مي پذيرم، گفت آن سه شرط چيست؟

يا اميرالمؤمنين عليه السلام.

امام علي عليه السلام پاسخ داد:

1 - چيزي از بيرون خريداري نكني

2 - هرچه داري بياوري

3 - به زن و بچّه ات ستم نكني.

گفت: پذيرفتم.

پس اميرالمؤمنين عليه السلام دعوت او را پذيرفت.) [1].

*****

[1] صحيفه امام رضا عليه السلام ص246 حديث 155

خصال شيخ صدوق ص188 حديث 260

بحار الأنوار ج75 ص451 حديث4

وسائل الشيعة ج17 ص15 حديث 34

مستدرك الوسائل ج16

ص239 حديث 19726.

ن
نامه ها
نامه به محمد حنفيه و اهداف قيام

يكي از شيوه هاي اعلام اهداف قيام عاشورا، نوشتن و ارسال نامه هاي فراوان به دوست و دشمن بود.

امام حسين عليه السلام در نامه به برادرش محمّد حنفيه هم سفارشات خود را گنجاند، و هم اهداف قيام عاشورا را بيان داشت تا دست تحريف گران به ساحت قدس نهضت كربلا نرسد و آيندگان بدانند كه چرا امام حسين عليه السلام به قيام عاشورا روي آورد.

امام نوشت:

حديث 401

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ هذا ما أَوْصي بِهِ الْحُسَينُ بنُ عَلي بْنِ أَبي طالِبٍ إلي أَخيهِ مُحمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفيةِ:

أَنَّ الْحُسَينَ يشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، جاءَ، بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ، وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَقٌّ، وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيةٌ لا رَيبَ فيها، وَ أَنَّ اللهَ يبْعَثُ مَنْ في الْقُبُورِ. وَ أَنّي لَمْ أَخْرُجْ أشِراً، وَلابَطِراً، وَلامُفْسِداً، وَلاظالِماً، وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ إلْاِصْلاحِ في اُمَّةِ جَدّي صلي الله عليه و آله، اُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهي عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي وَ أَبي عَلي بْنِ أَبي طالِبٍ عليهما السلام فَمَنْ قَبِلَني بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللهُ أَوْلي بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَي هذا أصْبِرُ حَتّي يقْضِي اللهُ بَيني وَ بَينَ الْقَومِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيرُ الْحاكِمينَ، وَ هذِهِ وَصِيتي يا أَخي اِلَيكَ وَ ما تَوْفيقي إِلاَّ بِاللهِ عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيهِ اُنيبُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بنام خداوند بخشنده و مهربان اين وصيت حسين بن علي است به برادرش محمّد حنفيه. حسين گواهي مي دهد به توحيد و يگانگي خداوند و گواهي مي دهد كه براي خدا شريكي نيست و شهادت مي دهد كه محمّد بنده و

فرستاده اوست و آئين حق «اسلام» را از سوي خدا «براي جهانيان» آورده است. و شهادت مي دهد كه بهشت و دوزخ حق است و روز جزاء بدون شك بوقوع خواهد پيوست و خداوند همه انسانها را در چنين روزي زنده خواهد نمود.

اهداف قيام عاشورا
پاسخ نامه عبدالله بن جعفر

وقتي خبر كوچ كردن امام حسين عليه السلام به سوي كربلا در مدينه پخش شد، عبدالله بن جعفر، شوهر حضرت زينب، نامه اي به امام نوشت و او را از حركت به سوي كربلا بازداشت و نوشت. تو را به خدا سوگند مي دهم كه به سوي كربلا و كوفه حركت نكني زيرا اگر تو را بكشند نور خدا را در زمين خاموش كرده اند، مهلت بدهيد و من تلاش مي كنم تا از يزيد براي شما و خانواده تان أمان بگيرم.

امام حسين عليه السلام نوشت:

حديث 402

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ!

فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَي فَقَرَأْتُهُ وَفَهِمْتُ ما ذَكَرْتَ، وَ أُعْلِمُكَ أَنّي رَأَيتُ جَدّي رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله في مَنامي فَخَبَّرَني بِأَمْرٍ وَأَنَا ماضٍ لَهُ، لي كانَ أَوْ عَلَي، وَاللهِ يا ابن عَمّي لَوْ كُنْتُ في جُحْرِ هامَّةٍ مِنْ هَوامِّ الأرْضِ لَاسْتَخْرَجُوني وَيقْتُلُوني؛ وَاللهِ يا ابْنَ عَمّي لَيعْتَدَنَّ عَلَي كَما اِعْتَدَتِ الْيهُودُ عَلي السَّبْتِ وَالسّلام. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از ستايش پروردگار، نامه تو به من رسيد، نامه را خواندم و هرچه نوشته بودي آگاه شدم. آگاه باش!

كه من جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم، جدّم به من از امري خبر داد كه به سوي آن رهسپارم خواه به سود من تمام شود و يا به ظاهر ضرري متوجّه من گردد. اي پسر

عمو!

به خدا سوگند!

اگر من در لانه جنبنده اي از جنبندگان زمين آشيان مي كردم آنان مرا بيرون مي آوردند و مي كشتند، به خدا قسم!

به حرمت من تعدّي خواهند كرد همچنانكه قوم يهود به حرمت روز شنبه تعدّي كردند).

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص74

مقتل الحسين خوارزمي ج1 ص217

تاريخ طبري ج3 ص297.

پاسخي ديگر به عبدالله بن جعفر

فرماندار مكّه عبدالله بن جعفر، همسر حضرت زينب عليه السلام را تشويق كرد تا نامه اي به امام حسين عليه السلام بنويسد و او را از حركت به سوي عراق باز دارد، و در آن نامه از طرف فرماندار مكّه «عمرو بن سعيد» قول داد كه براي آن حضرت امان بگيرد كه در صلح و آرامش زندگي كند.

حديث 403

قال الامام الحسين عليه السلام:

امّا بعد؛

فَاِنَّهُ لَمْ يشاقِقِ اللهَ وَرَسُولَهُ مَنْ دَعا إِلي اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَعَمِلَ صالِحاً

وَ قالَ:

إِنّني مِنَ الْمُسْلِمينَ، وَقَدَ دَعَوْتَ إِلَي الأمانِ وَالْبِرِّ وَ الصِّلَةِ، فَخَيرُ الأمانِ أَمانُ اللهِ، وَلَنْ يؤمِنَ اللهُ يوْمَ الْقِيامَةِ مَنْ لَمْ يخَفْهُ فِي الدُّنْيا، فَنَسْأَلُ اللهَ مَخافَةً في الدُّنْيا تُوجِبُ لَنا أَمانَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ، فَاِنْ كُنْتَ نَوَيتَ بِالْكِتابِ صِلَتي وَ بِرّي فَجُزيتَ خَيراً فِي الدُّنْياوَالآخِرَةِ، وَالسَّلامُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پس از ستايش پروردگار، راه مخالت با خدا نپيموده است كسي كه به سوي خدا و رسولش دعوت نموده و عمل صالح انجام دهد، و تسليم اوامر حق گردد، امان نامه اي فرستاده اي و در ضمن آن وعده ارتباط صميمي و صلح و سازش نسبت به ما داده اي، ولي بهترين امان ها، امان خداوند است، و كسي كه در دين ترس از خدا نداشته باشد در آخرت از امان او برخوردار نخواهد بود، از پيشگاه خداوند درخواست توفيق خوف و خشيت در اين

دنيا را داريم تا سرانجام مشمول امانش گرديم، و اگر منظور تو از اين امان نامه واقعاً خير و صلح و صفا باشد در دنيا و آخرت مأجور خواهي بود با درود). [1].

*****

[1] كتاب ارشاد شيخ مفيد ص219

بدايه و نهايه ج8 ص167

تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين عليه السلام) ص202.

نامه به كوفيان پس از گزارش مسلم

امام حسين عليه السلام قبل از حركت به سوي عراق، مسلم بن عقيل را همراه با نامه و دو پيك به سوي كوفه فرستاد تا اوضاع سياسي آنجا را دقيقاً بررسي كرده به امام گزارش كند، پس از ورود مسلم به كوفه و بيعت گرفتن از چهل هزار نفر، نامه اي به امام عليه السلام نوشت و اظهار داشت هرچه زودتر به سوي كوفه حركت كن.

امام در جواب نامه مسلم، نامه اي اميدوار كننده به مردم كوفه نوشت كه در حديث 298 گذشت.

نامه به بزرگان كوفه

وقتي حُر كاروان امام حسين عليه السلام را رهگيري كرد، و امام نيز به تهديدات او اعتنائي نكرد تا آنكه در سرزمين كربلا فرود آمدند، نامه اي به بزرگان كوفه نوشت:

حديث 404

قال الامام الحسين عليه السلام:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَينِ بْنِ عَلي إِلي سُلَيمانَ بْنِ صُرَدٍ، وَالْمُسَيبِ بْنِ نَجْبَةٍ، وَرُفاعَةِ بْنِ شَدَّادٍ، وَعَبْدِاللهِ بْنِ والٍ، وَجَماعَةِ الْمُؤْمِنينَ، أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قَدْ قالَ في حَياتِهِ:

«من رأي سلطاناً جائراً مستحلاًّ لحرام، اوتاركاً لعهدالله، و مخالفاً لسنة رسول الله، فعمل في عبادالله بالاثم والعدوان ثم لم يغير عليه بقول ولا فعل، كان حقاً علي الله أن يدخله، مدخله»، وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هؤُلاءِ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيطانِ، وَتَوَلَّوا عَنْ طاعَةِ الرَّحْمنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَعَطَّلُوا الْحُدوُدَ، واسْتَأْثَرُوا بِالْفَي ءِ، وَأَحَلُّوا حَرامَ اللهِ، وَحَرَّمُوا حَلالَهُ، وِ أَنَا أَحَقُّ مِنْ غَيري بِهذاَ الأمْرِ لِقَرابَتي مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم.

وَقَدْ أَتَتْني كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَي رُسُلُكُمْ بِبَيعَتِكُمْ، أَنَّكُمْ حَقَكُمْ وَلا تَخْذُلُوني، فَإِنْ وَفَيتُمْ لي بِبَيعَتِكُمْ فَقَدْ إسْتَوْفَيتُمْ حَظَّكُمْ وَرُشْدَكُمْ، وَنَفْسي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَأَهْلي وَوُلْدي مَعَ أَهاليكُمْ وَأَوْلادِكُمْ، فَلَكُمْ في اُسْوَةٌ،

و آن لَمْ تَفْعَلُوا وَنَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ وَمَوايقَكُمْ وَخَلَعْتُمْ بَيعَتَكُمْ، فَلَعَمْري ماهِي مِنْكُمْ بِنُكْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبي وَأَخي وَابْنِ عَمّي، هَلِّ الْمَغْرُورُ اِلاّ مَنِ اغْتَرَّبِكُمْ، فَإنّما حَقَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَنَصيبَكُمْ ضَيعْتُمْ، و من نَكَثَ فَإِنَّما ينْكُثُ عَلي نَفْسِهِ، [1] وَسَيغْنِي اللهُ عَنْكُمْ وَالسَّلامُ. [2].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اين نامه ايست از حسين بن علي به سوي سليمان بن صُرد خزاعي و مسيب بن نجبه، و رفاعة بن شدّاد، و عبدالله بن وال، و جماعت مؤمنين.

همانا شنيده باشيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حيات خويش فرمود:

مسئوليت مردم برابر حكومت فاسد

«كسي كه ديدار كند سلطان ستمكاري را كه حرام خداي را حلال داند و عهد خداي را درهم شكند و با سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مخالفت كند، و با بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار كند، و در گفتار يا عمل بر ضدّ آن سلطان اقدامي نكند، سزاوار است بر خدا كه او را با آن پادشاه ستمگر محشور گرداند. همانا دانسته ايد كه اين جماعت، اطاعت شيطان را بر طاعت يزدان برگزيده اند و فساد و گناه را آشكار كردند و اجراي حدود الهي را تعطيل كردند، و بيت المال مسلمانان را تاراج كرده اند و حرام خداي را حلال و حلال را حرام داشته اند، و من امروز بر خلافت با پيوندي كه به رسول خدا دارم از هر كس سزاوارترم. و شما به سوي من نامه ها فرستاديد، و پيك ها روانه كرديد كه شما با من بيعت كرديد، و از من دفاع مي كنيد و مرا خوار و تنها نخواهيد گذاشت، هم اكنون اگر بر بيعت خويش استواريد و

متابعت مرا واجب مي شماريد به رشد و كمال رسيديد و اهل من از اهل شما بيگانه نخواهد زيست و شما بر شريعت من خواهيد رفت. و اگر رأي شما دگرگون شد، و عهد شكستيد، و بيعت مرا از عهده تان باز كرديد، سوگند به خدا!

كه چيز تازه اي نيست، شما اين پيمان شكني را با پدرم و برادرم و پسر عمويم داشتيد، مغرور كسي كه فريب شما را بخورد، پس در بهره وري اشتباه كرديد، و نصيب و بهره خود را ضايع ساختيد، و هر كس كه پيمان شكند پس همانا بر ضدّ خويش پيمان شكسته است، بزودي خدا مرا از شما بي نياز خواهد كرد با درود.)

*****

[1] سوره فتح آيه 10.

[2] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص91، مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص234، بحارالأنوار ج44 ص381.

نفرين كردن
نفرين بر منافق در نماز ميت

يكي از منافقين مدينه مرد و خانواده او براي كفن و دفن و نماز او در تلاش بودند.

امام حسين عليه السلام در كوچه هاي مدينه قدم مي زد كه يكي از دوستان را ديد با شتاب رد مي شود، خطاب به او فرمود:

كجا مي روي؟

پاسخ داد:

چون اين منافق مرد و من دوست ندارم در نماز او شركت كنم مي خواهم از شهر خارج شوم تا در مراسم او شركت نداشته باشم.

امام عليه السلام فرمود:

نگران مباش و در كنار من بايست.

حديث 405

قال الامام الحسين عليه السلام:

قُمْ إِلي جَنْبي فَما سَمِعْتَني أَقُولُ فُقُلْ مِثْلَهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(در كنار من به هنگام نماز بايست، هر چه را شنيدي كه من مي گويم تو هم بگو.) [1].

وقتي نماز ميت شروع شد، امام حسين فرمود:

اَللَّهُمَّ اخْزَ عَبْدَكَ في عِبادِكَ وَ بِلادِكَ،

اَللَّهُمَّ أَصْلِهِ حَرَّ نارِكَ،

اَللَّهُمَّ أَذِقْهُ

أَشَدَّ عَذابِكَ، فَأنَّهُ كانَ يتَوَّلي أَعْداءَكَ وَ يعادي أَوْلِياءَكَ وَ يبْغِضُ أَهْلَ بَيتِ نَبِيك صلي الله عليه و آله.

(خدايا بنده تو ميان بندگان و شهرهايت فساد كرد، خدايا حرارت آتش را به او بچشان، خدايا سخت ترين عذابت را بر او روا دار، كه او دشمنان تو را رهبري مي كرد، و با دوستان تو دشمني مي كرد، و با خاندان پيامبرت دشمني مي ورزيد).

امام حسين عليه السلام در نماز بر پيكر سعيد بن عاص نيز چنين كرد، شخصي كه لعنت ها را شنيد گفت:

آيا شما بر مردگان خود اينگونه نماز مي خوانيد؟

امام پاسخ داد:

بِلْ صَلاتُنا عَلي أَعْدائِنا [2] (نه بلكه اين نماز بر دشمنان ماست.)

*****

[1] اصول كافي ج3 ص189 حديث 3

من لا يحضره الفقيه ج1 ص168 حديث 490

قرب الاسناد ص59 حديث 190

وسائل الشيعة ج2 ص770 حديث 2

بحارالانوار ج81 ص393 حديث 58.

[2] مسند زيد ص172.

نفرين به تيرانداز

وقتي ياران به شهادت رسيدند، امام حسين عليه السلام در يك نبرد تهاجمي صف هاي كوفيان را شكافت و خود را به آب فرات رساند، تا رفع تشنگي فرمايد و آبي براي فرزندان بياورد.

و اين يكي از عمليات شگفت آور نظامي است كه يك تن، صف هاي به هم فشرده سي هزار سربازان مسلّح را در هم بريزد. كفي از آب گرفت كه بياشامد يكي از سربازان يزيد به نام «زرعة» تيري به لبان آن حضرت زد و خون جاري شد بگونه اي كه امام نتوانست آب بنوشد:

حديث 406

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ اَظْمَئْهُ

اَللَّهُمَّ اظْمَئْهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي پروردگار من!

اين تيرانداز را زحمت عطش بچشان.)

در نقل ديگري فرمود:

اَللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَلا تَغْفِرْ لَهُ اَبَدَاً. [1].

(خداوندا او را عطشان بِكُش و هرگز او را نبخش.)

دعاي امام حسين عليه

السلام به اجابت رسيد زيرا پس از كربلا، زراعة دچار بيماري تشنگي شد، هرچه آب مي خورد عطش او بيشتر مي گشت، و مرتّب داد مي زد مرا آب بدهيد كه عطش مرا كشته است، و آنقدر آب خورده بود كه شكم او چونان شكم شتر شده بود.

*****

[1] مقتل الحسين خوارزمي ج2 ص91

مثير الاحزان ج71

بحار الأنوار ج45 ص311

احقاق الحق ج11 ص514.

نفرين به كوفيان و عبيدالله بن زياد

بعد از رهگيري حُر كه سرانجام امام حسين عليه السلام در زمين كربلا فرود آمد، ابن زياد نامه اي به امام نوشت، وقتي پيك ابن زياد نامه را به امام داد، آن حضرت نامه را خواند و آن را به گوشه اي افكند و فرمود:

حديث 407

قال الامام الحسين عليه السلام:

لا أَفْلَحَ قَوْمٌ آثَروُا مَرْضاةَ اَنْفُسِهِمْ عَلي مَرضاةِ الخالِقِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(رستگار مباد مردمي كه خشنودي خلق را بر غضب خدا مقدّم داشتند.)

پيكِ ابن زياد گفت:

جواب نامه ابن زياد را نمي دهيد؟

مالَهُ عِنْدي جَوابٌ؛ لِأنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ

(نامه ابن زياد در پيش ما پاسخي ندارد زيرا عذاب خدا بر وي ثابت گرديده است). [1].

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص95

بحارالأنوار ج46 ص383

عوالم بحراني ج17 ص234.

نفرين به كوفيان در تداوم نبرد

آنگاه كه خورشيد ولايت تنها شد، خود را به صف انبوه شب پره ها زد و از كوفيان فراوان كشت، حصين بن مالك سكوني جلو آمد و فرياد زد:

اي حسين خدا چگونه از ما انتقام مي گيرد؟

حديث 408

قال الامام الحسين عليه السلام:

يلْقي بَأْسُكُمْ بَينَكُمْ وَيسْفِكُ دِماءَكُمْ، ثُمَّ يصُبُّ عَلَيكُمُ الْعَذابَ الأليمَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدا شما را به جان هم اندازد و خونتان را بريزد و از شما دست نكشد تا عذاب دردناك شما را دو چندان كند.) [1].

*****

[1] بحار الأنوار ج45 ص51

عوالم بحراني ج17 ص294

مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج2 ص34.

نفرين به كوفيان

امام حسين عليه السلام پس از نبرد كوتاهي همه محافظان فرات را كنار زد و خواست آبي بنوشد كه حصين بن نمير تيري به دهان امام زد و خون بگونه اي جاري شد كه نتوانست آب بنوشد و با همان حالت تشنگي برگشت و به نبرد ادامه داد و فرمود:

حديث 409

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيكَ ما يصْنَعُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيكَ!

اَللَّهُمَّ أَحْصِهِمْ عَدَداً، وَاقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَلاتُبْقِ مِنْهُمْ أَحَداً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا من به تو شكايت مي كنم به آنچه كه بر فرزند پيامبرت روا مي دارند، خدايا آنها را شماره كن و تا آخرين نفر بكش، و فردي از آنها را بر روي زمين مگذار.) [1].

*****

[1] تاريخ ابن أثير ج2 ص571.

نفرين به محمد بن اشعث

محمّد بن أشعث كه در كوفه حضرت مسلم بن عقيل را دستگير و به شهادت رساند در كربلا نيز حضور داشت، شنيد كه امام حسين عليه السلام در دعاي خود از خدا خواست كه حق خاندان پيامبر را از ستمكاران بستاند:

حديث 410

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ اِنَّا اَهْلُ بَيتِ نَبِيكَ وَ ذُرِّيتُهُ وَ قَرابَتُهُ، فاقْصِمْ مَنْ ظَلَمَنا وَ غَصَبَنا حَقَّنا اِنَّكَ سَميعٌ قَريبٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(بار الها همانا ما از اهل بيت و فرزندان و نزديكان پيامبر تو هستيم، كساني كه به ما ظلم كردند و حق ما را غصب نمودند مجازات فرما همانا تو بهترين شنوا هستي.)

محمّد بن اشعث فرياد زد و گفت:

حسين!

تو چه خويشاوندي با محمّد داري؟

امام عليه السلام اين آيه را خواند:

«اِنَّ اَللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ ذُرِّيةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ» [1].

(همانا خداوند برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و

آل عمران را به جهانيان، فرزنداني كه يكي پس از ديگري به هدايت انسانها مبعوث شدند.)

آنگاه او را نفرين كرد و فرمود:

اَللَّهُمَّ اَرِ مُحَمَّدَ بْنَ الْاَشْعَثِ ذُلّاً في هذَا الْيوْمِ لا تُعِزُّهُ بَعْدَ هذَا الْيوْمِ أَبَداً،

(خدايا امروز به محمّد اشعث ذلّت و خواري را بگونه اي نشان ده كه پس از آن به عزيزش مداري.)

لحظه اي بعد محمّد بن اشعث براي ادرار كردن از لشگر فاصله گرفت و در كنار تپّه اي نشست، عقربي او را زد كه بهمان حال با بدن و عورت برهنه مُرد و عبرت ديگران شد.

*****

[1] آل عمران آيه33.

نفرين به كوفيان پس از شهادت طفل شيرخوار

پس از آنكه حضرت علي اصغر بر روي دست پدر هدف تير حرمله قرار گرفت، امام حسين عليه السلام جنازه طفل خود را دفن كرد و دست بدعا برداشته كوفيان را نفرين كرد:

حديث 411

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ أَنْتَ تَعْلَمُ اَنَّهُمْ دَعَوْنا لِينْصُرُونا فَخَذَلُونا وَ أَعانُوا عَلَينا،

اَللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قِطَرَ السَّماءِ وَاحْرِمْهُمْ بَرَكاتِكَ،

اَللَّهُمَّ لا تُرْضِ عَنْهُمْ أَبَداً،

اَللَّهُمَّ اِنَّكَ إِنْ كُنْتَ حَبَسْتَ عَنَّا النَّصْرَ فِي الدُّنْيا فَاجْعَلْهُ لَنا ذُخْراً فِي الآخِرَةِ وَانْتَقِمْ لَنا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خداوندا!

تو مي داني كه آنها ما را دعوت كردند تا ما را ياري كنند در حالي كه دست از ما كشيده و بر ضد ما وارد جنگ شدند.

خداوندا!

باران آسماني را از آنها دريغ دار و بركات و نعمتهاي خودت را بر آنان حرام كن. خداوندا!

از آنها هرگز راضي نشو، خداوندا!

اگر پيروزي و نصر را در اين دنيا براي ما عطا نفرمودي آنرا ذخيره اي براي آخرت قرار ده و انتقام ما را از ستمكاران بگير). [1].

*****

[1] ينابيع الموده ص415

نفس المهموم ص349.

نفرين به كوفيان هنگام ميدان رفتن علي اكبر

يكي ديگر از لحظات حسّاسي كه دل امام حسين عليه السلام به درد آمد و كوفيان را نفرين كرد، لحظه ميدان رفتن فرزندش علي اكبر عليه السلام بود، وقتي علي اكبر اجازه گرفت و به سوي دشمن مي رفت، امام عليه السلام چنين فرمود:

حديث 412

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلي هوُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَيهِمْ غُلامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَخُلْقاً وَمَنْطِقاً بِرَسُولِكَ مُحَمَّدٍصلي الله عليه و آله، كُنَّا إِذا اِشْتَقْنا إلي وَجْهِ رَسُولِكَ نَظَرْنا إِلي وَجْهِهِ،

اَللَّهُمَّ فامْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الأَرْضِ، إنْ مَنَعْتَهُمْ و فَفَرِّقْهُمْ تَفْريقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزيقاً، وَاجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإنَّهُمْ

دَعَوُنا لِينْصُرُونا ثُمَّ عَدُوا عَلَينا يقاتِلوُنا وَيقْتُلُونا. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا گواه اين مردم باش!

جواني برابر آنها رفت كه شبيه ترين مردم است به پيغمبر تو در خلقت و اخلاق و گفتار، ما هر وقت مشتاق ديدار پيغمبرت مي شديم به روي او نگاه مي كرديم. بار خدايا بركات زمين را از آنها دريغ دار و جدائي ميان آنها افكن، و آنها را پاره پاره كن، روش آنها را ناستوده كن و واليان را هرگز از آنها راضي مدار، زيرا آنها ما را دعوت كردند تا ياري كنند سپس بر ما شوريدند و با ما جنگيدند.).

علي اكبر به ميدان رفت و جنگ بي اماني را سامان داد و صد و بيست نفر از لشگريان كوفه را كشت، حمله هاي او چنان برق آسا بود كه صف هاي كوفيان درهم دريده مي شد و فرياد و ضجّه آنان بلند بود، عطش او را بسيار رنج مي داد، با بدني كه زخم هاي زياد داشت به سوي پدر بازگشت و گفت:

تشنگي دارد مرا مي كشد، و سنگيني زِرِه مرا رنج مي دهد آيا كاسه آبي هست كه بنوشم؟

يا بُنَي عَزَّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلي عَلي وَ عَلي أَبيكَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يجيبوُنَكَ، وَتَسْتَغيثَ به هم فَلا يغيثُونَكَ، يا بُنَي هاتِ لِسانَكَ

(اي پسر سخت است بر رسول خدا و بر پدرم علي عليه السلام و بر پدرت اينكه آنان را بخواني و جواب ترا ندهند، و از آنان كمك بخواهي و نتوانند تو را كمك كنند، اي پسرم زبانت را پيش بياور.)

امام عليه السلام لب بر لب پسر گذاشت و فرمود:

خُذْ هذَا الْخاتَمَ في فيكَ وَارْجِعْ إلي قِتالِ عَدوِّكَ، فَإنّي أَرْجوُ

أَنَّ لا تُمْسي حَتّي يسقيكَ جَدُّكَ بِكَأسِهِ الأَوْفي شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً.

(اين انگشتر را بگير و در دهان خود بگذار، و به نبرد ادامه ده كه به همين زودي جدّت محمدصلي الله عليه و آله و سلم را ديدار مي كني و از جام شربت او مي نوشي كه هرگز تشنه نخواهي شد).

*****

[1] مقتل الحسين خوارزمي ج2 ص30

كتاب لهوف ابن طاووس ص100

تاريخ طبري ج7 ص358.

نفرين به عمر سعد به هنگام ميدان رفتن علي اكبر

وقتي علي اكبر عليه السلام اجازه ميدان گرفت و به سوي دشمن رفت.

امام حسين عليه السلام با صداي بلند عمر سعد را مخاطب قرار داد و نفرين كرد.

حديث 413

قال الامام الحسين عليه السلام:

مالَكَ؟

قَطَعَ اللّهُ رَحِمَكَ!

وَلا بارَكَ لَكَ في أَمْرِكَ، وَسَلَّطَ عَلَيكَ مَنْ يذْبَحُكَ عَلي فِراشِكَ كَما قَطَعْتَ رَحِمي وَلَمْ تَحْفَظْ قَرابَتي مِنْ رَسوُلِ اللهِ صلي الله عليه وآله

امام حسين عليه السلام فرمود:

(چه شده است تو را اي عمر سعد؟

خدا پيوند خويشاوندي تو را پاره كند، و كارت را بر تو مبارك نگرداند، و كسي را بر تو مسلّط كند كه پس از من تو را در بستر خوابت سر ببرّد، چنانكه پيوند خويشاوندي مرا پاره كردي، و حرمت رسول خدا را نسبت به ما حفظ نكردي.)

پس از حادثه عاشورا عمر سعد مهلتي پيدا نكرد، چون قيام هاي شيعيان آغاز شد و آنگاه مختار قيام كرد، كوفه را آزاد ساخت، عمر سعد براي اينكه به مجلس مختار نرود، خود را به مريضي زد و در بستر استراحت خود آرميد، مختار چند مرد جنگي را فرستاد و هشدار داد، اگر عمر سعد مي خواهد از جاي خود برخيزد قصد حمله بشما را دارد به او مهلت ندهيد.

فرستادگان مختار بر عمر سعد وارد

شدند در حالي كه او در بستر خود آرميده بود، پيام مختار را به او ابلاغ كردند، ناگهان عمر سعد خواست خيزشي بردارد و شمشير خود را بگيرد كه او را با شمشير زدند و سر او را در بستر خوابش جدا كرده براي مختار بردند، اينجا بود كه همه از اجابت دعاي امام حسين عليه السلام به شگفت آمدند.

نفرين در شهادت علي اكبر

پس از شهادت علي اكبر عليه السلام امام حسين عليه السلام خود را به او رساند ودردآلود به كوفيان چنين نفرين كرد:

حديث 414

قال الامام الحسين عليه السلام:

قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلوُكَ يا بُنَي ما أَجْرَأَهُمْ عَلَي اللّهِ، وَعَلي انْتِهاكِ حُرْمَةِ رَسُولِ اللّهِ، عَلَي الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفا.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدا بكشد مردم ستمگري را كه تو را كشتند اينها چقدر بر خدا و بر هتك حرمت رسول الله بي پروا شده اند، پس از تو نفرين بر اين دنيا!.)

سپس پيكر فرزند را به درون خيمه مركزي برد و در حالي كه خون از صورت و دندان هاي پسر پاك مي كرد فرمود:

يا وَلَدي أمَّا اَنْتَ فَقَدْ إسْتَرَحْتَ مِنْ هَمَّ الدُّنْيا وَ غَمِّها وَ شَدائِدِها وَ صِرْتَ اِلي رَوْحٍ وَ رَيحانٍ وَ قَدْ بَقِي أَبُوكَ و ما اَسْرَعَ الْلُحُوقُ بِكَ. [1].

(اي پسرم، چه خوب از غم و اندوه دنيا و مشكلات آن راحت گشتي، و به سوي خدا و بهشت پركشيدي، و پدرت هنوز مانده است، امّا به زودي به تو مي پيوندد).

*****

[1] دمعة الساكبة ج4 ص331

معالي السبطين ج1 ص412.

نفرين به قاتل زهير

زهير بن قين يكي از ياران امام حسين عليه السلام بود كه قبل از حادثه عاشورا، امام عليه السلام اخبار كربلا و محل شهادت خود را به او نشان داد، از شجاعان و دلاوران بي نظير بود روز عاشورا از امام اجازه گرفت و به ميدان رفت و جنگ سختي كرد و تعداد فراواني از كوفيان را كشت، وقتي جنازه اش بر زمين افتاد، امام عليه السلام خود را به او رساند و فرمود:

حديث 415

قال الامام الحسين عليه السلام:

لايبْعِدُكَ اللهُ يا زُهَيرُ،

وَ لَعَنَ قاتِلَكَ، لَعْنَ الَّذينَ مُسِخُوا قِرَدَةً وَ حَنازير.

امام حسين عليه

السلام فرمود:

(خدا تو را از رحمتش دور نگرداند و بر قاتلان و كشندگان تو لعنت كند، آنان كه مسخ گرديده و به صورت ميمون و خوك درآمده اند كه مورد لعن و عذاب خدا قرار گرفته اند.) [1].

*****

[1] بحارالانوار ج45 ص26

عوالم بحراني ج17 ص269

اعيان الشيعة ج1 ص606

اسرار الشهادة ص295.

نفرين به عمر سعد پس از مذاكره طولاني

وقتي سپاه يزيد به فرماندهي عمر سعد در كربلا برابر كاروان امام حسين عليه السلام استقرار يافت، امام پيكي به سوي عمر سعد فرستاد و او را دعوت كرد تا با يكديگر به بحث و مناظره بپردازند.

وقتي گرد هم آمدند:

حديث 416

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَيحَكَ أَما تَتَّقِي اللهَ الَّذي إِلَيهِ مَعادُكَ؟

أَتُقاتِلُني وَأَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟

يا هذا ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ كْنْ مَعي، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكَ مِنَ اللهِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(فرزند سعد!

آيا از خدائي كه برگشت تو به سوي اوست نمي ترسي؟

آيا مي خواهي با من جنگ كني؟

در حالي كه مرا مي شناسي و مي داني پدر من چه كسي است؟

آيا نمي خواهي با من باشي و دست از اينها «بني اميه» برداري كه اين عمل به خدا نزديكتر و مورد توجّه اوست.) [1].

عمر سعد گفت:

خانه ام را ويران مي كنند و اموال مرا به تاراج مي برند.

امام فرمود:

أَنَا أُخَلِّفُ عَلَيكَ خَيراً مِنْها مِنْ مالي بِالْحِجازِ.

(من خانه ات را دوباره مي سازم و اموال تو را بيش از آنچه از دست دادي به تو مي بخشم)

عمر سعد گفت:

زن و بچّه ام، نگران آنها هستم، و سكوت كرد.

امام فرمود:

مالَكَ، ذَبَحَكَ اللهُ عَلي فِراشِكَ عاجِلاً، وَ لا غَفَرَلَكَ يوْمَ حَشْرِكَ وَنَشْرِكَ، فَوَاللهِ إِنّي لَأَرْجُو أنْ لا تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاَّ يسيراً.

(چرا اين قدر بر اطاعت شيطان پافشاري مي كني، خدايت هر چه

زودتر در ميان رختخوابت بكشد و در روز قيامت از گناهانت در نگذرد، به خدا سوگند اميدوارم كه از گندم عراق جز اندك نتواني بخوري). [2].

*****

[1] فتوح ابن أعثم كوفي ج5 ص102

بداية و نهاية ج8 ص189

بحارالأنوار ج44 ص388

عوالم بحراني ج17 ص239.

[2] بداية و نهاية ج8 ص189

بحارالأنوار ج44 ص388

عوالم بحراني ج17 ص239

أعيان الشيعة ج1 ص599.

نفرين به كوفيان در عصر عاشورا

وقتي ياران امام حسين عليه السلام همه به شهادت رسيدند، امام عليه السلام به پيكرهاي آنان نگريست و به كوفيان نفرين كرد:

حديث 417

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ اَمْسِكْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّماءِ وَ اصْنَعْهُمْ بَرَكاتِ الْاَرْضِ

اَللَّهُمَّ فَإنْ مَتَّعْتَهُمْ اِلي حينٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ اَبَداً، فَاِنَّهُمْ دَعَوْنا لِينْصُرُونا فَعَدَوا عَلَينا فَقَتَلُونا. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خدايا اين مردم ستمگر را از باران رحمت و از بركات زمين محروم كن، و اگر عمر طبيعي به آنان دادي به بلاي تفرقه و جدائي مبتلايشان بگردان، و حكّام و فرمانروايانشان را از آنان خشنود نگردان، و ستيزه و دشمني در بين آنها و حكّامشان برقرار كن كه آنان ما را با وعده نصرت و ياري دعوت كرده سپس به جنگ با ما برخواستند).

نماز
عبور افراد از پيش روي نمازگذار

امام حسين عليه السلام در مسجد مدينه نماز مي خواند و مردم از پيش روي او رفت و آمد مي كردند، (چون برخي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين مسئله را مطرح كردند كه عبور از جلوي نمازگذار حرام است و باعث باطل شدن نماز مي گردد و اجازه دادند كه نمازگذار با دست يا با عصا مانع عبور مردم شوند، در حالي كه در سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين دستوري وجود ندارد.)

وقتي نماز امام تمام شد به او اعتراض كردند چرا مانع عبور مردم نشدي؟

حديث 418

قال الامام الحسين عليه السلام:

وَيحَكَ إنَّ الله عَزَّ وَجَلَّ أَقْرَبُ إِلي مِنْ أَنْ يخْطُرَ فيما بَيني وَ بَينَهُ أَحَدٌ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(واي بر تو همانا خداوند عزيز و بزرگ نزديكتر

از آن است كه كسي بين من و او قرار گيرد). [1].

*****

[1] وسائل الشيعة ج3 ص434 حديث 4

توحيد شيخ صدوق ص184 حديث 22.

بلند گفتن بسم الله در نماز

دستور رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و سنّت او چنين بود كه در نمازهاي يوميه، بسم الله الرّحمن الرّحيم با صداي بلند گفته شود، در نماز ظهر و عصر كه بايد حمد و سوره را آهسته خواند، بسم الله را بايد بلند گفت:

پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين سنّت را تغيير دادند، و آهسته مي خواندند، امّا اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ادامه مي دادند.

حديث 419

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِجْتَمَعْنَا وُلْدُ فاطِمَةَ عليها السلام عَلي ذلِكَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ما فرزندان فاطمه عليها السلام اتّفاق نظر داريم بر بلند خواندن بسم الله در نمازها.) [1].

*****

[1] مستدرك الوسائل ج4 ص189 حديث 14

دعائم الإسلام ج1 ص160

بحار الأنوار ج85 ص81 حديث 22.

استحباب هزار ركعت نماز در شب و روز

امام سجّاد عليه السلام نقل فرمود كه:

حضرت اباعبدالله عليه السلام همانند پدرش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شب و روز هزار ركعت نماز مي خواند. [1].

*****

[1] عقدالفريد ج3 ص126

بحارالانوار ج82 ص311 حديث 17

عوالم بحراني ج17 ص61.

قنوت در نماز

يكي ديگر از مستحبّات نماز قنوت است، كه متأسّفانه پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم قنوت را از نمازها حذف كردند، و هم اكنون نيز بسياري از فِرَق اهل سنّت، نماز بدون قنوت مي خوانند.

در حالي كه امام حسين عليه السلام از قنوت رسول خدا در هر نماز خبر مي دهد.

حديث 420

قال الامام الحسين عليه السلام:

رَأَيتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله يقْنَتُ في صَلاتِهِ كُلِّها، وَ أَنَا يوْمَئِذٍ اِبْنُ سِتِّ سِنين

امام حسين عليه السلام فرمود:

(من از زماني كه شش ساله بودم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي ديدم، كه در هر نماز، قنوت مي خواند.) [1].

*****

[1] مستدرك الوسائل ج4 ص396 حديث 5

عوالي اللألي ج2 ص219 حديث 17.

دعاي قنوت امام

امام حسين عليه السلام در تداوم عمل به سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در تمام نمازها قنوت مي خواند و يكي از دعاهايي كه در قنوت مي خواند اين است:

حديث 421

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللّهُمَّ مَنْ أوي إِلي مَأْوي فَاَنْتَ مَأْواي، وَ مَنْ لَجَأَ إِلي مَلْجَأٍ فَأَنْتَ مَلْجَأي،

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَاسْمَعْ نِدائي، وَأَجِبْ دُعائي، وَاجْعَلْ مَآبي عِنْدَكَ وَ مَثْواي، وَاحْرُسْني في بَلْواي مِنْ إِفْتِنانِ الْاِمْتِحانِ، وَ لُمَّةِ الشَّيطانِ، بِعَظَمَتِكَ الَّتي لا يشُوبُها وَلَعُ نَفْسٍ بِتَفْتينٍ، وَلاوارِدُ طَيفٍ بِتَظْنينٍ، وَلايلُمُّ بِها فَرَحٌ حَتّي تَقْلِبَني إلَيكَ بِاِرادَتِكَ غَيرُ ظَنينٍ وَلامَظْنُونٍ، وَلامُرابٍ وَلا مُرتابٍ، إِنَّكَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(پروردگارا!

هركه به پناهگاهي پناه جويد تو پناهم مي باشي، و هر كه به تكيه گاهي پناه گيرد، تو تكيه گاهم مي باشي، خداوندا!

برمحمّد و خاندانش دورد فرست، و ندايم را بشنو

و دعايم را اجابت فرما، جايگاهم را نزد خودت قرار ده، و در مواضع امتحان مرا از لغزش به جهت آنها و گمراهي به وسيله شيطان بازدار، به حق عظمتت تو كه تكذيب انساني و خيالپردازي در آن مؤثّر واقع نشده و امري از آن خالي نمي باشد، تا اينكه مرا به اراده و مشيتت به سوي خود بازگرداني بدون آنكه نسبت به تو مشكوك و مظنون بوده و رحمتت را مورد شك و ترديد قرار دهم، به درستي كه تو مهربانترين مهرباناني).

*****

[1] مهج الدعوات ص49

بحارالأنوار ج85 ص214 حديث 1

صحيفة الحسينية ص36.

دعا در قنوت نماز وتر

امام در نماز يكركعتي آخر نماز شب «بنام وَتر» اين دعا را مي خواند:

حديث 422

قال الامام الحسين عليه السلام:

اَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَري وَلاتُري، وَأَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الأعْلي، وَ إِنَّ إِلَيكَ الرُّجْعي، و آن لَكَ الْاخِرَةَ وَالْأوُلي،

اَللَّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِكَ مِنْ اَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزي.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خداوندا تو مي بيني و ديده نمي شوي و در جايگاه بلندي قرار داري، و بازگشت همه به سوي تو است، و دنيا و آخرت از آن تو مي باشد، خداوندا از اينكه ذليل گشته و خوار شويم به تو پناه مي بريم). [1].

نماز امام حسين در مشكلات

امام حسين عليه السلام براي برطرف شدن مشكلات و برآورده شدن حاجت ها، نمازي چهار ركعتي با ويژگي هاي زير را سفارش مي فرمود:

حديث 423

قال الامام الحسين عليه السلام:

تُصَلِّي أرْبَعَ رَكَعاتٍ تُحْسِنُ قُنُوتَهُنَّ وَ أَرْكانَهُنَّ، تَقْرَأُ في الْأولي اَلْحَمْدَ مَرَّةً، وَ (حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ)[1] سَبْعَ مَرَّاتٍ، وَ في الثَّانِيةِ اَلْحَمْدَ مَرَّةً، وَ قَوْلَهُ:

(ماشاءَ اللهُ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ إنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مالاً وَ وَلَداً) [2] سَبْعَ مَرَّاتٍ، وَ في الثَّالِثَةِ اَلْحَمْدَ مَرَّةً، وَ قَوْلَهُ:

(لا إِلهَ إلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إنّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ) [3] سَبْعَ مَرَّاتٍ، وَ في الرَّابِعَةِ اَلْحَمْدَ مَرَّةً، (وَ اُفَوِّضُ أَمْري إلَي اللهِ إنَّ اللهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ) [4] سَبْعَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ تَسْأَلُ حاجَتَك. [5].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(چهار ركعت نماز كه قنوت و اركان آن را به نيكي بجا آوري، در ركعت اوّل - حمد 1 بار و «حسبنا الله و نعم الوكيل» 7بار خوانده شود.

در ركعت دوم - حمد 1 بار و «ما شاء الله لا قوّة الاّ بالله ان ترن انا اقل منك مالاً و ولداً» 7 بار، در ركعت

سوم - حمد 1 بار و «لا اله الاّ انت سبحانك انّي كنت منَ الظّالمين» 7 بار.

و در ركعت چهارم - حمد 1 بار و «افوض أمري الي الله انّ الله بصير بالعباد» 7 بار سپس حاجت خود را از خدا بخواه).

*****

[1] سوره آل عمران آيه173.

[2] سوره كهف آيه39.

[3] سوره انبياء آيه 87.

[4] سوره غافر آيه 44.

[5] مكارم الأخلاق ص349، بحارالانوار ج91 ص358 حديث 19، وسائل الشيعة ج5 ص245 حديث 1.

نماز امام در ميدان جنگ

امام حسين عليه السلام و يارانش سرگرم نبرد بودند كه ابوثمامه، «عمرو بن عبدالله صائدي» خطاب به آن حضرت فرمود:

وقت نماز ظهر است، گرچه من دست از تو نمي كشم تا كشته شوم، امّا دوست دارم دو ركعت نماز با تو بخوانم.

امام سر برداشت و در حق او اينگونه دعا كرد.

حديث 424

قال الامام الحسين عليه السلام:

ذَكَّرْتَ الصَّلاةَ، جَعَلَكَ اللهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذَّاكِرينَ!

نَعَمْ، هذا أَوَّلُ وَقْتِها

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نماز را به يادمان آوردي، خدا تو را از نمازگزاران و ذاكرين قرار دهد، آري هم اكنون اوّل وقت نماز ظهر است.)

آنگاه به ياران فرمود:

سَلُوهُمْ أَنْ يكُفُّوا عَنَّا حَتَّي نُصَلّي.

(به كوفيان بگوئيد دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم.) [1].

كوفيان مخالفت كردند.

حضرت اباعبدالله عليه السلام خود اذان گفت، وقتي اذان تمام شد خطاب به عمر سعد فرمود:

يابْنَ سَعْدٍ اَنَسيتَ شَرايعَ الْاِسْلامِ، اَلاتَقِفُ عَنِ الْحَرْبِ حَتَّي نُصَلّي وتُصَلُّونَ وَنَعُودَ إلي الْحَرْبِ.

(واي بر تو اي پسر سعد!

آيا احكام اسلام را از ياد بردي؟

آيا جنگ را متوقّف نمي كني تا ما نماز خود را و شما نماز خود را بخوانيد و سپس به پيكار برگرديم؟)

عمر سعد جواب نداد.

امام عليه السلام فرمود، شيطان بر او چيره شد.

آنگاه به زهير بن

قين و سعيد بن عبدالله فرمود:

تَقَدَمَّا اَمامي حَتَّي اُصَلِّي الظُّهْرَ

(شما دو نفر جلو بايستيد تا من نماز ظهر را بخوانم)

*****

[1] تاريخ طبري ج3 ص326 وج7 ص347

أعيان الشيعة ج1 ص606

واقعه طف ص229

كامل ابن أثير ج3 ص29.

مهلت خواستن براي نماز

در روز نهم محرّم، عمر سعد و ديگر سران نظامي تصميم گرفتند كه با يك حمله عمومي كار را يكسره كنند، حركت لشگرها و بالارفتن گرد و غبارها همه را متوجّه خود ساخت، امام حسين عليه السلام برادرش حضرت عبّاس عليه السلام را فرستاد تا علّت حركت سپاه دشمن را بداند.

حديث 425

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا عبَّاسُ:

اِرْكَبْ بِنَفْسي أَنْتَ - يا أَخي - حَتَّي تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ:

ما لَكُمْ؟

و ما بَدالَكُمْ؟

وَتَسْأَلْهُمْ عَمَّا جاءَبِهِم؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

(برادرم توبه جاي من سوار شو و به نزد اينان برو و به ايشان بگو چيست شما را و چه مي خواهيد؟

و از سبب آمدن ايشان پرسش كن).

حضرت عبّاس رفت و بازگشت و فرمود:

مي گويند يا با يزيد بيعت كن و يا آماده نبرد باش.

حضرت اباعبدالله عليه السلام به برادر فرمود:

اِرْجَعْ اِلَيهِمْ فَاِن اِسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلي غَدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيةَ، لَعَلَّنا نُصَلّي لِرَبِّنا اللَّيلَةَ وَنَدْعُوهُ وَنَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يعْلَمُ أَنّي كُنْتُ اُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَ الْاِسْتِغْفارِ. [1].

(بسوي آنان بازگرد و تلاش كن جنگ را به فردا واگذاري تا ما امشب را نماز بخوانيم و به دعا و استغفار بگذرانيم، خدا مي داند من از كساني هستم كه نماز و قرآن خواندن، و زياد دعا كردن، و استغفار را دوست دارم).

*****

[1] تاريخ طبري آملي ج3 ص314 و ج7 ص319

ارشاد شيخ مفيد ص230

انساب الاشراف ج3 ص185.

نهي از منكر
ضرورت نهي از منكر

نهي از منكر، نظارت ملّي است، كه همه همديگر را از زشتي ها و بدي ها پرهيز دهند و بايد انسان هاي با ايمان در اين مسئله مهم از ديگران سبقت گيرند.

حديث 426

قال الامام الحسين عليه السلام:

لا يحِلُّ لِعَينٍ مُؤْمِنَةٍ تَري اللهَ يعْصي، فَتُطْرِفُ حَتي تُغَيرَهُ.

امام

حسين عليه السلام فرمود:

(سزاوار نيست براي انسان مؤمن كه نافرماني خدا را بنگرد، و از آن بيزاري نجويد.) [1].

*****

[1] كتاب امالي شيخ طوسي ج1 ص55 حديث 75.

نيكي و نيكوكاري

يكي از ارزش هايي كه امام حسين عليه السلام همواره به آن سفارش مي كرد، نيكي و نيكوكاري بود، و آن حضرت در نيكي به يتيمان و تهيدستان و گرفتاران، شهرت داشت كه فرمود:

حديث 427

قال الامام الحسين عليه السلام:

لَيسَ كَذلِكَ وَ لكِنْ تَكُونُ الصَّنيعَةُ مِثْلَ وابِلِ الْمَطَرِ تُصيبُ الْبِرَّ وَ الْفاجِرَ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نه اين چنين نيست، نيكي همانند باران فراوان است كه خوب و بد را فرا مي گيرد). [1].

*****

[1] تحف العقول ص175

بحارالانوار ج78 ص117

مستدرك الوسائل ج12 ص348.

و
وصيت
وصيت و سفارش به زينب

در شب عاشورا كه دو سپاه مقابل هم استقرار يافتند، حضرت اباعبدالله عليه السلام به خيمه خواهرش زينب رفت، و براي دلداري و واقع بيني خواهرش توضيح داد.

حديث 428

قال الامام الحسين عليه السلام:

ذَكَّرْتُهُمْ فَلَمْ يذَّكَّرُوا وَوَعَظْتُهُمْ فَلَمْ يتَّعِظُوا وَلَمْ يسْمَعُوا قَوْلي، فَما لَهُمْ غَيرُ قَتلي سَبيلٌ وَلابُدَّ أَنْ تَرَوْني عَلي الثَّري جَديلاً، وَلكِنْ أُوصيكُنَّ بِتَقْوَي اللهِ رَبِّ الْبَرِيةِ وَالصَّبْرِ عَلَي الْبَلِيةِ وَكَظْمِ نُزُولِ الرَّزِيةِ، وَبِهذا أوْعدَ جَدُّكُمْ، وَلا خُلْفَ لِما أوْعَدَ وَدَّعْتُكُمْ إلهي اَلْفَرْدَ الصَّمَدَ. «وَما ظَلَمُونا وَلكِنْ كانُوا اَنْفُسَهُمْ يظْلِمُونَ» [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(خواهرم!

اين مردم را به ياد خدا خواندم، خدا را بياد نياوردند، پندها دادم پند نگرفتند، و گوش به سخن من ندادند، هم اكنون بجز كشته شدن من هدفي ندارند، و ناچار شما بايد در بهشت زيبا مرا ملاقات كنيد. لكن شما زنان را به ترس از خدا دعوت مي كنم، پروردگار صحراها و پديده ها، و شما را بردباري بر بلاها، و فرو خوردن خشم به هنگام ناملايمات سفارش مي كنم كه جدّ شما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به آنها سفارش كرد، و خلافي در وعده هايي كه

بشما دادند وجود ندارد.

سپس فرمود:

ما بر آنان ظلم روا نداشتيم، لكن آنان به نفس خويش ستم كردند). [2].

*****

[1] سوره بقره آيه 57.

[2] دمعة الساكبة ج4 ص271

اسرار الشهادة ص268

ناسخ التواريخ ج2 ص160.

وصيت و دلداري به خواهر

در شب عاشورا امام حسين عليه السلام آنگاه كه مشغول اصلاح شمشير خود بود اشعاري در بي وفائي مردم دنيا مي خواند. حضرت زينب تا سخنان برادر را شنيد فرياد زد، اي كاش مرگ مرا نابود كرده بود:

حديث 429

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا اُخَيةُ!

لا يذْهِبَنَّ بِحِلْمِكِ الشَّيطانُ!

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي خواهرم!

شيطان صبر و حلم تو را نزدايد.)

و در تداوم دلداري اين وصيت را كرد:

يا اُخَيةُ اِتَّقي اللهَ وَتَعَزّي بِعَزاءِ اللهِ، وَاعْلَمي أَنَّ أَهْلَ الْاَرْضِ يمُوتُونَ، و آن أَهْلَ السَّماءِ لا يبْقَونَ، و آن كُلَّ شَي ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَ اللهِ الَّذي خَلَقَ الأرْضَ بِقُدْرَتِهِ، وَيبْعَثُ الْخَلْقَ فَيعُودوُنَ، وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، أَبي خَيرٌ مِنّي، وَ اُمّي خَيرٌ مِنّي، وَ أَخي خَيرٌ مِنّي، وَلي وَلَهُمْ وَلِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ. يا اُخَيةُ!

اِنّي اُقْسِمُ عَلَيكِ فَأُبرَّي قَسَمي، لا تَشَقّي عَلَي جَيباً، وَلا تَخْمِشي عَلَي وَجْهاً، وَلا تَدْعي عَلَي بِالْوَيلِ وَالثُّبُورِ اِذا اَنَا هَلَكْتُ

(خواهر من!

راه صبر و شكيبايي را در پيش گير، و بدان كه همه مردم دنيا مي ميرند و آنان كه در آسمان ها هستند زنده نمي مانند، همه موجودات از بين رفتني هستند، مگر خداي بزرگ كه دنيا را با قدرت خويش آفريده است، و همه مردم را مبعوث و زنده خواهد نمود و اوست خداي يكتا. پدر و مادرم و برادرم حسن، بهتر از من بودند كه همه به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همه مسلمانان بايد از رسول خدا صلي الله

عليه و آله و سلم پيروي كنيم كه او نيز بجهان باقي شتافت. خواهرم!

ترا قسم مي دهم كه بعد از شهادت من گريبان چاك نكني، صورتت را خراش ندهي و ناله و فريادت بلند نشود). [1].

*****

[1] انساب الاشراف ج3 ص158

تاريخ طبري ج3 ص285

ارشاد شيخ مفيد ص232

تاريخ يعقوبي ج2 ص244.

وصيت و سفارش به فرزندان

وقتي همه ياران امام حسين عليه السلام شهيد شدند، امام به خيمه زنان رفت و فرمود:

حديث 430

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا سَكينَةُ!

يا فاطِمَةُ!

يا زَينَبُ!

يا اُمَّ كُلْثُومٍ!

عَلَيكُنَّ مِنّي السَّلامُ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي سكينه!

اي فاطمه، اي زينب، اي ام كلثوم سلام من بر همه شما باد)

حضرت سكينه گفت پدرجان ما را به وطن برگردان، فرمود:

هَيهاتَ، لَوْ تُرِكَ اَلْقَطا لَنامَ (اگر مرغ قطا را به حال خود مي گذاردند مي خوابيد)

آنگاه فرمود:

يا نُورَ عَيني، كَيفَ لا يسْتَسْلِمُ لِلْمَوْتِ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَلا مُعينَ، وَ رَحْمَةُ اللهِ وَنُصْرَتُهُ لا تُفارِقُكُمْ في الدُّنْيا وَلا في الآخِرَةِ، فَاصْبِري عَلي قَضاءِاللهِ وَلاتَشْكي، فَاِنَّ الدُّنْيا فانِيةٌ وَالآخِرَةُ باقِيةٌ. [1].

(اي نور چشم من!

چگونه تسليم مرگ نباشد كسي كه ياور و ياري كننده اي ندارد، رحمت خدا و ياري او با شما باد و خدا در دنيا و آخرت از شما جدا نشود، پس در برابر خواسته خدا صبر كنيد و شكوه نكنيد زيرا دنيا نابود شدني و آخرت جاويدان است).

آنگاه وقت خداحافظي و به ميدان رفتن فرمود:

يا اُمَّ كُلْثُومٍ، وَ يا سَكينَةُ، وَ يا رَقُيةُ، وَ يا عاتِكَةُ، وَ يا زَينَبُ، يا أَهْلَ بَيتي عَلَيكُنَّ مِنِّي السَّلامُ

(اي امّ كلثوم، اي سكينه، اي رقيه، اي عاتكه، اي زينب، و اي خانواده من سلام بر شما باد.)

*****

[1] ناسخ التواريخ ج2 ص360.

وصيت به امام سجاد

در لحظه هاي آخر روز عاشورا، امام حسين عليه السلام به خيمه امام سجاد رفت و او را دلداري داد و وصيت كرد.

حديث 431

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا بُنَي اِصْبِرْ عَلَي الْحَقِّ وَ إِنْ كانَ مُرّاً.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي فرزندم!

حق هر چند تلخ باشد بر آن صبر كن.) [1].

يا بُنَي إِياكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لا يجِدُ

عَلَيكَ ناصِراً إِلاَّ اللهَ.

(اي فرزندم!

از ستم به كسي كه در برابر تو جز خداوند بزرگ مددكاري ندارد پرهيز كن.) [2].

و رجوع شود به ق - قيام عاشورا حديث.

*****

[1] اصول كافي ج2 ص91 حديث 13

بحارالانوار ج71 ص76.

[2] اصول كافي ج2 ص331 حديث 5

خصال شيخ صدوق ج1 ص16 حديث 59

أعيان الشيعة ج1 ص620.

وصيت به زنان و فرزندان

در لحظه هاي آخرين روز عاشورا امام حسين عليه السلام خطاب به جمع بانوان و دختران خود اينگونه وصيت كرد:

حديث 432

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ، وَاعْلَمُوا أَنَّ اللهَ حافِظُكُمْ وَحاميكُم، وَ سَينْجيكُمْ مِنْ شَرِّ الاَعْداءِ، وَ يجْعَلُ عاقِبَةَ أَمْرِكُمْ إِلي خَيرٍ، وَيعَذِّبُ أَعاديكُمْ بِأَنْواعِ الْبَلاءِ وَيعَوِّضُكُمُ اللهُ عَنْ هذِهِ البَلِيةِ بأَنْواعَ النِّعَمِ وَالْكَرامَةِ، فَلا تَشْكُوا، وَلا تَقُولُوا بِأَلْسِنَتِكُمْ ما ينْقُصُ قَدْرَكُمْ. [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(براي بلاء و سختي ها آماده باشيد و بدانيد كه خداوند حامي و نگهبان شماست، و بزودي شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، خدا آينده كارتان را به خير و نيكي مبدّل خواهد ساخت و دشمنانتان را به انواع عذاب معذب مي سازد، در قبال اين گرفتاري ها، انواع نعمت ها و كرامت ها را نصيبتان خواهد كرد، پس زبان به شكايت نگشائيد و آنچه كه از منزلت شما مي كاهد بر زبان نياوريد.).

*****

[1] نفس المهموم ص355

دمعة الساكبة ج4 ص346

ناسخ التواريخ ج2ص380.

وفاداري
وفاداري نسبت به قرارداد صلح

پس از آنكه با امضاء قرار دادنامه صلح تحميلي معاويه بر عراق و شام حاكم شد از آن پس ديگر امام حسين عليه السلام نيز كه به صلح وفادار بود.

هرگاه اشخاصي يا گروه هايي با امام حسين عليه السلام تماس مي گرفتند و تلاش مي كردند آن حضرت را بر ضدّ معاويه بشورانند پاسخ مي داد:

حديث 433

قال الامام الحسين عليه السلام:

اِنَّ بَيني وَ بَينَ الْقَوْمِ مَوْعِداً أَكْرَهُ أَنْ أُخَلِفَهُمْ، فَاِنْ يدْفَعِ اللهُ عَنَّا فَقَديماً ما أَنْعَمَ عَلَينا وَ كَفي، و آن يكُنْ ما لا بُدَّ مِنْهُ فَفَوْزٌ وَشَهادَةٌ اِنْ شاءَ اللهُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(ميان ما و اين قوم وعده و قراري است كه نمي خواهم از آن بازگردم، پس اگر

خداوند شرّ آنها را از ما دفع كند، كه همواره در گذشته نيز چنين مي كرد و ما را كفايت مي فرمود. و اگر ناچار با آنان درگير شويم پس رستگار شده و شهادت در انتظار ماست، اگر خدا بخواهد). [1].

*****

[1] تاريخ طبري ج3 ص308

كامل ابن أثير ج2 ص554

بداية و نهاية ج8 ص188

اعيان الشيعة ج1 ص597.

وفاي به پيمان صلح

به معاويه خبر داده بودند كه حسين عليه السلام قصد قيام و مبارزه بر ضدّ تو را دارد و با شيعيان خود در رفت و آمد است. معاويه نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت و خبرهاي رسيده را طرح كرد و هشدار داد كه از كوفيان پروا كنيد، آنها نسبت به پدر و برادر تو وفادار نبودند.

امام عليه السلام در جواب او نوشت:

حديث 434

قال الامام الحسين عليه السلام:

أَتاني كِتابُكَ، وَ أَنَا بِغَيرِ الَّذي بَلَغَكَ عَنّي جَديرٌ، وَالْحَسَناتُ لا يهْدي لَها إِلاَّ اللهُ، و ما أَرَدْتُ لَكَ مُحارَبَةً وَلا عَلَيكَ خِلافاً، و ما أَظُنُّ أَنَّ لي عِنْدَاللهِ عُذْراً في تَرْكِ جِهادِكَ!!

وَما أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ وِلايتِكَ أَمْرَ هذِهِ الأُمَّةِ![1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(نامه تو بدست من رسيد، من به آن گزارشاتي كه به تو دادند سزاوار نيستم، و نيكوكاري ها را جز خدا هدايت نمي كند، من هم اكنون قصد جنگ يا مخالفت بر ضد تو را ندارم، گرچه فكر مي كنم عذري در ترك مبارزه با تو را نزد خداوند نخواهم داشت، زيرا من فتنه و فسادي بزرگتر از حكومت تو بر اين امّت سراغ ندارم).

*****

[1] تاريخ ابن عساكر «شرح حال امام حسين عليه السلام» ص197 حديث 254.

وقف
ضرورت حفظ وقف

يكي از زمين هاي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام كه آب خوبي نيز داشت در اختيار امام حسين عليه السلام بود، آن چاه را امام علي عليه السلام با دست خود كنده و آن زمين را با دست خود آباد كرده بود.

معاويه به آن زمين طمع كرد و طي نامه اي از امام حسين عليه السلام خواست تا آن زمين را به او بفروشد.

حديث 435

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِنَما تَصَدَّقَ

بِها أَبي لِيقِي اللهُ بِها وَجْهَهُ حَرَّ النارِ، وَلَسْتُ بائِعُها بِشَي ءٍ [1].

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اين زمين را پدرم علي صلي الله عليه و آله و سلم در راه خدا صدقه داد تا خود را از آتش جهنّم نجات دهد و هرگز آن را با چيزي معامله نخواهم كرد).

*****

[1] تاريخ كامل مبرد ج3ص208.

ه
هديه
پذيرش هديه

از نظر اخلاقي، هديه را بايد پذيرفت چه كم باشد يا زياد، و بهتر آنكه هديه ديگران را با پاسخ مناسب جبران كنيم.

حديث 436

قال الامام الحسين عليه السلام:

مَنْ قَبِلَ عَطاءَكَ، فَقَدْ أَعانَكَ عَلي الْكَرَمِ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(هر كس بخشش ترا بپذيرد به بزرگواري تو كمك كرده است.) [1].

*****

[1] بحار الانوار ج71 ص357 حديث 21 و ج78 ص127 حديث 9.

قبول هديه دشمن

پذيرش هديه يكي از ارزش هاي اخلاق اجتماعي است، گرچه آن هديه را دشمن هم براي انسان بفرستد. روزي امام حسن عليه السلام كه عبدالله بن جعفر نيز در كنارش نشسته بود خطاب به

امام حسين عليه السلام فرمود:

معاويه، اين متجاوز ستمكار، هدايائي براي شما مي خواهد بفرستد، چه مي كنيد؟

حديث 437

قال الامام الحسين عليه السلام:

فَما أَنْتُمْ صانِعوُنَ بِهِ؟

إِنَّ عَلي دَيناً وَ أَنَا بِهِ مَغْمُومٌ فَاِنْ أَتانِي اللهُ بِهِ قَضَيتُ دَيني

امام حسين عليه السلام فرمود:

(شما با هديه معاويه چه مي كني؟

من قرض هاي زيادي دارم و نگران آن هستم، و اگر خداوند آن هديه را بمن برساند قرض هاي خود را مي دهم).

هوا پرستي
پرهيز از هوا پرستي

ريشه بسياري از گناهان و سقوط كردن ها، هواپرستي است، اگر انسان بتواند بر هواي نفس خود غالب آيد مرتكب انواع اشتباهات نخواهد شد.

حديث 438

قال الامام الحسين عليه السلام:

إِتَّقُوا هذِهِ الأهْواءَ اَلَّتي جِماعُها اَلضَّلالَةُ وَ ميعادُها اَلنَّارُ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(از هواهاي نفساني بپرهيزيد كه حاصل آن گمراهي و سرانجام آن آتش جهنّم است). [1].

*****

[1] لسان العرب ج2 ص356، احقاق الحق ج11 ص591.

ي
ياري طلبيدن
ياري طلبيدن براي سيراب كردن طفل

پس از شهادت ياران، در لحظه هاي حسّاس غروب عاشورا، حضرت علي اصغر عليه السلام با نداشتن شير و نخوردن آب، از تشنگي بي تابي مي كرد، امام حسين عليه السلام قنداقه كودك شش ماهه را بر روي دست گرفت و خطاب به آن مردم فرمود:

حديث 439

قال الامام الحسين عليه السلام:

يا قَوْمِ اَما مِنْ مُجيرٍ يجيرُنا، اَما مِنْ مُغيثٍ يغيثُنا، اَما مِنْ طالبِ حَقٍّ فَينْصُرُنا، اَما مِنْ خائِفٍ فَيذُبَّ عَنَّا، اَما مِنْ اَحَدٍ يأْتينا بِشَرْبَةٍ مِنْ الماءٍ لِهذَا الطِّفْلِ فَاِنَّهُ لا يطيقُ الظَّمأَ.

امام حسين عليه السلام فرمود:

(اي قوم!

آيا پناه دهنده اي هست پناهم دهد؟

آيا ياري كننده اي هست ياريم كند؟

آيا حق طلبي هست كه به ما كمك كند؟

كسي هست از قيامت بترسد و از ما دفاع كند؟

آيا شخصي در بين شما هست كه آبي براي اين طفل بياورد چون او طاقت تشنگي را ندارد).

ياري خواستن از مسلمانان

وقتي حضرت اباعبدالله عليه السلام در گودال قتلگاه قرار گرفت و در خون خود غوطه ور بود به ياد فرزندان و كودكان بي گناه خود افتاده از وجدان هاي بيدار مسلمانان ياري مي طلبيد.

حديث 440

قال الامام الحسين عليه السلام:

هَلْ مِنْ راحِمٍ يرْحَمُ آلَ الرَّسُولِ الُْمخْتارِ، هَلْ مِنْ ناصِرٍ ينْصُرُ الذُّرِّيةَ الأطْهارَ، هَلْ مِنْ مُجيرٍلأبْناءِ الْبَتُولِ، هَلْ مِنْ ذابٍّ يذُبُّ عَنْ حَرَمِ الرَّسُولِ

امام حسين عليه السلام فرمود:

(آيا رحم كننده اي هست كه به خاندان پيامبر برگزيده رحمت آورد؟

آيا ياري دهنده اي هست كه فرزندان پاك پيامبر را ياري دهد؟

آيا كسي هست كه بداد فرزندان بتول برسد؟

آيا دفاع كننده اي هست كه از خانواده رسول خدا دفاع نمايد؟)

[1].

ياران

حضرت ابوالفضل عليه السلام

ولادت و رشد

گزيده اي از كتاب زندگاني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام تاليف:

علامه محقق باقر شريف قرشي ترجمه:

سيد حسن اسلامي

پيش از پرداختن به ولادت و رشد ابوالفضل العباس عليه السلام به اختصار از دودمان تابناك ايشان كه در ساخت شخصيت و سلوك درخشان و زندگي سراسر حماسه ايشان اثري ژرف داشتند، سخن مي گوييم.

دودمان درخشان

حسب و نسبي والاتر و درخشانتر از نسب حضرت، در دنياي حسب و نسب وجود ندارد. عباس از بطن خاندان علوي برخاسته است، يكي از والاترين و شريفترين خاندانهايي كه بشريت در طول تاريخ خود شناخته است، خانداني تناور و ريشه دار در بزرگي و شرافت كه با قرباني دادن در راه نيكي و سود رساني به مردم، دنياي عربي و اسلامي را ياري كرد و الگوهايي از فضيلت و شرف براي همگان بجا گذاشت و زندگي عامه را با روح تقوا و ايمان منور ساخت. در اين جا اشاره اي كوتاه به ريشه هاي گرانقدري كه «قمر بني هاشم» و «افتخار عدنان» از آنها به وجود آمد، مي كنيم.

پدر

پدر بزرگوار حضرت عباس عليه السلام اميرالمؤمنين، وصي رسول خدا صلي الله عليه و آله در مدينه علم نبوت، اولين ايمان آورنده به پروردگار و مصدق رسولش، همسر دخت پيامبرش، همپايه «هارون» براي «موسي» نزد حضرت ختمي مرتبت، قهرمان اسلام و نخستين مدافع كلمه توحيد است كه براي گسترش رسالت اسلامي و تحقق اهداف بزرگ آن با نزديكان و بيگانگان جنگيد.

تمام فضيلتهاي دنيا در برابر عظمت او ناچيزند و در فضيلت و عمل، كسي را ياراي رقابت با او نيست. مسلمانان به اجماع او را پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله داناترين، فقيه ترين و فرزانه ترين كسي مي دانند. آوازه بزرگيش در همه جهان پيچيده است و ديگر نيازي به تعريف و توصيف ندارد.

عباس را همين سرافرازي و سربلندي بس كه برخاسته از درخت امامت و برادر دو سبط پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است.

مادر

مادر گرامي و بزرگوار ابوالفضل العباس عليه السلام بانوي پاك «فاطمه دخت حزام بن خالد» است. «حزام» از استوانه هاي شرافت در ميان عرب به شمار مي رفت و در بخشش، مهمان نوازي، دلاوري و رادمردي مشهور بود.

خاندان اين بانو از خاندانهاي ريشه دار و جليل القدر بود كه به دليري و دستگيري معروف بودند. گروهي از اين خاندان به شجاعت و بزرگ منشي، نامي شدند، از جمله:

1- عامربن طفيل:

عامر برادر «عمره»، مادر مادر بزرگ «ام البنين» بود كه از معروفترين سواران عرب به شمار مي رفت و آوازه دلاوري او در تمام محافل عربي و غير آن پيچيده بود تا آنجا كه اگر هياتي از عرب نزد «قيصر روم» مي رفت در صورتي كه با عامر نسبتي

داشت مورد تجليل و تقدير قرار مي گرفت و گرنه توجهي به آن نمي شد.

2- عامر بن مالك:

عامر جد دوم بانو «ام البنين» است كه از سواران و دلاوران عرب به شمار مي رفت و به سبب دليري بسيارش، او را «ملاعب الاسَّنة» (همبازي نيزه ها) لقب داده بودند. شاعري درباره اش مي گويد:

«عامر با سر نيزه ها بازي مي كند و بهره گردانها را يك جا از آن خود ساخته است». 1

علاوه بر دلاوري، از پايبندان به پيمان و ياور محرومان بود و مردانگي او ضعيفان را دستگير بود كه مورخان در اين باب نمونه هاي متعددي از او نقل كرده اند.

3- طفيل:

طفيل پدر عمره (مادر مادر بزرگ ام البنين) از نامدارترين دلاوران عرب بود و برادراني از بهترين سواران عرب داشت از جمله:

ربيع، عبيده و معاويه. به مادر آنان «ام البنين» گفته مي شد. اين چند برادر نزد «نعمان بن منذر» رفتند.

در آنجا «ربيع بن زياد عبسي» را كه از دشمنانشان بود، مشاهده كردند.

«لبيد» از خشم برافروخته شد و نعمان را مخاطب ساخته چنين سرود:

«اي بخشنده خير بزرگ از دارايي!

ما فرزندان چهارگانه «ام البنين» هستيم».

«ماييم بهترين فرزندان عامر بن صعصعه كه در كاسه هاي بزرگ به ديگران اطعام مي كنيم».

«در ميدان كارزار، ميان جمجمه ها مي كوبيم و از كنام شيران به سويت آمده ايم».

«درباره او (ربيع) از دانايي بپرس و پندش را به كار بند».

«هشيار باش!

اگر از بدگويي و لعن بيزاري، با او نشست و برخاست مكن و با او هم كاسه مشو.» 2 نعمان از ربيع روگردان شد و او را از خود دور كرد و به او گفت:

«از من دور شو و به هر سو كه مي خواهي

روانه شو و بيش از اين با اباطيلت مرا ميازار».

«چه راست و چه دروغ، درباره ات چيزهايي گفته شد، پس عذرت دراين ميان چيست؟».

3 اين كه نعمان فوراً خواسته آنان را بر آورد و ربيع را از خود راند، بيانگر موقعيت والاي آنان نزد اوست.

4- عروة بن عتبه:

عروه پدر «كبشه» نياي مادري ام البنين و از شخصيتهاي برجسته در عالم عربي بود.

به ديدار پادشاهان معاصر خود مي رفت و از طرف آنان مورد تجليل و قدرداني قرار مي گرفت و پذيرايي شاياني از او به عمل مي آمد. 4 اينان برخي از اجداد مادري حضرت ابوالفضل عليه السلام هستند كه متصف به صفات والا و گرايشهاي عميق انساني بوده اند و به حكم قانون وراثت، ويژگيهاي والاي خود را از طريق ام البنين به فرزندان بزرگوارش منتقل كرده اند.

پيوند امام با ام البنين

هنگامي كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام به سوگ پاره تن و ريحانه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و بانوي زنان عالميان، فاطمه زهرا (س) نشست، برادرش «عقيل» را كه از عالمان به انساب عرب بود فراخواند و از او خواست برايش همسري برگزيند كه زاده دلاوران باشد تا پسر دليري به عرصه وجود برساند و سالار شهيدان را در كربلا ياري كند.

5 عقيل، بانو ام البنين از خاندان «بني كلاب» را كه در شجاعت بي مانند بود، براي حضرت انتخاب كرد.

بني كلاب در شجاعت و دلاوري در ميان عرب زبانزد بودند و لبيد درباره آنان چنين مي سرود:

«ما بهترين زادگان عامر بن صعصعه هستيم». و كسي بر اين ادعا خرده نمي گرفت. «ابوبراء» همبازي نيزه ها (ملاعب الاسنه) كه عرب در شجاعت، چون او را نديده بود، از همي خاندان

است. 6 امام اين انتخاب را پسنديد و عقيل را به خواستگاري نزد پدر ام البنين فرستاد.

پدر خشنود از اين وصلت مبارك، نزد دختر شتافت و او با سربلندي و افتخار، پاسخ مثبت داد و پيوندي هميشگي با مولاي متقيان، اميرمؤمنان عليه السلام بست. حضرت در همسرش، خردي نيرومند، ايماني استوار، آدابي والا و صفاتي نيكو مشاهده كرد و او را گرامي داشت و از صميم قلب در حفظ او كوشيد.

ام البنين و دو سبط پيامبر صلي الله عليه و آله

ام البنين بر آن بود تا جاي مادر را در دل نوادگان پيامبر اكرم و ريحانه رسول خدا و آقايان جوانان بهشت، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام پر كند؛ مادري كه در اوج شكوفايي پژمرده شد و آتش به جان فرزندان نوپاي خود زد. فرزندان رسول خدا در وجود اين بانوي پارسا، مادر خود را مي ديدند و از فقدان مادر، كمتر رنج مي بردند. ام البنين فرزندان دخت گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را بر فرزندان خود - كه نمونه هاي والاي كمال بودند - مقدم مي داشت و عمده محبت و علاقه خود را متوجه آنان مي كرد.

تاريخ، جز اين بانوي پاك، كسي را به ياد ندارد كه فرزندان هووي 7 خود را بر فرزندان خود مقدم بدارد. ليكن، ام البنين توجه به فرزندان پيامبر را فريضه اي ديني مي شمرد؛ زيرا خداوند متعال در كتاب خود به محبت آنان دستور داده بود و آنان امانت و ريحانه پيامبر بودند؛ ام البنين با درك عظمت آنان به خدمتشان قيام كرد و حق آنان را ادا نمود.

اهل بيت و ام البنين

محبت بي شائبه ام البنين در حق فرزندان پيامبر و فداكاريهاي فرزندان او در راه سيد الشهداء بي پاسخ نماند، بلكه اهل بيت عصمت و طهارت در احترام و بزرگداشت آنان كوشيدند و از قدرداني نسبت به آنان چيزي فرو گذار نكردند.

«شهيد» - كه از بزرگان فقه اماميه است - مي گويد:

«ام البنين از زنان با فضيلت و عارف به حق اهل بيت عليه السلام بود.

محبتي خالصانه به آنان داشت و خود را وقف دوستي آنان كرده بود.

آنان نيز براي او جايگاهي والا و

موقعيتي ارزنده قايل بودند. زينب كبري پس از رسيدن به مدينه نزدش شتافت و شهادت چهار فرزندش را تسليت گفت و همچنين در اعياد براي تسليت نزد او مي رفت …».

رفتن نواده پيامبر اكرم، شريك نهضت حسيني و قلب تپنده قيام حسين، زينب كبري، نزد ام البنين و تسليت گفتن شهادت فرزندان برومندش، نشان دهنده منزلت والاي ام البنين نزد اهل بيت عليه السلام است.

ام البنين نزد مسلمانان

اين بانوي بزرگوار، جايگاهي ويژه نزد مسلمانان دارد و بسياري معتقدند او را نزد خداوند، منزلتي والاست و اگر دردمندي او را واسطه خود نزد حضرت باري تعالي قرار دهد، غم و اندوهش برطرف خواهد شد. لذا به هنگام سختيها و درماندگي، اين مادر فداكار را شفيع خود قرار مي دهند. البته بسيار طبيعي است كه ام البنين نزد پروردگار مقرب باشد؛ زيرا در راه خدا و استواري دين حق، فرزندان و پاره هاي جگر خود را خالصانه تقديم داشت.

مولود بزرگ

نخستين فرزند پاك بانو ام البنين، سالار بزرگوارمان ابوالفضل العباس عليه السلام بود كه با تولدش، مدينه به گُل نشست، دنيا پر فروغ گشت و موج شادي، خاندان علوي را فرا گرفت. «قمري» تابناك به اين خاندان افزوده شده بود و مي رفت كه با فضايل و خون خود، نقشي جاودانه بر صفحه گيتي بنگارد. هنگامي كه مژده ولادت عباس به اميرالمؤمنين عليه السلام داده شد، به خانه شتافت، او را در برگرفت، باران بوسه بر او فرو ريخت و مراسم شرعي تولد را درباره او اجرا كرد.

در گوش راستش اذان و در گوش چپ اقامه گفت. نخستين كلمات، بانگ روح بخش توحيد بود كه به وسيله پدرش پيشاهنگ ايمان و تقوا در زمين، بر گوشش نشست و سرود جاويدان اسلام، جانش را نواخت:

«الله اكبر … لا اله الا الله».

اين كلمات كه عصاره پيام پيامبران و سرود پرهيزگاران است، در اعماق جان عباس جوانه زد، با روحش عجين شد و به درختي بارور از ايمان بدل شد تا آنجا كه در راه باروري هميشگي آن، جان باخت و خونش را به پاي آن ريخت. در هفتمين روز تولد

نيز بنا به سنت اسلامي، حضرت، سر فرزند را تراشيد، همسنگ موهايش، طلا (يا نقره) به فقيران صدقه داد و همان گونه كه نسبت به حسنين (عليهما السلام) عمل كرده بود، گوسفندي به عنوان عقيقه ذبح كرد

سال تولد

برخي از محققان برآنند كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجري ديده به جهان گشود.

8

نامگذاري

اميرالمؤمنين عليه السلام از پس پرده هاي غيب، جنگاوري و دليري فرزند را در عرصه هاي پيكار دريافته بود و مي دانست كه او يكي از قهرمانان اسلام خواهد بود، لذا او را عباس (دُژم: شير بيشه) 9 ناميد؛ زيرا در برابر كژي ها و باطل، ترشرو و پر آژنگ بود و در مقابل نيكي، خندان و چهره گشوده. همان گونه كه پدر دريافته بود، فرزندش در ميادين رزم و جنگهايي كه به وسيله دشمنان اهل بيت عليه السلام به وجود مي آمد، چون شيري خشمگين مي غريد، گردان و دليران سپاه كفر را درهم مي كوفت و در ميدان كربلا تمامي سپاه دشمن را دچار هراس مرگ آوري كرد.

شاعر درباره حضرتش مي گويد:

«هراس از مرگ، چهره دشمن را درهم كشيده بود، ليكن عباس در اين ميان خندان و متبسم بود». 10

كنيه ها

به حضرت عباس، اين كنيه ها را داده بودند:

1- ابوالفضل:

از آنجا كه حضرت را فرزندي به نام «فضل» بود، او را به «ابوالفضل» كنيه داده بودند. شاعري در سوگ ايشان مي گويد:

«اي ابوالفضل!

اي بنيانگذار فضيلت و خويشتنداري!

«فضيلت» جز تو را به پدري نپذيرفت». 11 اين كنيه با حقيقت وجودي حضرت هماهنگ است و او اگر به فرض فرزندي به نام فضل نداشت، باز به راستي ابوالفضل (منبع فضيلت) بود و سرچشمه جوشان هر فضيلتي به شمار مي رفت؛ زيرا در زندگي خود با تمام هستي به دفاع از فضايل و ارزشها پرداخت و خون پاكش را در راه خدا بخشيد. حضرت پس از شهادت، پناهگاه دردمندان شد و هر كس با ضميري صاف او را نزد خداوند شفيع قرار داد، پروردگار رنج و اندوهش را برطرف

ساخت.

2- ابوالقاسم:

حضرت را فرزند ديگري بود به نام «قاسم»، لذا ايشان را «ابوالقاسم» كنيه داده بودند. برخي از مورخان معتقدند قاسم همراه پدر و در راه دفاع از ريحانه رسول اكرم در سرزمين كربلا به شهادت رسيد و پدر، او را در راه خدا فدا كرد.

القاب

معمولاً القاب، ويژگيهاي نيك و بد آدمي را مشخص مي سازد و هر كس را براساس خصوصيتي كه دارد لقبي مي دهند. ابوالفضل را نيز به سبب داشتن صفات والا و گرايشهاي عميق اسلامي، لقبهايي داده اند، از آن جمله:

1- قمر بني هاشم:

حضرت عباس با رخسار نيكو و تلألؤ چهره، يكي از آيات كمال و جمال به شمار مي رفت، لذا او را قمر بني هاشم لقب داده بودند. در حقيقت نه تنها قمر خاندان گرامي علوي بود، بلكه قمري درخشان در جهان اسلام به شمار مي رفت كه بر راه شهادت پرتو افشاني مي كرد و مقاصد آن را براي همه مسلمانان آشكار مي نمود.

2- سقّا:

از بزرگترين و بهترين القاب حضرت كه بيش از ديگر القاب مورد علاقه اش بود، «سقا» مي باشد.

پس از بستن راه آب رساني به تشنگان اهل بيت عليه السلام به وسيله نيروهاي فرزند مرجانه، جنايتكار و تروريست، جهت از پا درآوردن فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله قهرمان اسلام، بارها صفوف دشمن را شكافت و خود را به فرات رساند و تشنگان اهل بيت و اصحاب امام را سيراب ساخت كه تفصيل آن را هنگام گزارش شهادت حضرت بيان خواهيم كرد.

3- قهرمان علقمي:

«علقمي» نام رودي بود كه حضرت بر كناره آن به شهادت رسيد و به وسيله صفوف به هم فشرده سپاه فرزند

مرجانه، محافظت مي شد تا كسي از ياران حضرت ابا عبدالله را ياراي دستيابي به آب نباشد و همراهان امام و اهل بيت ايشان تشنه بمانند. حضرت عباس با عزمي نيرومند و قهرماني بي نظير خود توانست بارها به نگهبانان پليد علقمي حمله كند، آنان را درهم شكند و متواري سازد و پس از برداشتن آب، سربلند باز گردد. در آخرين بار، حضرت در كنار همين رود، به شهادت رسيد، لذا او را «قهرمان علقمي» لقب دادند.

4- پرچمدار:

از القاب مشهور حضرت، پرچمدار (حامل اللواء) است؛ زيرا ايشان ارزنده ترين پرچمها؛ پرچم پدر آزادگان؛ امام حسين عليه السلام را در دست داشتند.

حضرت به دليل مشاهده تواناييهاي نظامي فوق العاده در برابر خود، پرچم را تنها به ايشان سپردند و از ميان اهل بيت و اصحاب، او را نامزد اين مقام كردند؛ زيرا در آن هنگام سپردن پرچم سپاه از بزرگترين مقامهاي حساس در سپاه به شمار مي رفت و تنها دلاوران و كارآمدان، بدين امتياز مفتخر مي گشتند. حضرت عباس نيز پرچم را با دستاني پولادين برفراز سر برادر بزرگوارش به اهتزاز درآورد و از هنگام خروج از مدينه تا كربلا، همچنان در دست داشت. پرچم از دست حضرت به زمين نيفتاد مگر پس از آنكه دو دست خود را فدا كرد و در كنار رود علقمي به خاك افتاد.

5- كبش الكتيبه:

لقبي است كه به بالاترين رده فرماندهي سپاه به سبب حسن تدبير و دلاوري كه از خود نشان مي دهد و نيروهاي تحت امر خود را حفظ مي كند، داده مي شود.

اين نشان دليري، به دليل رشادت بي مانند حضرت عباس در روز عاشورا و حمايت بي دريغ از

لشكر امام حسين عليه السلام بدو داده شده است. ابوالفضل در اين روز، نيرويي كوبنده در سپاه برادر و صاعقه اي هولناك بر دشمنان اسلام و پيروان باطل بود.

6- سپهسالار:

12 لقبي است كه به بزرگترين شخصيت فرماندهي و ستاد نظامي داده مي شود.

و حضرت را به سبب آنكه فرمانده نيروهاي مسلح برادر در روز عاشورا بود و رهبري نظامي لشكر امام را بر عهده داشت، اين گونه لقب داده اند.

7- حامي بانوان:

از القاب مشهور حضرت ابوالفضل، «حامي بانوان (حامي الظعينه)» است. «سيد جعفر حلي» در قصيده استوار و زيباي خود در سوگ حضرت به اين نكته چنين اشاره مي كند:

«حامي الظعينه كجا، ربيعه كجا، پدر حامي الظعينه، امام متقيان كجا و مُكَدَّم كجا». 13

به دليل نقش حساس حضرت در حمايت از بانوان حرم و اهل بيت نبوت، چنين لقبي به حضرت داده شده است. ايشان تمام تلاش خود را مصروف بانوان رسالت و مخدرات اهل بيت نمود و فرود آوردن از هودجها يا سوار كردن به آنها را به عهده داشت و در طي سفر به كربلا اين وظيفه دشوار را به خوبي انجام داد.

لازم به ذكر است كه اين لقب را به يكي از جنگاوران و دلاوران عرب به نام «ربيعة بن مكدم» كه در راه دفاع از همسرش، شجاعت بي نظيري از خود نشان داد، داده بودند. 14

8- باب الحوائج:

يكي از مشهورترين و آشناترين لقبهاي ابوالفضل عليه السلام در ميان مردم «باب الحوائج» است. آنان به اين مطلب يقين دارند كه دردمند و نيازمندي قصد حضرت را نمي كند، مگر آنكه خداوند حاجت او را بر آورده و درد و اندوهش را برطرف مي سازد و

گره مشكلات او را مي گشايد. پسرم «محمد حسين» نيز قصد در خانه حضرت كرد و رفع مشكلاتش را از او خواستار شد كه دعايش برآورده شد و خداوند رنج و اندوهش را برطرف ساخت. ابوالفضل نسيمي از رحمتهاي الهي، در رحمتي از درهايش و وسيله اي از وسايل اوست و او را نزد خداوند منزلتي والاست. اين موقعيت، نتيجه جهاد خالصانه در راه خدا و دفاع از آرمانها و اعتقادات اسلامي و پشتيباني از سالار شهيدان در سخت ترين شرايط است؛ دفاع از ريحانه رسول خدا تا آخرين مرحله و جانبازي در راه اهداف مقدسش. اينها برخي از لقبهاي حضرت است كه ويژگيهاي شخصيت بزرگ و صفات نيك و مكارم اخلاق او را بازگو مي كند.

15

شمايل

حضرت آيتي از جمال و زيبايي بود.

رخساره اش زيبا، چهره اش پرشكوه، اندامش متناسب و نيرومند بود كه آثار دليري و شجاعت را به خوبي نمايان مي ساخت. راويان او را خوب رو و زيبا وصف كرده اند و گفته اند:

«رشادت اندام و قامت ايشان به حدي بود كه بر اسب نيرومند و بزرگي مي نشست، ليكن در همان حال پاهايش بر زمين خط مي انداخت» 16. به خدا مي سپارمت:

قلب مادر آكنده از محبت به عباس و از زندگي نزد او عزيزتر و گراميتر بود.

مادر از چشم حسودان بر او مي ترسيد كه مبادا به او آسيبي برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوند متعال قرار مي داد و ابيات زير را درباره اش مي سرود:

«فرزندم را از چشم حسودان نشسته و ايستاده، آينده و رونده، مسلمان و منكر، بزرگ و كوچك و زاده و پدر در پناه خداوند يكتا قرار

مي دهم». 17

با پدر

امام اميرالمؤمنين حال فرزند خود را در كودكي به شدت رعايت مي كرد و عنايتي خاص به او داشت، خصوصيات ذاتي مبتني بر ايمان و ارزشهاي عميق انساني خود را به فرزند منتقل مي كرد و در چهره فرزندش قهرماني از قهرمانان اسلام را مشاهده مي كرد كه براي مسلمانان صفحات درخشاني از سرافرازي و كرامت به يادگار خواهد گذاشت. اميرالمؤمنين پسر را غرق بوسه مي كرد و فرزند، عواطف و قلب پدر را مسخر كرده بود.

مورخان نقل مي كنند كه:

«روزي اميرالمؤمنين، عباس را در دامان خود گذاشت، فرزند آستينهايش را بالا زد و امام در حالي كه بشدت مي گريست به بوسيدن ساعدهاي عباس پرداخت. ام البنين حيرت زده از اين صحنه، از امام پرسيد:

- چرا گريه مي كني؟

حضرت با صدايي آرام و اندوه زده پاسخ داد:

به اين دو دست نگريستم و آنچه را بر سرشان خواهد آمد به ياد آوردم. ام البنين شتابان و هراسان پرسيد:

چه بر سر آنها خواهد آمد؟

حضرت با آوايي مملوّ از غم و اندوه و تأثر گفت:

آنها از ساعد قطع خواهند شد». اين كلمات چون صاعقه اي بر ام البنين فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با دهشت و به سرعت پرسيد:

- «چرا قطع مي شوند؟».

امام به او خبر داد كه فرزندش در راه ياري اسلام و دفاع از برادرش، حافظ شريعت الهي و ريحانه رسول الله صلي الله عليه و آله دستانش قطع خواهند شد. ام البنين به شدت گريست و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند.

18

سپس ام البنين به دامن صبر و بردباري چنگ زد و خداي

را سپاس گفت كه فرزندش فدايي سبط گرامي خدا صلي الله عليه و آله و ريحانه او خواهد بود.

رشد

ابوالفضل العباس، از بالندگي شايسته اي برخوردار بود و كمتر انساني از چنين امكان رشدي برخوردار مي گردد. حضرت در سايه پدرش، (پرچمدار عدالت اجتماعي بر روي زمين) رشد كرد و از علوم، تقوا، گرايشهاي والا و عادات پاكيزه او بهره مند گشت، تا آنكه در آينده نمونه كامل و تصويري گويا از امام متقيان باشد.

مادرش بانو فاطمه نيز در تربيت فرزند اهتمامي شايسته داشت و بذر همه صفات كمال و فضايل و خدا دوستي را در زمين بكر وجود فرزند كاشت، كه بر اثر آن، حضرت عباس در تمام زندگي خود، طاعت خدا و جلب مرضات او را در سرلوحه كار خود قرار داد.

ابوالفضل، ملازم برادرانش ريحانه و دو سبط گرامي رسول اكرم صلي الله عليه و آله حسن و حسين عليهم السلام سروران جوانان بهشت بود و از آنان اصول فضيلت و بنيادهاي آداب والا را فرا گرفت. مخصوصاً همواره با برادرش سيد الشهداء بود و در سفر و حضر از او جدا نمي شد و از رفتار برادرش بشدت اثر گرفت و الگوهاي رفتاري او را در جان خود استوار ساخت و صفات نيك او را در خود متمثل كرد تا آنجا كه جلوه اي كامل از برادر در خصوصيات و ديدگاه هايش شد.

امام نيز كه محبت بي شائبه و جانبازي او را نيك دريافته بود او را بر همه اهل بيت خود مقدم مي داشت و خالصانه به او محبت مي ورزيد.

الگوهاي تربيتي والاي ابوالفضل العباس، او را به سطح مصلحان بزرگ بشريت رساند، مصلحاني

كه با جانبازيهاي والا و تلاشهاي مستمر براي نجات بشريت از ذلت و بندگي و احياي آرمانهاي بلند انساني، مسير تاريخ را عوض كردند.

ابوالفضل از همان آغاز، آموخت كه در راه اعلاي كلمه حق و برافراشتن پرچم اسلام - كه خواهان آزاد كردن اراده انساني و ايجاد جامعه بريني است كه عدالت، محبت و فداكاري و از خود گذشتگي بر آن حاكم باشد جان بازي كند.

اين اعتقادات بزرگ در جان عباس ريشه داشت و با هستي اش عجين شده بود تا آنجا كه با تمام قوا در راه آنها پيكار كرد.

طبيعي بود كه چنين باشد؛ زيرا پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و برادرانش، حسن و حسين عليه السلام نهال ارزشها را در جانش غرس كرده بودند؛ بزرگواراني كه مشعل حريت و كرامت را در دست گرفتند و افقهاي روشني براي ملتهاي روي زمين گشودند، تا آزادي و كرامت خود را باور كنند و حق و عدالت و ارزشهاي والاي انساني بر آنان حاكم باشد.

پي نوشتها:

1- يلاعب اطراف الاسنة عامر

فراح له حظ الكتائب اجمع

2- يا واهب الخير الجزيل من سعة

نحن بنو ام البنين الاربعة

و نحن خير عامر بن صعصعة

المطعمون الجفنة المدعدعة

الضاربون الهام وسط الحيصعة

اليك جاوزنا بلاداً مسبعة

تخبر عن هذا خبيراً فاسمعه

مهلاً ابيت اللعن لا تأكل معه

3- شرد بر حلك عني حيث شئت ولا

تكثر عَلي و دع عنك الاباطيلاً

قد قيل ذلك ان حقا و ان كذباً

فما اعتذارك في شي ء اذا قيلاً

4- قمر بني هاشم، ص 11 - 13. محقق بزرگ شيخ عبدالواحد مظفر در كتاب خود «بطل العلقمي» به تفصيل درباره اين خاندان گرامي و با قيات صالحات آنان سخن رانده است.

5- تنقيح المقال، ج 2، ص

128.

6- تنقيح المقال، ج 2، ص 128.

7- دو زن كه يك شوهر داشته باشند هر كدام هووي ديگري ناميده مي شود؛ فرهنگ عميد، ج 2.

8- قمر بني هاشم.

9- منتهي الارب.

10- عبست وجوه القوم خوف الموت

و العباس فيهم ضاحك متبسم

11-ابا الفضل يا من اسس الفضل والابا

أبي الفضل الا ان تكون له ابا

12- در متن «فرهنگ عميد» آمده است كه امروزه معادل «سرتيپ» در فارسي است، لذا «سپهسالار» كه در عربي معادل تقريبي «لواء» است ارجح به نظر رسيد - م.

13-حامي الظعينة اين منه ربيعة

ام اين من علياً ابيه مكرم

14- در عقد الفريد، ج 3، ص 331 چنين آمده است:

«دريد بن الصمع» همراه گروهي از دلاوران بني جشم به قصد يورش به بني كنانه وارد وادي اخرم كه به آنان تعلق داشت، شدند در كناره وادي مردي را با همسرش ديدند، پس «دريد» به يكي از يارانش دستور داد كه برود و آن زن را بياورد. سوار، خود را به آن مرد رساند و گفت:

«زن را واگذار و جانت را نجات ده» آن مرد افسار شتر را رها كرد و به زن گفت:

سيري علي رسلك سير الامن

سير دراج ذات جاش طامن

ان التأني دون قرني شائني

ابلي بلائي فاخبري وعايني

«با ايمني و اطمينان خاطر و دلي استوار راه خودت را ادامه بده و دل مشغول مباش. كوتاه آمدن در برابر حريفم ننگ آور است، از اين آزمون سرافراز بيرون خواهم آمد، پس خبر بگير و بنگر» سپس به سوار حمله كرد و او را از پا درآورد و اسبش را به زن داد «دريد» ديگري را فرستاد تا ببيند چرا سوار اولي نيامد و همين

كه بدانجا رسيد و صحنه را مشاهده كرد، آن مرد را صدا زد، او نيز افسار مركب زن را واگذاشت و به سويش بازگشت در حالي كه ابيات زير را مي خواند:

خلّ سبيل الحرة المنيعة

انك لاق دونها ربيعة

في كفه خطية منيعة

اولا فخذها طعنة سريعة

والطعن مني في الوري شريعة

ماذاتري من شيئم عابس

أماتري الفارس بعد الفارس

ارداهما عامل رمح يابس

«راه زن آزاد و پاكدامن را باز بگذار كه قبل از دستيابي بر او، با ربيعه طرف هستي كه در دستش نيزه اي باز دارنده است. نخست ضربتي سريع بگير كه ضربتهاي من در پيكرها فرو رونده است»، بر او حمله كرد و او را نيز از پا درآورد.

چندي كه گذشت، دريد سومين شخص را براي خبرگيري از سرنوشت آن دو تن فرستاد.

سوار همين كه به صحنه نبرد رسيد، دو يار از پا افتاده خود را ديد و آن مرد را مشاهده كرد كه نيزه خود را به دنبال مي كشد. شوهر زن كه سوار را ديده بود، به همسرش گفت:

«راه خانه ها را پيش بگير»، سپس متوجه سوار شد و گفت:

«از شيري خشمگين چه انتظاري داري؟!

آيا سوار را پس از سوار ديگر نمي بنيي كه نيزه اي خشك آنان را از پا انداخت؟»

و بر او حمله بر دو او را از پا درآورد و نيزه اش شكست. دريد در انديشه يارانش فرو رفت و پنداشت آن سه تن، مرد را كشته و همسرش را با خود برده اند.

پس به دنبال آنان راه افتاد و به جايي رسيد كه آنان كشته شده بودند. خود را به ربيعه كه در حال نزديك شدن به قبيله اش بود رساند و به او گفت:

«شخصي مانند تو

نبايد كشته شود و با تو نيزه اي نمي بينم. سواران خشمگين هستند پس نيزه ام را بگير تا من برگردم و ياران را از حمله به تو باز دارم».

«دريد» خود را به يارانش رساند و گفت:

«صاحب زن به حمايت از او برخاست، يارانتان را كشت و نيزه ام را گرفت. ديگر شما را بر او دسترسي نيست»، آنان نيز راه خود پيش گرفتند. دريد، در اين باره ابيات زير را سرود:

ما ان رايت ولاسمعت بمثله

حامي الظعينة فارسالم يقتل

اردي فوارس لم يكونوا تهزة

ثم استمر كانه لم يفعل

فتهلك تبدوا اسرة وجهه

مثل الحسام جلته كف الصيقل

يزجي طعينة و يسحب رمحه

مثل البغات خشين وقع الجندل

«چون او، حمايتگري نديده و نشنيده ام سواري كه چنين به حمايت همسر بپردازد و زنده بماند، دلاوراني نيرومند را مي كشد سپس راه خود را دنبال مي كند گويي اتفاقي نيفتاده و چهره اش چون شمشير صيقل داده مي درخشد، رقبايش را چون پرندگاني خرد و بي مقدار كه از جنگ هراس دارند با قدرت به خاك مي اندازد و نيزه اش را پس خود مي كشد».

15- براي حضرت تا شانزده لقب بر شمرده اند (ر. ك:

تنقيح المقال، ج 2، ص 128).

16- مقاتل الطالبيين.

17- المنمق في اخبار قريش، ص 437:

اعيذه بالواحد

من عين كل حاسد

قائمهم والقاعد

مسلمهم و الجاحد

صادرهم و الوارد

مولدهم و الوالد

18- قمر بني هاشم، ص 19.

گزيده اي از كتاب زندگاني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام تاليف علامه محقق باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي ص 23-41

عباس عليه السلام و ديدگاهها
مقدمه

ابوالفضل عليه السلام دل و انديشه بزرگان را مسخر خود كرد و براي آزادگان در همه جا و هر زمان سرودي جاودانه گشت؛ زيرا براي برادرش دست به فداكاري

بزرگي زد، برادري كه در برابر ظلم و طغيان خروشيد و براي مسلمانان عزت جاودانه و عظمتي هميشگي، به ارمغان گذاشت.

در اينجا، برخي از اظهار نظرهاي بزرگان را درباره شخصيت ابوالفضل عليه السلام مي آوريم.

1- امام سجاد عليه السلام

امام علي بن الحسين، حضرت زين العابدين عليه السلام از سروران تقوا و فضيلت در اسلام به شمار مي رود. اين امام بزرگوار همواره براي عمويش عباس طلب رحمت مي كرد و از فداكاريهايش درباره برادرش حسين عليه السلام به نيكي ياد مي كرد و جانبازيهاي بزرگش را مرتب مي ستود. از جمله سخنان حضرت درباره عمويش، اين موارد را ذكر مي كنيم:

«خداوند عمويم عباس را رحمت كند كه از خود گذشتگي كرد و نيك از عهده آزمايش برآمد خود را فداي برادر كرد تا آنكه دستانش بريده شد، خداوند به جاي آنها چون جعفر بن ابي طالب، دو بال عطا كرد تا بدانها با ملائكه در بهشت پرواز كند.

عباس را نزد خداوند متعال منزلتي است كه همه شهيدان در روز قيامت بر او غبطه مي خورند …» 19.

اين كلمات، فداكاريهاي ابوالفضل را در راه برادرش، پدر آزادگان، امام حسين عليه السلام به خوبي بيان مي كند.

حضرت در ايثار و از خودگذشتگي و جانبازي تا جايي پيش رفت كه زبانزد تاريخ و سمبل فداكاري گشت، دستان گرامي اش را روز عاشورا در راه برادر داد و تا آخرين لحظه پايداري كرد تا آنكه به خون خود در غلتيد.

اين فداكاريهاي بزرگ نزد خداوند بي اجر نماند و حضرتش با پاداشها و كرامتهايش به عباس، او را بر تمامي شهيدان راه حق و فضيلت در دنياي اسلام و غير آن، برتري بخشيد تا

آنجا كه همه بر او غبطه مي خورند.

2- امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام عقل ابداعگر و انديشمند اسلام و چهره بي مانند دانش بشري، همواره از عمويش عباس تجليل به عمل مي آورد و با درود و ستايشهاي عطرآگين از او ياد مي كرد و مواضع قهرمانانه اش در روز عاشورا را بزرگ مي داشت. از جمله سخناني كه امام درباره قمر بني هاشم فرموده است، بيان زير مي باشد:

«عمويم عباس بن علي عليه السلام بصيرتي نافذ و ايماني محكم داشت. همراه برادرش حسين جهاد كرد، به خوبي از بوته آزمايش بيرون آمد و شهيد از دنيا رفت …» 20

امام صادق عليه السلام از برترين صفات مجسم در عمويش كه مورد شگفتي اوست چنين نام مي برد:

الف: «تيزبيني»:

تيزبيني، پيامد استواري رأي و اصالت فكر است و كسي بدان دست پيدا نمي كند، مگر پس از پالودگي روان، خلوص نيت و از خود راندن غرور و هواهاي نفساني و عدم سلطه آنها بر درون آدمي.

تيز بيني از آشكارترين ويژگيهاي ابوالفضل العباس بود.

از تيزبيني و تفكر عميق بود كه حضرت به تبعيت از امام هدايت و سيدالشهداء امام حسين عليه السلام برخاست و بدين گونه به قله شرف و كرامت دست يافت و خود را بر صفحات تاريخ، جاودانه ساخت.

پس تا وقتي ارزشهاي انساني پايدار است و انسان آنها را بزرگ مي شمارد، در برابر شخصيت بي مانند حضرت كه بر قله هاي انسانيت دست يافته است سر بر زمين مي سايد و كرنش مي كند.

ب: «ايمان استوار»:

يكي ديگر از صفات بارز حضرت، ايمان استوار و پولادين اوست. از نشانهاي استواري ايمان حضرت، جهاد در كنار برادرش، ريحانه رسول اكرم صلي الله

عليه و آله بود كه هدفش جلب رضايت پروردگار متعال به شمار مي رفت. و همانطور كه در رجزهايش روز عاشورا بيان داشت از اين جانبازي كمترين انگيزه مادي نداشت و همين دليلي گوياست بر ايمان استوار حضرت.

ج: «جهاد با حسين عليه السلام»:

فضيلت ديگري كه امام صادق عليه السلام براي عمويش، قهرمان كربلا، عباس عليه السلام نام مي برد، جهاد تحت فرماندهي سالار شهيدان، سبط گرامي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و آقاي جوانان بهشت است. جهاد در راه آرمان برادر، بزرگترين فضيلتي بود كه حضرت ابوالفضل بدان دست يافت و نيك از عهده آزمايش به درآمد و در روز عاشورا قهرمانيهايي از خود نشان داد كه در دنياي دلاوري و شجاعت بي مانند است.

زيارت امام صادق عليه السلام

امام صادق عليه السلام به زيارت كربلا، سرزمين شهادت و فداكاري رفت و پس از زيارت امام حسين و اهل بيتش (عليهم السلام) و اصحاب برگزيده اش با شوق به زيارت قبر عمويش، عباس شتافت و بر سر مرقد بزرگ آن بزرگوار ايستاد و زيارت زير را كه منزلت عباس را نشان مي دهد و بر مكانت او گواهي مي دهد با اين سرآغاز خواند:

«سلام خدا و سلام ملائكه مقرب و انبياي مرسل و بندگان صالح و همه شهيدان و صديقان پاك، شبانه روز بر تو باد اي پسر اميرالمؤمنين …»

امام صادق عليه السلام عمويش عباس را با اين كلمات كه در بردارنده همه مفاهيم و معاني تجليل و بزرگداشت است، مورد خطاب قرار مي دهد. درود و سلام خداوند، ملائكه پيامبران مرسل، بندگان صالح، شهيدان و صديقان را بر او مي فرستد و اين بهترين و برترين سلامي است

براي پرچمدار كربلا.

سپس عصاره نبوت، امام صادق عليه السلام زيارت خود را چنين پي مي گيرد:

«به تسليم، تصديق، وفاداري و فداكاريت در راه جانشين پيامبر مرسل، سبط برگزيده، راهنماي عالم، وصي ابلاغگر و مظلوم ستمديده، شهادت مي دهم …».

در اينجا امام صادق عليه السلام بهترين نشانه هايي كه به شهيدان بزرگ تقديم مي شود به عمويش عباس تقديم مي دارد. افتخاراتي از اين گونه:

الف - تسليم:

همه امور خود را به برادرش سيدالشهداء سپرد و در همه مراحل و مواقف، متابعت از او را بر خود واجب كرد تا آنكه در راه او به شهادت رسيد؛ زيرا به امامت برادرش كه مبتني بر ايمان استوار به خداوند است آگاهي داشت و درستي راه و نيت خالص و رأي اصيل برادر را مي دانست و بدانها باور داشت.

ب - تصديق:

عباس عليه السلام برادرش ريحانه رسول اكرم صلي الله عليه و آله را در تمامي مواقف و ديدگاهها تصديق كرد و هرگز در درستي و عدالت آرمان او به خود شك راه نداد و يقين داشت برادرش بر حق است و هر كه با او سر ستيز دارد در گمراهي آشكار است.

ج - وفاداري:

يكي ديگر از صفات نيكي كه امام صادق عليه السلام به عمويش ابوالفضل نسبت مي دهد، وفاداري است؛ هر پيماني را كه در راه دفاع از برادرش امام حق و حقيقت ابوعبدالله الحسين عليه السلام با خدا بسته بود بجا آورد و در سخت ترين شرايط و مراحل در كنار برادر ايستاد و از او جدا نشد تا آنكه دستانش قطع شد و خود در راهش به شهادت رسيد. وفاداري كه از والاترين صفات است، از ويژگيهاي

اساسي و عناصر حضرت ابوالفضل بود، او آفريده شده بود تا نسبت به دور و نزديكان وفادار باشد.

د - فداكاري:

امام صادق عليه السلام به فداكاري و جانبازي عمويش در راه برادرش سيدالشهداء عليه السلام گواهي مي دهد، حضرت خالصانه براي از بين بردن باطل، فداكاري كرد و با پيشوايان كفر و باطل به ستيز پرداخت و با برادر در جانبازيهاي بزرگ و بي نظير تاريخ شركت كرد.

به قسمت ديگري از اين زيارت بزرگ توجه كنيم:

«پس خداوند از طرف پيامبرش و اميرالمؤمنين و حسن و حسين - صلوات خدا بر آنان باد - بر آنچه پايداري، خويشتنداري و ياري كردي، به تو بهترين پاداش بدهد كه بهشت، بهترين فرجام است.

اين قسمت شامل تجليل و تقدير حضرت عباس از سوي امام صادق عليه السلام است؛زيرا با فداكاريهاي بزرگ در راه سالار شهيدان و جانبازي در راه او و تحمل هرگونه سختي در كنار او، شايسته اين بزرگداشت است. حضرت دراين تلاشها و مقاومتها رضاي خدا را مد نظر داشت و خداوند نيز عوض پيامبرش، مولاي متقيان، حسن و حسين - سلام الله عليهم - اين جانبازيها را ارج نهاد و به او بهترين پاداشها را عطا كرد.

امام صادق عليه السلام زيارت خود را پي مي گيرد و صفات والاي عمويش عباس و جايگاهش را نزد خداوند ياد مي كند و مي فرمايد:

«گواهي مي دهم و خدا را گواه مي گيرم كه تو د رهمان راه پيكار گران «بدر» و مجاهدان در راه خدا و صافي ضميران خدا خواه در جهاد دشمنانش و مدافعان استوار دوستانش و ياري كنندگان اوليايش، پيش رفتي وچون آنان كوشيدي، پس خداوند بهترين،

والاترين و كاملترين پاداشي كه به مطيعان واليان امرش و اجابت كنندگان دعوتش مي دهد، به تو عطا كند …» 21.

امام صادق عليه السلام عقل ابداعگر و انديشمند اسلام گواهي مي دهد و خدا را به شهادت مي طلبد بر اينكه عمويش عباس در جهادش دوشادوش برادرش، پدر آزادگان، امام حسين عليه السلام بر همان راه شهيدان بدر پيش رفت؛ رادمرداني كه با خون پاك خود پيروزي هميشگي اسلام را مسجّل كردند و با يقين به عادلانه بودن آرمان خود و با آگاهي و بصيرت نام، شهادت را انتخاب كردند و پرچم توحيد و كلمه حق را بر بلنداي تاريخ به اهتزاز در آوردند. ابوالفضل العباس نيز در اين راه درخشان پيش تاخت و براي نجات اسلام از چنگال بي سر و پاي اموي و ابوسفيان زاده كه مي خواست كلمه الهي را محو كند و پرچم اسلام را درهم بپيچد و مردم را به جاهليت نخستين برگرداند، قيام كرد و به شهادت رسيد.

ابوالفضل تحت فرماندهي برادرش، پدر آزادگان در برابر طاغوت خونريز اموي ايستاد و با پايداري و قيام آنان بود كه كلمه حق تثبيت و اسلام پيروز شد و دشمنان حق و حقيقت و امام بشدت شكست خوردند.

امام صادق عليه السلام زيارت خود را ادامه مي دهد و صفات برگزيده عمويش عباس را بر مي شمارد و پاداش او را چنين ياد مي كند:

«شهادت مي دهم (كه) حق نصيحت را بجا آوردي و نهايت تلاشت را كردي، پس خداوند تو را در ميان شهيدان مبعوث كرد و روحت را با روحهاي سعيدان همراه ساخت و در وسيعترين منزل بهشتي جاي داد و بهترين

غرفه را به تو عطا كرد و نامت را در «عليين» پر آوازه ساخت و با پيامبران، شهيدان و صالحان - كه چه خوب رفيقاني هستند - محشورت كرد.

شهادت مي دهم كه تو سستي نكردي و عقب ننشستي و با بصيرت نسبت به امرت پيش رفتي در حالي كه به صالحان اقتدا كرده بودي و پيامبران را پيروي مي كردي.

پس خداوند ما، تو، پيامبرش و اوليايش را در جايگاه برگزيدگان و پاكان جمع كند كه اوست مهربانترين مهربانان». 22

در قسمت پاياني زيارت، متوجه اهميت بي مانند و موقعيت والاي حضرت عباس نزد امام صادق عليه السلام مي شويم؛ زيرا اين قهرمان بزرگوار با نصيحت خالصانه و فداكاري در راه ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله، امام حسين عليه السلام از احترامي خاص نزد امام برخوردار گرديد؛ لذا امام صادق دعا مي كند تا خداوند عمويش را به بالاترين درجات قرب برساند و او را با پيامبران و صديقان محشور كند.

3- حضرت حجت عليه السلام

مصلح بزرگ، حجت خدا و بقية الله الاعظم، امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف - قائم آل محمد صلي الله عليه و آله در بخشي از سخنان زيباي خود درباره عمويش عباس عليه السلام چنين مي گويد:

«سلام بر ابوالفضل، عباس بن اميرالمؤمنين، همدرد بزرگ برادر كه جانش را فداي او ساخت و از ديروز بهره فردايش را برگزيد، آنكه فدايي برادر بود و از او حفاظت كرد و براي رساندن آب به او كوشيد و دستانش قطع گشت. خداوند قاتلانش، «يزيد بن رقاد» و «حكيم بن طفيل طايي» را لعنت كند …» 23

امام عصر - عجل الله تعالي فرجه - صفات والاي ريشه

دار در عمويش، قمر بني هاشم و مايه افتخار عدنان را چنين بر مي شمارد و مي ستايد:

1- همدردي و همگامي با برادرش سيد الشهداء عليه السلام در سخت ترين و دشوارترين شرايط تا آنجا كه اين همگامي و همدلي ضرب المثل تاريخ گشت.

2- فرستادن توشه آخرت با تقوا، خويشتنداري و ياري امام هدايت و نور.

3- فدا كردن جان خود، برادران و فرزندانش در راه سرور جوانان بهشت، امام حسين عليه السلام.

4- حفاظت از برادر مظلومش با خون خود.

5- كوشش براي رساندن آب به برادر و اهل بيتش هنگامي كه نيروهاي ستمگر و ظالم مانع از رسيدن قطره اي آب به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله شده بودند.

4- شاعران

شاعران آزاده متمسك به اهل بيت عليه السلام شيفته شخصيت ابوالفضل كه در اوج بزرگي و شرافت مي درخشيد، بودند و تحت تأثير شخصيت بي مانند و صفات والاي او قصايد زيبايي سرودند كه از شاهكارهاي ادب عرب به شمار مي رود. در اينجا پاره اي از آنها و شعرشان را نقل مي كنيم:

1- كميت:

بزرگترين شاعر اسلام «كميت اسدي» دلباخته عظمت ابوالفضل بود و در يكي از «هاشميات» جاودانه خود چنين سرود:

«… و ابوالفضل خاطره شيرين آنان، درمان جانها از دردهاست». 24

ياد ابوالفضل و ساير اهل بيت عليه السلام نزد هر بزرگ منشي شيرين است؛ زيرا يادآوري فضيلت و كمال مطلق است. همچنين داروي جانها از بيماريهاي جهل و غرور و ديگر بيماريهاي روحي است.

2- فضل بن محمد:

فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام از نوادگان ابوالفضل، شاعري آسماني و شيفته شخصيت نياي بزرگش پرچمدار كربلاست. در قصيده اي چنين مي سرايد:

«ايستادگي عباس را

در كربلا روزي كه دشمن از همه سو ديوانه وار هجوم مي آورد، به ياد مي آورم. حمايت از حسين عليه السلام نموده و در نهايت تشنگي او را نگهباني مي كرد و روي نمي گرداند، سستي نشان نمي داد و پروانه وار به گرد وجود برادر مي گشت. هرگز صحنه اي چون رفتارش با حسين - فضيلت و شرف بر او باد - نديده ام چه صحنه بي مانندي كه سرشار از فضيلت بود و جانشين او كردارش را تباه نكرده است». 25

اين ابيات شجاعت و دليري بي مانند ابوالفضل عليه السلام و نقش درخشان و افتخارآميز او را در حمايت برادرش پدر آزادگان و دفاع از او با خون خود و سقايي خاندان او را به خوبي نشان مي دهد. صحنه اي درخشانتر و زيباتر از اين موضع و حضور بي مانند ابوالفضل در كنار برادرش وجود ندارد. مواضع و شخصيت ابوالفضل بر نواده اش «فضل» تأثيري شگفت آور دارد و او را شيفته كرده است؛ پس با قلبي آتشين و جاني سوخته، طي ابيات لطيفي جدش را چنين مرثيه مي گويد:

«شايسته ترين كس براي گريستن بر او، رادمردي است كه حسين را در كربلا به گريستن وا داشت؛ برادر و فرزند پدرش علي، ابوالفضل آغشته به خون. آنكه در همه حال حق برادري را بجا آورد و مواسات كرد - كه از ثناگويي او عاجزيم - و در عين تشنگي، برادر را بر خود مقدم داشت» 26.

آري، شايسته ترين مردمان براي بزرگداشت و گريستن بر او به سبب مصايب هولناكش، ابوالفضل سمبل ايستادگي و فضيلت است.

امام حسين عليه السلام با شهادت برادر، كمرش شكست و بر او به تلخي

گريست؛ زيرا مهربانترين و نيكترين برادر خود را از دست داده بود.

3- سيد راضي قزويني:

شاعر علوي سيد راضي قزويني شيفته شخصيت ابوالفضل عليه السلام مي شود و چنين او را مي ستايد:

«اي ابوالفضل!

اي سرور فضيلت و ايستادگي و خويشتنداري!

فضيلت جز تو را به پدري قبول نكرد.

كوشيدي و به اوج عظمت و بزرگي دست يافتي، اما هر كوشنده اي به خواسته اش دست پيدا نمي كند.

با عزت و سرافزازي و علو همت از پذيرفتن ظلم سرباز زدي و پيكان نيزه ها را مركب خود كردي» 27.

ابوالفضل عليه السلام از بنيانگذاران فضيلت و ايستادگي در دنياي عرب و اسلام به شمار مي رود. حضرتش مراتب كمال را پشت سر گذاشت و به قله شرف و كرامت دست يافت و براي رهايي از ذلت و ظلم، پيكان نيزه ها را برگزيد.

4- محمد رضا ازري:

حاج «محمد رضا ازري» در قصيده شيواي خود به ذكر و ستايش از صفات گرامي قمر بني هاشم كه قلب و عقل آزادگان را تسخير كرده، پرداخته است و چنين مي سرايد:

«براي كسب ياد و نام نيك بكوش كه نام نيك بهترين سرمايه كريمان است.

آيا ماجراي كربلا را كه غبار پيكارش آسمان را تيره و تار و نبردش گوش فلك را كر كرده است نشنيده اي؟!

روزي كه خورشيد از شدت گردباد آن تيره شده و امام هدايت به ابوالفضل پناهنده شده بود».

در نخستين بيت، «ازري» آدمي را به كسب نام نيك فرا مي خواند؛ زيرا تنها سرمايه ماندني و پايدار همين ذكر جميل است.

در دومين بيت به عبرت گرفتن از واقعه كربلا كه آتش فشان فضايل و رادمردي هاي اهل بيت عليه السلام است، دعوت مي كند.

در سومين بيت، «ازري»

از پناه بردن سبط گرامي پيامبر اكرم و ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت ابوالفضل عليه السلام سخن مي گويد.

به ابيات ديگر «ازري» كه در آنها از ياري ها و دلاوريهاي عباس در راه برادرش سخن مي گويد توجه كنيم:

«چون شيري از كنام خود پاسداري كرد و بر دشمنان شوريد، آري، هژبر «شري» 28 از بيشه خود دفاع مي كند.

كوبش شمشيرها، چونان تندر و رعده هاي ابر سنگين بود، از شير مردي كه با چهره خندان با انبوه دشمنان رو به رو مي شود و با غرور سرش را تقديم مرگ مي كند، سرافرازي كه در خانه ستم جايگير نمي شود تا آنكه بر ستارگان چيره شود.

آيا قريش نمي دانست كه او پيشاهنگ هر دشواري و آزموده سختيها است؟!» 29.

اين ابيات بدقت، قهرمانيها و نقش درخشان حضرت ابوالفضل در دفاع از برادرش پدر آزادگان را تصوير مي كند و بريدن و هجوم چون شير حضرت را به صفوف دشمن و درهم شكستن حيوان صفتاني را كه براي دفاع از گرگان انسان نما جمع شده بودند نشان مي دهد. ابوالفضل بدون توجه به انبوه دشمنان و سفلگان كه صحرا را پر كرده بودند، با چهره اي خندان به پيكارشان مي رفت و در راه كرامت خود و عزت برادرش به آنان جام مرگ مي نوشاند.

قبايل قريش در اين نبرد بود كه دريافتند، عباس مرد دشواريها و فرزند و دست پرورده علي عليه السلام است؛آنكه بتهايشان را در هم شكسته و جاهليتشان را نسخ كرده و به پذيرفتن اسلام وادارشان كرده بود.

نظرات امامان معصوم و برخي از بزرگان ادب عرب را درباره ابوالفضل العباس عليه

السلام در همين جا به پايان مي بريم.

پي نوشتها:

19- ذخيرة الدارين، ص 123 به نقل از عمدة الطالب.

20- ذخيرة الدارين، ص 123 به نقل از عمدة الطالب.

21- ر. ك: مفاتيح الجنان، زيارت حضرت عباس عليه السلام.

22- مفاتيح الجنان شيخ عباس قمي و ديگر كتب ادعيه و زيارات.

23- المزار، محمد بن مشهدي، از بزرگان قرن ششم.

24- الهاشميات:

و ابوالفضل ان ذكرهم الحلو

شفاء النفوس من اسقام

عجيب آنكه شارح ديوان، ابوالفضل را عباس بن عبدالمطلب معرفي مي كند (مؤلف).

25- قمر بني هاشم، ص 147 به نقل از المجدي:

انّي لا ذكر للعباس موقفه

بكربلاء وهام القوم يختطف

يحمي الحسين و يحميه علي ظماً

ولا يولي ولا يشني فيختلف

ولا اري مشهداً يوماً كمشهده

مع الحسين عليه الفضل والشرف

اكرم به مشهداً بانت فضيلته

و ما اضاع له افعاله خلف

26- الغدير، ج 3، ص 5:

احق الناس ان يبكي عليه

فتي ابكي الحسين بكربلاء

اخوه و ابن والده علي

ابوالفضل المضرج بالدماء

و من واساه لا يثنيه شي ء

و جادله علي عطش بماء

27- اباالفضل يا من اسس الفضل والابا

أبي الفضل الا ان تكون له أبا

تطلبت اسباب العلي فبلغتها

و ما كل ساع بالغ ما تطلبا

و دون احتمال الضيم عزا و منعة

تخيرت اطراف الاسنة مركبا

28- «كنام» شيران در كنار فرات كه بعدها ضرب المثل شجاعت شد و گفته مي شد:

كاسد الشري - (م).

29- فانهض الي الذكر الجميل مشمراً

فالذكر أبقي ما اقتنته كرامها

او ما اتاك حديث وقعة كربلا

اني و قد بلغ السماء قتامها

يوم ابوالفضل استجاربه الهدي

و الشمس من كدر العجاج لثامها

فحمي عرينته و دمدم دونها

و يذب من دون الشري ضرغامها

و البيض فوق البيض تحسب وقعها

زجل الرعود اذا اكفهر غمامها

من باسل يلقي الكتيبة باسماً

و الشوس يرشح بالمنية هامها

واشم لا يحتل دار هضيمة

او يستقل

علي النجوم رغامها

اولم تكن تدري قريش انه

طلاع كل ثنية مقدامها

گزيده اي از كتاب زندگاني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام تاليف علامه محقق باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي ص 42-54

ويژگيهاي روحي
مقدمه

سرورمان عباس عليه السلام دنيايي از فضايل و نيكي بود.

هر صفت نيك و گرايش والا را كه بتوان تصور كرد، جزء ذاتيات او بود و همين افتخار او را بس كه زاده اميرالمؤمنين عليه السلام داراي تمامي فضايل دنيا بود.

ابوالفضل همه فضيلتها و صفات پدر را به ارث برد تا آنكه نزد مسلمانان سمبل هر فضيلتي و نماد هر ارزشي والا گشت.

در اينجا به اختصار برخي صفات حضرت را ياد مي كنيم:

1- شجاعت

دليري و شجاعت، گوياترين نشان مردانگي است؛ زيرا نشانه قوت و استواري و ايستادگي در برابر حوادث مي باشد.

ابوالفضل اين صفت والا را از پدرش كه شجاعترين انسان هستي است و دايي هايش كه از دلاوران نامدار عرب بودند و در ميان ساير قبايل بدين صفت مشهور بودند، به ارث برده بود.

ابوالفضل دنيايي از قهرمانيها بود و آنگونه كه مورخان گفته اند در جنگهاي همراه پدرش هرگز ترسي به خود راه نداد.

روز عاشورا نيز آن چنان شجاعتي از خود نشان داد كه زبانزد تاريخ گشت. ابوالفضل در اين روز كه از حماسي ترين روزهاي تاريخ اسلام است، در برابر انبوه دشمنان - كه دشت را پر كرده بودند - آنقدر دلاوري نشان داد كه شجاعان قوم را متزلزل و عامه سپاهيان را هراسان كرد و زمين، زير پايشان لرزيد و مرگ بر آنان سايه افكند تا آنجا كه به حضرتش پيشنهاد فرماندهي كل سپاه را - در صورت كناره گيري از ياري برادرش - دادند ليكن عباس بر آن تمسخر زد و بر ايمان و عقيده اش و دفاع از آرمان مقدسش افزوده شد.

شجاعت و دلاوري حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا براي به دست آوردن

سودي مادي از اين زندگي نبود، بلكه دفاع از مقدسترين آرمانهاي مجسم در نهضت برادرش سيدالشهداء بزرگترين مدافع حقوق محرومان و ستمديدگان به شمار مي رفت.

با شاعران

شاعران از شجاعت، دليري، رادمردي حضرت و شكستي كه يك تنه به سپاه اموي وارد كرد، همواره در شگفت بوده اند و شيفته شخصيت والاي او گشته اند. براي مثال، شماري از آنان را كه در اين باب داد سخن داده اند مي آوريم.

الف - سيد جعفر حلي:

شاعر علوي «سيد جعفر حلي» در قصيده درخشان خود، ترس و هراس سپاه اموي از پيكارهاي حضرت را چنين تصوير مي كند:

«از شير كار آزموده نبردها، بر سپاهيان اموي، عذاب فرو ريخت، جز هجوم شيري خشمگين و غرّان كه خواسته اش را نيك آشكار كرده بود، چيزي آنان را هراسان نكرد.

ترس از مرگ، چهره هاي آنان را اندوهگين كرده بود.

اما عباس در آن ميانه خندان بود.

ميمنه و ميسره سپاه را درهم مي ريخت، آنان را درهم مي كوفت و سرهايشان را درو مي كرد.

دلاوري به او حمله نمي كرد مگر آنكه مي گريخت و سرش، پيشاپيش او حركت مي كرد.

اسبان را چنان با نيزه اش رنگ آميزي كرد كه سياه و سپيدشان يكسان شدند.

برشكارش خشمناكانه هجوم نمي آورد مگر آنكه بلاي محتوم را بر او سرازير مي كرد.

پيشروي او رنگي از درنگ و هراس داشت، گويي براي تسليم پيش مي رود. قهرماني كه شجاعت را از پدرش به ارث برد و بدان، دماغ پر باد گمراه زادگان را به خاك ماليد».

مي بينيد چگونه «حلي» هراس فراگير امويان را از هجوم قمر بني هاشم، قهرمان اسلام وصف مي كند و آشفتگي صفوف آنان را تصوير مي نمايد.

عباس با قلبي آرام و

چهره اي خندان به لشكر دشمن مي تازد و از كشته، پشته مي سازد و اسبان آنان را با خونشان رنگين مي كند.

تا جايي كه مي دانيم هرگز كسي شجاعت و دليري را چنين ترسيم نكرده است و بدون گزافگويي، عباس - همانگونه كه مورخان نوشته اند - خسارتهاي سنگيني به اهل كوفه وارد كرد.

«سيد جعفر حلي» همچنان در وصف شجاعت ابوالفضل، داد سخن مي داد و مي گويد:

«قهرماني كه هنگام سوار شدن بر اسب بزرگ، گويي كوهي سرافراز، بر اسب نشسته است و شگفتا كه اسبي،

چنين كوهي را خوب تحمل مي كند و رهوار مي تازد!

سوگند به برق شمشيرش - و من جز به آذرخش آسماني، سوگند نمي خورم - اگر شهادت او مقدر نبود، با شمشيرش هستي را مي زدود؛ ليكن اين خداوند است كه هر چه اراده كند، مقدر مي سازد و بر آن حكم مي راند». 30

تيغ ابوالفضل صاعقه اي ويرانگر بود كه بر كوفيان فرود آمد و اگر قضاي الهي نبود، آنان را از صفحه روزگار محو مي كرد.

ب - كاشف الغطاء:

امام «محمد كاشف الغطاء» شيفته شجاعت ابوالفضل شده و طي قصيده درخشاني او را چنين مي ستايد:

«هنگامي كه عباس خندان به رزمگاه پا مي گذاشت، چهره هاي امويان را هراس از مرگ، دژم (اندوهگين) مي كرد.

به مرگ آوري، آگاه بود و شمشيرش كار آزمودگان را از پا در مي آورد.

وقتي كه تيرگي و سختي جنگ، چون شبي تاريك به اوج مي رسيد، مرگبارترين روز دشمنانش آغاز مي شد». 31

هراس از ابوالفضل چهرهاي اموريان را تيره كرده، زيرا سرهاي قهرمانان آنان را درو كرد و روحيه آنان را درهم شكست و باراني از عذاب

بر آنان فرو باريد.

ج - فرطوسي:

شاعر دلباخته اهل بيت، شيخ «عبدالمنعم فرطوسي» - نور به قبرش ببارد - در حماسه جاويدان خود، دليري و شجاعت ابوالفضل در ميدان نبرد را چنين مي ستايد:

«در هر هجومي در جهاد، كوه است و در استواري هنگام رويارويي كوهي است. تمامي گردي و عزت پدرش علي در او ريشه دواند و بارور گشت. در هر دلي و جاني، نقشي از خود به يادگار گذاشته و در هر ديدار، هراسي در روان دشمن افكنده است».

سپس همو، شكستهاي سنگين سپاه اموي به وسيله ابوالفضل را چنين ترسيم مي كند:

«چون پرچمي بر فراز دژي، بر پشت اسب خود نشست و در تيرگي چون شب جنگ، ماهوار درخشيد. دلهاي دلاوران از ديدن هيبت او فرو ريخت و چون هوا از پهلوهايشان به درآمد و بدنهاي در هم شكسته شان بر زمين افتاد در حالي كه سرهايشان پران بود و او انبوه لشكريان را بايد بيضاي خود به سوي مرگ مي راند» 32.

شجاعت و دلاوري ابوالفضل، شاعران بزرگ را شيفته خود كرد و ضرب المثل تاريخ گشت.

آنچه بر اهميت اين شجاعت مي افزايد «لله» بودن آن است. حضرت، شجاعت خود را در راه ياري حق و دفاع از آرمانهاي والاي اسلام به كار گرفت و هرگز دربند دستاوردهاي مادي زندگي زودگذر نبود.

2- ايمان به خدا

قوت ايمان به خدا و استواري در آن، يكي از بارزترين و بنيادي ترين ويژگيهاي ابوالفضل بود.

حضرت در دامان ايمان، مركز تقوا و آموزشگاه خداپرستي و خدا خواهي، تربيت يافت و پدرش، پيشواي موحدان و سرور متقيان، جانش را با جوهر ايمان و توحيد حقيقي پرورش داد و تعذيه كرد.

پدر، او را با ايمان

مبتني بر آگاهي و تعمق در حقايق هستي و رازهاي طبيعت، تغذيه نمود؛ ايماني كه خود چنين وصفش كرده بود:

«اگر پرده ها برايم كنار زده شوند، بر يقينم افزوده نخواهد شد».

اين ايمان ژرف و ريشه دار با ذرات وجود حضرت عباس عجين شد و او را به يكي از بزرگان تقوا و توحيد بدل ساخت. و بر اثر همين ايمان پايدار و عظيم بود كه ايشان، خود، برادران و شماري از فرزندانش را در راه خدا و تنها براي خدا قرباني كرد.

عباس عليه السلام با دلاوري به دفاع از دين خدا و حمايت از عقايد اسلامي كه در آستانه تحريف شدن و نابودي در زمان حكومت امويان قرار گرفته بود، برخاست و در اين كار فقط خداوند و رضاي حق و جايگاه اخروي را مد نظر داشت.

3- خويشتنداري

يكي ديگر از صفات برجسته ابوالفضل عليه السلام عزت نفس و خويشتنداري بود.

حضرت از زندگي خفت بار زير سايه حكومت اموي ابا داشت؛ حكومتي كه بندگان خدا را برده خود و اموال بيت المال را دارايي شخصي كرده بود و به دنبال برادرش، پدر آزادگان كه صلاي عزت و كرامت در داده بود و مرگ زير سايه هاي نيزه ها را سعادت و زندگي با ظالمان را اندوهبار اعلام كرده بود، دست به قيامي خونين زد و به ميدان نبرد و جهاد پا گذاشت.

ابوالفضل عليه السلام در روز عاشورا عزت نفس و خويشتنداري را با تمام ابعاد و آفاقش مجسم ساخت. امويان او را به شرط كناره گيري از برادرش، وعده فرماندهي كل قوا دادند، ليكن حضرت بر آنان تمسخر زد و فرماندهي سپاه آنان را لگدمال كرد و با شوق و اخلاص، به

سوي آوردگاه شتافت و در راه دفاع از حريت، دين و آزادگي خود، كند آوران را به خاك انداخت و سرها را درو كرد.

4- صبر

يكي از ويژگيهاي ابوالفضل عليه السلام شكيبايي و بردباري در برابر حوادث تلخ و دشوار بود.

مصايبي كه در روز عاشورا بر سر حضرت آمد، كوهها را مي گداخت، ليكن ايشان همچنان استوار بودند و كمترين سخني دال بر دردمندي بر زبان نياوردند. حضرت همچون برادرش، سيدالشهداء - كه صبرش از صلابت و سنگيني كوههاي سر به فلك كشيده، بيش بود - و به پيروي از امامش، خود و اراده اش را تسليم پروردگار بزرگ كرد و هر چه را بر خود و خاندانش نازل شد با چشم رضامندي نگريست. حضرت ابوالفضل عليه السلام، ستارگان تابناك و اصحاب باوفا را مي ديد كه بر دشت سوزان كربلا چون قربانيها به خون تپيده اند و آفتاب، آنان را مي گدازد، مويه و فرياد كودكان را مي شنيد، كه بانگ العطش سر داده اند، نوحه بانوان حرم وحي بر گشتگان خود را مي شنيد، تنهايي برادرش، سيدالشهداء را در ميان كركسهاي كوفه و مزدوران ابن مرجانه كه براي كشتنش بر يكديگر پيشي مي گرفتند تا به رهبرشان نزديك شوند، مي ديد. آري، همه اين حوادث سنگين را مي ديد، ليكن امر خود را به خداي متعال واگذار كرده بود و بدون كمترين تزلزلي پاداش را از پروردگارش درخواست مي كرد.

5- وفاداري

يكي ديگر از صفات ابوالفضل كه از برترين و برجسته ترين صفات است، «وفاداري» است. حضرت در اين صفت، گوي سبقت از همگان ربود و ركوردي جاوداني برجاي گذاشت و به بالاترين حد آن رسيد. نمونه هاي وفاداري حضرت را دراينجا مي آوريم.

الف - وفاداري به دين:

ابوالفضل العباس عليه السلام از وفادارترين كسان به دين خود بود و بشدت از آن دفاع كرد.

هنگامي كه

اسلام در خطر نابودي قرار گرفت و دشمنان كمر بسته آن - امويان - با تمام وجود به انكار آن برخاستند و شبانه روز محو آن را وجهه نظر خود قرار دادند و با آن جنگيدند، ابوالفضل به رزمگاه پا گذاشت و در راه دين خود، مخلصانه جهاد كرد تا آنكه كلمه توحيد در زمين برقرار باشد و در آرمانهاي اعتقاديش دستانش قطع گشت و به خون خود در غلتيد.

ب - وفاداري به امت:

سرور ما حضرت عباس عليه السلام مي ديد كه امت اسلامي در زير كابوس تيره امويان دست و پا مي زند و زندگي مرگبار سراسر ذلت و خواري را سپري مي كند گروهي از مجرمان اموي سرنوشت آنان را در دست گرفته، ثروتهاي آنان را به باد مي دهند، با مقدرات آنان بازي مي كنند و حتي يكي از سپاسگزاران اموي با وقاحت و بدون شرم و حيا اعلام مي كند كه:

«(منطقه) سواد؛ باغستان قريش است» و چه اهانتي به امت بيش از اين.

در برابر وضعيت طاقت فرسا، ابوالفضل وفاداري به امت را در قيام ديد.

پس همراه با برادرش و گروهي از رادمردان اهل بيت و آزادگان دلباخته آنان به پا خاست و شعار آزادي از يوغ بندگي امويان را سر داد و رهايي امت اسلامي از بردگي آنان را هدف خود كرد و جهادي مقدس براي بازگرداندن زندگي كريمانه براي آنان را آغاز كرد و در راه اين هدف والا، خود و تمامي بپاخاستگان به شهادت رسيدند.

پس كدام وفاداري به امت مثل اين وفاداري است؟!

ج - وفاداري به وطن:

سرزمين اسلامي در گرداب محنت و رنجهاي توانفرسا در ايام حكومت امويان، غوطه ور

بود.

استقلال و كرامت خود را از دست داده بود و به باغستاني براي امويان، سرمايه داران قريش و ديگر مزدوران بدل گشته بود.

تهيدستي و فقر، همه گير و مصلحان و آزادگان خوار شده بودند و مجالي براي آزادي فكر و نظر نمانده بود.

حضرت عباس تحت رهبري برادرش سيد الشهداء براي درهم شكستن اين حكومت سياه و فروپاشي پايه هاي آن، قيام كرد و بر اثر فداكاريهاي آنان بود كه طومار حكومت اموي پس از چندي درهم پيچيده شد؛در حقيقت بزرگترين وفاداري به وطن اسلامي همين است.

د - وفاداري به برادر:

ابوالفضل پيماني را كه با خداوند براي حفظ بيعت خود با برادرش ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و اولين مدافع حقوق مظلومان و محرومان بسته بود، بدان وفادار ماند. مردمان در طول تاريخ مانند اين وفاداري در حق برادر را نديده اند و قطعاً زيباتر از اين وفاداري در كارنامه وفاي انساني به ثبت نرسيده است؛ وفاداري اي كه هر آزاده شريفي را به خود جذب مي كند.

6- قوت اراده

«استواري و قدرت اراده» از مهمترين و بارزترين صفات بزرگان جاويد تاريخ است كه در كار خود موفق بوده اند؛ زيرا محال است افراد سست عنصر و ضعيف الاراده بتوانند كمترين هدف اجتماعي را محقق كنند يا كاري سياسي را به پايان برند.

ابوالفضل عليه السلام در اراده نيرومند و عزم و جزم، در بالاترين سطح قرار داشت. به اردوگاه حق پيوست و بدون تزلزل يا ترديد، پيش رفت و در عرصه تاريخ به عنوان بزرگترين فرمانده بي مانند شناخته شد و اگر اين صفت در او نبود، افتخار و جاودانگي در طول تاريخ برايش ثبت نمي شد.

7- مهرباني

محبت و مهرباني به محرومان و ستمديدگان بر وجود ابوالفضل مستولي بود و اين پديده به زيباترين شكل خود در كربلا آشكار شد و جلوه كرد؛ سپاه امويان آبشخور فرات را بر اهل بيت بستند تا آنان بر اثر تشنگي بميرند يا تسليم گردند. ابوالفضل كه لبهاي خشكيده، و چهره هاي رنگ پريده فرزندان برادرش و ديگر كودكان را از شدت تشنگي ديد، قلبش فشرده گشت و از عطوفت و مهرباني دلش آتش گرفت.

سپس به مهاجمان حمله كرد، راهي براي خود گشود و براي كودكان آب آورد و آنان را سيراب كرد.

در روز دهم محرم نيز بانگ «العطش* كودكان را شنيد، دلش به درد آمد و مهر به آنان، او را از جا كند.

مشكي برداشت و در ميان صفوف به هم فشرده دشمنان خدا رفت، با آنان درآويخت و از فرات دورشان ساخت، مشتي آب برداشت تا تشنگي خود را بر طرف كند، ليكن مهرباني او اجازه نداد قبل از برادر و كودكانش سيراب شود، پس آب را فرو ريخت.

حال در تاريخ امتها و ملتها بگرديد آيا چنين محبت و رحمتي را - جز در قمر بني هاشم و افتخار عدنان - خواهيد يافت؟!

اينها پاره اي از صفات و فضايل ابوالفضل است كه با داشتن آنها - چون پدرش - به بالاترين قله مجد و كرامت دست يافت.

پي نوشتها

30- وقع العذاب علي جيوش امية

من باسل هو في الوقايع معلم

ما راعهم الاتقحم ضيغم

غيران يعجم لفظه ويدمدم

عبسست وجوه القوم خوف الموت

و العباس فيهم ضاحك يتبسم

قلب اليمين علي الشمال و غاص في

الاوساط يحصد للرؤوس و يحطم

ما كر ذوباس له متقدما

الا وفرو رأسه المتقدم

صبغ الخيول برمحه حتي غدا

سيان اشقرلونها والادهم

ماشد غضبانا علي ملمومة

الاوحل بها البلاء المبرم

وله الي الاقدام نزعة هارب

فكانما هو بالتقدم يسلم

بطل تورث من ابيه شجاعة

فيها انوف بني الضلالة ترغم

بطل اذا ركب المطهم خلته

جبلا اشم يخف فيه مطهم

قسماً بصارمه الضيقل و انني

في غير صاعقة السماء لا اقسم

لولا اقضا لمحا الوجود بسيفه

والله يقضي ما يشاء و يحكم

31- و تعبس من خوف وجوه امية

اذا كر عباس الوغي يتبسم

عليم بتأويل المنية سيفه

تزول علي من بالكريهة معلم

وان عادليل الحرب بالنقح اليلا

فيوم عداه منه بالشرايوم

32- ملحمة أهل البيت، ج 3، ص 329 - 320:

علم للجهاد في كل زحف

علم في الثبات عند اللقاء

قد نما فيه كل بأس و عز

من علي بنجدة و اباء

هو ثبت الجنان في كل روع

و هو روع الجنان من كل راء

فارتقي صهوة الجواد مطلاً

علما فوق قلعة شماء

و تجلي و الحرب ليل قثام

قمراً في غياهب الظلماء

فاستطارت من الكماة قلوب

افرغت من ضلوعها كالهواء

و تهاوت جسومهم و هي صرعي

و استطارت رؤوسهم كالهباء

و هو يرمي الكتائب السود رجماً

بالمنايا من اليد البيضاء

گزيده اي ازكتاب زندگاني حضرت

ابوالفضل العباس عليه السلام

تاليف علامه محقق باقرشريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلاميص55-65

به سوي سرزمين شهادت
با نهضت حسيني

ابوالفضل العباس عليه السلام با نهضت بزرگ اسلامي كه برادرش سرور آزادگان و سيدالشهدا امام حسين عليه السلام آغاز كرد، همگام و همراه شد؛ نهضت عظيمي كه از بزرگترين نهضتهاي جهاني و پر ثمرترين آنها براي ملتهاي روي زمين به شمار مي رود. اين نهضت، سير تاريخ را دگرگون كرد، همه عالم را تكان داد، انسان مسلمان را آزاد نمود و گروههاي ملي مسلمان را به سرپيچي از حكومت ظلم و ظالم ستيزي، برانگيخت.

قمر بني هاشم و افتخار عدنان در اين نهضت، فعالانه شركت كرد و نقشي مثبت ايفا نمود، در تمام مراحل آن با برادرش حسين عليه السلام همكاري كرد، تمام اهداف و خواسته هاي رحيمانه و خيرخواهانه اش را براي محرومان و ستمديدگان، دانست و به آنها ايمان آورد.

عباس، برجسته ترين عضو اين نهضت درخشان بود.

مطيعانه ملازمت برادر را پي گرفت، خواسته هاي او را بر آورد، بازوي توانمند او گشت، به گفته اش ايمان آورد، مواضع و آرمانهايش را تصديق كرد و در سير جاودانه اش از مدينه به مكه و سپس به سرزمين كرامت و شهادت، از برادر جدا نشد. در هر موقف و موضعي از نهضت امام حسين عليه السلام عباس همراه و شريك او بود.

به سوي سرزمين شهادت

امام حسين عليه السلام مكه را ترك كرد و در آنجا نماند؛ زيرا دانسته بود يزيد گروهي تروريست را براي به شهادت رساندن حضرت - اگر چه به پرده هاي كعبه چنگ زده باشد - فرستاده است؛ لذا از اين موضوع انديشناك شد كه مبادا در حرم خدا كه امن است و در ماه حرام، خونش ريخته شود.

علاوه بر آن، سفير امام، مسلم بن عقيل به امام نامه نوشته بود و

آمادگي كوفيان براي استقبال از حضرت و جانبازي در راه ايشان براي تشكيل حكومت علوي در آن خطه و پشتيباني كامل آنان را از حضرت اعلام نموده و امام را به آمدن به كوفه تشويق كرده بود.

امام همراه خانواده و گروهي تابناك از برومندان بني هاشم كه اسوه هاي مردانگي، عزم و استواري بودند و در رأسشان حضرت ابوالفضل قرار داشت، با پرچمي برافراشته بر سر امام حسين كه از مكه راه كربلا، سرزمين شهادت و وفاداري را پيش گرفتند. حضرت عباس همواره مراقب كاروان و برآوردن خواسته هاي بانوان و فرزندان برادرش بود و با كوششهاي خود، سختي راه را آسان مي كرد و مشكلات آنان را برآورده مي ساخت، به اندازه اي كه محبت و توجه او را وصف ناپذير يافتند.

امام با طوفاني از انديشه هاي تلخ، مسير جاوداني خود را دنبال مي كرد، يقين داشت همان كساني كه با نامه هاي خود امام را به آمدن تشويق كرده بودند، او و خاندانش را به شهادت خواهند رساند. در راه، شاعر بزرگ «فرزدق - همام بن غالب» به خدمت امام مشرف شد و پس از سلام و درود گفت:

«پدر و مادرم به فدايت يابن رسول الله!

چه شد كه حج را رها كردي؟».

امام تلاش حكومت را براي به شهادت رساندن ايشان به او گفت و ادامه داد:

«اگر عجله نمي كردم، كشته مي شدم …».

سپس حضرت سريعاً از او پرسيد:

«از كجا مي آيي؟».

- از كوفه. - «اخبار مردم را برايم بازگو». فرزدق با آگاهي و صداقت، وضعيت موجود كوفه را براي امام بيان كرد، آن را نااميد كننده توصيف نمود و گفت:

«به شخص آگاهي دست يافته اي. دله

اي مردم با تو و

شمشيرهايشان با بني اميه است، قضا از آسمان فرود مي آيد، خداوند هر چه اراده كند انجام مي دهد … و پروردگار ما هر روز در كاري است …».

امام با بيانات ذيل، سخنان فرزدق را تأييد كرد، او را از عزم استوار و اراده نيرومند خود براي جهاد و دفاع از حريم اسلام با خبر ساخت و توضيح داد كه اگر به مقصود دست يافت كه چه بهتر والاّ در راه خدا به شهادت رسيده است:

«راست گفتي، همه كارها، از آن خداست، خداوند آنچه اراده كند انجام مي دهد و پروردگار ما هر روزدر كاري است، اگر قضاي الهي بر مقصود ما قرار گرفت، بر نعمتهايش او را سپاس مي گزاريم و براي اداي شكرش از همو ياري مي خواهيم و اگر قضاي حق، مانع خواسته ما گشت، آنكه حق، نيت او و پرهيزگاري طينت او باشد، از جاده حقيقت جدا نشده است.

سپس حضرت اين ابيات را سرودند:

«اگر دنيا ارزشمند تلقي مي شود، پس خانه پاداش الهي برتر و زيبنده تر است. و اگر بدنها براي مرگ ساخته شده اند، پس كشته شدن آدمي با شمشير در راه خدا، بهتر است. و اگر روزيهاي آدميان مقدر و معين باشد، پس تلاش كمتر آدمي دربه دست آوردن روزي، زيباتر است. و اگر مقصود از جمع آوري اموال، واگذاشتن آنهاست، پس چرا آدمي نسبت به اين واگذاشتني ها بخل مي ورزد؟»

33.

اين ابيات، گوياي زهد حضرت در دنيا، علاقه شديدشان به ديدار خداوند متعال و تصميم استوار و خلل ناپذيرشان بر جهاد و شهادت در راه خداست.

ديدار امام با فرزدق، تن به ذلت دادن مردم و بي توجهي شان به ياري حق

را نشان داد.

فرزدق كه از آگاهي اجتماعي و فرهنگي برجسته اي برخوردار بود، امام و ريحانه رسول اكرم صلي الله عليه و آله را ديد كه به سوي شهادت پيش مي رود و نيروهاي باطل براي جنگ با ايشان آماده شده اند، ليكن از همراهي با حضرت و ياري ايشان خوداري كرد و زندگي را بر شهادت ترجيح داد.

اگر حال فرزدق چنين باشد، پس درباره جاهلان و مردم نادان و سياهي لشكر چه بايد گفت؟!

خبر شهادت مسلم عليه السلام

كاروان حسيني بدون توقف، صحرا را درنورديد، تا آنكه به «زرود» رسيد، در آنجا حضرت امام حسين عليه السلام، مردي را مشاهده كرد كه از سمت كوفه مي آيد، لذا به انتظار آمدن او در همانجا توقف كرد، زماني كه آن مرد امام حسين عليه السلام را ديد، از مسير اصلي خارج شده و به راه خود ادامه داد.

«عبدالله بن سليمان اسدي و منذر بن المشمعل اسدي» كه همراه امام بودند و علاقه ايشان را به پرس و جو از آن مرد دريافتند، به شتاب خود را به او رساندند و اخبار كوفه را از او پرسيدند. در پاسخ آن دو نفر گفت:

«قبل از خروج از كوفه ديدم كه مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را كشتند و ريسمان در پاهايشان انداختند و در بازارها بر زمين كشيدند».

آنان با آن مرد وداع كردند و شتابان نزد امام آمدند. همين كه حضرت در ثعلبيه فرود آمد، آنان به ايشان گفتند:

«خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار دهد، خبري داريم، اگر بخواهي آن را آشكار گوييم و اگر اراده كني، آن را نهاني به شما بگوييم».

حضرت نگاهي به اصحاب بزرگوار خود كرد و

سپس گفت:

«اينان محرم رازند».

(آن دو نفر گفتند):

«سواري را كه غروب ديروز از رو به رويمان آمد ديديد؟».

(امام فرمود):

«آري، مي خواستم از او پرس و جو كنم».

(در ادامه به امام عرض كردند):

«به خدا سوگند!

اخبار او را براي شما به دست آورديم، او مردي است از ما، صاحب رأي و صدق وخرد، وي براي ما گفت كه از كوفه خارج نشده بود كه ديد مسلم و هاني را كشتند و اجسادشان را در بازارهاي كوفه بر زمين كشيدند …».

دلهاي علويان و شيعيان آنان از اين خبر فاجعه آميز، پاره پاره شد، انفجار گريه و مويه، آنجا را لرزاند و سيل اشك سرازير شد؛ بانوان اهل بيت نيز شريك گريه آنان شدند.

و برايشان پيمان شكني و نيرنگ كوفيان آشكار شد و دريافتند كه اهل بيت به همان سرنوشتي دچار خواهند شد كه مسلم دچار گشت.

امام متوجه فرزندان و نوادگان عقيل گشت و فرمود:

«نظر شما چيست؟

مسلم كشته شده است».

آن رادمردان چون شيراني از جا جهيدند، مرگ را خوار شمردند، زندگي را مسخره كردند، پايداري خود را بر ادامه راه مسلم اعلام كردند و گفتند:

«نه، به خدا قسم!

باز نمي گرديم تا آنكه انتقام مسلم را بگيريم يا همچون او به شهادت برسيم».

پدر آزادگان در تأييد گفته آنان فرمود:

«پس از آنان ديگر زندگي ارزشي ندارد».

سپس ابيات زير را برخواند:

«پيش مي روم، مرگ بر رادمرد ننگ نيست، اگر نيت حقي داشته باشد و در حالي كه مسلمان است جهاد كند.

پس اگر بميرم، پشيمان نمي شوم و اگر زنده بمانم، ملامت نمي گردم. همين ننگ تو را بس كه ذليل گردي و تو را به ناشايست مجبور كنند». 34

اي پدر آزادگان!

تو استوار، مصمم، سربلند،

با عزم و با چهره اي روشن در راه كرامت به سوي مرگ پيش رفتي و در برابر آن پليدان غرقه در گنداب گناه و رذايل، سست نشدي، تن ندادي و ساكت نماندي.

خبر دردناك شهادت عبدالله.

كاروان امام بدون درنگ همچنان پيش مي رفت، تا آنكه به «زباله» 35 رسيد. در آنجا خبر جانگداز شهادت قهرمان بزرگ «عبدالله بن يقطر» را به حضرت دادند. امام، عبدالله را براي ملاقات با مسلم بن عقيل فرستاده بود، اما مأموران ابن زياد او را دستگير كردند و تحت الحفظ نزد پسر مرجانه فرستادند. همين كه او را پيش آن پليد پست آوردند بر او بانگ زد:

«بر بالاي منبر شو و كذاب - مقصودش امام حسين بود - پسر كذاب را لعن كن، تا آنگاه رأي خود را در باب تو صادر كنم …».

پسر مرجانه او را مثل مأموران خود و از سنخ جلادانش مي پنداشت كه ضميرشان را به او فروخته بودند، غافل از آنكه عبدالله از آزادگان بي مانندي است كه در مكتب اهل بيت عليه السلام پرورده شده اند و براي اين امت، شرف و افتخار به يادگار گذاشته اند.

قهرمان بزرگ بر منبر رفت، صدايش را كه صدايي كوبنده و حق خواه بود بلند كرد و گفت:

«اي مردم!

من فرستاده حسين پسر فاطمه، به سوي شما هستم تا او را ياري كنيد و عليه اين زنازاده، پسر زنازاده، پشتيبان حضرت باشيد …»

عبدالله سخنان انقلابي خود را پي گرفت و كوفيان را به ياري ريحانه رسول خدا و دفاع از او و ستيز با حكومت اموي كه مسلمانان را خوار كرده و آزاديها و اراده شان را سلب نموده بود، دعوت كرد.

پسر مرجانه از خشم،

سياه شد و بر خود پيچيد، پس دستور داد اين بزرگ مرد را از بام قصر به زير اندازند. مأموران او را بر بالاي قصر بردند و از آنجا به پايين انداختند كه بر اثر آن، استخوانهاي عبدالله خرد شد و هنوز جان در بدن داشت كه مزدور پليد «عبدالملك لخمي» براي تقرب به پسر مرجانه، سر عبدالله را از تن جدا كرد.

خبر شهادت عبدالله بر امام سنگين بود و ايشان را از زندگي نوميد كرد و دانست كه به سوي مرگ پيش مي رود، لذا دستور داد اصحاب و همراهاني كه عافيت طلبانه همراه امام راه افتاده بودند، جمع شوند، سپس كناره گيري مردم از ياري امام و جهت گيري آنان به سوي بني اميه را با ايشان در ميان گذاشت و فرمود:

«اما بعد:

شيعيان ما، ما را وا گذاشتند، پس هر كس از شما دوست دارد، مي تواند راه خود را بگيرد و برود كه من بيعتم را برداشتم».

آزمنداني كه براي به دست آوردن غنيمت و دستيابي به مناصب دولتي، گرد حضرت جمع شده بودند، ايشان را وا گذاشتند و پراكنده شدند، تنها اصحاب بزرگوار كه آگاهانه از حضرت پيروي كرده بودند و كمترين طمعي نداشتند با ايشان ماندند.

در آن مرحله تعيين كننده، امام به صراحت، واقعيت را با اصحاب خود در ميان گذاشت، به آنان گفت كه به سوي شهادت مي رود نه سلطنت و قدرت و هر كس با او بماند با كسب رضاي خدا رستگار خواهد شد.

اگر امام از شيفتگان حكومت بود، چنين به صراحت سخن نمي گفت و مسايلي را پنهان مي داشت؛ زيرا در آن هنگام بيشترين نياز را، به ياور

و پشتيبان داشت.

امام در هر موقعيتي، از اصحاب و اهل بيت خود مي خواست تا از او كناره گيري كنند و حضرت را واگذارند. علت اين كار آن بود كه همه آگاهانه پايان حركت خود را بدانند و كسي ادعا نكند از واقعيت بي خبر بوده است.

ديدار با حر

كاروان امام صحرا را در مي نورديد تا آنكه به «شراف» رسيد. در آنجا چشمه آبي بود.

حضرت به رادمردانش دستور داد هرچه مي توانند با خود آب بردارند. آنان چنان كردند و كاروان امام مجدداً به حركت درآمد. نگاهان بكي از اصحاب امام، بانگ تكبير سر داد، حضرت شگفت زده از او پرسيد:

«چرا تكبير گفتي؟».

- نخلستاني ديدم. يكي از اصحاب امام كه راه را مي شناخت، سخن او را رد كرد و گفت:

«اينجا اصلاً نخلي نيست، آنها پيكانهاي نيزه ها و گوشهاي اسبانند».

امام در آن نقطه تأمل كرد و سپس گفت:

«من هم آنها - نيزه ها و گوشهاي اسبان - را مي بينم».

امام دانست كه آنان طلايگان سپاه اموي هستند كه براي جنگ با ايشان آمده اند، پس به اصحاب خود فرمود:

«آيا پناهگاهي نداريم تا بدان پناه ببريم و آن را پشت خود قرار دهيم و با آنان از يك جهت رو در رو شويم؟

يكي از اصحاب كه به راهها، نيك آشنا بود به حضرت گفت:

«چرا، در كنارتان كوه «ذو حسم» قرار دارد، اگر به سمت چپتان بپيچيد و بر آن دست يابيد و زودتر برسيد، خواسته شما برآورده شده است». كاروان امام بدان سمت پيچيد. اندكي نگذشت كه لشكر انبوهي به رهبري «حر بن يزيد رياحي» آنان را متوقف كرد.

پسر مرجانه از او خواست بود «صحراي جزيره» را طي كند تا امام را

پيدا كرده بازداشت نمايد. تعداد سپاهيان حربه گفته مورخان حدود هزار سوار بود.

آنان در ظهر، راه را بر امام بستند در حالي كه از شدت تشنگي در آستانه هلاكت بودند. حضرت بر آنان ترحم كرد و به اصحاب خود دستور داد آنان و اسبانشان را سيراب كنند ياران امام تمام افراد سپاه دشمن را سيراب كردند و سپس متوجه اسبان شدند و با ظروف مخصوصي، آنها را نيز سيراب كردند ظرف را در مقابل اسبي مي گرفتند و پس از آنكه چند بار از آن مي نوشيد، نزد اسب ديگر مي رفتند تا آنكه تمامي اسبان سيراب شدند.

امام به آن درندگان پست كه به جنگ حضرت آمده بودند، چنين لطف كرد و از تشنگي كشنده نجاتشان داد، ليكن اين مروت و انسانيت امام در آنان اثري نداشت و آنان بر عكس رفتار كردند، آب را بر خاندان نبوت بستند تا آنكه دلهايشان از تشنگي پاره پاره شد.

سخنراني امام عليه السلام

امام عليه السلام براي واحدهاي آن سپاه سخنراني بليغي ايراد كرد و طي آن روشن كرد كه براي جنگ با آنان نيامده است، بلكه براي راهايي ايشان حركت كرده است و مي خواهد آنان را از ظلم و ستم امويان نجات دهد. همچنين آمدن ايشان به درخواست خود كوفيان بوده است كه با ارسال نمايندگان و نامه ها از حضرت، براي برپايي حكومت قرآن دعوت كرده اند. در اينجا فقراتي از بيانات آن بزرگوار را نقل مي كنيم:

«اي مردم!

در برابر خداوند بر شما حجت را تمام مي كنم و راه عذر را مي بندم، من به سوي شما نيامدم مگر پس از رسيدن نامه هايتان و فرستادگانتان كه گفته بوديد:

و ما

را امامي نيست، پس به سوي ما روي بياور، چه بسا كه خداوند ما را به وسيله تو بر طريق هدايت مجتمع كند.

پس اگر همچنان بر گفته هاي خود هستيد كه من نزدتان آمده ام، لذا با دادن عهد و پيماني مرا به خودتان مطمئن كنيد و اگر از آمدن من خشنود نيستيد، از شما روي مي گردانم و به جايي كه از آن به سويتان آمدم، باز مي گردم». آنان خاموش ماندند؛ زيرا اكثريتشان از كساني بودند كه با حضرت، مكاتبه كرده و با سفير بزرگ حضرت، مسلم بن عقيل به عنوان نايب ايشان بيعت كرده بودند. هنگام نماز ظهر شد، امام به مؤذن خود «حجاج بن مسروق» دستور داد براي نماز، اذان و اقامه بگويد.

پس از پايان اقامه، حضرت متوجه حر گشت و فرمود:

«آيا مي خواهي با يارانت نماز بخواني؟».

حر، مودبانه پاسخ داد:

«نه، بلكه به شما افتدا مي كنيم». سپاهيان حر به امام و ريحانه رسول اكرم صلي الله عليه و آله اقتدا كردند و پس از پايان نماز به محل خود بازگشتند.

هنگام نماز عصر نيز حر با سپاهيان خود آمدند و به نماز جماعت امام پيوستند.

پس از پايان نماز، حضرت، با حمد و سپاس خداوند، خطابه غرايي به اين مضمون ايراد كردند:

«اي مردم!

اگر تقواي خدا پيشه كنيد و حق را براي اهل آن بخواهيد، مورد رضايت خدا خواهيد بود.

ما خاندان نبوت به خلافت سزاوارتر از اين مدعيان دروغين و رفتار كنندگان به ظلم و ستم در ميان شما هستيم. اگر از ما كراهت داشته باشيد و به حق ما جهل بورزيد و نظرتان جز آن باشد كه نامه هايتان از آن حاكي بود، باز خواهم

گشت …». امام، آنان را به تقواي خدا، شناخت اهل حق و داعيان عدالت فراخواند؛ زيرا اطاعت از فرمايش امام، موجب خشنودي خداوند و نجات خودشان است. همچنين آنان را به ياري اهل بيت عصمت عليه السلام كه پاسداران شرف و فضيلت و دعوتگران عدالت اجتماعي در اسلام هستند، ترغيب كرد و آنان را شايسته خلافت مسلمانان دانست، نه امويان كه خلاف احكام خدا و ستمگرانه، حكومت مي كردند.

در پايان، حضرت بر اين نكته تأكيد كرد كه اگر نظر آنان عوض شده است و ديگر قصد ياري امام را ندارند، ايشان از همان راه آمده، باز گردد. حر، كه از نامه نگاريهاي كوفيان بي اطلاع بود، شتابان از حضرت پرسيد:

«اين نامه هايي كه مي گويي، چيست؟».

امام به «عقبة بن سمعان» دستور داد نامه ها را بياورد، او نيز خرجيني آورد كه پر از نامه بود و آنها را مقابل حر بر زمين ريخت. حر حيرت زده به آنها خيره شد و به امام عرض كرد:

«ما از نويسندگاني كه برايت نامه نوشته اند، نيستيم».

امام قصد كرد به نقطه اي كه از آنجا آمده، باز گردد ولي حر مانع ايشان شد و گفت:

«دستور دارم همين كه شما را ديدم، از شما جدا نشوم تا آنكه شما را به كوفه و نزد ابن زياد ببرم». اين سخنان تلخ چون نيش، امام را آزرد و ايشان خشمگين بر حر بانگ زد:

«مرگ به تو نزديكتر از انجام اين كار است».

سپس حضرت به ياران خود دستور دادند بر مركبهاي خود بنشينند و راه يثرب را پيش گيرند. حر، ميان آنان رو راه يثرب قرار گرفت.

امام بر او بانگ زد:

«مادرت به عزايت بنشيند، از ما چه

مي خواهي؟».

حر، سرش را پايين انداخت، اندكي درنگ كرد و سپس سر خود را بالا گرفتن و با ادب به امام گفت:

«ولي من به خدا!

جز به بهترين شكل و شايسته ترين كلمات نمي توانم از مادرتان نام ببرم». خشم امام فرو نشست و مجدداً پرسيد:

«از ما چه مي خواهي؟».

- مي خواهم تو را نزد ابن زياد ببرم. - «به خدا!

به دنبالت نخواهم آمد». - در آن صورت، به خدا تو را وا نخواهم گذاشت. آتش جنگ نزديك بود برافروخته شود كه حر بر خود مسلط گشت و گفت:

«من دستور پيكار با شما را ندارم، تنها دستوري كه به من داده اند بردن شما به كوفه است، حال كه از آمدن به كوفه خودداري مي كني، راهي پيش گير كه نه به كوفه مي رود و نه به مدينه، تا من به ابن زياد نامه اي بنويسم، اميد است كه خداوند مرا مشمول عافيت كند و از درگير شدن با شما باز دارد …».

امام و حر با اين پيشنهاد موافقت كردند و حضرت راه «عذيب» و «قادسيه» را ترك گفت و به سمت چپ پيچيد و كاروان امام به پيمودن صحرا پرداخت. سپاهيان حر نيز به دنبال كاروان حضرت پيش مي رفتند و از نزديك به شدت مراقب آنان بودند.

خطابه امام علي عليه السلام

كاروان امام به «بيضه» رسيد در آنجا امام با بياناتي رسا، حر و سپاهيان او را مورد خطاب قرار داد، انگيزه هاي نهضت خود را بر شمرد و از آنان خواست به ياريش برخيزند. در اينجا قسمتهايي از اين خطابه را نقل مي كنيم:

«اي مردم!

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

«هر كس سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا

را حلال كرده، پيمان خدا را شكسته، به مخالفت با سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله برخاسته است و در ميان بندگان خدا با گناه و حق كشي حكم مي كند، اگر بر او نشورد و با سخني يا عملي او را انكار نكند، اين حق خداوند است كه او را به عاقبت شومي دچار كند و به جايگاه بايسته اش درآورد».

آگاه باشيد!

اينان اطاعت شيطان را برگرفته، اطاعت از رحمان را واگذاشته، فساد را آشكار كرده، حدود خدا را معطل داشته، «فئ» 36 را به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال كرده اند. و من به رهبري جامعه مسلمانان از اين مفسدين كه دين جدم را تغيير داده اند، شايسته ترم. نامه هايتان رسيد و فرستادگانتان آمدند، كه با من بيعت كرده ايد و مرا تسليم نمي كنيد و تنهايم نمي گذاريد.

پس اگر پايبند بيعت خود باشيد، به رشد و هدايت دست خواهيد يافت. من حسين بن علي، فرزند فاطمه دخت رسول خدا صلي الله عليه و آله هستم. جانم با جان شما و خاندانم با خاندان شماست و براي شما اسوه اي كامل هستم و اگر نپذيريد و پيمان شكني كنيد و بيعتم را فراموش كنيد، به جانم سوگند!

كار تازه اي از شما نيست؛ شما قبلاً با پدرم، برادرم و پسر عمويم مسلم نيز همين كار را كرده ايد. فريب خورده كسي است كه فريب شما را بخورد.

بهره خود را از دست داديد و راه خود را گم كرده ايد. هر كس پيمان شكني كند به خود زيان زده است و بزودي خداوند ما را از شما بي نياز خواهد كرد …». پدر آزادگان در اين سخنراني شيوا، انگيزه هاي قيام مقدس خود

را عليه حكومت يزيد بر مي شمارد.

اين قيام به دلايل شخصي و براي جلب منافع خاص صورت نگرفته است، بلكه پاسخي است به يك فريضه و تكليف ديني؛ فريضه انكار حكومت جابرانه اي كه حرام خدا را حلال مي كند، پيمان او را مي شكند و با سنت پيامبر خدا مخالفت مي كند.

اگر كسي چنين حكومتي را شاهد باشد و بر او نشورد انباز و شريك ستمگريهايش خواهد بود.

امام عليه السلام عيوب امويان را افشاء نموده و آنان را اينگونه توصيف فرمود كه:

طاعت شيطان را برگزيده و طاعت رحمان را واگذاشته، «فئ» را به خود اختصاص داده و حدود و احكام الهي را ترك گفته اند.

امام شايسته ترين كس، براي تغيير اوضاع موجود و بازگرداندن زندگاني درخشان اسلامي به مجراي طبيعي آن، ميان مسلمانان است.

امام روشن مي كند اگر حكومت را به دست گيرد، مانند يكي از آنان خواهد بود و خانواده اش نيز با خانواده هاي آنان يكسان مي گردد و هيچ امتيازي بر آنان نخواهد داشت.

امام با اين خطابه، ابهامات را برطرف كرد و هدف خود را آشكار نمود. اي كاش!

آنان چشم بصيرت داشتند!

و چون امام سخنان خود را به پايان رساند، حر، حضرت را مخاطب ساخته و گفت:

«خدا را به يادت مي آورم (كه وضع خود را درك كني)، من گواهي مي دهم كه اگر بجنگي، كشته خواهي شد …».

امام پاسخ داد:

«آيا مرا از مرگ مي ترساني؟!

و آيا روا مي داريد كه مرا بكشيد؟!

نمي دانم به تو چه بگويم، ولي همان را كه برادر «اوس» به پسر عمويش گفت، به تو مي گويم؛ هنگامي كه مي خواست به ياري پيامبر اكرم برود، پسر عمويش به او گفت:

كجا مي

روي؟!

كشته مي شوي!

آن مرد اوسي پاسخ داد:

پيش مي روم كه مرگ بر رادمرد، ننگ نيست، اگر نيت نيكي داشته باشد و در حالي كه مسلمان است جهاد كند و با تمام هستي خود با نيك مردان همدردي و جانبازي نمايد و با ننگ مخالفت و از مجرمان جدا شود، پس اگر زنده بمانم پشيمان نيستم و اگر بميرم نكوهش نمي شوم. اين خواري تو را بس كه زنده باشي و به ذلت تن در دهي». هنگامي كه حر اين ابيات را شنيد، از حضرت دور شد و دانست كه ايشان بر مرگ و جانبازي براي نجات مسلمانان از مصايب و ستمهاي امويان، آماده و مصمم است.

نامه پسر مرجانه به حر

كاروان امام همچنان راه خود را در صحرا ادامه مي داد.

گاهي به راست و گاهي به چپ ميل مي كرد.

سپاهيان حر، آنان را به طرف كوفه سوق مي دادند، و در رفتن به طرف صحرا باز مي داشتند، ليكن كاروان حسيني از رفتن به آن سو امتناع مي كرد.

ناگهان سواري را ديدند كه به سرعت مي تاخت، پس اندكي درنگ كردند تا او برسد. سوار كه پيك ابن زياد بود خود را به حر رساند، به او سلام كرد - ولي آن خبيث به امام سلام نكرد - و نامه ابن زياد را تسليم او كرد.

حر نامه را گشود و ديد در آن چنين آمده است:

«همينكه نامه و پيك من نزدت آمد، بر حسين سخت بگير و او را در بياباني بدون حفاظ و آب فرو بياور. به فرستاده ام گفته ام كه تو را ترك نكند و همچنان مراقبت باشد، تا دستورم را انجام دهي؛ سپس نزد من بازگشته و

از حسن اجراي دستور، با خبرم سازد». پسر مرجانه از نظر سابق خود مبني بر دستگيري امام و اعزام ايشان به كوفه، اعراض كرده بود.

احتمالاً از آن مي ترسيد با آمدن امام به كوفه، اوضاع آن شهر به نفع امام دگرگون شود؛ لذا بهتر ديد حضرت را در صحرايي دور از آبادي محاصره كند و از اين راه به اهداف خود دست پيدا كند.

حر، نامه ابن زياد را بر حضرت خواند و ايشان را كه خواستار ادامه مسير و رسيدن به جايي كه آبادي و آبي باشد، از رفتن باز داشت؛ زيرا چشمان پيك اين زياد او را مي نگريست و هر حركت مخالف فرمان اربابش، پسر مرجانه را ثبت مي كرد.

«زهير بن قين» كه از بزرگان اصحاب و خاصان امام بود، به حضرت پيشنهاد كرد، با حر بجنگند، ليكن حضرت امتناع نمود و فرمود:

«هرگز پيش قدم جنگ با آنان نخواهم بود».

در كربلا

كاروان امام به كربلا رسيده بود.

حر به ايشان اصرار كرد در آنجا فرود بيايند. حضرت ناگزير فرود آمدند، سپس متوجه اصحاب شدند و پرسيدند:

- «اسم اينجا چيست؟».

- كربلا … چشمان حضرت پر اشك شد و گفتند:

«پروردگارا!

از «كرب» و «بلا» به تو پناه مي برم».

امام به فرود آمدن فاجعه كوبنده يقين كرد.

پس رو به اصحاب كرد و خبر از شهادت خود و ايشان را چنين بيان كرد:

«اين جايگاه «كرب» و «بلا» است، اينجا پايان سفر و محل فرود آمدن ماست و اينجاست كه خونهاي ما به زمين خواهد ريخت …». ابوالفضل العباس عليه السلام همراه جوانان اهل بيت عليه السلام و ديگر اصحاب بزرگوار به نصب خيمه ها براي خاندان وحي و مخدرات نبوت كه

ترس بر آنان سايه افكنده بود، شتافت و يقين كرد در اين محل به زودي شاهد حوادث هولناكي خواهد بود.

امام محنت كشيده دستانش را به دعا بلند كرد و به خداوند از محنتهاي بزرگ و عظيم خود چنين شكايت نمود:

«پروردگارا!

ما عترت پيامبرت محمد صلي الله عليه و آله هستيم، ما را از حرم جدمان بيرون كرده و دور ساختند و بني اميه بر ما ستم روا داشتند. پروردگارا!

حق ما را بگير و ما را بر قوم ستمگر نصرت ده …».

سپس حضرت، نزد اصحاب خود آمد و به آنان فرمود:

«مردم، بندگان دنيا هستند و دين لقلقه زبان آنان است. تا جايي پايبند آن هستند كه روزگارشان بگردد و اگر دچار آزمايش و بلا شوند، دينداران كم خواهند بود». چقدر زيبا، اين سخنان طلايي، واقعيت و گرايشهاي مردم را در تمام مراحل تاريخي نشان مي دهد. آنان بندگان زر و زور اند، و اماّ دين و ارزشهاي والا، جايي در اعماق وجود آنان ندارد و همين كه دچار مشكلي يا مصيبتي شدند از دين فرار مي كنند و تنها كساني همچنان استوار مي مانند كه خداوند قلوب آنان را براي ايمان امتحان كرده باشد، مانند برگزيدگان بزرگوار اهل بيت؛

يعني حسين و ياران او.

امام بعد از حمد و سپاس خداوند متعال، متوجه ياران خود شد و فرمود:

«اما بعد:

به راستي بر ما فرود آمده آنچه را كه مي بينيد، دنيا دگرگون و ناشناخته شده است، نيكي آن روگردان شده و جز اندكي از آن هم - مانند باقيمانده آب ظرف و پس مانده غذايي نافرجام - باقي نمانده است.

آيا نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل

منع نمي كنند؟

شايسته است كه در اين حال، مؤمن، مشتاق ديدار خداوند باشد.

من مرگ را جز سعادت و زندگي با ظالمان را جز محنت مي بينم …» 37.

پدر آزادگان در اين خطابه، آنچه از رنج و اندوه و مشكلات را كه برايشان نازل شده بود بر شمرد، اهل بيت و اصحاب خود را از اراده نيرومند خود براي نبرد با باطل و بر پايي حق كه در تمام دوران زندگي بدان ايمان داشت، با خبر ساخت و آنان را با اين بيانات نسبت به آينده و تحمل مسؤوليت و بينش و بصيرت كارشان توجيه كرد.

اصحاب، يكدل و يكصدا در حالي كه زيباترين الگوهاي جانبازي و فداكاري را ثبت مي كردند، سخنان امام را با گوش جان شنيده آمادگي خود را براي برپايي حكومت حق اعلام كردند.

نخستين كسي كه سخن گفت، «زهير بن قين» از آزادگان يگانه بود كه چنين گفت:

«يابن رسول الله صلي الله عليه و آله!

سخنانت را شنيديم. اگر دنيا براي ما جاودانه بود و ما براي هميشه در آن مي زيستيم، باز هم قيام با شما را، بر اينگونه زيستن ترجيح مي داديم …». اين كلمات، شرافت بي مانندي را نشان مي دهد و حرف دل دلباختگان ريحانه رسول اكرم را براي جانبازي در راهش بازگو مي كند.

«برير»، يكي ديگر از ياران حضرت (كه در راه خدا جان باخت) برخاست و گفت:

«يابن رسول الله!

خداوند بر ما منت نهاده است تا در كنارت، پيكار كنيم و اعضاي ما از يكديگر جدا شوند، باشد كه در روز قيامت جدت شفيع ما گردد …». ميان بشريت، چنين ايمان خالصي يافت نمي شود، «برير» يقين دارد فرصت

جانبازي در راه امام حسين عليه السلام منتي است كه خداوند بر او نهاده است تا مشمول شفاعت پيامبر اكرم در روز جزا باشد.

يكي ديگر از اصحاب امام، به نام «نافع» برخاست و اعلان نمود كه راه ساير اصحاب را انتخاب كرده و گفت:

«تو نيك مي داني كه جدت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نتوانست محبت خود را در دل همگان جاي دهد و آنان را بدانچه مي خواست برانگيزد. در ميان آنان منافقيني بودند كه به او وعده ياري مي دادند، ليكن نيرنگ در آستين داشتند، با سخناني شيرين تر از عسل، پيامبر را نويد مي دادند، با اعمالي تلخ تر از حنظل به مخالفت با ايشان برمي خاستند. تا آنكه خداوند رسولش را به سوي خود فرا خواند. پدرت علي نيز چنين وضعي داشت؛ پس گروهي به ياري او برخاستند و همراه ايشان با «ناكثين، قاسطين و مارقين» پيكار كردند تا آنكه اجل حضرت سر رسيد و به سوي رحمت و رضوان حق شتافت. امروز تو نيز در چنين وضعي هستي؛ پس هر كس پيمان شكني كند و بيعت خود را فراموش نمايد، جز به خودش ضرري نمي زند. اما تو با ما به هر سو مي خواهي پيش برو؛ چه به سمت شرق و چه غرب، به خدا قسم!

از قضا و قدر الهي بيمي نداريم و از ديدار پروردگارمان، ناخشنود نيستيم، ما با بصيرت و نيتي درست با دوستان تو دوستي و با دشمنانت دشمني مي كنيم …» 38.

اين بيانات درخشان، گوياي آگاهي و بينش عميق نافع نسبت به حوادث است. نافع اين نكته را آشكار مي كند كه پيامبر با آن تواناييهاي

حيرت انگيز و انفاس قدسيه اش، نتوانست همه مردم را رهين محبت خود كند و آنان را به رسالت خود مؤمن سازد، بلكه همچنان طايفه اي از منافقين در صفوف مسلمانان باقي ماندند كه به زبان، اسلام آورده بودند، ليكن خمير مايه آنان با كفر و نفاق عجين شده بود و شبانه روز به مكر و فريب مشغول بودند و به انحاي مختلف، پيامبر اكرم را آزار مي دادند. وصي و باب مدينه علم پيامبر صلي الله عليه و آله، امام علي عليه السلام نيز چنين وضعي داشت و چون پيامبر ميان دو دسته قرار گرفته بود؛ گروهي به او ايمان آوردند و گروهي با وي به ستيز برخاستند.

وضعيت امام حسين نيز چون پدر و جدش است، گروهي اندك از مؤمنان راستين به او ايمان آورده اند و در مقابل، گروهي بي شماري از آنان كه خداوند ايمان را از آنان گرفته است، با حضرت به ستيز برخاسته اند. به هر حال، بيشتر اصحاب امام، سخناني به مضمون كلمات نافع به زبان آوردند و اخلاص و جانبازي خود را نسبت به حضرت بيان كردند.

ايشان هم از آنان تشكر كرد، بر آنان درود فرستاد و برايشان از خداوند طلب رضوان و مغفرت كرد.

گسيل سپاه براي جنگ با امام حسين عليه السلام

با تسلط طلايگان سپاه پسر مرجانه بر ريحانه رسول خدا، خوابهاي پسر زياد تعبير و آرزوهايش برآورده شد.

پس در انديشه فرو رفت كه چه كسي را براي فرماندهي كل سپاه خود براي جنگ با امام برگزيند؛ در اين كاوش ذهني، كسي را پست تر و پليدتر از «عمر سعد» كه آماده انجام هر جنايتي و ارتكاب هر گناهي بود، نيافت. مال پرستي و ديگر گرايشهاي پست عمر را، ابن زياد

نيك مي دانست. پسر مرجانه و عصاره حرامزادگي، به عمر پيشنهاد كرد براي جنگ با نواده رسول خدا، فرماندهي سپاه را بپذيرد، ليكن پسر سعد از پذيرفتن آن خودداري كرد و هنگامي كه به بركناري از حكومت ري كه دلبسته آن بود، تهديد شد، پيشنهاد را پذيرفت و همراه چهار هزار سوار به سمت كربلا حركت كرد.

او مي دانست كه به جنگ فرزندان پيامبر كه بهترين افراد روي زمينند، مي رود. لشكر عمر به كربلا رسيد و به سپاهيان موجود در آنجا به فرماندهي حر بن يزيد رياحي ملحق شد.

خطبه ابن زياد

طاغوت كوفه دستور داد مردم در صحن مسجد جمع شوند و آنان از ترس پسر مرجانه، مانند گوسفند بدانجا هجوم آورند. هنگامي كه مسجد پر شد، ابن زياد به خطابه برخاست و گفت:

«اي مردم!

شما خاندان ابو سفيان را آزموديد و آنان را آن گونه كه دوست داريد يافتيد. و اينك اين اميرالمؤمنين يزيد است كه او را شناخته ايد، مردي نيك سيرت، ستوده طريقت، نيكوكار در حق رعيت و بخشنده د رجاي خود است. راهها در زمان او ايمن شده است. پدرش معاويه نيز در عصر خود چنين بود.

و اينك پسرش يزيد است كه بندگان را مي نوازد و با دارايي، بي نياز مي كند، روزي شما را دو برابر كرده و به من دستور داده است كه آن را به شما بگويم و اجرا كنم و شما را براي جنگ با دشمن او، حسين، خارج كنم؛ پس بشنويد و اطاعت كنيد …» 39.

با آنان به زباني كه مي فهميدند و بر آن جان مي دادند و خود را هلاك مي كردند، سخن گفت؛ زبان پول كه

دلبسته آن بودند. آنان نيز جواب مثبت دادند و براي ارتكاب پليدترين جنايت بشري، خود را در اختيار پسر مرجانه قرار دادند.

ابن زياد، «حصين بن نمير، حجار بن ابجر، شمر بن ذي الجوشن، شَبَث بن رِبْعي» و مانند آنان را به فرماندهي قسمتهاي مختلف سپاه برگزيد و آنان را براي ياري ابن سعد به كربلا روانه كرد.

اشغال فرات

آن گروه جنايتكار كه پليدي هاي روي زمين را يكجا با خود داشتند، «فرات» را اشغال كردند و بر تمام آبشخورهاي آن نگهبان گذاشتند و دستورات اكيدي از فرماندهي كل صادر شد، مبني بر هوشياري و كنترل كامل تا قطره اي آب به خاندان پيامبر اكرم كه بهترين خلق خدا هستند، نرسد. مورخان مي گويند:

سه روز قبل از شهادت امام، آب را برايشان بستند. 40 يكي از بزرگترين مصيبتهاي حضرت، همين بود كه صداي درد آلود كودكان خود را مي شنيد كه بانگ «العطش»، «العطش» سر داده بودند. از شنيدن ناله آنان، و از ديدن صحنه هولناك لبهاي خشكيده اطفال و رنگ پريده آنان و خشك شدن شيرهاي مادران، قلب امام درهم فشرده مي شد. «انور جندي» اين صحنه فاجعه آميز را چنين تصوير مي كند:

«گرگان درنده از آب بهره مندند، ليكن خاندان نبوت تشنه لب هستند. چقدر ستم است كه شير، تشنه بماند، در حالي كه سالم است و اعضايش استوار. اطفال حسين در صحرا مي گريند، پروردگارا!

پس فرياد رسي كجاست». 41

خداوند رحم و مروت را از آنان گرفته بود، پس انسانيت خود را منكر شدند و تمامي ارزشهاي و عرفها را زير پا گذاشتند. هيچ يك از شرايع و اديان، اجازه نمي دهند آب بر زنان و كودكان منع

گردد و همه مردم را در آن شريك و برابر مي دانند. شريعت اسلامي نيز اين مطلب را تأييد كرده و آن را حق طبيعي هر انساني دانسته است. ولي سپاه اموي به دستورات اسلامي اهميتي نداد و آب را بر خاندان وحي و نبوت بست. يكي از مسخ شدگان به نام «مهاجر بن اوس» سرخوش از اين پليدي و نامردمي، متوجه حضرت شد و با صداي بلند گفت:

«اي حسين!

آيا آب را مي بيني كه چگونه موج مي زند؟

به خدا قسم!

از آن نخواهي چشيد تا آنكه در كنارش جان دهي …» 42.

«عمر بن حجاج» نيز گويي به غنيمتي يا مكنتي دست يافته باشد، با خوشحالي به طرف حضرت دويد و فرياد زد:

«اي حسين!

اين فرات است كه سگان، چهارپايان و گرازها از آن مي نوشند. به خدا سوگند!

از آن جرعه اي نخواهي نوشيد تا آنكه «حميم» را در آتش دوزخ بنوشي». 43

اين ناجوانمرد از همان كساني است كه به امام نامه نوشتند وخواستار آمدن ايشان به كوفه شدند.

يكي ديگر از او باش كوفه به نام «عبدالله بن حصين ازدي» با صدايي كه جاسوسان پسر مرجانه بشنوند و بدين ترتيب به جوايز طاغوت كوفه دست پيدا كند، گفت:

«اي حسين!

آيا به اين آب كه به شفافيت آسمان است مي نگري؟

به خدا قسم!

از آن قطره اي نخواهي نوشيد، تا آنكه از تشنگي بميري».

امام دست به دعا برداشت و او را نفرين كرد:

«پروردگارا!

او را با تشنگي بميران و هرگز او را نيامرز» 44.

اين مسخ شدگان همچنان در تباهي پيش رفتند و در دره هولناك جنايات و گناهان - كه از آن راه گريزي نيست - سقوط كردند.

سقايت عباس عليه السلام

هنگامي كه حضرت ابوالفضل، تشنگي

كشنده اهل بيت و اطفال برادرش را ديد از درد و خشم آتش گرفت پس آن شخصيت والا بر آن شد تا براي به دست آوردن آب، به زور متوسل گردد. سي سوار و بيست پياده همراه اين شهامت مجسم به راه افتادند. با خود بيست مشك آب برداشتند و راه «شريعه فرات» را پيش گرفتند.

«نافع بن هلال مرادي» كه از اصحاب بزرگ حضرت امام حسين عليه السلام بود، پيشاپيش آنان مي تاخت. عمرو بن حجاج زبيدي كه از جنايتكاران جنگ كربلا و مسؤول نگهباني از فرات بود، راه را بر نافع گرفت و از او پرسيد:

- به چه كار آمده اي؟

- آمده ايم آبي را كه ما را از آن باز داشته اي بنوشيم. - بنوش، گوارايت. - آيا من بنوشم ولي حسين و ديگر اصحابش كه مي بيني تشنه باشند؟!

- براي آنان نمي شود آب برد، ما را اينجا گذاشته اند تا آنان را از آب منع كنيم. اصحاب قهرمان امام، توجهي به او نكردند، سخنان او را به مسخره گرفتند و براي برداشتن آب به سمت فرات رفتند. «عمرو بن حجاج» با جماعتي از سپاهيانش بر آنان تاختند، ليكن قهرمان كربلا ابوالفضل، و نافع حمله آنان را دفع كردند.

و مشكها را پر نموده و به فرماندهي ابو االفضل به مكان خود بازگشتند.

در اين درگيري، از هيچ طرف، كسي كشته نشد.

ابوالفضل، تشنگان اهل بيت را آب نوشاند و آنان را از تشنگي نجات داد.

از آن روز، حضرت ملقب به «سقا» شد كه از مشهورترين و محبوبترين القاب حضرت است و مردم ايشان را بيشتر با اين لقب مي شناسند. 45

امان براي عباس عليه السلام

«شمر بن ذي الجوشن» پليد و پست،

از اربابش پسر مرجانه، اماني براي عباس و ديگر برادران بزرگوارش گرفت به گمان اينكه بدين ترتيب آنان را مي فريبد و از ياري برادرشان باز مي دارد و در نتيجه سپاه امام را تضعيف مي كند؛ زيرا آنان از دليرترين جنگاوران عرب هستند. شمر، با اين نيت، پارس كنان به طرف سپاه امام تاخت و در برابر آن ايستاد و فرياد زد:

«خواهر زادگان ما، عباس و برادرانش كجا هستند؟».

آن رادمردان چون شيران از جا جهيدند و گفتند:

«اي پسر ذي الجوشن!

چه مي خواهي؟».

شمر در حالي كه محبت دروغيني نشان مي داد، چنين مژده داد:

«برايتان امان آورده ام». سخن او چون نيشي، آنان را منزجر كرد، پس با خشم و برافروختگي فرياد زدند:

«خداوند تو را و امانت را لعنت كند!

آيا به ما امان مي دهي، ولي پسر دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله امان نداشته باشد؟!». 46

آن پليد، سرخورده بازگشت، پنداشته بود اين بزرگان و برادران امام مانند ياران خودش هستند، مسخ شدگاني كه وجدانهاي خود را به «ثمن بخس» به ابن زياد فروختند و زندگي خود را به شيطان بخشيدند. ولي ندانست كه برادران حسين، اسوه هاي تاريخند كه كرامت انساني را بنا كردند و براي انسان، افتخار بزرگي به ارمغان آوردند.

هجوم سپاهيان براي جنگ با امام حسين عليه السلام

عصر پنجشنبه، نهم ماه محرم، طلايگان سپاه شرك و كفر، براي جنگ با ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله پيش تاختند. دستورات شديدي از طرف پسر مرجانه براي پايان دادن سريع به پيكار و حل معضل صادر شده بود؛ زيرا بيم آن مي رفت كه سپاهيان، سر عقل بيايند و دو دستگي در ميان آنان حاصل شود.

امام در آن لحظه مقابل

خيمه اش، سر بر شمشير خود نهاده بود كه خواب ايشان را در ربود بانوي بزرگ بني هاشم خواهر امام، «حضرت زينب (س)» هياهوي سپاهيان و تاختن آنان را شنيد، هراسان نزد برادر رفت و او را از خواب بيدار نمود.

امام سر برداشت، به خواهر نگران خود نگاه كرد و با عزم و استواري گفت:

«رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مي گفت:

تو به سوي ما مي آيي …». بزرگ بانوي حرم از اندوه، قلبش فشرده شد، فرو شكست، نتوانست خودداري كند، برگونه اش نواخت و گفت:

«اي واي بر من!

…» 47

حضرت ابوالفضل خود را به برادر رساند و عرض كرد:

«آنان به سوي تو مي آيند».

امام از او خواست علت آمدن آنان را جويا شود و فرمود:

«برادرم!

جانم به فدايت!

سوار شو و نزد آنان برو و از آنان بپرس شما را چه شده و چه مي خواهيد؟».

امام اين چنين قربان برادر مي رود و همين نشان دهنده مكانت والا و منزلت بزرگ اوست و آشكار مي كند كه حضرت به قله ايمان و بالاترين مرتبه يقين دست يافته است. ابوالفضل، همراه بيست سوار از اصحاب از جمله:

«زهير بن قين و حبيب بن مظاهر» به طرف سپاهيان تاخت و خود را به آنان رساند، سپس از آنان انگيزه اين پيشروي را پرسيد، آنان گفتند:

«امير به ما فرمان داده است يا حكم او را بپذيريد و يا با شما پيكار مي كنيم». 48

حضرت عباس به طرف برادر، بازگشت و خواسته آنان را با ايشان در ميان گذاشت. حبيب بن مظاهر در همان جا مانده بود و سپاهيان پسر سعد را نصيحت مي كرد و آنان را

از عقاب و كيفر خدا برحذر داشته و چنين مي گفت:

«آگاه باشيد!

به خدا قسم!

بدترين گروه، كساني هستند كه فرداي قيامت بر خداي عزوجل و پيامبر بزرگوارش صلي الله عليه و آله وارد مي شوند در حالي كه فرزندان و اهل بيت پيامبر - كه شب زنده دارند و شبانه روز به ياد خدا مشغولند - و شيعيان پرهيزگار و نيك آنان را به قتل رسانده اند …» 49.

«عزرة بن قيس» با بي شرمي پاسخ داد:

«اي پسر مظاهر!

تو خودت را پاك و پرهيزكار مي انگاري؟»

قهرمان بي همتا، «زهير بن قين» متوجه عزره شد و گفت:

«اي پسر قيس!

از خدا بترس و از كساني مباش كه بر گمراهي كمك مي كنند و نفس زكيه پاك و عترت رسول خدا و برگزيده پيامبران را به قتل مي رسانند». عزره پرسيد:

«تو كه نزد ما عثماني بودي، حال چه شده است؟!». زهير، با منطق شرف و ايمان پاسخ داد:

«به خدا قسم!

من نه نامه به حسين نوشتم ونه پيكي نزد او فرستادم و تنها در راه بود كه به او برخوردم. هنگامي كه او را ديدم، به ياد رسول خدا افتادم و پيمان شكني، نيرنگ، دنيا پرستي و آنچه از ناجوانمردي براي حسين در نظر گرفته بوديد را دانستم.

پس بر آن شدم تا براي حفظ حق پيامبر - كه آن را ضايع كرده بوديد - او را ياري كنم و به حزب او بپيوندم». 50

سخنان زهير، سرشار از راستي در تمام ابعاد بود و روشن كرد كه به امام براي آمدن به كوفه نامه ننوشته است، زيرا به عثمان گرايش داشت. ولي هنگامي كه در راه با حضرت، مصادف شد و نيرنگ و

پيمان شكني و نامردمي كوفيان را در حق او دانست، موضع خود را عوض كرد، از ياران امام شد و بيش از همه به ايشان محبت ورزيد و وفاداري نشان داد؛ زيرا امام نزديكترين كس به پيامبر صلي الله عليه و آله بود.

به هر حال، ابوالفضل عليه السلام گفته هاي سپاهيان را براي برادر بازگو كرد، حضرت به او گفتند:

«به سوي آنان بازگرد و - اگر بتواني - تا فردا از آنان فرصت بگير. چه بسا امشب را بتوانيم براي خدا نماز بخوانيم، دعا كنيم و استغفار نماييم، خداوند مي داند كه نماز را دوست دارم و به تلاوت كتابش و دعا و استغفار بسيار، دلبسته ام …». ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي خواست با پربارترين توشه؛

يعني نماز، دعا، استغفار و تلاوت قرآن، دنيا را وداع گويد و با دستيابي هر چه بيشتر از آنها به ديدار خداوند بشتابد. ابوالفضل عليه السلام به سوي اردوگاه پسر مرجانه تاخت و خواسته برادرش را براي آنان بازگو كرد.

ابن سعد در اين مورد از شمر - كه تنها رقيب او براي فرماندهي سپاه به شمار مي رفت و در عين حال تمام كارهايش را زير نظر داشت و بر او جاسوس بود - نظر خواهي كرد.

عمر از آن مي ترسيد كه در صورت پذيرفتن خواسته امام، شمر از او نزد ابن زياد بد گويي كند و همچنين هدف عمر آن بود كه در پذيرفتن خواسته امام، براي خود، شريكي پيدا كند و از باز خواست احتمالي ابن زياد، مبني بر تأخير جنگ در امان باشد، ليكن شمر از اظهار نظر خودداري كرد و آن را به

عهده عمر گذاشت تا خود او مسؤول عواقب آن باشد.

«عمرو بن حجاج زبيدي» از اين ترديد و درنگ در پذيرش خواسته امام به ستوه آمد و با ناراحتي گفت:

«پناه بر خدا!

به خدا قسم!

اگر او از ديلمي ها بود و اين خواسته را از شما داشت، شايسته بود بپذيريد». 51

عمروبن حجاج به همين مقدار اكتفا كرد و ديگر نگفت كه او فرزند رسول خدا ست و آنان بودند كه حضرت را با مكاتبات خود به آمدن به كوفه، دعوت نمودند. آري، اينها را نگفت؛ زيرا از آن بيم داشت كه جاسوسان ابن زياد، گفته هايش را به طاغوت كوفه برسانند و در نتيجه دچار حرمان و حتي كيفر گردد. ابن اشعث نيز گفته عمرو را تأييد كرد.

پس عمر سعد با تأخير جنگ موافقت كرد و به يكي از افراد خود گفت كه آن را اعلام كند.

آن مرد نزديك اردوگاه امام رفت و با صداي بلند گفت:

«اي ياران حسين بن علي!

تا فردا به شما فرصت مي دهيم، پس اگر تسليم شديد و به فرمان امير تن داديد، شما را نزد او خواهيم برد و اگر خودداري كرديد، با شما خواهيم جنگيد». 52

نبرد به صبح روز دهم محرم موكول شد و سپاهيان عمر سعد منتظر فردا ماندند تا ببينند آيا امام تن به خواستهاي آنان مي دهد، يا آنكه دعوت آنان را رد مي كند.

امام عليه السلام اصحاب را آزاد مي گذارد

امام حسين عليه السلام، ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله شب دهم محرم، اهل بيت و اصحابش را جمع كرد، خبر شهادت خود را به آنان داد و از آنان خواست راه خود را پيش گرفته، حضرت را با سرنوشت محتومش تنها گذارند.

ايشان مي خواست آنان نسبت به آينده و كار خود بينا و آگاه باشند.

امام در آن شب حساس، چنين آغاز سخن كرد:

«خداوند را به بهترين وجه سپاس مي گويم و او را در خوشي و ناخوشي، حمد مي كنم. پروردگارا!

تو را سپاس مي گويم كه ما را كرامت نبوت بخشيدي، قرآن را به ما آموختي، بينش در دين عنايت كردي، براي ما گوش و چشم و دل آگاه قرار دادي و ما را از مشركان قرار ندادي. اما بعد:

من اصحاب و خانداني وفادارتر و بهتر از اهل بيت و اصحاب خودم نمي شناسم. خداوند به همه شما پاداش نيك عنايت كند.

آگاه باشيد!

كه من گمان ندارم امروز ما از دست اين دشمنان، فردايي داشته باشد.

من به همه شما اجازه دادم و بيعتم را از شما برداشتم تا با آسودگي و بدون ملامت، راه خود را پيش بگيريد و برويد. اينك اين شب است كه شما را پوشانده، پس از آن چون شتري - يا چون سپري - 53 استفاده كنيد و هر يك از شما دست يكي از افراد خاندانم را بگيرد - خداوند به همه شما جزاي خير دهد و سپس در شهرهاي خود پراكنده شويد تا آنكه خداوند گشايشي دهد. دشمنان تنها مرا مي خواهند و اگر به من دست پيدا كنند، از جستجوي ديگران خودداري مي كنند …» 54.

ايمان ناب و عصاره امامت و شخصيت امام در اين خطابه بزرگ، آشكار و متجلي مي گردد. حضرت در اين شرايط حساس و سرنوشت ساز، از هرگونه ابهام گويي و تعقيد، خودداري مي كند و با صراحت، آينده محتوم آنان را در صورت بودن با

ايشان نشان مي دهد؛ اگر اصحاب و اهل بيت امام بمانند، هيچ سود دنيوي در كار نخواهد بود و يك مسير را بايد بپيمايند؛ كه آن جانبازي و شهادت است. لذا حضرت از آنان مي خواهد از تيرگي شب، استفاده كنند و با دلي خوش و بدون دغدغه بيعت - زيرا امام همه را از وفاي به عهد و پيمان و بيعت خود معاف كرده است - به هر جا كه مي خواهند بروند و اگر از كناره گيري از حضرت در روز، شرم دارند، اينك بهترين فرصت است.

امام همچنين تأكيد مي كند كه تنها هدف اين درندگان خونخوار، اوست و نه ديگري. و دشمن، تشنه ريختن خون حسين است و اگر به مقصود خود دست پيدا كند، ديگر با آنان كاري ندارد.

پاسخ اهل بيت عليه السلام

هنوز امام خطابه خود را به پايان نرسانده بود كه شور و جنبشي در اهل بيت به وجود آمد و آنان با چشماني اشكبار، همبستگي خود را با امام و جانبازي خود را در راه او اعلام كردند.

حضرت ابوالفضل عليه السلام به نمايندگي از آنان، امام را مخاطب ساخت و عرض كرد:

«هرگز تو را ترك نخواهيم كرد.

آيا پس از تو زنده بمانيم؟!

خداوند هرگز چنين روزي را نياورد!».

امام متوجه عمو زادگان خود، فرزندان عقيل شد و گفت:

«از شما، مسلم به شهادت رسيد، همين كافي است، برويد كه به شما اجازه رفتن مي دهم». رادمردان خاندان عقيل، چونان شيراني خشمگين بانگ زدند:

«در آن صورت مردم چه خواهند گفت و ما چه خواهيم گفت؟!

بگوييم:

بزرگ و مراد و سرور خود را واگذاشتيم!

بهترين عموزادگان خود را ترك كرديم!

نه با آنان تيري انداختيم، نه نيزه اي زديم، نه شمشيري زديم

ونه مي دانيم آنان چه كردند، نه به خدا قسم!

چنين نخواهيم كرد، بلكه با جان و مال و خانواده، فداي تو مي شويم و همراهت پيكار مي كنيم تا به همان راهي كه مي روي ما نيز برويم. خداوند زندگي پس از تو را زشت گرداند». 55

آنان، با عزمي استوار، حمايت از امام و دفاع از اعتقادات و اهداف او را برگزيدند و مرگ زير سرنيزه ها را بر زندگي بدون هدف، ترجيح دادند.

پاسخ اصحاب

اصحاب امام و آزادگان دنيا نيز يكايك همبستگي خود را با كلامي آتشين با امام اعلام كردند و گفتند كه آماده جانبازي و شهادت در راه اعتقادات مقدسي هستند كه امام براي آنها مي جنگد.

«مسلم بن عوسجه» نخستين كسي بود كه سخن گفت:

«هرگز!

آيا تو را ترك كنيم؟!

در آن صورت در برابر خداوند به سبب كوتاهي در حقت، چه عذري خواهيم داشت؟!

هان به خدا قسم!

تو را ترك نخواهم كرد مگر آنكه با نيزه ام سينه هاي آنان را بشكافم و با شمشيرم - تا وقتي كه دسته آن به دستم است - ضربت بزنم و اگر سلاحي براي پيكار با من نماند با سنگ آنان را پس برانم و در اين راه، جان دهم». اين كلمات، ايمان عميق او را به ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله و آمادگي او را براي جنگ تا شهادت نشان مي دهد. يكي ديگر از قهرمانان اصحاب امام به نام «سعيد بن عبدالله حنفي» پيوند ناگسستني خود را با حضرت چنين اعلام كرد:

«به خدا قسم!

تو را وا نخواهيم گذاشت تا خداوند بداند در غيبت پيامبر، حق او را در باب تو رعايت كرده ايم. هان!

به خدا قسم!

اگر بدانم

هفتاد مرتبه در راهت كشته شوم، مرا بسوزانند و خاكسترم را به باد دهند، باز تو را رها نخواهم كرد تا آنكه در راه تو بميرم. حال چرا اين كار را نكنم كه يك شهادت بيشتر نيست و پس از آن كرامتي پايان ناپذير و هميشگي است». در قاموس وفا، راست تر و نجيب تر از اين وفاداري يافت نمي شود.

سعيد از صميم قلب آرزو مي كند، اي كاش!

او را هفتاد بار بكشند تا بدين گونه حق رسول خدا را در باب فرزندش رعايت كند.

حال كه يك مرگ است و به دنبال آن كرامتي جاودانه و هميشگي، چرا نبايد با آغوش باز، پذيرايش گردد. «زهير بن قين» نيز با سخناني همچون ديگر مجاهدان، پيوند استوار خود را با حضرت چنين اعلام كرد:

«به خدا قسم!

آرزو داشتم هزار بار در راهت كشته و سوزانده و پراكنده شوم تا آنكه خداوند بدين وسيله، مرگ را از تو و رادمردان اهل بيت، دور كند». 56

آيا وفاداري اين قهرمانان را مي بينيد و آيا براي آن در تاريخ، نمونه ديگري داريد؟!

آنان به قله نجابت و شهامت دست يافتند و به بلندايي رسيدند كه ديگران را تصور آن هم نيست و بدين گونه درسهاي درخشاني براي دفاع از حق به همگان دادند. ديگر اصحاب امام نيز خشنودي خود را از شهادت در راه امام اعلام كردند.

حضرت براي آنان پاداشي نيك طلب كرد و تأكيد نمود كه آنان در فردوس برين و كنار پيامبران و صديقين از نعمات جاويد، برخوردار خواهند بود.

پس از آن، اصحاب يكصدا فرياد زدند:

«ستايش خداي را كه ما را به ياري تو كرامت و به شهادت با تو شرافت بخشيد. يابن

رسول الله!

آيا نمي خواهي ما، هم درجه شما باشيم». 57

هستي اين قهرمانان با ايمان عميق، عجين شده بود و آنان از تمام پايبندي هاي زودگذر، رهايي يافتند و به راه خدا قدم نهادند و پرچم اسلام را در تمام عرصه هاي هستي به اهتزاز در آوردند.

شب زنده داري

امام عليه السلام با برگزيدگان پاك و مؤمن از اهل بيت و يارانش، متوجه خدا شدند، به نيايش پرداختند، با دل و جان به مناجات پرداختند و از خداوند عفو و مغفرت درخواست كردند.

آن شب هيچ يك از آنان نخوابيد، گروهي در حال ركوع، گروهي در حال سجود و گروهي به تلاوت قرآن مشغول بودند و همهمه اي چون زنبور عسل داشتند، با بي صبري، منتظر سرزدن خورشيد بودند تا به افتخار شهادت در راه ريحانه رسول خدا دست پيدا كنند. افراد اردوگاه ابن زياد نيز آن شب را با شوق منتظر بامداد بودند تا خون اهل بيت عليه السلام را بريزند و بدين ترتيب به اربابشان پسر مرجانه نزديك بشوند.

روز عاشورا

روز دهم ماه محرم، تلخ ترين، پرحادثه ترين و غم انگيزترين روز تاريخ است. فاجعه و محنتي نبود مگر آنكه در آن روز بر ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شد و عاشورا در جهان غم، جاودانه گشت.

دعاي امام عليه السلام

پدر آزادگان از خيمه خود خارج شد، صحرا را ديد مملو از سواره نظام و پيادگان است كه شمشيرهاي خود را براي ريختن خون ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله بر كشيده اند تا به نواله اي ناچيز از تروريست جنايتكار پسر مرجانه،

دست پيدا كنند. حضرت، قرآن را كه با خود داشتند، بر سر گشودند و دستان به دعا برداشتند و گفتند:

«پروردگارا!

در هر سختي پشتيبان من هستي، در هر گرفتاري، اميد من هستي، در آنچه به سر من آمده است مايه اعتماد و توانايي من هستي، چه بسيار اندوه هايي كه دل، تاب آنها را ندارد، راهها بسته مي شود، دوست مخذول مي گردد، موجب دشمنكامي مي شود كه آنها را بر تو عرضه داشته ام و به تو شكايت آورده ام؛ زيرا تنها به تو توجه دارم نه ديگري و تو آنها را رفع كرده اي، اندوهم را بر طرف و مرا كفايت كرده اي؛ پس صاحب هر نعمتي و داراي هر حسنه اي و نهايت هر خواسته اي …». 58

امام با اخلاص و انابه متوجه ولي خود مي شود و به پناهگاه نهايي روي مي آورد و با خدايش نيايش مي كند.

خطبه امام عليه السلام

امام بر آن شد كه آن درندگان را قبل از انجام هرگونه جنايتي، نصيحت كند و اتمام حجت نمايد.

پس مركب خود را خواست، بر آن سوار شد، به آنان نزديك گرديد و خطبه اي تاريخي ايراد كرد كه شامل موعظه ها و حجتهاي بسياري بود.

امام با صداي بلند كه اكثر آنان مي شنيدند فرمود:

«اي مردم!

سخنم را بشنويد و شتاب مكنيد تا حق شما را نسبت به خود با نصيحت ادا كنم و عذر آمدنم بر شما را بخواهم.

پس اگر

عذرم را پذيرفتيد، گفته ام را تصديق كرديد و انصاف روا داشتيد، سعادتمندتر خواهيد بود و من هم مسؤوليتم را انجام داده ام و شما بر من راهي نداريد و اگر عذرم را نپذيرفتيد و انصاف روا نداشتيد، پس شما و يارانتان يكصدا شويد و بدون ابهام هر آنچه مي خواهيد انجام دهيد و فرصت هم به من ندهيد، به درستي خداوندي كه كتاب را فرود آورده، سرپرست من است و او صالحان را سرپرستي مي كند …». باد، اين كلمات را به بانوان حرم نبوت رساند و آنان صدايشان به گريه بلند شد. امام، برادرش عباس و فرزندش علي را نزد آنان فرستاد و به آنان گفت:

«آنان را ساكت كنيد كه به جانم سوگند!

گريه آنان زياد خواهد شد».

هنگامي كه آنان خاموش گشتند، حضرت خطابه خود را آغاز كرد، خداوند را ستايش كرد و سپاس گفت، بر جدش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ملائكه و انبيا درود فرستاد و در آن خطبه سخناني گفت كه:

«به شمار نيايد و قبل از آن و بعد از آن سخناني بدان حد از شيوايي و رسايي شنيده نشده و نرسيده است». 59

حضرت در قسمتي از سخنان خود چنين فرمود:

«اي مردم!

خداوند متعال دنيا را آفريد و آن را سراي فنا و نابودي قرار داد كه با اهل خود هر آنچه خواهد مي كند.

پس فريب خورده آن است كه دنيا او را فريب دهد و بدبخت كسي است كه دنيا گمراهش سازد. مبادا اين دنيا فريبتان دهد و مغرورتان سازد. هر كه به دنيا اميد بندد، اميدش را بر باد مي دهد و آنكه در آن طمع ورزد، سرخورده خواهد شد.

شما را مي بينم بر كاري عزم كرده ايد كه در اين كار خدا را به خشم آورده ايد، كرمش را از شما برگرفته و انتقامش را متوجه شما كرده است. بهترين پروردگار، خداي ماست و بدترين بندگان، شما هستيد. به طاعت اقرار و اعتراف كرديد، به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ايمان آورديد، اما به جنگ فرزندان و خاندان او آمده ايد و مي خواهيد آنان را بكشيد. شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداي بزرگ را از ضميرتان زدوده است.

پس مرگ بر شما و خواسته هايتان باد!

انا لله و انا اليه راجعون، اينان قومي هستند كه پس از ايمان آوردن، كفر ورزيدند پس دور باد قوم ظالم از رحمت خدا».

امام با سخناني كه يادآور روش انبيا و دلسوزي آنان براي امتهايشان بود، ايشان را نصيحت كرد، از فريب و فتنه دنيا بر حذرشان داشت، آنان را از ارتكاب جنايت قتل خاندان نبوت، ترساند و روشن كرد كه در آن صورت سزاوار عذاب دردناك و جاودانه الهي خواهند گشت.

امام رنجديده، سپس سخنان خود را چنين دنبال كرد:

«اي مردم!

به نسبم بنگريد كه من كيستم، سپس به وجدان خود رجوع كنيد و آن را سرزنش كنيد و ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد و حرمت مرا هتك كنيد؟!

آيا من نواده پيامبرتان و پسر وصي او و پسر عم او و اولين مؤمنان به خدا و تصديق كنندگان رسالت حضرت ختمي مرتبت، نيستم؟!

آيا حمزه سيدالشهداء عموي پدرم نيست؟!

آيا جعفر طيار، عمويم نيست؟!

آيا سخن پيامبر در حق من و برادرم را نشنيده ايد كه فرمود:

«اين دو، سروران جوانان بهشتند».

اگر مرا در گفتارم تصديق مي كنيد كه حق هم همان است.

به خدا سوگند!

از آنجا كه دانستم خداوند دروغگويان را مؤاخذه مي كند و زيان دروغگويي به گوينده آن مي رسد، هرگز دروغ نگفته ام. و اگر مرا تكذيب مي كنيد در ميان شما هستند كساني كه اگر از آنان بپرسيد، به شما خبر خواهند داد.

از «جابر بن عبدالله انصاري و ابو سعيد خدري و سهل بن سعد ساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالك» بپرسيد، تا اين گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله درباره من و برادرم را براي شما نقل كنند.

آيا همين (گفتار پيامبر) مانع شما از ريختن خون من نمي گردد؟!». شايسته بود با اين سخنان درخشان، خردهاي رميده آنان باز گردد و از طغيانگري باز ايستند.

امام هرگونه ابهامي را برطرف كرد و آنان را به تأمل - هر چند اندكي - فرا خواند تا از ارتكاب جنايت خودداري كنند.

آيا حسين نواده پيامبرشان و فرزند وصي پيامبر نبود؟!

مگر نه حسين - همانگونه كه پيامبر گفته بود - «سرور جوانان بهشت است» و همين، مانعي از ريختن خون و هتك حرمت او مي گشت؟!

ليكن سپاهيان اموي اين منطق را نپذيرفتند، آنان رهسپار جنايت بودند و قلبهايشان سياه شده بود و ميان آنان و ياد خدا، پرده افتاده بود.

شمر بن ذي الجوشن كه از مسخ شدگان بود، پاسخ امام را به عهده گرفت و گفت:

او (شمر) خدا را به زبان پرستيده باشد اگر بداند كه (امام) چه مي گويد!

طبيعي بود كه گفته امام را درك نكند؛ زيرا زنگار باطل، قلب او را تيره كرده و او در گناه فرو رفته بود.

«حبيب بن مظاهر» كه از بزرگان و معروفين تقوا و صلاح بود، بدو

چنين پاسخ داد:

«به خدا قسم!

مي بينم كه تو خدا را به هفتاد حرف (يعني پرستشي تهي از يقين) مي پرستي و شهادت مي دهم كه نيك نمي داني امام چه مي گويد. ولي خداوند بر قلبت مهر زده است».

امام متوجه بخشهاي سپاه گشت و فرمود:

«اگر در اين گفته شك داريد، آيا در اينكه نواده پيامبر هستم نيز شك داريد؟!

به خدا سوگند در مشرق و مغرب عالم جز من، ديگر نواده پيامبري، نه در ميان شما و نه در ميان ديگران، يافت نمي شود.

واي بر شما!

آيا به خونخواهي قتلي كه مرتكب شده ام آمده ايد؟!

يا مالي كه بر باد داده ام و يا به قصاص زخمي كه زده ام آمده ايد؟!». آنان حيران شدند و از پاسخ دادن درماندند.

سپس حضرت به فرماندهان سپاه كه از ايشان خواستار آمدن به كوفه شده بودند، رو كرد و فرمود:

«اي شَبَث بن رِبْعي!

اي حجار بن ابجر!

اي قيس بن اشعث!

و اي زيد بن حرث!

آيا شما به من ننوشتيد كه درختان به بار نشسته و مرغزارها سبز شده اند و تو بر لشكري مجهز كه در اختيارت قرار مي گيرد، وارد مي شوي …» آن خائنان، نامه و پيمان و وعده ياري به امام را انكار كردند و گفتند «ما چنين نكرده ايم …».

امام از اين بي شرمي، حيرت زده گفت:

«پناه بر خدا!

به خدا قسم چنين كرده ايد …».

سپس حضرت از آنان روي گرداند و خطاب به همه سپاهيان گفت:

«اي مردم!

اگر از من كراهت داريد، مرا واگذاريد تا به جايگاهم بر بسيط خاك بروم».

«قيس بن اشعث» كه از سران منافقين بود و شرف و حيا را لگدمال كرده بود، در پاسخ امام گفت».

«چرا به حكم عمو زادگان خودت تن نمي دهي؟

آنان

جز آنگونه كه دوست داري با تو رفتار نخواهند كرد و از آنان به تو گزندي نخواهد رسيد».

امام خطاب به او فرمود:

«تو برادر برادرت - محمد بن اشعث - هستي، آيا مي خواهي بني هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل، از تو خونخواهي كنند؟!

به خدا قسم!

نه دست ذلت به آنان خواهم داد و نه چون بندگان فرار خواهم كرد.

بندگان خدا!

به پروردگارم و پروردگارتان از آنكه سنگسارم كنيد، پناه مي برم، به پروردگارم و پروردگارتان از هر متكبري كه به روز حساب ايمان ندارد، پناه مي برم …» 60

اين كلمات، گوياي عزت آزادگان و شرف خويشتنداران بود، ولي در قلوب آن سنگدلان فرو رفته در جهل و گناه، اثري نكرد.

اصحاب امام نيز با سپاهيان ابن زياد سخن گفتند، حجتها را بر آنان اقامه كردند و ستمگري هاي امويان و خودكامگي آنان را به يادشان آوردند. اما اين پندها بي اثر بود و آنان از اينكه زير بيرق پسر مرجانه باشند و با ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله كارزار كنند، احساس سرافرازي مي كردند.

خطبه ديگري از امام عليه السلام

امام آن نواده رسول خدا براي اتمام حجت و اينكه كسي ادعا نكند از حقيقت امر بي اطلاع بوده است، بار ديگر براي نصيحت گويي به طرف لشكريان ابن زياد رفت. حضرت در حالي كه زره بر تن كرده، عمامه جدش را بر سر نهاده، قرآن را گشوده و بر سر گذاشته بود و هاله اي از نور ايشان را فرا گرفته بود، با هيبت انبيا و اوصيا در مقابل آنان قرار گرفت و فرمود:

«مرگ و اندوه بر شما!

اي گروه!

آيا هنگامي كه با شيفتگي از ما ياري خواستيد و ما شتابان

به ياري شما آمديم، شمشيري را كه سوگند خورده بوديد بدان ما را ياري كنيد، بر ضد ما بركشيديد و آشتي را كه براي دشمن ما و شما برافروخته بوديم، بر عليه ما به كار گرفتيد و به دشمنانتان عليه دوستانتان پيوستيد بدون آنكه عدالتي ميان شما گسترده باشند و يا بدانها اميدوار شده باشيد.

پس مرگ بر شما باد!

كه هنوز اتفاقي نيفتاده، شمشير در نيام، قلب آرام و انديشه استوار بود، شما چون ملخان نوزاد و پروانه هاي خرد به سوي آن آمديد و خيلي زود پيمان شكستيد، پس مرگ بر شما اي بندگان امت!

و اي پراكنده شدگان از احزاب!

واي دور اندازان كتاب و تحريف كنندگان آيات!

و اي گروه گناهكار!

و اي تفاله هاي شيطان!

و اي خاموش كنندگان سنتها!

واي بر شما!

آيا به اينان كمك مي كنيد و ما را وا مي گذاريد؟!

آري، به خدا!

درخت غدر و نيرنگ در ميان شما ريشه دار است و شما بر آن پا گرفته ايد و اين درخت در ميان شما بارور و نيرومند شده است.

پس شما پست ترين درختي هستيد كه بيننده مي نگرد و لقمه اي براي غاصبان هستيد. هان!

حرامزاده فرزند حرامزاده!

دو راه بيش نگذاشته است؛ شمشير كشيدن يا تن به خواري دادن، كجا و ذلت!

خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهاي پاك و غيرتمندان و نفوس بلند طبع، آن را بر ما نمي پسندند كه اطاعت فرو مايگان بر شهادت كريمان مقدم داشته شود.

آگاه باشيد!

من با اين خاندان با وجود كمي تعداد و خودداري ياوران، پيش مي روم …».

سپس حضرت به ابيات «فروة بن مسيك مرادي» متمثل شد:

«اگر شكست دهيم، شيوه ما چنين بوده است و اگر شكست بخوريم ننگي نيست؛ و از جبن

ما نبوده است، بلكه اجل ما به سر رسيده و دولت ديگران آغاز شده است؛ به نكوهشگران ما بگوييد، هشيار شويد كه آنان نيز به سرنوشت ما دچار خواهند شد؛ هنگامي كه مرگ از گروهي فارغ شود، به گروه ديگري خواهد پرداخت» 61.

«هان!

به خدا قسم!

پس از اين جنايت، فزون از سوار شدن بر اسب، فرصت نخواهيد يافت كه چون سنگ آسيا سرگردان و مانند محور آن به لرزش در خواهيد آمد. اين عهدي است كه پدرم از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله بازگو نموده است پس كار خود را پيش گيريد، شريكانتان را بخوانيد و ابهام را از خودتان دور كنيد؛ سپس درباره هر آنچه خواهيد، انجام دهيد و فرصتي به من ندهيد. من به خداوند؛ پروردگارم و پروردگارتان توكل كرده ام. جنبده اي نيست مگر آنكه در يد قدرت اوست همانا پروردگارم بر صراط مستقيم است».

سپس حضرت دستانش را به دعا برداشت و گفت:

«پروردگارا!

بارش آسمان را بر آنان قطع كن و آنان را دچار ساليان قحطي، چون سالهاي يوسف كن و غلام ثقفي را بر آنان مسلط ساز تا به آنان جامهاي شرنگ بنوشاند كه آنان به ما دروغ گفتند و دست از ياري ما شستند. تويي پروردگار ما، بر تو توكل مي كنيم و به سوي تو مي آييم …» 62.

و اين خطابه انقلابي، صلابت، عزم نيرومند، دلاوري و استواري امام را نشان مي دهد. در حقيقت اوباشاني را كه از او ياري خواستند تا آنان را از ظلم و ستم امويين نجات دهد، تحقير مي كند چرا كه پس از روي آوردن حضرت به سوي آنان بر او پشت نموده و

با شمشيرها و نيزه هايشان در برابر او قرار گرفتند تا خود را به سركشان، ستمگران و خودكامگان نزديك نموده و بدون اينكه از آنان عدالتي ديده باشند، در كنار آنان شمشير كشيدند و بيعت خود را با امام شكستند. درخواست پسر مرجانه را كه متضمن خواري و تسليم است - آنچه در قاموس بزرگترين نماينده كرامت انساني و نواده رسول خدا، هرگز وجود ندارد - باز پس مي زند، پسر مرجانه ذلت و خواري را براي امام عليه السلام خواسته بود و دور باد از اينكه امام عليه السلام پذيراي ننگ شده در حالي كه او نواده پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - و بالاترين الگوي كرامت انساني است؛ از اين رو آمادگي خود و خاندانش را براي جنگ و بجا گذاشتن قهرمانيها جاودانه و حفظ كرامت خود و امت اسلامي اعلام مي دارد. و امام عليه السلام فرجام كار آنها را اين گونه بيان كرد:

آنان زندگي خوشي نخواهند داشت و به زودي خداوند كسي را بر آنان مسلط خواهد ساخت كه جام شرنگ در كامشان خواهد ريخت و دچار رنج و عذابي اليم خواهد كرد.

مدت كمي از ارتكاب اين جنايت گذشته بود كه پيش بيني امام محقق شد. قهرمان بزرگ، ياور اسلام و سردار انقلابي، «مختار بن يوسف ثقفي» بر آنان شوريد، وجودشان را از ترس و وحشت لبريز كرد و انتقامي سخت از آنان گرفت. مأموران او آنان را تعقيب كردند و به هر كس دست يافتند به شكل هولناكي به قتل رساندند و تنها افراد معدودي موفق به فرار شدند.

پس از اين خطابه تاريخي و جاويد، سپاه

ابن سعد خاموش ماند و بسياري از آنان آرزو مي كردند اي كاش! به زمين فرو مي رفتند.

لبّيك «حرّ»

پس از شنيدن خطابه امام، وجدان حر، بيدار شد و جانش به سوي حق روي آورد و در آن لحظات سرنوشت ساز زندگي اش، در انديشه فرو رفت كه ايا به حسين ملحق شود و بدين ترتيب آخرت خود را حفظ كند و خود را از عذاب و خشم خدا دور نگهدارد يا آنكه همچنان در منصب خود به عنوان فرمانده بخشي از سپاه اموي باقي بماند و از صله ها و پاداشهاي پسر مرجانه برخوردار گردد!

حر، نداي وجدان را پذيرفت و بر هواي نفس غالب شد و بر آن شد تا به امام حسين عليه السلام بپيوندد. قبل از پيوستن به امام، نزد عمر بن سعد فرمانده كل سپاهيان رفت و پرسيد:

«آيا با اين مرد پيكار خواهي كرد؟».

ابن سعد بدون توجه به انقلاب روحي حر، به سرعت و با قاطعيت پاسخ داد:

«آري، به خدا پيكاري كه كمترين اثر آن افتادن سرها و قطع شدن دستها باشد». اين سخن را در برابر فرماندهان قسمتها به زبان آورد تا اخلاص خود را نسبت به پسر مرجانه نشان دهد. حر مجدداً پرسيد:

«آيا به هيچ يك از پيشنهادهاي او رضايت نمي دهيد؟».

عمر پاسخ داد:

«اگر كارها به دست من بود قبول مي كردم، ولي اميرت آنها را نمي پذيرد». هنگامي كه حر يقين پيدا كرد كه آنان تصميم دارند با امام بجنگند، عزم كرد به اردوگاه امام بپيوندد. در آن لحظات، دچار تنش و لرزش سختي شده بود.

دوستش «مهاجر بن اوس» شگفت زده از اين اضطراب گفت:

«به خدا قسم! كار تو شك برانگيز

است، به خدا در هيچ موقفي تو را چون اينجا نديده ام و اگر از من درباره دليرترين اهل كوفه پرسش مي شد، جز تو را نام نمي بردم». حر تصميم خود را بر او آشكار كرد و گفت:

«به خدا سوگند! خودم را ميان بهشت و دوزخ مخير مي بينم، ولي هرگز جز بهشت را ترجيح نخواهم داد اگر چه مرا قطعه قطعه كنند و بسوزانند».

سپس در حالي كه از شرم و آزرم آنچه درباره حضرت انجام داده بود سر را به زير انداخته بود، عنان اسب را پيچيد و به سوي امام تاخت، 63همين كه به ايشان نزديك شد با چشماني اشكبار، صداي خود را بلند كرد و گفت:

«پروردگارا! به سوي تو انابه و توبه مي كنم، قلوب دوستان تو و فرزندان پيامبرت را لرزاندم. يا ابا عبدالله!

من از گذاشته ام تائب هستم، آيا توبه من پذيرفته است؟ …».

سپس از اسب فرود آمد، فروتنانه و متضرعانه به امام روي آورد و براي پذيرفته شدن توبه اش چنين گفت:

«يابن رسول الله!

خداوند مرا فدايتان گرداند. من همانم كه مانع بازگشت شما شدم و شما را در اين جاي سخت فرود آوردم. به خدايي كه جز او خدايي نيست، هرگز نمي پنداشتم آنان پيشنهادهاي شما را رد كنند و كار را تا به اينجا برسانند. با خودم مي

گفتم:

در بعضي كارها از آنان پيروي كنم اشكالي ندارد. هم آنان مرا مطيع خود مي دانند و هم اين كه خواسته هاي شما را خواهند پذيرفت. به خدا قسم!

اگر گمان مي كردم آنان سخنان شما را نخواهند پذيرفت. هرگز در حق شما چنان نمي كردم. و اينك نزدت آمده ام و از آنچه كرده ام نزد

خدايم توبه كرده ام و در راه شما مي خواهم جانبازي كنم تا اينكه در راهت كشته شوم، آيا توبه ام پذيرفته مي شود؟».

امام به او بشارت داد و او را عفو كرد و رضايت خود را اعلام داشت:

«آري، خداوند توبه ات را مي پذيرد و تو را مي بخشايد» 64.

حر از اينكه حضرت توبه اش را پذيرفت، سرشار از خشنودي گشت و از ايشان اجازه خواست تا اهل كوفه را نصيحت كند، چه بسا كساني به راه صواب بازگردند و توبه كنند.

امام به او اجازه داد و حر به طرف سپاهيان رفت و با صداي بلند گفت:

«اي اهل كوفه!

مادرانتان به عزايتان بنشينند و بگريند.

آيا او را دعوت مي كنيد و هنگامي كه آمد، تسليم دشمنش مي كنيد؟!

آيا پنداشتيد در راهش پيكار و جانبازي مي كنيد، اما بر ضدش مي جنگيد؟!

او را خواستيد، محاصر كرديد و او را از رفتن به شهرهاي بزرگ خدا براي ايمني خود و خاندانش، باز داشتيد، تا آنجاكه چون اسيري در دست شماست، نه براي خود سودي مي تواند فرو آورد و نه زياني از خود دور سازد. آب فرات را نيز كه يهوديان، مسيحيان و مجوسان از آن بهره مندند و گرازها و سگان در آن غوطه مي زنند، بر او و خاندانش بستيد. اينك او و خاندانش هستند كه تشنگي، آنان را از پا درآورده است. چه بد، حق پيامبرتان را در باب فرزندانش ادا مي كنيد. خداوند شما را روز تشنگي و هراس از آنچه در آنيد - اگر توبه نكنيد - آب ننوشاند …».

بسياري از سپاهيان آرزو مي كردند به زمين فرو روند آنان به گمراهي خود و نادرستي جنگشان يقين

داشتند، ليكن فريفته هواهاي نفساني و حُبّ بقا شده بودند. بعضي از آنان وقاحت را بدانجا رساندند كه تير به طرف حر پرتاب كردند و اين 65 تنها حجتي بود كه در ميدان رزم داشتند.

جنگ

خبر پيوستن حر به اردوگاه امام، كه از فرماندهان به نام لشكر بود ابن سعد را دستپاچه كرد و از آن ترسيد كه مبادا ديگران نيز به امام بپيوندند.

پس آن مزدور پست به طرف اردوگاه امام تاخت و تيري را - كه گويي در قلبش نشسته بود – بر كشيده در كمان گذاشت و به سمت امام پرتاب كرد در حالي كه فرياد مي كشيد:

«نزد امير، برايم شهادت دهيد كه من نخستين كسي بودم كه به سمت حسين تير انداختم».

عمر از اين حركت به عنوان آغاز جنگ استفاده كرد و از سپاهيان خواست كه نزد اربابش پسر مرجانه گواهي دهند كه او نخستين كسي بود كه تير به طرف امام پرتاب كرد، تا اميرش از اخلاص و وفاداري او نسبت به بني اميه مطمئن شود و شبهه سستي در جنگ با حسين را بر طرف كند.

باران تير بر سر اصحاب امام، باريدن گرفت و كسي از آنان نماند مگر آن كه تيري به او خورد.

امام متوجه اصحاب شد و با اين جمله به آنان اجازه جنگ داده و فرمود:

«برخيزيد اي بزرگواران!

اينها پيكهاي آنان به سوي شما هستند».

طلايگان مجد و شرف از اصحاب امام به سوي ميدان نبرد روانه شدند تا از دين خدا حمايت و از ريحانه رسول اكرم صلي الله عليه و آله دفاع كنند؛ با يقيني مطلق و بدون هيچ شكي به حقانيت خود و بطلان و گمراهي

سپاهيان اموي كه خداوند به آنان غضب كرده و بر آنان خشم گرفته است. سي و دو سوار و چهل تن پياده از اصحاب امام به جنگ دهها هزار تن از سپاهيان اموي رفتند. اين گروه اندك مؤمن شجاع در برابر آن گروه بي شمار مجهز به سلاح و ابزارهاي سنگين، رشادتهاي بي مانندي از خود نشان دادند و خردها را شگفت زده كردند.

نخستين حمله

نيروهاي ابن سعد دست به حمله گسترده و همه جانبه اي زدند كه در آن تمام قسمتهاي سپاه شركت داشتند و با نيروهاي امام در جنگي خونين درگير شدند.

اصحاب امام با عزم و اخلاصي بي مانند در تمامي تاريخ جنگها و با قلوبي استوارتر از سنگ به صفوف دشمن زدند و خسارتهاي سنگين مالي و جاني به آنان وارد كردند.

در اين حمله، نيمي از اصحاب امام به شهادت رسيدند. 66

مبارزه ميان دو لشكر

هنگامي كه برگزيدگان پاك از اصحاب امام بر زمين كرامت وشهادت جان باختند، آنان كه زنده مانده بودند، براي ادامه نبرد پيش تاختند و با خشنودي تمام به استقبال مرگ رفتند. تمامي سپاه دشمن از اين قهرمانيهاي كم نظير و از اينكه ياران امام با خوشحالي تمام به استقبال مرگ مي روند، حيرت زده بود و از خسارتهاي سنگين خود فغان مي كرد.

«عمرو بن حجاج زبيدي» كه از اعضاي برجسته فرماندهي سپاه ابن سعد بود، با صداي بلند آنان را از ادامه نبرد بدين شكل منع كرده و گفت:

«اي احمقها!

آيا مي دانيد با كه كارزار مي كنيد؟

با برگزيدگان اَسواران جامعه و گروهي شهادت طلب، كارزار مي كنيد و كسي از شما به سوي آنان نمي رود مگر آنكه كشته مي شود.

به خدا سوگند!

اگر آنان را فقط با سنگ بزنيد، بي شك آنان را خواهيد كشت». 67

اين كلمات - كه از زبان دشمن است - به خوبي صفات درخشان اصحاب امام را بازگو مي كند.

آنان با شجاعت، اراده قوي و بينشي كه دارند، از اَسواران و جنگاوران جامعه هستند. آنان آگاهانه و با بصيرتي كه دارند به ياري امام برخاسته اند و كمترين اميدي به زندگي ندارند، بلكه گروهي شهادت

طلب هستند و بر عكس دشمنان كه در تيرگي باطل دست و پا مي زنند و هيچ اعتقادي ندارند، اعتقادات و ايماني به صلابت كوه باخود حمل مي كنند. همه گرايشهاي نيك و صفات والا، از قبيل ايمان، آگاهي، شجاعت و شرافت نفساني، در آنان موجود بود.

مورخان مي گويند:

عمر سعد نظر عمرو بن حجاج را پسنديد و به نيروهايش دستور داد از ادامه مبارزه تن به تن خودداري كنند. 68

عمرو بن حجاج با افرادش همگي به باقي مانده اصحاب امام حمله كردند و با آنان در آويختند و جنگي سخت در گرفت. 69

«عروة بن قيس» از پسر سعد نيروي تير انداز و پياده نظام براي كمك درخواست كرد و گفت:

«آيا نمي بيني به لشكريانم از اين گروه اندك، چه بلاها رسيده است؟!

به سوي آنان، پيادگان و تيراندازان را بفرست». پسر سعد از «شبث بن رِبْعي» خواست كه به كمك عروه بشتابد، ليكن او خودداري كرد و گفت:

«پناه بر خدا! بزرگ مضر و عامه اهل شهر را با تيراندازان مي فرستي؟!

آيا براي اين كار جز من را نمي يابي؟!». عمر سعد كه اين را شنيد، «حصين بن نمير» را فراخواند و پياده نظام و پانصد تيرانداز را با وي همراه كرد.

آنان اصحاب امام را به تير بستند و اسبان آنان را از پا درآوردند.

پس از آن اصحاب امام به پيادگاني بدل شدند ولي اين مسأله جز بر ايمان و شجاعتشان نيفزود و چونان كوههاي استوار به ادامه نبرد پرداختند و گامي وا پس نگذاشتند. حربن يزيد رياحي همراه آنان، پياده مي جنگيد. جنگ به شدت تا نيمروز ادامه يافت و مورخان اين جنگ را سخت ترين جنگي

مي دانند كه خداوند آفريده است. 70

نماز جماعت

روز به نيمه و هنگام نماز ظهر فرا رسيده بود.

مجاهد مؤمن «ابو ثمامه صائدي» باز ايستاد و به آسمان نگريست، گويي منتظر عزيزترين خواسته اش؛

يعني اداي نماز ظهر بود.

همين كه زوال آفتاب را مشاهده كرد، متوجه امام شد و عرض كرد:

«جانم به فدايت!

مي بينم كه دشمن به تو نزديك شده است. به خدا كشته نخواهي شد، مگر آنكه من در راه تو كشته شده باشم. دوست دارم خدايم را در حالي ملاقات كنم كه نماز ظهر امروز را اينك كه وقت آن است، خوانده باشم». مرگ در يك قدمي - يا كمتر - او قرار داشت ولي در عين حال از ياد خدايش و اداي واجباتش غافل نبود و تمام اصحاب امام اين ويژگي را داشتند و چنين اخلاصي را در ايمان و عبادت خود نشان مي دادند.

امام به آسمان نگريست و در وقت، تأمل كرد، ديد كه هنگام اداي فريضه ظهر فرارسيده است، پس به او گفت:

«نماز را ياد كردي، خداوند تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد، آري، اينك اول وقت آن است».

سپس امام به اصحاب خود دستور داد از سپاهيان ابن زياد درخواست نمايند جنگ را متوقف كنند تا آنان براي خدايشان نماز بخوانند. آنان (اصحاب امام) چنان كردند.

«حصين بن نمير» پليد به آنان گفت:

«نماز تان پذيرفته نمي شود». 71

حبيب بن مظاهر پاسخ داد:

«اي الاغ!

گمان داري، نماز خاندان پيامبر پذيرفته نيست، اما نماز تو مقبول است؟!».

حصين بر او حمله كرد.

حبيب بن مظاهر نيز بدو تاخت و صورت اسبش را با شمشير شكافت كه بر اثر آن، اسب دستهايش را بلند كرد و حصين بر زمين افتاد.

پس ياران

به سرعت پيش دويدند و او را نجات دادند. 72

دشمنان خدا، فريبكارانه خواسته امام را پذيرفتند و اجازه دادند حضرت نماز ظهر را بجا آورد.

امام با ياران به نماز ايستاد و «سعيد بن عبدالله حنفي» مقابل ايشان قرار گرفت تا با بدن خود در برابر تيرها و نيزه ها سپري بسازد. دشمنان خدا مشغول بودن امام و اصحابش به نماز را غنيمت شمردند و شروع به تيراندازي به سمت آنان كردند.

سعيد حنفي سينه خود را در جهت تيرها، نيزه ها و سنگها قرار مي داد و مانع از اصابت آنها به امام مي گشت. تيرهايي كه او را هدف گرفته بودند اين كوه ايمان و صلابت را نتوانستند بلرزانند. هنوز امام از نماز كاملاً فارغ نشده بود كه سعيد بر اثر خونريزي بسيار بر زمين افتاد و در حالي كه از خون خود گلگون شده بود، مي گفت:

«پروردگارا!

آنان را همچون عاد و ثمود لعنت كن. به پيامبرت سلام مرا برسان و رنجي را كه از زخمها بردم برايش بازگو. من خواستم با اين كار پاداش تو را كسب كرده و فرزند پيامبرت را ياري كنم».

سپس متوجه امام گشت و با اخلاص و صداقت عرض كرد:

«يابن رسول الله!

آيا به عهد خود وفا كردم؟».

امام سپاسگزارانه پاسخ داد:

«آري، تو در بهشت مقابل من خواهي بود». اين سخن وجود او را سرشار از شادي كرد.

سپس روان بزرگش به سوي خالقش عروج كرد.

سعيد – جز زخم شمشير و نيزه - سيزده تير، نيز بر بدنش اصابت نمود 73 و اين نهايت ايمان، اخلاص و حق دوستي است.

شهادت اصحاب

ديگر اصحاب امام، پير و جوان و كودكان به سمت ميدان رزم تاختند و به

خوبي به عهد خود وفا كردند.

زبان از مدح و تمجيد آنان قاصر است و تاريخ مانند اين جانبازي و جهاد را در هيچ يك از عمليات جنگي سراغ ندارد. آنان با تعداد اندك خود، با دشمنان انبوه، در آويختند و خسارات سنگيني بر آنان وارد كردند.

كسي از آنان در عزم خود سست نشد و از ادامه كار باز نماند، بلكه همگي سرافراز از آنچه كردند و اندوهناك از آن كه بيشتر نتوانستند انجام دهند، به خون خود آغشته شدند و جان باختند.

امام بزرگوار، كنار قتلگاه آنان مكث كرد، وداع كنان در آنان نگريست، همه را در خون تپيده ديد و زمزمه كنان گفت:

«كشتگاني چون كشتگان پيامبران و خاندان پيامبران» 74.

ارواح پاك آنان به ملكوت اعلي پيوست، در حالي كه افتخاري بي مانند كسب كرده و شرافتي بي همتا براي امت ثبت كرده بودند و به انسانيت ارمغاني بي نظير در طول تاريخ، داده بودند. به هر حال، ابوالفضل عليه السلام همراه اين اصحاب بزرگوار به ميادين جنگ شتافت و در جهادشان مشاركت داشت. آنان از حضرت معنويت و شجاعت كسب مي كردند و براي جانبازي الهام مي گرفتند. در مواردي كه يكي از آنان در حلقه محاصره دشمن قرار مي گرفت، حضرت محاصره را مي شكست و او را نجات مي داد.

شهادت خاندان نبوت عليه السلام

پس از شهادت اصحاب پاكباز و روشن ضمير امام، رادمردان خاندان پيامبر چون هژبراني خشمگين براي دفاع از ريحانه رسول خدا و حمايت از حريم نبوت و بانوان حرم، بپا خاستند. نخستين كسي كه پيش افتاد، شبيه ترين شخص از نظر صورت و سيرت به پيامبر، علي اكبر عليه السلام بود كه زندگي دنيوي را

به تمسخر گرفت، مرگ را در راه كرامت خود برگزيد و تن به فرمان حرامزاده فرزند حرامزاده نداد.

هنگامي كه امام، فرزند را آماده رفتن ديد، به او نگريست در حالي كه از غم و اندوه، آتش گرفته و در آستانه احتضار قرار داشت.

پس محاسن خود را به طرف آسمان گرفت و با حرارت و رنجي عميق گفت:

«پروردگارا!

بر اين قوم شاهد باش، جواني به سوي آنان روانه است كه شبيه ترين مردم از نظر خلقت و خو و منطق به پيامبرت است، و ما هر وقت تشنه ديدار رسولت مي شديم در او مي نگريستيم. پروردگارا!

بركات زمين را از آنان بازدار و آنان را فرقه فرقه، دسته دسته و مخالف هم قرار ده و هرگز حاكمان را از آنان خشنود مكن. آنان ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند، ليكن براي جنگ بر ضد ما آماده گشتند». صفات روحي و جسمي پيامبر بزرگ در نواده اش علي اكبر عليه السلام مجسم شده بود و همين افتخار او را بس كه اينه تمام نماي پيامبر باشد.

امام قلبش از فراق فرزند به درد آمد و بر ابن سعد بانگ زد:

«چه كردي!

خدا پيوندت را قطع كند!

كارت را مبارك نگرداند!

و بر تو كسي را مسلط كند كه در رختخوابت تو را به قتل برساند!

همانگونه كه پيوند و رحم مرا قطع كردي و رعايت خويشاندي مرا با پيامبر نكردي، سپس حضرت، اين آيه را تلاوت كردند:

«ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين

ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليهم» 75.

«خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد، آنان فرزندان (و

دودماني) بودند كه (از نظر پاكي و تقوا و فضيلت،) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند؛ وخداوند شنوا و داناست».

امام عليه السلام غرق در رنج و اندوه، پاره جگر خود را بدرقه كرد و بانوان حرم به دنبال حضرت، مويه شان بر شبيه پيامبر - كه به زودي شمشيرها و نيزه ها اعضاي بدن او را به يغما خواهند برد - بلند بود آن رادمرد با هيبت پيامبر، قلبي استوار و بي هراس، شجاعت جدش علي عليه السلام، دليري عموي پدرش حمزه، خويشتنداري حسين و با سرافزازي به رزمگاه پا گذاشت و در حالي كه با افتخار، رجز مي خواند، وارد معركه شد:

«من، علي بن حسين بن علي هستم. به خداي كعبه سوگند!

ما به پيامبر نزديكتر هستيم. به خدا قسم!

فرزند حرامزاده ميان ما حكم نخواهد كرد». 76

آري اي پسر حسين!

اي افتخار امت واي پيشاهنگ قيام و كرامت امت!

تو و پدرت به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و به منصب و مقامش - از اين زنازادگان كه زندگي مسلمين را به دوزخي تحمل ناپذير بدل كردند - شايسته تر و سزاوارتر هستيد. علي اكبر عليه السلام در رجزش عزم نيرومند و اراده استوار خود را بازگو كرد و تأكيد نمود مرگ را بر خواري، تن دادن به حكم زنازاده پسر زنازاده، ترجيح مي دهد. اين ويژگي را حضرت از پدرش؛ بزرگ خويشتنداران عالم به ارث برده بود.

افتخار بني هاشم، با دشمنان درآويخت و با شجاعت غير قابل وصفي كه ارائه كرد، آنان را وحشت زده نمود. مورخان مي گويند:

«علي آنان را به ياد قهرمانيهاي اميرالمؤمنين عليه السلام كه شجاعترين انسانهاست كه خدا خلق كرده انداخت و بجز مجروحان،

يكصد و بيست سوار را به هلاكت رساند» 77.

تشنگي بر حضرت غلبه كرد و ايشان را رنجور نمود، پس به سوي پدر بازگشت تا جرعه اي آب طلب كند و براي آخرين بار با او وداع نمايد. پدر با حزن و اندوه از او استقبال كرد.

علي گفت:

«اي پدرم!

تشنگي مرا كشت و سنگيني آهن از پايم انداخت.

آيا جرعه آبي به دست مي آيد تا بدان وسيله بر دشمنان نيرو بگيرم؟».

قلب امام از محنت و درد آتش گرفت و با چشماني اشكبار و صدايي نرم، بدو گفت:

«و اغوثاه!

چه بسيار زود جدت را ديدار خواهي كرد و او به تو جامي خواهد نوشاند كه پس از آن هرگز تشنه نخواهيد شد».

سپس زبان او را به كام گرفت و مكيد تا تشنگي خود را نشان دهد، زبانش از شدت تشنگي چون صفحه سوهان بود، امام خاتم خود را به فرزند داد تا در دهان گذارد. اين صحنه دهشتناك، از درد آورترين و تلخ ترين مصايب حضرت بود كه پاره جگر و فرزند برومند خود را چون ماه شب چهارده در اوج شكوفايي چنين زخمي و خسته و از شدت تشنگي در آستانه مرگ ببيند، زخم شمشيرها تن او را پوشانده باشد، ليكن حضرت نتواند جرعه آبي در اختيار او قرار دهد و بدو ياري رساند.

حجة الاسلام «شيخ عبدالحسين صادق» در اين باره چنين مي سرايد:

«از تشنگي خود نزد بهترين پدر شكايت مي كند، ولي شكايت سوز جگر خود را نزد كسي برد كه خود به شدت تشنه بود، همه جگر و درونش چونان اخگري سوزان بود و زبانش از تشنگي مانند صفحه سوهان خشك و خشن شده بود.

پدر بر آن شد

تا آب دهان خود را به پسر دهد، البته اگر آب دهاني نيز مانده و نخشكيده باشد». 78

افتخار بني هاشم به ميدان نبرد بازگشت، زخمها او را از پا انداخته و تشنگي قلبش را رنجور كرده بود، ليكن به هيچ يك از دردهاي طاقت فرساي خود توجهي نداشت. همه انديشه و عواطفش متوجه تنهايي پدرش بود؛ پدري تنها در محاصره گرگان درنده اي كه تشنه خون او بودند و مي خواستند با ريختن خونش به پسر مرجانه نزديك شوند. علي بن حسين با رجز ذيل در برابر دشمنان ظاهر شد:

«در جنگ، حقايقي آشكار شد و پس از آن، صداقتها روشن گشت. به خداوند، پروردگار عرش سوگند!

رهايتان نخواهيم كرد تا آنكه شمشيرها را در نيام كنيد» 79.

حقايق جنگ آشكار گشته و اهداف آن براي دو طرف روشن شده بود.

امام حسين عليه السلام براي از بين بردن فريب اجتماعي و تضمين حقوق محرومان و ستمديدگان و ايجاد زندگي كريمانه اي براي آنان مي جنگيد؛ و اما ارتش امويان براي بنده كردن مردم و تبديل جامعه به باغستاني براي امويان - تا تلاشهاي آنان را به يغما ببرند و آنان را به هر چه مي خواهند مجبور كنند - مي جنگيد. علي بن حسين در رجز خود اعلام كرد براي پاسداري از اهداف والا و آرمانهاي عظيم، همچنان خواهد جنگيد تا آنكه دشمن عقب نشيند و شمشيرها را غلاف كند.

فرزند حسين با دلاوري بي مانندي به نبرد پرداخت تا آنكه دويست تن از آنان را به هلاكت رساند 80 و از شدت خسارات و تلفاتي كه ارتش امويان متحمل شده بود، ضجه و فريادشان بلند شد. در اين هنگام، خبيث

پست «مرة بن منقذ عبدي» گفت:

«گناهان عرب بر دوش من اگر پدرش را به عزايش ننشانم» 81. و به طرف شبيه رسول خدا تاخت و ناجوانمردانه از پشت با نيزه ضربتي به كمرش زد و با شمشير، سرش را شكافت. علي دست در گردن اسب كرد به اين پندار كه او را نزد پدرش بازخواهد گرداند تا براي آخرين بار وداع كند، ليكن اسب او را به طرف اردوگاه دشمن برد و آنان علي را از همه طرف محاصره كردند و با شمشيرهايشان او را قطعه قطعه كردند تا آنكه انتقام خسارات و تلفات خود را بگيرند. علي صدايش را بلند كرد:

«سلامم بر تو باد اي ابا عبدالله!

اينك اين جدم رسول خدا ست كه مرا با جام خود نوشاند كه پس از آن تشنه نمي شوم، در حالي كه مي گفت:

براي تو نيز جامي ذخيره شده است». باد، اين كلمات را به پدرش رساند، قلبش پاره پاره شد. بند دلش از هم گسيخت، نيرويش فرو ريخت، قدرتش را از دست داد.

در آستانه مرگ قرار گرفت و شتابان خود را به فرزند رساند، گونه بر گونه اش گذاشت. پيكر پاره پاره فرزند بي حركت بود، امام با صدايي كه پاره هاي قلبش را در خود داشت و چشماني خونبار مي گفت:

«خداوند قومي را كه تو را كشتند، بكشد، پسرم!

چقدر آنان بر خداوند و هتك حرمت پيامبر، جسارت دارند!

پس از تو، خاك بر سر دنيا باد». 82

عباس عليه السلام در كنار برادرش بود، با قلبي آتش گرفته و پاره پاره از رنج و درد از مصيبتي كه بر سرشان آمده بود.

چرا كه پسر برادرش - كه يك دنيا فضيلت و

افتخار بود - به شهادت رسيده بود.

چقدر اين فاجعه هولناك و چقدر مصيبت دهشتناكي است!

نواده پاك مصطفي، زينب (س) شتابان خود را بر سر پيكر پسر برادر رساند، خود را بر آن انداخت و در حالي كه با اشك خويش شستشويش مي داد، بانگ مويه سر داده بود و مي گفت:

«آه اي پسر برادرم!

آه اي ميوه دلم!». اين صحنه حزن آور در امام تأثير كرد، پس شروع كردبه تسليت گفتن به خواهر، در حالي كه خود امام در حالت احتضار بود و دردمندانه مي گفت:

«پسرم!

پس از تو خاك بر سر دنيا». يا ابا عبدالله!

خداوند بر اين حوادث دهشتباري كه صبر را به ستوه آوردند و كوهها را لرزاندند، پاداشت دهد. در راه اين دين مبين كه گروهي جنايتكار اموي و مزدورانشان آن را به بازي گرفته بودند، شرنگ به كامت رفت و مصيبتها كشيدي.

شهادت آل عقيل

رادمردان بزرگوار از آل عقيل براي دفاع از امام مسلمين و جانبازي در راه او تمسخر زنان بر زندگي و تحقير كنندگان بر مرگ، بپا خاستند.

امام شجاعت و شوق آنان را به دفاع از خود دريافت، پس فرمود:

«پروردگارا!

قاتلان آل عقيل را بكش، اي آل عقيل پايداري كنيد كه وعده گاه شما بهشت است». 83

آنان به دشمن زيانهاي جبران ناپذيري وارد ساخته و چونان شيران شرزه به قلب دشمن زدند و با عزم نيرومند و اراده استوار خود بر تمام بخشهاي سپاه دشمن سر بودند. نه تن از آن رادمردان پاك و افتخار خاندان نبوي به شهادت رسيدند. شاعر درباره آنان مي گويد:

«اي چشم!

خون ببار و ناله سر ده و اگر مويه مي كني بر خاندان رسول مويه كن. هفت تن از فرزندان

علي و نه تن از فرزندان عقيل به شهادت رسيدند». 84

ارواح پاك آنان به ملكوت اعلي پيوست و به فردوس برين كه جايگاه پيامبران، صديقان و صالحان است. - و چه خوب همراهاني هستند - وارد شد.

شهادت فرزندان امام حسن عليه السلام

رادمردان از فرزندان امام حسن عليه السلام براي دفاع از عموي خود و ياري او با قلبي خونبار از مصايب حضرت، به پا خاستند. يكي از اين دلاوران، قاسم بن حسن بود كه مورخان در وصفش گفته اند:

چون ماه شب چهارده بود.

امام او را تغذيه روحي كرده و پرورش داده بود تا آنكه يكي از نمونه هاي عالي كمال و ادب گشت. قاسم و برادرانش از محنت و مصيبت عمويشان با خبر مي شدند و آرزو مي كردند اي كاش بتوانند ضربات دشمن را با خون و جان خود به تمامي، دفع كنند. قاسم مي گفت:

«امكان ندارد عمويم كشته شود و من زنده باشم». 85

قاسم نزد امام آمد تا اذن جهاد بگيرد. حضرت او را در بر گرفت در حالي كه چشمانش اشكبار بود ولي اجازه نداد به ميدان رود، جز آنكه قاسم همچنان پافشاري مي كرد و دست و پاي او را مي بوسيد تا اجازه او را دريافت كند.

پس حضرت اذن داد و آن پيشاهنگ فتوت اسلامي، راه رزمگاه را پيش گرفت و براي تحقير آن درندگان، زره بر تن نكرد.

سرها را درو مي كرد و گردان را به خاك مي انداخت، گويي مرگ مطيع اراده اش بود.

در حين جنگ، بند نعلينش - كه از آن لشكر با ارزشتر بود - كنده شد. زاده نبوت، نپسنديد كه يكي از پاهايش بدون نعلين باشد، پس، از حركت باز ايستاد و

به بستن بند آن پرداخت و اين حركت در حقيقت تحقير آنان بود سگي از سگان آن لشكر به نام «عمرو بن سعد از دي» اين فرصت را غنيمت شمرد و گفت:

«به خدا بر او خواهم تاخت».

«حميد بن مسلم» بر او خرده گرفت و گفت:

«پناه بر خدا!

از اين كار چه نتيجه اي خواهي برد؟!

اين قوم كه هيچ يك از آنان را باقي نخواهند گذاشت، براي او كافيست و نيازي به تو نيست». ليكن آن پليد توجهي به گفته اش نكرد و پيش تاخت و با شمشير ضربتي بر سر او زد. قاسم چون ستاره اي به خاك افتاد و در خون سرخش غوطه زد و با صداي بلندي فرياد زد:

«اي عمو! مرا درياب!»

مرگ از اين صدا براي امام سبكتر بود، بند دلش از هم گسيخت و از اندوه حسرت جانش به پرواز درآمد و به سرعت به طرف پسر برادرش رفت، پس قصد قاتل او كرد و با شمشير ضربتي به او زد. عمرو دستش را بالا آورد و شمشير آن را از آرنج قطع كرد و خودش به زمين افتاد. سپاهيان اهل كوفه براي نجات او پيش تاختند ولي آن پست فطرت، زير سم ستوران به هلاكت رسيد.

سپس امام متوجه فرزند برادر گشت و او را غرق در بوسه كرد.

قاسم چون كبوتري سربريده دست و پا مي زد و امام قلبش فشرده مي شد و با جگري سوخته مي گفت:

«از رحمت خدا دور باشند قومي كه تو را كشتند!

خونخواه تو در روز قيامت جدت خواهد بود.

به خدا بر عمويت گران است كه او را بخواني و پاسخت ندهد، يا پاسخت دهد، ليكن به تو سودي نبخشد. اين

روزي است كه خونخواه آن بسيار و يار آن كم است». 86

امام پسر برادرش را بر دستانش بلند كرد.

قاسم همچنان دست و پا مي زد. 87

تا آنكه در آغوش امام جان باخت. حضرت او را آورد و پهلوي پسرش علي اكبر و ديگر شهداي گرانقدر خاندان نبوت گذاشت، به آنان خيره شد، قلبش به درد آمد و عليه خونريزان جنايتكاري كه خون خاندان پيامبرشان را مباح كرده بودند، دست به دعا برداشت:

«پروردگارا!

همه را به شمار آور، كسي از آنان را فرو مگذار و آنان را هرگز نيامرز. اي عموزادگانم!

پايداري كنيد؛ اي اهل بيتم!

پايداري كنيد.

پس از امروز، هرگز روي خواري را نخواهيد ديد». 88

پس از آن، عون بن عبدالله بن جعفر و محمد بن عبدالله بن جعفر - كه مادرشان بانوي بزرگوار نواده پيامبر اكرم زينب كبري بود - براي دفاع از امام و ريحانه رسول خدا بپا خاستند و به شرف شهادت نايل شدند.

پس از آنان از خاندان نبوت جز برادران امام و در رأسشان عباس، كسي باقي نماند. عباس در كنار برادر به عنوان نيرويي باز دارنده عمل مي كرد و ايشان را از هر حمله و تجاوزي حفظ مي نمود و شريك تمامي دردها و رنجهاي برادر بود.

پي نوشت ها

33- لئن كانت الدنيا تعد نفيسه

فدار ثواب الله اعلي و انبل

و انت كان الابدان للموت انشئت

فقتل امري ء بالسيف في الله افضل

و ان كانت الارزاق شيئا مقدرا

فقلة سعي المرء في الرزق اجمل

و ان كانت الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل

سامضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا مانوي حقا و جاهد مسلما

فان مت لم اندم و ان عشت لم الم

كفي بك

عارا ان تذل و ترغما

35- «زباله» محلي است معروف در مسير مكه از طريق كوفه و مكاني است آباد كه داراي بازارهايي مي باشد اين محل بين «واقصه» و «ثعلبيه» واقع شده است «معجم البلدان 3/129).

36- «في ء» ثروت و حقوقي كه به خاندان پيامبر اختصاص دارد.

37- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 98.

38- مقتل، عبدالرزاق المقرم، ص 231.

39- تاريخ طبري، ج 6، ص 230.

40- مرآة الزمان في تواريخ الاعيان، ص 89.

41- و ذائاب الشرور تنعم بالماء

و اهل النبي من غير ماء

يا لظلم الاقدار يظمأ قلب الليث

و الليث موثق الاعضاء

و صغار الحسين يبكون في الصحرا

يا رب!

اين غوث القضاء

42- انساب الاشراف، ج 2، ق 1.

43- انساب الاشراف، ج 2، ق 1.

44- الصراط السوي في مناقب آل النبي، ص 86.

45- انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

46- انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

47- الكامل، ابن اثير، ج 3، ص 284.

48- البداية و النهاية، ج 8، ص 177.

49- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 172.

50- انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

51- تاريخ ابن الثير، ج 3، ص 285.

52- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 165.

53- با اختلاف روايت در متن خطبه:

«جملاً» و «جُنّة» - (م).

54- ابن اثير، ج 3، ص 285.

55- تاريخ طبري، ج 6، ص 238.

56- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 168-169.

57- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 168-169.

58- تاريخ ابن عساكر، ج 13، ص 14.

59- تاريخ طبري، ج 6، ص 242.

60- تاريخ طبري، ج 6، ص 43.

61- فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فغير مهزمينا

و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دولة آخرينا

فقل للشامتين بنا، افيقوا

لقي الشامتون كما لقينا

اذا ما الموت رفع عن اناس

بكلكلة اناخ بآخرينا

62- تاريخ ابن عساكر، ج 13، ص

74-75.

63- تاريخ طبري، ج 6، ص 244.

64- الكامل، ج 3، ص 288 و 229.

65- الكامل، ج 3، ص 288 و 229.

66- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 203.

67- انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

68- انساب الاشراف، ج 1، ق 1.

69- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 211.

70- تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 291.

71- در اين جا عبارت متن ناقص و مبهم است.

با مراجعه به منبع كتاب، عبارات كامل ترجمه شده است - (م).

72- الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 4، ص 70، دار صادر، 1385 بيروت.

73- مقتل الحسين، المقرم، ص 297.

74- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 239.

75- سوره آل عمران، آيه 33-34.

76- تاريخ ابن اثير، ج 3، ص 293.

انا علي بن الحسين بن علي

نحن و رب البيت اولي بالنبي

تا الله لا يحكم فينا ابن الدعي

77- مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30.

78- يشكو لخير أب ظماه و ما اشتكي

ظمأ الحشا الا الي الظامي الصدي

كل حشاشته كصالية الغضا

ولسانه ظمأ كشقة مبرد

فانصاع يوثره عليه بريقه

لوكان ثمة ريقه لم يجمد

79- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 247:

الحرب قد بانت لهاحقائق

و ظهرت من بعدها مصادق

و الله رب العرش لا نفارق

جموعكم او تغمد البوارق

80- مقتل خوارزمي، ج 2، ص 31.

81- مقتل مقرم، ص 316.

82- نسب قريش، ص 57.

83- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 249.

84- المعارف، ص 204:

عين جودي بغبرة و عويل

واندبي ان ندبت آل الرسول

سبعة كلهم لصلب علي

قد اصيبوا و تسعة لعقيل

85- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 255.

86- البداية و النهاية، ج 8، ص 186.

87- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 256.

88- مقتل خوارزمي، ج 2، ص 28.

گزيده اي از

كتاب زندگاني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

تاليف علامه محقق باقر شريف قرشي، ترجمه سيد حسن اسلامي ص 153-219

بر كرانه علقمه
مقدمه

قلب ابوالفضل از رنج و اندوه فشرده شده بود و آرزو مي كرد كه مرگ، او را در رُبايد و شاهد اين حوادث هولناك، كه هر زنده اي را از پا در مي آورد و بنياد صبر را واژگون مي كرد - و جز صاحبان عزيمت از پيامبران كه خداوند آنان را آزموده و بر بندگان برتري داده، كسي طاقت آنها را نداشت - نباشد.

از جمله اين حوادث هولناك آن بود كه ابوالفضل عليه السلام هر لحظه به استقبال جوان نورسي مي شتافت كه شمشيرها و نيزه هاي بني اميه اندام او را پاره پاره كرده بودند و صداي بانوان حرم را مي شنيد كه به سختي بر عزير خود مويه مي كردند و بر صورت خود مي كوفتند و ماههاي شب چهارده را كه در راه دفاع از ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله به خون تپيده بودند، در آغوش مي گرفتند. علاوه بر همه اينها، ابوالفضل برادر تنهاي خود را ميان انبوه كركساني مي ديد كه براي تقرب به جرثومه دنائت، پسر مرجانه، تشنه ريختن خون امام هستند، ليكن اين محنتها و رنجها عزم حضرت را براي پيكار با دشمنان خدا و جانبازي در راه نواده پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله جزم مي كرد و ايشان مصمم تر مي شدند.

در اينجا به اختصار به بحث از شهادت حضرت و حوادث منجر به آن مي پردازيم.

عباس عليه السلام با برادرانش

پس از شهادت جوانان اهل بيت عليه السلام عباس قهرمان كربلا به برادران خود رو كرد و گفت:

اينك در ميادين نبرد در آئيد و مخلصانه در راه ياري دين خدا با دشمنان او كارزار نماييد زيرا يقين

مي دانم از اين عمل، زياني نخواهيد ديد. 89

از برادران بزرگوارش خواست خود را براي خدا قرباني كنند و خالصانه در راه خدا و رسولش جهاد نمايند و در جانبازي خود به چيز ديگري اعم از نسب و غيره نينديشند. ابوالفضل متوجه برادرش عبدالله گشت و گفت:

«برادرم!

پيش برو تا تو را كشته ببينم و نزد خدايت به حساب آورم». 90

آن رادمردان نداي حق را لبيك گفتند و براي دفاع از بزرگ خاندان نبوت و امامت، حسين بن علي عليه السلام پيش تاختند.

سخن سست

از خنده آورترين و ناحق ترين سخنان، گفتار «ابن اثير» است كه:

«عباس به برادران خود گفت:

پيش برويد تا از شما ارث ببرم؛ زيرا شما فرزندي نداريد!!». اين سخن را گفته اند تا از اهميت اين نادره اسلام و اين مايه افتخار مسلمانان بكاهند.

آيا ممكن است مايه سرافرازي بني هاشم در آن ساعات هولناك كه مرگ در يك قدمي او بود و برادرش در محاصره گرگان اموي قرار داشت و ياري مي خواست و كسي به ياريش نمي آمد و مويه بانوان حرم رسالت را مي شنيد، به مسايل مادي بينديشد؟!

در حقيقت حضرت عباس در آن لحظات به يك چيز مي انديشيد و بس؛ اداي وظيفه و شهادت در راه سبط پيامبر همان راهي كه اهل بيت او پيمودند. علاوه بر آن، ام البنين مادر اين بزرگواران زنده بود و اگر قرار بود ارثي تقسيم شود، او بود كه ارث مي برد؛ زيرا در طبقه اول ميراث بران قرار داشت. وانگهي، پدرشان اميرالمؤمنين هنگام وفات نه زري بجا گذاشت و نه سيمي، پس فرزندان امام از كجا دارايي به هم زده بودند؟!

به احتمال قوي عبارت حضرت عباس

چنين بوده است:

«تا انتقام خون شما را بگيرم» 91، ولي سخنان حضرت تصحيف يا تحريف شده است.

شهادت برادران عباس عليه السلام

برادران عباس، ندايش را پاسخ مثبت دادند، جهت كارزار به پا خاستند و براي دفاع از برادرشان ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله آماده جانبازي و مرگ گشتند. عبدالله فرزند اميرالمؤمنين عليه السلام پيش تاخت و با سپاهيان اموي درآويخت در حالي كه اين رجز را مي خواند:

«پدرم علي صاحب افتخارات والا، زاده هاشم نيك پي و برگزيده است. اينك اين حسين فرزند پيامبر مرسل است و ما با شمشير صيقل داده از او دفاع مي كنيم. جانم را فداي چنين برادر بزرگواري مي كنم. پروردگارا!

به من ثواب آخرت و سراي جاويد، عطا كن». 92

«عبدالله» در اين رجز، سربلندي و افتخار خود را نسبت به پدرش اميرالمؤمنين - باب مدينه علم پيامبر و وصي او - و برادرش سرور جوانان بهشت، ابراز داشت و اعلام كرد در راه برادر جانبازي خواهد كرد زيرا او پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و بدين ترتيب، خواستار ثواب اخروي و درجات رفيعه اي است كه پروردگارش عطا كند.

آن رادمرد همچنان به شدت پيكار مي كرد تا آنكه يكي از پليدان اهل كوفه به نام «هاني بن ثبيت حضرمي» بر او تاخت و او را به شهادت رساند. 93

پس از او برادرش «جعفر» كه نوزده ساله بود، به پيكار پرداخت و دليرانه جنگيد تا آنكه قاتل برادرش او را نيز به شهادت رساند. 94

پس از آن، برادرش، «عثمان» كه 21 ساله بود به جنگ پرداخت. خولي او را با تير زد كه ناتوانش ساخت و مردي پليد از «بني دارم»

بر او تاخت و سرش را برگرفت تا بدان نزد پسر بدكاره؛ عبيدالله بن مرجانه تقرب جويد. 95

ارواح پاك آنان به سوي پروردگارشان بالا رفت. آنان زيباترين جانبازي و ايمان به درستي راه و فناي در حق را به نمايش گذاشتند. ابوالفضل بر كنار پيكرهاي پاره پاره برادران ايستاد، در چهره نوراني شان خيره شد، سيرتهاي والا و وفاداري بي نظير آنان را يادآور گشت، به تلخي بر آنان گريست و آرزو كرد اي كاش قبل از آنان به شهادت رسيده بود و پس از آن آماده شهادت و دستيابي به رضوان خداوند گشت.

شهادت ابوالفضل عليه السلام

هنگامي كه ابوالفضل، تنهايي برادر، كشته شدن ياران و اهل بيتش را كه هستي خود را به خداوند ارزاني داشتند، ديد، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سرنوشت درخشان خود را دنبال كند.

امام به او اجازه نداد و با صدايي حزين فرمود:

«تو پرچمدار من هستي!».

امام با بودن ابوالفضل، احساس توانمندي مي كرد؛ زيرا عباس به عنوان نيروي بازدارنده و حمايتگر در كنار او عمل مي كرد و ترفند دشمنان را خنثي مي نمود. ابوالفضل با اصرار گفت:

«از دست اين منافقين سينه ام تنگ شده است، مي خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگيرم». آري، هنگامي كه برادرانش، عموزادگانش و ديگر افراد كاروان را چون ستارگاني در خون نشسته ديد كه بر صحرا افتاده اند و جسدهاي پاره پاره آنان دل را به درد مي آورد، قلبش فشرده شد و از زندگي بيزار گشت. لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگيرد و به آنان بپيوندد.

امام از برادرش خواست براي اطفالي كه تشنگي، آنان را از پا درآورده است، آب

تهيه كند.

آن دلاور بزرگوار نيز به طرف آن مسخ شدگان - هم آنان كه دلهايشان تهي از مهرباني و عطوفت بود - رفت، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهي بر حذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت:

«اي پسر سعد!

اين حسين فرزند دختر پيامبر صلي الله عليه و آله است كه اصحاب و اهل بيتش را كشته ايد و اينك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهيد كه تشنگي، جگرشان را آتش زده است. و اين حسين است كه باز مي گويد:

مرا واگذاريد تا به سوي «روم» يا «هند» بروم و حجاز و عراق را براي شما بگذارم». سكوتي هولناك نيروهاي پسر سعد را فرا گرفت، بيشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمين فرو روند.

پس شمر بن ذي الجوشن پليد و ناپاك، چنين پاسخ داد:

«اي پسر ابوتراب!

اگر سطح زمين همه آب بود و در اختيار ما قرار داشت، قطره اي به شما نمي داديم تا آنكه تن به بيعت با يزيد بدهيد». دنائت طبع، پست فطرتي و لئامت، اين ناجوانمرد را تا بدين درجه از ناپاكي تنزل داده بود.

ابوالفضل به سوي برادر بازگشت، طغيان و سركشي آنان را بازگو كرد، صداي دردناك كودكان را شنيد كه آواي العطش سر داده بودند، لبهاي خشكيده و رنگهاي پريده آنان را ديد و مشاهده كرد كه از شدت تشنگي در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ درياي درد، در اعماق وجود حضرت موج مي زد، دردي كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشيد و با شجاعت به فريادرسي آنان برخاست؛ مشك را برداشت، بر اسب نشست، به طرف شريعه فرات

تاخت، با نگهبانان درآويخت، آنان را پراكنده ساخت، حلقه محاصره را درهم شكست و آنجا را در اختيار گرفت. جگرش از شدت تشنگي چون اخگري مي سوخت، مشتي آب برگرفت تا بنوشد، ليكن به ياد تشنگي برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ريخت، عطش خود را فرو نشاند و گفت:

«اي نفس!

پس از حسين، پست شو و پس از آن مباد كه باقي باشي، اين حسين است كه جام مرگ مي نوشد ولي تو آب خنك مي نوشي، به خدا اين كار خلاف دين من است». 96

انسانيت، اين فداكاري را پاس مي دارد و اين روح بزرگوار را كه در دنياي فضيلت و اسلام مي درخشد و زيباترين درسها را از كرامت انساني به نسلهاي مختلف مي آموزد، بزرگ مي شمارد.

اين ايثار كه در چهار چوب زمان و مكان نمي گنجد از بارزترين ويژگيهاي آقايمان ابوالفضل بود.

شخصيت مجذوب حضرت و شيفته امام نمي توانست بپذيرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ايثار از اين صادقانه تر و والاتر است؟!

قمر بني هاشم، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب، راه خيمه ها را در پيش گرفت و اين عزيزترين هديه را كه از جان گراميتر مي داشت با خود حمل مي كرد.

در بازگشت، با دشمنان خدا و انسانهاي بي مقدار، در آويخت، او را از همه طرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند.

حضرت با خواندن رجز زير، آنان را تار و مار كرد و بسياري را كشت:

«از مرگ هنگامي كه روي آورد بيمي ندارم، تا آنكه ميان دلاوران به خاك افتم، جانم پناه نواده مصطفي باد!

منم عباس كه براي تشنگان آب

مي آورم و روز نبرد از هيچ شري هراس ندارم». 97

با اين رجز، دليري بي مانند خود را آشكار ساخت، بي باكي خود را از مرگ نشان داد و گفت كه:

با چهره خندان براي دفاع از حق و جانبازي در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت. سرافراز بود از اينكه مشكي پر آب براي تشنگان اهل بيت مي برد. سپاهيان از برابر او هراسان مي گريختند، عباس آنان را به ياد قهرماني هاي پدرش، فاتح خيبر و درهم كوبنده پايه هاي شرك، مي انداخت؛ ليكن يكي از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمين حضرت نشست و از پشت به ايشان حمل كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستي كه همواره بر سر محرومان و ستمديدگان بود و از حقوق آنان دفاع مي كرد.

قهرمان كربلا اين ضربه را به هيچ گرفت و به رجز خواني پرداخت:

«به خدا قسم!

اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پيامبر امين و پاك، حمايت خواهم نمود». 98

با اين رجز، اهداف بزرگ و آرمانهاي والايي را كه به خاطر آنها مي جنگيد، نشان داد و روشن كرد كه براي دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سيد جوانان بهشت، پيكار مي كند.

اندكي دور نشده بود كه يكي ديگر از ناجوانمردان و پليدان كوفه به نام «حكيم بن طفيل» در كمين حضرت نشست و دست چپ ايشان را قطع كرد.

حضرت - به گفته برخي منابع - مشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونريزي و درد بسيار، براي رساندن آب به تشنگان اهل بيت شروع به دويدن كرد.

حقيقتاً

اين بالاترين مرحله شرف، وفاداري و محبت است كه انساني از خود نشان مي دهد. در حالي كه مي دويد تيري به مشك اصابت كرد و آب آن را فرو ريخت. سردار كربلا ايستاد، اندوه او را فرا گرفت، ريخته شدن آب برايش سنگين تر از جدا شدن دستانش بود.

ناگهان يكي از آن پليدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنين بر سر ايشان كوفت، فرق ايشان شكافت و حضرت بر زمين افتاد، آخرين سلام و درودش را براي برادر فرستاد:

«يا ابا عبدالله!

سلامم را بپذير». باد، صداي عباس را به امام رساند، قلبش شرحه شرحه شد، دلش از هم گسيخت، به طرف علقمه شتافت، با دشمنان درآويخت، بر سر پيكر برادر ايستاد، خود را بر روي او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبي آكنده از درد و اندوه گفت:

«آه!

اينك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمن شاد شدم».

امام با اندامي درهم شكسته، نيرويي فرو ريخته و آرزوهايي بر باد رفته به برادرش خيره شد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسيده باشد.

«سيد جعفر حلي» حالت امام را در آن لحظات، چنين وصف كرده است:

«حسين به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالي كه چشمانش از خيمه ها تا آنجا را كاوش مي كرد.

جمال برادر رانهان يافت، گويي ماه شب چهارده كه زير نيزه ها شكسته نهان باشد، بر پيكر او افتاد و اشكش زمين را گلگون كرد.

خواست او را ببوسد، ليكن جايي در بدن او در امان از زخم سلاح نيافت تا ببوسد، فريادي كشيد كه در صحرا پيچيد و سنگهاي سخت را از اندوهش به درد آورد:

برادرم!

بهشت بر

تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضي شوي كه در تنعم باشي و من مصيبت تو را ببينم. برادرم!

ديگر چه كسي دختران محمد را حمايت خواهد كرد، كه ترحم مي خواهند ليكن كسي به آنان رحم نمي كند.

پس از تو نمي پنداشتم كه دستانم از كار بيفتد، چشمانم نابينا شود و كمرم بشكند.

براي غير تو سيلي به گونه مي نوازند و اينك براي تو است كه با شمشيرهاي آخته به پيشانيم كوبيده مي شود.

ميان شهادت جانگداز تو و شهادت من، جز آنكه تو را مي خوانم و تو از نعيم بهره مندي، فاصله اي نيست. اين شمشير تو است، ديگر چه كسي با آن، دشمنان را خوار مي كند؟!

اين پرچم توست، ديگر چه كسي با آن پيش خواهد رفت؟

برادرم!

مرگ فرزندانم را بر من سبك كردي و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكين مي دهد». 99

اين شعر توصيف دقيقي است از مصايبي كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند.

شاعر ديگري به نام «حاج محمد رضا ازدي» وضعيت امام را چنين توصيف مي كند:

«خود را بر او انداخت در حالي كه مي گفت:

امروز شمشير از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت، امروز راه يافتگان، امام خود را ازدست دادند، امروز جمعيت ما پريشان شد. امروز پايه ها از هم گسيخت، امروز چشماني كه با بودنت به خواب نمي رفتند آرام گرفتند و خوابيدند و چشماني كه به راحتي مي خوابيدند از خفتن محروم شدند.

اي جان برادر!

آيا مي داني كه پس از تو لئيمان بر تو تاختند و يورش آوردند، گويي آسمان به زمين آمده است يا آنكه قله هاي كوهها فرو ريخته است، ليكن يك چيز

مصيبت تو را برايم آسان مي كند؛ اينكه به زودي به تو ملحق مي شوم و اين خواسته پروردگار داناست». 100

با اين همه هر چه شاعران و نويسندگان بگويند و بنويسند، نمي توانند ابعاد مصيبت امام، رنج و اندوه كمرشكن و سوگ او را كاملاً تصوير كنند. نويسندگان مقتلها نقل مي كنند امام هنگامي كه از كنار پيكر برادر برخاست، نمي توانست قدم بردارد و شكست برايشان عارض شده بود، ليكن حضرت صبور بود، با چشماني اشكبار به طرف خيمه ها رفت، سكينه به استقبالش آمد و گفت:

«عمويم ابوالفضل كجاست؟».

امام غرق گريه شد و با كلماتي بريده بريده از شدت گريه خبر شهادت او را داد.

سكينه دهشت زده مويه اش بلند شد. هنگامي كه نواده پيامبر اكرم، زينب كبري (س) از شهادت بردارش كه همه گونه خدمتي به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بر قلب آتش گرفته خود نهاد و فرياد زد:

«آه برادرم!

آه عباسم!

چقدر فقدانت بر ما سنگين است واي از اين فاجعه!

واي از اين سوگ بزرگ!». زمين از شدت گريه و مويه لرزيدن گرفت و بانوان حرم كه يقين به فقدان برادر يافته بودند، سيلي به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگين، پدر شهيدان نيز در غم و سوگ آنان شريك شد و گفت:

«يا اباالفضل!

چقدر فقدانت بر ما سنگين است!» امام پس از فقدان برادر كه در نيكي و وفاداري مانندي نداشت، احساس تنهايي و بي كسي كرد.

فاجعه مرگ برادر، سخت ترين فاجعه اي بود كه امام را غمين كرد و او را از پا انداخت. بدرود، اي قمر بني هاشم!

بدرود، اي سپيده هر شب!

بدرود، اي سمبل وفاداري و جانبازي!

سلام بر تو!

روزي كه زاده شدي، روزي كه شهيد شدي

و روزي كه زنده، برانگيخته مي شوي.

پي نوشت ها

89- ارشاد، ص 269

90- مقاتل الطالبيين، ص 82

91- عبارت ابن اثير چنين است:

«حتي ارثكم» احتمال مؤلف چنين است:

«حتي اثأركم» - (م).

92- شيخي علي ذوالفخار الاطوال

من هاشم الخير الكريم المفضل

هذا حسين بن النبي المرسل

عنه نحامي بالحسام المصقل

تفديه نفسي من اخ مبجل

يا رب فامنحني ثواب المنزل

93- حياة الامام الحسين، ج 3، ص 262.

94- ارشاد، ص 269.

95- مقاتل الطالبيين، ص 83.

96- يا نفس من بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت ان تكوني

هذا الحسين وارث المنون

و تشربين بارد المعين

تالله ما هذا فعال ديني

97- لا ارهب الموت اذ الموت زقا

حتي اواري في المصاليت لقي

نفسي لسبط المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اعدو بالسقا

ولا اخاف الشر يوم الملتقي

98- والله ان قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني

و عن امام صادق اليقيني

نجل النبي الطاهر الاميني

99- فمشي لمصرعه الحسين و طرفه

بين الخيام و بينه متنسم

الفاه محجوب الجمال كانه

بدر بمنحطم الوشيج ملثم

فاكب منحنيا عليه و دمعه

صبغ البسيط كانما هو عندم

قد رام يلثمه فلم ير موضعاً

لم يدمه عض السلاح فيلثم

نادي و قد ملا البوادي صيحة

صم الصخور لهولها تتالم

أاخي يهنيك النعيم ولم اخل

ترضي بان ارزي و انت منعم

أاخي من يحمي بنات محمد

اذ صرن يستر حمن من لا يرحم

ما خلت بعدك ان تشل سواعدي

و تكف باصرتي و ظهري يقصم

لسواك يلطم بالاكف و هذه

بيض الضبي لك في جبيني تلطم

ما بين مصرعك الفظيع و مصرعي

الا كما ادعوك قبل وتنعم

هذا حسامك من يذل به العداي

ولواك هذا من به يتقدم

هونت يابن ابي مصارع فتيتي

والجرح يسكنه الذي هوالم

100- و هوي عليه ما هناك قائلاً

اليوم بان عن

اليمين، حسامها

اليوم سار عن الكتائب كبشها

اليوم بان عن الهداة امامها

اليوم آل الي التفرق جمعنا

اليوم حل عن البنود نظامها

اليوم نامت اعين بك لم تنم

و تسهدت اخري فعز منامها

اشقيق روحي هل تراك علمت ان

غودرت و انثالت عليك لئامها

قد خلت اطبقت السماء علي الثري

او دكدكت فوق الربي اعلامها

لكن اهانه الخطب عندي انني

بك لاحق امراً قضي علامها

تعداد ياران امام

تعداد ياران امام (ع) در روز عاشورا سي و دو نفر سواره، و چهل نفر پياده ذكر شده است. و سيد بن طاووس از امام باقر (ع) نقل كرده كه تعداد ياران امام (ع) چهل و پنج نفر سواره و يكصد نفر پياده بوده اند. [1]

بلاذري مي نويسد:

سي و دو سواره، و چهل پياده امام را همراهي مي كردند؛ [2] البته در جاي ديگري مي نويسد تعداد ياران امام (ع) در جمع حدود يكصد مرد و يا قريب به آن بودند؛ به پنج تن از نسل امام علي (ع)، شانزده تن از بني هاشم، دو تن هم پيمان بني هاشم. [3].

*****

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 4. همين آمار اخبار الطوال، ص 254، بغية الطلب، ج 6، ص 2628، تاريخ طبري، ج 5، ص 422.

[2] انساب الاشراف، ج 3، ص 187.

[3] انساب الاشراف، ج 3، ص 226، تاريخ طبري، ج 5، ص 393.

ياران

ياران شهيد حسين بن علي عليه السلام، حماسه آفرينان جاويدي هستند كه در روز عاشورا، در يك رزم نابرابر، به فيض شهادت نائل آمدند؛ هر چند كه در يك نگاه فراگير، مي توان از ياران و دوستداراني كه در بصره و كوفه به خيل شهداي حسيني پيوستند [1] نيز ياد كرد.

درباره ي تعداد ياران هاشمي و غير هاشمي كه در روز عاشورا، در سرزمين كربلا، به شهادت رسيدند، ارقام متفاوتي نقل شده است؛ رقم مشهور، همان 72 شهيد است [2] هر چند كه به ارقامي چون:

70 نفر [3] 227 نفر [4] 98 نفر [5] 110 نفر [6].156 نفر [7] و … نيز اشاره شده است. [8] در اين فصل، در يك نگاه گسترده، نام مشهورترين شهداي غير

هاشمي امام حسين عليه السلام را بررسي مي كنيم و در پايان، نام برخي از شهداي غير

مشهور را نيز از نظر مي گذرانيم.

>ابوالحتوف بن حرث انصاري عجلاني

>ابوثمامه صائدي

>ادهم بن اميه عبدي بصري

>اسلم بن عمرو تركي

>امية بن سعد طائي

>انس بن حارث كاهلي

>برير بن خضير همداني

>بشر بن عمرو بن احدوث حضرمي

>بكر بن حي تيمي

>جابر بن حجاج

>جبلة بن علي شيباني

>جنادة بن حرث مذحجي سلماني

>جنادة بن كعب بن حرث انصاري

>جندب بن حجير كندي

>جون بن حوي

>جوين بن مالك تيمي

>حارث بن امرء القيس كندي

>حارث بن نبهان

>حباب بن عامر تميمي

>حبشي بن قيس نهمي

>حبيب بن مظاهر

>حجاج بن بدر تميمي سعدي

>حجاج بن مسروق مذحجي جعفي

>حجير بن جندب بن حجير كندي

>حر بن يزيد رياحي

>حرث بن نبهان

>حلاس بن عمرو راسبي ازدي

>حنظلة بن اسعد شبامي

>رافع بن عبدالله

>زاهر بن عمرو كندي

>زهير بن سليم ازدي

>زهير بن قين بجلي

>زياد بن عريب همداني صائدي

>سالم بن عمرو

>سالم مولي عامر بن مسلم

>سعد بن حرث انصاري عجلاني

>سعد بن حرث

>سعد (سعيد) مولي عمرو بن خالد

>سعيد بن عبدالله حنفي

>سلمان بن مضارب بجلي

>سليمان بن رزين

>سوار بن منعم نهمي

>سويد بن عمرو خثعمي

>سيف بن حارث بن سريع

>سيف بن مالك عبدي بصري

>شبيب بن عبدالله نهشلي

>شبيب

>شوذب بن عبدالله

>ضرغامة بن مالك تغلبي

>عائذ بن مجمع بن عبدالله عائذي

>عابس بن ابي شبيب شاكري

>عامر بن مسلم عبدي بصري

>عباد بن مهاجر بن ابي مهاجر جهني

>عبدالاعلي بن يزيد كلبي

>عبدالرحمن بن عبدالله الارحبي

>عبدالرحمن بن عبد رب انصاري

>عبدالرحمن بن عروه غفاري

>عبدالرحمن بن مسعود بن حجاج

>عبدالله بن بشر خثعمي

>عبدالله بن عروه غفاري

>عبدالله بن عمير كلبي

>عبدالله بن يزيد عبدي بصري

>عبدالله بن يقطر

>عبيدالله بن يزيد عبدي بصري

>عقبة بن سمعان

>عقبة بن صلت جهني

>عمار بن حسان طائي

>عمار بن ابي سلامه دالاني

>عمارة بن صلخب ازدي

>عمرو بن جناده انصاري خزرجي

>عمرو بن خالد اسدي صيداوي

>عمرو

بن ضبعه ضبعي

>عمرو بن قرضه انصاري

>عمرو بن عبدالله جندعي

>قارب بن عبدالله دئلي

>قاسط بن زهير تغلبي

>قاسم بن حبيب ازدي

>مسعود بن حجاج تيمي

>قعنب بن عمر نمري

>قيس بن مسهر صيداوي

>كردوس بن زهير تغلبي

>كنانة بن عتيق تغلبي

>مالك بن عبدالله بن سريع

>مجمع بن زياد بن عمرو جهني

>مجمع بن عبدالله عائذي

>مسعود بن حجاج تيمي

>مسلم بن عوسجه اسدي

>مسلم (اسلم) بن كثير ازدي

>مقسط بن زهير تغلبي

>منجح بن سهم (مولي الحسن)

>موقع بن ثمامه اسدي صيداوي

>نافع بن هلال جملي

>نصر بن ابي نيزر

>نعمان بن عمرو ازدي راسبي

>نعيم بن عجلان خزرجي

>واضح تركي

>وهب بن وهب

>هاني بن عروة مرادي

>هفهاف بن مهند راسبي بصري

>يزيد بن ثبيط عبدي بصري

>يزيد بن زياد بن مهاصر كندي

>يزيد بن مغفل جعفي

*****

[1] به جز سفيران امام كه در بصره و كوفه شهيد شدند، از دوستداراني چون عبدالاعلي كلبي، عمارة بن صلخب ازدي و هاني بن عروة مي توان ياد كرد كه در شهر كوفه به شهادت رسيدند.

[2] ارشاد، ج 2، ص 95؛ الاخبار الطول، ص 256

الفتوح، ص 904.

[3] تاريخ الخميس، ج 2، ص 82،

[4] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 87

[5] ابن العبري، تاريخ مختصر الدول، ص 100

[6] حياة الامام الحسين بن علي عليه السلام ج 3، ص 126

به نقل از ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 1، ص 145

[7] تذكرة الخواص، ص 145؛ اللهوف، ص 43.

[8] ر.ك:

الامام الحسين عليه السلام في كربلاء، ج 4، ص 198.

ياران بي وفا

چنانچه اشاره شد هنگام شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل كه امام (ع) از همراهان خود خواست تا هر كس آمادگي شهادت ندارد، جدا شود، تعدادي از همراهان امام (ع) جدا شدند و آنان كه ماندند تا پايان پايداري كردند.

زيرا هدفي والاتر از اهداف مادي داشتند و عزت حسيني

آنها را نيز تحت تأثير قرار داده و عزيزانه آن وجود عزيز را همچون پروانه در بر گرفتند. طبق رواياتي كه در بخش هاي پيشين نقل كرديم، امام (ع) در شب عاشورا اصحاب خود را بهترين و با وفاترين اصحاب معرفي مي كند و اصحاب همچون مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر و زهير بن قين با سخنان خود در شب عاشورا و با فداكاري در روز عاشورا به خوبي اين سخن امام (ع) را به اثبات مي رسانند، [1] اما دراين ميان گزارش هايي جفا آميز در حق اصحاب نقل شده كه به يكي از آنها مي پردازيم:

«جناب سكينه نقل مي كند كه بعد از آنكه پدرم در شب عاشورا از اصحاب خواست تا او را ترك كنند، وقتي عمه ام ام كلثوم اين خبر را شنيد، فرياد كشيد:

واجداه!

واعلياة!

وا حسناه!

وا حسيناه!

واقلة ناصراه!

(خدايا) نمي دانم چگونه از دست دشمنان خلاص شويم، و وقتي پدرم حسين (ع) را ديد از او خواست كه آنها را به حرم جدشان بازگرداند.» [2].

اين روايت را بدين گونه فاضل دربندي از كتابي مجعول و ناشناخته و غير معتمد به نام نور العيون نقل مي كند، بدون آنكه سلسله سندي براي آن بياورد.

هم چنين روايت تا حدي شبيه به اين روايت از تفسير منسوب به امام حسن عسكري (ع) نقل مي كند.

[3] كه در صحت انتساب آن تفسير به امام (ع) و اعتبار آن سخن فراوان است. و اينها همه در حالي است كه خود قبل از اين روايت، روايات ديگري را از كتب دانشمندان شناخته شده همچون ارشاد شيخ مفيد، لهوف (ملهوف) و امالي صدوق نقل كرده كه حاكي از كمال عزت و وفاداري اصحاب

مي باشد.

[4] و سپس بدون آنكه هيچ گونه تذكري مبني بر تناقض اين روايت با آن گزارش ها بدهد، به نقل اين روايت مي پردازد.

*****

[1] وقعة الطف، ص 197.

[2] اكسير العبادات في اسرار الشهادات، ج 2، ص 182.

[3] همان، ص 182، به نقل از تفسير الامام العسكري، ص 218. هم چنين مراجعه شود به بحارالانوار، ج 11، ص 149.

[4] اكسير العبادات، ج 2، ص 178 - 180.

عزت ياران

در شب عاشورا وقتي امام (ع) خطبه خواند و در وصف ياران فرمود:

«… فإني لا اعلم اصحابا [اوني و لا خيراً من اصحابي …؛ ياراني شايسته تر [باوفايي و بهتر از شما سراغ ندارم و نمي شناسم »

و به آنان فرمود:

«مي توانيد شب را وسيله رفتن قرار دهيد و در شهرهايتان پراكنده شويد.»

اصحاب، وفاداري و پايداري و شكست ناپذيري و طالب عزت بودن خود را بيان فرمودند:

ابتدا عباس صاحب پرچم و لواي عزت و افتخار حسيني بر خاست و اعلام وفاداري نمود.

سپس ديگر برادران و فرزندان و برادر زادگان و افراد بني هاشم، استواري خود را بر كوي عزت و هم راهي با حضرتش را اظهار فرمودند.

سپس مسلم بن عوسجه، جنگيدن با دشمنان حضرت را با زدن نيزه، كشيدن شمشير و حتي بي سلاح رزم و جهاد و با پرتاب سنگ، ابراز مي دارد. بعد از آن سعيد بن عبدالله حنفي، هفتاد بار كشته شدن و سوختن و بر باد رفتن خاكسترش را در كوي حسين ناچيز مي شمارد.

آن گاه زهير بن قين، هزار بار جان دادن براي حفظ جان امام زمان و اهل بيتش را بيان مي دارد. آخرين سخنان ياران حسين، ماندن و پاسباني و جنگيدن با چنگ و دندان و وفاي به عهد با

امامشان بود.

آنگاه امام، آنان را دعا كرد و خبر خوش شهادت را مژده شان داد.

ياران حسين، با دريافت اين مژده مسرت بخش و يافتن عزت و شرف، سجده شكر به جا آوردند.

در شب عاشورا، وقتي زينب كبري (س) از برادر مي پرسد:

«آيا نيت و عزم ياران خود را آزموده اي

مبادا هنگام سختي و تنگي، دست از تو بر دارند و به دشمنت وا گذارند؟»

امام مي فرمايد:

«و الله لقد بلوتهم فما وجدت فيهم إلا الاشوس الاقعس يستانسون بالمنية دوني استيناس الطفل إلي محالب اُمه

به خدا سوگند آنان را آزموده ام و جز محكمي و صلابت و غرندگي در آنان نيافته ام آنان در ركاب من چنان مشتاق مرگند كه طفل شير خوار، مشتاق پستان مادرش است »

وفاداري ياران عاشورا

يكي از صفات و خصلت هاي پسنديده كه قرآن بسيار درباره او سخن گفته و در اسلام مورد سفارش و تأكيد است صفت وفاداري است كه آن را از خصوصيات و امتيازات مؤمنين شمرده و وفا ننمودن به عهد را از ويژگي هاي منافقين بيان كرده اند.

نقض عهد و شكستن پيمان از جمله گناهاني است كه رشته دوستي و محبّت را پاره مي كند، اعتماد و اطمينان را در اجتماع نابود مي سازد و زير بناي روابط اجتماعي را سُست مي گرداند.

لذا مي توان چنين ادعا كرد كه وفاي به عهد علاوه بر آن كه يك وظيفه ديني و تكليف اسلامي است، يك وظيفه و حق انساني نيز مي باشد كه تخلّف از او از نظر عقل و وجدان هم مذموم و هم مردود است

خداوند اين باره مي فرمايد:

«آن گاه كه با خداوند عهد و پيمان بستيد، وفا كنيد و سوگندهايتان را بعد از

تأكيد نشكنيد. شما خداوند را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد، خداوند بر آنچه انجام مي دهيد آگاه است »

تربيت ياران

هر نهضت و قيامي توسط افراد سازمان يافته به وجود مي آيد، كادر تشكيلاتي يك نهضت، نقش كليدي در موفقيت ها و شكست ها دارد. به همين دليل در نهضت هاي توحيدي پيامبران الهي در ابتدا سراغ كادر سازي و تربيت نيرو رفته اند، سپس مردم را به سوي توحيد فرا خوانده اند. در حماسه عاشورا نيز امام حسين (ع) توانست نيروهايي را تربيت كند و افرادي را با خود همراه سازد كه از جهت روحي، رواني، عقيدتي و جسمي براي انجام چنين حماسه اي آماده بودند.

معمولاً افراد يك نهضت از ميان افراد فعّال و جوان و از نخبگان جامعه انتخاب مي گردد، ولي در حماسه عاشورا افراد گوناگون حضور دارند:

زن، مرد، پير، جوان و كودك ولي همين نيروها طوري تربيت شده اند كه به مرحله «يقين رسيده اند، به راهي كه برگزيده اند، باور دارند و به رهبر حماسه، به تمام معنا ايمان دارند.

به قول ع ص

«هر قدر هدف ها عالي تر و عميق تر و وسيع تر باشد، رهبر بايد در تهيه نيرو و ساختن نفرات، رنج ها و صدمه هاي زيادتري ببيند و تمام كار را خود به عهده بگيرد … براي هدف هاي بزرگ، رهبر بايد، انگيزه هاي بزرگ را به وجود بياورد و مانع هايي را كه در روحيه سربازانش خانه گرفته اند، بيرون بريزد.»

واقعاً تربيت افرادي كه براي هدف، شهادت و مرگ را انتخاب كنند دشوار است، زيرا مانع هاي دنيوي هركدام سد بزرگي است كه انسان ها را در خود گرفتار مي كند، عشق به زندگي، عشق به جلوه هاي دنيا، عشق به فرزند و زن،

عشق به اموال و ثروت، ضعف ها، ترس ها، منفعت ها و … هر كدام دام هايي اند كه انسان را در خود اسير مي كند، به همين دليل امام حسين (ع) مي گويد:

«الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحطونه ما درّت معايشهم فاذا محصّوا بالبلاء قل الديانون مردم بندگان دنيايند و دين لقلقه ي زبانشان در زندگي است، زماني كه با پيشامدي امتحان شوند، دين داران كم اند».

حقا كه گذر از اين همه موانع نياز به تربيت سخت و دشوار دارد، تنها حسين بن علي (ع) بود كه توانست ياران همدل، هم ايمان، هم هدف، آگاه، مؤمن، مطيع و آماده شهادت تربيت كند.

مي گويند در كربلا نوجواني كه پدرش به شهادت رسيده بود، خدمت امام حسين (ع) آمد و اجازه ميدان خواست، امام اجازه نداد و گفت:

همينكه پدرت شهيد شده بس است، برو مواظب مادرت باش، جوان عرض مي كند:

يا اباعبداللّه، اصلاً اين شمشير را مادرم به كمرم بسته است .

آيا چنين آمادگي براي شهادت، آن هم براي يك نوجوان جز اين است كه امام حسين (ع) براي شهادت و قرباني شدن در راه هدف، براي يارانش يك بينش و درك قوي و فوق العاده داده است كه اكثر مردم چنين آگاهي و بينشي ندارند؟

يك محقق آلماني از پيوستن و شهادت حربن يزيد رياحي شگفت زده شده، مي نويسد:

«فداكاري حربن يزيد در راه حسين (ع) پاك ترين نوع فداكاري به شمار مي آيد، چون از آن نه منظور مادي داشت و نه معنوي و كامل ترين فداكاري است، زيرا حر بازماندگان خود را هم فدا كرد؛ به طور كلي فدا كردن بازماندگان دشوارتر از اين است كه شخص خود را

فدا كند … تصور نمي كنم كه در مغرب زمين بتوان واقعه اي نظير الحاق حر بن يزيد به حسين (ع) يافت … در مغرب زمين فداكاري متعدد هست، اما به نظر مي رسد كمتر كساني داوطلبانه بدون اين كه مجبور باشند، براي ابراز ارادت به ديگري از مرگ استقبال كنند.»

همين محقق معتقد است كه تصميم حر يك تصميم ناگهاني نبوده، بلكه مثل نهالي بوده كه سال ها جوانه زده و رشد كرده و درخت تنومندي شده و اين در حالي است كه خود او هم متوجه نبوده كه فكر گسستن از يزيد و پيوستن به حسين (ع) در خاطرش قوّت گيرد.

اين كه حر ناگهان پيش وجدانش شرمنده مي شود، حكايت از وجدان و ضمير پاك و حقيقت طلب حر مي كند و چنين وجداني بايد در طول زندگي به رشد و شكوفايي برسد.ياران و انصار حسين (ع) از كساني تشكيل شده بودند كه وجدان و ضمير حقيقت طلب خود را به رشد و كمال نهايي رسانده بودند. تا آمادگي كامل را براي شهادت و پاك بازي پيدا كرده بودند. بسيار كساني بودند كه بر حقانيت قيام حسين (ع) باور داشتند و كوفيان هزاران نامه براي او نوشتند، ولي چرا با امام شان يك جا قيام نكردند و تنها عده اي معدود خط سرخ شهادت را پيمودند؟

چون وجدان حقيقت طلبشان به كمال لازم نرسيده بود.

امام حسين (ع) حتي تا شب عاشورا هم از امتحان يارانش دست بر نداشت در شب عاشورا به ياران خود خطاب مي كند:

«من اصحابي، از اصحاب خودم بهتر و اهل بيتي، از اهل بيت خودم فاضل تر سراغ ندارم، از همه شما متشكرم، اينها جز

با من، با شما كاري ندارند، شما مي توانيد برويد، اگر آنها بدانند كه شما خودتان را از معركه خارج مي كنيد، احدي به شما كاري ندارد».

در آن شب هيچ يك از ياران، حسين (ع) را تنها نگذاشتند. آنان وجدانشان به كمال نهايي رسيده بود و آن شب غسل شهادت كردند.

زيرا:

هر كه پيمان با هو الموجود بست

گردنش از قيد هر معبود رست

ما سوي اللّه را مسلمان بنده نيست

نزد فرعوني سرش افكنده نيست

عقل گويد شاد شود، آباد شو

عشق گويد بنده شو، آزاد شو

سخناني از ياران امام در محور اعتقادي

متأسفانه عوامل مختلف - از جمله سني بودن نويسندگان اكثر منابع حادثه كربلا [1] باعث گرديده سخنان مذهبي ياران امام حسين عليه السلام به طور كامل ثبت و نقل نشود، اما با اين حال كلماتي از ياران آن حضرت در دست است كه نمودار انگيزه مذهبي و بصيرت اعتقادي آنان در حادثه كربلاست كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود:

1. حضرت ابوالفضل عليه السلام به عنوان بزرگ ترين ياور سالار شهيدان به هنگام رزم، جريان دفاع از حريم امامت و ولايت را مطرح نموده و گفته است:

والله ان قطعتم يميني

اني احامي ابدا عن ديني

وعن امام صادق اليقين

نجلي النبي الطاهر الامين [2].

هم چنين برادران مادري حضرت عباس(عبدالله، جعفر و عثمان) در رجزهاي

كه به هنگام نبرد خوانده اند بر عنصر امامت اهل بيت عليهم السلام تكيه كرده اند. [3].

2. در كلام حجاج بن مسروق موذن امام حسين عليه السلام نيز جريان امامت مطرح شده و آمده است:

اقدم حسيناً هادياً مهديا

فاليوم نلقي جدك النبيا

ثم اباك ذالندي عليا

ذاك الذي نعرفه وصيا [4].

3. نافع بن هلال نيز بر مسئله ولايت تكيه نموده و گفته است:

انا الغلام اليميني البجلي

ديني علي دين حسين بن

علي

ان اقتل اليوم فهذا أملي

فذاك رأيي و ألاقي عملي [5].

4. عباس شاكري كه داراي مقام عملي و حافظ حديث و از شيعيان خالص اهل بيت بوده است، روز عاشورا به حضور امام حسين رسيد و در دفاع از امام بر هر دو عنصر امامت و محبت تكيه نموده به حضرت عرض كرد:

به خدا سوگند در روي زمين هيچ چيزي و هيچ كس محبوب تر و عزيزتر از شما نزد من نيست و اگر از جان خود چيزي عزيزتر مي داشتم باز هم آن را در راه دفاع از شما دريغ نمي كردم، بعد در ادامه به حضرت عرض كرد:

گواه باش كه من بر دين شما و دين پدرت استوارم [6] (يعني شيعه شما هستم).

5. سعيد بن عبدالله كه از بزرگان شيعه در كوفه بود در شب عاشورا با اظهار عشق و محبت خود به امام حسين عليه السلام عرض كرد:

به خدا سوگند، اگر كشته شوم، بعد زنده

گرديده و زنده در آتش بسوزم و اين كار هفتاد بار تكرار شود باز هم از شما جدا نخواهم شد تا با مرگ در كنار شما به لقاي حق برسم. [7].

6. هم چنين عبدالرحمن بن عبدالله با طرح جريان ولايت اهل بيت وارد ميدان رزم شد و گفت:

انا ابن عبدالله من آل يزن

ديني علي دين حسين و حسن [8].

آن چه آورده شد، شعاع بسيار اندك از تجلي بصيرت ياران امام حسين عليه السلام در محور معرفت اعتقادي است، يعني آنان با اين كلمات خود خواسته اند، انگيزه همراهي خود با امام حسين را اعتقاد به امامت آن حضرت اعلام كنند.

*****

[1] ميرزا ابوالحسن شعراني، دمع السجوم، ص 344 و 357.

[2] عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسين، ص

269:

به خدا سوگند اگر دست راست من را قطع كنيد، باز هم من از دين خود حمايت نموده و از امام كه فرزند پيامبر و طاهر و امين است دفاع مي كنم.

[3] ميرزا ابوالحسن شعراني، همان، ص 325.

[4] شيخ عباس قمي، منتهي الآمال، ج 1، ص 370:

[در اين راه] پا پيش مي گذارم اي حسين، زيرا خود هدايت يافته و هادي ديگران هستي، امروز اول جد تو آن گاه پدر جوان مرد تو علي كه ما او را به عنوان وصي پيامبر مي شناسيم ملاقات خواهيم كرد.

[5] همان، ص 364:

من جواني از يمن و از طايفه بجلي هستم، و بر دين و مذهب حسين فرزند علي مي باشم، اگر امروز كشته شوم آن نظر و آرزوي ماست و با عمل خود محشور خواهم شد.

[6] محمد بن طاهر سماوي، ابصار العين في انصار الحسين، ص 76.

[7] محمد بن طاهر سماوي، همان، ص 126.

[8] دمع السجوم، ص 304:

من فرزند عبدالله از «آل يزن» هستم، و پيرو شيعه حسين و حسن مي باشم.

مقاومت ياران حسين

يكي از امتيازات بزرگ جريان امام حسين اين است كه امام حسين كه يك هسته نيرومند ايماني به وجود آورد كه اينها در مقابل هر چه شدائد بود مقاومت كردند.

تاريخ نمي نويسد كه يك نفر از اينها به لشكر دشمن رفته باشد.

ولي تاريخ مي نويسد كه عده زيادي از لشكر دشمن در همان وقايع نشان دهد مگر يك نفر (يا دو نفر) به نام ضحاك بن عبدالله مشرقي كه تا وقتي كه احتمال بدهم وجود من به حال شما مفيد است هستم، ولي از آن ساعتي كه بدانم ديگر ذره اي به حال شما نمي

توانيم مفيد باشم، مرخص شوم. با اين شرط حاضر شد، امام هم قبول كرد.

آمد و تا روز عاشورا و تا آن لحظات آخر هم بود، بعد آمد نزد امام و گفت:

من طبق شرطي كه كردم الان ديگر مي توانم بروم چون حس مي كنم كه ديگر وجود من براي شما هيچ فايده اي ندارد.

فرمود:

مي خواهي بروي برو.

يك اسب بسيار دونده عالي اي داشت، سوار اين اسب شد و چند شلاق محكم به آن زد كه اسب را به اصطلاح اجير و آماده كرده باشد.

اطراف محاصره بود.

نقطه اي را در نظر گرفت. يك مرتبه به قلب دشمن زد ولي نه به قصد محاربه، به قصد اينكه لشكر را بشكافد و فرار كند.

زد و خارج شد. عده اي تعقيبش كردند.

نزديك بود گرفتار شود.

اتفاقا در ميان تعقيب كنندگان شخصي بود كه از آشنايان او بود، گفت:

كاري به او نداشته باشيد، او كه نمي خواهد بجنگد، مي خواهد فرار كند.

رهايش كردند، رفت. [1].

*****

[1] سيره ائمه، ص 104.

عباس عليه السلام ناجي ياران حسين

مورخين نقل كرده اند چون جنگ ميان دو لشكر به شدت خود رسيد عمر بن خالد و غلامش سعد و مجمع بن عبدالله و جنادة بن الحارث از ياران حسين عليه السلام چهار نفري به سپاه عمرسعد حمله كردند، سپاه دشمن آنها را محاصره كرد و در ميان آنان تفرقه افكند و نزديك بود همه را يك جا به شهادت برسانند.

حسين عليه السلام برادرش ابي الفضل را خواند و او را فرمود برو آنان را نجات ده حضرت يك تنه به دشمن حمله كرد و ياران امام را در حالي كه جراحاتي بر تن داشتند از چنگ دشمن نجات داد و خواست آنها را به

خدمت امام بياورد ايشان از برگشتن از قتال امتناع نمودند و به جنگ پرداختند و ابي الفضل نيز از آنان دفاع مي كرد تا به شهادت نائل شدند، آن گاه حضرت ابي الفضل به خدمت برادر بازگشت و واقعه را گزارش نمود [1].

*****

[1] ابصار العين ص 29

كامل 394: 3

مقاتل الطالبيين ص 85.

اخلاص ياران

تبلور اخلاص اصحاب در اعلام وفاداري و كشته شدن، نه يك بار بلكه 70 بار در راه ولايت و امامت آشكار شد. با توجه به گوشه هايي از سخنان آنها همچون مسلم بن عوسجه و زهير بن قين و برير، فضايي از توحيد ناب و اعتقاد قلبي به امامت و ولايت و معاد قابل مشاهده است؛ سخنان آنها تن هر شنونده اي را مي لرزاند.

گويي اين اخلاص از سويي مرگ را در نظر اصحاب شيرين تر از عسل كرده بود و سختي ها و دشواري ها را براي آنان آسان كرده و از سوي ديگر مقام معنوي آنها را ارتقاء بخشيده و تا حدّ «عين اليقين»، پيش برده بود تا آنجا كه در روز عاشورا شبه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، جناب علي اكبر عليه السلام پيامبر را مشاهده مي كند و فرياد بر مي آورد:

«يا أَبَتا عَلَيكَ مِنّي السّلام هَذا جَدّي رسول اللّه قَدْسَكاني بِقَأسِهِ الاَوْفي» [1].

يعني او از دست انسان كامل و اشرف مخلوقات، در همين دنيا و روز روشن شربت ملكوتي و بهشتي را نوشيد.

اخلاص، شربت بهشتي به ارمغان مي آورد و دنيا را به آخرت گره مي زند و مي توان كمي از آن شربت ناب بهشتي را در همين دنيا نوشيد. و چنين است كه اخلاص سيدالشهدا در گودال قتلگاه در سيماي

مباركش آشكارتر مي شود.

در سال «عزّت حسيني» مزين كردن خود به اخلاص و كار براي خدا، همچون حسين عليه السلام و اصحاب او، بسيار ضروري است. اين همه بده بستون ها «كاسه به جايي رود كه قدح باز آيد» يك روز به درد ما مي خورد، وجود روابط به جاي ضوابط، تبار گرايي ها، قوم و خويش محوري، حزب گرايي و حزب بازي ها (هوا و هوس هاي گروهي) همه و همه برخلاف شعور و انديشه حسيني است.

*****

[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 607؛ مقتل الحسين، مقرّم، ص 312.

سخنان امام با يارانش در شب عاشورا

268. تاريخ الطبري - به نقل از عبد اللَّه بن شريك عامري، از امام زين العابدين عليه السلام:

پس از آن كه عمر بن سعد بازگشت، امام حسين عليه السلام ياران خود را در نزديكي غروب [شب عاشورا] گِرد آورد. من، بيمار بودم. خودم را به او نزديك كردم تا بشنوم. شنيدم كه پدرم به يارانش مي فرمايد:

«خداي - تبارك و تعالي - را به بهترين گونه مي ستايم و او را در خوشي و ناخوشي ستايش مي كنم. خدايا!

تو را مي ستايم كه به نبوّت، گرامي مان داشتي و قرآن را به ما آموختي و ما را در دين، فهيم كردي و گوش و ديده و دل برايمان قرار دادي و ما را از مشركان، قرار ندادي.

امّا بعد، من، نه ياراني نزديك تر و بهتر از يارانِ خود سراغ دارم و نه خانواده اي نيكوكارتر و برقرار كننده پيوند از خانواده خود. خداوند از جانب من به همه شما جزاي خير دهد!

هان كه گمان دارم از دست اين دشمنان، فقط فردا را داريم. هان!

به شما اجازه رفتن دادم. همگي مي توانيد برويد كه تعهّدي

به من نداريد. اين شب است و تاريكي، شما را فرا گرفته است. آن را مَركب خود كنيد».

269. الطبقات الكبري:

امام حسين عليه السلام يارانش را در شب عاشورا - كه شب جمعه بود - گِرد آورد و پس از حمد و ثناي الهي و ياد كردِ پيامبر خدا و نبوّتش - كه خدا به آن گرامي اش داشته و او را بدان بر امّتش نعمت داده است - فرمود:

«من، جز اين گمان نمي برم كه اين جماعت، فردا با شما مي جنگند. من به همه شما اجازه رفتن دادم و شما اجازه داريد در اين تاريكي شب كه شما را فرا گرفته، برويد. هر كدامتان كه مي تواند، يكي از خانواده مرا با خود بردارد و در شهرهايتان پراكنده شويد تا خداوند، فتحي و يا امري از جانب خود بياورد تا اينها (دشمنان) از آنچه در دل نهان كرده اند، پشيمان شوند. اين جماعت، فقط مرا مي جويند و چون مرا ببينند، ديگر در پي شما نمي آيند».

خاندان ايشان گفتند:

خدا ما را پس از تو باقي نگذارد!

به خدا سوگند، از تو جدا نمي شويم تا آنچه به تو مي رسد، به ما نيز برسد.

ياران ايشان نيز همگي چنين گفتند.

امام عليه السلام فرمود:

«خداوند، پاداش نيت شما را بهشت قرار دهد!».

270. الخرائج و الجرائح - به نقل از ابو حمزه ثُمالي:

امام زين العابدين عليه السلام مي فرمايد:

من در شبي كه صبح فردايش پدرم [حسين عليه السلام] كشته شد، با او بودم. به يارانش فرمود:

«اين، شب است. آن را مَركب خود بگيريد كه اين جماعت، در پي من اند و اگر مرا بكشند، ديگر به شما كاري ندارند و شما [از

جهت بيعت با من] آزاد و اختياردار هستيد».

يارانش گفتند:

نه. به خدا سوگند، هرگز چنين نمي شود!

فرمود:

«فردا همه شما كشته مي شويد و هيچ يك از شما نمي رَهَد».

گفتند:

ستايش، خدايي كه ما را به شَرَف كشته شدن همراه تو رساند.

سپس امام حسين عليه السلام دعا كرد و به آنان فرمود:

«سرهايتان را بالا بگيريد و بنگريد».

پس به جايگاه و منزلگاه خود در بهشت نگريستند.

امام حسين عليه السلام به آنان فرمود:

«فلاني!

اين، منزل توست؛ فلاني!

اين، قصر توست. فلاني!

اين، درجه توست».

از اين رو، هر يك از آنان با سر و سينه به استقبال نيزه ها و شمشيرها مي رفتند تا به جايگاهشان در بهشت برسند.

271. أنساب الأشراف:

امام حسين عليه السلام به خانواده و همراهانش پيشنهاد داد كه از گِرد او پراكنده شوند و شب را مَركب خود كنند و فرمود:

«آنان، فقط مرا مي جويند و اكنون، يافته اند. گمان مي كنم كه نامه هايي كه به من نوشتند [و مرا دعوت كردند]، جز از سرِ نيرنگ با من و نزديك شدن به پسر معاويه نبوده است».

يارانش گفتند:

خداوند، زنده ماندن [ما] پس از تو را زشت بدارد.

272. الأمالي، صدوق - به نقل از عبد اللَّه بن منصور، از امام صادق عليه السلام:

پدرم [امام باقر عليه السلام] از پدرش [امام زين العابدين عليه السلام] برايم نقل كرد … كه:

امام حسين عليه السلام در ميان يارانش به سخن گفتن ايستاد و گفت:

«بار خدايا!

من، نه خانداني مي شناسم كه از خاندانم نيكوكارتر و پاك تر و پاكيزه تر باشند، و نه ياراني كه بهتر از ياران من باشند. مي بينيد كه چه شده است. شما از بيعت من آزاديد و چيزي به گردنتان نيست و تعهّدي به من نداريد.

اين، شب است كه تاљʙÙʠآن، شما را فرا گرفته است. آن را مَركب خود گيريد و در شهرها پراكنده شويد كه اين جماعت، مرا مي جويند و اگر به من دست يابند، از تعقيب ديگران، دست مي كشند».

كربلا

چهل حديث كربلا

پيشگفتار

كتاب:

چهل حديث كربلا نويسنده:

محمد صحتي سرد رودي

حديث كربلا، حديث حريت و حماسه هاست و روايتش روايت رويش و خيزش، و سرودش هميشه سرخ و حيات بخش و حركت زا. در خصوص كربلا و حماسه هميشه جاويد عاشورا، در كتابي با نام «سيماي كربلا، حريم حريت» سخن گفته ايم و چندين حديث ازاحاديث اين دفتر را نيز در آنجا البته با شرح و بسطي بيشتر آورده ايم. ديگر لازم نيست در اين مقدمه حرف به درازا كشد، تنها به تذكر چند نكته كه در فهم بهتر اين مجموعه مي تواند مفيد باشد بسنده مي شود:

1. روايتهايي كه درباره كربلا، بويژه زيارت آستان قدس حسيني عليه السلام، در منابع روايي آمده است. بيشتر از اينها است كه در يك مجموعه چهل حديثي بگنجد، ما از صدها حديث، اين چهل نمونه را، از سخنان برگزيدگان خدا برگزيده ايم. 2 احاديث از كتابهاي معتبر نقل شده و بيشتر آنها را در كتاب وزين كامل الزيارات مي توان ديد، كتابي كه در نظر دانشوران شيعي معتبراست و محكم. 3 در انتخاب حديثها، علاوه بر نكات چندي كه در نظر بوده اين نكته نيز در نظر گرفته شده است كه تا حد امكان حديثي نقل شود كه كم لفظ و معتبر، اما پر معني باشد تا حفظ آن براي همه سهل و ممكن باشد.

4 پيشاپيش اقرار مي شود كه ترجمه ها نارسا بوده و آن لطف بي نظيري

كه در سخن معصوم عليه السلام است در ترجمه ها ديده نمي شود ما تلاش خويش را كرده ايم، اميد كه مقبول درگاه حضرت حق واقع گردد.

محمد صحتي سرد رودي قم 10/8/ 73

1- حريم پاك

عن النبي صلي الله عليه و آله و سلم قال:

… و هي اطهر بقاع الأرض و اعظمها حرمة و انها لمن بطحاء الجنة. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم در ضمن حديث بلندي مي فرمايد:

كربلا پاكترين بقعه روي زمين و از نظر احترام بزرگترين بقعه ها است و الحق كه كربلا از بساطهاي بهشت است. بحار الانوار، ج 98، ص 115 و نيز كامل الزيارات، ص 264

2 - سرزمين نجات

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:

يقبر ابني بأرض يقال لها كربلا هي البقعة التي كانت فيها قبة الاسلام نجا الله التي عليها المؤمنين الذين امنوا مع نوح في الطوفان. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

پسرم حسين در سرزميني به خاك سپرده مي شود كه به آن كربلا گويند، زمين ممتازي كه همواره گنبد اسلام بوده است، چنانكه خدا، ياران مؤمن حضرت نوح را در همانجا از طوفان نجات داد.

كامل الزيارات، ص 269، باب 88، ح 8

3 - مسلخ عشق

قال امير المؤمنين علي عليه السلام:

هذا … مصارع عشاق شهداء لا يسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من كان بعدهم. حضرت علي عليه السلام روزي گذرش از كربلا افتاد و فرمود:

اينجا قربانگاه عاشقان و مشهد شهيدان است شهيداني كه نه شهداي گذشته و نه شهداي آينده به پاي آنها نمي رسند

تهذيب، ج 6، ص 73 و بحار، ج 98، ص 116

4 - عطر عشق

قال علي عليه السلام:

واها لك أيتها التربة ليحشرن منك قوم يدخلون الجنة بغير حساب. امير المؤمنين عليه السلام خطاب به خاك كربلا فرمود:

چه خوشبوئي اي خاك!

در روز قيامت قومي از تو بپا خيزند كه بدون حساب و بي درنگ به بهشت روند. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 4، ص 169

5 - ستاره سرخ محشر

قال علي بن الحسين عليه السلام:

تزهر أرض كربلا يوم القيامة كالكوكب الدري و تنادي أنا أرض الله المقدسة الطيبة المباركة التي تضمنت سيد الشهداء و سيد شباب اهل الجنة.

امام سجاد عليه السلام فرمود:

زمين كربلا، در روز رستاخيز، چون ستاره مرواريدي مي درخشد و ندا در مي دهد كه من زمين مقدس خدايم، زمين پاك و مباركي كه پيشواي شهيدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است

ادب الطف، ج 1، ص 236

به نقل از:

كامل الزيارات، ص 268

6 - كربلا و بيت المقدس

قال ابو عبد الله عليه السلام:

الغاضرية من تربة بيت المقدس.

امام صادق عليه السلام فرمود:

كربلا از خاك بيت المقدس است. كامل الزيارات، ص 269، باب 88، ح 7

7 - فرات و كربلا

قال ابو عبد الله عليه السلام

اءن أرض كربلا و ماء الفرات اول ارض و اول ماء قدس الله تبارك و تعالي …

امام صادق عليه السلام فرمود:

سرزمين كربلا و آب فرات، اولين زمين و نخستين آبي بودند كه خداوند متعال به آنها قداست و شرافت بخشيد. بحار الانوار، ج 98، ص 109 و نيز كامل الزيارات، ص 269

8 - كربلا، كعبه انبياء

قال ابو عبد الله عليه السلام:

ليس نبي في السموات و الارض، اءلا يسألون الله تبارك و تعالي أن يؤذن لهم في زيارة الحسين (عليه السلام)، ففوج ينزل و فوج يعرج.

امام صادق عليه السلام فرمود:

هيچ پيامبري در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه مي خواهند خداوند متعال به آنان رخصت دهد تا به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شوند، چنين است كه گروهي به كربلا فرود آيند و گروهي از آنجا عروج كنند. مستدرك الوسائل، ج 10، ص 244، به نقل از كامل الزيارات، ص 111

9 - كربلا، مطاف فرشتگان

قال ابو عبد الله عليه السلام:

ليس من ملك في السموات و الأرض الا يسألون الله تبارك و تعالي أن يؤذن لهم في زيارة الحسين (عليه السلام)، ففوج ينزل و فوج يعرج.

امام صادق عليه السلام فرمود:

هيچ فرشته اي در آسمانها و زمين نيست مگر اين كه مي خواهد خداوند متعال به او رخصت دهد تا به زيارت امام حسين عليه السلام مشرف شود، چنين است كه همواره فوجي از فرشتگان به كربلا فرود آيند و فوجي ديگر عروج كنند و از آنجا اوج گيرند. مستدرك الوسائل، ج 10، ص 244، به نقل از كامل الزيارات ص 114

10 - راه بهشت

قال ابو عبد الله عليه السلام:

موضع قبر الحسين عليه السلام ترعة من ترع الجنة

امام صادق عليه السلام فرمود:

جايگاه قبر امام حسين عليه السلام دري از درهاي بهشت است. كامل الزيارات، ص 271، باب 89، ح 1

11 - كربلا، حرم امن

قال ابو عبد الله عليه السلام:

ان الله اتخذ كربلا حرما آمنا مباركا قبل أن يتخذ مكة حرما.

امام صادق عليه السلام فرمود:

به راستي كه خدا كربلا را حرم امن و با بركت قرار داد پيش از آنكه مكه را حرم قرار دهد. كامل الزيارات، ص 267 بحار، ج 98، ص 110

12 - زيارت مداوم

قال الصادق عليه السلام:

زوروا كربلا و لا تقطعوه فاءن خير أولاد الانبياء ضمنته …

امام صادق عليه السلام فرمود:

كربلا را زيارت كنيد و اين كار را ادامه دهيد، چرا كه كربلا بهترين فرزندان پيامبران را در آغوش خويش گرفته است. كامل الزيارات، ص 269

13 - بارگاه مبارك

قال الصادق عليه السلام:

«شاطي ء الوادي الأيمن» الذي ذكره الله في القرآن، (1) هو الفرات و «البقعة المباركة» هي كربلا.

امام صادق عليه السلام فرمود:

آن «ساحل وادي ايمن» كه خدا در قرآن ياد كرده فرات است و «بارگاه با بركت» نيز كربلا است. (2)

14 - شوق زيارت

قال الامام الباقر عليه السلام:

لو يعلم الناس ما في زيارة قبر الحسين عليه السلام من الفضل، لماتوا شوقا.

امام باقر عليه السلام فرمود:

اگر مردم مي دانستند كه چه فضيلتي در زيارت مرقد امام حسين عليه السلام است از شوق زيارت مي مردند. ثواب الاعمال، ص 319، به نقل از كامل الزيارات.

15 - حج مقبول و ممتاز

قال ابو جعفر عليه السلام:

زيارة قبر رسول الله صلي الله عليه و آله و زيارة قبور الشهداء، و زيارة قبر الحسين بن علي عليهما السلام، تعدل حجة مبرورة مع رسول الله صلي الله عليه و آله.

امام باقر عليه السلام فرمود:

زيارت قبر رسول خدا «ص»، و زيارت مزار شهيدان، و زيارت مرقد امام حسين عليه السلام معادل است با حج مقبولي كه همراه رسول خدا «ص» بجا آورده شود.

مستدرك الوسائل، ج 1، ص 266، و نيز كامل الزيارات، ص 156

16 - تولدي تازه

عن حمران قال:

زرت قبر الحسين عليه السلام فلما قدمت جاءني. ابو جعفر محمد بن علي عليه السلام …

فقال عليه السلام:

ابشر يا حمران فمن زار قبور شهداء آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم يريد الله بذلك و صلة نبيه حرج من ذنوبه كيوم ولدته امه. حمران مي گويد:

هنگامي كه از سفر زيارت امام حسين عليه السلام برگشتم، امام باقر عليه السلام به ديدارم آمد و فرمود:

اي حمران!

به تو مژده مي دهم كه هر كس قبور شهيدان آل محمد (ص) را زيارت كند و مرادش از اين كار رضايت خدا و تقرب به پيامبر (ص) باشد، از گناهانش بيرون مي آيد چون روزي كه مادرش او را زاد. امالي شيخ طوسي، ج 2، ص 28، چاپ نجف بحار، ج 98، ص. 20

17 - زيارت مظلوم

عن ابي جعفر و ابي عبد الله عليه السلام يقولان:

من احب أن يكون مسكنه و مأواه الجنة، فلا يدع زيارة المظلوم. از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده كه فرمودند:

هر كس كه مي خواهد مسكن و مأوايش بهشت باشد، زيارت مظلوم عليه السلام را ترك نكند.

مستدرك الوسائل، ج 10، ص 253

18 - شهادت و زيارت

قال الامام الصادق عليه السلام:

زوروا قبر الحسين (عليه السلام) و لا تجفوه، فاءنه سيد شباب أهل الجنة من الخلق، و سيد شباب الشهداء.

امام صادق عليه السلام فرمود:

مرقد امام حسين عليه السلام را زيارت كنيد و با ترك زيارتش به او ستم نورزيد چرا كه او سيد جوانان بهشت از مردم، و سالار جوانان شهيد است. مستدرك الوسائل، ج 10، ص 256:

و كامل، ص 109

19 - زيارت، بهترين كار

قال ابو عبد الله عليه السلام:

زيارة قبر الحسين بن علي عليهما السلام من افضل ما يكون من الاعمال.

امام صادق عليه السلام فرمود:

زيارت قبر امام حسين عليه السلام از بهترين كارهاست كه مي تواند انجام يابد. مستدرك الوسائل، ج 10، ص. 311

20 - سفره هاي نور

قال الامام الصادق عليه السلام:

من سره ان يكون علي موائد النور يوم القيامة فليكن من زوار الحسين بن علي (عليهما السلام)

امام صادق عليه السلام فرمود:

هر كس دوست دارد روز قيامت، بر سر سفره هاي نور بنشيند بايد از زائران امام حسين (عليه السلام) باشد.

وسائل الشيعه، ج 10، ص 330 بحار الانوار، ج 98، ص 72

21 - شرط شرافت

قال الصادق عليه السلام:

من اراد أن يكون في جوار نبيه و جوار علي و فاطمة فلا يدع زيارة الحسين عليهم السلام

امام صادق عليه السلام فرمود:

كسي كه مي خواهد در همسايگي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و در كنار علي (عليه السلام) و فاطمه (س) باشد، زيارت امام حسين (عليه السلام) را ترك نكند.

وسائل الشيعه، ج 10، ص 331، ح. 39

22 - زيارت، فريضه الهي

قال ابو عبد الله عليه السلام:

لو أن احدكم حج دهره ثم لم يزر الحسين بن علي عليه السلام لكان تاركا حقا من حقوق رسول الله (ص) لأن حق الحسين فريضة من الله تعالي، واجبة علي كل مسلم.

امام صادق عليه السلام فرمود:

اگر يكي از شما تمام عمرش را احرام حج بندد، اما امام حسين عليه السلام را زيارت نكند، حقي از حقوق رسول خدا (ص) را ترك كرده است چرا كه حق حسين عليه السلام فريضه الهي و بر هر مسلماني واجب و لازم است. وسائل الشيعه، ج 10، ص. 333

23 - كربلا، كعبه كمال

قال ابو عبد الله عليه السلام:

من لم يأت قبر الحسين عليه السلام حتي يموت كان منتقص الايمان، منتقص الدين، اءن ادخل الجنة كان دون المؤمنين فيها.

امام صادق عليه السلام فرمود:

هر كس به زيارت قبر امام حسين عليه السلام نرود تا بميرد، ايمانش ناتمام و دينش ناقص خواهد بود، به بهشت هم كه برود پايين تر از مؤمنان در آنجا خواهد بود.

وسائل الشيعه، ج 10، ص. 335

24 - از زيارت تا شهادت

قال ابو عبد الله عليه السلام:

لا تدع زيارة الحسين بن علي عليهما السلام و مر أصحابك بذلك يمد الله في عمرك و يزيد في رزقك و يحييك ء الله سعيدا و لا تموت الا شهيدا.

امام صادق عليه السلام فرمود:

زيارت امام حسين عليه السلام را ترك نكن و به دوستان و يارانت نيز همين را سفارش كن!

تا خدا عمرت را دراز و روزي و رزقت را زياد كند و خدا تو را با سعادت زنده دارد و نميري مگر شهيد. وسائل الشيعه، ج 10، ص 335

25 - حديث محبت

عن ابي عبد الله عليه السلام قال:

من اراد الله به الخير قذف في قلبه حب الحسين عليه السلام و زيارته، و من اراد الله به السوء قذف في قلبه بغض الحسين عليه السلام و بغض زيارته. از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

هر كس كه خدا خير خواه او باشد، محبت حسين (عليه السلام) و زيارتش را در دل او مي اندازد و هر كس كه خدا بدخواه او باشد، كينه و خشم حسين (عليه السلام) و خشم زيارتش را در دل او مي اندازد. وسائل الشيعه، ج 10، ص 388، بحار الانوار، ج 98، ص 76

26 - نشان شيعه بودن

قال الصادق عليه السلام:

من لم يأت قبر الحسين عليه السلام و هو يزعم انه لنا شيعة حتي يموت فليس هو لنا شيعة، و ان كان من اهل الجنة فهو من ضيفان اهل الجنة.

امام صادق عليه السلام فرمود:

كسي كه به زيارت قبر امام حسين نرود و خيال كند كه شيعه ما است و با اين حال و خيال بميرد، او شيعه ما نيست، و اگر هم از اهل بهشت باشد، از ميهمانان اهل بهشت خواهد بود.

كامل الزيارات، ص 193، بحار الانوار، ج 98، ص. 4

27 - سكوي معراج

قال الصادق عليه السلام:

من اتي قبر الحسين عليه السلام عارفا بحقه كتبه الله عز و جل في اعلي عليين.

امام صادق عليه السلام فرمود:

هر كس كه به زيارت قبر حسين عليه السلام نايل شود و به حق آن حضرت معرفت داشته باشد، خداي متعال او را در بلندترين درجه عالي مقامان ثبت مي كند.

من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص. 581

28 - مكتب معرفت

قال ابو الحسن موسي بن جعفر عليه السلام:

أدني ما يثاب به زائر أبي عبد الله (عليه السلام) بشط فرات، اذا عرف حقه و حرمته و ولايته، أن يغفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر. حضرت امام موسي كاظم عليه السلام فرمود:

كمترين ثوابي كه به زائر امام حسين عليه السلام در كرانه فرات، داده مي شود اين است كه تمام گناهان، مقدم و مؤخرش بخشوده مي شود.

بشرط اين كه حق و حرمت و ولايت آن حضرت را شناخته باشد.

مستدرك الوسائل، ج 10، ص 236، به نقل از كامل الزيارات، ص. 138

29 - همچون زيارت خدا

قال الامام الرضا عليه السلام:

من زار قبر الحسين (عليه السلام) بشط الفرات كان كمن زار الله.

امام رضا عليه السلام فرمود:

كسي كه قبر امام حسين عليه السلام را در كرانه فرات زيارت كند، مثل كسي است كه خدا را زيارت كرده است. مستدرك الوسائل، ج 10، ص 250، به نقل از كامل

30 - زيارت عاشورا

قال الصادق عليه السلام:

من زار الحسين عليه السلام يوم عاشورا وجبت له الجنة.

امام صادق عليه السلام فرمود:

هر كس كه امام حسين عليه السلام را در روز عاشورا زيارت كند، بهشت بر او واجب مي شود.

اقبال الاعمال، ص 568

31 - بالاتر از رو سپيدي

قال ابو عبد الله عليه السلام:

من بات عند قبر الحسين عليه السلام ليلة عاشورا لقي الله يوم القيامة ملطخا بدمه، كانما قتل معه في عرصة كربلا.

امام صادق عليه السلام فرمود:

كسي كه شب عاشورا را در كنار مرقد امام حسين عليه السلام سحر كند، روز قيامت در حالي به پيشگاه خدا خواهد شتافت كه به خونش آغشته باشد، مثل كسي كه در ميدان كربلا و در كنار امام حسين عليه السلام كشته شده باشد.

وسائل الشيعه، ج 10، ص. 372

32 - نشانه هاي ايمان

قال ابو محمد الحسن العسكري عليه السلام:

علامات المؤمن خمس:

صلاة الخمسين، و زيارة الاربعين، و التختم، في اليمين، و تعفير الجبين و الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم.

امام حسن عسگري عليه السلام فرمود:

نشانه هاي مؤمن پنج چيز است:

1 نمازهاي پنجاه گانه (3) 2 زيارت اربعين 3 انگشتر به دست راست كردن 4 بر خاك سجده كردن 5 بسم الله الرحمن الرحيم را بلند گفتن

وسائل الشيعه، ج 10، ص 373، و نيز التهذيب، ج 6، ص 52

33 - رواق منظر يار

قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:

الا و ان الاجابة تحت قبته، و الشفاء في تربته، و الأئمة (عليهم السلام) من ولده پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

بدانيد كه اجابت دعا، زير گنبد حرم او و شفاء در تربت او، و امامان عليهم السلام از فرزندان اوست. مستدرك الوسائل، ج 10، ص. 335

34 - تربت و تربيت

قال الصادق عليه السلام:

حنكوا أولادكم بتربة الحسين (عليه السلام) فانها امان.

امام صادق عليه السلام فرمود:

كام كودكانتان را با تربت حسين (عليه السلام) برداريد، چرا كه خاك كربلا، فرزندانتان را بيمه مي كند.

وسائل الشيعه، ج 10، ص. 410

35 - بزرگترين دارو

قال ابو عبد الله عليه السلام:

في طين قبر الحسين (عليه السلام)، الشفاء من كل داء، و هو الدواء الاكبر.

امام صادق عليه السلام فرمود:

شفاي هر دردي در تربت قبر حسين عليه السلام است و همان است كه بزرگترين داروست. كامل الزيارات، ص 275 و وسائل الشيعه، ج 10، ص. 410

36 - تربت و هفت حجاب

قال الصادق عليه السلام:

السجود علي تربة الحسين عليه السلام يخرق الحجب السبع.

امام صادق عليه السلام فرمود:

سجده بر تربت حسين عليه السلام حجابهاي هفتگانه را پاره مي كند.

مصباح المتهجد، ص 511، و بحار الانوار، ج 98، ص. 135

37 - سجده بر تربت عشق

كان الصادق عليه السلام لا يسجد الا علي تربة الحسين عليه السلام تذللا لله و استكانة اليه. رسم حضرت امام صادق عليه السلام چنين بود كه:

جز بر تربت حسين عليه السلام به خاك ديگري سجده نمي كرد و اين كار را از سر خشوع و خضوع براي خدا مي كرد.

وسائل الشيعه، ج 3، ص. 608

38 - تسبيح تربت

قال الصادق عليه السلام:

السجود علي طين قبر الحسين عليه السلام ينور الي الارض السابعة و من كان معه سبحة من طين قبر الحسين عليه السلام كتب مسبحا و ان لم يسبح بها …

امام صادق عليه السلام فرمود:

سجده بر تربت قبر حسين عليه السلام تا زمين هفتم را نور باران مي كند و كسي كه تسبيحي از خاك مرقد حسين عليه السلام را با خود داشته باشد، تسبيح گوي حق محسوب مي شود، اگر چه با آن تسبيح هم نگويد. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 268، وسائل الشيعه، ج 3، ص. 608

39 - تربت شفابخش

عن موسي بن جعفر عليه السلام قال:

و لا تأخذوا من تربتي شيئا لتبركوا به فان كل تربة لنا محرمة الا تربة جدي الحسين بن علي عليهما السلام فان الله عز و جل جعلها شفاء لشيعتنا و أوليائنا.

حضرت امام كاظم عليه السلام در ضمن حديثي كه از رحلت خويش خبري مي داد، فرمود:

چيزي از خاك قبر من بر نداريد تا به آن تبرك جوييد چرا كه خوردن هر خاكي جز تربت جدم حسين عليه السلام، بر ما حرام است، خداي متعال تنها تربت كربلا را، براي شيعيان و دوستان ما شفا قرار داده است.

جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص. 533

40 يكي از چهار نياز

قال الامام موسي الكاظم عليه السلام:

لا تستغني شيعتنا عن أربع:

خمرة يصلي عليها، و خاتم يتختم به، و سواك يستاك به، و سبحة من طين قبر أبي عبد الله عليه السلام … حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود:

پيروان ما از چهار چيز بي نياز نيستند:

1 سجاده اي كه بر روي آن نماز خوانده شود.

2 انگشتري كه در انگشت باشد.

3 مسواكي كه با آن دندانها را مسواك كنند. 4 و تسبيحي از خاك مرقد امام حسين عليه السلام … تهذيب الاحكام، ج 6، ص 75

پي نوشت ها:

1. قرآن مجيد، سوره قصص، آيه 30

2. بحار الانوار، ج 57، ص 203، به نقل از تهذيب

3. منظور نمازهاي روزانه و نوافل آنهاست كه پنجاه ركعت مي شود.

عاشورا

پيام عاشورا

مقدمه دفتر

(پيام عاشورا) (حاوي بيش از 160 پيام از حسين بن علي عليه السلام)

تاليف:

محمد صادق نجمي

(عاشورا) واژه اي است خاطره انگيز كه پيوسته، فداكاري، شجاعت، جوانمردي، ايستادگي در برابر بيدادگري، پيروي از رهبر اسلامي و حمايت از دين را به همراه دارد. (عاشورا) نشانگر حركت آغاز شده از سوي آدم عليه السلام است كه وارث او پرچمداريش را به عهده گرفته و در راه آن، جان باخته است. (عاشورا) آيينه تمام نماي فرياد (هيهات منا الذلة) امام حسين عليه السلام است كه هيچ سنگي توان شكستن آن را ندارد. (عاشورا) خورشيد فروزاني است كه ابرهاي تيره و تار ستم، هرگز توان پنهان ساختن آن را ندارند. كلام آخر اينكه:

(عاشورا)، پيام آور انقلاب سرخ علوي است كه تا ستم و ستم پيشه در جهان وجود دارد، هرگز از جوش و خروش باز نمي ايستد. كتابي كه اكنون در دست شما خواننده گرامي است، بيان چندين پيام از پيام هاي عاشورا است كه توسط مؤلف محترم آن به رشته تحرير درآمده، بدان اميد كه مشعل فروزان شام سياه انسانها قرار گيرد.

اين دفتر، پس از بررسي، ويرايش و اصلاح، آن را به زيور چاپ آراسته و در اختيار حق جويان قرار مي دهد و جز خشنودي خداوند بزرگ، هدفي را پي نمي گيرد. در خاتمه تذكر چند نكته ضروري است:

1 - از آنجا كه اين كتاب، سخنان امام حسين عليه السلام را به منابع فراوان مستند ساخته و پيداست كه همه

آنها يكسان نبوده و با يكديگر اختلاف دارند لذا واحد تحقيق و بررسي سعي نموده مدارك خطبه هاي متن را با يك منبع تطبيق داده و همان را نخستين مدرك قرار دهد و منابع ديگر را به دنبال آن ذكر نمايد.

2 - كوشش شده منبعي انتخاب شود كه متن كتاب با آن همخواني داشته باشد.

3 - از خوانندگان محترم تقاضا داريم هرگونه انتقاد يا پيشنهادي دارند، به آدرس:

قم - صندوق پستي 749 - دفتر انتشارات اسلامي - بخش فارسي، ارسال دارند. دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

مقدمه مؤلف

انگيزه تنظيم كتاب با كيفيت موجود اين است كه:

از شهادت حسين بن علي عليه السلام تا به امروز كه نزديك به چهارده قرن مي گذرد، كتابها و تإليفات بي شماري درباره شخصيت و بيان عظمت قيام و ابعاد مظلوميت آن حضرت، تإليف گرديده، مقالات بي حد، نگارش يافته و سخنرانيها بي شماري ايراد شده، است و اين وضع، با روندي بيشتر، ادامه دارد و درباره هيچكس جز سالار شهيدان، اين همه تإليفات و مقالات و سخنراني سابقه ندارد، (1) و هر نويسنده و گوينده در حد اخلاص خود، مثاب و مأجور خواهد بود.

آنچه قابل ذكر است اينكه محتواي بعضي از اين تإليفات و سخنرانيها را جنبه تاريخي عاشورا و ابعاد ظلم و ستمي كه بر فرزند پيامبر (صلي الله عليه و آله) و خاندانش وارد شده تشكيل مي دهد و جنبه هاي تحليلي قيام عاشورا و اهداف اين حركت تاريخي، كمتر مورد توجه قرار مي گيرد. و گاهي نيز اين حادثه عظيم تنها از جنبه خاص و از زاويه محدودي تجزيه و تحليل مي

گردد و يا انگيزه هاي فرعي با عوامل اصلي، درهم آميخته و مسائل فرعي، جايگزين اهداف اصلي در اين قيام معرفي مي شود.

براي تكميل اين بحث و جلوگيري از خلظ انگيزه هاي اصلي و فرعي در قيام حسين بن علي (عليهماالسلام) به نظر رسيد نامه ها و خطبه هاي آن حضرت را از بدو حركت از مدينه تا هنگام شهادتش، از منابع معتبر و با ترتيب زماني و با توضيحات لازم، در يك مجموعه گرد آورديم تا راهي براي تفسير و تحليل قيام آن بزرگوار، بر اساس گفتار آن حضرت باشد.

اميد است اين اقدام، مورد استقبال طيف عظيمي از خطبا، گويندگان و نويسندگان قرار مي گيرد. بايد دانست آن چنان شخصيت حسين بن علي عليه السلام از لحاظ شجاعت، فداكاري و مظلوميت در ميان جامعه مطرح است، هيچ يك از مدافعان حق و حقيقت و شهداي راه فضيلت، در اين حد مطرح نيستند. تشكيل هياءتهاي عزاداري و مجالس سوگواري، سرودن اشعار و مراثي، گريه كردن و نوحه سرايي، اظهار حزن و اندوه و ابراز تإثر و تإسف در حدي كه در مصيبت حضرت سيدالشهداء، انجام مي گيرد و اين اظهار ارادت كه به آستان مقدس آن حضرت، با تاريخ اسلام عجين گرديده است، درباره هيچ يك از رجال آسماني و پيشوايان مذهبي سابقه ندارد؛ همانگونه كه خود حضرت فرمود:

انا قتيل العبرة يذكرني مؤمن الا بكي؛ من كشته اشكم، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر اينكه مي گريد. (2)

لذا حسين عليه السلام يك چهره شناخته شده تاريخ است و همه مسلمانان جهان و حتي افراد بيگانه از اسلام با نام عزيز حسين عليه السلام آشنا هستند

و همه عزاداران و نه تنها نام زيباي او را مي شناسند بلكه مي دانند كه او بسط رسول خدا صلي الله عليه و آله و فرزند علي مرتضي عليه السلام و فاطمه زهراست. و مي دانند كه او در سوم شعبان سال چهارم هجرت، متولد و در عاشورأي سال 61 در كربلا به شهادت رسيد و قبر مطهر او در قتلگاهش، زيارتگاه شيعيانش مي باشد.

- همگان نام برادران، خواهران و فرزندان او را مي دانند و از واقعه شهادت جانگداز او آگاهند. - مي دانند شماره ياران او در كربلا چند نفر بودند و ماجراي شهادت و اسارت آنان چه بوده است. آري، همه عزاداران آن حضرت با اين مطالب و مطالب ديگر درباره شهادت او آشنا هستند و آنها را مي دانند. ولي آيا همه عزاداران او فلسفه قيام و شهادتش را مي دانند؟

آيا همه كساني كه بر او اشك مي ريزند، با پيام او آشنا هستند و يا در اشعار و مراثي و در مراسم عزاداري در حالي كه سيل اشك بر رخسارها جاري است و بيانگر حركت سيل ارادت و عواطف به آستان مقدس (فرزند رسول خدا) صلي الله عليه و آله است، اهداف والا و مقدس آن حضرت هم متجلي و متبلور است. و همه جملاتي كه به صورت شعر، شعار و ذكر مصيبت بر زبانها جاري است، مي تواند زبان حال واقعي و گوياي آن حقيقت باشد كه حسين عليه السلام و يارانش فداي آن گرديدند؟

يا بيشتر آنها برخاسته از عواطف گويندگان و بيانگر فكر و انديشه آنان است كه به عنوان زبانحال امام حسين عليه السلام و ايده

و انديشه او ارائه مي گردد؟

آيا همه عزاداران و خطبا و گويندگان ما به اين واقعيت مي انديشند كه تاريخ از ديد قصه و بيان حوادث، گر چه تنها يك (يزيد) دارد كه لحظاتي از تاريخ يك قومي و ايامي از روزه

اي مردمي را اشغال كرد و جناياتي آفريد و گذاشت و گذشت، اما از ديدگاه صحيح و درست تاريخ، عناصري زنده و فعال در ميان اقوام و ملل مختلف در تمام دور آنها و لحظات تاريخ وجود دارد كه مي تواند مستمرا يزيد آفرين باشد و اين عناصر، هيچگاه عقيم نيستند و اگر جامعه ما رو نداشت، بلكه از وجود چنين يزيدي غافل بود.

از شناخت حسين روز هم غافل بود، در عزاي حسين عليه السلام كوتاهي نداشت در حالي كه در نظامي زندگي مي كرد كه همه برنامه اش ضد حسين ضد مكتب حسين بود.

تسلط دشمنان حسين عليه السلام آن چنان عميق بود كه تصميم داشت هر چه رنگ و بوي اسلام دارد، از ميان بردارد و اگر شناخت صحيح از حسين و يزيد زمانه وجود داشت، بايستي از مدتها قبل و نه در سال 57، انقلاب صورت بگيرد. و اگر امام خميني (قدس سره) نبود، نه حسين زمان شناخته مي شد و نه يزيد زمان. از اصل موضوع، دور شديم. سخن در اينجا بود كه بخش مهمي از اشعار، مراثي، شعارها و نوحه ها هماهنگي كامل با فكر و انديشه امام عليه السلام و قيام او ندارد و پيام عاشورا در آنها كم رنگ است و يا اصلا مشهود نيست. و يكي از علل آن، عدم درك صحيح از واقعه عاشورا و قيام حسين بن

علي (عليهماالسلام) است؛ زيرا يك شاعر و گوينده هر چه توانا و گويا و ارتباط او با آنچه توصيف مي كند، نزديك باشد، باز هم از ترسيم واقعيت آن عاجز و از بيان حقيقت آن ناتوان خواهد بود، آن هم در يك حادثه عظيم تاريخي مانند حادثه عاشورا و قيام اباعبدالله الحسين، با گذشت بيش از چهارده قرن و با ابعاد و جنبه هاي متعددي كه بر آن حاكم بوده كه حقا تجزيه و تحليل صحيح آن براي افراد عادي، مشكل و يا غير ممكن است. مگر اينكه ترسيم اين هدف و ابلاغ اين پيام از خود حسين بن علي عليه السلام باشد و اين واقعيت را از كلام خود او دريابيم، بر اين اساس، تصميم گرفتيم از سخنان و گفتارهاي آن حضرت، فرازها و فقرات كوتاه كه داراي جنبه عاشوراست، در اختيار ارادتمندان آن حضرت از شعرا، مداحان، نوحه سرايان و عزاداران قرار بگيرد تا تدريجا اين مفاهيم عالي و ارزشمند، جايگزين مطالب احيانا تكراري و بعضي اشعار كم محتوا گرديده و پيام دلنشين عاشورا كه سراپا درس عشق و شهادت و درس دشمن شناسي و ثبات و استقامت در مبارزه با اوست، گسترش يابد، همانگونه كه در نظام اسلامي، بر مسؤولين ذيربط است كه در حذف مطالب و حركات بي مفهوم و گسترش پيام واقعي عاشورا، تلاش و هدايت بيشتري را بر عهده بگيرند. آري، چه كلامي بالاتر و شيرين تر از كلام حسين بن علي عليه السلام؟

و چه شعاري گوياتر و كوبنده تر از شعار او؟!

و چه پيامي جاودانه تر و سازنده تر از پيام او؟

براي تإمين اين منظور، تا آنجا كه

امكان داشت، پيامهاي موجود آن حضرت را به تناسب موضوعات، گردآوري و نقل نموديم و بعضي از پيامها كه داراي دو جنبه بوده، مكرر نقل گرديده است كه مجموعا 163 پيام در بيست و سه موضوع مختلف، محتواي اين جزوه را تشكيل مي دهد. و ثواب آن را به روح پدر و مادر عزيزم كه ارادت به خاندان عصمت را به عمق جانم در آميخته اند، تقديم مي دارم.

اللهم تقبلة بمنك و كرمك.

محمد صادق نجمي آذر ماه 1375.

معرفي اهل بيت عليه السلام و بني اميه در پيام امام حسين عليه السلام

حسين بن علي عليه السلام در فرازهايي از سخنانش، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و شخص خويش و همچنين بني اميه را عموما و از ميان آنان (معاوية بن ابي سفيان و يزيد بن معاويه) را خصوصا معرفي نموده است كه يكي از آثار و ابعاد مهم اين معرفي اين است كه جهانيان متوجه اين نكته باشند و اين حقيقت را از زبان فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله دريابند كه انگيزه جنگ و نزاع در ميان اين دو خاندان و عامل اصلي پديدآورنده واقعه عاشورا و حادثه كربلا يك انگيزه و عامل شخصي و مادي و يا مقطعي نبوده است بلكه اين اختلاف داراي ريشه عميق و برخاسته از طرز تفكر ديني و اعتقادي اين دو خاندان بوده است كه از دوران بعثت پيامبر اسلام در دو جبهه مخالف و با دو هدف متضاد در مقابل هم قرار گرفته بودند.

الف - خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله در اين خاندان، وحي و نبوت، دعوت به توحيد و يگانه پرستي و هدايت جامعه به وسيله شخص رسول خدا صلي الله عليه و

آله تحقق يافت و نگهداري اين هدف بزرگ، از زيارت و نقصان و از دست برد بيگانگان نيز بايد به وسيله عترت او تحقق يابد.

ب - بني اميه اين خاندان هميشه رقيب و مخالف سرسخت پيامبر صلي الله عليه و آله بود و تا فتح مكه و ياس كامل مشركين، در حال جنگ با اسلام و قرآن بوده و در جنگ بدر، احد و احزاب، نه تنها پرچم كفر به دوش ابوسفيان و معاويه قرار داشت، بلكه در بعضي از اين جنگها، (هند) همسر ابوسفيان نيز به عنوان تقويت روحي و حمايت معنوي از سپاهيان شرك، به همراه آنان در ميدان جنگ حضور مي يافت.

ولي پس از پيروزي اسلام در (جزيرة العرب) كه براي آنان تظاهر به شرك و جنگ علني وجود نداشت، اين كفر به نفاق مبدل گرديد و ظاهرا اسلام را پذيرفتند، اما در باطن امر و در عمل، همان دشمني و كينه گذشته با اسلام و قرآن را تعقيب نمودند و آنگاه كه معاويه به قدرت رسيد، در كنار اين نفاق، ظلم و ستم بر مسلمانان واقعي را به حد اعلي رسانيده و پيروان اميرمؤمنان عليه السلام را به زنجير كشيد و اينك نوبت به فرزند او يزيد فاسق رسيده است. آري، حسين بن علي عليه السلام در لابلاي پيامها و گفتارهايش، هم از اهل بيت سخن گفته و هم خودش را معرفي نموده است و هم فساد بني اميه و دشمني آنان با اسلام و همچنين ظلم معاويه و فساد و انحراف يزيد را برملا ساخته است.

اينك پيامهاي آن حضرت را به ترتيبي كه اشاره نموديم به صورت چند بخش مستقل

مي آوريم:

1 - عرفي اهل بيت عليهم السلام

1/1 - انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و مهبط الرحمة بنا فتح الله و بنا ختم. (3) ((امير!) ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت الهي. خداوند، دين و آيين خود (اسلام) را از خاندان ما شروع كرده، و آن را با خاندان ما ختم خواهد نمود).

حسين بن علي عليه السلام اين جملات را در پاسخ (وليد بن عقبة) استاندار مدينه ايراد فرمود، آنگاه كه او جريان مرگ معاويه را مطرح كرده و پيشنهاد نمود كه آن حضرت طبق دستور (يزيد بن معاويه) با وي بيعت نمايد.

2/1 - و نحن اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله اولي بولاية هذا الاءمر من هؤلاء المدعين ما ليس لهم و السائرين بالجور و العدوان (4)

(تنها ما خاندان محمد به حكومت و رهبري جامعه، شايسته و سزاواريم نه اينان (بني اميه) كه به ناحق مدعي اين مقام هستند و هميشه راه ظلم و فساد و راه دشمني (با دين خدا) را در پيش گرفته اند). اين جملات بخشي از خطبه حسين بن علي عليه السلام است كه در منزل (شراف) پس از نماز عصر به حاضرين از اصحاب خويش و سپاهيان (حربن يزيد رياحي) ايراد فرمود.

3/1 - اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهتنا في الدين و جعلت لنا اسماعا و آبصارا و افئدة و لم تجعلنا من المشركين (5).

(خدايا!

سپاسگزار تو هستم كه بر خاندان ما نبوت را كرامت بخشيدي و قرآن را بر ما آموختي و ما را با آيينت آشنا نمودي و بر ما

گوش (حق شنو) و چشم (حق بين) و قلب روشن عطا فرمودي. و سپاسگزار تو مي باشم كه ما را از گروه مشرك قرار ندادي). اين جملات هم بخشي از خطبه آن حضرت است كه در (شب عاشورا) براي اهل بيت باوفا و ياران با صفايش ايراد فرموده است.

4/1 - اللهم انا اهل بيت نبيك و ذريته و قرابته فاقصم من ظلمنا و غصبناك حقنا انك سميع قريب. (6)(خدايا!

ما خاندان پيامبر تو و فرزندان و قوم و عشيره او هستيم، كساني را كه بر ما ستم نمودند و حق ما را غصب كردند، ذليل كن، تو كه بر دعاي بندگانت شنوا و بر آنان از همه نزديكتر هستي). امام، اين جمله را كه مشتمل بر دعا و نفرين است، در روز عاشورا آنگاه ايراد فرمود كه:

در طي سخنراني مفصل، مردم كوفه را نصيحت و موعظه نمود، ولي مواعظ و نصايح فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله در دلهاي سخت تر از سنگ آن مردم مؤ ثر واقع نگرديد؛ زيرا آنان از شنيدن كلام امامي كه به حق سخن مي گويد اءبا و امتناع داشتند و خود را آماده جنگ و رسيدن به زخارف دنيا كرده بودند.

5/1 - وكنا اهله و اولياءه و اوصيائه و ورثته و احق الناس بمقامه في الناس … و نحن نعلم انا احق بذلك الحق المستحق علينا ممن تولاه (7) (و ما خاندان پيامبر و اوليا و اوصياي او و وارثان بحق و شايسته ترين افراد نسبت به مقام او، در ميان امت هستيم … و ما مي دانيم كه شايسته اين حق (حكومت) بوديم نه كساني كه آن را

به ناحق به دست گرفتند). اين دو جمله فرازهايي از نامه حسين بن علي عليه السلام است كه از مكه به سران مردم بصره نگاشته اند، ما متن مشروح اين نامه را در كتاب (سخنان حسين بن علي عليه السلام) نقل نموده ايم.

2 - معرفي حسين بن علي عليه السلام

1/2 - السلام عليك يا رسول الله انا الحسين بن فاطمة فرخك و ابن فرختك و سبطك الذي خلقتني في امتك (8) (سلام بر تو يا رسول الله!

من حسين، فرزند فاطمه و پرورش يافته آغوش تو و آغوش دخترت هستم كه براي هدايت جامعه، جانشين خود قرار داده اي). اين جمله از فرازهاي اولين زيارتي است كه حسين بن علي عليه السلام پس از آنكه تصميم گرفت از مدينه به سوي مكه حركت كند، قبر جدش رسول خدا را زيارت و در موضوع مهمي كه به عنوان وظيفه مبارزه با يزيد بر او متوجه گرديده است، از آن حضرت استمداد كند.

2/2 - اللهم هذا قبر نبيك محمد صلي الله عليه و آله و انا ابن بنت نبيك و قد حضرني من الامر ما قد علمت (9). (خدايا!

اين قبر پيامبر تو محمد است و من فرزند دختر پيامبر تو هستم اينكه براي من امري رخ داده است كه خودت از آن آگاهي). و اين فراز از زيارت دوم آن حضرت، در آستانه حركت از مدينه مي باشد.

3/2 - فانا الحسين بن علي و ابن فاطمة بنت رسول الله … (10) ((مردم!) من حسين فرزند علي و فرزند فاطمه، دختر پيامبر خدا هستم.) اين معرفي، جزء فرازهايي از سخنراني آن حضرت در منزل (بيضه)(11) است كه متن مشروح آن در كتاب (سخنان حسين بن علي)

آورده ايم.

4/2 - ايها الناس!

انسبوني من انا، ثم ارجعوا الي انفسكم و عاتبوها، وانظروا اهل يحل قتلي و انتهاك حرمتي، الست ابن بنت نبيكم وابن وصيه وابن عمه و اول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه، اوليس حمزة سيدالشهداء عم ابي؟

اوليس جعفر الطيار عمي، اولم يبلغكم قول رسول الله لي و لاخي:

هذان سيد شباب اهل الجنة …؟ (12)

(اي مردم!

نسب مرا بگوييد كه من چه كسي هستم، پس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا كشتن من و درهم شكستن حرمت حريم من براي شما روا و جايز است؟

و آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟

و آيا من فرزند وصي و پسر عم پيامبر شما و فرزند اولين كسي كه ايمان آورد، نيستم؟

و آيا من فرزند اولين كسي كه رسالت پيامبر را تصديق نمود، نيستم؟

آيا حمزه سيدالشهداء عموي پدر من نيست؟

آيا جعفر طيار عموي من نيست؟

آيا گفتار رسول خدا را شنيده ايد كه درباره من و برادرم فرمود:

اين دو، سرور جوانان بهشتند …). 5/2 - افتشكون اني اين بنت نبيكم، فوالله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبي غيري فيكم ولا في غيركم (13)

(اي مردم!

آيا در اين واقعيت شك داريد كه من فرزند دختر پيامبر شما هستم؟

به خدا سوگند!

نه در ميان مشرق و مغرب و نه در ميان شما و غير شما، فرزند پيامبري بجز من وجود ندارد). اين دو فراز، از جمله فرازهاي اولين سخنراني مشروح حسين بن علي عليه السلام است كه در روز عاشورا ايراد فرموده است.

6/2 - فلعمري ما الامام الا العامل بالكتاب و الآخذ بالقسط والداين بالحق والحابس نفسه علي ذات الله (14)

(به جانم سوگند!

امام به حق و پيشواي راستين كسي است كه به كتاب خدا عمل كند و راه عدل را پيشه خود سازد و ملازم حق بوده و وجود خويش را وقف و فداي فرمان خدا كند). اين جمله را حسين بن علي عليه السلام در ضمن نامه اي كه در پاسخ نامه ها درخواستهاي مكرر مردم كوفه نگاشت و به وسيله مسلم بن عقيل ارسال داشت، مرقوم فرموده است و در ضمن، خودش را با اين اوصاف معرفي نموده است. 7/2 - امام دعا الي هدي فاءجابوا اليه، و امام دعا الي ضلالة فاءجابوا اليها، هؤ لاء في الجنة و هؤ لاء في النار (15) (امام، رهبري هست كه مردم را به راه درست و به سوي سعادت و خوشبختي مي خواند و گروهي بدو پاسخ مثبت مي دهند و از او پيروي مي كنند و پيشوا و رهبر ديگري هم هست كه به سوي ضلالت و بدبختي مي خواند، گروهي هم از وي پيروي مي كنند، آنان در بهشتند و اينان در دوزخ).

امام عليه السلام اين جمله را در منزل (ثعلبيه) در پاسخ شخصي فرمود كه:

تفسير اين آيه شريفه را سؤال نمود:

(يوم ندعوا كل اناس بامامهم …)(16) توضيح:

بايد توجه داشت گرچه پاسخ در اين دو فراز اخير، كلي است و در آنها شرايط رهبر واقعي كه عمل كردن به دستورهاي قرآن و اجراي قسط و عدالت در جامعه و فدا شدن در راه خدا مطرح گرديده و همچنين از دو نوع پيشوا؛ پيشواي هدايت و پيشواي ضلالت، سخن رفته است ولي در شرايط آن روز، مصداق اين امام و رهبر با چنين شرايط و

كسي كه در مقابله پيشوايان ضلالت، رهبري صحيح جامعه را به عهده بگيرد بجز آن حضرت نبوده است و اين دو فراز، در واقع معرفي حسين بن علي عليه السلام است با بيان كلي.

3 - معرفي بني اميه
- معرفي بني اميه

به طوري كه در صفحات گذشته اشاره نموديم، عدالت و دشمني (بني اميه) با خاندان پيامبر صل عليه و آله و سلم عميق و ريشه دار بوده و منحصر به دوران پيامبر و صدر اسلام نبود، بلكه آنگاه كه اين خانواده به حكومت دست يافت و معاويه به قدرت رسيد، اين دشمني را به صورت شديدتر و با محاسبه دقيق تر اجرا نمود؛ زيرا اينك نه رسول خدا صل عليه و آله و سلم در حيات است و نه مانند گذشته جنگ و مبارزه با ظواهر اسلام صحيح است و لذا بايد اين عداوت را به اهل بيت پيامبر و حاميان واقعي اسلام متوجه و در جانشينان به حق رسول الله متمركز سازند و اين در شرايطي است كه اكثر مردم از حقيقت امر، بي اطلاع و توده جامعه به ظواهر امر، دل بسته اند و از درك حقايق غافلند، در اينجاست كه حسين بن علي عليه السلام با بيان عمق دشمني بني اميه و تكرار آن در مناسبتهاي مختلف، خواسته است گوشه اي از اين واقعيت را ابراز كند و پرده از افكار پليد و عقايد خطر ناك و تحريف در دين كه به وسيله امويان به وجود آمده است، كنار بزند و آتش كينه و عداوت آنان در نسبت به اهل بيت كه شعله آن با هيچ عاملي بجز ريختن خون فرزندان پيامبر، فرو نخواهد نشست و در اجراي دشمني

خود با اهل بيت به كمتر از قتل حسين عليه السلام و يارانش و اسارت فرزندانش راضي نخواهد گرديد، برملا سازد. ولي مهم اين است كه بدانيم چون اين عداوت، ريشه فكري - اعتقادي دارد، لذا منحصر به دوران پيامبر صل عليه و آله و سلم و ائمه نيست بلكه در هر زمان و عصري، بني اميه هايي وجود دارند كه با اسلام و مسلمين در جنگ و ستيز هستند و به عقيده خود تا اسلام را سركوب و تا مسلمانان را از صحنه خارج نكنند و آنان را به زنجير ذلت نكشند، خواب راحت به چشمشان نخواهد رفت.

بني اميه پيروان شيطان

1 / 3 - ان هولاء قد لزموا طاعة الشيطان، و تركوا طاعة الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفي ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله … (17) (و اينان (بني اميه) اطاعت خدا را ترك و اطاعت شيطان را بر خود فرض نموده اند. فساد را ترويج و حدود و قوانين الهي را تعطيل كرده اند. بيت المال را بر خود اختصاص داده اند. حرام خدا را حلال و حلال او حرام كرده اند). اين جملات، در معرض بني اميه فرازهايي از سخنراني حسين بن علي عليه السلام است كه در (منزل بيضه) خطاب به ياران خود و سپاهيان (حر بن يزيد رياحي) ايراد فرمود.

بني اميه دشمنان مسلمانان و اهل بيت عليهم السلام

2/3 - و حششتم علينا نار الفتن التي جناها عدوكم و عونا، فاصبحتم البا علي اوليائكم، و يدا عليهم لاعدائكم (18) (و شما (مردم كوفه) آتش فتنه اي را كه (بني اميه) دشمن شما و دشمن ما برافروخته بود، بر عليه ما شعله ور ساختيد و به حمايت از دشمانتان بر عليه پيشوايانتان فتنه بر پا نموديد). اين جمله، از فرازهاي دومين سخنراني حسين بن علي عليه السلام در روز عاشورا است.

3 / 3 - يا ابا هرم!

ان اميه شتموا عرضي فصبرت، و اخذوا مالي فصبرت، و طلبوا دمي فهربت، و ايم الله ليقتوا ني فيلبسهم الله ذلا شاملا و سيفا قاطعا (19)

(اي ابا هرم!

بني اميه با فحاشي و ناسزاگويي، احترام مرا در هم شكستند، صبر و سكوت اختيار نمودم، ثروتم را از دست گرفتند، باز شكيبايي كردم و چون خواستند خونم را بريزند، شهر و ديار خويش را ترك نمودم. و به خدا سوگند!

همان بني اميه

مرا خواهند كشت و خداوند آنها را به ذلتي فراگير و شمشيري بران مبتلا خواهد نمود). اين جمله را امام عليه السلام در (منزل رهيمه) در پاسخ به نام (ابوهرم) فرمود، آنگاه كه سؤال كرد يابن رسول الله!

چه عاملي شما را واداشت كه از حرم جدتان خارج شويد؟

4 / 3 - يا ابن العم!

… و الله لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي (20)

(پسر عم! به خدا سوگند!

بني اميه دست از من بر نمي دارد مگر اينكه خون مرا بريزند).

امام اين جمله را در ضمن پاسخ به (عبدالله بن عباس) كه مخالف سفر آن حضرت به عراق بود، ايراد فرمود.

5/3 - كاني باوصالي تقطعها عسلان الفوات بين النواويس و كربلا فيملان مني اكراشا جوفا و اجريه سغبا (21) (گويا مي بينم كه درندگان بيابانها (پيروان بني اميه) در سرزميني در ميان نواويس و كربلا، اعضاي بدن مرا قطعه قطعه و شكمهاي گرسنه خود را سيرو انبانهاي خود را پر مي كنند).

امام عليه السلام اين جمله را در ضمن خطبه اي در شب هشتم ذيحجه سال شصت در مكه ايراد فرمود و صبح همان روز به سوي عراق حركت نمود.

6/3 - و ايم الله!

لو كنت في ثقب جحر هامة من هذه الهوام لا ستخر جوني حتي يقضوا في حاجتهم … (22) (به خدا سوگند!

اگر در آشيانه پرنده اي هم باشم، (بني اميه) مرا بيرون خواهند كشيد تا با كشتن من به خواسته خود نايل گردند). حسين بن علي عليه السلام اين جمله را در پاسخ (عبدالله بن زبير) در مكه فرمود كه:

او باطن به خارج شدن آن حضرت از مكه راضي و خوشحال بود، ولي

در ظاهر امر، پيشنهاد اقامت در مكه و گاهي وعده كمك و مساعدت هم مي داد!!

7 / 3 - ان هواء اخافوني و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلي (23) (از طرفي اينان (بني اميه) مرا تهديد و تخويف نمودند و از طرف ديگر، اهل كوفه اين همه دعوتنامه براي من فرستادند و همين مردم كوفه هستند كه (به دستور بني اميه) مرا به قتل خواهند رسانيد). اين جمله، بخشي از پاسخ حسين بن علي عليه السلام است به سؤال شخصي كه در مسير عراق با آن حضرت ملاقات كرده و سؤال نمود يابن رسول الله!

پدر و مادر فداي تو باد!

چه انگيزه اي شما را از شهر و ديار خود به اين بيابان بي آب و علف كشانده است؟

8/3 - يا عبدالله!

… و الله لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي. (24)

(اي بنده خدا!

بني اميه دست از من بر نمي دارند تا اينكه خون مرا بريزند). اين جمله را نيز آن حضرت در منزل (بطن عقبه) در نزديكي كربلا در پاسخ شخصي به نام (عمرو بن لوذان) فرمود؛ زيرا وي كه در اين منزل به قافله آن حضرت ملحق شده بود سؤال كرد ابن رسول الله مقصد شما كجاست در پاسخ وي جمله بالا را ايراد فرمود.

9 / 3 - … و تقرقوا في سوادكم و مدائنكم، فان القوم انما يطلبونني، و لو اصابوني لذهلوا عن طلب غيري. (25) (… و هر يك از شما به شهر و ديار خويش متفرق شويد، زيرا اينان تنها در تعقيب من هستند و اگر بر من دست يابند، كاري با ديگران ندارند).

امام عليه السلام اين جمله را

در شب عاشورا و در ضمن سخنراني خود، خطاب به ياران خويش ايراد فرمود.

4 - معرفي معاويه

1 / 4 - اما بعد، فان هذا الطاعة قد فعل بنا و بشيعتنا ما قد رايتم و علمتم و شهدتم. (شما حاضرين از شخصيتهاي اسلامي) از جناياتي كه معاويه اين جبار طاغيه نسبت به ما شيعيان ما روا داشته، آگاهيد و شاهد ستمگريهاي او هستيد). توضيح:

اين فراز و سه فراز آينده از فرمايشات حسين بن علي عليه السلام در معرفي معاويه و حكومت جابرانه و ظالمانه او و ترسيم اجمالي از وضع شيعيان اهل بيت و مظلوميت آنان در دوران حكومت معاويه، بخشهاي مختلف از خطبه حسين بن علي عليه السلام در سرزمين مني است.

2 / 4 - فيا عجبا!

و مالي لا اجب و الارض من غاش غشوم و متصدق ظلوم و عامل علي المومنين به هم غير رحيم (شگفتا!

و چرا شگفت زده نباشيم در حالي كه جامعه در تصرف مرد دغلباز و ستمكاري (چون معاويه) است كه مامورين مالياتيش ستم مي ورزند و استانداران و فرماندارانش بر مومنان بي رحم و خشن هستند).

3 / 4 - فمن بين مستعبد مقهور و بين مستضعف علي معيشته مغلوب، يتقلبون في الملك بارائهم، و يستشعرون الخزي باهوائهم، اقتداء بالا شرار و جزاة علي الجبار (گروهي از مومنان (در حكومت او) مانند بردگاني هستند سركوفته و گروه ديگر، بيچارگاني كه سرگرمتإمين آب و نانشان در حالي كه حاكمان دست نشانده او، در منجلاب فساد حكومت و سلطه گري خويش غوطه ورند و با هوسبازيهاي خويش، رسوايي به بار مي آورند، زيرا از چنان اشراري پيروي نموده و در برابر خدا گستاخي مي كنند).

4

/ 4 - فالارض لهم شاعرة، و ايديهم فيها مبسوطة، و الناس لهم خول، لا يدفعون يد لامس، فمن بين جبار عنيد و ذي سطوة علي الضعفة شديد مطاع لا يعرف المبداء المعيد (26) (زمين در زير پايشان است و دستشان به هر جنايتي باز است. مردم برده آنان هستند و قدرت دفاع از خود را ندارند. در يك بخش از كشور اسلامي، حاكمي است ديكتاتور و كينه ورز و خود خواه و حاكمي است كه بيچارگان را مي كوبد و بر آنان قلدري و سخت گيري مي كند و در نقطه ديگر، فرمانروايي است كه نه خدا را مي شناسد و نه روز جزا را).

5 - معرفي يزيد

1 / 5 - فاسترجع الحسين

و قال علي الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد، و لقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله يقول:

الخلافة محرمة علي آل سفيان، فاذا رايتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه، و قد رآه اهل المدينة علي المنبر فلم يبقروا فابتلا هم الله بيزيد الفاسق. (27) (

امام حسين عليه السلام فرمود:

ما از خدا هستيم و به سوي او بر مي گرديم، اينك بايد فاتحه اسلام را خواند؛ زيرا امت به يك فرمانروايي فاسد مانند يزيد مبتلا شده اند، آري، من از جدم رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:

خلافت بر آل ابي سفيان است و اگر روزي معاويه را بر منبر من ديديد پس او را بكشيد و چون مردم او را در عرشه منبر رسول خدا ديدند و به قتلش نرسانيدند، خداوند آنان را به بدتر از وي، يعني يزيد فاسق مبتلا گردانيد). اين جمله،

پاسخ امام عليه السلام است به (مروان بن حكم) كه در مدينه و قبل حركت آن حضرت به سوي مكه، پيشنهاد سازش با حكومت اموي و بيعت با يزيد را مي نمود.

2 / 5 - و يزيد رجل فاسق شارب الخمر، و قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق، و مثلي لا يباع مثله. (28) (و يزيد شخصي است فاسق شرابخوار و آدمكش، متظاهر به فسق و فردي مانند من، با چنين كسي بيعت نخواهد كرد). اين جمله را هم، امام در پاسخ (وليد بن عتيقه) فرماندار مدينه فرمود آنگاه كه پيشنهاد بيعت با يزيد را به آن حضرت ارائه نمود.

6 - نكوهش مردم كوفه در پيام امام حسين (ع)

حسين بن علي عليه السلام در چند فراز از سخنانش، مردم كوفه را مورد ملامت و نكوهش قرار داده، حالت تزلزل و نوسان روحي، پيمان شكني و عدم ثبات فكري - عقيدتي آنان را كه يكي از عوامل مهم آن، تغذيه از حرام و استفاده از هداياي غير مشروع حكام و فرمانداران معاويه بود، مطرح نموده است، آنگاه به ثمره تلخ و نتيجه خطر ناك اين وضع نابسامان عقيدتي آنان اشاره كرده است و آن حمايت بي دريغشان آنان از بني اميه دشمنان سرسخت اسلام و قرآن و عداوت و دشمني با امام و رهبرشان و با فرزند پيامبرشان مي باشد كه با علم و آگاهي و شناختي كه از او دارند، به جنگ با وي آماده شده و جناياتي كه در تاريخ بشريت بي سابقه است، مرتكب گردانيده اند. اين درسي است براي همه مسلمانان در طول تاريخ كه ممكن است افرادي به همان علل و عواملي كه موجب انحراف مردم كوفه گرديد، منحرف گردند و

در عين ادعاي اسلام و پيروي از قرآن، عملا در اختيار دشمنان اسلام و حركتشان در مسير تحقق اهداف و آرمان آنان باشد و حتي گاهي سكوتشان موجب تقويت جبهه دشمن و تاييد و تثبيت حكومت نااهلان و بني اميه هاي دوران گردد.

1 / 6 - و قد اتتني كتبتكم و قدمت علي رسلكم ببيعتكم، انكم لا تسلموني و لا تخذلوني، فان اتممتم علي بيعتكم تصيبوا رشدكم … و ان لم تفعلوا و نقضتم عهد كم و خلعتم بيعتي من اعناقكم فلعمري ما هي لكم بنكر، لقد فعلتموها بابي و اخي و ابن عمي مسلم، فالمغرور من اغتربكم، فحظكم اخطاتم، و نصيبكم ضيعتم، و من نكث فانما ينكث علي نفسه …

(و به سيله نامه ها و پيام پيكهايي كه به من فرستاديد، با من بيعت نموديد و پيمان بستيد كه در مقابل دشمن، مرا تنها نخواهيد گذاشت و دست از ياريم نخواهيد كشيد، اينك اگر بر اين پيمان وفادار و باقي بوديد، به سعادت و ارزش انساني خود دست يافته ايد … و اگر با من پيمان شكني كنيد و بر بيعت خود باقي نمانيد، به خدا سوگند!

اين عمل شما بي سابقه نيست كه با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم هم اين چنين رفتار نموديد، پس كسي گول خورده است كه به حرف شما اعتماد كند شما مردماني هستيد كه در به دست آوردن نصيب اسلامي خود، راه خطا پيموده و سهم خود را به رايگان از دست داده ايد و هر كس پيمان شكني كند، خود متضرر خواهد گرديد …). اين جملات، بخشي از سخنراني حسين بن علي عليه السلام است كه در (منزل بيضه)

به سپاهيان (حر بن يزيد رياحي) ايراد فرمود.

2 / 6 - الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق السنتهم، يحوطونه ما درت معائشهم، فاذا محصورا بالبلاء قل الديانون. (29)

(اين مردم (مردم كوفه) برده و اسير دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان، پيروي نمودن آنان از دين تا آنجاست كه زندگيشان در رفاه باشد و آنگاه كه در بوته امتحان قرار بگيرند، دينداران، كم خواهند بود). اين فراز، آخرين جمله در خطبه حسين بن علي بن علي عليه السلام است كه پس از ورود به كربلا در ميان اهل بيت و ياران خويش ايراد فرمود. توضيح اينكه:

منظور از (الناس) با قرينه صدر و ذيل خطبه و شرايط موجود، مردم كوفه مي باشد و (الف و لام) نه براي (جنس) بلكه براي (عهد خارجي) است.

3 / 6 - و اراكم قد اجتمعتم علي امر قد اسخطتم الله فيه عليكم، و اعرض بوجهه الكريم عنكم، و احل بكم نقمته، فنعم الرب ربنا، و بئس العبيد انتم، اقررتم بالطاعة و امنتم بالرسول محمد صل الله عليه و آله و سلم ثم انكم زحفتم الي ذريته و عترته تريدون قتلهم، لقد استحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكر الله العظيم فتبا لكم و لما تريدون … (30)

(مي بينم كه شما (مردم كوفه) براي امري اجتماع كرده ايد كه خشم خدا را بر عليه خود بر انگيخته ايد و موجب اعراض خدا از شما گرديده و غضبش را بر شما فرو فرستاده است. چه نيكوست خداي ما و چه بندگاني هستيد شماها كه به فرمان خدا گردن نهاديد و به پيامبرش ايمان آورديد و سپس گرديده و خداي بزرگ را از ياد شما برده است، ننگ

بر شما بر آنچه اراده كرده ايد). اين فراز، بخشي از اولين سخنراني حسين بن علي عليه السلام در روز عاشوراست كه خطاب به سپاهيان عمر سعد، ايراد فرموده است.

4 / 6 - و انما ادعوكم الي سبيل الرشاد، فمن اطاعني كان من المرشدين و من عصاني كان من المهلكين، و كلكم عاص لامري غير مستمع لقولي، قد انخزلت عطياتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع الله علي قلوبكم، و يلكم الا تنصتون؟!

الا تسمعون؟!) (31)

(… من شما (مردم كوفه) را به رشد و سعادت فرا مي خوانم، هر كس را من پيروي كند، از رشد يافتگان است و هر كس مخالفت ورزد، از هلاك شدگان است. اينك همه شما سركشي و عصيان و با دستور من مخالفت مي كنيد كه گفتار مرا نمي شنويد، آري در اثر هداياي حرام كه به دست شما رسيده و در اثر غذاهاي حرام كه شكمهاي شما از آنها انباشته شده، خداوند اين چنين بر دلهاي شما مهر زده است واي بر شما!

چرا ساكت نمي شويد؟!

چرا به سخنانم گوش فرا نمي دهيد؟!).

و اين فراز و دو فراز آينده، از دومين سخنراني حسين بن علي عليه السلام در روز عاشوراست ما مشروح اين دو سخنراني را با ذكر منابع، در (سخنان حسين بن علي عليه السلام) نقل نموده ايم.

5 / 6 - فقبحا لكم فانما انتم من طواغيت الامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب و نفثة الشيطان و عصبة الاثام و محرفي الكتاب و مطفئي السنن و قتله اولاد الانبياء و مبيري عترة الاوصياء و ملحقي العهار بالنسب و موذي المومنين و صراخ ائمة المستهزئين الذين جعلوا القران

عضين. (32)

(رويتان سياه باد!

شما از سركشان امت و از بازماندگان احزاب مشرك هستيد كه قرآن را به دور انداخته ايد و از دماغ شيطان افتاده ايد. شما از گروه جنايتكاران و تحريف كنندگان كتاب و خاموش كنندگان سنن هستيد كه فرزندان پيامبر را مي كشيد و نسل اوصيا را ريشه كن مي كنيد. شما پيروان كساني هستيد كه زنازادگان را به نسب ملحق كردند و اذيت كنند گان مومنان و فرياد رس پيشوايان استهزا كنندگان مي باشيد كه قرآن را بخشهايي نامفهوم و بي محتوا تصور مي كنند).

6 / 6 - اجل و الله!

الخذل فيكم معروف، و شجت عليه عروقكم، و توراثته اصولكم و فروعكم، و نبتت عليه قلوبكم، و غشيت به صدوركم فكنتم اخبث ثمرة شجي للناس و اكلة للغاصب … (33) (آري، به خدا سوگند!

مكر و فريب، از صفات بارز شماست كه رگ و ريشه شما بر آن استوار و تنه و شاخه شما آن را به ارث برده و دلهايتان با اين عادت نكوهيده، رشد نموده و سينه هايتان با آن مملو گرديد، است به آن ميوه نامبارك شبيه هستيد كه در گلوي باغبان رنج ديده اش، گير كند، و در كام سارق ستمگر شيرين و گوارا باشد).

7 - پيام مقاومت

يكي از مباني اعتقادي شيعه - در اصل همانند نبوت - برتري امام در همه اوصاف حسنه و فضايل اخلاقي انساني است. و امام افضل افراد امت و ارجح از همه آحاد مردم باشد؛ زيرا مقدم داشتن (مفضول) و كساني كه از لحاظ فضايل در سطح پايين قرار دارند بر (فاضل) و افراد برجسته و لايق، عقلا نادرست و بر خلاف نظام اتم آفرينش و

قانون تشريع الهي است. و اين حقيقت را مي توان از اين آيه شريفه به وضوح دريافت كه:

افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع امن لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون. (34) (آيا كسي كه هدايت به سوي حق مي كند براي پيروي شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟

شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد؟!). اصلا واژه (امام) كه از قرآن كريم گرفته شده است، به معناي (رهبر، پيشوا، الگو و سرمشق) است. الگو و سرمشق در چه؟

در همه فضايل معنوي و اخلاقي، در علم و دانش، در تواضع و فروتني، در كرامت و عزت نفس، در عبادت و شجاعت، در كرم و سخاوت … و بالاخره در صبر و شكيبايي به هنگام مقابله با دشمن و در استقامت و پايداري در دفاع از اسلام و قرآن و اين است مفهوم (امام). حسين بن علي عليه السلام يكي از امامان و پيشوايان معصوم و يكي از اين الگوهاست كه چون در صحنه مبارزه با دشمن قرار مي گيرد، پيام استقامت و پايداري او در همه انسانها موج و تحرك ايجاد مي كند و آنجا كه اسلام به فداكاري او نيازمند است، شعار صبر و شكيباييش براي همه جهانيان الگو و سرمشق مي گردد. اين معنا و پيام استقامت و پايداري در كلمات حسين بن علي عليه السلام بيش از پيامهاي ديگرش منعكس گرديده و تعداد اين شعارها در گفتار آن حضرت كه به صورت نظم و نثر به دست ما رسيده، بيش از ساير پيامها و شعارهايش ظهور و تجلي دارد كه

در اينجا بيست مورد از آنها را ذكر مي كنيم:

1 / 7 – و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمة معلن بالفسق و مثلي لا يبايع مثله. (35)

(و يزيد شخصي است فاسق، شرابخوار، آدمكش و آشكارا مرتكب فسق و فجور مي شود و شخصي مانند من با فردي مثل او بيعت نخواهد كرد). به طوري كه در صفحات گذشته اشاره نموديم، امام عليه السلام اين جمله را در پاسخ (وليد بن عتبه) فرماندار مدينه ايراد فرمود كه:

پس از مرگ معاويه به آن حضرت پيشنهاد بيعت با يزيد را مطرح نمود و اين جمله در عين اينكه فساد يزيد را بيان مي كند، پايداري و استقامت حسين بن علي عليه السلام را نيز مي رساند كه در مقابل فساد، به مبارزه ادامه خواهد داد:

و مثلي لا يباع مثله

2 / 7 – و اني لا اعطي الدنية من نفسي ابدا (همانا من هيچ گاه زير بار ذلت نخواهم رفت).

امام عليه السلام اين جمله را در پاسخ برادرش (عمر) معروف به (اطرف) بيان نمود، آنگاه كه او قبل از حركت از مدينه، حادثه كربلا و جريان شهادت امام را از زبان امام حسن نقل و در خواست نمود كه امام از اين سفر منصرف شود و با يزيد سازش كند، آن حضرت در پاسخ وي ضمن اينكه آگاهي خود را بيش از آنچه (عمر اطرف) در جريان اين حوادث بود، به اطلاع وي رسانيده و جريان شهادت خود و امام مجتبي را به طوري كه از رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم شنيده بود براي وي نقل كرد، اين جمله را هم اضافه

نمود كه:

(به خدا سوگند!

به اين همه فشارها ابدا به زير بار ذلت نخواهم رفت).

3 / 7 – يا اخي، لو لم يكن في الدنيا ملجا و لا ماوي لما بايعت يزيد بن معاوية. (36)

(برادر (محمد!) اگر در تمام دنيا (با اين همه وسعت) هيچ پناهگاه و ملجاءاي نباشد، باز هم من دست بيعت به يزيد بن معاويه نخواهم داد).

امام عليه السلام اين جمله را در پاسخ برادرش (محمد حنيفه) فرمود، آنگاه كه وي به آن حضرت اين چنين پيشنهاد نمود كه به عقيده من شما در يك شهر معين اقامت نكنيد و به همراه فرزندانت در يك منطقه دور دست قرار بگيريد و از آنجا نمايندگاني را به سوي شهرها گسيل داريد، اگر مردم با شما بيعت نمودند، شكر خداي را به جاي آوريد و اگر با ديگران بيعت كردند، باز هم لطمه اي بر شما وارد نخواهد گرديد.

4 / 7 - و اني لا اري الموت الا سعادة، و الحياة مع الظالمين الا برما. (37) (من (در چنين محيط ذلت بار) مرگ را جز سعادت و خوشبختي و زندگي با اين ستمگران را چيزي جز ننگ و نكبت نمي دانم). اين جمله از فرازهاي سخنراني آن حضرت است كه در روز دوم محرم، پس از ورود به كربلا ايراد فرموده است.

5 / 7 - و الله لا اعطيهم يدي اعطاء الذليل، و لا افر فرار العبيد. (38) (به خدا سوگند!

نه دست ذلت در دست آنان مي گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از برابرشان فرار مي كنم).

امام اين جمله را در ضمن سخنراني اول خود در روز عاشورا ايراد فرمود.

6 /

7 - الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السلة و الذلة، و هيهات منا الذلة، يابي الله لنا ذلك ورسوله و المومنون، و حجور طابت و طهرت، و انوف حمية، و نفوس ابية، من ان نؤ ثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام … (39)

(آگاه باشيد كه اين فرومايه (ابن زياد) و فرزند فرومايه، مرا در بين و دو راهي شمشير (شهادت) و ذلت (زندگي) قرار داده است و هيهات!

كه ما به زير بار ذلت برويم؛ زيرا خدا و رسولش و مومنان از اينكه ما پذيراي ذلت باشيم، ابا ندارد و دامنهاي پاك مادران ما و مغزهاي با غيرت و نفوس با شرافت پدران ما روا نمي دارد كه اطاعت افراد لئيم و پست را بر قتلگاه مردان با فضيلت، مقدم بداريم). اين جملات از فرازهاي دومين حسين بن علي عليه السلام در روز عاشورا است.

7 / 7 - اما و الله لا اجيبهم الي شي ء مما يريدون حتي القي الله و انا مخصب بدمي. (40) (آگاه باشيد!

به خدا سوگند!

من به هيچ يك از خواسته هاي دشمنان جواب مثبت نخواهم داد تا محاسنم به خونم خضاب گشته، و به دلقاي خدا نايل گردم). اين جمله، از فرازهايي از سخنان حسين بن علي عليه السلام است كه در روز عاشورا پس از آنكه در ميان دو لشكر، جنگ مغلوبه اي واقع گرديد و گروهي از ياران آن حضرت به شهادت رسيدند، براي تشجيع و تسلي بقيه يارانش، ايراد فرموده است.

8 / 7 – عند الله احتسب نفسي و حماة اصحابي. (41) (بذل جانم و كشته شدن اصحاب و يارانم كه به

فرمان خداست، به حساب اوست و از پيشگاه او در خواست اجر و پاداش مي نمايم).

امام عليه السلام اين جمله را در كنار پيكر قطعه - قطعه شده (حبيب بن مظاهر) سرباز كهنسالش ايراد فرمود.

9 / 7 - اني غدا اقتل و تقتلون كلكم معي و لا يبقي منكم واحدا. (42) (من فردا كشته مي شوم و همه شما حاضرين نيز كشته خواهيد شد و كسي شما زنده نخواهد ماند … و حتي قاسم و عبدالله شير خوار نيز كشته خواهند شد. طبق نقل نفس المهوم، امام عليه السلام اين جمله را در شب عاشورا پس از سخنراني كه خطاب به اهل بيت و اصحاب خود ايراد فرمود، تذكر داد آنگاه كه به آنان اجازه داد مرخص شوند و صحنه كربلا را ترك نمايند، ولي هر يك از آنان به نحوي و با بياني استقامت و پايداري و حمايت خود را از امام عليه السلام اعلام نمودند.

10 / 7 – هون علي ما نزل بي انه بعين الله. (43) (تحمل اين مصيبت نيز بر من آسان است؛ زيرا خداوند او را مي بيند). بنا به نقل (سيد بن طاووس) حسين بن علي عليه السلام اين جمله را هنگامي ايراد فرمود كه:

طفل شير خوارش در روي دستش هدف تير قرار گرفت و آن حضرت خون گلوي او را گرفت و به سوي آسمان پاشيد. و بالاخره از پيامهاي استقامت و شعارهاي پايداري آن حضرت كه به صورت نثر به دست ما رسيده است، يكي هم اين جمله است كه:

11 / 7 - موت في عز خير من حياة في ذل (مرگ با عزت بهتر از زندگي

با ننگ و ذلت است). اين جمله را مرحوم مجلسي در بحارالانوار (44) در ضمن بعضي از فرمايشات آن حضرت از مناقب نقل نموده است. و اينك پيام و شعار مقاومت و پايداري آن حضرت كه به صورت شعر نقل گرديده است:

12 / 7 - سامضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما

(من به سوي مرگ مي روم كه مرگ بر جوانمرد ننگ نيست، آنگاه كه نيتش حق و جهادش براي اسلام باشد).

13 / 7 – وواسي الرجال الصالحين بنفسه و فارق مثبورا و خالف مجرما

(و با ايثار جانش از مردان نيك حمايت كند و از دشمني با خدا، و از جنايتكاران دوري گزيند).

14 / 7 -اقدم نفسي لا اريد بقاءها لتقلي خميسا في الهياج عرمرما

(من اينك جانم را تقديم مي كنم و دست از زندگي مي شويم تا در جنگي سخت و با دشمني بس بزرگ مواجه شوم).

15 / 7 - فان عشت لم اندم و ان مت لم الم كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما

(اگر با اين عقيده زنده بمانم، پشيماني ندارم و اگر بميرم مورد ملامت نيستم، ولي براي تو همين بس كه چنين ذلت بار و ننگيني را سپري كني).

امام عليه السلام اين شعار و اين ابيات چهارگانه را در منزل (اشراف) خطاب به (حربن يزيد رياحي) ايراد نمود، آنگاه كه در ميانشان بحث طولاني شد، زيرا امام عليه السلام مي خواست به حركت خود به سوي كوفه ادامه دهد و حر، تصميم گرفته بود طبق ماموريتي كه به وي محول شده بود، از حركت آن حضرت جلوگيري نمايد. تا آنجا كه به آن

حضرت عرض كرد اگر شما اين سفر را ادامه دهيد منجر به جنگ خواهد گرديد و اگر جنگي پيش بيايد، شما حتما كشته خواهيد شد. آن حضرت در پاسخ وي فرمود:

(افباالموت تخوفني و هل يعدو بكم الخطب ان تقتلوني؟).

(آيا مرا با مرگ مي ترساني، مگر بيش از كشتن من نيز كاري از شما ساخته است؟)

آنگاه فرمود:

در اينجا من همان اشعاري را مي خوانم كه آن برادر مسلمان از قبيله اوس هنگامي كه مي خواست براي نصرت و ياري پيامبر در جنگ شركت كند، خواند، سپس اشعار ياد شده را ايراد فرمود. (45)

16 / 7 - فان نهزم فهزامون قدما و ان نهزم فغير مهزمينا. (ما اگر پيروز شديم، پيروزي ما سابقه دار و قديمي است (كه پدرم و جدم بر كفار پيروز گشته اند). و اگر شكست بخوريم، باز هم ما شكست نخورديم (زيرا ما طرفدار حقيم و حق پايدار است). اين يكي از چهار بيت شعري است كه امام عليه السلام در ضمن دومين سخنراني مشروح خود كه در روز عاشورا براي اهل كوفه ايراد فرمود، به آنها متمثل گرديد. (46)

17 / 7 - و ان تكن الا بدان للموت انشات فقتل امرء بالسيف في الله افضل. (47)

(و اگر اين بدنها براي مرگ آفريده شده است، پس كشته شدن مرد با شمشير در راه خدا چه بهتر!). اين بيت هم يكي از چهار بيت شعري است كه امام عليه السلام در (منزل شقوق) در پاسخ مسافري كه از كوفه مي آمد، ايراد فرمود؛ زيرا وي از وضع آينده اين سفر و از حوادث ناگواري كه حسين بن علي عليه السلام ممكن است با آنها

مواجه شود، اظهار نگراني نمود.

18 / 7 - الموت اولي من ركوب العار و العار اولي من دخول النار. (48)

(مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است و ننگ بهتر از قبول آتش مي باشد).

19 / 7 - انا الحسين بن علي اليت ان لا انثني.

(من حسين بن علي هستم، سوگند ياد كرده ام كه (در مقابل دشمن) سر فرود نياورم).

20 / 7 - احمي عيالات ابي امضي علي دين النبي. (49)

(من اينك از اهل و عيال و پدرم دفاع مي كنم و در راه دين پيامبر كشته مي شوم). اين اشعار را امام عليه السلام روز عاشورا در حالي خواند كه به دشمن حمله نموده و مبارزه مي طلبيد.

8 - دعوت به صبر و پايداري

اني جزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون. (50)

(من امروز آنان را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش مي دهم، آنان پيروز و رستگارند). در فصل گذشته ملاحظه فرموديد كه يكي از خصوصيات اخلاقي و از برجسته ترين فضايلي كه در دوران امامت و به هنگام پذيرش مسووليت در بي اعتنايي آن حضرت به قدرت ظاهري بني اميه بود.

اينك در اين فصل، با بعد ديگري از اين فضيلت آشنا مي شويم، زيرا آن بزرگوار، گذشته از اينكه خودش داراي اين روحيه مقاوم و استوار بود، خاندان و يارانش را نيز بر اين اصل مهم دعوت و در آنان هم، چنين روحيه اي را تقويت مي نمود. و با اينكه آنان در اثر ايمان قوي و اعتقاد راسخ از صبر و شكيبايي والايي برخوردار بودند، ولي باز هم آن حضرت با توجه به حساسيت شرايط و استثنايي بودن حادثه در مواردي بانوان و دختران خردسال و اصحاب و يارانش

را به استقامت و پايداري و صبر و شكيبايي توصيه مي نمود و با بيانات مختلف و ترسيم پاداش هاي معنوي و اخروي آنان را تقويت و بر دلهايشان نيرو و آرامش مي بخشيد و براي استقبال از شهادت و اسارت، آماده تر و دلگرمتر مي ساخت و اين جملات در تقويت روحي و ايجاد اعتماد و توكل در آنان آن چنان مؤثر بود كه نه از مواجه شدن با نيزه و شمشير، در خود ترس و واهمه راه دادند و نه از قطعه - قطعه شدن پيكرشان، احساس درد و رنج نمودند، سيلي و تازيانه دشمن نتوانست كودكان را مرعوب كند و شماتت و استهزايش در بانوان، موجب شكست روحي آنان نگرديد. و اينك ده فقره از اين پيامهاي آرامبخش:

1 / 8 - يا اختاه، تعزي بعزاء الله، و اعلمي ان اهل الارض يموتون و اهل السماء لا يبقون. (51) (خواهرم!

با استمداد از خداوند، صبر و شكيبايي در پيش بگير و بدان كه همه مردم دنيا مي ميرند و كسي از اهل آسمان باقي نمي ماند). طبق آنچه در منابع معتبر از امام سجاد عليه السلام نقل شده است، حسين بن علي عليه السلام اين جملات را در شب عاشورا خطاب به زينب كبرا عليه السلام فرمود، آنگاه كه امام حسين بن علي عليه السلام در ميان خيمه اش اشعاري در بي وفايي دنيا مي خواند:

(يا دهر اف لك من خليل …).

زينب كبرا در كنار بستر امام سجاد نشسته بود، با شنيدن اين اشعار از برادرش، با عجله وارد خيمه او گرديد و چنين گفت:

(برادرم!

كاش مي مردم و چنين روزي را نمي ديدم كه اين

مصيبت، همه مصايب را زنده كرد) و امام عليه السلام با جملات ياد شده خواهرش را تسلي داد.

آنگاه چنين فرمود:

2 / 8 - يا اختاه!

يا ام اكلثوم!

يا فاطمة!

يا رباب!

انظرن اذا قتلت فلا تشققن علي جبيبا، و لا تخمشن وجها، و لا تقلن هجرا. (52) (خواهرم ام كلثوم!

(دخترم) فاطمه!

(همسرم) رباب!

پس از مرگ من گريبان چاك نكنيد، سيلي به صورت نزنيد و سخني كه از شما شايسته نيست بر زبان نرانيد).

3 / 8 - استعدوا للبلاء، واعلموا ان الله تعالي حاميكم و حافظكم، وسينجيكم من شر الاعداء، ويجعل عاقبة امركم الي خير، و يعذب عدوكم بانواع العذاب، و يعوضكم عن هذه البلية بانواع النعم و الكرمة، فلا تشكوا و لا تقولوا بالسنتكم ما ينقض من قدر كم. (53) (براي سختيها آماده باشيد و بدانيد خداوند پشتيبان و حافظ شما است و در آينده نزديك، شما را از دست دشمنان نجات خواهد داد و فرجام كار شما را نيكو قرار مي دهد. و دشمن را به عذابهاي گوناگون معذب و براي شما در مقابل اين گرفتاري، نعمتها و عزتهاي فراوان ارزاني خواهد داشت، پس شكوه نكنيد و آنچه ارزش شما را كم مي كند، بر زبان نياوريد). اين جملات را امام عليه السلام در آخرين وداعش خطاب به خواهران خود و بانوان حرم ايراد فرمود.

4 / 8 - ان الله تعالي اذن في قتلكم و قتلي في هذا اليوم، فعليكم بالصبرو القتال. (54) (خداوند اجازه داده كه من و شما در اين روز كشته شويم؛ (حكم جهاد، شامل حال ما گرديده است) بر شما است كه صبر و شكيبايي كنيد و با دشمن بجنگيد).

5 / 8 - صبرا

بني الكرام!

فما الموت الاقنطرة تعبر بكم عن البؤ س و الضراء الي الجنان الواسعة و النعيم الدائمة، فايكم يكره ان ينتقل من سجن الي قصر، و ما هو لا عدائكم الا كمن ينتقل من قصر الي سجن و عذاب. (55) (اي بزرگ زادگان!

صبر و شكيبايي كنيد كه مرگ جز پلي نيست كه شما را از سختيها و رنجها عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاي هميشگي مي رساند و چه كسي از شما است كه نخواهد از زندان به قصر انتقال يابد و همين مرگ براي دشمنان شما مانند آن است كه آنان را از كاخي به زندان و شكنجه گاه، منتقل كنند).

6 / 8 - ان ابي حدثني عن رسول الله صل الله عليه و آله و سلم ان الدنيا سجن المومن و جنة الكافر و الموت جسر هولاء الي جناتهم و جسر هولاء الي جحمهيم ما كذبت و لا كذبت. (56) (پدرم از رسول خدا نقل نمود اينكه دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل آنان (مسلمانان) است براي بهشتشان و پل اينان (كافر) است براي دوزخشان، نه به من دروغ گفته اند و نه من دروغ مي گويم). اين سه فراز از خطبه حسين بن علي عليه السلام است كه در روز عاشورا پس از اقامه نماز صبح، خطاب به يارانش ايراد نمود.

7/8 - (قوموا ايها الكرام الي الموت الذي لابد منه فان هذه السهام رسل القوم اليكم) (57) (اي بزرگواران برخيزيد به سوي مرگ كه راه گريزي از آن نيست و اين تيرها پيكهاي مرگ است كه از اين مردم به سوي شما پرتاب مي شود). حسين بن علي

عليه السلام اين جملات را در روز عاشورا آنگاه ايراد فرمود كه:

مراجعت نمود و در اين موقع، عمر سعد، به خيمه اش تيري به سوي خيمه گاه آن حضرت رها كرده و گفت:

شما نزد امير (ابن زياد) شهادت بدهيد من اولين كسي بودم كه به سوي خيمه هاي حسين، تيراندازي نمودم. لشكريان او با ديدن اين صحنه، تيرها را مانند قطرات باران به خيمه ها فرو ريختند كه بنا به نقلي در اثر اين تيراندازي عمومي، در ميان خيمه ها كمتر كسي ماند كه تيري بر بدن او اصابت نكرده باشد، امام در اين موقع حساس فرمود: (ايها الكرام!…)

8/8 - يا كرام!

هذه الجنة قد فتحت ابوابها و اتصلت انهارها و اينعت ثمارها، و هذا رسول الله عليه السلام و الشهداء الذين قتلوا في سبيل الله يتوقعون قدومكم و يتباشرون بكم، فحاموا عن دين الله و دين نبيه و ذبوا عن حرم الرسول (صل الله و عليه و آله و سلم). (58) (اي عزيزان! اي بزرگ منشان!

اينك درهاي بهشت (به روي شما باز شده كه نهرهايش جاري و درختانش سرسبز و خرم است و اينك رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم و شهيدان راه خدا منتظر شما هستند و ورود شما را به همديگر مژده مي دهند، پس بر شماست كه از دين خدا و رسولش حمايت و از حرم پيامبر صل الله عليه و آله وسلم، دفاع كنيد).

حسين بن علي عليه السلام اين جملات را پس از اقامه نماز ظهر، آنگاه كه چند نفر به هنگام نماز، در دفاع از آن بزرگوار سينه خود را سپر نموده و به خاك و خون غلطيدند؛ ايراد فرمود.

9

/ 8 - (تقدم فانا لا حقون بك عن ساعة). (59) ((عمرو!) پيش به سوي بهشت!

ما نيز، به زودي به تو ملحق مي شويم).

امام عليه السلام اين جمله را هنگامي به (عمرو بن خالد صيداوي) فرمود كه:

وي عرضه داشت يابن رسول الله!

جانم به قربانت!

من تصميم گرفته ام هر چه دارم زودتر به ياران شهيد تو ملحق شوم؛ زيرا براي من سخت است كه خودم را كنار بكشم و ببينم كه تو در ميان اهل و عيالت تنها مانده اي و به دست دشمن كشته مي شوي).

10 / 8 - رح الي ماهو خير لك من الدنيا و ما فيها، و الي ملك لا يبلي. (60) ((حنظله!) بشتاب به سوي (بهشتي كه) بهتر از دنيا و آنچه در اوست و بشتاب به سوي ملك و مقامي كه هميشگي است و كهنه نمي شود). (حنطله شبامي) كه تأخير در شهادت را جايز نمي دانست، عرض كرد:

افلا نروح ربنا و نلحق باخواننا؟

؛ آيا به سوي پروردگارمان نروم و به برادرنمان كه به فيض شهادت نايل گشته اند لاحق نشوم؟

). حضرت در پاسخ فرمود:

(رح الي …).

11 / 8 - صبرا يا بني عمومتي!

صبرا يا اهل بيتي!

لا رايتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا. (61) (عموزادگان من!

اهل بيت من!

(در مقابل مرگ)، صبور و شكيبا باشيد كه پس از اين جنگ و بعد از شهادت، روي خواري نخواهيد ديد). حسين بن علي عليه السلام اين جمله را در حالي فرمود كه:

چند نفر از جوانان بني هاشم به سوي دشمن حمله كردند و چون امام اين حمله دستهه جمعي را مشاهده نمود، فرمود:

(صبرا …).

12 / 8 - يا بن اخي!

اصبر علي ما نزل بك فان

الله يلحقك بابائك الطاهرين الصالحين. برسول الله صل الله عليه و آله و سلم و علي و حمزة و جعفر و الحسن. (62) (فرزند برادرم!

صبور و شكيبا باش بر رنج و فشاري كه بر تو وارد مي شود زيرا خداوند تو را به نياكان پاك و صالحت رسول خدا، علي، حمزه، جعفر و حسن ملحق خواهد نمود). حسين بن علي عليه السلام پس از مرگ طولاني كه در روي خاك و در محاصرت دشمن قرار گرفت كودكي از برادر زادگان آن حضرت، خود را شتابان به امام عليه السلام رسانيد، زينب كبري او را به خيمه در كنار او قرار گرفت، يكي از افراد دشمن به نام (بحر بن كعب) به سوي امام حمله نمود، آن كودك دست خود را پيش برد تا مانع رسيدن شمشير به عمويش شود، شمشير به دست طفل فرود آمد و آن را قطع نمود و دست آويزان گرديد، امام عليه السلام در حالي كه به روي خاك افتاده بود، آن طفل را به آغوش كشيد و دست به گردن وي انداخت و با همين جمله او را تسلي داد:

(يا بن اخي!

اصبر علي ما نزل بك …).

9 - امر به معروف و نهي از منكر در پيام حسين بن علي (ع)

مساله (امر به معروف و نهي از منكر) بعنوان يكي از مهمترين برنامه هاي شريعت و زيربناي نظام اسلامي و عامل اجرايي قوانين اين آيين مقدس به شمار مي آيد و در قرآن مجيد با عناوين و تعبيرات مختلف از جمله به صورت ارائه يك وظيفه حتمي و تكليف موكد آمده است:

ولتكن منكم امة يدعون الي الخير و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون. (63) و گاهي به عنوان

بيان اوصاف و نشانه هاي مومنان راستين از آن ياد شده است چنانچه مي فرمايد:

و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر … (64) و در كلمات پيامبر صل الله عليه و آله و سلم و ائمه معصومين عليه السلام هم در اين مورد تاكيدات فراوان وجود دارد؛ از جمله امام باقر عليه السلام مي فرمايد:

(امر به معروف و نهي از منكر، دو فريضه بزرگ الهي است كه بقيه واجبات با آنها برپا مي شوند و به وسيله اين دو، راهها امن مي گردد و كسب و كار مردم حلال مي شود، حقوق افراد تإمين مي گردد و در سايه آنها زمينها آباد و از دشمنها انتقام گرفته مي شود و در پرتو آنها، همه كارها روبه راه مي گردد). (65) با توجه به اين اهميت است كه عده اي از فقهاي بزرگ شيعه، جهاد را با تمام عظمتش و با تمام ابعاد و احكامش، بخشي از امر به معروف و نهي از منكر مي دانند و گوشه اي از اين وظيفه اسلامي به حساب مي آورند و جمله:

اشهد انك قد اقمت الصلاة و اتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر. كه در زيارت حسين بن علي عليه السلام آمده است، گواه اين حقيقت است. و اين معنا را تفهيم مي كند كه آن حضرت با قيام و جهاد خود، وظيفه امر به معروف را به انجام رسانيده است. به هر حال، اين موضوع با توجه به اهميتي كه داراست، در كلام و پيام حسين بن علي عليه السلام در سه محور و سه بخش مختلف، مورد توجه

قرار گرفته است:

الف - اهميت امر به معروف و نهي از منكر در جامعه اسلامي.

ب - نكوهش سستي كنندگان در امر به معروف و نهي از منكر.

ج - امر به معروف و نهي از منكر، عنصر اصلي و عامل مهم در قيام حسين بن علي عليه السلام است.

اينك بخش اول:
الف - اهميت امر به معروف و نهي از منكر در جامعه اسلامي

1 / 9 - ايها الناس!

ان رسول الله صل الله عليه و آله و سلم قال:

من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا عهده مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا علي الله ان يدخله مدخله. (66) (مردم!

پيامبر خدا فرمود هر كس سلطان جائر و زور گويي را ببيند كه حرام خدا را حلال نموده و پيمان او را در هم شكسته، با سنت پيامبر، مخالفت مي ورزد، در ميان بندگان خدا راه گناه و مخالفت با قانون الهي را در پيش مي گيرد و با چنين فردي با عمل و گفتارش مخالفت نكند، بر خداوند است كه چنين فرد (ساكت) را به محل همان طغيانگر (آتش جهنم) داخل كند). اين فراز، بخش اول از سخنراني حسين بن علي عليه السلام است كه در منزل (بيضه) خطاب به سپاهيان حر ايراد فرمود.

2 / 9 - اعتبروا ايها الناس بما وعظ الله به اولياء من سوء ثنانه علي الاخبار اذ يقول:

لو لا ينهاهم الربانيون و الاخبار عن قولهم الاثم …

و قال:

لعن الذين كفروا من بني اسرائيل - الي قوله - لبئس ما كانوا يفعلون. (67)

(اي مردم!

از پندي كه خدا به اوليا و دوستانش به صورت نكوهش از علماي يهود داده، عبرت بگيريد، آنجا كه مي

فرمايد:

چرا دانشمندان نصاري علماي يهود، آنان را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام، نهي نمي كنند. و باز مي فرمايد:

از بني اسرائيل آن عده كه كافر شدند، مورد لعن و نفرين قرار گرفتند؛ زيرا آنان همديگر را از اعمال زشتي كه انجام مي دادند، نهي نمي كردند و چه بدكاري كه مرتكب مي شدند). اين فراز و فرازهاي نه گانه از فرازهاي خطبه مفصل و تاريخي حسين بن علي عليه السلام است كه دو سال قبل از مرگ معاويه، در سرزمين مني آن را ايراد فرموده است.

3 / 9 - و انما عاب الله ذلك عليهم لانهم كانوا يرون من الظلمة الذين بين اظهر هم المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون و الله يقول:

فلا تخشوا الناس و اخشون

و قال:

و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر … (68) (در حقيقت خدا سكوت آنان را از اين جهت عيب مي شمارد كه آنان با چشم خود مي ديدند كه ستمكاران به زشتكاري و فساد پرداخته اند و باز منعشان نمي كردند و اين سكوت به خاطر علاقه به چيزهايي بود كه از آن دريافت مي كردند و به خاطر ترسي بود كه از آزار و تعقيب آنان به دل راه مي دادند، در حالي كه خداوند مي فرمايد:

از مردم نترسيد و از من بترسيد. و مي فرمايد:

مردان و زنان مومن، ولي (يار و ياور) يكديگرند، همديگر را امر به معروف و نهي از منكر مي كنند).

4 / 9 - فبدا الله بالامر بالمعروف و النهي عن المنكر فريضة منه لعمه

بانها اذا اديت و اقيمت استقامت الفرائض كلها هينها وصعبها و ذلك ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر دعاء الي الاسلام مع رد المظالم و مخالفة الظالم و قسمة الفي ء و الغنائم و اخذ الصدقات من مواضعها و وضعها في حقها. (69)

(خداوند در اين آيه (كه فراز قبلي آورده شد) در شمردن صفات مومنان كه مظهر دوستي و همكاري هستند، از امر به معروف و نهي از منكر شروع مي كند و نخست آن را موجب مي شمارد؛ زيرا مي داند اگر اين دو امر در جامعه برقرار شود، همه واجبات از آسان گرفته تا مشكل، برقرار خواهد شد؛ چون امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به اسلام، باز گرداندن حقوق به ناحق گرفته شده، ستيز با ستمگر و تقسيم ثروتهاي عمومي و غنايم جنگي است بر موازين اسلام و اخذ جمع آوري صدقات (زكات و مالياتهاي الزامي) از موارد صحيح و واجب آن و به مصرف صحيح و شرعي رسانيدن آن است).

مهم ترين بعد در امر به معروف و نهي از منكر

آنچه در اين فراز از پيام و سخن امام عليه السلام قابل توجه و حائز اهميت است، بيان ابعاد وسيع و مفهوم گسترده امر به معروف و نهي از منكر و اشاره به مهمترين بعد و جنبه عملي در اين مساله اساسي و حياتي است؛ زيرا آن حضرت با استناد به دو آيه از قرآن مجيد، مي فرمايد:

(اگر امر به معروف و نهي از منكر در جامعه برقرار شود، همه واجبات از كوچك و بزرگ، عملي و همه مشكلات اجتماعي، حل خواهد شد).

آنگاه به عنوان نمونه و مثال، پنج مورد از اين امور را بدين صورت بيان مي

كند.

يك - و ذلك ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر دعاء الي الاسلام. (امر به معروف و نهي از منكر دعوت به اسلام است).

دو - (مع رد المظالم). (و باز گرداندن حقوق به ناحق گرفته شده است).

سه - (و مخالفة الظالم). (مبارزه با ستمگران است).

چهار - (و قسمة الفي ء و الغنائم). (توزيع عادلانه ثروتهاي عمومي و غنايم است). پنج - (و اخذ الصدقات من مواضعها و وضعها في حقها). (و جمع آوري صدقات (زكات و مالياتهاي الزامي) بجا و صحيح و صرف كردن آنها در موارد شرعي است).

و پر واضح است كه قيام به امر به معروف و نهي از منكر در اين سطح وسيع مبارزه با ستمگران و گرفتن حقوق ستمديدگان و ريشه كن نمودن جور و فساد و اقامه عدل و داد در جامعه نمي تواند به صورت (فردي) و يا با امر به معروف (قولي) و بدون تشكيل حكومت اسلامي و ايجاد نيروي اجرايي، امكان پذير باشد.

ب - نكوهش سستي كنندگان در امر به معروف و نهي از منكر

اينك بخش دوم پيام آن حضرت كه در اين قسمت از پيامش كساني كه وظيفه خود را در مقابل فريضه بزرگ (امر به معروف و نهي از منكر) ناديده گرفته و در انجام اين واجب، سستي به خرج داده اند، مورد نكوهش و ملامت قرار داده، آنگاه آثار شوم اين سهل انگاري و عواقب تلخ و ثمرات ناگوار اين ترك مسووليت را كه پيش از همه متوجه خود آنان گرديده است، تذكر مي دهد و مي فرمايد:

5 / 9 - ثم انتم ايتها العصابة عصابة بالعلم مشهورة، و بالخبر مذكورة، و بالنصيحة معروفة، و بالله في انفس الناس مهابة، يهابكم الشريف، و يكرمكم الضعيف،

و يؤ ثروكم من لا فضل لكم عليه و لا يدكم عنده، تشفعون في الحوائج اذا امتنعت من طلابها، وتمشون في الطريق بهيبة الملوك و كرامة الاكابر. (شما اي گروه حاضر!

اي گروهي كه به علم و دانش شهرت داريد!

و از شما به نيكي ياد مي شود و به خير خواهي و راهنمايي در جامعه، معروف شده ايد و به خاطر خدا در دل مردم شكوه و مهابت داريد، به طوري كه افراد مقتدر از شما بيم دارند، شما را بر خود مقدم مي شمارند و نعمتهاي خدا را برخود دريغ و بر شما ارزاني مي دارند، مردم در حوائج و نيازهايشان، شما را واسطه قرار مي دهند و در كوچه و خيابان با مهابت پادشاهان و شكوه بزرگان، قدم بر مي دارند).

6 / 9 - اليس كل ذلك انما نلتموه بما يرجي عندكم من القيام بحق الله و ان كنتم عن اكثر حقه تقصرون، فاستختففتم بحق الائمة، فاما حق الضعفاء فضيعتم، واما حقكم بزعمكم فطلبتم، فلا مالا يذلتموه، و لا نفسا خاطرتم بها للذي خلقها، و لا عشيرة عاديتموها في ذات الله. (آيا بر همه اين احترامات و قدرتهاي معنوي از اين جهت نايل نگشته ايد كه از شما اميد مي رود تا به اجراي قانون خدا كمر ببنديد گرچه در موارد زيادي از قوانين خدا، كوتاهي كرده ايد، بيشتر حقوق الهي را كه به عهده داريد، فرو گذاشته، حق ائمه را خوار و خفيف و حق افراد ناتوان را ضايع كرده ايد، اما در همان حال به دنبال آنچه حق خويش مي پندارند برخاسته ايد، نه پولي خرج كرده ايد و نه جان را در راه كسي

كه آن را آفريده به خطر انداخته ايد. و نه با قبيله و گروهي به خاطر خدا در افتاده ايد).

7 / 9 - انتم تتمنون علي الله جنته و مجاورة رسله و امانا من عذابه، لقد خشيت عليكم ايها المتمنون علي الله ان تحل بكم نقمة من نقمانه، لانكم بلغتم من كرامة الله منزلة فضلتم بها، و من يعرف الله لا تكرمون و انتم بالله في عباده تكرمون.

(شما آرزو داريد و حق خود مي دانيد كه خداوند بهشتش و همنشيني پيامبرانش را ايمني از عذابش را به شما ارزاني دارد، اي كساني كه چنين انتظارهايي از خدا داريد!

من از اين بيمناكم كه عذابي از عذابهايش بر شما فرود آيد؛ زيرا در سايه عزت و عظمت خدا به منزلتي بلند رسيده ايد، ولي خدا شناسايي را كه مبلغ خداشناسي هستند، احترام نمي كنيد حال آنكه شما به خاطر خدا در ميان بندگانش احترام داريد).

8 / 9 - و قد ترون عهود الله منقوضة فلا تفزعون، و انتم لبعض ذمم آبائكم تفزعون، و ذمة رسول الله مخفورة محفورة و العمي و البكم و الزمني في المدائن مهملة، لا نرحمون و لا في منزلتكم تعملون، ولا من عمل فيها تعينون و بالادهان و المصانعة عندتإمنون، كل ذلك مما امركم الله به من النهي و التناهي و انتم غافلون.

(و نيز از آن جهت بر شما بيمناكم كه به چشم خود مي بينيد تعهدات و پيمانهاي در برابر خداوند گسسته، اما نگران نمي شويد در حالي كه براي پاره اي از تعهدات پدرانتان آشفته مي شويد و اينك تعهداتي كه در برابر پيامبر انجام گرفته (تعهد اطاعت از او و

جانشينش) مورد بي اعتنايي است، نابينايان و اشخاص كر و لال و زمينگير و ناتوان در همه شهرها بي سرپرست مانده اند، بر آنان ترحم نمي شود و نه مطابق شان و منزلتتان عمل مي كنيد و نه به كسي كه بدين سان عمل كند، مدد مي رسانيد. با چرب و چاپلوسي، خود را در برابر ستمكاران ايمن مي سازيد، تمام اينها دستورهاي خداست به صورت نهي يا تناهي (باز داشتن يكديگر از منكر، كه شما از آن غفلت مي ورزيد).

9 / 9 - و انتم اعظم الناس مصيبة لما غلبتم عليه من منازل العلماء لو كنتم تشعرون، ذلك بان مجاري الامور و الاحكام علي ايدي العلماء بالله، الامناء علي حلاله و حرامه، فانتم المسلوبون تلك المنزلة، و ما سلبتم ذلك الا بتفرقكم عن الحق و اختلافكم فلي السنة بعد البينة الواضحة.

(و مصيبت شما را از مصايب همه مردم سهمگين تر است؛ زيرا منزلت و مقامي كه بايد علما داشته باشند از شما باز گرفته اند؛ چون امور اداري كشور و صدور احكام قضايي و تصويب برنامه هاي اجرايي به دست دانشمندان روحاني كه امين حقوق الهي و به حلال و حرام آگاهند، اجرا شود، اما اينك اين مقام را از دست شما ربوده اند و از دست دادن چنين مقامي، هيچ علتي ندارد جز اينكه از پيرامون حق (قانون اسلام و حكم خدا) پراكنده ايد و درباره سنت پس از آنكه دلايل روشن بر حقيقت آن وجود دارد، اختلاف كرده ايد).

10 / 9 - و لو صبرتم علي الارض و تحملتم المؤ ونة في ذات الله كانت امور الله عليكم ترد و عنكم تصدور و اليكم ترجع،

و لكنكم مكنتم الظلمة من منزلتكم، و استسلمتم امور الله فلي ايديهم، يعملون بالشبهات ويسيرون في الشهوات، سلطهم علي ذلك فرار كم من الموت، واعجابك بالحياة التي هي مفارقتكم، فاسلمتم الظعفاء في ايديهم … (70)

(شما اگر بر شكنجه و ناراحتي شكيبايي مي نموديد و در راه خدا متحمل ناگواري بوديد، مقررات براي تصويب، پيش شما آورده مي شد و به دست شما صادر مي گرديد و شما مرجع كارها بوديد، اما به ستمكاران مجال داديد تا اين مقام را از دست شما بستانند و اجازه داديد حكومت به دست آنان بيفتد تا بر اساس سنت حدس و گمان، به حكومت پردازند و راه خود كامگي و اقناع شهوت پيشه سازند، سبب تسلط آنان بر حكومت، فرارتان از كشته شدن و دلبستگي شما به زندگي كوتاه دنيا بود، شما با اين روحيه و رويه، توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار كرديد).

ج - امر به معروف و نهي از منكر،

عنصر اصلي و عامل مهم در قيام حسين بن علي (عليه السلام) و اينك پس از نقل پيام حسين بن علي عليه السلام در دو بخش از امر به معروف و نهي از منكر، به بخش سوم اين موضوع كه در آن پنج پيام نقل گرديده است، مي پردازيم:

11 / 9 - اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا في سلطان، و لا التماسا من فضول الحطام ولكن لنري المعالم من دينك، ونظهر الاصلاح في بلادك، و ياءمن المظلومون من عبادك، و يعمل بفرائضك، سننك و احكامك. (71)

(خدايا! بي شك تو مي داني آن چه از ما سر زده (و مبارزه اي كه بر ضد بني اميه شروع كرده ايم)

نه رقابت در به دست آوردن قدرت سياسي است و نه جستجوي ثروت و نعمتهاي بيشتر، بلكه براي اين است كه ارزشهاي درخشان آيينت را ارائه دهيم و در بلاد و شهرها اصلاحات پديد آوريم و بندگان ستمديده ات را از حقوقشان برخوردار و ايمن سازيم و براي اين است كه به قوانين و احكام تو عمل شود).

12 / 9 - اللهم اني احب المعروف و انكر المنكر، و اني اسئلك يا ذاالجلال و الاكرام بحق هذا القبر و من فيه الا اخترت لي من امري ما هو لك رضي و لرسولك رضي. (72) (خدايا من دوستدار معروف و از منكر بيزارم. اي خداي بزرگ و كرامت بخش!

تو را به حق اين قبر و به حق كسي كه در ميان آن است، سوگندت مي دهم كه در اين تصميم و اراده اي كه دارم، راهي را براي منم بنمايي كه مو̘Ƞرضا و خشنودي تو و پيامبرت باشد).

امام عليه السلام اين جمله را در يك برهه حساس و در يك شرايط تاريخي در كنار قبر رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم ايراد فرمود، آنگاه كه تصميم گرفت مدينه را به سوي مكه ترك گويد و براي آخرين بار به زيارت قبر رسول خدا صلي الله عليه و آله شتافت و با جد بزرگوارش وداع نمود.

13 / 9 - و اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاطلاح في امة جدي (عليه السلام) اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي وابي علي بن ابي طالب. (73) (و من نه

از روي خود خواهي و يا براي خوشگذراني و نه براي افساد و ستمگري، از مدينه خارج شدم بلكه هدف řƠاز اين سفر، امر به معروف و نهي از منكر و خواسته ام از اين حركت، اصلاح مفاسد امور است و احيا و زنده كردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و راه و رسم پدرم علي ابن ابيطالب است). اين جمله ها بخشي از متن وصيتنامه حسين بن علي عليه السلام است كه هنگام حركت از مدينه خطاب به برادرش (محمد بن حنيفه) نوشته است.

14 / 9 - و انا ادعوكم الي كتاب و سنة نبيه، فان السنة قد اميتت و البدعة قد احييت تسمعوا قولي اهدكم الي سبيل الرشاد. (74) (من شما را به كتاب و سنت پيامبرش دعوت مي كنم، زيرا سنت فراموش شده و بدعت، جاي آن را گرفته است، اگر سخن مرا بشنويد، به راه سعادت و خوشبختي رهنمونتان خواهم بود). اين جمله نيز كه بيانگر انگيزه قيام و حركت حسين بن علي عليه السلام است، از فرازهاي نامه اي است كه آن حضرت پس از ورود به مكه، به سران شهر بصره مانند (مالك بن مسمع بكري، مسعود بن عمرو، منذر بن جارود و …) نگاشته است.

15 / 9 - الا و ان هولاء قد لزموا طاعة الشيطان، و تركوا طاعة الرحمان، و اظهروا الفساد، و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفي ء، واحلوا حرام الله، و حرموا حلاله، و انا احق ممن غير. (75) (مردم آگاه باشيد!

اينان (بني اميه) به پيروي از شيطان گردن نهاده و اطاعت خدا را ترك نموده اند، فساد را ترويج و حدود

خدا را تعطيل نموده اند و بيت المال را به خود اختصاص داده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را تحريم كرده اند و اينك من سزاوار و شايسته ام بر حكومت مسلمانان نه اينان كه اسلام را تغيير داده اند). اين جمله بخشي از سخنراني مشروح حسين بن علي عليه السلام است كه در (منزل بيضه) در نزديكي كربلا خطاب به سپاهيان (حر) ايراد فرمود.

10 - نماز در پيام امام

در دين مقدس اسلام (نماز) در راس همه اعمال و عبادات قرار گرفته است چنانچه خداوند در اوصاف متقين كه بهترين بندگان اويند مي فرمايد:

الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوة. (76) ((پرهيزكاران) كساني هستند كه به غيب (آنچه از حس پوشيده و پنهان است) ايمان نمي آورند و نماز را بر پا مي دارند). اين عبادت از آن چنان اهميتي برخوردار است كه نه تنها در دين اسلام بلكه در اديان گذشته و در شرايط انبياي پيشين نيز در راس همه برنامه ها و عبادات بوده است و لذا حضرت ابراهيم عليه السلام از خداوند براي خود و ذريه اش توفيق اقامه نماز را درخواست مي كند و مي گويد:

(رب اجعلني مقيم الصلوة و من ذريتي …). (77)

و حضرت لقمان در به پا داشتن نماز به فرزندش توصيه مي كند:

(يا بني اقم الصلوة …). (78) و حضرت عيسي آن را از وظايف اوليه اش مي شمارد و مي گويد:

(و اوصاني بالصلوة و الزكاة ما دمت حيا)؛ (79) (تا زماني كه زنده ام مرا به نماز و زكات توصيه كرده است). خلاصه در اهميت نماز، همين بس كه معيار قبول و رد همه اعمال و عبادات ديگر معرفي شده است. (80) براين اساس است كه حسين

بن علي عليه السلام با پيام و شعارش، پيروانش بر اهميت نماز متوجه ساخته است و از ياران و اصحابش كه در حساسترين شرايط از نماز حمايت كرده و حتي براي اقامه تنها يك نماز، جانشان را فدا كرده اند، تقدير به عمل آورد است:

1 / 10 - ارجع اليهم فان استطعت ان توخرهم الي غدوة و تدفعهم عنا العشية لعلنا نصلي لربنا الليلة و ندعوه و نستغفره. (81)

(ابوالفضل! به سوي آنان بر گرد و اگر توانستي همين امشب را مهلت بگير و جنگ را تا فردا صبح به تأخير بينداز اميد است تا ما امشب به نماز، دعا و استغفار با پروردگار مان بپردازيم).

2 / 10 - فهو يعلم اني قد كنت احب الصلوة له و تلاوة كتابه و كثرة الدعاء و الاستغفار. (82) (زيرا او مي داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات پرودگار علاقه شديد دارم).

امام عليه السلام اين جمله را كه حاوي دو پيام و شعار مستقل در بيان اهميت نماز است، عصر تاسوعا هنگامي كه دشمن به سوي خيمه ها حركت نمود، خطاب به برادرش ابوالفضل عليه السلام ايراد فرمود؛ زيرا در مرحله اول به وي دستور داد كه به سوي دشمن برود و علت حركت تا به هنگام آنان را سؤال كند و پاسخ آنان اين بود كه دستور جديد و اكيد از ابن زياد آمده است كه يا بايد همين الان جنگ شود يا بيعت با يزيد انجام گيرد. وقتي حضرت ابوالفضل اين پيام دشمن را به امام ابلاغ نمود، در مرحله دوم آن حضرت مجددا اين دستور را صادر فرمود. آري قرار بود عصر

تاسوعا جنگ شروع شود، ولي امام عليه السلام براي اهتمام بر نماز و قرائت قرآن از دشمن فرومايه اش در خواست مهلت نمود.

3 / 10 - ذكرت الصلاة جعلك الله من المصلين الذاكرين. (83)

(ابوثمامه! نماز را به ياد آوري، خدا تو را از نماز گزاراني كه به ياد خدا هستند، قرار بدهد).

4 / 10 - نعم، هذا اول وقتها، سلوهم ان يكفوا عنا حتي نصلي. (84)

(آري اينك اول وقت نماز است، از دشمن بخواهيد دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاي آوريم).

امام عليه السلام اين جمله را كه مانند جمله قبل، مركب از دو شعار است، در پاسخ (ابوثمامه صيداوي) يكي از ياران وفادارش فرمود، آنگاه كه او را در حال شدت جنگ متوجه گرديد كه اول ظهر است، لذا به آن حضرت عرض نمود:

(بنفسي انت؛ جانم به قربانت)، گرچه اين مردم به حملات خود ادامه مي دهند، ولي به خدا سوگند!

تا مرا نكشته اند نمي توانند بر تو دست يابند و من دوست دارم آنگاه به لقاي خدايم نايل شوم كه اين يك نماز آخر را هم با امامت شما به جاي آورده باشم.

5 / 10 - (نعم، انت امامي في الجنة). (85)

(سعيد!

آري تو پيش از من در بهشت (برين) هستي). روز عاشورا براي اداي نماز ظهر، پيشنهاد آتش بس از سوي حسين بن علي عليه السلام عملا مورد موافقت قرار نگرفت و آن حضرت بدون توجه به تيرباران دشمن در بيرون خيمه ها و در مقابل صفوف اهل كوفه، به نماز ايستاد و چند تن از ياران با وفايش از جمله (سعيد بن عبدالله) و (عمرو بن قرظه كعبي) در پيش روي آن

حضرت ايستادند و سينه خود را سپر كردند و در اثر تيرهايي كه به سر و سينه آنان اصابت نمود، پس از نماز به روي خاك افتادند و به شهادت رسيدند. سعيد، پس از نماز آن حضرت كه با ضعف شديد و با پيكر خون آلود افتاده بود، چشمش را باز كرد و امام را در كنارش ديد كه در روي زمين نشسته و خاك و خون از صورت وي پاك مي كنند، در مقابل اين محبت امام عليه السلام كه سر از پا نمي شناخت، چنين عرض كرد:

(اوفيت يا ابن رسول الله صل الله عليه و آله وسلم؛ اي فرزند رسول خدا!

آيا من وظيفه خود را به نيكي انجام دادم؟)

امام عليه السلام هم در پاسخ وي فرمود:

آري تو پيش از من در بهشت (برين) هستي.

6 / 10 - نعم، انت امامي في الجنة، فاقرء رسول الله صل الله عليه و آله و سلم مني السلام و اعلمه اني في الاثر. (86) (عمرو!

تو نيز پيش از من در بهشت (برين) هستي، از من به رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم سلام برسان و به ايشان عرض كن كه من نيز در پشت سر تو به سوي او خواهم شتافت). عمروبن قرظه كه در كنار سعيد، افتاده بود و مكالمه او و امام را مي شنيد كه چگونه آن حضرت به وي، وعده حتمي بهشت مي دهد، او نيز از آن حضرت همان سؤال را نمود كه (اوفيت يابن رسول الله؟

؛ من هم وظيفه خود را به نيكي انجام دادم؟)

امام هم در پاسخ وي همان جواب را داد كه به سعيد داده بود

و اين جمله را نيز اضافه نمود كه:

(سلام مرا به رسول خدا برسان و به او عرض كردم من (حسين) لحظات ديگر عازم ديدار تو هستم).

11 - سه پيام تهديد آميز

طبق دلايل فراوان از جمله آيه شريفه؛ يا ايها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم. (87) اطاعت از اوامر ائمه معصومين عليه السلام همانند اطاعت از اوامر پيامبر صل الله عليه و آله و سلم بر مسلمانان واجب و مخالفت با آن حرام و موجب عذاب الهي است؛ زيرا اطاعت در هر دو مورد مانند اطاعت خداوند به طور مطلق و بدون هيچ قيد و شرطي بر مومنان واجب گرديده است. ولي در آنجا كه امر و دستور امام، جنبه استغاثه و استمداد پيدا كند، مخالفت با آن تنها حرام است، بلكه حرمت آن تشديد و مجازات آن هم مضاعف و كيفر آن شديدتر خواهد گرديد؛ زيرا استمداد و استغاثه امام، حاكي از مظلوميت خط كلي اسلام و نياز شديد قرآن به حمايت و بيانگر حساسيت شرايط و اوضاع است و بايد مسلمانان نداي مظلوميت او را دريابند و با تمام توان حتي با نثار خون و بذل جان به دفاع از آن بشتابند و لذا مسامحه در اين امر مهم و عدم استجابت به اين استغاثه كه تضعيف حق و تقويت باطل را در پي خواهد داشت، موجب شديدترين مجازات و سخت ترين عذاب اخروي خواهد گرديد؛ مثلا فاصله و فرق زيادي است بين موعظه و امر حسين بن علي عليه السلام كه فرمود:

اعتبروا ايها الناس بما وعظ الله به اولياء من سوء ثنائه علي الاحبار … (88)

(اي مردم از به بدي ياد

نمودن خداوند علماي يهود را كه به وسيله آن اولياي خود را پند داده است، عبرت بگيريد). با استغاثه آن حضرت كه در روز عاشورا فرمود:

هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله صل الله عليه و آله وسلم؟

… هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟

… (89) (آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟

آيا فرياد رسي هست كه به اميد پاداش خداوندي به فرياد ما برسد). با اين مقدمه، اهميت اين نوع پيام حسين بن علي عليه السلام و انگيزه تهديد نمودن كساني كه به نداي آن حضرت پاسخ مثبت نداده اند، با جملات:

(اكبه الله في نار جهنم) و:

(يكبه عل منخريه في النار) آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟

آيا فرياد رسي هست كه به اميد پاداش خداوندي به فرياد ما برسد). روشن مي گردد چرا كه كلمه (اكب) به مفهوم شدت ذلت و خواري مي باشد.

و در اينجا تذكر اين نكته را لازم مي دانيم كه مقاومت و رهبري امت در زمان غيبت و عدم حضور ائمه معصومين عليه السلام بر اساس دلايل قطعي به جانشينان آنان يعني علما و فقهايي كه داراي شرايط ولايت و رهبري امت هستند واگذار گرديده است. و طبعا اوامر آنان نيز از لحاظ وجوب اطاعت و كيفر مخالفت، مانند اوامر ائمه معصومين خواهد بود.

1 / 11 - يابن الحر!

… ان استطعت ان لا تسمع صراخنا و لا تشهد وقعتنا فافعل، فوالله لا يسمع و اعيتنا احد و لا ينصر نا الا اكبه الله في نار جهنم. (90)

(پسر حر! … حالا كه حاضر نيستي در راه ما از جان بگذري، اگر مي تواني از اين

منطقه دور شو تا صداي استغاثه ما را نشنوي و جنگ ما را نبيني؛ زيرا به خدا سوگند!

اگر كسي استغاثه ما را بشنود و بر ما ياري نكند، خداوند او را با ذلت به آتش جهنم خواهد كشيد). حسين بن علي عليه السلام اين جمله را در (منزل بني مقاتل) در نزديكي كربلا به (عبيدالله حر جعفي) ايراد نمود، هنگامي كه در ميانشان ملاقاتي به وقوع پيوست دعوت آن حضرت را در توبه نمودن از خطاهاي گذشته اش و ياري نمودن به فرزند پيامبر، رد نمود و خواست اسب معروف خود را نام (ملحقه) را در اختيار آن حضرت قرار دهد، در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود:

لا حاجة لنا في فرسك و لا فيك، و ما كنت متخذ المضلين عضدا. (ما نه تو نياز داريم و نه به اسب تو، زيرا كه من از افراد گمراه براي خود نيرو نمي گيرم).

پس به عنوان نصيحت و موعظه فرمود:

ان استطعت ان لا تسمع صراخنا و لا تشهد وقعتنا فافعل …

2 / 11 - انطلقا فلا تسمعا لي واقعة و لا تريالي سوادا، فانه من سمع واعيتنا او رأي سوادنا فلم يجبنا او يغثنا كان حقا علي الله عزوجل ان يكبه علي منخريه في النار. (91)

(شما (دو نفر) از اين منطقه دور شويد تا صداي استغاثه مرا نشويد و اثري از من نبينيد؛ زيرا هر كس استغاثه ما را بشنود و سياهي ما را ببيند پس پاسخ ما را ندهد و به فرياد ما نرسد، بر خداوند است كه او را با ذلت تمام به دوزخ وارد كند).

امام حسين عليه السلام اين جمله را نيز در (منزل

بني مقاتل) خطاب به (عمرو بن قيس مشرقي) و پسر عمويش، فرمود آنگاه كه اين دو نفر به حضور امام رسيدند، آن حضرت از ايشان سؤال فرمود كه:

آيا براي نصرت و ياري امام خود به اينجا آمده ايد؟

آنان عذر آورده و خود را در ظاهر براي رفتن به كوفه مجبور دانستند. اينجا بود كه امام عليه السلام با اين جملات به ارشاد و راهنمايي آنان پرداخته و فرمود كه:

اگر بناست به كوفه برگرديد، هر چه سريعتر اين كار را انجام دهيد، و از منطقه خارج شويد.

3 / 11 - فول هربا حتي لا تري مقتلنا فوالذي نفس حسين بيده لا يري اليوم مقتلنا احد ثم لا يعيننا الا دخل النار. (92)

(هرثمه از اين منطقه فرار كن تا جنگ ما را نبيني زيرا سوگند به خدايي كه جان در يد قدرت اوست هر كس جنگ ما را نبيند و ياريمان نكند به آتش داخل خواهد شد). ابن ابي الحديد از نصر بن مزاحم با اسناد، از هرثمه نقل مي كند كه من در جنگ صفين به همراه علي عليه السلام بودم در مراجعت به كوفه راه ما از سرزمين كربلا بود و در همان سرزمين توقف نموده و با آن حضرت نماز بجاي آورديم امير مومنان عليه السلام پس از نماز مشتي از خاك كربلا را برداشت و آن را بوييد و گفت چه خوش خاكي هستي تو اي خاك كربلا زيرا مردمي از درون تو محشور مي شوند كه بدون حساب داخل بهشت مي گردند. هرثمه مي گويد:

چون به خانه ام بازگشتم براي همسرم (جرداء) دختر سمير كه از شيعيان خالص علي عليه السلام بود خاطرات

سفر جنگ را تعريف و آنچه را كه از علي بن ابيطالب در كربلا ديده و شنيده بودم براي او نقل و اضافه نمودم كه اي جرداء تو كه علي عليه السلام را اين همه دوست داري بگو ببينم:

آيا او به غيب آگاه است كه اينگونه كربلا را توصيف مي كند؟

همسرم گفت دست از سرم بردار و اين حرفها را كنار بگذار و يقين بدان كه به جز حق بر زبان علي عليه السلام جاري نمي گردد. هرثمه مي گويد:

سالها از اين جريان گذشت تا اينكه عبيدالله بسيج عمومي بر عليه حسين بن علي عليه السلام اعلام نمود و من نيز در سپاهي بودم كه بر عليه آن حضرت گسيل گشته بود، چون به امام حسين و يارانش رسيدم، محلي را كه قبلا به همراه علي عليه السلام در آن بوديم و جايگاهي كه حضرت از خاكش برداشته بود، شناختم و به ياد فرمايش امير المومنين عليه السلام افتادم، لذا از آمدنم با لشكر ابن زياد نادم گشته و سوار بر اسب شده در مقابل حسين عليه السلام قرار گرفتم و آنچه را از پدرش علي عليه السلام در اين منزل شنيده بودم اظهار نمودم، حسين بن علي عليه السلام فرمود:

حالا حامي ما هستي يا دشمن ما؟

عرض كردم يابن رسول الله نه حامي شما هستم و نه دشمن شما زيرا من زن و فرزندم را در كوفه رها كرده ام و از ابن زياد بر آن بيمناكم. حسين عليه السلام فرمود اي هرثمه:

(فول هربا حتي لا تري متلنا …)

هرثمه گويد با شنيدن اين جمله به سرعت به سوي كوفه حركت كردم و از خيمه ها دور شدم

تا شاهد جنگ و كشته شدن آن حضرت نباشم.

12 - پيام شجاعت

فرازها و جملات متعددي از حسين بن علي عليه السلام نقل شده است كه بيانگر شجاعت، شهامت و استقامت اهل بيت و ياران آن حضرت و گوياي صداقت و بالاترين مرحله وفاداري آنان به آيين اسلام، قرآن و مقام ولايت است. در يك كلمه، اين جملات و فرازها (پيام شجاعت) ياران فرزند رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم از زبان آن حضرت و بيانگر استقامت و پايداري آنان در كلام پنجمين فرد از (اصحاب كساء) است. و هر يك از اين جملات، مدال افتخاري است كه در صفحه تاريخ تا واپسين روز، بر سينه آنان و در روز قيامت در سيمايشان خواهد درخشيد، خداوند در توصيف اهل ايمان مي فرمايد:

يوم تري المومنين و المومنات يسعي نورهم بين ايديهم و بايمانهم بشراكم اليوم جنات تجري من تحتهاالانهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم. (93)

(اين پاداش بزرگ) در روزي است كه مردان و زنان با ايمان را مي نگري كه نورشان پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مي كند (و مي نگري كه نورشان پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مي كند (و به آنها مي گويند:)

بشارت باد بر شما امروز به باغهايي از بهشت كه نهرها زير (درختان) آن جاري است؛ جاودانه در آن خواهيد ماند!

و اين همان رستگاري بزرگ است). مناسب است مطلبي را كه (ابن الحديد) در همين زمينه نقل نموده، در اينجا بياوريم:

او مي گويد به يك نفر از لشكريان عمر سعد كه در جنگ با حسين بن علي عليه السلام شركت كرده بود، گفتند

واي بر شما كه فرزندان پيامبر خدا صل الله عليه و آله و سلم را كشتيد!

آن شخص پاسخ داد:

عضضت بالجندل، انك لو شهدت ما شهدنا لفعلت ما فعلنا، ثارت علينا عصابة ايديها في مقابض سيوفها كالا سود الضارية، تحطم الفرسان يمينا و شمالا، و تلقي انفسها علي الموت، لا تقبل الامان، و لا ترغب في المال، و لا يحول حائل بينها و بين الورود علي حياض المنية او الاستيلاء علي الملك، فلو كففنا عنها رويدا لاتت علي نفوس العسكر بحذافيرها، فما كنا فاعلين، لا ام لك. (دهانت بشكند!

آنچه را كه ما ديديم اگر تو نيز مي ديدي، كاري را مي كردي كه ما انجام داديم؛ زيرا گروهي را در مقابل خود ديديم كه دست در قبضه شمشيرشان مانند شيران غرنده در حالي كه شجاعان لشكر را از چپ و راست در هم مي شكستند به سوي مرگ مي شتافتند، نه از كسي قبول امام مي كردند و نه به مال دنيا ميل و رغبت مي نمودند. آخرين خواسته آنان اين بود:

يا مرگ يا پيروزي، اگر كمي فرصت مي داديم از لشكر ما يك نفر زنده نمي گذاشتند، با اين شرايط چه مي توانستيم بكنيم، مادرت به عزايت بنشيند؟!). اينكه اين پيامها:

1 / 12 - من كان فينا باذلا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا، راحل مصبحا ان شاء الله. (94)

(هر يك از شما حاضر است در راه ما از خون خود در گذرد و براي لقاي خدا (شهادت) نثار جان كند، آماده حركت با ما باشد كه ان شاءالله من فردا صبح حركت خواهم نمود). اين فراز آخرين جمله سخنراني حسين بن علي

عليه السلام است كه شب هشتم ذيحجه سال شصت در مكه ايراد و روز هشتم به سوي عراق حركت نمود.

2 / 12 - اما بعد، فاني لا اعلم اصحابا اولي و لا خيرا من اصحابي، و لا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتي، فجزاكم الله عني جميعا خيرا. (95)

(اما بعد، من اصحاب و ياراني بهتر از ياران خود نديده ام و نه اهل بيتي باوفاتر و صديق تر از اهل بيتم. خداوند به همه شما در حمايت از من پاداش نيكو بدهد). اين جمله از فرازهاي سخنراني حسين بن علي عليه السلام در شب عاشورا است كه خطاب به اهل بيت و اصحابش ايراد فرمود.

3 / 12 - و الله! لقد بلوتهم فما وجدت فيهم الا الاشوس الافعس، يستاتنسون بالمنية دوني استيناس الطفل الي محالب امه. (96)

(به خدا سوگند! آنان (اصحابم) از آزمودم و نديدم آنان را مگر دلاور و غرنده (شيروار) و با صلابت و استوار (كوهوار) كه به كشته شدن در كنار من چنان مشتاقتند مانند اشتياق طفل شير خوار به پستان مادرش).

امام عليه السلام اين جمله را شب عاشورا در پاسخ زينب كبرا عليهما السلام فرمود، آنگاه كه سؤال كرد از برادر!

آيا ياران خود را آزموده اي و به نيت آنان پي برده اي؟!

مبادا در موقع سختي، دست از تو بردارند و در ميان دشمن، تو را تنها بگذارند.

4 / 12 - جزاكما الله يا ابني اخي بوجد كما من ذلك و مواساتكما اياي بانفسكا احسن جزاء المتقين. (97)

(اي فرزند برادران من! خداوند در مقابل اين احساس وظيفه و نصرت و ياري كه نسبت به من انجام داده ايد، بهترين پاداش

متقين را بر شما عنايت كند). حسين بن علي عليه السلام اين جمله تشكر آميز را خطاب به (سيف) و (مالك) كه دو پسر عمو بودند، ايراد فرمود، آنگاه كه ديد گريه مي كنند و آن حضرت چون علت گريه آنان را سؤال فرمود، پاسخ دادند:

(به خدا سوگند!

نه از ترس جان خودمان بلكه براي تنهايي شما گريه مي كنيم در حالي كه مي بينيم ما يك جان بيشتر نداريم. و بجز يكبار كشته شدن كاري از ما ساخته نيست).

5 / 12 - الا اني زاحف بهذه الاسرة علي قلة العدد و خذلان الناصر. (98)

(آگاه باشيد كه من با همين گروه كم از يارانم و با عقب نشستن كساني كه انتظار ياري و كمك از آنان مي رفت، به سوي جهاد در راه خدا خواهم رفت).

امام عليه السلام اين جمله را كه دليل بر استقامت و پايداري يك گروه با تعداد كم ولي داراي ايمان ثابت است، در دومين سخنراني خود در روز عاشورا ايراد فرمود.

6 / 12 - انت الحر كما سمتك امك، و انت الحر في الدنيا و الاخرة. (99)

(تو آزاد مرد هستي همانگونه كه مادرت تو را (حر) ناميده است و تو آزاد مردي در دنيا و در آخرت).

امام عليه السلام آنگاه كه در كنار پيكر خون آلود (حر) نشست و خون از سر و صورت او پاك مي نمود، اين جمله را - كه مدال افتخاري است در سينه او - ايراد فرمود.

13 - پيام انتخاب

يكي از خصوصيات قيام حسين بن علي عليه السلام و از پيامهاي عاشورا اين است كه آن حضرت علي رغم قلت ياران و كثرت دشمنانش كه بايد طبق محاسبات

ظاهري به هر نحو ممكن، اصحاب و ياران خويش را براي كمك و ياريش دعوت و تشويق و در صورت نياز از جايگاه ولايت و امامت، آنان را مجبور و ملزم نمايد، ولي برخلاف اين روش، آن حضرت در موارد مختلف، گاهي به طور عموم و گاهي به طور خصوص، به آن اجازه انتخاب كارزار يا ترك آن را داده و حتي نزديكترين اهل بيت خويش را نيز در اين انتخاب نمودن مسير دلخواه و مورد نظرشان، مخير نموده است. اين اصل اساسي است در ميان قيامهاي ظاهري و معنوي و يك فرق بارزي است كه پيشوايان و رهبران غير واقعي متمايز مي سازد؛ چون اين نوع رهبران، معمولا براي جلب و مساعدت ديگران، به هر حيله و تزوير متمسك مي گردند و براي به دست آوردن پيروزي، از توسل به هيچ عمل خلاف و غير انساني، امتناع نمي ورزند. اينك متن اين پيامها:

1 / 13 - فمن احب منكم الانصراف فلينصرف، ليس عليه منا ذمام. (100)

هر يك از شما (ياران من) بخواهد برگردد، آزاد است و از طرف ما بيعتي بر گردنش نيست).

امام علي عليه السلام اين جمله را در (منزل زباله) خطاب به همه اصحاب و اهل بيتش فرمود، آنگاه كه از كشته شدن (مسلم و هاني) در كوفه، در اين منزل مطلع گرديد و شهادت آنان را با يارانش در ميان گذاشت و از بي وفايي مردم كوفه و دورويي آنان سخن گفت، سپس فرمود:

(فمن احب منكم …).

2 / 13 - و اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام، وهذا الليل قد غشيكم فاتخدوه جملا، ولياءخذ كل

رجل منكم بيد رجل من اهل بيتي، … و تفرقوا في سوادكم و مدائنكم. (101)

(و من به همه شما اجازه دادم به وطنهاي خود برگرديد، همه شما آزاد هستيد و من بيعتي در گردن شما ندارم، اينك شب فرا رسيده، تاريكي آن را مركب خويش قرار دهيد و هر يك از شما دست يكي از اهل بيت مرا بگيريد و به سوي شهر و ديار خود متفرق شويد).

امام عليه السلام نزديك غروب تاسوعا يا پس از نماز مغرب شب عاشورا، خطاب به اهل بيت و اصحاب خود، خطبه اي ايراد فرمود، در آن خطبه ضمن سپاسگذاري از همه آنان خبر شهادت خويش را كه در كربلا واقع خواهد شد، از زبان رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم نقل فرمود و اين جمله را هم اضافه نمود كه اينك زمان اين شهادت فرا رسيده است، سپس به تمام اهل بيت و يارانش فرمود شما در رفتن و نجات جان خويشتن آزاد هستيد. و جمله ياد شده از فرازهاي همين خطبه است:

3 / 13 - حسبكم من القتل بمسلم، اذهبوا قد اذنت لكم. (102)

فرزندان عقيل!

كشته شدن مسلم بن عقيل براي (خانواده) شما بس است، من شما را مرخص كردم از اين منطقه بيرون برويد.

امام عليه السلام در سخنراني شب عاشورا (در فراز قبل اشاره گرديد) پس از اجازه مرخصي عمومي و پس از شنيدن پاسخ ياران خويش كه دليل وفاداري و ايمان ثابت آنان بود، متوجه فرزندان عقيل گرديد و آنان را بالخصوص مورد خطاب قرار داد كه:

(حسبكم من القتل بمسلم، اذهبوا قد اذنت لكم).

و آنان نيز جواب دادند اگر ما تو را ترك

كنيم و از ما بپرسند چرا دست از آقا و مولاي خود برداشتيد چه پاسخي خواهيم داشت؟

نه، به خدا سوگند!

جان و مال و فرزند و عيال خود را فداي تو خواهيم كرد و تا نفس آخر، در كنار تو خواهيم بود.

4 / 13 - يا جون!

انت في اذن مني، فانما تبعتنا طلبا للعافية فلا تبتل بطريقنا. (103)

جون!

من بيعت را از تو برداشتم؛زيرا تو به اميد عافيت و آسايش به همراه ما آمده اي، خود را در راه ما گرفتار و مصيبت مكن!

امام عليه السلام اين جمله را در روز عاشورا و در اوج جريان جنگ خطاب به جون، غلام خود فرمود، آنگاه كه او براي خدا حافظي و اذن براي رفتن به ميدان جنگ، به خدمت آن حضرت شرفياب گرديد.

5 / 13 - رحمك الله انت في حل من بيعتي، فاعمل في فكاك ولدك. (104)

محمد بن بشير!

خدا تو را رحمت كند، اينك تو از طرف من آزادي و من بيعت را از تو برداشتم تا درباره آزادي فرزندت، تلاش كني.

امام عليه السلام اين جمله را خطاب به (محمد بن بشير حضرمي) فرمودند؛ زيرا در همين روزها به وي خبر رسيده بود كه فرزندت در اطراف ري، گرفتار و زنداني شده است و چون اين جريان را آشنايان و دوستان محمد بن بشير با او در ميان گذاشتند، او از مفارقت فرزند پيامبر امتناع ورزيد؛ و چون آن حضرت او را اين گونه ديد، فرمود:

(رحمك الله …). پاسخ وي به امام عليه السلام اين بود كه:

(اكلتني السباع حيا ان فارقتك). (درندگان بيابان مرا زنده پاره پاره كنند اگر از شما جدا شوم).

امام عليه السلام لباسهايي كه

قيمت آنها به هزار دينار بالغ مي گرديد، در اختيار وي قرار داد تا آنها براي رهايي فرزندش، استفاده كند.

14 - پيام اتمام حجت
اشاره

در بخش گذشته با پيامهاي حسين بن علي عليه السلام كه ياران خود را در ماندن يا رفتن آزاد گذاشته بود، آشنا شديم و اينك پيامهاي ديگري از آن حضرت كه در آنها (احتجاج و اتمام حجت) مي باشد در اختيار خواننده عزيز قرار مي دهيم.

امام عليه السلام با اين پيامها در روز عاشورا به مردم و لشكريان بني اميه كه كه قصد جنگ با آن حضرت را داشتند، به صورت عام و گاهي به طور خاص و انفرادي، موعظه و نصيحت و اتمام حجت نموده و عواقب خطرناك دنيوي و مجازات سخت اخروي جنايت هولناك آنان را گوشزد و ياد آوري فرموده است. و اين اتمام حجت گاهي به مرحله استغاثه و استمداد و دعوت و درخواست، جهت حمايت از آن حضرت و دفاع از خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله رسيده است و احيانا چنين استمدادي در كنار درخواست توبه و بازگشت از گناه نسبت به بعضي از افرادي كه با آن حضرت قصد خصومت و جنگ و منازعه نداشتند و داراي شرارت و سابقه جنايت بودند آن هم قبل از عاشورا و پيش از رسيدن به كربلا، به وقوع پيوسته است. در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود كه ايا اين دو نوع پيام با هم متضاد و متناقض نيستند؟

آن اجازه مرخصي و برداشتن بيعت و پيمان شهادت از افراد متعهد و از جان گذشته و اهل بيت و ياران باوفا و اين استغاثه و استمداد و دعوت به ياري

از دشمنان و افرادي خونخوار!!

پاسخ اين است همانگونه كه در بخش قبل اشاره نموديم، فرق بارز و روشني هست ميان قيام و مبارزه اي كه پيشوايان ديني انجام مي دهند، با رهبران غير مذهبي و مبارزه اي كه رهبران غير مذهبي در پيش مي گيرند و موضوع مورد سؤال يكي از همين موارد امتياز است و مطلب را بايد از اين زاويه بررسي نمود.

آري، حسين بن علي عليه السلام در پي پيروزي و شكست ظاهري نيست، بلكه او در فكر انجام يك وظيفه الهي و فريضه مذهبي است و لذا به افرادي كه با آن حضرت پيمان شهادت بسته اند و ايمان و عقيده و استقامت خود را تا پاي جان نسبت به آن حضرت به اثبات رسانيده و تا اين بيابان با همان فكر و انديشه به همراه او حركت نموده اند، رنج سفر و ترس از دشمن، كوچكترين تزلزل و سستي در آنان به وجود نياورده است، اگر آنان با اين شرايط و با اجازه ولي امر و امامشان، صحنه جنگ را ترك نمايند، گرچه به اجر و پاداش و مقام ارجمند شهدا نايل نخواهد گرديد و آن هماي سعادت را كه تنها در بالاي سر آنان به پرواز در آمده است، براي هميشه و به رايگان از دست خواهند داد، ولي به هر حال در پيشگاه عدل خداوند مورد سؤال و مؤاخذه قرار نخواهد گرفت. ولي آنجا كه امام عليه السلام استغاثه و استمداد مي كنند، شرايط ديگري به وجود آمده است و صحبت نجات يك فرد و يا گروهي از بدبختي هلاكت ابدي و عذاب حتمي است. اين استغاثه و استمداد و اتمام

حجت، متوجه گروهي است كه مصمم شده است خون امام زمان خويش را بريزد و پيكر پاكش را قطعه - قطعه كند و اهل و عيالش را به خون اسير خارجي و كساني كه با اسلام و قرآن در ستيز هستند، شهر به شهر بگرداند كه اگر اين فكر و انديشه عملي شود، نه تنها همه افراد اين گروه، بلكه حتي كساني كه بر عمل آنان راضي هستند به خسران ابدي و عذاب دايمي گرفتار خواهند گرديد.

و اينجاست كه امكان دارد اين اتمام حجت ولو تنها يك نفر از آنان را از عذاب دايمي نجات بخشد و براي هيچ يك از آنان در روز قيامت بهانه و توجيهي وجود نداشته باشد و نگويد:

ربنا لو لا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزي. (105) پروردگارا!

چرا به سوي ما پيامبري نفرستادي تا از آيات تو پيروي كنيم پيش از آنكه خوار و رسوا شويم.

به هر حال، اين پيامها را مي توان در طي دو خطبه مفصلي كه حسين بن علي عليه السلام در روز عاشورا و يا خطابه هاي كوتاه ديگري كه آن حضرت به صورت عام و يا به طور خاص ايراد فرموده است، ملاحظه نمود. و ما هم از همين دو خطبه عاشورا، آغاز و از روش اين جزوه كه نقل پيامها به صورت كوتاه نه به شكل مشروح و طولاني است، پيروي مي كنيم.

خطبه اول

1 / 14 - ايها الناس!

اسمعوا قولي و لا تعجلوا حتي اعظكم بما هو حق لكم علي و حتي اعتذر اليكم من مقدمي عليكم فان قبلتم عذري و صدقتم قولي و اعطيتموني النصف من انفسكم كنتم

بذلك اسعد و لم يكن لكم علي سبيل و ان لم تقبلوا مني العذر و لم تعطوا النصف من انفسكم فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين.

(اي مردم!

گناه مرا بشنويد و در جنگ و خونريزي شتاب نكنيد تا امن وظيفه موعظه كه حق شما و به عهده من است، را انجام بدهم و انگيزه سفر به سوي شما را بيان كنم، اگر دليل مرا پذيرفتيد و با من منصفانه رفتار ننموديد، همه شما متحد شويد و هر انديشه باطل كه درباره من داريد اجرا كنيد و مهلتم ندهيد، ولي به هر حال، امر بر شما مشتبه نباشد، و در نهايت يار و ياور من خدايي است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست ياور صالحان).

2 / 14 - عباد الله!

اتقوا الله و كونوا من الدنيا علي حذر، فان الدنيا لو بقيت علي احد او بقي عليها احد لكانت الانبياء احق بالبقاء و اولي بالرضا و ارضي بالقضاء، غير ان الله خلق الدنيا للفناء، فجديدها بال، و نعينها مضمحل، و سرورها مكفهر، و المنزل تلعة، و الدار قلعة فتزودوا فان خير الزاد التقوي، و اتقوا الله لعلكم تفلحون.

اي بندگان خدا!

از خدا بترسيد و از دنيا برحذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا از آن كسي باشد و او نيز براي هميشه در دنيا بماند، پيامبران براي بقا سزاوارتر و جلب خشنودي آنان بهتر و چنين حكمي خوشايندتر بود، ولي هرگز!

زيرا سرور و شاديش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد. دون منزلي است و موقت خانه

اي، پس براي آخرت خود توشه اي برگيريد و بهترين توشه تقواست، و تقوا پيشه كند اميد است رستگار شويد.

3 / 14 - ايها الناس!

ان الله تعالي خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال متصرفه باهلها حالا بعد حال، فالمغرور من غرته، و الشقي من فتنته فلا تغرنكم هذه الدنيا، فانها تقطع رجاء من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها.

(اي مردم!

خدا دنيا را محل فنا و زوال قرار داده كه اهل خويش را تغيير مي دهد و وضعشان را دگرگون مي سازد، مغرور و گول خورده كسي است كه فريب دنيا را بخورد و بدبخت كسي است كه مفتون آن گردد، پس دنيا شما را گول نزند كه هر كه بدو تكيه كند نااميدش سازد و هر كس بر وي طمع كند، به ياءس و نااميدش كشاند).

4 / 14 - و اراكم قد اجتمعتم علي امر قد اسخطتم الله فيه عليكم، واعرض بوجهه الكريم عنكم، و احل بكم نفمته، فنعم الرب ربنا، و بئس العبيد انتم، اقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد صل الله عليه و آله و سلم ثم انكم زحفتم الي ذريته و عترته تريدون قتلهم، لقد استحوذ عليكم الشيطان فانساكم ذكر الله العظيم، فتبا لك ولما تريدون، انا لله و انا اليه راجعون، هولاء قوم كفروا بعد ايمانهم، فبعدا للقوم الظالمين.

و اينك مي بينم شما به امري هم پيمان شده ايد كه خشم خدا را بر انگيخته و به سبب آن خدا از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما فرو فرستاده است، چه نيكوست خداي ما و چه بندگان بدي هستيد شما كه به فرمان خدا گردن نهاديد و

به پيامبرش حضرت محمد صلي الله عليه و آله ايمان آورديد، سپس براي كشتن اهل بيت و فرزندانش هجوم آورديد، شيطان بر شما مسلط شده كه خداي بزرگ را از ياد شما برده است، ننگ بر شما و بر هدفتان!

ما از خداييم و به سوي او باز مي گرديم. اين قوم ستمگر از رحمت خدا دور باشند كه پس از ايمان، به كفر گراييدند.

5 / 14 - ايها الناس!

انسبوني من انا، ثم ارجعوا الي انفسكم وعاتبوها، و انظروا هل يحل لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟

الست ابن بنت نبيكم و ابن وصية و ابن عمه و اول المومنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟

اوليس حمزة سيد الشهداء عم ابي؟

اوليس جعفر الطيار عمي، اولم يبلغكم قول رسول الله صل الله عليه و آله و سلم لي و لاخي:

هذان سيدا شباب اهل الجنة؟

مردم!

نسب مرا بشناسيد كه من چه كسي هستم، سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا كشتن من و درهم شكستن حريم حرمت من براي شما جايز است؟

آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟

آيا من فرزند وصي و پسر عم پيامبر شما نيستم؟

آيا من فرزند كسي هستم كه وي اولين كسي است كه به خدا ايمان آورد و رسالت پيامبرش را تصديق نمود؟

آيا حمزه سيد الشهداء عموي پدر من نيست؟

آيا جعفر طيار عموي من نيست؟

آيا سخن رسول خدا را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود:

اين دو سرور جوانان بهشتند؟

6 / 14 - فان صدقتموني بما اقول و هو الحق و الله ما تعمدت الكذب منذ علمت ان الله يمقت عليه اهله و يضر به من اختلفه و ان

كذبتموني فان فيكم من ان سالتموه عن ذلك اخبركم، سلوا جابربن عبدالله الانصاري و ابا سعيد الخدري و سهل بن سعد الساعدي وزيد بن ارقم و انس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله و لاخي، اما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي.

اگر مرا در گفتار تصديق كنيد كه حق است، به خدا سوگند از روز اول دروغ نگفته ام، چون دريافته ام كه خداوند به دروغگو غضب كرده و ضرر دروغ را به خود دروغگو بر مي گرداند و اگر مرا تكذيب مي كنيد، اينك در ميان مسلمانان از صحابه پيامبر، كساني هستند كه مي توانيد از آنان سؤال كنيد كه همه آنان گفتار پيامبر را درباره من و برادرم شنيده اند و شما را از آن آگاه خواهند نمود و همين گفتار مي تواند مانع خونريزي شما گردد.

از جابر بن عبدالله و ابوسعيد خدري و سهل بن سعد ساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد كه همه آنان به شما خواهند گفت كه اين گفتار را از رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم درباره من و برادرم شنيده اند كه فرمود:

(آنها سرور جوانان بهشتند) و همين گفتار مي تواند مانع ريختن خون من گردد.

7 / 14 - فان كنتم في شك من هذا القول افتشكون اني ابن بنت نبيكم فوالله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبي غيري فيكم و لا غيركم، و يحكم اتطلبوني بقتيل منكم قتلته او مال لكم استهلكته او بقصاص جزاحة.

… يا شَبَث بن رِبْعي!

و يا حجار بن ابجر!

و يا قيس بن الاشعث!

و يا زيد بن الحارث!

الم تكتبوا الي ان قد

اينعت الثمار و اخضر الجنات، و انما تقدم علي جند لك مجندة؟ (106)

(اگر در گفتار پيامبر درباره من و برادرم ترديد داريد، آيا در اين واقعيت نيز شك مي كنيد كه من فرزند پيامبر شما هستم و در همه دنيا نه در ميان شما و نه در جاي ديگر، براي پيامبر فرزندي بجز من وجود ندارد. واي بر شما!

آيا كسي را از شما كشته ام كه به قصاص او مرا مي كشيد؟

آيا مال كسي از شما را تباه ساخته ام؟

آيا جراحتي بر كسي وارد كرده ام تا مستحق مجازاتم بدانيد؟!

… اي شَبَث بن رِبْعي!

اي حجار بن ابجر!

اي قيس بن اشعث!

و اي يزيد بن حارث!

آيا شما نبوديد براي من نامه نوشتيد كه ميوه هاي ما رسيده و درختان ما سر سبز و خرم است و در انتظار تو دقيقه شماري مي كنيم و در كوفه لشكرياني مجهز و آماده در اختيار تو مي باشد!

اين بود هفت فقره از اتمام حجت بن علي عليه السلام كه مجموعا اولين خطبه آن حضرت را كه در روز عاشورا ايراد فرموده است، تشكيل مي دهد آري هفت فقره اتمام حجت در ضمن يك سخنراني و كيفيت ايراد اين خطبه به طوري كه در منابع نقل شده بدين صورت بوده است كه امام عليه السلام پس از تنظيم صفوف لشكر خويش، سوار بر اسب گرديد و از خيمه هاي خود فاصله گرفت و با صداي بلند و رسا به ايراد اين خطبه پرداخت. (107)

خطبه دوم

خطبه و سخنراني دوم حسين بن علي عليه السلام نيز كه مجموعه ديگري است از اتمام حجت آن بزرگواري، داراي هفت فراز است و مشتمل بر دلايل و بيانات

مختلف و اتمام حجت در ابعاد گوناگون و در كيفيت ايراد اين سخنراني (خطيب خوارزمي) مي گويد:

روز عاشورا پس از آنكه هر دو سپاه كاملا آماده گرديد و پرچمهاي لشكر عمر سعد بر افراشته شد و صداي طبل و شيپور آنان در بيابان كربلا طنين افكن گرديد، به طرف خيمه هاي حسين بن علي حركت كرده و خيمه ها را احاطه نمودند، حسين بن علي از ميان خيمه و از داخل لشكر خويش بيرون آمد و در برابر صفوف لشكر دشمن قرار گرفت و از آنان خواست تا سكوت كنند و به سخنان او گوش فرا دهند، ولي آنان همچنان سر و صدا و هلهله مي كردند و صداي قهقهه و شاديشان بلند بود كه آن حضرت با اين جملات، به آرامش و سكوتشان دعوت نمود:

8 / 14 - ويلكم ما عليكم ان تنصتوا الي فتسمعوا قولي، و انما ادعوكم الي سبيل الرشاد، فمن اطاعتي كان من المرشدين و من عصاني كان من المهلكين، و كلكم عاص لامري غير مستمع لقولي، قد انخزلت عطياتكم من الحرام، و ملئت بطونكم من الحرام، فطبع الله علي قلوبكم، ويلكم الا تنصتون؟

الا تسمعون؟!. (108)

واي بر شما!

چرا گوش فرا نمي ندهيد تا گفتار را كه شما را به رشد و سعادت فرا مي خوانم بشنويد، هر كس از من پيروي كند، خوشبخت و هر كس عصيان و مخالفت ورزد، از هلاك شدگان است و همه شما عصيان و سركشي نمود، و با دستور من مخالفت مي كنيد كه به گفتارم گوش فرا نمي دهيد. آري، در اثر هداياي حرامي كه به دست شما رسيده، و در اثر غذاها و لقمه هاي

غير حلال كه شكمهاي شما از آنها انباشته شده، خدا بر دلهاي شما اين چنين زده است. واي بر شما!

چرا آرام نمي شويد؟!

چرا گوش فرا نمي دهيد؟!

9 / 14 - تبا كم ايتها الجماعة و ترحا!

افحين استصرختمونا و لهين متحيرين فاصرخناكم مودين مستعدين، سللتم علينا سيفا في رقابنا، وحششتم علينا نار الفتن التي جناها عدوكم و عدونا، فاصبحتم البا علي اوليائكم و يدا عليهم لا عدائكم بغير عدل افشوه فيكم، و لا امل اصبح لكم فيهم الا الحرام من الدنيا انالوكم، و خسيس عيش طمعتم فيه من غير حدث كان منا ولا رأي تفيل لنا.

(اي مردم!

ننگ و عار و حزن ذلت بر شما باد كه با اشتياق فراوان در حالي كه سرگردان بوديد. ما را به ياري خود خوانديد و چون به فرياد شما پاسخ مثبت داده و با سرعت به سوي شما شتافتيم، شمشيرهايي كه از خود ما بود، بر عليه ما به كار گرفتيد و آتش فتنه اي را كه دشمن مشترك برافروخته بود، بر عليه ما شعله ور ساختيد، به حمايت از دشمنانتان بر عليه پيشوايانتان به پا خاستيد بي آنكه ما در ميان شما عدالتي را بر قرار سازند. و يا اميد چيزي در آنان داشته باشيد به جز طعمه حرامي كه به شما رسانيده اند و مختصر زندگي ذلت باري كه چشم طمع به آن دوخته ايد و شما آنگاه بر عليه ما به پا ساختيد كه نه خطايي از ما سرزده و نه عقيده و انديشه نادرستي از ما مشاهده كرده ايد).

10 / 4 - فهلا لكم الويلات!

اذكرهتمونا تركتمونا فتجهز تموها و السيف لم يشهر و الجاس طامن و الراي ام

يستحصف، ولكن اسرعتم علينا كطيرة الدباء، و تداعيتم اليها كتداعي الفراش، فقبحا لكم فانما انتم من طواغيت الامة و شذاذ الاحزاب و نبذة الكتاب ونفثة الشيطان و عصبة الاثام و محرفي الكتاب و مطفئي السنن و قتلة اولاد الانبياء و مبيري عترة الاوصياء و ملحقي العهار بالنسب و موذي المومنين و صراخ ائمة المستهزئين الذين جعلوا القران عضين. (هان!

واي بر شما كه با ناخوشايندي روي از ما برتافتيد و از ياري ما سرباز زديد و آماده جنگ با ما شديد، آنگاه كه شمشيرها در غلاف و دلها آرام و رأيها نيكو نبود، با اين وصف مانند ملخ از هر سو به ما ياري روي آورديد و چون پروانه از هر طرف فرو ريختند، رويتان سياه باد كه شما از سركشان امت و از بازماندگان احزاب منحرف هستيد كه قرآن را پشت سر انداخته و از دماغ شيطان در افتاده ايد.

شما از گروه جنايتكار و تحريف كنندگان كتاب و خاموش كنندگان سنتها مي باشيد كه فرزندان پيامبر را مي كشيد و نسل اوصيا را از بين مي بريد. شما از گروه ملحق كنندگان زنازادگان به نسب و آزار دهندگان مومنان و فرياد رس پيشوايان استهزاكنندگان مي باشيد، همانان كه قرآن را پاره پاره كردند

(آنچه را به سودشان بود پذيرفتند، و آنچه را بر خلاف هوسهايشان بود رها نمودند)!).

11 / 4 - و انتم ابن حرب و اشياعة تعتمدون و ايانا تخذلون، اجل والله، الخذل فيكم معروف، وشجت عليه عروقكم و توارثته اصولكم و فروعكم، و نبتت عليه قلوبكم، وغشيت به صدوركم، فكنتم اخبث شي ء سنخا للناصب و اكلة الغاصب، الا لعنة الله علي الناكثين الذين

ينقضون الايمان بعد توكيدها، و قد جعلتم الله عليكم كفيلا فانتم و الله هم. (و شما اينك به فرزند حرب و پيروانش اتكا و اعتماد نموده و دست از ياري ما بر مي داريد، بلي به خدا سوگند!

غدر و خذل از صفات بارز شماست كه رگ و ريشه شما بر آن استوار، تنه و شاخه شما آن را به ارث برده، دلهايتان با اين عادت نكوهيده رشد نموده و سينه هايتان با آن مملو گرديده است. شما به آن ميوه نامباركي مي مانيد كه در گلوي باغبان رنجيده اش گير كند و در كام سارق ستمگرش، لذتبخش باشد.

لعنت خدا بر پيمان شكنان كه پيمانشان را پس از تأكيد و توثيق آن، درهم مي شكنند و حال آنكه شما خدا را بر عهد و پيمان خود ضامن قرار داده بوديد و به خدا سوگند!

كه شما همان پيمان شكنان هستيد).

12 / 4 - الا و آن الدعي بن الدعي قد ركز بنين اثنتين، بين السلة و الذلة، و هيهات منا الذلة، ياءبي الله لنا ذلك و رسوله و المومنون، وحجور طابت و طهرت، و اتوب حمية، و نفوس ابية، من ان نؤ ثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام، الا واني زاخف بهذه الاسرة علي قلة العدد و خذلان الناصر.

آگاه باشيد!

كه اين فرومايه (ابن زياد) و فرزند فرومايه مرا در بين دو راهي شمشير و ذلت قرار داده است ما كجا و ذلت كجا چرا كه خدا و پيامبرش و مومنان از ذلت پذيري ما ابا دارند و دامنهاي پاك مادران و مغزهاي با غيرت و نفوس با شرافت پدران، روا نمي دارند، كه اطاعت افراد لئيم و پست

را بر قتلگاه كرام و نيك منشان مقدم بداريم. آگاه باشيد!

كه من با اين گروه كم و با قلت ياران و عقب نشيني كنندگان، براي جهاد آماده ام.

13 / 4 - فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فغير مهزمينا

و ما ان طبنا جبن و لكن

منايانا و دولة آخرينا

فقل للشامتين بنا افيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا

اذا ما الموت رفع عن اناس

بكلكله اناخ بآخرينا

اگر ما پيروز شويم، در گذشته هم پيروز بوديم و اگر شكست بخوريم، باز هم شكست واقعي از آن ما نيست.

ترس، از شؤون ما نيست، ولي حوادثي به ظاهر بر عليه ما رخ داده و سودي به ديگران رسيده است.

شماتت كنندگان ما را بگو به هوش باشيد كه آنان نيز مانند ما مورد شماتت قرار خواهند گرفت

و اين مرگ هر وقت شترش را از كنار دري بلند كرد، در كنار خانه ديگري خواهد خوابانيد.

14 / 4 - اما و الله لا تلبثون بعدها الا كريما يركب الفرس حتي تدور بكم دور الرحي و تقلق المحور عهد عهده الي ابي عن جدي رسول الله صل الله عليه و آله و سلم فاجمعوا و شركاء كم ثم لا يكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الي تنظرون اني توكلت علي الله و ربكم، ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها، ان ربي علي صراط مستقيم. (109) (آگاه باشيد!

به خدا سوگند!

پس از اين جنگ به شما مهلت داده نمي شود كه بر مركب مراد خويش سوار شويد مگر به اندازه مدت كوتاهي كه شخص سواره بر اسب خويش سوار است (كه به زودي بايد پياده شود).

آنگاه آسباب حوادث شما را به سرعت بچرخاند و مانند محور و مدار سنگ

آسياب، مضطربتان گرداند و اين عهد و پيماني است كه پدرم از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله براي من بازگو نموده است و اينك، همه شما پس از آنكه امر بر شما روشن گرديده است، دست به دست توكل مي كنم كه پرودگار من و شماست و اختيار هر جنبده اي در دست اوست و خداي من بر صراط مستقيم است). و اين بود هفت فراز از اتمام حجت امام در دومين خطبه عاشوراي آن حضرت.

15 / 14 - و يحكم يا شيعة آل ابي سفيان!

ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم، هذه وارجعوا الي احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون … انا الذي اقاتلكم و تقاتلوني، والنساء ليس عليهن جناح، فامنعوا عتاتكم و طغاتكم و جهالكم عن التعرض لحرمي مادمت حيا. (110) (واي بر شما اي شيعيان آل ابي سفيان!

شما اگر دين نداريد و از روز جزا نمي هراسيد (لا اقل) در زندگي خود آزار مرد باشيد و اگر خود را عرب مي پنداريد، به نياكان خود بينديشيد و شرف انساني خود را حفظ كنيد من با شما جنگ مي كنم و شما با من و اين زناني گناهي ندارند، تا من زنده هستم از تعرض ياغيان و تجاوزگرانتان به حريم اهل بيت من جلوگيري كنيد). (خوارزمي) مي گويد:

امام حسين عليه السلام جنگ سختي نمود و در هر حمله عده اي از دشمن را به هلاكت رسانيد دشمن خواست با وارد كردن ضربه روحي آن حضرت را تضعيف كند و با حايل شدن در خيمه ها و قتلگاه، حمله به خيمه ها را شروع كرد، در اينجا

بود كه آن حضرت لشگريان كوفه را با اين جملات مورد خطاب قرار داد:

(يا شيعة آل ابي سفيان …).

15 - اتمام حجت خصوصي
15 - اتمام حجت خصوصي

اين بود فراز از احتجاج و اتمام حجت عمومي حسين بن علي عليه السلام كه در اين فرازها بود مورد خطاب آن حضرت، همه لشكريان ابن زياد و همه افرادي است كه براي جنگ با فرزند رسول خدا در كربلا شده بودند. ولي در احتجاج آن بزرگوار، مواردي نيز وجود دارد كه در آنها طرف خطاب، افراد مخصوصي بوده و اتمام حجت آن حضرت عنوان فردي و شخصي داشته است، به ذكر نمونه هايي از اين نوع اتمام حجت كه در دسترس ما بوده، مي پردازيم:

با عبيد الله بن حر جعفي

1 / 15 - يا بن الحر!

ان اهل مصركم كتبوا الي انهم مجتمعون علي نصرتي و سالوني القدوم عليهم و ليس الامر عل ما زعموا و ان عليك ذنوبا كثيرة، فهل لك من توبة تمحو بها ذنوبك؟

… تنصرابن بنت نبيك و تقاتل معه. (111)

اي پسر حر!

همشهريان شما (كوفه) براي من نامه نوشته اند كه بر نصرت و ياري من اتحاد نموده ايد و از من خواسته اند به شهرشان بيايم. در حالي كه حقيقت امر غير از اين است و تو اي (حر جعفي!) گناهان زيادي را مرتكب شده اي، آيا نمي خواهي از آن گناهان توبه كني؟

… فرزند دختر پيامبرت را ياري كرده و به همراه او با دشمنانش بجنگي).

امام عليه السلام اين جملات را در منزل (قصر بن مقاتل) و هنوز به كربلا وارد نشده بود و به (عبيدالله) فرمود، آنگه كه در ميان آنان ملاقاتي رخ داد، ولي عبيدالله به بهانه اي مادي، توفيق اين توبه را از دست داد.

بايد توجه داشت كه (عبيدالله بن حر) از افراد شجاع و سرشناس و از هواداران عثمان بود و پس از

كشته شدن او، نزد معاويه رفت و در جنگ صفين در صف لشكريان او با امير مومنان عليه السلام جنگ نمود، در تاريخ از غارتگري ها و راهزنيهاي عبيدالله در دوران معاويه و غير آن، مطالب فراوان نقل گرديده است.

با عمر بن سعد

2 / 15 - يا ابن سعد!

اتقاتلني؟

اما تتقي الله الذي اليه معادك؟!

فانا ابن من قد علمت!

الا تكون معي و تدع هولاء فانه اقرب الي الله تعالي؟ (112)

(اي پسر سعد!

آيا مي خواهي با من جنگ كني؟

در حالي كه مرا مي شناسي و مي داني من فرزند چه كسي هستم و آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست نمي ترسي؟!

آيا نمي خواهي به همراه من باشي و دست از اينها (بني اميه) برداري كه اين عمل به خداوند نزديكتر (و جلب كننده رضاي اوست).

امام عليه السلام اين جمله را در شب هشتم و نهم محرم در ضمن ملاقاتي كه در ميان دو لشكر و طبق پيشنهاد آن حضرت با عمرسعد داد، خطاب بدو ايراد فرمود.

بازهم با عمر سعد

3 / 15 - اي عمر!

اتزعم انك تقتلني و يوليك الدعي بلاد الري و جرجان، و الله تتهنا بذلك عهد معهود، فاصنع ما انت صانع، فانك لا تفرح بعدي بدنيا و لا آخرة، و كاني براسك علي قصبة يتراماه الصبيان بالكوفة و يتخذونه غرصا بينهم … (113)

(اي عمر سعد!

آيا تو خيال مي كني با كشتن من (به جايزه بزرگي دست خواهي يافت و) اين فرومايه (ابن زياد) حكومت ري و گرگان را به تو واگذار خواهد نمود، به خدا سوگند!

چنين حكومتي بر تو گوارا نخواهد گرديد و اين پيماني است محكم و پيش بيني شده، اينك آنچه درباره ما از دست تو بر مي آيد انجام بده كه پس از (كشتن) من نه در دنيا و نه در آخرت روي خوشي و راحتي نخواهي ديد و چندان دور نيست روزي كه در همين شهر كوفه، سر بريده تو را بر

نيزه بزنند و كودكان آن را اسباب بازي قرار داده و سنگ بارانشان قرار بدهند).

حسين بن علي عليه السلام پس از سخنراني دوم در روز عاشورا، عمر سعد را گرفت و او با اينكه از اين ملاقات اكراه داشت، به ناچار از صف دشمن فاصله گرفت و جلو آمد به طوري كه گردن اسب امام با گردن اسب وي مقابل هم قرار گرفت، آن حضرت براي آخرين بار با جملاتي كه ملاحظه فرموديد، با وي اتمام حجت فرمود و آينده تيره و تاريك او را ترسيم نمود، اما او از نصيحت و اتمام حجت امام بهره اي نگرفت و همانگونه كه آن حضرت فرمود به شقاوت و بدبختي دنيا و آخرت دچار گرديد.

با عمرو بن حجاج

4 / 15 - ويحك يا عمرو!

اعلي تحرض الناس؟

انحن مرقنا من الدين و انت تقيم عليه؟

ستعلمون اذا فارقت ارواحنا اجسادا من اولي بصلي النار. (114)

واي بر تو اي عمرو!

آيا مردم را به اين بهانه كه ما از دين خارج شده ايم بر عليه من مي شوراني؟

آيا ما از دين خارج شده ايم و تو در آن پا برجا هستي؟!

آري، به زودي كه روح، از بدن ما جدا مي شود، خواهيد ديد كه چه كسي از دين بيرون رفته و سزاور آتش خواهد بود.

امام عليه السلام اين اتمام را به (عمرو بن حجاج) يكي از فرماندهان لشكر كوفه نمود آنگاه كه ديد وي افراد تحت فرماندهي خود را كه چهار هزار نفر بودند با اين جملات بر جنگ با آن حضرت تشويق مي كند:

قاتلوا من مرق عن الدين و فارق الجماعة!!!.

بجنگيد با كسي (حسين بن علي عليه السلام) كه از دين خدا برگشته

و از صف مسلمانان خارج شده است!!!

16 - پيام استمداد

اين بود پيامهاي اتمام بخش حسين بن علي عليه السلام. به طوري كه قبلا اشاره نموديم، در اين بخش علاوه بر پيام اتمام حجت، با پيامهاي استمداد و استغاثه آن حضرت هم آشنا خواهيم گرديد و اينك:

1 / 16 - اما من مغيب يغيثنا لوجه الله؟!

اما من داب يذب عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم. (115)

آيا فرياد رسي نيست كه براي رضاي خدا به فرياد ما برسد؟!

آيا دفاع كننده اي نيست كه از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله دفاع كند؟!

امام عليه السلام اين جمله را در روز عاشورا، در ضمن جملاتي پس از آنكه سخنراني عموميش تمام شد، ايراد فرمود، آنگاه كه از طرف دشمن، گروه تيراندازان، ياران حسين بن علي عليه السلام را تيرباران نمودند و تعدادي از آنان را به خاك و خون كشيدند و طبق نقل مرحوم مقرم، چون صداي استغاثه امام عليه السلام به گوش اهل بيت آن حضرت رسيد، صداي گريه و ناله از ميان خيمه ها برخاست.

2 / 16 - هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟!

هل من موحد يخاف الله فينا؟!

هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا؟!

هل من معين يرجو ما عند الله في اعانتنا؟!. (116)

آيا مدافعي هست از حرم رسول خدا دفاع كند؟!

آيا بنده يكتا پرستي هست درباره ستمي كه بر ما وارد مي شود از خدا بترسد؟!

آيا فرياد رسي هست كه به اميد خداوندي به فرياد ما برسد؟!

آيا ياري دهنده اي هست كه به اميد ثواب الهي به ياري ما برخيزد؟!

طبق نقل خوارزمي، امام عليه السلام اين جملات را با صداي

بلند و به عنوان اتمام حجت، خطاب به لشكريان عمر سعد ايراد فرمود در حالي كه همه ياران آن حضرت به شهادت رسيده بودند.

3 / 16 - يا كرام!

هذه الجنة!

… فحاموا عن دين الله و دين نبيه و ذبوا عن حرم رسول صلي الله عليه و آله. (117) اي عزيزان!

اينك درهاي بهشت به روي شما باز شده است پس، از دين خدا و آيين پيامبرش حمايت و از حرم رسول دفاع كنيد.

اين جملات را امام عليه السلام پس از اقامه نماز ظهر روز عاشورا هنگامي كه عده اي از ياران در مقابلش به روي خاك افتاده و به درجه شهادت و سعادت ابدي نايل گرديدند، ايراد فرمود، گرچه اين خطاب، استغاثه و استمداد به ظاهر متوجه ياران و اصحاب آن حضرت بود كه در انتظار شهادت، دقيقه شماري مي نمودند، اما در حقيقت دعوتي عام استغاثه اي فراگير و بيان وظيفه اي بود كه شامل تمامي كساني مي شد كه صداي آن حضرت را مي شنيدند.

17 - پيام انتقام

قرآن مجيد مي فرمايد:

فانتقمنا منهم فانظر كيف كان عاقبة المكذبين. (118)

(ما از آنان (تكذيب كنندگان انبيا) انتقام گرفتيم، پس ببين چگونه است عاقبت كار تكذيب كنندگان). گرچه اين آيه شريفه درباره امتهاي پيشين گذشته است كه پيامبران خود را بر اساس افكار باطل و به تبعيت از نياكان خويش تكذيب نموده اند، ولي يكي از مصاديق بارز كساني كه رهبران و پيشوايان خود را تكذيب نموده و با آنان به مبارزه برخاسته اند و قبل از آخرت در اين دنيا شمشير انتقام الهي بر سر آنان فرود آمده و قبل از مرگ، قانون مجازات آنان را فراگرفته است، بني اميه و

پيروان آنان مخصوصا مردم كوفه بودند. تاريخ از اين نظر غني و گوياست و نكات حساس و تكان دهنده اي را از سرنوشت آنان براي آيندگان حفظ كرده است. ولي آنچه در اينجا مورد نظر است، پيش بينهاي صريح قاطع و پيامهاي كوتاه شعار گونه حسين بن علي عليه السلام در مورد انتقامها و مجازاتها دنيوي است؛ كه آن حضرت در مقاطع مختلف به صراحت بيان نموده تا بلكه بتواند از اين راه آنان را از عذابي به چنين جنايت هولناكي باز داشته و از بروز سرنوشتي شوم در دنيا و عذابي دردناك در آخرت، جلوگيري نمايد.

1 / 17 - و الله! لا يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي، فاذا فعلوا ذلك سلط عليهم من يذلهم حتي يكونوا اذل من فرام المراة. (119)

به خدا سوگند!

بني اميه از من دست بر نمي دارد تا خون مرا بريزند و چون جنايت را مرتكب شوند خداوند كساني را بر آنان مسلط مي كند تا ايشان را به ذلت بكشاند ذلتي بدتر از كهنه پاره زنان.

امام عليه السلام اين جمله را در پاسخ (ابن عباس) فرمود، آنگاه كه از عراق آن حضرت درخواست نمود تا در شهر مكه اقامت نموده، پس از قيام مردم عراق و بيرون راندن حكام و فرمانداران بني اميه از شهرهايشان، به سوي حركت نمايد.

2 / 17 - ان هولاء اخافوني و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلي، فاذا فعلوا ذلك و لم يدعوا لله محرما الا بعث انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتي يكونوا اذل من فرام الامة. (120)

اينان (بني اميه) مرا تهديد نمودند، اهل كوفه هم به وسيله اين نامه ها

از من دعوت كردند و قاتل من هم خودشان خواهند بود و چون اين گناه بزرگ را مرتكب شده و احترام الهي را در هم شكستند، خداوند كسي را بر آنان مسلط خواهد نمود كه به كشتار آنان بپردازد به طوري كه ذليل تر از كهنه پاره كنيزان گردند).

امام عليه السلام اين جمله را كه مشابه جمله گذشته است، در پاسخ شخصي فرمود كه:

در مسير كوفه با آن حضرت مواجه گرديد، زيرا او سؤال نمود يابن رسول خدا!

چه انگيزه اي موجب گرديد كه شما از مدينه و حرم جد خود خارج شده و به اين بيابان بي و آب و علف روي آورديد؟!

3 / 17 - انهم لن يدعوني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي، فاذا فعلوا ذلك سلط الله عليهم من يذلهم حتي يكونوا اذل فرق الامم. (121)

آنان دست از من بر نمي دارند تا خون مرا بريزند و چون اين جنايت را مرتكب شوند، خداوند كسي را بر ايشان مسلط گرداند كه آنان را ذليلترين ملتها سازد.

اين جمله را امام عليه السلام در منزل (بطن عقبه) و در پاسخ (عمروبن لوذان) فرمود آنگاه كه او هم از سفر منصرف شده و به مدينه مراجعت نمايد.

4 / 17 - وايم الله!

ليقتلوني فيلبسهم الله ذلا شاملا و سيفا قاطعا و يسلط عليهم من يذلهم حتي يكونوا اذل من قوم سباء، اذ ملكتهم امراة فحكمت في اموالهم و دمائهم. (122) به خدا سوگند!

مسلما آنان مرا خواهند كشت و خدا به ذلت فراگير و شمشير بران مبتلايشان ساخته و كسي را بر آنان مسلط خواهد نمود كه آنان را به ذلت كشانيده از قوم سبا كه زني

بر ايشان مسلط شد و به دلخواه خويش در مال و جانشان حكمراني نمود، ذليل تر گرداند.

اين جمله را امام عليه السلام در منزل (رهيمه) در پاسخ (ابوهرم) ايراد فرمود.

5 / 17 - لعنتم و اخزيتم بما قد جنيتم فسوف تلاقوا حرنار توقد. (123)

شما (مردم كوفه) در اثر جنايتي كه مرتكب شديد، مورد لعنت و غضب خدا قرار گرفتيد و به زودي آتشي سوزان را در خواهيد يافت). اين بيت، يكي از چهار بيت شعري است كه حسين بن علي عليه السلام در بالين حضرت ابوالفضل به عنوان ندبه و مرثيه برادرش و نكوهش از اقدام و جنايت مردم كوفه و خطاب به آنان ايراد فرموده است.

18 - پيام شهادت
اشاره

گرچه موارد متعددي از پيامهاي پيشين بويژه پيام انتقاد كه در فصل گذشته ملاحظه نموديد، متضمن پيام شهادت نيز مي باشد و مضمون آنها بيانگر آمادگي امام براي فداكاري در راه اعلاي كلمه توحيد و از بين بردن موانع پيشرفت اسلام و بذل جان و مال در راه عقيده و آرمان خويش است، ولي به جهت اهميت موضوع و صراحت پيام شهادت آن بزرگوار و جلب توجه بيشتر اينك نمونه هايي از اين شعار پيام را به صورت بخشي مستقل و جداگانه در اختيار خوانندگان عزيز قرار مي دهيم:

1/18 - خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة، و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف، و خير لي مصرع انا لاقيه، كاني باوصالي تقطعها عسلان الفلاة بين النواويس و كربلا فيملان مني اكراشا جوفا و اجربة سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضا الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه و يوفنا اجور

الصابرين … الا من كان فينا باذلا مهجته موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا، فاني راحل مصبحا ان شاء الله تعالي (124)

مرگ بر فرزندان آدم لازم و حتمي گرديده، همانند گردنبد كه لازمه گردن دختران جوان است و من به ديدار نياكانم آن چنان مشتاقم مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف و براي من قتلگاه معين شده كه به آنجا خواهم رسيد و گويا مي بينم كه درندگان بيابانها (لشكر كوفه) در سرزمين ميان نواويس (125) و كربلا اعضاي بدن مرا قطعه - قطعه كرده و شكمهاي گرسنه خود را با آنها سير و انبانهاي خالي خود را پر مي كنند، از پيش آمدي كه با قلم قضا و قدر نوشته شده است، گريزي نيست، خشنودي خداوند ما اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله است، در برابر امتحان خدا صبر و شكيبايي مي خواهد در راه ما از جانش بگذرد و خونش را در راه لقاي خداوند نثار كند، آماده حركت با ما باشد كه من فردا صبح حركت خواهم نمود. ان شاء الله تعالي.

اين جملات، بخشي از سخنراني حسين بن علي عليه السلام است كه يك روز قبل از حركت از مكه آن را ايراد نموده است.

نامه اي به بني هاشم

2 / 18 - بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي الي محمد بن علي و من قبله من بني هاشم. اما بعد، فان من لحق بي استشهد و من لم يلحق بي لم يدرك الفتح، و السلام. (126)

(به نام خداوند بخشنده مهربان. از حسين بن علي به محمد بن علي و افراد ديگر از بني هاشم كه در نزد وي هستند. اما

بعد هريك از شما در اين سفر به من ملحق شود، به شهادت خواهد رسيد و هر كس از شما مرا همراهي نكند، به پيروزي دست نخواهد يافت. والسلام). بنا به نقل محدث بزرگ (ابن قولويه) حسين بن علي عليه السلام اين نامه را در ايامي كه در مكه اقامت داشت براي برادرش (محمد حنفيه) و ساير افراد بني هاشم كه در مدينه بودند، نگاشت و (ابن عساكر و ذهبي) هم نظريه (ابن قولويه) را تاييد نموده اند. (127) ولي مرحوم (سيد بن طاووس) (128) از (كليني رحمة الله عليه) نقل مي كند كه اين نامه از ناحيه حسين بني علي عليه السلام پس از آنكه از مكه حركت نموده، صادر شده است.

در بطن عقبه

3 / 18 - ما اراني الا مقتولا، فاني رايت في المنام كلابا تنهشني، و اشدها علي كلب ابقع. (129) (من درباره خودم هيچ پيش بيني نمي كنم جز اينكه كشته خواهم شد؛ زيرا در عالم رويا ديدم كه سگهاي چندي به من حمله نمودند و درنده ترين آنها سگي بود سفيد و سياه).

امام عليه السلام اين خبر را در منزل (بطن عقبه) به اطلاع ياران و اهل بيت خويش رسانيد.

4 / 18 - اني خفت براسي فعن لي فارس و هو يقول:

القوم يسيرون و المنايا تسري اليهم، فعلمت انها انفسها نعيت الينا. (130)

(من سرم را به زين اسب گذاشته بودم كه خواب خفيفي بر چشمم مسلط شد، در اين موقع صداي اسب سوار (هاتفي) به گوشم رسيد كه مي گفت اينان به هنگام شب در حركتند، مرگ هم آنان را تعقيب مي كند و براي من معلوم شد كه اين خبر مرگ

ماست).

امام اين جمله را پس از حركت از (قصر بني مقاتل) و در نزديكي كربلا فرمود، آنگاه كه قافله شبانه در حركت بود، صداي استرجاع امام بلند شد، حضرت علي اكبر علت اين استرجاع را سؤال نمود، امام در پاسخ وي فرمود:

(اني خففت براءسي …).

هنگام ورود به كربلا

5 / 18 - ارض كرب و بلاء قفوا و لا تبرحوا و حطوا و لا ترحلوا فهيهنا و الله محط رحالنا و هيهنا و الله سفك دمائنا و هيهنا و الله تسبي حريمنا و هيهنا و الله محل قبورنا و هيهنا و الله محشرنا و منشرنا و بهذا و عدني جدي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و لا خوف لو عده. (131)

اينجا سرزمين حزن و مصيبت است بايستيد و حركت نكنيد، بارها را بگشاييد و منزل كنيد، به خدا سوگند اينجاست محل فرود آمدن قافله ما، و به خدا سوگند همين جاست جايگاه ريخته شدن خونهاي ما، و به خدا سوگند اينجاست كه خانواده ما اسير مي شود و به خدا سوگند اينجاست محل قبرهاي ما و به خدا سوگند اينجاست حشر و نشر ما كه جدم رسول خدا به من وعده داده است و خلافي در وعده او نيست). امام، اين جملات را هنگام ورود به سرزمين كربلا ايراد فرمود.

عصر تاسوعا

6 / 18 - اني رايت رسول الله صلي الله عليه و آله

فقال لي:

انك تروح الينا. (132)

(اينك جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه به من فرمود:

به نزد ما خواهي آمد). امام، اين جمله را در عصر تاسوعا فرمود، آنگاه كه در كنار خيمه به شمشيرش تكيه نموده و خواب خفيفي بر چشمان آن حضرت غالب گرديد و همان وقت لشكر كوفه به سوي خيمه ها حركت نمود و چون زينب كبري عليهاالسلام هلهله دشمن را شنيد، شتابزده برادرش را بيدار كرده و از وضعي كه پيش آمده بود كه را مطلع نمود، در

اين موقع آن حضرت فرمود:

اني رايت رسول الله صلي الله عليه و آله في المنام …

7 / 18 - … و قد اخبرني جدي رسول الله صلي الله عليه و آله باني ساساق الي العراق، فانزل ارضا يقال لها عمورا و كربلا، و فيها استشهد و قد قرب الموعد، الا و اني اظن يومنا من هولاء يومنا من هولاء الاعداء غدا … (… جدم رسول خدا به من چنين چيزي خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مي شوم و در محلي كه به آن عمورا و كربلا مي گويند فرود آمده و در همانجا به شهادت مي رسم و اينك وقت آن رسيده است و به گمان من فردا دشمن جنگ را با ما آغاز خواهد نمود).

8 / 18 - اني غدا اقتل، و تقتلون كلكم معي ء، و لا يبقي منكم واحد. (133) (من فردا كشته مي شوم و همه شما حتي قاسم و عبدالله شيرخوار كشته خواهد شد و كسي از شما زنده نخواهد ماند). حسين بن علي عليه السلام عصر تاسوعا يا شب عاشورا يا شب عاشورا در ميان يارانش سخنراني و با جملاتي كه از رسول خدا نقل نمود و شهادت خود و هر كس را كه همراه اوست، صريحا اعلان كرد، آنگاه به همه آنان اجازه مرخصي داد و هر يك از آنان با بياني استقامت و پايداري خود را ابراز نمود و در اينجا بود كه براي آخرين بار با يك جمله ديگر، آينده را براي آنان ترسيم نمود و چنين فرمود:)

9/18 - … رايت كان كلابا قد شدت علي لتنهشني، و فيها كلب ابقع رايته

اشدها علي، اظن ان الذي يتولي قتلي رجل ابرص من بين هولاء القوم، ثم اني رايت بعد ذلك جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و معه جماعة من اصحابه و هو يقول لي:

يا بني انت شهيد آل محمد و قد استبشر بك اهل السموات و اهل الصفيح الاعلي، فليكن افطارك عندي الليلة، عجل و لا تؤ خر، فهذا ملك قد نزل من السماء لياءخذ دمك في قارورة خضراء، فهذا ما رايت و قد انف الامر و اقترب الرحيل من هذه الدنيا لا شك في ذلك. (134)

سحرگاهان شب عاشورا خواب سبكي چشم امام عليه السلام را فرا گرفت و چون بيدار گرديد خطاب به ياران و اصحابش چنين فرمود:

(من در خواب ديدم گويا كه چندين سگ بر من حمله مي كنند و درنده ترين آنها سگي بود به رنگ سياه و سفيد و چنين گمان مي كنم قاتل من از ميان اين مردم كسي است كه به مرض برص مبتلاست.

پس از آن رسول خدا را با گروهي از يارانش در خواب ديدم كه به من فرمود پسركم تو شهيد آل محمد هستي و ساكنان آسمانها و عرش برين، آمدن تو را به همديگر مژده و بشارت مي دهند. تو امشب افطار را نزد من خواهي بود، بشتاب و تأخير روا مدار. و اينك فرشته اي از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبز رنگي جمع آوري و حفظ كند اين بود خوابي كه من ديدم، اينك وقت آن فرا رسيده و زمان كوچ كردن از اين دنيا، نزديك شده است و شكي در آن نيست).

19 - پيام پيروزي

آنان كه وارد صحنه جنگ

و ميدان مبارزه شده و در برابر دشمن قرار مي گيرند، در پي پيروزي خود و شكست دشمن هستند و حسين بن علي عليه السلام نيز از اين قانون خود مستثنا نيست، ولي نكته مهم اين است كه شكست و پيروزي از نظر آن حضرت، بر خلاف عامه مردم، مفهوم و معناي خاص داشت و داراي بعد ديگري است كه اين معنا در نظر اكثر مردم نه تنها كاربردي ندارد، بلكه گاهي درك و تصور آن نيز ممكن نيست و از اين رو درباره قيام آن حضرت تاويلات و برداشتهاي گوناگون و گاهي نظرات متضادي ابراز شده است. آري، مفهوم پيروزي از نظر امام عليه السلام در مرحله اول انجام دادن يك وظيفه الهي و به پايان رسانيدن يك مسووليت شرعي است.

پيروزي از ديدگاه آن حضرت تحكيم بخشيدن به ارزشهاي انساني و حركت در مسيري است كه براي همه انبيا و اوصيا در جهت هدايت جامعه به سوي سعادت ابدي آنان ترسيم شده است؛ خواه اين حركت با پيروزي ظاهري او و شكست دشمن همراه باشد يا اين حركت به شكست ظاهري منجر شود.

و اين حقيقتي است كه فرازهاي متعددي از پيامهاي آن حضرت به وضوح بر آن دلالت مي كند، اكنون به نقل چند نمونه از آنها مي پردازيم:

1 / 19 - اما بعد، فانه يشاقق الله و رسوله من دعاء الي الله عزوجل و عمل صالحا

و قال انني من المسلمين؛ و قد دعوت الي الامان و البر و الصلة، فخير الامان الله. (135)

(كسي كه به سوي خدا دعوت كند و عمل صالح انجام دهد و خود را در زمره مسلمانان بداند، بي شك

با خداوند و پيامبرش مخالفت نورزيده است و اما اينكه به امان، احسان، صله و پاداش دعوت نمودي پس آگاه باش بهترين امان، امان خداست). اين فراز و پيام، بخشي از جملاتي است كه حسين بن علي عليه السلام در پاسخ (عبدالله بن جعفر و يحيي بن سعيد) فرمود كه:

آنان پس از حركت امام عليه السلام از مكه، بيرون شهر به آن بزرگوار رسيدند و ضمن ارائه امان نامه اي از عمرو بن سعيد (136) از آن حضرت در خواست مراجعت به مكه نمودند و عبدالله در اين باره اصرار مي ورزيد و خطرات آينده و پيمان شكني مردم عراق را ترسيم مي نمود، امام عليه السلام با جملات ياد شده، پاسخ داد.

2 / 19 - بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن علي الي محمد بن علي و من قبله من بني هاشم. اما بعد، فان لحق بي استشهد و من لم يلحق بي لم يدرك الفتح، والسلام. (137)

ما اين فراز و ترجمه آن را در صفحه يكصد و نه ضمن پيام شهادت حسين بن علي عليه السلام نقل نموديم و چون اين سخن امام، گذشته از پيام شهادت، داراي مفهوم پيروزي معنوي مي باشد، در اين بخش نيز به نقل آن مبادرت ورزيديم.

3 / 19 - ان نزل القضاء بما نحب و نرصي فنحمد الله علي نعمائه، و هو المستعان علي اداء الشكر، و آن القضاء دون الرجاء فلم يبعد من كان الحق نيته، و التقوي سريرته. (138)

(اگر پيشامدها بر وفق مراد و دلخواه ما باشد، شكرگزار نعمتهاي خداوند خواهيم بود و تنها اوست يار و مددكار ما در سپاسگزاريش. و اگر حوادث

و پيشامدها ميان ما و خواسته هايمان مانع گردد و كارها طبق مراد ما پيش نرود، باز هم كسي كه نيتش حق و پاكيزه سرشت است، از مسير صحيح دور نگرديده (و راه خود را گم نمي كنيد)).

امام عليه السلام اين فراز را در پاسخ (فرزدق) شاعر معروف كه عازم حج بود، در خارج از شهر مكه به او فرمود. حضرت در اين ملاقات از وي وضع مردم عراق را پرسيد، پاسخ فرزدق اين بود:

(قلوب الناس معك و اسيافهم عليك). (139)

گر چه دلهاي مردم با شماست، اما شمشيرهايشان بر عليه تان مي باشد.

لحن فرزدق ياس آور و پيشنهادش به امام عليه السلام انصراف از سفر به عراق بود كه امام با جمله فوق:

(ان نزل القضاء …) به او پاسخ داد.

4 / 19 - اما و الله!

اني لارجو خيرا ما اراد الله بنا، قتلنا ام ظفرنا. (140)

آگاه باش!

به خدا سوگند! من اميد قطعي دارم بر اينكه اراده و خواست خداوند درباره ما خير است، خواه كشته شويم يا پيروز گرديم). اين فراز و فراز سوم را امام در منزل (عذيب الهجانات) يكي از منازل نزديك كربلاست، در پاسخ (طرماح) و يارانش ايراد فرمود وقتي او به همراه چهار تن از دوستانش در اين منزل به حضور امام رسيد، دوستانش عرض كردند يابن رسول الله!

(طرماح) در اين سفر، اشعاري را كه مشعر بر شوق وافر و ارادت شديد به درك فيض زيارت شما و در عين حال، حاكي از اضطراب و نگراني او از اين سفر شما بود، زياد مي خواند و تكرار مي نمود، امام عليه السلام براي رفع نگراني آنان فرمود:

… اني لارجو ان يكون

خيرا ما اراد الله بنا … آنگاه خود طرماح چنين گفت:

يابن رسول الله!

نگراني من بي جهت نيست؛ زيرا من از كوفه بيرون نيامدم مگر اينكه ديدم در كنار اين شهر، گروه زيادي براي مقابله با شما اجتماع كرده اند، شما را به خدا سوگند!

از اين سفر بر گرديد؛ چون من اطمينان ندارم حتي يك نفر از اهل كوفه هم به ياري شما برخيزد.

امام عليه السلام در پاسخ پيشنهاد طرماح پيشنهاد چنين فرمود:

5 / 19 - ان بيننا و بين القوم عهدا و ميثاقا، و لسنا نقدر علي الانصراف حتي تتصرف بنا و به هم الامور و به هم الامور في عاقبة. (141)

در ميان ما و مردم كوفه عهد و پيمان بسته شده است

(از آنان و عده حمايت و از ما وعهده رهبري و هدايت) و در اثر اين پيمان، براي ما امكان بازگشت نيست تا ببينيم عاقبت كار ما و آنان به كجا مي انجامد).

6 / 19 - (ما كنت لا بداهم بالقتال حتي يبدئوني). (142)

(من شروع كننده جنگ نخواهم بود مگر آنان شروع كنند). چون قافله امام عليه السلام و به موازات آن، سپاهيان حر به (عذيب الهجانات) رسيدند، نامه اي از ابن زياد به دست حر رسيد كه مضمون آن سختگيري نسبت به حسين بن علي و جلوگيري از حركت آن حضرت بود.

در اينجا (زهير بن قين) از ياران امام عليه السلام چنين پيشنهاد نمود كه يا بن رسول الله!

براي ما جنگ كردن با اين گروه كم آسانتر است از جنگ نمودن با لشكر انبوهي كه در پشت سر آنان مي باشد و با ورود چنين لشكري، تاب مقاومت براي ما نخواهد ماند.

امام در

پاسخ (زهير) فرمود:

تا آنان شروع به جنگ نكنند، من آغازگر جنگ نخواهم بود.

20 - دعا و نفرين در پيام امام

مواردي در كلام حسين بن علي عليه السلام ملاحظه مي شود كه داراي مفهوم دعا و يا جنبه نفرين مي باشد.

اين نوع پيامها همانگونه كه از لحاظ مفهوم، داراي ويژگي است، از جهت شرايط زمان و انگيزه بيان نيز داراي ويژگي و خصوصيت است؛ زيرا پيام دعاي امام، متوجه كساني است كه از آنان علاوه بر وفاداري و شجاعت كه همه ياران آن حضرت از آن برخوردار بودند، نوعي شهامت و ثبات قدم و ايثار به وقوع پيوسته كه نظر فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله را به تحسين بيشتر كه در قالب دعا و تحقيق پذيرفته است، جلب نموده است. و همچنين آن حضرت افرادي را مورد نفرين قرار داده است كه از آنان علاوه بر عداوت و دشمني عمومي، نوعي حالت عناد و لجاجت و كينه عميق و خصومت بيش از حد، مشاهده فرموده است. و اينك دعاهاي آن حضرت:

1 / 20 - اللهم اجعل لنا و لهم الجنة، و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتك و رغائب مذخور ثوابك. (143)

خدايا!

بهشت را براي ما و آنان قرار بده و آنان را در پايگاه رحمتت به مرغوبترين ثوابهاي ذخيره شده ات، نايل بگردان).

امام هنگام ملاقات با (طرماح بن عدي) و همراهانش، در نزديكي كربلا اين دعا را فرمود، آنگاه كه آنان خبر شهادت (قيس بن مسهر صيداوي)، پيك حسين عليه السلام را به اطلاع آن حضرت رسانيدند، امام عليه السلام اول اين آيه شريفه را قرائت نمود:

فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.

(144)

آنگاه چنين دعا كرد:

اللهم اجعل لنا و لهم الجنة …

2 / 20 - جزاك الله من ولد خير ما جزي ولدا عن والده 0. (145)

خداوند بهترين پاداشي را كه فرزند از سوي پدر دريافت مي كند به تو عطا فرمايد.

امام عليه السلام اين دعا را درباره فرزندش علي اكبر عليه السلام فرمود، آنگاه كه در (قصر بني مقاتل) هنگام حركت، پس از خواب سبك، فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون و الحمدلله رب العالمين. حضرت علي اكبر عليه السلام از استرجاع پدرش سؤال نمود، امام پاسخ فرمود:

خواب ديدم كه هاتفي مي گويد:

اين گروه شبانه در حركتند و مرگ نيز در تعقيب آنان است. حضرت علي اكبر عليه السلام عرضه داشت:

لا اراك الله بسوء، السنا علي الحق؟

خدا تو را بد ندهد آيا ما بر حق نيستيم؟

فرمود:

چرا؟

عرضه داشت:

فاذا لا نبالي ان نموت محقين

اگر در راه حق بميريم از مرگ ترسي نداريم

در اينجا بود كه آن حضرت فرمود:

جزاك الله من ولد خير ما جزي ولدا عن والده.

3 / 20 (ذكرت الصلاة جعلك الله من المصلين الذاكرين). (146)

متن و توضيح اين فراز در بخش پيام نماز، از نظر خواننده عزيز گذشت و اين دعا كه خطاب به (ابوثمامه صائدي) است، بيانگر اهميت نماز است كه او فرا رسيدن وقت نماز ظهر را به اطلاع امام عليه السلام رسانيد و آن حضرت وي را به نيل بزرگترين مقامات معنوي كه مقام نمازگزاران و ذاكرين خداوند است دعا نموده است.

4 / 20 - اما بعد، فاني لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي، ولا اهل بيت ابر و لا اوصل من اهل بيتي، فجزاكم الله عني خيرا. (147)

اين فراز

از گفتار و دعاي امام كه خطاب به ياران و اهل بيت آن حضرت است، جزء سخنراني شب عاشوراست كه در ضمن شجاعت ملاحظه فرموديد و در اينجا دعاي آن بزرگوار، مجددا نقل نموديم.

5 / 20 - جزا كما الله يا ابني اخي بوجدكما من ذلك و مواساتكما اياي بانفسكما احسن جزاء المتقين. (148)

اين فراز نيز در پيام شجاعت، با ترجمه و توضيح و اشاره به منابع آن نقل گرديد كه هم پيام شجاعت دو جوانمرد سيف و مالك و هم ادعاي امام درباره آنان است به پاس وظيفه و درك مسووليتشان كه حضرت براي آنان بهترين پاداش متقيان را از پيشگاه خداوند درخواست نموده است.

6 / 20 - رحمك الله يا مسلم!

فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا. (149)

مسلم!

خدا رحمتت كند،

سپس حضرت اين آيه شريفه را تلاوت فرمود:

بعضي از آنان به پيمان خود وفا نمودند و بعضي ديگر به انتظار نشسته اند و تغيير و تبديلي در پيمانشان نداده اند.

آنگاه كه (مسلم بن عوسجه) آن صحابه پير رسول خدا صلي الله عليه و آله با تن آلود بر روي خاك افتاد و هنوز رمقي از حيات در او بود، حسين بن علي عليه السلام به همراه حبيب بن مظاهر به بالينش آمد و چنين گفت:

رحمك الله يا مسلم …

و (حبيب بن مظاهر) هم چنين گفت:

مسلم!

به خدا سوگند كشته شدن تو براي من سخت است اما به تو مژده مي دهم كه چند لحظه ديگر وارد بهشت خواهي شد.

مسلم با صدائي كه به سختي شنيده مي شد در پاسخ وي گفت:

بشرك الله بخير … اوصيك بهذا رحمك الله - و اوما الي

الحسين عليه السلام - ان تموت دونه. (خداوند خيرت دهد، مسلم ضمن اينكه اشاره به امام حسين عليه السلام مي كرد، گفت:

وصيتم درباره اين حضرت است؟

درياريش تا سر حد جانبازي فداكاري كني).

7 / 20 - جزتم من اهل بيت خيرا، ارجعي رحمك الله الي النساء، فاجلسي معهن فانه ليس علي النساء قتال. (150) (عبدالله بن عمر مكي) يكي از ياران با وفاي امام عليه السلام در دفع حمله دشمن، استقامت به خرج داد و دست راست و يكي از پاهايش قطع گرديد و به اسارت دشمن درآمد و در مقابل صفوف دشمن، بدنش قطعه - قطعه گرديد و به (قتل صبر) به شهادت رسيد و سر او را بريدند و به سوي خيمه ها انداختند. مادر عبدالله سر بريده فرزندش را برداشت و خاك و خون آن را پاك كرد و در حالي كه عمود خيمه را به دست گرفته بود، به سوي دشمن حمله نمود.

امام عليه السلام دستور داد تا او را به خيمه برگردانيدند و خطاب به وي فرمود:

(جزيتم من اهل بيت خيرا …). (شما در راه حمايت اهل بيت (من)، به پاداش نيك نايل گرديد، خدا رحمتت كند، به خيمه برگرد كه جهاد از شما زنان برداشته شده است).

8 / 20 - (اللهم سدد رميته و اجعل ثوابه الجنة). (151)

خدايا! تير او (ابوشعثاء) را به هدف برسان و پاداشش را بهشت قرار بده). (ابوشعثاء) كه نامش (يزيد) است، از تك تيراندازان و كمانداران معروف كوفه است كه پس از سخنراني امام عليه السلام و قبل از حر، توبه كرده و به ياران امام پيوست. او اول سواره به ميدان رفت اما چون اسبش

پي شد، به خيمه بازگشت و در مقابل خيمه ها زانو بر زمين زد و يكصد چوبه تير كه داشت همه را به سوي لشكر كوفه انداخت.

امام چون توبه و شهامت او را ديد، فرمود:

اللهم سدد رميته و اجعل ثوابه الجنة.

9/ 20 - لا يبعدنك الله يا زهير، ولعن الله قاتلك لعن الذين مسخهم قردة و خنازير. (152)

زهير!

خداوند تو را از رحمتش دور نگرداند و كشندگان تو را لعنت كند مانند كساني كه انسانيت خود را از دست داده و به صورت ميمون و خوك درآمده اند

زهير بن قين از ياران امام پس از يك حمله و جنگ شديد، به حضور امام برگشت در حالي كه دستش را روي دوش آن حضرت گذاشته بود، مجددا براي رفتن به ميدان اذن گرفت در حالي كه دو بيت شعر هم در هدايت يافتنش به وسيله امام مي سرود، پس از آنكه از پاي در آمد، امام عليه السلام در بالينش حاضر گرديد و با جمله قبلي او را دعا نمود و دشمنانش را مورد لعن قرار داد.

10 / 20 - رحمك الله، انهم قد استوجبوا العذاب حين ردوا عليك … (153)

حنظله!

خدا رحمتت كند!

اين مردم، آنگاه كه به سوي حق دعوتشان نمودي و پاسخ مثبت ندادند، سزاوار عذاب گرديدند …

اين دعا را امام عليه السلام در حق (حنظله شبامي) فرمود كه:

وي پس از موعظه و نصيحت اهل كوفه، به سوي خيمه ها برگشت و امام عليه السلام در تقدير و تشويق وي، مطالبي فرمود كه:

در ابتداي سخن، حضرت دعاي فوق را در حقش نمود.

11 / 20 - اللهم بيض وجهه، وطيب ريحه، و احشره مع الابرار، و عرف بينه و

بين محمد و آل محمد. (154) خدايا او (جون) را رو سفيد، بدنش را خوشبو و با ابرار و نيكان محشورش گردان و در ميان او و محمد و اهل بيتش، و آشنايي قرار بده). به طوري كه در بخش پيام انتخاب آورديم، از جمله كساني كه حسين بن علي عليه السلام به وي اذن خصوصي داد (جون) غلام آن حضرت بود كه فرمود:

جون!

خود در راه ما مبتلا نكن، به همراه ما به اميد راحتي آمده اي. (جون) چون اين جمله را شنيد، خود را به روي قدمهاي آن حضرت انداخت و عرضه داشت:

(يا بن رسول الله!

آيا سزاوار است كه من در هنگام راحتي و رفاه بر سر سفره شما بنشينم و در ايام ناراحتي و پيشامدها، دست از شما بردارم؛ بدن من بدبو، خاندانم ناشناخته و رنگم سياه است، با رفتنم به بهشت برين، بر من منت بگذار تا بدنم خوشبو و رنگم سفيد و حسب من به شرف و عزت نايل گردد). امام، اين صفا و صميميت را كه از وي مشاهده فرمود، اجازه ماندن و شهادت را به او داد.

زماني كه (جون) در روي خاك گرم كربلا قرار گرفت، فرزند اميرمؤمنان در كنار او نشست و با اين جملات وي را دعا نمود؛ سخناني كه ياد آور گفتار و درخواست خود (جون) بود:

اللهم بيض وجهه، وطيب ريحه، و احشره مع الابرار.

12 / 20 - رب ان تك حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير، و انتقم لنا من هولاء الظالمين (155)، الهي تري ما حل بنا في العاجل فاجعله ذخيرة لنا في الاجل. (156) پروردگارا!

اگر در دنيا نصر و

پيروزي آسماني را بر ما نازل نكردي، در عوض اين پيروزي بهتر از آن را نصيب ما بگردان و انتقام ما را از اين ستمگران بگير پرودگارا!

تو خود شاهدي آنچه در دنيا بر ما وارد شد پس آن را ذخيره آخرتمان قرار بده). اين جمله را حضرت در حالي كه يكي از اطفالش را در آغوش گرفته و (حرمله پسر كاهل اسدي) با انداختن تيري، گلوي او دريد و حسين عليه السلام دستش را از خون گلوي او پر نموده و به طرف آسمان پاشيد، ايراد فرمود.

اين بود دعاي پيام حسين بن علي عليه السلام كه در دوازده فقره و به مناسبتهاي مختلف از آن بزرگوار در جنگ و ستيز بودند و گاهي نيز جنبه خصوصي دارد و مورد خطاب و نفرين او اشخاص خاصي بودند. و اينك از نفرين عمومي آن حضرت شروع مي كنيم:

13 / 20 - لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق. (157)

رستگار مباد:

گروهي كه خشنودي خلق را به خشم خالق مقدم مي دارند

ابن زياد از ورود امام حسين عليه السلام به سرزمين كربلا به وسيله حر بن يزيد و مطلع، و طي نامه اي به آن حضرت چنين نوشت:

اما بعد، من از ورود شما به كربلا آگاهي يافتم و اميرمؤمنان (يزيد) به من دستور داده است كه سر به بالين راحت نگذارم و شكم از غذا سير ننمايم تا اينكه يا تو را به قتل برسانم، و يا فرمان من و حكومت يزيد را بپذيري و السلام

هنگامي كه اين نامه به دست امام عليه السلام رسيد، آن را بر زمين انداخت و فرمود:

(لا افلح اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق).

14

/ 20 - اللهم احبس عنهم قطر السماء، و ابعث عليهم سنين كسني يوسف، و سلط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كاءسا مصبرة، فلا يدع فيهم احدا، قتله بقتلة و ضربة بضربة، ينتقم لي و لاوليائي و اهل بيتي و اشياعي منهم، فانهم غرونا و كذبونا و خذلونا و انت ربنا، عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير. (158)

خدايا!

قطرات باران را از آنان قطع كن و سالهايي (سخت) مانند سالهاي (گرسنگي اهل مصر) در دوران يوسف را بر آن بفرست و غلام ثقفي را بر ايشان مسلط فرما تا با كاسه تلخ، سيرابشان كند و كسي را از آنان بدون مجازات رها نسازد، در مقابل قتل، به قتلشان برساند و ضاربين را با ضرب و جرح، مجازات كند، انتقام من و خاندانم و پيروانم را از آنان بستاند؛ زيرا آنان مكر كرده و ما را تكذيب و در مقابل دشمن، رها نمودند و تويي پروردگار ما، بر تو توكل كرده ايم و بر گشت ما به سوي توست).

امام عليه السلام در روز عاشورا پس از آنكه دومين بار در طي خطبه اي اهل كوفه را موعظه و نصيحت فرمود و گذشته آنان را ترسيم نمود و از آينده تلخ و بدبختي آنان خبر داد، ولي آنان به موعظه و نصيحت فرزند رسول خدا اعتنايي ننمودند و در تصميمشان بر كشتن آن حضرت، ترديدي به خود راه ندادند، امام عليه السلام دستهاي خود را به آسمان بلند كرد و آنان را با جملاتي كه نقل نموديم، نفرين كرد:

اللهم احبس عنهم قطر السماء …

15 / 20 - اللهم انا اهل بيت نبيك و ذريته و قرابته، فاقصم

من ظلمنا و غصبنا حقنا، انك سميع قريب. (159)

بنابر نقل (خوارزمي) امام عليه السلام اين نفرين را در عصر تاسوعا خطاب به عمر سعد و لشكريانش ايراد فرمود:

خدايا! ما اهل بيت پيامبر تو و فرزندان عشيره او هستيم.

خدايا! كساني را كه به ما ظلم نمودند و حق ما را غصب كردند، هلاكشان كن كه تو بر دعاي بندگانت شنوا و به آنان نزديك هستي

خوارزمي اضافه مي كند (محمد بن اشعث) كه در صف مقدم سپاهيان دشمن بود و نفرين امام را مي شنيد، جلو آمد و به آن حضرت چنين گفت:

اي قرابة بينك و بين محمد؟!!

(در ميان تو و محمد چه قوم و خويشي هست؟!!).

امام عليه السلام كه اين انكار صريح و لجاجت را در راه او مشاهده نمود، اين چنين نفرينش كرد:

16 / 20 - (اللهم فارني فيه هذا اليوم ذلا عاجلا). (160)

(خدايا!

همين امروز، ذلت عاجل و زود رس او را بر من آشكار كن). (محمد بن اشعث) پس از چند دقيقه براي قضاي حاجت از صف لشكريان فاصله گرفت و در گوشه اي نشست، در اين هنگام عقربي او را نيش زد و در حالي كه لباسش آلوده به نجاست شده، بود رهايش نمود)

سه نفرين به يك مناسبت

هنگام اعزام حضرت علي اكبر به ميدان جنگ و در موقع شهادتش حسين بن علي عليه السلام دو نفرين عمومي خطاب به لشكريان كوفه و يك نفرين خصوصي، خطاب به عمر سعد ايراد نموده اند؛ بدين توضيح كه هنگام ميدان رفتن علي بن الحسين، پدر ارجمندش در حالي كه سيل اشك از چشمانش جاري مي شد، محاسن مبارك را به سوي آسمان بلند كرد و چنين گفت:

اللهم اشهد علي

هولاء فقد برز اليهم اشبه الناس برسولك محمد صلي الله عليه و آله خلقا و خلقا و منطقا و كنا اذا اشقنا الي رؤ ية نبيك نظرنا اليه.

(بارالها بر اين مردم گواه باش، جواني كه در صورت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيغمبرت (درود خدا بر او و خاندانش باد) بود، به جنگ آنان رفت؛ پرودگارا ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي شديم به اين جوان نگاه مي كرديم).

آنگاه چنين نفرين نمود:

17 / 20 - اللهم فامنعهم بركات الارض، و فرقهم تفريقا، و مزقهم تمزيقا، واجعلهم قددا، و لا ترض الولاة عنهم ابدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم علينا يقاتلونا … خدايا!

اين مردم (ستمگر) را از بركات زمين محروم و به تفرقه و پراكندگي، مبتلا بگردان. صلح و سازش از ميان آنان و فرمانروايانشان بردار كه ما را با وعده ياري و نصرت، دعوت نمودند، سپس به جنگ با ما برخاستند …

و آنگاه كه حضرت علي اكبر خواست از خيمه ها جدا شود، امام عليه السلام بر عمر سعد بانگ زده و چنين نفرين نمود:

18 / 20 - مالك؟

قطع الله رحمك كما قطعت رحمي كما قطعت رحمي، و لم تحفظ قرابتي من رسول الله صلي الله عليه و آله، و سلط عليك من يذبحك علي فراشك. (161) (تو را چه شده است؟

خدا رحم و قرابت تو را قطع كند (و در ميان قوم و خويشت، منفور و مطرود گردي) همانگونه كه تو قرابت و خويشاوندي مرا قطع نموده و حرمت قرابت مرا با پيامبر صلي الله عليه و آله حفظ نكردي و خداوند كسي را بر تو مسلط گرداند كه در ميان رختخوابت

سر از تنت جدا كند

چون در بالين فرزند عزيزش نشست، چنين گفت:

19 / 20 - قتل الله قوما قتلوك!

يا بني ما اجراهم علي الله و علي انتهاك حرمة رسول الله، علي الدنيا بعدك العفا. (162)

خدا بكشد مردم ستمگري را كه تو را كشتند، فرزندم!

اينها چقدر به خدا و هتك حرمت رسول او جري شده اند، پس از تو خاك بر سر دنيا!.

20 / 20 - بعد لقوم قتلوك، و من خصمهم يوم القيامة فيك جدك و ابوك. (163) (دور باد از رحمت خدا گروهي كه تو را به قتل رسانيدند و در روز رستاخيز دشمن آنان جدت و پدرت باد). اين نفرين را امام عليه السلام در بالين حضرت (قاسم بن حسن)، آنگاه كه با بدن قطعه - قطعه، به روي خاك افتاده بود، ايراد نموده است. پيكر فرزند برادرش را به سوي خيمه ها حمل نمود و در ميان خيمه شهدا و در كنار جنازه فرزندش علي اكبر قرار داده، سپس اين چنين نفرين نمود:

21 / 20 - اللهم احصهم عددا، و لا تغادر منهم احدا، و لا تغفر لهم ابدا. (164) (خدايا!

همه آنان را گرفتار بلا و عذاب خويش بگردان و كسي را از آنان باقي نگذار و هيچگاه مشمول مغفرت خويش قرار مده).

نفرينهاي شخصي

22 / 20 - مالك!

ذبحك الله علي فراشك سريعا عاجلا، و لا غفرلك يوم حشرك و نشرك، فوالله اني لارجو ان لا تاكل من بر العراق الا يسيرا. (165)

امام عليه السلام قبل از شب عاشورا پيشنهاد ملاقات با (عمرسعد) نمود و اين ملاقات با تشريفاتي انجام پذيرفت و آن حضرت، عمر سعد را موعظه و نصيحت نمود كه در بخش اتمام

حجت خصوصي، اشاره نموديم و در پايان چون امام عليه السلام سكوت عمر بن سعد را مشاهده نمود از وي روي گرداند و چنين فرمود:

(مالك ذبحك الله علي فراشك …

فرزند سعد!

چرا اين قدر در راه شيطان پافشاري مي كني؟!

خدا هر چه زودتر در ميان رختخوابت تو را بكشد و در قيامت گناه تو را نبخشد، اميدوارم كه از گندم عراق نخوري مگر به اندازه كم (يعني عمرت كوتاه باد).

23 / 20 - (اللهم حزه الي النار). (166)

خدايا!

او را به سوي آتش بكش

هنگام نزديك شدن عده اي از لشكريان به خيمه ها، مردم به نام (عبد الله بن حوزه) جلو آمد و با صداي بلند گفت:

اءفيكم حسين؟

آيا حسين بن در ميان شماست؟

يكي از ياران آن حضرت در حالي كه به امام اشاره مي نمود، گفت:

اين است حسين، چه مي خواهي؟

او به امام گفت:

ابشر باالنار!!، بر تو باد مژده آتش!!.

امام پاسخ داد دروغ مي گويي، من به سوي خداي كريم و بخشنده و مطاع مي روم، تو كيستي؟

گفت:

ابن حوزه.

در اينجا بود كه امام عليه السلام او را نفرين نمود:

(اللهم حزه الي النار).

خدايا!

او را به سوي آتش بكش.

(ابن حوزه) از نفرين امام خشمناك شده و بر اسب خويش سوار گرديد و بر آن تازيانه زد، اسب به سرعت حركت نمود و ابن حوزه در اثر سرعت اسب، به زمين افتاد ولي پايش در ركاب، گير كرد، اسب رم نمود و او را به اين طرف و آن طرف كشاند و بالاخره به سوي خندقي كه در آن آتش روشن شده بود، كشاند و بدن مجروح و نيمه جان ابن حوزه به گودال افتاد و در ميان آتش سوخت

امام با ديدن اين جريان، سر به سجده نهاد و براي استجابت نفرينش، سجده شكر به جاي آورد. (167)

24 / 20 - اللهم اقتله عطشا، و لا تغفر له ابدا. (168)

خدايا!

او را با تشنگي بميران و هيچگاه نيامرز. يكي از لشكريان عمر به نام (عبدالله بن حصين ازدي) با صداي بلند خطاب به حسين بن علي عليه السلام چنين گفت:

يا حسين!

اين آب فرات را مي بيني كه همانند آسمان سبز و شفاف است، ولي به خدا نخواهيم گذاشت حتي يك قطره از آن به گلويت تا از تشنگي بميري!!

در اينجا امام را نفرين كرد كه:

اللهم اقتله عطشا، و لا تغفر له ابدا

بلاذري نقل مي كند كه:

(ابن حصين) به مرض عطش مبتلا گرديد و هر چه آب مي خورد، سيراب نمي شد تا به هلاكت رسيد و بدينگونه نفرين امام درباره او مستجاب گرديد. الحمد لله الذي استجاب دعاء وليه علي عدوه، و جعلنا من اوليائه و شيعته. با پايان يافتن بخش پيام دعا و نفرين امام عليه السلام، (پيام عاشورا) نيز به پايان مي رسد، ولي مطالب زيادي از جمله ادعيه و مناجات امام كه بخش زيبايي از پيامهاي فرزند رسول خدا را تشكيل مي دهد، به محل ديگر و مجموعه بزرگي موكول مي گردد. اين مجموعه در شب جمعه، 15 شه

پي نوشتها

1- اخيرا آقاي (نجف قلي حبيبي) در يك كتابشناسي، 878 عنوان كتاب درباره حسين بن علي (عليهما السلام) معرفي نموده است، كه اين عناوين، فقط بخشي از تإليفات در اين موضوع است كه در دسترس اين نويسنده گرامي قرار گرفته است. از باب مثال، نوشته حقير (خطبه حسين بن علي (عليهما السلام) در

مني) و (سخنان حسين بن علي (عليهما السلام)) را معرفي نموده است ولي چون ترجمه هاي كتاب اخير را كه به (زبان آذري) در (استانبول) و به (زبان اردو) در بمبئي) چاپ شده، به دستشان نرسيده، نياورده است.

2- كامل الزيارات / 216.

3- مقتل خوارزمي 1/184 و لهوف / 10.

4- كامل ابن اثير 3/280

ارشاد مفيد / 225

مقتل خوارزمي 1/232

و مناقب 4/88.

5- طبري 6/238. ارشاد /231

و مقتل خوارزمي 1/246.

6- مقتل خوارزمي 1/249.

7- طبري 6/200.

8- مقتل عوالم 17/177،

در مقتل خوارزمي عبارت مذكور چنين است:

(الثقل الذي خلفته في امتك).

9- عوالم 17/177.

10- مقتل مقرم /185 و خوارزمي 1/18611- (بيضه) به كسر باء، يكي از منازلي است كه در مسير مدينه به سوي كوفه و در بين منزل (شراف و رهيمه) قرار داشت.

12- مقتل مقرم /228.

13- مقتل مقرم، /228

مقتل خوارزمي /253.

14- طبري 6/198

كامل ابن اثير 3/267

ارشاد /204 و مقتل خوارزمي 1/195.

15- مقتل مقرم / 179

امالي صدوق رحمه الله، مجلس 30/131

مقتل خوارزمي 221/1

16- اسراء /71.

17- طبري 6/229

كامل ابن اثير 3/280

انساب الاشراف 3/171.

18- مقتل خوارزمي 2/6

تحف العقول / 173.

19- مقتل خوارزمي 2 / 6

تحف العقول / 173.

20- مقتل مقرم / 168

طبري 6/217

كامل ابن اثير 3/276.

21- لعوف / 26

مثير الاحزان / 41.

22- مقتل مقرم / 166

انساب الاشراف 3/164

طبري 6 / 217

كامل الزيارات / 72.

23- مقتل مقرم / 175

ابن عساكر / 211

البداية و النهاية 8 / 169.

24- ارشاد مفيد 2 / 76

ابن عساكر / 211.

25- مقتل مقرم / 213

تاريخ طبري 6 / 239

كامل ابن اثير 3 / 285.

26- كتاب خطبه حسين بن علي (ع) در مني / 55، 70، 76 و 77

27- مقتل مقرم / 133

مقتل خوارزمي 1 / 184

لهوف / 20

مثيرالاحزان / 25

مقتل عوالم

17 /175

لهوف / 11

بحارالانوار 44 / 326.

28- لهوف / 10

مقتل / 131

مقتل خوارزمي 1 / 184

بحارالانوار 44 / 325

عوالم 17 / 174.

29- مقتل مقرم / 193

طبري 6 / 229

تحف العقول / 174

خوارزمي 1 / 237.

30- مقتل مقرم / 227 - 228

مقتل خوارزمي 1 / 253.

31- مقتل خوارزمي 2 / 6.

32- همان مدرك 2 / 7.

33- تحف العقول / 241.

34- يونس / 35.

35- لهوف / 10

بحار الانوار 44 / 325

عوالم 17 / 174.

36- مقتل عوالم 17 / 178

خوارزمي 1 / 188.

37- بحار الانوار 44 / 192.

38- مقتل خوارزمي 1 / 253.

39- مقتل مقرم / 234

مقتل خوارزمي 2 / 7 - 8 اين فراز را ابن ابي الحديد 3 / 249 از امام سجاد عليه السلام نقل نموده است.

40- مقتل مقرم / 240.

41- مقتل مقرم / 244.

42- نفس المهموم / 230.

43- نفس المهموم / 349.

44- بحارالانوار 44 / 192

مناقب 4 / 68.

45- مقتل مقرم / 184

مقتل خوارزمي 1 / 233.

46- مقتل مقرم / 235

مقتل خوارزمي 2 / 7.

47- مقتل مقرم / 180

ابن عساكر / 164

مقتل خوارزمي 1 / 233

مناقب 4 / 95.

48- مقتل مقرم / 274

مثير الاحزان / 72

مقتل عوالم 17 / 293.

49- مقتل عوالم 17 / 292.

50- مومنون / 111.

51- مقتل مقرم / 217

طبري 6 / 240

كامل ابن اثير 3 / 286

ارشاد مفيد / 232.

52- مقتل مقرم / 218.

53- مقتل مقرم / 276

نفس المهموم / 355.

54- مقتل مقرم / 225

كامل الزيارات / 73

اثبات الوصية / 139.

55- معاني الاخبار / 289

و كامل الزيارات / 37

اثبات الوصية / 193.

56- همان.

57- عوالم 17 / 255

58- مقتل مقرم / 246.

59- مقتل خوارزمي 2 / 24.

60- مقتل خوارزمي 2 / 25

طبري

6/254

كامل ابن اثير 3/292

لهوف / 96.

61- مقتل مقرم / 265.

62- كامل ابن اثير دار صادر 4 / 77و ارشاد /241.

63- آل عمران / 104

(بايد از ميان جمعي دعوت به نيكي كنند و امر به معروف و نهي از منكر نمايند و آنان رستگارانند).

64- توبه / 71

(مردان و زنان با ايمان، ولي (يار و ياور) يكديگرند، امر به معروف و نهي از منكر مي كنند).

65- ان الامر بالمعروف و النهي عن المنكر … فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تامن المذاهب و تحل المكاسب و ترد المظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعداء و يستقيم الامر

(وسائل / ج 11، كتاب امر به معروف و نهي از منكر / 395).

66- مقتل مقرم / 185

طبري 6 / 229

كامل ابن اثير

و مقتل خوارزمي 1 / 229.

67- مائده / 63 و 78 - 79.

68- توبه / 71.

69- خطبه حسين بن علي عليه السلام در مني / 64 - 68.

70- خطبه حسين بن علي عليه السلام در مني / 69 - 70.

71- خطبه حسين بن علي عليه السلام در مني / 71.

72- مقتل خوارزمي 1 / 186

عوالم / 177.

73- مقتل مقرم / 139.

74- مقتل مقرم / 141 - 142

طبري 6 / 200.

75- مقتل مقرم / 185

طبري 6 / 229

كامل ابن اثير 3 / 280

خوارزمي 1 / 234.

76- بقره / 3.

77- ابراهيم / 40.

78- لقمان / 17.

79- مريم / 31.

80- فان قبلت ما سواها … بحارالانوار ج 83 / 25.

81- ارشاد مفيد / 230

طبري 6 / 238

كامل ابن اثير 3 / 285.

82- همان

83- مقتل مقرم / 244

طبري 6 / 251

كامل ابن اثير 3 / 291.

84- همان

85- مقتل مقرم / 246

مقتل عوالم

17 / 8 8

لهوف / 95 مثير الاحزان

تنقيح المقال مامقاني شرح حال سعيد بن عبدالله.

86- مقتل مقرم / 248

مقتل عوالم 17 / 88

لهوف / 95

مثير الاحزان.

87- نساء / 59.

88- تحف العقول / 237.

89- لهوف / 50.

90- مقتل مقرم / 189 با اختلاف مختصر در متن طبري 7 / 306

كامل ابن اثير 3 / 282

امالي صدوق، مجلس 30.

91- مقتل مقرم / 190

عقاب الاعمال، شيخ صدوق، به پاورقي آقاي غفاري / 409

رجال كشي / 74.

92- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 3 / 170

وقعه صفين / 140.

93- حديد / 12.

94- بحارالانوار 347 / 44

لهوف / 53

مثير الاحزان / 41.

95- طبري 6 / 238

كامل ابن اثير 3 / 285

مقاتل الطالبيين / 82.

96- مقتل مقرم / 219.

97- بحار الانوار 45 / 29

تنقيح المقال 2 / 78

طبري 6 / 253

ابن اثير 3 / 292.

98- مقتل مقرم / 234، متن مشروح اين خطبه را در سخنان حسين بن علي عليه السلام نقل نموده ايم، مراجعه شود.

99- مقتل عوالم 17 / 258

مقتل مقرم / 245، امالي صدوق رحمة الله عليه، مجلس 30

خوارزمي 2 / 11.

100- طبري 6 / 226

ارشاد مفيد / 231.

101- مقتل مقرم / 213

طبري 6 / 238 - 239

كامل 3 / 278 و 285.

102- مقتل مقرم / 213.

103- لهوف / 95

ابصارالعين / 105

مثير الاحزان / 63.

104- مقتل مقرم / 214.

105- طه / 134.

106- مقتل مقرم / 227 - 228.

107- اين دو سخنراني با اختلاف جزئي در طبري 6 / 242 - 243

كامل ابن اثير 3 / 287 - 288، ارشاد مفيد / 234

مقتل خوارزمي 1 / 253 و 2 / 6 - 8 آمده است.

108- مقتل خوارزمي 2 / 6.

109-

مقتل مقرم / 234 - 235.

110- مقتل خوارزمي 2 / 33.

111- مقتل مقرم / 189

طبري 6 / 231

مقتل خوارزمي 1 / 226 - 227.

112- مقتل مقرم / 205

مقتل خوارزمي 1 / 245.

113- مقتل مقرم / 235

مقتل خوارزمي 2 / 8

عوالم 17 / 253.

114- مقتل مقرم / 240

طبري 6 / 249

كامل ابن اثير 3 / 290

مقتل خوارزمي 2 / 15 با تفاوت مختصر در متن.

115- مقتل مقرم / 240

لهوف / 90.

116- مقتل خوارزمي 2 / 32.

117- مقتل مقرم / 246.

118- زخرف / 25.

119- مقتل مقرم / 168

طبري 6 / 217

كامل ابن اثير 3 / 276.

120- مقتل مقرم / 168

طبري 6 / 217

كامل ابن اثير 3 / 276.

121- مقتل مقرم / 181

ارشاد مفيد / 223.

122- مقتل مقرم / 185

مقتل خوارزمي 1 / 266

لهوف 62.

123- مناقب 4 / 108.

124- مقتل مقرم /166

لهوف / 53

مثير الاحزان /41

مقتل خوارزمي 2/5.

125- در (ابصار العين سماوي) آمده است كه:

(نواويس) در اصل به معناي (مقبره مسيحيان) است و منظور از ان در اينجا قريه اي است كه در گذشته در نزديكي كربلا قرار داشته و در كتاب (الامام الحسين و اصحابه) جلد اول، صفحه 8 مي گويد:

آنچه از كلمات ظاهر مي شود، (نواويس) قريه اي است كه (بنو رياح) قبيله حربن يزيد رياحي در آنجا در آنجا سكونت داشته اند و هم اكنون قبر حر در آنجا قرار دارد.

126- كامل الزيارات / باب 23 / ح 20.

127- كامل الزيارات / باب 23 / ح 20.

128- ترجمه حسين بن علي عليه السلام در تاريخ ابن عساكر و تاريخ الاسلام ذهبي.

129- مقتل مقرم / 181 كامل الزيارات باب 23 / ح 19.

130- مقتل مقرم / 191

انساب

الاشراف 3 / 185

طبري 6 / 213

كامل ابن اثير 3 / 282.

131- مقتل مقرم / 191

انساب الاشراف 3 / 185

طبري 6 / 231

كامل ابن اثير 3 / 282.

132- تاريخ طبري 5 / 416

ارشاد مفيد / 20

كامل ابن اثير 4 / 56.

133- نفس المهموم / 230.

134- نفس المهموم / 234

مقتل خوارزمي 1 / 252.

135- تاريخ طبري 6 / 229

136- (عمروبن سعيد بن عاص) از طرف يزيد امير الحجاج بود و در مكه حضور داشت و براي اينكه بتواند حسين بن علي عليه السلام را از سفر عراق منصرف سازد و بر او در اقامت در مكه اطمينان بدهد، نامه اي را به وسيله برادرش (يحيي بن سعيد و عبد الله بن جعفر) به آن حضرت فرستاد.

137- كامل الزيارات، باب 23 / ح 20.

138- ارشاد مفيد / 218

كامل اين اثير 3 / 276

طبري 6 / 218

البداية و النهاية 8 / 166.

139- ارشاد مفيد / 218.

140- مقتل مقرم / 187

طبري 6 / 230 - 231

كامل ابن اثير 3 / 281.

141- مقتل مقرم / 187

طبري 6 / 230 - 231

و كامل ابن اثير 3 / 281.

142- خوارزمي 1 / 234

طبري 6 / 232

و كامل 3 / 282.

143- مقتل مقرم / طبري 6 / 230

و كامل ابن اثير 3 / 281.

144- احزاب / 23

(بعضي (مومنان) پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند)، و بعضي ديگر در انتظارند؛ و هرگز تغيير و تبديلي در عهد پيمان خود ندادند).

145- مقتل مقرم / 191

طبري 6 / 232

كامل ابن اثير 3 / 282.

146- مقتل مقرم / 244

طبري 6 / 251

كامل 3 / 291.

147- ارشاد مفيد / 231

تاريخ طبري

6 / 238

و مقتل خوارزمي 1 / 247

مقاتل الطالبيين / 82.

148- بحار الانوار 45 / 29

طبري 6 / 253

ابن اثير 3 / 292.

149- مقتل خوارزمي 2 / 15

طبري 6 / 249

لهوف / 46

ابن اثير 3 / 290.

150- طبري 6 / 246

ابصار العين / 107.

151- مقتل خوارزمي 2 / 25.

152- مقتل خوارزمي 2 / 20

ابصار العين / 99.

153- مقتل مقرم / 251

طبري 6 / 254

كامل 3 / 292.

154- بحار الانوار 45 / 23

ابصار العين / 105.

155- طبري 6 / 257.

156- تظلم الزهرا / 203.

157- مقتل خوارزمي 1 / 239

بحار الانوار 44 / 383.

158- مقتل خوارزمي 2 / 8

لهوف / 43

بحارالانوار 45 / 10

عوالم 17 / 252.

159- مقتل خوارزمي 1 / 249.

160- مقتل خوارزمي 1 / 249.

161- مقتل مقرم / 257 - 258

خوارزمي /2 30 - 31

ارشاد 238

لهوف 238

لهوف / 99

و طبري 6 / 256.

162- مقتل خوارزمي 2 / 31.

163- ارشاد مفيد / 239.

164- مقتل مقرم / 265.

165- مقتل خوارزمي 1 / 245.

166- انساب الاشراف 3 / 191

مقتل خوارزمي 1 / 431

كامل ابن اثير 4 / 27.

167- مقتل خوارزمي 1 / 249

انساب الاشراف 3 / 191

كامل 4 / 27

تاريخ ابن عساكر / 256.

168- انساب الاشراف 3 / 181.

مقتل

روضه شب اول مصيبت مسلم بن عقيل

جناب «مسلم» فرزند «عقيل بن ابي طالب» از بزرگان بني هاشم و پسر عموي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود.

امام حسين عليه السلام از مدينه خارج شده و در مكه بود كه نامه هاي مردم كوفه و دعوت از ايشان بسيار زياد شد. آخرين نامه كه به امام رسيد و تعداد نامه ها كه به هزاران درخواست بالغ شد، امام بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از

خداوند متعال طلب خير كرد.

سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد:

«سخن شما اين است كه:

امامي نداريم، به سوي ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را هدايت و متحد كند.

من، مسلم بن عقيل برادر و پسر عموي خود را كه مورد اطمينان من است به سوي شما فرستادم، پس اگر براي من نوشت كه رأي خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است كه در نامه هايتان خواندم بزودي نزد شما خواهم آمد …»

مسلم در نيمه رمضان از مكه خارج شد و به مدينه آمد. در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع كرد و با چند راهنما و همراه به سوي كوفه رفت. شرايط اين سفر بسيار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم كردند و دو راهنما از تشنگي جان باختند. تا اينكه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به كوفه رسيد.

مردم كوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت عليه السلام را بر آنان خواند گريستند.

سپس 18000 نفر از اهل كوفه با مسلم بيعت كردند.

در نتيجه او نيز نامه اي به امام عليه السلام نوشت و بيعت اين تعداد را خبر داد و ايشان را به حركت به سوي كوفه ترغيب كرد.

هنگامي كه خبر اين بيعت به يزيد بن معاويه رسيد، وي عبيدالله بن زياد را كه حاكم بصره بود مأمور كرد تا حكومت كوفه را نيز عهده دار گردد. عبيدالله با حيله به شهر وارد شد و حكومت را در دست گرفت و مردم را تهديد كرد.

سپس «هاني بن عروة» كه از بزرگان

كوفه بود و مسلم بن عقيل در منزل او پناه گرفته بود را شكنجه و زنداني كرد.

مسلم هنگامي كه خبر شكنجه شدن هاني را شنيد از كوفيان خواست كه به ياريش بشتابند. مردم به او پيوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعيت شد در حالي كه ياران عبيدالله بيش از پنجاه نفر نبودند.

عبيدالله چند نفر را بين قبايل مختلف كوفه فرستاد تا آنها را تهديد و تطميع كنند و عده اي از اشراف كه در قصر او بودند را مأمور نمود كه از بام هاي دار الاماره مردمي كه قصر را محاصره كرده بودند بترساند يا فريب دهند.

اهل كوفه هنگامي كه سخن رؤسا و اشراف خود را شنيدند سست شدند.

كم كم نجواي خناسان زياد شد كه به هر يك به ديگري مي گفتند:

«برگرديم، ديگران هستند و كفايت مي كنند»!!

اندك اندك جمعيت از پيرامون مسلم پراكنده شد و تنها حدود سي نفر در مسجد براي ياري او باقي ماندند. مسلم كه با اين پيمان شكني روبرو شد به همراه آن سي نفر به سوي ابواب كنده حركت كرد.

هنگامي كه به آنجا رسيد تنها ده نفر همراه وي باقي مانده بودند و چون از آن منطقه عبور كرد هيچكس همراه او نبود.

مسلم غريبانه به اين سو و آن سو نگاه كرد ولي حتي كسي نبود كه وي را راهنمايي كند و يا در خانه اش او را پنهان نمايد. سفير حسين سرگردان در كوچه هاي تاريك كوفه راه مي رفت و نمي دانست كجا برود.

تا اينكه به خانه اي رسيد كه پيرزني بر در آن ايستاده بود.

نام اين زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود كه به همراه

مردم از خانه بيرون رفته بود.

مسلم بر زن سلام كرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره كه بيرون آمد مسلم را ديد كه بر در منزل نشسته است. گفت:

«اي بنده خدا اگر آب نوشيدي نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن، دوباره و سه باره سخن خود را تكرار كرد.

مسلم برخاست و گفت:

«من در اين شهر خانه و خانواده اي ندارم. من مسلم بن عقيلم. اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند و از مأمن خود بيرون آوردند.» پيرزن مسلم را به داخل خانه برد؛ فرشي برايش گسترد و طعامي فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابيد و در عالم رؤيا عموي خود اميرالمؤمنين علي عليه السلام را ديد كه به وي گفت:

«بشتاب كه تو فردا نزد ما خواهي بود».

از سوي ديگر، عبيدالله كه پراكنده شدن مردم را ديد جرأت پيدا كرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و براي پيدا كردن مسلم هزار دينار جايزه تعيين كرد.

فرزند طوعه كه به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبيدالله گروهي متشكل از ده ها سپاهي را براي دستگيري او فرستاد.

مسلم مشغول عبادت بود كه لشگريان به منزل طوعه رسيدند. هنگامي كه وي صداي شيهه اسبان را شنيد دعاي خود را به شتاب تمام كرد و زره پوشيد و از طوعه تشكر كرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا كه خانه پيرزن را بسوزانند.

مسلم كه مردي جنگاور بود بيش از 40 نفر از نامردان كوفي را كشت تا اينكه

آنان دسته جمعي بر او حمله كردند و از بام ها نيز سنگ بر او مي زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگي و نيزه اي كه از پشت بر او فرود آمد بر زمين افتاد و اسير شد.

(برخي از منابع نيز نقل كرده اند كه وقتي ديدند نمي تواند آن جناب را دستگير كنند با نيرنگ به وي امان دروغين دادند و از اين طريق ايشان را به دارالحكومه بردند.)

مسلم بن عقيل هنگامي كه دربند شد گفت:

«انا لله و انا اليه راجعون» و شروع به گريه كرد.

يكي از لشگريان از گريستن ايشان با آن همه جنگاوري تعجب كرد و از سبب آن برسيد. مسلم گفت:

«به خدا سوگند كه از كشته شدن باك ندارم و براي خود گريه نمي كنم من براي خاندان پيامبر كه به اينجا مي آيند و براي حسين و آل او گريه مي كنم».

نام خوشت قرار دل بي قرار من

روي تو شمع روشن شب هاي تار من

بي خانه ام ولي به دلم كرده خانه غم

نبود كسي به جز در و ديوار، يار من

مسلم را به دستور عبيدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالي كه تسبيح خداوند مي گفت و استغفار مي كرد.

من انتظار مي كشم اما نمي كشد

غير از طناب دار، كسي انتظار من

هم خود به روي بامم و هم آفتاب عمر

اي باغبان!

بيا كه خزان شد بهار من

سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زير افكندند تا مردم ببيند و سپس بدن مباركش را در انظار پيمان شكنان كوفه آويزان كردند.

من از فراز بام كنم جان نثار تو

كوفي ز بام، سنگ نمايد نثار من

هاني را نيز كه

پير مردي 89 ساله بود را به بازار كوفه بردند و با وضعي دلخراش كشتند و به دار آويختند در حالي كه ياران خود را صدا مي كرد و هيچكس به ياري او بر نخاست.

آنگاه ابن زياد سرهاي مبارك هاني و مسلم را به شام نزد يزيد فرستاد.

بدن مسلم بن عقيل اولين بدن از بني هاشم بود كه آويخته گشت و رأس او اولين رأسي بود كه به دمشق فرستاده شد.

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2.

شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب دوم ورود كاروان عشق به كربلا

پس از آنكه بني اميه، امام حسين عليه السلام را براي گرفتن بيعت تحت فشار قرار دادند، ايشان از مدينه به سمت مكه مكرمه خارج شد و بقيه ماه شعبان و ماه هاي رمضان، شوال، ذو العقده را در جوار بيت الله سپري كرد و با آمدن ذو الحجة، احرام حج نيز بست.

از سوي ديگر «عمرو بن سعيد بن عاص» از سوي يزيد مأمور شد كه براي دستگيري يا جنگ با حضرت به مكه برود. وي در روز ترويه (8 ذوالحجة) به مكه رسيد.

امام عليه السلام كه مي دانست اين دشمنان، حرمتي براي حرم خداوند قائل نيستند حج تمتع خويش را نيمه تمام گذاشت و آن را به عمره مفرده تبديل كرد و از مكه خارج شد. انگيزه امام براي اين كار، همانگونه كه خود فرمود، حفظ حريم بيت الله بود.

ايشان در پاسخ «محمد حنيفه» كه او را از ترك مكه برحذر و به اقامت

در اين شهر ترغيب مي كرد فرمود:

«اي برادر!

مي ترسم يزيد ناگهان مرا در حرم بكشد و به سبب من حرمت اين خانه شكسته شود». همچنين حضرت در پاسخ افراد ديگري مانند «ابن عباس»، «فرزدق» و «عبيدالله بن زبير» كه همين خواسته را تكرار مي كردند و مي پنداشتند كه دشمن، حرمت مكه را نگه مي دارد مي فرمود:

«يك وجب دورتر از خانه كعبه كشته شوم و حرمت مكه به خاطر من پايمال نگردد بهتر است».

بعدها كه در جريان قيام عبدا … بن زبير، بني اميه كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار دادند و عبدالله را در مسجدالحرام كشتند، معلوم شد كه ابن عباس با آن فطانت و ابن زبير با آن زيركي اشتباه مي كردند و امام آينده را به روشني در خشت خام مي ديد و دشمنان اسلام را بخوبي مي شناخت.

بهرحال، امام هنگامي كه حاجيان براي اداي مناسك حج تمتع به سوي منا مي رفتند طواف كرد، سعي بين صفا و مروه به جاي آورد، موي چيد، از احرام عمره بيرون آمد و رو به سوي كوفه گذارد.

ما كاروان كعبه عشقيم، هر كجا

رو آوريم كعبه بود روبروي ما

ماييم كعبه ي دلِ عشاقِ باوفا

هر جا رويم كعبه كند جستجوي ما

چون خبر به محمد حنفيه رسيد خود را به كاروان رساند و زمام ناقه امام را گرفت و گفت:

«اي برادر!

چه باعث شد كه با اين شتاب خارج شوي؟»

حضرت فرمود:

«ديشب رسول خدا به خوابم آمد و گفت:

اي حسين!

بيرون رو كه خدا خواست تو را كشته ببيند». ابن حنيفه گفت:

«انا لله و انا اليه راجعون.

پس اين زنان و كودكان را چرا با خود مي بري؟»

امام پاسخ داد:

«جدم فرمود

خداوند مي خواهد آنها را اسير ببيند».

احرام ما كفن شود اندر مناي عشق

خون گلوي ما شود آنجا وضوي ما

ما تشنه ي شهادت عشقيم، مي رويم

تا پر شود ز خون دل ما، سبوي ما

اينگونه بود كه امام عليه السلام به خاطر حفظ حريم خدا، به دستور رسول خدا و براي زنده كردن امر خدا، به همراه اهل و عيال و تعدادي از موالي و ياران از مكه خارج شد و به سوي عراق عزيمت كرد.

روز خروج را برخي از مورخان روز ترويه (هشتم ذوالحجة) و «ابن قولويه» به نقل از امام باقر عليه السلام روز هفتم اين ماه نقل كرده اند.

ما را مناي عشق، صف كربلا بود

رنگين شده فرات ز خون گلوي ما

امام عليه السلام به سوي كوفه حركت كرد اما در نزديكي اين شهر به وسيله «حر بن يزيد رياحي» و سپاهيانش كه مأمور راه بستن بر كاروان امام بودند متوقف شد (كه حكايت مفصل تر آن در روضه فردا ذكر خواهد شد).

پس از مذاكرات طولاني كه بين امام عليه السلام و حر صورت گرفت و بعد از آنكه حر گفت اكنون كه از كوفه آمدن ابا داري راهي برگزين كه نه به كوفه روي و نه به مدينه بازگردي تا من به امير نامه نويسم، حضرت عليه السلام راه قادسيه را انتخاب فرمود.

لشكر ظلمت و كاروان نور چند روز سايه به سايه يكديگر حركت مي كردند تا اينكه روز دوم محرم در نزديكي روستاي نينوا، نامه اي از عبيدالله به حر رسيد كه در آن نوشته بود:

«همان هنگام كه نامه من به تو رسيد حسين را نگاهدار و بر او تنگ بگير و او را در بياباني بي پناه

و بي آب فرود آور».

حر بر امام و اصحاب او سخت گرفت تا آنها را مجبور نمايد در همان مكان بي آب و آبادي كه نامه به دستش رسيده بود اتراق كنند.

امام به او فرمود:

«واي بر تو!

بگذار در آبادي و روستايي فرود آئيم» حر گفت:

«نه، به خدا قسم نمي توانم. اين نامه رسان را بر من جاسوس كرده اند و بايد در همينجا بماني».

«زهير» كه يكي از ياران امام بود گفت:

«اي پسر رسول خدا!

جنگ با اين جماعت آسانتر از نبرد با كساني است كه بعدا به آنها ملحق مي شوند. بگذار با آنها بجنگيم».

امام فرمود:

«من آغاز كننده جنگ نخواهم بود».

آنگاه نام آن سرزمين را پرسيد. گفتند نام اينجا «عقر» است. دوباره پرسيد آيا نام ديگري ندارد. گفتند به اينجا نينوا نيز مي گويند. نام ديگري هم دارد كه كربلاست.

پس حضرت شروع به گريستن كرد و گفت:

«اللهم اني اعوذ بك من الكرب و البلاء. اينجا مكان رنج و اندوه است.» آنگاه ياران را فرمود:

«همينجا فرود آييد كه جدم رسول خدا به من خبر داد كه خون ما بر اين زمين ريخته مي شود و در اينجا دفن خواهيم شد».

سپس دستور داد كه خيمه ها را در همان سرزمين بي آب و علف برپا كردند.

كربلا بر تو مهمان رسيده

وعده ي وصل جانان رسيده

كربلا وا كن آغوش خود را

بر پذيرايي آل طاها

در روايت ديگري نيز آمده است هنگامي كه به امام عليه السلام گفتند نام اينجا كربلاست حضرت خاك آنجا را بوييد و گريست و گفت:

«ام سلمه مرا خبر داد كه روزي جبرئيل نزد رسول خدا بود و من تو را نزد او بردم و تو گريه مي كردي. پيامبر تو را

گرفت و در دامن نشاند. جبرئيل گفت:

آيا او را دوست داري؟

پيامبر فرمود:

آري. جبرئيل عرض كرد:

امت تو او را مي كشند. و سپس خاك كربلا را به پيامبر نشان داد.

والله اين همان خاك است».

همچنين در حديث است هنگامي كه علي عليه السلام به صفين مي رفت به حوالي نينوا رسيد. پرسيد اين سرزمين را چه مي گويند؟

گفتند:

كربلا. اميرالمومنين عليه السلام آنقدر گريست كه زمين از اشكش نمناك شد.

و اكنون بيا تا ما نيز به همراه محمد و علي بگرييم براي آن كس كه آسمان ها و زمين در مصيبتش گريانند.

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

3. محمد بن جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوك؛ بيروت: دارسويدان، بي تا؛ ج 5.

روضه شب سوم حكايت حر؛ حماسه توبه و تصميم

داستان «حر» يكي از عجيب ترين و عبرت آموزترين وقايع عاشوراست.

وي رادمردي پهلوان و سرداري نيرومند بود.

برخي او را دليرترين مرد كوفه مي دانستند. اهميت اين لقب آنگاه معلوم مي شود كه بدانيم كوفه شهري نظامي بود كه به عنوان اولين دژ اسلام در برابر ابر قدرت اول آن زمان يعني امپراتوري ايران بنا شده بود؛ لذا بيشتر ساكنان آن را سپاهيان و سرداران نامي عرب و عجم تشكيل مي دادند.

هنگامي كه به عبيدالله خبر دادند كه امام حسين عليه السلام به عراق رسيده است وي «حر» را به همراه حدود 1000 سرباز فرستاد تا راه را بر ايشان ببندد و يا او را به دارالاماره ببرد.

هنگامي كه حر از قصر عبيدالله خارج شد صدايي از

پشت سرش شنيد كه گفت:

«حرّ! شاد باش كه به سوي خير مي روي!». حر به سوي صدا برگشت و كسي را نديد. با تعجب از خود پرسيد:

«اين چه بشارتي بود؟

و اين چه خيري است كه به جنگ حسين بروم؟».

در گرماي نيمروز، سپاه حر به كاروان امام رسيد.

امام هنگامي كه تشنگي آنان را ديد به ياران فرمود:

«به اين جماعت و اسبانشان آب دهيد» و وقتي مشاهده كرد كه يكي از سربازان نمي تواند آب بخورد و آب از مشك بيرون مي ريزد خود برخاست و با دستان مباركش وي را سيراب كرد.

اين مهر و عطوفت امام عليه السلام را ببينيد و با آنچه همين سپاهيان كوفه با وي كردند مقايسه كنيد. حسين اسبان آنان را سيراب كرد اما آنان آب را از فرزندان حسين دريغ كردند.

تا تمامي لشگريان آب نوشيدند وقت نماز شد.

امام از خيمه بيرون آمد خطبه اي كوتاه خواند و گفت:

«اي مردم!

من نزد شما نيامدم تا وقتي كه نامه هاي شما رسيد و فرستادگان شما آمدند و گفتند نزد ما بيا كه ما امامي نداريم. حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد بگوييد و اگر بر عهدتان نيستيد و آمدن مرا ناخوش داريد از همينجا باز مي گردم»

سپس به حر فرمود:

مي خواهي با اصحاب خود نماز گزاري؟

گفت:

نه، ما همه با تو نماز مي گزاريم.

امام پس از نماز به خيمه خود رفت و حر نيز به جمع سپاهيان خويش برگشت. هنگام نماز عصر، دوباره امام بيرون آمد و نماز خواند و سپس روي به كوفيان كرد و فرمود:

«اي مردم!

اگر از خدا بترسيد و حق را براي اهلش بدانيد خداي تعالي بيشتر از شما راضي مي گردد. ما

اهل بيت محمد عليه السلام به تصدي امر خلافت از مدعياني كه اين مقام از آن آنها نيست و با شما به ستم رفتار مي كنند شايسته تريم. اما اگر ما را نمي پسنديد و حق ما را نمي شناسيد و رأي شما غير از آن چيزي است كه در نامه ها فرستاديد و نمايندگان شما گفتند، از نزد شما بر مي گردم.» حرّ گفت:

«سوگند به خدا كه من از اين نامه ها و نمايندگان كه مي گويي چيزي نمي دانم.» امام به يكي از همراهان گفت تا خورجيني را بياورد كه انباشته از نامه هاي كوفيان بود.

امام نامه ها به حر نشان داد.

حر گفت:

«من از كساني كه اين نامه ها را نوشتند نيستم. به من دستور داده اند كه وقتي تو را ديدم از تو جدا نشوم تا نزد عبيدالله به كوفه برويم».

امام به ياران و نيز زنان كاروان دستور داد كه سوار شوند و فرمود:

«باز گرديد.» اما سپاهيان حر راه برگشت را نيز سد كردند.

گفتگو ميان امام و سپاهيان كوفه به نتيجه نرسيد و سرانجام كاروان امام مجبور به فرود آمدن در سرزمين كربلا شد …

اما در روز عاشورا هنگامي كه حر، فرياد امام را شنيد كه مي فرمود:

«اما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟

اما من ذابّ يذبّ عن حرم رسول الله؟

آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري كند؟

آيا مدافعي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟»

نزد عمر سعد رفت و گفت:

«آيا واقعا مي خواهي با اين مرد بجنگي؟»

عمر پاسخ داد:

«آري» حر پرسيد:

«چرا پيشنهاد او را كه مي خواهد باز گردد نمي پذيري؟»

عمر گفت:

«اگر كار به دست من بود مي پذيرفتم ولي عبيدالله به اين امر راضي نمي

شود».

اينجا بود كه حر فهميد يزيديان براي كشتن امام عليه السلام مصمم هستند. از اين فكر لرزه بر اندامش افتاد … در يك سوي ميدان، فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و خاندان وحي را مي ديد و در سوي ديگر دشمنان رسول خدا را؛ در يك سوي ميدان بنده صالح خداوند را مي ديد و در سوي ديگر خليفه غاصبي را كه علنا شراب مي نوشيد و محرمات را حلال و حلال خدا را حرام مي كرد؛ در يك سوي ميدان عشق و شهادت را مي ديد و در ديگر سوي آن پليدي و خيانت؛ در يك سو سعادت مي ديد و در ديگر سو شقاوت …

حر تصميم نهايي خود را گرفت و در حالي كه فرمانده هزاران سوار بود بدنيا پشت پا زد و به بهانه آب دادن به مركب خود از لشگر يزيد دورتر و دورتر.و به خيمه گاه حق نزديك تر و نزديك تر شد.

«مهاجر بن اوس» كه همراه حر بود از وي پرسيد:

«چه فكري در سر داري؟

آيا مي خواهي به حسين حمله كني؟»

حر جواب نداد و لرزه تمام اندام او را گرفته بود.

مهاجر گرفت:

«به خدا سوگند كه تو را تا به حال در چنين حالتي نديده ام. اگر از من نام دليرترين اهل كوفه را مي پرسيدند از تو نمي گذشتم» حر پاسخ داد:

«والله خود را ميان بهشت و دوزخ مخير مي بينم، و اگر مرا پاره پاره كنند يا بسوزانند چيزي را بر بهشت نمي گزينم».

آنگاه اسب خويش را تازاند و به سوي كاروان امام عليه السلام شتافت.

حر، وقتي به امام عليه السلام رسيد با ندامت دست بر سر گذاشت و گفت:

«اللهم

اليك أنبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائك و أولاد بنت نبيك

خداوندا به سوي تو بازگشتم پس توبه مرا بپذير زيرا من بودم كه هول و هراس در دل دوستان تو و فرزندان دختر رسول تو افكندم».

سپس شرمگينانه به امام عليه السلام عرض كرد:

«فداي تو شوم اي پسر رسول خدا!

من بودم كه راه بازگشت را بر تو بستم و عرصه را بر تو تنگ كردم چرا كه هرگز فكر نمي كردم اين مردم پيشنهاد تو را نپذيرند و كار را به اينجا بكشانند. به خدا سوگند كه اگر مي دانستم چنين مي شود هرگز راه را بر تو نمي گرفتم. اينك پشيمانم و از كرده خويش نزد خداوند توبه مي كنم.

آيا من امكان توبه دارم؟»

ميهمان بودي تو، اول من به رويت راه بستم

چون ندانستم نبايد راه بر مهمان بگيرم

آمدم اكنون كه قلب زينبت را شاد سازم

تا كه از زهرا به محشر سر خط غفران بگيرم

آمدم تا اصغرت را عذرخواه خويش سازم

آمدم تا اكبرت را دست بر دامان بگيرم

امام فرمود:

«آري. خداوند توبه تو را بپذيرد!

از اسب فرود آي.» حر عرض كرد:

«چون من نخستين كسي بودم كه به رويارويي تو آمدم مي خواهم پيش از همه در مقابل تو كشته شوم، شايد كه در روز حساب دستم در دست جدت قرار گيرد».

دست رد بر سينه ام مگذار و بگذر از خطايم

تا به راهت سينه را در معرض پيكان بگيرم

امام عليه السلام به حر اذن جهاد داد.

حر در مقابل حضرت ايستاد و خطاب به لشگر كوفه فرياد زد:

«اي اهل كوفه!

اين بنده صالح خدا را دعوت كرديد و وقتي آمد او را رها كرديد؟!

به او گفتيد ما در راه تو

جانبازي مي كنيم و وقتي آمد شمشير بر او كشيديد و نمي گذاريد در زمين پهناور خداوند به سويي رود؟

يهود و نصاري و مجوس از آب فرات مي نوشند و شما او را و زنان و دختران و خاندان او را از آن محروم كرده ايد؟

خداوند روز تشنگي بزرگ، شما را سيراب نكند چرا كه پاس حرمت محمد را نداشتيد». سپاه دشمن كه تاب و تحمل سخنان حر را نداشتند.او را تيرباران كردند.

پس حر، رجز خواندن آغاز كرد و همراه با «زهير» به لشگر دشمن حمله نمود و بسختي جنگيد و عده زيادي از دشمنان را كشت تا اينكه دسته جمعي بر او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند.

امام عليه السلام خود را به پيكر پاك حر رساند و خطاب به او گفت:

«اي حر!

براستي همانگونه كه نامت را نهاده اند در دنيا و آخرت حر هستي».

آنگاه با دستمالي سر حر را كه از آن خون جاري بود بست.

آري؛ امام حسين عليه السلام خود را به هر كدام از يارانش كه شهيد مي شدند مي رساند و پيكر پاكشان را در آغوش مي گشيد اما دلها بسوزند و چشمان بگريند براي او كه تنها و بي كس در گودال قتلگاه افتاده و دشمن بر سينه اش نشسته بود …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب چهارم مصيبت فرزندان و برادران زينب (س)

روز عاشورا هنگامي كه ناگزير بودن كارزار مسجّل شد، اصحاب نگذاشتند كه تا زنده هستند فرزندان رسول خدا صلي

الله عليه و آله به ميدان روند و كشته شوند. اما هنگامي كه تمامي ياران امام علي عليه السلام جانفشاني كردند و به شهادت رسيدند، نوبت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله شد كه خود را فداي حق و حقيقت نمايند.

در اين لحظات سخت فرزندان علي (ع)، جعفر طيار، عقيل، امام حسن عليه السلام و سيد الشهداء عليه السلام گردهم آمدند، يكديگر را در آغوش كشيدند و با هم وداع كردند.

در حديثي است از رسول خدا صلي الله عليه و آله روزي به چند تن از جوانان قريش نگريست كه صورتهايي زيبا و نوراني داشتند. پيامبر صلي الله عليه و آله با ديدن آنان اندوهگين شد. پرسيدند:

«يا رسول الله!

تو را چه شد؟»

فرمود:

«ما خانداني هستيم كه خداوند، آخرت را براي ما برگزيده است نه دنيا را. يه ياد آوردم آنچه را كه امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را مي كشند يا آواره مي سازند».

از بين افراد خاندان نبوت كه در كربلا به دست لشگر يزيد به شهادت رسيدند سه نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طيار (همسر حضرت زينب) و سه نفر ديگر از آنان برادران تني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام (يعني برادران حضرت زينب) بودند.

فرزندان زينب (س)

«عون»، «محمد» و «عبيدالله» سه پسر عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زينب سلام الله عليها) بودند كه به همراه مادر خويش در ركاب امام عليه السلام به كربلا آمده بودند.

آنان وقتي كه تنهايي دايي و امام خويش را ديدند يك به يك به ميدان رفتند و جان خود را فداي اسلام كردند.

«عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زينب به سوي ميدان تاخت در حالي

كه مي خواند:

إن تنكروني فانا ابن جعفر

شهيد صدق في الجنان ازهر

يطير فيها بجناح اخضر

كفي بهذا شرفا في المحشر

يعني:

اگر مرا نمي شناسيد بدانيد كه من پسر جعفر طيارم؛ همان كه در راه حق و حقيقت به شهادت رسيد و در فردوس برين مي درخشد؛ و همو كه بر فراز بهشت با بال هايي سبز به پرواز در مي آيد، و همين نسب و شرف براي روز محشر كافي است.

عون سه سوار و هجده پياده از لشگريان دشمن را كشت تا اينكه سر انجام به دست لشگر يزيد به شهادت رسيد.

پس از وي، دو برادرش محمد و عبيدالله نيز در راه حق جنگيدند و شهيد شدند.

برادران زينب (س)

«عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» چهار برادر ناتني امام حسين «ع» و زينب كبري (س) از «فاطمه ام البنين» بودند.

هنگامي كه ابوالفضل العباس مشاهده كرد كه بسياري از اهل بيت به شهادت رسيده اند با سه برادر مادري خود گفت:

«برادران عزيزم!

دوست دارم كه در مقابل من به ميدان رويد تا اخلاص شما را در راه خدا و رسول ببينم».

سه برادر يك به يك به ميدان رفتند و در رجزهايشان خود را فرزند علي معرفي كردند و پس از كارزاري قهرمانه به شهادت رسيدند.

عثمان بن علي كه اميرالمومنين فرمود:

«او را به ياد برادرم عثمان بن مظعون (صحابي صديق رسول الله) عثمان ناميدم» جواني 21 ساله بود.

هنگامي كه جنگ قهرمانه او را ديدند براي كشتن او به تير اندازي متوسل شدند.

«خولي» تيري به پهلوي او زد و عثمان از اسب به زير افتاد.

سپس يكي از دشمنان بر او تاخت و وي را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود.

اين 6 برادر،

تنها چند نفر از خويشاني بودند كه زينب، شهادت آنان را به چشم ديد؛ شير زني كه در يك نيمروز، پسران و برادران و برادر زادگان و پسر عموهايش را بر خاك و خون مشاهده كرد و سر آنان را بر نيزه ديد … امان از دل زينب …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب پنجم مصيبت عبدالله بن حسن عليه السلام

امشب و فرداشب را ميهمان سبط اكبر پيامبر صلي الله عليه و آله و يكي از دو سيد جوانان اهل بهشت، يعني امام مجتبي عليه السلام هستيم كه دو پسرش قاسم و عبدالله در كربلا در ركاب عمو به شهادت رسيدند.

عبدالله بن حسن فرزند كوچك امام حسن مجتبي عليه السلام يكي از نوجوانان نابالغي بود كه به همراه خانواده خود و عمويش حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به سوي كوفه آمده بود.

از صبح تا عصر عاشورا، ابتدا اصحاب امام حسين عليه السلام و سپس اهل بيت آن حضرت يك به يك و يا دسته جمعي به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند؛ و سرانجام زماني رسيد كه امام عليه السلام يكه و تنها در ميان هزاران هزار دشمن مسلح باقي ماند و گهگاه فرياد بر مي آورد:

«آيا ياري كننده اي هست كه به خاطر خدا از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله دفاع كند؟».

«شمر بن ذي الجوشن» براي آن كه كار را تمام كند به همراه پياده نظام لشكر، به امام عليه السلام هجوم آوردند، دور

آن حضرت را گرفتند و از پس و پيش ايشان را مورد حمله قرار مي دادند.

عبدالله كه در بين بچه ها و زنان، در خيمه گاه حضور داشت تاب و تحمل ديدن غربت عموي تنهاي خويش را نياورد و ناگهان از خيمه ها بيرون آمد. زينب (س) او را گرفت شايد كه بتواند مانع رفتن وي شود و نگذارد يادگار برادر طعمه گرگهاي گرسنه يزيدي گردد؛ ولي عبدالله گفت:

«نه، به خدا سوگند عمويم را تنها نمي گذارم».

سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوي ميدان دويد و خود را به امام عليه السلام رساند تا با بدن كوچك و ظريفش از او دفاع كند.

در غوغايي كه دور امام عليه السلام ايجاد شده بود يكي از لشكريان يزيد شمشير خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر كرد تا شمشير به امام اصابت نكند.

شمشير، بران و ضربه، سنگين بود و دست نوباوه پيامبر صلي الله عليه و آله را از بدن جدا كرد؛ آنگونه كه فقط به پوستي آويخته شد. عبدالله يتيم از شدت درد ناله اي برآورد و پدرش را صدا كرد:

«وا ابتاه …»

اينك، حال امام را تصور كنيد كه هر دو امانت برادر شهيدش قاسم و عبدالله را نيز پرپر شده مي ديد …

اشك و خون از ديده اش بر خاك ريخت

اشك بر آن كودك بي باك ريخت

امام عليه السلام او را در آغوش گرفت، به خود چسباند و در گوشش زمزمه كرد:

«فرزند برادرم!

صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او ترا به پدران صالحت ملحق كند».

بسته شد چشمش، ولي لب باز شد

آخرين نجواي شه

آغاز شد

كاي خدا گر چه مرادت حاصل است

ديدن مرگ يتيمان مشكل است

در ره تو هستي ام از دست رفت

حيف شد، عبدالَهَم از دست رفت

اين دو بر من، روح پيكر بوده اند

يادگاران برادر بوده اند

امام عليه السلام سپس دست به دعا برداشت و گفت:

«خداوندا!

اگر مقدر كرده اي كه اين قوم را تا مدتي زنده نگهداري در بين آنان تفرقه اي سخت بيانداز … كه آنان را ما را دعوت كردند و وعده ياري دادند اما به ما حمله كردند و ما را كشتند».

آن برادرزاده ام صد چاك شد

اين برادرزاده ام بر خاك شد

آن برادرزاده ام سرمست رفت

اين برادرزاده ام بي دست رفت

تا ابد مجروح زخم كاري ام

واي من از اين امانتداري ام

در اين هنگام تيرانداز سپاه دشمن «حرملة ابن كاهل» گلوي نازك عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمويش ذبح كرد …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب ششم مصيبت قاسم (س)؛ بلاي خوش تر از عسل

شب عاشورا، از شگفت ترين شب هاي تاريخ انسان است. شبي كه بشريت، بر سر دو راهي خير و شر قرار گرفت؛ و چه بسيار انسانها كه تا آن شب در اردوگاه كفر بودند ولي يك شبه ره صد ساله طي نمودند و به حق و حقيقت پيوستند.

شب عاشورا، امام حسين عليه السلام ياران را نزد خود جمع نمود و پس از ستايش خداوند فرمود:

«براستي كه من اصحابي از شما باوفاتر و خانداني از شما فرمانبردارتر نمي شناسم. اين لشكر، من را مي خواهند و با من سر ستيز دارند و كار من با

آنان فردا به جنگ و كارزار خواهد كشيد.

پس بيعت خويش را از شما برمي دارم و به همه شما اجازه مي دهم كه مرا ترك كنيد. از تاريكي شب بهره گيريد و برويد …»

پس از سخنان امام، ابتدا حضرت اباالفضل العباس (س)، سپس ديگر بني هاشم و بعداز آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند:

«زنده ماندن پس از تو را براي چه مي خواهيم اي فرزند رسول خدا؟

براستي كه اگر بارها و بارها كشته شويم و زنده گرديم، باز هم دست از ياري تو بر نخواهيم برداشت».

شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل

مملوك اين جنابم و محتاج اين دَرَم

گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر

اين مهر بر كه افكنم، اين دل كجا برم؟

امام كه اين كلمات را از آنها شنيد فرمود:

«من فردا كشته خواهم شد و شما نيز همه با من كشته خواهيد شد».

اينجا بود كه اوج كرامت انساني آشكار گرديد و اصحاب و خاندان در واكنش به خبر مرگ قطعي خويش گفتند:

«خداي را سپاس كه به ما توفيق ياري كردن تو را ارزاني داشت و به شهادت در ركاب تو گرامي نمود».

امام عليه السلام پس از آنكه حجت را بر آنان تمام كرد و بيعت مستحكم آنان را آشكار نمود، در حق آنان دعا كرد و سپس فرمود «سر بلند كنيد و جايگاه خويش را در روضه و رضوان الهي ببينيد» و اينگونه بود كه يكايك ياران با چشم بصيرت، جاي و منزل اخروي خويش را مشاهده كردند.

«قاسم بن الحسن» فرزند بزرگ امام حسن مجتبي عليه السلام كه نوجواني تازه بالغ شده بود نيز در آن جمع حضور داشت و اين

صحنه هاي شور و شيدايي را مشاهده مي كرد.

وي از عمو پرسيد:

«آيا من هم به همراه يارانت كشته خواهم شد؟»

دل امام عليه السلام براي يادگار برادر سوخت و پرسيد:

«اي پسرك من!

مرگ، نزد تو چگونه است؟»

قاسم شجاعانه پاسخ داد:

«احلي من العسل اي عمو از عسل شيرين تر است».

دادن جان، گر به رهبر است

از عسل ناب مرا خوش تر است

جام اگر جام شهادت بُوَد

مرگ، به از روز ولادت بُوَد

امام با رقت و شفقت فرمود:

«عمويت فداي تو شود!

آري، تو نيز كشته مي شوي پس از آنكه بلايي عظيم بر تو وارد آيد» و آنگاه ادامه داد فرزند كوچكم علي اصغر هم كشته خواهد شد. غيرت و مردانگي قاسم تازه جوان جوشيد و پرسيد:

«عمو جان!

مگر دست دشمنان به خيمه گاه زنان هم خواهد رسيد كه اصغر شيرخواره را هم مي كشند؟!» امام پاسخ داد:

«عمو به فداي تو!

فاسقي از ميان دشمنان، تير به گلوي اصغر خواهد زد و او را در آغوش من به شهادت خواهد رساند در حالي كه او مي گريد و خونش در دستان من روان است …» پس آن دو گريستند و ديگر اصحاب و ياران از گريه آنان گريه كردند و بانگ شيون خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله از خيمه گاه به آسمان برخاست.

اما آن «بلاي عظيم» كه امام وعده آن را به قاسم داد چه بود؟

شايد نحوه شهادت آن حضرت، راز آن بلا را بر ما آشكار سازد …

برخي از نويسندگان روايت كرده اند پس از آنكه علي اكبر عليه السلام به ميدان رفت و به شهادت رسيد، قاسم بن الحسن به قصد جنگ از خيمه گاه بيرون شد.

چون امام حسين عليه السلام يادگار برادر را ديد كه براي جنگ

بيرون آمده، او را در آغوش گرفت و با يكديگر گريستند آن چنان كه از شدت گريه از حال رفتند.

هر دو بريدند دل از بود و هست

هر دو گشودند به يكباره دست

هر دو ربودند ز سر هوش هم

هر دو فتادند در آغوش هم

رفت ز تن، تاب و ز سر، هوششان

سوخت وجود از لب خاموششان

قاسم پس از آنكه آرام شد از عمو اذن جهاد خواست.

اي عمو سينه ي من تنگ بُوَد

شيشه ام منتظر سنگ بُوَد

نيزه كو؟

تا كه ز من سينه دَرَد

تير كو؟

تا كه به اوجم ببرد

اسب ها كو؟

كه مرا گرم كنند

استخوان هاي مرا نرم كنند؟

آن حضرت اذن نداد.

پس قاسم به دست و پاي امام افتاد و وي را مي بوسيد و التماس مي كرد تا بالاخره اجازه گرفت و به سوي ميدان جنگ شتافت.

اسناد تاريخي از قول يكي از سپاهيان دشمن نقل كرده اند كه پسري از خيمه ها به سمت ما بيرون تاخت كه رويش چون پاره ماه زيبا بود.

قاسم در حالي كه اشك بر گونه هايش روان بود رجز مي خواند و مي گفت:

ان تنكروني فانا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن

هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لاسُقوا صوب المزن

پس با وجود كمي سن و كوچكي بدن، جنگي سخت كرد و تعدادي از لشگر يزيد را به خاك و خون كشيد. سپاهيان دست جمعي دور او را گرفتند و يكي از آنان بر او تاخت و ضربتي شديد بر او وارد آورد. قاسم با صورت به روي زمين افتاد و فرياد ياري كشيد كه:

«يا عماه!»، پس امام عليه السلام سر برداشت و چون باز شكاري، تيز به ميدان نگريست، آنگاه همچون شيري خشمگين به سرعت به ميدان حمله كرد و ضارب قاسم را

با شمشير زد و دست وي را از مرفق جدا ساخت. وي از درد عربده اي كشيد كه سواران دشمن شنيدند و به سوي ميدان تاختند تا او را از دست امام عليه السلام برهانند.

در اين شرايط سخت، جنگي بين امام عليه السلام و كوفيان درگرفت در حالي كه قاسم بر زمين افتاده بود … و شايد اين، همان بلاي عظيم بود.

آنگاه كه غبار ميدان فرو نشست، امام عليه السلام را ديدند كه سينه بر سينه قاسم نهاده و وي را به سوي خيمه ها باز مي گرداند در حالي كه دو پاي قاسم شايد از شدت شكستگي ها بر زمين كشيده مي شد؛ و امام عليه السلام مي فرمود:

«اين قوم از رحمت خدا دور باشند و جدت پيامبر صلي الله عليه و آله دشمن آنان باشد در روز قيامت»

كاش نمي ديد عمو پيكرت

تا ببرد هديه بر مادرت

كاش نمي ديد تنت كاين چنين

جان دهي و پاي زني بر زمين

ديده به روي عمو انداختي

صورت او ديدي و جان باختي

و سپس زمزمه كرد:

«به خدا سوگند براي عمويت سخت است كه تو او را بخواني ولي نتواند تو را نجات دهد …» ….

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

3. محمد بن جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوك؛ بيروت: دارسويدان، بي تا؛ ج 5.

4. شيخ صدوق؛ أمالي؛ ترجمه آيةالله كمره اي؛ تهران: انتشارات كتابچي، 1370.

5. شيخ مفيد؛ الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد؛ قم: انتشارات كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد،

1413 ق..

روضه شب هفتم علي اصغر (س)؛ داغي بر دل اهل بيت

مرسوم است كه شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج كوچك كربلا» حضرت علي اصغر (س) مي روند و روضه آن طفل شهيد را مي خوانند. شهيدي كه به ظاهر، كودك است؛ ولي به واقع پير عشق است.

حوريان محو رخ مه پاره ات

كهبه ي خيل ملك گهواره ات

گردش چشمان تو عشق آفرين

رشته ي قنداقه ات حبل المتين

زينت آغوش و دامان رباب

آينه گردان رويت آفتاب

عالم و آدم همه محتاج تو

بر سر دوش پدر معراج تو

بسته بر هر تار موي تو نجات

تشنه ي لب هاي تو آب حيات

كودكي، اما به معنا پير عشق

روي دستان پدر، تفسيرِ عشق

تلخ ترين لحظات تاريخ نزديك مي شد؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به ميدان رفته و كشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود:

اباعبدالله الحسين عليه السلام و امام سجاد عليه السلام كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين عليه السلام به دست بگيرد.

امام عليه السلام چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟

هل من موحد يخاف الله فينا؟

هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟

هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟»

يعني:

«آيا مدافعي هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟

آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟

آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟

آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».

صداي اين كمك خواهي امام كه به خيمه ها رسيد و بانوان دريافتند كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به

شيون و گريه بلند شد.

امام روي به خيمه ها كرد، شايد كه زنان با ديدن او اندكي آرام گيرند؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماهه اش «عبدالله بن الحسين» كه به علي اصغر معروف بود را شنيد كه از شدت تشنگي مي گريست.

علي اصغر طفلي شيرخواره بود؛ كه نه آبي در خيمه ها بود تا وي را سيراب كنند، و نه مادرش «رباب» شيري در سينه داشت كه به وي دهد.

امام عليه السلام قنداقه علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت؛ در مقابل لشكر يزيد ايستاد و فرمود:

«اي مردم!

اگر به من رحم نمي كنيد بر اين طفل ترحم نماييد …» …

اما گويي كه بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشيده نشده بود و تمامي رذالت دنيا در اعماق وجودشان ريشه دوانده بود؛ زيرا به جاي آنكه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را به مشتي آب ميهمان كنند، تيراندازي از بني اسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام عليه السلام به خون رنگين شد … سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره را از بدن جدا شده بود …

آتش عشق تو در من شعله ور بود اي پدر

پيش تير عشق تو، قلبم سپر بود اي پدر

شد گلويم روي دستت ذبح، مي داني چرا؟

پيش تير عشق تو، قلبم سپر بود اي پدر

امام عليه السلام دستان خود را از خون علي اصغر پر كرد و به آسمان پاشيد و گفت:

«هون علي ما نزل بي انه بعين الله تحمل اين مصيبت بر من آسان است چرا كه خداي آن

را مي بيند» … در همين حال، «حصين بن تميم» تير ديگري افكند كه بر لبان مبارك امام عليه السلام نشست و خون از دهان حضرت جاري شد.

امام روي به آسمان كرد و اينگونه نيايش نمود:

«خدايا!

سوي تو شكايت مي كنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشانم مي كنند» …

اصغر كه به چهره ز عطش رنگ نداشت

ياراي سخن با من دلتنگ نداشت

يا رب!

تو گواه باش، شش ماهه ي من

شد كشته ي ظلم و با كسي جنگ نداشت

آنگاه از سپاه دشمن دور شد؛ با شمشيرش قبر كوچكي كند؛ بدن علي اصغر را به خون او آغشته نمود؛ بر او نماز گزارد و جنازه كوچك را دفن كرد …

به روايت منابع تاريخي، شهادت علي اصغر عليه السلام از سخت ترين و جانگدازترين مصيبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشير اسدي» مي گويد امام باقر عليه السلام به من فرمود:

«ما از شما بني اسد خوني طلب داريم!» و سپس داستان ذبح شدن علي اصغر را بر من خواند.

همچنين آورده اند كه پس از قيام «مختار بن ابي عبيده ثقفي» هنگامي كه خبر انتقام از قاتلان كربلا را به امام سجاد عليه السلام رساندند آن حضرت سوال كرد:

«بر سر حرمله چه آمد؟».

اين نمونه ها، نشان دهنده آن است كه اين داغ چگونه بر دل اهل بيت عليه السلام مانده است …

و اين داغ بر دل ما نيز هست؛ و بر دل انسانيت نيز؛ تا زماني كه مهدي آل محمد (عج) قيام كند و انتقام از ظالمان بستاند …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه

ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

2. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

3. شيخ عباس قمي؛ سفينة البحار؛ مشهد: بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1418 ق.؛ ج 1.

روضه شب هشتم مصيبت علي اكبر عليه السلام؛ شبيه پيامبر

براستي كه زمين و زمان، اصحابي باوفاتر از ياران حسين عليه السلام به خود نديده اند؛ كساني كه تا زنده بودند نگذاشتند كه اهل بيت پيامبر عليه السلام پاي به ميدان گذارند … اما لختي، بعد از آنكه آخرين آنان در خون خويش غلتيد، زمان آن رسيد كه جوانان بني هاشم نيز به مسلخ عشق روانه شوند.

(علي بن الحسين) فرزند آن حضرت از «ليلا بنت ابي مره بن عروه بن مسعود» معروف به علي اكبر، اولين نفر از خاندان امام عليه السلام بود كه اجازه گرفت به ميدان برود.

علي اكبر عليه السلام چه ازطرف پدري و چه از طرف مادري، به شريف ترين مردم نسب مي رساند:

پدر و اجداد پدري وي كه نياز به معرفي ندارد. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادري وي يعني «عروه بن مسعود ثقفي» كسي بود كه در راه تبليغ دين اسلام به شهادت رسيد و پيامبر صلي الله عليه و آله در وصفش فرمود:

«من عيسي بن مريم را مشاهده كردم و عروه بن مسعود از همه كس به او شبيه تر است»؛ و نيز او را يكي از چهار مهتر عرب برشمرد.

علي اكبر به غايت نيكو سيرت و بسيار خوش صورت بود و به دليل شباهت فراوان به پيامبر صلي الله عليه و آله، هر گاه اصحاب دلشان براي پيامبر صلي الله عليه و آله تنگ مي شد به وي نگاه مي كردند.

تنها دانستن ماجراي زير، معرفت امام گونه وي

را بر ما معلوم مي كند:

در يكي از روزهايي كه كاروان عشق از مكه به سوي كربلا در حركت بود، هنگاميكه نزديكي ظهر در يكي از منازل اتراق كرده بودند، امام عليه السلام به خواب سبكي فرو رفت و پس از لختي سر بر آورد و فرمود:

«هاتفي ديدم كه ندا مي داد:

شما مي رويد و مرگ به دنبال شما در حركت است». علي اكبر (س) به امام عليه السلام عرض كرد:

«پدر جان!

آيا ما بر حق نيستيم؟»

امام عليه السلام پاسخ داد:

«چرا پسرم، به خدا سوگند كه ما بر حقيم». علي اكبر(س) با رشادت گفت:

«پس از مرگ هراسي نداريم» امام عليه السلام را احساسي از تحسين فرا گرفت و فرمود:

«پسرم!

خدا بهترين جزايي كه مي تواند از پدري به فرزندش بدهد را به تو عطا نمايد».

اما روز عاشورا …

سيره امام حسين عليه السلام آنگونه بود كه از روي رحم و شفقت، به كساني كه اذن ميدان رفتن مي گرفتند، در ابتدا اذن نمي داد.

اما اين بار تفاوت داشت. به محض آنكه علي اكبر اجازه خواست، امام به وي اذن داد … و اين سنت رسول الله صلي الله عليه و آله بود.

ايشان بر خلاف رهبران ديگر كه نزديكان خويش را از معركه دور مي دارند در غزوات هر كس كه به او صلي الله عليه و آله نزديك تر بود را قبل از ديگران به جنگ مي فرستاد.

حسين عليه السلام سپس نگاهي نااميدانه بر قد و بالاي فرزند رشيدش كرد و آنگاه چشم به زير انداخت و گريست …

گمان مدار كه گفتم برو، دل از تو بريدم

نفس شمرده زدم همرهت پياده دويدم

دلم به پيش تو، جان در قفات، ديده

به قامت

خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم

امام عليه السلام پس از آنكه علي اكبر را روانه ميدان ساخت، انگشت به آسمان بلند كرد و محاسن مبارك را به دست گرفت و اينگونه با خداي خويش راز ونياز نمود:

«اي خدا!

شاهد باش كه جواني براي جنگ با اين قوم به سوي آنان رفت كه شبيه ترين مردم در خلقت و خوي و گفتار، به رسول الله صلي الله عليه و آله است كه هرگاه مشتاق ديدار رسول صلي الله عليه و آله تو مي شديم به صورت وي نگاه مي كرديم».

شه عشاق، خلاق محاسن

به كف بگرفت آن نيكو محاسن

به آه و ناله گفت:

اي داور من

سوي ميدان كين شد اكبر من

به خلق و خوي آن رفتار و كردار

بُد اين نورسته همچون «شاه مختار»

آنگاه اين آيه را قرائت كرد:

«ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» يعني «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد؛ آنها فرزندان (و دودماني) بودند كه (از نظر پاكي و تقوا و فضيلت) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و دانا است».

علي اكبر به سوي سپاه دشمن تاخت و رجز خوانان جنگي سخت كرد و بسياري از سپاهيان يزيد را به خاك انداخت.

كم كم تشنگي و زخم هاي متعدد، مي رفت كه تاب و توان از كف اكبر بربايد كه يكي دشمنان ضربه اي بر سر آن حضرت وارد آورد. خون صورت وي را پوشاند و او را از پاي درآورد. علي اكبر دست دور گردن اسب حلقه كرد تا بر زمين نيفتد

و اسب در ازدحام دشمن و دشنه، به جاي آنكه وي را به سوي خيمه گاه باز گرداند به قلب دشمن برد. دژخيمان يزيدي دور اسب را گرفتند و از هر سوي بر پيكرش شمشير وارد آوردند آنگونه كه نوشته اند بدنش ريز ريز (ارباً ارباً) گرديد.

اينجا بود كه علي اكبر، پدر را صدا كرد كه:

«يا ابتاه عليك مني الاسلام هذا جدي رسول الله …

پدرجان، خداحافظ، اين جدم رسول الله صلي الله عليه و آله است كه به بالينم آمده و جامي پر از آب به من مي نوشاند» …

امام عليه السلام به سرعت خود را به پيكر اكبر رساند و صورت به صورت وي گذاشت و فرمود:

«علي الدنيا بعدك العفا بعد از تو اي پسرم اف بر اين دنيا باد» …

دو چشم خويش بگشا و سؤال كن كه بگويم

ز خيمه تا سرِ نعش تو من چگونه رسيدم

آنگاه مطابق زيارت مروي از امام صادق عليه السلام مشتي از خون وي را به آسمان پرتاب كرد و شگفت آنكه قطره اي از آن به زمين برنگشت …

حضرت زينب (س) كه اين صحنه را ديد شتابان از خيمه ها بيرون آمد در حالي كه فرياد مي زد:

«يا اخياه و يابن اخياه

واي برادركم و اي واي بر فرزند برادرم»

و خود را بر پيكر علي اكبر افكند.

امام عليه السلام وي را گرفت و به خيمه ها بازگرداند و به جوانان فرمود:

«برادر خويش را برداريد و به خيمه ها برسانيد» …

آري!

امام عليه السلام تمامي شهدا و كشتگان را خود به خيمه ها مي آورد؛ به جز آن دو كشته كه با شهادتشان كمر او را شكستند؛ پسرش علي اكبر (س)؛ و برادرش ابوالفضل العباس (س) …

الا لعنة الله

علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2.

شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب نهم مصيبت ساقي لب تشنگان

ابوالفضل العباس، جواني زيبا و رشيد بود كه از شدت زيبايي، به او قمر بني هاشم (ماه هاشميان) مي گفتند و از شدت رشادت هنگامي كه بر اسب مي نشست پايش به زمين مي رسيد. وي به دليل شجاعت و جنگاوري بي همتا كه داشت، علمدار امام حسين عليه السلام بود و هنگامي كه امام عليه السلام لشگر كم تعداد خود را آماده جنگ مي كر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوري عباس عليه السلام ريشه در آباء و اجداد او داشت؛ كه از پدر به اسد الله الغالب علي بن ابي طالب عليه السلام نسب مي رساند و از جانب مادر به بني كلاب كه شجاع ترين عرب بودند.

اي حرمت قبله حاجات ما

ياد تو تسبيح و مناجات ما

تاجِ شهيدانِ همه عالمي

دست علي، ماهِ بني هاشمي

ماه كجا؟

روي دلارام تو؟

سرو كجا؟

قامت رعناي تو؟

شمع شده، آب شده، سوخته

روح ادب را ادب آموخته

منابع معتبر تاريخي آورده اند كه حضرت فاطمه (س) اندكي پيش از شهادتش به اميرالمؤمنين علي عليه السلام وصيت فرمود كه:

چند روز پس از رحلت وي، ازدواج كند.

پس از آنكه حضرت زهرا (س) به شهادت رسيد و اتفاقات تلخ پس از آن سپري گشت، حضرت علي عليه السلام از برادر خويش عقيل كه مردي نسب شناس بود و خصوصيات خانواده هاي حجاز و نيز اخبار و تاريخ عرب را بخوبي مي شناخت، خواست زني براي او انتخاب كند كه

در خانداني بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندي دلير و جنگجو براي وي به دنيا آورد.

عقيل نيز فاطمه بنت حزام بن خالد از بني كلاب را براي آن حضرت انتخاب كرد و گفت:

«در بين عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امير المومنين عليه السلام او را از پدرش خواستگاري و با او ازدواج كرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهاي «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» براي آن حضرت به دنيا آورد؛ و از اين روي به «ام البنين» مشهور گشت.

شايد آن زمان، كسي دليل اين تصميم و انتخاب حضرت را نمي دانست ولي در آن هنگام كه در كربلا، حسين عليه السلام بي يار و ياور شد و اين برادران شجاع و بويژه علمدار كربلا ابوالفضل العباس (ع)، يك به يك در راه او جانبازي كردند، كرامت علوي آشكار گرديد.

روز نهم محرم «شمربن ذي الجوش» از سوي عبيدالله بن زياد مامور شد كه اگر «عمربن سعد» از دستور سرپيچي كرد، خود فرماندهي را برعهده بگيرد و به امام عليه السلام حمله كند.

وي كه از قبيله «فاطمه ام البنين» بود و نسبت دوري با حضرت عباس عليه السلام و برادرانش داشت امان نامه اي از عبيدالله گرفت تا به خيال خود آنان را از حسين عليه السلام جدا كند و هم، باعث ضعف امام عليه السلام گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!

شمر در واپسين ساعات روز نهم محرم به نزديكي خيمه هاي امام عليه السلام آمد و فرياد زد «خواهرزادگان من كجا هستند؟»

عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بيرون آمدند و گفتند:

«چه مي خواهي؟»

شمر گفت:

«برايتان امان نامه آورده ام.

شما در امانيد!» چهار جوان پاسخ دادند:

«لعنت بر تو و بر امان تو.

آيا ما را امان مي دهي و فرزند پيغمبر در امان نباشد؟!

…» و عباس بانگ برآورد:

«دستت بريده باد كه چه بد اماني آورده اي!، اي دشمن خدا، آيا مي گويي برادر و سرور خود حسين پسر فاطمه را رها كنيم و در فرمان لعينان و لعين زادگان در آييم؟».

شمر خشمناك به لشگر دشمن بازگشت.

عصر عاشورا، هنگامي رسيد كه تمامي اصحاب و خاندان امام عليه السلام به شهادت رسيدند و فقط حسين و عباس –عليهما السلام- باقي مانده بودند. عباس چون تنهايي برادر را ديد، نزد امام آمد و گفت:

«اي برادر!

آيا رخصت مي دهي به جهاد روم؟»

امام سخت بگريست و گفت:

«برادرم!

تو علمدار مني و اگر بروي كاروان پراكنده مي شود». عباس پاسخ داد:

«سينه ام تنگ شده و از زندگي بيزارم و مي خواهم از اين منافقين خونخواهي كنم». عباس از سوي لشكر دشمن رفت و آنان را نصيحت و تحذير كرد ولي در دل سنگ آنان اثري نگذاشت.

پس به سوي خيمه ها آمد و خبر به برادر داد.

در همين حين صداي دلخراش كودكان را شنيد كه از تشنگي فرياد مي زدند:

«العطش، العطش».

سپس بر اسب نشست، نيزه و مشك برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات كرد در حالي كه مي خواند:

لا ارهب الموت اذا الموت زقا

حتي اواري في المصاليت لقا

نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اغدو بالسقا

ولا اخاف الشر يوم الملتقي

يعني:

از مرگ نمي ترسم هنگامي كه بانگ زند

تا وقتي كه ميان مردان كارآزموده افتاده و به خاك پوشيده شوم

جان من، بلاگردان جان پاك مصطفي است

من عباس هستم با مشك مي آيم

و روز نبرد از شر نمي ترسم

چهار

هزار نفر دور او را گرفتند و به سوي او تير مي انداختند تا مانع رسيدن وي به آب شوند.

پس از ساعتها تشنگي و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود.

آب از زير پاي اسب روان بود و عباس را به خود مي خواند. عباس مشتها را پر از آب كرد و به لب نزديك نمود تا بياشامد، اما به ياد تشنگي حسين عليه السلام و اهل بيت او افتاد. آب از كف بريخت، مشك را پر كرد، بر دوش راست انداخت و مركب را به طرف خيمه ها تازاند.

لشگر دشمن براي آنكه همين چند جرعه آب به كام كودكان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله كردند.

عباس با آنها پيكار مي كرد تا اينكه يكي از لشگريان با شمشير دست راست وي را قطع كرد.

عباس قهرمان فرياد برآورد:

والله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني

و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين

يعني:

به خدا سوگند حتي اگر دست راستم را قطع كنيد

تا ابد از آيينم دفاع خواهم كرد

و از امامي كه صادق اليقين است

همان فرزند پيامبر پاك و امين

آنگاه مشك را به دوش چپ انداخت و شمشير به دست چپ گرفت و از بين دشمن به راه خود ادامه داد كه ناگهان، تيغي بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نيز قطع كرد.

اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه:

يا نفس لا تخشَي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار

مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار

يعني:

اي نفس!

از كافران هراس به دل راه مده

و مژده باد بر تو كه شايسته رحمت خداوند دستگير

شدي

در سايه پيامبر بزرگ صاحب اختيار

(خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نيز قطع كردند

پس اي خدا، آنان را به آتش خشمت دچار كن

عباس نااميد نشد و مشك را به دندان گرفت تا به خيمه رساند.

اي مشك!

تو لا اقل وفاداري كن

من دست ندارم، تو مرا ياري كن

من وعده ي آبِ تو به اصغر دادم

يك جرعه براي او نگهداري كن

اما تير بعدي مشك را از هم دريد و آبها را بر زمين داغ كربلا ريخت تا عباس عليه السلام ديگر مأيوس شود.

اي مشك!

نگه كن تو به بالاي سَرم

(زهرا) ست نشسته، آبروداري كن

لختي بعد، تيري به سينه مبارك حضرت عليه السلام نشست و وي را از اسب به زير انداخت، تا كار تمام شود و لب تشنكان بي ساقي و حسين عليه السلام بي علمدار گردد.

سرانجام يكي از لشگريان دشمن به پيكر نازنين حضرت حمله كرد و با عمود آهنين بر فرق عباس زد كه سر او- مانند فرق مبارك پدرش علي (ع)- شكافت و بر زمين افتاد و فرياد زد:

«يا ابا عبدالله عليك مني السلام برادرم خداحافظ».

امام عليه السلام خود را به پيكر بي دست برادر رساند و چون وي را ديد كه به شهادت رسيده است، فرمود:

«الان آن كسر ظهري و قلت حيلتي اكنون كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد» …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد محسن امين؛ اعيان الشيعة؛ بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق..

2. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

3. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب عاشورا ذكر مصائب امام حسين (ع)

شب عاشورا بود

و خيمه گاه حق در تب و تاب. در عصر روز تاسوعا «شمر بن ذي الجوشن» به همراه هزاران نفر نيروي كمكي به صحراي كربلا رسيد و «عمر بن سعد» را براي حمله به امام عليه السلام تحت فشار قرار داد.

عمر سعد دستور حمله را صادر كرد.

صداي همهمه لشگر كه به گوش امام حسين عليه السلام رسيد، برادرش عباس (س) را صدا كرد و به همراه چند تن از بزرگان كوفه كه خود را به كاروان حق رسانده بودند به نزد دشمن فرستاد تا از قصد آنان آگاه شود.

حضرت ابوالفضل (س) بازگشت و به برادر عرضه داشت كه دشمن آمده است تا يكي از اين دو كار را انجام دهد:

يا اخذ بيعت يا آغاز جنگ.

امام فرمود:

«بيعت با يزيد كه هرگز؛ اما درباره جنگ اگر مي تواني برو و امشب را از آنان مهلت بگير و نبرد را به فردا موكول كن؛ تا نماز و قرآن بخوانيم. به خدا سوگند كه من عبادت خدا را بسيار دوست مي دارم».

فرماندهان يزيدي، ابتدا پيشنهاد حضرت را قبول نكردند؛ اما يكي از آنان ديگران را ملامت كرد كه:

«واي بر شما!

اگر در جنگ با كفار، آنان يك شب از ما مهلت بخواهند درخواستشان را اجابت مي كنيم. چگونه است كه به پسر پيغمبر شبي را رخصت نمي دهيد؟»

و اينگونه بود كه شب عاشقانِ بي دل آغاز شد …

روز تاسوعا گذشت و شب رسيد

تشنه كامان جانشان بر لب رسيد

بسته بود آب و حرم بي تاب بود

ديده ي طفلان به راه آب بود

سينه ها از فرط بي آبي كباب

بود ذكر تشنه كامان آب، آب

گرچه بود از تشنگي لبها كبود

مادران را با عطش كاري نبود

مادران

در ماتم فرزندها

دل پريشان در غم دلبندها

بهر اسماعيل هاي فاطمه

هاجران، بي زمزم و بي زمزمه

بود چشم مادرانِ پر ز درد

اشك ريزان، بهر فرداي نبرد

بود گريان، چشمِ پر خونِ رباب

بهر آن شش ماهه ي بي تابِ آب

واي اگر فردا، گهِ ماتم شود

تارِ مويي زين عزيزان كم شود

واي اگر «اكبر» سرش گردد جدا

واي اگر در خون شود خونِ خدا

اي سپيده!

جلوه بعد از شب نكن

اي فلك!

خون بر دل «زينب» نكن

اما سپيده عاشورا دميد … و سواران عشق، يك به يك پاي به مسلخ نهادند …

و بالاخره مي رفت كه تلخ ترين لحظات تاريخ فرا رسد …

آري!

عصر عاشورا شد؛ و زمين كربلا غرق در نيزه و شمشير و جنازه. از سپاه كوچك حق چيزي باقي نمانده بود اما هزاران هزار گرگ گرسنه همچنان در لشگر شيطان منتظر طعمه بودند.

ديگر كسي براي حسين (ع) باقي نبود.

«حبيب»، «زهير»، «برير»، «حر» و ديگر اصحاب به شهادت رسيده بودند. «اكبر»، «قاسم»، «عون»، «جعفر» و بقيه جوانان بني هاشم و حتي «اصغر شش ماهه» نيز جان خود را فداي اسلام كرده بودند؛ و «عباس»، بي سر و دست، دور از خيمه ها به ديدار خداي خويش رفته بود.

حسين عليه السلام به اين سو و آن سو نظر افكند.

در تمامي دشت پهناور، حتي يك نفر نبود تا از او و حريم رسول خدا صلي الله عليه و آله دفاع كند.

امام عليه السلام به خيمه گاه آمد تا با بانوان اهل بيت وداع كند.

صحنه اي دلخراش و جانسوز بود.

كودكان و دختركان دور امام را گرفته بودند و نمي دانستند آخرين كلام را چگونه بگويند. «سكينه» دختر امام عليه السلام فرياد زد:

«پدر جان!

آيا تن به مرگ دادي و دل

بر رحيل نهادي؟»

امام پاسخ داد:

«چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه يار و ياوري ندارد؟»

پس صداي به گريه بلند شد.

امام آنان را ساكت كرد و به آنها وصيت نمود و سپس ودايع امامت و مواريث پيامبران را به علي بن الحسين السجاد عليه السلام كه سخت بيمار بود سپرد و به سوي ميدان رهسپار شد.

امام عليه السلام با وجود تنهايي و تشنگي، با هزاران هزار سپاهي دشمن جنگي دلاورانه كرد.

گاه به ميمنه لشگر (سمت راست لشگر دشمن) حمله مي كرد و مي خواند:

الموت خير من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار

يعني:

مرگ بهتر از پذيرفتن ننگ است

و ننگ سزاوارتر از آتش جهنم است.

سپس به ميسره لشگر (جناح چپ لشگر) حمله مي كرد و ميخواند:

انا الحسين بن علي

آليت ان لا انثني

احمي عيالات ابي

امضي علي دين النبي

يعني:

من حسين پسر علي هستم

كه هيچگاه سازش نخواهم كرد

از حريم پدرم دفاع ميكنم

و بر طريقت پيامبر ره مي سپارم.

يكي از اهل كوفه روايت كرده است:

«من نديدم كسي را كه اينهمه دشمن بسيار بر او بتازد و فرزندان و يارانش كشته شده باشد اما اينگونه شجاع و پر جرأت باشد.

مردان سپاه بر او ميتاختند اما او با شمشير بر آنان حمله ميكرد و لشكر را مانند گله بزي كه شيري درنده در آن افتاده باشد پراكنده و تار و مار مي ساخت، سپس به جاي خويش باز مي گشت و مي گفت:

لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.

در منابع تاريخي آورده اند كه آن حضرت نزديك به 2000 نفر از سپاه يزيد را كشت، تا اينكه عمر سعد بر لشكريانش فرياد كشيد:

«واي بر شما!

آيا ميدانيد با چه كسي كارزار مي كنيد؟

اين

فرزند علي و پسر كشنده قهرمانان عرب است. دسته جمعي و از تمامي جهات بر او حمله كنيد» و به چهار هزار تير انداز سپاه دستور داد كه از هر سوي بر امام عليه السلام تير ببارند، و عده اي نيز با سنگ به حضرت حمله آوردند.

در برخي روايات آمده است كه از شدت اصابت تير، بدن امام مظلوم، همانند بدن خارپشت شده بود، و پس از شهادت، بيش از 1000 زخم بر تن امام شمردند كه 32 ضربه آن، غير از زخم تير بود.

امام عليه السلام كشته و مجروح و خسته، اندكي ايستاد تا نفسي تازه كند و دمي از خستگي جنگ بياسايد. در اين لحظه يكي از دشمنان سنگي زد كه به پيشاني حضرت اصابت كرد و خون بر صورت وي جاري شد.

امام خواست آن خون را پاك كند كه تيري سه شاخه و زهر آلود بر سينه و قلب حضرت نشست.

امام گفت:

«بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله»

و سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت:

«خدايا تو مي داني اين قوم مردي را مي كشند كه روي زمين پسر پيغمبري غير از او نيست».

به مركز باز شد سلطان ابرار

كه آسايد دمي از رزم و پيكار

فلك، سنگي از دست دشمن

به پيشاني وجه اللهِ احسن

كه گلگون گشت روي عشقِ سرمد

چو در روز احد، روي محمد

به دامان كرامت خواست آن شاه

كه خون از چهره بزدايد، بناگاه

يكي الماس وش تيري ز لشگر

گرفت اندر دل شه جاي، تا پر

كه از پشتِ پناه اهل ايمان

عيان گرديد زهر آلود پيكان

آنگاه تير را گرفت و از پشت بيرون كشيد خون مانند ناودان بيرون جست، پس امام دست خود

را از آن خون پر كرد و به سوي آسمان پاشيد. حاضران مي گويند حتي يك قطره از آن خون به زمين برنگشت و از آن لحظه، آسمان كربلا سرخ شد.

سپس دوباره دست خود را از آن خون پر كرد و صورت و محاسن خويش را با آن آغشته نمود و فرمود:

«جد خود رسول الله را اينچنين خضاب شده ديدار مي كنم و از دست اينان به او شكايت مي كنم».

عده اي از پياده نظام دشمن، دور امام را گرفتند. يكي از آنان با شمشير به آن حضرت زد كه بر اثر آن، كلاه امام دريده شد و تيغ به سر مبارك وي رسيد و خون روان گشت.

سپس «شمر» با عده اي از سپاهيان دشمن به سوي خيمه گاه حمله كردند.

شمر خواست كه آن خيمه ها را آتش زند، امام (ع)سر برداشت و چون اين صحنه ديد بانگ برآورد و آن جمله تاريخي خويش را بر زبان آورد كه:

«واي برشما!

اگر دين نداريد و از روز رستاخيز نمي ترسيد، لااقل در دنيا آزاده و جوانمرد باشيد» آنگاه خطاب به فرماندهان لشگر يزيد نهيب زد:

«اهل و عيال مرا از دست سركشان و بي خردان خود حفظ كنيد».

«شبث» خود را به شمر رساند و با تندي او را از اين كار بر حذر داشت. شمر خجالت كشيد و به سپاهيانش دستور داد كه از حرم دور شويد و به سوي خود حسين برويد كه حريفي بزرگ و جوانمرد است.

در همين حين، «عبدالله» فرزند امام مجتبي عليه السلام كه نوجواني نابالغ بود از خيمه ها بيرون دويد تا از عموي خويش دفاع كند؛ اما وي نيز با وضعي دلخراش به شهادت

رسيد (و مصيبت آن در روضه شب پنجم گذشت).

سپاه دشمن به امام عليه السلام نزديك شد و دايره محاصره را بر وي كه از شدت زخمها و هرم تشنگي، تاب و توان نداشت تنگ تر و تنگ تر كرد.

(زرعه بن شريك) به حضرت نزديك شد و شمشيري به دست چپ آن حضرت زد.

سپس شخصي ديگر، از پشت، تيغ بر شانه امام عليه السلام وارد آورد كه حضرت از شدت آن ضربت، با صورت بر خاك افتاد.

اين دو ملعون عقب نشستند، در حالي كه امام افتان و خيزان بود؛ گاه به مشقت از جاي برمي خاست ولي دوباره بر زمين مي افتاد …

«سنان بن انس» بر امام حمله كرد و با نيزه خويش بر پشت امام زد، آنقدر سخت كه نوك نيزه از سينه حضرت بيرون آمد.

امام در گودال قتلگاه افتاد و واپسين راز و نياز خود با خداي خويش را آغاز كرد.

و هر چه مي گذشت زيباتر و برافروخته تر مي شد … يكي از راويان نوشته است:

«به خدا قسم، هيچ كشته به خون آغشته اي را نيكوتر و درخشنده روي تر از حسين نديدم. ما براي كشتن وي رفته بوديم ولي رخسار و زيبايي هيئت او، انديشه قتل وي را از ياد من برد».

دژخيمان، همچون گرگان گرسنه، دور امام حلقه زدند تا به خيال خود كار را تمام و حق را براي هميشه ذبح نمايند.

زينب (س) كه ديگر صداي تكبير و لا حول و لا قوه ي امام را نمي شنيد فهميد كه ماه فاطمه در محاق رفته است؛ پس از خيمه ها بيرون دويد در حالي كه شيون مي كشيد:

«وا اخاه، وا سيداه، وا اهل

بيتاه!

اي كاش آسمان بر زمين مي افتاد!

اي كاش كوهها خرد و پراكنده بر دشت مي ريخت …» و خود را به تلي (تپه اي) مشرف بر گودال رساند و آن صحنه دلخراش را مشاهده كرد.

وي با ديدن گرگاني كه براي قتل امام در آنجا جمع شده بودند به «عمر سعد» نهيب زد:

«واي بر تو اي عمر!

آيا ابا عبدالله را مي كشند و تو نگاه مي كني؟»

قطرات اشك عمر سعد بر گونه اش جاري شد اما پاسخي نداد و روي از زينب برگرداند. زينب (س) فرياد زد:

«واي بر شما!

آيا مسلماني ميان شما نيست؟»

هيچكس جواب نگفت.

شمر بر سر يارانش فرياد كشيد:

«چرا اين مرد را منتظر گذاشته ايد؟!» و خواست كه يكي از آنان كار را تمام كند.

«خولي بن يزيد» با شتاب از اسب فرود آمد تا سر مبارك آن حضرت را جدا كند، اما تا به امام عليه السلام نزديك شد بر خود لرزيد و نتوانست. شمر گفت:

«بازوي تو ناتوان باد!

چرا مي لرزي؟»

آنگاه خود تيغ به دست گرفت و به همراه سنان براي بريدن رأس مطهر امام عليه السلام رهسپار شد …

زير خنجر بود، اما ديده باز

اشك او بر گونه، سرگرم نماز

اشك او مي شست خونِ گونه را

شرمگين مي كرد اين گردونه را

مست بود و اشك ديده، باده اش

خاك گرم كربلا سجاده اش

در دل گودال كرد از بس سجود

شد ز فرط سجده چشمانش كبود

يك نفر «پهلو شكسته» در برش

كيست يارب اين، به غير از مادرش؟

مادرش آمد و ليكن مضطر است

بر گلوي تشنه ي او خنجر است

خنجر از بس بوسه زد بر حنجرش

رفت تا گردون صداي مادرش

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1.

سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و بر گرفته اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه خواني با عنوان طنين عشق؛ تهيه و تنظيم مرتضي وافي؛ قم: انتشارات شفق، 1380).

روضه شب يازدهم مصيبت شام غريبان

نمي دانم امشب بايد از كدام غربت گفت؛ چه روضه اي خواند؛ و مصيبت كدامين غريب را بازگو نمود.

آيا از بدن پاره پاره حسين عليه السلام بگوييم كه عريان در گودال قتلگاه افتاده است؟

يا از بدن عباس علمدار كه نه سر در بدن دارد و نه دست؟

آيا از علي اكبر بگوييم كه صورت پيامبرگونش را بر نيزه برافراشته اند؟

يا از علي اصغر شش ماهه كه اينك در گهواره خاكي خويش به خواب ابدي رفته؟

آيا از ياران حسين عليه السلام بگوييم كه غريبانه در گوشه گوشه ميدان جان باخته اند؟

يا از كودكان حسين عليه السلام كه غم يتيمي و اسيري، يكجا بر آنان وارد شده است؟

از غريبي بگوييم يا از مظلوميت؟

از وفا بگوييم يا از پيمان شكني؟

از عطش بگوييم يا از آتش؟

از عشق بگوييم يا از زينب؟

خوب نامي بر قلم گذشت.. زينب …

آري!

بگذار از زينب بگوييم؛ كه كربلا، از اينجا به بعد، از آنِ زينب است و پيام كربلا، مرهون زينب.

بگذار از زينب بگوييم و از رنج هاي زينب. از زينب و از غصه هاي زينب. از زينب و از قصه هاي زينب. از زينب و از حماسه هاي زينب؛ و از زينب و از دل زينب … و امان از دل زينب …

اما از كدامين غم زينب بگوييم؟

از برادراني كه از دست داد؟

يا از برادر زادگانش

كه يك به يك به ميدان رفتند و باز نگشتند؟

يا از پسرانش كه جلوي چشمان گريانش ذبح شدند؟

اگر چه زينب «ام المصائب» است و از كودكي داغ هاي فراوان ديده ابتدا داغ بزرگ رحلت جدش پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سپس مصيبت شهادت مادر جوان و در جواني فرق شكافته پدرش علي عليه السلام را ديده است و سپس جگر پاره پاره برادر معصومش حسن مجتبي را … اما روزي مانند عاشورا نبود، و داغي مانند كربلا …

قصه ي بي سر و ساماني من گوش كنيد

دوستان، غصه ي تنهايي من گوش كنيد

گر چه اين قصه ي پر غصه به گفتن نتوان

نه به گفتن نتوان، بلكه شنفتن نتوان

دختر دخت نبي، «امِ مصائب» نامم

كرده لبريز ز غم، ساقي گردون جامم

صبر، بي تاب شد از صبر و شكيبايي من

ناتوان شد خِرَد از درك و توانايي من

باغبانم من و يك سر شده غارت باغم

چرخ بگذاشته بس داغ به روي داغم

نه كه چون جد عزيزي چو پيمبر دادم

پدر و مادر و فرزند و برادر دادم

پيشِ من، در پسِ در، مادرِ من آزردند

ريسمان بسته به مسجد، پدرم را بردند

من هم اِستاده و اين منظره را مي ديدم

مات و وحشت زده مي ديدم و مي لرزيدم

بود در سينه هنوز آتش داغ مادر

كه فلك زهر دگر ريخت مرا سوخت جگر

ديدم آن تاج سرم را كه دو تا گشته سرش

بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش

بعد از آن بود دلم خوش كه برادر دارم

به سرم سايه ي دو سرو صنوبر دارم

غافل از آنكه غم و دردِ من آغاز شده

به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده

رفت از دست حسن گشت دلم خوش به حسين

شد

مرا روح و روان، قوت دل، نور دو عين

بعد از آن واقعه ي كرب و بلا پيش آمد

راه جانبازي در راه خدا پيش آمد

حضرت زينب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسر عمو و سه پسرش را مشاهده كرد و شهادت دهها تن ديگر از بستگان و ياران برادرش را ديد؛ و شايد اينها همه در برابر رنج اسيري و در به دري كه تازه از امشب آغاز شد بسيار اندك بود …

روز طي گشت و نگويم كه چه بر ما آمد

شب جانكاه و غم افزا و محن زا آمد

آن زمان كو كه بگويم چه بديدم آن شب

خارها بود كه از پاي كشيدم آن شب

چه بگويم چه شبي را به سحر آوردم

كوه غم شد دل و چون كوه به پاي استادم

چون جنگ به پايان رسيد و رأس مطهر حسين عليه السلام را از بدن جدا كردند؛ به لباس هاي پاره پاره آن حضرت نيز رحم نكردند و عمامه، پيراهن، شلوار و كفشهاي امام عليه السلام را ربودند. شخصي به نام «بحدل» نيز هجوم آورد تا انگشتر حضرت را بدزدد اما بر اثر شدت جراحات و متورم شده انگشتان، نتوانست آن را بيرون آورد، پس خنجر كشيد و انگشت مبارك را بريد و انگشتر را درآورد …

اسب امام، با سر و مويي خون آلود به سوي خيمه ها رفت. زنان و دختران اهل بيت عليه السلام با ديدن اسب خونين و بي سوار، فهميدند كه ديگر بي كس و يتيم شده اند و صدا به گريه و شيون بلند كردند.

«ام كلثوم» خواهر امام عليه السلام فرياد كشيد:

«يا محمد!

يا علي!

يا جعفر!

يا حسن!

كجاييد كه ببينيد با حسين

چه كردند؟…»

پس لشكر دشمن به سوي حرم پيامبر صلي الله عليه و آله حمله كردند.

از يك سو اين خيمه ها را آتش مي زدند و از سوي ديگر هر آنچه مي ديدند غارت مي كردند.

آنان حتي به حجاب زنان نيز رحم نمي كردند و لباس هاي بانوان اهل بيت عليه السلام را مي كشيدند و مي بردند. زنان و دختركان، سربرهنه و هراسان، از خيمه ها فرار مي كردند در حالي كه خار و خس بيابان، پاي برهنه آنان را مي دريد …

بانوان حرم، كه از خيمه ها به سوي بيابان دويده بودند، ناگاه با گودال قتلگاه و پيكر بي سر حسين عليه السلام روبرو شدند.

راوي مي گويد:

به خدا فراموش نمي كنم زينب دختر علي عليه السلام را كه زاري مي كرد و به آواز سوزناك مي گفت:

«يا محمداه!

صلي عليك مليك السماء، هذا حسين مُرمل بالدما مقطع الاعضاء، و بناتك سباتا، و إلي الله المشتكي …» يعني:

«يا محمد!

فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند!

بنگر كه اين حسن توست، به خون آغشته، با اعضايي از هم جدا گشته. بنگر كه اين دختران تو هستند، اسير شده و در بيابان ها رها گشته. به خدا شكايت بريم، و به علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء. يا محمد!

اين حسين توست كه در اين دشت افتاده، به دست زنازادگان كشته شده و باد صبا گرد و غبار بر پيكر او مي پراكند.

اي اصحاب محمد!

برخيزيد و ببينيد كه اينها فرزندان مصطفايند كه اينگونه اسير شده اند …» مويه زينب آنقدر دلخراش بود كه دشمنان و دژخيمان را نيز گريان كرد.

آنگاه «سكينه» پيكر مبارك پدرش حسين عليه السلام را در آغوش گرفت و شروع به زاري كرد؛

تا اينكه جماعتي از اعراب چادر نشين ريختند او را كشيدند و از بدن پدر جدا كردند.

لشكريان يزيد كه به غارت خيمه ها مشغول شده بودند، به خيمه اي رسيدند كه علي بن الحسين السجاد عليه السلام در آن بيمار و تب آلود افتاده بود.

«شمر بن ذي الجوشن» شمشير كشيد تا او را بكشد، اما عده اي از همراهانش به او نهيب زدند:

«آيا شرم نمي كني و مي خواهي اين جوان بيمار را هم بكشي؟»

شمر گفت:

«فرمان امير است كه همه فرزندان حسين را بكشم». همراهان با شدت مانع وي شدند تا سرانجام دست از اين كار برداشت … و خداوند در زرهي از بيماري، جان ولي خويش را حفظ فرمود.

سپس دشمن دني، رذالت و پستي خويش به منتها رساند؛ «عمر سعد» در بين لشگريانش فرياد كشيد:

«چه كسي حاضر است كه بر پيكر حسين، اسب بتازاند؟»

ده نفر كه راويان شهادت داده اند هر ده، حرامزاده بودند حاضر شدند كه اين جنايت و وقاحت بزرگ را انجام دهند.

پس اسب ها را آماده كردند و آنان را بر پيكر بي سر و قطعه قطعه امام عليه السلام تازاندند؛ آنگونه كه استخوان هاي سينه امام شكست و نرم شد …

(اي قلم!

چگونه اين جملات را مي نگاري و از شدت مصيبت، خشك نمي شوي؟

اي دست!

چگونه مي نويسي و نمي شكني؟!) …

اينك، حال زينب را تصور كنيد … از يك سو، شاهد اين مصيبت هاي پي در پي و جانسوز است؛ از سوي ديگر بايد مراقب فرزند بيمار برادر باشد؛ و از سوي ديگر بايد دختران و زنان حرم را از بيابان ها جمع نمايد و زير خيمه هاي نيم سوخته گرد آورد …

صحراي كربلا مي رفت كه تاريك و تاريك تر

شود؛ و گرگان گرسنه، در جاي جاي آن به دنبال دختركان و طفلان مي دويدند تا شايد گوشواره اي از گوش آنان بكشند يا خلخالي از پاي آنان بربايند …

زينبا!

چه كشيدي آن شب، در آن شام سياه غريبان …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

3. شيخ صدوق؛ أمالي؛ ترجمه آيةالله كمره اي؛ تهران:

انتشارات كتابچي، 1370.

روضه شب دوازدهم مصيبت امام زين العابدين (ع)

امام علي بن الحسين عليه السلام ملقب به «سجاد»، «زين العابدين»، و «سيد ساجدين»، در كربلا حدود 22 سال سن داشت.

آنچه بايد بدان توجه فراواني داشت اينكه آن حضرت، فقط در سفر همراه با كاروان امام حسين عليه السلام از مكه به كربلا، و در روزهاي منتهي به عاشورا بيمار بود.

راز اين امر هم آن زمان آشكار شد كه تمامي فرزندان و اهل بيت امام عليه السلام حتي علي اصغر شش ماهه در روز عاشورا به شهادت رسيدند. در آن هنگام «شمر» با اراذلش به خيمه ها حمله كرد و مي خواست آن حضرت را بكشد كه يكي از لشگريان دشمن به نام «حميد بن مسلم» و نيز گفته اند خود «عمر بن سعد» بيماري حضرت را به شمر يادآور شد و با تلاش بسيار، مانع از شهادت ايشان گرديد.

پس بيماري حضرت سجاد عليه السلام تنها منحصر به همان چند روز بود؛ و زشت است براي شيعه اهل بيت عليه السلام كه اين را نداند و از آن حضرت با القابي همچون «زين العابدين بيمار» ياد كند!

و اما بعد …

فرداي روز

عاشورا «عمر بن سعد» جنازه هاي لشكر خويش را جمع كرد و بر آنان نماز خواند و دفن نمود؛ اما بدن امام حسين عليه السلام و اصحاب او را همچنان در بيابان باقي گذاشت.

سپس هر يك از قبايل كوفه و عرب، براي آنكه خود را نزد «ابن زياد» عزيز كنند، سرهاي مطهر شهداء را بين خود تقسيم كردند و آنها را بر نيزه زدند و آماده حركت شدند.

آنگاه زنان و كودكان اهل بيت عليه السلام را بدون حجاب مناسب بر شتران و چارپايان بدون زين نشاندند و همچون اسراي كفار به سوي كوفه بردند.

چون ابن سعد با اسيران نزديك كوفه رسيد، مردم شهر براي تماشا جمع شده بودند. زني از اهل كوفه كه از بلندي بر اسيران مشرف بود پرسيد:

«شما اسيران كدام طايفه ايد؟»

گفتند:

«اسيران آل محمد!» آن زن فرود آمد و چادر، مقنعه و جامه هايي آورد تا زنان اهل بيت عصمت خود را بپوشانند.

اينك خود، حال امام سجاد عليه السلام را تصور كنيد؛ از يك سو بيماري بر آن حضرت مستولي است و تب و ضعف بر آن حضرت فشار مي آورد؛ از سوي ديگر غمِ از دست دادن پدر و برادران و عموها و عموزادگان قلبش را مي فشارد؛ از طرف ديگر سر بريده شهداء را در جلوي چشمانش دارد؛ و از همه سخت تر و دردناك تر اينكه امام اين مظهر غيرت الهي عمه ها و خواهران خود را مي بيند كه با آن وضع در معرض ديد خائنان و دشمنان هستند …

پيش از ورود اسرا به دارالحكومه، رأس مطهر امام حسين عليه السلام را در مقابل ابن زياد گذاشتند. وي عصايي از چوب خيزران به دست گرفته

بود و با آن بر لب و دندان امام مي زد.

اين جسارت وي، اعتراض بسياري از حاضران را برانگيخت. «زيد بن ارقم» كه صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين بود و در آن هنگام پيرمرد شده بود به عبيدالله نهيب زد:

«چوب خود را بردار!

به خدا سوگند پيغمبر را ديدم كه همين جاي چوب تو را مي بوسيد» و سپس شروع به گريستن كرد.

ابن زياد گفت:

«اگر نه اين بود كه پيرمردي خرف و ديوانه شده اي گردن تو را مي زدم». زيد برخاست و در حالي كه بيرون مي رفت گفت:

«اي عرب!

از امروز بنده شديد. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد. به خدا قسم نيكان شما را خواهد كشت و اشرار را به كار خواهد گرفت».

ديگر از كساني كه حضور داشت «انس بن مالك» بود كه با ديدن سر مطهر امام عليه السلام و جسارت عبيدالله گريست و گفت:

«شبيه ترين مردم است به پيغمبر».

سپس اسرا را بر ابن زياد وارد كردند.

وي هنگامي كه امام سجاد عليه السلام را ديد پرسيد:

«كيستي؟»

فرمود:

«علي بن الحسين». آن ملعون گفت:

«مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟»

امام فرمود:

«برادري داشتم كه علي نام داشت. مردم او را كشتند».

ابن زياد گفت:

«خدا كشت» امام فرمود:

«الله يتوفي النفس حين موتها». ابن زياد خشمگين شد و گفت:

«در پاسخ من دليري مي كني و هنوز شجاعت داري؟

او را ببريد و گردن بزنيد».

پس حضرت زينب گفت:

«اي پسر زياد!

هر چه خون از ما ريختي بس است» و امام را در آغوش گرفت و فرمود:

«والله از او جدا نمي شوم. اگر مي خواهي او را بكشي مرا نيز

بكش». ابن زياد كمي به آن دو نگريست و گفت:

«عجبا كه اين زن دوست دارد با برادرزاده اش كشته شود!

او را رها كنيد كه با اين بيماري كه دارد خواهد مرد» …

امام سجاد عليه السلام سپس رنج سفر به شام و غم اسيري و عذاب در دربار يزيد را تحمل كرد … و تا پايان عمر شريفش، همواره در اندوه مصيبت كربلا بود …

روايت كرده اند كه مردي بطّال و دلقك در مدينه زندگي مي كرد كه به هزل و مزاح خود مردم مدينه را مي خنداند. وي روزي گفت:

«علي بن الحسين مرا درمانده و عاجز كرده است؛ چرا كه هر چه تلاش كردم هيچ نتوانستم وي را به خنده افكنم».

امام سجاد عليه السلام در محرم سال 94 (يا 95) هجري، هنگامي كه 57 سال داشت، با زهر يكي از فرزندان «عبدالملك مروان» مسموم شد و در بستر احتضار افتاد.

حضرت در اين ايام، تمامي فرزندان خود را جمع كرد و فرزند بزرگȘǘјԠ«محمد بن علي عليه السلام» - كه او نيز در مصيبت كربلا حضور داشت و در آن زمان كودكي 4 ساله بود – را وصي خود قرار داد و وي را «باقر» ناميد و امر ساير فرزندان خود را به آن جناب واگذار كرد و به آنان موعظه و وصيت نمود.

سپس امام باقر را به سينه چسباند و فرمود:

«تو را وصيت مي كنم به آنچه وصيت كرد مرا پدرم در هنگام شهادت خود و گفت كه پدرش او را وصيت كرده بود به اين وصيت در هنگام وفات خود كه:

بر حذر باش از اينكه ستم كني بر كسي كه ياوري بر تو غير از خداوند ندارد».

آورده اند

كه چون حضرت عليه السلام وفات كرد، تمامي مدينه در ماتمش عزادار گشت و مرد و زن و سياه و سفيد و صغير و كبير در مصيبتش نالان شدند و از زمين و آسمان آثار اندوه نمايان بود …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. شيخ عباس قمي؛ منتهي الآمال؛ با كوشش و تلخيص آيةالله رضا استادي؛ قم: دفتر نشر مصطفي، 1380.

2. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

3. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

اربعين

مقدمه آيت الله معرفت

(پژوهشي در بازگشت اهل بيت به كربلا) محمد امين پور اميني حسنين

بسمه تعالي اربعين حسيني يكي از پربحث ترين واقعه ي طف است، كه از جوانب مختلف مورد تحقيق و بررسي محققان قرار گرفته و تاكنون آثار و دست آوردهاي گران بهايي در اين زمينه ارائه گرديده است و با حركت زمان پژوهشهاي ارزنده تر و جامع و كامل تري بهره ي جامعه ي پژوهشگران سخت كوش مي گردد و از جمله ي اين تحقيقات ارزنده، تحقيقي است كه محقق فاضل و نستوه جناب عمدة الأعزة آقاي محمد امين پوراميني از فضلاي به نام حوزه ي علميه ي قم انجام داده، و جدا قابل استفاده و بهره مندي حقيقت جويان قرار گرفته و در طليعه ي تحقيقات ديگر ايشان مورد توجه مي باشد.

وفقه الله لمرضاته و ايده بروحه، آمين. قم - محمد هادي معرفت 15 محرم 1424 ه

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم نهضت حسيني از زواياي گوناگون قابل بررسي است، بررسي شرايط سياسي اجتماعي آن روز و موشكافي جريانات بستر ساز قيام، نقش آفريني بي نظير سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام، وفاداري ياران، نقش اهل بيت پس از شهادت، تأثيرگذاري امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبري عليهاالسلام در تداوم نهضت، الگو گشتن آن در راستاي حركت تاريخ و ده ها موضوع ديگر ذهن كاوشگران و انديشه ي پژوهشگران را به خود مشغول ساخته و از ديرباز تاكنون هر يك به فراخور ظرفيت و استعداد و درك و برداشت خود مطالبي را گردآوري كرده و برخي به تحليل مسائل پرداخته اند. از قرن اول تاكنون، ده ها تن از دانشمندان و مورخان، با نگارش كتاب مقتل الامام الحسين عليه السلام و يا در ضمن بحثهاي تاريخي خود، فاجعه ي فراموش نشدني كربلا را آورده

و به ذكر وقايع آن برآمده اند. مسئله ي بازگشت اهل بيت عليهم السلام و از آن جا به مدينه، يكي از مسائل مهم تاريخ نهضت حسيني است و چون برخي مشكلات تاريخي به همراه دارد، هر سال به هنگامه ي ماه صفر و تجديد خاطره و ياد حضرت سيدالشهدا عليه السلام در روز اربعين، بر سر زبانها مي افتد و عده اي به چگونگي آن و برخي به نفي و اثبات آن مي پردازند و عده اي ساكت و بي نظر از كنار آن مي گذرند. از آن جايي كه اين رويداد بسيار پراهميت است و عده اي از بزرگان درباره ي آن قلم زده اند، لذا ما را به نقد و بررسي نظرات و نگارش مطالبي پيرامون اين مهم واداشت، اميدوارم كه از نقطه نظرات صاحبنظران و انتقادات ايشان بهره مند شوم. محمد امين پور اميني

29 / صفر المظفر 1423 برابر با 12 ارديبهشت ماه 1381

شوق لقا

زيارت مرقد پاك قبر امام حسين عليه السلام داراي جايگاهي بلند و بسيار رفيع و از خصوصيات منحصر به فردي برخوردار است. در اين بخش با بهره گيري از روايات، به زواياي گوناگون اين بحث خواهيم پرداخت.

نخستين زائر امام حسين كيست؟

ابن نما حلي، از ابن عايشه روايت مي كند كه سليمان بن قته ي عدوي، سه روز پس از شهادت امام حسين عليه السلام از كربلا عبور كرد و چون نگاهش بر جاي قتلگاه ايشان افتاد، تكيه بر اسب عربي خود نمود و اين ابيات را سرود:

مررت علي أبيات آل محمد

فلم أرها أمثالها يوم حلت

ألم تر أن الشمس أضحت مريضة

لفقد الحسين و البلاد اقشعرت

و كانوا رجاءا ثم أضحوا رزية

لقد عظمت تلك الرزايا و جلت

و تسألنا قيس فنعطي فقرها

و تقتلنا قيس اذا النعل زلت

و عند غني قطرة من دماءنا

سنطلبهم يوم بها حيث حلت

فلا يبعد الله الديار و أهلها

و ان أصبحت منهم برغم تخلت

فان قتيل الطف من آل هاشم

أذل رقاب المسلمين فذلت

و قد أعولت تبكي النساء لفقده

و أنجمنا ناحت عليه و صلت [1].

ممكن است كسي بگويد كه بنا بر اين روايت، نخستين زائر را بايد سليمان بن قتة دانست؛ ولي اين سخن با توجه به مطالب زير، قابل پذيرش نيست:

1. تاكنون كسي او را به اين عنوان نشناخته و نشناسانده است.

2. نقل با اين خصوصيت را تنها ابن نما نقل كرده است؛ در حالي كه برخي تاريخ نويسان، به ذكر مرثيه و اشعار او در كربلا بسنده نموده اند، بدون آن كه زمان آن را معين سازند [2] و بيشتر ايشان تنها ابيات او را نقل كرده اند، بدون آن كه به مكان و زمان آن تصريح نمايند.

[3].

3. اين روايت، ناظر به عبور سليمان از كربلاست و اين با عنوان زيارت فرق مي كند؛ چون عبارتي كه ابن نما آورده اين است:

مر سليمان بن قتة العدوي مولي بني تميم بكربلاء بعد قتل الحسين عليه السلام بثلاث، فنظر الي مصارعهم، فاتكأ علي فرس له عربية، و أنشأ …؛ سليمان بن قته ي عدوي پس از گذشت سه روز از شهادت حسين عليه السلام از كربلا گذشت و به جايگاه شهادتشان نگاه افكند و در حالي كه به اسب عربي خود تكيه نموده بود، چنين سرود … [4]. و عبور از آن مكان مقدس اعم از آن است كه به قصد زيارت باشد يا نباشد و اين غير از عمل كسي است كه به قصد زيارت قبر آن حضرت، رنج سفر را بر خود هموار سازد و عواقب اين كار را به جان بخرد. با توجه به اين مطلب، حال عبيدالله بن حر جعفي نيز روشن مي شود، او كه دعوت شخص امام حسين عليه السلام را براي ياري رساني نپذيرفته بود و به گمان خود با زرنگي توانسته بود رعايت بي طرفي را نموده و از حضور در لشكر ابن زياد نيز سرباز زند، پس از واقعه ي جانگداز كربلا، هنگامي كه از سوي ابن زياد بازخواست شد، بر جان خود ترسيد و از كوفه فرار كرد و به كربلا آمد و با نهايت پشيماني از ياري نرساندن به فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله اشعاري را سرود. [5] ولي باز نمي توان عنوان شريف «زائر» را بر او منطبق ساخت. افزون بر آن زمان حضور او را در كربلا دقيقا نمي دانيم. «زيارت» قبر حسين عليه السلام

تنها پس از دفن جسد مطهر است، نه پيش از آن. و با اين بيان، بني أسد را كه توفيق دفن اجساد مطهر را يافتند، نمي توان داخل در عنوان فوق دانست. با توجه به اين مطالب، بايد جابر بن عبدالله انصاري را نخستين كسي دانست كه شرافت كسب اين عنوان را پيدا نموده است؛ چون او كسي است كه به قصد زيارت قبر سالار شهيدان، أباعبدالله الحسين عليه السلام، با توجه به كهولت سني خود و با در نظر گرفتن شرايط بسيار سخت سياسي روز، از مدينه به كربلا آمد؛ چنان كه بسياري از بزرگان به اين مطلب تصريح نموده اند.

شيخ مفيد مي فرمايد:

و في اليوم العشرين منه - صفر - … هو اليوم الذي ورد فيه جابر بن عبدالله الأنصاري صاحب رسول الله صلي الله عليه و آله و رضي الله تعالي عنه من المدينة الي كربلاء، لزيارة قبر سيدنا أبي عبدالله عليه السلام، فكان أول من زاره من الناس؛ بيستم ماه صفر، روزي است كه جابر بن عبدالله انصاري، يار رسول خدا صلي الله عليه و آله، به قصد زيارت قبر حضرت أباعبدالله عليه السلام، از مدينه به كربلا رفت و او نخستين كسي است كه به زيارت قبر آن حضرت شتافت. [6].

و اين مطلب را بسياري از عالمان و دانشمندان نقل كرده اند.

شيخ طوسي [7]، علامه ي حلي [8]، شيخ رضي الدين علي بن يوسف بن مطهر حلي [9]، شيخ كفعمي [10]، علامه ي مجلسي [11] محدث نوري از جمله ي اين دانشمندانند.

*****

[1] مثير الأحزان، ص 110

بحارالأنوار، ج 45، ص 293.

[2] تذكرة الخواص، ص 272؛

اللهوف، ص 233

ينابيع المودة، ج 3، ص 100.

[3] الطبقات الكبري، (ترجمة الامام الحسين عليه السلام من

القسم غير المطبوع)، ص 92

مقاتل الطالبيين، ص 121، أنساب الأشراف، ج 3، ص 420

المناقب، ج 4، ص 117

مروج الذهب، ج 3، ص 64

تهذيب الكمال، ج 6، ص 447

سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 318

الاستيعاب، ج 1، ص 379

تهذيب ابن عساكر، ج 4، ص 345

البداية و النهاية، ج 8، ص 213؛ جواهر العقدين، ج 2، ص 33.

[4] مثير الأحزان، ص 110.

[5] سبط ابن جوزي در تذكرة الخواص، ص 270 اشعار وي را اين گونه آورده است:

يقول أمير غادر أي غادر

ألا كنت قاتلت الشهيد بن فاطمة

ونفسي علي خذلانه و اعتزاله

و بيعة هذا الناكث العهد لائمة

فياندمي ألا أكون نصرته

ألا كل نفس لا تسدد نائمة

و اني علي أن لم أكن من حماته

لذو حسرة ما ان تفارق لازمة

سقي الله أرواح الذين تآزروا

علي نصره سقيا من الغيث دائمة

وقفت علي أطلالهم و محالهم

فكاد الحشي ينفض و العين ساجمة

لعمري لقد كانوا سراعا الي الوغي

مصاليت في الهيجا حماة خضارمة

فان يقتلوا في كل نفس بقية

علي الأرض قد أضحت لذلك واجمة

و ما أن رأي الراؤن أفضل منهم

لدي الموت سادات و زهر قماقمة

أيقتلهم ظلما و يرجوا ودادنا

فدع خطة ليست لنا بملائمة

لعمري لقد ارغمتمونا بقتلهم

فكم ناقم منا عليكم و ناقمة

أهم مرارا أن أسير بجحفل

الي فئة زاعت عن الحق ظالمة

فكفوا و الا زرتكم في كتايب

أشد عليكم من زحوف الديالمة.

[6] مسار الشيعة، ص 46.

[7] مصباح المتهجد، ص 730.

[8] منهاج الصلاح، بنا بر نقل لؤلؤ و مرجان، ص 147.

[9] العدد القوية، ص 219، ص 11

بحارالأنوار، ج 98، ص 195.

[10] مصباح كفعمي، ص 489.

[11] بحارالأنوار، ج 101، ص 334.

بررسي شخصيت جابر بن عبدالله الانصاري

جابر بن عبدالله، از شخصيتهاي بسيار برجسته و محترم دنياي اسلام است كه از موضع گيريهاي بسيار خوب فكري و سياسي برخوردار بوده

است. كشي، چنين روايت كرده است:

او از پيشتازان گرد آمده اطراف وجود اميرمؤمنان عليه السلام [1] و جزء گروه هفتاد نفر [2] و آخرين كس باقي مانده از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از پيروان اهل بيت عليهم السلام بود.

او در حالي كه عمامه ي سياهي بر سر داشت، در مسجد مي نشست و صدا مي زد:

اي باقر العلم!

[3] و در حالي كه تكيه بر عصايش زده بود، در كوچه هاي مدينه مي گشت و مي گفت:

علي خير البشر؛ علي برترين بشر است. [4] و چون پيرمرد شده بود، حجاج كاري به او نداشت. [5]. محدث نوري مي گويد:

او از پيشتازان گرد آمده ي اطراف وجود اميرمؤمنان علي عليه السلام و حامل سلام پيامبر صلي الله عليه و آله براي امام باقر عليه السلام و نخستين زائر قبر أباعبدالله الحسين عليه السلام و روايتگر خبر لوح (در بردارنده ي نص خداوند بر امامت امامان) بود و او تنها صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه آن لوح را نزد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام ديده بود.

او داراي مناقبي ديگر و فضايلي بي شمار بود.»

[6]. محدث قمي مي گويد:

او صحابي و يار جليل القدر پيامبر بود و پيوستگي او به اهل بيت عليهم السلام و جلالت او، مشهورتر از آن است كه ذكر شود.

وي به سال 78 از دنيا رفت و رواياتي كه دلالت بر فضل او نمايد، بسيار است … از أسد الغابة منقول است كه او هجده جنگ را در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله، وجنگ صفين را در ركاب امير مؤمنان علي عليه السلام حاضر شد و در آخر عمر كور گرديد …. [7]. آيت الله خويي مي نويسد:

او

جنگ بدر [8] و هجده غزوه را همراه پيامبر صلي الله عليه و آله حاضر شد و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از بهترين ياران اميرمؤمنان و از جمله شرطة الخميس بود.

وي از ياران امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امام باقر عليهم السلام و جليل القدر بود … كليني با سند صحيح خود از امام باقر عليه السلام اين سخن را درباره ي وي روايت كرده است:

هيچ گاه جابر دروغ نگفته است. [9]. در اين جا برخي فضايل و برجستگيهاي زندگي جابر بن عبدالله انصاري را بر مي شماريم [10]:

- او و پدرش هر دو از ياران رسول خدا بودند. [11] وي از اهل بيت رضوان، و از شاهدان شب دوم عقبه، و از حاضران در جنگ خندق و بيعت شجره بوده است. [12]. در جريان عقبه، او كه كودكي بيش نبود، همراه پدر در جمله ي هفتاد تني بود كه در آن جا با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت نمودند. [13]. - او كهنسالي است كه از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين و امام باقر عليهم السلام شمرده مي شود [14] و به هنگام مرگ حدود 90 سال داشت. [15]. - او از راوياني است كه عده ي زيادي از وي نقل حديث نموده اند. برخي احاديث وي را تا 1540 روايت شمرده اند [16] و از اين رو، از وي به عنوان كسي ياد مي كنند كه از جمله مكثرين در حديث و حافظان سنن بوده است. [17]. - ابن عقده وي را منقطع به اهل

بيت عليهم السلام معرفي نموده [18] و برقي او را از اصفيا مي داند. [19]. - برجستگي علمي وي به حدي است كه ذهبي او را فقيه و مفتي مدينه در زمان خود معرفي نموده [20] و مرحوم سيد امين، وي را از اجلاي مفسران مي داند. [21].

*****

[1] اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 38، ح 78.

[2] همان، ج 1، ص 41، ح 87.

[3] همان، ج 1، ص 41، ح 88.

[4] همان، ج 1، ص 44، ح 93.

[5] همان، ج 2، ص 124، ح 195.

[6] مستدرك الوسائل، ج 3، ص 580 (الفائدة الخامسة من الخاتمة)، ترجمه ي جابر؛ سفينة البحار، ج 1، ص 141.

[7] سفينة البحار، ج 1، ص 141 - 140.

[8] عبدالله بن عماره بن قدح روايت كرده است كه جابر تمامي مشاهد را جز جنگ بدر حاضر گرديده است ر. ك: تهذيب الكمال، ج 4، ص 448)، ولي اين مسئله مورد اختلاف است، ابن اثير تصريح مي كند كه برخي مي گويند كه وي در بدر نيز حاضر بوده است ر. ك: اسد الغابة، ج 1، ص 257)، و برخي روايات دركتابهاي فريقين بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله شيخ طوسي به نقل از حضرت امام باقر عليه السلام درباره جابر نقل مي كند كه:

«او بدري، احدي، شجري … بوده است» (ر. ك:

سفينة البحار، ج 1، ص 534) و بخاري نيز از جابر روايت كرده است كه در روز بدر براي اصحاب آب مي رسانده است

ر. ك: تاريخ البخاري، ج 2، ص 207، ح 2208

و كلبي نيز تصريح به حضور وي در جنگ بدر دارد

ر. ك: اعيان الشيعة، ج 4، ص 46.

[9] معجم رجال الحديث،

ج 4، ص 330، ش 2026

المفيد من معجم رجال الحديث، ص 100.

[10] تفصيل آن را در كتاب ما بعد شهادة الحسين عليه السلام اثر نگارنده مطالعه فرماييد.

[11] تهذيب الكمال، ج 4، ص 443.

[12] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 336.

[13] كتاب الثقات، ج 3، ص 51

المعجم الكبير، ج 2، ص 180، ح 1730 و 1731

مختصر تاريخ دمشق، ج 5، ص 375.

[14] اعيان الشيعة، ج 4، ص 46.

[15] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 337.

[16] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 339.

[17] اسد الغابة، ج 1، ص 257.

[18] تنقيح المقال، ج 1، ص 199.

[19] اعيان الشيعة، ج 4، ص 46.

[20] سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 336.

[21] اعيان الشيعة، ج 4، ص 336

بررسي شخصيت عطية بن سعد عوفي

ابوحسن، عطية بن سعد بن جناده ي عوفي، از دانشمندان به نام اسلامي و از مفسران قرآن كريم، شخصيتي است كه توفيق همراهي جابر را در زيارت قبر أباعبدالله الحسين عليه السلام يافته است و مي توان او را دومين زائر آن حضرت دانست. مرحوم محدث قمي مي فرمايد:

«عطيه ي عوفي يكي از مردان علم و حديث است كه اعمش و ديگران از وي روايت نقل نموده اند و از او روايات زيادي در فضيلت اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است.» [1]. برخي از فضايل اين شخصيت بزرگ عبارت است از:

-انتخاب نام وي توسط اميرمؤمنان عليه السلام؛ هنگامي كه وي ولادت يافت، پدرش به آن حضرت گفت:

پسري از من به دنيا آمده است، نامي بر او بگذار. آن حضرت فرمود:

هذا عطية الله؛ او داده ي خداوند است. از اين روي او را «عطية» نام نهادند. - توفيق زيارت قبر سيدالشهدا عليه السلام همراه جابر بن عبدالله انصاري. - پس از خروج ابن

اشعث و فرار عطيه به فارس، حجاج به محمد بن قاسم ثقفي نوشت كه عطيه را فراخوان. اگر او علي بن ابي طالب را لعن كرد كه هيچ، وگرنه به او چهارصد ضربه شلاق بزن و موي سر و ريش او را بزن. عطيه پس از احضار، از انجام اين كار سر باز زد و ضربات شلاق و تحمل اهانت را در ولاي مولاي خود به جان خريد. - او داراي تفسير قرآن در پنج جزء بود.

اين سخن از اوست:

«من قرآن را سه بار با ديد تفسيري و هفتاد بار با نگاه قرائتي بر ابن عباس عرضه داشتم.» [2].

*****

[1] سفينة البحار، ج 2، ص 205 (ماده ي عطا).

[2] سفينة البحار، ج 2، ص 205، (ماده ي عطا).

نخستين زيارت

شيخ ابوجعفر محمد بن ابي القاسم محمد بن علي طبري به سندش از عطيه ي عوفي نقل مي كند:

همراه جابر بن عبدالله انصاري به قصد زيارت قبر حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام بيرون آمديم. هنگامي كه به كربلا وارد شديم، جابر خود را به كنار فرات رساند و غسل كرد.

لنگ به كمر بسته و حوله را بر دوش انداخت و خود را خوشبو ساخت. هر گامي كه برمي داشت ذكر خدا مي گفت، تا آن گاه كه نزديك قبر رسيد. به من گفت:

دستانم را بر قبر او بگذار. چنان كردم. خود را بر قبر مطهر انداخت و بي هوش افتاد. قدري آب بر او پاشيدم. وقتي كه به هوش آمد، سه بار گفت:

«يا حسين!»، سپس گفت:

حبيب لا يجيب حبيبه؛ آيا دوست پاسخ دوستش را نمي دهد؟

آن گاه گفت:

چگونه پاسخ دهي و حال آن كه رگهاي گردنت بر پشت و شانه ات آويخته و بين

بدن و سرت جدايي افتاده است، و پس از آن، آن حضرت را با كلماتي كه نشان از كمال ايمان وي دارد، اين گونه زيارت مي كند:

فأشهد أنك ابن خاتم النبيين، و ابن سيد المؤمنين، و ابن حليف التقوي، و سليل الهدي، و خامس أصحاب الكساء، و ابن سيد النقباء، و ابن فاطمة سيدة النساء، و ما لك لا تكون هكذا، و قد غذتك كف سيد المرسلين، و ربيت في حجر المتقين، و رضعت من ثدي الايمان، و فطمت بالاسلام، فطبت حيا، و طبت ميتا، غير أن قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك، و لا شاكة في الخيرة لك، فعليك سلام الله و رضوانه،

و أشهد أنك مضيت علي ما مضي عليه أخوك يحيي بن زكريا؛

شهادت مي دهم كه تو فرزند خاتم پيامبران و سيد مؤمنان هستي. و تو هم پيمان پرهيزكاري و نتيجه ي هدايت و پنجمين اصحاب كسايي. و تو فرزند سيد نقيبان و زاده ي فاطمه سيده ي بانواني، و چگونه چنان نباشي و حال آن كه دستان سيد مرسلان غذايت داد و در دامن پرهيزكاران پرورش يافتي و از سينه ي ايمان شير خوردي و با اسلام از آن جدا گشتي.

پس خوب زيستي و خوب به لقاي الاهي رسيدي، گر چه دلهاي مؤمنان از فراق تو آرامش نمي گيرد، و هيچ شك و ترديدي را در انتخاب صحيح تو و آنچه كه در آن خير و صلاح توست، به خود راه نمي دهد.

پس بر تو سلام و رضوان خدا باد. و گواهي مي دهم كه تو بر همان راهي قرار گرفتي كه برادرت يحيي، فرزند زكريا، بر آن قدم نهاد.

آنگاه نگاهش را به اطراف قبر مطهر دوخت

و خطاب به شهيدان گلدشت كربلا گفت:

سلام بر شما اي ارواحي كه در اطراف حسين رحل افكنديد …!

شهادت مي دهم كه شما نماز را به پا داشتيد و زكات را پرداختيد و امر به معروف نموديد و نهي از منكر كرديد و با كافران به جنگ برخاستيد و خدا را بندگي نموديد تا آن كه به حد يقين رسيديد. قسم به آن كسي كه محمد را به پيامبري برانگيخت!

كه ما در آنچه كه انجام داديد شريك هستيم. عطيه مي گويد:

به او

گفتم:

اي جابر!

چگونه ما با آنان شريكيم و حال آن كه كاري نكرديم. نه در دشتي فرود آمديم و نه بر كوهي بالا رفتيم و نه جنگيديم و اينان بين سرها و بدنهاشان جدايي افتاد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بي سرپرست شدند!؟

جابر گفت:

اي عطيه، از حبيب خودم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

«هر كس كه قومي را دوست بدارد، با آنان محشور گردد و هر كس كه كار قومي را دوست بدارد در عملشان شريك گردد.» قسم به كسي كه محمد را به پيامبري برانگيخت كه نيت من و ياران من، با نيت و قصد حسين و يارانش يكي است. مرا به سمت خانه هاي كوفه ببر … [1]. اين خبر به خوبي وضعيت جابر را روشن مي سازد. چرا كه از يك طرف ژرفاي شناخت و معرفت وي را نسبت به آل محمد صلي الله عليه و آله روشن و ادب زيارت او را آشكار ساخته، و از سوي ديگر، دشمنان امام حسين عليه السلام را ملحدان و بي دينان معرفي نموده است و به خوبي ميزان تولي و تبري وي را آشكار ساخته

است. سيد بن طاووس چگونگي زيارت جابر را با تفصيلي ديگر به نقل از عطا [2] اين گونه آورده است:

من در روز بيستم ماه صفر با جابر بن عبدالله همراه بودم. هنگامي كه به غاضريه رسيديم، در نهر آب غسل كرد و پيراهن پاكي كه همراه داشت به تن كرد.

پس به من گفت:

آيا چيزي از مواد خوشبو كننده همراه داري؟

گفتم:

سعد [3] دارم، مقداري از آن را بر سر و تن خود قرار داد و با پاي برهنه به راه افتاد و در برابر سر مبارك حسين عليه السلام ايستاد و سه بار تكبير گفت و بي هوش روي قبر افتاد. هنگامي كه به هوش آمد، شنيدم كه چنين مي گفت:

السلام عليكم يا آل الله

السلام عليكم يا صفوة الله،

السلام عليكم يا خيرة الله من خلقه،

السلام عليكم يا سادةالسادات،

السلام عليكم يا ليوث الغابات،

السلام عليكم يا سفينة النجاة،

السلام عليك يا أباعبدالله و رحمة الله و بركاته،

السلام عليك يا وارث علم الأنبياء،

السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله،

السلام عليك يا وارث نوح نبي الله،

السلام عليك يا وارث ابراهيم خليل الله،

السلام عليك يا وارث اسماعيل ذبيح الله،

السلام عليك يا وارث موسي كليم الله،

السلام عليك يا وارث عيسي روح الله،

السلام عليك يا ابن محمد المصطفي،

السلام عليك يا ابن علي المرتضي،

السلام عليك يا ابن فاطمة الزهراء،

السلام عليك يا شهيد بن الشهيد،

السلام عليك يا قتيل بن القتيل،

السلام عليك يا ولي الله و ابن وليه،

السلام عليك يا حجة الله و ابن حجته علي خلقه،

أشهد أنك قد أقمت الصلاة، و آتيت الزكاة، و أمرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر، و بررت والديك، و جاهدت عدوك، أشهد أنك تسمع الكلام، و ترد الجواب، و أنك حبيب الله و

خليله و نجيبه و صفيه و ابن صفيه، زرتك مشتاقا، فكن لي شفيعا الي الله،

يا سيدي، أستشفع الي الله بجدك سيد النبيين، و بأبيك سيد الوصيين، و بأمك سيدة نساء العالمين، لعن الله قاتليك و ظالميك و شانئيك و مبغضيك من الأولين و الآخرين؛

سلام بر شما اي آل الله.

سلام بر شما اي برگزيدگان خدا.

سلام بر شما اي كساني كه خداوند ايشان را از ميان خلق خود برگزيد.

سلام بر شما اي سروران سرورها.

سلام بر شما اي شيران جنگلها.

سلام بر شما اي كشتي نجات.

سلام بر تو اي اباعبدالله. و رحمت و بركت خداوندي بر تو باد!

سلام بر تو اي وارث علم پيامبران.

سلام بر تو اي وارث آدم، برگزيده ي خدا.

سلام بر تو اي وارث نوح، پيامبر خدا.

سلام بر تو اي وارث ابراهيم، خليل الله.

سلام بر تو اي وارث اسماعيل ذبيح الله.

سلام بر تو اي وارث موسي، كليم الله.

سلام بر تو اي وارث عيسي، روح الله.

سلام بر تو اي فرزند محمد مصطفي.

سلام بر تو اي فرزند علي مرتضي.

سلام بر تو اي فرزند فاطمه ي زهرا.

سلام بر تو اي شهيد فرزند شهيد.

سلام بر تو اي كشته ي فرزند كشته.

سلام بر تو اي ولي خدا و فرزند حجت او بر خلقش.

گواهي مي دهم كه تو نماز را به پا داشتي و زكات را پرداختي و امر به معروف و نهي از منكر نمودي و به پدر و مادرت نيكي روا داشتي و تو با دشمنت به جهاد برخاستي.

شهادت مي دهم كه تو سخن من را مي شنوي و پاسخ من را مي دهي و تو حبيب و دوست و نجيب و برگزيده ي خداوند و فرزند برگزيده ي او هستي. با حالت اشتياق به زيارت

تو شتافتم،

پس به درگاه خداوند شفيع من باش.

آقاي من!

من به واسطه ي جد، تو سيد پيامبران و پدر تو سيد وصيان و مادر تو سرور زنان جهانيان، شفاعت را خواهانم. خداوند لعنت كند كشندگان و ستمكاران و بدگويان و دشمنان تو را، از اول ايشان تا آخرشان.

آنگاه خود را بر روي قبر انداخت و دو گونه ي خود را بر آن نهاد و سپس چهار ركعت نماز خواند و به سمت قبر علي اكبر عليه السلام آمد و گفت:

السلام عليك يا مولاي و ابن مولاي، لعن الله قاتلك، لعن الله ظالمك، أتقرب الي الله بمحبتكم، و أبرأ الي الله من عدوكم؛ سلام بر تو اي مولا و فرزند مولايم!

خدا لعنت كند كشنده ي تو را!

خدا لعنت كند ستم كننده ي به تو را!

با دوستي به شما به خداوند نزديك مي شوم و از دشمنانتان نزد خداوند بيزاري مي جويم.

سپس قبر را بوسيد و دو ركعت نماز خواند و رو به شهيدان نمود و گفت:

السلام علي الأرواح المنيخة بقبر أبي عبدالله، السلام عليكم يا شيعة الله و شيعة رسوله و شيعة أميرالمؤمنين و الحسن و الحسين، السلام عليكم يا طاهرون، السلام عليكم يا مهديون، السلام عليكم يا أبرار، السلام عليكم و علي ملائكة الله الحافين بقبوركم، جمعني الله و اياكم في مستقر رحمته تحت عرشه؛ سلام بر ارواحي كه گرداگرد قبر اباعبدالله رحل افكنده اند.

سلام بر شما اي شيعيان خدا و پيروان فرستاده ي او و تابعان اميرمؤمنان و حسن و حسين. سلام بر شما اي پاكان. سلام بر شما اي هدايت گران. سلام بر شما اي نيكان. سلام بر شما و بر فرشتگان خداوندي كه بر گرد قبرهايتان مي گردند. خداوند من

و شما را در جايگاه رحمت و در زير عرش خود به هم رساند.

پس از آن به سمت قبر عباس فرزند اميرمؤمنان عليهماالسلام آمد و در حال ايستاده گفت:

السلام عليك يا أبا القاسم،

السلام عليك يا عباس بن علي،

السلام عليك يا ابن أميرالمؤمنين،

أشهد لقد بالغت في النصيحة، و أديت الأمانة،

و جاهدت عدوك و عدو أخيك،

فصلوات الله علي روحك الطيبة،

و جزاك الله من أخ خيرا؛

سلام بر تو اي ابوقاسم.

سلام بر تو اي عباس بن علي.

سلام بر تو اي فرزند اميرمؤمنان. شهادت مي دهم كه تو نهايت كوشش را در نصيحت به كار بستي و حق امانت را به جا آوردي و با دشمن خود و برادرت به جهاد برخاستي.

پس درود خداوندي بر روح پاك تو باد. و خداوند در برابر خدمتي كه به برادرت نمودي، پاداش خيرت دهد.

آنگاه دو ركعت نماز خواند و دعا كرد و برگشت [4]. در هر صورت، جابر همراه عطيه به شرف زيارت نايل آمد؛ گر چه روشن نيست كه چگونه عطيه به جابر پيوسته و هم سفر گرديده است و دو احتمال در اينجا وجود دارد:

1. عطيه در آن سال به حج مشرف شده باشد و همراه جابر، از حجاز به سمت كربلا آمده باشد.

2. جابر خود به كوفه آمده و از آن جا همراه وي به كربلا مشرف شده باشد.

زمان زيارت نيز بر روايت ابن طاووس، روز بيستم صفر بوده است. ملاقات ايشان با امام زين العابدين عليه السلام و همراهانشان را در هيچ يك از دو روايت طبري و ابن طاووس نمي يابيم و اين نكته را در بحثهاي آينده

بايد در نظر داشت.

*****

[1] بشارة المصطفي، ص 74، و همين مضمون با اندكي

تفاوت در مقتل خوارزمي، ج 2، ص 190 ديده مي شود.

[2] ظاهرا مقصود از عطا همان عطيه است، همان طوري كه محدث نوري نيز اين احتمال را داده است، ر. ك:

لؤلؤ و مرجان، ص 149.

[3] سعد ماده ي گياهي خوشبو كننده است. ابن منظور مي نويسد:

السعد بالضم:

من الطيب، و السعادي مثله … قال الأزهري:

السعد:

نبت له أصل تحت الأرض أسود طيب.

(ر. ك: لسان العرب ج 3، ص 316).

[4] مصباح الزائر، ص 286؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 329.

آيا اهل بيت به كربلا آمدند؟

مسئله ي ورود اسيران اهل بيت به كربلا، امري است غير قابل انكار. چرا كه افزون بر امكان آن، اصل واقعه در بسياري از كتب تاريخي آمده است. ابن نما (م 645) آورده است:

و لما مر عيال الحسين عليه السلام بكربلاء وجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري، رحمة الله عليه و جماعة من بني هاشم قدموا لزيارته في وقت واحد، فتلاقوا بالحزن و الاكتئاب و النوح علي هذا المصاب المقرح لأكباد الأحباب؛

و هنگامي كه اهل بيت حسين عليه السلام به كربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصاري و گروهي از بني هاشم را يافتند كه براي زيارت آن حضرت آمده و هم زمان به هم رسيده بودند. آنان با حزن و اندوه و ناله بر اين

مصيبت دلسوز گرد هم آمدند و به سوگواري پرداختند.

*****

[1]. سيد ابن طاووس (م 664) مي گويد:

فوصلوا الي موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري رحمة الله و جماعة من بني هاشم و رجالا من آل الرسول صلي الله عليه و آله قد وردوا لزيارة قبر الحسين عليه السلام، فوافوا في وقت واحد، و تلاقوا بالبكاء و الحزن و اللطم؛

پس به جايگاه شهادت رسيدند و جابر بن عبدالله انصاري و گروهي از

بني هاشم و مرداني از آل پيامبر صلي الله عليه و آله را ديدند كه براي زيارت قبر حسين عليه السلام، هم زمان گرد هم آمده بودند و گريه و اندوه سر داده و به سينه ي خود مي زدند. [2]. از اين بالاتر روايتي است كه مرحوم شيخ صدوق به سند خود، از فاطمه ي بنت علي عليهاالسلام درباره ي جريان اسيران اهل بيت در شام نقل مي فرمايد، تا آن جا كه فرمود:

الي أن خرج علي بن الحسين عليه السلام بالنسوة و رد رأس الحسين عليه السلام الي كربلاء؛ تا آن گاه كه حضرت علي بن حسين عليه السلام همراه زنان از شام خارج شد و سر حسين عليه السلام را به كربلا بازگرداند [3].

مرحوم آيت الله حاج ميرزا محمد اشراقي (ارباب) مي فرمايد:

به حسب عادت، بعيد مي نمايد كه آن قافله ي دل شكسته كه با اكراه و اضطرار از كربلا كوچ كردند و از گريه و سوگواري ممنوع شدند و اجساد شريفه ي شهداي خود را مقابل آفتاب ديدند، بدون آگاهي بر حال مقابر مقدسه و اطلاع بر حال، به مدينه رجوع كنند و به زيارت آن تربت مقدسه فائز نشده برگردند [4].

در اينجا اين پرسش به ذهن مي رسد كه چرا برخي از علما به اين مسئله تصريح نكرده اند؟

در پاسخ مي گوييم:

اولا، بسياري از دانشمندان اين مطلب را ذكر كرده اند، كه در صفحات آينده بيان خواهيم كرد.

ثانيا، عدم ذكر برخي از مورخان و بزرگان به معناي عدم حصول اين واقعه ي تاريخي نيست، و نمي توان به صرف عدم ذكر، اين مسئله را انكار نمود. [5].

بزرگاني كه تنها به حركت اهل بيت از شام به سمت مدينه اشاره نموده اند و سخني از كربلا

به ميان نياورده اند، عبارتند از:

- شيخ مفيد، ايشان مي نويسد:

و في العشرين منه (الصفر) كان رجوع حرم سيدنا و مولانا أبي عبدالله عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله؛ بيستم ماه صفر روز بازگشت اهل بيت سيد و مولاي ما اباعبدالله الحسين عليه السلام از شام به سمت مدينه بود [6].

شيخ طوسي؛ ايشان چنين نگاشته است:

و في اليوم العشرين منه (صفر) كان رجوع حرم سيدنا ابي عبدالله الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله؛

در روز بيستم ازماه صفر اهل بيت سيد ما اباعبدالله حسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام از شام به سوي مدينه ي پيامبر صلي الله عليه و آله بازگشتند [7].

شيخ رضي الدين علي بن يوسف بن مطهر حلي؛ ايشان چنين آورده است:

و في اليوم العشرين من صفر سنة احدي و ستين أو اثنين و ستين علي اختلاف الرواية به في قتل مولانا الحسين عليه السلام، كان رجوع حرم مولانا ابي عبدالله الحسين عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله

در روز بيستم ماه صفر سال 61 و يا 62 [8]، بنا بر اختلاف در روايت، بازگشت اهل بيت مولاي ما حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام از شام به سمت مدينه صورت گرفت [9]. - شيخ كفعمي؛ ايشان در كتاب المصباح مي نويسد:

و في العشرين منه (الصفر) كان رجوع حرم الحسين بن علي عليه السلام الي المدينة؛ در بيستم از ماه صفر اهل بيت حسين بن علي عليه السلام به سمت مدينه بازگشتند [10]. و در جاي ديگر كتاب آورده است:

و في هذا اليوم (العشرين من صفر) كان رجوع حرم الحسين

عليه السلام من الشام الي المدينة؛ و در اين روز (بيستم صفر) اهل بيت حسين عليه السلام از شام به مدينه بازگشتند.

[11]. به نظر مي رسد اين بزرگان تنها در مقام مشخص ساختن روز خروج اهل بيت از شام به قصد مدينه بوده اند و در اينجا به مسئله ي رفتن آنان به كربلا نظر نداشته اند؛ چه آن كه مسئله ي رفتن به كربلا بعدا مطرح گرديد. گرچه بايد ريشه ي آن را درخواست امام زين العابدين عليه السلام از يزيد براي بازگرداندن سر مطهر يافت. بنا بر مطالب پيش گفته مي توان اين گونه نتيجه گرفت:

يك. اين بزرگان را نمي توان از مخالفان مسئله شمرد؛ دو. بر طبق نقل آنان، بيستم صفر، زمان خروج ايشان از شام به قصد مدينه است و اين قصد، منافاتي با رفتن به كربلا ندارد؛ چون مرور از كربلا با قصد رفتن به مدينه كه وطن اصلي ايشان است، قابل جمع است. سه. اين كه برخي، چون سيد ابن طاووس، از ظاهر عبارت شيخ طوسي چنين برداشت كرده اند كه مقصود ايشان اين است كه اهل بيت در بيستم صفر، به مدينه رسيده اند؛ خلاف ظاهر، و يا لااقل مجمل است. ظاهر عبارت اين است كه در اين روز از شام خارج شدند، نه آن كه به مدينه رسيدند؛ چون كلمه ي «رجوع» غير از كلمه ي «وصول» است و با اين بيان، ديگر مجالي براي استبعاد سيد ابن طاووس باقي نمي ماند.

*****

[1] مثير الأحزان، ص 107.

[2] اللهوف، ص 225؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 458.

[3] شيخ صدوق، الأمالي، ص 232، ح 243

روضة الواعظين، ص 192

بحارالأنوار، ج 45، ص 140

العوالم، ج 17، ص 440.

[4] الأربعين الحسينية، ص 207.

[5] و به عبارتي ديگر

عدم تصريح اعم از تصريح به عدم است.

[6] مسار الشيعة، ص 46.

[7] مصباح المتهجد، ص 730

بحارالأنوار، ج 101، ص 334.

[8] اين ترديد جا ندارد، سال شهادت حضرت اباعبدالله حسين عليه السلام، بنا بر قول مشهور و بلكه متواتر سال شصت و يك هجري قمري بوده است.

[9] العدد القوية، ص 219.

[10] مصباح كفعمي، ص 510.

[11] همان، ص 489

كدامين اربعين

چهل روز پس از شهادت

تعيين روز اربعين و سالي كه اسيران اهل بيت در آن روز وارد كربلا شدند، از مباحث مهم تاريخي در نهضت حسيني است، كه از ديرباز ذهن و انديشه ي دانشمندان را مشغول ساخته و موجب طرح نظريات و احتمالات گوناگوني گرديده و عده اي را به نفي و اثبات آن وادار نموده است. جا دارد كه در آغاز مطالبي را به عنوان پيش درآمد مطرح ساخته و آن گاه وارد اصل مسئله گرديم.

اقوال در زمان بازگشت اهل بيت به كربلا

در رابطه ي با زمان بازگشت اهل بيت عليهم السلام به كربلا، سه نظر وجود دارد:

يك. آنان در اربعين اول، يعني در بيستم صفر سال 61 هجري به كربلا آمدند. دو. ايشان در اربعين دوم، يعني در بيستم صفر سال 62 هجري آمدند. سه. آنان در زماني غير از اين دو تاريخ، به كربلا مشرف شدند.

حق در بحث اين است كه مسئله دائر مدار قول اول و سوم است. گر چه برخي از تاريخ نويسان [1] قول دوم را ذكر كرده اند، ولي نمي توان به آن اعتماد نمود، چون خالي از استدلال و شواهد تاريخي است و تنها براساس ظن و گمانه زني است. بنابراين، مسئله را در دو محور اربعين اول و غير آن قرار مي دهيم، و به ذكر دلايل هر دو نظريه و نقد آن مي پردازيم.

*****

[1] گويا احتمال آن را مرحوم سپهر در ناسخ التواريخ داده است و مرحوم آيت الله طبسي نجفي در مقتل الامام الحسين، ص 285 (مخطوط) آن را نقل نموده است.

موافقان اربعين اول

عده اي از بزرگان، نظر به بازگشت اهل بيت عليهم السلام عليهم السلام در اربعين اول داده اند، و يا دست كم از ظاهر كلام ايشان اين معنا استفاده مي شود:

يك. ابوريحان بيروني (م 440)؛ ايشان در كتاب الآثار الباقية مي نويسد:

شهر صفر؛ في اليوم الأول:

أدخل رأس الحسين عليه السلام مدينة دمشق، فوضعه يزيد لعنه الله بين يديه، و نقر ثناياه بقضيب كان في يده و هو يقول:

لست من خندف ان لم أنتقم

من بني أحمد ما كان فعل

ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل

فأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من أشياخهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

و في العشرين رد رأس الحسين الي مجثمه [1] حتي دفن مع جثته، وفيه زيارة الأربعين، و هم حرمه بعد انصرافهم من الشام [2]؛

در روز اول ماه صفر، سر حسين عليه السلام را وارد دمشق نمودند، و يزيد - كه لعنت خدا بر وي باد - آن را در مقابل خود نهاد … و در روز بيستم آن، سر حسين عليه السلام را به بدنش ملحق كردند و در همان جا دفن نمودند و زيارت اربعين درباره ي اين روز است. و بدين سبب اين زيارت را «اربعين» گويند كه چهل تن از اهل بيت او پس از مراجعت از شام قبرش را زيارت كردند![3].

دو. قرطبي (م 671) در تذكرة مي نويسد:

و الامامية تقول ان الرأس أعيد الي الجثة بكربلاء بعد أربعين يوما من القتل، و هو يوم معروف عندهم يسمون الزيارة فيه زيارة الأربعين؛ اماميه مي گويند:

سر مقدس ايشان پس از چهل روز به كربلا بازگردانده و به بدن ملحق شد و اين روز نزد آنان معروف است و از آن به زيارت ياد مي كنند و مقصود زيارت «اربعين» است [4].

سه. زكريا بن محمد بن محمود قزويني (م 682)؛ ايشان در كتاب عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات مي نويسد:

اليوم الأول منه:

عيد بني أمية، أدخلت فيه رأس الحسين عليه السلام بدمشق، و العشرون منه ردت رأس الحسين الي جثته؛ اول ماه صفر عيد بني اميه است؛ چون در آن روز سر حسين عليه السلام را به دمشق وارد ساختند و در روز بيستم آن ماه، سر ايشان را به بدن بازگردانده شد [5].

چهار.شيخ بهايي (م 1030)؛ ايشان در كتاب توضيح المقاصد چنين آورده است:

التاسع عشر (من الصفر)؛ فيه زيارة

الأربعين لأبي عبدالله الحسين عليه السلام - وفي هذا اليوم و هو يوم الأربعين من شهادته عليه السلام كان قدوم جابر الأنصاري رضي الله عنه لزيارته عليه السلام، و اتفق في ذلك اليوم ورود حرمه عليه السلام من الشام الي كربلاء، قاصدين المدينة علي ساكنه السلام و التحية؛

روز نوزدهم ماه صفر، زيارت اربعين حضرت امام حسين عليه السلام است … و در اين روز كه روز اربعين است، روز ورود جابر بن عبدالله انصاري است، كه به زيارت قبر آن حضرت شتافت و آن روز با روز ورود اهل بيت امام حسين عليه السلام از شام به كربلا يكي گرديد؛ در حالي كه ايشان قصد عزيمت به مدينه را داشتند. [6].

پنج. مناوي (م 1031) در ضمن ذكر اقوال گوناگون درباره ي محل دفن سر مطهر امام حسين عليه السلام مي گويد:

و الامامية يقولون الرأس أعيد الي الجثة و دفن بكربلاء بعد أربعين يوما من القتل؛ اماميه مي گويند:

پس از چهل روز از شهادت، سر به بدن بازگردانده شد و دركربلا دفن گرديد. [7]. شش. علامه ي مجلسي (م 1110) در رابطه ي با علت استحباب زيارت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين مي فرمايد:

و المشهور بين الأصحاب أن العلة في ذلك رجوع حرم الحسين صلوات الله عليه في مثل ذلك اليوم الي كربلاء عند رجوعهم من الشام و الحاق علي بن الحسين صلوات الله عليه الرؤس بالأجساد؛ مشهور بين اصحاب اين است كه علت آن، بازگشت اهل بيت حسين عليه السلام در چنين روزي به كربلا است، هنگامي كه از شام باز مي گشتند. و علي بن حسين عليه السلام سرهاي مقدس را به اجساد ايشان ملحق ساخت. [8].

برخي از ظاهر اين عبارت چنين برداشت كرده اند كه ايشان

شهرت بين اصحاب را درباره ي بازگشت اهل بيت در روز اربعين بازگو نموده اند. ممكن است گفته شود كه متعلق شهرت، استحباب زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام در روز اربعين است، نه بازگشت اهل بيت در روز اربعين به كربلا!

هفت. شبراوي مي نويسد:

و قيل أعيد الي الجثة بكربلاء بعد أربعين يوما من مقتله؛ گفته شده است كه سر به بدن آن حضرت بعد از چهل روز پس از شهادت، به بدن بازگردانده شد [9].

هشت. شبلنجي (م 1322 [10]) نيز مي گويد:

و ذهبت الامامية الي أنه أعيد الي الجثة و دفن بكربلاء بعد أربعين يوما من المقتل؛ نظر اماميه اين است كه سر آن حضرت به بدن ايشان ملحق گرديد، و چهل روز پس از شهادت آن حضرت در كربلا به خاك سپرده شد. [11].

نه. آيت الله ميرزا محمد اشراقي (ارباب) (م 1341 ق) پس از ذكر روايت بشارة المصطفي درباره ي زيارت جابر مي نويسد:

در اين خبر معتبر، مذكور نيست كه زيارت جابر در روز اربعين بوده يا روز ديگر و نيز ذكر نشده كه زيارت جابر در سال اول شهادت بود يا بعد؛ ليكن مذكور در ساير كتب شيعه، تحقق هر دو امر است. در هر حال ورود اهل بيت را به كربلا در روز اربعين بسياري ذكر كرده اند، از عامه و خاصه؛ مانند ابن نما و ابن طاووس و ابومخنف و صاحب كتاب نورالعين، و از عبارت امالي صدوق نيز ظاهر شود كه گويد:

خرج علي بن الحسين عليه السلام بالنسوة و رد الرأس الي كربلاء …

و در سيره و تاريخ محفوظ است. كه بعد از سال شهادت، اهل بيت مسافرتي به عراق ننموده اند. ايشان پس از ذكر

خلاصه ي نظر محدث نوري مي فرمايد:

و حاصل او زياده بر استبعاد چيزي نيست و امور منقوله را نتوان به استغراب تكذيب كرد، اگر چه سيد بن طاووس با آن كه خود او در كتاب لهوف ورود اهل بيت [12] را در اربعين ذكر كرده، در كتاب اقبال استبعاد نموده و هرگاه كسي تأمل و تتبع در وضع مسافرت اعراب و خصوصا در ازمنه ي سابقه نموده باشد، مي داند كه اين گونه طي مسافت ايشان خلاف عادت نيست، خصوصا هر گاه قافله اي شتاب داشته باشد و از اين قبيل سرعت سير (در) مسافرت بسي معهود است … در هر حال وجهي براي تكذيب ورود اهل بيت به كربلا نيست. [13].

ده. آيت الله شهيد قاضي طباطبايي؛ ايشان رنج فراواني در اثبات اين مسئله تحمل نمود و كتابي بزرگ در اين باره گردآوري نمود، كه خلاصه ي ادله ي او را به هنگام طرح ادله ي محدث نوري خواهيم آورد.

گفتني است كه گر چه برخي از نقلهاي فوق، تنها بازگرداندن سر مقدس به بدن طاهر آن حضرت در روز اربعين را ذكر كرده است، ولي از آن جا كه مسئله ي الحاق سر به بدن، از مسئله ي بازگشت اهل بيت به كربلا جدا نيست، و بنا بر قول مشهور اين كار توسط امام زين العابدين عليه السلام صورت پذيرفت، از اين رو سخن قرطبي و پس از آن قزويني، مناوي، شبراوي و شبلنجي را آورديم.

*****

[1] جثته (خ ل).

[2] الآثار الباقية، ص 422.

[3] الآثار الباقية، فصل 20، ص 528 (ترجمه ي اكبر دانا سرشت).

[4] التذكرة، ج 2، ص 668.

[5] عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ص 45.

[6] توضيح المقاصد، ص 6. همان گونه كه گذشت، فرمايش ايشان كه

روز نوزدهم را روز اربعين دانسته اند، مبني بر محاسبه ي روز عاشورا در ضمن عدد اربعين است، و ظاهر آن است كه محاسبه از روز بعد است، و هيچ كس جز ايشان اين روز را به عنوان روز اربعين معرفي نكرده است.

[7] فيض القدير، ج 1، ص 205.

[8] بحارالأنوار، ج 101، ص 334.

[9] الاتحاف بحب الأشراف، ص 70.

[10] معجم المؤلفين، ج 13، ص 53.

[11] نور الأبصار، ص 121.

[12] مرحوم سيد در لهوف تنها ورود اهل بيت را به كربلا و ملاقات با جابر را نقل نموده اند، و زمان را معين نساخته اند.

[13] الأربعين الحسينية، ص 207 - 205.

مخالفان اربعين اول

عده اي از دانشمندان نتوانسته اند بازگشت اهل بيت عليهم السلام را در اربعين اول بپذيرند و آن را بعيد و يا محال دانسته اند، كه سخنان برخي از ايشان را مي آوريم:

يك. سيد بن طاووس؛ ظاهرا ايشان نخستين كسي است كه به اين مطلب خدشه وارد مي سازد، و با برداشتي كه خود از كلام شيخ طوسي دارد، بازگشت اهل بيت را در اين تاريخ بعيد دانسته است. او مي نويسد:

و وجدت في المصباح أن:

حرم الحسين عليه السلام و صلوا المدينة مع مولانا علي بن الحسين عليه السلام يوم العشرين من صفر، و في غير المصباح أنهم وصلوا كربلاء أيضا في عودهم من الشام يوم العشرين من صفر، و كلاهما مستبعد، لأن عبيدالله بن زياد لعنه الله كتب الي يزيد يعرفه ما جري و يستأذنه في حملهم، و لم يحملهم حتي عاد الجواب اليه، و هذا يحتاج الي نحو عشرين يوما أو أكثر منها، و لأنه لما حملهم الي الشام روي أنهم أقاموا فيها شهرا في موضع لا يكنهم من حر و لا برد،

و صورة الحال يقتضي أنهم تأخروا أكثر من أربعين يوما من يوم قتل عليه السلام الي أن وصلوا العراق أو المدينة، و أما جوازهم في عودهم علي كربلاء، فيمكن ذلك، و لكنه ما يكون وصولهم اليها يوم العشرين من صفر، لأنهم اجتمعوا علي ما روي جابر بن عبدالله الأنصاري، فان كان جابر وصل زائرا من الحجاز فيحتاج وصول الخبر اليه و مجيئه أكثر من أربعين يوما، و علي أن يكون جابر وصل من غير الحجاز من الكوفة أو غيرها؛

در مصباح ديدم كه:

اهل بيت حسين عليه السلام همراه علي بن حسين عليه السلام در روز بيستم صفر، به مدينه رسيدند و در غير مصباح يافتم كه آنان به هنگام بازگشت از شام، در همان روز به كربلا رسيدند و هر دوي آن بعيد است؛ براي آن كه عبيدالله بن زياد - لعنه الله - نامه اي براي يزيد نوشت كه در آن ماجرا را نوشته و براي فرستادن اسيران به شام كسب اجازه نمود و او تا هنگامي كه پاسخ را دريافت نكرد، اقدام به ارسال ايشان ننمود و اين كار به بيست روز يا بيشتر نيازمند است.

همچنين روايت شده است:

هنگامي كه اهل بيت را به شام بردند، آنان يك ماه در جايي بودند كه ايشان را از گرما و سرما باز نمي داشت و صورت قضيه اين است كه آنان پس از اربعين به عراق و يا مدينه رسيدند. اما عبور ايشان از كربلا هنگام بازگشت امكان پذير است، ولي در روز بيستم صفر نبوده است؛ چرا كه آنها - طبق روايت - با جابر بن عبدالله انصاري ملاقات كردند و اگر جابر به عنوان زيارت از حجاز آمده باشد،

رسيدن خبر به او و آمدن وي به كربلا، بيش از چهل روز نيازمند است. [1].

گفتني است كه آنچه ايشان از كلام شيخ طوسي در مصباح المجتهد نقل كرده است، با عبارتي كه ما از اين كتاب آورديم نمي سازد. آنچه در مصباح شيخ است اين است:

و في اليوم العشرين منه كان رجوع حرم سيدنا أبي عبدالله الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله؛ [2].

«رجوع» و بازگشت از شام به مدينه غير از «وصول» و رسيدن به مدينه است. در كلام شيخ طوسي كلمه ي وصول وجود ندارد، بنابراين، اين را بايد برداشت سيد بن طاووس از كلام شيخ دانست، كه ما با برداشت ايشان موافق نيستيم و با اين بيان، اين كه ايشان دو امر بازگشت به مدينه و يا به كربلا در تاريخ بيستم صفر سال 61 را بعيد دانسته است، امر اول موضوعا منتفي است؛ ولي در هر حال، ايشان با توجه به قراين و مستندات تاريخي كه ذكر مي كند، بازگشت اهل بيت را در اربعين اول و حتي زيارت جابر بن عبدالله انصاري را در اين تاريخ نمي پذيرد و اين شواهد را دليل قول خود مي داند:

الف. عبيدالله بن زياد، از كوفه نامه براي يزيد فرستاد و كسب تكليف كرد، رفت و برگشت نامه، حدود بيست روز و يا بيشتر لازم دارد.

ب. روايت شده است كه اهل بيت حدود يك ماه در شام در جاي بسيار نامناسبي كه ايشان را از گرماي روز و از سرماي شب محافظت نمي نمود اقامت داشتند. ج. جابر بن عبدالله نيز نمي تواند در

بيستم صفر خود را به كربلا برساند، چون رسيدن خبر به حجاز و حركت او از حجاز به سمت كربلا به بيش از چهل روز نياز دارد. ايشان در پايان، امكان عبور از كربلا و ملاقات با جابر را در غير اربعين اول مي پذيرد. - فرمايش اخير ايشان مبني بر اين كه:

«چنانچه جابر در حجاز از شهادت آن حضرت آگاه شده و آن گاه رهسپار كربلا شده باشد، به بيش از چهل روز وقت نياز خواهد بود»، تمام نيست؛ چون مدينه در شهادت امام حسين عليه السلام سه بار به ضجه افتاد:

1. در روز عاشورا، ام سلمه خواب عجيبي ديد. وي پيامبر صلي الله عليه و آله را غبار آلود ديد. از او علت را پرسيد. خبر داد كه من هم اكنون به شهادت رسيدن حسين را ديدم. [3] همچنين آن حضرت به ام سلمه شيشه اي پر از خاك داده بود و فرموده بود كه هر گاه اين خاك رنگ خون به خود گرفت، بدان كه حسينم به شهادت رسيده است. ام سلمه پس از آن خواب، سراغ آن خاك رفت و آن را چنان يافت كه پيامبر صلي الله عليه و آله پيش بيني فرموده بود.

آنگاه چنان ضجه و فغان و ناله سر داد كه هجوم زن و مرد اهل مدينه را در پي داشت، كه از جمله ي آنان ابن عباس بود.

[4] ماجراي قاروره در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده است؛ [5] بنابراين، هيچ بعدي ندارد كه جابر در مدينه بوده و با آن معرفتي كه دارا بود، پس آگاهي يافتن از عمق فاجعه ي كربلا، بدان سو رهسپار گردد.

2. پس از فاجعه ي كربلا، از سوي عاملان

حكومت، خبر رسمي به والي مدينه و مردم اعلام شد، بنا بر اين فرض، با توجه به وجود پيك، چنانچه تا حوالي آخر محرم و ابتداي صفر اين خبر به مدينه رسيده باشد، باز حركت جابر از مدينه و رسيدن او به كربلا در بيستم صفر توجيه پذير خواهد بود.

3. به هنگام رسيدن اهل بيت به مدينه [6].

دو. علامه ي مجلسي؛ ايشان پس از ذكر قول مشهور بين اصحاب درباره ي بازگشت به كربلا در اربعين اول و قول ديگر مبني بر مراجعت ايشان در اين تاريخ به مدينه، هر دو را نمي پذيرد و مي گويد:

اعلم أنه ليس في الأخبار ما العلة في استحباب زيارته صلوات الله عليه في هذا اليوم، و المشهور بين الأصحاب أن العلة في ذلك رجوع حرم الحسين صلوات الله عليه في مثل ذلك اليوم الي كربلاء عند رجوعهم من الشام، و الحاق علي بن الحسين صلوات الله عليه الرؤوس بالأجساد، و قيل في مثل ذلك اليوم رجعوا الي المدينة، و كلاهما مستبعدان جدا، لأن الزمان لا يسع ذلك كما يظهر من الأخبار و الآثار، و كون ذلك في السنة الأخري أيضا مستبعد؛

از اخبار و روايات، علت استحباب زيارت آن حضرت در روز اربعين دانسته نيست و مشهور بين اصحاب اين است كه علت آن، بازگشت اهل بيت امام حسين عليه السلام در مثل چنين روزي از شام به كربلا و ملحق ساختن سرها به بدنها به دست علي بن حسين عليه السلام است. و گفته شده است كه در مثل چنين روزي، آنان به مدينه بازگشتند و هر دوي آن بعيد است؛ چون زمان، گنجايش آن را ندارد؛ همان گونه كه از اخبار

و روايات دانسته مي شود.

و اما آن كه آنان در اربعين سال بعد به كربلا رسيده باشند، آن هم بعيد است. [7].

سه. محدث نوري؛ ايشان مسئله بازگشت در اربعين اول را به طور كلي منكر شده است و ادله اي قابل توجه دارد. كه ذهن عده اي را به خود مشغول داشته است و تفصيل كلام ايشان خواهد آمد.

چهار. محدث قمي؛ ايشان نيز بازگشت در اربعين اول را بعيد دانسته و مي نويسد:

مكشوف باد كه ثقات محدثين و مورخين متفقند، بلكه خود سيد جليل علي بن طاووس نيز روايت كرده كه:

بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام، عمر سعد ملعون نخست سرهاي شهدا را نزدابن زياد لعين روانه كرد و از پس آن، روز ديگر اهل بيت را به جانب كوفه برد و ابن زياد خبيث بعد از شناعت و شماتت با اهل بيت عليهم السلام ايشان را محبوس داشت، و نامه به يزيد بن معاويه فرستاد كه در باب اهل بيت و سرها چه عمل نمايد. يزيد لعين جواب نوشت كه به جانب شام روان بايد داشت. لاجرم ابن زياد ملعون تهيه ي سفر ايشان نموده و ايشان را به جانب شام فرستاد.

و آنچه از قضاياي عديده و حكايات متفرقه ي سير ايشان به جانب شام از كتب معتبره نقل شده چنان مي نمايد كه سير ايشان را از راه سلطاني و قراي بريه و غربي فرات بوده، آن هم قريب به بيست روز مي شود.

چه ما بين كوفه و شام به خط مستقيم 175 فرسخ گفته شده، و در شام هم قريب به يك ماه توقف كرده اند، چنان كه سيد در اقبال فرموده … پس با ملاحظه ي اين

مطالب خيلي مستبعد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا از شام برگردند و روز بيستم صفر كه روز اربعين و روز ورود جابر به كربلا بوده وارد شوند و خود سيد أجل اين مطلب را در اقبال مستبعد شمرده، به علاوه آن كه احدي از أجلاي فن حديث و معتمدين اهل سير و تواريخ در مقاتل و غيره اشاره به اين مطلب نكرده اند، با آن كه ديگر ذكر آن از جهاتي شايسته بوده، بلكه از سياق كلام ايشان انكار آن معلوم مي شود؛ چنان كه از عبارت شيخ مفيد در باب حركت اهل بيت به سمت مدينه دريافتي. و قريب اين عبارت را ابن اثير و طبري و قرماني و ديگران ذكر كرده اند و در هيچ كدام، ذكري از سفر عراق نيست؛ بلكه شيخ مفيد و شيخ طوسي و كفعمي گفته اند كه:

در روز بيستم صفر حرم حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام رجوع كردند از شام به مدينه و در همان روز جابر بن عبدالله به جهت زيارت امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و اول كسي است كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرد … و بعضي احتمال داده اند كه اهل بيت عليهم السلام در حين رفتن از كوفه به شام به كربلا آمده اند و اين احتمال به جهاتي بعيد است و هم احتمال داده شده كه بعد از مراجعت از شام به كربلا آمده اند، ليكن در غير روز اربعين بوده، چه سيد و شيخ ابن نما كه نقل كرده اند ورود ايشان را به كربلا، به روز اربعين مقيد نساخته اند و

اين احتمال نيز ضعيف است، به سبب آن كه ديگران مانند صاحب روضة الشهداء و

حبيب السير و غيره كه نقل كرده اند، مقيد به روز اربعين ساخته اند. و از عبارت سيد نيز ظاهر است كه با جابر در يك روز و يك وقت وارد شدند، چنان كه فرموده:

«فوافوا في وقت واحد»، و مسلم است كه ورود جابر به كربلا در روز اربعين بوده و به علاوه ي آنچه ذكر شد تفصيل ورود جابر به كربلا در كتاب مصباح الزائر سيد بن طاووس، و بشارة المصطفي كه هر دو از كتب معتبره است موجود است و ابدا ذكري از ورود اهل بيت در آن هنگام نشده، با آن كه به حسب مقام بايد ذكر شود.

[8]. ايشان مطلبي اضافه بر سخن محدث نوري ندارد، و با پاسخي كه آن جا داده مي شود پاسخ ايشان معلوم مي گردد. پنج. مرحوم شيخ محمد ابراهيم آيتي؛ ايشان نيز منكر قضيه شده است و آن را جزء افسانه هاي تاريخي شمرده است!

[9]. شش. آيت الله شهيد مطهري؛ ايشان خبر ملاقات اهل بيت با جابر را منكر شده و مي فرمايد تنها كسي كه اين مطلب را نقل كرده سيد بن طاووس در لهوف است، و هيچ كس غير از ايشان نقل نكرده است!

حتي خود سيد در ديگر كتابهاي خود متعرض آن نگرديده است و دليل عقلي نيز با آن سازگاري ندارد. [10]. - گفتني است كه اگر مقصود ايشان از انكار خبر ملاقات، عدم حصول آن در خصوص روز اربعين است، كه ظاهر عبارت ايشان، به ويژه با ضميمه ي دليل عقلي، اين را مي نمايد، بايد گفت كه سيد بن طاووس، حتي در كتاب لهوف، نيز چنين چيزي را نگفته است. و اگر مقصود ايشان انكار اصل ملاقات

اهل بيت با جابر در كربلاست، سيد متفرد نيست و پيش از او ابن نما [11] و پس از او شيخ بهايي [12] و سيد محمد بن ابي طالب [13]، علامه مجلسي [14]، قندوزي [15] و ديگران گفته اند.

*****

[1] اقبال الأعمال، ص 589.

[2] مصباح المتهجد، ص 730.

[3] ر. ك:

سنن ترمذي، ج 5، ص 657

المعجم الكبير، ج 23، ص 373، ح 882

تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسين عليه السلام)، ص 388

كفاية الطالب، ص 433

اسد الغابة، ج 1، ص 22

الخصائص الكبري، ج 2، ص 126

البداية و النهاية، ج 8، ص 202

سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 316

الصواعق المحرقه، ص 294

تهذيب الكمال، ج 2، ص 439

مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 96

ذخائر العقبي، ص 148

نظم درر السمطين، ص 217

جواهر المطالب، ج 2، ص 298

امالي شيخ صدوق، ص 202.

[4] امالي شيخ طوسي، ص 315، مجلس 11، ح 640.

[5] المعجم الكبير (طبراني)، ج 3، ص 114، ح 2817

كفاية الطالب، ص 426

مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 162

تهذيب الكمال، ج 6، ص 408

مجمع الزوائد، ج 9، ص 189

الصواعق المحرقة، ص 292

تهذيب التهذيب، ج 2، ص 346

ذخائر العقبي، ص 146

الخصائص الكبري، ج 2، ص 125

الكامل في التاريخ، ج 4، ص 93

الارشاد، ج 2، ص 130

دلائل الامامة، ص 180

اعلام الوري، ص 217

روضة الواعظين، ج 1، ص 193

نظم درر السمطين، ص 215.

[6] ر. ك:

الركب الحسيني في الشام و منها الي المدينة المنورة، ص 373.

[7] بحارالأنوار، ج 101، ص 334.

[8] منتهي الآمال، ص 525 - 524.

[9] بررسي تاريخي عاشورا، ص 148.

[10] حماسه ي حسيني، ج 1، ص 30.

[11] مثير الأحزان، ص 107.

[12] توضيح المقاصد، ص 6.

[13] تسلية المجالس، ج 2، ص 458.

[14] جلاء العيون، ص 450.

[15] ينابيع المودة، ج 3، ص

92.

متوقفان

و در مقابل، برخي چون آيت الله شيخ محمد رضا طبسي نجفي، در مسئله توقف نموده و هيچيك از دو نظر اربعين اول يا دوم را نتوانسته اختيار كند و مي فرمايد:

فعليه أنا من المتوقفين في ذلك، و لكن المشهور عند عوام الناس في السنة الأولي، مع أن ظاهر عدة التواريخ أن توقفهم في الشام لا يقل من شهر؛

بنابراين، من از زمره ي توقف كنندگان در مسئله هستم (و هيچ يك از دو قول را اختيار نمي كنم) ولي مشهور نزد عوام مردم اين است كه آنان در اربعين اول به كربلا بازگشتند.

با آن كه ظاهر بعضي كتب تاريخي اين است كه توقف ايشان در شام كمتر از يك ماه نبوده است. [1].

*****

[1] مقتل الامام الحسين عليه السلام، ص 285 (نسخه ي خطي).

دو ديدگاه در ترازوي نقد

مرحوم محدث نوري و قاضي طباطبايي، در دو جهت مسئله قرار دارند. محدث نوري به طور كلي منكر بازگشت اهل بيت در اربعين اول است و شبهه ي ابن طاووس در اقبال الأعمال را با حواشي ديگر پرورش داده و ديگراني چون محدث قمي تحت تأثير او قرار گرفته اند. و در طرف مقابل، شهيد قاضي طباطبايي در مقام اثبات مراجعت اهل بيت در اربعين اول برآمده و با پروراندن جواب مرحوم اشراقي و نگارش كتابي قطور به پاسخ گويي ايشان آمده و به حق رنج فراوان و زحمت بسيار كشيده است. از اين روي، ما به طور خلاصه، ادله ي هر دو طرف را به نقد و بررسي مي نشينيم.

سخني و ديدگاهي ديگر

تاكنون معلوم شد كه شهرت مورد ادعا با توجه به محذورات ذكر شده كارساز نيست، و شواهدي كه ذكر گرديد فرض امكان را ثابت مي كند، ولي براي اثبات وقوع كافي نيست. و اما ملازمه بين زيارت جابر و ملاقات وي با اهل بيت را با بازگشت ايشان به كربلا در اربعين اول اينگونه مي توان منتفي دانست:

با توجه به قراين، به نظر مي رسد جابر بن عبدالله انصاري، آن يار وفادار و دانشمند عارف و آگاهي كه رنج سفر را به جان خريده و از عواقب كار خود نهراسيده و در بزرگسالي و كهولت سن به سمت كربلا رهسپار شده است، به يك زيارت بسنده نكند و دست كم دو بار به زيارت قبر مولا و محبوب خود سالار شهيدان امام حسين عليه السلام شتافته باشد:

زيارت اول:

زيارتي است كه طبري در بشارة المصطفي [1] و سيد بن طاووس در مصباح الزائر [2] و خوارزمي در مقتل الحسين

عليه السلام [3] آورده اند. زيارت دوم:

زيارتي است كه مقرون به ملاقات با اهل بيت عليهم السلام است. در زير به تبيين اين ديدگاه خواهيم پرداخت:

1. در روايت طبري و سيد بن طاووس و خوارزمي، هيچ گونه اشاره اي به مسئله ي ملاقات نشده است؛ بلكه قرينه بر عدم حصول ملاقات نيز وجود دارد. طبري و خوارزمي تصريح مي كنند كه پس از انجام زيارت، جابر از عطيه مي خواهد كه او را به سمت خانه هاي كوفه هدايت كند.

آنگاه هر دو در اين مسير گام برداشتند. [4] بسيار بعيد است كه حادثه اي با اين اهميت واقع گردد و عطيه آن را نقل نكند.

2. آنچه از خبر طبري و سيد بن طاووس و خوارزمي استفاده مي شود اين است كه هنگام زيارت جابر، كسي غير از ايشان نبوده است و حال آن كه زيارت مقرون به ملاقات با اهل بيت، وقتي بوده است كه گروهي از بني هاشم نيز به زيارت قبر آن حضرت شتافته بودند و اهل بيت هنگامي كه به كربلا رسيدند، جابر را با عده اي از بني هاشم در آن جا يافتند. [5].

3. در زيارت اول، نام و نقش عطيه برجسته است، در صورتي كه در زيارت دوم هيچ نام و اثري از عطيه وجود ندارد.

4. تصريح مورخان و دانشمندان مبني بر اين كه جابر نخستين زائر امام حسين عليه السلام است، اثبات كننده ي اين مطلب است كه زيارت وي پيش از زيارت گروهي از بني هاشم است و با اين بيان، زيارت جابر با عطيه را بايد

نخستين زيارت او قرار داد.

خلاصه، آنچه طبري و سيد بن طاووس در (مصباح الزائر) و خوارزمي آورده اند، كه در آن نام عطيه وجود دارد

و هيچ گونه اشاره اي از حضور بني هاشم ندارد و سرانجام زيارت، به رهسپاريشان به سمت كوفه ختم مي شود، با آنچه كه ابن نما و سيد بن طاووس در (لهوف) آورده اند، كه در آن اثري از نام و نقش عطيه نيست، فرق مي كند و هيچ گونه بعدي ندارد كه شخصي چون جابر به يك زيارت بسنده نكند.

بنابراين، روز اربعين روز زيارت جابر پس از گذشت چهل روز از شهادت سالار شهيدان، حسين بن علي عليهماالسلام است، و زيارت اهل بيت و ملاقات جابر با ايشان پس از اربعين است؛ گرچه دقيقا روز آن را نمي دانيم، ولي مسلما پيش از اربعين دوم است. با توجه به نقلي كه ورود سر مطهر را به شام در اول ماه صفر تعيين كرده است [6]، چنانچه ورود اهل بيت را هم در اين تاريخ به شام بدانيم [7] و با تكيه به خبري كه زمان خروج ايشان، بيستم ماه صفر تعيين شده است [8]، مدت اقامت ايشان در شام، بيست روز بوده و بنا بر آن كه مسير بازگشت آنان از راه ميانبر باديةالشام بوده باشد، زمان رسيدن اهل بيت به كربلا فاصله ي چنداني با اربعين اول ندارد. و مي توان گمان كرد كه آنان در حدود پايان صفر و يا در اوايل ربيع الاول به كربلا رسيده باشند و چنانچه مدت اقامت ايشان را حدود يك ماه [9] و يا يك ماه و نيم [10]، بدانيم، و يا بازگشت را هم از راه سلطاني بدانيم زمان مقداري به تأخير مي افتد و بعيد است كه در غير از ماه ربيع الاول بوده باشد.

با اين بيان بسياري

از مشكلات مسئله حل مي شود، و بسياري از منازعات و كشمكشها پايان مي پذيرد. اما آنچه مرحوم قاضي طباطبايي از آن به عنوان فهم علما ياد كرده است، نمي تواند به عنوان دليل مطرح گردد و در فرض تحقق، ناشي از ثبوت ملازمه ي بين زيارت جابر و حصول ملاقات است، كه مورد پذيرش قرار نگرفت. با توجه به مطالب گذشته، نتيجه ي بحث اين است:

چنانچه اهل بيت را از طريق بادية الشام به شام برده و آنان از همان مسير به كربلا بازگشته باشند، و زمان خروج را نيز بيستم صفر ندانيم، امكان رسيدن به كربلا در اربعين اول وجود دارد. ولي قرايني مسير رفت را از اين مسير تأييد نمي كند، و سيد امين كه اين احتمال را ذكر مي كند، هيچ گونه دليل و شاهدي را نمي آورد و تنها با ذكر كلمه ي «لعل» و شايد آن را مطرح ساخته است و در هيچ كتاب معتبر و غير معتبري، اثري از حركت در اين مسير به چشم نمي خورد.

افزون بر آن، حكومت فاسد بني اميه مي خواست نهايت بهره را از جنايت ننگين خود به دست آورد؛ بنابراين، حركت دادن آنها از راه سلطاني، كه گفته مي شود چهل منزل را در خود داشت، منطقي جلوه مي سازد و حركت در اين مسير به حدود بيست روز وقت نياز دارد. و باقي ماندن آثاري از شهيدان و اهل بيت در اين مسير به عنوان تأييد مي تواند مورد استناد قرار گيرد، مثل مشهد نقطه [11]، و يا مدفن برخي از كودكان آل البيت در مسير، مثل شهرهاي حلب يا بعلبك. در برخي از كتب

مورد توجه تاريخي، بعضي از جريانات راه را ذكر كرده اند كه مربوط به راه سلطاني است؛ مثل قضيه ي دير راهب [12] در قِنَّسْرِين [13]،

سخنان بعضي از اهل بيت در بعلبك. بنابراين، با توجه به مدت اقامت اهل بيت در شام كه تا حدود يك تا يك ماه و نيم گفته اند، همچنانكه سيد بن طاووس، و پيش از او قاضي نعمان گفته است و باعنايت به مدتي كه در كوفه زنداني بوده اند، (اگر چه آن مدت كم باشد) و مسئله ي كسب تكليف از يزيد توسط پيك و يا حتي كبوتر نامه بر، باز بازگشت اهل بيت را در اربعين اول منطقي نمي دانيم.

اما تصريح برخي مثل بيروني و قزويني و شيخ بهايي و ديگران، معارض است با نقل برخي همانند قاضي نعمان، كه از نظر تاريخي بر آنها مقدم است و مثل آنان ذوفنون نبوده است. و آنچه به اماميه نسبت داده اند ناشي از ملازمه ي بين زيارت جابر و حصول ملاقات وي با اهل بيت در اربعين اول است كه مورد پذيرش قرار نگرفت، و آن را در زيارتي ديگر پس از اربعين دانستيم. اما تاريخ الحاق سر مطهر به جسد طاهر را يا بايد در روز اربعين ندانيم، و يا آن را امري ويژه، و با شرايطي خاص بدانيم؛ همچنان كه سيد بن طاووس به آن رسيده است. [14].

*****

[1] بشارة المصطفي، ص 74.

[2] مصباح الزائر، ص 286.

[3] مقتل الحسين، ج 2، ص 190.

[4] آن جا كه جابر به عطيه مي گويد:

«خذني نحو ابيات كوفان، ثم صارا في الطريق» (ر. ك:

بشارة المصطفي، ص 75).

[5] ابن نما در مثير الأحزان، ص 107 مي گويد:

«و لما مر عيال الحسين عليه السلام

وجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري رحمة الله عليه و جماعة من بني هاشم قدموا لزيارته» و قريب اين مضمون را سيد در لهوف، ص 225 آورده است.

[6] الآثار الباقية، ص 422؛ عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ص 45.

[7] كه به گمان قوي چنان است.

[8] مسار الشيعة، ص 46؛ مصباح المتهجد، ص 730؛ العدد القوية، ص 219؛ مصباح كفعمي، ص 510 و 489.

[9] اقبال الأعمال، ص 589.

[10] شرح الأخبار، ج 3، ص 269.

[11] در سفري كه اين جانب اخيرا به كشور سوريه داشتم، توفيق زيارت اين مكان مقدس را در شهر حلب پيدا نمودم، و سنگي را كه قسمتي از آن رنگ خون گرفته بود مشاهده كردم، و اين جريان مهم را جناب آقاي شيخ ابراهيم نصرالله، متولي آن مقام در تاريخ 11 محرم الحرام 1424 ه- ق، برابر با 24 / 12 / 1381 ه- ش برايم بازگو نمود:

«حدود هفت سال پيش در ايام عزاداري حضرت سيدالشهدا عليه السلام عده اي از شيعيان پاكستاني در كنار اين مقام مشغول عزاداري خالصانه بودند كه ناگهان خوني تازه بر روي سنگ ظاهر مي شود، و بعد به تدريج در آن فرو مي رود، وقتي كه خبر به من رساندند، خودم را در لحظات آخر رساندم. آنچه ديدم يك قطره ي خون تازه بود كه باقي مانده بود، و بعد آن هم به تدريج فرو رفت.».

[12] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 60

بحارالأنوار، ج 45، ص 303

العوالم، ج 17 (تاريخ الامام الحسين عليه السلام)، ص 418

از مناقب ابن شهر آشوب، به نقل از نطنزي در خصائص.

[13] قِنَّسْرِين

هي كورة بالشام منها حلب، و كانت قِنَّسْرِين مدينة، بينها و بين حلب مرحلة

من جهة حمص بقرب العواصم … (ر. ك:

معجم البلدان، ج 4، ص 404).

[14] ر. ك:

اقبال الاعمال، ص 588.

عزاداري

يكصد و بيست و هشت نكته درباره ي روش مرثيه خواني

با استفاده از كتاب:

سرشك خون

1- در مرثيه خواني به «خدا» توكل كنيم.

2- در مرثيه خواني توسل به معصومان و كمك از آنان بويژه حضرت فاطمه ي زهرا و امام حسين و حضرت مهدي - عليهم السلام - را فراموش نكنيم.

3- در مرثيه خواني، از خاندان عصمت و طهارت - عليهم السلام - با احترام ياد كنيم، مثلا براي مرد (عليه السلام) و براي زن (عليهاالسلام) را به كار بريم.

4- از خدا بخواهيم تا خاندان عصمت و طهارت بويژه حضرت مهدي - عليهم السلام - به جلسات مرثيه خواني ما عنايت كنند و در اين گونه مجالس تشريف بياورند و چشمان گنهكار ما را به جمال دل آراي خويش نوراني بفرمايند.

5- اگر به مرثيه خواني علاقه داريم از خاندان عصمت و طهارت بويژه حضرت فاطمه ي زهرا و امام حسين و امام زمان - عليهم السلام - بخواهيم تا ما را در زمره ي مرثيه خوانان واقعي خود قرار دهند.

6- مرثيه خواني از نعمتهايي است كه خداوند و خاندان عصمت و طهارت - عليهم السلام - به دوستان خود عطا مي كند، پس آن را دست كم نگيريم و كم ارزش نكنيم.

7- مي توانيم ثواب مرثيه خواني خود را به معصومان - عليهم السلام - يا مراجع تقليد - رضوان الله عليهم - و يا پدر و مادر و فاميل و مانند آن هديه كنيم.

8- خواندن مرثيه را به عنوان انجام عبادت و وظيفه ي شرعي بدانيم.

9- در هنگام مرثيه خواني با طهارت و با نظافت باشيم.

10- مي توانيم پيش از مرثيه خواني دو ركعت نماز بخوانيم و از

خدا بخواهيم تا ما را در مرثيه خواني موفق بدارد.

11- شايسته است پيش از خواندن مرثيه جمله ي «يا اباعبدالله ادركنا» يا جمله ي «يا صاحب الزمان ادركنا» و يا جمله ي «يا فاطمة الزهراء ادركينا» را از قلب خود بگذرانيم و يا بر زبانمان جاري نماييم.

12- پيش از مرثيه خواني درباره ي آن فكر نماييم كه چگونه آن را آغاز كنيم، چگونه آن را ادامه دهيم و چگونه آن را به پايان بريم و بطور كلي چگونه آن را بيان نماييم.

13- مرثيه را با نام و حمد خدا و درود و صلوات بر پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله - و ائمه ي معصومين - عليهم السلام - و بيزاري از دشمن آنان آغاز كنيم. مثلا بگوييم:

«بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمن، ثم الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا ابي القاسم محمد و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين

و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين».

14- مي توانيم مرثيه را نيز با نام خدا و ياد صفات خدا آغاز كنيم. مثلا بگوييم:

«بسم الله الرحمن الرحيم، يا رحمان يا رحيم …».

15- پس از ذكر نام و صفات و حمد خدا و درود بر معصومان مي توانيم چند بيت شعر بخوانيم و يا خاطره و داستاني را ذكر كنيم و سپس اصل مرثيه را بازگو نماييم.

16- اگر شعر يا خاطره و يا داستاني پيش از خواندن اصل مرثيه مورد استفاده قرار مي گيرد، سعي شود آن قدر طولاني نگردد كه از اصل مرثيه بيشتر شود و اصل مرثيه و هدف و محتواي آن را تحت الشعاع خود قرار دهد.

17- چناچه شعر يا داستان

يا خاطره و يا نظاير آن در مرثيه خواني مورد استفاده قرار گرفتند، بايد از نظر محتوا درست و از نظر مدرك صحيح و معتبر باشند.

18- شايسته است از اشعار عرفاني مربوط به مرثيه در همه جا استفاده نشود، زيرا عرفان، زمينه و يا زمينه سازي مي خواهد.

19- در آغاز راه و پيش از خواندن مرثيه، آن را در خانه يا مانند آن تمرين و حفظ كنيم، تا در هنگام خواندن مرثيه دچار اشتباه و يا فراموشي نشويم.

20- اگر شنوندگان براي شنيدن مرثيه بطور پراكنده نشسته اند، در صورت امكان از آنان بخواهيم به صورت جمعتر بنشينند.

21- سعي كنيم تا مرثيه را بدون مقدمه چيني و زمينه سازي شروع ننماييم. به قول معروف، فوري به «گودال قتلگاه» نرويم.

22- براي مقدمه چيني و زمينه سازي مي توان مرثيه را با عرض سلام بر معصوم يا شهيد مورد نظر، و يا همان گونه كه گفته شد با خواندن شعر و ذكر داستان و خاطره اي مربوط به مرثيه ي مورد نظر آغاز كنيم.

23- گاهي براي آغاز يا پايان مرثيه ي سرور شهيدان مي توانيم اين سلامها را بخوانيم:

«السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله اخر العهد مني لزيارتكم السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين [و رحمة الله و بركاته]».

24- در آغاز يا پايان مرثيه ي هر معصومي - عليه السلام- مي توانيم قسمتي از دعاي توسل را كه مربوط به آن معصوم است بخوانيم، مثلا براي مرثيه ي امام حسين - عليه السلام- عرض كنيم:

«[السلام عليك]

يا اباعبدالله يا حسين بن علي ايها الشهيد يابن رسول الله يا حجة الله علي خلقه يا سيدنا و مولينا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا يا وجيها عند الله اشفع لنا عندالله».

25- معمولا مرثيه داراي سه مرحله است:

يك: مقدمه،

دو: اوج

و سه: فرود.

بعد از رسيدن مرثيه به مرحله ي اوج و سوزناك خود، آن را زياد طول ندهيم، يعني مرحله ي فرود مرثيه را كوتاه كنيم، كه گاهي مرثيه حتي بدون فرود نيز خوانده مي شود.

26- مرحله ي اوج مرثيه، مرحله اي است كه گره مرثيه گشوده مي شود و سوزناك ترين قسمت مرثيه است. بدين جهت مرحله ي اوج مرثيه را زود بيان نمي كنيم.

27- وقتي مرثيه به مرحله ي اوج خود رسيد سوز و گدازي را در شنوندگان برانگيزانيم و «تحولي دروني» در آنها به وجود آوريم به گونه اي كه حالت توجه به معارف بلند عاشورايي با آن سوز و گداز همراه گردد.

28- در اوج مرثيه با كلماتي مانند «يا حسين» و «يا زهرا» توسل را بيشتر و داغتر كنيم.

29- اگر مرثيه را همراه با سخنراني انجام مي دهيم شايسته است كه ارتباط موضوع سخنراني با موضوع مرثيه را فراموش نكنيم و ارتباط بين آن دو را در نظر داشته باشيم، و به اصطلاح سخنوران مرثيه خوان «گريز» بزنيم.

30- شايسته است مرثيه را با خواندن دعا و فاتحه و صلوات و قيام براي حضرت مهدي - عجل الله تعالي فرجه الشريف - به پايان بريم.

31- پس از پايان مرثيه مي توان آيه ي «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون:

و ستمكاران بزودي خواهند دانست كه به چه مكاني باز مي گردند.» و

يا آيه ي «الا لعنة الله علي الظالمين:

آگاه باشيد نفرين خدا بر سمتمكاران است»، را خواند.

32- بعد از خواندن آياتي كه گفته شد مي توانيم براي استجابت دعا پنج بار آيه ي «امن يجيب المظطر اذا دعاه و يكشف السوء» را بخوانيم.

33- مي توانيم پس از «امن يجيب» اين دعا را بخوانيم «اللهم انا نسئلك و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و التسعة المعصومين من ذرية الحسين» و سپس ده بار «يا الله» بگوييم و آن گاه دعاهاي ديگر را بخوانيم.

34- اگر هنگام مرثيه خواني، مطلب يا شعر بعدي را فراموش كرديم، مطلب يا شعر قبلي را تكرار مي كنيم و شرح مي دهيم و در ضمن اين كار به جستجوي مطلب يا شعر بعدي مي پردازيم تا آن را به ياد آوريم.

35- براي مرثيه خواني اگر مي توانيم در جايي قرار گيريم كه مشرف بر شنوندگان باشيم.

36- شايسته است موانع تمركز حواس را از محل مرثيه خواني حذف كنيم. گاهي اين كار با تذكري از سوي مرثيه خوان مي تواند انجام گيرد.

37- در آغاز مرثيه مي توانيم از شنوندگان بخواهيم تا سرها را به زير بيندازند، دلها را روانه ي كربلا كنند و زانوي غم در بغل بگيرند.

38- تا مي توانيم مدت و مقدار مرثيه را در مدت زماني كه از ما خواسته اند انجام دهيم، يعني مرثيه را بموقع شروع كنيم و بموقع خاتمه دهيم.

39- در ابتداي مرثيه صداي خود را خيلي بالا نبريم و بلند نكنيم، تا براي ادامه ي مرثيه نيز نفس داشته باشيم.

40- گاهي گلو و دهان مرثيه خوانهاي مبتدي خشك مي شود

و يا نفس آنان كم مي آيد، اين امري طبيعي است كه به مرور زمان از بين مي رود. ولي نكات مرثيه خواني مانند نكته ي قبلي را نيز بايد رعايت كرد، تا با چنين مشكلي روبرو نشد.

41- اگر صداي شما گرفته يا سرما خورده و يا ناصاف است، چنانچه مي توانيم در رفع آن بكوشيم و يا خودمان پيش از خواندن مرثيه به شنوندگان آن را بگوييم.

42- سعي كنيم براي خواندن مرثيه، شروع خوب، گيرا و جذابي داشته باشيم.

43- تلاش كنيم خودمان نيز همراه خواندن مرثيه بسوزيم و اشك بريزيم و گريه كنيم كه گفته اند:

«آنچه از دل برآيد، لا جرم بر دل نشيند».

44- اگر هنگام خواند مرثيه، خودمان گريه نمي كنيم (بكاء)، دست كم حالت گريه به خود بگيريم (تباكي).

45- سوز و حال و گريه در مرثيه خواني را از خود خدا و معصومان - عليهم السلام - طلب كنيم.

46- خود را برتر از مرثيه خوانهاي ديگر ندانيم و متواضع باشيم. مثلا نگوييم:

«من يك ساعت مرثيه خواني كردم ولي فلاني كم آورد».

47- علاقه و تمرين و صدق و اخلاص و تقوا از عوامل موثر در مرثيه خواني است؛ پس به آنها توجه بيشتري كنيم.

48- تعداد كم يا زياد جمعيت در اخلاص ما براي مرثيه خواني تأثير نگذارد. مثلا نگوئيم:

«ديشب در مجلسي مرثيه خواني كردم كه غلغله بود و جاي سوزن انداختن نبود».

49- اگر از مرثيه خواني ما انتقاد سودمندي كردند، ناراحت نشويم و آن را بپذيريم.

50- از تحقير مرثيه خوانهاي ديگر به گونه هاي مختلف خودداري كنيم، مثلا نگوئيم:

«روي فلاني را كم كردم».

51- اگر براي مرثيه خواني به ما هديه اي ندادند ناراحت نشويم، زيرا پاداش اصلي و

حقيقي اين كار نزد خدا است.

52- به خاطر حضرت فاطمه ي زهرا و امام حسين - عليهاالسلام - براي مرثيه خوانها احترام ويژه اي قائل باشيم.

پس حداقل مي توانيم به احترامشان از جاي خود برخيزيم و يا دست آنان را ببوسيم.

53- هنگام مرثيه خواني با مديريت خود، كنترل مجلس را به عهده بگيريم، زيرا ممكن است در بعضي موارد، كنترل مجلس را از دست بدهيم و يا ديگران بخواهند نظم مجلس را به هم بزنند.

54- تجربيات مرثيه خواني خود را در اختيار ديگران قرار دهيم و در اين مورد نيز سخاوتمند باشيم، كه خير و بركت نزد خداست.

55- حتما بر موضوع و محتواي مرثيه تسلط كافي داشته باشيم. مثلا بدانيم در آغاز و مقدمه ي مرثيه چه چيزهايي را بايد بخوانيم و در اوج و فرود مرثيه چه چيزهايي را بايد بگوييم.

56- در آغاز راه و پيش از خواندن مرثيه، يك بار ديگر مرثيه را مطالعه و مرور كنيم تا مرتكب اشتباهي نشويم.

57- مي توانيم در ابتداي مرثيه خواني موضوع مرثيه را به شنوندگان بگوييم، مثلا به آنان بگوييم:

«امشب مي خواهم روضه ي حضرت علي اكبر -عليه السلام- را براي شما بخوانم».

58- اگر چراغهاي مجلس مرثيه خواني خاموش شوند، شايد حزن و اندوه بيشتري بر آن مجلس حاكم گردد؛ پس در مواردي به اين نكته توجه داشته باشيم.

59- در مرثيه خواني از طرح سئوالات و شبهات بدون پاسخ پرهيز نماييم. مثلا در مرثيه ي حضرت فاطمه ي زهرا - عليهاالسلام - اين سوال را مطرح نكنيم كه چگونه ممكن است حضرت فاطمه ي زهرا - عليهاالسلام - بعد از مرگش، دستهاي خود را از كفن بيرون آورد و امام حسن و امام حسين

- عليهاالسلام - را در آغوش بگيرد و بعد پاسخ آن را هم ندهيم.

60- مطالب احتمالي و مشكوك در مرثيه خواني مانند حضور حضرت ليلا - عليهاالسلام - در كربلا را به صورت قطعي و يقيني ذكر نكنيم و يا حتي از ذكر آنها خودداري نماييم.

61- بدون ضرورت، مرثيه را تكرار نكنيم و از دوباره خواني بپرهيزيم.

62- مي توانيم از آيات، روايات، شعر، داستان و خاطره، مثال و تشبيه، ضرب المثل، آمار و اخبار صحيح و دقيق، سخنان عالمان و بزرگان و دانشمندان نظير حضرت امام خميني - قدس سره الشريف - و جملات و قطعه هاي ادبي و زيبايي كه متناسب با موضوع و محتواي مرثيه باشند استفاده نماييم.

63- اگر در خواندن مرثيه داراي سبك خاصي هستيم، آن قدر تمرين و ممارست داشته باشيم تا آن سبك را از دست ندهيم.

64- در آغاز راه مي توانيم پيش از مرثيه خواني چند نفس عميق بكشيم، تا ترس و دلهره ي ما از بين برود و آرامش جاي آن را بگيرد.

65- بطور طبيعي مرثيه خواني كنيم و خود را به تكلف و زحمت نيندازيم.

66- نزد عموم از به كارگيري كلمات و لهجه ي خاص و محلي در مرثيه خواني خودداري كنيم و از داشتن تكيه كلام پرهيز نماييم.

67- تا مي توانيم از ابتكار و خلاقيت و ذوق و سليقه ي خود و ديگران در انتخاب مراثي و كيفيت بيان و شيوه ي آغاز و پايان آنها استفاده كنيم.

68- اگر در خواندن مرثيه اشتباهي كرديم، در همان جلسه و اگر نتوانستيم در جلسه ي بعد، آن اشتباه را تصحيح نماييم.

69- مي توانيم هنگام خواندن مرثيه، تحمل در برابر مشكلات و صبر در مقابل

مصايب را براي شنوندگان زمينه سازي كنيم، زيرا معصوم - عليه السلام - فرموده است:

«صبر نيمي از ايمان است».

70- به مرثيه اي كه مي خوانيم، خودمان اعتقاد داشته باشيم، تا اين اعتقاد در شنوندگان نيز تأثير معنوي و عاطفي بگذارد.

71- كيفيت بعضي گريه كردنها زننده است، از انجام چنين گريه هايي خودداري كنيم.

72- از دروغها و تحريفاتي كه در مرثيه ها صورت گرفته است با اطلاع باشيم تا آنها را نخوانيم.

73- مواظب باشيم براي گرياندن مردم، مرثيه ها را كم و زياد و تحريف نكنيم تا مثلا سوزناك شوند و مردم را به گريه اندازند.

74- اگر نگاه جمعيت يا افراد خاصي مانع مرثيه خواني ما مي شود، مي توانيم گاهي چشمان خود را روي هم بگذاريم.

75- توجه داشته باشيم كه مرثيه خواني با زبان محاوره اي دلنشين تر از مرثيه خواني با زبان مكاتبه اي است.

76- مرثيه خوان با تجربه اي مي گفت:

«مراثي و اشعار مربوط به آن را پيش از خواب حفظ كنيد تا در ذهن شما كاملا نقش ببندد».

77- از هر حالت و يا حركتي كه متناسب با مرثيه خواني و شخصيت مرثيه خوان نباشد خودداري كنيم.

78- براي مرثيه خواني و جاري ساختن اشكها، سعي كنيم احساسات و عواطف شنوندگان را برانگيزانيم.

79- براي برانگيختن شور و احساس شنوندگان بايد خودمان در هنگام مرثيه خواني شور و سوز و احساس نيز داشته باشيم.

80- بين محتواي مرثيه و شرايط و احساسات شنوندگان ارتباط برقرار كنيم، تا غم و اندوه بيشتري را احساس نمايند و اشك بيشتري را جاري سازند.

81- هنگام مرثيه خواني به همه ي جمعيت نگاه كنيم تا توجه همگان را جلب نماييم. و نيز براي جلب توجه و تأثير بيشتر مي توانيم در

حد ضرورت و متناسب و هماهنگ با محتواي مرثيه از حركات سر و صورت و دست استفاده كنيم.

82-براي مرثيه خواني ترس به خود راه ندهيم، و از جمعيت زياد شنوندگان و شخصيت آنان هراسان نشويم.

83- در آغاز مرثيه خواني ترس و لرز و دلهره و ضربان شديد قلب امري طبيعي است، از اين رو ياس را به خود راه ندهيم و مرثيه خواني را در «جاهاي مختلف» و در حضور «جمعيتهاي گوناگون» تمرين و دنبال كنيم تا ترس و دلهره ي ما از بين برود.

84- آثار و فوايد معنوي مرثيه خواني را به خاطر بياوريم، تا علاقه ي ما به مرثيه خواندن بيشتر شود كه نعمتي بزرگ است و متاسفانه برخي از آن غافلند.

85- اگر مرثيه را همراه با سخنراني مي خوانيم مواظب باشيم كه مرثيه ي ما ناقض سخنراني مان نباشد و بعكس، مثلا - بنا به فرض - اگر در سخنراني مي گوييم:

«توبه در آخر عمر پذيرفته نمي شود» در اين صورت نبايد مرثيه ي حضرت حر را بخوانيم، زيرا حضرت حر در آخر عمرش توبه كرد و امام حسين - عليه السلام- توبه ي او را پذيرفت.

86- هدف نهايي از مرثيه خواني «گرياندن» نيست، اگر چه مرثيه ي همراه با گريه بهترست.

87- مرثيه خوان بايد آن چنان ورزيده باشد كه اگر به او گفتند در سه دقيقه مرثيه خواني كند بتواند، و چنانچه به وي گفتند در سي دقيقه مرثيه خواني كند باز هم بتواند.

88- اگر در آغاز راه هستيم به خود «تلقين» كنيم كه مي توانيم مرثيه خواني نماييم، زيرا تلقين يكي از راههاي تعليم و تعلم است.

89- در همه جا نبايد مرثيه خواند، بلكه بايد يا شرايط مرثيه

خواني موجود باشد و يا شرايط آن را به وجود آورد و سپس مرثيه خواند.

90- مرثيه ها را مطابق فهم و موقعيت فردي، سني، زماني و مكاني شنوندگان انتخاب كنيم و بخوانيم. مثلا براي نوجوانان مرثيه ي حضرت قاسم - عليه السلام- و براي كودكان مرثيه ي حضرت رقيه - عليهاالسلام - و براي بانوان مرثيه ي حضرت زينب - عليهاالسلام - را بخوانيم.

91- مي توانيم از مرثيه ها نكات اخلاقي، تربيتي، سياسي، تاريخي و نظامي را استفاده كنيم و آنها را براي شنوندگان بازگو نماييم. يك فرمانده ي نظامي مي گفت:

«گاهي مواقع از مراثي امام حسين - عليه السلام- و پيكار او با دشمنانش، نكات نظامي را برداشت مي كنيم».

92- معمولا از تعابيري كه مخصوص همان زمانها بوده است استفاده كنيم، مثلا به جاي خيمه كلمه ي چادر يا سنگر و به جاي عمود، كلمه ي گرز را به كار نبريم.

93- مجالس دعا، ختم و مانند آن زمينه ي خوبي براي يادگيري و شروع مرثيه خواني است.

94- فقط براي ديگران مرثيه نخوانيم، بلكه در بعضي اوقات و در تنهايي براي خود يا خانواده مان نيز مرثيه بخوانيم.

95- جلسه ي مرثيه مي تواند براي مخاطبان، جلسه ي توبه و بازگشت به سوي خدا نيز باشد، به آن توجه كنيم و از آن استفاده نماييم.

96- مرثيه خوان نبايد بر مسموعاتي (شنيده ها) كه به نظر دروغ و غير صحيح يا غير قابل قبول است تكيه كند.

97- در مجالس مرثيه خوانهاي خبره و مشهور شركت نماييم، تا از روش و كيفيت مرثيه خواني آنان نيز بهره مند شويم. يكي از مرثيه خوانها مي گفت:

«براي يادگيري مرثيه خواني بايد در جلسات مرثيه خوانها شركت كنيد تا با چشم خود ببينيد كه چگونه مرثيه مي

خوانند».

98- مرسوم است كه در هر يك از روزها يا شبهاي دهه ي محرم، مرثيه ي يكي از وقايع يا شهداي كربلا را مي خوانند، از مرثيه خوانان با تجربه اين را سوال كنيم كه مثلا در شب تاسوعا يا عاشورا چه مرثيه اي بايد خوانده شود؛ البته اين امر در جاهاي مختلف متفاوت است.

99- اگر مثلا در دو جا مرثيه خواني مي كنيم بهتر است براي هر كدام مرثيه ي جداگانه و يا دو قسمت مختلف از يك مرثيه را بخوانيم، زيرا در بعضي موارد ممكن است برخي از شنوندگان هر دو جا يكي باشند.

100- مرثيه ها را طوري بازگو نكنيم كه خواري و ذلت خاندان عصمت و طهارت - عليهم السلام - از آن برداشت شود.

101- در مرثيه مي توان به جاي آمار و اعدادي كه از نظر صحت مورد ترديد و يا انكار است، به كلماتي از قبيل (جمعيتي بسيار)، (عده اي زياد)، (تعدادي فراوان) اكتفا نمود، مثلا به جاي اينكه بگوييم:

«امام حسين - عليه السلام- چندين هزار نفر از دشمنان را كشت»، بهتر است بگوييم:

«امام حسين - عليه السلام- تعداد فراواني از دشمنان را كشت».

102- شايسته است از ذكر مراثي يا آماري كه موجب انكار يا عكس العمل منفي شنوندگان مي شود خودداري كنيم. بويژه در مقابل شنوندگاني كه كمتر از اعتقاد راسخ و ايمان بالا برخوردار هستند. مثلا در چنين مجالسي شايد لازم نباشد كه بگوييم:

«نوجوان كربلا حضرت قاسم - عليه السلام - سي و پنج نفر از دشمنان را كشت».

103- مي توانيم برخي از قسمتهاي مرثيه يا اشعار و رجزهاي آن را با همان زبان عربي بخوانيم و سپس آنها را ترجمه كنيم، مگر در مواردي كه ترجمه ي آنها

لازم نباشد.

104- اگر از كلمات و جملات عربي در مرثيه خواني استفاده مي كنيم آنها را بطور صحيح تلفظ كنيم، بويژه در مجالسي كه آشنايان به زبان عربي مانند علما و طلاب حضور دارند.

105- اگر به زبان عربي آشنايي داريم، مراثي حضرت فاطمه ي زهرا - عليهاالسلام - در جلد (43) بحار الانوار و مراثي امام حسين و اصحابش -- عليهم السلام - در جلدهاي (44) و (45) بحار الانوار گردآوري شده اند.

106- اگر بعد از غذا و يا با حالت كسالت، بيماري، خستگي، عصبانيت، ناراحتي، خواب آلودگي و مانند آن مرثيه خواني نكنيم، بهتر و موثرتر است. از اين رو آرامش، سلامت و استراحت كافي پيش از مرثيه خواني را فراموش ننماييم.

107- مي توان براي يادگيري مرثيه ها و اشعار زيبا دفتري مانند كلاسور را تهيه كرد و آنها را در آن دفتر نوشت، تا در هنگام مرثيه خواني به تناسب موضوع از مرثيه ها و اشعار آن استفاده نمود.

108- كسب تجربه از خود و ديگران از رموز موفقيت در امر مرثيه خواني است.

109- دقت كنيم محتواي مرثيه را اشتباه نگوييم. مثلا توجه داشته باشيم كه حضرت عباس - عليه السلام- مشك آب را اول به دست راستش گرفت و يا به دست چپش؟

يا مثلا امام حسين - عليه السلام - زبانش را در دهان حضرت علي اكبر - عليه السلام - گذاشت و يا بعكس؟

110- در مرثيه خواني از اين شاخه به آن شاخه نپريم، بلكه همان موضوع و محتواي مرثيه را براي شنوندگان بازگو كنيم.

111- سعي كنيم مرثيه را براي شنوندگان «مجسم» نماييم.

112- در مرثيه خواني مواظب باشيم به جاي تقويت روحيه، تضعيف روحيه نكنيم.

113- اگر مرثيه خوانهاي ديگري براي

خواندن در مجلس حضور دارند، وقت آنان را نيز در نظر داشته باشيم.

114- خواندن مرثيه را بيش از حد، طولاني نكنيم، تا موجب ملال و خستگي شنوندگان نشود و بر آنان اثر منفي نگذارد؛ بويژه در مجالسي كه علاقه و زمينه ي كمتري نسبت به مرثيه در آنها وجود دارد، از طولاني كردن مرثيه خودداري نماييم.

115- در غير موارد ضروري، مرثيه را متناسب با زمان خود بخوانيم، مثلا مرثيه ورود امام حسين - عليه السلام- به كربلا را در همان اوايل محرم و مرثيه ي ورود جابر بن عبدالله انصاري به كربلا را در روز اربعين بخوانيم.

116- سعي كنيم حتما در ايام خاص و ويژه ماند ماههاي محرم و صفر و ايام فاطميه و شبهاي قدر و وفات و شهادت مرثيه بخوانيم. و شايسته است در اين ايام از خنده و مزاح پرهيز كنيم.

117- از كتابهاي مقتل (مقاتل) و مرثيه هايي كه داراي مدرك و سند و مأخذ صحيح و معتبر هستند استفاده كنيم، و از هر مرثيه خواني، مرثيه ها را نقل ننماييم و براي ديگران نخوانيم. كتابهاي منتهي الامال، نفس المهموم و بيت الاحزان محدث قمي، لهوف سيد بن طاووس، جلاء العيون مجلسي و ارشاد شيخ مفيد در زمينه ي مرثيه خواني كتابهاي خوب، مفيد و معتبري هستند.

119- اگر مأخذ و مدرك مرثيه را به شنوندگان بگوييم بهتر است، بخصوص در مجالسي كه طلاب، علما و بزرگان حضور دارند.

120- آرام و شمرده شمرده مرثيه را بخوانيم و با فرياد و با شتاب و سرعت بيش از حد، مرثيه خواني نكنيم.

121- هنگام خواندن مرثيه فاصله ي مناسب دهان خود با ميكروفون را رعايت كنيم، تا صدا خوب منتقل شود و بلندگو

سوت نكشد. و توجه داشته باشيم كه صداي بلندگو بيش از اندازه، كم يا زياد نباشد.

122-اگر مرثيه را با صوت زيبا بخوانيم دلنشين تر است. و اگر صوت زيبا نداريم، مرثيه را به صورت عادي و معمولي و بدون صوت بخوانيم، ولي مرثيه خواني را به خاطر نداشتن صوت زيبا ترك و رها نكنيم.

123- در جاهايي كه مرثيه، سوزناك و حزين مي باشد، بهتر است هماهنگ با آن، صدايمان را سوزناك و حزين و چهره مان را اندوهناك نماييم.

124- شايسته است صوت ما هنگام خواندن مرثيه يكنواخت نباشد، بلكه صوت خود را به تناسب محتواي مرثيه و به گونه اي كه زننده نباشد بالا و پايين ببريم و بلند و آهسته كنيم.

125- اگر در شيوه و سبك مرثيه خواني از كسي تقليد مي كنيم آن را به مرور زمان ترك نماييم تا خودمان صاحب سبك شويم، البته گفته اند در آغاز راه، تقليد از مرثيه خوانهاي ديگر اشكالي ندارد.

126- اگر مرثيه خوانهاي ديگري نيز در مجلس حضور دارند از روي احترام، از آنان كسب اجازه كنيم و به آنها تعارف نماييم.

127- كتابها و اشعار مرثيه و نوحه خواني را مطالعه كنيم، و به نوارهاي مرثيه و نوحه خواني گوش فرا دهيم.

128- از باني و مؤسس و دست اندركاران مجلس روضه خواني تشكر و قدرداني نماييم، اما به صورت مبالغه آميز و خارج از حد و فراتر از واقعيت نباشد.

چهل نكته براي حضور در مجلس روضه

شيخ مهدي دانشمند

بسم الله الرّحمن الرّحيم

آداب شركت در مجالس اهل بيت عليهم صلوات الله

1. با نيت پاك و خالص بايد شركت كرد.

مبادا به خاطر آشنايي با صاحب منزل و مجلس و يا رودربايستي با كسي و يا اجبار و اكراه

در كار باشد.

2. با وضو از منزل خارج شويم.

3. با بهترين و مناسب ترين لباسها در مجلس شركت كنيم (اگر ايام عزاداريست با لباس مشكي و اگر ايام جشن و سرور و شادي اهل بيت عليهم السّلام است با لباسهاي روشن و تميز و معطّر)

4. با زدن عطر ديگران را در مجلس امام حسين عليه السّلام آزرده خاطر نكنيم.

5. ارواح گذشتگانمان را در ثواب حضور در مجلس اهل بيت عليهم السّلام شريك كنيم.

6. تهيه كيسه يا پلاستيك براي كفش هاي خود. مبادا با كفش به روي فرش مجلس امام حسين عليه السّلام پاي گذاريم و مطمئن باشيم بر بال ملائك جسارت كرده ايم.

7. به دليل ارزش فراوان اشك و گريه بر اباعبدالله الحسين عليه السّلاŠدستمال اشك و دستمالي ديگر براي آبريزش بيني تهيه كنيم، كه مبادا با دستمالي كه صورتتان را تميز مي كنيد اشكهايتان را نيز با همان دستمال پاك كنيد!

8. داشتن يك مهر و تسبيح كه اگر زيارت عاشورا خوانده شد براي سجده زيارت مهر همراه داشته باشيد و با تسبيح خود مشغول ذكر گفتن شويد.

9. يك دفتر كوچك يا داشتن يك سررسيد و قلم سعي كنيد مطالبي كه در مجلس بيان مي شود را ياداشت كرده و با ذكر تاريخ و نام سخنران و مكان سخنراني يك مجموعه فرهنگي مذهبي براي خود باقي بگذاريد.

10. ديگران را نيز براي شركت در مجالس اهل بيت عليهم السّلام تشويق كنيد.

11. اگر وسيله اي داريد و افرادي را مي شناسيد كه به دليل بعد مسيѠقادر به شركت در مجالس اهل بيت عليهم السّلام نيستند به دنبال آنان رفته تا در ثواب حضور ديگران در مجلس اهل

بيت عليهم السّلام نيز شريك باشيد.

12. مبادا در پارك كردن ماشين يا وسيله نقليه خود براي مردم سد معبر و مزاحمت ايجاد كنيد.

13. اگر با خانواده و يا دوستان هستيد براي زمان برگشت وعده گذاشته و به وعده خود عمل كنيد كه مبادا با معطل كردن ديگران ثواب مجلستان را از بين نبريد.

14. بدانيد هر قدمي كه به طرف مجلس اهل بيت عليهم السّلام برمي داريد صدها گناه محو صدها حسنه ضبط و صدها مقام و درجه براي شما نوشته خواهد شد.

15. براي داشتن حضور ي بيشتر و خشوعي بهتر و اشكي ريزان مي بايست حداقل از 24 ساعت قبل آمادگي روحي و معنوي را در خود ايجاد كنيد.

16. نبايد فراموش كنيم كه حضور در مجلس روضه بهترين عامل پاك كننده قلب و روح آدميست.

17. به محض ورود به مجلس روضه تلفن همراه خود را خاموش كنيد كه مبادا باعث به هم خوردگي هواس ديگران باشد.

18. اگر در زمان ورود به مجلس سخنران يا مداح مشغول اجراي برنامه بود با سلام نكردن ادب خويش را نشان دهيد كه مبادا هواس همه را پرت كرده و تشويش خاطر و ذهن به وجود آوريد.

19. هر كجا كه جا بود بنشينيد نه هر جا كه خواستيد.

20. مبادا در زمان ورود به مجلس ديگران را اذيت كنيد و يا مجلس را به هم بزنيد به دليل اينكه مي خواهيد در نزديك ترين جاي جايگاه بنشينيد.

21. مبادا با سر و صدا كردن توجه ديگران را به خود جلب كنيد.

22. مبادا به هنگام برنامه مجلس با كنار دستي خود صحبت كنيد كه هم خودتان از فيض محروم شده ايد و هم مزاحم

ديگري بوده و به دليل بي توجهي به مجلس مرتكب گناه و معصيت شويد.

23. مبادا در حال گريه ديگران به مردم نگاه كنيد كه حالت بكاء و حزن از كسي گرفته شود.

24. مبادا به خصوص در زمان خواندن مرثيه به مزاح و يا خنديدن و يا خنداندن كسي مشغول شويد كه عقوبتي سخت در پيش خواهيد داشت.

25. به هنگام پذيرايي در مجلس روضه با احترام و دقت و با نيت شفاء پذيرايي شويد.

26. مبادا با كثيف كردن مجلس اهل بيت عليهم السّلام مرتكب گناهي بزرگ شويد.

27. اگر فرزند خردسالي به همراه داريد قبلاً از ورود به مجلس براي آرام بودن و ساكت بودن او با فرزند خود صحبت كنيد و در مجلس روضه فرزندان خود را كنترل كرده تا مبادا با شيطنت و بازي هاي خود نظم مجلس اهل بيت عليهم السّلام را به هم بريزد.

28. از داشتن گريه صدا دار خود خجالت نكشيد كه به طور قطع و يقين با حال حزن و اندوه شما ديگران را نيز به اندوه و حزن براي اهل بيت عليهم السّلام تشويق خواهيد كرد.

(مجلس را با ناله هاي سوزان خود گرم كنيد)

29. به گونه اي در مجلس بنشينيد كه اگر مجلس به كمبود جا دچار مشكل باشد ديگري را نيز كنار خود جاي دهيد تا با حضور او در مجلس روضه شما نيز در ثواب او شريك باشيد.

30. به هنگام روضه و مقتل خواني چيزي ميل نفرمائيد.

31. سعي كنيد چنان برنامه ريزي كنيد كه نخواهيد وسط مجلس جلسه را ترك كنيد و ديگران را نيز به ترك مجلس تحريك نمائيد.

32. فراموش نكنيد مهم ترين زمان مجلس روضه دعا

مي باشد مبادا به هنگام دعا كردن با بي توجّهي از مجلس خارج شويد.

33. فراموش نكنيد كه با حضور خود در مجلس اهل بيت عليهم السّلام ثوابها براي خود جمع كرده ايد پس مواظب باشيد با بي توجهي اجر و ثواب روضه را از بين نبرده و آثار معنوي و روحي جلسه اهل بيت عليهم السّلام را از دست ندهيد.

34. بعد از اتمام مجلس سعي كنيد كساني كه وسيله ندارند و مسيرشان به شما نزديك است را براي رساندن آنان كمك كرده و از ثواب اين عمل نيز محروم نشويد.

35. توجه داشته باشيد فلسفه حضور در مجالس اهل بيت عليهم السّلام بالا بردن سطح معلومات و اطلاعات علمي و ديني مي باشد پس با بيان مطالب ذكر شده براي ديگران و غائبان در مجلس زكات علم خود را نيز پرداخت كنيد.

36. اگر احياناً نقصي و يا كمبودي در مجلس احساس كرديد سعي كنيد با هماهنگي با مسئول و باني مجلس در رفع آن مشكل كوشا و شريك باشيد.

37. به گونه اي عمل كنيد كه در درجه اول خودتان و بعد خانواده شما و سپس ديگران متوجه تأثير گذاري مجلس اهل بيت عليهم السّلام در رفتار و افكار شما باشند تا اطرافيان به لزوم و حضور در مجالس ديني واقف گشته و تشويق گردند.

38. مبادا با بي توجهي به آداب مجلس و تاثيرات روضه مردم و اطرافيان خود را به مجالس اهل بيت عليهم السّلام بدبين كنيم.

39. فراموش نكنيم كه عمل به واجبات و ترك محرمات مقدمه اي براي دعوت مجدد ما به مجالس اهل بيت عليهم السّلام توسط ائمه اطهار عليهم صلوات الله خواهد بود.

40. سعي

كنيد در مواقع بيكاري و يا استراحت با شنيدن سخنراني هاي مفيد وعظ و موعظه و خطابه اطلاعات ديني و معنوي و فرهنگي خود را بالاتر برده و با مطالعه كتب تاريخي از سيره اهل بيت عليهم السّلام و يا تاريخچه شهادت آنان به يك آماده سازي فكري براي حضور در مجالس اهل بيت عليهم السّلام نائل آييم.

آثار و بركات عزاداري و گريه بر سيدالشهداء عليه السلام

سخني پيرامون عزاداري و گريه بر سيدالشهدا عليه السلام

آثار و بركات سيد الشهدا عليرضا رجالي تهراني

«گريه» مظهر شديدترين حالات احساسي انسان است، و علتها و انگيزه هاي مختلفي دارد كه هر يك از آنها نشان دهنده حالتي خاص است. در روايات، بعضي از انواع گريه تحسين شده و از صفات پسنديده بندگان پاكدل خداوند به حساب آمده است، و بعضي از انواع گريه مذموم شمرده شده است.

گريه، از حالات و انفعالات انساني است كه با مقدمه اي از اندوه و ناراحتي رواني به طور طبيعي به ظهور مي رسد، و گاه ممكن است انگيزه اش هيجانات تند رواني باشد.

مثل شوق و ذوقي كه از ديدار محبوب پس از زماني طولاني ناشي مي شود.

همچنين گاهي هم گريه كردن حاكي از عقايد مذهبي انسان است با اين توصيف، از آنجايي كه گريه عملي طبيعي و اي بسا غير ارادي است؛ لذا نمي شود مورد امر و نهي و حسن و قبح قرار گيرد، بلكه آنچه كه مورد حسن و قبح است، مقدمات و انگيزه هاي گريه مي باشد.

چنانكه گفته اند:

«تو آني كه در بند آني».

در اينجا براي اينكه بدانيم گريه بر سيدالشهدا عليه السلام چگونه گريه اي است و چه تأثيرات و بركاتي مي تواند داشته باشد، بهتر آن است كه اشاره اي به انواع گريه كنيم تا بعد از آن، نوع گريه بر

آن حضرت برايمان معلوم گردد.

1- گريه طفوليت:

زندگاني انسان با گريه شروع مي شود كه همان گريه، نشانه سلامت و تندرستي نوزاد است، و در واقع گريه در آن زمان، زبان طفل است.

2- گريه شوق:

مانند گريه مادري كه از ديدن فرزند گمشده خويش پس از چندين سال سر داده مي شود.

و اين گريه اي است كه از روي هيجان و احياناً جهت سرور و شادي به انسان دست مي دهد.

3- گريه عاطفي و محبت:

محبت از عواطف اصيل انساني است كه با گريه انس ديرينه دارد. مثلاً محبت حقيقي به خداوند حسن آفرين است و براي قرب به او بايد اشك محبت ريخت.

صنما با غم عشق تو چه تدبير كنم

تا به كي در غم تو ناله شبگير كنم

4- گريه معرفت و خشيت:

انجام عبادات خالصانه و تفكر در عظمت آفرينش و كبريايي خداوند، و همچنين اهميت تكاليف و مسئوليتهاي انساني باعث مي گردد كه نوع خاصي از خوف، در درون انسان ايجاد شود و اين خوف، خوفي است كه از روي معرفت به خداوند و تهذيب نفس به دست مي آيد كه «خشيت» ناميده مي شود.

5- گريه ندامت:

از عوامل اندوه زدايي كه منجر به گريه مي گردد، محاسبه نفس و حسابرسي شخصي است، و همين حسابرسي باعث مي شود كه انسان به گذشته خود فكر كند و با حسابرسي، جبران كوتاهي و خطاها را بكند و اشك حسرت و ندامت از چشمانش جاري نمايد، اين گريه، نتيجه توبه و بازگشت به خداست.

اشك ميغلتد به مژگانم به جرم رو سياهي

اي پناه بي پناهان، مو سپيد روسياهم

روز و شب از ديدگان اشك پشيماني فشانم

تا بشويم شايد

از اشك پشيماني گناهم

6- گريه پيوند با هدف:

گاهي قطره هاي اشك انسان، پيام آور هدفهاست. گريه بر شهيد از اين نوع گريه است. گريه بر شهيد خوي حماسه را در انسان زنده مي كند و گريستن بر سيدالشهدا عليه السلام خوي حسيني را در انسان احيا مي كند، و خوي حسيني چنان است كه نه ستم مي كند و نه ستم مي پذيرد. آن كسي كه با شنيدن حادثه كربلا قطره اشكي از درون دل بيرون مي فرستد، صادقانه اين پيوند با هدف والاي سيدالشهدا عليه السلام را بيان مي كند.

7- گريه ذلت و شكست:

گريه افراد ضعيف و ناتواني كه از رسيدن به اهداف خود مانده اند و روح و شهامتي براي پيشرفت در خود نمي بينند.

با ذكر اين مطلب، حال بايد بررسي كرد كه گريه بر حسين عليه السلام از چه نوع گريه است. هر كس با اندك توجهي خواهد دانست كه گريه بر حسين عليه السلام گريه محبت است، آن محبتي كه در دلهاي عاشقانش به ثبت رسيده است. گريه بر او، گريه شوق است، زيرا قسمت زيادي از حماسه هاي كربلا، شوق آفرين و شورانگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادت، فداكاري، شجاعت و سخنرانيهاي آتشين مردان و زنان به ظاهر اسير، از ديدگان شنونده سرازير مي گردد و نيز گريه معرفت و پيوند با هدف متعالي و انسان ساز او است؛ و به تعبير امام خميني (ره) گريه سياسي است كه فرمود:

«ما ملت گريه سياسي هستيم، ما ملتي هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مي دهيم و سدهايي را كه در مقابل اسلام ايستاده است

خرد مي كنيم».

هزار سال فزون شد ز وقعه عاشورا

ولي ز تعزيه هر روز، روز عاشور است

هيهات كه گريه بر حسين عليه السلام گريه ذلت و شكست باشد، بلكه گريه پيوند با سرچشمه عزت است، گريه … نيست، بلكه گويا است، گريه سرد كننده نيست، بلكه حرارت بخش است، گريه بزدلان نيست، بلكه گريه شجاعان است، گريه يأس و نااميدي نيست بلكه گريه اميد است، و بالاخره گريه معرفت است و گريه معرفت در عزاي حسين عليه السلام از انحراف و تحريف در قيام آن حضرت جلوگيري مي كند و شايد به همين جهت باشد كه در فضيلت گريه بر سيدالشهدا عليه السلام روايات متعددي وارد شده است. از آن جمله، روايتي است كه

امام صادق عليه السلام فرمود:

«گريه و بي تابي در هر مصيبت براي بنده مكروه است، مگر گريه بر حسين بن علي عليه السلام كه اجر و ثواب نيز دارد». 85

گريه و عزاداري براي سيدالشهدا عليه السلام داراي آثار و بركات مهمي است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1- حفظ رمز نهضت حسيني

از ارزنده ترين آثار و بركات مجالس عزاداري و گريه بر ابي عبدالله حسين عليه السلام حفظ رمز نهضت حسيني است.

به راستي؛ چرا در دوران منحوس سلاطين و پادشاهان جور از برپايي مجالس عزاي اهل بيت عليه السلام به خصوص سالار شهيدان جلوگيري مي شد؟

آيا نه اين است كه عزاي حسيني و امامان شيعه، سبب مي شود كه سخنوران و دانشمندان متعهد و انقلابي، مردم را از ظلم هاي حكومتها آگاهي دهند و انگيزه قيام آن حضرت كه امر به معروف و نهي از منكر است به اطلاع مردم برسد؟

آري، اينگونه مجالس، آموزشگاهها و

دانشگاههايي است كه به بهترين روش و زيباترين اسلوب مردم را به سوي دين خوانده و عواطف را آماده مي كند و جاهلان و بي خبران را از خواب سنگين غفلت بيدار مي سازد و نيز در اين مجالس است كه مردم، ديانت را همراه با سياست، از مكتب حسين بن علي عليه السلام مي آموزند.

گريه بر سيد الشهدا عليه السلام و تشكيل مجالس عزاي حسيني نه تنها اساس مكتب را حفظ مي كند، بلكه باعث مي گردد شيعيان با حضور در اين مجالس از والاترين تربيت اسلامي برخوردار شده و در جهت حسيني شدن رشد و پرورش يابند.

كدام اجتماعي است كه در عالم چنين اثري را از خود بروز داده باشد؟

كدام حادثه اي است مانند حادثه جانسوز كربلا كه از دوره وقوع تاكنون و بعدها بدينسان اثر خود را در جامعه بشريت گذارده، و روز به روز دامنه آن وسيعتر و پيروي و تبعيت از آن بيشتر گردد؟

از اين رو بايد گفت كه در حقيقت مراسم عزاداري حافظ و زنده نگهدارنده نهضت مقدس امام حسين عليه السلام و در نتيجه حافظ اسلام و ضامن بقاي آن است.

تشكيل مجالس عزاداري حسين، نه تنها اساس مكتب را حفظ كرده و مي كند بلكه به علاوه سبب آن گرديد كه شيعيان با حضور در اين مجالس از والاترين تربيت اسلامي برخوردار شده و در جهت حسيني شدن رشد و پرورش يابند.

«موريس دوك بري» مي نويسد:

«اگر مورخين ما، حقيقت اين روز را مي دانستند و درك مي كردند كه عاشورا چه روزي است، اين عزاداري را مجنونانه نمي پنداشتند. زيرا پيروان حسين به واسطه عزاداري حسين مي دانند كه پستي

و زير دستي و استعمار را نبايد قبول كنند. زيرا شعار پيشرو و آقاي آنان تن به زير بار ظلم و ستم ندادن است.

قدري تعمق و بررسي در مجالس عزاداري حسين نشان مي دهد كه چه نكات دقيق و حيات بخشي مطرح مي شود، در مجالس عزاداري حسين گفته مي شود كه حسين عليه السلام براي حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگي مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويي يزيد نرفت؛ پس بياييد، ما هم شيوه او را سرمشق قرار داده از زير دستي استعمار گرايان خلاصي يابيم و مرگ با عزت را بر زندگي با ذلت ترجيح دهيم …» 86.

2- ازدياد محبت به امام، و تنفر از دشمنان آن حضرت

سوزي كه از دل سوخته عاشقان سيدالشهدا عليه السلام به چشم سرايت كرده و از مجاري دو چشم آنها به صفحه رخسار وارد مي شود، مراتب علاقه و اخلاص و دلبستگي به خاندان وحي و رسالت را مي رساند و اين عمل اثري مخصوص در ابقاي مودت و ازدياد محبت دارد.

گريه بر حضرت سيدالشهدا عليه السلام از مواردي است كه هيچ انساني از فرط دلسوزي و انقلاب، طاقت بردباري و تحمل در برابر استماع مصائب او را ندارد، و اين گريه و بيقراري، علاوه بر ازدياد محبت و مهر و مودت، موجب كثرت تنفر و بي زاري از دشمنان و قاتلان آن حضرت شده و موجب برائت دوستداران اين خانواده از دشمنان ايشان مي گردد.

باري، گريه با آگاهي و معرفت بر امام حسين عليه السلام، در واقع، اعلام انزجار از قاتلان اوست و اين تبري از آثار برجسته گريه بر امام حسين عليه السلام

است زيرا مردم به ويژه افرادي كه داراي شخصيت هستند از گريه كردن در برابر حوادث تا سر حد امكان امتناع مي ورزند، و تا شعله دروني آنان به مرتبه انفجار نرسد حاضر به گريه كردن مخصوصاً در برابر چشم ديگران نيستند، اين گريه و عزاداري ابراز كمال تنفر در برابر تعدي و تجاوز و ستمگري و پايمال نمودن حقوق جامعه و به ناحق تكيه زدن بر مسند حكومت آنان مي باشد.

3- آشنايي با حقيقت دين و نشر آن

يكي ديگر از آثار و بركات مجالس عزاداري سيدالشهدا عليه السلام اين است كه مردم در سايه مراسم عزاداري به حقيقت اسلام آشنا شده و بر اثر تبليغات وسيع و گسترده اي كه همراه با اين مراسم انجام مي گيرد، آگاهي توده مردم بيشتر شده و ارتباطشان با دين حنيف محكمتر و قويتر مي گردد. چه اينكه قرآن و عترت دو وزنه نفيسي هستند كه هرگز از يكديگر جدا نمي شوند و اين آگاهي در اقامه ماتم و مراسم سوگواري عترت رسول اكرم صلي الله عليه و آله به خصوص امام حسين عليه السلام به آحاد مردم داده خواهد شد.

4- آمرزش گناهان

ريان بن شبيب از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه:

فرمود:

«اي پسر شبيب، اگر بر حسين عليه السلام گريه كني تا آنكه اشك چشمت بر صورتت جاري شود، خداوند گناهان كوچك و بزرگ، و كم يا زياد تو را مي آمرزد» 87

و نيز فرمود:

«گريه كنندگان بايد بر كسي همچون حسين عليه السلام گريه كنند، زيرا گريستن براي او گناهان بزرگ را فرو مي ريزد» 89.

5- سكونت در بهشت

امام باقر عليه السلام فرمود:

«هر مؤمني كه در سوگ حسين عليه السلام اشك ديده ريزد، به حدي كه بر گونه اش جاري گردد، خداوند او را ساليان سال در غرفه هاي بهشت مسكن مي دهد». 90

و نيز

امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كس درباره حسين عليه السلام شعري بخواند و گريه نمايد و يك نفر را بگرياند، بهشت براي هر دوي آنها نوشته مي شود.

كسي كه حسين عليه السلام نزد او ذكر شود و از چشمش به مقدار بال مگسي اشك آيد، اجر او نزد خداست و براي او جز به بهشت راضي نخواهد شد».91

و نيز فرمود:

«هر كس كه در عزاي حسين عليه السلام بگريد يا ديگري را بگرياند و يا آنكه خود را به حالت گريه و عزا درآورد، بهشت بر او واجب مي شود» 92.

6- شفا يافتن

يكي ديگر از آثار و بركات مجالس عزاداري حضرت سيد الشهدا عليه السلام شفا گرفتن است. به طوري كه بارها ديده ايم و شنيده ايم كه بعضي از عزاداران و گريه كنندگان بر حسين عليه السلام شفا گرفته اند.

نقل است كه مرجع بزرگ شيعه مرحوم آية الله العظمي بروجردي در سن نود سالگي داراي چشماني سالم بودند كه بدون عينك خطوط ريز را هم مي خواندند و مي فرمودند:

اين نعمت را مرهون وجود مبارك حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام هستم:

و قضيه را چنين نقل مي فرمودند:

در يكي از سالها در بروجرد بودم، به چشم درد عجيبي مبتلا شدم كه بسيار مرا نگران ساخته بود.

معالجه پزشكان فايده اي نكرد و درد چشم هر روز بيشتر و ناراحتي من افزونتر مي گرديد، تااينكه ايام محرم شد. در ايام محرم آية الله فقيد، دهه اول را روضه

داشتند و دسته هاي مختلف هم در اين عزاداري شركت مي كردند.

يكي از دسته هايي كه روز عاشورا به خانه آقا وارد شده بود، «هيئت گِلگيرها» است كه نوعاً سادات و اهل علم و محترمين هستند، در حالي كه هر يك حوله سفيدي به كمر بسته اند، سر و سينه خود را گل آلود كرده و بطور بسيار رقت بار و مهيج و در عين حال با سوز و گداز فراوان و ذكري جانسوز آن روز را تا ظهر عزاداري مي كنند. آقا فرمودند:

«هنگامي كه اين دسته به خانه من آمدند و وضع مجلس با ورود اين هيئت هيجان عجيبي به خود گرفته بود من هم در گوشه اي نشسته و آهسته آهسته اشك مي ريختم و در اين بين هم مقداري گل از روي پاي يكي از همين افراد گلگير برداشته و بر روي چشمهاي ملتهب و ناراحتم كشيدم، و به بركت همين توسل، چشمانم خوب شد و امروز علاوه بر اينكه مبتلا به درد چشم نشدم، از نعمت بينايي كامل برخوردارم، و به بركت حضرت امام حسين عليه السلام احتياج به عينك هم ندارم».

با اينكه همه قواي جسماني ايشان تحليل رفته بود با اين وجود تا آخرين ساعات زندگاني از بينايي كامل برخوردار بودند.

7- گريه كننده بر حسين، در قيامت گريان نيست

رسول اكرم صلي الله عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السلام فرمود:

«هر چشمي در روز قيامت گريان است مگر چشمي كه براي مصائب حسين عليه السلام گريه كرده باشد، چنين كسي در قيامت خندان و شادان به نعمت هاي بهشتي است». 93

آن روز ديده ها همه گريان شود ز هول

جز چشم گريه كرده به سوگ و عزاي او

8- امان از سكرات موت و آتش دوزخ

مسمع گويد:

حضرت

امام صادق عليه السلام فرمود:

آيا متذكر مي شوي با حسين چه كردند؟

عرض كردم:

آري، فرمود:

آيا جزع و گريه مي كني؟

گفتم:

آري، به خدا سوگند گريه مي كنم و آثار غم و اندوه در صورتم ظاهر مي شود حضرت فرمود:

«خدا اشك چشمت را رحمت كند.

آگاه باش كه تو از آن اشخاصي هستي كه از اهل جزع براي ما شمرده مي شوند، به شادي ما شاد و به حزن ما محزون و اندوهناك مي گردند. آگاه باش كه بزودي هنگام مرگ، پدرانم را بر بالين خود حاضر مي بيني، در حالي كه به تو توجه كرده و ملك الموت را درباره تو بشارت مي دهند، و خواهي ديد كه ملك الموت در آن هنگام از هر مادر مهربان به فرزندش، مهربانتر است» سپس فرمود:

«كسي كه بر ما اهل بيت به خاطر رحمت و مصائب وارده بر ما گريه كند، رحمت خدا شامل او مي شود قبل از اينكه اشكي از چشمش خارج گردد؛ پس زماني كه اشك چشمش بر صورت جاري شود اگر قطره اي از آن در جهنم بريزد، حرارت آن را خاموش كند، و هيچ چشمي نيست كه گريه كند بر ما مگر آنكه با نظر كردن به كوثر و سيراب شدن با دوستان، خوشوقت مي گردد». 94

با توجه

به اين روايت شريف بايد گفت:

جايي كه آتش جهنم كه قابل مقايسه با آتش دنيا نيست و به وسيله گريه بر حسين عليه السلام خاموش و برد و سلام گردد، پس اگر در موردي، آتش ضعيف دنيا عزادار حسيني را نسوزاند جاي تعجب نيست.

سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (داندان ساز) عجايبي از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مي كرد، از آن جمله مي گفت:

عده اي از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سيدالشهدا عليه السلام معتقد و علاقه مندند و براي بركت مالشان با آن حضرت شركت مي كنند، يعني در سال مقداري از سود خود را در راه آن حضرت صرف مي كنند. بعضي از آنها روز عاشورا به وسيله شيعيان، شربت و پالوده و بستني درست كرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مي دهند، و بعضي آن مبلغي كه راجع به آن حضرت است را به شيعيان مي دهند تا در مراكز عزاداري صرف نمايند.

يكي از آنان را عادت چنين بود كه همراه سينه زنها حركت مي كرد و با آنها به سينه زدن مشغول مي شد. وقتي از دنيا رفت، بنا به مرسوم مذهبي خودشان، بدنش را با آتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه اي از سينه اش كه آتش، آن دو عضو را نسوزانيده بود.

بستگان آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند:

«اين دو عضو راجع به حسين شماست» 95.

9- تأثير شعر سرودن در عزاي حسيني

امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسي نيست كه براي حسين عليه السلام شعري بسرايد و گريه كند يا بگرياند مگر اينكه خداوند بهشت را بر او واجب كرده

و گناهانش را مي آمرزد».96

سخني با حسين عليه السلام

«حسين!

اي پرچم خونين حق بر دوش،

حسين!

اي انقلابي مرد

حسين!

اي رايت آزادگي در دست،

در آن صحراي سرخ و روز آتشگون

قيام قامتت در خون نشست، اما

پيام نهضتت برخاست

از آن طوفان «طف» در روز عاشورا،

به دشت «نينوا» ناي حقيقت از «نوا» افتاد

ولي …

مرغ شباهنگ حقيقت، از نواي ناله «حق، حق» نمي افتد».

سلام بر تو، اي حسين!

سلام بر خط شفقگون كربلا، كه خون تو را، اي خون خدا - همواره بر چهره افق مي پاشد و غروب هنگام، سرخي آسمان مغرب را به شهادت مي گيرد، تا آن جنايت هولناك را هر چه آشكارتر بنماياند و چشم تاريخ را بر اين صحنه هميشه خونين بدو زد و گوش زمان را از آن فريادها تندر گونه آن عاشوراي دوران ساز، پر كند.

اي حسين … اي عارف مسلّح!

كربلاي تو، عشق را معني كر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور هميشگي در همه زمان ها و زمين ها بود.

اي حسين … اي شراره ايمان!

اي حسين … اي در سكوت سرخ ستم، شهر آشوب!

در بهت خاموشي و ترس، تلخابه فرياد را در حلقوم شب ريختي و با نامردان تبهكار، مردانه در آويختي.

عاشوراي تو، انفجاري از نور و تابشي از حق بود كه بر «طور» انديشه ها تجلي كرد و «موسي خواهان» گرفتار در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگرداني نجات بخشيد.

چه مي گويم؟

… تو تاريخ را به حركت آوردي و زبان زمان را به سرودن حماسه هاي زيباي ايثار و جهاد و شهادت گشودي. لحظه لحظه تاريخ را عاشورا ساختي و جاي جاي سرزمين ها را كربلا …

خفته بوديم و بي خبر … اما

تو، اين «مصباح هدايت» و اي «كشتي نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندي و افسردگي يأسمان را به شور اميد مبدل ساختي و از سكوت و درنگ و وحشت، به فرياد و هجوم و شجاعتمان رساندي و پاي كوفته و پر آبله ما را، تا بام آگاهي و تا برج بيداري فرا بردي. 97

«اي حسين» …

تو كلاس فشرده تاريخي.

كربلاي تو، مصاف نيست

منظومه بزرگ هستي است،

طواف است.

پايان سخن

پايان من است

تو انتهاي نداري … 98

والسلام

پي نوشتها:

85 وسائل الشيعه

شيخ حر عاملي ج 10 ص 393 86

بحارالانوار علامه مجلسي ج 44 ص 284 87

منتخب كامل الزيارات ابن قولويه ص 165 88

منتخب كامل الزيارات ابن قولويه ص 168 89

جلاء العيون علامهء مجلسي ص 462 90

بحارالانوار علامه مجلسي ج 44 ص 293 91

وسائل الشيعه شيخ حر عاملي ج 10 ص 397 92

داستانهاي شگفت آيت الله شهيد دستغيب ص 9 93

اختيار معرفة الرجال شيخ طوسي 89

94 خلاصه اي از مقاله <عاشورا> نوشتهء جواد محدثي. 95 <خط خون > موسوي گرمارودي.

فلسفه عزاداري يا اهميت سوگواري

مقدمه

حكيمه قاسمي

در مقطعي از تاريخ زندگاني بشر، حادثه اي بزرگ و حماسه اي شورانگيز اتفاق افتاد، كه سبب تأثيرهاي فراواني در زمان خود، همين طور تا عصر حاضر گرديد.

امام حسين عليه السلام با هدف اصلاح، دگرگوني و نوسازي در تمام ابعاد شخصي واجتماعي گام برداشت راه و روش و منش آن حضرت نيز تفسير كنندة اهتمام و تلاش ايشان براي ماندگاري دين ناب، در طول تاريخ است، حماسة بزرگ كربلا تبلور يك حركت اصلاحي است كه امام آن را براي يك دگرگوني عظيم آفريد، حركتي كه سبب تداوم آيين پيامبر صلي الله عليه و آله در طول تاريخ بشر گشت

اما قبل از تحقق حماسة عاشورا، پيامبران، به ويژه خاتم آنان صلي الله عليه و آله وامام علي عليه السلام وسپس وقوع آن، همه امامان

و تمامي بازماندگان حادثة عاشورا، بر آن امام همام گريه كردند و پيوسته به يادش مجالس عزا و سوگواري برپا نمودند. اكنون اين مقاله درصدد پاسخ به اين پرسش است كه فلسفه عزاداري و اشك ريختن چيست

چرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و امامان معصوم در سوگ شهادت

امام حسين عليه السلام و يارانش مي گريستند؟

و چرا مسلمانان، به ويژه شيعيان در ماه هاي محرم و صفر بلكه در ايام سال مراسم عزاداري برپا مي كنند؟

نكته ديگري كه در اين پژوهش مورد تحقيق و بررسي قرار خواهد گرفت اين است كه چگونه محرم و صفر سبب احياي توحيد و دين خدا مي گردد؟

و اين مراسم عزاداري براي سالار شهيدان، در سايه چه انديشه اي سبب استحكام دينداران در عمل به موازين شرعي و ره يافتي به حكمت و اهداف قيام عاشورايي حسين بن علي و همه يارانش مي شود؟

پس از بيان شواهد تاريخي و روايي و بررسي تأثيرات اجتماعي عزاداري به اين نكته خواهيم رسيد كه همان گونه كه حادثة عاشورا نقش تعيين كننده اي در روشن شدن راه هدايت مردم داشته است، بزرگداشت و يادآوري آن خاطرة جاويد موجب مي گردد كه جامعة بشري به ويژه اسلامي در الگو پذيري از آن راهيان نور بكوشند و جامعه از بركات و ثمرات فردي و اجتماعي آن بهره مند گردند.

چرا بايد حادثه عاشورا را گرامي بداريم

چرا بايد بعد از گذشت نزديك به چهارده قرن، ياد آن حماسة غم انگيز را زنده نگه داريم و مراسمي براي آن برپا كنيم

هر انساني به سادگي در مي يابد كه حوادث گذشتة هر جامعه و آييني مي تواند در سرنوشت و آينده آن آثار عظيمي داشته باشد.

بسياري از حوادث كه در جاي خود داراي آثار و بركاتي غير قابل انكار بوده اند، مي توانند با بازنگري و بازسازي مراتب و اهداف آن را دوباره در جامعه بيابند.

در همة جوامع بشري مرسوم است كه از حوادث گذشته خود ياد مي كنند؛ و به آنهااحترام مي گذارند، بلكه عقلاي عالم براي بزرگداشت دانشمندان

و مخترعان و قهرمانان ملي و ديني خود آيين هاي بزرگداشتي منظور مي نمايند، اين كار بر اساس يكي ازمقدس ترين خواسته هاي فطري كه از آن به حس حق شناسي تعبير مي شود، رخ مي دهد.

افزون بر اين، گاهي ياد آن خاطره ها، همانند تجديد واقعي آنها سبب تأثيري همانند وقوع آن، مي شود، بنا بر اين هدف از عزاداري ها و مراسم حماسة عاشورا، احياي فلسفة عاشورا و استمرار بخشيدن به قيام خونين امام حسين عليه السلام است در نتيجه گرامي داشتن عاشورا و عزاداري در طول تاريخ داراي اثرهاي مفيد و ارزشمندي بوده است از جمله

1 - احيا و زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترويج دائمي مكتب قيام و انقلاب در برابر طاغوت هاست و تربيت كننده و پرورش دهندة روح حماسه و ايثار است

2 - عزاداري نوعي پيوند محكم عاطفي با مظلوم انقلاب گر و اعتراض به ستمگرست و به تعبير استاد شهيد مطهري

«گريه بر شهيد شركت در حماسه اوست »

3 - زنده نگه داشتن عاشورا سبب مي شود گذشت قرون نتواند ميان پيوند روحي جامعه و مكتب، جدايي ايجاد نمايد، و سبب مي شود، امت اسلام از تأثيرات و انحرافات دشمنان در امان باشند و مكتب را در پيچ و خم روزگار از تصرف ها و بدعت ها محافظت نمايد و از همين رو است كه استعمارگران براي نابودي ملت هاي اسلامي مي كوشند تا رابطه آنان را با تاريخ پر افتخار صدر اسلام قطع نمايند تا با ايجاد خلا، زمينه القاي فرهنگ خود را فراهم آورند.

آنچه تاكنون به قلم آمد، گوشه اي از آثار اجتماعي عزاداري بر امامان

به ويژه سيدالشهدا است،

فلسفه هاي سازنده و تربيتي بسياري دارد كه برخي از آنها عبارتند از:

1 - الهام روح انقلاب، آزادگي، شهادت طلبي، ايثار و حقيقت جويي

2 - پيوند عميق عاطفي بين امت و الگوهاي راستين

3 - آشنايي توده هاي مردم با معارف ديني

4 - پالايش روح و تزكيه نفس

ضرورت برگزاري مجالس حسيني
اشاره

در سخنان نوراني امامان معصوم

تأكيد زيادي براي تشكيل مجالس? ديني شده است، پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

«عليكم به مجالس الذكر.» بر شما لازم است كه مجالس ديني را تشكيل دهيد و در آنها شركت كنيد و در جاي ديگر مي فرمايد:

«ارتعوا رياض الجنة قالوا:

يا رسول اللّه ما رياض الجنّة قال

مجالس الذكر.» هرگاه به باغ هاي بهشت برخورد كرديد، در آن حاضر شويد. سؤال كردند كه باغ هاي بهشت چيست

فرمود:

مجالس ذكر و اجتماعاتي كه در آنها ياد خدا و اهل بيت و امام حسين زنده شود.

امام رضا عليه السلام نيز فرمودند:

«من جلس مجلسا يحيي فيه امرنا لم يمت قلبه يوم يموت القلوب »

هر كسي كه در مجلسي شركت كند كه امر ما در آن زنده مي شود، دلش در آن روزي كه دل ها مرده است، نمي ميرد.

امام خميني در اين باره مي فرمايد:

«الان هزار و چهارصد سال است كه اين منبرها، با اين روضه ها و با اين مصيبت ها و با اين سينه زني ها ما را حفظ كرده اند.»

با توجه به آنچه بيان شد، ضرورت برگزاري مجالس سوگواري روشن است دلالت آميزتر از آنچه بيان شد، فوايد اين مجالس است:

الف هدايت مردم

رسالت تمامي پيامبران الهي هدايت مردم است هدايت با حركت دادن انسان از ظلمات به سوي نور و از جهل به علم انجام مي پذيرد. از سوي ديگر عقل انسان به تنهايي نمي تواند هدايتگر او باشد.

عقل مي تواند نگرش انسان را قوي سازد، اما جهت و سوي نگرش و بسياري از مسائل ديني و حقيقي جهان اگر چه مخالف عقل نيست، در حيطه و حوزة ادراك عقلي نيز نيست اين سوي و

جهت نگرش و همچنين تأكيد بر ادراكات عقلي توسط پيامبران الهي صورت مي پذيرد.

قيام امام حسين عليه السلام به منظور جهت دادن به مردم صورت گرفت، زيرا وقتي مشاهده كرد كه مردم در هياهوي تبليغاتي دشمنان و حاكمان فاسق دچار سرگرداني شده اند، حاضر شد خون خود را در راه خدا بدهد تا مردم از حيرت ضلالت و گمراهي به سوي حقيقت نور هدايت شوند.

مجالس عزاداري امام حسين عليه السلام نيز همين رسالت را، دارا هستند كه در جهاني كه نظام هاي سرمايه داري، با ترويج فرهنگ خويش دست و پاي انسان ها را با غل و زنجيرِ شهوت و هواهاي نفساني بسته است، و سبب خلا معنويت در زندگي امروز انسان شده مجالس حسيني باعث بيداري و رهايي انسان از قيد شهوت ها گردد. آنچه در اين مجالس رخ مي دهد، چيزي جز معنويت و جلا دادن به روح هاي خسته نيست

ب شناساندن انسان كامل

آنچه بيشتر در مجالس حسيني ياد مي شود اوصاف و صفات و اهداف قيام آن حضرت است از اين رو مخاطب اين مجالس در مي يابد كه حسين انسان كامل و وارسته اي است كه نه به سبب هواي نفس و يا از روي لهو و لعب، بلكه براي اصلاح امت و انسانيت جان خود را در طبق اخلاص گذاشت بدين سان يادآوري آن حضرت و يارانش سبب الگو سازي براي انسان هايي مي شود كه سرگذشت او را مي شنوند.

اگر مجالس عزاداري به صورت صحيح برگزار شود، سبب مي گردد كه الگوهاي ناب از الگوهاي بي ارزش شناخته شود و به گونه اي موجب استحكام ارزش هاي الهي در جامعه گردد، بنا بر اين خاطره امام و ياوران باوفايش

تكرار تاريخ را متذكر مي شود و وفاداري و شناخت و الگو قرار دادن انسان كامل، پيامد اين مجالس است

ج ايجاد معنويت در جامعه

مهمترين اثري كه بر برگزاري مجالس عزاداري مترتب است، اين است كه جامعه انساني كه در پي مشكلات خويش از معنويت و صفاي باطن دور گشته است، لااقل براي مدتي حال و هواي ديگري بيابد و شيعيان در مدتي از زمان در جوي از معنويت و صفا قرار مي گيرند و سبب زنده سازي و احياي دل و تقويت ترس و اميد به رحمت الهي مي گردد تا در پي آن جامعه به سوي اصلاح و سازندگي معنوي و مادي ناب به پيش رود. بنا بر اين آنان كه به درستي و با خلوص نيت به عزاداري مي پردازند، پس از گذشت و تكرار اين معنويات، شخصيتي خدايي پيدا مي كنند و بينش و معنويت آنان رشدي غير قابل انكار، پيدا خواهد كرد.

كنجكاوي جوانان و نوجوانان درباره برگزاري اين مراسم، و دريافتن آنان، دليل برگزاري مراسم سوگواري و در نتيجه رسيدن به اهداف امام حسين عليه السلام و شناخت شخصيت آن حضرت، بدون اراده، تأثيري عميق در دل خواهد گذاشت

اگر نظر روان شناختي به انسان بيفكنيم، خواهيم ديد دو عامل عمده در رفتار آگاهانة ما مؤثرند:

1 - عامل شناخت و معرفت

وقتي انسان مطلبي را بفهمد و بپذيرد، قطعاً شناخت در رفتار او تأثير بسزايي خواهد گذاشت و عملي ماندگار خواهد بود كه مبتني بر شناخت حقيقي باشد.

2 - عامل احساسات و تمايلات

شايد عامل ديگري كه در رفتار ما بيشتر از شناخت تأثير دارد، عامل انگيزه و به تعبير ديگر احساسات، تمايلات، گرايش ها و ميل ها

باشد.

هرگاه رفتار انسان ها را تحليل مي كنيم در مي يابيم كه عامل اصلي در برانگيختن انسان نقش اساسي داشته است كه عامل انگيزه و تمايل و احساسات است بعد از شناخت حركت سيد الشهداء عليه السلام و نقش مهم آن در سعادت انسان ها، متوجه مي شويم كه تنها شناخت، حركت آفرين نيست، اما به ياد آوردن آن خاطره در مراسم سوگواري مارا به پيمودن راه آنان و الگو قرار دادن آنان وا مي دارد.

براي روشن شدن اثر تجسم در عمل به اين نكته دقت كنيم

وقتي خداوند به موسي فرمان داد:

(و واعدنا موسي ثلاثين ليلة اراده و وعدة خدا اين بود كه موسي سي شب در كوه طور با خدا مناجات كند ولي دوباره با جملة (و اتممناها بعشر)، ده روز ديگر به آن افزوده شد. مردم از اين ده روز خبر نداشتند و سامري از اين فرصت استفاده كرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش آن دعوت كرد و گفت:

(هذا الهكم و اله موسي اين خداي شما و موسي است، بسياري از بني اسرائيل به حرف هاي هارون گوش نكرده و در مقابل گوساله سجده نمودند. خداوند به موسي وحي كرد كه در ميان قومت چنين واقعه اي رخ داده است بعد از گذشت ده روز موسي برگشت و تا ديد مردم گوساله مي پرستند، عصباني شد. به گونه اي كه الواح را به كناري پرتاب كرد:

(و القي الالواح و اخذ برأس اخيه يجره اليه الواح را به كناري انداخت و سر برادرش - هارون - را گرفت و با عصبانيت به سوي خود كشيد و او را بازخواست كرد:

چرا اجازه

دادي مردم گمراه شوند؟»

منظور توجه به اين نكته است، وقتي وحي آمد كه اي موسي قومت گوساله پرست شده اند، آثار غصب در او ظاهر نشد، اما زماني كه بازگشت و ديد كه آنان گوساله مي پرستند، برآشفت و نتوانست تحمل نمايد.

مراسم سوگواري سبب گريستن و باعث تحريك احساسات مي شود، به گونه اي كه دانستن و خواندن چنان اثري ندارد. بنا بر اين تنها بحث و بررسي عالمانة واقعة عاشورانمي تواند، نقش عزاداري را ايفا كند، بلكه بايد در اجتماع صحنه هايي به وجود آيد كه احساسات مردم را تحريك نمايد.

د) ايجاد وحدت

اگر مراسم پر شكوه حج، گردآورنده مسلمانان از فرقه ها و ملل مختلف جهان است، مراسم عزاداري سبب مي شود كه پيروان امام كه از نژادهاي مختلف و با بينش هاي متفاوت هستند، يك دل شوند.

ه) عبرت گيري

وقتي در يادآوري واقعة كربلا، ظلم ها، انحرافات و منكرات آن روزگار تبيين مي شود، ذهن شنوندگان به جامعة خويش معطوف مي گردد و آن را مورد توجه قرار مي دهد، و با مقايسة عصر خود با آن روزگار در صدد برمي آيد كه اگر حكومتي حسيني دارد، در حفظ آن بكوشد و اگر حاكمي ظالم بر مَسند نشسته، در برابر آن بايستد.

مردم عزادار عبرت مي گيرند كه اگر يارِ پيشواي خويش و تابع امر ولايت نباشند، چه بر سر جامعه و مباني ديني خواهد آمد و درس آموزندة ديگر اين كه چگونه در مقابل باطل و فساد بايستند و از مبارزه با طاغوت نهراسند و بدانند آنچه باقي مي ماند، حماسه اي در پرتو رنگ الهي است

جايگاه عزاداري در فطرت و دين
1 - هماهنگي با فطرت

اگر چه ريشه هاي شادي و گريه در انسان روشن نباشد، اما به طور طبيعي، غمگين شدن و افسردگي در درجه اي متفاوت به نسبت انسان ها سبب روان شدن اشك مي شود، بنا بر اين آنچه تجربه نشان مي دهد اين است كه ابراز تأثّر به وسيلة گريه يا ابراز شادي به وسيلة خنده، از نشانه هاي تعادل روحي انسان است به گونه اي كه اگر فردي نگريد و نخندد، مي توان روان او را نا متعادل توصيف كرد.

انسان هايي كه با گريه و خنده، غم ها و شادي ها ي خود را بروز مي دهند، از سلامت جسمي و روحي بيشتري و از نشاط و تحرك بهتري، در صحنه زندگي برخوردارند.

در منابع ديني به اين نكتة فطري انسان توجه شده است:

«بكاء العيون، و خشية القلوب من رحمة اللّه تعالي گرية چشم ها و ترس قلب ها از نشانه هاي رحمت خداوندي است و در مقابل گريه نكردن و قلبي بي رحم داشتن،

نشانة بدبختي انسان معرفي شده است

پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايند:

«من علامات الشقاء:

جمود العين قسوة القلب از نشانه هاي بدبختي و شقاوت، جمودِ چشم و قساوت دل است »

بنا بر اين تجسم مظلوميت كساني كه مورد علاقة انسان هستند، بلكه به ياد آوردن خاطرة حماسة عاشورا، عواطف انسانهايي را كه فطرتي پاك داشته باشند، تحت تأثيرقرار مي دهد، زيرا دريافت بدي ظلم و خوبي عدالت امر عقلي و فطري است در نتيجه تشكيل مجالس عزاداري ريشه در فطرت انسان دارد.

2 - دين و عزاداري

به طور كلي گريه ها داراي سرچشمه هاي گوناگوني هستند كه ما براي رسيدن به بحث گريه و عزاداري براي سيدالشهداء به عنوان مقدمه اين تقسيم بندي را ياد آورمي شويم

1 - گريه بر خطا و اشتباه

وقتي انسان در مقابل خداوند قرار مي گيرد و اشتباهات خويش را به ياد مي آورد، براي بخشش و آمرزش آنها به بالاترين مرحلة توبه، يعني گريه و انابه مي پردازد.

امام علي عليه السلام مي فرمايند:

«من بكي من ذنب غفرله هر كس به خاطر گناهي كه انجام داده، گريه كند، مشمول آمرزش قرار مي گيرد.»

و امام صادق عليه السلام با سندي از پدران خود از حضرت عيسي عليه السلام نقل مي فرمايند:

«طوبي لمن … بكي علي خطيئته خوشا به حال كسي كه براي گناهي كه مرتكب شده گريه نمايد.»

2 - گرية تزوير و دروغ

وقتي برادران يوسف عليه السلام او را به بهانه گردش به صحرا بردند و به سبب حسادت اورا به چاه انداختند، سوي پدر كه برگشتند، پيراهن خونين او را به پدر نشان داده و در مقابل او گريستند. قرآن در اين زمينه مي فرمايد:

(و جاؤوا اباهم عشاءً يبكون

و در برگشت نزد پدر به گريه پرداختند. اما گريه آنان حقيقي و دلسوزانه نبود، بلكه گريه اي دروغين بود تا متهم نشوند..

3 - گريه شوق

شادي و شوق گاه در قالب خنده و تبسم و گاه در قالب اشك جلوه گر مي شود.

گرية شوق يكي از جلوه هاي زيبايي احساس و دلدادگي روحي انسان است مادري كه پس از سال ها فراق، فرزند خويش را به آغوش مي كشد و عاشقي كه پس از فراق به وصال معشوق دست مي يابد، شادي و شوق خويش را بدون اراده با گريه ظاهر مي سازند.

وقتي جعفر بن ابي طالب از «حبشه به مدينه برگشت، پيامبر صلي الله عليه و آله به استقبال او رفت، «و بكي فرحاً برؤيته و از شوق ديدارش گريست »

قرآن دربارة برخورد روحي مؤمنان هنگامي كه وحي را مي شنوند، مي فرمايد:

(واذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق ؛

چون آنچه به پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شده بشنوند، مي بيني بر اثر آن حقيقتي كه شناخته اند، اشك از چشم هايشان سرازير مي شود.

و امام علي عليه السلام دربارة شوق به بهشت مي فرمايد:

«من بكي شوقاً الي الجنة اسكنه اللّه فيها و كتب له امانا من الفزع الاكبر؛

كسي كه براي اشتياق بهشت گريه كند، خداوند متعال او را در آن جا

اسكان مي دهد و سند امان و مصونيت او از وحشت و اضطراب بزرگ قيامت، مقدر مي كند.»

سپس امام به اشك شوق مؤمناني كه درباره آنها و حقانيت آنان آيه نازل شده است، توجه مي دهد و آن را مي ستايد.

4 - گرية رحم، دلسوزي و غم و اندوه

در سال هشتم هجرت، ابراهيم فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت پيامبر (ص) گريست به حضرت گفتند:

يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله آيا شما هم براي فرزند خود گريه مي كنيد؟

حضرت در جواب فرمودند:

«ليس هذا بكاء، انما هذا رحمة، و من لا يرحم لا يرحم، اين گريه نيست بلكه رحمت است و هر كس رحم نكند، مورد رحم نيز واقع نمي شود.»

و نيز در همين باره آمده است كه آن كودك در آغوش پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه جان مي داد، حضرت خطاب به او فرمود:

«انا بك لمحزونون، تبكي العين، و يدمع القلب، ولانتول ما يسخط الرب

فرزندم

ما براي تو غمگين هستيم، دل مي سوزد و چشم اشك مي ريزد، ولي ما چيزي راكه سبب نارضايتي خدا شود به زبان نمي آوريم »

اين سخنان شاهدي محكم بر اين نكته است كه هنگام غم، به طور طبيعي قلب مي سوزد و اشك از ديدگان جاري مي شود.

بنا بر اين سوختن در فراغ دوستان و يا خويشان امري فطري است كه درجات آن متفاوت است قرآن وقتي داستان مؤمنان مجاهدي را بازگو مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به سبب عدم توانايي مالي از اعزام آنان به جبهة جنگ خودداري كرده بود، مي فرمايد:

(تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا

ما ينفقون ؛

آنان در حالي كه برمي گشتند، اشك از چشمانشان جاري بود كه چرا چيزي براي انفاق در راه خدا نيافته اند.

بنا بر اين گريه امري فطري و طبيعي است كه نمي توان كسي را به سبب آن سرزنش نمود، مگر اينكه گريه در جايگاه خودشان نباشد.

افزون بر اين ها كسي نمي تواند شيعيان را به دليل سوگواري بر امامان خويش سرزنش نمايد، زيرا گريه سابقه اي ديرينه دارد.

سابقه گريه

مي توان گفت پيشينة گريه، به سابقة وجود بشر است زيرا هنگامي كه آدم، به زمين آورده شد، به دليل دوري از بهشت و ترك فرمان (اولي چندين سال گريست تااينكه با راهنمايي خداوند توبه اش پذيرفته شد:

«فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم » آدم پس از دريافت كلماتي از سوي خداوند توبه كرد و خداوند توبه اورا پذيرفت زيرا او توبه پذير و بخشنده است حضرت ابراهيم هنگامي كه همسر و فرزندش اسماعيل را در سرزميني چون مكه بي آب و علف تنها گذاشت، وقت خداحافظي بسيار گريست

و قرآن مي فرمايد كه حضرت يعقوب در فراق فرزندش شب و روز آرام نداشت، آنقدر به ياد يوسفش گريست تا نابينا گشت و چشمانش سفيد شد:

(و تولي عنهم و قال يا اسفي علي يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم ؛

و از آنها رو برگرداند و گفت:

«افسوس بر يوسف و چشمان او از اندازه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مي برد.»

(قالوا تاللّه تَفْتَؤا تذكر يوسف حتي تكون حرضاً او تكون من الهالكين ؛

گفتند:

به خدا قسم تو آن قدر از يوسف ياد مي كني تا در آستانه مرگ قرار مي گيري و

هلاك مي شوي

در مقابل يوسف پيامبر نيز وقتي با توطئه همسرِ عزيزِ مصر بر سر دو راهي آلوده دامني و به زندان افتادن، اسارت را پذيرفت، در زندان به سبب دوري از پدر، به قدري گريه كرد كه به فرموده امام صادق عليه السلام ساير زندانيان ناراحت شدند و از او خواستند كه يا شب گريه كند يا روز، تا آنان در يكي از اين دو زمان به آسايش و استراحت بپردازند. اين شواهد نشانگر اين نكته است كه گريه و عزاداري به دليل دوري و از دست دادن عزيزي محبوب، سابقه اي ديرين دارد و مورد نهي و نكوهش نيست، بلكه پيامبران الهي نيز به گونه اي آن را ابراز كرده اند.

لياقت گريه و سوگواري

اين مطلب روشن است كه مردم براي هر كسي گريه نمي كنند. در حقيقت مردمان بر اساس صفات انسان ها براي آنان ارزش گزاري مي نمايند. از اين رو امروز كسي براي تباهكاران نمي گريد و از آنان به نيكي ياد نمي كند.

قرآن كريم اين نكته را به روشني تبيين مي كند و درباره قومي از بني اسرائيل مي گويد:

(فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين ؛ نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين و نه به آنان مهلت و فرصت داده شد.

اين جمعيت ارزش و پايگاه اجتماعي خويش را از دست داده بودند، و ممكن است بر اساس تفاسير، منظور اهل آسمان و زمين هستند و اين آيه نشان مي دهد كه مردم براي كسي اشك مي ريزند كه خويش را ساخته و بر پاية مباني انساني زندگي كرده باشند.

اين دستاورد در سخنان و وصيت هاي حضرت علي عليه السلام يافت مي شود:

«يا بني عاشروا

الناس عشرة ان غبتم حنوا اليكم و ان فقدتم بكوا عليكم …» حضرت مي فرمايند:

«اي فرزندانم با مردم به گونه اي رفتار كنيد كه اگر از ميان آنان غايب شديد، خواهان ومشتاق ملاقات شما باشند و اگر از ميانشان رفتي براي شما گريه كنند.»

اين سخن به خوبي روشن مي كند كه زندگي انسان ها دو گونه است، برخي طوري زندگي مي كنند كه مردم به طور طبيعي از آنان مي گويند و حسرت ملاقاتشان را به دوش مي كشند. ولي برخي با عصيان گري و تباهي سبب مي شوند كه مردم يادي به نيكي از آنها ننمايند.

اكنون كسي چون امام حسين عليه السلام كه داراي بزرگ ترين و با فضيلت ترين صفات انساني و الهي است، در مقطعي از زمان به گونه اي منحصر به فرد به شهادت مي رسند و اين جان نثاري نيز براي خويشتن نبوده، بلكه براي رساندن رسالت خويش و محفوظ ماندن دين خدا بوده است

آيا كسي كه فطرتي پاك دارد، مي تواند در مقابل اين حماسه بزرگ ساكت بنشيند و اين خواسته دروني خويش را ظاهر نسازد؟

گريه بر امام حسين عليه السلام و عاشوراييان

افزون بر موارد گذشته، با تحقيق در سير سوگواري بر امام حسين عليه السلام در خواهيم يافت كه با صرف نظر از تأثيرات فردي و اجتماعي عزاداري، ريشه آن را در خلقت انسان ومعنويت و رسالت الهي است از اين رو سوگواري و گريه بر سيد الشهداء را در سه مرحله بررسي مي كنيم

الف گريه بر امام حسين عليه السلام قبل از تولد.

ب گريه بر امام بعد از تولد و قبل از قيام

ج گريه بر امام بعد از رويداد عاشورا.

گريه بر امام حسين قبل از تولد

خداوند متعال آنچه را كه در كربلا رخ داده است، قبل از رويداد آن به برخي از پيامبران عليه السلام وحي نموده است و آنان بر آن امام همام عليه السلام گريه كرده اند.

گريه آدم

روايت شده است حضرت آدم بر ساق عمرش، نام مقدس خاندان رسالت را نوشته ديد، جبرئيل به او تلقين كرد كه در هنگام مناجات بگويد:

«يا حميد بحق محمد، يا عالي بحق علي، يا فاطر بحق فاطمه، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان »

هنگامي كه آدم عليه السلام نام حسين را شنيد، دلش شكست از جبرئيل پرسيد:

چرا با ذكر نام حسين دلم شكست

جبرئيل از مصيبت امام حسين گفت

سپس هر دو براي مصائب سيد الشهداء و فرزندانش به مانند مادري كه فرزندش مرده باشد، گريه كردند.

در كتاب تاريخي ناسخ التواريخ آمده است كه در كتب روايي چنين نقل شده است:

روزي موسي بن عمران به مناجات مي رفت، در بين راه مردي از بني اسرائيل موسي را ملاقات كرد و عرض كرد:

اي نبي خدا از خدا بخواه مرا ببخشد زيرا گناه بسيار كرده ام موسي پذيرفت و چون در كوه طور مشغول مناجات گرديد، عرض كرد:

پروردگارا از تو سؤال مي كنم و تو مي داني كه اين مرد چه گفت، اكنون او را ببخش خطاب رسيد:

يا موسي از گناه اين بنده گذشتم و هر كس از ما طلب مغفرت نمايد، او را مي پذيرم مگر كشندة حسين بن علي عليه السلام. موسي عرض كرد:

پروردگار من

حسين بن علي و قاتل او كيست

خطاب آمد:

قاتل او از امت جد اوست و از گمراهان و طاغوتيان او را در كربلا مي كشند و

جسد حسين را بي كفن و عريان روي زمين مي اندازند و اموال او را به غارت مي برند و زنان و فرزندانش را اسير مي كنند و در شهرها مي گردانند. سرهاي آنان را روي نيزه ها نصب مي نمايند و بر سر بازارها طواف مي دهند. كودكان ايشان را تشنگي هلاك مي كند و بزرگانشان را پوست بدن ايشان در هم مي خشكد. اگر استغاثه بنمايد كسي به داد ايشان نرسد و هيچ كس آنها را پناه نمي دهد. چون اين سخنان را شنيد، حضرت موسي به شدت گريست

بنا بر اين گريه براي امام حسين عليه السلام از ابتداي عالم وجود داشته و انبياء الهي نيز براي آن حضرت گريسته اند.

گريه و سوگواري قبل از شهادت

بر اساس روايت هاي بسياري، هنگام ولادت امام حسين عليه السلام جبرئيل به رسول خدا نازل شد و خبر شهادت آن امام را به او و پدر و مادرِ نوزاد داد و آنان از همان روزهاي اول براي سيدالشهداء گريستند.

گريه پيامبر

عايشه روايت مي كند:

وقتي رسول خدا در خانه اي بود كه وحي بر ايشان نازل مي شد، به من سفارش كردند كسي وارد نشود.

در همين حال حسين عليه السلام كه كودك بود، وارد شد و نزد حضرت رفت جبرئيل به پيامبر صلي الله عليه و آله گفت:

زماني نمي گذرد كه اين كودك را افرادي از امت تو در سرزمين طف از خاك عراق به قتل مي رسانند. پيامبر صلي الله عليه و آله گريست جبرئيل گفت:

«لا تبك، فسوف ينتقم اللّه منهم، بقائمكم اهل البيت عليه السلام؛ گريه نكن، ديري نمي پايد كه خداوند بوسيله قائم اهل البيت تو از آنان انتقام مي گيرد.»

و امام باقر عليه السلام نقل مي فرمايند:

«كان رسول اللّه صلي الله عليه و آله اذا دخل الحسين عليه السلام جذ به اليه … فيقبله و يبكي … فيقول يابني اقبل موضع السيوف منك …، پيامبر پيوسته اينگونه بود.

هرگاه حسين نزد او مي آمد، او را در بغل مي گرفت و مي بوسيد و گريه مي كرد و مي فرمود:

اي فرزندم من جاي شمشيرها را مي بوسم

گريه امام علي عليه السلام

ابن عباس مي گويد:

هنگام رفتن به صفين، همراه علي عليه السلام بودم وقتي از نينوا عبور مي كرديم، حضرت گريه بسياري كردند.

به گونه اي كه اشك هاي ايشان بر چهره شان ظاهر و جاري شد. ما هم همصدا با امام گريه كرديم

حضرت فرمود:

«واي، واي مگر من با آل ابي سفيان چه كرده ام

در اين سرزمين هفده نفر ازفرزندان من و فاطمه 8 به شهادت مي رسند و به آغوش خاك مي روند.»

گريه و سوگواري بعد از شهادت
اولين سوگواري

پس از شهادت آن حضرت و ياران و فرزندان خاندان رسالت، مراسم عزاداري آغاز شد. مي توان گفت اولين مراسم سوگواري زماني بود كه اهل بيت امام حسين با شنيدن صداي اسب آن حضرت از خيمه ها بيرون آمدند و اسب بدون صاحب بابا را ديدند. آنان اطراف اسب را گرفته و شروع به گريه و زاري نمودند و اولين مراسم سوگواري بعد از شهادت شكل گرفت

گريه امام سجاد عليه السلام

شاهدان باقي مانده از خاندان رسالت، پس از واقعه عاشورا، در بقيه عمر خويش، هيچگاه خاطره آن حماسه بزرگ و غم انگيز را از ياد نبردند و پيوسته مجالس عزا و گريه برپا مي نمودند. يكي از كساني كه شاهد آن واقعه جانسوز بود، حضرت زين العابدين است

ابن شهر آشوب مي نويسد:

«آن حضرت هر وقت ظرف آب را بر مي داشت كه بنوشد، به گونه اي گريه مي كرد كه آب اشك آلود مي شد و وقتي برخي ايشان را دلداري مي دادند، مي فرمود:

«و كيف لا ابكي

و قد منع ابي من الماء الذي كان مطلقاً للسباع و الوحوش

وچگونه گريه نكنم

آبي كه براي درندگان و حيوانات وحشي آزاد بود، براي پدرم ممنوع گشت »

گريه امام باقر عليه السلام

علقمة بن محمد حضرمي، روايت مي كند:

«امام باقر عليه السلام براي سيدالشهداء گريه و ناله مي كرد و با رعايت تقيه به اهل خانة خود دستور مي داد، گريه كنند. در آن خانه مجلس عزا و سوگواري تشكيل مي گرديد و آنان مصيبت حضرت حسين عليه السلام را به يكديگر تسليت مي گفتند.»

گريه امام صادق عليه السلام

ابي عماره شاعر مي گويد:

«قال لي يا ابا عماره انشدني في الحسين قال فانشدته فبكي قال انشدته فبكي قال واللّه ما زلت انشده و يبكي حتي سمعت البكاء من الدار، امام صادق به من فرمودند:

اي ابا عماره درباره حسين عليه السلام براي ما مرثيه بخوان حضرت با شنيدن مرثيه گريست و پيوسته گريه مي كردند تا آن جا كه صداي زنان پشت پرده هم به گريه بلند شد، سپس امام فرمودند:

«من انشد في الحسين عليه السلام شعرا تبكي و ابكي عشرا كتب له الجنه … كسي كه درباره حسين عليه السلام شعري بگويد و گريه كند و ده نفر را بگرياند، بهشت بر او واجب مي شود.»

و عبداللّه بن سنان مي گويد:

روز عاشورايي به خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، حضرت را با رنگي پريده و گريان و بسيار غمناك ديدم از علت آن سؤال كردم فرمودند:

مگر نمي داني در چنين روزي جد ما حسين بن علي عليه السلام شهيد شده است

گريه موسي بن جعفر عليه السلام

امام رضا عليه السلام مي فرمايد:

هرگاه ماه محرم فرا مي رسيد، پدرم امام موسي بن جعفر عليه السلام پيوسته اندوهناك بود و نمي خنديد، تا دهه عاشورا سپري شود.

در روز عاشورا هميشه گريه و سوگواري مي كرد و مي فرمود:

«هو اليوم الذي قتل فيه الحسين عليه السلام؛ اين روز، روزي است كه حسين عليه السلام در آن كشته شده است

عزاداري امام رضا عليه السلام

امام رضا عليه السلام مي فرمايد:

هر كس كار و تلاش براي به دست آوردن خواسته هاي دنيوي را در روز عاشورا ترك كند، خداوند حاجت هاي دنيا و آخرت او را برآورده مي كند، وهر كس روز عاشورا، روز مصيبت و غم و گريه او باشد؛ خداوند روز قيامت را روز شادي وسرور او قرار مي دهد. و چشمش به ديدار ما در بهشت روشن مي شود و هر آن كه روز عاشورا را روز بركت بداند و چيزي ذخيره كند، هيچ بركتي در آن چه ذخيره كرده است، نمي يابد.

و در بيان ديگر مي فرمايد:

محرم ماهي است كه در روزگار جاهليت احترام داشت ومردم در آن ماه از جنگ و خون ريزي پرهيز داشتند، اما دشمنان در آن ماه خون ما را ريختند، حرمت ما را شكستند، زنان و عزيزان ما را به اسارت گرفتند، آتش به خيمه ما زدند، اموال ما را به غارت بردند و سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله را در مورد ما پاس نداشتند:

«ان يوم الحسين عليه السلام اقرح جفوننا واسيل دموعنا … فعلي مثل الحسين فليبك الباكون، فان البكاء عليه يحط الذنوب العظام

روز عاشوراي حسيني پلك هاي ما را مجروح و اشك هاي ما را روان ساخته … بر همانند حسين عليه

السلام بايد گريه كنند. چرا كه گريه بر او گناهان بزرگ را از بين مي برد.»

گريه هاي امام زمان ارواحنا فداه

در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان ارواحنا فداه آن حضرت در خطاب به سيدالشهدا عليه السلام چنين آمده است:

اي جد بزرگوار، اگر روزگاران مرا به تأخير انداخت و نتوانستم به ياري تو بشتابم و با دشمنان تو جنگ بنمايم، اما هر صبح و شام براي تو گريه مي كنم و اگر از شدت گريه چشمم خشك شود، به جاي اشك خون گريه مي كنم »

افزون بر گريه انبياء الهي و اوصياء و امامان شيعه در احاديث فراواني به اين نكته تأكيد شده است كه فرشتگان، خورشيد، بلكه همه ذرات عالم و جن و انس بر آن امام بزرگوار عليه السلام گريه كرده و مي كنند.

بنا بر اين همان گونه كه در برخي احاديث ياد شده نيز گذشت، خداوند متعال براي عزاداران عاشورا ثواب بسياري همانند بخشش گناهان قرار داده است و اين خود مي تواند سبب عزاداري و واسطه قرار دادن آن حضرت براي توبه كردن و پذيرش در درگاه الهي گردد.

نتيجه گيري

با توجه به آنچه گذشت، فلسفه و حكمت عزاداري در فطرت و نهاد انسان هاست كه به اسطوره هاي خود احترام گذاشته و ياد آنها را گرامي مي دارند.

افزون بر اين، عزاداري بر سيدالشهدا مي تواند ثمره هاي فراواني داشته باشد و سبب زنده ماندن هميشگي دين اسلام گردد، زيرا امام تنها دين را در مقطع خاصي زنده نكرد بلكه راهي كه او پيمود براي هميشه تاريخ سبب تداوم دين خدا شد.

از سوي ديگر گريه بر امام حسين عليه السلام ريشه در تاريخ دارد؛ به گونه اي كه پيامبران الهي و امامان همه براي آن حضرت گريه كرده اند كه اين علاوه بر پاداش، سبب مشروعيت بخشي قيام

عاشورا و بيان حقانيت امام حسين مي گردد تا در طول تاريخ دشمنان حقانيت اين قيام را نپوشانند.

از آن جايي كه همه اولياي الهي بر آن امام همام اشك ريخته اند، ديگر كسي پيروان ايشان را نمي تواند براي گريه و ناله بر آن حضرت سرزنش كند و يا عزاداري براهل بيت را بدعت و شرك بداند. چرا كه آيات الهي نيز گريه بر عزيزان در تصوير تاريخ، نقل نموده است

احكام عزاداري

احكام عزاداري

امام خميني رحمه الله:

«عزاداري براي سيدالشهداء از افضل قربات و مايه تقويت روح ايمان و شهامت اسلامي و ايثار و فداكاري و شجاعت در مسلمين است.» (1)

سؤال:

آيا بر پا كردن مراسم عزاداري [توسط زن] بدون اذن شوهر جايز مي باشد؟

آيت الله نوري همداني:

در صورتي كه از اموال شوهر باشد جايز نيست. (2)

سؤال:

گاهي برخي از دسته ها كه وارد مسجد مي شوند، با كفش وارد مي شوند، كه نوعي بي احترامي به مسجد محسوب مي شود، لطفا بفرمائيد كه اين مسئله چه حكمي دارد؟

آيت الله نوري همداني:

اگر موجب هتك شود اشكال دارد. (3)

سؤال:

در مورد زنجير زني كه منجر به سياه شدن يا مجروح شدن بدن مي شود و همچنين غالبا پشت پيراهن افراد باز است و بيشتر در خيابان و معابر عمومي ظاهر مي شوند، نظر شما چيست؟

امام خميني رحمه الله:

مانعي ندارد، مگر اينكه موجب ضرر فاحش بر بدن شود. (4)

سؤال:

آيا برهنه شدن مردان با حضور زنان براي عزاداري عيب دارد يا خير؟

آيت الله فاضل لنكراني:

مانعي ندارد و زنها نبايد به بدن مرد اجنبي نظر كنند. (5)

سؤال:

در مجالس زنانه، زنان مداحي و سخنراني مي كنند و صداي آنها به گوش مردان رهگذر مي رسد.

آيا اين عمل جايز

است؟

آيت الله فاضل لنكراني:

شنيدن صداي ايشان اگر در معرض ريبه و التذاذ نباشد حرام نيست. (6)

سؤال:

سينه زدن با تيغ و يا زنجير زدن با زنجيري كه داراي چاقو و يا تيغ مي باشد و منجر به زخمي شدن بدن و جاري شدن خون مي شود چه حكمي دارد؟

آيت الله مكاري شيرازي:

كيفيت عزاداري بايد چنان باشد كه بهانه اي به دست دشمنان اسلام ندهد و موجب سوء استفاده از آن نشود. (7)

احكام علامت

سؤال:

بسياري از تكايا در ايام عزاداري هاي مذهبي، اقدام به حمل «علاماتي مي كنند كه به قيمت گزافي خريده شده و حمل آن نيز موجب اشكال است. اين وسائل از نظر شرعي چه حكمي دارند؟

امام خميني رحمه الله:

اشكال ندارد. (8)

سؤال:

حكم علمهايي كه در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام از آنها استفاده مي شود و بعضي داراي نقش و نگارهايي نيز هستند چيست؟

آيت الله فاضل لنكراني:

استفاده از آنها در عزاداري جايز است. (9)

سؤال:

آيا جايز است پارچه و دستمال هايي را كه در ايام محرم بر روي علم مي بندند بفروش برسانند و در عزاداري و تعمير حسينيه مصرف كنند؟

آيت الله فاضل لنكراني:

اگر در مراسم عزاداري محل حاجت نباشد و زايد بر متعارف باشد، مي توانند بفروشند و به مصارف عزاداري و احتياجات حسينيه ها برسانند. (10)

احكام تعزيه و شبيه خواني

امام خميني رحمه الله:

تعزيه و شبيه خواني اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود، اشكال ندارد ولي بهتر است به جاي آن، مجالس روضه خواني برپا كنند. (11)

سؤال:

آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز است؟

آيت الله فاضل لنكراني:

اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود مانعي ندارد. (12)

آيت الله گلپايگاني رحمه الله:

اگر تعزيه خواني مشتمل بر استعمال آلات موسيقي نباشد و غنا و دروغ نخوانند و مرد لباس مختص به زن نپوشد، اشكال ندارد. (13)

سؤال:

آيا تشبه به اهل بيت عليهم السلام در نمايش و تعزيه و غير آن جايز است؟

امام خميني رحمه الله:

با مراعات احترام آنان جايز است. (14)

آيت الله فاضل لنكراني و آيت الله صافي گلپايگاني:

در صورتي كه مستلزم اهانت نباشد مانعي ندارد. (15)

آيت الله علوي گرگاني:

اگر تعزيه و شبيه خواني

موجب هتك حرمت به ساحت مقدس بزرگان دين شود، بايد اجتناب شود. (16)

احكام استفاده از لباس سياه

سؤال:

آيا پوشيدن لباس سياه در عزاداري امام حسين عليه السلام جايز است و آيا رجحان دارد؟

آيت الله فاضل لنكراني:

پوشيدن لباس سياه در عزاي امام حسين عليه السلام و ديگر ائمه عليهم السلام چون از مصاديق تعظيم شعائر است، واجد رجحان شرعي مي باشد و عملا بزرگاني چون مرحوم آيت الله بروجردي در روز عاشورا از قباي سياه استفاده مي كردند. (17)

آيت الله صافي گلپايگاني و آيت الله نوري همداني:

پوشيدن لباس سياه به عنوان اعلان حزن و اندوه در مصيبت امام حسين عليه السلام و ائمه عليهم السلام رجحان دارد. (18)

سؤال:

آيا نماز خواندن با لباس سياه بر عزاداران امام حسين عليه السلام مكروه است؟

آيت الله صافي گلپايگاني:

چون لباس سياه علامت عزاداران سيدالشهداء است و عزاداري آن حضرت كمال رجحان را دارد، لذا نماز خواندن با آن نيز مكروه نمي باشد. (19)

احكام موسيقي

مرحوم شيخ انصاري در مكاسب محرمه در پاسخ به كساني كه مي گويند غنا مي تواند زمينه گريه كردن را فراهم نمايد، مي فرمايد:

چنين شيوه اي نمي تواند مقدمه مستحب يا مباح قرار گيرد و بايد به عموم ادله حرمت غنا تمسك نمود. (28)

مرحوم حاج شيخ عباس قمي رحمه الله در منتهي الآمال مي فرمايد:

عزاداران امام حسين عليه السلام بر وجهي سلوك كنند كه زبان نواصب دراز نشود و از استعمال محرمات از قبيل غنا كه غالبا نوحه ها خالي از آن نيست و حكايات ضعيفه مظنونة الكذب احتراز نمايند و شيطان را در اين عبادت بزرگ راه ندهند. (29)

سؤال:

در راديو مدح ائمه طاهرين عليهم السلام با واقعه كربلا را با وزن و ساز و با لحن خوب مي خوانند.

آيا استماعش جايز است يا خير؟

امام خميني رحمه الله:

اگر

غنا و موسيقي نباشد مانع ندارد. (30)

سؤال:

هيئت هاي نوازنده و كساني كه در مراسم تشييع جنازه شهداء موزيك عزا مي زنند، از لحاظ شرعي چه حكمي دارد؟

و آيا خريد و فروش آن لوازم حرام است يا خير؟

امام خميني رحمه الله:

خريد و فروش آلات لهو حرام است و موسيقي مطرب جايز نيست و صداهاي مشكوك مانع ندارد. (31)

سؤال:

آيا زدن طبل و شيپور در تعزيه حضرت سيدالشهداء عليه السلام جايز است يا نه؟

امام خميني رحمه الله:

اگر از آلات لهو و لعب نباشد و وهن بر مذهب هم نشود مانع ندارد. (32)

سؤال:

آيا در عزاداري سيد الشهداء استفاده از طبل و دهل جايز است؟

آيت الله فاضل لنكراني:

استفاده از آلات لهو و لعب حرام است ولي طبل و دهل و امثال آن جزء اين آلات نيست. (33)

احكام عاشورا

1- روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است. در روايت آمده است كه

امام صادق عليه السلام فرمود:

بني اميه نذر كردند كه اگر موفق به قتل امام حسين عليه السلام شوند، روز شهادت او را جشن بگيرند و مبارك بشمارند و روزه بگيرند و روزه در آن روز سنت آل اميه است، لذا ائمه اطهار عليهم السلام به جهت مخالفت با اين طايفه تبهكار و عدم هماهنگي با آنان، روزه عاشورا را نهي كردند. (34)

2- در روز عاشورا مستحب است كه انسان تا عصر بدون قصد روزه از خوردن و آشاميدن خودداري كند. (35)

3- بسيار مناسب است كه در روز عاشورا كار و كسب تعطيل شود، مگر در حد ضرورت.

امام رضا عليه السلام فرمود:

«مَن تَرَكَ السَّعي فِي حَوائِجِهِ يومَ عاشورا قَضَي اللهُ لَهُ حَوائِجَ

الدُنيا وَ الاخِرَةِ; (36) كسي كه كار و تلاش براي برآوردن حوائج خود را در روز عاشورا ترك كند، خداوند نيازهاي دنيا و آخرت او را برطرف مي سازد.»

سؤال:

در ايام سوگواري امام حسين عليه السلام نماز مقدم است يا عزاداري؟

آيت الله فاضل لنكراني:

بهتر آن است كه نماز را مقدم دارند، همانطور كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا هنگام ظهر نماز ظهر اقامه كردند. (37)

پاورقي ها

1) استفتائات امام خميني، ج 2، ص 28 و استفتائات جديد آيت الله مكارم، ج 1، ص 158.

2) هزار و يك مسئله، آيت الله نوري همداني، ج 2، ص 180.

3) هزار و يك مسئله فقهي، ج 2، ص 40.

4) استفتائات امام خميني، ج 3، ص 580.

5) جامع المسائل، ج 1، ص 619، س 2162.

6) همان، ص 625، س 2183.

7) استفتائات جديد، ج 1، ص 158، س 57.

8) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 28، س 72.

9) جامع المسائل، ج 1، ص 623، س 2173.

10) همان، س 2179.

11) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 28، س 71 و ج 3، س 44 و 40 و 47 و 33.

12) جامع المسائل، ج 1، س 2165.

13) مجمع المسائل، ج 1، ص 559، س 77.

14) احكام خانواده، عبدالرحيم موگهي، طبق فتواي امام خميني رحمه الله، ص 336.

15) جامع المسائل، آيت الله فاضل لنكراني، ج 1، س 2166 و جامع الاحكام، آيت الله صافي، ج 2، ص 132.

16) اجوبة المسائل، ص 365.

17) جامع المسائل، ج 1، ص 621، س 2170

28) مكاسب محرمه، رحلي، ص 39.

29) منتهي الامال، ج 1، ص 468، آخر زندگي امام حسين عليه السلام.

30) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 16، س 36.

31) همان، ص 18.

32) همان، ج 3، ص 583، س 45.

33) جامع المسائل، ج 1،

ص 623، س 2174.

33) تحرير الوسيله، ج 1; جواهر، ج 7، ص 107.

35) توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 906.

36) عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ص 268.

37) جامع المسائل، ج 1، ص 623.

سياه پوشي

س:

آيا پوشيدن لباس سياه در عزاي امامان معصوم «عليهم السلام» مكروه است؟

ج) كراهت آن ثابت نيست، بلكه اگر براي تعظيم شعائر باشد داراي اجر و ثواب نيز خواهد بود.

سايت مقام معظم رهبري

مرثيه خواني و مداحي زنان

س:

در برخي موارد مرثيه خواني و مداحي زنان در مجلس خودشان، به گونه اي است كه صداي آنان با بلندگو به گوش مردان رهگذر مي رسد؛ آيا اين عمل جايز است؟

ج:

اگر صداي آنان در معرض ريبه، تلذّذ و تهييج شهوت باشد، جايز نيست.

مطابق با نظر مراجع بزرگوار تقليد آيات عظام:

امام (ره) خامنه اي، بهجت، فاضل، صافي، نوري، وحيد، تبريزي، سيستاني

براي مطالعه:

فاضل، جامع المسائل، ج1، س2182؛ صافي، جامع الأحكام، ج2، س1681؛ خامنه اي، اجوبه الإستفتائات، س 1145؛ نوري، استفتائات، ج2، س 545؛ امام (ره)، استفتائات، ج3، احكام نظر، 57 و 58؛ تبريزي، استفتائات، س 1058؛ وحيد، بهجت و يستاني

مراسم عقد و عروسي در ماه محرم

س:

آيا مراسم عقد و عروسي در ماه محرم اشكال دارد؟

ج:

برگزاري اين نوع مراسم، اگر توأم با معصيت و يا هتك حرمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام نباشد، اشكال ندارد؛ ولي درآن هيچ نوع بركتي نيست و سزاوار است كه مسلمانان غيرتمند سعي كنند اين گونه مراسم را در ماه هاي ديگر و ايام متناسب با خود برگزار كنند.

مطابق با فتاواي مراجع بزرگوار:

امام(ره)، بهجت، خامنه اي، تبريزي، سيستاني، فاضل، مكارم، نوري، وحيد و صافي. مجموعة پرسش هاي دانشجويي، ج13، ص336

نام مبارك امام حسين عليه السلام

س:

بي احترامي به نام مبارك امام حسين عليه السلام چه حكمي دارد؟

ج:

نام مبارك امام حسين عليه السلام چون از نام هاي بهشتي ونام حجت خدا و ثارالله مي باشد، داراي احترام و احكام خاصّي است:

1- حفظ احترام اين نام لازم وبي احترامي به آن حرام است.

2- هرگونه عملي كه به نوعي بي احترامي به نام مقدّس امام حسين عليه السلام محسوب شود، حرام است، مانند:

أ سوزاندن ورقه اي كه نام ايشان برآن نوشته شده است.

ب انداختن در جايي كه بي احترامي به آن باشد، مثل محل زباله و خاكروبه.

ت- نوشتن آن با چيزي و بر چيزي كه بي احترامي باشد.

ث گذاشتن چيزي برآن كه بي احترامي به حساب آيد.

نكته:

البته موارد بالا درصورتي حرام است كه از روي عمد و با توجه باشد.

4- رساندن جايي از بدن به نام مبارك امام حسين عليه السلام بدون طهارت جايز نيست؛ بنا براين دست گذاشتن برنام امام حسين عليه السلام يا آويختن زيور يا پوشيدن لباسي كه نام حسين عليه السلام برآن نوشته شده در صورتي كه تماس با بدن داشته باشد، حرام است.

نكته:

اگر كسي را به نام

حسين عليه السلام نام گذاري كنند، نام آن شخص احكام مربوط به نام امام حسين عليه السلام را ندارد.

با استفاده از:

احكام حسيني، محمد حسين فلاح زاده

خوردن تربت حسيني عليه السلام

س:

خوردن تربت حسيني عليه السلام (خاك مقدس كربلا) كه به قصد شفا گرفتن مستحب است، چه محدوده اي از مرقد شريف امام حسين عليه السلام را شامل مي شود؟

آيا خوردن مقداري از مهرهاي كربلا نيز همان حكم را دارد؟

ج:

حضرت آيت الله خامنه اي

قدر متيقّن، تربت قبر شريف و ملحقات عرفي آن است ومُهر اگر از آن دو محل تهيه شده باشد، همان حكم را دارد.

(به نظر مقام معظم رهبري از محدوده اي كه عرف مردم ملحق و جزو قبر مي دانند مي توان براي شفا استفاده كرد).

حضرت آيت الله بهجت

احوط(احتياط واجب) اقتصار (اكتفا نمودن) بر مأخوذ (گرفته و برداشت شده) از قبر و اطراف مجاور قبر مطهّر است و در زائد بر آن درآب مستهلك شود.

(به نظر ايشان نيز بنا بر احتياط واجب بايد به خاكِ قبر و مقدار عرفي اطراف قبر اكتفا شود و اگر تربت از خارج از اين محدوده تهيه شده بود بايد با آب مخلوط كرد، به گونه اي كه عرفاً اثري از خاك در آب ديده نشود و درآب مستهلك گردد).

مراجعه كنيد:

مسائل جديد، ج4، ص205

پوشيدن لباس سياه در سوگ ائمة هدي عليهم السلام

س:

پوشيدن لباس سياه در سوگ ائمة هدي عليهم السلام، خصوصاً در ماه محرم چه حكمي دارد؟

آيا پوشيدن لباس سياه در اين ايام كراهت دارد؟

ج:

پو شيدن لباس سياه در عزاي اهل بيت عليهم السلام براي تعظيم شعائر و به عنوان اظهار تأثّر [اندوه و ماتم] مستحسن [نيكو و پسنديده] است و به اين عنوان كراهت هم ندارد؛ بلكه به فتواي بسياري از بزرگان ومراجع تقليد واجد رجحان و مطلوبيت شرعي بوده و ثواب نيز دارد و عملاً بزرگاني چون مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (ره) در

روز عاشورا از قباي سياه استفاده مي كرده اند.

براي مطالعه:

مسائل جديد از ديدگاه علماء و مراجع تقليد، ج 3، ص19

نذر در روز عاشورا

س:

كسي كه نذر كرده در روز عاشورا، به مردم حليم بدهد، آيا مي تواند به جاي آن خوراكي ديگري بدهد؟

يا حليم را در روز هاي ديگر ماه محرم به مصرف برساند؟

ج:

اگر نذر طبق صيغة معتبر شرعي بوده، بايد به همان صورتي كه نذر كرده عمل كند و اگر صيغه داشته، اختيار با او است.

مطابق با فتاواي مراجع بزرگوار:

امام(ره)، بهجت، خامنه اي، تبريزي، سيستاني، فاضل، مكارم، نوري، وحيد و صافي.

مجموعة پرسش هاي دانشجويي، ج13، ص335

روضه هاي دروغ

س:

خواندن روضه هاي دروغ وغير معتبر كه بعضاً موجب تمسخر و هتك (بي احترامي به اهل بيت عليهم السلا م و مجالس عزاداري) مي گردد چه حكمي دارد؟

ج:

اگر موجب هتك و تمسخر باشد جايز نيست. همچنين هر عملي كه موجب وهن مذهب باشد حرام است.

مطابق با نظر مراجع بزرگوار تقليد آيات عظام:

خامنه اي، بهجت، فاضل، مكارم، تبريزي، سيستاني

براي مطالعه:

مسائل جديد از ديدگاه علماء و مراجع تقليد، ج 3، ص31 تا 34 و ….

دفتر آيت الله العظمي فاضل لنكراني

سؤال دليل سينه زدن براي معصومين (عليهم السلام) چه مي باشد؟

جواب سينه زني يكي از مظاهر مهم عزاداري و ابراز تنفر از ظلم ستمگران است و نه تنها اشتباه نيست بلكه در تداوم هدف آن بزرگواران نقش مهمي دارد.

سؤال آيا سينه و زنجير زدن در عزاداري كه منجر به كبود و حتي جاري شدن خون مي شود جايز است؟

جواب جايز بلكه راجح است مشروط بر آنكه موجب ضرر مهم و اضرار بر نفس نباشد.

سؤال برهنه شدن مردان در حال سينه زدن و زنجير زدن در منظر زنان چگونه است؟

جواب بر زنان لازم است از نظر خودداري كنند. البته بر مرداني كه مي دانند زنان به بدن آنها نگاه مي كنند جايز نيست لخت شوند.

سؤال آيا سينه زدن و زنجير زدن ريايي جايز است؟

جواب ان شاءالله از ريا خودداري كنند.

سؤال در عزاداري ها مشاهده مي شود عده اي به صورت نيمه عريان در مقابل افراد نامحرم اقدام به خودزني هاي افراطي مي كنند، آيا اين عمل جايز است؟

جواب سنت سينه زني كه طبق متعارف و به طور معمول انجام مي گرفته شايسته هيچ گونه مخالفت با آن نيست. ولي در مورد مذكور بر

زنان لازم است از نظر كردن خودداري كنند.

سؤال هروله (بالا و پايين پريدن) در مجالس عزاداري اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام چه حكمي دارد؟

جواب هروله در اسلام فقط در قسمتي از سعي بين صفا و مروه براي مردان و هنگام گذر از وادي محسّر بعد از وقوف در مشعر الحرام به عنوان يك عمل مستحب وارد شده است و در غير اين دو مورد به عنوان يك عمل مستحب مشروع نيست.

سؤال آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز است؟

جواب اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود مانعي ندارد. ولي بهتر است به جاي آن مجلس روضه خواني برپا كنند بلكه عزاداري براي معصومين (عليهم السلام) بويژه سيدالشهداء (عليه السلام) و اصحاب آن بزرگوار از افضل قربات است.

سؤال آيا تشبّه به اهل بيت (عليهم السلام) در نمايش و تعزيه و غير آن جايز است؟

جواب در صورتي كه عرفاً هتك و اهانت به آن بزرگواران محسوب نشود نباشد مانعي ندارد.

سؤال آيا پوشيدن لباس سياه در عزاي امام حسين و ساير معصومين (عليهم السلام) رجحان شرعي دارد؟

جواب چون از مصاديق تعظيم شعائر است واجد رجحان شرعي مي باشد و عملاً بزرگاني چون مرحوم آيت الله العظمي آقاي بروجردي (قدس سره) در روز عاشورا از قباي سياه استفاده مي كردند.

سؤال آيا قمه زني جايز است؟

چنانچه در اين مورد نذري وجود داشته باشد وظيفه چيست؟

جواب با توجه به گرايشي كه نسبت به اسلام و تشيع بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در اكثر نقاط جهان پيدا شده و ايران اسلامي به عنوان امّ القراي جهان اسلام شناخته مي شود و اعمال و رفتار

ملت ايران به عنوان الگو و بيانگر اسلام مطرح است لازم است در رابطه با مسائل سوگواري و عزاداري سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) به گونه اي عمل شود كه موجب گرايش بيشتر و علاقه مندي شديدتر به آن حضرت و هدف مقدس وي گردد. پيداست در اين شرايط قمه زدن چنين نقشي ندارد و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) از آن سوء استفاده مي نمايند و آن را عليه مذهب به كار مي برند. لذا مناسب است شيعيان علاقه مند به مكتب امام حسين (عليه السلام) از آن خودداري نمايند و چنانچه در اين مورد نذري وجود داشته باشد نذر واجد شرايط صحّت و انعقاد نيست.

سوال:

به نام خدا سوال من از ايشان اين است كه ايا قمه زدن در خفا و آشكار جايز است يا خير؟

با تشكر

جواب:

قمه زدن پنهاني اشكال ندارد لكن در ملآ عام در شرايط فعلي بهتر است از آن اجتناب شود زيرا رسانه هاي استكباري مترصد فرصت اند تا عليه تشيع تبليغات سوء كنند و چهره شيعه را در دنيا مُشَّوَهْ جلوه دهند

سؤال حكم عَلَم هايي كه در مراسم عزاداري معصومين (عليهم السلام) از آنها استفاده مي شود و بعضي داراي نقش و نگارهايي نيز هستند چيست؟

جواب استفاده از آنها در عزاداري جايز است.

سؤال استفاده از ابزار موسيقي به شيوه رقابت كه در برخي هيأت هاي عزاداري مرسوم شده حكمش چيست؟

جواب حكم استفاده از آلات موسيقي در سؤال قبل بيان شد و رقابت حكم آن را عوض نمي كند.

بلي اگر رقابت باعث ريا و عدم قصد قربت شود يا موجب اذيت ديگران شود، جايز نيست.

سؤال در سوگواري معصومين

(عليهم السلام) نماز اول وقت مقدم است يا عزاداري؟

جواب بهتر آن است كه نماز را مقدم بدارند همانگونه كه امام حسين (عليه السلام) در ظهر روز عاشورا نماز ظهر اقامه كردند.

سؤال طولاني شدن مجالس اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) تا نيمه هاي شب و تأخير آن حتي در بعضي از موارد تا بعد از نيمه شب اگر موجب خواب ماندن افراد بويژه جوانان و قضا شدن نماز صبح آنها شود، چه حكمي دارد؟

جواب در فرض مزبور، مجالس را تا آن هنگام از شب به تأخير نيندازند. بلكه بايد به نحوي برنامه ريزي شود كه فريضه نماز صبح در اثر اشتغال به امور مستحب ترك نشود.

زيرا اين گونه مجالس بايد زمينه ساز عمل به واجبات و ترك محرمات باشد

سؤال آيا دعوت از مرثيه سراياني كه در لابلاي اشعار خود بعضي از مطالب بي مدرك يا ضعيف السند را طرح مي كنند يا با غنا مي خوانند صحيح است؟

جواب غنا حرام است هر چند همراه خواندن قرآن يا عزاداري ائمه اطهار (عليهم السلام) باشد و دعوت از افرادي كه غنا مي خوانند و شركت در مجالس آنها حرام است و لازم است از مرثيه سراياني استفاده شود كه مطالب صحيح و واقعي را بيان مي نمايند

سؤال در مجالس زنانه زنان مداحي و سخنراني مي كنند و صداي آنها مستقيماً يا با بلندگو به گوش مردان رهگذر مي رسد، آيا اين عمل جايز است؟

جواب شنيدن صداي ايشان اگر در معرض ريبه و التذاذ نباشد حرام نيست اما با توجه به اينكه خداوند متعال مي فرمايد:

«فاسئَلوهُنَّ مِنْ وَراءِ حجاب»

خوب است كه مجالس زنانه بويژه مجالس مذهبي طوري

باشد كه كاملاً مراعات عفت بشود.

سؤال در مورد تعزيه و روضه هايي كه در رابطه با ازدواج حضرت قاسم (عليه السلام) در كربلا خوانده مي شود، چه مي فرماييد؟

جواب آنچه در مورد عروسي حضرت قاسم مطرح شده يا مي شود صحيح نيست. و اثري از اين قضيه در كتب معتبره وجود ندارد. مضافاً بر اينكه حضرت قاسم به سنّ ازدواج نرسيده بود.

بلي، در كتاب «منتخب» مرحوم طريحي چيزهايي كه مناسب ازدواج آن حضرت است نقل شده، ولي ظاهراً اين مطالب نادرست را بعد از آن مرحوم، افراد مغرض يا نادان به آن كتاب اضافه كرده اند. و مرحوم طريحي برتر از آن است كه اين مطالب را كه مناسبتي با واقعه عاشورا ندارد، در كتاب خود بنويسد. در عين حال آنچه در كتاب طريحي آمده به اين نحو كه بعضي در مراسم تعزيه داري و به صورت خرافي پياده مي كنند، نمي باشد.

سؤال كف زدن در جشن هاي مذهبي چه حكمي دارد؟

جواب هر چند كف زدن به خودي خود اشكالي ندارد، ولي بر مؤمنين لازم است در مساجد و حسينيه ها و اماكن مقدسه آن را ترك كنند و نيز در مجالس معصومين (عليهم السلام) اگر عرفاً هتك حرمت آن بزرگواران محسوب شود لازم است از آن اجتناب شود و بر مؤمنين است كه به جاي آن از اشعار هميشگي مسلمانان كه صلوات است استفاده كنند.

سؤال نظر شريف خود را در نحوه برگزاري مراسم مربوط به معصومين (عليهم السلام) و مجالس مذهبي مرقوم فرماييد؟

جواب بطور كلي در مراسم مربوط به معصومين (عليهم السلام) و مجالس مذهبي امور ذيل بايد مراعات شود:

1 از هر نوع عملي كه عرفاً

هتك حرمت شمرده مي شود مثل كف زدن و سوت زدن و بكار بردن الفاظ و عبارات ركيك و امثال آن بايد اجتناب شود.

2 از هر نوع عملي كه جنبه توجيه پذيري ندارد و مورد سوء استفاده مغرضان و موجب وهن مذهب مي شود بايد اجتناب شود.

3 از بكار بردن عبارات و جملاتي كه بوي شرك و كفر مي دهد بايد اجتناب شود.

4 از هر نوع كاري كه موجب ضرر شديد به بدن يا ناقص شدن آن مي شود بايد اجتناب شود.

5 اين گونه مراسم بايد بدور از ريا و خودنمايي و هر گونه اغراض دنيوي بطور سنتي و معمول انجام شود تا ان شاءالله مقبول درگاه الهي قرار گيرد.

دفتر حضرت آيت الله العظمي بهجت

سوال:

با سلام خدمت شما و با تشكر از زحمات شما من يك سوال شرعي از آيت الله العظمي بهجت:

آيا قمه زني كه در ماه محرم است جايز است يا نه؟

جواب:

قمه زني اگر موجب ضرر نشود جايز است

استفتائات از آيت الله بهجت

لازم به ذكر است كه اين نظرات از جلد چهارم كتاب استفتاءات ايشان كه در تابستان سال 1386 منتشر شده است نقل مي گردد:

صفحه 540 سوال 6386:

برخي از شيعيان در مجالس عزاداري اهل بيت عليهم السلام و خصوصا مجلس سرور شهيدان اباعبدالله الحسين عليه السلام اقدام به سينه زني و كندن صورت مي نمايند - كه باعث كبود شدن و خونريزي مي شود - حكم شرعي آن چيست؟

جواب:

در صورتي كه مناسب عزاداري باشد و مرض آور نباشد اشكال ندارد.

صفحه 540 سوال 6387:

لخت شدن در عزاداري چگونه است؟

و اگر بر اثر سينه زني بدن سرخ شود چه حكمي دارد؟

جواب:

اشكالي ندارد و لخت شدني كه در معرض نظر حرام نامحرم باشد، جايز نيست.

صفحه 540 سوال 6389:

زنجيرزني چه حكمي دارد؟

جواب:

اشكالي ندارد.

صفحه 542 سوال 6398:

گاهي در سينه زني يا زنجيرزني، افراد بخشي از بدن را برهنه مي كنند، در حالي كه زنان نيز حضور دارند.

آيا اشكال دارد؟

جواب:

تا هنگامي كه علم به تعمد نظر يا ريبه از ديگران ندارند اشكال ندارد.

صفحه 544 سوال 6404:

آيا خريدن عَلَم كه داراي مجسمه حيواناتي مانند كبوتر، طاووس و … است براي عزاي امام حسين عليه السلام اشكال دارد؟

جواب:

اشكال ندارد.

صفحه 544 سوال 6407:

آيا احترام گذاشتن به لباس سياه، ضريح، عَلَم و پارچه هايي كه اختصاص به عزاي امام حسين دارد مشروع است؟

جواب:

بله.

صفحه 544 سوال 6408:

استفاده از چهل چراغ در دسته هاي عزاداري چه حكمي دارد؟

جواب:

اشكال ندارد.

صفحه 538 سوال

6380:

تعزيه و شبيه خواني بخش هايي از تاريخ كه سند معتبري ندارد (مثل ازدواج حضرت قاسم) چه حكمي دارد؟

جواب:

اگر معلوم باشد كه نقل از بعض تواريخ و روايت هاست اشكال ندارد.

آيت الله العظمي ميرزا جواد تبريزي

سوال:

در اسلامي كه تراشيدن صورت با تيغ را جايز نميداند قمه زني براي امام حسين چه حكمي دارد.

جواب:

قمه زني در حد نفسه مانعي ندارد ولكن سزاوار است براي مؤمنين كه در مقام حزن و اندوه بر سيدالشهداء عليه السلام مظهر مناسبتري را اختيار كند و آن مظهر مختلف به اختلاف كشورها و شهرها، والله العالم.

سوال:

سؤال من از ايشان اين است كه ايا قمه زدن در خفا و آشكار جايز است يا خير

جواب:

قمه زني در حد نفسه مانعي ندارد ولكن سزاوار است براي مؤمنين كه در مقام حزن و اندوه بر سيدالشهداء عليه السلام مظهر مناسبتري را اختيار كند و آن مظهر مختلف به اختلاف كشورها و شهرها، والله العالم …

آيت الله العظمي سيد محمد صادق روحاني

سؤال:

آيا جايز است داستان عقد و ازدواج حضرت قاسم بن حسن در واقعه كربلا را نقل كنيم و آيا اين جريان صحت دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ بسيار بعيد است و بنده سند معتبري براي آن نديدم

سؤال:

استعمال طبل و شيپور مخصوصا در عزاداري سيدالشهداء عليه السلام چه صورت دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ طبل ساده كه از آلات لهو نباشد؛ مانعي ندارد

سؤال:

روز عاشورا براي اظهار همدردي با معصومين عليهم السلام صورت خيمه گاه درست كردن و آتش زدن جايز است و اسراف محسوب نمي شود؟

جواب:

بسمه تعالي؛ نه تنها اسراف نيست؛ بلكه عملي مستحسن است. البته رعايت شود تا موجب اهانت به خاندان رسالت نباشد

سؤال:

آيا حديثي كه دلالت بر جواز استفاده از طبل و سنج و شيپور در عزاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام داريد؟

راهنمايي بفرماييد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ روايات زيادي درباره عزاداري آن حضرت وارد شده است و از اين امور نهي نشده است و مقتضاي اطلاق روايات جواز آنها است

سؤال:

در هيئت هاي حسيني

عليه السلام در اثر شور عزاداري گاهي به سرو صورت خود مي زنند و بدن را مجروح مي كنند آيا اين مورد اشكالي دارد يا نه؟

جواب:

بسمه تعالي؛ بي اشكال است

سؤال:

در دستجات عزاداري حسيني عليه السلام كه به خيابان و بازار مي ورند و باعث بسته شدن راه عبور مي شوند آيا سد معبر حساب مي شود؟

البته كساني كه از آن مسير عبور مي كنند اكثرا براي تماشاي عزاداري مي آيند.

جواب:

بسمه تعالي؛ اينگونه سدّ معبر جايز و بي اشكال است.

سؤال:

مرثيه خواندن خانم ها با بلندگو و سينه زني در مجلس زنانه چه صورت دارد؟

پختن جو پوست كنده به صورت سوپ اشكال دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ مرثيه خواني از عبادات بسيار با اهميت است و بايد حتي المقدور از امور غير شرعيه دور باشد البته خواندن خانم ها بدون شنيدن اجانب هيچ اشكالي ندارد.سينه زدن خانمها نيز در مجلس خانم ها هيچ اشكالي ندارد پختن جو نيز اشكال ندارد.

سؤال:

ذاكران و مداحان كه بعضي روضه ها را با آهنگ هاي موسيقي يا قريب به آن مي خوانند وجه شرعي آن چيست

جواب:

بسمه تعالي؛ موسيقي مطلقا حرام است ولو در روضه خواني باشد

سؤال:

مزد گرفتن بابت مداحي اهلبيت و سخنراني چه حكمي دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ جايز است

سؤال:

بعضي از مداحان اهل بيت از عبارت هاي (من مستم از همه خوشكلتري) استفاده مي كنند آيا اين الفاظ اهانت به ساحت مقدس ائمه حساب مي شود؟

جواب:

بسمه تعالي؛ مداحي شغل بسيار شريفي است و اجر جزيل درد و حيف است كه اين عمل با اهانت به مقام اهل بيت عليه السلام مبدل به خلاف شرع شود

سؤال:

در عزاداري امام حسين عليه السلام به صورت لطمه زدن و خود را مجروح

كردن و قمه زدن احيانا هلاك مي شوند و استفاده از طبل چه صورت دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ تمام آنچه ذكر كرده ايد جايز و مستحسن است؛ مگر كاري كه موجب هلاكت شود

سؤال:

آيا جايز است پارچه و دستمالهايي را كه ايام محرم بر سر علم مي بندند بفروش برسانند و در عزاداري و تعمير حسينيه و يا مسجد مصرف نمايند؟

جواب:

بسمه تعالي؛ چنانچه وقف آن كار به خصوص نشده باشد؛ اشكالي ندارد

سؤال:

در ايام سوگواري ابا عبد الله الحسين عليه السلام نماز مقدم است يا عزاداري؟

جواب:

بسمه تعالي؛ نماز مقدم است

سؤال:

اگر قمه زدن باعث وهن مذهب شيعه شود آيا در اين صورت قمه زدن جايز است؟

جواب:

بسمه تعالي؛ اصلا موجب وهن نمي شود؛ بلكه عكس آن مشهود است

سؤال:

دليل سينه زدن براي ائمه عليهم السلام چه مي باشد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ تعظيم شعائر مذهبي

سؤال:

آيا سينه و زنجير زدن در عزاداري كه منجر به كبودي و حتي جاري شدن خون مي شود جايز است؟

جواب:

بسمه تعالي؛ بلي جايز است

سؤال:

آيا سينه زدن و زنجير زدن ريايي جايز است؟

جواب:

بسمه تعالي؛ همانند نماز ريايي است

سؤال:

در عزاداري حضرت سيد الشهداء هرگونه عزاداري از قبيل زدن قمه و طبل و سنج چه حكمي دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ جايز است

سؤال:

آيا بهتر است به جاي شبيه خواني روضه خواني بر پا كنند؛ روضه خواني مگر همان تعزيه و شبيه خواني روي منبر نمي باشد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ تمامش خوب است

سؤال:

آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز است؟

جواب:

بسمه تعالي؛ بلي جايز است

دفتر آيت الله العظمي صانعي

سوال:

گفتن بعضي از كلمات توسط مداحان مانند (من سگ حسينم من ديوانه حسينم و … …) از لحاظ شرعي اشكال دارد؟

جواب:

از انجام اعمال و به كار بردن الفاظي كه موجب وهن و عزاداري و توهين

به مقام والاي ائمّه (عليهم السلام) مي باشد بايد پرهيز نمود و عزاداري ها بهتر است به همان شيوه عزاداري سنتي و روضه خواني انجام شود.

سوال:

هروله كردن (بالا و پايين پريدن و ذكر معصومين را گفتن) در مراسم عزاداري از لحاظ شرعي اشكال دارد يا خير؟

جواب:

از انجام اعمال و به كار بردن الفاظي كه موجب وهن و عزاداري و توهين به مقام والاي ائمّه (عليهم السلام) مي باشد بايد پرهيز نمود و عزاداري ها بهتر است به همان شيوه عزاداري سنتي و روضه خواني انجام شود

سوال:

آيا قرار دادن صداي بلندگو در حالت تكرار به طوري كه نام مقدس اباعبدالله الحسين به صورت تلفظ سريع و نا صحيح استماع شود جايز است؟

جواب:

راجع به عزاداري سيدالشهداء حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و هر نحو عزاداري كه افراط و هتك مقام شهادت و امامت نزد شيعه در او نباشد و در مسير پيدايش راه پيروي از آن وجود مقدس باشد جايز است و حسب فرموده امام امت (سلام الله عليه) عزاداري سنتي مانعي ندارد و نبايد راه هاي جديدي كه منشأ حرف و حديث است انتخاب نمود.

سوال:

عمل عزادارني كه خود را در مقابل مزار مقدس ائمه به خاك مي اندازند و سينه و صورت خود را به خاك مي مالند و خراشيده مي كنند و خون جاري مي شود و با همان حال به داخل حرم وارد مي شوند چه صورت دارد؟

جواب:

راجع به عزاداري سيدالشهداء حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و هر نحو عزاداري كه افراط و هتك مقام شهادت و امامت نزد شيعه در او نباشد و در مسير پيدايش راه پيروي از آن وجود مقدس باشد

جايز است و حسب فرموده امام امت (سلام الله عليه) عزاداري سنتي مانعي ندارد و نبايد راه هاي جديدي كه منشأ حرف و حديث است انتخاب نمود.

سوال:

آيا استفاده از سنج و دهل و شيپور در مراسم عزاداري ائمه اطهار جايز است؟

جواب:

نبايد از چنين سنت هايي جلوگيري نمود و نمي توان گفت اين گونه اعمال كه در عزاداري ها به عنوان وسيله بكاء و شور دادن به عزاداري ها استفاده مي شود حرام است.

سوال:

آيا زنجير زدن به پشت، سيلي زدن به صورت و يا سينه زدن كه منجر به زخم شدن و خراشيدن و ….. مي شود و براي عزاداري امام حسين عليه السلام است جايز است؟

جواب:

جايز مي باشد و مشمول اطلاقات و عمومات ابكاء و بكاء و تعظيم شعائر مي باشد و آن چه در عزاداري و غير آن حرام است جنايت بر بدن است نه امثال امور كه ضرردار بودنش معلوم نيست بلكه نزد اهلش ضرر محسوب نشده چه رسد به جنايت بر نفس به علاوه كه ظاهراً حب و علاقه و عشق به اباعبدالله الحسين عليه السلام اختيار از دست افراد عزادار گرفته و مأجور مي باشند

سوال:

نظر حضرت عالي پيرامون تعزيه (شبيه خواني) چيست؟

جواب:

راجع به عزاداري سيد الشهداء حضرت ابا عبدالله عليه السلام و هر نحو عزاداري كه افراط و هتك مقام شهادت و امامت در او نباشد و در مسير پيدايش راه پيروي از آن وجود مقدس باشد جايز است و حسب فرموده امام امّت «قدس سره» عزǘϘǘљʠسنتي مانعي ندارد.

سوال:

گر قمه زني و زنجير زني اشكال ندارد ولي والدين شخص در مورد قمه زني نارضايتي كنند آيا عدم رضايت آن ها باعث

اشكال داشتن چنين عزاداري مي شود؟

آيا اين حكم موقعي كه انسان، متأهل و جدا از پدر و مادر زندگي مي كند هم صدق مي كند؟

جواب:

اطاعت از پدر و مادر، يك امر اخلاقي است و آن چه كه موجب اذيت و آزار آن ها است بايد ترك شود بناء عليه، عدم رضايت آن ها نسبت به عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام نمي تواند سبب حرمت آن گردد آري اگر عدم رضايت آن ها به خاطر احتمال خطر و ضرر است اطاعتشان واجب و تركش حرام است

سوال:

سينه زدن با تيغ و يا زنجير زدن با زنجيري كه داراي تيغ است و منجر به زخمي شدن بدن و جاري شدن خون مي شود، اگر چه خطر جاني هم نداشته باشد، چه حكمي دارد؟

جواب:

برپايي مجالس و اقامه عزاداري خامس آل عبا (عليهم السلام) از قبيل روضه خواني و وعظ و سينه زني و عزاداري سنّتي از افضل اعمال است و موجب اجر و مزد اخروي فراوان است، ليكن بايد توجه داشت كه دشمن، همه اعمال ما را مستقيماً با مقارن قرار دادن با اعمال ديگران، مورد حمله قرار مي دهد و غرضش حمله به مذهب يا اسلام است و با عقبگرد ما از مواضع عملي اسلامي، ما را رها نكرده، بلكه حمله را زيادتر و زيادتر نموده تا آنكه ما را از همه اعمال و فرايض و شعاير و تبليغاتمان باز دارد. به حول و قوّه الهي و با بيداري امثال شما مسلمانان و بهانه به دست دشمن ندادن و حفظ عزّت و عظمت اسلامي هر روز بر شكست آنان اضافه خواهد شد و تبليغات آنها به جايي

نخواهد رسيد، كه:

«الاسلام يعلو و لا يعلي عليه شيء».

سوال:

آيا قمه زدن جايز است يا خير؟

جواب:

به نظر اينجانب جايز است و مشمول اطلاقات و عمومات ابكاء و بكاء و تعظيم شعائر مي باشد البته به شرط آنكه موجب اذيت شدن و جنايت به بدن نباشد كه معمولاً در قمه زني چنين نبوده است.

دفتر آيت الله العظمي سيد صادق شيرازي

سؤال 1:

در يكي از حسينيه ها مسابقه داستاني برگزار شد تحت اين عنوان كه (اگر ما فرض كنيم:

امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت مي كرد بنظر شما اين بيعت چه عواقب وخيمي براي مسلمانان در پي داشت؟

و چه اثري بر زندگي امروز ما مي گذاشت؟)

آيا طرح اينچنين فرضياتي جائز است و تعدّي به عصمت امام نيست؟

جواب:

اگر باعث هتك حرمت براي امام حسين (عليه السلام) نشود اشكالي ندارد.

سؤال 2:

در شبيه خواني هر ساله واقعه كربلا را به صحنه نمايش ميكشيم و آنرا بر روي شخصيتهاي اساسي در كربلا متمركز مي كنيم كه از جمله اين شخصيتها حضرت امام حسين (عليه السلام) و حضرت عباس و اهل بيت (عليهم السلام) هستند، گاهي ممكن است بازيگر سبزه يا قد كوتاه باشد و با خصوصيات شخصيت اصلي تفاوت داشته باشد آيا اين كار جائز است؟

جواب:

از بهترين راههاي نزديك شدن به خدا، استفاده از تمام وسائل مشروع براي نشر آثار اهل بيت (عليهم السلام) مخصوصاً امام حسين (عليه السلام) ميباشد اما در اين كار بايد نهايت دقت و احتياط بعمل آيد كه نمايش كامل و از همه لحاظ بدون اشكال باشد به طوري كه مستلزم اهانت و هتك حرمت براي اهل بيت (عليهم السلام) نشود.

سؤال 3:

بعضي افراد در مجالسشان سخناني را مطرح مي كنند كه مضمونش اين است

كه چرا به جاي قمه زني در روز عاشوراء خون خود را به نيازمندان هديه ندهيم چرا كه هديه دادن خون ميتواند بهتر و امروزي تر از قمه زني باشد، قمه زني به محيط زيست ضرر رسانده و نيز باعث ميشود تا بقيه مذاهب اسلامي ما را بدعت گذار و عقب مانده معرفي كنند، رأي شما درباره اين موضوع چيست؟

جواب:

هديه دادن خون چيز خوبي است ولي با برگزاري شعائر حسيني منافاتي ندارد، به اضافه اينكه خارج كردن خون از سر داراي فوائد بهداشتي بسياري است و از سنت پيامبر گرامي مي باشد و پيامبر اين كار را مغيثه و منقذه مي ناميدند و شيعه و سني بر اين مطلب توافق دارند و بخاري و تعداد ديگري از راويان، آنرا روايت كرده اند و از امام صادق (عليه السلام) آمده است:

(خون گرفتن از سر شفا از ديوانگي و جذام و پيسي و ضعيفي چشم و دندان درد است) و نيز ضرري براي محيط زيست ندارد.

پس بجاست كه مؤمنين هديه دادن خون را در روز ديگري مثل سوم شعبان كه روز ميلاد امام حسين (عليه السلام) مي باشد بجا آورند.

سؤال 4:

آيا در عزاي امام حسين قمه زني واجب است؟

جواب:

نظر مشهور استحباب آن است.

سؤال 5:

اگر چيزي مثل قمه زني منجر به زشت شدن وجهه مذهب حق شود و در نتيجه آن، بعض از شعائر بزرگ مثل عزاي حسيني در قلوب مردم ضعيف شود حكمش چيست؟

جواب:

قمه زني بنا بر مشهور مستحب است و با دليل قطعي ثابت نشده كه قمه زني باعث زشت شدن وجهه تشيع است، بلكه برخي از شخصيات معتقدند كه قمه زني از مهمترين وسائل تبليغ و

ترويج براي مذهب است. به اضافه اينكه دلائلي از اين قبيل، براي كنار گذاشتن احكام شرعي ثابت شده كافي نيست. و الا مي بايست از خيلي احكام الهي در جهاد و حج و نماز و روزه دست كشيد. خداوند ميفرمايد:

(يا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول إلاّ كانوا به يستهزؤون)

آيا مسخره كردن پيامبران براي عقب نشيني آنها از دعوت به سوي حق كافي است؟

سؤال 6:

ضرري كه در نتيجه قمه زدن به وجود مي آيد اگر ضرر قابل توجهي بود مانند شدت خونريزي آيا اين ضرر مباح محسوب مي شود يا مستحب و يا هيچ كدام؟

جواب:

ضرر تا وقتي كه منجر نشده است به:

(1 قتل نفس 2 قطع عضوي از اعضاء بدن 3 از دست دادن نيروئي مثل از دست دادن نيروي بينائي و مانند آن) جائز است و اگر نزد شارع محبوبيت پيدا كرد مستحب خواهد بود، و قمه زدن به نيت همدردي با سيد الشهداء (عليه السلام) و اظهار محبت نسبت به امام و دفاع از حق و تربيت نفس براي ايثار و شكيبائي و تقويت روح ايماني، از جمله مستحبات مؤكد است همانطور كه علماي قديم و حال فتوي داده اند و در زندگي معصومين موارد زيادي ذكر شده است كه دلالت ميكند تحمل ضررها در راه خدا و مشقت نفس به خاطر تقوي از كارهاي مستحب ميباشد، و از جمله آن آنچه كه در مورد حضرت زهراء روايت شده است كه ايشان براي عبادت آنقدر بر روي پاهايشان ايستادند تا پاهاي آن حضرت ورم كرد.

و اينكه امام حسن و امام حسين با پاي پياده به حج ميرفتند در حالي كه شترهايشان مقابل آنها

حركت ميكردند.

سؤال 7:

اگر كسي كه به ضروريات دين مثل نماز و روزه ملتزم نيست و از دروغ و تهمت اجتناب نميكند در عزاي امام حسين (عليه السلام) مثل (قمه زني) شركت كرد تكليف چيست؟

جواب:

امر به معروف با حصول شرائط مقرر در شرع واجب است و با فرض صحت آنچه كه ذكر كرديد شايسته است براي ملتزم شدن او به تمام احكام شرعي او را نصيحت و امر به معروف كرد.

چرا كه اگر افرادي بعض از احكام را اجرا نمودند و بقيه را ترك كردند نبايد از آنها بخواهيم كه آن قدر احكامي را كه انجام ميدهند ترك كنند بلكه بر عكس بايد آنها را تشويق نمائيم تا واجباتي را كه ترك كرده اند انجام دهند.

سؤال 8:

اگر عدم صحت ازدواج حضرت قاسم فرزند امام حسن (عليه السلام) ثابت شد آيا گفتن اين جريان بر روي منبر دروغ و افترا بر معصوم (عليه السلام) محسوب نميشود؟

جواب:

عدم صحت اين جريان بطور حتم و يقين ثابت نشده، حتي بعيد نيست كه صحت هم داشته باشد زيرا در برخي از كتب مانند كتاب (المنتخب طريحي) ذكر شده و ظاهراً نقل اين جريان اشكالي نداشته باشد.

سؤال 9:

آيا كاركردن در روز عاشورا جائز است؟

جواب:

مكروه است و به خاطر مصائب وارده بر امام حسين (عليه السلام) در آن بركتي نيست.

سؤال 10:

رأي شما درباره سينه زني چيست؟

و آيا در زمان ائمه (عليهم السلام) بوده است؟

جواب:

سينه زني براي مصائب ائمه جائز بلكه مستحب است. و آنرا فاطميات در محضر امام زين العابدين (عليه السلام) به پا داشتند.

سؤال 11:

كسي كه به عزاداري و خدمت در حسينه ها مشغول باشد و قمه زدن را ترك كند آيا گناهكار است

و استحقاق تحقير شدن و اهانت شدن را دارد؟

جواب:

قمه زدن كار مستحبي است و انسان ميتواند عمل مستحب را ترك كند.

و جائز نيست كه مؤمن را اهانت كرد و همينطور بر كسي كه قمه نميزند جائز نيست ديگران را مسخره يا اهانت كند يا آنها را متهم كند.

سؤال 12:

شخصي ميگويد اشكهايم براي تعبير از ناراحتي ام بر آنچه كه به امام حسين و اهل بيت و اصحابش در روز عاشورا گذشته است كفايت نميكند، آيا جائز است براي همدردي با اهل بيت عليه السلام قمه بزنم و بدنم را زخمي كنم؟

جواب:

شعائر حسيني از كارهاي پسنديده اي است كه قمه زني يكي از آنهاست. و آن تا هنگامي كه منجر به قتل نفس يا قطع عضو يا از دست دادن نيروئي مثل نيروي بينائي و مانند آن نشود مستحب است.

سؤال 13:

نظر شما در مورد زدن شمشير به سر بدون ضرر و با ضرر در روز عاشورا چيست؟

جواب:

مشهور بين فقهاء اينست تا وقتي كه در آن ضرر زيادي نباشد مستحب است.

سؤال 14:

اگر شعائر ديني و خصوصاً شعائر حسيني توسط عده اي به مسخره گرفته شد و بر پا كنندگان اين شعائر مورد تمسخر قرار گرفتند آيا بايد آنها را ترك كرد؟

جواب:

خير، زيرا در قرآن كريم آمده است:

(يا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول إلا كانوا به يستهزؤن):

واي بر حال اين بندگان كه هيچ رسولي براي هدايت آنها نمي آيد جز آنكه او را به تمسخر گرفتند.

پس لازم است كه جاهل را ارشاد و غافل را آگاه نمود.

سؤال 15:

امروزه برخي از مسلماناني كه در كشورهاي بيگانه زندگي ميكنند در فرهنگ آنها ذوب شده و دچار نوعي كم بود شخصيت

شده اند، آيا ساختن مؤسسات فرهنگي براي نشر شعائر ديني و شعائر حسيني مانند مساجد و حسينيه ها در اين كشورها بهتر است يا در كشورهاي اسلامي؟

جواب:

در همه كشورها چه اسلامي و چه غير اسلامي و طبق امكانات بايد به اين عمل مبادرت نمود.

سؤال 16:

كوتاهي در حضور مجالس حسيني و شركت در تعظيم شعائر اگر منجر به ضعف اسلام در فرد و خانواده و سائر مسلمين شود آيا از گناهان به حساب ميآيد؟

جواب:

بله

سؤال 17:

آيا زنده نگه داشتن عاشوراء واجب است؟

جواب:

بله و از مهمترين شعائر ديني است.

سؤال 18:

مي گويند كه ما امت گريه هستيم. اما امتي سياسي در گريه، امتي كه با اشكهايش سيلي براه مياندازد كه اين سيل تمام موانع ايستاده بر راه اسلام را نابود ميكند، نظر شما در اين مورد چيست؟

جواب:

گريه سلاحي قوي براي تعبير از مظلوميت است. و آن حالت خيلي از انبياء و اولياء بوده است و هيچ شكي نيست كه افراد زيادي توسط شعائر حسيني با اسلام آشنا شده و به اين دين مشرّف شده اند.

دفتر آيت الله العظمي مكارم شيرازي

سوال:

به نام خدا سوال من از ايشان اين است كه ايا قمه زدن در خفا و آشكار جايز است يا خير؟

با تشكر

جواب:

در عزاداري سيدالشهداء عليه السلام كه از افضل قربات محسوب مي شود بايد از انجام اعمالي كه موجب وهن مذهب و يا آسيب به بدن مي شود اجتناب كرد.

سوال:

لخت شدن در مجالس سينه زني اشكالي دارد؟

جواب:

در صورتي كه زنان حضور داشته باشند اين كار حرام است و اگر زنان هم نباشند اشكال دارد.

سوال:

بردن الفاظي چون «ما همه سگ حسينيم» در مجالس عزاداري امام حسين عليه السلام اشكالي دارد؟

جواب:

عزاداري خامس آل عبا از مهمترين شعائر ديني است

ولي بايد از سخنان و اشعاري كه متناسب با عزاداران اهل البيت نيست جداً خودداري شود زيرا حضرت سيدالشهدا از اين گونه امور بيزار است.

سوال:

در پايان بعضي ها بعد از مجالس تولد ائمه اطهار عليه السلام، به سينه زني براي امام حسين عليه السلام مي پردازند. نظر شما در اين باره چيست و آيا اين كار درستي هست؟

جواب:

خوب است در مجالس عزا به عزاداري و در مجالس تولد آن بزرگواران به جشن و شادي پرداخته شود.

دفتر استفتائات مقام رهبري

سوال:

به نام خدا سوال من از ايشان اين است كه ايا قمه زدن در خفا و آشكار جايز است يا خير؟

با تشكر

جواب:

بسمه تعالي - جايز نيست مطلقا - موفق و مويد باشيد

سؤال:

آيا استفاده از زنجيرهايي كه داراي تيغ هستند و در برخي كشورها متداول است، در عزاداري جايز مي باشد؟

جواب:

اگر استفاده از زنجيرهاي مزبور موجب وهن مذهب در برابر مردم شود و يا باعث ضرر بدني قابل توجهي گردد، جايز نيست.

سؤال:

مراسم شبيه خواني كه در حال حاضر در خيلي جاها مرسوم است. چه حكمي دارد؟

جواب:

تعزيه و شبيه خواني اگر مشتمل بر دروغ و باطل نباشد، مفسده اي هم نداشته باشد و موجب وهن مذهب هم نشود، اشكالي ندارد، لكن بهتر است بجاي آن مجالس وعظ و ارشاد و ذكر مصائب حسيني و مرثيه خواني برپا شود.

سؤال:

قمه زني در روز عاشورا چه حكمي دارد؟

جواب:

قمه زني علاوه بر اينكه عرفاً از مظاهر حزن و اندوه شمرده نمي شود و در زمان ائمه (عليهم السلام) و پس از آن نيز سابقه ندارد و تأييدي از ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز در مورد آن - نه به شكل عام و نه به شكل خاص

- نشده است، در حال حاضر وهن مذهب شمرده مي شود و جايز نيست.

سؤال:

آيا هروله كردن در موقع سينه زني (بالا و پايين پريدن) صحيح است؟

جواب:

اگر موجب وهن مذهب يا مؤمنين يا مراسم عزاداري معصومين «عليهم السلام» باشد، جايز نيست و در هر حال بهتر است مؤمنين مراعات شؤون عزاداري معصومين «عليهم السلام» بويژه سيد و سالار شهيدان اباعبدالله الحسين «عليه السلام» را بنمايند.

سؤال:

استفاده از آلات موسيقي (مانند ارگ) و يا استفاده از طبل و سنج در مراسم عزاداري ائمه معصومين «عليهم السلام» چه حكمي دارد؟

جواب:

استفاده از آلات موسيقي، مناسب با عزاداري سالار شهيدان عليه السلام نيست و شايسته است مراسم عزاداري به همان صورت متعارفي كه از قديم متداول بوده برگزار شود.

البته استفاده از طبل و سنج به نحو متعارف اشكال ندارد.

سؤال:

آيا پوشيدن لباس سياه در عزاي امامان معصوم «عليهم السلام» مكروه است؟

جواب:

كراهت آن ثابت نيست، بلكه اگر براي تعظيم شعائر باشد داراي اجر و ثواب نيز خواهد بود.

دفتر آيت الله العظمي سيستاني

سؤال:

پهن كردن سفره هفت سين در ايام ماه محرم چه حكمي دارد؟

جواب:

كارهائي كه نوعا بي مبالاتي به مصائب اهل بيت عليه السلام شمرده شود بايد ترك شود.

سؤال:

نظر شريف را در خصوص دست زدن در مراسم مذهبي كه به مناسبت تولد اهلبيت عليه السلام برگزار مي گردد اعلام فرمائيد.

جواب:

كف زدن مانعي ندارد ولي مناسب است كه در مجالس ائمه عليه السلام به جاي صلوات و ذكر قرار نگيرد.

سؤال:

سينه زني با زنجير كه در هند و پاكستان معمول است از نظر شرعي چه حكم دارد؟

جواب:

بهتر است به نحو معمول و متعارف عزاداري كنند.

سؤال:

در بعضي از مجالس عزاداري امام حسين عليه السلام بعضي از افراد پيراهن هاي خود

را درمي آورند آيا اشكال دارد و به طوري كه افراد نزديك آنها از بوي عرق در اذيت هستند آيا اين پيراهن درآوردن اشكال ندارد؟

جواب:

مانعي ندارد.

سؤال:

نظر آقا در مورد فعل سينه زدن و عريان شدن چيست ?

جواب:

مانعي ندارد.

سؤال:

ميخواستم بدانم كه اگر انساني فقط در مراسم عزاداري و يا به وسيله نوارهاي عزاداري گريه اش بگيرد بگيرد اينكه در خلوت و تنهايي خودش نميتواند گريه كند نشانه كم بودن درجه اخلاص وي است؟

لطفاً توضيح بفرماييد.

جواب:

خير چه بسا انسان در جمع و از مستقيم شنيدن واقعه بهتر آن را ترسيم ميكند و اين موجب تأثر بيشتر ميگردد.

سؤال:

آيا زنجير زني و سينه زني و شبيه ذوالجناح و علم و آلات لهو استعمال كردن كه توأم با غناست و مؤمنين را به گريه وا مي دارند حكمش چيست؟

جواب:

خواندن اشعار و مراثي اگر بنحو غنا باشد بنا بر احتياط جائز نيست.

سؤال:

استفاده از طبل و سنج در دسته جات سينه زني سيد الشهداء عليه السلام آيا جائز است؟

جواب:

مانعي ندارد.

سؤال:

آيا جائز است در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام به بدن جراحت وارد كرد؟

جواب:

مانعي ندارد.

سؤال:

آيا سينه زن در مراسم عزاداري ائمه اطهار عليهم السلام در شرع مقدس توصيه شده است؟

و آنرا به عنوان يك امر مستحبي ميشناسد؟

جواب:

سينه زدن از مصاديق جزع است كه بر ائمه عليهم السلام، مستحب است.

سؤال:

امروزه مشاهده مي شود كه در مجالس سينه زني بعضي از مردم لباسهاي خويش را بيرون آورده و به صورت لخت سينه مي زنند.

آيا چنين عملي منافي شان ائمه عليهم السلام نميباشد؟

و آيا اصلا چنين عملي جايز است؟

جواب:

اشكال ندارد.

سؤال:

حكم سينه زدن در مصيبت افراد غير معصومين چگونه است؟

جواب:

مي توانند در مصيبت ديگران براي عزاداران سيد

الشهداء عليه السلام سينه زني كنند.

سؤال:

لخت شدن در مراسم سينه زني چه حكمي دارد؟

جواب:

اشكال ندارد.

آيت الله العظمي صافي گلپايگاني

سؤال نظر مبارك راجع به طبل و سنج جهت هماهنگ نمودن سينه و زنجير زدن در عزاداري ماه محرم چيست؟

جواب مراسم عزاداري حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه به صورت مجالس روضه و سخنراني و حركت هيئتهاي عزا برگزار مي شود از شعائر بزرگ مذهب و موجب احياء آثار اهل بيت عليهم السلام و از علائم شعور ديني و تبلور احساسات مذهبي است بايد مظاهر آن مظاهر ايماني بوده و هر چه از آلايش استعمال اين وسائل و آلات منزه تر باشد و ساده و بي پيرايه تر برگزار شود شكوه معنوي آن برتر و جلوه هاي آموزنده آن بيشتر مي شود اين پيرايه ها و آلايش ها خصوصاً استفاده از آلات لهو كه شرعاً ممنوع است از حال عزا و سوگواري و توجه به مفاهيم بلند و آموزنده اين مراسم مانع مي شود اميد است در برگزاري اين شعائر همگان موفق و مشمول عنايات خاصه حضرت بقية اللّه ارواح العالمين له الفدا باشند.

سؤال نظر به اينكه روش جمعي از محبين و شيفته گان عزاداري حضرت ابا عبدالله الحسين7 عزاداري بنحو سنتي اعم از سينه زدن و زنجير زدن بوده و مي باشد اخيراً بعضي در زدن زنجير شبهه كرده اند نظر حضرتعالي در اين باره چيست؟

جواب ان للحسين عليه السلام حرارة مكنونة في قلوب المؤمنين لا تبرد أبداً سينه زني و زنجير زني در عزاي سيد مظلومان حضرت أبي عبدالله الحسين سيد الشهداء عليه السلام از شعائر مذهبي است و موجب احياء حقّ و زنده نگهداشتن مراسم عاشورا يعني بهترين و

والاترين جلوه جهاد في سبيل الله و فداكاري و جانبازي بندگان صالح خدا مخصوصاً حضرت امام حسين و اهل بيت بزرگوارش:

و قيام آنان در برابر باطل به گونه اي كه ابعاد آن قيام الهي فوق حدّ تصور است مي باشد چنانچه عزاداري به صورت نوحه خواني و گريه كردن و گرياندن بسيار مطلوب و مرغوب و موجب اجر و مورد تأكيد ائمه اهل بيت است.

سؤال اگر فردي طوري سينه يا زنجير بزند كه بدنش كبود يا قرمز بشود آيا بايد كفاره بدهد؟

جواب اگر ضرر «مُعتَد بِه» براي بدن نداشته باشد در عزاي حضرت سيد الشهداء عليه السلام مانعي ندارد

سؤال به مناسبت ايام محرم و صفر و ايام وفات و شهادت ائمه اطهار عليهم السلام مراسم تعزيه برگزار مي شود و اين مراسم به نحوي است كه بعضي افراد نقش امام معصوم يا نقش شخصيتهايي برجسته مثل حضرت عباس عليه السلام را اجرا مي كنند و در بعض تعزيه ها كساني كه اين نقشها را به عهده مي گيرند داراي اخلاق و سابقه درخشاني نيستند فقط به جهت اينكه خوب برنامه اجرا مي كنند آن نقش را بعهده مي گيرند، نظر مبارك را نسبت به اصل موضوع و اينكه نقش امام معصوم را به نمايش مي گذارند بيان نمائيد؟

جواب بطور كلي تعزيه خواني چنانچه مشتمل بر محرمات نباشد اشكال ندارد. و درخشان بودن سابقه تعزيه خوان شرط نيست ولي اگر سوء سابقه خصوص سوء حال فعلي عرفاً توهين باشد نبايد آن اشخاص مجري باشند و اصولاً مناسب اين است كه عزاداري حضرات ائمه طاهرين عليهم السلام به صورت مجلس روضه خواني برگزار شود تا سخنرانان عالم و

وعاظ و روضه خوانهاي متعهد ضمن ذكر مصائب آن بزرگواران با ذكر فضائل و مناقب و تاريخ زندگي ايشان و بيان احاديث و احكام و تبليغ معارف اسلام و دفع بِدَع و شبهات، مردم را آگاه و به مكتب اهل بيت عليهم السلام هدايت و ارشاد نمايند.

سؤال آيا دست زدن در مجالس مولودي ائمه اطهارعليهم السلام جايز است و همچنين اگر در هنگام دست زدن، بدن و شانه ها باريتم شعر تكان بخورد، چه حكمي دارد؟

جواب لهو است و اشكال دارد و مخصوصاً اشكالش در صورت دوّم بيشتر است و مشابه مجالس رقص و سماع بعض فرق باطله است و علاوه با احترام و قداست اين مجالس عزيز مناسب نيست و معلوم نيست اين چه گرايشي است كه بعضي به امور لهويه و ملاهي پيدا كرده اند و چه شيطاني پشت ترويج اين حركات است.

سؤال چند صباحي است كه در ايام مواليد ائمه اطهار عليهم السلام مجالس با شكوه و با عظمتي جهت سرور و شادباش مي گيرند، امّا در مجالس زنانه، خانم جلسه زنان حاضر در جلسه مكلف مي كند كه برخيزند و برقصند تا اين كه حاجت خويش را بگيرند زيرا استدلالشان اين است كه خود ائمه به ما گفته اند در شادي ما شاد و در غم ما غمناك باشيد.

جواب رقص زن فقط براي شوهر به تنهائي جايز است و در ساير موارد حرام مي باشد، و خشنودي ائمه اطهار سلام اللّه عليهم اجمعين با عمل حرام انجام نمي گيرد و آنچه فرموده اند يفرحون لفرحنا مقصود اين نيست كه مجلس معصيت گرفته شود و اعمال خلاف شرع در آن صورت بگيرد كما آن كه سيره

افراد لاابالي و غير متشرع در مجالس چنين است خداوند متعال گويندگان و شنوندگان را به آنچه وظيفه شرعي آنهاست هدايت فرمايد تا با برداشت غلط از آيات و روايات موجبات اضلال مردم را فراهم ننمايند.

سؤال شركت در مراسمي كه بعنوان جشن ولادت ائمه معصومين:

جهت شادي به كف زدن و دست زني نسبتاً شديد مشغول ميشوند چه حكمي دارد؟

جواب اگر كف زدن با نحوه خاصي كه تناسب با مجالس لهو دارد انجام شود جايز نيست و شركت در آن مجلس هم جايز نيست به نحو كلي در اينگونه مراسم مناسب است به ذكر مدايح ائمه:

بپردازيد كه هم موجب سرور است و هم ثواب و نيز يادآوري فضائل آن بزرگواران كه موجب تشديد محبّت و ولايت و بالنتيجه تكميل معرفت خواهد شد و دست زدن بر خلاف شأن اينگونه مجالس است علاوه بر اينكه ممكن است تدريجاً امور ديگري هم كه قطعاً جايز نيست در اين مجالس وارد شود.

سؤال در مراسم تولد يا رحلت ائمه اطهار آيا زدن ني اشكال دارد يا نه؟

جواب در موارد مذكوره و غير آن مطلقاً حرام است.

سؤال در ايام محرم و صفر كه شخصي لباس مشكي پوشيده آيا اگر با همين لباس نماز بخواند و چون به منظور امام حسين عليه السلام پوشيده است باز هم براي نماز كراهت دارد؟

جواب چون بعنوان اظهار حزن پوشيده و از اين جهت داراي رجحان است ممكن است در مورد سؤال كراهت آن مرتفع شود.

سؤال برخي از ذاكرين در مدائح اهلبيت:

تعبيراتي را بكار مي برند كه بنظر مي رسد با شأن اهلبيت:

منافات دارد، آيا بكار بردن اينگونه الفاظ چه صورت دارد؟

جواب بايد از بهترين مدايح

كه مشتمل بر مضامين صحيح و اقتباس از آيات و احاديث و نكات شعري اديبانه و دور از غلو است، استفاده شود.

سؤال نظر شرع را در مورد نقالي بيان فرمائيد.

جواب نقّالي اگر نقل صحيح تاريخ زندگي و اخلاق و سيره انبياء عظام و ائمه طاهرين عليهم السلام باشد اشكالي ندارد بلكه مفيد و مستحب است ولي اگر از روي شمايل و نقش باشد همان ذهنيت هاي غير واقعي را در اذهان ترسيم مي نمايد

و در بعضي موارد خلاف ادب و احترام مي شود.

والله العالم

آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شاهرودي

سؤال:

نظر حضرتعالي نسبت به مراسم عاشورا و زنجير زدن و سينه زدن و حركت مشعل ها چيست، و اگر انجام اين كارها براي انسان ضرر جاني و بدني داشت چگونه است؟

جواب:

زنجير زدن وسينه زدن و حركت مشعل جايز است تا جائي كه تلف نفس ياضرر مهم بدني يا وقوع در حرام نباشد، و انجام مراسم عاشورا مستحب است چون تعظيم شعائر ديني است

سؤال:

آيا تعزيه و شبيه خواني اشكال دارد؟

جواب:

تعزيه و شبيه خاني چنانچه خالي از محرمات باشد اشكال ندارد

آيت الله العظمي نوري همداني

سؤال- آيا گوش دادن صداهائي كه همراه موسيقي اند و در مدح اهلبيت هم هستند جايز است؟

جواب:

در صورتي كه به حدّ غنا برسد اشكال دارد.

سؤال- بعضي از شعراء و مداحان در شعرهايشان جملاتي مانند قسم خوردم كه تا ابد حيدر پرستم و يا زهرا پرستم به كار مي برند آيا بكار بردن چنين جملاتي جايز است يا خير؟

و اگر جايز است توضيحش چيست؟

جواب:

در صورتي كه مورد سوء استفاده مخالفان قرار گيرد از به كار بردن چنين كلماتي اجتناب شود.

سؤال - آمدن زنان با وضع نامناسب در دنبال هيئتهاي عزاداري كه موجب بروز گناهان و آلودگي هائي مي شود چه صورت دارد و براي عزداري بانوان چه روشي را توصيه مي فرمائيد؟

جواب:

در صورتي كه همراه با حرامي نباشد جايز است. بانوان محترمه بايد سعي كنند ضمن شركت در عزاداري ها حجاب و عفاف خود را كاملاً رعايت نمايند.

سؤال- فلسفه سينه زني چيست؟

كسي كه لباسش را در مي آورد البته به طوري كه نامحرم نبيند و سينه بزند تا اينكه از سينه اش خون بيايد حكمش چيست؟

جواب:

سينه زني يك نوع عزاداري و اظهار ارادت نسبت به خاندان عصمت و طهارت

است كه از طريق سينه زني و روضه خواني و … خاطره فداكاري و جانبازي امام حسين عليه السلام و ساير ائمه معصومين عليهم السلام براي هميشه در خاطره ها زنده مي ماند. و سينه زدن بطور متعارف عملي ارزشمند و پسنديده است.

سؤال - دليل سينه زدن براي ائمه عليهم السلام چه مي باشد؟

جواب:

سينه زدن براي ائمه عليهم السلام بعنوان تعظيم شعائر ديني و زنده نگاهداشتن خاطره و مظلوميت آنان در طول تاريخ مورد توجّه متشرعه بوده و سبب تقويت و احياء حق و نشر معارف اهلبيت عليهم السلام است.

سؤال - الف:

برهنه شدن مردان در حال سينه زدن و زنجير زدن در منظر زنان چگونه مي باشد؟

ب:

آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز مي باشد؟

ه:

آيا تعزيه خواني كه مشتمل بر تشبّه مرد به زن و كوچك نمودن حضرت زينب (س) و معرفي حضرت سجاد عليه السلام به يك فرد بيمار و پاشيدن نقل و نبات و زدن ساز و امثال آنها جايز مي باشد؟

و شركت در آن چه حكمي دارد؟

ج:

آيا تشبّه به اهل بيت عليه السلام در نمايش و تعزيه و غيره جايز مي باشد؟

د:

آيا پوشيدن لباس زنان توسط مردان در شبيه خواني و استفاده از دهل و شيپور جايز مي باشد؟

جواب:

در تعزيه خواني در صورتي كه مطالب را صحيح بخوانند و از غنا اجتناب شود و مرد لباس زن نپوشد و از اجتماع مرد و زن مفاسدي به وجود نيايد اشكالي ندارد و نواختن طبل و سنج نيز بطور متعارف مانعي ندارد و تشبّه به اهلبيت عليهم السلام اشكال دارد و همچنين اگر عملي موجب كوچك شمردن اهلبيت عليهم السلام باشد اشكال دارد.

سؤال:

آيا قمه زدن جايز

است چنانچه در اين مورد نذري وجود داشته باشد وظيفه چيست؟

جواب:

اشكال دارد

سؤال:

حكم علمهائي كه در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام از آنها استفاده مي شود و بعضي داراي نقش و نگارهائي هستند چيست؟

جواب:

طبق متعارف اشكال ندارد.

سؤال - در ايام عزاداري امام حسين عليه السلام نماز اول وقت مقدم است يا عزاداري؟

جواب:

همانطور كه امام حسين عليه السلام و اصحاب و يارانش در وقت نماز، نماز را بر همه چيز مقدّم داشتند - نماز اوّل وقت را مقدم دارند بهتر است.

سؤال - آيا برپا كردن مراسم عزاداري يا جشن ائمه عليهم السلام و يا ميهماني، بدون اذن شوهر جايز مي باشد؟

جواب:

در صورتي كه از اموال شوهر باشد جائز نيست

سؤال - لطمه زدني كه در مجالس سينه زني و زنجير زني انسان بخود وارد مي كند در مصيبت سيد الشهداء عليه السلام چه حكمي دارد؟

جواب:

عزاداري براي امام حسين عليه السلام طبق سنّت متعارف و معمول بين شيعيان اشكال ندارد.

سؤال - پوشيدن لباس سياه بعنوان عزاداري براي معصومين و ائمه هدي عليهم السلام خصوصاً حضرت سيد الشهدا عليه السلام چه حكمي دارد؟

خصوصاً اگر كسي بخواهد در طول سال به اين عنوان و يا دو ماه محرم و صفر را لباس سياه بپوشد.

جواب:

مانعي ندارد بلكه بعنوان اعلان حزن و اندوه در مصيبت امام حسين عليه السلام و ساير ائمه معصومين عليهم السلام رجحان هم دارد

سؤال- آيا نذر در اين موارد (پوشيدن لباس سياه براي عزاداري …) منعقد مي شود يا خير؟

جواب:

در مواردي كه رجحان داشته باشد نذر منعقد مي شود.

سؤال - نظر مبارك در مورد اشكال و يا عدم اشكال شرعي استفاده از وسائلي مانند طبل و دهل و چنگ و علامت هايي كه مزّين به انواع زينتها مي

شود و در پيشاپيش دسته هاي عزاداري حركت مي دهند چيست؟

جواب:

استفاده از ابزار فوق در عزاداري در حدّي كه معمول است اشكال ندارد.

سؤال- ني زدن همراه با نوحه در مساجد كه موجب حزن و نوعاً با گريه و زاري مستضعفين همراه است و موجب هتك حرمت مسجد نيز نمي گردد چه حكمي دارد؟

جواب:

به احتياط واجب نوحه خواني در مساجد، همراه ني زدن نباشد

استفتائات آيت الله مظاهري

سؤال:

استفاده از آلات موسيقي در مراسم عزاداري چه حكمي دارد؟

پاسخ:

استفاده از آلات موسيقي جايز نيست.

سؤال:

آيا خوانندگي زن در مجلس عزاداري با علم به اين كه مردان نامحرم صداي او را مي شنوند، جايز است؟

پاسخ:

جايز نيست.

سؤال:

وظيفه ي بانيان و شركت كنندگان در مقابل مداحاني كه بدون سند معتبر، روضه مي خوانند و يا به صورت غنايي مي خوانند، چيست؟

پاسخ:

اگر مي توانند بايد نهي از منكر كنند يا در آن جلسه شركت نكنند و بايد توجه داشت كه غالب منكراتي كه در مجالس عزاداري پيدا مي شود، تقصير بانيان و بلكه عزاداران نيز مي باشد.

سؤال:

گاهي در مجالس عزاداري بانوان، صداي آنان با بلندگو به گوش مردان رهگذر مي رسد، آيا اين اعمال اشكال دارد؟

پاسخ:

بلي، اشكال دارد و نبايد انجام شود.

و به طور كلي صداي بلندگوهاي مجالس عزاداري چه در مساجد و تكايا و چه در منازل و مكان هاي ديگر هم نبايد از حدّ مجلس فراتر رود به ويژه در اوقات استراحت ديگران.

سؤال:

لطمه زدن به خود به صورت هاي متفاوت چه حكمي دارد؟

(روي كندن و سينه زدن به صورتي كه زخم يا كبود شود)

پاسخ:

اين گونه اعمال با تنزه عزاداري ها، سازگاري ندارد و اميد است با تذكر و تنبه به طور كامل متروك شود.

سؤال:

آيا گفتن داستان

ها و روضه هايي كه از امام حسين (عليه السلام) چهره اي ناتوان و خار مي سازد صحيح است؟

و به طور كلي بيان داستان و زبان حال تا چه اندازه جايز است؟

پاسخ:

در فرض مذكور حرام است و بايد در جلسات عزاداري و عرض توسل به محضر ائمه (عليهم السلام) هيچ گونه بدآموزي و وهن تشيع و يا وهن تقدسات، نباشد.

داستان

داستانهايي از فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام

مقدمه

نويسنده:

علي مير خالف زاده

الحمدللّه رب العالمين، و الصلوه و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين ابا القاسم محمد صلي اللّه عليه و آله المعصومين، سيما حجة بن الحسن (روحي و ارواح العالمين له الفداء حمد و سپاس بي كران مخصوص ذات لا يزال و درود فراوان بر پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و اهلبيت طاهرينش، زيارت امام حسين عليه السلام ثوابها و فضيلتهاي زيادي دارد كه ما قطره اي از آن را در اينجا مي شماريم من جمله:

1 - عبادت مكرمين را كه ملائكه هستند به زوار امام حسين عليه السلام عنايت مي فرمايند.

2 - عبادت مصطفين را كه انبياء هستند.

3 - با انبياء و اوصياء همنشين مي شوند.

4 - سر سفره انبياء و اوصياء مي نشيند و با آنها طعام مي خورد.

5 - پيامبران با او

مصافحه مي كنند.

6 - هم صحبت با پيامبران مي شود.

7 - خداوند به زوار امام حسين عليه السلام مباهات مي كند.

8 - خداوند به زوار امام حسين عليه السلام نظر رحمت مي كند.

9 - دليل محبت امام حسين عليه السلام هستند.

10 - مورد دعاي پيامبران و اوصياء و اولياء و ائمه هستند.

11 - سلام خدا و ملائكه و پيامبران بر آنها است.

12 - با مراتب عباد صالحين

و مخلصين و مؤمنين و متقين و زاهدين و خائفين … است.

13 - جميع عباداتش مقبول است از نماز و روزه و حج و جهاد ….

14 - مرابطه و وقف و صدقه و آداب مستحبه او قبول است.

15 - ثواب اعلاء درجات نيت خالص به او خواهند داد.

16 - ثواب عبادات تمام عمر بلكه تمام دهر را به او خواهند داد.

17 - تمام گناهانش آمرزيده مي شود.

18 - تمام گناهان پدر و مادر و دوستانش آمرزيده مي شود.

19 - محدث خدا در عرش است.

20 - در عليين اسمش مسطور مي شود.

21 - مورد خطاب و نداي پروردگار قرار مي گيرد.

22 - ثواب جهاد و شركت در ركاب امام حسين عليه السلام به او مي دهند.

23 - شريك در اعمال شهداي كربلا است.

24 - ثواب در خون غلتيدن در راه خدا را به او مي دهند.

25 - اگر شقي باشد سعيد مي شود.

26 - از كرّوبين شمرده مي شود.

27 - از ياوران حضرت زهرا(عليهاالسلام) مي باشد.

28 - اعضاي او از صورت و چشم و قلب محل دعاي امام صادق عليه السلام است.

29 - در روز قيامت شافع است.

30 - از باب الحسين وارد مي شود.

31 - از آب كوثر به او مي خورانند.

32 - ملائكه او را بدرقه مي كنند.

33 - ملائكه به تشييع جنازه او مي آيند.

34 - عزرائيل با او مدارا مي كند.

35 - ملائكه بر جنازه او نماز مي خوانند.

36 - وارد بهشت مي شود.

37 - مقرب و هم صحبت الهي مي گردد.

38 - فوز به وصال حورالعين مي شود.

39 - پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله به زيارت او مي آيد.

40

- شامل دعا و محبت و احترام و اكرام پيغمبر و اهلبيت مخصوصا حضرت زهرا (عليهم صلوات الله) ميگردد. و ما در اينجا قطره اي از درياي بيكران فضائل زيارت امام حسين عليه السلام را آورده ايم كه انشاء اللّه خوانندگان محترم از آن استفاده هاي فراوان نمايند و اين حقير بي بضاعت را از دعاي خير خودشان فراموش نفرمايند و انشاء اللّه اين مجموعه مورد قبول درگاه حق قرار گرفته و هديه ايست به ساحت مقدس امام زمان عليه السلام و ثوابش نثار ارواح طيبه مؤمنين و علماء و فضلا و امام راحل (ره) و شهداء و برادر عزيزم آشيخ احمد مير خلف زاده گردد.

ريزه خوار و روضه خوان حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام **

علي مير خلف زاده.

ثواب زيارت

«امّ سعيد احمسيه،» مي گويد:

محضر مبارك «حضرت ابي عبداللّه عليه السلام» شرف ياب شدم، كنيزم آمد و اظهار كرد كه اسب را برايت آماده كرده ام.

امام عليه السلام به من فرمودند:

اسب براي چيست، مگر كجا مي خواهي بروي؟

عرض كردم:

به زيارت قبور شهداء مي روم.

حضرت فرمودند:

«امروز را به تأخير بيانداز، از شما اهل عراق متعجّبم كه راه دوري را طي كرده و به زيارت قبور شهداء مي رويد ولي سيدالشّهداء عليه السلام را ترك كرده و به زيارتش نمي رويد؟!» عرض كردم:

«سيدالشّهداء» كيست؟

حضرت فرمودند:

«سيدالشّهداء حضرت حسين بن علي عليه السلام» مي باشد.

عرض كردم:

من زن هستم.

امام عليه السلام فرمودند:

كسي كه مثل شما باشد اشكالي ندارد به آنجا رفته و آن حضرت را زيارت كند.

عرض كردم:

«در زيارت ما چه ثواب و اجري هست؟»

حضرت فرمودند:

«زيارت شما معادل با يك حجّ و يك عمره و اعتكاف دو ماه در مسجدالحرام

و روزه آن بوده و بهتر از كذا و كذا.» ام سعيد مي گويد:

حضرت سه مرتبه دست هاي مبارك را باز كرده بستند.

السلام اي شاه مظلومان حسين

السلام اي كشته تير و سَنين

السلام اي نور چشم مصطفي

السلام اي زاده خير النساء

اي پدر اي كشته شمشير كين

از وفا بنگر به زين العابدين

اي پدر آيم من از شام خراب

با دل پر حسرت و چشم پر آب

اي پدر داني كه بر من چون رسيد

از جفاي پور بوسفيان يزيد

پاي من شد بسته زير راحله

گردنم غل پاي و اندر سلسله

زيارت گروهي از آسمان

از «حضرت ابي عبداللّه عليه السلام» شنيدم كه فرمودند:

«مساحت قبر حسين بن علي صلوات اللّه عليهما بيست ذراع در بيست ذراع بوده و آن باغي است از باغ هاي بهشت و از آنجا فرشتگان به آسمان عروج مي كنند و هيچ فرشته مقرّبي و نبّي مرسلي نيست، مگر آنكه از خدا طلب زيارت آن حضرت را مي كند، لذا فوجي از آسمان به زمين آمده تا آن حضرت را زيارت كرده و فوجي پس از زيارت از زمين به آسمان مي روند.»

السّلام اي برادر شهيدم حسين

بي تو پرپر شده گل اميدم حسين

منكه پروانه روي توام

زائر كوي توام

سيدي يا حسين

زيارت فرشته ها و انبياء

«صفوان جمّال» گفت:

وقتي «حضرت ابوعبداللّه عليه السلام» به «حيره» تشريف آوردند به من فرمودند:

آيا مايل به زيارت قبر امام حسين عليه السلام هستي؟

عرض كردم:

فدايت شوم آيا قبر آن حضرت را زيارت مي كني؟

حضرت فرمودند:

چگونه آن را زيارت نكنم و حال آن كه خداوند متعال در هر شب جمعه با فرشتگان و انبياء و اوصياء به زمين هبوط كرده و او را زيارت مي كنند. البتّه حضرت محمّد صلي الله عليه و آله افضل انبياء و ما افضل اوصياء هستيم. (طبق فرموده مرحوم مجلسي مقصود از زيارت حق تعالي، انزال رحمت هاي خاصه اش بر آن حضرت و زوّار آن جناب مي باشد).

سپس صفوان عرض كرد:

فدايت شوم پس، هر شب جمعه قبر آن حضرت را زيارت كرده تا بدين وسيله زيارت پروردگار را نيز كرده باشيم؟

حضرت فرمودند:

بلي، اي صفوان ملازم اين باش برايت زيارت قبر حسين عليه السلام را مي نويسند و اين تفضيلي است (يعني زيارت قبر حسين عليه السلام اين فضيلت را دارد كه در آن

زيارت پروردگار نيز مي باشد).

آمدم از گرد ره در كربلايت يا حسين

اي تمام هستي ام بادا فدايت يا حسين

آمدم بر تربتت تا عقده دل وا كنم

بسته ام دل بر تو و لطف و عطايت يا حسين

باز كن در را بروي سائل درگاه خود

تا شود مهر نمازم خاك پايت يا حسين

خواب مي بينم و يا بيدارم اينجا كربلاست

من كجا و حرمت صحن و سرايت يا حسين

بر سرم منت نهادي تا بكويت آمدم

دعوتم كردي تو بر خوان عطايت يا حسين

بر تو از خيل غلامانت سلام آورده ام

يك جهان دل مي زند پر در هوايت يا حسين

مي كنم عرض سلام و از تو مي خواهم جواب

ن كه عمري بر لبم باشد ثنايت يا حسين

هفتاد هزار فرشته

از حضرت «ابو عبداللّه عليه السلام» شنيدم كه مي فرمود:

خداوند متعال مخلوقي زيادتر از فرشتگان نيافريده، در هر شب هفتاد هزار فرشته از آسمان نازل شده و از اوّل شب تا طلوع صبح بيت اللّه الحرام را طواف مي كنند و پس از طلوع صبح به طرف قبر نبي اكرم صلي الله عليه و آله برگشته و به آنجا كه رسيدند به حضرتش سلام نموده و بعداً به نزد قبر اميرالمؤمنين عليه السلام رفته و به آن جناب سلام كرده و پس از آن به نزد قبر حسين عليه السلام آمده و بر آن وجود مبارك سلام داده و قبل از طلوع آفتاب به آسمان عروج مي كنند و پس از ايشان فرشتگان روز كه آنها نيز هفتاد هزار نفر هستند به زمين آمده ابتداء بيت اللّه الحرام را طواف كرده و طول روز به آن اشتغال دارند و پس از غروب آفتاب به طرف قبر

رسول خدا صلي الله عليه و آله رفته و بر آن جناب سلام داده و پس از آن نزد قبر اميرالمؤمنين عليه السلام مي آيند و بر آن حضرت سلام كرده و بعد به نزد قبر حسين عليه السلام حاضر شده و بر آن حضرت سلام داده و سپس پيش از غروب آفتاب به آسمان مي روند.

عمري تو را مشتاق ديدارم حسين جان

در پاي گلزار تو چون خارم حسين جان

تنها بدرگاه تو يا مولي الموالي

من افتخار نوكري دارم حسين جان

سودا كنم تا با ولاي تو به جانم

درد و بلايت را خريدارم حسين جان

دستي نديدم جز تو بر مشكل گشائي

هر جا گره افتاده در كارم حسين جان

بيني اگر بيمارم و رنجور و نالان

بر درد عشق تو گرفتارم حسين جان

مولاي من لطفي كن و دل را صفا ده

خود درد عشقم داده اي خود هم شفا ده (1)

زيارت پنجاه هزار فرشته

«اسحاق بن عمّار» نقل مي كند:

محضر مبارك حضرت ابي عبداللّه عليه السلام عرض كردم:

شب عرفه در حائر بوده و نماز مي خواندم و در آنجا قريب پنجاه هزار نفر از مردمي ديدم زيبا روي و خوش بو كه طول مدّت شب را در آنجا نماز مي خواندند و هنگامي كه صبح طلوع نمود به سجده رفتم و پس از برداشتن سر احدي از ايشان را نديدم.

امام عليه السلام به من فرمودند:

پنجاه هزار فرشته به «حسين عليه السلام» عبور كرده و در حالي كه آن حضرت كشته شده بودند پس به آسمان بالا رفتند و خداوند متعال به ايشان وحي فرستاد:

به پسر حبيبم مرور كرديد در حالي كه او كشته شده بود، پس چرا كمك و ياري او نكرديد؟

حال به زمين فرو

رويد و نزد قبرش ساكن شويد و با هيئتي ژوليده و حالي غمگين باقي بمانيد تا قيامت بپا شود.(2)

يا حسين زائر كرب و بلاي توام

سائل درگه لطف و عطاي توام

حرمت قبله حاجات ماست

ذكر نام تو مناجات ماست

ياحسين ياحسين، ياحسين ياحسين

اي كه باشد خجل آب فرات از لبت

جان عالم به قربان تو و زينبت

آمدم خط براتم بده

تشنه ام آب فراتم بده

ياحسين ياحسين، ياحسين ياحسين

اي كه هستي سفينة النجات همه

رو مگردان ز ما به حرمت فاطمه

در كنار حرمت آمدم

به اميد كرمت آمدم

ياحسين ياحسين، ياحسين ياحسين

دعاي معصومين عليه السلام

«امام صادق عليه السلام» به من فرمودند:

اي «معاويه» به جهت ترس و وحشت زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام را ترك مكن، زيرا كسي كه زيارت آن حضرت را ترك كند چنان حسرتي بخورد كه آرزو نمايد قبر آن حضرت نزد او باشد و بتواند زياد به زيارتش برود، «آيا دوست داري كه خدا تو را در زمره كساني ببيند كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و حضرت علي و فاطمه و ائمه عليه السلام در حقشان دعاء فرموده اند.» (3)

گريه لوح دلم شستشو ميدهد

عاشقان را خدا آبرو ميدهد

منكه در كويت سر و سامان گرفتم

مرده بودم از نگاهت جان گرفتم

هرچه دارم از تو دارم

نوكري شد افتخارم

دعاي امام صادق عليه السلام

«معاوية بن وهب» گفت:

اذن خواستم كه بر امام صادق عليه السلام داخل شوم، به من گفته شد كه داخل شو، پس داخل شده آن جناب را در نمازخانه منزلشان يافتم، نشستم تا حضرت نمازشان را تمام كردند، پس شنيدم كه با پرودگار مناجات نموده و مي فرمودند:

بار خدايا، از كسي كه ما را اختصاص به كرامت داده و وعده شفاعت دادي و مختص به وصيت نمودي (يعني:

ما را وصي پيامبرت قرار دادي) و علم به گذشته و آينده رابه ما اعطاء فرمودي، و قلوب مردم را مايل به طرف ما نمودي، من و برادران و زائرين قبر پدرم «حسين عليه السلام» را بيامرز. آنان كه اموالشان را انفاق كرده و بدنهايشان را به سختي و تعب انداخته به جهت ميل و رغبت در احسان به ما، و به اميد آنچه در نزد تست به خاطر صله و احسان به ما و به منظور ادخال سرور بر پيغمبرت

و به جهت اجابت فرمان ما و به قصد وارد نمودن غيظ بر دشمنان ما. اينان اراده و نيتشان از اين ايثار تحصيل رضا و خشنودي تو است، پس تو هم از طرف ما اين ايثار را جبران كن و به واسطه رضوان احسانشان را جواب گو باش، و در شب و روز حافظ و نگاهدارشان بوده و اهل و اولادي كه از ايشان باقي مانده اند را بهترين جانشينان آنها قرار بده و مراقب و حافظشان باش. و شر و بدي هر ستمگر عنود و منحرفي از ايشان و از هر مخلوق ضعيف و قوي، خود كفايت نما و ايشان را از شر شياطين انسي و جنّي محفوظ فرما و به ايشان برترين چيزي را كه در بودنشان از وطنهاي خويش از تو آرزو كرده اند اعطاء كن.

و نيز به ايشان برتر و بالاتر از آنچه را كه به واسطه اش ما را بر فرزندان و اهل و نزديكانشان اختيار كرده اند ببخش. بار خدايا دشمنان ما بواسطه خروج بر ايشان آنان را مورد ملامت و سرزنش قرار داده اند ولي اين حركت اعداء ايشان را از تمايل به ما باز نداشت و اين ثبات آنان از باب مخالفتشان است با مخالفين ما، پس تو اين صورت هائي كه حرارت آفتاب آنها را درراه محبّت ما تغيير داده مورد ترحّم خودت قرار بده.

و نيز صورت هائي را كه روي قبر «ابي عبداللّه الحسين عليه السلام» مي گذارند و بر مي دارند، مشمول لطف و رحمتت قرار بده و همچنين به چشم هائي كه از باب ترحم بر ما اشك ريخته اند، نظر عنايت فرما و دل هائي كه براي ما

به جزع آمده و به خاطر ما سوخته اند را ترحم فرما. بار خدايا به فريادهائي كه به خاطر ما بلند شده برس، خداوندا من اين ابدان و اين ارواح را نزد تو امانت قرار داده تا در روز عطش اكبر كه بر حوض كوثر وارد مي شوند آنها را سيراب نمائي. و پيوسته امام عليه السلام در سجده اين دعاء را مي خواندند و هنگامي كه از آن فارغ شدند، عرض كردم:

فدايت شوم اين فقرات و مضامين ادعيه اي كه من از شما شنيدم اگر شامل كسي شود كه خداوند عزّ و جلّ را نمي شناسد، گمانم اين است كه دوزخ هرگز به آن فائق نيايد!!!

به خدا سوگند آرزو دارم آن حضرت (حضرت امام حسين عليه السلام) را زيارت كرده ولي به حج نروم.

امام عليه السلام به من فرمودند:

چقدر تو به قبر آن جناب نزديك هستي، پس چه چيز تو را از زيارتش باز مي دارد؟

سپس فرمودند:

اي معاويه زيارت آن حضرت را ترك مكن. عرض كردم:

فدايت شوم نمي دانستم كه امر چنين بوده و اجر و ثواب آن اين مقدار است.

حضرت فرمودند:

اي معاويه كساني كه براي زائرين امام حسين عليه السلام در آسمان دعاء مي كنند به مراتب بيشتر هستند از آنان كه در زمين براي ايشان دعاء و ثناء مي نمايند. (4)

آستان تو بود قبله حاجات حسين

شور عشق تو بود روح مناجات حسين

نه نبي و نه علي بلكه خداوند جهان

به وجود تو كند فخر و مباهات حسين

تو كه هستي تو چه هستي كه ز تاييد تو شد

طفل شش ماهه تو قاضي حاجات حسين

بعد انجام فرائض كه دوام از تو گرفت

ذكر فضل تو بود افضل

طاعات حسين (5)

مصافحه با رسول خدا صلي الله عليه و آله

معاوية بن وهب از حضرت ابي عبداللّه نقل كرده، وي گفت:

امام عليه السلام به من فرمودند:

اي معاوية به خاطر ترس و خوف زيارت امام حسين عليه السلام را ترك مكن، زيرا كسي كه آن را ترك كند چنان حسرتي بخورد كه آرزو كند قبر آن حضرت نزدش باشد و بتواند زياد به زيارتش برود آيا دوست داري كه خدا تو را در زمره كساني ببيند كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و حضرات علي و فاطمه و ائمّه (عليهم السلام) در حقشان دعاء فرموده اند؟!

آيا دوست داري از كساني باشي كه به واسطه آمرزش لغزشهاي گذشته طومار اعمالت تغيير يابد و گناهان هفتاد سال از تو آمرزيده شود؟!

آيا دوست داري از كساني باشي كه از دنيا رفته بدون اينكه گناه قابل مؤاخذه داشته باشي؟!

آيا دوست داري از كساني باشي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با آنها مصافحه مي فرمايند؟! (6)

اي سراپاي تو عشق خدايي حسين

جان حق باوران بر تو فدايي حسين

محرم راز شهادت تويي

سرّ اعجاز شهادت تويي

يا حسين مظلوم

يكطرف جلوه ولايت و رهبري

يكطرف فتنه و ظلم و ستمگري

در صف معركه كربلا

خطّ باطل شده از حق جدا

يا حسين مظلوم

نسل آزادگي قبله او كربلاست

سجده بر مهُر خون نماز اهل ولاست

كشته مكتب عشق غريب

چون زُهير است و برير و حبيب

يا حسين مظلوم

خون عباس و قاسم و علي اكبرت

حلق معصوم لب تشنه علي اصغرت

سند عشق تو امضا كند

سرّ ايثار تو معنا كند

يا حسين مظلوم (7)

نماز زائر

«عنبسه»، از «حضرت ابي عبداللّه عليه السلام» نقل كرد:

شنيدم از «امام صادق عليه السلام» كه مي فرمودند:

خداوند متعال هفتاد هزار فرشته را بر قبر «حضرت حسين بن علي عليه

السلام» موكّل ساخته كه او را نزد قبر عبادت كنند، يك نماز از يك نفر آنها معادل با هزار نماز آدميان مي باشد و ثواب نمازشان براي زوار قبر حضرت امام حسين عليه السلام است. و وزر و وبال زوار براي قاتل آن حضرت كه لعنت خدا و ملائكه و مردم اجمعين بر او باد محسوب مي گردد. (8)

اي درود ما، دمادم بر روانت يا حسين

وي سلام ما، به قلب مهربانت يا حسين

اي فراز بام گيتي، طاير آزادگي

سينه عشاق باشد، آشيانت يا حسين

حق خدا و رسول

«عبدالرحمن بن كثير» غلام ابي جعفر، از «حضرت ابي عبداللّه عليه السلام» نقل كرده كه آن جناب فرمودند:

اگر يكي از شما طول دهر و عمرش را به حجّ رفته، ولي به زيارت حسين بن علي عليه السلام نرود حتماً محقّقاً حقّي از حقوق خدا و حقوق رسول خدا صلي الله عليه و آله را ترك كرده، زيرا حق حسين عليه السلام فريضه و تكليفي است از جانب خداوند كه بر هر مسلماني واجب مي باشد. (9)

جاري چو گردد بر زبان نام حسين جان

بر دل بتابد پرتوي از نور ايمان

اي آيت فتح و ظفر

بر عاشقان خود نگر

مظلوم حسين جان

مظلوم حسين جان

حوض كوثر

«محمّد بصري»، از «حضرت ابي عبداللّه عليه السلام» نقل كرد:

«امام صادق عليه السلام» فرمودند:

از پدرم شنيدم به يكي از دوستانشان كه از زيارت (مقصود زيارت قبر امام حسين عليه السلام است) سؤال كرده بود فرمودند:

چه كسي را زيارت مي كني و چه كسي را با اين زيارت اراده مي نمائي؟

يعني:

با اين زيارت قصد تقرّب به چه كسي را داري؟

عرض كرد:

مراد و مقصودم خداوند تبارك و تعالي است، يعني قصدم تقرّب به خدا مي باشد.

حضرت فرمودند:

كسي كه بدنبال زيارت يك نماز بخواند و با اين نماز قصد تقرّب خدا را داشته باشد، در روزي كه خدا را ملاقات مي كند بر او نوري احاطه مي كند كه تمام اشيائي كه او را مي بينند فقط نور مشاهده مي نمايند و خداوند متعال زوّار قبر مطهّر امام حسين عليه السلام را مورد اكرام قرار مي دهد و آتش جهنّم را از رسيدن به آنها باز مي دارد. و زائر در نزد حوض كوثر مقامي بسيار مرتفع و

مرتبه اي لا يتناهي دارد و اميرالمؤمنين عليه السلام كه در كنار حوض ايستاده اند با او مصافحه كرده و وي را از آب سيراب مي فرمايد و احدي در وارد شدن بر حوض بر وي سبقت نمي گيرد مگر پس از او و سيراب شدن او، و پس از سيراب گشتن به جايگاهش در بهشت برگشته و در حالي كه فرشته اي از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام با او بوده كه به صراط امر مي كند براي وي پائين بيايد و با او مدارا كرده تا از روي آن بگذرد و به آتش جهنّم فرمان مي دهد كه حرارت و سوزشش را به او نرساند تا وي از آن گذر كند.

و نيز با او فرستاده اي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام آن را فرستاده اند. (10)

سلام ما بر حسين كشته راه خدا

درود بر روح آن تشنه لب نينوا

سلام ما بر قاسم و اكبر و هم اصغرش

به ام كلثوم و بر زينب غم پرورش

حسرت زيارت

«هشام بن سالم» از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام در حديثي طولاني نقل كرده كه شخصي نزد امام صادق عليه السلام مشرّف شد و به آن جناب عرض كرد:

اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله:

آيا پدر شما را مي توان زيارت كرد؟

حضرت فرمودند:

بلي، علاوه بر زيارت نماز هم نزد قبر مي توان خواند، منتهي نماز را بايد پشت قبر بجا آورد نه مقدّم و جلو آن. آن شخص عرض كرد:

كسي كه آن حضرت را زيارت كند چه ثواب و اجري دارد؟

حضرت فرمودند:

اجر او بهشت است مشروط به اينكه به آن حضرت اقتداء كرده و از او تبعيت كند.

عرض كرد:

اگر كسي زيارت

آن حضرت را از روي بي رغبتي و بي ميلي ترك كند چه خواهد ديد؟

حضرت فرمودند:

روز حسرت (روز قيامت) حسرت خواهد خورد.

عرض كرد:

كسي نزد قبر آن جناب اقامت كند اجر و ثوابش چيست؟

حضرت فرمودند:

هر يك روز آن معادل يك ماه مي باشد.

عرض كرد:

كسي كه براي رفتن و زيارت نمودن آن حضرت متحمل هزينه و خرج شده و نيز نزد قبر مطهّر پول خرج كند چه اجري دارد؟

حضرت فرمودند:

در مقابل هر يك درهمي كه خرج كرده هزار درهم دريافت خواهد نمود. عرض كرد:

اجر كسي كه در سفر به طرف آن حضرت فوت كرده چيست؟

حضرت فرمودند:

فرشتگان مشايعتش كرده و براي او حنوط و لباس از بهشت آورده و وقتي كفن شد بر او نماز خوانده و روي كفني كه بر او پوشانده اند. فرشتگان نيز كفن ديگري قرار مي دهند و زير او را از ريحان فرش مي نمايند و زمين را چنان رانده و جلو برده كه از جلو فاصله سه ميل طي شده و از پشت و جانب سر و طرف پا نيز مانند آن اين مقدار مسافت و فاصله منهدم و ساقط مي گردد. و براي آن دربي از بهشت به طرف قبرش گشوده شده و نسيم و بوي خوش بهشتي به قبر او داخل گشته و تا قيام قيامت بدين منوال خواهد بود.

آن شخص مي گويد:

محضر مباركش عرضه داشتم:

كسي كه نزد قبر نماز بگذارد اجر و ثوابش چيست؟

حضرت فرمودند:

كسي كه نزد قبر مطهّرش دو ركعت نماز بخواند از خداوند چيزي را در خواست نمي كند، مگر آنكه حق جلّ و علي آن را به او اعطاء مي فرمايد. عرض كردم:

اجر كسي كه از آب

فرات غسل كرده و سپس به زيارت آن جناب رود چيست؟

حضرت فرمودند:

زماني كه شخص از فرات غسل كرده در حالي كه اراده زيارت آن حضرت را داشته باشد تمام لغزش ها و گناهانش ساقط و محو شده و وي نظير آن روزي مي باشد كه از مادر متولّد شده است. آن شخص مي گويد:

عرض كردم:

اجر كسي كه ديگري را مجهّز كرده و به زيارت قبر آن حضرت بفرستد، ولي خودش بواسطه عارضه و علّتي كه پيش آمده به زيارت نرود، چيست؟

حضرت فرمودند:

به هر يك درهمي كه خرج كرده و انفاق نموده حق تعالي همانند كوه احد حسنات براي او منظور مي فرمايد و باقي مي گذارد و بر او چند برابر آنچه متحمّل شده و بلا و گرفتاري هائي كه بطور قطع نازل شده تا به وي اصابت كرده را از او دفع مي نمايد و مال و دارائي او را حفظ و نگهداري مي كند.

آن شخص مي گويد:

عرض كردم:

اجر و ثواب كسي كه نزد آن حضرت كشته شود چيست؟

مثلا سلطان ظالمي بر وي ستم كرده و او را آنجا بكشد؟

حضرت فرمودند:

اولين قطره خونش كه ريخته شود خداوند متعال تمام گناهانش را مي آمرزد و طينتي را كه از آن آفريده شده فرشتگان غسل داده تا از تمام آلودگي ها و تيره گي ها پاك و خالص شده همان طوري كه انبياء مخلص خالص و پاك مي باشند و بدين ترتيب آنچه از اجناس طينت اهل كفر با طينت وي آميخته شده زدوده مي گردد. و نيز قلبش را شستشو داده و سينه اش را فراخ نموده و آنرا مملو از ايمان كرده و بدين ترتيب

خدا را ملاقات كرده در حالي كه از هر چه ابدان و قلوب با آن مخلوط هستند پاك و منزه مي باشد و برايش مقرّر مي شود كه اهل بيت و هزار تن از برادران ايماني خود را بتواند شفاعت كند.

و فرشتگان با همراهي جبرئيل و ملك الموت متولي خواندن نماز بر او مي گردند و كفن و حنوطش را از بهشت آورده و در قبرش توسعه داده و چراغ هائي در آن مي افروزد و دربي از آن بهشت باز مي كنند و فرشتگان برايش اشياء تازه و تحفه هائي بديع از بهشت مي آورند و پس از هيجده روز او را به «خطيره القدس» (بهشت) برده پس پيوسته در آنجا با اولياء خدا خواهد بود تا نفخه اي كه با دميده شدنش هيچ چيز باقي نمي ماند دميده شود.

و وقتي نفخه دوّمي دميده شد و وي از قبر بيرون آمد اوّلين كسي كه با او مصافحه مي كند «رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و اوصياء سلام اللّه عليهم» بوده كه به وي بشارت داده و مي گويند:

با ما باش و سپس او را كنار حوض كوثر آورده و از آن به او مي نوشانند و سپس به هر كسي كه او بخواهد و دوست داشته باشد نيز مي آشامانند.

آن شخص مي گويد:

عرض كردم:

اجر و ثواب كسي كه به خاطر زيارت آن حضرت حبس شده چيست؟

حضرت فرمودند:

در مقابل هر روزي كه حبس شده و غمگين مي گردد سرور و شادي منظور شده كه تا قيامت ادامه دارد و اگر پس از حبس او را زدند در قبال هر

يك ضربه اي كه به وي اصابت مي كند يك حوريه اي به او داده شده و به ازاء هر دردي كه بر پيكرش وارد مي شود هزار هزار حسنه ملاحظه گرديده و هزار هزار لغزش و گناه از او محو و زائل گشته و هزار هزار درجه ارتقاء داده مي شود و از نديمان رسول خدا صلي الله عليه و آله محسوب شده تا از حساب فارغ گردد و پس از آن فرشتگاني كه حَمَله عرش هستند با او مصافحه كرده و به او مي گويند:

آنچه دوست داري بخواه. و زننده وي را براي حساب حاضر مي كنند پس هيچ سئوالي از او نكرده و با هيچ چيز اعمالش را نسنجيده و محاسبه نكرده بلكه دو بازويش را گرفته و او را برده و به فرشته اي تحويل داده و آن فرشته به او جرعه اي از «حميم» (آب داغ جهنم) و جرعه اي از «غسلين» (آب چرك كه از پوست و گوشت دوزخيان جاري مي باشد) مي چشاند و سپس او را روي تكه اي سرخ از آتش قرار داده و به وي مي گويند:

بچش چيزي را كه دست هايت بواسطه زدن شخصي كه او را زدي براي تو پيش فرستاده اند، كسي را كه زدي پيك و پيام آور خدا و رسول خدا بود و در اين هنگام مضروب را آورده و نزديك درب جهنّم نگاه داشته و به او مي گويند:

به زننده خود بنگر و به آنچه به سرش آمده نظر نما آيا سينه ات شفاء مي يابد؟

اين عذابي كه به او وارد شد به خاطر قصاص براي تو مي باشد، پس

مي گويد:

حمد خدا را كه من و فرزند رسول خدا را ياري فرمود. (11)

مشمول دعاها

«عبداللّه بن بكير» در ضمن حديثي طولاني مي گويد:

حضرت ابو عبداللّه عليه السلام فرمودند:

اي ابن بكير خداوند متعال از بقاع و اماكن روي زمين شش بقعه را اختيار فرموده:

بيت الحرام، حَرَم، مقابر انبياء، مقابر اوصياء، مقابر شهداء، و مساجدي كه نام خدا در آنها برده مي شود.

اي ابن بكير، آيا مي داني اجر كسي كه قبر حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام را زيارت كند چيست؟

هيچ صبح و بامدادي نيست مگر آنكه هاتفي از فرشتگان بالاي قبر آن حضرت فرياد مي كند:

اي خواستاران خير رو كنيد به برگزيده خدا و كوچ كنيد بطرف ارجمندي و بزرگي و بدين ترتيب از ندامت و حسرت در امان باشيد. اهل مشرق و مغر ب نداء اين هاتف را مي شنوند، مگر جنّ و انس و در زمين هيچ فرشته اي از فرشتگان حافظ و نگهبان در وقتي كه بندگان خواب هستند باقي نمي ماند، مگر آنكه به قبر مطهّر روي آورده و هجوم مي كنند تا در آن مكان مقدّس حق تعالي را تسبيح نموده و از درگاه جلالش بخواهند تا از آنها راضي گردد. و هيچ فرشته اي در هوا باقي نمي ماند كه نداء هاتف را شنيده، مگر آنكه در جواب آن حق تعالي را تقديس مي كند و بدين ترتيب اصوات و صداهاي فرشتگان بلند و قوي شده پس اهل و سكنه آسمان دنيا به آنها جواب داده و در نتيجه اصوات و صداهاي فرشتگان و سكنه آسمان دنيا تشديد يافته به حدّي كه طنين آن به اهل و سكنه آسمان

هفتم رسيده و بدين ترتيب انبياء عظام صداهاي ايشان را استماع كرده پس رحمت و صلوات بر حضرت امام حسين عليه السلام فرستاده و زائرين آن حضرت را دعاء مي كنند. (12)

بار بگشائيد اينجا كربلاست

آب و خاكش با دل و جان آشناست

السلام اي سرزمين كربلا

السلام اي منزل نور خدا

ترس از ظلم

از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام نقل كرده، وي گفت:

محضر مبارك امام عليه السلام عرضه داشتم:

من به شهر «ارجان» وارد شده و در آنجا نازل شدم ولي قلب و دلم آرزوي زيارت قبر مطهّر پدر بزرگوارتان را داشت لذا از شهر به قصد زيارت آن جناب خارج شدم امّا دلم ترسان و لرزان بود و از خوف و ترس سلطان و ساعيان و عمّام وي و مرزبانان تا زمان مراجعت در وحشت و دهشت بودم.

حضرت فرمودند:

اي پسر بكير آيا دوست نداري كه خداوند تو را از كساني كه در راه ما ترسان و خائف مي باشند محسوب فرمايد؟

آيا مي داني كسي كه به خاطر خوف ما خائف باشد حق تعالي او را در سايه عرش مكان دهد و هم صحبتش حضرت امام حسين عليه السلام در زير عرش مي باشد و حق تعالي او را از فزع هاي روز قيامت در امان مي دارد، مردم به فزع و جزع آمده ولي او فزع نمي كند، پس اگر فزع كند فرشتگان آرامش كرده و بواسطه بشارت دادن قلبش را ساكت و ساكن مي نمايند. (13)

زنده با عشق حسينم كه جهان زنده اوست

خادم درگه اويم كه ملك بنده اوست

كربلا پايگه عشق حسين بن علي است

كه به پا دين حق از دولت پاينده اوست

خاتم حلقه جود است و سليمان

وجود

لاله گون جامه ايثار برازنده اوست

عشقبازان حريمش همه مه پاره نور

رخ عبّاس بهين اختر تابنده اوست

ز عطش سوخت گل باغ ولايت افسوس

تا ابد نهر فرات است كه شرمنده اوست

حنجر غنچه اش را ناوك دشمن بدريد

عالمي و آله و مفتون شكر خنده اوست

چون «كميل» است ز جان شاعر درگاه حسين

شاملش در دو جهان مهر فزاينده اوست (14)

احسان به اهلبيت

«عبداللّه بن عبدالرحمن اصم» نقل كرده:

حديث گفت براي ما «معاذ»، از «ابان»، كه گفت:

از او شنيدم كه مي گفت:

حضرت ابوعبداللّه عليه السلام فرمودند:

كسي كه به زيارت قبر «حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام» رود محققا به رسول خدا و به ما اهل بيت احسان نموده و غيبتش جايز نبوده و گوشتش بر آتش حرام است و در مقابل هر يك درهمي كه انفاق كرده خداوند متعال انفاق اهالي و سكنه ده هزار شهرهائي كه در كتابش مضبوط و معلوم است را به او اعطاء مي فرمايد، و بدنبال آن حوائج و نيازمندي هايش را روا مي فرمايد، و آنچه را كه از خود باقي گذارد حق تعالي حافظ آنها است و در خواست و سؤال چيزي از خدا نمي كند مگر آنكه باري تعالي اجابتش مي فرمايد اعم از آنكه سريع و بدون مهلت حاجتش را روا كرده يا با تأخير و مهلت آنرا برآورده نمايد. (15)

السلام اي كعبه آمال ما

اي صفا و شور عشق و حال ما

خاك تو دار الولاي اهل دل

مروه و سعي و صفاي اهل دل

كربلا بوي خدايي مي دهي

عطر ناب آشنايي مي دهي (16)

عاق اهلبيت

«حلبي»، از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام در ضمن حديث طويلي نقل كرده، وي گفت:

محضر مبارك امام عليه السلام عرضه داشتم:

فدايت شوم چه مي فرمائيد درباره كسي كه با داشتن قدرت زيارت آن حضرت را ترك مي كند؟

حضرت مي فرمايند:

مي گويم:

اين شخص عاق رسول خدا صلي الله عليه و آله و عاق ما اهل بيت مي باشد و امري كه به نفع او است را سبك شمرده است. و كسي كه آن حضرت را زيارت كند:

خداوند متعال

حوائجش را برآورده نمايد و آنچه از دنيا مقصود او است را كفايت فرمايد. و نيز زيارت آن حضرت موجب جلب رزق براي زائر مي باشد.

و آنچه در اين راه انفاق كرده بر او باقي مانده و جانشين و يادگارش خواهد بود و همچنين زيارت آن حضرت موجب مي شود:

گناهان پنجاه ساله او آمرزيده شده و وي به اهلش بازگردد در حالي كه بر عهده اش نه وزر و وبالي بوده و نه لغزشي و آنچه از گناه در صحيفه اعمالش ثبت شده جملگي محو و پاك مي گردد. اگر زائر در سفر زيارت فوت شود فرشتگان نازل گشته و او را غسل مي دهند و نيز درب هائي از بهشت به روي او گشوده مي شود و نسيم خوش آن در قبر بر او وزيده و در قبر پراكنده و منتشر مي گردد. و اگر وي در سفر زيارت سالم و از گزند مرگ در امان ماند دربي به روي او گشوده مي شود كه رزق و روزي وي از آن نازل مي گردد و در مقابل هر درهمي كه انفاق كرده ده هزار درهم قرار داده مي شود و آن را براي وي ذخيره كرده و هنگامي كه محضور شد و از قبر بيرون آمد به او گفته مي شود:

در مقابل هر درهمي كه در سفر زيارتت خرج كردي ده هزار درهم مال تو است و خداوند به تو نظر نموده و آنها را نزد خودش براي او ذخيره خواهد كرد. (17)

دعاي مستجاب

«صفوان جمّال» از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام حديثي طولاني را نقل كرده و در ضمن آن مي گويد:

محضر مبارك امام عليه

السلام عرضه داشتم:

چه اجر و ثوابي است براي كسي كه نزد قبر مطهّر آن حضرت (امام حسين عليه السلام) نماز بخواند؟

حضرت فرمودند:

كسي كه نزد قبر آن جناب دو ركعت نماز بخواند چيزي را از خدا نخواسته مگر آنكه حق تعالي آن را به وي اعطاء مي فرمايد. عرض كردم:

چه اجر و ثوابي است براي كسي كه از آب فرات غسل كرده و سپس به زيارت آن حضرت رود؟

امام عليه السلام فرمودند:

هنگامي كه با اراده زيارت آن حضرت از فرات غسل مي كند تمام گناهانش ريخته شده و پاك مي گردد، مثل اينكه تازه از مادر متولد گرديده. عرض كردم:

ثواب و اجر كسي كه خودش به خاطر جهتي نمي تواند به زيارت رود ولي ديگري را مجهّز ساخته و به زيارت فرستد چه مي باشد؟

حضرت فرمودند:

در مقابل هر يك درهمي كه خرج كرده خداوند متعال به قدر كوه اُحُد از حسنات به وي داده و چند برابر هزينه اي را كه متحمل شده برايش باقي مي گذارد، و نيز بلاهائي كه نازل شده را از وي دور مي گرداند و همچنين مال و دارائي وي را حفظ و نگهداري مي فرمايد. (18)

بجز كربلا آرزوئي ندارم

كه بي او به محراب روئي ندارم

بود مُهر محراب من خاك پاكش

ز بهر وضو آبروئي ندارم

به سوي حسين است روي نيازم

دگر چشم رحمت به سوئي ندارم

لوازم زائر

«محمّد بن مسلم» براي ما نقل كرد كه:

محضر مبارك حضرت ابي عبداللّه عليه السلام عرض كردم:

هرگاه به زيارت پدر بزرگوارتان (حضرت امام حسين عليه السلام) مي رويم آيا بهمان هيئت و كيفيتي كه به حج مي رويم باشيم؟

حضرت فرمودند:

بلي. عرض كردم:

پس آنچه بر حاجي لازم است

بر ما نيز لازم است؟

حضرت فرمودند:

چه چيزهائي را گفتي؟

عرض كردم:

اشيائي را كه بر حاجي لازم مي باشد.

حضرت فرمودند:

بر تو لازم است كه با همراهانت خوش رفتار باشي، سخن اندك بگوئي و حتي الامكان تكلّم نكني مگر به خير. بر تو لازم است زياد بياد خدا باشي.

و بر تو لازم است جامه و لباس هايت را نظيف و پاكيزه نگاه داري.

و بر تو لازم است پيش از اينكه به حائر برسي غسل نمائي.

لازم است بر تو كه خاشع بوده و زياد نماز خوانده و بسيار بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستي و به آنچه از تو نيست و مال ديگري است احترام گذارده و بر نداري.

لازم است به آنچه حلال نيست نگاه نكرده و چشم خود را از آن فرو ببندي. لازم است وقتي برادر ايماني خود را نيازمند ديده و ملاحظه كردي كه بواسطه نداشتن نفقه از ادامه عمل عاجز است به ديدنش رفته او را كمك كرده و به مواسات با او رفتار نمائي.

بر تو لازم است تقيه كه دين تو به آن قائم است را رعايت كني. واجب است از آنچه منهي هستي و از خصومت و دشمني و زياد قسم خوردن و از جدال كردن كه در اثناء آن به خوردن قسم مبادرت مي ورزي اجتناب و دوري كني. و وقتي به اين دستورها عمل كردي البتّه حجّ و عمره تو تمام و كامل بوده و به واسطه صرف نفقه و دور شدن از اهل و عيالت و روي تافتن از آنچه به آن مايل هستي از كسي كه آنچه نزدش بوده و تو آن را طلب كردي استحقاق پيدا مي

كني كه از سفرت مراجعه كرده در حالي كه مغفرت و رحمت و رضوانش شامل تو شده باشد.(19)

دوش ديدم عاشقي صحرا نورد

خواندم از نقش جبينش خطّ درد

در سكوتش يك جهان فرياد بود

از علائق فارق و آزاد بود

گفتم اي مجنون شيدا عشق چيست؟

پاك بازي چيست آيا عشق چيست؟

در جوابم گفت از خود رستن است

تار و پود خويش را بگسستن است

عشق يعني زندگي دادن جان بهر او

لن تنال البرّ حتّي تنفقوا

عشق گويد شمع شو در بزم يار

سوختن را پيشه كن پروانه وار

عشق يعني جان فشاندن در نبرد

عشق يعني پا فشردن همچو مرد

عشق يعني تيغ حيدر بي نيام

عشق يعني ذوالفقار سرخ فام

حال زائر

«حضرت امام صادق عليه السلام» فرمودند:

هنگامي كه اراده زيارت حضرت حسين عليه السلام را نمودي پس آن حضرت را با حالي غمگين و اندوه ناك و ناراحت و ژوليده و گرفته و گرسنه و تشنه زيارت نما. زيرا حضرتش كشته شدند در حالي كه غمگين و ناراحت و ژوليده و گرفته و گرسنه و تشنه بودند و از آن جناب حوائج و خواسته هاي خود را بخواه و سپس از آنجا برگرد و آن مكان شريف را وطن براي خود قرار مده. (20)

من از كودكي نو كرت بودام

سگ رو سياه درت بوده ام

من آن مرغ عشقم ايا شمع جمع

چو پروانه خاكسترت بوده ام

به «امَّن يجيب» خداي بزرگ

كه من عاشق مضطرت بوده ام

اگر خوب اگر بد مران از درت

كه من كمترين ذاكرت بوده ام

رستگاران

«حسين بن ثوير بن ابي فاخته»، مي گويد:

حضرت ابوعبداللّه عليه السلام فرمودند:

اي حسين!

كسي كه از منزلش بيرون آيد و قصدش زيارت قبر حضرت حسين بن علي عليه السلام باشد، اگر پياده رود خداوند منّان به هر قدمي كه بر مي دارد يك حسنه برايش نوشته و يك گناه از او محو مي فرمايد. تا زماني كه به حائر برسد و پس از رسيدن به آن مكان شريف حق تبارك و تعالي او را از رستگاران قرار مي دهد، تا وقتي كه مراسم و اعمال زيارت را به پايان برساند، كه در اين هنگام او را از فائزين محسوب مي فرمايد، تا زماني كه اراده مراجعت نمايد، در اين وقت فرشته اي نزد او آمده و مي گويد:

رسول خدا صلي الله عليه و آله سلام رسانده و به تو مي فرمايد:

از ابتداء عمل را شروع كن، تمام

گناهان گذشته ات آمرزيده شد. (21)

تقديس و تنزيه

حضرت ابي عبداللّه عليه السلام فرمودند:

شخصي كه به زيارت قبر حضرت حسين بن علي عليه السلام مي رود، زماني كه از اهلش جدا شد با اولين گامي كه بر مي دارد تمام گناهانش آمرزيده مي شود.

سپس با هر قدمي كه بر مي دارد پيوسته تقديس و تنزيه شده تا به قبر برسد و هنگامي كه به آنجا رسيد، حق تعالي او را خوانده و با او مناجات نموده و مي فرمايد:

بنده من!

از من بخواه تا به تو عنايت كنم، من را بخوان اجابتت نمايم، از من طلب كن به تو بدهم، حاجتت را از من بخواه تا برايت روا سازم.

راوي مي گويد، امام عليه السلام فرمودند:

و بر خداوند متعال حق و ثابت است آنچه را كه بذل نموده اعطاء فرمايد. (22)

دوست خدا

حضرت ابي عبداللّه عليه السلام فرمودند:

خداوند متعال فرشتگاني دارد كه موكّل قبر حضرت امام حسين عليه السلام مي باشند، هنگامي كه شخص قصد زيارت آن حضرت را مي نمايد حق تعالي گناهان او را در اختيار اين فرشتگان قرار مي دهد و زماني كه وي قدم برداشت فرشتگان تمام گناهانش را محو مي كنند.

سپس قدم دوّم را كه برداشت حسناتش مضاعف مي گردد، تا به حدّي مي رسد كه بهشت برايش واجب و ثابت مي گردد، سپس اطرافش را گرفته و تقديسش مي كنند و فرشتگان آسمان نداء داده و مي گويند:

زوّار دوست خداست، دوست خدا را تقديس نمائيد. و وقتي زوّار غسل كردند، حضرت محمّد صلي الله عليه و آله ايشان را مورد نداء قرار داده و مي فرمايد:

اي مسافران خدا!

بشارت باد بر شما كه در بهشت با من هستيد.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام

به ايشان نداء نموده و مي فرمايد:

من ضامنم كه حوائج شما را برآورده نموده و بلاء را در دنيا و آخرت از شما دفع كنم، سپس پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با ايشان از طرف راست و چپ ملاقات فرموده تا بالا خره به اهل خود باز گردند. (23)

آشنا كرد خدا عشق ترا با دل ما

از ازل كرد عجين مهر ترا با گِل ما

ما به درياي غمت دل بسپرديم حسين

شده اي خون خدا بحر غمت ساحل ما

اي تو مصباح هدي اي پسر شير خدا

يك نگاه تو كند حل همه مشكل ما

سر تو بر سر ني سر دهد آيات خدا

بفداي سر تو اين سر ناقابل ما

هر كجا نام تو آيد به ميان شور و نواست

بجز از اشك در آنجا نبود حاصل ما

به صبا گوي به باغ دلِ ما كن گذري

عطر جانبخش تو از لطف كند شامل ما

منظر ديده بود بي گل رويت (خاموش)

روشن از جلوه عشق تو شود محفل ما(24)

هزار حسنه

«اءبي الصّامت»، مي گويد:

از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام شنيدم كه مي فرمودند:

كسي كه پياده به زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام برود، خداوند متعال به هر قدمي كه بر مي دارد، هزار حسنه برايش ثبت و هزار گناه از وي محو مي فرمايد، و هزار درجه مرتبه اش را بالا مي برد، سپس فرمودند:

وقتي به فرات وارد شدي ابتداء غسل كن و كفش هايت را آويزان نما و پاي برهنه راه برو و مانند بنده ذليل راه برو و وقتي به درب حائر رسيدي چهار مرتبه تكبير بگو، سپس اندكي حركت كن باز چهار بار تكبير گفته بعد به طرف بالاي سر حضرت

برو و در آنجا بايست و سپس چهار مرتبه تكبير بگو و نزد قبر نماز بخوان و از خداوند متعال حاجت خود را بخواه. (25)

هزار گناه محو

«عبداللّه بن مُسكان»، از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام، نقل كرد كه:

آن حضرت فرمودند:

كسي كه از شيعيان ما بوده و حسين عليه السلام را زيارت كند، از زيارت برنگشته مگر آنكه تمام گناهانش آمرزيده مي شود و براي هر قدمي كه برمي دارد و هر دستي كه بالا مي رود و اسبش را حركت داده و مي راند هزار حسنه ثبت شده و هزار گناه محو گشته و هزار درجه مرتبه اش بالا مي رود. (26)

بسر دارم هواي تو

شده دل مبتلاي تو

بلب دارم ثناي تو

بياد كربلاي تو

پناه عالمين

حسين جانم حسين

گل باغ هدائي تو

شهيد كربلائي تو

به حكم حق رضائي تو

ذبيحً بالقفائي تو

كرامت حق

شنيدم از امام عليه السلام كه مي فرمودند:

احدي نيست كه در روز قيامت مگر آنكه آرزو مي كند از زوّار امام حسين عليه السلام باشد، زيرا مشاهده مي كند با ايشان چه معامله اي شده و چه كرامتي حق تبارك و تعالي درباره آنها منظور مي فرمايد. و نيز آن حضرت فرمودند:

كسي كه دوست دارد در روز قيامت بر سفره هاي نور بنشيند، پس بايد از زوّار حضرت حسين بن علي عليه السلام باشد.(27)

سلام ما بر حُسين كشته راه خُدا

درود بر روح آن تشنه لب نينوا

سلام بر قاسم و اكبر و هم اصغرش

به ام كلثوم و بر زينب غم پرورش

فرشته ها ملازم زوار

«مفضّل بن عمر» نقل كرده كه:

حضرت ابو عبداللّه عليه السلام فرمودند:

گويا مي بينم كه فرشتگان با مؤمنين بر سر قبر حضرت حسين بن علي عليه السلام ازدحام كرده اند.

راوي مي گويد:

عرضه داشتم:

آيا مؤمنين فرشته را مي بينند؟

حضرت فرمودند:

هرگز، هرگز، آنها به خدا قسم ملازم و همراه مؤمنين بودند، حتّي با دست هايشان به صورت هاي آنها مسح مي كشند.

سپس امام عليه السلام فرمودند:

خداوند منّان هر صبح و شام از طعام بهشت بر زوّار امام حسين عليه السلام نازل مي فرمايد و خدمتكاران ايشان فرشتگانند. هيچ بنده اي از بندگان خداوند حاجتي از حوائج دنيا و آخرت را از خداوند متعال درخواست نمي كنند، مگر آنكه خدا به او عطاء مي فرمايد.

راوي مي گويد:

عرض كردم:

به خدا قسم اين كرامت مي باشد.

امام عليه السلام به من فرمودند:

اي مفضّل:

برايت بيشتر بگويم؟

عرضه كردم، بلي سرور من.

حضرت فرمودند:

گويا مي بينم تختي از نور را كه گذارده اند و بر روي آن قبّه اي از ياقوت سرخ زده شده كه با جواهرات آن

را زينت نموده اند و حضرت امام حسين عليه السلام بر روي آن تخت نشسته اند و اطراف آن حضرت نود هزار قبه سبز زده اند و مؤمنين آن حضرت را زيارت كرده و بر آن جناب سلام مي دهند.

پس خداوند متعال به ايشان مي فرمايد:

اي دوستانم از من سؤال كنيد و بخواهيد، پس زياد اذيت شديد و خوار و مقهور گرديديد، امروز روزي است كه حاجتي از حاجات دنيا و آخرتتان را از من درخواست نكرده، مگر آنرا روا نمايم.

پس خوردن و آشاميدنشان در بهشت مي باشد، پس به خدا قسم كرامت و احساني كه زوال نداشته و انتهاء آن را نمي توان درك كرد همين است. (28)

جزء عمر حساب نشود

«حضرت ابي الحسن الرضا عليه السلام» نقل نموده و آن جناب از پدر بزرگوارشان حكايت كرده اند كه ابو عبداللّه جعفربن محمّد الصادق عليه السلام فرمودند:

ايام زيارت حضرت امام حسين عليه السلام جزء عمر زائر شمرده نشده و از اجلشان محسوب نمي گردد. (29)

امام صادق عليه السلام فرمود:

كسي كه مي خواهد در همسايگي رسول خدا صلي الله عليه و آله و حضرت علي و فاطمه (عليهاالسلام) باشد، زيارت حسين بن علي عليه السلام را ترك نكند. (30)

اي برق عشقت بر دلم

يادِ تو شمع محفلم

باَبي اَنت يا ثاراللّه

يا مولا يا اباعبداللّه

زيارت مظلوم

«ابي بصير،» مي گويد:

از حضرت ابا عبداللّه عليه السلام يا ابا جعفر عليه السلام شنيدم كه مي فرمودند:

كسي كه دوست دارد محل سكنا و منزلش بهشت باشد پس زيارت مظلوم (كربلاء) را ترك نكند.

عرض كردم:

مظلوم كيست؟

حضرت فرمودند:

مظلوم حسين بن علي عليه السلام كه صاحب كربلاء است مي باشد، كسي كه به خاطر شوق به آن حضرت و محبّت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و فاطمه (عليهاالسلام) و حبّ به اميرالمؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين حضرتش را زيارت كند، خداوند او را بر سر سفره هاي بهشتي نشانده كه با آن سروران هم غذا باشد، در حالي كه مردم در حساب مي باشند. (31)

حساب قيامت

«عبداللّه بن زراره،» مي گويد:

از حضرت ابو عبداللّه عليه السلام شنيدم كه مي فرمودند:

در روز قيامت براي زوّار حسين بن علي عليه السلام بر ساير مردم فضيلت و برتري مي باشد.

عرض كردم، فضيلتشان چيست؟

حضرت فرمودند:

پيش از ديگران و چهل سال قبل از آنها به بهشت داخل مي شوند در حالي كه مردم در حساب و موقف مي باشند. (32)

دل تنگم سفر كربلا مي خواهد

آستان بوسي شاه شهدا مي خواهد

روز و شب در غم دوري حسين بيمار است

جرم بيمار چه باشد كه دوامي خواهد(33)

عرفان و شناخت

حضرت «عبد صالح عليه السلام» مي گويد:

بر آن حضرت داخل شده و سلام كرده و محضرش عرض كردم:

فدايت شوم:

همه گروه از مردم حضرت حسين عليه السلام را زيارت مي كنند، چه كساني كه به اين امر عرفان و شناخت دارند (امر ولايت را) و چه آنان كه منكر آن مي باشند و نيز زنان سوار مراكب شده و به زيارت آن حضرت مي روند و اين زيارت ها در حالي واقع مي شود كه زيارت كنندگان مشهور و مشخص شده اند كه از دوستان اين خاندان هستند و من چون اين شهرت را در خارج حسّ كرده و لمس نمودم از رفتن به زيارت خودداري نمودم، وظيفه در اينجا چيست؟

راوي مي گويد:

امام عليه السلام مكث طولاني نموده و جواب من را ندادند سپس روي مبارك به من نموده و فرمودند:

اي عراقي اگر آنها خود را آشكار و مشهور نمودند تو خود را مشهور نساز به خدا قسم هيچ كسي به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام نمي آيد، در حالي كه عارف به حق آن جناب باشد، مگر آنكه حق تعالي گناهان گذشته

و آينده اش را مي آمرزد. (34) حضرت اءبو عبداللّه فرمودند:

كسي كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برود و به حق آن حضرت عرفان و آگاهي داشته باشد، مانند كسي است كه سه حج با رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام داده باشد. (35)

عمري است هواي كربلا دارد دل

زين پرده بسي شور و نوا دارد دل

تا باز شود مگر ره كوي حسين

هر شب به خدا دست دعا دارد دل (36)

كنار نهرها

«محمّد بن ابي جرير قمّي» گفت:

از حضرت اباالحسن الرضا عليه السلام شنيدم كه به پدرم مي فرمودند:

كسي كه حضرت حسين بن علي عليه السلام را زيارت كند در حالي كه به حق آن حضرت عارف و آگاه باشد از هم صحبت هاي حق تعالي بالاي عرش مي باشد، سپس اين آيه را قرائت فرمودند:

انّ المتّقين في جنّات و نهر، في مقعد صدق عند مليك مقتدر.

(همانا اهل تقوي در باغ ها و كنار نهرها منزل گزينند، در منزل گاه صدق و حقيقت نزد خداوند عزّت و سلطنت جاوداني متنعّم مي باشند). (37)

عمري است هواي سر كويت دارم

دل قبله آرزو به سويت دارم

روزي كه ز من روي بتابند همه

اميد نظاره اي به رويت دارم (38)

طلب رحمت

حضرت ابو عبداللّه عليه السلام، فرمودند:

هنگامي كه روز قيامت شود منادي نداء مي كند:

زوّار حسين بن علي عليه السلام كجا هستند؟

گردن هاي تعدادي از مردم كشيده مي شود كه عدد آنها را غير از خداوند متعال كس ديگري نمي داند، پس به ايشان گفته مي شود قصد شما از زيارت قبر حضرت حسين بن علي (عليه السلام) چه بود؟

مي گويند:

پروردگارا آن حضرت را زيارت كرديم به جهت محبّتي كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و حضرت علي و فاطمه (عليهاالسلام) داشته و به منظور طلب رحمت براي صاحب قبر به ازاء آنچه از آن حضرت صادر گرديد.

پس به آنها گفته مي شود:

ايشان محمّد و علي و فاطمه و حسن و حسين سلام اللّه عليهم هستند، به آنها ملحق شويد. شما با ايشان و در درجه و مرتبه آنها هستيد، به لواء و پرچم رسول خدا صلي الله عليه و

آله ملحق گرديد، پس بطرف لواء آن حضرت رهسپار شده و در سايه آن قرار مي گيرند، در حالي كه لواء به دست اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي باشد و بدين ترتيب به بهشت وارد مي شوند، ايشان جلو پرچم و سمت راست و جانب چپ و پشت آن بوده و چهار طرف لواء را گرفته اند. (39)

شناخت هر كه تو را جز خدا بجويد نه

بغير راه تو راهي دگر بپويد نه

اسير عشق تو آزاديش در اين بند است

شكسته از غم تو موميا بجويد نه

نسيم مهر تو در بوستان اگر ندمد

گل از گياه و گياه از زمين برويد نه

اگر كه عطرت را از بهشت برگيرند

دگر محب تو يك گل از آن ببويد نه

بغير بارش اشك غمت دگر چيزي

سياه نامه ما را توان بشويد نه

كه مژده داد سروشم كه آن تجلّي لطف

بود محال كه بر نوكرش بگويد نه (40)

از روي شوق

حضرت ابي جعفر عليه السلام، آن حضرت فرمودند:

اگر مردم مي دانستند كه در زيارت قبر حضرت حسين بن علي عليه السلام چه فضل و ثوابي است حتما از شوق و ذوق قالب تهي مي كردند و به خاطر حسرت ها نفس هايشان به شماره افتاده و قطع خواهد شد.

راوي مي گويد:

عرض كردم:

در زيارت آن حضرت چه اجر و ثوابي مي باشد.

حضرت فرمودند:

كسي كه از روي شوق و ذوق به زيارت آن حضرت رود خداود متعال هزار حجّ و هزار عمره قبول شده برايش مي نويسد و اجر و ثواب هزار شهيد از شهداء بدر و اجر هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه قبول شده و ثواب آزاد نمودن هزار بنده كه در راه خدا آزاد شده باشند

برايش منظور مي شود و پيوسته در طول ايام سال از هر آفتي كه كمترين آن شيطان باشد محفوظ مانده و خداوند متعال فرشته كريمي را بر او موكّل كرده كه وي را از جلو و پشت سر و راست و چپ و بالا و زير قدم نگهدارش باشد و اگر در اثناء سال فوت كرد فرشتگان رحمت الهي به سويش حاضر شده و او را غسل داده و كفن نموده و برايش استغفار و طلب آمرزش كرده و تا قبرش مشايعتش نموده و به مقدار طول شعاع چشم در قبرش وسعت و گشايش ايجاد كرده و از فشار قبر در امانش قرار داده و از خوف و ترس دو فرشته منكر و نكير بر حذرش مي دارند و برايش دربي به بهشت مي گشايند و كتابش را به دست راستش مي دهند و در روز قيامت نوري به وي اعطاء مي شود كه بين مغرب و مشرق از پرتو آن روشن مي گردد و منادي نداء مي كند:

اين كسي است كه از روي شوق و ذوق حضرت امام حسين عليه السلام را زيارت كرده و پس از اين نداء احدي در قيامت باقي نمي ماند مگر آنكه تمنّا و آرزو مي كند كه كاش از زوّار حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام مي بود. (41)

من گدايم، گداي حسينم

مستحق عطاي حسينم

عشق او مايه سوز و سازم

روي او قبله گاه نيازم

بندگان مكرم

«محمّد بن مسلم»، مي گويد:

محضر مبارك ابي عبداللّه عليه السلام عرض كردم:

چه اجر و ثوابي هست براي كسي كه حسين عليه السلام را زيارت كند؟

حضرت فرمودند:

كسي كه از روي شوق و ذوق به زيارت حضرت امام

حسين عليه السلام رود از بندگان مكرّم خداوند منّان محسوب مي شود و در روز قيامت زير لواء و پرچم حضرت حسين بن علي عليه السلام بوده تا وقتي كه اين دو بزرگوار داخل بهشت شوند. (42)

من يا حسين بر در اين آستان سگم

گر بنده ات نخوانيم اما بخوان سگم

داراي صاحبي است بود هر كجا سگي

تو صاحب مني و منت همچنان سگم

محبت

«ذريح محاربي»، وي مي گويد:

محضر مبارك حضرت ابي عبداللّه عليه السلام عرض كردم:

از خويشاوندان و فرزندانم كسي را ملاقات نكردم مگر وقتي به آنها خبر دادم به اجر و ثوابي كه در زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام هست، من را تكذيب نموده و گفتند:

تو بر حضرت جعفر بن محمّد(عليه السلام) دروغ بسته و اين خبر را از پيش خودت مي گوئي!

حضرت فرمودند:

اي ذريح مردم را رها كن هر كجا كه مي خواهند بروند، به خدا قسم حق تعالي به زائرين امام حسين عليه السلام مباهات كرده و افتخار مي نمايد و مسافر و زائر را فرشتگان مقرّب خدا و حاملين عرش رهبري مي كنند حتي حق تعالي به فرشتگان مي فرمايد:

آيا زوّار حسين بن علي (عليه السلام) را مي بينيد كه از روي شوق و محبّت به آن حضرت و علاقه به حضرت فاطمه (عليهاالسلام) دخت رسول اللّه صلي الله عليه و آله به زيارت آمده اند؟

به عزّت و جلال و عظمت خود قسم كرامت خويش را بر ايشان واجب كرده ام و ايشان را حتما به بهشتي كه براي دوستانم و براي انبياء و رسل و فرستادگانم آماده كرده ام داخل مي كنم. اي فرشتگان من!

ايشان زوّار قبر حسين حبيب محمّد رسول

من بوده و محمّد صلي الله عليه و آله حبيب من است و كسي كه من را دوست داشته باشد حبيب من را نيز دوست مي دارد و كسي كه حبيب من را دوست داشته باشد دوست دار حبيبم را نيز دوست دارد و كسي كه نسبت به حبيب من بغض ورزد، كسي است كه به من بغض مي ورزد و بر من واجب است كه به اشد عذاب، عذابش نموده و به آتش دوزخم او را بسوزانم و جهنم را مسكن و مكانش قرار داده و وي را چنان عذابي كنم كه احدي از اهل عالم را آن طور عذاب نكرده باشم. (43)

بر سر كوي تو با راز و نياز

به نياز آمده ام اي همه ناز

بارها گفته و مي گويم باز

يا حسين ابن علي ادركني

ز جهان غم عشق تو بس است

بي رضايت دو جهان قفس است

اين بيان است مرا تا نفس است

ياحسين ابن علي ادركني

خون شد از غم دل زارم چكنم

گره افتاده به كارم چكنم

سوي تو روي نيارم چكنم

يا حسين ابن علي ادركني

ثواب عمره

حضرت

امام صادق عليه السلام فرمودند:

كسي كه به اميد ثواب و اجر به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام برود نه از روي تكبّر و نخوت و نه رياء و سمعه گناهانش پاك شده همانطور كه جامه با آب پاك و طاهر مي گردد، بنا بر اين هيچ آلودگي و لغزش بر او باقي نمي ماند و بهر قدمي كه برداشته ثواب يك حج به او داده و هرگاه گام و قدمش را از روي زمين بلند مي كند ثواب يك عمره دارد(44)

شود آيا كه ره كربلا بگشايند

در رحمت به رخ اهل

ولا بگشايند

شود آيا كه دگر قافله ها، طايفه ها

بار در باديه كرب و بلا بگشايند

بدون تكبر

«عبداللّه بن ميمون قداح»، از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام مي گويد:

محضر مبارك امام عليه السلام عرض كردم:

كسي كه به زيارت قبر حضرت حسين بن علي (عليه السلام) برود در حالي كه عارف به حق آن جناب بوده و زيارتش بدون تكبر و نخوت باشد ثوابش چيست؟

حضرت فرمودند:

هزار حج مقبول و هزار عمره پذيرفته شده برايش مي نويسند و اگر شخص شقي باشد او را سعيد قلمداد مي نمايند و پيوسته در رحمت خداوند عزّوجلّ غوطه مي خورد. (45)

ما كه از عشقت گفتگو داريم

اي حسين جانم - اي حسين جانم

كربلايت را آرزو داريم

اي حسين جانم - اي حسين جانم

طلب آمرزش

«عبداللّه بن مسكان»، مي گويد:

محضر مبارك حضرت ابا عبداللّه عليه السلام بودم در حالي كه گروهي از اهل خراسان محضرش مشرف بودند، آنان راجع به زيارت قبر حسين بن علي (عليه السلام) و فضل و ثواب آن از حضرت سؤال كردند؟

حضرت فرمود:

پدرم از جدّم نقل فرمود كه:

آن بزرگوار مي فرمودند:

كسي كه امام حسين عليه السلام را زيارت كند و نيتش فقط خدا باشد حق تعالي گناهانش را محو نموده و او را از ذنوب بيرون آورده همانند مولودي كه مادرش او را زائيده باشد و فرشتگان او را در سير و سفرش مشايعت مي كنند، يعني:

بالاي سرش بال زده و گاهي بالهايش را بر سرش پهن نموده بدون اينكه حركت دهند و به همين كيفيت او را مشايعت نموده تا وي به منزل و اهلش برسد. فرشتگان از پروردگار متعال براي او طلب آمرزش نموده و از اطراف و اكناف آسمان رحمت او را احاطه كرده و فرشتگان او را نداء داده و مي گويند:

پاكي و

پاك است آن كسي كه تو زيارتش نمودي (يا:

خوشا بر تو و خوشا بر كسي كه زيارتش نموده اي) و او را در ميان اهل و عيالش حفظ و نگهداري مي كنند. (46)

سلام ما به تو اي سومين امام حسين

كه در حضور تو مهدي كند سلام حسين

سلام بر تو كه در زير تيغ با لب خشك

براي شيعه فرستاده اي پيام حسين

سلام بر تو و آن قطره هاي خون سرت

كه ريخت روي زمين در مسير شام حسين

سلام بر تو و آن لحظه اي كه قاتل تو

نهاد تيغ بر آن لعل تشنه كام حسين

سلام بر تو و آن دم كه زينبت مي گفت

بيا گلوي تو بوسم بجاي مام حسين

سلام بر تو و بر اصغرت كه تير جفا

بريخت شهد شهادت را بكام حسين

حاجت دنيا و آخرت

حضرت ابو عبداللّه عليه السلام فرمودند:

كسي كه قبر حضرت امام حسين عليه السلام را قربة الي اللّه و براي خدا زيارت كند، حق تعالي او را از آتش جهنم آزاد نموده و روز فزع اكبر او را در امان قرار مي دهد و حاجتي از حوائج دنيا و آخرت را از خداوند نخواسته مگر آنكه باري تعالي به وي اعطاء مي فرمايد. (47)

خرم دل آنكه رفت به بستان كربلا

بهر طواف قبر شهيدان كربلا

از بهر عاشقان خدا در ره وصال

جولانگهي است عرصه جولان كربلا

خوش گلشنيست گلشن كربُ بلا كه هست

رنگين و خون پاك جوانان كربلا

از خط سبز و سرخ جوانان گلعذار

خوش جلوه گاه گشته گلستان كربلا

محبوبترين اعمال

حضرت ابي عبداللّه عليه السلام فرمودند:

محبوب ترين اعمال نزد حق تعالي زيارت قبر حضرت حسين عليه السلام بوده و برترين اعمال نزد او جلّ و علي ادخال سرور و شادي بر مؤمن است و نزديك ترين بنده به خدا، بنده اي است كه در حال سجود بدرگاه الهي گريان باشد. (48)

السّلام، السّلام، بر تو اي كربلا

اي كه پاينده شد، از تو دين خدا

از كعبه شد جدا، سيدالشّهداء

به قربانگاه عشق، مي رود از منا

حسين فاطمه، عزيز مصطفي

نور چشم علي، همتاي مجتبي

السّلام، السّلام، بر تو اي كربلا

اي كه پاينده شد از تو دين خدا

زيارت قبر مطهر

«محمّد بن سنان» از بشير دهّان برايم نقل كرد و گفت:

در هر سال به حجّ مشرّف مي شدم، يكسال تنبلي كرده و آنرا ترك كردم و سال بعد كه به حج رفته و محضر حضرت ابي عبداللّه عليه السلام رسيدم به من فرمودند:

اي بشير چه چيز تو را در سال گذشته از حج سست و تنبل كرده؟

عرض كردم:

فدايت شوم مالي داشتم كه از مردم مي خواستم و خوف داشتم تلف شود.

لذا به حج نيامده ولي در عوض روز عرفه به زيارت قبر مطهّر حضرت امام حسين عليه السلام رفتم. حضرت به من فرمودند:

آنچه نصيب اهل موقف (حاجي ها) شد، از تو فوت نگرديد، اي بشير كسي كه قبر حسين عليه السلام را زيارت كند، در حالي كه به حق آن حضرت عارف و آگاه باشد، مانند:

كسي است كه خدا را در عرش زيارت نموده. (49)

عاشقم عاشق كربلاي حسين

عاشقم عاشق نينواي حسين

اي خدا آرزو دارم من در نهان

بوسه باران كنم قبر آن سروران

قبر شش گوشه اش را بگيرم ز بر

درد دلها كنم اي خدا تا

سحر

پرسم از اصغر و اكبر نوجوان

داغ اكبر چه شد گشته اي ناتوان

اي حسين نور چشم پيمبر سلام

از همه دوستان آورده ام من پيام

از چه زوار نخواهي تو شاها ديگر

از فراقت عزيز گشته ايم خون جگر

يك شب جمعه كن يا حسين تو نظر

چشم گريان اين دوستان را نگر

كربلا را حسين راهنما شو دگر

دوستان را امير كاروان شود دگر

دوستان مردند از حسرت كربلا

اي خدا باز كن اين ره كربلا

ياحسين ياحسين ياحسين ياحسين (50)

رزق و عمر طولاني و در زمره سعدا

«عبدالملك خثعمي»، از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام، گفت:

حضرت به من فرمودند:

اي عبدالملك زيارت حسين بن علي عليه السلام را ترك مكن و ياران و اصحابت را به آن امر فرما، و شيعيان ما را امر كنيد به زيارت آن حضرت، زيرا حق تعالي بواسطه آن عمر تو را طولاني كرده و روزي و رزقت را واسع مي فرمايد و اموري كه بدي و شر را جلب مي كند دفع مي نمايد. در حال حيات سعيد و سعادتمند نموده و نخواهي مرد مگر سعيد و تو را در زمره سعداء مي نويسد. (51) و زيارت آن حضرت بر هر مؤمني كه اقرار به امامت حضرتش از طرف خدا دارد واجب است.

حاجت روا

«بشير دهّان»، از ابي عبداللّه عليه السلام، حضرت درباره كسي كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام مي رود فرمودند:

وي هنگامي كه از اهلش جدا مي شود به هر قدمي كه بر مي دارد گناهانش آمرزيده مي شود و سپس پيوسته به هر قدمي تقديس و تنزيه شده تا به قبر مطهر مي رسد وقتي به آنجا رسد خداوند متعال او را خوانده و مي فرمايد:

بنده من از من سؤال كن تا به تو اعطاء كنم، من را بخوان تا اجابتت نمايم، از من طلب نما تا به تو بدهم، حاجتت را از من بخواه تا برآورده نمايم.

راوي گفت:

امام عليه السلام فرمودند:

و حق است بر خدا كه آنچه بذل نموده را اعطاء فرمايد. (52)

مسافرين خدا

حضرت ابي عبداللّه عليه السلام حضرت فرمودند:

خداوند متعال فرشتگاني دارد كه موكّل قبر مطهّر حضرت حسين بن علي (عليه السلام) مي باشند، هنگامي كه شخص قصد زيارت آن حضرت را مي نمايد خدǙșƘϠگناهان او را به اين فرشتگان اعطاء نموده و در اختيار آنها مي گذارد وقتي وي قدم گذارد فرشتگان گناهان را محو مي كنند سپس وقتي قدم بعدي را برداشت حسنات او را مضاعف مي نمايند و پيوسته حسنات او را مضاعف كرده تا جائي كه بهشت را براي وي واجب مي گردانند سپس اطرافش را گرفته و تقديس و تنزيهش مي نمايند و سپس فرشتگان آسمان را نداء مي دهند كه زوّار حبيب حبيب خدا را تقديس و تنزيه نمائيد و وقتي زوّار غسل زيارت نمودند حضرت محمّد صلي الله عليه و آله ايشان را نداء داده و مي فرمايد:

اي مسافرين خدا بشارت باد شما را كه

با من در بهشت همراه خواهيد بود.

سپس اميرالمؤمنين عليه السلام ايشان را نداء داده و مي فرمايد:

من ضامنم كه حوائج شما را برآورده و در دنيا و آخرت بلاء و محنت را از شما دور نمايم.

پس از آن فرشتگان دور ايشان حلقه زده و از راست و چپ آنان را در بر گرفته تا به اهل و خويشاوندان خود بازگردند. (53)

تا جان بتن مراست هواي تو در سر است

بر سر مرا هواي تو از لطف داور است

در دل مرا زيارت قبر تو آرزوست

قبر توام ز خُلد برين با صفاتر است

اي افتخار خلق جهان، خون پاك تو

پيروز در مصاف به شمشير و خنجر است

باشد هميشه پرچم گلگون تو بپا

تا بانگ روح پرور اللّه اكبر است

هر بلبلي به باغ خزان تو در فغان

بر غنچه هاي نورس و گلهاي پرپر است

كرامت خداوند

«عبد اللّه بن يحيي الكاهلي»، از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام فرمودند:

كسي كه مي خواهد روز قيامت در كرامت خداوند متعال باشد و شفاعت حضرت محمّد صلوات اللّه عليه و آله شاملش گردد پس بايد حسين عليه السلام را زيارت كند چه آنكه بالاترين كرامت حق تعالي به وي رسيده و ثواب و اجر نيك به او داده مي شود و گناهاني كه در زندگاني دنيا مرتكب شده وي را مورد سؤال و باز خواست قرار نمي دهند، اگر چه گناهانش به تعداد ريگ هاي بيابان و به بزرگي كوره هاي تهامه و به مقدار روي درياها باشد، حسين بن علي سلام اللّه عليهما در حالي كشته شد كه:

اوّلاً:

مظلوم بود.

ثانياً:

نفس و جسمش مقهور و مورد ستم قرار گرفته بود.

ثالثاً:

خود و اهل بيت و اصحابش تشنه بودند. (54)

سلام

ما بر حسين كشته راه خدا

درود بر روح آن تشنه لب كربلا

سلام ما بر قاسم و اكبر و هم اصغرش

به ام كلثوم و بر زينب غم پرورش

به حامي كودكان و ساقي لشكرش

كه در ره دين شده دو دستش از تن جدا

به آخرين وداع و سوز دل زينبش

به آخرين نماز و زمزمه ياربش

به آخرين كلامي كه بود ورد لبش

كه گفت يا رب منم بر آنچه خواهي رضا

آنكه براه خدا هستي خود را بداد

بهر نجات بشر جان بكف خود نهاد

داد به خلق جهان درس قيام و جهاد

بر همه مسلمين داد به خونش بها

قبله دلها بود كرب بلاي حسين

وعده گه عاشقان صحن و سراي حسين

مي تپد اين قلب ما فقط براي حسين

خدا خدا كي شود نصيب ما كربلا(55)

عملت را از سر بگير

«حسن بن راشد»، از «حضرت ابي ابراهيم عليه السلام»، كه آن حضرت فرمودند:

كسي كه از خانه اش خارج شده و قصدش زيارت قبر مطّهر حضرت ابا عبداللّه الحسين بن علي سلام اللّه عليهما باشد، خداوند متعال فرشته اي را بر او مي گمارد پس آن فرشته انگشتش را در پشت او قرار داده و پيوسته آنچه از دهان اين شخص خارج شود مي نويسد تا به حائر وارد گردد و وقتي از درب حائر خارج شد كف دستش را وسط پشتش نهاده سپس به او مي گويد:

آنچه گذشت تمام مورد غفران و آمرزش واقع شد اينك از ابتداء به عمل بپرداز. (56)

رحمت واسعه

«عبداللّه بن مسكان»، مي گويد:

حضور مبارك حضرت اباعبداللّه عليه السلام رسيدم در حالي كه گروهي از اهل خراسان خدمت آن جناب مشرّف شده بودند، ايشان از آن جناب راجع به زيارت قبر حضرت حسين بن علي عليه السلام و ثوابي كه در آن است سؤال نمودند؟

حضرت فرمودند:

پدرم از جدّم نقل كردند كه مي فرمودند:

كسي كه آن حضرت را صرفاً براي خدا و به قصد قربت زيارت كند خداوند متعال از گناهان رهايش نموده و او را همچون نوزادي كه مادر زائيده قرار مي دهد و در طول سفرش فرشتگان مشايعتش كرده و بالاي سرش بال هاي خود را گشوده و با اين حال او را همراهي كرده تا به اهلش باز گردد و نيز فرشتگان از خداوند مي خواهند كه او را بيامرزد و از اطراف و اكناف آسمان رحمت واسعه الهي او را فرا گرفته و فرشتگان نداء كرده و به وي مي گويند:

پاك هستي و آن كس كه زيارتش نمودي نيز پاك

و مطهّر است و پيوسته وي را بين اهل و خويشانش حفظش مي نمايند. (57)

بهر طواف تربت گلهاي چيده

غسل زيارت مي كنم با آب ديده

كو حسين من نور عين من

من زينب بر گشته از شام ويرانم

در اربعين بر باغ خون تازه مهمانم

كو حسين من نور عين من

بوي محبّت آيد از اين خاك صحرا

اينجا به خاك و خون تپيده گلهاي زهرا

كو حسين من نور عين من

من شاهد جان دادن خود بودم اينجا

ديدم حسينم زير تيغ يكّه و تنها

كو حسين من نور عين من

من روضه خوان ماتم خون خدايم

شاهد پرپر گشتن اين لاله هايم

كو حسين من نور عين من

ثواب ده حج و عمره

«هارون بن خارجه»، گفت:

مردي از حضرت اباعبداللّه عليه السلام سؤال كرد و من نيز آنجا حاضر بودم، سائل پرسيد:

چه اجر و ثوابي است براي كسي كه حضرت امام حسين عليه السلام را زيارت كند؟

حضرت فرمودند:

خداوند متعال چهار هزار فرشته را به آن حضرت موكّل كرده كه جملگي ژوليده و غبار آلوده بوده و تا روز قيامت براي آن حضرت گريه مي كنند. عرض كردم:

پدر و مادرم فدايت شوند، از پدر بزرگوارتان نقل شده كه فرموده اند:

ثواب زيارت امام حسين عليه السلام معادل حج و عمره است؟

حضرت فرمودند:

بلي، حجّ و عمره بعد تعداد حجّ و عمره را شمرد تا به ده حجّ و عمره رسيد. (58)

سي حج مقبول

«موسي بن قاسم حضرمي» مي گويد:

«حضرت ابو عبداللّه عليه السلام» در ابتداء حكومت «ابو جعفر عباسي» (منصور دوانيقي) وارد عراق شده و در نجف نزول اجلال فرمودند، به من فرمودند:

اي موسي، برو كنار جاده بزرگ بايست و منتظر باش كه عنقريب مردي از طرف «قادسيه» خواهد آمد، هر گاه نزديك تو شد به وي بگو:

يكي از فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را مي خواند، او بزودي با تو خواهد آمد. موسي مي گويد:

من به طرف جاده مزبور رفته و به آنجا رسيدم و كنار آن ايستاده و هوا بسيار گرم بود، پيوسته در آنجا ايستاده بودم بحدّي كه نزديك بود مخالفت كرده و بر گشته و ملاقات با او را ترك كنم، در اين هنگام چشمم به چيزي خورد كه به جلو مي آيد و شبيه مردي است كه روي شتري نشسته، پس چشم به آن دوخته تا نزديك به من شد، به او

گفتم:

اي مرد در

اينجا يكي از فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله شما را مي خواند ايشان شما را به من معرفي كرده و پيام برايت فرستاده اند. مرد گفت:

با هم به خدمتش برويم. موسي مي گويد:

او را بردم تا نزديك خيمه رسيديم، وي شترش را خواباند و درب خيمه ايستاد منتظر اذن دخول بود، پس حضرت از درون خيمه او را خواندند، اعرابي داخل خيمه شد و من نيز نزديك شده تا درب خيمه رسيده و سخن ايشان را مي شنيدم ولي آنها را نمي ديدم. حضرت ابو عبداللّه عليه السلام به وي فرمودند، از كجا آمدي؟

او گفت:

از دورترين نواحي يمن.

حضرت فرمودند:

تو از فلان و فلان مكان هستي؟

او عرض كرد:

بلي من از فلان موضع مي باشم.

حضرت فرمودند:

براي چه به اين صوب و طرف آمدي؟

عرض كرد:

به قصد زيارت حضرت اباعبداللّه الحسين عليه السلام آمدم.

حضرت فرمودند:

تنها براي زيارت آمده اي و هيچ حاجت ديگري نداشتي؟

عرض كرد:

هيچ حاجتي نداشتم مگر آنكه به سر قبر مطهّر آن حضرت رفته و نماز خوانده و جنابش را زيارت كرده و سپس از حضرتش خداحافظي كرده و به اهل و خويشانم برگردم.

حضرت فرمودند:

در زيارت آن حضرت چه مي بينيد؟

عرض كرد:

در زيارتش بركت در عمر خود و اهل و اولاد و اموال و معايشمان بوده و حوائج و خواسته هايمان بر آورده شده و گرفتاريمان بر طرف مي گردد. موسي مي گويد:

امام عليه السلام به وي فرمودند:

اي برادر يمني آيا از فضيلت زيارت آن حضرت بيشتر از اين برايت نگويم؟

آن مرد عرض كرد:

از پسر رسول خدا زيادتر بفرمائيد:

حضرت فرمودند:

زيارت امام حسين عليه السلام معادل يك حجّ مقبول و پاكيزه اي است كه با رسول

خدا صلي الله عليه و آله انجام شود.

آن مرد از اين گفتار تعجب كرد.

حضرت فرمودند:

آري، به خدا سوگند معادل دو حجّ مقبول و پاكيزه اي است كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام شود.

آن مرد بر تعجبش افزوده شد پس بدين ترتيب امام عليه السلام بر تعداد حج هاي مقبول مي افزودند تا اينكه در آخر فرمودند:

زيارت آن حضرت معادل با سي حجّ مقبول و پاكيزه اي است كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام گيرد. (59)

غريب و شهيد

«يزيد بن عبدالملك» مي گويد:

محضر مبارك حضرت ابي عبداللّه عليه السلام بودم پس گروهي كه بر درازگوش ها سوار بودند بر ما گذشتند. حضرت به من فرمودند:

اينها قصد كجا را دارند؟

عرض كردم:

به زيارت قبور شهداء مي روند. فرمودند، چه چيز ايشان را از زيارت غريب شهيد باز داشت؟!!

مردي از اهل عراق محضر مباركش عرض كرد:

آيا زيارت آن حضرت (امام حسين عليه السلام) واجب است؟

حضرت فرمودند:

زيارت آن جناب از يك حجّ عمره و يك عمره و يك حجّ بهتر است.

سپس حضرت تعداد حجّ و عمره ها را زياد كرده تا بيست حجّ و بيست عمره شمردند و بعد فرمودند:

البتّه تمام آنها مقبول و مبرور باشند.

راوي مي گويد:

به خدا سوگند از محضرش مرخّص نشده بودم كه مردي آمد و حضورش رسيد و عرض كرد:

من نوزده حجّ انجام داده ام، از خداوند بخواهيد كه يك حجّ ديگر نصيبم شده و بدين ترتيب تا عدد بيست كامل گردد.

حضرت فرمودند:

آيا قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كرده اي؟

آن مرد عرض كرد:

خير.

حضرت فرمودند:

زيارت آن حضرت از بيست حجّ بهتر مي باشد. (60)

اِذا شِئتَ النِّجاتَ فَزُر حسيناً

لِكَي تَلقَي الالهَ قَريرَ

عَيني

فَاِنّ النّارَ لَيسَ تَمُسُّ جِسمًا

عَلَيه غُبارُ زُوارِ الحُسَين

اگر خواهي رهي از آتش قهر

زيارت كن غريب كربلا را

نميسوزد به آتش آنكه از شوق

زيارت كرد شاه نينوا را(61)

پنجاه حج

«مسعدة بن صدقه»، وي مي گويد:

محضر مبارك حضرت ابي عبداللّه عرض كردم، براي كسي كه قبر حضرت امام حسين عليه السلام را زيارت كند چه اجر و ثوابي است؟

حضرت فرمودند:

ثواب يك حجّي كه با رسول خدا بجا آورند مي باشد.

راوي مي گويد:

محضرش عرضه داشتم:

فدايت شوم، ثواب يك حجّ با رسول خدا صلي الله عليه و آله؟!!

حضرت فرمودند:

بلي بلكه ثواب دو حجّ.

راوي مي گويد:

عرض كردم:

فدايت شوم، ثواب دو حجّ؟

امام عليه السلام فرمودند:

بلي بلكه ثواب سه حجّ و پيوسته تعداد حجّها را حضرت اضافه مي كردند تا به ده حجّ رسيدند. عرض كردم:

فدايت شوم، ثواب ده حجّ با رسول خدا صلي الله عليه و آله؟!!

امام عليه السلام فرمودند:

بلي بلكه ثواب بيست حجّ. عرض كردم:

فدايت شوم، ثواب بيست حجّ؟!

پس پيوسته عدد حجّها را بالا مي بردند تا به پنجاه تا رسيد و ديگر سكوت اختيار فرمودند. (62)

اي خدا عاشق كربلايم

از فراق حسين در نوايم

روز و شب سوزم از اين مصيبت

از كرم چاره اي كن برايم

بوده از كودكي آرزويم

كربلاي حسين جستجويم

هر شبي ياد او گفتگويم

من در اين راه حق جان فدايم

عاشق خيمه هاي حسينم

ذاكر سرور عالمينم

در عزايش به صد شور و شينم

اي خدا عازم ني نوايم

از مزار حسين دل غمينم

آرزو دارم آن را به بينم

رفته در قتلگاهش نشينم

نالم از ماتم آن شهيدان

گريم از سوز آه اسيران

زائر اكبر سر جدايم

پير گشتم نديدم نجف را

مسجد كوفه و آن شرف را

روز و شب مي خورم اين اسف را

كربلا گشته ورد و ثنايم

تشنه شربتي از فراتم

دل شكسته به

حال مماتم

رحمتي كن ز آب حياتم

تا كه از بار محنت در آيم

گرچه قرب و لياقت ندارم

در عزاي حسين غمگسارم

راضيم در رهش جان سپارم

من چه سازم فقير و گدايم

كن نصيبم خدا كربلا را

عمره و حج و شام بلا را

هزار حج و هزار عمره

«عبداللّه بن نيمون قدّاح»، از حضرت ابي عبداللّه، مي گويد:

محضرش عرض كردم:

براي كسي كه به زيارت امام حسين عليه السلام رود در حالي كه به حق آن حضرت عارف و آگاه بوده و هيچ استكبار و استنكافي از زيارتش نداشته باشد چه اجر و ثوابي مي باشد؟

حضرت فرمودند:

براي او ثواب هزار حجّ و هزار عمره مقبول مي نويسند و اگر شقي بوده سعيد محسوبش مي كنند و پيوسته در رحمت خدا غوطه ور است. (63)

هركه دارد به دلش مهر شه كرب و بلا

بشتابد به زيارت كه ديگر آزادست

عازم كوي حسينم عزيزان به نوا

زائر كوي حسين روز جزا دلشادست (64)

بنده آزاد كردن

«ابو سعيد مدائني»، مي گويد:

محضر حضرت ابو عبداللّه عليه السلام عرض كردم:

فدايت شوم، آيا به زيارت قبر فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله بروم؟

حضرت فرمودند:

بلي، اي ابا سعيد و زيارت قبر فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله كه پاكيزه ترين پاكيزه گان و نيكوكارترين نيكوكاران هست برو و وقتي آن حضرت را زيارت كردي خداوند متعال براي تو ثواب آزاد كردن بيست و پنج بنده را مي نويسد. (65)

يا حسين خون شد دلم در هواي كوي تو

دمبدم حسين گويم قاصدم به سوي تو

هر كسي به سر دارد آرزوي دنيا را

در دلم نمي باشد، غير آرزوي تو

شافع قيامت

«سيف تمّار»، از حضرت ابي عبداللّه عليه السلام، وي گفت:

زائر امام حسين عليه السلام در روز قيامت صد نفر كه همگي اهل دوزخ بوده و در دنيا از مسرفين بودند را شفاعت مي كند. (66)

«وشّاء» نقل كرد:

شنيدم از «امام رضا عليه السلام» كه فرمودند:

هر امامي در گردن دوستان و شيعيانش عهدي دارد و زيارت قبورشان از مصاديق وفاء به عهد و حسن اداء وظيفه محسوب مي شود، لذا كسي كه از روي رغبت و ميل به زيارتشان رود ايشان در روز قيامت شفيع او خواهند بود. (67)

شفاعت

«عبداللّه بن شعيب تيمي»، از حضرت ابا عبداللّه عليه السلام نقل مي كند كه حضرت فرمودند:

روز قيامت منادي ندا مي كند:

شيعيان آل محمّد در كجا هستند؟!

پس از ميان مردم گردنهائي كشيده شده و افرادي بپا مي خيزند كه عدد آنها را غير از حق تعالي كس ديگر نمي داند. ايشان در قسمتي از مردم بپا خاسته اند، سپس منادي ندا مي كند:

زوّار قبر حضرت امام حسين عليه السلام در كجا هستند؟!

خلق بسياري به پا مي خيزند.

پس به ايشان گفته مي شود:

دست هر كسي را كه دوست داريد بگيريد و آنها را به بهشت ببريد، پس شخصي كه جزء زائرين است هر كسي را كه بخواهد گرفته و به بهشت مي برد، حتي بعضي از مردم به برخي ديگر مي گويند:

اي فلاني من را مي شناسي؟

من كسي هستم كه در فلان روز و در فلان مجلس براي تو ايستاده و احترام از او نمودم پس من را نيز درياب، زائر او را نيز گرفته و به بهشت داخل نموده بدون اينكه دافع و مانعي در بين باشد. (68)

اين دل تنگم

عقده دارد

گوئيا ميل كربلا دارد

اي حسين جانم

اي دل مهجور مانده در غربت

ميل ديدارِ آشنا دارد

اي حسين جانم

بلبل جان عاشق مُضطر

ميل گلزار نينوا دارد

اي حسين جانم

كربلا قربانگاه عُشّاقست

هر وجب خاكش قصّه ها دارد

اي حسين جانم

هر كجا بر پا شد عزاي او

همچو مهدي صاحب عزا دارد(69)

ملائكه گريان

«ابي الصباح كناني»، مي گويد:

از حضرت امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

در طرف شما قبري است كه هيچ مكروب و اندوهگيني به زيارت آن نمي رود، مگر آنكه خداوند متعال اندوهش را بر طرف كرده و حاجتش را روا مي سازد و از روزي كه آن حضرت شهيد شدند چهار هزار فرشته كه جملگي ژوليده و غبار آلود و گرفته هستند اطراف قبر مطهّرش بوده و تا روز قيامت بر آن جناب مي گريند و كسي كه او را زيارت كند فرشتگان تا وطن و مأوايش مشايعتش كرده و اگر مريض و بيمار شود عيادتش كنند و اگر بميرد جنازه اش را تشييع نمايند. (70)

ارواح طيبه عصمت به زيارت حسين عليه السلام مي روند

جناب حاج ملا علي كازروني رحمة اللّه عليه كه يكي از افراد و با ايمان با اخلاص بود نقل فرمود:

شب 23 ماه رمضان بالاي منزل تنها احياء داشتم كه هنگام سحر ناگاه حالت سستي و بي خودي به من دست داد.

در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلاء مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداي فراواني است از صدائي كه فصيحتر و به من نزديكتر بود، پرسيدم تو را به خدا تو كيستي؟

فرمود:

من جبرائيل هستم،

گفتم:

چه خبر است امشب؟

فرمود:

حضرت بي بي عالم فاطمه زهراء با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم (هنّ) براي زيارت قبر حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي روند. و اين جمعيت ارواح پيغمبران و ملائكه هستند.

گفتم:

براي خدا مرا هم ببريد، فرمود:

زيارت تو از همين جا قبول است و سعادتي داشتي كه اين منظره را ببيني. حضرت آية اللّه شهيد دستغيب فرمود به راستي حاجي مزبور علاقه شديدي به حضرت سيدالشهداء عليه السلام

نصيبش شده بود كه در همان مجلس دو ساعتي چند مرتبه كه اسم مبارك حضرت را مي برد بي اختيار گريان و نالان مي شد و تا چند دقيقه نمي توانست سخن بگويد و فرمود:

من طاقت ذكر مصيبت آن حضرت را ندارم. (71)

نصراني مهمان

حاجي طبرسي نوري رضوان اللّه عليه نقل مي كند:

در بصره يك تاجر نصراني بود كه سرمايه زيادي داشت كه از نظر معاملات تجارتي بصره گنجايش سرمايه او را نداشت شريكهايش از بغداد نوشتند سزاوار نيست با اين سرمايه شما در بصره باشيد خوبست وسيله حركت خود را به بغداد فراهم كنيد زيرا بغداد توسعه معاملاتش خيلي بيشتر است. مرد نصراني مطالبات خود را نقد كرده و با كليه سرمايه اش به طرف بغداد حركت نمود. در بين راه دزدان به او بر خورد كردند و تمام موجوديش را گرفتند چون خجالت مي كشيد با آن وضع وارد بغداد شود ناچار پناه به اعراب باديه نشين بُرد و به عنوان مهماني در مهمان سراي اعراب كه در هر قبيله اي يك خيمه مخصوص مهمانان بود به سر بُرد. بالاخره به يك دسته از اعراب رسيد كه در ميان آنها جواناني بودند بر اثر تناسب اخلاقي كم كم با آنها انس گرفت چندي هم در مهمان سراي آن دسته ماند. يك روز جوانان قبيله او را افسرده ديدند علت افسردگي اش را سئوال نمودند؟

گفت:

مدتي است كه من در خوراك تحميل بر شما هستم از اين جهت غمگينم. باديه نشينان گفتند:

اين مهمانسرا مخارج معيني دارد كه با بودن و نبودن تو اضافه و كم نمي گردد و بر فرض رفتنت اين مقدار جزء مصرف هميشگي ميهمانان

خانه ماست. تاجر وقتي فهميد توقف آن در آنجا موجب مخارج زيادتر و تشريفات فوق العاده اي نيست شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود روزي عده اي از قبائل اطراف به عنوان زيارت كربلا با پاي برهنه وارد بر اين قبيله شدند.

جوانهاي آنها نيز با شوق تمام به ايشان پيوسته و مرد نصراني هم به همراهي آنها حركت كرد و در بين راه تاجر نگهباني اسباب آنها را مي كرد و از خوراكشان مي خورد.

آنها ابتداء به نجف آمدند پس از انجام مراسم زيارت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام شب عاشوراء وارد كربلا شدند اسباب و اثاثيه خود را داخل صحن گذاشتند و به نصراني گفتند:

تو روي اسباب و اثاثيه ما بنشين، ما تا فردا بعد از ظهر نمي آئيم و براي زيارت به طرف حرم مطهر رفتند. تاجر وضع عجيبي مشاهده كرد ديد همراهانش با اشكهاي جاري چنان ناله مي زدند كه در و ديوار گوئي با آنها هم آهنگ است. مرد نصراني بواسطه خستگي راه روي اسباب و اثاثيه خوابش برد پاسي از شب گذشت در خواب ديد شخص بسيار جليل و بزرگواري از حرم خارج شد در دو طرف او دو نفر ايستاده اند به هر يك از آن دو نفر دفتري داده يكي را مأمور كرد اطراف خارجي صحن را بررسي كند هر چه زائر و مهمان امشب وارد شده يادداشت نمايد ديگري را براي داخل صحن مأموريت داد.

آنها رفتند پس از مختصر زماني باز گشته و صورت اسامي را عرضه داشتند آقا نگاه كرده فرمود:

هنوز هستند كه شما نامشان را ننوشته ايد براي مرتبه دوم به جستجو شدند برگشته اسامي

را به عرض رساندند باز هم آن جناب فرمود:

كاملاً تفحص كنيد غير از اينها من هنوز زائر دارم.

پس از گردش در مرتبه سوم عرض كردند ما كسي را نيافتيم مگر همين مرد نصراني كه بر روي اسباب و اثاثيه به خواب رفته و چون نصراني بود اسم او را ننوشتيم.

حضرت فرمود:

چرا ننوشتيد (اما حل بساحتنا) آيا به در خانه ما نيامده؟ نصراني باشد وارد بر ما است تاجر از مشاهده اين خواب چنان شيفته توجه مخصوص اباعبداللّه عليه السلام گرديد كه پس از بيدار شدن اشك از ديدگانش ريخت و اسلام اختيار نمود سرمايه مادي خود را اگر از دست داد سرمايه اي بس گرانبها بدست آورد. (72)

اي حسين جان كه ترا عاشق شوريده بسي است

كه شد واله و دلداده عشق تو كسي است

عاشقان را مكن از كرب و بلايت محروم

تا كه از عمر دمي مانده و باقي نفسي است

زيارت امام حسين عليه السلام

مرحوم سيد بن طاووس رضوان اللّه تعالي عليه نقل نموده از محمد بن داود كه گفت:

همسايه اي داشتم معروف به علي بن محمد بود كه ايشان برايم گفت من از ايام جواني هر ماه به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام ميرفتم تا اينكه سن من بالا رفت و نيروي جسميم ضعيف شد و يك چند وقتي زيارت را ترك كردم، پس از مدتي بقصد زيارت پياده حركت كردم پس از چند روز بكربلا رسيدم و به زيارت آقا امام حسين عليه السلام نائل شدم و دو ركعت نماز بجا آوردم و بعد از زيارت و نماز از فرط خستگي راه كنار حرم خوابم برد. در عالم خواب ديدم مشرف شدم خدمت آقاي خودم ابي

عبداللّه الحسين عليه السلام حضرت رويشان را به بنده كرد و فرمود:

اي علي چرا به من جفا كردي با اينكه نسبت بمن خوبي و نيكي مي كردي؟

عرض كردم:

اي سيدي اي آقاي من بدنم ضعيف شده و توانايي خود را ازدست دادم و توان آمدن ندارم و چون فهميده ام آخر عمرم است و با آن حالي كه داشتم اين چند روز راه را به عشق شما به زيارت آمدم و روايتي از شما شنيدم دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم.

حضرت فرمود آن روايت را بگو:

گفتم چنين نقل شده كه (قال من زارني في حيوتي زرته بعد وفاته) هر كه مرا در حال حياتش زيارت كند و به زيارت من نائل گردد من هم بعد از وفاتش او را زيارت ميكنم و به زيارت او مي آيم حضرت فرمود بله من گفته ام، حتي اگر او را (زيارت كننده ام را) در آتش ببينم نجاتش خواهم داد. (73)

مقصود ما از كعبه و بتخانه كوي تست

رجارويم روي دل ما به سوي تست

اين بس بود شگفت كه جاي تو در دلست

وين دل هنوز در طلب جستجوي تست

خوانند ديگران به زبان، مرا

گر تو را كام وزبان و دل

همه در گفتگوي تست

گفتي به وقت مرگ نهم پاي بر سرت

جانم به لب رسيده و در آرزوي تست

حضرت موسي عليه السلام به زيارت حسين عليه السلام

ابي حمزه ثمالي فرمود در اواخر سلطنت بني مروان اراده زيارت آقا ابي عبداللّه الحسين عليه السلام را نمودم و پنهاني از اهل شام خود را به كربلا رساندم در گوشه اي پنهان شدم تا اينكه شب از نيمه گذشت پس به سوي قبر شريف روانه شدم تا آنكه نزديك قبر مقدس و شريف

رسيدم. ناگهان مردي را ديدم كه به سوي من مي آيد و گفت خدا ترا اجر و پاداش دهد برگرد زيرا به قبر شريف نمي رسي من وحشت زده و ترسان مراجعت كردم و در گوشه اي دوباره خود را پنهان كردم تا آنكه نزديك طلوع صبح شد باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزديك شدم باز همان مرد آمد و ممانعت كرد و گفت به آن قبر نمي تواني برسي.

به او گفتم عافاك اللّه چرا من به آن قبر نمي رسم و حال اينكه از كوفه به قصد زيارت آن حضرت آمده ام بيا بين من و آن قبر حائل نشو، زيرا من مي ترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببينند و مرا در اينجا به قتل برسانند،

وقتي اين حرف را از من شنيد گفت يك مقدار صبر كن چون حضرت موسي بن عمران عليه السلام از خداي خود اجازه گرفته كه به زيارت آقا سيد الشهداء عليه السلام بيايد و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار ملائكه به زيارت آقا آمده اند و از اول شب تا به حال در خدمت قبر شريف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و بعد به آسمان عروج مي كنند. ابوحمزه ثمالي گويد از آن مرد پرسيدم كه تو كيستي؟

گفت من يكي از آن ملائكه هستم كه مأمور پاسباني و پاسداري قبر آقا سيد الشهداء عليه السلام هستم و براي زوار آقا طلب مغفرت مي كنيم تا اين را شنيدم برگشتم پنهان شدم و هنگام طلوع صبح سر قبر حضرت آمدم ديگر كسي را نديدم كه مانع شود پس

زيارتم را كردم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا اقامه كردم و از ترس مردم شام سريع به كوفه برگشتم. (74)

چون به نظم آورم ثناي ترا

خود ستايش كنم خداي ترا

كربلايت خريدني باشد

من به جان مي خرم بلاي ترا

اي رخت رشك مهر و مه ندهم

به جهان ذره اي ولاي ترا

يا كه در ديده اي و يا در دل

گر ندانند خلق جاي ترا

در همه عمر گر نمي بينم

يك نظر روي دلرباي ترا

دل ما خانه محبت تست

سر ما پرورد هواي ترا

احترام امام زمان به زوار حسين عليه السلام

مرحوم آية اللّه حاج ميرزا محمّد علي گلستانه اصفهاني در آن وقتي كه ساكن مشهد بودند براي يكي از علماء بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه، عموي من مرحوم آقاي سيد محمّد علي از كه مردان صالح و بزرگوار بود نقل ميكرد، در اصفهان شخصي بود به نام جعفر نعلبند كه او حرفهاي غير متعارف، از قبيل آن كه من خدمت امام زمان عليه السلام رسيده ام و طي الارض كرده ام ميزد و طبعا با مردم هم كمتر تماس ميگرفت و گاهي مردم هم پشت سر او به خاطر آن كه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند، حرف مي زدند. روزي به تخت فولاد اصفهان براي زيارت اهل قبور ميرفتم، در راه ديدم، آقا جعفر به آن طرف مي رود، من نزديك او رفتم و به او گفتم دوست داري با هم راه برويم؟

گفت مانعي ندارد، در ضمن راه از او پرسيدم مردم درباره شما حرفهائي مي زنند آيا راست مي گويند كه تو خدمت امام زمان عليه السلام رسيده اي؟

اول نمي خواست جواب مرا بدهد، لذا گفت آقا از اين حرفها

بگذريم و با هم مسائل ديگري را مطرح كنيم، من اصرار كردم و گفتم:

من انشاء اللّه اهلم. گفت:

بيست و پنج سفر كربلا مشرف شده بودم تا آنكه در همين سفر بيست و پنجم شخصي كه اهل يزد بود در راه با من رفيق شد چند منزل كه با هم رفتيم، مريض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا رسيديم به منزلي كه قافله به خاطر نا امن بودن راه دو روز در آن منزل ماند تا قافله ديگري رسيد و با هم جمع شدند و حركت كردند و حال مريض هم رو به سختي گذاشته بود وقتي قافله مي خواست حركت كند من ديدم به هيچ وجه نمي توان اورا حركت داد لذا نزد او رفتم و به او گفتم من مي روم و براي تو دعاء ميكنم كه خوب شوي و وقتي خواستم با او خدا حافظي كنم، ديدم گريه مي كند، من متحير شدم از طرفي روز عرفه نزديك بود و بيست و پنج سال همه ساله روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفي چگونه اين رفيق را در اين حال تنها بگذارم و بروم؟!

به هرحال نمي دانستم چه كنم او همينطور كه اشك مي ريخت به من گفت:

فلاني من تا يك ساعت ديگر مي ميرم اين يك ساعت را هم صبر كن، وقتي من مُردم هر چه دارم از خورجين و الاغ و ساير اشياء مال تو باشد، فقط جنازه مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن.

من دلم سوخت و هر طور بود كنار او ماندم، تا او از دنيا رفت قافله هم براي من صبر نكرد

و حركت نمود. من جنازه او را به الاغش بستم و به طرف مقصد حركت كردم، از قافله اثري جز گرد و غباري نبود و من به آنها نرسيدم حدود يك فرسخ كه راه رفتم، هم خوف مرا گرفته بود و هم هرطور كه آن جنازه را به الاغ مي بستم، پس از آنكه يك مقدار راه مي رفت باز مي افتاد و به هيچ وجه روي الاغ آن جنازه قرار نمي گرفت. بالاخره ديدم نمي توانم او را ببرم خيلي پريشان شدم ايستادم و به حضرت سيد الشهداء عليه السلام سلامي عرض كردم و با چشم گريان گفتم:

آقا من با اين زائر شما چه كنم؟

اگر او را در اين بيابان بگذارم مسئولم و اگر بخواهم بياورم مي بينيد كه نمي توانم درمانده ام و بي چاره شده ام. ناگهان ديدم، چهار سوار كه يكي از آنها شخصيت بيشتري داشت پيدا شدند و آن بزرگوار به من گفت:

جعفر با زائر ما چه ميكني؟

عرض كردم:

آقا چه كنم؟

در مانده شده ام نمي دانم چه بكنم؟

در اين بين آن سه نفر پياده شدند، يكي از آنها نيزه اي در دست داشت با آن نيزه زد چشمه آبي ظاهر شد آن ميت را غسل دادند و آن آقا جلو ايستاد، و بقيه كنار او ايستادند و بر او نماز خواندند و بعد او را سه نفري برداشتند و محكم به الاغ بستند و ناپديد شدند.

من حركت كردم با آنكه معمولي راه مي رفتم ديدم به قافله اي رسيدم كه آنها قبل از قافله ما حركت كرده بودند، از آنها عبور كردم پس از چند لحظه باز قافله اي را ديدم، كه

آنها قبل از اين قافله حركت كرده بودند از آنها هم عبور كردم بعد از چند لحظه ديگر به پل سفيد كه نزديك كربلا است رسيدم و سپس وارد كربلا شدم و خودم از اين سرعت سير تعجب مي كردم. بالاخره او را بردم در وادي ايمن (قبرستان كربلا) دفن كردم، من در كربلا بودم، پس از بيست روز رفقائي كه در قافله بودند به كربلا رسيدند آنها از من سئوال ميكردند تو كي آمدي؟

و چگونه آمدي؟

من براي آنها به اجمال مطالبي را ميگفتم و آنها تعجب مي كردند، تا آنكه روز عرفه شد وقتي به حرم حضرت سيدالشهداء اباعبداللّه الحسين عليه السلام رفتم ديدم بعضي از مردم را به صورت حيوانات مختلف مي بينم از شدت وحشت به خانه برگشتم باز دو مرتبه از خانه در همان روز بيرون آمدم، باز هم آنها را به صورت حيوانات مختلف ديدم. عجيب تر اين بود كه بعد از آن سفر چند سال ديگر هم ايام عرفه به كربلا مشرف شده ام و تنها روز عرفه بعضي از مردم را به صورت حيوانات مي بينم ولي در غير آن روز آن حالت برايم پيدا نمي شود.

لذا تصميم گرفتم ديگر روز عرفه به كربلا مشرف نشوم و من وقتي اين مطالب را بر

اي مردم در اصفهان مي گفتم آنها باور نمي كردند و يا پشت سر من حرف مي زدند. تا آنكه تصميم گرفتم كه ديگر با كسي از اين مقوله حرف نزنم و مدتي هم چيزي براي كسي نگفتم، تا آنكه يك شب با همسرم غذا مي خورديم، صداي در حياط بلند شد، رفتم در را باز كردم

ديدم شخصي مي گويد:

جعفر حضرت صاحب الزمان عليه السلام تو را ميخواهد. من لباس پوشيدم و در خدمت او رفتم مرا به مسجد جمعه در همين اصفهان برد، ديدم آن حضرت در صفحه اي كه منبر بسيار بلندي در آن هست نشسته اند و جمعيت زيادي هم خدمتشان بودند من با خودم مي

گفتم:

در ميان اين جمعيت چگونه آقا را زيارت كنم و چگونه خدمتش برسم؟

ناگهان ديدم به من توجّه فرمودند و صدا زدند جعفر بيا، من به خدمتشان مشرّف شدم فرمودند چرا آنچه در راه كربلا ديده اي بر اي مردم نقل نمي كني؟

عرض كردم اي آقاي من آنها را براي مردم نقل مي كردم ولي از بس مردم پشت سرم بدگوئي كردند تركش نمودم، حضرت فرمودند تو كاري به حرف مردم نداشته باش تو آن قضيه را براي آنها نقل كن تا مردم بدانند كه ما چه نظر لطفي به زوّار جدّمان حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام داريم. (75)

پي نوشت ها

1-قافله اشك صلي الله عليه و آله 20.

2-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 377.

3-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 378.

4-ترجمه كامل الزيارات، صلي الله عليه و آله 380.

5-حديث زمزمه صلي الله عليه و آله 111.

6-كامل الزيارات، 383.

7-حديث زمزمه، صلي الله عليه و آله 115.

8-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 393.

9-ترجمه كامل الزايارات صلي الله عليه و آله 397.

10-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 399.

11-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 402.

12-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 407.

13-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 409.

14-نينواي ناله صلي الله عليه و آله 74.

15-ترجمه كامل الزيارات

صلي الله عليه و آله 414.

16-نينواي ناله صلي الله عليه و آله 81.

17-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 416.

18-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 420.

19-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 426.

20-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 429.

21-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 431.

22-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 432.

23-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 433.

24-گلچين گل نغمه صلي الله عليه و آله 44.

25-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 434.

26-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 438.

27-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 441.

28-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 443.

29-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 445.

30-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 446.

31-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 446.

32-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 449.

33-گلواژه 4، 457.

34-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 458.

35-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 460.

36-گلواژه 4، صلي الله عليه و آله 482.

37-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 461.

38-گلواژه 4، صلي الله عليه و آله 482.

39-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 462.

40-گلهاي اشك صلي الله عليه و آله 23.

41-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 467.

42-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 467.

43-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 470.

44-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 472.

45-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 474.

46-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 476.

47-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 478.

48-ترجمه كامل الزيارات صلي

الله عليه و آله 480.

49-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 489.

50-گلهاي باغ محمدي صلي الله عليه و آله 125.

51-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 494.

52-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 499.

53-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 500.

54-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 503.

55-گل نغمه ها «دفتر سوم» صلي الله عليه و آله 143.

56-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 504.

57-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 505.

58-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 522.

59-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 538.

60-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 541.

61-ديوان مقدّم صلي الله عليه و آله 301.

62-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 542.

63-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 543.

64-ديوان مقدم صلي الله عليه و آله 283.

65-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 546.

66-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 548.

67-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 396.

68-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 551.

69-گلچين گل نغمه صلي الله عليه و آله 47.

70-ترجمه كامل الزيارات صلي الله عليه و آله 553.

71-داستانهاي شگفت.

72-پند تاريخ.

73-زندگاني عشق، 185، نقل دار السلام نوري، 2، صلي الله عليه و آله 138.

74-زندگاني عشق، 216، نقل از كامل الزيارات، 111.

75-ملاقات، /1/291.

داستان هائي از زمين كربلا

پيشگفتار

نويسنده:

ر – يوسفي اهداء به پيشگاه سرور و سالار شهيدان حضرت ابي عبدّاللّه الحسين عليه السلام مظلوم كربلا … و تقديم به روح پر فتوح مرحوم حضرت حجّة الاسلام و المسلمين حاج سيد محمود موسوي هشترودي (ره) والد محترم حضرت حجّة الاسلام و المسلمين حاج سيد طه موسوي هشترودي (حفظه اللّه) كه

حقّا در تدوين و چاپ اين كتاب و آثار ديگر اينجانب زحمات وافري را متحمل گرديده اند، و با قلم مؤثّر و شيواي خويش كتابهاي اينجانب را به مقدّمه اي زيبا مزين فرموده اند، اميد است ثواب اين كتاب و دعاي خوانندگان محترم به روح بلند و ملكوتي والد محترم ايشان كه حقيقتا عاشق ابي عبداللّه عليه السلام بوده است، برسد. همچنين بدينوسيله از جناب مستطاب حضرت حجّة الاسلام و المسلمين سيد عبداللّه حسيني (حفظه اللّه) مديريت محترم انتشارات مهدي يار كه در چاپ و نشر كتب اينجانب زحمات شاياني كشيده اند، تشكّر و قدر داني مي گردد، و از خداوند منّان مسئلت دارم به ايشان توفيق روزافزون عنايت فرمايد، كه حقّا در نشر فرهنگ غني اهل بيت عليه السلام تلاش مجدّانه اي را به انجام رسانيده اند. سعيكم مشكورا ر – يوسفي قم - صفر المظفر 1422

مقدمه

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام علي اشرف الانبياء و المرسلين و آله الطيبين الطاهرين

و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين آمين يا ربّ العالمين. السّلام عليك يا اباعبداللّه عليه السلام - السّلام عليك يا ابن رسول اللّه صلي الله عليه و آله - السّلام عليك يا يا ابن امير المؤمنين عليه السلام - السّلام عليك يا ابن فاطمة الزّهرا سلام الله عليها. سلام بر تو اي شهيد، سلام بر تو اي مظلوم، سلام بر تو اي عطشان، سلام بر تو كه پدر شهيد، برادر شهيد، عموي شهيد، فرزند شهيد و سيد و سرور شهيدان مظلوم هستي. اي حسين جان وجود تو سرمايه اسلام و شهادت تو احياگر اسلام عزيز است، حسين جان خاك تو توتياي

چشم اؤلياء است، و شفا بخش دردها و آلام دنيوي و اُخروي بشر است. چه مي توان از تو گفت حال آنكه تو خود همه چيز هستي؟!

و از ازل تا ابد باقي مي ماني، و از آدم ابوالبشر عليه السلام تا خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله تو را زيارت كرده اند و بر مصائب تو گريستند. حسين جان، وجود ذيجود تو نجاتگر فرشتگان و آدميان است، و هر كه از درگاه خداوند رانده شد، به درگاه باعظمت تو پناهنده شد آزاد گرديد، كه تو آزادگر آنان و پناه بي پناهان مي باشي. و رحمت و رأفت تو حتّي بر قاتلينت شامل مي شود.

امّا كربلا - كربلا چيست؟

كربلا هم كرب است هم بلا، هم رافع كرب است هم دافع بلا، كربلا همان بهشت است، كربلا همان قيامت است، كربلا همان حساب و ميزان است، كربلا كربلاست!!!

كرب يعني گرفتاري، و مشقّت و بلا يعني عذاب و عقاب. كربِ كربلا براي دشمنان اسلام و امامت و ولايت مي باشد، چرا كه آنان با بي اعتنائي (به زمين بهشت در روي زمين) كرب و گرفتاري براي خود آفريدند كه بلاي آخرت را به دنبال دارد. آنان فروختند آخرت و دنياي خويش را در كربلا، براي وعده و خيال هاي باطل و فاسد خود. چه كردند در كربلا؟!

ديوان و ددان بخيال آنكه خدا و قرآن را از سر راه برمي دارند و آينه تمام نماي حق را مي شكنند براي خود كرب و بلا ساختند، نمي دانستند كه كرّوبيان در كربلا حاضرند و آنچه كه به دشمني با آن آمده اند دست خدا و صداي حق است. مي خواستند حق

را بكشند و كربلا درست كردند!!

آري آنان براي خود كرب و بلا ساختند حال آنكه كربلا، كرب و بلائي براي حسين عليه السلام نداشت!

بلكه رافع و دافع كرب و بلاي حسين عليه السلام و شيعيان او مي شد. با نام آن زمين، با خاك آن زمين، با حرمت آن زمين اسلام و امّت مسلمان نجات مي يافت!

در مجرّبترين اذكار و ادعيه اي كه از معصوم عليه السلام وارد شده است، مي فرمايد:

كه هر كس اين ذكر را هفتاد مرتبه با اعتقاد و معرفت بخواند هر كرب و بلايي داشته باشد برطرف مي شود:

يا كاشِفَ الكَربِ عَن وَجهِ الحُسَين، اِكشِف كَربي بِحَقِ اَخيكَ الحُسَين عليه السلام.

يعني اي برطرف كننده كروب و مشكلات از روي حسين عليه السلام برطرف كن كرب و مشكل مرا به حقّ برادرت حسين عليه السلام.

آري حسين عليه السلام خود مشكل گشاست، و براي كربلاي خود كاشف كربي آورده است، پس كربلا - كربي بر حسين عليه السلام و حسينيان ندارد. چون عبّاس علمدار قهرمان دارد، عبّاس عليه السلام كرب از وجود حسين عليه السلام بر مي دارد، كرب از وجود اولاد حسين عليه السلام برمي دارد، كرب از شيعيان حسين عليه السلام بر مي دارد. عبّاس عليه السلام قمر بني هاشم باب الحوائج مي شود، چون كرب كرّوبيان را مي گشايد، نه تنها در كربلا، بلكه دستان مقطوع عبّاس عليه السلام در قيامت شفيع امّت حسين عليه السلام است كه در دستان امّ الائمّه فاطمه زهرا سلام الله عليها خواهد بود.

پس كربلا كربي بر حسين عليه السلام ندارد.

امام حسين عليه السلام به سوي كربلا مي آيد به مانند ماهي كه سالها از

دريا به دور افتاده باشد، حسين عليه السلام را در كربلا نكشتند!

حسين عليه السلام را در (شام) كشته بودند!

آنجائي كه ولايت و امامت را غصب كردند، حسين عليه السلام در كربلا زنده شد و از زندگي خويش اسلام را زنده كرد.

آن هنگام كه وارد خاك كربلا شد و ديد كه ديگر مركب حركت نمي كند، مركب را عوض كردند، و باز حركت ننمود، تا سه مرتبه مركب را عوض كردند، مركب حركت ننمود. و آنگاه فرمودند:

فرود آييد كه اين جا مقتل من و مدفن من و مردان من است و اينجا خيمه هاي ما را غارت مي كنند و خون ما را مي ريزند، كه اين خبر را از جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيده ام!

اي زمين كربلا من ارمغان آورده ام

دُرّ كوچك اصغر شيرين زبان آورده ام

كربلا از روز اوّل كربلا بود، و خداوند سبحان زمين كربلا را حتّي بر زمين كعبه فضيلت داد، و قبل از حضرت سيد الشّهداء عليه السلام انبياء بسياري به زيارت آن زمين مقدّس آمده بودند، و در روايات مي باشد كه قبل از حسين فاطمه سلام الله عليها صدها پيغمبر و صدها فرزند پيغمبر در آنجا به شهادت رسيده و مدفون گرديده اند. كربلا، كربلاست!

چون حسين عليه السلام دارد، حسين عليه السلام كيست؟

حسين عليه السلام كسي است كه در راه خدا كاري كرد كه هيچ كس نكرده و نمي تواند بكند، مگر حسين در كربلا چه كرد؟

او در كربلا همه چيز را در عمل معنا كرد، ايمان را به تصوير كشيد، يعني كسي كه بتواند در آن موقعيت قرار بگيرد. و تصميم خود را عوض نكند، و مرحله

به مرحله به علاقه او نسبت به خدا و كاري كه انجام مي دهد بيشتر شود، در ابتدا آن همه توهين و تحقير، بعد ظلم و جسارت، و سخت تر از همه كشته شدن بهترين بنده گان خدا به دست شقي ترين مردم، داغ كشته شدن برادر و برادرزاده، فرزند رشيد و فرزند شيرخوار، و همه خوبان كه به ياري اسلام آمده اند، و دشوارتر از همه مصائبي كه بر اهل بيت روا مي شد، و حسين عليه السلام همه را مي دانست!

آيا كسي مي تواند حسين باشد و با آن همه كرب و بلا باز هم بگويد:

رِضا بِرِضائِك و تَسليمَا لِاَمرِك لا الهَ غَيرك و لا مَعبُودَ سِواك!

پس كربلا همان بهشت است كه هر كس بدان دست يافت رستگار و سعادت مند مي شود.

با مطالعه و مرور در روايات مربوط به كربلا مي توان به ارزش اين زمين قدسي پي برد و براي آخرت ذخيره اي اندوخت. خدايا زيارت حسين عليه السلام و اولاد عليه السلام را در دنيا نصيب ما بگردان، و از شفاعت آن مقرّبين درگاهت ما و والدين ما و اولاد ما را بي نصيب مفرما،

آمين يا ربّ العالمين.

حوزه علميه - قم المقدّسه. صفر المظفّر 1422

سيد طه موسوي هشترودي

وجه تسميه كربلا

بعضي گفته اند:

كربلا مشتق از كَربَله، بفتح كاف و باء موحده بر وزن عنفله، به معني رخوت و نرمي است، يقال به كربله (اي رخوة في قدميه) به خاطر آنكه خاك كربلا نرم بود0 و يا از كربلا است به معني «الخالص الزّكي يقال كَربَل الحِنطَة اِذا انفّاها فسميت بذلك لان ارضها خالصة طيبة» و يا از كربل بر وزن جعفر است. و

كربل نام علفي است كه بسيار سرخ و برّاق مي باشد زيرا كه از آن علف در آن سرزمين بسيار بود.

البته كربلا مركب است از دو كلمه كرب و بلا و به خاطر كثرت استعمال كربلا شده است. زيرا كه روايت مي باشد كه بهترين اولاد پيغمبران در آنجا به شهادت مي رسند و سر انور اكثر ايشان را در آن زمين با لب تشنه بريدند و ملائكه ها هزار سال قبل از شهادت سيدالشهداء - عليه آلاف التحية و الثناء - آن مكان شريف را زيارت مي كردند.

و قد قتل فيها قبل الحسين عليه السلام ماءئة نبي و ماءئة سبط و انّها تزفّ الي الجنة بطينها و شجرها و جميع ما فيها كما تزفّ العروس الي ازواجها ترجمه:

و قبل از امام حسين عليه السلام صد پيغمبر و صد نفر فرزند پيغمبر كشته شدند، در آنجا و آنها ميروند به سوي بهشت و آنچه در بهشت است مانند آنكه عروس به سوي زوجش ميرود و جمعي از پيامبران به آن مكان عبور نمودند و متذكّر مصيبت فرزند پيامبر آخرالزمان شده و بر هر يكي از آنها در قسمتي كرب و بلا وارد شده است. (1)

مرور سلمان (ره) به كربلا

روايت شده است، وقتي كه جناب سلمان (ره) از جانب اميرالمؤمنين عليه السلام به حكومت مداين مأمور گرديد، و عازم مدائن شد، آن عالي مقام با كارواني همراه شد، و به درازگوشي سوار شده بود به منزل مي رفتند. و قانون آن جناب بود كه يك فرسخ راه را سوار الاغ ميشد، و يك فرسخ راه را پياده مي رفت تا آن حيوان هم ناراحت نشود، و در ميان اهل قافله

قانونِ مراعات احوال حيوانِ مركوب آن جناب معروف و معلوم شده بود.

در منزلي از منازل كه نوبت سواري الاغ بود، آن جناب سوار شده و به قدر نيم فرسخ سوار بود، كه ناگاه اهل قافله ديدند، آن جناب بي اختيار از الاغ مركوب خود پياده شد، و بي اختيار خود را به زمين انداخت و زمين را به آغوش كشيد، و مانند ابر بهاري زار زار ميگريست، اهل قافله متعجب شدند و به سوي ايشان متوجّه شدند.

ناگاه ديدند بعد از زماني از آن زمين گريان و نالان برخاست و چند قدم راه رفت، باز خود را به زمين افكند، صداي گريه و ناله بلند كرد، زماني با شدّت گريست، بعد از آن قدري رفته باز خود را به زمين افكند، با شدّت تمام صيحه و ضجّه زده، مانند زن ثَكلي مي گريست و مي ناليد تا اين كه براي اهل قافله معلوم شد كه آن زمين، زمين كربلا است. (2)

زمين كربلا

مرحوم جنّت مكان حاج حسين نوري در دارالسلام خود نقل كرده است كه در كتاب كلمه طيبه از مرحوم ميرزا سيد علي صاحب شرح كبير كه مي فرمايد:

من عصرهاي پنجشنبه مواظبت داشتم به زيارت قبرهائي كه در اطراف خيمه گاه است. شبي در عالم رؤيا ديدم كه رفته ام به زيارت همان قبرها، ناگهان شنيدم هاتفي به زبان فارسي مي گويد:

خوشا به حال كسي كه در اين زمين مقدس (كربلا) مدفون شود، اگر چه با هزاران گناه باشد از هول قيامت سالم مي ماند، و هيهات كه از هول قيامت سلامت باشد، كسي كه در اين زمين دفن نشود. (3)

كربلا خاكت دهد بوي بهشت

كربلا هستي تو

چون كوي بهشت

كربلا خاكت معطّر از چه شد

بين گلها امتيازت از كه شد

كربلا گو بوي عطرت از كجاست

عنبر و بوي عنبرت از كجاست

كربلا بوي خدائي ميدهي

كي ز او بوي جدائي ميدهي

كربلا جانم فداي بوي تو

كي شود رو آورم بر سوي تو

كربلا گشتي معلّي بعد از آن

برتر از عرش خدائي بعد از آن

كربلا من زنده از بوي توام

كربلا من عاشق روي توام

كربلا هر كس كه يادت مي كند

زائرت حق را زيارت ميكند

خاك حسين در دست پيامبر صلي الله عليه و آله

در روايت اهل سنت و شيعه مستندا نقل شده است كه ام سلمه همسر پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويد:

روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله مشغول استراحت بودند كه ديدم امام حسين عليه السلام وارد شدند، و بر سينه پيامبر صلي الله عليه و آله نشستند، حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمودند:

مرحبا نور ديده ام، مرحبا ميوه دلم، چون نشستن حسين عليه السلام بر سينه پيامبر صلي الله عليه و آله طولاني شد، پيش خودم گفتم!

كه شايد پيامبر صلي الله عليه و آله ناراحت شوند، و جلو رفتم، تا حسين عليه السلام را بر دارم. حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند:

امّ سلمه تا وقتي كه حسينم خودش مي خواهد بگذار بر سينه ام بنشيند، و بدان كه هر كس باندازه تار مويي حسينم را اذيت كند مانند آن است كه مرا اذيت كرده است. امّ سلمه مي گويد:

من از منزل خارج شدم، و وقتي باز گشتم به اتاق رسول خدا صلي الله عليه و آله ديدم پيامبر صلي الله عليه و آله گريه مي كند، خيلي تعجّب كردم!

و عرض كردم يا رسول اللّه خداوند هيچگاه تو را

نگرياند، چرا ناراحتيد؟

ملاحظه كردم و ديدم حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله چيزي در دست دارد، و بدان مينگرد و مي گريد. جلوتر رفتم و ديدم مشتي خاك در دست دارد. سؤال كردم يا رسول اللّه اين چه خاكي است كه تو را اين همه ناراحت مي كند.

رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند:

اي امّ سلمه الان جبرئيل بر من نازل شد و عرض كرد كه اين خاك از زمين كربلا است. و اين خاك فرزند تو حسين عليه السلام است كه در آنجا مدفون مي شود.

يا امّ سلمه بگير اين خاك را و بگذار در شيشه اي، هر وقت كه ديدي رنگ خاك به خون گرائيد، آنوقت بدان كه فرزندم حسين عليه السلام به شهادت رسيده است. امّ سلمه مي گويد:

آن خاك را از رسول خدا صلي الله عليه و آله گرفتم كه بوي عطر عجيبي ميداد.

هنگامي كه امام حسين عليه السلام به سوي كربلا سفر كردند، من نگران بودم و هر روز به آن خاك نظر مي كردم، تا يك روز ديدم كه تمام خاك تبديل به خون شده است و فهميدم كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده اند. لذا شروع كردم به ناله و شيون كردم و آن روز تا شب براي حسين گريستم، آن روز هيچ غذا نخوردم تا شب فرا رسيد، از شدّت ناراحتي و غصّه خوابم برد.

در عالم خواب رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدم، كه تشريف آوردند ولي سر و روي حضرت خاك آلود است!

و من شروع كردم به زدودن خاك و غبار از روي آن حضرت و عرض كردم يا رسول

اللّه صلي الله عليه و آله من بفداي شما، اين گرد و غبار كجاست كه بر روي شما نشسته است. فرمود:

امّ سلمه الان حسينم را دفن كردم!، (4)

مناظره اي درباره سجده

مناظره اي درباره سجده بر مهر و تربت امام حسين عليه السلام يكي از علماي اهل تسنّن كه از فارغ التحصيلان دانشگاه «الازهر» مصر است به نام «شيخ محمد مرعي انطاكي» از اهالي سوريه، بر اثر تحقيقات دامنه دار به مذهب تشيع گراييد، و در كتابي به نام «لماذا اخترت مذهب الشّيعه» علل گرايش خود را با ذكر مدارك متقن ذكر نموده است، در اينجا به يكي از مناظرات او با دانشمندان اهل تسنّن پيرامون سجده بر مهري كه از تربت حسيني است. توجّه كنيد:

محمد مرعي در خانه اش بود، چند نفر از دانشمندان اهل تسنّن كه بعضي از آنها از دوستان سابق او در دانشگاه الازهر بودند، به ديدار او آمدند و در آن ديدار، بحث و گفتگوي زير رخ داد:

دانشمندان:

شيعيان بر تربت حسيني سجده مي كنند، آنها به همين علّت كه بر مهر تربت حسيني سجده مي كنند، مشرك هستند. محمد مرعي:

سجده بر تربت، شرك نيست؛ زيرا شيعيان بر تربت براي خدا، سجده مي كنند، نه اينكه براي تربت سجده كنند، اگر به پندار شما به فرض محال، در درون تربت چيزي وجود دارد، و شيعيان به خاطر آن چيز، آن را سجده كنند، نه اينكه بر آن سجده نمايند، البته چنين فرضي، شرك است، ولي شيعيان براي معبود خود كه خدا باشد سجده مي كنند، نهايت اينكه هنگام سجده براي خدا، پيشاني را بر تربت مي گذارند. به عبارت روشنتر:

حقيقت سجده، نهايت خضوع در برابر

خدا است، نه در برابر مهر تربت.

يكي از حاضران (به نام حميد):

احسن بر تو كه تجزيه و تحليل زيبايي نمودي، ولي اين سؤال براي ما باقي مي ماند كه چرا شما شيعيان، اصرار داريد كه بر تربت حسيني سجده نماييد؟

چرا بر ساير چيزها سجده نمي كنيد؟

همان گونه كه بر تربت سجده مي كنيد؟

محمّد مرعي:

اينكه ما بر خاك سجده مي كنيم، بر اساس حديثي است كه مورد اتفاق همه فرقه هاي اسلامي است كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

«جُعِلَتْ لِي الاَرضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً»:

«زمين براي من سجده گاه و پاكيزه قرار داده شده است».

بنا بر اين به اتّفاق همه مسلمين، سجده بر خاك خالص، جايز است، از اين رو ما بر خاك سجده مي كنيم.

حميد:

چگونه مسلمانان بر اين امر اتّفاق نظر دارند؟

محمد مرعي:

هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از مكّه به مدينه هجرت كرد، در همان آغاز، به ساختن مسجد دستور داد،

آيا اين مسجد فرش داشت؟

حميد:

نه، فرش نداشت.

محمّد مرعي:

پس پيامبر صلي الله عليه و آله و مسلمانان بر چه چيزي سجده مي كردند؟

حميد:

بر زميني كه از خاك، فرش شده بود، سجده مي كردند؟

محمّد مرعي:

بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله، مسلمانان در عصر خلافت ابوبكر و عمر و عثمان بر چه سجده مي كردند؟

آيا مسجد فرش داشت؟

حميد:

نه، فرش نداشت، آنها نيز بر خاك زمين مسجد سجده مي نمودند.

محمّد مرعي:

بنا بر اين به اعتراف شما، پيامبر صلي الله عليه و آله در همه نمازهاي خود بر زمين سجده كرده است، همچنين مسلمانان در عصر او و در عصر بعد از او، روي اين اساس، قطعاً سجده بر خاك، صحيح است.

حميد:

اشكال

من اين است كه شيعيان، تنها بر خاك، سجده مي كنند، آن هم خاكي كه از زميني گرفته و به صورت مهر در آورده، آن را در جيب خود مي نهند و بر آن سجده مي نمايند.

محمد مرعي:

اوّلاً؛ به عقيده شيعه، سجده بر هر گونه زمين، خواه سنگ فرش باشد و خواه زمين خاكي باشد، جايز است.

ثانيا؛ نظر به اينكه شرط است محل سجده پاك باشد، پس سجده بر زمين نجس يا خاك آلود جايز نيست، از اين رو قطعه اي از گِل خشكيده (به نام مهر) را كه از خاك پاك تهيه شده، با خود حمل مي كنند، تا در نماز بر خاكي كه مطمئناً پاك و تميز است سجده كنند، با علم به اينكه آنها سجده بر خاك زمين را كه نجس بودن آن را نمي دانند، جايز مي دانند.

حميد:

اگر منظور شيعه، سجده بر خاك پاك خالص است چرا مقداري از خاك را حمل نمي كنند، بلكه «مُهر» حمل مي كنند؟

محمد مرعي:

نظر به اينكه حمل خاك موجب خاك آلودگي لباس مي شود، از اين رو خاك را در هر جا بگذارند طبعاً دست و لباس، خاك آلود مي شود، شيعيان همان خاك را با آب مي آميزند و گل مي كنند و سپس همان گل در قالب زيبا، خشك مي شود و به صورت مهر در مي آيد، كه ديگر حمل آن، زحمت نيست و موجب خاك آلودگي لباس و دست نخواهد شد. حميد:

چرا شما بر غير خاك، مانند حصير

و قالي و زيلو و … سجده نمي كنيد؟

محمد مرعي:

گفتيم غرض از سجده، نهايت خضوع در برابر خدا است، اينك مي گوييم، سجده بر

خاك، خواه خشكيده (مهر) و خواه نرم، دلالت بيشتري بر خضوع در برابر خدا دارد؛ زيرا خاك، ناچيزترين اشيا است، و ما بالاترين عضو بدن خود (يعني پيشاني) را بر پايين ترين چيز (خاك) در حال سجده مي نهيم، تا با خضوع بيشتر، خدا را عبادت كنيم، از اين رو، مستحب است كه جاي سجده پايينتر از جاي دستها و پاها باشد، تا بيانگر خضوع بيشتر گردد، و همچنين مستحب است در سجده، سر بيني خاك آلود شود، تا دلالت بيشتر براي خضوع داشته باشد، بنابراين، سجده بر قطعه اي از خاك خشكيده (مهر)، بهتر از سجده بر ساير اشيايي است كه سجده بر آن روا است، چرا كه اگر انسان در سجده، پيشاني خود را بر روي سجّاده گران قيمت يا بر قطعه طلا و نقره و امثال آنها و يا بر قالي و لباس گرانبها بگذارد، از تواضع و خضوعش، كاسته مي شود، و چه بسا هيچ گونه دلالتي بر كوچكي بنده در برابر خدا نداشته باشد.

با اين توضيح:

آيا كسي كه سجده بر خاك خشكيده (مهر) مي كند تا تواضع و خضوعش در پيشگاه خدا، رساتر باشد، مشرك و كافر خواهد بود؟

ولي سجده بر چيزي (مانند قالي و سنگ مرمر و …) كه مخالف تواضع است، تقرّب به خدا است؟!، هر كس چنين تصوّر كند، تصوّر باطل و بي اساسي نموده است. حميد:

پس اين كلمات چيست كه بر روي مهرهايي كه شيعه بر آنها سجده مي كنند، نوشته شده است؟

محمد مرعي:

اوّلاً؛ همه تربتها داراي نوشته نيست، بلكه بسياري از آنها بدون نوشته است.

ثانياً؛ در بعضي از آنها نوشته شده كه:

«سُبْحانَ رَبِي الاَعْلي وَ

بِحَمْدِهِ» كه اشاره اي به ذكر سجده است،

و در بعضي نوشته شده كه اين تربت از زمين كربلا گرفته شده، تو را به خدا سوگند آيا اين نوشته ها، موجب شرك است؟

و آيا اين نوشته ها، تربت را از خاكي كه سجده بر آن صحيح مي باشد، خارج مي كند؟

حميد:

نه، هرگز موجب شرك و عدم جواز سجده بر آن نيست، ولي يك سؤال ديگر دارم و آن اينكه در تربت زمين كربلا، چه خصوصيتي وجود دارد، كه بسياري از شيعيان مقيد هستند تا بر تربت حسيني، سجده كنند؟

محمد مرعي:

رازش اين است كه در روايات ما از امامان اهلبيت عليهم السلام نقل شده كه:

ارزش سجده بر تربت امام حسين عليه السلام بر تربت هاي ديگر بيشتر است.

امام صادق عليه السلام فرمود:

«اَلسُّجُودُ عَلي تُرْبَةِ الْحُسَينِ يخْرِقُ الْحُجُبَ السَّبْعِ»:

«سجده بر تربت حسين عليه السلام حجابهاي هفتگانه را مي شكافد» (5)

يعني موجب قبولي نماز، و صعود آن به سوي آسمان مي گردد.

نيز روايت شده كه:

«آن حضرت فقط بر تربت حسين عليه السلام سجده مي كرد، به خاطر تذلّل و كوچكي در براي خداي بزرگ». (6) بنابراين، تربت حسين عليه السلام داراي يك نوع برتري است كه در تربتهاي ديگر، آن برتري نيست.

حميد:

آيا نماز بر تربت حسين عليه السلام موجب قبول شدن نماز در پيشگاه خدا مي شود، هر چند باطل باشد؟

محمد مرعي:

مذهب شيعه مي گويد:

نمازي كه فاقد يكي از شرايط صحّت نماز باشد، باطل است و قبول نخواهد شد، ولي نمازي كه داراي همه شرائط صحّت است، اگر در سجده اش بر تربت امام حسين عليه السلام سجده گردد، قبول مي شود و موجب ارزش و ثواب بيشتر خواهد شد.

حميد:

آيا

زمين كربلا از همه زمينها، حتي از زمين مكّه و مدينه برتر است، تا گفته شود كه نماز بر تربت حسين عليه السلام بر نماز بر همه تربت ها برتر مي باشد؟

محمّد مرعي:

چه مانعي دارد كه چنين خصوصيتي را خداوند در تربت زمين كربلا قرار داده باشد.

حميد:

زمين مكّه كه همواره از زمان آدم عليه السلام تا كنون، جايگاه كعبه است، و زمين مدينه كه جسد مطهّر پيامبر صلي الله عليه و آله را در بر گرفته است، آيا مقامي كمتر از مقام زمين كربلا دارند؟

اين عجيب است، آيا حسين عليه السلام بهتر از جدّش پيامبر صلي الله عليه و آله است؟

محمد مرعي:

نه، هرگز؛ بلكه عظمت و شرافت حسين عليه السلام به خاطر عظمت مقام و شرافت رسول خدا صلي الله عليه و آله است، ولي راز اين كه خاك كربلا برتري يافته اين است كه امام حسين عليه السلام در آن سرزمين در راه دين جدّش به شهادت رسيده است، مقام حسين عليه السلام جزئي از مقام رسالت است، ولي نظر به اينكه آن حضرت و بستگان و يارانش، در راه خدا و برپا داري اسلام، و استواري اركان دين، و حفظ آن از بازيچه هوسبازان، جانبازي كرده و به شهادت رسيده اند، خداوند متعال به خاطر آن، سه ويژگي به امام حسين عليه السلام داده است:

1 - دعا در زير قبّه مرقد شريفش به استجابت مي رسد.

2 - امامان، از نسل او هستند.

3 - و در تربت او، شفا هست.

آيا اعطاي چنين خصوصيتي به تربت حسين عليه السلام اشكالي دارد؟

و آيا معني اينكه بگوييم زمين كربلا از زمين مدينه برتري دارد، اين است كه بگوييم

امام حسين عليه السلام بر پيامبر صلي الله عليه و آله برتري دارد، تا شما به ما اشكال كنيد؟!

بلكه مطلب به عكس است، بنابراين، احترام به تربت امام حسين عليه السلام احترام به حسين عليه السلام است و احترام به او، احترام به خدا، و جدّ امام حسين عليه السلام يعني رسول خدا صلي الله عليه و آله است. وقتي كه سخن به اينجا رسيد، يكي از حاضران كه قانع شده بود، در حالي كه شادمان بود برخاست و بسيار سخن مرا ستود و از من تمجيد كرد و كتابهاي شيعه را از من درخواست نمود و به من گفت:

گفتار تو بسيار بجا و شايسته است، من خيال مي كردم كه شيعيان، حسين عليه السلام را برتر از رسول خدا صلي الله عليه و آله مي دانند، اكنون حقيقت را دريافتم، و از بيانات زيبا و گوياي شما سپاسگزارم، از اين پس خودم مهري از تربت كربلا را همراه خود بر مي دارم و بر آن نماز مي خوانم. (7)

مشتي از خاك كربلا در دست علي عليه السلام

هَرْثَمَة مي گويد:

چون از جنگ صفين همراه علي عليه السلام برگشتيم، آن حضرت وارد كربلا شد. و در آن سرزمين نماز خواند. آن گاه مشتي از خاك كربلا برداشت و آنرا بوئيد سپس فرمود:

وَاهاً لَكِ يا تُّرْبَة لَيحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ يدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيرِ حِسَاب

آه اي خاك!

حقّا كه از تو مردماني برانگيخته شوند كه بدون حساب داخل بهشت گردند.

وقتي هَرْثَمَة به نزد همسرش كه از شيعيان علي عليه السلام بود بازگشت ماجرائي را كه در كربلا پيش آمده بود براي وي نقل كرد، و با تعجب پرسيد:

اين قضّيه را علي عليه السلام از كجا و چگونه

مي داند؟

هَرْثَمَة مي گويد:

مدتي از ماجرا گذشت. آن روز كه عبيدالله بن زياد لشگر بجنگ امام حسين عليه السلام فرستاد، من هم در آن لشگر بودم. هنگامي كه به سرزمين كربلا رسيدم ناگهان همان مكاني را كه علي عليه السلام در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديدم، و شناختم و سخنان علي عليه السلام به يادم افتاد. لذا از آمدنم پشيمان شده، اسب خود را سوار شدم و به محضر امام حسين عليه السلام رسيدم، و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه راكه در آن محل از پدرش علي عليه السلام شنيده بودم، برايش نقل كردم

امام حسين عليه السلام فرمود:

آيا به كمك ما آمده اي يا به جنگ ما؟

گفتم:

اي فرزند رسول خدا!

من به ياري شما آمده ام نه به جنگ شما!

امّا زن و بچّه ام را گذارده ام و از جانب ابن زياد برايشان بيمناكم.

امام حسين عليه السلام اين سخن را كه شنيد فرمود:

حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه قتلگاه ما را نبيني و صداي ما را نشنوي.

به خدا سوگند! هر كس امروز صداي مظلوميت ما را بشنود و به ياري ما نشتابد، داخل آتش جهنّم خواهد شد. (8)

هيچكس را از كربلا به سوي جهنم نمي برد

آخوند ملا محمّد كاظم هزارجريبي (رضوان الله عليه) فرمود:

شنيدم از آقا ميرزا محمّد شهرستاني كه عالم جليل القدري بود كه بر جنازه سيد بحرالعلوم نماز خواند فرمود:

من در اوايل جواني مجاورت زمين كربلا را اختيار كرده بودم رفيقي داشتم صالح و متقي، مجاور نجف اشرف بود، از اهل خاتون آباد، اسمش حاج حسن علي بود مكرر مرا تكليف مي كرد به نجف بروم و در آنجا مجاورت نمائيم، زيرا در

كربلا قساوت مي آورد و مجاورت در نجف به مراتب بهتر است، تا شبي خواب ديدم در رواق حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي باشم و همان رفيقمان حاج حسن علي هم آنجا بود و بر من مجاورت كربلا را باز انكار مي كرد.

ناگاه ديدم آقا امام زمان - (عجل اللّه فرجه الشريف) - در رواق تشريف دارند حاج حسن علي خدمت آن حضرت عرض كرد:

يابن رسول اللّه، شما اينجا تشريف داريد و مردم به زيارت شما، به سامرا مي آيند. فرمود:

آنجا هم هستم، پس بدست مبارك اشاره كرد به سوي ضريح و فرمود:

«بحقّ اميرالمؤمنين لا يقوّدون احد امن كربلا الي جهنّم»

يعني:

به اميرالمومنين قسم كه هيچ كس را از كربلا به سوي جهنّم نمي برند سپس فرمود:

به شرط اين كه شبي را در آنجا مانده باشد من گمان كردم، مقصود حضرت از بيتوته يعني مشغول عبادت باشد.

من عرض كردم:

ما شبها را مي خوابيم تا هنگام طلوع آفتاب فرمود:

اگر چه خوابيده باشد تا هنگام طلوع آفتاب به اين جهت من هم مجاورت زمين كربلا را اختيار كردم. (9)

تابوت مرد عاصي و غبار كربلا

مرحوم تاج الدّين حسن سلطان محمد(رضوان اللّه تعالي عليه) در كتاب خود مينويسد:

در بغداد مرد فاسقي بود كه هنگام احتضار وصيت كرده بود كه مرا ببريد نجف اشرف دفن كنيد شايد خداوند مرا بيامرزد و به خاطر حضرت امير المومنين عليه السلام ببخشد. چون وفات كرد قوم و خويشان او حسب الوصية او را غسل داده و كفن نمودند و در تابوتي گذاردند و به سوي نجف حمل كردند.

شب حضرت امير عليه السلام به خواب بعضي از خدّام حرم خود آمدند، و فرمودند:

فردا صبح نعش يك فاسق را از

بغداد مي آورند كه در زمين نجف دفن كنند، برويد و مانع اين كار شويد!

و نگذاريد او را در جوار من دفن كنند. فردا كه شد خدّام حرم مطهّر يكديگر را خبر كردند، رفتند و در بيرون دروازه نجف ايستادند، كه نگذارند كه نعش آن فاسق را وارد كنند، هر قدر انتظار كشيدند كسي را نياوردند. شب بعد باز در خواب ديدند حضرت امير عليه السلام را كه فرمود:

آن مرد فاسق را كه شب گذشته گفتم نگذاريد وارد شوند فردا ميآيند، برويد و به استقبال او، و او را با عزّت و احترام تمام بياوريد و در بهترين جاها دفن كنيد. گفتند:

آقا شب قبل فرموديد نگذاريد و حالا ميفرمائيد بهترين جا دفن شود!؟

حضرت فرمود:

آنهايي كه نعش را مي آوردند، شب گذشته راه را گم كردند، و عبورشان به زمين كربلا افتاد، باد وزيد خاك و غبار زمين كربلا را در تابوت او ريخته از بركت خاك كربلا و احترام فرزندم حسين عليه السلام خداوند از جميع تقصيرات او گذشت او را آمرزيد و رحمت خود را شامل حالش گردانيده است. (10)

سرزمين كربلا گنجينه اسرار دارد

اندر آن دار الشفا مكنونه احرار دارد

آن قمر باشد حسين و دور او اصحاب و ياران

و آن نگين باشد علي دردانه اسرار دارد

كربلا شد لاله زار و بوستان آل طه

اشك چشم شيعيانش راه بر گلزار دارد

راه و رسمش تا قيامت رهنماي شيعيان شد

كربلاهايش در ايران غنچه بي خار دارد

فضيلت كربلا بر مكّه

عن الصّادق عليه السلام انّ ارض الكعبة قال مَن مِثلي و قد بني بيت اللّه علي ظهري ياتيني النّاس من كل فجّ عميق و جعلت حرم اللّه و امنه، فاوحي اللّه اليها

كفّي و قرّي ما فضل ما فضّلت به فيها اعطيت ارض كربلا الّا بمنزلة الّا برّة غمت في البحر فحملت من مأ البحر و لولا تربة الحسين عليه السلام ما فضّلتك و لولا ما ضمّنة كربلا لما خلقتك و لا خلقت الذّي افتخرت به فقري و استقرّي و كوني دنيا متواضعا ذليلا مهيمنا غير مستنكف و لا مستكبر لارض كربلا والّا مسخنده و هويت بك في نار جهنّم. ترجمه:

امام صادق عليه السلام فرمودند:

مكه سخن گفت به كرامت هاي خداوند تفاخر نمود و گفت:

كيست مانند من و حال آنكه خانه خدا روي من بنا شده و مردم از اطراف به جانب من مي آيند، چون مكّه تفاخر نمود وحي شد، كه اي مكّه بجاي خود باش، نيست فضل خانه كه سبب فضل تو است در جنب فضل كربلا، مگر به مانند سوزني كه در دريا فرو برند، پس چه اندازه آب از دريا برميدارد، و اگر خاك كربلا نبود تو را فضيلت نمي دادم، و اگر آن شخص (امام حسين عليه السلام) كه در آنجا مدفون است نبود نه تو را و نه خانه را خلق مي كردم پس بجاي خود باش و تواضع و خشوع نما، و تكبّر مكن بر كربلا و الّا تو را به جهنّم خواهم انداخت. (11)

و قال علي بن الحسين عليه السلام اتّخذ اللّه ارض كربلا حرما قبل ان يتّخذ مكّة حرما باربعة عشرين الف عام و انّها تزهر لاهل الجنّة كالكوكب الدّري. (12)

امام سجّاد عليه السلام فرمودند:

خداوند زمين كربلا را حرم قرار داد 24 هزار سال قبل از آنكه مكّه را حرم قرار دهد، و آن زمين ميدرخشد بر

اي مردم

بهشت مانند ستاره درخشان. و عن ابي جعفر عليه السلام قال خلق اللّه كربلا قبل ان يخلق الكعبة باربعة عشرين الف عامٍ و قدّسها و بارك عليها فما زالت قبل ان يخلق اللّه الخلق مقدّسة و مباركة و لا تزال كذلك و جعلها اللّه افضل الارض في الجنّة. و امام باقر عليه السلام مي فرمايد:

خداوند كربلا را خلق كرد 24 هزار سال قبل از آنكه كعبه را خلق نمايد و آن زمين را مقدس نمود و بركت داد و قبل از آن خلق ننموده بود مقدّسي و مباركي مانند آن زمين و خداوند زمين كربلا را در بهشت افضل زمينها قرار داده است. (13)

هر آن كس عارف حقّ شد بسر شور و نوا دارد

هر آن دل پر ز ايمان شد هواي كربلا دارد

شنيدي كربلا، امّا نديدي اصل معنا را

هر آن كس ديد آنرا صد هزاران مدّعا دارد

بيا بين از شميم درگهش جانها شود زنده

بهر صبحي به از جنّت نسيم جان فزا دارد

گلستان علي در كربلا گشته خزان يكسر

كه بهر ديدنش دلها همه شوق لقا دارد

بيا در كربلا بنگر، جلال شاه مظلومان

ببين اين بارگه بي شك تجلّي خدا دارد

با گر آرزو داري، تهي كن عقده دل را

نگر آن شه به زوّارش چه سان مهر و وفا دارد

چه گوئيم اي عزيزان از مزار زاده زهرا

كه خاكش برتري بر كعبه و ارض و سماء دارد

غبار كربلا مانع آتش

فاضل كامل سيد الواعظين مرحوم سيد محمود امامي اصفهاني (رحمة اللّه عليه) نقل نموده اند:

يكي از خلفاي بني مروان اولاد دار نمي شد به مقتضاي عقيده فاسد خود نذر كرد كه اگر خدا پسري به او بدهد، او را بر سر راه زوّارهاي

حضرت سيد الشهدأ عليه السلام بفرستد، و آنها را به قتل برساند. اتفاقا بعد از مدّتي خداوند پسري به او عطاء مي نمايد، تا اينكه بزرگ ميشود و به او وصيت مي كند كه بايد بروي سر راه زوّارهاي حسين عليه السلام و آنها را به قتل برساني. پسر شبي در خواب ديد قيامت است و ملائكه غلاظ و شداد جمعي را مي برند به سوي جهنّم، تا يك شخص را آوردند بكشند به سوي آتش، رسول خدا صلي الله عليه و آله به ملائك فرمود:

اگر چه اين مرد گناه كار است ليكن شما نمي توانيد او را به جهنّم ببريد زيرا روزي به زمين كربلا مي گذشت غباري از آن زمين بر بدن او نشسته است. عرض كردند:

غبار را از او مي شوئيم، حضرت فرمود:

غبار را ميشوئيد امّا چشم او كه به بقعه و بارگاه فرزندم حسين عليه السلام افتاده نمي شود كه بشوئيد.

پس ملائكه عذاب او را رها كردند و ملائكه رحمت آمدند و او را به بهشت بردند. آن پسر از خواب بيدار شد و از قصد فاسد خود بر گشت و توبه نمود و فورا به زيارت آن حضرت رفت و زوار را حرمت و نوازش مي كرد. (14)

امام حسن عسگري عليه السلام و زوّار كربلا و خراسان

روايت شده كه:

روزي دو نفر از محّبان، يكي از زيارت خراسان و ديگري از زيارت كربلا به شهر سرمن راي (سامرّا) وارد مي شدند پس احوالات را به خدمت امام حسن عسگري عليه السلام معروض داشتند آن حضرت، آن دو را پيشواز كردند، امّا در وقت مراجعت آن حضرت پياده تشريف مي آوردند، يكي از اصحاب عرض كرد:

يابن رسول اللّه اسب سواري

موجود است چرا سوار نمي شويد، فرمودند:

به خود گوارا نمي بينم كه دوستان و محبّان ما پياده باشند و من سوار شوم، پس با همان حال با آن دو نفر به خانه ايشان تشريف آوردند. آن حضرت به ايشان نظر مبارك مي كرد و مي گريست به حدّي كه عرض كردند:

يابن رسول اللّه سبب گريه شما چيست؟

فرمودند:

سبب گريه من اين دو نفر زائر هستند، وقتي به زائر خراسان نظر ميكنم جدّم امام رضا عليه السلام به خاطرم مي آيد كه در ولايت غريب، بي كس و تنها به او زهر دادند و جگر مباركش را پاره پاره نمودند و احدي نبود تا او را ياري و دلداري نمايد. و وقتي به اين زائر مي نگرم به خاطرم ميرسد كه جدّم سيدالشهداء عليه السلام كه در روز عاشورا با لب تشنه و جگر سوخته و بي كس و تنها در ميان اهل ظلم و جفا با بدن پاره پاره بر روي خاك و ريگهاي كربلا افتاده بود و در ميان اهل ظلم كسي نبود كه ياري اش كند پس هر كس كه ياري و اعانت زوّار ما را كند گويا ما را اعانت و ياري كرده است. (15)

ورود امام حسين عليه السلام به كربلا

در مورد ورود حضرت سيدالشهداء ابي عبداللّه الحسين عليه السلام به سرزمين كربلا اختلاف است ولي اصحّ تواريخ در مورد ورود آن حضرت به اين سرزمين پر بلا روز دوم محرم الحرام سال 61 هجري مي باشد طبق روايت صحيح زماني كه حضرت به آن زمين رسيده، پرسيدند اين سرزمين چه نام دارد؟

جواب دادند قادسيه، حضرت دوباره پرسيدند!

آيا نام ديگري دارد؟

عرض كردند نينوا!

حضرت باز فرمودند!

آيا نام ديگري دارد؟

عرض

كردند!

به اين سرزمين طَفّ نيز ميگويند، دو باره فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسيدند:

ديگر چه نام دارد؟

عرض كردند:

آري!

اين سرزمين را كربلا نيز مي گويند. چون حضرت نام كربلا را شنيدند، فرمودند:

اللهمّ انّي اعوذ بِكَ مِنَ الكَربِ و البَلا

يعني خدا يا پناه مي برم بر خودت از همه مشكلات و بلاها. و نيز فرمودند:

ههنا مَناخُ رِكابِنا و مَحَطُّ رِحالِنا و مقتَلُ رجالِنا وَ مَسفَكُ دِمائِنَّا …

بعد از آن فرمود:

اين موضع كرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آييد كه اين جا منزل و محل خيمه هاي ماست و اين زمين جاي ريختن خون ما است و در اين جاست كه قبرهاي ما واقع ميشود.

و فرمودند:

رسول خدا صلي الله عليه و آله مرا از اينها خبر داده است. و در آن جا فرود آمدند. امّا همان زمان لشكر دشمن نيز در همان مكان اردو زد و چون روز ديگر شد چهار هزار لشگر دشمن در آن زمين پر بلا منزل كردند، (16) قربان مظلوميتت يا ابا عبداللّه الحسين عليه السلام. الا لعنة اللّه علي القوم الظالمين

تربت كربلا

در زمان حضرت صادق عليه السلام زن زانيه اي بود كه هر وقتي بچه اي از طريق نا مشروع مي زائيد به تنور مي انداخت. و آنها را مي سوزاند، تا اين كه اجلش رسيد و مرد. اقربا و خويشان او زن را غسل و كفن كردند و نماز برايش خواندند و به خاكش سپردند، ولي يك وقت متوجّه شدند زمين جنازه اين زن بد كاره را قبول نمي كند و به بيرون انداخت، آن عده كه در جريان دفن اين زن بد كاره شركت

داشتند احساس كردند شايد اشكال از زمين و خاك باشد جنازه را در جاي ديگري دفن كردند، دوباره صحنه قبل تكرار شد، يعني زمين جسد را نپذيرفت و اين عمل تا سه مرتبه تكرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق عليه السلام و گفت:

اي فرزند پيامبر به فريادم برس … و جريان را براي حضرت بازگو كرد و متمسك و ملتجي به حضرت گرديد، وجود مقدّس آقا امام صادق عليه السلام وقتي جريان را از زبان مادرش شنيد متوجّه شد كار آن زن زنا و سوزاندن بچه هاي حرام زاده بود، فرمود:

هيچ مخلوقي حقّ ندارد مخلوق ديگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است. مادر آن زن بد كاره به امام عرض كرد:

حالا چه كنم.

حضرت فرمود:

مقداري از تربت جدّم سيدالشهداء ابي عبداللّه الحسين عليه السلام را همراه جنازه اش در قبر بگذاريد زيرا تربت جدّم حسين عليه السلام مشكل گشاي همه امور است مادر زن زانيه مقداري تربت كربلا تهيه نمود و همراه جنازه گذاشت، و ديگر تكرار نشد. (17)

حضرت نوح و كربلا

در كتاب شريف المشاهد شيخ شبستري (ره) روايت كرده كه:

چون حضرت نوح عليه السلام كشتي را بنا نمود و صد هزار مسمار به كشتي زد تا اينكه پنج مسمار ماند حضرت نوح عليه السلام يكي از آن پنج مسمار را برداشت.

فاَشرَقَ بِيدِهِ وَ اَضاءَ كَما يضئ الكَواكِبَ الدُّريه في اُفُق السَّماء.

پس آن مسمار در دست نوح روشن شد چنانكه ستاره رخشان در افق آسمان درخشنده مي شود.

فتحير نوح فانطق الله المسمار بلسان طلق ذلق فقال انا باسم خير الانبياء محمّد بن عبّداللّه (صلي الله عليه و آله)

پس نوح

از درخشندگي مسمار حيران شد و خداوند عالم مسمار را به نطق و تكلم آورد با زبان گشاده و فصيح عرض كرد:

كه يا نوح من بر اسم نامي خاتم انبياء محَّمد بن عبدالله مقرَّر شده ام و درخشندگي من از بركت اسم آن بزرگوار است.

پس جبرئيل نازل شد و حضرت نوح عليه السلام از جبرئيل سؤال كرد يا جبرئيل اين چه مسماري است كه من هرگز مثل او را در درخشندگي نديده ام. جبرئيل گفت:

اين مسمار بر اسم حضرت رسو ل اللّه صلي الله عليه و آله است پس حضرت نوح (علي نبيينا و آله و عليه السلام) سه مسمار ديگر از آنها را برداشت و هر يك را به طرفي از كشتي زد، و هر يك در درخشندگي مثل سابق بودند، چون نوبت مسمار پنجم رسيد حضرت نوح عليه السلام آن را برداشت و ديد فَزَهر و انارَ و اَ ظهَر النِداوة پس درخشان و منوّر گرديد، در دستش، و رطوبت سرخي از آن مسمار ظاهر شد، حضرت نوح عليه السلام متعجّب ماند از جبرئيل سؤال كرد!

جبرئيل عرض كرد:

كه اين مسمار پنجم مسمار حسين عليه السلام است و به نام اوست، آنرا به جانب مسمار پدرش بزن،

حضرت نوح پرسيد كه اين چه رطوبت است كه از اين مسمار ظاهر مي شود؟

جبرئيل عرض كرد:

كه اين خون است و احوالات و وقايع كربلا را به حضرت نوح عليه السلام بيان كرد و حضرت نوح عليه السلام گريست و بر قاتلين آن حضرت لعن نمود. (18)

حضرت آدم و كربلا

در مصيبت حضرت سيد الشهداء عليه السلام بنا بر روايات مختلف آنچه به چشم ديده، و ديده نمي شود گريسته اند. در جريان

هبوط حضرت آدم عليه السلام مي باشد كه آن حضرت پس از ترك اولي كه در بهشت انجام داد از بهشت رانده و بر زمين فرستاده شد، محل هبوط آدم عليه السلام در مكّه معظّمه بوده است و در روايات مي باشد كه حضرت آدم عليه السلام به خاطر آن گناه يا ترك اولي بسيار گريست و از گناه خود توبه كرد.

و همچنين مفارقت از همسرش حوّا نيز به غصّه او افزوده بود، بنا بر اين حضرت آدم عليه السلام بر روي زمين حركت كرد و بيابانها و دشتها را زير پا گذاشت تا گذار حضرت آدم عليه السلام به سرزمين كربلاي پر بلا افتاد، كدام كربلا آن كربلايي كه تا حضرت سيدالشهداء به آن سرزمين وارد شد و ديگر مركب او حركت ننمود بنا بر روايات سه مركب عوض كردند ولي مركب حركت ننمود. خلاصه آنكه حضرت آدم وقتي به آن سرزمين رسيد، ملاحظه كرد كه گرد غم و غبار، ناراحتي وهمّ و غم در وجودش پديدار شد و قلبش به تنگ آمد، تا رسيد به آنجايي كه شمع فروزان پيامبر صلي الله عليه و آله خاموش گشته بود، يعني تا به قتلگاه حضرت سيد الشهداء عليه السلام رسيد، قدمش به سنگي برخورد كرد و افتاد - و بر اثر اصابت سرش به زمين - خون از سر حضرت آدم جاري شد، حضرت آدم عليه السلام ناراحت شد و سر به آسمان برداشت كه، بار الها آيا گناه تازه اي مرتكب شده ام كه مرا اينگونه مجازات مي كني؟

خدايا من تمام عالم را گشتم و چنين بلائي بر سرم وارد نشد، حال آنكه در اينجا

چنين عقوبت مي شوم!

از جانب پروردگار عالم ندا آمد كه اي آدم از جانب تو گناهي سر نزده است لكن اين همانجايي است كه:

يقتل في هذه الارض ولدك الحسين عليه السلام ظلما يعني اين همان جايي است كه فرزندت حسين عليه السلام بر اثر ظلم شهيد مي شود، و خداوند روضه سيد الشهداء را خواند و حضرت آدم عليه السلام بر مصائب آن حضرت گريست، قربان مظلوميتت حسين جان كه آدم با يك سر شكستن آنگونه به خدا شكايت مي كند، حال آنكه تو با آن همه مصيبت مي فرمايي:

رضا بقضائك و تسليما لامرك لا اله غيرك و لا معبود سواك حضرت آدم عرض كرد:

خدايا آن حسين كه در اين جا شهيد مي شود، ايكون نبيا؟

پيامبر مي باشد؟

وحي نازل شد كه اي آدم او پيامبر نيست، لكن نوه پيامبر آخرالزمان و فرزند دختر آن پيامبر صلي الله عليه و آله فاطمه زهرا مي باشد.

پس با رهنمايي جبرئيل چهار مرتبه بر قاتلين حضرت سيد الشهداء عليه السلام لعن فرمودند. (19)

حضرت ابراهيم عليه السلام و كربلا

يك زمان عبور حضرت ابراهيم عليه السلام از سرزمين كربلا افتاد، آن حضرت سوار بر اسب بودند، ظاهرا آثار مصيبت هاي سيدالشهداء بر آن حيوان آشكار شد، و صيحه اي كشيد و با سر به زمين افتاد و بر اثر آن حضرت ابراهيم عليه السلام زمين خورد و سرش شكست.

آنگاه برخاسته و به درگاه خداوند عرضه داشت، بار الها خطائي از من سر زده كه اين گونه مجازات مي شوم؟

پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد:

يا ابراهيم از تو گناهي سر نزده است!

لكن هنا يقتل سِبط خاتَم النَّبيين و خاتَم الوَصيين فسال دمك موافقا لدمه.

يعني چون در

اينجا نوه پيامبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله و فرزند خاتم الوصيين اميرالمؤمنين عليه السلام به شهادت مي رسد، پس خون تو ريخت تا موافق با خون آن مظلوم شود.

و آنگاه جبرئيل از مصائب كربلا گفت و حضرت ابراهيم عليه السلام بر مظلوميت فرزندش گريست. (20)

كربلا و عزاخانه در بهشت

براي امام حسين عليه السلام عزا خانه بسيار و گريه كننده بيشماري است پس در زير اين آسمان و تحت خورشيد درخشان عزا خانه اولي كربلاست، كه باعث كرب و گيرائي قلوب همه انبياء و مؤمنين و محبّين و موالي ميشود تا روز قيامت.

دوّم عزا خانه مخصوص آن بزرگوار بيت الصّراخ است، كه در عرش عظيم الهي است كه همه ملائكه در آن مكان رفيع الشّان با نوحه و ضجّه به عزاي آن عزيز زهرا سلام الله عليها مشغول هستند.

سوّم بيت العمور است كه در آسمان چهارم است كه ملائكه آسمانها به گريه و شيون آن سيد مظلومان نوحه مي كنند و مانند اين كه در عالم باطن آوازه عزاداران ملاء اعلي بگوش باطني سكّان عالم سفلي مي رسد كه آثار عزاداري و گريه و ناله ظاهر ميشود تا روز قيامت و هر كس از عزاداران به قدر اخلاص و محبّت خود بمراتب نورانيت و قرب معنوي مترقي ميكند.

چهارم بيت المرمر است كه در بهشت است و مانند آنكه اشاره به آن مجلس عزاخانه است كه در اول خلقت حضرت آدم و حضرت حوّا عزا خانه به پا نمودند. (21)

زمين كربلا به بهشت ميرود

در كتاب كامل الزيارة از فخر السّاجدين حضرت زين العابدين عليه السلام روايت شده است كه خداوند سبحان و تعالي كرب بلا را حرم امن و با بركت قرار داده بيست و چهار هزار سال قبل از آن كه كعبه را خلق نمايد، و چون حقّ تعالي در ابتداي قيامت زمين را به زلزله در مي آورد، و زمين كربلا را با خاكش نوراني و صاف بالا برند.

پس آن را بهترين باغ از باغهاي بهشت

مي گرداند و بهترين مساكن از مسكنهاي بهشت كه ساكن نمي شود در آن مگر مقربان و پيامبران و رسولان و آن زمين روشنائي مي دهد در بهشت چنانكه ستاره هاي بسيار روشن در ميان ستاره ها براي اهل زمين روشنائي مي دهند كه نورش ديده هاي اهل بهشت را خيره ميكند.

و آن زمين مقدّس ندا ميدهد در ميان بهشت منم آن زمين طيب و مباركي كه در آغوش گرفتم و در بر داشتم نعش بهترين شهيدان و سيد جوانان اهل بهشت حسين بن علي عليه السلام را. (22)

جان به قربان تو و كرب بلايت يا حسين

اين سر شوريده ام دارد هوايت ياحسين

روز و شب در آرزوي مرقدت آرام به سر

كي شود مأ وي كنم در كربلايت ياحسين

خاك كربلا و هديه ملائك

در روايات ميباشد كه خداوند عالم خاك كربلا را تحفه و هديه حورالعين قرار داده است، چنانچه در كتاب شريف سفينة النّجاة روايت شده است كه:

هر گاه ملائك ملا اعلي و مقرب درگاه خداوند بر زمين نزول مي كنند حورالعين به ايشان ميگويند كه از براي ما خاك كربلا و تسبيحي از آن ارض منوّر بياوريد. (23)

كربلا قبّه اسلام

روايت از معصوم عليه السلام ميباشد كه در حديثي مي فرمايد:

و هي البقعة التي كانت قبّة الاسلام نجي اللّه فيه المؤمنين الّذي آمنوا مع نوح في الطوفان.

امام عليه السلام فرمودند:

و آن زمين كربلا بقعه اي است كه قبّه براي اسلام ميباشد و خداوند نجات مي دهد به وسيله آن مؤمنين را مانند آن كساني كه ايمان آوردند و با حضرت نوح عليه السلام در طوفان. (24)

مهر تو را به عالم امكان نمي دهم

ين گنج پر بهاست من ارزان نمي دهم

گر انتخاب جنّت و كويت نمي دهند

كوي تو را به جنَّت رضوان نمي دهم

اي خاك كربلاي تو مهر نماز من

آن مهر را به ملك سليمان نمي دهم

كشتي نوح در كربلا

در طوفان جهاني حضرت نوح عليه السلام، كشتي نوح در همه زمين (كه به صورت دريا درآمده بود) گشت تا رسيد به سرزمين كربلا، حضرت نوح احساس كرد، كشتي درمانده و زمين آن را مي كشد، حضرت نوح به گمان غرق كشتي ترسيد، و جريان را به خدا عرضه داشت، جبرئيل بر او نازل شد و گفت:

در اين سرزمين حضرت امام حسين عليه السلام سبط حضرت محمّد خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله و فرزند حضرت علي خاتم اوصياء عليه السلام را مي كشند. حضرت نوح عرض كرد، قاتل او كيست؟

جبرئيل گفت:

قاتل او كسي است كه اهل هفت آسمان و زمين او را لعنت مي كنند، حضرت نوح عليه السلام چهار بار بر قاتل امام حسين عليه السلام لعنت گفت، آنگاه كشتي به حركت در آمد، و سرانجام در كوه جودي (در ناحيه شام) مستقر شد. (25)

درجات كربلا

زمين كربلا پنج درجه دارد.

درجه اوّل:

از آب و خاك است مثل باقي زمين ها و اراضي كه درخت و گياه در آن ميرويد و زراعت ميشود.

درجه دوّم:

مقام فيض و رحمت است، كه از اين خاك مقدّس بواسطه قبول نمودن آن خضوع و آن كسار را، در عالم تكليف تكويني، بنا به حديث (و لا من ارض و لا مإ الّا عوقب لترك التواضع) كه چنان فضيلت و رحمت در آن تربت پاك قرار فرموده اند كه همه عوالم امكان از آن تربت اقدس بهره و فيض ميبرند، بلكه فضائل و مناقب آن زمين مقدّس برتري دارد بر تربت مراقد همه ائمّه اطهار عليه السلام به مرقد انور حضرت محمّد صلي الله عليه و آله زيرا كه چند فضيلت

در تربت حضرت سيد الشّهدأ عليه السلام هست كه در تربت هيچ پيغمبري و وصّي او نيست و در تربت هاي سائر ائمّه عليه السلام نيز نيست.

درجه سوّم:

كربلا محل اندوه و محنت است و هر يك از مقرّبين درگاه الهي و انبياء و اؤ لياء و اوصياء در وقت ورود به آن زمين فيض نزديك مي شود مهموم و اندوهگين مي باشند چنانكه حضرت صادق عليه السلام در خصوص زائرين آن مظلوم مي فرمايد:

كه زائر بايد تشنه و گرسنه و ژوليده مو و خاك آلوده و گريان و مهموم باشد.

تأ سّيا له و للمستشهدين بكربلا و اهل بيته المظلومين المهمومين.

درجه چهارم:

كربلا نعيم جنّات است، زيرا كه همه بهشت را خداوند متعال از نور مقدّس و منوّر مدفون كربلا، خامس آل عبا عليه السلام خلق نموده است، و حضرت امام صادق عليه السلام در خصوص ترك كنندگان زيارت آن سرور فرموده است:

مَن تَرَكَ زيارَة الحسين عليه السلام و هو يزعم شيعة فليس هو الشيعة و ان كان من اهل الجنّة هو ضيفان اهل الجنّة. ترجمه:

امام صادق عليه السلام فرمودند:

هر كس ترك كند زيارت امام حسين عليه السلام را و در حالي كه خيال كند از شيعيان ماست، بلكه او شيعه ما نيست و اگر هم وارد بهشت شود، ميهمان اهل بهشت خواهد بود، (نه صاحب خانه). رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

اِنّي اَشِمُ رائِحَة الجَنَّة مِن الحسين عليه السلام،

يعني، همانا از حسين عليه السلام بوي بهشت را استشمام مي كنم.

پس بر طالبين بهشت لازم است كه داخل كربلاي ظاهري شوند و او از باب خاصّه آن كه عبارت از بكاء و اقامه مجالس

عزا بشود تا در يوم النّشور به مقام قرب و مصاحبت آن بزرگوار در جناب النّعيم باشد.

درجه پنجم:

رضوان اللّه يعني مكان خشنودي كه فوق همه نعمتها و راحت ها و فيضهاست زيرا كه تربت پاك بنا بخضوع كه در عالم تكوين قبول نمود داراي نور الانوار همه انوار شده و خداوند عالم آن تربت طاهره را كه باعث ضياء و روشنائي همه فرموده و مكان و مقام پيامبران اولوالعزم در بهشت عنبر سرشت در تربت كربلا خواهد شد، و همين خاك كربلا است كه در مقام فخر و مباهات فرياد مي نمايد:

اِنّاارض اللّه المقدّسة المباركة. من همان زمين مقدّس و مبارك خدا هستم. با اعتقاد پاك دفن شده گان آن خاك از بيم و هراس يوم الحساب آسوده و مطمئن شده و بدون حساب داخل بهشت و ساكن حُسن المأب ميشوند. بلكه بر روايت حضرت صادق عليه السلام حتي هر خر و اشتري كه در كربلا بميرد به بهشت مي رود. (26)

زيارت ملائكه از كربلا

در كتاب كامل الزيارة روايت شده است كه حق تعالي امر فرمود، به ملائكه كه زيارت كنند موضع دفن حضرت سيدالشّهداء عليه السلام را هزار سال پيش از شهادت آن بزرگوار، و

همچنين روايت شده است كه در وقت هر نماز از نمازهاي پنجگانه هفتاد هزار ملائك به زيارت آن سرور مشرّف ميشوند و تا روز قيامت نوبت زيارت به ايشان ميسّر نمي شود. (27)

خوشا به حال كسي در مني فداي تو گرديد

كه داعي تو شد ساكن مناي تو گرديد

هر آن كه خواست حيات ابد ز فرد صمد

مقيم عرصه رضوان كربلاي تو گرديد

كربلا پاره اي از بهشت است

قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله:

يا جابر زُر قبر الحسين عليه السلام بكربلا فانّ كربلا قطعة من الجنّة. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

اي جابر زيارت كن قبر حسين عليه السلام را در كربلا، پس هر آينه كربلا پاره اي از بهشت است. خدا هم طول عمر به جابر داد و موفّق گرديد قبر حسين را زيارت نمايد. يقينا حديث مشهور زيارت جابر در روز اربعين را حسين عليه السلام شنيده ايد.

اگر چشم بصيرتي باشد سزاوار است خاك كربلا را توتياي چشم كنيم. خاكي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به آن متبرّك مي شدند. (28)

دارم اندر سر هواي كربلايت ياحسين

دل شده غرق تمنّاي وصالت يا حسين

من نه تنها و آله و حيران بهامون غمت

عالمي دل گشته داراي مبتلايت ياحسين

نور شمس و زهره و پروين ماه و مشتري

همچو ذرّه پيش خورشيد جمالت يا حسين

ثواب زائر قبر حسين عليه السلام

روايت شده است كه حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله در خانه عايشه بود، حسين عليه السلام آمد، عايشه خواست مانع شود، رسول خدا صلي الله عليه و آله جريان آتيه حسين عليه السلام و مقامات او و زائرش را ذكر مي فرمايد:

كه حسين عليه السلام در زمين كربلا كشته و مدفون مي گردد، هر كس او را زيارت كند ثواب يك حجّ و يك عمره من به او داده مي شود، عايشه تعجّب كرد و گفت:

ثواب حجّ و عمره شما!

فرمود:

بلي ثواب دو حجّ و دو عمره من. باز عايشه تعجّب كرد!

و رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود ثواب سه حجّ و سه عمره من. همينطور زياد فرمود، كه در روايت

چنين است ثواب نود حجّ و نود عمره رسول خدا صلي الله عليه و آله براي زائر قبر حسين عليه السلام است. البته از اين حجّ و عمره تا نود با اعتبار حال و معرفت و محبّت زائر قبر حسين عليه السلام است، با چه علاقه اي رو به قبر حسين عليه السلام رفته است. و نيز فرمودند چنين ثوابهاي عظيمي كه براي زيارت كننده قبر حسين عليه السلام است موجب دلشادي من گرديد. (29)

جوار امام حسين عليه السلام بهتر از بهشت

اگر كسي از گناهان مي ترسد و نمي داند كه ايا توبه اش پذيرفته شده است يا خير؟

رسول خدا صلي الله عليه و آله وعده فرموده است كه زوّار قبر حسين عليه السلام و عزادارانش را تنها نگذارد، در وحشتها و ظلمتها از آنان فرياد رسي بفرمايد. در صحراي محشر كه هر كس سر گرم خودش مي باشد عدّه اي در جوار امام حسين عليه السلام زير سايه عرش رحمتند، به قدري از مجالست با امام حسين عليه السلام مأ نوسند و لذّت ميبرند كه وقتي حوريان از بهشت برايشان پيغام مي فرستند كه ما منتظر شمائيم، چرا نمي آئيد پاسخ مي دهند ما لذّت مجلس امام حسين عليه السلام را به مصاحبت با شما ترجيح ميدهيم. راستي كه جاي اميدواري است به قول شيخ شوشتري اگر مقام ما به حدّي نرسيده باشد كه در اوّل محشر نزد امام حسين عليه السلام زير سايه عرش باشيم اميدواريم كه در چاله و ظلمتكده جهنّم هم نباشيم پيغمبر ما نجات دهد.

زيارت قبر حسين عليه السلام امان از آتش (30)

مجلسي عليه الرحمه در بحار از جناب سليمان اعمش كه از بزرگان شيعه و نزد همه مسلمين محترم و مورد اعتماد است نقل مي نمايد:

كه در كوفه شبي همسايه ام در خانه من بود در اثناء صحبت فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام را در شب جمعه ذكر نمودم همسايه منكر بود.

گذشت، فردا اعمش و چند نفر ديگر به كربلا رفتند، امّا همسايه را ديدند كه زودتر از آنها و گريان آمده است، پس از آنكه از او علّت را مي پرسند، گويد:

پس از آنكه خوابيدم ديدم قيامت بر پا شده هودجي سياه پوش از آسمان نازل و

در آن مخدره دو عالم فاطمه زهرا سلام الله عليها است، همه دستها رو به هودج دراز است و تقاضاي شفاعت دارند رقعه هائي به دست اشخاص دǘϙǠمي شود، نگاه كردم ديدم در آن نو شته «امان من النار لزوّار قبر الحسين عليه السلام في ليله الجمعه» امان و راحتي از آتش است براي زيارت كنندگان قبر امام حسين عليه السلام در شب جمعه.

گفتم:

اي بي بي عالم به من هم لطف بفرما كه من سخت به آن نيازمندم فرمود:

مگر تو منكر فضيلت زيارت قبر فرزندم حسين عليه السلام نبودي. (31)

چگونگي استشفا از تربت كربلا

شيخ اجل، ابن قولويه، استاد شيخ مفيد رحمه الله در كتاب كامل الزيارة به اسناد خود از محمد بن مسلم روايت كرده كه:

گفت:

به مدينه رفتم و بيمار شدم. حضرت امام محمد باقر عليه السلام مقداري آشاميدني در ظرفي كه دستمال بالاي آن بود، به وسيله غلام خود برايم فرستاد و گفت:

«اين را بخور كه امام علي عليه السلام به من امر فرموده است كه بر نگردم تا اين دارو را بياشامي». چون گرفتم و خوردم شربت سردي بود در نهايت خوش طعمي و بوي مشك از آن بلند بود.

پس غلام گفت:

«حضرت فرمود چون بياشامي به خدمتش بروي».

من تعجب كردم كه گويا از بندي رها شدم. برخاستم به در خانه آن حضرت رفته، رخصت طلبيدم.

حضرت فرمود:

«صحّ الجسم فادخل:

بدنت سالم شده داخل شو». گريه كنان داخل شدم و سلام كردم. دست و سرش را بوسيدم. فرمود:

«اي محمد!

چرا گريه مي كني?» عرض كردم:

«قربانت گردم مي گويم بر غربت و دوري راه از خدمت شما، و كمي توانايي در ماندن در ملازمت شما كه پيوسته به شما بنگرم». فرمود:

«اما

كمي قدرت، خداوند تمام شيعيان و دوستان ما را چنين ساخته و بلا به سوي ايشان گردانيد؛ امّا غربت تو، پس مؤمن در اين دنيا در ميان اين خلق منكوس غريب است، تا از اين دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مكان به حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام تأ سّي كن كه در زميني دور از ما در كنار فرات است و اما آنچه از محبت قرب و شوق ديدار ما گفتي و بر اين آرزو و توانايي نداري، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر اين نيت پاداش خواهد داد». بعد فرمود:

«آيا به زيارت قبر حسين عليه السلام مي روي؟»

گفتم:

«بلي با بيم و ترس بسيار.» فرمود:

«هر قدر ترس بيشتر است ثوابش بزرگتر است و هر كس در اين سفر خوف بيند از ترس روز قيامت ايمن باشد و با آمرزش از زيارت بر گردد». بعد فرمود:

آن شربت را چگونه يافتي؟»

گفتم:

«گواهي مي دهم كه شما اهل بيت رحمتيد و تو وصي اوصيايي. هنگامي كه غلام شربت را آورد، توانايي نداشتم كه بر پا بايستم و از خودم نااميد بودم و چون آن شربت را نوشيدم چيزي از آن خوش بوتر و خوش مزه تر و خنك تر نيافتم. غلام گفت:

مولايم فرمود بيا؛

گفتم:

با اين حال مي روم هر چند جانم برود و چون روانه شدم گويا از بندي رها شدم.

پس سپاس خداي را كه شما را براي شيعيان رحمت گردانيده است». فرمود:

«اي محمد!

آن شربت را كه خوردي از خاك قبر حسين عليه السلام بود و بهترين چيزي است كه من به آن استشفا مي نمايم و هيچ چيزي را

با آن برابر مكن كه ما به اطفال و زنان خود مي خورانيم و از آن خير بسيار مي بينيم». فرمود:

«شخصي آن را بر مي دارد و از حائر بيرون مي رود. آن را در چيزي نمي پيچد، پس هيچ جن و جانوري و چيزي كه درد و بلايي كه داشته باشد نيست، مگر آنكه آن را استشمام مي كند و بركتش برطرف مي شود و بركتش را ديگران مي برند و آن تربت كه به آن معالجه مي كنند نبايد چنين باشد و اگر اين علت كه گفتم نباشد، هر كه آن را به خود بمالد يا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مي يابد و نيست آن مگر مانند حجرالاسود كه نخست مانند ياقوتي در نهايت سفيدي بود و هر بيماري و دردناكي خود را بر آن مي ماليد در همان ساعت شفا مي يافت و چون صاحب آن دردها و اهل كفر و جاهليت خود را بر آن ماليدند سياه شد و اثرش كم گرديد». عرض كردم:

«فدايت شوم آن تربت مبارك را من چگونه بردارم؟» فرمود:

«تو هم مانند ديگران آن تربت را بر مي داري، ظاهر و گشوده و در ميان خرجين در جاهاي چركين مي افكني پس بركتش مي رود».

گفتم:

«راست فرمودي.» فرمود:

«قدري از آن به تو مي دهم، چطور مي بري?»

عرض كردم:

«در ميان لباس خود مي گذارم». فرمود:

«به همان قراري كه مي كردي برگشتي. نزد ما از آن هر قدر كه مي خواهي بياشام و همراه مبر كه براي تو سالم نمي ماند». آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانيد و ديگر آن درد به من عارض

نشد. (32)

زائر حسين عليه السلام

در كتاب كامل الزياره و وسايل و كتاب تحفة الزّاير، مجلسي مرحوم روايت نموده است از معاوية بن عمَّار كه گفت:

روزي به خدمت مولاي خود امام جعفرصادق عليه السلام مشرَّف شدم، ديدم آن سرور مشغول نماز است چون فارغ شدند، شنيدم كه مناجات مي كرد با پروردگار خود و عرض مي كرد:

اي خداوندي كه مخصوص كرده اي آينده ما را به كرامت، و وعده داده اي ما را به شفاعت، و علوم رسالت را به ما داده اي و ما را وارث پيغمبران گردانيده اي و ختم كرده اي امتّان گذشته را و علم گذشته و آينده را به ما داده اي و ما را مخصوص به وصيت پيغمبر صلي الله عليه و آله گردانيده اي و دله

اي مردم را مايل به ما گردانيده اي، بيامرز مرا و برادران مرا به زيارت كنندگان قبر ابي عبداللَّه حسين عليه السلام را كه خرج كرده اند مالهاي خود را، و بيرون آورده اند از شهرها بدنهاي خود را، براي رغبت بر نيكي ما و اميد ثوابهاي تو در صله ما، و براي شاد گردانيدن پيغمبر صلي الله عليه و آله تو، و اجابت نمودن ايشان امر ما را، و براي خشمي كه بر دشمنان ما داخل كرده اند، و مقصود ايشان خشنودي تو است، پس عوض ايشان را از جانب ما به خشنودي بده، و حفظ كن ايشان را در شب و روز، و رفيق ايشان را در اهل و اولاد، ايشان را كه در وطن خود گذاشته اند، و دفع كن از ايشان شرّ هر جبّار معاند را، و هر ضعيف و قوي از مخلوقات خود و از

شرّ شياطين جنّ و انس را، و بده به ايشان زياده از آنچه از تو اميد دارند، اي خداوند ما چون دشمنان عيب و سرزنش كردند با ايشان به سبب بيرون آمدن ايشان به زيارت ما پس مانع ايشان نشد از عزم كردن و بيرون آمدن به زيارت ما، پس رحم كن آن رويهاي ايشان را كه مي مالند بر قبر امام حسين عليه السلام و رحم كن بر آن ديده هاي ايشان كه گريه و آب چشم آن را جاري كرده اند براي ترحّم بر ما، و رحم كن دلهاي ايشان را كه سوخته و جزع كرده اند در مصيبت ما، و رحم كن آن صداهاي ايشان كه بلند كرده اند در مصيبت ما، خداوندا آن خانه ها و بدنها را به تو مي سپارم تا سيراب گرداني از حوض كوثر و روز تشنگي ايشان. و از اين قسمت مناجات و دعا بسيار كرد تا اينكه سر از سجده بر داشت و عرض كردم:

آن دعا كه در حقّ زوّار و گريه كنندگان امام حسين عليه السلام از شما شنيدم، كه مثل آن را در حقّ كسي كه خدا را نمي شناسد مي كرديد، گمان دارم كه آتش جهنّم هرگز بر او نرسد، آرزو كردم كه خدايا كاش حجّ نكرده بودم و به زيارت امام حسين عليه السلام مشرّف ميشدم، آن حضرت فرمودند:

چه مانع است تو را اي معاويه. ترك زيارت حسين عليه السلام نكن، عرض كردم فدايت شوم نمي دانستم كه زيارت آن حضرت اينقدر فضيلت دارد، فرمود:

اي معاويه آنهايي كه در آسمان از براي زيارت كننده حسين عليه السلام دعا ميكنند ترك نكن زيارت حسين عليه السلام

را از ترس و خوف كسي، زيرا هر كس ترك كند زيارت او را آنقدر حسرت مي برد و آرزو مي كند كه اي كاش آن قدر در نزد قبر آن حضرت مي ماندم كه در آنجا مد فون مي شدم.

آيا دوست نداري كه خدا تو را در ميان آن اشخاصي كه دعا ميكند براي ايشان رسول خدا صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها و باقي ائمّه معصومين عليه السلام ببيند؟

آيا نمي خواهي از كساني باشي كه در قيامت مي آيند و هيچ گناه براي ايشان نمي باشد؟

آيا نمي خواهي از كساني باشي كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله در قيامت با ايشان مصافحه ميكند؟ (33)

(آري رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

مَن مِسَّ جِلدي لَم تَمسَّ النّار. يعني هر كس بدن مرا لمس كند آتش جهنّم بر او نمي رسد پس معلوم است كسي كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله مصافحه كند آتش دوزخ را البته نخواهد ديد. اللّهمّ ارزقني زيارت الحسين بحقّ الحسين و جدّه و ابيه و امّه و اخيه و ذرّيته و بنيه عليه السلام.

خدايا روزي كن زيارت امام حسين عليه السلام را بر ما بحقّ امام حسين عليه السلام و جدّش رسول خدا صلي الله عليه و آله و پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام و مادرش فاطمه زهرا سلام الله عليها و برادرش امام حسن عليه السلام و اولادش عليه السلام.

ثواب كربلا

مقدّس زنجاني نوشته كه در بعضي روايت وارد شده كه در عوض هر درهمي كه زائران امام حسين عليه السلام در خصوص زيارت آن حضرت

مصرف كنند دوازده هزار شهر در بهشت از خداوند عالم به ايشان عطاء مي شود، و به هر قدمي كه بر مي دارند ثواب هفتاد حجّ و هفتاد عمره مي باشد، و هر گاه در آن سفر بميرند ملائكه رحمت مشايعت ايشان مي كنند و حنوط و كفن او را از بهشت مي آورند، و براي او نماز ميگذارند، و از رياحين بهشت بر قبر او فرش مي كنند و از هر طرف به قدري كه چشم كار مي كند قبر او را وسيع مي گردانند، و تا روز قيامت دري از بهشت بر قبر او مي گشايند و چون زائران امام حسين عليه السلام به حوالي كربلا رسند، صدّيقه كبري فاطمه زهرا سلام الله عليها با جمعي از حوريان بهشت به پيشواز ايشان مي آيند و حضرت فاطمه سلام الله عليها با مقنعه خود گرد و غبار راه را از روي ايشان پاك ميكند، و به ايشان مي فرمايد:

خوش آمديد اي زائران فرزند غريب من، مژده باد شما را به جميع خيرات دنيا و آخرت پس صدّيقه طاهره در زيارت پسر مظلومش با ايشان موافقت مي كند و ايشان را به منزل مي رساند و ثواب هزار حجّ مقبول و هزار عمره مقبول مانند حجّ و عمره رسول خدا صلي الله عليه و آله در نامه اعمالش مي نويسند و به ايشان عطاء فرمايد، و چون بخواهد به خانه خود مراجعت نمايد رسول خدا صلي الله عليه و آله ملكي به نزد قبر او فرستاده سفارش مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمايد:

كه عملت را از سر بگير به

درستي كه خداوند عالم گناهان گذشته تو را آمرزيد.

ذَنبُنَا اللَّيلُ وَ الوِلاَيةُ شَمسٌ

جَعَلَ اللّهُ مَحوَها بِضياها

ذَرَّةُ مِن وَ ذادِنا لِحُسِينٍ

شِبهُ اِلاكسيرِ بَل نَراهُ وَ وَراها

وَ بِهِ نَرنَجي اِنقِلابَ خَطايا

ذَرَّةٌ مِن وَ ذادِنا لِحُسِينٍ

تارك زيارت كربلا

هارون بن خارجه از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه:

قال سئلته عمّن تَرَكَ زيارَة الحسين 7 مِن غَيرِ مِلّة،

فقال هذا الرّجل مِن اهل النّار. هارون مي گويد:

سؤال كردم از امام صادق عليه السلام از كسي كه ترك كرده است زيارت حسين عليه السلام را، حضرت فرمود:

او از اهل جهنّم است. و در روايت ديگري ميباشد كه، شخصي عرض كرد به امام صادق عليه السلام يابن رَسُول اللّه ما تَقُول فيمَن تَرَكَ زيارة الحسين عليه السلام و هو يقدرُ علي ذلك، قال:

عليه السلام اَقول انَّه قَد عقّ رسول اللّه و عقّنا و استَخَفّ بامر هوله و مَن زارَه كان اللّه له من وراء حوائجه و كفي ما اهمّه امر دنيا و انَّه تعالي ليجلب الرّزّق علي العبد و يخلف عليه ما انفق يغفر ذنوبه خميسن سنة و يرجع الي اهله و ما عليه وزرٌ و لا خطيئته الّا و قد محيت ذنوبه من صحيفته و يجعل له بكل درهم انفقه عشر آلاف درهم و ذخّر ذلك فاذا حشر قيل له، لك عشرة آلاف درهم و انّ اللّه نظر لك و ذخّرها لك. (34) ترجمه:

كسي از محضر امام صادق عليه السلام سؤال كرد يا بن رسول اللّه صلي الله عليه و آله چه مي گوئي!

در مورد كسي كه ترك ميكند زيارت قبر امام حسين عليه السلام را در حالي كه مي تواند به زيارت كربلا و قبر شريف آن حضرت برود؟

حضرت فرمود:

مي

گويم آن شخص نسبت به رسول خدا و ما اهل بيت عاق شده است و سبك شمرده دستور ما را. هر كس زيارت كند قبر جدّم حسين عليه السلام را خداوند حوائجش را برآورده مي سازد، و كفايت مي كند مهمترين مسائل دنيوي اش را، و روزي او را افزون مي كند، و انفاق مي كند، و مي آمرزد گناهانش را پنجاه سال، و ثوابش به خودش و اهل او بر مي گردد، و هيچ وزر و گناهي از او نمي ماند مگر آنكه احاطه مي كند خداوند گناهانش را در نامه اعمالش و خداوند براي هر درهمي كه در راه كربلا انفاق كرده ده هزار درهم براي او ذخيره مي سازد، پس زماني كه محشور مي شود به او گفته مي شود كه براي تو ده هزار درهم مي باشد كه خداوند به تو عطاء فرموده است و براي تو ذخيره گردانيده است.

دزدي با نام امام حسين عليه السلام

از مرحوم سيد احمد بهبهاني نقل شده:

در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامي در بازار زينبيه، دكاني داشت كه مهر و تسبيح مي ساخت و مي فروخت. معروف بود كه حاجي تربت مخصوصي دارد و مثقالي يك اشرفي مي فروشد. روزي در حرم امام حسين عليه السلام حبيب زائري را دزدي زد و پولهايش را برد. زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مي گفت:

يا اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را بردند. به كجا شكايت ببرم؟

حاج حسن مزبور حاضر متأثر شد و با همين حال تأثر به خانه رفت و در دل به امام حسين عليه السلام گريه مي كرد.

شب

در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مي برد به آقا گفت:

از حال زائرت كه خبر داري؟

دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند.

امام حسين فرمود:

مگر من دزد گيرم؟

اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفي كنم. حاجي گفت:

مگر من چه دزدي كردم؟

حضرت فرمود:

دزدي تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مي فروشي و پول مي گيري. اگر مال من است چرا در برابرش پول مي گيري و اگر مال توست، چرا به نام من مي دهي؟

عرض كرد:

آقا جان!

از اين كار توبه كردم و به جبران مي پردازم.

امام حسين عليه السلام فرمود:

پس من هم دزد را به تو نشان مي دهم. دزد پول زائر، گدايي است كه برهنه مي شود و نزديك سقاخانه مي نشيند و با اين وضعيت گدايي مي كند، پول را دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده. حاجي از خواب بيدار مي شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسين عليه السلام وارد مي شود، دزد را در همان محلي كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود.

حاجي فرياد زد:

مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم. گداي دزد هر چه فرياد مي زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مي گويد، كسي حرفش را گوش نداد.

مردم جمع شدند و حاجي خواب خود را تعريف كرد و زير پاي گدا را حفر كرد و كيسه پول را بيرون آورد. بعد به مردم گفت:

بياييد دزد ديگري را نشان شما دهم، آنان را به بازار برد و درب دكان خويش را بالا زد و

گفت:

اين مالها از من نيست حلال شما. بعد تربت فروشي را ترك كرد و با دست فروشي امرار معاش مي كرد. (35)

فيض گريستن به شهداي كربلا

روزي شخصي به خدمت حضرت سيد الساجدين عليه السلام رفته و استدعاي ضيافت از آن بزرگوار نمود

و در بعضي از كتب مراثي نام آن شخص را زهري ذكر كرده اند و معروض داشت كه بناي دامادي و عروس آوردن براي فرزند خودم دارم، استدعا از جناب شما دارم كه با اهل بيت عليه السلام به خانه من تشريف آورده و خانه مرا رشك گلستان اِرَم فرماييد آن سرور در جواب فرمود:

كه بعد از شهادت پدر بزرگوار خود و جوانان هاشمي اكل و شرب من شربت اشك چشم و مائده من الم و محنت و مصيبت ايشان است آن شخص عرض كرد:

اي آقاي من غرض من از ميهماني آنست كه مجلسي آراسته كرده ام و جمعي از اعوان را به مجلس دعوت نموده ام كه عزاداري پدر مظلومت را نمايند، و منظورم ذكر مصيبت و بيان مرثيه سيد الشّهداء عليه السلام است، تا شيعيان شما از فيض گريستن به شهداي كربلا بهره مند شوند. چون آن بزرگوار نام عزاداري سيد الشّهداء عليه السلام را شنيدند، وعده داده و قبول فرمودند، و آن مرد در خدمت امام زين العابدين عليه السلام بود تا به خانه خود وارد گرديد، و مجلسي از شيعيان و جگر سوخته گان منعقد گردانيد، و روضه خوان مشغول ذكر مصائب شهيد كربلا گرديد تا كلام به اين جا رسانيد كه گفت:

غريب كربلا.

در آن زمان كه لب تشنه بود و حالت زار

رخش چو آينه دل گرفته زنگ غبار

نشسته بر تن او بس كه ناوك كاري

نهال

قامت او شد خدنگ پر داري

نداد آب كمش غير اشك گلگون رنگ

كسي نرفت به دل جوئيش بغير خدنگ

بغير تيغ كسي سرگذشت او نشنيد

كسي به سوز دل او بجز عطش نرسيد

ز خاك كسي سر او را بر نداشت غير سنان

نكرد حفظ تنش كسي بغير ديده روان

كسي نكرد بجز خاك مرهم داغش

چو ابر وارد گلزار قتلگاه شدند

چو ديد زينب غمديده نعش شاه شهيد

رو نمود به مدينه ز سوز ناله كشيد

چون سخن به اينجا رسيد ناله و فرياد از حضّار مجلس بلند گرديد و حضرت سيد السّاجدين عليه السلام چنان گريست كه بيهوش گرديد، و صداي گريه اهل مجلس غلغله اي به صوامع ملكوت انداخت و چون ذاكر از مرثيه فارغ گرديد، صاحب خانه زهري در صدد خدمت گذاري و خوردن و آشاميدن ميهمانان مجلس مشغول شد، سپس متوجّه مجلس گرديد ديد آن حضرت در جاي خود نيستند مضطرب الحال شد و به تفحّص و جوياي آن بزرگوار در آمد، ديد آن حضرت داخل خدمتكاران مجلس شده و مشغول خدمتگذاري به اهل مجلس ميباشد، حتّي كفش اهل مجلس را جفت ميكرد. (36)

جنّيان در كربلا

پس از آن كه امام حسين عليه السلام وارد كربلا شد ابن زياد تمام راههايي كه به كربلا متّصل مي شد بست، تا كسي نتواند به كمك امام حسين عليه السلام بيايد، پنج نفر از شيعيان شبها حركت ميكردند و روزها در گودالها خودشان را پنهان مي نمودند در يكي از قرّاء بين كوفه و كربلا در كوخي پنهان شده بودند كه ناگهان دو نفر پير و جوان سفيد پوش ظاهر شدند و سلام كردند گفتند:

نترسيد ما از مؤمنين جنّ هستيم و مثل شما قصد ياري

امام حسين عليه السلام را داريم، يكي از آنها گفت:

بهتر است من كربلا بروم و خبري برايتان بياورم، گفتم، چه بهتر منتظر بودند طولي نكشيد كه برگشت، ولي خودش را نشان نداد، تنها با اشعار جانگدازي مطلبش را رساند به خدا سوگند از كربلا نيامدم مگر ديدم بدن امام حسين عليه السلام را بر روي خاكها. (37)

با عشق حسين خلق و خو بايد كرد

از كرب بلايش گفتگو بايد كرد

با ديده گريان به در و درگاهش

رو كرده و كسب آبرو بايد كرد

تربت كربلا در كفن

مرحوم حاج مؤمن رحمة اللّه عليه، فرمود:

مخدّره محترمه اي (كه نماز جمعه اش را ترك نمي كرد) بمن خبر داد كه مقدار نخودي تربت اصلي كربلا بمن رسيده و آن را جوف كفن خود گذارده ام، و هر سال روز عاشورا خوني مي شود، به طوري كه رطوبت خونها به كفن سرايت مي كند و بعد تدريجا خشك ميشود.

از آن مخدّره خواهش كردم كه روز عاشورا را به منزلش بروم و آن را ببينم قبول كرد.

روز عاشورا رفتم به منزل آن مخدّره بقچه كفنش را آورد و باز كرد.

حلقه اي از حلقه خون در كفن مشاهده نمودم و تربت مبارك را ديدم همان طوري كه آن مخدّره گفته بود، تر و خونين و علاوه لرزان است. از ديدن آن منظره و تصوّر بزرگي مصيبت آن حضرت سخت گريان و نالان و از خود بي خود شدم. (38)

اي حسين جانم سفر تا كوي جانان كرده اي

خاك گرم كربلا را بوسه باران كرده اي

خاتم انگشتري را نوش كردي جاي آب

با سر از تن جدايت ذكر قرآن كرده اي

بي احترامي به تربت كربلا

موسي ابن عبدالعزيز نقل نمود:

در بغداد يوحنّاي نصراني مرا ديد و گفت، تو را به حقّ دين و پيغمبرت قسم ميدهم كه اين شخص كه در كربلا است و مردم او را زيارت مي كنند كيست؟

گفتم:

پسر علي بن ابي طالب عليه السلام است و دختر زاده رسول آخر الزمان محمّد صلي الله عليه و آله مي باشد و اسمش حضرت سيد الشّهداء عليه السلام است چطور شد كه اين سوال را از من ميكني؟

گفت قضيه عجيبي دارم، گفتم بگو!

گفت:

خادم هارون الرّشيد نصف شبي بود آمد درب خانه و مرا با

عجله برد، تا به خانه موسي بن عيسي هاشمي گفت امر خليفه است كه اين مرد را كه قوم و خويش من است علاج كني، وقتي كه نشستم و معاينه كردم، ديدم بي خود است و فايده اي ندارد، پرسيدم چه مرضي دارد؟

و چطور شد كه اين طور گرديد؟

ديدم طشتي آماده كردند و هر چه درون شكمش بود در طشت خالي گرديده،

گفتم:

چه واقع شده است، گفتند:

ساعتي پيش از اين نشسته بود و با خانواده خود صحبت مي كرد و الان به اين حال افتاد سبب را پرسيدم!

گفتند:

شخصي قبل از اين در مجلس بود كه از بني هاشم بود و صحبت از حسين بن علي عليه السلام و خاك قبر او و كربلا در ميان آمد. موسي بن عيسي گفت:

شيعيان در باب حسين بن علي عليه السلام تا حدّي غلوّ دارند كه خاك كربلا از قبر سيد الشّهداء را براي مداوا استفاده مي كنند. آن شخص گفت اين بر من واقع شده اما با تربت امام حسين عليه السلام آن درد بكلّي از من زايل شد و حق تعالي مرا به وسيله آن تربت نفع كلّي بخشيد. موسي بن عيسي گفت:

از آن تربت نزد تو چيزي هست؟

گفت بلي!

گفت بياور، آن شخص رفت و بعد از چند لحظه آمد و اندكي از آن تربت را آورد و به موسي بن عيسي داد، موسي هم آن را برداشت و از روي استهزاء و تمسخر به آن شخص، تربت را در ميان دبر خود گذاشت و لحظه اي بر نيامد كه فرياد، و فغانش بر آمد، (النّار النّار الطشت الطشت) و تا طشت را آوردند از اندرون او اينها

كه مي بيني بيرون آمد. فرستاده هارون گفت:

هيچ علاجي در آن مي بيني؟

من چوبي را بر داشتم و دل و جگر او را نشان دادم، و

گفتم:

مگر عيساي پيغمبر كه مرده ها را زنده مي كرد اين مرض را علاج كند.

از خانه بيرون آمدم و آن بد بخت بد عاقبت را در آن حال واگذاردم چون سحر گرديد صداي نوحه و شيون و زاري از آن خانه بلند گرديد. يوحنّا به اين سبب مسلمان گرديد. و اسلام را بر خود قبول كرد، و مكرر زيارت حضرت سيد الشّهداء عليه السلام ميرفت، و طلب آمرزش گناهان خود را در آن بقعه شريف مي نمود. اين سزاي كسي است كه تربت امام حسين عليه السلام و خاك كربلا را مسخره نمايد.

خاك كربلا هديه حضرت امام رضا عليه السلام (39)

در كتاب مفاتيح الجنان به سند معتبر روايت شده كه:

شخصي گفت:

حضرت امام رضا عليه السلام براي من از خراسان بسته متاعي فرستاد چون بسته را باز كردم ديدم در ميان آن خاكي بود، از آن مردي كه بسته را آورده بود پرسيدم كه اين خاك چيست؟

گفت:

خاك قبر حائر امام حسين عليه السلام است، تا به حال نشده كه حضرت چيزي براي كسي بفرستد و در ميان آن جامه و لباسها يك مقدار تربت كربلا حائر حسين عليه السلام نگذارد و مي فرمايد اين تربت كربلا امان است از بلاها به اذن و مشيت خداوند متعال. السلام علي علي بن موسي الرضا عليه السلام (40)

ما را بود به خانه دل آرزوي تو

از خاك كربلا ي توئيم بوي تو

بوئيم خاك كوي تو اي شاه كربلا

گيريم شمه اي ز گلستان كوي تو

قبر تو در دلي است كه با مهرت آشناست

آن دل

كه هست روي اميدش به سوي تو

بي گوهر ولاي تو كس را چه آبرو

كز مخزن ولاست، درّ آبروي تو

نام تو بر كتيبه آفاق نقش بست

با خامه جلال ز خون گلوي تو

مسلمان شدن به بركت خاك كربلا

در زمان شاه صفوي سفيري (كه در علوم رياضيه و نجوم مهارتي تمام داشت و گه گاهي هم از ضماير و اسرار و اخبار غيبيه مي گفت) از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ايران آمد در آن زمان پايتخت ايران اصفهان بود وارد اصفهان شد تا كه تحقيقي درباره ملت و اسلام كند و دليلي براي آن پيدا نمايد. سلطان وقتي او را ديد و از خيالاتش آگاهي پيدا كرد تمام علماي شهر اصفهان را براي ساكت كردن و محكوم كردن آن شخص خارجي دعوت نمود، كه از جمله آنها مرحوم آخوند ملامحسن فيض كاشاني (رضوان الله تعالي عليه) كه معروف به فيض كاشي بود حضور پيدا كرد.

حضرت آخوند كاشي رو به آن سفير فرنگي نمود و فرمود:

قانون پادشاهان آن است كه از براي سفارت مردان بزرگ و حكيم و دانا و فهميده و با سواد را اختيار مي كنند. چطور شده كه پادشاه فرنگ آدمي مثل تو را انتخاب كرده؟!

سفير فرنگي خيلي ناراحت شده و بر آشفت و گفت:

من خودم داراي علوم و سرآمد تمام علم ها مي باشم آن وقت تو به من مي گويي، من حكيم و دانا نيستم؟!

مرحوم فيض كاشي فرمود:

اگر خود را آدم دانا و فهميده و تحصيل كرده مي داني بگو ببينم در دست من چيست؟

سفير مسيحي به فكر فرو رفت و پس از چند دقيقه اي رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبينش پيدا شد.

مرحوم كاشي لبخندي زد و فرمود:

اين بود كمالات تو كه از اين امر جزئي عاجز شدي؟

تو كه مي گفتي از نهان و اسرار انسانها خبر مي دهم چه شد؟

سفير گفت:

قسم به مسيح بن مريم كه من متوجّه شده ام كه در دست تو چيست و آن تربت از تربت هاي بهشت است، ليكن در حيرتم كه تربت بهشت را از كجا به دست آورده اي؟!

مرحوم آخوند فيض كاشي فرمود:

شايد در محاسباتت اشتباه كرده اي!

و قواعدي را كه در استكشافات اين امور به كار برده اي ناقص بوده است، سفير مسيحي گفت:

خير اين طور نيست، لكن تو بگو تربت بهشت را از كجا آورده اي؟

مرحوم فيض فرمودند:

آيا اگر بگو يم اقرار به حقّانيت اسلام ميكني؟!

آنچه در دست من هست تربت پاك آقا سيد الشّهداء عليه السلام مي باشد.

سپس دست خود را باز كرد و تسبيحي را كه از تربت كربلا بود، به سفير نشان داد و گفت:

پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمودند، كربلا قطعه اي از بهشت است. تصديق سخن توست!

تو خود اقرار كردي و گفتي، قواعد و علوم اين حديث من خطاء نمي كند و حديث پيغمبر صلي الله عليه و آله را هم در صدق گفتارش اعتراف كردي، و پسر پيغمبر ما در اين تربت كه قطعه اي از بهشت است، مدفون است اگر غير اين بود در بهشت و تربت آن مدفون نمي شد، سفير چون قاطعيت برهان و دليل را مشاهده كرد مسلمان شد. (41)

يك دانه تسبيح از تربت كربلا

شيخ طوسي قدس الله سره نقل فرموده كه:

حسين بن محمّد عبداللّه از پدرش نقل نمود، كه گفت:

در مسجد جامع مدينه نماز مي خواندم مردان غريبي را ديدم كه

به يك طرف نشسته با هم صحبت مي كردند.

يكي به ديگري مي گفت:

هيچ مي داني كه بر من چه واقع شده، گفت:

نه!

گفت:

مرا مرض داخلي بود كه هيچ دكتري نتوانست آن مرض را تشخيص بدهد تا ديگر نا اميد شدم. روزي پيرزني به نام سلمه كه همسايه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت ديد گفت اگر من تو را مداوا كنم چه مي گويي؟

گفتم!

به غير از اين آرزويي ندارم. به خانه خود رفته و پياله اي از آب پر كرده و آورد و گفت:

اين را بخور تا شفا يابي من آن آب را خوردم بعد از چند لحظه خود را صحيح و سالم يافتم، و از آن درد و مرض در من وجود نداشت تا چند ماه از آن قضيه گذشت و مطلقا اثري از آن مرض در من نبود.

روزي همان عجوزه به خانه من آمد، به او گفتم اي سلمه بگو ببينم آن شربت چه بود كه به من دادي و مرا خوب كردي!

و از آن روز تا به حال دردي احساس نمي كنم و آن مرض برطرف گرديد. گفت:

يك دانه از تسبيحي كه در دست دارم پرسيدم، كه اين چه تسبيحي بود، گفت:

تسبيح از تربت كربلا بوده است كه يك دانه از اين تسبيح در آب كرده به تو دادم. من به او پرخاش كردم و

گفتم:

اي رافضه (اي شيعه) مرا به خاك قبر حسين مداوا كرده بودي، ديدم غضبناك شد و از خانه بيرون رفت و هنوز او به خانه خود نرسيده بود كه آن مرض بر من برگشت، و الحال به آن مرض گرفتار و هيچ طبيبي آن را

علاج نمي تواند بكند، و من بر خود ايمن نيستم و نمي دانم كه حال من چه خواهد شد. در اين سخن بودند كه مؤذّن اذان گفت ما به نماز مشغول شديم و بعد از آن نمي دانم كه حال آن مرد به كجاست و چه به حال او رسيده است. (42)

اي مهد پناه بي كسان درگاهت

اي شهد شفاء محبّت دلخواهت

اي تربت پاك كربلاي تو حسين

درد همه را دواي درمانگاهت

شهيدان كربلا

بهترين انسانها كساني بودند كه در كربلا به شهادت رسيدند، و در ركاب نور چشم حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها به فوز عظيم نائل آمدند. و بدان جهت خاك كربلا توتياي چشمان اؤلياء گرديد. كمال همنشين در من اثر كرد، و گر نه من همان خاكم كه هستم. امّا در مورد تعداد و اسامي آن سعادتمندان اختلاف است ولي در بررسي اصحّ اقوال بعضي تعداد شاهدين عاشورا را هفتاد و دو نفر و بعضي هشتاد و چهار نفر شهيد مي دانند. بنا بر روايتي سي و دو نفر سوار و هشتاد و دو پياده گفته اند امّا طبق روايتي از امام باقر عليه السلام كه فرمودند:

لشگر جدّم حسين عليه السلام چهل و پنج سوار و صد پياده بودند و به روايتي ديگر سي نفر نيز از لشگر دشمن در شب عاشورا به لشگر مظلوم كربلا ملحق شدند.

بالاخره پس از تحقيق واثق از كتابهاي معتبر تعداد شهداء و سُعداي عظيم القدر كربلا هشتاد و هفت نفر به نظر مي رسد. در اينجا به جهت تيمّن و تبرك و تمسّك به ارواح آن پاكان درگاه الهي و همچنين اداء دِين نسبت به آن بزرگواران، اسامي ايشان را

ياد آور مي شويم. شايد كه قيامت ايشان نيز از ما نامي برده و ياري بكنند. انشاء اللّه

1- حرّ بن يزيد رياحي

2- مصعب برادر حرّ شهيد

3- علي خلف ارجمند حرّ

4- غرّه غلام سعادت مند حرّ

5- عبداللّه بن عُمَر

6- بَرير بن خضير همداني

7- وهب بن عبداللّه كلبي

8- عَمر بن خالد اَزدي

9- خالد بن عمر

10- سعد بن عبد اللّه كلبي

11- عُمير بن عبداللّه

12- نافع بن هلال بجلّي

13- مسلم بن عوسجه

14 - حبيب بن مظاهر

15 - ظهير بن حسان

16 - سعيد بن عبداللّه

17 - زُهير بن قين

18 - عبد الّرحمن بن عبداللّه يزني

19 - عمرو بن قر ظه انصاري

20 - جوان آزاد كرده اباذر غفاري

21 - عمرو بن خالد صيداوي

22 - خنظلة بن اسعدي شاي

23 - سُويد بن ابي المطاع

24 - يحيي بن مازني

25 - قرّة بن ابي قره غفاري

26 - مالك بن انس

27 - عمرو بن مطاع جعفي

28 - حجّاج بن مسروق

29 - جواني كه پدر او را در معركه شهيد كرده بودند، بعضي مي گويند پسر مسلم بن عوسجه است

30 - جناد بن حارث انصاري

31 - عمر بن جناده

32 - عبد الرّحمن بن عروه

33 - عابس بن شبيب شاكري

34 - شوذب غلام عابس

35 - عبداللّه غفاري

36 - عبد الرّحمن غفاري

37 - غلام ترك سيد السّاجدين

38 - زيد بن زياد

39 - ابو عمرو تهشلي

40 - يزيد بن مهاجر

41 - محمد بن بشر حضرمي

42 - هاشم پسر عم عمر سعد

43 - هلال بن حجّاج

44- ابو تمامه صيداوي

45 - يزيد بن حصين همداني

46 - سعد غلام امير المؤمنين عليه السلام

47 - يحيي بن كثير انصاري

48 - معلّي بن معلّي

49 - طرمّاح بن عدي بن حاتم

50 - معلّي بن حنظله

51

- جابر بن عروه

52 - مالك

53 - سيف بن ابي حارث

54 - مالك بن عبداللّه سريع

55 - اسامي شهداء از اولاد عقيل بن ابيطالب كه تعدادشان هشت نفر بوده، به شرح زير مي باشد:

عبداللّه بن مسلم عقيل

موسي بن عقيل

محمّد بن مسلم بن عقيل

جعفر بن عقيل

عبداللّه بن عقيل

محمّد بن ابي سعيد عقيل

علي بن عقيل. يكنفر از آل هاشم به نام احمد بن محمّد هاشمي اولاد جعفر طيار كه تعدادشان سه نفر بوده است

محمّد بن عبداللّه بن جعفر

عون بن عبداللّه بن جعفر

عبيد اللّه بن عبد اللّه بن جعفر طيار

كه همگي فرزندان شير زن كربلا زينب كبري بودند.

فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام كه تعدادشان شش نفر بوده است و همگي جوان بودند:

شاهزاده ابوبكر

عبداللّه اكبر

احمد بن حسن عليه السلام

ابو القاسم بن حسن

قاسم بن حسن

و عبداللّه اصغ

فرزندان امير المؤمنين علي عليه السلام كه با حضرت سيد الشّهداء عليه السلام نه نفر بودند:

ابو بكر بن علي

عمر بن علي

عثمان بن علي

جعفر بن علي

عبداللّه بن علي

محمّد بن علي

اصغر بن علي

فضل بن علي

حضرت عبّاس قمر بني هشام بن علي عليه السلام

حسين عليه السلام شهيد عطشان كربلا

فرزندان حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام كه پنج نفر بودند:

علي اكبر شبه النّبي صلي الله عليه و آله

جعفر بن حسين عليه السلام

محمّد بن حسين عليه السلام

عبداللّه بن حسين عليه السلام

علي اصغر كوچكترين شهيد مظلوم كربلا

مجموع شهدايي كه نامبرده شد، پنجاه و پنج نفر اصحاب و انصار و ياران حضرت سيد الشّهداء عليه السلام بوده و يك زن كه زوجه وهب و سي و دو نفر نزديكان و برادران و پسر عموها و فرزندان و برادر زاده گان سلطان مظلومان عالم مي باشند، كه در آن صحرا هر

يك با اعتقاد كامل و كامل اعتقاد قدم به ميدان جهاد در راه خدا گذارده و سربازي در راه فرزند پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله نمودند.

روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد. اللّهمّ اَحشُرنا مَعَهُم.

احترام امام زمان به تربت سيدالشهدا عليه السلام

يكي از بانوان مؤمنه پرهيزگار به نام خديجه ظهوريان فرزند عباسعلي كه هم اكنون قريب نود سال از عمر با بركت خود را پشت سر گذاشته و با آنكه نزديك ده سال است بر اثر سكته از پا در آمده و با كمك عصا خود را به اين سو و آن سو مي كشاند نماز جماعتش ترك نمي شود، نقل مي كند:

حدود سي سال قبل مهر تربتي را كه خود از كربلا آورده بودم كثيف شده بود، آن را بردم در آب روان (آب خيابان وسط شهر مشهد مقدس) شستشو دادم و در ميان سطل گذاشته برگشتم، روبروي مسجد دوازده امامي ها كه رسيدم با خودم گفتم خوب است مهر را بر گردانم، تا وقتي كه به منزل مي رسم طرف ديگرش نيز خشك شود، مهر را كه برگردانيدم بر اثر خيس بودن طرف زيرين مهر، قدري تربت به انگشت بزرگم چسبيده انگشتم را به ديوار روبروي مسجد ماليده و رفتم. شب در خواب ديدم آقاي بزرگواري كه به ذهنم رسيد حضرت حجة بن الحسن امام زمان - ارواحنا فداه - هستند، سرشان را به همان جاي ديوار كه ذكر شده گذاشته و به من مي فرمايند:

«اينجا تربت جدّم حسين عليه السلام را ماليده اي!»

قدر كربلا

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

كه هر كس يك روز در خدمت حضرت سيد الشّهداء عليه السلام به سر برد (يعني در تربت كربلا، جايي كه خون ابا عبداللّه الحسين عليه السلام و ياران و فرزندانش ظلما ريخته شد) در نامه اعمال او ثواب احياء هزار شب قدر نوشته مي شود. (43)

ياران چو از طليعه انوار كربلا

پر نور گشته ديده

زوّار كربلا

صبح نشاط در نظرم شام تيره شد

از صبح تيره فام شب تار كربلا

ديدم بچشم خويش كه نرگس در آن زمين

بگريستي چو ديده بيمار كربلا

سرخ است گر خطّ جوانان هاشمي

از سبزه زار صحن سمن زار كربلا

هشت خاصّيت زمين كربلا

تربت حضرت سيد الشّهداء بر اساس روايات موثّق آثار فراواني دارد، از آن جمله:

1 - طبق روايات رسيده سجده كردن بر تربت حضرت حسين عليه السلام موجب قبولي نماز است، كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

السُّجُودُ عَلي تُربَة الحُسين عليه السلام يخرِقُ الحُجبُ السَّبعة.

سجده كردن بر تربت امام حسين عليه السلام هفت حجاب را از (منع قبولي آن) نماز بر مي دارد.

2 - ذكر با تسبيح تربت سيدالشّهداء براي هر ذكر چهل حسنه در نامه اعمال مي نويسند، و حتّي بدون ذكر، تسبيح را در دست چرخاندن هر يك بيست حسنه دارد.

3 - هر گاه كام نوزاد را با تربت سيد الشّهداء باز كنند مانند اكسيري كه مس را به طلا مبدل ميسازد و وجود نوزاد را از هر پليدي دور نموده و محبّت اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله را در دل او مي كارد.

4 - بر لحد يعني قبر هر ميتي كه تربت كربلا باشد از عذاب قبر رهانيده ميشود.

5 - تربت كربلا بر هر درد بي درماني شفا بخش مي باشد كما اينكه بسيار تجربه شده است و در كتب مختلف ذكر گرديده است.

6 - خاك مقتل حسين بن علي عليه السلام حصن، يعني حصار مي باشد از هر آفات و هر گزندي، و هر كس آن را با خود حمل نمايد، محفوظ خواهد ماند.

7 - آرام بخش تلاطم موّاج درياهاست يعني

هرگاه دريا به تلاطم آيد، و چاره از همه جا قطع گردد و كمي تربت كربلا بر آن بپاشند دريا آرام ميگيرد.

8 - تربت مظلوم كربلا تحفه حوريان بهشت است آن گاه كه در روز قيامت ماه و خورشيدي نيست تا نور افشاني كند و ظلمات محشر همه جا را فرا مي گيرد، به دستور خداوند خاك كربلا كه تربت سيدالشّهداء عليه السلام مي باشد برداشته شده و در بالاي بهشت قرار داده مي شود و نور عظيمي از تربت آن حضرت همه جا را روشن مي كند و همه ديدگان را خيره مي سازد كما اينكه خورشيد چشم انسان را مي زند و كسي نمي تواند مستقيم به آن نگاه كند. (44)

زيارت كربلا و ايمان

ابو جعفر خضرمي از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت كرده است كه:

قال:

سمعت يقول محمّد بن علي عليه السلام من ارادَ اَن يعلم انّه من اهل الجنّة فيعرفن حبّنا علي قلبه فان قبل فهو مؤمن و من كان لنا محبّا فليس فليرغب في زيارة الحسين عليه السلام و فمن كان للحسين عليه السلام محبّا و زوّارا ما يجب لنا اهل بيت و كان من اهل الجنّة و من لم يكن زوّرا كان ناقص الا يمان. (45)

ابو جعفر خضرمي از امام محمّد باقر عليه السلام نقل مي كند كه حضرت فرمودند:

هر كس كه مي خواهد بداند از اهل بهشت است يا نه، به قلبش مراجعه كند، اگر محبت ما را قلب او قبول كرد، پس مؤمن است، و كسي كه محبّ ما بود رغبت به زيارت قبر امام حسين عليه السلام دارد، و هر كس محب و زوّار امام حسين عليه السلام

او اهل بهشت است، و اگر محب ما و امام حسين عليه السلام بود ولي زائر قبر آن حضرت نباشد او ناقص الايمان مي باشد.

آرزو دارم حسين جان تا شوم قربان تو

جان ندارد قابلي گردد فداي جان تو

آرزو دارم حسين جان تا ببينم روي تو

كاش مي گشتم فداي تو در كوي تو

آرزو دارم حسين جان تا ببينم كربلا

اي همه هستي من بادا فداي نينوا

آرزو دارم حسين جان تا بپويم راه تو

روز و جويم، شوم دل خواه تو

مباهات خدا بر زائر كربلا

از ذريح محاربي منقول است كه گفت:

به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام شكايت كردم آنچه به من مي رسد از قوم و فرزندان من هر گاه به ايشان نقل مي كنيم ثواب زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام را تكذيب من مي كنند و مي گويند:

تو دروغ مي بندي بر امام جعفر عليه السلام حضرت فرمود:

اي ذريح!

بگذار مردم را كه به هر جا كه خواهند بروند. والله، كه حق تعالي مباهات مي كند به زايران حضرت امام حسين عليه السلام و آنها كه از راه هاي دور به زيارت آن حضرت مي روند، با ملائكه مقرّبين و حاملان عرش خود حتّي آنكه مي فرمايد به ايشان كه:

آيا نمي بينيد زيارت كنندگان قبر حسين بن علي عليه السلام را كه آمده اند با نهايت شوق به سوي آن حضرت و به سوي فاطمه زهرا سلام الله عليها. به عزّت و جلال و عظمت خود سوگند مي خورم كه:

واجب گردانم براي ايشان كرامت خود را كه ايشان را گرامي دارم و داخل گردانم ايشان را در بهشتي كه مهيا كرده ام براي دوستان خود پيغمبران و رسولان خود. اي ملائكه

من!

اينها زيارت كنندگان حسين اند كه محبوب محمّد صلي الله عليه و آله است كه او پيغمبر و حبيب من است و هر كه مرا دوست مي دارد حبيب مرا دوست مي دارد و هر كه حبيب مرا دوست مي دارد محبوب او را دوست مي دارد. و هر كه حبيب مرا يا محبوب او را دشمن مي دارد بر من لازم است كه او را به بدترين عذاب هاي خود عذاب كنم و به آتش خود او را بسوزانم. و جهنّم را جايگاه او گردانم و او را عذاب كنم كه هيچ يك از عالميان را عذاب نكرده باشم. (46)

مشايعت ملائك زائر كربلا را

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه:

چون شخصي از خانه خود بيرون آيد به عزم زيارت حضرت امام حسين عليه السلام به سوي كربلا مشايعت كنند او را از هفتصد ملك از بالاي سر او و زير پاي او از جانب راست و چپ و پيش رو و پشت سر او تا او را به اهلش برسانند.

پس چون زيارت كند آن حضرت را ندا كند او را منادي كه:

(گناهانت آمرزيده شد پس از سر گير عمل را).

پس با او برمي گردند آن ملائكه تا داخل خانه خود شود.

پس به او مي گويند كه:

(تو را به خدا سپرديم).

پس پيوسته به زيارت او مي آيند تا روز مردن او و بعد از مرگ او، هر روز. و زيارت مي كنند حضرت امام حسين عليه السلام را و ثوابش از آن مرد است. (47)

مأواي حسين

اي زمين كربلا اينجا بود مأواي من

مي شود اي كربلا اينجا فزون غمهاي من

كربلا بر روي تو عرش خدا بنهاده پا

تا ببوسد خلق عالم خاك زير پاي من

كربلا اينجا دگر وادي جانبازان بود

قاب قوسين عون و جعفر، اكبر او ادناي من

كربلا وادي طور مصطفي اينجا بود

غرق خون اينجا بيند خواهرم سيماي من

كربلا اين سرزمين گلزار زهرا مي شود

در كنار يكديگر پرپر شود گلهاي من

از براي كشتن من شمر دون بي حيا

ميزند با چكمه بر سينه سيناي من

اين سر نوراني بالاي ني منزل كند

مي چكد از نوك ني خون جگر از ناي من

هركه چون آرام دل با نغمه هاي جان گداز

مي شود مدهوش اگر نو شد مي از ميناي من

تارك زيارت قبر حسين عليه السلام

شخصي به خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد:

فداي تو شوم، چه مي فرمائيد در حقّ كسي كه ترك كند زيارت قبر حضرت حسين عليه السلام را، و در حالي كه قادر به زيارت آن حضرت باشد؟

فرمود:

مي گويم كه او عاقّ حضرت رسول صلي الله عليه و آله و عاقّ ما شده است، و سبك شمرده است امري را كه براي او نافع است. و هر كه آن حضرت را زيارت كند خدا حوائج او را متكفل مي گردد. و كفايت مهمّات دنيائي او رامي نمايد. و زيارت آن حضرت باري بنده روزي جلب مي نمايد، و آنچه در اين راه خرج نمايد خدا به او عوض مي دهد، و گناه پنجاه ساله او را مي آمرزد، در حالي به سوي اهل خويش باز مي گردد كه هيچ گناه و خطائي بر او نباشد، مگر آنكه از نامه عمل او محو شود.

و اگر در اين سفر

بميرد ملائك نازل مي شوند و او را غسل مي دهند و گشاده شود براي او دري به سوي بهشت كه داخل شود بر او نسيم بهشتي. و اگر سالم بماند گشاده شود براي او دري كه نازل شود از آن در روزي او و حق تعالي به عوض هر درهمي كه او خرج كرده است هزار درهم به او بدهد و براي او ذخيره نمايد، و چون محشور شود به او گويند كه خدا اين عوض را براي تو ذخيره كرده است و امروز به تو رسانيد. (48)

فضيلت زيارت كربلا

عبداللّه ابن حماد نقل مي كند:

روزي امام صادق عليه السلام به من فرمود:

اي حماد نزد شما فضيلتي هست كه مثل آن به احدي داده نشده است. و گمان ندارم آن چنان كه بايد آن را بشناسيد و بر او محافظت نمائيد!

و قيام به حقّ آن كنيد. و از براي آن فضيلت اهلي هست كه ايشان را براي آن كار نام برده اند، و به ايشان توفيق عطاء كرده اند، و اين رحمتي است كه خداوند تعالي به ايشان بخشيده است. پرسيدم:

آن فضيلت كه نام برديد و وصف نموديد كدام است؟

فرمود:

زيارت جدّم حضرت امام حسين عليه السلام است. زيرا كه او غريب است و در زمين غريب مدفون شده است. هر كه به زيارت او مي رود، بر او برمي گريد. و هر كه به زيارت او نمي رود، بر مصيبت او اندوهناك مي باشد و دلش مي سوزد. هر كه او را به ياد مي آورد ترحّم مي كند.

و هر كه نظر كند به سوي قبر پسرش در پائين پاي او، در بياباني كه خويشي و دوستي نزد

او نيست و حق او را غصب كردند، و جمع شدند جمعي از كافران و مرتدّان از دين، و ياوري يكديگر كردند تا او را كشتند، در بياباني دفن نكرده انداختند، و منع كردند از او آب فراتي كه سگان مي خوردند، و ضايع كردند حق رسول خدا صلي الله عليه و آله را، و وصيتي كه در حقّ او و اهل بيتش كرده بود.

پس او مدفون گرديد، جفا يافته در ميان قبرهاي خويشان و شيعيان خود. هر كه نزد او مي رود، وحشت مي يابد از تنهائي او، و دوري از جدّ بزرگوارش. و در منزلي افتاده است كه نمي رود نزد او مگر كسي كه خدا دلش را به ايمان امتحان كرده است، و حقّ ما را به او شناسانده باشد.

پس گفتم:

فداي تو شوم من مي رفتم به زيارت آن حضرت، تا آنكه مبتلا شدم به خدمت خليفه و حفظ اموال او و من نزد ايشان مشهور شده ام. لهذا در اين ولا از براي تقيه ترك كرده ام و من مي دانم كه زيارت آن حضرت ثواب بسياري دارد. فرمود كه:

(مي داني كه كسي كه به زيارت آن حضرت ميرود چه فضيلت دارد و او را نزد ما چه نيكي ها است؟!).

گفتم:

نه. فرمود كه:

(امّا فضيلت زيارت كننده او:

پس مباهات مي كنند به او ملايكه آسمان ها و امّا آنچه نزد ما براي او هست پس ترحّم مي كنيم براي او هر صبح و شام). و به تحقيق كه خبر داد مرا پدرم كه:

روضه آن حضرت از روزي كه مدفون شده است هرگزخالي نبوده است از كسي كه صلوات فرستد بر او از ملائكه

يا جنيان يا آدميان يا وحشيان صحرا. و هيچ چيز نيست مگر آرزوي حال زيارت كننده آن حضرت مي كند و خود را از براي بركت بر او مي مالد و به نظر كردن به سوي او اميد خبر مي دارد براي آنكه بركت يافته است به نظر كردن به سوي قبر آن حضرت. بعد از آن فرمود كه:

(شنيده ام كه قومي از نواحي كوفه و غير ايشان مي روند نزد قبر آن حضرت و زنان مي روند و ندبه و نوحه مي كنند در نيمه ماه شعبان پس بعضي قرآن مي خوانند و بعضي قصّه هاي جانسوز آن حضرت را ذكر مي كنند و بعضي مرثيه مي خوانند؟)

گفتم:

بلي فداي تو شوم ديدم بعضي از اينهايي كه مي فرمائي. فرمود كه:

(حمد و سپاس خداوندي را كه در ميان مردم جمعي را مقّرر فرموده است كه مي آيند به سوي ما و ما را مدح مي كنند و مرثيه از براي مصيبت ما مي گويند و مي خوانند. و دشمن ما گردانيده است كساني را كه طعن كنند بر آنها از خويشان و غير ايشان و استهزاء كنند بر ايشان و قبيح شمارند كردار ايشان را). (49)

آئينه دار كربلا

اي آسمان عشق نگينت ستاره است

قربان شدن براي تو با يك اشاره است

هر كهكشان كه سر بكشد در سراي تو

در پيش پاي تو چو يكي سنگ خاره است

انوار روي تو بنوشته به ساق عرش

ثاراللّه است حسين و حسين ابن ثاره است

بنما نگه به نايب خود اي شكسته دل

از روي بام سوي تو اندر نظاره است

سر داده ام بر سر راهت ولي ببين

جسمم به روي خاك و عدويم سواره است

بسكه كشيد جسم

غريبم به كوچه ها

آويزه هر پاره تنم بر قناره است

اما ز غيب اين سخن از تو شنيده ام

در قتلگاه زخم تنت بي شماره است

با چشم دل به ديدمت اندر دم وداع

بر روي سينه تو حسين شير خواره است

مهر و ولا و عشق تو درياي پر خروش

آرام دل چو قطره اي اندر كناره است

زائر حسين اگر در آتش هم باشد نجات مي يابد

سيد بن طاووس عليه الرّحمه از محمد بن احمد بن داوود نقل كرده است كه مي گفت:

من همسايه اي داشتم كه او را علي بن محمد مي گفتند. گفت كه من هر ماه يك مرتبه به زيارت امام حسين عليه السلام مي رفتم.

و چون سنّم بالا رفت و جسمم ضعيف شد مدّتي به كربلا نرفتم، و بعد از مدّتي پياده روانه شدم، و در مدّت چند روز به كربلا رسيدم، زيارت كردم و نماز خواندم و چون به خواب رفتم ديدم كه حضرت امام حسين عليه السلام از قبر بيرون آمده و به من مي گويد:

چرا مرا جفا كردي؟

و قبل از اين به من نيكوكار بودي!

گفتم اي سيد جسمم ضعيف شده است و پايم بي قوّت شده است و در اين وقت ترسيدم كه آخر عمر من باشد چند روز راه آمده ام تا به زيارتت رسيده ام و روايتي از شمابه من رسيده است مي خواهم از شما بشنوم، فرمود:

بگو!

گفتم كه روايت مي كنند كه شما فرموده ايد:

هر كه به زيارت من آيد در حيات خود من او را بعد از وفاتش زيارت مي كنم. فرمود:

كه بلي من گفته ام و اگر او را در آتش جهنّم بيابم از آتش او را بيرون مي آورم. (50)

نوشت ها

1-بحر المصائب: 351.

2-كشكول النور: ج 1: 282.

3-دار السلام

4-تحفة الزّائر مرحوم مجلسي: 168.

5-بحار الانوار: ج 85: 153.

6-همان: 158

ارشاد القلوب: 141.

7-مناظراتي از شخصيتهاي بزرگ اسلام، محمد محمدي اشتهاردي: 211.

8-بحارالانوار ج 44: 255.

9-ثمرات الحيوة: 83

10-تحفة المجالس - انوار آسماني: 104.

11-خصائص الحسينيه: 327.

12-بحار الانوار ج 10 - تحفة الزّائر

13-كشكول النور ج 1: 14-

14-ثمرات الحيوة. كرامات الحسينيه ج 1: 202.

15-كتاب مفتاح الجنّه.

16-منتهي الآمال: 354 - سيرة

رسول اللّه و اهل بيته عليه السلام ج 2: 139.

17-كشكول النور ج 2: 18

18-كشكول النور ج 1: 64.

19-كشكول النور ج 1: 132.

20-كشكول النور ج 1: 136.

21-بحر المصائب: 349.

22-كامل الزّيارة: 86.

23-سفينة النّجاة: 56.

24-سفينة النّجاة: 59.

25-بحار الانوار ج 4: 243.

26-كنز الغرائب - سفينة النّجاة: 63.

27-كامل الزيارة - كشكول النور: 352.

28-پرتوي از عظمت حسين عليه السلام: 84.

29-سيد الشهداء: 227.

30-سيدالشهداء: 245.

31-بحارالانوار. ج 10.: 87

32-كرامات امام حسين، مصطفي اهوازي: 52. گناهان كبيره، ج 2: 346. داستانهاي حسين، ميررضا حسيني: 69.

33-كامل الزيارة - تحفة الزّائر

34-وسائل الشّيعه - كامل الزّيارة: 253.

35-الوقايع و الحوادث: ج 3: 334

و حكاياتي از عنايات حسيني: 34.

36-تحفة الحسينيه، فاضل بسطامي: 432.

37-كتاب مجالس شيخ شوشتري

38-داستانهاي شگفت: 112.

39-تحفة المجالس - كراما ت الحسينيه ج 1: 267.

40-توسلات؛88 داستان فوق در روز شهادت امام رضا عليه السلام نگاشته شد.

41-دار السلام - امالي شيخ

42-امالي شيخ طوسي: 258.

43-بحار الانوار ج 10: 86.

44-كشكول النور ج 1: 186.

45-سفينة النّجاة: 72 - بحار الانوار ج 10.

46-كامل الزيارت: 143 بحارالانوار ج 101: 75 -76

47-كامل الزيارات: 145،

بحارالانوار ج 101: 67 روايت 59.

48-التهذيب ج 6: 45

المستدرك ج 2: 204. 49

بحارالانوار ج 101: 74 - 73

المستدرك ج 2: 203

نورالعين: 10850-

بحارالانوار ج 101: 16

المستدرك ج 2: 324.

داستانهايي از گريه بر امام حسين عليه السلام جلداول

مقدمه

تاليف:

علي ميرخلف زاده الحمد لله رب العالمين، الصلوة و السلام علي اشرف الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد المعصومين الذين اذهب الله عنهم الرجس اهل البيت و طهرهم تطهيرا، سيما حجة بن الحسن العسكري روحي و ارواح العالمين له الفداء، قال الله تبارك وتعالي في محكم كتابه العظيم «و من يعظم شعائر الله فانها من تقوي القلوب» (1)

هر كس شعائر و نشانه ها و علامتهاي دين خدا را محترم و گرامي بدارد شايسته

تكريم و احترام بوده و از كمالات پاكدلي و خداشناسي است. يكي از اعمالي كه شعائر و نشانه ها و زمينه هاي تقوي و رشد معنوي و روحي را فراهم مي كند، عزاداري و سوگواري و ماتم و نوحه سرايي و مرثيه خواني و ناله و زاري وبي تابي و شيون و جزع و فزع و گريه كردن براي حضرت امام حسين عليه السلام است، چه شعاري از اين بالاتر چه يادي از اين بهتر چه ذكري از اين مهمتر چه علامتي از اين واضحتر كه انسان ياد حسين عليه السلام كه ياد خداست كند، چه ذكري از ذكر حسين عليه السلام مهمتر كه خدا از اول ما خلق الله همه اش ياد حسين عليه السلام بوده و به همه عرشيان و انبياء و اوصياء و اولياء توصيه و سفارش ياد و ذكر و گريه و عزاداري حسين عليه السلام را كرده، خود خدا به حضرت موسي عليه السلام خطاب كرد:

اي موسي كسي كه گريه كند و يا بگرياند و يا خود را شبيه به گريه كنندگان در آورد بدنش به آتش جهنم حرام ميشود. (2)

خود پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

هر چشمي در روز قيامت گريان است مگر چشمي كه براي حسين عليه السلام گريه كند كه در آن روز خندان و مژده به نعمتهاي بهشت به او داده مي شود.

خود حضرت امير المؤمنين علي عليه السلام وقتي به امام حسين نظر كرد فرمود:

اي گريه هر مؤمن. خود حضرت زهرا(عليهاالسلام) براي امام حسين عليه السلام اشك ريخت. خود حضرت امام حسن عليه السلام فرمود:

هيچ روزي مثل روزهاي مصيبت تو اي حسين نمي شود.

خود امام

حسين عليه السلام فرمود:

من كشته اشكهاي شما هستم. هيچ بنده اي نيست كه براي ما يك قطره اشك از چشمش بريزد يا گريان شود، جز اينكه خداوند جاي او را هميشه در بهشت قراردهد. خود امام سجاد عليه السلام وقتي طعام و آب مي ديد همه اش براي باباش امام حسين عليه السلام گريه مي كرد.

خود امام باقر عليه السلام فرمود:

هر مؤمني كه براي كشته شدن امام حسين عليه السلام چشمهاش گريان بشود به طوري كه اشك بر صورتش جاري بشود خدا او را براي هميشه در غرفه هاي بهشت جا مي دهد. اگر كسي براي امام حسين عليه السلام نوحه و ندبه و گريه كند و خانواده و فاميل ودوستان و شيعيان را براي اقامه عزا دعوت كند و بعد به هم تسلي بدهند، من ضامن هستم كه خدا ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جنگ در راه خودش (خدا) را در نامه عملش بنويسد. هر كس كه بياد مصيبتهاي ما و حسين و اهل بيتش بيفتد و دلش براي ما بسوزد، ملائكه تمام گناهانش را مي آمرزند. خود

امام صادق عليه السلام فرمود:

هر كس كه مصيبتهاي ما را ياد كند يا ما پيش او ياد آور شويم و به اندازه پر مگسي براي ما اشك بريزد خدا تمام گناهان او را اگر چه به اندازه كف دريا هم باشد مي بخشد. هر كس براي مظلومي ما و ظلمي كه به ما شده، مهموم و مغموم و گريان شود و براي ما آه بكشد خداي سبحان ثواب تسبيح به او مي دهد. و حزنش براي ما عبادت است … هر كس

چشمش گريان شود براي خوني كه از ما ريخته شده يا حقي كه از ما گرفته شده يا حرمت و شخصيت ما را هتك كرده شده، خداوند هميشه جاي او را در بهشت قرار مي دهد. هر جزع و گريه مكروه است، مگر براي حسين عليه السلام كه ثواب هم دارد.

امام حسين عليه السلام براي زوار و گريه كنندگانش طلب مغفرت مي كند.

اگر زائر يا گريه كننده بداند چه مقامي پيش خدا دارد … هر كسي كه در مرثيه و نوحه سراي حسين عليه السلام شعر بگويد و پنجاه نفر را بگرياند بهشت براي اوست تا ميرسد به ده يا و يك نفر و يا خودش براي ما گريه كند و خود را شبيه گريه كنندگان در آورد جايش در بهشت است … ويا خود حضرت موسي بن جعفر عليه السلام براي جدش عزاداري و گريه سرايي مي كردند …. يا خود امام رضا عليه السلام ميفرمايد:

هر كس بياد مصيبتهاي ما و آنچه كه به سرما آورده اند گريه كند، روز قيامت در درجه و مقام ما هست و هر كس بياد مصبيت هاي ما بگريد و بگرياند، در روزيكه تمام چشمها گريان است چشم او گريان نمي شود.

هر كس در مجلسي كه امر ما را احياء و زنده ميكنند، بنشيند، خدا قلب او را نمي ميراند در روزي كه همه قلبها مرده است. اگر گريه بر امام حسين عليه السلام كني و اشكت روي صورتت جاري بشود حق تعالي همه گناهان كبيره و صغير ترا مي آمرزد خواه كم باشد يا زياد، اگر هنگامي كه مي خواهي خدا را ملاقات كني مي خواهي هيچ گناهي

نداشته باشي، پس بر امام حسين عليه السلام زيارت بخوان و گريه كن. خود امام جواد و امام هادي و امام عسگري و خود امام زمان عليه السلام بر جد خودشان امام حسين گريه مي كردند.

اصلا خود امام زمان فرمودند:

اگر اشكهاي چشمم تمام شود برايت خون گريه مي كنم. كه انشاالله در جايش خواهد آمد. اين اوراق آغشته به تحرير را كه در مقابل مي خوانيد «ثواب گريه و تاريخچه گريه و روضه بر امام حسين عليه السلام است» كه براي ما روشن مي كند كه عزاداري و روضه و گريه براي امام حسين عليه السلام از زمان حضرت آدم بوده نه از زمان صفويها كه يكسري آدمهاي كج فكر مي گويند:

روضه خواني از زمان صفويها بوده كه آنها درست كرده اند. با تحقيق و بررسي هايي كه به عمل آمده از زمان آن حضرت (آدم) بوده و اولين روضه خوان حضرت جبرئيل عليه السلام و اولين گريه كن حضرت آدم بوده تا الان. انشاءالله خدا همگي ما را جزو گريه كنندكان حضرت اباعبدالله قرار دهد و اگر هم اين جزو (داستانهايي از گريه بر امام حسين جلد اول) ثوابي داشته باشد، آن رابه روح امام راحل، شهدا، علما، بزرگان ذوالحقوق، همچنين برادر شهيدم آشيخ احمد مير خلف زاده هديه مي نمايم. السلام عليكم و رحمة الله. ** نوكر و روضه خوان آستان حسين آل محمد صلي الله عليه و آله ** علي مير خلف زاده

گريه حضرت آدم

وقتي كه حضرت آدم عليه السلام از بهشت بيرون شد از كاري كه كرده بود و از فراق حوا و بهشت، آنقدر گريه كرد، كه روي صورتش دو شيار مثل

جوي درست شد و اشك چشمش از آن جاري مي شد كه پرنده ها از آن ميآشاميدند. و تا چهل سال اين گريه ادامه داشت، و از كرده خود پشيمان و تائب بود.

و توبه كرد.

خداوند متعال توبه او را پذيرفت و حضرت جبرئيل عليه السلام را فرستاد كه كلماتي به حضرت آدم عليه السلام بياموزد و آن كلمات همان بود كه قبلا در عرش ديده بود.

حضرت جبرئيل عليه السلام به او فرمود:

بگو:

يا حميد بحق محمد، يا عالي بحق علي، يا فاطر بحق فاطمه، يا محسن بحق الحسن و (يا ذالاحسان بحق) الحسين منك الاحسان. وقتي حضرت آدم عليه السلام به اسم امام حسين عليه السلام رسيد، اشكش جاري شد و قلبش به درد آمد. فرمود:

اي برادر جبرئيل چرا در ذكر پنجمين اسم كه حسين است قلبم شكست و اشكم جاري شد؟

حضرت جبرئيل فرمود:

اي آدم به اين فرزندت مصبتي وارد مي شود كه تمام دردها و غمها و مصيبتها پيش اين ناچيز است؟

حضرت آدم عليه السلام فرمود:

اي برادر آن مصيبت چيست؟

حضرت جبرئيل عليه السلام واقعه كربلا را براي او مي گويد، و ميفرمايد:

او را تشنه و غريب و بيكس و تنها و بي يار و ياور شهيد مي كنند، اي آدم؛ اگر او را در حالي كه مي فرمود:

واعطشاه، وا قلة ناصراه مي ديدي … به طوري كه تشنگي ميان او و آسمان مثل دود حايل شده بود …. هيچكس جواب او را نمي دهد. مگر با شمشير و … او را مانند گوسفند از پشت سر ذبح مي كنند و مال و كاروانش را به تاراج و غارت مي برند … سر او و يارانش را

شهر به شهر مي گردانند …

حضرت آدم عليه السلام تا اين واقعه را شنيد مثل مادري كه جوانش را از دست داده بلند بلند گريه كرد. (3)

اي در عزايت آدم و حوا گريست

يا كه ساكنان عالم بالا گريسته

پيمبران مرسل و ذرات كائنات،

از هفت ارض تا به ثريا گريسته

اين بس براي غريبيت اي باعث نجات

گبر و يهود و قوم نصاري گريسته

هم ساكنان معبد و هم واقفان دير

هم جاثليق پير كليسا گريسته

زآن ظلمها كه شد به تو در دشت كربلا

هم دوست گريه كرد و هم اعدا گريسته

حوران باغ خلد برين تو اي شهيد

اندر جنان بهره لعيا گريسته

بر كشته تو اي شه بي غسل و كفن

مجنون وار زينب و ليلا گريسته

ما دام عمر، سيد سجاد ناتوان

اندر عزات اي شه والا گريسته (4)

نفرين آدم به يزيد

وقتي كه حضرت آدم عليه السلام به زمين آمد، حضرت حوا(عليهاالسلام) را نديد، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمين را گشت كه مرورش بكربلا افتاد، وقتي كه به زمين كربلا رسيد، مريض احوال شد و عقب افتاد و سينه اش تنگ و بي جهت به زمين افتاد، اتفاقا آنجايي كه زمين خورد قتگاه حضرت سيدالشهدا عليه السلام بود و از پاي حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را به آسمان بلند كرد و عرض كرد:

اي خداي من مگر چه گناهي از من سرزده كه اينجور به بلاء گرفتار شدم، در حالي كه تمام زمين را گشتم اينطور بلايي به من نرسيد ولي تا پايم را به اين سرزمين گذاشتم، به اين بلاها گرفتار شدم مگر اين زمين چه زميني است؟!

خطاب رسيد:

اي آدم هيچ گناهي از تو سر نزده، ليكن اينجا سرزمين كربلاست

سرزميني است كه فرزندت حسين را بدون هيچ گناهي مي كشند، و اين خوني كه از پاي تو جاري شد به خاطر اينست كه با خون حسين موافقت كند و با او هم پيمان گردي. حضرت آدم عليه السلام عرض كرد:

آيا حسين پيغمبر است؟

خطاب رسيد:

خير، وليكن نوه پيغمبر اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و آله است. عرض كرد:

قاتل و كشنده او كيست؟

فرمود:

قاتلش يزيد است و او را لعن كن. حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن كرد و چند قدمي كه رفت به كوه عرفات رسيد و حوا را پيدا كرد. (5)

ميسوزم و ز سوزش جان ناله مي كنم

در قلبم آتشي است از آن ناله مي كنم

در ماتم خزان زده گلهاي پرپري

چون بلبلي ز پرده جان ناله مي كنم

دارم خبر زناي گلوي بريده اي

زين رو چو ني به آه و فغان ناله مي كنم

آثار طبع من نبود شعر ساده اي

با اشك و خون ديده حسان ناله مي كنم (6)

گريه و نفرين حضرت نوح

وقتي كه حضرت نوح عليه السلام سوار كشتي شد، همه دنيا را سير كرد، تا به سرزمين كربلا رسيد، همين كه به سرزمين كربلا رسيد، زمين كشتي او را گرفت، به طوري كه حضرت نوح عليه السلام ترسيد غرق شود، دستها را به دعا و نيايش برداشت، و پروردگارش را خواند و عرض كرد:

خدايا، من همه دنيا را گشتم، مشكلي برايم پيدا نشد، ولي تا به اين سرزمين رسيدم ترس و وحشت عجيبي برايم ظاهر گشت، و بدنم لرزيد و خوف شديدي تمام وجودم را گرفت، كه تا بحال اينجوري نشده بودم، خدايا علتش چيست؟

حضرت جبرئيل عليه السلام نازل شد و فرمود:

اي نوح در اين

سرزمين سبط خاتم پيغمبران و فرزند خاتم اوصياء كشته مي شود.

و روضه كربلا را خواند. حضرت نوح عليه السلام منقلب گشته و اشكهايش سرازير شد و فرمود:

اي جبرئيل قاتل او كيست كه اينطور ناجوان مردانه حسين عليه السلام را به شهادت ميرساند؟!

حضرت جبرئيل عليه السلام فرمود:

او را كسي كه نفرين شده اهل هفت آسمان و هفت زمين است مي كشد. حضرت نوح عليه السلام (در حالي كه ناراحت و گريان بود) قاتلين او را لعنت كرد، و كشتي براه افتاد تا به كوه جودي (حرم شريف حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام است) رسيد و در آنجا ايستاد. (7)

زخم ترا شُويم از اشك دو ديده

بوسه بگيرم ز رگهاي بريده

واي حسينم واي حسينم

شكوه برم بر خدا با دل خسته

يك بدن و اين همه نيزه شكسته

واي حسينم واي حسينم

بسكه مرا زد عدو از ره كينه

سوخت به حال دلم قلب سكينه

واي حسينم واي حسينم

قاتل تو مي برد محمل ما را

گوشه ويران دهد منزل ما را

واي حسينم واي حسنيم

خواست به لبهاي تو خنده نباشد

بعد تو زينب دگر زنده نباشد

واي حسينم واي حسينم

موسم دوري ما و تو رسيده

همسفرم شو به رگهاي بريده

واي حسينم واي حسينم

داغ تو ديشب چراغ دل ما بود

خيمه آتش زده منزل ما بود

واي حسينم واي حسينم (8)

حزن حضرت آدم

وقتي كه انوار خمسه طاهره در انگشتان او اشراق نمود، نور جناب امام حسين عليه السلام در ابهام قرار گرفت، و هر وقت چشم حضرت آدم عليه السلام به ابهامش مي افتاد مهموم و محزون مي شد. و اين اثر تا حال باقي است كه هر كس، خنده بر او غالب شود وقتي كه به انگشت ابهام نگاه كند حزن بر

او غالب مي شود. (9)

ايكاش در عزاي تو خون مي گريستم

دمساز زخمه هاي جنون مي گريستم

يك سينه داشتم به زلالي آسمان

از ابرهاي تيره فزون مي گريستم

همناله با تمامي ياران تو حسين

ايكاش در تمام قرون مي گريستم

سر چشمه هاي اشكم اگر خشك مي شدند

آنگاه مي نشستم و خون مي گريستم

عشقت مگر نبود كه دست مرا گرفت

وقتي ز پا فتاده نگون مي گريستم

اين گريه آبروي من است و دليل عشق

اي عشق بي نگاه تو، چون مي گريستم

ايكاش در ترنم شعر زلال اشك

از مرزهاي واژه برون مي گريستم (10)

حزن نوح

حضرت جبرئيل عليه السلام به نام آن حضرت «حسين عليه السلام» ميخي به كشتي حضرت نوح عليه السلام كوبيد. از موضع ميخ نوري درخشيد و رطوبتي مانند خون از آن ظاهر شد كه موجب حزن و اندوه حضرت عليه السلام و نوحه او گرديد. (11)

قطره اي اشك تو يك دريا عطش

هرم لبهاي تو يك صحرا عطش

در نگاه گرم تو حس مي شود

يك جهان ايثار، يك دنيا عطش

تا نبيني عاشقان را تشنه كام

آمدي درياي غيرت با عطش

تا كوير خشك لبهاي تو ديد

سوخت چون خورشيد سر تا پا عطش

تشنه بيرون آمدي تا از فرات

بي تو دارد آب هم حّتي عطش

بي تو در ميخانه خُمّ مي شكست

علقمه شد بزم غم، سقّا عطش

بعد تو روح بلند عاطفه

قطره قطره آب ميشد با عطش (12)

گذر حضرت ابراهيم بكربلا

حضرت ابراهيم عليه السلام سوار بر اسب بود كه گذرش به سرزمين كربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابي عبدالله عليه السلام رسيد، اسب حضرت بزمين خورد و حضرت ابراهيم عليه السلام از اسب بزمين افتاد و سرش شكست و خونش جاري گشت و اشكش آمد و مخزون گرديد. در آن حال شروع به استغفار كرد و فرمود:

خدايا مگر چيزي از من سرزده كه دچار اين بلا شدم؟

حضرت جبرئيل عليه السلام نازل شد و فرمود:

اي ابراهيم؛ گناهي از تو سر نزد ليكن در اينجا نوه دختر پيغمبر خاتم انبياء صلي عليه و پسر خاتم اوصيا كشته مي شود و اين خوني كه از تو جاري شد با خون او موافقت كرد.

حضرت ابراهيم عليه السلام با حالت حزن و اندوه فرمود:

اي جبرئيل چه كسي او را مي كشد؟

جبرئيل فرمود:

آن كسي كه اهل آسمان و زمين او

را لعنت كرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جاري شده، و خداوند وحي فرمود:

به قلم كه تو مستحق ستايش و مدح و ثنا هستي، به خاطر اينكه اين لعن را نوشتي. حضرت ابراهيم عليه السلام (محزون و گريان) دستهايش را بلند كرد و يزيد را زياد لعن كرد و اسبش بازبان فصيح آمين گفت. حضرت ابراهيم عليه السلام به اسبش فرمود:

از نفرين من چه چيزي را متوجه شدي كه آمين گفتي؟

گفت:

ابراهيم يكي از افتخارات من اينست كه كه تو سوار بر من شوي و وقتي كه به زمين خوردم و شما از پشت من افتادي خيلي خجالت كشيدم، و مسببش هم يزيد لعنتي بوده. (13)

دلي خونين چو باغ لاله دارم

به سينه زخم چندين ساله دارم

به ناي دل بياد نينوايت

نواي هفت بند ناله دارم

ز اشكت ژاله ها را آفريدند

ز داغت لاله ها را آفريدند

به يادت هر نيستان نينوا شد

به سوگت ناله ها را آفريدند(14)

گريه ابراهيم

وقتي كه پرورگار متعال به حضرت ابراهيم عليه السلام دستور داد كه بجاي حضرت اسماعيل عليه السلام اين گوسفند را ذبح كند.

خواست او را امتحان كند كه آيا بهه دستور پرورگارش فرزند دلبندش حضرت اسماعيل را ذبح مي كند يا خير. و رأفت پدر و فرزندي او را مي گيرد و آن چيزي كه در قلب هر پدري نسبت به فرزندش مي باشد يا نه.) حضرت ابراهيم عليه السلام محكم و استوار بر دستور خداوند ايستادگي نمود تا به آن ثواب عالي كه به مصبيت ديده ها مي دهند او هم استحقاق پيدا كند.

كه الحمدلله هم خوب امتحان پس داد و به آن ثواب هم رسيد و خداوند هم گوسفندي براي

او فرستاد و فرمود:

اين گوسفند را بجاي اسماعيل ذبح كن و جهت ارتفاء درجه به حضرت ابراهيم عليه السلام وحي فرمود:

اي ابراهيم؛ محبوب ترين خلق نزد تو كيست؟

عرض كرد:

بار پروردگارا خلقي نيافردي كه پيش من محبوب تر از حبيب تو محمد صلي الله عليه و آله باشد.

پروردگار عالم فرمود:

آيا او را بيشتر دوست داري يا خودت را؟

عرض كرد:

او را بيشتر دوست دارم. خطاب رسيد:

آيا فرزندت را بيشتر دوست داري يا فرزند او را؟

عرض كرد:

فرزند او محبوتر است. خطاب رسيد:

آيا ذبح فرزند او به ظلم و ستم به دست دشمنان پيش تو درد آورتر است يا ذبح فرزندت به دست خودت به اطاعت من؟!

فرمود:

خدايا خب معلوم است كشته شدن ذبح او به دست دشمنان براي قلبم درد آورتر و محزون تر است. در اينجا خداوند متعال براي حضرت ابراهيم عليه السلام روضه خواني كرد و فرمود:

اي ابراهيم گروهي كه خود را از امت پيغمبر اسلام محمد صلي الله عليه و آله مي پندارند، فرزندش حسين عليه السلام را بعد از او به ظلم و ستم مي كشند و به خاطر اين كارشان سزاوار خشم و غضب من مي گردند … حضرت ابراهيم با شنيدن اين مصائب ناله اي زد و دلش به درد آمد و صداي خود را به گريه بلند نمود. خطاب رسيد:

اي ابراهيم ناله و فرياد و هَمَّت را كه براي فرزندت اسماعيل كه مي خواستي با دست خودت به ناراحتي و ناله ذبح كني، بر حسين و كشته شدن حسين فدا كردم و به خاطر اين گريه و ناله هايي كه براي حسين كردي، بالاترين درجات اهل ثواب بر مصيبت واجب كردم و

فديناه به ذبح عظيم. (15)

اي در غمت همين نه دو عالم گريسته

چندين هزار عالم و آدم گريسته

عالم چگونه بر تو نگريد كز اين عزا

جد تو مهتر همه عالم گريسته

تنها نه روح نوح بود بر تو نوحه گر

كاروان انبياء همه با هم گريسته

ادريس و شيث و يوشع و داود و هود و لوط

الياس و خضر و صالح و آدم گريسته

در صحن خلد موسي عمران شكسته دل

در بام چرخ عيسي مريم گريسته

تا تشنه ديد لعل تو اي شهريار دين

خيف و منا و مشعر و زمزم گريسته (16)

نفرين حضرت اسماعيل

گوسفندان حضرت اسماعيل عليه السلام كنار شط و نهر و آب فرات ميچريدند كه چوپان براي حضرت خبر آورد كه چند روز است گوسفندان از اين مشرعه آب نمي خورند. حضرت اسماعيل عليه السلام سبب آن را از خداوند متعال پرسيد؟!

حضرت جبرئيل عليه السلام نازل شد و فرمود:

اي اسماعيل سبب آن را از گوسفندان سئوال كن آنها به تو ميگويند. حضرت اسماعيل عليه السلام از گوسفندان سئوال كرد كه به چه جهت آب نمي خوريد؟

گوسفندان به زبان فصيح گفتند:

بما خبر رسيده كه فرزند تو حسين عليه السلام كه نوه دختري پيغمبر محمد صلي عليه و آله است در اينجا تشنه كشته مي شود.

پس ما هم به خاطر اين مصيبت محزون و مهموم هستيم و از اين شريعه آب نمي خوريم بياد آن اندوه و غم و غصه اي كه بر امام حسين عليه السلام وارد شده. حضرت اسماعيل ناراحت و گريان فرمود:

چه كسي او را بقتل مي رساند. گوسفندان گفتند:

قاتلين آن بزرگوار نفرين شده آسمانها و زمين ها و همه خلايق است. حضرت اسماعيل عليه السلام نالان و گريان فرمود:

بارالها

بر قاتلين حضرتش لعنت فرست. (17)

فاش از فلك بر آن تن بي سر گريستي

ز آن روز تا به دامن محشر گريستي

ز اشك ستاره ديده ي گردون تهي شدي

بروي بقدر زخم تنش گر گريستي

ايكاش چون فلك بدي اعضا تمام چشم

تا بهر نور چشم پيمبر گريستي

كشتند و از نشان ز مسلماني اي دريغ

آنرا كه از غمش دل كافر گريستي

آه از دمي كه با دل چاك از پي دفاع

خواهر به نعش چاك برادر گريستي (18)

مرور حضرت موسي و نماينده اش

يك روز حضرت موسي عليه السلام با حضرت يوشع بن نون عليه السلام در اطراف زمين سير ميكردند كه به سرزمين كربلا رسيدند، اتفاقا كفش حضرت موسي عليه السلام پاره و كف آن جدا شد و خاري به پاي حضرتش اصابت كرد و پايش خوني شد و درد كشيد، ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند كرد و فرمود:

خدا چه بدي از من سرزده بود كه دچار اين بليه شدم. خداوند متعال به او وحي، و روضه كربلا را فرمود:

اينجا حسينم را شهيد مي كنند، اينجا خونش را مي ريزند، اينجا حسين را محزون و نالان مي كنند و من مي خواستم خون و حزن تو با او موافق باشد.

حضرت موسي عليه السلام فرمود:

خدايا حسين كيست؟!

وحي رسيد:

او سبط محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و پسر حضرت علي مرتضي عليه السلام است. موسي ناراحت و گريان شد و فرمود:

قاتل او كيست؟

خطاب رسيد:

او نفرين شده ماهي دريا و وحشي هاي بيابان و پرندگان هواست. حضرت موسي نالان و گريان دستها را بالا برد و يزيد را لعنت و نفرين كرد و حضرت يوشع بن نون عليه السلام هم گريان به دعاي حضرت موسي عليه

السلام آمين گفت و بعد رفتند. (19)

فغان ز سينه بر آمد، ز ماجراي حسين

بيا قيامت خون بين، به كربلاي حسين

به نينواي شهادت نگر شهيدان را

به خاك و خون شده غلطان، به امر و راي حسين

قلم چگونه نويسد، حديث عاشورا

كه ديده خون شود از شرح ماجراي حسين

دگر به نام جهان مهر و مه نمي تابد

ستارگان همه يك يك نشسته در عزاي حسين

به روز حادثه، باران تيغ و نيزه گرفت

همي به سينه و پشت و به دست و پاي حسين

به بام نيزه بر آمد، چو آن سر خونين

شفق به سرزد و آسيمه شد براي حسين

ز سوز سينه زينب خبر نداري تو

درون خيمه نشسته كند دعاي حسين

خوشا تلاوت قرآن، به بام نيزه و تيغ

چه خوش بود ار بشنوي زناي حسين

كنون كه خون خدا در رگ زمان جاري است

بيا بزن به قلّه خون پرچم و لواي حسين

خوشا به كرب و بلاي وطن شوم كشته

كه جان كوچك خود را كنم فداي حسين

رضاي درگه حقم ز حق نخواهم هيچ

بجز رضاي خدا و به دل ولاي حسين

موسي و مناجات

حضرت موسي عليه السلام در مناجات خود عرض كرد:

خدايا به چه جهتي امت پيغمبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله را بر سائر امتها فضيلت و شرافت دادي؟!

خداوند متعال فرمود:

بواسطه ده صفت خوبي كه دارند. عرض كرد:

آن ده خصلت و خوبي كدامند كه بني اسرائيل را به آن امر كنم كه انجام دهند؟!

پروردگار متعال فرمود:

نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و جمعه و جماعت و قرآن و علم و عاشوراء. حضرت موسي عليه السلام فرمود:

خدايا عاشورا ديگر چيست؟!

خطاب رسيد:

گريه و عزاداري و مرثيه خواني در مصيبت فرزند مصطفي صلي الله عليه

و آله است، اي موسي هر كس از بندگانم كه در آن زمان گريه و عزاداري كند و بر فرزند مصطفي صلي عليه و آله مهموم و مغموم گردد، بهشت را براي او جاودان قرار دهم و هر بنده اي كه مال خود را در محبت فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله صرف نمايد از هر چه باشد از طعام و …. من به او بركت دهم و در برابر هر درهمي كه خرج كرده هفتاد برابر به او عنايت كنم. و او را عافيت دهم و او را از گناهانش مي آمرزم تا وارد بهشت شود.

قسم به عزت و جلالم هر كس كه در روز عاشورا يا در غير آن يك قطره اشك براي حسينم بريزد، ثواب صد شهيد را براي او مي نويسم. (21)

باشد فزون ز گوهر غلطان بهاي اشگ

خلد برين نهفته بود لابلاي اشگ

اي دل بكوش سنگ جهان بشكند ترا

آري دل شكسته بود رهنماي اشگ

نشكن به خيره قيمت اين پربها گهر

زيرا كه فوق عرش برين است جاي اشگ

يك قطره اش هزار در بسته وا كند

غافل مشو ز پنجه مشگل گشاي اشگ

هرگز كسي به قيمت او پي نميبرد

نشناخت قدر اشگ كسي جز خداي اشگ

گر گوش دل به زمزمه اشگ وا كني

آيد همي نواي انا الحق ز ناي اشگ

اشگ سحر به آينه دل دهد جلا

صافي دل است آنكه بداند بهاي اشگ

اشگ بصر غبار گنه ميبرد ز دل

گردد سراي دل چمن با صفاي اشگ

ما و تو قدر اشگ ندانيم اي دريغ

جان ميدهند اهل دعا از براي اشگ

رونق خدا باشگ بصر داده در جهان

گر چه ابوالبشر بنهاده بناي اشگ

«ثابت» اگر سعادت دارين طالبي

دامن بريز از سر

شفقت بپاي اشگ (22)

حضرت موسي در مناجات

حضرت موسي عليه السلام در مناجات خود از پروردگار متعال براي يكنفر از بني اسرائيل در خواست آمرزش نمود. خداوند تبارك و تعالي فرمود:

اي موسي هر كس از من در خواست آمرزش و بخشش كند من او را مي بخشم و مورد عفو خود قرار ميدهم، مگر قاتلين حسين عليه السلام. حضرت موسي عليه السلام عرض كرد:

پروردگارا اين حسين كيست؟!

خداوند متعال فرمود:

همان كسي است كه در كوه طور ذكري از او شنيدي. عرض كرد:

قاتلين او چه كساني هستند؟!

خداوند متعال فرمود:

گروهي از طاغيان و ظالمان امت جدش در زمين كربلا او را مي كشند و اسب او ناله مي كند و فرياد مي زند الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها

(فرياد، فرياد، از امتي كه پسر دختر پيامبرشان را كشتند.) پس بدن او بدون غسل و كفن برروي ريگها مي گذارند و اموال او را به غارت ميبرند و اهل و عيال او را به اسيري مي برند و يار و ياورانش را مي كشند و سر مقدسش را با سر ياورانش بر روي نيزه مي گذارند و مي گردانند. اي موسي؛ اطفال كوچكش از تشنگي ميميرند و پوست بدن بزرگانشان از تشنه گي جمع مي شود، هر چه استغاثه و امان مي خواهند كسي آنها را ياري نمي كند و امان نمي دهد. حضرت موسي عليه السلام گريه كرد و عرض كرد؛ اي پروردگارا چه عذابي براي قاتلين او هست. خداوند متعال فرمود:

عذابي كه اهل آتش از شدت آن عذاب بآتش پناه ميبرند رحمت من و شفاعت جدش بآنها نخواهد رسيد و اگر براي كرامت و بزرگواري آن حضرت نبود

من همه آنها را بزمين فرو مي بردم. حضرت موسي عليه السلام فرمود؛ پروردگارا از آنها و كساني كه راضي به كار آنها باشند بيزارم.

خداوند متعال فرمود:

من براي تابعين آن حضرت رحمت قرار دادم. و بدان:

هر كس كه بر او گريه كند و يا ديگري را بگرياند يا خود را مانند گريه كنندگان در آورد، بدن او را بر آتش حرام ميگردانم. (23)

حضرت خضر

حضرت موسي عليه السلام به حضرت حضر نبي علي نبينا و آله و عليه السلام رسيد و بعد از احوال پرسي، حضرت موسي عليه السلام براي حضرت خضر عليه السلام از فضائل و مناقب آل محمد صلي الله عليه و آله فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل كرد تا به قضيه حسين عليه السلام رسيد صداي آنها به ناله و گريه بلند شد. (24)

گريه در ماتمت از شادي دوران خوشتر

آري از عيش جهان ديده گريان خوشتر

غمت اي لاله خونين به دل ماست هنوز

بر دل اين مُهر غم از مُهر سليمان خوشتر

خاك كوي توبه هر درد شفابخش بود

كوي دلجوي تو از روضه رضوان خوشتر

خاك آن واديه چون گشت عجين با خونت

آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر

تا كه شاداب شود مزرعه دين گفتي

خفتن اندر يم خون با تن عريان خوشتر

همه جا بود شعار تو حسين جان بر خلق

مردن از زندگي سر به گريبان خوشتر

مرگ يكبار بود ناله و شيون يكبار

گردهم زود بر اين مخمصه پايان خوشتر

بشكستي قفس تن نشكستي پيمان

گفتي از جان برود بر سر پيمان خوشتر

ببريدي ز جوانان نبريدي ز خدا

كه تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر

اذن ميدان به پسر دادي و گفتي بخرام

در برم اي قدت

از سرو خرامان خوشتر

نشدي تابع زور و سخنت بود چنين

مرگ باشد به من از بيعت دو نان خوشتر

تا رخ خون جبين ريخت تو را بسرودي

سرخ رويي ز خجالت بر جانان خوشتر

خوش بود از لب لعل تو شنيدن قرآن

ليك از عرشه ني خواندن قرآن خوشتر

ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم و بس

اين متاعم بود از نعمت امكان خوشتر (25)

حضرت سليمان عليه السلام

روزي حضرت سليمان علي نبينا و آله و عليه السلام روي فرش و بساطش با لشكريان نشسته بود و در هوا سير مي كرد، باد بساط آن حضرت را به سوي مقصد حركت مي داد.

در مسير راه گذرش به سرزمين كربلا افتاد، ناگاه بساط حضرت سه مرتبه دور خودش پيچيد به طوري كه حضرت و لشكريانش همه ترسيدند كه سقوط كنند. بعد باد آرام گرفت و ساكت شد و بساط و فرش را در سرزمين كربلا فرود آورد. حضرت سليمان عليه السلام ناراحت شد و باد را توبيخ كرد و فرمود:

چرا اينجوري شدي و چرا اينجا فرود آمدي؟!

باد به امر پروردگار متعال شروع به روضه خواني و مرثيه خواني و ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء نمود و گفت:

اي سليمان در همينجا حسين عليه السلام را بقتل رسانيدند. همينجا بود كه نوه پيغمبر اسلام محمد مختار صلي الله عليه و آله و پسر علي كرار را شهيد كردند.

حضرت سليمان عليه السلام گريه كرد و بعد فرمود:

چه كسي او را شهيد مي كند؟!

گفت:

يزيد پليد كه نفرين شده تمام آسمان و زمين است. حضرت سليمان عليه السلام هر دو دستشان را بالا بردند. و يزيد و اتباعش را نفرين كردند و تمام لشكريان از انس و جن … آمين

گفتند.

سپس باد وزيدن گرفت و بساط و فرش را بحركت در آورد. (26)

دلم از واقعه كرب و بلا پر خون است

زين الم ز ابر بصر دامن من جيحون است

مي تپد مرغ دل اندر برم از داغ حسين

ديده از اشگ بصر تا به ابد گلگون است

شد كمان قامت كلثوم ز داغ عباس

زينب زار از اين واقعه دل پر خون است

آه از آندم كه زدند آتش كين در حرمش

دل بشد خون و روان از بصرم جيحون است

ياد سرو قد اكبر چو نمايد بجهان

ام ليلاي ستم ديده ز غم مجنون است

هم سكينه شده غمگين ز غم داغ پدر

عابدين همدم رنج والم آن دلخون است

شد رباب از غم مرگ علي اصغر بي تاب

ناله او ز زمين تا زبر گردون است

هم رقيه ز غم مرگ پدر گريه كنان

زينبش مويه كنان سر به سوي هامون است

خامه منشق شد از اين شرح الم (مرتضوي)

قلم افتاد ز بس شرح غمش افزون است (27)

حضرت عيسي عليه السلام

حضرت عيسي عليه السلام با حواريون در بيابان سياحت مي كردند، در اثناء راه مسيرشان به سرزمين كربلا افتاد. ديدند، شيري دستهاي خود را پهن كرده و راه را برآنها گرفته. حضرت عيسي عليه السلام جلوي شير آمد و فرمود:

چرا اينجا نشسته اي و ما را رها نمي كني كه برويم؟!

شير با زبان فصيح گفت:

من به شما راه نمي دهم، تا اينكه يزيد قاتل امام حسين عليه السلام را لعن كنيد. حضرت عيسي عليه السلام فرمود:

حسين كيست؟

شير گفت:

او نوه دختري حضرت محمد صلي الله عليه و آله و آله نبي امي و پسر حضرت علي ولي عليه السلام است. حضرت عيسي عليه السلام نالان و گريان فرمود:

قاتلش كيست؟!

شير گفت:

او يزيد

است كه نفرين شده همه وحشيها و درندگان است، خصوصا در ايام عاشورا. (خلاصه روضه كربلا را خواند كه حضرت عيسي و حواريون گريه زيادي نمودند. بعد حضرت عيسي عليه السلام دستهايش را بالا برد و با حال گريه يزيد را لعن كرد و يارانش هم به دعاي حضرت آمين گفتند.

سپس شير از آنجا دور شد. (28)

اي دوست در هواي تو مي سوزم

مي سوزم و براي تو مي سوزم

چون ابر از فراق تو مي گريم

چون شمع در هواي تو مي سوزم

پروانه وار از شرر عشقت

تا جان كنم فداي تو مي سوزم

دل با تو آشنا شد و مي سوزد

من هم ز آشناي تو مي سوزم

دارم به سينه داغ عزيزانت

چون لاله در عزاي تو مي سوزم

از درد اشتياق تو مي نالم

از داغ كربلاي تو مي سوزم

من ذرّه حقير و تو خورشيدي

در سايه لواي تو مي سوزم

مهرت بهشت و اين عجب اي مولا

كه امروز با ولاي تو مي سوزم

در حسرت حريم تو روز و شب

تا سر نهم بپاي تو مي سوزم

فردا مرا سزد كه نسوزانند

كه امروز از براي تو مي سوزم (29)

غم درد حسين

در تفسير آيه (واذكر من الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا) اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود، بلكه مقصود از آن پيامبري از پيامبران عظام بوده كه حق تعالي وي را به طرف قومش مبعوث فرمود، متاسفانه قومش او را گرفته و پوست سر و صورتش را كندند. خداوند متعال فرشته اي را نزدش فرستاد و عرضه داشت:

خداوند متعال مرا به سوي تو فرستاده و امر كرده كه به تو عرض كنم كه هر چه مي خواهي از او بخواه تا به تو عنايت

شود.

حضرت اسماعيل با حال گريه فرمود:

از خدا بخواه كه آنچه از بلا و محنت به حسين عليه السلام مي رسد مرا پيرو آن حضرت كن و به من آن توجه را عنايت فرما.

نوحه سرايي حضرت زكريا

حضرت زكريا عليه السلام از پروردگار متعال خواست كه اسماء خمسه پنج تن آل عبا (عليهم السلام) را به او بياموزد. جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اسم پنج تن (عليهم السلام) را به او ياد داد.

وقتي كه حضرت زكريا عليه السلام اسم حضرت محمد صلي الله عليه و آله و فاطمه (عليهاالسلام) و حسن عليه السلام را مي فرمود، هم و غم او برداشته مي شد و اندوهش بر طرف مي گشت، ولي وقتي كه اسم حضرت حسين عليه السلام را فرمود، گريه گلوگير او مي شد و پشت سر هم نفس مي زد. روزي فرمود:

خداوندا چرا من وقتي اسم آن چهار حضرت را مي برم با نام آنها غم و غصه ام بر طرف مي شود ولي تا اسم حسين را مي برم اشك از چشمانم سرازير مي شود.

و نفسم منقطع و هيجاني مي شود؟!

خداوند تبارك و تعالي، حضرت زكريا را از قصه امام حسين عليه السلام با خبر كرد و روضه كربلا را براي آن حضرت تعريف كرد.

و به او فرمود:

كهيعص.

كاف: اسم كربلااست.

هاء: هلاك عترت طاهره.

ياء: يزيد قاتل ظلم كنند بر حسين عليه السلام.

عين: عطش حسين عليه السلام.

صاد: صبر حسين عليه السلام بر مصائب.

وقتي كه حضرت زكريا عليه السلام اين كلمات را شنيد، سه روز درب مسجد را بست و از رفت و آمد مردم به مسجد ممانعت نمود و مشغول گريه وزاري و مرثيه خواني شد. (30)

اي حسيني

كه جهان در محنت خون گريد

آسمان بر تو و قبر و وطنت خون گريد

گلشن عشق بود كرب و بلايت اما

عوض خنده گل اين چمنت خون گريد

بود آخر سخنت زمزمه واعطشا

دل هر سوخته بر آن سخنت خون گريد

جامه پوشيد ترا زينب و هنگام وداع

ديد بر پيكر تو پيرهنت خون گريد

بسكه با نيزه و شمشير به جانت زده اند

هر سر موي تو بر زخم تنت خون گريد

شد كفن كهنه حصيري به تن صد چاكت

زخمهاي بدنت بر كفنت خون گريد

همه از داغ تو گريند ولي باز حسين

ديده تو به يتيم حسنت خون گريد

در شب يازدهم انجمني بود ترا

دل ما از غم انجمنت خون گريد

نيمي از راه بلا را تو بسر پيمودي

عالمي بر سر دور از بدنت خون گريد

ز غمت بسكه دل ما و «مؤيد» خون است

دل آن سوخته چون چشم منت خون گريد (31)

گريه حوريه

حضرت خاتم انبياء محمد صلي عليه و آله فرمود:

شب معراج حضرت جبرئيل عليه السلام دست مرا گرفت و داخل بهشت نمود و من مسرور بودم، سپس ديدم درختي از نور در آنجاست كه دو ملك زير آن تا روز قيامت به درست كردن زيور و حلّه مشغولند.

سپس جلو رفتم، ديدم يك سيب بزرگي كه به بزرگي آن نديده بودم آنجاست، پس يك دانه از آن را گرفتم و شكافتم. ناگهان حوريه اي از آن ظاهر شد كه مژگانش مانند اطراف سر بال بود.

گفتم:

تو مال كيستي؟

حوريه گريه اي كرد و گفت:

من از آن فرزند مظلوم تو حسين بن علي عليه السلام هستم. (32)

اي حسين، ايكه ز داغت در و ديوار گريست

هر دل زنده و هر ديده بيدار گريست

انبياء را همه دل سوخت به مظلومي تو

اولياء را

همگي ديده و، دل زار گريست

در دل نوح غم تشنگيت طوفان كرد

كه به طوفان زد و چون موج گرانبار گريست

گفت چون واقعه كرب و بلا را جبريل

فاطمه ناله زد و، احمد مختار گريست

ديد در خواب ترا چون بدل لُجّه خون

با دلي غرقه بخون حيدر كرار گريست

بود ذكر عطشت پيشتر از خلقت آب

ايكه ابر، از غم تو بر سر كهسار گريست

پيش دريا چو نظر كرد بحالت عباس

خون دل در عوض اشك، علمدار گريست

گرچه از تاب تب و سوز عطش اشك نداشت

از غم بي كسي ات نرگس بيمار گريست

برزمين ماند تنت ثابت و سيار سرت

هم به سر هم به تنت ثابت و سيار گريست

از همه بيش «مؤيد» دل زينب مي سوخت

كه چو شمعي كه بگريد به شب تار گريست (33)

مجلس گريه

مرحوم آية الله آشيخ جعفر شوشتري رضوان الله تعالي عليه در كتاب خصائص الحسينه در ارتباط با گريه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله قبل از تولد امام حسين عليه السلام مي فرمايد:

مسجد پيغمبر و در اينجا مرثيه خوان گاهي جبرئيل عليه السلام بود، و گاهي پيغمبر صلي الله عليه و آله و گاهي ملك قطر زمين، و گاهي دوازده ملك كه به صورت مختلف آمدند و مرثيه حضرت را گفتند، و گاهي همه ملائكه چنانكه در خبر است كه هيچ ملكي باقي نماند، مگر اينكه آمد و تعزيت آن حضرت را به فرزندش حسين عليه السلام گفت. و اين مجالس در تحت ضبط و حصر نيامده، و هر چه بخواهم به عدد در بياورم اين مجالس نبويه را از حيثيت احوال، امكنه و ازمنه و غير آن، مي بينم ممكن نيست، زيرا كه از تتبع اخبار

چنين ظاهر مي شود كه از اول ولادت حسين عليه السلام بلكه از اوّل حملش تمام مجالس پيغمبر صلي الله عليه و آله به مجلس مرثيه آن سرور بود.

در شب و روز، در مسجد و خانه، و بساتين و كوچه و بازار، و سفر و حضر، در خواب و بيداري، گاهي خود بيان ميفرمود از براي اصحاب، و گاهي از ملائكه استماع مي نمود، گاهي به خاطر مي آورد، پس آه مي كشيد، گاهي تصور حالات او را مي نمود.

پس گاهي مي فرمود:

گويا مي بينم او را كه استغاثه مي كند و كسي ياريش نمي كند، و گاهي مي فرمود:

گويا مي بينم اسيران را كه بر شتران سوارند، و گاهي مي فرمود:

گويا مي بينم كه سر او را هديه از براي يزيد ميبرند، پس هر كس نظر كند به آن سرو فرحناك شود، در ميان زبان و قلبش خدا مخالفت اندازد، گاهي مي فرمود:

صبركن اي اباعبدالله. (34)

چشم ما چشمه اشك است و دل ما خون است

ز حديثي كه از آن خاطره دلها خون است

چه توان بود به جز واقعه كرب و بلا

كه زيادش دل هر بنده و مولا خون است

تا ابد نهضت مردانه و خونين حسين

ثبت بر صفحه تاريخ جهان با خون است

هر دلي خون شود از اين غم جانسوز ولي

بيشتر از همه دلها دل زهرا خون است

چه بلا خواست كه در ساحل درياي فرات

ز كران تا به كران ساحل دريا خون است

گوش تا مي شنود، زمزمه واعطشاست

چشم تا مي نگرد دامن صحرا خون است

تشنه گان را ز عطش خون دل از ديده رود

آب ناياب و بود آنچه كه پيدا خون است

ساقي تشنه لبان خفته

بر آب ولي

عوض آب روان بر لب سقا خون است

وه چه زيباست رخ شبه پيمبر اما

ز چه رو پرده آن صورت زيبا خون است

زدم از خون دل اين نامه جانسوز رقم

كه «مويد» دلم از اين غم عظمي خون است (35)

گريه هنگام تولد

حضرت صفيه دختر عبدالمطلب عليهماالسلام فرمود:

من قابله حضرت امام حسين عليه السلام بود.

وقتي كه آن حضرت متولد شد، حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

اي عمه فرزندم را بياور ببينم.

گفتم:

يا رسول الله هنوز آن را پاكيزه نكرده ام.

حضرت فرمود:

تو آن را پاكيزه كني؟!

خدا آن را پاكيزه و مطهر خلق كرده. وقتي كه قنداقه حضرت امام حسين عليه السلام را خدمت آن حضرت بردم، قنداقه را در دامن گذاشت و زبان مبارك خود را در دهان حضرت امام حسين عليه السلام نهاد، آن حضرت چنان مي مكيد كه گويا شير و عسل از زبان آن حضرت به دهان آقازاده ميآيد. بعد پيشاني و ميان دو ديده او را بوسيده و قنداقه حضرت را بمن داد، در اين هنگام صداي گريه حضرت بلند شد و سه مرتبه فرمود:

خدا لعنت كند گروهي را كه تو را شهيد مي كنند.

گفتم:

پدر و مادرم فداي شما شوند، چه كسي او را خواهد كشت؟!

فرمود:

باقي مانده جمعي از ظالمان و ستمگران بني اميه. (36)

ايكه چشم ملك العرش براي تو گريست

در فلك عيسي مريم به عزاي تو گريست

چون علي چشم خدا بود برايت گريان

ميتوان گفت براي تو خداي تو گريست

آدم بو البشر از بهر تو شد نوحه سرا

چون كه بشنيد ز جبريل رثاي تو گريست

بس كه جانسوز بود واقعه كرب و بلات

آب آتش شد و آتش به هواي تو گريست

تا سرت را به

بسر نيزه اعداد ديدند

آسمان نعره زد و چرخ به پاي تو گريست

چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد

كه چهل سال پس از كرب و بلاي تو گريست

بيشتر از همه كس اي پسر خون خدا

پسرت مهدي موعود براي تو گريست (37)

فطرس ملك

وقتي كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام متولد شد، خداوند تبارك و تعالي حضرت جبرئيل عليه السلام را با هزار ملك بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نازل فرمود كه:

به پيغمبر صلي الله عليه و آله تهنيت گويد. همينطوري كه حضرت جبرئيل عليه السلام بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نازل مي شد گذرش به جزيره اي كه فطرس يكي از ملك مقرب كه از حاملان عرش الهي بود كه بر اثر اشتباهي كه از او سرزده بود و در آن جزيره زندان شده بود و بالش شكسته بود و به عذاب گرفتار بود

و در بعضي روايات به مژه هاي چشمش معلق و آويزان بود و از زير او دود بد بويي مي آمد افتاد. فطرس وقتي كه جبرئيل عليه السلام را با ملائكه ها ديد، گفت:

اي جبرئيل با اين همه ملك كجا مي روي؟!

آيا خبري شده؟

حضرت جبرئيل عليه السلام فرمود:

خداوند متعال به حضرت محمد صلي الله عليه و آله نعمتي كرامت فرمود. و مرا فرستاده كه از جانب خودش به او مبارك باد بگويم. فطرس گفت:

اي جبرئيل اگر مي شود مرا هم با خود ببريد شايد حضرت محمد صلي الله عليه و آله براي من دعا كند و من از اين گرفتاري نجات پيدا كنم. حضرت جبرئيل (به قول ما دلش سوخت و) فطرس را با خودش به محضر مقدس حضرت رسول الله صلي

الله عليه و آله آورد. وقتي كه خدمت حضرت رسيد از طرف حق تعالي تهنيت گفت در ضمن سفارش حال فطرس را هم خدمت آن بزرگوار كرد.

حضرت فرمود:

اي فطرس خودت را به اين مولود مبارك بمال كه انشاء الله حالت خوب مي شود.

فطرس، ميگريست و خود را به قنداقه حضرت اباعبدالله عليه السلام ماليد، بمحض ماليدن متوجه شد پر شكسته اش خوب شد و خدا به خاطر حضرت امام حسين عليه السلام توبه اش را قبول كرد.

خلاصه بالا رفت و چون به آسمان رسيد گريه مي كرد و صدا مي زد:

اي ملائكه ها من آزاد شده حسينم. كيست كسي مثل من كه آزاد كرده حسين باشد، بعد برگشت، و گفت:

اي رسول خدا به همين نزديكي هاي مي آيد كه اين مولود را خواهند كشت و روضه كربلا را براي پيغمبر صلي الله عليه و آله تعريف كرد، هم خودش و هم پيغمبر و هم تمام ملائكه ها گريه كردند و بعد گفت:

يا رسول الله در مقابل اين حقي كه اين مولود گردن من دارد من ضامن مي شوم كه هر كس به زيارت اين شهيد غريب برود يا اشكي براي او بريزد چه از راه دور و نزديك آن سلام و گريه را به حضرتش ابلاغ كنم … (38)

اشكم ز هجر روي تو خوناب شد حسين

موʙŠز غصّه رشته مهتاب شد حسين

هر جا كنار آب نشستم ز داغ تو

از بسكه سوختم جگرم آب شد حسين

جانسوزتر ز داغ تو ديگر كسي نديد

خورشيد هم ز داغ تو در تاب شد حسين

يادت كه بود مونس جانم به روزها

شبها چراغ گوشه محراب شد حسين

باز آمدم به شام كنار رقيه ات

جائي كه نور چشم تو

در خواب شد حسين

تو غرق خون به خاك فتادي و تشنه كام

اما بناي زينبت از آب شد حسين (39)

خبر جبرئيل

حضرت جبرئيل عليه السلام پيش از ولادت حضرت سيدالشهداء بر حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله نازل شد، و فرمود:

خداوند متعال به تو پسري ميدهد كه امت تو بعد از تو او را شهيد خواهند كرد.

حضرت رسول صلي الله عليه و آله صداي گريه شان بلند شد و فرمود:

اي جبرئيل ما به اينچنين فرزندي احتياج نداريم. اين حرف و بحث سه مرتبه تكرار شد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام را طلبيد و موضوع را با حضرتش در ميان گذاشت. حضرت علي عليه السلام هم گريه اي كرده فرمود ما به اينچنين فرزندي احتياج نداريم. و اين بحث سه مرتبه تكرار شد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

يا علي در عوض از حسين عليه السلام فرزنداني خواهند آمد كه همه امام و وارث آثار پيغمبران و خازنان علوم اولين و آخرين خواهند بود.

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام خدمت حضرت بي بي دو عالم فاطمه زهرا(عليهاالسلام) تشريف آورده و جريان را براي ايشان تعريف كردند، حضرت زهرا(عليهاالسلام) خيلي ناراحت شد و گريه نمود و فرمودند:

ما احتياجي به اينجور فرزندي نداريم.

اين بحث و گفتگو سه مرتبه بين حضرت علي عليه السلام و بي بي دو عالم رد و بدل شد و حضرت او را بشارت به فرزندان امام او و پيشوايان و وارثان و خازنان علم نبوت … دادند. تا حضرت زهرا سلام الله عليها راضي شد … (40)

خيمه شد از اشك چشم تشنگان دريا

داده پيغام اصغر از گهواره

بر سقّا

العطش العطش يا ابوفاضل

جسم اصغر گشته آب از قحط آب امشب

اشك خجلت ريزد از چشم رباب امشب

العطش العطش يا ابوفاضل

از لب خشك سكينه اين ندا آيد

ناله هر طفل معصومي جدا آيد

العطش العطش يا ابوفاضل

با اشاره مشك خشكيده سخن گويد

كودكي با ناله و رنج و محن گويد

العطش العطش يا ابوفاضل

خون غيرت در رگ سقّا بجوش آيد

از تمام خيمه ها او را بگوش آيد

العطش العطش يا ابوفاضل

نو نهال كوچكي از گلبن زهرا

زير خاري جان دهد لب تشنه در صحرا

العطش العطش يا ابوفاضل

تشنگي افكنده آتش در دل دريا

مانده تصوير سكينه بر دل دريا

العطش العطش يا ابوفاضل(41)

گريه حضرت زهرا عليهاالسلام

حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله به حضرت زهرا سلام الله عليها ولادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام و بعد قضيه كربلا را تعريف نمود و شهادت آن حضرت را بازگو كرد چنانچه خداوند متعال در قرآن به آن اشاره فرمود:

«و وصينا الانسان بوالديه حسنا حملته امه كرها و وضعته كرها»

يعني ما به انسان وصيت كرديم كه به پدر و مادرش نيكي كند، زيرا مادر، او را با كراهت وضع حمل كرد … در تفسير دارد كه او را با كراهت حمل مي نمود، حضرت زهرا عليها السلام آن مولود حضرت حسين عليه السلام بود كه وقتي فهميد اينكه حمل مي كند به شهادت مي رسد. بي بي دو عالم عليه السلام خيلي ناراحت و مهموم و مغموم و گريان شدند … (42)

دوست دارم در غم سالار مظلومان بگريم

بوسه باران سازم آن لعل لب عطشان بگريم

دوست دارم بر تن پاكي كه شد بعد از شهادت

استخوانش خرد در زير سم اسبان بگريم

دوست دارم بر لب خشكيده اي كاندر سر ني

پيش دشمن خواند

با آواي خوش قرآن بگريم

دوست دارم كربلا بودم در آن روز مصيبت

تا براي غربتش با ناله و افغان بگريم

دوست دارم خيمه ماتم كنم بر پا بهر جا

تا بياد خيمه سوزان او از جان بگريم

دوست دارم سر به زانوي غم و ماتم گذارم

تا قيامت در عزايت هم چنان ياران بگريم

دوست دارم نوحه خوان محفل اُنس تو باشم

يا پريشان چون فراز از ماتمت پنهان بگريم (43)

گريه پيغمبر

چون روز هفتم تولد حضرت سيدالشهداء عليه السلام شد، حضرت رسول صلي الله عليه و آله تشريف آوردند و فرمودند:

فرزندم را نزدم بياور. قنداقه حضرت را به دست حضرت رسول صلي الله عليه و آله دادند و حضرت گوسفند سياه و سفيدي براي امام عقيقه كرد و يك رانش را به قابله داد و سر مبارك حضرت حسين عليه السلام را تراشيد و به وزن موي حضرتش نقره تصدق كرده و خلوق بر سر مباركش ماليد سپس او را بر دامن خود گذاشت و گريه زيادي كردند و فرمود:

اي اباعبدالله خيلي بر من گرانست كشتن تو.

اسماء مي گويد:

گفتم پدر و مادرم فداي شما باشد اين چه خبري است كه شما مي فرمائيد؟

و عوض شادي گريه مي كنيد؟!

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

گريه ام براي اين فرزند دلبندم است كه گروهي كافر و ستمكار از بني اميه او را خواهند كُشت و خدا شفاعت مرا به آنها نمي رساند، و آنها رخنه در دين خواهند كرد، خداوندا از تو مسئلت ميكنم آنچه را كه حضرت ابراهيم در حق فرزندان و ذريه اش از تو در خواست كرد، خداوندا دوست بدار دوستان او را و لعنت كن دشمنان آنها را لعنتي كه آسمان

و زمين را پر كند … (44)

چشم گريان چشمه فيض خداست

هم پشيماني از جرم و گناهست

گريه كن از ترس و از خوف خدا

گريه بر هر درد بي درمان دواست

در قيامت چشمها گريان بود

جز همان چشمي كه گريان از خوف خداست

ديگر آن چشمي كه شادان باشد او

آن عزادار حسين مصطفي است

ديگر آن چشمي كه شاد و خرم است

آن چشمي كه از حرام پوشاست

گريه كن بهر حسين شاه شهيد

اشك چشم تو شفاي دردهاست

هر كسي كوثر ببيند خرم است

كوثر هم شاد از عزادار حسين مرتضي است (45)

اشك رسول الله صلي الله عليه و آله

ام الفضل دختر حارث گفت:

خدمت حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله بودم، عرض كردم يا رسول الله ديشب خواب بدي ديدم.

حضرت فرمود:

چه خوابي ديدي؟

گفتم، خواب خيلي بد و سختي بود.

حضرت فرمود:

چه ديدي؟

عرض كردم:

در خواب ديدم كه پاره اي از بدن شما جدا شد و در آغوش من افتاد.

حضرت فرمود:

خواب خوبي ديدي، از حضرت فاطمه پسري متولد مي شود كه در آغوش تو مي باشد.

بعد امام حسين عليه السلام متولد شد و همانطور كه حضرت فرموده بودند، در آغوش من بود.

يك روز بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شدم و حضرت سيدالشهداء را هم با خود برداشته بودم و در آغوش پيغمبر صلي الله عليه و آله گذاشتم، يك وقت ديدم حضرت دارد اشك مي ريزد. عرض كردم، پدر و مادرم قربانت گردد يا رسول الله چه شده كه شما را در حال گريه مي بينم؟!

حضرت فرمود، جبرئيل پيش من بود و به من خبر داد كه گروهي از امتّم اين پسرم را مي كشند. عرض كردم:

اين حسين؟!

فرمود:

بلي، همين حسين را، و مقداري تربت سرخ بود برايم آورد.

(46)

غبار غم چرا بگرفته روي گنبد گردون

چرا از ديدگان جاري شده سيلاب اشك و خون

چرا از هر طرف برخاسته طوفاني از ماتم

چرا اوضاع و احوال جهان گرديده ديگرگون

امشب چرا عيسي پريشان گشته در چارم فلك

ملايك از چه ماتم زار و گريانند بر گردون

شده برپا عزا در بارگاه كبريا گويي

كه غوغاي عزاداري شد از نه آسمان بيرون

مگر پرپر شده گلهاي گلزار نبي كز غم

هزاران گلستان راست ناله از هزار افزون (47)

خاك كربلا

عايشه مي گويد:

حضرت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در حال وحي بودند كه حضرت حسين عليه السلام وارد شد. و از پشت پيغمبر بالا رفت نشست و مشغول بازي شد. جبرئيل فرمود:

اي محمّد امت تو بعد از تو فتنه به پا مي كنند و اين فرزندت را بعد از تو به قتل مي رسانند، آنگاه حضرت جبرئيل دست دراز كرد مقداري خاك سفيد آورد و فرمود:

در اين زمين فرزندت را مي كشند كه اسم آن طف است، بعد وقتي كه حضرت جبرئيل عليه السلام رفت. پيغمبر در حالي كه خاك در دست مباركشان بود با حالت گريه به طرف اصحابش (كه ابوبكر و عمر و حضرت امير المؤمنين و حذيفه و عمّار و ابوذر در ميان آنها بود) آمد. اصحاب عرض كردند:

يارسول اللّه چرا گريه مي كنيد؟!

حضرت فرمود:

حضرت جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين بعد از من در زمين طّف كشته خواهد شد. و اين تربت را براي من آورد و خبر داد كه همان جا هم دفن مي گردد. (48)

از ديده اهل حرم خون گشته جاري

شد وقت ميدان رفتن و وقت سواري

بسته صف كودكان مو پريشان زنان

الله الله يا ثارالله

گفتا

كمي آهسته تر آيم به سويت

كرده وصيت مادرم بوسم گلويت

من تو را زينبم ز غم جان بر لبم

الله الله يا ثارالله

از صدر زين سلطان مظلومان نگون شد

آئينه عرش الهي غرق خون شد

از حرم شد بپا بانگ وا غربتا

الله الله يا ثارالله

گلهاي باغ مصطفي گرديده پرپر

صد پاره تن روي زمين عباس و اكبر

شد به دشت بلا حق ز باطل جدا

الله الله يا ثارالله(49)

صداي ناله جانسوز

امّ سلمه مي فرمايد:

روزي حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله در خانه من نشسته بود فرمود:

هيچكس نزد من نيايد، من منتظر نشسته بودم كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام داخل شد، ناگهان صداي ناله جگر سوز پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله را شنيدم كه گريه ميكرد.

وقتي من با خبر شدم، ديد حضرت حسين عليه السلام در آغوش و پهلوي حضرت نشسته و حضرت دست به سر مبارك حسين عليه السلام مي كشد و گريه مي كند رفتم جلو و عرض كردم:

آقاجان به خدا قسم وقتي كه وارد شد من متوجه نشدم. حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

الآن حضرت جبرئيل عليه السلام با ما در خانه بود و گفت:

آيا حسين را دوست داري؟

گفتم:

بله. دوستش دارم نه به خاطر دوستي دنيا. حضرت جبرئيل عليه السلام فرمود:

امت تو در سرزمين كربلا او را مي كشند. بعد مقداري از خاك آن زمين را آورد و به پيامبر صلي الله عليه و آله نشان داد. (50)

قبيله بني اسد با اشگ ديده

در جستجوي پيكري در خون تپيده

تا نمايد كفن بوريا بر بدن

الله الله يا ثارالله

سرتاسر دشت بلا محراب خونست

پوشيده از گلهاي سرخ و لاله گونست

اكبر و اصغرش جسم آب آورش

الله الله يا ثارالله (51)

خاك اشك زا

حضرت علي عليه السلام فرمود:

يك روز خدمت حضرت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله وارد شدم، ديدم چشمان مبارك حضرت گريان است، عرض كردم:

پدر و مادرم فداي شما اي پيغمبر خدا چه شده؟!

آيا كسي شما را ناراحت كرده؟!

چرا گريه مي كنيد؟!

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

چند لحظه قبل حضرت جبرئيل عليه السلام نزد من آمده بود و به من فرمود:

حسين

در (كنار) شّط فرات كشته مي شود بعد فرمود:

آيا مي خواهي از تربتش استشامم كني؟

گفتم:

بله دستش را دراز كرد و مشتي از آن خاك برداشت و آن را به من داد مقداري بوئيدم، بي اختيار اشكم جاري شد و اسم آن سرزمين كربلا است. (52)

هر كه شد از سر اخلاص عزادار حسين

نام او ثبت نمايند به طومار حسين

اي خوش آن پاك سرشتي كه غم خود بنهاد

شد در اين عمر پريشاندل و غمخوار حسين

اي خوش آن كس كه حسيني شد و از روي خلوص

پيروي كرد ز انديشه و افكار حسين

گر به خوبان جنان فخر فروشند رواست

روز محشر همه ياران وفادار حسين

يا رب اين منصب شاهانه ز ما باز مگير

تا كه پيوسته بمانيم عزادار حسين

گر چه هستيم گنه كار خدايا مگذار

در قيامت دل ما حسرت ديدار حسين (53)

شهيد كربلا

چون دو سال از ولادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام گذشت، حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله به سفري رفت، پس روزي در اثناء راه ايستاد و فرمود (انالله وانا اليه راجعون) «ما از خدائيم و به سوي او باز مي گرديم». و گريه زيادي كرد.

چون سببش را سئوال كردند:

فرمود:

جبرئيل مرا از زميني كه نزد شّط فرات است خبر داد كه آن را كربلا ميگويند، فرزندم حسين عليه السلام را در آنجا شهيد مي كنند، گويا مي بينم محل شهادتش و موضع دفنش را، و گويا اسيران را سوار بر جهاز شتران سوار مي بينم و سر فرزندم حسين را به هديه مي برند … (54)

چون كه ياد آرم ز دشت كربلا با شور و شين

مي نمايم گريه از بهر علمدار حسين

هر كس آرد در نظر لب تشنگان

كربلا

ميشود آگاه بر اطفال بي يار حسين

روز عاشورا سكينه تشنه لب مشكي گرفت

نزد عمويش اباالفضل وفادار حسين

گفت عمو جان تو سقّا باشي و ما تشنه لب

فكر آبي كن عمو جان اي سپهدار حسين

حضرت عباس چون بشنيد از وي اين سخن

مشك بگرفت از سكينه آن علمدار حسين

گشت وارد در شريعه ساقي لب تشنگان

مشك را از آب پر كرد آن وفادار حسين

كف بزير آب برد و خواست نوشد از فرات

ياد آورد آنزمان از دختر زار حسين

مشك بر دوش آب ناخورده شدي از شط برون

شد سوار آنگاه گفت اي حي دادار حسين

من رسانم آب را در خيمه آل رسول

بهر آن لب تشنگان اطفال بي يار حسين (55)

سيدالشهدا

پس از مراجعت از سفري حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله با حزن و اندوه بالاي منبر رفت حضرت حسن و حسين عليه السلام را هم به همراهش بالاي منبر برد، پس خطبه اي خواند و موعظه نمود، پس دست راست بر سر حسن عليه السلام و دست چپ را بر سر حسين گذاشت و فرمود:

خدايا، محمد بنده و پيغمبر تو است، و اين دو نفر از نيكان عترت منند. و اخيار عشيره من، و بهترين ذريه من و كساني كه بعد از خود در ميان امت مي گذارم و به درستي كه جبرئيل به من خبر داد كه اين پسر را به زهر مي كشند، و اين ديگري را به شمشير شهيد مي كنند. خدايا شهادت را بر او مبارك گردان و او را سيد الشهدا قرار ده به قاتل او بركت مده و آنها را به اسفل درك جهيم برسان. راوي گويد:

سپس صداي ناله و گريه از

اهل مسجد بلند شد، حضرت فرمود:

ايها الناس بر او گريه مي كنيد و او را ياري نمي كنيد؟

خدايا تو ياور او باش،

اي مردم من دو چيز نفيس يا سنگين در ميان شما مي گذارم، يكي كتاب خدا و ديگري عترت خود را كه ميوه دل و ثمره فواد من هستند و آن دو از هم جدا نميشوند، تا بر حوض به من وارد شوند.

آگاه باشيد كه از شما سئوال نمي كنم، مگر آنچه مرا خدا امر كرده است، و آن اين است كه سئوال مي كنم از شما مودّت و دوستي آنها.

پس بترسيد از اينكه به نزد من آييد و حال اينكه به عترت من اذيتي كرده باشيد و به ايشان ظلم تعدي كرده باشيد(56)

مي روم از سر كوي تو و خون ميگريم

با دل غم زده از سوز درون ميگريم

همه اشيا نگرانند به گرييدن من

تو هم از خاك به بين عمه كه چون ميگريم

كاروان عازم راه است و من خسته هنوز

بر سر قبر تو افتاده و خون ميگريم

آمدم با تو در اين غمكده شام ولي

ميروم بي تو و از سوز درون ميگريم

عمه جان منكه بهر رنج و غمي كردم صبر

ديگر از هجر تو بي صبر و سكون ميگريم

همچو مرغ سحر از داغ غمت مي نالم

همچو ابر از ستم چرخ نگون ميگريم

آنچه در سينه غم عقده به هم پيوستم

چون مجال آمده در دست كنون ميگريم

ديگر از گريه و زاري نكند كس منعم

فارغ از سرزنش دشمن دون مي گريم

خود بدست خودم اي دختر ناكام حسين

كردمت دفن وزين درد فزون مي گريم

هر زمان سوگ رقيه ز (مؤيد) شنوم

سخت مي نالم و ز اندازه برون مي گريم (57)

گل خوشبو

روزي

رسول خدا صلي الله عليه و آله در منزل حضرت زهرا عليه السلام تشريف داشتتند، در حالي كه حضرت امام حسين عليه السلام در دامن آن جناب بود، حضرت گريه زيادي كردند و به سجده رفتند و بعد فرمودند:

اي فاطمه، اي دختر در اين ساعت و در همين مكان خداوند علي اعلا به توسط جبرئيل به من فرمود:

اي محمد آيا حسين را دوست داري؟

گفتم:

بلي نور ديده و گل خوشبو و ميوه دل و پرده ما بين ديدگان من است. جبرئيل در حالي كه دست بر سر حسين گذاشته بود فرمود:

اي محمد او را در سرزمين كربلا شهيد … (58)

من از بهر غريبان ناله ها اندر جگر دارم

بهر صبح و مسا از دل نواي پر شرر دارم

دل زارم بسي پر خون براي به يكسان باشد

بدامن هر زمان جاري مدام اشك از بصر دارم

به بينم گر غريبي را به كنجي و آله و محزون

بياد غربت طفل حسين خون جگر دارم

فغان ز آن دم كه طفل نورس شاهنشه خوبان

بگفتا عمه جان من شوق ديدار پدر دارم

ز وصل روي بابم عمه جان خون شد دل زارم

شب و روز از غم هجرش دو چشم پر گُهر دارم

ندارم آرزوئي غير وصل باب اندر دل

بسي شكوه از اين قوم لعين پر شرر دارم

مگر ما را نباشد خانه كاندر كنج اين ويران

كه خشت خام جاي بستر اندر زير سر دارم

در آندم راس پر خون پدر شد در برش حاضر

بگفتا جان بابا از فراقت ديده تر دارم (59)

گريه پدر و دختر

حضرت زهرا عليه السلام حضرت سيدالشهدا را بغل كرده بودند، حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله حضرت را از بغل دختر گرامشان گرفتند گريه كردند

و فرمودند:

خدا قاتلين تو را لعنت كند.

خدا كساني را كه لباسهايت را از تنت در آورند لعنت كند.

خدا بكشد آن كساني را كه همديگر را بر عليه تو كمك مي كنند.

حضرت زهرا عليه السلام ناراحت و گريان شدند و فرمودند:

اي پدر چه مي فرمائيد؟

حضرت فرمودند. دخترم مصيبت هائي كه بعد از من و تو به او مي رسد و اذّيتها و ظلم ها و مكرها و تعّدي هائي كه متوجهش مي گردد را به ياد آوردم، او در آن روز در ميان جمعي مردان كه جملگي همچون ستارگان درخشانند بوده و همگي به طرف مرگ و كشتن حركت مي كنند، گويا اكنون لشكر آنها را كاملا مي بينم و به جايگاه و محل دفن ايشان مي نگرم. حضرت زهرا عليه السلام گريان فرمودند:

اي پدر جائي را كه مي فرمائيد كجاست؟

حضرت فرمود:

به آنجا كربلا مي گويند. و آن زمين براي ما و امت موجب اندوه و بلاست، بدترين افراد امت من بر آنها خروج مي كنند. اگر تمام اهل آسمانها و زمين شفيع يك نفر از اين گروه شرور باشند، شفاعتشان پذيرفته نميشود و بطور قطع تمام آنها در جهنم جاويد خواهند ماند. حضرت فاطمه عليه السلام فرمود:

پدر اين طفل كشته خواهد شد؟!

حضرت فرمود:

بله دخترم، قبل از او كسي اينطور كشته نشده كه آسمانها و زمين و فرشتگان و حيوانات وحشي و ماهي هاي دريا كوهها برايش گريه كنند. اگر اين موجودات ماءذون بودند پس از شهادت اين طفل هيچ نفس كشي روي زمين باقي نمي ماند و گروهي از دوستان خواهند آمد كه در روي زمين كسي از آنها اعلم به خدا نبوده و …

و حضرت رسول صلي الله عليه و آله و حضرت زهرا عليه السلام صداي به گريه بلند نمودند … (60)

كاش بودم تا كنم جانرا فدايت يا حسين

چون نبودم اشك ريزم در عزايت يا حسين

كاش اندر كربلا بودم تو را ياري كنم

گويمت لبيك و در راهت فدا كاري كنم

در ره عبد سياهت خون خود جاري كنم

چون نبودم كربلا شاها عزاداري كنم

كاش بودم زائر كرب و بلايت يا حسين

كاش بودم تا بلاگردان اصغر مي شدم

يا به قربان قد رعناي اكبر ميشدم

يا فداي دست عباس دلاور ميشدم

يا نثار قاسم و هم عون و جعفر ميشدم

ميشدم ملحق بخاك كشته هايت يا حسين

كاش بودم ميخريدم تير عشقت را بجان

دست از جان ميكشيدم بر حيات جاودان

مينهادم سر بكويت بر طفيل عاشقان

مشت خاكي ميشدم در سايه اين آستان

بر اميد عزّت روز لقايت يا حسين

كاش بودم از غلامان سياه و موكبت

كاش بودم جبهه ساي خاك سم مركبت

كاش بودم تا رسانم آب سردي بر لبت

كاش بودم تا رهانم آتش تاب و تبت

كاش بودم آشناي آشنايت يا حسين (61)

ريحانه پيامبر

حديث مفصلي از ابن عباس نقل كرده اند كه:

روزي حسين گريه كنان خدمت مادرش فاطمه آمد و عرض كرد:

جدم پيامبر از من سير شده از بس كه به خدمتش رفته ام، حضرت فاطمه (عليهاالسلام) فرمود:

مادرت فدايت شود مگر چه شده؟

عرض كرد:

امروز صبح برادرم حسن را به زانوي راست خود نشانيد و دهان او را بوسيد و مرا به زانوي چپ نشانيد و از دهان من اعراض كرد زير گلوي مرا بوسيد، اي مادر بيا دهان مرا بو كن ببين بوي بدي مي دهد كه جدم دهان مرا نبوسيده. حضرت فاطمه (عليهاالسلام) فرمود:

نه اي فرزندم جدت از تو

ملالت پيدا نمي كند به خدا قسم بسيار شنيده ام كه جدت مي فرمود:

حسين از من است و من از حسين مي باشم تو در گهواره گريه مي كردي پدرم وارد خانه شد فرمود:

اي فاطمه، حسين را ساكت كن آيا نمي داني گريه او مرا اذيت مي كند مكرر جدت مي فرمود:

«اللهم اني احبّه و احب من يحبه» خدايا من حسين را دوست مي دارم و دوست مي دارم كسي كه حسين را دوست دارد. حضرت فاطمه (عليهاالسلام):

دست حسين عليه السلام را گرفت و حضور پيامبر صلي الله عليه و آله آورد و عرض كرد:

بابا آيا شما نمي فرمودي حسين ريحانه من است، آيا نفرمودي حسين زينت زمين و آسمان است، آيا نفرمودي بوي بهشت را از حسين مي شنوم. فرمود:

بلي. عرض كرد:

حسين از اين رنجيده كه چرا دهان او را نبوسيده اي مثل آنكه دهان برادرش را بوسيده اي فرمود در اين مطلب سرّي است كه مي ترسم دلت بشكند و طاقت نياوري، عرض كرد شما را به حق خدا سرّش را بفرما. فرمود:

اينك جبرئيل به من خبر داد كه به حسن 7 زهر مي خورانند و من محل زهر خوردن او را بوسيدم و حسين 7 را با تيغ جفا نحر مي كنند، پس جاي نحر او را بوئيدم. همين كه حضرت فاطمه (عليهاالسلام) اين قضيه را شنيد بلند بلند گريه كرد و به صورت خود لطمه زد و خاك به سر كرد، فاطمه 3 فرمود:

حسين را كجا مي كشند؟

فرمود:

در زميني كه آنجا را كربلا مي گويند، عرض كرد:

به چه سبب او را شهيد مي كنند؟

فرمود:

اهل كوفه نامه هايي براي او مي نويسند كه

تو از جانب خدا و پيامبر خليفه مي باشي به سوي ما بيا، همين كه مي رود او را با لب تشنه شهيد مي كنند. هر چه صدا مي زند آيا كسي هست ما را ياري كند كسي جوابش نمي دهد عاقبت او را مثل گوسفند ذبح مي كنند، برادران و فرزندان او را شهيد مي كنند، سرهاي آنها را بالاي نيزه مي كنند، فاطمه فرياد برآورد پس تمام مردم به گريه درآمدند جبرئيل نازل شد يا محمد خدا به تو سلام مي رساند و مي فرمايد فاطمه را ساكت كن كه ملائكه آسمانها را به گريه درآورد و مي فرمايد و به عزت و جلالم قسم كه شيعياني براي او خلق مي كنم كه مالها و جانهاي خود را در راه عزا و زيارت او انفاق كنند، آگاه باش كه هر كس او را بعد از شهادتش زيارت كند به هر قدمي كه برمي دارد ثواب يك حج مقبول برايش نوشته مي شود و هر كس برايش گريه كند ملائكه اشكهاي او را در شيشه هاي بلور ضبط مي كنند و روز قيامت كه مي شود و آتش جهنم شعله مي كشد به او مي گويند:

اي دوست خدا بگير اين اشكي است كه در مصيبت مولايت حسين ريخته اي و از آتش آزاد شدي، پس يك قطره از آن اشكها را به آتش جهنم مي زنند آتش جهنم پانصد سال راه از آن بنده دور مي شود.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به حضرت فاطمه (عليهاالسلام) اين بشارتها را داد فاطمه سجده شكر به جاي آورد حسين عرض كرد يا جداه جزاي آنها

در نزد شما چيست؟

فرمود:

من آنها را در نزد خدا شفاعت مي كنم رو به پدر بزرگوارش كرد و فرمود:

شما چه مي كني؟

فرمود:

من هم آنها را از آب كوثر سيراب مي كنم، از برادرش امام حسن پرسيد شما چه مي كني؟

فرمود:

من داخل بهشت نمي شوم مگر با آنها داخل شوم. حضرت فاطمه (عليهاالسلام) هم فرمود:

به عزت پروردگارم قسم و به حق پدر و شوهرم من جلوي در بهشت با چشم گريان مي ايستم تا خداوند مرا شفيع آنها كند.

حضرت سيدالشهداء هم فرمود:

به حق جد و پدرم قسم من هم از خدا سؤال مي كنم كه قصرهاي آنها در بهشت مقابل قصر خودم باشد. (62)

همه را فداي حسين

ابن عباس مي گويد:

يك روز خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله خدا مشرف بودم و آن حضرت، حسين عليه السلام را روي زانوي راست خود نشانيده بود و ابراهيم پسر خود را روي زانوي چپ نشانده بود، گاهي حسين را و گاهي ابراهيم را مي بوسيد، ناگاه آثار وحي بر آن حضرت ظاهر شد بعد از آن فرمود:

جبرئيل از جانب پروردگار بر من نازل شد كه خدا به تو سلام مي رساند و مي فرمايد:

ما اين دو فرزند را براي تو با هم نمي گذاريم يكي از آنها را فداي ديگري گردان. حضرت نگاهي به صورت حسين عليه السلام كرد و گريه كرد و نگاهي به صورت ابراهيم و گريه كرد، پس فرمود:

ابراهيم مادرش كنيز است هرگاه بميرد كسي غير از من براي او محزون نمي شود، اما حسين مادرش فاطمه و پدرش علي است كه به منزله گوشت و خون من هستند هرگاه حسين بميرد دخترم فاطمه محزون و غصه

دار مي شود پسر عمم علي هم محزون مي شود، من نيز محزون مي شوم و من حزن خود را بر حزن آنها انتخاب مي كنم.

حضرت فرمود:

من به جبرئيل عرض كردم:

اي جبرئيل ابراهيم بميرد من او را فداي حسين كردم، ابراهيم پس از سه روز از دنيا رفت. بعد از مردن ابراهيم هرگاه پيامبر حسين را مي ديد او را به سينه خود مي چسبانيد و مي بوسيد و مي فرمود:

من به فداي كسي شوم كه پسرم ابراهيم را فداي او گردانيدم. از بس كه پيامبر در فوت ابراهيم محزون و غصه دار شد خداوند سوره كوثر را در تسلي قلب آن حضرت نازل كرد. (63)

جاي شمشير

هر وقت حضرت سيدالشهداء عليه السلام بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله داخل مي شدند حضرت او را به خود مي چسباندند و سپس به حضرت اميرالمومنين علي عليه السلام مي فرمودند:

او را بگير و بعد او را مي بوسيدند و گريه مي كردند.

امام حسين عليه السلام مي فرمود:

اي پدر چرا گريه مي كني؟

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

فرزندم جاهاي شمشير را بوسيدم و گريه ام گرفت. حضرت

امام حسين عليه السلام فرمود:

اي پدر من كشته خواهم شد؟

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

بلي به خدا قسم تو و پدرت و برادرت همگي كشته خواهيد شد.

حضرت امام حسين عليه السلام فرمود:

پدر، قبور ما از هم متفرق و پراكنده مي باشد؟

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

بلي پسرم. حضرت

امام حسين عليه السلام فرمود:

از امت شما چه كساني به زيارت ما ميآيند؟

حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

من و پدرت و برادرت و تو را زيارت

نخواهد نمود مگر راست گويان امت من. (64)

آمده ام به قتلگه بابا عزا به پا كنم

درد دل از براي تو ز جور اشقيا كنم

بابا نگر حزينه ام من دخترت سكينه ام

آوردي از مدينه ام بي تو سفر چرا كنم

بابا گلي گم كرده ام چون اصغر شيرين زبان

ميگردم اندر كشتگان شايد گلم پيدا كنم

هم سفرم شمر و سنان گريه كنم بر تو چنان

سيلي خورم ز دشمنان چه ناله و نوا كنم

خيز و به بين كه من شدم عازم كوفه خراب

بگو چسان در اين سفر بي تو دلم رضا كنم

خيز و ز خاك و خون شها! مرا به دامنت نشان

اگر كه شب رسد پدر دامن كه مأوي كنم

نه طاقتي ترا بود ز زخمهاي دشمنان

نه مرهمي مرا بود گذارم و دوا كنم

اسباب حزن

جميع حالات امام حسين عليه السلام اسبات حزن و گريه پيغمبر بود.

چنانكه هر وقت او را به دوش مبارك بر ميداشت و سرش بر دوش او تكيه مي كرد به ياد مي آورد سر او را بر روي نيزه ها …. پس مي گريست. و به اصحاب مي فرمود:

گويا مي بينم اسيران را بر شتران و سر فرزندانم را به صورت هديه براي يزيد مي برند.

چون به دامان مي نشاند نظر به صورت او مي نمود و مي گريست، و مي فرمود:

يابن عباس گويا مي بينم او را كه ريشش را به خونش خضاب نموده اند و هر چند طلب ياري مي كند كسي ياريش نمي كند و چون روز عيد جامه (لباس) جديد مي پوشيد ميگريست، گويا به ياد مي آورد كه او را برهنه بر خاك مي اندازند،

و چون بر سرسفره مي نشست با جد و پدر و مادر و برادر،

طعام ميخورد، پيغمبر صلي الله عليه و آله اول خوشحال مي شد، بعد به گريه در مي آمد، و گويا به ياد مي آورد تشنگي خود و اطفالش را كه دنيا جلو چشمشان از شدت عطش سياه مي شود، و همه متفرق مي شوند، و بعضي را مي كشند، و بعضي را اسير مي نمايند.

و چون گلويش را مي بوسيد مي گريست، و گاهي با اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمود:

او را نگاه دار، آنگاه تمام بدنش را مي بوسيد و مي گريست، عرض كرد:

چرا گريه مي كنيد؟

ميفرمود:

موضع شمشيرها را مي بوسم، و گاهي لب و دندانش را مي بوسيد، گويا ياد مي آورد چوب خيزران در مجلس يزيد و ابن زياد (لعنة الله عليهما) را، چنانكه زيد بن ارقم در نزد ابن زياد حاضر بود، چون اين حركت شنيع را ديد، فرياد برآورد كه چوبت را از اين لبهاي مبارك بردار كه قسم به آن خدائي كه غير او خدائي نيست ديدم دندانهاي پيغمبر صلي الله عليه و آله را كه بر اين دندانها گذاشته شده بود و آن را مي بوسيد. (65)

نام تو هست زنده و جاويد يا حسين

عشق تو هست مايه اميد يا حسين

با مهر تو چو داد مرا شير مادرم

جانم اسير عشق تو گرديد يا حسين

در باغ آرزو كه برويد گل اميد

وصل تو هست غايت امّيد يا حسين

از عطر جانفزاي تو سرمست مي شود

هر كس ز باغ عشق تو گل چيد يا حسين

هر كس شنيد قصه جانسوز نينوا

سيلاب اشك از مژه باريد يا حسين

جانم فداي آن كه به دنيا هر آن چه داشت

در راه دوستي تو بخشيد يا حسين

اي جان فداي نام

تو كز نام تو به جاست

نام بلند مكتب توحيد يا حسين

با چشم اشكبار به يادت «نويد» گفت

نام تو هست زنده جاويد يا حسين (66)

سر روي نيزه

روزي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در مسجد نشسته بودند، كه جمعي از قريش وارد شدند و با آنها ابن سعد ملعون هم بود.

رنگ پيغمبر صلي الله عليه و آله متغير شد و حالش دگرگون گرديد، اصحاب عرض كردند:

يارسول الله تو را چه مي شود؟!

حضرت فرمود:

به ياد آوردم آنچه بر اهل بيت من وارد مي شود از كشتن و زدن و سّب و شتم و پريشان و در بدري و اوّل سري كه بر سر نيزه مي شود سر فرزندم حسين خواهد بود. (67)

شوري به اشك مي دهد آواي يا حسين

امشب شب دعا شب پرواز ياحسين

امشب كه ميهمان گل منور مي كند

لب تشنگان خيمه خورشيد را حسين

نجواي زينب است در آشوب اشك ها

با پاره هاي آن تن تب دار يا حسين

مي گفت:

نيزه ها مگر از ياد برده اند

جاري ست در وجود تو خون خدا حسين

اين سو كبود مي شود از درد گونه ها

آن سوي دشت زير سم اسب ها حسين

يك سو كبوتران حرم تشنه و اسير

يك سو وداع زينب بي يار با حسين

فردا خراب خطبه تقدير كوفه ها

فردا شكوه جاري فريادها حسين

فردا كه روح تازه به پرواز مي دهند

پروانه هاي سوخته در كربلا حسين (68)

حال احتضار

تمام ايام زندگاني در شب و روز در سفر و حضر، حال پيغمبر صلي الله عليه و آله چنين بود، حتي در حال احتضار امام حسين عليه السلام را به سينه چسبانيد و عرق آن حضرت بر حسين عليه السلام جاري بود و ميفرمود:

مرا با يزيد چه كار است، خدا يزيد را لعنت كند و به او بركت ندهد.

پس غش كرد، باز بحال آمد، بعد امام حسين عليه السلام

را بوسيد و اشك ميريخت و مي فرمود:

مرا با قاتلين تو نزد خدا موقفي خواهد بود. (69)

اي كه چشم ملك العرش براي تو گريست

در فلك عيسي مريم به عزاي تو گريست

آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا

چون كه بشنيد ز جبريل رثاي تو گريست

چون علي چشم خدا بود برايت گريان

مي توان گفت كه بهر تو خداي تو گريست

بس كه جانسوز بود واقعه كرب و بلا

آب آتش شد و آتش به هواي تو گريست

تا سرت را به سر نيزه اعداء ديدند

آسمان نعره زد و چرخ به پاي تو گريست

چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد

كه چهل سال پس از كرب و بلاي تو گريست

بيشتر از همه كس اي پسر خون خدا

پسرت مهدي موعود براي تو گريست

گر نبودي تو در آن دشت بلا يا زهرا

دخترت زينب غمديده به جاي تو گريست

مي رود روز جزا خّرم و خندان به بهشت

هر كه شد پيرو و در زير لواي تو گريست

نه همين ديده «خسرو» ز غمت گريان است

هر كسي داشت به دل مهر و ولاي تو گريست (70)

اشك علي عليه السلام

ابن عباس مي گويد:

در ركاب حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم در زماني كه به صفين تشريف مي بردند، وقتي كه به نينوا رسيديم، نزديك شط فرات بود، با صداي بلند فرمود:

يابن عباس آيا اين مكان را مي شناسي؟

عرض كردم:

خير نمي شناسم!

فرمود:

اگر مي شناختي مثل من، از آن نمي گذشتي مگر مثل من گريه مي كردي.

پس حضرت علي عليه السلام گريه شديدي نمود؟

تا اينكه محاسن شيريفش تر شد و اشكها بر سينه اش جاري گرديد. ما هم به تبع آن حضرت گريه كرديم.

سپس حضرت فرمود:

اُوّه اُوّه، مرا با آل سفيان چكار است

كه جنگ كنيم آنها از جنود سپاهيان شيطانند، اي اباعبدالله صبر كن زيرا هر بلائي كه به سرت اينها مي آورند، سر من آوردند، سپس حضرت آبي جهت وضو گرفت و وضويي ساخت و چند نماز خواند، باز آن حرفها را زد، بعد يك مقدار خواب رفته و بعد بيدار شد، سپس فرمود:

يابن عباس آيا از خوابي كه ديده ام تو را با خبر كنم؟

عرض كردم:

انشاءالله كه خير است!

بفرماييد، حضرت فرمود:

ديدم گويا مرداني با علمهاي سفيد از آسمان به زمين آمدند، شمشيرهاي سفيد و درخشنده بر كمر داشتند، سپس گرد اين زمين خطي كشيدند، فرمودند:

ديدم گويا شاخه هاي اين نخلها بزمين رسيده و در ميان خون شناور شد، و گويا فرزندم حسين عليه السلام و ميوه دلم، و نور بصرم، در آن غرق شده و هر چه استغاثه ميكند.

كسي به فريادش نمي رسد، و گويا آن مرداني را كه از آسمان آمده بودند. ندا مي كردند و مي گفتند:

اي آل رسول صبر كنيد. كه شما را خواهند كشت. و شما بدست يك مشت مردم شر كشته خواهيد شد. و اينك بهشت مشتاق شما است. اي اباعبدالله.

سپس رو به سوي من كردند و مرا تعزيت دادند و فرمودند:

يا ابا الحسين به تو بشارت باد و خدا روز قيامت چشمت را روشن كند.

از خواب بيدار شدم. به خدا قسم كه قبلا حضرت رسول صادق ابوالقاسم صلي الله عليه و آله بمن خبر دادند. كه من به سوي اهل بغي مي روم. و به اين زمين ميرسم … آه در اينجا فرزندم حسين با هفده نفر از اولاد من و از اولاد فاطمه عليه السلام دفن مي شوند. و

اين زمين در آسمان معروف به كربلا است، چنانكه در زمين حرمين و بقعه بيت المقدس معروف است.

سپس فرمود:

يابن عباس ببين در اين نواحي فضولات آهوان را مي بيني؟

به خدا قسم به من دروغ نگفته اند، و آنها زرد شده اند به رنگ زعفران، ابن عباس گفت:

بررسي كردم و پيدا كردم و فرياد زدم:

يا اميرالمؤمنين اين را پيدا كردم كه فرموديد.

حضرت فرمود:

صدق الله و رسوله. هر وله كشان به سمت آنها دويد. و آنها را بوئيده و فرمود:

اين همان است.

آيا ميداني قضيه اينها چيست؟

عرض كردم:

خير آقا نمي دانم.

حضرت فرمود:

اين سرزمين، زميني است كه وقتي كه حضرت عيسي عليه السلام با حواريين به اين زمين رسيد، ديد در اينجا چند تا آهو دور هم جمع شده اند و گريه ميكنند، سپس حضرت عيسي عليه السلام نشست و حواريين هم نشستند و مشغول گريه شدند.

حواريين گفتند:

يا روح الله سبب گريه شما چيست؟

فرمود:

اين زمين كربلا است كه در آن فرزند پيغمبر خدا احمد صلي الله عليه و آله و فرزند بتول عذرا (عليهاالسلام) شبيه مادرم حضرت مريم (عليهاالسلام) است كشته خواهد شد و در اينجا مدفون ميگردد. تربتي است كه از مشك معّطرتر است، زيرا كه تربت آن جناب است و اين آهوان با من سخن گفتند:

كه ما در اينجا به خاطر شوق به آن جناب مانده ايم و در امان هستيم. حضرت عيسي عليه السلام مقداري از فضولات را برداشته و بوئيد و فرمود:

خوشبويي آن به خاطر علفهاي اين صحرا است. خدايا اينها را باقي بگذار تا اينكه پدرش ببويد و تعزيت او شود.

و اين است كه تا حال مانده است و رنگش از طول مدت زرد شده، و اين

زمين كرب و بلا است، پس با صداي بلند فرمود:

اي خداي عيسي بن مريم، مبارك مكن بر كشندگانش و كساني كه آنها را ياري مي كنند.

سپس حضرت مدت مديدي گريست تا اينكه به رو افتاد و غش كرد، ما هم گريه كرديم. چون به حال آمد چند بَعَره برداشت و در گوشه ردا پيچيد، و به من فرمود:

تو هم بردار و نگه دار اگر ديدي كه از آن خون تازه مي جوشد و جاري مي شود، بدان كه حسينم شهيد شده. ابن عباس مي گويد:

من هم برداشتم و از آن نگه داري كردم تا اينكه يك روز خواب بودم، وقتي كه از خواب بيدار شدم، ديدم از آن خون تازه اي جاري گرديد. و آستينم مملو از خون است پس نشستم و گريه كردم و با خودم گفتم:

يقينا حسين را كشتند. البته علي عليه السلام تا بحال خبري به من نداده بود كه واقع نشده باشد.

پس بيرون آمدم، ديدم شهر مدينه گويا ابر نازكي آن را فرا گرفته آفتاب ظاهر شده گويا كسوف گرفته، گويا از در و ديوار شهر خون تازه ميريزد. از زاويه خانه صدايي شنيدم كه شخصي مرثيه مي خواند و مضمونش اين است كه اي آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراي بتول را كشتند. و روح الامين با گريه و افغان نازل شد و با صداي بلند گريه مي كرد.

من هم گريه ام گرفت و آن روز را كه روز عاشورا بود ضبط كردم و بعد بعضي از افراد و كساني كه همراهم بودند اين قضيه را گفتم آنها هم حرف مرا تصديق كردند.

و گفتند ما هم اين صدا را شنيديم.

ولي گوينده اش را نديديم شايد حضرت خضر بوده. (71)

حيات آب بقا جز غم تو نيست حسين

نميرد آن كه دلش با غم تو زيست حسين

صفاي عمر ابد يافت هر كه در غم تو

به قدر يك مژه بر هم زدن گريست حسين

به روز حشر كه محشر كند شفاعت تو

كسي كه سايه نشين تو نيست كيست حسين

جهنم است بهشتي كه خالي از تو بود

بهشت بي گل رويت بهشت نيست حسين

تويي كه آيت حُرّيت از رُخت پيداست

خوشا كسي كه چو حّر بر تو بنگريست حسين

گداي راه تو هر كس كه گشت آقا شد

كه گرد خاك رهت تاج سروريست حسين

نشسته بر سر راه تو «رستگار» مدام

به دستگيري او لحظه اي بايست حسين (72)

گريه جبرئيل

يك روز عيد حضرت امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام به حجره جدشان حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله وارد شدند و فرمودند:

يا جداّه امروز روز عيد است و فرزندان عرب همه با لباسهاي رنگارنگ خود را آراسته اند و لباسهاي نو پوشيده اند و ما لباس نو نداريم و براي همين كار هم خدمت شما آمده ايم كه فكري بحال ما كنيد. حضرت حال آنها را بررسي كرد و گريه اي نمود … تا آنجا كه دو قطعه لباس از بهشت كه به كمك حضرت جبرئيل عليه السلام يكي براي امام حسن لباس سبز و ديگري براي امام حسين عليه السلام لباس سرخ آورد و آنها پوشيدند و خوشحال شدند حضرت جبرئيل وقتي اين حالات را مشاهده نمود، گريه نمود. حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود:

اي برادرم اي جبرئيل در يك مثل امروزي كه فرزندان من شاد و خرسند هستند، تو

چرا گريه مي كني و مهموم و مغموم و محزون هستي؟!

ترا به خدا قسمت مي دهم كه اگر خبري هست به من بگو و مرا از اين ناراحتي برهان. حضرت جبرئيل فرمود:

اي رسول خدا بدان اينكه براي دو فرزندت رنگ مختلف اختيار گرديد. يكي حضرت حسن ناچار است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز مي شود.

و حضرت حسين را ذبح مي كنند و بدنش را با خونش خضاب مي كنند. در اينجا پيامبر صلي الله عليه و آله خيلي گريه كرد.(73)

جان جهانيان به فداي تو يا حسين

بايد گريست خون به عزاي تو يا حسين

باشد حديث عشق تو بسيار سينه سوز

دنيا به ماتمند براي تو يا حسين

بر ضّد ظلم پيشه به پا خاستي به جا

صد آفرين به همّت و راي تو يا حسين

افتاد ديو ظلم به وحشت چو راست شد

بر ضّد ظلم قّد رساي تو يا حسين

بشكافت گرچه فرق علي اكبرت ز تيغ

نشنيد كس به شكوه صداي تو يا حسين (74)

توفيق ندانست

هرثمه ابن ابي مسلم نقل كرده كه با حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از صفين مراجعت مي كرديم، سر زمين كربلا رسيديم پس حضرت از نماز صبح فراغ شد، و قدري از خاك آنجا برداشت و گريه كرد و فرمود:

عجب خاكي هستي، كه از تو جمعي محشور خواهند شد بدون حساب وارد بهشت مي شوند. هرثمه مي گويد:

ما برگشتيم و اين ماجرا را براي همسر شيعه ام بازگو كردم، همسرم گفت:

هر چه اميرالمؤمنين بگويد؛ حق است، تا اينكه آن روز گذشت و بعدها حضرت سيدالشهدا عليه السلام وارد سرزمين كربلا شدند هرثمه جزء لشكر عمر سعد بود و حرف حضرت امير عليه السلام را ياد

آورد بعد سوار شتر شده و محضر مقدش امام حسين عليه السلام مشرف شد و حديث حضرت علي عليه السلام را نقل كرد.

حضرت فرمودند:

حالا خيال تو چيست؟

با ما هستي يا بر ما. گفت:

نه با شما و نه با آنها. اولاد كوچكي را در كوفه گذاشته ام و براي آنها مي ترسم كه اين زياد آنها را اذيت كند حضرت فرمود:

پس بيرون برو و به جاي برو كه مقتل ما را مشاهده نكني و صداي ما را نشنوي زيرا به خدا قسم اگر كسي امروز صداي استغاثه ما را بشنود، ما را ياري نكند حتما به رو در آتش جهنم خواهد افتاد. (75)

هوا گرفته و دل بي بهانه مي گريد

به ياد شام غربيان زمانه مي گريد

ز حج نيمه تمام تو اي تمامي حج

صفا و مروه غمين است و خانه مي گريد

دميده از سر زلف سياه تو گل سرخ

به ياد زلف تو گيسو و شانه مي گريد

به قامتي كه به قد قامتش قيامت كرد

صفير تير بلا بي بهانه مي گريد

شكسته چوبه محمل از آن شكسته دلي

كه بار غم كشد و فاتحانه مي گريد

همين نه من ز فراق تو سوختم تنها

كه نينوا ز غمت جاودانه مي گريد

تو رفتي و حرمت ماند و ياس هاي كبود

به حال اهل حرم تازيانه مي گريد

مصيبت تو به عالم چنان گذاشت اثر

كه در عزاي تو چشم زمانه مي گريد

گلوي گلين شش ماهه ات چو گلگون شد

نهال عاطفه خم شد جوانه مي گريد

حسين من چه بگويم كه چارده قرن است

هوا گرفته و دل بي بهانه مي گريد(76)

پي نوشت ها

1- حج: 32.

2-معرفت الحسين: 28.

3-بحارالا نوار: 44، 245.

4-لاله هاي عشق: صلي الله عليه و آله 23.

5-اسرار الشهاده: 80

منتخب

طريحي: 48 ناسخ 1/ 270.

6-لاله هاي عشق: 181.

7-بحار 44، 234. ناسخ 1، 271 منتخب 48.

8-گلچين گل نغمه: 86.

9-ترجمه خصائص حسينيه: 94

نقل از بحارالانوار: 11/ 150 و151.

10-گلچين گل نغمه: 13.

11-همان 95 نقل بحارالانوار: 44، 230.

12-گلچين گل نغمه: 24.

13-متخب طريحي: 49.

14-گلچين گل نغمه: 41.

15-بحار الانوار: 44/225.

16-شميم ولايت: 126.

17-بحار الانوار: 44، 223،

ناسخ: 273

منتخب طريحي: 49.

18-نوحه سينه زني و زنجير زني: 42.

19-بحار الانوار: 44، 244

ناسخ 1/284.

20-گلواژه: 4: 478.

21-مجمع البحرين لغت عشر.

22-گلزار ثابت: 17.

23-بحار الانوار: ج 44: 308.

24-بحار: ج 73/301.

25-گلزار ثابت: 94.

26-بحار: 44، 244

منتخب: 50

ناسخ 1/274.

27-مصائب الائمه: 213.

28-منتخب طريحي 50

ناسخ: 1، 275

بحار: 44/244.

29-گلهاي اشك: 28.

30-بحار الانوار: 44/223.

31-گلهاي اشك: 111.

32-بحار الانوار: 44، 241

خصائص: 216.

33-گلهاي اشك: 101.

34-ترجمه خصائص الحسينه: 224.

35-گلهاي اشك: 105.

36-جلاءالعيون: 2، 433.

37-لاله عشق: 65.

38-جلاء العيون: 2، 433 ترجمه كامل الزيارات: 204.

39-آينه عزا: 37.

40-جلاء العيون: 2، 434.

41-آينه عزا: 108.

42-جلاء 2، 435.

43-نغمه كربلا: 2: 92.

44-جلاءالعيون: 436.

45-گلهاي باغ محمدي: ج 2: 165.

46-جلاالعيون: ج 2، 479.

47-اهلبيت: 95.

48-تاريخچه عزاداري: 20 نقل شد اقناع اللائم علي اقامة المات 30.

49-اهلبيت: 164.

50-همان 25، همان 31.

51-اهلبيت: 165.

52-همان 26 مسند احمد بن حنبل 1، 85 ترجمه خصائص الحسينه 226.

53-منتخب المصائب: 64.

54-ترجمه خصائص الحسينه: 226.

55-متخب المصائب: ج 3: 84.

56-همان.

57-منتخب المصائب: ج 3: 136.

58-ترجمه كامل الزيات: 206.

59-منتخب المصائب: ج 3: 138.

60-كامل الزيارات: 212.

61-منتخب المصائب: ج 3: 181.

62-ثمرات الحيوة: ج 1: 98.

63-ثمرات الحيوة: ج 1: 102.

64-ترجمه كامل الزيارات: 215.

65-خصائص حسينيه: 228.

66-رستاخيز لاله ها: 32.

67-همان 229.

68-رستاخيز لاله ها: 33.

69-همان.

70-رستاخيز لاله ها: 57.

71-بحارالانوار: 44، 252

امالي صدوق مجلس 87، 78 4 48.

72-رستاخيز لاله ها: 74.

73-بحار الانوار: 44، 245.

74-رستاخيز لاله ها: 88.

75-بحار الانوار: 44/255

امالي صدوق مجلس: 28: 117.

76-رستاخيز لاله ها: 137.

شعر

گريه اشك

پيشگفتار

گرد آوري:

محمد علي مجاهدي (پروانه) سرور

بسم الله الرحمن الرحيم

معارف اسلامي از گنجينه هاي بسيار غني و

ناشناخته ي فرهنگ و تمدن بشري است، و با آنكه تا كنون متون منظوم و منثور گرانسنگي در اين زمينه توسط پژوهشگران و سخنوران به نام در دسترس شيفتگان اين مكتب قرار گرفته است، ولي هنوز گستره هاي بسياري وجود دارد كه ناشناخته باقي مانده است.

هر چند با تلاش متفكران و انديشمندان بزرگ اسلامي از ديرباز- در مسير شناخت و معرفي انديشه هاي ناب و اصيل اسلامي- پرده از روي بسياري از اين ناشناخته ها برداشته شده و قلمروهاي بسياري به تسخير درآمده است، ولي كدام پژوهشگر منصفي است كه نداند هنوز قلل بسيار مرتفعي وجود دارد كه جاي پاي انديشه اي را تجربه نكرده، و در انتظار لحظه ي شور آفرين تسخير نباشد؟!

بر اساس اين ديدگاه است كه انتشارات سرور از آغاز كار هم خود را به چاپ و نشر آثار ارزشمندي مصروف داشته است كه اين آفاق را در زاويه ي ديد شيفتگان معارف اسلامي قرار دهد و تشنگان وادي معرفت را از زلال جاري معارف اسلامي سيراب سازد.

در اين راستا، نمي توان آثار منظوم سخنوران به نام و متعهد اين مرز و بوم را در نماياندن گوشه اي از اين واقعيتها و نشر معارف لا يزالي كه ريشه در قرآن و مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دارد، ناديده گرفت.

انتشارات سرور با عنايت به اين واقعيت عيني و تاريخي و با استفاده از آثار قلمي

صاحبنظران و اساتيد شعر و ادب، موجبات تدوين مجموعه هاي منظومي را فراهم آورده است كه پاسخگوي نياز فعلي جامعه ي انقلابي ما باشد.

«گريه ي اشك» از اين دست مجموعه هاي شعري است كه حاوي تازه ترين و پر شورترين اشعار عاشورايي است،

اين مجموعه به همت شاعر به نام

اهل بيت عصمت و طهارت آقاي محمد علي مجاهدي (پروانه) تدوين يافته است، و ترديدي نيست كه با محتواي والايي كه دارد، مورد اقبال شيفتگان مكتب حسيني قرار خواهد گرفت.

دو بيتي ها
صادق رحماني
عالم سينه مي زد!

نگاه شمع، نم نم سينه مي زد

خدا داند، كه عالم سينه مي زد

نه تنها خاك آن شب، گريه مي كرد

برايت آسمان هم، گريه مي كرد

نم نم سينه مي زد!

چو حرف از غربت ديرينه مي زد

نگاهم، شعله در آئينه مي زد!

غريبانه، دل من نوحه مي خواند

دو دسته اشك، نم نم سينه مي زد!

گلوي زخمي!

ستاره گريه و الماس، با من

شبست و، بوي زخم ياس، با من

تمام حزن زينب را بخوان باز

گلوي زخمي احساس با من!

صمد پرويس
وضو در مهتاب!

عطش، خورشيد را سيراب مي كرد

گل شش ماهه را بي تاب مي كرد

تني بي دست، با مشكي پر از آب

وضو در چشمه ي مهتاب مي كرد!

مسلخ عشق

ز مرگ سرخ، ايمان سبز پوشست

امامت تا قيامت در خروشست

بگو با عاشقان:

در مسلخ عشق

به گوش جان طنين نوش، نوشست!

نماز عشق

نماز عشق، در صحرا به پا بود

امام عاشقان، خون خدا بود

سري كه بر سر ني آيه مي خواند

به هفتاد و دو ملت آشنا بود!

محمود سنجري
كو دستهايش؟!

نواي العطش باشد به نايش

عمو رفته كه آب آرد برايش

چه كس گويد به اين طفل عطشناك:

عمو آمد، ولي كو دستهايش؟!

خورشيد نيزه!

تو شور عاشقي در سر نداري

به دل، غير از غم دلبر نداري

دلا!

خورشيد را بر نيزه كردند

تو صبح عشق را باور نداري؟!

يدالله گودرزي
رگهاي بريده!

هلا!

روشنتر از متن سپيده

صبوري اين چنين را كس نديده

چه كرد آن لحظه ي لرزيدن عرش

لبانت روي رگهاي بريده؟!

الا اي تيرها!

الا اي تيرها!

از سر بگيريد

به سوي خاندانم پر بگيريد

اگر با كشتن من، عشق برپاست

مرا شمشيرها!

در بر بگيريد

چه تنها بود زينب!

مآل انديش فردا بود، زينب

در آن صحرا، چه تنها بود زينب

به هنگام غروب تنگ آن روز

تمام غربت ما بود زينب!

عليرضا صائب فساني
دو ركعت گفتگو!

دلي پر هاي و هو با عشق دارم

حضوري در وضو، با عشق دارم

برو اي غصه خلوت كن!

كه امشب

دو ركعت گفتگو با عشق دارم!

محمد رضا سهرابي نژاد
بميرم …!

خروش و ناله، آواي حرم شد

نگاه مهربانان، غرق غم شد

ز مرگ سرخت اي ماه عطشناك

بميرم، قامت خورشيد خم شد!

سيد مهدي حسيني
عطش!

عطش از چشم اصغر، خواب مي برد

غمش، رنگ از رخ مهتاب مي برد

بيابان را، سراسر آب مي برد

علي را تشنگي از تاب مي برد!

تير و چشم!

گرفته تير دشمن جا به چشمم

و خون جاريست جاي آب چشمم

كنار رود با ياد لبانت

دو چشمه اشك شد دريا به چشمم

مي سوخت ساقي!

عطش در چشمهايش موج مي زد

دل دريا برايش موج مي زد

ز سوز تشنگي مي سوخت ساقي

و دريائي به پايش موج مي زد

سيراب شد، آب!

ز شرم روي ماهش آب شد، آب

ز شوق ديدنش بي تاب شد، آب

نه بر لبهاي خود آبي رسانيد

نه از لبهاي او سيراب شد آب

نصيب!

كويري بود، سر تا پا عطش بود

تمام حرف اين صحرا، عطش بود

فراتي داشت چون دريا خروشان

نصيب ما از اين دريا، عطش بود

احمد مشجري
شفا

مطاف اهل دل، خاك حسينست

ملك در عرش:

غمناك حسينست

شنيدم هاتفي در گوش جان گفت:

شفا در تربت پاك حسينست

رباعي
احمد رضا زارعي
صداي پا!

در كوچه ي دل، صداي پا مي شنوم

آواز نگار آشنا، مي شنوم

اين طرفه صدائي كه مرا مي خواند

از ناي شهيد كربلا مي شنوم

سيد علي مير افضلي
روح آب

هنگام سپيده، غرق در نور شديم

آهنگ ترانه هاي پر شور شديم

در سايه ي آفتاب عاشورايي

با روح زلال آب، محشور شديم

سيد علي مير افضلي
منطق خون

از آتش عشق، آب شد اين دل تنگ

در جوشش مي، خراب شد اين دل تنگ

چون تيغ برهنه، در تب و تاب جنون

با منطق خون مجاب شد اين دل تنگ!

سيده راضيه هاشمي
باغ شهادت

آغوش بهشت، روي گلها وا بود

از اشك، زمين كربلا دريا بود

وقتي كه در باغ شهادت وا شد

انگار ميان لاله ها دعوا بود!

محمد عباسيه
با حسين!

بيشرمي شمر، اگر چه بدنامي بود

همنام يزيد بودن، از خامي بود

اي كاش كه «با حسين» مي ناميدند

آن مرد كه (بايزيد بسطامي) بود!

نماز!

شمعيست، كه سوز و ساز را ترك نكرد

در راه خطر، حجاز را ترك نكرد

اين عشق چه عشقيست كه در جنگ، حسين

سر داد، ولي نماز را ترك نكرد؟!

فواره ي خون!

آن طفل كه بوي آب، بي تابش كرد

فواره ي خون گرم، سيرابش كرد!

ناگاه ز سمت كوفه تيري برخاست

لالائي گرم خواند و، در خوابش كرد!

سلمان هراتي
ورد سبز!

بيزارم از آن حنجره، كو زارت خواند

چون لاله عزيز بودي و، خوارت خواند

پيغام تو، ورد سبز بيدارانست

بيدار نبود، آنكه بيمارت خواند!

حمايت!

زان دست، كه چون پرنده بي تاب افتاد

بر سطح كرخت آبها، تاب افتاد

دست تو، چو رود تا ابد جاري شد

زان روي كه در حمايت آب افتاد!

تصوير

بالاي تو مثل سرو، آزاد افتاد

تصويري از آن حماسه، در ياد افتاد

در حنجره ي گرفته ي صبح غريب

تا افتادي، هزار فرياد افتاد!

مشفق كاشاني
آيينه ي حق نما

در خون خدا، شكفته سيماي حسين

آئينه ي حق نما، سراپاي حسين

بشنو ز سراپرده ي اعصار و قرون

توفنده بسان رعد، آواي حسين

يا رب!

يا رب برخ نشسته در خون حسين

بر زخم تن از ستاره افزون حسين

در جبهه ي حق، به طاعتي دست بگير

ما را برسان به خاك گلگون حسين

بفرياد آمد!

چون درد تو ديد، غم به فرياد آمد

وز ماتم تو، الم به فرياد آمد

زهرا به وداع تو چنان زار گريست

كز حالت او، حرم به فرياد آمد!

محمد علي مجاهدي
غربت معصوم!

روح حرم از حرم چو بيرون مي رفت

آه، از دل خاكيان به گردون مي رفت

آن غربت معصوم، خدا مي داند

چون آمده بود و، از حرم چون مي رفت؟!

وداع

با كعبه وداع آخرين بود و، حسين

چون اهل حرم، كعبه غمين بود و حسين

بشكوه ترين لحظه، تداعي مي شد

تكبير نماز واپسين بود و، حسين!

قنوت!

صد دجله خروش، در سكوتش جاريست

گل نغمه ي لا، در ملكوتش جاريست

مردي كه عطش ازو بلند آوازه ست

(صد رشته قنات در قنوتش جاريست!)

شيون!

نذر حضرت زهرا

او بود و، دو چشم اشكباري كه مپرس

در بهت سكوت شام تاري، كه مپرس

مي رفت و، صداي شيون مادر او

مي گشت بلند، از مزاري كه مپرس!

اي روح بزرگ!

در صبر تو، روح استقامت ديدند

آثار بزرگي و كرامت، ديدند

آن دم كه به پا خاستي اي روح بزرگ!

در قامت خطبه ات، قيامت ديدند!

فرياد سرخ عاشورا

آن روز كه شهر، از تو پر غوغا بود

در خشم تو، هيبت علي پيدا بود

آن خطبه ي پرشور تو در كوفه و شام

فرياد بلند و سرخ عاشورا بود!

خطبه ي طوفاني!

والائي قدر تو، نهان نتوان كرد

خورشيد ترا، نمي توان پنهان كرد

توفندگي خطبه ي طوفاني تو

كاخ ستم يزيد را، ويران كرد!

همه ي تو با من!

همراه بود، زمزمه ي تو با من

با تو همه ي من، همه ي تو با من!

تو دختر خود- رقيه- را راضي كن

راهي شدن فاطمه ي تو، با من!

شعله ي تب!

تو، رهبر هر چه رهنوردي اي دوست

تو، كعبه ي عشق هر چه مردي اي دوست

چون شمع، بر افروختي از شعله ي تب

با آنكه طبيب هر چه دردي، اي دوست!

هرم تب!

در خيمه اش، از هرم تب افتاد آتش!

زين شعله، به دامان شب افتاد آتش!

بنشست چو آتش به پرستاري او

در خرمن صبر زينب افتاد، آتش!

سرگرم شد آتش …!

آگه چو شد، از حالت بيماري او

دامن به كمر بست، پي ياري او

چون ديد، كسي بر سر بالينش نيست

سرگرم شد آتش، به پرستاري او!

پنجه ي آفتاب

آن شب، كه فروغ مه بر افلاك دميد

با حالتي آشفته و غمناك، دميد

هفتاد و دو قرص ماه، در آن دل شب

چون پنجه ي آفتاب، از خاك دميد!

هفتاد و دو خورشيد!

چون كرد نظر به قتلگاه آن شب، ماه

تا صبح كشيد از دل آه، آن شب ماه

هفتاد و دو خورشيد به خون غلطان را

حيرت زده مي كرد نگاه آن شب ماه!

شرمنده ي تو!

مي آمد و، سر به زير و، شرمنده ي تو

با گريه اش، آميخت شكرخنده ي تو!

حر بود اسير، تا اميري مي كرد!

آن لحظه امير شد، كه شد بنده ي تو!

اسباب سرافرازي!

از خويش، تهي شد از تو پر شد، اي دوست

يك قطره نبود بيش و، در شد اي دوست

آن سر كه ز شرمندگي افكند به زير

اسباب سرافرازي حر شد، اي دوست!

لبخند!

بايد دل خود به عشق، پيوند زدن

دم از تو، از تو اي خون خداوند! زدن

از تو، ره و رسم عشق بايد آموخت

وز اصغر تو، به مرگ لبخند زدن!

زلال كوثر!

در هيبت تو، سطوت حيدر ديدند

در خشم تو، التهاب آذر ديدند

آن دم كه حسين را برادر خواندي

در جاري تو، زلال كوثر ديدند!

اگر برخيزد!

از قهر تو، شاهين قدر پر ريزد

وز هيبت تو، شير قضا بگريزد

ماند به تو كوه، اگر به رفتار آيد!

دريا به تو مي ماند، اگر برخيزد!

كو شيردلي؟!

كو شيردلي كه پنجه با شير زند

بي حمله، ره هزار نخجير زند

ماند به تو خورشيد، اگر بخروشد!

ماند به تو شير، اگر كه شمشير زند!

مشك بدوش

آن روز كه شط در تب و تاب آمده بود

وز سوز عطش در التهاب، آمده بود

ديدند كه آن بحر كرم، مشك به دوش

تا بر لب شط رساند آب، آمده بود!

دريا نشنيدم كه …!

اي كعبه به داغ ماتمت نيلي پوش

وز تشنگيت، فرات در جوش و خروش

جز تو كه فرات رشحه اي از يم تست

دريا نشنيدم كه كشد مشك به دوش!

حرير نور!

چون ديد به نوك ني سرش را، خورشيد

بر خاك، تن مطهرش را خورشيد

آرام، حرير نور خود را گسترد

پوشاند برهنه پيكرش را، خورشيد!

تلاوت!

هرم سخن از داغ حكايت مي كرد؟

يا از عطش آب، روايت مي كرد؟!

گوئي كه به عرش نيزه از سوره ي عشق

هفتاد و دو آيه را تلاوت مي كرد!

فاصله ي تو با من!

مي گفت دل يكدله ي تو با من:

هم قافله شد سلسله ي تو با من!

خورشيد من!

ار نيست قيامت ز چه رو

يك نيزه بود فاصله ي تو با من؟!

عرش ني!

خورشيد، بر اين تيره مغاك افتاده ست

يا بر سر ني، آن سر پاك افتاده ست؟!

بر عرش ني، از تلاوت او پيداست

هفتاد و دو سوره رو خاك افتاده ست!

عرياني!

گفتم چو به (طاهر) غم حيراني او

از عابس و، آن مايه پريشاني او

برخاست خروش او، كه هرگز نرسد

عرياني من، به گرد عرياني او

عريانتر ازين؟!

از شور تو پر، كون و مكان شد عباس!

در سوگ تو خون، دل جهان شد عباس!

تن از تو و، تو برهنه تر از تن خويش

عريانتر ازين نمي توان شد عباس!

عباس براتي
داغ!

هر چند قدش خميده، اما برپاست

رنگ از رخ او پريده، اما برپاست

اين سرو كه در ميان خود مي بينيد

هفتاد و دو داغ، ديده اما برپاست!

تقديم تو!

بركند دل از جهان و، تقديم تو كرد

خون ريخت ز ديدگان و، تقديم تو كرد

چون تير به مشگ خورد و، رفت آب از دست

بر دست نهاد جان و، تقديم تو كرد!

آب آوردند!

او را به شكوه بي حساب، آوردند

از پا تا سر به خون خضاب، آوردند

تا چهره ي نوراني او را، شويند

از چشمه ي آفتاب، آب آوردند!

قرآن مي خواند!

آن جان ز جسم رسته، قرآن مي خواند

با ناي ز هم گسسته، قرآن مي خواند

در تشت طلا، به بزم شب انديشان

خورشيد به خون نشسته، قرآن مي خواند!

كشتي طوفان زده!

تا ماه، اسير پنجه ي غم شده بود

خورشيد، سياهپوش ماتم شده بود

طوفان زده، كشتي نجات امت

بشكسته كنار نهر علقم شده بود!

كنار شط!

آن دم كه ز غربت آشكارا دم زد

طومار ستمگران دون، بر هم زد

لب تشنه، كنار شط مواج فرات

پا بر سر زندگاني عالم زد

خنجر بگذاشت!

دشمن كه به حنجر تو، خنجر بگذاشت

خاموش، طنين ناي تو مي پنداشت

غافل!

كه به هر كجا روان بود سرت

بند ستم از پاي جهان بر مي پنداشت

حسين اسرافيلي
شط عرفان

ايثارگران شط عرفان بودند

بر خيمه ي عاشقان، نگهبان بودند

هر چند كه بي شكيب و عطشان بودند

مانند هزار چشمه، جوشان بودند

چاووش!

چاووش قطار خون و دردي، مسلم!

خورشيد شب سياه و سردي، مسلم!

در كوفه حضور غيرت و بيعت نيست

تنها تو وفا به عهد كردي، مسلم!

در مسلخ!

در مسلخ خويش، عشقبازي كردند

با خون گلو، حماسه سازي كردند

هفتاد و دو خيمه ي عطشناك، آن روز

با حلق بريده، سرفرازي كردند!

شرمسار!

زان فاجعه، ديده اشكبارست هنوز

دروازه ي كوفه، سوگوارست هنوز

از سوز لبان تشنه ي عاشورا

درياي فرات، شرمسارست هنوز!

با پاي برهنه!

زآن فتنه ي خونين كه به بار آمده بود

خورشيد ولا، بر سر دار آمده بود

با پاي برهنه، دشتها را زينب

دنبال حسين، سايه وار آمده بود!

آزادترين!

آزادترين غلام، در ميدان بود

از زمره ي پارساترين ياران، بود

در صحنه ي حق و باطل عاشورا

حر بود كه بازگشته بر ايمان بود

احد ده بزرگي
سفير خورشيد

در كشور دل، امير اميد تويي

مشغل كش جيش شير توحيد، تويي

مانند سهيل سرخ در باغ فلق

بر شب زدگان، سفير خورشيد تويي

شعله ور!

يكباره چو مهر، شعله ور گشت عباس

سوزنده تر از خشم شرر، گشت عباس

با ياد لب خشك جگر گوشه ي عشق

از شط فرات، تشنه برگشت عباس

شعر بيداري

افراشت ز مهر، بيرق ياري را

خوش برد به سر، طريق دينداري را

شد حر و، دريد پرده ي ظلمت را

شد مست و، سرود شعر بيداري را

گريست!

بر تشنه لبان، دجله ي بي تاب گريست

چون چشم فرات، مشك پر آب گريست

در دامن كهكشاني دشت عطش

خورشيد، كنار نعش مهتاب گريست!

بيدست!

از ساغر ماه، باده نوشيد و گذشت

بر تن، زره از ستاره پوشيد و، گذشت

بي دست، كنار شط خونين فرات

خورشيد صفت به شب خروشيد و، گذشت

گل سربدار!

دريا دل تكسوار، تنها شده بود

درعرصه ي گير و دار، تنها شده بود

بربام سياه كوفه، چون مهر منير

مسلم- گل سربدار- تنها شده بود

خنديد علي!

چون غنچه ي گل، به خويش پيچيد، علي

دامن ز سراي خاك، برچيد علي

آنگه كه شفق ز حنجرش سر مي زد

خورشيد صفت به مرگ خنديد، علي!

اما خنديد!

گل غنچه رگش گسست، اما خنديد

آيينه صفت شكست، اما خنديد

بر شانه ي سلطان ولايت، اصغر

تيرش به گلو نشست، اما خنديد!

گلبوسه!

از مشرق سرخ ديده، دل سر مي زد

خون، خنده به برق برق خنجر مي زد

گرديد فضا معطر، آنگاه كه تيغ

گلبوسه به پيشاني اكبر مي زد!

در قحط وفا!، پيغام بشير به مردم مدينه

خون، رنگ سياه دل صحرا را، برد

موج عطش، آبروي دريا را برد

زد نعره بشير و، گفت:

در قحط وفا

عشق آمد و، لاله هاي زهرا را برد!

دختر عشق!

گل را به چمن، مرغ سحر مي بوسيد

كوكب، رخ رخشان قمر مي بوسيد

قرباني راه عشق شد، دختر عشق

وقتي كه لب لعل پدر مي بوسيد!

بهار قرآن

در ظلمت شب، شهاب ايمان گل كرد

بر ني، سر آفتاب ايمان، گل كرد

تا همسفران، طريق را گم نكنند

بر لعل لبش بهار قرآن، گل كرد

در خيمه ي دل!، براي حضرت سجاد

چون شمع كه در شعله ي سركش، مي سوخت

پروانه ي خسته دل، مشوش مي سوخت

سجاده نشين عشق، چون لاله ي اشك

در خيمه ي دل ميان آتش مي سوخت!

قرآن گسسته!

آيينه ي دلشكسته را، مي ماني!

قرآن ز هم گسسته را، مي ماني!

اي خون خدا!

در افق ديده ي من

خورشيد به خون نشسته را مي ماني!

رو سپيدم كردي!، براي جناب جون سياهپوست

اي عشق! چه خوش مست اميدم كردي

با خنده ي زير لب شهيدم كردي!

با آنكه چو شب، سياهرو بودم من

از بوسه ي خويش، رو سپيدم كردي!

قنداقه ي خونين

تير آمد و غنچه ي سحر را بوسيد

سياره ي خون، قرص قمر را بوسيد

در خيمه، حسين پيش چشم زينب

قنداقه ي خونين پسر را، بوسيد!

چرخ در خون!، براي جناب عباس

در حجله ي خون، باده ي گلگون مي زد

لبخند جنون، به عقل مجنون مي زد

از بهر رضاي عشق و ليلاي دلش

عريان شده بود و، چرخ در خون مي زد!

مرد نبرد، براي جناب برير ابن خضير

اي مرد نبرد!

جوهر فرد، تويي

در عرصه ي جنگ تن به تن، مرد تويي

آن كس كه چهل سال نماز شب را

پيوند نماز صبحدم كرد، تويي!

مجتبي تونه اي
حضرت غم

پيراهني از زخم، به تن دوخته است

اين رسم ز حضرت غم، آموخته است

اي سرو تماشائي ايمان، عباس!

دل، شعله به شعله در غمت سوخته است

در محضر آفتاب!

در محضر آفتاب، جان مي دادي

در آتش التهاب، جان مي دادي

آن روز به دست كربلا اي عباس!

لب تشنه، كنار آب جان مي دادي!

جلال محمدي
كوي حسين

يا رب به شهيدان ره كوي حسين

بر سوختگان جلوه ي روي حسين

ره، دور و شب تار و، بيابان در پيش

ما را برسان به خاك گلبوي حسين

پيشقدم!

هنگام سفر، پيشقدم شد، دستم

قرباني قامت علم شد، دستم

تا نامه ي عشق را به خون بنگارم

در محضر وصل او، قلم شد دستم!

اكبر بهداروند
خطبه هاي سرخ!

مانند ستاره، از سراپرده ي شب

مي آمد و، خطبه هاي سرخش، بر لب

پايش به ركاب ذوالجناح، از سر درد

مي گفت پيام عشق و خون با زينب

هادي وحيدي
خون باريد!

آن روز، ز دشت كربلا خون باريد

از ابر سياه نينوا، خون باريد

آن لحظه كه شد شهيد، فرزند رسول

از زخم دل ستاره ها، خون باريد!

محمد حسن مومني تنكابني
يك سينه عطش!

در پهنه ي دشت عشق، جولان مي داد

يك سينه عطش، نداي ايمان مي داد

درهلهله ي شب زدگان، مي ديدم

خورشيد به روي خاكها، جان مي داد!

در راه سپيده

بر مرگ، نگاه آسماني كردند

يعني كه به عشق، مهرباني كردند

آن روز، فرشتگان خاكي چه غريب

در راه سپيده، جانشفاني كردند!

در بهت غروب

در بهت غروب، سمت فردا مي رفت

آن رود زلال رو به دريا مي رفت

با آنكه حصار سنگ رو در رو بود

آئينه، صبور تا تماشا مي رفت!

كنار دريا جان داد!

آن روز، غريبانه و تنها، جان داد

پرورده ي آسمان، به صحرا جان داد

اسرار شگفت عشق، معنا مي شد

وقتي كه عطش كنار دريا، جان داد!

بهنام پازوكي
سرشك حسرت!

از پلك سياه شب، شرر مي باريد

بر دامن دشت، شور و شر مي باريد

از چشمه ي مه، سرشك حسرت نم نم

بر دشت فرات، تا سحر مي باريد!

حسن حسيني
فراوان مي خورد!

آن ني، كه بر آن خشك نيستان مي خورد

آب از لب جوي لب و دندان، مي خورد

لب تشنه، ز جويبار قرآن مي خورد

مي خورد فراوان، و فراوان مي خورد!

پرسش سوزان!

لب تشنه ام، از سپيده آبم بدهيد

جامي ز زلال آفتابم، بدهيد

من پرسش سوزان حسينم، ياران!

با حنجره ي عشق، جوابم بدهيد

در جواب بابا!

آن جمله چو بر زبان مولا جوشيد

از ناي زمانه، نعره ي لا جوشيد!

تنها ز گلوي اصغر شش ماهه

خون بود كه در جواب بابا، جوشيد!

تفسير قرآن!

شوريد سري كه شرح ايمان مي كرد

هفتاد و دو فصل سرخ، عنوان مي كرد

با ناي بريده نيز، بر منبر ني

تفسير خجسته اي ز قرآن مي كرد!

جعفر رسول زاده (آشفته)
در كنارش جان داد!

آئينه ي احمدي، شكست و افتاد!

بر دامن لاله آسمان، داغ نهاد

آن دم كه نهاد چهره بر چهره ي او

گفتند:

حسين در كنارش، جان داد!

باور داشت!

مي آمد و آفتاب را باور داشت

مفهوم حضور آب را، باور داشت

ايمان به شكوه عشق، در جانش بود

آن خواهش مستجاب را، باور داشت!

مانند سپيده

آئينه شدند و، تابناك افتادند

مانند سپيده، سينه چاك افتادند

در پيش نگاه مهربان خورشيد

هفتاد و دو آسمان، به خاك افتادند!

شط عطش سوز!

روزي كه ز درياي لبش، در مي رفت

نهر كلماتش، از عطش پر مي رفت

يك جوي از آن شط عطش سوز زلال

آهسته به آبياري حر مي رفت

ايمان طرفه
غبار روبي!

مائيم و جواب خوبيت، مي آئيم

تا غمكده ي جنوبيت، مي آئيم

اي مدفن التهاب ايمان و عطش!

روزي به غبار روبيت، مي آئيم

يك قافله بغض!

خون نغمه ترين قصيده را خواند، رهيد

يك قافله، بغض و اشك و غم راند، رهيد

يا للعجب، اين كبوتر زخمي عشق

با اينكه تنش درين قفس ماند، رهيد!

محمد رضا سهرابي نژاد (م- پائيز)
قبر شش گوشه!

عمريست كه راه سرخ تو مي بوئيم

با خون حماسه هاي تو، مي روئيم

گردي كه گرفته قبر شش گوشه ي تو

فردا به گلاب ديدگان، مي شوئيم

قنداقه!

آن روز، تمام عرشيان آزردند

زآن قوم، كه غنچه ي ترا پژمردند

قنداقه ي طفل تا نهادي بر خاك

تا پيش خدا، فرشتگانش بردند!

آب شد، آب!

بسيار گريست تا كه بي تاب شد آب

خون ريخت ز ديدگان و، خوناب شد آب

از شدت تشنه كاميت اي سقا!

آن روز ز شرم روي تو، آب شد آب!

علقمه!

آن نخل به خون طپيده را، مي بوسيد

آن مشك ز هم دريده را، مي بوسيد

خورشيد، كنار علقمه خم شده بود

دستان ز تن بريده را، مي بوسيد!

اي جاري روسياه!

در آتش تب، زهاي هايت مي سوخت

هفتاد و دو حنجره، به پايت مي سوخت

اي جاري رو سياه!

اي شط فرات!

لبهاي حسين از برايت مي سوخت!

در كنج خرابه!

زهراي حزين به اشك و آه آمده بود

جبريل پريشان به نگاه، آمده بود

در كنج خرابه، در ميان طبقي

خورشيد به مهماني ماه آمده بود!

خون زلال!

پيكار عليه ظالمان، پيشه ي ماست

جان در ره دوست دادن، انديشه ي ماست

هرگز ندهيم تن به ذلت، هرگز!

در خون زلال كربلا ريشه ي ماست

ساعد باقري
يا رب مددي!

يا رب مددي!

كه گرم، پا بگذارم

هر آنچه نبرد نيست، جا بگذارم

آنگاه كه وصل خود نصيبم سازي

رخساره به خاك كربلا بگذارم

رسول آه!

آنسو نگران، نگاه پيغمبر بود

خورشيد، رسول آه پيغمبر بود

اي تيغ پليد!

مي شكستي اي كاش

آن حنجره، بوسه گاه پيغمبر بود!

عباس كي منش كاشاني (مشفق)
بارقه

مه، بارقه ايست در شبستان حسين

شب، حادثه اي ز درد پنهان حسين

هر صبح، ز دامن افق، خون آلود

خورشيد برآيد از گريبان حسين

صادق رحماني
اي كعبه ي دل!

اي كعبه ي دل!

قلب سليم تو شكست

پيشاني تو، دست كريم تو، شكست!

زمزم، به نشانه ي عزا گريان بود

آن روز كه حرمت حريم تو، شكست

حسن صفوي پور (قيصر)
دشت لاله گون!

خورشيد، به طشت واژگون مي مانست

دامان شفق، به رنگ خون مي مانست

گر ساحت قتلگاه را مي ديدي

والله!

به دشت لاله گون مي مانست!

در تنگ غروب

در تنگ غروب، از شفق خون مي ريخت

از زخم گلوي مرغ حق، خون مي ريخت

مي خورد كتاب عشق در باد، ورق!

از ديده به روي هر ورق، خون مي ريخت

محمد جواد غفور زاده (شفق)
فريادگر!

آلاله به چشم، جام خون مي آيد

و ز باغ به گوش، نام خون مي آيد

گلپوش كنيد شهر را، چون زينب

فريادگر قيام و خون، مي آيد

در بهت سكوت!

بر حنجر خون، نواي عشقي زينب!

دلداده و، جانفداي عشقي زينب!

در بهت سكوت كوفه، در ظلمت شام

پيغامبر خداي عشقي، زينب!

اي پرچم كربلا!

اي پرچم كربلا به دوشت، زينب!

قربان تو و، خشم و خروشت، زينب!

تا موي سرت، سپيد شد از غم دوست

شد كعبه ي دل، سياهپوشت زينب!

گلواژه ي انقلاب

زينب!

تو كه در حنجر حق، آوائي

تنديس علي، آينه ي زهرائي

در مكتب عارفان و، در دفتر عشق

گلواژه ي انقلاب عاشورائي

طبيب دلها

اي آنكه عزيز خاطر مائي، تو

ما خسته ي عشقيم و، مسيحائي، تو

اي چشم و چراغ عارفان، اي سجاد!

بيمار نيي، طبيب دلهائي تو

رساترين فرياد!

آنجا كه، سكوت مرگ و استبدادست

خون شهدا، رساترين فريادست

با اين همه، در قيام ثاراللهي

فرياد حسين، خطبه ي سجادست!

شش ماهه ي من!

اصغر، كه به چهر از عطش، رنگ نداشت

ياراي سخن، با من دلتنگ نداشت

يارب تو گواه باش!

شش ماهه ي من

شد كشته ي ظلم و، با كسي جنگ نداشت!

ساقي نيست!

مشتاقم و، غير من كسي ساقي نيست

در هيچ دلي اينهمه مشتاقي، نيست

در سينه ام آرزوي سقائي، هست

افسوس كه دست در تنم، باقي نيست!

علي پور حسن آستانه
آيا تو برادر مني؟!

آمد به كنار قتلگاه و، پرسيد:

آيا تو برادر مني اي خورشيد؟!

هر لحظه به فكرم، به چه حالي زينب

رگهاي بريده ي ترا مي بوسيد؟!

به دنبال حسين!

آن روز، كه خون عاشقان ريخت به دشت

درياي فرات، غرقه در خون مي گشت

ديدم كه به دنبال حسينش، زينب

سرتاسر دشت كربلا را، مي گشت!

غلامرضا رحمدل
در ساكت شب!

ققنوس ستاره، بال و پر مي خواهد

گل، لطف صحاري سحر، مي خواهد

در ساكت شب، رقيه از خواب پريد

از زينب خون جگر، پدر مي خواهد!

اي واي!

آغشته به خون، سپيده دم شد اي واي!

يك لاله ز باغ عشق، كم شد اي واي!

بر مصحف خون، رسول تاريخ نوشت:

اسطوره ي والقلم، قلم شد اي واي!

محمد فكور
او، همه من!

يك بوسه زدم بر رخ او، مست شدم

مجذوب رخش گشتم و، از دست شدم

من، او همه گشته بودم و، او همه من!

در او، همه نيست گشتم و، هشت شدم

شكرالله شيرواني (خندان)
اسطوره ي عشق

در روز قيام خون و شمشير، حسين

غران و خروشنده تر از شير، حسين

در پويش هفتاد و دو اسطوره ي عشق

بنوشت به خون، حرمت تكبير، حسين!

عبدالرضا رادفر
بذر خون!

در دشت بلا، كه بذر خون كاشت حسين

رسمي ز حماسه جاي بگذاشت، حسين

هنگام عروج، با لبي شكرگزار

هفتاد و دو هديه با خودش داشت، حسين!

بر مخمل خاك خون!

بر مخمل خاك و خون، فتادند همه

جان بر سر ايثار، نهادند همه

هفتاد و دو افتخار همراه حسين

در روز شرف دوباره زادند همه

قيصر امين پور
در اوج عطش!

خود را چو ز نسل نور مي ناميدند

رفتند و، به كوي دوست آراميدند

سيراب شدند، زانكه در اوج عطش

آن حادثه را به شوق، آشاميدند!

اسب بي سوار!

اين خاك، به خون عاشقان رنگينست

اينست درين قبيله آئين، اينست

زين روست كه بي سوار برمي گردد

اسب تو، كه زين و يال او خونينست!

رحيم زريان
سردار قضا!

سردار قضا- مير ادب- آمده بود

در عرصه ي عشق، تشنه لب آمده بود

با خون گلو، تيغ ستم را بشكست!

خورشيد خدا به جنگ شب آمده بود

حسين ياري
بوسه

دستي كه بر آن، دست خدا زد بوسه

صد حيف كه شمشير جفا زد بوسه

در كرب و بلا، حسين از روي زمين

برداشت و، با قد دو تا زد بوسه!

اختر مي ريخت!

آن روز، عطش به سينه آذر مي ريخت

بر دامن دشت، لاله پرپر، مي ريخت

در ساحل عقلمه، همه مي ديدند

خورشيد به روي ماه، اختر مي ريخت!

وحيد اميري
خنكاي آب

او غربت آفتاب را، حس مي كرد

در حادثه، التهاب را حس مي كرد

بي تابي كودكانش آتش مي زد

وقتي خنكاي آب را حس مي كرد!

تقي پور متقي (م- پاسدار)
سقا

بر دامن او، گرد مدارا ننشست

سقا، نفسي ز كار خود وا ننشست

هر چند قلم شد علم بازوي او

با دست بريده باز از پا ننشست!

گودال!

گودال كه تشنه بود، خونش نوشيد

از رگ رگ سنگ، باز خونش جوشيد

تا خاطره اش ز يادهامان نرود

از درد شفق لباسي از خون پوشيد

شهاب يزيدي
اسباب شفاعت!

عباس!

دلي كه پاي بست تو بود

مشتاق لقاي حق پرست تو بود

امروز چه كرده اي كه فردا زهرا

اسباب شفاعتش دو دست بود؟!

امين شيرازي
تصوير آفتاب!

در رود زمانه، پيچ و تاب افتاده ست

خورشيد، به خوف و اضطراب افتاده ست

ظهرست و، در آئينه ي چشمان فرات

تصوير بلند آفتاب افتاده ست!

عزيزالله خدامي
دو دست آب آور!

اي خون خدا!

خدا بود ياور تو

توحيد، چه خوش نشسته در باور تو

خود، چاره ي تشنه كامي اصغر كن

كافتاده ز پا، دو دست آب آور تو!

قطعه ي سرخ!

آن روز كه آهنگ سفر داشت حسين

از راز شهادتش، خبر داشت حسين

از بهر سرودن يكي قطعه ي سرخ

هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسين!

جواد محقق همداني
هفتاد و دو لاله!

دل، غير خدا زهر چه برداشت، حسين

بر قله ي عشق، پرچم افراشت حسين

تا حاصل انقلاب خود بردارد

هفتاد و دو لاله در زمين كاشت حسين

غلامرضا كافي
اي واي!

آن زاده ي شب، سپيده دارد در دست

يا خنجر آبديده دارد، در دست؟!

از گودي قتلگاه، بيرون آمد

اي واي!

سر بريده دارد در دست!

محمود سنجري
اي تيغ!

مهرست رخش، بر او سحر بوسه زده ست

بر هر قدمش، دو صد خطر بوسه زده ست

اي تيغ!

ازين خيال بد بيرون شو!

بر حنجره اش، پيامبر بوسه زده ست

محمد رضا محمدي نيكو
پايان سرود!

او، روز شهود خويش را مي دانست

گودال فرود خويش را، مي دانست

چون شاعر چيره اي، از آغاز سخن

پايان سرود خويش را مي دانست!

غزلها
خسرو احتشامي
ظهر عشق

اي بسته بر زيارت قد تو قامت، آب

شرمنده ي محبت تو تا قيامت، آب

در ظهر عشق، عكس تو لغزيد در فرات

شد چشمه ي حماسه ز جوش شهامت، آب

دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت

اوج گذشت ديد و، كمال كرامت، آب

بر دفتر زلالي شط، خط لا كشيد

لعلي كه خورده بود ز جام امامت، آب

لب تر نكردي از ادب، اي روح تشنگي!

آموخت درس عاشقي و استقامت، آب

ترجيع درد را- ز گريزي كه از تو داشت

سر مي زند هنوز به سنگ ندامت، آب

سوگ ترا ز صخره چكد قطره قطره، رود

زين بيشتر سزاست به اشك غرامت، آب

از ساغر سقايت فضلت، قلم چشيد

گسترد تا حريم تغزل، زعامت آب

زينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت

بر تربت تو بود نشان و علامت، آب!

از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست

گر بگذرد ز آتش دوزخ، سلامت آب!

آمد به آستان تو گريان و عذر خواه

با عزم پاي بوسي و، قصد اقامت، آب

مي خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را

در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب!

يوسف علي مير شكاك (بيدل)
دور عاشقان آمد

خيز و جامه نيلي كن، روزگار ماتم شد

دور عاشقان آمد، نوبت محرم شد

نبض جاده بيدار از، بوي خون خورشيدست

كوفه رفتن مسلم، گوئيا مسلم شد

ماه خون گواه آمد، جوش اشك و آه آمد

رايت سياه آمد، كربلا مجسم شد

پاي خون دل واكن، دست موج پيدا كن

رو به سوي دريا كن، ساحلي فراهم شد

گريه كن، گلاب افشان، گل به خاك مي افتد

باد مهرگان آمد، قامت علي خم شد

قاسم و تپيدنها، لاله و دميدنها

مجتبي و چيدنها، گل دوباره خرم شد!

تشنه، اضطراب آورد، آب مي شود عباس

گو فرات، خيبر شو!

مرتضي مصمم شد

خادم برادر بود، از ره پرستاري

در قدم موخر بود، از وفا مقدم شد

نوبت حسين آمد، كآورد به ميدان

رو

نه فلك به جوش آمد، منقلب دو عالم شد

چرخ در خروش آمد، خاك شعله پوش آمد

آسمان به جوش آمد، كشته اسم اعظم شد

بر سر از غم زهرا، خاك مي كند مريم

با مصيبت خاتم، تازه داغ آدم شد

دشمن حسين افكند ار به چاه، يوسف را

چاه، چشمه ي كوثر، گريه آب زمزم شد

گرچه عقده ي دل بود، آبروي (بيدل) بود

كز هجوم فرصت ها، اين فغان فراهم شد

مهدي حسيني
شعله ي آئينه

كه بود اين موج، اين طوفان، كه خواب از چشم دريا برد؟

و شب را از سراشيب سكون تا اوج فردا، برد؟

كدامين آفتاب از كهكشان خود فرود آمد

كه اينگونه زمين را تا عميق آسمانها برد؟

صداي پاي رودي بود و، در قعر زمان پيچيد

و بهت تشنگي را از عطشناك دل ما برد

كسي آمد، كسي آنسان كه ديروز توهم را

به سمت مشرق ابي ترين فرداي زيبا برد

كسي كه در نگاهش شعله ي آئينه مي روئيد

و تا آنسوي حيرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد

خود حق بود او آري!

كه از مرز يقين آمد

گمانها را ز شك آكند، آن را تا به حاشا برد

به خا افكند ذلت را، شرف را از زمين برداشت

و او را تا بلنداي شكوه نيزه، بالا برد!

دوباره شاديم آشفت با اندوه شيرينش

مرا تا بيكران آرزو، تا مرز رؤيا، برد

بگو با من!

بگو اي عشق!

اگر چه خوب مي دانم

كه بود اين موج، اين طوفان، كه خواب از چشم دريا برد؟!

سراب آب

پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب

بسته چو خصم بر حرم بوتراب، آب

در وادي عطش زده، دريا خروش داشت

اما به چشم تشنه لبان شد سراب، آب

آواي العطش به ثريا رسيده بود

از سوز قصه آمده در پيچ وتاب، آب

فرياد استغاثه ي طفلان بلند بود

از روي تشنگان ز خجالت شد آب، آب!

عباس، اين شرار عطش را كند خموش

در خيمه ها رساند اگر با شتاب، آب

آن ماه هاشمي چو به دريا نهاد پاي

الماس نور سفت از آن ماهتاب، آب

در التهاب داغ عطش بر لب فرات

از حنجري فسرده شنيد اين خطاب، آب:

اي روسياه!

حنجر خشكيده ي حسين

مي سوزد از براي تو و، شد كباب آب!

پژمرده نوگلان حسيني ز تشنگي

از روي تشنگان حرم رخ متاب، آب!

اين خيل تشنگان همه

از آل كوثرند

فردا چه مي دهي تو به زهرا جواب، آب؟!

بيرون شد از فرات، ابوالفضل با شتاب

رو سوي خيمه هاست، بر او هم ركاب، آب

آنجا كه تير خصم، تن مشك را دريد

ساقي فسرده گشت و گرفت اضطراب، آب

با آن همه اميد، دگر نااميد شد

ساقي چو ديد ريخت از آن مشك آب، آب

با ياد كام تشنه ي طفلان در حرم

لب تشنه داد جان و نخورد آن جناب، آب

در دشت كربلا گذري كن، هنوز هم

پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب

غربت ساقي

آسمان، مات و مبهوت مانده ست، در سكوت مه آلود صحرا

يك بيابان عطش گشته جاري، پاي ديوار ترديد دريا

غوطه ور مانده در حيرت دشت، پيكر مردي از نسل طوفان

مردي از دوده ي خون و آتش، مردي از تيره ي روشني ها

كربلا غوطه ور در غم اوست، او كه نبض بلوغ زمانه ست

غربت ساقي تشنگانست، آنچه در دشت جاريست هر جا

هفت پشت عطش سخت لرزيد، آسمان ابرها را فروريخت

شانه هاي زمين را تكان داد، هق هق گريه ي تلخ سقا

آه اي غربت بينهايت! آه اي خواهش بي اجابت!

زخمهاي بيابان شكفته ست، دشت در دشت، صحرا به صحرا

شرمسار لبانت فراتست، بر دل آب افتاده آتش

كرده دريا به روي نگاهت، باز آغوش گرم تمنا

زخمهايم دوباره شكفتند، آنچه بايد بگويند، گفتند

زخمهاي من، اين شعرهايم زخمهايي هميشه شكوفا

در دل: اندوه، اندوه، اندوه!

درد: انبوه، انبوه، انبوه!

عشق: بشكوه، بشكوه، بشكوه!

كه نبرده ست از ياد، ما را

باغي از آتش!

عشق، تا گل كرد چون خورشيد روي نيزه ها

شانه هاي آسمان لرزيد، روي نيزه ها

بوي خون پيچيد در پس كوچه هاي آسمان

ابرهاي غصه تا باريد، روي نيزه ها

باغي از آتش فراهم بود و، در آشوب خون

شعله هاي داغ مي رقصيد، روي نيزه ها

يك طرف فوج ستاره، خسته در شولاي خون

يك طرف انبوهي از خورشيد، روي نيزه ها

اين كدامين دست گلچين بود آيا كاين چنين

دسته گلها را يكايك چيد روي نيزه ها؟!

چشمهايي مضطرب مي ديد در بهت عطش

چشمه ي خون خدا جوشيد، روي نيزه ها

در ميان پرده هاي خون و، در حجم سكوت

بانگ سرخ نينوا پيچيد، روي نيزه ها

زخمه زخمه در سكوت و، پرده در پرده غروب

آسمان در آسمان خورشيد، روي نيزه ها

در طلوع داغ زينب، چشم مبهوت زمان

باغي از گلهاي پرپر ديد، روي نيزه ها

در هجوم بادهاي فتنه، در طوفان خشم

باغ سرخ كربلا روئيد، روي نيزه ها!

مرتضي عصياني (آئينه)
خدا جدا نكند …!

خدا جدا نكند، از دلم، ولاي ترا

ز سينه ام نبرد شور نينواي ترا

فداي مردم چشمي شوم، كه مي ريزد

مذاب اشك چو آتشفشان، عزاي ترا

به دردهاي دل من اميد درمان نيست

خدا نصيبت كند تربت شفاي ترا

هراس روز قيامت كجا به دل دارد؟

به دوش خويش كشد هر كسي لواي ترا

به هر ديار كه مظلومي از نفس افتاد

شنيد گوش دلم بانگ آشناي ترا

نشست بر لب من ذكر يا حسين، حسين!

كجا برون كنم از سر دگر هواي ترا

چه لاله ها كه نشانديم در مسير رهت

ولي نشد كه ببوسيم خاك پاي ترا

اگر چه خانه ي دلها مزار تست حسين!

كرامتي!

كه ببينيم كربلاي ترا

مگر تو باز كني عقده ي زبان مرا

كه باز هم بسرايم ز غم رثاي ترا

وگرنه (آينه) را جز زبان حيرت نيست

كه واژه واژه دهد شرح ماجراي ترا

محمد رضا محمدي نيكو
شمشير و شهادت

اي كه پيچيد شبي در دل اين كوچه صدايت

يك جهان پنجره بيدار شد از بانگ رهايت

تا قيامت همه جا محشر كبراي تو بر پاست

اي شب تار عدم، شام غريبان عزايت

عطش آتش و تنهائي و شمشير و شهادت

خبري مختصر از حادثه ي كرب و بلايت!

همرهانت صفي از آينه بودند و، خوش آن روز

كه درخشيد خدا در همه ي آينه هايت

كاش بوديم و سر و ديده و دستي چو ابالفضل

مي فشانديم سبكتر ز كفي آب، برايت

از فراسوي ازل تا ابد، اي حلق بريده!

مي رود دايره در دايره پژواك صدايت

محمد علي مجاهدي (پروانه)
قبله ي اهل صفا

بر عهد خود ز روي محبت وفا نكرد

تا سينه را نشانه ي تير بلا، نكرد

تا دست رد به سينه ي بيگانگان نزد

خود را مقيم درگه آن آشنا، نكرد

تا هر دو دست ر به ره حق ز كف نداد

در كوي عشق، خيمه ي دولت به پا نكرد

تا از صفاي دل، نگذشت از صفاي آب

خود را مدام، قبله ي اهل صفا، نكرد

شرح غم شهادت او را به نينوا

نشنيد كس، كه چون ني محزون نوا نكرد

در كارزار عشق، چو عباس نامدار

جان را كسي فداي شه كربلا نكرد

تا داشت جان، ز جانت مقصد نتافت رخ

تا دست داشت، دامن همت رها نكرد

در راه دوست از سر كون و مكان گذشت

وز بذل جان خويش درين ره، ابا نكرد

خالي نگشت كشور الا ز خيل كفر

تا دفع خصم دوست به شمشير لا نكرد

از پشت زين به روي زمين تا نيوفتاد

از روي غم، برادر خود را صدا نكرد!

ره را به خصم، با تن بي دست بست، ليك

لب را به آه و ناله و افسوس، وانكرد

دل سوخت زين الم، كه به ميدان كارزار

دشمن هر آنچه تير به او زد، خطا نكرد!

در سوگ عشق

مردي كه اهل هيمه را سيراب مي خواست

خود را ز تاب تشنگي، بي تاب مي خواست

آمد سراغ شط، وليكن تشنه برگشت

مردي كه حتي خصم را سيراب مي خواست

با مشك خالي، امتحان دجله مي كرد

دريا تماشا كن كه از شط آب مي خواست!

دشمن ازو مي خواست تا تسليم گردد

بيعت ز درياي شرف، مرداب مي خواست!

عمري چو او در خدمت خفاش بودن

اين را، شب از خورشيد عالمتاب مي خواست!

در قحط آب، از دست خود هم دست مي شست

مردي كه باغ عشق را شاداب مي خواست

ديشب كه شوري در دلم افكنده

بودند

طبعم به سوگ عشق، شعري ناب مي خواست

رجعت سرخ

كربلا را مي سرود اين بار، روي نيزه ها!

با دو صد ايهام معني دار، روي نيزه ها!

نينوائي شعر او، از ناي هفتاد و دو ني

مثل يك (ترجيع)، شد تكرار، روي نيزه ها!

صحنه ي اوج و عروجست و طلوع و روشني

سير كن!

سير تجلي زار، روي نيزه ها!

زنگيان آيينه مي بندند بر ني؟

يا خدا

پرده برمي دارد از رخسار، روي نيزه ها؟!

چوب خشك ني به هفتاد و دو گل، آذين شده ست

لاله ها را سر به سر بشمار، روي نيزه ها!

زخمي داغند اين گلهاي پرپر، اي نسيم!

گام خود آرامتر بگذار روي نيزه ها!

يا بر اين نيزار خون امشب متاب اي ماهتاب!

يا قدم آهسته تر بردار، روي نيزه ها!

قافله، در رجعت سرخ ست و، جاده فتنه جوش

چشم مير كاروان بيدار، روي نيزه ها!

صوت قرآنست اين، يا با خدا در گفتگوست

روبرو، بي پرده، در انظار، روي نيزه ها!

ياد داري آسمان!

با اختران، خورشيد گفت:

وعده ي ديدارمان اين بار، روي نيزه ها!

با بردار گفت زينب راه دين هموار شد

گر چه راه تست ناهموار، روي نيزه ها!

خواهرش بر چوب محمل زد سر خود را، كه آه!

تيره تر بادا ز شام تار، روي نيزه ها!

چشم ما آئينه آسا غرق حيرت شد، چو ديد

آن همه خورشيد اختربار روي نيزه ها!

اي اسب بي صاحب من!

اي اسب بي صاحب من برگرد!

كاري ندارم

مي خواهم اينجا نباشي، وقتي كه جان مي سپارم

با آنكه زخمي ريني، اما نمي خواهي از من

بخشم ترا التيامي، يا آنكه مرهم گذارم

مي داني اي اسب زخمي!

هنگام رفتن رسيده ست

گاه وداع من و تست، ديگر مجالي ندارم

اي كاش مي داد رخصت تا در كنارش بمانم

داغم ازين بي نصيبي، از روي او شرمسارم

اي شيهه ي غربت من! رو خيمه ها را خبر كن

اكنون كه گودال خون را در پشت سر مي گذارم

تصويري از دود و آتش در چشم من مي نشيند

در خيمه آتش فتاده ست يا من سراپا

شرارم؟!

منظومه ي شمسي انگار، پاشيده از هم درين دشت

يا طاق گردون شكسته ست يا من برون از مدارم!

از هرم دل واپسي ها، بر اينهمه بيكسي ها

آيا نبايد بسوزم؟ آيا نبايد ببارم؟

زينب! خدا حافظ تو، رفتم كه از جانب تو

بر سينه ي زخمي او، آلاله اي را بكارم

آن كشته را مي شناسم، از عطر ياسي كه دارد

مي خواهم آنجا بميرم، آنجا كنار سوارم

داغش برون از شمارست، زخمش فزون از ستاره

آغاز كارست و دارم هفتاد را مي شمارم!

او را به غربت سپردم وقتي كه مي گفت: برگرد!

منهم درين دشت حسرت خود را به او مي سپارم

اسبي كه تنهاي تنهاست!

مي آيد از سمت غربت، اسبي كه تنهاي تنهاست

تصويري مردي- كه رفته ست- در چشمهايش هويداست

يالش، كه همزاد موجست دارد فراز و فرودي

اما فرازي كه بشكوه، اما فرودي كه زيباست

در عمق يادش نهفته ست، خشمي كه پايان ندارد

در زير خاكستر او، گلهاي آتش شكوفاست

در جان او ريشه كرده ست، عشقي كه زخمي ترينست

زخمي كه از جنس گودال، اما به ژرفاي درياست

در چشم او، مي سرايد مردي كه شعر رسايش

با آنك كوتاه و ژرف ست، اما در اوج بلنداست

داغي كه از جنس لاله ست، در چشم اشكش شكفته ست

يا سركشي هاي آتش در آب و آيينه پيداست؟!

هم زين او واژگونست، هم يال او غرق خون ست

جايي كه بايد بيفتد از پاي زينب، همين جاست

دارد زبان نگاهش، با خود سلام و پيامي

گويي سلامش به زينب، اما پيامش به دنياست:

از پا سوار من افتاد، تا آنكه مردي بتازد

در صحنه هايي كه امروز، در عرصه هايي كه فرداست

اين اسب بي صاحب انگار، در انتظار سواريست

تا كاروان را براند، در امتدادي كه پيداست

خليل عمراني (پژمان)
سياوش آفتاب!

اي در ديار حادثه همدوش آفتاب

گل غنچه ي شكفته در آغوش آفتاب!

بر ساحل شريعه، عطشناك و حلق چاك

از جنس خون و شعله، كفن پوش آفتاب!

جاريست نام پاك تو با نور، تا ابد

در هر سپيده بر لب چاووش آفتاب

آمادگي سرخ تو، در لحظه ي نبرد

زد در دل سياهي شب، جوش آفتاب

لبيك تابناك تو، زان لحظه تا خدا

دارد طنين عاطفه در گوش آفتاب

شد لحظه ي عروج تو خورشيد لحظه ها

اي پرچم وفاي تو بر دوش آفتاب!

باور مكن، دمي شود اي طفل شيرخوار!

آن لحظه ي بزرگ، فراموش آفتاب

اديب الممالك فراهاني
مسكين، سرم!

در كوفه از وفا و محبت نشانه نيست

وز مهر و آشتي سخني در ميانه نيست

كردار، جز خلاف و عمل جز نفاق، ني!

گفتار، جز دروغ و سخن جز فسانه، نيست!

يا كوفيان نيافته اند از وفا نشان

يا آنكه از وفا اثري در زمانه نيست!

اي شه! ميا به كوفه كه اين ورطه ي هلاك

گرداب حايلي ست كه هيچش كرانه نيست

اين مردم منافق زشت دو روي را

خوف از خداي واحد فرد يگانه نيست!

دارند تيرها به كمان بر نهاده، ليك

جز پيكر تو، ناوكشان را نشانه نيست!

بهر گلوي اصغر تو، تير كينه هست!

وز بهر كودكان تو، جز تازيانه نيست!

هشدار اي كبوتر بام حرم!

كه بس

دامست در طريق و اثر ز آب و دانه نيست

بس عذرها به كشتنت آراستند، ليك

جز كينه ي تو، در دل ايشان بهانه نيست

جانم فداي خاك قدوم تو شد، ولي

مسكين، سرم!

كه بر در آن آستانه نيست

محمد جواد غفور زاده (شفق)
آخرين سلام

به زير تيغم و، اين آخرين سلام منست

سلام من به حسيني كه او امام منست

كجائي اي همه را كشتي نجات؟

بيا! كه بي حضور تو اين زندگي حرام منست

لبم به ذكر تو گويا بود، دلم با تست

كه ذكر خير تو كار علي الدوام منست

به كوي عشق، نخستين فدائي تو منم

سفير خاص توام، وين صلاي عام منست

هلا! كه زندگي من عقيده است و جهاد

حسينيم من و، اين ايده و مرام منست

اگر به كوفه گذار تو اوفتد، بيني

كه برج و باروي آن شاهد قيام منست

از آ گروه منافق يكي بجا نبود!

حصار كوفه كنون شهربند [1] و دام منست!

مرا به جرم محبت كشيده اند به بند

حمايت از تو و عشق تو، اتهام منست!

به خاك و خون كشدم گر كه دست ظلم، چه باك؟

كه در حمايت دين استوار، گام منست

ازين سفر كه در او

خير نيست، ديده بپوش [2].

در آخرين نفس، اين آخرين پيام منست

من اين چكامه سرودم كه مسلم بن عقيل

به روز حشر بگويد:

(شفق)، غلام منست

آفتاب محمل

ما را كه غير داغ غمت بر جبين نبود

نگذشت لحظه اي كه دل ما غمين نبود

هر چند آسمان به صبوري چو ما نديد

ما را غمي نبود كه اندر كمين، نبود

راهي اگر نداشت به آزادي و اميد

رنج و اسارت، اين همه شور آفرين نبود

اي آفتاب محمل زينب!

كسي چو من

از خرمن زيارت تو خوشه چين نبود

تقدير، با سر تو مرا همسفر نمود

در اين سفر مقدر من غير ازين نبود

گر از نگاه گرم تو آتش نمي گرفت

در شام و كوفه، خطبه ي من آتشين نبود

در حيرتم كه بيتو چرا زنده مانده ام؟!

عهدي كه با تو بستم از اول، چنين نبود!

ده روزه ي فراق تو، عمري به ما گذشت

يك عمر بود هجر تو، يك اربعين نبود!

پيراهن آوردم!

مدينه!

كارواني سوي تو با شيون آوردم

ره آوردم بود اشكي، كه دامن دامن آوردم

مدينه! در به رويم وا مكن! چون يك جهان ماتم

نياورد ارمغان با خود كسي، تنها من آوردم!

مدينه! يك گلستان گل اگر در كربلا بردم

ولي اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم

اگر موي سياهم شد سپيد از غم، ولي شادم

كه مظلوميت خود را گواهي روشن آوردم!

اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست، خرسندم

به پايان خدمت خود را به وجه احسن آوردم

مدينه! يوسف آل علي را بردم و، اكنون

اگر او را نياوردم، ازو پيراهن آوردم!

مدينه! از بني هاشم نگردد با خبر يك تن

كه من از كوفه پيغام سر دور از تن آوردم!

مدينه! گر به سويت زنده برگشتم، مكن منعم

كه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!

مدينه! اين اسيري ها نشد سد رهم، بنگر

چها با خطبه هاي خود به روز دشمن آوردم؟

خرابه ي شام

بلبلي بود و آشيانه نداشت

به قفس مبتلا و، لانه نداشت

اوفتاده به دام عشق حسين

احتياجي به آب و دانه نداشت

بود در يتيم، جز زهرا

صدق، اين گوهر يگانه نداشت

خفته در گوشه ي خرابه ي شام

ميل رفته به سوي خانه نداشت

درد دل با سر پدر مي كرد

خون دل از مژه روانه نداشت

گفت: بابا! اگر چه سوخت مرا

آتش عشق من زبانه نداشت!

با من دلشكسته ي غمگين

سر سازش چرا زمانه نداشت؟!

من يتيم و شكسته دل بودم

تن من تاب تازيانه نداشت

خواست تا جان دهد كنار حسين

بهتر از اين دگر بهانه نداشت

شمع، خاموش شد (شفق)!

زيرا بيش ازين مهلت شبانه نداشʍ

جعفر رسول زاده (آشفته)
طناب و تيغ بياريد، نذر حضرت مسلم

طناب و تيغ بياريد! عيد قربانست

دلم، هوائي ديدار روي جانانست

ميان جمعم و، از روشنائي نگهت

فضاي خلوت چشمان من چراغانست

شكسته بالي و، پرواز تا حوالي عشق

بريدن از قفس تنگ تن چه آسانست!

تمام غربتم اينست كز تو بيخبرم

هواي ابري چشمم به ياد بارانست

اسير دشمنم اينجا و، سرسپرده ي دوست

خليل عشقم و، آتش مرا گلستانست

به جرم عشق تو، در چنگ دشمنم امروز

به دست اهرمنان، خاتم سليمانست

فراز بامم و، از دوردست مي شنوم

دراي قافله ات را كه در بيابانست!

سرود حماسي حبيب بن مظاهر

قد برافرازيد! يك عالم شقاوت پيش روست

پرده برداريد! صد آئينه حيرت، پيش روست

اي حسيني مشربان! در معبد آزادگي

تا نماز آريد، محراب عبادت پيش روست

عقل مي نالد: حريفان تيغ در خون شسته اند

عشق مي غرد: نظرگاه شهادت پيش روست

عقل مي گويد كه: بال خسته را، پرواز نيست

عشق مي بالد كه: اوجي بينهايت پيش روست

دوستي را پاس مي دارم، كه در هرم عطش

سايه ساري در گذرگاه محبت، پيش روست

سبز مي مانم، كه در حال و هواي رستنم

تشنه مي رويم كه باران طراوات، پيش روست

اي تمام مهرباني در نگاهت، يا حسين!

با تو بايد آشنا بودن، كه غربت پيش روست

جان سبز!

در حال و هواي زهير بن قين

مي توان خورشيد شد، با روشني آغاز كرد

مي توان با بال خون، تا بيكران پرواز كرد

سينه ي من صد نيستان ناله دارد، مي شود

عشق را با ناي عاشورائيان آواز كرد

اين تماشائي ترين فصل شكفتن، فرصتيست

مي توان اينجا به روي دوست، چشمي باز كرد

از نگاهت زندگي روئيد و، جانم سبز شد

چشمهاي مهربانت اي مسيح! اعجاز كرد

مثل من، تا وسعت آزادگي پر مي كشد

رشته ي دلواپسي را هر كه از خود باز كرد

اي فروغ آفتاب آشنائي، يا حسين!

روشنا بختي كه خود را با غمت دمساز كرد

سهم تماشا، در وداع نازدانه ي امام حسين

دست مگر به دامنت مي رسد؟!

خوشه، كجا به خرمنت مي رسد؟!

غبار راهت شده ام، پاي من

مگر به گرد توسنت مي رسد؟

دويده ام، نفس نفس مي زنم

كسي به شوق ديدنت مي رسد؟!

دولت وصل تو نصيبم كه نيست!

سهم تماشا به منت مي رسد؟!

چشمه ي خورشيدي خون مي شوي

ز بس كه زخم بر تنت مي رسد!

دامني از عطر شهادت تراست

بوي اويس از قَرَنت مي رسد

گريه ي دلواپسيم مي رود

تا به نگاه روشنت مي رسد

معراج حضور

يك فروغ و آن همه رخسار، روي نيزه ها

شد تماشائي خدا انگار روي نيزه ها!

مي طپد پيش نگاه مرده ي نامردمان

عشق- صد آئينه در تكرار- روي نيزه ها

آسمان!، من آن همه خورشيد در خون خفته را

يافتم با چشم اختربار، روي نيزه ها!

پيش ازين بر خاك مقتل بود معراج حضور

خوش تجلي كرده اند اين بار روي نيزه ها!

آستينم را، كلاف اشك گوهر كرده ام

يوسفند و گرمي بازار، روي نيزه ها!

كاروان را، منزل غربت جدا افتاده بود

همرهان را تازه شد ديدار، روي نيزه ها!

تا بماني سرخ رو تا صبح محشر، اي شفق!

بوسه از لبهايشان بردار روي نيزه ها

آسمان!

اگر اختران خويش را گم كرده اي

شرحه شرحه، عشق را بشمار روي نيزه ها!

كوفه كوفه داس و خنجر بود و، از آل علي

صد گلستان لاله شد تبدار، روي نيزه ها

يك آسمان ستاره

به آستان تو، شايستگان شرفيابند

همه، صداقت نور و، لطافت آبند

حسين!اي كه شهادت نگين خاتم تست

مصاحبان تو، اين برگزيده اصحابند

امير قافله ي آفتابي و، اينان

سپرده دل به هواي تو همچو مهتابند

مگر ز جام نگاهت چه باده نوشيدند

كه پيش چشم تو سرمست از مي نابند؟

به لوح خون و شرف از ازل چنين خواندند

كه پا به پاي تو، تا وصل دوست بشتابند

شكوه سرخ تو نازم، كه كربلايت را

نظاره گر همه عالم به چشم اعجابند

پناهمند تو (آشفته)ام، كه اهل كرم

شكستگان محن را به لطف دريابند

شرحه شرحه درد!

هفت بند عق دارد نينواي زخم تو

اي تمام گريه هايم، هاي هاي زخم تو!

در سكوت اشك، پژواك دايم گم شده ست

شرحه شرحه درد مي خوانم براي زخم تو

از وداعت در دلم صد پاره خون گل كرده است

داغ من شد تازه در حال و هواي زخم تو

با كدامين ديده مي يابد تماشايت كنم؟

هستيم اي كاش مي شد رونماي زخم تو!

بوسه بر رگهاي خونين تو جانم زنده كرد

عمر

خود را يافتم در جاي جاي زخم تو

تو شكيبائي به قلبم مي دهي، اما چه سود

من صبوري كي توانم در عزاي زخم تو؟!

كاشكي!

در غربت آباد دل من خانه داشت

داغ آن خنجر، كه مي شد آشناي زخم تو!

به سوي دوست

مهر ز نور شد تهي، روح شد از بدن جدا

خانه نهاده پشت سر، صاحب خانه ي خدا

آنكه بدست او بود، نقشه ي حكمت قدر

از حرم خدا برون، مي شود از بد قضا!

شور كجاست در سرش؟

از چه شتاب مي كند؟

سوي كدام منزلش قافله ميزند درا؟

كيست امير كاروان؟: حافظ عزت حرم

جان نماز و صوم و حج، روح عبادت و دعا

كجاوه ها به ناقه ها بسته و در ميانشان

بردگيان آل حق، عصمت ختم الانبيا

قافله رفت ساربان! حدي بخوان، ناقه بران!

منزل عشق پيش رو، خانه ي دوست در قفا

كجا گريزد از اجل هژبر بيشه ي ازل؟

تا نرسد به دين خلل، حج ادا كنم قضا

آنچه ز بيش و كم رسد، رنج رسد، الم رسد

جان مرا چه غم رسد، چون به خداست التجا

من ز تبار احمدم، سلاله ي هدايتم

قبول بيعت ستم، مرا كجا بود روا؟!

نهاده ايم جان به كف، در پي مردي و شرف

گر هم خصم، صف به صف تيغ كشد به روي ما

اي گل باغ عاشقي! چشم و چراغ عاشقي!

با دل ما چه كرده اي كز تو نمي شود جدا؟

اي حرم تو كوي دل، مهر تو آبروي دل

ميزنم از سبوي دل، مي به محبت شما

سينه ي سراچه ي غمت، گريه ي نثار ماتمت

وين دل (آشفته) كند مويه به ياد كربلا

عليرضا قزوه
اما حيف

نخستين كس كه در مدح تو شعري گفت، آدم بود

شروع عشق و آغاز عزل شايد همان دم بود

نخستين اتفاق تلختر از تلخ در تاريخ

كه پشت عرش را خم كرد، يك ظهر محرم بود

مدينه نه، كه حتي مكه ديگر جاي امني نيست

تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بود

فتاد از پا كنار رود، در آن ظهر درد آلود

كسي كه عطر نامش آبروي آب زمزم بود

دلش مي خواست مي شد آب شد از شرم،

اما حيف!

دلش مي خواست صد جان داشت، اما بازهم كم بود!

اگر در كربلا طوفان نمي شد، كس نمي فهميد

چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضي خم بود؟!

مسلمان سوخت، كافر هم

درين ماتم، خليل از ديده خون افشاند، آزر هم

به داغ اين ذبيح الله، مسلمان سوخت، كافر هم

شگفتي نايدت، بيني چو در خون دامن گيتي

كزين سوك، آسمان افشاند خون از ديده، اختر هم

مكيد آن تاجدار مل دين تا از عطش خاتم

ز دست و فرق جسم انگشتري افتاد و افسر هم

به خونش تا قبا شد لعل گون دستار گلناري

به باغ خلد، زهرا جامه نيلي كرد، معجر هم

ز تاب تشنگي تا شد شبه گون لعل سيرابش

علي زد جامه را در اشك ياقوتي، پيمبر هم

چو فرق كوكب برج اسد از كين دو پيكر شد

ز سر بشكافت فرق صاحب تيغ دو پيكر هم

فلك آل علي را جا كجا زيبد به ويرانه؟!

نه آخر غير اين ويرانه بودي جاي ديگر هم!

ز ابر ديده (يغما)! برق آه ار باز ننشاني

ز ني تا چشم برهم، خامه خواهد سوخت، دفتر هم!

اكبر دخيلي (واجد)
پاس حريم كعبه

زان ماتمي كه كرد سيه پوش، كعبه را

جاريست خون ز ديده ي پر جوش، كعبه را

با چشم دل به كعبه نظر كن كه بنگري

با ماتمي بزرگ، همآغوش كعبه را

پاس حريم كعبه كشيدش به كربلا

آن كس كه بود زينت آغوش، كعبه را

اي خاك كربلا كه به معيار آبرو

تنها تراست پاس فرادوش، كعبه را:

گر در تو بارور نشدي نهضت حسين

مي رفت تا كنند فراموش، كعبه را

هفتاد و دو ذبيح ترا خفته در برست

گر بود يك ذبيح در آغوش، كعبه را

زان جلوه اي كه در تو جمال ازل نمود

كرد از يكي مشاهده، مدهوش كعبه را

(واحد) به پاس حرمت آن پاك نهضتست

بيني اگر مدام سيه پوش كعبه را

تقي قريشي (فراز)
كربلا بود و حسين

ظهر عاشورا، زمين كربلا بود و حسين

پيش خيل دشمنان، تنها خدا بود و حسين

هر طرف پرپر گلي از شاخه ي افتاده بود

و اندر آن گلشن خزان لاله ها بود و حسين

داشت در آغوش گرمش، آخرين سرباز را

زآن همه ياران، علي اصغر بجا بود و حسين!

آخرين سرباز هم غلتيد در خون گلو

بعد از آن گل، خيمه ها ماتمسرا بود و حسين

يك طرف جسم علمدار رشيد كربلا

غرقه در خون، دستش از پيكر جدا بود و حسين!

عون و جعفر، اكبر و اصغر به خون خود خضاب

كربلا چون لاله زاران با صفا بود و حسين

تيرباران شد تن سالار مظلومان (فراز)!

هر طرف از شش جهت بلا بود و حسين

غلامرضا محمدي (كوير)
شبنم خجلت

شبي كه از رخ آلاله آب جاري بود

ز ماه عارض گل، ماهتاب جاري بود

ز موج موج خطر التهاب، گل مي كرد

به قلب فاجعه، سرب مذاب، جاري بود

ز نينواي تو اي مير عاشقان شهيد!

نواي سرخ دم بوتراب، جاري بود

ز بس كه شبنم خجلت ز شاخ گل مي ريخت

ز لاله زار شهيدان، گلاب جاري بود

روند تيره ي تاريخ غم، به هم مي خورد

به كام تشنه لبان، آفتاب جاري بود

فتح الله فواد كرماني (فواد)
قيامت برخاست!

قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست

با قضا گفت مشيت كه:

قيامت برخاست!

هر طرف مي نگرم، روي دلم جانب تست

عارفم بيت خدا را، كه دلم قبله نماست

دشمنت كشت، ولي نور تو خاموش نشد

آري آن نور، كه فاني نشود نور خداست

بيدق سلطنت افتاد كيان را، ز كيان

سلطنت، سلطنت تبت كه پاينده لواست

نه بقا كرد ستمگر، نه بجا ماند ستم

ظالم از دست شد و، خانه ي مظلوم بجاست

زنده را، زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست

بلكه زنده ست شهيدي كه حياتش ز قفاست

دولت آن يافت كه در پاي تو سر داد ولي

اين قبا، راست نه بر قامت هر بيسر و پاست

رفت بر عرشه ي ني تا سرت اي عرش خدا

كرسي و لوح و قلم بهر عزاي تو به پاست

علي جلوه
فصل خون

ابر بخون آلوده گريد در بهاران

در شط خون جاريست، روح سرخ باران

در كوچه باغ كربلا بر پاي گلها

خون مي چكد از پنجه ي سبز چناران

در فصل خون، داس مه نو در درو بود

از اختران، در آسمان سوگواران

باغ و بسيط خاك، مي شد پر ستاره

از ريزش آواز خون آبشاران

در قتلگه، بوي بنفشه بود و لاله

در خيمه بر رخساره ي گل، داغ ياران

باران بروي برگ برگ نازك گل

با خون نويسد، داستان داغداران

نطع چمن، صحرا به صحرا، غرق خونست

از قتل عام دردناك لاله زاران

قيصر امين پور
دلم مي گيرد

چند وقتست دلم مي گيرد

دلم از شوق حرم، مي گيرد

مثل يك قرن شب تاريكست

دو سه روزي كه دلم مي گيرد

مثل اينست كه دارد كم كم

هستيم رنگ عدم مي گيرد

دسته ي سينه زني در دل من

نوحه مي خواند و دم مي گيرد

گريه ام، يعني:

باران بهار

هم نمي گيرد و هم مي گيرد!

بسكه دلتنگي من بسيارست

دلم از وسعت كم مي گيرد

لشكر عشق، حرم را بخدا

بخود عشق قسم، مي گيرد

ملك الشعراء صبوري خراساني (صبوري)
ظلم و ستم اندازه اي دارد!

فلك! با عترت آل علي لختي مدارا كن

مدارا كن به آل الله و، شرم از روي زهرا كن

ره شامست در پيش و، هزاران محنت اندر پي

به اهل بيت رحمي اي فلك در كوه و صحرا كن

شب تاريك و مركب ناقه ي عريان، به آرامي

بران اشتر، نگويم مهد زرينشان مهيا كن!

شب ار طفلي ز پشت ناقه بر روي زمين افتد

به آرامي بگيرش دست و، بيرون خارش از پا كن

فلك!

آن شب كه خرگاه ولايت را زدي آتش

دو كودك زان ميان گم شد، بگرد اي چرخ پيدا كن!

شود مهر و مَهَت گم اي فلك! از مشرق و مغرب

بجوي اين ماهرويان و، دل زينب تسلا كن

به صحرا ام كلثومست و زينب، هر دو در گردش

تو هم با اين دو بانو جستجو در خار و خارا كن

اگر پيدا نگشتند اين دو طفل بي پدر امشب

مهياي عقوبت خويش را از بهر فردا كن

گمانم زير خاري هر دو جان دادند با خواري

به زير خار، گلهاي نبوت را تماشا كن

اگر چه هر نفس، دور تو ظلم تازه اي دارد

بس ست اي آسمان!

ظلم و ستم اندازه اي دارد!

دشتي تهراني
خرابه نشين

روزي كه شد به شام روان كاروانشان

چون صبح، چاك بود گريبان جانشان

بي آب گشت چشمه ي خورشيد ز التهاب

از تشتنگي به چرخ چو شد الامانشان

طفلان نازنين همه با آه آتشين

كردند همچو اشك از آنجا روانشان!

در موسم وداع شهيدان، ز اشك و آه

پيچيد در گلوي ز حسرت فغانشان

رفتند با هزار غم و محنت و الم

يك قصه سر نرفته، ز صد داستانشان

بي حاجب و حجاب، خرابه نشين شدند

جمعي كه بود خيل ملك پاسبانشان

آنان كه جا ز رفعتشان بود لا مكان

دادند در خرابه ي محنت مكانشان!

عباسعلي مهدي
بي قراري آب

تا حشر از لب تو بود شرمسار آب

زين روست همچو عاشق تو، بيقرار، آب

بر تشنه كامي تو نه تنها گريست ابر

اين ماجرا نمود دل كوهسار، آب

از كين، گهي مزار تو بر آب بسته شد

گه بسته شد بروي تو در كارزار، آب

سقاي با وفاي تو لب تشنه شد شهيد

زين غصه تا هميشه بود سوگوار، آب

در قتلگاه بر لب خشك تو قطره اي

اي كاش مي نشست به جاي غبار، آب

جبران آنكه از تو جدا گشت مدتي

همراه نام تست كنون سايه وار، آب

آن ظلمها كه بر لب شط بر تو رفته است

يك يك كند شماره به روز شمار، آب

(مهدي) چو ياد از لب خشك تو مي كند

مي بارد از دو ديده چو ابر بهار، آب

مشكوه كاشمري
به دندان گرفت مشگ

افتاد تا كه از تن آن جان نثار، دست

بگشود خصم او ز يمين و يسار، دست

ناچار، شد دچار اجل، تن به مرگ داد

بي دست چون جدال كنند با هزار دست؟

آن مير نامدار، به دندان گرفت مشگ

دندان دهد مدد، چو بيفتد ز كار دست

چشم شريف او هدف تير و نيزه شد

باد سموم يافت بر آن لاله زار، دست

از ضربت عمود، رخش گشت غرقه خون

بر چهر ماه يافت خسوف غبار، دست

افتاد روي خاك و ندا زد كه يا اخا!

درياب از وفا و، به ياري برآر دست!

جانا بيا! كه جان كنم ايثار مقدمت

آن سان كه در ره تو نمودم نثار، دست

حسين صفوي پور (قيصر)
گوهر ناياب

ساقي لب تشنگان چون مجمع احباب ديد

يكي به يك را جمله از سوز عطش بي تاب ديد

ماه تابان بني هاشم، ابوالفضل رشيد

روي زينب را پريده رنگ چون مهتاب ديد

بود دست اصغر از غم، گردن آويز رباب

دامنش از اشك حسرت پر ز در ناب ديد

چون كه راه دجله را دشمن به رويش بسته بود

خويشتن را لاجرم ملزم به فتح باب ديد

يا لبي عطشان به درياي خروشان پا نهاد

موج موج آب را در گردش چرخاب ديد

دست چون از بهر نوشيدن درون آب برد

نقش زيباي رخ اصغر درون آب ديد

قطره ي اشكي فرو غلتيد از چشمش بر آب

آب شد شرمنده تا آن گوهر ناياب ديد

مشك آبي برگرفت و گشت از دريا برون

خويش را در منتهاي تشنگي سيراب ديد

در ستيزي نابرابر، قلب لشكر را شكافت

خصم شد حيران چو از عباس اين اعجاب ديد

كرد بيحاصل توانش را، عمودي آهنين

اي دريغ اين نا مرادي را مگر در خواب ديد!

واپسين دم چشم خود بگشود ماه هاشمي

سر به دامان حسين آن مهر عالمتاب ديد

حسين پروين مهر (رودي)
سقا مي سوخت!

از عطش تا جگر زاده ي زهرا مي سوخت

حرمش لاله صفت تشنه به صحرا مي سوخت

آب، مهريه ي زهرا و در آن دشت بلا

از چه رو گلشن او بر لب دريا مي سوخت؟!

همچو مجنون كه شكيبا نبود در غم عشق

در فراق رخ اكبر، دل ليلا مي سوخت

اصغر آن غنچه ي نشكفته ي گلزار رباب

بر سر دست نوازشگر بابا مي سوخت

حرم آل علي سوخت چنان ز آتش كين

كه ز هر شعله ي آن گنبد خضرا مي سوخت

از غم تشنگي و سوز جگرهاي كباب

سينه ي علقمه چون سينه ي سقا مي سوخت

زاده ي ساقي كوثر ز عطش بر لب آب

بعد هفتاد و دو تن، يكه و تنها مي سوخت

در كنار

بدن بيسر پروانه ي عشق

زينب غمزده چون شمع، سراپا مي سوخت

كربلا دشت بلا بود و، چنان وادي طور

خيمه ها چون شجر سينه ي سينا مي سوخت

چشم خونبار قلم از دل (رودي) مي گفت:

كاش از آتش اين واقعه، دنيا مي سوخت

صادق رحماني
يك چمن گلهاي سرخ، نذر حضرت ابوالفضل

كاش مي گشتم فداي دست تو

تا نمي ديدم عزاي دست تو

خيمه هاي ظهر عاشورا، هنوز

تكيه دارد بر عصاي دست تو

از درخت سبز باغ مصطفي

تا فتاده شاخه هاي دست تو:

اشك مي ريزد، ز چشم اهل دل

در عزاي غم فزاي دست تو

يك چمن گلهاي سرخ نينوا

سبز مي گردد به پاي دست تو

گلشني از لاله هاي زخم شد

ابتدا تا انتهاي دست شد

در شگفتم از تو اي دست خدا

چيست آيا خونبهاي دست تو؟!

مهدي طباطبايي نژاد
كوير غربت

اي فصل بلند و بينهايت!

طوفان غرور و كوه غيرت!

درياي به خاك و خون نشسته

در گستره ي كوير غربت

افسانه ترين حكايت عشق

آغوش صميمي صداقت

اسطوره ي آسماني خاك

تنديس شكوه و استقامت

در خاطره ي غروب، جاريست

پرواز تو در طلوع هجرت

يادآور لحظه هاي تلخيست

اي خواهش سرخ بي اجابت

جا داشت فرات، خشك مي شد

با ياد لب تو از خجالت

مرتضي جام آبادي
پيوند

ميان حنجر و لبهاي تو چه پيوندست؟

كز آن يك، اشك روان و بر اين دو، لبخندست!

ز سنگ خاطره ي چشم مستت اي ساقي

دو چشمم من به دو جام شكسته مانندست

قسم به سوره ي ولليل و سوره ي والشمس

كه موي و روي تو زيباترين سوگندست

به گيسوئي كه زدي شانه دست زهرايش

ببين كه قافله ي دل چگونه در بندست

سرت چنين كه شتابان به روي ني تازد

بگو به وصل كه در شام، آرزومندست؟

به بند بند وجودت هميشه در بندم

جدا ز هم به تنت گر چه بند از بندست

به مجمعي كه ترا مدحت و ثنا گويند

چه جاي بنده، كه مداح تو خداوندست

شهاب موسوي يزدي
دست و مشگ و علم

چشمم از اشك پر و، مشك من از آب تهيست

جگرم غرقه بخون و تنم از تاب تهيست

گفتم از اشك كنم آتش دل را خاموش

پر ز خوناب بود، چشم من از آب، تهيست!

به روي اسب، قيامم به روي خاك، سجود

اين نماز ره عشقست، ز آداب تهيست!

جان من مي برد، آبي كه ازين مشگ چكد

كشتيم غرق در آبي كه ز گرداب، تهيست

هر چه بخت من سرگشته به خوابست حسين!

ديده ي اصغر لب تشنه ات از خواب، تهيست

دست و مشك و علمم، لازمه ي هر سقاست

دست عباس تو از اينهمه اسباب تهيست!

مشگ هم اشك به بيدستي من مي ريزد

بي سبب نيست اگر مشگ من از آب، تهيست!

اسماعيل پور جهاني
يك جهان ايثار

قطره ي اشك تو، يك دريا عطش

هرم لبهاي تو، يك صحرا عطش

در نگاه گرم تو حس مي شود

يك جهان ايثار، يك دنيا عطش

تا نبيني عاشقان را تشنه كام

آمدي درياي غيرت! با عطش

تا كوير خشك لبهاي تو ديد

سوخت چون خورشيد، سر تا پا عطش!

تشنه بيرون آمدي تا از فرات

بي تو دارد آب هم حتي عطش!

بي تو در ميخانه، خم مي شكست

علقمه شد: بزم غم، سقا: عطش

بعد تو، روح بلند عاطفه

قطره قطره آب مي شد با عطش

جواد محقق همداني
عاشقانه قرآن خواند!

اگر چه داد براه خداي خود، سر را

ولي شكست به خون، خنجر ستمگر را

سرش چو بر سر ني عاشقانه قرآن خواند

شكست رونق بازار هر سخنور را

نوشته اند:

سرش در تنور، مهمان بود

اگر چه حرف گرانست سخت، باور را

ولي شگفت نباشد، كه افگند بر خاك

كسي كه شامه ندارد گل معطر را

دريغ آنكه ندانست قدر او دشمن

خزف فروش، چه داند بهاي گوهر را؟

به روز حادثه، در گيرودار بود و نبود

خجل نمود تنش لاله هاي پرپر را

دريغ آنكه بجز خواهرش كسي نشناخت

بلند قامت آن خون گرفته پيكر را

نشست بار رسالت به دوش، بر سر خاك

نمود گريه، غم نخل سايه گستر را

سرود:

بي تو اگر چه بسيط دل تنگست

ولي مباد كه خالي كنيم سنگر را

پيام خون ترا با گلوي زخمي خويش

چنان بلند بخوانم كه ابر، تندر را

قادر طهماسبي (فريد)
چشمه ي فرياد

سر ني در نينوا مي ماند، اگر زينب نبود

كربلا در كربلا مي ماند، اگر زينب نبود

چهره ي سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ

پشت ابري از ريا، مي ماند، اگر زينب نبود

چشمه ي فرياد مظلوميت لب تشنگان

در كوير تفته جا مي ماند، اگر زينب نبود

زخمه ي زخمي ترين فرياد در چنگ سكوت

از طراز نغمه وا مي ماند، اگر زينب نبود

ذوالجناح دادخواهي، بي سوار و بي لگام

در بيابانها رها مي ماند، اگر زينب نبود

در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب

پشت كوه فتنه ها مي ماند، اگر زينب نبود

محمد وارسته ي كاشاني (وارسته)
كربلاي حسين

آرزومند نينواي حسين

سر كند همچو ني، نواي حسين

سرمه ي چشمه عاشقان جهان

نبود غير خاك پاي حسين

صاحب تاج، پيش او محتاج

هر توانگر، بود گداي حسين

مطلب خود، ز غير او مطلب

تا دهد حاجتت خداي حسين

زنده، اسلام از شهادت اوست

باد جان جهان، فداي حسين

لرزه افتد به جان دشمن دين

تا وزد باد بر لواي حسين

كوه، زانو گرفت بر دامن

چرخ، نيلي شد از عزاي حسين

اشك ريزد ز ديده همچون شمع

بشنود هر كه ماجراي حسين

هيچ صوتي به گوش دلها نيست

خوشتر از نام جانفزاي حسين

گر نسيمي وزد ز باغ بهشت

مي دهد بوي كربلاي حسين

جنت و عرش و فرش و حور و قصور

نيست در حد خونبهاي حسين

نكشم تا كه زنده ام به جهان

دست، از دامن ولاي حسين

طبع (وارسته) باد گوياتر

تا كند مدحت و ثناي حسين

حسين اسرافيلي
فرود آفتاب

فلك به چهره كشد از حيا نقاب مگر

وگرنه، ديد توان اينهمه عذاب مگر؟

به كام فاجعه مي ريزد آسمان و زمين

نشسته جغد بر اين خانه ي خراب مگر؟

لبان تشنه ي دريا دلان به فريادست

خداي را، شده درياچه ها سراب مگر؟

صلاة

ظهر و، تو در عرش مي كني پرواز

گرفته اند ملايك ترا ركاب مگر؟

امير قافله را سر به چوب نيزه چراست؟

زمانه لال شد از دادن جواب مگر؟

سرت به نيزه اذان گفت، كاروان لرزيد

نشسته هيبت طوفان درين خطاب مگر؟

نگاهت از سر ني بيمناك طفلانست

گشاده بال به ره، باز اضطراب مگر؟

دوان به سوي پدر، كودكان آبله پاي

گرفته اند از آنجا سراغ آب مگر؟

فراز نيزه چه غوغاي عالم افروزيست!

فرود آمده تا نيزه، آفتاب مگر؟!

حسين اخوان كاشاني (تائب)
كبوتران حرم

به زخمهاي تنت چون اشاره مي كردم

به دامن از مژه، جاري ستاره مي كردم

براي رفتن تا كوفه، داشتم ترديد

به مصحف بدنت استخاره مي كردم!

ز سيل گريه ي لرزان خويش در كوفه

خراب، پايه ي دارالاماره مي كردم

كبوتران حريم ترا به هر منزل

به قصد منزل ديگر، شماره مي كردم

شبي كه يك تن از آنان ميان ره گم شد

به سينه، پيرهن صبر پاره مي كردم

به طشت زر، به لبت چوب خيزران مي زد

يزيد و، من به تحير نظاره مي كردم

به سينه چنگ زنان خيره مي شدم به رباب

چو ياد تشنگي شيرخواره مي كردم

به قطره قطره ي اشكم ازين سفر (تائب)!

هماره آب دل سنگ خاره مي كردم

عباس براتي پور
يادگاري، براي حر شهيد

من ماندم و، كوه شرمساري

من ماندم و، دشت بيقراري

من ماندم و، كوله باري از درد

من ماندم و اشك و آه و زاري

سر در قدمت نهم كه حرم

تا بر سر من قدم گذاري

شرمنده و زار و ناتوانم

آيا ز دلم خبر نداري؟!

خشكيده نهال روحم از شرم

از مغفرتش كن آبياري

گر توبه ي من قبول افتد

آسوده شوم ز شرمساري

با سرخي خون خود بشويم

رخسار خود از گناهكاري

بخشيد امام و رخصتش داد

شد عازم رزم و جان سپاري

جان داد به راه عشق و بگرفت

جا در ملكوت قرب باري

چون ديد فتاده خودش از سر

خون از سر و روي اوست جاري

بست از ره مرحمت به فرقش

دستار، به رسم يادگاري!

گل انتظار، در مصائب نازدانه ي سيدالشهداء

شهيد عشق كه پروانه وار آمده بود

به غمگساري آن غمگسار، آمده بود

حضور صبح تجلي كه پشت شب بشكست

به دلنوازي، آن دلفگار آمده بود

به روي نيزه شكوفاتر از گل خورشيد

به شام تيره، برون از حصار آمده بود

ز داغ لاله رخان، چهره اي پر از غم داشت

عجب مدار اگر داغدار آمده بود

به بزم ماتم و آشفته ي خزان زدگان

گلي، نشانه ز فصل بهار آمده بود

در انزواي عطشناك سوگ محرومان

نسيم عاطفه ي سوگوار، آمده بود

امير قافله ي مهر، با ترنم لطف

به جستجوي گل انتظار آمده بود

عباس حداد كاشاني (حداد)
گل ستاره

گل ستاره ي عشقست، خال روي حسين

صفاي خالق و خلقست، خلق و خوي حسين

گل محمدي از رنگ احمرش پيداست

كه خورده لعل لبش آب، از سبوي حسين

نشان لاله ي باغست، داغ سينه ي او

سپند آتش دل، خال مشكبوي حسين

بيا، بگو، بشنو، كاين حديث شيرينست

به كام ما و تو، قندست گفتگوي حسين

هميشه چشم من، آيينه دار طلعت اوست

هميشه اشك من آيد، در آرزوي حسين

فرات، ز آب گل آلود هم مضايقه كرد!

گلايه ها ز فراتست، در گلوي حسين

درست، اول خردي دلم فتاد و، شكست

كه بست شيشه ي خود را به تار موي حسين!

به خون چشمه ي دل كن وضو، كه وقت صلوَة

ز مهر، مهر نمازست خاك كوي حسين

خدا كند كه شوي پاك از گنه، (حداد)!

به آبروي محمد، به آبروي حسين

جلال الدين همايي (سنا)
لاله ي سرخ

خون خورم در غم آن طفل، كه جاي لبنش

ريخت دست ستم حرمله خون در دهنش!

كودكي، كآب ز سرچشمه ي وحدت مي خورد

گشت از سوز عطش آب، روان در بدنش

گر تن نوگل ليلا نبود لاله ي سرخ

از چه آغشته به خون گشت چنين پيرهنش؟

غنچه اي از چمن زاده ي زهرا بشكفت

كه شد از زخم سنان، چون گل صد برگ، تنش

گلشني ساخته در دشت بلا گشت، كه بود

غنچه اش اصغر و گل، قاسم و اكبر، سمنش

تشنه لب كشته شد آن شاه، كه با خنجر و تير

گشت ببريده و شد دوخته بر تن، كفنش

آنكه باشد نظرش داروي هر درد (سنا)!

چشم دارم كه فتد گوشه ي چشمي به منش

هلال محرم

از آسمان، هلال محرم چو شد برون

رفت از دل زمين و زمان، طاقت و سكون

ماه نو آمد از شفق سرخ، آشكار

چون خنجر برهنه كه افتد ز طشت خون

با پيكر خميده عيان گشت در سپهر

شكل هلال، چون رقم حرف حا و نون

بر لوح چرخ با قلم نور، اين دو حرف

ما را به نام پاك حسينست رهنمون

يعني كه تا قيامت از آن ماجرا كه رفت

رمزي بود نوشته بر اين چرخ نيلگون

در كربلا چو شد علم شاه دين بلند

گرديد رايت ستم و كفر، سرنگون

فرياد از آن ستم كه به آل عبا رسيد

از شاميان ناكس و از كوفيان دون

محمد حسين شهريار تبريزي
بخواب اصغر!

گشودي چشم در چشم من و، رفتي به خواب اصغر!

خداحافظ!

خداحافظ!

بخواب اصغر!

بخواب اصغر!

بدست خود به قاتل دادمت، هستم خجل اما

ز تاب تشنگي آسودي و از التهاب، اصغر!

به شب تا مادرت گيريد ببر قنداقه ي خاليت

بگريند اختران شب به لالاي رباب، اصغر!

تو با رنگ پريده غرق خون، دنيا به من تاريك

كجا ديدي شب آميزد شفق با ماهتاب، اصغر؟!

برو سيراب شو از جام جدت ساقي كوثر

كه دنيا و سر آبش نديدي جز سراب، اصغر

گلوي تشنه ي بشكافته بنماي با زهرا

بگو كز زهر پيكانها به ما دادند آب!

اصغر! الا اي غنچه ي نشكفته ي پژمرده، بهارت كو؟

كه در رفتن به تاراج خزان كردي شتاب، اصغر

خراب از قتل ما شد خانه ي دين مسلمانان

كه بعد از خانه ي دين هم، جهان بادا خراب!

اصغر به چشم شيعيانت اشك حسرت يادگار تست

بلي در شيشه ماند يادگار از گل، گلاب اصغر

الا اي لاله ي خونين! چه داغي آتشين داري؟

جگرها مي كني تا دامن محشر كباب، اصغر!

تو آن ذبح عظيمستي كه قرآن را شدي ناطق

الا اي طلعت تأويل آيات كتاب، اصغر!

خدا چون پرسد از حق رسول

و آل در محشر

نمي دانم چه خواهد داد اين امت جواب، اصغر؟!

شهاب تشكري آراني
غنچه ي سرخ

چه بود جان پدر! حرف تير در گوشت

كه زود از جزع و گريه كرد خاموشت

به خيمه چشم به راهست مادر زارت

براي ديدن لبخند غنچه ي نوشت

بجاي آنكه در آغوش مادر آسائي

گرفت پيك اجل ناگهان در آغوشت!

نهال سبز ترا طاقت نوازش نيست

چگونه تير زند بوسه بر بناگوشت؟!

تن لطيف ترا، بوسه رنجه مي دارد

چگونه خاك فشارد به هم بر و دوشت؟!

هميشه طوطي طبع (شهاب)، نالانست

به ياد غنچه ي خاموش و، روي گلپوشت

پروانه ي نجاتي
لالايي!

امشب به خواب رفته نگاه ستاره ها

افتاده از نفس، طپش گاهواره ها

فردا كنار علقمه تصوير مي شود

طرح شگفت حادثه ي خون نگاره ها

شب ناله اي غريب درين دشت لاله خيز

آشفته، خواب سنگي اين سنگواره ها

لالاي لاي كودك لب تشنه ام، بخواب!

اي غنچه! گل شكفته ي دشت شراره ها!

مادر بخواب! تا رود از ياد نازكت

آواي جانگداز گلو پاره پاره ها

مادر بخواب! تا كه نبيني نخفته ام

در حيرت شكستن بغض مناره ها

دنيا به خواب رفته، تو هم لحظه اي بخواب!

بنگر به خواب رفته نگاه ستاره ها

حسين عبدي
هفتاد و دو ستاره

خوني كه روي يال تو پيداست، ذوالجناح!

خون هميشه جاري مولاست، ذوالجناح!

يك قطره آفتاب به روي تنت نشست

بوي خدا ز يال تو برخاست، ذوالجناح!

خورشيد در ميانه ي ميدان شهيد شد

خفاش در هياهو و غوغاست، ذوالجناح!

چون گردباد خشم، مپيچ و فرو بمان!

اينجا سوار تست كه تنهاست، ذوالجناح!

هفتاد و دو ستاره و يك آفتاب سرخ

منظومه ي حماسي فرداست، ذوالجناح!

محمد موحديان قمي (اميد)
تماشايي ترين ميعاد!

كربلا را، كربلا سر داد روي نيزه ها

نينوا!

در ني، نوا افتاد روي نيزه ها

خشم در خون خفته ي مظلوم عاشورائيان

بي صداي ناله، شد فرياد روي نيزه ها!

آسمان، خم شد به پابوس زمين، آنجا كه ديد

چرخ را منظومه ي ايجاد، روي نيزه ها

خصم را، عمق سقوط و، دوست را اوج عروج

جلوه گر شد با همه ابعاد، روي نيزه ها

از صميميت، گره مي خورد دلها، با نگاه

در تماشائي ترين ميعاد روي نيزه ها

حنجر فرياد سرخ از زير تيغ اختناق

رفت، تا حق را شهادت داد روي نيزه ها!

بي تعارف داشت هفتاد و دو مهمان عطش:

ميزباني كردن جلاد روي نيزه ها!

صوت قرآن، از گلوي تشنه ي بي حنجره

غربت اسلام را، سر داد روي نيزه ها

جلوه ي مظلومي، از آنسوي ناپيداي عشق

پايداري را جهت ميداد، روي نيزه ها!

محمد حسن مؤمني تنكابني
روي نيزه ها!

نشست بر جبين عشق، غبار روي نيزه ها

ببار آسمان غم، ببار!

روي نيزه ها

اگر چه ياسهاي عشق، شدند پرپر از خزان

ببين كه سبز مي شود، بهار، روي نيزه ها

غريو دشنه مي وزد، ز بادهاي خوفناك

درين ميانه نغمه اي برآر، روي نيزه ها

شكست قامت دلم، ز غربت كبوتران

كه مانده است روبرو، بهار روي نيزه ها

سكوت و وحشت و عطش، دگر كه مانده است باز

گلي ز دامن بهار، بكار روي نيزه ها

علي اكبر خوشدل تهراني (خوشدل)
اشاره

شيواترين حماسه

نازم حسين را، كه چو در خون خود طپيد

شيواترين حماسه ي تاريخ، آفريد

ديدي دقيق بايد و، فكري دقيقتر

تا پي برد به نهضت آن خسرو شهيد

قامت چو زير بار زر و زور خم نكرد

در پيش عزم و همت وي آسمان خميد

برگي بود ز دفتر خونين كربلا

هر لاله و گلي كه به طرف چمن دميد

از دامن سپيد شريعت زدود و شست

با خون سرخ خويش، سيهكاري يزيد

يكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت:

در دين ما سيه نكند فرق با سپيد

بد تشنه ي عدالت و آزادي بشر

آن العطش كه از دل پرسوز مي شنيد

چونانكه گفت خواهر خود را:

اسير باش!

آزاد تا جهان شود از قيد هر پليد

بانوي بانوان جهان، آنكه روزگار

بعد از علي، خطابه سرائي چو وي نديد

لطف كلامش از امن العدل بين، كه ساخت

رسوا يزيد و، پرده ي اهل ستم دريد

خوشبخت ملتي كه ازين نهضت بزرگ

گردد ز روي معرفت و عقل، و مستفيد

(خوشدل)!

دريغ و درد، كه ما بهره كم بريم

زين نهضت مقدس و زين مكتب مفيد

فلسفه ي نهضت حسيني

بزرگ فلسفه ي نهضت حسين اينست

كه مرگ سرخ به از زندگي ننگينست

حسين، مظهر آزادگي و آزاديست

خوشا كسي كه چنينش مرام و آئينست

نه ظلم كن به كسي، ني بريز ظلم برو

كه اين مرام حسينست و منطق دينست

همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافيست

اگر چه گريه بر آلام قلب، تسكينست

ببين كه مقصد عالي نهضت او چيست

كه درك آن سبب عز و جاه و تمكينست

فراز ني سر وي گر رود نباشد باك

كه سرفرازي طاها و آل ياسينست

اگر چه داغ جوان تلخكام كردش، گفت

كه مر در ره حفظ شرف چه شيرينست

ز خاك مردم آزاده بوي خون آيد

نشان شيعه و آثار پيروي اينست

ز خاك سرخ شهيدان كربلا،

(خوشدل)!

دهان غنچه و دامان لاله، رنگينست

نير تبريزي
گفت اي گروه ….

گفت:

اي گروه!

هر كه ندارد هواي ما

سر گيرد و برون رود از كربلاي ما

ناداده تن به خواري و ناكرده ترك سر

نتوان نهاد پاي به خلوتسراي ما

تا دست و رو نشُست به خون، مي نيافت كس

راه طواف بر حرم كبرياي ما

اين عرصه نيست جلوه گه روبه و گراز

شيرافگنست باديه ي ابتلاي ما

برگردد آنكه با هوس كشور آمده

سر ناورد به افسر شاهي، گداي ما

ما را هواي سلطنت ملك ديگرست

كاين عرصه نيست در خور فر هماي ما

يزدان ذوالجلال به خلوتسراي قدس

آراسته ست بزم ضيافت براي ما

آيه ي نور

اي ز داغ تو روان خون دل از ديده ي حور

بي تو عالم همه ماتمكده تا نفخه ي صور

خاك بيزان به سر اندر سر نعش تو بنات

اشك ريزان ببر از سوك تو شعراي عبور

ز تماشاي تجلاي تو مدهوش، كليم

اي سرت سر انالله و، سنان نخله ي طور

ديده ها گو همه دريا شو و، دريا همه خون

كه پس از قتل تو منسوخ شد آئين سرور

شمع انجم همه گو اشك عزا باش و بريز

بهر ماتمزده، كاشانه چه ظلمات و چه نور

پاي در سلسله سجاد و بسر تاج، يزيد

خاك عالم به سر افسر و ديهيم و قصور

دير ترسا و سر سبط رسول مدني؟!

آه اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبور

تا جهان باشد و بوده ست، كه داده ست نشان

ميزبان خفته به كاخ اندر و، مهمان به تنور؟!

سر بي تن كه شنيده ست به لب آيه ي كهف؟!

يا كه ديده ست به مشكوة تنور آيه ي نور؟!

جان فداي تو، كه از حالت جانبازي تو

در طف ماريه از ياد بشد شور نشور

قدسيان سر به گريبان به حجاب ملكوت

حوريان دست به گيسوي پريشان ز قصور

غرق درياي تحير ز لب خشك تو، نوح

دست حسرت به دل، از صبر تو ايوب

صبور

مرتضي با دل افروخته، لا حول كنان

مصطفي با جگر سوخته حيران و حصور

كوفيان دست به تاراج حرم كرده دراز

آهوان حرم از واهمه در شيون و شور

انبيا محو تماشا و ملائك، مبهوت

شمر، سرشار تمنا و تو سرگرم حضور

قدرت قمي
زوار سيدالشهداء

چه جاي خلق؟

كه دادار سيدالشهداء

به حيرتست خود از كار سيدالشهداء!

فلك تبرك جويد، فرشته كحل بصر

ز خاك مقدم زوار سيدالشهداء

سزد كه جويد همچون مسيح روح الله

شفاي درد ز بيمار سيدالشهداء!

كرم ببين و فتوت، كه كام تر نكند

ميان بحر، علمدار سيدالشهداء!

عباس كي منش كاشاني (مشفق)
شور ساختن

به جولانگاه دشت بي نيازي تاختن بايد

بيابانيست مالامال دل، جان باختن بايد

مشو غافل دمي، تا منزل جانان به رهپوئي

نسيم آسا به سر افتان و خيزان تاختن بايد

گرت زين برق عالم سوز بال سوختن باشد

درين پروازِ طاقت گير، شور ساختن بايد

بت ما و مني آزرده دارد خاطر ما را

به روي اين حريف فتنه گر تيغ آختن بايد

اگر همچون شهيد نينوا افروختن خواهي

سري در سروري بالاي ني افراختن بايد

مگر روزي به دامانش تواني دست دل يازي

غريب از خويشتن، بر آشنا پرداختن بايد

غلامرضا قدسي (قدسي)
ساز مخالف

چون در عراق، ساز مخالف عدو نواخت

شاه حجاز گر چه از اين ساز سوخت، ساخت

آن روز اگر حسين نمي كرد خود قيام

امروز كس به دهر خدا را نمي شناخت

دستش بريده اهرمني كز ره عناد

تيغ ستم به روي سليمان عشق، آخت

آتش زدند تيره دلان تا به خرگهش

چون شمع انجمن، دل آزادگان گداخت

ناپاكباز عشق شود در قمار عشق

در راه دوست از دل و جان هر چه داشت باخت

سلطان لامكان چون مكان كرد روي خاك

خاكم به سر، كه بر بدنش خصم، باره تاخت

عارف بجنوردي
شور حسيني

مقصود او فشاندن جان عاشقانه بود

با دشمنان محاربه كردن بهانه بود

هل من مغيث گفتن فرزند بوتراب

بالله كه آزمايش اهل زمانه بود

حق خواست باب فيض گشايد به روي خلق

ناي و نواي شور حسيني بهانه بود

گرديد دشت كرب و بلا، ساحل نجات

هر چند بحر عشق، يمي بي كرانه بود

شد يكه تاز رزم، شهي كز علو قدر

واجب صفت به عرصه ي امكان يگانه بود

جز ناي نينواي حسيني، به روزگار

هر نغمه ي دگر كه شنيدم فسانه بود

ابوتراب جلي
عرفات محبت

عاشق چو رو به كعبه ي عشق و وفا كند

احرام خود ز كسوت صبر و رضا كند

در پيش، راه باديه گيرد غريب وار

ترك عشيره و بلد و اقربا كند

بي اعتنا به زحمت و رنج مسافرت

در هر قدم تحمل خار جفا كند

آنجا كه موقف عرفات محبتست

در پيشگاه دوست سر و جان فدا كند

از صدق چون نهاد قدم در مناي عشق

نقدينه ي حيات خود از كف رها كند

در مشعرالحرام وفا چون گشود بار

از آه خويش، مشعل سوزان بپا كند

بر گرد خيمه گاه بگردد پي وداع

يا چشم اشكبار طواف النساء كند

از مروه ي خِيام، شتابان به قتلگاه

رو آرد و به هروله قصد صفا كند

پس در كنار زمزم اخلاص، تشنه لب

بنشيند و به زمزمه ياد خدا كند

آنگاه دست و روي بشويد به خون خويش

برخيزد و نماز شهادت بپا كند

قربان عاشقي كه حديث مصيبتش

ايام را هرآينه ماتمسرا كند

بي اختيار خون چكد از ديده ي (جلي)

هرگه كه ياد واقعه ي كربلا كند

محمد عابد تبريزي
كشته ي محبت

به قتلگه ز سر شوق گفت شاه حجاز:

(منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز)

بدين شرف كه شدم كشته ي محبت تو

(چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز)

ز شاهراه شهادت چو بگذري اي دوست

(بسا كه بر رخ دولت كني كرشمه و ناز)

به خون، وضو نكند گر قتيل راه وفا

(به قول مفتي عشقش درست نيست نماز)

به آستان جلالت جبين به عجز نهم

(كه كيمياي مرا دست خاك كوي نياز)

سرم به عرش سنان به، تنم به فرش تراب

(كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز)

ازل به گوش دلم پير مي فروشان گفت:

(درين سراچه ي بازيچه غير عشق، مباز!)

بجز خيال تو اسرار دل كرا گويم؟

(چو سرو راست در اين باغ نيست محرم راز)

بعشق دوست قسم، هر بلا رود به سرم

(من آن نيم كه از

اين عشقبازي آيم باز)

چه جاي گفته ي ناجور چون توئي (عابد)؟

(در آن مقام كه حافظ برآورد آواز) [1].

محمد علي رياضي يزدي
پيغام عطش

نازم آن زنده شهيدي كه بر داور خويش

سازد از خون گلو تاج و، نهد بر سر خويش

تا دهد صبح ازل هديه به سلطان ابد

بر سر دست برد نعش علي اكبر خويش

تا شود مهر نماز ملك اندر ملكوت

ريخت تا بام فلك خون علي اصغر خويش

مي رود راه خدا با سر خود بر سر ني!

چون به زير سم اسبان نگرد پيكر خويش

از پي حفظ حريم حرم حرمت دوست

به اسارت، سر بازار برد دختر خويش

روي گلگون شفق، سرخ شد از خون حسين

تا شود شاهد اين خون به بر داور خويش

آن كريمي كه اگر بدره ي زر كرد عطا

پوشد از شرم گدا، ماه رخ انور خويش

آن سليمان كه اگر خاتم ازو خواهد ديو

بند انگشت دهد همره انگشتر خويش!

در شگفتم چه جوابي به خدا خواهد داد

قاتل او چو درآيد به صف محشر خويش؟!

در اذان، نام پيمبر برد و، وقت، نماز

مي كشد زاده ي آزاده ي پيغمبر خويش!

آب، مهريه ي زهرا و، جگر گوشه ي او

باز پيغام عطش مي دهد از حنجر خويش!

چشمه ي چشم (رياضي)، گهر از خون جگر

ساخت، تا هديه ي آن شاه كند گوهر خويش

عبدالعلي نگارنده خراساني
بابي انت و امي

همه جسميم و توئي جان، بابي انت و امي

همه درديم و تو درمان، بابي انت و امي

بابي انت و امي كه ز پيمان تو با حق

همه گريان و تو خندان، بابي انت و امي

ز وجودت به وجود آمده شور و هيجاني

در همه عالم امكان، بابي انت و امي

جان فدايت كه شد از روز نخستين ولادت

كربلاي تو نمايان، بابي انت و امي

تو حسيني، تو حسيني، تو سراپا همه حسني

معدن جودي و احسان، بابي انت و امي

آنكه ديوانه ي تو، سر به بيابان بگذارد

بگذرد از سر و سامان، بابي انت و امي

خرد اي خسرو خوبان

كه بود شاخص انسان

مانده در كار تو حيران، بابي انت و امي

سر آن كشته بنازم كه دم مرگ ببيند

تو گرفتيش بدامان، بابي انت و امي

چون (نگارنده) به آن كو شده در ظل لوايت

دادن جان بود آسان، بابي انت و امي

احمد مهران
جلوه گاه حق

تا ابد جلوه گه حق و حقيقت سر تست

معني مكتب تفويض، علي اكبر تست

اي حسيني كه توئي مظهر آيات خداي

اين صفت از پدر و جد تو در جوهر تست

درس آزادگي عباس به عالم آموخت

زانكه شد مست از آن باده كه در ساغر تست

طفل شش ماهه تبسم نكند، پس چه كند؟!

آنكه بر مرگ زند خنده علي اصغر تست

اي كه در كرب و بلا بيكس و ياور گشتي

چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور تست

خواهر غمزده ات ديد سرت بر ني و گفت:

آنكه بايد به اسيري برود خواهر تست

اي حسيني كه به هر كوي عزاي تو به پاست

عاشقان را نظري در دم جان پرور تست

خواست (مهران) بزند بوسه سراپاي ترا

ديد هر جا اثر تير ز پا تا سر تست

محمد خليل جمالي (مذنب)
دعوت

خون در دل خون، زمزمه جوشست، بيائيد

گوش از همه دل ناله نيوشست، بيائيد

ساز دل عشاق به آهنگ حسيني

در زير و بم جوش و خروشست، بيائيد

در خم ولا كوثر ايثار زند جوش

فرزند علي باده فروشست، بيائيد

موج نفس داغ گل باغ رسالت

پيچيده به هر لاله ي گوشست، بيائيد

بي آتش عشقي كه شماراست به سينه

در محفل ما لاله خموشست، بيائيد

دنبال سر عشق خدا رفتن و رفتن

ديوانه شدن غايت هوشست، بيائيد

پائي به سر چشم (جمالي) بگذاريد

گلخانه ي ما، آينه پوشست، بيائيد

پارساي تويسركاني (پارسا)
تنور خولي

از تنور خولي امشب مي رود تا چرخ، نور

آفتاب چرخ، حسرت مي برد بر اين تنور

گر، نه ظاهر شد قيامت، ورنه روز محشرست

از چه رو كرد آفتاب از جانب مغرب، ظهور؟!

اين همان نورست كز وي لمعه اي در لحظه اي

دي موساي كليم الله شبي در كوه طور

اين همان نور خدا باشد كه ناگردد خموش

اين همان مشكوة حق باشد كه نايابد فتور

مطبخ امشب، مشرقستان تجلي گشته است

زين سر بي تن، كزو افلاك باشد پر ز شور

از لبان خشك و از حلقوم خونين گويدت:

قصه كهف و رقيم و رمز انجيل و زبور

احمد كمالپور خراساني (كمال)
مهمان كه بودي؟!

اي شمع فروزان!

به شبستان كه بودي؟

ديشب به كجا رفتي و مهمان كه بودي؟

از دوري روي تو، من آرام ندارم

اي جان من!

آرام دل و جان كه بودي؟

من، ديده چو يعقوب به ره دوخته بودم

اي يوسف گمگشته!

به زندان كه بودي؟

بردند به يغما سر و سامان ترا، دوش

خود زيور و زيب سر و سامان كه بودي؟

بعد از تو برادر!

شده ام خوارتر از خار

تو اي گل بيخار!

به بستان كه بودي؟

شب تا به سحر اشك به دامن بفشاندم

اي گوهر يكدانه!

به دامان كه بودي؟

نظام مولا هويزه
آرزو

اي كاش در عزاي تو خون مي گريستم

دمساز زخمه هاي جنون، مي گريستم

يك سينه داشتم به ز لالاي آسمان

از ابرهاي تيره، فزون مي گريستم

همناله با تمامي ياران تو، حسين!

اي كاش در تمام قرون مي گريستم

سرچشمه هاي اشكم اگر خشك مي شدند

آنگاه مي نشستم و، خون مي گريستم

عشقت مگر نبود كه دست مرا گرفت

وقتي ز پا فتاده، نگون مي گريستم؟

اين گريه، آبروي منست و دليل عشق

اي عشق! بي نگاه تو چون مي گريستم؟

اي كاش در ترنم شعر زلال اشك

از مرزهاي واژه برون، مي گريستم

حبيب الله بخشوده
نذر اباعبدالله

زير ايوانت اگر روزي كبوتر مي شدم

آنقدر پر مي زدم در خون، كه پرپر مي شدم!

آتشم گل كرد و، بالم سوخت با پروانه ها

كاش چون پروانه در آتش شناور مي شدم

كاش در هنگام طوفان سياه نيزه ها

سرخ تر از شرم بغض آلود خنجر مي شدم

پرچمي بر شانه هاي چاك چاك نينوا

مرهمي بر زخم خونين برادر مي شدم

اي سرانگشت جنون در فصل رقص عاشقان

زخمه اي گر مي زدي تا شعله ورتر مي شدم:

سوي تو پر مي زدم، با بوي تو پر مي زدم

از شميم روح انگيزت معطر مي شدم

با برادر گفت زينب:

كاش بيتو در جهان

مرغ بي پر، باغ بي بر، نخل بي سر مي شدم

در حريم تو، كبوترها به باران مي رسند

گر به كويت راه مي بردم، كبوتر مي شدم!

حسين دارند
مهر عاشورا، براي كودك شش ماهه ي امام حسين

هواي العطش ناي گل، اناري شد

ترانه، خشك شد و آب، زخم كاري شد!

ضريح زخم بلندش، در آن تبسم سرخ

هواي بال هزار آسمان قناري شد

ز تشنگي لب چون غنچه اش چنان پژمرد

كه از نگاه فرات آب شرم جاري شد

گلي كه تشنگيش شاخه هاي آتش داشت

به دست حرمله يكباره آبياري شد!

به استناد گلويش، كه مهر عاشوراست

حروف سرخ لبش، خط يادگاري شد

به روي دست پدر، يك ستاره جان مي داد

تمام وسعت قنداقه، لاله كاري شد

به پير ميدان عشق، حبيب بن مظاهر

يك علم بي صاحب افتاده ست، چشمش اما رو به صحراهاست

گفت:

اينك مي رسد مردي، كاين علم بر دوش او زيباست

شانه هاي حيرتش لرزيد، اشك خود را در علم پيچيد

گفت با خود:

كيست او كاينجا نيست، اما مثل ما با ماست؟

آسمان دستي تكان مي داد، ماه چيزي را نشان مي داد

ناگهان فرياد:

زد:

اي عشق!

گرد مردي از كران پيداست

گفت:

مي آيد ولي بي سر!

بر نشسته، آهنين پيكر

گفت:

آري كار عشقست اين، او سرش از پيشتر اينجاست!

گفت:

در چشمم نه يك مردست، آسمان انگار گل كرده ست

كهكشان در كهكشان موجست، مثل خورشيد آسمان پيماست

وقتي آمد عطر گندم داشت، كوفه كوفه زخم مردم داشت

عشق زير لب به سرخي گفت: آري، آري او حبيب ماست

شيهه ي اسبي ترنم شد، در غباري ناگهان گم شد

يك صدا از پشت سر مي گفت: «گرد او آيينه ي فرداست»

رضا معتقد
سرباز كوچك!

پوشيد سرباز كوچك، قنداقه، يعني كفن را

پيمود ياس سپيدي، راه شقايق شدن را

ناليد، يعني: مرا هم در كاروانت نصيبيست!

يعني كه: در پيبشگاهت آورده ام جان و تن را

بگذار تا روي دستت، قدري عطش را بگريم

بگذار تا خون ببارد بر پيكرم، پيرهن را

قدري بنوشان مرا از اشك غريبانه ي خويش

تا حس كنم در نگاهت لب تشنه پرپر زدن را!

تا چند اينجا بمانم وقتي درين ظهر غربت

مي بيني افتاده بر خاك، ياران شمشيرزن را؟!

يك سينه داري پر از داغ، دست تو بگذارد اي كاش

بر شانه ي كوچك من، اين داغ قامت شكن را

ناگاه در دست مولا يك چشمه جوشيد از خون

بوسيد تيري گلوي آن شاخه ي نسترن را

گهواره خالي خدايا!

تنها دلي ماند و داغي

داغي كه از من گرفته ست، پرواي دل سوختن را

جليل دشتي مطلق، نذر حضرت ابوالفضل
آبروي ميدان

اين جوان كيست كه در قبضه ي او طوفانست؟

آسمان زير سم مركب او حيرانست

پنجه در پنجه ي آتش فگند گاه نبرد

دشت از هيبت اين معركه، سرگردانست

مشك بر دوش گرفته ست، ودل را در مشت

كوهمردي كه همه آبروي ميدانست

تا كه لب تشنه نمانند غريبان امروز

مي رود در دل آتش، به سر پيمانست

اين طرف: كوه جوانمردي، ايثار، شرف

روبرو: قوم جفاپيشه و سنگستانست!

صف به صف مي شكند پشت سپاه شب كيش

آذرخشيست كه غرنده تر از شيرانست

خيره بر خيمه ي زينب شده و مي نگرد

كودكي را كه تمامي عطش و، گريانست

سمت خون علقمه در آتش و، در سمت عطش

خيمه ها شعله ور، و باديه اشك افشانست

اين كه بر صفحه ي پيشاني او حك شده است

آيه هايي است كه در سوره ي (الرحمن) است

حسن حسيني
تاريخ ساز كربلا

مي روم مادر!

كه اينك كربلا مي خواندم

از ديار دوست، يار آشنا مي خواندم

مهلت چون و چرائي نيست مادر! الوداع

زانكه آن جانانه، بي چون و چرا مي خواندم

واي من گر در طريق عشق كوتاهي كنم

خاصه وقتي يار با بانگ رسا مي خواندم

مي روم آنجا كه مشتاقانه با حلقوم خون

جاودان تاريخ ساز كربلا مي خواندم

ذوالجناح رزم را گاه سحر زين مي كنم

مي روم آنجا كه ناي نينوا مي خواندم

محمد شريف سعيدي افغاني
ميدان در باد

مي دود اسبي، با يال پريشان در باد

پشت زين خشم دگر دارد، توفان در باد

مي رود … از جگر معركه برمي گردد

بي سوار اما، آن سوخته بيكران در باد

از شرار نفس سوخته اش، چون خورشيد

شعله مي گيرد گيسوي بيابان در باد

خيمه مي سوزد و، طفلي كه تمامي عطشست

مي دود تلخ و برافروخته دامان، در باد

تا نشيند عطش معركه، اينك زينب

كوه ابري است كه مي بارد باران در باد

رودها مرثيه مي خوانند از دلتنگي

آسمان نيز دريده ست گريبان در باد

مرقدش مشرق گلهاي فروزان بادا

آن كه جان داد چو فانوس فروزان، در باد

يدالله گودرزي
در مصاف گلوي تو

خورشيد، سر برهنه برون آمد چون گوي آتشين و، سراسر سوخت

آيينه هاي عرش ترك برداشت، قلب هزار پاره ي حيدر سوخت

از فتنه هاي فرقه ي نوبنياد، آتش به هر چه بود و نبود افتاد

تنها نه روح پاك شقايق مرد، تنها نه بالهاي كبوتر سوخت!

حالت چگونه بود!

نمي دانم، وقتي ميان معركه مي ديدي

بر ساحل شريعه ي خون آلود، آن سرو سربلند تناور سوخت

جنگاوري ز اهل حرم كم شد، از اين فراق قامت تو خم شد

آري!

ميان آتش نامردان، فرزند نازنين برادر سوخت

هنگام ظهر، كودك عطشان را، بردي به دست خويش به قربانگاه

جبريل پاره كرد گريبان را وقتي كه حلق نازك اصغر سوخت

در آن كوير تفته ي آتشناك، آنقدر داغ و غرق عطش بودي

تا آنكه در مصاف گلوي تو، حتي گلوي تشنه ي خنجر سوخت

چشمان سرخ و ملتهبي آن روز، چشم انتظار آمدنت بودند

اما نيامدي و ازين اندوه، آن چشمهاي منتظر آخر سوخت

مي خواستم براي تو اي مولا! شعري به رنگ مرثيه بنويسم

اما قلم در اول ره خشكيد، اوراق ناگشوده ي دفتر سوخت

مثنويها
نادر بختياري
خورشيد در تنور

يكبار ديگر، العطشم شعله ور شده ست

چشمانم از تراوش اندوه، تر شده ست

اي ذوالفقار در تف خون خفته!

اي حسين! اي حيدر دوباره برآشفته!

اي حسين! مظلومي از درون تو مي خواندم به خويش

هل من معين خون تو، مي خواندم به خويش

من، اين من هميشه مسافر به سوي تو

من، آنكه مانده بر دل او، آرزوي تو

لال تحير، آينه سان شب نداشتم

مي خواستم بتازم و، مركب نداشتم

مي خواستم به خلسه ي خون آشنا شوم

هفتاد و سومين سر از تن جدا، شوم

وقتي كه تاخت، تشنه به سوي معاد خون

برخاست از مهابت او، گردباد خون

آنگاه، عرصه بر نفس او سپند شد

بانگ فيا سيوف خذيني! بلند شد

اسلام كفر، تن به مجوس و مجوسه زد

ديدم

كه تيغ: بر رگ خورشيد بوسه زد

روحي بلند، همچو ملائك، خروج كرد

روحي كه بال و پر زد و قصد عروج كرد

آن روح در طواف به گرد امام شد

و آن حج ناتمام بدينسان تمام شد

وقتي سر مبارك او را بريد، مرگ

صد بار مُرد و زنده شد و، وارهيد مرگ

شب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم

مطبخ نه، سوي راز نهانخانه آمدم

ديدم كه، نور مي زند از دخمه اي برون

دل، خسته ام كشاند به دنبال رد خون

خون در ميان نور چه مي كرد؟ يا علي!

خورشيد، در تنور چه مي كرد؟ يا علي!

اف بر چنان كسان كه نكردند ياريت

آنان كه بودشان خبر از زخم كاريت

ابن بصيرهاي هراسيده از خدنگ

و آن ابن رِبْعي، آن سياست- شعار جنگ

مختار هم اگر چه كشيد انتقام تو

در ظهر مرگ، تيغ نشد در نيام تو

اي ذوالفقار در تف خون خفته، اي حسين!

اي حيدر دوباره برآشفته، اي حسين!

بانگ شراره گون تو، پيچيده در جهان

تا حشر، بوي خون تو پيچيده در جهان

محمد علي مجاهدي (پروانه)
محشر آفرين!

چون خدا، آن قد و قامت آفريد

نسخه ي روز قيامت، آفريد

شد قد و بالاش، محشر آفرين

قامتش را گفت محشر:

آفرين!

روي خود مي كرد پنهان در نقاب

تا خجل از او نگردد آفتاب!

شير حق، چون شد روان سوي فرات

چرخ گفت آباء را: وا امهات!

هر چه روبه بود، از پيشش گريخت

تار و پود دشمنان از هم گسيخت

ديد شط بس بيقراري مي كند

آرزوي جانسپاري مي كند

با زبان حال مي گويد مدام:

بيش ازين مپسند ما را تشنه كام!

پس درون شط ز رحمت پا نهاد

پا به روز قطره، آن دريا نهاد

مشك را، زآب يقين پر آب كرد

آب را، از آب خود سيراب كرد!

پس ز شفقت كرد با مركب خطاب:

كام خود تر كن ازين

درياي آب!

مركب از جانب ساحل دويد

شيهه اي از پرده ي دل بركشيد

كاي ترا جا برفراز پشت من

پيش دشمن وا چه خواهي مشت من؟!

كام اگر خشكست، گامم سست نيست

تا ترا بر دوش دارم، آب چيست؟!

تشنه ي آبم، ولي دريا دلم

جانب دريا مخوان از ساحلم

اي تو شط و بحر و اقيانوس من

جز تو حرفي نيست در قاموس من!

بر تنش از بس كه تير آمد فرود

بي ركوع آمد تن او در سجود!

چون فتاد آن سرو قامت بر زمين

شد به پا شور قيامت در زمين

بسكه از جام بلا، سرمست شد

هم ز پا افتاد و، هم از دست شد!

عمر او، در پرده ي اسرار بود

در عدد با دل به يك معيار بود

يعني آن دم كو به سوي دوست راند

قلب عالم از تپيدن بازماند!

عرياني خوشست!

چون كه عباس، گرمي هنگامه ديد

خون غيرت در رگ جانش دويد

گفت با خود:

با مرد بايد بود، مرد!

خوش بود از مرد، استقبال درد

چون به جانش، آفتاب عشق تافت

در حريم باده خواران، بار يافت

دست شوقش، دامن ساقي گرفت

وز كفش جام هو الباقي، گرفت

گفت: خواهم در رهت قربان شدن

ترك هستي گفتن و، عريان شدن!

ساقي از روي عنايت، خنده كرد

كشت عابس را و، از نو زنده كرد!

گفت: كاي آشفته حال پاكباز

زود آوردي به ما، روي نياز!

اين چه راه و رسم مستي كردنست

كي زمان ترك هستي كردنست؟

گفت: اي جانم فداي جان تو

دست كي بردارم از دامان تو؟

كربلا جز سرزمين عشق نيست

مذهب من: غير دين عشق نيست!

خواهم اينك در دل آتش شدن

چون طلاي ناب، پاك از غش شدن

ديد ساقي مستيش افزون شده ست

پاك از عشق خدا مجنون شده ست

بهر جانبازي ز جان آماده است

خود نخورده باده، مست افتاده است!

تا دل او بيش از ين بايد به درد

رفت

و فرمان شهادت مهر كرد

رفت عريان سوي ميدان بي شكيب

كاين منم من: عابس بن بوشبيب

بسكه كشت و ريخت خون از حد فزون

كشتي خود ديد در گرداب خون

لاجرم رو جانب احباب كرد

جمله را از گفته اش، بيتاب كرد

گفت: اي دُردي كشان مي پرست

پاي بايد زد به فرق هر چه هست

راه كوتاه ست و منزل بس قريب

يك قدم مانده ست تا كوي حبيب

چو علم از شوق دل افراشتم

اين قدم را، زودتر برداشتم!

شوق او از كف عنان من ربود

و آن زره انداختن، از من نبود!

دست اگر از خويش افشاني، خوشست

جامه بيرون كن، كه عرياني خوشست!

يا حبيب!، نذر حبيب بن مظاهر

چون كه او خوان تجلي چيده ديد

خود بساط عمر را، برچيده ديد

گفت با آن والي ملك وجود

حكمران عالم غيب و شهود:

تو حسيني، من حسيني مشربم

عشق پرورده ست در اين مكتبم

تو اميري، من غلام پير تو

خار اين گلزار و، دامنگير تو

از خدا در تو مظاهر ديده ام

من خدا را در تو، ظاهر ديده ام

گر حبيبي تو، بگو من كيستم؟!

تو حبيب مطلقي، من نيستم!

عاشقان را، يك حبيب ست و توئي

از ميان بردار آخر اين دوئي

رخصتم ده تا به ميدان رو كنم

رو به ميدان لقاي او كنم

رخصتش داد آن حبيب عالمين

سرور و سرخيل مظلومان، حسين

كرد آن سر حلقه ي اهل يقين

دست غيرت را برون از آستين

ديد محشر را چو در بالاي خون

زورق خون راند در درياي خون

در تنش گلزخم خون، گل كرده بود

در بهار او، جنون گل كرده بود

رفت و جان خود فداي دوست كرد

آن نكومرد، آنچه را نيكوست كرد

نخل پير كربلا، از پا فتاد

سروها را، سرفرازي ياد داد

زير لب مي گفت آن دم با حبيب:

يا حبيبي! يا حبيبي! يا حبيب!

در غروب آفتاب عمر من

يافت فصل خون كتاب عمر من!

اين كتاب از عشق تو

شيرازه يافت

اعتباري بيش از اندازه يافت

بار عشقت، قامتم را راست كرد

در حق من، آنچه را مي خواست كرد!

ناله ام را، رخصت فرياد داد

ديده را، بي پرده ديدن ياد داد!

پرده بالا رفت و، ديدم هست و نيست!

راستي، ناديدنيها ديدنيست!

الله اكبر!

روز عاشورا، كه روز عشق بود

جان ياران پر ز سوز عشق بود

بانگ مي زد ساقي بزم بلا

عاشقان را، آشكارا و برملا

كاي گروه باده خواران اَلَست!

بايد از جام بلا گرديد، مست

از در و ديوار مي بارد بلا

تا كند خيل شما را، مبتلا!

باده خواران!

همدم ساقي شويد

سرخوش از جام هوالباقي شويد

همتي!

هنگام مستي كردنست

وقت رو سوي بلا آوردنست

نيست هشياري ز سرمستان، روا

ترسم از يزدان بدا آيد، بدا!

باده خواران گرد او گشتند جمع

جانشان پروانه شد برگرد شمع

هر كرا در حد خود مي ريخت مي

تا كند اين راه را، مستانه طي

تا مبادا مستيش افزون شود

حالتش از باده، ديگرگون شود

مستي اكبر ز ياران، بيش بود

جام را، از دست ساقي مي ربود!

هر چه مي در ساغرش مي ريخت، او

مي شنيد از او كه: ساقي! باده كو؟

ساغرم پر كن دمادم از شراب

تا كند هر ذره ام را آفتاب

كي توان سرمست شد زين يك دو جام؟!

باده نوشي خوش بود، اما مدام

خوش بود با مي، مدام آميختن

باده را دائم به ساغر ريختن

مي كه بي اندازه باشد، خوشترست

مرد اين ميدان، علي اكبرست!

ساقي دانا دل صافي ضمير

گفت با او: هر چه خواهي باده گير!

آنقدر مي از سبوي هر، كشيد

تا كه رنگ او گرفت و، هو كشيد!

رو سپس بر جمع ميخواران نمود

پرده از راز دل خود، بر گشود

كاي گروه باده خواران! الوداع

ترسم اين مستي، مرا آرد صداع!

صحتم، آهنگ بيماري كند

مستيم، رو سوي هوشياري كند

ترك جان گفتن، به مستي خوشترست

بهر او مردن، ز هستي خوشترست

اين بگفت و، سوي ميدان رو نهاد

پا به

ميدان لقاي او، نهاد

هستي موهوم را، معدوم كرد

خويش را، قرباني قيوم كرد

رفت بيرون از جهات و از قيود

طلعت حق گشت در چشم شهود!

چون حسين اين جلوه را نظاره كرد

جامه بر تن از تحير، پاره كرد

كاين چه رسم عشقبازي با خداست؟!

اكبرست اين در تجلي، يا خداست؟!

چون شنيد اني انا الله از درون

كرد خود نعلين را، از پا برون

سربرهنه جانب ياران دويد

پابرهنه سوي ميخواران دويد

كاينك اكبر در تجلي گاه اوست

ديگر اكبر نيست آنجا، بلكه هوست

هر چه مي بينيد، آيات ويست

عالم امكان، ظهورات ويست

در فناي ما، بقا دارد حضور

لاي ما، الا درآرد در ظهور

بنگريد اي باده خواران آشكار

در جمال اكبرم، رخسار يار

هر كرا ميل تماشاي خداست

رو كند آنجا، كه طور كبرياست!

جمله مست از جام آگاهي شدند

باده خواران، اكبر اللهي شدند!

هر كه از آن باده، ساغر مي كشيد

نعره ي الله اكبر مي كشيد!

زان سپس در عرصه ي غيب و شهود

ذكر تسبيح ملك، تكبير بود!

خاطر خواه باش!

روز عاشورا به پاي خم غنود

هر حريف باده پيمائي كه بود

آستين افشان و پا كوبان و مست

شسته دست از غير جانان، هر چه هست

جمله از جام بلا، صهبا زده

پرده هاي غيب را، بالا زده!

غير ساقي، هيچ هشياري نبود

جام، مالامال و مي خواري نبود

غير او بزم بلا، ساقي نداشت

در خور جام هو الباقي نداشت

آن خم لبريز، شد لبريزتر

آتش عشق خدائي، تيزتر

واندر آن خم، باده ي ناب بلا

همچنان بر ما سوا مي زد صلا

ليك منظورش بجز ساقي نبود

كز حريفان غير او، باقي نبود

ساقي، آن منظور صهباي بلا

زد دل خود را به درياي بلا!

از خم آن ميخواره، صهبانوش شد

رشگ اقيانوس، دريانوش شد!

كرد آن خم را ز مي ساقي تهي

وجه باقي، آن مي باقي، تهي

كآن خُم مي، در خور مستي نبود

در خور ميخواره ي هستي نبود!

قتلگاه از

نور، رشك طور شد

مصحف فرش، آيه هاي نور شد!

شد حريم كبريائي، قتلگاه

آه ازين فر خدائي، آه! آه!

جبرئيل آورد پيغامي ز دوست

تا بدو گويد كه حق مشتاق اوست

گفت با خود كاين حريم كبرياست!

پس حسيني را كه مي جويم، كجاست؟!

پاسخ آمد كاين گرانجاني ز چيست؟!

ديده واكن! تا ببيني دوست كيست

نيست اينجا، فرق بين ما و او

نك بيا پيغام ما، با ما بگو!

جبرئيل از اين سخن در شرم شد

پاي تا سر شعله از آزرم، شد

تا نسوزد، شهپر خود را گشود

پر زنان مي گفت كاي رب ودود!

كرده اي مست از مي آگاهيم

روشن از اشراق ثاراللهيم

جلوه ات، پروانه مي سازد ز شمع!

مي شود پروانه اينجا، شمع جمع!

وارهانيدي مرا از گمرهي

اللهي و، كسوت ثاراللهي؟!

جبرئيل از اين نمط گويد سخن

بهر من ديگر چه ماند! واي من!

بزم حق را نيست ساقي، جز حسين

نيست آري وجه باقي، جز حسين

هر چه خواهي باش، خاطرخواه باش!

بنده ي درگاه ثارالله باش

بهروز سپيدنامه
نينوا

باز، اين دل، اين دل طوفانيم

مي برد تا بي سر و سامانيم

انتظاري تازه دارد چشم من

مي شكوفد خوشه هاي خشم من

در عزاي آل شبنم، سوختم

آه! اي اندوه مبهم، سوختم!

سوختم، آتش گرفتم، واي من

مي تراود كربلا از ناي من

آه اي من! اي من گمگشته ام!

باز امشب كربلائي گشته ام

زينب اينجا، بس غريب افتاده است

خطبه هايش، بي نصيب افتاده است

خطبه يعني: اعتراض آتشين

خطبه يعني: درد زين العابدين

خطبه يعني: همچو زينب، استوار

با تبسم ايستادن پاي دار

خطبه يعني: تشنگي آموختن

در كنار آب، لب را دوختن

خطبه يعني: زن حريم پاكيست

جلوه اي از حجب و از بي باكيست

آنكه مست از باده ي تلخ شب ست

آشنا كي با صداي زينب است؟

حكيم قاآني شيرازي (قاآني)
اهل درد

كسي راز اين پرده داند درست

كه بي پرده جان برفشاند درست

تني گردد آگه ز سر خداي

كه از جان و دل سر نمايد فداي

پسر را اگر كشته بيند به پيش

غم دل نهان دارد از جان خويش

وگر خسته بيند برادر به تيغ

بندد زبان از فسوس و دريغ

چنين درد در خورد هر مرد نيست

كسي جز حسين اهل اين درد نيست

نديدي كه در عرصه ي كربلا

چسان بود صابر به چندين بلا؟!

لب تشنه جان داد نزد فرات

چو اسكندر از شوق آب حيات

ز يكسو تنش گشته آماج تير

ز يكسو شده خواهرانش اسير

زنان سيه پوش از خيمه گاه

سيه كرده آفاق از دود آه

سكينه به زنجير و زينب به بند

رقيه به غل، عابدين در كمند

چو برگ گل از غم، خراشيده روي

چو اوراق سنبل، پريشيده موي

ولي اينهمه ز جر، بي اجر نيست

كه زخمي كه جانان زند، زجر نيست

محمد علي رياضي يزدي
شور حسيني
اشاره

برو بو كن زمين كربلا را

كز آنجا بشنوي بوي خدا را

مگر اي كربلا خاك بهشتي

كه خامي مشكبو، عنبر سرشتي

اگر خاكي، به معجز، كيميائي

بهشتي، كعبه اي، عرض خدائي

زمين كعبه هم، چون كربلا نيست

كه او آغشته با خون خدا نيست

اگر خاك ترا دستي ببيزد

به جاي خاك، اشك و خون بريزد

اگر بستند بر اهل حرم آب

ترا اشك يتيمان كرد سيراب!

نه از آب فراتست اين نم تو

كه گريد آسمان زين ماتم تو

ترا ديگر چه حاجت بر فراتست

كه پيش اشك ما صد دجله ماتست

چه زيورها كه زيب سينه ي تست

چه گوهرها كه در گنيجه ي تست

يكي ياقوت خون حلق اصغر

يكي نافه ز مشكين موي اكبر

كنار بيدق سبزي نگونسار

فتاده دست عباس علمدار

درخشد چون ثريا در دل شب

چو مرواريد غلطان، اشك زينب

تو در گنجينه داري گوشواره

به ياد گوشهاي پاره پاره

از آن روزي كه او شد كربلائي

نهان شد در تو اوصاف خدائي

فلك

صد ماه و خورشيد ار برآرد

چو تو منظومه ي شمسي ندارد

بگو اي خاك با خورشيد گردون

ميا از حجله گاه شرق بيرون

كه اينجا روي ني خواهد درخشيد

سري روشنتر از صد ماه و خورشيد

كه يك ني آفتاب روز محشر

بلندست از زمين، الله اكبر!

كنار آفتاب و قله ي نور

سر ماه بني هاشم دهد نور

به گرد نيزه ي اين ماهپاره

كند گردش سر دهها ستاره

مگر ليلا به زلف او زده دست

كه ماه روي اكبر در خسوف ست؟

خداوندا! به اين انوار رحمت

به اين شيران ميدان شهامت

به اين خورشيد و اين ماه و ستاره

به اين تنهاي پاك پاره پاره

بدود خيمه هاي نيم سوزش

به خون جبهه ي عالم فروزش

كه: اين شور حسيني جاودان باد

جهان از يمن خونش در امان باد

مكتب عشق

اي حرمت قبله ي حاجات ما

ياد تو، تسبيح و مناجات ما

تاج شهيدان همه عالمي

دست علي، ماه بني هاشمي

ماه كجا، روي دلاراي تو؟!

سرو كجا، قامت رعناي تو؟!

ماه درخشنده تر از آفتاب

مطلع تو، جان و تن بوتراب

همقدم قافله سالار عشق

ساقي عشاق و، علمدار عشق

سرور و سالار سپاه حسين

داده سر و دست به راه حسين

عم امام و اخ و ابن امام

حضرت عباس، عليه السلام

اي علم كفر نگون ساخته!

پرچم اسلام، برافراخته!

مكتب تو، مكتب عشق و وفاست

درس الفباي تو، صدق و صفاست

مكتب جانبازي و سربازيست

بي سري، آنگاه سرافرازيست

شمع شده، آب شده، سوخته

روح ادب را، ادب آموخته

آب فرات از ادب تست، مات

موج زند اشك به چشم فرات

ياد حسين و لب عطشان او

وآن لب خشكيده ي طفلان او

تشنه برون آمدي از موج آب

اي جگر آب برايت كباب!

ساقي كوثر، پدرت مرتضيست

كار تو، سقائي كرب و بلاست

مشك پر از آب حياتت به دوش

طفل حقيقت ز كفت آب نوش

درگه والاي تو، در نشأتين

هست در رحمت و باب حسين

هر كه به دردي، به غمي شد دچار

گويد

اگر يكصد و سي و سه بار

اي علم افراخته در عالمين

اكشف يا كاشف كرب الحسين

از كرم و لطف، جوابش دهي

تشنه اگر آمده، آبش دهي

چون نهم ماه محرم رسيد

كار بدانجا كه نبايد، كشيد!

از عقب خيمه ي صدر جهان

شاه فلك جاه ملك پاسبان

شمر، به آواز ترا زد صدا

گفت:

كجائيد بنو اختنا؟!

تا برهانند ز هنگامه ات

داد نشان، خط امان نامه ات

رنگ پريد از رخ زيباي تو

لرزه بيفتاد بر اعضاي تو

من به امان باشم و، جان جهان

از دم شمشير و سنان، بي امان؟!

دست تو نگرفت امان نامه را

تا كه شد از پيكر پاكت جدا

مزد تو، زين سوختن و ساختن

دست سپر كردن و سر باختن:

دست تو شد، دست شه لا فتي

خط تو شد، خط امان خدا

پنج امامي كه ترا ديده اند

دست علم گير تو، بوسيده اند

چشم خداوند چو دست تو ديد

بوسه زد و، اشك ز چشمش چكيد

با لب آغشته به زهر جفا

بوسه به دست تو بزد مجتبي

ديد چو در كرب و بلا شاه دين

دست تو افتاده به روي زمين

خم شد و بگذاشت سر ديده اش

بوسه بزد با لب خشكيده اش

حضرت سجاد هم، آن دست پاك

بوسه زد و، كرد نهان زير خاك

حضرت باقر، به صف كربلا

بوسه به دست تو بزد بارها

مطلع شعبان همايون اثر

بر ادب تست دليلي دگر

سوم اين ماه، چو نور اميد

شعشعه ي صبح حسيني دميد

چارم اين مَه كه پر از عطر و بوست

نوبت ميلاد علمدار اوست

شد به هم آميخته از مشرقين

نور ابوالفضل و، شعاع حسين

وقت ولادت، قدمي پشت سر

وقت شهادت، قدمي پيشتر

اي به فداي سر و جان و تنت

وين ادب آمدن و رفتنت

مدح تو اين بس كه شه ملك جان

شاه شهيدان و، امام زمان

گفت به تو گوهر والانژاد:

جان برادر به فداي تو باد!

شه چو به قربان برادر رود

كيست (رياضي) كه فدايت

شود

محمد خليلي جمالي (مذنب)
شبي براي روز

نينوا با عشق عهدي تازه بست

دفتر عشاق را شيرازه بست

عشق، دلها را به هم پيوند زد

دست رد بر عقل پا دربند، زد

عاشقان، شب محفلي آراستند

از خدا، تنها خدا را خواستند

غيرت عشق خدا، عشق غيور

آفتاب شرق ايمان، كان نور

خواند خونين خطبه اي داغ و بليغ

داد آبي از زبان خود به تيغ

گفت با ياران حديث كار خويش

كرد روشن نقشه ي پيكار خويش

گفت: فردا روز در خون خفتنست

هر تن اينجا، بيسر و سر، بي تنست

دشمنان: غدار و بي دين و دلند

جاهل و بي هوش و از حق غافلند

خواهم اينك از شما بي قيد و بند

بگذريد از اين بيابان، بي گزند

قتل من، تنها مراد دشمنست

دشمن دون تشنه ي خون منست

هر كه دارد پاي دل دربند خويش

خوش رود نزد زن و فرزند خويش

چهره ي ماه بني هاشم شكفت

سرخ شد از غيرت و جوشيد و گفت:

بي تو ما را در جهان هستي مباد!

اينهمه بالائي و پستي مباد!

من ترا همخوي و خونم، خون تست

عقل من ديوانه و مجنون تست

اذن ده تا بر صف دشمن زنم

كافران را تيغ بر گردن زنم

در سياهي بركشم تيغ هلاك

زين خبيثان پاك سازم روي خاك

هر يك از ياران در آن بزم حضور

گفت ازين مضمون سخن با شوق و شور

صاحب خون خدا چون گل شكفت

صحبت اصحاب خود را چون شنفت

برده بالا زد ز روي سرنوشت

داد بر هر يك نشان باغ بهشت

شب، شبي پرماجرا و جوش بود

مست از جام شهادت، هوش بود

بود دور از خيمه ي شب، همچو روز

خيمه ي خورشيديانِ كفرسوز

خيمه پشت خيمه بسته بند بند

بود از هر خيمه آوائي بلند

خيمه ي زين العباد و زينبين

بود جفت خيمه ي سبز حسين

عشق در دل نقشه ي خون مي كشيد

دل در درون سينه در خون مي طپيد

زينب آنجا پاي تا سر گوش بود

هوش سر

پوشيده ي مدهوش بود

ناگهان از سينه آهي بركشيد

قصه ي فرداي عاشورا شنيد

زد به سر، دور آمد از صبري كه داشت

از حصار خيمه پا بيرون گذاشت

وا اخا گفت و چو دريا زد خروش

ديده، پر خونابه و دل، پر ز جوش

رفت و دامان برادر تاب داد

شرح احوال دل بي تاب داد

جيب طاقت چاك خورد از دست داغ

هوش رفت از هوش و دل شد بي دماغ

اشك در چشم خدابين حسين

رخ نهفت از شرم شيرين حسين

آسمان بر چهر زينب آب زد

شبنمي بر گونه ي مهتاب زد

هوش از خود رفته باز آمد به هوش

داشت شور ناله، اما شد خموش

ديد چون بي تابي خواهر، حسين

داد او را دل، دلي ديگر حسين

گفت هر كس عشقبازي مي كند

عشق، او را چاره سازي مي كند

از تو خواهم در بلا باشي صبور

كوه باشي پيش سيل ظلم و زور

كشته گشتن از بلا آسودنست

هر بلائي در نظام بودنست

خويش را كوچك بر دشمن مكن

لطمه بر صورت مزن، شيون مكن

راه ما، از راه تو هموارتر

كار تو، از كار ما دشوارتر

داغها را با تحمل چاره كن

دشمنان را زين روش، بيچاره كن

پرچم خون، بعد ما بر دوشت تست

جاي امن كودكان آغوش تست

زينب آن دم جسم و جاني تازه يافت

ناتوان بود و، تواني تازه يافت

رفت تا فردا شود گيتي فروز

شام را رسوا كند در پيش روز

شهاب موسوي آراني
اين عاشق شيدا كه بود

باز امشب مست مست افتاده ام

بيخبر از هر چه هست افتاده ام

ياد جانان، غافلم از خويش كرد

فارغم، از عقل دورانديش كرد

آشنا، جانم چو با جانانه شد

در جهان با غير او، بيگانه شد

هوشيارا! منعم از مستي مكن

پيش مستان، صحبت هستي مكن

هيچ داني عشق و مستي ساده نيست؟

مستي عاشق ز سكر باده نيست؟

خواب عاشق پيشه، بيداري بود

مستي او، عين هوشياري بود

كيست جز عاشق ز

سامان بگذرد؟

در ره جانانه از جان، بگذرد؟

سر فرود آرد به پيش راي دوست

افسر و سر، افگند در پاي دوست

دمبدم خواهد فناي خويش را

در فنا جويد، بقاي خويش را

جز حسين، اين عاشق شيدا كه بود؟

غير او، بر اين سر و سودا، كه بود؟

با سر خونين و جسم چاك چاك

سر نهاد آن عاشق شيدا، به خاك

با تبسم گفت: جانا! اين سرم

اين سر و، اين پاره پاره پيكرم

اين علي اكبر و، اين اصغرم

اين علمدار سپاه، اين لشكرم

هر چه بودم در رهت بي واهمه

ديده پوشيدم خدايا! از همه

عاشقان، اينگونه سودا مي كنند

تا به جانان، راه پيدا مي كنند

محمد كاظم كاظمي
هفتاد و دو تيغ!

اي دوزخ سفران! گاه دريغ آمده است

سر بدزديد، كه هفتاد و دو تيغ آمده است

طعمه ي تلخ جحيميد، گلوگير شده!

چرك زخميد- كه كوفه ست- سرازير شده!

فوج فرعونيد؟ يا قافله ي قابيليد؟!

ننگ محضيد، ندانم ز كدامين ايليد؟!

ره مبنديد! كه ما كهنه سواريم اي قوم!

سر برگشت نداريم، نداريم اي قوم!

حلق بر نيزه اگر دوخته شد، باكي نيست

خيمه تشنه ست، غمي نيست، گلاب آلوده است

خيمه تشنه ست، نه بيمار!

شراب آلوده است!

سجده بيمار، نه بيمار!

شراب آلوده ست!

آب اين باديه، خونست كه وانوشد كس

زهر باد آن آب كز دست شما نوشد كس

راه، سختست اگر سر برود نيست شگفت

كاروان با سر رهبر برود نيست شگفت

تن به صحراي عطش سوخته، سر بر نيزه

بر نمي گرديم زين دشت، مگر بر نيزه!

تشنه مي سوزيم با مشك درين خونين دشت

دست مي كاريم تا مرد برويد زين دشت

آي دوزخ سفران! گاه سفر آمده است

سر بدزديد كه هفتاد و دو سر آمده است

پرويز بيگي
پيشگامان رهايي

مي نويسم نامه اي با اشك و خون

از زبان داغداران قرون

كاروان اشك و محملهاي آه

در ميان لاله ها مي جست راه

لاله ها از سينه هاي چاك چاك

مي دميد از سينه ي گلگون خاك

بالهاي سوگ در پرواز بود

پرده هاي آه در آواز بود

كاروان را طاقت اين راه نيست

از دل زينب كسي آگاه نيست

دستها در آرزوي پيكرند

مرغكان عشق، بي بال و پرند

دشت مي گريد در آغوش غروب

واي از سيماي مدهوش غروب

ساقه هاي نيزه، گل داده ست آه!

دستها، هر سوي افتاده ست، آه!

مي دود در لاله ها خون حسين

واي از رخسار گلگون حسين

زينب و بدرود مهمانان خاك

زينب و گلزخمهاي چاك چاك

جامه هاي زخم بر اندامشان

پيشگامان رهائي، نامشان

هر طرف سروي به خاك افتاده است

وين طلوع سرخ هر آزاده است

پيشگامان، ارغواني گشته اند

لاله رويان، جاوداني گشته اند

علي موسوي گرمارودي
چشمان عليست در نگاهش!

مستوره ي پاك پرده ي شب!

اي پرده ي كائنات، زينب!

اي جوهر مردي زنانه

مردي ز تو يافت پشتوانه

اي چادر عفت تو لولاك

از شرم تو شرم را جگر، چاك!

يك دشت شقايق بهشتي

بر سينه ز داغ و درد، كشتي

اي بذر غم و، شكوفه ي درد

بر دشت عقيق خون، گل زرد!

افراشته باد قامت غم!

تا قامت زينب ست پرچم

از پشت علي، حسين ديگر؟

يا آنكه عليست زير معجر؟!

چشمان عليست در نگاهش

توفان خداست، ابر آهش

در بيشه ي سرخ، غم نوردي

سرمشق كمال، شيرمردي

آن لحظه ي داغ پر فروزش

آن لحظه ي درد و عشق و سوزش

آن لحظه ي رفتن برادر

آن دم كه طپيد عرش اكبر

آن لحظه ي واپسين رفتن

در سينه ي دشت تفته، خفتن

آن لحظه ي دوري و جدائي

آن آن اراده ي خدائي

چشمان علي ز پشت معجر

افتاده به ديدگان حيدر!

خورشيد ستاده بود بيتاب

و آن ديده ي ماه، غرقه ي آب

يك بيشه نگاه شير ماده

افتاده به قامت اراده

اين سوي، غم ايستاد والا

آن سوي، شرف بلندبالا

درياي غم ايستاد، بي موج

در پيش ستيغ رفعت و اوج

اين، دشت شكيب و غمگساري

آن، قله ي اوج استواري

اين، فاطمه در علي ستاده

وان، حيدر

فاطمي نژاده

شمشير فراق را زمانه

افكند، كه بگسلد ميانه!

خورشيد شد و، شفق بجا ماند

اندوه، سرود هجر برخواند

اين ماند، كه با غمان بسازد

وان رفت، كه نرد عشق بازد

از قامت او دو نيزه كم شد!

اي تشنه ي عشق روي دلبند!

برخيز و به عاشقان بپيوند

در جاري مهر، شستشو كن

وانگاه ز خون خود وضو كن

زان پا كه درين سفر درآئي

گر دست دهي سبكتر آئي

رو جانب قبله ي وفا كن

با دل سفري به كربلا كن

بنگر به نگاه ديده ي پاك

خورشيد به خون تپيده ي خاك

عباس علي، ابوالفضائل

در خانه ي عشق كرده منزل

اي سرو بلند باغ ايمان!

وي قمري شاخسار احسان

دستي كه ز خويش وا نهادي

جاني كه به راه دوست دادي!

آن، شاخ درخت با وفائيست

وين، ميوه ي باغ كبريائيست

رفتي كه به تشنگان دهي آب

خود گشتي از آب عشق، سيراب

آبي ز فرات تا لب آورد

آه از دل آتشين برآورد

آن آب ز كف: غمين فرو ريخت

وآن آب دو ديده با وي آميخت

برخاست ز بار غم خميده

جان بر لبش از عطش رسيده

بر اسب نشست و، بود بي تاب

دل در گرو رساندن آب

ناگاه يكي دو روبه خرد

ديدند كه شير آب مي برد

آن آتش حق خميد بر آب

وز دغدغه و تلاش، بي تاب

دستان خدا ز تن جدا شد

و آن قامت حيدري دو تا شد

بگرفت به ناگزير، چون جان

آن مشك ز دوش خود به دندان

و آنگاه به روي مشك، خم شد

وز قامت او دو نيزه كم شد!

جان در بدنش نبود و مي تاخت

با زخم هزار نيزه مي ساخت

از خون، تن او به گل نشسته

صد خار بر آن ز تير، بسته

دلشاد، كه گر ز دست شد دست

آبيش براي كودكان هست

چون عمر گل، اين نشاط، كوتاه

تير آمد و مشك بردريد، آه!

اين لحظه چه گويم او چها كرد

تنها، نگهي به خيمه ها كرد!

اي مرگ!

كنون مرا به بر گير

از دست شدم كنون، ز سر گير

مي گفت و بر آب و خون، نگاهش

وز سينه ي تفته بر لب آهش

خونابه و آب بر مي آميخت

وز مشگ و بدن به خاك مي ريخت

چون سوي زمين خميد آن ماه

عرش و ملكوت بود همراه

تنها نفتاد بوفضائل

شد كفه ي كائنات، مايل

حق، ساقي خويش را فراخواند

بر كام زمانه تشنگي ماند

در حسرت آن كفي كه برداشت

از آب و، فرو فكند و، بگذاشت

هر موج به ياد آن كف و چنگ

كوبد سر خويش را به هر سنگ

كف بر لب رود و، در تكاپوست

هر آب رونده در پي اوست

چون مه، شب چارده برآيد

دريا به گمان، فراتر آيد

اي بحر! بهل خيال باطل

اين ماه كجا و بوفضائل؟

گيرم دو سه گام، برتر آئي

كو حد حريم كبريائي؟

حبيب بيگي
داغ، سنگين بود

غروب بود، و افق حرفهاي گلگون داشت

ز تير فاجعه، زينب دلي پر از خون داشت

غروب بود و غريبانه خيمه ها مي سوخت

كرانه، چشم بدان حزن بيكران مي دوخت

نسيم، گيسوي خون را دمي تكان مي داد

به اين بهانه، گل زخم را نشان مي داد

دل شكسته ي زينب، شكسته تر مي گشت

چو چشم طفل به سوداي آب، تر مي گشت

فتاده بود ز اوج فلك، ستاره ي عشق

شكسته بود به يك گوشه، گاهواره ي عشق

ستاده اسب و، شكوه سوار را كم داشت

افق به سوگ شقايق لباس ماتم داشت

در آن غروب كه ايات عشق شد تفسير

در آن ديار كه رؤياي اشك شد تعبير:

حماسه بود كه از بطن خاك و خون مي رست

سرشك بود كه زخم ستاره را مي شست

به روي دست و سر و پاي، باره مي راندند

هزار باره به نعش ستاره مي راندند

نبود دست، كه گيرد ستاره در آغوش

ميان تير، تن پاره پاره در آغوش

نبود دست كه بيرون ز

زخم آرد تير

به خيمه آب رساند، اگر گذارد تير!

سوار آب چو پرواز را تجسم كرد

چه صادقانه بدان زخمها تبسم كرد

ز خون لاله تمام كرانه رنگين بود

خميده بود افق بسكه داغ، سنگين بود

هزار زخم به عبرت چو چشم، وامانده ست

كه عشق، بيسر و دست و كفن رها مانده ست

فراز با همه قامت، فرود آمده بود

قيام، حمد كنان در سجود آمده بود

صداي سوگ ز محمل به آسمان مي رفت

دراي، مرثيه خوان بود و كاروان، مي رفت!

حسين صفوي پور (قيصر)
نماز آخر

هلا كه از طپش سينه ي زمان پيداست

كه نبض فاجعه، هنگام ظهر عاشوراست

به دشت كرب و بلا حرف، حرف خنجر بود

تمام دشت پر از لاله هاي پرپر بود

سوار عشق، تكاور به دشت خون مي راند

نماز آخر خود را به پشت زين مي خواند

نگاه تا كه به گل ميخ خيمه ها مي دوخت

ز تاب درد، گل زخم سينه اش مي سوخت

درون خيمه حكايت ز سوگواري بود

سرشك ديده سوي گاهواره جاري بود

تب كشنده ز سوز عطش نشان مي داد

كه داشت تشنه در آن گاهواره، جان مي داد

«به گرد چهره ي خورشيد، هاله ي غم بود»

فضال چرخ پر از درد و داغ و ماتم بود

زنان ز خيمه به رفتن شتاب مي كردند

از آن سوار تقاضاي آب مي كردند

زمين نشسته به خون در عزاي اين منظر

زمان ستاده و اين صحنه را تماشاگر

كه پاي ساقي لب تشنه در ركاب نهاد

روند حادثه را در مسير آب نهاد

نگاه زينب غمگين به گرد راهش بود

اميد، شعله ي برقي كه در نگاهي بود

كنار علقمه آن گل شكوفه ي اميد

صداي فاطمه را با دو ديده ي تر ديد

حضور آب، عطش از درون او سر كرد

نگاه ژرف به درياي سينه گستر كرد

چو پاي بر سر درياي بيكرانه گذاشت

هلال خشك لبش داغي

عطش برداشت

به آب چون نظر افكند روي اصغر ديد

به پيش منظر چشمش جهان سيه گرديد

وفاي عهد و لب تشنه ي علي اصغر

بياد آمدش آن ماه هاشمي منظر

چكيد قطره ي اشكش ز چشم او بر آب

كه آب در بر آن قطره شد ز خجلت آب

شد از شريعه برون، مشك آب بر دوشش

نواي ضجه ي اطفال مانده در گوشش

كه راه از همه سو بر جناب او بستند

به تيغ و تير و سنان و جان او خستند

سوار عشق چو بي دست و سر به خون غلتيد

ز هم گسست به يكباره رشته ي اميد

چو شب به پهنه ي آفاق سايه گستر شد

به باغ ديده، گل انتظار پرپر شد

به رهروان كه غريبانه راه مي جستند

نشان كشته ي خود را ز ماه مي جستند

ستاره ها به سر انگشت اشاره مي كردند

نظاره بر بدني پاره پاره مي كردند!

روايت (قيصر) ازين سوگ، واي واي كنيم

ز داغ تشنه لبان گريه، هاي هاي كنيم

حسين فريد زاده
دست داد!

چشمه ي چشمم دگر خشكيده است

اين چه قحطاب ست كاندر ديده است؟!

هر چه اين دل ناشكيبي مي كند

اشك هم با من غريبي مي كند

مويه ها ناخن به جانم مي كشند

آتش اندر استخوانم مي كشند

يك بغل حسرت در آغوش منست

كوله بار درد بر دوش منست

حسرت آن جان جان افزاست، اين

درد عشق آن خدا سيماست، اين

آنكه مهر از چهر او افروخته ست

چهره ها از مهر او افروخته ست

در سخاوت، هيچ همتائي نداشت

جز وفاداري، تمنائي نداشت

چون كه خالي بود دستش، دست داد

جرعه اي بر عاشقان مست داد

عبدالجبار كاكائي
موج نام كيست اين؟

باز هم پژواك گام كيست اين؟

بر علمها موج نام كيست اين؟

عقلها، مست جنون كيستند؟

عشقها گريان خون كيستند؟

بر علمها پاره هاي دل چراست؟

موج نام يا ابافاضل چراست؟

كوچه ها از دسته ها يكدست شد

باد از بوي علمها مست شد

(اندك اندك بوي مستان مي رسند)

(اندك اندك بت پرستان مي رسند)

كوچه اي از سينه هاتان واكنيد

(نك بتان با آبدستان مي رسند)

دف زنان، رقصان و واويلا كنان!

نرم نرمك، بند گيسو وا كنان!

بيخبر از بندها، پيوندها

درو اندازند، گيسوبندها!

بيخبر از عقلهاي خانگي

عشق مي ورزند با ديوانگي

تكيه در بوي شهادت، بوي خون

موج گيسو، موج رگ، موج جنون!

يك طرف، بوي علمها مي وزد

يك طرف، طوفان غمها مي وزد

باز هم پژواك گام كيست اين؟

بر علمها موج نام كيست اين؟

غلامرضا سازگار (ميثم)
يا حبيب!

باز سيناي دلم را طورهاست

باز در ناي وجودم شورهاست

كيست كامشب در تكلم با منست؟

با منست اين يار شيرين، يا منست؟

كيست كامشب شور و حالم مي دهد؟

وعده ي صبح وصالم مي دهد

چند كوشي بر مداوا اي طبيب؟

درد من باشد غم روي حبيب

بوده هر شب ورد و ذكرم با حبيب

(يا حبيبي!

يا حبيبي!

يا حبيب!)

سينه ام، مشتاق پيكان بلاست

پير عشق من، حبيب كربلاست

آن جوانمردي كه آمد پير عشق

عاشق، اما عاشق شمشير عشق

تشنه، اما از همه سيراب تر

پير، اما از همه شاداب تر

آن چنان گرديده محو روي دوست

كه ز شوق او نمي گنجد به پوست

ساخته از آتش و خون، ساز و برگ

جنگ را كرده بهانه، بهر مرگ

دست از جان شسته، قيد تن زده

دوست گشته، بر صف دشمن زده

پيش تير و نيزه و شمشير و سنگ

بر لبش بانگ رجز در حال جنگ:

كاي گروه از محبت بي نصيب

من حبيبم، من حبيبم، من حبيب

خشم حق گرديد ظاهر، بنگريد

جنگ فرزند مظاهر بنگريد

هان مخوانيدم نزار و پيرمرد

شيرمردم، شيرمردم، شير مرد!

شرط ما در وصف جانان خواستن

بود ز

اول، رخ به خون پيراستن

كيست تا در ساغر من خون كند؟

چهره از خون سرم گلگون كند؟

آنكه سوزاند مرا حاصل، كجاست؟

منت قاتل كشم، قاتل كجاست؟

تشنه و مظلوم و تنها و غريب

شد حبيبي، كشته ي راه حبيب

تا ابد از خلق و خلاق ودود

بر حسين و بر حبيب او درود!

جلال الدين همايي (سنا)
ورق در ورق!

الا اي فروزنده دل آفتاب!

به جسم شهيدان سبكتر بتاب

شهيدان قربان گه راستين

فشانده به حق بر دو كون آستين

جگر گوشگان پيمبر همه

گل باغ زهراي اطهر، همه

جگر گوشه هاي رسول خدا

زده تشنه در موج خون، دست و پا

ز خون شهيدان، زمين سرخ پوش

ز آه يتيمان، فلك در خروش

ازين سرزمين تا به روز شمار

نرويد، مگر لاله ي داغدار

تنوريست از كينه، افروخته

سر و دست پاكان در آن سوخته

برين شعله ور آتش خانه سوز

مزن دامن اي مهر گيتي فروز!

تو افزون مكن تاب اين گرمگاه

به نرمي بيفزا، ز گرمي بكاه!

ز تو رحمت و مهرباني سزاست

ترا مهر خوانند، مهرت كجاست؟!

نبيني تن نوگلان، چاك چاك

برهنه فتاده ست در خون و خاك؟!

دوم مصحف كار فرماي حق

پريشان به هر سو، ورق در ورق!

قلم رفته از خنجر آبدار

چه بر شيرمردان، چه بر شيرخوار!

نداري اگر پاس تيمارشان

مكن گرم، بازار آزارشان!

گزندش مده! زاده ي مصطفيست

ستم بر پيمبر، ستم بر خداست

تو روشن كن بزم آب و گلي

زدوده رواني و، روشندلي

به خيره سران باز نه خيرگي

نزيبد ز روشندلان، تيرگي

بر افتادگان، سرگراني مكن

تو روشندلي، تيره جاني مكن

تجلي گه عاشقان خداست

قدم سست كن، عرصه ي كربلاست

سر بي تن و جسم بي سر شده

به درياي خون در، شناور شده

ز طوفان اين لجه ي سهمگين

سبك بگذر اي كشتي آتشين!

نترسي كه آه دل دردمند

بسوزد ترا چون بر آتش، سپند؟!

ز طوفان آه دل سوخته

مشو ايمن اي شمع افروخته!

نماند نشاني ازين دستگاه

نه گردون بماند، نه خورشيد و ماه

(سنا)!

زين مصيبت فرو بند لب

برين در

نگهدار، شرط ادب

مخبر فرهمند
بزم الست

متاب امشب اي مه! كه اين بزمگاه

ندارد دگر احتياجي به ماه

زهر سوي مهپاره اي تابناك

درخشد چو خورشيد بر روي خاك

به هر گوشه، شمعي برافروخته

ز هر شعله، پروانه ها سوخته

همه جرعه نوشان بزم الست

تهي كرده پيمانه، افتاده مست

به پايان رسانيده پيمان خويش

همه چشم پوشيده از جان خويش

نه تنها ز جان، بلكه از هر چه هست

بجز دوست، يكباره شستند دست

دگر تا جهانست بزمي چنين

نبيند به خود آسمان و زمين

متاب امشب اين گونه اي نور ماه!

براين جسم مجروح و عريان شاه

فلك! شمع خود را تو خاموش كن

جهان را در اين غم سيه پوش كن

بپوشان تو امشب رخ ماه را

مگر ساربان گم كند راه را!

مبادا كه از بهر انگشتري

به غمها فزايد غم ديگري!

حسين مسرور
موج خون

نكوتر بتاب امشب اي روي ماه

كه روشن كني روي اين بزمگاه

بسا شمع رخشنده ي تابناك

ز باد حوادث فرو مرده پاك

حريفان به يكديگر آميخته

صراحي شكسته، قدح ريخته

به يك سوي، ساقي برفته ز دست

ز سوي دگر مطرب افتاده مست

بتاب امشب اي مه! كه افلاكيان

ببينند جانبازي خاكيان

مگر نوح بيند كزين موج خون

چسان كشتي آورد بايد برون؟!

ببيند خليل خداوندگار

ز قرباني خود شود شرمسار!

كند جامه موسي به تن، چاك چاك

عصا بشكند بر سر آب و خاك

مسيحا ببيند گر اين رستخير

صليب و سلب را كند ريز ريز

محمد سر از غرفه آرد برون

ببيند جگرگوشه اش غرق خون

علي معلم
گل كرد خورشيد

روزي كه در جام شفق، مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها، گل كرد خورشيد

شيد و شفق را چون صدف در آب ديدم

خورشيد را بر نيزه، گوئي خواب ديدم!

خورشيد را بر نيزه، آري اين چنينست

خورشيد را بر نيزه ديدن سهمگينست

من زخم خوردم، صبر كردم، دير كردم

من با حسين از كربلا شبگير كردم

آن روز در جام شفق، مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد

فريادهاي خسته سر بر اوج ميزد

وادي به وادي خون پاكان موج ميزد

بي درد مردم ما، خدا! بيدرد مردم

نامرد مردم ما، خدا! نامرد مردم

از پا حسين افتاد و، ما بر پاي بوديم!

زينب اسيري رفت و، ما بر جاي بوديم!

از دست ما بر ريگ صحرا نطع كردند

دست علمدار خدا را قطع كردند

نوباوگان مصطفي را سر بريدند!

مرغان بستان خدا را پر بريدند!

در برگ ريز باغ زهرا، برگ كرديم!

زنجير خائيديم و صبر مرگ كرديم!

چون بيوگان، ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان اين خون تا قيامت ماند بر ما!

روزي كه در جام شفق مل كرد خورشيد

بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد

محمد علي صفير (صفير)

كو خداوند حرم؟

از خروش اسب شاهنشاه عشق

زلزله افتاد در خرگاه عشق

بانوان از خيمه بيرون ريختند

در زمان، شور نشور انگيختند

ريختند اختر به روي آفتاب

يا كه افشاندند بر گلها، گلاب

ديده ها از اشك خونين، پر همه

گنج دامن پبر ز لعل و در، همه

سيل اشك و، تير آه تيزپر

اين گذشت از چرخ و، آن يك از كمر

گلرخان بر برگ گل، شبنم زدند

گرد اسبش حلقه ي ماتم زدند

دختران يك سوي و ديگر سو، زنان

بر سرو بر پيكرش، بوسه زنان

پيكرش در زير بوسه گشت گم

پايمال بوسه، از سر تا به دم

دخت حيدر زان ميان كردش خطاب

كآسمانا! گو كجا شد آفتاب؟!

راست برگو، كو خداوند حرم؟!

گو كجا شد آن

امام محترم؟!

ماتم شه آتشي افروخته

كز فروغش خرمن مه، سوخته

ابوالحسن ورزي
عمر سرمدي

اي حسين!

اي سرور آزادگان

اي پناه جمله ي افتادگان

اي شده سرمشق جانبازان همه

مايه ي فخر سرافرازان همه

دل ز جان برداشتن آسان نبود

كس بجز تو مرد اين ميدان نبود

چو جهان، آشفته از بيداد شد

ناله ي آزردگان، فرياد شد

خرمن آزادگي بر باد رفت

مردمان را مردمي از ياد رفت

روزگار حق پرستان تيره شد

حق كشي بر حق پرستي چيره شد

چون به سر شور شهادت داشتي

مرگ را عمر ابد انگاشتي

جنگ تو، پيكار نيكي با بديست

مرگ در اين جنگ، عمر سرمديست

هر كه در اين عرصه جانبازي كند

گر ز پا افتد، سرافرازي كند

زنده ماندن گر به شرط بندگيست

مردن آزادمردان، زندگيست

بردگي را، نيستي از هست تست

پرچم آزادگي در دست تست

گرچه در ظاهر شكستت داده اند

جام پيروزي به دستت داده اند

گر جهان چندي به كام ظالمست

كفر، محكومست و ايمان، حاكمست

پيش چشمت، پاره هاي جان تو

جان فدا كردند با فرمان تو

اشتياق مرگ چون بيشي گرفت

هر يكي بر ديگري پيشي گرفت

تا بنوشد زودتر اين نوش را

مي گشود از بهر مرگ آغوش را

ديدي از بس يكه تازي مي كنند

گوئيا با مرگ، بازي مي كنند

چون حيات جاودان مي خواستند

مرگ خونين را به جان مي خواستند

گرچه بيمي در تو از ماتم نبود

مرگ فرزند و برادر، كم نبود

چون به قدرت خم نمي شد پشت تو

لاجرم كوبنده تر شد مشت تو

عشق تو، يك عشق پنهاني نبود

جز درخشان مهر يزداني نبود

خويشتن را شعله آسا سوختي

تا چراغ عشق را افروختي

تا دلي در ماتم تو سوخته ست

اين چراغ ايزدي، افروخته ست

حسين اسرافيلي
سردار خيمه ها

اگر چه ماه بني هاشمم همه خوانند

غلام اكبرم، اين را قبيله مي دانند

اگر امير سپاهم، ترا غلامم من

مطيع امرم و، شيداي آن امامم من

اجازه خواهم، ازين كفر تا سر اندازم

ميان معركه، تكبير حيدر اندازم

ركاب باره به پيكار اين خطر بندم

دوباره تيغ، چنان شيوه ي پدر، بندم

اگر

چه لايق جانبازي ركاب، نيم

به جلوه گاه تو، همدوش آفتاب نيم

پدر به گاه سفر، صحبت تمامت كرد

ترا سپرد و، مرا كمترين غلامت كرد

سفارش پدرست اين، نه جاي چون و چراست

خيام، تشنه و سردار خيمه ها، تنهاست

رسيده وقت بلي، فرصت سرافرازيست

وصيت پدرم، منتهاي جانبازيست

مخواه تشنه درين بحر موج دار، مرا

چو ماهي از دل اين آبها، كنار مرا

كشيده ام به خطر، شوق ماجراي شما

دوانده عشق، مرا تشنه پا به پاي شما

تو نوح مذهبي، اي كشتي نجات!

امام! بمان تو، تا كه بماند شرافت اسلام

جليل واقع طلب
يك نم غيرت!

داغ بارانست اينجا، باغ نيست!

هيچ كس در فصل ما، بي داغ نيست

ريگها از مخمل خون، سرخپوش

سينه سرخان، بال بالان در خروش

يك نفر خورشيد ما را سر بريد

تشنه لب، خون خدا را سر بريد

كاش دريا از غمت گر مي گرفت

ابر، يك نم غيرت از حر مي گرفت

كاش اقيانوسها خون مي شدند

آبها، همچون تو گلگون مي شدند

كاش باران يك نيستان ناله بود

تعزيت پرداز زخم لاله بود

آفتاب اي كاش در خون مي طپيد

از نگاه سبز گل خون مي چكيد

كاش ذهن آب، آتش مي گرفت

بركه ي مهتاب، آتش مي گرفت

ما هنوز آشفته ي زخم توايم

خشم در خون خفته ي زخم توايم

شعله در شعله، تب و تابيم ما

سوختن در سوختن آبيم ما

بيرقت بر دوش زخم لاله هاست

زخم تو آغوش زخم لاله هاست

آتشست آن زخم بر پيشانيت

رشك آبست آن همه عطشانيت

باز هم، از سينه ها خون مي چكد

از دل آئينه ها خون مي چكد

قصيده ها
محمد علي رياضي يزيدي
روح بزرگ

سلام ايزد منان، سلام جبرائيل

سلام شاه شهيدان به مسلم بن عقيل

به آن نيابت عظماي سيدالشهدا

به آن جلال خدائي، به آن جمال جميل

شهيد عشق كه سر در مناي دوست نهاد

به پيش پاي خليل خدا چو اسماعيل

بر آستان درش آفتاب، سايه نشين

به بام بقعه ي او ماه آسمان، قنديل

زهي مقام كه فرش حريم حرمت او

شكنج طره حورست و بال ميكائيل

سلام بر تو! كه دارد زيارت حرمت

ثواب گفتن تسبيح و خواندن تهليل

هواي گلشن مهرت، نسيم پاك بهشت

شرار آتش قهرت، حجاره ي سجيل

تو بر حقي و مرام تو حق، امام تو حق

به آيه [1] آيه ي قرآن و مصحف و انجيل

ببين دنائت دنيا، كه از تو بيعت خواست

كسي كه پيش جلال تو بنده ايست ذليل!

محيط كوفه، ترا كوچكست و روح، بزرگ

از آن به بام شدي كشته اي سليل خليل!

فراز بام، سلام امام دادي و، داد

ميان

لجه اي از خون جواب، شاه قتيل

به پاي دوست فكندي سر از بلندي بام

كه نقد جان بر جانان بود متاع قليل

شروع ƙǘ֘ʠخونين، كربلا ز تو شد

به نطق زينب كبري به شام، شد تكميل

محمد موحديان (اميد)
پيمان عشق

مسلم، طلايه دار قيام محرمم

نايب مناب سبط رسول مكرمم

تنها سفير رهبر آزادگان، حسين

بنيانگذار نهضت سرخ محرمم

در كاروان كرب و بلا، اولين شهيد

از دوده ي رسول گرانقدر خاتمم

رفتم به كوفه از پي پي ريزي قيام

آنجا كه خاست شور محرم ز مقدمم

در جاي جاي كوفه به جا مانده جاودان

داغ هزار خاطره از شرح ماتمم

با آن همه حمايت و اكرام، اي دريغ

يك تن نبود تا به حقيقت خورد غمم!

چندين هزار كوفي پيمان شكن، شكست

پيمان و، هيچ كس نشد از صدق، همدمم

غمها همه به يك طرف، اما غم حسين

بود آن زمان سرآمد غمهاي عالمم

داغ و فراق و غربت خويشم زياد رفت

تا سوي كوفه آمدنش شد مسلمم

افسوس! بهر بردن پيغام سوي او

يك تن نماند معتمد و يار و محرمم

جان باختم به راه وي و، دارم افتخار

اول شهيد خون خدا، فخر آدمم

در جنگ خصم و ياري رهبر، (اميد) گفت:

دارد خدا به قدرت خود سخت محكمم

محمود شاهرخي (جذبه)
ديباچه ي نيكويي

اي روي دل افرزوت، آئينه ي زيبايي

وي عشق جهان سوزت، سرمايه ي شيدايي

رخسار بديع تو، ديباچه ي نيكويي

اخلاق شريف تو، مجموعه ي زيبايي

دام دل مشتاقان، زلفت به دلاويزي

سرو چمن گيتي، قدت به دلارايي

گر سرو ترا گويم، زين گفته خجل گردم

كي سرو كسي ديده ست با اينهمه رعنايي؟!

گر ماه ترا خوانم، از عجز فرو مانم

زيرا كه ندارد ماه، اين جلوه و رخشايي

اي مهر سپهر حسن، اي ماه بني هاشم!

كي ماه كند هرگز با روي تو همتايي؟

در سوگ تو مي گريم، وز درد تو مي نالم

داغ تو، بدل دارم چون لاله ي صحرايي

در عقل نمي گنجد اين نكته كه در عالم

لب تشنه كسي ماند با منصب سقايي!

در وهم نمي آيد كز بهر خدا، مردي

از خصم نجويد كين در عين توانايي!

تا گشت جدا دستت، در راه رضاي دوست

چون

دست خدائي يافت والايي و بالايي

شد چشم فلك خيره، شد عقل ملك حيران

تا در تو پديد آمد، آن صبر و شكيبايي!

بيرون شدي از دريا، با كام و دهان خشك

آتش به دل درياست از آن دل دريايي

تا گشت دو تا از درد، آن قامت دلجويت

نام تو علم گرديد، در عالم يكتايي

در پيش امام خود، بودي چو كمين بنده

با حشمت سلطاني، با شوكت مولايي!

از حسرت داغ تو، در دامن خود هر شب

ريزد چو سرشك، انجم اين گنبد مينايي

گر (جذبه ي) مسكين را، در حشر نگيري دست

سر بر نكند آنجا، از غايت رسوايي

سروش اصفهاني
هديه ي زينب

زينب گرفت دست دو فرزند نازنين

مي سود روي خويش به پاي امام دين

گفت: اي فداي اكبر تو، جان صد چو آن

گفت: اي نثار اصغر تو، جان صد چو اين

عون و محمد آمده از بهر عون تو

فرماي تا روند به ميدان اهل كين

فرمود: كودكند و ندارند حرب را

طاقت، علي الخصوص كه با لشكري چنين!

طفلان ز بيم جان نسپردن براه شاه

گه سر بر آسمان و، گهي چشم بر زمين!

گشت التماس مادرشان عاقبت قبول

پوشيدشان سلاح و نشانيدشان به زين

اين يك، پي قتال دوانيد از يسار

و آن يك، پي جدال برانگيخت از يمين

بر اين يكي، ز حيدر كرار، مرحبا!

بر آن دگر ز جعفر طيار، آفرين!

گشتند كشته هر دو برادر به زير تيغ

شه را نماند جز علي اكبر، كسي معين

حسين ثابت محمودي (سهيل)
آفرين باد!

آفرين بر چشم!

با صدف تا بود برابر، چشم

ريزد از ماتم تو، گوهر چشم

كور باد ز چشم زخم زمان

گر نگريد به سوگ تو، هر چشم

در رثاي تو گرددم خون، دل

در عزاي تو گرددم تر، چشم

هر دمم از غمت مكدر، روي

هر دمم از غم تو احمر، چشم

خون بگريد به سوگ تو خورشيد

تا گشايد ز بام خاور، چشم

گشت خورشيد عشق همچو هلال

تا كه مه بست از جهان بر، چشم

با تو گفتا امام: تا از رزم

كه بپوش اينك اي دلاور! چشم

ادبت را فلك سراپا گوش

شد، چو گفتي تو با برادر: چشم!

تا خرامان شدي به سوي فرات

نخلها ساختند از سر، چشم

عرش تيغت آن چنان بر گوش

جا گرفت و فروغ آن بر چشم:

كز خجالت شدند هر دو خموش

تا گشودند برق و تندر، چشم

گفتي: ار دست نيست در دستم

هست ما را به چشم، اندر چشم

آب را بر دهان گرفتي و بود

آتش اشتياقت اندر چشم

تا كه بر مشك، ناجوانمردي

دوخت آندم

ز خيل لشكر، چشم

آب تا ريخت، گفتي: آبرويم

ريخت، يا رب مدار ديگر چشم:

كه: گشايد ز شرم بر طفلان

ديگر اين نااميد مضطر چشم

تير ديگر گذاشت اندر زه

دوخت بر چشم خصم كافر، چشم

ناگه آغوش خويش را وا كرد

تير را برگرفت در بر، چشم!

خون به رويت روانه شد، چون كرد

چشمه ي خون خويش، بستر چشم

چشم نگذاشت شرمگين باشي

آفرين باد! آفرين بر چشم!

جواد جهان آرائي (جهان آرا)
برادر، آب!

آنكه را بود مهر مادر، آب

ديده مي دوخت تشنه لب، بر آب

كربلا بود و جنگ و هرم عطش

داشت آنجا بهاي گوهر، آب!

چنگ مي زد رباب بر دل ريش:

كه خدا! كي رسد به اصغر، آب؟!

مانده حيران در ين ميان چكند؟

از كجا مي شود ميسر، آب؟!

برد او را پدر به عرصه ي رزم

تا دهد جاي شير مادر، آب

وه! كه سيراب شد ز جرعه ي تير

نرسيد آه! بر لبش گر آب!

ديد تا كودكان تشنه، حسين

گفت از سوز جان: برادر! آب

اي بهين آبيار گلشن عشق!

بهر اين غنچه ها بياور آب

رفت آن مير عشق سوي فرات

تا كه بنهاد پاي جان، بر آب

كفي از آب برگرفت و، شگفت

ديد تصوير كودكان در آب!

تشنه لب بود و، لب بر آب نزد

تا بنوشد ز حوض كوثر، آب

خواست تا نوشد از فرات، اما

بر دلش زد شرر چو آذر، آب!

مشك را پر ز آب كرد و شتافت

تا دهد باغ را سراسر، آب

تيرها سوي او روانه شدند

گاه در چشم رفت و گه، در آب!

تا تهي مشك شد از آب، افسوس

گشت از شرم پور حيدر، آب!

محمد جواد غفور زاده (شفق)
عطر عترت

سحر چون پيك غم از در درآيد

شرار از سينه، آه از دل برآيد

مرا از ديدگان يك كاروان اشك

به شوق پاي بوس رهبر آيد

جدا زين كاروان اشك و حسرت

دراي كارواني ديگر آيد

گمانم كاروان اهل بيت است

كه سوي كعبه ي دل با سر آيد

گلاب از ديده افشان همچو جابر

كه عطر عترت پيغمبر آيد

به رسم ديده بوسي با عزيزان

به حسرت از مدينه مادر آيد

پس از يك اربعين هجران و دوري

به ديدار برادر، خواهر آيد

همان خواهر، كه كس نشناسد او را

به باغ لاله هاي پرپر آيد

همان خواهر، كه با سحر بيانش

به هر جا آفريده محشر، آيد

همان خواهر، كه غوغا كرده در شام

همان

آئينه ي پيغمبر آيد

همان ويرانگر بنيان تزوير

همان رسواگر زور وزر آيد

همان خواهر، ولي گيسو پريشان

سيه جامه، بنفشه پيكر آيد

نواي واي واي از قلب زهرا

صداي هاي هاي حيدر آيد

ازين ديدار طاقتسوز، ما را

همه خون دل از چشم تر آيد

ميان جبهه با ياد شهيدان

نوائي خوش ز يك همسنگر آيد

سرودش، حسب حال آن كبوتر

كه خونين بال و بشكسته پر آيد

سرودش را بيا با هم بخوانيم

به اميدي كه شام غم سرآيد:

(شميم جانفزاي كوي بابم)

(مرا اندر مشام جان برآيد)[1].

(گمانم كربلا شد عمه! نزديك)

(كه بوي مشك ناب و عنبر آيد)

(به گوشم عمه! از گهواره ي گور)

(درين صحرا، صداي اصغر آيد)

(مهار ناقه را يك دم نگه دار!)

(به استقبال ليلا، اكبر آيد!)

افتخار آفريده، آمده ام

از سفر، داغديده آمده ام

دل ز هستي بريده، آمده ام

زينبم من، كه از ديار عراق

رنج و حسرت كشيده، آمده ام

اينك از شام با لباس سياه

چون شب بي سپيده آمده ام

شادي دهر را ز كف داده

غم عالم خريده، آمده ام

گر چه با قامتي رسا، رفتم

نك به قدي خميده آمده ام

پيكر پاك سروقدان را

به روي خاك ديده آمده ام

دسته گلهاي نازنينم را

دست بيداد چيده، آمده ام

ديده ام يك چمن گل پرپر

خار در دل خليده، آمده ام

پاي هر گل، گلاب ديده ي من

با تأثر چكيده، آمده ام

سر بلندم كه با اسارت خويش

افتخار آفريده، آمده ام

تار و پود ستم به تيغ سخن

با شهامت دريده آمده ام

پي محو ستم، اگر رفتم

با همان عزم و ايده آمده ام

از كنار مجاهدان شهيد

وز جهاد عقيده آمده ام

بارها از سر حسين عزيز

صوت قرآن شنيده، آمده ام

گر رود خون ز ديده ام، نه عجب

من كه بي نور ديده آمده ام

هدفم اعتلاي قرآن بود

به مرادم رسيده، آمده ام

شاهد صبح و شام من (شفق)ست

كز سفر، داغديده آمده ام

قاسم رسا (رسا)
كودكي شوريده حالم

من، رقيه دختر ناكام شاه كربلايم

بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايم

ميوه ي باغ رسولم، پاره ي قلب بتولم

دست پرورد حسينم، نور چشم مصطفايم

كعبه ي صاحبدلانم، قبله ي اهل نيازم

مستمندان را پناهم، دردمندان را دوايم

من يتيمم، من اسيرم، كودكي شوريده حالم

طايري بشكسته بالم، رهروي آزرده پايم

زهره ي ايوان عصمت، ميوه ي بستان رحمت

منبع فيض و عنايت، مطلع نور خدايم

گلبني از شاخسار قدس و تقوي و فضيلت

كوكبي از آسمان عفت و شرم و حيايم

شعله بر دامان خاك افكنده، آه آتشينم

لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوايم

گرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج، پنهان

دستگير مردم افتاده پا و بينوايم

من گلابم، بوي گل جوئيد از من، زانكه آيد

بوي دلجوي حسين از خاك پاك با صفايم

اي (رسا)! از آستانش هر چه خواهي آرزو كن

عاجز از اوصاف اين گل، مانده طبع نارسايم

ناصر فيض
زيارت

دلم آكنده از محبت تست

هر چه دارم ز يمن دولت تست

كينه در سينه ام نمي گنجد

دلم آكنده از محبت تست

اي حسين!

اي هماره شاهد عشق!

عشق، پاينده از شهادت تست

لوح آئين سرخ تست، فلق

شفق، آئينه ي جراحت تست

موي صبح از غم تو گشته سپيد

شب، سيه پوش از مصيبت تست

لاله، دلخون ولي به سوز و گداز

نوحه پرداز داغ غربت تست

اي ابرمرد! دست ابر كريم

برگي از دفتر سخاوت تست

دل اهل يقين به سايه ي عشق

روشن از پرتو هدايت تست

هر سحرگه كه ميدمد خورشيد

همه در سايه ي عنايت تست

از تو سبزست نخل غيرت و عشق

كربلا، شعر سرخ همت تست

گرچه در چرخ چارمست مسيح

يكي از خادمان حضرت تست

كربلا، اين قيامت خونين

واژه اي از حديث قامت تست

قامتي در مناي خون بستي

كه قيامت از آن قيامت تست

ناي قرآن كجا شود خاموش؟

اوج ني، منبر تلاوت تست

بيتو، هستي گل خزان زده است

كه بهار از تو و طراوت تست

اينكه از

دوزخم امان دارد

ديدن روي رشگ جنت تست

چه كنم؟ راه كربلا بسته ست

آرزوي دلم زيارت تست

مهر پاكت چه كرده با دل خلق؟!

هر كجا مي رويم صحبت تست

شعرم، آهنگ نينوا دارد

گرچه اين روزها، ولادت تست

روز عيدست و روز شادي و شور

شعر من در غم شهادت تست

روز محشر به (فيض) عشق، حسين!

چشم من بر تو و شفاعت تست

قطعه ها
ناصر فيض محمد علي مجاهدي (پروانه)
زبان علي!

زينب!

اي خطبه ي حماسي عشق

اي به كام علي، زبان علي!

باش كز خطبه ات زبانه كشد

آتش خفته در بيان علي

رحمت عام

نامي كه در شمار شهيدان كربلا

بعد از حسين آمده، نام رقيه است

بعد از قيام سرخ حسيني به كربلا

برحق ترين قيام، قيام رقيه است

جانسوز و، كفرسوز و، روانسوز و، ظلم سوز

در گوشه ي خرابه، كلام رقيه است

چو او كسي به عهد محبت وفا نكرد

اين سكه تا به محشر به نام رقيه است

با دستهاي كوچك خود، بيخ ظلم كند

عالي ترين مرام، مرام رقيه است

يك جمله گفت و، كاخ ستم را به باد داد

خونين ترين پيام، پيام رقيه است

آن قصه اي كه خاطره انگيز كربلاست

افسانه ي خرابه ي شام رقيه است

(هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق) [1].

عشق حسين، رمز دوام رقيه است

فيضش رسد به خلق خداوند، بيدريغ

عالم، رهين رحمت عام رقيه است

*****

[1] از لسان الغيب حافظ شيرازي است.

احمد مشجري كاشاني (محبوب)
غربت!

در غم لاله هاي پرپر عشق

قلم، اشك الم به دفتر ريخت

از سموم خزان به گلشن دين

بلبل افغان كشيد و، گل پر ريخت

اشك ماتم، ز ديده ي خونبار

زينب از داغ شش برادر ريخت

خون پاك حسين و يارانش

از دم تير و تيغ و خنجر ريخت

اصغرش همچو غنچه، پرپر شد

اشك حسرت ز چشم، مادر ريخت

شاه دين، سوي آسمان پاشيد

آنچه خون از گلوي اصغر ريخت

از غم نوجوان خود، ليلا

گشت نالان و خاك بر سر ريخت

ديد منشق چو فرق اكبر را

مهر بر روي ماه، اختر ريخت!

مشك چون ديد غربت عباس

اشك از بهر آن دلاور ريخت!

م- آزرم مشهدي
سراپرده ي عباس

تا ابد برخي آن تشنه شهيدم كه فرات

شاهد همت سيراب و لب تشنه ي اوست

آن جوانمرد كه لب تشنه ز دريا بگذشت

زانكه دريا به بر همت او كم از جوست

غرق آتش كه مگر آب رساند به حرم

خونفشان از سر و از بازوي آويزه به پوست

دل دشمن، شده از اين رجز او در بيم

گوش طفلان خرسند از بانگ عموست

به خدا، دست ز دامان امامم نكشم

گرچه ام دست بِِبُرّند و برآرندم پوست

به مثل، دوست بود به ز برادر، اما

جان به قربان برادر كه چنين باشد دوست

هر خروشي كه به گوش آيد از امواج فرات

عقده ي ماتم عباسش گوئي به گلوست

اي صبا! هر سحر از جانب من بوسه بزن

بر زميني كه ز خون شهدا غاليه بوست

هر كجا پرچم افراشته اي ديدي سرخ

به يقين دان كه سراپرده ي عباس، هموست

ايرج ميرزا
در سوگ حضرت علي اكبر

رسم است هر كه داغ جوان ديد، دوستان

رأفت برند حالت آن داغديده را

يك دوست، زير بازوي او گيرد از وفا

و آن يك، ز چهره پاك كند اشك ديده را

القصه هر كسي به طريقي ز روي مهر

تسكين دهد مصيبت بر وي رسيده را

آيا كه داد تسليت خاطر حسين؟

چون ديد نعش اكبر در خون طپيده را

آيا كه غمگساري و انده بري نمود

ليلاي داغديده و محنت كشيده را؟

بعد پسر، دل پدر آماج تير شد

آتش زدند لانه ي مرغ پريده را

آتش خيام

سرگشته بانوان وسط آتش خيام

چون در ميان آب، نقوش ستاره ها

اطفال خردسال، ز اطراف خيمه ها

هر سو دوان چو از دل آتش، شراره ها

غير از جگر كه دسترس اشقيا بود

چيزي نماند در بر ايشان ز پاره ها!

انگشت رفت در سر انگشتري به باد

شد گوشها دريده پي گوشواره ها!

سبط شهي كه نام همايون او برند

هر صبح و ظهر و شام، فراز مناره ها:

در خاك و خون فتاده و، تازند بر تنش

با نعلها، كه ناله برآرد ز خاره ها!

عبدالعلي نگارنده (نگارنده)
سر آورده اي؟!

به خولي بگفت آن زن پارسا

كرا باز از پا در آورده اي؟!

كه: در اين دل شب چو غارتگران

برايم زر و زيور آورده اي؟!

به همراهت امشب چه بوي خوشيست!

مگر بار مشك تر آورده اي؟!

چنان كوفتي در، كه پنداشتم

ز ميدان جنگي، سر آورده اي!!

چو دانست آورده سر، گفت:

آه! كه مهمان بي پيكر آورده اي

چو بشناخت سر را بگفت اي عجب

سري باشكوه و فر آورده اي

بميرم! درين نيمه شب از كجا

سر سبط پيغمبر آورده اي؟!

چه حقي شده در ميان پايمال

كه تو رفته اي داور آورده اي؟!

گل آتشست اين، كه از كوه طور

تو با خاك و خاكستر آورده اي

(نگارنده)! با گفتن اين رثا

خروش از ملايك برآورده اي

رضا ثقفي
گوييا سر مي برد!

تك سواري در بياباني مخوف

اسب را چون باد صرصر مي برد

گشته صحرا غرق بوي خوش، مگر

بار عود و مشك و عنبر مي برد؟

نوري از خورجين اسبش مي دمد

گوئيا خورشيد انور، مي برد!

مي زند مهميز بر پهلوي اسب

مي شتابد، گوئيا سر مي برد!

آري، او خوليست، بر مهمانيش

رأس آواره ز پيكر مي برد!

همچو نمرودي، كه ابراهيم را

تا بسوزاند در آذر، مي برد!

صد ره از نمرود هم بدتر، بلي

چون ز ابراهيم بهتر، مي برد!

ناله ي آيد به گوش جان، مگر

همره فرزند، مادر مي برد؟!

علي اكبر خوشدل تهراني (خوشدل)
سر شهادت

دلهاي همه خداپرستان

كانون محبت حسينست

شد كشته، كه عدل و دين نميرد

اين سر شهادت حسينست

بوسيد غلام را چو فرزند

اين حد مروت حسينست

محمد علي گويا
يك مرد مانده بود

مي سوخت در لهيب تبي آتشين، زمين

مي ساخت پايه هاي غروري نوين، زمان

خورشيد همچو كشتي آتش گرفته اي

آواره بود در دل درياي آسمان

مي ساخت خون و تيغ و شهامت، حماسه اي

با عشق و با حقيقت و ايثار، توامان

مردي بپاي خاست، كه افتد ز پا ستم

جاني ز دست رفت، كه ماند بجا جهان

در عرصه ي نبرد، تني چند جان به كف

چون كوه، در برابر درياي بيكران

يك سوي، اوج رايت و ايمان و افتخار

يك سوي، موج لشكر خونخوار و جان ستان

در نيمروز گرم، كه هر لحظه مي گداخت

در زير آفتاب گدازنده، جسم و جان

يك مرد مانده بود و، كران تا كران عدو!

يك تير مانده بود و، جهان تا جهان نشان!

از دست داده يار و برادر، پسر، سپاه

از پا فتاده، پير و جوان، خرد با كلان

در اين چنين دمي، به سوي خيمه هاي او

آنجا كه داده بود به نوباوگان، امان:

دشمن به پيش تاخت كه يابد غنيمتي!

جز اين نبود مقصد آن لشكر گران

بر پاي خاست، از دل درياي پر ز خون

افراشت قامتي كه قيامت شدي عيان

فرياد زد: بهوش! اگر نيست دين ترا

آزاده باش و توسن آزادگي بران!

اين آخرين پيام خداوند عشق بود

آن دم كه مي گذشت ازين تيره خاكدان

اشعار متفرقه
عباس شب خيز
هر پنج!

هر چند زده آه درون خيمه به گردون

وز سوز عطش جام دلت گشته پر از خون

ليك آب همه عالم امكان به تو مرهون

جيحون و فرات و ارس و دجله و كارون

هستند عطشناك لب جوي تو هر پنج!

اي كون و مكان بر كرم و لطف تو محتاج

آن را كه نهاده به سر از مكرمتت، تاج

از جور عدو گشت به تير ستم، آماج

مشك و علم و جان و دل و ديده، به تاراج

رفت از سر شوق رخ نيكوي تو، هر

پنج!

مهدي احمدي
نذر كربلا!

دل شكسته ام كجاست، نذر كربلا كنم

واين گلوي تشنه را، اسير نيزه ها كنم؟

بر آن شدم كه بغض سرد اين گلوي خسته را

شبي دوباره وقف آن صداي آشنا كنم

نعمت آزرم
صحنه ي شگفت!

خورشيد رفته است ولي ساحل افق

مي سوزد از شراره ي تاريخيش هنوز

وز شعله هاي سرخ شفق، نقش يك نبرد

تابيده روي آينه ي آسمان هنوز

گرد غروب ريخته در پهندشت رزم

پايان گرفته جنبش كارزار

آنجا كه برق نيزه و، فرياد حمله بود

پيچيده بانگ شيهه ي اسبان بي سوار

پايان گرفته رزم و به هر گوشه و كنار

غلتيد روي بستر خون، پيكر شهيد

خاموش مانده صحنه و، گوئي ز كشتگان

خيزد هنوز نغمه ي پيروزي و اميد

اين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار

امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزم

اينك دو سوي صحنه، دو هنگامه، ديدنيست

يك سو لهيب آتش و، يك سو غريو بزم!

اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است

امروز بوده شاهد رزم دلاوران

اين دشت، ديده است يكي صحنه ي شگفت

اين دشت، ديده است يكي رزم بي امان

اين دشت، ديده است كه مردان راه حق

چون كوه، در برابر دشمن ستاده اند

اين دشت، ديده است كه پروردگان دين

جان بر سر شرافت و مردي نهاده اند

اين دشت، ديده است كه هفتاد تن غيور

بگذشته اند از سر و سامان زندگي

بگذشته اند از سر و سامان، كه بگسلند

از پاي خلق، رشته ي زنجير بندگي

امروز، زير شعله ي خورشيد نيمروز

برپا شده ست رايت بشكوه انقلاب

باليده است قامت آزادگي و عشق

تا بر فراز معبد زرين آفتاب

از پرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز

خورشيدها دميابه هنگام كارزار

بانگ حماسه هاي دليران راه حق

رفته ست تا كرانه ي آفاق روزگار

خورشيد رفته است و به پايان رسيده، رزم

اما نبرد باطل و حق مانده ناتمام

وين صحنه ي شگفت به گوش جهانيان

تا روز رستخير، صلا مي دهد: قيام!

نصرالله مرداني
علمدار

آنچه در سوگ تو اي پاكتر از پاك گذشت

نتوان گفت كه هر لحظه چه غمناك، گذشت

سر خورشيد بر آن نيزه ي خونين مي گفت

كه چها بر سر آن پيكر صد چاك، گذشت

آب، شرمنده ي ايثار علمدار تو شد

كه چرا تشنه ازو

اين همه بي باك، گذشت؟!

هفتاد و دو آذرخش

هفتاد و دو كوكب فروزان

تابنده در آسمان اسلام

رفتند زلال عشق نوشند

از چشمه ي تابناك الهام

هفتاد و دو آذرخش سوزان

از دامن ابر خاك رستند

رفتند به سوي چشمه ي نور

تا دور زمانه هست، هستند

هفتاد و دو آفتاب تابان

بر بام سپيده سر كشيدند

ققنوس صفت ميان آتش

در گلشن شعله پر كشيدند

در سوگ حسينيان عاشق

گل خيمه به وادي عدم زد

بر طارم بيكران هستي

منظومه ي ما درفش غم زد

بر بام بلند روشنائي

خورشيد، برهنه سر برآمد

بر لشكريان شب خروشيد

خون از نفس سحر برآمد

رفتند و به دشت تيره ي شب

تخم گل آفتاب كشتند

معناي چگونه زيستن را

با سرخي خون خود نوشتند

نير تبريزي
ز جاي خيز!

زينب چو ديد پيكر آن شه بروي خاك

از دل كشيد ناله به صد آه سوزناك

كاي خفته خوش به بستر خون!

ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

از وارث سرير امامت!

ز جاي خيز

بر كشتگان بي كفن خود نماز كن

طفلان خود به ورطه ي بحر بلا نگر

دستي به دستگيري ايشان، دراز كن

سيرم ز زندگاني دنيا، يكي مرا

لب بر گلو رسان و ز جان بي نياز كن

برخيز! صبح، شام شد اي مير كاروان

ما را سوار بر شتر بي جهاز كن

يا دست ما بگير و ازين دشت پر هراس

بار دگر روانه به سوي حجاز كن

راهي
قبله ي قبيله

بيا به خلوت عشاق در قبيله ي اشك

مگر وصال ميسر كني، به حيله ي اشك!

به اقتداي ارادت، ببند قامت عشق

به سوي كرب و بلا، قبله ي قبيله ي اشك

فريده برازجاني
از كعبه تا كربلا!

ببين از كجا تا كجا مي گريزم

من از كعبه تا كربلا، مي گريزم!

به پاي تو اي اسوه ي عشق، زينب!

بلي گفته ام، تا بلا مي گريزم

ز عمق شقاوت، به سوي حقيقت

چو حر- مرد از خود رها- مي گريزم

هادي سعيدي كياسري
كو ادا فهمي؟

اي شبستانهاي حيرت آستان كربلا!

كو ادا فهمي كه مي داند زبان كربلا؟!

كهكشان در كهكشان چشم تماشا، چشم ما

چون زمين گسترده زير آسمان كربلا

كيست اين ذات مشعشع؟

چيست اين شرح شگفت

چلچراغ مصطفي بر خيزران كربلا!

حسين اسرافيلي
اي آب!

اي تير!

سوي مشگ من، اينسان بلا مريز

بر من ببار، بهر خدا آب را مريز!

هر چند مشك و دلم را دريده است

اي آب! همتي كن و، تا خيمه ها، مريز!

اي مشك!

اي اشك!عقده هاي مرا در گيو مريز

اي تير! آب چشم منست اين، فرو مريز

در خيمه، كودكان به عذابند از عطش

اي مشك زخمدار! مرا آبرو مريز!

جعفر رسول زاده (آشفته)
مهمان تنور

وقتي دلم در پيچ و تاب خسته حاليست

انديشه هايم همدم نازك خياليست

درياي چشمم، بستر اشك زلاليست

قد بلند آرزوهايم، هلاليست

آئينه ام، دلداده ي خورشيد پاكم

محو جمال آفتابم من كه خاكم!

آن شب كه با سر آمدي در خانه ي من

پر شد ز صهباي غمت پيمانه ي من

جانم اسيرت بود اي جانانه ي من

انگار گل مي ريخت در گلخانه ي من

برخود نمي بردم گمان در زندگاني

ناخوانده آئي در سرايم ميهماني

آن شب سراي من، صفاي ديگري داشت

مرغ دلم حال و هواي ديگري داشت

آئينه ي اشكم جلاي ديگري داشت

ناي تمنايم، نواي ديگري داشت

كنج تنور خانه ام باغ خدا بود

در سينه، دل هم ناله با شور و نوا بود

ديدم سري كس در جهان چون او نديده

چون ماه از مهتاب، خاكستر دميده

دست ستم سرو چمن سر بريده

آن پيكر چون گل به خاك و خون كشيده

پيشانيت مهر نشان سنگ ديدم

جان جهان را از غمت دلتنگ ديدم

تو بودي و غم بود و زهرا بود آن شب

در گريه، ذكر وا حسينا داشت بر لب

گه با سر خونين تو مي گفت مطلب

كه در دلش ياد اسيران بود و زينب

آشفته ديدم عالمي را از غم تو

انگار هستي مويه زد در ماتم تو

خليل شفيعي
آنچه خدا گفته بود، شد!

خون مي چكيد داغ، ز بالاي آفتاب

آئينه، مات گرم تماشاي آفتاب

بشنو حديث سرخ شكفتن به فصل تيغ

تفسير سبز عشق، تمناي آفتاب

اينجا سخن ز خون مسيح و صليب نيست

بر نيزه خواند سوره ي خون، ناي آفتاب

از كوهسار عشق برون آمد و شكفت

هفتاد و يك ستاره به شولاي آفتاب

با كوله بار شوق، سفر كرد تا هنوز!

در كهكشان زخم، بلنداي آفتاب

سيراب از سراب، به پابوسي فنا

رفتند خيل شبپره تا پاي آفتاب

طوفانيست آب و هواي تغزلم

خون مي چكد ز ابر سياه تحملم

آنك شتاب كرد امام شهيد عشق

با در ركاب كرد

اما شهيد عشق

در نقطه ي تلاقي تيغ و نگاه مرد

بر ذوالجناح، غيرت حيدر ظهور كرد

خون خدا هزاره ي فرياد را گرفت

از چنگ ديوهاي قرون، داد را گرفت

وقتي ز سجده گاه انا الحق قيام كرد

آهنگ كوچ، تيغ علي از نيام كرد

در شوره زار حنجره، شوري عجيب داشت

كين سه زخم، حرمله ي نانجيب داشت

اكبر، خروش ديده ي مست حسين بود

عباس سبزپوش به دست حسين بود!

من با خداي خويش، صفا مي كنم حسين

دل از دو دست خسته، رها مي كنم حسين

امروز در برابر چشمان منكران

محشر ز شور عشق بپا مي كنم حسين

تا خانقاه خون، دل درويش كيش را

در خلسه اي شگرف، رها مي كنم حسين

پا در رهي نهاده ام اينك، بهانه سوز!

سر را فداي مقدم پا، مي كنم حسين!

با شاه بيت دست و، صناعات مشك و لب

آغاز شعر ناب وفا مي كنم حسين!

وقتي نشست تير به چشمم به جرم عشق

آرام مثل آه، صدا مي كنم حسين!

آنك دميد غيرت حق از دو چشم او

زد خيمه بر ستيغ فلك برق خشم او

از جوي تيغ، آب به تاك پليد داد

پاداش فتنه هاي سپاه يزيد داد!

رودي عفن ز خون پليدان روانه كرد

كركس به بام خاطرشان، آشيانه كرد

وآنگه رسيد مژده، كه بي پرده يار شد

قرآن به نيزه خواند كه ميعاد دار شد

خون مي چكيد داغ:

ز بالاي آفتاب

آئينه، مات گرم تماشاي آفتاب

اينك شتاب كرد امام شهيد عشق

پا در ركاب كرد امام شهيد عشق

بگسست قيد تاري و در نور، پود شد

آري حسين آنچه خدا گفته بود، شد

محمد جواد غفور زاده (شفق)
به هنگام بازگشت به مدينه، زبان حال حضرت سجاد

بشير!اينجا كه عقل و عشق ماتست

مدينه، وادي صبر و ثباتست

مدينه، شهر خون، شهر شهادت

مدينه، ساحل عشق و نجاتست

مدينه! ديده ام من كربلائي

كه چشمم تا ابد شط فراتست

مدينه! با هزار اندوه و حسرت

مرا يك سينه رنج و خاطراتست

چه

گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

مدينه! من كه با غم همنشينم

جهان سوزد ز آه آتشينم

شميم بوستان طا و هايم

شكوه لاله زار يا و سينم

ببين شور حسيني در نگاهم

بخوان شوق شهادت از جبينم

فروغ ديده ي زهراي مظلوم

پناه خلق، زين العابدينم

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

خليل آسا به همت بت شكستم

كه فرزند منا و مكه هستم

به روز من چه آوردند اين قوم!

به جرم اينكه من يكتاپرستم

فضا پوشيده از ابر ستم بود

كه روي ناقه ي عريان نشستم

چه شبهائي كه با من گريه كردند

غل و زنجيرهاي پا و دستم

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

كسي نگرفت غير از غم، سراغم

نشسته لاله ي صحرا به داغم

من آن مرغ شباهنگم كه باشد

بلور اشك زينب شبچراغم

از آن روزي كه گلچين غنچه را چيد

سيه پوش غم گلهاي باغم

شهيد زنده ام من، شاهدم من

شهادتنامه ي من، درد و داغم

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

اگر چه لاله، خود را وقف غم كرد

چو من كي در صبوري قد علم كرد؟

اگر از هجر يك فرزند، يعقوب

فروغ ديده اش را گريه، كم كرد

مرا هفتاد و دو داغ جگرسوز

پريشان روزگار و پشت خم كرد

به گلزار ولايت هر چه گل بود

به شمشير ستم، گلچين قلم كرد

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

كسي گل را به چشم تر نبوسيد

كسي گل را ز من بهتر نبوسيد

كسي چون من گلش نشكفت در خون

كسي چون من گل پرپر نبوسيد

كسي غير از من و زينب در آن دشت

به تنهائي تن بي سر نبوسيد

به عزم بوسه، لعل لب نهادم

به آنجائي كه

پيغمبر نبوسيد

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

چو گل در بستر خون ديدم او را

چو برگ ياسمن بوسيدم او را

گل حسرت به دست، آسان نيامد

سحر از شاخه ي غم چيدم او را

به سروستان سبز دل نشاندم

كنار گلبن اميدم او را

گل صد برگ زهرا بي كفن بود

خودم در بوريا پيچيدم او را

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

فلك، كوس وداع آخرين زد

ملك بر صبر زينب آفرين زد

ز ميدان، اسب بي صاحب كه آمد

به تصوير گمان، رنگ يقين زد

سكينه گفت در گوشش چه رمزي

كه آتش در دل آن بي قرين زد؟

خبر دارم كه آن اسب وفادار

كنار خيمه ها سر بر زمين زد

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

مكن منعم، مدام ار گريه كردم

غم خود را نهان در گريه كردم

گلاب اشك من گلگون اگر بود

به آن گلهاي پرپر گريه كردم

به باغ كربلا با همسرايان

به داغ شش برادر گريه كردم

شب تنهائيم در خلوت خويش

بر آن تنهاي بي سر گريه كردم

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

سعادت، منتهاي راه ما بود

شهادت، قصه ي دلخواه ما بود

اگر كاخ ستم زير و زبر شد

اثر در ناله و در آه ما بود

پي روشنگري از كوفه تا شام

سر فرزند زهرا، ماه ما بود

گهي دير نصاري، مجلس انس!

گهي ويرانه، خلوتگاه ما بود!

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

اگر خونين، دل غمباورم بود

محبتهاي زينب ياورم بود

ميان خيمه ي آتش گرفته

به رأفت، سايه ي او بر سرم بود

اگر چون شمع از تب سوختم من

همين پروانه، دور بسترم بود

شهيد زنده ي تاريخ، زينب

نه تنها همسفر، همسنگرم

بود

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

اگر با صد مصيبت روبرو بود

پرستار من غمديده، او بود

نگاه روشن او، باغ اميد

حضور او بهشت آرزو بود

بهارش را خزان كردند، اما

مپنداري اسير رنگ و بو بود

گهي چون گل، ز گريه غرق شبنم

گهي چون غنچه، عقده در گلو بود

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

نه تنها زينب از دين ياوري كرد

به همت كاروان را رهبري كرد

به دوران اسارت، با يتيمان

نوازشها به مهر مادري كرد

چنان كوشيد در ابلاغ پيغام

كه در هر راه، پيغام آوري كرد

گل افشان كرد محمل را، كه بايد

به روي ماه نو، نوآوري كرد!

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

نه سروستان به جا و نه چمن بود

مصيبت پيش چشمش موج زن بود

اگر چه از ديار كوفه تا شام

به هرجا سر زدم رنج و محن بود

پريشان خاطرم از شام، از شام!

كه آنجا خون روان از چشم من بود

دم دروازه ي ساعات، ديدم

به شادي كار مردم كف زدن بود!

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

محبان را غم محبوب، سختست

فراق مهربان خوب، سختست

ز هستي دل بريدن، نيست مشكل

ولي دل كندن از محبوب، سختست

اگر در سختي دوران شنيدي

صبوري كردن ايوب سختست

خدا داند كه پيش چشم زينب

لب لعل حسين و چوب، سختست

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

ز صحرا، ساربانها را بياريد

دراي كاروانها را بياريد

من از يغماگران خواهش نكردم

كه خلخال جوانها را بياريد

به تاراج آنچه را برديد، برديد

اميد خسته جانها را بياريد

به غارت رفته از ما جامه هائي

كه زهرا رشته، آنها را بياريد

چه گويم از حديث

هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

به خاك غم، جبين سوديم و رفتيم

طريق عشق پيموديم و رفتيم

ز تيغ خارها در سايه ي گل

نسيم آسا، نياسوديم و رفتيم

به باغ سبز هستي، تا قيامت

به داغ لاله افزوديم و رفتيم

بروي مرگ خنديديم و گفتيم:

اگر بار گران بوديم و رفتيم

چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟

مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

زيارت

مقدمه

در فضيلت زيارت حضرت ابوعبداللّه الحسين صلوات الله عليه و آدابي كه زائر آن جناب بايد مراعات آنها را نمايد در طريق زيارت و در آن حرم مطهّر و كيفيت زيارت آن حضرت و در آن سه مقصد است:

فضيلت زيارت

در فضيلت زيارت آن حضرت است بدان كه فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام از حيطه بيان بيرون است و در اخبار بسيار وارد شده كه معادل حجّ و عمره و جهاد بلكه بالاتر و افضل است به درجات و باعث مغفرت و خفّت حساب و رفع درجات و اجابت دعوات و موجب طول عمر و حفظ بدن و مال و زيادتي روزي و برآمدن حاجات و رفع هموم و كربات است و ترك آن سبب نقصان دين و ايمان و ترك حقّ بزرگي از حقوق پيغمبر صلي الله عليه و آله است و كمتر ثوابي كه به زائر آن قبر شريف رسد آن است كه گناهانش آمرزيده شود و آنكه حق تعالي جان و مالش را حفظ كند تا او را به اهل خود برگرداند و چون روز قيامت شود حق تعالي او را حافظتر خواهد بود از دنيا و در روايات بسيار است كه زيارت آن حضرت غم را زايل مي كند و شدّت جان كندن و هول قبر را برطرف مي كند و آنكه هر مالي كه در راه زيارت آن حضرت خرج شود حساب مي شود براي او هر درهمي به هزار درهم بلكه به ده هزار درهم و چون رو به قبر آن حضرت برود چهار هزار ملك استقبال او مي كنند و چون برمي گردد مشايعت او مي نمايند و آنكه

پيغمبران و اوصياء ايشان و ائمّه معصومين و ملائكه سَلامُ اللَّه عَلَيهِمْ اَجمعين به زيارت آن حضرت مي آيند و دعا براي زوّار آن حضرت مي كنند و ايشان را بشارتها مي دهند و حق تعالي نظر رحمت مي فرمايد به سوي زائرين امام حسين عليه السلام بيش از اهل عرفات و آنكه هر كسي در روز قيامت آرزو مي كند كه كاش زوّار آن حضرت بود از بس كه مشاهده مي كند از كرامت و بزرگواري ايشان در آن روز و روايات در اين باب بي حدّ است و ما در ضمن زيارات مخصوصه اشاره به پاره اي از فضيلت زيارت آن حضرت خواهيم نمود و در اينجا اكتفا مي كنيم به ذكر يك روايت ابن قولويه و كليني و سيد بن طاووس و ديگران روايت كرده اند به سندهاي معتبره از ثقه جليل القدر معاوية بن وهب بجلي كوفي كه گفت يك وقتي به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم ديدم آن حضرت را كه در مُصَلّاي خويش مشغول نماز است نشستم تا نمازش تمام شد پس شنيدم كه مناجات مي كرد با پروردگار خود و مي گفت اي خداوندي كه مخصوص گردانيده اي ما را به كرامت و وعده داده اي ما را شفاعت و علوم رسالت را به ما داده اي و ما را وارث پيغمبران گردانيده اي و ختم كرده اي به ما امّتهاي گذشته را و ما را مخصوص به وصيت پيغمبر گردانيده اي و علم گذشته و آينده را به ما عطا كرده اي و دلهاي مردم را به سوي ما مايل گردانيده اي

«اِغْفِرْ لي وَ لِأِخْواني وَ زُوَّارِ قَبْرِ اَبِي الْحُسَينِ بْنِ عَلِي ّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِما»

بيامرز مرا

و برادران مرا و زيارت كنندگان قبر ابي عبداللّه الحسين عليه السلام را آنان كه خرج كرده اند مالهاي خود را و بيرون آورده اند از شهرها بدنهاي خود را براي رغبت در نيكي ما و اميد ثوابهاي تو در صله ما و براي شاد گردانيدن پيغمبر تو و اجابت نمودن ايشان امر ما را و براي خشمي كه بر دشمنان داخل كرده اند و مراد ايشان خشنودي تو است پس مكافات ده ايشان را از جانب ما به خشنودي و حفظ كن ايشان را در شب و روز و خليفه ايشان باش در اهل و اولاد ايشان كه در وطن خود گذاشته اند به خلافت نيكو و رفيق ايشان باش و دفع كن از ايشان شرّ هر جبّار معاندي را و هر ضعيف و شديد از خلقت را و شرّ شياطين جنّ و انس را و بده به ايشان زياده از آنچه اميد دارند از تو در دور شدن از وطنهاي خود و در اختيار كردن ايشان ما را بر فرزندان و اهالي و خويشان خود.

خداوندا دشمنان ما عيب كردند بر ايشان بيرون آمدن ايشان را به زيارت ما پس اين مانع نشد ايشان را از عزم كردن و بيرون آمدن به سوي ما از روي مخالفت ايشان

«فَارْحَمْ تِلْكَ الْوُجُوهَ الَّتي غَيرَتْهَا الشَّمْسُ وَارْحَمْ تِلْكَ الْخُدُودَ الَّتي تُقَلَّبُ عَلي قَبْرِ اَبي عَبْدِاللَّهِ عليه السلام» پس رحم كن آن روي ها را كه آفتاب متغير گردانيده است و رحم كن گونه هاي روي ايشان را كه مي گردانند و مي مالند بر قبر امام حسين عليه السلام و رحم كن آن ديده ها را كه گريه شان جاري شد از ترّحم بر

ما و رحم كن آن دلها را كه جزع كرده اند و سوخته اند از براي مصيبت ما و رحم كن آن فغانها را كه در مصيبت ما بلند كرده اند

خداوندا آن جانها و آن بَدَنْها را به تو مي سپارم تا سيراب گرداني ايشان را از حوض كوثر در روز تشنگي و پيوسته آن حضرت به اين نحو دعا مي كرد در سجده پس چون فارغ شد گفتم آن دعا كه من از شما شنيدم اگر در حقّ كسي مي كرديد كه خدا را نمي شناخت گمان داشتم كه آتش جهنم به او نرسد هرگز واللّه كه آرزو كردم كه زيارت آن حضرت كرده بودم و حجّ نكرده بودم حضرت فرمود كه:

چه بسيار نزديكي تو به آن حضرت چه مانع است تو را از زيارت اي معاويه ترك زيارت مكن گفتم فداي تو شوم نمي دانستم كه اين قدر فضيلت دارد فرمود كه:

اي معاويه آنها كه براي زيارت كنندگان آن حضرت دعا مي كنند در آسمان زياده از آنهايند كه دعا مي كنند براي ايشان در زمين ترك مكن زيارت آن حضرت را از براي خوف از احدي كه هر كه از براي خوف ترك زيارت كند آنقدر حسرت برد كه آرزو كند كه كاش آنقدر مي ماندم نزد قبر آن حضرت كه در آنجا مدفون مي شدم آيا دوست نمي داري كه خدا ببيند تو را در ميان آنها كه دعا مي كنند براي ايشان رسول خدا و علي و فاطمه و ائمّه معصومين عليهم السلام آيا نمي خواهي از آنها باشي كه ملائكه در قيامت با ايشان مصافحه مي كنند آيا نمي خواهي از آنها باشي

كه در قيامت بيايند و هيچ گناه برايشان نباشد آيا نمي خواهي از آنها باشي كه در قيامت حضرت رسول صلي الله عليه و آله با ايشان مصافحه مي كند.

آداب زائر

آداب

در آدابي كه زائر حضرت سيدالشهداءعليه السلام بايد مراعات آنها را نمايد در طريق زيارت و در آن حرم مطهر و آن چند چيز است

اوّل

سه روز روزه دارد پيش از آنكه از خانه بيرون رود و در روز سيم غسل كند چنانكه حضرت صادق عليه السلام به صفوان دستورالعمل دادند و بيايد در ذكر زيارت هفتم و شيخ محمد بن المشهدي در مقدّمات زيارت عيدين ذكر فرموده كه چون اراده كني زيارت آن حضرت را پس سه روز روزه بدار و روز سيم غسل كن و اهل و عيال خود را به سوي خود جمع كن و بگو:

اَللّهُمَّ اِنّي اَسْتَوْدِعُكَ الْيوْمَ نَفْسي وَ اَهْلي و مالي وَ وَُلَْدي، وَ كُلَّ مَنْ كانَ مِنّي بِسَبيلٍ، الشَّاهِدَ مِنْهُمْ وَالْغآئِبَ، اَللّهُمَ احْفَظْنا [بِحِفْظِكَ بِحِفْظِ الْأيمانِ وَ احْفَظْ عَلَينا،

اَللّهُمَّ اجْعَلْنا في حِرْزِكَ، وَ لا تَسْلُبْنا نِعْمَتَكَ، وَ لا تُغَيرْ ما بِنا مِنْ نِعْمَةٍ وَ عافِيةٍ، وَ زِدْنا مِنْ فَضْلِكَ اِنَّا اِلَيكَ راغِبُونَ.

آنگاه از منزل خود بيرون برو با حال خشوع و بسيار بگو لا اِلهَ اِلَّا اللَّهُ، وَاللَّهُ اَكْبَرُ، وَالْحَمْدُ للَّهِ ِ. و ثناي خداوند و صلوات بر پيغمبر و آل او صلواتُ اللّه عليهم بفرست و راه بيفت به آرامي و وقار و روايت شده كه:

حق تعالي خلق مي كند از عرق زوّار قبر امام حسين عليه السلام از هر عرقي هفتاد هزار ملك كه تسبيح مي كنند خداي تعالي را و استغفار مي كنند براي او و براي زوّار امام حسين عليه السلام تا آنكه روز قيامت برپا شود

دوّم

از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون به زيارت امام حسين عليه السلام بِرَوي زيارت كن آن حضرت را محزون و غمناك و ژوليده مو و غبار آلوده و گرسنه و تشنه كه آن حضرت با اين احوال شهيد شده

است و حاجات خود را طلب نما و برگرد و آن را وطن خود قرار مده

سوم

آنكه در سفر زيارت آن حضرت توشه را از چيزهاي لذيذ مانند برياني و حلواها قرار ندهد و خوراك خود را نان با لبن يعني شير يا ماست قرار دهد از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه فرمود:

شنيده ام كه جماعتي به زيارت امام حسين عليه السلام مي روند و با خود سُفره ها بر مي دارند كه در آنها بزغاله هاي بريان و حلواها هست و اگر به زيارت قبر پدران يا دوستان خود بروند اينها را با خود بر نمي دارند

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه آن حضرت به مفضلّ بن عمر فرمود كه:

زيارت كنيد امام حسين عليه السلام را بهتر از آن است كه زيارت نكنيد و زيارت نكنيد بهتر از آن است كه زيارت كنيد مفضّل گفت پُشت مرا شكستي فرمود كه:

واللّه اگر به زيارت قبر پدران خود برويد اندوهگين و غمناك مي رويد و به زيارت آن حضرت كه مي رويد سفره ها با خود بر مي داريد بلكه مي بايد ژوليده مو و گردآلود برويد

مؤلف گويد:

پس چقدر شايسته است براي اغنيا و تجّار كه ملاحظه اين مطلب را در اين سفر بنمايند و هرگاه در بلادي كه در بين راه ايشان است تا كربلا بعض دوستانشان كه ايشان را دعوت و ميهماني مي كنند و در زمان حركت از منزلشان سفره و ناهارخوريهاي آنها را از مطبوخات لذيذه و مرغ بريان و ساير بريانيها مملوّ مي كنند قبول نكنند و بگويند كه ما مسافر كربلا هستيم و شايسته نيست براي ما تغذّي به اين نحو غذاها.

شيخ كليني

رحمه الله روايت كرده كه:

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام زوجه كلبيه آن حضرت اقامه ماتم نمود براي آن حضرت و گريست و گريستند ساير زنها و خدمتكاران تا حدّي كه اشكهاي آنها خشك شد و ديگر اشكشان نيامد پس از يك جائي براي آن مخدّره هديه فرستادند جوني كه معني آن را مرغ قَطا گفته اند براي آنكه از خوردن آن قوّتي بگيرند در گريستن بر امام حسين عليه السلام چون آن محترمه آن را ديد پرسيد اين چيست گفتند هديه اي است كه فلاني فرستاده براي شما كه استعانت بجوئيد به آن در ماتم حسين عليه السلام فرمود:

«لَسْنا في عُرْسٍ فَما نَصْنَعُ بِها»

ما كه در عروسي نيستيم ما را چه به اين خوراك!

پس امر فرمود آن را از خانه بيرون بردند

چهارم

از چيزهايي كه در سفر زيارت امام حسين عليه السلام مندوب است تواضع و فروتني و خشوع و راه رفتن مانند بنده ذليل پس كساني كه در طريق زيارت آن حضرت سوار مي شوند بر اين مراكب جديده كه به قوّه بخار به سرعت حركت مي نمايد و امثال آن بايد خيلي ملتفت خود باشند كه تَجَبُّر و تَكَبُّر نكنند و بر ساير زائرين و بندگان خدا كه به سختي و مشقّت به كربلا مي روند بزرگي ننمايند و آنها را به چشم حقارت نظر نكنند علماء در احوال اصحاب كهف نقل كرده اند كه آنها از مخصوصين دقيانوس و به منزله وزراي او بودند وقتي كه حق تعالي رحمت خود را شامل حال آنها فرمود و به فكر خداپرستي و اصلاح كار خود برآمدند صلاح خود را در اين ديدند كه از مردم

كناره گيرند و در غاري ماوي گرفته به عبادت خدا مشغول شوند پس سوار بر اسبها شده و از شهر بيرون آمدند همين كه سه ميل راه رفتند تمليخا كه يكي از آنها بود گفت:

«يا اِخْوَتاهُ جاءَتْ مَسْكَنَةُ الْأخِرَةِ وَ ذَهَبَ مُلْكُ الدُّنْيا اِنْزِلُوا عَنْ خُيولِكُمْ وَ امْشُوا عَلي اَرْجُلِكُمْ»

اي برادران اين راه، راه آخرت است و بايد به نحو فقيري و مسكنت رفت و ملك و رياست دنيا را بايد كنار گذاشت اكنون از اسبها بايد پياده شويد و با پاي پياده به درگاه حق تعالي برويد تا شايد پروردگار شما بر شما رحم نمايد و گشايشي در امر شما نصيب شما فرمايد پس همگي از اسبهاي خويش پياده شدند و در آن روز آن محترمين معظّمين با پاي پياده هفت فرسخ راه رفتند تا آنكه پاهاي ايشان مجروح شد و خون از آنها متقاطر گرديد پس زائرين اين قبر مطهّر اين مطلب را در نظر داشته باشند و هم بدانند كه هر چه در اين راه شخص براي خدا تواضع كند باعث رفعت مقام او خواهد شد و لهذا در آداب زيارت آن جناب از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه هر كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برود پياده حق تعالي بنويسد از براي او به عدد هر گامي هزار حسنه و محو مي كند از او هزار گناه و بلند كند از براي او در بهشت هزار درجه پس چون به شطّ فرات برسي غسل كن و پاهاي خود را برهنه كن و نعلهاي خود را در دست خود بگير و راه رو مانند راه رفتن

بنده ذليل

پنجم

آنكه اگر در بين راه زوّار پياده ديد كه وامانده و خسته شده و از او استعانتي خواست تا ممكن شود در كار او اهتمام نموده و او را به منزل برساند و مبادا به او استخفاف و بي اعتنائي نمايد شيخ كليني به سند معتبر از ابو هارون روايت كرده كه:

من حاضر بودم در خدمت حضرت صادق عليه السلام كه فرمود به مردمي كه در نزد او بودند چه شده از براي شما كه استخفاف مي نمائيد به ما پس برخاست از بين آنها مردي از اهل خراسان و گفت پناه مي برم به خدا از آنكه ما استخفاف كنيم به شما يا به چيزي از امر شما فرمود آري تو خودت يكي از آن اشخاص هستي كه سبك شمردي و خوار نمودي مرا آن مرد گفت پناه مي برم به خدا كه من خوار نموده باشم شما را فرمود واي بر تو آيا نشنيدي فلان كس را در وقتي كه نزديك به جحفه بوديم با تو گفت مرا بقدر يك ميل سوار كن كه به خدا سوگند من خسته شدم به خدا سوگند كه تو سر به سوي او بلند نكردي و استخفاف به او نمودي و هر كسي كه مؤمني را خوار نمايد ما را خوار نموده و حرمت خدا را ضايع كرده

مؤلف گويد كه ما در آداب زيارت در ادب نهم كلامي با روايتي از علي بن يقطين كه مناسب است با اين مقام ذكر كرديم به آنجا رجوع كن كه در آن موعظه نيكوئي است و اين ادب كه در اينجا ذكر شد اختصاص به زوّار امام حسين

عليه السلام ندارد لكن چون اين مطلب در راه زيارت آن حضرت خيلي اتفاق مي افتد لهذا ما در اينجا ذكر نموديم

ششم

از ثقه جليل القدر محمّد بن مسلم مروي است كه به حضرت امام محمّد باقرعليه السلام عرض كرد كه چون ما به زيارت پدرت حسين بن علي عليه السلام مي رويم آيا چنانست كه در حجّيم فرمود بلي گفت پس بر ما لازم است آنچه بر حاجيان لازمست فرمود كه:

بر تو لازم است كه نيكو مصاحبت بنمائي با هر كه رفيق تو است و بر تو لازم است كه كم سخن بگوئي مگر سخن خير و لازمست بر تو كه ياد خدا بسيار بكني و لازمست كه جامه هايت پاكيزه باشد و لازمست كه غسل كني پيش از آنكه داخل حاير شوي و لازمست كه با خشوع و رقّت باشي و نماز بسيار بكني و صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستي و بايد كه خود را نگاه داري از چيزهائي كه سزاوار نيست تو را و بايد كه ديده خود را از حرام و شبهه بپوشاني و احسان به برادران مؤمن پريشان خود بكني و اگر كسي را ببيني كه خرجيش تمام شده او را دستگيري كني و خرجي خود را ميان خود و ايشان برابر قسمت كني و لازمست بر تو تقيه كه قوام دين تو به آن است و پرهيزكاري از چيزهائي كه خدا از آنها نهي كرده است و ترك كني خصومت و بسيار قسم خوردن و مجادله و منازعه كه در آن قسم باشد پس چون چنين كني تمام مي شود ثواب حجّ و عمره از براي تو و مستوجب

مي شوي از جانب آن كسي كه طلب ثواب او كرده اي به مال خرج كردن و از اهل خود دور افتادن اينكه برگردي به آمرزش گناهان و رحمت و خشنودي خدا

هفتم

در روايت ابوحمزه ثمالي از حضرت صادق عليه السلام در باب زيارت امام حسين عليه السلام منقول است كه چون به نينوا رسيدي بارهاي خود را در آنجا بگذار و روغن بر خود ممال و سرمه مكش و گوشت مخور مادامي كه در آنجا مقيم مي باشي

هشتم

غسل به آب فرات است كه روايات در فضيلت آن بسيار است در حديثي از حضرت صادق عليه السلام منقولست كه هر كه غسل كند به آب فرات و زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را از گناهان خالي شود مانند روزي كه از مادر متولّد شده باشد و اگرچه گناهان كبيره بوده باشد و روايت شده كه:

خدمت آن حضرت عرض شد كه بسا شود كه ما به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برويم و دشوار باشد بر ما غسل زيارت به سبب سرما يا غير آن فرمود كه:

هر كه غسل كند در فرات و زيارت كند حسين عليه السلام را نوشته شود براي او از فضيلت آنقدر كه به شماره در نيايد و از بشير دهّان روايتست كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:

هر كه به زيارت قبر حسين بن علي عليه السلام برود پس وضو بگيرد و غسل كند در فرات، برندارد قدمي و نگذارد قدمي مگر آنكه بنويسد حق تعالي براي او حجّه و عمره

و در بعضي رواياتست كه غسل كن از فرات از موضعي كه برابر قبر آن حضرت واقع شود و خوبست چنانكه از بعضي روايات استفاده مي شود چون به فرات برسد صد مرتبه اَللّه اَكْبَرُ و صَد مرتبه لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ و صد مرتبه صلوات بر پيغمبر و آل

آن حضرت بفرستد

نهم

چون خواستي داخل حاير مقدس شوي از دري كه در جانب مشرق واقع است داخل شو چنانكه حضرت صادق عليه السلام به يوسف كناسّي فرمودند

دهم

در روايت ابن قولويه است كه حضرت صادق عليه السلام به مفضّل بن عمر فرمود كه:

اي مفضّل چون برسي به قبر امام حسين عليه السلام بر در روضه بايست و اين كلمات را بخوان كه تو را به هر كلمه نصيبي از رحمت الهي خواهد بود:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِي اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُوسي كَليمِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسي رُوحِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عَلِي وَصِي رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وَارِثَ الْحَسَنِ الرَّضِي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الشَّهيدُ الصِّدّيقُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْوَصِي الْبآرُّ الْتَّقِي،

اَلسَّلامُ عَلَي الْأَرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنآئِكَ، وَاَناخَتْ بِرَحْلِكَ،

اَلسَّلامُ عَلي مَلائِكَةِ اللَّهِ الُْمحْدِقينَ بِكَ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكاةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتّي اَتيكَ الْيقينُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

پس به سوي قبر روانه مي شوي و به هر قدمي كه برمي داري يا مي گذاري مثل ثواب كسي داري، كه در خون خود دست و پا زده باشد در راه خدا پس چون به نزديك قبر برسي دست بر قبر بمال و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ في اَرْضِهِ وَ سَمائِهِ

پس مي روي و متوجه نماز مي شوي و به هر ركعت كه مي كني نزدآن حضرت مثل ثواب كسي داري كه حج و عمره هزار مرتبه كرده باشد و هزار

بنده آزاد كرده باشد و هزار مرتبه از براي خدا به جهاد ايستاده باشد با پيغمبر مرسل الخبر

يازدهم

از ابوسعيد مدائني منقولست كه گفت رفتم به خدمت حضرت صادق عليه السلام و پرسيدم كه بروم به زيارت قبر حسين عليه السلام فرمود بلي برو به زيارت قبر حسين عليه السلام فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله نيكترين نيكان و پاكيزه ترين پاكيزگان و نيكوكارترين نيكوكاران و چون آن حضرت را زيارت كني نزد سر آن حضرت هزار مرتبه تسبيح حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را بخوان و نزد پاهاي آن حضرت هزار مرتبه تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام را بخوان پس نزد آن حضرت دو ركعت نماز بكن و در آن دو ركعت سوره يس و الرّحمن بخوان پس چون چنين كني ثواب عظيم از براي تو خواهد بود گفتم فداي تو شوم تسبيح علي و فاطمه عليهما السلام را به من بياموز فرمود بلي اي ابوسعيد تسبيح علي عليه السلام اين است:

سُبْحانَ الَّذي لا تَنْفَدُ خَزآئِنُهُ، سُبْحانَ الَّذي لا تَبيدُ مَعالِمُهُ، سُبْحانَ الَّذي لا يفْني ما عِنْدَهُ، سُبْحانَ الَّذي لا يشْرِكُ اَحَداً في حُكْمِهِ، سُبْحانَ الَّذي لاَ اضْمِحْلالَ لِفَخْرِهِ، سُبْحانَ الَّذي لاَ انْقِطاعَ لِمُدَّتِهِ، سُبْحانَ الَّذي لا اِلهَ غَيرُهُ،

و تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام اين است:

سُبْحانَ ذِي الْجَلالِ الْباذِخِ الْعَظيمِ،

سُبْحانَ ذِي الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُنيفِ،

سُبْحانَ ذِي الْمُلْكِ الْفاخِرِ الْقَديمِ،

سُبْحانَ ذِي الْبَهْجَةِ وَ الْجَمالِ،

سُبْحانَ مَنْ تَرَدّي بِالنُّورِ وَ الْوَقارِ،

سُبْحانَ مَنْ يري اَثَرَ النَّمْلِ فِي الصَّفا، وَ وَقْعَ الطَّيرِ فِي الْهَوآءِ.

دوازدهم

آنكه نماز فريضه و نافله را نزد قبر امام حسين عليه السلام بجا آورد زيرا كه نماز نزد آن حضرت مقبولست سيد بن طاووس گفته كه جدّ و جهد كن كه از تو فوت نشود فريضه و نافله در حاير شريف همانا روايت شده كه:

نماز واجبي نزد آن حضرت برابر است با

حجّ و نماز نافله با عمره

مؤلف گويد كه در روايت مفضّل گذشت ثواب بسياري براي نماز در حاير شريف و در روايت معتبري از حضرت صادق عليه السلام منقولست كه هر كه زيارت كند آن حضرت را و دو ركعت نماز يا چهار ركعت نزد آن حضرت بكند ثواب حجّ و عمره براي او نوشته شود و آنچه از اخبار ظاهر مي شود آن است كه نماز زيارت و غير آن را در عقب قبر آن حضرت و در بالا سر كردن هر دو خوبست و اگر در بالا سر كند عقبتر بايستد كه محاذي اصل قبر مقدّس نباشد و در روايت ابوحمزه ثمالي است از حضرت صادق عليه السلام كه در نزد سر آن حضرت دو ركعت نماز بگذارد در ركعت اوّل سوره حمد و سوره يس بخوان و در ركعت دوّم سوره حمد و سوره الرّحمن بخوان و اگر خواهي در پشت قبر نماز را بكن و در بالاي سر بهتر است و چون فارغ شوي نماز كن آنچه خواهي و امّا اين دو ركعت نماز زيارت ناچار است نزد هر قبري كه زيارت كنند و ابن قولويه از حضرت باقرعليه السلام روايت كرده كه:

به شخصي فرمود اي فلان چه مانعست تو را كه هرگاه حاجتي براي تو رُوي دهد بروي نزد قبر حسين صلوات اللّه عليه و چهار ركعت نماز گذاري نزد او پس حاجت خود را بطلبي به درستي كه نماز فريضه نزد آن حضرت معادلست با حجّ و نماز نافله معادلست با عمره

سيزدهم

بدان كه عمده اعمال در روضه مطهّره امام حسين عليه السلام دعاء است زيرا كه اجابت دعا

در تحت آن قبّه ساميه يكي از چيزهائي است كه در عوض شهادت، حقّ تعالي به آن حضرت لطف فرموده و زائر بايد آن را غنيمت دانسته در تضرّع و انابه و توبه و عرض حاجات كوتاهي نكند و در طي زيارات آن حضرت ادعيه بسياري با مضامين عاليه وارد شده و اگر بناي اختصار نبود من چند دعائي در اينجا ذكر مي كردم و بهتر آن است كه از دعاهاي صحيفه كامله آنچه تواند بخواند كه بهترين دعاها است و ما در اواخر اين باب بعد از زيارات جامعه دعائي نقل كنيم كه در همه حرمهاي شريفه خوانده شود [و بدان كه در ملحقات اين كتاب دعائي ذكر مي شود كه جامع ترين دعاها است كه در روضات ائمه عليهم السلام خوانده مي شود، از آن غفلت نكني. «منه»] و به جهت آنكه اين محلّ را خالي نگذاريم اين دعاي مختصر را كه در ضمن يكي از زيارات نقل شده ذكر مي كنيم و آن دعا اين است كه مي گوئي در آن حرم شريف در حالي كه دستها را به سوي آسمان بلند كرده باشي:

اَللّهُمَّ قَدْ تَري مَكاني، وَ تَسْمَعُ كَلامي وَ تَري مَقامي، وَ تَضَرُّعي وَ مَلاذي بِقَبْرِ حُجَّتِكَ وَابْنِ نَبِيكَ، وَ قَدْ عَلِمْتَ يا سَيدي حَوائِجي، وَ لا يخْفي عَلَيكَ حالي، وَ قَدْ تَوَجَّهْتُ اِلَيكَ بِابْنِ رَسُولِكَ وَ حُجَّتِكَ وَ اَمينِكَ، وَ قَدْ اَتَيتُكَ مُتَقَرِّباً بِهِ اِلَيكَ وَ اِلي رَسُولِكَ، فَاجْعَلْني بِهِ عِنْدَكَ وَجيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ و من الْمُقَرَّبينَ، وَ اَعْطِني بِزِيارَتي اَمَلي، وَ هَبْ لي مُناي، وَ تَفَضَّلْ عَلَي بِشَهْوَتي وَ رَغْبَتي، وَ اقْضِ لي حَوآئِجي، وَ لا تَرُدَّني

خآئِباً وَ لا تَقْطَعْ رَجآئي، وَ لا تُخَيبْ دُعآئي، وَ عَرِّفْنِي الْأِجابَةَ في جَميعِ ما دَعَوْتُكَ، مِنْ اَمْرِ الدّينِ وَ الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ، وَ اجْعَلْني مِنْ عِبادِكَ الَّذينَ صَرَفْتَ عَنْهُمُ الْبَلايا وَ الْأَمْراضَ، وَ الْفِتَنَ وَ الْأَعْراضَ، مِنَ الَّذينَ تُحْييهِمْ في عافِيةٍ، وَ تُميتُهُمْ في عافِيةٍ، وَ تُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ في عافِيةٍ، وَ تُجيرُهُمْ مِنَ النَّارِ في عافِيةٍ، وَ وَفِّقْ لي بِمَنٍّ مِنْكَ صَلاحَ ما اُؤَمِّلُ في نَفْسي، وَ اَهْلي وَ وَُلَْدي وَ اِخْواني و مالي، وَ جَميعِ ما اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَي يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

چهاردهم

از جمله اعمال در حرم امام حسين عليه السلام صلوات فرستادن بر آن حضرت است و روايت شده كه:

مي ايستي پشت سر نزد كتف شريف آن حضرت و صلوات مي فرستي بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و بر حسين صلوات اللّه عليه

و سيد بن طاووس در مصباح الزّائرين صلوات را براي آن حضرت در ضمن يكي از زيارات نقل كرده:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ صَلِّ عَلي الْحُسَينِ الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ، قَتيلِ الْعَبَراتِ، وَ اَسيرِ الْكُرُباتِ، صَلوةً نامِيةً زاكِيةً مُبارَكَةً، يصْعَدُ اَوَّلُها وَ لا ينْفَدُ آخِرُها، اَفْضَلَ ما صَلَّيتَ علي [اَحَدٍ مِنْ ] اَوْلادِ الْأَنْبِيآءِ وَ الْمُرْسَلينَ، يا رَبَّ الْعالِمينَ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلَي الْأِمامِ الشَّهيدِ الْمَقْتُولِ الْمَظْلُومِ الْمَخْذُولِ وَ السَّيدِ الْقآئِدِ، وَ الْعابِدِ الزَّاهِدِ، وَ الْوَصِي الْخَليفَةِ، الْإِمامِ الصِّدّيقِ، الطُّهْرِ الطَّاهِرِ الطَّيبِ الْمُبارَكِ، [وَ]الرَّضِي الْمَرْضِي، وَ التَّقِي الْهادِي الْمَهْدِي، الزَّاهِدِ الذَّائِدِ، الْمُجاهِدِ الْعالِمِ اِمامِ الْهُدي، سِبْطِ الرَّسُولِ، وَ قُرَّةِ عَينِ الْبَتُولِ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله وَ سَلَّمَ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي سَيدي وَ مَوْلاي، كَما عَمِلَ بِطاعَتِكَ وَ نَهي عَنْ مَعْصِيتِكَ، وَ بالَغَ في رِضْوانِكَ، وَ اَقْبَلَ عَلي ايمانِكَ، غَيرَ قابِلٍ فيكَ

عُذْراً، سِرّاً وَ عَلانِيةً، يدْعُو الْعِبادَ اِلَيكَ، وَ يدُلُّهُمْ عَلَيكَ، وَ قامَ بَينَ يدَيكَ يهْدِمُ الْجَوْرَ بِالصَّوابِ، وَ يحْيي السُّنَّةَ بِالْكِتابِ، فَعاشَ في رِضْوانِكَ مَكْدُوداً، وَ مَضي عَلي طاعَتِكَ وَ في اَوْلِيآئِكَ مَكْدُوحاً، وَ قَضي اِلَيكَ مَفْقُوداً، لَمْ يعْصِكَ في لَيلٍ وَ لا نَهارٍ، بَلْ جاهَدَ فيكَ الْمُنافِقينَ وَ الْكُفَّارَ،

اَللّهُمَّ فَاَجْزِهِ خَيرَ جَزآءِ الصَّادِقينَ الأَْبْرارِ، وَ ضاعِفْ عَلَيهِمُ الْعَذابَ، وَ لِقاتِليهِ الْعِقابَ، فَقَدْ قاتَلَ كَريماً، وَ قُتِلَ مَظْلُوماً، وَ مَضي مَرْحُوماً، يقُولُ اَ نَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمَّدٍ، وَ ابْنُ مَنْ زَكّي وَ عَبَدَ، فَقَتَلُوهُ بِالْعَمْدِ الْمُعْتَمَدِ، قَتَلُوهُ عَلَي الْأيمانِ، وَ اَطاعُوا في قَتْلِهِ الشَّيطانَ، وَ لَمْ يراقِبُوا فيهِ الرَّحْمنَ

اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلي سَيدي وَ مَوْلاي، صَلوةً تَرْفَعُ بِها ذِكْرَهُ، وَ تُظْهِرُ بِها اَمْرَهُ، وَ تُعَجِّلُ بِها نَصْرَهُ، وَ اخْصُصْهُ بِاَفْضَلِ قِسَمِ الْفَضآئِلِ يوْمَ الْقِيمَةِ، وَ زِدْهُ شَرَفاً في اَعْلي عِلِّيينَ، وَ بَلِّغْهُ اَعْلي شَرَفِ الْمُكَرَّمينَ، وَ ارْفَعْهُ مِنْ شَرَفِ رَحْمَتِكَ في شَرَفِ الْمُقَرَّبينَ في الرَّفيعِ الأَْعْلي، وَ بَلِّغْهُ الْوَسيلَةَ وَ الْمَنْزِلَةَ الْجَليلَةَ، وَ الْفَضْلَ وَ الْفَضيلَةَ، وَ الْكَرامَةَ الْجَزيلَةَ

اَللّهُمَّ فَاجْزِهِ عَنَّا اَفْضَلَ ما جازَيتَ اِماماً عَنْ رَعِيتِهِ، وَ صَلِّ عَلي سَيدي و مَوْلاي، كُلَّما ذُكِرَ وَ كُلَّما لَمْ يذْكَرْ، يا سَيدي و مَوْلاي، اَدْخِلْني في حِزْبِكَ وَ زُمْرَتِكَ، وَ اسْتَوْهِبْني مِنْ رَبِّكَ وَ رَبّي، فَاِنَّ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ جاهاً وَ قَدْراً وَ مَنْزِلَةً رَفيعَةً، اِنْ سَئَلْتَ اُعْطيتَ، و آن شَفَعْتَ شُفِّعْتَ، اَللَّهَ اللَّهَ في عَبْدِكَ وَ مَوْلاكَ، لا تُخَلِّني عِنْدَ الشَّدآئِدِ وَ الأَْهْوالِ لِسُوءِ عَمَلي، وَ قَبيحِ فِعْلي، وَ عَظيمِ جُرْمي، فَاِنَّكَ اَمَلي وَ رَجآئي وَ ثِقَتي وَ مُعْتَمَدي، وَ وَسيلَتي اِلي اللَّهِ رَبّي وَ رَبِّكَ، لَمْ يتَوَسَّلِ الْمُتَوَسِّلُونَ اِلَي اللَّهِ بِوَسيلَةٍ هِي اَعْظَمُ حَقّاً،

وَ لا اَوْجَبُ حُرْمَةً، وَ لا اَجَلُّ قَدْراً عِنْدَهُ مِنْكُمْ اَهْلَ الْبَيتِ، لا خَلَّفَنِي اللَّهُ عَنْكُمْ بِذُنُوبي، وَ جَمَعَني وَ اِياكُمْ في جَنَّةِ عَدْنٍ الَّتي اَعَدَّها لَكُمْ وَ لِأَوْلِيآئِكُمْ، اِنَّهُ خَيرُ الْغافِرينَ، وَ اَرْحَمُ الرَّاحِمينَ،

اَللّهُمَّ اَبْلِغْ سَيدي وَ مَوْلاي تَحِيةً كَثيرَةً و سلاماً، وَ ارْدُدْ عَلَينا مِنْهُ السَّلامَ، اِنَّكَ جَوادٌ كَريمٌ، وَ صَلِّ عَلَيهِ كُلَّما ذُكِرَ السَّلامُ، وَ كُلَّما لَمْ يذْكَرْ، يا رَبَّ الْعالَمينَ. *

مؤلف گويد كه ما آن زيارت را در اعمال روز عاشورا نقل كرديم و در اواخر باب صلواتي بر حجج طاهره عليهم السلام نقل خواهيم كرد كه صلوات مختصري بر امام حسين عليه السلام نيز در آن مندرج خواهد بود و خواندن آن را نيز ترك مكن

پانزدهم

از جمله اعمال اين روضه منوّره دعاي مظلومست بر ظالم يعني سزاوار است از براي كسي كه از ظلم ظالمي مضطّر شده باشد اين دعا را در آن حرم منوّر بخواند و دعا چنان است كه شيخ الطّائفه رحمه الله در مصباح متهجّد در اعمال جمعه ذكر نموده فرموده مستحب است دعاي مظلوم را نزد قبر ابي عبداللّه الحسين عليه السلام بخوانند و آن دعا اين است:

اَللّهُمَّ اِنّي اَعْتَزُّ بِدينِكَ وَ اَكْرُمُ بِهِدايتِكَ، وَ فُلانٌ يذِلُّني بِشَرِّهِ، وَ يهينُني بِاَذِيتِهِ، وَ يعيبُني بِوَِلآءِ اَوْلِيآئِكَ، وَ يبْهَتُني بِدَعْواهُ، وَ قَدْ جِئْتُ اِلي مَوْضِعِ الدُّعآءِ، وَ ضَمآنِكَ الْأِجابَةَ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اَعْدِني عَلَيهِ السَّاعَةَ السَّاعَةَ.

پس خود را بر قبر بيندازد و بگويد:

مَوْلاي اِمامي مَظْلُومٌ، اسْتَعْدي عَلي ظالِمِهِ النَّصْرَ النَّصْرَ آنقدر مكرّر كند النَّصْرَ را تا نفس منقطع شود

شانزدهم

از جمله اعمال در آن حرم دعائي است كه ابن فهد رحمه الله در عُدَّة الدّاعي از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه:

فرمودند هر كه از براي او حاجتي باشد به سوي خداوند عزّوجل پس بايستد در نزد سر امام حسين عليه السلام و بگويد:

يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ

اَشْهَدُ اَنَّكَ تَشْهَدُ مَقامي وَ تَسْمَعُ كَلامي، وَ اَنَّكَ حَي عِنْدَ رَبِّكَ تُرْزَقُ، فَاسْئَلْ رَبَّكَ وَ رَبّي في قَضآءِ حَوآئِجي

به درستي كه حاجت او برآورده مي شود انشاء اللّه تعالي

هفدهمّ

از جمله اعمال دو ركعت نماز است در آن حرم مطهّر نزد سر مقدّس با سوره الرّحمن و سوره تبارك سيد بن طاووس روايت كرده كه:

هر كه اين نماز را بخواند خداوند منان مي نويسد براي او بيست و پنج حجّه مقبوله مبروره كه با رسول خدا صلي الله عليه و آله به عمل آورده باشد

هيجدهم

از جمله اعمال در آن قبّه ساميه استخاره است و كيفيت آن چنانست كه علامه مجلسي رحمه الله نقل نموده و اصل روايت از كتاب قرب الأسناد حميري است فرموده به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر بنده اي كه در امري از امور صد مرتبه طلب خير از خداوند عالميان بكند كه بايستد نزد سَر حضرت امام حسين عليه السلام «وَ الحمدُ للّه وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَ سُبْحانَ اللَّهِ» بگويد وخدا را به بزرگواري ياد كند و حمد و ثناي خدا بگويد چنانچه سزاوار او است و صد مرتبه طلب خير از خدا بكند البته حق تعالي آنچه خير او است در آن امر به او مي نمايد و پيش او مي آورد و موافق روايات ديگر طلب خير به اين نحو مي كند كه صد مرتبه مي گويد

اَسْتَخيرُ اللَّهَ بِرَحْمَتِهِ خِيرَةً في عافِيةٍ

نوزدهم

شيخ اجل كامل ابوالقاسم جعفربن قولويه قمي رحمه الله روايت كرده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود هرگاه زيارت كرديد حضرت ابو عبداللّه عليه السلام را ملازمت كنيد سكوت را مگر از خير و به درستي كه ملائكه شب و روز از حفظه حاضر مي شوند نزد ملائكه كه در حائرند و مصافحه مي كنند با ايشان ملائكه كه در حائرند جواب نمي دهند ايشان را از شدّت گريستن و پيوسته مشغول گريه و زاري هستند مگر در وقت زوال شمس و وقت طلوع فجر كه در اين دو وقت ساكت مي شوند پس ملائكه حفظه منتظر مي شوند تا ظهر شود وتا فجر ظاهر شود كه در اين دو وقت با ايشان

تكلّم مي نمايند و ايشان سؤال مي نمايند از چيزهائي از امر آسمان و امّا مابين اين دو وقت ملائكه حائر نطق نمي كنند و از دعا و گريستن آرام نمي گيرند و نيز از آن حضرت روايت كرده كه:

حق تعالي چهار هزار ملك را موكل كرده است به قبر امام حسين عليه السلام ژوليده مو و گردآلود به هيأت اصحاب مصيبت مي گريند بر آن حضرت از طلوع صبح تا ظهر و چون ظهر مي شود چهار هزار ملك فرود مي آيند و آن چهار هزار ملك بالا مي روند پس پيوسته گريه مي كنند تا طلوع صبح و احاديث به اين مضمون بسيار است و از اين روايات ظاهر مي شود كه گريستن بر آن حضرت در آن حرم مطهّر محبوب بلكه شايسته است كه شمرده شود از اعمال آن بقعه مباركه كه بيت الاحزان شيعيان است گريستن و مرثيه خواندن براي آن حضرت و از حديثي كه مروي از صفوان از حضرت صادق عليه السلام است مستفاد مي شود كه تضرّع ملائكه در درگاه خدا در لعنت كردن بر قاتلان اميرالمؤمنين و بر قاتلان امام حسين عليهما السلام و نوحه كردن جِنيان بر ايشان و گريه كردن ملائكه كه در دور ضريح امام حسين عليه السلام اند و بسياري اندوه ايشان به نحوي است كه اگر كسي آنها را بشنود خوردن و آشاميدن و خواب كردن بر او گوارا نخواهد بود

و در حديث عبداللّه بن حمّاد بصري است كه حضرت صادق عليه السلام به او فرمود به من خبر رسيده كه گروهي مي آيند نزد قبر حسين عليه السلام از اطراف كوفه و

مردماني از غير ايشان و زناني كه براي آن حضرت نوحه گري مي كنند و اين درنيمه ماه شعبان است پس بعضي قرائت مي كنند و بعضي قصّه مي خوانند يعني كيفيت شهادت و سائر مصائب را ذكر مي نمايند و پاره اي نوحه گري مي كنند و برخي مرثيه مي خوانند پس گفتم آري فدايت شوم من مشاهده كرده ام پاره اي از آنچه بيان فرمودي پس فرمود:

حَمد خداوندي را كه قرارداد در ميان مردم كساني را كه به نزد ما مي آيند و ما را مدح مي كنند و مرثيه مي خوانند براي ما و قرار داد دشمن ما را كساني كه طعنه مي زنند بر ايشان از خويشان ما يا از غير ايشان و تهديد مي نمايند ايشان را و زشت مي شمارند كارهاي ايشان را و در صدر همين حديث است كه هر كه به زيارت او مي رود بر او مي گريد و هر كه به زيارت او نمي رود بر مصيبت او اندوهناك مي باشد و دلش مي سوزد هر كه او را به ياد مي آورد و ترحّم مي كند هر كه نظر مي كند به سوي قبر پسرش در پايين پاي او افتاده در بياباني كه خويشي و دوستي نزد او نيست و حقّ او را غصب كردند و جمع شدند جمعي از كافران و مرتدّان از دين و ياوري يكديگر كردند تا او را كشتند و در بيابان دفن نكرده انداختند و منع كردند از او آب فراتي را كه سگان مي خوردند و ضايع كردند حقّ رسول خدا صلي الله عليه و آله را و وصيتي را كه در حقّ

او و اهلبيتش كرده بود و نيز ابن قولويه روايت كرده از حارث اَعْوَر كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود پدر و مادرم فداي حسين شهيد در پشت كوفه به خدا قسم گويا مي بينم جانوران دشتي را از هر نوعي كه گردنها را كشيده اند بر قبر او و بر او گريه مي كنند شب را تا صباح «فَاِذا كانَ كَذلِكَ فَاِياكُمْ وَالْجَفاءَ» و اخبار دراين باب بسيار است

بيستم

سيد بن طاوس رحمه الله فرموده كه مستحب است آدمي را كه هر وقت از زيارت آن حضرت فارغ شود و خواهد كه از روضه مقدسه بيرون رود خود را به ضريح بچسباند و ببوسد و بگويد:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا صَفْوَةَ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا خالِصَةَ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا قَتيلَ الظَّمآءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا غَريبَ الْغُرَبآءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ سَلامَ مُوَدِّعٍ لا سَئْمٍ وَ لا قالٍ، فَاِنْ اَمْضِ فَلا عَنْ مَلالَةٍ، و آن اُقِمْ فَلا عَنْ سُوءِ ظَنٍ بِما وَ عَدَ اللَّهُ الصَّابِرينَ، لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكَ، وَ رَزَقَنِي اللَّهُ الْعَوْدَ اِلي مَشْهَدِكَ، وَ الْمَقامَ بِفِنآئِكَ، وَ الْقِيامَ في حَرَمِكَ، وَ اِياهُ اَسْئَلُ اَنْ يسْعِدَني بِكُمْ، وَ يجْعَلَني مَعَكُمْ في الدُّنْيا وَالْأخِرَةِ.

كيفيت زيارت

كيفيت

در كيفيت زيارت حضرت سيد الشهداءعليه السلام و زيارت حضرت عباس قَدَّسَ اللَّه روحه است بدان كه زيارات منقوله براي جناب امام حسين عليه السلام بر دو قسم است يكي مطلقه كه مُقَيدْ به وقتي نيست و ديگري مَخْصوصه كه عَكْس آنست و بيايد ذكر اين زيارات در ضمن سه مطلب

زيارات مُطْلَقه

مقصد اول در زيارات مُطْلَقه حضرت امام حسين عليه السلام است و آنها بسيار است و ما در اينجا به ذكر چند زيارت از آنها اكتفا مي كنيم.

زيارت اوّل

شيخ كليني در كافي به سند خود روايت كرده از حسين بن ثُوَير كه گفت من و يونس بن ظَبْيان و مفضّل بن عمرو ابوسلمه سرّاج نشسته بوديم نزد حضرت ابي عبداللّه جعفر بن محمّد عليهما السلام و سخنگو در ميان ما يونس بود كه سنّش از همه ما بزرگتر بود پس به حضرت عرض كرد فدايت شوم من حاضر مي شوم در مجلس اين قوم يعني اولاد عبّاس پس چه بگويم فرمود هرگاه حاضر شدي و ما را به ياد آوردي پس بگو «اَللّهُمَّ اَرِنَا الرَّخاءَ وَ السُّرُورَ» كه آنچه مي خواهي از ثواب يا رجوع در رجعت خواهي دريافت گفت گفتم فدايت شوم من بسيار شود كه امام حسين عليه السلام را ياد كنم پس در آن وقت چه بگويم فرمود كه:

سه مرتبه بگو صَلَّي اللَّهُ عَلَيكَ [يا] اَبا عَبْدِ اللَّهِ كه سلام مي رسد به آن حضرت از نزديك و دور پس حضرت فرمود زماني كه حضرت ابوعبداللّه الحسين عليه السلام شهيد شد گريه كرد بر آن حضرت آسمانهاي هفتگانه و هفت زمين و آنچه در آنها و آنچه در مابين آنها است و هر كه در بهشت و در آتش است از مخلوق پروردگار ما و آنچه ديده مي شود و آنچه ديده نمي شود همه گريستند بر ابي عبداللّه الحسين عليه السلام مگر سه چيز كه گريه نكرد بر آن حضرت گفتم فدايت شوم آن سه چيز كدامست، فرمود:

نگريست بر آن حضرت

بصره و نه دمشق و نه آل عثمان گفتم فداي تو شوم مي خواهم به زيارت آن حضرت بروم پس چه بگويم و چه بكنم فرمود:

چون به زيارت آن حضرت روي پس غسل كن در كنار فرات پس بپوش جامه هاي پاك خود را پس با پاي برهنه روانه شو پس به درستي كه تو در حرمي هستي از حرمهاي خدا و حرم رسول خدا و بسيار بگو در وقت رفتن «اَللَّهُ اَكْبَرُ وَلا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَ سُبْحانَ اللَّهِ» و هر ذكري كه متضمّن تمجيد و تعظيم حق تعالي باشد و صلوات بفرست بر محمّد و اهلبيت او تا آنكه برسي به در حائر پس بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَ ابْنَ حُجَّتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا مَلائِكَةَ اللَّهِ وَ زُوَّارَ قَبْرِ ابْنِ نَبِي اللَّهِ.

پس ده گام بردار پس بايست و سي مرتبه بگو اَللَّهُ اَكْبَرُ پس برو به جانب قبر از پيش رو و مقابل كن روي خود را با روي آن حضرت و قرار ده قبله را ما بين دو كتف خود يعني پشت به قبله باش پس بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا قَتيلَ اللَّهِ وَابْنَ قَتيلِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وِتْرَ اللَّهِ الْمَوْتُورَ فِي السَّمواتِ وَالْأَرْضِ

اَشْهَدُ اَنَّ دَمَكَ سَكَنَ فِي الْخُلْدِ، وَاقْشَعَرَّتْ لَهُ اَظِلَّةُ الْعَرْشِ، وَبَكي لَهُ جَميعُ الْخَلايقِ، وَبَكَتْ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَالْأَرَضُونَ السَّبْعُ و ما فيهِنَّ و ما بَينَهُنَّ، و من يتَقَلَّبُ في الْجَنَّةِ وَالنَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنا، و ما يري و ما لا يري،

اَشْهَدُ اَ نَّكَ حُجَّةُاللَّهِ وَابْنُ حُجَّتِهِ،

وَ اَشْهَدُ اَ نَّكَ قَتيلُ اللَّهِ وابْنُ قَتيلِهِ،

وَ اَشْهَدُ اَ نَّكَ ثارُ اللَّهِ وَ ابْنُ

ثارِهِ،

وَ اَشْهَدُ اَ نَّكَ وِتْرُ اللَّهِ الْمَوْتُورُ فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ،

وَ اَشْهَدُ اَ نَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ وَفَيتَ وَ اَوْفَيتَ، وَ جاهَدْتَ في سَبيلِ اللَّهِ، وَ مَضَيتَ لِلَّذي كُنْتَ عَلَيهِ شَهيداً وَ مُسْتَشْهِداً، وَ شاهِداً وَ مَشْهُوداً، اَنَا عَبْدُاللَّهِ وَ مَوْلاكَ وَ في طاعَتِكَ، وَ الْوافِدُ اِلَيكَ، اَلْتَمِسُ كَمالَ الْمَنْزِلَةِ عِنْدَ اللَّهِ، وَ ثَباتَ الْقَدَمِ فِي الْهِجْرَةِ اِلَيكَ، وَ السَّبيلَ الَّذي لا يخْتَلِجُ دوُنَكَ مِنَ الدُّخُولِ في كِفالَتِكَ الَّتي اُمِرْتَ بِها، مَنْ اَرادَ اللَّهَ بَدَءَ بِكُمْ، بِكُمْ يبَينُ اللَّهُ الْكَذِبَ،

وَ بِكُمْ يباعِدُ اللَّهُ الزَّمانَ الْكَلِبَ،

وَ بِكُمْ فَتَحَ اللَّهُ،

وَ بِكُمْ يخْتِمُ اللَّهُ،

وَ بِكُمْ يمْحُو ما يشآءُ وَ يثْبِتُ،

وَ بِكُمْ يفُكُّ الذُّلَّ مِنْ رِقابِنا،

وَ بِكُمْ يدْرِكُ اللَّهُ تِرَةَ كُلِّ مُؤْمِنٍ يطْلَبُ بِها،

وَ بِكُمْ تُنْبِتُ الْأَرْضُ اَشْجارَها،

وَ بِكُمْ تُخْرِجُ الْأَرْضُ ثِمارَها،

وَ بِكُمْ تُنْزِلُ السَّمآءُ قَطْرَها وَ رِزْقَها،

وَ بِكُمْ يكْشِفُ اللَّهُ الْكَرْبَ،

وَ بِكُمْ ينَزِّلُ اللَّهُ الْغَيثَ،

وَ بِكُمْ تُسَبِّحُ الْأَرْضُ الَّتي تَحْمِلُ اَبْدانَكُمْ، وَ تَسْتَقِرُّ جِبالُها عَنْ مَراسيها،

اِرادَةُ الرَّبِّ في مَقاديرِ اُمُورِهِ تَهْبِطُ اِلَيكُمْ، وَ تَصْدُرُ مِنْ بُيوتِكُمْ، وَ الصَّادِرُ عَمَّا فُصِّلَ مِنْ اَحْكامِ الْعِبادِ، لُعِنَتْ اُمَّةٌ قَتَلَتْكُمْ، وَ اُمَّةٌ خالَفَتْكُمْ وَ اُمَّةٌ جَحَدَتْ وَلايتَكُمْ، وَ اُمَّةٌ ظاهَرَتْ عَلَيكُمْ، وَ اُمَّةٌ شَهِدَتْ وَ لَمْ تُسْتَشْهَدْ، اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذي جَعَلَ النَّارَ مَاْويهُمْ، وَ بِئْسَ وِرْدُ الْوارِدينَ، وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ، وَ الْحَمْدُ للَّهِ ِ رَبِّ الْعالَمينَ

پس بگو سه مرتبه:

وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ پس سه مرتبه بگو:

اَنَا اِلَي اللَّهِ مِمَّنْ خالَفَكَ بَري ءٌ.

پس بر مي خيزي مي روي نزد قبر فرزند آن حضرت علي بن الحسين عليه السلام كه در نزد پاي پدرش مدفون است

پس مي گوئي:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ

عَلَيكَ يا بْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ خَديجَةَ وَ فاطِمَةَ صَلَّي اللَّهُ، عَلَيكَ صَلّي اللَّهُ عَلَيكَ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيكَ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ مي گوئي اين را سه مرتبه و سه مرتبه اِنَّا اِلَي اللَّهِ مِنْهُمْ بَري ءٌ، پس بر مي خيزي و اشاره مي كني به دست خود به سوي شهداء رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ و مي گوئي:

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ، فُزْتُمْ وَاللَّهِ، فُزْتُمْ وَ اللَّهِ، فُزْتُمْ وَاللَّهِ، فَلَيتَ اَنّي مَعَكُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً.

پس برمي گردي و مي گرداني قبر ابوعبداللّه عليه السلام را مقابل خود يعني پشت قبر مطهّر مي ايستي و شش ركعت نماز مي گذاري و چون چنين كردي زيارتت تمام شد پس اگر خواستي برگردي برگرد مؤلّف گويد كه شيخ طوسي در تهذيب و صدوق در كتاب مَنْ لا يحْضُرُهُ الفقيه نيز اين زيارت را نقل فرموده اند و شيخ صدوق فرموده كه من در كتاب مزار و مقتل انواعي از زيارات نقل كردم و براي اين كتاب اين زيارت را اختيار كردم زيرا كه آن به اعتبار روايت اصحّ زيارتست نزد من و همين زيارت شريف ما را كافي و وافيست انتهي.

زيارت دويم

شيخ كليني روايت كرده از امام علي نقي عليه السلام كه فرمود مي گوئي نزد حسين عليه السلام:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يااَبا عَبْدِاللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ ياحُجَّةَاللَّهِ في اَرْضِهِ، وَ شاهِدَهُ عَلي خَلْقِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ عَلي الْمُرْتَضي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ،

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكاةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ جاهَدْتَ في سَبيلِ اللَّهِ حَتّي اَتاكَ الْيقينُ، فَصَلَّي اللَّهُ عَلَيكَ حَياً وَ مَيتاً.

پس گونه راست رُو را بر

قبر بگذار و بگو:

اَشْهَدُ اَنَّكَ عَلي بَينَةٍ مِنْ رَبِّكَ، جِئْتُ مُقِرّاً بِالذُّنُوبِ، لِتَشْفَعَ لي عِنْدَ رَبِّكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

پس ياد كن ائمه عليهم السلام را به نامهاي ايشان يك يك و

بگو اَشْهَدُ اَنَّكُمْ حُجَجُ اللَّهِ*پس بگو:

اُكْتُبْ لي عِنْدَكَ ميثاقاً وَ عَهْداً، اِنّي اَتَيتُكَ مُجَدِّداً الْميثاقَ، فَاشْهَدْ لي عِنْدَ رَبِّكَ اِنَّكَ اَنْتَ الشَّاهِدُ.

زيارت سيم

زيارت مختصري است كه سيد بن طاووس در مزار نقل كرده و در آن فضل بسيار است فرموده به حذف اسناد از جابر جعفي از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمود به جابر چه مقدار مسافت است بين شما و بين قبر حسين عليه السلام گفت گفتم يك روز و بعض روز فرمود زيارت مي كني آن حضرت را گفتم بلي فرمود آيا خشنود نكنم تو را آيا بشارت ندهم تو را به ثواب ايشان گفتم بلي فدايت شوم فرمود به درستي كه مردي از شما كه مهيا مي شود براي زيارت او مژده دهند اهل آسمانها يكديگر را و چون بيرون رود از منزلش سواره يا پياده موكّل گرداند حق تعالي به او هزار ملك از ملائكه كه صلوات بفرستند بر او تا برسد به قبر امام حسين عليه السلام پس حضرت صادق عليه السلام فرمود چون آمدي به سوي قبر حسين عليه السلام بايست بر در روضه و بگو اين كلمات را كه از براي تو خواهد بود مقابل هر كلمه از آن بهره اي از رحمت الهي گفت گفتم كدامست آن كلمات فدايت شوم فرمود مي گوئي:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ، اللَّهِ

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِي اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ

مُوسي كَليمِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسي رُوحِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ سَيدِ رُسُلِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عَلي اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ خَيرِ الْوَصِيينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ الْحَسَنِ الرَّضِي، الطَّاهِرِ الرَّاضِي الْمَرْضِي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الصِّدّيقُ الْأَكْبَرُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْوَصِي الْبَرُّ التَّقِي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلي الْأَرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنآئِكَ، وَ اَناخَتْ بِرَحْلِكَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلَي الْمَلائِكَةِ الْحافّينَ بِكَ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكاةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ جاهَدْتَ الْمُلْحِدينَ، وَ عَبَدْتَ اللَّهَ حَتّي اَتيكَ الْيقينُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

پس مي روي به سوي قبر مطهّر و از براي تو خواهد بود به هر قدمي كه برداري و بگذاري ثواب كسي كه در راه خدا كشته شده و در خون خود مي غلطد پس چون رسيدي نزد قبر و ايستادي دست خود را بر قبر بمال و بگو «اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ في اَرْضِهِ» پس برو به سوي نماز و از براي تو است به هر ركعتي كه بجا آوري نزد آن حضرت مثل ثواب كسي كه هزار حجّ و هزار عمره به جا آورده باشد و هزار بنده آزاد كرده باشد و مثل كسي كه هزار موقف با پيغمبر مرسلي ايستاده باشد الخبر و گذشت اين روايت به اختلاف كمي در آداب زيارت امام حسين عليه السلام

به روايت مُفَضَّلْ بْنِ عُمَرْ.

زيارت چهارم

از معاوية بن عمّار منقول است كه به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه چون به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام بروم چه چيز بگويم فرمود كه:

بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، رَحِمَكَ اللَّهُ يا اَبا

عَبْدِ اللَّهِ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ شَرِكَ في دَمِكَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضِي بِهِ، اَ نَا اِلَي اللَّهِ مَنْ ذلِكَ بَري ءٌ

زيارت پنجم

به سند معتبر منقول است كه حضرت امام موسي عليه السلام فرمود به ابراهيم بن ابي البلاد كه چون به زيارت امام حسين عليه السلام مي روي چه مي گوئي گفت مي گويم:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكاةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ دَعَوْتَ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّ الَّذينَ سَفَكُوا دَمَكَ، وَ اسْتَحَلُّوا حُرْمَتَكَ مَلْعُونُونَ مُعَذَّبُونَ عَلي لِسانِ داوُدَ وَ عيسَي بْنِ مَرْيمَ، ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يعْتَدُونَ

زيارت ششم

از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مروي است كه به عمّار ساباطي فرمود كه:

چون برسي به قبر امام حسين عليه السلام بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِاللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا سَيدَ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ،

[اَلسَّلامُ عَلَيكَ يامَنْ رِضاهُ مِنْ رِضَي الرَّحْمنِ، وَ سَخَطُهُ مِنْ سَخَطِ الرَّحْمنِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَمينَ اللَّهِ، وَ حُجَّةَ اللَّهِ، وَ بابَ اللَّهِ، وَ الدَّليلَ عَلَي اللَّهِ، وَ الدَّاعِي اِلَي اللَّهِ،

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ حَلَّلْتَ حَلالَ اللَّهِ، وَ حَرَّمْتَ حَرامَ اللَّهِ، وَ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكاةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْروُفِ، وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ دَعَوْتَ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ و من قُتِلَ مَعَكَ شُهَدآءٌ، اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّكُمْ تُرْزَقُونَ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّ قاتِلَكَ فِي النَّارِ، اَدينُ اللَّهَ بِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ قَتَلَكَ، وَ مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ شايعَ عَلَيكَ، وَ مِمَّنْ جَمَعَ عَلَيكَ، وَ مِمَّنْ سَمِعَ صَوْتَكَ وَ لَمْ يعِنْكَ،

يا لَيتَني كُنْتُ مَعَكُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً.

مؤلف گويد كه اين سه زيارت از مزار ابن قولويه منقولست.

زيارت هفتم

شيخ در مصباح روايت كرده از صفوان جمّال كه گفت رخصت طلبيدم از حضرت صادق عليه السلام براي زيارت مولايمان حسين عليه السلام و استدعا كردم كه ذكر كند براي من دستورالعملي در زيارت آن حضرت كه به آن نحو رفتار بكنم فرمود اي صفوان روزه بدار سه روز پيش از حركت خود و غسل كن در روز سيم پس جمع كن اهل و عيال خود را به نزد خود و بگو

«اَللّهُمَّ اِنّي اسْتَوْدِعُكَ الدُّعاءَ»

پس دعائي تعليم او فرموده كه بگويد در وقتي كه به فرات برسد آنگاه فرموده پس غسل كن از

فرات به درستي كه پدرم خبر داد مرا از پدرانش عليهم السلام كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود همانا اين پسر من حسين كشته خواهد شد بعد از من در كنار فرات پس هر كه زيارت كند او را و غسل كند از فرات بريزد از او گناهان او مانند روزي كه مادر او را متولّد كرده پس هرگاه غسل كني در اثناء غسل بگو:

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ،

اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ نُوراً وَ طَهُوراً وَ حِرْزاً، وَ شِفآءً مِنْ كُلِّ دآءٍ وَ سُقْمٍ وَ آفَةٍ وَ عاهَةٍ،

اَللّهُمَّ طَهِّرْ بِهِ قَلْبي وَ اشْرَحْ بِهِ صَدْري، وَ سَهِّلْ لي بِه امري

و چون از غسل فارغ شوي بپوش دو جامه طاهر و دو ركعت نماز كن در بيرون مشرعه كه آن همان مكاني است كه حق تعالي در شأن او فرموده و در زمين قطعه ها است نزديك به يكديگر و بوستانها است از انگورها و كشت زار است و خرماستانها است دو تا از يك بيخ رسته و غير دو تا از يك بيخ رسته آب خورده مي شوند به يك آب و زيادتي مي دهيم بعضي از آنها را بر بعضي در ميوه،

پس چون از نماز فارغ شوي روانه شو به جانب حائر به حال آرامي و وقار و كوتاه بردار گامهاي خود را پس به درستي كه خداوند تعالي مي نويسد از براي تو به هر گامي كه برمي داري حجّ و عمره و راه برو با دل خاشع و ديده گريان و بسيار كن ذكر اَللَّهُ اَكْبَرُ و لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ و ثنا بر خدا و صلوات بر رسول خدا صلي الله عليه و

آله و صلوات بر حسين صلوات اللّه عليه بالخصوص و بسيار كن لعن بر قاتلان آن حضرت و بيزاري جستن از كساني كه در اوّل پايه ظلم و جور را بر اهلبيت عليهم السلام گذاشتند پس هرگاه رسيدي به در حائر بايست و بگو:

اَللَّهُ اَكْبَرُ كَبيراً، وَ الْحَمْدُ للَّهِ ِ كَثيراً، وَ سُبْحانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَاَصيلاً، اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذي هَدانا لِهذا، و ما كُنَّا لِنَهْتَدِي لَوْ لا اَنْ هَدانَا اللَّهُ، لَقَدْ جائَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِ پس بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا رَسُولَ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا نَبِي اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا خاتَِمَ النَّبِيينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا سَيدَ الْمُرْسَلينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حَبيبَ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا سَيدَ الْوَصِيينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا قآئِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَعَلَي الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وَصِي اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الصِّديقُ الشَّهيدُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا مَلائِكَةَ اللَّهِ الْمُقيمينَ في هذَا الْمَقامِ الشَّريفِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا مَلآئِكَةَ رَبّي الْمُحْدِقينَ بِقَبْرِ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ مِنّي اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِي اللَّيلُ وَ النَّهارُ.

پس مي گوئي

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ، الْمُقِرُّ بِالرِّقِّ، وَ التَّارِكُ لِلْخِلافِ عَلَيكُمْ، وَ الْمُوالي لِوَلِيكُمْ، وَ الْمُعادي لِعَدُوِّكُمْ قَصَدَ حَرَمَكَ، وَ اسْتَجارَ بِمَشْهَدِكَ، وَ تَقَرَّبَ اِلَيكَ بِقَصْدِكَ،

ءَاَدْخُلُ يا رَسُولَ اللَّهِ،

ءَاَدْخُلُ يا نَبِي اللَّهِ،

ءَاَدْخُلُ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ،

ءَاَدْخُلُ يا سَيدَ الْوَصِيينَ،

ءَاَدْخُلُ يا فاطِمَةُ سَيدَةَ نِسآءِ الْعالَمينَ،

ءَاَدْخُلُ يا مَوْلاي يا اَبا عَبْدِاللَّهِ،

ءَاَدْخُلُ يا مَوْلاي يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

پس اگر دلت خاشع و ديده ات گريان شد آن علامت رُخصت است پس داخل شو و بگو:

اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ الْواحِدِ الْأَحَدِ، الْفَرْدِ الصَّمَدِ، الَّذي هَداني لِوِلايتِكَ،

وَ خَصَّني بِزِيارَتِكَ، وَ سَهَّلَ لي قَصْدَكَ،

پس مي روي تا دَرِ قبّه مطهّره و بايست محاذي بالاي سر و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِي اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُوسي كَليمِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسي رُوحِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلَيهِ السَّلامُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ عَلِي الْمُرْتَضي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ خَديجَةَ الْكُبْري،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ، وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورُ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكوةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيتَ عَنْ الْمُنْكَرِ، وَ اَطَعْتَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ حَتّي اَتيكَ الْيقينُ،

فَلَعَنَ اللَّه امةً قَتَلَتْكَ

وَ لَعَنَ اللَّه امةً ظَلَمَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيتْ بِهِ،

يا مَوْلاي يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ،

اَشْهَدُ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ، وَ الْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيةُ بِاَنْجاسِها، وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيابِها،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ مِنْ دَعآئِمِ الدّينِ، وَ اَرْكانِ الْمُؤْمِنينَ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ الْأِمامُ الْبَرُّ التَّقِي، الرَّضِي الزَّكِي، الْهادِي الْمَهْدِي،

وَ اَشْهَدُ اَنَّ الْأَئِّمَةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوي، وَ اَعْلامُ الْهُدي، وَ الْعُروَةُ الْوُثْقي، وَ الْحُجَّةُ عَلي اَهْلِ الدُّنْيا،

وَ اُشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ وَ اَنْبِيآئَهُ وَ رُسُلَهُ، اَنّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِاِيابِكُمْ مُوقِنٌ، بِشَرايعِ ديني، وَ خَواتيمِ عَمَلي، وَ قَلْبي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ، وَ اَمْري لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيكُمْ، وَ عَلي اَرْواحِكُمْ، وَ عَلي اَجْسادِكُمْ وَ عَلي اَجْسامِكُمْ، وَ عَلي شاهِدِكُمْ، وَ عَلي غائِبِكُمْ، وَ عَلي ظاهِرِكُمْ، وَ عَلي باطِنِكُمْ

پس بيانداز خود را بر قبر و ببوس آنرا و بگو:

بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ،

بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي يا اَبا عَبْدِاللَّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيةُ، وَ جَلَّتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَينا، وَ عَلي جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ، فَلَعَنَ اللَّه امةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَهَيأَتْ لِقِتالِكَ، يا مَوْلاي يا اَبا عَبْدِاللَّهِ، قَصَدْتُ حَرَمَكَ، وَ اَتَيتُ اِلي مَشْهَدِكَ، اَسْئَلُ اللَّهَ بِالشَّاْنِ الَّذي لَكَ عِنْدَهُ، وَ بِالْمَحَلِ الَّذي لَكَ لَدَيهِ، اَنْ يصَلِي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، و ان يجْعَلَني مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْاخِرَةِ.

پس برخيز و دو ركعت نماز در بالاي سر بگذار بخوان در آن دو ركعت هر سوره اي كه خواهي پس چون از نماز فارغ شدي بگو:

اَللّهُمَّ اِنّي صَلَّيتُ وَ رَكَعْتُ وَ سَجَدْتُ لَكَ، وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ، لِأَنَّ الصَّلوةَ وَ الرُّكُوعَ وَ السُّجُودَ لا يكُونُ اِلاَّ لَكَ، لِأَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ لا اِلهَ الاَّ اَنْتَ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّي اَفْضَلَ السَّلامِ وَ التَّحِيةِ، وَ ارْدُدْ عَلَي مِنْهُمُ السَّلامَ،

اَللّهُمَّ وَ هاتانِ الرَّكْعَتانِ هَدِʘə̠مِنّي اِلي مَوْلاي الْحُسَينِ بن عَلِي عَلَيهِمَا السَّلامُ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلَيهِ وَ تَقَبَّلْ مِنّي، وَ اْجُرْني عَلي ذلِكَ بِاَفْضَلِ اَمَلي وَ رَجآئي فيكَ، وَ في وَلِيكَ يا وَلِي الْمُؤْمِنينَ.

پس برخيز و برو پايين پاي قبر آن حضرت و بايست نزد سر علي بن الحسين عليهما السلام و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ نَبِي اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ الْحُسَينِ الشَّهيدِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الشَّهيدُ [وَ ابْنُ الشَّهيدِ «منه»]،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْمَظْلُومُ [وَ] ابْنُ الْمَظْلُومِ، لَعَنَ اللَّه امةً قَتَلَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً ظَلَمَتْكَ

وَ لَعَنَ اللَّه امةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيتْ بِهِ.

پس بيفكن خودرا بر قبرش و ببوس آنرا و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِي اللَّهِ وَابْنَ وَلِيهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ،

وَجَلَّتِ الرَّزِيةُ بِكَ عَلَينا، وَعَلي جَميعِ الْمُسْلِمينَ، فَلَعَنَ اللَّه امةً قَتَلَتْكَ، وَاَبْرَءُ اِلَي اللَّهِ وَاِلَيكَ مِنْهُمْ.

پس بيرون بيا از دري كه پايين پاي علي بن الحسين عليهما السلام است و متوجّه شو به سوي شهداء و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ اَبيمُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي، الْوَلِي النَّاصِحِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ اَبي عَبْدِاللَّهِ،

بِاَبي اَنْتُمْ وَا ُمّي

طِبْتُمْ، وَ طابَتِ الْأَرْضُ اَنْتُم الَّتي فيها دُفِنْتُمْ، وَ فُزْتُمْ فَوْزاً عَظيماً،

فَيا لَيتَني كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعَكُمْ، *

دعاي بالا سر

پس برگرد به بالا سَرِ حضرت امام حسين عليه السلام و دعا بسيار كن از براي خود و از براي اهل و اولاد و پدر و مادر و برادران خود زيرا كه در آن روضه مطهّره ردّ نمي شود دعاء دعاكننده و نه سؤال سؤال كننده

مؤلف گويد اين زيارت معروف به زيارت وارث است و مأخذش كتاب مصباح المتهجّد شيخ طوسي است كه از كتب بسيار معتبره معروفه نزد علماء است و من اين زيارت را بلا واسطه از همان كتاب شريف نقل كردم آخر زيارت شهداء همين بود كه ذكر شد

فَيا لَيتَني كُنْتُ مَعَكُمْ فَاَفُوزَ مَعَكُمْ

پس اين زيادتي ها كه بعضي بعد از اين ذكر كرده اند

«فِي الْجِنانِ مَعَ النَّبِيينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصَّالِحينَ وَ حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً اَلسّلامُ عَلي مَنْ كانَ فِي الْحآئِرِ مِنْكُمْ وَ عَلي مَنْ لَمْ يكُنْ فِي الْحآئِرِ مَعَكُمْ الخ»

تمامي اينها زيادي و فضولي است شيخ ما در كتاب لؤلؤ مرجان فرموده اين كلمات كه

متضمّن چند دروغ واضح است علاوه بر جسارت ارتكاب بر بدعت و جسارت افزودن بر فرموده امام عليه السلام چنان شايع و متعارف شده كه البتّه چند هزار مرتبه در شب و روز در حضور مرقد منوّر ابي عبدالله الحسين عليه السلام و محضر ملائكه مقرّبين و مطاف انبياء و مرسلين عليهم السلام به آواز بلند خوانده مي شود و احدي بر ايشان ايراد نمي كند و از گفتن اين دروغ و ارتكاب اين معصيت نهي نمي نمايند و كم كم اين كلمات در مجموعه هايي كه در زيارات و ادعيه احمقان از عوام جمع مي كنند و گاهي اسمي براي آن مي گذارند جمع شده و چاپ رسيده و منتشر گشته و از مجموعه اين احمق به مجموعه آن احمق نقل گرديده

و كار بجايي رسيده كه بر بعضي طلبه مشتبه شده روزي طلبه اي را ديدم كه آن دروغهاي قبيحه را براي شهدا مي خواند دست بر كتفش گذاشتم ملتفت من شد گفتم از اهل علم قبيح نيست چنين اكاذيب در چنين محضري

گفت: مگر مروي نيست؟

تعجّب كردم گفتم: نه!

گفت: در كتابي ديدم.

گفتم: در كدام كتاب؟

گفت: مفتاح الجنان.

ساكت شدم چه كسي كه در بي اطّلاعي كارش به اينجا رسد كه جمع كرده بعضي عوام را كتاب شمرد و مستند قرار دهد قابل سخن گفتن نيست.

پس شيخ مرحوم كلام را در اين مقام طول داده و فرموده كه به حال خود گذاشتن عوام در امثال اين امور جزئيه و بدعتهاي مختصره مثل غسل اُوَيس قَرن و آشِ ابوالدّرداء - تابع و مخلص حقيقي معاويه - و روزه صمت كه در روز سخن نگويند و غير آن كه احدي بر مقام

نهي برنيامده سبب تجرّي شده كه در هر ماه و سال پيغمبر و امام تازه پيدا مي شود و دسته دسته از دين خدا بيرون مي روند

انتهي كلامه رُفِعَ مقامُهُ

اين فقير گويد خوب تأمل كن در فرمايش اين عالم جليل كه مطلع است بر مذاق شرع مقدس چگونه اين مطلب همّي عظيم و عقده بزرگ در دل او گرديده چون مي داند مفاسد اين كار را بر خلاف آنان كه از علوم اهل بيت عليهم السلام محروم و بي بهره ماندند و به دانستن ضِغْثي از اصطلاحات و الفاظ اكتفا كردند كه امثال اين مطالب را چيزي ندانند بلكه تصحيح و تصويب نموده و عمل بر وفق آن نمايند لاجرم كار به جائي رسد كه كتاب مصباح المتهجد و اقبال و مهج الدّعوات و جمال الأسبوع و مصباح الزائر و بلدالأمين و جنّةالواقية و مفتاح الفلاح و مقباس و ربيع الأسابيع و تحفه و زادالمعاد و امثال اين كتب متروك و مهجور شود و اين مجموعه هاي احمقانه شايع شود كه در دعاي مجير كه از دعاهاي معتبره مرويه است در هشتاد موضع آن كلمه «بِعَفْوِكَ» زياد كنند و كسي انكار نكند

و در دعاي جوشن كه مشتمل بر صد فصل است براي هر فصلي يك خاصيتي وضع كنند و با بودن اين همه زيارات مأثوره زيارت مفجعه جعل كنند و با بودن اين همه دعاهاي معتبره مرويه با مضامين عاليه و كلمات فصيحه بليغه دعائي بي ربط در كمال برودت جعل نمايند و نام او را دعاء حُبّي گذارند و از كنگره عرش آن را نازل نمايند و چندان فضيلت براي او وضع نمايند كه انسان را متحير و سراسيمه نمايد

از

جمله آنكه العياذ باللّه جبرئيل به حضرت رسول صلي الله عليه و آله از جانب حق سبحانه و تعالي گفته باشد كه هر بنده اي كه اين دعا را با خود دارد او را عذاب نكنم اگرچه مستوجب جهنّم باشد و عمر خود را به معصيت گذرانده باشد و مرا در هيچوقت سجده نكرده باشد من آن بنده را ثواب هفتاد هزار پيغمبر بدهم و ثواب هفتاد هزار زاهد و ثواب هفتاد هزار شهيد بدهم و ثواب هفتاد هزار نماز گذار بدهم و ثواب هفتاد هزار برهنه كه پوشانيده باشد بدهم و ثواب هفتاد هزار گرسنه كه سير كرده باشد بدهم و ثواب به عدد ريگهاي بيابانها بدهم و ثواب هفتاد هزار بقعه زمين بدهم و ثواب مهر نبوّت رسالت پناه بدهم و ثواب عيسي روح اللّه و ابراهيم خليل اللّه بدهم و ثواب اسماعيل ذبيح اللّه و موسي كليم اللّه و يعقوب نبي اللّه و آدم صفي اللّه و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و فرشتگان بدهم

يا محمّد هر كه اين دعاي بزرگوار حُبّي را بخواند يا با خود دارد بيامرزم او را و شرم دارم كه عذاب كنم … الخ

و شايسته است كه انسان از شنيدن اينها عوض خنده گريه كند كتب ادعيه شيعه كه به مرتبه اي متقن و محكم بوده كه غالب آنها كه استنساخ مي نمودند خودشان از اهل علم بودند و از روي نسخي كه به خطّ اهل علم و تصحيح شده علماء بوده مقابله و تصحيح مي نمودند و اگر اختلافي بود در حاشيه اش به آن اشاره مي كردند مثلاً در دعاي مكارم الأخلاق و بَلّغ بِايماني در

حاشيه اش اشاره مي كنند در نسخه ابن اشناس و ابلُغْ بايماني است

و در روايت ابن شاذان اللّهُمَّ اَبْلِغْ ايماني است يا مثلاً فلان كلمه به خطّ ابن سكون چنين است و به خطّ شهيد چنين و هكذا كارش به جائي رسيده كه منحصر به كتاب مفتاح شده كه في الجمله وصفش را شنيدي و اين كتاب مرجع عوام و خواصّ و عرب و عجم گرديده و اين نيست جز از بي اعتنائي اهل علم به حديث و اخبار و رجوع نكردن به كتب علماء و فقهاء اهلبيت اطهار و نهي ننمودن از امثال اين بدع و اضافات و دَسِّ وَضّاعين و تحريف جاهلين و جلو نگرفتن از نا اهلان و از تصرفات بي خردان تا كار به جائي رسيده كه دعاها موافق سليقه ها تلفيق شده و زيارتها و مفجعه ها و صلواتها اختراع شده و مجموعه هاي بسيار از دعاهاي دَسّ شده چاپ شده و بچّه مفتاحها متولّد گشته و كم كم سرايت كرده به ساير كتب رسيده و شايع و رواج گشته

مثلاً كتاب منتهي الآمال اين احقر را تازه طبع كردند بعض از كُتّاب آن به سليقه خود در آن تصرفاتي نموده از جمله در احوال مالك بن يسر ملعون نوشته از دعاي امام حسين عليه السلام هر دو دست او از كار افتاده بود الحمدُ للّه در تابستان مانند دو چوب خشك مي گرديد الحمدُ للّه و در زمستان خون از آنها مي چكيد الحمدُ للّه و بر اين حال خُسران مأل بود الحمدُ للّه در اين دو سطر عبارت چهار لفظ الحمدُ للّه كاتب موافق سليقه خود جزء كرده

و نيز در بعضي جاها بعد از اسم

جناب زينب يا امّ كلثوم به سليقه خود لفظ خانم زياد كرده كه زينب خانم و امّ كلثوم خانم گفته شود كه تجليل از آن مخدّرات شود و حميد بن قحطبه را چون دشمن داشته به واسطه بدي او حميد بن قحبه نوشته و لكن احتياط كرده قحطبه را نسخه بدل او نوشته و عَبْدَ ربَّه را صلاح ديده عبداللّه نوشته شود و زحر بن قيس كه بحاء مُهْمَله است در هر كجا بوده به جيم نوشته و امّ سَلَمه را غلط دانسته تا ممكنش بوده ام السَّلَمه كرده الي غير ذلك

و غرضم از ذكر اين مطلب دراينجا دو چيز بود يكي آنكه اين تصرّفاتي را كه اين شخص كرده به سليقه خود اين را كمال دانسته و خلافش را ناقص فرض كرده و حال آنكه همين چيزي كه او كمال دانسته باعث نقصان شده پس از اينجا قياس كنيم كه چيزهائي كه ما از روي جهل و ناداني در دعاها و زيارات داخل مي كنيم يا به سليقه ناقص خود بعض تصرّفات مي نمائيم و آن را كمال فرض مي نمائيم بدانيم كه همان چيزها پيش اهلش سبب نقصان و بي اعتباري آن دعا يا زيارت خواهد بود

پس شايسته است كه ما به هيچ وجه در اين باب مداخله نكنيم و هر چه دستورالعمل دادند به همان رفتار نموده و از آن تخطّي ننمائيم و ديگر غرضم آن بود كه معلوم شود هرگاه نسخه اي كه مولّفش زنده و حاضر و نگهبان او باشد اينطور كنند با او ديگر با ساير نسخ چه خواهند كرد و به كتابهاي چاپي ديگر چه اعتماد است مگر كتابي كه از

مُصَنَّفات مشهوره علماء معروفين باشد و به نظر ثقه از علماء آن فن رسيده و امضاء فرموده باشد

روايت شده در حال ثقه جليل فقيه مقدّم در اصحاب ائمه عليهم السلام يونس بن عبدالرّحمن كه كتابي در اعمال شبانه روز نوشته بود جناب ابوهاشم جعفري آن كتاب را به نظر مبارك حضرت عسكري عليه السلام رسانيد حضرت تمام آن را مطالعه و تصفّح فرمود پس از آن فرمود:

«هذا ديني و دينُ آبائي كلّهُ وَ هُوَ الحَقُّ كُلُّهُ»

همه اين دين من و دين پدران من است و تمامش حق است ملاحظه كن كه ابوهاشم جعفري با آنكه بر كثرت علم و فقاهت و جلالت و ديانت جناب يونس مطلّع بوده است به همين اكتفا نكرده در عمل كردن از روي كتاب او تا آنكه آن را به نظر مبارك امام خود رسانيده

و نيز روايت شده از بورق شنجاني هراتي كه مردي معروف به صدق و صلاح و ورع بوده كه در سامرّه خدمت امام حسن عسكري عليه السلام رسيد و كتاب يوم و ليله شيخ جليل القدر فضل بن شاذان نيشابوري را به آن حضرت داد و گفت فدايت شوم مي خواهم در اين كتاب نظر فرمائي و ورق ورق آن را ملاحظه نمائي حضرت فرمود

«هذا صَحيحٌ ينْبَغي اَنْ تَعْمَلَ بِهِ»

اين كتاب صحيح است و شايسته است كه به آن عمل نمائي

الي غير ذلك

و اين احقر با اينكه مي دانستم مذاق مردم اين زمان و عدم اهتمام ايشان را در امثال اين امور براي اتمام حجّت سعي و كوشش بسيار كردم كه دعاها و زيارات منقوله در اين كتاب حتي الأمكان از نسخه هاي اصل نقل شود و بر نسخ

متعدّده عرضه شود و به قدري كه از عهده برآيم تصحيح آن نمايم تا عامل به آن از روي اطمينان عمل نمايد انشاء اللّه به شرط آنكه كاتبين و ناسخين تصرّف در آن ننمايند و خواننده ها اختراع و سليقه هاي خود را كنار گذارند

شيخ كليني رضي اللّه عنه از عبدالرحيم قصير نقل كرده كه خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و عرض كرد:

فدايت شوم من از پيش خود دعائي اختراع كرده ام حضرت فرمود بگذار مرا از اختراع خود يعني آن را كنار گذار و براي من نقل مكن

و نگذاشت كه آن دعاء جمع كرده خود را نقل كند خود حضرت براي او دستورالعملي لطف فرمود و شيخ صدوق – عَطَّرَ اللّهُ مَرْقَدَهُ روايت كرده از عبداللّه بن سنان كه گفت حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:

زود است مي رسد به شما شبهه اي پس مي مانيد بدون نشانه و راهنما و پيشواي هدايت كننده و نجات نمي يابد در آن شبهه مگر كسي كه بخواند دعاي غريق را گفتم چگونه است دعاي غريق فرمود مي گوئي

«يا اللَّهُ يا رَحْمنُ يا رَحيمُ يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبي عَلي دينِكَ»

پس گفتم

«يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصارِ ثَبِّتْ قَلْبي عَلي دينِكَ»

حضرت فرمود به درستي كه خداوند عَزَّ وجلَّ مُقَلِّب است قلوب و ابصار را لكن بگو چنانكه من مي گويم

«يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبي عَلي دينِكَ»

كافيست تأمل در اين دو حديث شريف براي تنبّه كساني كه در دعاها به سليقه خود بعضي كلمات زياد مي كنند و پاره اي تصرّفات مي نمايند

واللّه العاصِمُ.

زيارت حضرت عبّاس

مطلب دويم

در زيارت حضرت عبّاس بن علي بن ابيطالب عليه السلام است شيخ اجل جعفر بن قولويه قمي به

سند معتبر از ابوحمزه ثمالي روايت كرده كه:

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود كه:

چون اراده نمائي كه زيارت كني قبر عبّاس بن علي عليه السلام را و آن بر كنار فرات محاذي حاير است مي ايستي بر در روضه و مي گوئي:

سَلامُ اللَّهِ و سلام مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبينَ، وَ اَنْبِيآئِهِ الْمُرْسَلينَ، وَ عِبادِهِ الصَّالِحينَ، وَ جَميعِ الشُّهَدآءِ وَ الصِّدّيقينَ، وَ الزَّاكِياتُ الطَّيباتُ، فيما تَغْتَدي وَ تَرُوحُ، عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ

اَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْليمِ وَ التَّصْديقِ، وَ الْوَفآءِ وَ النَّصيحَةِ، لِخَلَفِ النَّبِي صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله الْمُرْسَلِ، وَ السِّبْطِ الْمُنْتَجَبِ، وَ الدَّليلِ الْعالِمِ، وَ الْوَصِّي الْمُبَلِّغِ وَ الْمَظْلُومِ الْمُهْتَضَمِ، فَجَزاكَ اللَّهُ عَنْ رَسُولِهِ، وَ عَنْ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، وَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِمْ، اَفْضَلَ الْجَزآءِ بِما صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ وَ اَعَنْتَ، فَنِعْمَ عُقْبَي الدَّارِ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ جَهِلَ حَقَّكَ وَ اسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِكَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ حالَ بَينَكَ وَ بَينَ مآءِ الْفُراتِ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً، و آن اللَّهَ مُنْجِزٌ لَكُمْ ما وَعَدَكُمْ، جِئْتُكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَافِداً اِلَيكُمْ، وَ قَلْبي مُسَلِّمٌ لَكُمْ وَ تابِعٌ، وَ اَنَا لَكُمْ تابِعٌ، وَ نُصْرَتي لَكُمْ مُعَدَّةٌ، حَتّي يحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيرُ الْحاكِمينَ، فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ عَدُوِّكُمْ، اِنّي بِكُمْ وَ بِإِيابِكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنينَ، وَ بِمَنْ خالَفَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ مِنَ الْكافِرينَ، قَتَلَ اللَّه امةً قَتَلَتْكُمْ بِالْأَيدي وَ الْأَلْسُنِ.

پس داخل روضه شو و خود را به ضريح بچسبان و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، الْمُطيعُ للَّهِ ِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَميرِالْمُؤْمِنينَ، وَ الْحَسَنِ والْحُسَينِ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِمْ وَ سَلَّمَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوانُهُ، وَ عَلي رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ

اَشْهَدُ و اُشْهِدُ اللَّهَ اَنَّكَ

مَضَيتَ عَلي ما مَضي بِهِ الْبَدْرِيونَ وَ الْمُجاهِدُونَ في سَبيلِ اللَّهِ، الْمُناصِحُونَ لَهُ في جِهادِ اَعْدآئِهِ، الْمُبالِغُونَ في نُصْرَةِ اَوْلِيآئِهِ، الذّآبُّونَ عَنْ اَحِبَّآئِهِ، فَجَزاكَ اللَّهُ اَفْضَلَ الْجَزآءِ وَ اَكْثَرَ الْجَزآءِ، وَ اَوْفَرَ الْجَزآءِ، وَ اَوْفي جَزآءِ اَحَدٍ مِمَّنْ وَ في بِبَيعَتِهِ، وَ اسْتَجابَ لَهُ دَعْوَتَهُ، وَ اَطاعَ وُلاةَ اَمْرِهِ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِي النَّصيحَةِ، وَ اَعْطَيتَ غايةَ الْمَجْهُودِ، فَبَعَثَكَ اللَّهُ فِي الشُّهَدآءِ، وَ جَعَلَ رُوحَكَ مَعَ اَرْواحِ السُّعَدآءِ، وَ اَعْطاكَ مِنْ جِنانِهِ اَفْسَحَها مَنْزِلاً، وَ اَفْضَلَها غُرَفاً، وَ رَفَعَ ذِكْرَكَ في عِلِّيينَ، وَ حَشَرَكَ مَعَ النَّبِيينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصَّالِحينَ، وَ حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً

اَشْهَدُ اَ نَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُلْ وَ اَنَّكَ مَضَيتَ عَلي بَصيرَةٍ مِنْ اَمْرِكَ، مُقْتَدِياً بِالصَّالِحينَ، وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِيينَ، فَجَمَعَ اللَّهُ بَينَنا وَ بَينَكَ وَ بَينَ رَسُولِهِ وَ اَوْلِيآئِهِ في مَنازِلِ الْمُخْبِتينَ، فَاِنَّهُ اَرْحَمُ الرَّاحِمينَ.

مؤلف گويد كه خوب است اين زيارت را پشت سر قبر رو به قبله بخواني چنانكه شيخ در تهذيب فرموده

ثمّ ادخل «فانكَبَّ عَلَي الْقَبْرِ وَ قُلْ وَ اَنْتَ مُسْتَقْبل الْقِبْلَةِ

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ»

زيارت ديگر

و نيز بدان كه زيارت جناب عبّاس موافق روايت مذكور همين بود كه ذكر شد لكن سيد بن طاووس و شيخ مفيد و ديگران بعد از اين فرموده اند كه پس برو به سمت بالا سر و دو ركعت نماز كن و بعد از آن آنچه خواهي نماز كن و بخوان خدا را بسيار و بگو در عقب نماز:

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ لا تَدَعْ لي في هذَا الْمَكانِ الْمُكَرَّمِ وَ الْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ ذَنْباً اِلاَّ غَفَرْتَهُ، وَ لا هَمّاً اِلاَّ فَرَّجْتَهُ، وَ لا مَرَضاً اِلاَّ شَفَيتَهُ، وَ لا عَيباً

اِلاَّ سَتَرْتَهُ وَ لا رِزْقاً اِلاَّ بَسَطْتَهُ، وَ لا خَوْفاً الاَّ آمَنْتَهُ، وَ لا شَمْلاً اِلاَّ جَمَعْتَهُ، وَ لا غآئِباً اِلاَّ حَفِظْتَهُ وَ اَدْنَيتَهُ، وَ لا حاجَةً مِنْ حَوآئِجِ الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ، لَكَ فيها رِضِي وَ لِي فيها صَلاحٌ اِلاَّ قَضَيتَها، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

پس برگرد به سوي ضريح و نزد پاها به ايست و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبَا الْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ سَيدِ الْوَصِيينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَوَّلِ الْقَوْمِ اِسْلاماً، وَ اَقْدَمِهِمْ ايماناً، وَ اَقْوَمِهِمْ بِدينِ اللَّهِ، وَ اَحْوَطِهِمْ عَلَي الْأِسْلامِ

اَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ للَّهِ ِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَخيكَ، فَنِعْمَ الْأَخُ الْمُواسي، فَلَعَنَ اللَّه امةً قَتَلَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً ظَلَمَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً اسْتَحَلَّتْ مِنْكَ الْمَحارِمَ، وَ انْتَهَكَتْ حُرْمَةَ الْأِسْلامِ، فَنِعْمَ الصَّابِرُ الْمُجاهِدُ الْمُحامِي النَّاصِرُ، وَ الْأَخُ الدَّافِعُ عَنْ اَخيهِ، الْمُجيبُ اِلي طاعَةِ رَبِّهِ، الرَّاغِبُ فيما زَهِدَ فيهِ غَيرُهُ، مِنَ الثَّوابِ الْجَزيلِ، وَ الثَّنآءِ الْجَميلِ، وَ اَلْحَقَكَ اللَّهُ بِدَرَجَةِ آبآئِكَ في جَنَّاتِ النَّعيمِ،

اَللّهُمَّ اِنّي تَعَرَّضْتُ لِزِيارَةِ اَوْلِيآئِكَ، رَغْبَةً في ثَوابِكَ، وَ رَجآءً لِمَغْفِرَتِكَ وَ جَزيلِ اِحْسانِكَ، فَاَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ و آله الطَّاهِرينَ، و آن تَجْعَلَ رِزْقي به هم دآرّاً، وَ عَيشي به هم قآرّاً، وَ زِيارَتي به هم مَقْبُولَةً، وَ حَيوتي به هم طَيبَةً، وَ اَدْرِجْني اِدْراجَ الْمُكْرَمينَ، وَ اجْعَلْني مِمَّنْ ينْقَلِبُ مِنْ زِيارَةِ مَشاهِدِ اَحِبَّآئِكَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً، قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ، وَ سَتْرَ الْعُيوبِ، وَ كَشْفَ الْكُرُوبِ، اِنَّكَ اَهْلُ التَّقْوي وَ اَهْلُ الْمَغْفِرَةِ. *

وداع

و چون خواهي وداع كني آن حضرت را پس برو به نزد قبر شريف و بگو اين را كه در روايت اَبُو حمزه ثمالي است و علماء نيز ذكر كرده اند:

اَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ وَ اَسْتَرْعيكَ وَ اَقْرَءُ عَلَيكَ

اَلسَّلامَ، آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِكِتابِهِ وَ بِما جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، اَللّهُمَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدينَ،

اَللّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتي قَبْرَ ابْنِ اَخي رَسُولِكَ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله، وَ ارْزُقْني زِيارَتَهُ اَبَداً ما اَبْقَيتَني، وَ احْشُرْني مَعَهُ وَ مَعَ آبآئِهِ فِي الجِنانِ، وَ عَرِّفْ بَيني وَ بَينَهُ و َبَينَ رَسُولِكَ وَ اَوْلِيآئِكَ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ تَوَفَّني عَلَي الْأيمانِ بِكَ، وَ التَّصْديقِ بِرَسُولِكَ، وَ الْوِلايةِ لِعَلي بْنِ اَبيطالِبٍ، وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ عَلَيهِمُ السَّلامُ، وَ الْبَرآئَةِ مِنْ عَدُوِّهِمْ، فَاِنّي قَدْ رَضيتُ يا رَبّي بِذلِكَ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.

پس دعا كن از براي خود و از براي پدر و مادر و مؤمنين و مسلمين و اختيار كن از دعاها هر دعائي كه مي خواهي

مؤلف گويد كه روايت شده در خبري از حضرت سيد سجّادعليه السلام آنچه حاصلش آن است كه فرمودند خدا رحمت كند عبّاس را كه ايثار كرد بر خود برادر خود را و جان خود را فداي آن حضرت نمود تا آنكه در ياري او دو دستش را قطع كردند و حقّ تعالي در عوض دو دست او دو بال به او عنايت فرمود كه:

با آن دو بال با فرشتگان در بهشت مانند جعفر بن ابي طالب پرواز مي كند و از براي عبّاس عليه السلام در نزد خداوند منزلتي است در روز قيامت كه مَغْبُوط جميع شهداء است و جميع شهدا را آرزوي مقام او است و نقل شده كه حضرت عبّاس عليه السلام در وقت شهادت سي و چهار ساله بود و آنكه ام البنين مادر عباس عليه السلام در ماتم او و

برادران اعياني او بيرون مدينه در بقيع مي شد و در ماتم ايشان چنان ندبه و گريه مي كرد كه هر كه از آنجا مي گذشت گريان مي گشت گريستن دوستان عجبي نيست مروان بن الحكم كه بزرگتر دشمني بود خاندان نبوت را چون بر امّ البنين عبور مي كرد از اثر گريه او گريه مي كرد و اين اشعار از امّ البنين در مرثيه حضرت ابوالفضل عليه السلام و ديگر پسرانش نقل شده:

يا مَنْ رَاَي الْعَبَّاسَ كَرَّ عَلي جَماهيرِ النَّقَدِ

وَوَراهُ مِنْ اَبْنآءِ حَيدَرَ كُلُّ لَيثٍ ذي لَبَدٍ

اُنْبِئْتُ اَنَّ ابْني اُصيبَ بِرَاْسِهِ مَقْطُوعَ يدٍ

وَيلي عَلي شِبْلي اَمالَ بِرَاْسِهِ ضَرْبُ الْعَمَدِ

لَوْ كانَ سَيفُكَ في يدَيكَ لَما دَني مِنْهُ اَحَدٌ

وَلَها اَيضاً

لا تَدْعُوِنّي وَيكِ اُمَّ الْبَنينَ

تُذَكِّريني بِلُيوثِ الْعَرينِ

كانَتْ بَنُونَ لِي اُدْعي بِهِمْ

وَالْيوْمَ اَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنينَ

اَرْبَعَةٌ مِثْلُ نُسُورِ الرُّبي

قَدْ واصَلُوا الْمَوْتَ بِقَطْعِ الْوَتينِ

تَنازَعَ الْخِرْصانُ اَشْلائَهُمْ

فَكُلُّهُمْ اَمْسي صَريعاً طَعينِ

يا لَيتَ شِعْري اَكَما اَخْبَرُوا

بِاَنَّ عَبَّاساً قَطيعُ الْيمينِ

زيارات مخصوصه

مطلب سيم

در زيارات مخصوصه حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام است و آن چند زيارتست

اوّل زيارت اوّل رجب و نيمه آن و نيمه شعبان

زيارت اوّل رجب و نيمه آن و نيمه شعبان است از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه هر كه زيارت كند امام حسين عليه السلام را در روز اوّل ماه رجب البته حق تعالي بيامرزد او را و از ابن ابي نصر منقولست كه از حضرت امام رضاعليه السلام سؤال كرد كه در كدام وقت بهتر است كه زيارت كنيم امام حسين عليه السلام را فرمود كه:

در نصف رجب و نصف شعبان شيخ مفيد و سيد بن طاووس ذكر كرده اند كه اين زيارت كه ذكر مي شود براي روز اوّل رجب و نيمه شعبان است و لكن شهيد علاوه كرده بر آن شب اوّل رجب و شب و روز نيمه رجب و روز نيمه شعبان را پس به حسب فرموده ايشان اين زيارت براي شش وقت است و كيفيت آن زيارت اين است هرگاه خواستي زيارت كني اباعبداللّه الحسين عليه السلام را در اين اوقات غسل كن و پاكيزه ترين جامه هاي خود را بپوش و بايست بر در قبّه مطهّره آن حضرت رو به قبله و سلام كن بر جناب رسول خدا صلي الله عليه و آله و بر اميرالمؤمنين و بر حضرت فاطمه و بر امام حسن و امام حسين و بر باقي امامان صلواتُ اللّه عليهم اجمعين و بعد از اين بيايد در اذن دخول زيارت عرفه كيفيت سلام كردن بر اين بزرگواران پس داخل شو و بايست نزد ضريح مقدّس و صد مرتبه بگو اَللَّهُ اَكْبَرُ پس بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ خاتَمِ

النَّبِيينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ سَيدِ الْمُرْسَلينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ سَيدِ الْوَصِيينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُسَينَ بْنَ عَلِي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِي اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا صَفِي اللَّهِ وَ ابْنَ صَفِيهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَ ابْنَ حُجَّتِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حَبيبَ اللَّهِ وابْنَ حَبيبِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا سَفيرَ اللَّهِ وَ ابْنَ سَفيرِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا خازِنَ الْكِتابِ الْمَسْطُورِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ التَّوْريةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الزَّبُورِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَمينَ الرَّحْمنِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا شَريكَ الْقُرْآنِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا عَمُودَ الدِّينِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بابَ حِكْمَةِ رَبِّ الْعالَمينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بابَ حِطَّةٍ الَّذي مَنْ دَخَلَهُ كانَ مِنَ الْأمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا عَيبَةَ عِلْمِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْضِعَ سِرِّ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلي الْأَرْواحِ الّتي حَلَّتْ بِفِنآئِكَ، وَ اَناخَتْ بِرَحْلِكَ، بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي وَ نَفْسي يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ وَ جَلَّتِ الرَّزِيةُ بِكَ عَلَينا وَ عَلي جَميعِ اَهْلِ الْأِسْلامِ، فَلَعَنَ اللَّه امةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيكُمْ اَهْلَ الْبَيتِ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ، وَ اَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمْ الَّتي رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها، بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي وَ نَفْسي يا اَبا عَبْدِاللَّهِ

اَشْهَدُ لَقَدِ اقْشَعَرَّتْ لِدِمآئِكُمْ اَظِلَّةُ الْعَرْشِ مَعَ اَظِلَّةِ الْخَلآئِقِ، وَ بَكَتْكُمُ السَّمآءُ وَ الْأَرْضُ، وَ سُكَّانُ الْجِنانِ وَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيكَ عَدَدَ ما في عِلْمِ اللَّهِ، لَبَّيكَ داعِي اللَّهِ، اِنْ كانَ لَمْ يجِبْكَ بَدَني عِنْدَ اسْتِغاثَتِكَ، وَ لِساني عِنْدَ اسْتِنْصارِكَ، فَقَدْ اَجابَكَ قَلْبي وَ سَمْعي وَ بَصَري، سُبْحانَ رَبِّنا اِنْ كانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً

اَشْهَدُ اَ نَّكَ طُهْرٌ طاهِرٌ مُطَهَّرٌ، مِنْ طُهْرٍ طاهِرٍ مُطَهَّرٍ،

طَهُرْتَ وَ طَهُرَتْ بِكَ الْبِلادُ، وَ طَهُرَتْ اَرْضٌ اَنْتَ بِها، وَ طَهُرَ حَرَمُكَ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَمَرْتَ بِالْقِسْطِ وَ الْعَدْلِ وَ دَعَوْتَ اِلَيهِما، وَ اَنَّكَ صادِقٌ صِدّيقٌ، صَدَقْتَ فيما دَعَوْتَ اِلَيهِ، وَ اَنَّكَ ثارُ اللَّهِ فِي الْأَرْضِ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَنْ جَدِّكَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ عَنْ اَبيكَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، وَ عَنْ اَخيكَ الْحَسَنِ، وَ نَصَحْتَ وَ جاهَدْتَ في سَبيلِ اللَّهِ، وَ عَبَدْتَهُ مُخْلِصاً حَتّي اَتيكَ الْيقينُ، فَجَزاكَ اللَّهُ خَيرَ جَزآءِ السَّابِقينَ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيكَ و سلم تَسْليماً،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ صَلِّ عَلَي الْحُسَينِ، الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ الرَّشيدِ، قَتيلِ الْعَبَراتِ وَ اَسيرِ الْكُرُباتِ صَلوةً نامِيةً زاكِيةً مُبارَكَةً، يصْعَدُ اَوَّلُها وَ لا ينْفَدُ آخِرُها، اَفْضَلَ ما صَلَّيتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اَوْلادِ اَنْبِيآئِكَ الْمُرْسَلينَ، يا اِلهَ الْعالَمينَ.

آنگاه قبر مطهر را ببوس و روي راست خود را بر قبر گذار و بعد از آن روي چپ را آنگاه دور قبر بگرد و طواف كن و چهار جانب قبر را ببوس شيخ مفيد رحمه الله فرموده آنگاه برو به سوي قبر علي بن الحُسين عليه السلام و بايست نزد قبر آن جناب و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الصِّدّيقُ الطَّيبُ، الزَّكِي الْحَبيبُ الْمُقَرَّبُ، وَ ابْنُ رَيحانَةِ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ مِنْ شَهيدٍ مُحْتَسِبٍ، وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، ما اَكْرَمَ مَقامَكَ، وَ اَشْرَفَ مُنْقَلَبَكَ

اَشْهَدُ لَقَدْ شَكَرَ اللَّهُ سَعْيكَ وَ اَجْزَلَ ثَوابَكَ، وَ اَلْحَقَكَ بِالذِّرْوَةِ الْعالِيةِ، حَيثُ الشَّرَفُ كُلُّ الشَّرفِ، وَ فِي الْغُرَفِ [السَّامِيةِ] كَما مَنَّ عَلَيكَ مِنْ قَبْلُ، وَ جَعَلَكَ مِنْ اَهْلِ الْبَيتِ الَّذينَ اَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهيراً، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ رِضْوانُهُ، فَاشْفَعْ اَيهَا السَّيدُ الطَّاهِرُ اِلي

رَبِّكَ، في حَطِّ الْأَثْقالِ عَنْ ظَهْري، وَ تَخْفيفِها عَنّي، وَ ارْحَمْ ذُلّي وَ خُضُوعي لَكَ، وَ لِلسَّيدِ اَبيكَ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيكُما، پس بچسبان خود را بر قبر و بگو:

زادَ اللَّهُ في شَرَفِكُمْ فِي الْأخِرَةِ، كَما شَرَّفَكُمْ فِي الدُّنْيا، وَ اَسْعَدَكُمْ كَما اَسْعَدَ بِكُمْ،

وَ اَشْهَدُ اَ نَّكُمْ اَعْلامُ الدّينِ، وَ نُجُومُ الْعالَمينَ،

و اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

پس رو كن به سوي شهدا و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ اللَّهِ وَ اَنْصارَ رَسُولِهِ، وَ اَنْصارَ عَلِي ّ بْنِ اَبيطالِبٍ وَ اَنْصارَ فاطِمَةَ، وَ اَنْصارَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ وَ اَنْصارَ الْأِسْلامِ

اَشْهَدُ اَنَّكُمْ لَقَدْ نَصَحْتُمْ للَّهِ ِ وَ جاهَدْتُمْ في سَبيلِهِ، فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنِ الْأِسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ الْجَزآءِ، فُزْتُمْ وَ اللَّهِ فَوْزاً عَظيماً، يا لَيتَني كُنْتُ مَعَكُمْ فَاَفُوزَ فَوْزاً عَظيماً

اَشْهَدُ اَنَّكُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّكُمْ تُرْزَقُونَ

اَشْهَدُ اَنَّكُمُ الشُّهَدآءُ وَ السُّعَدآءُ، وَ اَنَّكُمُ الْفآئِزوُنَ في دَرَجاتِ الْعُلي،

و اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

بعد از آن بازگرد و بيا نزديك سر مبارك آن حضرت و نماز زيارت بكن و دعا كن براي خود و پدر و مادر خود و براي برادران مؤمن و بدان كه سيد بن طاووس براي حضرت علي اكبر و شهداء قدَّس اللّهُ اَرْواحَهُمْ زيارتي مشتمل بر اسامي آنها نقل كرده ما به ملاحظه اختصار و شيوع و اشتهار آن آنرا ذكر ننموديم

دويم زيارت نيمه رجب

زيارت نيمه رجب غير از زيارتي كه گذشت و آن زيارتيست كه شيخ مفيد رحمه الله در مزار نقل كرده كه از زيارات مخصوصه نصف رجب است كه آنرا غفيله مي گويند يعني نيمه رجب را غفيله مي گويند نه زيارت را به سبب غفلت عامّه مردم از فضيلت آن پس چون قصد كردي زيارت آن

حضرت را در اين وقت و آمدي در صحن شريف پس داخل شو يعني در حرم مطهّر و سه مرتبه بگو اَللَّهُ اَكْبَرُ و بايست در نزد قبر منوّر و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا آلَ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا صَِفْوَةَ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا خِيرَةَ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا سادَةَ السَّاداتِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا لُيوثَ الْغاباتِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا سُفُنَ النَّجاةِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عِلْمِ الْأَنْبِياءِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِي اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اِسْماعيلَ ذَبيحِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُوسي كَليمِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسي رُوحِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ عَلِي الْمُرْتَضي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ خَديجَةَ الْكُبْري،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا شَهيدُ بْنَ الشَّهيدِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا قَتيلُ بْنَ الْقَتيلِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِي اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ وَ ابْنَ حُجَّتِهِ عَلي خَلْقِهِ،

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكوةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيتَ عَنْ الْمُنْكَرِ، وَ رُزِئْتَ بِوالِدَيكَ، وَ جاهَدْتَ عَدُوَّكَ وَ

اَشْهَدُ اَنَّكَ تَسْمَعُ الْكَلامَ، وَ تَرُدُّ الْجَوابَ، وَ اَنَّكَ حَبيبُ اللَّهِ وَ خَليلُهُ وَ نَجيبُهُ، وَ صَفِيهُ وَ ابْنُ صَفِيهِ، يا مَوْلاي وَ ابْنَ مَوْلاي، زُرْتُكَ مُشْتاقاً فَكُنْ لي شَفيعاً اِلي اللَّهِ، يا سَيدي، وَ اَسْتَشْفِعُ اِلَي اللَّهِ بِجَدِّكَ سَيدِ النَّبِيينَ، وَ بِابيكَ سَيدِ الْوَصِيينَ، وَ بِاُمِّكَ فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، اَلا لَعَنَ اللَّهُ قاتِليكَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ ظالِميكَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ سالِبيكَ وَ مُبْغِضيكَ، مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْأخِرينَ، وَ صَلَّي اللَّهُ عَلي سَيدِنا مُحَمِّدٍ و

آله الطَّيبينَ الطَّاهِرينَ.

آنگاه قبر مطهّر را ببوس و متوجه شو به سوي علي بن الحسين عليهما السلام و آن جناب را زيارت كن و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي وَ ابْنَ مَوْلاي، لَعَنَ اللَّهُ قاتِليكَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ ظالِميكَ، اِنّي اَتَقَرَّبُ اِلَي اللَّهِ بِزِيارَتِكُمْ وَ بِمَحَبَّتِكُمْ، وَ اَبَرَءُ اِلَي اللَّهِ مِنْ اَعْدآئِكُمْ، وَ السَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

پس برو تا برسي به قبور شهداء رضوان اللَّه عليهم پس بايست و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَي الْأَرْواحِ الْمُنيخَةِ بِقَبْرِ اَبي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا طاهِرينَ مِنَ الدَّنَسِ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا مَهْدِيونَ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَبْرارَ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ عَلَي الْمَلائِكَةِ الْحآفّينَ بِقُبُورِكُمْ اَجْمَعينَ، جَمَعَنَا اللَّهُ وَ اِياكُمْ في مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِهِ وَ تَحْتِ عَرْشِهِ، اِنَّهُ اَرْحَمُ الرَّاحِمينَ، وَ اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

بعد از آن برو به حرم عباس بن اميرالمؤمنين عليهما السلام چون برسي به آنجا بايست بر در قبّه آن جناب و بگو سَلامُ اللّه وَ سَلامُ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبينَ تا آخر زيارت آن حضرت كه پيش از اين گذشت.

سيم زيارت نيمه شعبان

زيارت نيمه شعبان است بدان كه احاديث بسيار در فضيلت زيارت آن حضرت در نيمه شعبان وارد شده است و بس است در اين باب آنكه به چندين سند معتبر از حضرت امام زين العابدين و امام جعفر صادق عليهما السلام وارد شده كه هركه خواهد مُصافحه كند با او صد و بيست و چهار هزار پيغمبر پس بايد كه زيارت كند قبر ابي عبداللّه الحسين عليه السلام را در نيمه شعبان به درستي كه [ملائكه و] ارواح پيغمبران رخصت مي طلبند و به زيارت آن حضرت مي آيند پس خوشا

به حال آنكه مصافحه كند با ايشان و ايشان مصافحه كنند با او و با ايشانند پنج پيغمبر اولوالعزم نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمّد صَلَّي اللَّهُ عَلَيه و آله و عليهم اجمعين

راوي گفت پرسيدم كه به چه سبب ايشان را اولوالعزم مي نامند فرمود به جهت آنكه ايشان مبعوث شده اند به مشرق و مغرب و جنّ و انس و امّا الفاظ زيارت پس دو نحو نقل شده يكي همان زيارتست كه براي اوّل رجب نقل شد ديگر زيارتي است كه شيخ كفعمي در كتاب بلد الأمين از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده و آن زيارت چنين است مي ايستي نزد قبر آن حضرت و مي گوئي:

اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ الْعَلِي الْعَظيمِ، وَ السَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الزَّكي، اوُدِعُكَ شَهادَةً مِنّي لَكَ تُقَرِّبُني اِلَيكَ في يوْمِ شَفاعَتِكَ،

اَشْهَدُ اَنَّكَ قُتِلْتَ وَ لَمْ تَمُتْ، بَلْ بِرَجآءِ حَيوتِكَ حَييتْ قُلُوبُ شيعَتِكَ، وَ بِضِيآءِ نُورِكَ اهْتَدَي الطَّالِبُونَ اِلَيكَ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ نُورُ اللَّهِ الَّذي لَمْ يطْفَأْ وَ لا يطْفَأُ اَبَداً، وَ اَنَّكَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذي لَمْ يهْلِكْ وَ لا يهْلَكُ اَبَداً،

وَ اَشْهَدُ اَنَ هذِهِ التُّرْبَةَ تُرْبَتُكَ، وَ هذَا الْحَرَمَ حَرَمُكَ، وَ هذَا الْمَصْرَعَ مَصْرَعُ بَدَنِكَ، لا ذَليلَ وَ اللَّهِ مُعَزُّكَ، وَ لا مَغْلُوبَ وَ اللَّهِ ناصِرُكَ، هذِهِ شَهادَةٌ لي عِنْدَكَ اِلي يوْمِ قَبْضِ روُحي بِحَضْرَتِكَ، وَ السَّلامُ عَلَيكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

تا روز گرفتن جانم در حضور تو و سلام بر تو و رحمت خدا و بركاتش

چهارم زيارت شبهاي قدر

زيارت شبهاي قدر است بدان كه احاديث در فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام در ماه مبارك رمضان خصوص شب اوّل و نيمه و آخر آن و در خصوص

شب قدر بسيار است و از حضرت امام محمد تقي عليه السلام منقول است كه هر كه زيارت كند امام حسين عليه السلام را در شب بيست و سيم ماه رمضان و آن شبي است كه اميد هست شب قدر باشد و در آن شب هر امر محكمي جدا و مقدّر مي شود مصافحه كنند با او روح بيست و چهار هزار [ملك و] پيغمبر كه همه رخصت مي طلبند از خدا در زيارت آن حضرت در اين شب

و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام مروي است كه چون شب قدر مي شود منادي از آسمان هفتم از بطنان عرش ندا مي كند كه حق تعالي آمرزيد هر كه را كه به زيارت قبر حسين عليه السلام آمده و در روايت است كه هر كه شب قدر نزد قبر آن حضرت باشد و دو ركعت نماز گذارد نزد آن حضرت يا آنچه كه ميسّر شود و از حق تعالي سؤال كند بهشت را و پناه برد از آتش حق تعالي به او عطا فرمايد سؤال او را و پناه دهد او را از آتش

و ابن قولويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه:

هركه زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را در ماه رمضان و بميرد در راه زيارت از براي او عرض و حسابي نخواهد بود و به او بگويند كه داخل بهشت شو بدون خوف و بيم و امّا الفاظي كه زيارت كرده مي شود حضرت امام حسين عليه السلام به آن در ليله قدر پس چنان است كه شيخ مفيد و محمّد بن المشهدي و ابن طاووس و

شهيد عليهم السلام در كتب مزار ذكر نموده اند و آن زيارت را مختصّ به اين شب و عيدَين يعني روز عيد فطر و قربان قرار داده اند

و شيخ محمّد بن المشهدي به اسناد معتبر خود آن را از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده و گفته كه آن حضرت فرمودند وقتي كه اراده كردي زيارت كني ابي عبدالله الحسين عليه السلام را پس برو به مشهد آن حضرت بعد از آنكه غُسل كرده باشي و پوشيده باشي پاكيزه ترين جامه هاي خود را پس چون ايستادي نزد قبر آن حضرت پس روي خود را به جانب آن حضرت كن و قبله را ميان دو كتف خود قرار دِه و بگو:

السَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ الصِّديقَةِ الطَّاهِرَةِ، فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكو ةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْروُفِ وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ تَلَوْتَ الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ، وَ جاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ، وَ صَبَرْتَ عَلَي الْأَذي في جَنْبِهِ مُحْتَسِباً حَتّي اَتيكَ الْيقينُ

اَشْهَدُ اَنَ الَّذينَ خالَفُوكَ وَ حارَبُوكَ، وَ الَّذينَ خَذَلُوكَ، وَ الَّذينَ قَتَلُوكَ مَلْعُونُونَ عَلي لِسانِ النَّبِي الْأُمِّي، وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَري، لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمينَ لَكُمْ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْأخِرينَ، وَ ضاعَفَ عَلَيهِمُ الْعَذابَ الْأَليمَ، اَتَيتُكَ يا مَوْلاي يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ زائِراً عارِفاً بِحَقِّكَ، مُوالِياً لِأَوْلِيآئِكَ، مُعادِياً لِأَعْدآئِكَ، مُسْتَبْصِراً بِالْهُدَي الَّذي اَنْتَ عَلَيهِ، عارِفاً بِضَلالَةِ مَنْ خالَفَكَ، فَاشْفَعْ لي عِنْدَ رَبِّكَ.

پس بچسبان خود را بر قبر و روي خود را بر آن گذار پس مي روي به جانب سَرِ مقدّس و مي

گوئي:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللَّهِ في اَرْضِهِ وَ سَمآئِهِ صَلَّي اللَّهُ عَلي روُحِكَ الطَّيبِ، وَ جَسَدِكَ الطَّاهِرِ، وَ عَلَيكَ السَّلامُ يا مَوْلاي، وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

پس بچسبان خود را به قبر و ببوس آنرا و بگذار صورت خود را بر آن و بگرد به جانب سر پس دو ركعت نماز زيارت گذار و نماز كن بعد از آن دو ركعت آنچه ميسّر شود تو را پس از آن برو بسمت پا و زيارت كن علي بن الحسين عليهما السلام را و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي وَ ابْنَ مَوْلاي، وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ

وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ، وَ ضاعَفَ عَلَيهِمُ الْعَذابَ الْأَليمَ.

و دعا كن به آنچه مي خواهي پس زيارت كن شهدا را در حالي كه ميل كني از سمت پا به طرف قبله پس بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ اَيهَا الصِّدّيقُونَ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ اَيهَا الشُّهَدآءُ الصَّابِرُونَ

اَشْهَدُ اَنَّكُمْ جاهَدْتُمْ في سَبيلِ اللَّهِ، وَ صَبَرْتُمْ عَلَي الْأَذي في جَنْبِ اللَّهِ، وَ نَصَحْتُمْ للَّهِ ِ وَ لِرَسُولِهِ، حَتّي اَتيكُمُ الْيقينُ

اَشْهَدُ اَنَّكُمْ اَحْيآءٌ عِنْدَ رَبِّكُمْ تُرْزَقُونَ، فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنِ الْإِسْلامِ وَ اَهْلِهِ اَفْضَلَ جَزآءِ الْمُحْسِنينَ، وَ جَمَعَ بَينَنا وَ بَينَكُمْ في مَحَلِّ النَّعيمِ.

پس مي روي به زيارت عبّاس بن اميرالمؤمنين عليهما السلام همين كه رسيدي آنجا و ايستادي نزد آن جناب بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يابْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ، الْمُطيعُ للَّهِ ِ وَ لِرَسُولِهِ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ جاهَدْتَ وَ نَصَحْتَ وَ صَبَرْتَ حَتّي اَتيكَ الْيقينُ، لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمينَ لَكُمْ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْأخِرينَ، وَ اَلْحَقَهُمْ بِدَرْكِ الْجَحيمِ.

پس نماز تطوّع كند در مسجد آن جناب هرچه خواهد و بيرون رود.

پنجم زيارت حضرت امام حسين در عيد فطر و قربان

زيارت حضرت امام حسين عليه السلام است در عيد فطر و

قربان به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كه در يك شب از سه شب قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كند گناهان گذشته و آينده اش آمرزيده شود شب عيد فطر يا شب عيد اَضْحي يا شب نيمه شعبان

و به روايت معتبر از حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام منقول است كه فرمود سه شب است كه هر كه زيارت كند حضرت امام حسين عليه السلام را در آن شبها گناهان گذشته و آينده اش آمرزيده شود شب نصف شعبان و شب بيست و سيم ماه رمضان و شب عيد يعني شب عيد فطر و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه كسي كه زيارت كند امام حسين عليه السلام را در شب نيمه شعبان و شب عيد فطر و شب عرفه در يك سال بنويسد حق تعالي براي او هزار حجّ مبرور و هزار عمره مقبوله و برآورد از براي او هزار حاجت دنيا و آخرت

و از حضرت امام محمد باقرعليه السلام مروي است كه هر كه شب عرفه در زمين كربلا باشد و بماند آنجا تا زيارت روز عيد كند و برگردد نگاه دارد حق تعالي او را از شرّ آن سال بدان كه علماء از براي اين دو عيد شريف دو زيارت نقل كرده اند يكي زيارت سابقه كه به جهت ليالي قدر ذكر شد و ديگر اين زيارت است و از كلمات ايشان ظاهر مي شود كه زيارت سابقه مال روزهاي عيدَين است و اين زيارت مال شبهاي عيدين فرموده اند چون اراده كني زيارت آن حضرت را در اين دو شب پس بايست بر دَرِ قبّه

مطهّره و نظر بيفكن به جانب قبر و بگو به جهت اِستيذان:

يا مَوْلاي يا اَباعَبْدِاللَّهِ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، عَبْدُكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ الذَّليلُ بَينَ يدَيكَ، وَ الْمُصَغَّرُ في عُلُوِّ قَدْرِكَ، وَ الْمُعْتَرِفُ بِحَقِّكَ، جآءَكَ مُسْتَجيراً بِكَ، قاصِداً اِلي حَرَمِكَ، مُتَوَجِّهاً اِلي مَقامِكَ، مُتَوَسِّلاً اِلَي اللَّهِ تَعالي بِكَ، ءَاَدْخُلُ يا مَوْلاي، ءَاَدْخُلُ يا وَلِي اللَّهِ، ءَاَدْخُلُ يا مَلائِكَةَ اللَّهِ الْمُحْدِقينَ بِهذَا الْحَرَمِ، الْمُقيمينَ في هذا الْمَشْهَدِ.

پس اگر دلت خاشع شد وچشمت گريان شد داخل شو و مقدّم دار پاي راست را برپاي چپ وبگو:

بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ، وَ في سَبيلِ اللَّهِ، وَ عَلي مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ،

اَللّهُمَّ اَنْزِلْني مُنْزَلاً مُبارَكاً، وَ اَنْتَ خَيرُ الْمُنْزِلينَ. پس بگو اَللَّهُ اَكْبَرُ كَبيراً، وَ الْحَمْدُ للَّهِ ِ كَثيراً، وَ سُبْحانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَ اَصيلاً، وَ الْحَمْدُ للَّهِ ِ الْفَرْدِ الصَّمَدِ، الْماجِدِ الْأَحَدِ، الْمُتَفَضِّلِ الْمَنَّانِ، الْمُتَطَوِّلِ الحَنَّانِ، الَّذي مِنْ تَطَوُّلِهِ سَهَّلَ لي زِيارَةَ مَوْلاي بِاِحْسانِهِ، وَ لَمْ يجْعَلْني عَنْ زِيارَتِهِ مَمْنُوعاً، وَ لا عَنْ ذِمَّتِهِ مَدْفُوعاً، بَلْ تَطَوَّلَ وَ مَنَحَ.

پس داخل شو و چون به ميان روضه رسيدي بايست محاذي قبر مطهّر با حال خضوع و گريه و تضرّع و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نُوحٍ اَمينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُوسي كَليمِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسي رُوحِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله حَبيبِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عَلِي حُجَّةِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْوَصِي الْبَرُّ الْتَّقِي، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ، وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكاةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ جاهَدْتَ في اللَّهِ

حَقَ جِهادِهِ حَتَّي اسْتُبيحَ حَرَمُكَ، وَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً.

پس بايست در نزد سَرِ مقدّس با دل خاشع وچشم گريان و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ سَيدِ الْوَصِيينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ، سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بَطَلَ الْمُسْلِمينَ، يا مَوْلاي اَشْهَدُ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِي الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ، وَ الْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيةُ بِاَنْجاسِها، وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيابِها،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ مِنْ دَعآئِمِ الدّينِ، وَ اَرْكانِ الْمُسْلِمينَ، وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنينَ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ الْإِمامُ الْبَرُّ التَّقِي الرَّضِي الزَّكِي الْهادِي الْمَهْدِي،

وَ اَشْهَدُ اَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوي، وَ اَعْلامُ الْهُدي، وَ الْعُروَةُ الْوُثْقي، وَ الْحُجَّةُ عَلي اَهْلِ الدُّنْيا.

پس بچسبان خود را به قبر و بگو:

اِنَّا للَّهِ ِ وَ اِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ، يا مَوْلاي اَنَا مُوالٍ لِوَلِيكُمْ، وَ مُعادٍ لِعَدُوِّكُمْ، وَ اَنَا بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِاِيابِكُمْ، مُوقِنٌ بِشَرايعِ ديني وَ خَواتيمِ عَمَلي، وَ قَلْبي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ، وَ اَمْري لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ، يا مَوْلاي اَتَيتُكَ خائِفاً فَآمِنّي، وَ اَتَيتُكَ مُسْتَجيراً فَاَجِرْني، وَ اَتَيتُكَ فَقيراً فَاَغْنِني، سَيدي وَ مَوْلاي، اَنْتَ مَوْلاي حُجَّةُ اللَّهِ عَلَي الْخَلْقِ اَجْمَعينَ، آمَنْتُ بِسِرِّكُمْ وَ عَلانِيتِكُمْ، وَ بِظاهِرِكُمْ وَ باطِنِكُمْ، وَ اَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ التَّالي لِكِتابِ اللَّهِ، وَ اَمينُ اللَّهِ الدَّاعي اِلَي اللَّهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، لَعَنَ اللَّه امةً ظَلَمَتْكَ وَ اُمَّةً قَتَلَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيتْ بِهِ.

پس دو ركعت نماز نزد سر آن حضرت بكن و چون سلام گفتي بگو:

اَللّهُمَ اِنّي لَكَ صَلَّيتُ وَ لَكَ رَكَعْتُ، وَ لَكَ سَجَدْتُ، وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ، فَاِنَّهُ لا تَجُوزُ الصَّلوةُ وَ الرُّكُوعُ وَ السُّجُودُ اِلاَّ لَكَ، لِأَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ الَّذي لا

اِلهَ الاَّ اَنْتَ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّي اَفْضَلَ السَّلامِ وَ التَّحِيةِ، وَ ارْدُدْ عَلَي مِنْهُمُ السَّلامَ،

اَللّهُمَّ وَ هاتانِ الرَّكْعَتانِ هَدِيةٌ مِنّي اِلي سَيدِي الْحُسَينِ بْنِ عَلِي عَلَيهِمَا السَّلامَ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلَيهِ، وَ تَقَبَّلْهُما مِنّي، وَ اجْزِني عَليهِما اَفْضَلَ اَمَلي وَ رَجآئي فيكَ وَ في وَلِيكَ يا وَلِي الْمُؤْمِنينَ

پس بچسبان خود را بر قبر و ببوس آنرا و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَينِ بْنِ عَلِي الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ قَتيلِ الْعَبَراتِ، وَ اَسيرِ الْكُرُباتِ،

اَللّهُمَّ اِنّي اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِيكَ، وَ ابْنُ وَلِيكَ وَ صَفِيكَ الثَّآئِرُ بِحَقِّكَ اَكْرَمْتَهُ بِكَرامَتِكَ، وَ خَتَمْتَ لَهُ بِالشَّهادَةِ، وَ جَعَلْتَهُ سَيداً مِنَ السَّادَةِ، وَ قآئِداً مِنَ الْقادَةِ، وَ اَكْرَمْتَهُ بِطيبِ الْوَِلادَةِ، وَ اَعْطَيتَهُ مَواريثَ الْأَنْبِيآءِ، وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلي خَلْقِكَ مِنَ الْأَوْصِيآءِ، فَاَعْذَرَ فِي الدُّعآءِ، وَ مَنَحَ النَّصيحَةَ، وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ، حَتَّي اسْتَنْقَذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ، وَ حَيرَةِ الضَّلالَةِ، وَ قَدْ تَوازَرَ عَلَيهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيا، وَ باعَ حَظَّهُ مِنَ الْأخِرَةِ بِالْأَدْني، وَ تَرَدّي في هَواهُ، وَ اَسْخَطَكَ وَ اَسْخَطَ نَبِيكَ، وَ اَطاعَ مِنْ عِبادِكَ اُوْلي الشِّقاقِ وَ النِّفاقِ، وَ حَمَلَةَ الْأَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبينَ النَّارَ، فَجاهَدَهُمْ فيكَ صابِراً مُحْتَسِباً مُقْبِلاً غَيرَ مُدْبِرٍ، لا تَاْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لآئِمٍ، حَتّي سُفِكَ في طاعَتِكَ دَمُهُ، وَ اسْتُبيحَ حَريمُهُ،

اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْناً وَبيلاً، وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً اَليماً.

پس بگرد به جانب علي بن الحُسَين عليهما السلام و آن جناب در طرف پاي مبارك حضرت حسين عليه السلام است پس بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِي اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ خاتَمِ النَّبِيينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْمَظْلُومُ الشَّهيدُ،

بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي عِشْتَ سَعيداً، وَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً شَهيداً.

پس رو كن به سوي قبور شهداء رِضْوانُ اللَّهِ عَلَيهِمْ و بگو اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ اَيهَا الذَّآبُّونَ عَنْ تَوْحيدِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدَّارِ، بِاَبي اَنْتُمْ وَ اُمّي فُزْتُمْ فَوْزاً عَظيماً.

پس برو به مشهد عباس بن علي عليهما السلام و بايست نزد ضريح شريف آن جناب و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ وَ الصِّدّيقُ الْمُواسي

اَشْهَدُ اَنَّكَ آمَنْتَ بِاللَّهِ، وَ نَصَرْتَ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ دَعَوْتَ اِلي سَبيلِ اللَّهِ، وَ واسَيتَ بِنَفْسِكَ، فَعَلَيكَ مِنَ اللَّهِ اَفْضَلُ التَّحِيةِ وَ السَّلامِ.

پس بچسبان خود را به قبر و بگو:

بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي يا ناصِرَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ناصِرَ الْحُسَينِ الصِّدّيقِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ناصِرَ الْحُسَينِ الشَّهيدِ، عَلَيكَ مِنّي السَّلامُ ما بَقيتُ وَ بَقِي اللَّيلُ وَ النَّهارُ.

پس نماز كن در نزد سَرِ آن حضرت دو ركعت و بگو بعد از آن آنچه را كه مي گفتي در نزد سر حضرت حسين عليه السلام يعني بخوان دعاء اَلَّلهُمَّ اِنّي صَلَّيتُ … الخ

پس برگرد به سوي مشهد حسين عليه السلام و بمان در نزد آن حضرت آنچه خواهي مگر آنكه مستحبّ است آنجا را مكان بيتوته يعني خوابگاه قرار ندهي

زيارت وداع

و چون خواهي وداع كني آن حضرت را بايست در نزد سر و گريه كن و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي، سَلامَ مُوَدِّعٍ لا قالٍ وَلا سَئِمٍ، فَاِنْ اَنْصَرِفْ فَلا عَنْ مَلالَةٍ، و آن اُقِمْ فَلاعَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِما وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرينَ، يا مَوْلاي لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكَ، وَ رَزَقَنِي الْعَوْدَ اِلَيكَ، وَ الْمَُقامَ في حَرَمِكَ، وَ الْكَوْنَ في مَشْهَدِكَ، آمينَ رَبَّ الْعالَمينَ.

پس ببوس ضريح را و جميع

بدن خود را بر آن بمال به درستي كه آن باعث امان و حرز تو است و بيرون برو از نزد آن حضرت به طوري كه رويت به جانب قبر باشد و پشت بر او مكن و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بابَ الْمَقامِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا شَريكَ الْقُرْآنِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ الْخِصامِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا مَلائِكَةَ رَبِّي الْمُقيمينَ في هذَا الْحَرَمِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِي اللَّيلُ وَ النَّهارُ و بگو اِنَّا للَّهِ ِ وَ اِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِي الْعَظيمِ.

پس برو بيرون و سيد بن طاووس و محمّد بن المشهدي گفته اند پس در وقتي كه چنين كردي مثل كسي ماني كه زيارت كرده خدا را در عرش.

ششم زيارت امام حسين در روز عرفه

زيارت امام حسين عليه السلام در روز عرفه است بدان كه آنچه از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در باب زيارت عرفه رسيده از كثرت اخبار و بسياري فضيلت و ثواب زياده از آنست كه احصا شود و ما به جهت تشويق زائرين به ذكر چند حديث اكتفا مي نماييم به سند معتبر از بشير دَهّان منقول است كه گفت عرض كردم به خدمت حضرت صادق عليه السلام كه گاه هست حجّ از من فوت مي شود و روز عرفه را نزد قبر امام حسين عليه السلام مي گذرانم فرمود كه:

نيك مي كني اي بشير هر مؤمني كه به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برود با شناسايي حق آن حضرت در غير روز عيد نوشته شود براي او ثواب بيست حجّ و بيست عمره مبروره مقبوله و بيست جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل و هر كه

زيارت كند آن حضرت را در روز عيد بنويسد حق تعالي براي او ثواب صد حجّ و صد عمره و صد جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل و هر كه زيارت كند آن حضرت را در روز عرفه با معرفت حقّ آن حضرت نوشته شود براي او ثواب هزار حجّ و هزار عمره پسنديده مقبوله و هزار جهاد با پيغمبر مرسل يا امام عادل گفتم كجا حاصل مي شود براي من ثواب موقف عرفات پس آن حضرت نظر كرد به سوي من مانند كسي كه خشمناك باشد و فرمود كه:

اي بشير هرگاه مؤمني برود به زيارت قبر امام حسين عليه السلام در روز عرفه و غسل كند در نهر فرات پس متوجّه شود به سوي قبر آن حضرت بنويسد حق تعالي از براي او بهر گامي كه برمي دارد حجّي كه با همه مناسك به عمل آورده باشد و چنين گمان دارم كه فرمود و عمره [غزوه و در احاديث كثيره بسيار معتبره وارد شده كه حق تعالي در روز عرفه اوّل نظر رحمت به سوي زائران قبر حسين عليه السلام مي افكند پيش از آنكه نظر به اهل موقف عرفات كند و در حديث معتبر از رفاعه منقول است كه حضرت صادق عليه السلام به من فرمود كه:

امسال حجّ كردي گفتم فدايت شوم زري نداشتم كه به حج روم ولكن عرفه را نزد قبر امام حسين عليه السلام گذرانيدم فرمود كه:

اي رفاعه هيچ كوتاهي نكردي از آنچه اهل مني در آن بودند اگر نه اين بود كه كراهت دارم كه مردم ترك حجّ كنند هرآينه حديثي براي تو مي گفتم كه هرگز ترك

زيارت قبر آن حضرت نكني پس ساعتي ساكت شد و بعد از آن فرمود كه:

خبر داد مرا پدرم كه هر كه بيرون رود به سوي قبر امام حسين عليه السلام و عارف به حقّ آن حضرت باشد و با تكبّر نرود همراه او مي شوند هزار ملك از جانب راست و هزار ملك از جانب چپ و نوشته شود براي او ثواب هزار حجّ و هزار عمره كه با پيغمبر يا وصي پيغمبر كرده باشد و اما كيفيت زيارت آن حضرت پس چنان است كه علماء اَجلّه و رؤساء مذهب و ملّت فرموده اند چون خواستي آن حضرت را در اين روز زيارت كني پس اگر ممكن شد تو را كه از فرات غسل كني چنان كن و اگر نه از هر آبي كه تو را ممكن باشد و پاكيزه ترين جامه هاي خود را بپوش و قصد زيارت آن حضرت كن در حالتي كه به آرامي و وقار و تَاَنّي باشي پس چون به دَرِ حاير برسي بگو:

اَللَّهُ اَكْبَرُ و بگو اَللَّهُ اَكْبَرُ كَبيراً، وَ اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ كَثيراً وَ سُبْحانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَ اَصيلاً، وَ الْحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذي هَدانا لِهذا و ما كُنَّا لِنَهْتَدِي لَوْلا اَنْ هَدانَا اللَّهُ، لَقَدْ جآئَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ،

اَلسَّلامُ عَلي رَسُولِ اللَّهِ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله،

اَلسَّلامُ عَلي اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلي فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ، سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،

اَلسَّلامُ عَلَي الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ،

اَلسَّلامُ عَلي عَلِي بْنِ الْحُسَينِ،

اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَلي،

اَلسَّلامُ عَلي جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ،

اَلسَّلامُ عَلي مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ،

اَلسَّلامُ عَلي عَلِي بْنِ مُوسي،

اَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِي،

اَلسَّلامُ عَلي عَلِي بْنِ مُحَمَّدٍ،

اَلسَّلامُ عَلَي الْحَسَنِ بْنِ عَلِي،

اَلسَّلامُ عَلَي الْخَلَفِ الصَّالِحِ الْمُنْتَظَرِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا

بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ وَ ابْنُ اَمَتِكَ الْمُوالي لِوَلِيكَ، الْمُعادي لِعَدُوِّكَ، اسْتَجارَ بِمَشْهَدِكَ، وَ تَقَرَّبَ اِلَي اللَّهِ بِقَصْدِكَ، اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ الَّذي هَداني لِوِلايتِكَ، وَ خَصَّني بِزِيارَتِكَ، وَ سَهَّلَ لي قَصْدَكَ.

پس داخل روضه شو و بايست محاذي سر و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ آدَمَ صَِفْوَةِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ نُوحٍ نَبِي اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اِبْراهيمَ خَليلِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُوسي كَليمِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ عيسي روُحِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وارِثَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ عَلِي ّ الْمُرْتَضي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ خَديجَةَ الْكُبْري، اَالسَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ، وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ

اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ آتَيتَ الزَّكاةَ، وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْروُفِ، وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ اَطَعْتَ اللَّهَ حَتّي اَتيكَ الْيقينُ، فَلَعَنَ اللَّه امةً قَتَلَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً ظَلَمَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيتْ بِهِ، يا مَوْلاي يا اَبا عَبْدِاللَّهِ، اُشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلآئِكَتَهُ وَ اَنْبِيآئَهُ وَ رُسُلَهُ، اَ نّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِاِيابِكُمْ مُوقِنٌ، بِشَرايعِ ديني، وَ خَواتيمِ عَمَلي، وَ مُنْقَلَبي اِلي رَبّي، فَصَلَواتُ اللَّهَ عَلَيكُمْ وَ عَلي اَرْواحِكُمْ وَ عَلي اَجْسادِكُمْ وَ عَلي شاهِدِكُمْ وَ عَلي غآئِبِكُمْ، وَ ظاهِرِكُمْ وَ باطِنِكُمْ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ خاتَمِ النَّبِيينَ وَ ابْنَ سَيدِ الْوَصِيينَ، وَ ابْنَ اِمامِ الْمُتَّقينَ، وَ ابْنَ قآئِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ اِلي جَنَّاتِ النَّعيمِ، وَ كَيفَ لا تَكُونُ كَذلِكَ، وَ اَنْتَ بابُ الْهُدي، وَ اِمامُ التُّقي وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقي، وَ الْحُجَّةُ عَلي اَهْلِ الدُّنْيا وَ خامِسُ اَصْحابِ الْكِسآءِ، غَذَتْكَ يدُ الرَّحْمَةِ، وَ رَُضَِعْتَ مِنْ ثَدْي الْأيمانِ،

وَ رُبّيتَ في حِجْرِ الْأِسْلامِ، فَالنَّفْسُ غَيرُ راضِيةٍ بِفِراقِكَ، وَ لا شآكَّةٍ في حَيوتِكَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيكِ وَ عَلي آبائِكَ وَ اَبْنآئِكَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا صَريعَ الْعَبْرَةِ السَّاكِبَةِ، وَ قَرينَ الْمُصيبَةِ الرَّاتِبَةِ، لَعَنَ اللَّه امةً اسْتَحَلَّتْ مِنْكَ الْمَحارِمَ، [وَانْتَهَكَتْ فيكَ حُرْمَةَ الْإِسْلامِ فَقُتِلْتَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيكَ مَقْهُوراً، وَ اَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله بِكَ مَوْتُوراً، وَ اَصْبَحَ كِتابُ اللَّهِ بِفَقْدِكَ مَهْجُوراً،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلي جَدِّكَ وَ اَبيكَ، وَ اُمِّكَ وَ اَخيكَ، وَ عَلَي الْأَئِمَّةِ مِنْ بَنيكَ، وَ عَلَي الْمُسْتَشْهَدينَ مَعَكَ، وَ عَلَي الْمَلائِكَةِ الْحآفّينَ بِقَبْرِكَ، وَ الشَّاهِدينَ لِزُوَّارِكَ، الْمُؤَمِّنينَ بِالْقَبُولِ عَلي دُعآءِ شيعَتِكَ، وَ السَّلامُ عَلَيكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرِّزِيةُ، وَ جَلَّتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَينا، وَ عَلي جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ، فَلَعَنَ اللَّه امةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَهَياَتْ لِقِتالِكَ، يا مَوْلاي يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، قَصَدْتُ حَرَمَكَ، وَ اَتَيتُ مَشْهَدَكَ، اَسْئَلُ اللَّهَ بِالشَّأْنِ الَّذي لَكَ عِنْدَهُ وَ بِالْمَحَلِّ الَّذي لَكَ لَدَيهِ، اَنْ يصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، و آن يجْعَلَني مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ، بِمَنِّهِ وَ جُودِهِ وَ كَرَمِهِ

نماز زيارت

پس ببوس ضريح را پس دو ركعت نماز كن در بالاي سر و در اين دو ركعت هر سوره كه مي خواهي بخوان و چون فارغ شدي بگو:

اَللّهُمَّ اِنّي صَلَّيتُ وَ رَكَعْتُ وَ سَجَدْتُ لَكَ، وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ، لِأَنَّ الصَّلوةَ وَ الرُّكُوعَ وَ السُّجُودَ لا تَكُونُ اِلاَّ لَكَ، لِأَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ،

اَللّهُمَّ صَلِ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّي اَفْضَلَ التَّحِيةِ وَ السَّلامِ،

وَ ارْدُدْ عَلَي مِنْهُمُ التَّحِيةَ وَ السَّلامَ،

اَللّهُمَّ وَ هاتانِ الرَّكْعَتانِ هَدِيةٌ مِنّي اِلي مَوْلاي وَ سَيدي وَ اِمامي الْحُسَينِ بْنِ عَلِي عَلَيهِمَا السَّلامُ، اَللّهُمَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ تَقَبَّلْ ذلِكَ مِنّي، وَاجْزِني عَلي ذلِكَ اَفْضَلَ اَمَلي وَ رَجآئي فيكَ وَ في وَلِيكَ، يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

پس برخيز و برو به سوي پاي مبارك حضرت حسين عليه السلام و زيارت كن علي بن الحسين عليهما السلام را و سَرِ آن جناب در نزد پاي ابي عبداللَّه عليه السلام است پس بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ نَبِي اللَّهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ الْحُسَينِ الشَّهيدِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الشَّهيدُ بْنُ الشَّهيدِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْمَظْلُومُ ابْنُ الْمَظْلُومِ، لَعَنَ اللَّه امةً قَتَلَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً ظَلَمَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيتْ بِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا وَلِي اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ وَ جَلَّتِ الرَّزِيةُ بِكَ عَلَينا وَ عَلي جَميعِ الْمُؤْمِنينَ، فَلَعَنَ اللَّه ام

ةً قَتَلَتْكَ، وَ اَبْرَءُ اِلَي اللَّهِ وَ اِلَيكَ مِنْهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ.

زيارت شهداء

پس توجه كن به جانب شهداء و زيارت كن ايشان را و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَ اَحِبَّآئَهُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَ اَوِدَّآئَهُ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ وَ اَنْصارَ نَبِيهِ، وَ اَنْصارَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، وَ اَنْصارَ فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ اَبيمُحَمَّدٍ الْحَسَنِ الْوَلِي النَّاصِحِ،

اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا اَنْصارَ اَبيعَبْدِ اللَّهِ الْحُسَينِ الشَّهيدِ الْمَظْلُومِ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِمْ اَجْمَعينَ، بِاَبي اَنْتُمْ وَ اُمّي طِبْتُمْ وَ طابَتِ الْأَرْضُ الَّتي فيها دُفِنْتُمْ وَ فُزْتُمْ وَاللَّهِ فَوْزاً عَظيماً، يا لَيتَني كُنْتُ مَعَكُمْ فَاَفُوزَ مَعَكُمْ فِي الْجِنانِ مَعَ الشُّهَدآءِ وَ الصَّالِحينَ، وَ حَسُنَ اُولئِكَ رَفيقاً،

وَ السَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

پس برگرد به جانب سَرِ امام حسين عليه السلام و بسيار دعا كن از براي خود و از براي اهل و عيال و برادران مؤمن خود

و سيد بن طاووس وشهيد فرموده اند پس برو به مشهد جناب عبّاس رضي الله عنه همين كه رسيدي به آنجا بايست نزد قبر آن جناب و بگو:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبَا الْفَضْلِ الْعِبَّاسَ بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ سَيدِالْوَصِيينَ،

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَوَّلِ الْقَوْمِ اِسْلاماً، وَ اَقْدَمِهِمْ ايماناً، وَ اَقْوَمِهِمْ بِدينِ اللَّهِ، وَ اَحْوَطِهِمْ عَلَي الْأِسْلامِ

اَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ للَّهِ ِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَخيكَ، فَنِعْمَ الْأَخُ الْمُواسي، فَلَعَنَ اللَّه امةً قَتَلَتْكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً ظَلَمَتْك،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً اسْتَحَلَّتْ مِنْكَ الْمَحارِمَ، وَ انْتَهَكَتْ في قَتْلِكَ حُرْمَةَ الْأِسْلامِ، فَنِعْمَ الْأَخُ الصَّابِرُ الْمُجاهِدُ الْمُحامِي النَّاصِرُ، وَ الْأَخُ الدَّافِعُ عَنْ اَخيهِ، الْمُجيبُ اِلي طاعَةِ رَبِّهِ، الرَّاغِبُ فيما زَهِدَ فيهِ غَيرُهُ مِنَ الثَّوابِ الْجَزيلِ، وَ الثَّنآءِ الْجَميلِ، وَ اَلْحَقَكَ اللَّهُ بِدَرَجَةِ ابآئِكَ في دارِ النَّعيمِ، اِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ پس بيفكن خود را بر قبر و بگو:

اَللّهُمَّ لَكَ تَعَرَّضْتُ، وَ لِزِيارَةِ اَوْلِيآئِكَ قَصَدْتُ، رَغْبَةً في ثَوابِكَ، وَ رَجآءً لِمَغْفِرَتِكَ، وَ جَزيلِ اِحْسانِكَ فَاَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، و آن تَجْعَلَ رِزْقي به هم دآرّاً، وَ عَيشي به هم قآرّاً، وَ زِيارَتي به هم مَقْبُولَةً وَ ذَنْبي به هم مَغْفُوراً، وَ اقْلِبْني به هم مُفْلِحاً مُنْجِحاً مُسْتَجاباً دُعآئي بِاَفْضَلِ ما ينْقَلِبُ بِهِ اَحَدٌ مِنْ زُوَّارِهِ وَ الْقاصِدينَ اِلَيهِ، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

پس ببوس ضريح را و نماز گذار نزد آن حضرت نماز زيارت و آنچه خواسته باشي و چون خواستي وداع كني آن حضرت را بگو آنچه را كه

از پيش ذكر كرديم در وداع آن حضرت.

هفتم زيارت عاشوراء

زيارت عاشوراء است بدان كه زيارات منقوله در روز عاشوراء چند زيارت است و ما در اينجا به ملاحظه اختصار به ذكر دو زيارت اكتفا مي كنيم و در باب دوّم در اعمال روز عاشوراء نيز زيارتي نقل كرديم با مطالبي كه مناسب است با اين مقام و امّا آن دو زيارت اوّل زيارت عاشوراء معروفه است كه خوانده مي شود از نزديك و دور و شرح آن چنانكه شيخ ابوجعفر طوسي در مصباح ذكر فرموده چنين است روايت كرده محمّد بن اسمعيل بن بزيع از صالح بن عقبه از پدرش از حضرت امام محمد باقرعليه السلام كه فرمود:

هر كه زيارت كند حسين بن علي عليهما السلام را در روز دهم محرّم تا آنكه نزد قبر آن حضرت گريان شود ملاقات كند خدا را در روز قيامت با ثواب دو هزار حجّ و دو هزار عمره و دو هزار جهاد كه ثواب آنها مثل ثواب كسي باشد كه حجّ و عمره و جهاد كند در خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام

راوي گفت:

گفتم فدايت شوم چه ثواب است از براي كسي كه بوده باشد در شهرهاي دور از كربلا و ممكن نباشد او را رفتن به سوي قبر آن حضرت در مثل اين روز فرمود هرگاه چنين باشد بيرون رود به سوي صحرا يا بالا رود بر بام بلندي در خانه خود و اشاره كند به سوي آن حضرت به سلام و جهد كند در نفرين كردن بر قاتلين آن حضرت و بعد از آن دو ركعت نماز كند و بكند اين

كار را در اوايل روز پيش از زوال آفتاب پس ندبه كند بر حسين عليه السلام و بگريد بر او و امر كند كساني را كه در خانه اش هستند هرگاه از ايشان تقيه نمي كند به گريستن بر آن حضرت و برپا دارد در خانه خود مصيبتي به اظهار كردن جزع بر آن حضرت و تعزيت بگويند يكديگر را به مصيبت ايشان به حسين عليه السلام و من ضامنم براي ايشان بر خدا هرگاه بياورند اين عمل را جميع آن ثوابها را گفتم فداي تو شوم ضامن مي شوي اين ثوابها را براي ايشان و كفيل مي شوي اين ثوابها را فرمود كه:

بلي من ضامنم و كفيلم از براي كسي كه اين عمل را بجا آورد گفتم كه چگونه يكديگر را تعزيت بگويند فرمود كه:

مي گويند «اَعْظَمَ اللَّهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلام وَ جَعَلَنا وَ اِياكُمْ مِنَ الطالبيين بِثارِهِ مَعَ وَلِيهِ الْأِمامِ الْمَهْدِي مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيهِمُ السَّلامُ»

يعني بزرگ فرمايد خداوند اجرهاي ما را به مصيبت ما به حسين عليه السلام و قرار دهد ما و شما را از خواهندگان خون او با ولي او امام مهدي از آل محمد عليهم السلام و اگر بتواني كه بيرون نروي آن روز را در پي حاجتي چنان كن زيرا كه آن روز نحسي است كه برآورده نمي شود در آن حاجت مؤمن و اگر برآورده شود مبارك نخواهد بود از براي او و نخواهد ديد در آن خيري و رشدي و ذخيره نكند البتّه هيچيك از شما براي منزلش در آن روز چيزي را پس هر كه ذخيره كند در آن روز چيزي را بركت نخواهد ديد

در آن چيزي كه ذخيره نموده و مبارك نخواهد بود از براي او در اهلش كه ذخيره براي آنها نهاده پس هرگاه بجا آورند اين عمل را بنويسد حق تعالي براي ايشان ثواب هزار حجّ و هزار عمره و هزار جهاد كه همه را با رسول خدا صلي الله عليه و آله كرده باشد و از براي اوست مزد و ثواب مصيبت هر پيغمبري و رسولي و وصي و صدّيق و شهيدي كه مرده باشد يا كشته شده باشد از زماني كه خلق فرموده حق تعالي دنيا را تا زماني كه به پاي شود قيامت

صالح بن عُقْبَه و سيف بن عميره گفته اند كه:

گفت علقمه بن محمّد حضرمي كه گفتم به حضرت باقر عليه السلام كه تعليم بفرما مرا دعايي كه بخوانم آن را در اين روز هرگاه زيارت كنم آن جناب را از نزديك و دعايي كه بخوانم آنرا هرگاه زيارت نكنم او را از نزديك و بخواهم اشاره كنم به سلام به سوي او از شهرهاي دور و از خانه ام فرمود به من اي علقمه هرگاه تو بجا آوردي آن دو ركعت نماز را بعد از آنكه اشاره كني به سوي آن حضرت به سلام پس بگو در وقت اشاره به آن حضرت بعد از گفتن تكبير اين قول را (يعني زيارت آتيه را) پس به درستي كه تو هرگاه گفتي اين قول را به تحقيق كه دعا كرده اي به آن چيزي كه دعا مي كند به آن زائران آن حضرت از ملائكه و بنويسد خداوند از براي تو صدهزار هزار درجه و بوده باشي مثل كسي كه شهيد شده باشد با امام حسين عليه

السلام تا مشاركت كني ايشان را در درجات ايشان و شناخته نشوي مگر در جمله شهيداني كه شهيد شده اند با آن حضرت و نوشته شود براي تو ثواب زيارت هر پيغمبري و رسولي و ثواب هر كه زيارت كرده حسين عليه السلام را از روزي كه شهيد شده است سلام خدا بر آن حضرت و بر اهل بيتش مي گويي:

متن زيارت

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا خِيرَةَ اللَّهِ وَ ابْنَ خِيرَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، وَ ابْنَ سَيدِ الْوَصِيينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ، وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ عَلَي الْأَرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنآئِكَ، عَلَيكُمْ مِنّي جَميعاً سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِي اللَّيلُ وَ النَّهارُ، يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَينا، وَ عَلي جَميعِ اَهْلِ الْإِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِي السَّمواتِ، عَلي جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللَّه امةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيكُمْ اَهْلَ الْبَيتِ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ، وَ اَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتي رَتَّبَكُمُ اللَّهُ فيها،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً قَتَلَتْكُمْ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ، بَرِئْتُ اِلَي اللَّهِ وَ اِلَيكُمْ مِنْهُمْ و من اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَوْلِيآئِهِم،

يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، اِنّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلي يوْمِ الْقِيامَةِ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ بَني اُمَيةَ قاطِبَةً،

وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ،

بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي لَقَدْ عَظُمَ مُصابي بِكَ، فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذي اَكْرَمَ مَقامَكَ وَ اَكْرَمَني بِكَ اَنْ يرْزُقَني طَلَبَ ثارِكَ مَعَ اِمامٍ مَنْصُورٍ مِنْ اَهْلِ بَيتِ مُحَمَّدٍ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله،

اَللّهُمَّ اجْعَلْني عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ،

يا اَبا عَبْدِاللَّهِ اِنّي اَتَقَرَّبُ اِلي اللَّهِ وَ اِلي رَسُولِهِ، وَ اِلي اميرِالْمُؤْمِنينَ، وَ اِلي فاطِمَةَ وَ اِلَي الْحَسَنِ، وَ اِلَيكَ بِمُوالاتِكَ، وَ بِالْبَرآئَةِ [مِمَّنْ قاتَلَكَ وَ نَصَبَ لَكَ الْحَرْبَ، وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ عَلَيكُمْ، وَ اَبْرَءُ اِلَي اللَّهِ وَ اِلي رَسُولِهِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِكَ، وَ بَني عَلَيهِ بُنْيانَهُ، وَ جَري في ظُلْمِهِ، وَ جَوْرِهِ عَلَيكُمْ وَ علي اَشْياعِكُمْ، بَرِئْتُ اِلَي اللَّهِ وَ اِلَيكُمْ مِنْهُمْ، وَ اَتَقَرَّبُ اِلَي اللَّهِ، ثُمَّ اِلَيكُمْ بِمُوالاتِكُمْ وَ مُوالاةِ وَلِيكُمْ، وَ بِالْبَر آئَةِ مِنْ اَعْدآئِكُمْ وَ النَّاصِبينَ لَكُمُ الْحَرْبَ، وَ بِالْبَر آئَةِ مِنْ اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ، اِنّي سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ، وَ وَلِي لِمَنْ والاكُمْ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداكُمْ،

فَاَسْئَلُ اللَّهَ الَّذي اَكْرَمَني بِمَعْرِفَتِكُمْ، وَ مَعْرِفَةِ اَوْلِيآئِكُمْ، وَ رَزَقَنِي الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِكُمْ، اَنْ يجْعَلَني مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ، و آن يثَبِّتَ لي عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ، وَ اَسْئَلُهُ اَنْ يبَلِّغَنِي الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ، وَ اَنْ يرْزُقَني طَلَبَ ثاري، مَعَ اِمامٍ هُدي ظاهِرٍ ناطِقٍ [بِالْحَقِ مِنْكُمْ، وَ اَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّكُمْ وَ بِالشَّاْنِ الَّذي لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يعْطِيني بِمُصابي بِكُمْ اَفْضَلَ ما يعْطي مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما اَعْظَمَها وَ اَعْظَمَ رَزِيتَها فِي الْإِسْلامِ، وَ في جَميعِ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ،

اَللّهُمَ اجْعَلْني في مَقامي هذا، مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ،

اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياي مَحْيا مُحَمَّدٍ وَ آلِ

مُحَمَّدٍ، وَ مَماتي مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ،

اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو اُمَيةَ، وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكبادِ، اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلي لِسانِكَ وَ لِسانِ نَبِيكَ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله، في كُلِّ مَوْطِنٍ وَ مَوْقِفٍ وَقَفَ فيهِ نَبِيكَ، صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْيانَ وَ مُعوِيةَ وَ يزيدَ بْنَ مُعاوِيةَ، عَلَيهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الْأبِدينَ، وَ هذا يوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَينَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ،

اَللّهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذابَ [الْأَليمَ ،

اَللّهُمَّ اِنّي اَتَقَرَّبُ اِلَيكَ في هذَاالْيوْمِ، وَ في مَوْقِفي هذا، وَ اَيامِ حَيوتي بِالْبَرآئَهِ مِنْهُمْ، وَ اللَّعْنَةِ عَلَيهِمْ، وَ بِالْمُوالاتِ لِنَبِيكَ وَ آلِ نَبِيكَ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمُ اَلسَّلامُ.

پس مي گوئي صد مرتبه:

اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلي ذلِكَ، اَللّهُمَ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتي جاهَدَتِ الْحُسَينَ، وَ شايعَتْ وَ بايعَتْ وَ تابَعَتْ عَلي قَتْلِهِ،

اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً.

پس مي گوئي صد مرتبه:

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، وَ عَلَي الْأَرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنآئِكَ، عَلَيكَ مِنّي سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِي اللَّيلُ وَ النَّهارُ، وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَينِ، وَ عَلي عَلِي بْنِ الْحُسَينِ، وَ عَلي اَوْلادِ الْحُسَينِ، وَ عَلي اَصْحابِ الْحُسَينِ.

پس مي گوئي:

اَللّهُمَّ خُصَ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّي، وَ ابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً، ثُمَّ الثَّانِي وَ الثَّالِثَ وَ الرَّابِعَ،

اَللَّهُمَّ الْعَنْ يزيدَ خامِساً، وَ الْعَنْ عُبَيدَ اللَّهِ بْنَ زِيادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً، وَ آلَ اَبي سُفْيانَ وَ آلَ زِيادٍ وَ آلَ مَرْوانَ، اِلي يوْمِ الْقِيمَةِ.

پس به سجده مي روي و مي گوئي:

اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاكِرينَ لَكَ عَلي

مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للَّهِ ِ عَلي عَظيمِ رَزِيتي، اَللّهُمَ ارْزُقْني شَفاعَةَ الْحُسَينِ يوْمَ الْوُرُودِ، وَ ثَبِّتْ لي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَينِ، وَ اَصْحابِ الْحُسَينِ، الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ.

دعاي علقمه

علقمه گفت كه فرمود حضرت باقرعليه السلام كه اگر بتواني كه زيارت كني آن حضرت را در هر روز به اين زيارت در خانه خود بكن كه خواهد بود براي تو جميع اين ثوابها و روايت كرده محمّد بن خالد طيالسي از سيف بن عميره كه گفت بيرون رفتم با صفوان بن مهران و جمعي ديگر از اصحاب خودمان به سوي نجف بعد از خروج حضرت صادق عليه السلام از حيره به جانب مدينه پس زماني كه ما فارغ شديم از زيارت يعني زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام گردانيد صفوان صورت خود را به جانب مشهد ابو عبدالله عليه السلام پس گفت از براي ما كه زيارت كنيد حسين عليه السلام را از اين مكان از نزد سر مقدّس اميرالمؤمنين عليه السلام كه از اينجا ايماء و اشاره كرد به سلام بر آن حضرت جناب صادق عليه السلام و من در خدمتش بودم سيف گفت پس خواند صفوان همان زيارتي را كه روايت كرده بود علقمة ابن محمّد حضرمي از حضرت باقر عليه السلام در روز عاشوراء آنگاه دو ركعت نماز كرد نزد سر اميرالمؤمنين عليه السلام و وداع گفت بعد از آن نماز اميرالمؤمنين عليه السلام را و اشاره كرد به جانب قبر حسين عليه السلام به سلام در حالتي كه گردانيده بود روي خود را به جانب او و وداع كرد بعد از زيارت او را و از دعاهايي كه بعد از نماز خواند

اين بود:

متن دعاي علقمه

يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ يااَللَّهُ، يا مُجيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ، يا كاشِفَ كُرَبِ الْمَكْرُوبينَ، يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ، يا صَريخَ الْمُسْتَصْرِخينَ، وَ يا مَنْ هُوَ اَقْرَبُ اِلَي مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ، وَ يا مَنْ يحُولُ بَينَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ، وَ يا مَنْ هُوَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلي وَ بِالْأُفُقِ الْمُبينِ، وَ يا مَنْ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوي، وَ يا مَنْ يعْلَمُ خآئِنَةَ الْأَعْينِ و ما تُخْفِي الصُّدُورُ، وَ يا مَنْ لا يخْفي عَلَيهِ خافِيهٌ، يا مَنْ لا تَشْتَبِهُ عَلَيهِ الْأَصْواتُ، وَ يا مَنْ لا تُغَلِّطُهُ الْحاجاتُ، وَ يا مَنْ لا يبْرِمُهُ اِلْحاحُ الْمُلِحّينَ، يا مُدْرِكَ كُلِ فَوْتٍ، وَ يا جامِعَ كُلِّ شَمْلٍ، وَ يا بارِئَ النُّفُوسِ بَعْدَ الْمَوْتِ، يا مَنْ هُوَ كُلَّ يوْمٍ في شَاْنٍ، يا قاضِي الْحاجاتِ، يا مُنَفِّسَ الْكُرُباتِ، يا مُعْطِي السُّؤُلاتِ، يا وَلِي الرَّغَباتِ، يا كافِي الْمُهِمَّاتِ، يا مَنْ يكْفي مِنْ كُلِّ شَي ءٍ، وَ لا يكْفي مِنْهُ شَي ءٌ، فِي السَّمواتِ وَ الْأَرْض، اَسْئَلُكَ بِحَقِ مُحَمَّدٍ خاتَِمِ النَّبِيينَ، وَ عَلِي اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ بِحَقِّ فاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيكَ، وَ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ، فَاِنّي به هم اَتَوَجَّهُ اِلَيكَ في مَقامي هذا، وَ بِهِمْ اَتَوَسَّلُ وَ بِهِمْ اَتَشَفَّعُ اِلَيكَ، وَ بِحَقِّهِمْ اَسْئَلُكَ وَ اُقْسِمُ وَ اَعْزِمُ عَلَيكَ، وَ بِالشَّاْنِ الَّذي لَهُمْ عِنْدَكَ، وَ بِالْقَدْرِ الَّذي لَهُمْ عِنْدَكَ، وَ بِالَّذي فَضَّلْتَهُمْ عَلَي الْعالَمينَ، وَ بِاسْمِكَ الَّذي جَعَلْتَهُ عِنْدَهُمْ، و به خَصَصْتَهُمْ دُونَ الْعالَمينَ، و به اَبَنْتَهُمْ وَ اَبَنْتَ فَضْلَهُمْ مِنْ فَضْلِ الْعالَمينَ، حَتّي فاقَ فَضْلُهُمْ فَضْلَ الْعالَمينَ جَميعاً، اَسْئَلُكَ اَنْ تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، و آن تَكْشِفَ عَنّي غَمّي وَ هَمّي وَ كَرْبي، وَ تَكْفِينِي الْمُهِمَّ مِنْ اُمُوري، وَ تَقْضِي عَنّي دَيني، وَ تُجيرَني مِنَ

الْفَقْرِ وَ تُجيرَني، مِنَ الْفاقَةِ، وَ تُغْنِيني عَنِ الْمَسْئَلَةِ اِلَي الْمَخْلُوقينَ، وَ تَكْفِيني هَمَّ مَنْ اَخافُ هَمَّهُ، وَ عُسْرَ مَنْ اَخافُ عُسْرَهُ، وَ حُزُونَةَ مَنْ اَخافُ حُزُونَتَهُ، وَ شَرَّ مَنْ اَخافُ شَرَّهُ، وَ مَكْرَ مَنْ اَخافُ مَكْرَهُ، وَ بَغْي مَنْ اَخافُ بَغْيهُ، وَ جَوْرَ مَنْ اَخافُ جَوْرَهُ، وَ سُلْطانَ مَنْ اَخافُ سُلْطانَهُ، وَ كَيدَ مَنْ اَخافُ كَيدَهُ، وَ مَقْدُرَةَ مَنْ اَخافُ مَقْدُرَتَهُ عَلَي، وَ تَرُدَّ عَنّي كَيدَ الْكَيدَةِ، وَ مَكْرَ الْمَكَرَةِ،

اَللّهُمَّ مَنْ اَرادَني فَاَرِدْهُ، و من كادَني فَكِدْهُ، وَ اصْرِفْ عَنّي كَيدَهُ وَ مَكْرَهُ وَ بَاْسَهُ وَ اَمانِيهُ، وَ امْنَعْهُ عَنّي كَيفَ شِئْتَ وَ اَنّي شِئْتَ،

اَللّهُمَّ اشْغَلْهُ عَنّي بِفَقْرٍ لا تَجْبُرُهُ، وَ بِبَلاءٍ لا تَسْتُرُهُ، وَ بِفاقَةٍ لا تَسُدَّها، وَ بِسُقْمٍ لا تُعافيهِ، وَ ذُلٍّ لا تُعِزُّهُ، وَ بِمَسْكَنَةٍ لا تَجْبُرُها،

اَللّهُمَّ اضْرِبْ بِالذُّلِّ نَصْبَ عَينَيهِ، وَ اَدْخِلْ عَلَيهِ الْفَقْرَ في مَنْزِلِهِ، وَ الْعِلَّةَ وَ السُّقْمَ في بَدَنِهِ، حَتّي تَشْغَلَهُ عَنّي بِشُغْلٍ شاغِلٍ لا فَراغَ لَهُ، وَ اَنْسِهِ ذِكْري كَما اَنْسَيتَهُ ذِكْرَكَ، وَ خُذْعَنّي بِسَمْعِهِ وَ بَصَرِهِ، وَ لِسانِهِ وَ يدِهِ، وَ رِجْلِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَميعِ جَوارِحِهِ، وَ اَدْخِلْ عَلَيهِ في جَميعِ ذلِكَ الْسُّقْمَ، وَ لا تَشْفِهِ حَتّي تَجْعَلَ ذلِكَ لَهُ شُغْلاً شاغِلاً بِهِ عَنّي وَ عَنْ ذِكْري، وَ اكْفِني يا كافِي مالا يكْفي سِواكَ فَاِنَّكَ الْكافي لا كافِي سِواكَ، وَ مُفَرِّجٌ لا مُفَرِّجَ سِواكَ وَ مُغيثٌ لا مُغيثَ سِواكَ، وَ جارٌ لا جارَ سِواكَ، خابَ مَنْ كانَ جارُهُ سِواكَ، وَ مُغيثُهُ سِواكَ، وَ مَفْزَعُهُ اِلي سِواكَ، وَ مَهْرَبُهُ اِلي سِواكَ، وَ مَلْجَأُهُ اِلي غَيرِكَ، وَ مَنْجاهُ مِنْ مَخْلُوقٍ غَيرِكَ، فَاَنْتَ ثِقَتي وَ رَجآئي، وَ مَفْزَعي وَ مَهْرَبي، وَ مَلْجَأي وَ مَنْجاي، فَبِكَ اَسْتَفْتِحُ، وَ

بِكَ اَسْتَنْجِحُ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَتَوَجَّهُ اِلَيكَ، وَ اَتَوَسَّلُ وَ اَتَشَفَّعُ، فَاَسْئَلُكَ يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ، فَلَكَ الْحَمْدُ وَ لَكَ الشُّكْرُ، وَ اِلَيكَ الْمُشْتَكي، وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ، فَاَسْئَلُكَ يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ يا اَللَّهُ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، اَنْ تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، و آن تَكْشِفَ عَنّي غَمّي وَ هَمّي وَ كَرْبي في مَقامي هذا، كَما كَشَفْتَ عَنْ نَبِيكَ هَمَّهُ وَ غَمَّهُ وَ كَرْبَهُ، وَ كَفَيتَهُ هَوْلَ عَدُوِّهِ، فَاكْشِفْ عَنّي كَما كَشَفْتَ عَنْهُ، وَ فَرِّجْ عَنّي كَما فَرَّجْتَ عَنْهُ، وَ اكْفِني كَما كَفَيتَهُ، وَ اصْرِفْ عَنّي هَوْلَ ما اَخافُ هَوْلَهُ وَ مَؤُنَةَ ما اَخافُ مَؤُنَتَهُ، وَ هَمَّ ما اَخافُ هَمَّهُ بِلا مَؤُنَةٍ عَلي نَفْسي مِنْ ذلِكَ، وَ اصْرِفْني بِقَضآءِ حَوائِجي، وَ كِفايةِ ما اَهَمَّني هَمُّهُ، مِنْ اَمْرِ آخِرَتي وَ دُنْياي، يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ [وَيا اَبا عَبْدِ اللَّهِ ، عَلَيكُما مِنّي سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِي اللَّيلُ وَ النَّهارُ، وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِيارَتِكُما، وَ لا فَرَّقَ اللَّهُ بَيني وَ بَينَكُما،

اَللّهُمَّ اَحْيني حَيوةَ مُحَمљΘϙ͠وَ ذُرِّيتِهِ، وَ اَمِتْني مَماتَهُمْ، وَ تَوَفَّني عَلي مِلَّتِهِمْ، وَ احْشُرْني في زُمْرَتِهِمْ، وَ لا تُفَرِّقْ بَيني وَ بَينَهُمْ طَرْفَةَ عَينٍ اَبَداً فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ، يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ وَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، اَتَيتُكُما زآئِراً وَ مُتَوَسِّلاً اِلَي اللَّهِ رَبّي وَ رَبِّكُما، وَ مُتَوَجِّهاً اِلَيهِ بِكُما، وَ مُسْتَشْفِعاً بِكُما اِلَي اللَّهِ تَعالي في حاجَتي هذِهِ، فَاشْفَعا لي، فَاِنَّ لَكُما عِنْدَاللَّهِ الْمَقامَ الْمَحْمُودَ، وَ الْجاهَ الْوَجيهَ، وَ الْمَنْزِلَ الرَّفيعَ وَ الْوَسيلَةَ اِنّي اَنْقَلِبُ عَنْكُما مُنْتَظِراً، لِتَنَجُّزِ الْحاجَةِ وَ قَضآئِها وَ نَجاحِها مِنَ اللَّهِ بِشَفاعَتِكُما لي اِلَي اللَّهِ في ذلِكَ، فَلا اَخيبُ

وَ لا يكُونُ مُنْقَلَبي مُنْقَلَباً خآئِباً خاسِراً، بَلْ يكُونُ مُنْقَلَبي مُنْقَلَباً راجِحاً [راجياً] مُفْلِحاً مُنْجِحاً، مُسْتَجاباً بِقَضآءِ جَميعِ حَوائِجي، وَ تَشَفَّعا لي اِلَي اللَّهِ، انْقَلَبْتُ عَلي ما شآءَ اللَّهُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ، مُفَوِّضاً اَمْري اِلَي اللَّهِ، مُلْجِأً ظَهْري اِلَي اللَّهِ، مُتَوَكِّلاً عَلَي اللَّهِ، وَ اَقُولُ حَسْبِي اللَّهُ وَ كَفي، سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ دَعي، لَيسَ لي وَرآءَ اللَّهِ وَ وَرآئَكُمْ يا سادَتي مُنْتَهي، ما شآءَ رَبّي كانَ، و مالَمْ يشَأْ لَمْ يكُنْ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ، اَسْتَوْدِعُكُمَا اللَّهَ، وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي اِلَيكُما، اِنْصَرَفْتُ يا سَيدي يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ وَ مَوْلاي، وَ اَنْتَ يا اَبا عَبْدِاللَّهِ يا سَيدي، و سلامي عَلَيكُما مُتَّصِلٌ مَا اتَّصَلَ اللَّيلُ وَ النَّهارُ، واصِلٌ ذلِكَ اِلَيكُما، غَيرُ مَحْجُوبٍ عَنْكُما سَلامي اِنْ شآءَ اللَّهُ، وَ اَسْئَلُهُ بِحَقِّكُما اَنْ يشآءَ ذلِكَ وَ يفْعَلَ، فَاِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ، اِنْقَلَبْتُ يا سَيدَي عَنْكُما تآئِباً حامِداً للَّهِ، شاكِراً راجِياً لِلْإِجابَةِ، غَيرَ آيسٍ وَ لا قانِطٍ، ائِباً عآئِداً راجِعاً اِلي زِيارَتِكُما، غَيرَ راغِبٍ عَنْكُما وَ لا مِنْ زِيارَتِكُما، بَلْ راجِعٌ عآئِدٌ اِنْ شآءَ اللَّهُ، وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ، يا سادَتي رَغِبْتُ اِلَيكُما وَ اِلي زِيارَتِكُما، بَعْدَ اَنْ زَهِدَ فيكُما وَ في زِيارَتِكُما اَهْلُ الدُّنْيا، فَلا خَيبَنِي اللَّهُ ما رَجَوْتُ و ما اَمَّلْتُ في زِيارَتِكُما، اِنَّهُ قَريبٌ مُجيبٌ.

روايت

سيف بن عُمَيره گويد كه سؤال كردم از صفوان و گفتم كه علقمة بن محمد اين دعا را براي ما از حضرت باقرعليه السلام روايت نكرد بلكه همان زيارت را حديث كرد صفوان گفت كه وارد شدم با سيد خودم حضرت صادق عليه السلام به اين

مكان پس به جا آورد مثل آنچه را كه ما بجا آورديم در زيارت و دعا كرد به اين دعا هنگام وداع بعد از اينكه دو ركعت نماز گذاشت چنانچه ما نماز گذاشتيم و وداع كرد چنانچه ما وداع كرديم پس صفوان گفت كه حضرت صادق عليه السلام به من فرمود كه:

مواظب باش اين زيارت را و بخوان اين دعا را و زيارت كن به آن پس به درستي كه من ضامنم بر خدا براي هر كه زيارت كند به اين زيارت و دعا كند به اين دعا از نزديك يا دور اينكه زيارتش مقبول شود و سعيش مشكور و سلامش به آن حضرت برسد و محجوب نماند و حاجت او قضا شود از جانب خداي تعالي بهر مرتبه كه خواهد برسد و او را نوميد بر نگرداند اي صفوان يافتم اين زيارت را به اين ضمان از پدرم و پدرم از پدرش علي بن الحسين عليه السلام به همين ضمان و او از حسين عليه السلام به همين ضمان و حسين عليه السلام از برادرش حسن عليه السلام به همين ضمان و حسن از پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام با همين ضمان و اميرالمؤمنين عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه و آله با همين ضمان و رسول خدا صلي الله عليه و آله از جبرئيل با همين ضمان و جبرئيل از خداي تعالي با همين ضمان و به تحقيق كه خداوند عزّوجلّ قسم خورده به ذات مقدس خود كه هر كه زيارت كند حسين عليه السلام را به اين زيارت از نزديك يا دور و دعا كند به اين دعا قبول مي كنم از

او زيارت او را و مي پذيرم از او خواهش او را بهر قدر كه باشد و مي دهم مسئلتش را پس باز نگردد از حضرت من با نااميدي و خَسار و بازش گردانم با چشم روشن به برآوردن حاجت و فوز به جنّت و آزادي از دوزخ و قبول كنم شفاعت او را در حقّ هر كس كه شفاعت كند

حضرت فرمايد جز دشمن ما اهلبيت كه در حقّ او قبول نشود قسم خورده حقّ تعالي به اين بر ذات اقدسش و گواه گرفته ما را بر آنچه كه گواهي دادند به آن ملائكه ملكوت او

پس جبرئيل گفت:

يا رسول الله خدا فرستاده مرا به سوي تو به جهت سرور و بشارت تو و شادي و بشارت علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان از اولاد تو عليهم السلام تا روز قيامت پس مستمرّ و پاينده باد مسرّت تو و مسرّت علي و فاطمه و حسن و حسين و امامان عليهم السلام و شيعه شما تا روز رستخيز پس صفوان گفت كه حضرت صادق عليه السلام با من فرمود اي صفوان هرگاه روي داد از براي تو به سوي خداي عزّوجلّ حاجتي پس زيارت كن به اين زيارت از هر مكاني كه بوده باشي و بخوان اين دعا را و بخواه از پروردگار خود حاجتت را كه برآورده شود از خدا و خدا خلاف نخواهد فرمود وعده خود را بر رسول خود بجود و امتنان خويش وَ الحَمْدُ لِلَّهِ

مؤلف گويد:

كه در نجم ثاقب در ذيل حكايت تشرّف جناب حاجّ سيد احمد رشتي به ملاقات امام عصر ارواحنا فداه در سفر حجّ و فرمايش آن

حضرت به او كه چرا شما عاشورا نمي خوانيد عاشوراء عاشوراء عاشوراء و آن حكايت را ما انشاء اللّه بعد از زيارت جامعه كبيره نقل خواهيم كرد.

شيخ ما ثقة الأسلام نوري رحمه الله فرموده اما زيارت عاشوراء پس در فضل و مقام آن بس كه از سنخ ساير زيارات نيست كه به ظاهر از انشاي و املاي معصومي باشد هر چند كه از قلوب مطهّره ايشان چيزي جز آنچه از عالم بالا به آنجا رسد بيرون نيايد بلكه از سنخ احاديث قدسيه است كه به همين ترتيب از زيارت و لعن و سلام و دعا از حضرت احديت جَلَّتْ عَظَمَتُه به جبرئيل امين و از او به خاتم النبيين صلي الله عليه و آله رسيده و به حسب تجربه مداومت به آن در چهل روز يا كمتر در قضاي حاجات و نيل مقاصد و دفع اعادي بي نظير و لكن احسن فوايد آن كه از مواظبت آن بدست آمده فايده اي است كه در كتاب دارالسّلام ذكر كردم و اجمال آن آنكه ثقه صالح متّقي حاجّ ملاحسن يزدي كه از نيكان مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادت و زيارت نقل كرد از ثقه امين حاجّ محمد علي يزدي كه مرد فاضل صالحي بود در يزد كه دائماً مشغول اصلاح امر آخرت خود بود و شبها در مقبره خارج يزد كه در آن جماعتي از صلحا مدفونند و معروف است به مزار بسر مي برد و او را همسايه اي بود كه در كودكي با هم بزرگ شده و در نزد يك معلّم مي رفتند تا آنكه بزرگ شد و شغل عشّاري پيش گرفت تا آنكه مرد

و در همان مقبره نزديك محلّي كه آن مرد صالح بيتوته مي كرد دفن كردند پس او را در خواب ديد پس از گذشتن كمتر از ماهي كه در هيئت نيكوئي است پس به نزد او رفت و گفت من مي دانم مبدأ و منتهاي كار تو و ظاهر و باطن تو را و نبودي از آنها كه احتمال رود نيكي در باطن ايشان و شغل تو مقتضي نبود جز عذاب را پس به كدام عمل به اين مقام رسيدي گفت چنان است كه گفتي و من در اشدّ عذاب بودم از روز وفات تا ديروز كه زوجه استاد اشرف حدّاد فوت شد و در اين مكان او را دفن كردند و اشاره كرد به موضعي كه قريب صد ذرع از او دور بود و در شب وفات او حضرت ابي عبداللّه الحسين عليه السلام سه مرتبه او را زيارت كرد و در مرتبه سيم امر فرمود به رفع عذاب از اين مقبره پس حالت ما نيكو شد و در سعه و نعمت افتاديم پس از خواب متحيرانه بيدار شد و حدّاد را نمي شناخت و محلّه او را نمي دانست پس در بازار حدّادان از او تفحص كرد و او را پيدا نمود از او پرسيد براي تو زوجه اي بود گفت آري ديروز وفات كرد و او را در فلان مكان و همان موضع را اسم برد دفن كردم گفت او به زيارت ابي عبداللّه عليه السلام رفته بود گفت نه گفت ذكر مصائب او مي كرد گفت نه گفت مجلس تعزيه داري داشت گفت نه آنگاه پرسيد چه مي جوئي خواب را نقل كرد

گفت آن زن مواظبت داشت به زيارت عاشوراء.

دوم زيارت عاشوراء غير معروفه

است كه با زيارت معروفه متداوله در اجر و ثواب شريك است بي مشقّت گفتن صد مرتبه لعن و صد مرتبه سلام و اين براي آنان كه شغل مهمّي دارند فوزي است عظيم و كيفيت آن به نحوي كه در مزار قديم نقل شده بدون شرح آن چنين است كه هر كس دوست دارد زيارت كند آن حضرت را از بلاد دور يا نزديك پس غسل كند و برود به صحرا يا در بام خانه خود آنگاه دو ركعت نماز كند و بخواند در آن سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَد چون سلام گفت اشاره كند به سوي آن حضرت به سلام و متوجّه شود به اين سلام و اشاره و نيت به آن جهتي كه در آنست ابو عبد اللّه الحسين عليه السلام يعني رو كند به كربلاي معلّي آنگاه با خشوع و اِستكانت بگويد:

متن زيارت

اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ الْبَشيرِ النَّذيرِ، وَ ابْنَ سَيدِ الْوَصِيينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ فاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا خِيرَةَ اللَّهِ وَ ابْنَ خِيرَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا ثارَ اللَّهِ وَ ابْنَ ثارِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْوِتْرُ الْمَوْتُورُ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيهَا الْأِمامُ الْهادِي الزَّكي، وَ عَلي اَرْواحٍ حَلَّتْ بِفِنآئِكَ، وَ اَقامَتْ في جِوارِكَ، وَ وَفَدَتْ مَعَ زُوَّارِكَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ مِنّي ما بَقيتُ وَ بَقِي اللَّيلُ وَ النَّهارُ، فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِكَ الرَّزِيةُ، وَ جَلَّتْ فِي الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلِمينَ وَ في اَهْلِ السَّمواتِ وَ اَهْلِ الْأَرَضينَ اَجْمَعينَ، فَاِنَّا للَّهِ ِ

وَاِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ، صَلَواتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ تَحِياتُهُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَينَ، وَ عَلي آبائِكَ الطَّيبينَ الْمُنْتَجَبينَ، وَ عَلي ذُرِّياتِكُمُ الْهُداةِ الْمَهْدِيينَ، لَعَنَ اللَّه

امةً خَذَلَتْكَ، وَ تَرَكَتْ نُصْرَتَكَ وَ مَعُونَتَكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ لَكُمْ، وَ مَهَّدَتِ الْجَوْرَ عَلَيكُمْ، وَ طَرَّقَتْ اِلي اَذِيتِكُمْ وَ تَحَيفِكُمْ، وَ جارَتْ ذلِكَ في دِيارِكُمْ وَ اَشْياعِكُمْ، بَرِئْتُ اِلَي اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ اِلَيكُمْ، يا ساداتي وَ مَوالِي وَ اَئِمَّتي، مِنْهُمْ و من اَشْياعِهِمْ وَ اَتْباعِهِمْ وَ اَسْئَلُ اللَّهَ الَّذي اَكْرَمَ يا مَوالِي مَقامَكُمْ، وَ شَرَّفَ مَنْزِلَتَكُمْ وَ شَاْنَكُمْ، اَنْ يكْرِمَني بِوِلايتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ، وَ الْأيتِمامِ بِكُمْ وَ بِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِكُمْ، وَ اَسْئَلُ اللَّهَ الْبَرَّ الرَّحيمَ، اَنْ يرْزُقَني مَوَدَّتَكُمْ، و آن يوَفِّقَني لِلطَّلَبِ بِثارِكُمْ مَعَ الْأِمامِ الْمُنْتَظَرِ الْهادي مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، و آن يجْعَلَني مَعَكُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ، و آن يبَلِّغَنِي الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ، وَ اَسْئَلُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ بِحَقِّكُمْ، وَ بِالشَّأْنِ الَّذي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ، اَنْ يعْطِيني بِمُصابي بِكُمْ اَفْضَلَ ما اَعْطي مُصاباً بِمُصيبَةٍ اِنَّا للَّهِ ِ وَ اِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ، يا لَها مِنْ مُصيبَةٍ ما اَفْجَعَها وَ اَنْكاها لِقُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلِمينَ، فَاِنَّا للَّهِ ِ وَ اِنَّا اِلَيهِ راجِعُونَ،

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلْني في مَقامي مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَةٌ، وَ اجْعَلْني عِنْدَكَ وَ جيهاً فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ و من الْمُقَرَّبينَ، فَاِنّي اَتَقَرَّبُ اِلَيكَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، صَلَواتُكَ عَلَيهِ وَ عَلَيهِمْ اَجْمَعينَ،

اَللّهُمَّ وَ اِنّي اَتَوَسَّلُ وَ اَتَوَجَّهُ بِصَفْوَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَ خِيرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِي َالطَّيبينَ مِنْ ذُرّيتِهِما،

اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اجْعَلْ مَحْياي مَحْياهُمْ وَ مَماتي مَماتَهُمْ، وَ لا تُفَرِّقْ بَيني وَ بَينَهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْأخِرَةِ اِنَّكَ سَميعُ الدُّعآءِ،

اَللّهُمَّ وَ هذا يوْمٌ تُجَدَّدُ فيهِ النِّقْمَةُ، وَ تُنَزَّلُ فيهِ اللَّعْنَةُ عَلَي اللَّعينِ يزيدَ وَ عَلي

آلِ يزيدَ، وَ عَلي آلِ زِيادٍ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ الشِّمْرِ،

اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ وَ الْعَنْ مَنْ رَضِي بِقَوْلِهِمْ وَ فِعْلِهِمْ، مِنْ اَوَّلٍ وَ آخِرٍ لَعْناً كَثيراً، وَ اَصْلِهِمْ حَرَّ نارِكَ، وَ اَسْكِنْهُمْ جَهَنَّمَ وَ سآئَتْ مَصيراً، وَ اَوْجِبْ عَلَيهِمْ وَ عَلي كُلِّ مَنْ شايعَهُمْ وَ بايعَهُمْ وَ تابَعَهُمْ وَ ساعَدَهُمْ وَ رَضِي بِفِعْلِهِمْ، وَ افْتَحْ لَهُمْ وَ عَلَيهِمْ، وَ عَلي كُلِ مَنْ رَضِي بِذلِكَ لَعَناتِكَ الَّتي لَعَنْتَ بِها كُلَّ ظالِمٍ وَ كُلَّ غاصِبٍ، وَ كُلَ جاحِدٍ وَ كُلَّ كافِرٍ، وَ كُلَّ مُشْرِكٍ وَ كُلَّ شَيطانٍ رَجيمٍ، وَ كُلَّ جَبَّارٍ عَنيدٍ،

اَللّهُمَّ الْعَنْ يزيدَ وَ آلَ يزيدَ وَ بَني مَرْوانَ جَميعاً،

اَللّهُمَّ وَ ضَعِّفْ غَضَبَكَ وَ سَخَطَكَ وَ عَذابَكَ وَ نَقِمَتَكَ، عَلي اَوَّلِ ظالِمٍ ظَلَمَ اَهْلَ بَيتِ نَبِيكَ،

اَللّهُمَّ وَ الْعَنْ جَميعَ الظَّالِمينَ لَهُمْ، وَ انْتَقِمْ مِنْهُمْ اِنَّكَ ذوُ نِقْمَةٍ مِنَ الْمُجْرِمينَ،

اَللّهُمَّ وَ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ آلَ بَيتِ مُحَمَّدٍ، وَ الْعَنْ اَرْواحَهُمْ وَ دِيارَهُمْ وَ قُبُورَهُمْ وَ الْعَنِ اللَّهُمَّ الْعِصابَةَ الَّتي نازَلَتِ الْحُسَينَ بْنَ بِنْتِ نَبِيكَ، وَ حارَبَتْهُ وَ قَتَلَتْ اَصْحابَهُ وَ اَنْصارَهُ، وَ اَعْوانَهُ وَ اَوْلِيآئَهُ وَ شيعَتَهُ وَ مُحِبّيهِ وَ اَهْلَ بَيتِهِ وَ ذُرِّيتَهُ، وَ الْعَنِ اللّهُمَّ الَّذينَ نَهَبُوا مالَهُ وَ سَلَبُوا حَريمَهُ، وَ لَمْ يسْمَعُوا كَلامَهُ وَ لا مَقالَهُ، اللَّهُمَ وَ الْعَنْ كُلَّ مَنْ بَلَغَهُ ذلِكَ فَرَضِي بِهِ مِنَ الْأَوَّلينَ وَ الْأخِرينَ، وَ الْخَلائِقِ اَجْمَعينَ اِلي يوْمِ الدّينِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِاللَّهِ الْحُسَينَ، وَ عَلي مَنْ ساعَدَكَ وَ عاوَنَكَ، وَ واساكَ بِنَفْسِهِ، وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِي الذَّبِّ عَنْكَ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي وَ عَلَيهِمْ، وَ عَلي روُحِكَ وَ عَلي اَرْواحِهِمْ، وَ عَلي تُرْبَتِكَ وَ عَلي تُرْبَتِهِمْ،

اَللّهُمَّ لَقِّهِمْ رَحْمَةً وَ رِضْواناً وَ رَوحاً وَ رَيحاناً،

السَّلامُ عَلَيكَ يا مَوْلاي يا اَبا عَبْدِ اللَّهِ، يا بْنَ خاتَِمِ النَّبِيينَ، وَ يا بْنَ سَيدِ الْوَصِيينَ، وَ يا بْنَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، السَّلامُ عَلَيكَ يا شَهيدُ يا بْنَ الشَّهيدِ،

اَللّهُمَّ بَلِّغْهُ عَنّي في هذِهِ السَّاعَةِ وَ في هذَا الْيوْمِ، وَ في هذَا الْوَقْتِ وَ كُلِّ وَ قْتٍ تَحِيةً و سلاماً، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ سَيدِ الْعالَمينَ، وَ عَلَي الْمُسْتَشْهَدينَ مَعَكَ سَلاماً مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّيلُ وَ النَّهارُ، السَّلامُ عَلَي الْحُسَينِ بْنِ عَلِي الشَّهيدِ، اَلسَّلامُ عَلي عَلِي بْنِ الْحُسَينِ الشَّهيدِ، اَلسَّلامُ عَلَي الْعَبَّاسِ بْنِ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ الشَّهيدِ، السَّلامُ عَلَي الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، السَّلامُ عَلَي الشُّهَدآءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ وَ عَقيلٍ، السَّلامُ عَلي كُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مِنَ الْمُؤْمِنينَ، اَللّهُمَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ بَلِّغْهُمْ عَنّي تَحِيةً و سلاماً، السَّلامُ عَلَيكَ يا رَسُولَ اللَّهِ وَ عَلَيكَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَكَ الْعَزآءَ في وَلَدِكَ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ، السَّلامُ عَلَيكَ يا اَبَا الْحَسَنِ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ، وَ عَلَيكَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَكَ الْعَزآءَ في وَلَدِكَ الْحُسَينِ، السَّلامُ عَلَيكِ يا فاطِمَةُ يا بِنْتَ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ عَلَيكِ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَكِ الْعَزآءَ في وَلَدِكِ الْحُسَينِ، السَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ، وَ عَلَيكَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ، اَحْسَنَ اللَّهُ لَكَ الْعَزآءَ في اَخيكَ الْحُسَينِ، السَّلامُ عَلي اَرْواحِ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ، الْأَحْيآءِ مِنْهُمْ وَ الْأَمْواتِ، وَ عَلَيهِمُ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ اَحْسَنَ اللَّهُ لَهُمُ الْعَزآءَ في مَوْلاهُمُ الْحُسَينِ، اللَّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الطالبيين بِثارِهِ مَعَ اِمامٍ عَدْلٍ، تُعِزُّ بِهِ الْأِسْلامَ وَ اَهْلَهُ يا رَبَّ الْعالَمينَ.

پس به سجده برو و

بگو

اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلي [جَميعِ مانابَ مِنْ خَطْبٍ، وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلي كُلِّ اَمْرٍ، وَ اِلَيكَ الْمُشْتَكي في عَظيمِ الْمُهِمَّاتِ بِخِيرَتِكَ وَ اَوْلِيآئِكَ، وَ ذلِكَ لِما اَوْجَبْتَ لَهُمْ مِنَ الْكَرامَةِ وَ الْفَضْلِ الْكَثيرِ،

اَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ ارْزُقْني شَفاعَةَ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ يوْمَ الْوُروُدِ وَ الْمَقامِ الْمَشْهُودِ، وَ الْحَوْضِ الْمَوْرُودِ، وَ اجْعَلْ لي قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَينِ وَ اَصْحابِ الْحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامُ، الَّذينَ واسَوْهُ بِاَنْفُسِهِمْ، وَ بَذَلُوا دوُنَهُ مُهَجَهُمْ، وَ جاهَدوُا مَعَهُ اَعْدآئَكَ ابْتِغآءَ مَرْضاتِكَ وَ رَجآئَكَ، وَ تَصْديقاً بِوَعْدِكَ، وَ خَوْفاً مِنْ وَعيدِكَ اِنَّكَ لَطيفٌ لِما تَشآءُ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.

هشتم زيارت اربعين است

يعني بيستم صفر شيخ در تهذيب و مصباح روايت كرده از حضرت امام حسن عسكري عليه السلام كه فرموده علامات مؤمن پنج چيز است:

پنجاه و يك ركعت نماز گذاشتن كه مراد هفده ركعت فريضه و سي و چهار ركعت نافله است در هر شب و روز و زيارت اربعين كردن

و انگشتر در دست راست كردن

و جبين را در سجده بر خاك گذاشتن

و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمن الرَّحيمِ را بلند گفتن

و كيفيت زيارت حضرت امام حسين عليه السلام در اين روز به دو نحو رسيده يكي زيارتيست كه شيخ در تهذيب و مصباح روايت كرده از صفوان جمّال كه گفت فرمود به من مولايم حضرت صادق عليه السلام در زيارت اربعين كه زيارت مي كني در هنگامي كه روز بلند شده باشد و مي گوئي:

متن زيارت

اَلسَّلامُ عَلي وَلِي اللَّهِ وَ حَبيبِهِ، اَلسَّلامُ عَلي خَليلِ اللَّهِ وَ نَجيبِهِ، اَلسَّلامُ عَلي صَفِي اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِيهِ، اَلسَّلامُ عَلي الْحُسَينِ الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ، اَلسَّلامُ علي اَسيرِ الْكُرُباتِ، وَ قَتيلِ الْعَبَراتِ،

اَللّهُمَّ اِنّي اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِيكَ وَ ابْنُ وَلِيكَ، وَ صَفِيكَ وَ ابْنُ صَفِيكَ، الْفآئِزُ بِكَرامَتِكَ، اَكْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ، وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ، وَ اَجْتَبَيتَهُ بِطيبِ الْوِلادَةِ، وَ جَعَلْتَهُ سَيداً مِنَ السَّادَةِ وَ قآئِداً مِنَ الْقادَةِ، وَ ذآئِداً مِنْ الْذادَةِ، وَ اَعْطَيتَهُ مَواريثَ الْأَنْبِيآءِ، وَ جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلي خَلْقِكَ مِنَ الأَْوْصِيآءِ، فَاَعْذَرَ في الدُّعآءِ، وَ مَنَحَ النُّصْحَ، وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فيكَ، لِيسْتَنْقِذَ عِبادَكَ مِنَ الْجَهالَةِ وَ حَيرَةِ الضَّلالَةِ، وَ قَدْ تَوازَرَ عَلَيهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيا، وَ باعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الأَْدْني، وَ شَري آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْكَسِ، وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدّي في هَواهُ، وَ اَسْخَطَكَ وَ اَسْخَطَ نَبِيكَ، وَ اَطاعَ مِنْ عِبادِكَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَ النِّفاقِ، وَ حَمَلَةَ

الْأَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبينَ النَّارَ، فَجاهَدَهُمْ فيكَ صابِراً مُحْتَسِباً، حَتّي سُفِكَ في طاعَتِكَ دَمُهُ، وَ اسْتُبيحَ حَريمُهُ،

اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَ بيلاً، وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً اَليماً، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا بْنَ سَيدِ الْأَوْصِيآءِ اَشْهَدُ اَنَّكَ اَمينُ اللَّهِ وَ ابْنُ اَمينِهِ، عِشْتَ سَعيداً، وَ مَضَيتَ حَميداً وَ مُتَّ فَقيداً مَظْلُوماً شَهيداً،

وَ اَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَكَ، وَ مُهْلِكٌ مَنْ خَذَلَكَ وَ مُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَكَ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ وَفَيتَ بِعَهْدِ اللَّهِ، وَ جاهَدْتَ في سَبيلِهِ حَتّي اَتيكَ الْيقينُ، فَلَعَنَ اللَّهُ مَنْ قَتَلَكَ،

وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ ظَلَمَكَ،

وَ لَعَنَ اللَّه امةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيتْ بِهِ،

اَللّهُمَّ اِنّي اُشْهِدُكَ اَنّي وَلِي لِمَنْ والاهُ، وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عاداهُ، بِاَبي اَنْتَ وَ اُمّي يا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ

اَشْهَدُ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً في الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيةُ بِاَنْجاسِها، وَ لَمْ تُلْبِسْكَ الْمُدْلَهِمَّاتُ مِنْ ثِيابِها،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ مِنْ دَعآئِمِ الدّينِ وَ اَرْكانِ الْمُسْلِمينَ، وَ مَعْقِلِ الْمُؤْمِنينَ،

وَ اَشْهَدُ اَنَّكَ الْأِمامُ الْبَرُّ التَّقِي، الرَّضِي الزَّكِي الْهادِي الْمَهْدِي،

وَ اَشْهَدُ اَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوي، وَ اَعْلامُ الْهُدي، وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقي، وَ الْحُجَّةُ علي اَهْلِ الدُّنْيا،

وَ اَشْهَدُ اَنّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ، وَ بِاِيابِكُمْ مُوقِنٌ، بِشَرايعِ ديني وَ خَواتيمِ عَمَلي، وَ قَلْبي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ، وَ اَمْري لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ، وَ نُصْرَتي لَكُمْ مُعَدَّةٌ، حَتّي ياْذَنَ اللَّهُ لَكُمْ، فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لا مَعَ عَدُوِّكُمْ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيكُمْ، وَ علي اَرْواحِكُمْ وَ اَجْسادِكُمْ، وَ شاهِدِكُمْ وَ غآئِبِكُمْ، وَ ظاهِرِكُمْ وَ باطِنِكُمْ، آمينَ رَبَ الْعالَمينَ

پس دو ركعت نماز مي كني و دعا مي كني به آنچه مي خواهي و برمي گردي و ديگر زيارتي است كه از جابر منقول است و كيفيت آن چنان است كه از عطا روايت شده كه:

گفت

با جابر بن عبداللّه انصاري بودم در روز بيستم ماه صفر چون به غاضريه رسيديم در آب فرات غسل كرد و پيراهن طاهري كه با خود داشت پوشيد پس گفت كه ايا با تو چيزي هست از بوي خوش اي عطا گفتم با من سُعد هست پس قدري از آن گرفت و بر سر و بدن پاشيد و پابرهنه روانه شد تا ايستاد نزد سر مبارك امام حسين عليه السلام و سه مرتبه اَللَّهُ اَكْبَرُ گفت پس افتاد و بيهوش شد و چون به هوش آمد شنيدم كه مي گفت اَلسَّلامُ عَلَيكُمْ يا آلَ اللَّه الخ كه به عينه همان زيارت نيمه رجب است كه ما ذكر نموديم و با آن فرقي ندارد جز چند كلمه كه شايد از اختلاف نسخ باشد چنانچه شيخ مرحوم احتمال داده پس اگر كسي خواست كه آن را نيز بخواند رجوع كند به زيارت نيمه رجب و همان را بخواند

مؤلف گويد كه زيارت امام حسين عليه السلام در اوقات شريفه و ليالي و ايام متبرّكه به غير از اين اوقات كه ذكر شد نيز افضل است خصوصاً اوقاتي كه به آن حضرت نسبتي داشته باشد مانند روز مباهله و روز نزول هَلْ اَتي و روز ولادت شريف آن حضرت و شبهاي جمعه و از روايتي مستفاد مي شود كه حق تعالي در هر شب جمعه نظر مكرمتي بر آن حضرت فرمايد و جميع پيمغبران و اوصياي ايشان را به زيارت او بفرستد و ابن قولويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه:

هر كه زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را در هر جمعه آمرزيده شود البته و

از دنيا بيرون نرود با حال حسرت از دنيا و مَسْكَنَشْ در بهشت با امام حسين عليه السلام باشد و در خبر اعمش است كه همسايه او براي او گفت در خواب ديدم كه رقعه ها از آسمان فرو مي ريزد كه در آنها امان نوشته اند براي هر كه زيارت امام حسين عليه السلام كند در شب جمعه و بعد از اين در اعمال كاظمين در حكايت حاجي علي بغدادي اشاره به اين مطلب خواهد شد و غير اين از اوقات شريفه ديگر و روايت شده از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه ايا زيارت امام حسين عليه السلام را وقتي هست كه بهتر از وقت ديگر باشد فرمود كه:

زيارت كنيد آن حضرت را در هر وقت و هر زمان زيرا كه زيارت آن حضرت خير مُقَرَّري است هر كه آن را بيشتر به عمل آورد خير بيشتر خواهد يافت و هر كه كمتر كند كمتر خواهد يافت و سعي كنيد در زيارت كردن آن حضرت در اوقات شريفه كه اعمال صالحه در آنها ثوابش مضاعف است و در آن اوقات شريفه ملائكه از آسمان نازل مي شوند از براي زيارت آن حضرت الخ و از براي خصوص اين اوقات مذكوره زيارت منقولي يافت نشده بلي در روز سيم ماه شعبان كه روز تولّد حضرت امام حسين عليه السلام است دعائي از ناحيه شريفه بيرون آمده كه بايست آن را خواند و ما آن را در اعمال ماه شعبان ذكر كرديم و بدان نيز كه زيارت آن حضرت در غير كربلا از شهرهاي دور فضيلت زيادي دارد و ما در اينجا به ذكر دو روايت كه

در كافي و تهذيب و فقيه است قناعت مي كنيم روايت اوّل ابن ابي عمير از هشام روايت كرده كه:

حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:

هرگاه راه يكي از شما دور و از خانه اش تا به قبور ما مسافت بسيار باشد بالا رود به پشت بام بلندتر منزل خود و دو ركعت نماز كند و اشاره كند به سلام كردن به سوي قبرهاي ما پس به درستي كه آن به ما مي رسد روايت دويم از حنّان بن سُدَير از پدرش منقولست كه حضرت صادق عليه السلام به من فرمود:

اي سدير!

زيارت مي كني قبر حسين عليه السلام را در هر روز عرض كردم كه فداي تو گردم نه!

فرمود: شما چه جفاكاريد در هر جمعه زيارت مي كنيد او را؟

گفتم: نه

فرمود: در هر ماهي زيارت مي كنيد؟

گفتم: نه

فرمود: در هر سالي او را زيارت مي كنيد؟

گفتم: گاهي از سالها شده كه زيارت كرده ام

فرمود: اي سُدير چه جفا كاريد شما به امام حسين عليه السلام آيا ندانستيد كه حق تعالي را دو هزار هزار فرشته است (و در تهذيب و فقيه هزار هزار فرشته است) ژوليده مو گردآلوده كه مي گريند بر آن حضرت و زيارت مي كنند و سست نمي شوند و چه مي شود براي تو اي سدير كه زيارت كني قبر حسين عليه السلام را در هر جمعه پنج مرتبه و در هر روزي يك مرتبه گفتم فدايت شوم بين ما و بين او فرسخهاي بسيار است فرمود به من كه:

بالا رو به بام خانه ات پس نظر كن به جانب راست و چپ پس بلند كن سر خود را به سوي آسمان پس قصد كن

جانب قبر آن حضرت را و بگو:

«اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا اَبا عَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَيكَ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ»

نوشته مي شود براي تو زيارتي و آن زيارت حجّه و عمره است.

سُدير گفت بسا شد كه بجا آوردم اين را در ماه بيشتر از بيست مرتبه و در صدر زيارت اوّل از زيارات مطلقه گذشت چيزي كه مناسب اين مقام بود.

تذييل در فضيلت و آداب تربت مقدسه امام حسين عليه السلام

بدان كه روايات بسيار وارد شده كه در تربت آن حضرت شفاي هر درد و مرض است مگر مرگ و امان است از بلاها و باعث ايمني از هر خوف و بيم است و اخبار در اين باب متواتر است و معجزاتي كه به سبب اين تربت مقدّسه ظاهر گرديده است زياده از آنست كه ذكر شود و من در كتاب فوائد الرضويه كه در تراجم علماء اماميه است در احوال سيد محدّث متبّحر آقا سيد نعمة اللّه جزائري رحمه الله نوشتم كه آن سيد جليل در تحصيل علم زحمت بسيار كشيده و سختي و رنج بسيار برده و در اوايل تحصيل چون قادر نبوده بر چراغ به روشني ماه مطالعه مي نموده لاجرم از كثرت مطالعه در ماهتاب و بسيار چيز نوشتن و مطالعه كردن چشمانش ضعف پيدا كرده بود پس به جهت روشني چشم خود به تربت مقدّسه حضرت سيدالشهداءعليه السلام و تراب مراقد شريفه ائمّه عراق عليهم السلام اكتحال مي كرد و به بركت آن تربت ها چشمش روشن مي گشت و نيز نگاشتم كه مبادا اهالي عصر ما به واسطه معاشرت با كفّار و ملاحده اين مطلب را استعجاب نمايند.

همانا كمال الدّين دميري در حيوة الحيوان نقل كرده كه:

افعي هرگاه هزار سال عمر كرد چشمانش

كور مي شود حق تعالي او را ملهم فرموده كه براي رفع كوري خود چشم خود را به رازيانج تر بمالد لاجرم با چشم كور از بيابان قصد مي كند بساتين و جاهائي را كه رازيانج در آنجا باشد و اگر چه مسافتي طويل در بين باشد پس خود را مي رساند به آن گياه و چشم خود را بر آن مي مالد روشني چشم او بر مي گردد و اين مطلب را زمخشري و غيره نيز نقل كرده اند

پس هرگاه حق تعالي در يك گياه تري اين خاصيت قرار داده باشد كه مار كور پي به آن ببرد و بهره خود را از آن بگيرد چه عجب و استبعادي دارد كه در تربت پسر پيغمبر صلوات اللّه عليه و آله كه در راه او خودش و عترتش كشته شده شفاء از جميع امراض و فوائد و بركاتي قرار داده باشد كه شيعيان و محبّان او از آن بهره ها برند و ما در اين مقام به ذكر چند خبر قناعت مي كنيم اوّل روايت شده كه:

حوريان بهشت چون يكي از ملائكه را مي بينند كه از براي كاري بر زمين مي آيد از او التماس مي كنند كه براي ما تسبيح و تربت قبر امام حسين عليه السلام به هديه بياور دوّم به سند معتبر منقول است كه شخصي گفت حضرت امام رضاعليه السلام براي من از خراسان بسته متاعي فرستاد چون گشودم در ميان آن خاكي بود از آن مرد كه آورده بود پرسيدم كه اين خاك چيست گفت خاك قبر امام حسين عليه السلام است و هرگز آن حضرت از جامه و غير جامه چيزي

به جايي نمي فرستد مگر آنكه اين خاك را در ميانش مي گذارد و مي فرمايد اين امان است از بلاها به اذن و مشيت خدا سيم روايت است كه عبداللّه بن ابي يعفور به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه يك شخص از خاك قبر امام حسين عليه السلام برمي دارد و منتفع مي شود و ديگري برمي دارد و منتفع نمي شود فرمود كه:

نه واللّه هر كه بردارد و اعتقاد داشته باشد كه به او نفع مي بخشد البته منتفع مي شود چهارم از ابوحمزه ثمالي روايتست كه عرض كردم به حضرت صادق عليه السلام كه مي بينم اصحاب ما مي گيرند خاك قبر امام حسين عليه السلام را و طلب شفا از آن مي كنند آيا شفا در آن هست فرمود كه:

طلب شفا مي توان كرد از خاكي كه بردارند از ميان قبر تا چهار ميل و همچنين است خاك قبر جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و قبر امام حسن و امام زين العابدين و امام محمّد باقرعليهم السلام پس بگير از آن خاك كه آن شفاي هر درد است و سپري است براي دفع هر چه از آن ترسي و هيچ چيز به آن برابري نمي كند از چيزهائي كه از آن شفا طلب مي كنند به غير از دعا و چيزي كه آن را فاسد مي كند آن است كه در ظرفها و جاهاي بد مي گذارند و آنها كه معالجه به آن مي كنند كم است يقين ايشان هر كه يقين داشته باشد كه اين از براي او شفا است هرگاه معالجه به آن كند او را

كافي خواهد بود و محتاج به دواي ديگر نخواهد شد و فاسد مي گردانند آن تربت را شياطين و كافران از جنيان كه خود را بر آن مي مالند و بهر چيز كه مي گذرد آن تربت آن را بو مي كنند و اما شياطين و كافران جنّ پس حسد مي برند فرزندان آدم را بر آن و خود را بر آن مي مالند كه اكثر نيكي و بوي خوشش برطرف مي شود و هيچ تربت از حاير بيرون نمي آيد مگر مهيا مي شوند از شياطين و كافران جنّ از براي آن تربت آن قدر كه عدد ايشان را كسي به غير از خدا احصا نمي تواند كرد و آن تربت در دست صاحبش است و ايشان خود را بر آن مي مالند و ملائكه نمي گذارند ايشان را كه داخل حاير شوند و اگر تربت سالم از اينها بماند هر بيمار را كه به آن معالجه نمايند البّته در آن ساعت شفا مي يابد پس چون تربت را برداري پنهان كن و نام خدا بر آن بسيار بخوان و شنيده ام كه بعضي از آنها كه تربت را برمي دارند آن را سبك مي شمارند حتّي بعضي از ايشان آن را در توبره چهارپايان مي اندازند يا در ظرف طعام يا چيزهائي كه دست بر آن بسيار ماليده شود از خورجينها و جوالها پس چگونه شفا يابد از آن كسي كه به اين نوع آن را حرمت دارد ولكن دلي كه در آن يقين نيست و سبك مي شمارد چيزي را كه صلاحش در آن است عمل خود را فاسد مي كند

پنجم روايت شده كه:

هرگاه

يكي از شما خواهد كه بردارد تربت را به اطراف انگشتان بردارد و قدر آن مثل نخود است به بوسد آن را و بر هر دو ديده گذارد و بر سايربدن بمالد و بگويد:

اَللّهُمَّ بِحَقِّ هذِهِ التُّرْبَةِ، وَ بِحَقِّ مَنْ حَلَّ بِها وَثَوي فيها، وَ بِحِقِّ جَدِّهِ وَ اَبيهِ وَ اُمِّهِ وَ اَخيهِ، وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ، وَ بِحَقِ الْمَلائِكَةِ الْحآفّينَ بِهِ، اِلاَّ جَعَلْتَها شِفآءً مِنْ كُلِّ دآءٍ، وَ بُرْءاً مِنْ كُلِ مَرَضٍ، وَ نَجاةً مِنْ كُلِّ آفَةٍ، وَ حِرْزاً مِمَّا اَخافُ وَ اَحْذَرُ.

پس آن را استعمال نمايد و روايت شده كه:

مهر كردن تربت امام حسين عليه السلام آنست كه بر آن سوره اِنَّا اَنْزَلْناهُ في لَيلَةِ الْقَدْرِ بخواني و نيز روايت شده كه:

هرگاه تربت را بخوري يا به كسي بخوراني بگو بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ،

اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ رِزْقاً واسِعاً، وَ عِلْماً نافِعاً، وَ شِفآءً مِنْ كُلِ دآءٍ، اِنَّكَ عَلي كُلِّشَي ءٍ قَديرٌ.

مؤلف گويد كه فوائد تربت شريفه آن حضرت بسيار است از جمله آنكه مستحبّ است با ميت در قبر گذاشتن و كفن را به آن نوشتن و ديگر سجده كردن بر آنست كه روايت شده كه:

سجده بر آن هفت حجاب را مي درد يعني باعث قبولي نماز مي شود كه به آسمانها بالا مي رود و ديگر تسبيح از تُربت آن حضرت ساختن و به آن تسبيح ذكر كردن و در دست داشتن است كه فضيلت عظيم دارد و از خاصيتش آنست كه در دست آدمي تسبيح مي گويد بي آنكه صاحبش تسبيح بگويد و معلوم است كه اين تسبيح غير از آن تسبيحي است كه در همه اشياء است كما قال اللّه تعالي:

وَ اِنْ مِنْ

شَي ءٍ اِلاَّ يسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ

و عارف رومي در معني آن گفته

گر تو را از غيب چشمي باز شد

با تو ذرّات جهان همراز شد

نطق خاك و نطق آب و نطق گِل

هست محسوس حواسّ اهل دل

جمله ذرّات در عالم نهان

با تو ميگويند روزان و شبان

ما سَميعيم و بصير و باهُشيم

با شما نامحرمان ما خامشيم

از جمادي سوي جان جان شويد

غلغل اجزاي عالم بشنويد

فاش تسبيح جمادات آيدت

وسوسه تأوليها بزدايدت

بالجُمله اين تسبيحي كه در اين روايت است تسبيحي است كه از خصوصيات تربت حضرت سيد الشّهداء اَرْواحُنا لَهُ الْفِداء است ششم از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه هر كه بگرداند تسبيح تربت امام حسين عليه السلام را و بگويد:

«سُبْحانَ اللَّهِ وَ الحمدُ للّه وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ اَكْبَرُ»

با هر دانه بنويسد حق تعالي از براي او شش هزار حسنه و محو كند از او شش هزار گناه و بلند كند از براي او شش هزار درجه و بنويسد از براي او شش هزار شفاعت

و از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه:

هر كه بگرداند سنگهائي را كه از تربت امام حسين عليه السلام مي سازند يعني تسبيح پخته پس يكبار استغفار كند هفتاد استغفار از براي او نوشته مي شود و اگر تسبيحي را در دست نگاه دارد و تسبيح نگويد به عدد هر حبّه هفت مرتبه از براي او نوشته مي شود هفتم در حديث معتبر منقول است كه چون حضرت صادق عليه السلام به عراق تشريف آوردند گروهي نزد آن حضرت آمدند و عرض كردند كه دانسته ايم تربت امام حسين عليه السلام موجب شفاي

هر درد است آيا باعث ايمني از هر خوف هست فرمود بلي هرگاه كسي خواهد كه او را از هر بيمي امان بخشد بايد تسبيحي كه از تربت آن حضرت ساخته باشند در دست بگيرد و سه مرتبه اين دعا را بخواند:

اَصْبَحْتُ

اَللّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمامِكَ وَ جِوارِكَ الْمَنيعِ، الَّذي لا يطاوَلُ وَ لا يحاوَلُ، مِنْ شَرِّ كُلِّ غاشِمٍ وَ طارِقٍ، مِنْ سآئِرِ مَنْ خَلَقْتَ و ما خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِكَ، الصَّامِتِ وَ النَّاطِقِ، في جُنَّةٍ مِنْ كُلِ مَخُوفٍ، بِلِباسٍ سابِغَةٍ حَصينَةٍ، وَ هِي وِلاءُ اَهْلِ بَيتِ نَبِيكَ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيهِ و آله، مُحْتَجِزاً مِنْ كُلِّ قاصِدٍ لي اِلي اَذِيةٍ بِجِدارٍ حَصينٍ الْأِخْلاصِ فِي الْأِعْتِرافِ بِحَقِّهِمْ، وَ التَّمَسُّكِ بِحَبْلِهِمْ جَميعاً، مُوقِناً اَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَ مَعَهُمْ وَ مِنْهُمْ وَ فيهِمْ وَ بِهِمْ، اُوالي مَنْ والَوْا، وَ اُعادي مَنْ عادَوْا، وَ اُجانِبُ مَنْ جانَبُوا، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ و آله، وَ اَعِذْنِي اللّهُمَّ به هم مِنْ شَرِّ كُلِّ ما اَتَّقيهِ، يا عَظيمُ حَجَزْتُ الْأَعادِي عَنّي بِبَديعِ السَّمواتِ وَ الْأَرْضِ، اِنَّا جَعَلْنا مِنْ بَينِ اَيديهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَاَغْشَيناهُمْ فَهُمْ لا يبْصِرُونَ.

پس تسبيح را ببوسد و بر هر دو چشم بمالد و بگويد:

اَللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِحَقِّ هذِهِ التُّرْبَةِ الْمُبارَكَةِ، وَ بِحَقِ صاحِبِها وَ بِحَقِّ جَدِّهِ وَ بِحَقِّ اَبيهِ، وَ بِحَقِّ اُمِّهِ وَ بِحَقِّ اَخيهِ، وَ بِحَقِّ وُلْدِهِ الطَّاهِرينَ، اجْعَلْها شِفآءً مِنْ كُلِّ دآءٍ، وَ اَماناً مِنْ كُلِّ خَوْفٍ، وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ سُوءٍ.

پس تسبيح را بر جبين خود بگذارد پس اگر در صبح چنين كند در امان خدا باشد تا شام و اگر در شام چنين كند در امان خدا باشد تا صبح

و در روايت ديگر منقول است

كه هر كه از پادشاهي يا غير او ترسد چون از خانه بيرون آيد چنين كند تا حرزي باشد او را از شرّ ايشان

مؤلف گويد كه:

مشهور ميان علماء آن است كه خوردن گل و خاك مطلقاً جايز نيست مگر تربت مقدسه امام حسين عليه السلام به قصد شفا بي قصد لذّت به قدر نخودي بلكه احوط آن است كه به قدر عدسي باشد و خوبست كه تربت را در دهان بگذارد و بعد از آن جرعه اي از آب بخورد و بگويد

«اَللّهُمَّ اجْعَلْهُ رِزْقاً واسِعاً وَ عِلْماً نافِعاً وَ شِفاءً مِنْ كُلِّ دآءٍ وَ سُقْمٍ»

علامه مجلسي رحمه الله فرموده احوط آن است كه مهر و تسبيح و تربت آن حضرت را نخرند و نفروشند بلكه به هديه و بخشش بدهند و در برابر آنها اگر تراضي كنند بي آنكه اوّل شرط كرده باشند شايد بد نباشد چنانچه در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه هر كه خاك قبر امام حسين عليه السلام را بفروشد چنان است كه گوشت آن حضرت را فروخته و خريده باشد

مؤلف گويد كه شيخ ما محدّث متبحّر ثقةالاسلام نوري رحمه الله در دارالسلام نقل فرموده كه:

روزي يكي از برادران من به خدمت مرحومه والده ام رسيد مادرم ديد كه تربت امام حسين عليه السلام را در جيب پايين قباي خود گذاشته مادرم او را زجر كرد كه اين بي ادبي است به تربت مقدسه چه آنكه بسا شود در زير ران واقع شود و شكسته گردد برادرم گفت چنين است كه فرمودي و تا به حال دو مهر شكسته ام ولكن عهد كرد كه من بعد در جيب پايين نگذارد

پس چند روزي

از اين قضيه گذشت علامه والدم در خواب ديد بدون اينكه از اين مطلب اطلاع داشته باشد كه مولاي ما حضرت ابوعبداللّه الحسين عليه السلام به زيارت او تشريف آورد و در اطاق كتابخانه نشست و ملاطفت و مهرباني بسيار كرد و فرمود بخوان پسران خود را بيايند تا آنها را اكرام كنم پس والد پسرها را طلبيد و با من پنج نفر بودند پس ايستادند در نزد در مقابل آن حضرت و در نزد آن حضرت از جامه و چيزهاي ديگر بود پس يك يك را مي خواند و چيزي از آنها به او مي داد

پس نوبت به برادر مزبور سلمه اللّه رسيد حضرت نظري بر او افكند مانند كسي كه در غضب باشد و التفات فرمود به سوي والد مرحوم و فرمود اين پسر تو دو تربت از تربتهاي قبر من در زير ران خود شكسته است پس مثل برادران ديگر او را نخواند بلكه افكند به سوي او چيزي و الان در ذهنم است كه گويا قاب شانه ترمه به او داد پس علامه والد بيدار شد و خواب خود را براي مرحومه والده نقل كرد و والده حكايت را براي ايشان بيان كرد والد تعجّب كرد از صدق اين خواب

«انتهي.»

زيارة الناحية المقدسة

متن زيارت

زيارت امام حسين(ع) صادره از ناحيه مقدس امام زمان (عج)معروف به زيارت ناحيه مقدسه

أَلسَّلامُ عَلي ادَمَ صِفْوَةِ اللهِ مِنْ خَليقَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي شَيث وَلِي اللهِ وَ خِيرَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي إِدْريسَ الْقآئِمِ للهِِ بِحُجَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي نُوح الْمُجابِ في دَعْوَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي هُود الْمَمْدُودِ مِنَ اللهِ بِمَعُونَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي صالِح الَّذي تَوَّجَهُ اللهُ بِكَرامَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي إِبْراهيمَ الَّذي حَباهُ اللهُ بِخُلَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي إِسْمعيلَ الَّذي فَداهُ اللهُ بِذِبْح عَظيم

مِنْ جَنَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي إِسْحقَ الَّذي جَعَلَ اللهُ النُّبُوَّةَ في ذُرِّيتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي يعْقُوبَ الَّذي رَدَّ اللهُ عَلَيهِ بَصَرَهُ بِرَحْمَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي يوسُفَ الَّذي نَجّاهُ اللهُ مِنَ الْجُبِّ بِعَظَمَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي مُوسَي الَّذي فَلَقَ اللهُ الْبَحْرَ لَهُ بِقُدْرَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي هارُونَ الَّذي خَصَّهُ اللهُ بِنُبُوَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي شُعَيب الَّذي نَصَرَهُ اللهُ عَلي اُمَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي داوُدَ الَّذي تابَ اللهُ عَلَيهِ مِنْ خَطيئَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي سُلَيمانَ الَّذي ذَلَّتْ لَهُ الْجِنُّ بِعِزَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي أَيوبَ الَّذي شَفاهُ اللهُ مِنْ عِلَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي يونُسَ الَّذي أَنْجَزَ اللهُ لَهُ مَضْمُونَ عِدَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي عُزَير الَّذي أَحْياهُ اللهُ بَعْدَ ميتَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي زَكَرِيا الصّابِرِ في مِحْنَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي يحْيي الَّذي أَزْلَفَهُ اللهُ بِشَهادَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي عيسي رُوحِ اللهِ وَ كَلِمَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي مُحَمَّد حَبيبِ اللهِ وَ صِفْوَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِي بْنِ أَبي طالِب الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ ابْنَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي أَبي مُحَمَّد الْحَسَنِ وَصِي أَبيهِ وَ خَليفَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَينِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ أَطاعَ اللهَ في سِرِّهِ وَ عَلانِيتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ جَعَلَ اللهُ الشِّفآءَ في تُرْبَتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنِ الاِْ جابَةُ تَحْتَ قُبَّتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنِ الاَْ ئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيتِهِ،

أَلسَّلامُ عَلَي ابْنِ خاتَِمِ الاَْ نْبِيآءِ،

أَلسَّلامُ عَلَي ابْنِ سَيدِ الاَْوْصِيآءِ،

أَلسَّلامُ عَلَي ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ،

أَلسَّلامُ عَلَي ابْنِ خَديجَةَ الْكُبْري،

أَلسَّلامُ عَلَي ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي،

أَلسَّلامُ عَلَي ابْنِ جَنَّةِ الْمَأْوي،

أَلسَّلامُ عَلَي ابْنِ زَمْزَمَ وَ الصَّفا،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمُرَمَّلِ بِالدِّمآءِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمَهْتُوكِ الْخِبآءِ،

أَلسَّلامُ عَلي خامِسِ أَصْحابِ الْكِسْآءِ،

أَلسَّلامُ عَلي غَريبِ الْغُرَبآءِ،

أَلسَّلامُ عَلي شَهيدِ الشُّهَدآءِ،

أَلسَّلامُ عَلي قَتيلِ الاَْدْعِيآءِ،

أَلسَّلامُ عَلي ساكِنِ كَرْبَلآءَ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّمآءِ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ ذُرِّيتُهُ الاَْزْكِيآءُ،

أَلسَّلامُ عَلي يعْسُوبِ الدّينِ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنازِلِ الْبَراهينِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الاَْئِمَّةِ السّاداتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْجُيوبِ الْمُضَرَّجاتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الشِّفاهِ الذّابِلاتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي النُّفُوسِ الْمُصْطَلَماتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الاَْرْواحِ الْمُخْتَلَساتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الاَْجْسادِ الْعارِياتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْجُسُومِ الشّاحِباتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الدِّمآءِ السّآئِلاتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الاَْعْضآءِ الْمُقَطَّعاتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي

الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي النِّسْوَةِ الْبارِزاتِ،

أَلسَّلامُ عَلي حُجَّةِ رَبِّ الْعالَمينَ،

أَلسَّلامُ عَلَيك َ وَ عَلي ابآئِك َ الطّاهِرينَ،

أَلسَّلامُ عَلَيك َ وَ عَلي أَبْنآئِكَ الْمُسْتَشْهَدينَ،

أَلسَّلامُ عَلَيك َ وَ عَلي ذُرِّيتِك َ النّاصِرينَ،

أَلسَّلامُ عَلَيك َ وَ عَلَي الْمَلآئِكَةِ الْمُضاجِعينَ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْقَتيلِ الْمَظْلُومِ،

أَلسَّلامُ عَلي أَخيهِ الْمَسْمُومِ،

أَلسَّلامُ عَلي عَلِي الْكَبيرِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الرَّضيعِ الصَّغيرِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الاَْبْدانِ السَّليبَةِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْعِتْرَةِ الْقَريبَةِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمُجَدَّلينَ فِي الْفَلَواتِ،

أَلسَّلامُ عَلَي النّازِحينَ عَنِ الاَْوْطانِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمَدْفُونينَ بِلا أَكْفان،

أَلسَّلامُ عَلَي الرُّؤُوسِ الْمُفَرَّقَةِ عَنِ الاَْبْدانِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمُحْتَسِبِ الصّابِرِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر،

أَلسَّلامُ عَلي ساكِنِ التُّرْبَةِ الزّاكِيةِ،

أَلسَّلامُ عَلي صاحِبِ الْقُبَّةِ السّامِيةِ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ طَهَّرَهُ الْجَليلُ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنِ افْتَخَرَ بِهِ جَبْرَئيلُ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ ناغاهُ فِي الْمَهْدِ ميكآئيلُ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ نُكِثَتْ ذِمَّتُهُ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ هُتِكَتْ حُرْمَتُهُ،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ اُريقَ بِالظُّلْمِ دَمُهُ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمُجَرَّعِ بِكَأْساتِ الرِّماحِ

أَلسَّلامُ عَلَي الْمُضامِ الْمُسْتَباحِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمَنْحُورِ فِي الْوَري،

أَلسَّلامُ عَلي مَنْ دَفَنَهُ أَهْلُ الْقُري،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْمُحامي بِلا مُعين،

أَلسَّلامُ عَلَي الشَّيبِ الْخَضيبِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْخَدِّ التَّريبِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الْبَدَنِ السَّليبِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضيبِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ،

أَلسَّلامُ عَلَي الاَْجْسامِ الْعارِيةِ فِي الْفَلَواتِ، تَنْهَِشُهَا الذِّئابُ الْعادِياتُ، وَ تَخْتَلِفُ إِلَيهَا السِّباعُ الضّارِياتُ،

أَلسَّلامُ عَلَيك َ يا مَوْلاي وَ عَلَي الْمَلآ ئِكَةِ الْمُرَفْرِفينَ حَوْلَ قُبَّتِك َ، الْحافّينَ بِتُرْبَتِك َ، الطّآئِفينَ بِعَرْصَتِك َ، الْوارِدينَ لِزِيارَتِك َ،

أَلسَّلامُ عَلَيك َ فَإِنّي قَصَدْتُ إِلَيك َ، وَ رَجَوْتُ الْفَوْزَ لَدَيك َ،

أَلسَّلامُ عَلَيك َ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِك َ، الْمُخْلِصِ في وَِلايتِك َ، الْمُتَقَرِّبِ إِلَي اللهِ بِمَحَبَّتِك َ، الْبَريءِ مِنْ أَعْدآئِك َ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِك َ مَقْرُوحٌ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِكْرِك َ مَسْفُوحٌ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزينِ، الْوالِهِ الْمُسْتَكينِ، سَلامَ مَنْ لَوْ كانَ مَعَكَ بِالطُّفُوفِ، لَوَقاك َ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّيوفِ، وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَكَ لِلْحُتُوفِ، وَ جاهَدَ

بَينَ يدَيك َ، وَ نَصَرَك َ عَلي مَنْ بَغي عَلَيك َ، وَ فَداك َ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ، وَ رُوحُهُ لِرُوحِك َ فِدآءٌ، وَ أَهْلُهُ لاَِهْلِك َ وِقآءٌ، فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ، وَ عاقَني عَنْ نَصْرِك َ الْمَقْدُورُ، وَ لَمْ أَكُنْ لِمَنْ حارَبَك َ مُحارِباً، وَ لِمَنْ نَصَبَ لَك َ الْعَداوَةَ مُناصِباً، فَلاََ نْدُبَنَّك َ صَباحاً وَ مَسآءً، وَ لاََبْكِينَّ لَك َ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً عَلَيك َ، وَ تَأَسُّفاً عَلي ما دَهاك َ وَ تَلَهُّفاً، حَتّي أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ، وَ غُصَّةِ الاِكْتِيابِ

اَشْهَدُ أَ نَّك َ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلوةَ، وَ اتَيتَ الزَّكوةَ، وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْعُدْوانِ، وَ أَطَعْتَ اللهَ وَ ما عَصَيتَهُ، وَ تَمَسَّكْتَ بِهِ وَ بِحَبْلِهِ فَأَرْضَيتَهُ، وَ خَشيتَهُ وَ راقَبْتَهُ وَ اسْتَجَبْتَهُ، وَ سَنَنْتَ السُّنَنَ، وَ أَطْفَأْتَ الْفِتَنَ، وَ دَعَوْتَ إِلَي الرَّشادِ، وَ أَوْضَحْتَ سُبُلَ السَّدادِ، وَ جاهَدْتَ فِي اللهِ حَقَّ الْجِهادِ، وَ كُنْتَ للهِِ طآئِعاً، وَ لِجَدِّك َ مُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ الِهِ تابِعاً، وَ لِقَوْلِ أَبيك َ سامِعاً، وَ إِلي وَصِيةِ أَخيك َ مُسارِعاً، وَ لِعِمادِ الدّينِ رافِعاً، وَ لِلطُّغْيانِ قامِعاً، وَ لِلطُّغاةِ مُقارِعاً، وَ لِلاُْ مَّةِ ناصِحاً، وَ في غَمَراتِ الْمَوْتِ سابِحاً، وَ لِلْفُسّاقِ مُكافِحاً، وَ بِحُجَجِ اللهِ قآئِماً، وَ لِلاِْسْلامِ وَ الْمُسْلِمينَ راحِماً، وَ لِلْحَقِّ ناصِراً، وَ عِنْدَ الْبَلآءِ صابِراً، وَ لِلدّينِ كالِئاً، وَ عَنْ حَوْزَتِهِ مُرامِياً، تَحُوطُ الْهُدي وَ تَنْصُرُهُ، وَ تَبْسُطُ الْعَدْلَ وَ تَنْشُرُهُ، وَ تَنْصُرُ الدّينَ وَ تُظْهِرُهُ، وَ تَكُفُّ الْعابِثَ وَ تَزْجُرُهُ، وَ تَأْخُذُ لِلدَّنِي مِنَ الشَّريفِ، وَ تُساوي فِي الْحُكْمِ بَينَ الْقَوِي وَ الضَّعيفِ، كُنْتَ رَبيعَ الاَْيتامِ، وَ عِصْمَةَ الاَْ نامِ، وَ عِزَّ الاِْسْلامِ، وَ مَعْدِنَ

الاَْحْكامِ، وَ حَليفَ الاِْنْعامِ، سالِكاً طَرآئِقَ جَدِّك َ وَ أَبيك َ، مُشْبِهاً فِي الْوَصِيةِ لاَِخيك َ، وَفِي الذِّمَمِ، رَضِي الشِّيمِ، ظاهِرَ الْكَرَمِ، مُتَهَجِّداً فِي الظُّلَمِ، قَويمَ الطَّرآئِقِ، كَريمَ الْخَلائِقِ، عَظيمَ السَّوابِقِ، شَريفَ النَّسَبِ، مُنيفَ الْحَسَبِ، رَفيعَ الرُّتَبِ، كَثيرَ الْمَناقِبِ، مَحْمُودَ الضَّرآئِبِ، جَزيلَ الْمَواهِبِ، حَليمٌ رَشيدٌ مُنيبٌ، جَوادٌ عَليمٌ شَديدٌ، إِمامٌ شَهيدٌ، أَوّاهٌ مُنيبٌ، حَبيبٌ مَهيبٌ، كُنْتَ لِلرَّسُولِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ الِهِ وَلَداً، وَ لِلْقُرْءانِ سَنَداً مُنْقِذاً:

خل وَ لِلاُْ مَّةِ عَضُداً، وَ فِي الطّاعَةِ مُجْتَهِداً، حافِظاً لِلْعَهْدِ وَ الْميثاقِ، ناكِباً عَنْ سُبُلِ الْفُسّاقِ وَ:

خل باذِلاً لِلْمَجْهُودِ، طَويلَ الرُّكُوعِ وَ السُّجُودِ، زاهِداً فِي الدُّنْيا زُهْدَ الرّاحِلِ عَنْها، ناظِراً إِلَيها بِعَينِ الْمُسْتَوْحِشينَ مِنْها، امالُك َ عَنْها مَكْفُوفَةٌ، وَ هِمَّتُك َ عَنْ زينَتِها مَصْرُوفَةٌ، وَ أَلْحاظُك َ عَنْ بَهْجَتِها مَطْرُوفَةٌ، وَ رَغْبَتُك َ فِي الاْخِرَةِ مَعْرُوفَةٌ، حَتّي إِذَا الْجَوْرُ مَدَّ باعَهُ، وَ أَسْفَرَ الظُّلْمُ قِناعَهُ، وَ دَعَا الْغَي أَتْباعَهُ، وَ أَنْتَ في حَرَمِ جَدِّك َ قاطِنٌ، وَ لِلظّالِمينَ مُباينٌ، جَليسُ الْبَيتِ وَ الْمِحْرابِ، مُعْتَزِلٌ عَنِ اللَّذّاتِ وَ الشَّهَواتِ، تُنْكِرُ الْمُنْكَرَ بِقَلْبِك َ وَ لِسانِك َ، عَلي حَسَبِ طاقَتِك َ وَ إِمْكانِك َ، ثُمَّ اقْتَضاك َ الْعِلْمُ لِلاِْنْكارِ، وَ لَزِمَك َ أَلْزَمَك َ:

ظ أَنْ تُجاهِدَ الْفُجّارَ، فَسِرْتَ في أَوْلادِكَ وَ أَهاليك َ، وَ شيعَتِك َ وَ مَواليك َ وَ صَدَعْتَ بِالْحَقِّ وَ الْبَينَةِ، وَ دَعَوْتَ إِلَي اللهِ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَ أَمَرْتَ بِإِقامَةِ الْحُدُودِ، وَ الطّاعَةِ لِلْمَعْبُودِ، وَ نَهَيتَ عَنِ الْخَبآئِثِ وَ الطُّغْيانِ، وَ واجَهُوك َ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَجاهَدْتَهُمْ بَعْدَ الاْيعازِ لَهُمْ الاْيعادِ إِلَيهِمْ:

خل، وَ تأكيد الْحُجَّةِ عَلَيهِمْ، فَنَكَثُوا ذِمامَك َ وَ بَيعَتَك َ، وَ أَسْخَطُوا رَبَّك َ وَ جَدَّ ك َ، وَ بَدَؤُوك َ بِالْحَرْبِ، فَثَبَتَّ

لِلطَّعْنِ وَ الضَّرْبِ، وَ طَحَنْتَ جُنُودَ الْفُجّارِ، وَ اقْتَحَمْتَ قَسْطَلَ الْغُبارِ، مُجالِداً بِذِي الْفَقارِ، كَأَنَّك َ عَلِي الْمُخْتارُ، فَلَمّا رَأَوْك َ ثابِتَ الْجاشِ، غَيرَ خآئِف وَ لا خاش، نَصَبُوا لَك َ غَوآئِلَ مَكْرِهِمْ، وَ قاتَلُوكَ بِكَيدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ، وَ أَمَرَ اللَّعينُ جُنُودَهُ، فَمَنَعُوك َ الْمآءَ وَ وُرُودَهُ، وَ ناجَزُوك َ الْقِتالَ، وَ عاجَلُوك َ النِّزالَ، وَ رَشَقُوك َ بِالسِّهامِ وَ النِّبالِ، وَ بَسَطُوا إِلَيك َ أَكُفَّ الاِصْطِلامِ، وَ لَمْ يرْعَوْا لَك َ ذِماماً، وَ لا راقَبُوا فيك َ أَثاماً، في قَتْلِهِمْ أَوْلِيآءَك َ، وَ نَهْبِهِمْ رِحالَك َ، وَ أَنْتَ مُقَدَّمٌ فِي الْهَبَواتِ، وَ مُحْتَمِلٌ لِلاَْذِياتِ، قَدْ عَجِبَتْ مِنْ صَبْرِك َ مَلآئِكَةُ السَّماواتِ، فَأَحْدَقُوا بِك َ مِنْ كُلّ ِالْجِهاتِ، وَ أَثْخَنُوك َ بِالْجِراحِ، وَ حالُوا بَينَك َ وَ بَينَ الرَّواحِ، وَ لَمْ يبْقَ لَك َ ناصِرٌ، وَ أَنْتَ مُحْتَسِبٌ صابِرٌ، تَذُبُّ عَنْ نِسْوَتِك َ وَ أَوْلادِك َ، حَتّي نَكَسُوكَ عَنْ جَوادِك َ، فَهَوَيتَ إِلَي الاَْرْضِ جَريحاً، تَطَؤُك َ الْخُيولُ بِحَوافِرِها، وَ تَعْلُوكَ الطُّغاةُ بِبَواتِرِها، قَدْ رَشَحَ لِلْمَوْتِ جَبينُك َ، وَ اخْتَلَفَتْ بِالاِنْقِباضِ وَ الاِنْبِساطِ شِمالُك َ وَ يمينُك َ، تُديرُ طَرْفاً خَفِياً إِلي رَحْلِك َ وَ بَيتِك َ، وَ قَدْ شُغِلْتَ بِنَفْسِك َ عَنْ وُلْدِك َ وَ أَهاليك َ، وَ أَسْرَعَ فَرَسُك َ شارِداً، إِلي خِيامِك َ قاصِداً، مُحَمْحِماً باكِياً، فَلَمّا رَأَينَ النِّسآءُ جَوادَك َ مَخْزِياً، وَ نَظَرْنَ سَرْجَك َ عَلَيهِ مَلْوِياً، بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ، ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَي الْخُدُودِ، لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات، وَ بِالْعَويلِ داعِيات، وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلات، وَ إِلي مَصْرَعِك َ مُبادِرات، وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلي صَدْرِكَ، وَ مُولِغٌ سَيفَهُ عَلي نَحْرِك َ، قابِضٌ عَلي شَيبَتِك َ بِيدِهِ، ذابِحٌ لَك َ بِمُهَنَّدِهِ، قَدْ سَكَنَتْ حَوآسُّك

َ، وَ خَفِيتْ أَنْفاسُك َ، وَ رُفِعَ عَلَي الْقَناةِ رَأْسُك َ، وَ سُبِي أَهْلُك َ كَالْعَبيدِ، وَ صُفِّدُوا فِي الْحَديدِ، فَوْقَ أَقْتابِ الْمَطِياتِ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمْ حَرُّ الْهاجِراتِ، يساقُونَ فِي الْبَراري وَ الْفَلَواتِ، أَيديهِمْ مَغلُولَةٌ إِلَي الاَْعْناقِ، يطافُ به هم فِي الاَْسْواقِ، فَالْوَيلُ لِلْعُصاةِ الْفُسّاقِ، لَقَدْ قَتَلُوا بِقَتْلِك َ الاِْسْلامَ، وَ عَطَّلُوا الصَّلوةَ وَ الصِّيامَ، وَ نَقَضُوا السُّنَنَ وَ الاَْحْكامَ، وَ هَدَمُوا قَواعِدَ الاْيمانِ، وَ حَرَّفُوا اياتِ الْقُرْءانِ، وَ هَمْلَجُوا فِي الْبَغْي وَ الْعُدْوانِ، لَقَدْ أَصْبَحَ رَسُولُ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِوَ الِهِ مَوْتُوراً، وَ عادَ كِتابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مَهْجُوراً، وَ غُودِرَ الْحَقُّ إِذْ قُهِرْتَ مَقْهُوراً، وَ فُقِدَ بِفَقْدِكَ التَّكْبيرُ وَ التَّهْليلُ، وَ التَّحْريمُ وَ التَّحْليلُ، وَ التَّنْزيلُ وَ التَّأْويلُ، وَ ظَهَرَ بَعْدَكَ التَّغْييرُ وَ التَّبْديلُ، وَ الاِْلْحادُ وَ التَّعْطيلُ، وَ الاَْهْوآءُ وَ الاَْضاليلُ، وَ الْفِتَنُ وَ الاَْباطيلُ، فَقامَ ناعيك َ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّك َ الرَّسُولِ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ الِهِ، فَنَعاك َ إِلَيهِ بِالدَّمْعِ الْهَطُولِ، قآئِلا يا رَسُولَ اللهِ قُتِلَ سِبْطُك َ وَ فَتاك َ، وَ اسْتُبيحَ أَهْلُك َ وَ حِماك َ، وَ سُبِيتْ بَعْدَك َ ذَراريك َ، وَ وَقَعَ الْمَحْذُورُ بِعِتْرَتِك َ وَ ذَويك َ، فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ، وَ بَكي قَلْبُهُ الْمَهُولُ، وَ عَزّاهُ بِك َ الْمَلآئِكَةُ وَ الاَْنْبِيآءُ، وَ فُجِعَتْ بِك َ اُمُّك َ الزَّهْرآءُ، وَ اخْتَلَفَتْ جُنُودُ الْمَلآئِكَةِ الْمُقَرَّبينَ، تُعَزّي أَباك َ أَميرَالْمُؤْمِنينَ، وَ اُقيمَتْ لَك َ الْمَاتِمُ في أَعْلا عِلِّيينَ، وَ لَطَمَتْ عَلَيك َ الْحُورُ الْعينُ، وَ بَكَتِ السَّمآءُ وَ سُكّانُها، وَ الْجِنانُ وَ خُزّانُها، وَ الْهِضابُ وَ أَقْطارُها، وَ الْبِحارُ وَ حيتانُها، وَ مَكَّةُ وَ بُنْيانُها،:

خل وَ الْجِنانُ وَ وِلْدانُها، وَ الْبَيتُ وَ الْمَقامُ، وَ الْمَشْعَرُ الْحَرامُ، وَ الْحِلُّ وَ الاِْحْرامُ،

أَللّهُمَّ فَبِحُرْمَةِ

هذَا الْمَكانِ الْمُنيفِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، وَ احْشُرْني في زُمْرَتِهِمْ، وَ أَدْخِلْنِي الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِهِمْ،

أَللّهُمَّ إِنّي أَتَوَسَّلُ إِلَيك َ يا أَسْرَعَ الْحاسِبينَ، وَ ياأَكْرَمَ الاَْكْرَمينَ، وَ ياأَحْكَمَ الْحاكِمينَ، بِمُحَمَّدخاتَِمِ النَّبِيينَ، رَسُولِك َ إِلَي الْعالَمينَ أَجْمَعينَ، وَ بِأَخيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ الاَْنْزَعِ الْبَطينِ، الْعالِمِ الْمَكينِ، عَلِي أَميرِالْمُؤْمِنينَ، وَ بِفاطِمَةَ سَيدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، وَ بِالْحَسَنِ الزَّكِي عِصْمَةِ الْمُتَّقينَ، وَ بِأَبي عَبْدِاللهِ الْحُسَينِ أَكْرَمِ الْمُسْتَشْهَدينَ، وَ بِأَوْلادِهِ الْمَقْتُولينَ، وَ بِعِتْرَتِهِ الْمَظْلُومينَ، وَ بِعَلِي بْنِ الْحُسَينِ زَينِ الْعابِدينَ، وَ بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِي قِبْلَةِ الاَْوّابينَ، وَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد أَصْدَقِ الصّادِقينَ، وَ مُوسَي بْنِ جَعْفَر مُظْهِرِ الْبَراهينِ، وَ عَلِي بْنِ مُوسي ناصِرِالدّينِ، وَ محمّد بن عَلِي قُدْوَةِ الْمُهْتَدينَ، وَ عَلِي بْنِ مُحَمَّد أَزْهَدِ الزّاهِدينَ، وَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِي وارِثِ الْمُسْتَخْلَفينَ، وَ الْحُجَّةِ عَلَي الْخَلْقِ أَجْمَعينَ، أَنْ تُصَلِّي عَلي مُحَمَّدوَالِ مُحَمَّدالصّادِقينَ الاَْبَرّينَ، الِ طه وَ يس، وَ أَنْ تَجْعَلَني فِي الْقِيامَةِ مِنَ الاْمِنينَ الْمُطْمَئِنّينَ، الْفآئِزينَ الْفَرِحينَ الْمُسْتَبْشِرينَ،

أَللّهُمَّ اكْتُبْني فِي الْمُسْلِمينَ، وَ أَلْحِقْني بِالصّالِحينَ، وَ اجْعَلْ لي لِسانَ صِدْق فِي الاْخِرينَ، وَ انْصُرْني عَلَي الْباغينَ، وَ اكْفِني كَيدَ الْحاسِدينَ، وَ اصْرِفْ عَنّي مَكْرَ الْماكِرينَ، وَ اقْبِضْ عَنّي أَيدِي الظّالِمينَ، وَ اجْمَعْ بَيني وَ بَينَ السّادَةِ الْمَيامينِ في أَعْلا عِلِّيينَ، مَعَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهَدآءِ وَ الصّالِحينَ، بِرَحْمَتِك َ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ،

أَللّهُمَّ إِنّي اُقْسِمُ عَلَيك َ بِنَبِيك َ الْمَعْصُومِ، وَ بِحُكْمِك َ الْمَحْتُومِ، وَ نَهْيك َ الْمَكْتُومِ، وَ بِهذَا الْقَبْرِ الْمَلْمُومِ، الْمُوَسَّدِ في كَنَفِهِ الاِْمامُ الْمَعْصُومُ، الْمَقْتُولُ الْمَظْلُومُ، أَنْ تَكْشِفَ ما بي مِنَ الْغُمُومِ، وَ تَصْرِفَ عَنّي شَرَّ الْقَدَرِ الْمَحْتُومِ، وَ تُجيرَني مِنَ النّارِ ذاتِ السَّمُومِ،

أَللّهُمَّ جَلِّلْني بِنِعْمَتِك َ، وَ رَضِّني بِقَسْمِك َ، وَ تَغَمَّدْني بِجُودِك

َ وَ كَرَمِك َ، وَ باعِدْني مِنْ مَكْرِك َ وَ نِقْمَتِك َ،

أَللّهُمَّ اعْصِمْني مِنَ الزَّلَلِ، وَ سدِّدْني فِي الْقَوْلِ وَ الْعَمَلِ، وَ افْسَحْ لي في مُدَّةِ الاَْجَلِ، وَ أَعْفِني مِنَ الاَْوْجاعِ وَ الْعِلَلِ، وَ بَلِّغْني بِمَوالِي وَ بِفَضْلِك َ أَفْضَلَ الاَْمَلِ،

أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ اقْبَلْ تَوْبَتي، وَ ارْحَمْ عَبْرَتي، وَ أَقِلْني عَثْرَتي، وَ نَفِّسْ كُرْبَتي، وَ اغْفِرْلي خَطيئَتي، وَ أَصْلِحْ لي في ذُرِّيتي،

أَللّهُمَّ لا تَدَعْ لي في هذَاالْمَشْهَدِ الْمُعَظَّمِ، وَ الْمَحَلِّ الْمُكَرَّمِ ذَنْباً إِلاّ غَفَرْتَهُ،

وَ لا عَيباً إِلاّ سَتَرْتَهُ،

وَ لا غَمّاً إِلاّ كَشَفْتَهُ،

وَ لا رِزْقاً إِلاّ بَسَطْتَهُ،

وَ لا جاهاً إلاّ عَمَرْتَهُ،

وَ لا فَساداً إِلاّ أَصْلَحْتَهُ،

وَ لا أَمَلا إِلاّ بَلَّغْتَهُ،

وَ لا دُعآءً إِلاّ أَجَبْتَهُ،

وَ لا مَضيقاً إِلاّ فَرَّجْتَهُ،

وَ لا شَمْلا إِلاّ جَمَعْتَهُ،

وَ لا أَمْراً إِلاّ أَتْمَمْتَهُ،

وَ لا مالا إِلاّ كَثَّرْتَهُ،

وَ لا خُلْقاً إِلاّ حَسَّنْتَهُ،

وَ لا إِنْفاقاً إِلاّ أَخْلَفْتَهُ،

وَ لا حالا إِلاّ عَمَرْتَهُ،

وَ لا حَسُوداً إِلاّ قَمَعْتَهُ،

وَ لا عَدُوّاً إِلاّ أَرْدَيتَهُ،

وَ لا شَرّاً إِلاّ كَفَيتَهُ،

وَ لا مَرَضاً إِلاّ شَفَيتَهُ،

وَ لا بَعيداً إِلاّ أَدْنَيتَهُ،

وَ لا شَعَثاً إِلاّ لَمَمْتَهُ،

وَ لا سُؤالا سُؤْلا إِلاّ أَعْطَيتَهُ،

أَللّهُمَّ إِنّي أَسْئَلُك َ خَيرَ الْعاجِلَةِ، وَ ثَوابَ الاْجِلَةِ،

أَللّهُمَّ أَغْنِني بِحَلالِك َ عَنِ الْحَرامِ، وَ بِفَضْلِك َ عَنْ جَميعِ الاَْنامِ،

أَللّهُمَّ إِنّي أَسْئَلُك َ عِلْماً نافِعاً، وَ قَلْباً خاشِعاً، وَ يقيناً شافِياً، وَ عَمَلا زاكِياً، وَ صَبْراً جَميلا، وَ أَجْراً جَزيلا،

أَللّهُمَّ ارْزُقْني شُكْرَ نِعْمَتِك َ عَلَي، وَ زِدْ في إِحْسانِك َ وَ كَرَمِك َ إِلَي، وَ اجْعَلْ قَوْلي فِي النّاسِ مَسْمُوعاً، وَ عَمَلي عِنْدَك َ مَرْفُوعاً، وَ أَثَري فِي الْخَيراتِ مَتْبُوعاً، وَ عَدُوّي مَقْمُوعاً،

أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّدالاَْخْيارِ، في اناءِ اللَّيلِ وَ أَطْرافِ النَّهارِ، وَ اكْفِني شَرَّ الاَْشْرارِ، وَ طَهِّرْني مِنَ

الذُّنُوبِ وَ الاَْوْزارِ، وَ أَجِرْني مِنَ النّارِ، وَ أَحِلَّني دارَالْقَرارِ، وَ اغْفِرْلي وَ لِجَميعِ إِخْواني فيك َ وَ أَخَواتِي الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ، بِرَحْمَتِك َ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

پس از تمام شدن زيارت، رو به قبله كن و دو ركعت نماز بجاي آور به اين ترتيب كه در ركعت اول بعد از حمد سوره انبياء، و در ركعت دوم بعد از حمد سوره حشر را بخوان و آنگاه در قنوت نماز بگو:

لاإِلهَ إِلاَّ اللهُ الْحَليمُ الْكَريمُ، لا إِلهَ إِلاَّاللهُ الْعَلِي الْعَظيمُ، لا إِلهَ إِلاَّاللهُ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ الاَْرَضينَ السَّبْعِ، وَ ما فيهِنَّ وَ ما بَينَهُنَّ، خِلافاً لاَِعْدآئِهِ، وَ تَكْذيباً لِمَنْ عَدَلَ بِهِ، وَ إِقْراراً لِرُبُوبِيتِهِ، وَ خُضُوعاً لِعِزَّتِهِ، الاَْوَّلُ بِغَيرِ أَوَّل، وَ الاْخِرُ إِلي غَيرِ اخِر، الظّاهِرُ عَلي كُلِّ شَيء بِقُدْرَتِهِ، الْباطِنُ دُونَ كُلِّ شَيء بِعِلْمِهِ وَ لُطْفِهِ، لا تَقِفُ الْعُقُولُ عَلي كُنْهِ عَظَمَتِهِ، وَ لا تُدْرِكُ الاَْوْهامُ حَقيقَةَ ماهِيتِهِ، وَ لا تَتَصَوَّرُ الاَْنْفُسُ مَعانِي كَيفِيتِهِ، مُطَّلِعاً عَلَي الضَّمآئِرِ، عارِفاً بِالسَّرآئِرِ، يعْلَمُ خآئِنَةَ الاَْعْينِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ،

أَللّهُمَّ إِنّي اُشْهِدُك َ عَلي تَصْديقي رَسُولَك َ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ الِهِ وَ إيماني بِهِ، وَ عِلْمي بِمَنْزِلَتِهِ، وَ إِنّي أَشْهَدُ أَنَّهُ النَّبِي الَّذي نَطَقَتِ الْحِكْمَةُ بِفَضْلِهِ، وَ بَشَّرَتِ الاَْ نْبِيآءُ بِهِ، وَ دَعَتْ إِلَي الاِْقْرارِ بِما جآءَ بِهِ، وَ حَثَّتْ عَلي تَصْديقِهِ، بِقَوْلِهِ تَعالي:

«اَلَّذي يجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْريةِ وَ الاِْنْجيلِ يأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ ينْهيهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يحِلُّ لَهُمُ الطَّيباتِ وَ يحَرِّمُ عَلَيهِمُ الْخَبائِثَ وَ يضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الاَْغْلالَ الَّتي كانَتْ عَلَيهِمْ»، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد رَسُولِك َ إِلَي الثَّقَلَينِ، وَ سَيدِ الاَْنْبِيآءِ الْمُصْطَفَينَ، وَ عَلي أَخيهِ وَ ابْنِ عَمِّهِ، اللَّذَينِ لَمْ يشْرِكا بِك َ طَرْفَةَ

عَين أَبَداً، وَ عَلي فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ سَيدةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، وَ عَلي سَيدَي شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَينِ، صَلاةً خالِدَةَ الدَّوامِ، عَدَدَ قَطْرِ الرِّهامِ، وَ زِنَةَ الْجِبالِ وَ الاْكامِ، ما أَوْرَقَ السَّلامُ، وَ اخْتَلَفَ الضِّيآءُ وَ الظَّلامُ، وَ عَلي الِهِ الطّاهِرينَ، الاَْئِمَّةِ الْمُهْتَدينَ، الذّآئِدينَ عَنِ الدّينِ، عَلِي وَ مُحَمَّد وَ جَعْفَر وَ مُوسي وَ عَلِي وَ مُحَمَّد وَ عَلِي وَ الْحَسَنِ وَ الْحُجَّةِ الْقَوّامِ بِالْقِسْطِ، وَ سُلالَةِ السِّبْطِ،

أَللّهُمَّ إِنّي أَسْئَلُك َ بِحَقِّ هذَا الاِْمامِ فَرَجاً قَريباً، وَ صَبْراً جَميلا، وَ نَصْراً عَزيزاً، وَ غِني عَنِ الْخَلْقِ، وَ ثَباتاً فِي الْهُدي، وَ التَّوْفيقَ لِما تُحِبُّ وَ تَرْضي، وَ رِزْقاً واسِعاً حَلالا طَيباً، مَريئاً دارّاً سآئِغاً، فاضِلا مُفَضَِّلا صَبّاً صَبّاً، مِنْ غَيرِ كَدّ وَ لا نَكَد، وَ لا مِنَّة مِنْ أَحَد، وَ عافِيةً مِنْ كُلِّ بَلآء وَ سُقْم وَ مَرَض، وَ الشُّكْرَ عَلَي الْعافِيةِ وَ النَّعْمآءِ، وَ إِذا جآءَ الْمَوْتُ فَاقْبِضْنا عَلي أَحْسَنِ ما يكُونُ لَك َ طاعَةً، عَلي ما أَمَرْتَنا مُحافِظينَ حَتّي تُؤَدِّينا إِلي جَنّاتِ النَّعيمِ، بِرَحْمَتِك َ يا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ،

أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، وَ أَوْحِشْني مِنَ الدُّنْيا وَ انِسْني بِالاْخِرَةِ، فَإِنَّهُ لا يوحِشُ مِنَ الدُّنْيا إِلاّ خَوْفُك َ، وَ لا يؤْنِسُ بِالاْخِرَةِ إِلاّ رَجآ ؤُك َ،

أَللّهُمَّ لَك َ الْحُجَّةُ لا عَلَيك َ، وَ إِلَيك َ الْمُشْتَكي لا مِنْك َ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِهِ وَ أَعِنّي عَلي نَفْسِي الظّالِمَةِ الْعاصِيةِ، وَ شَهْوَتِي الْغالِبَةِ، وَ اخْتِمْ لي بِالْعافِيةِ،

أَللّهُمَّ إِنَّ اسْتِغْفاري إِياك َ وَ أَنَا مُصِرٌّ عَلي مانَهَيتَ قِلَّةُ حَيآء، وَ تَرْكِي الاِسْتِغْفارَ مَعَ عِلْمي بِسَِعَةِ حِلْمِك َتَضْييعٌ لِحَقِّ الرَّجآءِ،

أَللّهُمَّ إِنَّ ذُنُوبي تُؤْيسُني أَنْ أَرْجُوَك َ، وَ إِنَّ عِلْمي بِسَِعَةِ رَحْمَتِك َ يمْنَعُني أَنْ

أَخْشاك َ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، وَ صَدِّقْ رَجآئي لَك َ، وَ كَذِّبْ خَوْفي مِنْك َ، وَ كُنْ لي عِنْدَ أَحْسَنِ ظَنّي بِك َ يا أَكْرَمَ الاَْكْرَمينَ،

أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ أَيدْني بِالْعِصْمَةِ، وَ أَنْطِقْ لِساني بِالْحِكْمَةِ، وَ اجْعَلْني مِمَّنْ ينْدَمُ عَلي ما ضَيعَهُ في أَمْسِهِ، وَ لا يغْبَنُ حَظَّهُ في يوْمِهِ، وَ لا يهُمُّ لِرِزْقِ غَدِهِ،

أَللّهُمَّ إِنَّ الْغَنِي مَنِ اسْتَغْني بِك َ وَ افْتَقَرَ إِلَيك َ، وَ الْفَقيرَ مَنِ اسْتَغْني بِخَلْقِك َ عَنْك َ، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، وَ أَغْنِني عَنْ خَلْقِك َ بِك َ، وَ اجْعَلْني مِمَّنْ لا يبْسُطُ كَفّاً إِلاّ إِلَيك َ،

أَللّهُمَّ إِنَّ الشَّقِي مَنْ قَنَطَ وَ أَمامَهُ التَّوْبَةُ وَ وَرآءَهُ الرَّحْمَةُ، وَ إِنْ كُنْتُ ضَعيفَ الْعَمَلِ فَإِ نّي في رَحْمَتِك َ قَوِي الاَْمَلِ، فَهَبْ لي ضَعْفَ عَمَلي لِقُوَّةِ أَمَلي،

أَللّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنْ ما في عِبادِك َ مَنْ هُوَ أَقْسي قَلْباً مِنّي وَ أَعْظَمُ مِنّي ذَنْباً، فَإِ نّي أَعْلَمُ أَنَّهُ لا مَوْلي أَعْظَمُ مِنْك َ طَوْلا، وَ أَوْسَعُ رَحْمَةً وَ عَفْواً، فَيامَنْ هُوَ أَوْحَدُ في رَحْمَتِهِ، إِغْفِرْ لِمَنْ لَيسَ بِأَوْحَدَ في خَطيئَتِهِ،

أَللّهُمَّ إِنَّك َ أَمَرْتَنا فَعَصَينا، وَ نَهَيتَ فَمَا انْتَهَينا، وَ ذَكَّرْتَ فَتَناسَينا، وَ بَصَّرْتَ فَتَعامَينا، وَ حَذَّرْتَ فَتَعَدَّينا، وَ ما كانَ ذلِك َ جَزآءَ إِحْسانِك َ إِلَينا، وَ أَنْتَ أَعْلَمُ بِما أَعْلَنّا وَ أَخْفَينا، وَ أَخْبَرُ بِما نَأْتي وَ ما أَتَينا، فَصَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد وَ لا تُؤاخِذْنا بِما أَخْطَأْنا وَ نَسينا، وَ هَبْ لَنا حُقُوقَك َ لَدَينا، وَ أَتِمَّ إِحْسانَك َ إِلَينا، وَ أَسْبِلْ رَحْمَتَك َ عَلَينا،

أَللّهُمَّ إِنّا نَتَوَسَّلُ إِلَيكَ بِهذَا الصِّدّيقِ الاِْمامِ، وَ نَسْئَلُكَ بِالْحَقِّ الَّذي جَعَلْتَةُ لَهُ وَ

لِجَدِّهِ رَسُولِك َ وَ لاَِبَوَيهِ عَلِي وَ فاطِمَةَ، أَهْلِ بَيتِ الرَّحْمَةِ، إِدْرارَ الرِّزْقِ الَّذي بِهِ قِوامُ حَياتِنا، وَ صَلاحُ أَحْوالِ عِيالِنا، فَأَنْتَ الْكَريمُ الَّذي تُعْطي مِنْ سَِعَة، وَ تَمْنَعُ مِنْ قُدْرَة، وَ نَحْنُ نَسْئَلُك َ مِنَ الرِّزْقِ مايكُونُ صَلاحاً لِلدُّنْيا، وَ بَلاغاً لِلاْخِرَةِ،

أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد، وَ اغْفِرْلَنا وَ لِوالِدَينا، وَ لِجَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ، وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ، الاَْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاَْمْواتِ، وَ اتِنا فِي الدُّنْياحَسَنَةً وَ فِي الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ.

پس از تمام شدن قنوت، ركوع و سجود و تشهّد و سلام نماز را انجام ده، پس چون تسبيح حضرت فاطمه زهراء(س) را خواندي، دو طرف صورت را بر خاك بگذار و چهل مرتبه اين تسبيحات را بگو:

سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ للهِِ وَ لا إِلهَ إِلاَّ اللهُ وَ اللهُ أَكْبَرُ.

پس از تمام شدن تسبيحات، دعا كن و از خدا بخواه كه تو را از گناهان نگهدارد و از عذاب خود نجات دهد و ببخشد و توفيق عمل نيك كرامت فرمايد و اعمال تو را قبول نمايد.

سپس خود را به ضريح بچسبان و ببوس و بگو:

زادَ اللهُ في شَرَفِكُمْ، وَ السَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.

سپس براي خود و والدين خود و هر كس كه خواهي دعا كن.

ترجمه زيارت

سلام بر آدم يارِ مخلص خدا از بينِ آفريدگانش،

درود بر شيث ولي خدا و بهترينِ بندگانش، سلام بر ادريس كه براي خدا حجّتِ او را بپا داشت،

درود بر نوح كه دعايش قرينِ اجابت بود، سلام بر هود كه كمك و ياري خدا مَدَدِ او بود،

درود بر صالح كه خداوند تاج كرامت بر سرش نهاد، سلام بر ابراهيم كه خدا مقامِ

خُلّت و رفاقت رابه او عطا نمود،

درود بر اسماعيل كه خداوند ذبحي عظيم از بهشت را فداي او نمود، سلام بر اسحاق كه خداوند پيامبري را در نسل او قرار داد،

درود بر يعقوب كه خداوند به رحمت خود بينائي چشمش را به او بازگرداند، سلام بر يوسف كه خداوند به عظمتِ خود او را از قعر چاه رهائي بخشيد،

درود بر موسي كه خداوند به قدرتِ خود دريا را برايش شكافت، سلام بر هارون كه خداوند پيامبري خود را به وي اختصاص داد،

درود بر شعيب كه خدا او را بر اُمّتش پيروز نمود، سلام بر داوود كه خداوند از لغزش او درگذشت،

درود بر سليمان كه به خاطر شوكتش جنّ به فرمان او درآمد، سلام بر ايوب كه خداوند او را از بيماريش شفا بخشيد،

درود بر يونس كه خداوند به وعده خود برايش وفا نمود، سلام بر عُزَير كه خداوند او را پس از مرگش به حيات بازگردانيد،

درود بر زكريا كه در رنج و بَلا شكيبا بود، سلام بر يحيي كه خداوند به سبب شهادت مقام و منزلتِ او را بالا برد،

درود بر عيسي روح خدا و كلمه او،

سلام بر محمّد محبوبِ خدا و يار مخلص او،

درود بر فرمانرواي مؤمنان علي بن ابيطالب، كه برادري رسول خدا به وي اختصاص يافت،

سلام بر فاطمه زهراء دختر رسول الله،

درود بر حسن بن علي وصي و جانشين پدرش،

سلام بر حسين كه جانش را تقديم نمود،

سلام بر آن كسي كه در نهان و آشكار خدا را اطاعت نمود،

سلام بر آن كسي كه خداوند شفا را در خاكِ قبرِ او قرار داد،

سلام بر آن كسي كه (محلِّ) اجابتِ دعا در زيرِ بارگاه

اوست،

سلام بر آن كسي كه امامان از نسل اويند،

سلام بر فرزندِ خاتم پيامبران،

سلام بر فرزند سرور جانشينان،

سلام بر فرزند فاطمه زهراء،

سلام بر فرزند خديجه كبري،

سلام بر فرزند سدرة المنتهي،

سلام بر فرزند جنّة المأوي،

سلام بر فرزند زمزم و صفا،

سلام بر آن آغشته به خون،

سلام بر آنكه (حُرمَتِ) خيمه گاهش دريده شد،

سلام بر پنجمينِ اصحابِ كساء،

سلام بر غريبِ غريبان،

سلام بر شهيدِ شهيدان،

سلام بر مقتولِ دشمنان،

سلام بر ساكنِ كربلاء،

سلام بر آن كسي كه فرشتگانِ آسمان بر او گريستند،

سلام بر آن كسي كه خاندانش پاك و مطهّرند،

سلام بر پيشواي دين،

سلام بر آن جايگاههاي براهين و حُجَجِ الهي،

درود بر آن پيشوايانِ سَروَر،

سلام بر آن گريبان هاي چاك شده،

سلام بر آن لب هاي خشكيده،

سلام بر آن جان هاي مُستأصل و ناچار،

سلام بر آن ارواحِ (از كالبد) خارج شده،

سلام بر آن جسدهاي عريان و برهنه،

سلام بر آن بدن هاي لاغر و نحيف،

سلام بر آن خون هاي جاري،

سلام بر آن اعضاي قطعه قطعه شده،

سلام بر آن سرهاي بالا رفته (بر نيزه ها)،

سلام برآن بانوانِ بيرون آمده (از خيمه ها)،

سلام بر حجّتِ پروردگارِ جهانيان،

سلام بر تو (اي حسين بن علي) و بر پدرانِ پاك و طاهِرَت،

سلام بر تو و بر فرزندانِ شهيدت،

سلام بر تو و بر خاندانِ ياري دهنده ات (به دين الهي)،

سلام بر تو و بر فرشتگانِ مُلازمِ آرامگاهت،

سلام بر آن كشته مظلوم،

سلام بر برادرِ مسمومش،

سلام بر علي اكبر،

سلام بر آن شير خوارِ كوچك،

سلام بر آن بدن هاي برهنه شده،

سلام بر آن خانواده اي كه نزديك (و همراه سَروَرشان) بودند،

سلام بر آن به خاك افتادگان در بيابان ها،

سلام بر آن دور افتادگان از وطن ها،

سلام بر آن دفن شدگانِ بدون كفن،

سلام بر آن سرهاي

جدا شده از بدن،

سلام بر آن حسابگر (اعمالِ خويش براي خدا) و شكيبا،

سلام بر آن مظلومِ بي ياور،

سلام بر آن جاي گرفته در خاكِ پاك،

سلام بر صاحبِ آن بارگاهِ عالي رتبه،

سلام بر آن كسي كه ربّ جليل او را پاك و مطهّر گردانيد،

سلام بر آن كسي كه جبرئيل به او مباهات مي نمود،

سلام بر آن كسي كه ميكائيل در گهواره با او تكلّم مي نمود،

سلام بر آن كسي كه عهد و پيمانش شكسته شد،

سلام بر آن كسي كه پرده حُرمَتش دريده شد،

سلام برآن كسي كه خونش به ظلم ريخته شد،

سلام برآنكه با خونِ زخم هايش شست و شو داده شد،

سلام بر آنكه از جام هاي نيزه ها جرعه نوشيد،

سلام بر آن مظلومي كه خونش مباح گرديد،

سلام بر آنكه در ملأ عام سرش بريده شد،

سلام بر آنكه اهل قريه ها دفنش نمودند،

سلام بر آنكه شاهرَگش بريده شد،

سلام بر آن مدافعِ بي ياور،

سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده،

سلام بر آن گونه خاك آلوده،

سلام بر آن بدنِ برهنه،

سلام بر آن دندانِ چوب خورده،

سلام برآن سرِ بالاي نيزه رفته،

سلام بر آن بدن هاي برهنه و عرياني كه در بيابان ها(ي كربلاء) گُرگ هاي تجاوزگر به آن دندان مي آلودند، و درندگان خونخوار بر گِردِ آن مي گشتند،

سلام بر تو اي مولاي من و بر فرشتگاني كه بر گِردِ بارگاه تو پَر مي كِشند، و اطرافِ تُربتت اجتماع كرده اند، و در آستانِ تو طواف مي كنند، و براي زيارت تو وارد مي شوند،

سلام بر تو من به سوي تو رو آورده ام، و به رستگاري درپيشگاه تو اميد بسته ام،

سلام بر تو

سلامِ آن كسي كه به حُرمتِ تو آشناست، و در

ولايت و دوستي تو مُخلص و بي ريا است، و به سببِ محبّت و ولاي تو به خدا تقرّب جسته، و از دشمنانت بيزارست،

سلام كسي كه قلبش از مصيبت تو جريحه دار، و اشكش به هنگام ياد تو جاري است،

سلام كسي كه دردناك و غمگين و شيفته و فروتن است،

سلام كسي كه اگر با تو در كربلاء مي بود، با جانش (در برابرِ) تيزي شمشيرها از تو محافظت مي نمود، و نيمه جانش رابه خاطر تو به دست مرگ مي سپرد، و در ركاب تو جهاد ميكرد، و تو را بر عليه ستمكاران ياري داده، جان و تن و مال و فرزندش را فداي تو مي نمود، و جانش فداي جان تو، و خانواده اش سپر بلاي اهل بيت تو مي بود،

اگرچه زمانه مرا به تأخير انداخت، و مُقدَّرات الهي مرا از ياري تو بازداشت، و نبودم تا با آنان كه باتو جنگيدند بجنگم، و با كساني كه با تو اظهار دشمني كردند خصومت نمايم، (درعوض) صبح و شام بر تو مويه ميكنم، و به جاي اشك براي تو خون گريه ميكنم، از روي حسرت و تأسّف و افسوس بر مصيبت هائي كه بر تو واردشد، تا جائي كه از فرط اندوهِ مصيبت، و غم و غصّه شدّتِ حزن جان سپارم،

گواهي ميدهم كه تو نماز را به پا داشتي، و زكات دادي، و امربه معروف كردي، و از منكر و عداوت نَهي نمودي، و اطاعتِ خدا كردي و نافرماني وي ننمودي، وبه خدا و ريسمان او چنگ زدي تا وي را راضي نمودي، و از وي در خوف و خشيت بوده نظاره گر او بودي، و

او را اجابت نمودي، و سنّتهاي نيكو به وجود آوردي، و آتش هاي فتنه را خاموش نمودي، و دعوت به هدايت و استقامت كردي، و راههاي صواب و حقّ را روشن و واضح گرداندي، و درراه خدا بحقّ جهاد نمودي، و فرمانبردارِ خداوند، و پيرو جدّت محمّد بن عبدالله بودي، و شنواي كلام پدرت علي بودي، و پيشي گيرنده به(انجامِ) سفارش برادرت امام حسن بودي، و رفعت دهنده پايه شرافتِ دين، و خوار و سركوب كننده طغيان، و كوبنده سركشان، و خير خواه و نصيحت گرِ اُمّت بودي،

در هنگامي كه در شدائدِ مرگ دست و پا ميزدي، و مبارزه كننده با فاسقان بودي، و قيام كننده با حُجَج و براهين الهي، و ترحُّم كننده بر اسلام و مسلمين بودي، ياري گرِ حق بودي، در هنگام بلاء شكيبا و صابر، حافظ و مراقب دين، و مدافع حريم آئين بودي، (طريقِ) هدايت را حفظ نموده ياري مي نمودي، عدل و داد را گسترش داده و وسعت مي بخشيدي، دين و آئينِ الهي را ياري نموده آشكار مي نمودي، ياوه گويان را (از ادامه راه) بازداشته جلوگيري ميكردي،

حقّ ضعيف را از قوي باز مي ستاندي، در قضاوت و داوري بين ضعيف و قوي برابر حُكم مي نمودي، تو بهار سر سبز يتيمان بودي، نگاهبان و حافظ مردم بودي، مايه عزّت و سرافرازي اسلام، معدنِ احكام الهي، هم پيمان نيكي و احسان بودي، پوينده طريقه جدّ و پدرت و در سفارشات و وصايا همسانِ برادرت بودي، وفادار به پيمانها، داراي سجاياي پسنديده، و با جود و كَرَمِ آشكار بودي، شب زنده دار (به عبادت) در دلِ شبهاي تاريك، معتدل

و ميانه رو در روشها، با سجايا و اخلاقِ كريمانه، داراي سوابقِ با عظمت و ارزشمند، داراي نَسَبِ شريف، و حَسَبِ والا، با درجات و رتبه هاي رفيع و عالي، مناقب و فضائلِ بسيار، سِرِشتها و طبيعت هاي مورد ستايش، و با عطايا و مواهبِ بزرگ بودي، حليم و صبور، هدايت شده، بازگشت كننده به سوي خدا، با جود و سخاوت دانا توانا و قاطع، پيشواي شهيد، بسيار نالان و گريان در پيشگاه خداوند، محبوب و با هيبت بودي، تو براي پيامبر كه

درود خدا بر او و آل او باد فرزند، و براي قرآن پشتوانه نجات دهنده، و براي امّتِ اسلام بازوي توانا، و در طاعتِ حقّ كوشا بودي، تو حافظِ عهد و پيمانِ الهي، دوري كننده از طُرُقِ فاسقان بودي، و تو آنچه در توان داشتي (براي اِعلاءِ كلمه حقّ) بذل نمودي،

داراي ركوع و سجود طولاني بودي، تو مانند كسي كه از دنيا رخت برخواهد بست از آن روگردان بودي، و مانند كساني كه از دنيا در وحشت و هراس بسر ميبرند به آن نگاه ميكردي، آرزوهايت از (تعلّق به) دنيا بازداشته شده، و همّت و كوششت از زيور دنيا رو گردانده بود، ديدگانت از بهجت و سرور دنيا بربسته، و اشتياق و مِيلَت به آخرت شهره آفاق است، تا آنكه جور و ستم دستِ تعدّي دراز نمود، و ظلم و سركشي نقاب از چهره بركشيد، و ضلالت و گمراهي پيروان خويش را فرا خواند، با آنكه تو در حَرَمِ جدّت متوطّن بودي، و از ستمكاران فاصله گرفته بودي، و مُلازمِ منزل و محرابِ عبادت بوده، و از لذّتها و شهوات دنيوي كناره گير بودي،

و برحسب طاقت و تَوانَت مُنكَر را با قلب و زبانت انكار مي نمودي، پس از آن علم و دانشت اقتضاي انكارِ آشكار نمود، و بر تو لازم گشت لازم نمود با بدكاران روياروي جهاد كني، بنا بر اين در ميان فرزندان و خانواده ات، و پيروان و دوستانت روانه شدي، و حقّ و برهان را آشكار نمودي، و با حكمت و پند و اندرزِ نيكو (مردم را) به سوي خدا فرا خواندي، و به بر پا داري حدودِ الهي، و طاعتِ معبود امر نمودي، و از پليدي ها و سركشي نهي فرمودي، ولي آنها به ستم و دشمني روياروي تو قرار گرفتند، پس تو نيز با آنان به جهاد برخاستي پس از آنكه(حقّ را)به آنان گوشزد نمودي آنها رابه عذابِ الهي تهديد نمودي، و حجّت را بر آنها مؤكّد فرمودي، ولي عهد و پيمان و بيعت تو را شكستند، و پروردگار تو جدّت را بخشم آوردند و با تو ستيز آغازيدند، پس توبه جهت زدوخورد و پيكار استوار شدي، و لشكريان فاجر را خورد و آسيا نمودي، و در گَرد و غُبار ِنبرد فرو رفتي، و چنان با ذوالفقار جنگيدي، كه گويا علي مرتضي هستي، پس چون تو را با قلبي مطمئن، بدون ترس و هراس يافتند، شرورِ مكر و حيله شان را بر تو بر افراشتند و از درِ نيرنگ و فساد با تو قتال نمودند، و آن ملعون لشكريانش را فرمان داد، تا تو را از آب و استفاده آن منع نمودند، و با تو قتال نمودند، و به جنگ و مبارزه با تو شتافتند، و تيرها و خدنگها بسوي تو پرتاب

نمودند، و براي استيصال و ناچار نمودن تو دست دراز كردند، و حُرمتي براي تو مراعات نكردند، و از هيچ گناهي در مورد تو خودداري ننمودند، چه در كشتن آنها دوستانت را، و چه در غارت اثاثيه خيمه هايت،

(باري) تو در گَرد و غُبارهاي جنگ پيش تاختي، و آزار و اذيت هاي فراواني تحمّل نمودي، آن چنانكه فرشتگانِ آسمانها از صبر و شكيبائي توبه شگفت آمدند، پس دشمنان از همه طرف به تو هجوم آوردند، و تو را به سبب زخم ها و جراحتها ناتوان نمودند، و راه خلاص و رفتن بر تو بستند، تا آنكه هيچ ياوري برايت نماند، ولي تو حسابگر(عمل خويش براي خدا)و صبور بودي، از زنان و فرزندانت دفاع و حمايت مي نمودي، تا آنكه تو را از اسبِ سواري ات سرنگون نمودند، پس بابدن مجروح برزمين سقوط كردي، در حالي كه اسبها تو را با سُم هاي خويش كوبيدند، و سركشان با شمشيرهاي تيزِشان بر فرازت شدند، پيشاني تو به عرقِ مرگ مرطوب شد، و دستانِ چپ و راستت به باز و بسته شدن در حركت بود، پس گوشه نظري به جانب خِيام و حَرَمَت گرداندي، در حالي كه از زنان و فرزندانت(رو گردانده)به خويش مشغول بودي، اسبِ سواري ات با حال نفرت شتافت، شيهه كشان و گريان، به جانب خيمه ها رو نمود، پس چون بانوانِ حَرَم اسبِ تيز پاي تو را خوار و زبون بديدند، و زينِ تو را بر او واژگونه يافتند، از پسِ پرده ها(ي خيمه) خارج شدند، در حالي كه گيسوان برگونه ها پراكنده نمودند، بر صورت ها طپانچه مي زدند و نقاب از چهره ها

افكنده بودند، و به صداي بلند شيون ميزدند، واز اوجِ عزّت به حضيض ذلّت درافتاده بودند، وبه سوي قتلگاه تو مي شتافتند،

در همان حال شِمر ملعون بر سينه مباركت نشسته، و شمشير خويش را بر گلويت سيراب مينمود، با دستي مَحاسنِ شريفت را در مُشت مي فِشرد، (وبا دست ديگر)با تيغِ آخته اش سر از بدنت جدا مي كرد، تمامِ اعضا و حواسّت از حركت ايستاد، نَفَسهاي مباركت در سينه پنهان شد، و سرِ مقدّست بر نيزه بالا رفت، اهل و عيالت چون بردِگان به اسيري رفتند، و در غُل و زنجير آهنين بر فراز جهازِ شتران در بند شدند، گرماي (آفتابِ) نيمروز چهره هاشان مي سوزاند، در صحراها و بيابانها كشيده ميشدند، دستانشان به گَردَنها زنجير شده، در ميان بازارها گردانده ميشدند، اي واي براين سركشان گناهكار!، چه اينكه با كُشتنِ تو اسلام را كُشتند، و نماز و روزه(خدا)را بدون ياوررها نمودند، و سُنّتها و احكام(دين) را از بين برده شكستند، و پايه هاي ايمان را منهدم نمودند، و آياتِ قرآن را تحريف كرده، در (وادي)جنايت و عداوت پيش تاختند،

به راستي رسول خدا «كه

درود خدا بر او و آل او باد» (با شهادتِ تو) تنها ماند!(يا مظلوم واقع شد)، و كتاب خداوندِ عزّوجلّ مَتروك گرديد، و آنگاه كه تو مقهور و مغلوب گشتي، حقّ و حقيقت موردِ خيانت واقع شد، و به فقدانِ تو تكبيرِ خدا و كلمه توحيد، حرام و حلالِ دين، و تنزيل و تأويلِ قرآن جملگي از بين رفت، و پس از تو تغيير و تبديلِ (احكام)، كفرو اِلحاد و بي سرپرستي دين، هوي و هوس ها و گمراهي ها، فتنه ها

و باطلها جملگي (بر صفحه روزگار) ظاهر شد، پس پيكِ مرگ نزدِ قبر جدّت رسول خدا «كه رحمتِ بي پايانِ خداوندي بر او و آلِ او باد» ايستاد، و با اشكِ ريزان خبرِ مرگِ تو را به وي داد، و اينگونه گفت كه:

اي رسول خدا!

دخترزاده جوانمردت شهيد شد، خاندان و حَريمَت مُباح گرديد، پس از تو فرزندانت به اسيري رفتند، و وقايع ناگواري به عترت و خانواده ات وارد شد، پس(از شنيدنِ اين خبر) رسول خدا مضطرب و پريشان گرديد، و قلبِ هراسناكَش بگريست، و فرشتگان و انبياء (به خاطر مصيبتِ تو) او را تسليت و تعزيت گفتند، و مادرت زهراء (از اندوهِ مصيبتِ تو) دردناك شد، و دسته هاي ملائكه مقرّبين در آمد و شد بودند، پدرت اميرمؤمنان را تعزيت ميگفتند، مجالسِ ماتم و سوگواري براي تو در اعلا عليين برپا شد، و حورالعين به جهت تو به سر و صورت زدند، (در عزاي تو) آسمان و ساكنانش، بهشت ها و نگهبانانش، كوه ها و كوهپايه ها، دريا ها و ماهيانش، شهر مكّه و پايه هايش، فردوس ها و جوانانش، خانه كعبه و مقام ابراهيم، و مشعرالحرام، و حلّ و حَرَم جملگي گريستند، بار خدايا!

به حُرمتِ اين مكانِ رفيع، بر محمّد و آلِ او رحمت فرست، و مرا در زمره آنان محشور فرما، و به شفاعت و وساطتِ آنها مرا داخلِ بهشت گردان، بار خدايا!

من به تو توسّل مي جويم اي سريعترينِ حسابگران، و اِي بخشنده ترينِ كَريمان، و اِي فرمانرواي حاكمان، به (حقِّ) محمّد آخرينِ پيامبران، و فرستاده تو به سوي تمامِ جهان ها، و به (حقِّ) برادرش و پسرعمويش آن بلند پيشاني ميان

پُر، آن دانشمندِ عالي مرتبه، يعني علي فرمانرواي مؤمنان، و به (حقِّ) فاطمه سروَرِ بانوانِ جهانيان، و به (حقِّ) حسنِ مجتبي كه پاك و مبرّا و پناهگاه مُتّقين است، و به (حقِّ) أبي عبدالله الحسين گراميترينِ شهداء، و به (حقِّ) فرزندانِ مقتولش، و خانواده مظلومش، و به (حقّ) علي بن الحسين زيورِ عابدان، و به محمّد بن علي قبله توبه كنندگان، و جعفر بن محمّد راستگوترينِ صادقان، و موسي بن جعفر آشكار كننده دلائل و براهين، و علي بن موسي ياورِ دين، و محمّد بن علي اُسوه و الگوي هدايت شوندگان، و علي بن محمّد زاهدترينِ پارسايان، و حسن بن علي وارثِ جانشينان، و حُجّتِ خدا بر تمامِ آفريدگان، اينكه درود فرستي بر محمّد و آلِ او، آن راستگويانِ نيكوكار، همان آلِ طه و يس، و اينكه مرا در قيامت از كساني قرار دهي كه (از عذابِ تو) ايمن و با آرامشِ خاطر و رستگار و مسرور و بشارت يافته اند، بارخدايا!

(نامِ) مرا در زُمره مسلمين نگاشته، و مرا به صالحين ملحق فرما، و نامِ مرا بر زبان اُمّتهاي آتيه نيكو قرار ده، و مرا بر عليه ظالمين ياري ده، و از مكرِ حسودان حفظ فرما، و (نيز) حيله حيله گران را از من برگردان، و دست ستمكاران را از من (دور) نگهدار، و بينِ من و آن سرورانِ با ميمنت در اعلا عليين جمع بفرما، همراه با كساني كه برآنها اِنعام فرمودي يعني پيامبران، و راستگويانِ در عمل و گفتار و شهداء و نيكويان، به رحمتت اي مهربانترينِ مهربانان، بارخدايا!

تو را سوگند مي دهم به حقّ پيامبرِ معصومت، و به حقّ حُكمِ حتمي و قطعي

ات، و به حقّ نهي پنهاني ات، و بحقّ اين آرامگاهي كه (مردم از هر طرف به جهت زيارت) بر او گِرد مي آيند، و اين امامِ معصومِ مقتولِ مظلوم در جانبِ آن تكيه زده، اينكه غم و غصّه ها را از من برطرف فرمائي، و شُرورِ قضا و قَدَرِ حتمي را از من برگرداني، و مرا از آتش(عذابت) كه داراي بادهاي سوزان است پناه دهي (و نگاهداري)، بارخدايا!

مرا با نعمت خود بپوشان (يا بزرگ گردان)، و به عطاياي خود راضي و خوشحال فرما، و به جود و كَرَمَت مرا بپوشان، و از مكر و انتقام خود دورَم ساز، بارخدايا مرا از لغزش و خطا حفظ فرما، و در گفتار و كردار به راه صحيح هدايتم فرما، و در مدّت زندگي ام وسعت ده، و مرا از دردها و بيماريها عافيت بخش، و مرا به موالي و سرورانم برسان و به فضل(و كَرَمِ) خويش مرا به بالاترينِ آرزوها نائل فرما، بارخدايا برمحمّد و آلِ او رحمت فرست و توبه مرا قبول فرما، و بر اشكِ چشمم ترحّم نما، و لغزش مرا چشم پوشي فرما، و حُزن و اندوه مرا زائل كن، و گناهم را بر من ببخشاي، و خاندان و نسلِ مرا برايم اصلاح فرما، بارخدايا در اين مشهدِ والامقام و در اين محلّ گرامي، برايم وا مَگُذار گناهي را مگر آنكه ببخشي، و نه عيبي را مگر آنكه مستور نمائي، و نه غم و غصّه اي را مگر بر طرف فرمائي، و نه رزقي را مگر گستјԠدهي، و نه قدر و منزلتي را مگر باقي بداري، و نه فسادي را مگر اصلاح فرمائي، و نه

آرزوئي را مگر نائل كني، و نه دعائي را مگر اجابت فرمائي، و نه تنگنائي را مگر بگشائي، و نه امور مُتشتّتي را مگر جمع و برقرار نمائي، و نه امري را مگر تمام فرمائي، و نه مالي را مگر فراواني بخشي، و نه خُلق و صفتي را مگر نيكو گرداني، و نه انفاقي را مگر جايگزين فرمائي، و نه حالي را مگر آباد فرمائي، و نه حسودي را مگر ذليل نمائي، و نه دشمني را مگر هلاك گرداني، و نه شرّي را مگر منع فرمائي، و نه بيماريي را مگر شفا بخشي، و نه(امرِ)دوري را مگر نزديك فرمائي(و در دسترسم قراردهي)، و نه تفرّق و اختلالي را مگر جمع (و اصلاح)نمائي، و نه خواهشي خواسته اي را مگر عطا فرمائي، بارخدايا!

من از تو درخواست ميكنم خيرِ دنيا و ثوابِ آخرت را، بارخدايا!

مرا به سبب حلالت از حرام مستغني كن، و به فضل و احسانت از جميع خلق بي نياز فرما، بارخدايا!

از تو درخواست مي كنم دانشي مفيد، قلبي خاشع، يقيني سلامت بخش، عملي صالح و پاك، صبري زيبا، و اجري عظيم را، بارالها!

شكر نعمتت بر من را روزيم كن، و احسان و كَرَمَت بر من زياد فرما، و گفته مرا در ميان مردم شنوده نما، و عمل مرا به نزد خويش بالا بَر، و سنّت باقيمانده مرا در امورِ خير مورد پيروي قرار ده، و دشمنم را خوار و ذليل گردان، بارخدايا!

بر محمّد و آلِ او كه نيكانند، در تمامي لحظات شبانه روز رحمت فرست، و مرا از شرّ بَدان محفوظ بدار، و از (كثافاتِ) گناهان و سنگيني وِزر و وَبال پاك و مبرّا

گردان، و از آتش (عذابت) پناهم ده، و در سراي جاويد وارد فرما، و (گناهانِ) مرا و تمامي خواهران و برادران مؤمنِ مرا ببخشاي، به رحمتت اي مهربانترين مهربانان.

ترجمه دعائي كه در قنوت نماز خوانده مي شود:

هيچ معبودي جز خداوندِ شكيبا و كريم نيست، هيچ خدائي جز خداوندِ بزرگوار و عظيم نيست، هيچ معبودي نيست جز خداوندي كه پروردگارِ آسمانها و زمينهاي هفتگانه و موجوداتي كه در آنها و ميان آنهاست مي باشد، (به اين توحيد معتقدم) برخلاف دشمنانِ حقّ، و به جهت تكذيب كساني كه به خداوند شرك ورزيدند، و(به اين توحيد معتقدم) به خاطر اعتراف نمودن به ربوبيت او، و خضوع و خشوع در مقابل عزّت و شرافت وي، (اوست خدائي كه) اوّل است بدون اوّل، و آخر است تا بي نهايت، به قدرتش بر تمام اشياء غلبه نموده، و به دانش و لطف و مرحمتش در هرچيز نفوذ كرده، عقول بشري بر حقيقتِ بزرگي او مطّلع نخواهدشد، و اوهام و خيالات كنهِ ذات اورا درك نمي كند، و معاني كيفيتِ اورا هيچ ذهني تصوّر نمي تواند كرد، (اوست) مطّلع و آگاه بر باطنِ اشخاص، و آشنا به تمام امورِ پنهان، خيانت چشمها و پنهاني دلها را خبر دارد، بارخدايا!

تو را گواه ميگيرم كه رسولت «صلَّي الله عليه و آله» را تصديق مي كنم و به او ايمان دارم، و آگاه به قدر و منزلتِ اويم، و به راستي شهادت ميدهم كه اوست پيامبري كه حكمت به فضيلت و برتري او سخن راند، و تمامي پيامبران(گذشته) بشارتِ(آمدنِ) اورا دادند، و (مردم را) به گرويدنِ به دين او دعوت نمودند، و بر تصديقِ او

برانگيختند، چنانچه خودت در قرآن مي فرمائي:

«(او پيامبري است) كه نام وي را در تورات و انجيلِ خودشان نگاشته مي يابند، او آنها را به نيكوئي امر مي كند و از زشتي نهي مي فرمايد، نعمتهاي پاك و طيب را برايشان حلال و خبائث و پليديها را بر آنها حرام و ممنوع ميگرداند، و سنگيني و مشقّت هائي كه در اديان سابق چون زنجير برگردن آنها بود همه را برميدارد»، پس درود فرست بر محمّد فرستاده ات به سوي جنّ و انس، و سَروَرِ پيامبرانِ برگزيده، و بر برادرش و پسرعمويش، آناني كه هيچگاه به قدرِ چشم برهم زدني به تو شرك نورزيدند، و بر فاطمه زهراء سَروَرِ تمامي زنان جهانيان، و بر دو آقاي جوانان اهل بهشت يعني حسن و حسين، درودي جاويدان و هميشگي، بعدد قطرات بارانها، و همگونِ كوهها و تپه ها، تا آن زمان كه درخت «سلام» برگ ميدهد، و روشني و تاريكي شبانه روز در رفت و آمدند، و بر خاندانِ طاهرِ حسين، آن پيشوايان هدايت يافته، آنها كه از حريم دين و آئين دفاع نمودند، يعني علي و محمد و جعفر و موسي و علي و محمد و علي و حسن و حضرت حجّت، آنكه عدل و داد را برپا ميدارد و فرزندِ دخترزاده پيامبر است، بارخدايا!

از تو درخواست ميكنم به حقِّ اين امامِ بزرگوار، گشايشي نزديك را، و صبري نيكو را، و پيروزي اي توأم با عزّت را، و بي نيازي از خلايق را، و دوام و استمرار در طريقِ هدايت را، و توفيق را بر آنچه تو دوست داري و رضايت تو در آنست، و روزي اي

را كه وسيع و حلال و پاك، و گوارا و ريزان و خوشگوار، فراوان و برتر و پي درپي باشد، بدون هيچ زحمت و مشقّتي، و خالي از هرگونه منّتي از اَحَدي، و (نيز درخواست ميكنم) تندرستي از هر بلاء و ناخوشي و بيماري را، و شكرگزاري بر هر عافيت و نعمتي را، و هنگامي كه مرگ ما فرا رسيد بر نيكوترين حالِ طاعت ما را قبض روح فرمائي، و در حالتي كه نگاهبانِ دستورات تو باشيم، تا آنكه ما را به بهشت هاي پُر نعمت برساني، به رحمتت اي مهربانترينِ مهربانان، بارخدايا!

بر محمّد و آل او رحمت فرست، و مرا از دنيا در وحشت و هراس قرار ده و به آخرت انيس فرما،

چراكه فقط خوف تو از دنيا وحشت زا است، و فقط اميد و دلبندي به تو به آخرت انس بخش است، بارالها!

حجّت و دليل با توست نه بر عليه تو، و شكايت و گلايه بايد به سوي تو باشد نه از تو، پس بر محمّد و آل او درود فرست و مرا بر عليه نفس ستمكار و سركش خويش، و بر شهوت غالبِ خودم ياري فرما، و پايان كارم را با عافيت قرار ده، بارخدايا!

اين كم حيائي من است كه (از طرفي) درِ خانه تو استغفار ميكنم و (از طرف ديگر) بر مناهي تو پافشاري مي ورزم، چنانچه اگر استغفار نكنم با اينكه وسعت حلمِ تو را آگاهم، اين تباه نمودنِ حقِّ اميدواري است، بارالها!

(كثرت) گناهانم مرا از اميدواري به تو مأيوس ميكند، و آگاهيم به وسعتِ رحمتِ تو مرا از ترس و هراسِ از تو بازميدارد، پس بر محمّد و آلش

رحمت فرما، و اميد و دلبندي مرا به خودت پابرجا نما، و ترس و وحشتِ مرا از خودت تكذيب فرما، و براي من آن چنان باش كه به تو حُسنِ ظنّ دارم، اي بخشنده ترينِ كريمان، بارخدايا!

برمحمّد و آل او درود فرست و مرا به حفظ (از گناه) مؤيد فرما، و زبانم را به حكمت گويا فرما، و مرا از كساني قرار ده كه بر تباهي هاي گذشته خويش نادِم و پشيمانند، و بهره خويش را اكنون ناقص و ضايع نكنند، و اهتمام بر روزي فرداي خود ننمايند، بارالها!

غني آن كسي است كه به سبب تو بي نيازي جويد و به سوي تو محتاج باشد، و فقير و درمانده كسي است كه از تو (روگردان شده) به جانب مخلوقت بي نيازي طلبد، پس رحمت نما بر محمّد و آل او، و مرا از خَلقِ خودت به سبب خودت بي نياز فرما، و مرا چنان قرار ده كه هيچگاه دستي جز به سوي تو دراز نكنم، بارالها!

بدبخت كسي است كه با اينكه توبه و بازگشت فرا راهِ او و رحمت تو پشتيبانِ اوست نااميد شود، اگرچه عملِ من ضعيف و سُست است لكن اميدِ رحمتِ تو در من قوي است، پس ضعف عملِ مرا در قبال قوّت اميدم، بر من ببخشاي، بارخدايا!

اگر تو چنان داني كه در ميان بندگانت از من سنگدل تر و پر گناه تر نيست، (درعوض) من هم به يقين ميدانم كه هيچ مولا و سرپرستي فضل و عطايش از تو بيشتر نيست، و رحمت و عفوش از تو وسيع تر نيست، پس اي كسي كه در رحمت و مهرباني يگانه اي، ببخشاي

كسي را كه در جُرم و گناهش تنها و يگانه نيست، بارخدايا!

تو ما را امر فرمودي و ما سرپيچي نموديم، و ما را باز داشتي ولي ما دست بر نداشتيم، ما را يادآوري فرمودي ولي ما خود را به فراموشي زديم، ما را بينا فرمودي و ما خودرا به كوري زديم، تو ما را تهديد نمودي ولي ما از حدّ گذرانديم، (آري!) اين در مقابل احسان تو بر ما پاداش نيكوئي نبود، ليك تو به آنچه ما آشكار و پنهان نموديم داناتري، و به اعمالي كه بجا آورده و مي آوريم آگاه تري، پس رحمت فرما بر محمّد و آلش و ما را بر خطاها و فراموشي هامان مؤاخذه نفرما، و حقوق تو را (كه ضايع نموديم) بر ما ببخشا، و احسان و كَرَم خويش بر ما تمام فرما، و پرده رحمتت بر ما افكن، بارخدايا!

ما به تو توسّل مي جوئيم به سبب اين امام راستگو، و از تو درخواست ميكنيم به آن حقّ و حُرمَتي كه براي او و جدِّ او رسول خودت و براي پدر و مادر او علي و فاطمه كه اهل بيتِ رحمتند قراردادي، اينكه روزي خودت را كه قوام زندگي ما به آن وابسته است، و نظام احوال عيال ما در گرو آنست، بر ما پياپي فرو ريزي، چرا كه توئي آن كريمي كه از خزانه وسيعت عطا ميكني، و با قدرت و توانِ خويش (آنكه را بخواهي) محروم ميكني، و ما از تو رزقي را خواهانيم كه براي دنياي ما موجب صلاح، و براي آخرت ما رسا و مايه كفاف باشد، بارخدايا!

برمحمّد و آلش رحمت فرست، و ببخشاي ما

و والدين ما را، و جميع مؤمنين و مؤمنات را، و تمام مسلمين و مسلمات را، چه آنان كه در قيد حيات اند و چه آنها كه درگذشته اند، و در دنيا و آخرت به ما حسنه عطا فرما و ما را از عذاب آتش (دوزخ) حفظ فرما. ترجمه تسبيحات:

خداوند را تسبيح و تمجيد مي نمايم، و تمامي ستايشها براي خدا است، و هيچ معبودي جزالله نيست، وخداوند از همه موجودات بزرگ تراست (از آنكه توصيف شود). ترجمه جمله اي كه بعد از نماز گفته مي شود:

خداوند در عزّت و شرفِ شما (اهل بيت) بيفزايد، و درود و رحمت و بركاتِ خداوند بر شما باد.

كتابشناسي

كتابهاي عربي و فارسي

1 مأساة احدي و ستين و ثورة الخالدين (في حياة الامام الحسين عليه السلام و استشهاده و أصحابه). لعبد الحسين نور الدين.

بيروت: دار الفردوس ط 19861م 284ص 24سم.

2 مأساة الحسين بين السائل و المجيب.

للشيخ عبدالوهاب الكاشي.

بيروت: دارالزهراء.

قم: منشورات الرضي ط 2 1363ش 190ص.

3 ماهيت نهضت امام حسين عليه السلام (بالفارسية).

للشهيد الشيخ مرتضي المطهري.

قم: جماعة المدرسين في الحوزة 32ص 17م.

4 مبعوث الحسين عليه السلام.

دراسة تحليلة لاول مراحل ثورة الامام الحسين عليه السلام في الكوفة بقيادة مسلم بن عقيل عليه السلام.

لمحمد علي عابدين.

قم: جماعة المدرسين في الحوزه العلمية 1366ش 1987 256ص 24سم.

5 المتخلفون عن الثورة.

للشيخ محمد مهدي الاصفي.

رسالة الحسين س 1 ع 2 6 متن كهن أدبي تاريخي قيام مختار (مختار نامه). (بالفارسية).

اعداد: محمد چنگيزي. طهران: مركز نشر فرهنگي رجاء 1368ش 25+ 490ص.

7 مثير الاءحزان. (مقتل). لابن نما الحلي. الشيخ نجم الدين جعفر بن نجيب الدين محمد بن جعفر بن أبي البقاء هبة الله ابن نما الحلي ت 645ه.

طبع في: طهران: 1318ه 335+ 93ص

حجرية

(مع: قرة العين لاخذ ثار الحسين). بمبي: 1326ه 7987ص 56ص 21م حجرية

(مع: مقتل أبي مخنف و اللهوف). النجف الاشرف: دار الكتب التجارية 1369ه 134ص 21سم (تقديم: الشيخ عبدالمولي الطريحي). قم: مدرسة الامام المهدي (تحقيق:

مدرسة الامام المهدي).

كما طبع الكتاب في ايران منضما للمجلد العاشر من بحار الانوار.

انظر:

ايضاح المكنون 4282 الذريعة 34919 2222 فهرس مشار العربي 784 معجم المطبوعات النجفية 299 300

8 المجالس الحسينة.

للشيخ محمد جواد مغنية.

بيروت: دار التيار الجديد.

9 المجالس السنية في مناقب و مصائب العترة النبوية.

للسيد محسن الامين الحسيني العاملي ت 1371ه.

بيروت: 1963م.

النجف الاشرف: دار النعمان ط 3 24سم.

النجف الاشرف: المكتبة الحيدرية 1385ه.

بيروت: دار التعارف ط 5 1394ه 764ص 14* 21سم.

قم: مكتبة الرضي.

و قد ترجمه الي الفارسية أبو القاسم الموسوي الاصفهاني.

أنظر: الذريعة 36119 معارف الرجال 1862 شعراء الغري 2607

10 مجموعة الخطب: للحسين بن علي عليه السلام.

تقديم: السيد جواد شبر.

النجف الاشرف: مطبعة الغري الحديثة 1384ه 32ص.

11 محاضرات في الثورة الحسينية.

للسيد محمود الهاشمي.

قم المقدسة: مكتب السيد محمود الهاشمي 1983 110ص 21سم (سلسلة من هدي الاسلام 2.

12 محاضرات في المجالس الحسينية.

لعبد الوهاب الكاشي.

بيروت: دار الزهراء ط 1 1975م 164ص 24سم.

قم: منشورات الرضي 1405ه 164ص 24م.

13 مختار ثقفي آينهء عصر اموي. (فارسي).

للدكتور علي حسن الخر بوطلي.

ترجمة: ابوالفضل بن مير سيد علي نقي طباطبائي.

طهران: انتشارات پديده 1345ش 303ص 17سم.

أنظر: فهرس مشار 4634

14 المختار الثقفي.

مرآة العصر الاموي.

للدكتور علي حسين الخر بوطلي.

القاهرة: مكتبة مصر 1976م (أعلام العرب).

15 المختار من مقتل بحارالانوار.

عرض وثائقي موجز لاحداث ثورة الحسين عليه السلام.

اعداد: مجمع الفكر الاسلامي.

قم: دارالكتاب الاسلامي 1369ش = 1990م 174ص.

16 مردمان فوق انسان سيد الشهداء عليه السلام (بالفارسية).

لعلي اكبر قريشي.

قم: دار التبليغ الاسلامي 1358ش 304ص.

17 مسلم بن عقيل و اسرار پايتخت طوفاني كوفه. (فارسي).

لميرزا خليل

بن ابي طالب الصيمري السكمره اي.

طهران: 1328ش 54+ 712ص 21سم.

طهران: اسلامية 1352ش.

طهران: 1367ش 712.

أنظر الذريعة 2421 فهرس مشار 4751

18 مشهد الحسين و بيوتات كربلاء.

لمجيد الهر (1910م).

كربلاء: 1962م 1964م 4ج.

19 مصباح الحرمين در اسرار حج و شهادت امام حسين عليه السلام <فارسي >.

للاخوند عبدالجبار بن زين العابدين پيشنماز زاده اسكوئي.

تفليس: 1323ه 459ص.

تفليس: 1322ه 478.

تبريز: 459ص حجرية.

تبريز: 1329ه حجرية.

20 مع بطلة كربلاء.

للشيخ محمد جواد مغنية.

بيروت: دار الجواد ط 4 1984م.

21 مع الحسين في نهضته.

للشيخ أسد حيدر.

بيروت: دار التعارف للمطبوعات ط 3 1399ه 336ص.

22 معجزه تاريخ.

(حول شهادة الامام الحسين عليه السلام بالفارسية).

لخليل الكمره اي.

ايران: ج 5 400ص 24سم.

طهران: اسلامية 1354ش 1976م ج 6 480ص.

23 معجم ما كتب عن الامام الحسين عليه السلام.

(و هو القسم الخامس من معجم ما كتب عن الرسول و أهل البيت).

لعبد الجبال الرفاعي القحطاني.

(و هو هذا الكتاب).

24 معرفت الحسين عليه السلام (فارسي).

لحسين جلالي شاهرودي.

مشهد: 1366ش 1987م 328ص 21سم.

25 معصوم پنجم: حسين بن علي عليه السلام (فارسي).

لجواد فاضل.

طهران: علي اكبر علمي 1337ش 421ص 21سم.

أنظر: فهرس مشار 4825

26 مفتاح البكاء.

(فارسي ترجمة مقتل ابي مخنف).

لمحمد طاهر بن محمد باقر الموسوي الدزفولي.

طبع في: ايران: 1322ه 240ص حجرية.

أنظر: الذريعة 32121 خطي فارسي لمنزوي 4548

27 مقالاتي دربارهء حضرت امام حسين عليه السلام (فارسي).

قم: انتشارات شفق 1357ش 180ص.

28 مقتل الحسين عليه السلام.(بالفارسية)لابي مخنف.

ترجمة محمد باقر و محمد صادق أنصاري.

قم: دار الكتاب 1364ش 320ص 24سم.

29 مقتل الحسين.

للشيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء.

النجف الاشرف: المطبعة الحيدرية ط 1 1384ه 128ص (تقديم: محمد شريف آل كاشف الغطاء).

30 مقتل الحسين.

لضياء الدين ابي المؤيد الموفق بن أحمد الحنفي المكي الخوارزمي المعروف بالخطيب الخوارزمي و اخطب خوارزم ت 1370ه.

31 مقتل الحسين عليه السلام أو حديث كربلاء.

للسيد عبدالرزاق الموسوي

المقرم.

النجف الاشرف: المطبعة الحيدرية 1367ه 268ص 21سم.

النجف الاشرف: ط 2 1376 ط 3 1383ه 488ص.

بيروت: دار الكتاب الاسلامي ط 5 1399ه 1979م 408ص.

طهران: مؤسسة البعثة 13661987م 412 24سم.

أنظر: الذريعة 2522 31 و في ج 25ص 135ذكره بعنوان: وقعة الحسين يوم عاشوراء.

32 مقتل الحسين أو واقعة الطف.

للسيد محمد تقي بحر العلوم (1318 1393ه).

تقديم و تعليق: السيد حسين بن محمد تقي بحر العلوم.

النجف الاءشف: مكتبة العلمين 1398ه.

بيروت: دار الزهراء 1985م 1986 بيروت: دارالتعارف.

33 مكين الاساس في احوال ابي الفضل العباس.

(فارسي في حياة أبي الفضل العباس و هذه الرسالة هي الجزء الثالث من كتاب المؤلف: كبريت أحمر).

للشيخ محمد باقر بن محمد حسن البيرجندي القائني ت 1352ه.

نسخة في: المرعشي بقم مجموعة 3417من 1پ 11پ.

طبع في ايران.

انظر: فهرست المرعشي 2029 الذريعة 18222

34 ملامح من ثورة الحسين.

للشيخ محمد مهدي شمس الدين.

الاضواء (النجف الاشرف) س 1 ع 2(13801ه) ص 39 42

35 ملحق الدر النضيد في مراثي الحسين الشهيد عليه السلام للسيد محسن الاميني العاملي.

صيدا: 1346ه 76ص 21سم (مع: الدر النضيد للمؤلف).

أنظر: الذريعة 19822

36 الملحمة الحسينية.

للشهيد الشيخ مرتضي المطهري.

بيروت: الدار الاسلامية 1410ه 1990م 3ج.

قم: المركز العالمي للدراسات الاسلامية 1411ه = 1990م 3ج 281+ 265+ 382ص 24سم.

37 من أجل عاشوراء اسلامية.

للسيد محمد حسين فضل الله.

في: آفاق اسلامية و مواضيع اخري 155 167 بيروت: دار الزاهراء ط 1 1400ه 1980م (اخترنا لك 4.

38 من وحي الثورة الحسينية.

لهاشم معروف الحسني.

بيروت: دار القلم 200ص 24سم.

39 منهاج الدموع.

لعلي قرني گلپايگاني.

قم: دارالفكر ط 3 1369ش 472.

40 المواسم و المراسم في الاسلام.

للسيد جعفر مرتضي العاملي.

طهران: منظمة الاعلام الاسلامي.

41 المواكب الحسينية.

للشيخ عبدالله المامقاني.

النجف الاشرف: مطبعة المرتضوية 1345ه 17ص حجرية.

42 المواكب الحسينية.

للشيخ محمد حسين كاشف الغطاء.

النجف الاشرف: 1335 ه (مع مجموعة).

النجف الاشرف:

1345ه 28ص 21سم.

أنظر: الذريعة 23223

43 موجباتي كه امام حسين را وادار به قيام كرد. (فارسي).

لمحمد ابراهيم آيتي و مرتضي مطهري.

طهران: 1977م 176ص.

44 موضوعات و منابع بحث از قيام كربلاء (بالفارسية).

لجواد محدثي.

طهران: سازمان تبليغات اسلامي مركز الطب و النشر 1369ش = 1990م 48ص.

45 ناسخ التواريخ.

(طراز المذهب در احوال حضرت زينب عليه السلام فارسي).

لعباس قلي بن محمد تقي سپهر الثاني طبع في:

طهران: 1315ه 408ص حجرية و 1319ه 398ص حجرية و 1323ه و 323ص حجرية و د. ت اميركبير 157+ 474ص و 1347ش اسلامية ط 6 680ص و 1364ش 682ص (تصحيح: محمد باقر البهبودي) بمبي 1322ه 660ص حجرية.

46 ناسخ التواريخ.

(فارسي المجلد السادس الخاص بسيد الشهداء عليه السلام).

للسان الملك محمد تقي سپهر.

طبع في:

طهران: 1307ه 550ص حجرية و 1312ه 550ص حجرية و 1324ه 550 حجرية و 1337ه 520ص و 1348ه 547 حجرية و 1377ه 398+ 400ص ود.ت اسلامية (تصحيح: محمد باقر البهبودي).

تبريز: 1318ه 550ص حجرية.

قم: 1377ه 398+ 805ص.

بمبي: 1309ه 550ص حجرية.

طهران: اسلامية ط 3 1368ش ج 4من مج 6 398ص.

طهران: اسلامية ط 3 1368ش ج 6 398ص.

طهران: اسلامية ط 3 1368ش ج 2من مج 6 400ص.

47 نبذة من السياسة الحسينية.

للشيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء (1294 1373ه).

النجف الاشرف: المطبعة العلوية 1349ه 43ص 21سم.

قم: مؤسسة دارالكتاب 109ص 17سم.

أنظر: شعراء الغري 1218 الذريعة 3724 معجم المطبوعات النجفية 358 48 نخبة المصائب منتخب زندگاني ابا عبدالله الحسين عليه السلام (فارسي).

للسيد محمد صحفي.

قم: 1347ش 335ص (باهتمام: محمود صحفي).

49 نفس المهموم في مقتل ابي عبدالله الحسين المظلوم.

للشيخ عباس القمي.

طهران: 1355ه 336ص حجرية.

طهران: اسلامية 1368ه 394ص.

طهران: 1350ه 337ص 21سم حجرية.

قم: مكتبة بصيرتي 1405ه 718ص 24سم (تحقيق: الشيخ رضا استادي).

50 نقش زنان در تاريخ عاشورا.

(دور المرأة في

ثورة الامام الحسين عليه السلام بالفارسية).

لعلي قائمي.

قم: شفق 1360ش 111.

51 نهج الشهادة.

(حول ثورة الحسين عليه السلام).

لمرتضي الحسني.

بيروت: مؤسسة الوفاء 1404ه 1984م 260ص 24سم.

52 نهضة الحسين.

أو سلسلة حوادث تاريخية حول فاجعة سيدنا الحسين ابن علي عليهما السلام مأخوذة من أوثق المصادر و بطرز اجتماعي جديد يحلل و يعلل الوقايع علي اسلوب فلسفي فريد في بابه.

تأليف: هبة الدين الحسيني الشهرستاني.

بغداد: مطبعة دار السلام ط 1 1345ه 1926.

بغداد: مطبعة الجزيرة ط 2باضافات و تنقيح 1355ه 1937م ح + 134+ ج ص 24سم.

النجف الاشرف: المطبعة الحيدرية ط 3 1946م 125ص 24سم.

بغداد: ط 5 1969م.

قم: منشورات الشريف الرضي ط 2 1363ش 185ص 24سم.

(ترجم للفارسية و الانگليزية).

أنظر: الذريعة 43024 شعراء الغري 7610 53 النهضة الحسينية.

للشهيد السيد عبدالحسين دستغيب.

بيروت: الدار الاسلامية.

54 نيايش حسين عليه السلام در بيابان عرفات با خدايش. (بالفارسية).

لمحمد تقي جعفري تبريزي (1302ه).

طهران: ولي عصر (عج) 1361ش 139ص.

55 هجرة الحسين. للشيخ أسد حيدر.

البيان (النجف الاشرف) س 2 ع 35 39(13672ه 194712م) ص 1008 1009 56 وارث الانبياء.

للشيخ محمد مهدي الاصفي.

تحت الطبع.

سيصدر عن: مركز الدراسات الحسينية في قم.

57 الوثائق الرسمية لثورة الامام الحسين عليه السلام.

للسيد عبدالكريم الحسين القزويني.

قم: مكتبة الشهيد الصدر 1363ش 1984م 264ص 21سم.

58 وسائل المنتجبين في ترجمه خصائص الحسين (بالفارسية).

للشيخ جعفربن حسين شوشتري ترجمة ميرزا حسين بن علي اكبر شريعتمدار تبريزي.

طهران: 1308ه حجرية 24سم.

طهران: 1320ه حجرية 243ص رحلي.

59 الوقايع و الحوادث: محرم الحرام.

لمحمد باقر ملبوبي.

قم: دارالعلم ط 4 1369ش = 1990م ج 2 419ص ج 3 387ص.

60 ياران با وفاي حسين عليه السلام.

(ترجمة ابصار العين في انصار الحسين عليه السلام بالفارسية).

للشيخ محمد طاهري سماوي.

ترجمة: علي رضا خسرواني.

طهران: ج + 196ص 21سم.

أنظر: فهرس مشار 5578

61 يك بررسي مختصر پيرامون قيام

مقدس شهيد جاويد حسين بن علي عليه السلام. (فارسي).

لمحمد حسين اشعري و حسين كريمي و حسن آل طه.

طهران: ط 2 1350ش 123ص 21سم.

(تقديم العلامة الطباطبائي).

62 يك شب و روز عاشورا. (فارسي).

خليل كمره اي.

طبع طهران امير كبير 1362ش 226ص.

معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت عليه السلام عبد الجبار رفاعي جلد هشتم

كتابهاي چاپي عربي(درباره حسنين)

1. امامان: الحسن و الحسين

سيد هادي مدرّسي چاپ 1393ق رقعي 143ص.

2. الامامان: علي و الحسن

سعيد عسيلي بيروت دار الزهراء 1412ق.

3. الحسن و الحسين

قاهره چاپخانه مصطفي بابي حلبي 1955م 64ص (از سري قصص ابطال الاسلام 10).

4. الحسن و الحسين امامان ان قاما او قعدا

سيد محمد بحر العلوم بيروت دار الزهراء 1412ق.

5. الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا

سيد محمد حسيني شيرازي قم

هيئت سيد الشهداء رقعي 40ص.

6. الحسن و الحسين سبطا رسول اللّه ْ

محمدرضا مصري بيروت دار الكتب العلميه 1395ق رقعي 168ص (اين كتاب به فارسي ترجمه شده است).

7. السبطان في موقفيهما

سيد علينقي نقوي لكهنوي (م1408ق) مقدمه: محمد باقر ناصري بيروت دارالمرتضي 1406ق رقعي 150ص.

8. سبطا الرسول: الحسن و الحسين

عبدالحفيظ ابومسعود قاهره شركة الاتحاد للتجارة و الطباعة والنشر رقعي 208ص.

9. ماتم الثقلين في شهادة علي و الحسنين

حسن الزمان محمد بن قاسم علي تركماني حيدر آبادي (م ح 1328ق) حيدر آباد هند.

مجله تراثنا ش19 ص114 (اهل البيت في المكتبه العربيه ص445).

10. معالي السبطين في احوال الامامين الحسن و الحسين

شيخ محمد مهدي حايري مازندراني تبريز كتاب فروشي قرشي 1356ق وزيري 2ج 282 «198ص.

11. ملحقات احقاق الحق (ج11)

آيت اللّه سيد شهاب الدين حسيني

مرعشي نجفي (1315 1411ق) قم كتابخانه آيت اللّه نجفي 1403ق وزيري 648ص.

12. مناقب اميرالمؤمنين و ولديه الحسن و الحسين (ع)

مصر 1280ق.

مجله تراثنا ش25 ص85.

13. مناقب علي

بن ابيطالب و الحسنين(ع)

مصطفي زركلي دمشقي (به چاپ رسيده است).

مجله تراثنا ش26 ص106 (اهل البيت في المكتبة العربيه ص617).

14. نورالعين في مولد النبي و شهادة الحسنين

قلندر علي زبيري اموي هند.

اهل البيت في المكتبة العربيه ص656.

كتابهاي چاپي فارسي در باره امام حسن و امام حسين (ع)

1. امام حسن و امام حسين }

آيت اللّه علامه سيد محسن امين عاملي (1284 1371ق) ترجمه وزارت ارشاد اسلامي چاپ پنجم تهران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي 1366 وزيري 312ص.

2. امام حسن و امام حسين }

محمدرضا مصري ترجمه محمد واصف گيلاني (1345 1417ق) قم دار النشر اسلام 1343 رقعي 206ص.

3. امام حسن و امام حسين }

حسن سعيد (13371416ق) تهران كتابخانه مسجد چهلستون 1352 رقعي 40ص.

4. بر امام حسن و امام حسين } چه گذشت؟

سيد محمد حسن موسوي كاشاني قم انتشارات زاهدي 1372ش 1414/ق وزيري 240ص.

5. تحرير الشهادتين (شرح زندگاني و شهادت حسنين })

عبدالعزيز بن ولي اللّه دهلوي (1159 1239ق) ترجمه محمد سلامة اللّه كشفي بن شيخ بركة اللّه بدايونسي كانپوري (م1281ق) چاپ سوم لكهنو 1882م.

رك: ادبيات فارسي بر مبناي تأليف استوري ج2 ص965و966 (اين كتاب ترجمه و شرح سرّ الشهادتين است كه به زبان اردو بوده و در سهرنپور به سال 1296ق به چاپ رسيده است).

6. سياسة السبطين يا صلح امام مجتبي و قيام سيدالشهداء

فاضل ورسي افغاني قم 1369 وزيري 400ص.

7. صلح امام حسن و قيام امام حسين }

گروه نويسندگان قم مؤسسه در راه حق 1356 رقعي 37ص.

8. مصائب السبطين

ملاعلي اصغر بن علي اكبر نير بروجردي چاپ تبريز 2ج 171 «107ص.

كتاب هاي خطي عربي درباره امام حسن و امام حسين (ع)

1. اخبار الحسن و الحسين }

ابوحارث اسد بن حمدويه بن معبد ورثيني نسفي (م315ق).

معجم المؤلفين ج2 ص240.

2. اخبار الشهيدين الحسن و الحسين }

ابن حجر هيتمي شافعي مكي احمد بن محمد بن علي (م974ق) (نسخه اي از آن در كتابخانه احمديه دانشگاه (الزيتونه) تونس ضمن مجموعه ش5031 موجود است).

مجله تراثنا ش1 ص17.

3. اخبار فاطمة و الحسن و الحسين رضي اللّه عنهم

ابن ابي الثلج بغدادي ابوبكر

محمد بن

احمد بن محمد (م ح325ق).

رجال نجاشي ج2 ص299.

4. اشراق النيرين في فضائل الحسنين

[؟] (نسخه خطي آن در دار الكتب مصر به ش1414 (قم تاريخ) موجود است).

مجله تراثنا ش2 ص42.

5. اقرار العين بذكر من نسب الي الحسن و الحسين }

سيد محمد مرتضي حسيني زبيدي حنفي مصري (1145 1205ق).

الاعلام ج7 ص70.

6. امامة الحسنين في القرآن

محسن معلم.

مجله الموسم ش9 10 ص428.

7. تفضيل الحسنين علي امّهما الصديقه

آقا محمدعلي بن وحيد بهبهاني (م1216ق).

الذريعه ج4 ص359.

8. تنبيه رسن العين بتنزيه الحسن و الحسين } عن مفاخرة بني السبطين

سيد محمد حيدر موسوي عاملي (1071 1139ق).

الذريعه ج4 ص449.

9. ذكر الحسن و الحسين

ابواحمد عبدالعزيز بن يحيي بن احمد بن عيسي جلودي ازدي بصري (م332ق).

رجال نجاشي ج2 ص56.

10. ذكر ما للسبطين الشهيدين الحسن و الحسين }

[؟] (نسخه اي از آن در كتابخانه حرم شريف بيت اللّه الحرام به ش34 (تراجم) وجود دارد).

مجله تراثنا ش4 ص101.

11. رسالة في معني قوله ْ الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه

شيخ محسن آل عصفور بحراني.

12. رسالة الحسنين

محمد بن علي نيازي بلاطي مصري (م1105ق).

هدية العارفين ج2 ص305.

13. الرسالة في الحسن و الحسين

ابويوسف يعقوب بن شيبه بن الصلت بن عصفور سدوسي بغدادي (182 262ق).

رجال نجاشي ج2 ص429.

14. الريحانين الحسن و الحسين

ابومحمد حسن بن عبدالرحمن بن خلاد رامهرمزي (م ح360ق).

ترجمه فهرست نديم ص255.

15. قرّة العينين في تراجم الحسن و الحسين

شيخ ياسين عمري موصلي (م بعد1232ق) (نسخه خطي آن در 89 ورقه در يكي از كتابخانه هاي موصل و ميكرو فيلم آن در كتابخانه دانشگاه بغداد و مجمع علمي عراقي موجود است).

مجله تراثنا ش18 ص65.

16. مجمع البحرين في فضائل السبطين

سيد ولي بن نعمة اللّه حسيني رضوي حايري (معاصر شيخ بهايي) (م1031ق) تاريخ

نگارش: 981ق.

17. مشجر في اولاد الحسن و الحسين }

سيد محمد مرتضي حسيني زبيدي حنفي (صاحب تاج العروس) (1145 1205ق).

الاعلام ج7 ص70.

18. كتاب من روي عن الحسن

و الحسين }

ابن عقده زيدي جارودي ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد (249 333ق).

رجال نجاشي ج1 ص240

19. نظارة العينين في شهادة الحسنين

شيخ حيدر علي هندي فيض آبادي.

اهل البيت في المكتبة العربية ص644.

كتابنامه ائمه اطهار عليه السلام ناصر الدين انصاري قمي

مسابقه

مسابقه

در راستاي آشنايي هر چه بيشتر علاقمندان با معارف امام حسين عليه اسلام و نهضت حسيني، مسابقه اي به نام مصباح الهدي برگزار مي گردد تا با پاسخگويي به سوالات (با استفاده از متوني كه در نرم افزار در اختيارتان مي باشد) در قرعه كشي كه هر سال دو نوبت در 3 شعبان (سال روز ولادت حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام) و اول محرم الحرام (ايام عزاداري حضرت ابا عبدالله حسين عليه السلام) برگزار مي گردد شركت كرده واز جوايز نفيس آن كه از ديگر محصولات اين مركز مي باشد بهره مند گرديد.

نحوه پاسخگويي به سوالات: شما عزيزان پس از مطالعه سوالات، جواب سوالات را به طور مثال مانند: 1 ب يا 2 د براي ما به شماره پيامك 30009900000110 ارسال نماييد

نحوه اطلاع از قرعه كشي مسابقه: شما عزيزان مي توانيد يك هفته بعد از 3شعبان و دهه اول محرم هر سال به سايت اينترنتي http: //ghaemiyeh.com مراجعه نماييد و از نام كساني كه در قرعه كشي مسابقه برنده شده اند مطلع شويد.

سوالات مسابقه

1)در زمان امام حسين عليه السلام بزرگترين بلاي معنوي براي اسلام چه بود؟

الف: حاكم ظالم ب) بي ديني مردم ج) تحريف د) از ياد بردن پيامبر صلي الله عليه و آله

2)هدف از قيام امام حسين عليه السلام چه بود؟

الف) تشكيل حكومت اسلامي ب) بازگرداندن جامعه ي اسلامي به خط صحيح ج) يادآوردي احكام براي مردم د) بر كنار كردن يزيد از خلافت

3) اين كلام از كيست؟ ديگر بايد از اسلام خداحافظي كرد و بدرود گفت! آن وقتي كه حاكمي مثل يزيد بر سر كا بيايد و اسلام به حاكمي مثل يزيد،

مبتلا شود!

الف)امام حسين عليه السلام ب) امام حسن عليه السلام ج) عبد الله بن زبير د) محمد بن حنفيه

امام حسين عليه السلام در وصيت نامه خود هدف از قيام خود را عينا چه چيزي بيان مي كنند؟

الف) از اين قيام حتما بايد به حكومت برسيم. ب) مي خواهيم قيام كنيم و اين قيام ما هم براي اصلاح است. ج) هدف از قيام لقاء الله است د) همه موارد

4)كدام امام معصوم اين جمله را در توصيف حضرت عباس فرموده است؟عموي ما عباس، داراي بصيرتي نافذ و ايماني استوار بود.

الف)امام سجاد عليه السلام ب)امام باقر عليه السلام ج)امام صادق عليه السلام د)امام زمان عليه السلام

5)كتاب منتهي الآمال تاليف كيست؟

الف)سيد بن طاووس ب)علامه شعراني ج)حاج شيخ عباس قمي د)علامه سيد عبدالحسين شرف الدين

قيام «فَخ» در زمان كدام امام رُخ داد و شبيه كدام قيام تاريخي بود؟

الف)در زمان امام كاظم عليه السلام – قيام كربلا ب) در زمان امام كاظم عليه السلام – قيام توابين ج)در زمان امام صادق عليه السلام – قيام توابين د)در زمان امام صادق عليه السلام – قيام مختار

6) اين كلام شريف از كدام بزرگوار است: كساني كه رضايت مخلوق را به بهاي غضب خالق بخرند، رستگار نخواهند شد.

الف) امام حسين عليه السلام ب) امام علي عليه السلام ج) امام حسن عليه السلام د) امام سجاد عليه السلام

7) امام حسين عليه السلام در چه روزي و از كجا به طرف كربلا حركت نمودند؟

الف) عرفه - مكه ب) اول محرم – مدينه ج) اول ذي الحجه – مكه د) عرفه - مدينه

8) امام حسين عليه السلام در چه روزي وارد كربلا شدند

الف) روز شنبه اول محرم

سال61 ب) روز جمعه سوم محرم سال 61 ج) روز جمعه دوم محرم سال 61 د) روز شنبه دوم محرم سال 61

9) واقعه عاشورا سال 61 هجري قمري مطابق با كدام ماه شمسي بوده است؟

الف) تير ماه ب) مرداد ماه ج) شهريور ماه د) مهرماه

10) چند تن از فرزندان حضرت علي عليه السلام در روز عاشورا به شهادت رسيدند؟

الف) 6نفر ب) 7 نفر ج) 8 نفر د) 9نفر

11) چند تن از شهداي كربلا از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله بودند؟

الف) 3 نفر ب) 4نفر ج) 5 نفر د) 6نفر

12) امام حسين عليه السلام با پاي پياده بر بالين چند تن از شهداي كربلا رفتند؟

الف) 5نفر ب) 6 نفر ج) 7 نفر د) 8نفر

13) اولين شخص از ياران امام حسين عليه السلام كه در روز عاشورا به ميدان آمد چه نام داشت؟

الف) جناب حر ب) جناب عبدالله بن عمير ج) جناب حبيب بن مظاهر د) جناب جون

14) اولين نوحه گر امام حسين عليه السلام چه كسي بود.

الف) جبرئيل امين ب) خداوند متعال ج) حضرت زينب عليها السلام د) حضرت محمد صلي الله عليه و آله

18- نگاهي به مقام امام حسين (ع)

سخن ناشر

آنچه انسان را در مسير پر فراز و نشيب زندگاني از نابساماني ها محفوظ مي دارد و موجب سعادت و سرفرازي و سربلندي او در امتحانات الهي مي شود ، پژوهش پيرامون علوم الهي و معارف اسلامي و پوشاندن جامۀ عمل به دستورات بلند رباني مي باشد .

در اين خصوص ، دست يابي به حقيقت معارف الهي و آشنايي با جايگاۀ حساس و ويژۀ آن ها در حيات انساني ، ضروري احساس مي شود .

مركز علمي تحقيقاتي دار العرفان ، در راستاي اهداف الهي خود ،

اين بار افزون بر استفاده از مطالب پربار و عالمانۀ دانشمند محقّق حضرت استاد حسين انصاريان ، با انتشار گلچيني از متن سخنراني هاي معظّم له ، از بيان پر حرارت و جذاب سخنراني هاي استاد نيز تشنگانِ معارف سراسر نور ائمه اطهار : را بي نصيب نگذاشته و بدون خارج ساختن متن سخنراني از قالب گفتاري آن ، باب ديگري را براي استفاده از معارف آل الله : و سيراب گشتن از اين چشمۀ پرفيض باز نموده است .

اميد كه با عنايات خاص اهل بيت عصمت و طهارت : بيش از بيش بتوانيم از زمزم معارف آن ذوات مقدّس سيراب گرديم .

مركز علمي تحقيقاتي دارالعرفان الشيعي

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سي__د الانبياء و المرسلين حبيب الهنا وطبيب نفوسنا ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين

المعصومين المكرمين

تعبير امام عصر (عج) از امام حسين (ع) به مولاي ما

وجود مبارك امام زمان (عج) ، در نامه اي به قاسم بن علاء همداني كه اهل يمن بود و وكيلِ وجود مبارك امام عسگري (ع) در امور دين و دنياي مردم ، مي نويسد : قاسم بن علاء ! پنجشنبه روز سوم شعبان روز ، ولادت مولاي ما ، حضرت حسين بن علي (ع) است . (1)

اين كه امام زمان عج مي فرمايد : «مولاي ما» و نمي فرمايد : «مولاي من» ، آيا منظور از «مولاي ما» ، همة اهل بيت : از امام سجاد (ع) به بعد و همة شيعيان هستند ؟ اين قابل تحقيق است ؛ چون امام (ع) جمع را در اين نامه در نظر داشته است ، عبارت : «مولاي ما» به كار مي برند تا خودشان را هم در اين نامه جزو جمع

به حساب آورند . آن وقت بايد سراغ عنوان اين جمعي رفت كه وجود مبارك حضرت ابا عبدالله حسين (ع) مولاي آن هاست . در برابر كلمۀ «مولا» در قرآن ، روايات و فقه ، كلمۀ «عبد» آمده است . در دعاي كميل ، چند بار اميرمؤمنان خطاب به پروردگار دارد ، «الهي» ، «سيدي» و «مولاي» . آن كسي كه در برابر مولا است ، عبد مي باشد . البته ، مقام عبوديت در برابر مولويت حق ، مسألۀ ويژه اي است . در آن جا ، «مولا» ، خالق عبد ، رازق عبد ، و ربّ عبد است . دنيا و آخرت عبد ، در اختيار مولاي آن عبد است ، ولي مسألة مولا و عبد در غير خدا ، معنايش اين است كه سرمايه داري آمده و افرادي را با هزينه كردن و سرمايه دادن ، خريده است و آن ها در خدمت او هستند ؛ آن ها براي او كار كرده و زحمت مي كشند ، و مولا هم در مقابل زحماتشان ، به آنان نظر ، توجّه و لطف دارد و زماني هم مي رسد كه مولا براي خدا رو به عبدش كرده و مي گويد : «أنتَ حُرٌ لِوَجْهِِ اللهِ . » : من به خاطر خدا ، تو را از آن زحمت ، از آن رنج ، از آن مرارتي كه براي من مي كشي ، آزاد كردم و اكنون تو آزادي ، پس راحت باش !

آيا وجود مبارك امام عصر(عج) مي خواهد بگويد : حسين بن علي (ع) بعد از اين كه به دنيا آمده ، با آن هزينه اي كه كرده ، همۀ ما را از دست كفر ، ظلم

، بدبختي ، تيرگي و تاريكي خريده است و ما عبدِ او شديم ، و بايد منتظر بمانيم تا خدمات ما مورد قبول او قرار بگيرد و در روز قيامت ايشان به پروردگار بگويد من مي خواهم هر كس را كه در مدار عبد بودنِ مولويت من قرار گرفته ، آزاد كنم تا مصائب قيامت ، مشكلات قيامت ، دوزخ قيامت ، متوجّه او نشود ؛ چون پروردگار عالم هم بنا دارد خواستۀ اباعبدالله (ع) را مطلقاً رد نكند .

مردود نشدن دعاي امام حسين (ع) به صورت مطلق

البته ، خداوند متعال اين وعدة مردود نشدن دعا را به صورت مطلقب براي هيچ پيغمبر و امامي ضمانت نكرده است . در متن قرآن ، در سورۀ مباركة توبه است . البته ، داستاني اتفاق افتاد كه اين آيۀ شريفه نازل شد . داستانش هم اين طور كه شيعه و سني نوشته اند ، اين بود كه جواني كه به عنوان شأن نزول اين آيه است ، جواني پاك ، مؤمن و متدين بود كه در جنگ احد شهيد شد ، و شهادت او هم مربوط به صبح عروسي اش بود . او پيش از شهادتش خدمت رسول خدا (ص) آمد ، و به پيغمبر عظيم الشأن اسلام (ص) كه به خاطر ايمان اين جوان و ارزشش ، خيلي به اين جوان علاقه داشت ، عرض كرد : پدرم از دنيا رفته و من هم مي دانم كه شما نظري به اين پدر من نداشتيد ؛ چون پدرم باطن خبيث ، آلوده و زشتي داشت . شما اگر بر جنازة او حاضر نشويد و نماز نخوانيد ، من مي ترسم خانوادۀ ما انگشت نما شوند ، و اين مسأله هم براي

من سنگين و سخت است .

حضرت فرمود : برويد جنازه اش را بياوريد تا من بر او نماز بخوانم . آن جنازه را تشييع كردند و به كنار مسجد آورند . رسول خدا (ص) بيرون آمد و بر آن نماز خواند . ديگر ما نمازي بالاتر از نماز رسول خدا (ص) كه نداريم ؟ كميّت نماز ما با رسول خدا (ص) يكي است . ما در نماز ميّت پنج تكبير مي گوييم ، و رسول خدا (ص) هم پنج تكبير مي گفت ؛ همان طور كه رسول خدا (ص) صبح دو ركعت نماز مي خواند ، ما هم اين نماز را دو ركعت مي خوانيم و هر چيزي كه رسول خدا (ص) در اين دو ركعت نماز صبح مي خواند ، ما هم مي خوانيم ؛ كميّت نمازهاي ما با نمازهاي رسول خدا (ص) مساوي است . ديگر ما نمازي بالاتر از نماز رسول خدا (ص) كه نداريم ؟ فرق بين نمازهاي ما و پيغمبر عظيم الشأن اسلام (ص) ، در كيفيت است ؛ يعني دو ركعت نماز صبح او را پروردگار عالم در يك كفه بگذارد ، و كلّ نمازهاي جن و انس را در يك كفة ديگر بگذارد ، كفة نماز ايشان سنگين ترخواهد بود ، به خاطر باطن نمازش كه براي ما هم روشن نيست .

بعد از تكبير چهارم ، ضرورتاً و به صورت واجب ، نمازگزار ميّت بايد بگويد : «اللّهُمّ اغْفِرْ لِِهَذَا الْمَيِّتِ . » اين دعا درحالي كه دعاكنندة هم پيغمبر (ص) است و در نتيجه ، كيفيت دعا هم بي نظير مي باشد ، به محض اين كه پيغمبر (ص) تكبير پنجم را گفت و نماز تمام شد ، جبرئيل

(ع) با اين آيه نازل شد : «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ» (2) : حبيب من ! چه تو به جانب من دست به دعا برداري و از من بخواهي اين قبيل مرده ها را بيامرزم ، و چه چنين درخواستي را از من نكني ، خواستنت يا نخواستنت براي من مساوي است ، من تا به ابد چنين افرادي را نمي آمرزم ؛ يعني اين دعاي تو در مورد چنين افرادي مردود است (3) . امّا نسبت به حضرت سيدالشهداء (ع) ، ارادۀ حق اين است كه هرگز دعاي او را رد نكند . اين يك امتياز و يك ويژگي حضرت سيدالشهداء (ع) است . البته ، حضرت سيدالشهداء (ع) مورد دعا را مي داند ، اما اگر اتفاقاً در موردي كه به نظر مي آيد قابل اجابت نيست و ايشان وارد دعا بشوند ، اجابت قطعي مي شود . آن وقت مقام روحي ، محبت ، عشق ، نرمي و كرامتشان تا جايي است كه مرحوم ملا آقاي دربندي (ره) كه از مراجع شيعه بود و در زمان حياتش ، سالي شش ماه در تهران به سر مي برد و شش ماه هم در كربلا ، در زماني كه در كربلا به سر مي برد ، بعد از نماز صبح تا اذان ظهر به حرم آمده و فقط گريه مي كرد در حالي كه هيچ كتاب دعايي را هم با خودش نمي بُرد . بعد از خواندن نماز ظهر و عصر ناهار مي خورد و كمي استراحت ، و بعد دوباره به حرم

كنار ضريح مي رفت و تا اذان مغرب گريه مي كرد و اين گريه بند هم نمي آمد . در اين شش ماه هم فقط يك درخواست از ابا عبدالله (ع) داشت و شش ماه براي اجابتش گريه مي كرد و درخواستش هم اين بود : حسين جان ! براي دل خوشي ما ، به حقّ مادرت زهرا ، از تو مي خواهم در قيامت از شمر نگذري ؛ چون آن چيزي كه من دربارة تو مي دانم اين است كه تو در عفو نمودن ، چه كسي هستي ؟ ترسم اين است كه همين كه در قيامت وارد بشوي ، بگويي ، خدايا ! از قاتل من بگذر .

امروز سوم شعبان كه روز ولادت مولاي ما اباعبدالله حسين (ع) است دربارة معناي كلمه مولا بحث مي كنيم كه مولا يعني چي ؟ و اين كه عبد يعني چه ؟ و اين كه روز آزادي عبد با اشارة مولا يعني چه ؟ اين را بايد از متخصّصان خيلي متخصّص پرسيد . سواد من در حدّ طلبگي معمولي است و بيش تر از آن را نمي دانم و اصلاً نمي فهمم .

هيچ قلم و مُركَّبي برتر از خون حسين (ع) نيست

مطلب ديگري كه در اين روز فرخنده بايد بگويم ، اين است كه رسول خدا (ص) مي فرمايد ، هيچ كار نيكي در تمام عالم وجود ، بالاتر از شهادت در راه خدا نيست ، هيچ كار نيكي . (4)

در روايت ديگري كه هم اهل سنت و هم شيعه آن را از رسول خدا (ص) نقل كرده اند ، حضرت چنين فرمود : مُركَّبي كه عالمان دين براي رساندن دين به مردم به كار مي گيرند و با آن كتابي ، تفسيري ، فقهي مي نويسند ، قيمتش از خون شهدا بيش تر

است (5) . اما حالا بايد ديد قيمت اين مُركَّب ، بيش تر از خون كدام شهدا است ؟ چون در عالم خوني است كه خون ويژه مي باشد و ميلياردها قلم و درياها مَركَّب ، نمي توانند با اين خون ويژه نسبت برقرار كنند .

سلام امام عصر بر خون حسين (ع) ، به عنوان خون زنده

خون امام حسين (ع) ، خوني ويژه است . امام زمانعجاز اين خون تعبير به خون زنده• كرده و مي فرمايند : من به اين خون زنده ، سلام مي كنم . (6)

ما تا حالا نشنيده بوديم . خون زنده خوني پاك است تا وقتي كه پنهان است . به محض اين كه از پنهاني در آمد ، نجس مي شود و نماز با آن باطل است ؛ طواف با آن باطل است ؛ شايد حكمت آن اين باشد كه خون در پنهان ، داراي گلبول هاي قرمز و سفيد متحرّك است . وقتي خون بيرون مي آيد ، گلبول ها از حركت مي افتند و فوراً زمينة ظهور ميكروب پيش آمده و آن خون نجس مي شود .

امّا امام زمان (عج ) مي گويد : سلام بر اين خون هاي زنده ، نه خون هاي آدم هاي زنده . خود خون را مي گويد ، خون زنده . سلام بر اين خون هاي زنده ؛ اين خوني كه در كربلا ريخته شده و صاحبش اعلم علماي اولين و آخرين بود .

يعني اين جا نبايد پاي مُركَّب و قلم فقها ، مفسرين و حكماي الهي را به ميان كشيد . علم كل در كنار علم ابا عبدالله (ع) ، جهل است . اين جا بحث علم عالمان و مركب و دواتشان قابل طرح نيست . خود اين خون ، مُركَّبي شد براي نوشتن همة حقايق تا به

قيامت . خود اين خون ، كتابي است به پهناي آفرينش .

امروز كه حضرت امام حسين (ع) به دنيا آمد ، جبرئيل (ع) نازل شد و عرض كرد : يا رسول الله ! خدا مي فرمايد : اين فرزندي كه به تو دادم ، خزانۀ علم من است ، نه خزانۀ علم گذشتگان و آيندگان . يك وقت انسان به حوزه مي رود تا استادي را انتخاب كند ، و سپس سي سال پاي درس آن استاد مي نشيند و اين گونه علم آن ها را به خودش منتقل مي نمايد . اين جا پروردگار مي گويد ، اين مولود همين الان كه به دنيا آمده ، نه در آينده ، خزانۀ علم من است .

بنابراين ، آن حضرت (ع) ، شهيد عالم است ؛ شهيد با معرفت است ؛ شهيد بصير است ، و علم و دانايي او و خبيري و بصيرتش ، از الله است ، نه از معلمان بشري .

در اين جا پروندۀ اين روايت هم بسته شد و معلوم شد اين كه پيغمبر (ص) مي گويد ، مُركَّب علما از خون شهدا افضل است ، منظور خون كدام شهيد است .

تجليل ويژه پيامبر (ص) ازامام حسين (ع) : حسين از من است و من از او

برادران و خواهرانم ! مطلب ديگري كه شايسته است در اين روز فرخنده بگويم ، مطلبي است كه خواندن پروندۀ آن و فهمش براي شما ، نياز به اين دارد كه انسان قاعدۀ بسيار بسيار علمي و قابل بحث اتحاد عاقل ، عقل و معقول را هضم كرده باشد . اين بحث بحثي است كه بيش از سه هزار سال است كه مورد توجّه حكماي الهي مي باشد . نتيجۀ اين بحث چنين است كه : وجود انسان ها

در حركات عقلي كه براي خدا دارند ، با عاقل ، با عقل و با معقول ؛ يعني آنچه از معرفت و معلومات كه عقل آن را گرفته ، متحد مي شود .

اين روايتي كه مي خواهم بخوانم ، با اين پرونده و با اين قاعده قابل حل است كه البته ، توضيح اين قاعده ، از دست من بر نمي آيد ، بلكه آن مقداري را هم كه بلد هستم و خوانده ام ، اگر بخواهم بيان كنم ، تنها خودم و شما را فقط خسته مي كنم .

اين روايت را كه از رسول گرامي (ص) نقل شده ، در كتب سني ديده ام و شيعه هم آن را نقل كرده است . دربارۀ احدي هم چنين متني از ايشان نيامده است ، جز اين كه آن حضرت (ص) به اميرمؤمنان (ع) گفت : «لَحْمُكَ لَحْمِي ، دَمُكَ دَمِي ، حَرْبُكَ حَرْبِي ، سِلْمُكَ سِلْمِي»(7) . امّا شگفت آورتر سخني است كه رسول گرامي (ع) دربارۀ ابا عبدالله (ع) فرمودند : «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ اَنَا مِنْ حُسَيْنٍ . » (8) اين«مِنِّي» داراي بحث خيلي سنگيني است . يك رباعي مي خوانم تا شايد فهم اين روايت را آسان كند :

داند آن عقلي كه او دل روشني است

در ميان ليلي و من فرق نيست

من كيم ليلي و ليلي كيست من

ما ي_كي روح_يم اندر دو بدن (9)

يك خط اين رباعي را من به نقل از پيامبر (ص) مي گويم : «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ اَنَا مِنْ حُسَيْنٍ . »(10) حالا بايد رفت سراغ پيامبر (ص) و ببينيم پيغمبر كيست ؟ بزرگان دين با دليل و با برهان ، نه با پند و اندرز ، ثابت كردند كه

وجود مبارك رسول خدا (ص) در اين عالم ، مقام جمع الجمعي است ؛ يعني آنچه خدا در بيرون عالم و در باطن عالم دارد ، همه را در او خلاصه كرده است ؛ يعني اگر بگوييم پيغمبر همۀ فرشتگان است ، خواهم گفت ، او چنين است . اگر بگوييم پيغمبر همۀ انسان هاست ، خواهم گفت ، چنين است ؛ اگر بگوييم پيغمبر همۀ زندگان با ارزش عالم است ، خواهم گفت ، چنين است ؛ اگر بگوييم پيغمبر همۀ ارزش هاست ، خواهم گفت ، چنين است ، و اگر چنين نبود ، محال بود اين آيه نازل بشود : «وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ» (11) . اين آيه دنبالۀ «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» (12)، است . خدا مي گويد : من ربّ جهانيان هستم ، همين خدا مي گويد : پيغمبر ، رحمت براي جهانيان است ؛ يعني اين قدر به او بخشيده ام كه اگر كلّ موجودات از سفره اش بخورند ، سيرشان مي كند و از او كم هم نمي شود . آن وقت ، پيغمبر مي گويد ، حسين (ع) نيز اين گونه هست .

عوض هاي شهادت حسين (ع) در دنيا

مطلب ديگري كه شايسته است در اين روز بگويم ، اين است كه شهادت چنين انساني ، و اين كه بيايد جانش را براي خدا بدهد ، آن هم در زماني كه براي هيچ پيغمبر و امامي چنين ماجرايي پيش نيامده است ، حتي براي اميرمؤمنان (ع) زماني كه حسين (ع) جانش را براي خدا داد ، زماني بود كه اگر او جانش را هزينه نمي كرد ، چراغ نبوت همۀ انبياء ، چراغ توحيد و چراغ ارزش ها براي ابد خاموش مي شد .

او از طريق شهادت ، حلقۀ اتصال بين توحيد ، نبوت ، ارزش ها و انسان هاست . نمي دانم قيمت اين شهادت را گرفته ايد . شهادت اين شهيد ويژه است ، او خرانۀ علم الله است و عبارت «حُسَيْنٌ مِنِّي» ، از سوي پيامبر (ص) درباره اش گفته شده است . خون ، خون زنده است . او در زماني شهيد شده كه اگر شهادتش نبود ، چراغ نبوت و ارزش ها ، براي ابد خاموش مي شد .

حالا اگر در اين دنيا بخواهند عوض اين شهادت را به او بدهند ، فكر مي كنيد چه بايد بدهند . مي گويند در مثل مناقشه نيست . چاره اي نيست جز مثل زدن . بَر مكان اصلي شهر ، زميني هزار متري است كه قيمتش از همۀ زمين هاي شهر بيش تر است . شهرداري صاحب زمين را دعوت مي كند و مي گويد ، به مقدّسات سوگند ، نمي خواهيم ظلم كنيم ، و نمي خواهيم حقي را از بين ببريم ، حالا ما اين زمين را به نفع مردم شهر لازم داريم . مي دانيم قيمت آن هم متري دو ميليون تومان است ، ما واقعاً برابر ارزش اين زمين معوّض مي دهيم و كم هم نمي گذاريم . الآن هم پولش را مي دهيم و به صورت نقد . حالا اين مُعوّض را پول بدهيم يا نه ، پنج هزار متر زمين را در بهترين نقطة شهر بدهيم كه جبران اين هزار متر را بكند ؟ انتخاب با شما است .

من تا حالا در روايات و آيات ، كلمۀ مُعوّض و عوض را در چنين مسألۀ ويژه اي نديدم . فقط دربارۀ اباعبدالله حسين (ع) است كه امام زمان عج مي فرمايد : «اَلْمُعَوَّضُ

مِنْ قَتْلِّهِ»(15) مُعوّض نه نسبت به خود ابا عبدالله (ع) ، مُعوّض نه نسبت به نمازهايش و روزه هايش ، نه نسبت به اين كه فرزندي مثل زين العابدين و علي اكبر (ع) را تربيت كرده است ، نه چنين نيست . اين مُعوّض ، فقط قيمت خونش در دنيا است و به قيمت آخرت آن كاري ندارند : «اَلْمُعَوَّضُ مِنْ قَتْلِهِ اَنَّ الأَئِمَةَ مِنْ نَسْلِهِ وَ الشَّفَاءُ فِي تُرْبَتِهِِ وَ الْفَوْزُ مَعَهُ» (16) .

وقتي كه ابا عبدالله (ع) خونش را هزينه كرد ، عجيب است كه امام صادق (ع) مي فرمايد در كربلا حضرت امام حسين (ع) ، خونش را ، نه به خدا صدقه داد ؛ نه آن را انفاق كرد ؛ نه آن را عطا كرد و نه با آن معامله كرد ؛ بلكه ايشان دربارة اين خون مي گويد : «بَذَلَ مُهَجَتَهُ فِيكَ» : اين خون را به رايگان به تو داد و گفت من در مقابل اين خون ، هيچ نظري جز رضايت تو ندارم .

امام زمان عج مي گويد ، وقتي خدا اين خون را گرفت ، گفت : من قيمتي ترين شيء را از حسين بن علي(ع)گرفتم ؛ براي همين عدالتم اقتضا مي كند ، معوّضش را به او بدهم . امام زمانعج مي گويد ، هر يك از ما نُه امام بعد از حسين (ع) ، از امام زين العابدين (ع) ، با وزني كه دارد ، امام باقر (ع) ، با وزني كه دارد ، امام صادق (ع) ، موسي بن جعفر (ع) ، حضرت رضا (ع) ، حضرت جواد (ع) ، امام هادي (ع) ، امام عسكري (ع) و من ، يك بيست و هفتم مُعوّض خونش

هستيم . من فكر نمي كنم آسمان ها و زمين طاقت حلّ اين مسأله را اصلا ًداشته باشند . حل آن براي ما خيلي مشكل است ، اين مسأله از قبيل اين سخن حق تعالي هست : «لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ» (17) . ما نُه تن با هر مقامي كه داريم ، در مجموع ، تنها يك سوم عوض آن خونيم .

من از سنگيني اين مسايل ، واقعاً قلبم در فشار قرار گرفته است . نمي دانيم امام حسين (ع) كيست ؟ واقعاً نمي دانيم . پس خدايا ! به ما محبت كن و او را به ما بشناسان ؛ ما نسبت به ايشان جاهليم و نمي دانيم او كيست .

و امّا مُعوّض دوم كه يك سوم ديگر مُعوّض خون امام حسين (ع) مي باشد ، اين است كه شخص پروردگار خوردن هر خاكي را از زمان آدم تا قيامت ، و به طور كلي ، خوردن همة خاك ها را حرام كرده است ؛ چنان چه اگر خداي ناكرده ، زلزله پيش بيايد و قبر پيغمبر (ع) خراب بشود و دوباره بخواهند لَحَد ايشان را بچينند ، اگر بگويند : مقداري خاك زير صورت ايشان را يا خاك زير صورت زهرا (س) را برداريم و به مريضمان بدهيم ، حرام است ، امّا ارادۀ خدا به اين تعلّق گرفت كه يكي از داروهاي اين عالم هستي را ، نه خاك زير صورتش را ، چون صورتش آن جا نيست ، و نه خاك زير گلوي بريدۀ او را ، بلكه خاك قبرش را قرار دهد . • امام زمان (عج) مي گويد ، اين هم

يك سوم عوض كه خدا از حرمت حرامش دست برداشت و گفت ، خاك حسينم ، حلال است ، آن هم براي آن جايي كه هيچ كليدي نتوانست مشكل را حل كند . آن كليدي را كه مشكل غير قابل حل را حل مي كند ، خاك حسين من است .

قافل_ة غ_اف_ل ب_ه گ__ذرگاه ع__شق

آم__د و پ__رسي_د ه_مي ش_اه عشق

گفت چه نام است بر اين سرزمين

از چه در اين جاست دل اندوهگين

گفت يكي نام ب___ود ارض ط__ف

ط_وف_گه ع_رش ب__ري_ن از ش_رف

گف_ت يك_ي ن___ام ب__ود نين___وا

زان دل ع__شاق چو ن__ي در ن__وا

گفت يكي ك_رب و بلا زد فغ_ان

ش___ه ك_ه ق_ف اي ق_افله عاشقان

ب_ار گ__شايي_د ك_ه م_ن_زل رسي_د

كش__تي ع__شاق ب_ه س__احل رس_يد

ب__ار گ__شاي__يد شهي__دان عش__ق

كع_به همين جاست در ايمان عشق

ج__لوۀ ب__اغ ارم از ك_رب_لاس__ت

رون__ق دي__ر و حرم ، از كربلاست

ه__ر ك_ه زده ج_ام__ۀ ج__ام ب__لا

ب____ار گ__شاي__د ب__ه ص_فّ كربلا

كرب و بلا درس وفا مي دهد

ت__رب_ت ع_شق است و شفا مي دهد

امّا يك سوم ديگر عوض اين است : «وَ الْفَوْزُ مَعَهُ . » امام زمانعج مي گويد ، هر كس در دنيا وآخرت ، باطنش ، ظاهرش و عملش بوي حسين (ع) را بدهد ، به طور يقين ، اهل نجات است و شكي در آن وجود ندارد : «وَ الْفَوْزُ مَعَهُ . » خدا نگاه و سخن ديگري به اباعبدالله (ع) دارد .

غبار زائر حسين (ع) ، نجات بخش است

علامۀ اميني (ره) در جلد ششم الغدير نقل مي كند پدر و مادري ناصبي ، دشمن اهل بيت : ، در بحرين زندگي مي كردند كه بچه دار نمي شدند . آن ها پنج يا ده سال بود كه ازدواج كرده بودند . يك شب آن زن و شوهر براي خدا نذر كردند

كه اگر خداوند متعال فرزندي به آن ها بدهد ، هجده و نوزده سالش كه شد ، او را غرق اسلحه كنند تا در راه كربلا برود و به غارت اموال زوّار حسين و كشتن زائرانش بپردازد . خدا هم اين نذر را قبول كرد . آن ها بچه دار شدند . آن پسر ، هجده و نوزده سالش كه شد ، پدر و مادرش او را صدا كردند و به او گفتند ، ما چنين نذري كرديم . او هم كه خودش ناصبي شده بود ، قبول كرد . او را مسلح كردند و نشاني راه كربلا را به او دادند . او به راه كربلا رفت و براي انجام مقصودش درگودالي پنهان شد . گاهي از آن گودال سر مي كشيد تا ببيند آيا جمع زوّاري به كربلا مي روند تا او از آن گودال بيرون بجهد و پس از كشتنشان ، اموالشان را ببرد . چون روز اول بود ، كمي كه منتظر ماند ، خسته شد و درون همان گودال به خواب سنگيني رفت . در خواب ديد كه قيامت هست و افرادي آمدند و مچ او را گرفتند و گفتند ، به دادگاه بيا ، هم قاتلي و هم دزدي . در قيامت راه فراري هم براي كسي نيست . وقتي او را داخل آن دادگاه مي كنند ، مي گويند ، اين فرد محاكمه ندارد ؛ پرونده اش را باز نكنيد و او را خجالت ندهيد . او هنوز كسي را نكشته است ، هر چند نيت آن را داشته ، و مالي را هم نبرده ، هر چند نيت آن را داشته است . او اهل

نجات است ؛ چون عده اي از زائران حسين (ع) هنگامي كه او خواب بود ، آمدند و رد شدند و گرد و غبارشان ، بر روي لباس هاي اين فرد ريخته و او اكنون بوي حسين (ع) را مي دهد . او نبايد به جهنم برود . كه ناگهان بيدار مي شود و اسلحه اش را دور مي اندازد و شمشير و خنجرش را پرت مي كند و با پاي پياده به طرف كربلا مي دود و به زيارت حرم امام حسين (ع) مي رود . •

علامة اميني (ره) مي گويد : حسين جان ، گرد و غبار زائرت كه آدم را از جهنم نجات بدهد ، ديگر بودن با خودت با آدم چه مي كند ؟

اين نگاه ، نگاه خدا به اباعبدالله حسين (ع) است .

و امّا چگونه ما موقعيت امام حسين (ع) در قيامت را بفهميم ؟ وقتي در دنيا نتوانستيم اين موقعيت را بفهميم ، آيا در قيامت خواهيم توانست آن را بفهميم ؟ به راستي ، ما ورود او را و نگاه به او را در قيامت و محشر نمي دانيم .

پيامبر (ص) ، اولين زائري كه بر حسين (ع) مي گريد

امروز ولادت مولودي است كه همۀ انبياء منتظر او بودند ؛ مولودي كه همۀ انبياء در گرفتاري ها به او متوسّل شدند وقتي حسين (ع) متولّد شد ، پيامبر (ص) دو بار به خانة فاطمه (س) رفت كه نورسيده را زيارت كند . يكبار در همان آغاز ولادت به نزد صفية بنت عبد المطلب ، عمه اش و قابلة حسين (ع) ، رفت و گفت : اي عمه ! فرزندم را بياور . صفيه گفت : پدر و مادرم فداي تو باد ! چگونه او را به تو بدهم ، و من هنوز

او را تميز و پاكيزه نكرده ام . حضرت گفت : به كسي كه جان محمّد در دست اوست ، او را خداوند از بالاي عرش پاكيزه نموده است ، بعد دست هايش را گشود و با كف دستانش او را از من گرفت ، پس سر نوزاد را به زير آورد و شروع كرد به بوسيدن شاهرگ ها و گونه هايش و مكيدن زبانش ؛ مثل اينكه داشت عسل و شير مي مكيد . سپس حضرت (ص) گريه اي طولاني نمود . بعد كه هشيار شد ، گفت : خداوند بكشد قومي را كه تو را مي كشد . صفيه گفت : حبيبم محمد (ص) ! چه كسي عترت رسول الله (ص) را مي كشد ؟ حضرت گفت : اي عمه ! گروه ستمگري از بني اميه(18) . كمي بعدتر ، پيامبر (ص) چون عاشق مشتاقي كه بي صبرانه منتظر ديداري دوباره با معشوق خود است ، باز به ديدار حسين (ع) شتافت . به اسماء ، خدمتكار حضرت فاطمه (س) ، گفت : پسرم را بياور . اسماء نورسيده را در تكه پارچة سفيدي گذاشت و به نزد پيامبر (ص) آورد . سپس حضرت در گوش راست اين نوزاد اذان گفت و در گوش چپش هم اقامه خواند و بعد او را در دامنش گذاشت و گريست . اسماء گفت : پدر و مادرم فداي تو باد ، از چه چيز مي گريي ؟ پيامبر (ص) گفت : بر پسرم گريانم . اسماء گفت : او كه اكنون تازه به دنيا آمده ؟ حضرت كه جبرئيل (ع) او را باخبر كرده بود ، گفت : گروه ستمكاري او را خواهند كشت . خداوند شفاعتم را

به آنان نرساند . سپس فرمود : اي اسماء ! فاطمه (س) را از اين خبر آگاه نكن ؛ چون او به تولّد او قريب العهد هست .(19)

پاورقي

1 . سيد بن طاووس حسني ، اقبال الاعمال ، ج2 ، ص33 .

2 . توبه:80 .

3 . علي بن ابراهيم قمي ، تفسير قمي ، ج1 ، ص302 .

4 . شيخ كليني ، كافي ، ج2 ، ص248 .

5 . شيخ صدوق ، من لايحضره الفقيه ، ج4 ، ص399 _ جلال الدين سيوطي ، در المنثور ، ج3 ، ص72 .

• . «أَلسَّلامُ عَلَى الدِّمآءِ السّآئِلاتِ» .

6 . ( شيخ حر عاملي ، امل الآمل ، ج2 ، ص257 .

7 . علامۀ مجلسي ، بحارالانوار ، ج99 ، ص106 .

8 . جعفر بن محمّد بن قولويه ، كامل الزيارات ، ص116 _ جلال الدين سيوطي ، جامع صغير ، ج1 ، ص575 .

9 . مولوي .

10 . همان قبل .

13 . انبياء:107 .

14 . فاتحه:1 .

15 . شيخ طوسي ، مصباح المتهجّد ، ص826 .

16 . شيخ طوسي ، مصباح المتهجّد ، ص826 .

17 . حشر:21 .

• . قال الصادق ( ع) :«في طين قبر الحسين ، شفا من كل داء و هو الدواء الاكبر ( من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص600) ، قال ايضاً: «حريم قبرالحسين خمسة فراسخ من اربعة جوانب القبر» ( همان) .

• . البته ، اين پسر بعداً از علماي بزرگ شيعه شده و ادبياتش دربارۀ غدير امير مؤمنان (ع) جزء ادبيات صف اوّل مي باشد و علامة اميني ادبيات عالمانه اش را آورده و تفسير كرده است .

18 . محمّد بن سليمان كوفي ، مناقب امير المؤمنين ( ع) ، ج2 ،

ص234 .

19 . شيخ صدوق ، عيون اخبار الرضا عليه السلام ، ج1 ، ص29 . .

19- امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

امام حسين عليه السلام

مشخّصات معصوم پنجم

نام: حسين عليه السلام

لقب معروف: سيدالشهداء

كنيه: اباعبداللَّه

نام پدر: امام علي عليه السلام

نام مادر: حضرت فاطمه عليها السلام

تاريخ تولد: سوم شعبان سال 4 (هجري قمري)

محل تولد: مدينه منوره

تاريخ شهادت:روز عاشوراي سال 61 (هجري قمري)

مدّت عمر: 57 سال

مرقد شريف: كربلا واقع در كشور عراق

1 - تولد مبارك امام حسين عليه السلام

سحرگاه سوم شعبان فرا رسيده بود. پيامبر صلي الله عليه وآله و اهل بيتش كه مي دانستند خداوند متعال به زودي مولودي مبارك نصيب آنها خواهد كرد در انتظار تولدش به راز و نياز با خداوند متعال پرداخته بودند. با پيچيدن صداي مؤذن در كوچه هاي مدينه عطر نماز در همه خانه ها پيچيد تا بار ديگر با خداي خود به گفت و گو بنشينند.

مدّت زيادي نگذشته بود كه خبر ولادت دومين فرزند خانه امام علي عليه السلام شادي و سروري در دل بندگان خوب خدا به وجود آورد.

پيامبر صلي الله عليه وآله با خوشحالي به خانه دخترش آمد و ولادت اين نوزاد را تبريك گفت و فرمود تا او را به نزدش بياورند. كودك را در پارچه اي سفيد پيچيده و نزد پيامبر صلي الله عليه وآله آوردند. در حالي كه شادي از سيماي پيامبر صلي الله عليه وآله موج مي زد او را در آغوش گرفت، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و سپس او را بوسيد و فرمود: خداوند نام حسين را براي اين طفل انتخاب نموده است و بدين ترتيب نامش را حسين گذاشتند.

2 - فُطرس ملك

فُطرس از جمله فرشتگان عرش الهي بود كه به خاطر كوتاهي در انجام اوامر الهي مورد غضب خداوند قرار گرفته بود و خداوند به او اين اجازه را داده بود كه مابين عذاب دنيايي و عذاب قيامت يكي از آنها را انتخاب كند.

فُطرس عذاب دنيايي را كه موقتي بود و گذرا، انتخاب نمود و بدين ترتيب، بال و پرش شكست و در جزيره اي دور افتاده افتاد.

در آن زمان كه امام حسين عليه السلام به دنيا آمد جبرئيل به همراه يك

هزار فرشته، جهت رساندن پيام تبريك پروردگار به پيامبر صلي الله عليه وآله به سوي زمين مي آمدند.

فُطرس كه از نزول جبرئيل با آن همه فرشته فهميده بود خبر مهمي پيش آمده، جبرئيل را صدا زد و از او پرسيد: چه شده است كه چنين شتابان مي رويد؟

جبرئيل گفت: خداوند به پيامبرش فرزندي داده و ما جهت رساندن پيام تبريك الهي به نزد وي مي رويم.

فُطرس كه از تنهايي در آن جزيره خسته شده بود از جبرئيل خواست تا او را نيز با خود ببرند شايد، پيامبر صلي الله عليه وآله نزد خداوند شفاعتش را نمايد و مورد بخشش پروردگار قرار گيرد.

جبرئيل قبول كرد و او را با خود به نزد پيامبر صلي الله عليه وآله برد. فطرس بعد از رساندن پيام خداوند، درخواست فطرس را گفت. پيامبر صلي الله عليه وآله وقتي خواسته فُطرس را شنيد به او فرمود: خودت را به قنداقه حسين عليه السلام بزن تا ان شاءاللَّه مورد عفو و رحمت خداوند قرار گيري و شفا يابي. فُطرس چنين كرد و به بركت شفاعت آن مولود مبارك، مورد بخشش پروردگار قرار گرفت. پس به شكرانه اين شفاعت، قسم ياد كرد كه هركس تا روز قيامت بر حسين عليه السلام سلام بفرستد، سلامش را به او برساند.

3 - تربيت امام حسين عليه السلام توسط شخص پيامبر صلي الله عليه وآله

تربيت امام حسن و امام حسين عليهما السلام از همان ابتداي تولد، تحت نظر مستقيم پيامبر صلي الله عليه وآله بود و تا 6 سالگي يعني تا زماني كه پيامبر صلي الله عليه وآله در دنيا بودند اين كار ادامه داشت.

شدّت علاقه پيامبر به امام حسن و امام حسين عليهما السلام به حدّي بود كه طاقت ناراحتي آنان

را نداشت و هرزماني كه وقت پيدا مي كرد با آنها بازي مي كرد و آنها را شاد مي نمود.

روزي پيامبر صلي الله عليه وآله از راهي عبور مي كرد كه كمي آن طرف تر امام حسين عليه السلام با ديگر بچه ها در حال بازي كردن بود. پيامبر صلي الله عليه وآله تا امام حسين عليه السلام را ديد به سوي او رفت تا او را در آغوش بگيرد. امام حسين عليه السلام تا متوجه پيامبر صلي الله عليه وآله شد كه به طرف او مي آيد به سوي ديگر رفت تا پيامبر دنبال او رفته و به اين وسيله با او بازي كند. پيامبر صلي الله عليه وآله نيز به دنبالش مي دويد تا اينكه او را گرفت و بوسيد، سپس فرمود: حسين از من است و من از حسين، هركس حسين را دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هركس مرا دوست داشته باشد، خدا را دوست داشته است و هركس خدا را دوست داشته باشد بهشت براي اوست.

4 - سفارش پيامبر صلي الله عليه وآله

پيامبر صلي الله عليه وآله كه مي دانست، امّتش بعد از او به امام حسين عليه السلام بسيار ظلم مي كنند؛ در هر فرصتي كه پيش مي آمد سفارشش را به مردم مي نمود و مردم نيز از اظهار محبّت و علاقه پيامبر صلي الله عليه وآله به امام حسين عليه السلام متوجه جايگاه و مقام او مي شدند. پيامبر صلي الله عليه وآله علاوه بر امام حسين عليه السلام دوستانش را نيز بسيار دوست مي داشت و آنها را مورد محبّت قرار مي داد و حتّي با آنها بازي هم مي كرد و مي فرمود: هر كس حسين را دوست بدارد من نيز او را دوست دارم.

روزي رسول خدا صلي

الله عليه وآله امام حسين و امام حسن عليهما السلام را بر شانه هاي خود نشانده بود و به طرف يارانش مي رفت. وقتي به آنها رسيد فرمود:

«هركس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركس، با آنان دشمني كند، با من دشمني كرده است.»

سلمان فارسي مي گويد: روزي رسول خدا صلي الله عليه وآله را ديدم كه حسين عليه السلام را بر زانوي خويش نهاده و مي بوسيد و مي فرمود:

تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگواراني، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستي. تو حجّت خدا و پسر حجّت خدا و پدر حجّت هاي خدا هستي كه آنها نُه نفرند و آخرين آنها، قائم ايشان (مهدي عليه السلام) مي باشد.

5 - مبارزه امام حسين عليه السلام با ظالمان و مشركان

امام حسين عليه السلام شش سال از عمر مباركش را با پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله سپري نموده بود و مبارزه با ظلم را از نزديك نزد پيامبر صلي الله عليه وآله آموخته بود. بعد از رحلت ايشان نيز به مدت 30 سال در كنار پدر خود، امام علي عليه السلام زندگي كرد و در حوادث مهم بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله به صورت فعّال شركت داشت. امام علي عليه السلام كه بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله روزگار سختي را پشت سر مي گذاشت، ياور و فرمانبرداري چون امام حسن و امام حسين عليهما السلام داشت. امام حسين عليه السلام در راه اهداف اسلامي، مانند يك سرباز فداكار در كنار امام علي عليه السلام با ظالمين و مشركين مي جنگيد و در جنگ هاي «جمل»، «صفين» و «نهروان» حضوري فعّال و شجاعانه داشت.

اين ظلم ستيزي و شجاعت امام حسين عليه السلام تا آخرين قطره خونش

ادامه داشت تا جايي كه در روز عاشورا با ياران اندك خود با شجاعت تمام در برابر سپاه ظلم و شرك ايستادگي كرد و در اين راه بهترين عزيزان و نزديكانش به شهادت رسيدند و خود نيز به استقبال شهادت رفت.

6 - مبارزه امام حسين عليه السلام با فساد

چون امام حسن عليه السلام به دستور معاويه به شهادت رسيد، به گفته رسول خداصلي الله عليه وآله و امير المؤمنين و وصيت امام حسن عليهما السلام امامت و رهبري شيعيان به امام حسين عليه السلام منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبري جامعه مسلمين گرديد. امام حسين عليه السلام همانند برادرش امام حسن عليه السلام به ناچار و به خاطر حفظ اسلام در برابر معاويه كه مردي بسيار فريبكار و زيرك بود و به ناحق بر حكومت تكيه زده بود قيام نكرد، لذا وقتي معاويه برخلاف قرارش با امام حسن عليه السلام فرزندش يزيد را جانشين خود نمود و مرد، امام عليه السلام ديگر سكوت را جايز ندانست و عليه فساد يزيد كه براي همه روشن بود برخاست ؛ بنابراين وقتي يزيد خواست از امام حسين عليه السلام بيعت بگيرد امام حكومت او را به رسميت نشاخت و بيعت با او را قبول نكرد.

امام براي رسيدن به هدفش كه همان مبارزه با ظلم و فساد بود ديگر ماندن در مدينه را جايز ندانست و به امر خداوند به سوي مكّه حركت نمود.

7 - دعوت مردم كوفه از امام حسين عليه السلام

خبر بيعت نكردن امام حسين عليه السلام با يزيد، به سرعت در بين مردم مكّه و مدينه پخش شد و اين خبر تا كوفه هم رسيد. كوفيان كه از حكومت ظالمان به تنگ آمده بودند، به وسيله نامه از امام عليه السلام كه در مكّه بود دعوت نمودند تا به سوي آنان برود و رهبري آنها را به عهده بگيرد. امام كه جواب به درخواست كوفيان را تكليف خود مي دانست، مسلم بن عقيل عليه السلام، پسر عمويش را به كوفه فرستاد تا

از نزديك با كوفيان صحبت كند و از درستي دعوت آنان وي را خبردار كند. مُسلم به عنوان نايب امام به كوفه رفت و با استقبال گرم و بي سابقه مردم رو به رو شد. هزاران نفر با او به عنوان نايب امام بيعت كردند و مُسلم نيز به امام نامه نوشت كه كوفيان منتظر ورود ايشان هستند.

هرچند امام حسين عليه السلام كوفيان را به خوبي مي شناخت و بي وفايي آنها را نسبت به پدر و برادر خود ديده بود وليكن براي اتمام حجّت و اجراي دستورات پروردگار، تصميم گرفت با زن و بچه و يارانش به سوي كوفه حركت كند.

8 - حركت امام حسين عليه السلام به سمت كوفه

امام عليه السلام تا روز هشتم ماه ذي حجه كه همه مردم(حاجيان) براي رفتن به سرزمين «مني در مكّه جمع مي شدند، در مكّه ماند و در روز هشتم با اهل بيت و ياران خود از مكّه به سمت كوفه خارج شد و با اين كار به همه فهماند كه فرزند پيغمبر خدا، يزيد را به رسميت نشاخته و با او بيعت نكرده، بلكه عليه او قيام كرده است و از طرفي به دعوت مردم كوفه هم جواب مثبت داده بود.

يزيد كه از وجود مُسلم در كوفه و بيعت كوفيان با او آگاه شده بود، ابن زياد را كه مردي بي دين و پليد بود به كوفه فرستاد تا مُسلم را دستگير كرده و مردمي را كه دور او جمع شده اند ترسانده و پراكنده كند.

ابن زياد نيز به كوفه رفت و با تهديد، مردم سست ايمان كوفه را از دور مُسلم پراكنده كرد و مُسلم تنها ماند. مُسلم نگران بود؛ امّا نه نگران تنها ماندن خود بلكه نگران امام

حسين عليه السلام بود كه با جواب مثبت او از بابت مردم كوفه با زن وبچّه به سمت كوفه مي آمدند.

مُسلم هر چند تنها مانده بود ولي تسليم نشد و به تنهايي در مقابل سربازان ابن زياد ايستاد و پس از مبارزه اي دلاورانه و شجاعانه به شهادت رسيد.

9 - محاصره امام حسين عليه السلام در كربلا

امام حسين عليه السلام كه از ابتداي حركت از مدينه مي دانست در اين راه برگشتي وجود ندارد و به شهادت خواهد رسيد بارها به يارانش اين مسأله را يادآوري كرد و مي فرمود: «مقصود من از اين حركت، رسوا ساختن حكومت ضد اسلامي يزيد و بر پا داشتن امر به معروف و نهي از منكر و ايستادگي در برابر ظلم و ستم است و جز زنده نگه داشتن قرآن و دين اسلام هدفي ندارم و بازگشتي در اين راه نيست» و بدين وسيله كسي را در اين راه مجبور نكرد.

ابن زياد براي امام حسين عليه السلام نامه اي نوشت كه يزيد از من خواسته تا يا تسليم شوي و با يزيد بيعت كني يا تو را بكشم. امام عليه السلام كه شهادت در راه خدا را سعادت و زندگي با ذلّت راننگ مي دانست در جواب نامه نوشت: اين نامه در نزد من جوابي ندارد.

ابن زياد كه از بي اعتنايي امام حسين عليه السلام به تهديدش سخت عصباني شده بود دستور داد تا امام حسين و يارانش را در سرزمين كربلا محاصره كنند و طولي نكشيد كه در دوّم محرم سپاهي عظيم آنها را محاصره كردند و هر روز كه مي گذشت بر تعداد نيروهايشان افزوده مي شد و حلقه محاصره را تنگ تر مي كردند تا جايي كه در هفتم محرّم آب را بر روي ياران و زن

و بچّه هاي امام حسين عليه السلام بستند.

10 - امر به معروف ونهي از منكر امام حسين عليه السلام

امام كه در همه حال مهربان تر از خود افراد براي خودشان است، هيچگاه از هدايت انسان ها دست نمي كشد لذا رو به لشكر دشمن كرد و فرمود: اي مردم! من بدون دعوت به سوي شما نيامده ام، بلكه شما به من نامه نوشتيد و اصرار كرديد تا به سوي شما بيايم.

لشكر دشمن كه جوابي نداشتند، از خجالت سكوت كردند.

سپس امام عليه السلام به آنها گفت: حال اگر شما پشيمان شده ايد، برمي برگرديم.

حرّ كه فرماندهي يكي از لشكرهاي دشمن را به عهده داشت در جواب امام گفت: من نمي توانم بگذارم كه شما برگرديد بلكه مي بايست با ما به كوفه، نزد ابن زياد بياييد.

امام عليه السلام از گفتار حرّ ناراحت شد و گفت: مادرت در عزايت اشك بريزد، از ما چه مي خواهي؟ حرّ در جواب گفت: اگر هر كس ديگري بود جوابش را مي دادم ولي چه كنم كه مادر تو فاطمه «سلام اللَّه» است.

حرّ كه محبّت اهل بيت عليهم السلام را در دل داشت و حقانيت آنها را دريافته بود بالاخره توبه نمود و در اين جريان سربلند بيرون آمد و شبانه به امام پيوست.

روز هفتم محرم عُمر سعد با چهار هزار نفر به كربلا رسيد و به دستور ابن زياد آب را بر امام حسين عليه السلام و يارانش بست. يكي از ياران امام حسين عليه السلام از امام اجازه گرفت و به نزد عُمرسعد رفت تا او را موعظه كند ولي سخنانش در او اثر نكرد و برگشت. امام دوباره آنان را نصيحت كرد امّا اثري نبخشيد پس در آخر فرمود: «چه كنم كه لقمه هاي حرامي كه خورده ايد و گوشت و پوستتان از آن

روييده نمي گذارد تا شما حرف حقّ را درك كنيد». امام عليه السلام با اين سخن به همه فهماند كه لقمه حرام تا چه حدّ بر انسان اثر دارد كه نمي گذارد حتّي حرف بهترين بنده خدا را درك كند.

11 - شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش

بعد از آنكه سخنان امام حسين عليه السلام در آنان اثري نكرد از آنان مهلت خواست تا يك شب به آنان فرصت دهند تا با خداي خود به راز و نياز بپردازند.آن شب امام و يارانش عاشقانه با خداي خود به راز و نياز پرداختند و تا صبح در حال نماز و گريه بودند.

روز عاشورا فرا رسيد و امام حسين و يارانش عليهم السلام براي جهاد آماده مي شدند. سه روز بود كه دشمن آب را بر روي آنان بسته بود و تشنگي همه را سخت اذيت مي كرد به خصوص كودكان را.

ياران نوبت به نوبت به شهادت مي رسيدند. امام از سويي مي بايست از خيمه ها محافظت كند و از سويي با دشمن مبارزه كند و از سويي ديگر با تشنگي زن و بچه چه كار كند. اينجا بود كه امام به سمت حرم آمد علي اصغر، طفل شش ماهه اش كه از تشنگي بي حال شده بود را در بغل گرفت و به ميدان جنگ برگشت. امام فرزند شش ماهه اش را بر روي دست گرفت و گفت: اي مردم! لااقل به تشنگي اين طفل رحم كنيد و آبي به او بدهيد كه «حرمله» يكي از دشمنان با تير به گلوي علي اصغر زد و او را به شهادت رساند. لحظاتي بعد نيز امام حسين عليه السلام كه آخرين سربازش را هم در راه خدا داده بود يكه و تنها به مبارزه با دشمن

رفت و پس از نبردي دلاورانه به شهادت رسيد.

20- نهج الكرامه (گفته ها و نوشته هاى امام حسين عليه السلام)

مشخصات كتاب

مؤلف : محمدرضا اكبرى

« دعاى مطالعه »

اَللَّهُمَّ اَخْرِجْنى مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَاَكْرِمْنى بِنُورِ الْفَهْمِ. اَللَّهُمَّ افْتَحْ عَلَيْنا اَبْوابَ رَحْمَتِكَ وَانْشُرْ عَلَيْنا خَزائِنَ عُلُومِكَ بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ مفاتيح الجنان

خداوندا مرا از تاريكى هاى وهم و خيال درآور و به روشنى فهم گرامى دار، خداوندا درهاى رحمتت را بر ما بگشا، و گنجينه هاى علومت را بر ما بازگردان، به رحمت خودت اى مهربان ترين مهربانان.

مقدمه مؤلف

قرآن و عترت دو يادگار نفيس رسول خداصلى الله عليه وآله در ميان ما هستند تا چون آبى روان و گوارا تشنگان معرفت و هدايت را سيراب سازند. اين دو يادگار گران قدر، چراغ هاى فروزنده اى هستند كه از يك ديگر جدا نمى شوند و دين دارى حقيقى در گرو تمسك به هر دوى آنهاست. قرآن كتاب خدا و عترت، برگزيدگان او هستند كه هدايت انسان تا غروب عالم به آنها سپرده شده است.

قرآن كتابى است كه مردم، نيازمند فهم و تفسير آن هستند و فهم آن در گرو تفسير عترت است، و به طور كلى شناخت دين خدا هم جز با سيره و علوم آسمانى آنها ميسر نخواهد بود. از اين جاست كه ضرورت مراجعه به سخنان خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله آشكار مى گردد همان گونه كه آن حضرت ما را به سوى عترت خود فراخواند و فرمود: (انى تارك فيكم الثقلين، ما ان تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى كتاب اللّه و عترى اهل بيتى، فانهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض.)(1)

من دو چيز نفيس را در ميان شما مى گذارم و بعد از من تا هنگامى كه به آنها تمسك جوييد گمراه نخواهيد شد. اين دو چيز، كتاب خدا و خاندان من هستند. آنها از يك ديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر

بر من وارد شوند.

كتابى كه در پيش رو داريد در بردارنده سخنان، خطبه ها و نامه هاى گرانقدر امام سوم سيدالشهداء و سرور جوانان اهل بهشت، حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام است. «نهج الكرامة» كتابى روايى و در بردارنده معارف متنوع دين اسلام و مذهب شيعه است كه به صورت موضوعى و ترجمه روان و شيواى فارسى ارائه مى گردد، و از عناوين مختصر، صريح و گويا و متناسب با عرف و ادبيات معاصر برخوردار است. بنابراين از نقل آنچه جنبه تاريخى صرف داشته و يا مكالمه عادى بوده و يا مطالبى كه جزء كمى از آن مربوط به امام حسين عليه السلام بود پرهيز كرديم، همان گونه كه از روايات ضعيف و غير لازم و احاديث پيامبرصلى الله عليه وآله كه آن حضرت آنها را نقل كرده بود دورى گزيديم تا كتاب از وضع خود خارج نشده و بدون ضرورت حجيم نگردد.

اعراب گذارى دقيق، دقت در ترجمه و بررسى گسترده و دقيق اسناد و منابع روايات و دست يابى به رواياتى كه تنها در اين مجموعه ارائه شده است از ويژگى هاى ديگر كتاب است.

اگر چه ما همه آنچه را كه در تحقيقات گسترده خود در منابع روايى و تاريخى شيعه و سنى به آن دست يافتيم نقل كرده ايم و مجموعه نسبتاً جامع و كاملى فراهم آمده است در عين حال از نقل تعدادى از روايات كه به خاطر اشتراك كنيه امام سوم و يا تشابه نام او با ساير معصومين به آن حضرت نسبت داده شده است پرهيز كرديم و براى آگاهى خوانندگان و اهل تحقيق مجموعه آنها را در فصل آخر كتاب نقل كرده و نتيجه تحقيقات خود را نيز

بيان نموديم تا علت انتساب آنها به امام حسين عليه السلام و عدم نقل آن روايات به عنوان سخنان آن حضرت معلوم گردد.

در پايان از خداى متعال مسئلت داريم كه اين مجموعه روايى را در جهت نشر معارف اسلام قرار دهد، و اهل ايمان به بوستان هاى فرح بخش آن شادمان گشته و به حكمت هاى آن تعالى يابند، و جان خود را به معارف و نصايح بلند آن كه از زبان و قلم پاك شقايق آل محمد به يادگار مانده است سيراب گردانند.

محمدرضا اكبرى

فصل اوّل: مَعْرِفَةُ اللَّهِ

تسبيح خدا

أَلتَّسْبيْحُ

1 - سُبْحانَ الرَّفيعِ الْأَعْلى سُبْحانَ الْعَظيمِ الْأَعْظَمِ. سُبْحانَ مَنْ هُوَ هكَذا وَلا يَكُونُ هكَذا غَيْرُهُ، وَ لا يُقَدِّرُ اَحَدٌ قُدْرَتَهُ. سُبْحانَ مَنْ أَوَّلُهُ عِلْمٌ لا يُوصَفُ، وَ آخِرُهُ عِلْمٌ لا يَبيدُ. سُبْحانَ مَنْ عَلا فَوْقَ الْبَرِيَّاتِ بِالْإِلهِيَّةِ، فَلا عَيْنَ تُدْرِكُهُ، وَ لا عَقْلَ يُمَثِّلُهُ، وَ لا وَهْمَ يُصَوِّرُهُ، وَ لا 1 - پاك و منزه است خداى برتر و بلند مرتبه. پاك و منزّه است خداى بزرگ و بزرگ تر. پاك و منزه است آن كه اين گونه (برتر و بزرگ تر) است و كسى غير از او اين گونه نيست و كسى توان درك قدرت او را ندارد. پاك و منزه است آن كه آغازش دانشى است كه در وصف نمى گنجد و پايانش علمى است كه فناء و انتهايى ندارد. پاك و منزه است كسى كه با خداونديش بر همه موجودات برتر است و از اين رو نه چشمى او را مى بيند و نه عقلى او را شكل مى دهد و نه ذهنى او را به تصوير لِسانَ يَصِفُهُ بِغايَةِ ما لَهُ الْوَصْفُ. سُبْحانَ مَنْ عَلا فِى الْهَواءِ. سُبْحانَ مَنْ قَضَى الْمَوْتَ عَلَى الْعِبادِ. سُبْحانَ

الْمَلِكِ الْقادِرِ. سُبْحانَ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ. سُبْحانَ الْباقِى الدّائِمِ.(2)

صفات پروردگار جهانيان

صِفاتُ رَبِّ الْعالَمينَ

2 - أَيُّهَا النَّاسُ! إِتَّقُوا هؤُلاءِ الْمارِقَةِ الَّذينَ يُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يُضاهِؤُونَ قَوْلَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ، بَلْ هُوَ اللَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ. لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبيرُ.

مى كشد و نه زبانى آن گونه كه شايسته است او را توصيف مى كند. پاك و منزه است آن كه در آسمان برترى جسته است. پاك و منزه است آن كه مرگ را بر بندگانش مقدر كرد. پاك و منزه است پادشاه قدرتمند. پاك و منزه است فرمانرواى بدون عيب. پاك و منزه است آن كه پاينده و جاودان است.

2 - اى مردم! از اين گمراهانى كه از دين بيرون رفته و خدا را به خود تشبيه مى كنند بپرهيزيد، آنان كه خود را با سخن كفار اهل كتاب هماهنگ مى سازند. بلكه او خدايى است كه همانندى ندارد و شنوا و بيناست، چشم ها او را نمى بينند امّا او چشم ها را مى بيند و دقيق و آگاه است.

إِسْتَخْلَصَ الْوَحْدانِّيةَ وَ الْجَبَرُوتَ، وَ أَمْضَى الْمَشيئَةَ وَ الْإِرادَةَ وَ الْقُدْرَةَ وَ الْعِلْمَ بِما هُوَ كائِنٌ.

لا مُنازِعَ لَهُ فى شَىْ ءٍ مِنْ أَمْرِهِ، وَ لا كُفْوَ لَهُ يُعادِلُهُ، وَلا ضِدَّ لَهُ يُنازِعُهُ وَلا سَمِىَّ لَهُ يُشابِهُهُ وَ لا مِثْلَ لَهُ يُشاكِلُهُ.

لا تَتَداوَلُهُ الْأُمُورُ، وَ لا تْجرى عَلَيْهِ الْأَحْوالُ، وَ لا تَنْزِلُ عَلَيْهِ الْأَحْداثُ، وَ لا يَقْدِرُ الْواصِفُونَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ وَ لا يَخْطُرُ عَلَى الْقُلُوبِ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ، لِأَنَّهُ لَيْسَ لَهُ فِى الْأَشْياءِ عَديلٌ. وَ لا تُدْرِكُهُ الْعُلَماءُ بِأَلْبابِها، وَ لا أَهْلُ التَّفْكيرِ بِتَفْكيرِهِمْ إِلاَّ بِالتَّحْقيقِ إِيقاناً بِالْغَيْبِ، لِأَنَّهُ

يگانگى و توانايى را خاص خود كرده و

خواست و اراده و قدرت و علم خويش را در سراسر هستى به كار برده است.

كسى نيست كه در امور او ستيزه جويى كند و همتايى ندارد تا با او برابرى نمايد، ضدى ندارد كه با او نزاع كند و هم نامى ندارد تا مانند او باشد و نظيرى براى او وجود ندارد.

دستخوش حوادث نمى شود و تحول در وجود او جريان ندارد، امور تازه اى در ذات او رخ ندهد و توصيف كنندگان توان وصف عظمت او را ندارند و اندازه توانايى اش در دل ها نمى گنجد، زيرا همانندى در ميان اشياء ندارد.

نه دانشمندان با عقل هاى خود او را درك مى كنند و نه اهل انديشه با انديشه خود به او مى رسند، مگر با پژوهشى كه بر پايه يقين به غيب باشد، لا يُوصَفُ بِشَىْ ءٍ مِنْ صِفاتِ الْمَخْلُوقينَ وَ هُوَ الْواحِدُ الصَّمَدُ.

ما تُصُوِّرَ فِى الْأَوْهامِ فَهُوَ خِلافُهُ، لَيْسَ بِرَبٍّ مَنْ طُرِحَ تَحْتَ الْبَلاغِ، وَ مَعْبُودٍ مَنْ وُجِدَ فى هَواءٍ اَوْ غَيْرِ هَواءٍ، هُوَ فِى الْأَشْياءِ كائِنٌ لا كَيْنُونَةَ مَحْظُورٍ بِها عَلَيْهِ، وَ مِنَ الْأَشْياءِ بائِنٌ لا بَيْنُونَةَ غائِبٍ عَنْها.

لَيْسَ بِقادِرٍ مَنْ قارَنَهُ ضِدٌّ أَوْ ساواهُ نِدٌّ.

لَيْسَ عَنِ الدَّهْرِ قِدَمُهُ، وَ لا بِالنَّاحِيَةِ أُمَمُهُ. إِحْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الْأَبْصارِ، وَ عَمَّنْ فِى السَّماءِ اِحْتِجابُهُ كَمَنْ فِى الْأَرْضِ.

چرا كه او به چيزى از صفات مخلوقات وصف نمى شود و يگانه و بى نياز است.

غير از آن است كه در وهم آيد، زيرا كسى كه در انديشه مى گنجد پروردگار نمى باشد و آن كه در فضا و غير فضا قرار مى گيرد معبود نخواهد بود. او در همه چيز است اما نه به گونه اى كه او را احاطه كنند، و در چيزى قرار ندارد امّا نه

آن گونه كه از آنها پنهان باشد.

تواناى مطلق نيست كسى كه ضدى دارد و يا همتايى با او برابرى مى كند.

هميشگى ذات او از نوع هميشگى زمانى نيست و قصد او به جهت خاصى منحصر نمى شود.

از عقل ها پنهان است همان گونه كه از چشم ها نهان است، از اهل آسمان پوشيده است همان گونه كه از اهل زمين پوشيده است.

قُرْبُهُ كَرامَتُهُ وَ بُعْدُهُ إِهانَتُهُ.

لايَحِلُّهُ «فى» وَ لا تُوَقِّتُهُ «إِذْ» وَلا تُؤامِرُهُ «إِنْ»، عُلُوُّهُ مِنْ غَيْرِ تَوَقُّلٍ وَ مَجيئُهُ مِنْ غَيْرِ تَنَقُّلٍ.

يُوجِدُ الْمَفْقُودَ وَ يُفْقِدُ الْمَوْجُودَ وَلا تَجْتَمِعُ لِغَيْرِهِ الصِّفَتانِ فى وَقْتٍ.

يُصيبُ الْفِكْرُ مِنْهُ الْإِيمانَ بِهِ مَوْجوداً وَ وُجُودُ الْإِيمانِ لا وُجُودَ صِفَةٍ.

بِهِ تُوصَفُ الصِّفاتُ، لا بِها يُوصَفُ.

نزديكى به او از لطف و بزرگوارى اوست، و دورى از او خوار شمردن از سوى او مى باشد.

نه در مكانى جاى مى گيرد و نه زمانى او را احاطه مى كند و نه «اگر» در كار اوست. بلندى او بر فراز قله بودن نيست و آمدنش از جايى به جاى ديگر نمى باشد.

چيزى را كه نيست ايجاد مى كند و چيزى را كه هست به ديار نيستى مى فرستد، و در يك زمان دو صفت متضاد در وجود كسى غير از او يافت نمى شود.

انديشه درباره او به ايمانِ به وجودش منتهى مى گردد، ايمان به يك وجود واقعى نه يك وجود وصفى.

به وجود او صفات بيان مى شود، نه آن كه ذات او با صفات توصيف شود.

وَبِهِ تُعْرَفُ الْمَعارِفُ، لا بِها يُعْرَفُ.

فَذلِكَ اللَّهُ لا سَمِىَّ لَهُ سُبْحانَهُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ وَهُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ.(3)

شناخت صفات خداى متعال

مَعْرِفَةُ صِفاتِهِ تَعالى

3 - سَئَلَ نافِعُ بْنُ أَزْرَقٍ عَنْ صِفاتِ اللَّهِ تَعالى وَقالَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ فى جَوابِهِ:

يا نافِعُ! إِنَّ مَنْ وَضَعَ دينَهُ عَلَى الْقِياسِ لَمْ

يَزَلِ الدَّهْرُ فِى الْإِرْتِماسِ، مائِلاً عَنِ الْمِنْهاجِ، ظاعِناً فِى الْإِعْوِجاجِ، ضالّاً عَنِ السَّبيلِ

به يمن وجود او علوم و دانش ها شناخته مى شود، نه آن كه دانش ها وسيله شناخت او باشد.

اين است خدايى كه همنامى ندارد، پاك و منزّه است، و چيزى نظير او نمى باشد و شنوا و بيناست.

3 - نافع بن ازرق از صفات خداوند سؤال كرد و امام حسين عليه السلام در جواب او فرمود:

اى نافع! كسى كه دين خود را بر پايه قياس قرار دهد همواره در خطا فرو مى رود، از راه مستقيم دور مى شود و در كجى ها وارد شده و از راه غَيْرَ الْجَميلِ.

يَابْنَ الْأَزْرَقِ!

أَصِفُ إِلهى بِما وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَأُعَرِّفُهُ بِما عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ:

لا يُدْرَكُ بِالْحَواسِّ وَلا يُقاسُ بِالنَّاسِ.

فَهُوَ قَريبٌ غَيْرَ مُلْتَصِقٍ، وَ بَعيدٌ غَيْرَ مُتَقَصٍّ.

يُوَحَّدُ وَ لا يُبَعَّضُ، مَعْرُوفٌ بِالْآياتِ، مَوْصُوفٌ بِالْعَلاماتِ، لا إِلهَ إِلّا هُوَ الْكَبيرُ الْمُتَعالُ.(4)

راست گمراه مى گردد و سخنان ناپسند مى گويد.

اى پسر ازرق!

من خدا را آن گونه كه خود توصيف كرده است وصف مى كنم و آن چنان كه خود معرفى كرده است معرفى مى نمايم:

با حواس درك نمى شود و با مردم مقايسه نمى گردد.

به موجودات نزديك است بدون آن كه به آنها پيوسته باشد، و از آنان دور است بدون آن كه فاصله اى داشته باشد.

يكتا و بى مانند است و تركيب نمى پذيرد، با نشانه هاى آفرينش شناخته مى شود و با علائم خلقت وصف مى گردد. خدايى جز او نيست و بزرگ و بلند مرتبه است.

بزرگى خاص خداست

أَلْكِبْرِياءُ لِلَّهِ

4 - قالَ رَجُلٌ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ: إِنَّ فيكَ كِبْراً. فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:

كُلُّ الْكِبْرِ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَلا يَكُونُ فى غَيْرِهِ. قالَ اللَّهُ تَعالى «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ»(5)و(6)

4 - مردى به امام حسين عليه السلام عرض كرد: در تو بزرگى

وجود دارد. امام عليه السلام به او فرمود:

هر گونه بزرگى خاص خداست و براى غير او نمى باشد. (آنچه در مؤمنين است عزت است) خداى متعال فرمود: «عزّت از آن خدا و رسولش و مؤمنين است».

تفسير «صمد»

تَفْسيرُ «الصَّمَدِ»

5 - أَلصَّمَدُ: أَلَّذى لا جَوْفَ لَهُ، وَالصَّمَدُ: الَّذى قَدِ انْتَهى سُؤْدَدُهُ، وَالصَّمَدُ: الَّذى لايَأْكُلُ وَ لا يَشْرَبُ.

5 - صمد كسى است كه درونى تهى ندارد، صمد كسى است كه به نهايت كمال و برترى رسيده است، صمد كسى است كه نمى خورد و نمى آشامد.

وَالصَّمَدُ: الَّذى لايَنامُ، وَالصَّمَدُ: الدّائِمُ الَّذى لَمْ يَزَلْ وَلا يَزالُ.(7)

تفسير سوره توحيد

تَفْسيرُ سُورَةِ التَّوْحيدِ

6 - إِنَّ أَهْلَ الْبَصْرَةِ كَتَبُوا إِلَى الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ يَسْأَ لُونَهُ عَنِ الصَّمَدِ فَكَتَبَ إِلَيْهِمْ:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أمَّا بَعْدُ فΙĘǠتَخُوضُوا فِى الْقُرآنِ، وَ لا تُجادِلُوا فيهِ، وَلا تَتَكَلَّمُوا فيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ. فَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ يَقُولُ: «مَنْ قالَ فِى الْقُرآنِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدُهُ مِنَ النَّارِ»

صمد كسى است كه نمى خوابد، صمد كسى است كه همواره بوده و خواهد بود.

6 - اهل بصره نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشتند و از تفسير «صمد» سؤال كردند. امام عليه السلام در جواب آنها نوشت:

به نام خداوند بخشنده مهربان

در (متشابهات)قرآن غوطه ور نشويد و در آن جدال نكنيد و بدون علم درباره قرآن سخن نگوييد، كه من از جدم رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: «كسى كه بدون علم درباره قرآن نظر دهد در آتش جهنم فرود آيد.»

وَأَنَّهُ سُبْحانَهُ قَدْ فَسَّرَ الصَّمَدَ فَقالَ: اللَّهُ أَحَدٌ، أَللَّهُ الصَّمَدُ، ثُمَّ فَسَّرَهُ فَقالَ: لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.

«لَمْ يَلِدْ» لَمْ يَخْرُجْ مِنْهُ شَىْ ءٌ كَثيفٌ كَالْوَلَدِ وَ سائِرِ الْأَشْياءِ الْكَثيْفَةِ الَّتى تَخْرُجُ مِنَ الْمَخْلُوقينَ وَ لاشَىْ ءٌ لَطيفٌ كَالنَّفْسِ. وَلا يَتَشَعَّبُ مِنْهُ الْبَداواتُ، كالسِّنَةِ وَالنَّوْمِ، وَ الْخَطْرَةِ وَ الْهَمِّ، وَ الْحُزْنِ وَ الْبَهْجَةِ، وَ الضِّحْكِ وَالْبُكاءِ، وَ الْخَوْفِ وَ الرَّجاءِ، وَالرَّغْبَةِ وَالسَّأْمَةِ وَالْجُوعِ وَالشِّبَعِ. تَعالى أَنْ

يَخْرُجَ مِنْهُ شَىْ ءٌ، وَ أَنْ يَتَوَلَّدَ مِنْهُ شَىْ ءٌ كَثيفٌ اَوْ لَطيفٌ.

«وَلَمْ يُولَدْ» لَمْ يُتَوَلَّد مِنْ شَىْ ءٍ، وَلَمْ يَخْرُجْ مِنْ شَىْ ءٍ كَما تَخْرُجُ

خداى پاك و منزّه صمد را (در سوره توحيد) تفسير كرد و فرمود: خداوند يگانه است، خدا «صمد» است. آن گاه صمد را تفسير كرد و فرمود: نزاييد و زاييده نشد و براى او همتايى نيست.

«نزاييد» يعنى جسمى همانند فرزند و ساير اشياء جرم دارو مادى كه از مخلوقات بيرون مى آيد از او خارج نشد و چيز لطيفى مانند نفْس هم از او بيرون نيامد. و حالات مختلفى مانند خواب سبك و سنگين، خطور و نگرانى، غم و شادى، خنده و گريه، ترس و اميد، ميل و ملالت، گرسنگى و سيرى بر او عارض نمى شود. خداوند بلند مرتبه تر از آن است كه چيزى از او بيرون آيد و جسم يا چيز غيرجسمانى لطيفى از او متولد شود.

«متولد نشده است» يعنى از چيزى بوجود نيامد و از چيزى بيرون نيامد الْأَشْياءُ الْكَثيفَةُ مِنْ عَناصِرِها كَالشَّىْ ءِ مِنَ الشَّىْ ءِ، وَ الدَّابَّةِ مِنَ الدَّابَّةِ، وَ النَّباتِ مِنَ الْأَرْضِ، وَ الْماءِ مِنَ الْيَنابيعِ، وَ الثِّمارِمِنَ الْأَشْجارِ.

وَلا كَما تَخْرُجُ الْأَشْياءُ اللَّطيفَةُ مِنْ مَراكِزِها، كَالْبَصَرِ مِنَ الْعَيْنِ، وَالسَّمْعِ مِنَ الْأُذُنِ، وَالشَّمِّ مِنَ الْأَنْفِ، وَالذَّوقِ مِنَ الْفَمِ، وَالْكَلامِ مِنَ اللِّسانِ، وَالْمَعْرِفَةِ وَ التَّمْييزِ مِنَ الْقَلْبِ، وَ كَالنَّارِ مِنَ الْحَجَرِ.

لابَلْ هُوَ اللَّهُ الصَّمَدُ الَّذى لامِنْ شَىْ ءٍ وَلا فى شَىْ ءٍ وَلا عَلى شَىْ ءٍ. مُبْدِعُ الْأَشْياءِ وَ خالِقُها، وَ مُنْشِئُ الْأَشْياءِ بِقُدْرَتِهِ.

يَتَلاشى ما خَلَقَ لِلْفَناءِ بِمَشيئَتِهِ وَ يُبْقِى ما خَلَقَ لِلْبَقاءِ بِعِلْمِهِ.

آن گونه كه اجسام از اصل خود بيرون مى آيند مانند اين كه چيزى از چيز ديگر بيرون مى آيد و جنبنده از جنبنده و گياه

از زمين و آب از چشمه و ميوه از درختان بيرون مى آيند.

و آن گونه هم نيست كه اشياء لطيف از مراكز خود خارج مى شوند نظير آن كه ديدن از چشم و شنيدن از گوش و بوييدن از بينى و چشيدن از دهان و سخن از زبان، و شناخت و تشخيص از قلب و آتش از سنگ خارج مى شود. بلكه او خداى بى نيازى است كه نه از چيزى و نه در چيزى و نه بر چيزى است. هستى بخش اشياء و آفريننده و به وجود آورنده آنها به قدرت خويش است.

آنچه را براى از بين رفتن آفريده است به خواست خود متلاشى مى كند و آنچه را در علم خود براى بقاء آفريده است باقى مى گذارد.

فَذلِكُمُ اللَّهُ الصَّمَدُ الَّذى لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ، عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ، الْكَبيرُ الْمُتَعالُ، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ.(8)

ضرورت خداشناسى

لُزُومُ مَعْرِفَةِ اللَّهِ

7 - خَرَجَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ عَلى أَصْحابِهِ فَقالَ:

أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ ما خَلَقَ الْعِبادَ إِلاَّ لِيَعْرِفُوهُ، فَإِذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ، فَإِذا عَبَدُوهُ إِسْتَغْنُوا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَةِ ماسِواهُ.

فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبى أَنْتَ وَ أُمّى فَما مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:

اين است خداى صمدى كه نزاييده و زاييده نشده، عالم به پنهان و آشكار است، بزرگ و برتر مى باشد و همتايى ندارد.

7 - امام حسين عليه السلام در جمع ياران خود حاضر شد و فرمود:

اى مردم! خداوند بندگان را نيافريد مگر براى آن كه او را بشناسند، وقتى او را شناختند مى پرستند، و وقتى پرستيدند با عبادت او از پرستش غير او بى نياز خواهند شد.

مردى از آن حضرت پرسيد: اى پسر رسول خدا! پدر و مادرم فدايت باد شناخت

خدا چيست؟ حضرت فرمود:

مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمانٍ إِمامَهُمُ الَّذى يَجِبُ عَلَيْهِمْ طاعَتُهُ.(9)

قضا و قدر

أَلْقَضاءُ وَالْقَدَرُ

8 - كَتَبَ الْحَسنُ بْنُ أَبِى الْحَسَنِ الْبَصْرىِّ إِلى الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، يَسْأَ لُهُ عَنِ الْقَدَرِ وَ كَتَبَ عَلَيْهِ السَّلامُ إِلَيهِ:

فَاتَّبِعْ ما شَرَحْتُ لَكَ فِى الْقَدَرِ مِمَّا أَفْضى إِلَيْنا أَهْلِ الْبَيْتِ فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَ شَرِّهِ فَقَدْ كَفَرَ، وَمَنْ حَمَلَ الْمَعاصى عَلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فَقَدِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ افْتِراءً عَظيماً.

اين است كه مردم هر زمانى امام خود را كه اطاعت او بر آنها واجب است بشناسند (زيرا كسى كه حجت خدا را نشناسد خدا را هم نشناخته است.)

8 - حسن بصرى نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشت و درباره «قدر» از او سؤال كرد. امام عليه السلام در جواب او نوشت:

از آنچه درباره «قَدَر» به ما اهل بيت رسيده است و براى تو شرح مى دهم پيروى كن. هر كسى كه به «قدر» الهى ايمان نياورده باشد - چه آن «قَدَر» خوب باشد يا بد - كافر شده است. و هر كس گناهان را به خدا نسبت دهد افترايى بزرگ به او بسته است.

إِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لا يُطاعُ بِإِكْراهٍ، وَلا يُعْصى بِغَلَبَةٍ، وَ لا يُهْمِلُ الْعِبادَ فِى الْهَلَكَةِ. لكِنَّهُ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُمْ، وَ الْقادِرُ لِما عَلَيْهِ أَقْدَرَهُمْ.

فَإِنِ أْتَمَرُوا بِالطَّاعَةِ لَمْ يَكُنِ اللَّهُ صادّاً عَنْها مُبْطِئاً، وَ إِنِ أْتَمَرُوا بِالْمَعْصِيَةِ فَشاءَ أَنْ يَمُنَّ عَلَيْهِمْ فَيَحُولُ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا أْتَمَرُوا بِهِ فَعَلَ، وَ إِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَلَيْسَ هُوَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها قَسْراً، وَ لا كَلَّفَهُمْ جَبْراً.

بَلْ بِتَمْكينِهِ إِيَّاهُمْ بَعْدَ إِعْذارِهِ وَ إِنْذارِهِ لَهُمْ وَ اِحْتجاجِهِ عَلَيْهِمْ طَوَّقَهُمْ وَ مَكَّنَهُمْ وَ جَعَلَ لَهُمُ السَّبيلَ إِلى أَخْذِ ما إِلَيْهِ دَعاهُمْ، وَ تَرْكِ ما عَنْهُ نَهاهُمْ، جَعَلَهُمْ مُسْتَطيعينَ لِأَخْذِ

ما أَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَىْ ءٍ غَيْرَ

خداى متعال با جبر و اكراه اطاعت نمى شود و با زور مورد معصيت قرار نمى گيرد، و از طرفى بندگان را هم در هنگام خطر رها نمى كند. (نه مجبورند و نه آزاد.) بلكه او صاحب حقيقى چيزهايى است كه به بندگانش داده و توانا بر قدرتى است كه به آنها بخشيده است.

اگر آنها قصد اطاعت كنند خداوند مانع عبادت آنها نخواهدبود، و اگر قصد معصيت نمايند چنانچه خدا بخواهد بر آنان منت نهد و بين آنها و گناه مانعى بوجود آورد چنين خواهد كرد، و اگر آنها را از گناه باز نداشت اجبار بر انجام گناه هم نخواهدكرد و به زور بر كارى وانخواهد داشت.

بلكه بعد از ارشاد و ترسانيدن بندگان و اتمام حجت بر ايشان، با توانايى كه به آنها عطا فرمود به آنان تكليف داد و بر انجام آن توانا گردانيد و براى آنها راهى قرار داد تا بتوانند دستورهاى او را انجام دهند و از آنچه آخِذيهِ، وَلِتَرْكَ مانَها هُمْ عَنْهُ مِنْ شَىْ ءٍ غَيْرَ تارِكيهِ.

وَالْحَمْدُلِلَّهِ الَّذى جَعَلَ عِبادَهُ أَقْوِياءَ لِما أَمَرَهُمْ بِهِ، يَنالُونَ بِتِلْكَ الْقُوَّةِ وَ ما نَهاهُمْ عَنْهُ، وَ جَعَلَ الْعُذْرَ لِمَنْ يَجْعَلُ لَهُ السَّبيلَ حَمْداً مُتَقَبَّلاً.(10)

نهى كرده است بپرهيزند.

خدا را سپاس كه بندگانش را بر آنچه به آنها امر و نهى فرمود توانا گردانيد، و با اين توان به دستورهاى او عمل مى كنند و كسانى را كه توانايى به آنها نداد معذور داشت.

فصل دوم: سيمَةُ النبِىِ

اخلاق پيامبرصلى الله عليه وآله

خُلْقُ النَّبِيِ صلى الله عليه وآله

1 - كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ أَحْسَنُ ما خَلَقَ اللَّهُ خُلْقاً.(11)

1 - رسول خداصلى الله عليه وآله خوش اخلاق ترين مخلوقى بود كه خداوند او را آفريد.

(اگر «خلقاً» را به فتح خاء بخوانيم معناى حديث اين گونه خواهد بود: رسول خداصلى الله عليه وآله بهترين مخلوقى بود كه خداوند او را آفريد.)

آداب دعا كردن رسول خداصلى الله عليه وآله

آدابُ دُعاءِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله

2 - كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ يَرْفَعُ يَدَيْهِ إِذا ابْتَهَلَ، وَ

2 - وقتى رسول خداصلى الله عليه وآله دعا و تضرع مى كرد، دست هاى خود را بالا دَعا كَما يَسْتَطْعِمُ الْمِسْكينُ.(12)

دعاى پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از خوردن و نوشيدن

دُعاءُ النَّبىِ صلى الله عليه وآله بَعْدَ الْأَكْلِ وَ الشُّرْبِ

3 - كانَ النِّبىُ صلى الله عليه وآله إِذا أَكَلَ طَعاماً يَقُولُ: «أَللَّهُمَّ بارِكْ لَنا فيهِ وَ ارْزُقْنا خَيْراً مِنْهُ. وَ إِذا أَكَلَ لَبَناً أوْشَرْبَةً يَقُولُ: أَللَّهُمَّ بارِكْ لَنا فيهِ وَ ارْزُقْنا مِنْهُ.(13)

3 - وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله غذا مى خورد مى گفت: «خدايا آن را براى ما مبارك گردان و بهتر از آن را روزى ما فرما»، و هرگاه شير يا نوشيدنى ديگرى مى نوشيد مى گفت: «خدايا آن را براى ما مبارك گردان و آن را روزى ما قرار ده.»

اطاعت از پيامبر و على عليهما السلام

إِطاعَةُ النَّبىِّ وَ عَلىٍ عليهما السلام

4 - مَنْ عَرَفَ حَقَّ أَبَوَيْهِ الْأَفْضَلَيْنِ: مُحَمَّدٍ وَ عَلىٍّ، وَ أَطاعَهُما حَقَّ

مى آورد و مانند مسكينى كه درخواست غذا مى كند دعا مى كرد.

4 - هر كس حق دو پدر برتر خود محمد و على را بشناسد و به إِطاعَتِهِ، قيلَ لَهُ تَبَجْبَجْ فى أَىِّ الْجِنانِ شِئْتَ.(14)

پيامبرصلى الله عليه وآله در قرآن

أَلنِّبىُ صلى الله عليه وآله فِى الْقُرآنِ

5 - قالَ الْحُسَيْنُ عليه السلام فى قَوْلِهِ تَعالى «وَشاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ»(15)

أَلشَّاهِدُ جَدّى رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله، وَالْمَشْهُودُ يَوْمُ الْقِيامَةِ. ثُمَّ تَلاهذِهِ الْآيَةَ «إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً»(16) وَ تَلا «ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ»(17)

شايستگى از آنان اطاعت كند، روز قيامت به او گفته مى شود: در هر يك از باغ هاى بهشت كه مى خواهى ساكن شو.

5 - امام حسين عليه السلام درباره اين سخن خداوند «قسم به شاهد و مورد شهادت» فرمود:

شاهد، جدّم رسول خداصلى الله عليه وآله است و مورد گواهى، روز قيامت است. آن گاه در تأييد كلام خود اين آيه را تلاوت كرد:

«ما تو را شاهد و بشارت دهنده و ترساننده فرستاديم» و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «اين روزى است كه همه در آن جمع مى شوند و اين روز مشهود است.»

تفسير «نعمت خدا» بر محمدصلى الله عليه وآله

تَفْسيرُ نِعْمَةِ اللَّهِ عَلى مُحَمَّدٍصلى الله عليه وآله

6 - قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ فى هذِهِ الْآيَةِ «وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»(18)

أَمَرَهُ أَنْ يُحَدِّثَ بِما أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِ مِنْ دينِهِ.(19)

6 - امام حسين عليه السلام درباره اين آيه «از نعمت پروردگارت سخن بگو» فرمود:

خداوند به پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود از نعمتِ دينش كه به او عطا فرمود سخن بگويد.

پيامبرصلى الله عليه وآله در قران

أَلنَّبىُ صلى الله عليه وآله فِى الْقُرآنِ

7 - قالَ الْحارِثُ الْأَعْوَرُ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ جُعِلْتُ فِداكَ! أَخْبِرْنى عَنْ قَوْلِ اللَّهِ فى كِتابِهِ الْمُبينِ «وَالشَّمْسِ وَ ضُحيها»(20) قالَ:

وَيْحَكَ يا حارِثُ! ذلِكَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله.

7 - حارث اعور گويد: به حسين عليه السلام عرض كردم: اى پسر رسول خدا! فدايت شوم! مرا از اين سخن خدا كه در كتابش فرمود: «سوگند به خورشيد و تابندگى اش» آگاه گردان. امام عليه السلام فرمود:

اى حارث! واى بر تو منظور از «خورشيد و تابندگى اش» محمد رسول خداصلى الله عليه وآله است.

قُلْتُ: «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»(21) قالَ عليه السلام :

ذاكَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ يَتْلُو مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. قُلْتُ: «وَالنَّهارِ إِذا جَلاّها»(22) قالَ عليه السلام :

ذلِكَ الْقائِمُ عَلَيهِ السَّلامُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ يَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلاً وَ قِسْطاً.(23)

عرض كردم مراد از «سوگند به ماه هنگامى كه از پس ِ آن درآيد» چيست؟ فرمود:

مراد اميرالمؤمنين عليه السلام است كه پس از محمدصلى الله عليه وآله مى آيد.

عرض كردم: منظور از «سوگند به روز هنگامى كه زمين را روشن مى گرداند» چه مى باشد؟ فرمود:

روز روشن قائم عليه السلام از خاندان محمدصلى الله عليه وآله است كه زمين را پر از عدل و داد مى كند.

فصل سوم: سيمَةُ أَهْلِ الْبَيْتِ عليه السلام

اهل بيت چه كسانى هستند؟

مَنْ أَهْلُ الْبَيْتِ؟

1 - كانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ فى بَيْتِ أُمِ سَلَمَةِ، فَأُتِىَ بِحَريرَةٍ فَدَعا عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ عَلَيهِمُ السَّلامُ فَأَكَلُوا مِنْها، ثُمَّ جَلَّلَ عَلَيْهِمْ كِساءً خَيْبَرِيّاً ثُمَّ قالَ: «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ

1 - رسول خداصلى الله عليه وآله در منزل ام سلمه بود كه براى او حريره(24) آوردند. او هم على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام(25) را

فراخواند و همه آنها از آن حريره خوردند آن گاه عباى خيبرى را بر روى آنها انداخت و فرمود: «همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(26) فَقالَتْ أُمُ سَلَمَةِ: وَأَنَا مَعَهُمْ يا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ أَنْتَ إِلى خَيْرٍ.(27)

خويشان پيامبرصلى الله عليه وآله در قرآن

اَقْرِباءُ النَّبىِ صلى الله عليه وآله فِى الْقُرآنِ

2 - قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ فى قَوْلِهِ تَعالى «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى (28)

إِنَّ الْقَرابَةَ الَّتي أَمَرَ اللَّهُ بِصِلَتِهِما وَ عَظَّمَ حَقَّها وَ جَعَلَ الْخَيْرَ فيها، قَرابَتُنا أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذينَ أَوْجَبَ حَقَّنَا عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ.(29)

پاك گرداند.» ام سلمه گفت: من هم با آنها هستم اى رسول خدا؟ پيامبرصلى الله عليه وآله در جواب فرمود: تو به سوى خير و نيكى هستى.

2 - امام حسين عليه السلام درباره اين سخن خدا «براى رسالت خود پاداشى از شما نمى خواهم مگر اين كه خويشان را دوست داشته باشيد» فرمود:

آن خويشاوندى كه خدا دستور داد رعايت شود و حق آن را بزرگ شمرد و خير و نيكى را در آن قرار داد، خويشاوندى ما اهل بيت است كه خداوند اداى حق ما را بر هر مسلمانى واجب كرد.

شناخت امامان

مَعْرِفَةُ الْأَئِمَّهِ عليهم السلام

3 - سَئَلَ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ رَجُلٌ عَنِ الْأَئِمَّةِ.

فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

عَدَدُ نُقَباءِ بَنى إِسْرائيلِ، تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدى، آخِرُهُمُ الْقائِمُ.(30)

3 - مردى از امام حسين عليه السلام پرسيد امامان چند نفرند؟

حضرت فرمود:

به عدد برگزيدگان بنى اسرائيل، نه نفر آنها از فرزندان من هستند و آخرين آنها قائم مى باشد.

مقام بلند عترت

عُلُوُّ مَنْزِلَتِهِمْ

4 - أَتى رَجُلٌ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلىٍّ عَلَيهِمَاالسَّلامُ فَقالَ: حَدِّثْنى بِفَضْلِكُمُ الَّذى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِنَّكَ لَنْ تُطيقَ حَمْلَهُ.

4 - مردى نزد حسين بن على عليه السلام آمد و عرض كرد: مرا به برتريى كه خداوند براى شما اهل بيت قرار داده است آگاه گردان. امام عليه السلام فرمود:

تو توان شنيدن آن را ندارى.

قالَ: بَلى حَدِّثْنى يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنّى أَحْتَمِلُهُ. فَحَدَّثَهُ بِحَدِيثٍ، فَما فَرَغَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ مِنْ حَدِيثِهِ حَتَّى إِبْيَضَّ رَأْسُ الرَّجُلِ وَ لِحْيَتُهُ وَ أَنْسَى الْحَديْثَ، فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

أَدْرَكَتْهُ رَحْمَةُ اللَّهِ حَيْثُ أَنْسَى الْحَديثَ.(31)

او در جواب گفت: اى پسر رسول خدا! شما بگوييد من هم تحمل مى كنم. امام عليه السلام سخنى درباره فضايل اهل بيت عليهم السلام به او فرمود و هنوز به آخر سخن خود نرسيده بود كه (از سنگينى معارفى كه شنيده بود) موهاى سر و صورتش سفيد شد و حديث را فراموش كرد. امام عليه السلام فرمود:

رحمت الهى او را فرا گرفت كه حديث را فراموش كرد (وگرنه مانند همّام كه از شنيدن سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام (خطبه همام) جان سپرد، جان خود را از دست مى داد.)

آموزش اهل بيت عليهم السلام به فرشته ها

تَعْليمُهُمْ عليهم السلام لِلْملائِكَةِ

5 - حبيب بن مظاهر از حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام

عَلَيْهِمَاالسَّلامُ: أَىُّ شَىْ ءٍ كُنْتُمْ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ آدمَ عَلَيهِ السَّلامُ؟ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:

كُنَّا أَشْباحَ نُورٍ نَدُورُ حَوْلَ عَرْشِ الرَّحْمنِ، فَنُعَلِّمُ الْمَلائِكَةَ: أَلتَّسْبيحَ وَ التَّهْليلَ وَ التَّحْميدَ.(32)

سؤال كرد قبل از آن كه خداوند آدم را بيافريند شما چه بوديد؟ امام عليه السلام فرمود:

ما موجوداتى نورانى بوديم كه بر گرد عرش خدا دور مى زديم و به فرشته ها تسبيح و تهليل و حمد خدا را مى آموختيم.

5 - سَئَلَ حَبيْبُ بْنُ مَظاهِرِ الْأَسَدىِّ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ

علم به كتاب خدا نزد ماست

عِنْدَنا عِلْمُ الْكِتابِ

6 - نَحْنُ الَّذينَ عِنْدَنا عِلْمُ الْكِتابِ وَ بَيانُ ما فيهِ، وَ لَيْسَ عِنْدَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ ما عِنْدَنا، لِأَنَّا أَهْلُ سِرِّ اللَّهِ، نَحْنُ آلُ اللَّهِ وَ وَرَثَةُ رَسُولِهِ.(33)

6 - ما كسانى هستيم كه علم به قرآن و تفسير آن نزد ماست و آنچه پيش ماست نزد كسى از خلق خدا نمى باشد، زيرا ما شايسته سرّ خدا هستيم و ما خاندان پيامبر و وارثان او مى باشيم.

ماهيت دانش هاى ما

ما هِيَةُ عُلُومِنا

7 - قالَ جُعَيْدُ الْهَمْداِنىُّ: قُلْتُ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ:

جُعِلْتُ فِداكَ بِأَىِّ شَىْ ءٍ تَحْكُمُونَ؟ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:

يا جُعَيْدُ نَحْكُمُ بِحُكْمِ آلِ داوُدَ، فَإِذا عُيِّينا عَنْ شَىْ ءٍ تَلَقَّانا بِهِ رُوحُ الْقُدُسِ.(34)

7 - جُعيد همدانى گويد: به حسين عليه السلام عرض كردم فدايت شوم، شما با چه حكمى قضاوت مى كنيد؟ فرمود:

اى جعيد! ما به حكم خاندان داود حكم مى كنيم، و هرگاه در موردى در مانده شويم روح القدس (جبرئيل عليه السلام) علم آن را به ما القا مى كند.

ما خانه رحمتيم

نَحْنُ بَيْتُ الرَّحْمَةِ

8 - ما نَدْرى ما تَنْتَقِمُ النَّاسُ مِنَّا، إِنَّا لَبَيْتُ الرَّحْمَةِ، وَ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الْعِلْمِ.(35)

8 - نمى دانيم چرا مردم از ما انتقام مى كشند، ما خانه رحمت و درخت نبوت و معدن علم هستيم.

اطاعت اشياء از ما

إِطاعَةُ الْأَشْياءِ عَنَّا

9 - وَاللَّهِ ما خَلَقَ اللَّهُ شَيْئاً إِلاَّ وَقَدْ أَمَرَهُ بِالطَّاعَةِ لَنا.(36)

9 - به خدا قسم خداوند چيزى را نيافريد مگر اين كه به آن امر كرد از ما اطاعت كند.

فضائل خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله

فَضائِلُ عِتْرَةِ النَّبِىَ صلى الله عليه وآله

10 - إِذا وافَقَ أَقْرِباءُ الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ وَ أَصْحا بُهُ بِأَنْ قُتِلُوا مَعَهُ فى سَبيْلِ اللَّهِ قالَ لَهُمْ:

فَإِنْ كُنْتُمْ قَدْ وَطَّنْتُمْ أَنْفُسَكُمْ عَلى ما وَطَّنْتُ نَفْسى عَلَيهِ، فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِنَّما يَهبُ الْمَنازِلَ الشَّريفَةَ لِعِبادِهِ بِاحْتِمالِ الْمَكارِهِ.

وَ أَنَّ اللَّهَ وَ إِنْ كانَ خَصَّنى مَعَ مَنْ مَضى مِنْ أَهْلِى الَّذينَ أَنَا

10 - وقتى اقوام و ياران امام حسين عليه السلام اعلام آمادگى كردند كه با او در راه خدا كشته شوند به آنها فرمود:

اگر شما خود را بر آنچه من مهياى آن شده ام آماده كرده ايد، بدانيد كه خداوند مقام هاى بلند را با تحمل سختى ها به بندگانش عطا مى فرمايد.

اگر چه خداوند مرا با كسانى از خانواده ام كه رفتند و من آخرين آنها آخِرُهُمْ بَقاءً فِى الدُّنْيا مِنَ الْكَراماتِ بِما يَسْهَلُ عَلَىَّ مَعَها إِحْتِمالُ الْمَكْرُوهاتِ، فَإِنَّ لَكُمْ شَطْرُ ذلِكَ مِنْ كَراماتِ اللَّهِ تَعالى

وَاعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيا حُلْوُها وَمُرُّها حُلُمٌ، وَالْإِنْتِباهُ فِى الْآخِرَةِ، وَالْفائزُ مَنْ فازَ فيها، وَ الشَّقِىُّ مَنْ شَقِىَ فيها.

أَوَلا اُحَدِّثُكُمْ بِأَوَّلِ أَمْرِنا وَ أَمْرِكُمْ مَعاشِرَ أَوْلِيائِنا وَ مُحِبِّيْنا وَ الْمُتَعَصِّبينَ لَنا لِيَسْهَلَ عَلَيْكُمُ احْتِمالُ ما أَنْتُمْ لَهُ مُقِرُّونَ؟

قالُوا: بَلى يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ. قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِنَّ اللَّهَ تَعالى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ وَ سَوّاهُ وَ عَلَّمَهُ أَسْماءَ كُلِّ شَىْ ءٍ وَ

در دنيا هستم به كراماتى اختصاص داد كه با وجود آنها تحمل سختى ها و ناگوارى ها آسان مى گردد، امّا براى شما هم بخشى از اين كرامات خداى متعال وجود دارد.

بدانيد كه تلخ

و شيرين دنيا مانند رؤياست، و بيدارى و آگاهى در عالم آخرت است، و رستگار كسى است كه در آخرت رستگار شود و بدبخت كسى است كه در آن عالم بدبخت گردد.

آيا مى خواهيد شما را به ابتداى آفرينش خودمان و شما، كه از دوستان و دوستداران و طرفداران ما هستيد آگاه سازم تا تحمل آنچه بر آن اقرار داريد (كه با ما كشته شويد) برايتان آسان گردد؟

گفتند: آرى اى پسر رسول خدا. امام عليه السلام فرمود:

وقتى خداوند آدم را آفريد و او را به كمال رسانيد و نام همه اشياء را

عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ، جَعَلَ مُحَمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ أَشْباحاً خَمْسَةً فى ظَهْرِ آدَمَ، وَ كانَتْ أَنْوارُهُمْ تُضى ءُ فِى الْآفاقِ مِنَ السَّماواتِ وَالْحُجُبِ وَالْجِنانِ وَ الْكُرْسِىِّ وَ الْعَرْشِ.

فَأَمَرَ اللَّهُ الْمَلائِكَةَ بِالسَّجْدَةِ لِآدَمَ تَعْظيماً لَهُ إِنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِأَنْ جَعَلَهُ وِعاءً لِتِلْكَ الْأَشْباحِ الَّتى قَدْعَمَّ أَنوارُها فِى الْآفاقِ. فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ، أَبى أَنْ يَتَواضَعَ لِجَلالِ عَظَمَةِ اللَّهِ وَ أَنْ يَتَواضَعَ لِأَنْوارِنا أَهْلِ الْبَيْتِ، وَقَدْ تَواضَعَتْ لَهَا الْمَلائِكَةُ كُلُّها، فَاسْتَكْبَرَ وَ تَرَفَّعَ وَكانَ بِإِبائِهِ ذلِكَ مِنَ الْكافِرينَ.(37)

به او آموخت و آدم آنها را براى فرشته ها بيان كرد، محمد و على و فاطمه و حسن و حسين را در پشت آدم قرار داد در حالى كه نور آنها در افق آسمان ها، حجاب ها، بهشت، كرسى و عرش مى درخشيد.

آن گاه خداوند به فرشته ها امر كرد براى بزرگداشت آدم براى او (به سوى او) سجده كنند زيرا خداوند اين فضيلت را به او داده بود كه ظرف وجودى آنها باشد كه نورشان همه آفاق را گرفته بود. پس همه سجده كردند مگر ابليس كه از تواضع در برابر جلال و عظمت خداوند

و نور ما اهل بيت سر باز زد. همه فرشته ها تواضع كردند و ابليس تكبر كرد و خود را برتر شمرد و با اين سركشى و تكبرى كه كرد از زمره كافران گرديد.

بيان فضائل خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله نزد معاويه

ذِكْرُ فَضائِلِ أَهْلِ الْبَيْتِ عِنْدَ الْمُعاوِيَةِ

11 - قيلَ لِمُعاوِ يَةَ إِنَّ النَّاسَ قَدْ رَمَوا أَبْصارَهُمْ إِلَى الْحُسَيْنِ، فَلَوْقَدْ أَمَرْتَهُ يَصْعَدُ الْمِنْبَرَ فَيَخْطُبُ فَإِنَّ فيهِ حَصْراً وَ فى لِسانِهِ كَلالَةٌ. فَلَمْ يَزالُوا بِهِ حَتَّى قالَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ: يا أَباعَبْدِ اللَّهِ لَوْ صَعَدْتَ الْمِنْبَرَ فَخَطَبْتَ.

فَصَعَدَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ الْمِنْبَرَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنى عَلَيهِ ثُمَّ صَلّى عَلَى النَّنىِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ - فَسَمِعَ رَجُلاً يَقُولُ: مَنْ هذَا الَّذى يَخْطُبُ؟

فَقالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

نَحْنُ حِزْبُ اللَّهِ الْغالِبُونَ، وَ عِتْرَةُ رَسُولِ اللَّهِ الْأَقْرَبُونَ، وَ أَهْلُ بَيْتِهِ

11 - به معاويه گفته شد مردم چشم به حسين دوخته اند و به او توجه دارند تمنا داريم به او دستور دهى به منبر رود و سخنرانى كند زيرا در زبانش بستگى و نرمش وجود دارد. آنها همواره بر نظر خود بودند تا اين كه معاويه به او گفت: اى اباعبدالله تمنا دارم بر منبر رفته و سخنرانى كنى.

حسين عليه السلام بر بالاى منبر رفت و سپس حمد خدا گفت و بر پيامبرصلى الله عليه وآله درود فرستاد. در اين هنگام شنيد كه مردى مى گويد: او كيست كه سخنرانى مى كند؟

امام حسين عليه السلام فرمود:

ما حزب پيروز خدا هستيم، ما خاندان نزديك رسول خدا و اهل بيت الطَّيِّبُونَ وَ أَحَدُ الثِّقْلَيْنِ الَّذَيْنِ جَعَلَنا رَسُولُ اللَّهِ ثانِىَ كِتابِ اللَّهِ تَبارَكَ وَتَعالى الَّذى فيهِ تَفْصيلُ كُلِّ شَىْ ءٍ، لايَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلامِنْ خَلْفِهِ، وَ الْمُعَوَّلُ عَلَينا فى تَفْسيرِهِ وَلا يُبْطِئُنا تَأْوِيلُهُ بَلْ نَتَّبِعُ حَقائِقَهُ.

أَطيعُونا فَإِنَّ طَاعَتَنا مَفْرُوضَةٌ، إِذْ كانَتْ

بِطاعَةِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ مَقْرُونَةٌ. قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ:

«أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فى شَىْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ»(38) وَقالَ «وَلَوْرَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ

پاك او و يكى از دو چيز گران بها هستيم كه رسول خدا ما را بعد از كتاب خداى متعال قرارداد، كتابى كه همه چيز در آن بيان شده است و باطل از هيچ طرفى در آن راه ندارد. كتابى كه در تفسير آن به ما اعتماد مى شود و تأويل آن از دسترس ما دور نيست و از حقايق آن پيروى مى كنيم.

ما را اطاعت كنيد كه اطاعت از ما واجب است، زيرا به اطاعت از خدا و رسولش نزديك است. خداوند فرمود:

«از خدا و فرستاده او و ولىّ امر خود پيروى كنيد و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد» و هم چنين فرمود «اگر امرى را كه به آنها مى رسد به رسول و ولى خود ارجاع دهند، كسانى كه

إِلى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْلا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلاَّقَليلاً»(39)

وَ أُحَذِّرُكُمُ الْإِصْغاءَ إِلى هُتُوفِ الشَّيْطانِ بِكُمْ، فَإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ فَتَكُونُوا كَأَوْلِيائِهِ الَّذينَ قالَ لَهُمْ «لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَ إِنّى جارٌلَكُمْ فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَقالَ إِنّي بَري ءٌ مِنْكُمْ»(40) فَتُلْقَوْنَ لِلسُّيُوفِ ضَرْباً، وَلِلرِّماحِ وِرْداً، وَلِلْعَمْدِ حَطْماً، وَلِلسِّهامِ غَرَضاً، ثُمَّ لا يُقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فى إِيمانِها خَيْراً.

به دنبال فهميدن آن هستند آن را فرا مى گرفتند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود به جز عدّه كمى از شما، از شيطان پيروى مى كرديد.»

شما

را از گوش دادن به نداى شيطان بر حذر مى دارم كه او دشمن آشكار شماست و همانند دوستان او مى شويد كه (در جنگ بدر) به آنها گفت: «امروز كسى از مردم بر شما پيروز نمى شود و من پناه شما هستم. هنگامى كه دو گروه (كفّار و مؤمنان) در برابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بى زارم، پس خود را مورد ضربات شمشيرها و نيزه ها و تيرها قرار مى دهيد آن گاه ايمان كسى كه از قبل ايمان نياورده باشد يا در حال ايمان خيرى به دست نياورده است پذيرفته نيست.

قالَ مُعاوِيَةُ: حَسْبُكَ يا أَبا عَبْدِاللَّهِ فَقَدْ أَبْلَغْتَ.(41)

اين آيه درباره ما نازل شده است

فينانَزَلَتْ هذِهِ الْآيَةُ

12 - قالَ فى قَوْلِهِ تَعالى «إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ»(42)

هذِهِ فينا أَهْلِ الْبَيْتِ.(43)

12 - درباره اين سخن خداى متعال «كسانى كه اگر در زمين به آنها توانايى دهيم نماز را بر پا مى كنند» فرمود:

اين آيه درباره ما اهل بيت است.

بركات هم نشينى با ما

بَرَكاتُ صُحْبَتِنا

13 - مَنْ أَتانا لَمْ يَعْدَمْ خَصْلَةً مِنْ أَرْبَعٍ:

در اين هنگام معاويه گفت: كافى است اى اباعبدالله، سخنان خود را بيان كردى.

13 - كسى كه نزد ما آيد يكى از اين چهار خصلت را به دست مى آورد: آيَةً مُحْكَمَةً، وَ قَضيَّةً عادِلَةً، وَ أَخاً مُسْتَفاداً، وَ مُجالَسَةَ الْعُلَماءِ.(44)

1 - دليل و نشانه اى استوار 2 - قضاوت عادلانه 3 - برادر سودمند 4 - هم نشينى با علماء.

حكومت حق ما بود

كانَ الْأَمْرُ لَنا

14 - إِنَّ أَبابَكْرٍ وَ عُمَرَ عَمِدا إِلَى الْأَمْرِ وَ هُوَلَنا كُلُّهُ، فَجَعَلا لَنا فيهِ سَهْماً كَسَهْمِ الْجَدَّةِ. أَمَّا وَ اللَّهِ لَيَهُمُّ بِهِما أَنْفُسُهَما يَوْمَ يَطْلُبُ النَّاسُ فى شَفاعَتِنا.(45)

14 - ابابكر و عمر بر حكومت دست انداختند در حالى كه همه آن حق ما بود و براى ما سهمى به اندازه سهم ارث جدّه قرار دادند، اما به خدا قسم روزى كه مردم خواستار شفاعت ما هستند آن دو خود را در رنج و سختى خواهند انداخت.

كوتاهى مردم درباره ما

تَقْصيرُ النَّاسِ فينا

15 - أما إِنَّهُمْ لَوْكانُوا دَعَوُا اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ بِصِدْقٍ مِنْ

15 - اگر مردم، خدا را با نيت هاى پاك و اعتقاد صحيح به محمد و نِيَّاتِهِمْ وَ صِحَّةِ اعْتِقادِهِمْ مِنْ قُلُوبِهِمْ أَنْ يَعْصِمَهُمْ حَتَّى لايُعانِدُوهُ بَعْدَ مُشاهِدَةِ تِلْكَ الْمُعْجِزاتِ الْباهِراتِ لَفَعَلَ ذلِكَ بِجُودِهِ وَ كَرَمِهِ وَ لكِنَّهُمْ قَصَّرُوا فَآثَرُوا الْهُوَيْنا وَ مَضَوا مَعَ الْهَوى فى طَلَبِ لَذَّاتِهِمْ.(46)

خاندان پاكش مى خواندند كه آنها را حفظ كند تا با ديدن اين معجزات آشكار با او دشمنى نكنند، خداوند با لطف و بزرگواريش چنين مى كرد.

اما مردم كوتاهى كردند و هواى حقير و بى ارزش نفس خود را برگزيدند و با آن به دنبال لذت هاى خود حركت كردند.

ما را بيش از حق خود بالا نبريد

لاتَرْفَعُونا فَوْقَ حَقِّنا

16 - أَحِبُّونا بِحُبِّ الْإِسْلامِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ قالَ: «لا تَرْفَعُونى فَوْقَ حَقّى، فَإِنَّ اللَّهَ تَعالى إِتَّخَذَنى عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَنى رَسُولاً»(47)

16 - ما خاندان پيامبر را به خاطر محبتى كه به اسلام داريد دوست بداريد. همانا رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«مرا بيش از آنچه سزاوارم بالا نبريد. هر آينه خداوند مرا به بندگى برگزيد قبل از آن كه به پيامبرى برگزيند.

اين گونه با قضاى الهى روبرو مى شويم

كَذلك نُواجِهُ قَضاءَ اللَّهِ

17 - قال الْفَرَزْدَقُ إِذا لَقِيتُ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ خارِجاً مِنْ مَكَّةَ قالَ لى: أَخْبِرْنى عَنِ النَّاسِ خَلْفَكَ؟ فَقَلْتُ: الْخَبيرُ سَأَلْتَ. قُلُوبُ النَّاسِ مَعَكَ وَ أَسْيافُهُمْ عَلَيْكَ وَ الْقَضاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ، وَ اللَّهُ يَفْعَلُ مايَشاءُ. قالَ عليه السلام:

صَدَقْتَ، لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ، وَ كُلُّ يَوْمٍ هُوَ فى شَأْنٍ. إِنْ نَزَلَ الْقَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحْمَدُ اللَّهَ عَلى نَعْمائِهِ وَ هُوَ الْمُسْتَعانُ عَلى أَداءِ الشُّكْرِ، وَ إِنْ حالَ الْقَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ، فَلَمْ يَبْعُدْ مَنْ كانَ الْحَقُّ

17 - فرزدق گويد: وقتى حسين عليه السلام را در بيرون از مكه ملاقات كردم (كه به كربلا مى رفت) به من فرمود: از مردم كوفه بگو. عرض كردم: از فرد بسيار آگاهى سؤال كردى. قلب هاى مردم با توست و شمشيرهاى آنها بر عليه تو مى باشد و قضاى الهى از آسمان فرود مى آيد و خداوند هر چه بخواهد انجام مى دهد. حضرت فرمود:

درست گفتى، مقدرات گذشته و آينده در دست خداست و او هر روز در كارى است. اگر قضاى الهى آن گونه كه ما دوست داريم نازل شود خدا را بر نعمت هايش سپاس مى گوييم و اوست كه بر شكر نعمت هايش يارى مى دهد. و اگر قضاى الهى بر خلاف

خواست ما رسيد كسى كه نيتش حق نِيَّتَهُ، وَ التَّقْوى سيرَتَهُ.(48)

سرچشمه دوستى و دشمنى با ما

مَنْشَأُ الْوِلايَةِ وَالْعَداوَةِ فينا

18 - مَنْ والانا فَلِجَدّى والى وَمَنْ عادانا فَلِجَدّى عادى (49)

18 - كسى كه با ما دوستى كند به خاطر جدم دوستى كرده است و كسى كه با ما دشمنى ورزد به خاطر جدّم دشمنى ورزيده است.

آثار دوستى صادقانه به ما

آثارُ الْمَحَبَّةِ الصَّادِقَةِ فينا

19 - مَنْ أَحَبَّنا لَمْ يُحِبُّنا لِقَرابَةٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ وَ لا لِمَعْرُوفٍ أَسْدَيْناهُ إِلَيْهِ، إِنَّما أَحَبَّنا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ، جاءَ مَعَنا يَوْمَ الْقِيامَةِ كَهاتَيْنِ [وَ قَرَنَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ(50)]

و روش او بر پايه تقواست از حق دور نخواهد بود.

19 - كسى كه ما را دوست داشته باشد و دوستى او به خاطر خويشاوندى و كار خوبى كه براى او انجام داده ايم نباشد، ما را به خاطر خدا و رسولش دوست داشته است و در روز قيامت همانند اين دو انگشت با ما وارد قيامت خواهد شد (و دو انگشت سبابه اش را كنار هم قرار داد.)

پاداش گريه بر اهل بيت عليهم السلام

أَجْرُ الْبُكاءِ عَلَيْهِمْ

20 - ما مِنْ عَبْدٍ قَطَرَتْ عَيْناهُ فينا قَطْرَةً أَوْ دَمَعَتْ عَيْناهُ فينا دَمْعَةً إِلاَّ بَوَّأَهُ اللَّهُ فِى الْجَنَّةِ حُقُباً.(51)

20 - بنده اى نيست كه چشمانش براى ما اشكى بريزد مگر اين كه خداوند به خاطر آن اشك، او را روزگارى ساكن بهشت مى گرداند.

فصل چهارم: سيماى اميرالمؤمنين عليه السلام

نام گذارى على عليه السلام به اميرمؤمنان

تَسْمِيَةُ عَلِىٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ

1 - إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلالُهُ بَعَثَ جِبْرَئيلَ عَلَيْهِ السَّلامُ إِلى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ أَنْ يُشْهِدَ لِعَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ عَلَيهِ السَّلامُ بِالْوِلايَةِ فى حَياتِهِ وَ يُسَمِّيَهُ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ قَبْلَ وَفاتِهِ. فَدَعا نَبِىُّ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ تِسْعَةَ رَهْطٍ فَقالَ صلى الله عليه وآله:

إِنَّما دَعَوْتُكُمْ لِتَكُونُوا شُهَداءَ اللَّهِ فِى الْأَرْضِ أَقَمْتُمْ أَمْ كَتَمْتُمْ.

1 - خداى بزرگ جبرئيل عليه السلام را به سوى محمدصلى الله عليه وآله وسلم فرستاد تا در زمان حيات خود به ولايت و حكومت على بن ابى طالب شهادت دهد و او را قبل از وفاتش به اميرمؤمنان نام گذارى كند. پيامبرصلى الله عليه وآله نُه نفر را دعوت كرد و فرمود: شما را دعوت كردم تا شاهدانى براى خدا در زمين باشيد چه گواهى دهيد يا كتمان كنيد.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه وآله:

يا أَبابَكْرٍ! قُمْ فَسَلِّمْ عَلى عَلِىٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ.

فَقالَ: أَعَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ؟

قالَ صلى الله عليه وآله: نَعَمْ: فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه وآله: قُمْ يا عُمَرُ فَسَلِّمْ عَلى عَلِىٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ.

فَقالَ: أَعَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ تُسَمِّيهِ أَميرَالْمُؤْمِنينَ؟

قالَ صلى الله عليه وآله: نَعَمْ. فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه وآله: لِلْمِقْدادِ بْنِ الْأَسْوَدِ الْكِنْدىِّ: قُمْ فَسَلِّمْ عَلى عَلِىٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنينَ. فَقامَ فَسَلَّمَ وَلَمْ يَقُلْ مِثْلَ ما قالَ الرَّجُلانِ مِنْ قَبْلِهِ.

آن گاه فرمود:

اى ابابكر! برخيز و به عنوان اميرمؤمنان بر على

سلام كن.

ابوبكر گفت: آيا اين دستور خدا و فرستاده اوست؟

فرمود: بله. پس ابوبكر برخاست و باعنوان اميرمؤمنان بر او سلام كرد.

آن گاه فرمود: اى عمر برخيز و با عنوان اميرمؤمنان بر على سلام كن.

عمر پرسيد آيا اين دستور خدا و فرستاده اوست؟

فرمود: بله. عمر هم برخاست و بر او سلام كرد.

سپس پيامبرصلى الله عليه وآله به مقدادبن اسود فرمود: برخيز و با عنوان اميرمؤمنان بر على سلام كن مقداد برخاست و سلام كرد و سخن آن دو نفرِ قبل از خود را بيان نكرد.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه وآله لِأَبى ذَرٍّ الْغَفَّارِىِّ: قُمْ فَسَلِّمْ عَلى أَميرِالْمُوْمِنينَ.

فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه وآله لِحُذَيْفَةِ الْيَمانىِّ: قُمْ فَسَلِّمْ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ.

فَقامَ فَسَلَّم عَلَيهِ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه وآله لِعَمَّارِبْنِ ياسِرٍ: قُمْ فَسَلِّمْ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ.

فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه وآله لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ: قُمْ فَسَلِّمْ عَلى عَلِىٍّ بِإِمْرَةِالْمُؤْمِنينَ.

فَقامَ فَسَلَّمَ عَلَيهِ.

ثُمَّ قالَ صلى الله عليه وآله لِبُرَيْدَةِ: قُمْ فَسَلِّمْ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ. - وَ كانَ بُرَيْدَةُ أَصْغَرَ الْقَوْمِ سِنّاً -

آن گاه به ابوذر غفارى فرمود: برخيز و با عنوان اميرمؤمنان بر على سلام كن. ابوذر هم برخاست و بر او سلام كرد.

سپس به حذيفه فرمود: برخيز و بر اميرمؤمنان سلام كن.

حذيفه نيز برخاست و بر او سلام كرد.

پس از او به عماربن ياسر فرمود: برخيز و بر اميرمؤمنان سلام كن.

عمار هم برخاست و بر او سلام كرد.

پس از او به عبدالله بن مسعود فرمود: برخيز و با عنوان اميرمؤمنان بر على سلام كن. او هم برخاست و سلام كرد.

آن گاه به بريده فرمود: برخيز و بر اميرمؤمنان سلام كن - در آن هنگام بريده كم سن ترين آنها بود - پس او هم برخاست و سلام كرد.

فَقامَ فَسَلَّمَ

عَلَيهِ.

فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ: إِنَّما دَعَوْتُكُمْ لِهذَا الْأَمْرِ لِتَكُونُوا شُهَداءَ اللَّهِ، أَقَمْتُمْ أَمْ تَرَكْتُمْ.(52)

فضائل اميرمؤمنان عليه السلام

فَضائِلُ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام

2 - فَلَّمَّا كانَ قَبْلَ مَوْتِ مُعاوِيَةِ بِسِنَةٍ حَجَّ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ، وَاجْتَمَعَ إِلَيْهِ بِمِنى جَمْعٌ كَثيرٌ مِنْ بَنى هاشِمٍ وَ الْأَنْصارِ وَ الصَّحابَةِ وَ التَّابِعينَ. قامَ فيهِمْ خَطيباً فَحَمِدَ اللَّهُ وَ أَثْنى عَلَيْهِ ثُمَّ قالَ عليه السلام:

سپس رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: شما را به اين امر دعوت كردم تا گواهان الهى باشيد. چه گواهى دهيد يا ترك كنيد.

2 - يك سال پيش از مرگ معاويه امام حسين صلوات الله عليه به حج رفت و جمع زيادى از بنى هاشم و گروه انصار و اصحاب پيامبرصلى الله عليه وآله و عدّه اى از تابعين(53) در «منى» به دور او جمع شدند. امام عليه السلام در جمع آنها ايستاد و سخنرانى كرد. در آغاز حمد خدا گفت و سپس فرمود:

أَما بَعْدُ فَإِنَّ هذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ فَعَلَ بِنا وَ بِشيعَتِنا ما قَدْ رَأَيْتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ، وَ إِنّى اُرِيدُ أَنْ أسْأَلَكُمْ عَنْ شَىْ ءٍ، فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونى وَإِنْ كَذِبْتُ فَكَذِّبُونى.

إِسْمَعُوا مَقالَتى وَ اكْتُبُوا قَوْلى ثُمَّ ارْجِعُو إِلى أَمْصارِكُمْ وَ قَبائِلِكُمْ فَمَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَ وَثَقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلى ما تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنا، فَإِنّى أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هذَا الْأَمْرُ وَ يَذْهَبَ الْحَقُّ وَ يُغْلَبَ «وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ»(54)

أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! أَتَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِىَّ بْنَ أَبى طالبٍ عَلَيهِ السَّلامُ كانَ اَخا رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله حينَ آخا بَيْنَ أَصْحابِهِ فَآخا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ نَفْسِهِ وَ

بعد از سپاس خداوند آنچه را كه اين مرد سركش نسبت به ما و شيعيانمان انجام داد ديديد و فهميديد و

بر آن گواهيد. اكنون من مى خواهم چيزى را از شما بپرسم، اگر راست گفتم بپذيريد و اگر دروغ گفتم تكذيبم كنيد.

سخنانم را بشنويد و بنويسيد، آن گاه به شهرها و قبائل خود برويد و مردم مورد اطمينان و اعتماد خود را به آنچه در حق ما مى دانيد فراخوانيد، زيرا مى ترسم اين امر كهنه شود و حق از ميان برود و مغلوب گردد. اما «خداوند نور خود را كامل مى كند هر چند كافران دوست نداشته باشند» (آن گاه فرمود:) شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد وقتى پيامبر ميان هر دو نفر از اصحابش عقد برادرى بست، ميان خود و على بن قالَ صلى الله عليه وآله: أَنْتَ أَخى وَ أَنَا أَخُوكَ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ.

قالُوا: اَللَّهُمَّ نَعَمْ

أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ رُسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ إِشْتَرى مَوْضِعَ مَسْجِدِهِ وَ مَنازِلِهِ فَابْتَناهُ ثُمَّ ابْتَنى فيِه عَشْرَةَ مَنازِلَ، تِسْعَةٌ لَهُ وَ جَعَلَ عاشِرَ ها فِى وَسَطِها لِأَبى. ثُمَّ سَدَّ كُلَّ بابِ شارِعٍ إِلَى الْمَسْجِدِ غَيْرَ بابِهِ، فَتَكَلَّمَ فى ذلِكَ مَنْ تَكَلَّمَ، فَقالَ: «ما أَنَا سَدَدْتُ أَبْوابَكُمْ وَ فَتَحْتُ بابَهُ وَلكِنَّ اللَّهَ أَمَرَنى بِسَدِّ أَبْوابِكُمْ وَ فَتْحِ بابِهِ»

ثُمَّ نَهَى النَّاسَ أَنْ يَنامُوا فِى الْمَسْجِدِ غَيْرَهُ، كانَ يَجْنُبُ فِى

ابى طالب عقد برادرى بست و به او فرمود: «ما در دنيا و آخرت با يكديگر برادريم»؟

- گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- شما را به خدا سوگند آيا مى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله زمينى را براى مسجد و خانه هاى خود خريد و مسجد را ساخت، آن گاه ده منزل بنا كرد كه نه تاى آن را براى خود و دهمين آنها را كه در وسط قرار داشت براى

پدرم قرار داد سپس به جز درب خانه او تمام درهايى كه به طرف مسجد باز مى شد را مسدود كرد و چون بعضى اعتراض كردند، جواب داد. «من درب خانه هاى شما را نبستم و درب خانه على را باز گذاردم بلكه خداوند به من دستور داد درب منازل شما را ببندم و درب منزل او را باز گذارم»

آن گاه به جز پدرم مردم را از خوابيدن در مسجد نهى فرمود، و منزل

الْمَسْجِدِ، وَ مَنْزِلُهُ فى مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، فَوُلِدَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ فيهِ اَوْلادٌ؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أَفَتَعْلَمُونَ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حَرَصَ عَلى كُوَّةٍ قَدْرِ عَيْنِهِ يَدَعُها مِنْ مَنْزِلِهِ إِلَى الْمَسْجِدِ فَأَبى عَلَيهِ ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ: «إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنى أَنْ أَبْنِىَ مَسْجِداً طَاهِراً لا يَسْكُنُهُ غَيْرى وَ غَيْرُ أَخى وَ بَنيهِ»؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ نَصَبَهُ يَوْمَ غَديرِ خُمٍّ فَنادى لَهُ بِالْوِلايَةِ وَ قالَ: «لِيُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغائِبَ»؟

او در كنار مسجد و خانه رسول خداصلى الله عليه وآله بود و فرزندانى براى رسول الله صلى الله عليه وآله (فرزندان فاطمه عليها السلام) در آن متولد شدند؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

- آيا مى دانيد عمربن خطاب حرص ورزيد تا روزنه اى از خانه اش را به طرف مسجد باز كند و پيامبرصلى الله عليه وآله از او نپذيرفت و فرمود: «خداوند به من امر كرده است مسجد پاكى بنا كنم كه كسى غير از من و برادرم و پسرانش (حسن و حسين عليهما السلام) در آن ساكن نشوند»؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

- شما را به خدا قسم! آيا مى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله او را

در روز غدير به جانشينى خود منصوب كرد و مردم را به ولايت او فراخواند و فرمود: «حاضران به افراد غايب خبر دهند»؟

قالُوا أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ قالَ لَهُ فى غَزْوَةِ تَبُوكٍ: «أَنْتَ مِنىّ بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى وَأَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدى ؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيِهِ وَ آلِهِ حينَ دَعَا النَّصارى مِنْ أَهْلِ نَجْرانَ إِلَى الْمُباهِلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلّا بِهِ وَ بِصاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ دَفَعَ إِلَيْهِ اللِّواءَ يَوْمَ خَيْبَرٍ ثُمَّ قالَ:

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

- شما را به خدا قسم! آيا مى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله در جنگ تبوك درباره او فرمود: «تو نسبت به من به منزله هارون براى موسى هستى و تو بعد از من ولى و سرپرست همه مؤمنين مى باشى»؟

- گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله وقتى علماى مسيحى اهل نجران را براى مباهله فرا خواند كسى جز على و همسر و دو پسرش را نياورد؟

گفتند: آرى، خدايا چنين است.

شما را به خدا قسم! آيا مى دانيد كه پيامبرصلى الله عليه وآله در روز خيبر پرچم را به «لَأَدْفَعُها إِلى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، كَرَّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ يَفْتَحُهَا اللَّهُ عَلى يَدَيْهِ؟»

قالُوا: أَللَّهُّمَّ نَعَمْ.

أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ بَعَثَهُ بِبَراءَةٍ وَقالَ: «لايُبَلِّغُ عَنّى إِلاَّ أَنَا اَوْ رَجُلٌ مِنّى.»

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ لَمْ تُنْزَلْ بِهِ شَديدَةٌ قَطُّ إِلاَّ قَدَّمَهُ لَها ثِقَةً بِهِ وَ إِنَّهُ لَمْ

يَدْعُهُ بِاِسْمِهِ قَطُّ إِلاَّ يَقُولُ يا أَخى وَ

دست على عليه السلام داد و فرمود: «پرچم را به دست كسى خواهم سپرد كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست دارد، حمله كننده اى است كه از دشمن فرار نمى كند و خداوند قلعه خيبر را به دست او فتح خواهد كرد؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

- آيا مى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله را برگزيد تا سوره برائت را براى كفّار بخواند و فرمود: «جز من و مردى كه از من است كس ديگرى آن را به كفّار نخواهد رساند»؟

- گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- آيا مى دانيد هرگز كار سختى براى رسول خداصلى الله عليه وآله پيش نيامد مگر اين كه او را كه مورد اعتماد بود پيش فرستاد و هرگز او را با نام صدا نزد

ادْعُوا لى أَخى»؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أَفَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ قَضى بَيْنَهُ وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ وَ زَيْدٍ فَقالَ: «يا عَلىُّ! أَنْتَ مِنّى وَ أَنَا مِنْكَ وَ أَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدى؟»

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أَتَعْلَمُونَ أَنَّهُ كانَتْ لَهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ كُلَّ يَوْمٍ خَلْوَةٌ وَكُلَّ لَيْلَةٍ دَخْلَةٌ، إِذا سَأَلَهُ أَعْطاهُ وَ إِذا سَكَتَ إِبْتَدَأَهُ؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

جز اين كه گفت: «برادر من» و يا «برادرم را نزد من صدا زنيد»؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

آيا مى دانيد كه رسول الله صلى الله عليه وآله ميان او و جعفربن عقيل وزيد بن حارثه قضاوت كرد و فرمود: «اى على تو از من هستى و من از تو مى باشم و تو بعد از من سرپرست هر مؤمنى مى باشى»؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

آيا مى دانيد

كه او هر روز با رسول خداصلى الله عليه وآله خلوت مى كرد و هر شب بر او وارد مى شد و هرگاه از او درخواست مى كرد پيامبرصلى الله عليه وآله به او مى بخشيد و هر وقت سكوت مى كرد با او سخن مى گفت؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ فَضَّلَهُ عَلى جَعْفَرٍ وَ حَمْزَةَ حينَ قالَ لِفاطِمَةَ: «زَوَّجْتُكَ خَيْرَ أَهْلِ بَيْتى أَقْدَمُهُمْ سِلْماً وَ أَعْظَمُهُمْ حِلْماً وَ أَكْبَرُهُمْ عِلْماً»؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ قالَ: «أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ، وَ أَخى عَلِىٌ سَيِّدُ الْعَرَبِ، وَ فاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِساءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَالْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِبْناىَ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ أَمَرَهُ بِغُسْلِهِ وَ أَخْبَرَهُ

- آيا مى دانيد رسول خداصلى الله عليه وآله او را بر جعفر و حمزه برترى بخشيد وقتى كه به فاطمه فرمود: «تو را به همسرى بهترين اهل بيت خود درآوردم كه در پذيرش اسلام از همه پيش گام تر و حلم او از همه بيشتر و علم او از همه زيادتر است»؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

- آيا مى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «من سرور فرزندان آدم و برادرم على سرور عرب و فاطمه سرور زنان اهل بهشت و فرزندانم حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشت هستند.»؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

- آيا مى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود: «پس از مرگ، بدن او را غسل دهد و به او خبر داد كه جبرئيل او را در اين كار كمك أَنَّ جِبْرَئيلَ عَلَيْهِ السَّلامُ يُعينُهُ؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ

صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ قالَ فى آخِرِ خُطْبَةٍ خَطَبَها: «إِنّى قَدْ تَرَكْتُ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ: كِتابَ اللَّهِ وَأَهْلَ بَيْتى فَتَمَسّكُوا بِهِما لَنْ تُضِلُّوا»؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.(55)

اثبات حق اميرمؤمنان عليه السلام

إِثْباتُ حَقِّ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام

3 - إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كانَ يَخْطُبُ النَّاسَ عَلى مِنْبَرِ رَسُولِ

خواهد كرد»؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

- آيا مى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله در آخرين سخنرانى خود فرمود: «من دو چيز گران بها را در ميان شما گذاردم: كتاب خدا و اهل بيتم. پس به اين آويزه ها چنگ زنيد تا گمراه نشويد»؟

- گفتند: آرى، خدايا چنين است.

3 - روزى عمربن الخطاب بر روى منبر رسول خداصلى الله عليه وآله براى اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ. فَذَكَرَ فى خُطْبَتِهِ إِنَّهُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ. فَقالَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ مِنْ ناحِيَةِ الْمَسْجِدِ: إِنْزِلْ أَيُّهَا الْكَذّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبى رَسُولِ اللَّهِ لامِنْبَرَ أَبيْكَ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ: فَمِنْبَرُ أَبيْكَ لَعُمْرى يا حُسَيْنُ لا مِنْبَرَ أَبى، مَنْ عَلَّمَكَ هذا؟ أَبُوكَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالبٍ؟ فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِنْ أَطِعْ أَبى فيما أَمَرَنى فَلَعُمرى إِنَّهُ لَهادٍ وَأَنَا مُهْتَدٍ بِهِ. وَلَهُ فى رِقابِ النَّاسِ الْبَيْعَةُ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ. نَزَلَ بِها جِبْرَئيلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَعالى لا يُنْكِرُها إِلّا جاحِدٌ بِالْكِتابِ.

مردم سخنرانى مى كرد و در ميان سخنان خود گفت از همه مؤمنين به آنها سزاوارتر است. حسين عليه السلام از گوشه مسجد به او گفت: اى بسيار دروغگو! از منبر پدرم رسول خدا پايين بيا! اين منبر پدر تو نيست. عمر گفت: اى حسين! به جان خودم قسم اين منبر پدر تو است نه پدر من. چه كسى اين سخن را به تو ياد داد، پدرت على بن ابى طالب؟ حسين عليه السلام فرمود:

اگر در آنچه پدرم

به من دستور داده است اطاعت كنم به جان خودم سوگند كه او هدايت كننده و من هدايت شده او هستم. بيعت او از زمان رسول خدا در گردن مردم است. جبرئيل از سوى خداى بلند مرتبه آن را نازل كرد و كسى آن بيعت را انكار نمى كند مگر آن كه منكر كتاب خداست.

قَدْ عَرَفَهَا النَّاسُ بِقُلُوبِهِمْ وَ أَنْكَرُوها بِأَلْسِنَتِهِمْ، وَ وَيْلٌ لِلْمُنْكِرينَ حَقَّنا أَهْلَ الْبَيْتِ. ماذا يَلْقاهُمْ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ مِن إِدامَةِ الْغَضَبِ وَ شِدَّةِ الْعَذابِ.

فَقالَ عُمَرُ: ياحُسَيْنُ! مَنْ أَنْكَرَ حَقَّ أَبيْكَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ. أَمَّرَنَا النَّاسُ فَتَأَمَّرْنا وَلَوْ أَمَّرُوا أَباكَ لَأَطَعْنا. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ:

يَابْنَ الْخَطّابِ فَأَىُّ النَّاسِ أَمَّرَكَ عَلى نَفْسِهِ قَبْلَ أَنْ تُؤَمِّرَ أَبابَكْرٍ عَلى نَفْسِكَ لِيُؤَمِّرَكَ عَلَى النَّاسِ بِلاحُجَّةٍ مِنْ نَبِىٍّ وَلا رِضاً مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ؟

مردم آن را با دل هاى خود شناختند و با زبان هايشان انكار كردند و واى بر انكار كنندگان حق ما اهل بيت. چگونه رسول خداصلى الله عليه وآله آنها را با اين انكار و در ادامه غضب و عذاب شديد ملاقات مى كند.

عمر گفت: اى حسين! لعنت خدا بر كسى كه حق پدرت را انكار كرد. مردم ما را حاكم خود قرار دادند ما هم پذيرفتيم. اگر پدر تو را هم به حكومت مى رساندند ما اطاعت مى كرديم. حسين عليه السلام فرمود:

اى پسر خطّاب پيش از آن كه تو ابابكر را حاكم بر خود گرداندى تا او تو را بدون هيچ دليلى از سوى پيامبر و يا رضايتى از آل محمد بر مردم حكومت دهد كدام مردم تو را حاكم خود قرار دادند؟

فَرِضاكُمْ كانَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ رِضاً؟ اَوْ رِضا أَهْلِهِ كانَ لَهُ سَخَطاً؟

أَما وَاللَّهِ

لَوْ أَنَّ لِلِسانٍ مَقالاً يَطُولُ تَصْديقُهُ وَ فِعْلاً يُعينُهُ الْمُؤْمِنُونَ، لَما تَخَطَّأْتَ رِقابَ آلِ مُحَمَّدٍ. تَرْقى مِتْبَرَهُمْ وَ صِرْتَ الْحاكِمَ عَلَيْهِمْ بِكتابٍ نَزَلَ فيهِمْ، لا تَعْرِفُ مُعْجَمَهُ وَلا تَدْرى تَأْويلَهُ، إِلاَّ سَماعَ الْآذانِ.

الْمُخْطِئُ وَ الْمُصيبُ عِنْدَكَ سَواءٌ، فَجَزاكَ اللَّهَ جزاكَ، وَسَأَلَكَ عَمَّا أَحْدَثْتَ سُؤالاً حَفِيّاً.(56)

آيا رضايت شما رضايت پيامبر و رضايت خاندان او سخط محمدصلى الله عليه وآله است؟

به خدا سوگند اگر زبان ها راست مى گفتند و مؤمنين كمك مى كردند، تو غاصبانه بر آل محمد حكومت نمى كردى، بر منبر آنها بالا روى و با كتابى كه بر آنها نازل شده است بر آنان حكم كنى. كتابى كه نه معناى آن را مى دانى و نه به تأويل آن آگاهى جز آن كه تنها صداى آن را مى شنوى.

خطاكار و درست كار نزد تو يكسانند. خداوند آن گونه كه سزاوار كيفرى تو را كيفر دهد و از بدعت هايى كه گذاردى پى در پى سؤال كند.

على عليه السلام در قرآن

عَلِىٌ عليه السلام فِى الْقُرآنِ

4 - قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ فى قَوْلِهِ تَعالى «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً»(57)

نَزَلَتْ فى عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ عليه السلام.(58)

4 - امام حسين عليه السلام درباره اين سخن خدا «آنها را همواره در ركوع و سجودى بينى» فرمود:

اين آيه در باره على بن ابى طالب نازل شد.

انكار برترى على عليه السلام

إِنْكارُ فَضْلِ عَلِىٍ عليه السلام

5 - إِنَّ دَفْعَ الزّاهِدِ الْعابِدِ لِفَضْلِ عَلِىٍّ عَلَيهِ السَّلامُ عَلَى الْخَلْقِ كُلِّهِمْ بَعْدَ النَّبىِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ لَيَصيرُ كَشُعْلَةِ نارٍ فى يَوْمٍ عاصِفٍ، وَتَصيرُ سائِرُ الْأَعْمالِ الدّافِعِ لِفَضْلِ عَلِىٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ كَالْحَلْفاءِ وَإِنِ امْتَلَأَتْ مِنْهُ الصَّحارى، وَاشْتَعَلَتْ فيها تِلْكَ النَّارُ وَ تَخْشاها تِلْكَ

5 - اين كه زاهد عابدى برترى على عليه السلام را - پس از پيامبرصلى الله عليه وآله - بر همه خلق انكار كند، انكار او همانند شعله آتشى در روز طوفانى است و ساير اعمال او مانند علف هاى خشكى هستند هر چند دشت ها را پر كنند و اين شعله الرّيحُ حَتَّى تَأْتِيَ عَلَيْها كُلُّها فَلا تَبْقى لَها باقِيَةٌ.(59)

دوستى على بن ابى طالب عليه السلام

حُبَّ عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ عليه السلام

6 - أَتى جِبْرَئيلُ النُّبىَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ! إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ مِنْ أَصْحابِكَ ثَلاثَةً، فَأَحِبَّهُمْ: عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ وَأَبُوذَرٍّ وَالْمِقْدادُ بْنُ الْأَسْوَدِ.(60)

6 - جبرئيل بر پيامبرصلى الله عليه وآله وارد شد و گفت: اى محمد! خداوند سه نفر از اصحاب تو را دوست دارد تو هم آنها را دوست بدار: على بن ابى طالب، ابوذر و مقداد.

پرچم شناخت

عَلَمُ الْمَعْرِفَةِ

7 - ما كُنَّا نَعْرِفُ الْمُنافِقينَ عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ إِلّا بِبُغْضِهِمْ عَلِيّاً وَ وُلْدَهُ عَلَيْهم السَّلامُ.(61)

در اين دشت ها زبانه مى كشد تا اين كه همه علف ها را مى سوزاند و چيزى باقى نمى گذارد.

7 - ما در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله منافقين را جز با دشمنى با على عليه السلام و فرزندانش عليهم السلام نمى شناختيم.

فصل پنجم: سيماى امام حسين عليه السلام

نسَب درخشان امام حسين عليه السلام

نَسَبُهُ السَّنيُ

1 - قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ يَوْماً فى مَجْلِسِ مُعاوِيَةِ

أَنَا ابْنُ ماءِ السَّماءِ وَعُرُوقِ الثَّرى أَنَا ابْنُ مَنْ سادَ أَهْلَ الدُّنْيا بِالْحَسَبِ النَّاقِبِ وَ الشَّرَفِ الْفائِقِ وَ الْقَديمِ السَّابِقِ. أَنَا ابْنُ مَنْ رِضاهُ رِضَا الرَّحمانِ وَ سَخَطُهُ سَخَطُ الرَّحْمانِ.

ثُمَّ رَدَّ وَجْهَهُ لِلْخَصْمِ فَقالَ:

1 - روزى امام حسين عليه السلام در مجلس معاويه فرمود:

من فرزند مرد آسمانى و ريشه هاى توانايى ام. من فرزند كسى مى باشم كه به خاطر حسب افتخارآميز و شرف بلند و برگزيده و سابقه درخشان، سرور اهل دنيا گرديد. من فرزند كسى هستم كه خشنودى او خشنودى خداى بخشنده و خشم او خشم خداى مهربان است.

آن گاه رو به دشمن (معاويه) كرد و گفت:

هَلْ لَكَ أَبٌ كَأَبى أَوْ قَديْمٌ كَقَديْمى؟ فَإِنْ قُلْتَ لا، تُغْلَبْ وَ اِنْ قُلْتَ نَعَمْ تَكْذِبْ.

فَقالَ الْخَصْمُ: لا تَصْديقاً لِقَوْلِكَ. فَقالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ

أَلْحقُّ أَبْلَجٌ لا يَزيْغُ سَبيْلُهُ، وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُوا الْأَلْبابِ(62)

امامت حسين بن على عليهما السلام

إِمامَتُهُ عليه السلام

2 - دَخَلْتُ أنَا وَ أَخى عَلى جَدّى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، فَأَجْلَسَنى عَلى فَخْذِهِ الْأَيْسَرِ وَأَجْلَسَ أَخِى الْحَسَنَ عَلى فَخْذِهِ الْأَيْمَنِ، ثُمَّ قَبَّلَنا وَقالَ صلى الله عليه وآله:

آيا تو از پدرى مانند پدر من و سابقه اى مانند سابقه من برخوردارى؟ اگر بگويى نه شكست خورده اى و اگر بگويى آرى دروغ گفته اى.

دشمن گفت: سخن تو پذيرفته نيست ،و امام حسين عليه السلام

در جواب او فرمود:

حق آشكار است و راهش به انحراف نمى گرايد و خردمندان آن را مى شناسند.

2 - من و برادرم بر جدم رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شديم. آن گاه مرا بر زانوى چپ خود و برادرم حسن را بر زانوى راستش نشاند و سپس ما را بوسيد و فرمود:

«بِأَبى أَنْتُما مِنْ إِمامَيْنِ سِبْطَيْنِ، إِخْتارَكُمَا اللَّهُ

مِنّى وَ مِنْ أَبيكُما وَ مِنْ أُمِّكُما، وَ اخْتارَ مِنْ صُلْبِكَ يا حُسَيْنُ تِسْعَةُ أَئِمَّةٍ تاسِعُهُمْ قائِمُهُمْ وَ كُلُّهُمْ فِى الْفَضْلِ وَ الْمَنْزِلَةِ سَواءٌ عِنْدَاللَّهِ.(63)

من جانشين جانشينان پيامبرم

أَنَا وَصِىُّ الْأَوْصياءِ

3 - قالَتْ اُمُ سَليمٍ لِلْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ مَنْ أَنْتَ؟

فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ

يا اُمَ سَليمٍ! أَنَا وَصِىُّ الْأَوْصِياءِ، وَ أَنَا أَبُو التِّسْعَةِ الْأَئِمَّةِ الْهادِيَةِ وَ أنَا وَصِىُّ أَخِى الْحَسَنِ، وَ أَخى وَصِىُّ أَبى عَلِىٍّ، وَعَلِىٌّ وَصِىُّ جَدِّى

پدرم فداى شما باد كه دو امام نيكوكار يد، خداوند شما را از نسل من و پدر و مادرتان برگزيد. اى حسين! خدا از نسل تو نه امام انتخاب كرد كه نهمين آنها قائمشان مى باشد و همه آنها در برترى و رتبه نزد خداوند برابرند.

3 - ام سليم به امام حسين عليه السلام عرض كرد شما چه كسى هستيد؟

حضرت فرمود:

اى ام سليم! من جانشين جانشينان پيامبرم، من پدر نه امام هدايت كننده ام، من جانشين برادرم حسن و او جانشين پدرم على و على جانشين جدم رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ.(64)

مردم عالم را به منزلت بلند فراخواندم

سُقْتُ الْعالَمينَ إِلَى الْمَعالى

4 - سُقْتُ العالَمينَ إِلَى الْمَعالى

بِحُسْنِ خَليقَةٍ وَ عُلُوِّ هِمَّةٍ

وَ لاحَ بِحِكْمَتى نُورُ الْهُدى فى

لَيالٍ فِى الضَّلالَةِ مُدْلَهِمَّةٍ

يُريدُ الْجاحِدُونَ لِيُطْفِؤُهُ

وَيَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّهُ(65)

4 - مردم عالم را با اخلاقى نيكو و همتى بلند به منزلت بلند فرا خواندم. و با حكمت من نور هدايت در شب هاى تاريك و ظلماتى درخشيد. منكران حق مى خواهند آن را خاموش كنند اما خداوند جز اين كه آن را كامل كند نخواهد خواست.

زيركى امام حسين عليه السلام

فِراسَةُ الْحُسَيْنِ عليه السلام

5 - قالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرُ بْنِ الْخَطَّابِ لِلْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ فِى

رسول خداصلى الله عليه وآله است.

5 - روزى عبدالله فرزند عمربن الخطاب در جبهه جنگ صفين به امام حسين عليه السلام گفت:

صِفّينَ: إِعْلَمْ! إِنَّ أَباكَ قَدْ وَتَرَ قُرَيْشاً وَ قَدْ أَبْغَضَهُ النَّاسُ وَ ذَكَرُوا أَنَّهُ هُوَ الَّذى قَتَلَ عُثْمانَ، فَهَلْ لَكَ أَنْ تَخْلُعَهُ وَ تُخالِفَ عَلَيهِ حَتَّى نُوَلِّيَكَ هذَا الْأَمْرَ؟. فَقالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

كَلّا وَاللَّهِ لا أَكْفُرُ بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ بِوَصِىِّ رَسُولِ اللَّهِ. إِخْسَأْ، وَيْلَكَ مِنْ شَيْطانٍ مارِدٍ، فَلَقَدْ زَيَّنَ لَكَ الشَّيْطانُ سُوءَ عَمَلِكَ فَخَدَعَكَ حَتَّى أَخْرَجَكَ مِنْ دينِكَ بِإِتِّباعِكَ الْقاسِطينَ وَ نُصْرَةِ هذَا الْمارِقِ مِنَ الّدينِ. لَمْ يَزَلْ هُوَ وَ أَبُوهُ حَرْبيَّيْنِ وَ عَدُوَّيْنِ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ، فَوَاللَّهِ ما أَسْلَما وَ لكِنَّهُما إِسْتَسْلَما خَوْفاً وَ طَمَعاً.

آگاه باش كه پدرت به قريش بدى كرد و مردم از او كينه دارند و مى گويند او بود كه عثمان را به قتل رساند.

مايلى او را بر كنار كنى و با او به مخالفت برخيزى تا تو را به حكومت رسانيم؟ امام حسين عليه السلام فرمود:

هرگز! به خدا قسم من به خدا و رسولش و جانشين رسول خدا كفر

نمى ورزم. گم شو! واى بر تو از شيطان سركش، همانا شيطان اعمال بد تو را برايت زينت داد و تو را فريفت تا آن كه با پيروى از ستمگران و يارى دادن به اين معاويه خارج شده از دين، از دينى كه داشتى بيرون كرد.

معاويه و پدرش همواره با خدا و رسولش و مؤمنين در جنگ و دشمنى بودند. به خدا قسم آنها مسلمان نشدند بلكه از روى ترس و طمع تسليم شدند.

فَأَنْتَ الْيَومَ تُقاتِلُ عَنْ غَيْرِ مُتَذَمِّمٍ، ثُمَّ تَخْرُجُ إِلَى الْحَرْبِ مُتَخَلِّفاً لِتَراءى بِذلِكَ نِساءَ أَهْلِ الشَّامِ.

إِرْتَعْ قَليلاً فَإِنّى أَرْجُو أَنْ يَقْتُلَكَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ سَريعاً.

فَضَحَكَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، ثُمَّ رَجَعَ إِلى مُعاوِيَةَ فَقالَ: إِنّى اَرَدْتُ خَديعَةَ الْحُسَيْنِ وَ قُلْتُ لَهُ كَذا وَ كَذا، فَلَمْ أَطْمَعَ فى خَديعَتى. فَقالَ الْمُعاوِيَةُ: إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ لا يُخْدَعُ وَ هُوَ إِبْنُ أَبيهِ.(66)

امروز تو بدون هيچ نكوهش كننده اى مى جنگى و به ميدان جنگ مى آيى تا به زنان شام دست يابى.

اندك زمانى در ناز و نعمت باش كه من از خداى عزيز و بزرگ اميد دارم تو را به زودى بكشد.

عبدالله بن عمر پس از شنيدن سخنان امام حسين عليه السلام خنديد و به سوى معاويه بازگشت و گفت: خواستم حسين را فريب دهم و به او چنين و چنان گفتم، اما در وعده فريبكارانه اى كه به او دادم طمع نكرد. معاويه گفت: حسين بن على فريب نمى خورد او فرزند پدرش مى باشد (زيركى پدر را دارد)

دوست دارم هفتاد هزار بار به شهادت برسم

وَدَدْتُ أَنْ اُقْتَلَ سَبْعينَ أَلْفَ مَرَّةٍ

6 - إِلهِى وَ سَيِّدى وَدَدْتُ أَنْ أُقْتَلَ وَ أُ حْيى سَبْعينَ أَلْفَ مَرَّةٍ فِى طاعَتِكَ وَ مَحَبَّتِكَ، سِيَّما إِذا كانَ فى قَتْلى نُصْرةُ دينِكَ وَ إِحْياءُ أَمْرِكَ وَ

حِفْظُ نامُوسِ شَرْعِكَ، ثُمَّ إِنّى قَدْ سَئِمْتُ الْحَياةَ بَعْدَ قَتْلِ الْأَحِبَّةِ وَ قَتْلِ هؤُلاءِ الْفِتْيَةِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ.(67)

6 - اى خداى من! اى سرور من! دوست دارم كه هفتاد هزار بار در راه اطاعت و محبت تو كشته شوم به ويژه آن كه در كشته شدن من يارى دين تو و زنده شدن امر تو و صيانت از شرع تو نهفته باشد. بعد هم پس از قتل دوستان و جوانان آل محمد از زندگى خسته شدم.

ترس از خدا

خَشْيَةُ اللَّهِ

7 - قيلَ لَهُ ما أَعْظَمَ خَوْفَكَ مِنْ رَبِّكَ!

قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

7 - به امام حسين عليه السلام عرض شد: چه ترس بزرگى از پروردگار خوددارى! در جواب فرمود:

لايَأْمَنُ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِلاَّ مَنْ خافَ اللَّهَ فِى الدُّنْيا.(68)

تغيير رنگ امام عليه السلام در عبادت

تَغَيُّرُ لَوْنِهِ فِى الْعِبادَةِ

8 - كانَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ إِذا تَوَضَّأَ تَغَيَّرَ لَوْنُهُ وَ ارْتَعَدَ مَفاصِلُهُ. فَقيلَ لَهُ. فى ذلِكَ. فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

حَقٌّ لِمَنْ وَقَفَ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، أَنْ يَصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ تَرْتَعِدَ مَفاصِلُهُ.(69)

8 - وقتى امام حسين عليه السلام وضو مى گرفت رنگش تغيير مى كرد و مفاصلش مى لرزيد. گفته شد چرا اين حالات بر شما عارض مى شود؟ امام عليه السلام فرمود:

حق است بر كسى كه در پيشگاه خدا كه پادشاه شكست ناپذير است مى ايستد رنگ چهره اش زرد و مفصل هايش بلرزد.

دعاى امام حسين عليه السلام بعد از نماز طواف

دُعائُهُ بَعْدَ صَلوةِ الطَّوافِ

9 - طافَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ بِالْبَيْتِ ثُمَّ صارَ إِلَى الْمَقامِ فَصَلّى

كسى در روز قيامت در امان نمى باشد مگر آن كه در دنيا از خدا بترسد.

9 - امام حسين عليه السلام خانه خدا را طواف كرد و آن گاه به مقام ثُمَّ وَضَعَ خَدَّهْ عَلَى الْمَقامِ فَجَعَلَ يَبْكى وَ يَقُولُ:

عُبَيْدُكَ بِبابِكَ، خُوَيْدِمُكَ بِبابِكَ، سائِلُكَ بِبابِك، مِسْكينُكَ بِبابِكَ.(70)

من كشته اشكم

أَنَا قَتيلُ الْعَبْرَةِ

10 - أَنَا قَتيلُ الْعَبْرَةِ لا يَذْكُرُنى مُؤْمِنٌ إِلّا بَكى (71)

10 - من كشته اشكم، مؤمنى مرا ياد نمى كند مگر اين كه مى گريد.

11 - أَنَا قَتيلُ الْعَبْرَةِ لا يَذْكُرُنى مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ.(72)

ابراهيم رفت و دو ركعت نماز گزارد، سپس رخسار خود را بر روى سنگ مقام گذارد و گريه مى كرد و مى گفت:

(خدايا) بنده كوچك تو بر در خانه توست، خادم كوچك تو بر درِ خانه توست، درخواست كننده ات بر درِ خانه توست، مسكين توبر درِ خانه توست.

11 - من كشته اشكم، مؤمنى مرا ياد نمى كند مگر اين كه اشكش جارى مى شود.

12 - أَنَا قَتيلُ الْعَبْرَةِ، قُتِلْتُ مَكْرُوباً، وَ حَقيقٌ عَلَى اللَّهِ أَنْ لا يَأْتينى مَكْرُوبٌ قَطُّ إِلّا رَدَّهُ اللَّهُ أَوْ أقْلَبَهُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً.(73)

12 - من كشته اشكم، با اندوه كشته شدم و بر خداوند است كه اندوهگينى بر من وارد نشود مگر اين كه او را از حال اندوه باز گرداند يا با شادمانى به اهلش رساند.

من اولين كسى هستم كه رجعت مى كنم

أَنَا اَوَّلُ مَنْ يَرْجِعُ

13 - قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ لِأَصْحابِهِ قَبْلَ أَنْ يُقْتَلَ:

اِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ قال لى

«يا بُنَىَّ إِنَّكَ سَتُساقُ إِلَى الْعِراقِ، وَهِىَ أَرْضٌ قَدِ الْتَقى بِهَا النَّبيوَّنَ وَ أَوْصِياءُ النَّبيِّينَ، وَهِىَ أَرْضٌ تُدْعى عُمُوراً، وَ إِنَّكَ تُسْتَشْهَدُ بِها وَ يَسْتَشْهَدُ مَعَكَ جَماعَةٌ مِنْ أَصْحابِكَ لايَجِدُونَ أَلَمَ

13 - پيش از آن كه امام حسين عليه السلام به شهادت برسد به اصحاب خود فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«اى فرزندم تو به سوى عراق خواهى رفت و آن سرزمينى است كه پيامبران و جانشينان آنها بر آن گام نهاده اند و «عمور» ناميده مى شود. تو و عده اى از يارانت كه درد

شمشيرها را احساس نمى كنند در آنجا به مَسِّ الْحَديدِ وَتَلا: «قُلْنايا نارُكُونى بَرْداً وَسَلاماً عَلى إِبْراهيمَ»(74) يَكُونُ الْحَرْبُ بَرْداً وَ سَلاماً عَلَيْكَ وَعَلَيْهِمْ.»

فَأَبْشِرُوا، فَوَاللَّهِ لَئِنْ قَتَلُونا فَإِنَّا نَرِدُ عَلى نَبِيِّنا، ثُمَّ أَمْكُثُ ماشاءَ اللَّهُ. فَأَكُونُ اَوَّلَ مَنْ يَنْشَقُّ الْأَرْضُ عَنْهُ، فَأَخْرُجُ خَرْجَةً يُوافِقُ ذلِكَ خَرْجَةَ أَميرِالْمُؤْمِنينَ وَقيامَ قائِمِنا.

ثُمَّ لَيَنْزِلَنَّ عَلَىَّ وَفْدٌ مِنَ السَّماءِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لَمْ يَنْزِلُوا إِلَى الْأَرْضِ قَطُّ، وَلَيَنْزِلَنَّ إِلَىَّ جِبْرَئيلُ وَميكائِيلُ وَ إِسرافيلُ و جُنُودٌ مِنَ الْمَلائِكَةِ.

شهادت خواهيد رسيد و اين آيه را تلاوت كرد:

«گفتيم اى آتش! بر ابراهيم سرد و بى آسيب باش»، و جنگ براى تو و يارانت سرد و بدون گزند خواهد بود.

پس بشارت باد بر شما، به خدا سوگند اگر ما را بكشند بر پيامبران وارد مى شويم و تا زمانى كه خدا بخواهد مى مانيم. آن گاه من اولين كسى هستم كه زمين براى او شكافته مى شود و رجعت مى كنم. رجعت من با بازگشت اميرالمؤمنين و قيام قائم همزمان خواهد بود.

سپس گروهى از نيروهاى الهى از آسمان بر من فرود خواهند آمد، نيروهايى كه هرگز تا آن زمان بر زمين فرود نيامده اند. و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و لشكرى از فرشته ها بر من نازل خواهند شد.

وَلَيَنْزِلَنَّ مُحَمَّدٌ وَ عَلِىٌّ وَ اَنَا وَ أَخى وَ جَميعُ مَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيهِ فى حَمُولاتٍ مِنْ حَمُولاتِ الرَّبِّ: جِمالٌ مِنْ نُورٍ لَمْ يَرْكَبْها مَخْلُوقٌ.

ثُمَّ لَيَهِزَّنَّ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ لِواءَهُ وَ لَيَدْفَعُهُ إِلى قائِمِنا مَعَ سَيْفِهِ. ثُمَّ إِنَّا نَمْكُثُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ ماشاءَ اللَّهُ.

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ يُخْرِجُ مِنْ مَسْجِدِ الْكُوفَةِ عَيْناً مِنْ دُهْنٍ وَ عَيْناً مِنْ ماءٍ وَ عَيْناً مِنْ لَبَنٍ.

ثُمَّ إِنَّ أَميرَالْمُؤْمِنينَ يَدْفَعُ إِلَىَّ سَيْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ

آلِهِ وَ يَبعَثُنى إِلَى الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ. فَلا آتى عَلى عَدُوٍّ لِلَّهِ إِلاَّ أَهْرَقْتُ دَمَهُ، وَلا صَنَماً إِلّا أَحْرَقْتُهُ حَتَّى أَقَعَ إِلَى الْهِنْدِ فَأَفْتَحُها.

و محمد و على و من و برادرم و هر كسى را كه خداوند بر او منت گذارد بر مركب هايى از سوى پروردگار فرود خواهند آمد، شترهايى كه از نورند و به آن هنگام مخلوقى سوار آنها نشده است.

آن گاه محمد پرچم خود را به اهتزاز درمى آورد و آن را به همراه شمشيرش به قائم ما خواهد داد.سپس تا زمانى كه خدا بخواهد ما مى مانيم.

پس از آن خداوند چشمه هايى از روغن و آب و شير از مسجد كوفه آشكار مى كند.

و به دنبال آن اميرالمؤمنين شمشير رسول خداصلى الله عليه وآله را به من خواهد داد و مرا به مشرق و مغرب خواهد فرستاد. من هم به دشمنى از دشمنان خدا بر خورد نمى كنم مگر اين كه خون او را مى ريزم و به بتى نمى رسم جز اين كه آن را آتش مى زنم تا به سرزمين هند مى رسم و آن را فتح مى كنم.

وَ إِنَّ دانْيالَ وَ يُوشَعَ يَخْرُجانِ إِلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيهِ السَّلامُ يَقُولانِ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ، وَ يَبْعَثُ مَعَهُما إِلَى الْبَصْرَةِ سَبْعينَ رَجُلاً فَيَقْتُلُونَ مُقاتِليْهِمْ وَ يَبْعَثُ بَعْثاً إِلَى الرُّومِ فَيَفْتَحُ اللَّهُ لَهُمْ. ثُمَّ لَأَقْتُلَنَّ كُلَّ دابَّةٍ حَرَّمَ اللَّهُ لَحْمَها، حَتَّى لايَكُونَ عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ إِلاَّ الطَّيِّبَ.

وَ أَعْرِضُ عَلَى الْيَهُودِ وَ النَّصارى وَ سائِرِ الْمِلَلِ، وَ لَأُخَيِّرَنَّهُمْ بَيْنَ الْإِسْلامِ وَ السَّيْفِ، فَمَنْ أَسْلَمَ مَنَنْتُ عَلَيهِ، وَ مَنْ كَرِهَ الْإِسْلامَ أَهْرَقَ اللَّهُ دَمَهُ.

وَلايَبْقى رَجُلٌ مِنْ شيعَتِنا إِلّا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْهِ مَلَكاً يَمْسَحُ عَنْ وَجْهِهِ

دانيال و يوشع نيز به سوى اميرالمؤمنين مى آيند و مى گويند: «خدا و پيامبرش راست گفتند»

و او هم هفتاد مرد جنگى به همراه آنها به بصره مى فرستد و جنگاوران آن را كه به مخالفت برمى خيزند به قتل مى رساند و لشكرى را به روم مى فرستد و خداوند آن سرزمين را براى آنها فتح مى كند.

آن گاه هر جنبنده حرام گوشتى را از پا درمى آورم تا جز حيوانات حلال گوشت بر روى زمين باقى نماند.

و با يهود و مسيحيان و آيين هاى ديگر روبرو مى شوم و آنها را ميان انتخاب اسلام و شمشير آزاد مى گذارم، پس هر كس اسلام آورد با او به نيكى رفتار مى كنم و هر كس از اسلام خشنود نباشد خداوند خون او را خواهد ريخت. در آن هنگام مردى از شيعيان ما نيست مگر اين كه خداوند فرشته اى بر او مى فرستد تا غبار (اندوه و غربت) را از چهره او التُّرابَ، وَ يُعَرِّفُهُ أَزْواجَهُ وَ مَنْزِلَتَهُ فِى الْجَنَّةِ.

وَلا يَبْقى عَلى وَجْهِ الْأَرْضِ أَعْمى وَلا مُقْعَدٌ وَلا مُبْتَلىً إِلاَّ كَشَفَ اللَّهُ عَنْهُ بَلاءَهُ بِنا أَهْلِ الْبَيْتِ.

وَ لَيَنْزِلَنَّ الْبَرَكَةَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ حَتَّى أَنَّ الشَّجَرَةَ لَتَقْصِفُ بِما يُريدُ اللَّهُ فيها مِنَ الثَّمَرَةِ وَ لَتَأْكُلَنَّ ثَمَرةَ الشِّتاءِ فِى الصَّيْفِ وَ ثَمَرَةَ الصَّيْفِ فِى الشِّتاءِ، وَذلِكَ قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»(75)

بزدايد و همسران بهشتى و مرتبه و جايگاهى كه در آن دارند را به آنها بشناساند.

در آن عصر كور و زمين گير و مبتلايى نخواهد بود مگر اين كه خداوند به وجود ما اهل بيت بلا را از او دور خواهد كرد.

و خداوند بركت خود را از آسمان بر زمين نازل مى كند به گونه اى كه شاخه هاى درخت از فراوانى

ميوه هايى كه خدا به آن مى دهد مى شكند و شما ميوه هاى تابستانى را در فصل زمستان و ميوه هاى زمستانى را در فصل تابستان مى خوريد و اين تحقق سخن خداوند است كه «اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا مى گراييدند هر آينه بركاتى را از آسمان و زمين بر آنها مى گشوديم، اما تكذيب كردند و ما هم آنها را به كيفر اعمالشان گرفتار كرديم».

ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ لَيَهَبُ لِشيْعَتِنا كَرامَةً لايَخْفى عَلَيْهِمْ شَىْ ءٌ فِى الْأَرْضِ وَ ما كانَ فيها حَتَّى أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ يُريدُ أَنْ يَعْلَمَ عِلْمَ أَهْلِ بَيْتِهِ فَيُخْبِرُهُمْ بِعِلْمِ ما يَعْلَمُونَ.(76)

آن گاه خداوند به شيعيان ما (كه قبل از ظهور شيعه بوده اند) كرامتى خواهد كرد كه ديگر چيزى بر روى زمين و درون آن بر آنها مخفى نخواهد ماند. حتى مردى از آنان مى خواهد وضع خانواده اش را به آنها اعلام نمايد پس آنان را به آنچه انجام خواهند داد با خبر مى كند.

فصل ششم: سيماى امام مهدى عليه السلام

غيبت قائم عليه السلام

غَيْبَةُ الْقائِمِ عليه السلام

1 - قائِمُ هذِهِ الْأُمَّةِ هُوَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدى وَ هُوَ صاحِبُ الْغَيْبَةِ وَ هُوَ الَّذى يُقْسَمُ ميراثُهُ وَ هُوَ حَىٌّ.(77)

1 - قائم اين امت فرزند نهم من است، اوست كه داراى غيبت است و در حالى كه زنده مى باشد ميراثش تقسيم مى شود.

مقام صبر كنندگان در عصر غيبت

مَنْزِلَةُ الصَّابِرينَ فى زَمَنِ الْغَيَبةِ

2 - مِنَّا إِثْنا عَشَرَ مَهْديّاً، أَوَّلُهُمْ أَميرُالْمُؤْمِنينَ عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ،

2 - دوازده هدايت كننده از ما مى باشد كه اولين آنها اميرالمؤمنين على بن وَآخِرُهُمْ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدى وَ هُوَ الْإِمامُ الْقائِمُ بِالْحَقِّ.

يُحْيِى اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ يُظْهِرُ بِهِ دينَ الْحَقِّ عَلَى الّدينِ كُلِّهِ وَ لَوْكَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.

لَهُ غَيْبَةٌ يَرْتَدُّ فيها أَقْوامٌ وَ يَثْبُتُ عَلَى الدّينِ فيها آخَرُونَ.

فَيُؤْذَونَ وَيُقالُ لَهُمْ: «مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»(78)

أَمّا إِنَّ الصَّابِرَ فى غَيْبَتِهِ عَلَى الْأَذى وَ التَّكْذيْبِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجاهِدِ بِالسَّيْفِ بَيْنَ يَدَىْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ.(79)

ابى طالب و آخرين آنها نهمين فرزند من است و او امامى است كه براى حق قيام مى كند.

خداوند به وجود او زمين را زنده مى كند پس از آن كه مرده باشد و دين حق را به وسيله او بر همه اديان پيروز مى گرداند، هر چند مشركين خشنود نباشند.

او داراى غيبتى است كه عدّه اى در آن به ترديد مى افتند و عدّه اى ديگر بر دين خدا ثابت قدم مى مانند.

اينها مورد آزار قرار مى گيرند و به آنها گفته مى شود «اين وعده چه زمانى تحقق مى يابد اگر شما از راست گويان هستيد؟»

اما صبر كنندگان بر آزار و تكذيب آنها در زمان غيبت به منزله مجاهدانى هستند كه با شمشير در پيش روى رسول خداصلى الله عليه وآله جهاد مى كنند.

قطعى بودن ظهور

حَتْمِيَّةُ الظُّهُورِ

3 - لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا إِلّا يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ ذلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدى يَمْلَأُها عَدْلاً وَ قِسْطاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً. كَذلِكَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ يَقُولُ.(80)

3 - اگر از دنيا جز يك روز باقى نماند، خداوند اين يك روز را

طولانى مى كند تا مردى از فرزندانم قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده باشد. از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه چنين فرمود.

زمان سامان بخشى ظهور

زَمَنُ إِصْلاحِ الظُّهُورِ

4 - فِى التَّاسِعِ مِنْ وُلْدى سُنَّةٌ مِنْ يُوسُفَ وَ سُنَّةٌ مِنْ مُوسَى بْنِ عِمْرانَ، وَ هُوَ قائِمُنا أَهْلِ الْبَيْتِ. يُصْلِحُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى أَمْرَهُ فى لَيْلَةٍ واحِدَةٍ.(81)

4 - در فرزند نهم من سنتى از يوسف و سنتى از موسى بن عمران است او قائم ما اهل بيت مى باشد كه خداوند متعال امر ظهور او را در يك شب سامان مى دهد.

انتقام قائم عليه السلام از دشمنان

إِنْتِقامُ الْقائِمِ مِنَ الْأَعْداءِ

5 - يُظْهِرُ اللَّهُ قائِمَنا فَيَنْتَقِمُ مِنَ الظَّالِمينَ.

فَقيلَ لَهُ: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَنْ قائِمُكُمْ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

أَلسَّابِعُ مِنْ وُلْدِ ابْني مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ، وَ هُوَ الْحُجَّةُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِىٍّ إِبْنى وَ هُوَ الَّذى يَغيبُ مُدَّةً طَويلَةً، ثُمَّ يَظْهَرُ وَ يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَما مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً.(82)

5 - خداوند قائم ما را آشكار مى كند و از ستمگران انتقام مى گيرد.

گفته شد: اى فرزند رسول خدا! قائم شما چه كسى است؟ حضرت فرمود:

هفتمين نفر از فرزندان پسرم محمّدبن على (امام باقرعليه السلام) است. او حجت خدا، فرزند حسن، فرزند على، فرزند محمد، فرزند على، فرزند موسى، فرزند جعفر، فرزند محمد، فرزند على، پسر من است.

او كسى است كه مدّتى طولانى از چشم ها غايب مى شود، آن گاه ظهور كرده و زمين را پر از عدل و داد مى كند، همان گونه كه پر از ستم و ظلم شده است.

سخت گيرى قائم عليه السلام بر دشمنان

شِدَّةُ الْقائِمِ عَلَى الْأَعْداءِ

6 - قالَ بُشْرُ بْنُ غالِبِ الْأَسَدىِّ: قالَ لىَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ عَلَيْهِمَاالسَّلامُ:

يا بُشْرُ! ما بَقاءُ قُرَيْشٍ إِذا قَدَّمَ الْقائِمُ الْمَهْدِىُّ مِنْهُمْ خَمْسَ مِأَةِ رَجُلٍ فَضَرَبَ أَعْناقَهُمْ صَبْراً، ثُمَّ قَدَّمَ خَمْسَ مِأَةٍ فَضَرَبَ أَعْناقَهُمْ صَبْراً ثُمَّ قَدَّمَ خَمْسَ مِأَةٍ فَضَرَبَ أَعْناقَهُمْ صَبْراً؟

قُلْتُ لَهُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ أَيَبْلُغُونَ ذلِكَ؟ فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

اِنَّ مَوْلَى الْقَوْمِ مِنْهُمْ.(83)

6 - بشربن غالب اسدى گويد: حسين بن على عليهما السلام به من فرمود:

اى بشر! چگونه قريش باقى خواهند ماند وقتى قائم پانصد نفر آنها را پيش آورد و با زجر گردن آنها را بزند. آن گاه پانصد نفر ديگر از آنان را پيش آورد و با زجر و سختى گردن آنها

را بزند. سپس پانصد نفر ديگر از آنها را پيش آورد و با زجر و سختى گردن آنها را بزند؟

عرض كردم: خداوند حال شما را نيكو قرار دهد آيا آنها به عصر ظهور مى رسند؟ امام عليه السلام فرمود:

دوستدار آنها هم از خود آنهاست.

سخت گيرى امام مهدى عليه السلام بر بنى اميه

شِدَّتُهُ عليه السلام عَلى بَنى أُمَيَّةَ

7 - قالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَريكٍ: مَرَّ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ عَلى حَلْقَةٍ مِنْ بَنى أُمَيَّةَ وَ هُمْ جُلُوسٌ فى مَسْجِدِالرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

اَما وَاللَّهِ لا يَذْهَبُ الدُّنْيا حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ مِنّى رَجُلاً يَقْتُلُ مِنْكُمْ أَلْفاً وَ مَعَ الْأَلْفِ أَلْفاً وَ مَعَ الْأَلْفِ أَلْفاً.

فُقُلْتُ: جُعِلْتُ فِداكَ اِنَّ هؤُلاءِ اَوْلادُ كَذاوَكَذا لا يَبْلُغُونَ هذا. فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

وَيْحَكَ إِنَّ فى ذلِكَ الزَّمانِ يَكُونُ لِلرَّجُلِ مِنْ صُلْبِهِ كَذا و كَذا

7 - عبدالله بن شريك گويد: حسين عليه السلام بر جمعى از بنى اميه كه به صورت دايره در مسجد رسول خداصلى الله عليه وآله نشسته بودند گذر كرد و به آنها فرمود:

آگاه باشيد به خدا قسم دنيا به پايان نخواهد رسيد تا آن كه خداوند مردى را از نسل من برمى انگيزد كه هزار نفر از شما را به قتل مى رساند و هزار نفر ديگر را نيز به قتل مى رساند و هزار نفر ديگر را بر آنها مى افزايد.

عرض كردم: فدايت شوم اينها فرزندان فلان و فلان هستند و به عصر ظهور نمى رسند. امام عليه السلام فرمود:

در آن زمان از پشت هر مردى آن اندازه و آن اندازه مرد به وجود

رَجُلاً وَ إِنَّ مَوْلَى الْقَوْمِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.(84)

مدت جنگ امام مهدى عليه السلام

مُدَّةُ جِهادِهِ عليه السلام

8 - قالَ عيسَى الْخَشَّابِ لِلْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ: أَنْتَ صاحِبُ هذَا الْأَمْرِ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

لا وَلكِنْ صاحِبُ هذَا الْأَمْرِ، الطَّريدُ الشَّريدُ الْمَوْتُوُر بِأَبيهِ، أَلْمُكَنَّى بِعَمِّهِ،يَضَعُ سَيْفَهُ عَلى عاتِقِهِ ثَمانَيةَ أَشْهُرٍ.(85)

خواهد آمد و دوستدار هر قومى از آنها خواهد بود.

8 - عيسى خشاب از امام حسين عليه السلام پرسيد: تو صاحب الامر هستى؟ امام عليه السلام فرمود:

نه، صاحب اين امر، آن دور شده خانه به دوشى است كه به خون خواهى پدرش برمى خيزد،

و با لقب عمويش خوانده مى شود، و به مدّت هشت ماه شمشير بر دوش دارد.

مدت حكومت امام مهدى عليه السلام

مُدَّةُ حُكُومَتِهِ عليه السلام

9 - يَمْلِكُ الْمَهْدِىُّ عَلَيهِ السَّلامُ تِسْعَةَ عَشَرَ سَنَةً وَأَشْهُراً.(86)

9 - مهدى عليه السلام نوزده سال و چند ماه حكومت مى كند.

فصل هفتم: جايگاه شيعه

فطرت شيعه

فِطْرَةُ الشِّيعَةِ

1 - نَحْنُ وَ شِيعَتُنا عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتى بَعَثَ اللَّهُ عَلَيها مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَ سائِرُ النَّاسِ مِنْها بَراءٌ.(87)

شيعه بر آيين ابراهيم است

الشِّيعَةُ عَلى مِلَّةِ إِبراهيمَ عليه السلام

2 - ما أَحَدٌ عَلى مِلَّةِ إِبراهيمَ إِلّا نَحْنُ وَ شِيعَتُنا، وَسائِرُالنَّاسِ مِنها

1 - ما و شيعيانمان بر همان سرشت و طبيعتى هستيم كه خداوند محمدصلى الله عليه وآله را بر آن آفريد و ساير مردم از آن طبيعت به دور هستند.

2 - كسى جز ما و شيعيان ما بر آيين ابراهيم نيست و ساير مردم از اين آيين بَراءٌ.(88)

شيعه شهيد است

الشِّيعَةُ شَهيدٌ

3 - قالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمٍ: قالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ عَلَيهِمَاالسَّلامُ:

ما مِنْ شِيْعَتِنا إِلاَّ صِدِّيقٌ شَهيدٌ.

قُلْتُ: أَنّى يَكُونُ ذلِكَ وَهُمْ يَمُوتُونَ عَلى فُرُشِهِمْ؟ فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:

أَما تَتْلُو كِتابَ اللَّهِ «وَالَّذينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ»؟(89) ثُمَّ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ: لَوْلَمْ تَكُنِ

دور هستند.

3 - زيدبن ارقم گويد: حسين بن على عليه السلام فرمود:

كسى از شيعيان ما نيست مگر آن كه نيكوكار و شهيد است.

عرض كردم: چگونه همه آنها شهيدند در حالى كه آنان در رختخواب خود مى ميرند؟ امام عليه السلام فرمود:

آيا كتاب خدا را نخوانده اى كه مى فرمايد: «كسانى كه به خدا و فرستادگان او ايمان آوردند آنها از نيكان و شهيدان در نزد پروردگار خويشند» اگر شهادت جز براى كسى كه با شمشير كشته مى شود نمى بود الشَّهُادَةُ إِلاَّ لِمَنْ قُتِلَ بِالسَّيْفِ، لَأَقَلَّ اللَّهُ الشُّهَداءَ.(90)

وَ قالَ عَلَيْه السلام فى نَقْلٍ آخَرَ.

لَوْكانَ الشُّهَداءُ لَيْسَ إِلاَّ كَما تَقُولُ لَكانَ الشُّهَداءُ قَليْلاً.(91)

نجات شيعه از دست گمراهان

إِنْقاذُ الشِّيعَةِ مِنْ يَدِ الضَّالّينَ

4 - قالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِما لِرَجُلٍ:

أَيُّهُما أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكينٍ قَدْ ضَعُفَ، تَنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ، أَوْناصِبٍ يُريدُ إِضْلالَ مِسْكينٍ مِنْ ضُعَفاءِ شيْعَتِنا تَفْتَحُ عَلَيهِ ما

خداوند تعداد شهدا را به اندك رسانده بود.

و در نقل ديگرى فرمود:

اگر شهدا جز آن گونه كه تو مى گويى نبودند (كه شهيد تنها كسى باشد كه با شمشير كشته شود) تعداد آنها بسيار كم بود.

4 - حسين بن على صلوات الله عليه به مردى فرمود:

كدام يك از اين دو كار براى تو محبوب تر است؟ نجات آن مسكين ضعيفى كه مردى مى خواهد او را به قتل برساند و تو از دست او نجاتش مى دهى يا نجات يكى از شيعيان ضعيف ما كه

يكى از دشمنانمان مى خواهد او را گمراه سازد و تو راه بسʙǠرا بر او مى گشايى و دلايلى را به يُمْتَنَعُ بِهِ وَ يُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللَّهِ تَعالى

بَلْ إِنْقاذُ هذَا الْمِسْكينِ الْمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هذَا النَّاصِبِ. إِنَّ اللَّهَ تَعالى يَقُولُ: «مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً»(92)

أَىْ وَ مَنْ أَحْياها وَ أَرْشَدَها مِنْ كُفْرٍ إِلى إِيْمانٍ فَكَأَ نَّما أَحْيَا النَّاسَ جَميعاً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْتُلَهُمْ بِسُيُوفِ الْحَديدِ.(93)

دستگيرى علمى از شيعيان

مُواساةٌ عِلْمِيَّةٌ لِلشِّيعَةِ

5 - مَنْ كَفَّلَ لَنا يَتِيماً قَطَعَتْهُ عَنَّا غَيْبَتُنا وَ اسْتِتارُنا فَواساهُ مِنْ عُلُومِنا

او مى آموزى تا آن مرد گمراه كننده را درمانده كرده و با حجت هاى الهى درهم شكند؟

آرى نجات اين مؤمن ضعيف از دست آن ناصبى (دشمن اهل بيت) بهتر است. خداى تعالى مى فرمايد: «كسى كه نفسى را زنده كند گويا همه مردم را زنده كرده است.»

يعنى كسى كه فردى را زنده كند و از كفر به ايمان هدايت نمايد گويا همه مردم را پيش از آن كه به شمشير كشته شوند زنده كرده است.

5 - كسى كه يتيمى (شيعه اى) را كه غيبت و پنهانى ما او را از ما جدا كرده است دستگيرى فكرى كند و با علومى كه از ما به او رسيده است وى را الَّتى سَقَطَتْ إِلَيْهِ حَتَّى أَرْشَدَهُ وَهَداهُ قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ:

«يا أَيُّهَا الْعَبْدُ الْكَريمُ الْمُواسى! إِنّى أَوْلى بِهذَا الْكَرَمِ، إِجْعَلُوا لَهُ يا مَلائِكَتى فِى الْجَنانِ بِعَدَدِ كُلِّ حَرْفٍ عَلَّمَهُ أَلْفَ أَلْفَ قَصْرٍ، وَ أَضيْفُوا إِلَيْها ما يَليقُ بِها مِنْ سائِرِ النِّعَمِ.(94)

شيعه كيست؟

مَنِ الشِّيعَةُ؟

6 - قالَ رَجُلٌ لِلْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَنَا مِنْ شيعَتِكُمْ. قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِتَّقِ اللَّهَ وَ لا تَدَّعِيَنَّ شَيْئاً يَقُولُ اللَّهُ لَكَ كَذِبْتَ وَ فَجَرْتَ فى دَعْواكَ،

يارى دهد تا او را هدايت كند خداوند به او مى فرمايد:

«اى بنده بزرگوار و يارى دهنده! من به اين بزرگوارى سزاوارترم، هان اى فرشته هاى من! براى هر حرفى كه به او آموخت هزارهزار قصر براى او در بهشت قرار دهيد و از ساير نعمت ها كه لايق آن است بر آن بيفزاييد.

6 - مردى به امام حسين عليه السلام عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! من از شيعيان شما هستم. امام عليه

السلام فرمود:

از خدا بترس و ادعايى نكن كه خداوند بگويد دروغ گفتى و در إِنَّ شيْعَتَنا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهُمْ مِنْ كُلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ، وَ لكِنْ قُلْ أَنَا مِنْ مُواليكُمْ وَ مُحِبِّيْكُمْ.(95)

پاداش شيعه

أَجْرُ الشِّيْعَةِ

7 - إِنَّ الرَّجُلَ مِنْ شيعَتِنا لَيَأْتى يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلَيهِ تاجُ نُبُوَّةٍ، قُدّامُهُ سَبْعينَ مَلَكاً يَنْساقُ سَوْقاً إِلى بابِ الْجَنَّةِ، فَيُقالُ لَهُ: أُدْخُلِ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ.(96)

7 - روز قيامت مردى از شيعيان ما مى آيد كه تاج بنوت بر سر اوست و در پيش روى او هفتاد فرشته به دنبال هم تا درب بهشت حركت مى كنند، آن گاه به او گفته مى شود: بدون حسب روز قيامت وارد بهشت شو.

نقش دوستى خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله

دَوْرُحُبِّ الْعِتْرَةِ

8 - مَنْ أَحَبَّنا لِلَّهِ وَرَدْنا نَحْنُ وَ هُوَ عَلى نَبِيِّنا صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ

ادعاى خود به گناه افتادى. همانا شيعيان ما كسانى هستند كه قلب هاى آنان از هر فريب و ناپاكى و خيانت پاك باشد. اما تو بگو من از دوستان و دوستداران شما هستم.

8 - كسى كه ما را به خاطر خدا دوست بدارد ما و او اين گونه بر پيامبرمان هكَذا (وَضَمَّ إِصْبَعَيْهِ) وَ مَنْ أَحَبَّنا لِلدُّنْيا فَإِنَّ الدُّنْيا تَسَعُ الْبَرَّ وَ الْفاجِرَ.(97)

9 - مَنْ أَحَبَّنا لِلدُّنْيا فَإِنَّ صاحِبَ الدُّنْيا يُحِبُّهُ الْبَرُّوَ الْفاجِرُ، وَ مَنْ أَحَبَّنا لِلَّهِ كُنَّا نَحْنُ وَ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ كَهاتَيْنِ (وَ أَشارَ بِالسَّبَّابَةِ وَ الْوُسْطى)(98)

9 - كسى كه ما را به خاطر دنيا دوست داشته باشد البته انسان هاى خوب و بد، دارنده دنيا را دوست دارند و كسى كه به خاطر خدا ما را دوست بدارد، ما و او در روز قيامت مثل اين دو انگشت كنار هم خواهيم بود (و به دو انگشت نشانه و ميانه خود اشاره كرد.)

10 - مَنْ أَحَبَّنا لِلَّهِ نَفَعَهُ حُبُّنا، وَلَوْ كانَ فى جَبَلِ الدِّيْلَمِ، وَ مَنْ أَحَبَّنا لِغَيْرِ ذلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشاءُ. إِنَّ حُبَّنا أَهْلَ الْبَيْتِ يُساقِطُ عَنِ

وارد مى شويم (و

دو انگشت خود را كنار هم قرار داد) و كسى كه ما را به خاطر دنيا دوست بدارد، دنيا بر خوب و بد گسترش مى يابد.

10 - كسى كه ما را براى خدا دوست داشته باشد دوستى ما به او سود مى رساند اگر چه در كوه ديلم باشد. و كسى كه به خاطر غير خدا به ما محبت ورزد خدا آنچه بخواهد با او انجام مى دهد. به راستى كه دوستى ما اهل بيت گناهان را از بندگان فرو مى ريزد همان گونه كه باد برگ ها را از الْعِبادِ الذَّنُوبَ كَما تُساقِطُ الرِّيْحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.(99)

11 - مَنْ أَحَبَّنا لِلَّهِ نَفَعَهُ اللَّهُ بِحُبِّنا، وَ مَنْ أَحَبَّنا لِغَيْرِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَنا. إِنَّ حُبَّنا أَهْلَ الْبَيْتِ تُساقِطُ عَنِ الْعَبْدِ الذُّنُوبَ كَما تُساقِطُ الرِّيحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.(100)

11 - كسى كه ما را به خاطر خدا دوست داشته باشد خداوند به او سود رساند و كسى كه ما را به خاطر غير خدا (دنيا) دوست داشته باشد خداوند براى ماست. دوستى ما خاندان گناهان را از بندگان فرو مى ريزد همان گونه كه باد برگ ها را از درختان فرو مى ريزد.

12 - مَنْ أَحَبَّنا بِقَلْبِهِ وَ أَعانَنا بِلِسانِهِ وَنَصَرَنا بِيَدِهِ فَهُوَ مَعَنا فِى الرَّفيقِ الْأَعْلى يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَمَنْ أَحَبَّنا بِقَلْبِهِ وَ لَمْ يَنْصُرْنا بِلِسانِهِ وَلا بِيَدِهِ فَهُوَ مَعَنا فِى الْجَنَّةِ دُونَ ذلِكَ بِمَنْزِلَةٍ، وَ مَنْ أَبْغَضَنا بِقَلْبِهِ وَ أَعانَ عَلَيْنا بِلِسانِهِ وَيَدِهِ فَهُوَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ، وَ مَنْ أَبْغَضَنا

درختان فرو مى ريزد.

12 - كسى كه با قلبش ما را دوست داشته باشد و با زبان و دستش يارى رساند روز قيامت در رفيق اعلى (محل انبيا و اولياء) با ماست و كسى كه

ما را با قلبش دوست بدارد اما با زبان و دستش يارى ندهد، در بهشت با درجه اى پايين تر از مقام رفيق اعلى با ما خواهد بود. و كسى كه با قلب خود به ما كينه ورزد و با دست و زبانش دشمنى كند در پايين ترين طبقه از بِقَلْبِهِ وَ أَعانَ عَلَيْنا بِلِسانِهِ وَ لَمْ يُعِنْ عَلَيْنا بِيَدِهِ فَهُوَ فِى النَّارِ فَوْقَ ذلِكَ بِدَرَجَةٍ.(101)

13 - وَ اللَّهِ! الْبَلاءُ وَ الْفَقْرُ وَ الْقَتْلُ أَسْرَعُ إِلى مَنْ أَحَبَّنا مِنْ رَكْضِ الْبَرازينَ وَ مِنَ السِّيْلِ إِلى صَمْرِهِ.(102)

13 - به خدا سوگند بلاها و فقر و كشته شدن به سوى دوستداران ما شتابنده تر از دويدن اسب هاى مسابقاتى و حركت سيل به سوى محل پايانى آن است.

14 - قالَ قَيْسُ بْنُ غالِبِ الْأَسَدىِّ: خَرَجْتُ أَنَا وَأَخى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ غالِبٍ وَ زُرِبْنُ جَيْشٍ وَهانىُّ بْنُ عُرْوَةٍ، وَ عِبادَةُ بْنُ رِبْعىٍّ فى جَماعَةٍ مِنْ قَوْمِنا حَتَّى إِنْتَهَيْنا إِلَى الْمَديْنَةِ، فَأَتَيْنا مَنْزِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ عَلَيهِ السَّلامُ وَ دَخَلْنا عَلَيهِ فَقالَ:

آتش است. و كسى كه با قلبش با ما كينه ورزد و با زبانش دشمنى كند اما با دست و عمل خود مخالفت نكند در درجه اى بالاتر از آن خواهد بود.

14 - قيس بن غالب اسدى گويد: من و برادرم و عبدالله بن غالب و زربن جيش و هانى بن عروة و عبادة بن ربعى با گروهى از قوم خود از محل خويش خارج شديم تا به مدينه رسيديم. آن گاه به خانه حسين بن على عليه السلام آمديم و بر او وارد شديم. حضرت فرمود:

ما أَقْدَمُكُمْ هذَا الْبَلَدِ فى غَيْرِ حَجٍّ وَلا عُمْرَةٍ؟

قُلْنا: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، وَفَدَ النَّاسُ عَلى يَزيْدَ بْنَ مُعاوِيَةَ فَأَحْبَبْنا أَنَّ وِفادَتَنا عَلَيكَ.

قالَ عليه السلام: وَاللَّهِ؟ قُلْنا: وَاللَّهِ. قالَ عليه السلام:

أَبْشِرُوا - يَقُولُها ثَلاثاً - ثُمَّ قالَ: أَتَأْذِنُونى لى أَنْ أَقُومَ؟

قُلْنا: نَعَمْ. فَقامَ فَتَوَضَّأَ ثُمَّ صَلّى رَكْعَتَيْنِ وَعادَ إِلَيْنا. فَقالَ ابْنُ رِبْعى: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنَّ الْحَوارِيِّيْنَ كانَتْ لَهُمْ عَلاماتٌ يُعْرَفُونَ بِها. فَهَلْ لَكُمْ عَلاماتٌ تُعْرَفُونَ بِها؟ فَقالَ عليه السلام لَهُ:

يا عِبادَةُ! نَحْنُ عَلاماتُ الْإِيمانِ فى بَيْتِ الْإِيمانِ، مَنْ أَحَبَّنا أَحَبَّهُ اللَّهُ وَ نَفَعَهُ إِيمانُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يُقْبَلُ مِنْهُ عَمَلُهُ،

چه چيز شما را به اين شهر كشاند بدون آن كه بخواهيد حج و عمره اى انجام دهيد؟

گفتيم: اى فرزند رسول خدا! مردم بر يزيدين معاويه وارد شدند و ما دوست داشتيم كه بر شما وارد شويم. امام عليه السلام فرمود:

شما را به خدا! گفتيم به خدا قسم. سه مرتبه فرمود:

بشارت باد شما را (و آن گاه فرمود:) اجازه مى دهيد برخيزم؟

پاسخ داديم: آرى. پس برخاست، وضوگرفت و دو ركعت نماز گزارد و به سوى ما بازگشت. عبادة عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! خاندان پيامبران نشانه هايى داشتند كه به آن شناخته مى شدند. آيا شما نشانه هايى داريد كه شناخته شويد؟ فرمود:

اى عباده! ما نشانه هاى ايمان در خانه ايمان هستيم. هر كسى ما را دوست بدارد، خداوند او را دوست مى دارد و ايمانش در روز قيامت براى او سودمند خواهد بود و عملش از او پذيرفته مى شود.

وَ مَنْ أَبْغَضَنا أَبْغَضَهُ اللَّهُ وَ لَمْ يَنْفَعْهُ إِيْمانُهُ وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ عَمَلُهُ.

قالَ: فَقُلْتُ: وَ إِنْ دَأَبَ وَ نَصَبَ؟ قالَ عليه السلام:

نَعَمْ! وَصامَ وَصَلّى

ثُمَّ قالَ عليه السلام:

يا عِبادَةُ! نَحْنُ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ وَ بِنا جَرَتِ النُّبُوَّةُ وَ بِنا يُفْتَحُ وَ بِنا يُخْتَمُ لا بِغَيْرِنا.(103)

و كسى كه با ما دشمنى كند خداوند با او دشمنى مى كند و ايمانش براى او سودى ندارد و عملش پذيرفته

نيست.

عرض كردم اگر چه در رنج و زحمت افتد؟ فرمود:

بله و اگرچه روزه گيرد و نمازگزارد. آن گاه فرمود: اى عباده! ما چشمه هاى حكميتم، به وسيله ما نبوت جريان پيدا كرد و به وسيله ما آغاز مى شود و به ما خاتمه مى يابد نه به غير از ما.

فصل هشتم: مرگ و قيامت

توصيف قبر

وَصْفُ الْقَبْرِ

1 - نَظَر الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ إِلَى الْقُبُورِ وقالَ:

ما أَحْسَنَ ظَواهِرَها وَ إِنَّما الدَّواهى فى بُطُونِها.

فَاللَّهُ! اللَّهُ! عِبادَ اللَّهِ! لا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْيا. فَإِنَّ الْقَبْرَ بَيْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَ لا تَغْفُلُوا. - وَ أَنْشَدَ: -

يا مَنْ بِدُنْياهُ اشْتَغَلَ

وَغَرَّهُ طُولُ الْأَمَلِ

1 - امام حسين عليه السلام به قبرها نگاه كرد و فرمود:

چه ظاهر زيبايى دارند در حالى كه سختى و دشوارى درون آنهاست.

پس خدا را، خدا را به ياد داشته باشيد. اى بندگان خدا! به دنيا مشغول نشويد، به راستى كه قبر خانه عمل است، پس عمل كنيد و غفلت نورزيد - آن گاه اين اشعار را سرود:

اى كسى كه به دنياى خود مشغول شده است و آرزوهاى دراز او را فريفته است.

أَلْمَوْتُ يَأْتى بَغْتَةً

وَالْقَبْرُ صُنْدُوقُ الْعَمَلِ(104)

ياد مرگ

ذِكْرُ الْمَوْتِ

2 - يَابْنَ آدَمَ! تَفَكَّرْ وَ قُلْ:

أَيْنَ مُلُوكُ الدُّنْيا وَ أَرْبابُها، أَلَّذينَ عَمَّرُوا خَرابَها، وَ احْتَفَرُوا أَنْهارَها، وَ غَرَسُوا أَشْجارَها، وَ مَدَّنُوا مَدائِنَها. فارَقُوها وَ هُمْ كارِهُونَ، وَ وَرَثَها قَوْمٌ آخَرُونَ، وَ نَحْنُ بِهِمْ عَمَّا قَليلٍ لاحِقُونَ؟

يَابْنَ آدَمَ! أُذْكُرْ مَصْرَعَكَ، وَ فى قَبْرِكَ مَضْجَعَكَ، وَمَوْقِفَكَ بَيْنَ يَدَىِ اللَّهِ تَعالى يَشْهَدُ جَوارِحُكَ عَلَيْكَ يَوْمَ تَزِلُّ فيهِ الْأَقْدامُ.

مرگ به طور ناگهانى مى آيد و قبر صندوق عمل است.

2 - اى فرزند آدم! انديشه كن و بگو!

كجا هستند پادشاهان و صاحبان دنيا؟ كسانى كه ويرانه هاى آن را آباد و نهرهاى آن را حفر كردند، درختان آن را كاشتند و شهرهاى آن را بنا گذاردند و از آن جدا شدند در حالى كه ناراحت بودند و گروهى ديگر آن را به ارث بردند و ما هم به زودى به آنها خواهيم پيوست.

اى فرزند آدم! مرگ خود را به يادآور و بر پهلو خوابيدن

در قبر و ايستادن در برابر خدا در روز قيامت را به ياد داشته باش. روزى كه قدم ها در آن مى لرزد و اعضاى بدنت بر عليه تو گواهى مى دهند.

وَ تَبْلُغُ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ، وَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ، وَ تُبْدَى السَّرائِرُ وَ يُوضَعُ الْميزانُ لِلْقِسْطِ. يابْنَ آدَمَ! أُذْكُرْ مَصارِعَ آبائِكَ كَيْفَ كانُوا وَ حَيْثُ حَلُّوا، وَ كَأنَّكَ عَنْ قَليلٍ قَدْ حَلَلْتَ مَحَلَّهُمْ - وَأَنْشَدَ:

أَيْنَ الْمُلُوكُ الَّتى عَنْ حَظّها غَفَلَتْ

حَتَّى سَقاها بِكَأْسِ الْمَوْتِ ساقيها

تِلْكَ الْمَدائِنُ فِى الْآفاقِ خالِيَةٌ

عادَتْ خَراباً وَ ذاقَ الْمَوْتَ بانيها

أَمْوالُنا لِذَوِى الْوارِثِ نَجْمَعُها

وَدُورُنا لِخَرابِ الدَّهْرِ نَبْنيْها.(105)

و جان ها به گلو مى رسد. در آن روز چهره هاى بعضى سفيد و چهره هاى بعضى سياه مى شود و درون انسان ها آشكار مى گردد و ميزان الهى براى اجراى عدالت نصب مى شود.

اى فرزند آدم! مرگ پدرانت را به يادآور كه چگونه بودند و به كجا رفتند و گويا تو به زودى به جايگاه آنها وارد خواهى شد. آن گاه اين اشعار را سرود:

كجا هستند پادشاهان كه از لذت هاى دنيا در غفلت فرو رفتند تا اين كه ساقى مرگ جام مرگ را به آنها نوشاند.

اين شهرهايى كه در روزگاران گذشته بنا گرديد خراب شدند و سازندگان آنها جام مرگ چشيدند.

ما اموال خود را براى وارثانمان جمع مى كنيم و خانه هاى خويش را براى خراب كردن آنها به دست روزگار بنا مى نهيم.

تصور مرگ

تَصَوُّرُ الْمَوْتِ

3 - لَوْ عَقَلَ النَّاسُ وَ تَصَوَّرُوا الْمَوْتَ بِصُورَتِهِ لَخَرِبَتِ الدُّنْيا.(106)

3 - اگر مردم مى انديشيدند و مرگ را به صورت حقيقى آن در نظر مى آوردند دنيا (از فرط بى رغبتى مردم به آن) ويران مى شد.

مرگ موجودات جهان

مَوْتُ أَشْياءِ الْعالَمِ

4 - قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ فى لَيْلَةِ عاشُوراءِ لِأُخْتِهِ زَيْنَبَ.

إِعْلَمى أَنَّ أَهْلَ الْأَرْضِ يَمُوتُونَ، وَ أَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ، وَ أَنَّ كُلَّ شَىْ ءٍ هالِكٌ إِلّا وَجْهَ اللَّهِ تَعالى الَّذى خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ يَبْعَثُ الْخَلْقَ وَ يَعُودُونَ وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، وَ أَبى خَيْرٌ مِنّى، وَ أُمّى خَيْرٌ مِنّى،وَ

4 - امام حسين عليه السلام در شب عاشورا به خواهرش زينب عليها السلام فرمود:

بدان كه همه اهل زمين مى ميرند و اهل آسمان هم باقى نخواهند ماند و هر چيزى جز خداوند از بين مى رود، خدايى كه خلق را به قدرت خود آفريد. و آنها را برمى انگيزد و بر او وارد مى شوند در حالى كه تنها و يكتاست. پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند (و همه آنها به عالم ديگر أَخى خَيْرٌ مِنّى، وَلِىَ وَ لِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ.(107)

تفسير مرگ

تَفْسيرُ الْمَوْتِ

5 - قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ لِأَصْحابِهِ بِكَرْبَلا:

صَبْراً يا بَنِى الْكِرامِ! فَمَا الْمَوْتُ إِلاَّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجَنانِ الْواسِعَةِ وَالنَّعيمِ الدّائِمَةِ. فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلى قَصْرٍ؟ وَ ما هُوَ لِأَعْدائِكُمْ إِلّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلى سِجْنٍ وَ عَذابٍ.

إِنَّ أَبى حَدَّثَنى عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ:

رفتند) و من و هر مسلمان ديگر بايد از رسول خداصلى الله عليه وآله پيروى كند.

5 - امام حسين عليه السلام به اصحاب خود در كربلا فرمود:

اى فرزندان شرف و بزرگوارى! شكيبا باشيد كه مرگ جز پلى نيست كه شما را از رنج و سختى به باغ هاى بزرگ و نعمت هاى جاودان عبور مى دهد. كدام يك از شما دوست ندارد از زندانى به قصرى منتقل گردد؟ اما دشمن شما

كه مى ميرد مانند كسى است كه از قصرى به زندان و شكنجه گاه منتقل شود.

پدرم از رسول خداصلى الله عليه وآله براى من روايت كرد كه فرمود:

«إِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الْكافِرِ، وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هؤُلاءِ إِلى جَنانِهِمْ وَجِسْرُ هؤُلاءِ إِلى جَحيهِمْ. ما كُذِّبْتُ وَ لا كَذِبْتُ.(108)

توصيف مرگ و آثار آن

وَصْفُ الْمَوْتِ وَآثُارُهُ

6 - أُوصيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ اُحَذِّرُكُمْ أَيَّامَهُ وَ أَرْفَعُ لَكُمْ أَعْلامَهُ. فَكَأَنَّ الْمَخُوفَ قَدْ أَفِدَ بِمَهُولِ وُرُودِهِ، وَ نَكيرِ حُلُولِهِ، وَ بَشِعِ مَذاقِهِ، فَاعْتَلَقَ مُهَجَكُمْ وَ حالَ بَيْنَ الْعَمَلِ وَ بَيْنَكُمْ، فَبادِرُوا بِصِحَّةِ الْأَجْسامِ فى مُدَّةِ الْأَعْمارِ.

«دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل اهل ايمان به بهشتشان و پل كافران به جهنمشان مى باشد. نه دروغ به من گفته شده و نه دروغ مى گويم.

6 - شما را به پرهيزكارى سفارش مى كنم و از روز حساب بر حذر مى دارم و نشانه هايش را براى شما بيان مى كنم. گويا آنچه ترسناك است با ورودى هولناك و مقدمى ناآشنا و مزه اى ناگوار نزديك شده است و به جان هاى شما دست انداخته و ميان شما و اعمالتان حائل گرديده است. پس با سلامتى جسمانى كه در مدت عمر خود داريد در انجام عمل بكوشيد.

كَأَنَّكُمْ بِبَغَتاتِ طَوارِقِهِ فَتَنْقُلُكُمْ مِنْ ظَهْرِ الْأَرْضِ إِلى بَطْنِها، وَ مِنْ عِلْوِها إِلى سَفْلِها وَ مِنْ أُنْسِها إِلى وَحْشَتِها وَ مِنْ رَوْحِها وَضَوْئِها إِلى ظُلْمَتِها وَ مِنْ سَعَتِها إِلَى ضَيْقِها، حَيْثُ لايُزارُ حَميمٌ، وَلا يُعادُ سَقيمٌ، وَ لا يُجابُ صَرِيخٌ.

أَعانَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ عَلى أَهْوالِ ذلِكَ الْيَوْمِ، وَ نَجَّانا وَ إِيَّاكُمْ مِنْ عِقابِهِ، وَ أَوْجَبَ لَنا وَ لَكُمُ الْجَزيلَ مِنْ ثَوابِهِ.

عِبادَ اللَّهِ! فَلَوْكانَ ذلِكَ قَصْرَ مَرْماكُمْ وَ مَدى مَظْعَنِكُمْ كانَ حَسْبُ الْعامِلِ شُغْلاً يَسْتَفْرِغُ

عَلَيْهِ أَحْزانَهُ، وَ يُذْهِلُهُ عَنْ دُنياهُ وَ يَكْثُرُ نَصَبَهُ لِطَلَبِ الْخَلاصِ مِنْهُ.

گويا مرگ به طور ناگهانى شما را در كام خود مى گيرد و از پشت زمين به درون آن و از بلنديش به گودى آن منتقل مى كند، و از انس آن به وحشتى كه دارد و از آسايش و روشنى اش به تاريكى و از وسعتش به تنگنايش انتقال مى دهد. آنجا كه نه خويشاوندى ملاقات شود و نه بيمارى عيادت گردد و نه به فرياد كسى جواب داده شود.

خداوند ما و شما را بر هراس هاى اين روز يارى دهد و از عذاب آن نجات بخشد و اجر بزرگى براى ما و شما قرار دهد.

اى بندگان خدا! اگر اين دنيا پايان زندگى و منتهاى كوچ شما باشد سزاوار است انسان در آن به كارى مشغول گردد كه غم و اندوهش را ببرد و او را از دنيا به كنارى كشد و براى خلاص از آن زحمت خود را زياد كند.

فَكَيْفَ وَهُوَ بَعْدَ ذلِكَ مُرْتَهِنٌ بِاكْتِسابِهِ، مُسْتَوْقِفٌ عَلى حِسابِهِ، لاوَزيرَ لَهُ يَمْنَعُهُ، وَ لا ظَهيرَ عَنْهُ يَدْفَعُهُ، وَ «يَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْكَسَبَتْ فى إِيْمانِها خَيْراً، قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مَنْتَظِرُونَ»(109)

اُوصيْكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ! فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ ضَمِنَ لِمَنِ اتَّقاهُ أَنْ يُحَوِّلَهُ عَمَّا يَكْرَهُ إِلى ما يُحِبُّ، وَ يَرْزُقُهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ.

فَإِيَّاكَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يَخافُ عَلَى الْعِبادِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ، وَ يَأْمَنُ الْعُقُوبَةَ مِنْ ذَنْبِهِ، فَإِنَّ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى لا يَخْدَعُ عَنْ جَنَّتِهِ وَ لا

پس چگونه چنين عمل نكند در حالى كه پس از اين جهان در گرو اعمال خويش است و او را به پاى حساب مى برند و نه ياورى دارد

كه او را از سختى ها دور بدارد و نه پشتيبانى دارد كه از او دفاع كند. «در اين روز ايمان كسى كه از قبل در دنيا مؤمن نشده و يا خيرى در ايمان خود كسب نكرده است سودى ندارد. بگو شما در انتظار باشيد ما هم منتظريم.»

شما را به پرهيزكارى سفارش كنم زيرا خداوند ضمانت كرده است كه هر كس تقوا پيشه كند او را از وضعى كه خوش ندارد به وضعى كه دوست دارد برساند و از جايى كه گمان آن را نمى برد به او روزى رساند.

پس مبادا از زمره كسانى باشى كه بر گناه بندگان ترسان است و از عذاب گناه خود آسوده خاطر مى باشد. به راستى كه خداى متعال در وارد كردن مردم به بهشتش فريب نمى خورد و آنچه از نعمت هاى بهشتى نزد يُنالُ ما عِنْدَهُ إِلّا بِطاعَتِهِ إِنْ شاءَاللَّهُ.(110)

اوست جز با طاعت به دست نمى آيد.

فصل نهم: عبادت

اقسام بندگى

أَقْسُامُ الْعِبادَةِ

1 - إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيْدِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْأَحْرارِ، وَ هِىَ أَفْضَلُ الْعِبادَةِ.(111)

1 - گروهى خدا را به خاطر علاقه به بهشت مى پرستند كه اين عبادت تاجران است و گروهى خدا را از ترس جهنم مى پرستند كه اين پرستش بردگان است و گروهى خدا را از روى شكر و سپاس مى پرستند كه اين عبادت آزادگان است و بهترين نوع بندگى است.

پاداش خواندن قرآن

أَجْرُ قَرائَةِ الْقُرآنِ

2 - قالَ بُشْرُبْنُ غالِبِ الْأَسَدِىِّ: قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

2 - بشربن غالب گويد: امام حسين عليه السلام فرمود:

مَنْ قَرَأَ آيَةً مِنْ كِتابِ اللَّهِ فى صَلاتِهِ قائِماً يُكْتَبُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ مِأَةُ حَسَنَةٍ، فَإِنْ قَرَأَها فى غَيْرِ صَلاةٍ كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ عَشْراً.

فَإِن اسْتَمَعَ الْقُرآنَ كانَ لَهُ بِكُلِّ حَرْفٍ حَسَنَةً، وَ إِنْ خَتَمَ الْقُرآنَ لَيْلاً صَلَّتْ عَلَيهِ الْمَلائِكَةُ حَتَّى يُصْبِحَ، وَ إِنْ خَتَمَهُ نَهاراً صَلَّتْ عَلَيهِ الْحَفَظَةُ حتَّى يُمْسِىَ وَكانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُسْتَجابَةٌ وَ كانَ خَيْراً لَهُ مِمَّا بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ.

قُلْتُ: هذا لِمَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ، فَمَنْ لَمْ يَقْرَأْهَ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

يا أَخا بَنى أَسَدٍ! إِنَّ اللَّهَ جَوادٌ ماجِدٌ كَريمٌ، إِذا قَرَأَ ما مَعَهُ أَعْطاهُ

كسى كه آيه اى از كتاب خدا را در نماز خود در حال ايستاده بخواند براى هر حرفى از آن صد پاداش نيكو براى او نوشته مى شود و اگر در غير نماز بخواند خداوند براى هر حرفى از آن ده پاداش براى او مى نويسد.

اگر قرآن را بشنود براى هر حرفى يك پاداش نيكو براى او خواهد بود و اگر در شب قرآن را ختم كند فرشته ها تا صبح بر او درود مى فرستند

و اگر در روز آن را ختم كند فرشته هاى حافظ اعمال تا شب بر او درود مى فرستند و يك دعاى مستجاب هم خواهد داشت و اين براى او از آنچه ميان زمين و آسمان وجود دارد بهتر است.

عرض كردم اين ثواب براى كسى است كه همه قرآن را بخواند اما كسى كه همه آن را نخواند چه پاداشى دارد؟

امام عليه السلام فرمود:

اى برادرِ اسدى! خدا بخشنده، بزرگوار و سخى است اگر كسى قرآن اللَّهُ ذلِكَ.(112)

آمين گويى به دعاى مؤمنين

أَلتَّأْمينُ لِدُعاءِ الْمُؤْمِنينَ

3 - أَلرُّكْنُ الْيَمانِىُّ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْجَنَّةِ، لَمْ يَمْنَعْهُ مُنْذُ فَتَحَهُ. وَ إِنَّ ما بَيْنَ هذَيْنِ الرُّكْنَيْنِ - أَلْأَسْوَدِ وَالْيَمانِىِّ - مَلَكٌ يُدْعى هِجيرٌ يُؤَمِّنُ عَلى دُعاءِ الْمُؤْمِنينَ.(113)

3 - ركن يمانى درى از درهاى بهشت است. از روزى كه خداوند آن را گشوده، بر روى بندگانش نبسته است. ميان حجرالاسود و ركن يمانى فرشته اى است كه به آن هجير گويند و به دعاى مؤمنين آمين مى گويد.

اهميت پيامبرصلى الله عليه وآله به نماز خانواده اش

إِهْتِمامُ النَّبىِّ بِصَلاةِ عِتْرَتِهِ

4 - كانَ النَّبىُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ يَأْتى كُلَّ يَوْمٍ بابَ فاطِمَةَ عِنْدَ صَلاةِ الْفَجْرِ فَيَقُولُ: «الصَّلاةُ يا أَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ» «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ

را به اندازه اى كه در امكان دارد بخواند خداوند به همين اندازه به او پاداش مى دهد.

4 - پيامبرصلى الله عليه وآله هر روز به هنگام نماز صبح به منزل فاطمه مى آمد و مى فرمود: «نماز اى خانواده نبوت» خدا مى خواهد آلودگى را از شما لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»(114) تِسْعَةَ أَشْهُرٍ بَعْدَ ما نَزَلَتْ «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلوةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها»(115)و(116)

آثار بندگى

آثارُ الْعِبادَةِ

5 - مَنْ عَبَدَاللَّهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللَّهُ فَوْقَ أَمانِيِّهِ وَ كِفايَتِهِ.(117)

5 - كسى كه خدا را به شايستگى بپرستد خداوند بيش از اميد و نيازش به او خواهد داد.

معناى صداى حيوانات

مَعْنى صَوْتِ الْحَيْواناتِ

6 - سُئِلَ عَنِ الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ فى حالِ صِغَرِهِ عَنْ أَصْواتِ الْحَيوْاناتِ. فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِذا صاحَ النَّسْرُ فَإِنَّهُ يَقُولُ.

خانواده بزدايد و شما را پاك گرداند»اين اعلامِ نماز را به مدت نه ماه پس از نزول آيه «خانواده ات را به نماز امر كن و خودبر آن شكيباباش»ادامه داد.

6 - از امام حسين عليه السلام كه در حال خردسالى به سر مى برد سؤال شد، صداى حيوانات چه معنايى دارد؟ حضرت فرمود:

وقتى كركس مى خواند مى گويد:

يَابْنَ آدَمَ! عِشْ ما شِئْتَ فَآخِرُهُ الْمَوْتُ.

وَ اِذا صاحَ الْبازى يَقُولُ:

يا عالِمَ الْخَفيَّاتِ وَ يا كاشِفَ الْبَلِيَّاتِ!

وَ اِذا صاحَ الطَّاوُوسُ يَقُولُ:

مَوْلاىَ ظَلَمْتُ نَفْسى وَ اغْتَرَرْتُ بِزينَتى فَاغْفِرْلى.

وَ إِذا صاحَ الدَّرّاجُ يَقُولُ:

أَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى

وَإِذا صاحَ الدّيكُ يَقُولُ:

مَنْ عَرَفَ اللَّهَ لَمْ يَنْسَ ذِكْرَهُ.

وَ إِذا قَرْقَرَتِ الدُّجاجَةُ تَقُولُ:

اى فرزند آدم! هر چه مى خواهى زندگى كن كه پايان آن مرگ است.

وقتى باز مى خواند مى گويد:

اى آگاه به امور پنهانى و اى بر طرف كننده سختى ها!

وقتى طاووس مى خواند مى گويد:

مولاى من! به نفس خود ستم كردم و به زيبايى خود فريفته شدم، مرا ببخش.

وقتى درّاج (پرنده اى شبيه كبك) مى خواند مى گويد:

خداى مهربان بر عرش مسلط است.

وقتى خروس مى خواند مى گويد:

كسى كه خدا را بشناسد ذكر او را فراموش نمى كند.

وقتى مرغ قُدْقُدْ مى كند مى گويد:

يا إِلهَ الْحَقِّ! أَنْتَ الْحَقُّ وَ قَوْلُكَ الْحَقُّ يا أَللَّهُ يا حَقُّ.

وَ إِذا صاحَ الباشِقُ يَقُولُ:

آمَنْتُ بِاللَّهِ والْيَوْمِ الآخِرِ

وَ إِذا صاحَتِ الحِداءُ تَقُولُ:

تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ تُرْزَقْ.

وَ إِذا صاحَ الْعُقابُ يَقُولُ:

مَنْ أَطاعَ اللَّهَ لَمْ يَشْقَ.

وَ إِذا صاحَ الشَّاهينُ يَقُولُ:

سُبْحانَ اللَّهِ حَقّاًحَقّاً.

وَ إِذا صاحَتِ الْبُومَةُ تَقُولُ:

اى

خداى بر حق! تو حقى و گفته ات حق امت اى خدا و اى حق.

وقتى قرقى مى خواند مى گويد.

به خدا و روز قيامت ايمان آوردم.

وقتى زَغَن (نوعى پرنده) مى خواند مى گويد:

به خدا توكل كن روزى داده مى شوى.

وقتى عقاب مى خواند مى گويد:

كسى كه از خدا اطاعت كند بدبخت نمى شود.

وقتى شاهين مى خواند مى گويد:

به درستى، به درستى منزه است خداوند.

وقتى جغد مى خواند مى گويد:

أَلْبُعْدُ مِنَ النَّاسِ أُنْسٌ.

وَإِذا صاحَ الْغُرابُ يَقُولُ:

يا رازِقُ ابْعَثِ الرِّزْقَ الْحَلالَ.

وَ إِذا صاحَ الْكُرْكِىُّ يَقُولُ:

أَللَّهُمَّ احْفَظْنى مِنْ عَدُوِّى.

وَ إِذا صاحَ الْلَّقْلَقُ يَقُولُ:

مَنْ تَخَلّى عَنِ النُّاسِ نَجى مِنْ أَذاهُمْ.

وَ إِذا صاحَ الْبَطَّةُ يَقُولُ:

غَفْرانَكَ يا أَللَّهُ.

وَ إِذا صاحَ الْهُدْهُدُ يَقُولُ:

دورى از مردم انس با خداست.

وقتى كلاغ مى خواند مى گويد:

اى روزى دهنده! روزى حلال بفرست.

وقتى دُرْنا (پرنده اى حلال گوشت شبيه لك لك) مى خواند مى گويد:

خدايا مرا از شر دشمنم حفظ كن.

وقتى لك لك مى خواند مى گويد:

كسى كه از مردم بگريزد از آزار آنها نجات يابد.

وقتى مرغابى مى خواند مى گويد:

خواستار بخشش تو هستم اى خدا.

وقتى هدهد مى خواند مى گويد:

ما أَشْقى مَنْ عَصَى اللَّهَ.

وَ إِذا صاحَ الْقُمْرِىُّ يَقُولُ:

يا عالِمَ السِّرِ وَ النَّجْوى يا أَللَّهُ.

وَ إِذا صاحَ الدُّبْسِىُّ يَقُولُ:

أَنْتَ اللَّهُ لا إِلهَ سِواكَ يا أَللَّهُ.

وَ إِذا صاحَ الْعَقْعَقُ يَقُولُ:

سُبْحانَ مَنْ لا يَخْفى عَلَيهِ خافِيَةٌ.

وَ إِذا صاحَ الْبَبْغاءُ يَقُولُ.

مَنْ ذَكَرَ رَبَّهُ غَفَرَ ذَنْبَهُ.

وَ إِذا صاحَ الْعُصْفُورُ يَقُولُ:

چه اندازه بدبخت است كسى كه معصيت خدا مى كند.

وقتى قمرى مى خواند مى گويد:

اى آگاه به سرّ و راز! اى خدا!

وقتى دُبْسى (مرغى مايل به سياهى) مى خواند مى گويد:

تو خدايى و خدايى جز تو نمى باشد اى خدا!

وقتى كلاژه (پرنده اى شبيه كلاغ) مى خواند مى گويد:

منزه است خدايى كه هيچ امر پوشيده اى بر او پنهان نيست.

وقتى طوطى مى خواند مى گويد:

كسى كه پروردگارش را ياد كند گناه او را مى بخشايد.

وقتى گنجشك مى خواند مى گويد.

أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِمَّا يَسْخَطُ

اللَّهُ.

وَ إِذا صاحَ الْبُلْبُلُ يَقُولُ:

لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ حَقّاً حَقّاً.

وَ إِذا صاحَ الْقَبْجَةُ يَقُولُ:

قَرِّبِ الْحَقَّ قَرِّبْ.

وَ إِذا صاحَتِ السَّماناتُ تَقُولُ:

يَابْنَ آدَمَ ما أَغْفَلَكَ عَنِ الْمَوْتِ؟

وَ إِذا صاحَ السُّوذَ نيقُ يَقُولُ:

لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ، مَحَمَّدٌ وَ آلُهُ خِيَرَةُ اللَّهِ.

وَ إِذا صاحَتِ الْفاخْتَةُ تَقُولُ:

طلب مغفرت مى كنم از آنچه خدا را به خشم مى آورد.

وقتى بلبل مى خواند مى گويد.

به درستى، به درستى خدايى جز خداى يگانه نيست.

وقتى كبك مى خواند مى گويد:

به حق نزديك شو، نزديك شو.

وقتى بلدرچين مى خواند مى گويد:

اى فرزند آدم! چه چيز تو را از مرگ غافل كرده است؟

وقتى چَرْغْ (مرغى شكارى) مى خواند مى گويد:

خدايى جز خداى يكتا نيست و محمد و آل او برگزيدگان خدا هستند.

وقتى فاخته (قمرى) مى خواند مى گويد:

يا واحِدُ يا أَحَدُ يا فَرْد يا صُمَدُ.

وَ إِذا صاحَ الشَّقْراقُ يَقُولُ:

مَوْلاىَ أَعْتِقْنى مِنَ النَّارِ.

وَ إِذا صاحَتِ الْقَنْبَرَةُ تَقُولُ:

مَوْلاىَ تُبْ عَلى كُلِّ مُذْنِبٍ مِنَ الْمُؤْمِنينَ.

وَ إِذا صاحَ الْوَرْشانُ يَقُولُ:

إِنْ لَمْ تَغْفِرْ ذَنْبى شَقيتُ.

وَ إِذا صاحَ الشِّفْنينُ يَقُولُ:

لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ.

وَ إِذا صاحَتِ النُّعامَةُ تَقُولُ:

اى يگانه! اى يكتا! اى بى همتا و بى نياز!

وقتى داركوب مى خواند مى گويد:

اى مولاى من! مرا از آتش آزاد گردان!

وقتى چكاوك (پرنده اى شبيه طوطى) مى خواند مى گويد:

مولاى من! به هر گهنكارى از گهنكاران توفيق توبه عنايت كن.

وقتى ورشان (كبوترى صحرايى) مى خواند مى گويد:

اگر گناهم را نبخشى بدبخت مى شوم.

وقتى يمام (كبوترى صحرايى) مى خواند مى گويد:

قدرتى نيست مگر براى خداى بلند مرتبه و بزرگ.

وقتى شترمرغ مى خواند مى گويد:

لا مَعْبُودَ سِوَى اللَّهِ.

وَ إِذا صاحَتِ الخَطَّافَةُ فَإِنَّها تَقْرَأُ سُوَرَةَ الْحَمْدِ وَ تَقُولُ:

يا قابِلَ تَوْبَةِ التَّوّابينَ يا أَللَّهُ لَكَ الْحَمْدُ.

وَ إِذا صاحَتِ الزَّرّافَةُ تَقُولُ:

لا إِلهَ إِلاّ اللَّهُ وَحْدَهُ.

وَ إِذا صَاحَ الْحَمَلُ يَقُولُ:

كَفى بِالْمَوْتِ واعِظاً.

وَإِذا صاحَ الْجَدْىُ يَقُولُ:

عاجَلَنِى الْمَوْتُ، ثَقُلَ ذَنْبى وَازْدادَ.

وَ إِذا صاحَ الْأَسَدُ يَقُولُ:

معبودى جز خدا

نيست.

وقتى پرستو مى خواند سوره حمد را مى خواند و مى گويد:

اى قبول كننده توبه توبه كنندگان! اى خدا! ستايش براى توست.

وقتى زرافه صدا مى كند مى گويد:

خدايى جز خداى يكتا نيست و يگانه است.

وقتى برّه بانك برمى آورد مى گويد:

مرگ براى اندرز كافى است.

وقتى بزغاله صدا مى كند مى گويد:

مرگ به سوى من شتاب گرفت، گناهم سنگين و زياد شد.

وقتى شير فرياد مى كند مى گويد:

أَمْرُ اللَّهِ مُهِمٌّ مُهِمٌّ.

وَ إِذا صاحَ الثَّورُ يَقُولُ:

مَهْلاً مَهْلاً يَابْنَ آدَمَ! أَنْتَ بَيْنَ يَدَىْ مَنْ يَرى وَلا يُرى وَ هُوَ اللَّهُ.

وَ إِذا صاحَ الْفيلُ يَقُولُ:

لا يُغْنى عَنِ الْمَوْتِ قُوَّةٌ وَ لا حيلَةٌ.

وَ إِذا صاحَ الْفَهْدُ يَقُولُ:

يا عَزيْزُ ياجَبَّارُ يا مُتَكَبِّرُ يا أَللَّهُ.

وَ إِذا صاحَ الْجَمَلُ يَقُولُ:

سُبْحانَ مُذِلِّ الْجَبَّارينَ سُبْحانَهُ.

امر خدا مهم است، مهم.

وقتى گاو نر فرياد مى كند مى گويد:

آهسته، آهسته، اى فرزند آدم، تو در پيش كسى قرار دارى كه مى بيند و ديده نمى شود و آن خداوند است.

وقتى فيل صدا مى كند مى گويد:

هيچ توانايى و حيله اى نمى تواند جلوى مرگ را بگيرد.

وقتى يوزپلنگ بانك بر مى آورد مى گويد:

اى شكست ناپذير و اصلاح كننده! اى شايسته بزرگى، اى خدا!

وقتى شتر صدا مى دهد مى گويد:

منزه است خوار كننده سركشان، منزه است.

وَ إِذا صَهَلَ الْفَرَسُ يَقُولُ:

سُبْحانَ رَبِّنا سُبْحانَهُ.

وَ إِذا صاحَ الذِّئْبُ يَقُولُ:

ما حَفَظَ اللَّهُ لَنْ يُضيعَ أَبَداً.

وَ إِذا صاحَ ابْنُ آوِىٍ يَقُولُ:

اَلْوَيْلُ، أَلْوَيْلُ لِلْمُذْنِبِ الْمُصِرِّ.

وَ إِذا صاحَ الْكَلْبُ يَقُولُ:

كَفى بِالْمَعاصى ذُلّاً.

وَ إِذا صاحَ الْإِرْنَبُ يَقُولُ:

لا تُهْلِكْنى يا أَللَّهُ لَكَ الْحَمْدُ.

وقتى اسب شيهه مى كشد مى گويد:

منزه است پروردگار ما، منزه است.

وقتى گرگ زوزه مى كشد مى گويد:

آنچه را خدا حفظ كند هرگز ضايع نمى شود.

وقتى شغال فرياد مى كند مى گويد:

واى بر گنهكارى كه بر گناه اصرار مى ورزد.

وقتى سگ صدا مى كند مى گويد:

گناهان براى ذلت كافى است.

وقتى خرگوش صدا مى كند مى گويد:

هلاكم نكن اى خدا! ستايش براى توست.

وَ

إِذا صاحَ الثَّعْلَبُ يَقُولُ:

الدُّنْيا دار غُرُورٍ.

وَ إِذا صاحَ الْغَزالُ يَقُولُ:

نَجِّنى مِنَ الْأَذى

وَ إذا صاحَ الْكَرْكَدَّنُ يَقُولُ:

أَغِثْنى وَإِلاَّهَلَكْتُ يا مَوْلاىَ.

وَ إِذا صاحَ الْإِبِلُ يَقُولُ:

حَسْبىَ اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكيلُ، حَسْبىَ اللَّهُ.

وَ إِذا صاحَ النَّمِرُ يَقُولُ:

سُبْحانَ مَنْ تَعَزَّزَ بِالْقُدْرَةِ سُبْحانَهُ.

وقتى روباه فرياد مى كند مى گويد:

دنيا خانه فريب است.

وقتى آهو صدا مى دهد مى گويد:

مرا از آزار شدن نجات ده.

وقتى كرگدن بانك برمى آورد مى گويد:

به فريادم برس وگرنه هلاك مى شوم اى مولاى من.

وقتى شتر فرياد مى كند مى گويد:

خداوند مرا كافى است و بهترين وكيل است، خداوند مرا كافى است.

وقتى پلنگ فرياد مى كند مى گويد:

پاك ومنزه است خدايى كه به قدرت خود شكست ناپذير است پاك و منزه است.

وَ إِذا سَبَحَتِ الْحَيَّةُ تَقُولُ.

ما أَشْقى مَنْ عَصاكَ يارَحْمن

وَ إِذا سَبَحَتِ الْعَقْرَبُ تَقُولُ:

أَلشَّرُّ شَىْ ءٌ وَحْشٌ.

ثُمَّ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ: ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَىْ ءٍ إِلّا وَلَهُ تَسْبيحٌ يَحْمَدُ بِهِ رَبَّهُ ثُمَّ تَلا هذِهِ الْآيَةَ «وَ إِنْ مِنْ شَىْ ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيْحَهُمْ».(118)و(119)

وقتى مار به سخن آيد مى گويد.

چه اندازه بدبخت است كسى كه تو را معصيت مى كند اى مهربان.

وقتى عقرب به سخن آيد مى گويد:

بدى چيز وحشت انگيزى است.

آن گاه امام عليه السلام فرمود: خداوند چيزى خلق نكرده مگر اينكه تسبيحى دارد كه با آن پروردگارش را ستايش مى كند.

سپس اين آيه را تلاوت كرد:

«هيچ چيزى نيست مگر اين كه با ستايش خداوند او را تسبيح مى گويد اما شما تسبيح آنها را نمى فهميد»

فصل دهم: خوبى هاى اخلاقى

صبر بر سختى ها

أَلصَّبْرُ عَلَى الْمَكارِهِ

1 - إِصْبِرْ عَلى ما تَكْرَهُ فيما يُلْزِمُكَ الْحَقَّ، وَ اصْبِرْ عَمَّا تُحِبُّ فيما يَدْعُوكَ إِلَيْهِ الْهَوى (120)

1 - بر سختى هايى كه تو را به حق مى رساند صبر كن، و بر آنچه دوست دارى و هواى نفس تو را به سوى آن مى كشاند شكيبا باش.

كليد نجات

مِفْتاح النَّجاةِ

2 - مَنْ أَحْجَمَ عَنِ الرَّأْىِ وَ عَيِيَتْ بِهِ الْحِيَلُ كانَ الرِّفْقُ مِفْتاحَهُ.(121)

2 - كسى كه از تدبير بازماند و راه چاره اى ندارد، مدارا كليد (گشايش) اوست.

كليدهاى رشد

مَفاتِحُ الرُّشْدِ

3 - دِراسَةُ الْعِلْمِ لِقاحُ الْمَعْرِفَةِ، وَ طُولُ التَّجارِبِ زِيادَةٌ فِى الْعَقْلِ، وَ الشَّرَفُ التَّقْوى وَ الْقُنُوعُ راحَةُ الْأَبْدانِ، وَمَنْ أَحَبَّكَ نَهاكَ، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَغْراكَ.(122)

3 - آموختن علم مايه شناخت است و استمرار تجربه ها سبب زيادى عقل مى گردد.

بزرگى به تقواست و قناعت مايه راحتى جسم مى باشد، كسى كه دوستت داشته باشد تو را از زشتى باز مى دارد. و كسى كه با تو دشمن است مغرورت مى گرداند.

نشانه بزرگوارى

عَلامَةُ الْمَجْدِ

4 - إِنَّ الْكَريمَ إِذا تَكَلَّمَ بِكَلامٍ يَنْبَغى أَنْ يُصَدِّقَهُ بِالْفِعْلِ.(123)

4 - انسان بزرگوار وقتى سخن مى گويد سزاوار است سخن خود را با عمل تصديق كند.

پاداش سلام كردن

أَجْرُ السَّلامِ

5 - لِلسَّلامِ سَبْعُونَ حَسَنَةٌ، تِسْعٌ وَ سِتُّونَ لِلْمُبْتَدى وَ واحِدَةٌ لِلرّادِّ.(124)

5 - سلام كردن هفتاد پاداش دارد، شصت و نه تاى آن براى سلام كننده و يك پاداش براى پاسخ دهنده است.

ترس و گريه

أَلْخَوْفُ وَالْبُكاءُ

6 - بُكاءُ الْعُيُونِ وَ خَشْيَةُ الْقُلُوبِ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ.(125)

6 - گريه چشم ها و ترس قلب ها، رحمت الهى است.

اثر ترس از خدا

أَثَرُ الْخَوْفِ

7 - قيلَ لَهُ ما أَعْظَمَ خَوْفَكَ مِنْ رَبِّكَ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

لا يأْمَنُ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِلّا مَنْ خافَ اللَّهَ فِى الدُّنْيا.(126)

7 - به امام حسين عليه السلام عرض شد چه ترس بزرگى از پروردگار خود دارى! حضرت فرمود:

روز قيامت امنيت ندارد مگر كسى كه در دنيا از خدا بترسد.

اثر گريه

أَثَرُ الْبُكاءِ

8 - الْبُكاءُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ نَجاةٌ مِنَ النَّارِ.(127)

8 - گريه از ترس خدا، سبب نجات از آتش است.

پذيرش دعوت مؤمن

إِجابَةُ دَعْوَة الْمُؤْمِنِ

9 - رَاَى الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ رَجُلاً دُعِىَ إِلى طَعامٍ فَقالَ لِلَّذى دَعاهُ: أَعْفِنى. فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

قُمْ! فَلَيْسَ فِى الدَّعْوَةِ عَفْوٌ، وَ إِنْ كُنْتَ مُفْطِراً فَكُلْ، وَ إِنْ كُنْتَ صائِماً فَبارِكْ.(128)

9 - امام حسين عليه السلام مردى را ديد كه دعوت به خوردن غذا مى شود و در جواب دعوت كننده مى گويد: از دعوت من در گذر. امام عليه السلام به او فرمود:

برخيز و دعوت او را بپذير كه در دعوت به غذا گذشتى نخواهد بود، اگر روزه ندارى برو و غذا بخور، و اگر روزه دار هستى به مقدارى از غذا تبرك جو.

نيكى به مردم

أَلْإِحْسانُ إِلَى النَّاسِ

10 - إِعْلَمُواً أَنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ فَلا تَمُلُّوا النِّعَمَ فَتَحَوَّلَ إِلى غَيْرِكُمْ، وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْمَعْرُوفَ مَكْسَبٌ حَمْداً وَ مُعَقِّبٌ أَجْراً.

فَلَوْ رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ رَجُلاً لَرَأَيْتُمُوهُ حَسَناً جَميلاً تَسُرُّ النَّاظِرينَ وَ يَفُوقُ الْعالَمينَ، وَلَوْ رَأَيْتُمُ اللُّؤْمَ رَأَيْتُمُوهُ سَمِجاً قَبيْحاً مُشَوَّهاً تَنَفَّرَمِنْهُ الْقُلُوبُ وَ تَغِضُّ دُونَهُ الْأَبْصارُ.

وَ مَنْ نَفَّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللَّهُ تَعالى عَنْهُ كُرَبَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ،

10 - بدانيد كه نيازمندى هاى مردم به شما از نعمت هاى خداوند بر شماست پس نعمت ها را رد نكنيد كه به سوى ديگران روان خواهند شد. و بدانيد كه كار خير ستايش برانگيز و پاداش آخرت را به دنبال دارد.

اگر كار نيك را به صورت مردى مشاهده مى كرديد او را نيكو و زيبا مى ديديد، آن گونه كه سيماى زيباى او بينندگان را شادمان مى كند و برتر از همه خلق عالم خواهد بود. و اگر بخل و پستى را مشاهده مى كرديد آن را به صورتى زشت، بدقيافه و ناهنجار مى ديديد كه دل ها از آن متنفر است و چشم ها از آن بسته مى شود.

كسى

كه غم مؤمنى را بر طرف كند خداى تعالى غم دنيا و آخرت را از او برطرف مى سازد.

وَ مَنْ أَحْسَنَ، أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْهِ، وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ.(129)

خير دنيا و آخرت

خَيْرُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ

11 - إِنَّ رَجُلاً مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ كَتَبَ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ عَلَيْهِمَاالسَّلامُ: يا سَيِّدى أَخْبِرْنى بِخَيرِ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ. فَكَتَبَ عَلَيهِ السَّلامُ:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

أَمّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ طَلَبَ رِضَا اللَّهِ بِسَخَطِ النَّاسِ كَفاهُ اللَّهُ أُمُورَ

و كسى كه نيكى كند خداوند به او نيكى خواهد كرد و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

11 - مردى از اهل كوفه نامه اى به حسين بن على نوشت و پرسيد: اى سرور من! مرا به خير دنيا و آخرت آگاه گردان. امام عليه السلام در جواب او نوشت:

به نام خداوند بخشنده مهربان

كسى كه رضايت خدا را با خشم مردم طلب كند (به دنبال رضايت خدا باشد اگر چه مردم از آن ناراضى باشند)، خداوند او را از مردم بى نياز

النَّاسِ، وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النَّاسِ بِسَخَطِ اللَّهِ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى النَّاسِ. وَالسَّلامُ.(130)

مرگ با عزت

مَوْتٌ فى عِزٍّ

12 - مَوْتٌ فى عِزٍّ خَيْرٌ مِنْ حَياةٍ فى ذُلٍّ.(131)

12 - مرگ با عزت بهتر از زندگى با ذّلت است.

عذر پذيرى

قَبُولُ الْإِعْتِذارِ

13 - لَوْ شَتَمَنى رَجُلٌ فى هذِهِ الْأُذُنِ - وَ أَوْمى إِلَى الْيُمْنى - وَاعْتَذَر لى فِى الْأُخْرى لَقَبِلْتُ ذلِكَ مِنْهُ.(132)

خواهد كرد، و كسى كه رضايت مردم را با خشم خداوند طلب نمايد (به دنبال رضايت مردم باشد اگر چه خواسته آنها خلاف رضاى خدا باشد) خداوند او را به مردم واگذارد. والسلام.

13 - اگر مردى در اين گوش به من ناسزا گويد - و اشاره به گوش راست خود كرد - و در گوش ديگرم عذرخواهى كند عذر او را مى پذيرم.

پاسخ به پرسش هاى اميرمؤمنان عليه السلام

جَوابُ أَسْئِلَةِ أَميرِالْمُؤْمِنينَ عليه السلام

احسان به خويشاوندان و تحمل بدى ها.

14 - قالَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيهِ السَّلامُ لِإِبْنِهِ الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ: يا بُنَىَّ! مَا اسُّؤْدَدُ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِصْطِناعُ الْعَشيرَةِ وَ احْتِمالُ الْجَريرَةِ.

قالَ: فَمَا الْغِنى؟ قالَ: قِلَّةُ أَمانيكَ وَ الرِّضا بِما يَكْفيكَ.

قالَ: فَمَا الْفَقْرُ؟ قالَ: الطَّمَعُ وَ شِدَّةُ الْقُنُوطِ.

قالَ: فَمَا اللُّؤْم؟ قالَ: إِحرازُ الْمَرْءِ نَفْسَهَ وَ إِسْلامُهُ عِرْسَهُ.

قالَ: فَمَا الْخَرْقُ؟ قالَ: مُعاداتُكَ أَميرَكَ وَ مَنْ يَقْدِرُ عَلى ضَرّكَ وَ نَفْعِكَ.(133)

14 - اميرمؤمنان عليه السلام به فرزندش حسين عليه السلام فرمود: اى فرزندم! بزرگى چيست؟ حسين عليه السلام پاسخ داد:

فرمود: بى نيازى چيست؟ جواب داد: كم كردن آرزوها و رضايت به آنچه براى تو كافى است.

- فرمود: فقر چيست؟ در جواب گفت: طمع و نااميدى شديد.

- فرمود: پستى چيست؟ جواب داد: اين كه مرد به خود برسد و همسرش را واگذارد.

- فرمود: حماقت چيست؟ پاسخ داد: دشمنى با امير خود و هر كسى كه بر سود و زيان تو توانايى دارد.

در كسب جوانمردى رقابت كنيد

نافِسُوا فِى الْمَكارِمِ

15 - أَيُّهَا النَّاسُ! نافِسُوا فِى الْمَكارِمِ، وَ سارِعُوا فِى الْمَغانِمِ، وَ لَاتَحْتَسِبُوا بِمَعْرُوفٍ لَمْ تَعْجَلُوا. وَاكْسِبُوا الْحَمْدَ بِالنُّجْحِ وَ لاتَكْتَسِبُوا بِالْمُطَلِّ ذَمّاً. فَمَهْما يَكُنْ لِأَحَدٍ عِنْدَ أَحَدٍ صَنيعَةٌ لَهُ رَأى أَنَّهُ لايَقُومُ بِشُكْرِها فَاللَّهُ لَهُ بِمُكافَأَتِهِ، فَإِنَّهُ أَجْزَلُ عَطاءً وَأَعْظَمُ أَجْراً.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ حَوائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيكُمْ، فَلا تَمُلُّوا النِّعَمَ فَتَحُوُر نِقَماً.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْمَعْرُوفَ مَكْسَبٌ حَمْداً وَ مُعَقِّبٌ أَجْراً.

15 - اى مردم در كسب كرم و جوانمردى رقابت كنيد و براى رسيدن به سرمايه هاى سعادت شتاب ورزيد و كار نيكى را كه در انجام آن شتاب نكرده ايد به حساب خود نياوريد. ستايش را با پيروزى به دست آوريد و با سهل انگارى خود را مورد مذمت قرار ندهيد.

هرگاه كسى كار نيكى براى ديگرى انجام داد

كه او نمى تواند سپاسگزارى كند خدا به او پاداش خواهد داد و البته عطاى خدا بيشتر و پاداش او بزرگ تر است.

بدانيد كه نيازمندهاى مردم به شما از نعمت هاى خداوند برشماست، پس نعمت ها را رد نكنيد كه به عقوبت تبديل خواهند شد.

و بدانيد كه نيكى ها ستايش برانگيز و پاداش آخرت را به همراه دارند.

فَلَوْرَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ رَجُلاً رَأَيْتُمُوهُ حَسَناً جميلاً تَسُرُّ النَّاظِرينَ وَ لَوْ رَأَيْتُمُ اللُّؤْمَ رَأَيْتُمُوهُ سَمِجاً مُشَوَّهاً تَنَفَّرَ مِنْهُ الْقُلُوبُ وَ تَغِضُّ دُوَنُه الْأَبْصارُ.

أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ جادَ سادَ، وَمَنْ بَخِلَ رَذِلَ، وَ إِنَّ أَجْوَدَ النَّاسِ مَنْ أَعْطى مَنْ لايَرْجُوهُ.

وَ إِنَّ أَعْفَى النَّاسِ مَنْ عَفى عَنْ قُدْرَةٍ، وَ إِنَّ أَوْصَلَ النَّاسِ مَنْ وَصَلَ مَنْ قَطَعَهُ. وَ الْأُصُولُ عَلى مَغارِسِها بِفُرُوعِها تَسْمُوا.

اگر نيكى را به صورت مردى مشاهده مى كرديد او را نيكو و زيبا مى ديديد به گونه اى كه بينندگان را شادمان مى كند. و اگر بخل و پستى را مى ديديد، او را به صورتى زشت و بد قيافه و ناهنجار مشاهده مى كرديد كه دل ها از آن متنفر و چشم ها از آن بسته مى شود.

اى مردم! كسى كه ببخشد به مجد و بزرگى مى رسد و كسى كه بخل ورزد پست مى گردد. همانا بخشنده ترين انسان ها آن است كه به كسى ببخشد كه از او اميد بخشش ندارد.

و با گذشت ترين مردم كسى است كه با داشتن توانايى عفو كند و با ارتباطترين مردم با مؤمنين كسى است كه با فردى كه از او بريده است ارتباط پيدا كند. و درختان آن گونه خواهند بود كه ريشه ها برآنند و با شاخه ها رشد مى كنند (حقيقت مردم بر پايه خانواده ها و ارزش هاى ريشه اى است و براساس آنها رشد مى كنند.)

فَمَنْ تَعَجَّلَ لِأَخيهِ خَيْراً وَجَدَهُ إِذا قَدِمَ

عَلَيهِ غَداً، وَ مَنْ أَرادَ اللَّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى بِالصَّنيعَةِ إِلى أَخيهِ كافَأَهُ بِها فى وَقْتِ حاجَتِهِ وَصَرَفَ عَنْهُ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا ما هُوَ أَكْثَرُ مِنْهُ.

وَمَنْ نَفَّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْهُ كُرَبَ الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ. وَمَنْ أَحْسَنَ، أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْهِ، وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ.(134)

شناخت صفات متنوع اخلاقى

مَعْرِفَةُ خِصالٍ شَتَّى

16 - إِنَّ الْحِلْمَ زينَةٌ، وَ الْوَفاءَ مُرُوَّةٌ، وَ الصِّلَةَ نِعْمَةٌ، وَ الْإِسْتِكْبارَ

پس كسى كه در نيكى به برادرش بشتابد فردا به نتيجه آن خواهد رسيد و كسى كه براى خدا به برادر دينى خود كمك كند خداوند به وقت نيازمندى به او پاداش مى دهد و بيش از آنچه كمك كرده است بلاها را از او دور مى گرداند.

و كسى كه اندوه و مشقت مؤمنى را بر طرف نمايد خداوند اندوه و سختى او را در دنيا و آخرت بر طرف مى سازد. و كسى كه با مردم نيكى كند خداوند به او نيكى خواهد كرد و خدا نيكوكاران را دوست دارد.

16 - همانا خويشتن دارى زينت و وفادارى جوانمردى و پيوند با نزديكان نعمت و تكبر خودپسندى است.

صَلَفٌ، وَ الْعَجَلَةَ سَفَهٌ، وَالسَّفَهَ ضَعْفٌ، وَ الْغُلُوَّ وَرْطَةٌ، وَ مُجالَسَةَ اَهْلِ الدِّناءَةِ شَرٌّ، وَ مُجالَسَةَ أَهْلِ الْفِسْقِ رَيْبَةٌ.(135)

تسلّى خاطر به ابوذر

أَلتَّسْلِيَةُ لِأَبى ذَرٍّ

17 - لَمَّا أُخْرِجَ أَبُوذَرٍّ إِلَى الرَّبَذَةِ قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ

يا عَمَّاهُ! إِنَّ اللَّهَ تَعالى قادِرٌ أَنْ يُغَيِّرَ ما قَدْ تَرى وَ اللَّهُ كُلَّ يَوْمٍ فى شَأْنٍ.

وَ قَدْ مَنَعَكَ الْقَوْمُ دُنْياهُمْ، وَ مَنَعْتَهُمْ دينَكَ، فَما أَغْناكَ عَّما مَنَعُوكَ وَ أَحْوَجَهُمْ إِلى ما مَنَعْتَهُمْ.

و شتابزدگى بى خردى و بى خردى ضعف و زياده طلبى هلاكت و هم نشينى با افراد پست بدى است و نشست و برخاست با گهنكاران سبب ترديد (مردم) مى گردد.

17 - وقتى ابوذر به ربذه تبعيد شد امام حسين عليه السلام به او فرمود:

اى عمو! خداى بزرگ قادر است آنچه را براى تو پيش آمده است تغيير دهد و خداوند هر روز در كارى است.

اين گروه، دنيايى را كه در دست خود داشتند از تو دريغ كردند و

تو هم دين خود را از آنان دريغ داشتى. چه اندازه از آنچه تو را منع كردند بى نيازى، و چقدر آنها به آنچه از آنان دريغ داشتى نيازمندند.

فَاسْئَلِ اللَّهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ، وَاسْتَعِذْ بِهِ مِنَ الْجَشَعِ وَ الْجَزَعِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الدّينِ وَالْكَرَمِ، وَ إِنَّ الْجَشَعَ لا يُقَدِّمُ رِزْقاً وَ الْجَزَعَ لا يُؤَخِّرُ أَجَلاً.(136)

صبر و پيروزى را از خداوند درخواست كن و از حرص و ناشكيبايى به خدا پناه بر، كه صبر نتيجه دين دارى و جوانمردى است، و حرص روزى را پيش نمى اندازد و ناشكيبايى مرگ را دور نخواهد كرد.

فصل يازدهم: بدى هاى اخلاقى

پرهيز از هواى نفس

إِتِّقاءُ الْهَوى

1 - إِتَّقُوا هذِهِ الْأَهْواءَ الَّتى جِماعُهَا الضَّلالَةُ وَ ميعادُهَا النَّارُ.(137)

1 - از اين هواهاى نفسانى كه حاصل آن گمراهى و پايان آن آتش است بپرهيزيد.

فريفتگى به دنيا

أَلْإِغْتِرارُ بالدُّنْيا

2 - يا أَهْلَ لَذَّةِ دُنْيا لا بَقاءَ لَها

إِنَّ اغْتِراراً بِظِلٍّ زائِلٍ حُمْقٌ.(138)

2 - اى اهل لذت دنيا! اين لذت دوامى ندارد. فريفته شدن به سايه اى كه از ميان مى رود حماقت است.

پرهيز از بدى ها

إِجْتِنابُ السَّيِّئاتِ

3 - إِيَّاكَ وَما تَعْتَذِرُ مِنْهُ، فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لا يُسي ءُ وَ لا يَعْتَذِرُ، وَالْمُنافِقُ كُلَّ يَوْمٍ يُسي ءُ وَ يَعْتَذِرُ.(139)

3 - از انجام آنچه بخواهى عذرخواهى كن بپرهيز، كه مؤمن بدى نمى كند و (در نتيجه) پوزش هم نمى خواهد، اما منافق هر روز بدى مى كند و پوزش مى خواهد.

بخيل كيست؟

مَنِ الْبَخيلُ؟

4 - أَلْبَخيلُ مَنْ بَخِلَ بِالسَّلامِ.(140)

4 - بخيل كسى است كه در سلام كردن بخل ورزد.

كليد سخن با ديگران

مِفْتاحُ الْكَلامِ

5 - قالَ لَهُ رَجُلٌ إِبْتِداءً: كَيْفَ أَنْتَ عافاكَ اللَّهُ؟ فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

5 - مردى بدون سلام كردن به امام حسين عليه السلام عرض كرد: حال شما چطور است، خداوند سلامتى دهد. امام عليه السلام فرمود:

السَّلامُ قَبْلَ الْكَلامِ، عافاكَ اللَّهُ، لا تَأْذَنُوا لِأَ حَدٍ حَتَّى يُسَلِّمَ.(141)

ترك ستم

تَرْكُ الظُّلْمِ

6 - قالَ لِإِبْنِهِ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَلَيهِماالسَّلامُ:

أَىْ بُنَىَّ! إِيَّاكَ وَ ظُلْمَ مَنْ لايَجِدُ عَلَيكَ ناصِراً إِلَّا اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ.(142)

6 - اما حسين عليه السلام به فرزندش على بن الحسين عليه السلام فرمود:

اى فرزندم! از ظلم به كسى كه ياورى جز خداى بزرگ در برابر تو ندارد بپرهيز.

آثار گناه

آثارُ الذَّنْبِ

7 - مَنْ حاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِيَةِ اللَّهِ كانَ أَفْوَتَ لِما يَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِما

سلام كردن بر سخن گفتن مقدم است، خداوند به تو سلامتى دهد. به كسى اجازه سخن گفتن ندهيد تا سلام كند.

7 - كسى كه با معصيت خدا به كارى مبادرت ورزد به آنچه اميد دارد، زودتر از دستش مى رود و از آنچه مى ترسد زودتر دامن گير آن خواهد يَحْذَرُ.(143)

بدترين صفات پادشاهان

شَرُّ خِصالِ الْمُلُوكِ

8 - شَرُّ خِصالِ الْمُلُوكِ: أَلْجُبْنُ مِنَ الْأَعْداءِ، وَالْقَسْوَةُ عَلَى الضُّعَفاءِ، وَالْبُخْلُ عِنْدَ الْإِعْطاءِ.(144)

8 - بدترين صفات پادشاهان (زمامداران)، ترس از دشمنان، و سخت دلى بر ضعيفان، و بخل و تنگ نظرى به هنگام بخشش است.

نبايدهاى اخلاقى

النَّواهِى الْخُلْقِيَّةِ

9 - لاتَتَكَلَّفْ مالا تُطيقُ وَلا تَتَعَرَّضْ لِما لاتُدْرِكُ.

وَلا تَعِدْ بِما لا تَقْدِرُ عَلَيهَ وَ لا تُنْفِقْ إِلّا بِقَدْرِ ما تَسْتَفيدُ.

شد.

9 - كارى كه توان آن را ندارى نپذير و در پى آنچه به آن نمى رسى نباش.

و بر انجام آنچه توانايى ندارى وعده نده و جز به اندازه اى كه بهره مند مى شوى خرج نكن.

وَلا تَطْلُبْ مِنَ الْجَزاءِ إلّا بِقَدْرِ ما صَنَعْتَ.

وَلا تَفْرَحْ إِلّا بِما نِلْتَ مِنْ طاعَةِ اللَّهِ.

وَ لا تَتَناوَلْ إِلّا ما رَأَيْتَ نَفْسَكَ لَهُ أَهْلاً.(145)

اطاعت حرام از پدر

أَلطَّاعَةُ الْمُحَرَّمَةُ عَنِ الْأَبِ

10 - قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِوبْنِ الْعاصِ:

أَتَعْلَمُ أَنّى أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلى أَهْلِ السَّماءِ وَ تُقاتِلُنى وَ أَبى يَوْمَ صِفّينِ وَ اللَّهِ إِنَّ أَبى لَخَيْرٌ مِنّى؟

فَاسْتَعْذَرَ وَ قالَ: إِنَّ النَّبىَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ قالَ لى: أَطِعْ

و جز به اندازه اى كه عمل كرده اى پاداش نخواه،

و جز به آنچه از اطاعت خدا رسيده اى شادمان نگرد،

و جز به اندازه اى كه شايسته آن هستى دريافت نكن.

10 - امام حسين عليه السلام به عبدالله بن عمرو بن عاص فرمود:

آيا مى دانى كه من محبوب ترين اهل زمين نزد اهل آسمان هستم و تو با من و پدرم در صفين مى جنگى و به خدا قسم پدرم از من برتر است؟

عبدالله عذر آورد و گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله به من فرمود: از پدرت أَباكَ: فَقالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

أَما سَمِعْتَ قَوْلَ اللّهِ تَعالى «وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بى مالَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما»(146) وَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ «إِنَّمَا الطَّاعَةُ، أَلطَّاعَةُ فِى الْمَعْرُوفِ» وَ قَوْلَهُ «لا طاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فى مَعْصيَةِ الْخالِقِ»(147)

پرهيز از غيبت

إِتِّقاءُ الْغيبَةِ

11 - قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ لِرَجُلٍ اغْتابَ رَجُلاً:

اطاعت كن. امام حسين عليه السلام فرمود:

آيا سخن خداى تعالى را نشنيدى كه فرمود: «اگر تو را وادارند تا درباره چيزى كه از آن آگاهى ندارى به من شرك ورزى از آنها اطاعت نكن» و سخن رسول خداصلى الله عليه وآله را نشنيدى كه فرمود: «اطاعت از پدر و مادر تنها اطاعت در خوبى هاست» و سخن ديگر او كه فرمود: «روا نيست كه مخلوقى با مخالفت با خدا اطاعت شود؟»

11 - امام حسين عليه السلام به مردى كه از مرد ديگرى غيبت مى كرد فرمود:

يا

هذا كُفَّ عَنِ الْغيبَةِ، فَإِنَّها إِدامُ كِلابِ النَّارِ.(148)

اى مرد غيبت نكن كه غيبت خورش سگ هاى جهنم است.

فصل دوازدهم:اخلاق اقتصادى

بخشش و آزمندى

أَلْجُودُ وَ الْبُخْلُ

1 - مَنْ جادَ سادَ، وَ مَنْ بَخِلَ رَذِلَ، وَمَنْ تَعَجَّلَ لِأَخيهِ خَيْراً وَجَدَهُ إِذا قَدِمَ إِلى رَبِّهِ غَداً.(149)

1 - كسى كه بخشش كند بزرگ گردد و كسى كه بخل ورزد خوار شود و كسى كه براى برادرش نيكى ورزد فرداى قيامت كه بر پروردگارش وارد مى شود آن را مى يابد.

زمان بخشش

زَمَنُ الْجُودِ

2 - إِذا جادَتِ الدُّنْيا فَجُدْ بِها

عَلَى النَّاسِ طَرّاً قَبْلَ أَنْ تَتَفَلَّتْ

2 - وقتى دنيا بر تو روى آورد آن را به نيكى بر مردم ببخش پيش از آن كه از دست برود.

فَلَا الْجُودُ يُفْنيها إِذا هِىَ أَقْبَلَتْ

وَلَا الْبُخْلُ يُبْقيها إِذا ما تَوَلَّتْ(150)

از مال خود بهره گير

إِسْتَفِدْ مِنْ مالِكَ

3 - مالُكَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكَ كُنْتَ لَهُ مُنْفِقاً فَلا تُنْفِقْهُ بَعْدَكَ فَيَكُونَ ذَخيْرَةً لِغَيْرِكَ وَ تَكُونَ أَنْتَ الْمُطالَبَ بِهِ، أَلْمَأْخُوذُ بِحِسابِهِ.

إِعْلَمْ أَنَّكَ لاتَبْقى لَهُ وَ لايَبْقى عَلَيْكَ، فَكُلْهُ قَبْلَ أَنْ يَأْكُلَكَ.(151)

نه وقتى دنيا رو مى آورد بخشش آن را از بين مى برد و نه وقتى پشت مى كند بخل آن را نگه مى دارد.

3 - اگر مال تو براى خودت صرف نشود آن را نابود كرده اى، پس آن را براى بعد از خود نگذار كه سرمايه ديگرى خواهد شد و تو در آخرت گرفتار محاسبه آن بوده و بايد پاسخ گوى حساب آن باشى.

بدان كه نه تو براى مال باقى مى مانى و نه مال براى تو پايدار خواهد ماند. پس آن را بخور قبل از آن كه تو را بخورد. (مال را در راه مصالح دنيا و آخرت خود صرف كن پيش از آن كه تو را در خدمت خود درآورد.)

4 - مالُكَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكَ، كُنْتَ لَهُ؛ فَلا تَبْقَ عَلَيهِ فَإِنَّهُ لايَبْقى عَلَيكَ وَ كُلْهُ قَبْلَ أَنْ يَأْكُلَكَ.(152)

4 - اگر مال تو در خدمت تو نباشد تو در خدمت آن خواهى بود، پس در خدمت آن باقى نمان كه براى تو باقى نخواهد ماند، و آن را بخور پيش از آن كه تو را بخورد.

بهترين مال كدام است؟

ما خَيْرُ الْمالِ؟

5 - إِنَّ الْفَرَزْدَقَ أَتَى الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ لَمَّا أَخْرَجَهُ مَرْوانُ مِنَ الْمَديْنَةِ فَأَعْطاهُ عَلَيهِ السَّلامُ أَرْبَعَمِائَةِ دينارٍ. فَقيلَ لَهُ: أَنَّهُ شاعِرٌ مُنْتَهِرٌ. فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِنَّ خَيْرَ مالِكَ ما وَقَيْتَ بِهِ عِرْضَكَ، وَقَدْ أَثابَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى

5 - وقتى مروان ،فرزدق را از مدينه بيرون كرد نزد امام حسين عليه السلام آمد و حضرت چهارصد دينار

به او داد. به امام عليه السلام عرض شد فرزدق شاعر هتاكى است و شما به او كمك كرديد. حضرت در جواب فرمود:

بهترين مال تو آن است كه آبروى خود را با آن حفظ كنى. رسول خداصلى الله عليه وآله به كعب بن زهير پاداش داد (تا از اشعار موهن او در امان بماند)

اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ كَعْبَ بْنَ زُهَيْرٍ، وَقالَ فى عَبَّاسِ بْنِ مَرْداسٍ «إِقْطَعُوا لِسانَهُ عَنّى»(153)

افزايش روزى

إِزْدِيادُ الرِّزْقِ

6 - مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُنْسَأَ فى أَجَلِهِ وَ يُزادَ فى رِزْقِهِ فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ.(154)

6 - كسى كه دوست دارد عمرش طولانى و روزى اش زياد گردد صله رحم كند.

آداب كسب روزى

آدابُ طَلَبِ الرِّزْقِ

7 - قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ لِرَجُلٍ:

يا هذا لا تُجاهِدْ فِى الرِّزْقِ جِهادَ الْغالِبِ، وَلا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ

و درباره عباس بن مرداس فرمود: (با دادن مال به او) زبانش را از من كوتاه كنيد.

7 - امام حسين عليه السلام به مردى فرمود:

اى مرد! در كسب روزى بيش از اندازه تلاش نكن (كه گويا اندازه رزق تو در گرو تلاش توست و نه تقدير الهى) و آن اندازه هم بر قدَر اعتماد إِتِّكالَ مُسْتَسْلِمٍ.

فَإِنَّ اتِّباعَ الرِّزْقِ مِنَ السُّنَّةِ، وُ الْإِجْمالَ فِى الطَّلَبِ مِنَ الْعِفَّةِ، وَ لَيْسَ الْعِفَّةُ بِمانِعَةٍ رِزْقاً، وَ لَا الْحِرْصَ بِجالِبٍ فَضْلاً، وَ إِنَّ الرِّزْقَ مَقْسُومٌ، وَ الْأَجَلَ مَحْتُومٌ، وَ اسْتِعْمالُ الْحِرْصِ طَلَبُ الْمَأْثَمِ.(155)

شرايط در خواست مالى

شَرائِطُ الْمَسْأَلَةِ

8 - جاءَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ رَجُلٌ فَسَأَلَهُ، فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

نكن كه تلاشى نداشته باشى (و گمان برى هر چه مقدّر است بدون تلاش هم خواهد رسيد.)

همانا به دنبال روزى رفتن از سنت است و به اختصار در پى آن بودن پارسايى است. پارسايى مانع رسيدن روزى نيست و آزمندى جلب روزى زياد نمى كند. همانا روزى (به اندازه خاص) تقسيم شده است و زمان مرگ حتمى است و آزمندى طلب گناه است .

8 - مردى نزد امام حسين عليه السلام آمد و از او در خواست مالى كرد. حضرت فرمود:

إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لا تَصْلَحُ إِلّا فى غُرْمٍ فادِ حٍ، أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ، أَوْحَمالَةٍ مُقْطِعَةٍ.

فَقالَ الرَّجُلُ: ماجِئْتُ إِلاَّ فى إِحدايهُنَّ. فَأَمَرَعليه السلام لَهُ بِمِائَةِ دينارٍ.(156)

از چه كسى در خواست كنيم؟

مَنْ نَسْئَلُ؟

9 - جاءَ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصارِ يُريدُ أَنْ يَسْأَلَهُ حاجَةً. فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

يا أَخَا الْأَنْصارِ! صُنْ وَجْهَكَ عَنْ بِذْلَةِ الْمَسْأَلَةِ، وَ ارْفَعْ حاجَتَكَ فى رُقْعَةٍ، فَإِنّى آتٍ فيها ما سارَّكَ إِنْ شاءَ اللَّهُ.

در خواست از ديگران صلاح نيست مگر در پرداخت غرامتى سنگين يا تنگدستى شديد يا اداى تعهد مالى كه خارج از توان باشد.

مرد در خواست كننده عرض كرد: من هم جز براى يكى از اين سه مورد نيامدم. آن گاه حضرت دستور داد صد دينار به او دادند.

9 - مردى از گروه انصار نزد امام حسين عليه السلام آمد و مى خواست از او كمك بگيرد. حضرت فرمود:

اى برادر انصارى! آبرويت را از در خواست حضورى نگهدار و حاجت خود را در نامه اى بنويس، من هم ان شاءالله به آن عمل خواهم كرد به گونه اى كه شاد گردى.

فَكَتَبَ يا أَبا عَبْدِ اللَّهِ! إِنَّ لِفُلانٍ عَلَىَّ خَمْسَ مِائَةِ دينارٍ وَ قَدْ أَلَحَّ بى،

فَكَلِّمْهُ يَنْظُرُنى إِلى مَيْسَرَةٍ فَلَمَّا قَرَأَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ الرُّقْعَةَ، دَخَلَ إِلى مَنْزِلِهِ فَأَخْرَجَ صُرَّةً فيها أَلْفَ دينارٍ وَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ لَهُ:

أَمَّا خَمْسَ مِائَةٍ فَاقْضِ بِها دَيْنَكَ، وَ أَمَّا خَمْسَ مِائَةٍ فَاسْتَعِنْ بِها عَلى دَهْرِكَ، وَ لا تَرْفَعْ حاجَتَكَ إِلّا إِلى أَحَدِ ثَلاثَةٍ:

إِلى ذى دينٍ أَوْ مُرُوَّةٍ أَوْ حَسَبٍ.

فَأَمَّا ذُو الدّينِ فَيَصُونُ دينَهُ، وَ أَمَّا ذُو الْمُرُوَّةِ فَإِنَّهُ يَسْتَحْيى لِمُرُوَّتِهِ، وَ أَمَّا ذُو الْحَسَبِ فَيَعْلَمُ أَنَّكَ لَمْ تُكْرِمْ وَجْهَكَ أَنْ تَبْذُلَهُ لَهُ

مرد در خواست كننده در نامه اى نوشت: اى اباعبدالله! فلانى پانصد دينار از من طلبكار است و برگرفتن آن اصرار دارد به او بگو تا زمانى كه توانايى مالى پيدا كنم به من مهلت دهد. وقتى امام حسين عليه السلام نامه را خواند به منزل رفت و كيسه اى آورد كه هزار دينار در آن بود. همه را به مرد نيازمند داد و به او فرمود:

با پانصد دينار آن وام خود را بپرداز و با پانصد دينار ديگر زندگى خود را اداره كن و جز از يكى از اين سه كس در خواست نكن:

مرد دين دار يا صاحب مروّت و يا اصيل و خانواده دار.

اما فرد دين دار به هنگام درخواست ديگران، با كمك به آنها دينش را حفظ مى كند و انسان با مروّت به خاطر مروّتى كه دارد از كمك نكردن شرم دارد و انسان اصيل مى داند كه تو با درخواستى كه كردى از آبروى فى حاجَتِكَ، فَهُوَ يَصُونُ وَجْهَكَ أَنْ يَرُدَّكَ بِغَيْرِ قَضاءِ حاجَتِكَ.(157)

پاسخ مثبت به نيازمند

إِجابَةُ صاحِبِ الْحاجَةِ

10 - صاحِبُ الْحاجَةِ لَمْ يُكْرِمْ وَجْهَهُ عَنْ سُؤالِكَ، فَأَكْرِمْ وَجْهَكَ عَنْ رَدِّهِ.(158)

10 - نيازمند، آبروى خود را با درخواست از تو نگاه نداشت، پس تو آبروى خود را با رد نكردن

او نگاه دار.

بخشش پاك

أَلْعَطِيَّةُ الطَّيِّبَةُ

11 - قيلَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ: إِنَّ عَبْدَاللَّهِ بْنَ عامِرٍ تَصَدَّقَ الْيَوْمَ بِكَذا وَ كَذا وَ أَعْتَقَ كَذا وَ كَذا. قالَ عَلَيهِ السُّلامُ:

خود مايه گذاردى و با برآوردن نيازى كه دارى، آبروى تو را حفظ مى كند.

11 - به امام حسين عليه السلام گفته شد: امروز عبدالله بن عامر چه اندازه صدقه داد و چه اندازه بنده آزاد كرد. حضرت فرمود:

إِنَّما مَثَلُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عامِرٍ، كَمَثَلِ الَّذى يَسْرِقُ الْحاجَّ ثُمَّ يَتَصَدَّقُ بِما سَرَقَ، إِنَّمَا الصَّدَقَةُ الطِّيِّبَةُ صَدَقَةُ مَنْ عَرِقَ فيها جَبينُهُ وَ اغْبَرَّ فيها وَجْهُهُ.(159)

ارزش غذا دادن به برادران دينى

صَوابُ إِطْعامِ الْإِخْوانِ

12 - لَئِنْ اُطْعِمَ أَخاً مُسْلِماً أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ أَنْ أُعْتِقَ أُفُقاً مِنَ النَّاسِ.

قيلَ وَكَمِ الْأُفُقُ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

عَشَرَةَ آلافٍ.(160)

مَثَل عبدالله بن عامر مَثَل كسى است كه از زائر خانه خدا مى دزدد و از آنچه دزديده است صدقه مى دهد، در حالى كه بخشش پاك، بخشش كسى است كه در راه تحصيل آن پيشانى اش عرق كند و چهره او گردآلود شود. (از راه حلال و با سعى و تلاش آن را به دست آورد و ببخشد.)

12 - اگر به يك برادر مسلمانم غذا دهم نزد من دوست داشتنى تر از اين است كه يك افق از برده را آزاد كنم.

گفته شد يك افق از برده چند نفر است؟ حضرت فرمود:

ده هزار نفر.

اثر پذيرش بخشش

أَثَرُ قَبُولِ الْعَطاءِ

13 - مَنْ قَبِلَ عَطاءَكَ فَقَدْ أَعانَكَ عَلَى الْكَرَمِ.(161)

13 - كسى كه بخشش تو را بپذيرد، تو را بر بخشيدن به خود يارى كرده است.

يك موعظه مالى

مَوْعِظَةٌ مالِيَّةٌ

14 - فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيْسَةً

فَدارُ ثَوابِ اللَّهِ أَعْلى وَ أَنْبَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَبْدانُ لِلْمَوتِ أُنْشِأَتْ

فَقَتْلُ امْرِءٍ بِالسَّيْفِ فِى اللَّهِ أَفْضَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَرْزاقُ قَسَماً مُقَدَّراً

فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِى الرِّزْقِ أَجْمَلُ

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها

فَما بالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ(162)

14 - اگر دنيا ارزشمند شمرده مى شود، اما بهشت خداوند برتر و ارزشمندتر است و اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده اند، پس كشته شدن با شمشير در راه خدا بهتر است. و اگر روزى ها اندازه معينى دارند، پس حرص نورزيدن مرد در كسب روزى زيباتر است. و اگر جمع آورى اموال براى ترك آنهاست، پس چرا آنچه را مرد ترك مى كند به آن بخل ورزد.

فصل سيزدهم: حكمت ها و موعظه ها

عزت و بى نيازى

أَلْعِزُّ وَ الْغِنى

1 - إِنَّ الْعِزَّ وَ الْغِنى خَرَجا يَجُولانِ، فَلَقِيَا التَّوَكُّلَ فَاسْتَوْطَنا.(163)

عالم كيست؟

مَنِ الْعالِمُ؟

2 - لَوْ أَنَّ الْعالِمَ كُلُّ ما قالَ أَحْسَنَ وَ أَصابَ لَأَوْشَكَ أَنْ يُجَنَّ مِنَ الْعُجْبِ وَ إِنَّما الْعالِمُ مَنْ يَكْثُرُ صَوابُهُ.(164)

1 - عزت و بى نيازى حركت كردند و مى گشتند، وقتى به توكل رسيدند، آنجا را وطن خود قرار دادند.

2 - اگر عالم هر چه بگويد نيكو و درست باشد، نزديك است كه عجب او را فرا گيرد، بلكه عالم كسى است كه گفته هاى درست او زياد باشد

قدرت و خويشتن دارى

أَلْقُدْرَةُ وَ الْحَفيظَةُ

3 - أَلْقُدْرَةُ تُذْهِبُ الْحَفيظَةَ، أَلْمَرْءُ أَعْلَمُ بِشَأْنِهِ.(165)

3 - قدرت، خويشتن دارى را از بين مى برد و مرد به احوال خود آگاه تر از ديگران است.

بى نيازى از عذرخواهى

أَلْغُنْيَةُ مِنَ الْإِعْتِذارِ

4 - مَنْ لَمْ يَكُنْ لِأَحَدٍ عائِباً لَمْ يَعْدَمْ مَعَ كُلِّ عائِبٍ عاذِراً.(166)

4 - كسى كه عيب جوى ديگرى نباشد نيازى ندارد با هر عيب گيرى عذرخواهى كند.

فروتنى اجبارى

خُضُوعٌ جَبْرِىٌ

5 - لَوْلا ثَلاثَةٌ ما وَضَعَ ابْنُ آدَمَ رَأْسَهُ لِشَىْ ءٍ: اَلْفَقْرُ وَالْمَرَضُ وَ الْمَوْتُ.(167)

5 - اگر اين سه چيز نبود فرزند آدم سر خود را براى چيزى پايين نمى آورد: فقر و بيمارى و مرگ.

بزرگوارترين مردم

أَشْرَفُ النَّاسِ

6 - قالَ رَجُلٌ لِلْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ: مَنْ أَشْرَفُ النَّاسِ؟

فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

مَنْ إِتَّعَظَ قَبْلَ أَنْ يُوعَظَ، وَ اسْتَيْقَظَ قَبْلَ أَنْ يُوقَظَ.(168)

6 - مردى به امام حسين عليه السلام عرض كرد: بزرگوارترين مردم كيست؟ حضرت فرمود:

كسى كه پيش از آن كه موعظه شود پند گيرد و پيش از آن كه بيدارش كنند بيدار شود.

پند گرانبها

مَوْعِظَةٌ قَيِّمَةٌ

7 - أَلصِّدْقُ عِزٌّ، وَ الْكِذْبُ عَجْزٌ، وَ السِّرُّ أَمانَةٌ، وَ الْجِوارُ قَرابَةٌ، وَ الْمَعُونَةُ صَداقَةٌ، وَ الْعَمَلُ تَجْرِبَةٌ، وَ الْخُلْقُ الْحَسَنُ عِبادَةٌ، وَ الصَّمْتُ زَيْنٌ، وَالشَّحُّ فَقْرٌ، وَ السَّخاءُ غِنىً، وَ الرِّفْقُ لُبٌّ.(169)

7 - راستگويى عزّت و دروغگويى ناتوانى است و راز امانت و همسايگى خويشاوندى و يارى دادن صميميت و عمل تجربه و اخلاق خوب عبادت و سكوت زينت و طمع فقر و بخشش بى نيازى و مدارا خردمندى است.

نشانه هاى پذيرش حق

عَلائِمُ قَبُولِ الْحَقِ

8 - مِنْ دَلائِلِ عَلاماتِ الْقَبُولِ أَلْجُلُوسُ إِلى أَهْلِ الْعُقُولِ، وَ مِنَ عَلاماتِ أَسْبابِ الْجَهْلِ أَلْمُماراةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْفِكْرِ، وَ مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ إِنْتِقادُهُ لِحَديْثِهِ وَ عِلْمُهُ بِحَقائِقِ فَنُونِ النَّظَرِ.(170)

8 - از نشانه هاى پذيرش حق نشستن با صاحبان عقل و انديشه است و از نشانه هاى نادانى جدال و نزاع با كسانى است كه اهل فكر و انديشه نيستند و از نشانه هاى عالم بودن كسى اين است كه سخن خود را نقد كند و به روش هاى انديشه و نظر آگاه باشد.

غافلگيرى بنده

إِسْتِدْراجُ الْعَبْدِ

9 - أَلْإِسْتِدْراجُ مِنَ اللَّهِ سُبْحانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ يَسْبُغَ عَلَيهِ النِّعَمَ وَ يَسْلُبَهُ الشُّكْرَ.(171)

9 - غافلگيرى خداى منزه نسبت به بنده اش اين است كه به او نعمت فراوان دهد و توفيق شكر گزارى را از او بگيرد.

شكر نعمت

شُكْرُ النِّعْمَةِ

10 - شُكْرُكَ لِنِعْمَةٍ سالِفَةٍ يَقْتَضى نِعْمَةً آنِفَةً.(172)

10 - شكرگزارى تو براى نعمت گذشته سبب نعمت آينده مى گردد.

عوامل كمال عقل

أَسْبابُ كَمالِ الْعَقْلِ

11 - لايَكْمُلُ الْعَقْلُ إِلاَّ بِاتِّباعِ الْحَقِّ.(173)

11 - عقل كامل نمى شود مگر به پيروى از حق.

پستى دنيا

هَوانُ الدُّنْيا

12 - وَ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنَ ذَكَرِيَّا أُهْدِىَ إِلى بَغِىٍّ مِنْ بَغايا بَنى إِسْرائِيلَ.(174)

12 - از پستى دنيا نزد خداوند همين بس كه سر بريده يحيى فرزند زكريا به زنى از زنان زناكار بنى اسرائيل هديه شد.

عذر بدتر از گناه

إِعْتِذارٌ أَسْوَءُ مِنَ الذَّنْبِ

13 - رُبَّ ذَنْبٍ أَحْسَنُ مِنَ الْإِعْتِذارِ مِنْهُ.(175)

13 - چه بسا گناهى كه از عذر خواهى بهتر باشد.

روزى بندگان

أَرْزاقُ الْعِبادِ

14 - أَرْزاقُ الْعِبادِ فِى السّماءِ الرّابِعَةِ، يُنَزِّلُها اللَّهُ بِقَدَرٍ وَ يَبْسُطُها بِقَدَرٍ.(176)

14 - روزى بندگان در آسمان چهارم است و خداوند آنها را به تقدير خود نازل و گسترده مى گرداند.

ظاهر و باطن قرآن

ظاهِرُ الْقُرآنِ وَ باطِنُهُ

15 - أَلْقُرآنُ ظاهِرُهُ أَنيْقٌ وَ باطِنُهُ عَميقٌ.(177)

15 - قرآن ظاهرى آراسته و باطنى عميق دارد.

درجات قرآن

مَراتِبُ الْقُرآنِ

16 - كِتابُ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ عَلى أَرْبَعَةِ أَشْياءَ:

عَلَى الْعِبارَةِ، وَ الْإِشارَةِ، وَ اللَّطائِفِ، وَ الْحَقائِقِ

فَالْعِبارَةُ لِلْعَوامِ، وَ الْإِشارَةُ لِلْخَواصِ، وَ اللَّطائِفُ لِلْأَوْلِياءِ وَالْحَقائِقُ لِلْأَنْبياءِ.(178)

16 - كتاب خداى عزوجل بر چهار چيز استوار است.

تركيب الفاظ، رمز و اشاره، نكات نغز و حقايق.

اما عبارت براى توده مردم، و رمز و اشاره براى بندگان خاص مى باشد، و نكات نغز و لطيف براى اولياء، و حقايق آن براى انبياء است.

علت واجب شدن روزه

عِلَّةُ وُجُوبِ الصَّومِ

17 - سُئِلَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ لِمَ إِفْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلى عَبْدِهِ الصَّوْمَ؟ فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

17 - از امام حسين عليه السلام سؤال شد چرا خداوند روزه را بر بنده اش واجب كرد؟ حضرت فرمود:

لِيَجِدَ الْغَنِىُّ مَسَّ الْجُوعِ فَيَعُودُ بِالْفَضْلِ عَلَى الْمَساكينَ.(179)

صفات مؤمن

خِصالُ الْمُؤْمِنِ

18 - إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ وَ قَوْلَهُ مِرْآتَهُ. فَمَرَّةً يَنْظُرُ فى نَعْتِ الْمُؤْمِنينَ، وَ تارَةً يَنْظُرُ فى وَصْفِ الْمُتَجَبِّرينَ، فَهُوَ مِنْهُ فى لَطائِفٍ، وَ مِنْ نَفْسِهِ فى تَعارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فى يَقينٍ، وَ مِنْ قُدْسِهِ عَلى تَمْكينٍ.(180)

18 - مؤمن خدا را نگهدار خود و گفتارش را آينه خويش مى داند، يك بار در صفت مؤمنين مى انديشد (و درس مى گيرد) و يك بار در صفت زورگويان نظر مى كند (و عبرت مى گيرد) او از درون خود نكته ها دارد و قدرشناس خويش است. از هوش خود به مقام يقين رسيده و از پاكى دل توانمند است.

نيكى به خوبان و بدان

أَلصَّنيعَةُ إِلَى الْأَبْرارِ وَ الْفُجَّارِ

19 - قالَ عِنْدَهُ رَجُلٌ: إِنَّ الْمَعْرُوفَ إِذا أُسْدِىَ إِلى غَيْرِ أَهْلِهِ ضاعَ.

براى آن كه توانگر طعم گرسنگى را بچشد تا بر بينوايان بخشش كند.

19 - مردى در محضر امام حسين عليه السلام گفت: وقتى به كسى كه فَقالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

لَيْسَ كَذلِكَ، وَ لِكنْ تَكُونُ الصَّنيعَةُ مِثْلَ وابِلِ الْمَطَرِ تُصيبُ الْبِرَّ وَالْفاجِرَ.(181)

اين گونه صبح كردم

كَذِلِكَ أَصْبَحْتُ

20 - قيْلِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ عَلَيهِمَاالسَّلامُ كَيْفَ أَصْبَحْتَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

أَصْبَحْتُ وَ لِىَ رَبٌّ فَوْقى، وَالنَّارُ أَمامى، وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُنى، وَالْحِسابُ مُحِدْقٌ بى، وَ أَنَا مُرْتَهِنٌ بِعَمَلى.

اهل نيكى نيست نيكى شود آن كار نيك ضايع شده است. حضرت فرمود:

اين چنين نيست بلكه كار نيك همانند باران شديدى است كه خوب و بد را فرا مى گيرد.

20 - به امام حسين عليه السلام عرض شد چگونه شب را به صبح رساندى اى پسر رسول خدا! امام عليه السلام فرمود:

صبح كردم در حالى كه پروردگارى بالاى سر و آتشى در پيش داشتم. مرگ به دنبالم بود، حساب مرا در برگرفته و در گرو اعمال خود بودم.

لا أَجِدُ ما أُحِبُّ، وَلا أَدْفَعُ ما أَكْرَهُ، وَ الْأُمُورُ بِيَدِ غَيْرى، فَإِنْ شاءَ عَذَّبَنى وَ إِنْ شاءَ عَفى عَنّى، فَأَىُّ فَقيرٍ أَفْقَرُ مِنّى.(182)

شگفتى هاى مردم

عَجائِبُ النَّاسِ

21 - وُجِدَ لَوْحٌ تَحْتَ حائِطِ مَدينَةٍ مِنَ الْمَدائِنِ، مَكْتُوبٌ فيهِ: أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا، وَمُحَمَّدٌ نَبيِّى، عَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْمَوْتِ كَيْفَ يَفْرَحُ، وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْقَدَرِ كَيْفَ يَحْزُنُ، وَ عَجِبْتُ لِمَنْ إِخْتَبَرَ الدُّنيا كَيْفَ يَطِمَئِنُّ إِلَيْها، وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَيْقَنَ بِالْحِسابِ كَيْفَ يُذْنِبُ.(183)

آنچه را دوست دارم نمى يابم و آنچه را دوست ندارم نمى توانم از خود دور كنم و زمام امور به دست كسى غير از من است، پس اگر بخواهد عذابم مى كند و اگر بخواهد مى بخشد. پس چه كسى فقيرتر از من است؟

21 - تخته اى در زير ديوار شهرى از شهرها پيدا شد كه در آن نوشته شده بود من خدا هستم و خدايى جز من نيست و محمد پيامبر من است. در شگفتم از كسى كه به مرگ يقين

دارد چگونه شادمانى مى كند، در شگفتم از كسى كه يقين به قضا و قَدَر دارد چگونه اندوهگين است، و در شگفتم از كسى كه به حساب روز قيامت يقين دارد چگونه گناه مى كند.

انواع مناظرة

أَقْسامُ الْمُناظَرَةِ

22 - إِنَّ رَجُلاً قالَ لِلْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ: إِجْلِسْ حَتَّى نَتَناظَرَ فِى الدِّيْنِ. فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

يا هذا! أَنَا بَصيرٌ بِدينى، مَكْشُوفٌ عَلىَّ هُداىَ، فَإِنْ كُنْتَ جاهلاً بِدينِكَ فَاذْهَبْ وَ اطْلُبْهُ. ما لِىَ وَ لِلْمُماراةِ؟ وَ إِنَّ الشَّيْطانَ لَيُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَ يُناجيهِ وَيَقُولُ: ناظِرِ النَّاسَ فِى الدِّينِ كَيْلا يَظُنُّوا بِكَ الْعَجْزَ وَ الْجَهْلَ. ثُمَّ الْمِراءُ لايَخْلُو مِنْ أَرْبَعَةِ أَوْجُهٍ:

1 - إِمَّا أَنْ تَتَمارى أَنْتَ وَ صاحِبُكَ فيما تَعْلَمانِ، فَقَدْ تَرَكْتُما بِذلِكَ النَّصيحَةَ وَ طَلَبْتُمَا الْفَضيحَةَ وَ أَضَعْتُما ذلِك الْعِلْمَ.

22 - مردى به امام حسين عليه السلام عرض كرد: بنشين تا در باره دين با يكديگر مناظره كنيم. حضرت فرمود:

اى مرد! من به دين خود آگاهم و هدايت نزد من آشكار است، اگر تو به دين خود آگاهى ندارى برو كسب آگاهى كن، مرا با جدال و خودنمايى علمى چه كار؟ شيطان انسان را وسوسه كرده و در گوش او زمزمه مى كند و مى گويد: درباره دين با مردم مناظره كن تا تو را ضعيف و جاهل نپندارند. آن گاه بدان كه خودنمايى علمى از چهار صورت بيرون نيست.

1 - يا جدال تو و كسى كه با او مناظره مى كنى در امورى است كه به آن آگاهيد، در اين صورت خيرخواهى را ترك كرده ايد و به دنبال رسوايى رفته و علم خود را ضايع ساخته ايد.

2 - أَوْتَجْهَلانَهُ فَأَظْهَرْتُما جَهْلاً وَ خاصَمْتُما جَهْلاً.

3 - أَوْ تَعْلَمُهُ أَنْتَ فَظَلَمْتَ صاحِبَكَ بِطَلَبِكَ عَثْرَتَهُ.

4 - أَوْ يَعْلَمُهُ صاحِبُكَ فَتَرَكْتَ حُرْمَتَهُ وَلَمْ تَنْزِلْهُ

مَنْزِلَتَهُ وَ هذا كُلُّهُ مُحالٌ.

فَمَنْ أَنْصَفَ وَ قَبِلَ الْحَقَّ وَ تَرَكَ الْمُماراةَ فَقَدْ أَوْثَقَ إِيْمانَهُ وَ أَحْسَنَ صُحْبَةَ دينِهِ وَصانَ عَقْلَهُ.(184)

2 - يا آگاهى به دين نداريد پس نادانى خود را آشكار كرده ايد و جاهلانه نزاع مى كنيد.

3 - يا تو آگاهى دارى و كسى كه با او مناظره مى كنى جاهل است كه در اين صورت به خاطر پى گيرى خطاهايش به او ظلم كرده اى.

4 - يا طرف تو آگاهى دارد و تو جاهلى كه در اين صورت حرمت او را مراعات نكرده اى و او را در جايگاهى كه شايسته است قرار نداده اى و تمام اين چهار قسم نارواست.

پس كسى كه انصاف داشته باشد و حق را بپذيرد و خود نمايى علمى را ترك گويد ايمان خود را محكم كرده و با دين خود به نيكى رفتار نموده و عقل خود را از لغزش نگاه داشته است.

گرفتارى امت اسلامى

بَلاءُ الْأُمَّةِ الْإِسْلامِيَّةِ

23 - وَ مِنَ الْبَلاءِ عَلى هذِهِ الْأُمَّةِ، إِنَّا إِذا دَعَوْناهُمْ لَمْ يَجيبُونا وَإِذا تَرَكْناهُمْ لا يَهْتَدُوا بِغَيْرِنا.(185)

23 - از گرفتارى هاى اين امت آن است كه وقتى ما اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله آنها را مى خوانيم اجابت نمى كنند و وقتى آنها را به حال خود وا مى گذاريم به وسيله غير ما هدايت نمى شوند.

موضع عاقل در برابر گرفتارى ها

موْضِعُ الْعاقِلِ تِجاهَ الْإِبْتِلاءِ

24 - أَلْأَمينُ آمِنٌ، وَ الْبَرى ءُ جَرى ءٌ، وَالْخائِنُ خائِفٌ، وَ الْمُسى ءُ مُسْتَوْحِشٌ.

إِذا وَرَدَتْ عَلَى الْعاقِلِ لُمَّةٌ قَمَعَ الْحُزْنَ بِالْحَزْمِ، وَ فَرَغَ الْعَقْلُ لِلْإِحْتِيالِ.(186)

24 - انسان امين در امنيت است و بى گناه دلير و خائن هراسناك مى باشد و گنهكار در وحشت قرار دارد.

وقتى بلايى بر عاقل وارد مى شود با دورانديشى بر اندوه چيره مى گردد و عقل او آماده راه حل مى گردد.

اخلاق پادشاهان

أَخْلاقُ الْمُلُوكِ

25 - لا تَصِفَنَّ لِمَلِكٍ دَواءً، فَإِنَّهُ إِنْ نَفَعَهُ لَمْ يَحْمِدْكَ، وَإِنْ ضَرَّهُ إِتَّهَمَكَ.(187)

صِفاتُ الْمُعاوِيَةِ

25 - دارويى را براى پادشاهى (زمامدارى) توصيف نكن، زيرا اگر به او سود بخشد از تو تشكر نمى كند و اگر به او زيان رساند تو را متهم مى سازد.

ويژگى هاى معاويه

26 - إِذا بَلَغَ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ كَلامُ نافِعِ بْنِ جُبَيْرٍ فى مُعاوِيَةَ وَ قَوْلِهِ «إِنَّهَ كانَ يَسْكُتُهُ الْحِلْمُ وَ يَنْطِقُهُ الْعِلْمُ»، فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

بَلْ كانَ يَنْطِقُهُ الْبَطَرُ وَ يَسْكُتُهُ الْحَصَرُ.(188)

26 - وقتى سخن نافع بن جبير درباره معاويه به امام حسين 7 رسيد كه گفته بود: «شكيبايى معاويه را به سكوت وا مى داشت و علم او را به سخن مى آورد» فرمود:

بلكه گردن كشى او را به سخن مى آورد و تنگدلى او را به سكوت مى كشانيد.

برادران بر چهار دسته اند

أَلْإِخْوانُ أَرْبَعَةٌ

27 - أَلْإِخْوانُ أَرْبَعَةٌ: فَأَخٌ لَكَ وَ لَهُ، وَأَخٌ لَكَ، وَ أَخٌ عَلَيكَ، وَ أَخٌ لا لَكَ وَلا لَهُ.

فَسُئِلَ عَنْ مَعْنى ذلِكَ: فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

أَلْأَخُ الَّذى هُوَ لَكَ وَ لَهُ، فَهُوَ الْأَخُ الَّذى يَطْلُبُ بِإِخائِهِ بَقاءَ الْإِخاءِ وَلا يَطْلُبُ بِإِخائِهِ مَوْتَ الْإِخاءِ. فَهذا لَكَ وَ لَهُ، لِأَنَّهُ إِذا تَمَّ الْإِخاءُ طابَتْ حَياتُهُما جَميعاً. وَإِذا دَخَلَ الْإِخاءُ فى حالِ التَّناقُضِ بَطَلَ جَميعاً.

وَ الْأَخُ الَّذى هُوَ لَكَ فَهُوَ الْأَخُ الَّذى قَدْ خَرَجَ بِنَفْسِهِ عَنْ حالِ

27 - برادران (مسلمان) بر چهار دسته اند:

1 - برادرى كه براى تو و خودش سودمند است.

2 - برادرى كه تنها به سود توست.

3 - برادرى كه به ضرر تو مى باشد.

4 - برادرى كه نه براى تو سودمند است و نه براى خودش.

از امام عليه السلام سؤال شد در اين باره توضيح دهد و او فرمود:

برادرى كه براى تو و خودش سودمند است كسى است كه مرادش از برادرى استمرار رابطه دوستى است و نمى خواهد اين ارتباط از ميان برود. اين براى تو و او مفيد است زيرا وقتى برادرى كامل و دو طرفه باشد زندگى بر هر دو خوش مى گذرد، اما اگر برادرى يك طرفه باشد از بين مى رود.

اما برادرى كه

تنها براى تو مى باشد آن برادرى است كه طمع را از الطَّمَعِ، إِلى حالِ الرَّغْبَةِ، فَلَمْ يَطْمَعْ فِى الدُّنيا إِذا رَغِبَ فِى الْإِخاءِ. فَهذا مُوَفَّرٌ عَلَيْكَ بِكُلِّيَّتِهِ.

وَالْأَخُ الَّذى هُوَ عَلَيكَ، فَهُوَ الْأَخُ الَّذى يَتَرَبَّصُ بِكَ الدَّوائِرَ وَ يَغْشَى السَّرائِرَ، وَ يَكْذِبُ عَلَيْكَ بَيْنَ الْعَشائِرَ، وَ يَنْظُرُ فى وَجْهِكَ نَظَرَ الْحاسِدِ، فَعَلَيهِ لَعْنَةُ الْواحِدِ.

وَالْأَخُ الَّذى لا لَكَ وَ لا لَهُ، فَهُوَ الَّذى قَدْ مَلَأَهُ اللَّهُ حُمْقاً فَأَبْعَدَهُ سُحْقاً، فَتَراهُ يُؤْثِرُ نَفْسَهُ عَلَيْكَ وَيَطْلُبُ شُحّاً ما لَدَيْكَ.(189)

خود دور ساخته و شيفته تو مى باشد. هدف چنين برادرى طمع در دنيا نيست و در نتيجه تمام برادرى او به سود توست.

اما برادرى كه به زيان تو مى باشد برادرى است كه منتظر گرفتارى توست و درونش خلاف ظاهر اوست و در ميان برادران و اقوام بر تو دروغ مى بندد و با حسادت به چهره تو مى نگرد. لعنت خدا بر او باد.

اما برادرى كه سودى براى تو و خود ندارد كسى است كه خداوند او را بسيار احمق آفريده و از رحمت خود كاملاً دور ساخته است از اين رو مى بينى كه خود را بر تو مقدم مى كند و با آزمندى از آنچه دارى درخواست مى كند.

بيدارى دل ها

يَقْظَةُ الْقُلُوبِ

28 - عِبادَ اللَّهِ! إِتَّقُوا اللَّهَ وَ كُولُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَرٍ؛

فَإِنَّ الُّدنْيا لَوْ بُقِيَتْ لِأَحَدٍ وَ بَقِىَ عَلَيها أَحَدٌ، كانَتِ الْأَنْبِياءُ أَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَ أَوْلى بِالِّرضا وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ. غَيْرَ أَنَّ اللَّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا لِلْلبَلاءِ وَ خَلَقَ أَهْلَها لِلْفَناءِ.

فَجَدِيدُها بالٍ، وَ نَعمُها مُضْمَحِلٌّ، وَ سُرُورُها مُكْفَهِرٌّ، وَ الْمَنْزِلُ بُلْغَةٌ، وَ الدّارُ قُلْعَةٌ.

فَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.(190)

28 - اى بندگان خدا! از خدا پروا داشته باشيد و از

دنيا بپرهيزيد. اگر بنا بود كه دنيا براى كسى باقى بماند و يا كسى همواره در دنيا باقى بماند، پيامبران براى بقاء در آن سزاوارتر و كسب خشنودى براى آنها بهتر و با قضاى الهى موافق تر بود. اما خداى متعال دنيا را براى آزمايش آفريد و اهل دنيا را هم براى فانى شدن خلق كرد.

پس تازه هايش كهنه شدنى و نعمت هايش از بين رفتنى و شادمانى آن گرفتگى و تلخى است. دنيا خانه كفاف و كوچ كردن است.

پس براى آخرت خود توشه برگيريد كه همانا بهترين توشه پرهيزكارى است و از خدا پروا داشته باشيد شايد رستگار شويد.

صفات رهبر مسلمانان

خِصالُ إِمامِ الْمُسْلِمينَ

29 - مَا الْإِمامُ إِلَّا الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الْآخِذُ بِالِقسْطِ، وَالدَّائِنُ بِالْحَقِّ، وَالْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللَّهِ.(191)

29 - پيشواى مسلمانان كسى است كه عمل كننده به كتاب خدا، مجرى عدالت، پيرو حق و پايدار بر راه خدا باشد.

موعظه حكمت آميز

مَوْعِظَةٌ حِكْمِيَّةٌ

30 - جاءَ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ رَجُلٌ وَقالَ: أَنَا رَجُلٌ عاصٍ وَلا أَصْبِرُ عَنِ الْمَعْصيَةِ فَعِظْنى بِمَوْعِظَةٍ!

فَقالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِفْعَلْ خَمْسَةَ أَشْياءٍ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ.

30 - مردى نزد امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد: من مردى گنه كارم و توان خود دارى از معصيت را ندارم مرا موعظه كن. امام عليه السلام فرمود:

پنج كار را انجام ده و هر چه مى خواهى گناه كن.

فَأَوَّلُ ذلِكَ: لا تَأْكُلْ رِزْقَ اللّهِ وَ اذْنِبْ ماشِئْتَ.

وَ الثَّانىُّ: اُخْرُجْ مِنْ وِلايَةِ اللَّهِ وَ اذْنِبْ ماشِئْتَ.

وَ الثَّالِثُ: أُطْلُبْ مَرْضِعاً لا يَراكَ اللَّهُ وَ اذْنِبْ ماشِئْتَ.

وَ الرَّابِعُ: إِذاجاءَ مَلَكُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِكَ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ.

وَالْخامِسُ: إِذا أَدْخَلَكَ مالِكٌ فِى النَّارِ فَلا تَدْخُلْ فِى النَّارِ وَ اذْنِبْ ما شِئْتَ.(192)

پنهانى چهار چيز در چهار چيز ديگر

خِفاءُ الْأَرْبَعَةِ فِى الْأَرْبَعَةِ

31 - إِنَّ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أَخْفى أَرْبَعَةً فى أَرْبَعَةٍ: أَخْفى رِضاهُ فى

اول: روزى خدا را نخور و آنچه مى خواهى گناه كن.

دوم: از حاكميت خدا بيرون رو و آنچه مى خواهى گناه كن.

سوم: جايى را انتخاب كن كه خدا نبيند و آنچه مى خواهى گناه كن.

چهارم: وقتى فرشته مرگ آمد تا جان تو را بگيرد، او را از خود دور گردان و آنچه مى خواهى گناه كن.

پنجم: وقتى مالك (فرشته) تو را وارد جهنم مى كند داخل نشو و آنچه مى خواهى گناه كن.

31 - خداوند چهار چيز را در چهار چيز پنهان كرد: خشنودى خود را در الْحَسَناتِ، فَلا يَسْتَصْغِرَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ حَسَنَةً، لِأَنَّهُ لا يَدْرِى فيمَ رِضَى اللَّهِ تَعالى

وَ أَخْفى سَخَطَهُ فِى السَّيِّئاتِ فَلا يَسْتَصْغِرَنَّ أَحَدُكُمْ سَيِّئةً، فَإِنَّهُ لايَدْرى فيمَ سَخَطُ اللَّهِ.

وَ أَخْفى أَوْلِياءَهُ فِى النَّاسِ فَلا يَسْتَصْغِرَنَّ أَحَدُكُمْ أَحَداً، فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَنْ يَكُونَ وَلِيّاً لِلَّهِ.

وَأَخْفى إجابَتَهُ فِى الدُّعاءِ فَلا

يَسْتَصْغِرَنَّ أَحَدُكُمْ دَعْوَةً، فَإِنَّهُ لايَدْرى لَعَلَّهُ دُعاءٌ مُسْتَجابٌ.(193)

كارهاى خير پنهان كرد. پس كسى از شما كار خيرى را كوچك نشمارد زيرا نمى داند رضايت خدا در چه كارى است.

و غضبش را در گناهان مخفى كرد، پس كسى از شما گناهى را كوچك. نشمارد زيرا نمى داند كه غضب خدا در كدام يك از آنهاست.

و دوستانش را در مردم مخفى كرد، پس كسى از شما فردى را كوچك نشمارد كه نزديك است او از دوستان خدا باشد.

و اجابتش را در دعا پنهان كرد پس كسى از شما دعايى را كوچك نشمارد زيرا او كه نمى داند، شايد همان دعا مورد اجابت خدا باشد.

يك موعظه پزشكى

مَوْعِظَةٌ طِبِيَّةٌ

32 - إِجْتَنِبُوا الْغِشْيانَ فِى اللَّيْلَةِ الَّتى تُريدُونَ فيهَا السَّفَرَ، فَإِنَّ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ ثُمَّ رُزِقَ وَلَداً كانَ حِوالَةً.(194)

32 - از آميزش در شبى كه قصد مسافرت داريد بپرهيزيد. كسى كه چنين كند و داراى فرزندى شود چپ چشم خواهد بود.

بنده هاى دنيا

عَبِيدُ الدُّنْيا

33 - أَلنَّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدّينُ لَعْقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ، فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.(195)

33 - مردم بنده هاى دنيا هستند و دين شعار زبان آنهاست. تا زندگى آنان تأمين است دين دارى مى كنند، اما وقتى به بلا آزمايش مى شوند دين داران كم مى گردند.

عوامل پيروزى در جنگ

عَوامِلُ النَّصْرِ فِى الْحَرْبِ

34 - قامَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ فَحِمَدَ اللَّهَ وَأَثْنى عَلَيهِ بِما هُوَ أَهْلُهُ فَقالَ فى تَحْريْضِ النَّاسِ بِجِهادِ الْأَعْداءِ فى حَرْبِ صِفّينَ:

يا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَنْتُمُ الْأَحِبَّةُ الْكُرَماءِ وَ الشِّعارُ دُونَ الدِّثارِ فَجِدُّوا فى إِحْياءِ ما دَثَرَ بَيْنَكُمْ وَ تَسْهِيلِ ما تَوَعَّرَ عَلَيْكُمْ.

أَلا إِنَّ الْحَرْبَ شَرُّها ذَريعٌ، وَ طَعْمُها فَظيْعٌ، وَ هِىَ جُرَعٌ مُسْتَحْساةٌ، فَمَنْ أَخَذَ لَها أُهَبَتُها وَ اسْتَعَدَّ لَها عُدَّتَها وَ لَمْ يَأْلَمْ كُلُومَها عِنْدَ حُلُولِها فَذاكَ صاحِبُها. وَ مَنْ عاجَلَها قَبْلَ أَوانِ فُرْصَتِها وَ اسْتِبْصارِ سَعْيِهِ

34 - امام حسين عليه السلام در برابر مردم كوفه ايستاد و آن گونه كه سزاوار خداوند است حمد و ثناى او گفت و آن گاه در ترغيب مردم به جهاد با دشمنان در جنگ صفين فرمود:

اى مردم كوفه! شما دوستان گرامى ما هستيد و مانند لباس زيرين به بدن، به ما اهل بيت نزديكيد. پس در زنده كردن آنچه در ميان شما كهنه گرديده و آسان نمودن آنچه بر شما دشوار شده است بكوشيد.

آگاه باشيد كه بدى جنگ زياد و طعم آن بسيار ناگوار است و جرعه هايى است كه بايد كم كم نوشيد. پس كسى كه براى آن آمادگى داشته و ساز و برگ آن را فراهم سازد و از جراحت هاى آن احساس درد نكند برنده آن است و كسى كه قبل از فرا رسيدن فرصت هاى مناسب و

شناختِ لازم، عجولانه وارد جنگ شود سزاوار آن است كه به مردم خود فيها فَذاكَ قَمَنٌ أَنْ لا يَنْفَعَ قَوْمَهُ وَ أَنْ يُهْلِكَ نَفْسَهُ. نَسْأَلُ اللَّهَ بِقُوَّتِهِ أَنْ يُدْعِمَكُمْ بِالْفِئَةِ.(196)

نسبت توانايى و تكليف

نِسْبَةُ الْقُدْرَةِ وَ التَّكْليفِ

35 - ما أَخَذَ اللَّهُ طاقَةَ أَحَدٍ إِلّا وَضَعَ عَنْهُ طاعَتَهُ، وَ لا أَخَذَ قُدْرَتَهُ إِلّا وَضَعَ عَنْهُ كُلْفَتَهُ.(197)

35 - خداوند توان كسى را نمى گيرد مگر اين كه اطاعت خود را از او برطرف مى كند، و قدرت او را نمى گيرد مگر اين كه تكليف خود را از عهده او برمى دارد.

پرسش ها و پاسخ ها

أَسْئِلَةٌ وَأَجْوِبَةٌ

36 - عَنْ يَحْيَى بْنِ نُعْمانِ قالَ: كُنْتُ عِنْدَ الْحُسْينِ عَلَيهِ السَّلامُ

سودى نرساند و خود را به هلاكت اندازد. از خداوند مى خواهم كه به قدرت خود جمعيت شما را محكم و مقاوم گرداند.

36 - يحيى بن نعمان گويد: نزد حسين عليه السلام بودم كه مرد عربى إِذْ دَخَلَ عَلَيهِ رَجْلٌ مِنَ الْعَرَبِ اَسْمَرٌ شَديْدُ السَّمْرَةِ، فَسَلَّمَ، فَرَدَّ عَلَيهِ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ، فَقالَ: يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَسْأَلَةٌ، فَقالَ عليه السلام: هاتِ. قالَ: كَمْ بَيْنَ الْإِيْمانِ وَالْيَقيْنِ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

أَرْبَعُ أَصابِعٍ

قالَ: كَيْفَ؟ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:

أَلْإِيمانُ ما سَمِعْناهُ، وَالْيَقينُ ما رَأَيْناهُ، وَبَيْنَ السَّمْعِ وَالْبَصَرِ أَرْبَعُ أَصابِعٍ.

قالَ: فَكَمْ بَيْنَ السَّماءِ وَالْأَرضِ؟ قالَ عَلَيْهِ السَّلامُ:

دَعْوةٌ مُسْتَجابَةٌ.

سبزه رو بر او وارد شد و سلام كرد و حسين عليه السلام جواب سلام او را داد. آن گاه عرض كرد: اى پسر رسول خدا! سؤالى دارم. حضرت فرمود: سؤال خود را بپرس. عرض كرد: فاصله بين ايمان و يقين چه اندازه است؟ امام عليه السلام فرمود:

به اندازه چهار انگشت است.

پرسيد: چگونه به اندازه چهار انگشت است؟ فرمود:

ايمان چيزى است كه آن را شنيده ايم و يقين چيزى است كه آن را ديده ايم و ميان شنيدن و ديدن چهار انگشت فاصله است.

عرض كرد: فاصله آسمان و زمين چه اندازه است؟ امام عليه السلام فرمود:

به اندازه يك دعاى اجابت شده.

قالَ: فَكَمْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ.

قالَ: فَما عِزُّ الْمَرْءِ؟ قالَ

عَلَيهِ السَّلامُ:

إسْتِغْناؤُهُ عَنِ النَّاسِ.

قالَ: فَما أَقْبَحُ شَىْ ءٍ؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

أَلْفِسْقُ فِى الشَّيْخِ قَبيحٌ، وَالْحِدَّةُ فِى السُّلْطانِ قَبيحَةٌ، وَ الْكِذْبُ فِى ذِى الْحَسَبِ قَبيحٌ، وَالْبُخْلُ فى ذِى الْغِناءِ، وَ الْحِرْصُ فِى الْعالِمِ.

قالَ: صَدَقْتَ يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ. فَأَخْبِرْنى عَنْ عَدَدِ الْأَئِمّةِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله؟ قالَ عَلَيهِ السَّلامُ:

عرض كرد: فاصله بين مشرق و مغرب چه اندازه است؟ حضرت فرمود:

به اندازه يك روز حركت خورشيد.

عرض كرد: عزت مرد به چيست؟ فرمود:

به بى نيازى او از مردم.

عرض كرد: زشت ترين چيز كدام است؟ فرمود:

گناه پيرمرد، تندى سلطان، دروغ انسان اصيل، بخل ثروتمند و حرص عالم.

عرض كرد: درست گفتى اى فرزند رسول خدا، مرا از تعداد امامان بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله آگاه گردان. فرمود:

إِثْنا عَشَرَ، عَدَدَ نُقَباءِ بَنى إِسْرائِيلَ.

قالَ: فَسَمِّهِمْ لى، فَأَطْرَقَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقالَ:

نَعَمْ أخْبِرُكَ يا أَخَا الْعَرَبِ، إِنَّ الْإِمامَ وَ الْخَليْفَةَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله أبى أَميرُالْمُؤْمِنينَ عَلىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ عَلَيهِ السَّلامُ، وَالْحَسَنُ، وَأَنَا، وَتِسْعَةٌ مِنْ وُلْدى، مِنْهُمْ عَلِىٌّ إِبْنى، وَ بَعْدُهُ مُحَمَّدٌ إِبْنُهُ، وَ بَعْدُهُ جَعْفَرٌ إِبْنُهُ، وَ بَعْدُهُ مُوسى إِبْنُهُ، وَ بَعْدُهُ عَلِىٌّ إِبْنُهُ، وَ بَعْدُهُ مُحَمَّدٌ إِبْنُهُ، وَبَعْدُهُ عَلِىٌّ إِبْنُهُ، وَ بَعْدُهُ الْحَسَنُ إِبْنُهُ، وَ بَعْدُهُ الْخَلَفُ الْمَهْدىُّ، هُوَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدى يَقُومُ بِالدِّينِ فى آخِرِالزَّمانِ.

دوازده نفر به عدد برگزيدگان بنى اسرائيل اند.

عرض كرد: آنها را براى من نام ببر. حسين عليه السلام مدتى سر به زير انداخت و آن گاه سر خود را بالا آورد و فرمود:

بله نام آنها را به تو خواهم گفت اى برادر عرب. هر آينه امام و جانشين بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله پدرم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و حسن و خودم و نه نفر از فرزندان

من مى باشند. يكى از آنها پسرم على و پس از او پسرش محمد و پس از او پسرش جعفر و پس از او پسرش موسى و پس از او پسرش على و پس از او پسرش محمد و پس از او پسرش على و پس از او پسرش حسن و پس از او فرزندش مهدى است. او نهمين فرزند من است كه در آخر زمان براى برپايى دين قيام مى كند.

قالَ: فَقامَ الْأَعْرابىُّ وَ هُوَ يَقُولُ:

مَسَحَ النَّبىُّ جَبينَهُ

فَلَهُ بَريقٌ فِى الْخُدُودِ

أَبَواهُ مِنْ أَعْلا قُرَيْشٍ

وَ جَدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ.(198)

يك توصيه پزشكى

تَوْصِيَّةٌ طِبيَّةٌ

عَنْ عَلىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليه السلام أَنَّ رَجُلاً إِشْتَكى إِلى أَبى عَبْدِاللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍ عليهما السلام فَقالَ: يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنّى أَجِدُ وَجَعاً فى عَراقيبىْ قَدْ مَنَعَنى مِنَ النُّهوضِ إِلَى الصَّلاةِ. قالَ عليه السلام:

فَما يَمْنَعُكَ مِنَ الْعَوْذَةِ؟

مرد عرب برخاست در حالى كه اين اشعار را مى سرود:

پيامبر دست بر پيشانى او كشيد، پس درخششى در چهره دارد.

پدر و مادرش از بهترين طايفه قريش اند و جدش (محمدصلى الله عليه وآله) بهترين جدهاست.

مردى به اباعبدالله حسين بن على عليهما السلام شكايت كرد و گفت: اى پسر رسول خدا! من دردى را در عصب هاى پاى خود دارم كه مرا از بلند شدن براى نماز باز مى دارد. امام عليه السلام فرمود:

چه چيز تو را از استفاده از تعويذ باز مى دارد؟

قالَ: لَسْتُ أَعْلَمُها، قالَ عليه السلام:

فَإِذا أَحْسَسْتَ بِها فَضَعْ يَدَكَ عَلَيْها وُقُلْ: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَالسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ»، ثُمَّ اقْرَأْ عَلَيْهِ: «وَما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَميْعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ، وَالسَّمواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَميْنِهِ سُبْحانَهُ وَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ».(199) فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذلِكَ فَشَفاهُ اللَّهُ تَعالى (200)

عرض كرد: تعويذ آن را نمى دانم. حضرت فرمود:

وقتى درد را در

عصب هاى پاى خود احساس كردى دست خود را بر آن بگذارد و بگو: «بسم الله و بالله و السلام على رسول الله صلى الله عليه وآله. آن گاه بر آن بخوان: «و ما قدر الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة، والسموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عمّا يشركون».(201) آن مرد به اين تعويذ عمل كرد و خداى متعال او را شفا داد.

فصل چهاردهم: انقلاب كربلا

دشمنى بنى هاشم و بنى اميه

خُصُومَةُ بَنى هاشِمٍ وَبَنى أُمَيَّةَ

1 - قالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ فى قَوْلِهِ تَعالى

«هذانِ خَصْمانِ إِخْتَصَمُوا فى رَبِّهِمْ»(202)

نَحْنُ وَ بَنُوأُمَيَّةَ إِخْتَصَمْنا فِى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، قُلْنا: صَدَقَ اللَّهُ، وَ قالُوا: كَذِبَ اللَّهُ. فَنَحْنُ وَ إِيَّاهُمْ الْخَصْمانِ يَوْمَ الْقِيامَةِ.(203)

1 - امام حسين عليه السلام در باره اين سخن خداى متعال: «اين دو گروه، دشمنان يكديگرند كه درباره پروردگارشان با هم دشمنى مى كنند»، فرمود:

ما و بنى اميه درباره خداوند به دشمنى پرداختيم. ما گفتيم خدا راست مى گويد و آنها گفتند خدا دروغ مى گويد. ما و آنها در روز قيامت هم دشمن يكديگريم.

2 - إِنَّا وَ بَنى أُمَيَّةَ تَعَادَيْنا فِى اللَّهِ، فَنَحْنُ وَ هُمْ كَذلِكَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. فَجاءَ جِبْرِئيلُ عَلَيهِ السَّلامُ بِرايَةِ الْحَقِّ فَرَكَزَها بَيْنَ أَظْهُرِنا وَ جاءَ إِبْليسُ بِرايَةِ الْباطِلِ فَرَكَزَها بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ.(204)

2 - ما و بنى اميه براى خدا با يكديگر دشمنى كرديم و اين دشمنى تا روز قيامت ادامه خواهد داشت. جبرئيل عليه السلام پرچم حق را آورد و در پشت ما برافراشت و ابليس هم پرچم باطل را آورد و در پشت آنها برافراشت.

پاسخ امام حسين عليه السلام به معاويه

جَوابُ الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ لمُعاوِيَةَ

3 - لَمَّا قَتَلَ مُعاوِيَةُ حُجْرَ بْنَ عَدىٍّ وَأَصْحابَهُ، حَجَّ ذلِكَ الْعامَ فَلَقِىَ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ، فَقالَ: يا أَبا عَبْدِاللَّهِ هَلْ بَلَغَكَ ما صَنَعْنا بِحُجْرٍ وَ أَصْحابِهِ وَ أَشْياعِهِ وَ شيعَةِ أَبيكَ؟ فَقَالَ عليه السلام: وَ ما صَنَعْتَ بِهِمْ؟

3 - وقتى معاويه حجربن عدى و يارانش را كشت در همان سال به سفر حج رفت و امام حسين عليه السلام را ملاقات كرد و گفت: اى اباعبدالله آيا اين خبر به تو رسيد كه ما با حجر و ياران و پيروانش و شيعيان پدرت چه كرديم؟ امام عليه السلام فرمود: با آنها چه كردى؟

قالَ قَتَلْناهُمْ وَ كَفَّنَّاهُمْ

وَ صَلَّيْنا عَلَيْهِمْ. فَضَحِكَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ ثُمَّ قالَ:

خَصْمُكَ الْقَوْمُ يا مُعاويَةُ، لكِنَّنا لَوْ قَتَلْنا شِيعَتَكَ ما كَفَّنَّا هُمْ وَ لا صَلَّيْنا عَلَيْهِمْ وَ لا أَقْبَرْنا هُمْ.

وَ لَقَدْ بَلَغَنى وَقِيعَتُكَ فى عَلِىٍّ عَلَيهِ السَّلامُ وَ قِيامُكَ بِنَقْصِنا، وَ إِعْتِراضُكَ بَنى هاشِمٍ بِالْعُيُوبِ. فَإِذا فَعَلْتَ ذلِكَ فَارْجِعْ فى نَفْسِكَ، ثُمَّ سَلْهَا الْحَقَّ، عَلَيْها وَلَها، فَإِنْ لَمْ تَجِدْها أَعْظَمَ عَيْباً فَما أَصْغَرَ عَيْبُكَ فيكَ.

فَقَدْ ظَلَمْناكَ يا مُعاوِيَةُ، وَلا تُوتِرَنَّ غَيْرَ قَوْسِكَ. وَ لا تَرْمِيَنَّ غَيْرَ

معاويه گفت: آنها را كشتيم و كفن كرديم و بر آنها نماز گزارديم. امام عليه السلام خنده تلخى كرد و فرمود:

اى معاويه كسانى را كه كشتى در قيامت با تو دشمن خواهند بود. اما اگر ما پيروان تو را بكشيم آنها را كفن نمى كنيم و بر آنان نماز نمى گزاريم و دفنشان نمى كنيم.

خبر ناسزا گويى تو به على عليه السلام به من رسيد و از عيب گيرى كه بر ما بنى هاشم داشتى آگاه شدم. حال كه چنين كردى به نفس خود رجوع كن و حق را از آن بخواه چه بر ضرر آن باشد و يا به سود آن. پس اگر عيب هاى بزرگى در آن نيابى عيب تو كوچك هم نخواهد بود.

ما (مردم) تو را در غير محل خود نشانديم (شايسته حكومت نبودى) از كمان ديگرى تيراندازى نكن و به آنچه هدف تو نيست تير نينداز و از غَرَضِكَ، وَ لاتَرْمِنا بِالْعَداوَةِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ.

فَإِنَّكَ وَاللَّهِ قَدْ أَطَعْتَ فينا رَجُلاً ما قَدِمَ إِسْلامُهُ، وَلا حَدَثَ نِفاقُهُ، وَلا نَظَر لَكَ، فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَعْ.(205)

سخنرانى حماسى در مِنى

خُطْبَةٌ حِماسيَّةٌ بِمِنى

4 - إِعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِما وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِياءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنائِه عَلَى الْأَحْبارِ إِذْ يَقُولُ «لَوْلا يَنْها هُمُ الرَّبّانيُّونَ وَ

الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ»(206) وَ قالَ «لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى إِسْرائِيْلَ» إِلى قَوْلِهِ «لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ»(207)

پايگاه نزديك، تير دشمنى به سوى ما پرتاب نكن.

به خدا سوگند تو درباره ما از كسى پيروى مى كنى كه او (عمروبن عاص) سابقه اى در اسلام ندارد و نفاقش چيز جديدى نيست و نظر او به سود تو نمى باشد. به خود بينديش يا عمروبن عاص را رها كن.

4 - هان اى مردم! از آنچه خداوند دوستان خود را با سرزنش علماى يهود پند داده است عبرت گيريد، آن گاه كه مى فرمايد: «چرا دانشمندان مسيحيت و علماى يهود آنان را از سخنانى كه گناه است باز نمى دارند؟» هم چنين فرمود: «عده اى از بنى اسرائيل كه كافر شدند مورد لعنت قرار گرفتند، تا آنجا كه مى فرمايد: «چه بد بود آنچه عمل مى كردند».

وَ إِنَّما عابَ اللَّهُ ذلِكَ عَلَيْهِمْ، لِأَنَّهُمْ كانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَ الْفَسادَ، فَلا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذلِكَ رَغْبَةً فيما كانُوا يَنالُونَ مِنْهُمْ وَ رَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ، وَ اللَّهُ يَقُولُ: «فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ»(208) وَ قالَ: «أَلْمُؤْمِنُونَ والْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَونَ عَنِ الْمُنْكَرِ»(209)

فَبَدَءَ اللَّهُ بِالْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ فَريضَةً مِنْهُ، لِعِلْمِهِ بِأَنَّها إِذا أُدِّيَتْ وَ أُقيمَتْ إِسْتَقامَتِ الْفَرائِضُ كُلُّها هَيِّنُها وَصَعْبُها، وَذلِكَ أَنَّ الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ دُعاءٌ إِلَى الْإِسْلامِ، مَعَ رَدِّ الْمَظالِمِ وَ مُخالَفَةِ الظَّالِمِ وَ قِسْمَةِ الْفَىْ ءِ وَالْغَنائِمِ وَأَخْذِ الصَّدَقاتِ

و خداوند آنها را نكوهش كرد زيرا مى ديدند كه ستمگران ظلم و فساد مى كنند اما آنها را از كار خود نهى نمى كردند و اين نهى نكردن آنها به خاطر آن بود كه مى خواستند از آنان بهره مند شوند و از دشمنى آنان

در امان مانند در حالى كه خداوند مى فرمايد: «مردان و زنان مؤمن يار و دوستان يكديگرند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.

خداوند در اين آيه «امر به معروف و نهى از منكر» را اولين واجب قرار داد زيرا مى دانست كه اگر اين فريضه اجرا و برگزار شود همه واجبات از آسان و سخت بر پا مى گردد چرا كه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام، اعاده آنچه به ستم از دست رفته و مخالفت با ستمگر، تقسيم بيت المال و غنيمت ها و گرفتن زكات در مواردى كه معين مِنْ مَواضِعِها وَ وَضْعِها فى حَقِّها.

ثُمَّ أَنْتُمْ أَيُّهَا الْعِصابَةُ! عِصابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ، وَبِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ، وَ بِالنَّصيحَةِ مَعْرُوفَةٌ، وَ بِاللَّهِ فى أَنْفُسِ النَّاسِ مَهابَةٌ. يَهابُكُمُ الشَّريفُ، وَ يُكْرِمُكُمُ الضَّعيفُ، وَ يُؤْثِرُكُمْ مَنْ لافَضْلَ لَكُمْ عَلَيهِ وَ لايَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ. تَشْفَعُونَ فِى الْحَوائِجِ إِذَا امْتُنِعَتْ مِنْ طُلاَّبِها، وَتَمْشُونَ فِى الطَّريقِ بِهِيْبَةِ الْمُلُوكِ وَ كَرامَةِ الْأكابِرِ، أَلَيْسَ كُلُّ ذلِكَ إِنَّما نِلْتُمُوهُ بِما يُرْجى عِنْدَكُمْ مِنَ الْقِيامِ بِحَقِّ اللَّهِ، وَ إِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقّهِ تَقْصُرونَ؟

فَاسْتَخَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّةِ، فَأَمَّا حَقُّ الضُّعَفاءِ فَضَيَّعْتُمْ، وَ أَمَّا حَقُّكُمْ

گرديده و صرف آن در جاى خود است.

شما اى گروهى كه به علم شهرت داريد و به خير و نيكى ياد مى شويد و در خيرخواهى معروف گشته ايد و به لطف خداوند از موقعيتى نافذ در دل مردم برخورداريد و افراد نيرومند از شما حساب مى برند و انسان هاى

ضعيف شما را احترام مى كنند و كسانى كه بر آنها برترى و توانمندى نداريد شما را بر خود مقدم مى دارند، در بر آوردن خواسته هاى نيازمندان كه از آن محروم مانده اند شفاعت مى كنيد و با شكوه

پادشاهان و بزرگوارى بزرگان در ميان مردم راه مى رويد، آيا همه اين امتيازها براى آن نيست كه به شما اميد مى رود به حقوق الهى قيام كنيد اگر چه از اداى بيشتر حقوق خدا كوتاهى كرديد؟

حق پيشوايان را سبك شمرديد و حق ضعيفان را پايمال نموديد و به بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ.

فَلا مالاً بَذَلْتُمُوهُ، وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها، وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها فى ذاتِ اللَّهِ.

أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَ مُجاوَرَةَ رُسُلِهِ وَأَماناً مِنْ عَذابِهِ؟

لَقَدْ خَشَيْتُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْمُتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِكُمْ نِقْمَةٌ مِنْ نَقِماتِهِ، لِأَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرامَةِ اللَّهِ مَنْزِلَةً فَضَّلْتُمْ بِها، وَ مَنْ يُعْرَفُ بِاللَّهِ لاَتُكْرِمُونَ وَ أَنْتُمْ بِاللَّهِ فى عِبادِهِ تُكْرَمُونَ.

وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةٌ فَلا تَفْزَعُونَ، وَ أَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ

خيال خود حق خويش را گرفتيد.

نه مالى را در راه خدا بخشيديد و نه جان خود را به خاطر كسى كه آن را آفريده است به خطر انداختيد و نه با قبيله اى براى خدا دشمنى ورزيديد.

آيا با اين رفتارهايى كه داريد از خداوند آرزوى بهشت و هم جوارى فرستادگانش را داريد و از او مى خواهيد از عذابش در امان باشيد؟

اى كسانى كه چنين آرزوهايى را از خدا داريد، مى ترسم كه عذابى از عذاب هاى الهى بر شما فرود آيد زيرا شما در پرتو لطف الهى به موقعيتى رسيديد كه به آن برترى يافتيد. چهره هاى الهى را گرامى نمى داريد در حالى كه به لطف خدا در ميان مردم گرامى هستيد.

شما مى بينيد كه پيمان هاى الهى شكسته شده است اما ترسى به خود راه نمى دهيد در حالى كه براى شكسته شدن برخى از پيمان هاى پدرانتان به أبائِكُمْ تَفْزَعُونَ. وَ ذِمَّةُ رَسُولِ اللَّهِ مَحْقُورَةٌ،

وَ الْعُمْىُ وَالْبُكْمُ وَ الزَّمِنُ فِى الْمَدايِنِ مُهْمَلَةٌ لاتُرْحَمُونَ، وَلا فى مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ، وَ لا مَنْ عَمِلَ فيها تَعْنُونَ، وَ بِالْإِدِّهانِ وَ الْمُصانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأْمَنُونَ.

كُلُّ ذلِكَ مِمَّا أَمَرَكُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْىِ وَالتَّناهى وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غافِلُونَ.

وَ أَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصيبَةً لِما غُلِبْتُمْ عَلَيهِ مِنْ مَنازِلِ الْعُلَماءِ لَوْ كُنْتُمْ تَسْعُونَ.

ذلِكَ بِأَنَّ مَجارِى الْأُمُورِ وَ الْأَحْكامِ عَلى أَيْدِى الْعُلَماءِ بِاللَّهِ، أَلْأُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ.

هراس مى افتيد. پيمان هاى رسول خداصلى الله عليه وآله سبك و خوار شده، كورها و لال ها و زمين گيرها در شهرها مورد اهمال و بى توجهى قرار گرفته اند و بر آنان رحم نمى شود و شما در خور منزلت خويش كارى انجام نمى دهيد و به كسى هم كه به انجام اين امور مى پردازد عنايت نمى كنيد و با تساهل و سازشكارى با ظالمان، خود را در امنيت و آرامش قرار مى دهيد.

همه بدى هايى كه بيان شد امورى هستند كه خداوند به شما دستور داده است از آنها نهى و جلوگيرى كنيد و شما از آن غافليد.

مصيبت شما از همه مردم بيشتر است زيرا نتوانستيد شأن و منزلت علما را حفظ كنيد، اى كاش تلاش مى كرديد (كه به فهم اين حقيقت دست يابيد) اين شكست شما به خاطر آن است كه بايد زمام امور و اجراى احكام به دست علماى الهى باشد كه بر حلال و حرام او امين هستند.

فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَ ما سَلَبْتُمْ ذلِكَ إِلاَّ بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَ اخْتِلافِكُمْ فِى السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْواضِحَةِ.

وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذى وَ تَحَمَّلْتُمُ الْمَؤُونَةَ فى ذاتِ اللَّهِ، كانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ وَ إِلَيْكُمْ تَرْجِعُ.

وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فى

أَيْديهِمْ. يَعْمَلُونَ بِالشُّبَهاتِ وَ يَسيرُونَ فِى الشَّهَواتِ. سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِكَ فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ إِعْجابُكُمْ بِالْحَياةِ الَّتى مُفارَقَتُكُمْ.

فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفاءَ فى أَيْديهِمْ، فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ وَبَيْنَ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعيشَتِهِ مَغْلُوبٍ.

اين منزلت از شما گرفته شده است كه از محوريت حق پراكنده شديد و با وجود دليل روشن در سنت پيامبرصلى الله عليه وآله اختلاف كرديد.

اگر در برابر آزارها صبر مى كرديد و سختى ها را در راه خدا تحمل مى نموديد، اجراى احكام خدا در دست شما قرار مى گرفت و احكام الهى از سوى شما صادر مى شد. اما شما ستمكاران را در جاى خود نشانديد و اجراى احكام خدا را به دست آنان داديد، آنها هم به امور شبهه ناك عمل كرده و در شهوات خود گام برمى دارند. آنچه آنها را بر اين مقام مسلط كرد فرار شما از مرگ و خوش آمدنتان از زندگى دنيا بود كه از شما جدا خواهد شد.

افراد ضعيف جامعه را در دست هاى آنها قرار داديد تا برخى را بَرده و مقهور خود ساخته و گروهى را در اداره زندگى ناتوان كردند.

يَتَقَلَّبُونَ فِى الْمُلْكِ بِآرائِهِمْ وَيَسْتَشْعَرُونَ الْخِزْىَ بِأَهْوائِهِمْ، إِقْتِداءً بِالْأَشْرارِ، وَ جُرْأَةً عَلَى الْجَبَّارِ، فى كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلى مِنْبَرِهِ خَطيبٌ يَصْقَعُ.

فَالْأَرْضُ لَهُمْ شاغِرَةٌ، وَ أَيْدِيهِمْ فيها مَبْسُوطَةٌ، وَ النَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا يَدْفَعُونَ يَدَ لامِسٍ.

فَمِنْ بَيْنِ جَبَّارٍ عَنيدٍ وَذى سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَديدٌ، مُطاعٍ لا يَعْرِفُ الْمُبْدِءَ الْمُعيدَ. فَيا عَجَبا وَ مالى لا أَعْجَبُ وَالْأَرْضُ مِنْ غاشٍّ غَشُومٍ وَ مُتَصَدِّقٍ ظَلُومٍ وَعامِلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ بِهِمْ غَيْرَ رَحيمٍ.

حكومت را به آراء و خواسته هاى خود مى گردانند و با پيروى از اشرار و جسارت بر خداى قادر، رسوايى و هوسرانى را بر خود هموار مى سازند. در

هر شهرى گوينده اى را بر بالاى منبر دارند كه با صداى بلند سخنرانى مى كند.

زمين در سيطره آنهاست و دست آنان در همه جا باز است. مردم برده هاى آنانند و نمى توانند دست ظلم را از خود دور سازند.

حكومت در دست مردى زورگو و خود سر است كه بر ضعيفان فشار مى آورد و فرمانروايى است كه به خدا و معاد شناخت ندارد. چه شگفت انگيز است و چرا در شگفت نباشم در حالى كه زمين در تصرف مردى حيله گر و زكات گيرنده اى ستمكاراست و حاكمى است كه به مؤمنين رحم نمى كند.

فَاللَّهُ الْحاكِمُ فيما فيهِ تَنازَعْنا وَ الْقاضى بِحُكْمِهِ فيما شَجَرَ بَيْنَنا.

أَللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنَّا تَنافُساً فى سُلْطانٍ، وَلَا الْتِماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلكِنْ لِنُرِىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَ نُظْهِرُ الْإِصْلاحَ فى بِلادِكَ، وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِكَ وَ يُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَنِكَ وَأَحْكامِكَ.

فَإِنَّكُمْ إِنْ لَمْ تَنْصُرُونا وَ تَنْصِفُونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ، وَعَمِلُوا فى إِطْفاءِ نُورِ نَبيِّكُمْ، وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ عَلَيهِ تَوَكَّلْنا، وَإِلَيْهِ أَنَبْنا وَ إِلَيْهِ الْمَصيرُ.(210)

خداوند در نزاعى كه ما با او داريم حكم خواهد كرد و در مشاجره اى كه ميان ما در گرفته است قضاوت مى كند.

خدايا تو مى دانى كه مبارزه ما براى رقابت در دست يابى به سلطنت و رسيدن به مال اندك دنيا نيست بلكه مى خواهيم نشانه هاى دين تو را آشكار سازيم و اصلاح را در شهرهاى تو عيان كنيم و بنده هاى ستم ديده ات به امنيت برسند و واجبات و سنت ها و احكام تو اجرا گردد.

پس اگر شما بزرگان امت ما را يارى ندهيد و به انصاف با ما رفتار نكنيد ستمگران بر شما غالب مى گردند و در خاموش كردن نور

پيامبرتان تلاش خواهند كرد. خداوند ما را كفايت مى كند، بر او توكل مى كنيم و به سوى او باز مى گرديم و پايان امور به سوى اوست.

مصادره دارايى هاى معاويه

مُصادِرَةُ أَمْوالِ المُعاوِيَةِ

5 - كانَ مالٌ حُمِلَ مِنَ الْيَمَنِ إِلى مُعاوِيَةَ فَلَمَّا مَرَّ بِالْمَدينَةِ وَ ثَبَ عَلَيهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ فَأَخَذَهُ وَ قَسَّمَهُ فى أَهْلِ بَيْتِهِ وَ مَوالِيْهِ وَ كَتَبَ إِلى مُعاوِيَةَ.

مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلىٍّ إِلى مُعاوِيَةَ بْنِ أَبى سُفْيانَ،

أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ عيراً مَرَّتْ بِنا مِنَ الْيَمَنِ تَحْمِلُ مالاً وَ حُلَلاً وَ عَنْبَراً وَ طيباً إِلَيْكَ، لِتُودِعَها خَزائِنَ دَمِشْقَ، وَ تَعُلَّ بِها بَعْدَ النَّهَلِ بِبَنى أَبيْكَ وَإِنّى إِحْتَجْتُ إِلَيْها فَأَخَذْتُها وَالسَّلامُ.(211)

5 - اموالى از يمن به سوى معاويه حمل مى شد، وقتى كاروانِ اموال از مدينه عبور مى كرد امام حسين عليه السلام بر آن حمله برد و اموال را تصرف كرد و در ميان خاندان و دوستان خود تقسيم كرد و به معاويه نوشت:

از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان؛

پس از حمد خدا، كاروانى از شترها از يمن بر ما مى گذشت كه اموال، زيورها، عنبر و عطر براى تو حمل مى كرد تا در انبارهاى دمشق نگهدارى كنى و فرزندان تشنه پدرت را از آنها سيراب سازى. اما من به آنها نياز داشتم و همه را گرفتم. والسلام.

سرزنش معاويه

مَلامَةُ الْمُعاوِيَةِ

6 - كَتَبَ مُعاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ عَلَيهِمَا السَّلامُ أَمَّا بَعْدُ: فَقَدِ انْتَهَتْ إِلَىَّ أُمُورٌعَنْكَ إِنْ كانَتْ حَقّاً فَقَدْ أَظُنُّكَ تَرَكْتَها رَغْبَةً فَدَعْها، وَلَعَمْرُ اللَّهِ إِنَّ مَنْ أَعْطَى اللَّهَ عَهْدَهَ و ميثاقَهُ لَجَديرٌ بِالْوَفاءِ، فَإِنْ كانَ الَّذى بَلَغَنى باطِلاً فَإِنَّكَ أَنْتَ أَعْزَلُ النَّاسِ لِذلِكَ. وَعِظْ نَفْسَكَ، فَاذْكُرْ، وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفِ.

فَإِنَّكَ مَتى ما تُنْكِرْنى أُنْكِرْكَ، وَ مَتى ما تَكِدْنى أَكِدْكَ.

6 - معاويه در نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشت: خبرهايى درباره تو به من رسيده است. اگر اين اخبار صحت داشته باشند گمان من به

تو اين است كه به خاطر ميلى كه به ثواب الهى دارى آنها را ترك كنى پس آنها را رها كن. به جان خودم قسم كسى كه با خدا عهد و پيمان مى بندد شايسته است كه بر آن وفادار باشد و اگر آنچه از تو به من رسيده است دروغ باشد تو بيش از همه مردم از اين امور به دور هستى. خود را نصيحت كن و متوجه باش و بر پيمان با خدا وفادار بمان.

تا زمانى كه مرا انكار مى كنى تو را انكار خواهم كرد و تا هنگامى كه با من دشمنى دارى با تو دشمنى مى كنم.

فَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَنْ يَرُدَّهُمُ اللَّهُ عَلى يَدَيْكَ فى فِتْنَةٍ. فَقَدْ عَرَفْتُ النَّاسَ وَ بَلَوْتُهُمْ. فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ وَ لِدينِكَ وَ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ، وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ السُّفَهاءُ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ.

فَلَمَّا وَصَلَ الْكِتابُ إِلَى الْحُسَيْنِ صَلواتُ اللَّهِ عَلَيهِ، كَتَبَ عليه السلام إِلَيْهِ:

أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنى كِتابُكَ، تَذْكُرُ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَكَ عَنّى أُمُورٌ أَنْتَ لى عَنْها راغِبٌ، وَ أَنَا بِغَيْرِها عِنْدَكَ جَديْرٌ. فَإِنَّ الْحَسَناتِ لا يَهْدى لَها، وَ لا يُسَدِّدُ إِلَيْها إِلَّا اللَّهُ. أَمَّا ما ذَكَرْتَ إِنَّهُ إِنْتَهى إِلَيْكَ عَنّى، فَإِنَّهُ إِنَّما رَقاهُ إِلَيْكَ الْمَلّاقُونَ الْمَشَّاؤُنَ بِالنَّميمِ، وَ ما أُرِيدُ لَكَ حَرْباً

از ايجاد سركشى در اين امت بپرهيز و از اين كه خدا آنها را به دست تو در فتنه اندازد بر حذرباش. من مردم را شناسايى و آزمايش كردم. مراقب خود، دين خود و امت محمد باش و مبادا كسانى كه بى خرد و ناآگاهند تو را به خوارى كشانند.

وقتى نامه معاويه به امام حسين صوات الله عليه رسيد به او نوشت:

بعد از ستايش خداوند، نامه تو به

دستم رسيد. يادآورى كرده بودى امورى از من به تو رسيده است كه مايل نبودى چنين مى كردم و شايسته بود به گونه اى ديگر عمل مى كردم. همانا كسى جز خدا به سوى نيكى ها و انجام آنها هدايت نمى كند.

اما آنچه را يادآورى كرده بودى كه اخبارى از من به تو رسيده است، اين سخنان را افراد چاپلوس و سخن چين براى تو آورده اند. من قصد وَلا عَلَيْكَ خِلافاً، وَ أَيْمُ اللَّهِ إِنّى لَخائِفٌ لِلَّهِ فى تَرْكِ ذلِكَ(212)، وَ ما أَظُنُّ اللَّهَ راضياً بِتَرْكِ ذلِكَ، وَلاعاذِراً بِدُونِ الْإِعذارِ فيهِ إِلَيْكَ، وَ فى أُولئِكَ الْقاسِطينَ الْمُلْحِدينَ حِزْبِ الظَّلَمَةِ وَ أَوْلِياءِ الشَّياطينَ.

أَلَسْتَ الْقاتِلَ حُجْراً أَخا كَنْدَةٍ وَ الْمُصَلّينَ الْعابِدينَ، الَّذينَ كانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَ لا يَخافُونَ فِى اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ. ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْواناً مِنْ بَعْدِ ما كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الْأَيْمانَ الْمُغَلَّظَةَ، وَ الْمَواثيقَ الْمُؤَكَّدَةَ، وَ لا تأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ كانَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ، وَ لا بِأَحِنَّةٍ تَجِدُها فى نَفْسِكَ.

جنگ و مخالفت با تو را ندارم. به خدا قسم كه در ترك آن(213) (پيمان) بيمناكم و گمان نمى كنم كه خداوند به ترك آن راضى باشد. و با نبود بهانه نزد تو و اين گمراهان بى دين و حزب ستمگر و دوستان شيطان ها از شما عذرخواهى نخواهم كرد.

آيا تو قاتل حُجر بن عدى - برادر ما از طايفه كنده - و نمازگزاران و خداپرستانى كه با ظلم مخالف بودند و بدعت در دين را گناه بزرگى مى دانستند و در راه خدا از سرزنش ملامت گران هراسى نداشتند نيستى؟ تو بعد از آن كه آنان را به سوگندهاى شديد و پيمان هاى محكمى مطمئن كردى، ظالمانه به قتل رساندى بدون آن كه

بهانه و مشكلى در ميان خود و آنها در دست داشته باشى و دشمنى و كينه اى را از آنها نسبت به خود ديده باشى.

أَوَلَسْتَ قاتِلَ عَمْرِوبْنِ الْحِمَقِ، صاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، اَلْعَبْدِ الصّالِحِ الَّذى أَبْلَتْهُ الْعِبادَةُ، فَنَحَلَ جِسْمُهُ، وَ صُفِرَتْ لَوْنُهُ، بَعْدَ ما أَمَّنْتَهُ وَ أَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ وَ مَواثيقِهِ ما لَوْ أَعْطَيْتَهُ طائِراً لَنَزَلَ إِلَيْكَ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ، ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلى رَبِّكَ وَ اسْتِخْفافاً بِذلِكَ الْعَهْدِ.

أَوَلَسْتَ الْمُدَّعى زِيادَ بْنَ سُمَيَّةَ أَلْمَوْلُودِ عَلى فِراشِ عُبَيْدِ ثَقيفٍ، فَزَعَمْتَ أَنَّهُ إِبْنُ أَبيكَ، وَ قَدْ قالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ: «أَلْوَلَدُ لِلْفِراشِ وَ لِلْعاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ تَعَمُّداً وَ تَبَعْتَ هَواكَ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ.

آيا تو قاتل عمرو بن حِمَق صحابى رسول خداصلى الله عليه وآله نيستى؟ آن بنده صالحى كه عبادت، بدن او را فرسود و جسمش لاغر گرديد و رنگ چهره اش به زردى گراييد. تو پس از آن كه به او امان دادى و عهدها و پيمان ها بستى، كه اگر پرنده اى را اين گونه امان مى دادى از سر كوه نزد تو مى آمد، با جرأت بر پروردگارت او را مى كشتى و پيمان خود را ناچيز مى شمردى.

آيا تو زياد پسر سميّه را كه بر بستر ثقيف متولد شد فرزند پدرت ابوسفيان نخواندى؟ با اين كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «هر فرزندى به صاحب بستر خود كه در آن به وجود آمده است تعلق دارد و جزاى زناكار سنگباران است» پس سنت رسول خداصلى الله عليه وآله را از روى عمد ترك كردى و بدون توجه به هدايت الهى از هواى نفس خود پيروى كردى.

ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِراقَيْنِ،

يَقْطَعُ أَيْدِى الْمُسْلِمينَ وَ أَرْجُلَهُمْ، وَ يَسْمُلُ أَعْيُنَهُمْ وَ يُصَلِّبُهُمْ عَلى جُزُوعِ النَّخْلِ. كَأنَّكَ لَسْتَ مِنْ هذِهِ الْأُمّةِ وَ لَيْسُوا مِنْكَ.

أَوَلَسْتَ صاحِبَ الْحَضْرَميِّينَ الَّذينَ كَتَبَ فيهِمْ إِبْنُ سُمَيَّةَ إِنَّهُمْ كانُوا عَلى دينِ عَلِىٍّ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ أَنِ: اقْتُلْ كُلَّ مَنْ كانَ عَلى ديْنِ عَلِىٍّ، فَقَتَلْتَهُمْ، وَ مَثَّلَ بِهِمْ بِأَمِرْكَ.

وَ دينُ عَلِىٍّ عَلَيهِ السَّلامُ وَاللَّهِ الَّذى كانَ يَضْرِبُ عَلَيهِ أَباكَ وَيَضْرِبُكَ، وَ بِهِ جَلَسْتَ مَجْلِسَكَ الَّذى جَلَسْتَ، وَ لَوْلا ذلِكَ لَكانَ شَرَفُكَ وَ شَرَفُ أَبيْكَ الرِّحْلَتَيْنِ.

و زياد را برادر خود خواندى و حاكميت كوفه و بصره را به او دادى تا دست و پاى مسلمانان را قطع و چشم هاى آنها را كور و از حدقه در آورد و آنان را بر شاخه هاى درختان خرما به دار آويزد. گويا تو از اين امت نيستى و آنها هم از تو نمى باشند.

آيا تو حاكم مردم حضرموت نبودى كه زياد پسر سميّه درباره آنها براى تو نوشت كه بر دين على صلوات الله عليه هستند و توبه او نوشتى هر كسى كه بر دين على است او را به قتل برسان، زياد هم آنها را كشت و به دستور تو مثله كرد.

و به خدا قسم دين على عليه السلام همان است كه تو و پدرت را براساس آن مضروب ساخت و اكنون تو به نام همان دين بر مسند خلافت تكيه زدى، و اگر اين دين نبود شرف تو و پدرت همان بود كه در زمستان و تابستان براى كسب در آمد به دنبال شترها به اطراف كوچ مى كرديد.

وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: «أُنْظُرْ لِنَفْسِكَ وَلِدينِكَ وَ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ، وَ اتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الْأُمَّةِ وَ أَنْ تَرُدَّهُمْ إِلى فِتْنَةٍ»

وَ إِنّى لا أَعْلَمُ فِتَنَةً أَعْظَمُ عَلى هذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ وِلايَتِكَ عَلَيها، وَ لا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسى وَلِدينى وَلِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ عَلَيْنا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُجاهِدَكَ، فَإِنْ فَعَلْتُ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ وَ إِنْ تَوْفيقَهُ فَإِنّى أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِذَنْبى وَ أَسْأَلُهُ توفيقَهُ لِإِرْشادِ أَمْرى.

وَ قُلْتَ فيما قُلْتَ: «إِنّى إِنْ أَنْكَرْتُكَ تُنْكِرْنى، وَ إِنْ أَكِدْكَ تَكِدْنى» فَكِدْنى ما بَدا لَكَ، فَإِنّى أَرْجُو أَنْ لا يَضُرُّنى كَيْدُكَ فِىَّ، وَ أَنْ لا

در نامه ات نوشته بودى. «مواظب خود و دين خود و امت محمّد باش و از ايجاد شورش و سركشى در اين امت بپرهيز و از اين كه آنها را در فتنه و اختلاف اندازى بر حذر باش» در حالى كه من هيچ فتنه اى را بر اين امت، بزرگ تر از حكومت تو بر آن نمى دانم و هيچ نظرى را براى خود و دينم و امت محمّدصلى الله عليه وآله بهتر از جهاد با تو نمى دانم. اگر با تو مبارزه كنم اين مبارزه نزديك كننده به خداست و اگر آن را ترك نمايم براى اين گناهم از خداوند آمرزش مى خواهم و براى هدايت در كارم از او درخواست توفيق دارم.

و اين كه گفته بودى «اگر تو را ناسپاسى كنم مرا ناسپاسى خواهى كرد و اگر با تو دشمنى كنم با من دشمنى خواهى كرد «آنچه در توان دارى دشمنى كن، اميدوارم دشمنى تو ضررى براى من نداشته باشد و بيش از هر كسى براى خودت ضرر خواهد داشت زيرا تو بر جهل خود سوار شده اى يَكُونَ عَلى أَحَدٍ أَضَرَّ مْنهُ عَلى نَفْسِكَ، لِأَنَّكَ قَدْ رَكِبْتَ جَهْلَكَ، وَ تَحَرَّصْتَ عَلى نَقْضِ عَهْدِكَ، وَ لَعُمْرى ما وَفَيْتَ بِشَرْطٍ.

وَ

لَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَكَ بِقَتْلِكَ هؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَ الْأَيْمانِ وَ الْعُهُودِ وَالْمَواثيْقِ. فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قاتَلُوا وَ قَتَلُوا وَ لَمْ تَفْعَلْ ذلِكَ بِهِمْ إِلّا لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنا، وَ تَعْظيمِهِمْ حَقَّنا. فَقَتَلْتَهُمْ مَخافَةَ أمْرٍ لَعَلَّكَ لَوْلَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوا أَوْ ماتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوا.

فَأَبْشِرْ يا مُعاوِيَةُ بِالْقِصاصِ، وَ اسْتَيْقِنْ بِالْحِسابِ. وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَعالى كِتاباً لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَلا كَبيرَةً إِلّا أَحْصاها. وَلَيْسَ اللَّهُ بِناسٍ

و بر شكستن عهد خود حرص مى ورزى و به جان خودم سوگند تو به هيچ شرطى وفا نكردى.

تو با كشتن كسانى كه بعد از قرارداد صلح و انجام سوگندها و بستن پيمان ها و عهدها آنها را به قتل رساندى، پيمان خود را شكستى و بدون آن كه با تو سر جنگ داشته و يا كسى را به قتل رسانده باشند آنها را كشتى و تو اين كار را نكردى مگر به خاطر آن كه آنها فضايل ما را بيان مى كردند و حق ما را بزرگ مى شمردند و تو آنها را كشتى از ترس آن كه مبادا قبل از كشته شدن آنها بميرى يا قبل از آن كه به تيغ تو كشته شوند بميرند.

اى معاويه! آماده قصاص باش و روز قيامت را باور كن و بدان كه خداى متعال كتابى دارد كه هيچ كار كوچك و بزرگى را فرو گذار نكرده لِأَخْذِكَ بِالظِّنَّةِ وَ قَتْلِكَ أَوْلِياءَهُ عَلَى التُّهَمِ، وَ نَفْيِكَ أَوْلِياءَهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلى دارِ الْغُرْبَةِ، وَ أَخْذِكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ إِبْنِكَ غُلامٍ حَدَثٍ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَ يَلْعَبُ بِالْكِلابِ. لا أَعْلَمُكَ إِلاَّ وَ قَدْ خَسِرْتَ نَفْسَكَ وَ بَتَرْتَ دينَكَ وَ غَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَ أَخْزَيْتَ أَمانَتَكَ وَ سَمِعْتَ مَقالَةَ

السَّفيهِ الْجاهِلِ وَ أَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقِىَّ لِأَجْلِهِمْ. وَالسَّلامُ.(214)

اتمام حجت بر معاويه

إِتْمامُ الْحُجَّةِ عَلَى الْمُعاوِيَةِ

7 - إِذا أَرادَ الْمُعاوِيَةُ أَنْ يَأْخُذَ الْبَيْعَةَ لِإِبْنِهِ يَزيَدَ، فَقامَ الْحُسَيْنُ

و به حساب مى آورد. و خداوند فراموش نمى كند كه تو را به خاطر تهمت ها و قتل هايى كه با اتهام هاى ناروا مرتكب شدى و دوستان او را از خانه هاى خود به ديار غربت تبعيد و مردم را به بيعت با فرزند جوانت اجبار كردى مؤاخذه كند. جوانى كه شراب مى خورد و سگ بازى مى كند.

من درباره تو چيزى نمى دانم مگر اين كه به خود زيان رساندى و دين خود را از ميان بردى، به مردم خيانت كردى و امانت خويش را ضايع گرداندى و به سخنان آن گستاخ نادان (عمرو بن عاص) گوش فرادادى و مردم وارسته و با تقوا را ترساندى.

7 - وقتى معاويه خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد امام عَلَيهِ السَّلامُ فى مَجْلِسِهِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ صلَّى عَلَى الرَّسُولِ صلى الله عليه وآله ثُمَّ قالَ عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ: يا مُعاوِيَةُ! فَلَنْ يُؤَدِّى الْقائِلُ وَإِنْ أَطْنَبَ فى صِفَةِ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ مِنْ جَميعٍ جُزْءاً. وَقَدْ فَهِمْتُ مَا لَبِسْتَ بِهِ الْخَلَفَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله مِنْ إِيْحازِ الصِّفَةِ وَ التَّنَكُّبِ عَنْ إِسْتِبْلاغِ النَّعْتِ.

وَهَيْهاتَ، هَيْهاتَ يا مُعاوِيَةُ! فَضَحَ الصُّبْحُ فَحْمَةَ الدُّجى، وَ بَهَرَتِ الشَّمْسُ أَنوارَ السُّرُجِ.

وَ لَقَدْ فَضَّلْتَ حَتَّى أَفْرَطْتَ، وَ اسْتَأْثَرْتَ حَتَّى أَجْحَفْتَ، وَمَنَعْتَ حَتَّى مَحَلْتَ، وَ جَزْتَ حَتَّى جاوَزْتَ. ما بَذَلْتَ لِذى حَقٍّ مِنْ إِسْمِ حَقِّهِ بِنَصيبٍ حَتَّى أَخَذَ الشَّيْطانُ حَظَّهُ الْأَوْفَرَ وَ نَصيبَهُ الْأَكْمَلَ.

حسين عليه السلام در حضور او برخاست و خدا را ستايش كرد و بر رسول خداصلى الله عليه وآله درود فرستاد و آن گاه فرمود:

اى معاويه! هيچ گوينده اى هر

چند سخن او به درازا كشد نمى تواند گوشه اى از صفات رسول خداصلى الله عليه وآله را بيان كند. من فهميدم كه چه كوتاه درباره خلفاى بعد از رسول خدا سخن گفتى و از بيان ويژگى هاى كامل آنها دورى گزيدى و چه دور است و چه دور است كه تو از واقعيت ها سخن بگويى. اى معاويه! روشنى صبح بر تاريكى شب نمايان گشته است و فروغ خورشيد نور چراغ ها را تحت الشعاع خود قرار داده است.

آن قدر خلفا را برترى دادى كه زياده روى كردى و تنها برخى را در سخنان خود برگزيدى و ستم نمودى و از بيان حق دورى گزيدى تا اين كه سعايت كردى و چنان به اختصار سخن گفتى كه از جاده حق و عدالت وَ فَهِمْتُ ما ذَكَرْتَهُ عَنْ يَزيدَ مِنْ إِكْتِمالِهِ وَ سِياسَتِهِ لِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ، تُريْدُ أَنْ تُوَهِّمَ النَّاسَ فى يَزيْدَ. كَأَنَّكَ تَصِفُ مَحْجُوباً، أَوْ تَنْعِتُ غائِباً أَوْ تَخْبِرُ عَمَّا كانَ مِمَّا احْتَوَيْتَهُ بِعِلْمٍ خاصٍّ، وَ قَدْ دَلَّ يَزيدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلى مَوْقِعِ رَأْيِهِ. فَخُذْ لِيَزيدَ فيما أَخَذَ بِهِ مِنْ إِسْتِقْرائِهِ الْكِلابَ الْمُهارِشَةَ عِنْدَ التَّحارُشِ وَ الْحَمامَ السَّبْقَ لِإِتْرابِهِنَّ وَ الْقِيانِ ذَواتِ الْمَعازِفِ، وَ ضَرْبِ الْمَلاهى تَجِدُهُ باصِراً، وَ دَعْ عَنْكَ ما تُحاوِلُ.

فَما أَغْناكَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ مِنْ وِزْرِ هذا الْخَلْقِ بِأَكْثَرَ مِمَّا أَنْتَ لاقِيهِ،

بيرون رفتى. سهم هيچ صاحب حقى را نپرداختى تا شيطان بهره فراوان خود را گرفت و به سهم كامل خود دست يافت.

آنچه را از كمال و سياست يزيد براى حكومت بر امت محمّد بيان كردى دانستم. تو مى خواهى مردم را درباره يزيد به اشتباه اندازى. گويا فرد ناشناخته اى را توصيف مى كنى يافرد غائبى را معرفى مى نمايى

يا از كسى سخن مى گويى كه گويا تنها تو از او آگاهى ويژه اى دارى در حالى كه يزيد موقعيت فكرى و اخلاقى خود را نشان داده است. از سگ بازى هاى يزيد بگو در آن هنگام كه سگ ها را به مبارزه با يكديگر برمى انگيزد، از كبوتر بازيش بگو كه كبوتران را به مسابقه با يكديگر وا مى دارد. از هوس رانى اش بگو كه به زنان خواننده و نوازنده سرگرم مى شود تا او را به وضوح مشاهده كنى و تلاش هايى را كه براى حاكميت او دارى رها سازى.

آيا براى مرگ و ملاقات با خداوند گناهانى كه تا به حال از حكومت وَ اللَّهِ ما بَرِحْتَ تَقْدَحُ باطِلاً فى جَوْرٍ، وَ حَنَقاً فى ظُلْمٍ حَتَّى مَلَأْتَ الْأَسْقِيَةَ.

وَ ما بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الْمَوْتِ إِلاَّ غَمْضَةٌ، فَتَقَدَّمْ عَلى عَمَلٍ مَحْفُوظٍ فى يَوْمٍ مَشْهُودٍ، وَ لاتَ حينَ مَناصٍ.

وَ رَأَيْتُكَ عَرَّضْتَ بِنا بَعْدَ هذَا الْأَمْرِ، وَ مَنَعْتَنا عَنْ آبائِنا تُراثاً، وَ لَقَدْ لَعَمْرُ اللَّهِ أَوْرَثَنَا الرَّسُولُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وِلادَةً، وَ جِئْتَ لَنا بِها ما حَجَجْتُمْ بِهِ الْقائِمَ عِنْدَ مَوْتِ الرَّسُولِ فَأُذْعِنَ لِلْحُجَّةِ بِذلِكَ وَ رَدَّهُ الْأَيْمانُ إِلَى النَّصْفِ.

فَرَكِبْتُمُ الْأَعاليلَ، وَفَعَلْتُمُ الْأَفاعيلَ، وَ قُلْتُمْ: كانَ وَيَكُونُ حَتَّى أَتاكَ

بر مردم مرتكب شده اى كافى نيست و به دنبال گناهان ديگرى هستى؟ به خدا قسم آن قدر به روش هاى باطل و كينه توزانه خود ادامه دادى كه جان ها به لب آمد.

اكنون بين تو و مرگ يك چشم به هم زدنى فاصله نمانده است، پس بر عملى بشتاب كه ذخيره روز قيامت باشد، روزى كه گريزى از آن نيست. مى بينم كه پس از حكومت خود متعرض حاكميت ما شده اى و ما را از ميراث پدران خود منع

مى كنى. به خدا قسم پيامبرصلى الله عليه وآله آن را براى ما به ارث گذارد و تو براى حفظ آن به همان دلايل واهى رو آوردى كه به هنگام مرگ رسول خداصلى الله عليه وآله رو آورديد و پذيرفته شد تا آن كه دست هاى توانا آن را در جايگاه خود و به صاحب حق بازگرداند.

عذرها تراشيديد و كارها كرديد و گفتيد: اين گونه بود و اين گونه الْأَمْرُ يا مُعاوِيَةُ مِنْ طَريقٍ كانَ قَصْدُها لِغَيْرِكَ، فَهُناكَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِى الْأَبْصارِ. وَذَكَرْتَ قِيادَةَ الرَّجُلِ الْقَوْمَ بِعَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَ تَأْميرِهِ لَهُ، وَ قَدْ كانَ ذلِكَ. وَ لِعَمْرِو بْنِ الْعاصِ يَوْمَئِذٍ فَضيلَةٌ بِصُحْبَةِ الرَّسُولِ، وَبَيْعَتِهِ لَهُ، وَما صارَ - لَعَمْرُ اللَّهِ - يَوْمَئِذٍ مَبْعَثُهُمْ حَتَّى أَنِفَ الْقَوْمُ إِمْرَتَهُ وَ كَرِهُوا تَقْديمَهُ، وَعَدُّوا عَلَيْهِ أَفْعالَهُ.

فَقال صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ: «لاجَرَمَ مَعْشَرَ الْمُهاجِرينَ لا يَعْمَلُ عَلَيْكُمْ بَعْدَ الْيَوْمِ غَيْرى

فَكَيْفَ تَحْتَجُّ بِالْمَنْسُوخِ مِنْ فِعْلِ الرَّسُولِ فى أَوْكَدِ الْأَحْكامِ وَ أَوْلاها بَالْمُجْمَعِ عَلَيْهِ مِنَ الصَّوابِ؟ أَمْ كَيْفَ صاحَبْتَ بِصاحِبٍ تابِعاً

خواهد بود تا اين كه حكومت از راهى كه به تو مربوط نمى شد به دست تو افتاد! پس اين جا اى صاحبان فهم و آگاهى عبرت بگيريد.

گفتى عمروبن عاص در عهد رسول خداصلى الله عليه وآله مردم را رهبرى كرده و از سوى او به امارت رسيده و چنين بوده است و صحابى بودن او و بيعتش با پيامبر فضيلتى براى او به شمار مى رفته است. ولى به خدا قسم رهبر آنها نشد مگر اين كه مردم اميرى او را ننگ دانستند و او را به جلو دارى نپذيرفتند و اعمال زشت او را بر شمردند

و پس از آن پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «اى گروه مهاجرين! از امروز به بعد كسى غير از من مسئول كارهاى شما نخواهد بود»

پس چگونه به يك عمل نسخ شده رسول خداصلى الله عليه وآله براى يكى از استوارترين ومهم ترين احكام (رهبرى و امارت) كه همه عقل ها بر آن اتفاق دارند استدلال مى كنى؟ يا چگونه عمروبن عاص را به همراهى و وَحَوْلُكَ مَنْ لا يُؤْمِنُ فى صُحْبَتِهِ، وَ لا يَعْتَمِدُ فى دينِهِ وَقَرابَتِهِ.

وَ تَتَخَطَّاهُمْ إِلى مُسْرِفٍ مَفْتُونٍ. تُريدُ أَنْ تَلْبِسَ النَّاسَ شُبْهَةً يَسْعَدُ بِهَا الْباقى فى دُنْياهُ وَ تَشْقى بِها فى آخِرَتِكَ. إِنَّ هذا لَهُوَالْخُسْرانُ الْمُبينُ وَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لى وَلَكُمْ.(215)

سرزنش معاويه و افشاى يزيد

ذَمُّ مُعاوِيَةَ وَ إِفْشاءُ يَزيدَ

8 - كَتَبَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ إِلى مُعاوِيَةَ كِتاباً يُقَرِّعُهُ فيهِ وَ يُبَكِّتُهُ

ملازمت خود در امر حكومت پذيرفته اى در حالى كه در اطراف تو كسى وجود دارد كه صلاحيت همراهى اش را تصديق نمى كند و به دين او و نزديكى اش با تو اعتماد ندارد.

تو مى خواهى مردم را نسبت به اسراف گرى گمراه به خطا اندازى. تو مى خواهى لباس شبهه و ترديد را بر ذهن و دل مردم بپوشانى تا كس ديگرى به دنياى خود برسد و تو با اين كار خود در آخرت بدبخت گردى. اين خسارتى آشكار است و من براى خود و شما از خداوند آمرزش مى خواهم.

8 - امام حسين عليه السلام نامه اى به معاويه نوشت و او را مورد سرزنش قرار داد و بر اعمالى كه انجام داده بود ملامت كرد. بِأُمُورٍ صَنَعَها.

كانَ فيهِ:

ثُمَّ وَلَّيْتَ إِبْنَكَ وَهُوَ غُلامٌ يَشْرَبُ الشَّرابَ وَ يَلْهُو بِالْكِلابِ فَخُنْتَ أَمانَتَكَ، وَ أَخْزَيْتَ رِعيَّتَكَ، وَ لَمْ تُؤَدِّ نَصِيحَةَ ربِّكَ.

فَكَيْفَ تُوَلّى عَلى أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ

مَنْ يَشْرَبُ الْمُسْكِرَ، وَ شارِبُ الْمَسْكِرِ مِنَ الْفاسِقينَ، وُ شارِبُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرارِ، وَلَيْسَ شارِبُ الْمُسْكِرِ بِأَمينٍ عَلى دِرْهَمٍ، فَكَيْفَ عَلَى الْأُمَّةِ؟

فَعَنْ قَليلٍ تَرِدُ عَلى عَمَلِكَ حِينَ تُطْوى صَحائِفُ الْإِسْتِغْفارِ.(216)و(217)

در آن نامه آمده است:

آن گاه فرزندت يزيد را حاكم مسلمانان قراردادى در حالى كه او جوانى است كه شراب مى خورد و سگ بازى مى كند. تو به امانت خود خيانت كردى و مردم را خوار نمودى و به پندهاى پروردگارت عمل نكردى.

چگونه كسى را بر امت محمّد حاكم مى كنى كه شراب مى خورد؟ در حالى كه شراب خوار از راه راست بيرون و از اشرار است. شراب خوار بر يك درهم مورد اعتماد نيست پس چگونه رهبر امت اسلامى گردد؟

تو به زودى به اعمال خود خواهى رسيد وقتى كه دفترهاى طلب آمرزش بسته خواهد شد.

دورى از بيعت با يزيد

أَلْإِمْتِناعُ عَنْ بَيْعَةِ يَزيدَ

9 - كَتَبَ يَزيدُ إِلَى الْوَليدِ يَأْمُرُهُ بِأَخْذِ الْبَيْعَةِ عَلى أَهْلِ الْمَديْنَةِ وَ خاصَّةً عَلَى الْحُسَيْنِ عليه السلام وَلكِنَّهُ عليه السلام قالَ لِلْوَليدِ:

أَيُّها الْأَميرُ! إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ، وَ بِنا فَتَحَ اللَّهُ، وَ بِنا خَتَمَ اللَّهُ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ الْخَمْرِ، قاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَمِثْلِى لايُبايِعُ مِثْلَهُ.

وَلكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْتَظِرُ وَ تَنْتَظِرُونَ أَيُّنا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَالْبَيْعَةِ.(218)

9 - يزيد نامه اى به وليدبن عتبه فرماندار مدينه نوشت و به او دستور داد تا از مردم مدينه به ويژه امام حسين عليه السلام براى او بيعت بگيرد، اما آن حضرت به وليد فرمود:

اى امير! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشته ها و نزول رحمت خدا هستيم و خداوند خلقت را با ما آغاز كرد و نبوت را به ما پايان داد.

يزيد مردى

زشت كردار، شرابخوار و قاتل افراد بى گناه است كه آشكاراگناه مى كند و كسى مثل من با فردى مانند او بيعت نمى كند.

ما و شما زمانى را مى گذرانيم و هر دو درنگ خواهيم كرد تا معلوم گردد كدام يك از ما به خلافت و بيعت مردم با او سزاوارتريم.

سخنى با مروان بن حكم

كَلامٌ لِمَرْوانَ بْنِ حَكَمٍ

10 - قالَ مَرْوانُ بْنُ حَكَمٍ لِلْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ: يا أَبا عَبْدِ اللَّهِ إِنّى لَكَ ناصِحٌ، فَأَطِعْنى تُرْشِدُ. فَقالَ الْحُسَيْنُ عليه السلام:

وَما ذاكَ؟ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ.

فَقالَ مَرْوانُ: إِنّى آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزيدَ أَميرِالمُؤْمِنينَ، فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فى ديْنِكَ وَ دُنْياكَ. فَقالَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. وَعَلَى الْإِسْلامِ سَلامٌ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيدَ. وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدّى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ يَقُولُ: «أَلْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أَبى سُفْيانَ.»(219)

10 - مروان بن حكم به امام حسين عليه السلام گفت: اى اباعبدالله!من خيرخواه تو هستم، از من اطاعت كن در راه درستى قرار مى گيرى. امام عليه السلام به او فرمود:

سخن تو چيست؟ بگو تا بشنوم.

مروان گفت: من به تو امر مى كنم كه با يزيد بيعت كنى، زيرا خيرو صلاح دين و دنياى تو در اين بيعت است. حضرت فرمود:

همه ما از خدائيم و به سوى او باز مى گرديم. سلام بر اسلام كه از ميان ما مى رود زيرا امت اسلام گرفتار حاكمى مثل يزيد شده است. من از جدّم رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است.

نامه اى به محمد حنفيه

كِتابٌ إِلى مُحَمَّدِ بْنِ حَنَفيَّةِ

11 - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

هذا ما أَوْصى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ إِلى أَخيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِإِبْنِ الْحَنَفيَّةِ.

إِنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لاشَريكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ، وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَقٌّ، وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتيَةٌ لا رَيْبَ فيها، وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.

وَ إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً، وَ

إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ.

11 - به نام خداوند بخشنده مهربان

اين وصيت حسين بن على بن ابى طالب به برادرش محمد حنفيه است.

حسين گواهى مى دهد كه خدايى جز خداى يكتا نيست و شريكى ندارد و محمّد بنده و فرستاده اوست و دين حق را از سوى خداوند براى مردم آورد. و شهادت مى دهد كه بهشت و جهنم حق است و روز قيامت خواهد آمد و شكى در آن نمى باشد و خداوند همه انسان ها را از قبرها بر مى انگيزد.

من از روى خودخواهى و يا سرپيچى در برابر حق و يا مفسده انگيزى و ستمگرى از مدينه خارج نشدم بلكه هدف من از اين خروج اصلاح امت جدّم صلى الله عليه وآله مى باشد.

أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّى وَ أَبى عَلِىِّ بْنِ أَبى طالِبٍ عَلَيهِ السَّلامُ، فَمَنْ قَبِلَنى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلى بِالْحَقٍّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَىَّ هذا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِىَ اللَّهُ بَيْنى وَبَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرِ الْحاكِمينَ.

وَهذِهِ وَصيَّتى يا أَخى إِلَيْكَ وَ ما تَوْفيْقى إِلّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ اُنيبُ.(220)

نامه اى به بنى هاشم

كِتابٌ إِلى بَنى هاشِمٍ

12 - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى بَنى هاشِمٍ؛

مى خواهم امربه معروف و نهى از منكر كنم و به سيره جدم و پدرم على بن ابى طالب عليهما السلام عمل نمايم.

پس هر كس قبول حق كرده و با من همراهى كند خداوند با اوست و هر كس رد كند و راه مرا نپذيرد صبر مى كنم تا خداوند ميان من و آنها حكم نمايد و او بهترينِ قضاوت كنندگان است.

اين وصيت من به توست اى برادر و من توفيقى

جز از سوى خدا ندارم بر او توكل مى كنم و به سوى او باز مى گردم.

12 - به نام خداوند بخشنده مهربان

از حسين بن على به بنى هاشم؛

أَمَّا بَعْدُ فإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بى مِنْكُمْ اُسْتُشْهِدَ مَعى، وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغِ الْفَتْحَ. وَالسَّلامَ.(221)

نامه اى به بزرگان بصره

كِتابٌ إِلى وُجُوهِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ

13 - اَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ اللَّهَ اصْطَفى مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ أَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ. ثُمَّ قَبَضَ اللَّهُ إِلَيْهِ، وَ قَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ وَ بَلَّغَ ما أُرْسِلَ بِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ.

وُكُنَّا أَهْلَهُ وَ أَوْلِيائَهُ وَ أَوْصِيائَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النَّاسِ بِمَقامِهِ فِى النَّاسِ. فَاسْتَأْثَرَ عَلَيْنا قَوْمُنا بِذلِكَ.

هر كس از شما به من ملحق شود در راه خدا كشته خواهد شد و هر كس با من نباشد به پيروزى نخواهد رسيد. والسلام.

13 - پس از ستايش پروردگار، همانا خداوند، محمدصلى الله عليه وآله را براى هدايت مردم برگزيد و او را به پيامبرى خود گرامى داشت و براى رسالت خويش انتخاب كرد. آن گاه او را به سوى خود برد در حالى كه وظيفه اش را در نصيحت و خيرخواهى مردم و رساندن وحى به آنها انجام داد.

ما از خاندان او، دوستان او، جانشينان او، وارثان او و سزاوارترين مردم به مقام او و رهبرى مردم بوديم. اما مردان زمان ما اين مقام را براى فَرَضينا وَ كَرِهْنَا الْفُرْقَةَ وَ أَحْبَبْنَا الْعافِيَةَ. وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنَّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ الْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاَّهُ، وَ قَدْ أَحْسَنُوا وَأَصْلَحُوا وَ تَحَرُّوا الْحَقَّ، فَرَحِمَهُمُ اللَّهُ وَ غَفَرَ لَنا وَ لَهُمْ.

وَ قَدْ بَعَثْتُ رَسُولى إِلَيْكُمْ بِهَذا الْكِتابِ، وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلى كِتابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ

عَلَيهِ وَ آلِهِ. فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُميتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ. وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلى وَ تُطيعُوا أَمْرى أَهْدِكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ. وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.(222)

خود برگزيدند و ما هم به آن راضى شديم زيرا از تفرقه بى زار بوديم و دوست داشتيم امنيت و آرامش برقرار باشد. ما مى دانيم كه از هر كس كه به حكومت رسيده است به رهبرى و حكومت بر مردم سزاوارتريم. و اوصياى پيامبر (اميرالمؤمنين و امام حسن عليهما السلام) در برابر عمل آنها رفتارى نيكو و مصلحت جويانه داشتند و حق را طلب كردند. خداوند آنها را مورد رحمت خود قرار دهد و ما و آنها را بيامرزد.

من پيك خود را با اين نامه به سوى شما فرستادم و شما را به قرآن و سنّت پيامبرصلى الله عليه وآله دعوت مى كنم. سنت پيامبرصلى الله عليه وآله از ميان رفته و بدعت ها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنويد و فرمان مرا اطاعت كنيد شما را به راه رستگارى هدايت مى كنم. درود و رحمت و بركات خداوند بر شما باد.

نامه اى به اهل كوفه

كِتابٌ إِلى أَهْلِ الْكُوفَةِ

14 - بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

مِنْ حُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلَى الْمَلَأَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُسْلمينَ؛

أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّ هانِياً وَسَعيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ وَ كانا آخِرُ مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ، وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِى اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ وَ مَقالَةُ جُلِّكُمْ إِنَّهُ: «لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ، فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنابِكَ عَلَى الْحَقِّ وَالْهُدى . وَ أَنا باعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخى وَ ابْنَ عَمّى وَ ثِقَتى مِنْ أَهْلِ بَيْتى مُسْلِمِ بْنِ عَقيلٍ. فَإِنْ كَتَبَ إِلَىَّ بِأَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْىُ مَلَئِكُمْ وَ ذَوِى الْحِجى وَ الْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ

ما قَدَّمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ، وَ قَرَأْتُ فى كُتُبِكُمْ، فَإِنّى أَقْدِمُ إِلَيْكُمْ وَشيْكاً إِنْ شاءَ اللَّهُ.

14 - از حسين بن على به جمعى از مؤمنان و مسلمانان.

پس از ستايش خداوند، هانى و سعيد با نامه هاى شما بر من وارد شدند و آنها آخرين فرستاده هاى شما بودند. من آنچه را بيان كرديد و يادآورى نموديد فهميدم، سخن همه شما اين است كه ما رهبر نداريم به سوى ما بيا شايد خداوند ما را به وسيله تو بر حق و هدايت گردآورد.

من برادر و پسر عمو و فرد مورد اعتماد خاندانم مسلم بن عقيل را به سوى شما فرستادم، پس اگر در نامه اى به من گزارش كند كه نظر اكثر شما مردم و خردمندان و بزرگانتان همان گونه است كه فرستادگانتان گفتند و در نامه هايتان خواندم انشاءالله به زودى به سوى شما حركت خواهم كرد.

فَلَعَمْرى مَا الْإِمامُ إِلَّا الْحاكِمُ بِالْكِتابِ، أَلْقائِمُ بِالْقِسْطِ، الدّائِنُ بِدينِ الْحَقِّ، أَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذلِكَ لِلَّهِ، وَالسَّلامُ.(223)

فردا صبح حركت مى كنم

إِنّى راحِلٌ مُصْبِحاً

15 - لَمَّا عَزَمَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِراقِ قامَ خَطيباً فَقالَ:

أَلْحَمْدُ لِلَّهِ، وَماشاءَ اللَّهُ، وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ وَ سَلَّمَ.

خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَحَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جيدِ الْفَتاةِ.

به جان خودم قسم! امام و پيشواى مردم كسى نيست مگر آن كه براساس قرآن حكم كند، اجراى عدالت نمايد، به دين حق پايبند باشد و خود را به خاطر خدا وقفِ اجراى آن نمايد. والسلام

15 - وقتى امام حسين عليه السلام عازم عراق گرديد برخاست و در سخنرانى خود فرمود:

ستايش براى خداست، آنچه خدا خواهدهمان مى شودو توان و نيرويى جز به وسيله خداوند نمى باشد و درود و سلام خدا

بر فرستاده او باد.

قلم مرگ بر فرزند آدم نوشته شد آن گونه كه گردنبند بر گردن دختران

وَ ما أَوْلَهَنى إِلى أَسْلافى إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ. وَخُيِّرَ لى مَصْرَعٌ أَنَا لاقيهِ. كَأَنّى بِأَوْصالى يَتَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ، بَيْنَ النَّواويسِ وَكَرْبَلا، فَيَمْلَأَنَّ مِنّى أَكْراشاً جَوْفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً.

لا مَحيصَ عَنْ يَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ. رِضَا اللَّهِ رِضانا أَهْلِ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَ يُوَفّينا أُجُورَ الصَّابِرينَ. لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ لَحْمَتُهُ، وَهِىَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فى حَظيرَةِ الْقُدْسِ تَقَرُّبِهِمْ عَيْنُهُ، وَ تُنْجَزُ لَهُمْ وَ عْدُهُ.

مَنْ كانَ فينا باذِلاً مُهْجَتَهُ، مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا،

جا مى گذارد. من به اندازه اى به ديدار نياكانم اشتياق دارم كه يعقوب مشتاق ديدار يوسف بود. براى من قتلگاهى معين شده است كه در آن قرار مى گيرم. گويا مى بينم كه گرگان بيابان ها (لشكريان يزيد) در سرزمينى ميان نواويس و كربلا استخوان هايم را قطعه قطعه كرده و شكم هاى خالى و گرسنه خود را پر مى كنند.

از تحقق روزى كه به قلم تقدير نوشته شده است چاره اى نيست. رضايت خداوند، رضايت ما اهل بيت است در برابر سختى و آزمايش او صبر مى كنيم و خداوند پاداش صابران را به ما خواهد داد. ميان رسول خدا و پاره تن او جدايى نمى افتد و آنها در بهشت برين با يكديگر مى باشند و چشم پيامبرصلى الله عليه وآله به آنها روشن خواهد بود و وعده او به وسيله آنها محقق مى گردد.

پس هر كس حاضر است جان خود را در راه ما بدهد و روح خود را براى ملاقات خداوند مهيا سازد، با ما كوچ كند، من فردا صبح حركت فَإِنّى راحِلٌ مُصْبِحاً إِنْشاءَ اللَّهُ.(224)

نامه اى به عبدالله بن جعفر

كِتابٌ إِلى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ

16 -

إِذا كَتَبَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ إِلَى الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ: أَنْ لا تَخْرُجْ عَنْ مَكَّةَ، إِنّى خائِفٌ عَلَيْكَ، وَآخِذٌ لَكَ الْأَمانَ مِنْ يَزيدَ وَ جَميعِ بَنِى أُمَيَّةَ، كَتَبَ عَلَيْهِ السَّلامُ إِلَيْهِ:

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَىَّ فَقَرَأْتُهُ وَ فَهِمْتُ ما ذَكَرْتَ، وَأُعْلِمُكَ إِنّى رَأَيْتُ جَدّى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ فى مَنامى فَخَبَّرَنى بِأَمْرٍ وَ أَنَا ماضٍ لَهُ، لى كانَ أَوْعَلَىَّ.

مى كنم انشاء الله.

16 - وقتى عبدالله بن جعفر به امام حسين عليه السلام نامه نوشت از مكه خارج نشو كه من از اين سفر تو به كوفه در هراسم و از يزيد و همه بنى اميه براى تو امان مى گيرم، امام عليه السلام در نامه اى به او نوشت:

بعد از ستايش خداوند، نامه تو به من رسيد، آن را خواندم و از آنچه نوشته بودى آگاه شدم. به تو خبر مى دهم كه جدّم رسول خداصلى الله عليه وآله را در خواب ديدم كه مرا به امرى خبر داد و من به سوى آن در حركتم. چه به سود من باشد و يا (به ظاهر) برضرر من.

وَ اللَّهِ يَابْنَ عَمّى لَوْكُنْتُ فى حُجْرِ هامَّةٍ مِنْ هَوامِّ الْأَرْضِ لَاسْتَخْرَجُونى وَ يَقْتُلُونَنى. وَاللَّهِ يَا بْنَ عَمّى لَيَعْتَدَنَّ عَلَىَّ كَمَا اعْتَدَتِ الْيَهُودُ عَلَى السَّبْتِ. وَالسَّلامُ.(225)

نامه اى به عمرو بن سعيد

كِتابٌ إِلى عَمْرِوبْنِ سَعيدٍ

17 - كَتَبَ عَمْرُوبْنُ سَعيدٍ عامِلُ يَزيْدَ عَلى مَكَّةَ إِلَى الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ وَ وَعَدَهُ الْأَمانَ وَ الصِّلَةَ وَ الْبِرَّ. وَ كَتَبَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ لَمْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مَنْ دَعا إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنى مِنَ الْمُسْلِمينَ.

اى پسر عمو! به خدا سوگند اگر من در لانه جنبنده اى از جنبندگان زمين باشم مرا از آن بيرون مى آورند و مى كشند. اى پسر عمو!

به خدا سوگند بر من تعدى مى كنند همان گونه كه يهود بر روز شنبه تعدى كردند. والسلام

17 - عمرو بن سعيد كه از سوى يزيد فرماندار مكه بود نامه اى به امام حسين عليه السلام نوشت و به او وعده امان و احسان و نيكى داد و امام حسين عليه السلام در جواب او نوشت:

بعد از ستايش پروردگار، با خدا مخالفت نكرده است كسى كه به سوى خداى عزّوجل و رسولش دعوت كرده و بگويد من از مسلمانانم.

وَقَدْ دَعَوْتَ إلَى الْأَمانِ وَالْبِرِّ وَ الصِّلَةِ، فَخَيْرُ الْأَمانِ أَمانُ اللَّهِ، وَ لَنْ يُؤَمِّنَ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ فِى الدُّنْيا. فَنَسْأَلُ اللَّهَ مَخافَةً فِى الدُّنْيا تُوجِبُ لَنا أَمانَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ، فَإِنْ كُنْتَ نَوَيْتَ بِالْكِتابِ صِلَتى وَ بِرّى فَجُزيْتَ خَيْراً فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ. وَالسَّلامُ.(226)

خطبه اى در راه كربلا

خُطْبَةٌ فى مَسيرِ كَرْبَلاءَ

18 - إِنَّ هذِهِ الدُّنيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ، وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُها، فَلَمْ يَبْقِ مِنْها إِلّا صُبابَةٌ كَصُبابَةِ الْإِناءِ، وَ خَسيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبيلِ.

تو به امان و نيكى و احسان دعوت كرده اى اما بهترين امان، امان الهى است و كسى كه در دنيا از خدا نترسد در روز قيامت به او امان نخواهد داد. ما در دنيا ترس از خدا را درخواست مى كنيم تا سبب امان روز قيامت گردد. اگر نيت تو از نامه اى كه نوشتى احسان و نيكى به من باشد به پاداش خوبى در دنيا و آخرت دست مى يابى والسلام.

18 - (وقتى امام حسين عليه السلام به ذى حسم رسيد اين سخنرانى را ايراد فرمود:)

به راستى اين دنيا دگرگون و ناپسند گشته و خوبى آن پشت كرده و جز ته مانده اى مانند ته مانده كاسه و زندگى پستى چون گياه ناگوار

نمانده أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُنْتَهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فى لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً، فَإِنّى لا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا الْحَياةَ، وَلاَالْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ إِلاَّ بَرَماً.

إِنَّ النَّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدّيْنُ لَعْقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ، فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.(227)

سخنرانى اول براى حرّ و لشكرش

أَلْخُطْبَةُ الْأُولى لِلْحُرِّوَعَسْكَرِهِ

19 - إِذا صَلَّى الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ بِالْعَسْكَرَيْنِ فى مَسيرِهِ بِكَرْبَلاءَ، قامَ وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ عليه السلام:

است. آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود و از باطل نهى نمى گردد؟ پس حق است كه مؤمن در اين وضعيت خواهان مرگ باشد.

به راستى من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمكاران را جز ذلت نمى بينم، همانا مردم بنده دنيا هستند و دين بر سر زبان آنهاست، تا وقتى زندگى آنها تأمين است آن را مى چرخانند و چون به بلا آزمايش شوند دين داران كم مى شوند.

19 - وقتى امام حسين عليه السلام در مسير خود به سوى كربلا، نماز ظهر را در منزلگاه «شراف» با ياران خود و حر و لشكرش اقامه كرد برخاست و حمد و ثناى خدا گفت و آن گاه فرمود:

أَيُّها النَّاسُ! إِنّى لَمْ آتِكُمْ حَتَّى أَتَتْنى كُتُبُكُمْ، وَقَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ أَنْ «أَقْدِمْ عَلَيْنا فَلَيْسَ لَنا إِمامٌ، لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنا وَ إِيَّاكُمْ عَلَى الْهُدى وَالْحَقِّ».

فَإِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ، فَأَعْطُونى ما أَطْمَئِنُّ إِلَيْهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَ مَواثيقِكُمْ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ لِمَقْدَمى كارِهينَ، إِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ إِلَى الْمَكانِ الذَّى جِئْتُ مِنْهُ إِلَيْكُمْ.(228)

سخنرانى دوّم براى حرّ و يارانش

أَلْخُطْبَهُ الثَّانيَةُ لِلْحُرِّ وَ أَنْصارِهِ

20 - إِذا صَلَّى الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ صَلاةَ الْعَصْرِ بِالْعَسْكَرَيْنِ

اى مردم! من به سوى شما حركت نكردم تا اين كه نامه هاى شما به دست من رسيد و فرستادگانتان نزد من آمدند و گفتند: «به سوى ما به كوفه بيا كه ما پيشوايى نداريم و شايد خداوند ما را بر هدايت و راه حق گرد آورد.

اگر شما بر عهد خود باقى هستيد من آمدم و شما هم مرا از

اطمينان بيشترى در عمل به پيمان هاى خود برخوردار كنيد و اگر بر عهد خود باقى نيستيد و از آمدن من ناخشنوديد به جايى كه بودم باز مى گردم.

20 - وقتى امام حسين عليه السلام نماز عصر رادر منزلگاه«شراف» با إِنْصَرَفَ إِلَيْهِمْ بِوَجْهِهِ فَحَمَدَ اللَّهَ وَأَثْنى عَلَيهِ وَقالَ عليه السلام:

أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ! فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَتَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ، يَكُنْ أَرْضى لِلَّهِ عَنْكُمْ، وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ أَوْلى بِوِلايَةِ هذَا الْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَ السَّائِرينَ فيكُمْ بِالْجَوْرِوَ الْعُدوانِ.

فَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا الْكَراهَةَ لَنا، وَ الْجَهْلَ بِحَقِّنا، وَكانَ رَأْيُكُمُ الْآنَ غَيْرَ ما أَتَتْنى بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ بِهِ رُسُلُكُمْ إِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ.(229)

لشكر خود و لشكر حر اقامه كرد، رو به آنها كرد و آن گاه حمد و ستايش خدا گفت و فرمود:

اى مردم!اگر پرهيزكار باشيد و حق را براى اهل حق بدانيد خداوند از شما خشنودتر است. ما اهل بيت محمّدصلى الله عليه وآله از اين مدّعيان حكومت (بنى اميّه) كه خلافت حق آنها نيست و به ظلم و دشمنى در ميان شما رفتار مى كنند به ولايت و حكومت بر شما سزاوارتريم.

اگر ما را نمى خواهيد و حق ما را نمى شناسيد و نظر فعلى شما غير از آن چيزى است كه در نامه هاى خود نوشتيد و فرستادگانتان اعلام كرده اند از نزد شما باز مى گردم.

سخنرانى سوّم براى حرّ و سپاهش

أَلْخُطْبَةُ الثَّالِثَةُ لِلْحُرِّ وِ جَيْشِهِ

21 - اِنَّ الْحُسَيْنَ عَلَيهِ السَّلامُ خَطَبَ أَصْحابَهُ وَ أَصْحابَ الْحُرِّ بِالْبَيْضَةِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنى عَلَيهِ ثُمَّ قالَ عليه السلام:

أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ قالَ: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلّاً لِحُرُمِ اللَّهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، يَعْمَلُ فى عِبادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ

الْعُدْوانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ، كانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ»

أَلا وَ إِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ أَظْهَرُوا الْفَسادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدودَ، وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفى ءِ، وَ أَحَلُّوا حَرامَ

21 - امام حسين عليه السلام در منزلگاه بيضه براى ياران خود و لشكر حر سخنرانى كرد. در آغاز حمد و ثناى خدا گفت و سپس فرمود:

اى مردم! رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه زمامدار ستمكارى را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده، عهد وپيمان خدا را مى شكند، و با سنت رسول خداصلى الله عليه وآله مخالفت مى ورزد و با گناه و دشمنى در ميان بندگان خدا رفتار مى كند، ولى با عمل و گفتار با او مخالفت نكند بر خداوند است كه او را به همان جايى برد كه آن زمامدار ظالم را مى برد.»

آگاه باشيد كه اينها (بنى اميه) به اطاعت شيطان درآمدند و اطاعت خدا را ترك، فساد را آشكار و حدود الهى را تعطيل كردند و اموال عمومى را اللَّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ، وَ أَنَا أَحَقُّ مِنْ غَيْرٍ.

قَدْ أَتَتْنى كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ إِنَّكُمْ لا تُسَلِّمُونى وَ لا تَخْذُلُونى. فَإِنْ تَمَمْتُمْ عَلى بَيْعَتِكُمْ تُصيْبُوا رُشْدَكُمْ.

فَأَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَ ابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، نَفْسى مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَأَهْلى مَعَ أَهْليكُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ.

وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَ خَلَعْتُمْ بَيْعَتى مِنْ أَعْناقِكُمْ، فَلَعُمْرى ما هِىَ لَكُمْ بِنُكْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبى وَ أَخى وَ ابْنِ عَمّى مُسْلِمٍ.

وَ الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّبِكُمْ.

به خود اختصاص دادند. حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردند و من به حكومت يا قيام عليه آنها

سزاوارتر از ديگرانم.

نامه هايتان به من رسيد و پيك هايتان خبر بيعت شما را و اين كه هرگز مرا تسليم دشمن نكرده و خوار و تنها نمى گذاريد به من رساندند. پس اگر بر پيمان خود باقى هستيد به رشد و كمال خود خواهيد رسيد.

من حسين پسر على و فاطمه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله هستم. خودم در كنار شما و خانواده ام در كنار خانواده شما قرار دارند. من الگوى رفتارى شما هستم.

اگر به پيمانى كه بستيد عمل نكرده و آن را بشكنيد و بيعت مرا از گردن خود برداريد، به جان خودم قسم كه اين كار شما تازگى ندارد، پيش از اين هم با پدر و برادر و پسر عمويم مسلم چنين كرديد.

فريب خورده كسى است كه فريفته شما گردد.

فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ. وَ مَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ سَيُغْنِى اللَّهُ عَنْكُمْ. وَالسَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.(230)

سخنى حماسى با حرّ

كَلامٌ حِماسِىٌّ لِلْحُرِّ

22 - إِذا قالَ الْحُرُّ: يا حُسَيْنُ إِنّى أَذْكُرُكَ اللَّهَ فى نَفْسِكَ فَإِنّى أَشْهَدُ لَئِنْ قاتَلْتَ لَتُقْتَلُنَّ. فَقالَ لَهُ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

لَيْسَ شَأْنى شَأْنُ مَنْ يَخافُ الْمَوْتَ. ما أَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَىَّ فى

شما در كسب بهره خود به خطا رفتيد و سهم خويش را از ميان برديد. كسى كه پيمان شكند به زيان خود عمل كرده است و خداوند مرا از شما بى نياز خواهد كرد. سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما باد.

22 - وقتى حرّ به امام حسين عليه السلام گفت: اى حسين تو را به حفظ جانت توصيه مى كنم و من گواهى مى دهم كه اگر بجنگى كشته خواهى شد، امام حسين عليه السلام به او فљřȘϺ

شأن من شأن كسى نيست كه از مرگ

هراس دارد. چه اندازه مرگ در

سَبيلِ نَيْلِ الْعِزِّ وَ إِحْياءِ الْحَقِّ. لَيْسَ الْمَوْتُ فى سَبْيلِ الْعِزِّ إِلّا حَياةً

خالِدَةً، وَ لَيْسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ إِلَّا الْمَوْتُ الَّذى لا حَياةَ مَعَهُ.

أَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنى؟ هَيْهاتَ، طاشَ سَهْمُكَ وَخابَ ظَنُّكَ، لَسْتُ أَخافُ الْمَوْتَ، إِنَّ نَفْسى لَأَكْبَرُ مِنْ ذلِكَ، وَ هِمَّتى لَأَعْلى مِنْ أَنْ أَحْمِلَ الضَّيْمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ.

وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى أَكْثَرَ مِنْ قَتْلى؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ لكِنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلى هَدْمِ مَجْدى وَ مَحْوِ عِزّى وَ شَرَفى، فَإِذاً لا أُبالى بِالْقَتْلِ.(231)

راه عزت و زنده كردن حق براى من آسان است. مرگ در راه عزت جز حيات جاودان چيز ديگرى نيست و زندگى همراه با ذلت و خوارى جز مرگ چيز ديگرى نمى باشد.

آيا به مرگ مرا مى ترسانى؟ دور است كه من از مرگ هراسى داشته باشم. تير تو به خطا رفت و گمان تو به بى راهه گراييد. من از مرگ نمى ترسم، روح من بزرگ تر از آن است كه از مرگ هراسى داشته باشم و همت من والاتر از آن است كه زير بار ظلم بروم به خاطر آن كه از مرگ ترسى داشته باشم.

آيا بيش از اين است كه مرا مى كشيد؟ مرحبا به مرگ در راه خدا. ولى شما بدانيد كه نمى توانيد بزرگوارى و عزّت و شرف مرا نابود كنيد، در اين صورت باكى از كشته شدن ندارم.

ستايش امام حسين عليه السلام از اصحابش

مَدْحُ الْحُسَيْنِ عليه السلام مِنْ أَصْحابِهِ

23 - أُثْنى عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّناءِ وَأَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَ الضَّرَّاءِ.

أَللَّهُمَّ إِنّى أَحْمَدُكَ عَلى أَنْ أَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ، وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرآنَ وَ فَقَّهْتَنا فِى الّدينِ وَجَعَلْتَ لَنا أَسْماعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً، فَاجْعَلْنا مِنَ الشَّاكِرينَ.

أَمَّا بَعْدُ فَإِنّى لا أَعْلَمْ أَصْحاباً أَوْفى وَلا خَيْراً مِنْ

أَصْحابى، وَ لا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتى. فَجَزاكُمُ اللَّهُ عَنّى خَيْراً.

أَلا وَ إِنّى لا أَظُنُّ يَوْماً لَنَا مِنْ هؤُلاءِ، أَلاوَ إِنّى قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ، فَانْطَلِقُوا جَميعاً فى حِلِّ.

23 - با بهترين ستايش، خدا را مى ستايم و او را در راحتى و سختى سپاس مى گويم.

خدايا تو را مى ستايم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين آگاه گرداندى و گوش و چشم و دل بيدار عطا فرمودى. خدايا ما را از شكرگزاران قرار ده.

اما پس از ثناى خداوند من اصحابى وفادارتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى نيكوتر و در پيوند خويشاوندى پايبندتر از اهل بيتم نمى شناسم. خداوند از جانب من به شما جزاى خير دهد.

بدانيد كه من گمان ندارم كه ديگر روزى از سوى اينها براى ما باشد، بدانيد من به شما اجازه دادم كه همگى بازگرديد.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ حَرَجٌ مِنّى وَلا ذِمام. هذَا اللَّيْلُ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً.(232)

پاداش ياران امام حسين عليه السلام

أَجْرُ أَنْصارِ الْحُسَيْنِ عليه السلام

24 - يا أَصْحابى! إِنَّ هذِهِ الْجَنَّةَ قَدْ فُتِحَتْ أَبْوابُها، وَ اتُّصِلَتْ أَنْهارُها، وَ أُيْنِعَتْ ثِمارُها، وَ زُيِّنَتْ قُصُورُها، وَ تَأَلَّفَتْ وِلْدانُها وَحُورُها.

وَ هذا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ الشُّهَداءُ الَّذينَ قُتِلُوا مَعَهُ وَ أَبى وَ أُمّى يَتَوَقَّعُونَ قُدُومَكُمْ، وَ يَتَباشَرُونَ بِكُمْ، وَهُمْ مُشْتاقُونَ إِلَيْكُمْ. فَحامُوا عَنْ دينِ اللَّهِ وَ ذُبُّوا عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ.(233)

از سوى من سختى و حقى بر شما نيست. اين شب را چون شتر براى رفتن خود قرار دهيد.

24 - امام حسين عليه السلام به اصحاب خود در كربلا فرمود:

اى ياران من! اين بهشت است كه درهاى آن باز شده و نهرهاى آن به هم پيوسته است،

ميوه هاى آن رسيده، قصرهاى آن زينت شده و پسران زيباى بهشتى و حورهاى آن با هم گرد آمده اند.

و اين رسول خداصلى الله عليه وآله و شهدايى كه با او به شهادت رسيدند و پدر و مادرم هستند كه منتظر ورود شما بوده و قدومتان را به يكديگر بشارت مى دهند و مشتاق ديدار شما هستند. پس، از دين خدا حمايت نماييد و از حرم رسول خداصلى الله عليه وآله دفاع كنيد.

اتمام حجت بر مردم كوفه

إِتْمامُ الْحُجَّةِ عَلَى الْكُوفيّينَ

25 - دَعَا الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ بِراحِلَتِهِ فَرَكِبَها وَنادى بِأَعْلا صَوْتِهِ بِكَرْبَلا:

يا أَهْلَ الْعِراقِ! أَيُّها النَّاسُ! إِسْمَعُوا قَوْلى وَلا تُعَجِّلُوا حَتَّى أَعِظَكُمْ بِما يَحِقُّ لَكُمْ عَلَىَّ وَحَتَّى أَعْذِرَ عَلَيْكُمْ؛ فَإِنْ أَعْطَيْتُمُونى النَّصْفَ كُنْتُمْ بِذلِكَ أَسْعَدَ وَ إِنْ لَمْ تُعْطُونِى النَّصْفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ «فَاجْمَعُوا رَأْيَكُمْ وَشُرَكائِكُمْ، ثُمَّ لايَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَ لا تَنْظُرُونِ» «إِنَّ وَلِيِّىَ اللَّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلّى الصَّالِحينَ»

ثُمَّ حَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنى عَلَيهِ وَ ذَكَرَ اللَّهَ بِما هُوَ أَهْلُهُ وَصَلّى

25 - امام حسين عليه السلام اسب خود را طلب كرد و سوار بر آن شد و با صوت بلند در كربلا فرمود:

اى اهل عراق! اى مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ با من شتاب نكنيد تا شما را به آنچه وظيفه خود مى دانم نصيحت كنم و دلايل خود را از حركت به سوى شما بيان نمايم. پس اگر با من به انصاف رفتار كرديد به سعادت رسيده ايد. و اگر نظر منصفانه اى نسبت به من نداشتيد. «نظر خود و شركايتان را يكى كنيد تا كار بر شما پوشيده نباشد آن گاه به نظر خود عمل كنيد و مهلتم ندهيد» «ياور من كسى است كه قرآن

را نازل كرد و او ياور نيكوكاران است.»

آن گاه حمد و ثناى خداوند گفت و آن گونه كه سزاوار است او عَلَى النَّبىِّ وَ عَلى مَلائِكَتِهِ وَعَلى أَنْبِيائِهِ، فَلَمْ يَسْمَعْ مُتَكَلِّمٌ قَطُّ قَبْلَهُ وَلا بَعْدَهُ أَبْلَغُ مِنْهُ فى مَنْطِقٍ. ثُمَّ قالَ:

أَمَّا بَعْدُ، فَانْسِبُونى فَانْظُرُونى مَنْ أَنَا؟ ثُمَّ راجِعُوا أَنْفُسَكُمْ وَعاتِبُوها، فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلَحُ لَكُمْ قَتْلى وَ اِنْتهاكُ حُرْمَتى؟

أَلَسْتُ إِبْنَ نَبيِّكُمْ، وَ ابْنَ وَصِيِّهِ وَ ابْنَ عَمِّهِ وَ أَوَّلَ مُؤْمِنٍ مُصَدِّقٍ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ بِما جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟ أَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُهَداءِ عَمّى؟ أَوَلَيْسَ جَعْفَرُ الطَيَّارِ فِى الْجَنَّةِ بِجِنا حَيْنِ عَمّى؟ أَوَلَمْ يَبْلُغْكُمْ ما قالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ لى وَ لِأَخى: «هذانِ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ.»

را ستايش كرد و بر پيامبر و فرشته ها و پيامبران او درود فرستاد به طورى كه قبل و بعد از او هرگز از گوينده اى به اين رسايى شنيده نشده بود. سپس فرمود:

پس از ستايش خداوند، نسب مرا به ياد آوريد و ببينيد من چه كسى هستم آن گاه به خود آييد و خودتان را سرزنش كنيد و ببينيد آيا كشتن و هتك حرمت من به صلاح شماست؟

آيا من پسر پيامبر شما نيستم؟ آيا من پسر وصىّ پيامبر شما و پسر عموى او و اولين مؤمنى كه رسول خداصلى الله عليه وآله را در آنچه از سوى پروردگارش آورده بود تصديق كرد نمى باشم؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموى من نيست؟ آيا جعفر طيار كه در بهشت با دو بال پرواز مى كند عموى من نمى باشد؟ آيا آنچه را كه رسول خداصلى الله عليه وآله درباره من و برادرم فرمود به شما نرسيد كه اين دو نفر

سرور جوانان اهل بهشتند؟

فَإِنْ صَدَّ قْتُمُونى بِما أَقُولُ وَهُوَ الْحَقُّ، وَ اللَّهِ ما تَعَمَّدْتُ كِذْباً مُذْعَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيهِ أَهْلَهُ. وَ إِنْ كَذَّبْتُمُونى فَإِنَّ فيكُمْ مَنْ إِنْ سَأَلْتُمُوهُ عَنْ ذلِكَ أَخْبَرَكُمْ. إِسْأَلُوا جابِرَبْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصارِىِّ وَ أَبا سَعيدِ الْخُدْرىِّ وَ سَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدىِّ وَ زَيْدَبْنَ أَرْقَمَ وَ أَنَسَ بْنَ مالِكٍ، يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ لى وَ لِأَخى. أَما فى هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمى؟

فَإِنْ كُنْتُمْ فى شَكٍّ مِنْ هذا أَفَتَشُكُّونَ أَنّى إِبْنُ بِنْتِ نَبيِّكُمْ؟ فَوَ اللَّهِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ إِبْنُ بِنْتِ نَبِىٍّ غَيْرى فيْكُمْ، وَ لا فى غَيْرِكُمْ.

پس اگر آنچه را مى گويم و به حق هم مى گويم تصديق مى كنيد زيرا به خدا سوگند از زمانى كه دانسته ام خداوند دشمن دروغ گويان است دروغ نگفته ام، پس، از ريختن خون من دست برداريد و اگر گفته هايم را دروغ مى دانيد در ميان شما كسانى هستند كه اگر از آنها بپرسيد به شما خبر مى دهند. از جابربن عبدالله و ابوسعيد خُدرى و سهل بن سعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد، به شما خبر مى دهند كه آنها اين سخن را از رسول خداصلى الله عليه وآله درباره من و برادرم شنيده اند. آيا اين سخن مانع از ريختن خون من به دست شما نمى شود؟

اگر شما در اين گفته پيامبرصلى الله عليه وآله درباره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين هم شك داريد كه پسر دختر پيامبر شما هستم؟ به خدا قسم در ميان مغرب و مشرق زمين غير از من پسرى براى پيامبرصلى الله عليه وآله در ميان شما و غير

شما نمى باشد.

وَيْحَكُمْ أَتَطْلُبُونى بِقَتيلٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ؟ أَوْمالٍ لَكُمْ إِسْتَهْلَكْتُهُ؟ أَوْ بِقِصاصٍ مِنْ جَراحَةٍ؟

فَأَخَذُوا لا يُكَلِّمُونَهُ فَنادى

يا شَبْثَ بْنَ رِبْعى، يا حَجَّارَبْنَ أَبْجَرٍ، يا قَيْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ، يا يَزيْدَبْنَ الْحارِثِ! أَلَمْ تَكْتُبُوا إِلَىَّ أَنْ قَدْ أَيْنَعَتِ الثِّمارُ، وَ اخْضَرَّ الْجَنابُ، وِ إِنَّما تَقْدِمُ عَلى جُنْدٍلَكَ مُجَنَّدٌ؟

فَقالَ لَهُ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ: ما نَدْرى ماتَقُولُ وَ لكِنْ إِنْزِلْ عَلى حُكْمِ بَنى عَمِّكَ، فَإِنَّهُمْ لَنْ يَروُكَ إِلاَّ ما تُحِبُّ.

واى بر شما آيا كسى از شما را كشته ام كه خون او را از من طلب مى كنيد، يا مالى را از شما تلف كرده ام كه آن را درخواست مى كنيد و يا جراحتى بر شما وارد كرده ام كه قصد تلافى آن را داريد؟

كوفيان در برابر پرسش هاى امام عليه السلام چيزى نگفتند، آن گاه با صداى بلند به آنها فرمود:

اى شبث بن ربعى، اى حجّار بن ابجر، اى قيس بن اشعث، اى يزيدبن حارث! آيا شما در نامه هاى خود براى من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغ هاى ناحيه كوفه سرسبز گرديده است و تو به سوى لشكرى مى آيى كه برايت آماده شده است؟

قيس بن اشعث به امام حسين عليه السلام پاسخ داد: ما چنين نامه هايى را كه مى گويى به ياد نداريم و تو حكم پسر عموهايت (سران بنى اميه) را بپذير كه آنها جز به گونه اى كه تو دوست دارى با تو فَقالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ:

لا وَ اللَّهِ، لا أُعْطيكُمْ بِيَدى إِعْطاءَ الذَّليلِ، وَ لا أَقِرُّ لَكُمْ إِقْرارَ الْعَبيدِ.

ثُمَّ نادى

يا عِبادَ اللَّهِ! «إِنّى عُذْتُ بِرَبّى وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»(234) وَ «أَعُوذُ بِرَبّى وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ».(235)و(236)

سخنرانى در محاصره دشمنان

أَلْخُطْبَةُ فى حَلْقَةِ الْأَعْداءِ

26 - إِذا أَحاطَ الْأَعْداءُ بِالْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ مِنْ كُلِّ جانِبٍ

رفتار نمى كنند. امام عليه

السلام در جواب او فرمود:

نه به خدا قسم، من هرگز دست ذلت به شما نمى دهم و چون بردگان براى شما اقرار نمى كنم.

آن گاه با صداى بلند فرمود:

اى بندگان خدا! «من به پروردگار خود و شما پناه مى برم از اين كه مرا سنگسار كنيد» و «از هر متكبرى كه به روز قيامت ايمان ندارد به پروردگار خود پناه مى برم.»

26 - وقتى دشمنان، امام حسين عليه السلام را از هر سو احاطه كردند حَتَّى جَعَلُوهُ فى مِثْلِ الْحَلْقَةِ، خَرَجَ عَلَيهِ السَّلامُ حَتَّى أَتَا النَّاسَ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَبَوا أَنْ يَنْصِتُوا حَتَّى قالَ عليه السلام لَهُمْ:

وَ يْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى، وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ، فَمَنْ أَطاعَنى كانَ مِنَ الْمُرْشَدينَ، وَ مَنْ عَصَانى كانَ مِنَ الْمُهْلَكيْنَ، وَ كُلُّكُمْ عاصٍ لِأَمْرى، غَيْرُ مُسْتَمِعٍ قَوْلى فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ، وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِكُمْ، وَيْلَكُمْ أَلا تَّنْصِتُونَ؛ أَلا تَسْمَعُونَ؟

فَتَلاوَمَ أَصْحابُ عُمَرَبْنِ سَعْدٍ بَيْنَهُمْ وَ قالُوا أَنْصِتُوا لَهُ. فَقامَ

و در حلقه محاصره خود قرار دادند، امام عليه السلام از ميان ياران خود بيرون آمد تا به آنها رسيد، آن گاه از آنان خواست سكوت كنند اما نپذيرفتند و همهمه مى كردند تا اين كه امام عليه السلام به آنها فرمود:

واى بر شما چرا سكوت نمى كنيد تا سخن مرا بشنويد. من شما را به راه رستگارى دعوت مى كنم. پس هركس از من اطاعت كند از سعادتمندان است و هر كس سرپيچى كند از هلاك شدگان خواهد بود. شما از من پيروى نمى كنيد و به سخن من گوش نمى دهيد. شكم هاى شما از حرام پر شده و بر دل هاى شما مهر خورده است. واى بر شما چرا سكوت نمى كنيد، چرا به سخنانم گوش فرا نمى دهيد؟

در اين هنگام لشكريان عمر

سعد يكديگر را ملامت كردند و از هم خواستند تا سكوت كنند.

الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ ثُمَّ قالَ:

تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَماعَةُ وَ تَرَحاً، أَفَحينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وَلِهينَ مُتَحَيَّرينَ فَأَصْرَخْتُكُمْ مُؤَدّينَ مُسْتَعِدّينَ، سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارَ الْفِتَنِ خَباها عَدُوُّكُمْ وَ عَدُوُّنا فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً عَلى أَوْلِيائِكُمْ وَ يَداً عَلَيْهِمْ لِأَعْدائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوُه فيْكُمْ، وَلا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ إِلَّا الْحَرامَ مِنَ الدُّنْيا أَنالُوكُمْ وَ خَيسيسَ عَيْشٍ طَمَعْتُمْ فيهِ، مِنْ غَيْرِ حَدَثٍ كانَ مِنَّا وَلا رَأْىٍ تَفَيَّلَ لَنا.

فَهَلاَّ لَكُمْ الْوَيْلاتُ إِذْ كَرِهْتُمُونا وَ تَرَكْتُمُونا؟

آن گاه امام عليه السلام برخاست و فرمود:

مرگتان باد و غم و اندوه همراهتان كه با حيرت و اشتياق ǘҠما كمك خواستيد و آن گاه كه به نداى يارى طلبانه شما پاسخ داديم و به كمك شما شتافتيم شمشيرهايى را كه به نفع ما بود عليه ما به كار گرفتيد و آتش فتنه اى را كه دشمن مشترك ما و شما پنهان كرده بود عليه ما برافروختيد و پشتيبان و كمك كار دشمنانتان عليه دوستان خود گشتيد بدون آن كه آنها عدالتى را در ميان شما رايج كرده باشند و يا اميد خيرى به آنها داشته باشيد جز مال حرامى از دنيا كه به شما دادند و طمعى كه به زندگى پست و زودگذر كرده بوديد، بدون آن كه خطايى از ما سر زده و يا نظر ناصوابى از ما مشاهده كرده باشيد.

آيا شما سزاوار بلاها نيستيد كه از ما ناخشنود شديد و ما را رها كرديد؟

تَجَهَّزْ تُمُوها وَ السَّيْفُ لَمْ يُشْهَرْ، وَ الْجَأْشُ طامِنٌ، وَالرَّأْىُ لَمْ يُسْتَحْصَفْ وَلكِنْ أَسْرَعْتُمْ عَلَيْنا كَمَطْيَرَةِ الذُّبابِ، وَ تَداعَيْتُمْ كَتَداعِى الْفَراشِ.

فَقُبْحاً لَكُمْ، فَإِنَّما أَنْتُمْ مِنْ طَواغيتِ الْأُمَّةِ وَ شِداذِ الْأَحْزابِ، وَنَبْذَةِ

الْكِتابِ، وَ نَفْثَةِ الشَّيْطانِ، وَ عُصْبَةِ الْآثامِ وَ مُحَرِّفِى الْكِتابِ، وَ مُطْفِى ءِ السُّنَنِ، وَ قَتَلَةِ أَوْلادِ الْأَنْبياءِ، ومُبيرى عِتْرِةِ الْأَوْصِياءِ وَ مُلْحِقِى الْعِهارِ بِالنَّسَبِ، وَ مُؤْذِى الْمُؤْمِنينَ، وَ صُراخِ أَئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئينَ، أَلَّذينَ جَعَلُوا الْقُرآنَ عِضينَ.

وَ أَنْتُمْ إِبْنُ حَرْبٍ وَ أَشْياعُهُ تَعْتَمِدُونَ، وَ إِيَّانا تُخاذِلُونَ.

در حالى مهياى جنگ شديد كه شمشيرها در نيام و دل ها آرام و نظرها استوار بود اما مانند زنبورهاى عسل بر ما رو آورديد و چون پروانه ها از هر سو به حركت درآمديد.

پس مرگتان باد كه از سركشان امت و فرومايگان احزاب و ترك كنندگان قرآنيد. شما از اخلاط بينى شيطان و گروه گنه كاران و تحريف كنندگان قرآن و پايمال كنندگان سنت هاى الهى هستيد، شما كشندگان فرزندان پيامبران و نابود كنندگان خاندانِ جانشينان پيامبريد، شما ملحق كنندگان زنازاده ها به نسب و آزار دهندگان اهل ايمان و فرياد پيشوايان استهزا كنندگانيد كه قرآن را پاره پاره كردند.

شما يزيد و پيروانش را پشتيبانى كرديد و از يارى ما دست كشيديد.

أَجَلْ وَ اللَّهِ الْخَذْلُ فيكُمْ مَعْرُوفٌ، وَ شَجَّتْ عَلَيهِ عُرُوقُكُمْ، وَ تَوارَثَتْهُ اُصُولُكُمْ وَ فُرُوعُكُمْ، وَ ثَبَتَتْ عَلَيهِ قُلُوبُكُمْ وَ غَشِيَتْ صُدُورُكُمْ.

فَكُنْتُمْ أَخْبَثُ شَىْ ءِ سِنْخاً لِلَّناصِبِ، وَ أُكْلَةً لِلْغاصِبِ، أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى النَّاكِثينَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكَيدِها، وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفيلاً، فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ هُمْ.

أَلا إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِىِّ قَدْ رَكَزَنىِ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ، بَيْنَ السِّلَّةِ وَالذِّلَّةِ، وَ هَيْهاتَ ما آخُذُ الدَّنِيَّةَ(237)، أَبَى اللَّهُ ذلِكَ وَ رَسُولُهُ، وَ جُدُودٌ طابَتْ، وَ

به خدا قسم بى وفايى در ميان شما مشهور است و رگ و ريشه هاى شما از آن روييده و تنه و شاخه هاى درختِ وجود شما آن را به ارث برده است و دل هاى شما

بر آن استوار گرديده و سينه هايتان از آن لبريز گشته است.

شما بدترين ميوه گلوگير براى سرپرست خود و لقمه اى لذيذ براى غاصبان مى باشيد. لعنت خدا بر پيمان شكنانى كه سوگندهاى خود را پس از محكم كردن آنها نقض كردند و شما خدا را ضامن پيمان هاى خود كرده بوديد و همان پيمان شكنانيد.

آگاه باشيد كه زنازاده فرزند زنازاده مرا بين دو چيز قرار داده است. كشيدن شمشير و ذلت. اما چه دور است كه من پستى و خوارى را بپذيرم. خداوند و رسولش و پدران و دامن هاى پاك و خاندان غيرتمند و با حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ لا تُؤْثِرُ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ.

أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ، أَلا إِنّى زاحِفٌ بِهذِهِ الْأُسْرَةِ عَلى قِلَّةِ الْعَتادِ وَ خَذْلَةِ الْأَصْحابِ.

ثُمَّ أَنْشَأَ يَقُول عليه السلام:

فَإِنْ نَهْزَمْ فَهزَّامُونَ قِدْماً

وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمينا

وَ ما إِنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَ لِكنْ

مَنايانا وَ دَوْلَةُ آخِرينا

أَلا! ثُمَّ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاَّ كَرَيْثِ ما يُرْكَبُ الْفَرَسُ، حَتَّى تَدُورُ بِكُمُ الرَّحى

شرافت روا نمى دارند كه طاعت انسان هاى پست را بر كشته شدن انسان هاى بزرگوار برگزينم.

آگاه باشيد كه من حجت را بر شما تمام كردم و از آينده بدى كه در انتظار داريد ترساندم. بدانيد كه من با همين خويشان كم و ياران تنها بر شما يورش مى آورم.

آن گاه اين اشعار را از فروة بن مسيك مرادى خواند:

اگر شكست بدهيم از روزگاران قديم شكست دهنده بوده ايم و اگر شكست بخوريم در حقيقت شكست خورده نيستيم.

خوى و عادت ما بر ترسيدن نيست اما حكومت ديگران با مرگ ما ادامه دارد.

بدانيد كه پس از كشته شدن ما جز به اندازه يك سوار شدن اسب

مهلت نخواهيد يافت تا آسياى شما را بچرخاند.

عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَىَّ أَبى عَنْ جَدّى، فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَ كُمْ ثُمَّ كيدُونى جَميعاً فَلاتَنْتَظِرُونِ، «إِنّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبّى وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دابَّةٍ إِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبّى عَلَى صِراطٍ مُسَتَقيمٍ»(238)

أَللَّهُمَّ أَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّماءِ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنينَ كَسِنِىِّ يُوسُفَ، وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيفٍ يُسْقيهِمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً، وَ لا يَدَعُ فيهِمْ أَحداً إِلّا قَتَلَهُ قَتْلَةً بِقَتْلَةٍ، وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ، يَنْتَقِمُ لى وَ لِأَوْلِيائى وَ أَهْلِ بَيْتى وَ أَشْياعى مِنْهُمْ، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ كَذَّبُونا وَ خَذَلُونا.

اين عهد و برنامه اى است كه پدرم از جدم رسول خداصلى الله عليه وآله به من رسانيده است پس با هم فكران خود همدست شويد آن گاه همگى وارد جنگ شويد و به من مهلت ندهيد. من بر خداوند كه پروردگار من و شماست توكل كرده ام. «جنبنده اى نيست مگر اين كه جان او به دست خداوند است و پروردگار من بر راه مستقيم است»

خدايا باران را از آنها دريغ دار و سال هايى چون سال هاى قحطى زمان يوسف را بر آنها قرار ده و مردى از طايفه ثقيف را بر آنها مسلط گردان تا از جامى لبريز از تلخى سيرابشان كند و آنان را رها نكند مگر اين كه در برابر هر كشته اى از ما يكى از آنها را به قتل رساند و در برابر هر ضربه اى، ضربه اى بر آنان وارد كند و انتقام من و دوستان و خاندان و شيعيانم را بگيرد. آنها به ما خدعه زدند و ما را تكذيب كردند و تنها گذاردند.

وَ أَنْتَ رَبُنَّا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ.

ثُمَّ قالَ عليه السلام:

أَيْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ؟ أُدْعُوا

لى عُمَرَ!

فَدُعِىَ لَهُ، وَ كانَ كارِهاً لا يُحِبُّ أَنْ يَأْتِيَهُ فَقالَ عليه السلام:

يا عُمَرُ! أَنْتَ تَقْتُلُنى؟ تَزْعَمُ أَنْ يُوَلِّيَكَ الدَّعِىُّ بْنُ الدَّعِىِّ بِلادَ الرِّىِّ وَ جُرْجانَ؟ وَ اللَّهِ لا تَتَهَنَّأُ بِذلِكَ أَبَداً.

عَهْداً مَعْهُوداً، فَاصْنَعْ ما أَنْتَ صانِعٌ، فَإِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدى بِدُنْيا وَ لا آخِرَةٍ. وَ لَكَأَنّى بِرَأْسِكَ عَلى قَصَبَةٍ قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ يَتَراماهُ

تويى پروردگار ما، بر تو توكل مى كنيم. و به سوى تو باز مى گرديم و بازگشت همه به سوى توست.

آن گاه فرمود:

عمربن سعد كجاست؟ او را نزد من فرا خوانيد.

او را صدا زدند اما دوست نداشت نزد امام عليه السلام حاضر شود. وقتى آمد حضرت به او فرمود:

اى عمر! تو مرا مى كشى؟ گمان كرده اى زنازاده پسر زنازاده (يزيد) تو را والى شهرهاى رى و گرگان مى كند؟ به خدا قسم اين حكومت هرگز براى تو گوارا نخواهد بود.

اين عهدى است كه از پيش بسته شده است. هر چه مى خواهى انجام ده كه پس از من هيچ شادمانى در دنيا و آخرت نخواهى داشت. گويا سر تو را مى بينم كه بر چوبى گذارده شده و آن را در كوفه برجايى نصب الصِّبْيانُ وَ يَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ.(239)

اتمام حجت بر مردم كوفه

إِتْمامُ الْحُجَّةِ عَلَى الْكُوفيِّينَ

27 - نادَى الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ بِأَعْلى صَوْتِهِ لِأَعْدائِهِ بِكَرْ بَلا مُتَوَكِّياً عَلى سَيْفِهِ:

- أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْرِفُونى؟

قالُوا: نَعَمْ أَنْتَ إِبْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سِبْطُهُ.

- أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدّى رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وآله؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

كرده اند و بچه ها به آن تير مى زنند و آن را هدف خود ساخته اند.

27 - در حالى كه امام حسين عليه السلام بر شمشيرش تكيه كرد بود با صداى بلند به دشمنان خود در كربلا فرمود:

- شما را به

خدا سوگند آيا مرا مى شناسيد؟

گفتند: آرى، تو فرزند دختر رسول خداصلى الله عليه وآله هستى.

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد جدّ من رسول خداست؟

گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمّى فاطِمَةُ بنتُ مُحَمَّدٍ؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

- أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبى عَلِىُّ بْنُ أَبى طالِبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

- أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتى خَديْجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلاماً؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

- أُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ سَيِّدَ الشُّهداءِ حَمْزَةَ عَمُّ أَبى؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد مادر من فاطمه دختر محمّد است؟

گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد پدر من على بن ابى طالب است؟

گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد جده من خديجه اولين زن اين امت است كه اسلام آورد؟

گفتند: آرى خدايا اين چنين است.

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد حمزه سيدالشهداء عموى پدر من است؟

گفتند: آرى، خدايا چنين است.

- فَأُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَرَ الطَّيَّارِ فِى الْجَنَّةِ عَمّى؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

- فَأُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هذا سَيْفُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله وَ أَنَا مُتَقَلِّدُهُ؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

- فَأُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هذِهِ عِمامَةُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله أَنَا لابِسُها؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ.

- فَأُنْشِدُكُمُ اللَّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيّاًعليه السلام كانَ أَوَّلَهُمْ إِسْلاماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَنَّهُ وَلِىُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ؟

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد جعفرطيّار كه در بهشت است عموى من است؟

گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- شما را به خدا سوگند آيا مى دانيد اين شمشير

- كه بر آن تكيه داده ام - شمشير رسول خدا است و من به آن مجهّز شده ام؟

گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد اين عمامه رسول خداست كه من بر سر گذارده ام؟

گفتند: آرى، خدايا اين چنين است.

- شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه على اولين كسى بود كه از ميان مردم اسلام آورد و آگاه ترين و بردبارترين آنها بود و او ولى و سرپرست هر مرد و زن با ايمانى بود؟

قالُوا: أَللَّهُمَّ نَعَمْ. قالَ عليه السلام:

فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمى؟ وَ أَبى الذَّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ غَداً يَذُودُ عَنْهُ رِجالاً كَما يُذادُ الْبَعيرُ الصَّادِرُعَنِ الْماءِ، وَ لِواءُ الْحَمْدِ فى يَدِ جَدّى يَوْمَ الْقِيامَةِ؟

قالُوا: قَدْ عَلِمْنا ذلِكَ كُلَّهُ وَ نَحْنُ غَيْرُ تارِكيكَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً.

فَأَخَذَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ بِطَرَفِ لِحْيَتِهِ وَ هُوَعليه السلام يَوْمَئِذٍ إِبْنُ سَبْعَ وَ خَمْسينَ سَنَةً ثُمَّ قالَ عليه السلام:

إِشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى الْيَهُودِ حينَ قالُوا: عُزَيْرُ إِبْنُ اللَّهِ؛ وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصارى حينَ قالُوا: الْمَسْيحُ ابْنُ اللَّهِ.

گفتند: آرى، خدايا اين چنين است. فرمود:

پس چرا ريختن خون مرا جايز مى دانيد در حالى كه پدرم در فرداى قيامت بر سر حوض كوثر عده اى را از آن دور مى سازد آن گونه كه شتر از آب باز داشته مى شود و پرچم حمد در آن روز به دست جدّم مى باشد؟

گفتند: همه اينها را مى دانيم امّا تو را رها نخواهيم كرد تا از تشنگى بميرى. در اين هنگام كه حسين عليه السلام پنجاه وهفت سال داشت محاسن خود را گرفت و فرمود:

در آن هنگام خشم خدا بر يهود شدّت گرفت كه گفتند عزيز فرزند خداست و در آن هنگام غضب خدا بر مسيحيان شدت

گرفت كه گفتند مسيح فرزند خداست.

وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى الْمَجُوسِ حينَ عَبَدُوا النَّارَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلى قَوْمٍ قَتَلُوا نَبيَّهُمْ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلى هذِهِ الْعِصابَةِ الَّذينَ يُريدُونَ قَتْلى إِبْنِ نَبِيِّهِمْ.(240)

سخنرانى در جمع عمربن سعد و يارانش

أَلْخُطْبَةُ لِعُمَرَبْنِ سَعْدٍ وَأَنْصارِهِ

28 - تَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ حَتَّى وَقَفَ بِإِزاءِ الْقَوْمِ، فَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلى صُفُوفِهِمْ كَأَنَّهُمُ السَّيْلُ، وَ نَظَرَ إِلى إِبْنِ سَعْدٍ واقِفاً فى صَناديدِ الْكُوفَةِ فَقالَ عليه السلام:

و آن هنگام غضب خدا بر مجوس شدّت يافت كه به جاى خدا آتش را پرستيدند و خشم خدا بر قومى شدّت گرفت كه پيامبرشان را كشتند. و خشم خدا بر اين گروه شدّت يافت كه مى خواهند مرا كه فرزند پيامبرشان هستم به قتل رسانند.

28 - امام حسين عليه السلام به سوى دشمنان پيش آمد تا در برابر آنها ايستاد. آن گاه صف هاى سيل آساى آنها را مشاهده كرد و نظرى به عمربن سعد كه در ميان پهلوانان كوفه ايستاده بود انداخت و فرمود:

أَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى خَلَقَ الدُّنْيا فَجعَلَها دارَ فَناءٍ وَ زَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِها حالاً بَعْدَ حالٍ. فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ، وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا، فَإِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَيْها، وَ يُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فيها.

وَ أَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فيهِ عَلَيْكُمْ، وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَريمِ عَنْكُمْ، وَ أَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ، وَ جَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ.

فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنا، وَ بِئْسَ الْعَبيدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ، وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلى ذُرِّيَّتِهِ وَ

ستايش براى خدايى است كه دنيا را آفريد و آن را خانه فنا و نابودى قرار داد، دنيايى كه براى اهلش همواره در حال دگرگونى است.

فريب خورده كسى

است كه فريب دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه دنيا او را به شگفت آورد. پس اين دنيا شما را نفريبد زيرا هر كس به آن تكيه كند اميدش را قطع مى كند و هر كس به آن طمع بندد نااميدش سازد.

مى بينم بر كارى اجتماع كرده ايد كه خدا را از خود به خشم آورده ايد، نگاه رحمتش را از شما برگردانده و غضبش را بر شما فرو فرستاده و رحمتش را از شما دور داشته است.

بهترين پروردگار، پروردگار ماست و بدترين بندگان، شما هستيد. به اطاعت از خدا اقرار كرديد و به پيامبرش محمدصلى الله عليه وآله ايمان آورديد، آن گاه بر فرزندان و خاندان او يورش آورديد و قصد كشتن آنها را داريد. عِتْرَتِهِ تُريْدُونَ قَتْلَهُمْ. لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظيمِ. فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُريدُونَ. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا اليه راجِعُونَ. هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيْمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ.

فَقالَ عُمَرُ: وَ يْلَكُمْ كَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ إِبْنُ أَبيهِ. وَ اللَّهِ لَوْ وَقَفَ فيْكُمْ هكَذا يَوْماً جَديداً لَمَا انْقَطَعَ وَ لَما حَضَرَ. فَكَلِّمُوهُ. فَتَقَدَّمَ شِمْرٌ لَعَنَهُ اللَّهُ فَقالَ: يا حُسَيْنُ! ما هذَا الَّذى تَقُولُ؟ أَفْهِمْنا حَتَّى نَفْهَمَ. فَقالَ:

أَقُولُ: إِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ لا تَقْتُلُونى، فَإِنَّهُ لا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلى، وَ لَا

«به راستى كه شيطان بر شما مسلط گرديده و ذكر خداى بزرگ را از ياد شما برده است» مرگ بر شما و خواسته هاى شما باد. همه ما از خدائيم و به او باز مى گرديم. اينها مردمى هستند كه پس از ايمان آوردن كافر شدند، پس ستمگران از رحمت خدا دور باشند.

عمرسعد گفت: واى بر شما جواب او را بدهيد كه او فرزند پدر شجاعش

مى باشد. به خدا قسم اگر يك روز هم به اين صورت در برابر شما بايستد سخن او قطع نخواهد شد و به پايان نمى رسد. پس جواب او را بدهيد. شمر كه لعنت خدا بر او باد جلو آمد و گفت: اى حسين چه مى گويى؟ سخنان خود را به ما تفهيم كن تا بدانيم چه مى گويى. امام حسين عليه السلام فرمود:

مى گويم: از خدا كه پروردگار شماست پروا داشته باشيد و مرا نكشيد، زيرا كشتن و هتك حرمت من بر شما روا نيست.

انْتِهاكُ حُرْمَتى. فَإِنّى إِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ جَدَّتى خَديجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ وَ لَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ «الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». - الى آخر ما نقلناه فى حديث 25 هذا الفصل.(241)

سخنرانى به هنگام بارش تيرها

أَلْخُطْبَةُ حينَ إِمْطارِ السَّهامِ

29 - إِذا كانَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلامُ تَأْخُذُهُ السَّهامُ مِنْ كُلِّ جانِبٍ قالَ عليه السلام:

يا أُمَّةَ السُّوءِ بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فى عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّكُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدى عَبْداً مِنْ عِبادِ اللَّهِ فَتَهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ يُهَوِّنُ عَلَيْكُمْ عِنْدَ قَتْلِكُمْ.

من پسر دختر پيامبر شما هستم و مادر بزرگم خديجه همسر پيامبر شماست. و شايد اين سخن پيامبرتان به شما رسيده باشد كه فرمود: «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند». تا آخر حديث 25 همين فصل كه آن را نقل كرديم.

29 - وقتى از هر سو تيرها بر امام حسين عليه السلام مى باريد فرمود:

اى امت بدكار! پس از محمدصلى الله عليه وآله چه رفتار بدى با خاندان او داشتيد، بعد از قتل من از كشتن بنده اى از بندگان خدا هراسى نخواهيد داشت زيرا كشتن من قتل آنان را بر شما آسان مى كند.

وَ أَيْمُ اللَّهِ إِنّى لَأَرْجُو أَنْ يُكْرِمَنى رَبّى بِالشَّهادَةِ بِهَوانِكُمْ، ثُمَّ

يَنْتَقِمُ لى مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لا تَشْعُرُونَ.(242)

مرگ بهتر از پذيرش ننگ است

أَلْمَوْتُ أَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ

30 - إِذا قَتَلَ الْحُسَيْنُ عَلَيهِ السَّلامُ جَمْعاً كَثيراً مِنَ الْأَعداءِ أَنْشَأَ:

أَلْمَوْتُ أَوْلى مِنْ رُكُوبِ الْعارِ

وَ الْعارُ أَوْلى مِنْ دُخُولِ النَّارِ

أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍ

آلَيْتُ أَنْ لا أَنْثَنى

أَحْمى عِيالاتِ أَبى

أَمْضى عَلى ديْنِ النَّبِىِّ.(243)

به خدا قسم من به پروردگارم اميدوارم كه در برابر خوارى شما نعمت شهادت را عطايم كند، آن گاه از راهى كه گمان نمى بريد انتقام مرا از شما بگيرد.

30 - وقتى امام حسين عليه السلام عده زيادى از دشمنان را كشت اين اشعار را سرود.

مرگ بهتر از پذيرش ننگ است و پذيرش ننگِ (ناشى از جنگ و اسارت) بهتر از ورود در آتش جهنم است.

من حسين بن على هستم، قسم خورده ام كه سر فرود نياورم.

از اهل و عيال پدرم حمايت مى كنم و در راه دين پيامبر كشته مى شوم.

آزادگى

أَلْحُرِّيَّةُ

31 - إِذا حالَ الْعَدُوُّ بَيْنَ الْحُسَيْنِ عَلَيهِ السَّلامُ وَخيامِهِ قالَ:

وَ يْحَكُمْ يا شْيعَةَ آلِ أَبى سُفْيانَ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ ديْنٌ وَ كُنْتُمْ لاتَخافُونَ الْمَعادَ، فَكُونُوا أَحْراراً فى دُنْياكُمْ، وَارْجِعُوا إِلى أَحْسابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ أَعْراباً.

فَناداهُ شِمْرٌ فَقالَ: ما تَقُولُ يَابْنَ فاطِمَةَ؟ قالَ عليه السلام:

أَقُولُ: أَنَا الَّذى أُقاتِلُكُمْ وَ تُقاتِلُونى، وَ النِّساءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمى مادُمْتُ حَيّاً.(244)

31 - وقتى دشمن ميان امام حسين عليه السلام و خيمه هايش قرار گرفت فرمود:

واى بر شما اى پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از قيامت نمى ترسيد، در دنياى خود آزاده باشيد و به مردانگى و نسب خود باز گرديد اگر از قوم عرب هستيد.

شمر با صداى بلند گفت: چه مى گويى اى پسر فاطمه؟

امام عليه السلام فرمود:

مى گويم: اين من هستم كه با شما مى جنگم و شما هم با من مى جنگيد، زنان كه گناهى ندارند، پس تا

زمانى كه من زنده ام متكبران و متجاوزان لشكر خود را از تعرض به خيمه هاى من باز داريد.

فصل پانزدهم: احاديث منسوب به امام حسين عليه السلام

روايات منسوب به امام حسين عليه السلام

أَلْأَخْبارُ الْمَنْسُوبَةُ إِلَى الْإِمامِ الْحُسَيْنِ عليه السلام

روايات قابل توجهى در كتاب هاى روايى و منابع دست دوم و به ويژه دست سوم شيعه و سنى نقل شده است كه نسبت آنها به امام حسين عليه السلام صحيح نمى باشد؛ اگر چه ما در تحقيقات خود به جمع زيادى از احاديث آن حضرت دست يافتيم كه در مجموعه هاى موجودى كه مربوط به آن امام همام مى باشد ديده نمى شود، اما از نقل تعدادى از رواياتى هم كه در آن مجموعه ها به چشم مى خورد پرهيز كرديم و براى روشن شدن موضوع، همه آنها را در اين فصل گرد آورده و نتيجه تحقيقات خود را پيرامون هر يك از آنها بيان مى كنيم.

بدون شك عدم نقل اين روايات از سوى امام حسين عليه السلام در مجموعه موجود (نهج الكرامة) به خاطر آن است كه در انتساب آنها به آن حضرت اشتباهاتى صورت گرفته و در نتيجه سخنانى از رسول خدا، امام حسن، امام سجاد و امام صادق عليهم السلام به او نسبت داده شده كه به منشأ اين نسبت ها اشاره خواهيم كرد.

به طور كلى آنچه سبب شده است سخنان امام حسن عليه السلام به امام حسين عليه السلام نسبت داده شود تشابه لفظى نام آنها مى باشد به ويژه آن كه نام پدر بزرگوارشان پس از نام مبارك آنها ذكر مى شود. و آنچه منشأ نسبت دادن سخنان امام صادق عليه السلام به آن حضرت شده است كنيه مشترك آنها يعنى «ابا عبدالله» است.

اگر چه ميان امام حسين و پيامبر و امام سجادعليهم السلام وجه تشابهى در نام و كينه آنها وجود ندارد اما از

آن جهت كه امام حسين عليه السلام سخنانى را از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده است، برخى از سخنان آن حضرت به نقل كننده آن يعنى حسين بن على عليهما السلام نسبت داده شده و به خاطر آن كه روايات امام سجادعليه السلام با نام على بن الحسين يا على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام نقل شده است بدون توجه به نام مبارك امام چهارم، حديث او را به پدر بزرگوارش كه نام او قبل از شروع روايات ذكر شده نسبت داده شده است.

آنچه بيان گرديد علل عمده خطاى در نسبت دادن برخى احاديث به امام حسين عليه السلام بود و عوامل و موارد ديگرى هم وجود دارد كه به آنها خواهيم پرداخت.

البته همان گونه كه اشاره شد اين خطاى در نسبتِ برخى روايات به حسين بن على عليهما السلام در كتاب ها و منابع اصلى و اولى وجود ندارد و يا درصد آن بسيار كم مى باشد و به طور عمده در منابع دست دوم و سوم به وجود آمده است كه ناشى از عدم تحقيق لازم پيرامون نقل آنهاست و ما در اينجا به تفكيك، آنها را مطرح مى كنيم:

1 - روايات رسول خداصلى الله عليه وآله

همان گونه كه بيان شد برخى از رواياتِ پيامبرصلى الله عليه وآله به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است كه به آنها مى پردازيم:

1 - من لبس مشهورا من الثياب اعرض الله عنه يوم القيامة.

اين روايت در تمام منابعى كه آمده از قول رسول خداصلى الله عليه وآله نقل شده است و آنها عبارتند از: مجمع الزوائد، ج 5، ص 135 - المعجم الكبير، ج 3، ص 134، ح 302906 - كنزالعمال، ج 15، ص 317، ح 41202 .

همه

كسانى كه اين حديث را نقل كرده اند از قول رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده اند اما در كتاب «كلمات الامام الحسين عليه السلام به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است كه اين نسبت صحيح نيست و منشأ اشتباه هم اين است كه در منابع مذكور اين حديث را امام حسن و امام حسين عليهما السلام از قول رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده اند چنان كه در كنزالعمال كه منبع مورد استفاده «كلمات الامام الحسين عليه السلام» بوده است آمده است: عن ابى سعيد التيمى قال سمعت الحسن و الحسين رضى اللّه عنهما يقولان قال رسول الله صلى الله عليه وآله: من لبس مشهوراً... و مجمع الزوائد نيز با همين سند آن را نقل كرده است. شيوه كنزالعمال اين است كه يكى دو سه را وى آخر و به ويژه كسى كه حديث را از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده است بعد از ذكر بسيارى از روايت نام مى برد و پس از نقل روايت مذكور هم به اين شيوه عمل كرده است.

برخى از مجموعه هاى روايى نظير فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، ص 207 نيز اين حديث را به نقل از كلمات الامام الحسين عليه السلام به آن حضرت نسبت داده اند.

2 - لاينبغى لنفس مؤمنة ترى من يعصى الله فلا تنكر عليه.

اين حديث تنها در كتاب كنز العمال ج 3 ص 85، ح 5614 از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است و كتاب هاى ديگر هم آن را به نقل از همين منبع و از قول رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه از جمله آنها ميزان الحكمة، ج 3، ص 1941 مى باشد. اما در كتاب كلمات

الامام الحسين عليه السلام ص 712 اشتباهاً به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است و علت آن هم اين است كه در پايان حديث در بيان نام برخى از راويان آن آمده است: (الحكيم عن حسين بن على). و پيش از اين بيان گرديد كه اين شيوه مؤلف كنزالعمال است كه نام راويان منتهى به رسول خداصلى الله عليه وآله را بيان مى كند.

3 - من اصابته مصيبة فقال اذا ذكرها «انا للّه و انا اليه راجعون» جدّد الله له من اجرها مثل ما كان له يوم اصابته.

اين حديث در همه منابع اصلى و دست دومى كه از آنها نقل كرده اند از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل شده است. اين كتاب ها عبارتند از: المعجم الكبير، ج 3، ص 131 - كنز العمال، ج 3، ص 300 - بحارالانوار، ج 82، ص 141 - مستدرك الوسائل ج 2، ص 407 .

اين روايت را امام حسين عليه السلام از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده و همين امر سبب گرديده است كه به آن حضرت نسبت داده شود.

در كتاب كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 770 اين روايت اشتباها به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است و بخشى از سند روايت حذف گرديده و سخن پيامبرصلى الله عليه وآله از قول امام حسين عليه السلام نقل شده است. اصل سلسله روات حديث كه معجم الكبير آن را آورده است اين گونه است:

حدثنا ابوخليفه الفضل بن الحباب الحجمى و ابراهيم بن هاشم البغوى قالا: حدّثنا عبدالرحمن بن سلام الجمحى، حدّثنا هشام ابوالمقدام عن امه فاطمه بنت الحسين عن ابيها رضى الله عنه، انّ النبّى صلى الله عليه وآله قال: من اصابته

مصيبة... اما در كتاب كلمات الامام الحسين عليه السلام آمده است: حدثنا ابوخليفة الفضل بن الحباب الحجمى و ابراهيم بن هاشم البغوى قالا: حدثنا عبدالرحمن بن سلام الجمحى، حدثنا هشام ابوالمقدام عن امه فاطمة بنت الحسين عن الامام الحسين عليه السلام، انه قال: من اصابته مصيبة...»

4 - اعجز الناس من عجز عن الدعاء و ابخل الناس من بخل بالسلام.

منابع فراوانى از شيعه و سنى اين سخن را از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده اند و برخى از آن منابع عبارتند از: امالى شيخ مفيد، ص 317 - امالى شيخ طوسى، ص 89 - عدةالداعى، ص 34، مجمع الزوائد، ج 8، ص 31 - المعجم الاوسط، ج 5، ص 371 - بحارالانوار، ج 93، ص 294، ح 23 و ص 291 و ص 302 ح 39 - مشكاة الانوار، ص 350 - مكارم الاخلاق، ص 268 - بحارالانوار، ج 73، ص 4، ح 11 - وسائل الشيعه، ج 8، ص 440 و ج 4 ص 1086.

تنها موردى كه اين روايت بدون سلسله سند به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است بحارالانوار، ج 93، ص 294 است و البته اين نسبت صحيح نيست و منشأ اشتباه هم اين است كه پس از بيان روايتى از پيامبرصلى الله عليه وآله اين حديث نقل شده و به جاى آن كه مؤلف يا نسخه برداران صلى الله عليه وآله بنويسند،عليه السلام نوشتند وعده اى هم بدون تحقيق آن را با استناد به منبع ذكر شده به امام حسين عليه السلام نسبت دادند.

5 - لايحل لعين مؤمنة ترى الله يعصى، فتطرف حتى تغيره.

اين حديث را تنها شيخ طوسى در كتاب امالى خود ص 55

آورده است و ديگران هم فقط از اين منبع نقل كرده اند كه از جمله علامه مجلسى در ج 100 بحارالانوار، ص 77 و شيخ حرعاملى با كمى تفاوت در اسناد در ج 1، ص 399 وسائل الشيعه مى باشند.

در كتاب فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، ص 693 و كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 648 آن را به امام حسين عليه السلام نسبت داده اند در صورتى كه در هيچ منبعى به گوينده آن اشاره نشده است و امام حسين عليه السلام هم بدون ذكر نام گوينده با جمله «كان يقال لايحل لعين...» آن را بيان كرده است. از همين رو شيخ حرعاملى در كتاب الفصول المهمة ج 2، ص 226 با كلمه رُويَ (روايت شده است) آن را بيان مى كند.

2 - روايت اميرالمؤمنين عليه السلام

ان رسول الله صلى الله عليه وآله كان يبتدئ طعامه اذا كان صائما بالتمر.

منبع اين روايت، كتاب مكارم الاخلاق، فصل 9، ص 169 مى باشد كه آن را از قول اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است و علامه مجلسى هم با استفاده از مكارم الاخلاق آن را در ج 66، ص 141 از قول آن حضرت آورده است اما در كتاب مستدرك الوسائل ج 16، ص 380 به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده و مجموعه هاى مربوط به امام حسين عليه السلام نظير كلمات الامام الحسين، ص 693 و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام ص 394 با استناد به مستدرك الوسائل آن را به آن حضرت نسبت داده اند كه اين نسبت صحيح نيست زيرا تنها منبع اصلى اين روايت مكارم الاخلاق است كه از اميرالمؤمنين عليه السلام آن را نقل كرده است.

نقل كننده اين روايت از اميرالمؤمنين عليه السلام فرزند بزرگوارش حسين بن على عليهما السلام است

چنان كه در سند روايت آمده است: عن الحسين بن على، عن ابيه عليهما السلام. اما نسخه برداران يا مؤلف مستدرك كلمه «عن ابيه» را از قلم انداخته اند و اين سبب شده است كه حديث به امام حسين عليه السلام منسوب شود.

البته در پاورقى مستدرك آدرس ديگرى از دعائم الاسلام، ج 2، ص 111 ذكر كرده است كه اين آدرس صحيح نيست و در كتاب دعائم الاسلام چنين حديثى نقل نشده است.

3 - روايات امام حسن عليه السلام

رواياتى از حسن بن على عليهما السلام به حسين بن على عليهما السلام نسبت داده شده است كه آنها را مورد نقل و بررسى قرار مى دهيم:

1 - فضل كافل يتيم آل محمدعليهم السلام المنقطع عن مواليه، الناشب فى رتبة الجهل، يخرجه من جهله و يوضح له ما اشتبه عليه، على فضل كافل يتيم يطعمه و يسقيه، كفضل الشمس على السها.

تنها منبع اصلى اين روايت تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام ص 341 است كه آن را از قول امام حسن مجتبى عليه السلام نقل كرده است. و پس از آن همه كتاب هاى روايى نظير بحارالانوار، ج 2، ص 3 - الفصول المهمة، ج 1، ص 601، مستدرك الوسايل، ج 17، ص 318 و منية المريد، ص 116 آن را از همين منبع نقل كرده اند و تنها در كتاب احتجاج طبرسى ج 1، ص 16 به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است كه با توجه به معلوم بودن منبع اصلى كه احتجاج هم از آن نقل كرده است اين نسبت اشتباه است و منشأ اشتباه هم تشابه لفظى حسن و حسين عليهما السلام مى باشد كه از سوى نسخه برداران و يا مؤلف كتاب صورت گرفته است و در

برخى از كتاب ها نظير كلمات الامام الحسين عليه السلام ص 674 و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام ص 554 اين اشتباه تكرار شده است.

2 - ما قدمت راية قوتل تحتها اميرالمؤمنين عليه السلام الّا نكسها الله تبارك و تعالى و غلب اصحابها و انقلبوا صاغرين و ما ضرب اميرالمؤمنين عليه السلام بسيفه ذى الفقار احداً فنجا و كان اذا قاتل، قاتل جبرائيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره و ملك الموت بين يديه.

اصل اين روايت تنها در كتاب امالى شيخ صدوق، ص 603، ح 9 از مجلسِ 77 مى باشد كه تحت شماره 838 از امام حسن مجتبى عليه السلام نقل گرديده و در بحارالانوار، ج 41، ص 76 نيز از قول آن حضرت نقل شده است و ساير كتاب ها نيز آن را از همان منبع و از قول امام حسن عليه السلام نقل كرده اند اما برخى كتب نظير كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 593 و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، ص 118، ح 52 آن را به حسين بن على عليه السلام نسبت داده اند كه اين نسبت اشتباه است و منشأ آن تشابه لفظى حسن و حسين عليهما السلام مى باشد.

3 - قال الحسن عليه السلام لجعيد بن همدان:

يا جعيد بن همدان!

ان الناس اربعة: فمنهم من له خلاق و ليس له خلق و منهم من له خلق و ليس له خلاق و منهم من ليس له خلق و لاخلاق فذاك اشر الناس و منهم من له خلق و خلاق فذاك افضل الناس.

اين روايت در تمام منابع شيعه و اهل سنت از امام حسن عليه السلام نقل شده است و از جمله اين منابع خصال صدوق، ص 236 - نور الثقلين، ج 1، ص 357 - تفسير

كنزالدقائق، ج 2، ص 129 - تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 253 - تهذيب الكمال، ج 6، ص 235 و ترجمة الامام الحسن عليه السلام، ص 159 مى باشد. از ميان همه كتاب هايى كه آن را نقل كرده اند تنها ابن ابى الدنيا در كتاب «العقل و فضله» آن را به امام حسين عليه السلام نسبت داده است كه با توجه به معلوم بودن منابع آن ابن ابى الدنيا و يا نسخه برداران از كتاب او در نسبت خود خطا كرده اند و منشأ خطا هم همان تشابه لفظى نام آن دو امام همام عليهما السلام است.

4 - عن الحسن بن على عليه السلام أنّه قيل له عليه السلام: انّ اباذر يقول: الفقر أحبّ الىّ من الغنى، والسقم احبّ الىّ من الصحة،

فقال عليه السلام: رحم الله اباذر، اما انا فاقول: من اتكل على حسن اختيار الله له لم يتمن انّه من غيرالحالة التى اختار الله له و هذا حدّ الوقوف على الرضا بما تصرف به القضاء.

كامل اين روايت به همان گونه كه نقل گرديد در منابع اهل سنت است و همه آنها آن را از امام حسن عليه السلام بيان كرده اند. اسامى كتاب هايى كه آن را از آن حضرت نقل كرده اند عبارتند از: كنز العمال، ج 3، ص 712، ح 8538 - تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 253. سيراعلام النبلاء، ج 3، ص 262 - البداية و النهاية، ج 8، ص 43 - ترجمة الامام الحسن عليه السلام، ص 158 و سبل الهدى و الرشاد، ج 11، ص 69 .

البته اين روايت به صورت محدودترى در كتاب تحف العقول، ص 234 و بحارالانوار ج 78، ص 106 نيز از قول امام حسن عليه السلام نقل شده

و در دو مورد هم در كتاب بحارالانوار، ج 78، ص 161 و نزهة الناظر، ص 94 به صورت مختصر و بدون ذكر سند به امام سجادعليه السلام نسبت داده شده است. اما كتاب احقاق الحق، ج 11، ص 591 آن را بدون ذكر سند به امام حسين عليه السلام نسبت داده و برخى از كتاب هاى ديگر نظير كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 747 و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، ص 257 نيز بدون مراجعه به منابع فراوان ديگر، آن را از احقاق الحق و از قول امام حسين عليه السلام نقل كرده اند كه نسبت اين حديث به آن حضرت ناصواب است.

5 - لايكون هذا الامر الذى تنتظرون حتى يبرأ بعضكم من بعض و يلعن بعضكم بعضا. و يتفل بعضكم فى وجه بعض او حتى يشهد بعضكم بالكفر على بعض.

قلت: ما فى ذلك خير؟

قال عليه السلام: الخير كله فى ذلك، عند ذلك يقوم قائمنا، فيرفع ذلك كله.

اين روايت در كتاب غيبت شيخ طوسى، ص 438 - الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1153، باب 20، ح 59 - غيبت نعمانى طبع قديم، ص 109، باب 12 - بحارالانوار، ج 52، ص 115 و 211 از امام حسن عليه السلام نقل شده است اما در غيبت نعمانى طبع جديد، ص 205، باب 12، ح 9 از امام حسين عليه السلام نقل گرديده كه معلوم مى شود در طبع جديد سهوى صورت گرفته است چرا كه طبع قديم همين كتاب آن را از قول امام حسن عليه السلام آورده است و بحارالانوار هم در ج 52، ص 115 به نقل از آن از قول امام حسن عليه السلام نقل كرده است. عقد الدرر نيز بدون

ذكر سند و منبع، آن را به امام حسين عليه السلام نسبت داده كه اين نسبت با توجه به معلوم بودن منبع و عدم ذكر سند اشتباه است و احتمالاً از تشابه لفظى حسن و حسين عليهما السلام سرچشمه گرفته است و كتاب هايى نظير كلمات الامام الحسين، ص 663 و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، ص 146، ح 74 كه با استناد به عقد الدرر و غيبت نعمانى طبع جديد كه به اشتباه آن اشاره شد آن را نقل كرده اند نيز اين نسبت اشتباه را تكرار كرده اند چرا كه از نقل كننده اين حديث (عميره بنت نفيل) در تمام كتاب ها معلوم مى گردد بيش از يك روايت نبوده است.

در بحارالانوار، ج 52، ص 211 كلمه «بنت» پيش از نام امام حسن عليه السلام اضافه شده است و در نتيجه، حديث به دختر امام حسن عليه السلام منسوب مى شود كه به نظر مى رسد اين سهوى بوده است كه از سوى نسخه برداران از بحارالانوار صورت گرفته است چرا كه منبع بحارالانوار، غيبت شيخ طوسى است كه در آن كلمه بنت وجود ندارد.

اگرچه تفاوتِ كمى در كتاب هاى مختلفى كه اين حديث را نقل كرده اند ديده مى شود اما شكى نيست كه با توجه به اين كه ناقل مستقيم حديث تنها (عميرة بنت نفيل) است و تفاوت كمى كه وجود دارد مربوط به پايان حديث مى شود يك حديث بيشتر نبوده است ضمن اين كه در منابع اصلى تفاوتى وجود ندارد و اين تفاوت در منابع دست دوم به وجود آمده است.

6 - سئل الحسن بن على بن ابى طالب عليهما السلام عن العقل، فقال: التجرع للغصة و مداهنة الاعداد.

اين روايت در كتاب امالى صدوق، ص 770

- معانى الاخبار، ص 380، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 186 و بحارالانوار، ج 1، ص 195 از امام حسن عليه السلام نقل شده است اما در كتاب محاسن، ج 1، ص 195 به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است اين نسبت خطايى بوده كه از نسخه برداران صورت گرفته و چه بسا نسخه ديگرى از كتاب محاسن به صورت صحيحى در اختيار ديگران بوده است چه اين كه علامه مجلسى كه اين حديث را به نقل از محاسن در بحارالانوار، در ج 1، ص 130 آورده است از قول امام حسن عليه السلام نقل كرده و ظاهراً اين اشتباه در نسبت، از تشابه لفظى نام حسن و حسين عليهما السلام و به وسيله نويسندگان احاديث صورت گرفته است.

7 - نظر الحسن عليه السلام الى ناس فى يوم فطرٍ يلعبون و يضحكون. فقال لاصحابه و التفت اليهم: ان الله عزوجل جعل شهر رمضان مضما را لخلقه، يستبقون فيه بطاعته الى رضوانه، فسبق فيه قوم ففازوا و تخلف آخرون فخابوا.

فالعجب كل العجب من الضاحك اللاعب فى اليوم الذى يثاب فيه المحسنون و يخيب فيه المقصرون. و ايم الله لو كشف الغطاء لشغل محسنٌ باحسانه و مُسي ءٌ با ساءته.

اين روايت در كتاب من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 511 و ج 2، ص 174 - تحف العقول، ص 110 - بحارالانوار، ج 91، ص 110 و اقبال الاعمال سيدبن طاووس، ج 1، ص 467 از امام حسن عليه السلام نقل شده و در كتاب كافى، ج 4، ص 181 از امام رضاعليه السلام بيان شده است اما در كتاب وسائل الشيعه، ج 5، ص 140 به نقل از كتاب

«من لايحضره الفقيه» به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است كه با توجه به معلوم بودن منبع وسايل الشيعه معلوم مى شود اين نسبتِ اشتباه از تشابه لفظى حسن و حسين عليهما السلام به هنگام خواندن يا نوشتن صورت گرفته است. و كتاب هايى نظير كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 695 و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام نيز كه آن را به حسين بن على عليهما السلام نسبت داده اند اين اشتباه را تكرار كرده اند.

4 - روايات امام سجادعليه السلام

تعدادى از روايات على بن الحسين بن على عليهما السلام به پدر بزرگوارش حسين بن على عليهما السلام نسبت داده شده است كه ضمن نقل هر كدام نتيجه بررسى هاى خود را پيرامون آنها بيان مى كنيم.

1 - ان جميع ما طلعت عليه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولى من اولياء الله و اهل المعرفة بحق الله كفيئ الظلال اولا حرٌّ يدع هذه اللّمّاظة لاهلها - يعنى الدنيا - فليس لانفسكم ثمن الاّ الجنّة فلا تبيعوها بغيرها، فانّه من رضى من الله بالدنيا فقد رضى بالخسيس.

منبع اصلى اين حديث تحف العقول، ص 391 است كه امام كاظم عليه السلام در بين روايت بلند و مشهور خود خطاب به هشام از قول امام سجادعليه السلام آن را بيان مى كند و علامه مجلسى در كتاب بحارالانوار، ج 78، ص 306 آن را از تحف العقول نقل كرده و كتاب هايى نظير ميزان الحكمه ج 2، ص 919 آن را از بحارالانوار از قول امام سجادعليه السلام بيان كرده اند اما در كتاب حياة الامام الحسين عليه السلام، ص 163 و مستدرك سفينة البحار، ج 3، ص 366 و انوار البهيه شيخ عباس قمى ص 101

به نقل از بحار به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است ولى با توجه به معلوم بودن منابع دست اول و دوم اين روايت كه چنين روايتى از امام حسين عليه السلام در آنها نقل نشده است استناد حديث به آن حضرت صحيح نمى باشد.

2 - قال الباقرعليه السلام: لمّا حضرت ابى على بن الحسين عليهما السلام الوفاة ضمنى الى صدره، ثم قال عليه السلام: اى بنّى! اوصيك بما اوصانى به ابى حين حضرته الوفاة و بما ذكر ان اباه عليه السلام اوصاه به؛

اى بنى! اصبر على الحق و ان كان مرّاً.

اصل اين حديث در كتاب كافى ج 2، ص 91، ح 13 از قول امام سجادعليه السلام بيان شده است و در كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 41 به صورت مستقيم از قول آن حضرت بيان شده و در بحارالانوار، ج 7، ص 76 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 187 و مشكاة الانوار، ص 58 نيز از قول آن حضرت نقل شده است.

اگر چه مفاد اين روايت توصيه اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسين عليه السلام و توصيه آن حضرت به فرزندش امام سجادعليه السلام و توصيه او به فرزندش امام باقرعليه السلام است اما كلمات حديث به گونه اى كه در منابع روايى بيان شده، از سوى امام سجادعليه السلام صادر شده است و از احاديث آن حضرت به شمار مى آيد چه اين كه در كتاب من لايحضره الفقيه، ج 14، ص 41 و وسائل الشيعه، ج 11، ص 188 با صراحت آمده است: روى ابوحمزة الثمالى قال: قال لى ابوجعفرعليه السلام لمّا حضرت ابى عليه السلام الوفاة ضمنى الى صدره ثم قال: يا بُنّى اصبر على الحق

و ان كان مرّا يوف اليك اجرك.

در عين حال كتاب هايى نظير كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 488 اشتباهاً آن را به امام حسين عليه السلام نسبت داده اند.

3 - القائم منّا تخفى عن الناس ولادته، حتى يقولوا لم يولد بعد ليخرج حين يخرج و ليس لاحد فى عنقه بيعة.

منبع اصلى اين حديث كمال الدين شيخ صدوق، ص 323 است و راوى آن سعيد بن جبير مى باشد كه آن را از قول امام سجادعليه السلام نقل كرده و در كتاب اعلام الورى، ج 2، ص 231 و تاريخ آل زراره، ج 1، ص 23 و بحارالانوار، ج 51، ص 135 از كمال الدين نقل شده است اما در كتاب كشف الغمه، ج 3، ص 329 بدون ذكر سند به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است و با توجه به اين كه تنها منبع اصلى اين روايت كه كمال الدين شيخ صدوق بوده و روايت را از قول امام سجادعليه السلام نقل كرده است، نسبت بدون سند كشف الغمه ناصحيح است و شايد منشأ اشتباه آن همان گونه باشد كه در اول همين فصل به آن اشاره گرديد.

4 - فى القائم منّا سنن من الانبياء:

سنة من نوح عليه السلام، و سنة من ابراهيم عليه السلام، و سنة من موسى عليه السلام، و سنة من عيسى عليه السلام، و سنة من ايوب عليه السلام و سنة من محمدصلى الله عليه وآله.

فامّا من نوح عليه السلام فطول العمر، و اما من ابراهيم عليه السلام فخفاء الولادة و اعتزال الناس، و اما من عيسى عليه السلام فاختلاف الناس فيه، و اما من ايوب عليه السلام فالفرج بعدالبلوى، و اما من محمدصلى الله عليه وآله فالخروج بالسيف.

منبع اصلى اين حديث كتاب

كمال الدين شيخ صدوق، ص 322 و 577 است و راوى آن هم سعيد بن جبير از اصحاب امام سجادعليه السلام مى باشد. اين حديث در بحارالانوار، ج 51، ص 217 و اعلام الورى، ج 2، ص 231 و كتاب هاى روايى ديگر از كمال الدين نقل شده كه همگى آنها آن را از قول امام سجادعليه السلام نقل كرده اند. اما در كتاب كشف الغمة، ج 3، ص 329 بدون سند به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده و كتاب هايى

نظير كلمات الامام الحسين عليه السلام ص 668 و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، ص 153، ح 81 با استناد به كشف الغمه آن را به امام حسين عليه السلام نسبت داده اند كه با توجه به معلوم بودن منبع اصلى و فقدان سند روايت در كشف الغمة اين نسبت صحيح نمى باشد و شايد منشأ اشتباه، حذف كلمه «على» از قلم نسخه برداران از كشف الغمه باشد.

5 - روايات امام صادق عليه السلام

رواياتى از امام صادق عليه السلام به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است كه اكثر آنها به كتاب عقد الدّرر مربوط مى گردد و ما در اين بحث همه آنها را مورد بررسى قرار مى دهيم.

1 - خمس من لم يكن فيه لم يكن فيه كثير مستمتع: العقل و الدين و الادب و الحياء و حسن الخلق.

اين روايت با همين كلمات و جمله بندى در كتاب شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 18، ص 185 از امام صادق عليه السلام نقل شده است و با كمى تفاوت در كتاب محاسن ج 1، ص 191 - خصال شيخ صدوق، ص 298 - امالى شيخ صدوق، ص 367 - وسائل الشيعه، ج 11، ص 163 - مشكاة

الانوار طبرسى، ص 435 و بحارالانوار، ج 1، ص 83 و ج 69، ص 369 و ص 387 و ج 75، ص 67 نيز از آن حضرت نقل گرديده است و مجموعه هاى روايى ديگرى نيز آن را از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند اما برخى كتاب ها نظير كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 743 و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، ص 206 آن را اشتباهاً به امام حسين عليه السلام نسبت داده اند كه اين نسبت ناصواب است زيرا منبع آنها به ترتيب، تحف العقول، ص 245 و بحارالانوار، ج 78، ص 128 مى باشد كه حديث در اين دو منبع نيز مشاهده نشد.

2 - الجهاد على اربعة اوجه: فجهادان فرضٌ، و جهادٌ سنةٌ لايقام الا مع فرضٍ، و جهادٌ سنةٌ.

فاما احد الفرضين فجهاد الرجل نفسه عن معاصى الله، و هو من اعظم الجهاد و مجاهدة الذين يُلونكم من الكفار فرض.

و اما الجهاد الذى هو سنة لايقام الا مع فرض فانّ مجاهدة العدو فرض على جميع الامة لوتركوا الجهاد لأتاهم العذاب و هذا هو من عذاب الامة و هو سنة على الامام، وحدّه ان يأتى العدوّ مع الامة فيجاهدهم.

و اما الجهاد الذى هو سنة فكل سنة اقامها الرجل و جاهد فى اقامتها و بلوغها و احيائها. فالعمل والسعى فيها من افضل الاعمال لانها احياء سنة و قد قال رسول الله صلى الله عليه وآله: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الى يوم القيامة من غير ان ينقص من اجورهم شيئا.

اين روايت در منابع دست اول نظير كافى، ج 5، ص 9 - خصال، ص 240 - تهذيب الاحكام، ج 6، ص 124 و كتاب الغايات،

ص 74 و منابع دست دوم نظير بحارالانوار، ج 100، ص 23 - وسائل الشيعة، ج 11، ص 16 - مشكاة الانوار طبرسى، ص 431، تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 523 - مستدرك الوسائل، ج 11، ص 26 و ج 12، ص 231 و برخى كتب ديگر با چند سند از امام صادق عليه السلام نقل شده اما در كتاب تحف العقول در بخش سخنان امام حسين عليه السلام، بدون ذكر سند، به آن حضرت نسبت داده شده است كه احتمالاً اين نسبت از يكى بودن كنيه آن دو امام سرچشمه گرفته باشد. البته احتمال اين كه دو حديث در جواب دو سؤال كننده با يك ادبيات و جمله بندى و كلمات واحد از دو معصوم صادر شده باشد وجود دارد ولى اين احتمال با توجه به طولانى بودن حديث و به ويژه مطالب و منابعى كه بيان شد ضعيف است اما احتمال خطاى در نسبت اين حديث از سوى مؤلف تحف العقول بسيار قوى است و از اين رو نسبت اين روايت در مجموعه هاى مربوط به سخنان امام حسين عليه السلام نيز مخدوش مى باشد.

3 - قال ابان بن تغلب: قال الامام الشهيد صلى الله عليه:

من احبّنا كان منّا اهل البيت.

فقلت: منكم اهل البيت؟ فقال عليه السلام: منّا اهل البيت؛ حتى قالها - ثلاثاً، ثم قال عليه السلام: اما سمعت قول العبد الصالح «فمن تبعنى فانّه منّى»؟

اين روايت در هيچ يك از منابع اصلى وجود ندارد و تنها در تفسير اصفى، ج 1، ص 62 تأليف فيض كاشانى بدون ذكر راوى و حتى نام امام آمده است و در كتاب نزهة الناظر، ص 85، ح 19 و كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 582 به

نقل از آن آمده است:

قال ابان بن تغلب: قال الامام الشهيد صلى الله عليه: من احبنا كان منا اهل البيت.

چند اشكال جدى بر نسبت اين حديث به امام حسين عليه السلام وجود دارد: 1 - ابان بن تغلب از اصحاب امام صادق عليه السلام است و هيچ حديثى از امام حسين عليه السلام نقل نكرده است 2 - در هيچ يك از منابع اصلى روايات چنين حديثى وجود ندارد. و بنابراين نسبت اين حديث به آن حضرت مخدوش است.

4 - العاقل لايحدث من يخاف تكذيبه ولايسأل من يخاف منعه و لايثق بمن يخاف عذره و لايرجو من لايوثق برجائه.

اين حديث در كتاب كافى، ج 1، ص 20 و تحف العقول، ص 390 و مستدرك الوسائل، ج 12، ص 213 و بحارالانوار، ج 1، ص 141 و ج 78، ص 304 با كمى تفاوت از امام كاظم عليه السلام خطاب به هشام نقل شده و در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 187 به امام صادق نسبت داده شده است اما در كتاب حياة الحسين عليه السلام ج 1، ص 181 به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده كه اين نسبت نادرست است و كمترين اصل و مبنايى ندارد و در فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام ص 206 هم به نقل از حياة الحسين عليه السلام اين اشتباه تكرار شده است.

روايات عقد الدّرر

اكثر روايات امام صادق عليه السلام كه به امام حسين عليه السلام نسبت داده شده است در كتاب عقد الدرر مى باشد از اين رو ما آنها را به صورت مستقل بيان مى كنيم.

قبل از بيان روايات ذكر اين نكات لازم است كه كتاب عقد الدّرر از منابع دست دوم اهل سنت است و اكثر

روايات آن از رسول خداصلى الله عليه وآله مى باشد و رواياتى هم از اميرالمؤمنين و امام باقرعليهما السلام در آن نقل گرديده كه منبع دقيق هيچ كدام در پاورقى نيامده است از اين رو اگر خطايى در نسبت دادن روايات آن پيش آمده باشد راهى جز مراجعه به منابع اصلى و اولى نخواهد بود و در آن صورت هر يك از احاديث آن كه در منابع اصلى از قول ديگرى نقل شده باشد بر نسبت ذكر شده در عقد الدّرر مقدم است.

على رغم روايات قابل توجهى كه به ظاهر در كتاب عقد الدّرر از امام حسين عليه السلام نقل شده جز يك حديث كوتاه كه آن هم محل تأمل است از آن حضرت نقل نشده و آنچه به او نسبت داده شده روايات امام صادق عليه السلام است. منشأ اين اشتباه در نگاه اول مى تواند يكى بودن كنيه امام حسين و امام صادق عليهما السلام باشد اما با كمى تأمل مى يابيم كه اين نسبت هاى گسترده فراتر از يك اشتباه عادى است كه براى آن چنين توجيهى بيان شود زيرا در تمام روايات امام صادق عليه السلام بعد از كنيه آن حضرت يعنى ابى عبدالله، اسم حسين بن على اضافه شده است. البته اين احتمال هم وجود دارد كه مؤلف عقد الدرر از منابع دست دوم و سومى استفاده كرده باشد كه آنها اسم حسين بن على را اضافه كرده باشند اما آنچه كه ما با آن روبرو هستيم كتاب اوست كه داراى اين نسبت هاى اشتباه است و كتاب هايى نظير كلمات الحسين عليه السلام و فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام موارد متعددى از آن نقل كرده اند. اما آن روايات كه ما با

رعايت ترتيب بيان آنها در عقد الدرر مورد بررسى قرار مى دهيم عبارتند از:

1 - لو قام المهدى لانكره الناس، لانّه يرجع اليهم شابّا موفقا، و ان من اعظم البليّة ان يخرج اليهم صاحبهم شابا و هم يحسبونه شيخا كبيراً.(245)

اين روايت در كتاب غيبت شيخ طوسى، ص 259 - غيبت نعمانى، ص 189 و 188 و بحارالانوار، ج 52، ص 287 از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

2 - عن الحارث بن المغيرة النصرىّ قال: قلت لابى عبدالله الحسين بن على عليه السلام: باى شى ء يعرف الامام المهدى؟

قال: بالسكينة و الوقار. قلت: و بأى شى ء؟ قال بمعرفة الحلال و الحرام و بحاجة الناس اليه، و لايحتاج الى احد.(246)

حارث بن مغيره نصرى از اصحاب امام صادق عليه السلام است كه اين حديث را از آن حضرت نقل مى كند چه اين كه در كتاب غيبت نعمانى، ص 242 و بحارالانوار، ج 25، ص 156 وارد شده است و كلمه مهدى هم در منبع اصلى وجود ندارد. متن صحيح روايت به اين گونه است:

عن الحارث بن المغيرة قال: قلت لابى عبدالله عليه السلام: بأىّ شى ء يُعرف الامام؟...

و در كتاب عقد الدرر آمده است:

عن محمدبن الصامت، قال: قلت لابى عبدالله الحسين بن على عليهما السلام: اما من علامة بين يدَى هذا الامر؟ يعنى ظهور المهدى عليه السلام؟

فقال: بلى. قلت و ماهى؟ قال: هلاك بنى العباس، و خروج السفيانى و الخسف بالبيداء.

قلت: جعلت فداك: اخاف ان يطول هذا الامر؟

قال: انّما هو كنظام الخَرَز يتبع بعضه بعضا.(247)

محمدبن الصامت از اصحاب امام صادق عليه السلام است كه اين روايت را از او نقل كرده است همان گونه كه در كتاب غيبت نعمانى، ص 262 و بحارالانوار، ج 52، ص

235 آمده است. و روايت اين گونه آغاز مى شود:

عن محمدبن الصامت عن ابى عبدالله عليه السلام: قال: قلت له: ما من علامة بين يدى هذا الامر؟ فقال: بلى...

3 - اذا هُدم حائط مسجد الكوفة ممّايلى دارَ عبدالله بن مسعود، فعند ذلك زوال ملك القوم، و عند زواله خروج المهدى.(248)

اين روايت در كتاب ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 375 با همين متن و كتاب هاى غيبت نعمانى، ص 277 - غيبت شيخ طوسى، ص 446 - خرائج و جرايح، ص 1163 و صراط المستقيم، ص 249 با همين متن و گاهى با كمى تفاوت از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

4 - ان لله مائدة - و فى غير هذه الرواية مأدبة - بقرقيسياء يطلع مطلع من السماء، فينادى: يا طيرالسماء، و يا سباع الارض! هلمّوا الى الشبع من لحوم الجبارين.(249)

اين روايت در كتاب غيبت نعمانى، ص 278 و بحارالانوار، ج 52، ص 246 از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

5 - اذا رأيتم علامة فى السماء نار عظيمة من قبل المشرق، تطلُع ليالىَ، فعندها فرج الناس، و هى قدام المهدىّ عليه السلام.(250)

اصل اين روايت در كتاب غيبت نعمانى، ص 267 و بحارالانوار، ج 52، ص 240 از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

6 - للمهدى خمس علامات: السفيانى، و اليمانى، و الصيحة من السماء ،و الخسف بالبيداء ،و قتل النفس الزكية.(251)

منبع اصلى اين روايت غيبت نعمانى، ص 252 مى باشد كه از قول امام صادق عليه السلام بيان شده است و بحارالانوار، ج 52، ص 304 هم از آن نقل كرده است. البته در منبع اصلى «قتل النفس الزكية» بر «الخسف با لبيداء» مقدم است.

در كتاب معجم احاديث الامام

المهدى عليه السلام، ج 5، ص 299 در بيان سند اين حديث آمده است: عقدالدرر، ص 111، باب 4، فصل 3 كما فى النعمانى بتفاوت يسير و نسَبَه اشتباهاً الى ابى عبدالله الحسين على عادته فيما روى عن ابى عبدالله الصادق عليه السلام.

7 - لصاحب هذا الامر - يعنى المهدى عليه السلام - غيبتان، احدهما تطول حتى يقول بعضهم: مات و بعضهم: قُتِل و بعضُهم: ذهَب. ولا يطلع على موضعه احد من ولىّ ولاغيره الا المولى الذى يلى أمرَه.(252)

اين روايت تنها در كتاب غيبت شيخ طوسى، ص 162 و غيبت نعمانى، ص 172 و بحارالانوار، ج 52، ص 153 و ج 53، پاورقى ص 320 با كمى قضاوت از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

8 - عن شعيب بن ابى حمزه، قال: دخلت على ابى عبدالله الحسين بن على عليهما السلام، فقلت له: انت صاحب هذا الامر؟ قال عليه السلام: لا.

فقلت: فولدُك؟ قال عليه السلام: لا.

فقلت: فولَد ولدك؟ قال عليه السلام: لا

فقلت: فمن هو؟

قال عليه السلام: الذى يملأها عدلا، كما مُلئت جورا، على فترة من الائمة تأتى، كما انّ رسول الله صلى الله عليه وآله بُعث على فترة من الرسل.(253)

شعيب بن ابى حمزه از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده كه اين حديث را هم از آن حضرت نقل كرده است چنان كه در كتاب كافى، ج 1، ص 341 و غيبت نعمانى، ص 186 و بحارالانوار، ج 1، ص 39 آمده است.

9 - عن ابى عبدالله الحسين بن على عليهما السلام انّه سئل هل ولد المهدى عليه السلام؟

قال عليه السلام: لا ولو ادركته لخدمته ايام حياتى.(254)

اين روايت در كتاب غيبت نعمانى، ص 245 و بحارالانوار، ج 51، ص 148 از امام صادق عليه السلام نقل شده است و

نقل كننده آن خلاء بن قصار از اصحاب امام صادق عليه السلام بوده است.

در كتاب معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ج 3، ص 385 در بيان سند اين روايت آمده است: عقدالدرر، ص 160 باب 7 كما فى النعمانى بتفاوت يسير جدا، مرسلا عن ابى عبدالله الحسين بن على عليهما السلام و هو اشتباه كما اشرنا و له نظائر.

10 - تواصلوا و تبارّوا، فو الذى فلق الحبّة و برأ النسمة ليأتينّ عليكم وقت لايجد احدكم لديناره و لا لدرهمه موضعاً.(255)

نقل كننده اين روايت عبدالله بن يحيى كاهلى از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهما السلام بوده است و اين حديث در كتاب غيبت نعمانى، ص 150 - بحارالانوار، ج 51، ص 147 و اثباة الهداة ج 3، ص 533 آمده است.

11 - عن الحسن بن هارون بيّاع الانماط، قال: كنت عند ابى عبدالله الحسين بن على عليهما السلام جالساً، فسأله المعلّى بن خنيس: أيسير المهدى عليه السلام اذا خرج بخلاف سيرة على عليه السلام؟

قال عليه السلام: نعم، و ذلك ان عليّاًعليه السلام سار باللّين و الكفّ، لانّه علم انّ شيعته سيظهر عليهم من بعده، و ان المهدى اذا خرج سار فيهم بالبسط و السَّبى، و ذلك أنّه يعلم ان شيعته لن يظهر عليهم من بعده ابداً.(256)

حسن بن هارون بيّاع و معلى بن خنيس هر دو از اصحاب امام صادق عليه السلام بودند و اين روايت در كتاب تهذيب، ج 6، ص 154 - غيبت نعمانى، ص 232 - بحارالانوار، ج 52، ص 353 و وسائل الشيعة، ج 11، ص 57 از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

12 - اذا خرج المهدى عليه السلام لم يكن بينه و بين العرب و قريش الاّ السيف،

و ما يستعجلون بخروج المهدى! و الله ما لباسه الّا الغليظ و لا طعامه الاّ الشعير، و ما هو الاّ السيفُ و الموتُ تحت ظلّ السيف.(257)

اين حديث در كتاب غيبت نعمانى، ص 234 - بحارالانوار، ج 52، ص 355 و مستدرك الوسائل، ج 3، ص 275 از امام صادق عليه السلام نقل شده است و راوى آن ابوبصير از اصحاب امام صادق عليه السلام است.

والحمدلله رب العالمين

پي نوشت ها

1) بحارالانوار، ج 47، ص 399

2) بحارالانوار، ج 94، ص 206، ح 3 ؛ الدعوات، ص 92 .

3) بحارالانوار، ج 4، ص 301؛ تحف العقول، ص 44.

4) بحارالانوار، ج 44، ص 297 ؛ التوحيد، ص 80 ؛ ترجمة الحسين عليه السلام لابن عساكر، ص 225 ؛ نورالبراهين، ج 1، ص 217 .

5) سورة المنافقين، الآية 8 .

6) بحارالانوار، ج 44 ، ص 198 ؛ العوالم، ج 17، ص 65 .

7) بحارالانوار، ج 3، ص 223 ؛ معانى الاخبار، ص 7 ؛ التوحيد، ص 90 ؛ مجمع البيان، ج 10، ص 487 .

8) بحارالانوار، ج 4، ص 223 ؛ التوحيد، ص 91 ؛ مجمع البيان، ج 10، ص 487 ؛ نورالثقلين، ج 5 ، ص 712 .

9) بحارالانوار، ج 5، ص 312؛ علل الشرايع، ج 1، ص 9؛ نزهة الناظر و تنبيه الخواطر، ص 80؛ نورالثقلين، ج 5، ص 132.

10) بحارالانوار، ج 5، ص 123 و 124؛ فقه الرضاعليه السلام، ص 408، باب 118.

11) كنزالعمال، ج 7، ص 217 .

12) بحارالانوار، ج 16، ص 287؛ وسائل الشيعة، ج 4، ص 110؛ مكارم الاخلاق، ص 268؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 62 .

13) بحارالانوار، ج 66، ص 99، ح 11؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام،

ج 1، ص 42 .

14) بحارالانوار، ج 23، ص 260، و ج 36، ص 9؛ تفسير الامام العسكرى عليه السلام، ص 330 .

15) سورة البروج، الآية 3 .

16) سورة الفتح، الآية 8 .

17) سورة هود، الآية 103؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 135؛ المعجم الصغير، ج 2، ص 131؛ المعجم الاوسط، ج 9، ص 182؛ فتح القدير، ج 5، ص 415 .

18) سورة الضحى، الآية 11 .

19) بحارالانوار، ج 24، ص 53؛ المحاسن، ج 1، ص 218؛ نورالثقلين، ج 5، ص 602.

20) سورة الشمس، الآية 1 .

21) سورةالشمس، الآية 2 .

22) سورة الشمس، الآية 3 .

23) بحارالانوار، ج 24، ص 79؛ تفسير فرات الكوفى، ص 563، ح 721؛ معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 5، ص 398 .

24) نوعى فرنى.

25) على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام چهار مصداق از اهل بيت عليهم السلام بودند كه در زمان رسول خداصلى الله عليه وآله در ميان مردم حاضر بودند اما همه اهل بيت آن حضرت بنابر روايات على و فاطمه عليهما السلام و يازده فرزند معصوم آنها مى باشند.

26) سورة الاحزاب، الآية 33 .

27) بحارالانوار، ج 25، ص 213؛ تفسير البرهان، ج 3، ص 312؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 458.

28) سورة الشورى، الآية 23 .

29) بحارالانوار، ج 23، ص 251؛ تفسير البرهان، ج 4، ص 124؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 208؛ تأويل الآيات، ج 2، ص 545.

30) بحارالانوار، ج 36، ص 384؛ كفاية الاثر، ص 231.

31) الخرايج و الجرايح، ج 2، ص 795؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 108، بحارالانوار، ج 25، ص 379؛ اثبات الهداة، ج 5، 95 .

32) بحارالانوار، ج 60، ص 311؛ علل الشرايع، ج 1، ص

23 .

33) بحارالانوار، ج 44، ص 184؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 211؛ مدينة المعاجز، ج 3، ص 502؛ تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 319 .

34) بصائر الدرجات، ص 472؛ بحارالانوار، ج 25، ص 57؛ ينابيع المعاجز، ص 76 .

35) نزهة الناظر و تنبيه الخواطر، ص 85، ح 21 .

36) بحارالانوار، ج 44، ص 183؛ وسائل الشيعة، ج 20، ص 237؛ اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 299؛ العوالم، ج 17، ص 48.

37) تفسير الامام العسكرى عليه السلام، ص 218 ؛ بحارالانوار، ج 11، ص 150؛ العوالم، ج 17، ص 347 .

38) سورة النساء، الآية 59 .

39) سورة النساء، الآية 59 .

40) سورة الانفال، الآية 48 .

41) الآمالى للشيخ المفيد، ص 349؛ الآمالى، للشيخ الطوسى، ص 121؛ بحارالانوار، ج 44، ص 205 و 206؛ وسائل الشيعة، ج 18، ص 144 .

42) سورة الحج، الآية 41 .

43) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 207؛ كنزالدقائق، ج 6، ص 528؛ بحارالانوار، ج 24، ص 166؛ نور الثقلين، ج 3، ص 506.

44) كشف الغمة، ج 2 ، ص 242؛ بحارالانوار، ج 44، ص 195؛ العوالم، ج 17، ص 61.

45) بحارالانوار، ج 30، ص 380.

46) تفسير الامام العسكرى، ص 267؛ بحارالانوار، ج 26، ص 290.

47) مجمع الزوائد، ج 9، ص 21 .

48) نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 87 ؛ العوالم، ج 17، ص 215 ؛ بحارالانوار، ج 44، ص 365؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 290.

49) ينابيع المودة، ج 2، احقاق الحق، ج 11، ص 592 .

50) بحارالانوار، ج 27، ص 127؛ المحاسن، ج 1، ص 61.

51) بحارالانوار، ج 44، ص 279؛ بشارة المصطفى، ص 108؛ وسايل الشيعة،

ج 10، ص 396؛ الامالى للشيخ المفيد، ص 341 .

52) بحارالانوار، ج 37، ص 335 و 336؛ الامالى للشيخ المفيد، ص 18 و 19؛ قال بعض الاعلام: قدسقط من الحديث ذكر تسليم تاسعهم و هوسلمان الفارسى و هو مذكور فى بعض الروايات.

53) تابعين كسانى هستند كه رسول خداصلى الله عليه وآله را نديده اند اما اصحاب او را ديده اند.

54) سورة الصف، الآية 8 .

55) بحارالانوار، ج 33، ص 182 الى 184؛ كتاب سليم بن قيس، ص 223 الى ؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 291 .

56) تفسيرالامام العسكرى عليه السلام، ص 89، ح 47

57) سورة الفتح، الآية 29.

58) مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 298؛ بحارالانوار، ج 38، ص 203.

59) مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 298؛ بحارالانوار، ج 38، ص 203.

60) مجمع الزوائد، ج 9، ص 330؛ كنزالعمال، ج 11، ص 754؛ مسند ابى يعلى، ج 12، ص 143؛ تاريخ مدينة الدمشق، ج 21، ص 412 .

61) عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 69، ح 305.

62) احقاق الحق، ج 11، ص 595 .

63) بحارالانوار، ج 36، ص 255؛ كشف الغمة، ج 3، ص 316؛ كمال الدين، ص 269 بتفاوت يسير؛ اعلام الورى، ج 2، ص 191 .

64) بحارالانوار، ج 25، ص 187؛ مقتضب الاثر، ص 20 .

65) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 227؛ بحارالانوار، ج 44، ص 194؛ العوالم، ج 17، ص 69 .

66) الفتوح، ج 3، ص 35 .

67) معالى السبطين، ج 2، ص 18؛ اسرار الشهادة، ص 402.

68) بحارالانوار، ج 44، ص 192؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 224؛ العوالم، ج 17، ص 68؛ اعيان الشيعة، ج 4، ص 104.

69) جامع الاخبار، ص 76؛

العوالم، ج 17، ص 62.

70) احقاق الحق، ج 11، ص 423 .

71) كامل الزيارات، ص 214؛ العوالم، ج 17، ص 536؛ بحارالانوار، ج 44، ص 279؛ مستدرك الوسايل، ج 10، ص 311.

72) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 239؛ الامالى الصدوق، ص 20؛ كامل الزيارات، ص 215؛ بحارالانوار، ج 44، ص 284 .

73) كامل الزيارات، ص 216؛ ثواب الاعمال، ص 98؛ بحارالانوار، ج 44، ص 279؛ وسايل الشيعة، ج 10، ص 329 .

74) سورة الانبياء، آيه 69.

75) سورة الاعراف، الآية 96 .

76) الخرايج و الجرايح، ص 848؛ نورالثقلين، ج 3، ص 438؛ بحارالانوار، ج 45، ص 80 تا 82؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 37؛ معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 5، ص 14 .

77) كمال الدين، ص 317؛ الامامة و التبصرة، ص 2؛ اثباة الهداة، ج 3، ص 465؛ بحارالانوار، ج 51، ص 133.

78) سورة النمل، آلاية 27 .

79) بحارالانوار، ج 51، ص 133؛ كناية الاثر، ص 232؛ عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 69؛ كمال الدين، ص 317 .

80) كمال الدين، ص 318؛ اعلام الورى، ج 2، ص 231؛ بحارالانوار، ج 51، ص 133؛ معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 1، ص 157.

81) كشف الغمة، ج 3، ص 329؛ كمال الدين، ص 317؛ اعلام الورى، ج 2، ص 230؛ بحارالانوار، ج 51، ص 133 .

82) اثباة الهداة، ج 7، ص 138؛ معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 3، ص 181.

83) كتاب الغيبة، للنعمانى، ص 235؛ اثباة الهداة، ج 3، ص 540؛ معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 3، ص 183؛ بحارالانوار، ج 52، ص 349 .

84) بحارالانوار، ج 51، ص 134؛ الغيبة، للشيخ الطوسى، ص 191؛ اثباة

الهداة، ج 3، ص 505؛ معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام، ج 3، ص 183.

85) كمال الدين، ص 318؛ الامامة و التبصرة، ص 115؛ بحارالانوار، ج 51، ص 134؛ اثباة الهداة، ج 7، ص 138 .

86) عقدالدرر، ص 239 .

87) المحاسن، ج 1، ص 147؛ الدعوات، للقطب الدين، ص 66؛ رجال الكشى، ج 1، ص 331 و 332؛ وسائل الشيعة، ج 20، ص 160 .

88) تفسير العياشى، ج 1، ص 388؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 449؛ بحارالانوار، ج 68، ص 88، ح 15؛ المحاسن، ج 1، ص 147 .

89) سورة الحديد، الآية 19.

90) المحاسن، ج 1، ص 163؛ الدعوات، ص 242؛ بحارالانوار، ج 82، ص 173؛ مشكاة الانوار، ص 168 .

91) بحارالانوار، ج 67، ص 53؛ المحاسن، ج 1، ص 164؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 440 .

92) سورة المائدة، الآية 33.

93) بحارالانوار، ج 2، ص 9؛ تفسير الامام العسكرى عليه السلام، ص 348.

94) بحارالانوار، ج 8، ص 180؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 319 بتفاوت يسير؛ تفسير الامام العسكرى عليه السلام، ص 341؛ الاحتجاج، ج 1، ص 8 بتفاوت يسير.

95) بحارالانوار، ج 68، ص 156؛ تفسير الامام العسكرى عليه السلام، ص 309.

96) الاصول الستة عشر، ص 80 .

97) بحارالانوار، ج 27، ص 84 و 85؛ الامالى للشيخ الطوسى، ص 253؛ الامالى لإِبن الشيخ، ص 159.

98) شرح الاخبار، ج 1، ص 444؛ مجمع الزوائد، ج 10، ص 281؛ المعجم الكبير، ج 3، ص 126؛ ترجمة الحسين عليه السلام، ص 227.

99) بحارالانوار، ج 65، ص 116؛ بشارة المصطفى، ص 19؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 163 .

100) كتاب الاربعين، ص 472؛ احقاق الحق، ج 9، ص 417؛ ينابيع المودّة، ج

2، ص 375 بتفاوت يسير.

101) شرح الاخبار، ج 3، ص 448.

102) بحارالانوار، ج 67، ص 246، ح 85؛ كتاب المؤمن، ص 16؛ مستدرك الوسايل، ج 2، ص 431؛ مشكاة الانوار، ص 506 .

103) شرح الاخبار، ج 3، ص 457 .

104) احقاق الحق، ج 11، ص 628 .

105) ارشاد القلوب، ج 1، ص 74.

106) احقاق الحق، ج 11، ص 592 .

107) الارشاد، ج 2، ص 94؛ بحارالانوار، ج 45، ص 2 و 3؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 319؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 192.

108) معانى الاخبار، ص 289؛ بحارالانوار، ج 44، ص 297؛ الاعتقادات، ص 52؛ العوالم، ج 17، ص 351 .

109) سورة الانعام، الاية 158 .

110) بحارالانوار، ج 78، ص 120 و 121؛ تحف العقول، ص 24؛ الانوار البهية، ص 101 .

111) بحارالانوار، ج 78، ص 117، ح 5؛ تحف العقول، ص 246؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 620 .

112) الكافى، ج 2، ص 611؛ بحارالانوار، ج 92، ص 201؛ وسائل الشيعة، ج 4، ص 841 .

113) بحارالانوار، ج 99، ص 354، ح 11؛ مستدرك الوسائل، ج 9، ص 391 .

114) سورة الاحزاب، الآية 33 .

115) سورة طه، الآية 132.

116) ينابيع المودة، ج 2، ص 59 .

117) تفسير الامام العسكرى عليه السلام، ص 327؛ بحارالانوار، ج 71، ص 184، ح 44 .

118) سورة الاسراء، الآية 44 .

119) بحارالانوار، ج 64، ص 27 الى 29، ح 8؛ الخرائج و الجرائج، ج 11، ص 248 الى 252.

120) نزهة الناظر و تنبيه الخواطر، ص 85؛ مقصد الراغب، ص 137 .

121) بحارالانوار، ج 78، ص 128، ح 11؛ اعلام الدين، ص 298.

122) اعلام الدين، ص 298؛ بحارالانوار، ج

78، ص 128؛ نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 115.

123) مستدرك الوسائل، ج 7، ص 193.

124) تحف العقول، ص 248؛ بحارالانوار، ج 78، ص 120.

125) جامع الاخبار، ص 113؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 245.

126) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 224؛ العوالم، ج 17، ص 68؛ بحارالانوار، ج 44، ص 192؛ اعيان الشيعة، ج 4، ص 104 .

127) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 245 .

128) دعائم الاسلام، ج 6، ص 107 و 108. نُقل هذه الرواية فى المستدرك الوسائل، ج 16، ص 235 عن دعائم الاسلام و نُيسبَ الى الامام الحسن عليه السلام و هو غير صحيح و يكون تصحيفاً.

129) كشف الغمة، ج 2، ص 239؛ تهذيب الكمال، ج 8، ص 112، بحارالانوار، ج 78، ص 127، ح 11؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 369 .

130) الاختصاص، ص 224؛ الامالى للصدوق، ص 167؛ بحارالانوار، ج 78، ص 126، ح 8؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 209.

131) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 224؛ تاريخ الطبرى، ج 5، ص 171؛ بحارالانوار، ج 44، ص 192؛ العوالم، ج 17، ص 67 .

132) احقاق الحق، ج 11، ص 431؛ نظم درر السمطين، ص 208؛ المصنف، ج 11، ص 177 .

133) معانى الاخبار، ص 401؛ بحارالانوار، ج 78، ص 102 .

134) كشف الغمة، ج 2، ص 239؛ الدرة الباهرة، ص 24، بحارالانوار، ج 78، ص 121 و 122؛ نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 81 .

135) كشف الغمة، ج 2، ص 240؛ نزهة الناظر و تنبه الخاطر، ص 81؛ بحارالانوار، ج 78، ص 122، ح 5 .

136) بحارالانوار، ج 22، ص 412 و 413؛ شرح نهج البلاغه لابن ابى الحديد،

ج 8، ص 254؛ كتاب الاربعين، ص 603؛ الغدير، ج 8، ص 358 .

137) احقاق الحق، ج 11، ص 591؛ النهاية فى غريب الحديث، ج 1، ص 285؛ لسان العرب، ج 8، ص 55 .

138) بحارالانوار، ج 44، ص 193؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 181؛ العوالم، ج 17، ص 69 .

139) بحارالانوار، ج 78، ص 120، ح 16؛ تحف العقول، ص 248؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 620.

140) تحف العقول، ص 248؛ بحارالانوار، ج 78، ص 120، ح 18؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 621.

141) تحف العقول، ص 246؛ بحارالانوار، ج 78، ص 117؛ مستدرك الوسائل، ج 8، ص 358 .

142) الخصال: ص 16؛ الكافى، ج 2، ص 331؛ بحارالانوار، ج 78، ص 118، ح 10؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 339 .

143) تحف العقول، ص 248؛ بحارالانوار، ج 78، ص 120، ح 19؛ الكافى، ج 2، ص 373 بتفاوت يسير؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 421 بتفاوت يسير.

144) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 221؛ بحارالانوار، ج 44، ص 189؛ العوالم، ج 17، 62؛

145) اعيان الشيعة، ج 1، ص 621 .

146) سورة لقمان، الآية 14 .

147) بحارالانوار، ج 43، ص 297؛ مدينة المعاجز، ج 4، ص 53 بتفاوت يسير؛ شرح الاخبار، ج 1، ص 146 بتفاوت يسير؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 228 .

148) تحف العقول، ص 245؛ بحارالانوار، ج 78، ص 117، ح 2؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 620 .

149) بحارالانوار، ج 44، ص 189 و 190؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 221؛ العوالم، ج 17، ص 62؛ مكارم الاخلاق، ص 130 بتفاوت يسير .

150) مناقب آل ابى

طالب، ج 3، ص 222؛ بحارالانوار، ج 44، ص 191؛ العوالم، ج 17، ص 64؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 579 .

151) بحارالانوار، ج 78، ص 128؛ اعلام الدين، ص 298 .

152) بحارالانوار، ج 78، ص 127؛ الدرة الباهرة، ص 29؛ نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 84 .

153) بحارالانوار، ج 44، ص 189؛ العوالم، ج 17، ص 62؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 222 .

154) بحارالانوار، ج 74، ص 91، ح 15؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 48؛ دعائم الاسلام، ج 2، ص 107 .

155) بحارالانوار، ج 103، ص 27، ح 41؛ اعلام الدين، ص 428؛ مستدرك الوسائل، ج 13، ص 35 .

156) تحف العقول، ص 246، بحارالانوار، ج 78، ص 118، ح 9؛ ترجمة الحسين عليه السلام، ص 199.

157) تحف العقول، ص 247؛ بحارالانوار، ج 78، ص 118، ح 12؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 580.

158) بحارالانوار، ج 44، ص 196؛ كشف الغمة، ج 2، ص 242؛ العوالم، ج 17، ص 64 .

159) دعائم الاسلام، ج 2، ص 329؛ مستدرك الوسائل، ج 7، ص 244 .

160) احقاق الحق، ج 11، ص 628 .

161) الدرةالباهرة، ص 29؛ بحارالانوار، ج 78، ص 127 .

162) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 246؛ اللهوف، ص 32؛ بحارالانوار، ج 44، ص 374؛ العوالم، ج 17، ص 224 .

163) بحارالانوار، ج 78، ص 128، ح 11؛ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 218 .

164) احقاق الحق، ج 11، ص 590 .

165) احقاق الحق، ج 11، ص 590 .

166) نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 80 .

167) نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 80 .

168) احقاق الحق، ج 11،

ص 590 .

169) تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 246 .

170) بحارالانوار، ج 78، ص 119، ح 14؛ تحف العقول، ص 247؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 620 .

171) بحارالانوار، ج 78، ص 117، ح 7 .

172) نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 80؛ مقصد الراغب، ص 134 .

173) اعلام الدين، ص 298؛ نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 83؛ بحارالانوار، ج 78، ص 127 .

174) بحارالانوار، ج 45، ص 90؛ الارشاد، ج 2، ص 132؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 237؛ عوالى اللئالى، ج 4، ص 81 .

175) نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 84؛ بحارالانوار، ج 78، ص 128؛ اعلام الدين، ص 128؛ مستدرك الوسايل، ج 11، ص 218 .

176) تحف العقول، ص 242؛ بحارالانوار، ج 10، ص 138 .

177) جامع الاخبار، ص 48؛ بحارالانوار، ج 92، ص 20.

178) جامع الاخبار، ص 48؛ بحارالانوار، ح 92، ص 20.

179) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 223؛ بحارالانوار، ج 96، ص 375، ح 62 .

180) تحف العقول، ص 48؛ بحارالانوار، ج 78، ص 119، ح 15 .

181) بحارالانوار، ج 78، ص 117، ح 3؛ تحف العقول، ص 246؛ مستدرك الوسائل، ج 12، ص 348؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 620 .

182) الامالى للصدوق، ص 707؛ من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 404؛ روضة الواعظين، ص 489؛ بحارالانوار، ج 78، ص 116، ح 1 .

183) بحارالانوار، ج 78، ص 450، ح 13؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 48؛ مسند زيدبن على، ص 447؛ مسند الرضاعليه السلام، ص 173 .

184) بحارالانوار، ج 7، ص 135؛ مستدرك الوسائل، ج 9، ص 74 .

185) نزهة الناظر

و تنبيه الخاطر، ص 85، ح 20 .

186) نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 84.

187) بحارالانوار، ج 78، ص 127؛ اعلام الدين، ص 298؛ نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 84 .

188) بحارالانوار، ج 78، ص 127؛ كنز الفوائد، ص 195 .

189) بحارالانوار، ج 78، ص 119؛ تحف العقول، ص 247؛ مستدرك الوسايل، ج 9، ص 153 .

190) تاريخ ابن عساكر، ج 14، ص 218 .

191) تاريخ الطبرى، ج 4، ص 262؛ تاريخ ابن خلدون، ج 3، ص 22؛ مثيرالاحزان، ص 16؛ الامامة و السياسة، ج 2، ص 8 .

192) بحارالانوار، ج 78، ص 126، ح 7 .

193) معدن الجواهر، ص 42 و 43 .

194) طبّ الائمة، ص 133؛ وسائل الشيعة، ج 14، ص 189؛ بحارالانوار، ج 103، ص 293 .

195) تحف العقول، ص 245؛ مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمى، ج 1، ص 234؛ العوالم، ج 17، ص 234؛ بحارالانوار، ج 78، ص 117 .

196) بحارالانȘǘј̠ج 32، ص 405 و 406؛ شرح نهج البلاغه لابن ابى الحديد، ج 3، ص 186؛ وقعة صفين، ص 114 .

197) بحارالانوار، ج 78، ص 117، ح 4؛ تحف العقول، ص 246 .

198) بحارالانوار، ج 36، ص 384؛ العوالم، ج 15، ص 256؛ كفايةالاثر، ص 233؛ اثباة الهداة، ج 1، ص 599 .

199) سورة الزمر، الآية 67.

200) بحارالانوار، ج 95، ص 85؛ طب الائمة، ص 34؛ تفسيرنور الثقلين، ج 4، ص 501.

201) خدا را آن گونه كه شايسته اوست نشناختند در حالى كه همه زمين در روز قيامت در قبضه قدرت اوست و آسمان ها پيچيده در دست او مى باشد. خداوند منزّه و برتر است از شريك هايى كه براى او قرار مى دهند.

202) سورة

الحج، الآية 19 .

203) الخصال، ص 43؛ بحارالانوار، ج 31، ص 517؛ نورالثقلين، ج 3، ص 476 .

204) بحارالانوار، ج 31، ص 308 .

205) بحارالانوار، ج 44، ص 129؛ نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 82؛ الاحتجاج، ج 2، ص 19؛ كشف الغمة، ج 2، ص 240 .

206) سورة المائدة، الآية 63 .

207) سورة المائده، الآية، 78 .

208) سورة المائدة، الآية 44 .

209) سورة التوبة، الآية 71 .

210) تحف العقول، ص 237، الى 239؛ بحارالانوار، ج 100، ص 79؛ مستدرك الوسائل، ج 17، ص 315؛ وسايل الشيعة، ج 11، ص 402 .

211) شرح نهج البلاغة لابن ابى الحديد، ج 18، ص 409؛ انساب الاشراف، ص 53؛ الفوائد الفرجاليه، ج 4، ص 47 .

212) يراد ظاهرا ترك عهد الامام الحسن عليه السلام مع المعاوية.

213) ظاهراً ترك پيمان صلح امام حسن عليه السلام با معاويه باشد.

214) بحارالانوار، ج 44، ص 212 الى 214؛ العوالم، ج 17، ص 90 الى 93؛ الدرجات الرفيعة، ص 434 الى 436 .

215) الامامة و السياسة، ج 1، ص 208 و 209؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 228؛ الغدير، ج 10، ص 248؛ اعيان الشيعة، ج 1، ص 583 .

216) دعائم الاسلام، ج 2، ص 133؛ مستدرك الوسايل، ج 17، ص 44؛ بحارالانوار، ج 66، ص 495 .

217) نُسب هذا الكلام فى بعض الكتب الى الامام الحسن عليه السلام و محتواه يشهد بأنّ هذه النسبة تصحيف.

218) اللهوف، ص 17؛ مثيرالاحزان، ص 14؛ بحارالانوار، ج 44، ص 324 و 325؛ العوالم، ج 17، ص 174 .

219) بحارالانوار، ج 44، ص 326؛ مثيرالاحزان، ص 25؛ العوالم، ج 17، ص 175.

220) بحارالانوار، ج 44، ص 329 و 330؛ العوالم،

ج 17، ص 179 .

221) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 230؛ مختصر بصائر الدرجات، ص 6؛ بحارالانوار، ج 45، ص 85؛ ذوب النضار، ص 29 .

222) مقتل الحسين عليه السلام لابى مخنف الازدى، ص 25 و 26؛ مثيرالاحزان، ص 17؛ العوالم، ج 17، ص 189؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 170.

223) الارشاد، ج 2، ص 39؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 262؛ الامامة و السياسة، ج 2، ص 8؛ بحارالانوار، ج 44، ص 335 .

224) كشف الغمة، ج 2، ص 239؛ شرح الاخبار، ج 3، ص 146؛ بحارالانوار، ج 44، ص 366 و 367؛ العوالم، ج 17، ص 216 .

225) مقتل الحسين للنحوارزمى، ج 1، ص 218؛ شرح ابن اعثم الكوفى، ج 5، ص 74 .

226) تاريخ الطبرى، ج 4، ص 292؛ حوادث سنة - 60؛ مقتل الحسين عليه السلام لابى مخنف الازدى، ص 70 .

227) بحارالانوار، ج 78، ص 116.

228) تاريخ الطبرى، ج 4، ص 303؛ بحارالانوار، ج 44، ص 376؛ الارشاد، ج 2، ص 79؛ العوالم، ج 17، ص 227 .

229) الارشاد، ج 2، ص 79؛ اعلام الورى، ج 1، ص 448؛ بحارالانوار، ج 44، ص 377؛ العوالم، ج 17، ص 227 .

230) مقتل الحسين عليه السلام لابى مخنف الازدى، ص 85؛ بحارالانوار، ج 44، ص 382؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 304. جاء مفاد هذه الخطبة فى كتابه عليه السلام لاشراف الكوفة و لم نذكره تحرزا عن التكرار. بحارالانوار، ج 44، ص 381 و 382 .

231) احقاق الحق، ج 11، ص 601؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 581 .

232) الارشاد، ج 2، ص 91؛ تاريخ الطبرى، ج 4، ص 317؛ بحارالانوار، ج 44، ص 392

و 393؛ العوالم، ج 17، ص 243 .

233) معالى السبطين، ج 1، ص 361؛ ناسخ التواريخ، ج 2، ص 287؛ ينابيع المودّة، ج 3، ص 72 بتفاوت يسير.

234) سورة الدخان، الآية 20 .

235) سورة الغافر، الآية 27.

236) الارشاد، ص 97؛ اعلام الورى، ج 1، ص 458؛ العوالم، ج 17، ص 250؛ بحارالانوار، ج 45، ص 6 و 7 .

237) و فى بعض الفسخ: هيهات منّا الذّلّة.

238) سورة هود، الآية 56 .

239) مقتل الحسين عليه السلام الخوارزمى، ص 602؛ بحارالانوار، ج 45، ص 8 الى 10؛ تحف العقول، ص 240؛ العوالم، ج 17، ص 252 .

240) الامالى للشيخ الصدوق، ص 222؛ بحارالانوار، ج 44، ص 319 و 318؛ العوالم، ج 17، ص 167 .

241) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمى، ج 1، ص 252؛ بحارالانوار، ج 45، ص 6 و 5؛ العوالم، ج 17، ص 249 و 250 .

242) بحارالانوار، ج 45، ص 52؛ العوالم، ج 17، ص 295 .

243) مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 258؛ مقتل الحسين و ابى مخنف الازدى، ص 197؛ بحارالانوار، ج 45، ص 49؛ العوالم، ج 17، ص 292 .

244) اللهوف، ص 71؛ كشف الغمة، ج 2، ص 262؛ عمدة الطالب، ص 7؛ بحارالانوار، ج 45، ص 51 .

245) عقدالدرر، ص 42 و 41 .

246) عقد الدرر، ص 41 .

247) عقدالدرر، ص 49 .

248) عقدالدرر، ص 51 .

249) عقد الدرر، ص 87 .

250) عقدالدرر، ص 106 .

251) عقدالدرر، ص 111 .

252) عقدالدرر، ص 134 .

253) عقدالدرر، ص 159 و 158 .

254) عقدالدرر، ص 160 .

255) عقدالدرر، ص 171 .

256) عقدالدرر، ص 227 و 226 .

257) عقدالدرر، ص 228 .

21- شرح غم حسين عليه السلام (ترجمه تحقيقي مقتل خوارزمي)

مشخصات كتاب

سرشناسه : صادقي

مصطفي 1348

عنوان قراردادي : مقتل الحسين عليه السلام، شرح

عنوان و نام پديدآور شرح غم حسين عليه السلام / ترجمه تحقيقي بخش اصلي مقتل خوارزمي (م 568 ق.) / مصطفي صادقي .

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدّس جمكران ، 1388 .

مشخصات ظاهري : 252 ص

شابك :1 - 238 - 973 - 964 - 978

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : حسين بن علي عليه السلام، امام سوم، 4 - 61 ق

موضوع : خوارزمي، موفق بن احمد، 484 - 568 ق. مقتل الحسين عليه السلام - - نقد و تفسير

موضوع : واقعه كربلا، 61 ق .

شناسه افزوده : خوارزمي، موفق بن احمد، 484 - 568 ق . مقتل الحسين عليه السلام

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : 1388 704226 م 88 خ/5/41 BP

رده بندي ديويي : 9534/297

شماره كتابشناسي ملّي : 1854562

شرح غم حسين عليه السلام

تحقيق و ترجمه: مصطفي صادقي

صفحه آرا: اميرسعيد سعيدي

ناشر: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

نوبت و تاريخ نشر: اوّل / زمستان 1388

چاپ و شمارگان: اسوه / 2000 جلد

قيمت: 2500 تومان

شابك: 1 - 238 - 973 - 964 - 978

مركز پخش: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

فروشگاه بزرگ كتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمكران

تلفن و نمابر: 7253700 ، 7253340 - 0251

قم - صندوق پستي: 617

«حق چاپ مخصوص ناشر است»

مقدمه ناشر

كتاب شرح غم حسين عليه السلام ترجمه تحقيقي بخشي از مقتل خوارزمي است كه مؤلف آن عالمي سني مذهب ولي منصف و محب اهل بيت عليهم السلام است و در سال 484 قمري متولد و در سال 568 قمري وفات نمود.

اين اثر توسط برادر پژوهشگر مصطفي صادقي تحقيق و ترجمه گرديده و اميد است مورد توجّه دانش پژوهان و طلاب محترم قرار گيرد و

از راهنمايي هاي خود ما را بهره مند فرمايند.

مدير مسؤول انتشارات مسجد مقدّس جمكران حسين احمدي

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

عظمت شخصيت هاي بزرگ سبب مي شود هر كس به هر بهانه اي خود را به آنان نزديك سازد. حال اگر آن شخص از موقعيتي معنوي برخوردار باشد، اگر مقام الهي و عصمت داشته باشد و اگر همچون حسين بن علي عليهما السلام دلهاي همگان از دانشور و بي دانش شيفته او باشد، كيست كه نخواهد با نزديك شدن به او، قرب الهي را كسب كند كه همين اخلاص و رنگ الهي به او جاودانگي بخشيده است.

نام حسين عليه السلام نامي نيست كه بتوان به آساني از كنار آن گذشت. اين نام همواره قرين حزن و غم است:

روزي كه گِل آدم و حوّا بسرشتند

بر نام حسين بن علي عليهما السلام گريه نوشتند

و چه خوش نامي است: حسين عليه السلام. به ويژه اگر قدري از عظمت و شخصيت وجودي او براي انسان بيان شود و درياي حُسن و جود و فضايلش آشكار آيد.

اين نگارنده هم با هدف آن كه در اقيانوس پر تلاطم حسيني، كمتر از قطره، كه ذره اي به حساب آيد و به اميد آن كه عنايت آن بزرگ را دريابد تلاش كرد گوشه اي از حماسه پرشور كربلا را كه بر خامه يكي از محدثان و مورّخان اهل سنت جاري شده است، با قلمي ديگر عرضه كند. البته اهداف و انگيزه هاي بعدي اين ترجمه را مي توان چنين نگاشت: 1. اهميت مقتل خوارزمي و جايگاه آن در ميان كتب تاريخي و نبودِ ترجمه اي از آن تا كنون، 2. اقتباس فراوان خوارزمي از ابن اعثم مورخ كهن و مشهور كه با اين ترجمه، در حقيقت بخش اصلي از مقتل ابن اعثم نيز

به فارسي برگردان و نكاتي درباره آن بيان مي شود، 3. بيان نكاتي از واقعه كربلا و نقد و بررسي در ضمن گزارشي از واقعه.

خوارزمي و مقتل الحسين عليه السلام

اشاره

كتاب مقتل الحسين عليه السلام مشهور به مقتل خوارزمي نوشته ابوالمؤيد موفق بن احمد خوارزمي است. با اين كه نويسنده، غير شيعه است كتاب او در ميان شيعيان جايگاهي يافته و مؤلفان امامي مذهب از قديم روايات او را در كتب خود آورده اند. البته توضيح خواهيم داد كه مقتل، تنها بخشي از اين كتاب را تشكيل مي دهد و آنچه در اينجا ترجمه شده فقط همان بخش، يعني گزارش حركت امام به عراق و واقعه كربلاست.

در اينجا به اجمال از خوارزمي مؤلف اين مقتل سخن گفته و سپس ويژگي هاي كتاب او را بيان مي كنيم. پس از آن نيز اشاره اي به كتاب ابن اعثم - كه خوارزمي بسياري از مطالب خود را از او گرفته است - خواهيم داشت.

الف) خوارزمي

وي حدود سال 484 ق متولد شده و در سال 568 ق از دنيا رفته است.(1) او مدتي براي يادگيري حديث در سفر بود و زماني هم در مكه سكونت داشت. اما شهرتش به «خطيب خوارزمي» به دليل آن است كه در مسجد بزرگ خوارزم(2) به ايراد خطبه و موعظه مي پرداخت و تا پايان عمر در اين شهر و اين سِمَت بود.

خوارزمي كه شاگرد زمخشري عالم مشهور اهل سنت است، علاوه بر شهرت تاريخي، حديثي و خطابه اش؛ فقيه، اديب و شاعر نيز بود و اشعاري درباره اهل بيت عليهم السلام دارد. عالمان شيعه به دليل علاقه وي به اهل بيت عليهم السلام و آثاري كه درباره ايشان دارد، از او به نيكي ياد كرده اند.

دو اثر مشهور او «مقتل» و «مناقب» بارها منتشر شده و در دسترس است. همچنين اثر ديگري با نام «مناقب الامام ابي حنيفه» دارد كه در هند منتشر شده

است. وي آثار ديگري دارد كه موجود نيست ولي به خوبي ارادت وي به خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله و شخص امير مؤمنان علي عليه السلام را نشان مي دهد. مانند كتاب الاربعين في مناقب النبي الامين و وصيه اميرالمومنين، ردّ الشمس لامير المومنين، قضايا امير المؤمنين.

خوارزمي شيعه نيست. او در فروع داراي مذهب حنفي است و چنانكه گفته شد كتابي در مناقب ابو حنيفه دارد. برخي او را در اصول پيرو معتزله مي دانند(3) ليكن اين مطلب با گرايش حديثي وي سازگار نيست. ضمن آن كه در آثار او نشانه اي بر عقل گرايي ديده نمي شود. در هر صورت گرايش او به اهل بيت پيامبر و به عبارتي تشيع عام او جاي ترديد نيست اما عقيده به خلفا را هم پنهان نكرده و پيوسته خواسته است اين دو گرايش را در كنار هم حفظ كند. چنانكه در انتخاب روايات اين گونه عمل كرده است. مثلاً ذيل مناقب اميرالمؤمنين علي عليه السلام از عايشه از پيامبر نقل مي كند كه ابوبكر و سپس عمر بهترين انسانها پس از آن حضرت هستند. آن گاه مي نويسد: فاطمه عليها السلام از عايشه پرسيد چرا پيامبر علي را نام نبرد؟ عايشه گفت: زيرا علي جان پيامبر است و چه كسي را ديده اي كه از خودش (جانش) سخن بگويد.(4) در جاي ديگر از عمر بن عبدالعزيز نقل مي كند كه گفت در خواب ديدم ابوبكر و عمر و عثمان بدون حساب وارد بهشت شدند از خدا پرسيدم پس علي كجاست؟ گفت او با پيامبران و صديقين در اعلي عليين است. سپس مي گويد يزيد را در آتش جهنم ديده است.(5) اين گونه اخبار به خوبي نشان مي دهد كه خوارزمي در عين اعتقاد

به خلفا، علي عليه السلام و خاندان پيامبر را داراي جايگاهي خاص مي داند كه آن هم برگرفته از احاديث فراوان رسول خداست. از اين رو با آميختن يا نقل افزوده هايي بر اخبار جعلي، باورهاي خود را شكل مي دهد. با اين حال مقتلي كه او مي نويسد با مقتلي كه عالمي از شيعه همانند سيد ابن طاووس تنظيم مي كند، بسيار نزديك بلكه مقتل خوارزمي به افراط نزديكتر است!

ب) مقتل الحسين عليه السلام

كتاب خوارزمي هر چند عنوان مقتل دارد، ليكن حدود دو سوم آن به مباحث ديگر مي پردازد: ثلث اول كتاب درباره مناقب اهل بيت عليهم السلام، ثلث دوم در شرح ماجراي كربلا و ثلث سوم درباره قيام مختار است. «مقتل خوارزمي» در پانزده فصل و دو جلد تنظيم شده و در يك مجلد با تصحيح مرحوم سماوي منتشر شده است. عنوان فصل هاي كتاب چنين است:

1. فضائل پيامبر، 2. فضائل خديجه، 3. فضائل فاطمه بنت اسد، 4. فضائل امير المؤمنين علي عليه السلام، 5. فضائل حضرت زهراعليها السلام، 6. فضائل حسنين عليهما السلام، 7. فضائل خاص امام حسين عليه السلام، 8. اخبار شهادت امام از زبان پيامبرصلي الله عليه وآله، 9. مرگ معاويه و ردّ بيعت از سوي امام، 10. امام حسين عليه السلام در مكه 11. خروج امام از مكه تا شهادت او، 12. عقوبت قاتلان، 13. اشعار و مراثي، 14. زيارت كربلا، 15. قيام مختار.

آنچه با عنوان «شرح غم حسين عليه السلام» پيش روي خواننده است فقط ترجمه فصل يازدهم كتاب خوارزمي يعني بخش اصلي مقتل است كه طولاني تر از ديگر فصل هاست و در چاپ رايج (تصحيح سماوي) از صفحه 315 تا پايان جلد نخست (صفحه 358) و جلد دوم از ابتدا تا صفحه 91 را

در بر دارد. مجموع اين فصل به 150 صفحه نمي رسد، در حالي كه مجموع كتاب خوارزمي حدود 600 صفحه است. پس 34 كتاب به مقتل امام حسين عليه السلام اختصاص ندارد و از اين رو به ترجمه آن نپرداخته ايم.

خوارزمي در كتاب خود شيوه حديثي را پي گرفته و سلسله اسناد هر روايت را بيان مي كند. برخي روايات او كوتاه و برخي بسيار مفصل و طولاني است چنانكه گزارش او از ابن اعثم در باره واقعه كربلا مفصّل است.

بخش عمده گزارش حركت امام حسين عليه السلام به كربلا از ابن اعثم نقل شده ولي حوادث روز عاشورا را به نقل از ابو مخنف و سپس راويان و مورّخان ديگر آورده است.

نقل هاي خوارزمي از ابن اعثم دقيق نيست؛ يعني عين عبارات او را نياورده، بلكه بسياري از كلمات او را تغيير داده است. البته اين تغييرات، به گونه اي نيست كه معنا و مفهوم را عوض كند. براي نمونه مي توان به مقايسه دو عبارت زير توجه كرد: ابن اعثم مي نويسد: «ثم صاح الحسين في عشيرته و رحل من موضعه ذاك حتي نزل كربلا». خوارزمي همين مطلب را با عبارت زير آورده است: «ثم نادي بأعلي صوته في أصحابه الرّحيل و رحل من موضعه ذلك حتي نزل بكربلا». اينگونه تفاوت ها در نقل هاي خوارزمي از ابن اعثم، معمول و فراوان است.

اهميت مقتل خوارزمي و تقدم آن (حدود يك قرن) بر لهوف و نقل آن از منبعي كهن چون كتاب الفتوح و همچنين موضع غير شيعي وي، امتيازاتي بود كه نگارنده را بر آن داشت كه اين مقتل را ترجمه كند. اما پس از اتمام ترجمه، هنگامي كه به تحقيق گزارش هاي آن و

مقايسه و تطبيق آن ها با ديگر منابع مانند روايت ابومخنف در تاريخ طبري پرداختم، به اين حقيقت دست يافتم كه آشفتگي اين اثر به اندازه اي است كه گويا توضيح و تذكر، پاياني نخواهد داشت.

متأسفانه ابن اعثم و پيرو او خوارزمي به رغم قدمتي كه دارند، اشتȘǙǘǘʙʠآشكار و جدّي مرتكب شده اند كه توضيح و تحقيق آن فرصتي مناسب مي طلبد و خوب است به جاي صرف اين زمان، بخش مقتل كتاب الفتوح يا خوارزمي، تحقيق شده و در قالبي جديد عرضه شود. بدين شكل كه پيوستگي گزارش ها از لحاظ وقوع بررسي شده و پشت سر هم مرتب گردد. همچنين با منابع متعدد و مقاتل ديگر تطبيق و مقتلي جامع بازسازي شود.

ج) ابن اعثم منشأ كتاب خوارزمي

خوارزمي بخش اصلي مطالب خود را از ابن اعثم نقل كرده است. از اين رو لازم است به شرحي اجمالي درباره وي و كتابش الفتوح بپردازيم.

احمد ابن اعثم كوفي از مورّخان كهن تاريخ اسلام است كه كتاب مفصل الفتوح او به شرح فتوحات و لشكركشي هاي صدر اسلام پرداخته و در عين حال مجموعه اي از گزارش هاي مربوط به تاريخ عمومي را در بر دارد. وي در ادامه مطالب خود، از واقعه كربلا و جريان شهادت امام حسين عليه السلام هم به تفصيل سخن گفته است. از آن جا كه ابن اعثم به سال 314 ق از دنيا رفته و معاصر مورّخان مشهوري چون طبري و يعقوبي است، گزارش هاي او نسبت به منابع متأخر از اعتبار بيشتري برخوردار است. از سويي هم به دليل انحصاري بودن برخي اخبار او، درباره آن ها تأمل جدّي وجود دارد بخصوص كه گاه رنگ داستاني به خود گرفته است. در هر صورت رواياتي مانند نامه امام

حسين عليه السلام به محمد حنفيه كه در منابع ديگر نيامده و در آن امام به هدف خود اشاره كرده (لم اخرج اشراً و لا بطراً...) از گزارش هاي مهمي است كه وجود آن در كتاب الفتوح مغتنم خواهد بود.

ابن اعثم شيعه نيست، اما سني بودن او همانند ابن سعد و طبري و ابن كثير نيست و با توجه به كوفي بودنش گرايشي به اهل بيت عليهم السلام داشته و نوعي تشيع عام در او وجود داشته است.

ترجمه تحقيقي

از آن جا كه نگارنده مايل نبود به ترجمه تنها بسنده كند و از طرفي بررسي اشكالاتي كه بخصوص در اين مقتل به چشم مي خورد، همچنين نكاتي كه درباره واقعه كربلا در ذهن نگارنده وجود داشت، سبب شد تا پس از ترجمه، به منابع و مقاتل ديگر مراجعه نموده و در پاورقي، مطالبي توضيحي يا مقايسه اي را بيان كنم. بنابر اين در تحقيق اين ترجمه با استفاده از ديگر منابع بخصوص گزارش هاي ابو مخنف به موارد زير توجه شده است:

1. مواردي كه خوارزمي به تبع ابن اعثم تسلسل تاريخي حوادث را رعايت نكرده و گاه موجب تناقضاتي در روايات شده است. همچنين موارد اختلاف روايات آن دو با ديگر مورّخان، 2. تذكر گزارش هايي از اين مقتل كه در منابع ديگر يافت نمي شود اعم از آن كه اعتبار تاريخي داشته يا نداشته باشد، 3. تحريف ها، افزوده ها و احتمالاً گزارش هايي كه ساختگي به نظر مي رسيده و نگارنده درباره آن ها تأملاتي داشته است، 4. توضيح واژه ها يا تكميل ترجمه كه در متن امكان پذير نبوده است، 5. معرفي اجمالي اَعلام متن (ياران يا دشمنان امام حسين عليه السلام) و تذكر سابقه آنان.

با اين همه نگارنده يك

يك گزارشها را تحليل نكرده و صحت و سقم آن ها را بررسي نكرده است. علت، همان است كه پيش تر گفته شد: ظرفيت اين كتاب بيش از اين نيست و اگر بنا باشد به بررسي، تحقيق، مقايسه و تطبيق اين مقتل با منابع ديگر و همچنين بيان كاستي ها و افزوده هاي آن نسبت به كتاب الفتوح پرداخته شود خود، كتاب مستقلي خواهد شد كه چه بسا تدوين مقتلي جديد با استفاده از اينها، كاري ساده تر باشد.

نگارنده در عين آن كه سعي كرده ساده نويسي را براي مخاطبان عام خود رعايت كند، از جنبه علمي و تحقيقي غافل نبوده و اميدوار است اين اثر مورد توجه محققان واقع شود.

درباره اين ترجمه نكاتي قابل توجه و لازم به ذكر است:

1. به منظور تنوع و عدم پيوستگي مطالب، همچنين دستيابي خواننده به موضوعات، عناويني از محتواي مباحث كتاب، استخراج شده و به عنوان تيتر از سوي مترجم افزوده مي شود. پس فهرست مطالب كتاب نيز در واقع فهرست انتخابي مترجم است. البته اين عناوين، دربرگيرنده همه مطالب نيست.

2. از آن جا كه مؤلف و ديگر مورّخان اهل سنت، از امام حسين عليه السلام به نام يا كنيه تعبير كرده و احترامات ناشي از اعتقاد به امامت آن حضرت را نياورده اند و از طرفي مترجم نتوانسته به اين بسنده كند، كلماتي چون امام، در ابتداي نام آن حضرت و كليشه عليه السلام در انتهاي آن افزوده است. همچنين كلمه «قال» در خصوص آن حضرت، به واژه محترمانه «فرمود» ترجمه شده است.

3. در عبارات عربي و بخصوص در اين متن، سوگند به خدا پيوسته در سخنان افراد تكرار شده و گاه تكيه كلام به شمار مي رود

كه همه آن ها ترجمه نشده است و گاه كلماتي مانند «هرگز» جايگزين آن شده كه معادل فارسي آن نيست ولي براي رواني ترجمه چنين كرده ايم.

4. واژه «قتل» درباره امام و ياران آن حضرت در صحراي كربلا يا كوفه به «شهادت» ترجمه شده است، هر چند تعبير «شهادت» يا «شهيد شدن» در منابع متقدم، معمول نيست.

5. ترجمه اشعار و رجزها كه به دليل حماسي بودن آن گاه شاعر به جفنگ آمده و به خاطر موزون كردن كلام خود عباراتي گاه بي معنا گفته است، قدري مشكل بوده و مترجم در مواردي ناچار شده از ترجمه دقيق برخي كلمات بگذرد. هر چند سعي وافري شده كه در حد امكان معناي اين رجزها به اصل عربي آن نزديك باشد. به اين نكته هم بايد توجه داشت كه اشعار و رجزهاي مقتل خوارزمي در مواردي با ديگر منابع مطابق نيست و گاهي در اينجا كلمه اي به كار رفته كه معنا كردن آن سخت تر بوده است.

6. به طور كلي تلاش مترجم بر آن بوده تا برگردان به فارسي دقيقاً صورت پذيرد، ليكن طبيعي است كه در برخي موارد (كه البته كم است) بخاطر رواني و زيبايي متن، كلماتي جابجا يا آزاد ترجمه شده است. اما اگر خواننده در مقايسه با ديگر ترجمه ها به تفاوتي آشكار دست يافت، دليل آن اختلاف نقل خوارزمي با ديگران است كه سبب شده ترجمه نيز دگرگون شود.

7. در مواردي كه ترجمه يك عبارت نياز به توضيحي در متن داشته، با علامت قلاب از متن تفكيك شده است.

متن عربي

به دليل تقدم و اهميت نسبي مقتل الحسين خوارزمي و همچنين تذكر برخي اشكالات، شايسته بود متن قسمت

اصلي آن نيز در دسترس باشد. بخصوص كه ترجمه، در مواردي با مراجعه خواننده به متن عربي، بهتر مفهوم خواهد شد. از سويي نسخه مقتل خوارزمي منحصر است به آنچه مرحوم سماوي آن را يافته و بارها منتشر شده و اكنون جز آن نسخه موجود نيست. البته چنانكه مرحوم طباطبايي در كتاب «اهل البيت في المكتبة العربيه» يادآور شده است، اين مقتل سه نسخه داشته كه نسخه سوم را خود مرحوم سماوي نوشته است. نسخه دوم از روي نسخه عميدي كه نسخه اصلي و منحصر به فرد است نوشته شده و در حقيقت تنها نسخه اين مقتل، همان نسخه عميدي است كه در سال 986 در تبريز وجود داشته و مرحوم سماوي هر دو را ديده است. بنابر اين، نسخه اي خطي از مقتل خوارزمي جز آنچه مرحوم سماوي ديده و بهره برده و در نجف و ايران چاپ شده، نداريم. از اين رو متن عربي اينجا، مطابق نسخه منتشر شده موجود است.(6)

آنچه نگارنده اين سطور در متن عربي انجام داده است، اصلاح اشتباهات قطعي و چاپي است. امّا مواردي كه اشتباه بودن آن قطعي نيست، بلكه تفاوت آن در اين نسخ به سبب اختلاف نظرهاست، در پاورقي يادآوري شده است. نگارنده بر آن بوده تا مطالب خوارزمي را تا آخر جلد نخست (صفحه 358 چاپ رايج) با فتوح ابن اعثم مقايسه كند.(7)

با آن كه تلاش كرده ايم كه ترجمه با متن عربي در هر صفحه مطابق باشد، ليكن به دليل محدويت هاي صفحه بندي، گاه اين موضوع با مشكل روبرو شده است.

با ذاكران اهل بيت

مرثيه سرايان و مداحان اهل بيت پيامبر و بخصوص ذاكران حسيني همانگونه كه مقام و منزلت

بالايي دارند، مسئوليت و وظايف سنگيني بر عهده دارند. توفيقي كه نصيب آنان شده عنايتي است كه هر كس از آن بهره مند نيست و همين وظيفه موجب موقعيت اجتماعي و محبوبيت آنان نيز مي شود. اما اين مسؤليت و موقعيت طبعاً وظايفي را بر دوش آنان مي گذارد كه از جمله مطالعه و بررسي زندگي معصومين و بخصوص سيدالشهدا است. با توجه به اقتضاي كار ايشان، ضروري است دست كم از تعدادي منابع تاريخي و سيره اهل بيت و معتبرترين آن ها آگاهي داشته و با گزينش بهترين آن ها، مطالعه آن را در دستور كار خود قرار دهند. اين مطلبي است كه متأسفانه به ندرت در ميان اين عزيزان به چشم مي خورد و غالب مرثيه سرايان كه در طول سال و بخصوص ايام عزاي اهل بيت به آنان نياز است از اطلاعات كمي برخوردارند.

ذاكر اهل بيت اگر از جديدترين تحقيقات و بررسي هاي تاريخ و سيره مطلع نيست، دست كم بايد خود را ملزم كند چندين اثر قابل توجه در اين باره را بخواند ولي متأسفانه بسياري از آنچه نقل مي شود جز مشهورات و شنيده هاي ديگران نيست كه بسياري يا بخشي از اين شنيده ها قابل تأمل و گاه نادرست است. البته گاه ايشان به كتاب هايي ارجاع مي دهند و اظهار مي كنند كه از آن كتاب نقل مي كنند ليكن ارجاع آنان نشان دهنده بي اطلاعي شان از كتاب ها و عدم شناسايي و تمييز معتبر و غير معتبر است.

دانسته است كه در علوم انساني و تاريخ و سيره اهل بيت بهترين كتاب ها، قديمي ترين آن هاست چون هميشه بايد سراغ سرچشمه رفت. هر چند آنچه در قديمي ترين كتاب ها وجود دارد الزاماً درست نيست. مثلاً بهترين

و قديمي ترين مقتل حسيني، نوشته ابومخنف است كه در كتاب تاريخ طبري آمده است اما در همين اثر چنين آمده كه امام حسين عليه السلام فرمود من حاضرم برگردم و با يزيد بيعت كنم و نادرستي اين خبر بر هيچ كس پوشيده نيست. بنابر اين در كنار مطالعه منابع قديمي و معتبر، آگاهي از تحقيقات و پژوهش هاي اين حوزه لازم است. اگر اين عزيزان فقط مروري بر زندگي نامه درست معصومان داشته باشند متوجه خواهند شد كه چه اندازه از سخناني كه مي گويند و مقتل هايي كه نقل مي كنند صحيح و چه اندازه نادرست است.

توجه به اين نكته لازم است كه از قديم مطالب غير صحيح و داستاني در باره واقعه كربلا وجود داشته و اين روايات در دوره هايي چون صفويه و قاجار به اوج خود رسيده است.

اين نكته مهمي است كه ذاكران اهل بيت توجه داشته باشند امروز مانند عصر قاجار و پهلوي نيست كه هر چه شنيده يا در كتب ضعيف ديده اند، نقل كنند و از مستمعان اشك بگيرند. اگر مخاطبان آن روز غالباً در سطح پايين علمي بودند امروز غالب مستمعان برخوردار از تحصيلات عاليه اند و در غالب مجالس، عده اي با اطلاع و حتي صاحب نظر حضور دارند. گذشته از اين كه عموم مردم نيز امروزه مطالب افسانه گونه و غير معقول را نمي پذيرند و انتظار دارند اين مطالب در بوته نقد قرار گيرد و اگر صحيح اما خارق العاده و عجيب است توضيح داده شود.

اكنون با وجود اين مشكلات، نگارنده پيشنهادها و راه حل هايي را پيش رو قرار مي دهد و اميد دارد اهل فضل و صاحب نظران در آن تأمل كرده و مورد توجه

قرار دهند. پيشنهاد آن است كه اهل ذكر و مرثيه ابتدا به مقتل خواني روي آورند و سنت كهنِ خواندن مقتل از روي متن بار ديگر رايج و عامه پسند گردد. پيشنهاد ديگر آن است كه به خواندن اشعار، بيش از نقل روايات و بيان مصائب اهتمام كنند؛ چه اين كه شعر با خيال پردازي همراه است و كم و زيادي در آن، حتي اگر با واقعيت هاي تاريخي نخوانَد، مشكلي ايجاد نمي كند. شايسته است كسي كه توان علمي و اطلاع كافي از مقاتل ندارد بجاي نقل مطالب تقليدي كه غالباً با اشكال جدي روبروست، تنها به اشعار بسنده كند و بحمداللَّه كه شاعران آگاه در اين راستا اشعار خوب و پرمحتوايي سروده اند. شعر همانطور كه اقتضاي آن است الزاماً با واقعيات و حقايق خارجي مطابق نيست و مي توان زبان حال و تمثيل و تصويرگري را از آن گرفت و استفاده كرد. راه ديگر، بيان هنرمندانه حوادث كربلا بدون اذعان به تاريخي بودن آن هاست. بدين معنا كه گوينده و ذاكر، مصائب را به گونه اي شبيه زبان حال بيان كند و در عين حال به شنونده بفهماند كه اينها بيان اوست نه نقل تاريخ و روايت مقتل نويسان.

يكي از اهداف نگارنده در ترجمه اين مقتل، اين بوده كه ذاكران و مرثيه سراياني كه با زبان عربي آشنا نيستند بتوانند از اين كتاب ها بهره بيشتري ببرند؛ هر چند مقتل خوارزمي براي اين منظور كافي نيست، ليكن مي تواند آغازي براي عمل به اين پيشنهاد باشد.

مروري بر فضائل سيدالشهدا

در اينجا مناسب است از باب تبرك، به اختصار، چند روايت كه در بيان فضايل امام حسين عليه السلام رسيده، بيان شود. و از آن جا كه خوارزمي

هم در كتاب مقتل، اين روايات را آورده بهتر است اين روايات را از او نقل كنيم. شماره صفحات مقتل (جلد نخست از چاپ سماوي)، برابر هر خبر آمده است.

1. از احاديث متواتري كه همه محدثان و مورّخان نقل كرده اند، اين سخن رسول خداست كه: «الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه»، (ص 142) سيد جوانان اهل بهشت يعني بهترين انسان هاي بهشتي و برگزيده بهشتيان و گل سرسبد آنان؛ چنانكه فرمود: آن دو، ريحانه هاي دنيايي من هستند. (ص 140)

از احاديث مشهور ديگري كه به مضامين مختلف و مكرر از زبان رسول خدا صادر شده و خوارزمي نيز بارها آن را از زبان آن حضرت نقل كرده، دوست داشتن حسنين عليهما السلام و فرمان به دوستي آن هاست:

2. ابوهريره گويد پيامبر پيش صحابه آمد در حالي كه حسن روي يك دوشش و حسين بر دوش ديگرش بود و گاهي اين و گاهي آن را مي بوسيد. مردي گفت اي پيامبر آن ها را دوست داري؟ فرمود هر كه آن ها را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه دشمنشان باشد دشمن من است. (ص 140 - 141)

3. ابن مسعود گويد وقتي پيامبر سجده مي رفت حسنين عليهما السلام بر پشت او سوار مي شدند برخي خواستند جلو آن ها را بگيرند. بعد از نماز، رسول خدا آن ها را به خود چسبانيد و فرمود هر كه مرا دوست دارد بايد اينها را هم دوست بدارد. (ص 141)

4. ابو هريره مي گويد حسنين عليهما السلام پايشان را روي پاهاي پيامبر مي گذاشتند و آن حضرت آن ها را روي سينه اش مي گذاشت و مي فرمود دهانت را باز كن سپس آن ها را مي بوسيد و مي فرمود اللّهمَ اِنّي اُحّبُه (خدايا من او را

دوست دارم). (ص 153)

5. از پيامبر روايت شده كه حسن و حسين عليهما السلام در روز قيامت همانند دو گوشواره اي كه زينت سر هستند، در دو سوي عرش قرار دارند. (ص 161)

6. پيامبر فرمود حسين عليه السلام دري از درهاي بهشت است هر كه با او دشمني كند خدا بوي بهشت را بر او حرام مي كند. (ص 212)

7. رسول خدا در كوچه حسين عليه السلام را در حال بازي كردن ديد، خواست او را بگيرد اما حسين عليه السلام اين طرف و آن طرف دويد، بالاخره پيامبر او را گرفت. آن گاه يك دستش را پشت گردن و دست ديگرش را زير چانه اش گذاشت و دهان به دهان او قرار داد و او را بوسيد و فرمود: حسين عليه السلام از من است و من از حسينم، خدا دوست بدارد هر كه حسين عليه السلام را دوست دارد. (ص 213)

اين چند حديث، نمونه اي از دهها خبر است كه به عنوان تبرك نقل شد. و از آن جا كه خوارزمي حجم زيادي از مقتل الحسين عليه السلام را به اين احاديث اختصاص داده است، از آن كتاب آورديم وگرنه مناقب سيد شهيدان به اندازه اي نيست كه در اين مختصر بگنجد و محدثان و مورّخان شيعه و سني در آثار خود، فراوان به اين مناقب پرداخته اند.

در پايان از عزيزاني كه در انتشار اين اثر، بنده را ياري كردند، تشكر مي كنم. بخصوص از استاد گرانقدر جناب حجة الاسلام و المسلمين يوسفي غروي كه اين ترجمه را پس از انجام، به ايشان ارائه كردم و او كه بر زبان عربي و فارسي احاطه دارد و در موضوع تاريخ اسلام و عاشورا صاحب نظر است، با دقت، ترجمه

و پاورقي ها را مطالعه كرده، مواردي را گوشزد نمودند. همچنين از مدير انتشارات مسجد مقدس جمكران جناب حجة الاسلام و المسلمين احمدي و دوست گرامي ام جناب آقاي صادق برزگر كه موجبات انتشار اين اثر را فراهم كردند، سپاسگزاري مي نمايم.

پيشاپيش از خوانندگان محقق، به جهت هر گونه خطا و لغزش پوزش خواسته و اميد دارم اين تلاش ناچيز توشه اي باشد كه نام نگارنده را در رديف ارادتمندان به سيد شهيدان، ثبت كند و شفاعت او را در پي داشته باشد.

مصطفي صادقي قم، اربعين 1330 بهمن 1387

الفصل الحادي عشر

اشاره

في خروجه من مكة الي العراق و ما جري عليه في طريقه و نزوله بالطف من كربلاء و مقتله

1- قال الإمام الأجل و الشيخ المبجل أحمد بن أعثم الكوفي في تاريخه: ثمّ جمع الحسين أصحابه الذين عزموا علي الخروج معه إلي العراق فأعطي كل واحد منهم عشرة دنانير و جملاً يحمل عليه رحله و زاده ثمّ إنه طاف بالبيت و طاف بالصفا و المروة و تهيأ للخروج.

v v v v

فصل يازدهم: شرح بيرون رفتن امام حسين عليه السلام از مكه به سوي عراق و رويدادهايي كه در راه اتفاق افتاد و فرود آمدن در كربلا و شهادت آن حضرت.

حركت به سمت عراق

ابن اعثم در تاريخ خود مي گويد: امام حسين عليه السلام يارانش را كه قصد خروج با او به سمت عراق داشتند، جمع كرد و به هريك از آنان ده دينار و شتري كه بر آن سوار شود و وسايلش را بر آن حمل كند، داد. سپس خانه خدا و صفا و مروه را طواف كرد و آماده بيرون رفتن از مكه شد.(8)

فحمل بناته و أخواته علي المحمل و فصل من مكة يوم الثلاثاء يوم التروية لثمان مضين من ذي الحجّة و معه اثنان و ثمانون رجلاً من شيعته و مواليه و أهل بيته.

فلمّا خرج اعترضه أصحاب الأمير عمرو بن سعيد بن العاص فجالدهم بالسياط و لم يزد علي ذلك فتركوه و صاحوا علي أثره: ألا تتق اللَّه تخرج من الجماعة و تفرق بين هذه الامّة؟ فقال الحسين: لي عملي و لكم عملكم.

بدين منظور دختران و خواهرانش را بر محمل سوار كرد و در روز سه شنبه هشتم ذيحجه كه همان روز ترويه(9) است، از مكه بيرون آمد. با

او 82 مرد از پيروان و موالي(10) و خاندانش همراه بودند.

وقتي امام از مكه بيرون آمد، نيروهاي عمرو بن سعيد(11) سر راه آن حضرت آمده از رفتنش ممانعت كردند. امام با تازيانه آنان را رد كرد. آن ها هم رهايش كرده رفتند و فرياد مي زدند: از خدا نمي ترسي كه از جماعت خارج شده و در ميان امت، تفرقه ايجاد مي كني!؟(12) امام پاسخ داد: من مسؤول كار خود هستم و شما پاسخ گوي رفتار خودتان.

و سار حتّي مرّ بالتنعيم فلقي هناك عيراً تحمل الورس و الحلل إلي يزيد بن معاوية من عامله باليمن بحير بن ريسان الحميري فأخذ الحسين ذلك كلّه و قال لأصحاب الإبل: لا أكرهكم من أحبّ أن يمضي معنا للعراق أوفيناه كراه و أحسنا صحبته و من أحبّ أن يفارقنا من مكاننا هذا أعطيناه من الكري ما قطع من الأرض. فمن فارقه منهم حوسب و أوفاه حقّه و من مضي معه أعطاه كراه و كساه.(13)

ثمّ سار حتي إذا صار بذات عرق لقيه رجل من بني أسد يقال له بشر بن غالب فقال له الحسين: ممّن الرجل؟ قال: من بني أسد قال: فمن أين أقبلت؟ قال: من العراق قال: فكيف خلفت أهل العراق؟ فقال: يابن رسول اللَّه! خلفت القلوب معك و السيوف مع بني امية.

امام به راه خود ادامه داد تا به تنعيم رسيد. در آن جا كارواني ديد كه از طرف بحير بن ريسان حميري، والي يمن براي يزيد بن معاويه، پارچه و اسپرك - نوعي حبوبات و دانه گياه - مي بردند. امام آن ها را مصادره كرد(14) و به شتربانان فرمود: شما را اجبار نمي كنم. هر كس دوست دارد كه همراه ما به عراق بيايد،

كرايه اش را (كامل) مي دهيم و با او خوش رفتاري مي كنيم. هركه هم دوست دارد از ما جدا شود، كرايه اش را تا اينجا كه آمده است، مي پردازيم. آن گاه هركه از امام جدا شد، كرايه اش را محاسبه و پرداخت كرد و هركه همراهش شد، كرايه اش را داد و لباس هايي به آنان بخشيد.

امام به راه خود ادامه داد تا به ذات عرق رسيد. در آن جا مردي از قبيله بني اسد را ديد به نام بشر بن غالب. امام از قبيله اش پرسيد. گفت: از بني اسد هستم. فرمود: از كجا مي آيي؟ گفت: از عراق. فرمود: مردم عراق در چه وضعي بودند؟ گفت: اي فرزند پيامبر! دل هاي آنان با تو و شمشيرها با بني اميه است.

فقال له الحسين: صدقت يا أخا بني أسد! إنّ اللَّه تبارك و تعالي يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد. فقال له الأسدي: يا بن رسول اللَّه! أخبرني عن قول اللَّه تعالي: يوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ. فقال له الحسين: نعم يا أخا بني أسد! هما إمامان: إمام هدي دعا إلي هدي و إمام ضلالة دعا إلي ضلالة، فهذا و من أجابه إلي الهدي في الجنّة و هذا و من أجابه إلي الضلالة في النار. قال: و اتصل الخبر بالوليد بن عتبة أمير المدينة بأنّ الحسين بن علي توجه إلي العراق فكتب إلي عبيداللَّه بن زياد: اما بعد؛ فإن الحسين بن علي قد توجه إلي العراق و هو ابن فاطمة البتول و فاطمة بنت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله!

فاحذر يابن زياد! أن تأتي إليه بسوء فتهيج علي نفسك في هذه الدنيا ما لا يسدّه شي ء

امام فرمود: اي اسدي! خداي تبارك و تعالي هرچه بخواهد

انجام مي دهد و هرچه بخواهد حكم مي كند. مرد اسدي گفت: اي فرزند رسول خدا! درباره آيه «يوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم»(15) برايم توضيح بده. فرمود: پيشوايان دو نوعند: برخي هدايت گرند و برخي گمراه كننده. پيشواي هدايت گر و هركه دنبالش برود بهشتي اند و پيشواي گمراه كننده با هركه او را اجابت كند، در آتشند.(16) چون خبر حركت امام به سوي عراق به وليد بن عتبه حاكم مدينه رسيد، به عبيداللَّه بن زياد نوشت: حسين بن علي به سمت عراق راه افتاده است. او فرزند فاطمه بتول، دختر رسول خداست.

مراقب باش به او آسيبي نرساني و كاري نكني كه در اين دنيا جبران ناپذير باشد و لا تنساه الخاصة و العامة أبداً ما دامت الدنيا. قال: فلم يلتفت عدواللَّه إلي كتاب الوليد بن عتبة.

2- أخبرنا الشيخ الإمام الزاهد الحافظ أبو الحسن علي بن أحمد العاصمي أخبرنا شيخ القضاة إسماعيل بن أحمد البيهقي أخبرنا والدي أحمد بن الحسين أخبرنا أبو عبداللَّه الحافظ حدثنا محمد بن يعقوب حدثنا يحيي بن أبي طالب حدثنا شبابة بن سوار حدثنا يحيي بن إسماعيل الأسدي قال: سمعت الشعبي يحدث عن ابن عمر أنه كان بماء له فبلغه أن الحسين بن علي توجه إلي العراق فلحقه علي مسيره ثلاث ليال فقال له: أين تريد؟ قال: العراق و إذا معه طوامير و كتب. فقال: هذه كتبهم و بيعتهم. فقال: لا تأتهم، فأبي. فقال: إني محدّثك حديثا: أنّ جبرئيل أتي النبي صلي الله عليه وآله فخيره بين الدنيا و الآخرة فاختار الآخرة و لم يرد الدنيا و أنتم بضعة من رسول اللَّه لا يليها أحد منكم و ما صرفها اللَّه عنكم إلّا للذي هو خير لكم قال: فأبي أن

يرجع فاعتنقه ابن عمر و بكي و قال: أستودعك اللَّه من قتيل.

و تا دنيا باقي است خاص و عام آن را فراموش نكنند».(17) اما دشمنِ خدا به نامه وليد بن عتبه توجهي نكرد.

به روايت شعبي، عبداللَّه بن عمر در كنار مزرعه اش بود كه شنيد امام حسين عليه السلام به سمت عراق راه افتاده است. سه شب راه پيمود تا به امام رسيد و پرسيد: قصد كجا داري؟ امام فرمود: عراق، اينها هم نامه ها و بيعت هاي اهل آن است. ابن عمر گفت: سوي آنان مرو. امام توجهي نكرد. ابن عمر گفت: من حديثي را برايت مي گويم: جبرييل نزد پيامبر آمد و او را بين دنيا و آخرت مخير كرد، امّا آن حضرت دنيا را نخواست و آخرت را برگزيد. شما هم پاره تن رسول خدا هستيد و كسي از شما متولي حكومت نخواهد شد و خدا آن را از شما برداشته و براي كساني كه بهتر از شمايند قرار داده است! ليكن امام از بازگشت ممانعت كرد. پس ابن عمر دست به گردن آن حضرت انداخت و گريست و گفت: با شما به عنوان كسي كه كشته مي شود، وداع مي گويم.(18)

3- و بهذا الإسناد عن أحمد بن الحسين هذا أخبرنا أبو الحسين بن الفضل أخبرنا عبداللَّه بن جعفر أخبرنا يعقوب بن سفيان حدثنا أبو بكر الحميدي حدثنا سفيان (ح) قال أحمد بن الحسين: أخبرنا عبداللَّه بن يحيي حدثنا إسماعيل بن محمد حدثنا أحمد بن منصور بن عبد الرزاق أخبرنا سفيان بن عيينة حدثنا لبطة بن الفرزدق عن أبيه الفرزدق بن غالب قال: خرجنا حجاجا فلمّا كنا بالصفاح إذا نحن بركب عليهم اليلامق و معهم الدرق فلمّا دنوت منهم

إذا أنا بالحسين بن علي فقلت: أبو عبد اللَّه! و سلمت عليه.

فقال: ويحك يا فرزدق! ما وراك؟ فقلت: خير؛ أنت أحبّ الناس إلي الناس و القضاء في السماء و السيوف مع بني امية. ثم فارقناه و سرنا فلما قضينا حجنا و كنا بمني قلنا: لو أتينا عبداللَّه بن عمرو فسألناه عن الحسين و عن مخرجه فأتينا منزله فإذا نحن بصبية له سود مولدين فقلنا: أين أبوكم؟

ديدار فرزدق با امام

سفيان بن عُيينه از بُطّه فرزند فرزدق از پدرش فرزدق بن غالب نقل كرد كه گفت: در سفر حج بوديم كه در سرزمين صفاح به كارواني برخورديم. آنان قبا بر تن و سپرهاي چرمي با خود داشتند. به آن ها نزديك شدم ديدم حسين بن علي است. (با تعجب) گفتم: ابوعبداللَّه! و بر او سلام كردم. امام فرمود:(19) چه خبر؟ گفتم: خير است.تو دوست داشتني ترين شخص نزد مردم هستي. قضا (و قدر) در آسمان و شمشيرها با بني اميه است. آن گاه از او جدا شديم و به راه خود ادامه داديم. چون حج را تمام كرده و در منا بوديم، گفتيم: كاش پيش عبداللَّه بن عمرو(20)(21) مي رفتيم و درباره حسين عليه السلام و حركتش از او مي پرسيديم. پس به منزلگاه او آمديم و از بچه هايي كه آن جا بودند(22) پرسيديم: پدرتان كجاست؟

فقالوا: في الفسطاط يتوضأ فلم يلبث أن خرج إلينا فسألناه عن الحسين و مخرجه فقال: أما إنّه لا يحيك فيه السلاح فقلت له: أتقول هذا فيه و أنت بالأمس تقاتله و أباه؟ فسبني فسببته و خرجنا من عنده فأتينا ماء لنا يقال له تعشار فجعل لا يمر بنا أحد إلّا سألناه عن الحسين حتّي مرّ بنا ركب فسألناهم: ما فعل

الحسين؟ قالوا: قتل فقلت: فعل اللَّه بعبداللَّه بن عمرو و فعل.

و في رواية عبد الرزاق قال: فرفعت يدي و قلت: اللّهم! افعل بعبداللَّه بن عمرو إن كان قد سخر بي.

قال الحميدي: قال سفيان: أخطأ الفرزدق التأويل إنما أراد عبداللَّه بن عمرو بقوله «لا يحيك فيه السلاح» أنه لا يضره السلاح مع ما قد سبق له. ليس أنه لا يقتل كقولك: حاك في فلان ما قيل فيه.

گفتند: در خيمه وضو مي گيرد. طولي نكشيد كه بيرون آمد و ما درباره حسين عليه السلام و خروجش از او پرسيديم. گفت: مطمئن باش كه سلاح در او اثر نمي كند. گفتم: تو ديروز با او و پدرش مي جنگيدي و حالا چنين حرفي مي زني؟ عبداللَّه به من ناسزا گفت و من هم به او ناسزا گفتم و از پيش او بيرون شديم. به مزرعه خود كه «تعشار» نام داشت آمديم و از هركه از آن جا مي گذشت درباره حسين عليه السلام پرس و جو مي كرديم. تا اين كه از كارواني پرسيديم حسين عليه السلام چه كرد؟ گفتند: كشته شد. گفتم: خدا عبداللَّه بن عمرو را چنين و چنان كند.

در روايت عبدالرزاق(23) چنين آمده كه فرزدق گفت: دستانم را بالا بردم و گفتم: خدايا! اگر عبداللَّه بن عمرو مرا به سُخره گرفته است، چنين و چنانش كن.

امّا به نظر سفيان بن عيينه،(24)(25) فرزدق در تفسير سخن عبداللَّه بن عمرو - كه گفت: سلاح در امام حسين عليه السلام اثر نمي كند - به خطا رفته و مقصود وي اين بوده است كه سلاح نمي تواند سابقه و موقعيت امام حسين عليه السلام را از بين ببرد نه اين كه سلاح او را نمي كُشد. مثل آن كه مي گويي: حرف هايي كه براي

فلاني مي گفتند، در او اثر كرد.

4- و بهذا الإسناد قال أحمد بن الحسين: و الذي يؤكد قول سفيان من اعتقاد عبداللَّه بن عمرو في الحسين بن علي ما أخبرنا أبو عبداللَّه الحافظ أخبرني مسلم بن الفضل الآدمي بمكة حدثني أبو شعيب الحراني حدثني داود بن عمرو حدثني علي بن هاشم بن البريد عن أبيه عن إسماعيل بن رجاء عن أبيه قال: كنت في مسجد رسول اللَّه صلي الله عليه وآله في حلقة فيها: أبو سعيد الخدري و عبداللَّه بن عمرو بن العاص فمرّ بنا الحسين بن علي فسلّم فردّ عليه القوم فسكت عبداللَّه بن عمرو حتي إذا فرغوا رفع عبداللَّه بن عمرو صوته فقال: و عليك السّلام و رحمة اللَّه و بركاته ثمّ أقبل علي القوم فقال: ألا اخبركم بأحبّ أهل

الأرض إلي أهل السماء؟ قالوا: بلي قال: هذا هو المقتفي. واللَّه ما كلمني بكلمة من ليالي صفين و لأن رضي عني أحبّ إلي من أن تكون لي حمر النعم.

5 - و ذكر الإمام أحمد بن أعثم الكوفي: أنّ الفرزدق إنما لقيه بالشقوق(26) فسلّم عليه الفرزدق ثمّ دنا منه فقبّل يده فقال له الحسين: من أين أقبلت يا أبا فراس؟

مؤيد اين مطلب - تفسير سفيان بن عيينه از كلام عبداللَّه - خبري است كه رجاء بن ربيعه كوفي نقل كرده، مي گويد: در مسجد پيامبر دور هم نشسته بوديم. ابوسعيد خُدري و عبداللَّه بن عمرو بن عاص هم با ما بودند. امام حسين عليه السلام از پيش ما گذشت و سلام كرد و جوابش را داديم؛ اما عبداللَّه بن عمرو صبر كرد تا همه از جواب سلام فارغ شدند، آن گاه گفت: و عليك السلام و رحمة اللَّه

و بركاته. سپس به جمع حاضر گفت: مي خواهيد محبوب ترين انسان روي زمين نزد آسمانيان را به شما معرفي كنم؟ گفتند: كيست؟ گفت: همين مرد است كه رد شد. به خدا سوگند هيچ وقت از جريان صفين با من صحبت نكرده است و اگر از من راضي شود بهتر از آن است كه ثروت هنگفتي داشته باشم.(27)

ابن اعثم گويد: فرزدق، امام حسين عليه السلام را در شقوق ديد و به او سلام كرد. آن گاه نزديك شد و دستش را بوسيد. امام به او فرمود: از كجا مي آيي اي ابوفراس؟

فقال: من الكوفة يا بن رسول اللَّه! قال: فكيف خلفت أهل الكوفة؟ قال: خلفت قلوب النّاس معك و سيوفهم مع بني امية و القضاء ينزل من السماء واللَّه يفعل في خلقه ما يشاء فقال له الحسين: صدقت و بررت إن الأمر للَّه تبارك و تعالي كلّ يوم هو في شأن فإن نزل القضاء بما نحبّ فنحمد اللَّه علي نعمائه و هو المستعان علي أداء الشكر. و إن حال القضاء دون الرجاء فلن يبعد مَن الحقّ بغيته.

فقال الفرزدق: جعلت فداك يابن رسول اللَّه؟ كيف تركن إلي أهل الكوفة و هم الذين قتلوا ابن عمّك مسلم بن عقيل و شيعته؟ فاستعبر الحسين باكياً ثم قال: رحم اللَّه مسلماً فلقد صار إلي روح اللَّه و ريحانه و تحيته و غفرانه و رضوانه أما إنه قضي ما عليه و بقي ما علينا. ثم أنشأ في ذلك يقول:

گفت: از كوفه، يابن رسول اللَّه! فرمود: اهل كوفه در چه وضعي بودند؟ گفت: دل هاي مردم با شما و شمشيرهايشان با بني اميه است و قضا از آسمان نازل مي شود و خدا هرچه بخواهد مي كند. امام حسين عليه السلام

فرمود: راست گفتي و نيكي كردي؛ كار به دست خداي تبارك و تعالي است و او هر روزي شأني دارد. اگر قضا بر آنچه دوست داريم نازل شد خدا را بر نعمت هايش شكر مي كنيم و او خود ياري دهنده براي شكر گزاري است و اگر قضاي الهي چيزي غير از خواست ما بود، (وظيفه خود را انجام داده ايم) و آن كه هدفش حق باشد، راه دوري نرفته است.

فرزدق گفت: فدايت شوم يابن رسول اللَّه! چه طور به اهل كوفه اعتماد و تكيه مي كني در حالي كه پسر عمويت مسلم بن عقيل و پيروانش را كشتند؟(28) امام حسين عليه السلام گريست و سپس فرمود خداوند مسلم را رحمت كند. او به سوي روح و ريحان الهي و سلامت و آمرزش و رضوان او رفت. او مسؤوليتش را انجام داد و وظيفه ما مانده است. آن گاه امام اين اشعار را خواند:

[1] فإن تكن الدّنيا تعدّ نفيسة

فإنّ ثواب اللَّه أعلي و أنبل

[2] و إن تكن الأبدان للموت أنشئت

فقتل امرئ في اللَّه بالسيف أفضل

[3] و إن تكن الأرزاق قسماً مقدراً

فقلة حرص المرء في الرزق أجمل

[4] و إن تكن الأموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل؟

ثم ودعه الفرزدق في نفر من أصحابه و مضي يريد مكة.

فأقبل عليه ابن عم له من بني مجاشع فقال له: يا أبا فراس أهذا الحسين بن علي؟ فقال له الفرزدق: هذا الحسين بن فاطمة الزهراء بنت محمّد المصطفي صلي الله عليه وآله هذا واللَّه خيرة اللَّه و أفضل من مشي علي وجه الأرض من خلق اللَّه و قد كنت قلت فيه أبياتاً قبل اليوم فلا عليك أن تسمعها فقال له ابن عمّه: أنشدنيها

يا أبا فراس! فأنشده:

1- اگر دنيا ارزشي دارد، اجر و ثواب الهي والاتر و شرافتمندانه تر است. 2- اگر بدن ها براي مرگ آفريده شده، كشته شدن انسان با شمشير در راه خدا بهتر است. 3- اگر روزي قسمت و مقدر شده است، كم حرص بودن انسان در روزي زيباتر است. 4- اگر قرار است اموال براي رها كردن جمع شود، چرا انسان بخل بورزد؟

فرزدق و همراهانش از امام خداحافظي كرده به سوي مكه رهسپار شدند.

پسر عموي او كه از قبيله بني مجاشع بود(29) گفت: اي ابوفراس! آيا اين حسين، فرزند علي عليهما السلام بود؟ فرزدق گفت: اين حسين فرزند فاطمه دختر محمد مصطفي عليهم السلام است. به خدا سوگند! اين برگزيده خدا و بهترين انسان روي زمين است. من پيش از اين درباره او اشعاري گفته ام كه اكنون براي تو نمي خوانم؛ اما پسرعموي فرزدق از او خواست اشعارش را بخواند و او چنين گفت:

[1] هذا الذي تعرف البطحاء وطأته

و البيت يعرفه و الحلّ و الحرم

[2] هذا ابن خير عباد اللَّه كلّهم

هذا التقي النقي الطاهر العلم

[3] هذا ابن فاطمة إن كنت جاهله

بجدّه أنبياء اللَّه قد ختموا

[4] مشتقة من رسول اللَّه نبعته

طابت عناصره و الخيم و الشيم

[5] إذا رأته قريش قال قائلها

إلي مكارم هذا ينتهي الكرم

[6] ينمي الي ذروة العزّ التي قصرت

عن نيلها عرب الإسلام و العجم

[7] يكاد يمسكه عرفان راحته

ركن الحطيم إذا ما جا يستلم

[8] يغضي حياء و يغضي من مهابته

فلا يكلّم إلا حين يبتسم

[9] ينشق ثوب الدجي عن نور غرته

كالشمس ينجاب عن إشراقها الظلم

1- اين كسي است كه بطحا، قدم هايش را مي شناسد.

خانه خدا و داخل و خارج حرم، او را مي شناسند.

2- اين فرزند بهترين بندگان خداست، پرهيزكار، پاكدامن و نامدار است.

3- اگر نمي شناسي اش، اين فرزند فاطمه است و پيامبري به جدّ او تمام شده است.

4- سرچشمه و منشأ او رسول خداست و اعضا و خلق و خوي او پاكيزه است.

5- هنگامي كه قريش او را مي بيند، سخنگويش مي گويد كه به كرامت هاي اين شخص، كرامت تمام مي شود.

6- او به قله شرف منسوب است كه عرب و عجم از رسيدن به آن قاصر هستند.

7- وقتي كه سوي ركن حطيم براي دست ماليدن به حجر الاسود مي آيد، حجر به دليل شناختن كف دست او، مي خواهد دست را نگهدارد و رها نكند.

8- از فرط حيا چشمانش را فرو مي اندازد. از هيبت او چشم ها فرو مي افتد و كسي جرأت سخن گفتن ندارد مگر وقتي تبسم مي كند.

9- تاريكي و ظلمت از نور جبين او شكافته مي شود، همانند خورشيد كه از درخشش او، تاريكي ها را پس مي زند.

[10] اللَّه شرّفه قدماً و عظّمه

جري بذاك له في لوحه القلم

[11] فليس قولك «من هذا» بضائره

العرب تعرف من أنكرت و العجم

[12] كلتا يديه غياث عمّ نفعهما

تستوكفان و لا يعروهما العدم

[13] من جدّه دان فضل الأنبياء له

و فضل امته دانت له الامم

[14] سهل الخليقة لا تخشي بوادره

يزينه اثنان حسن الخلق و الشيم

[15] حمال أثقال أقوام إذا فدحوا

حلو الشمائل تحلو عنده نعم

[16] لا يخلف الوعد ميمون نقيبته

رحب الفناء أريب حين يعتزم

[17] عمّ البرية بالإحسان فانقشعت

عنها الغيابة و الإملاق و العدم

10- ديري است كه خداوند او را شرافت و عظمت بخشيده است و اين شرف و

بزرگي در لوح محفوظ به ثبت رسيده است.

11- گفته تو كه «اين كيست؟» ضرري به حال او ندارد؛ چون آن را كه تو نمي شناسي عرب و عجم مي شناسند.

12- هر دو دست او مانند باران، سود دهنده به عموم است و بخشش از آن ها تراوش مي كند و نيستي بر آن عارض نمي شود.

13- عظمت پيامبران در پيش جدّ او پايين مي آيد، همان گونه كه فضيلت ديگر امت ها در پيش امت او (اسلام) كمتر است.

14- اخلاق او نرم است و كسي از او نمي ترسد. دو ويژگي خوش خلقي و سرشت خوب، او را زيبا كرده است.

15- اگر مشكلي براي مردم پيش آيد او به ياريشان آمده بارشان را به دوش مي كشد. خوش اخلاق است و بله گفتن برايش شيرين.

16- بد قولي نمي كند و سرشتي خوب دارد. درِ خانه باز و هنگام تصميم گيري، خردمند است.

17- نيكي اش به همه مردم رسيده و آن ها را از بدبختي و فقر و نداري، دور كرده است.

[18] من معشر حبهم دين و بغضهم

كفر و قربهم منجي و معتصم

[19] يستدفع السوء و البلوي بحبهم

و يستزاد به الإحسان و النعم

[20] إن عدّ أهل التقي كانوا أئمتهم

أو قيل من خير أهل الأرض قيل هم

[21] لا يستطيع جواد بعد غايتهم

و لا يدانيهم قوم و إن كرموا

[22] هم الغيوث إذا ما أزمة أزمت

و الاسد اسد الشري و البأس محتدم

[23] يأبي له أن يحل الذّمّ ساحتهم

خيم كريم و أيد بالندي هضم

[24] لا يقبض العسر بسطاً من أكفهم

سيان ذلك إن أثروا و إن عدموا

[25] مقدّم بعد ذكر اللَّه ذكرهم

في كلّ بدء و مختوم به الكلم

[26] أي الخلائق

ليست في رقابهم

لأولية هذا أو له نعم؟

18- از خانواده اي است كه دوستي آنان جزو دين است و دشمنيشان كفر و نزديكي به آنان مايه نجات و دستگيره اي محكم است.

19- با محبت آنان بدي و بلا، رفع و خوبي ها و نعمت ها، فراوان مي شود.

20- اگر از پرهيزكاران سخن به ميان آيد، اينان پيشوايانشان هستند و اگر از بهترين انسان هاي روي زمين پرسش شود، خواهند گفت آنان هستند.

21- هيچ بخشنده اي به عظمت بخشش آنان نمي رسد و هيچ گروه بزرگواري به مقام آن ها نمي رسد.

22- اگر قحطي شود، همانند ريزش باران هستند و اگر جنگ درگيرد، شيران بيشه اند.

23- مذمت به ساحت آنان راه ندارد. خوي آنان كرامت و دست بخشش آن ها دهنده است.

24- تنگ دستي سبب بسته شدن دست سخاوت آنان نمي شود. دارايي و نداري براي آن ها يكي است.

25- آغاز و انجام هر سخن، بعد از نام خدا به نام ايشان آغاز مي شود.

26- كيست كه منت و نعمتي از او يا پيشينيانش بر گردنش نداشته باشد؟

[27] من يعرف اللَّه يعرف أولية ذا

فالدّين من بيت هذا ناله الامم

قال: ثم قال الفرزدق لابن عمه: قد قلت فيه هذه الأبيات غير متعرض لمعروفه و لكن أردت اللَّه تبارك و تعالي و الدار الآخرة و الفوز و النعيم.

و ذكر غيره: إنّ الحسين بن علي دخل المسجد الحرام وقت ما كان بمكة و هو يخطر في مشيته فقال الفرزدق: من هذا؟ فقيل: الحسين بن علي. فقال: حقّ له. ثمّ وقف عليه فأنشده الأبيات.

27- هر كه خدا را مي شناسد، نياكان او را هم مي شناسد و دين از اين خانواده به امت ها گسترش يافته است.(30)

فرزدق به پسر عمويش گفت: اين اشعار را بدون هيچ گونه

چشم داشتي براي حسين عليه السلام سروده بودم و نيتم خداي بلند مرتبه و جهان آخرت و سعادت و خوشي آن بوده است.

روايت ديگر آن است كه زماني كه امام حسين عليه السلام در مكه بود، به مسجدالحرام وارد شد و با وقار قدم برمي داشت. فرزدق گفت: اين كيست؟ گفتند حسين بن علي عليهما السلام است. فرزدق گفت: اين راه رفتن سزاوار اوست. آن گاه برابرش ايستاد و اين اشعار را سرود.(31)

6- قال الإمام أحمد بن أعثم: ثمّ مضي الحسين فلقيه زهير بن القين فدعاه الحسين إلي نصرته فأجابه لذلك و حمل إليه فسطاطه و طلّق امرأته و صرفها إلي أهلها و قال لأصحابه: إني كنت غزوت بلنجر مع سلمان الفارسي فلما فتح علينا اشتدّ سرورنا بالفتح فقال لنا سلمان: لقد فرحتم بما أفاء اللَّه عليكم قلنا: نعم. قال: فإذا أدركتم شباب آل محمّدصلي الله عليه وآله فكونوا أشدّ فرحاً بقتالكم معه منكم بما أصبتم اليوم، فأنا أستودعكم اللَّه تعالي ثمّ ما زال مع الحسين حتّي قتل.(32)

7- قال: و لما نزل الحسين بالخزيمية قام بها يوماً و ليلة فلما أصبح جاءت إليه اخته زينب بنت علي فقالت له: يا أخي! ألا اخبرك بشي ء سمعته البارحة؟ فقال لها: و ما ذاك يا اختاه؟ فقالت: إني خرجت البارحة في بعض اللّيل لقضاء حاجة فسمعت هاتفاً يقول:

پيوستن زُهير بن قَين

ابن اعثم گويد: پس از اين امام حسين عليه السلام به حركت خود ادامه داد تا آن كه زُهير بن قَين او را ملاقات كرد. امام او را به ياري خود دعوت كرد و او اجابت نمود. خيمه اش را به كاروان امام منتقل كرد و همسرش را طلاق داد و نزد خانواده اش فرستاد. زهير به

يارانش گفت: من در فتح بلنجر با سلمان فارسي(33) همراه بودم چون پيروزي نصيبمان شد، بسيار خوشحال بوديم. سلمان گفت: به آنچه خدا نصيبتان كرده خوشحاليد؟ گفتيم: آري. گفت: زماني كه جوانان خاندان پيامبر را درك كرديد، از جنگيدن همراه آنان خوشحال تر از آنچه امروز به آن دست يافتيد، خواهيد بود. آن گاه زهير با يارانش خداحافظي كرد و پيوسته با امام حسين عليه السلام بود تا كشته شد.

چون به خزيميه رسيد يك شبانه روز در آن جا منزل گزيد. هنگام صبح خواهرش زينب نزد او آمده گفت: برادرم! آيا مطلبي كه ديشب شنيدم برايت بازگويم؟ فرمود چيست؟ زينب عليها السلام گفت: ديشب براي قضاي حاجت بيرون رفتم كه شنيدم هاتفي مي گويد:

ألا يا عين فاحتفلي بجهد

فمن يبكي علي الشهداء بعدي

علي قوم تسوقهم المنايا

بمقدار إلي انجاز وعد

فقال لها الحسين: يا اختاه! كلّ ما قضي فهو كائن و سار الحسين حتي نزل الثعلبية و ذلك في وقت الظهيرة و نزل أصحابه فوضع رأسه فأغفي ثمّ انتبه باكياً من نومه فقال له ابنه علي بن الحسين: ما يبكيك يا أبة؟ لا أبكي اللَّه عينيك فقال له: يا بني! هذه ساعة لا تكذب فيه الرؤيا، فاعلمك أني خفقت برأسي خفقة فرأيت فارساً علي فرس وقف علي و قال: يا حسين! إنكم تسرعون و المنايا تسرع بكم إلي الجنّة فعلمت أنّ أنفسنا نعيت إلينافقال له ابنه علي: يا أبة! أفلسنا علي الحق؟ قال: بلي يا بني! و الذي إليه مرجع العباد فقال ابنه علي: إذن لا نبالي بالموت فقال له الحسين: جزاك اللَّه يا بني! خير ما جزي به ولداً عن والده.

«اي چشم! سعي كن گريه كني، بعد از من چه كسي

بر شهدا مي گريد؟ بر گروهي كه مرگ به دنبال آن هاست به (قضا و) قدري كه وعده آن حتمي است».

امام حسين عليه السلام به او فرمود: خواهرم هر چه قضا باشد، پيش خواهد آمد. امام به حركت ادامه داد تا به ثعلبيه منزل كرد و اين هنگام ظهر بود. يارانش پايين آمدند و امام سر بر زمين گذاشت و چرت او را گرفت؛ آن گاه با گريه از خواب بيدار شد. فرزندش علي بن الحسين عليهما السلام به او گفت: پدر چه چيز تو را به گريه انداخته است؟ خدا چشمانت را گريان نكند. امام فرمود: فرزندم اين ساعتي است كه رؤيا در آن دروغ در نمي آيد. سرم را بر زمين گذاشتم و چرتي زدم، سواري را بر اسب ديدم كه برابرم ايستاد و گفت: «اي حسين عليه السلام شما به سرعت مي رويد و مرگ هايتان شما را به سرعت سوي بهشت مي برد.» فهميدم كه مرگ ما رسيده است. فرزندش علي گفت: اي پدر! آيا ما برحق نيستيم؟ فرمود چرا اي پسرم بخدايي كه بندگان به سوي او برمي گردند چنين است. فرزندش علي گفت: اگر چنين است به مرگ اهميتي نخواهيم داد. امام فرمود: فرزندم خدا تو را پاداش خير دهد، بهترين پاداشي را كه به فرزندي از پدرش مي دهد.

و لما أصبح إذا برجل من أهل الكوفة يكني أبا هرة الأزدي قد أتاه فسلّم عليه ثمّ قال له: يابن رسول اللَّه! ما الذي أخرجك عن حرم اللَّه و حرم جدّك محمّدصلي الله عليه وآله؟ فقال له الحسين: يا أبا هرّة! إنّ بني امية قد أخذوا مالي فصبرت و شتموا عرضي فصبرت و طلبوا دمي فهربت يا أبا هرة! لتقتلني الفئة الباغية

و ليلبسهم(34) اللَّه تعالي ذلاً شاملاً و سيفاً قاطعاً و ليسلطن اللَّه عليهم من يذلّهم حتّي يكونوا أذل من قوم سبأ إذ ملكتهم امرأة منهم فحكمت في أموالهم و دمائهم.

ثمّ سار الحسين حتي نزل قصر بني مقاتل فإذا هو بفسطاط مضروب و رمح مركوز و سيف معلّق و فرس واقف علي مذود فقال الحسين: لمن هذا الفسطاط؟ فقيل: لرجل يقال له عبيد اللَّه بن الحر الجعفي

چون صبح شد مردي از طرف كوفه آشكار شد كه كنيه او ابوهرّه ازدي بود. پيش امام آمد و سلام كرد، سپس گفت: يابن رسول اللَّه چه باعث شد از حرم الهي و حرم جدّت محمدصلي الله عليه وآله بيرون بيايي؟ امام فرمود: اي ابوهرّه! بني اميه اموالم را گرفتند صبر كردم، دشنامم دادند(35) صبر كردم، خواستند خونم را بريزند گريختم. اي ابوهرّه! گروه ستمگر مرا خواهند كشت و خداوند لباس ذلت كامل را بر آن ها خواهد پوشاند و شمشير برنده در ميان آن ها قرار خواهد داد و كسي را بر آن ها مسلط خواهد كرد كه ذليلشان كند به طوري از قوم سبأ كه زني بر آن ها پادشاهي مي كرد و درباره اموال و جان هايشان حكم و داد مي كرد، خوارتر خواهند شد.

بي لياقتي عبيداللَّه بن حر

پس از آن، امام سير كرد تا در قصر بني مقاتل منزل كرد. در آن جا خيمه اي بر پا و نيزه اي در زمين و شمشيري آويخته و اسبي بر آخور ايستاده بود. فرمود: اين خيمه از كيست؟ گفتند: از مردي به نام عبيداللَّه بن حر جعفي است.

فأرسل إليه الحسين برجل من أصحابه يقال له الحجاج بن مسروق الجعفي فأقبل حتي دخل عليه في فسطاطه فسلّم عليه فردّ عليه عبيداللَّه السلام ثمّ

قال له: ما وراءك؟ قال: ورائي واللَّه يابن الحر! الخير إنّ اللَّه تعالي قد أهدي إليك كرامة عظيمة إن قبلتها فقال عبيداللَّه: ماذاك؟ قال الحجاج: هذا الحسين بن علي يدعوك إلي نصرته فإن قاتلت بين يديه اجرت و إن قتلت استشهدت فقال عبيداللَّه: واللَّه يا حجاج! ما خرجت من الكوفة إلّا مخافة أن يدخلها الحسين و أنا فيها لا أنصره فإنه ليس له فيها شيعة و لا أنصار إلّا مالوا إلي الدنيا و زخرفها إلّا من عصم اللَّه منهم، فارجع إليه و أخبره بذلك. قال: فجاء الحجاج الي الحسين و أخبره فقام الحسين فانتعل ثمّ صار إليه في جماعة من أهل بيته و إخوانه فلما دخل عليه وثب عبيداللَّه بن الحر عن صدر المجلس و أجلس الحسين فيه فحمد اللَّه الحسين و أثني عليه ثمّ قال: أما بعد يابن الحر! فإن أهل مصركم هذا كتبوا إلي و أخبروني أنهم مجتمعون علي أن ينصروني و أن يقوموا من دوني

امام يكي از يارانش را به نام حجاج بن مسروق جعفي نزد او فرستاد. او به خيمه عبيداللَّه رفت و سلام كرد. عبيداللَّه جواب داد و گفت: چه خبر؟ حجاج گفت: خير و خوبي، اگر بپذيري خداوند كرامت بزرگي به تو هديه كرده است. عبيداللَّه گفت: چه چيز را؟ گفت: حسين بن علي عليهما السلام تو را به ياري مي طلبد. اگر در برابر او بجنگي پاداش مي بري و اگر كشته شوي شهيد هستي. عبيداللَّه گفت: اي حجاج! به خدا سوگند از كوفه بيرون آمدم فقط براي اين كه مي ترسيدم حسين بيايد و من آن جا باشم و نتوانم ياري اش كنم. در كوفه پيرو و ياوري ندارد. همه به دنيا و

زرق و برق آن دل خوش كرده اند مگر كساني كه خداوند حفظشان كرده است. برگرد و اين مطلب را به او خبر بده. حجاج نزد امام عليه السلام آمده، خبر را بازگفت. امام برخاست و كفش هايش را پوشيد و همراه گروهي از خانواده و برادرانش سوي عبيداللَّه رفت. چون وارد خيمه او شد، عبيداللَّه از بالاي مجلس برخاست و امام در آن جا نشست؛ پس سپاس و ستايش خدا را گفت و فرمود: اي فرزند حرّ! مردم شهر شما به من نامه نوشتند و گفتند بر ياري ام اتفاق كرده اند و حاضرند از من دفاع كنند و أن يقاتلوا عدوي و سألوني القدوم عليهم فقدمت و لست أري الأمر علي ما زعموا لأنهم قد أعانوا علي قتل ابن عمي مسلم بن عقيل و شيعته و أجمعوا علي ابن مرجانة عبيداللَّه بن زياد مبايعين ليزيد بن معاوية. يابن الحر! إنّ اللَّه تعالي مؤاخذك بما كسبت و أسلفت من الذنوب في الأيام الخالية و إني أدعوك إلي توبة تغسل ما عليك من الذنوب أدعوك إلي نصرتنا أهل البيت فإن اعطينا حقنا حمدنا اللَّه تبارك و تعالي علي ذلك و قبلناه و إن منعنا حقنا و ركبنا بالظلم كنت من أعواني علي طلب الحقّ.

فقال له عبيداللَّه: يابن رسول اللَّه! لو كان بالكوفة لك شيعة و أنصار يقاتلون معك لكنت أنا من أشدّهم علي عدوّك و لكن يابن رسول اللَّه! رأيت شيعتك بالكوفة قد لزموا منازلهم خوفاً من سيوف بني امية فأنشدك اللَّه يابن رسول اللَّه! أن تطلب مني غير هذه المنزلة و أنا اواسيك بما أقدر عليه خذ إليك فرسي هذه الملحقة فواللَّه إني ما طلبت عليها شيئا قط إلّا و

قد لحقته و لا طلبت قط و أنا عليها فادركت و خذ سيفي هذا فواللَّه ما ضربت به شيئا إلّا أذقته حياض الموت.

و دشمنانم را بكشند. از من خواستند پيش آن ها بروم، من هم آمدم؛ ولي اوضاع را آن چنان كه مي گفتند نمي بينم. چون آنان در كشتن پسر عمويم مسلم بن عقيل و پيروانش شركت كردند و به طرفداري پسر مرجانه، عبيداللَّه بن زياد اتفاق كرده، دور او جمع شده اند و با يزيد بن معاويه بيعت كرده اند. اي فرزند حر! خداي تعالي تو را به گناهان و اعمال گذشته ات مؤاخذه خواهد كرد. من تو را به توبه اي مي خوانم كه گناهانت را بشويد. تو را به ياري اهل بيت دعوت مي كنم. اگر حق ما را دادند خداي تبارك و تعالي را سپاس مي گوييم و آن را مي پذيريم و اگر از حقمان ممنوع شديم و به ما ستم كردند تو از كساني خواهي بود كه بر طلب حق، كمكم كرده اي.

عبيداللَّه گفت: يابن رسول اللَّه! اگر در كوفه پيروان و ياراني داشتي كه همراه تو بجنگند، من سرسخت ترين آن ها در برابر دشمنت بودم؛ ليكن پيروانت را در كوفه ديدم كه از ترس شمشير امويان ملازم خانه ها شده اند اي پسر رسول خدا! تو را سوگند مي دهم كه چيز ديگري از من بخواهي و من در حدّ توانم با تو همراهي خواهم كرد. اسبم «ملحقه» را از من بگير كه به خدا قسم هر وقت بر آن نشستم و دنبال چيزي رفتم به آن دست يافتم. شمشيرم را هم بگير كه هرچه را با آن زدم نابودش كردم.

فقال له الحسين: يا بن الحر! إنا لم نأتك لفرسك و سيفك إنما أتيناك

نسألك النصرة فإن كنت بخلت علينا في نفسك فلا حاجة لنا في شي ء من مالك و لم أكن بالذي أتخذ المضلّين عضداً لأني قد سمعت جدي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يقول: من سمع بواعية أهل بيتي ثم لم ينصرهم علي حقهم كبّه اللَّه علي وجهه في نار جهنم. ثم قام الحسين من عنده و صار إلي رحله.

و ندم عبيداللَّه بن الحر علي ما فاته من صحبة الحسين و نصرته فأنشأ يقول:

أيا لك حسرة ما دمت حيا

تردد بين صدري و التراقي

غداة يقول لي بالقصر قولاً

أتتركنا و تعزم بالفراق

حسين حين يطلب بذل نصري

علي أهل العداوة و الشقاق

فلو فلق التلهف قلب حي

لهمّ القلب مني بانفلاق

و لو آسيته يوماً بنفسي

لنلت كرامة يوم التلاق

امام حسين عليه السلام فرمود: اي فرزند حُر! ما براي اسب و شمشير تو نيامده ايم. ما آمده ايم از تو ياري بخواهيم. اگر نسبت به جان خود بخل مي ورزي، نيازي به اموالت نداريم و من كسي نيستم كه گمراهان را به ياري بگيرم؛ چون از جدم رسول اللَّه شنيدم كه فرمود: كسي كه نداي كمك خواهي اهل بيت مرا بشنود و آنان را ياري نكند، خدا او را به صورت در آتش جهنم مي اندازد. سپس امام حسين عليه السلام از پيش او برخاست و به خيمه اش رفت.

عبيداللَّه بن حر به خاطر اين كه فرصت همراهي و ياري آن حضرت را از دست داد، پشيمان شد و چنين سرود: «تا وقتي زنده هستم حسرت در قلب و سينه ام خواهد بود كه آن روز حسين عليه السلام در قصر بني مقاتل گفت: ما را ترك مي كني و قصد جدايي داري؟ او از من طلب ياري

بر اهل دشمني و شقاق داشت. اگر افسوس و حسرت، قلب كسي را شكافته باشد، قلب من در پي شكافتن است. اگر آن روز با او همراهي و مواسات مي كردم. مع ابن محمد تفديه نفسي

فودع ثم أسرع بانطلاق

لقد فاز الأولي نصروا حسيناً

و خاب الآخرون ذوو النفاق

قال:(36) و لما وصل كتاب يزيد إلي ابن زياد أن يأخذ علي الحسين بالمراصد و المسالح و الثغور أنفذ ابن زياد للحصين بن نمير التميمي و كان علي شرطته أن ينزل القادسية و ينظم المسالح ما بين القطقطانية إلي حفان و تقدم إلي الحر بن يزيد الرياحي أن يتقدم بين يدي الحصين في ألف فارس و كان الحسين

در قيامت همراه فرزند پيامبر كه جانم فدايش باد، به مقامي بزرگ مي رسيدم. او وداع كرد و به سرعت جدا شد، آنان كه حسين عليه السلام را ياري كردند، رستگار شدند و ديگران كه ياري نكردند و نفاق ورزيدند، بدبخت شدند».(37)

اعزام فرستاده دوم به كوفه

چون نامه يزيد به ابن زياد رسيد كه به وسيله ديده بانان و پاسگاه ها و مرزها سر راه حسين عليه السلام را بگيرد، ابن زياد، حصين بن نمير تميمي(38) فرمانده پليس خود را به قادسيه اعزام كرد تا راه هاي ميان قُطقطانيه تا خَفّان را زير نظر بگيرد. حرّ بن يزيد رياحي را هم به عنوان پيش قراول حصين فرستاد. در همين زمان، امام حسين عليه السلام قد بعث بأخيه من الرضاعة عبداللَّه بن يقطر إلي أهل الكوفة. فأخذه الحصين و أنفذه الي ابن زياد، فقال له ابن زياد: اصعد المنبر فالعن الحسين و أباه.

فصعد المنبر و دعا للحسين و لعن يزيد بن معاوية و عبيداللَّه بن زياد و أبويهما فرمي به من فوق

القصر فجعل يضطرب و به رمق فقام إليه عبد الملك بن عمير اللخمي فذبحه و ليم عبد الملك فاعتذر أنه أراد أن يريحه مما فيه من العذاب.

برادر رضاعي اش عبداللَّه بن بُقطر(39) را به سوي مردم كوفه اعزام كرد. حصين او را دستگير كرد و براي ابن زياد فرستاد. ابن زياد به او گفت كه بالاي منبر رود و حسين عليه السلام و پدرش را لعن كند.

ابن بقطر به منبر رفت و امام حسين عليه السلام را دعا كرد و يزيد و عبيداللَّه و پدرشان را لعن نمود. ابن زياد دستور داد او را از بالاي قصر پرتاب كردند. او در حال جان دادن بود و هنوز رمقي داشت كه عبدالملك بن عُمير لَخمي به طرف او رفت و سرش را بريد. وقتي او را سرزنش كردند، گفت: مي خواستم راحتش كنم چون عذاب مي كشيد.(40)

قال: و سار الحسين حتي بلغ زرود فلقي رجلاً علي راحلة له و كان الحسين وقف ينتظره فلما رأي الرجل ذلك عدل عن الطريق فتركه الحسين و مضي.

قال عبداللَّه بن سليمان و المنذر بن المشمعل الأسديان: كنا نسائر الحسين فلما رأينا الحسين وقف للرجل و الرجل عدل عن طريقه لحقنا بالرجل فسلّمنا عليه فرد علينا السلام فقلنا: ممّن الرجل؟ قال: أسدي قلنا: و نحن أسديان فما الخبر؟ قال: الخبر أن مسلم بن عقيل و هاني ابن عروة قد قتلا و رأيتهما يجران في السوق بأرجلهما فأقبلنا نسائر الحسين حتي نزل الثعلبية ممسياً فجئناه فسلمنا عليه فردّ علينا السلام فقلنا: رحمك اللَّه إنّ عندنا لخبراً إن شئت حدثناك علانية و إن شئت سراً فنظر إلينا و إلي أصحابه و قال: مادون هؤلاء سرّ! فقلنا له أرأيت

الراكب الذي استقبلته أمس و عدل عنك قال: نعم و أردت مسألته

خبر شهادت مسلم و هاني

(راوي گفت:) حسين عليه السلام به راهش ادامه داد تا به زَرُود رسيد. در آن جا مردي شترسوار را ديد و ايستاد تا با او ملاقات كند. امّا آن مرد كه متوجه انتظار امام شد، راه خود را گرداند. امام هم از او منصرف شد و به راهش ادامه داد.

عبداللَّه بن سليمان اسدي و منذر بن مُشَمعل اسدي گفتند:

ما كه حسين عليه السلام را همراهي مي كرديم، ديديم آن مرد راه خود را گرداند و انتظار امام را پاسخ نداد. سراغش رفتيم و سلام و احوال كرديم و گفتيم: از كدام قبيله اي؟ گفت: اسدي ام. گفتيم: ما هم اسدي هستيم. چه خبر؟ گفت: «مسلم بن عقيل و هاني بن عروه كشته شدند و ديديم كه پاي آنان را گرفته در بازار مي كشاندند». دو مرد اسدي گويند: ما با حسين عليه السلام راه را طي كرديم تا به ثَعلبيه رسيد و شب را در آن جا اتراق كرد. سراغ آن حضرت رفتيم سلام و احوال كرديم و گفتيم ما خبري داريم كه اگر بخواهيد آشكارا بگوئيم و يا در خفا بيان كنيم. امام نگاهي به ما و يارانش كرد و فرمود در ميان ايشان سرّي نيست. گفتيم سواري كه ديروز در نزديكي شما بود و راه خود را گرداند ديديد؟ فرمود: آري، مي خواستم اخباري از او بگيرم. قلنا: فقد واللَّه استبرأنا لك خبره و كفيناك مسألته و هو امرؤ منّا ذو رأي و صدق و عقل و قد حدثنا أنّه لم يخرج من الكوفة حتّي قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و رآهما يجران في السوق بأرجلهما. فقال: إنا

للَّه و إنّا إليه راجعون، رحمة اللَّه عليهما. يردد ذلك مرارا. فقلنا: ننشدك اللَّه في نفسك و أهل بيتك و هؤلاء الصبية إلّا انصرفت من مكانك هذا. فإنّه ليس لك بالكوفة ناصر و لا شيعة بل نتخوف منهم أن يكونوا عليك. فنظر الحسين إلي بني عقيل فقال لهم: ما ترون فقد قتل مسلم؟ فبادر بنو عقيل و قالوا: واللَّه لا نرجع، أيقتل صاحبنا و ننصرف؟ لا واللَّه لا نرجع حتي نصيب ثأرنا أو نذوق ما ذاق صاحبنا. فأقبل علينا و قال: لا خير في العيش بعد هؤلاء. فعلمنا أنّه قد عزم رأيه علي المسير. فقلنا له: خار اللَّه لك فقال: رحمكما اللَّه تعالي فقال له أصحابه: إنّك واللَّه ما أنت بمثل مسلم و لو قدمت الكوفة و نظر النّاس إليك لكانوا إليك أسرع و ما عدلوا عنك و لا عدلوا بك أحداً فسكت.

گفتيم ما اين كار را كرديم و از او پرسيديم. او از قبيله ما و فردي صاحب نظر، راستگو و فهيم بود. او گفت پيش از آن كه از كوفه بيرون بيايد، ديده است مسلم و هاني را كشته و بدنشان را در بازار كشانده اند. امام فرمود: «إنّا للَّه و إنّا إليه راجعون»، رحمت خدا بر آنان باد. اين جملات را چند بار تكرار كرد. ما گفتيم: شما را قسم مي دهيم كه خود و خانواده و اين دختران را نجات دهيد و از اينجا برويد. چون مردم كوفه، ياور و شيعه شما نيستند بلكه مي ترسيم عليه شما اقدام كنند. امام به فرزندان عقيل نگريست و به آنان فرمود: مسلم كشته شده است، چه مي كنيد؟ خاندان عقيل بلافاصله گفتند: به خدا قسم برنمي گرديم. آيا

فاميل ما كشته شود و ما برگرديم؟ هرگز برنمي گرديم تا انتقام او را بگيريم يا همانند او بميريم. امام به ما - دو مرد اسدي - رو كرد و فرمود: پس از اين ها - مسلم و هاني - زندگي خيري ندارد. ما دانستيم كه آن حضرت، مصمم به ادامه راه است. گفتيم: خدا برايت خير مقرر گرداند و او هم براي ما دعا كرد. يارانش به او مي گفتند: تو مثل مسلم نيستي و اگر به كوفه بروي و مردم تو را ببينند به سرعت به تو مي پيوندند و تو را با كسي جايگزين نمي كنند و از كنارت نمي روند. امام حرفي نزد.

قال: ثمّ سار الحسين حتي انتهي إلي زبالة فورد عليه هناك مقتل أخيه من الرضاعة عبداللَّه بن يقطر و كان قد تبع الحسين خلق كثير من المياه التي يمرّ بها لأنهم كانوا يظنون استقامة الأمور له فلما صار بزبالة قام فيهم خطيباً فقال: ألا إنّ أهل الكوفة وثبوا علي مسلم بن عقيل و هاني بن عروة فقتلوهما و قتلوا أخي من الرضاعة فمن أحبّ منكم أن ينصرف فلينصرف من غير حرج و ليس عليه منّا ذمام فتفرّق الناس و أخذوا يمينا و شمالا حتّي بقي في أصحابه الذين جاءوا معه من مكة و إنما أراد أن لا يصحبه إنسان إلّا علي بصيرة.

قال: ثم سار منها فقال رجل ممن كان معه اللَّه أكبر فقال الحسين: ممّ كبرت؟ قال: رأيت نخيل الكوفة فقال الأسديان: إنّ هذا مكان ما يري فيه نخل الكوفة. قال الحسين: فما تريانه؟ قالا: واللَّه نري أسنّة الرماح و آذان الخيل فقال: و أنا واللَّه أري ذلك.

حسين عليه السلام همچنان راه مي پيمود تا به زباله رسيد.

در آن جا خبر كشته شدن برادر شيري اش عبداللَّه بن بُقطر به او رسيد. اين در حالي بود كه مردم زيادي از آبادي هايي كه امام از آن جا عبور مي كرد به او پيوسته بودند؛ چون تصور مي كردند اوضاع به نفع آن حضرت خواهد بود. هنگامي كه به زباله رسيدند، امام براي آنان خطبه خواند و فرمود: بدانيد كه اهل كوفه بر مسلم بن عقيل و هاني بن عروه شوريده و آن ها را كشته اند. برادر رضاعي ام را هم كشته اند. هركس دوست دارد كه برگردد، بي هيچ مشكلي مي تواند برگردد و چيزي بر عهده او نيست. در اين هنگام، مردم به چپ و راست پراكنده شدند تا اين كه فقط گروهي با او ماندند كه از مكه همراهش آمده بودند. امام مي خواست كسي بدون بصيرت و شناخت همراهش نباشد.

لشكر حرّ

آن گاه به راه خود ادامه داد تا اين كه يكي از يارانش نداي اللَّه اكبر سرداد. امام فرمود: براي چه تكبير گفتي؟ عرض كرد: نخلستان هاي كوفه را ديدم. آن دو مرد اسدي همراه كاروان گفتند: از اينجا نخل هاي كوفه را نمي توان ديد. امام فرمود: پس چيست؟ گفتند: به خدا كه پيكان نيزه ها و گوش اسبان را مي بينيم. امام فرمود: من هم چنين مي بينم.

ثم قال: فهل لنا ملجأ نلجأ إليه فنجعله في ظهورنا و نستقبل القوم بوجه واحد؟ فقالا: بلي هذا ذو حسم إلي جنبك تميل إليه عن يسارك فإن سبقت القوم إليه فهو كما تريد فأخذ إليه ذات اليسار و أنا معه.

فما كان بأسرع من أن طلعت علينا هوادي الخيل فتبيناها و عدلنا فلما رأونا عدلنا عن الطريق عدلوا إلينا كأنّ أسنتهم اليعاسيب و كأنّ راياتهم أجنحة الطير فاستبقنا إلي

ذي حسم فسبقناهم إليه. و أمر الحسين بأبنية فضربت فنزل فيها و جاء القوم زهاء ألف فارس مع الحر بن يزيد الرياحي التميمي فأتي حتي وقف هو و خيله مقابل الحسين في حرّ الظهيرة و الحسين و أصحابه معتمون متقلدو أسيافهم فقال الحسين لأصحابه: اسقوا القوم و أرووهم من الماء و رشفو الخيل ترشيفاً. فسقوهم حتي ارتووا و كانوا شاكين في السلاح لا يري منهم إلّا الحدق و أقبلوا يملؤون القصاع و الطساس من الماء ثم يدنونها من الفرس فإذا عبّ فيها ثلاثاً أو أربعاً أو خمساً عزلت عنه و سقي آخر حتي سقوها عن آخرها.

آن گاه پرسيد: آيا پناه گاهي هست كه به آن پناه بريم تا پشت سرمان محفوظ باشد و از روبرو با اين گروه مواجه باشيم؟ آن دو گفتند: بله، «ذو حُسُم» هست كه طرف راست ماست. اگر زودتر از آنان (لشكر كوفه) برسي، به مقصودت دست مي يابي. امام به جانب راست منحرف شد و ما با او بوديم.

پس ما زودتر به ذو حسم رفتيم و امام دستور داد خيمه ها را زدند و منزل كرديم. آن گروه هم با حدود هزار سوار با حر بن يزيد رياحي تميمي(41) آمدند و در برابر امام در گرماي نيم روز اردو زدند. امام و يارانش عمامه بر سر و شمشير به دست بودند. حسين عليه السلام به يارانش فرمود: آنان را آب دهيد و اسبان را هم سيراب كنيد. پس همراهان امام، لشكر حرّ را آب دادند تا سيراب شدند. آنان كه سر تا پا مسلّح بودند و فقط چشمانشان ديده مي شد، ظرف هاي چوبي و تشت ها را از آب پر كرده و نزديك اسبان مي آوردند. وقتي اسبان

سه، چهار يا پنج بار سر در ظرف آب مي كردند، از آن بر مي گرفتند و به اسب ديگر مي دادند تا همه سيراب شدند.

قال علي بن طعان: فكنت مع الحر يومئذ فجئت في آخر من جاء من أصحابه فلما رأي الحسين ما بي و بفرسي من العطش قال لي: أنخ الراوية فلم أفهم لأنّ الراوية عندي السقاء فقال: أنخ الجمل فأنخته فقال: اشرب فجعلت كلما شربت سال الماء من السقاء فقال الحسين: أخنث السقاء فلم أفهم أنه أراد أعطفه و لم أدر كيف أفعل؟ فقام فعطفه فشربت و سقيت فرسي. و كان مجي ء الحر بن يزيد من القادسية و كان عبيداللَّه بن زياد بعث الحصين بن نمير و أمره أن ينزل القادسية و يقدم الحرّ بين يديه في ألف فارس يستقبل بهم الحسين.

قال: فقال الحسين: أيها القوم! من أنتم؟ قالوا: نحن أصحاب الأمير عبيداللَّه بن زياد فقال الحسين: و من قائدكم؟ قالوا: الحرّ بن يزيد الرياحي التميمي فناداه الحسين:يا حر! ألنا أم علينا؟ قال الحر: بل عليك ياأباعبداللَّه!

علي بن طعان گويد: من در لشكر حر و جزو آخرين افراد او بودم كه رسيديم. چون حسين عليه السلام تشنگي من و اسبم را ديد، گفت: «راويه» را بخوابان. ولي من معناي آن را نفهميدم چون در زبان ما راويه به معناي «مَشك» است. دوباره فرمود: شتر را بخوابان و من چنين كردم.(42) فرمود بنوش، وقتي آب مي نوشيدم آب از مشك مي ريخت. حسين عليه السلام گفت: مشك را كج كن، من نفهميدم و نمي دانستم چه كنم. امام خودش بلند شد و آن را كج گرفت و من آب نوشيدم و اسبم را سيراب كردم.(43)

حر بن يزيد از سمت قادسيه آمده بود

چون ابن زياد، حصين بن نمير را به آن جا فرستاد و حصين هم حرّ را با هزار سوار پيش فرستاد كه با امام حسين عليه السلام روبرو شد.

راوي گويد: حسين عليه السلام از اصحاب حر پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: ما نيروهاي امير عبيداللَّه بن زياد هستيم. فرمود: فرمانده شما كيست؟ گفتند: حر بن يزيد رياحي تميمي. امام او را صدا كرد: «اي حرّ! طرف ما هستي يا عليه ما؟» گفت: عليه تو اي اباعبداللَّه! فقال الحسين: لا حول و لا قوة إلّا باللَّه العلي العظيم. فلم يزل الحر موافقاً للحسين حتي دنت صلاة الظهر فقال الحسين للحجاج بن مسروق: أذّن يرحمك اللَّه و أقم الصلاة حتّي نصلي.

فأذّن الحجاج للظهر فلمّا فرغ صاح الحسين بالحر: يابن يزيد! أتريد أن تصلّي بأصحابك و أنا اصلي بأصحابي؟ فقال الحرّ: لا، بل أنت تصلي و نحن نصلي بصلاتك يا أبا عبداللَّه! فقال للحجاج: أقم فأقام و تقدّم الحسين للصّلاة فصلّي بالعسكرين جميعاً فلما فرغ وثب قائماً متكئاً علي قائم سيفه و كان في: إزار و رداء و نعلين فحمد اللَّه و أثني عليه ثم قال: أيها الناس! معذرة إليكم اقدمها إلي اللَّه و الي من حضر من المسلمين إني لم آتكم و في رواية: لم أقدم إلي بلدكم حتّي أتتني كتبكم و قدمت علي رسلكم أن أقدم إلينا فإنه ليس علينا إمام فلعل اللَّه أن يجمعنا بك علي الهدي و الحق فإن كنتم علي ذلك فقد جئتكم فإن تعطوني

امام گفت: لا حول و لا قوة الّا باللَّه العلي العظيم. حرّ همراه امام بود تا هنگام نماز ظهر نزديك شد. امام به حَجّاج بن مسروق فرمود: خدا رحمتت كند اذان و اقامه

بگو تا نماز بخوانيم.

حجّاج اذان ظهر را گفت و چون تمام شد امام، حرّ را ندا كرد كه اي ابن يزيد! آيا با اصحابت نماز مي خواني و من با يارانم؟ حرّ گفت: نه، اي اباعبداللَّه! ما به تو اقتدا مي كنيم. امام به حجاج فرمود: اقامه بگو. او اقامه گفت و امام پيش ايستاد و دو لشكر با آن حضرت نماز خواندند. چون نماز به پايان رسيد، بر دسته شمشيرش تكيه كرد درحالي كه پيراهن و عبا و نعلين پوشيده بود. پس حمد و ثناي خدا كرد و فرمود: اي مردم! لازم است مطالبي را توضيح دهم.(44) من به طرف شما نيامدم مگر وقتي كه نامه هاي شما رسيد و پيك هايتان آمدند كه «به سوي ما بيا چون پيشوايي نداريم. اميد است خداوند ما را به وسيله تو بر درستي و هدايت رهنمون شود». اكنون اگر بر اين حرف باقي هستيد آمده ام، ما أطمئن إليه و أثق به من عهودكم و مواثيقكم أدخل معكم إلي مصركم و إن لم تفعلوا و كنتم لمقدمي كارهين و لقدومي عليكم باغضين انصرفت عنكم إلي المكان الذي منه جئت إليكم.(45)

فقال الحرّ: واللَّه إنا ما ندري بهذه الكتب التي تقول؟ فقال الحسين: يا عقبة بن سمعان! اخرج إلي الخرجين فأخرجهما و أتي بهما مملوءين من كتب أهل الكوفة فنثر الكتب بين يديه فقال الحر: إنا لسنا من هؤلاء فبيناهم علي تلك الحال و إذا كتاب ورد من الكوفة من عبيداللَّه بن زياد إلي الحر بن يزيد الرياحي: أما بعد يا حرّ! فإذا أتاك كتابي هذا فجعجع بالحسين بن علي و لا تفارقه حتي تأتيني به فإني قد أمرت رسولي: أن يلزمك و

لا يفارقك حتي تأتي بانفاذ أمري إليك والسلام.

فلما قرأ الحرّ الكتاب بعث إلي ثقات أصحابه فدعاهم ثمّ قال: و يحكم إنه قد ورد علي كتاب

اگر عهد و پيماني با من مي بنديد كه اطمينان داشته باشم و بر آن تكيه كنم، همراهتان به شهر شما مي آيم و اگر چنين نمي كنيد و از آمدنم اكراه داريد بلكه ناراحت مي شويد، از اينجا برمي گردم و به جايي كه بوده ام باز مي گردم.

حرّ گفت: به خدا سوگند! ما از نامه هايي كه مي گويي خبر نداريم. امام فرمود: اي عقبة بن سمعان! خرجين را بياور. آن گاه نامه ها را بيرون آورد و روبرويش ريخت. حرّ گفت: ما جزو اينها نيستيم. در همين حال نامه اي از كوفه رسيد كه در آن ابن زياد به حرّ چنين نوشته بود: «هنگامي كه نامه ام رسيد به حسين بن علي تنگ بگير و از او جدا نشو تا او را پيش من بياوري. من فرستاده ام را فرمان داده ام تا همراه تو باشد و از تو جدا نشود تا دستورم را اجرا كني، والسلام».(46)

چون حرّ نامه را خواند، ياران مورد اطمينان خود را خواست و به آنان گفت: واي بر شما! نامه اي از عبيداللَّه بن زياد يأمرني أن أقدم علي الحسين بما يسوءه و لا واللَّه ما تطاوعني نفسي و لا تجيبني إلي ذلك أبداً

فالتفت رجل من أصحاب الحر يكني: أبا الشعثاء الكندي إلي رسول ابن زياد و قال له: فيم جئت ثكلتك امك؟ فقال له الرسول: أطعت إمامي و وفيت ببيعتي و جئت برسالة أميري فقال له أبو الشعثاء: لعمري لقد عصيت ربّك و إمامك و أهلكت نفسك و اكتسبت واللَّه عاراً و ناراً، فبئس الإمام إمامك الذي

قال فيه اللَّه: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يدْعُونَ إِلَي النَّارِ وَ يوْمَ الْقِيامَةِ لا ينْصَرُونَ.

و دنت صلاة العصر فأمر الحسين مؤذنه أيضاً بالأذان فأذّن و أقام و تقدّم الحسين فصلّي بالعسكرين فلما انصرف من صلاته وثب قائماً علي قدميه فحمد اللَّه و أثني عليه ثمّ قال: أما بعد أيها الناس! فإنكم إن تتقوا اللَّه تعالي و تعرفوا الحق لأهله يكن رضاء اللَّه عنكم

عبيداللَّه به من رسيده كه با حسين عليه السلام برخوردي كنم كه خوش ندارد. هرگز دلم چنين كاري را نمي پذيرد و هيچ گاه مايل نيستم چنين كنم.

يكي از يارانش به نام ابوالشعثاء كندي(47) به فرستاده ابن زياد رو كرد و گفت: مادرت به عزايت نشيند، اين چه دستوري است كه آورده اي؟! پيك گفت: پيشوايم را اطاعت و بيعتم را وفا كرده ام و نامه اميرم را آورده ام. ابوالشعثاء گفت: به جانم قسم كه پروردگار و امام خود را عصيان كردي و خويش را به هلاكت انداختي و به خدا قسم عار و نار - آتش جهنم - را براي خود گرفته اي. پيشواي تو بد امامي است، همان گونه كه خداوند درباره اش مي فرمايد: آنان را پيشواياني قرار داديم - يا آنان پيشواياني اند - كه به سمت آتش مي خوانند و در روز قيامت، كسي به ياري آنان نمي رود (ياري نمي شوند).(48)

هنگام نماز عصر رسيد و امام، مؤذن خود را گفت كه اذان و اقامه گويد و دو لشكر به امامت آن حضرت، نماز خواندند. پس از نماز بار ديگر ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم! اگر تقوا داشته باشيد و حق را براي اهلش بشناسيد، رضاي خدا را به دست آورده ايد. و إنا أهل

بيت نبيكم محمدصلي الله عليه وآله أولي بولاية هذه الامور عليكم من هؤلاء المدّعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالظلم و الجور و العدوان و إن كرهتمونا و جهلتم حقنا و كان رأيكم علي خلاف ما جاءت به كتبكم انصرفت عنكم.

فأجابه الحرّ بمثل ما أجاب به أوّلا ثم قال: يابن رسول اللَّه! أمرنا إن لقيناك أن لا نفارقك حتّي نقدم بك علي الأمير عبيداللَّه فتبسّم الحسين و قال: يا بن يزيد! الموت أدني من ذلك. ثمّ التفت إلي أصحابه فقال: احملوا النساء ليركبن حتّي ننظر ما الذي يقدر أن يصنع هذا و أصحابه. قال: فركبن النساء و ركب أصحاب الحسين لينصرفوا و ساقوا النساء بين أيديهم. فتقدمت خيل أهل الكوفة فحالت بينهم و بين المسير فضرب الحسين بيده إلي سيفه و صاح بالحرّ: ثكلتك امّك يابن يزيد! ما الذي تريد أن تصنع؟ فقال الحر: أما واللَّه يا أبا عبداللَّه! لو قالها غيرك من العرب لرددتها عليه كائنا من كان و لكن واللَّه ما لي إلي ذكر امّك من سبيل غير أنّه لا بدّ لي من أن أنطلق بك إلي الأمير.

ما اهل بيت پيامبرتان محمدصلي الله عليه وآله سزاوارتر به ولايت بر شماييم از اين مدعيان كه چنين حقي را ندارند - ادعاي چيزي دارند كه حقشان نيست - و آنان كه به ظلم و جور با شما رفتار مي كنند. اگر از ما خوشتان نمي آيد و حق ما را نمي شناسيد و نظرتان برخلاف نامه هايتان است، از نزد شما باز مي گردم.

حرّ همانند پاسخ قبلي را به امام داد؛ آن گاه گفت: يابن رسول اللَّه! ما دستور داريم اگر با تو برخورد كرديم از تو جدا نشويم تا

شما را نزد امير عبيداللَّه ببريم. امام حسين عليه السلام تبسمي كرد و فرمود: اي فرزند يزيد! مردن از اين كار راحت تر است - يعني اگر كشته شويم تسليم ابن زياد نمي شويم - سپس امام رو به يارانش كرد و فرمود: زنان را بر مركب ها سوار كنيد تا ببينيم تقدير چيست و اين گروه چه خواهند كرد. زنان بر مركب ها سوار شدند و ياران امام هم سوار شدند تا برگردند و مركب زن ها را پيش تر فرستادند ولي لشكر كوفه از رفتن آنان منع كرد. در اين هنگام، امام حسين عليه السلام دست به شمشير برد و فرياد زد: اي حرّ! مادرت به عزايت بنشيند، مي خواهي چه كني؟ حرّ گفت: اي اباعبداللَّه! به خدا سوگند اگر اين سخن را كسي ديگر مي گفت مثل آن را جواب مي دادم، ليكن نمي توانم مادر تو را نام ببرم، ولي چاره اي هم ندارم كه تو را نزد امير ببرم.

فقال الحسين: اذن واللَّه لا أتبعك أو تذهب نفسي فقال له الحر: اذن واللَّه(49) لا افارقك أو تذهب نفسي و أنفس أصحابي فقال الحسين: فذر إذن أصحابك و أصحابي و ابرز إلي فإن قتلتني حملت رأسي إلي ابن زياد و إن قتلتك أرحت الخلق منك فقال الحر: إني لم اؤمر بقتالك و إنما امرت أن لا افارقك أو أقدم بك علي الأمير و أنا واللَّه كاره أن يبتليني اللَّه بشي ء من أمرك غير أني أخذت بيعة القوم و خرجت إليك و أنا أعلم أنّه ما يوافي القيامة أحد من هذه الامّة إلّا و هو يرجو شفاعة جدّك و إني واللَّه لخائف إن أنا قاتلتك أن أخسر الدّنيا و الآخرة. و لكن أنا يا أبا عبداللَّه!

فلست أقدر علي الرجوع إلي الكوفة في وقتي هذا و لكن خذ غير الطريق و امض حيث شئت حتّي أكتب إلي الأمير: أنّ الحسين خالفني الطريق فلم أقدر عليه و أنا انشدك اللَّه في نفسك فقال الحسين: كأنّك تخبرني بأني مقتول؟!

فقال له نعم يا أبا عبداللَّه! لا أشك في ذلك إلّا أن ترجع من حيث جئت. فقال الحسين: لا أدري

امام فرمود: حتي اگر كشته شوم، دنبال تو نخواهم آمد. حرّ گفت: من هم به قيمت كشته شدن خود و يارانم از تو جدا نخواهم شد. امام فرمود: حال كه اين طور است ياران يكديگر را رها كنيم و بجنگيم. اگر مرا كشتي سرم را براي ابن زياد ببر و اگر من تو را كشتم مردم از دستت آسوده خواهند شد. حرّ گفت: من دستور جنگ ندارم. فقط مأمورم همراهت باشم يا تو را نزد امير ببرم و دوست ندارم خدا مرا به كار تو مبتلا كند. من به حكم بيعتم ملزم شده(50) و به سوي تو آمده ام و مي دانم كه همه امت مسلمان در روز قيامت، اميد به شفاعت جدّ تو دارند. مي ترسم اگر با تو بجنگم خسر الدّنيا و الآخره باشم.(51) من نمي توانم به كوفه برگردم ولي تو مي تواني راه ديگري در پيش گيري و هر جا مي خواهي بروي تا به عبيداللَّه بنويسم كه حسين عليه السلام به راه ديگري رفت و من به آن دسترسي ندارم. آن گاه به امام گفت: من تو را قسم مي دهم كه جانت را به خطر نياندازي. امام فرمود: خبر كشته شدن مرا مي دهي؟

حرّ گفت: بله مطمئنم چنين مي شود، مگر اين كه برگردي. امام فرمود: نمي دانم ما أقول لك و

لكني أقول لك كما قال أخو الأوس و هو يريد نصرة رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فخوّفه ابن عمّه حين لقيه و قال: أين تذهب؟ فإنك مقتول فقال له:

[1] سأمضي فما بالموت عار علي الفتي

إذا ما نوي حقاً و جاهد مسلماً

[2] و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مذموماً و خالف مجرماً

[3] اقدّم نفسي لا اريد بقاءها

لتلقي خميساً في النزال عرمرما

[4] فإن عشت لم اذمم و إن متّ لم الم

كفي بك ذلاً أن تعيش و ترغما

قال: ثم أقبل الحسين علي أصحابه فقال: هل فيكم أحد يخبر الطريق علي غير الجادة؟ فقال الطرماح بن عدي الطائي: أنا يابن رسول اللَّه! أخبر الطريق فقال الحسين: فسر إذن بين أيدينا فسار الطرماح و اتبعه الحسين و أصحابه و جعل الطرماح يرتجز و يقول:

چه پاسخي به تو دهم، ولي سخني را مي گويم كه مرد اوسي هنگام ياري رسول خدا و آن گاه كه پسر عمويش او را از مرگ مي ترساند، گفت:

1- مي روم و مرگ براي جوانمرد ننگ نيست، وقتي قصد او حق باشد و با حال مسلماني جهاد كند. 2- مردمان صالح را با فداكاري خود ياري دهد و افراد پست را ترك كرده با گناه كاران مخالفت كند. 3- جانم را رها مي كنم و بقايش را نمي خواهم تا در روز نبرد، لشكري سنگين را ملاقات كند. 4- اگر زنده ماندم مذمتي نخواهم شد و اگر كشته شدم سرزنشي نخواهد بود؛ چون ذلت آن است كه زندگي كني ولي بيني ات بر خاك باشد.

امام به يارانش رو كرد و فرمود: آيا كسي از شما راه غير اصلي (انحرافي) را بلد هست؟ طِرِمّاح بن عدي طائي گفت: من بلدم.

امام فرمود: پس جلو برو. طرمّاح چنين كرد و اين رجز را هم مي خواند:(52)

[1] يا ناقتي! لا تذعري من زجري

و امض بنا قبل طلوع الفجر

[2] بخير فتيان و خير سفر

آل رسول اللَّه أهل الفخر

[3] السّادة البيض الوجوه الغرّ

الطاعنين بالرماح السمر

[4] و الضاربين بالصفاح البتر

حتي تحلي بكريم النجر

[5] الماجد الحرّ الرحيب الصدر

أتي به اللَّه لخير أمر

[6] عمره اللَّه بقاء الدّهر

و زاده من طيبات الذكر

[7] يا مالك النفع معاً و الضرّ

أيد حسيناً سيدي بالنصر

[8] علي الطغاة من بقايا الكفر

أعني اللعينين سليل صخر

[9] و ابن زياد العاهر ابن العهر

فأنت يا ربّ به ذو البر

1- اي شتر من! از اين كه تو را مي رانم نترس و ما را پيش از آفتاب برسان.

2- همراه بهترين جوانمردان و بهترين هم سفران كه خاندان پيامبر و اهل عظمت و فخر هستند.

3- بزرگان سفيد روي خوش منظر كه با نيزه هاي تيز (رهاشونده) مي جنگند.

4- و با شمشميرهاي برّنده، ضربه مي زنند. (چنين كن تا) به حسب و نسبي شريف، آراسته شوي.

5- بزرگوار آزاده گشاده سينه كه خدا او را براي بهترين كار آورده است.

6- تا روزگار هست خدا او را زنده بدارد و بر خوش نامي اش بيفزايد.

7- اي خداي صاحب نفع و ضرر! آقاي من حسين عليه السلام را با پيروزي ياري نما.

8- بر طاغياني كه از بقاياي كفر هستند يعني لعنت شدگان از نسل ابوسفيان.

9- و ابن زياد بد كار زنازاده. اي خدا! تو بر حسين عليه السلام احسان كننده اي.(53)

قال ابن أعثم: فتياسر الحسين حتي وصل إلي عذيب الهجانات. فورد كتاب من عبيداللَّه بن زياد إلي الحر يلومه في أمر الحسين و يأمره بالتضييق عليه فأصبح الحسين من وراء عذيب الهجانات و إذا الحرّ قد عارضه

أيضاً في جيشه و منعه من المسير. فقال له الحسين: ويلك ما دهاك؟ ألست قد أمرتنا أن نأخذ علي غير الطريق فأخذنا و قبلنا مشورتك؟ فقال الحرّ: صدقت يا بن رسول اللَّه! و لكن هذا كتاب الأمير ورد علي يؤنبني و يضعفني في أمرك و يأمرني بالتضييق عليك. قال الحسين: فذرنا إذن ننزل بقرية نينوي أو الغاضرية.

فقال له الحر: لا واللَّه يا أبا عبداللَّه لا أستطيع ذلك فقد جعل ابن زياد علي عيناً يطالبني و يؤاخذني بذلك. و في رواية: قال الحر: لا واللَّه ما أستطيع ذلك و هذا رسول ابن زياد معي و إنما بعثه عيناً علي. فقال للحسين رجل من أصحابه يقال له زهير بن القين البجلي:

دستور متوقف كردن امام

به گفته ابن اعثم، امام به سمت چپ راند تا به عُذيب هِجانات رسيد. در اين هنگام نامه اي از ابن زياد به حرّ رسيد كه او را در برخوردش با امام حسين عليه السلام سرزنش كرده و او را به سخت گيري دستور مي داد. امام از پشت عذيب هجانات رسيد و حرّ با لشكرش در برابر آن حضرت ظاهر شد و او را از رفتن بر راه فرعي بازداشت. امام به او فرمود: واي بر تو! چه پيش آمده؟ آيا نگفته بودي راه غير اصلي را برويم و ما هم سخن تو را به كار بستيم؟ حرّ گفت درست مي گويي يابن رسول اللَّه؛ اما نامه اي از امير آمده كه مرا سرزنش كرده و دستور سخت گيري نسبت به تو را داده است. امام فرمود: پس بگذار به روستاي نينوا يا غاضريه برويم.

حرّ گفت: نه اي اباعبداللَّه! من نمي توانم چنين اجازه اي بدهم، چون ابن زياد براي من جاسوس گمارده

كه كار مرا گزارش كند و در صورت تخلف مؤاخذه ام نمايد. در روايت ديگر است كه حرّ گفت: نمي توانم چون فرستاده ابن زياد همراه من است و ضمناً جاسوس هم هست. يكي از ياران امام، زُهير بن قين بجلي به او گفت:

يابن رسول اللَّه! ذرنا نقاتل هؤلاء القوم فإنّ قتالنا إياهم الساعة أهون علينا من قتال من يأتينا معهم بعد هذا فقال له الحسين: صدقت يا زهير! و لكن ما كنت لأبدأهم بالقتال حتي يبدأوني.

فقال له زهير: فسر بنا حتي ننزل بكربلاء فإنها علي شاطئ الفرات فنكون هنالك فإن قاتلونا قاتلناهم و استعنا باللَّه عليهم. فدمعت عينا الحسين حين ذكر كربلاء و قال: اللّهم! إني أعوذ بك من الكرب و البلاء.

و نزل الحسين في موضعه ذلك و نزل الحرّ حذاءه في جنده الذين هم ألف فارس.

و دعا الحسين بدواة و بياض و كتب إلي أشراف الكوفة ممّن يظن أنه ٙě̠رأيه:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم من الحسين بن علي إلي سليمان بن صرد و المسيب بن نجبة و رفاعة ابن شدّاد و عبداللَّه بن وال و جماعة المؤمنين أما بعد فقد علمتم أنّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قد قال في حياته:

يابن رسول اللَّه! اجازه بده با اين گروه بجنگيم چون نبرد با آن ها الآن راحت تر است، ولي بعداً زياد خواهند شد. امام فرمود: زهير! درست مي گويي اما من نمي خواهم جنگ را شروع كنم مگر آن كه آن ها آغاز كنند.

زهير گفت: پس برويم در كربلا اتراق كنيم كه بر كنار فرات است و اگر با ما جنگيدند مي جنگيم و از خداوند كمك مي خواهيم. وقتي نام كربلا برده شد، اشك امام جاري شد و فرمود: خدايا! من از كرب

(اندوه) و بلا به تو پناه مي برم. آن حضرت در همان محل فرود آمد و حرّ هم در برابرش با لشكري هزار نفري فرود آمد.(54)

امام كاغذ و دواتي خواست و براي آن دسته از اشراف اهل كوفه كه فكر مي كرد با او هستند چنين نوشت:

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم. از حسين بن علي به سليمان بن صرد، مسيب بن نَجَبه، رِفاعة بن شَدّاد، عبداللَّه بن وال و گروه مؤمنان. مي دانيد كه رسول خدا فرمود:

من رأي سلطانا جائراً مستحلاً لحرم اللَّه ناكثاً لعهد اللَّه مخالفاً لسنة رسول اللَّه يعمل في عباد اللَّه بالإثم و العدوان ثمّ لم يغير بقول و لا فعل كان حقيقاً علي اللَّه أن يدخله مدخله و قد علمتم أنّ هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان و تولوا عن طاعة الرحمن و أظهروا في الأرض الفساد و عطلوا الحدود و الأحكام و استأثروا بالفي ء و أحلّوا حرام اللَّه و حرّموا حلاله و إني أحقّ بهذا الأمر لقرابتي من رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و قد أتتني كتبكم و قدمت علي رسلكم ببيعتكم أنكم لا تسلموني و لا تخذلوني فإن وفيتم لي ببيعتكم فقد أصبتم حظّكم و رشدكم و نفسي مع أنفسكم و أهلي و ولدي مع أهليكم و أولادكم فلكم بي اسوة و إن لم تفعلوا و نقضتم عهودكم و نكثتم بيعتكم فلعمري ما هي منكم بنكر لقد فعلتموها بأبي و أخي و ابن عمي و المغرور من اغترّ بكم فحظّكم أخطأتم و نصيبكم ضيعتم فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما ينْكُثُ عَلي نَفْسِهِ و سيغني اللَّه عنكم و السّلام.

هر كس سلطان جائري ببيند كه حرام خدا را حلال كند و عهد الهي را بشكند، با سنت

پيامبر مخالفت كند، در ميان بندگان خدا به ظلم و بدي حكم كند و كسي به گفتار و كردار، او را باز ندارد، خداوند حق خود مي داند كه اين شخص را هم به جايگاه آن سلطان جائر وارد كند. و مي دانيد كه اين گروه (بني اميه) از شيطان فرمان مي برند و از طاعت خداي رحمان روي گردانند. بر روي زمين فساد مي كنند و حدود و احكام الهي را تعطيل مي كنند و اموال عمومي (في ء) را به خود اختصاص مي دهند. حرام خدا را حلال و حلالش را حرام مي كنند و من به دليل نزديكي ام با رسول خدا به خلافت سزاوار و محق ترم. نامه هاي شما رسيد و فرستادگان شما براي بيعت بر اين مضمون كه «مرا تسليم و خوار نمي كنيد» آمدند. اگر به بيعت خود وفاداريد كه بهره و رشد خود را رسيده ايد، من با شمايم و خانواده و فرزندانم با خانواده و فرزندانتان و خود برايتان اسوه ام. اما اگر عهد خود را نقض كرده و بيعت شكسته ايد، به جانم سوگند از شما بعيد نيست چون با پدر و برادر و پسر عمويم هم چنين كرديد. آن كه به شما اعتماد كند، فريب خورده است».

ثمّ طوي الكتاب و ختمه و دفعه إلي قيس بن مسهر الصيداوي و أمره أن يسير إلي الكوفة فمضي قيس بن مسهر يريد الكوفة. و عبيداللَّه ابن زياد قد وضع المراصد و المسالح علي الطرق و الشوارع فليس أحد يقدر أن يجوز فلما قارب قيس الكوفة لقيه الحصين بن نمير السكوني فلما نظر إليه قيس كأنه أحسّ بأنّه يقبضه فأخرج الكتاب سريعاً و مزقه و أمر الحصين أصحابه فأخذوا قيساً و أخذوا الكتاب ممزّقاً

حتي اتي به الي ابن زياد و اخبر بقصته فقال له ابن زياد: من أنت؟ قال: رجل من شيعة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب فقال: لم خرّقت الكتاب الذي معك؟ قال: خوفاً أن تعلم ما فيه. فقال: ممّن كان هذا الكتاب و إلي من كان؟ قال: من الحسين إلي جماعة من أهل الكوفة لا أعرف أسماءهم فغضب ابن زياد و قال: واللَّه لا تفارقني حتي تدلني علي هؤلاء القوم المكتوب إليهم أو تصعد المنبر فتلعن حسيناً و أباه و أخاه فتنجو من يدي أو لأقطعنّك إرباً إرباً.

آن گاه نامه را پيچيد و مهر كرد و به قيس بن مسهر صيداوي داد و فرمود به كوفه برود.(55) قيس راه كوفه را پيش گرفت. از طرفي ابن زياد، ديده بان و پاسگاه در راه ها و جاده ها قرار داده بود و كسي نمي توانست عبور كند. چون قيس نزديك كوفه شد، حصين بن نمير سكوني او را ديد، قيس احساس كرد كه او را دستگير خواهد كرد لذا فوراً نامه امام را بيرون آورد و پاره كرد. حصين به نيروهايش دستور داد قيس را گرفتند و نامه را پاره يافتند. او را پيش عبيداللَّه بردند و جريان او را گفتند. ابن زياد گفت: كيستي؟ گفت: مردي از شيعيان علي بن ابيطالب عليه السلام. گفت: چرا نامه را پاره كردي؟ گفت: از ترس آن كه بر نامه اطلاع پيدا كني؟ گفت: از چه كسي و به سوي چه كسي بود؟ گفت: از حسين عليه السلام به گروهي از مردم كوفه كه نام آن ها را نمي دانم. ابن زياد خشمگين شد و گفت: سوگند كه اينجا مي ماني تا نام آن ها را فاش كني يا

آن كه اگر مي خواهي از چنگ من رها شوي بايد بر منبر روي و حسين عليه السلام و پدر و برادرش را لعن كني و گرنه قطعه قطعه ات مي كنم.

فقال قيس: أما هؤلاء المكتوب إليهم فإني لا أعرفهم و أما اللعن فاني أفعل. فأمر عبيداللَّه أن يدخل المسجد الأعظم و يصعد المنبر و تجمع الناس ليلعن و تسمع النّاس فادخل المسجد و جمع النّاس للاستماع فاصعد المنبر و وثب قائماً عليه فحمد اللَّه و أثني عليه و صلّي علي محمّد و أهل بيته و أكثر الترحم علي علي بن أبي طالب و ولديه الحسن و الحسين (عليهم الصلاة و السلام) و لعن يزيد بن معاوية و عتاة بني امية و طغاتهم و أكثر اللعن علي عبيداللَّه بن زياد ثمّ دعا إلي نصرة الحسين و حثّ الناس عليها فاخبر ابن زياد بذلك فأمر أن يصعد به القصر و يرمي من أعلاه فاصعد أعلي القصر و رمي به علي ام رأسه، فاندقت عنقه و خرج دماغه من اذنيه. فبلغ ذلك الحسين فاستعبر باكياً و قال: اللّهم اجعل لنا و لشيعتنا عندك منزلاً كريماً و اجمع بيننا و بينهم في مستقر رحمتك إنّك علي كلّ شي ء قدير.

قيس گفت: اما كساني كه نامه برايشان نوشته شده نمي شناسم، ولي لعن را انجام مي دهم. عبيداللَّه دستور داد به مسجد اعظم رود و بر فراز منبر آيد و در جمع مردم لعن كند تا همه بشنوند. قيس را وارد مسجد كردند و مردم براي شنيدن جمع شدند. قيس را بر منبر كردند و او بر منبر ايستاد، حمد و ثناي خدا را گفت و بر پيامبر و اهل بيت او درود فرستاد و براي

علي و حسنين عليهم السلام بسيار طلب رحمت كرد. يزيد بن معاويه و ظالمان بني اميه را لعن كرد و بر عبيداللَّه بن زياد لعن فراوان فرستاد. آن گاه به ياري امام حسين عليه السلام دعوت كرد و مردم را به آن تشويق كرد. چون به ابن زياد خبر رسيد، دستور داد قيس را بر بالاي قصر ببرند و از آن جا به پايين بيندازند. چنين كردند و اتفاقاً از سر بر زمين افتاد و گردنش شكست و مغزش از دو گوشش بيرون آمد. خبر به امام حسين عليه السلام رسيد و گريست و فرمود: خدايا! ما و شيعيانمان را در نزد خود جايگاهي گرامي قرار ده و بين ما و آنان در جايگاه رحمتت جمع كن كه تو بر هر كار توانايي.

قال: و قال للحسين رجل من شيعته يقال له هلال بن نافع الجملي: يابن رسول اللَّه! أنت تعلم أن جدّك رسول اللَّه صلي الله عليه وآله لم يقدر أن يشرب النّاس محبّته و لا أن يرجعوا الي ما كان أحبّ فكان منهم منافقون يعدونه بالنصر و يضمرون له الغدر يلقونه بأحلي من العسل و يخلفونه بأمرّ من الحنظل حتّي قبضه اللَّه تبارك و تعالي إليه و أنّ أباك علياً (صلوات اللَّه عليه) قد كان في مثل ذلك، فقوم قد أجمعوا علي نصرته و قاتلوا معه الناكثين و القاسطين و المارقين و قوم قعدوا عنه و خذلوه حتي مضي إلي رحمة اللَّه و رضوانه و روحه و ريحانه و أنت اليوم يابن رسول اللَّه علي مثل تلك الحالة فمن نكث عهده و خلع بيعته فلن يضر إلّا نفسه

وفاداري ياران

يكي از شيعيان امام حسين عليه السلام به نام هلال بن نافع

جملي(56) گفت: يابن رسول اللَّه! تو خود مي داني كه جدّت رسول خدا نتوانست محبتش را در دل مردم اِشراب كند و آن ها را به آنچه مي خواست بگرداند. عده اي منافق بودند كه به او وعده ياري مي دادند و خيانت و كينه را پنهان داشتند. برابرش سخناني چون عسل مي گفتند و پشت سر، سخناني تلخ و ناگوار، تا آن كه خداوند او را قبض روح كرد. پدرت علي عليه السلام همين طور بود. گروهي بر ياري اش اتفاق كردند و در كنارش با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند و گروهي از ياري اش كوتاهي كرده و او را خوار كردند تا آن كه به رضوان و بهشت و جايگاه رحمت الهي پيوست. امروز هم تو (اي فرزند پيامبر) همين وضع را داري. هركس عهدش را نقض كند و بيعت خود را بشكند جز به خود، ضرر نمي رساند

واللَّه تبارك و تعالي مغن عنه فسر بنا يابن رسول اللَّه! راشداً معافي، مشرّقاً إن شئت أو مغرّبا فواللَّه الذي لا إله إلّا هو ما أشفقنا من قدر اللَّه و لا كرهنا لقاء ربنا و إنا علي نياتنا و بصائرنا، نوالي من والاك و نعادي من عاداك.

قال:(57) و قال للحسين آخر من أصحابه يقال له برير بن خضير الهمداني: يابن رسول اللَّه! لقد منّ اللَّه تعالي علينا بك أن نقاتل بين يديك و تقطع فيك أعضاؤنا ثمّ يكون جدّك رسول اللَّه شفيعاً يوم القيامة لنا؛ فلا أفلح قوم ضيعوا ابن بنت نبيهم، افٍ لهم غداً ما يلاقون سينادون بالويل و الثبور في نار جهنم و هم فيهم مخلدون فجزاهم الحسين خيراً.

قال: و خرج ولد الحسين و إخوته و أهل بيته حين سمعوا الكلام فنظر

إليهم و جمعهم عنده و بكي ثمّ قال: اللّهم إنا عترة نبيك محمد صلواتك عليه و آله قد اخرجنا و ازعجنا و طردنا عن حرم جدنا

و خدا به او نيازي ندارد. اكنون اي فرزند رسول خدا! ما را به هر سو مي خواهي ببر، به شرق و غرب. سوگند به خدايي كه معبودي جز او نيست، ما ترسي از قضا و قدر الهي نداريم و از مرگ كراهتي نداريم و بر نيت و بصيرت خود، باقي هستيم كه با دوست تو دوست و دشمنِ دشمنت باشيم.

يكي ديگر از اصحاب امام حسين عليه السلام به نام بُرَير بن خُضَير هَمْداني(58) گفت: يابن رسول اللَّه! خداوند بر ما منت نهاد كه در كنار تو بجنگيم و در راه تو، اعضاي بدنمان قطع شود. سپس جدت رسول خدا شفيع ما در روز قيامت باشد. رستگار مباد گروهي كه حق فرزند دختر پيامبرشان را ضايع كردند. اُف بر آن ها كه فردا چه خواهند كشيد. آن ها را با حسرت و بدبختي (نابودي) در آتش جهنم خواهند خواند و در آن جاودان خواهند بود.

امام حسين عليه السلام از اين سخنان يارانش تشكر كرد و فرزندان و برادران و خانواده او كه اين سخنان را مي شنيدند، بيرون آمدند. امام آنان را جمع كرد و گريست سپس عرضه داشت: خدايا! ما عترت پيامبر تو محمد كه درود تو بر او و آلش باد، هستيم. از حرم جدّمان بيرون رانده و آواره شديم و تعدّت بنو امية علينا اللّهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا علي القوم الظالمين.ثم نادي بأعلي صوته في أصحابه:الرّحيل.

و رحل من موضعه ذلك حتي نزل بكربلاء في يوم الأربعاء أو في يوم الخميس و ذلك اليوم

الثاني من محرم من سنة إحدي و ستين.

فخطب أصحابه هناك و قال: أما بعد، فإن النّاس عبيد الدنيا و الدين لعق علي ألسنتهم يحوطونه ما درّت معائشهم فإذا محّصوا بالبلاء قلّ الديانون.(59) ثم قال لهم: أهذه كربلاء؟ قالوا له: نعم فقال: هذه موضع كرب و بلاء، ها هنا مناخ ركابنا و محط رحالنا و مسفك دمائنا.

قال: فنزل القوم و حطوا الأثقال ناحية من الفرات و ضربت خيمة الحسين لأهله

و بني اميه بر ما ظلم كرد. خدايا! حق ما را بستان و بر ستمگران، ياري مان ده. پس از آن به آواي بلند در ميان اصحابش نداي الرحيل سر داد و از آن جا كوچيد(60) تا در روز چهارشنبه يا پنجشنبه، دوم محرم سال 61 به كربلا رسيد.

امام هنگام ورود به كربلا خطبه خواند و به اصحابش چنين فرمود: مردم، بندگان دنيايند و دين لقلقه زبانشان است. تا آن جا كه زندگيشان بچرخد دور دين مي گردند ولي آن گاه كه به سختي دچار شوند، دين داران كم خواهند شد. سپس فرمود: آيا اينجا كربلاست؟ گفتند: آري. فرمود: اين محل، كرب و بلا (اندوه و سختي) است. اينجا خوابگاه شتران و منزلگاه ما و محل ريختن خون ماست.

نزول به كربلا

همراهان امام فرود آمده و اثاث خود را در كنار فرات قرار دادند.(61) خيمه امام و خانواده و بنيه و بناته و ضربت خيم إخوته و بني عمّه حول خيمته و جلس الحسين في خيمته يصلح سيفه و معه جون مولي أبي ذر الغفاري فجعل يصلحه و يقول:

يا دهر افٍ لك من خليل

كم لك بالاشراق و الأصيل

من صاحب و طالب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل

و كل حي سالك

سبيلي

ما أقرب الوعد من الرّحيل

و إنما الأمر الي الجليل

سبحانه جلّ عن المثيل

قال علي بن الحسين عليهما السّلام: و جعل أبي يردد هذه الأبيات فحفظتها منه و خنقتني العبرة و لزمت السكوت حسب طاقتي فأما عمتي زينب فلمّا سمعت بذلك استعبرت و بكت و كانت ضعيفة القلب فبان عليها الحزن و الجزع فأقبلت تجر أذيالها إلي الحسين و قالت: يا أخي! و يا قرّة عيني ليت الموت أعدمني الحياة يا خليفة الماضين! و ثمال الباقين! فنظر إليها الحسين و قال: اختاه

و دختران و پسرانش زده شد و خيمه برادران و پسرعموهايش دور چادر او زده شد. امام در خيمه نشسته و شمشير خود را اصلاح مي كرد و «جون» برده ابوذر غفاري با آن حضرت بود. در اين هنگام اين اشعار را مي خواند:

«اُف بر تو اي روزگار كه چه بد دوستي هستي! در هر صبح و شام چه قدر از ياران و طالبانت كشته مي شوند؛ اما روزگار قانع نمي شود كسي را به جاي ديگري بپذيرد. هر انسان زنده اي به راهي مي رود اما وعده مرگ چه نزديك است. سرنوشت به دست خداي بزرگ و منزّهي است كه همانند ندارد».(62)

علي بن الحسين عليهما السلام مي گويد: پدرم چند بار اين اشعار را تكرار كرد به طوري كه من آن اشعار را حفظ كردم و بغض گلويم را گرفت. به حسب طاقتم سكوت كردم، امّا عمه ام زينب وقتي اشعار را شنيد، گريست چون دل نازك بود. حزن و اندوه بر او چيره شد و در حالي كه لباسش كشيده مي شد به سوي حسين عليه السلام دويد و گفت: برادر و نور چشمم! كاش مرده بودم اي جانشين گذشتگان و

اي پناه بازماندگان. حسين عليه السلام به او نظر افكند و گفت: خواهرم! لا يذهبنّ بحلمك الشيطان فإن أهل السماء يموتون و أهل الأرض لا يبقون كلّ شي ء هالك إلّا وجهه له الحكم و إليه ترجعون فأين أبي و جدي اللذان هما خير مني؟ فلي بهما و لكلّ مؤمن اسوة حسنة و عزّاها ثم قال لها: بحقي عليك يا اختاه! إذا أنا قتلت فلا تشقّي علي جيباً و لا تخمشي علي وجها ثمّ ردها إلي خدرها.(63)

و روي: أنّه لما سمعت ذلك اخته زينب أو ام كلثوم جاءت إلي الحسين و قالت: يا أخي! هذا كلام من أيقن بالموت قال: نعم يا اختاه قالت: إذن فردنا إلي حرم جدّنا فقال: يا اختاه! لو ترك القطا لنام. فقالت: واثكلاه!

شيطان شكيبايي ات را نربايد. اهل آسمان مي ميرند و اهل زمين هم زنده نمي مانند. همه چيز جز ذات الهي، فاني است. حكم، حكم اوست و همه به سوي او بر مي گردند. پدر و جدم كه از من بهتر بودند چه شدند؟ آن ها براي من و همه مؤمنان، الگويي نيكويند. امام او را تسليت داد و سپس فرمود: خواهر جان! به حقي كه بر تو دارم، سوگندت مي دهم وقتي كشته شدم در سوگ من گريبان چاك مزن و چهره خود را نخراش. آن گاه او را به چادرش فرستاد.

بي تابي زينب عليها السلام

در روايت ديگري آمده است كه پس از آن اشعار، زينب يا ام كلثوم(64) به سوي برادر آمد و گفت: اي برادر! اين سخن كسي است كه به رسيدن مرگ خود يقين دارد. فرمود: آري، اي خواهر. گفت: پس ما را به حرم جدمان برگردان. فرمود: اگر مرغ قطا را شبانه در آشيانه اش

به حال خود مي گذاشتند، مي خوابيد.(65) خواهر گفت: واي بر اين مصيبت!

ليت الموت أعدمني الحياة مات جدي رسول اللَّه و مات أبي علي و ماتت امي فاطمة و مات أخي الحسن و بقي ثمال أهل البيت و اليوم ينعي إلي نفسه و بكت فبكت النسوة و لطمن الخدود و شققن الجيوب و جعلت اخته تنادي: وا محمداه! وا أبا القاسماه! اليوم مات جدي محمّد وا أبتاه! وا علياه! اليوم مات أبي علي وا اماه! وا فاطماه اليوم ماتت امي فاطمة وا أخاه! وا حسناه! اليوم مات أخي الحسن وا أخاه وا حسيناه! وا ضيعتنا بعدك يا أبا عبداللَّه! فعزاها الحسين و صبرها و قال: يا اختاه! تعزي بعزاء اللَّه و ارضي بقضاء اللَّه فإن أهل السماء يفوتون و أهل الأرض يموتون و جميع البرية لا يبقون كلّ شي ء هالك إلّا وجهه فتبارك اللَّه الذي إليه جميع الخلق يرجعون فهو الذي خلق الخلق بقدرته و يفنيهم بمشيئته و يبعثهم بإرادته يا اختاه! كان جدي و أبي و امي و أخي خيراً مني و أفضل و قد ذاقوا الموت و ضمهم التراب و إنّ لي و لك و لكلّ مؤمن برسول اللَّه اسوة حسنة. ثمّ قال: يا زينب! و يا ام كلثوم! و يا فاطمة! و يا رباب! انظرن إذا أنا قتلت فلا تشققن علي جيباً و لا تخمشن علي وجهاً و لا تقلن في هجراً.

كاش مرگ من رسيده بود و زنده نبودم. جدم رسول خدا و پدرم علي و مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السلام از دنيا رفتند و پناه بازماندگان باقي بود و اكنون خبر مرگش را مي دهد. او گريست و زنان با او گريستند و

سيلي به صورت زدند و گريبان دريدند. آن گاه پيشينيان خود را ياد كرد و گفت: گويي امروز جدم محمد، پدرم علي، مادرم فاطمه و برادرم حسن عليهم السلام را از دست مي دهم. واي بر تنهايي پس از تو! حسين عليه السلام او را تسلا داد و توصيه به صبر نمود و فرمود: خود را به تسلاي الهي تسليت ده و به قضاي او راضي باش. به راستي كه اهل آسمان و زمين مي ميرند و همه چيز جز ذات الهي، هلاك مي گردد. همه مخلوقات به سوي او برمي گردند و اوست كه همه را آفريده و به خواست خود، آن ها را از ميان مي برد و به اراده خود، مبعوث مي كند. اي خواهر! پدربزرگم، پدرم، مادرم و برادرم بهتر از من بودند و همگي طعم مرگ را چشيدند و خاك، آنان را در برگرفت و من و هر مسلماني بايد به رسول خدا تأسي كنيم. آن گاه فرمود: اي زينب، اي ام كلثوم، اي فاطمه و اي رباب! چون من كشته شدم برايم گريبان ندريد و چهره خود را نخراشيد و سخني ناخوشايند نگوييد.

ثمّ خرج إلي أصحابه فقال له الطرماح بن عدي الطائي و كان من شيعته:

الرأي أن تركب معي جمازة فأني أبلغ بك الليلة قبل الصباح أحياء طي و اسوي لك امورك و أقيم بين يديك خمسة آلاف مقاتل يقاتلون عنك. فقال له الحسين: أمن مروءة الإنسان أن ينجي نفسه و يهلك أهله و إخوته و أصحابه؟ فقال له أصحابه: إنّ هؤلاء القوم إذا لم يجدوك لم يفعلوا شيئا فلم يلتفت إلي قولهم و جزي الطرماح خيراً.(66)

قال: ثمّ أقبل الحر بن يزيد فنزل في أصحابه حذاء الحسين و

كتب إلي ابن زياد يخبره بنزول الحسين بكربلاء. فكتب ابن زياد للحسين: أما بعد يا حسين! فقد بلغني: نزولك كربلاء و قد كتب إلي أمير المؤمنين يزيد: أن لا أتوسد الوثير و لا أشبع من الخمير حتي ألحقك باللطيف الخبير أو ترجع إلي حكمي و حكم يزيد.

پس از آن، امام به ميان ياران خود رفت. طرماح بن عدي طائي كه از شيعيانش بود به آن حضرت گفت:

پيشنهاد مي كنم همراه من، اسبي تندرو سوار شوي تا پيش از آن كه صبح برسد شما را به ميان قبيله طي ببرم و اوضاع را به نفع شما روبراه كنم تا پنج هزار شمشير زن در برابرت بجنگند. امام فرمود: آيا جوانمردي است كه انسان، خود را نجات دهد و خانواده و خواهران و يارانش از بين بروند؟ اصحاب گفتند: اگر شما نباشيد اين گروه به كسي كار ندارند؛ اما امام به حرف آنان توجهي نكرد و از پيشنهاد طِرمّاح تشكر كرد.(67)

پس از آن حرّ بن يزيد برابر امام خيمه زد و به ابن زياد نوشت كه حسين عليه السلام در كربلا فرود آمده است. پس عُبيداللَّه نامه اي به امام نوشت: «اي حسين عليه السلام! خبر فرود آمدنت در كربلا به من رسيد. اميرالمؤمنين يزيد به من نوشته است كه خوش نخوابم و سير نخورم تا اين كه تو را به خداي لطيف و خبير ملحق كنم يا به حكم من و حكم يزيد گردن نهي.»

فلما ورد كتابه و قرأه الحسين رمي به من يده و قال: لا أفلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق فقال له الرسول: جواب الكتاب فقال له: لا جواب له عندي لأنه قد حقت عليه كلمة

العذاب فرجع الرسول إلي ابن زياد و أخبره بذلك فغضب أشد الغضب ثمّ جمع أصحابه فقال: أيها الناس من منكم يتولي قتال الحسين بولاية أي بلد شاء؟ فلم يجبه أحد. فالتفت إلي عمر بن سعد بن أبي وقّاص و كان ابن زياد قبل ذلك بأيام قد عقد له و ولاه الري و تستر و أمره بحرب الدّيلم و أعطاه عهده و أخّره من أجل شغله بأمر الحسين.

چون نامه به دست امام حسين عليه السلام رسيد و آن را خواند، بر زمين افكند و فرمود: «رستگار مباد گروهي كه خشنودي مخلوق را بر خشم خالق برگزيده اند.» پيك از امام، جواب نامه را خواست، امّا آن حضرت فرمود: نامه او را نزد من جوابي نيست، چون وي مستحق عذاب است. فرستاده، نزد ابن زياد بازگشت و جريان را گزارش كرد. عبيداللَّه به شدت عصباني شد و اطرافيانش را جمع كرده گفت: كدام يك از شما حاضر است جنگ با حسين عليه السلام را بر عهده گيرد تا ولايت هر منطقه اي را كه بخواهد به وي دهم! چون كسي پيش قدم نشد، متوجه عمر بن سعد شد كه چند روز پيش، او را به فرمانروايي ري و شوشتر(68) منصوب كرده و دستور داده بود با ديلمان(69) بجنگد. حكم او هم صادر شده بود، اما به دليل مشغول شدنش به جريان امام حسين عليه السلام او را به محل مأموريتش نفرستاده بود.

و قال له: يا بن سعد! أنت لهذا الأمر، فإذا فرغت سرت إلي عملك إن شاء اللَّه فقال عمر: إن رأيت أيها الأمير! أن تعفيني عن قتال الحسين فعلت منعماً فقال عبيداللَّه: فإنا قد أعفيناك فاردد إلينا عهدنا الذي كتبناه لك

و اجلس في منزلك حتي نبعث غيرك فقال عمر بن سعد: فامهلني أيها الأمير اليوم حتي أنظر في أمري قال: فقد أمهلتك.

فانصرف عمر بن سعد و جعل يستشير إخوانه و من يثق به فلا يشير عليه أحد بذلك غير أنه يقول له: اتّق اللَّه و لا تفعل و أقبل إليه حمزة بن المغيرة بن شعبة و هو ابن اخته فقال: انشدك اللَّه يا خال! أن تسير إلي قتال الحسين فإنك تأثم بذلك و تقطع رحمك.

مأموريت عمر بن سعد(70)

عُبيد اللَّه به پسر سعد گفت: به سوي حسين عليه السلام حركت كن و هرگاه از كار وي فارغ گشتي، براي مأموريت خود رهسپار شو. عمر بن سعد گفت: اگر امير مرا از اين كار معاف بدارد بر من منت گذاشته است. عبيداللَّه جواب داد: تو را معاف مي كنم، تو هم فرمان ولايت ري را به ما بازگردان و در خانه ات بنشين تا شخص ديگري را مأمور كنيم. عمر گفت: پس امروز را به من مهلت بده تا بيانديشم.

ابن زياد او را فرصت داد و عمر بيرون آمد و به مشورت با برادران و نيك خواهان خويش پرداخت، ولي با هر كس مشورت كرد او را از اين عمل منع نمود و گفت: از خدا بترس. خواهر زاده اش حمزة بن مغيرة بن شعبه، نزد وي آمد و گفت: دايي جان تو! را به خدا قسم به مقابله با حسين عليه السلام مرو كه در آن، نافرماني خدا و قطع رَحِم(71) است.

فواللَّه لأن خرجت من مالك و دنياك و سلطان الأرض كلها خير لك من أن تلقي اللَّه بدم الحسين ابن فاطمة. فسكت عمر و في قلبه من الري ما فيه.

و لما أصبح ذهب

إلي عبيداللَّه بن زياد فقال له: ما عندك يا عمر؟ فقال: أيها الأمير إنّك قد وليتني هذا العمل و كتبت العهد و قد سمع النّاس به فإن رأيت أن تنفذه لي و تبعث إلي قتال الحسين غيري من أشراف أهل الكوفة فإن بها مثل أسماء بن خارجة و كثير بن شهاب و محمّد بن الأشعث و عبد الرحمن ابن قيس و شبث بن ربعي و حجار بن أبجر.(72) فقال له: يا عمر! لا تعلمني بأشراف أهل الكوفة فإني لا أستأمرك فيمن اريد أن أبعث فإن سرت إلي الحسين و فرجت عنّا هذه الغمة فأنت الحبيب القريب و إلّا فاردد إلينا عهدنا و الزم منزلك فإنا لا نكرهك. فسكت عمر بن سعد و غضب عبيداللَّه بن زياد فقال: واللَّه يابن سعد لئن لم تسر إلي الحسين و تتول حربه و تقدم عليه بما يسوءه لأضربنّ عنقك و لأهدمنّ دارك و لأنهبنّ مالك

به خدا اگر مال و سلطنت و پادشاهي تمام دنيا را داشته باشي و آن ها را واگذاري و از دنيا بروي، بهتر از آن است كه خداي را در حالي ملاقات كني كه خون حسين فرزند فاطمه عليهما السلام برگردن تو باشد. عمر در جواب او سكوت كرد و دل در گرو ولايت ري داشت.

عمر بن سعد روز بعد نزد ابن زياد رفت و گفت: اكنون كه ولايت ري را براي من نوشته اي و مردم از آن آگاه شده اند، آن را جامه عمل بپوشان و مرا براي مأموريتم بفرست. براي جنگ با حسين عليه السلام هم بزرگاني از كوفه هستند كه از من لايق ترند. مانند اسما بن خارجه، كثير بن شهاب، محمد بن اشعث، عبدالرّحمن بن قيس،

شَبَث بن ربعي و حجار بن ابجر. ابن زياد گفت: لازم نيست بزرگان كوفه را به من معرفي كني و درباره فرمانده سپاه، از تو نظر نخواستم. اگر به جنگ حسين عليه السلام مي روي و اين مشكل را حل مي كني، از دوستان و مقربان هستي وگرنه حكم ما را برگردان و در خانه ات بنشين، ما تو را اجبار نمي كنيم. عمر سكوت كرد و ابن زياد عصباني شد و گفت: اگر به جنگ با حسين عليه السلام نروي و موجبات ناراحتي او را فراهم نكني، گردنت را مي زنم و خانه ات را خراب و اموالت را مصادره مي كنم و لا ابقي عليك كائنا ما كان فقال عمر: فإني سائر إليه غداً إن شاء اللَّه فجزاه عبيداللَّه خيراً و سري عنه غضبه و وصله و أعطاه و ضمّ إليه أربعة آلاف فارس و قال له: خذ بكظم الحسين و حل بينه و بين الفرات.

فسار عمر بن سعد من غده في أربعة آلاف إلي كربلاء و كان الحر عنده الف فتكامل خمسة آلاف و لما جاء عمر كربلاء دعا رجلاً من أصحابه يقال له عروة بن قيس الأحمس فقال له: امض إلي الحسين و سله: ما الذي جاء به إلي هذا الموضع؟ و ما الذي أخرجه من مكة بعد ما كان مستوطنا بها؟

و تو را باقي نمي گذارم. ابن سعد گفت: فردا رهسپار مي شوم.(73) ابن زياد خشم خود را از او برداشت و از او قدرداني كرد و عطايا و هدايايي به او داد. آن گاه چهار هزار سواره در اختيار او گذاشت و گفت: بر حسين عليه السلام سخت بگير و ميان او و فرات حايل شو.

عمر بن سعد روز بعد با

لشكري چهار هزار نفري به كربلا آمد و با هزار نفري كه همراه حر بودند، پنج هزار نفر تكميل شد.

نخستين مذاكره

ابن سعد پس از ورود به كربلا، يكي از ياران خود به نام عروة بن قيس احمس(74) را خواست و گفت: نزد حسين عليه السلام برو و بپرس براي چه به اينجا آمده و چه چيز او را از مكه بيرون رانده است؟!

فقال عروة: أيها الأمير! إني كنت قبل اليوم اكاتب الحسين و يكاتبني و إني لأستحي أن أصير إليه فإن رأيت أن تبعث غيري فبعث رجلاً يقال له كثير بن عبداللَّه الشعبي و كان فارساً بطلا شجاعا لا يرد وجهه شي ء و كان شديد العداوة لأهل البيت فلما رآه أبو ثمامة الصائدي قال للحسين: جعلت فداك يا أبا عبداللَّه قد جاءك شرّ الناس من أهل الأرض و أجرأهم علي دم و أفتكهم برجل ثمّ قام إليه فقال له: ضع سيفك حتي تدخل علي أبي عبداللَّه و تكلمه فقال: لا و لا كرامة إنما أنا رسول فإن سمع مني كلمته و إن أبي انصرفت فقال له أبوثمامة: فإني آخذ بقائم سيفك وتكلّم بما تريد و لا تدن من الحسين بدون هذا فإنك رجل فاسق. فغضب الشعبي و رجع إلي عمر و أخبره و قال: إنهم لم يتركوني أن أدنو من الحسين فأبلغ رسالتك فابعث إليه غيري. فبعث رجلاً يقال له قرّة بن قيس الحنظلي فلما أشرف و رآه الحسين قال: هل تعرفون هذا؟ عروه گفت: اي امير! من پيش از اين به حسين عليه السلام نامه نوشته ام و او با من مكاتبه داشته است. اكنون شرم دارم نزد وي روم. اگر صلاح بداني شخص ديگري را بفرستي.

ابن سعد، كثير بن عبداللَّه شعبي(75) را - كه مردي سواركار و دلير بود و از هيچ كاري روي گردان نبود و با اهل بيت دشمني شديدي داشت - فرستاد. چون ابوثُمامه صائدي او را ديد به امام عرض كرد: فدايت شوم اي اباعبداللَّه! اينك بدترين مردم روي زمين و جسورترين آن ها در خونريزي و حيله گري به سوي تو مي آيد. پس ابوثمامه به طرف او رفت و گفت: شمشيرت را زمين بگذار تا نزد امام بروي و با او گفتگو كني. كثير گفت: هرگز! اين كار با شرافت من سازگار نيست. من يك فرستاده هستم، اگر پيام را گوش كرد، با او سخن مي گويم و اگر نمي خواهد، باز مي گردم. ابوثمامه گفت: پس من قبضه شمشير تو را نگه مي دارم و تو با او سخن بگو، جز اين نمي گذارم تو به آن جناب نزديك شوي؛ زيرا تو مرد فاسقي هستي! شعبي خشمگين شد و به سوي عمر بن سعد بازگشت و گفت: آن ها نگذاشتند به حسين عليه السلام نزديك شوم و پيامت را ابلاغ كنم. شخص ديگري را بفرست. پس ابن سعد، قُرَّة بن قيس حَنْظَلي(76) را فرستاد. قُرّه به سوي امام مي آمد كه آن حضرت از يارانش پرسيد: آيا او را مي شناسيد؟ فقال حبيب بن مظاهر الأسدي: نعم يابن رسول اللَّه! هذا رجل من بني تميم ثمّ من بني حنظلة و كنت أعرفه حسن الرأي و ما ظننت أن يشهد هذا المشهد. ثمّ تقدّم الحنظلي حتي وقف بين يدي الحسين فسلم عليه و أبلغه رسالة عمر بن سعد فقال له الحسين: يا هذا أبلغ صاحبك عني لم أرد هذا البلد و لكن كتب إلي أهل مصركم هذا

أن آتيهم فيبايعوني و يمنعوني و ينصروني و لا يخذلوني فإن كرهوني انصرفت عنهم من حيث جئت.

فقال له حبيب بن مظاهر: ويحك يا قرة! عهدي بك و أنت حسن الرأي في أهل هذا البيت فما الذي غيرك حتي جئت بهذه الرسالة فأقم عندنا و انصر هذا الرجل الذي قد أتانا اللَّه به.

فقال الحنظلي: لعمري لنصرته أحقّ من نصرة غيره و لكن أرجع إلي صاحبي بالرسالة و أنظر في ذلك ثمّ انصرف فأخبره بجواب الحسين فقال عمر: الحمد للَّه واللَّه إني لأرجو أن يعافيني اللَّه من حربه. ثمّ كتب إلي ابن زياد: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم إلي الأمير عبيداللَّه ابن زياد من عمر بن سعد: أما بعد فإني نزلت بالحسين

حبيب بن مُظاهر گفت: آري، او از قبيله بني تميم، از تيره حنظله است. من او را به حسن عقيدت مي شناختم و گمان نداشتم در چنين جايي حاضر شود. قرّه پيش امام آمد و به آن حضرت سلام كرد و پيام عمر را رساند. امام حسين عليه السلام فرمود: از سوي من به او بگو كه من قصد اين شهر را نداشتم. مردم آن براي من نامه نوشتند كه پيش آنان بيايم تا با من بيعت كنند و از من دفاع كنند و ياري ام نمايند. حال اگر آمدنم را خوش ندارند از جايي كه آمده ام، برمي گردم.

حبيب بن مظاهر به قره گفت: واي بر تو! تا آن جا كه من تو را مي شناختم درباره خاندان پيامبر عقيده خوبي داشتي. چه تو را متحول كرده كه حامل چنين پيامي شده اي؟ نزد ما بمان و اين مرد را كه خداوند براي ما آورده است ياري كن.

قرّه پاسخ داد: به جانم قسم كه

ياري او سزاوارتر از ياري ديگران است. اينك به نزد امير خويش باز مي گردم تا پاسخ پيغامش را به او برسانم، آن گاه در اين باره فكر خواهم كرد. او بازگشت و جواب امام را به عمر بن سعد رساند. عمر گفت: الحمدللَّه! من اميدوارم خداوند از جنگ با حسين عليه السلام معافم بدارد. آن گاه به ابن زياد نوشت: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم به امير عبيداللَّه بن زياد از عمر بن سعد. اما بعد، من نزديك حسين عليه السلام فرود آمدم. ثمّ بعثت إليه رسولاً أسأله عما أقدمه إلي هذا البلد فذكر: أنّ اهل الكوفة أرسلوا إليه يسألونه القدوم عليهم ليبايعوه و ينصروه فإن بدا لهم في نصرته فإنه ينصرف من حيث جاء فيكون بمكة أو يكون بأي بلد أمرته فيكون كواحد من المسلمين فأحببت أن أعلم الأمير بذلك ليري رأيه و السلام.

فلمّا قرأ عبيداللَّه كتابه فكر في نفسه ساعة ثمّ أنشد:

الآن إذ علقت مخالبنا به

يرجو النجاة و لات حين مناص

ثمّ قال: أيرجو ابن أبي تراب النجاة؟ هيهات، هيهات لا أنجاني اللَّه من عذابه إن نجا الحسين مني.

ثمّ كتب إلي عمر: أما بعد، فقد بلغني كتابك و ما ذكرت فيه من أمر الحسين فإذا أتاك كتابي فأعرض عليه البيعة لأمير المؤمنين يزيد فإن فعل و بايع و إلّا فأتني به و السّلام.(77)

آن گاه كسي را نزد او فرستادم و پرسيدم براي چه به اين ديار آمده است؟ گفت: مردمِ كوفه از او خواسته اند به سوي آنان بيايد تا با او بيعت كنند و ياري اش نمايند. حال اگر از حمايتش منصرف شده اند، از جايي كه آمده باز مي گردد و در مكه يا هر شهر ديگري

كه تو دستور دهي ساكن مي شود و همانند ديگر مسلمانان خواهد بود. من دوست داشتم سخن او را به اطلاع امير برسانم تا درباره آن تصميم بگيرد والسلام.

چون عُبيداللَّه نامه او را خواند، گفت: اكنون كه پنجه هاي ما به او بند شده است، اميد رهايي دارد؛ اما ديگر راه فراري نيست. آيا فرزند ابو تراب اميد نجات دارد؟ هيهات! خدا مرا عذاب كند اگر حسين عليه السلام از دست من نجات يابد.

سپس براي عمر بن سعد چنين نوشت: نامه تو به دستم رسيد و از آنچه درباره حسين عليه السلام گفته بودي، مطلع شدم. چون نامه ام به دستت رسيد، بيعت با اميرالمؤمنين يزيد را بر او عرضه كن. اگر پذيرفت و چنين كرد كه هيچ، اگر نه، او را پيش من بياور، والسّلام.

فلمّا ورد الكتاب علي عمر و قرأه قال: إنا للَّه و إنا إليه راجعون إنّ عبيداللَّه لا يقبل العافية واللَّه المستعان. قال: و لم يعرض ابن سعد علي الحسين بيعة يزيد لأنه علم أن الحسين لا يجيبه إلي ذلك أبداً.

قال: ثمّ جمع عبيداللَّه بن زياد الناس في مسجد الكوفة و خرج فصعد المنبر و حمد اللَّه و أثني عليه ثمّ قال: أيها الناس! إنكم قد بلوتم آل أبي سفيان فوجدتموهم علي ما تحبون و هذا أمير المؤمنين يزيد قد عرفتموه: حسن السيرة محمود الطريقة، ميمون النقيبة محسناً إلي الرعية متعاهداً للثغور يعطي العطاء في حقه حتي قد أمنت السبل علي عهده و اطفئت الفتن بجهده و كما كان معاوية في عصره كذلك ابنه يزيد في أثره: يكرم العبادو يغنيهم بالأموال و يزيدهم بالكرامة و قد زاد في أرزاقكم مائة مائة و أمرني أن اوفر عليكم

و آمركم أن تخرجوا إلي حرب عدوه الحسين بن علي فاسمعوا له و أطيعوا.

وقتي نامه به دست عمر بن سعد رسيد، گفت: انا للَّه و انا اليه راجعون، عبيداللَّه عافيت را نمي پذيرد و خدا كمك كند. ابن سعد بيعت با يزيد را به امام حسين عليه السلام پيشنهاد نكرد، زيرا مي دانست هيچ گاه امام آن را نخواهد پذيرفت.

گسيل كوفيان به كربلا

پس از آن ابن زياد مردم را در مسجد جمع كرد و به منبر رفت و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم! شما خاندان ابو سفيان را آزموديد و آنان را همان طور كه دوست داريد، يافتيد. اين اميرالمؤمنين يزيد است كه او را مي شناسيد. روشي پسنديده دارد، درست كردار و خوش اخلاق است، به شهروندان خود نيكي مي كند و امنيت سر حدّات را عهده دار است، عطايا را به كسي كه حق اوست، مي دهد؛ تا آن كه راهها در عهد او امن شده و فتنه ها به همت او خاموش شده است. آن گونه كه معاويه در زمان خود چنين مي كرد، پسرش يزيد رهرو اوست. بندگان خدا را مي نوازد و با پول دادن بي نياز مي كند و با كرامت به آنان زياده مي بخشد. اكنون او عطاي هر يك از شما را صد برابر كرده و به من فرمان داده كه به شما بخشش فراوان كنم و دستور داده است به جنگ دشمنش حسين بن علي برويد. گوش فرا دهيد و فرمان پذير باشيد.

ثم نزل من المنبر و وضع لأهل الرئاسة العطاء و أعطاهم و نادي فيهم أن يتهيأوا للخروج إلي عمر بن سعد ليكونوا عونا له في قتل الحسين فأوّل من خرج إلي عمر بن سعد

شمر بن ذي الجوشن الضبابي في أربعة آلاف فصار عمر في تسعة آلاف ثم اتبعه يزيد بن ركاب الكلبي في ألفين و الحصين بن نمير السكوني في أربعة آلاف و فلاناً المازني في ثلاثة آلاف و نصر بن فلان في ألفين.

و بعث إلي شبث بن ربعي فتمارض و أرسل إليه: أيها الأمير! أنا عليل فإن رأيت أن تعفيني فأرسل إليه: إنّ رسولي أخبرني بتمارضك عليه و أخاف أن تكون من الذين: وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا،

آن گاه از منبر فرود آمد و به رؤسا و بزرگان، بذل و بخشش نمود و دستور داد آماده حركت براي پيوستن به عمر بن سعد، جهت ياري او در جنگ با حسين عليه السلام شوند. اولين كسي كه به عمر بن سعد ملحق شد، شَمِر بن ذي الجوشن ضُبابي(78) با چهار هزار نيرو بود(79) كه با آن، لشكر عمر سعد به نُه هزار نفر رسيد. پس از او، يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار، حصين بن نمير سكوني با چهار هزار، فلان مازني با سه هزار و نصر بن فلان با دو هزار نفر به كربلا رفتند.(80)

ابن زياد به دنبال شَبَث بن رِبْعي(81) هم فرستاد، اما او خود را به بيماري زد و پيغام فرستاد كه من بيمارم، مرا معاف بدار. ابن زياد هم پاسخ داد: فرستاده ام به من خبر داده كه تو در حضور او خود را به بيماري زده اي، مي ترسم از كساني باشي كه دو رويي مي كنند. فانظر إن كنت في طاعتنا فأقبل إلينا مسرعاً. فأقبل إليه شبث بن ربعي بعد العشاء الآخرة لئلا ينظر في وجهه و لا يري أثر العلة فلما دخل عليه

رحب به و قرّب مجلسه. ثمّ قال له: احب أن تشخص غداً الي عمر بن سعد في ألف فارس من أصحابك فقال: أفعل أيها الأمير! فخرج في ألف فارس و اتبعه بحجار بن أبجر في ألف فارس فصار عمر بن سعد في اثنين و عشرين ألفا.

ثمّ كتب عبيداللَّه إلي عمر بن سعد: أما بعد فإني لم أجعل لك علّة في كثرة الخيل و الرجال فانظر لا اصبح و لا امسي إلّا و خبر ما قبلك عندي غدوة و عشية مع كل غاد و رائح. و كان عبيداللَّه يستحث عمر بن سعد و يستعجله في قتل الحسين و ابن سعد يكره أن يكون قتل الحسين علي يده.

قال: و التأمت العساكر عند عمر لستة أيام مضين من محرم. فلما رأي ذلك حبيب بن مظاهر الأسدي جاء إلي الحسين فقال له: يابن رسول اللَّه! إنّ هاهنا حيا من أسد قريبا منا أفتأذن لي بالمصير إليهم الليلة

توجه كن، اگر در اطاعت ما هستي به سرعت سوي ما بيا. شبث بن ربعي شبانگاه پيش عبيداللَّه آمد تا آثار بيماري در او معلوم نباشد. ابن زياد او را گرامي داشت و نزديك خود نشاند و گفت: دوست دارم فردا با هزار نيرو به عمر سعد بپيوندي. او هم چنين كرد. حجار بن ابجر هم با هزار نيروي ديگر به دنبال او رفت و مجموع لشكر عمر بن سعد به 22 هزار نفر رسيد.

پس از آن عبيداللَّه بن زياد به ابن سعد نوشت: با كثرت نيروي سواره و پياده، راهي براي بهانه وجود ندارد. اخبار صبح و شب حسين عليه السلام را به من گزارش كن. عبيداللَّه، عمر بن سعد را به كشتن حسين عليه

السلام تحريك مي كرد و ابن سعد هم مايل نبود قتل حسين عليه السلام به دست او باشد.

حبيب بن مُظاهر و نيروي كمكي

چون لشكر عمر بن سعد در روز ششم محرم تكميل شد، حبيب بن مظاهر اسدي نزد امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد: اي فرزند پيامبر! در اين نزديكي ها گروهي از قبيله بني اسد زندگي مي كنند. اجازه مي فرماييد امشب نزد آنان بروم أدعوهم إلي نصرتك فعسي اللَّه أن يدفع بهم عنك بعض ما تكره؟ فقال له الحسين: قد أذنت لك فخرج اليهم حبيب من معسكر الحسين في جوف الليل متنكرا حتي صار إليهم فحياهم و حيوه و عرفوه فقالوا له: ما حاجتك يابن عم؟ قال: حاجتي إليكم إني قد أتيتكم بخير ما أتي به وافد إلي قوم قط. أتيتكم أدعوكم إلي نصرة ابن بنت نبيكم فإنه في عصابة من المؤمنين، الرجل منهم خير من ألف رجل لن يخذلوه و لن يسلّموه و فيهم عين تطرف و هذا عمر بن سعد قد أحاط به في اثنين و عشرين ألفاً و أنتم قومي و عشيرتي و قد أتيتكم بهذه النصيحة فأطيعوني اليوم تنالوا شرف الدنيا و حسن ثواب الآخرة فإني اقسم باللَّه لا يقتل منكم رجل مع ابن بنت رسول اللَّه صابرا محتسبا إلّا كان رفيق محمّدصلي الله عليه وآله في أعلي عليين.

فقام رجل من بني أسد يقال له عبداللَّه بن بشر فقال: أنا أوّل من يجيب إلي هذه الدّعوة ثم جعل يرتجز و يقول:

و ايشان را به ياري شما فرا خوانم؟ اميد است خداوند به وسيله آنان، برخي از سختي ها را از شما برطرف سازد. امام رخصت داد و حبيب در نيمه هاي شب به صورت ناشناس از لشكر گاه امام

بيرون رفت و به نزد آنان رسيد. آنان پس از شناختن حبيب پرسيدند: چه مي خواهي اي پسر عمو؟ حبيب گفت: هيچ واردي بهتر از آنچه من برايتان آورده ام نياورده است. آمده ام شما را به ياري فرزند پيامبرتان بخوانم كه گروهي از مؤمنين همراه او هستند. هر يك از آنان از هزار مرد بهتر است. هرگز او را خوار نمي كنند و تا چشم هايشان پلك مي زند، وي را تحويل دشمن نخواهند داد. عمر بن سعد با انبوهي از لشكر كه شمار آنان به بيست و دو هزار تن مي رسد، گرد او را گرفته اند. شما قوم و عشيره من هستيد و من براي شما اين ارمغان را آورده ام. پس امروز از من پيروي كنيد تا از شرافت دنيا و بهترين نيكي هاي آخرت بهره مند شويد. سوگند به خدا! هيچ كس در ركاب او شهيد نمي شود جز اين كه در بالاترين درجات بهشت همراه محمدصلي الله عليه وآله خواهد بود.(82)

مردي از قبيله بني اسد به نام عبداللَّه بن بشر(83) گفت: من اولين نفرم كه اين دعوت را اجابت مي كنم و اين رجز را خواند:

قد علم القوم إذا تناكلوا

و أحجم الفرسان إذ تناضلوا

إني الشجاع البطل المقاتل

كأنني ليث عرين باسل

ثمّ بادر رجال الحي إلي حبيب و أجابوه فالتأم منهم تسعون رجلاً و جاءوا مع حبيب يريدون الحسين.

فخرج رجل من الحي يقال: فلان بن عمرو حتي صار إلي عمر بن سعد في جوف الليل فأخبره بذلك فدعا عمر برجل من أصحابه يقال له الأزرق بن الحرث الصدائي فضمّ إليه أربعمائة فارس و وجه به إلي حي بني اسد مع ذلك الذي جاء بالخبر فبينا اولئك القوم من بني أسد قد أقبلوا

في جوف الليل مع حبيب يريدون عسكر الحسين إذ استقبلتهم خيل ابن سعد علي شاطئ الفرات و كان بينهم و بين معسكر الحسين اليسير فتناوش الفريقان و اقتتلوا فصاح حبيب بالأزرق ابن الحرث: مالك و لنا انصرف عنا يا ويلك!

«قوم و قبيله من مي دانند، در سخت ترين مراحل جنگ و گريز كه كار را به يكديگر واگذار مي كنند، من دلاوري يل و جنگجو و سلحشوري همانند شير بيشه ام». ديگر مردان آن قبيله نيز به حبيب پيوستند، چندان كه نود تن، گرد او را گرفته و همراه وي براي ياري حسين عليه السلام راه افتادند.

مردي از همين قبيله به نام فلان بن عمرو(84) با شتاب خود را به ابن سعد رساند و او را از اين جريان آگاه ساخت. ابن سعد به ازرق بن حرث صدايي دستور داد با چهار صد سوار،(85) همراه آن مرد برود و راه را بر آنان ببندند. حبيب و يارانش در دل شب به سوي لشكرگاه امام حسين عليه السلام در حركت بودند كه سواران ابن سعد در كنار شط فرات به آنان رسيدند و ميان دو گروه درگيري و زد و خورد شديدي پديد آمد، حبيب فرياد برآورد: اي ازرق واي بر تو! تو را با ما چه كار؟ دعنا و اشق بغيرنا فأبي الأزرق و علمت بنو أسد أنّ لا طاقة لهم بخيل ابن سعد فانهزموا راجعين إلي حيهم ثم تحملوا في جوف الليل خوفاً من ابن سعد أن يكبسهم. و رجع حبيب إلي الحسين فأخبره، فقال: لا حول و لا قوة إلّا باللَّه العلي العظيم.

و رجعت تلك الخيل حتي نزلت علي الفرات و حالوا بين الحسين و أصحابه و بين الماء

فأضر العطش بالحسين و بمن معه، فأخذ الحسين فأساً و جاء الي وراء خيمة النساء فخطا علي الأرض تسع عشرة خطوة نحو القبلة ثمّ احتفر هنالك فنبعت له هناك عين من الماء العذب فشرب الحسين و شرب الناس بأجمعهم و ملأوا أسقيتهم ثم غارت العين فلم ير لها أثر.(86) و بلغ ذلك إلي عبيداللَّه فكتب إلي عمر بن سعد: بلغني أن الحسين يحفر الآبار و يصيب الماء فيشرب هو و أصحابه فانظر إذا ورد عليك كتابي هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضيق عليهم و لا تدعهم أن يذوقوا من الماء قطرة

ما را رها كن و شقاوت خود را بر افراد ديگري غير از ما به كار ببر. ازرق ايستادگي كرد و بني اسد كه در خود ياراي مقابله با آنان نديدند رو به هزيمت گذاشته، به قبيله خود بازگشتند و از ترس حمله ابن سعد، شبانه به جاي ديگري كوچ كردند. حبيب نزد امام حسين عليه السلام آمد و ايشان را از قضيه آگاه ساخت. امام گفت: «لا حَوْل وَ لاقوة الّا باللَّه العلي العظيم».

سپاهي كه به مقابله بني اسد رفته بود هنگام بازگشت، كنار فرات فرود آمد و ميان آب و اصحاب امام حسين عليه السلام حايل شد. امام كلنگي برداشت و به پشت خيمه زنان آمد. نوزده گام به سمت قبله برداشت و آن جا را حفر نمود. چشمه اي از آب گوارا پديدار گشت كه امام و همه همراهانش از آن نوشيدند و مشك هاي خود را پر كردند. سپس آن چشمه ناپديد گشت و كسي از آن اثري نديد.

اين خبر به ابن زياد رسيد و او به ابن سعد نوشت: به من خبر

رسيده كه حسين عليه السلام چاه حفر كرده و به آب دست يافته است. هرگاه اين نامه به دستت رسيد تا مي تواني آنان را از حفر چاه منع كن و كار را بر آنان تنگ بگير. نگذار حتي يك قطره از آب فرات بنوشند و افعل بهم كما فعلوا بالزكي عثمان و السلام. فضيق عليهم ابن سعد غاية التضييق و دعا برجل يقال له عمرو ابن الحجاج الزبيدي فضمّ إليه خيلا كثيرة و أمره أن ينزل علي الشريعة التي هي حذاء معسكر الحسين فنزلت الخيل علي شريعة الماء.

فلمّا اشتد العطش بالحسين و أصحابه دعا أخاه العباس و ضم إليه ثلاثين فارساً و عشرين راجلاً و بعث معهم عشرين قربة في جوف الليل حتي دنوا من الفرات فقال عمرو بن الحجاج: من هذا؟

و آن گونه كه با شخص پاك و پرهيزكار، عثمان رفتار كردند با آنان رفتار كن. والسلام.(87) از آن پس ابن سعد، فشار و سخت گيري را درباره آب بيشتر كرد و عمرو بن حجّاج زُبَيدي را با سواران زيادي فرستاد تا بر شريعه اي كه برابر خيمه گاه حسين عليه السلام قرار داشت، فرود آيد و او چنين كرد.(88)

سقايي عباس

چون تشنگي برامام و يارانش شدّت گرفت،(89) برادرش عباس عليه السلام را با سي سوار و بيست پياده، همراه با بيست مشك براي آوردن آب به سوي شريعه(90) روانه كرد. آنان شبانه تا نزديكي فرات پيش رفتند. عمرو بن حجاج زبيدي - مأمور شريعه - صدا زد كيستي؟ فقال له هلال بن نافع الجملي: أنا ابن عم لك من أصحاب الحسين جئت حتي أشرب من هذا الماء الذي منعتمونا عنه فقال له عمرو: اشرب هنيئا مريئا فقال نافع: و يحك

كيف تأمرني أن أشرب من الماء و الحسين و من معه يموتون عطشاً؟ فقال: صدقت قد عرفت هذا و لكن امرنا بأمر و لا بدّ لنا أن ننتهي إلي ما امرنا به. فصاح هلال بأصحابه فدخلوا الفرات و صاح عمرو بأصحابه ليمنعوا فاقتتل القوم علي الماء قتالاً شديداً فكان قوم يقاتلون و قوم يملأون القرب حتي ملأوها و قتل من أصحاب عمرو بن الحجاج جماعة و لم يقتل من أصحاب الحسين أحد ثمّ رجع القوم إلي عسكرهم بالماء فشرب الحسين و من كان معه و لقب العباس يومئذ السقاء.

هلال بن نافع(91) گفت: منم پسر عمويت كه از اصحاب حسين عليه السلام هستم. آمده ايم تا از اين آبي كه ما را از آن منع كرده ايد بنوشيم. گفت: بنوش گوارايت باد. گفت: واي بر تو! چگونه مي گويي آب بنوشم در حالي كه حسين عليه السلام و همراهانش از تشنگي مي ميرند. حجّاج گفت درست است ولي من مأمورم و ناچارم دستور را اجرا كنم. هلال، ياران را ندا داد و آنان به فرات وارد شدند. عمرو بن حجّاج به افرادش دستور داد مانع آنان شوند. جنگ سختي ميان دو گروه رخ داد. عده اي مي جنگيدند و عده اي مشك ها را پر مي كردند. از گروه عمرو چند نفر كشته شدند(92) ولي از ياران امام كسي كشته نشد. ياران امام با مشك هاي پُر به قرارگاه خود بازگشتند و امام و همراهانش آب نوشيدند. در آن روز عباس عليه السلام را «سقّا» لقب دادند.

قال: و أرسل الحسين إلي ابن سعد: إني اريد أن اكلمك فألقني الليلة بين عسكري و عسكرك فخرج إليه عمر بن سعد في عشرين فارساً و الحسين في مثل دلك و لما التقيا

أمر الحسين أصحابه فتنحوا عنه و بقي معه أخوه العبّاس و ابنه علي الأكبر و أمر ابن سعد أصحابه فتنحوا عنه و بقي معه ابنه حفص و غلام له يقال له لا حق فقال الحسين لابن سعد: و يحك أما تتقي اللَّه الذي إليه معادك؟ أتقاتلني و أنا ابن من علمت؟ يا هذا ذر هؤلاء القوم و كن معي فإنّه أقرب لك من اللَّه فقال له عمر: أخاف أن تهدم داري. فقال الحسين: أنا أبنيها لك فقال عمر: أخاف أن تؤخذ ضيعتي فقال: أنا أخلف عليك خيراً منها من مالي بالحجاز فقال: لي عيال أخاف عليهم فقال: أنا أضمن سلامتهم.

مذاكره دوم(93)

امام حسين عليه السلام براي عمر بن سعد پيغام فرستاد كه من مي خواهم با تو گفتگو كنم، امشب بين دو لشكر مرا ملاقات كن.(94) عمر سعد همراه بيست سوار و امام نيز با همين تعداد راه افتادند. وقتي به هم رسيدند امام اصحابش را فرمود كه به كناري روند و فقط برادرش عباس و فرزندش علي اكبر با او ماندند. عمر نيز چنين دستور داد و فقط پسرش حفص و غلامش لاحق با او ماندند. امام به ابن سعد فرمود: واي بر تو! آيا از خدايي كه بازگشت تو به سوي اوست نمي ترسي؟ آيا با من مي جنگي در حالي كه مي داني من كيستم؟ اين گروه را رها كن و با من همراه شو. عمر گفت: مي ترسم خانه ام را خراب كنند. فرمود: من برايت خانه اي تهيه مي كنم. گفت: اموالم را مي گيرند. فرمود من با اموالي كه در حجاز دارم بهتر از آن را برايت تهيه مي كنم. گفت: درباره زن و فرزندم از آن ها هراس دارم. فرمود:

من سلامتشان را تضمين مي كنم.

قال: ثمّ سكت فلم يجبه عن ذلك فانصرف عنه الحسين و هو يقول: مالك ذبحك اللَّه علي فراشك سريعاً عاجلاً و لا غفر لك يوم حشرك و نشرك فواللَّه إني لأرجو أن لا تأكل من برّ العراق إلّا يسيراً. فقال له عمر: يا أبا عبداللَّه! في الشعير عوض عن البر. ثمّ رجع عمر إلي معسكره.

عمر ساكت شد و جوابي نداد. امام در حالي كه آن جا را ترك مي كرد، فرمود: خدا تو را به زودي بر بسترت بكشد و در روز قيامت تو را نيامرزاد؛ به خدا سوگند كه خيلي كم از گندم عراق خواهي خورد.(95) عمر سعد گفت: اگر گندم نباشد، جو خواهد بود! سپس سوي لشكرش بازگشت.(96)(97)(98)

ثمّ إنه ورد عليه كتاب من ابن زياد يؤنّبه و يضعفه و يقول: ما هذه المطاولة؟ انظر إن بايع الحسين و أصحابه و نزلوا عند حكمي فابعث بهم إلي سلماً و إن أبوا ذلك فازحف إليهم حتي تقتلهم و تمثل بهم فإنهم لذلك مستحقون فإذا قتلت الحسين فأوطئ الخيل ظهره و بطنه فإنه عاق شاق قاطع ظلوم فإذا فعلت ذلك جزيناك جزاء السامع المطيع و إن أبيت ذلك فاعتزل خيلنا و جندنا و سلّم الجند و العسكر إلي شمر بن ذي الجوشن فإنّه أشد منك حزما و أمضي منك عزماً، والسلام.

و قال غيره: إن عبيداللَّه بن زياد دعا حويزة بن يزيد التميمي و قال: إذا وصلت بكتابي الي عمر بن سعد فإن قام من ساعته لمحاربة الحسين فذاك و إن لم يقم فخذه و قيده و اندب شهر بن حوشب ليكون أميرا علي النّاس

نامه مجدد ابن زياد

پس از آن، نامه اي توبيخ آميز از ابن زياد براي

عمر رسيد كه در آن آمده بود: چرا امروز و فردا مي كني؟ ببين اگر حسين عليه السلام و همراهانش بيعت كردند و در برابر حكم من گردن نهادند، آنان را با مسالمت به سوي من بفرست و اگر نپذيرفتند بر آنان حمله كن و ايشان را به قتل آور و اعضايشان را مثله كن، چون سزاوار آن هستند و چون حسين عليه السلام را كشتي، اسب بر سينه و پشت او بتازان؛ زيرا كه او ناسپاس، تفرقه افكن و ستمگر مي باشد!(99) پس اگر تو به اين دستور عمل كردي، پاداش كسي كه شنوا و مطيع است براي توست و اگر آن را نمي پذيري، از كارگزاري ما و فرماندهي لشكر ما كنار رو و فرماندهي لشكر را به شمر واگذار، كه او از تو استوارتر و مصصم تر است، والسّلام.(100)

در روايت غير ابن اعثم آمده است كه عبيداللَّه بن زياد، حويزة بن يزيد تميمي را خواند و به او گفت: وقتي نامه مرا به ابن سعد رساندي، اگر بلافاصله براي جنگ با حسين عليه السلام اقدام كرد كه هيچ وگرنه او را بگير و در بند كن و شهر بن حوشب را امير قرار بده.(101) فوصل الكتاب و كان في الكتاب: إني لم أبعثك يابن سعد لمنادمة الحسين فإذا أتاك كتابي فخير الحسين بين أن يأتي إلي و بين أن تقاتله فقام عمر بن سعد من ساعته و أخبر الحسين بذلك فقال له الحسين: أخّرني إلي غد و سيأتي هذا الحديث فيما بعد إن شاء اللَّه ثمّ قال عمر بن سعد للرسول: اشهد لي عند الأمير أني امتثلت أمره.

عدنا الي الحديث الأول: فلما طوي الكتاب و ختمه وثب رجل(102) يقال له عبداللَّه بن

المحل بن حزام العامري فقال له: أصلح اللَّه الأمير! إنّ علي بن أبي طالب قد كان عندنا بالكوفة فخطب إلينا فزوجناه بنت عم لنا يقال لها ام البنين بنت حزام فولدت له: عبداللَّه و عثمان و جعفراً و العباس فهم بنو اختنا

نامه اين بود: «اي عمر بن سعد! من تو را براي هم نشيني با حسين عليه السلام نفرستاده ام. نامه ام كه رسيد حسين عليه السلام را مخير كن كه پيش من آيد يا بجنگد».

چون نامه رسيد، عمر بن سعد بلافاصله جريان را به حسين عليه السلام خبر داد و امام فرمود تا فردا به من فرصت بده - كه اين روايت بعداً خواهد آمد -. سپس ابن سعد به فرستاده گفت: نزد ابن زياد گواهي ده كه دستور او را انجام دادم. (اكنون به روايت ابن اعثم باز مي گرديم).

امان نامه

هنگامي كه ابن زياد، نامه عمر بن سعد را نوشت - تا شمر به كربلا ببرد - عبداللَّه بن مَحْل بن حزام عامري(103) برخاست و گفت: علي بن ابيطالب كه در كوفه بود از ما خواستگاري كرد و دختر عمويمان ام البنين را به ازدواجش در آورديم كه برايش عبداللَّه، عثمان، جعفر و عباس را آورد. بنابراين آن ها فرزندان خواهر ما هستند و هم مع أخيهم الحسين بن علي فإن أذنت لنا أن نكتب إليهم كتابا بأمان منك فعلت متفضلاً.

فأجابه عبيداللَّه بن زياد إلي ذلك فكتب عبداللَّه بن المحل و دفع الكتاب إلي غلام له يقال عرفان.

فلما ورد الكتاب إلي إخوة الحسين و نظروا فيه قالوا للغلام: اقرأ علي خالنا السلام و قل له: لا حاجة لنا في أمانك فإن أمان اللَّه خير لنا من أمان ابن مرجانة فرجع الغلام

إلي الكوفة فأخبره بذلك فعلم عبداللَّه بن المحل أنّ القوم مقتولون. و أقبل شمر بن ذي الجوشن علي عسكر الحسين و نادي بأعلي صوته: أين بنو اختي؟ أين عبداللَّه و عثمان و جعفر بنو علي بن أبي طالب؟ فسكتوا فقال الحسين: أجيبوه و لو كان فاسقا فإنه بعض أخوالكم فنادوه: ما شأنك؟ و ما تريد؟ فقال: يا بني اختي! أنتم آمنون فلا تقتلوا أنفسكم مع أخيكم الحسين و ألزموا طاعة أمير المؤمنين يزيد بن معاوية

كه با برادرشان حسين بن علي عليهما السلام همراهند. اگر اجازه دهي امان نامه اي برايشان بنويسيم، تفضل كرده اي.

عبيداللَّه اجازه داد و عبداللَّه بن محل، نامه اي نوشت و به غلامش «عرفان»(104) داد.

چون نامه به برادران حسين عليه السلام رسيد و آن را خواندند به غلام گفتند: دايي ما را سلام برسان و بگو ما را به امان شما نيازي نيست. امان خدا از امان پسر سميه بهتر است. غلام به كوفه بازگشت و به مولايش خبر داد، او هم دانست كه آن ها كشته خواهند شد. شمر نيز رو به لشكر امام كرد و فرياد زد: خواهرزاده هاي من كجايند؟ عبداللَّه و عثمان و جعفر، فرزندان علي بن ابيطالب كجايند؟! آنان پاسخ او را نداده و همچنان ساكت ماندند. امام حسين عليه السلام به آنان فرمود: جوابش را بدهيد هر چند فاسق است؛ به هر حال يكي از دايي هاي شماست.(105) آنان به شمر گفتند: به چه كار آمده اي و چه مي خواهي؟ گفت: خواهرزادگان من! شما در امانيد، خود را به خاطر حسين عليه السلام به كشتن ندهيد و از اميرالمؤمنين يزيد فرمانبردار باشيد. فناداه العباس بن علي: تبّت يداك يا شمر! لعنك اللَّه و لعن ما جئت به من

أمانك هذا و يا عدواللَّه! أتأمرنا أن نترك أخانا الحسين بن فاطمة و ندخل في طاعة اللعناء و أولاد اللعناء؟ فرجع شمر إلي عسكره مغيظا.

قال: و جمع الحسين أصحابه بين يديه ثمّ حمد اللَّه و أثني عليه و قال: اللّهم لك الحمد علي ما علّمتنا من القرآن و فقّهتنا في الدّين و أكرمتنا به من قرابة رسولك محمدصلي الله عليه وآله و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئدة فاجعلنا من الشاكرين.

أما بعد، فإني لا أعلم أصحابا أصلح منكم و لا أعلم أهل بيت أبر و لا أوصل و لا أفضل من أهل بيتي فجزاكم اللَّه جميعاً عني خيراً. إنّ هؤلاء القوم ما يطلبون أحدا غيري و لو قد أصابوني و قدروا علي قتلي لما طلبوكم أبداً و هذا الليل قد غشيكم فقوموا و اتخذوه جملاً

عباس بن علي عليه السلام فرياد برآورد: اي شمر! دستانت بريده باد! لعنت بر تو و آن اماني كه براي ما آورده اي. اي دشمن خدا! به ما پيشنهاد مي كني از برادر خود حسين عليه السلام فرزند فاطمه عليها السلام دست برداريم و به فرمان لعنت شدگان و فرزندان ملعونان در آييم؟! وقتي شمر اين پاسخ را از آنان شنيد، خشمناك به سوي لشكر خويش بازگشت.

وفاداران كربلا

امام حسين عليه السلام اصحابش را نزد خود جمع كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: خدايا! تو را سپاس مي گويم بر اين كه ما را به نبوت گرامي داشتي و قرآن را به ما آموختي. ما را به دين آگاه كردي و با خويشاوندي محمدصلي الله عليه وآله گرامي داشتي. به ما چشم و گوش و قلب ارزاني داشتي، پس ما را از شكركنندگان قرار ده.

اما بعد، من

ياراني باوفاتر و بهتر از ياران خود سراغ ندارم و خانداني نيكوتر و مهربان تر از خاندان خود نديده ام. خدايتان از جانب من پاداش نيكو بدهد. اين مردم جز با من كار ندارند و اگر به من دست يابند و توان كشتنم را داشته باشند، با هيچ يك از شما كاري نخواهند داشت. اكنون شب، سايه تاريك خود را پهن كرده است. از تاريكي شب استفاده كنيد و ليأخذ كلّ رجل منكم بيد رجل من إخوتي و تفرقوا في سواد هذا الليل و ذروني و هؤلاء القوم.

فتكلم إخوته و جميع أهل بيته و قالوا: يابن رسول اللَّه! فماذا تقول الناس؟ و ماذا نقول لهم؟ إنا تركنا شيخنا و سيدنا و ابن بنت نبينا محمدصلي الله عليه وآله لم نرم معه بسهم و لم نطعن برمح و لم نضرب بسيف لا واللَّه يابن رسول اللَّه لا نفارقك أبداً و لكنا نفديك بأنفسنا و نقتل بين يديك و نرد موردك فقبّح اللَّه العيش من بعدك.

ثم تكلم مسلم بن عوسجة الأسدي فقال يابن رسول اللَّه! أنحن نخليك هكذا و ننصرف عنك و قد أحاط بك هؤلاء الأعداء؟ لا واللَّه لا يراني اللَّه و أنا أفعل ذلك أبداً حتي أكسر في صدورهم رمحي و أضرب فيهم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي و لو لم يكن لي سلاح اقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة و لم افارقك حتّي أموت بين يديك.

و هر كدام از شما دست مردي از اهل بيت مرا بگيرد و به هر سو كه مي خواهيد برويد و مرا با اين گروه واگزاريد.(106)

برادران و ديگر اهل بيت آن حضرت به سخن آمده، گفتند: اي پسر رسول خدا! مردم چه خواهند گفت

و ما چه جوابشان دهيم؟ بگوييم بزرگ و آقاي خود و پسر دختر محمدصلي الله عليه وآله را رها كرديم و در ياري او يك تير هم نيانداختيم و يك نيزه و يك ضربت شمشير نزديم؟ نه، به خدا هيچ گاه تو را رها نمي كنيم. جان خود را فدايت مي كنيم و برابرت مي جنگيم و هر چه بر سر تو آيد در كنارت هستيم. خدا زندگي پس از تو را زشت گرداند.

آن گاه مسلم بن عوسجه اسدي(107) برخاست و گفت: يابن رسول اللَّه! ما تو را رها كنيم و از نزد تو برويم در حالي كه دشمن به تو احاطه كرده است؟ هرگز خدا چنين روزي از من نبيند. با آنان چنان مي جنگم كه نيزه ام در سينه هايشان بشكند و تا قبضه شمشيرم بدستم باشد، آنان را مي زنم و اگر سلاح براي جنگيدن نداشته باشم، به دفاع از تو سنگشان مي زنم؛ ولي هرگز تو را رها نمي كنم تا با تو بميرم.

ثم تكلّم سعد بن عبداللَّه الحنفي فقال: لا واللَّه يا بن رسول اللَّه! لا نخليك أبداً حتي يعلم اللَّه تبارك و تعالي أنا حفظنا فيك غيبة رسوله و واللَّه لو علمت أني اقتل ثم احيا ثمّ احرق حيا يفعل بي ذلك سبعين مرّة لما فارقتك أبداً حتي ألقي حمامي من دونك و كيف لا أفعل ذلك و إنما هي قتلة واحدة ثم أنال الكرامة التي لا انقضاء لها أبداً.

ثم تكلم زهير بن القين البجلي فقال: واللَّه يابن رسول اللَّه لوددت أني قتلت فيك ثمّ نشرت حتي اقتل فيك ألف مرّة و أن اللَّه قد دفع القتل عنك و عن هؤلاء الفتية من إخوتك و ولدك و أهل بيتك.(108)

قال:

و تكلم جماعة بنحو هذا الكلام و قالوا: أنفسنا لك الفداء و نقيك بأيدينا و وجوهنا و صدورنا فإذا نحن قتلنا بين يديك نكون قد وفينا و قضينا ما علينا.

پس از او سعد بن عبد اللَّه حنفي(109) برخاست و عرض كرد: نه، به خدا اي پسر پيغمبر! ما هرگز تو را رها نمي كنيم تا خداوند بداند كه ما در غياب پيامبرش از تو - كه فرزندش هستي - محافظت كرديم و اگر بدانم كه در راه تو كشته مي شوم و سپس زنده مي شوم، آن گاه زنده مرا مي سوزانند و هفتاد بار با من چنين مي شود، از تو جدا نمي شوم تا آن كه در حمايتت كشته شوم. چرا چنين نكنم با اين كه يك كشته شدن بيش نيست و پس از آن به عزّتي جاودانه خواهم رسيد.

زهير بن قين هم چنين گفت: به خدا قسم! دوست داشتم در راه تو كشته شوم، سپس زنده شوم تا آن كه هزار مرتبه به راهت كشته شوم و خدا به اين وسيله كشته شدن را از تو و جوانان و برادران و فرزندان و اهل بيت تو برطرف كند.

عده اي ديگر هم به اين مضامين سخن گفتند كه جان هايمان فداي تو باد و دست و صورت و گردن خود را سپر بلاي تو قرار مي دهيم كه اگر در ركاب تو كشته شويم، به عهد خود وفا كرده ايم و وظيفه اي كه به عهده داريم، انجام داده ايم.(110)

ثم تكلّم برير بن خضير الهمداني و كان من الزهاد الذين يصومون النهار و يقومون الليل فقال: يابن رسول اللَّه! ائذن لي أن آتي هذا الفاسق عمر بن سعد فأعظه لعلّه يتعظ و يرتدع عما هو عليه فقال

الحسين: ذاك إليك يا برير. فذهب إليه حتي دخل علي خيمته فجلس و لم يسلم فغضب عمر و قال: يا أخا همدان ما منع من السلام علي؟ ألست مسلماً أعرف اللَّه و رسوله و أشهد بشهادة الحقّ؟

فقال له برير: لو كنت عرفت اللَّه و رسوله كما تقول، لما خرجت إلي عترة رسول اللَّه تريد قتلهم؟ و بعد فهذا الفرات يلوح بصفائه و يلج كأنه بطون الحيات تشرب منه كلاب السواد و خنازيرها و هذا الحسين بن علي و إخوته و نساؤه و أهل بيته يموتون عطشاً و قد حلت بينهم و بين ماء الفرات أن يشربوه و تزعم أنك تعرف اللَّه و رسوله؟ فأطرق عمر بن سعد ساعة إلي الأرض ثمّ رفع رأسه و قال: واللَّه يا برير إني لأعلم يقينا أنّ كلّ من قاتلهم و غصبهم حقّهم

مذاكره برير

بُرير بن خضير هَمْداني - كه از پارسايانِ شب زنده دار و روزه دار بود - به امام گفت: اي فرزند رسول خدا! اجازه بده نزد ابن سعد فاسق روم و او را پند دهم شايد پند پذيرد و از كاري كه مي خواهد انجام دهد منصرف شود. امام حسين عليه السلام فرمود: اختيار با توست. پس برير نزد عمر بن سعد رفت و داخل خيمه او شد و بدون آن كه سلام كند، نشست. عمر عصباني شد و گفت: مرد هَمْداني! چرا سلام نكردي؟ آيا من مسلمان و عارف به خدا و پيامبرش نيستم و شهادتين نمي گويم؟

برير گفت: اگر تو خدا و پيامبر را آن چنان كه مي گويي مي شناختي، هيچ گاه براي كشتن عترت پيامبر راه نمي افتادي؛ علاوه بر اين، آب فرات را كه گوارايي اش آشكار است و همانند شكم مارها

موج مي زند و سگان و خوكان از آن مي آشامند، بر حسين فرزند علي عليهما السلام و برادران و خاندانش كه از شدّت تشنگي در حال مرگ هستند بستي، با اين حال گمان مي كني تو خدا و پيامبر را مي شناسي؟! عمر بن سعد لختي سر به زير انداخت، آن گاه سر بلند كرد و گفت: به خدا سوگند اي برير! يقين دارم كه هر كس با اينان بجنگد و حقّشان را غصب كند، هو في النار لا محالة و لكن يا برير! أفتشير علي أن أترك ولاية الري فتكون لغيري؟ فواللَّه ما أجد نفسي تجيبني لذلك. ثم قال:

دعاني عبيداللَّه من دون قومه

إلي خطه فيها خرجت لحيني

فواللَّه ما أدري و إني لحائر

افكر في أمري علي خطرين

أ أترك ملك الري و الري منيتي

أم أرجع مأثوما بقتل حسين؟

و في قتله النار التي ليس دونها

حجاب و ملك الري قرّة عيني

فرجع برير إلي الحسين و قال: يابن رسول اللَّه! إنّ عمر بن سعد قد رضي لقتلك بولاية الري.

قال: فلمّا أيس الحسين من القوم و علم أنهم مقاتلوه قال لأصحابه:

بي شك در جهنم است؛ اما اي برير! تو صلاح مي داني كه من حكمراني ري را ترك كنم تا نصيب ديگري بشود؟ به خدا سوگند! دلم به اين امر راضي نمي شود سپس اشعاري را زمزمه نمود:

«عبيداللَّه از ميان تمامي افراد براي نقشه اي از من دعوت كرد كه هم اكنون براي انجام آن خارج شده ام. به خدا قسم نمي دانم و متحيرم و در اين كاري كه براي من پيش آمده در انتخاب يكي از دو امر مهم، مردد مانده ام. آيا حكومت ري را رها كنم در حالي كه آرزوي من

است يا گناه جنگ با حسين عليه السلام را به دوش كشم و مي دانم در كشتن او آتشي است كه هيچ چيز مانع آن نمي شود؛ امّا حكمراني ري، نور چشم من است».(111)

برير به سوي امام حسين عليه السلام بازگشت و عرض كرد: يابن رسول اللَّه! عمر بن سعد حاضر شده كه تو را بكشد تا در عوض حكومت ري را به او بدهند.

در آستانه عاشورا

چون امام از آن گروه نوميد شد و اطمينان يافت كه با او خواهند جنگيد، به اصحابش فرمود: قوموا فاحفروا لنا حفيرة شبه الخندق حول معسكرنا و أجّجوا فيها ناراً حتي يكون قتال هؤلاء القوم من وجه واحد فإنهم لو قاتلونا و شغلنا بحربهم لضاعت الحرم فقاموا من كل ناحية فتعاونوا و احتفروا الحفيرة ثمّ جمعوا الشوك و الحطب فألقوه في الحفيرة و أجّجوا فيها النّار.

و أقبل رجل من عسكر عمر بن سعد يقال له مالك بن جريرة علي فرس له حتي وقف علي الحفيرة و جعل ينادي بأعلي صوته: أبشر يا حسين! فقد تعجلت النار في الدّنيا قبل الآخرة فقال له الحسين: كذبت يا عدواللَّه! أنا قادم علي ربّ رحيم و شفيع مطاع ذاك جدّي محمّدصلي الله عليه وآله ثم قال الحسين لأصحابه: من هذا؟ فقيل له: هذا مالك بن جريرة فقال الحسين: اللّهم جره إلي النار و أذقه حرّها قبل مصيره إلي نار الآخرة فلم يكن بأسرع من أن شبّ به الفرس فألقاه علي ظهره فتعلّقت رجله في الركاب فركض به الفرس حتي ألقاه في النار فاحترق.

برخيزيد و گودالي شبيه خندق، در اطراف اردوگاه بكنيد و در آن آتش بيفروزيد كه تنها از يك سو با دشمن درگير باشيم؛ چون اگر

جنگ درگرفت و مشغول نبرد شديم، حرم آسيب خواهد ديد. ياران امام كمك كردند و گودالي كندند و در آن هيزم ريخته، آتش زدند.

در اين حال يكي از لشكريان عمر سعد به نام مالك بن جريره بر لبه آن خندق آمد و فرياد زد: اي حسين! به آتش دنيا پيش از جهنم شتاب كرده اي. امام فرمود: اي دشمن خدا! چنين نيست؛ بلكه من بر پروردگاري مهربان وارد مي شوم و شفاعت كننده اي چون جدم محمدصلي الله عليه وآله دارم. پس از آن امام نام وي را از ياران پرسيد. گفتند: مالك بن جريره.(112) پس او را اين گونه نفرين كرد: «خدايا او را به آتش بكشان و پيش از رفتنش به آتش آخرت، گرمي آن را به او بچشان.» در اين هنگام اسب او بر پاهايش بلند شد و او را انداخت ولي پايش به ركاب گير كرد و اسب او را كشاند تا به داخل آتش انداخت و سوخت.

فخرّ الحسين ساجداً ثمّ رفع رأسه و قال: يا لها من دعوة! ما كان أسرع إجابتها ثمّ رفع الحسين صوته و قال: اللّهم إنا أهل بيت نبيك و ذريته و قرابته فاقصم من ظلمنا و غصبنا حقنا إنّك سميع قريب. فسمعها محمد بن الأشعث فقال: يا حسين و أي قرابة بينك و بين محمد؟ فقال الحسين: اللهمّ إن محمد بن الأشعث يقول: إنّه ليس بيني و بين رسولك قرابة اللّهم! فأرني فيه هذا اليوم ذلاً عاجلاً فما كان بأسرع من أن تنحي محمد بن الأشعث و خرج من العسكر فنزل عن فرسه و إذا بعقرب سوداء خرجت من بعض الجحرة فضربته ضربة تركته متلوثاً في ثيابه ممّا به.

امام

به سجده افتاد و چون سر برداشت فرمود: چه نفريني كه به سرعت اجابت شد! آن گاه با صداي بلند گفت: خداوندا! ما اهل بيت پيامبر تو و ذريه و نزديكان اوييم؛ آن را كه بر ما ستم مي كند و حق ما را غصب مي كند نابود فرما كه تو شنوا و به انسان نزديك هستي.(113) محمد بن اشعث(114) سخن امام را شنيد و گفت: اي حسين! چه خويشاوندي بين تو و پيامبر هست؟ امام حسين عليه السلام فرمود: خدايا! محمد بن اشعث مي گويد بين من و پيامبر تو قرابتي نيست. خدايا! همين امروز ذلت او را به ما بنمايان. همان موقع، محمد بن اشعث از لشكر بيرون رفت و از اسبش فرود آمد و كژدمي سياه از سوراخ بيرون آمد و او را زد به طوري كه لباس خود را آلوده ساخت.

و ذكر الحاكم الجشمي: أنه مات ليومه و لكن ذلك غير صحيح فإنه بقي إلي أيام المختار فقتله و لكنّه بقي ممّا به في بيته.(115)

قال: ثمّ نادي مناد من عمر بن سعد: يا خيل اللَّه اركبي فركب النّاس و زحفوا نحو عسكر الحسين في وقته كان جالساً فخفق برأسه علي ركبتيه فسمعت زينب بنت علي الصيحة و الضجة فدنت من أخيها فحركته و قالت: يا أخي! ألا تسمع الأصوات قد اقتربت منا؟ فرفع الحسين رأسه و قال: يا اختاه رأيت الساعة في منامي جدي رسول اللَّه و أبي علياً و امي فاطمة و أخي الحسن صلوات اللَّه عليهم و هم يقولون: إنّك رائح إلينا عن قريب و قد واللَّه دنا الأمر لا شكّ فيه. فلطمت زينب وجهها و صاحت فقال لها الحسين: مهلاً مهلاً، اسكتي و

لا تصيحي فيشمت القوم بنا

حَكَم جُشَمي گفته است او همان روز مرد ولي اين درست نيست، چون محمد بن اشعث تا زمان مختار زنده بود ولي به جهت همان حادثه، خانه نشين بود.(116)

پس از آن، منادي عمر سعد فرياد برآورد: اي لشكريان خدا! سوار شويد كه شما را به بهشت مژده باد. آنان بر اسب ها سوار شدند و سوي لشكر حسين عليه السلام يورش بردند. در اين هنگام امام نشسته و سر به زانو به خواب رفته بود. حضرت زينب عليها السلام چون سر و صداها را شنيد، نزد برادر شتافته او را تكاني داد و عرض كرد: برادر جان! آيا سر و صدا را نمي شنوي كه نزديك شده است؟! حسين عليه السلام سر برداشت و فرمود: هم اكنون در خواب، جدم رسول خدا و پدرم علي و مادرم زهرا و برادرم حسن عليهم السلام را ديدم كه به من گفتند: به زودي نزد ما خواهي آمد، واقعه نزديك شده و شكي در آن نيست. حضرت زينب عليها السلام لطمه بر صورت خود زد وناله وفرياد سرداد. امام فرمود: خواهرم صبر كن و آرام و خاموش باش كه دشمن، ما را شماتت نكند.

ثمّ أقبل الحسين علي أخيه العباس فقال: يا أخي اركب و تقدّم إلي هؤلاء القوم و سلهم عن حالهم و ارجع إلي بالخبر فركب العباس في إخوته و معه عشرة فوارس حتي دنا من القوم ثم قال: يا هؤلاء ما شأنكم؟ و ما تريدون؟ فقالوا: جاءنا الأمر من عبيداللَّه بن زياد أن نعرض عليكم إما أن تنزلوا علي الحكم و إلا ناجزناكم قال العباس: فلا تعجلوا حتي أرجع إلي الحسين فأخبره بذلك. فوقف القوم في مواضعهم و رجع

العباس إلي الحسين فأخبره فأطرق الحسين ساعة و أصحابه يخاطبون أصحاب عمر بن سعد فيقول لهم حبيب بن مظاهر الأسدي: أما واللَّه لبئس القوم قوم يقدمون غداً علي اللَّه و رسوله و قد قتلوا ذريته و أهل بيته المتهجدين بالأسحار الذاكرين اللَّه بالليل و النهار و شيعته الأتقياء الأبرار. فقال له رجل من أصحاب ابن سعد يقال له عروة بن قيس: إنّك لتزكي نفسك ما استطعت فقال له زهير بن القين: اتّق اللَّه يابن قيس! و لا تكن من الذين يعينون علي الضلال و قتل النفوس الزكية الطاهرة و عترة خير الأنبياء و ذرية أصحاب الكساء.

مهلت خواهي امام

آن گاه به برادرش عباس رو كرد و فرمود: برادر! سوار شو و پيش اين گروه برو و از ايشان بپرس چه پيش آمده و به من خبر ده. عباس عليه السلام با برادرانش و بيست سوار به لشكر ابن سعد نزديك شد و به آنان گفت: چه پيش آمده و چه مي خواهيد؟ گفتند: از عبيداللَّه دستور رسيده كه به شما پيشنهاد كنيم به حكم او تن دهيد و الّا با شما جنگ كنيم. حضرت عباس عليه السلام فرمود: شتاب مكنيد تا نزد ابا عبداللَّه روم و سخن شما را به ايشان عرضه بدارم. آنان ايستادند و عباس عليه السلام نزد امام حسين عليه السلام برگشت و جريان را به اطلاع او رساند. امام مدتي به فكر فرو رفت.

در اين فرصت همراهان عباس عليه السلام در برابر لشكر كوفه ايستاده و به گفتگو با آنان پرداختند. حبيب بن مظاهر به آنان چنين گفت: به خدا سوگند! فرداي قيامت نزد خدا و رسولش بد مردماني خواهند بود آنان كه ذريه و خاندان سحر خيز و

دايم الذّكر او و پيروان پاك دامنش را كشته باشند. عروة بن قيس پاسخ داد: تو زياد از خود تعريف مي كني. زهير بن قين گفت: اي ابن قيس! از خدا بترس و از كساني مباش كه به گمراهان و به كشتن انسان هاي پاك و خاندان بهترين پيامبران و ذريه آل عبا كمك مي كنند.

فقال له ابن قيس: إنّك لم تكن عندنا من شيعة أهل البيت و إنّما كنت عثمانياً نعرفك فكيف صرت ترابياً فقال له زهير: إني كنت كذلك غير أني لما رأيت الحسين مغصوباً علي حقه ذكرت جدّه و مكانه منه فرأيت لنفسي أن أنصره و أكون من حزبه و أجعل نفسي من دون نفسه حفظاً لما ضيعتم من حقّ اللَّه و حقّ رسوله.

فكان هؤلاء في هذه المخاطبة و الحسين جالس مفكر في أمر المحاربة و أخوه العباس واقف بين يديه فقال للعباس: ارجع يا أخي إلي القوم فإن استطعت أن تصرفهم و تدفعهم عنا باقي هذا اليوم فافعل لعلّنا نصلّي لربنا ليلتنا هذه و ندعواللَّه و نستعفيه و نستنصره علي هؤلاء القوم. فأقبل العباس إلي القوم و هم وقوف فقال لهم: يا هؤلاء! إنّ أبا عبداللَّه يسألكم الانصراف عنه باقي يومكم هذا حتي ينظر في هذا الأمر ثمّ نلقاكم به غداً إن شاء اللَّه.

عروه گفت: اي زهير! تو از شيعيان اين خاندان به شمار نمي رفتي، بلكه عثماني بودي(117)، چگونه از طرفداران ابوتراب شدي؟

زهير گفت: من اين گونه بودم؛ ولي چون ديدم حق حسين عليه السلام غصب شده و به ياد پيامبر و موقعيت حسين عليه السلام نزد او افتادم، تصميم گرفتم او را ياري كنم و جزو حزب او باشم و جانم را فدايش كنم تا

حق خدا و پيامبر را كه شما ضايع كرديد، حفظ كنم.

اينان در گفتگو بودند و امام درباره نبرد فكر مي كرد. عباس هم برابرش ايستاده بود. امام فرمود: پيش آنان برگرد و اگر بتواني آن ها را برگرداني و بقيه امروز را از ما دورشان كني، چنين كن. مي خواهيم امشب براي پروردگار خود نماز گزاريم و دعا كنيم و از او طلب آمرزش نماييم و از او براي غلبه بر اين گروه، كمك بخواهيم. عباس پيش لشكر كوفه بازگشت و به آنان كه همچنان ايستاده و منتظر بودند، چنين گفت: «اي مردم! ابا عبداللَّه از شما مي خواهد كه باقي مانده امروز را باز گرديد تا در مورد اين مسأله بينديشد و فردا در اين باره همديگر را ملاقات خواهيم كرد». فأخبر القوم أميرهم عمر بن سعد فقال للشمر: ماذا تري يا شمر؟ فقال: إني ما أري إلّا رأيك أنت الأمير علينا فافعل ما تشاء فقال: إني أحببت أن لا أكون أميرا فلم أترك و اكرهت ثم قال لأصحابه: ما ترون؟ قالوا له: أنت الأمير فقال له عمرو بن الحجاج الزبيدي: سبحان اللَّه العظيم واللَّه لو كان هؤلاء من الترك و الدّيلم ثم سألوكم هذه الليلة لقد كان ينبغي أن تجيبوهم إلي ذلك فكيف و هم آل الرسول محمدصلي الله عليه وآله.

فقال ابن سعد: اخبرهم إنا أجلناهم باقي يومنا هذا إلي غد فإن استسلموا و نزلوا علي الحكم و جهنا بهم إلي الأمير عبيداللَّه و إن أبوا ناجزناهم فانصرف الفريقان و عاد كلّ إلي معسكره و جاء الليل فبات الحسين تلك الليلة راكعاً ساجداً باكياً مستغفراً متضرّعاً و بات أصحابه و لهم دوي كدوي النحل و جاء شمر بن

ذي الجوشن في نصف الليل يتجسس و معه جماعة من أصحابه حتي قارب معسكر الحسين فسمعه يتلو قوله تعالي: وَ لا يحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيزْدادُوا إِثْماً

آنان به امير خود عمر بن سعد خبر دادند. او به شمر گفت: نظر تو چيست؟ گفت: نظر من همان نظر توست. تو فرمانده ما هستي و اختيار با توست. گفت: كاش امير نمي بودم، آن را رها نكردم و مجبور به اين كار شدم. سپس رو به لشكر خود كرد و گفت: نظر شما چيست؟ عمرو بن حجاج زُبيدي گفت: سبحان اللَّه! به خدا قسم حتي اگر آنان از ترك و ديلم بودند و چنين درخواستي داشتند، سزاوار بود آنان را اجابت كنيد (چه رسد كه از خاندان پيامبرند).

ابن سعد گفت: به آن ها خبر دهيد كه باقي امروز را تا فردا به آنان مهلت مي دهيم؛ اگر تسليم شدند و به حكم ما در آمدند، ايشان را نزد ابن زياد مي فرستيم و اگر نه با آن ها مي جنگيم. آن گاه دو لشكر به محل خود برگشتند.

شب عاشورا

شب فرا رسيد و امام، شب را به نماز و گريه و استغفار و تضرع به درگاه الهي گذراند و يارانش در اين شب، زمزمه ها و ناله هايي همچون آواي بال زنبور عسل داشتند. شمر بن ذي الجوشن همراه عده اي نيمه شب براي جاسوسي به خيمه امام نزديك شد و شنيد كه آن حضرت اين آيه را مي خواند: «كساني كه كافر شدند، هرگز نپندارند مهلتي كه به آنان مي دهيم به سودشان است؛ تنها از آن رو به آن ها مهلت مي دهيم تا بر گناهانشان بيفزايند. وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ. ما

كانَ اللَّه لِيذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيهِ حَتَّي يمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيبِ. فصاح رجل من أصحاب شمر: نحن و رب الكعبة الطيبون و أنتم الخبيثون و قد ميزنا منكم. فقطع برير بن خضير الهمداني صلاته ثمّ نادي: يا فاسق! يا فاجر! يا عدواللَّه! يابن البوّال علي عقبيه أمثلك يكون من الطيبين و الحسين ابن رسول اللَّه من الخبيثين واللَّه ما أنت إلّا بهيمة و لا تعقل ما تأتي و ما تذر فابشر يا عدواللَّه! بالخزي يوم القيامة و العذاب الأليم. فصاح شمر: إنّ اللَّه قاتلك و قاتل صاحبك عن قريب فقال برير: أ بالموت تخوفني؟ واللَّه إنّ الموت مع ابن رسول اللَّه أحبّ إلي من الحياة معكم واللَّه لا نالت شفاعة محمدصلي الله عليه وآله قوما أراقوا دماء ذريته و أهل بيته.

فجاء إليه رجل من أصحابه و قال: يا برير إن أبا عبداللَّه يقول لك: ارجع إلي موضعك و لا تخاطب القوم

آن ها عذاب خفت باري خواهند داشت. خدا مؤمنان را به حالي كه شما داريد، رها نمي كند تا اين كه پاك را از پليد جدا كند»(118) يكي از همراهان شمر صدا زد: سوگند به پروردگار كعبه كه ما از پاكان هستيم و شما از خبيثان و اين گونه از شما ممتاز مي شويم.

بُرير نماز خود را قطع كرد و صدا زد: اي فاسق فاجر! و اي دشمن خدا! اي پسر مرد لااُبالي!(119) آيا مانند تو از پاكان است و حسين عليه السلام فرزند رسول اللَّه از پليدان است؟! به خدا سوگند. تو حيواني بيش نيستي كه عقل نداري و نمي داني چه خبر است. رسوايي در قيامت و عذاب دردناك حق توست. شمر گفت: خداوند، تو و

امامت را به همين زودي ها به قتل مي رساند. برير گفت: آيا مرا از مرگ مي ترساني؟! به خدا سوگند! براي من مرگ در كنار فرزند پيامبر از زندگي با شما محبوب تر است. به خدا قسم! شفاعت محمدصلي الله عليه وآله شامل حال كساني كه خون فرزندان و اهل بيتش را مي ريزند، نخواهد شد. در اين هنگام يكي از دوستان برير پيش او آمد و گفت: اباعبداللَّه مي فرمايد: به جاي خود بازگرد و با اينان سخن مگو. فلعمري لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و أبلغ في الدعاء فلقد نصحت و أبلغت في النصح و الدعاء.

قال: فلما كان وقت السحر خفق الحسين برأسه خفقة ثمّ استيقظ فقال: أتعلمون ما رأيت في منامي الساعة؟ قالوا: فما رأيت يابن رسول اللَّه؟ قال: رأيت كلابا قد شدّت علي لتنهشني و فيها كلب أبقع رأيته كأشدّها علي و أظنّ الذي يتولي قتلي رجلاً أبرص من بين هؤلاء القوم ثمّ إني رأيت بعد ذلك جدي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و معه جماعة من أصحابه و هو يقول لي: يا بني! أنت شهيد آل محمد و قد استبشر بك أهل السماوات و أهل الصفيح الأعلي فليكن إفطارك عندي الليلة عجل يا بني! و لا تأخر فهذا ملك نزل من السماء ليأخذ دمك في قارورة خضراء فهذا ما رأيت و قد أزف الأمر و اقترب الرّحيل من هذه الدّنيا.

به جانم سوگند همان گونه كه مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت كرد و تمام تلاش خود را براي دعوت آنان به كار برد، تو نيز پند و نصيحت به جاي آوردي و تمام تلاش خود را براي دعوت آن ها به كاربردي.(120)

چون هنگام سحر شد،

خواب بر ديده حسين بن علي عليهما السلام غلبه كرد. وقتي بيدار شد، فرمود: آيا مي دانيد چه خوابي ديدم؟ گفتند: اي فرزند دختر رسول خدا! چه خوابي ديدي؟ فرمود: سگ هايي ديدم كه به قصد دريدن به من حمله كردند و در ميان آنان سگي با لكه هاي پيسي بود كه بيشتر به من حمله مي كرد. گمان مي كنم كسي كه از ميان اين گروه مرا بكشد، پيس باشد. بعد از آن جدّم پيامبر را همراه گروهي از يارانش ديدم كه به من فرمود: پسرم! تو شهيد آل محمدصلي الله عليه وآله هستي و اهل آسمان ها و آسمانِ بالا به تو بشارت مي دهند. امشب افطار را بايد نزد من باشي،(121) شتاب كن و تأخير مكن كه اين فرشته از آسمان فرود آمده تا خون تو را در شيشه اي سبز نگهدارد. آن گاه فرمود: اينك امر خداوند نزديك شده و به زودي از اين جهان كوچ خواهم كرد.

و أصبح الحسين فصلي بأصحابه ثمّ قرب إليه فرسه فاستوي عليه و تقدم نحو القوم في نفر من أصحابه و بين يديه برير بن خضير الهمداني فقال له الحسين: كلّم القوم يا برير و انصحهم. فتقدم برير حتي وقف قريبا من القوم و القوم قد زحفوا إليه عن بكرة أبيهم فقال لهم برير: يا هؤلاء! اتّقوا اللَّه فإن ثقل محمد قد أصبح بين أظهركم هؤلاء ذريته و عترته و بناته و حرمه فهاتوا ما عندكم و ما الذي تريدون أن تصنعوا بهم؟ فقالوا: نريد أن نمكّن منهم الأمير عبيداللَّه بن زياد فيري رأيه فيهم فقال برير: أفلا ترضون منهم أن يرجعوا إلي المكان الذي أقبلوا منه؟ ويلكم يا أهل الكوفة أنسيتم كتبكم إليه

و عهودكم التي أعطيتموها من انفسكم و أشهدتم اللَّه عليها؟ قو كفي باللَّه شهيداً ويلكم دعوتم أهل بيت نبيكم و زعمتم أنكم تقتلون أنفسكم من دونهم حتي إذا أتوكم أسلمتموهم لعبيداللَّه و حلأتموهم عن ماء الفرات الجاري و هو مبذول يشرب منه اليهود و النصاري و المجوس

سخنراني هاي صبح عاشورا

صبح روز بعد، امام حسين عليه السلام نماز را با يارانش خواند؛ سپس بر اسبش سوار شد و به همراه جمعي از اصحابش سوي كوفيان رفت. آن حضرت به برير بن خضير كه پيشاپيش آن حضرت بود، فرمود: با آنان سخن بگو و نصيحتشان كن! برير پيش رفت و نزديك آنان ايستاد. همه آنان مقابل برير ايستادند(122) و او چنين گفت: اي مردم! تقواي الهي داشته باشيد كه اكنون بازماندگان محمدصلي الله عليه وآله برابر شمايند. اينان ذريه و عترت و دختران و حرم اويند. حال تلاش خود را به كار بنديد و ببينيد مي خواهيد چه كنيد؟

گفتند: مي خواهيم آنان را تسليم امير عبيداللَّه بن زياد كنيم تا آنچه صلاح مي داند درباره آنان انجام دهد. برير گفت: آيا به آن ها رخصت نمي دهيد از همان راهي كه آمده اند بازگردند؟! واي بر شما اي مردم كوفه! آيا نامه ها و تعهدات و امضاهايتان را فراموش كرده ايد؟ خدا براي گواه بودن كافي است. واي بر شما! اهل بيت پيامبرتان را دعوت كرديد و تصور كرديد جانتان را فداي ايشان مي كنيد، اكنون كه پيش شما آمده اند مي خواهيد آنان را تسليم عبيداللَّه كنيد. آنان را از آب فرات مانع شده ايد در صورتي كه براي همگان آزاد است و يهودي و مسيحي و زرتشتي از آن مي نوشند و ترده الكلاب و الخنازير بئسما خلفتم محمداً في

ذريته مالكم لاسقاكم اللَّه يوم القيامة فبئس القوم أنتم.(123)

فقال له نفر منهم: يا هذا ما ندري ما تقول؟ فقال برير: الحمد للَّه الذي زادني فيكم بصيرة اللّهم إني أبرأ إليك من فعال هؤلاء القوم اللّهم الق بأسهم بينهم حتي يلقوك و أنت عليهم غضبان. فجعل القوم يرمونه بالسهام فرجع برير إلي ورائه. فتقدم الحسين حتي وقف قبالة القوم و جعل ينظر إلي صفوفهم كأنها السيل و نظر إلي ابن سعد واقفاً في صناديد الكوفة، فقال:

الحمد للَّه الذي خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال، متصرفة بأهلها حالاً بعد حال فالمغرور من غرته و الشقي من فتنته فلا تغرنكم هذه الدنيا فإنها تقطع رجاء من ركن إليها و تخيب طمع من طمع فيها و أراكم قد اجتمعتم علي أمر قد أسخطتم اللَّه فيه عليكم فأعرض بوجهه الكريم عنكم و أحلّ بكم نقمته و جنبكم رحمته

و سگ ها و خوك ها بر آن وارد مي شوند. با خاندان محمدصلي الله عليه وآله بد رفتار كرديد، چرا؟ خدا شما را در قيامت سيراب نكند كه بد مردمي هستيد.

برخي از كوفيان گفتند: اي مرد! ما نمي دانيم چه مي گويي. برير گفت: شكر خدا كه به من فهماند شما چه افرادي هستيد. بار خدايا! من از كردار اين قوم به تو برائت مي جويم. خدايا! بر آن ها سخت گير و در روزي كه بر تو وارد مي شوند بر آن ها خشم گير.

دشمن، برير را هدف تير قرار داد و او به جايگاهش برگشت. آن گاه امام پيش آمد و برابر آنان ايستاد. به صفوفشان نگريست كه همانند سيلاب بود. به ابن سعد نگريست كه در ميان بزرگان كوفه ايستاده بود. پس فرمود:

سپاس خداي را كه دنيا

را آفريد و آن را خانه نابودي و زوال قرار داد كه اهل آن پيوسته در حال تغييرند. فريب خورده آن است كه دنيا او را فريب دهد و بدبخت آن است كه دنيا شيفته اش كند. بنابراين دنيا شما را غره نكند كه اميد هر اميدوار به خود را قطع مي كند و هر كه در او طمع كند، بي نوايش مي كند. مي بينم بر كاري تصميم گرفته و اجتماع كرده ايد كه خشم و نارضايتي خدا همراه آن است؛ لذا روي كريمانه خود را از شما گردانده و عذاب خود را بر شما روا داشته و رحمت خود را از شما دور كرده است. فنعم الرب ربّنا و بئس العبيد أنتم أقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد ثم إنكم زحفتم إلي ذريته تريدون قتلهم لقد استحوذ عليكم الشيطان فأنساكم ذكر اللَّه العظيم فتبّاً لكم و ما تريدون؟ إنا للَّه و إنا إليه راجعون هؤلاء قوم كفروا بعد إيمانهم فبعداً للقوم الظالمين.

فقال عمر بن سعد: ويلكم كلّموه فإنه ابن أبيه واللَّه لو وقف فيكم هكذا يوماً جديداً لما قطع و لما حصر فكلّموه فتقدم إليه شمر بن ذي الجوشن فقال: يا حسين! ما هذا الذي تقول؟ أفهمنا حتي نفهم.

فقال: أقول لكم: اتقوا اللَّه ربكم و لا تقتلون فإنّه لا يحلّ لكم قتلي و لا انتهاك حرمتي فإني ابن بنت نبيكم وجدتي خديجة زوجة نبيكم و لعله قد بلغكم قول نبيكم محمّدصلي الله عليه وآله: الحسن و الحسين سيدا شباب أهل الجنة ما خلا النبيين و المرسلين فإن صدقتموني بما أقول و هو الحقّ فواللَّه ما تعمدت كذباً منذ علمت أنّ اللَّه يمقت عليه أهله و إن كذبتموني فإنّ فيكم

من الصحابة مثل: جابر بن عبداللَّه و سهل بن سعد و زيد بن أرقم و أنس بن مالك، فاسألوهم عن هذا فإنهم يخبرونكم أنهم سمعوه من رسول اللَّه صلي الله عليه وآله.

چه پروردگار خوبي است خداي ما و چه بد بندگاني هستيد شما كه به اطاعتش اقرار داريد و به پيامبرش ايمان آورده ايد اما به ذريه او حمله ور شده ايد تا آنان را بكشيد. شيطان بر شما مسلط شده و ياد خداي بزرگ را از شما برده است. مرگ بر شما و آنچه در نظر داريد. انا للَّه و انا اليه راجعون. اينان گروهي اند كه پس از ايمان آوردن، كافر شده اند و ظالمان از رحمت الهي دور باشند.

عمر بن سعد به لشكريان خود گفت: واي بر شما! جواب او را بدهيد كه او فرزند آن پدر است و هر چه سخن بگويد تمام نمي شود. پس شمر پيش آمد و گفت: اي حسين عليه السلام! چه مي گويي؟ به ما بفهمان تا بفهميم. فرمود: مي گويم تقوا پيشه كنيد و مرا نكشيد چون كشتن و زير پا گذاشتن حرمت من، برايتان حرام است. من پسر دختر پيامبرتان هستم و مادر بزرگم خديجه همسر اوست. شايد اين گفته پيامبرتان محمدصلي الله عليه وآله را شنيده ايد كه حسن و حسين عليهما السلام دو سيد جوانان بهشتند، مگر انبيا و پيامبران - كه بر آن ها برتري ندارند اگر سخنِ حقِ ّ مرا تصديق مي كنيد كه هيچ، چون از زماني كه دانسته ام خدا دروغ گو را عذاب مي كند، دروغ نگفته ام. اگر هم سخنم را قبول نداريد صحابه اي مانند جابر بن عبداللَّه و سهل بن سعد و زيد بن ارقم و انس بن مالك در ميان شمايند، از آنان

بپرسيد به شما مي گويند كه اين سخن را از رسول خدا شنيده اند.

فإن كنتم في شكّ من أمري أفتشكون أني ابن بنت نبيكم؟ فواللَّه ما بين المشرقين و المغربين ابن بنت نبي غيري و يلكم أتطلبوني بدم أحد منكم قتلته أو بمال استملكته أو بقصاص من جراحات استهلكته؟ فسكتوا عنه لا يجيبونه.

ثمّ قال: واللَّه لا اعطيهم يدي إعطاء الذليل و لا أفرّ فرار العبيد. عباد اللَّه! إني عذت بربي و ربكم أن ترجمون و أعوذ بربي و ربكم من كلّ متكبر لا يؤمن بيوم الحساب.

فقال له شمر بن ذي الجوشن: يا حسين بن علي! أنا أعبداللَّه علي حرف إن كنت أدري ما تقول فسكت الحسين.

و اگر درباره كار من ترديد داريد، در اين شك نداريد كه من فرزند دختر پيامبرتان هستم و بين مشرق و مغرب، فرزند دختر پيامبري جز من نيست. آيا خون كسي را ريخته ام كه مي خواهيد انتقام بگيريد يا اموال كسي را برداشته ام يا به كسي ضرري زده ام كه مي خواهيد قصاصم كنيد؟ كوفيان ساكت شدند و پاسخي ندادند. پس فرمود: به خدا سوگند كه دستم را همانند انسان هاي ذليل در دست اينان نخواهم نهاد و همچون بندگان اقرار نخواهم كرد.(124) بندگان خدا! من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مي برم از اين كه درباره ام گمان بد ببريد(125)(126) و به او پناه مي برم از هر متكبري كه به روز حساب رسي ايمان نداشته باشد.(127)

شمر بن ذي الجوشن گفت: من در مسلماني ام شك خواهم كرد(128) اگر بفهمم كه تو چه مي گويي، امام سكوت كرد.

فقال حبيب بن مظاهر للشمر: يا عدواللَّه! و عدوّ رسول اللَّه إني لأظنك تعبداللَّه علي سبعين حرفاً و أنا أشهد أنك لا تدري

ما يقول فإن اللَّه تبارك و تعالي قد طبع علي قلبك.

فقال له الحسين: حسبك يا أخا بني أسد! فقد قضي القضاء و جفّ القلم واللَّه بالغ أمره واللَّه إني لا شوق إلي جدي و أبي و امي و أخي و أسلافي من يعقوب إلي يوسف و أخيه و لي مصرع أنا لاقيه.

حبيب بن مُظاهر به شمر گفت: اي دشمن خدا و اي دشمن پيغمبر! مطمئنم ايمان تو هفتاد بار با شك و ترديد همراه است و من گواهي مي دهم كه تو نمي داني حسين عليه السلام چه مي گويد چون خداي متعال بر قلب تو مهر نهاده است.

امام به حبيب فرمود: كافي است اي برادر اسدي! قضاي الهي محقق شده و قلم بر اين قضا مهر زده و خداوند خواسته اش را به سرانجام مي رساند.(129) به خدا قسم كه اشتياق من به ديدار جدّ و پدر و مادر و برادر و نياكانم بيش از اشتياق يعقوب به ديدار يوسف و برادرانش است و من مرگي دارم كه آن را درك خواهم كرد.

[تا اينجا جلد نخست مقتل خوارزمي پايان يافت و ترجمه جلد دوم آن كه ادامه فصل يازدهم كتاب است، در پي مي آيد.]

الجزء الثاني

الجزء الثاني

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام علي أشرف المخلوقين محمّد الذي كان نبيا و آدم بين الماء و الطين و علي عترته و ذريته أجمعين.

و بعد: فقد اتّفقت الرواة في المسانيد و التواريخ علي أنّ مقتل الحسين كان يوم عاشوراء العاشر من محرّم لسنة إحدي و ستين من الهجرة و إن اختلفوا: أكان يوم الجمعة أم يوم السبت؟ فلنشر إلي فضل هذا اليوم و شرفه.

1- أخبرنا الشيخ الإمام الحافظ ناصر

السنة أبو القاسم منصور بن نوح الشهرستاني بها وقت رجوعي من السفرة الحجازية أعادها اللَّه تعالي غرّة شهر جمادي الآخرة سنة أربع و أربعين و خمسمائة هجرية أخبرنا شيخ القضاة أبو علي إسماعيل بن أحمد البيهقي أخبرنا والدي شيخ السنة أبو بكر أحمد بن الحسين البيهقي أخبرنا السيد أبو الحسين محمد بن الحسين بن داود العلوي قراءة عليه و أبو بكر أحمد بن الحسن القاضي إملاء قالا: أخبرنا أبو محمد حاجب بن أحمد الطوسي حدثنا عبد الرّحمن بن منيب حدثنا حبيب بن محمد المروزي حدثني أبي عن إبراهيم بن الصانع عن ميمون بن مهران عن ابن عبّاس قال:

درباره روز عاشورا

راويان در كتب مسند و تاريخ اتفاق نظر دارند كه كشته شدن امام حسين عليه السلام در روز عاشورا دهم محرم سال 61 هجرت واقع شده است، هر چند اختلاف دارند كه روز آن جمعه بوده يا شنبه؟ اكنون به فضيلت روز عاشورا اشاره مي كنيم:

قال رسول اللَّه: من صام يوم عاشوراء كتبت له عبادة ستين سنة بصيامها و قيامها و من صام يوم عاشوراء كتب له أجر سبع سماوات و من أفطر عنده مؤمنا في يوم عاشوراء فكأنما أفطر عنده جميع أمة محمدصلي الله عليه وآله و من أشبع جائعا في يوم عاشوراء رفعت له بكل شعرة في رأسه درجة في الجنة. فقال عمر: يا رسول اللَّه! لقد فضلنا اللَّه عز و جل في يوم عاشوراء. فقال: نعم خلق اللَّه السماوات في يوم عاشوراء و خلق الكرسي في يوم عاشوراء و خلق الجبال في يوم عاشوراء و النجوم كمثله و خلق القلم في يوم عاشوراء و اللوح كمثله و خلق جبرئيل في يوم عاشوراء و خلق الملائكة كمثله

و خلق آدم في يوم عاشوراء و حواء كمثله و خلق الجنة يوم عاشوراء و أسكن آدم الجنّة في يوم عاشوراء و ولد إبراهيم خليل الرحمن في يوم عاشوراء و نجاه اللَّه من النار في يوم عاشوراء و فداه في يوم عاشوراء و أغرق فرعون في يوم عاشوراء و رفع إدريس في يوم عاشوراء و كشف اللَّه الكرب عن أيوب في يوم عاشوراء و رفع عيسي بن مريم في يوم عاشوراء و ولد في يوم عاشوراء و تاب اللَّه علي آدم في يوم عاشوراء و غفر ذنب داود في يوم عاشوراء و أعطي سليمان ملكه في يوم عاشوراء و ولد النبي صلي الله عليه وآله في يوم عاشوراء

از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا فرمود: هر كه روز عاشورا روزه بگيرد، به اندازه شصت سال عبادت همراه با روزه و شب زنده داري برايش ثواب مي نويسند. هر كه روز عاشورا روزه بگيرد، به اندازه هفت آسمان برايش ثواب مي نويسند. اگر در عاشورا كسي افطاري مؤمن روزه داري را بدهد، گويا همه مسلمانان نزد او افطار كرده باشند. كسي كه گرسنه اي را در اين روز سير نمايد به اندازه هر مويش در بهشت درجه اي بالا خواهد رفت. عمر گفت: اي رسول خدا! پس خدا ما را در روز عاشورا بسيار فضيلت مي دهد. پيامبر فرمود: بله، خدا آسمان ها را، كرسي را، كوه ها را، ستارگان را، لوح و قلم را، جبرييل و ملايكه را، آدم و حوا و بهشت را در روز عاشورا آفريد و آدم را در روز عاشورا به بهشت برد. ابراهيم خليل در عاشورا متولد شد و خدا در روز عاشورا او را از آتش نجات داد

و در عاشورا به او فديه داد. فرعون را در عاشورا غرق كرد، ادريس را در عاشورا بالا برد، ناراحتي ايوب را در روز عاشورا برطرف كرد، عيسي را در عاشورا بالا برد و متولد كرد. توبه آدم را در عاشورا پذيرفت، گناه داوود را در عاشورا بخشيد، سليمان را در عاشورا پادشاهي داد. پيامبر اسلام در عاشورا متولد شد و استوي الرب علي العرش في يوم عاشوراء و تقوم القيامة في يوم عاشوراء. قال الشيخ القاضي أبو بكر: استوي من غير مماسة و لا حركة كما يليق بذاته.

و قال شيخ السنّة أبو بكر: هذا حديث منكر و إسناده ضعيف و في متنه ما لا يستقيم و هو ما روي فيه من خلق السماوات و الأرضين و الجبال كلّها في يوم عاشوراء واللَّه يقول: اللَّه الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيامٍ ثُمَّ اسْتَوي عَلَي الْعَرْشِ و من المحال أن تكون هذه الستّة كلّها يوم عاشوراء فدلّ ذلك علي ضعف هذا الخبر واللَّه أعلم.

2- وبهذا الإسناد عن أحمد بن الحسين هذا أخبرنا أبومحمد عبداللَّه ابن يحيي السكري ببغداد أخبرني إسماعيل بن محمد الصفار حدثني أحمد بن منصور حدثني عبد الرزاق أخبرني ابن جريج عن عبداللَّه بن يزيد أنّه سمع ابن عباس يقول: ما رأيت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يتحري صيام يوم يلتمس فضله علي غيره إلّا هذا اليوم: يوم عاشوراء و شهر رمضان.

و خدا در روز عاشورا بر عرش قرار گرفت و قيامت در روز عاشورا به پا خواهد شد. ابوبكر قاضي توضيح داده كه مقصود از قرار گرفتن خدا بر عرش از طريق تماس و حركت نيست چه اين كه اين مناسب ذات او

نيست.

ابوبكر بيهقي (مؤلف دلائل النبوه) گفته است كه اين حديث قابل قبول نيست. سندش ضعيف است و در متنش مطالب نادرست وجود دارد مثل اين كه گفته آسمان هاو زمين ها و كوه ها همه در روز عاشورا آفريده شده است و اين با سخن خداوند در قرآن منافات دارد كه مي فرمايد: «آسمان ها و زمين را در شش روز آفريد و آن گاه بر عرش مستقر شد»(130) و محال است كه همه اين شش روز عاشورا بوده باشد. اين مطلب دليل نادرستي روايت است و خدا بهتر مي داند.

همچنين ابن عباس روايت كرده كه نديدم پيامبر روزه روزي را كه فضيلت داشته باشد بر روز ديگري ترجيح دهد مگر روز عاشورا و ماه رمضان را كه بر ديگر ايام ترجيح مي داد.

3- قال: و في المشاهير عن أبي قتادة قال: قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: صيام يوم عاشوراء كفّارة سنة.

4- و بهذا الإسناد عن أحمد بن الحسين هذا أخبرنا أبو الحسين علي ابن محمد الأشعراني أخبرنا أبو بكر محمد بن عبداللَّه ببغداد حدثنا جعفر بن محمد حدثني علي بن مهاجر البصري حدثني الهيصم بن الشداخ الوراق حدثني الأعمش عن إبراهيم عن علقمة عن عبداللَّه قال: قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: من وسع علي عياله في يوم عاشوراء وسع اللَّه عليه في سائر سنته. و بهذا الإسناد عن أبي سعيد الخدري مثله.

5- و أخبرنا الإمام سديد الدين محمد بن منصور بن علي المقري المعروف بالديواني بمحلة نصر آباد بمدينة الري أخبرنا الشيخ الإمام أبو الحسين بن أحمد بن الحسين المعروف بالخلادي الطبري أخبرني القاضي الإمام أبو النعمان عبد الملك بن محمد الهلافاني أخبرني أبو العباس أحمد ابن محمد الناطقي

أخبرني أحمد بن يونس حدثني أبو الحسين علي بن الحسن الجامعي حدثني محمد بن نوكرد القصراني حدثني منجاب بن الحرث أخبرني علي بن مسهر عن هشام بن عروة عن أبيه عن أسماء بنت أبي بكر الصديق أنّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قال: يوم عاشوراء يوم تاب اللَّه علي آدم و استوت سفينة نوح علي الجودي يوم عاشوراء و ردّ اللَّه الملك علي سليمان يوم عاشوراء و فلق البحر لموسي يوم عاشوراء و غرق فرعون و من معه يوم عاشوراء و ردّ اللَّه علي يعقوب بصره يوم عاشوراء و بعث زكريا رسولاً يوم عاشوراء و تاب اللَّه علي يونس يوم عاشوراء و أخرج يونس من بطن الحوت يوم عاشوراء و رفع اللَّه إدريس مكاناً علياً يوم عاشوراء

ابوقتاده از رسول خدا روايت كرده كه روزه عاشورا، كفاره گناهان يك سال است.

عبداللَّه بن مسعود از پيامبر نقل كرده كه هر كس در روز عاشورا خانواده اش را وسعت دهد (شاد كند) خدا او را در تمام سال، وسعت خواهد داد. ابو سعيد خدري هم اين خبر را نقل كرده است.

اسما دختر ابوبكر از پيامبر چنين روايت كرده است كه در روز عاشورا خدا توبه حضرت آدم را پذيرفت كشتي نوح بر خشكي جودي نشست، خدا پادشاهي را به سليمان داد، دريا را براي موسي گشود، فرعون و همراهانش را غرق كرد، چشم يعقوب را به او بازگرداند، زكريا را به پيامبري برگزيد، توبه يونس را پذيرفت و او را از شكم ماهي نجات داد، ادريس را به آسمان بالا برد، و كشف ضرّ أيوب يوم عاشوراء و اخرج يوسف من الجب يوم عاشوراء و كسا هارون قميص الحياء

يوم عاشوراء و ألهم يحيي الحكمة يوم عاشوراء إن يوم عاشوراء سبعون عيدا فمن وسع علي عياله فيه وسع اللَّه عليه الي مثلها في السنة.

6- و ذكر الحاكم: أن فاطمة عليها السّلام ولدت يوم عاشوراء و أن الحسن و الحسين عليهما السّلام كذلك ولداً يوم عاشوراء.

و لما كانت لهذا اليوم فضيلة علي غيره من الأيام، كانت فيه مصيبة آل الرسول كرامة لهم و فضيلة لجهادهم ليكون ثوابهم أكثر و درجاتهم أعلي و أنبل و ليكون عقاب أعدائهم أعظم و لعائن اللَّه عليهم و علي أتباعهم يوم القيامة أشد و أطول.

ناراحتي ايوب را برطرف كرد، يوسف را از چاه بيرون آورد، هارون را لباس عفت پوشاند و حكمت را به يحيي داد. در روز عاشورا هفتاد عيد وجود دارد و هر كه براي خانواده اش خوب خرج كند، خدا در طول سال او را در وسعت خواهد داشت.

حاكم نيشابوري روايت كرده كه فاطمه عليها السلام در روز عاشورا به دنيا آمد و حسن و حسين عليهما السلام هم در عاشورا متولد شدند.(131)

از آن جا كه اين روز بر ايام ديگر فضيلت و برتري دارد، واقع شدن مصيبت خاندان پيامبر در اين روز باعث عظمت آنان و فضيلت مبارزه ايشان خواهد بود. بدين وسيله ثواب آنان بيشتر و درجاتشان عالي تر و شرافتمندانه تر خواهد شد، عذاب دشمنانشان سنگين تر و لعنت خدا بر آنان و طرفدارانشان در قيامت شديدتر و درازتر خواهد بود.(132)

عدنا لحديثنا: و لمǠأصبح الحسين يوم الجمعة عاشر محرّم و في رواية: يوم السبت عبأ أصحابه و كان معه إثنان و ثلاثون فارساً و أربعون јǘ̙ĘǙˠو في رواية: إثنان و ثمانون راجلاً فجعل علي ميمنته زهير بن القين و علي ميسرته

حبيب بن مظاهر و دفع اللواء إلي أخيه العباس بن علي و ثبت مع أهل بيته في القلب.

و عبأ عمر بن سعد أصحابه فجعل علي ميمنته عمرو بن الحجاج و علي ميسرته شمر بن ذي الجوشن و ثبت هو في القلب و كان جنده إثنين و عشرين ألفاً يزيد أو ينقص.

7- أخبرنا الإمام الحافظ أبو العلاء الحسن بن أحمد الهمداني إجازة أخبرنا أبو علي الحداد حدثنا أبو نعيم الحافظ حدثنا سلمان بن أحمد حدثنا علي بن عبد العزيز حدثنا الزبير بن بكار حدثنا محمد بن الحسن قال: لما نزل القوم بالحسين و أيقن أنهم قاتلوهم قام في اصحابه خطيباً فحمد اللَّه و أثني عليه ثمّ قال:

به سخن خود باز مي گرديم.

آرايش نظامي و ادامه سخنراني ها

چون صبح روز عاشورا كه جمعه و به روايتي شنبه دهم محرم بود، رسيد، امام حسين عليه السلام يارانش را آرايش نظامي داد. با او 32 سوار و 40 پياده و به روايتي 82 پياده همراه بودند. بر جانب راست لشكر، زهير بن قين و بر جانب چپ، حبيب بن مظاهر را قرار داد و پرچم را به برادرش عباس بن علي عليهما السلام قرار داد و خودش با خانواده در قلب لشكر استقرار يافت.

عمر بن سعد نيز لشكرش را آرايش كرد، بر جناح راست عمرو بن حجاج و بر طرف چپ شمر بن ذي الجوشن را قرار داد. خود هم نيز در قلب سپاهش كه حدود 22 هزار نفر بودند، قرار يافت.(133)

... آن گاه كه آن مردمان برابر حسين عليه السلام ايستادند و يقين كرد كه با او خواهند جنگيد، براي اصحابش خطبه خواند و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

أما بعد فإنّه نزل من الأمر

ما ترون ألا و إن الدّنيا قد تغيرت و تنكرت و أدبر معروفها و انشمرت و لم يبق فيها إلّا كصبابة الإناء من خسيس عيش كالمرعي الوبيل ألا ترون الحقّ لا يعمل به و الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقاء ربه و إني لا أري الموت إلّا سعادة و العيش مع الظالمين إلّا برماً.

8- و أخبرنا الشيخ الإمام الزاهد سيف الدين أبو جعفر محمد بن عمر الجمحي كتابة أخبرنا الشيخ الإمام أبو الحسين زيد بن الحسن بن علي البيهقي أخبرنا السيد الإمام النقيب علي بن محمد بن جعفر الحسني الأستربادي حدّثنا السيد الإمام نقيب النقباء زين الإسلام أبو جعفر محمد ابن جعفر بن علي الحسيني حدثنا السيد الإمام أبو طالب يحيي بن الحسين ابن هارون بن الحسين بن محمد بن هارون بن محمّد بن القاسم بن الحسين ابن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السّلام أخبرنا أبو العباس أحمد بن إبراهيم الحسيني حدثنا محمد بن عبداللَّه بن أيوب البجلي حدثنا علي بن عبد العزيز العكبري حدثنا الحسن بن محمد بن يحيي عن أبيه عن تميم بن ربيعة الرياحي عن زيد بن علي عن أبيه: أنّ الحسين خطب أصحابه فحمد اللَّه و أثني عليه ثمّ قال: أيها الناس خطّ الموت علي بني آدم كمخطّ القلادة علي جيد الفتاة و ما أو لعني بالشوق إلي أسلافي اشتياق يعقوب إلي يوسف و إنّ لي مصرعاً أنا لاقيه كأني أنظر الي أوصالي تقطعها وحوش الفلوات غبراً و عفراً

مي بينيد كه چه پيش آمده است. دنيا عوض شده و تغيير قيافه داده است. خوبي هايش پشت كرده و از ميان رفته است. از ارزش ها جز

ته مانده ظرفي باقي نيست. زندگي پست و مانند چراگاه آفت زده شده است. نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل روي گرداني نيست؟ پس مؤمن به ديدار پروردگارش مشتاق مي شود و من مرگ را جز سعادت و خوشبختي نمي دانم و زندگي با ستمكاران را جز ملالت و آزردگي نمي بينم.

... زيد بن علي عليهما السلام از پدرش نقل كرد كه امام حسين عليه السلام براي اصحابش سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

اي مردم! زيبايي مرگ براي آدميان همچون زيبايي گردن بند بر گردن دختران است. من چه قدر مشتاق ديدار گذشتگانم هستم، چنان كه يعقوب مشتاق ديدن يوسف بود. من قتلگاهي دارم كه به آن خواهم رسيد. گويا مي بينم وحش بيابان، اعضاي بدنم را پاره پاره كرده قد ملأت مني أكراشها رضي اللَّه رضانا أهل البيت نصبر علي بلائه ليوفينا اجور الصابرين لن تشذ عن رسول اللَّه صلي الله عليه وآله لحمته و عترته و لن تفارقه أعضاؤه و هي مجموعة له في حظيرة القدس تقر بها عينه و تنجز له فيهم عدّته.

9- و بهذا الإسناد عن السيد أبي طالب هذا أخبرني أبي أخبرني حمزة بن القاسم العلوي حدثني بكر بن عبداللَّه بن حبيب حدثني تميم ابن بهلول الضبي أبو محمد أخبرني عبداللَّه بن الحسين بن تميم حدثني محمد بن زكريا حدثني محمد بن عبد الرحمن بن القاسم التيمي حدّثني عبداللَّه بن محمد بن سليمان بن عبداللَّه بن الحسن بن الحسن عن أبيه عن جدّه عن عبداللَّه بن الحسن قال: لما عبأ عمر بن سعد أصحابه لمحاربة الحسين و رتبهم في مراتبهم و أقام الرايات في مواضعها و عبأ الحسين أصحابه في الميمنة و

الميسرة فأحاطوا بالحسين من كلّ جانب حتي جعلوه في مثل الحلقة خرج الحسين من أصحابه حتي أتي النّاس فاستنصتهم فأبوا أن ينصتوا فقال لهم: ويلكم ما عليكم أن تنصتوا إلي فتسمعوا قولي و إنما أدعوكم إلي سبيل الرشاد فمن أطاعني كان من المرشدين و من عصاني كان من المهلكين و كلكم عاص لأمري غير مستمع لقولي

و با آن شكم هاي خود را پر كرده اند. خشنودي خدا در خشنودي ما خاندان پيامبر است. بر امتحان و بلاي او صبر مي كنيم تا پاداش صابران را به ما عطا كند. اعضا و عترت رسول اللَّه از او جدا شدني نيست و آنان در محضر پاك پروردگار جمعند. چشم او به آنان روشن است و به وعده هاي خود درباره خاندان پيامبرش، وفا مي كند.

... از عبداللَّه بن الحسن نقل شده كه چون عمر بن سعد، لشگرش را براي جنگ با امام حسين عليه السلام آماده كرد و در جايگاه هاي خود قرار داد و پرچم ها را در محل خود افراشت و امام هم اصحابش را در جناح چپ و راست آراست، آن حضرت را از هر سو محاصره كردند گويي در ميان حلقه اي قرار گرفت. در اين هنگام، امام از ميان يارانش بيرون آمد و به مردم گفت سخنش را گوش كنند. آنان از شنيدن، سر باز زدند. پس فرمود: واي بر شما! چه شده كه به سخنم گوش نمي دهيد در حالي كه شما را به راه راست دعوت مي كنم. هر كه اطاعتم كند راه يابد و آن كه بي توجهي كند نابود گردد. شما عصيان گريد و سخنم را برنمي تابيد. قد انخزلت عطياتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع اللَّه علي

قلوبكم ويلكم ألا تنصتون؟ ألا تسمعون؟

فتلاوم أصحاب عمر بن سعد و قالوا: انصتوا له. فقال الحسين: تبا لكم أيتها الجماعة و ترحا أفحين استصرختمونا و لهين متحيرين فأصرخناكم مؤدين مستعدين سللتم علينا سيفاً في رقابنا و حششتم علينا نار الفتن التي جناها عدوكم و عدونا فأصبحتم إلباً علي أوليائكم و يداً عليهم لأعدائكم بغير عدل أفشوه فيكم و لا أمل أصبح لكم فيهم إلّا الحرام من الدنيا أنالوكم و خسيس عيش طمعتم فيه من غير حدث كان منا و لا رأي تفيل لنا فهلّا لكم الويلات إذ كرهتمونا تركتمونا فتجهزتموها و السيف لم يشهر و الجأش طامن و الرأي لم يستحصف و لكن أسرعتم علينا كطيرة الدبا و تداعيتم إليها كتداعي الفراش

پول هايتان از حرام است و شكم هايتان از حرام پر شده، لذا دل هايتان مهر خورده است. واي بر شما! چرا نمي شنويد و گوش نمي كنيد؟

در اين جا اصحاب عمر سعد يكديگر را سرزنش كرده و گفتند به او گوش فرا دهيد. پس امام فرمود:

بد بخت و اندوهگين باشيد. ما را با شور و اشتياق فرا مي خوانيد و از ما ياري مي خواهيد و حالا كه شما را اجابت كرديم و اعلام آمادگي نموديم، به رويمان شمشير مي كشيد؟! آتش فتنه اي را كه دشمن مشترك ما روشن كرده، شعله ور مي كنيد؟ دوستان خود را از هر سو محاصره مي كنيد و كمك كار دشمنانتان مي شويد؟! آن ها نه عدالتي بين شما برقرار كرده اند و نه اميد خيري از آن ها داريد. فقط حرام دنيا را به شما رسانده اند و زندگي ناچيزي كه به آن طمع كرده ايد، بي آن كه ما گناهي كرده يا رأي و سخن نادرستي گفته باشيم. واي بر شما، حالا كه

ما را نمي خواهيد و از ما خوشتان نمي آيد؛ چرا ما را رها نمي كنيد و با اين كه ما شمشير نكشيده ايم و دل هايمان آرام است و راه چاره انديشي نهايي از بين نرفته، لشكر كشيده ايد؟ به سرعت مانند ملخ ريز - كه باد آن ها را جابجا مي كند - دور ما را گرفته ايد و همديگر را مانند مگس به سوي ما خوانده ايد. فقبحا لكم فإنما أنتم من طواغيت الامة و شذاذ الأحزاب و نبذة الكتاب و نفثة الشيطان و عصبة الآثام و محرّفي الكتاب و مطفئي السنن و قتلة أولاد الأنبياء و مبيري عترة الأوصياء و ملحقي العهار بالنسب و مؤذي المؤمنين و صراخ أئمة المستهزئين الذين جعلوا القرآن عضين و أنتم ابن حرب و أشياعه تعتمدون و إيانا تخذلون.

أجل واللَّه الخذل فيكم معروف و شجت عليه عروقكم و توارثته اصولكم و فروعكم و نبتت عليه قلوبكم و غشيت به صدوركم فكنتم أخبث شي ء سنخاً للناصب و أكلةً للغاصب، ألا لعنة اللَّه علي الناكثين الذين ينقضون الأيمان بعد توكيدها و قد جعلتم اللَّه عليكم كفيلاً فأنتم واللَّه هم.

رويتان زشت باد كه از طاغوتيان اين امتيد و از احزاب پراكنده. قرآن را پشت سر نهاده، دميده شيطان، اجتماع گناه كار، تحريف كننده قرآن، تعطيل كننده سنت ها، قاتل فرزندان انبيا، نابود كننده خاندان اوصيا، ملحق كننده زنازاده به نسب،(134) آزاردهنده مؤمنان و بلندگوي مسخره كنندگان بزرگ، آنان كه قرآن را جزء جزء كردند، مي باشيد.(135) بر خاندان ابوسفيان(136) تكيه و اعتماد مي كنيد ولي ما را رها كرده و ياري نمي كنيد.

آري، به خدا قسم شما هميشه افراد را خوار مي كنيد و رگ و خونتان با بي وفايي عجين شده و بزرگ و كوچكتان آن

را از يكديگر ارث برده ايد و دل ها و سينه هايتان بر آن عادت كرده است. شما بدترين وسيله براي دشمنان ما و لقمه هاي خوبي براي غاصبان هستيد. لعنت خدا بر پيمان شكناني كه عهد و قسم خود را بعد از محكم كردن آن مي شكنند با آن كه خدا را بر آن ضامن گرفته اند؛(137) شما اينطوريد (مصداق اين آيه هستيد).

ألا إن الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين: بين القتلة و الذلة و هيهات منا أخذ الدّنية أبي اللَّه ذلك و رسوله و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمية و نفوس أبية لا توثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام ألا إني قد أعذرت و أنذرت ألا إني زاحف بهذه الاسرة علي قلّة العتاد و خذلة الأصحاب ثم أنشد:

فإن نهزم فهزّامون قدماً

و إن نهزم فغير مهزّمينا

و ما أن طبّنا جبن و لكن

منايانا و دولة آخرينا

أما إنه لا تلبثون بعدها إلّا كريث ما يركب الفرس حتي تدور بكم دور الرحي عهد عهده إلي أبي عن جدي فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ* إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّه رَبِّي وَ رَبِّكُمْ* ما مِنْ دَابَّةٍ إِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيتِها إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

اكنون بدانيد كه زنازاده فرزند زنازاده، مرا بين دو راهي قرار داده است: كشته شدن يا پذيرفتن ذلت. انتخاب راه پستي و ذلت از ما بعيد است و خدا و رسولش آن را نمي پسندند. پدران پاك و مادران پاكدامن و آزادگان غيور و انسان هاي عزّتمند، حاضر به اطاعت انسان هاي پست نيستند و آن را بر كشته شدن با كرامت ترجيح نمي دهند. من عذر خود را بيان كردم و هشدار دادم و با اين

خانواده كم و با اين كه يارانم -كوفيان دعوت كننده بي وفايي كرده و تنهايم گذاشتند، ايستادگي خواهم كرد.(138)

سپس امام اين شعر را خواند: «اگر دشمن را شكست دهيم، پيش از اين هم اين كار را كرده ايم - در ميان خانواده ما سابقه دارد - و اگر شكست بخوريم در حقيقت شكست نخورده ايم، زيرا خوي ما ترس نيست بلكه مرگمان فرا رسيده و نوبت ديگران است».

بدانيد كه پس از اين، مدت زيادي خوش نخواهيد بود و آسياب طور ديگري خواهد چرخيد. اين (حقيقت) را پدرم از قول جدم به من گفته است. حال تصميم خود را بگيريد - حرف خود و رؤسايتان را يكي كنيد - و تمام نقشه هايتان را به كار بنديد و مرا مهلت ندهيد. من بر خدايي كه پروردگار من و شماست توكل دارم. سرنوشت هر جنبنده اي به دست اوست و او بر راه مستقيم است.(139)

اللّهم! احبس عنهم قطر السماء و ابعث عليهم سنين كسني يوسف و سلّط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأسا مصبرة فلا يدع فيهم أحدا قتلة بقتلة و ضربة بضربة ينتقم لي و لأوليائي و أهل بيتي و أشياعي منهم فإنهم غرونا و كذبونا و خذلونا و أنت ربّنا عليك توكلنا و إليك أنبنا و إليك المصير.

ثم قال: أين عمر بن سعد؟ ادعوا لي عمر فدعي له و كان كارها لا يحب أن يأتيه فقال: يا عمر! أنت تقتلني و تزعم أن يوليك الدعي بن الدعي بلاد الري و جرجان؟ واللَّه لا تتهنأ بذلك أبداً عهد معهود فاصنع ما أنت صانع فإنّك لا تفرح بعدي بدنيا و لا آخرة و كأني برأسك علي قصبة قد نصب بالكوفة يتراماه الصبيان و

يتخذونه غرضاً بينهم. فغضب عمر بن سعد من كلامه ثمّ صرف وجهه عنه و نادي بأصحابه: ما تنظرون به؟ احملوا بأجمعكم إنما هي أكلة واحدة.

بارخدايا! باران را از اينان باز دار و قحطي اي چون قحطي دوران يوسف برايشان بفرست و غلام ثقيف را بر آنان مسلط كن تا تلخي مرگ را به آن ها بچشاند و اَحَدي را وانگذارد. هر قتلي را به قتل پاسخ دهد و هر ضربت را به ضربتي. انتقام من و اهل بيت و يارانم را از آن ها بگيرد چه اين كه ما را فريب داده و خوار كردند و به ما دروغ گفتند. تو پروردگار مايي و تَوكُّل ما بر توست. به سويت انابه مي كنيم و نزد تو باز خواهيم گشت.

بعد از اين سخنراني، امام سراغ عمر سعد را گرفت و فرمود: به او بگوييد بيايد. به او گفتند تا نزد امام آمد در حالي كه مايل نبود با آن حضرت روبرو شود. امام حسين عليه السلام به او فرمود: اي عمر! تو مي خواهي مرا بكشي و گمان مي كني زنازاده فرزند زنازاده، حكومت ري و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند! هرگز به اين آرزو نخواهي رسيد. چنين مقرر شده است، حال هر چه مي خواهي بكن كه پس از من در دنيا و آخرت خوشي نخواهي ديد. گويا سرت را مي بينم كه روي چوبي از ني در كوفه آويخته اند و بچه ها با آن بازي مي كنند. عمر سعد از اين سخنان خشمگين شد، پس رويش را از آن حضرت گرداند و به اطرافيانش گفت: منتظر چه هستيد؟ حمله دسته جمعي كنيد كه طعمه اي بيش نيست.

ثم إن الحسين دعا بفرس رسول

اللَّه صلي الله عليه وآله المرتجز فركبه و عبأ أصحابه و زحف عمر بن سعد فنادي غلامه دريدا: قدم رايتك يا دريد! ثمّ وضع سهمه في كبد قوسه ثمّ رمي به و قال: اشهدوا لي عند الأمير أني أول من رمي فرمي أصحابه كلّهم بأجمعهم في أثره رشقة واحدة فما بقي من أصحاب الحسين أحد إلّا أصابه من رميتهم سهم.

و خرج يسار مولي زياد بن أبيه و سالم مولي عبيداللَّه بن زياد فقالا: من يبارزنا؟ فخرج إليهما برير بن خضير و حبيب بن مظاهرفقال لهما الحسين: اجلسا. فقام عبداللَّه بن عمير الكلبي فقال للحسين: ائذن لي أخرج! فرآه رجلاً آدم طويلاً شديد الساعدين بعيد ما بين المنكبين فقال: إني أراه للأقران قاتلا أخرج إن شئت فخرج إليهما فقالا له: من أنت؟ فانتسب لهما فقالا له: لا نعرفك ليخرج إلينا زهير ابن القين أو حبيب بن مظاهر و يسار أمام سالم

آغاز حمله

امام حسين عليه السلام اسب رسول خدا را كه مرتجز نام داشت خواست و بر آن نشست و يارانش را آماده جنگ كرد. عمر سعد حمله كرد و به غلامش دُريد گفت: پرچم را جلو ببر. آن گاه تيري در چله كمان گذاشت و رها كرده گفت: نزد امير گواهي دهيد كه من نخستين تير را انداختم.(140) به دنبال او اصحابش دسته جمعي تيراندازي كردند و در اثر آن، هر يك از ياران حسين عليه السلام جراحتي برداشتند.

سپس يسار، وابسته زياد بن ابيه و سالم، وابسته عبيداللَّه بن زياد مبارز طلبيدند. برير بن خضير و حبيب بن مظاهر سوي آنان بيرون آمدند ولي امام به آن ها فرمود بنشينيد. پس عبداللَّه بن عمير كلبي بلند شد و از امام

اجازه خواست. او مردي بلند بالا و سرخ رو بود. بازواني قوي و شانه هايي با فاصله داشت - چار شانه بود - امام فرمود: او قاتل هماوردان است، اگر مي خواهي به نبرد آي. عبداللَّه به جنگ آن دو رفت. از نسبش پرسيدند، بيان كرد. گفتند: نمي شناسيمت، زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر بيايند. يسار، جلوي سالم ايستاده بود. فقال له: يابن الزانية! أو لك رغبة عن مبارزة أحدو ليس أحد من الناس إلّا و هو خير منك؟ ثم حمل عليه فضربه حتي سكت و أنّه لمشتغل به يضربه بسيفه إذ شدّ عليه سالم فصاح به أصحابه: العبد قد دهاك فلم يلتفت إليه حتي جاء سالم و بدره بضربة فاتقاها الكلبي بيده فأطار أصابع كفّه ثم مال عليه الكلبي فقتله ثمّ قتل بعد ذلك.

قال أبو مخنف: فلما رموهم هذه الرمية قلّ أصحاب الحسين فبقي في هؤلاء القوم الذين يذكرون في المبارزة و قد قتل منهم ما ينيف علي خمسين رجلاً فعندها ضرب الحسين بيده إلي لحيته فقال: هذه رسل القوم يعني السهام ثمّ قال: اشتدّ غضب اللَّه علي اليهود و النصاري إذ جعلوا له ولداً و اشتدّ غضب اللَّه علي المجوس إذ عبدت الشمس و القمر و النّار من دونه و اشتدّ غضب اللَّه علي قوم اتّفقت آراؤهم علي قتل ابن بنت نبيهم.

ابن عمير به او گفت: اي فرزند زانيه! نمي خواهي مبارزه كني؟ همه از تو برترند. آن گاه به او حمله ور شد و او را زد تا ساكت شد. آن دو مشغول مبارزه بودند كه سالم بر كلبي حمله كرد. يارانش فرياد زدند كه مراقب باش ولي او متوجه نشد و سالم ضربتي بر

او زد. كلبي دستش را جلو آورد و انگشتانش پريد. بار ديگر كلبي بر او تاخت و سرانجام كشته شد.

ابومخنف(141) گفته است كه پس از حمله جمعي، ياران حسين عليه السلام كاهش يافتند و فقط گروهي ماندند كه نامشان در مبارزات مي آيد. از آنان بيش از پنجاه نفر به شهادت رسيدند. در اين هنگام، حسين عليه السلام دست بر محاسن گرفت و فرمود: اين تيرها فرستاده اين مردمند و فرمود: خدا بر يهود و نصارا غضب كرد كه براي او فرزندي قرار دادند. بر مجوس غضب كرد كه به جاي او خورشيد و ماه و آتش را پرستيدند و بر گروهي غضب مي كند كه بر كشتن فرزند پيامبرش اتفاق كردند.

واللَّه لا أجيبهم إلي شي ء مما يريدونه أبداً حتي ألقي اللَّه و أنا مخضب بدمي ثم صاح: أما من مغيث يغيثنا لوجه اللَّه تعالي؟ أما من ذاب يذبّ عن حرم رسول اللَّه؟

فلمّا سمع الحر بن يزيد هذا الكلام اضطرب قلبه و دمعت عيناه فخرج باكياً متضرعاً مع غلام له تركي و كان كيفية إنتقاله الي الحسين أنّه لما سمع هذا الكلام من الحسين أتي إلي عمر بن سعد فقال له: أمقاتل أنت هذا الرجل؟ قال: إي واللَّه! قتالاً شديداً أيسره أن تسقط الرؤوس و تطيح الأيدي فقال: أما لكم في واحدة من الخصال التي عرض عليكم رضي؟ فقال: واللَّه لو كان الأمر إلي لفعلت و لكن أميرك قد أبي ذلك.

فأقبل الحر حتي وقف عن النّاس جانبا و معه رجل من قومه يقال له قرّة بن قيس فقال له يا قرة! هل سقيت فرسك اليوم ماء؟ قال: لا. قال: أما تريد أن تسقيه؟ قال قرّة: فظننت

به خدا سوگند! هرگز

به خواست آن ها (براي بيعت) پاسخ مثبت نخواهم داد تا با صورت خون آلود، پروردگارم را ملاقات كنم. پس از آن فرياد زد: آيا ياري كننده اي نيست كه براي خدا ما را كمك كند؟! آيا حمايت گري نيست تا از حرم رسول خدا دفاع كند؟!

توبه حُرّ

چون حرّ بن يزيد اين سخن را شنيد، دلش پريشان و اشكش روان شد. در حال گريه و زاري همراه غلام تركي اش سوي امام رفت. او ابتدا نزد عمر سعد آمد و پرسيد: آيا واقعاً با اين مرد مي جنگي؟ عمر گفت: بله، جنگي سخت كه كمترينش افتادن سرها و دست ها باشد. حرّ گفت: آيا پيشنهادهاي او مورد پذيرش شما نيست؟ عمر گفت: به خدا اگر دست من بود مي پذيرفتم، ولي اميرِ تو راضي نمي شود.(142)

حرّ با يكي از اقوام خود به نام قره بن قيس از جمعيت دور شد و به كناري رفت. به قره گفت اسبت را آب داده اي؟ گفت: نه. گفت: نمي خواهي سيرابش كني؟ قره مي گويد: مطمئن شدم واللَّه أنّه يريد أن يتنحي فلا يشهد القتال و يكره أن أراه يصنع ذلك مخافة أن أرفع عليه فقلت له: لم أسقيه و أنا منطلق فأسقيه. قال: فاعتزلت ذلك المكان الذي كان فيه واللَّه لو أطلعني علي الذي يريد لخرجت معه إلي الحسين فأخذ يدنو قليلاً قليلاً فقال له رجل من قومه: يا أبا يزيد! إنّ أمرك لمريب فما الذي تريد؟ قال: واللَّه إني اخير نفسي بين الجنّة و النار و واللَّه لا أختار علي الجنّة شيئا و لو قطعت و حرقت. ثم ضرب فرسه و لحق بالحسين مع غلامه التركي فقال: يابن رسول اللَّه! جعلني اللَّه فداك إني صاحبك الذي حبستك

عن الرجوع و سايرتك في الطريق و جعجعت بك في هذا المكان واللَّه الذي لا إله إلّا هو ما ظننت القوم يردون عليك ما عرضت عليهم و لا يبلغون بك هذه المنزلة و إني لو سوّلت لي نفسي أنهم يقتلونك ما ركبت هذا منك و إني قد جئتك تائباً إلي ربي مما كان مني و مواسيك بنفسي حتي أموت بين يديك أفتري ذلك لي توبة؟ قال: نعم يتوب اللَّه عليك و يغفر لك ما اسمك؟ قال: أنا الحرّ قال: أنت الحر كما سمتك امك أنت الحرّ في الدنيا و الآخرة، إنزل.

كه مي خواهد از جنگ كناره گيرد، در عين حال نمي خواهد من ببينم و او را لو دهم. گفتم: اسبم را آب نداده ام و با تو مي آيم. با او كناري رفتم و اگر گفته بود كه چه قصدي دارد،همراه او به سوي حسين عليه السلام مي رفتم. حرّ شروع به رفتن كرد كه شخصي به او گفت: ابايزيد! مشكوك به نظر مي رسي، چه قصدي داري؟ گفت: خودم را بين بهشت و دوزخ مي بينم و چيزي را بر بهشت ترجيح نمي دهم حتي اگر قطعه قطعه شوم يا بسوزم.

آن گاه اسبش را هِي كرد و با غلام تركي اش به امام پيوست و گفت: يا بن رسول اللَّه! فدايت گردم، من همانم كه از برگشت شما جلوگيري كردم و مجبورت كردم در اين محل فرود آيي. به خدا سوگند! گمان نمي كردم پيشنهادهاي تو را رد كنند و اگر مي دانستم كه مي خواهند تو را بكشند هرگز چنين برخوردي با تو نمي كردم. اكنون توبه كار آمده ام تا در برابرت بجنگم و كشته شوم. آيا توبه ام پذيرفته مي شود؟ امام فرمود: آري خدا بازگشتت را مي پذيرد

و تو را مي بخشد. اسمت چست؟ گفت: حُرّ (آزاد). فرمود: تو آزاده اي همان گونه كه مادرت نام نهاده است، آزاد در دنيا و آخرت، فرود آي.

فقال: أنا لك فارساً خير مني لك راجلاً اقاتلهم علي فرسي ساعة و إلي النزول ما يصير أمري.

ثم قال: يابن رسول اللَّه! كنت أوّل خارج عليك فأذن لي أن أكون أوّل قتيل بين يديك فلعلي أن أكون ممن يصافح جدّك محمداً غداً في القيامة. فقال له الحسين: إن شئت فأنت ممن تاب اللَّه عليه و هو التواب الرحيم فكان أول من تقدّم إلي براز القوم الحرّ بن يزيد الرياحي فأنشد في برازه:

إني أنا الحرّ و مأوي الضيف

أضرب في أعناقكم بالسيف

عن خير من حلّ بوادي الخيف

أضربكم و لا أري من حيف

و روي: أنّ الحر لما لحق بالحسين قال رجل من بني تميم يقال له يزيد بن سفيان: أما واللَّه لو لقيت الحر حين خرج لأتبعته السنان فبينا هو يقاتل و إنّ فرسه لمضروب علي اذنيه و حاجبه و إن الدماء لتسيل إذ قال الحصين بن نمير: يا يزيد! هذا الحرّ الذي كنت تتمناه فهل لك به؟ قال: نعم و خرج إليه فما لبث الحرّ أن قتله و قتل أربعين فارساً و راجلاً و لم يزل يقاتل حتي عرقب فرسه و بقي راجلاً فجعل يقاتل و هو يقول:

حُرّ گفت: من سواره باشم براي شما بهتر است تا پياده شوم. قدري سواره نبرد مي كنم تا ببينم كارم به كجا مي انجامد. اي پسر رسول خدا! من اولين كسي بودم كه در برابر شما ايستادم، اجازه بده اولين كشته در برابرت باشم. شايد فرداي قيامت با جدّت ديدار كنم. امام فرمود:

هر طور مايلي، تو از توبه كاراني و خدا توبه پذير و بخشنده است.

حُرّ نخستين مبارزه گر بود و چنين رجز خواند: «من حرّم و پناه دهنده ميهمانانم. گردنتان را با شمشير مي زنم و از بهترين انسان ها دفاع مي كنم. از زدن شما باكي ندارم».

گفته اند چون حُرّ به امام حسين عليه السلام پيوست مردي از بني تميم به نام يزيد بن سفيان گفت: اگر حُرّ را ببينم نيزه اي بر او خواهم زد. هنگامي كه حُرّ مي جنگيد و سر و صورت اسبش زخمي شده و از آن خون سرازير بود، حصين بن نمير به يزيد گفت: اين حُرّ است كه سراغش را مي گرفتي. با او مي جنگي؟ گفت: آري. پس سوي او رفت و طولي نكشيد كه به دست حُرّ كشته شد. او همچنين چهل پياده و سواره را كشت تا آن كه اسبش پي شد و پياده شروع به جنگ كرد و مي خواند:

إن تعقروا بي فأنا ابن الحرّ

أشجع من ذي لبدة هزبر

و لست بالخوار عند الكرّ

لكنّني الثابت عند الفرّ

ثمّ لم يزل يقاتل حتي قتل فاحتمله أصحاب الحسين حتي وضعوه بين يدي الحسين و به رمق فجعل الحسين يمسح التراب عن وجهه و هو يقول له: أنت الحرّ كما سمّتك به امك أنت الحرّ في الدّنيا و أنت الحرّ في الآخرة. ثمّ رثاه بعض أصحاب الحسين.

شهادت بُرير

پس از آن، برير بن خضير همداني به مبارزه آمد و چنين رجز خواند: من برير و فرزند جوانمرد خضيرم. شما را مي زنم و باكي ندارم. نيكوكاران، مرا به خير و خوبي مي شناسند و كار خوب من به همين است (كه شما را بزنم).

برير كه از بندگان صالح خدا بود جنگ سختي كرد. او فرياد

مي كرد: پيش آييد اي كشندگان مؤمنان! پيش آييد اي كشندگان فرزندان بدريون! پيش آييد اي كشندگان نسل خيرالمرسلين! يزيد بن معقل به مبارزه آمد و به او گفت: تو از گمراهاني. برير - او را به مباهله دعوت كرد و - گفت: بيا دعا كنيم خداوند دروغ گو را لعنت كند و دعا كنيم آن كه بر حق است، طرف باطل را بكشد. آن دو دعا كردند و سپس مبارزه را آغاز كردند. يزيد به برير ضربه اي زد كه كاري نبود ولي برير ضربتي زد كه كلاخود رقيبش را شكست و به مغز رسيد و او را كشت. در اين هنگام كه برير متوجه يزيد بود، بجير بن اوس ضبّي بر او حمله ور شد و او را به شهادت رساند. آن گاه در ميدان جولاني داد و رجز خواند:

سلي تخبري عنّي و أنت ذميمة

غداة حسين و الرماح شوارع

ألم آت أقصي ما كرهت و لم يحل

غداة الوغي و الروع ما أنا صانع

معي يزني لم تخنه كعوبه

و أبيض مشحوذ الغرارين قاطع

فجرّدته في عصبة ليس دينهم

كديني و إني بعد ذاك لقانع

و قد صبروا للطعن و الضرب حسراً

و قد جالدوا لو أنّ ذلك نافع

فأبلغ عبيداللَّه إما لقيته

بأني مطيع للخليفة سامع

قتلت بريراً ثم جللت نعمة

غداة الوغي لما دعا من يقارع

ثم إنه ذكر له بعد ذلك أن بريراً كان من عباد اللَّه الصالحين ثم جاءه ابن عم له يقال له عبيداللَّه بن جابر فقال له: و يلك يا بجير! أقتلت برير بن خضير؟ بأي وجه تلقي ربك غداً؟ فندم و قال:

فلو شاء ربّي ما شهدت قتالهم

و لا جعل النعماء عند

ابن جابر

لقد كان ذاك اليوم عاراً و سبّة

تعير به الأبناء عند المعاشر

«اي سپيده دم نكوهيده! از من خبر بگير. در آن روزِ حسين عليه السلام كه نيزه ها جريان داشت، آيا تمام همت خود را به كار نبستم و مگر هنگام جنگ و ترس، چيزي فروگزار نكردم؟ با من نيزه اي است كه گره هايش به من وفادارند و شمشير درخشان و برّاني كه دو لبه اش تيزند. آن را در ميان گروهي برهنه كردم كه دينشان مانند دين من نبود و من به اين مقدار راضي ام. آنان در برابر طعن نيزه و ضربه شمشير با سرهاي برهنه پايداري و زد و خورد كردند اگر بدردشان بخورد! اگر ابن زياد را ديدي به او بگو كه من فرمان بردار و شنواي خليفه ام. برير را كشتم و در هنگامه نبرد كه هماورد خواست بر او منت گذاشتم (و به جنگ او رفتم»).

بعد از اين به بجير گفتند كه برير از بندگان شايسته خداوند بود. پسر عمويش عبيداللَّه بن جابر هم به او اعتراض كرد كه با چه رويي مي خواهي خدا را ملاقات كني كه برير را كشتي؟! بجير پشيمان شد و اين اشعار را گفت:

«اگر خدا مي خواست من با اين گروه نمي جنگيدم و اگر مي خواست همه خوبي ها را به پسر عمويم نمي داد. اين روز، سبب ننگ و عار شد و فرزندانِ ما را در اجتماعات سرزنش خواهند كرد. فياليت أني كنت في الرّحم حيضة

و يوم حسين كنت في رمس قابر

و يا سوأتي ماذا أقول لخالقي؟

و ما حجّتي يوم الحساب القماطر؟

قال: ثمّ خرج وهب بن عبداللَّه بن جناب الكلبي و كانت معه امه فقالت له: قم يا بني! فانصر ابن بنت رسول

اللَّه فقال: أفعل يا اماه! و لا اقصر إن شاء اللَّه ثم برز و هو يقول:

إن تنكروني فأنا ابن الكلبي

سوف تروني و ترون ضربي

و حملتي و صولتي في الحرب

أدرك ثاري بعد ثأر صحبي

و أدفع الكرب بيوم الكرب

فما جلادي في الوغي للعب

ثم حمل فلم يزل يقاتل حتي قتل جماعة فرجع إلي امه و امرأته فوقف عليهما فقال: يا اماه! أرضيت عني؟

كاش متولد نشده بودم و يا (مرده و) در قبر بودم و روز حسين عليه السلام را نمي ديدم. واي بر من! به خدايم چه بگويم و در قيامت چه پاسخي خواهم داشت؟!»(143)

مبارزات ياران

پس از اين وهب بن عبداللَّه بن جناب كلبي به ميدان آمد. مادرش كه با او بود گفت: فرزندم برخيز و پسر دختر پيامبر را ياري كن. گفت: چنين خواهم كرد اي مادر! او به نبرد آمد و مي گفت: «اگر مرا نمي شناسيد ابن كلبي هستم كه اكنون با من و مبارزه ام آشنا خواهيد شد و حمله ام را خواهيد ديد. انتقام خود و دوستانم را خواهم گرفت و اندوه را از امروز كه با غم و اندوه همراه شده برطرف مي كنم. ضربات من در نبرد، شوخي بردار نيست».

وهب حمله كرد و گروهي را از پاي در آورد. آن گاه نزد مادر و همسرش برگشت و به مادر گفت: از من خشنود شدي؟

فقالت: ما رضيت أو تقتل بين يدي ابن بنت رسول اللَّه فقالت له امرأته: أسألك باللَّه أن لا تفجعني بنفسك فقالت له امّه: لا تسمع قولها و ارجع فقاتل بين يدي ابن بنت رسول اللَّه ليكون غداً شفيعك عند ربّك. فتقدّم و هو يقول:

إني زعيم لك ام وهب

بالطعن

فيهم تارة و الضرب

فعل غلام مؤمن بالرب

حتي يذيق القوم مرّ الحرب

إني امرؤ ذو مرّة و عصب

و لست بالخوار عند النكب

حسبي بنفسي من عليم حسبي

إذا انتميت في كرام العرب

و لم يزل يقاتل حتي قطعت يمينه فلم يبال و جعل يقاتل حتي قطعت شماله ثمّ قتل فجاءت إليه امه تمسح الدّم عن وجهه فأبصرها شمر بن ذي الجوشن فأمر غلاما له فضربها بالعمود حتي شدخها و قتلها فهي أوّل امرأة قتلت في حرب الحسين.

و ذكر مجد الأئمة السرخسكي عن أبي عبداللَّه الحدّاد: أن وهب بن عبداللَّه هذا كان نصرانياً فأسلم هو و امه علي يد الحسين و أنّه قتل في المبارزة أربعة و عشرين رجلاً و اثني عشر فارساً

مادر گفت: راضي نمي شوم تا در برابر فرزند دختر پيامبر كشته شوي! همسرش گفت: تو را به خدا مرا به اندوه و مصيبت خودت گرفتار نكن. مادر گفت: به سخنش گوش نده و در حضور نوه رسول اللَّه نبرد كن تا فرداي قيامت شفيع تو باشد. وهب به ميدان رفت و مي خواند: «اي مادر! من چون بنده مؤمني ضمانت مي كنم كه با شمشير و نيزه بر اينان بزنم تا طعم تلخ جنگ را بچشند. من مردي قوي و استوارم و در موقع سختي و بلا، سست نيستم. خداي دانا مرا كافي است چه اين كه به بزرگان عرب نسب مي برم».

او پيوسته جنگيد تا دستش بريده شد ولي توجهي نكرد و جنگيد تا دست چپش هم قطع شد. مادر به سراغش آمد و خون از صورتش پاك مي كرد كه شمر متوجه اين زن شد و غلامش را فرستاد و تا با عمودي بر

سر او كوفت و سرش را شكست كه منجر به قتلش شد. او نخستين زن شهيد در نبرد حسيني بود.

در روايت ديگري آمده كه وهب بن عبداللَّه، مسيحي بود كه خود و مادرش به دست امام حسين عليه السلام اسلام آوردند. او در مبارزه اش 24 نفر پياده و 12 سواره را كشت. فاخذ أسيراً و اتي به عمر بن سعد فقال له: ما أشدّ صولتك! ثم أمر فضرب عنقه و رمي برأسه إلي عسكر الحسين فأخذت امه الرأس فقبلته ثم شدّت بعمود الفسطاط فقتلت به رجلين فقال لها الحسين: ارجعي ام وهب! فإنّ الجهاد مرفوع عن النساء. فرجعت و هي تقول: إلهي لا تقطع رجائي فقال لها الحسين: لا يقطع اللَّه رجاك يا ام وهب! أنت و ولدك مع رسول اللَّه و ذريته في الجنّة.

قال: ثم برز من بعده عمرو بن خالد الأزدي و هو يقول:

اليوم يا نفس إلي الرحمن

تمضين بالروح و بالريحان

اليوم تجزين علي الإحسان

قد كان منك غابر الزمان

ما خط باللوح لدي الديان

فاليوم زال ذاك بالغفران

لا تجزعي فكلّ حي فان

و الصبر أحظي لك بالأمان

سپس به اسارت درآمد و او را پيش عمر سعد بردند. ابن سعد دستور داد گردنش را زدند و سرش را به طرف سپاه حسيني انداختند. مادرش سر را برداشت و بوسيد و عمود خيمه اي را برداشته دو نفر را كشت. امام حسين عليه السلام به او فرمود: برگرد كه جهاد بر زنان نيست. زن برگشت و مي گفت: خدايا اميدم را قطع نكن. امام فرمود: خدا اميدت را قطع نمي كند، تو و پسرت با رسول خدا و ذريه اش در بهشت هستيد.(144)

پس از آن عمرو بن

خالد ازدي به ميدان آمد و چنين رجز خواند: «اي نفس! امروز با شادي و شادابي به سوي خداي رحمان مي روي. امروز خوبي هاي گذشته ات را پاداش مي دهند و آنچه (از خطاها) در كتاب اعمال نزد خداوند از تو ثبت شده است، بخشيده مي شود. ناراحت مباش كه هر زنده اي فاني مي شود و لذت صبر بيش از امان دشمن است».

فقاتل حتي قتل ثمّ تقدم إبنه خالد بن عمرو بن خالد الأزدي و هو يقول:

صبراً علي الموت بني قحطان

كيما نكون في رضي الرّحمن

ذي المجد و العزّة و البرهان

يا أبتا قد صرت في الجنان

ثم حمل فقاتل حتّي قتل. ثم خرج من بعده سعد بن حنظلة التميمي و هو يقول:

صبراً علي الأسياف و الأسنّه

صبراً عليها لدخول الجنّه

و حور عين ناعمات هنّه

لمن يريد الفوز لا بالظنّه

يا نفس للراحة فاطر حنّه

و في طلاب الخير فارغبنّه

ثم حمل و قاتل قتالاً شديداً فقتل ثم خرج من بعده عمير بن عبداللَّه المذحجي و هو يقول:

قد علمت سعد و حي مذحج

أني ليث الغاب لم اهجهج

أعلو بسيفي هامة المدجّج

و أترك القرن لدي التعرج

فريسة الضبع الأزل الأعرج

فمن تراه واقفاً بمنهجي

او نبرد كرد تا به شهادت رسيد. پس از آن فرزندش خالد بن عمرو بن خالد ازدي پيش آمد و مي گفت: «اي بني قحطان! بر مرگ صبر كنيد تا رضايت الهي را با مجد و عزت و عظمت به دست آريد. اي پدر! تو در بهشت هستي».

او هم نبرد كرد تا به شهادت رسيد و سعد بن حنظله تميمي به ميدان آمد و چنين رجز خواند: «بر شمشيرها و نيزه ها صبر كنيد تا

به بهشت و حوريه هاي ناز پروره برسيد. اينها براي كسي است كه مي خواهد به سعادت قطعي برسد. اي نفس! براي راحتي (آخرت) خود را (به سختي) بيفكن و براي رسيدن به خوبي رغبت كن».

او حمله كرد و جنگ سختي كرد و به شهادت رسيد. پس از او عمير بن عبداللَّه مذحجي بيرون شد و رجز خواند:

«قبيله سعد و مِذحَج مي دانند كه من شير بيشه بي صدايم. شمشير را بر سر كسي كه سرتا پا سلاح است فرود مي آورم و سر را شكسته وامي نهم، همانند شكار كفتاري كه خودش را لنگان بكشد. كه مي تواند سر راه من بايستد؟».

و لم يزل يقاتل قتالاً شديداً حتي قتله مسلم الضبابي و عبداللَّه البجلي اشتركا في قتله ثم خرج مسلم بن عوسجة الأسدي و هو يقول:

إن تسألوا عني فإني ذو لبد

من فرع قوم من ذري بني أسد

فمن بغاني حائد عن الرشد

و كافر بدين جبّار صمد

ثمّ تابعه نافع بن هلال الجملي و هو يقول:

أنا علي دين علي، إبن هلال الجملي

أضربكم بمنصلي، تحت عجاج القسطل

فخرج لنافع رجل من بني قطيعة فقال لنافع: أنا علي دين عثمان فقال نافع: إذن أنت علي دين الشيطان و حمل عليه فقتله.

فأخذ نافع و مسلم يجولان في ميمنة ابن سعد فقال عمرو بن الحجاج و كان علي الميمنة: ويلكم يا حمقاء مهلا! أتدرون من تقاتلون؟ إنما تقاتلون فرسان المصر و أهل البصائر و قوما مستميتين

او هم نبرد سختي كرد تا مسلم ضبابي و عبداللَّه بجلي او را به شهادت رساندند. سپس مسلم بن عوسجه اسدي به ميدان آمد و چنين رجز خواند: «اگر مي خواهيد مرا بشناسيد من شيري از ذراري قبيله بني اسد هستم. هر كه

با من دشمني كند از راه هدايت بركنار و به دين خداي قادر، بي نياز و كافر است».

نافع بن هلال جملي پشت سر او بيرون آمد و خواند: «من فرزند هلال جملي ام كه بر دين علي عليه السلام هستم. در زير غبار ميدان جنگ با شمشيرم شما را مي زنم».

مردي از بني قطيعه برابر نافع آمد و گفت: من بر دين عثمان هستم.(145) نافع گفت: پس بر دين شيطان هستي. آن گاه بر او حمله ور شد و او را كشت.

نافع و مسلم در جناح راست لشكر عمر بن سعد به جولان پرداختند. عمرو بن حجاج كه فرمانده جناح راست بود گفت: اي نادانان! قدري تأمل كنيد. مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟ اينها تك سواران اين شهر و اهل بصيرت و آماده مرگند. لا يبرزن منكم أحد إلّا قتلوه علي قلّتهم واللَّه لو لم ترموهم إلّا بالحجارة لقتلتموهم. فقال ابن سعد له: صدقت! الرأي ما رأيت فأرسل في العسكر يعزم عليهم: أن لا يبارز رجل منكم فلو خرجتم وحدانا لأتوا عليكم مبارزة.

ثمّ دنا عمرو بن الحجاج من أصحاب الحسين ثم صاح بقومه: يا أهل الكوفة! ألزموا طاعتكم و جماعتكم و لا ترتابوا في قتل من مرق من الدين و خالف إمام المسلمين.

فقال له الحسين: يابن الحجاج! أعلي تحرّض الناس؟ أنحن مرقنا عن الدين و أنتم ثبتم عليه؟ واللَّه لتعلمنّ أينا المارق عن الدين و من هو أولي بصلي النّار.

ثم حمل عمرو بميمنته من نحو الفرات فاضطربوا ساعة فصرع مسلم بن عوسجة و انصرف عمرو بن الحجاج و ارتفعت الغبرةفإذا مسلم صريع فمشي إليه الحسين فإذا به رمق

با اين كه تعدادشان اندك است، هر كه به جنگ آنان رود كشته

مي شود. اگر آنان را سنگباران نكنيد شما را خواهند كشت. عمر بن سعد گفت: راست مي گويي و نظرت درست است. به اين جهت شخصي را فرستاد تا در ميان لشكر ندا دهد كسي با آنان نبرد تن به تن نكند. اگر تنها به نبرد آنان رويد بر شما پيروز مي شوند.

پس از آن عمرو بن حجاج به اصحاب امام حسين عليه السلام نزديك شد و - براي تحريك ياران خود - فرياد زد: اي اهل كوفه! بر طاعت خود باقي باشيد و جماعت را ترك نكنيد. در كشتن كسي كه از دين برگشته و با پيشواي مسلمين (يزيد!) مخالفت مي كند، ترديد نكنيد.

حسين عليه السلام به او فرمود: اي فرزند حجاج! مردم را ضد من تحريك مي كني؟ آيا ما از دين بيرون رفته ايم و شما ثابت قدم هستيد؟ به خدا سوگند! در آينده خواهي فهميد كدام يك از دين بيرون رفته ايم و كدام به آتش سزاوارتريم؟

عمرو همراه جناح راست لشكر به سوي فرات رفت و مدتي به نبرد پرداخت. در اين رويارويي، مسلم بن عوسجه بر زمين افتاد و غباري به هوا خاست. چون عمرو بن حجاج برگشت، ديدند مسلم كشته شده است. وقتي امام به بالين او آمد، هنوز رمقي داشت. فقال له الحسين: رحمك اللَّه يا مسلم! فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ينْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً. و دنا منه حبيب بن مظاهر فقال له: عزّ واللَّه علي مصرعك يا مسلم! أبشر بالجنة. فقال قولا ضعيفاً: بشرك اللَّه بخير فقال له حبيب: لو لا أني أعلم أني لا حقّ بك في أثرك من ساعتي هذه لأحببت أن توصي إلي بكل ما أهمّك حتي أحفظك في

ذلك لما أنت أهله في القرابة و الدين فقال له: بلي اوصيك بهذا رحمك اللَّه و أومأ إلي الحسين أن تموت دونه.

فقال له: أفعل و ربّ الكعبة فما أسرع من أن مات. فصاحت جارية له: يا سيداه! يا بن عوسجتاه! فنادي أصحاب عمر بن سعد مستبشرين: قتلنا مسلم بن عوسجة فقال شبث بن ربعي لبعض من حوله: ثكلتكم امهاتكم! أما أنكم تقتلون أنفسكم بأيديكم و تذلون عزّكم أتفرحون أن يقتل مثل مسلم بن عوسجة؟ أما و الذي أسلمت له لربّ موقف له في المسلمين كريم واللَّه لقد رأيته يوم آذربيجان قتل ستّة من المشركين قبل أن تلتئم خيول المسلمين.

آيه «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ينْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً»(146) را تلاوت كرد و گفت: خدا تو را رحمت كند. حبيب بن مُظاهر هم به مسلم گفت: كشته شدن تو براي من بسيار دشوار است. بهشت بر تو بشارت باد. مسلم با صداي ضعيف گفت: خدا تو را به خير بشارت دهد. حبيب گفت: اگر نبود كه مي دانم تا ساعتي ديگر به تو مي پيوندم، دوست داشتم وصيت هايت را بشنوم و به آن عمل كنم چه اين كه تو اهل دوستي و ديانت هستي. مسلم گفت: تو را وصيت مي كنم كه در راه اين مرد - امام حسين عليه السلام - كشته شوي.

حبيب گفت: به خداي كعبه چنين خواهم كرد. مسلم، جان به جان آفرين تسليم كرد و كنيزش فريادِ «يا سيداه و يا بن عوسجتاه» سر داد. در اين هنگام اصحاب عمر بن سعد با خوشحالي فرياد زدند كه ما مسلم بن عوسجه را كشتيم. شبث بن ربعي به اطرافيانش گفت: مرگ بر شما، خودتان

را به دست خود هلاك مي كنيد و عزت خود را به ذلت تبديل مي كنيد. آيا به كشته شدن شخصي مثل مسلم خوشحالي مي كنيد؟ چه جاهايي كه مسلمانان به واسطه او عظمت يافته اند و در جنگ آذربايجان پيش از رسيدن لشكر مسلمين، شش نفر از مشركان را كشت.

قال: ثمّ حمل شمر بن ذي الجوشن فثبتوا له و قاتل أصحاب الحسين قتالاً شديداً و إنما هم إثنان و ثلاثون فارساً فلا يحملون علي جانب من أهل الكوفة إلّا كشفوه فدعا عمر بن سعد بالحصين بن نمير في خمسمائة من الرماة فأقبلوا حتي دنوا من الحسين و أصحابه فرشقوهم بالنبل فلم يلبثوا أن عقروا خيولهم و قاتلوهم حتي انتصف النهار و اشتد القتال و لم يقدر أصحاب ابن سعد أن يأتوهم إلّا من جانب واحد لاجتماع أبنيتهم و تقارب بعضها من بعض.

فأرسل عمر بن سعد الرجال ليقوّضوا الأبنية من عن شمائلهم و أيمانهم ليحيطوا بها و أخذ الثلاثة و الأربعة من أصحاب الحسين يتخللون بينها فيشدون علي الرجل و هو يقوّض و ينتهب فيرمونه من قريب فيصرعونه و يقتلونه فأمر عمر بن سعد أن يحرقوها بالنّار. فقال الحسين لأصحابه: دعوهم فليحرقوها فإنهم لو فعلوا لم يجوزوا إليكم منها. فأحرقوها و كان ذلك كذلك. و قيل: قال له شبث بن ربعي: أفزعت النساء ثكلتك امّك! فاستحيي من ذاك و انصرف عنه و جعلوا لا يقاتلونهم إلّا من وجه واحد

پس از آن شمر بن ذي الجوشن حمله ور شد ولي برابرش مقاومت كردند و ياران امام به سختي جنگيدند. آنان 32 سوار بودند و به هر قسمت از كوفيان كه يورش مي بردند، آنان را شكست مي دادند. عمر سعد، حصين بن نمير

را با 500 تيرانداز فرستاد تا به لشكر امام حسين عليه السلام نزديك شدند و آنان را تيرباران كردند به طوري كه اسب هاي آنان پي شد. جنگ تا نيمه روز ادامه يافت و شدت گرفت اما لشكر عمر سعد فقط از يك سو مي توانست حمله كند؛ زيرا خيمه ها به هم پيوسته بود.

عمر سعد عده اي را فرستاد كه خيمه ها را از چپ و راست ياران امام بر هم بزنند تا بر آنان احاطه داشته باشند. ياران امام، سه چهار نفري در ميان چادرها بودند و وقتي دشمن براي غارت و خراب كردن مي آمد، بر آن ها حمله مي بردند و آن ها را غافلگير كرده مي كشتند. عمر سعد دستور داد آن ها را آتش بزنند. و امام به يارانش فرمود: بگذاريد آتش زنند چون در اين صورت ديگر نمي توانند از آن ها بگذرند و به شما برسند. لشكر كوفه آن ها را آتش زد و همان طور كه امام گفته بود، شد. بنا به نقلي شبت بن ربعي به عمر سعد گفت: مادرت عزادارت شود! زنان را به جزع و فزع انداختي.پس خجالت كشيد و از آن جا رفت و از آن پس از يك سو حمله مي كردند.(147) و شدّ أصحاب زهير بن القين فقتلوا أبا عذرة الضبابي من أصحاب شمر.

قال: و لا يزال يقتل من أصحاب الحسين الواحد و الإثنان فيتبين ذلك فيهم لقلّتهم و يقتل من أصحاب عمر العشرة و العشرون فلا يتبين ذلك فيهم لكثرتهم.

قال: و رأي أبو ثمامة الصيداوي زوال الشمس فقال للحسين: يا أبا عبداللَّه! نفسي لك الفداء أري هؤلاء قد اقتربوا و لا واللَّه تقتل حتي اقتل دونك و احبّ أن ألقي ربي و قد صلّيت هذه الصلاة التي

دنا وقتها.

فرفع الحسين رأسه إلي السماء و قال له: ذكرت الصلاة جعلك اللَّه من المصلّين نعم هذا أول وقتها ثم قال: سلوهم أن يكفوا عنا حتي نصلّي.

دراينجا دوستان زهير بن قين حمله اي كردند وابوعذره ضبابي را كه از همراهان شمر بود،كشتند.

پيوسته از اصحاب امام حسين عليه السلام يك نفر و دو نفر كشته مي شدند كه به دليل كمي تعدادشان مشخص بود؛ ليكن از اصحاب عمر سعد، ده نفر و بيست نفر كشته مي شد ولي چون زياد بودند، معلوم نمي شد.

نماز ظهر و ادامه مبازات

قسمت اول

ابوثمامه صيداوي(148) متوجه ظهر شد و به امام گفت: جانم فدايت! دشمن نزديك شده و پيش از تو من كشته خواهم شد، ولي دوست دارم پيش از ملاقات پروردگارم اين نماز را خوانده باشم. حسين عليه السلام سرش را به آسمان بلند كرد و فرمود: نماز را ياد كردي خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد. درست مي گويي الآن اول وقت است. سپس فرمود: از اينها بخواهيد دست نگه دارند تا نماز بخوانيم.

فقال له الحصين بن نمير: إنها لا تقبل منك فقال له حبيب بن مظاهر: لا تقبل الصلاة زعمت من آل رسول اللَّه و تقبل منك يا ختار! فحمل عليه الحصين و حمل عليه حبيب فضرب حبيب وجه الفرس فشبّ الفرس ووقع عنه الحصين فاحتوشه أصحابه فاستنقذوه.

فقال الحسين لزهير بن القين و سعيد بن عبداللَّه: تقدّما أمامي فتقدما أمامه في نحو من نصف أصحابه حتّي صلّي بهم صلاة الخوف. روي أنّ سعيد بن عبداللَّه الحنفي تقدّم أمام الحسين فاستهدف له يرمونه بالنبل فما أخذ الحسين يمينا و شمالا إلّا قام بين يديه فما زال يرمي حتي سقط إلي الأرض و هو يقول: اللّهم! العنهم لعن عاد و ثمود

اللّهم! أبلغ نبيك عني السلام و أبلغه ما لقيت من ألم الجراح فإني أردت بذلك نصرة ذرية نبيك ثم مات فوجد به ثلاثة عشر سهما سوي ما به من ضرب السيوف و طعن الرماح.

قال: ثمّ خرج عبد الرحمن بن عبداللَّه اليزني و هو يقول:

حصين بن نمير گفت: اين نماز از تو قبول نمي شود. حبيب بن مظاهر به او گفت: اي فريبكار! گمان مي كني نماز از خاندان پيامبر قبول نمي شود و از تو پذيرفته مي شود؟! حصين به او حمله كرد و حبيب صورت اسبش را زد. اسب دستانش را بلند كرد و حصين افتاد. يارانش دور او جمع شده، نجاتش دادند.

امام به زهير بن قين و سعيد بن عبداللَّه فرمود: جلوي من بايستيد و آن ها چنين كردند و امام همراه نيمي از يارانش نماز خوف خواند. روايت شده كه چون سعيد بن عبداللَّه حنفي جلوي امام ايستاد، او را با تير مي زدند. هرگاه امام حركتي به سمت چپ و راست مي كرد، سعيد هم روبروي امام مي ايستاد و مثل او جابجا مي شد تا آن كه بر اثر تيرها بر زمين افتاد و اين جمله را مي گفت: خدايا! اينان را مانند قوم عاد و ثمود، لعنت كن و از طرف من به پيامبرت سلام برسان و به او بگو كه من از درد و جراحت چه كشيدم ولي هدفم ياري ذريه پيامبر است. سپس از دنيا رفت و غير از ضربت شمشيرها و نيزه ها، 13 تير بر بدن او يافتند.

پس از او عبدالرّحمن بن عبداللَّه يزني به ميدان رفت و چنين رجز خواند:

أنا ابن عبداللَّه من آل يزن

ديني علي دين حسين و حسن

أضربكم ضرب فتي من

اليمن

أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن

ثمّ حمل فقاتل حتي قتل. ثم خرج من بعده يحيي بن سليم المازني و هو يقول:

لاضربنّ اليوم ضرباً فيصلاً

ضرباً طلحفي في العدي مستأصلا

لا عاجزا عنهم و لا مهللا

ما أنا إلّا الليث يحمي الأشبلا

ثمّ حمل فقاتل قتالاً شديداً حتي قتل. ثم خرج من بعده قرّة بن أبي قرّة الغفاري و هو يقول:

قد علمت حقاً بنو غفّار

و خندف بعد بني نزار

بأنني الليث الهزبر الضاري

لأضربنّ معشر الفجّار

بحد عضب ذكر بتّار

يشع لي في ظلمة الغبار

دون الهداة السادة الأبرار

رهط النبي أحمد المختار

«من عبداللَّه از خاندان يزن و بر دين حسن و حسين عليهما السلام هستم. همانند جواني از اهل يمن شما را مي زنم و از خدايي كه تكيه گاه من است، اميد سعادت دارم».

پس از او يحيي بن سليم مازني به ميدان رفت و گفت:

«امروز شما را به ضربه اي برّنده خواهم زد. ضربتي محكم كه دشمن را نابود كند. نه از رويارويي با آنان ناتوانم و نه فرار مي كنم. چونان شيري هستم كه از بچه شيرها دفاع مي كنم».

سپس حمله كرد و جنگيد تا به شهادت رسيد. پس از او قرّة بن ابي قرّه غفاري بيرون آمد و چنين خواند:

«بني غفار و قبيله مضر كه شاخه نزار هستند(149) به حقيقت مي دانند كه من شير بيشه شكاري ام و جمع بدكاران را با شمشير تيز و برّنده اي كه در تاريكي غبارآلود، شعاع دارد، مي زنم و از هدايتگران پاك و بزرگان خاندان پيامبرِ برگزيده، دفاع مي كنم».

ثمّ حمل فقاتل حتي قتل. ثم خرج من بعده مالك بن أنس الكاهلي و هو يقول:

قد علمت كاهل ثم دودان

و الخندفيون و قيس عيلان

بأنّ قومي آفة للأقران

و انني سيد تلك الفرسان

ثم حمل فقاتل حتّي قتل. ثم خرج من بعده عمر بن مطاع الجعفي و هو يقول:

أنا ابن جعف و أبي مطاع

و في يميني مرهف قطّاع

و أسمر سنانه لماع

يري له من ضوئه شعاع

قد طاب لي في يومي القراع

دون حسين و له الدفاع

ثمّ حمل فقاتل حتي قتل. ثم خرج من بعده حبيب بن مظاهر الأسدي و هو يقول:

أنا حبيب و أبي مظهر

فارس هيجاء و حرب تسعر

فأنتم عند العديد أكثر

و نحن أعلي حجّة و أظهر

و أنتم عند الهياج غدر

و نحن أوفي منكم و أصبر

سپس حمله كرد تا كشته شد. پس از او مالك بن انس كاهلي آمد و اين رجز را خواند:

«مردمان قبايل كاهل و دودان و مضر و قيس عيلان مي دانند كه قبيله ما (بني كاهل) آفت شجاعان هستند و من رييس اين جنگاورانم». او حمله برد و جنگيد تا به شهادت رسيد.

آن گاه عمر بن مطاع جعفي به ميدان آمد و چنين گفت:(150) «من از قبيله جعفي هستم و پدرم مطاع نام دارد. در دستم شمشيري تيز و برّنده است. پيكانش به رنگ نمكين برق مي زند به طوري كه از نور آن، شعاع ساطع است. براي من مايه خوش وقتي است كه در برابر حسين عليه السلام شمشير بزنم و از او دفاع كنم». او هم حمله كرد و جنگيد تا به شهادت رسيد.

آن گاه حبيب بن مظاهر اسدي به ميدان بيرون شد و اين طور مي خواند: «منم حبيب و پدرم مظهّر كه هنگام شعله ور شدن آتش جنگ، تك سوار جنگاورم. شما تعدادتان زياد است ولي ما در حقانيت، بالاتر و آشكارتريم. شما در جنگيدن حيله مي كنيد ولي ما وفادار و صابريم».

ثمّ

قاتل و جعل يحمل و يقول:

اقسم لو كنتم لنا أعداداً

أو شطركم وليتم الأكتاداً

يا شرّ قوم حسباً و آداً

و يا أشدّ معشر عناداً

فحمل عليه رجل من بني تميم فطعنه فذهب ليقوم فضربه الحصين ابن نمير علي رأسه بالسيف فوقع و نزل التميمي فاحتزّ رأسه فهدّ مقتله الحسين فقال: عند اللَّه أحتسب نفسي و حماة أصحابي و قيل: بل قتله رجل يقال له بديل بن صريم و أخذ رأسه فعلّقه في عنق فرسه فلما دخل الكوفة رآه ابن حبيب بن مظاهر و هو غلام غير مراهق فوثب عليه و قتله و أخذ رأسه. قال: ثمّ خرج من بعده جون مولي أبي ذر الغفاري و كان عبدا أسود فجعل يقول و هو يحمل عليهم:

كيف يري الفجار ضرب الأسود

بالمشرفي القاطع المهنّد

أحمي الخيار من بني محمد

أذبّ عنهم باللسان و اليد

أرجو بذاك الفوز عند المورد

من الإله الواحد الموحّد

آن گاه جنگيد و هنگام حمله مي گفت: «قسم مي خورم كه اگر تعداد ما با شما مساوي بود يا بخشي از جمعيت شما را داشتيم، گروه گروه فرار مي كرديد. اي بدترين گروه از حيث خانواده و قدرت و اي كينه توزترين دشمنان». مردي از بني تميم بر او حمله ور شد و به او ضربه اي زد. چون خواست برخيزد حصين بن نمير با شمشير بر سر او زد و افتاد و مرد تميمي سرش را جدا كرد. قتل حبيب براي امام تكان دهنده بود و فرمود: (مرگ) خود و ياران هوا دارم را به حساب خداوند مي گذارم.

برخي گفته اند حبيب را بُديل بن صُريم كشت و سرش را بريد و به گردن اسبش آويخت. چون به كوفه وارد شد فرزند حبيب كه نوجواني غير بالغ بود، او را

ديد و به او حمله كرده او را كشت و سر پدر را گرفت.

پس از حبيب، جون وابسته ابوذر غفاري كه غلام سياهي بود به ميدان رفت. او حمله كرد و مي گفت: «بدكاران، ضربه هاي انسان سياه با شمشير برنده هندي را چگونه مي بينند؟ من از شايستگان آل محمد حمايت مي كنم و با دست و زبان از آنان دفاع مي كنم. به اميد آن كه خداي يگانه در روز قيامت رستگارم كند».

و قاتل حتي قتل. ثمّ خرج من بعده أنيس بن معقل الأصبحي فجعل يقول:

أنا أنيس و أنا ابن معقل

و في يميني نصل سيف فيصل

أعلو به الهامات بين القسطل

حتّي أزيل خطبه فينجلي

عن الحسين الفاضل المفضل

ابن رسول اللَّه خير مرسل

ثم حمل و لم يزل يقاتل حتّي قتل. ثمّ خرج من بعده يزيد بن مهاصر الجعفي و هو يقول:

أنا يزيد و أبي مهاصر

ليث عرين في العرين خادر

يا ربّ إني للحسين ناصر

و لابن سعد تارك و هاجر

ثم حمل و قاتل حتي قتل. ثمّ خرج من بعده الحجاج بن مسروق و هو مؤذن الحسين فجعل يقول:

أقدم حسين هادياً مهدياً

اليوم نلقي جدّك النبيا

ثم أباك ذا العلا علياً

و الحسن الخير الرضا الوليا

و ذا الجناحين الفتي الكميا

و أسد اللَّه الشهيد الحيا

او هم نبرد كرد تا كشته شد. پس از او انيس بن معقل مصبحي بيرون آمد و رجز خواند: «من انيس بن معقل هستم كه شمشير برنده در دست دارم. در ميان گرد و غبار، سرها را با آن مي پرانم تا از چهره حسين عليه السلام فرزند رسول خدا غبار بزدايم».

او هم حمله كرد و پيوسته جنگيد تا به شهادت رسيد. سپس يزيد بن مهاصر جعفي به ميدان رفت

و مي خواند:

«من يزيد فرزند مهاصر همچون شير بيشه ام. خدايا! من حسين عليه السلام را ياري مي كنم و از ابن سعد روي گردانم». او هم نبرد كرد تا كشته شد.

قسمت دوم

سپس حجاج بن مسروق مؤذن امام حسين عليه السلام به ميدان آمد و چنين رجز خواند:

«اي حسين عليه السلام هدايت شده و هدايت كننده! به پيش رو كه ما امروز جدّ تو را ملاقات خواهيم كرد. همچنين پدرت علي عليه السلام والامقام و حسن عليه السلام نيكوكار و خشنود و ذوالجناحين (جعفر) و اسداللَّه، شهيد زنده (حمزه) را ملاقات خواهيم كرد».

ثمّ حمل فقاتل حتي قتل. ثم خرج من بعده زهير بن القين البجلي و هو يقول:

أنا زهير و أنا ابن القين

أذودكم بالسيف عن حسين

إنّ حسيناً أحد السبطين

من عترة البرّ التقي الزين

ذاك رسول اللَّه غير المين

أضربكم و لا أري من شين

و روي أنّ زهيرا لما أراد الحملة وقف علي الحسين و ضرب علي كتفه و قال: «أقدم حسين هادياً مهديا» الابيات التي تقدّمت للحجاج بن مسروق فلا أدري أهو منشؤها أم الحجاج بن مسروق ثمّ قاتل قتالاً شديداً. فشدّ عليه كثير بن عبداللَّه الشعبي و مهاجر بن أوس التميمي فقتلاه فقال الحسين حين صرع زهير: لا يبعدنّك اللَّه يا زهير! و لعن اللَّه قاتلك لعن الّذين مسخهم قردة و خنازير.

ثم خرج من بعده سعيد بن عبداللَّه الحنفي و هو يقول:

أقدم حسين اليوم نلقي أحمداً

و شيخك الخير علياً ذا الندي

و حسناً كالبدر وافي الأسعدا

و عمك القرم الهجان الأصيدا

و حمزة ليث الإله الأسدا

في جنّة الفردوس نعلو صعدا

او هم حمله كرد و جنگيد تا كشته شد. پس از او زهير بن قين بجلي كه مؤذن امام حسين عليه السلام

بود بيرون شد و چنين گفت: «من زهير فرزند قينم كه با شمشير از حسين عليه السلام در برابر شما دفاع مي كنم. حسين عليه السلام يكي از سبطين است كه از خاندان مردي پاك و پرهيزكار و خوبند. او رسول خداست كه دروغ نمي گويد. من شما را مي زنم و ننگ و زشتي در اين كار نمي بينم».

گفته اند كه چون زهير قصد حمله كرد نزد امام آمد و بر شانه آن حضرت زد و اشعاري كه از حجاج بن مسروق نقل شد، خواند: اي حسين عليه السلام هادي و مهدي! پيش رو..» بنابراين نمي دانيم سراينده اين اشعار، حجاج بوده يا زهير؟

زهير، جنگ سختي كرد تا آن كه كثير بن عبداللَّه شعبي و مهاجر بن اوس تميمي بر او حمله بردند و او را كشتند. وقتي او بر زمين افتاد امام فرياد زد: خدا تو را از رحمتش دور نكند، اي زهير! و قاتلت را لعنت كند آن گونه كه مسخ شدگان را لعنت فرمود.

آن گاه سعيد بن عبداللَّه حنفي خارج شد و گفت: «پيش رو اي حسين عليه السلام كه امروز پيامبر و علي و حسن و جعفر و حمزه عليهم السلام را خواهيم ديد و درجات بهشت را بالا خواهيم رفت».(151)

فحمل و قاتل حتّي قتل.

و رُوي أنّ هذه الأبيات لسويد بن عمرو بن أبي المطاع واللَّه أعلم.

قال: ثمّ خرج من بعده نافع بن هلال الجملي و قيل: هلال بن نافع و جعل يرميهم بالسهام فلا يخطئ و كان خاضبا يده و كان يرمي و يقول:

أرمي بها معلمة أفواقها

و النفس لا ينفعها إشفاقها

مسمومة يجري بها أخفاقها

لتملأن أرضها رشاقها

فلم يزل يرميهم حتي فنيت سهامه ثمّ ضرب إلي قائم سيفه فاستلّه و حمل و

هو يقول:

أنا الغلام اليمني الجملي

ديني علي دين حسين و علي

إن اقتل اليوم فهذا أملي

و ذاك رأيي و ألاقي عملي

فقتل ثلاثة عشر رجلاً حتي كسر القوم عضديه و أخذوه أسيراً فقام شمر بن ذي الجوشن فضرب عنقه. ثمّ خرج من بعده جنادة بن الحرث الأنصاري و هو يقول:

پس حمله برد و جنگيد تا كشته شد.(152)

روايت شده كه اين ابيات از سويد بن عمرو بن ابي مطاع است و خدا بهتر مي داند.

سپس نافع بن هلال جملي و به نقلي هلال بن نافع بيرون شد و شروع به تيراندازي كرد و تيرهايش خطا نمي رفت. او كه دستش را خضاب كرده بود هنگام تيراندازي مي گفت: «اين تيرهاي نشان دار مسموم را پرتاب و زمين را از آن ها پر مي كنم و ترس از جان هم سودي ندارد». او پيوسته تيراندازي كرد تا تيرهايش تمام شد. پس دسته شمشير را گرفته بيرون كشيد و حمله ور شد و گفت: «منم غلام يمني از قبيله جمل كه بر دين علي و حسين عليهما السلام هستم. اگر امروز كشته شوم به آرزويم رسيده ام. اعتقادم اين است و عمل خود را خواهم ديد».

او 13 نفر را كشت تا آن كه بازوانش را شكستند و اسيرش كردند. شمر برخاست و گردن او را زد. پس از او جنادة بن حارث انصاري بيرون شد و چنين رجز خواند:

أنا جنادة أنا ابن الحارث

لست بخوار و لا بناكث

عن بيعتي حتي يقوم وارثي

من فوق شلو في الصعيد ماكث

فحمل و لم يزل يقاتل حتي قتل. ثمّ خرج من بعده عمرو بن جنادة و هو ينشد و يقول:

أضق الخناق من ابن هند و أرمه

في عقره

بفوارس الأنصار

و مهاجرين مخضبين رماحهم

تحت العجاجة من دم الكفّار

خضبت علي عهد النبي محمد

فاليوم تخضب من دم الفجّار

و اليوم تخضب من دماء معاشر

رفضوا القرآن لنصرة الأشرار

طلبوا بثارهم ببدر و انثنوا

بالمرهفات و بالقنا الخطّار

واللَّه ربي لا أزال مضارباً

للفاسقين بمرهف بتّار

هذا علي اليوم حقّ واجب

في كلّ يوم تعانق و حوار

ثمّ حمل فقاتل حتي قتل. ثمّ خرج من بعده شابٌ قتل أبوه في المعركة و كانت امّه عنده فقالت: يا بني! اخرج فقاتل بين يدي ابن رسول اللَّه حتي تقتل. فقال: أفعل!

«منم جناده فرزند حارث كه ضعيف و پيمان شكن نيستم، بلكه بر بيعت خود باقي ام و مي جنگم تا وارثم بر سر جسدم آيد و راهم را ادامه دهد».

او حمله كرد و پيوسته جنگيد تا كشته شد.

سپس عمرو بن جناده با اين اشعار به ميدان آمد: «عرصه را بر پسر هند (يزيد) تنگ كن و او را در ميان سواران انصار و مهاجران بينداز كه در نبردهاي زمان پيامبر، نيزه هايشان به خون كفار رنگين بود و امروز از خون فاسقان. امروز نيزه ها از خون گروهي كه براي خوشامد بدكاران، قرآن را كنار گذاشتند، رنگين مي شود. اينان مي خواهند انتقام بدر را بگيرند و با شمشيرها و نيزه هاي تيز بزنند. پيوسته فاسقان را با شمشير برّنده مي زنم و اين كار، امروز و در هر جنگ - و روز گلاويز شدن - بر من واجب است». او حمله كرد و جنگيد تا كشته شد. پس از او جواني آمد كه پدرش در آن معركه كشته شده بود. مادرش كه در صحنه حاضر بود گفت: به ميدان رو و پيشاپيش پسر پيامبر نبرد كن تا كشته شوي. گفت چنين خواهم كرد.

فخرج.

فقال الحسين: هذا شاب قتل أبوه و لعل أمه تكره خروجه. فقال الشاب: امي أمرتني يابن رسول اللَّه! فخرج و هو يقول:

أميري حسين و نعم الأمير

سرور فؤاد البشير النذير

علي و فاطمة والداه

فهل تعلمون له من نظير

ثمّ قاتل فقتل و حزّ رأسه و رمي به إلي عسكر الحسين فأخذت امه رأسه و قالت له: أحسنت يا بني! يا قرة عيني و سرور قلبي! ثمّ رمت برأس ابنها رجلاً فقتلته و أخذت عمود خيمة و حملت علي القوم و هي تقول:

أنا عجوز في النسا ضعيفة

بالية خاوية نحيفة

أضربكم بضربة عنيفة

دون بني فاطمة الشريفة

فضربت رجلين فقتلتهما فأمر الحسين بصرفها و دعا لها.

چون رهسپار نبرد شد، امام فرمود: اين جوان، پدرش كشته شده و شايد مادرش مايل به شركت او در جنگ نباشد. او گفت: بلكه مادرم چنين دستور داده است اي پسر رسول خدا! رجزي كه او مي خواند چنين بود: «فرمانده ام حسين عليه السلام است و چه خوب فرماندهي است. او شادماني دل پيامبر بشير و نذير است. علي و فاطمه عليهما السلام والدين اويند. آيا با وجود چنين صفات و والديني - نظيري برايش سراغ داريد»؟

او جنگيد تا كشته شد و سرش را بريدند و به سوي لشكر امام انداختند. مادرش سر را برداشت و گفت: احسنت اي پسرم، اي نور ديده ام و اي شاد كننده قلبم! سپس سر فرزندش را به سوي دشمن پرتاب كرد و با آن مردي را كشت. آن گاه عمود خيمه اي را برداشت و به دشمن حمله برد و مي گفت: من پيرزني ضعيف و از كار افتاده و فرسوده و نحيفم. ولي شما را با ضربتي سخت مي زنم و از فرزندان بزرگوار فاطمه عليها السلام

دفاع مي كنم. او دو مرد را زد و كشت. امام فرمود برگردد و برايش دعا كرد.(153)

ثمّ خرج عمرو بن قرظة الأنصاري و هو يقول:

قد علمت كتيبة الأنصار

أني أحمي حوزة الذمار

ضرب غلام غير نكس شار

دون حسين مهجتي و داري

ثمّ حمل فقاتل قتالاً شديداً حتي قتل. ثم خرج من بعده عبد الرّحمن بن عروة و جعل يقول:

قد علمت حقاً بنو غفار

و خندف بعد بني نزار

لأضربن معشر الأشرار

بالمشرفي الصارم البتار

ثمّ قاتل حتي قتل. قال: و جاء عابس بن شبيب الشاكري و معه شوذب مولي شاكر فقال: يا شوذب! ما في نفسك أن تصنع؟ قال: و ما أصنع! اقاتل حتي اقتل فقال له: ذلك الظنّ بك فتقدّم بين يدي أبي عبداللَّه أحتسبك و يحتسبك كما احتسب غيرك فإن هذا اليوم ينبغي لنا أن نطلب فيه الأجر بكل ما قدرنا عليه فانه لا عمل بعد اليوم و إنما هو الحساب.

سپس عمرو بن قرظه انصاري بيرون شد و گفت:

«گروهان انصار مي داند كه من از اهل حرم (خانداني كه حفاظتشان لازم است - دفاع مي كنم و به مانند غلامي سر بلند، جان و مالم را در راه حسين عليه السلام فدا خواهم كرد». او هم جنگيد تا كشته شد.

آن گاه عبدالرّحمن بن عروه به ميدان آمد و گفت:

«قبيله غفار و قريش به حق مي دانند كه من گروه اشرار را با شمشير مشرفي تيز و برّنده مي زنم». او هم جنگيد تا كشته شد.

قسمت سوم

عابس بن شبيب شاكري همراه شوذب وابسته قبيله شاكر در صحنه حاضر بودند. عابس پيش شوذب آمده گفت: قصد داري چه كني؟ گفت: تو چه مي كني؟ عابس گفت: من مي جنگم تا كشته شوم. شوذب گفت: از تو جز اين انتظار

نمي رود. پس به نزد ابي عبداللَّه عليه السلام برو تا من و او مرگت را براي خدا تحمل كنيم چنان كه او مرگ ديگران را براي رضاي خدا تحمل كرده است. امروز بايد به اندازه اي كه مي توانيم پاداش الهي را طلب كنيم چون بعد از اين، راهي براي عمل نيست و تنها روز حساب خواهد بود.

ثمّ تقدم فسلم علي الحسين و قال له: يا أبا عبداللَّه! أما واللَّه ما أمسي علي ظهر الأرض قريب و لا بعيد أعزّ علي و لا أحبّ إلي منك و لو قدرت علي أن أدفع عنك الضيم و القتل بشي ء أعزّ علي من نفسي و دمي لفعلت السلام عليك يا أبا عبداللَّه! أشهد أني علي هداك و هدي أبيك ثمّ مشي بالسيف نحوهم. قال ربيع بن تميم: فلما رأيته مقبلا عرفته و قد كنت شاهدته في المغازي فكان أشجع الناس فقلت للقوم: أيها الناس! هذا أسد الاسود هذا ابن شبيب لا يخرجنّ إليه أحد منكم. فأخذ ينادي: ألا رجل؟ ألا رجل؟ فقال عمر بن سعد: أرضخوه بالحجارة فرمي بالحجارة من كلّ جانب. فلما(154) رأي ذلك ألقي درعه و مغفره ثمّ شدّ علي الناس فواللَّه لقد رأيته يطرد أكثر من مائتين من الناس ثم تعطفوا عليه من كلّ جانب فقتل فرأيت رأسه في أيدي رجال ذوي عدّة هذا يقول: أنا قتلته! و هذا يقول: أنا قتلته! فقال عمر بن سعد: لاتختصموا هذا واللَّه لم يقتله إنسان واحد ففرق بينهم بهذا القول.

ثمّ جاء عبداللَّه و عبد الرحمن الغفاريان فقالا: السلام عليك يا أبا عبداللَّه!

عابس پيش امام آمد و سلام كرد و گفت: اي ابو عبداللَّه! به خدا قسم بر روي زمين از دور و نزديك،

براي من كسي عزيزتر و محبوب تر از شما نيست و اگر بتوانم با عزيزتر از جان و خونم، ستم را از شما دور كنم، چنين خواهم كرد. درود بر تو اي ابي عبداللَّه! من بر راه تو و راه پدرت هستم. عابس پس از آن با شمشير، سوي دشمن رفت. ربيع بن تميم گويد: وقتي ديدم او رو به ميدان آورد - و مي دانستم از دليران روزگار است و او را در جنگ هاي مسلمين ديده بودم - به لشكر كوفه گفتم: اين شير شيران، فرزند شبيب است. كسي به جنگ او نرود. عابس هماورد مي طلبيد ولي عمر بن سعد دستور داد او را سنگباران كنند و چنين كردند. عابس سپر و كلاه خودش را بيرون آورد و حمله كرد. به خدا قسم كه او بيش از دويست نفر را پراكنده كرد ولي سرانجام از هر سو به او حمله كرده او را كشتند. سرش را در دست مرداني مسلح ديدم كه هر كدام ادعا مي كردند عابس را كشته اند. عمر بن سعد گفت: دعوا نكنيد، او را يك نفر نكشت و با اين حرف آنان را از همديگر متفرق كرد.

سپس عبداللَّه و عبدالرّحمن از قبيله غفار، نزد امام آمده و سلام كردند و گفتند: أحببنا أن نقتل بين يديك و ندفع عنك فقال: مرحباً بكما أدنوا مني فدنوا منه و هما يبكيان فقال لهما: يا ابني أخي! ما يبكيكما فواللَّه إني لأرجو أن تكونا عن ساعة قريري العين؟ فقالا: جعلنا اللَّه فداك لا واللَّه ما نبكي علي أنفسنا و لكن نبكي عليك نراك قد أحيط بك و لا نقدر أن نمنع عنك فقال: جزاكما اللَّه يا ابني أخي!

بوجدكما من ذلك و مواساتكما إياي بأنفسكما أحسن جزاء المتقين ثمّ استقدما و قالا: السلام عليك يابن رسول اللَّه! فقال: و عليكما السلام و رحمة اللَّه و بركاته فخرجا و قاتلا قتالاً شديداً حتي قتلا.

ثمّ جاء سيف بن الحرث بن سريع و مالك بن عبداللَّه بن سريع الجابريان بطن من همدان يقال لهم: بنو جابر فتقدما أمام الحسين ثمّ التفتا إليه و قالا: السلام عليك يا أبا عبداللَّه! فقال: و عليكما السلام و رحمة اللَّه و بركاته. ثمّ خرجا فقاتلا قتالاً شديداً حتي قتلا. ثمّ خرج غلام تركي مبارز قارئ للقرآن عارف بالعربية و هو من موالي الحسين فجعل يقاتل و يقول:

دوست داريم از تو دفاع كنيم و در برابرت كشته شويم. امام از آنان استقبال كرد و چون مي گريستند سبب گريه شان را پرسيد و فرمود: فرزندان برادر! اميدوارم به زودي چشمانتان روشن شود. گفتند: فدايت شويم، ما براي خودمان نمي گرييم بر تو مي گرييم. دشمن به تو احاطه كرده و نمي توانيم آنان را از تو باز داريم. فرمود: برادر زادگانم! خدا شما را براي اين ناراحتي و همدردي تان جزاي خير دهد. آنان با امام خداحافظي كردند و جنگيدند تا به شهادت رسيدند.

پس از او سيف بن حارث بن سُريع و مالك بن عبداللَّه بن سريع از طايفه بنوجابر همْدان پيش آمدند و جلو امام ايستادند و به او سلام كردند. امام پاسخ داد و سپس نبرد سختي كردند تا كشته شدند.

پس از او غلام ترك مبارزي آمد كه قاري قرآن(155) بود و به زبان عربي مسلط بود. او از وابستگان (موالي) امام حسين عليه السلام بود و چنين رجز خواند:

البحر من طعني و ضربي يصطلي

و

الجو من سهمي و نبلي يمتلي

إذا حسامي في يميني ينجلي

ينشقّ قلب الحاسد المبجل

فقتل جماعة فتحاوشوه فصرعوه فجاءه الحسين و بكي و وضع خدّه علي خده ففتح عينيه و رآه فتبسّم ثمّ صار إلي ربه.

ثم جاء إليه عمر بن خالد الصيداوي فقال: السلام عليك يا أبا عبداللَّه! قد هممت أن ألحق بأصحابي و كرهت أن أتخلّف فأراك وحيدا من أهلك قتيلا فقال له الحسين: تقدّم فإنا لاحقون بك عن ساعة فتقدم و قاتل قتالاً شديداً حتي قتل.

ثم جاء إليه حنظلة بن أسعد العجلي الشبامي فوقف بين يدي الحسين يقيه السهام و الرماح و السيوف بوجهه و نحره و أخذ ينادي: يا قوم! إِنِّي أَخافُ عَلَيكُمْ مِثْلَ يوْمِ الْأَحْزابِ. مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّه يرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ.

«دريا از ضربه نيزه و ضرب شمشيرم گرم مي شود و آسمان از نيزه و تيرم پر مي شود. وقتي شمشيرم در دستم آشكار شود، دل حسود شجاع، پاره مي شود. او گروهي را كشت تا دورش را گرفتند و او را از پا درآوردند. امام حسين عليه السلام با گريه آمد و صورت بر صورت او نهاد. غلام چشمش را گشود و چون امام را ديد، تبسم كرد و جان به جانان داد.

از پسِ او، عمرو بن خالد صيداوي بيرون شد و به امام سلام داده گفت: مي خواهم به دوستانم ملحق شوم و دوست ندارم دير شود و تو را تنها و كشته ببينم. امام فرمود: به پيش رو كه ما هم به زودي به تو مي پيونديم. او به جنگ رفت و نبرد سختي كرد تا كشته شد.

سپس حنظلة بن اسعد

عجلي شبامي(156) در برابر امام ايستاد و با صورت و گلوي خود سپر تيرها و نيزه ها و شمشيرها شد. او براي مردم اين آيات قرآن را مي خواند: - كه مؤمن آل فرعون به فرعونيان گفت: - اي مردم! من از عذابي كه دامن گير اقوام پيشين شد بر شما مي ترسم. مانند آنچه بر سر قوم نوح و عاد وثمود و اقوام بعدي شان آمد و - البته خود مقصر بودند؛ زيرا خدا قصد ظلم به بندگانش را ندارد. وَيا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيكُمْ يوْمَ التَّنادِ. يوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّه مِنْ عاصِمٍ يا قوم لا تقتلوا حسيناً فَيسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَري.

فقال له الحسين: يا بن أسعد! رحمك اللَّه إنهم قد استوجبوا العذاب حين ردوا عليك ما دعوتهم إليه من الحق و نهضوا إليك يشتمونك و أصحابك فكيف بهم الآن و قد قتلوا إخوانك الصالحين؟ فقال: صدقت جعلت فداك أفلا نروح إلي ربنا فنلحق بإخواننا؟ فقال له الحسين: رح إلي ما هو خير لك من الدّنيا و ما فيها و إلي ملك لا يبلي فقال: السلام عليك يابن رسول اللَّه! و علي أهل بيتك و جمع اللَّه بيننا و بينك في الجنّة. فقال الحسين: آمين! آمين! ثمّ استقدم فقاتل قتالاً شديداً فحملوا عليه فقتلوه.

اي گروه! من از عذاب قيامت بر شما هراس دارم. روزي كه مي گريزيد ليكن پناهي برايتان وجود نخواهد داشت.(157) اي مردم! حسين عليه السلام را نكشيد كه خدا شما را به عذاب، هلاك مي كند و آن كه دروغ ببندد، زيان كرده است.(158)

امام به او فرمود: خدا تو را رحمت كند. آنان چون سخنان و دعوت تو به سوي حق را رد

كردند، مستوجب عذاب شدند و به جاي پذيرش آن، مقابل تو و يارانت ايستادند. اكنون كه برادران صالحِ تو را كشتند ديگر چه فايده؟ حنظله گفت: چنين است. فدايت شوم، اجازه نمي دهي به سوي پروردگارمان رويم و به دوستانمان ملحق شويم؟ امام فرمود: برو به سوي آنچه بهتر از دنيا و مافيهاست و به سوي زندگي ابدي. حنظله خداحافظي كرد و گفت: اي فرزند رسول خدا! سلام بر تو و خاندان تو. خدا در بهشت، جايگاه ما و تو را با هم قرار دهد. حسين عليه السلام آمين گفت. حنظله پيش رفت و جنگي سخت كرد تا بر او حمله ور شده او را كشتند.

ثمّ رماهم يزيد بن زياد أبو الشعثاء بمائة سهم ما أخطأ منها بخمسة أسهم و كان كلما رمي قال الحسين: اللّهم! سددّ رميته و اجعل ثوابه الجنّة فحملوا عليه فقتلوه.

و كان يأتي الحسين الرجل بعد الرّجل فيقول: السلام عليك يابن رسول اللَّه! فيجيبه الحسين: و عليك السلام و نحن خلفك و يقرأ: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ينْتَظِرُ ثمّ يحمل فيقتل حتي قتلوا عن آخرهم (رضوان اللَّه عليهم) و لم يبق مع الحسين إلّا أهل بيته.

أقول: و هكذا يكون المؤمن، يؤثر دينه علي دنياه و موته علي حياته في سبيل اللَّه ينصر الحقّ و إن قتل قال اللَّه تعالي: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّه أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يرْزَقُونَ.

ابوشعثاء يزيد بن زياد، دشمن را با صد تير، نشانه گرفت كه همه آن ها جز پنج تير، به هدف خورد(159) و امام پيوسته او را دعا كرده مي فرمود: بارالها! تيراندازي اش را استوار گردان (به هدف زن) و پاداشش را

بهشت قرار ده. به او هم حمله كردند و او را كشتند.

بدين ترتيب ياران امام يكي پس از ديگري نزد امام آمده خداحافظي مي كردند و آن حضرت پاسخ مي داد: خداحافظ! ما در پي شماييم. آن گاه اين آيه را تلاوت مي كرد: «(مؤمنان بر عهد خود وفادار ماندند) گروهي اين عهد (وظيفه) را به انجام رساندند و گروهي در انتظار انجام آن هستند».(160)(161) آنان به دشمن حمله مي كردند و مي كشتند تا كشته مي شدند. همه به شهادت رسيدند رضوان خدا بر آنان باد! و جز خانواده امام، كسي با او نماند.

مي گويم: مؤمن اين چنين است و دنيايش را به آخرت و زندگي اش را به مرگ در راه خدا مي فروشد و حق را ياري مي كند اگر چه كشته شود. خداوند مي فرمايد: «گمان نبريد آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكه زندگانند و در نزد او روزي دارند».(162)

و قال النبي: كلّ قتيل في جنب اللَّه شهيد و لما وقف رسول اللَّه صلي الله عليه وآله علي شهداء احد و فيهم حمزة بن عبد المطلب قال: أنا شهيد علي هؤلاء القوم زملوهم بدمائهم فإنهم يحشرون يوم القيامة و كلومهم رواء و أوداجهم تشخب دماً فاللون لون الدم و الريح ريح المسك فهم كما قيل:

كَسَته القنا حلة من دم

فأضحت لرائيه من أرجوان

جزته معانقة الدارعين

معانقة القاصرات الحسان

و روي النّاصر للحق عن آبائه (رضوان اللَّه عليهم) عن النبي صلي الله عليه وآله أنه قال: أربعة أنا لهم شفيع يوم القيامة و لو أتوا بذنوب أهل الأرض: الضارب بسيفه أمام ذريتي و القاضي لهم حوائجهم و الساعي لهم في حوائجهم و المحبّ لهم بقلبه و لسانه.

جعلنا اللَّه من محبيهم و رزقنا

شفاعة جدهم بمنه و سعة رحمته.

پيامبر هم فرموده است: هر كشته اي در راه خدا، شهيد است. آن حضرت وقتي برابر شهداي احد از جمله حمزه ايستاد، فرمود: من بر اينان گواهم، با خونشان دفنشان كنيد (غسلشان ندهيد) چون روز قيامت زخمهايشان جاري است و رگ هايشان خون فوران مي كند. رنگ، رنگ خون است ولي بو، بوي مُشك. پس شهيدان، مصداق گفته اين شاعرند كه «نيزه ها او را لباسي از خون پوشانده اند به طوري كه در چشم بيننده، ارغوان است. پاداش نبرد او گلاويز شدنش با زره پوشان - گلاويز شدن با حورالعين خوش سيماست».

الناصر للحق - حسن بن علي بن حسن علوي - از پدرانش رضوان اللَّه عليهم از پيامبر نقل كرده است كه «من در قيامت، چهار نفر را شفاعت خواهم كرد اگر چه گناهان همه مردم را مرتكب شده باشند: يكي شمشير زننده در حمايت از ذريه ام دوم كسي كه نيازهاي آنان را برطرف كند، سوم كسي كه در راه رفع نيازشان تلاش كند، چهارم آن كه ايشان را به قلب و زبان دوست بدارد».

خدا ما را از دوستداران آنان قرار دهد و به منّ و كرامت گسترده اش، شفاعت جدّشان را نصيبمان گرداند.(163)

قال: و لما قتل أصحاب الحسين و لم يبق إلّا أهل بيته و هم: ولد علي و ولد جعفر و ولد عقيل و ولد الحسن و ولده اجتمعوا و ودّع بعضهم بعضا و عزموا علي الحرب فأوّل من خرج من أهل بيته عبداللَّه ابن مسلم بن عقيل فخرج و هو يقول:

اليوم ألقي مسلماً و هو أبي

و فتية بادوا علي دين النبي

ليسوا كقوم عرفوا بالكذب

لكن خيار و كرام النسب

ثمّ حمل

فقاتل و قتل جماعة ثمّ قتل.

فخرج من بعده جعفر بن عقيل بن أبي طالب فحمل و هو يقول:

أنا الغلام الأبطحي الطالبي

من معشر في هاشم و غالب

فنحن حقاً سادة الذوائب

فينا حسين أطيب الأطائب

و قاتل حتي قتل.

ثم خرج من بعده أخوه عبد الرحمن بن عقيل فحمل و هو يقول:

به ميدان آمدن اهل البيت

قسمت اول

راوي گويد: چون ياران امام حسين عليه السلام كشته شدند و كسي جز خاندانش يعني فرزندان اميرالمؤمنين، فرزندان جعفر، فرزندان عقيل، فرزندان حسن عليه السلام و فرزندان خودش نماند، جمع شدند و با هم ديگر وداع كردند و عزم بر جنگ كردند.

اولين كسي كه از خاندان امام به جنگ رفت، عبداللَّه پسر مسلم بن عقيل بود. او چنين رجز خواند: «امروز پدرم مسلم و جواناني را كه براي دين پيامبر فدا شدند، ديدار خواهم كرد. آنان به دروغ گويي شناخته شده نبودند بلكه افرادي برگزيده و از خانداني بزرگوار بودند». عبداللَّه جنگيد و عده اي را كشت تا كشته شد. پس از او جعفر پسر عقيل حمله كرد و مي گفت: «من غلام ابطحي از آل ابي طالبم، از خاندان هاشم و غالب.(164) پس ما به حق، بزرگان و رؤساييم و حسين عليه السلام در ميان ما پاك ترين پاكان است». او هم جنگيد و كشته شد. آن گاه برادر او عبدالرّحمن فرزند عقيل آمد و حمله كرد و مي گفت:

أبي عقيل فاعرفوا مكاني

من هاشم و هاشم إخواني

فينا حسين سيد الأقران

و سيد الشباب في الجنان

فقاتل حتي قتله عثمان بن خالد.

ثمّ خرج من بعده محمد بن عبداللَّه بن جعفر بن أبي طالب فحمل و هو يقول:

نشكوا إلي اللَّه من العدوان

فعال قوم في الردي عميان

قد تركوا معالم القرآن

و أظهروا الكفر مع الطغيان

فقاتل قتالاً شديداً حتي قتل.

ثم خرج من بعده عون بن عبداللَّه بن جعفر بن أبي طالب فحمل و هو يقول:

إن تنكروني فأنا ابن جعفر

شهيد صدق في الجنان أزهر

يطير فيها بجناح أخضر

كفي بهذا شرفا في معشر

فقاتل حتي قتل قيل: قتله عبداللَّه بن قطبة.

ثمّ خرج من بعده عبداللَّه بن الحسن بن علي بن أبي طالب في بعض الروايات و في بعض الروايات القاسم بن الحسن.

«پدرم عقيل است، جايگاهم را نسبت به هاشم بدانيد. بني هاشم برادرانم هستند و حسين عليه السلام در ميان ما، بزرگِ اقران - هم دوره ها، نظيرهاي - خود و آقاي جوانان اهل بهشت است». او هم جنگيد تا عثمان بن خالد او را كشت. بعد از او محمد فرزند عبداللَّه بن جعفر بيرون شد و حمله كرد و در رجز خود مي گفت: «از دشمنان به خدا شِكوه مي بريم. از رفتار گروهي كه در پستي، كور شده اند. راه قرآن را رها و كفر و طغيان را آشكار كردند». او هم جنگيد تا كشته شد. پس از او عون پس عبداللَّه بن جعفر بيرون شد و حمله كرد و مي گفت: «اگر مرا نمي شناسيد بدانيد كه فرزند جعفرم، او كه شهيد حقيقي در بهشت است و مي درخشد. در آن جا با بال هاي سبز در پرواز است و همين براي افتخار ميان مردم كافي است». او هم جنگيد تا كشته شد. گفته اند قاتلش عبداللَّه بن قطبه بود.

در اين زمان، عبداللَّه بن حسن عليهما السلام و به روايتي قاسم بن الحسن عليهما السلام پيش آمد.

و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم. فلما نظر إليه الحسين إعتنقه و جعلا يبكيان حتي غشي عليهما ثمّ استأذن الغلام للحرب فأبي

عمّه الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبّل يديه و رجليه و يسأله الإذن حتي أذن له فخرج و دموعه علي خديه و هو يقول:

إن تنكروني فأنا فرع الحسن

سبط النبي المصطفي و المؤتمن

هذا حسين كالأسير المرتهن

بين اناس لا سقوا صوب المزن

و حمل و كأنّ وجهه فلقة قمر و قاتل فقتل علي صغر سنه خمسة و ثلاثين رجلاً.

قال حميد بن مسلم: كنت في عسكر ابن سعد فكنت أنظر إلي الغلام و عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع إحداهما ما أنسي أنّه كان شسع اليسري فقال عمرو بن سعد الأزدي: واللَّه لأشدّن عليه.

او پسري كوچك بود كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود. چون حسين عليه السلام او را ديد دست به گردن يكديگر انداختند و گريستند تا حالت غش به آنان دست داد. سپس آن نوجوان اجازه نبرد خواست، اما عمويش از اجازه دادن به او طفره رفت. آن نوجوان آن قدر دست و پاي امام را بوسيد و اصرار كرد تا اجازه گرفت. او به ميدان مي رفت در حالي كه اشكش سرازير بود و مي گفت: «اگر مرا نمي شناسيد بدانيد من از شاخه درخت حسنم. او كه نوه پيامبر برگزيده و مورد اعتماد بود. اين حسين عليه السلام است كه مانند اسيري در دست مردم گرفتار شده است. كاش اين مردم از بارش ابرها سيراب نشوند».

او كه گويي صورتش پاره اي از ماه بود حمله را آغازيد. گفته اند با وجود سن اندكش، 35 نفر را از پاي در آورد.(165) حُميد بن مسلم گويد: در لشكر ابن سعد بودم و اين نوجوان را مي ديدم. پيراهن و شلواري بر تن داشت و كفش هايي

كه بند يكي از آن ها پاره شده بود. يادم هست بند لنگه راست بود. عمرو بن سعد ازدي گفت: من به او حمله مي كنم.

فقلت: سبحان اللَّه! ما تريد بذلك؟ فواللَّه لو ضربني ما بسطت له يدي يكفيك هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه قال: واللَّه لأفعلنّ! و شدّ عليه فما ولي حتي ضرب رأسه بالسيف فوقع الغلام لوجهه و صاح: يا عماه! فانقض عليه الحسين كالصقر و تخلّل الصفوف و شدّ شدّة الليث الحرب فضرب عمراً بالسيف فاتقاه بيده فأطنها من المرفق فصاح ثمّ تنحي عنه فحملت خيل أهل الكوفة ليستنقذوه فاستقبلته بصدورها و وطأته بحوافرها فمات و انجلت الغبرة، فإذا بالحسين قائم علي رأس الغلام و هو يفحص برجليه و الحسين يقول: عز واللَّه علي عمّك أن تدعوه فلا يجيبك أو يجيبك فلا يعينك أو يعينك فلا يغني عنك بعداً لقوم قتلوك الويل لقاتلك.

ثم احتمله فكأني أنظر الي رجلي الغلام تخطان الأرض و قد وضع صدره إلي صدره. فقلت في نفسي: ما ذا يصنع به؟ فجاء به حتي ألقاه مع القتلي من أهل بيته ثم رفع طرفه إلي السماء و قال:

گفتم: «سبحان اللَّه! مي خواهي چه كني؟ حتي اگر (اين نوجوان) مرا بزند جوابش را نمي دهم. همين عده كه اطرافش را (مانند صياد) گرفته اند براي او بس است». او گفت: من بايد به او حمله كنم و چنين كرد. طولي نكشيد كه سر آن نوجوان را با شمشير زد و او به صورت زمين خورد و فرياد زد: اي عمو! حسين همچون باز شكاري به سويش دويد، صف دشمن را شكافت و همچون شير حمله كرد. شمشيري را حواله عمرو كرد كه دستش را پيش آورد

و آن را از آرنج قطع كرد. سپس امام او را رها كرد. لشكريان كوفه حمله بردند تا نجاتش دهند اما اسبان او را زير سم، پايمال كردند و او كشته شد.

هنگامي كه امام بر سر غلام رسيد او پاهايش را بر زمين مي كشيد. فرمود: بر عمويت سخت است كه او را بخواني و نتواند جوابت را بدهد يا جوابت را بدهد ولي فايده نداشته باشد. (از رحمت خدا) دور باد گروهي كه تو را كشتند و واي بر قاتلت. آن گاه او را حمل كرد و به سينه اش مي كشيد. من مي ديدم كه پاهاي غلام به زمين كشيده مي شد. با خود گفتم مي خواهد چه كند؟ ديدم او را برد تا پيش كشتگان خاندانش گذاشت. آن گاه رويش را به آسمان كرد و گفت:

اللّهم! احصهم عددا و لا تغادر منهم أحدا و لا تغفر لهم أبداً. صبراً يا بني عمومتي! صبراً يا أهل بيتي! لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم أبداً.

ثم خرج عبداللَّه بن الحسن الذي ذكرناه أولاً في رواية و الأصح أنه برز بعد القاسم في الرواية الثانية و هو يقول:

إن تنكروني فأنا ابن حيدره

ضرغام آجام و ليث قسوره

علي الأعادي مثل ريح صرصره

أكليكم بالسيف كيل السندره

و قاتل حتي قتل و هاتان الروايتان وقع فيهما الشك بالسّابق منهما.

ثم تقدّم إخوة الحسين عازمين علي أن يقتلوا من دونه.

خدايا! جمع آن ها را پراكنده كن و احدي از آنان را زنده مدار و هيچ گاه آنان را نبخش. اي پسر عموها! صبر كنيد. اي خانواده ام! صبر كنيد. هيچ گاه پس از اين، خواري نبينيد.

پس از آن، عبداللَّه بن الحسن بيرون شد. گفتيم به روايتي، ابتدا او به

ميدان آمد ولي درست تر اين است كه عبداللَّه بعد از قاسم به ميدان آمد - (پس، آن كه گذشت قاسم بود و اكنون سخن از عبداللَّه است - او چنين رجز خواند: «اگر نمي شناسيدم من فرزند حيدرم. او كه شير بيشه ها بود و براي دشمنانش چون تندباد. شما را با شمشير همانند پيمانه اي بر هم مي ريزم». او هم جنگيد تا كشته شد.

اين دو روايت با توجه به روايت قبلي شان محل تأمل و مشكوك است.(166)

پس از اين، برادران حسين عليه السلام عازم شدند تا در دفاع از او كشته شوند.

فأول من تقدّم منهم: أبو بكر بن علي و اسمه عبداللَّه و امه ليلي بنت مسعود بن خالد بن ربعي بن مسلم بن جندل بن نهشل بن دارم التميمية فبرز أبو بكر و هو يقول:

شيخي علي ذو الفخار الأطول

من هاشم الصدق الكريم المفضل

هذا الحسين ابن النبي المرسل

نذود عنه بالحسام الفيصل

تفديه نفسي من أخ مبجل

يا ربّ فامنحني ثواب المجزل

فحمل عليه زحر بن قيس النخعي فقتله و قيل: بل رماه عبداللَّه بن عقبة الغنوي فقتله.

ثم خرج من بعد أبي بكر بن علي أخوه عمر بن علي فحمل و هو يقول:

أضربكم و لا أري فيكم زحر

ذاك الشقي بالنبي قد كفر

يا زحر يا زحر تدان من عمر

لعلك اليوم تبوء بسقر

شرّ مكان في حريق و سعر

فإنّك الجاحد يا شر البشر

ثم قصد قاتل أخيه فقتله و جعل يضرب بسيفه ضرباً منكراً و يقول في حملاته:

اولين كسي كه پيش رفت ابوبكر بن علي بود. نام او عبداللَّه است و مادرش ليلي دختر مسعود بن خالد تميمي. ابوبكر وقتي به مبارزه رفت، چنين رجز خواند: «بزرگِ من علي صاحب افتخارات

طولاني است. از نسل هاشم راست كردار و بزرگوار و صاحب فضل است. اين حسين عليه السلام فرزند پيامبر، فرستاده خداست كه با شمشير برّنده از او حمايت مي كنيم. جانم را فداي او مي كنم كه برادري گران قدر است. پروردگارا! پاداش جزيل به من عطا فرما». زحر بن قيس نخعي بر او حمله كرد و او را كشت. برخي هم گفته اند عبداللَّه بن عُقبه غَنوي به او تيري زد و به شهادت رسيد. پس از ابوبكر، برادرش عمر بن علي حمله كرد و مي گفت: «شما را مي زنم ولي در ميانتان زحر(167) را نمي بينم. آن بدبخت كه به پيامبر كافر شد. اي زحر! به عمر نزديك شو. شايد امروز جهنم را براي خود خريدي كه بدترين جايگاه در آتش است. اي بدترين انسان ها! تو كافر هستي». آن گاه به سمت قاتل برادر رفت و او را كشت و همچنان با شمشيرش ضربه مي زد و مي خواند:

خلوا عداة اللَّه خلوا عن عمر

خلوا عن الليث العبوس المكفهر

يضربكم بسيفه و لا يفر

و ليس يغدو كالجبان المنحجر

و لم يزل يقاتل حتي قتل. ثم خرج من بعده عثمان بن علي و امه ام البنين بنت حزام بن خالد من بني كلاب و هو يقول:

إني أنا عثمان ذو المفاخر

شيخي علي ذو الفعال الطاهر

صنو النبي ذي الرشاد السائر

ما بين كل غائب و حاضر

ثمّ قاتل حتي قتل. ثم خرج من بعده أخوه جعفر بن علي و امه ام البنين أيضاً فحمل و هو يقول:

إني أنا جعفر ذو المعالي

نجل علي الخير ذو النوال

أحمي حسيناً بالقنا العسال

و بالحسام الواضح الصقال

ثم قاتل حتي قتل. ثم خرج من بعده أخوه عبداللَّه بن علي وامه ام البنين أيضاً فحمل وهو

يقول:

«راه عمر را باز كنيد اي دشمنان خدا! راه شير خشمگين و ناراحت را. آن كه با شمشيرش شما را مي زند و مانند ترسوها گوشه گيري نمي كند». او جنگيد تا كشته شد.(168)

قسمت دوم

پس از او، عثمان فرزند علي آمد كه مادرش ام البنين، دختر حزام بن خالد از قبيله بني كلاب بود. او مي گفت: «من عثمان صاحب افتخارم، شيخ و بزرگم (پدرم) علي است كه كارهاي شايسته مي كرد. از ميان همه مردم او برادر و عموزاده پيامبرِ صاحب كمال بود». او هم جنگيد تا كشته شد. آن گاه برادرش جعفر به ميدان آمد كه مادر او هم ام البنين بود. او حمله كرد و مي گفت: «من جعفر صاحب شرافتم؛ فرزند علي، انسان خوب و سخاوتمند. با نيزه هاي مضطرب و شمشيرهاي آشكار و صيقلي، از حسين عليه السلام دفاع مي كنم». او هم جنگيد تا شهيد شد. پس از او برادرش عبداللَّه آمد كه مادر او هم ام البنين است. حمله كرد و مي گفت:

أنا ابن ذي النجدة و الافضال

ذاك علي الخير في الفعال

سيف رسول اللَّه ذو النكال

و كاشف الخطوب و الأهوال

فحمل و قاتل حتي قتل.

ثم خرج من بعده العباس بن علي و امه ام البنين أيضاً و هو السقاء فحمل و هو يقول:

أقسمت باللَّه الأعزّ الأعظم

و بالحجون صادقا و زمزم

و بالحطيم و الفنا المحرّم

ليخضبنّ اليوم جسمي بدمي

دون الحسين ذي الفخار الأقدم

إمام أهل الفضل و التكرم

فلم يزل يقاتل حتي قتل جماعة من القوم ثمّ قتل فقال الحسين: الآن انكسر ظهري و قلّت حيلتي.

فتقدم علي بن الحسين و امه ليلي بنت أبي مرّة بن عروة بن مسعود الثقفي

«من فرزند علي دلاور و

صاحب فضيلت و نيكوكارم. او شمشير برّنده پيامبر و برطرف كننده مشكلات و ناراحتي ها بود». او هم جنگيد تا كشته شد.

سپس عباس بن علي بيرون شد. مادر او هم ام البنين است. هموست كه سقا بود. او حمله كرد و مي گفت: «سوگند به خداي عزيز و بزرگ، به حجون و زمزم، به حطيم و كناره كعبه كه حرم است! امروز بدنم را به خونم رنگين خواهم كرد در راه حسين عليه السلام صاحب افتخارات كهن و پيشواي اهل فضل و كرم». عباس هم پيوسته جنگيد تا گروهي از آن مردم را كشت؛ سپس كشته شد. پس امام فرمود: الآن كمرم شكست و راه چاره ام اندك شد.(169)

در اين هنگام علي بن الحسين عليهما السلام كه مادرش ليلي دختر ابومرّة بن عروه ثقفي بود(170) و هو يومئذ ابن ثمان عشرة سنة. فلما رآه الحسين رفع شيبته نحو السماء و قال: اللّهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز إليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك محمدصلي الله عليه وآله كنا إذا اشتقنا إلي وجه رسولك نظرنا إلي وجهه اللّهم! فامنعهم بركات الأرض و إن منعتهم ففرقهم تفريقا و مزقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبداً فإنهم دعونا لينصرونا ثمّ عدوا علينا يقاتلونا و يقتلونا.

ثم صاح الحسين بعمر بن سعد: مالك! قطع اللَّه رحمك و لا بارك اللَّه في أمرك و سلّط عليك من يذبحك علي فراشك كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول اللَّه صلي الله عليه وآله ثم رفع صوته و قرأ:

و در آن زمان 18 سال داشت،(171) پيش آمد. وقتي نگاه امام به او افتاد سر به آسمان برد

و گفت: خدايا! بر اين مردم گواه باش كه جواني سوي آنان مي رود كه در خِلقت و در اخلاق و در سخن گفتن، شبيه ترين مردم به فرستاده توست. هرگاه شوق ديدار روي پيامبر را داشتيم به صورت او نگاه مي كرديم. خدايا! بركات زمين را از اينان دور دار. جمعشان را پراكنده ساز و تكه تكه شان كن و آنان را همانند راه هاي منشعب قرار ده و واليان را از آنان خشنود مدار. چه اين كه ما را دعوت كردند تا ياري كنند ولي بر ما ستم روا داشته جنگيدند و ما را مي كشند.

سپس حسين عليه السلام بر عمر سعد فرياد زد: چه مي خواهي؟ خدا رحِم تو را قطع كند و كارَت را بركت ندهد و كسي را بر تو مسلط كند كه در رختخوابت تو را بكشد، همان گونه كه رحم مرا قطع كردي و به خويشي من با رسول خدا توجه نكردي. آن گاه امام صدايش را بلند كرد و اين آيه را خواند: إِنَّ اللَّه اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ ذُرِّيةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ واللَّه سَمِيعٌ عَلِيمٌ.

ثم حمل علي بن الحسين و هو يقول:

أنا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت اللَّه أولي بالنبي

واللَّه لا يحكم فينا ابن الدّعي

أطعنكم بالرمح حتي ينثني

أضربكم بالسيف حتي يلتوي

ضرب غلام هاشمي علوي

فلم يزل يقاتل حتي ضج أهل الكوفة لكثرة من قتل منهم حتي أنه روي: أنه علي عطشه قتل مائة و عشرين رجلاً ثم رجع إلي أبيه و قد أصابته جراحات كثيرة فقال: يا أبة! العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد أجهدني فهل إلي

شربة من ماء سبيل أتقوي بها علي الأعداء؟ فبكي الحسين و قال: يا بني!

خدا آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را از ميان همه مردمان برگزيد كه همه آن ها در مقام مانند همديگرند (و ما خاندان پيامبر از اين نسل هستيم).

علي بن الحسين با اين رجز حمله ور شد: «من علي فرزند حسين بن علي هستم. به خداي كعبه قسم كه ما به پيامبر نزديك تر و (براي جانشيني او) سزاوارتريم. هيچ گاه فرزند زنازاده نمي تواند بر ما حكومت كند. آن قدر با نيزه و شمشير، شما را مي زنم تا آن ها كج شوند؛ ضربتي كه شايسته يك جوان هاشمي و علوي است».

او همچنان مي جنگيد تا ضجه اهل كوفه از كثرت كشته شدگان به دست او بلند شد. گفته اند با وجود تشنگي، 120 نفر را كشت.(172) پس از جراحت هاي زياد، پيش پدر بازگشت و گفت: بابا جان! تشنگي مرا مي كشد و سنگيني تجهيزات، طاقتم را برده است. آبي هست كه با آن بر دشمن قوّت بگيرم؟ حسين گريست و گفت: پسرم! عزّ علي محمد و علي علي و علي أبيك أن تدعوهم فلا يجيبونك و تستغيث بهم فلا يغيثونك يا بني! هات لسانك فأخذ لسانه فمصه و دفع إليه خاتمه و قال له: خذ هذا الخاتم في فيك و ارجع إلي قتال عدوك فإني أرجو أن لا تمسي حتي يسقيك جدّك بكأسه الأوفي شربة لا تظمأ بعدها أبداً فرجع علي بن الحسين إلي القتال و حمل و هو يقول:

الحرب قد بانت لها حقائق

و ظهرت من بعدها مصادق

واللَّه ربّ العرش لا نفارق

جموعكم أو تغمد البوارق

و جعل يقاتل حتي قتل تمام المائتين. ثمّ ضربه

منقذ بن مرّة العبدي علي مفرق رأسه ضربة صرعه فيها و ضربه الناس بأسيافهم فاعتنق الفرس فحمله الفرس إلي عسكر عدوّه فقطعوه بأسيافهم إرباً إرباً فلمابلغت روحه التراقي نادي بأعلي صوته: يا أبتاه! هذا جدي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قد سقاني بكأسه الأوفي شربة لا أظمأ بعدها أبداً و هو يقول لك: العجل فإنّ لك كأسا مذخورة

بر پيامبر و علي عليهما السلام و بر پدرت سخت است كه آنان را بخواني و نتوانند جوابت دهند و استغاثه نمايي و نتوانند كمكت كنند. آن گاه فرمود: زبانت را بياور و زبان او را مكيد و انگشترش را به او داد و فرمود: آن را در دهانت بگذار و به نبرد دشمن بازگرد. اميدوارم به زودي با جام پر آب جدّت سيراب شوي. نوشيدني كه هيچ گاه بعد از آن تشنگي نيست. علي بن الحسين به ميدان برگشت و حمله كرد و مي گفت:

«حقايق جنگ آشكار شده و نمونه هاي آن ظهور كرده است. به خدا سوگند كه شما را رها نخواهيم كرد تا شمشيرهايتان را غلاف كنيد».

او جنگيد تا دويست نفر را كشت. پس منقذ بن مره عبدي، ضربتي به فرق سر او زد كه افتاد و ديگران هم شمشيرهاي خود را حواله او كردند. دست بر گردن اسب كرد و حيوان، او را به لشكر دشمن برد. پس آنان با شمشير، قطعه قطعه اش كردند. در لحظات آخرش به صداي بلند گفت: اي پدر! اين جدّ من رسول خداست كه با جام پر آبش سيرابم كرد. شربتي كه ديگر تشنه ام نشود. جدم مي گويد: شتاب كن كه جامي هم براي تو گذاشته است. فصاح الحسين: قتل اللَّه قوما قتلوك يا

بني! ما أجرأهم علي اللَّه و علي انتهاك حرمة رسول اللَّه؟! علي الدنيا بعدك العفا.

قال حميد بن مسلم: لكأني أنظر الي امرأة خرجت مسرعة كأنها الشمس طالعة تنادي بالويل و الثبور تصيح: وا حبيباه! وا ثمرة فؤاداه! وا نور عيناه! فسألت عنها فقيل: هي زينب بنت علي ثم جاءت حتي انكبت عليه فجاء إليها الحسين حتي أخذ بيدها و ردّها إلي الفسطاط ثم أقبل مع فتيانه إلي ابنه فقال: إحملوا أخاكم فحملوه من مصرعه حتي وضعوه عند الفسطاط الذي يقاتلون أمامه.

قال: و خرج غلام من تلك الأبنية في اذنيه قرطان و هو مذعور فجعل يلتفت يميناً و شمالاً و قرطاه يتذبذبان فحمل هاني بن بعيث فقتله ثم التفت الحسين عن يمينه و شماله فلم ير أحدا من الرجال فخرج علي بن الحسين و هو زين العابدين و هو أصغر من أخيه علي القتيل وكان مريضا و هو الذي نسل آل محمد عليهم السّلام

امام حسين عليه السلام فرياد زد: پسرم! خدا بكشد گروهي كه تو را كشتند. چه قدر بر خدا جرأت كردند كه حرمت رسولش را هتك كردند. بعد از تو خاك بر سر دنيا باد.

حميد بن مسلم گويد: در اين لحظه ديدم زني چون خورشيد، با شتاب بيرون آمد و نداي ويل و ثبور مي داد. فرياد مي زد: واحبيباه! واي ميوه دلم! واي نور چشمانم! پرسيدم آن زن كيست؟ گفتند: زينب دختر علي عليهما السلام است. او آمد و خود را بر روي علي انداخت. حسين آمد و دست او را گرفت و او را به خيمه بازگرداند سپس با جوانان خود سوي فرزند برگشت و فرمود! برادرتان را ببريد. آنان علي را از محل شهادتش برداشتند

تا جلو خيمه اي كه مقابل آن مي جنگيدند، گذاشتند.

گويد در اين هنگام پسر بچه اي از خيمه ها بيرون آمد كه در گوش هايش دو گوشواره بود و ترسيده بود. به چپ و راست مي رفت و گوشواره هايش تكان مي خورد. هاني بن بعيث حمله برد و او را كشت.(173) در اين حال حسين عليه السلام به اطراف خود نگاه كرد و كسي از مردان را نديد. علي بن الحسين زين العابدين كه كوچك تر از برادرش علي شهيد و بيمار بود و نسل خاندان پيامبر از او باقي ماند، بيرون آمد. فكان لا يقدر علي حمل سيفه و ام كلثوم تنادي خلفه: يا بني ارجع! فقال: يا عمتاه! ذريني اقاتل بين يدي ابن رسول اللَّه فقال الحسين: يا ام كلثوم! خذيه ورديه لا تبق الأرض خالية من نسل آل محمد و لما فجع بأهل بيته و ولده و لم يبق غيره و غير النساء و الأطفال و غير ولده المريض نادي: هل من ذابّ يذب عن حرم رسول اللَّه؟ هل من موحّد يخاف اللَّه فينا؟ هل من مغيث يرجوا اللَّه في إغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عند اللَّه في إعانتنا؟

فارتفعت أصوات النساء بالعويل فتقدم إلي باب الخيمة و قال: ناولوني علياً الطفل حتي اودعه فناولوه الصبي فجعل يقبله و يقول: ويل لهؤلاء القوم إذا كان خصمهم جدّك.

او توان حمل سلاح نداشت و پشت سرش ام كلثوم(174) ندا مي كرد كه اي پسر! برگرد. او گفت: عمه جان بگذار در حضور فرزند رسول خدا بجنگم. امام حسين عليه السلام فرمود: اي ام كلثوم! او را بگير و برگردان تا زمين از نسل آل محمدصلي الله عليه وآله خالي نشود. آن گاه كه امام به

اهل بيت و فرزندانش داغدار شد و جز زنان و كودكان و فرزند بيمارش كسي نماند، ندا كرد: آيا دفاع كننده اي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ آيا خداپرستي هست كه در خصوص ما از خدا بترسد؟ آيا ياري كننده اي هست كه با كمك به ما اميد ياري از خدا داشته باشد؟

صداي زنان به ناله بلند شد و امام به در خيمه آمد و فرمود: طفلم علي(175) را به من دهيد تا با او خداحافظي كنم. بچه را به او دادند و امام او را بوسيد و فرمود: واي بر اين مردم كه طرف و خصمشان جدّ توست.

فبينا الصبي في حجره إذ رماه حرملة بن الكاهل الأسدي فذبحه في حجره فتلقي الحسين دمه حتي امتلأت كفه ثم رمي به نحو السماء و قال: اللّهم! إن حبست عنا النصر فاجعل ذلك لما هو خير لنا.

ثم نزل الحسين عن فرسه و حفر للصبي بجفن سيفه و زمله بدمه و صلّي عليه ثم قام و ركب فرسه و وقف قبالة القوم مصلّتا سيفه بيده آيسا من نفسه عازما علي الموت و هو يقول:

أنا ابن علي الخير من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين أفخر

و جدي رسول اللَّه أكرم من مضي

و نحن سراج اللَّه في الأرض نزهر

و فاطمة امي ابنة الطهر أحمد

و عمي يدعي ذا الجناحين جعفر

و فينا كتاب اللَّه انزل صادعا

و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر

و نحن أمان اللَّه في الخلق كلهم

نسرّ بهذا في الأنام و نجهر

در همين حال كه بچه در بغل امام بود، حرملة بن كاهل اسدي، تيري انداخت و او را در بغل پدر كشت. حسين، مشت خود را از خون او

پر كرد و به آسمان پرتاب كرد و فرمود: خدايا! اگر پيروزي با ما نيست به جاي آن خير ما را قرار ده. سپس از اسبش پياده شد و با غلاف شمشير، گودالي كند و طفل را آغشته به خون، به خاك سپرد و بر او نماز خواند.

امام در ميدان

آن گاه برخاست و بر اسبش سوار شد و با شمشير برهنه مقابل مردم ايستاد. از خود نوميد و عازم به مرگ بود و اشعار زير را فرمود:

«من فرزند علي نيك سرشت از آل هاشم هستم و اين افتخار برايم كافي است. جدم رسول خدا، كريم ترين انسان هاي گذشته است و ما چراغ (هدايت) خدا روي زمين هستيم كه مي درخشيم. فاطمه مادرم دختر پاك احمد و عمويم جعفر، صاحب دو بال است.

كتاب خدا در ميان ما نازل شده و هدايت و وحي در ميان ما بوده است. ما امان الهي در ميان همه خلق هستيم و به آن خوشحاليم و آن را مخفي نمي كنيم.

و نحن ولاة الحوض نسقي محبنا

بكأس و ذاك الحوض للسقي كوثر

فيسعد فينا في القيام محبنا

و مبغضنا يوم القيامة يخسر

ثم أنشد كما قيل:

كفر القوم و قدماً رغبوا

عن ثواب اللَّه رب الثقلين

قتلوا قدماً علياً و ابنه

حسن الخير و جاءوا للحسين

خيرة اللَّه من الخلق أبي

بعد جدي فأنا ابن الخيرتين

و ذكر السلامي في تاريخه: أن الحسين أنشأ هذه الأبيات و ليس لأحد مثلها و هي قوله:

فإن تكن الدنيا تعدّ نفيسة

فدار ثواب اللَّه أعلي و أنبل

و إن تكن الأبدان للموت انشئت

فقتل امرئ في اللَّه بالسيف أفضل

و إن تكن الأرزاق قسماً مقدّرا

فقلّة حرص المرء في الكسب أجمل

ما واليان حوض هستيم و دوستدار

خود را از حوض كوثر سيراب مي كنيم. محبّ ما در قيامت، خوشبخت و دشمن ما زيان كار خواهد بود».

آن گاه اشعار ديگري اين چنين خواند: «مردم كافر شدند و از رسيدن به پاداش خداوند - كه خالق انس و جنّ است - روي گرداندند. در گذشته علي عليه السلام و فرزندش حسن عليه السلام را كشتند و اكنون براي حسين عليه السلام آمده اند. برگزيده خلق خدا بعد از پيامبر، پدرم بود و من فرزند اين دو برگزيده ام».

سلامي در تاريخ(176) خود آورده است كه حسين عليه السلام اشعار زير را سرود كه بي نظير است: «اگر دنيا ارزشمند است، خانه پاداش خداوند (آخرت) بالاتر است. اگر اين بدن ها براي مرگ آفريده شده است، كشته شدن به شمشير در راه خدا بهتر است. و إن تكن الأموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل؟

سأمضي و ما بالقتل عار علي الفتي

إذا في سبيل اللَّه يمضي و يقتل

ثم إنّه دعا النّاس إلي البراز فلم يزل يقتل كل من دنا إليه من عيون الرجال حتي قتل منهم مقتلة عظيمة فحالوا بينه و بين رحله فصاح بهم: و يحكم يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا في دنياكم هذه و ارجعوا إلي أحسابكم إن كنتم عرباً كما تزعمون.

فناداه شمر: ما تقول يا حسين؟ فقال: أقول أنا الذي اقاتلكم و تقاتلوني و النساء ليس عليهم جناح فامنعوا عتاتكم و طغاتكم و جهالكم عن التعرض لحرمي مادمت حياً. فقال له شمر: لك ذلك يابن فاطمة! ثم صاح شمر بأصحابه: إليكم عن حرم الرجل و اقصدوه بنفسه فلعمري لهو كفو كريم! فقصده القوم بالحرب من كل جانب

فجعل يحمل عليهم و يحملون عليه و هو في ذلك يطلب الماء ليشرب منه شربة فكلما حمل بفرسه علي الفرات حملوا عليه حتي أجلوه عنه

اگر روزي ها تقسيم شده و مقدر است، حرص نزدن انسان براي كسب روزي زيباتر است. من مي روم و كشته شدن براي جوان مرد، ننگ نيست اگر براي خدا قدم بردارد و در راه او كشته شود».

آن گاه امام، دشمن را به مبارزه خواند و هر كه را با او جنگيد، كشت. آنان ميان او و خيمه اش حايل شدند و او فرياد زد: واي بر شما اي پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمي هراسيد، در دنياي خود آزاده باشيد و اگر راست مي گوييد كه عرب هستيد، به نياكان خود نگاه كنيد.(177) شمر ندا كرد چه مي گويي؟ فرمود: مي گويم من و شما مي جنگيم و زنان گناهي ندارند. پس تا زنده ام سركشان و نفهمان خود را از تعرض به حرم من دور كنيد. شمر گفت: باشد، پسر فاطمه! و به نيروهايش گفت: از حرمش دور شويد و به خودش بپردازيد كه او رقيب جنگي بزرگواري است.

دشمن از هر سو به جنگ حسين عليه السلام آمد و به او حمله مي كردند و او حمله آن ها را پاسخ مي داد. در اين حال دنبال آب بود و هر گاه به سمت فرات مي تاخت به او حمله مي كردند و دورش مي كردند. ثم رماه رجل يقال له أبو الحتوف الجعفي بسهم فوقع السهم في جبهته فنزع الحسين السهم و رمي به فسال الدم علي وجهه و لحيته فقال: اللّهم! قد تري ما أنا فيه من عبادك هؤلاء العصاة العتاة اللّهم! فاحصهم عددا و اقتلهم بددا و لا

تذر علي وجه الأرض منهم أحدا و لا تغفر لهم أبداً.

ثم حمل عليهم كالليث المغضب فجعل لا يلحق أحدا إلّا بعجه بسيفه و ألحقه بالحضيض و السهام تأخذه من كل ناحية و هو يتلقاها بنحره و صدره و يقول: يا امّة السوء! بئسما خلفتم محمداًصلي الله عليه وآله في عترته أما إنكم لن تقتلوا بعدي عبداً من عباد اللَّه الصالحين فتهابوا قتله بل يهون عليكم عند قتلكم إياي و ايم اللَّه إني لأرجو أن يكرمني ربي بهوانكم ثمّ ينتقم منكم من حيث لا تشعرون. فصاح به الحصين بن مالك السكوني: يابن فاطمة! بماذا ينتقم لك منّا؟

شخصي به نام ابوالحتوف جعفي(178) تيري انداخت كه بر پيشاني امام نشست. آن حضرت تير را بيرون آورد و دور انداخت و خون بر صورت و محاسنش جاري شد و گفت: بار خدايا! تو مي بيني كه من از اين بندگان سركش و گناه كارت چه مي كشم. خدايا! جمع آن ها را پراكنده و يكايك آن ها را نابود كن و اَحدي از آنان را زنده مدار و هيچ گاه آنان را نبخش.(179)

امام همچون شير خشمگين برآنان حمله كرد و كسي نمي توانست به شمشيرش نزديك شود مگر آن كه او را بر زمين مي زد. تيرها از هر سو مي آمد و بر گلو و سينه اش مي نشست (به سر و صورتش مي خورد) و مي فرمود: اي امت بد! با عترت محمدصلي الله عليه وآله چه بد رفتار كرديد. بدانيد كه پس از من، كشتن بندگان صالح خدا برايتان سخت وهراسناك نخواهد بود، چون با قتل من اين كار برايتان آسان خواهد شد (و قبح آن خواهد ريخت). به خدا قسم اميد دارم پروردگارم به بد رفتاري شما مرا

بزرگ بدارد و انتقامم را از جايي كه نفهميد بگيرد. حصين بن مالك سكوني(180) فرياد زد: اي فرزند فاطمه! به چه چيز انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فقال: يلقي بأسكم بينكم و يسفك دماءكم ثم يصبّ عليكم العذاب الأليم. ثم جعل يقاتل حتي أصابته اثنتان و سبعون جراحة فوقف يستريح و قد ضعف عن القتال فبينا هو واقف إذ أتاه حجر فوقع علي جبهته فسالت الدماء من جبهته فأخذ الثوب ليمسح عن جبهته فأتاه سهم محدّد مسموم له ثلاث شعب فوقع في قلبه فقال الحسين عليه السّلام: بسم اللَّه و باللَّه و علي ملة رسول اللَّه. و رفع رأسه الي السماء و قال: إلهي! إنك تعلم أنهم يقتلون رجلاً ليس علي وجه الأرض ابن نبي غيره.

ثم أخذ السهم و أخرجه من وراء ظهره فانبعث الدم كالميزاب فوضع يده علي الجرح فلما امتلأت دماً رمي بها إلي السماء فما رجع من ذلك قطرة و ما عرفت الحمرة في السماء حتي رمي الحسين بدمه إلي السماء ثمّ وضع يده علي الجرح ثانياً فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحيته و قال: هكذا واللَّه أكون حتي ألقي جدي محمداًصلي الله عليه وآله و أنا مخضوب بدمي و أقول: يا رسول اللَّه! قتلني فلان و فلان.

فرمود: ميانتان شر مي اندازد و (به اين وسيله) خون هايتان را مي ريزد سپس عذاب دردناكش را بر شما فرود مي آورد. امام مي جنگيد تا آن كه 72 زخم برداشت. از جنگ، خسته و ضعيف شد و ايستاد تا دمي بياسايد. در اين حال سنگي آمد و بر پيشاني اش خورد و خون جاري شد. لباسش را گرفت تا پيشاني اش را از خون پاك كند كه

تير تيز سه شعبه و مسمومي آمد و بر قلب او نشست. امام حسين عليه السلام گفت: بسم اللَّه و باللَّه و علي ملة رسول اللَّه.(181) پس سر به آسمان بلند كرد و عرضه داشت: خداي من! تو مي داني كه اينان كسي را مي كشند كه روي زمين فرزند پيامبري جز او نيست.

امام تير را از پشت سر بيرون آورد و خون مانند ناودان جاري شد. دستش را زير محل زخم گرفت و چون پر از خون شد به آسمان پرتاب كرد. از اين خون قطره اي به زمين بازنگشت و پيش از آن سرخي در آسمان ديده نشده بود. باز هم دستش را زير زخم گرفت و چون از خون پر شد به صورت و محاسنش ماليد و فرمود: اين گونه به خونْ خضاب خواهم بود تا جدّم محمدصلي الله عليه وآله را ديدار كنم و بگويم اي رسول خدا! فلاني و فلاني مرا كشتند.

ثم ضعف عن القتال فوقف مكانه فكلما أتاه رجل من الناس و انتهي إليه انصرف عنه و كره أن يلقي اللَّه بدمه حتي جاءه رجل من كندة يقال له: مالك بن نسر فضربه بالسيف علي رأسه و كان عليه برنس فقطع البرنس و امتلأ دماً فقال له الحسين: لا أكلت بيمينك و لا شربت بها و حشرك اللَّه مع الظالمين.

ثم ألقي البرنس و لبس قلنسوة و اعتمّ عليها و قد أعيي و تبلّد و جاء الكندي فأخذ البرنس و كان من خز فلما قدم به بعد ذلك علي امرأته ام عبداللَّه ليغسله من الدم قالت له امرأته: أتسلب ابن بنت رسول اللَّه برنسه و تدخل بيتي؟! اخرج عني حشا اللَّه قبرك ناراً. و ذكر

أصحابه: أنّه يبست يداه و لم يزل فقيرا بأسوء حال إلي أن مات.

ثم نادي شمر: ما تنتظرون بالرجل؟ فقد أثخنته السهام فاحذت به الرماح و السيوف فضربه رجل يقال له زرعة بن شريك التميمي ضربة منكرة و رماه سنان بن أنس بسهم في نحره

امام كه از نبرد خسته شده بود در جاي خود ايستاد و هر كه به سويش مي آمد باز مي گشت و دست به خونش نمي آلود تا آن كه مردي از قبيله كنده به نام مالك بن نسر(182) پيش آمد و شمشيري بر سر آن حضرت زد. شب كلاهي كه بر سرش بود پاره شد و خون جاري شد. امام فرمود: با اين دستت غذا نخوري و نياشامي و خدا تو را با ستمكاران محشور كند.

آن گاه برنس را انداخت و قلنسوه(183) بر سر گذاشت و بر آن عمامه پيچيد ولي خسته و وامانده شده بود. مرد كِندي برنس را كه از جنس خز بود برداشت و بعد از واقعه براي همسرش ام عبداللَّه برد تا آن را بشويد. زن گفت: كلاه فرزند رسول خدا را برداشته و به خانه من مي آيي؟ از خانه ام بيرون رو كه خدا قبرت را از آتش پر كند. دوستان او گفته اند دستان او خشك شد و پيوسته در فقر و بد حالي به سر مي برد تا مرد.

شمر صدا زد: منتظر چه هستيد؟ تيرها حسين را ناتوان كرده است. در اين هنگام نيزه ها و شمشيرها بر امام باريدن گرفت. مردي به نام زرعة بن شريك تميمي، ضربتي كاري بر او وارد آورد و سنان بن انس، تيري بر گلوي آن حضرت زد. و طعنه صالح بن وهب المري علي خاصرته

طعنة منكرة فسقط الحسين عن فرسه إلي الأرض علي خده الأيمن ثم استوي جالساً و نزع السهم من نحره ثم دنا عمر بن سعد من الحسين ليراه. قال حميد بن مسلم: و خرجت زينب بنت علي و قرطاها يجولان في اذنيها و هي تقول: ليت السماء أطبقت علي الأرض يابن سعد أيقتل أبو عبداللَّه و أنت تنظر إليه؟ فجعلت دموعه تسيل علي خديه و لحيته فصرف وجهه عنها و الحسين جالس و عليه جبة خز و قد تحاماه الناس(184) فصاح شمر: ويحكم ما تنتظرون؟ اقتلوه ثكلتكم امهاتكم فضربه زرعة ابن شريك فأبان كفه اليسري ثم ضربه علي عاتقه فجعل يكبو مرّة و يقوم اخري فحمل عليه سنان بن أنس في تلك الحال فطعنه بالرمح فصرعه و قال لخولي بن يزيد: احتز راسه فضعف و ارتعدت يداه فقال له سنان: فتّ اللَّه عضدك و أبان يدك فنزل إليه نصر بن خرشة الضبابي و قيل: بل شمر بن ذي الجوشن و كان أبرص فضربه برجله و ألقاه علي قفاه ثم أخذ بلحيته.

صالح بن وهب مُرّي نيزه اي سخت بر لگن خاصره اش زد و امام با طرف راستِ صورت از اسب بر زمين افتاد.(185) برخاست و نشست و تير را از گلو بيرون كشيد. در اين حال عمر سعد به امام نزديك شد تا وضع او را ببيند. حميد بن مسلم گويد: زينب عليها السلام در حالي كه گوشواره هايش تكان مي خورد بيرون آمد و گفت: كاش آسمان بر زمين مي آمد، اي عمر بن سعد! آيا اباعبداللَّه كشته مي شود و تو او را نگاه مي كني؟ اشك بر گونه و ريش عمر جاري شد و صورت از زينب گرداند. حسين عليه السلام نشسته

بود و جُبّه اي از خز در بر داشت و مردم از نزديك شدن به او پرهيز مي كردند. شمر صدا زد: واي بر شما! منتظر چه هستيد؟ او را بكشيد، مادر به عزايتان بنشيند. زُرعة بن شريك، ضربه اي زد و كفّ راست امام را جدا كرد. سپس به شانه اش زد. امام به زمين مي افتاد و بلند مي شد. در اين حال سنان بن انس بر او حمله كرد و نيزه اي بر امام زد و او را بر زمين انداخت و به خولي بن يزيد گفت: سرش را جدا كن. او سست شد و دستانش لرزيد. سنان گفت: دستانت بريده باد. نصر بن خرشه ضبابي و به نقلي شمر بن ذي الجوشن كه ابرص بود پا بر او زد و او را از پشت بر زمينش انداخت و محاسنش را گرفت.(186) فقال له الحسين: أنت الكلب الأبقع الذي رأيته في منامي؟ فقال شمر: أتشبهني بالكلاب يابن فاطمة؟ ثم جعل يضرب بسيفه مذبح الحسين و يقول:

أقتلك اليوم و نفسي تعلم

علماً يقيناً ليس فيه مزعم

و لا مجال لا و لا تكتم

أن أباك خير من يكلّم

10- أخبرنا أبو الحسن أحمد بن علي العاصمي عن إسماعيل بن أحمد البيهقي عن أبيه حدثنا الحسين بن محمد حدثنا إسماعيل بن محمد حدثنا محمد بن يونس حدثنا أبو أحمد الزبيري حدثني عمي فضيل بن الزبير عن عبداللَّه بن ميمون عن محمد بن عمرو بن الحسن عن أبيه قال: كنا مع الحسين بنهر كربلاء فنظر إلي شمر بن ذي الجوشن فقال: اللَّه اكبر! اللَّه أكبر! صدق اللَّه و رسوله قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: كأني أنظر إلي كلب أبقع يلغ في

دماء أهل بيتي. فغضب عمر بن سعد فقال لرجل كان عن يمينه: انزل و يحك إلي الحسين فأرحه! فنزل إليه قيل هو خولي بن يزيد الأصبحي فاحتزّ رأسه و قيل: بل هو شمر.

و روي: أنه جاء إليه شمر بن ذي الجوشن و سنان بن أنس و الحسين بآخر رمق يلوك بلسانه من العطش فرفسه شمر برجله و قال:

امام فرمود: تو همان سگ ابقع هستي كه در خواب ديده بودم. شمر گفت: اي پسر فاطمه! مرا به سگان تشبيه مي كني؟ آن گاه با شمشير بر گلوگاه حسين عليه السلام زد و گفت: «امروز تو را مي كشم و با اطمينان و يقين مي دانم و ترديدي ندارم كه پدرت بهترين انسان ها بود».

... از عمرو بن حسن نقل شده است كه گفت با حسين عليه السلام در نهر كربلا بوديم كه (قبل از شهادت) به شمر نگريست و فرمود: «اللَّه اكبر، خدا و رسولش راست گفته اند، چون پيامبر فرمود: گويا سگ ابقعي مي بينم كه در خون اهل بيت من غوطه ور است». عمر سعد از اين سخن خشمگين شد و به مردي كه طرف راستش بود گفت: پايين بيا و كار حسين را تمام كن. او خولي بن يزيد بود و سر حسين را بريد.(187) برخي هم گفته اند او شمر بود.

روايت ديگر اين است كه شمر بن ذي الجوشن و سنان بن انس به طرف حسين آمدند و او در آخرين رمق هايش بود و از تشنگي زبانش را در دهان مي چرخاند. شمر با پاي خود بر سينه امام زد و گفت:

يابن أبي تراب! ألست تزعم أن أباك علي حوض النبي يسقي من أحبّه؟ فاصبر حتي تأخذ الماء من يده. ثم قال لسنان بن

أنس: احتز رأسه من قفاه فقال: واللَّه لا أفعل ذلك! فيكون جدّه محمد خصمي فغضب شمر منه و جلس علي صدر الحسين و قبض علي لحيته و همّ بقتله فضحك الحسين و قال له: أتقتلني؟ أو لا تعلم من أنا؟ قال: أعرفك حقّ المعرفة امّك فاطمة الزهراء و أبوك علي المرتضي و جدك محمد المصطفي و خصمك اللَّه العلي الأعلي و أقتلك و لا ابالي و ضربه بسيفه اثنتي عشرة ضربة ثم حزّ رأسه ثم تقدم الأسود بن حنظلة فاخذ سيفه و أخذ جعوثة الحضرمي قميصه فلبسه فصار أبرص و سقط شعره.

و روي أنّه وجد في قميصه مائة و بضع عشرة ما بين رمية و طعنه و ضربة و قال جعفر بن محمد بن علي بن الحسين عليهم السّلام: وجد فيه ثلاث و ثلاثون طعنة و أربع و ثلاثون ضربة

اي فرزند ابوتراب! مگر تو نمي گويي پدرت بر سر حوض پيامبر، دوستانش را سيراب مي كند؟ صبر كن تا از دست او آب بنوشي. سپس به سنان گفت: سرش را از پشت ببر. سنان گفت: من اين كار را نمي كنم چون جدّش محمدصلي الله عليه وآله طرف انتقام من خواهد شد. شمر از دست او عصباني شد و خود بر سينه حسين نشست و محاسن امام را گرفت و خواست او را بكشد كه حسين عليه السلام خنديد و فرمود: آيا تو مي خواهي مرا بكشي؟ نمي داني من كيستم؟ گفت: به خوبي مي شناسمت. مادرت فاطمه، پدرت علي مرتضي، پدر بزرگت محمد مصطفي و منتقم تو خداي بزرگ مرتبه است. تو را مي كشم و باكي ندارم. آن گاه دوازده ضربه شمشمير بر آن حضرت زد و سپس سر امام را

جدا كرد.(188) پس از آن اسود بن حنظله پيش آمد و شمشير آن حضرت را برداشت و جعونه حضرمي پيراهنش را برداشت و پوشيد و پيس شد و موهايش ريخت.

سلب و غارت

روايت شده كه در لباس امام بيش از 110 جاي تير و شمشير بود. جعفر بن محمد - امام صادق عليه السلام - فرموده است: در آن لباس، جاي 33 ضربت نيزه و 34 ضربت شمشير بود. و أخذ سراويله بحير بن عمرو الجرمي فصار زمناً مقعداً من رجليه و أخذ عمامته جابر بن يزيد الأزدي فاعتم بها فصار مجذوما و أخذ مالك بن نسر الكندي درعه فصار معتوها. و ارتفعت في السماء في ذلك الوقت غبرة شديدة مظلمة فيها ريح حمراء لا يري فيها عين و لا أثر حتي ظنّ القوم أن العذاب قد جاءهم فلبثوا بذلك ساعة ثمّ انجلت عنهم.

قال: و قتل الحسين باتفاق الرواة يوم عاشوراء عاشر محرم سنة إحدي و ستين و هو ابن أربع و خمسين سنة و ستة أشهر و نصف.

قال: و أقبل فرس الحسين و قد عدا من بين أيديهم أن لا يؤخذ فوضع ناصيته في دم الحسين و ذهب يركض إلي خيمة النساء و هو يصهل و يضرب برأسه الأرض عند الخيمة فلما نظرت أخوات الحسين و بناته و أهله إلي الفرس ليس عليه أحد رفعن أصواتهنّ بالصراخ و العويل و وضعت امّ كلثوم يدها علي ام راسها و نادت: وا محمّداه! وا جداه! وا نبياه! وا أبا القاسماه! وا علياه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حسين بالعراء صريع بكربلاء محزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء ثمّ غشي عليها

شلوار آن حضرت را بحير بن

عمرو جَرَمي برداشت و زمين گير شد. عمامه اش را جابر بن يزيد ازدي برداشت و بر سر گذاشت و جذام گرفت. مالك بن نسر كندي زره او را برداشت و ديوانه شد. در اين حال، غبار غليظ و سياهي برخاست كه همراه با باد سرخ بود كه هيچ چيز ديده نمي شد و مردم گمان كردند عذاب واقع شده است. مدتي درنگ كردند و هوا صاف شد.(189) به نظرِ همه راويان، شهادت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، دهم محرم سال 61 اتفاق افتاد و آن حضرت 54 سال و شش ماه و نيم داشت. اسب امام كاكل خود را به خون امام زد و از ميان دشمن فرار كرده به سمت خيمه زنان آمد. شيهه كشيد و سرش را به زمين مقابل خيمه مي زد. چون خواهران و زنان و خانواده امام به اسب نگريستند و كسي را روي آن نديدند صدا به ناله و زاري بلند كردند. ام كلثوم دست بر سر گذاشت و به ناله، صداي جدش پيامبر، علي و جعفر و حمزه و حسن عليهم السلام را زد و گفت: اين حسين است كه در بيابان كربلا افتاده، سرش از پشت جدا شده و عمامه و عبايش را برده اند. اين سخنان را گفت و غش كرد. و أقبل الأعداء حتي أحدقوا بالخيمة و معهم شمر بن ذي الجوشن فقال: ادخلوا فاسلبوا بزّتهن. فدخل القوم فأخذوا كلّ ما كان بالخيمة حتي أفضوا إلي قرط كان في اذن امّ كلثوم اخت الحسين فأخذوه و خرموا اذنها. حتي كانت المرأة لتنازع ثوبها علي ظهرها حتي تغلب عليه.

و أخذ قيس بن الأشعث قطيفة للحسين كان يجلس عليها فسمي لذلك:

قيس قطيفة و أخذ نعليه رجل من الأزد يقال له الأسود ثمّ مال الناس علي الورس و الخيل و الإبل فانتهبوها. قال حميد بن مسلم: انتهيت إلي علي بن الحسين و هو مضطجع علي فراش له و هو مريض و إذا شمر مع رجال يقولون له: ألا نقتل هذا المريض؟ فقلت له: سبحان اللَّه! ما معني قتل المرضي من الصبيان؟

دشمنان، خيمه ها را محاصره كردند و شمر بن ذي الجوشن كه با آنان بود دستور داد وارد شويد و متاع و لباس ها را برگيريد.(190) آنان داخل خيمه شدند و هر چه در آن بود بردند، حتي گوشواره ام كلثوم خواهر حسين را كشيدند و گوش او را پاره كردند. زنان، پوشش بر خود مي كشيدند ولي بر آن ها غلبه مي شد.

قيس بن اشعث(191) قطيفه امام را كه بر آن مي نشست، برداشت و به قيس قطيفه مشهور شد. كفش هاي آن حضرت را مردي از قبيله ازْد به نام اسود برداشت. آن گاه مردم به غارت ورس و اسب و شترها پرداختند.(192) حميد بن مسلم گويد: به سوي علي بن الحسين عليهما السلام كه در حال بيماري بر بستر افتاده بود، رفتم و ديدم شمر با عده اي حاضر بودند. آن ها به شمر مي گفتند: آيا او را بكشيم؟ من گفتم سبحان اللَّه! كشتن كودكان بيمار(193) چه معنا دارد؟ و ما زلت به ادافع عنه حتي جاء عمر بن سعد فقال: ألا لا يدخلنّ أحد بيوت هذه النسوة و لا يتعرض لهذا الغلام المريض أحد و من أخذ من متاعهم شيئا فليرده. قال: فواللَّه ما ردّ واحد منهم شيئا غير أنهم كفوا. فقال لي علي بن الحسين: جزيت من رجل خيراً فقد رفع اللَّه

عني بمقالتك شرّ هؤلاء.

و قال عبيداللَّه بن عمار: رأيت علي الحسين سراويل تلمع ساعة قتل فجاء أبجر ابن كعب فسلبه و تركه مجرّدا. و ذكر محمد بن عبد الرحمن: إنّ يدي أبجر بن كعب كانتا ينضحان الدم في الشتاء و ييبسان في في الصيف كأنهما عود.

و قال بعض من شهد الوقعة: ما رأيت مكثوراً قط قتل ولده و إخوته و بنو عمّه و أهل بيته أربط جأشاً و لا أمضي جناناً و لا أجري من الحسين و لا رأيت قبله و لا بعده مثله لقد رأيت الرجال تنكشف عنه إذا شدّ فيهم انكشاف المعزي إذا عاث فيها الذئب.

سپس از او حمايت كردم تا عمر سعد رسيد و دستور داد هيچ كس وارد خيمه زنان نشود و كسي به اين غلام بيمار، تعرض نكند و هر كه از آنان چيزي برداشته، پس دهد.(194) اما قسم مي خورم كه هيچ كس چيزي برنگرداند ولي به غارت ادامه ندادند. علي بن الحسين عليهما السلام به من دعا كرد و فرمود: خدا با سخن تو شر اينان را از سر من كم كرد.

عبيداللَّه بن عمار گفته است حسين پيش از شهادت، شلواري به رنگ روشن بر تن داشت كه ابجر بن كعب آن را برداشت و او را برهنه رها كرد! محمد بن عبد الرّحمن گفت: دستان ابجر در زمستان، خون ترشح مي كرد و در تابستان همانند چوب خشك مي شد.

يكي از شاهدان واقعه كربلا گفته است: من انسان مغلوب و مظلومي جز حسين عليه السلام نديده بودم كه پسران، برادران، پسر عموها و خاندانش كشته شده باشند و اين گونه قلبي استوار و دلي بي باك داشته باشد. قبل و بعد از او همانندش

نديدم كه وقتي حمله مي كرد، مردان مانند بزهايي كه گرگ در ميان آن ها افتاده باشد، فرار مي كردند.

قال: ثمّ إن عمر بن سعد نادي: من ينتدب الحسين فيوطئه فرسه فانتدب له عشرة نفر منهم إسحاق الحضرمي و منهم الأخنس بن مرثد الحضرمي القائل في ذلك:

نحن رضضنا الظهر بعد الصدر

بكلّ يعبوب شديد الأسر

حتي عصينا اللَّه ربّ الأمر

بصنعنا مع الحسين الطهر

فداسوا حسيناً بخيولهم حتي رضوا صدره و ظهره فسئل عن ذلك فقال: هذا أمر الأمر عبيداللَّه.

قال: ثمّ دفع الرأس إلي خولي بن يزيد الأصبحي ليحمله إلي عبيداللَّه بن زياد و أقام عمر بن سعد يومه ذلك إلي الغد فجمع قتلاه فصلي عليهم و دفنهم و ترك الحسين و أهل بيته و أصحابه فلمّا ارتحلوا الي الكوفة و تركوهم علي تلك الحالة عمد أهل الغاضرية من بني أسد

پس از آن، عمر بن سعد ندا كرد: چه كسي حاضر است بر بدن حسين عليه السلام اسب بتازد؟ ده نفر پيش قدم شدند كه از آن جمله اسحاق حضرمي و اخنس بن مرثد حضرمي بودند كه اين شعر را گفته اند:

«ما پشت و روي انسان پاك، حسين عليه السلام را با اسبان پر قدرت لِه كرديم و با اين كار، خدا را نافرماني كرديم».

آن ها با اسبانشان بدن امام را لگدمال كردند و پشت و رويش را كوبيده و خُرد كردند. وقتي از علت اين كار پرسيدند، (عمر سعد) گفت: دستور ابن زياد است.

سر امام را به خولي بن يزيد اصبحي دادند تا پيش ابن زياد ببرد. اما عمر سعد آن روز را تا فردا در كربلا ماند و كشته هاي خود را جمع آوري كرده، بر آن ها نماز خواند و دفنشان كرد(195) و اجساد حسين عليه السلام

و خانواده و اصحابش را به حال خود رها كرد. چون سپاه ابن سعد به سمت كوفه رفتند اهل غاضريه كه از قبيله بني اسد بودند، فكفنوا أصحاب الحسين و صلّوا عليهم و دفنوهم و كانوا اثنين و سبعين رجلاً.

قال: ثم أذن عمر بن سعد بالناس في الرحيل إلي الكوفة و حمل بنات الحسين و أخواته و علي بن الحسين و ذراريهم فلما مروا بجثة الحسين و جثث أصحابه صاحت النساء و لطمن وجوههن و صاحت زينب: يا محمداه! صلي عليك مليك السماء هذا حسين بالعراء مزمل بالدماء معفر بالتراب مقطع الأعضاء يا محمداه! بناتك في العسكر سبايا و ذريتك قتلي تسفي عليهم الصبا هذا ابنك محزوز الرأس من القفا لا هو غائب فيرجي و لا جريح فيداوي.

بر اصحاب حسين - كه 72 نفر بودند - نماز گزارده و آن ها را كفن كردند(196) و به خاك سپردند.(197)

پس از بردن سرها و دفن كشتگان لشكر كوفه، عمر بن سعد به مردم اجازه داد به سوي كوفه حركت كنند و دختران، خواهران و خانواده حسين و فرزندش علي عليهم السلام را به سمت كوفه راه انداخت. چون گذر آنان بر جسد حسين و يارانش افتاد، زنان فرياد كشيدند و به صورت خود زدند و زينب عليها السلام فرياد زد: وا محمداه! درود خدا بر تو باد! اين حسين عليه السلام است كه در بيابان آرميده، به خون آغشته، به خاك افتاده و اعضايش بريده است. يا محمداه! دخترانت در لشكرگاه به اسارت در آمده و ذريه تو كشته شده اند و باد صبا بر آنان مي وزد. اين پسر توست كه سرش از پشت بريده است، نه غايب شده كه اميد بازگشت

او باشد و نه مجروح است كه اميد مداوايش برود.

و ما زالت تقول هذا القول حتي أبكت واللَّه كل صديق و عدو حتي رأينا دموع الخيل تنحدر علي حوافرها ثم قطعت رؤوس الباقين فسرح باثنين و سبعين رأسا مع شمر بن ذي الجوشن و قيس بن الأشعث و عمرو ابن الحجاج.

قال: و لما أدخل خولي الأصبحي الرأس علي ابن زياد و كان الذي يتولي حمله بشير بن مالك فقدّمه إليه و أنشأ يقول:

إملأ ركابي فضة و ذهباً

إني قتلت الملك المحجبا

قتلت خير الناس امّاً و أباً

و خيرهم إذ يذكرون النسبا

فغضب ابن زياد من قوله و قال: فإذا علمت أنه كذلك لم قتلته؟ واللَّه لا نلت مني خيراً و لألحقنك به فقدّمه و ضرب عنقه.

زينب اين سخنان را مي گفت تا آن كه هر دوست و دشمني را به گريه انداخت. حتي ديديم اشك اسبان جاري شد و بر پايشان ريخت. پس از آن ابن سعد دستور داد سر ديگر شهدا را هم بريدند و جمعاً 72 سر را توسط شمر بن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج فرستاد.

وقتي خولي بر ابن زياد وارد شد، بشير بن مالك كه مأمور حمل سر امام بود آن را پيش گذاشت و چنين سرود:

«ركاب اسبم را از طلا و نقره پر كن كه من شاه بزرگواري را كشتم. كسي را كشتم كه بهترين پدر و مادر را داشت و نسب آنان بهترين نسب هاست». ابن زياد خشمگين شد و گفت: اگر مي دانستي كه چنين انساني است چرا او را كشتي؟ هيچ چيزي به تو نخواهم داد و تو را هم خواهم كشت. آن گاه دستور داد او را

گردن زدند.(198)

قال: و ساق القوم حرم رسول اللَّه صلي الله عليه وآله كما تساق الأساري حتي إذا بلغوا بهم الكوفة خرج الناس ينظرون إليهم و جعلوا يبكون و يتوجعون و علي بن الحسين مريض مغلول مكبل بالحديد قد نهكته العلّة فقال: ألا إن هؤلاء يبكون و يتوجعون من أجلنا فمن قتلنا إذن؟

11- و ذكر أبو علي السلامي عن البيهقي صاحب التاريخ أنّ السنة التي قتل فيها الحسين و هي سنة إحدي و ستين سميت عام الحزن.

قال: و قال بشير بن حذيم الأسدي: نظرت إلي زينب بنت علي يومئذ و لم أر خفرة قط أنطق منها كأنما تنطق عن لسان أمير المؤمنين علي ابن أبي طالب و تفرغ عنه أومأت إلي الناس أن اسكتوا! فارتدت الأنفاس و سكنت الأجراس.

فقالت: الحمد للَّه و الصلاة علي أبي محمد رسول اللَّه و علي آله الطيبين الأخيار آل اللَّه و بعد: يا أهل الكوفة! و يا أهل الختل و الخذل و الغدر! أتبكون؟ فلا رقأت الدمعة و لا هدأت الرنة

كوفه و سخنان زينب عليها السلام

قسمت اول

خاندان رسول خدا را همانند اسيران بردند تا وارد كوفه شدند. مردم كوفه از خانه ها بيرون آمده و آن ها را تماشا مي كردند و اظهار ناراحتي كرده مي گريستند. علي بن الحسين عليهما السلام كه در اين حال، بيمار و در غل و زنجير بسته بود و بيماري اش او را از پا در آورده بود، فرمود: اينها براي ما گريه مي كنند و ناراحتند، پس چه كسي اين فاجعه را آفريده است؟

بيهقي مورّخ گويد: سال 61 كه حسين عليه السلام در آن كشته شد، سال اندوه نام گرفت.

بشير بن حذيم اسدي گويد: آن روز به زينب عليها السلام نگاه مي كردم. زن با حشمتي چون او نديدم كه

اين گونه سخن بگويد. گويي از زبان اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام سخن مي گفت. به مردم اشاره كرد كه ساكت شويد! نفس ها در سينه حبس شد و زنگوله ها به سكون در آمد.

آن گاه چنين گفت: سپاس خداي را و درود بر پدرم محمدصلي الله عليه وآله رسول خدا و بر خاندان پاك و برگزيده اش كه آل اللَّه هستند. اي اهل كوفه! اي اهل دورويي و خيانت و فريب! آيا مي گرييد؟ چشمانتان نخشكد و ناله تان آرام نگيرد.

إنما مثلكم كمثل التي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً أتتخذون أَيمانَكُمْ دَخَلاً بَينَكُمْ؟ ألا و هل فيكم إلا الصلف و الطنف و الشنف و النطف و ملق الإماء و غمز الأعداء أو كمرعي علي دمنة أو كقصة علي ملحودة! ألا ساء ما قدّمت لكم أنفسكم إن سخط اللَّه عليكم و في العذاب أنتم خالدون أتبكون و تنتحبون؟ إي واللَّه فابكوا كثيراً و اضحكوا قليلاً فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها أبداً. و أنّي ترحضون قتل سليل خاتم الأنبياء و سيد شباب أهل الجنّة و ملاذ خيرتكم و مفزع نازلتكم و منار حجتكم و مدرة ألسنتكم. ألا ساء ما تزرون و بعداً لكم و سحقاً! فلقد خاب السعي و تبت الأيدي و خسرت الصفقة و بؤتم بغضب من اللَّه و ضربت عليكم الذلة و المسكنة. ويلكم يا أهل الكوفة! أتدرون أي كبد لرسول اللَّه صلي الله عليه وآله فريتم و أي دم له سفكتم و أي كريمة له أبرزتم و أي حريم له أصبتم و أي حرمة له انتهكتم؟ لَقَدْ جِئْتُمْ شَيئاً إِدّاً تَكادُ السَّماواتُ يتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدّاً.

مَثَل شما چونان زني است

كه بعد از تابيدن پشم ها آن ها را باز كند. آيا سوگند و پيمانتان را مايه خيانت و فريب قرار مي دهيد؟(199) در ميان شما جز لاف زن و بدبخت و بدعنق و فاسد و زن ذليل و دشمن ترس نيست. شما همانند سبزه روي زباله و گچ كاري بر روي قبر هستيد. بد كاري مرتكب شديد. خشم خدا بر شما باد و در عذاب او جاودان باشيد. آيا گريه و زاري مي كنيد؟ آري! به خدا كه فراوان بگرييد و كم بخنديد(200) چون ننگ و رسوايي به بار آورديد كه با هيچ آبي شسته نخواهد شد. چگونه ننگ كشتنِ زاده خاتم انبيا و سيد جوانان اهل بهشت و پناه خوبان و حلّال مشكلات و نشانه راه و رواني زبانتان را خواهيد شست؟ بدانيد كه بد گناهي كرديد، دور باشيد و لِه شويد. زحمتتان بيهوده بود و دستانتان بريده. معامله اي بي سود و خريدن خشم الهي بود و ذلت و بيچارگي بر شما نوشته شد. واي بر شما اي مردمان كوفه! مي دانيد چه جگري از پيامبر دريديد و چه خوني از او ريختيد؟ با چه كريمي درگير شديد و به حرم پيامبر دست يازيديد و هتك حرمتش كرديد. فاجعه اي به بار آورديد كه نزديك است آسمان ها از آن بشكافد و زمين، دهان باز كند و كوه ها منفجر شود.(201) إنّ ما جئتم بها لصلعاء عنقاء سوءاء فقماء خرقاء شوهاء كطلاع الأرض و ملاء السماء. أفعجبتم أن قطرت السماء دماً؟ و لعذاب الآخرة اشد و أخزي و أنتم لا تنصرون فلا يستخفنّكم المهل فإنه عز و جلّ لا يحفزه البدار و لا يخاف فوت الثار كلاّ إنّ ربكم لبالمرصاد فترقبوا اوّل النحل و

آخر صاد.

قال بشير: فواللَّه لقد رأيت الناس يومئذ حياري كأنهم كانوا سكاري. يبكون و يحزنون و يتفجعون و يتأسفون و قد وضعوا أيديهم في أفواههم قال: و نظرت الي شيخ من أهل الكوفة كان واقفا إلي جنبي قد بكي حتي أخضلت لحيته بدموعه و هو يقول: صدقت بأبي و أمي كهولكم خير الكهول و شبانكم خير الشبان و نساؤكم خير النسوان و نسلكم خير نسل لا يخزي و لا يبزي.

قال: ثمّ جاءوا بهم حتي دخلوا علي عبيداللَّه بن زياد فنظرت إليه زينب بنت علي و جلست ناحية

كاري كه شما مرتكب شديد به اندازه آسمان و زمين، زشت و خطرناك و نابوده كننده بود. آيا از اين كه آسمان خون بگريد در شگفتيد؟ عذاب آخرت سخت تر و ذليل كننده تر است و آن جا ياوري برايتان نخواهد بود. گمان نكنيد كه مهلت به نفعتان است كه خداي عزّ و جل را عجله برنمي انگيزد و بيم از دست رفتن انتقام ندارد. هرگز چنين نيست بلكه پروردگارتان در كمين گاه است. در انتظار تحقق ابتداي سوره نحل و آخر سوره صاد باشيد.(202)

بشير گويد: مردم در آن روز چنان سرگردان بودند كه گويي مَست هستند. مي گريستند و اندوهناك بودند. ضجّه مي زدند و تأسف مي خوردند. از شدت ناراحتي دستانشان را در دهان كرده بودند. پيرمرد كوفي كه كنار من ايستاده بود، آن قدر گريسته بود كه صورتش خيس بود. او خطاب به زينب مي گفت: راست مي گويي، پدر و مادرم فدايت باد! پيران خانواده شما بهترين پيران، جوانانتان بهترين جوانان و زنانتان بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل است كه شرمندگي و بدبختي برايتان نيست.

پس از آن، اسيران اهل بيت را بر عبيداللَّه

بن زياد وارد كردند. زينب نگاهي به ابن زياد كرد و گوشه اي نشست.

فقال ابن زياد: من الجالسة؟ فلم تكلمه فقال ثانيا فلم تكلّمه فقال رجل من أصحابه: هذه زينب بنت علي ابن أبي طالب فقال ابن زياد: الحمد للَّه الذي فضحكم و كذب احدوثتكم فقالت زينب: الحمد للَّه الذي أكرمنا بنبيه محمدصلي الله عليه وآله و طهرنا بكتابه تطهيراً و إنما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر.

فقال ابن زياد: كيف رأيت صنع اللَّه بأخيك و أهل بيتك؟ فقالت زينب: ما رأيت إلّا جميلاً؛ هؤلاء قوم كتب اللَّه عليهم القتل فبرزوا إلي مضاجعهم و سيجمع اللَّه بينك و بينهم يابن زياد! فتحاجون و تخاصمون فانظر لمن الفلج يومئذ هبلتك امك يابن مرجانة! فغضب ابن زياد و كأنه همّ بها فقال له عمرو بن حريث المخزومي: إنها امرأة و المرأة لا تؤاخذ بشي ء من منطقها.

فقال ابن زياد: يازينب! لقد شفي اللَّه قلبي من طاغيتك الحسين والعصاة المردة من أهل بيتك

ابن زياد گفت: اين زن كيست (كيستي)؟ جوابي نداد. دوباره پرسيد و زينب ساكت بود. يكي از حاضران گفت: اين زينب دختر علي بن ابي طالب است. ابن زياد گفت: شكر خداي را كه شما را رسوا كرد و دروغتان را آشكار ساخت! زينب عليها السلام فرمود: شكر خدا كه ما را به پيامبرش محمدصلي الله عليه وآله آبرو داد و در قرآنش به پاكي ما گواهي داد. رسوايي براي فاسق است و دروغ گويي براي انسان بدكار.

ابن زياد گفت: كار خدا را با برادر و خانواده ات چگونه ديدي؟ زينب عليها السلام فرمود: جز زيبايي نديدم. اينان گروهي بودند كه خدا كشته شدن را برايشان مقدّر كرده بود و به محل مقرّر قدم

گذاشتند. خدا آن ها را با تو روبرو خواهد كرد و محاجّه و مخاصمه خواهيد نمود. ببين آن روز، حق با كيست؟ مرگ بر تو اي فرزند مرجانه! ابن زياد خشمگين شد و خواست زينب را بكشد ولي عمرو بن حريث(203) گفت: اين زن است و زنان را به سخنانشان مؤاخذه نمي كنند.

ابن زياد گفت: اي زينب! خدا دلم را با كشتن حسين ياغي و سركشان خانواده ات خنك كرد. فقالت زينب: لعمري لقد قتلت كهلي و قطعت فرعي و اجتثثت أصلي فإن كان هذا شفاؤك فقد اشتفيت. فقال ابن زياد: هذه سجّاعة لا جرم لعمري لقد كان أبوك شاعرا سجّاعا فقالت زينب: يابن زياد! و ما للمرأة و السجاعة؟ و إن لي عن السجاعة لشغلاً. فالتفت ابن زياد الي علي بن الحسين و قال له: من أنت؟ قال: أنا علي بن الحسين فقال: ألم يقتل اللَّه علي بن الحسين؟ فسكت عنه فقال: مالك لا تتكلم؟ فقال: كان لي أخ يقال له علي قد قتله الناس (أو قال: قد قتلتموه) و إن له منكم مطلبا يوم القيامة.

فقال ابن زياد: بل اللَّه! فقال علي: اللَّه يتَوَفَّي الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلّا بِإِذْنِ اللَّه كِتاباً مُؤَجَّلاً

زينب عليها السلام فرمود: به جانم سوگند كه بزرگ مرا كشتي و ريشه و شاخه ما را بريدي. اگر به اين كار، دلت خنك شده پس خوشحال باش. ابن زياد گفت: اين زن چه قدر با قافيه سخن مي گويد، همان طور كه پدرش شاعر و قافيه پرداز بود. زينب فرمود: اي ابن زياد! زن را به اين كارها چه؟ من به دنبال شعر و قافيه نيستم. آن گاه ابن زياد رو به

علي بن الحسين عليهما السلام كرد و گفت تو كه هستي؟ فرمود: علي فرزند حسين عليه السلام. ابن زياد گفت: مگر خدا علي فرزند حسين عليه السلام را نكشت؟ امام ساكت شد و ابن زياد گفت: چه شد، سخن نمي گويي؟ فرمود: برادري داشتم كه به او هم علي مي گفتند و مردم او را كشتند - يا شماها او را كشتيد - روز قيامت درباره او از شما بازخواست خواهد شد. ابن زياد دوباره گفت: خدا او را كشت.(204) امام گفت: خدا هنگام رسيدن اجل، جان را مي گيرد و هيچ كس جز به فرمان او نمي ميرد كه اين سرنوشتي معين است.(205)

فقال: أنت واللَّه منهم انظروا إليه هل أدرك؟ فكشف عنه مروان بن معاذ الأحمري قال: نعم قال: اقتله. فقال علي بن الحسين: فمن يتوكل بهؤلاء النسوة و تعلقت به زينب بنت علي و قالت: يابن زياد! حسبك منا أما رويت من دمائنا؟ و اعتنقت علياً و قالت: أسألك باللَّه يابن زياد! إن قتلته أن تقتلني معه. فقال علي: يا عمة! اسكتي حتي اكلمه. فقال: يابن زياد! أ بالقتل تهددني؟ أما علمت أن القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة؟ فقال ابن زياد: دعوه ينطلق مع نسائه ثم قال: اخرجوهم عني فأخرجوهم الي دار في جنب المسجد الأعظم.

ابن زياد گفت: تو هم جزء آنان خواهي بود - يعني تو را هم مي كشم - پس دستور داد بررسي كنند آيا امام بالغ شده است؟ مروان بن معاذ احمري او را كشف كرد(206) و گفت: بله! ابن زياد گفت: او را بكش. علي بن الحسين عليهما السلام فرمود: پس اين زنان را چه كسي همراهي كند؟ زينب عليها السلام هم خود را به امام چسبانيد

و گفت: اي ابن زياد! بس است، آيا از ريختن خون ما سيراب نشده اي؟ اگر مي خواهي بايد هر دوي ما را با هم بكشي.

امام سجادعليه السلام فرمود: عمه جان اجازه بده با او سخن بگويم. آن گاه فرمود: اي ابن زياد! مرا به مرگ تهديد مي كني؟ نمي داني كشته شدن براي ما عادي است و به شهادت افتخار مي كنيم؟ ابن زياد گفت: او را رها كنيد همراه زنان باشد. بعد از اين، ابن زياد دستور داد اسيران را از مجلس اخراج كنند. پس آنان را به خانه اي كه در كنار مسجد بزرگ كوفه بود بردند.

12- أخبرنا العلامة فخر خوارزم أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشري أخبرنا الفقيه أبو علي الحسن بن علي بن أبي طالب الفرزالي بالري أخبرنا الفقيه أبو بكر طاهر بن الحسن الرازي أخبرنا عمي الشيخ الحافظ أبو سعد إسماعيل بن علي بن الحسين السمان الرازي أخبرنا أبو عبداللَّه محمد بن عبداللَّه الجعفي بالكوفة حدثنا محمد بن جعفر بن محمد حدثنا عبد الرحمن بن أنس حدثنا وهب بن جرير حدثني أبي حدثني هشام بن حسان عن محمد بن سيرين عن أنس قال: لما جي ء برأس الحسين فوضع بين يديه يعني ابن زياد في طست جعل ينكت بقضيب في وجهه و قال: ما رأيت مثل حسن هذا الوجه قط. فقلت: أما إنه كان يشبه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله. ثمّ بعث برأسه إلي يزيد. فلما اتي إلي يزيد برأسه قال: لقد قتلك رجل ما كان الرحم بينك و بينه قطعا.

13- و بهذا الإسناد عن أبي سعد السّمان هذا أخبرنا أبو عبداللَّه هذا أخبرنا محمد بن جعفر هذا حدثنا علي بن منذر حدثنا ابن فضيل حدثنا

سالم بن أبي حفصة عن منذر الثوري قال: كنت عند الربيع بن خثيم فدخل عليه رجل ممن شهد قتل الحسين ممن كان قاتله فقال الربيع: قد جئتم برؤوسهم معلقيها و أدخل الربيع إصبعه في فيه تحت لسانه و قال:

از انس بن مالك روايت كرده اند كه وقتي سر امام حسين عليه السلام را براي ابن زياد آوردند، آن را كه در تشتي بود برابرش گذاشتند و شروع به زدن آن با چوب دستي كرد. ابن زياد مي گفت: صورتي به زيبايي اين چهره نديده ام. من (انس) گفتم: اين صورت شبيه پيامبر است. سپس سر براي يزيد ارسال شد.

چون سر را پيش يزيد بردند گفت: كسي تو را كشت كه فاميل تو نبود.(207)

از منذر ثوري روايت شده كه گفته در حضور ربيع بن خُثيم(208) بودم كه يكي از قتله كربلا پيش او آمد. ربيع گفت: شما سرها را بر نيزه ها آويخته و برديد! سپس دستش را زير زبان خود كرد و گفت: قتلتم صبية لو أدركهم رسول اللَّه صلي الله عليه وآله لقبّل أفواههم و أجلسهم في حجره. ثم قال الربيع: اللهمّ فاطر السماوات و الأرض عالم الغيب و الشهادة أنت تحكم بين عبادك فيما كانوا فيه يختلفون.

14- و بهذا الإسناد عن أبي سعد السمان هذا حدثنا أبو محمد بن عبداللَّه بن محمد الأسدي لفظا ببغداد حدثنا محمد بن يحيي الصولي حدثنا محمد بن يزيد حدثني أبي حدثني سليمان الواسطي عن الحسن ابن أبي الحسناء سمعت أبا العالية البراء قال: لما قتل الحسين اتي عبيداللَّه بن زياد برأسه فأرسل الي أبي برزة فقال له عبيداللَّه: كيف شأني و شأن حسين بن فاطمة؟ قال: اللَّه أعلم! فما علمي بذلك؟ قال: إنما

أسألك عن علمك! قال: أما إذا سألتني عن رأيي فإنّ علمي أنّ الحسين يشفع له جدّه محمدصلي الله عليه وآله و يشفع لك زياد فقال له: اخرج! لولا ما جعلت لك لضربت واللَّه عنقك. فلما بلغ باب الدار قال: لئن لم تغد علي و ترح لأضربنّ عنقك.

بزرگاني را كشتيد كه اگر پيامبر بود، دهانشان را مي بوسيد و آنان را در دامن خود مي نشانيد.(209) آن گاه اين آيه را خواند: اي خدايي كه آسمان و زمين را آفريده و به نهان و آشكار آگاه هستي، در آنچه بندگانت با هم اختلاف دارند تو خود داوري خواهي كرد.(210) وقتي امام حسين عليه السلام كشته شد و سرش را براي ابن زياد بردند، ابوبرزه(211)(212) را خواست و از او درباره رفتارش با امام حسين عليه السلام سؤال كرد. ابوبرزه از جواب طفره رفت و گفت: نمي دانم، خدا بهتر مي داند. ابن زياد گفت: به اندازه اطلاعات خودت سؤال مي كنم. ابوبرزه گفت: اگر نظر مرا مي خواهي، حسين عليه السلام را جدّش محمدصلي الله عليه وآله شفاعت خواهد كرد و تو را پدرت زياد. عبيداللَّه ناراحت شد و گفت: بيرون رو كه اگر رفاقتمان نبود گردنت را مي زدم.

قسمت دوم

15- و بهذا الإسناد عن أبي سعد هذا أخبرنا أبو عبداللَّه هذا أخبرنا محمد بن جعفر هذا حدّثنا عباد بن يعقوب أخبرنا سعيد بن خثيم عن محمد بن خالد الضبي عن إبراهيم قال: لو كنت ممن قاتل الحسين ثم اتيت بالمغفرة من ربي فادخلت الجنّة لاستحييت من محمدصلي الله عليه وآله أن أمرّ عليه فيراني.

16- أخبرنا صدر الحفاظ أبو العلاء الحسن بن أحمد بن الحسن إجازة بهمدان أخبرنا محمود بن إسماعيل الصيرفي أخبرنا أحمد بن محمد

بن الحسين أخبرنا أبو القاسم الطبراني حدثنا أبو مسلم الكشي حدثنا سليمان بن حرب حدثنا حماد بن سلمة عن علي بن زيد عن أنس بن مالك قال: لما اتي برأس الحسين إلي عبيداللَّه بن زياد جعل ينكته بقضيب في يده و يقول: إنه لحسن الثغر فقلت: واللَّه لأسوأنك! لقد رأيت رسول اللَّه يقبل موضع قضيبك من فمه. و سمعت هذا الحديث في جامع أبي عيسي و لم يذكر: أنّه لحسن الثغر و فيه: فجعل يقول بقضيب في أنفه فقال أنس: فقلت: أما إنّه كان من أشبههم برسول اللَّه صلي الله عليه وآله.

17- و بهذا الإسناد عن أبي العلاء هذا أخبرنا عبد القادر بن محمد أخبرنا الحسن بن محمد الجوهري أخبرنا أحمد بن العباس أخبرنا أحمد بن معروف أخبرنا الحسين بن محمد أخبرنا محمد بن سعد أخبرنا أحمد بن عبداللَّه حدثنا شريك عن مغيرة قال: قالت مرجانة لعبيداللَّه بن زياد: قتلت ابن بنت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله لا تري الجنّة أبداً.

ابراهيم نخعي(213) گفته است اگر من از قاتلان حسين عليه السلام بودم و خدا هم مرا مي بخشيد و مرا به بهشت مي برد، از اين كه پيامبر از كنار من عبور كند و مرا ببيند خجالت مي كشيدم.

از انس بن مالك نقل شده كه وقتي سر حسين عليه السلام را براي ابن زياد آوردند با چوب دستي اش بر آن مي كوفت و مي گفت: چه دهان خوبي دارد. گفتم: به خدا ديدم پيامبر جاي چوب تو را مي بوسيد. اين روايت به گونه ديگري هم نقل شده كه سخن ابن زياد را ندارد و انس هم گفته است چوب بر بيني او مي خورد و من گفتم او شبيه ترين افراد به رسول خداست.(214)

روايت شده كه

مرجانه مادر عبيداللَّه به او گفت: نوه پيامبر را كشتي، هيچ گاه به بهشت نخواهي رفت.(215)

18- أخبرنا الشيخ الإمام الزاهد أبو الحسن علي بن أحمد العاصمي أخبرنا شيخ القضاة إسماعيل بن أحمد البيهقي أخبرنا والدي أبو بكر أحمد ابن الحسين البيهقي حدثنا أبو عبداللَّه الحافظ حدثنا محمد بن يعقوب حدثنا عبداللَّه بن أحمد حدثنا إسماعيل بن امية حدثنا حبيب أخو حمزة الزيات عن أبي إسحاق عن زيد بن أرقم قال: كنت جالساً عند عبيداللَّه ابن زياد إذ اتي برأس الحسين فوضع بين يديه فأخذ قضيبه فوضعه بين شفتيه فقلت له: إنك لتضع قضيبك في موضع طالما لثمه رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فقال: قم! إنك شيخ قد ذهب عقلك.

و جاء هذا الحديث في المراسيل و فيه زيادة: قال زيد بن أرقم: نحّ قضيبك هذا فطالما رأيت شفتي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله علي هاتين الشفتين ثم رفع زيد صوته يبكي فقال ابن زياد: أبكي اللَّه عينيك واللَّه لو لا إنك شيخ قد خرفت و ذهب عقلك لضربت عنقك فخرج و هو يقول: ملك عبد حرا أنتم يا معشر العرب! العبيد بعد اليوم قتلتم ابن فاطمة و أمّرتم ابن مرجانة حتي يقتل خياركم و يستعيد شراركم رضيتم بالذل فبعداً لمن رضي.

زيد بن ارقم گفته است در حضور ابن زياد نشسته بودم كه سر امام حسين عليه السلام را آوردند و او شروع به زدن لب او كرد. گفتم: چوبت را بر جايي گذاشته اي كه پيامبر پيوسته مي بوسيد. ابن زياد گفت: بلند شو! تو پير شده اي و عقلت را از دست داده اي.

در روايت ديگري كه مرسله(216) است چنين آمده كه زيد گفت: چوبت را بردار كه بارها لب هاي پيامبر

را بر اين لب ها ديده ام. سپس زيد صدا به گريه بلند كرد. ابن زياد گفت: گريه ات تمام نشود! اگر نبود كه پيرمرد هستي و عقلت از كار افتاده، تو را مي كشتم. زيد در حالي كه بيرون مي رفت مي گفت: برده اي بر آزاده اي چيره شده. اي مردمان عرب! از اين پس برده ديگران خواهيد بود چون فرزند فاطمه عليها السلام را كشتيد و فرزند مرجانه را حاكم كرديد تا خوبانتان را بكشد و اشرار را (به حاكميت) برگرداند. به خواري رضايت داديد و بدبخت خواهيد شد.

19- و بهذا الإسناد الذي مر عن أحمد بن الحسين هذا أخبرنا أبو الحسن علي بن أحمد بن عبدان أخبرنا أحمد بن عبيد الصفار حدثنا إبراهيم بن عبداللَّه حدثنا حجاج بن منهال حدثنا عبد الحميد بن بهرام حدثنا شهر بن حوشب قال: سمعت ام سلمة لعنت أهل العراق لما نعي الحسين و قالت: قتلوه قتلهم اللَّه غروه و أذلوه لعنهم اللَّه.

20- و بهذا الإسناد عن أحمد بن الحسين هذا أخبرنا أبو زكريا بن أبي إسحاق أخبرنا محمد بن علي حدثنا الفضل بن يوسف حدثنا إسماعيل بن بهرام حدثنا أبو بكر بن عياش عن الأجلح الكندي عن عمرو بن قيس قال: ثلاثة محجوجون يوم القيامة: و ذكر الحديث إلي أن قال: و قاتل الحسين يقال له فيم قتلته؟ فلقد كان ينبغي أن تستحي من قتله و لو كان ظالماً لك لمكان جده رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فكيف و أنت ظالم؟

21- و بهذا الإسناد أخبرنا أبو عبداللَّه الحافظ حدثنا محمد بن يعقوب حدثنا محمد بن إسحاق الصغاني حدثنا الأحوص حدثنا يوسف بن أبي إسحاق عن عمرو بن نعجة قال: إنّ أول ذل دخل العرب:

قتل الحسين بن علي و ادعاء زياد.

شهر بن حوشب گويد: ام سلمه را ديدم بعد از شهادت امام حسين عليه السلام، مردم عراق را لعنت مي كرد و مي گفت: مرگ بر آن ها كه حسين عليه السلام را كشتند. لعنت بر آن ها كه او را فريب دادند و خوار كردند.

عمرو بن قيس گفته است در قيامت سه دسته مورد احتجاج و اعتراض خواهند بود كه يك دسته از آن ها قاتلان حسينند. به آن ها مي گويند چرا او را كشتيد؟ حتي اگر ظلمي كرده بود بايد به احترام پيامبر از كشتنش شرم مي كرديد، چه رسد كه ظالمانه او را به شهادت رسانده ايد.

عمرو بن نعجه گفته است اولين خواري كه بر عرب وارد شد كشتن حسين عليه السلام بود و ديگرش ادعاي زياد.(217)

22- و ذكر في كتاب نزهة الطرف و بستان الظرف: عن الحسن البصري قال: قتل مع الحسين بن علي ستة عشر من أهل بيته ما كان لهم علي وجه الأرض شبيه.

23- و بهذا الإسناد الذي مرّ عن أحمد بن الحسين أخبرني أبو الحسين ابن الفضل القطان حدثنا عبداللَّه بن جعفر حدثنا يعقوب بن سفيان حدثنا ابن بكير عن الليث بن سعد قال: في سنة إحدي و ستين قتل الحسين بن علي و أصحابه لعشر ليال خلون من المحرم يوم عاشوراء يوم السبت في آخر اليوم و قتل معه العباس بن علي و جعفر بن علي و عبداللَّه بن علي و عثمان بن علي و أبو بكر بن علي و علي بن الحسين الأكبر و عبداللَّه بن الحسن و أبو بكر بن الحسن و القاسم بن الحسن و عون بن عبداللَّه بن جعفر بن أبي طالب و محمد بن عبداللَّه بن جعفر

و جعفر بن عقيل بن أبي طالب و عبد الرحمن بن عقيل و مسلم بن عقيل قتل قبل ذلك و عبد الرحمن بن مسلم بن عقيل و سليمان مولي الحسين و رضيع الحسين قتلا بالكوفة.

24- قال يعقوب: و حدثني محمد بن عبد الرحمن قال: سمعت علياً قال: سمعت سفيان عن أبي موسي سمعت الحسن البصري يقول: قتل مع الحسين سبعة عشر رجلاً من أهل بيته.

در كتاب نزهة الطرف از حسن بصري نقل شده كه گفت: همراه حسين بن علي عليهما السلام 16 نفر از خانواده اش شهيد شدند كه بر روي زمين نظير نداشتند.

ليث بن سعد گويد: در روز شنبه دهم محرم سال 61 اواخر روز، حسين بن علي و يارانش كشته شدند. همراه او اين افراد هم به شهادت رسيدند: عباس بن علي، جعفر بن علي، عبداللَّه بن علي، عثمان بن علي، ابوبكر بن علي، علي اكبر، عبداللَّه بن حسن، ابوبكر بن حسن، قاسم بن حسن، عون و محمد فرزندان عبداللَّه بن جعفر بن ابي طالب، جعفر بن عقيل بن ابي طالب، عبدالرّحمن بن عقيل، مسلم بن عقيل - كه پيش از عاشورا كشته شد - عبدالرّحمن فرزند مسلم بن عقيل، دو نفر هم در كوفه به شهادت رسيدند: سليمان مولي الحسين عليه السلام و برادر شيري امام حسين عليه السلام.(218)

حسن بصري گفته كه با امام حسين عليه السلام، 17 نفر از خانواده اش كشته شدند.(219)

25- و ذكر السيد الإمام أبو طالب: أنّ الصحيح في يوم عاشوراء الذي قتل فيه الحسين و أصحابه (رضي اللَّه عنهم) أنه كان يوم الجمعة سنة إحدي و ستين.

26- و اختلف أهل النقل في عدد المقتول يومئذ مع ما تقدم من قتل مسلم من العترة الطاهرة و

الأكثرون: علي أنهم كانوا سبعة و عشرين. فمن ولد علي: الحسين بن علي و أبو بكر بن علي و عمر بن علي و عثمان بن علي و جعفر بن علي و عبداللَّه بن علي و محمد بن علي و العباس بن علي و إبراهيم بن علي فهم تسعة و من ولد الحسن بن علي: عبداللَّه بن الحسن و القاسم بن الحسن و أبو بكر بن الحسن و عمر بن الحسن و كان صغيراً فهم أربعة و من ولد الحسين بن علي: علي بن الحسين و عبداللَّه بن الحسين و كان أصغرهم فهما إثنان و من ولد جعفر ابن أبي طالب: محمد بن عبداللَّه بن جعفر و عون بن عبداللَّه بن جعفر و عبيداللَّه بن عبداللَّه بن جعفر و هم ثلاثة و من ولد عقيل: مسلم بن عقيل و عبداللَّه بن عقيل و عبد الرحمن بن عقيل و محمد بن عقيل و جعفر بن عقيل و محمد بن مسلم بن عقيل و عبداللَّه بن مسلم بن عقيل و جعفر بن محمد بن عقيل و محمد بن أبي سعيد بن عقيل فهم تسعة.

ابوطالب يحيي بن حسين حسيني(220) گفته است نظر درست درباره عاشورا اين است كه روز جمعه بود.

مورّخان درباره تعداد شهداي اهل بيت در كربلا اختلاف نظر دارند و اكثراً مي گويند غير از مسلم 17 نفر بوده اند. از فرزندان علي عليه السلام جمعاً 9 نفر: حسين، ابوبكر، عمر، عثمان، جعفر، عبداللَّه، محمد، عباس و ابراهيم. از فرزندان امام مجتبي عليه السلام چهار نفر: عبداللَّه، قاسم، ابوبكر و عمر كه كودك بود. از فرزندان امام حسين عليه السلام دو نفر: علي و عبداللَّه كه كوچك تر از همه بود. از فرزندان جعفر

بن ابي طالب سه نفر: محمد، عون و عبيداللَّه. از خانواده عقيل بن ابي طالب 9 نفر: مسلم، عبداللَّه، عبدالرّحمن، محمد و جعفر پسران خود عقيل، محمد و عبداللَّه فرزندان مسلم، جعفر بن محمد بن عقيل و محمد بن ابي سعيد بن عقيل.(221)

و أخذوا رؤوس هؤلاء فحملت إلي الشام و دفنت جثثهم بالطف فلما كان أيام المتوكل و كان سي ء الإعتقاد في آل أبي طالب شديد الوطأة عليهم قبيح المعاملة معهم و وافقه علي جميع ذلك وزيره عبيداللَّه بن يحيي بلغ بسوء معاملتهم ما لم يبلغه أحد من الخلفاء من بني العباس فأمر بتخريب قبر الحسين و قبور أصحابه و كرب مواضعها و اجراء الماء عليها و منع الزوار من زيارتها و أقام الرصد و شدد في ذلك حتي كان يقتل من يوجد زائرا و ولي ذلك كله يهوديا و سلط اليهودي قوما من اليهود فتولوا ذلك إلي أن قتل المتوكل و قام بالأمر ابنه المنتصر فعطف علي آل أبي طالب و أحسن إليهم و فرق فيهم الأموال فاعيدت القبور في ايامه إلي أن خرج الداعيان: الحسن و محمد ابنا زيد فأمر محمد بعمارة المشهدين الشريفين: مشهد أمير المؤمنين و مشهد الحسين عليهما السّلام و أمر بالبناء عليهما و زيد في ذلك من بعد و بلغ عضد الدولة الغاية في تعظيمهما و عمارتهما و الأوقاف عليهما و كان يزورهما في كل سنة.

سرهاي اين شهدا را بريدند و به شام بردند و جسدشان در كربلا دفن شد. در زمان متوكل كه نسبت به خاندان ابو طالب بد نظر بود و به آنان سخت گير و بدرفتار بود - وزيرش عبيداللَّه بن يحيي هم به او كمك مي كرد و بدرفتاري

آنان با علويان در ميان خلفاي بني عباس بي سابقه بود - دستور داد قبر حسين عليه السلام و اصحابش را خراب كنند و شخم زنند و آب بر آن جاري كنند. زوّار را از رفتن به حرمش باز داشت و ديده بان گذاشت و سخت گرفت تا هر زائري را بكشند. همه اين كارها به دست يك يهودي بود و آن يهودي هم مسلكان خود را مأمور اين كار كرده بود. چنين بود تا آن كه متوكل كشته شد و پسرش منتصر به حكومت رسيد. او به خاندان ابوطالب روي آورد و با آنان خوش رفتاري كرد و اموالي بين آن ها تقسيم كرد. در اين زمان، دوباره قبور ساخته شد. چون داعيان زيدي، حسن و محمد بن زيد قيام كردند - و به حكومت رسيدند -(222) محمد به ساختن بارگاه اميرالمؤمنين علي و امام حسين عليهما السلام اقدام كرد و پس از آن بر آن افزوده شد تا آن كه در زمان عضدالدّوله به اوج خود در بنا و اهتمام و اوقاف رسيد و عضدالدّوله هر سال به زيارت اين دو امام مي رفت.

27- أخبرنا الشيخ الإمام سعد الأئمة سعيد بن محمد بن أبي بكر الفقيمي إذنا أخبرنا مجد الأئمة أبو الفضل محمد بن عبداللَّه السرخسكي أخبرنا أبو نصر محمد بن يعقوب أخبرنا أبو عبداللَّه طاهر ابن محمد الحدادي أخبرنا أبو الفضل محمد بن علي بن نعيم أخبرنا أبو عبداللَّه محمد بن الحسين بن علي حدثنا أبو عبداللَّه محمد بن يحيي الذهلي قال: لما قتل الحسين بكربلاء هرب غلامان من عسكر عبيداللَّه ابن زياد، أحدهما يقال له ابراهيم و الآخر يقال له محمد من ولد جعفر الطيار في الجنّة فإذا

هما بامرأة تستسقي فنظرت إلي الغلامين و إلي حسنهما و جمالهما فقالت لهما: من أنتما؟ و من أين جئتما؟ فقالا: نحن من ولد جعفر الطيار في الجنة هربنا من عسكر عبيداللَّه بن زياد فقالت المرأة: إن زوجي في عسكر عبيداللَّه بن زياد و لولا أني أخشي أن يجي ء الليلة لأضفتكما و أحسنت ضيافتكما. فقالا لها: انطلقي بنا فنرجو أن لا يأتي زوجك الليلة.

فانطلقت المرأة و الغلامان حتي انتهت بهما إلي منزلها فأدخلتهما و أتتهما بطعام فقالا: ما لنا في الطعام من حاجة ائتنا بمصلّي نقضي نوافلنا فأتتهما بمصلي فصليا و انطلقا إلي مضجعهما. فقال الأصغر للأكبر: يابن امي! التزمني و انتشق من رائحتي فإني أظن أن هذه الليلة آخر ليلة فلا نمسي بعدها فاعتنق الغلامان و جعلا يبكيان فبينا هما كذلك إذ أقبل زوج المرأة فقرع الباب فقالت المرأة: من هذا؟ فقال: افتحي الباب.

طفلان جعفر!

روايت شده كه چون امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد دو نوجوان به نام هاي ابراهيم و محمد از نوادگان جعفر طيار از (ميان اسيران) لشكر ابن زياد گريختند. آنان به زني رسيدند كه مشغول برداشتن آب بود. نيكويي و زيبايي دو پسر توجه او را جلب كرد و پرسيد كه هستيد و از كجا مي آييد؟ گفتند ما از فرزندان جعفر هستيم كه از لشكر ابن زياد گريخته ايم. زن گفت: شوهر من هم در لشكر ابن زياد است. اگر نمي ترسيدم شب برگردد شما را مهمان مي كردم و در خدمتتان بودم. گفتند ما را ببر اميدواريم شوهرت امشب نيايد.

آنان به خانه رفتند و زن برايشان غذا آورد. گفتند: غذا نمي خواهيم، جايي مهيا كن تا نوافلمان را كه قضا شده بخوانيم. آنان نماز خواندند

و به رختخواب رفتند. برادر كوچك تر گفت: برادر! پيش من بيا و مرا بو كن، گمان مي كنم امشب شب آخر ما باشد. دو برادر دست به گردن هم انداخته و گريستند. در همين وقت، شوهر زن در زد. فقامت ففتحت الباب فدخل زوجها و رمي سلاحه من يديه و قلنسوته من رأسه و جلس مغتما حزينا فقالت له امرأته: مالي أراك مغتما حزينا؟ قال: فكيف لا أحزن و إن غلامين قد هربا من عسكر عبيداللَّه؟ و قد جعل لمن جاء بهما عشرة آلاف درهم و قد بعثني خلفهما فلم أقدر عليهما فقالت امرأته: اتّق اللَّه يا هذا! و لا تجعل خصمك محمداًصلي الله عليه وآله. فقال لها: اعزبي عني! فواللَّه لا أعرف لهما من رسول اللَّه منزلة فائتني بطعامي فأتته بالمائدة و وضعتها بين يديه فأهوي يأكل منها فبينا هو يأكل إذ سمع هينمة الغلامين في جوف الليل فقال: ما هذه الهينمة؟ قالت: لا أدري! قال: ائتني بالمصباح حتي أنظر فأتته به فدخل البيت فإذا هو بالغلامين فعرفهما فوكزهما برجله و قال: قوما من أنتما؟ و من أين جئتما؟ قالا: نحن من ولد جعفر الطيار في الجنّة هربنا من عسكر ابن زياد فقال لهما: من الموت هربتما و في الموت وقعتما فقالا له: يا شيخ! أتّق اللَّه و ارحم شبابنا و احفظ قرابتنا من رسول اللَّه فقال لهما: دعا هذا فواللَّه لا أعرف لكما قرابة من رسول اللَّه فأقامهما و شدّ كتفيهما و دعا بغلام له أسود فقال له: دونك هذين الغلامين فانطلق بهما إلي شط الفرات و اضرب أعناقهما و أنت حر لوجه اللَّه.

زن در را باز كرد و مرد وارد شد، اسلحه اش را

به كناري انداخت و كلاخودش را بيرون آورد و با ناراحتي نشست. زن گفت: چه شده كه ناراحت هستي؟ گفت: چرا ناراحت نباشم كه دو پسر از لشكر ابن زياد فرار كرده اند و براي يافتن آنان ده هزار درهم گذاشته اند. مرا به دنبال آن ها فرستادند ولي آنان را نيافتم. زن گفت: مرد از خدا بترس و خودت را برابر پيامبر قرار نده. مرد گفت: برو ببينم، اينها به پيامبر ربطي ندارند. فعلاً غذايم را بياور. زن سفره انداخت و مي خواست غذا بخورد كه صدايي از آن دو پسر به گوش او خورد. گفت: اين همهمه چيست؟ زن گفت: نمي دانم. گفت: چراغي بياور تا ببينم. زن چراغ آورد و مرد آن دو را پيدا كرد و آن دو را شناخت و كتك زد. گفت: بلند شويد و بگوييد كيستيد و از كجا آمده ايد؟ آنان داستان خود را گفتند و او گفت: از مرگ گريخته ايد و به دامان مرگ افتاده ايد. آنان گفتند: اي پير مرد! از خدا بترس و به جواني ما رحم كن و فاميلي ما با پيامبر را در نظر بگير. گفت: اين حرف ها را رها كنيد، من فاميلي بين شما و پيامبر نمي بينم. آنان را بلند كرد و كتفشان را بست و به غلامش اسود سپرد و گفت: آن ها را كنار فرات ببر و گردنشان را بزن و خودت آزاد باش.

فتناول الغلام السيف و انطلق بهما فلما كان في بعض الطريق قال له أحدهما: يا أسود! ما أشبه سوادك بسواد بلال خادم جدنا رسول اللَّه! قال لهما: من أنتما من رسول اللَّه؟ قالا: نحن من ولد جعفر الطيار في الجنّة ابن عم رسول اللَّه

فألقي الأسود السيف من يده و ألقي نفسه في الفرات و كان مولاه اقتفي أثره و قال: يا مولاي! أردت أن تحرقني بالنار فيكون خصمي محمد يوم القيامة. فقال له: عصيتني يا غلام؟ فقال الغلام: لأن اطيع اللَّه و أعصيك أحبّ إلي من أن اطيعك و أعصي اللَّه! فلما نظر إلي الغلام و حالته علم أنه سيهرب فدعا بابن له فقال: دونك الغلامين فاضرب أعناقهما و لك نصف الجائزة.

فتناول الشاب السيف و انطلق بهما فقالا له: يا شاب! ماذا تقول لرسول اللَّه غداً؟ بأي ذنب قتلتنا و بأي جرم؟ فقال: من أنتما؟ قالا: نحن من ولد جعفر الطيار في الجنة ابن عم رسول اللَّه فألقي الشاب نفسه في الماء و قال: يا ابة! أردت أن تحرقني بالنار و يكون محمدصلي الله عليه وآله خصمي! فاتق اللَّه يا أبة! و خل عن الغلامين قال: يا بني! عصيتني؟ فقال: يا أبة! لأن أعصيك و اطيع اللَّه أحب إلي من أن اطيعك و اعصي اللَّه.

غلام، شمشير برداشت و آنان را راه انداخت. در بين راه به او گفتند: سياهي تو چه قدر شبيه سياهي بلال، خادم جد ما رسول اللَّه است. اسود گفت: شما چه نسبتي با پيامبر داريد؟ گفتند: ما از نسل جعفر پسر عموي پيامبريم. اسود، شمشير را انداخت و خود را به آب انداخت. مولايش او را تعقيب كرد و او گفت: مي خواهي مرا به آتش جهنم بسوزاني و در قيامت، خصمم را محمدصلي الله عليه وآله قرار دهي؟ مولايش گفت: نافرماني نكن. گفت: اطاعت خدا و نافرماني تو بهتر از معصيت خدا و اطاعت توست. مرد از حال غلامش دريافت كه او خواهد گريخت. پسرش

را خواند و گفت: اين دو پسر را بكش و نصف جايزه را بگير.

او هم خواست چنين كند كه آن دو گفتند: روز قيامت جواب رسول خدا را چه خواهي داد؟ به چه جرم و گناهي ما را مي كشي؟ او گفت: مگر شما كه هستيد؟ گفتند از نسل جعفر پسر عموي پيامبر. فرزند پيرمرد هم خود را به آب انداخت و گفت: اي پدر! مي خواهي مرا به آتش جهنم بسوزاني و محمد را خصمم قرار دهي؟ از خدا بترس و اينها را رها كن. گفت: پسرم نافرماني نكن. گفت اطاعت خدا و نافرماني تو بهتر از معصيت خدا و اطاعت توست. فلما نظر الشيخ أن ابنه أبي ذلك كما أباه العبد تناول السيف بيده و قال: واللَّه لا يلي هذا أحد سواي ثم انطلق بالغلامين فلما نظرا ذلك أيسا من الحياة فقالا له: يا شيخ! اتق اللَّه فينا! فإن كان تحملك علي قتلنا الحاجة فاحملنا إلي السوق و نقر لك بالعبودية فبعنا و استوف ثمننا قال: لا تكثرا! فواللَّه لا أقتلكما للحاحة و لكني أقتلكما بغضا لأبيكما و لأهل بيت محمد؟ ثم هز السيف و ضرب عنق الأكبر و رمي بدنه بالفرات فقال الأصغر: سألتك باللَّه أن تتركني أتمرغ بدم أخي ساعة ثم افعل ما بدا لك. قال: و ما ينفعك ذلك؟ قال: هكذا احبّ.

فتمرغ بدم أخيه إبراهيم ساعة ثم قال له: قم! فلم يقم فوضع السيف علي قفاه و ذبحه من القفا و رمي ببدنه إلي الفرات و كان بدن الأوّل طافياً علي وجه الفرات فلما قذف الثاني أقبل بدن الأول راجعا يشق الماء شقا حتي اعتنق بد أخيه و التزمه و رسَيا في

الماء و سمع الشيخ صوتا من بينهما في الماء منهما يقول: يا ربنا! تعلم و تري ما فعل بنا هذا الظالم فاستوف حقنا منه يوم القيامة.

پير مرد كه ديد غلام و فرزندش از كشتن آن دو خودداري كردند، شمشير را گرفت و گفت: خودم اين كار را خواهم كرد. آن دو كه مرگ را به چشم ديدند به مرد گفتند: اگر به خاطر پول چنين مي كني، ما را به بازار ببر و به عنوان بنده بفروش ما هم اعتراف مي كنيم كه بنده تو هستيم. گفت: زياد حرف نزنيد، من نيازمند نيستم و شما را به خاطر دشمني با پدرتان و با خاندان محمدصلي الله عليه وآله مي كشم.

پيرمرد شمشير كشيد و گردن برادر بزرگ تر را زد و بدنش را به فرات انداخت. برادر كوچك تر گفت: بگذار قدري در خون برادم بغلتم سپس هر چه مي خواهي بكن. گفت: چه فايده اي دارد. گفت: دوست دارم. آن گاه قدري خود را به خون برادر غوطه ور كرد و سپس پيرمرد به او گفت: بلند شو. او بلند نشد و مرد شمشيرش را از پشت بر گردن او گذاشت و از قفا سرش را بريد و بدنش را به فرات انداخت. بدن برادر اول روي آب فرات مي گشت تا بدن دومي را انداخت، بدن اولي آب را شكافت تا به بدن دومي رسيد و آن را به آغوش كشيد و دو بدن در آب قرار گرفتند. پيرمرد صدايي از بدن آن ها در آب شنيد كه مي گفتند: خدايا ديدي كه اين ظالم با ما چه كرد، پس حق ما را در روز قيامت از او بستان.

ثمّ أغمد سيفه و حمل الرأسين و

ركب فرسه حتي أتي بهما عبيداللَّه ابن زياد فلما نظر عبيداللَّه إلي الرأسين قبض علي لحية الرجل و قال له: سألتك باللَّه ما قال لك الغلامان؟ قال: قالا لي: يا شيخ! اتّق اللَّه و ارحم شبابنا فقال له: ويحك! لم لم ترحمهما؟ فقال له: لو رحمتهما ما قتلتهما. فقال عبيداللَّه: لما كنت لم ترحمهما؟ فإني لأرحمك اليوم ثم دعا بغلام أسود له يسمي نادراً فقال: يا نادر! دونك هذا الشيخ فانطلق به إلي الموضع الذي قتل الغلامين فيه فاضرب عنقه و لك سلبه و لك عندي عشرة آلاف درهم التي أجزتها و أنت حرّ. فشدّ نادر كتفيه و انطلق به إلي الموضع الذي قتل فيه الغلامين فقال الشيخ: يا نادر! لابدّ لك من قتلي؟ قال: نعم! قال: أفلا تقبل مني ضعف ما اعطيت؟ قال: لا! ثمّ ضرب عنقه و رمي بجيفته إلي الماء فلم يقبله و رمي به الي الشط فأمر عبيداللَّه بحرقه فاحرق.

پير مرد شمشيرش را غلاف كرد و سرها را برداشت و بر اسب سوار شد تا پيش ابن زياد آمد. چون نگاه ابن زياد به آن سرها افتاد ريش آن مرد را گرفت و گفت: راست بگو آن ها از تو چه خواستند؟ گفت: آن ها گفتند از خدا بترس و به جواني ما رحم كن. ابن زياد گفت: چرا به آنان رحم نكردي؟ گفت: اگر مي خواستم رحم كنم نمي توانستم آنان را بكشم. ابن زياد گفت: حال كه به آنان ترّحم نكردي من هم به تو رحم نخواهم كرد. آن گاه غلام سياهي كه نادر نام داشت خواند و به او گفت: اين پيرمرد را به جايي كه آن دو را كشته ببر و

گردنش را بزن و وسايلش را بردار. ده هزار درهمي كه جايزه آن ها بود نيز به تو مي دهم و تو آزاد هستي. نادر كتف او را بست و به همان محل برد. پير مرد گفت: من حاضرم دو برابر آن پول را به تو بدهم، گفت: نه و او را كشت و جسدش را به آب انداخت. آب بدن او را نپذيرفت و به ساحل آورد. ابن زياد دستور داد آن جسد را بسوزانند.

فهذا و أمثاله من الآيات التي ظهرت بقتل الحسين و يجوز مثل هذا و قد أخبر به الرسول.

28- و بهذا الإسناد عن مجد الأئمة هذا قال: أخبرنا أبو نصر منصور بن أحمد القرني أخبرنا الشيخ إسماعيل بن محمد أخبرنا أبو الحسن المفسر هو علي بن أحمد الواحدي حدثنا ابن كامل القاضي ببغداد حدثنا أبو فلانة حدثنا إبراهيم بن حميد الطويل أخبرناشعبة عن عمرو بن دينار عن صهيب مولي ابن عباس عن عبداللَّه بن عمر: أنّ رسول اللَّه صلي الله عليه وآله قال: من ذبح عصفورا بغير حقه سأله اللَّه عنه يوم القيامة.

و في رواية اخري: من ذبح عصفورا بغير حق ضجّ الي اللَّه تعالي يوم القيامة منه فقال: يا ربّ إنّ هذا ذبحني عبثا و لم يذبحني منفعة.

قال مجد الأئمّة: هذا لمن ذبح عصفورا بغير حق فكيف لمن قتل مؤمنا؟ فكيف لمن قتل ريحانة رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و هو الحسين؟

اين داستان و مانند آن از معجزاتي است كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام آشكار شد و مانند آن ممكن است و رسول خدا هم به آن خبر داده است.(223)

عبداللَّه بن عمر بن خطاب از پيامبر نقل كرده كه اگر كسي

گنجشكي را بي دليل بكشد، خدا در قيامت از او بازخواست خواهد كرد. در روايت ديگر هست كه گنجشك در قيامت به خدا شكايت خواهد كرد كه او براي تفريح مرا كشت نه براي استفاده درست. مجدالائمه گفته اين براي كسي است كه گنجشكي را بي دليل بكشد. چه رسد به آن كه مؤمني را بكشد؟ چه رسد به آن كه ريحانه رسول اللَّه را بكشد!

عدنا إلي الحديث. قال: و لما جي ء برأس الحسين إلي عبيداللَّه طلب من يقوره و يصلحه فلم يجسر أحد علي ذلك و لم يحر أحد جواباً فقام طارق بن المبارك فأجابه إلي ذلك و قام به فأصلحه و قوّره فنصبه بباب داره. و لطارق هذا حفيد كاتب يكني ابا يعلي هجاه العدوي فعرض له بذلك و قال:

نعمة اللَّه لا تعاب و لكن

ربما استقبحت علي أقوام

لا يليق الغني بوجه أبي يعلي

و لا نور بهجة الإسلام

وسخ الثوب و العمامة و البرذون

و الوجه و القفا و الغلام

لا تسموا دواته فتصيبوا

من دماء الحسين في الأقلام

قال: و لما كمل له ذلك نادي في الناس فجمعهم في المسجد الأعظم ثم خرج و دخل المسجد

چون سر حسين عليه السلام را براي عبيداللَّه آوردند گفت: كسي آن را تقوير و اصلاح كند.(224) كسي بر اين كار جرأت نكرد و پيش قدم نشد مگر طارق بن مبارك كه برخاست و به اين كار اقدام كرد و سپس سر را به درِ خانه اش آويخت.(225) اين طارق نوه اي دارد كه سمت كتابت داشت و كنيه اش ابويعلي بود. شخصي به نام عدوي او را چنين هجو كرده است:

«نعمت الهي عيب بردار نيست، ولي براي برخي گروه ها زشت مي نمايد.

نه ثروت به ابويعلي مي آيد و نه نور مسلماني. لباس و عمامه و مركب و صورت و پشت و غلامش كثيفند. به دوات او دست نزنيد كه به خون حسين عليه السلام دچار مي شويد».

عبد اللَّه بن عفيف

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام، عبيداللَّه بن زياد مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد و صعد المنبر فحمد اللَّه و أثني عليه فكان من بعض كلامه أن قال: الحمد للَّه الذي أظهر الحق و أهله و نصر أمير المؤمنين و أشياعه و قتل الكذاب بن الكذاب.

قال: فما زاد علي هذا شيئا حتي وثب إليه عبداللَّه بن عفيف الأزدي ثم العامري أحد بني والبة و كان من رؤساء الشيعة و خيارهم و كان قد ذهبت عينه اليسري يوم الجمل و الاخري يوم صفين و كان لا يكاد يفارق المسجد الأعظم يصلي فيه إلي الليل ثم ينصرف إلي منزله فلما سمع مقالة ابن زياد وثب إليه و قال: يابن مرجانة! إنّ الكذاب و ابن الكذاب أنت و أبوك و من استعملك و أبوه يا عدواللَّه و رسوله! أتقتلون أبناء النبيين وتتكلمون بهذا الكلام علي منابر المسلمين؟ فغضب عبيداللَّه بن زياد و قال: من المتكلم؟ فقال: أنا المتكلم يا عدواللَّه! أتقتل الذرية الطاهرة الذين قد أذهب اللَّه عنهم الرجس في كتابه و تزعم أنك علي دين الإسلام؟ و اغوثاه! أين أولاد المهاجرين و الأنصار لينتقموا من هذا الطاغية اللعين بن اللعين علي لسان رسول اللَّه رب العالمين؟ فازداد غضب ابن زياد حتي انتفخت أوداجه. فقال: علي به فوثب إليه الجلاوزة فأخذوه

و بر منبر رفت و بعد از حمد و ستايش خدا چنين گفت: سپاس خداي را كه حق را آشكار كرد و

اميرالمؤمنين (يزيد) و هوادارانش را پيروز نمود و دروغ گوي پسر دروغ گو را كشت.

در اين هنگام، عبداللَّه بن عفيف ازْدي عامري از طايفه بني والبه برخاست. او از بزرگان و خوبان شيعه بود و در جنگ جمل چشم راست و در جنگ صفين چشم چپش را از دست داده بود. پيوسته در مسجد به سر مي برد. تا شب نماز مي خواند و بعد به خانه اش مي رفت. او برخاست و گفت: اي فرزند مرجانه! دروغ گوي پسر دروغگو، تو و پدرت هستيد و كساني كه شما را حاكم كردند. اي دشمن خدا و رسول! فرزندان پيامبران را مي كشيد و اين گونه بر منبر مسلمانان سخن مي رانيد؟! ابن زياد عصباني شد و گفت: تو كيستي؟ عبداللَّه - بدون آن كه خود را معرفي كند - گفت: منم كه سخن مي گويم، اي دشمن خدا! آيا ذريه پاكي كه خدا در قرآنش آنان را از هرگونه پليدي دور داشته، مي كشي و گمان مي كني مسلماني؟ واي مردم! فرزندان مهاجران و انصار كجايند تا از اين طغيان گر انتقام بگيرند؟ اين كسي است كه فرستاده پروردگار جهان، او را ملعون فرزند ملعون خوانده است. ابن زياد بيشتر عصباني شد و رگ هايش ورم كرد. و گفت: او را بياوريد. جلادان او را گرفتند فنادي بشعار الأزد؟ يا مبرور! و كان عبد الرحمن بن مخنف الأزدي في المسجدفقال: ويح نفسك! أهلكتها و أهلكت قومك. و حاضر الكوفة يومئذ سبعمائة مقاتل من الأزد فوثبت إليه فتية من الأزد فانتزعوه منهم و انطلقوا به إلي منزله و نزل ابن زياد عن المنبر و دخل القصر و دخلت عليه أشراف الناس فقال: أرأيتم ما صنع هؤلاء القوم؟ قالوا: رأينا أصلح

اللَّه الأمير إنما فعل ذلك الأزد فشد يدك بساداتهم فهم الذين استنقذوه من يدك.

فأرسل عبيداللَّه الي عبد الرحمن بن مخنف الأزدي فأخذه و أخذ جماعة من أشراف الأزد فحبسهم و قال لا خرجتم من يدي أو تأتوني بعبداللَّه بن عفيف ثم دعا بعمرو بن الحجاج الزبيدي و محمد بن الأشعث و شبث بن ربعي و جماعة من أصحابه فقال لهم: اذهبوا إلي هذا الأعمي الذي أعمي اللَّه قلبه كما أعمي عينيه فأتوني به. فانطلقوا يريدون عبداللَّه بن عفيف و بلغ الأزد ذلك فاجتمعوا و انضمت إليهم قبائل من اليمن ليمنعوا صاحبهم

و او فوراً قبيله ازْد را با رمز «يا مبرور» صدا كرد. عبدالرّحمن بن مخنف اَزدي كه در مسجد بود گفت: واي بر تو! خود و قبيله ات را نابود كردي. در آن دوره 700 نفر از جنگجويان كوفه، از قبيله ازْد بودند. عده اي از جوانان اين قبيله جستند و عبداللَّه را از دست افراد عبيداللَّه گرفتند و او را به منزلش بردند. ابن زياد - كه اوضاع را چنين ديد - از منبر به زير آمد و به قصرش رفت. رؤساي قبايل، دنبال او رفتند و او اعتراض كرد كه چرا اين عده چنين كردند. اشراف گفتند: اين كار ازْد بود. بزرگان اين قبيله را تحت فشار قرار ده، چون آن ها بودند كه عبداللَّه را نجات دادند.

ابن زياد فرستاد تا عبدالرّحمن بن مخنف ازْدي و گروهي از بزرگان اين قبيله را دستگير كرده و به زندان انداختند. به آنان گفت: يا اينجا مي مانيد يا عبداللَّه بن عفيف را برايم مي آوريد. سپس عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن اشعث و شبث بن ربعي و تعدادي

از افرادش را خواست و به آنان گفت: دنبال اين كور برويد كه خدا دلش را مانند چشمش كور كرده و اينجا بياوريدش. آنان رفتند و ازْديان هم مطلع شده و جمع شدند. ديگر قبايل يمني هم با آنان همراه شدند تا از هم قبيله شان دفاع كنند. فبلغ ذلك ابن زياد فجمع قبائل مضر و ضمهم إلي محمد بن الأشعث و أمره أن يقاتل القوم فأقبلت قبائل مضر و دنت منهم اليمن فاقتتلوا قتالاً شديداً و بلغ ذلك ابن زياد فأرسل إلي أصحابه يؤنبهم و يضعفهم فأرسل إليه عمرو بن الحجاج يخبره باجتماع اليمن معهم و بعث إليه شبث بن ربعي: أيها الأمير! إنك بعثتنا إلي اسود الآجام فلا تعجل.

قال: و اشتد اقتتال القوم حتي قتلت جماعة من العرب و وصل القوم إلي دار عبداللَّه بن عفيف.

فكسروا الباب و اقتحموا عليه فصاحت ابنته: يا أبتي أتاك القوم من حيث تحذر.

فقال: لا عليك يا بنية! ناوليني سيفي فناولته السيف فجعل يذبّ عن نفسه و هو يقول:

أنا ابن ذي الفضل عفيف الطاهر

عفيف شيخي و أنا ابن عامر

كم دارع من جمعكم و حاسر

و بطل جدّلته مغاور

و جعلت ابنته تقول: ليتني كنت رجلاً فاقاتل بين يديك هؤلاء الفجرة قاتلي العترة البررة و جعل القوم يدورون عليه من يمينه و شماله و ورائه و هو يذبّ عن نفسه بسيفه

چون ابن زياد خبر يافت، قبايل مضري را همراه محمد بن اشعث كرد و دستور نبرد داد. جنگ سختي ميان قبايل رخ داد و ابن زياد براي دوستانش نيرو مي فرستاد. عمرو بن حجاج به ابن زياد خبر داد كه قبايل يمني جمع شده اند و شبث بن ربعي هم به او پيام داد

كه اي امير! ما را به جنگ شيران بيشه فرستاده اي، شتاب مكن.

جنگ شدت يافت و جماعتي كشته شدند تا آن كه به درِ خانه ابن عفيف رسيدند. درِ خانه را شكستند و بر او حمله كردند. دختر عبداللَّه فرياد كشيد: اي پدر! كساني كه از آن ها گريزان بودي آمدند.

گفت: دخترم نترس و شمشيرم را بده. دختر، شمشير را به او داد و عبداللَّه از خود دفاع مي كرد و رجز مي خواند: «من پسر انسان با فضيلت و پاكدامن، عفيف و پسر عامر هستم. زره به تن و بي زره و شجاع شما را بر زمين مي زنم».

دخترش مي گفت: كاش مرد بودم و در برابرت با اين بدكاران و قاتلان عترتِ پاك مي جنگيدم. آنان از چپ و راست و پشت سر، عبداللَّه را دور مي زدند و او با شمشير از خود دفاع مي كرد فليس أحد يقدم عليه كلما جاءوه من جهة قالت ابنته: جاءوك يا أبتي من جهة كذاحتي تكاثروا عليه من كل ناحية و أحاطوا به فقالت ابنته: و اذلاه! يحاط بأبي و ليس له ناصر يستعين به و جعل عبداللَّه يدافع و يقول:

واللَّه لو يكشف لي عن بصري

ضاق عليكم موردي و مصدري

و ما زالوا به حتي أخذوه فقال جندب بن عبداللَّه الأزدي صاحب رسول اللَّه : إنا للَّه و إنا إليه راجعون أخذوا واللَّه عبداللَّه بن عفيف فقبح اللَّه العيش بعده. فقام و جعل يقاتل من دونه فاخذ أيضاً و انطلق بهما و ابن عفيف يردّد: واللَّه لو يكشف لي عن بصري البيت.

فلما ادخل علي عبيداللَّه قال له: الحمد للَّه الذي أخزاك فقال ابن عفيف: يا عدواللَّه! بماذا أخزاني واللَّه لو يكشف عن بصري

البيت فقال له: ما تقول في عثمان؟ فقال: يابن مرجانة! يابن سمية! يا عبد بني علاج! ما أنت و عثمان؟ أحسن أم أساء و أصلح أم أفسد اللَّه ولي خلقه يقضي بينهم بالعدل و الحق و لكن سلني عنك و عن أبيك و عن يزيد و أبيه.

و كسي جرأت پيش آمدن نداشت. از هر سو به او هجوم مي آوردند. دخترش گرا مي داد تا آن كه دسته جمعي از هر طرف بر او حمله ور شدند و او را محاصره كردند. دختر فرياد زد كه بيچاره شديم، پدرم را محاصره كرده اند و ياوري ندارد. عبداللَّه همچنان مي جنگيد و مي گفت: «اگر چشمم ببيند راه عبور را بر شما مي بندم».

سرانجام عبداللَّه را دستگير كردند. جندب بن عبداللَّه ازْدي صحابي رسول خدا گفت: «انا للَّه و انا اليه راجعون، عبداللَّه بن عفيف را گرفتند. زندگي پس از او معنا ندارد». جندب هم شروع به جنگيدن كرد و او را هم گرفتند. ابن عفيف رجز خود را تكرار مي كرد كه اگر چشمم ببيند...

وقتي او را پيش ابن زياد بردند، گفت: شكر خدا كه تو را ذليل كرد. عبداللَّه گفت: ذلّتي نيست. سپس رجز خود را تكرار كرد. ابن زياد گفت: درباره عثمان چه ميگويي؟ گفت: اي پسر مرجانه! اي پسر سميه! تو چه كار به عثمان داري؟ خوب بود يا بد، كارهاي خوب كرد يا فساد كرد، خدا ولي بندگان است و بين آن ها به عدل و حق حكم خواهد كرد. اگر مي خواهي از خودت و پدرت بپرس. از يزيد و پدرش بپرس.

فقال ابن زياد: لا سألتك عن شي ء أو تذوق الموت فقال ابن عفيف: الحمد للَّه رب العالمين كنت أسأل

اللَّه أن يرزقني الشهادة قبل أن تلدك امك مرجانة و سألته أن يجعل الشهادة علي يدي ألعن خلقه و أشرهم و أبغضهم إليه و لما ذهب بصري أيست من الشهادة أما الان فالحمد للَّه الذي رزقنيها بعد اليأس منها و عرفني الاستجابة منه لي في قديم دعائي. فقال عبيداللَّه: اضربوا عنقه فضربت و صلب.

ثمّ دعا ابن زياد بجندب بن عبداللَّه فقال له: يا عدواللَّه! ألست صاحب علي بن أبي طالب يوم صفين؟ قال: نعم و لا زلت له ولياً و لكم عدواً لا أبرأ من ذلك إليك و لا أعتذر في ذلك و أتنصل منه بين يديك فقال ابن زياد له: أما إني سأتقرب إلي اللَّه بدمك فقال جندب: واللَّه ما يقربك دمي إلي اللَّه و لكنه يباعدك منه و بعد فإني لم يبق من عمري إلّا أقله و ما أكره أن يكرمني اللَّه بهوانك فقال: اخرجوه عني فانه شيخ قد خرف و ذهب عقله فاخرج و خلي سبيله.

ابن زياد گفت: پيش از اين كه چيزي از تو بپرسم تو را خواهم كشت. ابن عفيف گفت: الحمد للَّه، پيش از اين كه مرجانه تو را بياورد، از خدا مي خواستم شهادت را نصيبم كند و از او خواسته بودم كه شهادتم را به دست بدترين انسان ها قرار دهد. وقتي چشمم را از دست دادم از شهادت نوميد شدم، اما اكنون خدا را شكر مي كنم كه آن را به من روزي كرد و دعاي گذشته ام را اجابت فرمود. عبيداللَّه دستور داد گردن او را بزنند و چنين كردند و جسدش را به دار آويختند.(226)

پس از آن ابن زياد، جندب بن عبداللَّه را خواست و به او گفت:

اي دشمن خدا! تو در جنگ صفين همراه و يار علي بن ابي طالب نبودي؟ گفت: چرا، اكنون هم دوست او و دشمن شماهايم. از اين عقيده بر نمي گردم و از كسي عذر نمي خواهم و از علي عليه السلام در حضور تو بد نخواهم گفت. عبيداللَّه گفت: اما من با كشتن تو، به خدا تقرب خواهم جست! جندب گفت:ريختن خون من، تو را به خدا نزديك نخواهد كرد بلكه تو را از او دور مي كند. از عمر من چيزي نمانده و بد ندارم كه مرا به بدبختي تو كرامت بخشد. عبيداللَّه گفت: او را بيرون بريد كه پير شده و عقلش رفته است. او را بيرون كردند و اين گونه آزاد شد.(227)

عدنا إلي حديثنا قال: ثم دعا عبيداللَّه بن زياد زحر بن قيس الجعفي فأعطاه رأس الحسين و رؤوس إخوته و أهل بيته و شيعته و دعا بعلي بن الحسين فحمله و حمل عماته و أخواته و جميع نسائهم معه إلي يزيد.

فسار القوم بحرم رسول اللَّه من الكوفة إلي بلد الشام علي محامل بغير وطاء من بلد إلي بلد و من منزل إلي منزل كما تساق الترك و الدّيلم. و سبق زحر بن قيس برأس الحسين إلي دمشق حتي دخل علي يزيد فسلم عليه و دفع إليه كتاب عبيداللَّه بن زياد.

فأخذ يزيد الكتاب و وضعه بين يديه ثم قال لزحر: هات ما عندك يا زحر! فقال زحر: أبشر يا أمير المؤمنين! بفتح اللَّه عليك و بنصره إياك فإنه قد ورد علينا الحسين بن علي في اثنين و ثمانين رجلاً من إخوته و أهل بيته و شيعته فسرنا إليهم و سألناهم أن يستسلموا و ينزلوا علي حكم الأمير

عبيداللَّه فأبوا علينا فقاتلناهم من وقت شروق الشمس إلي أن أضحي النهار.

در كاخ يزيد

قسمت اول

برگرديم به موضوع خودمان. ابن زياد زحر بن قيس جعفي را خواست و سر امام حسين عليه السلام و برادران و خانواده و اصحابش را به او داد و علي بن الحسين عليهما السلام را هم خواست و او را با عمه ها و خواهران و تمامي زنان خانواده اش به سوي يزيد اعزام كرد.

افراد حكومتي، حرم پيامبر را بر محمل هاي بي حفاظ - بدون زيرانداز و روپوش - سوار كرده و شهر به شهر و منزل به منزل از كوفه به سمت شام بردند؛ چنان كه اәʘјǙƠترك و ديلم را مي بردند. زحر بن قيس، زودتر همراه سر امام حسين عليه السلام به دمشق وارد شد و با يزيد ديدار كرد و نامه عبيداللَّه را به او داد.

يزيد نامه را به دست گرفت و پيش از آن كه بخواند به زحر گفت: گزارش بده؟ او گفت: اميرالمؤمنين را بشارت مي دهم به پيروزي و نصرت الهي. حسين بن علي همراه 82 نفر از برادران و خانواده و شيعيانش به سوي ما (كوفيان) آمد. ما به سمت او رفتيم - لشكر كشيديم - و گفتيم به حكم امير عبيداللَّه تن دهد و تسليم شود. او زير بار نرفت پس با او جنگيديم. جنگ از طلوع آفتاب تا چاشت طول كشيد.

فلما اخذت السيوف مآخذها من هام الرجال جعلوا يتوقلون إلي غير وزر و يلوذون منا بالآكام و الحفر كما يخاف الحمام من الصقر. فواللَّه يا أمير المؤمنين! ما كان إلا كجزر جزور أو كاغفاءة القائل حتي أتينا علي آخرهم فهاتيك أجسادهم بالعراء مجردة و ثيابهم بالدماء مزمّلة و خدودهم بالتراب معفرة تصهرهم

الشمس و تسفي عليهم الريح زوارهم: الرخم و العقبان و الذئب و الضبعان.

فأطرق يزيد ساعة ثم رفع رأسه و بكي و قال: واللَّه يا هذا! لقد كنت أرضي من طاعتكم بدون قتل الحسين أما واللَّه لو صار إلي لعفوت عنه و لكن قبح اللَّه ابن مرجان فقال عبد الرحمن بن الحكم أخو مروان ابن الحكم و كان جالساً عند يزيد في المجلس:

لهام بجنب الطف أدني قرابة

من ابن زياد العبد ذي النسب الوغل

سمية أمسي نسلها عدد الحصي

و بنت رسول اللَّه ليست بذي نسل

وقتي شمشيرها را از سرهاي آنان برداشتيم و غلاف كرديم شروع به فرار كردند و به دشت و بيابان و سوراخ ها پناه بردند، همان طور كه كبوتر از باز فرار مي كند.(228) به خدا سوگند! به اندازه كشتن گوسفند يا به اندازه خواب قيلوله (زماني طول نكشيد كه) همه آن ها را كشتيم. اجسادشان در بيابان برهنه و لباس هاشان به خون آغشته و صورت هاشان بر خاك ماليده است. آفتاب آنان را مي سوزاند و باد بر آنان مي وزد. ملاقاتشان (زائرشان) مرغان و لاشخوران و گرگ و كفتار است.

يزيد، قدري سرش را پايين انداخت و سپس گفت: اي مرد! به خدا من اطاعت شما را بدون كشتن حسين قبول داشتم. اگر پيش من آمده بود او را مي بخشيدم. مرگ بر ابن مرجانه (كه او مقصر بود). عبدالرّحمن بن حكم، برادر مروان در كنار يزيد بود و اين اشعار را خواند:

«سري كه در كربلا بريده شد فاميلي اش به ما نزديك تر است از ابن زياد كه نسبش ادعايي است.(229) نسل سميه مثل ريگ رو به تزايد است و دختر پيامبر نسلي ندارد».

فقال يزيد: نعم! فلعن اللَّه ابن

مرجانة إذ أقدم علي قتل مثل الحسين ابن فاطمة أما واللَّه لو كنت أنا صاحبه لما سألني خصلة إلّا أعطيته إياها و لدفعت عنه الحتف بكل ما استطعت و لو بهلاك بعض ولدي و لكن إذا قضي اللَّه أمرا لم يكن له مرد.

و روي: أنّ يزيد نظر إلي عبد الرحمن و قال: سبحان اللَّه! أفي هذا الموضع تقول ذلك أما يسعك السكوت؟ قال: ثمّ اتي بالرأس حتي وضع بين يدي يزيد في طست من ذهب فنظر إليه و أنشد:

نفلق هاما من رجال أعزّة

علينا و هم كانوا أعقّ و أظلما

ثم أقبل علي أهل المجلس و قال: إنّ هذا كان يفخر علي و يقول: إن أبي خير من أب يزيد و امي خير من ام يزيد و جدي خير من جد يزيد و أنا خير من يزيد فهذا هو الذي قتله

يزيد گفت: درست است. مرگ بر ابن مرجانه كه به كشتن كسي چون حسين فرزند فاطمه عليها السلام اقدام كرد. اگر من با حسين طرف مي بودم، هر خواسته اي داشت به او مي دادم و تا آن جا كه مي توانستم مرگ را از او دور مي كردم. حتي اگر به قيمت كشته شدن بعضي فرزندانم بود.(230) امّا چه مي شود كرد كه وقتي قضاي الهي آمد، گريزي از آن نيست.

روايت ديگر آن است كه وقتي عبدالرّحمن بن مروان آن شعر را گفت، يزيد به او گفت: حالا وقت اين حرف ها نيست، نمي تواني ساكت شوي؟ سر امام را روبروي يزيد در تشتي طلايي گذاشتند و يزيد درباره آن چنين سرود:

«سر مرداني را شكافتيم كه براي ما عزيز بودند، هر چند از ما بريدند و ظلم كردند».

سپس به حاضران گفت: صاحب اين سر بر من

افتخار مي كرد و مي گفت: «پدرم بهتر از پدر يزيد، مادرم بهتر از مادرش و جدّم بهتر از جدّ او و خودم بهتر از يزيدم». اين حرف باعث قتلش شد. فأما قوله: بأنّ اباه خير من أبي فلقد حاجّ أبي أباه فقضي اللَّه لأبي علي أبيه و أما قوله: بأن امي خير من ام يزيد فلعمري لقد صدق إن فاطمة بنت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله خير من امي و أما قوله: بأنّ جدّه خير من جدي فليس لأحد يؤمن باللَّه و اليوم الآخر أن يقول: بأنه خير من محمد و أما قوله: بأنه خير مني فلعله لم يقرأ: قُلِ اللّهم مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ بِيدِكَ الْخَيرُ إِنَّكَ عَلي كُلِّ شَي ءٍ قَدِيرٌ. ثم دعا بقضيب خيزران فجعل ينكت به ثنايا الحسين و هو يقول: لقد كان أبو عبداللَّه حسن المضحك.

فأقبل عليه أبو برزة الأسلمي أو غيره من الصحابة و قال له: ويحك يا يزيد! أتنكت بقضيبك ثغر الحسين بن فاطمة؟ لقد أخذ قضيبك هذا مأخذا من ثغره أشهد لقد رأيت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يرشف ثناياه و ثنايا أخيه الحسن و يقول: إنهما سيدا شباب أهل الجنّة قتل اللَّه قاتلهما و لعنه و أعدّ له جهنم و سآءت مصيرا

امّا اين كه پدرش بهتر از پدر من است (درست نيست) چون پدران ما با هم مناظره كردند و خدا پدر مرا بر پدر او چيره كرد. اين كه مادرش بهتر از مادرم بود درست است چون فاطمه دختر رسول خدا از مادر من بهتر بود، جدّ او هم بهتر از جدّ من بود و هيچ مؤمني نمي گويد: جدّ من

از جد او بهتر بود. امّا اين كه خودش بهتر از من باشد درست نيست؛ زيرا در قرآن چنين آمده است: «خدايا پادشاهي را تو مي دهي؛ هر كه را بخواهي حكومت مي دهي و هر كه را بخواهي نمي دهي و هر كاري به دست توست و تو بر هر كاري قدرت داري».(231) آن گاه چوب دستي اش را خواست و به دندان هاي حسين عليه السلام مي زد و مي گفت: ابوعبداللَّه چه خوش خنده بود!

در اين هنگام، ابوبرزه اسلمي(232) يا يكي ديگر از صحابه بلند شد و گفت: واي بر تو يزيد! دهان حسين فرزند فاطمه عليها السلام را با چوب دستي مي زني در حالي كه من ديدم رسول خدا دندان جلو حسين و برادرش حسن عليهما السلام را مي مكيد و مي فرمود: آن دو، بزرگِ جوانان بهشتند. خدا قاتلشان را لعنت كند و بكشد و راه دوزخ را برايش هموار سازد كه بد جايگاهي است. أما أنت يا يزيد! فتجي ء يوم القيامة و عبيداللَّه بن زياد شفيعك و يجي ء هذا و محمد شفيعه. فغضب يزيد و أمر بإخراجه من المجلس فاخرج سحبا و جعل يزيد بعده يتمثّل بأبيات ابن الزبعري و سنوردها من طريق مسند إن شاء اللَّه. و قيل: إن الذي ردّ عليه ليس أبا برزة بل هو سمرة بن جندب صاحب رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و قال ليزيد: قطع اللَّه يدك يا يزيد! أتضرب ثنايا طالما رايت رسول اللَّه يقبلهما و يلثم هاتين الشفتين؟ فقال له يزيد: لولا صحبتك لرسول اللَّه لضربت واللَّه عنقك. فقال سمرة: ويلك تحفظ لي صحبتي من رسول اللَّه و لا تحفظ لابن رسول اللَّه صلي الله عليه وآله بنوته؟ فضج الناس بالبكاء و كادت أن تكون

فتنة.

اي يزيد! تو در روز قيامت از شفاعت عبيداللَّه بن زياد بهره خواهي برد و حسين از شفات محمّدصلي الله عليه وآله. يزيد از اين سخنان عصباني شد و دستور داد او را از مجلس بيرون كنند. او را كشاندند و بيرون بردند. سپس يزيد شروع به خواندن اشعار ابن زبعري كرد كه به زودي آن را با سندش نقل خواهيم كرد.

برخي هم گويند كسي كه به يزيد اعتراض كرد نه ابو برزه كه سمرة بن جندب، صحابي پيامبر بود و به يزيد گفت: دستت بريده باد! دهان حسين عليه السلام را مي زني و من خود بارها ديدم كه پيامبر آن را مي بوسيد و لب هايش را مي مكيد. يزيد به او گفت: اگر صحابي پيامبر نبودي تو را مي كشتم. سمره گفت: واي بر تو! همراهي من با پيامبر را در نظر مي گيري ولي فرزندي حسين نسبت به پيامبر را ناديده مي گيري؟ مردم صدا به گريه بلند كردند و نزديك بود مجلس به هم بخورد و آشوب شود.(233)

29- أخبرنا الشيخ الإمام الزاهد أبو الحسن علي بن أحمد العاصمي أخبرنا شيخ القضاة إسماعيل بن أحمد البيهقي أخبرني والدي أخبرني أبو عبداللَّه الحافظ حدثنا أبو نصر محمد بن أحمد الفقيه قدم علينا بنيسابور حدثنا عبد الرحمن بن أبي حاتم الرازي حدثنا علي بن طاهر حدثنا عبداللَّه بن زاهر حدثنا أبي عن ليث بن سليم عن مجاهد: أنّ يزيد حين اتي برأس الحسين بن علي و رؤوس أهل بيته قال ابن محفز: يا أمير المؤمنين! جئناك برؤوس هؤلاء الكفرة اللئام! فقال يزيد: ما ولدت ام محفز أكفر و ألأم و أذم ثم كشف عن ثنايا رأس الحسين بقضيبه و نكته به

و أنشد:

أبي قومنا أن ينصفونا فأنصفت

قواضب في أيماننا تقطر الدما

صبرنا و كان الصبر منا عزيمة

و أسيافنا يقطعن كفّا و معصما

نفلق هاما من اناس أعزة

علينا و هم كانوا أعقّ و أظلما

فقال له بعض جلسائه: ارفع قضيبك! فواللَّه ما أحصي ما رأيت شفتي محمد في مكان قضيبك يقبّله فأنشد يزيد:

از مجاهد نقل كرده اند كه چون سر امام را براي يزيد آوردند، محفز(234) گفت: اي اميرمؤمنان! سر انسان هاي پست و كافر را برايت آورديم. يزيد گفت: كافرتر و پست تر و بدتر از تو (محفز) متولد نشده است. سپس شروع به زدن دندان هاي حسين كرد و چنين شعر خواند:(235)

«فاميل با ما منصفانه برخورد نكردند تا (مجبور شديم) شمشيرها را محكم بر سر آن ها فرود آوريم و خونشان را بريزيم. ما صبر كرديم و صبر شيوه ماست ولي شمشيرها، دست ها را بريدند. سر مرداني را شكافتيم كه براي ما عزيز بودند، هر چند از ما بريدند و ظلم كردند».

يكي از حاضران گفت: چوبت را بردار، بارها دهان پيامبر را بر جاي چوب تو ديده ام كه مي بوسيد. در اين هنگام يزيد چنين سرود:

يا غراب البين ما شئت فقل

إنما تندب أمرا قد فعل

كلّ ملك و نعيم زائل

و بنات الدهر يلعبن بكل

ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلّوا و استهلّوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل

لست من خندف إن لم أنتقم

من بني أحمد ما كان فعل

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل

قد أخذنا من علي ثارنا

و قتلنا الفارس الليث البطل

و قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

قال مجاهد: فلا نعلم الرجل إلّا قد نافق في قوله هذا.

«اي

كلاغ! هر چه به چشم خود ديدي تعريف كن. سوگواري تو براي چيزي است كه گذشته است. هر پادشاه و نعمتي از بين مي رود و فرزند روزگار همه را بازيچه گرفته است. كاش پدران من در جنگ بدر بودند و ناله خزرجيان زير ضربت نيزه ها را مي ديدند و هلهله و شادي مي كردند و مي گفتند: دست مريزاد اي يزيد! من از خندف (قريش) نيستم اگر از كارهايي كه خاندان محمدصلي الله عليه وآله كرد، انتقام نگيرم. بني هاشم با حكومت بازي كردند، نه خبري از آسمان آمده و نه وحيي نازل شده است. ما از علي عليه السلام انتقام خود را گرفتيم و جنگجوي شجاع و قهرمان را كشتيم. به اندازه اي كه در جنگ بدر از بزرگان ما كشته بودند، از آن ها كشتيم و الآن مساوي شديم».(236)

مجاهد (راوي خبر) گفته كه به نظر ما يزيد با اين اشعارش منافق شده است.(237)

قسمت دوم

و قال أبو عبداللَّه الحافظ: و قد روينا في رواية اخري بدل لست من خندف: لست من عتبة. و قال شيخ السنة أحمد بن الحسين: و آخر كلام يزيد لا يشبه أوله و لم أكتبه من وجه يثبت مثله. فإن كان قاله فقد كان ضم إلي فعل الفجار في قتل الحسين و أهل بيته أقوال الكفار واللَّه يعصمنا من الخطأ و الزلل.

30- أخبرنا العلامة فخر خوارزم أبو القاسم محمود بن عمر الزمخشري أخبرنا الفقيه أبو الحسن علي بن أبي طالب الفرزادي بالري أخبرنا الفقيه أبو بكر طاهر بن الحسين السمان الرازي أخبرني عمي الشيخ الزاهد أبو سعد إسماعيل بن علي بن الحسين السمان الرازي أخبرني أبو الحسين عبيداللَّه بن أحمد بن محمد بن أبي خراسان بقراءتي

عليه حدثني محمد بن عبداللَّه بن عتاب حدثني الحارث بن محمد بن أبي اسامة حدثني محمد بن سعد أخبرني محمد بن عمر حدثني محمد بن عبداللَّه بن عبيد بن عمير عن عكرمة بن خالد قال: اتي برأس الحسين إلي يزيد بن معاوية بدمشق فنصب.

فقال يزيد: علي بالنعمان بن بشير فلما جاء قال: كيف رأيت ما فعل عبيداللَّه بن زياد؟ قال: الحرب دول فقال: الحمد للَّه الذي قتله.

حاكم نيشابوري مي گويد: ما روايت ديگري داريم كه در آن به جاي «از خندف نيستم»، آمده است: «از عتبه نيستم».(238)

شيخ اهل سنت، احمد بن حسين(239) - در توجيه شعر كافرانه يزيد - مي گويد: «آخرِ شعر يزيد با اولش متفاوت است و من آن را مثل قسمت اول ثبت نكرده و نشنيده ام. اگر هم آن را گفته باشد نقل قول كافران را به كار فاجران (مانند ابن زياد) در كشتن حسين عليه السلام و خانواده اش ضميمه كرده است. خداوند ما را از اشتباه و لغزش حفظ فرمايد».

عكرمة بن خالد نقل كرده كه سر امام حسين عليه السلام را به دمشق آوردند و آن را آويختند.

آن گاه يزيد، نعمان بن بشير را خواست و گفت: نظرت درباره كار ابن زياد چيست؟ نعمان گفت: جنگ برنده و بازنده دارد. يزيد گفت: شكرْ خداي را كه حسين عليه السلام را كشت.

قال النعمان: قد كان أمير المؤمنين يعني به معاوية يكره قتله فقال: ذلك قبل أن يخرج و لو خرج علي أمير المؤمنين واللَّه قتله إن قدر. قال النعمان: ما كنت أدري ما كان يصنع؟ ثمّ خرج النعمان فقال: هو كما ترون إلينا منقطع و قد ولاه أمير المؤمنين و رفعه و لكن أبي كان يقول: لم

أعرف أنصارياً قط إلّا يحبّ علياً و أهله و يبغض قريشاً بأسرها.

31- حدثنا الشيخ الإمام عين الأئمة أبو الحسن علي بن أحمد الكرباسي إملاءا حدثنا الشيخ الإمام أبو يعقوب يوسف بن محمد البلالي حدثنا السيد الإمام المرتضي نجم الدين نقيب النقباء أبو الحسن محمد بن محمد بن زيد الحسني الحسيني أخبرنا الحسن بن أحمد الفارسي أخبرنا أبو الحسن علي بن عبد الرحمن بن عيسي أخبرنا أبو جعفر محمد بن منصور المرادي المقري حدثنا أحمد بن عيسي بن زيد بن علي بن الحسين عن أبي خالد عن زيد عن أبيه أنّ سهل بن سعد قال: خرجت إلي بيت المقدس حتي توسطت الشام فإذا أنا بمدينة مطردة الأنهار كثيرة الأشجار قد علقوا الستور و الحجب و الديباج و هم فرحون مستبشرون و عندهم نساء يلعبن بالدفوف و الطبول فقلت في نفسي: لعل لأهل الشام عيدا لا نعرفه نحن فرأيت قوما يتحدثون فقلت:

نعمان گفت: معاويه مايل به كشته شدن حسين عليه السلام نبود. يزيد گفت: آن مربوط به وقتي بود كه قيام نكرده بود. اگر برابر معاويه هم ايستاده بود و مي توانست، او را مي كشت. نعمان گفت: نمي دانم معاويه چه مي كرد؟ وقتي نعمان بيرون رفت، يزيد گفت: نعمان با ماست و به خاطر همين، پدرم او را بالا برد و مسؤوليت داد ولي با اين حال پدرم مي گفت همه انصار دوستدار علي عليه السلام هستند و با قريش دشمنند.(240)

زيد فرزند امام سجادعليه السلام از پدرش نقل كرده كه سهل بن سعد [ساعدي گفت: به سمت بيت المقدس مي رفتم كه از شام گذشتم. آن جا را شهري يافتم پر آب و درخت كه پرده ها و پارچه هاي ديبا آويخته بودند و خوشحال و شادان

بودند و زنان دف و طبل مي زدند. با خود گفتم شايد شاميان عيدي دارند كه ما خبر نداريم. به عده اي كه مشغول صحبت كردن بودند گفتم: يا هؤلاء! ألكم بالشام عيد لا نعرفه نحن؟ قالوا: يا شيخ! نراك غريبا فقلت: أنا سهل بن سعدقد رأيت رسول اللَّه و حملت حديثه فقالوا: يا سهل! ما أعجبك السماء لا تمطر دماً و الأرض لا تخسف بأهلها قلت: و لم ذاك؟ فقالوا: هذا رأس الحسين عترة رسول اللَّه صلي الله عليه وآله يهدي من أرض العراق إلي الشام و سيأتي الآن.

قلت: وا عجباه! يهدي رأس الحسين و الناس يفرحون فمن أي باب يدخل؟ فأشاروا إلي باب يقال له باب الساعات فسرت نحو الباب فبينما أنا هنالك إذ جاءت الرايات يتلو بعضها بعضا و إذا أنا بفارس بيده رمح منزوع السنان و عليه رأس من أشبه الناس وجها برسول اللَّه صلي الله عليه وآله و إذا بنسوة من ورائه علي جمال بغير وطاء. فدنوت من إحداهن فقلت لها: يا جارية! من أنت؟ فقالت: أنا سكينة بنت الحسين فقلت لها: ألك حاجة إلي؟ فأنا سهل بن سعد ممن رأي جدك و سمعت حديثه قالت: يا سهل! قل لصاحب الرأس أن يتقدم بالرأس أمامنا حتي يشتغل الناس بالنظر إليه فلا ينظرون إلينا فنحن حرم رسول اللَّه. قال: فدنوت من صاحب الرأس و قلت له: هل لك أن تقضي حاجتي و تأخذ مني أربعمائة دينار؟ قال: و ما هي؟ قلت: تقدم الرأس أمام الحرم ففعل ذلك و دفعت له ما وعدته.

آيا در شام عيدي داريد كه ما از آن اطلاع نداريم؟ گفتند: پيرمرد! مثل اين كه غريبه اي؟ گفتم: سهل بن سعد هستم، پيامبر را

ديده ام و از او حديث شنيده ام. گفتند: تعجب نمي كني كه آسمان خون نمي گريد و زمين اهلش را فرو نمي برد؟ گفتم: چرا چنين شود؟ گفتند: سر حسين عليه السلام فرزند رسول اللَّه را از عراق به شام هديه مي آورند و الآن مي رسند. گفتم: شگفتا! سر حسين را هديه مي آورند و مردم شادي مي كنند؟! از آن ها پرسيدم از كدام دروازه مي آورند و آن ها به دروازه ساعات اشاره كردند. من به آن طرف رفتم و ديدم پرچم ها پشت سر هم مي رسند. ناگهان اسبْ سواري را ديدم كه نيزه اي بدون پيكان در دست دارد و بر آن سري است بسيار شبيه به پيامبر. پشت سر آن زناني بر شتران بدون سرپوش بودند. به طرف يكي از آن ها رفتم و گفتم: دختر خانم! كيستي؟ گفت: سكينه دختر حسين. گفتم: من سهل بن سعدم، صحابي و راوي جدت پيامبر هستم، كاري داري؟ «گفت: به كسي كه نيزه حامل سر را در دست دارد، بگو جلوتر برود تا مردم مشغول ديدن آن شوند و به ما نگاه نكنند، ما حرم رسول اللَّه هستيم». من پيش نيزه دار رفتم و گفتم: براي من كاري مي كني تا 400 دينار به تو بدهم؟ گفت: چه كاري؟ گفتم: سر را جلوتر از حرم ببر. او چنين كرد و من هم پول را به او دادم.

ثم وضع الرأس في حقّة و ادخل علي يزيد فدخلت معهم و كان يزيد جالساً علي السرير و علي رأسه تاج مكلل بالدر و الياقوت و حوله كثير من مشايخ قريش فدخل صاحب الرأس و دنا منه و قال:

أوقر ركابي فضّة أو ذهباً

فقد قتلت السيد المحجبا

قتلت أزكي الناس اُمّاً و أباً

و خيرهم إذ يذكرون

النسبا

فقال له يزيد: إذا علمت أنه خير الناس لم قتلته؟ قال: رجوت الجائزة.

فأمر بضرب عنقه فحزّ رأسه. ثم وضع رأس الحسين بين يديه علي طبق من ذهب فقال: كيف رأيت يا حسين؟ و روي أيضاً: أنّ السبايا لما وردوا مدينة دمشق ادخلوا من باب يقال له باب توما ثم اتي بهم حتي اقيموا علي درج باب المسجد الجامع حيث يقام السبي و إذا شيخ أقبل حتي إذا دنا منهم قال: الحمد للَّه الذي قتلكم و أهلككم و أراح العباد من رجالكم و أمكن أمير المؤمنين منكم.

بعد از آن، سر را در جعبه اي گذاشته و پيش يزيد بردند. من هم دنبال آن ها رفتم. يزيد بر تختي نشسته بود و تاجي از جواهر و ياقوت بر سر داشت و اطرافش بسياري از بزرگان قريش حضور داشتند. آن كه سر را داشت به او نزديك شد و گفت:

«ركاب اسبم را از طلا و نقره پر كن كه من شاه بزرگواري را كشتم. كسي را كشتم كه بهترين پدر و مادر را داشت و نسب آنان بهترين نسب هاست». يزيد گفت: اگر مي دانستي كه چنين انساني است چرا او را كشتي؟ گفت: به اميد گرفتن جايزه اين كار را كردم.

يزيد دستور داد گردن او را بزنند و چنين كردند.(241) سپس سر حسين عليه السلام را روبرويش در ظرفي طلايي گذاشت و خطاب به آن گفت: اي حسين اوضاع چه طور بود؟

روايت شده است كه وقتي اسيران را به دمشق آوردند، از دروازه «توما» وارد كردند. سپس به پله هاي مسجد جامع، جايي كه اسرا را نگه مي داشتند، آوردند. در اين هنگام، پيرمردي به آنان نزديك شد و گفت: شكر خدا كه شما

را كشت و نابود كرد. بندگان خدا را از دست شما راحت و اميرالمؤمنين را بر شما پيروز كرد.

فقال له علي بن الحسين: يا شيخ! هل قرأت القرآن؟ قال: نعم! قال: هل قرأت هذه الآية: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي؟ قال الشيخ: قرأتها! قال: فنحن القربي يا شيخ! و هل قرأت هذه الآية: إِنَّما يرِيدُ اللَّه لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً؟ قال: نعم قال: فنحن أهل البيت الذي خصصنا بآية الطهارة. فبقي الشيخ ساكتاً ساعة نادماً علي ما تكلّم به ثم رفع رأسه إلي السماء فقال: اللّهم! إني أتوب إليك من بغض هؤلاء و إني أبرأ إليك من عدوّ محمد و آل محمد من الجن و الإنس. ثمّ اتي بهم حتي ادخلوا علي يزيد قيل: إنّ أول من دخل شمر بن ذي الجوشن بعلي بن الحسين مغلولة يداه إلي عنقه فقال له يزيد: من أنت يا غلام؟ قال: أنا علي بن الحسين فأمر برفع الغل عنه. و روي: عن فاطمة بنت الحسين أنها قالت: لما ادخلنا علي يزيد ساءه ما رأي من سوء حالنا و ظهر ذلك في وجهه فقال لعن اللَّه: ابن مرجانة و ابن سمية لو كان بينه و بينكم قرابة ما صنع بكم هذا؟ و ما بعث بكن هكذا؟

علي بن الحسين عليهما السلام به او گفت: اي پيرمرد! آيا قرآن خوانده اي؟ گفت: آري. فرمود: آيه قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ ...(242) را خوانده اي؟ گفت: بله. فرمود: فاميل در اين آيه ماييم. آيه إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ...(243) را چه طور؟ گفت: خوانده ام. فرمود: اهل بيت در آيه ماييم. پيرمرد، ساكت و از حرفش پشيمان شد. سرش را به آسمان

بلند كرد و گفت: خدايا من از دشمني با اينان توبه مي كنم و از دشمنان محمدصلي الله عليه وآله و خاندانش (چه از انس و چه جن) برائت مي جويم.

بعد از اين، اسيران را پيش يزيد بردند. گويند اولين نفر علي بن الحسين عليهما السلام بود كه شمر بن ذي الجوشن او را وارد كرد در حالي كه دستانش به گردنش بسته شده بود. يزيد گفت: كيستي؟ گفت: علي بن الحسين. يزيد دستور داد غُل را از او بردارند. فاطمه دختر حسين عليه السلام گفته است وقتي ما را پيش يزيد بردند از ديدن وضع ما ناراحت شد و اين ناراحتي از چهره اش آشكار بود. گفت: مرگ بر ابن مرجانه و ابن سميه، اگر با شما فاميل بود اين طور با شما رفتار نمي كرد و شما را با اين وضع نمي فرستاد.

قسمت سوم

قالت: فقام إليه رجل من أهل الشام أحمر و قال له: يا أمير المؤمنين! هب لي هذه الجارية! يعنيني قالت: و كنت جارية وضيئة فارتعدت و فرقت و ظننت أنّ ذلك يجوز لهم فأخذت بثياب اختي و عمتي زينب فقالت عمتي: كذبت واللَّه و لؤمت! ما ذلك لك و لا له.

فغضب يزيد و قال: بل أنت كذبت. أنّ ذلك لي و لو شئت فعلته فقالت: كلا واللَّه! ما جعل اللَّه لك ذلك إلا أن تخرج من ملتنا و تدين بغير ديننا. فقال: إياي تستقبلين بهذا؟ إنما خرج من الدين أبوك و أخوك قالت زينب: بدين اللَّه و دين أبي و جدي اهتديت إن كنت مسلماً. فقال: كذبت يا عدوة اللَّه قالت زينب: أمير مسلّط يشتم ظالماً و يقهر بسلطانه اللّهم! إليك أشكو دون غيرك. فاستحيي يزيد و

ندم و سكت مطرقاً

در اين حال سرخ رويي از اهالي شام برخاست و به يزيد گفت: اين دختر را به من بده. مقصودش من بودم كه دختري زيبا بودم. لرزيدم و وحشت كردم چون فكر مي كردم مي تواند مرا به كنيزي ببرد.(244) پشت لباس خواهر و عمه ام زينب پنهان شدم. عمه ام به او گفت: دروغ گفتي و خيلي پستي كردي. نه تو چنين حقي داري و نه يزيد.(245)

يزيد عصباني شد و گفت: تو دروغ مي گويي، من چنين حقي دارم و اگر بخواهم او را به كنيزي مي دهم. زينب گفت: خدا اين حق را به تو نداده است، مگر از مسلماني بيرون شوي و به دين ديگري در آيي.(246)

يزيد گفت: اين گونه با من برخورد مي كني؟! اين پدر و برادر تو بودند كه از دين بيرون رفتند. زينب گفت: اگر مسلمان باشي، به دين خدا و دين جدّ و پدرم هدايت شده اي. يزيد گفت: دروغ مي گويي (اشتباه مي كني) اي دشمن خدا! زينب - در اين حال متأثر شد - و گفت: حاكمي مسلّط، ظالمانه شماتت مي كند و با تكيه به سلطه اش تندي مي كند؟ خدايا! فقط به تو شكايت مي كنم. يزيد خجالت كشيد و پشيمان شد و ساكت، سرش را پايين انداخت. و عاد الشامي إلي مثل كلامه فقال: يا أمير المؤمنين! هب لي هذه الجارية؟ فقال له يزيد: أعزب عني لعنك اللَّه و وهب لك حتفاً قاضياً ويلك لا تقل ذلك! فهذه بنت علي و فاطمة و هم أهل بيت لم يزالوا مبغضين لنا منذ كانوا.

قيل فتقدم علي بن الحسين حتي وقف بين يدي يزيد و قال:

لا تطمعوا إن تهينونا و نكرمكم

و إن نكف الأذي عنكم و

تؤذونا

فاللَّه يعلم إنا لا نحبكم

و لا نلومكم إن لم تحبونا

فقال يزيد: صدقت! و لكن أراد أبوك و جدّك أن يكونا أميرين فالحمد للَّه الذي قتلهما و سفك دماءهما ثم قال: يا علي! إنّ أباك قطع رحمي و جهل حقي و نازعني في سلطاني فصنع اللَّه به ما قد رأيت. فقال علي بن الحسين: ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلّا فِي كِتابٍ. فقال يزيد لابنه خالد: اردد عليه يا بني! فلم يدر خالد ماذا يرد

مرد شامي دوباره حرفش را تكرار كرد و گفت: اي اميرالمؤمنين! اين دختر را به من بده. يزيد گفت: رها كن، خدا لعنتت كند و مرگت دهد. واي بر تو! اين حرف را نزن، اين دختر علي و فاطمه عليهما السلام است و اين خانواده از ابتدا دشمن ما بوده اند.

علي بن الحسين عليهما السلام پيش آمد و روبروي يزيد ايستاد و اين شعر را خواند:

«اگر به ما بد گفتيد و ما شما را احترام كرديم، طمع نكنيد و اگر شما را آزار نداديم و شما ما را اذيت كرديد. خدا مي داند كه ما شما را دوست نداريم ولي شما را ملامت نمي كنيم اگر دوستمان نداريد».

يزيد گفت: راست مي گويي، ولي پدر و جد تو مي خواستند حكومت كنند. سپاس خدايي را كه آن ها را كشت و خونشان را ريخت. پدر تو قطع رحم كرد و حق مرا ناديده گرفت و خواست حكومت مرا بگيرد. خدا هم آنچه ديدي بر سرش در آورد.

امام سجاد (اين آيه را) خواند: «هر مصيبتي كه وارد مي شود در قضا و قدر الهي نوشته شده است».(247) يزيد به پسرش خالد گفت: جوابش را بده. خالد نمي دانست

چه جواب دهد. فقال يزيد وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيدِيكُمْ وَ يعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ. فقال علي بن الحسين: يابن معاوية و هند و صخر! لم تزل النبوّة و الإمرة لآبائي و أجدادي من قبل أن تولد و لقد كان جدي علي بن أبي طالب في يوم بدر و احد و الأحزاب في يده راية رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و أبوك و جدك في أيديهما رايات الكفار. ثم جعل علي بن الحسين يقول:

ماذا تقولون إذ قال النبي لكم:

ماذا فعلتم و أنتم آخر الامم؟

بعترتي و بأهلي بعد مفتقدي

منهم اساري و منهم ضرّجوا بدم

ثم قال علي بن الحسين: ويلك يا يزيد! إنّك لو تدري ماذا صنعت؟ و ما الذي ارتكبت من أبي و أهل بيتي و أخي و عمومتي؟ إذن لهربت إلي الجبال و افترشت الرمال و دعوت بالويل و الثبور أيكون رأس أبي الحسين بن علي و فاطمة منصوبا علي باب مدينتكم و هو وديعة رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فيكم؟ فابشر يا يزيد! بالخزي و الندامة إذا جمع الناس غداً ليوم القيامة.

خود يزيد گفت: «هر چه بر سرتان مي آيد به خاطر كارهاي خودتان است. تازه خدا از خيلي ها مي گذرد».(248) علي بن الحسين گفت: اي پسر معاويه و هند و صخر (=ابوسفيان) پيش از آن كه تو به دنيا بيايي، پيوسته نبوت و امارت از آنِ پدران و اجداد من بوده است. پرچم رسول خدا در جنگ هاي بدر و احد و احزاب به دست جدم علي بن ابي طالب بوده و پرچم كفر به دست پدر و جد تو بوده است. آن گاه اين شعر را فرمود:

«چه جوابي خواهيد داشت وقتي پيامبر

به شما بگويد: شما كه امت آخرالزّمان بوديد، بعد از مرگ من با عترت و خانواده ام چه كرديد؟ عده اي را اسير كرديد و عده اي را به خونشان آغشته كرديد». واي بر تو اي يزيد! اگر بداني چه كرده اي و مرتكب چه كاري نسبت به پدر و خانواده و برادر و عموهاي من شده اي، به كوه ها مي گريختي و بر زمين مي نشستي و ناله و ضجه مي كردي. آيا بايد سر حسين پسر فاطمه عليهما السلام بر دروازه شهرتان آويخته باشد در صورتي كه او امانت رسول اللَّه در ميان ماست؟! اي يزيد! فرداي قيامت كه مردم اجتماع كنند، خواري و پشيماني برايت خواهد بود.

32- أخبرنا الشيخ الإمام مسعود بن أحمد فيما كتب إلي من دهستان أخبرنا شيخ الإسلام أبو سعد المحسن بن محمد بن كرامة الجشمي أخبرنا الشيخ أبو حامد أخبرنا أبو حفص عمر بن الجازي بنيسابور أخبرنا أبو محمد الحسن بن محمد المؤدب الساري حدثنا أبو الحسين محمد بن أحمد الحجري أخبرنا أبو بكر محمد بن دريد الأزدي حدثنا المكي عن الحرمازي عن شيخ من بني تميم من أهل الكوفة قال: لما ادخل رأس الحسين و حرمه علي يزيد بن معاوية و كان رأس الحسين بين يديه في طست جعل ينكت ثناياه بمخصرة في يده و يقول: ليت أشياخي ببدر شهدوا و ذكر الأبيات إلي قوله: من بني أحمد ما كان فعل، فقامت زينب بنت علي و امها فاطمة بنت رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فقالت: الحمد للَّه رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيد المرسلين صدق اللَّه تعالي إذ يقول: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواي أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّه وَ كانُوا بِها يسْتَهْزِؤُنَ. أظننت

يا يزيد! حيث أخذت علينا أقطار الارض و آفاق السماء و أصبحنا نساق كما تساق الأساري أن بنا علي اللَّه هوانا و بك عليه كرامة؟ و أنّ ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بأنفك و نظرت في عطفك جذلان مسرورا حين رأيت الدنيا لك مستوسقة و الأمور متسقة و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا!

پيرمردي كوفي از قبيله بني تميم نقل كرده كه وقتي سر حسين عليه السلام و خانواده اش را پيش يزيد بن معاويه آوردند و يزيد شروع به زدن سر در داخل تشت روبرويش كرد و آن اشعار را خواند. زينب، دختر علي و دختر فاطمه بنت رسول اللَّه عليهم السلام برخاست و چنين سخنراني كرد:

سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است و درود و سلام بر سيد پيامبران. خدا راست گفته است كه مي فرمايد: سرانجامِ كساني كه كارهاي ناشايست كردند آن است كه آيات الهي را تكذيب كنند و پيش از آن هم آن آيات را مسخره مي كردند.(249) اي يزيد! گمان كرده اي چون اطراف زمين و افق هاي آسمان را بر ما تنگ گرفته اي و ما به روزي افتاده ايم كه همچون اسيران رانده مي شويم، پيش خدا هم خوار هستيم و تو نزد او عزيز هستي؟ و اين وضع به خاطر عظمت مقام تو نزد خداست؟! از اين رو بيني ات را باد كرده اي و به اطراف خود با غرور و شادماني مي نگري. در اين هنگام كه دنيا را در دست خود رام و كارها را بر وفق مراد مي بيني و حكومت و سلطنتي كه حق ماست به راحتي به دستت آمده، آرام باش، آرام! أنسيت قول اللَّه تعالي: وَ لا يحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيرٌ

لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ؟

أمن العدل يابن الطلقاء! تخديرك حرائرك و أماءك و سوقك بنات رسول اللَّه سبايا؟ قد هتكت ستورهن و أبديت وجوههن يحدي بهن من بلد إلي بلد و يستشرفهنّ أهل المناهل و المناقل و يتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدّني و الشريف ليس معهن من رجالهن ولي و لا من حماتهن حمي و كيف ترجي المراقبة ممن لفظ فوه أكباد السعداء و نبت لحمه بدماء الشهداء؟

آيا سخن خداوند را فراموش كرده اي كه كافران گمان مبرند كه مهلت دادن ما به آنان به نفعشان است بلكه به آن ها مهلت مي دهيم تا گناهانشان را افزايش دهند و عذاب خفّت باري براي آن ها خواهد بود.(250)

اي فرزند آزادشدگان!(251) آيا عادلانه است كه زنان آزاد و برده خود را در پس پرده حفظ كني و دختران رسول خدا را به صورت اسير راه اندازي؟ حجاب آنان را دريده و صورتشان را آشكار كرده اي. شترانِ آنان را از شهري به شهري مي رانند و مردم آبادي ها و منزل ها به آنان نگاه مي كنند و دور و نزديك و پست و شريف به صورتشان مي نگرند. سرپرستي از ميان مردانشان و فاميلي كه از آنان دفاع كند، همراهشان نيست. البته چگونه از كساني كه جگر سعادتمندان را پرتاب كردند(252) و گوشتشان با خون شهيدان روييده است، اميد مراقبت مي رود؟ و كيف لا يستبطأ في بغضنا أهل البيت من نظر إلينا بالشنف و الشنئآن و الإحن و الأظغان؟ ثم يقول غير متأثم و لا مستعظم؟

لأهلّوا و استهلّوا فرحا

ثمّ قالوا يا يزيد لا تشل

منحنياً علي ثنايا أبي عبداللَّه تنكتها بمخصرتك؟ و كيف لا تقول ذلك و قد نكأت

القرحة و استأصلت الشأفة بإراقتك دماء ذرية آل محمد و نجوم الأرض من آل عبد المطلب؟ أهتفت(253) بأشياخك؟ زعمت تناديهم فلتردن و شيكا موردهم و لتودن أنك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت. اللّهم! خذ بحقنا و انتقم ممن ظلمنا و احلل غضبك بمن سفك دماءنا و قتل حماتنا فواللَّه ما فريت إلّا جلدك و لا جززت إلّا لحمك و لتردنّ علي رسول اللَّه بما تحملت من سفك دماء ذريته و انتهاك حرمته في لحمته و عترته و ليخاصمنك حيث يجمع اللَّه تعالي شملهم و يلم شعثهم و يأخذ لهم بحقهم

قسمت چهارم

چه طور در بغض ما اهل بيت كوتاه آيد كسي كه به ما با ديد خشم و دشمني و بغض و كينه نگريسته و آن گاه با افتخار و بي هيچ اهميتي مي گويد:

«كاش نياكان من بودند و خوشحالي مي كردند و به من دست مريزاد مي گفتند!» آن گاه خم مي شوي و با چوب دستي بر دندان ابي عبداللَّه عليه السلام مي زني؟ چرا اين طور نگويي كه زخم كهنه را باز كرده اي و با ريختن خون ذريه پيامبر و ستارگان خاندان عبدالمطلب، ريشه آنان را كنده اي؟ آيا بزرگان خود را ندا مي كني و گمان داري كه آن ها را صدا مي زني؟! تو هم به جايي كه آنان رفتند (دوزخ) خواهي رفت و آرزو خواهي كرد كه دستت شل بود و زبانت لال و اين حرف ها را نزده بودي. بارالها! حق ما را بستان و از كسي كه به ما ستم كرد انتقام بگير. غضب خود را بر آن كه خون ما را ريخت و مردان ما را كشت، روا دار. (اي يزيد) به خدا قسم كه

(با اين كار) پوست خود را بريده اي و گوشت خود را پاره پاره كرده اي. با همين حال كه خون ذريه پيامبر را ريخته اي و به پاره هاي تن و عترت او بي حرمتي روا داشته اي، بر رسول اللَّه وارد خواهي شد. آن گاه كه (در قيامت) خدا آنان را جمع كند و غبار از روي بزدايند و حق خود را بخواهند، به مخاصمه با تو بر خواهند خاست وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّه أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يرْزَقُونَ. فحسبك باللَّه حاكماً و بمحمد خصماً و بجبرئيل ظهيراً و سيعلم من سوّل لك و مكّنك من رقاب المسلمين أن بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً و أيكم شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً و لئن جرت علي الدواهي مخاطبتك فإني لأستصغر قدرك و أستعظم تقريعك و أستكبر توبيخك لكن العيون عبري و الصدور حري ألا فالعجب كل العجب لقتل حزب اللَّه النجباء بحزب الشيطان الطلقاء فتلك الأيدي تنطف من دمائنا و تلك الأفواه تتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزواكي تنتابها العواسل و تعفوها الذئاب و تؤمها الفراعل فلئن اتخذتنا مغني لتجدنا و شيكا مغرماحين لا تجد إلّا ما قدمت يداك وَ أَنَّ اللَّهَ لَيسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ فإلي اللَّه المشتكي و عليه المعول فكد كيدك و اسع سعيك و ناصب جهدك

و گمان مبر كه كشته شدگان در راه خدا، مردگانند بلكه زنده اند و نزد پروردگار خود روزي مي خورند.(254) براي تو كافي است كه خدا حاكم روز جزاست و محمدصلي الله عليه وآله خصم تو و جبرييل پشتيبان اوست. آن كه براي تو زمينه سازي نمود و تو را بر گرده مسلمانان سوار كرد (يعني معاويه)، به زودي

خواهد دانست كه ظالمان، بد پاداشي دارند و خواهيد فهميد كدامتان جايگاه بدتري داريد و لشكرتان ناتوان تر است.(255) گرچه مصيبت هاي سياه مرا بدانجا رسانده كه با تو هم سخن شوم؛ ولي من تو را بسيار كوچك مي شمارم و كوبيدن و سرزنش كردنت را مهم و لازم مي دانم. البته چشم ها گريان و سينه ها سوزان است. واقعاً عجيب است كه نجباي حزب خدا (حزب اللهي ها) به دست آزادشدگان حزب شيطان كشته شوند. خون ما از آن دست ها مي چكد و آن دهان ها از گوشت ما مي مكد و گرگ ها اين جسدهاي پاك را به نيش كشيده و به خاك مي مالند! و بچه كفتارها بدان سو روانند. اگر امروز ما را به غنيمت گرفته اي، به زودي خود را بدهكار ما خواهي ديد و در آن زمان، نتيجه اعمالت را خواهي فهميد و خداوند بر بندگانش ستمكار نيست. ما به سوي خدا شكايت مي بريم و بر او تكيه مي كنيم. تو هم نقشه هاي خود را بكَش و تلاشت را بكن و كوشش خستگي ناپذير خود را به كار ببند؛ فواللَّه لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا و لا تدرك أمدنا و لا ترحض عنك عارها و لا تغيب منك شنارها فهل رأيك إلّا فند! و ايامك إلّا عدد! و شملك إلّا بدد! يوم ينادي المنادي: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ.

فالحمد للَّه الذي ختم لأوّلنا بالسعادة و الرحمة و لآخرنا بالشهادة و المغفرة و أسأل اللَّه أن يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و حسن المآب و يختم بنا الشرافة إنه رحيم و دود و حسبنا اللَّه و نعم الوكيل نعم المولي و نعم النصير. فقال يزيد:

يا صيحة تحمد من صوائح

ما أهون

النوح علي النوائح

ثم استشار أهل الشام ماذا يصنع بهم؟ فقالوا له: لا تتخذ من كلب سوء جروا!

اما به خدا قسم كه نمي تواني ياد ما را از بين ببري و وحي ما را نابود كني و به منتهاي مقام ما برسي و نمي تواني اين ننگ را از خود پاك كني و زشتي اش را از بين ببري. (چيزي نخواهد گذشت كه) رايزني هاي تو نابود شود و زندگي ات به شماره افتد و جمعت پراكنده گردد. (ياد آور قيامت را) آن روز كه منادي، بانگ بر آورد: نفرين بر ستمكاران باد.(256)

سپاس خداي را كه پايان عمر اولين شخص خاندان ما را با رستگاري و سعادت قرار داد و پايان كار آخرين خانواده ما را به شهادت و مغفرت. از خدا مي خواهم كه ثواب را براي بقيه كامل كند و بيش از پيش عطا كند و حسن عاقبت دهد. شرافت و بزرگي را به ما تمام كند كه او مهربان و مهر ورز است. براي ما خدا كافي است و خوب وكيل و سرپرست و ياوري است.

پس از سخنان زينب عليها السلام، يزيد اين شعر را خواند كه: «چه قدر ناله و سوز زنان داغدار، پسنديده است و چه قدر نوحه گري براي آنان آسان است».(257) سپس با شاميان مشورت كرد كه با اسيران اهل بيت چگونه رفتار كند. برخي گفتند از اين خانواده كسي را باقي نگذار.(258)

فقال النعمان بن بشير: انظر ما كان يصنعه بهم رسول اللَّه صلي الله عليه وآله فاصنعه. فأمر بردّهم إلي المدينة.

قال الحاكم: الأبيات التي أنشدها يزيد بن معاوية هي لعبداللَّه بن الزبعري أنشأها يوم احد لما استشهد حمزة عمّ النبي صلي الله عليه وآله و جماعة من

المسلمين و هي قصيدة طويلة فمنها:

يا غراب البين ما شئت فقل

إنما تندب أمرا قد فعل

إن للخير و للشرّمدي

و كلا ذلك وجه و قبل

و العطيات خساس بينهم

و سواء قبر مثر و مقل

كل عيش و نعيم زائل

و بنات الدهر يلعبن بكل

أبلغا حسان عني آية

فقريض الشعر يشفي ذا الغلل

كم تري في الحزن من جمجمة

و أكف قد ابينت و رجل

و سرابيل حسان سلبت

عن كماة اهلكوا في المتزل

كم قتلنا من كريم سيد

ماجد الجدين مقدام بطل

صادق النجدة قرم بارع

غير ملتاث لدي وقع الأسل

فسل المهراس ما ساكنها

بين أقحاف و هاهم كالحجل

ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل

حين حكت بقباء بركها

و استحرّ القتل في عبد الأشل

امّا نعمان بن بشير گفت: ببين رفتار پيامبر با آنان چگونه بوده و همان طور عمل كن. يزيد دستور داد آن ها را به مدينه برگردانند.

حاكم نيشابوري گويد: اشعاري كه يزيد خواند، از عبداللَّه بن زبعري است كه در جنگ اُحد پس از شهادت حمزه عموي پيامبر و گروهي از مسلمانان سرود. اين قصيده طولاني است.(259)

ثم خفوا عند ذاكم رقصا

رقص الحفان 2 تعدو في الجبل

فقتلنا الضعف من أشرافهم

و عدلنا ميل بدر فاعتدل

لا ألوم النفس إلا أننا

لو كررنا لفعلنا المفتعل

بسيوف الهند تعلو هامهم

عللا نوردها بعد نهل

فأجابه حسان بن ثابت الأنصاري فقال:

ذهبت يابن الزبعري وقعة

كان منا الفضل فيها لو عدل

فلقد نلتم و نلنا منكم

و كذاك الحرب أحيانا دول

إذ شددنا شدّة صادقة

فأجأناكم إلي سفح الجبل

إذ تولّون علي أعقابكم

هرباً في الشعب أشباه الرسل

نضع الأسياف في أكتافهم

حيث نهوي عللا بعد نهل

تخرج التضييح

من أستاهكم

كسلاح النيب يأكلن العضل

بخناطيل كجنان الملا

من يلاقوه من الناس يهل

فشدخنا في مقام واحد

منكم سبعين غير المنتحل

و أسرنا منكم أعدادهم

فانصرفنا مثل أفلات الحجل

لم يفوقونا بشي ء ساعة

غير أن ولوا بجهد و فشل

ضاق عنا الشعب إذ نجزعه

و ملأنا الفرط منه و الرحل

برجال لستم أمثالهم

آدهم جبريل نصرا فنزل

و علونا يوم بدر بالتقي

طاعة اللَّه و تصديق الرسل

و قتلنا كلّ رأس منهم

و صرعنا كلّ جحجاح رفل

لا سواء من مشي حتي انتهي

بخطاه جنّة الخلد فحل

و كلاب حكت النار لها

في لظاها صوت ويل و هبل

و رسول اللَّه حقاً شاهد

يوم بدر و التنادي بهبل

قد تركنا في قريش عورة

يوم بدر و أحاديث مثل

و تركنا من قريش جمعهم

مثل ما جمّع في الخصب الهمل

و شريف لشريف ماجد

لا نباليه لدي وقع الأسل

نحن لا أمثالكم ولد استها

نحضر الباس إذا البأس نزل

و روي: أنّ يزيد أمر بمنبر و خطيب ليذكر للناس مساوئ للحسين و أبيه علي عليهما السّلام فصعد الخطيب المنبر فحمد اللَّه و أثني عليه و أكثر الوقيعة في علي و الحسين و أطنب في تقريظ معاوية و يزيد فصاح به علي بن الحسين: ويلك أيها الخاطب! اشتريت رضا المخلوق بسخط الخالق؟ فتبوأ مقعدك من النار ثم قال: يا يزيد! ائذن لي حتي أصعد هذه الأعواد فأتكلم بكلمات فيهن للَّه رضا و لهؤلاء الجالسين أجر و ثواب فأبي يزيد فقال الناس: يا أمير المؤمنين! ائذن له ليصعد فلعلّنا نسمع منه شيئا فقال لهم: إن صعد المنبر هذا لم ينزل إلّا بفضيحتي و فضيحة آل أبي سفيان فقالوا: و ما قدر ما يحسن هذا؟ فقال:

إنّه من أهل بيت قد زقّوا العلم زقا و لم يزالوا به حتي أذن له بالصعود. فصعد المنبر فحمد اللَّه و أثني عليه ثم خطب خطبة أبكي منها العيون و أوجل منها القلوب. فقال فيها: أيها الناس! اعطينا ستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين

خطبه امام سجادعليه السلام

قسمت اول

يزيد دستور داد منبري آوردند و سخنران را دستو داد كه براي مردم از حسين و پدرش علي عليهما السلام بدگويي كند. سخنران پس از حمد و ثناي الهي، بدگويي زيادي از علي و حسين عليهما السلام كرد و از معاويه و يزيد تجليل كرد. علي بن الحسين عليهما السلام بر سر او فرياد كشيد كه اي سخنران! خشنودي بنده خدا را با خشم خالق او خريدي؟ جايگاهت دوزخ باد. سپس رو به يزيد كرد و فرمود: به من اجازه بده بر اين چوب ها بالا روم و مطالبي كه رضاي خدا در آن باشد و حاضران اجر و پاداشي ببرند، بگويم. يزيد نپذيرفت، اما مردم گفتند: اي اميرمؤمنان! به او اجازه بده شايد مطالبي براي ما بگويد. يزيد گفت: اگر او بر منبر رود، پايين نخواهد آمد مگر اين كه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كند. گفتند: بعيد است اين بتواند خوب حرف بزند. يزيد گفت: او از خانواده اي است كه علم به آن تزريق شده -و آن را به خوبي چشيده اند - مردم اصرار كردند تا آن كه يزيد اجازه داد. امام بر منبر رفت و سپاس و ستايش خدا را به جاي آورد و چنان سخنراني كرد كه چشم ها را گريان كرد و دل ها را سوزاند. بخشي از

خطبه او چنين است:

اي مردم! به ما شش چيز عطا شده و با هفت چيز بر ديگران برتري داده شده ايم. (آن شش كه به ما داده اند عبارتند از:) دانش، بردباري، بخشش، فصاحت، شجاعت و محبت ما در دل هاي مؤمنان. و فضلنا بأنّ منا النبي المختار محمداًصلي الله عليه وآله و منا الصديق و منا الطيار و منا أسد اللَّه و أسد الرسول و منا سيدة نساء العالمين فاطمة البتول و منا سبطا هذه الامة و سيدا شباب أهل الجنّة فمن عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني أنبأته بحسبي و نسبي: أنا ابن مكة و مني أنا ابن زمزم و الصفا أنا ابن من حمل الزكاة بأطراف الرداء أنا ابن خير من ائتزر و ارتدي أنا ابن خير من انتعل و احتفي أنا ابن خير من طاف و سعي أنا ابن خير من حجّ و لبي أنا ابن من حمل علي البراق في الهوا أنا ابن من اسري به من المسجد الحرام إلي المسجد الأقصي فسبحان من أسري أنا ابن من بلغ به جبرائيل إلي سدرة المنتهي أنا ابن من دنا فتدلي فكان من ربه قاب قوسين أو أدني أنا ابن من صلي بملائكة السما أنا ابن من أوحي إليه الجليل ما أوحي

امّا فضيلت هاي ما آن است كه محمّدصلي الله عليه وآله پيامبرِ برگزيده از ماست، صدّيق (علي عليه السلام) از ماست، (جعفر) طيار از ماست، (حمزه) شير خدا و شير پيامبر از ماست، بزرگِ زنان جهان، فاطمه پاكدامن عليها السلام از ماست. دو سبط اين امت و دو سيد جوانان بهشت از ما هستند. حال، هر كه مرا شناخته كه شناخته است و هر كه نمي شناسد،

حسب و نسبم را برايش مي گويم:

من فرزند مكه و منايم. من فرزند زمزم و صفايم. من فرزند آنم كه با عباي خود براي فقرا صدقه مي برد.(260) منم فرزند بهترين كسي كه دو جامه پوشيد. منم فرزند بهترين كسي كه كفش پوشيد و پاي برهنه شد.(261) منم فرزند بهترين كسي كه طواف و سعي بجا آورد. منم فرزند بهترين كسي كه حج كرد و لبيك گفت. منم فرزند كسي كه در فضاي جوّ، بر بُراق سوار شد. منم فرزند كسي كه از مسجدالحرام تا مسجدالاقصي به معراج رفت و منزه است آن كه او را به معراج برد. منم فرزند كسي كه جبرييل او را تا سدرةالمنتهي برد. منم فرزند كسي كه آن قدر به خداوند نزديك شد كه با او فاصله اي نداشت.(262) منم فرزند كسي كه ملايكه آسمان، پشت سر او نماز خواندند. منم فرزند كسي كه خداي بزرگ، آنچه مي خواست به او وحي كرد. أنا ابن محمد المصطفي أنا ابن علي المرتضي أنا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا: لا إله إلّا اللَّه أنا ابن من ضرب بين يدي رسول اللَّه بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و صلّي القبلتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر باللَّه طرفة عين. أنا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و أصبر الصابرين و أفضل القائمين من آل ياسين و رسول رب العالمين أنا ابن المؤيد بجبرائيل المنصور بميكائيل أنا ابن المحامي عن حرم المسلمين و قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين و المجاهد أعداءه الناصبين

و أفخر من مشي من قريش أجمعين و أول من أجاب و استجاب للَّه من المؤمنين و أقدم السابقين و قاصم المعتدين و مبير المشركين و سهم من مرامي اللَّه علي المنافقين و لسان حكمة العابدين ناصر دين اللَّه

منم فرزند محمّد مصطفي صلي الله عليه وآله، منم فرزند علي مرتضي عليه السلام. منم فرزند كسي كه بيني كافران را به خاك ماليد تا نداي توحيد را سر دادند. منم فرزند كسي كه در حضور رسول اللَّه با دو شمشير و با دو نيزه مي جنگيد، دو هجرت كرد(263) و دو بيعت انجام داد. به سوي دو قبله نماز گزارد و در بدر و حنين جنگيد(264) و لحظه اي به خدا كافر نشد. منم فرزند بهترين مؤمنان(265) و وارث علم پيامبران، كوبنده ملحدان، بزرگ (ملكه) مسلمانان، نور رزمندگان، زينت عبادت كنندگان، سرسلسله گريه كنندكان براي خدا، بهترين صبركنندگان، برترين تهجّد كنندگان از خاندان پيامبر و فرستاده پروردگار جهانيان. منم فرزند آن كه جبرييل مؤيد او و ميكاييل ياورش بود. منم فرزند آن كه از مسلمانان، حمايت مي كرد و با بيعت شكنان و ستمكاران و خارجيان جنگيد. او كه با دشمنان سر سختش مبارزه كرد. با افتخارترين فرد از قبيله قريش، نخستين كسي كه دعوت به اسلام را اجابت كرد، قديمي ترين مسلمانان، شكننده تجاوزگران، نابودگر مشركان، تيري از تيرهاي خدا بر منافقان، زبان حكيمانه عابدان، ياور دين خدا، و ولي أمر اللَّه و بستان حكمة اللَّه و عيبة علم اللَّه سمح سخي بهلول زكي أبطحي رضي مرضي مقدام همام صابر صوام مهذب قوام شجاع قمقام قاطع الأصلاب مفرق الأحزاب أربطهم جنانا و أطبقهم عنانا و أجرأهم لسانا و أمضاهم عزيمة و أشدّهم شكيمة

أسد باسل و غيث هاطل يطحنهم في الحروب إذا ازدلفت الأسنة و قربت الأعنة طحن الرحي و يذروهم ذرو الريح الهشيم ليث الحجاز و صاحب الإعجاز و كبش العراق الإمام بالنص و الاستحقاق مكي مدني أبطحي تهامي خيفي عقبي بدري احدي شجري مهاجري من العرب سيدها و من الوغي ليثها وارث المشعرين و أبو السبطين الحسن و الحسين مظهر العجائب و مفرق الكتائب و الشهاب الثاقب و النور العاقب أسد اللَّه الغالب مطلوب كل طالب غالب كلّ غالب ذاك جدي علي بن أبي طالب. أنا ابن فاطمة الزهراء أنا ابن سيدة النساء أنا ابن الطهر البتول أنا ابن بضعة الرسول.

ولي امر و بوستان حكمت الهي، عالم به اسرار خداوند، بخشنده سخاوتمند، خوش خنده پاكدامن، خشنود و رضايتمند، اقدام كننده بلند همت، صابر بسيار روزه گير، با تقواي شب زنده دار، دلير دريا دل، قطع كننده نسل (بدكاران)، پراكنده كننده احزاب مخالف اسلام، قوي ترين دلدار مسلمانان، آزادمرد آنان، صاحب با جرأت ترين زبان، برّنده ترين اراده، سخت ترين تصميم ها، شير شيران، باران ريزنده، آن كه در جنگ - آن گاه كه نيزه ها در هم و لگام اسب ها براي مبارزه نزديك مي شد - مانند آسياب، دشمن را له مي كرد و آنان را به باد مي داد. شير حجاز، داراي معجزه، دلير عراق، امام به تعيين خدا و شايسته امامت، هم اهل مكه و هم مدينه، اهل ابطح و تهامه (مناطقي در مكه) اهل خيف و (بيعت) عَقَبه، شركت كننده در جنگ بدر و احد، بيعت كننده در بيعت شجره و مهاجر مدينه، بزرگ عرب و شير جنگي، وارث دو مشعر و پدر حسن و حسين عليهما السلام، آشكار كننده شگفتي ها و پراكنده كننده گردان هاي جنگي، شهاب درخشنده

و نور رخشنده، شير پيروز خدا، مطلوب هر خواهنده، پيروزتر از هر پيروز، جدّ من علي بن ابي طالب. منم فرزند فاطمه زهراعليها السلام، منم فرزند بهترين زنان، منم فرزند پاك و عفيف، منم فرزند پاره تن رسول خدا.(266)

قال: و لم يزل يقول: أنا أنا حتي ضجّ الناس بالبكاء و النحيب و خشي يزيد أن تكون فتنة فأمر المؤذن: أن يؤذن فقطع عليه الكلام و سكت فلما قال المؤذن: اللَّه أكبر! قال علي بن الحسين: كبرت كبيراً لا يقاس و لا يدرك بالحواس لا شي ء أكبر من اللَّه فلما قال: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه! قال علي: شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي. و مخي و عظمي فلما قال: أشهد أنّ محمداً رسول اللَّه! التفت علي من أعلي المنبر إلي يزيد و قال: يا يزيد! محمد هذا جدي أم جدك؟ فإن زعمت أنه جدك فقد كذبت و إن قلت: إنه جدي فلم قتلت عترته؟

قال: و فرغ المؤذن من الأذان و الإقامة فتقدم يزيد و صلي صلاة الظهر.

و روي: أنه كان في مجلس يزيد هذا حبر من أحبار اليهود فقال: يا أمير المؤمنين! من هذا الغلام؟ قال: علي بن الحسين قال: فمن الحسين؟ قال: ابن علي بن أبي طالب قال: فمن امه؟ قال: فاطمة بنت محمّد. فقال له الحبر: يا سبحان اللَّه! فهذا ابن بنت نبيكم قتلتموه في هذه السرعة بئسما خلفتموه في ذريته فواللَّه لو ترك نبينا موسي بن عمران فينا سبطا

امام سجادعليه السلام همين طور منم منم مي كرد تا همه مردم صدا به گريه و شيون بلند كردند و يزيد ترسيد كه آشوب شود، لذا به مؤذن دستور داد اذان بگويد.

مؤذن كلام امام را قطع كرد و آن حضرت سكوت كرد. وقتي مؤذن گفت: اللَّه اكبر، فرمود: خدا بزرگ است و به حواس درك نمي شود و چيزي بزرگ تر از او نيست. وقتي مؤذن گفت: اشهد ان لا اله الا اللَّه، فرمود: به اين جمله (توحيد) پوست و گوشت و مغز و استخوانم گواهي مي دهد. وقتي مؤذن به اشهد ان محمداً رسول اللَّه رسيد، امام از بالاي منبر رو به يزيد كرد و فرمود: اي يزيد! اين محمد جدّ من است يا جد تو؟ اگر بگويي جد توست كه دروغ گفته اي و اگر جدّ من است چرا عترت او را كشتي؟

مؤذن، اذان و اقامه را تمام كرد و يزيد براي نماز جماعت، جلو ايستاد و نماز ظهر را خواند.

قسمت دوم

گفته اند در اين مجلس يكي از علماي يهود حضور داشت و از يزيد پرسيد: اين نوجوان كيست؟ گفت: علي فرزند حسين است. - حسين كيست؟ - فرزند علي بن ابي طالب. - مادرش كيست؟ - فاطمه دختر محمدصلي الله عليه وآله. گفت: سبحان اللَّه اين فرزند دختر پيامبرتان است كه به اين زودي(267) او را كشته ايد؟ چه بد رفتاري با ذريه او كرده ايد. اگر پيامبر ما موسي بن عمران در بين ما نوه اي داشت، لظننت أنا كنا نعبده من دون ربنا و أنتم إنما فارقتم نبيكم بالأمس فوثبتم علي ابنه و قتلتموه. سوأة لكم من امة. فأمر يزيد به فوجئ بحلقه ثلاثا فقام الحبر و هو يقول: إن شئتم فاقتلوني و إن شئتم فذروني إني أجد في التوراة: من قتل ذرية نبي فلا يزال ملعونا أبداً ما بقي فإذا مات أصلاه اللَّه نار جهنم.

و خرج علي بن الحسين

ذات يوم فجعل يمشي في سوق دمشق فاستقبله المنهال بن عمرو الضبابي فقال: كيف أمسيت يابن رسول اللَّه؟ فقال: أمسيت واللَّه كبني إسرائيل في آل فرعون يذبحون أبناءهم و يستحيون نساءهم يا منهال! أمست العرب تفتخر علي العجم بأنّ محمداً عربي و أمست قريش تفتخر علي سائر العرب بأنّ محمداً قرشي منها و أمسينا آل بيت محمد و نحن مغصوبون مظلومون مقهورون مقتولون مشردون مطرودون فإنا للَّه و إنا إليه راجعون علي ما أمسينا يا منهال!

و ذكر السيد أبو طالب هذا الحديث و زاد فيه: و أصبح خير الامة يشتم علي المنابر و أصبح شرّ الامة يمدح علي المنابر و أصبح مبغضنا يعطي الأموال و من يحبنا منقوصاً حقه.

او را پرستش مي كرديم ولي شما ديروز پيامبرتان را از دست داده ايد و به فرزندش حمله برده، او را كشته ايد؟! چه امت بدي هستيد. يزيد دستور داد سه بار بر دهانش كوبيدند. آن عالم يهودي بلند شد و مي گفت اگر مي خواهيد مرا بكشيد و اگر مي خواهيد تبعيد و اخراجم كنيد. من در تورات خوانده ام كه هر كه ذريه پيامبري را بكشد، تا زنده است از رحمت خدا دور خواهد بود و وقتي مُرد، خدا او را به جهنم مي برد.

روزي امام سجادعليه السلام از محل خود بيرون رفت و در بازار دمشق قدم مي زد كه منهال بن عمرو ضبابي را ديد و از آن حضرت پرسيد در چه حالي هستي؟ فرمود: همان گونه كه خاندان يعقوب در ميان خاندان فرعون بودند، فرزندانشان را مي كشتند و زنانشان را زنده مي گذاشتند. اي منهال! عرب به عجم افتخار مي كند كه محمدصلي الله عليه وآله از عرب است و قريش هم بر

ساير قبايل افتخار مي كند كه محمدصلي الله عليه وآله از ماست ولي (عجيب است) ما خانواده محمدصلي الله عليه وآله هستيم و حقمان غصب شده و به ما ستم شده و مورد قهر و غلبه ديگرانيم. ما را مي كشند، آواره مي كنند، از خانه و زندگي مان بيرون مي كنند. با اين وضع بايد به خدا پناه برد.

سيد ابوطالب ادامه اين حديث را چنين آورده كه امام فرمود: وضعي شده كه بهترين فرد اين امت را بر سر منابر بدگويي مي كنند و از بدترين افراد، تعريف و تمجيد مي كنند. دشمنِ ما را هديه و جايزه مي دهند و حق دوستدار ما را نمي دهند.

و روي هذا الحديث عن الحارث بن الجارود التميمي: أنه رأي علي ابن الحسين بالمدينة فقال له: كيف أصبحت؟ و ساق الحديث.

33- أخبرنا عين الأئمة بإسناده الذي مرّ آنفا عن زيد بن علي و عن محمد بن الحنفية عن علي بن الحسين زين العابدين أنه قال: لما اتي برأس الحسين إلي يزيد كان يتخذ مجالس الشرب و يأتي برأس الحسين فيضعه بين يديه و يشرب عليه فحضر ذات يوم أحد مجالسه رسول ملك الروم و كان من أشراف الروم و عظمائها فقال: يا ملك العرب! رأس من هذا؟ فقال له يزيد: مالك و لهذا الرأس؟ قال: إني إذا رجعت إلي ملكنا يسألني عن كلّ شي ء رأيته فأحببت أن اخبره بقصة هذا الرأس و صاحبه ليشاركك في الفرح و السرور.

فقال يزيد: هذا رأس الحسين بن علي بن أبي طالب فقال: و من امه؟ قال: فاطمة الزهراء قال: بنت من؟ قال: بنت رسول اللَّه فقال الرسول: افٍ لك و لدينك! مادين أخسّ من دينك اعلم أني من أحفاد داود

و بيني و بينه آباء كثيرة و النصاري يعظمونني و يأخذون التراب من تحت قدمي تبركا لأني من أحفاد داود و أنتم تقتلون ابن بنت رسول اللَّه و ما بينه و بين رسول اللَّه إلّا ام واحدة فأي دين هذا؟

اين حديث به صورت ديگري هم نقل شده كه منهال، امام را در مدينه ديد و اين سخنان بين آن ها رد و بدل شد.

از امام سجادعليه السلام روايت شده كه وقتي سر امام حسين عليه السلام را به شام آوردند يزيد، مجالس شراب را ترتيب داد و سر را مي آورد و برابر آن به شراب خواري مي پرداخت. در يكي از اين مجالس، فرستاده پادشاه روم كه از بزرگان روم بود، حضور داشت و از يزيد پرسيد اي پادشاه عرب! اين سر كيست؟ يزيد گفت: تو چكار داري؟ گفت: وقتي برگردم پادشاهم از هر چه ديده ام مي پرسد و مي خواهم داستان اين سر را برايش بگويم تا او هم در شادي تو سهيم باشد.

يزيد گفت: اين سر حسين بن علي است. گفت: مادرش كه است؟ گفت: فاطمه زهرا. گفت: دخترِ كيست؟ گفت: دختر پيامبر. گفت: اُف بر تو و آيين تو كه بدتر از آن نيست. من از نسل داوود هستم و با واسطه زيادي به او مي رسم ولي مسيحيان احترام مرا مي گيرند و خاك زير پايم را تبرك بر مي دارند. آن گاه شما فرزند دختر پيامبرتان را مي كشيد با آن كه فقط يك مادر فاصله اوست؟ اين چه ديني است كه داريد! ثمّ قال له الرسول: يا يزيد! هل سمعت بحديث كنيسة الحافر؟ فقال يزيد: قل حتي أسمع فقال: ان بين عمان و الصين بحراً مسيرته سنة ليس

فيه عمران إلّا بلدة واحدة في وسط الماء طولها ثمانون فرسخاً و عرضها كذلك و ما علي وجه الأرض بلدة أكبر منها و منها يحمل الكافور و الياقوت و العنبر و أشجارهم العود و هي في أيدي النصاري لا ملك لأحد فيها من الملوك و في تلك البلدة كنائس كثيرة أعظمها كنيسة الحافر في محرابها حقة من ذهب معلقة فيها حافر يقولون: إنه حافر حمار كان يركبه عيسي و قد زينت حوالي الحقّة بالذهب و الجواهر و الديباج و الابريسم. و في كل عام يقصدها عالم من النصاري فيطوفون حول الحقة و يزورونها و يقبلونها و يرفقون حوائجهم إلي اللَّه ببركتها هذا شأنهم و دأبهم بحافر حمار يزعمون أنه حافر حمار كان يركبه عيسي نبيهم. و أنتم تقتلون ابن بنت نبيكم لا بارك اللَّه فيكم و لا في دينكم! فقال يزيد لأصحابه: اقتلوا هذا النصراني فانه يفضحنا إن رجع إلي بلاده و يشنع علينا فلما أحسّ النصراني بالقتل قال يا يزيد! أتريد قتلي؟

سپس فرستاده روم به يزيد گفت: آيا داستان كنيسه سُم را شنيده اي؟ يزيد گفت: بگو مي شنوم. گفت: بين عمان و چين دريايي است كه بين آن ها يك سال راه فاصله است، در اين دريا خشكي نيست جز شهري در وسط آب كه 80 فرسخ طول و عرض آن است. در روي زمين، شهري بزرگ تر از آن نيست و از آن جا ياقوت و كافور و عنبر مي آورند و درختان عود دارد. اين شهر در دست مسيحيان است و فرمانروايي ندارد. در اين شهر كنيسه هايي وجود دارد كه بزرگ ترين آن كنيسه سُم است. در محراب آن، جعبه اي از طلا آويزان است كه داخل آن سُمّي

هست و مي گويند آن سُمّ الاغي است كه حضرت عيسي بر آن سوار مي شده است. اطراف جعبه را با طلا و جواهر و ديبا و ابريشم تزيين كرده اند و هر ساله گروهي از مسيحيان به آن جا مي روند و آن را زيارت مي كنند و اطراف آن جعبه طواف مي كنند و آن را مي بوسند و حاجات خود را به بركت آن از خداوند مي خواهند. اين وضع مردمي است كه گمان مي كنند آن سُمّ الاغي است كه پيامبرشان عيسي بر آن مي نشسته است. آن گاه شما فرزند دختر پيامبرتان را مي كشيد؟! نه خودتان و نه دينتان قابل اعتنا نيستيد. يزيد به نيروهايش گفت: اين نصراني را بكشيد كه اگر به كشورش برگردد آبروي ما را مي ريزد و رسوايمان مي كند. چون مرد مسيحي احساس كرد مي خواهند او را بكشند گفت اي يزيد! مي خواهي مرا بكشي؟ قال نعم قال: فاعلم أني رأيت البارحة نبيكم في منامي و هو يقول لي يا نصراني أنت من أهل الجنّة. فعجبت من كلامه حتي نالني هذا فأنا أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ محمداً عبده و رسوله ثم أخذ الرأس و ضمه إليه و جعل يبكي حتي قتل.

و روي مجد الأئمة السرخسكي عن أبي عبداللَّه الحداد: أنّ النصراني اخترط سيفاً و حمل علي يزيد ليضربه فحال الخدم بينهما و قتلوه و هو يقول: الشهادة الشهادة.

و ذكر أبو مخنف و غيره: أنّ يزيد أمر أن يصلب الرأس الشريف علي باب داره و أمر أن يدخلوا أهل بيت الحسين داره فلما دخلت النسوة دار يزيد لم تبق امرأة من آل معاوية إلّا استقبلتهن بالبكاء و الصراخ و النياحة و الصياح علي الحسين و ألقين

ما عليهن من الحلي و الحلل و أقمن المأتم عليه ثلاثة أيام.

گفت: آري، گفت: پس بدان كه ديشب خواب پيامبرتان را ديدم كه به من مي گفت: تو اهل بهشت هستي، از اين حرف تعجب كردم تا الآن كه مي فهمم. اكنون گواهي مي دهم كه خدايي جز اللَّه نيست و محمدصلي الله عليه وآله بنده و فرستاده اوست. او سپس سر امام را برداشت و به خود چسبانيد و گريه كرد تا او را كشتند. روايت كرده اند كه اين مسيحي، شمشير كشيد و به يزيد حمله ور شد تا او را بزند ولي اطرافيان مانع شدند و او را كشتند و او مي گفت: اين شهادت است، اين شهادت است.(268)

ابومخنف و غير او گزارش كرده اند كه يزيد دستور داد سر مقدس امام را بر درِ خانه نصب كنند و دستور داد خانواده امام حسين عليه السلام را به خانه اش بياورند. وقتي آنان به خانه يزيد آمدند همه زنان خاندان معاويه از آنان با گريه و زاري و عزا استقبال كردند و بر حسين عليه السلام صيحه زدند. آن ها زيور آلات و لباس هاي قيمتي خود را بيرون آوردند و تا سه روز عزا بر پا كردند.

و خرجت هند بنت عبداللَّه بن عامر بن كريز امرأة يزيد و كانت قبل ذلك تحت الحسين بن علي عليهما السّلام فشقت الستر و هي حاسرة فوثبت علي يزيد و قالت: أرأس ابن فاطمة مصلوب علي باب داري؟ فغطاها يزيد و قال: نعم! فاعولي عليه يا هند! و ابكي علي ابن بنت رسول اللَّه و صريخة قريش عجل عليه ابن زياد فقتله قتله اللَّه.

ثم إنّ يزيد أنزلهم بداره الخاصة فما كان يتغدي و يتعشي حتي يحضر معه

علي بن الحسين و دعا يوماً خالداً ابنه و دعا علياً و هما صبيان فقال لعلي: أتقاتل هذا؟ قال: نعم اعطني سكينا و أعطه سكينا ثم نتقاتل فأخذه و ضمه و قال:

هند دختر عبداللَّه بن عامر بن كريز كه همسر يزيد بود و پيش از آن، زنِ امام حسين عليه السلام بود،(269) چادر از سر برداشت و گريبان چاك كرد و به يزيد عتاب كرد كه آيا سر فرزند فاطمه عليها السلام را به درِ خانه من آويزان كرده اي؟ يزيد چادر بر سر او انداخت و گفت: آري، براي او ناله كن و بر فرزند دختر پيامبر و آن كه قريش بر او مي گريد، گريه كن كه ابن زياد درباره او تصميم شتاب زده گرفت و او را كشت. مرگ بر او باد.

پس از آن يزيد، خانواده امام را به اندروني خانه اش برد و در هر ناهار و شام، علي بن الحسين عليهما السلام را در كنار خود حاضر مي كرد. روزي پسرش خالد بن يزيد و علي بن الحسين عليهما السلام را كه هر دو كودك(270) بودند خواست و به علي گفت: آيا با خالد كُشتي مي گيري؟ گفت: بله، به هر دوي ما چاقويي بده تا بجنگيم. يزيد او را در بر گرفت و اين ضرب المثل را گفت كه: شنشنة أعرفها من أخزم

هل يلد الأرقم غير الأرقم

و روي: أنّ يزيد عرض عليهم المقام بدمشق فأبوا ذلك و قالوا: ردنا إلي المدينة لأنها مهاجرة جدّنا فقال للنعمان بن بشير: جهزّ هؤلاء بما يصلحهم و ابعث معهم رجلاً من أهل الشام أمينا صالحا و ابعث معهم خيلا و أعوانا ثم كساهم و حباهم و فرض لهم الأرزاق و الانزال ثم

دعا بعلي بن الحسين فقال له: لعن اللَّه ابن مرجانة أما واللَّه لو كنت صاحبه ما سألني خصلة إلّا أعطيتها إياه و لدفعت عنه الحتف بكل ما قدرت عليه و لو بهلاك بعض ولدي و لكن قضي اللَّه ما رأيت فكاتبني بكل حاجة تكون لك ثم أوصي بهم الرسول. فخرج بهم الرسول يسايرهم فيكون أمامهم حيث لا يفوتون طرفه فإذا نزلوا تنحي عنهم

«چنين خوي و رفتار را از پدرانت سراغ دارم و از چنين پدراني جز مثل تو به وجود نمي آيد».

بازگشت به مدينه

يزيد به اهل بيت پيشنهاد كرد در دمشق بمانند ولي آنان قبول نكردند و گفتند ما را به مدينه باز گردان چون آن جا محل هجرت جدّ ماست. يزيد به نعمان بن بشير گفت: هر چه مي خواهند برايشان آماده كن و با آنان مردي از شاميان را بفرست كه امين و درستكار باشد. همچنين سواران و كمك كاراني را همراهشان اعزام كن. يزيد به آنان لباس و پول و توشه و غذا داد. علي بن الحسين را خواست و به او گفت: خدا ابن مرجانه را لعنت كند. اگر من با حسين عليه السلام روبرو مي شدم هر چه مي خواست به او مي دادم و مرگ را به هر قيمتِ ممكن از او دفع مي كردم، هر چند به نابودي بعضي فرزندانم بود.(271) ولي به هر حال قضاي الهي چنان بود كه ديدي. اكنون هر خواسته اي داري برايم بنويس. آن گاه يزيد به گمارده همراه اهل بيت، درباره آنان سفارش كرد. فرستاده يزيد آنان را حركت داد و پشت سر آن ها مي رفت ولي به گونه اي كه آنان از چشم او دور نشوند. هر جا اطراق مي كردند از آن ها فاصله مي گرفت و

تفرق هو و أصحابه كهيئة الحرس ثم ينزل بهم حيث أراد أحدهم الوضوء و يعرض عليهم حوائجهم و يلطف بهم حتي دخلوا المدينة.

و روي: عن الحرث بن كعب قال: قالت لي فاطمة بنت علي قلت لاختي زينب: قد وجب علينا حق هذا الرسول لحسن صحبته لنا فهل لنا أن نصله بشي ء؟ قالت: واللَّه ما لنا ما نصله به إلّا أن نعطيه حلينا. فأخذت سواري و دملجي و سوار اختي و دملجها فبعثنا بها إليه و اعتذرنا من قلّتها و قلنا: هذا بعض جزائك لحسن صحبتك إيانا فقال: لو كان الذي صنعت للدنيا ففي دون هذا رضاي و لكن واللَّه ما فعلته إلّا للَّه و لقرابتكم من رسول اللَّه صلي الله عليه وآله.

34- و ذكر الإمام أبو العلاء الحافظ بإسناده عن مشايخه: أن يزيد بن معاوية حين قدم عليه برأس الحسين و عياله بعث إلي المدينة فاقدم عليه عدّة من موالي هاشم و ضم إليهم عدّة من موالي آل أبي سفيان. ثمّ بعث بثقل الحسين و من بقي من أهله معهم و جهّزهم بكل شي ء

و به صورت نگهبان در اطراف آنان پراكنده مي شدند. وقتي يكي از آن ها مي خواست وضو بسازد، او را كمك مي كردند و هر كاري داشتند برايشان انجام مي دادند و با آن ها خوش رفتاري كردند تا وارد مدينه شدند.

فاطمه دختر علي عليه السلام براي حارث بن كعب تعريف كرده كه به خواهرم زينب گفتم: حقِ ّ اين فرستاده، به خاطر خوش رفتاري اش بر ما واجب است. آيا مي توانيم چيزي به او هديه كنيم؟ زينب گفت: نه، چيزي نداريم مگر اين كه زيور آلاتمان را بدهيم. من و خواهرم دستبند و النگوي خود را براي او فرستاديم و از كم

بودن آن عذرخواهي كرديم و گفتيم اين پاداشِ بخشي از همراهي خوب تو با ماست. او گفت: اگر اين كار را براي دنيا كرده بودم كمتر از اين هم بس بود ولي من به خاطر خدا و فاميلي شما با پيامبر اين گونه رفتار كردم.

ابوالعلاء حسن بن احمد همداني از اساتيد خود روايت كرده كه وقتي سر امام و خانواده او را براي يزيد آوردند و آنها را به مدينه فرستاد، عده اي از(موالي) بستگان بني هاشم و موالي خاندان ابوسفيان را همراه آنان كرد. اثاثيه و خاندان حسين عليه السلام را با آنان فرستاد و آنان را از هر لحاظ تجهيز كرد. و لم يدع لهم حاجة بالمدينة إلّا أمر لهم بها و بعث رأس الحسين إلي عمرو بن سعيد بن العاص و هو إذ ذاك عامله علي المدينة فقال عمرو: وددت أنه لم يبعث به إلي ثم أمر عمرو برأس الحسين فكفن و دفن في البقيع عند قبر امه فاطمةعليها السلام.

و قال غيره: إن سليمان بن عبد الملك بن مروان رأي النبي صلي الله عليه وآله في المنام كأنه يبرّه و يلطفه فدعا الحسن البصري و قصّ عليه و سأله عن تأويله فقال الحسن: لعلك اصطنعت إلي أهله معروفا.

فقال سليمان: إني وجدت رأس الحسين في خزانة يزيد بن معاوية فكسوته خمسة من الديباج و صليت عليه في جماعة من أصحابي و قبرته فقال الحسن: إن النبي رضي عنك بسبب ذلك فأحسن إلي الحسن البصري و أمر له بجوائز.

و قال غيرهما: إن رأس الحسين صلب بدمشق ثلاثة أيام و مكث في خزائن بني امية حتي ولي سليمان بن عبد الملك فطلبه فجي ء به و هو عظم أبيض قد

قحل فجعله في سفط و طيبه و جعل عليه ثوبا و دفنه في مقابر المسلمين بعد ما صلي عليه.

دستور داد در مدينه هم هر چه نيازشان بود فراهم شود. سر امام را براي عمرو بن سعيد بن عاص، والي وقت مدينه فرستاد. او گفت كاش آن را براي من نفرستاده بودند. سپس سر را كفن كرده در بقيع، كنار مادرش فاطمه عليها السلام دفن كرد.

اما غير او روايت مي كنند كه سليمان بن عبدالملك، رسول خدا را در خواب ديد كه آن حضرت به او نيكي و احترام مي كند. تأويل آن را از حسن بصري پرسيد، وي گفت: حتماً كار خوبي نسبت به خاندان پيامبر كرده اي. سليمان گفت: آري سر حسين عليه السلام را در خزانه يزيد بن معاويه يافتم، آن را با پارچه هاي ديبا پوشاندم و همراه گروهي از يارانم بر آن نماز خوانده و آن را دفن كردم. حسن بصري گفت: به سبب اين كار، پيامبر را خشنود ساخته اي. سليمان به حسن بصري احسان كرد و دستور داد هدايايي به او دهند.

روايت سومي مي گويد: سر امام را سه روز در دمشق آويختند و سپس در خزانه بني اميه بود تا سليمان بن عبدالملك حاكم شد. دنبال سر فرستاد. وقتي آن را آوردند استخواني سفيد بود كه خشك شده بود. آن را در سبدي گذاشت، خوشبو كرد و پارچه اي بر آن نهاد و بعد از نماز خواندن بر آن در مقبره مسلمانان دفن كرد.

فلما ولي عمر بن عبد العزيز بعث إلي المكان يطلبه منه فاخبر بخبره فسأل عن الموضع الذي دفن فيه فنبشه و أخذه واللَّه أعلم بما صنع به و الظاهر من دينه أنه بعثه إلي

كربلاء فدفن مع جسده.

قالوا: و لما دخل حرم الحسين المدينة عجت نساء بني هاشم و صارت المدينة صيحة واحدة فضحك عمرو بن سعيد أمير المدينة و تمثل بقول عمرو بن معدي كرب الزبيدي:

عجت نساء بني زياد عجة

كعجيج نسوتنا غداة الأرنب

و جلس عبداللَّه بن جعفر للتعزية فدخل عليه مولاه فقال: هذا ما لقينا من الحسين؟ فحذفه عبداللَّه بنعله

وقتي عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد كسي را به دنبال سر، سوي خزانه فرستاد كه گفتند سليمان آن را دفن كرده است. از محل دفن پرسيد و به او نشان دادند، عمر محل دفن سر را باز كرد و سر را برداشت و خدا مي داند كه آن را چه كرد. با توجه به تدين او ظاهراً به كربلا فرستاده تا با جسد آن حضرت دفن شود.(272)

وقتي خانواده حسين عليه السلام به مدينه وارد شدند، زنان بني هاشم صدا به ناله بلند كردند و مدينه يك پارچه فرياد شد. در اين موقع، عمرو بن سعيد، والي مدينه خنديد و به شعر عمرو بن معدي كرب تمثل جست كه: «زنان بني زياد بن حارث ناله اي زدند همانند ناله زنان ما در جنگ ارنب».(273)

عبداللَّه بن جعفر در حال عزاداري بود كه مولاي او وارد شد و گفت: اين غصه از ناحيه حسين به ما وارد شده است (يعني فرزندان جعفر را به كشتن داده است - عبداللَّه كفش خود را به او پرتاب كرد و قال: يابن اللخناء! أللحسين تقول هذا؟ واللَّه لو شهدته لأحببت أن اقتل دونه و إني لأشكر اللَّه الذي وفّق ابني عونا و محمداً معه إذ لم أكن وفقت.

و خرجت بنت عقيل في نساء من قومها و

هي تقول:

ماذا تقولون إذ قال النبي لكم؟

ماذا فعلتم و أنتم آخر الأمم؟

بعترتي و بأهلي بعد مفتقدي

فهم اساري و قتلي ضرّجوا بدم

أكان هذا جزائي إذ نصحتكم

و لم تفوا لي بعهدي في ذوي رحمي

ضيعتم حقنا واللَّه أوجبه

و قد عري الفيل حق البيت و الحرم

و جاء في المسانيد: أنّ القائلة للبيتين الأوّلين زينب بنت علي حين قتل الحسين و أنها أخرجت رأسها من الخباء و رفعت عقيرتها و قالت البيتين الأوّلين.

قالوا: ثمّ صعد عمرو بن سعيد أمير المدينة المنبر و خطب و قال في خطبته: إنها لدمة بلدمة و صدمة بصدمة و موعظة بعد موعظة حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ.

و گفت: اي مادر بد بو! درباره حسين عليه السلام اين طور مي گويي؟ به خدا اگر با او بودم دوست داشتم در دفاع از او كشته شوم و خدا را سپاس گزارم كه - اگر من موفق نشدم - دو فرزندم عون و محمد با او بودند.

دختر عقيل همراه زنان فاميلش به آن جا آمد و اين اشعار را گفت: «جواب پيامبر را چه خواهيد داد وقتي بگويد شما كه امت آخرالزمان هستيد؛ بعد از من با عترت و خانواده ام چه كرديد؟! آنان اسيران و كشتگاني هستند كه به خون خود آغشته شدند. آيا اين پاداشِ نصيحت و خيرخواهي من بود و به عهد و سفارش من درباره خاندانم وفا نكرديد. حقي كه خدا واجب كرده بود ضايع كرديد (ناديده گرفتيد) چنان كه فيل سواران، حق و حرمت خانه خدا و حرمش را رعايت نكردند». در برخي روايات آمده است كه دو بيت اول اين اشعار را حضرت زينب عليها السلام هنگام شهادت امام حسين عليه السلام گفت. در

حالي كه سر از خيمه بيرون نموده و صدايش به گريه بلند بود، دو بيت اول را گفت.

پس از آن عمرو بن سعيد، امير مدينه بر منبر رفت و سخنراني كرد و گفت: اين ضربه اي بود در مقابل يك ضربت و صدمه اي برابر صدمه اي و اندرزي بعد از اندرزي. حكمت الهي كه پندگيرندگان را سود نبخشيد.

واللَّه لوددت أنّ رأسه في بدنه و روحه في جسده أحيان كان يسبّنا و نمدحه و يقطعنا و نصله كعادتنا و عادته و لم يكن من أمره ما كان و لكن كيف نصنع بمن سلّ سيفه يريد قتلنا؟ إلّا أن ندفع عن أنفسنا. فقام إليه عبداللَّه بن السائب فقال: أما لو كانت فاطمة حية فرأت رأس الحسين لبكت عليه. فجبهه عمرو بن سعيد و قال: نحن أحقّ بفاطمة منك أبوها عمنا و زوجها أخونا و ابنها ابننا أما لو كانت فاطمة حية لبكت عينها و حزن كبدها و لكن ما لامت من قتله و دفع عن نفسه.

35- أخبرنا الشيخ الإمام الزاهد أبو الحسن علي بن أحمد العاصمي أخبرنا شيخ القضاة أبو علي إسماعيل بن أحمد البيهقي أخبرنا والدي شيخ السنة أحمد بن الحسين البيهقي أخبرنا أبو الحسين بن الفضل القطان أخبرنا عبداللَّه بن جعفرحدثنا يعقوب بن سفيان حدثنا عبد الوهاب بن الضحاك أخبرنا عيسي بن يونس عن الأعمش عن شقيق بن سلمة قال: لما قتل الحسين بن علي بن أبي طالب ثار عبداللَّه بن الزبير

به خدا دوست داشتم سر حسين عليه السلام بر بدنش بود و روح او در جسمش باقي بود. او مثل هميشه از ما بد مي گفت و ما مثل هميشه او را مي ستوديم.(274) او از ما مي بريد ولي

ما با او ارتباط داشتيم، با اين حال كشته نمي شد. ليكن چه كنيم با كسي كه شمشير كشيد و مي خواست ما را بكشد، جز آن كه از خود دفاع كنيم.(275) در اين حال عبداللَّه بن سائب(276) برخاست و گفت: بي شك اگر فاطمه عليها السلام زنده بود و سر حسين عليه السلام را مي ديد بر او مي گريست. عمرو بن سعيد به عبداللَّه عتاب كرد كه ما از فاطمه به تو سزاوارتريم. پدرش عموي ماست، شوهرش برادر ماست و فرزندش فرزند ماست. اگر فاطمه مي بود چشمانش گريان و دلش اندوهگين بود، اما كسي (يزيد) كه او را كشت و از خود دفاع كرد، سرزنش نمي كرد!!

نامه يزيد به ابن عباس و ابن حنفيه

قسمت اول

از شقيق بن سلمه نقل شده كه وقتي امام حسين عليه السلام كشته شد، عبداللَّه بن زبير قيام كرد فدعا ابن عباس إلي بيعته فامتنع ابن عباس و ظن يزيد بن معاوية أن امتناع ابن عباس كان تمسكا منه ببيعته فكتب إليه: أما بعد فقد بلغني: أنّ الملحد ابن الزبير دعاك إلي بيعته و الدخول في طاعته لتكون له علي الباطل ظهيراً و في المآثم شريكا و إنك اعتصمت ببيعتنا وفاء منك لنا و طاعة للَّه لما عرفك من حقنا فجزاك اللَّه من ذي رحم خير ما يجزي الواصلين بأرحامهم الموفين بعهودهم فما أنسي من الأشياء فلست بناس برك و تعجيل صلتك بالذي أنت له أهل من القرابة من الرسول فانظر من طلع عليك من الآفاق ممن سحرهم ابن الزبير بلسانه و زخرف قوله فاعلمهم برأيك فإنهم منك أسمع و لك أطوع من المحل للحرم المارق.

فكتب إليه ابن عباس: اما بعد؛ فقد جاءني كتابك تذكر دعاء ابن الزبير إياي إلي بيعته و الدخول في طاعته

فإن يكن ذلك كذلك فإني واللَّه ما أرجو بذلك برك و لا حمدك و لكن اللَّه بالذي أنوي به عليم و زعمت أنك غير ناس بري و تعجيل صلتي فاحبس أيها الإنسان برّك و تعجيل صلتك فإني حابس عنك ودي

و عبداللَّه بن عباس را هم به بيعت (طرفداري) با خود خواند، اما ابن عباس از بيعت با او امتناع كرد. يزيد خيال كرد عدم هواداري ابن عباس از ابن زبير به معناي طرفداري او از يزيد است، از اين رو نامه اي برايش فرستاد و نوشت: شنيده ام ابن زبيرِ مُلحد، تو را به بيعت و پيروي از خود خوانده تا تو از كار ناحق او حمايت كني و شريك جرمش باشي، اما تو از روي وفاداري و اطاعت خدا به بيعت ما چنگ زده اي چون حق ما را مي دانستي. خدا تو را جزاي خير دهد كه حق فاميلي را ادا و عهد خود را وفا كردي. هر چه را فراموش كنم اين خوبي تو را از ياد نخواهم برد و به زودي حق تو را كه به دليل فاميلي رسول خدا شايسته آن هستي، ادا خواهم كرد. اكنون هر كه از مناطق اطراف، پيش تو آمد كه ابن زبير با زبان جادويي و چربش او را به خود جلب كرده بود، از ديدگاه خودت آگاه كن؛ چون از تو بهتر حرف شنويي دارند و مطيع ترند تا آن حرمت شكن حرم و خارج شده از دين.

ابن عباس به يزيد نوشت: نامه ات رسيد كه در آن از دعوت ابن زبير براي بيعتم با او و پيروي اش ياد كرده بودي. اگر چنين باشد با اين كار، قصد احسان و تشكر تو را

نداشته ام. خدا خود مي داند چه كسي را قصد داشته ام. گفته اي كه خوبي مرا از ياد نمي بري و به زودي جبران مي كني، اما نمي خواهد اين كار را بكني چون من تو را دوست ندارم. فلعمري ما تؤتينا مما لنا قبلك من حقنا إلّا اليسير و أنك لتحبس منه عنا العريض الطويل و سألتني أن أحثّ الناس إليك و أن أخذلهم من ابن الزبير فلا ولاء و لا سرورا و لا حباإنّك تسألني نصرتك و تحثني علي ودك و قد قتلت حسيناً و فتيان عبد المطلب مصابيح الدّجي و نجوم الهدي و أعلام التقي غادرتهم خيولك بأمرك في صعيد واحد مزملين بالدماء مسلوبين بالعراء لا مكفنين و لا موّسدين تسفي عليهم الرياح و تنتابهم عرج الضباع حتي أتاح اللَّه لهم بقوم لم يشركوا في دمائهم كفنوهم و أجنوهم و بي و بهم واللَّه غروب و جلست مجلسك الذي جلست.

فما أنسي من الأشياء فلست بناس إطرادك حسيناً من حرم رسول اللَّه صلي الله عليه وآله إلي حرم اللَّه و تسييرك إليه الرجال لتقتله في حرم اللَّه فما زلت بذلك و علي ذلك حتي أشخصته من مكة إلي العراق فخرج خائفا يترقب فزلزلت به خيلك عداوة منك للَّه و لرسوله و لأهل بيته الذين أذهب اللَّه عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا

به جانم سوگند كه اگر هم چيزي بدهي جز اندكي از حق ما را نداده اي و بيشترِ آن را نگه مي داري. آن گاه از من مي خواهي مردم را به سوي تو جلب و از ابن زبير دور كنم؟! نه رفاقتي در كار است و نه خوشي و نه دوستي. تو از من مي خواهي به ياري ات بيايم و مرا به دوستي ات مي خواني

در حالي كه حسين عليه السلام را و جوانان خاندان عبدالمطلب را كشته اي كه چراغ هايي در تاريكي و ستارگان هدايت و نشانه هاي تقوا بودند. به دستور تو سپاهيانت آنان را بر روي زمين و در كنار هم رها كرده اند، در حالي آغشته به خون، لباس هايشان ربوده شده و در بيابان، بدون كفن و بدون مدفن، باد بر آن ها مي وزيد و گلّه درندگان آن ها را مي دريدند تا آن كه خداوند گروهي را برايشان فرستاد كه شريك خونشان نبودند. آنان را كفن كرده و نهان ساختند و من و آنان، در اندوه و گريه ايم و تو سر جايت نشسته اي.

هر چه را فراموش كنم اين را از ياد نمي برم كه حسين عليه السلام را از حرم پيامبر به حرم الهي راندي و در حرم خدا هم افرادي را فرستادي كه او را بكشند. او را رها نكردي تا آن كه از مكه به عراق فرستادي و او با ترس و ناامني بيرون رفت و سپاه تو او را متزلزل كرد. اين كارها را به خاطر دشمني با خدا و رسولش و با خاندان او كه خدا بدي را از آنان دور كرده و پاكشان كرده است، انجام دادي. اولئك لا كآبائك الجفاة الأجلاف أكباد الحمير. فطلب إليكم الموادعة و سألكم الرجعة فاغتنمتم قلة أنصاره و استئصال أهل بيته فتعاونتم عليه كأنكم قتلتم أهل بيت من الترك فلا شي ء أعجب عندي من طلبك ودي و قد قتلت ولد أبي و سيفك يقطر من دمي و أنت أحد ثاري فإن شاء اللَّه لا يبطل لديك دمي و لا تسبقني بثاري فإن سبقتني في الدنيا فقبل ذلك ما قتل النبيون و آل النبيين

فطلب اللَّه بدمائهم و كفي باللَّه للمظلومين ناصراً و من الظالمين منتقماً.

فلا يعجبك أن ظفرت بنا اليوم فلنظفرن بك يوماً و ذكرت وفائي و ما عرفتني من حقك فإن يكن ذلك كذلك فقد بايعتك و أباك من قبلك و أنك لتعلم أني و ولد أبي أحق بهذا الأمر منك و من أبيك و لكنكم معشر قريش! كابرتمونا حتي دفعتمونا عن حقنا و وليتم الأمر دوننا فبعداً لمن تحري ظلمنا و استغوي السفهاء علينا كما بعدت ثمود و قوم لوط و أصحاب مدين.

آنان مانند پدران تو خشن و تندخو و سخت گير و بي عاطفه نبودند.(277) حسين عليه السلام پيشنهاد متاركه داد و از شما خواست برگردد، اما شما كمي ياران و بن بست خانواده اش را فرصتي گرفتيد تا عليه او دست به هم دهيد - (و آنان را از پا درآوريد - گويي خانداني از تركان را مي كشيد. حال، خيلي براي من عجيب است كه دوستي مرا با خود مي خواهي در صورتي كه فاميل مرا كشته اي و شمشيرت از خون ما مي چكد و يكي از كساني هستي كه بايد از آن ها انتقام بگيرم. به خواست خدا خوني كه از ما ريخته اي از بين نخواهد رفت و نمي تواني از آن بگريزي. اگر خون ما را ريخته اي، در گذشته پيامبران و خانواده آن ها چنين شده اند و خدا انتقامشان را گرفته كه او بهترين ياور مظلوم و منتقم از ظالم است.

بنابراين مغرور مباش كه امروز بر ما دست يافتي، حتماً روزي خواهد رسيد كه ما بر تو دست يابيم. گفته اي بر ما حق داري و بايد به آن وفا كنم (و با تو بيعت كنم)، اگر اين طور بود (و حقي بر

ما داشتي) قبلاً با تو و پدرت بيعت كرده بودم و خود مي داني كه من و خاندانم به حكومت از تو و پدرت سزاوارتريم. اما شما جماعت قريش، حق ما را انكار كرده و از ما گرفتيد و بر حكومت سوار شديد. مرده باد آن كه بر ما ستم روا داشت و سفلگان را عليه ما تحريك كرد، همان گونه كه قوم ثمود و لوط و اصحاب مَدين مُردند.

و من أعجب الأعاجيب و ما عسي أن أعجب حملك بنات عبد المطلب و أطفالاً صغاراً من ولده إليك بالشام كالسبي المجلوبين تري الناس أنك قهرتنا و أنت تمن علينا و بنا منّ اللَّه عليك و لعمر اللَّه لئن كنت تصبح آمنا من جراحة يدي فإني لأرجو أن يعظم اللَّه جرحك من لساني و نقضي و ابرامي. واللَّه ما أنا بآيس من بعد قتلك ولد رسول اللَّه أن يأخذك اللَّه أخذا أليما و يخرجك من الدنيا مذموماً مدحوراً.

فعش لا أبا لك! ما استطعت فقد واللَّه ازددت عند اللَّه أضعافاً و اقترفت مآثماً و السلام علي من اتبع الهدي.

و كتب يزيد إلي محمد بن الحنفية و هو يومئذ بالمدينة. اما بعد؛ فإني أسأل اللَّه لي و لك عملا صالحا يرضي به عنا فإني ما أعرف اليوم في بني هاشم رجلاً هو أرجح منك علما و حلما و لا أحضر منك فهما

از ديگر كارهاي بسيار عجيب كه البته از تو عجيب نيست، آن كه دختران خاندان عبدالمطلب و اطفال صغير اين خانواده را مانند اسراي آواره به شام برده اي و به مردم نشان داده اي كه بر ما پيروز شده اي و بر ما منت مي نهي در صورتي كه خدا به

وسيله ما بر تو منت گذاشته است. به خدا قسم اگر دست من به تو نمي رسد، از خدا مي خواهم كه تو را از زبان من سالم نگذارد و عليه تو سخن بگويم. اميدوارم بعد از كشتن فرزندان پيامبر، خداوند تو را به عذاب دردناكي بگيرد و از اين دنيا با سرزنش رانده شده از نزد همه بيرون روي.

اي بي پدر! هر چه مي خواهي زندگي كن كه در اين مدت، عذابت را زياد كرده اي و مرتكب گناه شده اي. درود بر آن كه پيرو هدايت است (يعني نه بر تو).(278)

قسمت دوم

يزيد به محمد بن حنفيه(279) كه آن روز در مدينه به سر مي برد اين نامه را نوشت:

من از خدا براي خودم و تو، توفيق عمل صالح مي خواهم تا از ما خشنود باشد. من در اين زمان كسي را در ميان بني هاشم سراغ ندارم كه از تو علم و بردباري اش بيشتر، فهيم تر و حكما و لا أبعد منك عن كل سفه و دنس و طيش و ليس من يتخلق بالخير تخلفا و يتنحل بالفضل تنحلا كمن جبله اللَّه علي الخير جبلا و قد عرفنا ذلك كله منك قديما و حديثا شاهدا و غائبا غير أني قد أحببت زيارتك و الأخذ بالحظ من رؤيتك. فإذا نظرت في كتابي هذا فاقبل إلي آمنا مطمئنا أرشدك اللَّه أمرك و غفر لك ذنبك و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته.

فلما ورد الكتاب علي محمد بن علي بن الحنفية و قرأه أقبل علي ابنيه جعفر و عبداللَّه أبي هاشم فاستشارهما في ذلك فقال له ابنه عبداللَّه: يا أبتي! اتّق اللَّه في نفسك و لا تصر إليه فإني خائف أن يلحقك بأخيك

الحسين و لا يبالي. فقال له محمد: يا بني! و لكني لا أخاف منه ذلك. و قال له ابنه جعفر: يا أبتي! إنه قد اطمأنك و ألطفك في كتابه إليك و لا أظنه يكتب إلي أحد من قريش بأن أرشدك اللَّه أمرك و غفر ذنبك و أنا أرجو أن يكف اللَّه شره عنك.

فقال محمد: يا بني إني توكلت علي اللَّه الذي يمسك السماء أن تقع علي الأرض إلّا بإذنه

و حكيم تر باشد و از هر گونه ناداني و ناپاكي و كم عقلي به دور باشد. كسي كه به انجام خوبي ها عادت دارد و به فضايل، مشهور است و خدا سرشت او را بر نيكي قرار داده است. ما از قديم تا الآن تو را با اين اخلاقيات مي شناسيم و چه در حضور و چه پشت سر، ديده و شنيده ايم. اما دوست دارم تو را زيارت كنم و از ديدنت بهره برم. اين نامه كه به دستت رسيد با امنيت و اطمينان به سوي من بيا كه خدا تو را هدايت كند و گناهت را ببخشد. سلام و رحمت خدا بر تو باد.

چون نامه به دست محمد بن حنفيه، فرزند علي عليه السلام رسيد و آن را خواند، درباره اين موضوع با دو پسرش جعفر و عبداللَّه ابوهاشم مشورت كرد. عبداللَّه به او گفت: اي پدر! مراقب باش و پيش او نرو، مي ترسم تو را هم مثل برادرت حسين عليه السلام بكشد و از او بعيد نيست. محمد به او گفت: پسرم من چنين ترسي از او ندارم. جعفر هم گفت: اي پدر! او در نامه اش به تو اطمينان داده و تو را مورد لطف قرار داده است. گمان نمي كنم

يزيد به كسي از قريش چنين نوشته باشد كه «خدا تو را هدايت كند و ببخشد». بنابراين اميدوارم شرّي از او به تو نرسد. محمد گفت: من بر خدايي توكل مي كنم كه آسمان را نگه داشته و اجازه نمي دهد بر زمين واقع شود و كفي باللَّه وكيلا ثم تجهز محمد بن علي و خرج من المدينة و سار حتي قدم علي يزيد بن معاوية بالشام فلما استأذن أذن له و قرّبه و أدناه و أجلسه معه علي سريره ثم أقبل عليه بوجهه فقال: يا أبا القاسم! آجرنا اللَّه و إياك في أبي عبداللَّه الحسين فواللَّه لئن كان نقصك فقد نقصني و لئن كان أوجعك فقد أوجعني و لو كنت أنا المتولي لحربه لما قتلته و لدفعت عنه القتل لو بجز أصابعي و ذهاب بصري و لفديته بجميع ما ملكت يدي و إن كان قد ظلمني و قطع رحمي و نازعني في حقي و لكن عبيداللَّه بن زياد لم يعلم رأيي فيه من ذلك فعجل عليه بالقتل فقتله و لم يستدرك ما فات و بعد: فإنه ليس يجب علينا أن نرضي بالدنية في حقنا و لم يكن يجب علي أخيك أن ينازعنا في أمر خصنا اللَّه به دون غيرنا و عزيز علي ما ناله فهات الآن ما عندك يا أبا القاسم.

و خدا خوب وكيلي است. پس از آن، محمد بن حنفيه آماده سفر شد و از مدينه بيرون آمده به شام نزد يزيد رفت. چون اجازه ورود گرفت به او اجازه داد و بر روي تخت، پيش خودش نشاند و به او گفت: اي ابوالقاسم! خدا به ما و شما در مرگ اباعبداللَّه حسين عليه السلام پاداش

دهد. به خدا قسم! همان طور كه كشته شدن او بر تو نقصان وارد كرده، مرا نيز چنين كرده و اگر تو را به درد آورده مرا نيز به درد آورده است. اگر من متصدي جنگ با او بودم، او را نمي كشتم و مرگ را از او دور مي كردم هر چند به كنده شدن انگشتانم و كور شدنم بود و اگر به فدا كردن همه موجودي ام بود، با اين كه او بر من ستم كرد و از من بريد و مي خواست حق مرا بگيرد. عبيداللَّه بن زياد نظر مرا درباره او نمي دانست و در كشتن او شتاب كرد(280) و جبران كار خود را هم نكرد. ما نبايد بگذاريم حقمان از بين برود و برادرت نبايد با ما در مورد حقي كه خدا به ما اختصاص داده است، نزاع مي كرد. ولي به هرحال آنچه به او رسيده براي ما سخت است. اكنون تو نظرت را بگو اي ابوالقاسم!

فتكلّم محمد بن علي فحمد اللَّه و أثني عليه و قال: إني قد سمعت كلامك فوصل اللَّه رحمك و رحم حسيناً و بارك اللَّه له فيما صار إليه من ثواب ربه و الخلد الدائم الطويل في جوار الملك الجليل و قد علمنا أن ما نقصنا فقد نقصك و ما عراك فقد عرانا من فرح و ترح و كذا أظن أن لو شهدت ذلك بنفسك لاخترت أفضل الرأي و العمل و لجانبت أسوأ الفعل و الخطل و الآن أن حاجتي إليك أن لا تسمعني فيه ما أكره فإنه أخي و شقيقي و ابن أبي و إن زعمت: انه كان ظالمك و عدواً لك كما تقول. فقال له يزيد بن معاوية:

إنك لم تسمع فيه مني إلّا خيراً و لكن هلم فبايعني و اذكر ما عليك من الدّين حتي أقضيه عنك. فقال له محمد: أما البيعة فقد بايعتك و أما ما ذكرت من أمر الدين فما علي دين بحمد اللَّه و إني من اللَّه تبارك و تعالي في كل نعمة سابغة لا أقوم بشكرها. فالتفت يزيد إلي ابنه خالد و قال له: يا بني! إنّ ابن عمك هذا بعيد من الخب و اللؤم و الدنس و الكذب و لو كان غيره كبعض من عرفت لقال: علي من الدّين كذا و كذا ليستغنم أخذ أموالنا.

محمد فرزند علي عليه السلام شروع به صحبت كرد و بعد از حمد و ستايش خدا چنين گفت: سخنت را شنيدم. خدا به خاطر صله رحِم، تو را ببخشد و حسين عليه السلام را هم رحمت كند و او را در كاري كه كرد بركت و ثواب دهد و زندگي جاويد و دائمي نزد خداي جليل، عنايت كند. ما مي دانيم آنچه از ما كاسته، از تو هم كاسته است و هر خوشي و ناخوشي به ما رسيده، بر تو هم عارض شده است و گمان مي كنم اگر خودت در واقعه حاضر بودي بهترين پندار و رفتار را بر مي گزيدي و از رفتار نادرست دوري مي كردي. اكنون خواسته من آن است كه سخني كه خوشايند من نيست نگويي؛ چون او برادر من بود، هر چند فكر مي كني او به تو ستم روا داشته است. يزيد گفت: جز خوبي درباره او از من نخواهي شنيد. ولي بيا و با من بيعت كن و بدهكاري هايت را بگو تا برايت بپردازم. محمد گفت: با تو بيعت مي كنم ولي شكر

خدا بدهي ندارم و خدا نعمت زيادي به من داده كه شكر آن را نمي توانم انجام دهم. يزيد (خوشش آمد و) رو به فرزندش خالد كرϠو گفت: اين فاميل ما از حيله و ناپاكي و دروغ به دور است و اگر كسي ديگر بود - مثل بعضي ها كه مي شناسي - الآن مي گفت: فلان مقدار بدهكارم تا از ما پول بگيرد.

ثم أقبل عليه يزيد بن معاوية و قال له: بايعتني يا أبا القاسم! فقال: نعم يا أمير المؤمنين! قال: فإني قد أمرت لك بثلاثمائة ألف درهم فابعث من يقبضها فإذا أردت الانصراف عنا وصلناك إن شاء اللَّه تعالي. فقال له محمد: لا حاجة لي في هذا المال و لا له جئت فقال له يزيد: فلا عليك أن تقبضه و تفرقه في من أحببت من أهل بيتك قال: فإني قد قبلته يا أمير المؤمنين! ثم إن يزيد أنزل محمداً في بعض منازله فكان يدخل عليه صباحاً و مساءاً.

ثم إن وفداً من أهل الكوفة قدموا علي يزيد و فيهم: المنذر بن الزبير و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن حفص بن المغيرة المخزومي و عبداللَّه بن حنظلة بن أبي عامر الأنصاري فأقاموا عند يزيد أياما فأجارهم يزيد و أمر لكل رجل بخمسين ألف درهم و أجاز المنذر بمائة الف درهم فلمّا أرادوا الانصراف إلي المدينة دخل محمد بن علي علي يزيد فاستأذنه في الإنصراف معهم فأذن له في ذلك و وصله بمائتين ألف درهم

پس از آن يزيد (بار ديگر) به محمد رو كرد و گفت: اي ابوالقاسم! با من بيعت كردي؟ گفت: بله اي اميرالمؤمنين. يزيد گفت: دستور دادم سيصد هزار درهم به تو بدهند، كسي را بفرست تا

وصول كند. وقتي هم خواستي بروي پولي به تو خواهيم داد. محمد گفت: من نيازي به اين پول ندارم و براي آن هم اينجا نيامدم. يزيد گفت: لازم نيست براي خودت بگيري بلكه آن را در ميان خانواده ات پخش كن. محمد گفت: پذيرفتم. آن گاه يزيد محمد را در يكي از اتاق هاي خانه اش جاي داد و صبح و عصر به او سر مي زد.

در اين زمان هيأتي از اهل مدينه(281) بر يزيد وارد شدند كه در ميان آن ها منذر بن يزيد، عبداللَّه بن عمر، عبداللَّه بن حفص مخزومي و عبداللَّه بن حنظله انصاري بودند. چند روزي نزد يزيد ماندند و يزيد به آنان پناه داد و هر كدام را 50 هزار درهم بخشيد، به جز منذر كه به او صد هزار درهم داد. وقتي آنان مي خواستند به مدينه برگردند، محمد هم پيش يزيد رفت و رخصت طلبيد كه همراه آنان برگردد. يزيد اجازه داد و 200 هزار درهم به او داد. و أعطاه عروضا بمائة ألف درهم ثم قال له: واللَّه يا أبا القاسم ألية أني لا أعلم اليوم في أهل بيتك رجلاً هو أعلم منك بالحلال و الحرام و قد كنت أحب أن لا تفارقني و تأمرني بما فيه حظي و رشدي و واللَّه ما أحبّ أن تنصرف عني و أنت ذام لشي ء من أخلاقي. فقال له محمد: أما ما كان منك إلي الحسين فذاك شي ء لا يستدرك و أما الآن فإني ما رأيت منك منذ قدمت عليك إلّا خيراً و لو رأيت منك خصلة أكرهها لما وسعني السكوت دون أن أنهاك عنها و اخبرك بما يحقّ للَّه عليك منها للذي أخذ اللَّه تبارك و

تعالي علي العلماء في علمهم أن يبينوه للناس و لا يكتموه و لست مؤدياً عنك إلي من ورائي من الناس إلّا خيراً غير أني أنهاك عن شرب هذا المسكر فإنه رجس من عمل الشيطان و ليس من ولي امور الامة ودعي له بالخلافة علي رؤوس الأشهاد فوق المنابر كغيره من الناس فاتّق اللَّه في نفسك و تدارك ما سلف من ذنبك. فسرّ يزيد بما سمع من محمد سرورا شديداً و قال له: فإني قابل منك ما أمرتني به و أنا احبّ أن تكاتبني في كل حاجة تعرض لك: من صلة أو تعاهد و لا تقصر في ذلك أبداً. فقال له محمد: أفعل ذلك إن شاء اللَّه و أكون عند ما تحب.

به اندازه صد هزار درهم نيز غير نقدي به او پرداخت. سپس گفت: اي ابوالقاسم! به خدا سوگند من در خاندان تو كسي آگاه تر از تو به حلال و حرام نمي شناسم و دوست دارم از پيش من نروي تا آن كه مرا به آنچه بهره ببرم و رشد من در آن است، راهنمايي كني. دوست ندارم در حالي از اينجا بروي كه مرا در چيزي از اخلاقم نكوهش كني. محمد گفت: آنچه درباره حسين عليه السلام انجام داده اي قابل جبران نيست. اما غير آن، از روزي كه آمده ام جز خوبي از تو نديده ام و اگر رفتار نادرستي مي ديدم سكوت روا نمي داشتم و تو را نهي مي كردم و به آنچه حق خدا بر توست، خبر مي دادم. زيرا خداي بلند مرتبه، عالمان را موظف كرده كه حق را بيان كنند و كتمان نكنند. من هم چيزي جز خوبي براي مردم نخواهم گفت. فقط از خوردن شراب، تو را

نهي مي كنم چون پليدي و كار شيطان است. كسي كه امور امت را بر عهده دارد و نام او را به عنوان خليفه انسان ها بر منبرها مي گويند، مانند بقيه مردم نيست. بنابراين تقوا داشته باش و گناهان گذشته ات را جبران كن. يزيد از حرف هاي محمد بسيار خوشحال شد و به او گفت: آنچه به من گفتي مي پذيرم و دوست دارم هر كاري داشتي - از نياز مالي و.... - به من بنويسي و كوتاهي نكني. محمد گفت: ان شاء اللَّه چنين خواهم كرد و هر چه دوست داري انجام خواهم داد.

ثمّ ودعه و رجع إلي المدينة و فرق ذلك المال كلّه في أهل بيته و سائر بني هاشم و قريش حتي لم يبق من بني هاشم و قريش أحد من الرجال و النساء و الذرية و الموالي إلّا صار إليه من ذلك ثم خرج محمد بن المدينة إلي مكة و أقام بها مجاورا لا يعرف غير الصوم و الصلاة و لا يتداخل بغير الفقه.

الفصل الثاني عشر في بيان عقوبة قاتل الحسين و خاذله و ما له من الجزاء ..............

محمد از يزيد خداحافظي كرد و به مدينه بازگشت و آن پول ها را در ميان خانواده خود و ديگر هاشميان و قرشيان پخش كرد، به طوري كه از اين مال به همه مردان و زنان و بچه ها و موالي بني هاشم رسيد. سپس محمد از مدينه به مكه رفت و در آن جا سكونت گزيد و به نماز و روزه مشغول بود و به غير از فقه كاري نداشت.(282)

[در اينجا فصل دوازدهم مقتل الحسين عليه السلام آغاز مي شود كه درباره جزاي قاتلان امام و دشمنان آن حضرت است.]

فهرست منابع تحقيق

1. اِعلام

الوري باَعلام الهدي فضل بن حسن الطَبْرسي(م 548)؛ تحقيق و نشر مؤسسة آل البيت لاحياء التراث بقم، 1417 ق.

2. الأخبار الطوال؛ ابوحنيفة دينوري؛ قاهره: دار احياء الكتب، 1960م (افست نشر رضي قم).

3. الارشاد في معرفة حجج اللَّه علي العباد؛ شيخ مفيد (م 413)؛ تحقيق و نشر مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، بيروت، 1416 ق.

4. الاستيعاب، ابوعمرو يوسف بن عبدالبر، تحقيق بجاوي، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

5. الامالي، شيخ صدوق، قم: بعثت، 1417 ق.

6. الامامة و السياسة، عبداللَّه بن مسلم ابن قتيبه، (م 276)، تحقيق علي شيري، قم، شريف رضي، 1413 .

7. البداية والنهاية، ابولفداء ابن كثير دمشقي (م 774)؛ بيروت: دار الفكر، 1398 م.

8. الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندي، تحقيق و نشر مؤسسة الامام المهدي، قم، 1409 ق.

9. الخلاف، شيخ طوسي، قم: جامعه مدرسين، 1407 ق.

10. الرجال، محمد بن حسن شيخ طوسي، تحقيق جواد قيومي؛ قم: جامعه مدرسين، 1420 ق.

11. السيرة النبوية؛ عبدالملك بن هشام المعافري(م 213)؛ تحقيق سقا / ابياري / شلبي؛ بيروت: دارالمعرفة، بي تا.

12. الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلي الله عليه وآله، جعفر مرتضي العاملي، بيروت: دارالهادي/دارالسيره، 1415 ق.

13. الطبقات الكبري محمّد بن سعد (م 230)؛ تحقيق عبدالقادر عطا؛ بيروت: دارالكتب العلميه، 1418 ق.

14. العقد الفريد، ابن عبدربه (م 328)، تحقيق احمد امين و ديگران، بيروت: دارالكتاب العلميه، 1404ق.

15. الفتوح، احمد بن اعثم الكوفي، تحقيق علي شيري، بيروت: دارالاضواء 1411 ق.

16. الفخري في آداب السلطانيه، محمد بن علي ابن طقطقي، بيروت: دارالقلم، 1418 ق.

17. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، (م 329)، تحقيق علي اكبر غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1367 ش.

18. المعرفة و التاريخ، يعقوب بن سفيان بسوي (م 277)، بيروت: الرساله، 1401

ق.

19. انساب الاشراف، احمدبن يحيي البلاذري (م 279)، تحقيق سهيل زكّار، بيروت: دارالفكر،1417.

20. بحارالأنوار؛ محمدباقر مجلسي؛ بيروت: دار احياء التراث العربي / مؤسسه الوفاء، 1403 ق.

21. تاريخ الاسلام، شمس الدين محمد ذهبي (م 748)؛ تحقيق عمر عبد السلام تدمري؛ بيروت: دارالكتاب العربي، 1410-1421 ق.

22. تاريخ الطبري (تاريخ الاُمم و الملوك) محمد بن جَرير طبري (م 310)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم؛ بيروت: دارالتراث العربي، بي تا.

23. تاريخ اليعقوبي؛ احمد بن ابي يعقوب اليعقوبي (م 284)؛ بيروت: دار صادر.

24. تاريخ خليفه؛ خليفة بن خياط العصفري(م 240)؛ بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

25. تاريخ مدينة دمشق، علي بن الحسن ابن عساكر (م 571) تحقيق علي شيري؛ بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

26. تأملي در نهضت عاشورا، رسول جعفريان، قم: نشر مورخ، 1386.

27. تذكرة الخواص، سبط ابن الجوزي، بيروت: مؤسسة اهل البيت.

28. ترجمة الامام الحسين عليه السلام من طبقات ابن سعد، محمد بن سعد كاتب واقدي، تحقيق سيد عبدالعزيز طباطبايي، قم: مؤسسة آل البيت، 1373.

29. جمهرة الامثال، ابو هلال العسكري، تحقيق محمد ابو الفضل ابراهيم و قطامش، قاهره: المؤسسة العربية الحديثه، 1384 ق.

30. جمهرة انساب العرب، علي بن احمد ابن حزم، (م 456)، بيروت: دارالكتب العلميه، 1403 ق.

31. حيات فكري و سياسي امامان شيعه، رسول جعفريان، قم: انتشارات انصاريان.

32. زندگاني علي بن الحسين عليهما السلام، سيد جعفر شهيدي، تهران: دفتر نشر اسلامي، 1367.

33. سير اعلام النبلاء؛ شمس الدين محمد الذهبي (م 748)؛ بيروت: مؤسسة الرساله، 1422 ق.

34. شرح الاخبار في فضائل الائمة الاطهار؛ قاضي نعمان بن محمد المغربي (م 363)، تحقيق سيد محمد حسين الجلالي، قم: جامعه مدرسين، بي تا.

35. شرح نهج البلاغه؛ ابوحامد هبةاللَّه ابن ابي الحديد المدائني (م 656)؛ تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم؛ بيروت: دار احياء

التراث العربي، 1385 ق.

36. قصه كربلا، علي نظري منفرد، قم: سرور، 1384.

37. مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، مؤسسة المعارف الاسلاميه، 1413 ق.

38. مروج الذهب و معادن الجوهر؛ علي بن حسين مسعودي (م 346) تحقيق اسعد داغر؛ افست قم: انتشارات هجرت، 1409 ق.

39. معجم قبائل العرب، عمر رضا كحاله، بيروت: الرساله، 1414 ق.

40. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني (م 356)؛ تحقيق احمد الصقر، قم: مكتبة الحيدريه، 1381.

41. مقتل الحسين عليه السلام، الموفق بن احمد الخوارزمي، تحقيق محمد السماوي، قم: انوار الهدي، 1381.

42. موسوعة التاريخ الاسلامي، محمد هادي يوسفي غروي، قم، مجمع الفكر الاسلامي، 1417 ق.

43. وقعة صفين؛ نصر بن مزاحم المنقري؛ تحقيق عبد السلام محمد هارون؛ قاهره: المؤسسة العربية، 1382 ق، (افست كتابخانه مرعشي قم).

پي نوشت ها

1 تا 40

1) بنابراين خوارزمي يك قرن پيش از سيد ابن طاووس (589 - 664) كه مقتل لهوف را نوشته، زندگي مي كرده است.

2) خوارزم امروزه از شهرهاي ازبكستان است كه در كنار درياچه خوارزم قرار دارد. به اين درياچه، «آرال» هم مي گويند.

3) تأملي در نهضت عاشورا، ص 30.

4) مقتل الحسين عليه السلام، 1/76.

5) همان، 2/98.

6) اين نسخه چندين بار توسط انتشارات انوار الهدي در قم چاپ شده است.

7) براي اطلاع تفصيلي از مقايسه مقتل خوارزمي با كتاب الفتوح و مطالب ديگر در باره اين مقتل، ر.ك: مقاله دوست فاضلم آقاي محسن رنجبر در مجله «تاريخ در آينه پژوهش»، ش 4، سال 1383.

8) درباره اين كه امام، حج تمتع خود را به عمره تبديل كرد يا آن كه از ابتدا قصد عمره مفرده داشت، ميان مورّخان و محققان اختلاف نظر وجود دارد. بزرگاني چون شيخ مفيد و طَبْرسي قول نخست را انتخاب كرده اند. شيخ مفيد در توجيه

اين سخن مي گويد: امام از ترس ترور ناچار بود چنين كند (الارشاد، 2/67 و اعلام الوري، 1/445)؛ برخي هم معتقدند امام سه ماه پيش از موسم حج به مكه آمده بود و عمره اي كه انجام داد، براي تمتع كافي نيست. گاه هم از آگاهي امام استفاده شده و گفته مي شود امام مي دانست كه يكي دو روز آينده از مكه خواهد رفت. اهميت موضوع سبب شده كه اين حركت امام مورد استناد و بحث فقها قرار گيرد و رواياتي در منابع حديثي درباره آن نقل شده است. (براي بررسي بيشتر به الكافي، 4/535 و از كتب جديد: با كاروان حسيني از مدينه تا مدينه، 2/81 ، قصه كربلا، ص 78 به بعد، رجوع شود).

9) واژه «روي» به معناي سيراب شدن و «ترويه»، آب برداشتن است. در قديم كه امكانات رفاهي براي حاجيان فراهم نبود، پيش از رفتن به مني و عرفات براي خود آب بر مي داشتند و اين كار در روز هشتم ذيحجه انجام مي شد.

10) واژه «مولي» كه گاهي به غلط در ميان فارسي زبانان «غلام» گفته مي شود، معادل دقيقي در فارسي ندارد مگر آن كه آن را «وابسته» ترجمه كنيم. اين وابستگي كه در صدر اسلام معمول بوده، عوامل مختلفي داشته كه يكي از آن ها خريدن به عنوان برده و سپس آزاد كردن اوست. گاه هم به سبب پيوند شخصي با خانواده يا قبيله اي او را مولي مي خوانند.

11) عمرو بن سعيد بن عاص اموي معروف به اشدق، از سوي معاويه و سپس يزيد، فرماندار مكه بود. شخص ديگري به همين نام و نام پدر در خاندان بني اميه وجود دارد كه از صحابه پيامبر به

شمار مي رود.

12) موضوع مخالفت با جماعت، يكي از انتقاداتي است كه مخالفان امام به او داشتند. اين مسأله ناشي از اعتقاد يا فهم نادرست آنان از جماعت بود و تصور مي كردند هر راهي كه مردم و خليفه به آن راه بروند و كسي با آن مخالفت كند، مخالفت با خدا و پيامبر هم هست.

13) اين پاراگراف در كتاب الفتوح نيست.

14) امام با اين كار مي خواست اعتراض خود به يزيد را رسماً اعلام و عدم مشروعيت حكومت او را بيان نمايد؛ (موسوعة التاريخ الاسلامي، 6/111) ضمن اين كه از نظر كلامي، امام چنين حق و اختياري دارد. در هر صورت، برخورد آن حضرت با اهل اين قافله، قابل توجه است.

15) قيامت، روزي است كه هر گروه را با پيشواي خود به محشر مي خوانيم: سوره اِسرا، آيه 71.

16) طبري و ديگران از ملاقات بشر بن غالب اسدي با امام گزارشي ندارند؛ ولي ابن اعثم و به تبع او خوارزمي اين خبر را نقل كرده اند. فَسَوي و ابن سعد هم بدون نقل اين ملاقات از سفيان بن عُيينه روايت مي كنند كه بشر بن غالب خود را بر قبر حسين عليه السلام انداخته بود و از اين كه او را ياري نكرد، اظهار پشيماني داشت (المعرفة و التاريخ، 2/754؛ ترجمة الامام الحسين عليه السلام، ص 88). مورّخان و از جمله خود ابن اعثم و خوارزمي، جمله مشهور «دل هاي كوفيان با تو و شمشيرهاي آن ها با بني اميه است» را از آنِ همام بن غالب (فرزدق) و برخي از آنان ملاقات او با امام را در همين ذات عرق مي دانند (بنگريد تاريخ الطبري، 5/386؛ تاريخ خليفه، ص 143؛ انساب الاشراف، 3/376 و

377). بنابراين به نظر مي رسد اصل ياري نكردن بشر، درست باشد، اما در باره اين ملاقات، مورّخان، بين بشر بن غالب و همام بن غالب دچار اشتباه شده اند.

17) با آنكه اين وليد، نوه ابوسفيان است و فرماندار مدينه در زمان امام حسين عليه السلام بود، هيچ گاه با آن حضرت رفتار ناخوشايندي نداشت و مقام او را حفظ مي كرد. زماني كه يزيد به او نامه نوشت و خواست از امام بيعت بگيرد وامام طفره رفت، او اصرار نكرد ووقتي مروان از او خواست برامام سخت بگيرد، نپذيرفت.

18) اين خبر كه به اختصار در انساب الاشراف (3/374) نيز آمده است، جاي تأمل دارد: زيرا دور شدن اهل بيت عليهم السلام از سياست و نرسيدن آنان به حكومت را شيوه رسول خدا و خواسته او مي داند. همچنين دور انديشي كساني چون ابن عمر - كه خطّ سياسي و فكري او روشن است - را بيش از امام دانسته و مي گويد آن حضرت را از رفتن به كوفه منع كرده بودند.

19) واژه «ويحك» كه در خطاب امام به فرزدق آمده، اصطلاحي خاص براي خطاب است و معادل فارسي ندارد. بنابراين ترجمه آن به «واي بر تو» از روي ناچاري است و هيچ گاه مفهوم واقعي آن را نمي رساند. بنابراين از ترجمه آن صرف نظر شد.

20)

21) منظور عبدالله فرزند عمرو بن عاص است.

22) صِبية سود مولدين» يعني بچه هاي سياه پوستي كه اصل آنان عجم بودند ولي در ميان مسلمانان و در شهرهاي آنان متولد شده و به اصطلاح، دو رگه هستند.

23) علي القاعده منظور، عبدالرزاق بن همام صنعاني (م 211) يكي از محدثان اهل سنت و مؤلف كتاب المصنف است.

24)

25) از محدثان اهل

سنت.

26) چنان كه خوارزمي تأكيد كرده، تفاوت متن انتخابي وي با الفتوح ابن اعثم در جابجايي مطالب است. بر اساس چاپ فعلي فتوح، جريان فرزدق و منزل شقوق، قبل از منزل خزيميه آمده است.

27) در متن «حُمر النعم» است يعني شتران سرخ و شتر در آن زمان، ثروت مهمي به شمار مي رفت.

28) بنا به نقل مورّخان و آنچه خوارزمي هم در ادامه آورده است، خبر شهادت مسلم و هاني در منزل ثعلبيه به امام رسيد و آن حضرت اين خبر را در منزل زباله اعلام كرد. بنابراين فرزدق در اين باره چيزي نگفته و خوارزمي اين را به اشتباه آورده است و ديگران هم، چنين روايت نكرده اند.

29) ظاهراً مقصود، پسر عموي واقعي نيست، يعني يكي از هم قبيله هاي او از بني مجاشع كه در يكي از اجداد قبيله اي به هم مي رسيدند. چون فرزدق از بني مجاشع بود كه تيره اي از قبيله بزرگ بني تميم است.

30) تعداد اين اشعار در كتاب الفتوح، 16 بيت است.

31) مرحوم دكتر شهيدي به تناسب تخصص ادبي خود شعر فرزدق را به تفصيل بررسي كرده و درباره شاعر و ممدوح آن، نظريه ها و اقوالي را مطرح مي كند. نظريه مشهور همان است كه فرزدق آن را در كنار كعبه و به مناسبت تجاهل هشام بن عبدالملك در خصوص امام سجادعليه السلام سروده است. اما از ميان نظريه هاي قابل توجه يكي هم اين است كه فرزدق آن اشعار را براي امام حسين عليه السلام گفته است. مرحوم شهيدي درباره تعداد اشعار و اصلي بودن تعدادي از آن ها و احتمال اضافه شدن بقيه در طول تاريخ اسلام يا سرودن آن در زمان ديگر از سوي

فرزدق بحث كرده و ضمناً برخي از بيت ها را غير مرتبط با جريان و سست تر از آن كه به فرزدق نسبت داده شود، مي داند. وي در پايان مي نويسد: «اگر فرزدق اين بيت ها را درباره امام علي بن الحسين عليهما السلام سروده باشد، اندكي از دِين خود را ادا كرده و تا حدي از جرم هاي سنگيني كه به گردن داشته، كاسته است. چه سراسر ديوان اين شاعر، مدح معاويه و عبدالملك بن مروان، وليد پسر او با يزيد بن عبدالملك و عاملان آنان چون حجاج بن يوسف است». زندگاني علي بن الحسين، ص 133-113.

32) اين پاراگراف در كتاب الفتوح يافت نشد.

33) در تاريخ طبري (5/396) كه اصلِ اين گزارش است، سلمان باهلي آمده و همين درست است؛ زيرا سلمان بن ربيعه باهلي در زمان عثمان، بَلَنجر را فتح كرد (الطبقات الكبري، 6/182) و در اين زمان، سلمان فارسي زنده نبود.

34) در متن اصلي: ليلسنهم.

35) شتموا عرضي» يعني دشنام ناموسي دادن كه چنين اهانتي درباره آن حضرت عجيب مي نمايد. اين روايت را علاوه بر الفتوح ابن اعثم، امالي شيخ صدوق (ص 218) نيز آورده است. با اين تفاوت كه شيخ صدوق از اين شخص به «ابوهرم» نام مي برد.

36) از اينجا تا پس از گزارش چگونگي آب خوردن علي بن طعان و اسبش، در كتاب الفتوح نيست جز يك سطر از آن كه اصل تلاقي سپاه امام با لشكر هزار نفري حرّ را بيان مي كند.

37) عبيداللَّه بن حر جعفي شخصيتي مذبذب داشت. او اهل غارت و چاقو كشي بود و كمتر به اطاعت كسي گردن مي نهاد. پس از امام حسين عليه السلام نزد ابن زياد رفت ولي از پيش او

عصباني بيرون آمد و شعري در رثاي امام حسين عليه السلام هم سرود و پشيماني خود را از عدم همراهي آن حضرت بيان كرد. با وجود اين پشيماني در زمان مختار با او همراه نشد و پيوسته به غارتگري مشغول بود. حتي همراه مصعب بن زبير عليه مختار جنگيد ولي به زودي روابط آنان تيره شد و مصعب او را به زندان انداخت. پس از آزادي نزد عبدالملك بن مروان رفت و با هماهنگي او به جنگ مصعب شتافت ولي در اين نبرد كشته شد. (شرح حال او را بنگريد در انساب الاشراف، 7/29 تا 40).

38) نام اين شخص در منابع «حصين بن تميم» آمده و او غير از «حصين بن نُمير» است. گويا تصحيف اين نام باعث اشتباه خوارزمي شده چنان كه در موارد ديگري اين دو نفر با يكديگر خلط شده اند.

39) نام عبداللَّه بن بُقطر (يقطر) پيش از اين واقعه در منابع نيامده و درباره او اطلاعات ديگري نداريم. تنها خبري منحصر به فرد در كتاب الخرائج و الجرائح (2/550) آمده كه از زبان او اشعاري درباره علي عليه السلام بيان مي كند كه منبع و سند آن قابل تأمل است. اما اين كه شيخ طوسي نام او را در كتاب رجال (ص 103) و ذيل اصحاب امام حسين عليه السلام آورده، مطلب تازه اي نيست و همين گزارشِ مورّخان را مستند خود قرار داده است. مؤلف موسوعة التاريخ الاسلامي (6/113) معتقد است كه وي هم شير امام نيست بلكه فقط مادر او از امام حضانت كرده است؛ زيرا بنا به روايات، امام حسين عليه السلام جز از مادرش فاطمه عليها السلام شير نخورد. پس تعبير «رضاعي» درباره او تسامحي

خواهد بود. در هر صورت، سنّ وي را همانند امام، نزديك به 60 سال تخمين خواهيم زد.

40) به رغم آن كه گزارش اعزام ابن بقطر از سوي امام در منابع موجود است و مي گويند امام او را براي خبر گرفتن از اوضاع كوفه فرستاد و هنوز از بيعت شكني كوفيان و كشته شدن مسلم خبر نداشت (مثلاً تاريخ الطبري، 5/398؛ انساب الاشراف، 3/379)، در عين حال گزارش كاملاً مشابهي از اعزام و شهادت قيس بن مسهر صيداوي نقل كرده اند و گفته اند حصين بن تميم او را دستگير كرد و چون بر منبر، خلافِ خواسته ابن زياد سخن گفت، او را از قصر به زير انداختند (تاريخ الطبري، 5/395؛ انساب الاشراف، 3/378، 11/364). قيس از كساني است كه حامل نامه هاي كوفيان براي امام حسين عليه السلام بود و نامه اي هم از امام براي آنان برد (تاريخ الطبري، 5/352 و 394). پيكر مسلم، سفير اصلي امام را هم پس از شهادت، از بالاي قصر بر زمين انداختند.

41 تا 90

41) حرّ بن يزيد بن ناجيه از تيره بنورياح قبيله تميم، از جمله كساني است كه نامش به وسيله همراهي با امام حسين عليه السلام جاودانه شد و پيش از واقعه كربلا نامي از او نيست و مورّخان جز در اين واقعه از او ياد نمي كنند.

42) اين موضوع به دليل اختلاف لهجه حجاز و كوفه است. مقصود امام از «راويه»، حيوان آب آور يعني شتر بوده است؛ ولي آن مرد كوفي راويه را به آنچه آب در آن است يعني مشك مي گفته است.

43) سيره و اخلاق امام حسين عليه السلام چنين است و اخلاق ب دسيرتان چنان كه با او كردند!

44) عبارت «معذرة

الي اللَّه و اليكم» كه در اينجا قدري به هم ريخته است به معناي توضيح دادن و نوعي اتمام حجت نمودن است.

45) عبارات بعدي با كتاب الفتوح جابجايي ها و تفاوت هايي دارد.

46) اين هم يكي از اشكالات ابن اعثم و خوارزمي است كه اين نامه را در اين محل مي دانند. در صورتي كه نامه «جعجع بالحسين» مربوط به توقف امام در كربلاست و چند منزل بعد به حر ابلاغ شد. در واقع اين جواب استفسار حرّ از ابن زياد بود. چون امام حاضر نشد همراه او به كوفه رود و توافق كردند آن حضرت، راهي غير از كوفه و مدينه در پيش گيرد (ر.ك: تاريخ الطبري، 5/408 ). ابن اعثم و به تبع او خوارزمي اين نامه را با نامه اي كه چند صفحه بعد (ص...كتاب حاضر) مي آيد، خلط كرده اند و در واقع دستور توقف امام را در اينجا تكرار كرده اند.

47) ابوالشعثاء يزيد بن زياد كندي ابتدا در لشكر كوفه بود ولي پس از جدّي شدن مبارزه با امام، به آن حضرت پيوست و در ركاب او به شهادت رسيد (انساب الاشراف، 3/405). گفتگوي او با فرستاده ابن زياد هم از باطن پاكش خبر مي دهد و جز آن سرانجام، براي او انتظار نمي رود.

48) سوره قصص، آيه 41.

49) در اصل هر دو مورد «ادنُ واللَّه» آمده بود كه اصلاح شد.

50) اخذت ببيعة القوم» درست است.

51) گفتگوي امام و حرّ كه خوارزمي از ابن اعثم نقل كرده در منابع ديگر قدري متفاوت است. مثلاً پيشنهاد امام براي مبارزه دو نفري و بخشي از سخنان حرّ در كتب ديگر نيست.

52) داستان طرمّاح و راهنمايي راه براي امام در منابع ديگر نيست

و ابن اعثم و خوارزمي آن را به گونه اي نادرست نقل كرده اند. آنچه درباره وي آمده است اين است كه او بلد راه چند نفر از ياران امام بود تا آنان را از كوفه نزد آن حضرت آورد. اشعار زير را هم در همين مسير خواند، نه براي امام. (بنگريد به تاريخ الطبري، 5/405).

53) ابن اعثم و به تبع او خوارزمي، اين اشعار را همانند بسياري از اشعار ديگر، زياده بر ديگر منابع آورده اند و بين خود اين دو منبع هم تفاوت هايي در نقل اشعار وجود دارد.

54) باز هم ابن اعثم و خوارزمي اشتباه كرده اند و گويا سطر اخير افزوده شده است. چون امام حسين عليه السلام در عذيب هجانات فرود نيامد بلكه همانگونه كه در صفحات آينده تصريح خواهد شد، آن حضرت به كربلا رسيد و متوقف شد.

55) بنا به گزارش مشهور مورّخان، نامه امام به بزرگان كوفه و اعزام قيس بن مسهر از منزل حاجر بوده است نه عُذيب هجانات. ابن اعثم و خوارزمي از منزل حاجر كه پيش از عُذيب است نام نبرده و به اشتباه، اين گزارش را در اينجا آورده اند. علاوه بر اين كه نمي توان پذيرفت كه امام در مقابل چشمان حرّ، چنين اقدامي كرده باشد.

56) درباره اين شخص و نام او در منابع، ترديدها و اشكال هايي وجود دارد. تنها در گزارش ابن اعثم و خوارزمي از او با اين عنوان ياد شده و در منابع ديگر چنين شخصي وجود ندارد بلكه از نافع بن هلال جملي نام برده اند. درباره همين گزارش بايد گفت: ابن اعثم نام «هلال» را بدون نام پدر آورده (5/83) و در جاي ديگري هم از او ياد

نكرده است؛ اما مترجم ابن اعثم و معاصر او خوارزمي، نام اين صحابي را هلال بن نافع جملي آورده اند در حالي كه منابع كهن، نافع بن هلال را جملي مي دانند نه هلال بن نافع را. آنان مي گويند: نافع همراه عباس بن علي براي آوردن آب به شريعه رفت (انساب الاشراف 3/389؛ تاريخ الطبري، 5/412) و سرانجام در مبارزه به اسارت نيروهاي عمر سعد در آمد و به شهادت رسيد (تاريخ الطبري، 5/442). احتمال مي رود در نسب اين شخص، نام پسر و پدر جابجا شده و در بيان اخبار او هم اشتباهاتي رخ داده است.

57) پاراگراف مربوط به سخنان برير در كتاب الفتوح نيست.

58) درباره برير همانند غالب شهداي كربلا، آگاهي زيادي در دست نيست. تنها در منابع آمده است كه او سيد قاريان كوفه بود.

59) اين سخن زيباي امام در كتاب الفتوح نيامده است.

60) پيش تر گفته شد كه گزارش توقف امام در عُذيب اشتباه است و اين كه اكنون خوارزمي مي گويد امام از آن جا كوچ كرد، دليل آن خطاست.

61) طبعاً منظور از كنار فرات، نزديكي هاي آن است نه ساحل واقعي، چون فاصله فرات با كربلا بسيار است و فروع آن در قديم فراوان بوده است. آب راه موجود در كربلا هم رودي منشعب از فرات بوده كه بعدها از بين رفته است. از آن جا كه علقمي جدّ احمد بن محمد بن علقمي، وزير شيعي بني عباس اين نهر را حفر كرد، به نهر علقمه مشهور شده است. (بنگريد به: الفخري في آداب السلطانيه، ص 321).

62) در اينجا دو مصرع نسبت به ديگر منابع اضافه است.

63) پاراگرافِ پس از شعر امام، در كتاب الفتوح نيست و

پارگراف بعدي هم با اضافاتي از خوارزمي آمده است.

64) گفته مي شود ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين عليه السلام با عمر بن خطاب ازدواج كرد و با فرزندش زيد بن عمر در يك روز از دنيا رفتند. شيخ طوسي در كتاب الخلاف (1/722) از حضور امام حسن عليه السلام در تدفين آن دو سخن گفته است. اگر اين اخبار را بپذيريم، حضور ام كلثوم در كربلا صحيح نخواهد بود.

65) لَو تُرِكَ القَطا لَيلاً لَنامَ». عرب اين ضرب المثل را زماني به كار مي برد كه بدون اختيار بر كاري مجبور شود. (براي آگاهي بيشتر بنگريدبه: جمهرة الامثال 2/194). قطا نام پرنده اي شبيه كبوتر است و چون شب، پرواز نمي كند، درباره آن چنين گفته اند.

66) جريان طرماح در كتاب الفتوح نيست.

67) ديگر مورّخان، اين پيشنهاد طرمّاح را در همان منزل عذُيب آورده اند كه چهار نفر را به امام رساند و پس از اين گفتگو در همان جا از امام رخصت خواست تا پيش خانواده اش بازگردد و پس از انجام كارهايش، به ياري امام بيايد و امام به او اجازه داد (تاريخ الطبري، 5/406). بلاذري نقل مي كند كه چون برگشت، امام به شهادت رسيده بود (انساب الاشراف، 3/383)

68) شوشتر درست نيست بلكه چنان كه در كتاب الفتوح (5/85) و ديگر منابع آمده است، ابن سعد مأموريت ري و دَستبِي - محلي نزديك قزوين - را داشت. حتي با لشكري چهار هزار نفري در حمّام اعين (محلي در سه فرسخي كوفه) اردو زده بود كه به خاطر ورود امام حسين عليه السلام به عراق، به كوفه بازگشت و پيشنهاد تازه اي پيشاپيش او قرار گرفت (تاريخ الطبري، 5/409؛ انساب الاشراف، 3/385).

69) ديلم از شهرهاي ايران -

حدود چالوس امروزي - بود كه به دليل كوهستاني بودن منطقه و احتمالاً شجاعت مردان آن، با تأخير و به سختي تسليم فاتحان بني اميه شد. جنگ و گريز عرب ها و ديالمه و بدرفتاري هر دو گروه با يكديگر باعث شده بود ديلمي بودن، ضرب المثلي براي دشمن سرسخت در ميان عرب ها شود. بعدها اين منطقه، مركز علويان طبرستان گرديد و در آن جا حدود هفتاد سال حكومت كردند.

70) عمر بن سعد فرزند سعد بن ابي وقاص زُهري، صحابي مشهور بود. سعد از پيشگامان در اسلام به شمار مي رفت و از كساني بود كه به پيشنهاد خليفه دوم در كنار اميرمؤمنان عليه السلام به عضويت شوراي شش نفره براي انتخاب خليفه در آمد و از آن پس موقعيتي افزون يافت. هر چند پدر از سياست كناره گرفت ليكن فرزندش عمر با دستگاه خلافت ارتباط داشت به گونه اي كه در عهد معاويه مدتي مسؤوليت خراج همَدان را بر عهده داشت (انساب الاشراف، 5/144). نام عمر بن سعد در ميان گواهي دهندگان بر ضد حجر بن عدي - كه منجر به شهادت اين صحابي عظيم الشأن گرديد - آمده است (تاريخ الطبري، 5/269).

71) منظور از رحم در اينجا و موارد مشابه، پيوند و انتساب قبيله اي است؛ زيرا امام و عمر سعد هر دو از قبيله قريش بودند.

72) در كتاب الفتوح نام اين افراد نيامده و فقط گفته است كه عمر بن سعد نام افرادي را برد.

73) گزارش مورّخان نشان مي دهد كه عمر بن سعد براي رسيدن به حكومت ري، حرفي از جنگيدن با امام نداشته ولي اولويت او اين بوده كه رياست ري را به راحتي بدست آورد و دستش

به خون امام آلوده نشود. ابن زياد با آگاهي از نقطه ضعف وي، به گونه اي سخن مي گويد كه ابن سعد خود راضي شود كه بعدها هم بتواند اين فاجعه را به گردن او بيندازد. بنابراين تهديد كردن وي معنايي نخواهد داشت به خصوص كه گزارش تهديد فقط در كتاب الطبقات الكبري (ص 465) آمده و مؤلف آن، متمايل به دستگاه خلافت و بني اميه است. به احتمال قوي اين خبر بعدها براي تطهير عمر بن سعد و توجيه كار او ساخته شده تا بگويند وي مجبور شد و ابن زياد او را تهديد كرد و چاره اي از كشتن امام نداشت. هر كس ديگري هم بود چنين مي كرد.

74) نام درست او كه در بيشتر منابع آمده، عَزْرَة بن قيس اَحمَسي است. وي از كساني است كه بر ضد حجر بن عدي شهادت دادند و گواهي آنان سبب شهادت اين صحابي بزرگوار شد (تاريخ الطبري، 5/269؛ انساب الاشراف، 5/263). پس از آن، نام وي را در زمره كساني كه به امام حسين عليه السلام نامه دعوت نوشتند، مي يابيم! (تاريخ الطبري، 5/353).

75) مورّخان گزارشي درباره وي پيش از واقعه كربلا نداده اند.

76) نام قُره در غير واقعه عاشورا نيامده است. جاي ديگري كه از او ياد شده روز عاشورا و هنگامي است كه حُر مي خواست به امام بپيوندد و به قره گفت: آيا اسبت را آب داده اي... البته او با حُر همراه نشد (تاريخ الطبري، 5/427).

77) ابن اعثم نامه ابن سعد و پاسخ ابن زياد را ندارد و فقط به آن اشاره مي كند. اين نامه ها در تاريخ طبري هست.

78) شمر ابتدا از ياران علي عليه السلام بود و در نبرد صفين

جراحت برداشت (وقعة صفين، ص 268). پس از آن، نامش را در ميان گواهي دهندگان عليه حجر بن عدي مي بينيم (انساب الاشراف، 5/263). در زمان مختار چون مي دانست كشته خواهد شد، بر او شوريد و سرانجام كشته شد.

79) طبري، خروج شمر را همراه نامه تند ابن زياد در روزهاي آخر نوشته است (5/414). به نظر مي رسد اين دو گزارش با هم تناقضي ندارند و شمر دوبار به كربلا آمده است. دفعه اول پس از عمر بن سعد و در همان روزهاي اول و دفعه دوم در روز نهم محرم كه با فرمان جديد ابن زياد به كربلا آمد.

80) اين قسمت كه خوارزمي از ابن اعثم نقل كرده در منابع ديگر نيست. حتي نام افرادي كه خوارزمي آورده با الفتوح (5/89) موافق نيست. به طور كلي فرماندهاني كه در اين دو منبع ياد شده اند در كتب ديگر شناخته شده نيستند و نامشان در تاريخ نيست. به نظر مي رسد اصل داستان تأمل جدي داد.

81) گفته مي شود وي جاهليت و اسلام را درك كرد (تاريخ الطبري، 6/42). مدتي هم در خدمت سجاح مدعي نبوت و حتي مؤذن او بود (همان 3/273). در نبرد صفين همراه علي عليه السلام جنگيد اما پس از آن جزو خوارج شد و بعدها به رهبري آنان در آمد (همان 5/63 و 85).

82) اين گزارش به شكل مختصرتري در انساب الاشراف (3/388) آمده است.

83) ابن اعثم نام اين شخص را بشر بن عبداللَّه آورده است (الفتوح، 5/90). نام او در منابع معتبر و كهن ديگري يافت نشد.

84) نام او در انساب الاشراف (3/388) جبلة بن عمرو آمده است.

85) نگارنده با بررسي هايي كه در خصوص برخي اعداد

و ارقام رويدادهاي تاريخ اسلام انجام داده چنين فرضيه اي دارد كه گويا كم و زياد شدن رقم صفر در اشتباهات عددي، موضوعي قابل بررسي است. اين سخن به رغم آن است كه مي دانيم در منابع، شماره ها به حروف نوشته مي شده است. از جمله شواهد اين فرضيه همين عدد است كه در مقتل خوارزمي 400 و در الفتوح (5/90) 4000 نفر آمده است. ضمناً اين مطلب بي ثباتي برخي گزارش هاي تاريخي را اثبات مي كند.

86) اين پاراگراف در كتاب الفتوح نيست.

87) منع آب به اين بهانه كه موقع محاصره خانه عثمان و كشتن او نگذاشتند آب به او برسد، از دروغ هاي تبليغاتي بني اميه است. بلكه بر عكس، در جريان محاصره خانه عثمان و به رغم مخالفت انقلابيون، علي عليه السلام سه مشك آب براي او فرستاد و تمام تلاش خود را براي رهايي خليفه از خشم ناراضيان به كار برد (ر.ك: مروج الذهب، 2/344).

88) مشهور بين مورّخان آن است كه سه روز قبل از شهادت امام، آب را بر اردوي آن حضرت بستند (براي نمونه بنگريد به تاريخ الطبري، 5/412). آنچه خوارزمي درباره كندن چاه نقل كرده، اگر صحيح باشد - و البته بُعدي ندارد - بايد پس از منع رسمي آب، اتفاق افتاده باشد.

89) در منابع، زمان اين آب آوردن روشن نيست. طبري (5/412) آن را پس از دستور منع آب از سوي ابن زياد، گزارش مي كند. بنابراين بايد مربوط به روز هفتم يا پس از آن باشد.

90) شريعه، آب راه يا گذرگاهي است كه از طريق آن به رودخانه دسترسي پيدا مي شود.

91 تا 141

91) خوارزمي در اينجا تلفيقي از روايت ابن اعثم و طبري آورده و اخلالي

را پيش آورده است. طبري (همان جا) از ابو مخنف از حميد بن مسلم نقل مي كند كه پيشاپيش ياران امام، نافع بن هلال جملي - نه هلال بن نافع - پرچم را در دست داشت و وقتي حجاج صدا زد كيستي؟ نافع جواب داد؛ امّا ابن اعثم پاسخ دهنده حجاج را جمع ياران امام دانسته و از نافع نام نمي برد (الفتوح، 5/92).

92) طبري (همان جا): يك نفر از مأموران شريعه زخمي شد و بعداً مُرد. ابن اعثم و پيرو او خوارزمي خطيب! همه جا به افراط گراييده اند.

93) زمان گفتگوي امام و ابن سعد مشخص و ترتيب گزارش آن در منابع تاريخي، گوناگون است. مسلّم اين ديدارها پيش از آمدن شمر به كربلا بوده است؛ زيرا وي در مجلس ابن زياد افشا كرد كه عمر بن سعد شب ها بين دو لشكر با حسين بن علي عليهما السلام ديدار مي كند (تاريخ الطبري، 5/414). اين مطلب مؤيد آن است كه ابن سعد در پي راهي براي فرار از جنگ بود. از سخن شمر و همچنين تصريح طبري (همان جا) روشن مي شود كه اين ديدارها مكرر و تا چهار بار هم اتفاق افتاده است؛ به ويژه اگر گزارش سبط ابن جوزي را بپذيريم كه پيشنهاد ملاقات از طرف پسر سعد بوده است (تذكرة الخواص، ص 223).

94) سبط ابن جوزي (همانجا) پيشنهاد اين ملاقات را از سوي عمر دانسته است.

95) عبارت مورّخان، همين «گندم عراق» است و آنچه گاهي از قول امام گفته مي شود كه «از گندم ري نخوري»، درست نيست. از نفرين امام استفاده مي شود كه عمر بن سعد نه تنها به حكوت ري نخواهد رفت، بلكه در خود عراق نيز چندان

زنده نخواهد ماند؛ چنان كه همين گونه شد و پس از حادثه عاشورا به آرزويش نرسيد و توسط مختار كشته شد.

96) ابن عبدربه بر اين گزارش افزوده است كه چون ابن سعد پيشنهادهاي امام را نپذيرفت، سي نفر از لشكر او جدا شده و به آن حضرت پيوستند و گفتند: فرزند دختر پيامبر پيشنهادهايي به شما مي كند و شما هيچ يك را نمي پذيريد؟! اينان با امام ماندند و جنگيدند (العقد الفريد، 5/128)؛ همين مطلب را ابن عساكر در تاريخ دمشق (14/220) و ذهبي در دو كتاب خود تاريخ الاسلام (5/13) و سير اعلام النبلاء (3/311) آورده است. (همچنين بنگريد: نفس المهموم، ص 212).

97)

98) تفاوت گزارش ابومخنف با ابن اعثم و خوارزمي اين است كه ابومخنف مي گويد: مردم شايع كردند كه امام به عمر سعد گفته است بيا دو لشكر را رها كنيم و با هم پيش يزيد برويم. آن گاه عمر سعد گفت: خانه ام را خراب مي كنند و... . طبري در ادامه همين مطلب، خبر ديگري از ابومخنف نقل كرده كه گويا به آن هم اطمينان نداشته است؛ زيرا بلافاصله روايتي از عقبة بن سمعان - غلام رباب، همسر امام حسين عليه السلام - را بر ردّ آن خبر مي آورد. ابو مخنف مي نويسد: محدثان مي گويند امام حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود: يكي از سه پيشنهاد را از من بپذيريد: يا به همان جا كه از آن آمده ام بازگردم يا دست در دست يزيد بن معاويه گذارم تا هر گونه خود مي داند عمل كند يا مرا به يكي از مرزهاي مسلمانان بفرستيد تا يكي از مردم آن جا باشم و حقوق و تكاليفي همانند آنان داشته باشم؛

اما - بر خلاف گفته محدثان عبدالرحمن بن جندب از عقبة بن سمعان نقل كرد: از آن هنگام كه حسين عليه السلام از مدينه به سوي مكه و از مكه به عراق آمد، همه جا همراه وي بودم و از او جدا نشدم تا وقتي كه كشته شد. تمام سخنان او را با مردم در مدينه، مكّه و در بين راه و در اردوگاه تا روز كشته شدنش شنيدم و يك كلمه هم نبود كه نشنيده باشم. به خدا سوگند آنچه مردم مي گويند و پنداشته اند، نبود و هرگز نگفت كه دست در دست يزيد بن معاويه مي گذارم و همچنين نفرمود مرا به سوي يكي از مرزها روانه كنيد؛ ولي فرمود: بگذاريد در اين سرزمين فراخ بروم تا ببينم كار مردم به كجا خواهد رسيد (طبري، 5/413).

99) در طبري: گر چه مي دانم اين كار پس از مرگ، به وي زياني نمي رساند ولي با خود عهد كرده ام هرگاه او را كشتم، با وي چنين كنم.

100) تاريخ الطبري، 5/414؛ الارشاد، 2/88.

101) نام شهر بن حوشب در اين جا اشتباه آمده و تصحيف شده شمر بن (ذي ال) جوشن است. اولين كسي كه اين اشتباه را كرده مؤلف الامامة و السياسه (2/11) مي باشد؛ زيرا شهر بن حوشب يكي از محدثان مشهور است كه اتفاقاً هنگام شهادت امام حسين عليه السلام در مدينه بوده و مطالبي را از ام سلمه نقل مي كند (البداية و النهايه، 9/304، 6/230 و 231 و 8/201).

102) الفتوح: طوي الكتاب و اراد ان يسلمه الي رجل يقال له عبداللَّه بن حزام العامري، فقال: اصلح الامير...

103) طبري ذيل همسران اميرالمؤمنين، «ابوالمجْل» (به جيم) را كنيه حزام مي داند و ام البنين هم

دختر همين حزام است. پس عبداللَّه كه نامش در اين جا آمده، برادر ام البنين و دايي حقيقي حضرت ابوالفضل است (تاريخ الطبري، 5/153). بنابراين در بخش مقتل امام حسين (همان جلد، ص 415) كه نسب او را «عبداللَّه بن ابي المحل بن حزام» آورده و در پي آن ام البنين را عمه عبداللَّه دانسته، كلمه «بن» اضافه است و اين در بيان انساب، معمول است. در هر صورت آنچه خوارزمي گفته كه آن دو، پسر عمويند درست نيست.

104) صحيح اين نام «كزمان» است (بنگريد به تاريخ الطبري 5/415) كه در اين جا تصحيف شده است. به علاوه نام عرفان در ميان عرب مشهور نيست.

105) امّ البنين خواهر شمر نبود، بلكه هر دو از قبيله كلاب بودند و تعبير خواهرزاده در رسم قبيله اي به معناي دقيق آن نيست؛ بلكه به معناي هم قبيله بودن است. شايد هم خواسته است از جنبه عاطفي استفاده كند. اما اينكه امام هم او را دايي برادرانش دانسته، در منابع ديگر نيست، بلكه اصلاً سخن امام در كتب ديگر نيامده است.

106) هدف امام اين بود كه هر كس در اين ميدان قدم مي گذارد، كاملاً آزادانه و با ثبات قدم باشد. از اين رو در موارد مختلف و به بهانه هاي گوناگون - كه پس از اين هم اشاره خواهد شد - افراد را مرخص مي كرد.

107) مسلم بن عوسجه از بزرگان كوفه است كه به امام نامه نوشته بود.

108) سخنان سعد و زهير در كتاب الفتوح نيست.

109) نام او در منابع ديگر «سعيد» آمده است. او از كساني است كه نامه هاي كوفيان را براي امام آورد. پيش از آن نام او در جريان

صلح امام حسن عليه السلام آمده كه به امام حسين عليه السلام پيشنهاد ردّ صلح را مي دهد و امام مي فرمايد من تابع برادرم هستم (انساب الاشراف 3/363).

110) تاريخ الطبري، 5/418 - 420.

111) جز ابن اعثم و خوارزمي اين خبر را نقل نكرده اند و شايد از اين جهت قابل تأمل باشد كه اگر ابن سعد واقعاً درباره امام حسين عليه السلام چنين اعتقادي داشت هيچ گاه به جنگ آن حضرت نمي آمد. تعبيرات وي به گونه اي است كه اگر حقيقتاً آن ها را گفته باشد نشانگر شدت شقاوت و دنياخواهي اوست.

112) در منابع، نام او به اختلاف «مالك بن حوزه» يا «مالك بن جريره» و همچنين «عبداللَّه بن حوزه» آمده است. نفرين امام هم بر اساس نام او گاه «اللهم حُزه الي النار» مشتق از حوزه يا «جُره الي النار» مشتق از جريره تعبير شده است.

113) طبري و كساني كه روايات ابومخنف را نقل مي كنند، اين گفتگو و نفرين امام را مربوط به روز عاشورا و هنگامه نبرد مي دانند (تاريخ الطبري، 5/430؛ انساب الاشراف 3/399 و...) كه به نظر مي رسد درست تر باشد؛ زيرا وقوع آن در روز عاشورا تناسب بيشتري با گزارش دارد. احتمال قوي تر اين است كه اين جريان، صبح عاشورا واقع شده و با تأخير و تقدم در منابع ذكر شده باشد؛ زيرا بلافاصله پس از آن، دستور جنگ گزارش شده است. بلاذري هم گويد: در طول شب، خندق كَنده شد و صبح در آن آتش ريختند (انساب الاشراف 3/395).

114) وي فرزند اشعث بن قيس است كه پس از اسلام آوردن، مرتد شد و بار ديگر به اسلام بازگشت (طبقات 6/99) ابتدا در صف ياران علي عليه السلام بود و سپس

به دشمنانش پيوست. دخترش جعده همسر امام حسن عليه السلام شد و آن حضرت را زهر داد (مروج الذهب 2/427) و اين هم پسرش محمد!

115) سخن ابن اشعث تا اين جا در كتاب الفتوح نيست.

116) نگارنده: درباره اين همه نفرين كردنِ امام، ترديد دارم چه آن كه آنان بيش از اين داراي صبر و حلم بودند كه به هر بهانه اي دشمن خود را نفرين كنند. اما از طرفي دشمنان، ايشان را مجبور به چنين برخوردهايي مي كردند. گويي هر چه با آنان مدارا كردند گاهي هم براي تمييز حق از باطل، چاره اي جز ناسزا گفتن نديدند.

117) پس از قتل عثمان و بيعت مردم با امير المؤمنين علي عليه السلام، مسلمانان با دو عنوان شيعه (دوستدار و هواخواه) علي و شيعه عثمان شناخته شده و تمايز يافتند كه اطلاق عثماني بودن به زهير به معناي عدم سابقه هواداري او از اهل بيت عليهم السلام است. در واقع عثماني بودن به معناي امروزي، همان اهل سنت است.

118) سوره آل عمران، آيه 178 و 179.

119) معناي تحت اللفظي آنچه در متن آمده «مردي كه به پشت پاهايش ادرار مي كرد» است.

120) از تاريخ طبري (5/427) برمي آيد كه اين سخنان را نه برير بلكه زهير گفته است و مؤيدش اين است كه امام او را مؤمن آل فرعون خواند و اين صفت براي زهير كه تازه به امام پيوسته بود معنا مي دهد.

121) روزه بودن امام حسين عليه السلام در عاشورا از نظر تاريخي تأييد نمي شود و اگر اين روايت را بپذيريم، افطار را به معناي اصلي آن يعني «اولين غذا» خواهيم گرفت.

122) عن بكرة ابيهم» كنايه از كثرت جمعيت است يعني همه آمدند و هيچ كس

نماند.

123) از اين جا تا آخر مطالب جلد اول، در كتاب الفتوح نيست.

124) گرچه در متن و در برخي منابع ديگر (مانند انساب الاشراف 3/396) عبارت «لا افرّ فرار العبيد» يعني «همانند بردگان فرار نخواهم كرد» آمده است، ليكن به نظر مي رسد عبارت طبري (5/425): «لا اقرّ اِقرار العبيد» درست تر و با معناتر باشد. از اين رو جمله بلاذري و خوارزمي را تصحيف آن دانسته و ترجمه را از عبارت طبري آورديم.

125)

126) سوره دخان، آيه 20.

127) سوره غافر، آيه 27.

128) جمله «اَعبُداللَّهَ علي حرفٍ» برگرفته از آيه 11 سوره حج است كه خداوند مي فرمايد: «برخي خدا را با شك و ترديد عبادت مي كنند...» كلمه «حرف» در اين آيه به معناي طرف و جانب است چنان كه اين كلمه به معناي لبه و پرتگاه هم هست. معناي آيه با ادامه آن روشن مي شود يعني ايمان اينان موقت است و منتظرند ببينند كدام طرف از ايمان و كفر مستقر و پابرجا مي شود. (ر.ك: به تفاسير، ذيل آيه 11 حج، بخصوص تفسير الميزان، همچنين مفردات راغب، ذيل ماده حرف).

129) اشاره به آيه سوم سوره طلاق: واللَّه بالغ امره.

130) سوره يونس، آيه 3.

131) نگارنده مايل نبود اين روايات را ترجمه كند ولي به جهت آن كه وقفه اي در ترجمه نيفتد و شايد براي برخي محققانِ غير آشنا به زبان عربي سودمند باشد، ترجمه شد وگرنه همه مي دانند كه اين روايات ذره اي اعتبار ندارد و ساخته بني اميه است كه عاشورا روز شادي آنان بود. ممكن است توجيهات سردي هم براي آن گفته شود ولي سند و متن آن ها به اضافه قدري تعقّل، همه آن ها را ردّ مي كند.

132) اين هم

يكي از آن توجيهات سرد است كه خوارزمي به آن دست زده است. به هر حال او سني مذهب است و گويا اين اخبار عجيب در او اثر گذاشته ولي از سوي ديگر ارادتش به اهل بيت عليهم السلام او را ناچار به چنين توجيهي كرده است.

133) فعلاً بنا بر تحقيق در اعداد و ارقام نداريم و 22 هزار را هم با توجه به جمعيت نظامي كوفه غير معمول نمي دانيم. ولي اين را بايد توجه دهيم كه زياد كردن ارقام سپاه كوفه و كم كردن رقم كربلائيان، شهادت امام را قطعي تر و دست ما را از نگاه عادي و تاريخي به واقعه عاشورا كوتاه تر مي كند. در صورتي كه اگر عددها معقول باشد، در تحليل ها مي توان به گونه اي ديگر نگريست و مثلاً گفت بعيد نبود كه امام با مبارزه و پيروزي بر آن لشكر، به كوفه راه يابد و به اهداف خود برسد.

134) اشاره است به داستان مشهور زياد، پدر عبيداللَّه كه معاويه ادعا كرد پدرش با سميه زنا كرده و زياد متولد شده است، بنابراين فرزند ابوسفيان است.

135) در قرآن، جمله «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ» در وصف مقتسمين آمده و مستهزيين در آيات بعدي است. درباره مقتسمين، دو تفسير مشهور وجود دارد: يك تفسير اين است كه آنچه را به سودشان است قبول دارند و به ديگر آيات ايمان نمي آورند. (بنگريد به تفسير آيه 91، سوره حِجر)

136) حرب» نام ابوسفيان است.

137) برگرفته از آيه 91 سوره نحل.

138) زحف در اين جمله نه به معناي حمله بلكه به معناي آمادگي است؛ چون امام حمله كننده نبود بلكه دفاع كننده بود.

139) اقتباس از آيه 71 سوره يونس و متن آيه 55

و 56 سوره هود.

140) اين گواهي گرفتن عمر بن سعد كاري سياسي بود؛ زيرا با تعلّل ها و ترديدهايي كه ابن زياد از او ديده بود، درباره آينده اش مي ترسيد و مي خواست خطري او را تهديد نكند.

141) خوارزمي اين گزارش ها را همانند بقيه مطالبش از ابن اعثم آورده و ابن اعثم هم نامي از ابومخنف نگفته است. تنها با كلمه قال اشاره به مجموع راويانش كه در ابتدا آورده است، دارد. تاريخ طبري كه روايات ابومخنف را نقل مي كند هم اين مطالب را به اين شكل ندارد.

142 تا 190

142) پيشتر هم گفته شد كه در گزارش هاي خوارزمي، ترتيب زماني رعايت نشده است. نمونه آن همين بازگشت حرّ است كه آن را پس از حمله جمعي و مبارزه يسار و سالم مي آورد. در حالي كه توبه حرّ پيش از آغاز جنگ بود.

143) خوارزمي گزارش شهادت برير را تلفيقي از روايت ابن اعثم و طبري آورده و در بيان آن به اشتباه افتاده است. اولاً نام قاتل برير در منابع ديگر كعب بن جابر آمده و بجير بن اوس كه در اين جا به عنوان قاتل او معرفي شده، شناخته شده نيست. ثانياً كسي كه اشعار بعدي را گفته است، رضي بن منقذ است كه ابتدا با برير درگير شد و از او شكست خورد نه پسر عموي قاتل كه نامش را عبيداللَّه بن جابر آورده و اصلاً شناخته شده نيست. (بنگريد به تاريخ الطبري، 5/433 و انساب الاشراف، 3/399)

144) آنچه خوارزمي به تبع ابن اعثم درباره وهب بن عبداللَّه كلبي آورده است، در منابع ديگر وجود ندارد؛ بلكه آنان شبيه اين جريان را براي عبداللَّه بن عمير كلبي نقل

كرده اند (بنگريد به انساب الاشراف، 3/401؛ تاريخ الطبري، 5/430 و 438). از مجموع قرائن مانند يكي بودن رجزها و شباهت زياد گزارش ها، به نظر مي رسد اين مورد هم از جاهايي است كه از قرن ششم به منابع راه يافته و سبب اشتباه بين دو نفر و مادر يا همسر او و سپس توجيهات غير علمي شده است. اين مطلب در كتب هم سطح و معاصر خوارزمي مانند مناقب ابن شهر آشوب آمده و پس از آن به بحار راه يافته است.

145) تركي «دين علي عليه السلام» و «دين عثمان» كه در رجزهاي فراواني از شهداي كربلا آمده است، به طور خلاصه معادلي چون مذهب شيعه و سني امروز را دارد.

146) مؤمنان بر عهد خود وفادار ماندند) گروهي اين عهد (وظيفه) را به انجام رساندند و گروهي در انتظار انجام آن هستند. سوره احزاب، آيه 23.

147) نقل خوارزم با ابومخنف در قسمت دوم قدري متفاوت است و اعتراض شبث بن ربعي درباره آتش زدن خيمه هاي خانواده امام به شمر است (تاريخ الطبري، 5/438).

148) نام او زياد بن عمرو بن عُريب و از قبيله همْدان است (جمهرة انساب العرب، 395). پيش از قيام حسيني از او يادي نشده است. ابوثمامه همراه مسلم بن عقيل در كوفه بود و فرماندهي بخشي از سپاه مسلم را بر عهده داشت (تاريخ الطبري، 5/364 و 369). او سرانجام در كربلا به شهادت رسيد (انساب الاشراف 3/405)؛ اما مورّخان جزيات مبارزه و چگونگي شهادت او را بيان نكرده اند. آخرين موردي كه در روايت ابومخنف از او ياد شده با اين عبارت است: «و قتل ابوثمامة الصائدي ابن عم له كان عدواً له» (تاريخ

الطبري، 5/441) كه به دليل مرفوع بودن كنيه، بايد گفت: «ابوثمامه پسرعمويش را كه دشمن او بود، كشت» نه اين كه «ابوثمامه به دست پسرعمويش كه دشمن او بود، كشته شد».

149) خندف» زنِ الياس بن مضر است كه بعد از مرگش بنو مضر را به نام او خواندند. نزار هم پدر مضر است. طايفه غِفار از نسل الياس و خندف هستند.

150) بلاذري مصرع اول اين شعر را آورده و نام گوينده آن را بدر بن مغفل... بن كداع ثبت كرده و به جاي مطاع در رجز، كداع آورده است (انساب الاشراف، 3/405). طبري اين دو نام و اين رجز را ندارد.

151) در اشعار، صفاتي براي اين چهار نفر بيان شده كه بيشتر براي قافيه شعري است. به متن اشعار رجوع شود.

152) خوارزمي در اينجا هم به خطا رفته است. او دو سه صفحه قبل، گزارش كرد كه سعيد حنفي هنگام نماز خواندن امام كشته شد و اينجا دوباره از نبرد و شهادت او سخن مي گويد. مورّخان ديگر هم شهادت او را هنگام نماز دانسته اند (تاريخ الطبري، 5/441؛ انساب الاشراف، 3/403) و ابن اعثم فقط اين نبرد و رجزهاي سعيد را آورده (الفتوح، 5/109) و اصلاً نماز امام را گزارش نكرده است.

153) اين كه پيرزني فرتوت در ميان آن همه مرد تا دندان مسلح، دو نفر را بكشد و بقيه تماشا كنند اگر در جاي ديگري هم معقول باشد در جريان كربلا پذيرفته نيست و از افزوده هاي داستان عاشوراست. اصل ماجراي اين مادر و پسر در منابع معتبر نيامده و درباره گوينده رجز زيباي «اميري حسين و نعم الامير» اختلاف نظر وجود دارد.

154) در متن اصلي:

فلا.

155) قاعده اين بود كه قاري قرآن در آن زمان به كسي كه فقط حافظ و قاري قرآن باشد، اطلاق نمي شد، بلكه به كسي مي گفتند كه اطلاعاتي از دين و احكام داشت و به عبارتي فقيه در معناي امروزي بود.

156) از اين شخصيت، پيش از واقعه كربلا اطلاعي در دست نيست. شبام، نام محلي در يمن است (بنگريد به معجم البلدان ذيل شبام و الانساب، ذيل شبامي). نسبت عجلي براي وي در منابع ديگر نيامده و اگر درست باشد بنو عجل مشهور نيستند؛ زيرا آنان از قبايل عدناني هستند مگر آن كه بنو عجل بن معاويه، مراد باشد. (بنگريد به معجم قبائل العرب، 2/757)

157) سوره مؤمن (غافر) آيات 33 -30.

158) تمام آيه چنين است كه حضرت موسي به قومش مي گويد به خدا دروغ نبنديد كه گرفتار عذاب مي شويد و افترا بستن مايه زيان است، سوره طه، آيه 61.

159) اين گزارش را ابو مخنف هم نقل كرده (تاريخ الطبري، 5/445) اما قدري مبالغه آميز است و تصور آن در صحنه اي كه دشمنِ تا دندان مسلح برابر او ايستاده، پذيرفتني نيست. از طرفي بلاذري مي گويد: ابوالشعثاء، هشت تير انداخت كه پنج تير به هدف خورد و پنج نفر را از پا درآورد (انساب الاشراف، 3/405). بنابراين به نظر مي رسد در نقل روايت، تصحيفي رخ داده باشد؛ زيرا در دو عبارت «رمي ثمانيه» و «رمي بمائه» كه در نقل بلاذري و طبري آمده، احتمال تصحيف جدي است و اوّلي از نظر ادبيات عرب، درست تر است.

160)

161) سوره احزاب، آيه 23.

162) سوره آل عمران، آيه 169.

163) آمين!

164) منظور غالب بن فهر، دهمين نياي پيامبر و علي عليهما السلام است.

165) كشته شدن

35 نفر به دست فرزند امام حسن عليه السلام در منابع معتبر نيست. آنچه در گزارش ابو مخنف و ديگران وجود دارد خبري است كه خوارزمي در ادامه به نقل از حميد بن مسلم آورده است. (بنگريد به تاريخ الطبري، 5/447، انساب الاشراف، 3/406).

166) خوارزمي اشتباه كرده است. آن كه ابتدا و در خبر اول از او سخن گفت قاسم است و عبداللَّه هنگام تنهايي امام شهيد شده است نه اينجا. مورّخان از شهادت عبداللَّه ياد كرده اند اما جزييات آن را بيان نكرده اند. طبري (5/451) به نقل از ابو مخنف، مجروح شدن يكي از فرزندان برادر امام حسين عليه السلام در آخرين لحظات و در دامن آن حضرت را گزارش كرده ولي نام او را نگفته است. طبري، ضارب اين نوجوان را بحر بن كعب تميمي معرفي مي كند ولي در جاي ديگر كه از شهدا نام مي برد، مي گويد عبداللَّه بن حسن به ضربت تير حرمله كشته شد (5/468). گويا عبداللَّه پس از مجروح شدن توسط بحر، با تير حرمله به شهادت رسيده است. وجود دو عبداللَّه در ميان فرزندان امام مجتبي عليه السلام بر اين مشكل افزوده است.

167) منظور زحر بن قيس، قاتل برادر اوست.

168) اميرالمؤمنين علي عليه السلام دو فرزند با نام عمر داشته كه يكي را اصغر و ديگري را اكبر گفته اند. تمييز اين دو نفر و زندگي و سرانجام آنان به آساني ممكن نيست. به خصوص كه گاه «عمر بن علي بن ابي طالب» با «عمر بن علي بن الحسين» خلط شده است. آنچه مسلّم است اين است كه منابع معتبر از حضور شخصي به نام عمر بن علي در كربلا سخن نگفته اند. منشأ اين گزارش اشتباه،

كتاب الفتوح ابن اعثم (5/112) است. اين تأمل و ترديد درباره حضور ديگر فرزندان علي عليه السلام در كربلا هم وجود دارد.

169) ديگر مورّخان و مقتل نويسان شهادت حضرت ابوالفضل عليه السلام را به گونه اي ديگر آورده اند. (بنگريد به الارشاد، 2/109 و مقاتل الطالبيين، ص 89.

170) ليلي و به قولي آمنه دختر عروة بن مسعود ثقفي يكي از شهداي صدر اسلام است. مشهور مورّخان، او را دختر ابومرة بن عروه مي دانند در حالي كه از طرفي مادرِ مادر ليلي را ميمونه دختر ابوسفيان گفته اند و ميمونه همسر عروه است نه همسر ابومره. در هر صورت مادر علي اكبر، دختر يا نوه عروه و نوه ابوسفيان است. به همين جهت اين جمله به معاوية بن ابي سفيان منسوب است كه گفت امامت شايسته علي (اكبر) است، زيرا شجاعت بني هاشم و حلم بني اميه و سياست ثقفي ها را داراست (انساب الاشراف، 5/144). به گزارش محمد بن سعد (ترجمة الامام الحسين عليه السلام، ص 73) يكي از سپاهيان عمر سعد هنگان ميدان رفتن علي اكبر به او گفت: چون با يزيد خويشاوند هستي، بيا تو را امان مي دهيم. علي گفت: فاميلي با پيامبر بهتر از فاميلي ابوسفيان است.

171) درباره سن علي اكبرعليه السلام و اين كه او بزرگ تر است يا امام سجادعليه السلام اختلاف به قدري است كه اظهار نظر را مشكل مي سازد. از آن جا كه غالب مورّخان از امام چهارم به عنوان علي اصغر ياد مي كنند، علي القاعده بايد علي اكبر از او بزرگ تر باشد. خواهيم گفت كه شش ماهه امام و شهيد شيرخوار كربلا علي اصغر نيست بلكه عبداللَّه نام دارد. سخن آن است كه چه طور امام

سجادعليه السلام آن زمان، فرزند چند ساله اي مثل امام باقرعليه السلام داشته (تاريخ اليعقوبي، 2/320) اما در هيچ منبع معتبري از زن و فرزند علي اكبر نامي نيست؟! نگارنده معتقد است گروهي از مورّخان به خطا رفته اند و امام چهارم، بزرگ تر از علي شهيد است. مؤيد مطلب آن كه طبري در ذيل المذيل و ابن سعد تصريح كرده اند: امام سجادعليه السلام در كربلا 23 سال داشت (تاريخ الطبري، 11/630؛ الطبقات الكبري، 5/163) و شيخ مفيد سنّ علي شهيد را ده سال و اندي (بضع عشرة سنه) دانسته و از او تعبير به علي اصغر مي كند (الارشاد 2/106، 114 و 135). قاضي نعمان هم «علي اكبر» را نام امام چهارم و «علي اصغر» را نام شهيد كربلا مي داند (شرح الاخبار 3/152 و 250). بنابراين تعبيراتي چون كودك يا نوجوان از آن حضرت كه به بسياري از كتب تاريخي راه يافته است، درست نمي نمايد.

172) مورّخان متقدم و منابع معتبر چنين رقمي نگفته و از آمار كشتگان به دست علي حرفي نزده اند. ابن اعثم يعني مرجع اصلي خوارزمي هم رقم 120 نفر را ندارد، بلكه گفته است «ضجّ اهل الشام (الكوفه) من يده و من كثرة من قُتل منهم؛ اما جالب آن كه خوارزمي همين عبارت را آورده و 120 كشته را به آن افزوده است. در ادامه هم رقم 200 را آورده كه اعتباري ندارد. اين عبارت ها بيان كننده شيوه داستاني خوارزمي است و پيداست تحريف و زياده گويي در گزارش هاي كربلا، قدمتي ديرينه دارد.

173) هاني بن ثبيت (نه بعيث) عده ديگري از خاندان امام را در كربلا كشته است.

174) گفته شد كه جز حضرت زينب در

كربلا نبوده و مقصود از اين هم بايد زينب باشد.

175) درباره كودكان شهيد كربلا، منابع گوناگون روايت كرده اند به طوري كه به نظر مي رسد چندين طفل از خانواده امام يا در كنار ايشان به شهادت رسيده اند يا بايد گفت نام برخي با برخي ديگر اشتباه يا خلط شده است. آنچه درباره فرزند شيرخوار امام حسين عليه السلام ميان عامه مردم و عده كمي از مورّخان (به خصوص متأخّران) مشهور است، نام علي يا علي اصغر است در حالي كه منابع كهن او را با عنوان طفلي كه در دامن امام كشته شد (بدون نام) يا عبداللَّه بن حسين معرفي مي كنند. قاتل طفل بدون نام را مردي اسدي (احتمالاً حرمله) و قاتل عبداللَّه را هاني بن ثبيت دانسته اند (تاريخ الطبري، 5/448 و 5/468).

176) عبد اللَّه بن موسي سلامي در گذشته به سال 374 محدث و مؤلف. شرح حال او در تاريخ بغداد آمده است.

177) عرب جاهلي با همه بدي ها، مسايلي را مراعات مي كرد كه از آن جمله اين گونه جوان مردي ها بود؛ اما در كربلا همه اين رسوم به فراموشي سپرده شد.

178) در تاريخ طبري (5/450) و انساب الاشراف (3/407) ابو الجنوب آمده كه بي ترديد تصحيف شده است. تفاوت مختصري هم درباره اين گزارش ميان خوارزمي و نقل ابو مخنف وجود دارد.

179) هر چند اين نفرين ها در منابع وجود دارد و مشهور است، ليكن نگارنده با توجه به حلم امام و ديگر قراين تاريخي مانند سيره ائمه، درباره آن ها ترديدهايي دارد.

180) حصين بن نمير (نه مالك) در قتل مسلم در كوفه شريك بود، در كربلا نقش مهمي داشت، در مقابله با مختار سهيم بود، در نبرد حَرّه جزو

فرماندهان يزيد بود و سرانجام همراه ابن زياد توسط ابراهيم بن اشتر كشته شد.

181) شايد نتوان اين جمله را به درستي ترجمه كرد، يا معادل فارسي اش مفهوم خاص خود را نرساند. منظور امام آن است كه من شهادت و رفتن به دنياي باقي را به نام خدا شروع مي كنم و به اتكاي خدا و با اعتقاد به دين جدّم رسول خدا از اين دنيا مي روم.

182) مالك بن نُسَير كندي كسي است كه نامه معروف «جعجع بالحسين عليه السلام» را از سوي ابن زياد براي حرّ آورد و وقتي ابوالشعثاء به او اعتراض كرد، گفت: فرمان امامم (يزيد) را اطاعت كرده ام!

183) قلنسوه را كلاهي بلند و دراز دانسته اند.

184) در اصل «تحاماه النسا» بود كه معنا را بسيار متفاوت مي كند.

185) يا حسين!

186) يا حسين!

187) يا حسين!

188) و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون و لعنة اللَّه علي الظالمين.

189) اگر از غم قتل حسين عليه السلام آسمان هم بر زمين آمده بود تعجب نمي كرديم.

190) واژه «سلب»، برداشتن و بردن است با دربرداشتنِ معناي منفي و نوعي ظلم و دزدي.

191 تا 240

191) فرزند اشعث بن قيس كه برادرش محمد بن اشعث هم از دشمنان امام و در لشكر ابن سعد بود (پيش از اين درباره خانواده او سخن رفت).

192) گويا اين دانه هاي ورس يعني حبوباتي مانند عدس يا ماش، همان هايي بود كه امام در راه عراق از كاروان يمني عازم شام گرفت.

193) با توجه به آن چه پيش تر درباره سن علي اكبر و امام چهارم اشاره شد، به نظر مي رسد تعبير «المرضي من الصبيان» درست نيست و در آن اشتباهي رخ داده يا معنايي خاص دارد.

194) اين گزارش نشان مي دهد كه افرادي چون

شمر به غارت خيمه ها دست زده اند و وقتي عمر سعد آمده، از آن نهي كرده است.

195) بلاذري تعداد كشته هاي لشكر عمر سعد را 88 نفر نوشته است: (انساب الاشراف، 3/411).

196) مشهور است كه امام و يارانش بدون كفن دفن شدند و اقتضاي كشته شدن در معركه هم چنين است. منابع هم از تكفين آن حضرت سخني ندارند. فقط محمد بن سعد گزارش كرده كه وقتي همسر و غلام زهير بن قين براي تدفين او آمدند، امام حسين عليه السلام را بدون كفن ديدند و ابتدا او را كفن كرده سپس زهير را (ترجمة الامام الحسين عليه السلام، ص 81). ليكن اين روايت به وسيله ديگر مورّخان تأييد نشده و بعيد است همسر زهير در آن موقعيت به كربلا آمده و چند كفن همراه خود آورده باشد. آيا ممكن است مخالفت امام با خليفه وقت، سبب شده باشد برخي راويان اين روايت را ساخته باشند تا آن حضرت را شهيد محسوب نكنند؟!

197) در عبارت خوارزمي از خود امام ياد نشده كه به نظر مي رسد خصوصيتي نداشته و از قلم افتاده است، اما طبري در ادامه روايات ابومخنف تصريح مي كند كه اهل غاضريه يك روز پس از شهادت امام، آن حضرت و اصحابش را دفن كردند (تاريخ الطبري، 5/455؛ همچنين انساب الاشراف، 3/410؛ مروج الذهب، 3/63). شيخ مفيد مي نويسد: عمر بن سعد تا ظهر روز بعد در كربلا ماند (الارشاد: 2/114)، پس بايد گفت بلافاصله پس از رفتن كوفيان، بني اسد - كه احتمالاً منتظر رفتن آن ها بودند - به آن جا آمده و شهدا را دفن كرده اند. بنابراين، سخن مشهوري كه دفن اجساد را پس از سه روز مي داند،

اعتبار تاريخي ندارد.

198) اين شعر در همه منابع آمده و مشهور است اما جز ابن اعثم به موضوع خشم ابن زياد و كشتن گوينده شعر اشاره نكرده است. تنها ابن سعد مي گويد ابن زياد به او چيزي نداد. در روايت ديگري، مورّخان گويند آن را خولي يا سنان و برخي محل آن را درِ خيمه عمر بن سعد مي دانند. عمر هم به او گفت: اگر اين شعر را پيش ابن زياد بخواني تو را خواهد كشت. ضمناً نام بشير بن مالك در جريان كربلا شناخته شده نيست، مگر مقصود، مالك بن نُسير باشد؟!

199) اشاره به آيه 92، سوره نحل.

200) اشاره به آيه 82، سوره توبه.

201) آيه 89 سوره مريم.

202) آيه نخست سوره نحل چنين است: أَتَي أَمْرُ اللَّهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ ؛ يعني فرمان الهي به زودي فرا مي رسد، شتاب نكنيد. آخرين آيه سوره صاد نيز چنين است: وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ؛ يعني به زودي خواهيد فهميد!

203) وي از قبيله مشهور بني مخزوم و از صحابه كوچك رسول خدا بود. در حوادث مهمي نام او وجود دارد اما در مجموع، انساني محافظه كار به نظر مي رسد و با وجود ارادت او به امويان و جانشيني اش از ابن زياد بر كوفه، دشمني و بدرفتاري او با اهل بيت مشهور و مشهود نيست چنان كه در كربلا نيز حضور نداشت.

204) ترويج جبر يكي از كارهاي فرهنگي بني اميه بود تا چنين وانمود كنند كه آنچه رخ مي دهد يا اگر ظلمي مي شود يا حق اهل بيت ضايع مي شود يا... همه به دست خداست و كسي مقصر نيست. در سخنان ابن زياد با حضرت زينب و امام سجادعليهما السلام جبرگرايي به

وضوح و وفور ديده مي شود.

205) استناد امام به دو آيه 42 زمر و 145 آل عمران است و مقصود آن است كه بله، مرگ به دست خداست ولي نه آن گونه كه كسي را بكشد! آيه دوم درباره شايعه قتل رسول خدا در جنگ احد است كه مي فرمايد: اگر پيامبر كشته شود از دين بر مي گرديد؟

206) اگر سخن مشهور مورّخان را درباره كمي سنّ امام سجاد در كربلا بپذيريم - كه به دلايل متعدد از جمله وجود امام پنجم در كربلا نمي پذيريم - اين رويداد را اهانتي بزرگ به آن حضرت مي دانيم. جاحظ كه خود از مشاهير اهل سنت است در رديف ظلم هاي بني اميه به بني هاشم مي نويسد: علي بن الحسين را كشف كردند تا بالغ بودن او را بفهمند همان طور كه وقتي بر مشركان پيروز مي شوند، با فرزندانشان چنين رفتار مي كنند. (بنگريد به شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 15/236). نگارنده با توجه به سن امام سجادعليه السلام، اصل اين گزارش را نمي پذيرد؛ هر چند مورّخاني چون طبري (5/457) و بلاذري (انساب 3/412) هم آن را آورده اند. همچنين بنگريد به ص... اين كتاب.

207) مقصود يزيد، ابن زياد است كه از قبيله ثقيف است و با قريش نسبتي ندارد. يعني اگر نسبت فاميلي و قبيله اي با تو داشت، اين كار را نمي كرد.

208) وي از محدثان و عابداني است كه در زمان خلافت اميرالمؤمنين، مسؤليت هاي نظامي را عهده دار بود (اخبار الطوال، ص 165) و بعد از واقعه كربلا از دنيا رفت.

209) خوارزمي تعبير صبيه آورده يعني كودكان يا بچه هايي را كشتيد كه اگر پيامبر بود... اما در كتاب بحار (43/283) به جاي «صَبية» واژه «صفوة»

يعني برگزيدگان آمده است.

210) سوره زمر، آيه 46.

211)

212) وي از صحابه رسول خداست.

213) وي از محدثان و عالمان مشهور قرن اول هجري است. او بر عقيده غالب آن زمان يعني عدم اعتقاد به امامت اهل بيت است.

214) محمد بن سعد و بلاذري هم اين خبر را آورده اند (ترجمة الامام الحسين عليه السلام، ص 80؛ انساب الاشراف، 3/421) اما حضور انس بن مالك در مجلس ابن زياد قابل بررسي است.

215) ترجمة الامام الحسين عليه السلام، ص 88.

216) منظور روايتي است كه سلسله سند آن كامل نيست.

217) موضوع ادعاي زياد كه در تاريخ اسلام شهرت دارد و با عنوان استلحاق زياد از آن ياد مي شود از موضوعات زشت تاريخ اسلام و از اقدامات جنجالي معاويه است. زياد فرزند سميه زني از قبيله ثقيف بود ولي پدرش معلوم نبود. با اين حال و به دليل آن كه پيش از اسلام افراد ديگري هم اين مشكل را داشتند و با مسلمان شدن، آبروي آنان حفظ مي شد، اميرالمؤمنين او را والي بصره كرد. معاويه كه از سياستمداري و مديريت زياد خبر داشت در پي آن بود كه او را از علي عليه السلام دور كند. زياد ابتدا به آن حضرت وفادار بود ولي سرانجام فريب معاويه را خورد و معاويه براي دلجويي و جذب او، مجلسي تشكيل داد و شاهدي آورد كه بگويد ابوسفيان با سميه زنا كرده و بنابراين زياد فرزند ابوسفيان و برادر خليفه است. اين عمل، مورد اعتراض امام حسين عليه السلام و بسياري از صحابه و تابعان قرار گرفت و يكي از مطاعن معاويه و زشتي هاي خلفاي غاصب به شمار مي رود. (بنگريد به انساب الاشراف، 5/195 و 201 و 128؛

تاريخ اليعقوبي، 2/218).

218) منظور عبد اللَّه بن بقطر است كه پيش از اين درباره او توضيحي داده شد.

219) چند سطر قبل از حسن بصري، تعداد 16 نفر نقل شد كه با اين خبر تعارض صريح دارد.

220) خوارزمي پيش تر هم نام وي را برده و نسبش را با 9 واسطه به زيد بن علي مي رساند. (متن عربي همين كتاب، 2/7 مطابق....) ولي اشتباه كرده است. او از نسل زيد بن حسن و امام زيديه است مشهور به الناطق بالحق.

221) خوارزمي ابتدا گفت تعداد شهداي اهل بيت را 17 نفر دانسته اند، اما آنچه شمارش كرده 27 نفرند. البته اگر فرزندان عقيل را جدا كنيم 18 نفرند.

222) عده اي از فرزندان امام مجتبي عليه السلام به مذهب زيديه گرايش داشتند و با مهاجرت به مناطق شمال ايران، در آن جا دولتي تشكيل دادند. محمد و زيد، فرزندان زيد بن محمد بن اسماعيل با چند واسطه به امام دوم مي رسند. دولت آنان با عنوان علويان طبرستان مشهور است.

223) آثار جعل و دست كم اضافات، در اين داستان آشكار است و نشان مي دهد جعل و تحريف در باره واقعه كربلا پيشينه اي كهن چون قرن ششم دارد و به مؤلف كامل بهايي و روضة الشهدا و دربندي و عصر صفويه و قاجار منحصر نمي شود. تناقضات و اشكالات داستان هم كم نيست كه بيان آن ها فرصتي ديگر مي طلبد. از نظر سند هم سلسله اسنادي كه خوارزمي ارايه كرده قدري فريبنده است ولي دست كم برخي از آنان شناخته شده نيستند. چنان كه اولين راوي سعيد بن محمد بن ابي بكر فقط در كتاب خوارزمي آمده و شناخته شده نيست. نقل كامل اين داستان با تفاوتي مختصر

در امالي شيخ صدوق (ص 143) نيز آمده است. راويان آن عبارتند از ابن بابويه از علي بن ابراهيم از پدرش از محمد بن مسلم از حمران بن اعين از پير مردي كوفي به نام ابومحمد. پيداست كه سازندگان يا اضافه كنندگان بر اصل اين داستان، راويان بزرگي را انتخاب كرده اند اما راوي اصلي ناشناخته است. در گزارش مفصّل شيخ صدوق به جاي فرزندان جعفر، دو فرزند مسلم بن عقيل آمده است.

224) در قديم كه بريدن سر براي بردن نزد حاكم ظالم معمول بود، تقوير و اصلاح و مرتب كردن هم در مواردي مرسوم بود. اصل اين واژه به معناي گِرد كردن است و اصطلاحاً براي برداشتن گوشت هاي داخل سر كه در مسيرهاي طولاني باعث خرابي آن مي شود، به كار مي رود.

225) نام اين شخص در منابع ديگر نيست و داستان تقوير سر مقدس هم در جاي ديگري به اين شخص نسبت داده نشده است. البته شخصي به اين نام در اواخر دوران بني اميه وجود داشته است (تاريخ الطبري، 6/532) كه جز تشابه اسمي نيست.

226) داستان عبداللَّه بن عفيف در تاريخ الطبري (5/458) به نقل از حميد بن مسلم و در انساب الاشراف، 3/413 آمده است. البته گزارش اين منابع، مختصرتر از خوارزمي است و طبري بدون اشاره به جنگيدن عبداللَّه در خانه مي گويد: ابن زياد به دنبال او فرستاد و او را آوردند و كشتند.

227) در كتاب انساب الاشراف (3/414) اشاره مختصري به جندب شده، اما بايد توجه داشت كه نام جندب در ميان ياران سه امام نخستين شيعه، با آشفتگي و تشابه زيادي روبروست.

228) اين قسمت از گزارش، دروغ محض است كه فرستاده ابن

زياد براي خوش رقصي بيان كرد. بنا به گزارش همه مورّخان، در كربلا هيچ تزلزلي از سوي امام و يارانش ديده نشد چه رسد كه فرار كرده و دشمن، آنان را تعقيب كرده باشد.

229) مقصودش اين است كه امام از قريش است و به ما نزديك تر است از ابن زياد ثقفي و غريبه.

230) بسيار بعيد است يزيد اين سخنان را گفته باشد و گزارش جداً مشكوك است. به فرض گفتن چنين سخناني، وضعيت بحراني بني اميه را پس از شهادت امام نشان مي دهد كه يزيد به گفتن اين سخنان منافقانه ناچار شده است.

231) سوره آل عمران، آيه 26: يزيد با خواندن اين آيات، باز هم به شيوه بني اميه كه ترويج جبرگرايي بود متوسل شد.

232) ديگر مورّخان هم گوينده اين سخنان را ابو برز مي دانند (انساب الاشراف، 3/416 و تاريخ الطبري، 5/390).

233) اين مطلب درست نيست. اولاً در هيچ منبع ديگري وجود ندارد. ثانياً سمرة بن جندب پيش از واقعه كربلا مرده بود (انساب الاشراف، 13/185 و 186؛ تاريخ الاسلام، 4/167). ثالثاً ظلم ها و آدمكشي هاي او و علاقه مندي اش به دشمنان اهل بيت به اندازه اي است كه نمي توان پذيرفت روايتي در فضيلت آنان نقل كرده باشد (بنگريد به تاريخ الطبري، 5/237. و براي اطلاع از مفاسد سمره بنگريد به الصحيح من سيرة النبي، 6/129). ابن ابي الحديد (شرح نهج البلاغه، 4/78) گزارش مي كند كه وقتي امام حسين عليه السلام در راه كوفه بود، سمره جانشين ابن زياد در بصره بود و مردم را به جنگ با آن حضرت تحريك مي كرد. در مجموع به نظر مي رسد يا خوارزمي در بيان نام وي اشتباه كرده است و يا هدف از

جعل اين خبر تطهير سمره و پوشاندن قطره اي از درياي مفاسد او بوده باشد. البته اين به معني اشكال در روايت نيست كه دوستي پيامبر نسبت به حسنين عليهما السلام و بوسيدن آن ها، جزو اخبار متواتر است و نياز به نقل فاسداني چون سمره ندارد.

234) نام وي در كتاب به اشتباه «ابن محفز» آمده اما در منابع مشهور، محفز بن ثعلبه عائذي ثبت شده است. شهرت وي در كتاب هاي تاريخي به دو چيز است كه شخصيت فاسد او را نشان مي دهد: يكي همين سخن كه براي خوش رقصي نزد يزيد گفت و دوم پيشينه او در گواهي دادن عليه حجر بن عدي يار اميرمؤمنان. بنگريد به تاريخ الطبري، 5/270 و انساب الاشراف، 5/263.

235) مورّخان اصل اين اشعار را از عباس بن عبدالمطلب يا حمام بن حصين مي دانند.

236) بخش اصلي اين اشعار از عبداللَّه بن زبعري يكي از مشركان مكه و از دشمنان رسول خداست. وي اين اشعار را درباره جنگ احُد سرود و خوشحالي مشركان از انتقام كشتگان بدر را بيان كرد. ابن زبعري از سوي پيامبر محكوم به اعدام شد و در فتح مكه جزو كساني بود كه خونش هدر اعلام شد ولي پيش از آن كه كشته شود اسلام آورد (انساب الاشراف، 10/273).

237) شايد اين بالاترين جسارت اهل سنت به امامشان يزيد است كه او را منافق بدانند! اما در عبارت بعدي، هم مسلكان مؤلف به داد يزيد مي رسند و شعر را توجيه و خليفه را تطهير مي كنند!

238) مقصود «عتبة بن ربيعة بن عبد شمس اموي» پدر هند جگر خوار و جدّ مادري يزيد است. يعني يزيد كلمات شاعر را جابجا كرده و فساد خود

را آشكارتر كرده است.

239) منظور ابوبكر بيهقي است كه از محدثان بزرگ اهل سنت به شمار مي رود و كتاب دلائل النبوه او مشهور است.

240) نعمان بن بشير از انصار است و همان طور كه يزيد فهميده، انصار دل در گرو اهل بيت داشتند. پدرش بشير بن سعد خزرجي از صحابه پيامبر و در همه نبردها كنار آن حضرت بود، ولي اولين كسي است كه در سقيفه با ابوبكر بيعت كرد (الاستيعاب 1/172). فرزندش نعمان هم يكي از دو انصاري بود كه در جنگ صفين در كنار معاويه بود (وقعة صفين، 445 و 448). در عين حال نسبت به اهل بيت تندي نداشت و هنگام شروع حركت امام حسين عليه السلام كه بر كوفه حاكم بود، رفتار ناپسندي با دوستان امام نكرد.

241 تا 282

241) درباره اين شعر پيش تر سخن گفته شد. مورّخان آن را در چند مورد آورده و به افرادي نسبت داده اند. كشتن گوينده آن هم خبر معتبري نيست.

242) اي پيامبر! به مردم بگو من مزد رسالت از شما نمي خواهم، فقط به فاميل من نيكي كنيد. سوره شوري، آيه 23.

243) خداوند فقط از شما خانواده پيامبر، آلودگي به گناه را برطرف كرده و شما را از طهارت نفس برخوردار كرده است. سوره احزاب، آيه 33.

244) توضيح آن كه كنيزي يك زن يا دختر در آن زمان به معناي كافر بودن اوست. وقتي مسلمانان بر كفار پيروز مي شدند، حق داشتند زنان كفار را به عنوان كنيز بردارند.

245) ابن سعد پاسخ دهنده را امام سجادعليه السلام ذكر كرده است. (الطبقات الكبري، 5/163).

246) اين گفتگو بدان معناست كه يزيد خود را جانشين واقعي پيامبر و خليفه شرعي مسلمانان مي داند و حضرت زينب عليها

السلام به او مي فهماند كه چنين نيست و او خلافت را غصب كرده و حق اهل بيت را برده است.

247) سوره حديد، آيه 22.

248) سوره شوري، آيه 30.

249) سوره روم، آيه 10.

250) سوره آل عمران، آيه 178.

251) زماني كه رسول خدا مكه را فتح كرد، به دشمنانش به خصوص قريش و بني اميه كه بيش از 20 سال آن حضرت را آزرده بودند و با اسلام مقابله كرده بودند، فرمود: فكر مي كنيد با شما چگونه رفتار كنم؟ گفتند به نيكي، چون تو انسان كريمي هستي. فرمود برويد و آزاد باشيد (سيره ابن هشام 2/412؛ تاريخ اليعقوبي 2/60). اين در حالي بود كه پيامبر مي توانست دست كم مخالفان اصلي خود را از دم تيغ بگذراند و بدتر از آن كه بعدها با ذريه اش كردند، با سردمدارانشان رفتار كند اما نه تنها هيچ كس را نكشت كه محكومان به اعدام را هم بخشيد. واژه «انتم الطلقاء» درباره قريش كه مهم ترين آنان ابوسفيان و خاندانش بودند سبب شد بعدها معاويه و خاندان بني اميه را «طلقا» بنامند.

252) اشاره به هند، مادر بزرگ يزيد و موسوم به جگر خوار كه شدت كينه اش سبب شد پس از جنگ اُحد، جگر حمزه سيد الشهدا را به دندان بگيرد ولي چون نتوانست بخورد، آن را پرتاب كرد (ر.ك: المغازي 2/286).

253) در متن اصلي: اتهتف.

254) سوره آل عمران، آيه 169.

255) قسمتي از آيه 50 سوره كهف و 75 سوره مريم.

256) سوره هود، آيه 18.

257) در منابع ديگر، «ما اهون الموت» آمده است. يعني چه قدر مرگ براي زنان داغدار راحت است. براي نمونه بنگريد به انساب الاشراف، 3/419.

258) جمله «لاتتخذ من كلب سوءٍ

جَرواً» ضرب المثل است و با اين كه مايل به ترجمه آن نيستيم براي نشان دادن دشمني شاميان با خاندان پيامبر، بد نيست به آن اشاره شود. «جرو» به معناي توله حيوان است و كلب، سگ است. اين مثَل مي گويد: از سگِ بد و هار، توله نگير. شدت بي ادبي و جسارت و دشمني برخي شاميان با شخص رسول خداصلي الله عليه وآله و خاندان او و علي عليه السلام از انتخاب اين ضرب المَثَل آشكار مي شود.

259) خوارزمي قسمتي از اين قصيده و همچنين جوابيه حسان بن ثابت را آورده است. با آن كه بناي اين نوشتار بر ترجمه همه اشعار و رجزها بوده است، استثناءً از ترجمه اين شعر صرف نظر مي كنيم؛ زيرا هيچ ارتباطي به مقتل امام حسين عليه السلام ندارد. ضمن اين كه بخشي از اين شعر از زبان يزيد ترجمه شد. از اين بگذريم كه ترجمه و معادل سازي براي اشعار سخت عربي، كاري طاقت فرساست. توجه به اين نكته لازم است كه حاكم نيشابوري اين اشعار را از ابن زبعري مي داند اما در اشعاري كه از او نقل مي كند، بخشي از آنچه يزيد خوانده است وجود ندارد. پيداست او هم در صدد توجيه اشعار يزيد بوده كه همه اشعار را به ابن زبعري نسبت مي دهد.

260) در كتب ديگر «حمل الركن» است كه اشاره به جريان نصب حجر الاسود از سوي پيامبر دارد و آن درست تر است.

261) گويا ازار و رداء كنايه از دو لنگ احرام باشد، چنان كه پوشيدن كفش و بيرون آوردن آن هم اين طور است.

262) قاب قوسين» يعني به اندازه دو كمان، حدود دو متر، ولي طبعاً منظور از آن نزديكي

مكاني و مادي نيست، بلكه كنايه از نزديك شدن خيلي زياد است.

263) منظور از دو هجرت در ادبيات صدر اسلام، هجرت به حبشه و هجرت به مدينه است. اما مي دانيم كه علي عليه السلام فقط به مدينه هجرت كرد و به حبشه نرفت. بنابراين مفهوم اين جمله روشن نيست. مگر آن را به هجرت مادي و معنوي توجيه كنيم.

264) كنايه از اين كه از اولين تا آخرين جنگ در كنار رسول اللَّه حاضر بود.

265) اشاره به آيه 4 سوره تحريم.

266) اين همه مطالب خوارزمي در خطبه امام چهارم در منابع اصلي نيست و ابن اعثم هم كمي از آن را نقل كرده است. به نظر مي رسد خوارزمي با توجه به خطيب بودنش اينها را افزوده يا از منبعي غير معتبر آورده است. به يقين، بيشتر اينها را امام نفرموده و بازي بي معنايي با كلمات است! ترجمه آن ها نيز مشكلي بود براي مترجم.

267) يعني با اين فاصله زماني اندك از جدّش.

268) داستان كنيسه حافر (سُم الاغ) قابل اعتماد نيست و آثار جعل از آن آشكار است؛ زيرا اولاً منابع معتبري آن را نقل نكرده اند، ثانياً پيش از خوارزمي كسي آن را گزارش نكرده و كساني چون مجلسي و منابع متأخر هم آن را از خوارزمي نقل كرده اند، ثالثاً عقل نمي پذيرد كه عده اي سمّ الاغي را زيارت و طواف كنند، رابعاً تجليل يك مسيحي از دين خود و بدگويي از اسلام و از سويي تعجب او از اين كه پيامبر، او را اهل بهشت مي داند، همچنين وصف شگفت انگيز از شهري كه كنيسه در آن است، اشكالات و تناقضاتي است كه در اين خبر وجود دارد.

269) اين كه

هند پيش از يزيد همسر امام بوده، درست نيست و در منابع ديگر نيامده و امام حسين عليه السلام چنين همسري نداشته است. طبري گزارش مذكور را آورده ولي نگفته كه او همسر امام هم بود (تاريخ الطبري، 5/465). ممكن است خوارزمي متأثر از داستان جعلي اُرينب همسر عبداللَّه بن سلام و خواستگاري امام از او، هند را همسر پيشين امام دانسته است.

270) روشن نيست چرا مورّخان اصرار دارند امام سجاد را در آن زمان كودك به شمار آورند. موضوع كم سن بودن او و تعبير خردسال يا كودك در گزارش هاي متعددي منعكس شده است. سؤال اين است كه اگر بنا به نقل تاريخ، امام باقرعليه السلام در كربلا كودك بوده، آيا پدر او مي تواند جز مردي بالغ باشد؟ دلايل ديگر اين موضوع و نقد سخن استاد محقق مرحوم دكتر شهيدي را در كتاب حيات فكري و سياسي امامان شيعه (ص 257) مطالعه كنيد.

271) اگر اين گزارش درست باشد - كه در اصل آن با اين جزييات ترديد داريم - يزيد دروغ مي گويد. اگر او هم با امام حسين عليه السلام روبرو شده بود همان رفتار ابن زياد را انجام مي داد. چه اين كه خود همه دستورات را به ابن زياد داده بود و سرانجام هم گفته بود سرش را برايم بفرست.

272) سرانجام و محل دفن سر مقدس امام حسين عليه السلام به خوبي روشن نيست و درباره آن اختلاف نظر فراوان است. نظر مشهور شيعه كه سر به كربلا برگشته، دليل قطعي ندارد. گويا تقدير چنان بوده كه به عظمت مقام سيدالشهداء، جايگاه سر مقدسش روشن نباشد و مسلمانان شيعه و سني، آن را در مناطق مختلفي

چون كربلا و نجف و شامات و عسقلان و مصر و مرو زيارت كنند. براي اطلاع بيشتر به مقاله نگارنده درباره مقام هاي رأس الحسين عليه السلام در كتاب «نگاهي نو به جريان عاشورا» چاپ بوستان كتاب قم مراجعه شود.

273) جنگي جاهلي بين بني زياد بن حارث و بني زبيد بوده كه در محلي به نام ارنب واقع شد. گويا اشاره والي مدينه با اين شعر به آن است كه امروز زنان بني هاشم عزادارند همان طور كه زنان بني اميه در جنگ بدر عزادار بودند يا همان طور كه زنان بني اميه در جريان كشته شدن عثمان مي گرييدند.

274) اگر عمرو واقعاً چنين حرفي را زده باشد خيلي پررو بوده است. كاملاً روشن است چه كساني از خانواده پيامبر بدگويي مي كردند!

275) اين مرد، هم شنوندگان خود را به تمسخر گرفته و هم آيندگان و تاريخ را، كه همه چيز را وارونه مي گويد!

276) با آن كه در تاريخ اسلام چند نفر با عنوان عبداللَّه بن سائب داريم ليكن به نظر مي رسد آن كه در اينجا نامش آمده، عبداللَّه بن سائب مخزومي است.

277) اكباد الحمير» اشاره به بي عاطفگي الاغ است بر خلاف برخي حيوانات ديگر كه اين گونه نيستند.

278) نامه يزيد و جواب ابن عباس در منابع ديگر نيز شهرت دارد. (براي نمونه بنگريد به انساب الاشراف، 5/321، و تاريخ اليعقوبي، 2/248)؛ اين نامه، خود، گزارشي خلاصه از حادثه كربلاست.

279) او، محمد اكبر يكي از فرزندان اميرالمؤمنين است كه چون مادرش خوله از قبيله بني حنيفه بود، با نام مادرش شهرت يافت. محمد پس از برادرش امام حسين عليه السلام، به عنوان بزرگ خاندان ابي طالب شناخته مي شد به خصوص كه سن او از

امام سجادعليه السلام بيشتر و در ميان عموم، شناخته شده تر بود.

280) آيا يزيد نمي دانست يا فراموش كرده بود كه همه مدارك و نامه ها باقي خواهد ماند و كسي اين دروغ هاي او را باور نخواهد كرد؟ آري، اين دروغ ها براي عده اي بي اطلاع يا شامياني كه كوركورانه از او پيروي مي كردند، كارساز بود.

281) در متن «اهل الكوفه» اشتباه است، چون اين افراد، اهل مدينه اند و در چند سطر بعد هم مي گويد: خواستند به «مدينه» برگردند.

282) داستان ملاقات ابن حنفيه با يزيد در كتاب انساب الاشراف بلاذري نيز آمده است. اما درباره آن ترديدهاي جدي وجود دارد. به خصوص كه در نقل بلاذري، ادامه روايت مي گويد: وقتي ابن عمر و مردم مدينه از محمد خواستند به جنگ يزيد برود گفت: من بدي از او نديده ام. گفتند: در آن سفر شام. گفت: نه، چيزي از او نديدم (انساب الاشراف 3/470؛ همچنين البداية و النهايه 8/233). بنابراين اگر روايت، اصلي داشته باشد و ديدار محمد با يزيد درست باشد آن را اين گونه مي توان توضيح داد و توجيه كرد: اين كه يزيد پس از جريان كربلا تظاهر به پشيماني كرد و خواست دل اهل بيت و خانواده امام حسين عليه السلام را بدست آورد تا از رسوايي خود بكاهد، درست است. از طرفي ترديدها و ابهامات فراوان درباره شخصيت محمد بن حنفيه همچنان باقي است، اما در عين حال چنين مطالبي از ابن حنفيه بسيار بعيد است. با جواب دندان شكن ابن عباس به يزيد، چنين رفتاري از محمد بسيار غير قابل توجيه مي نمايد. چون او در جريان ابن زبير، همراه ابن عباس بود و از مواضع خانواده اش كوتاه نيامد. به نظر مي رسد اگر

اصل ديدار محمد با يزيد را هم بپذيريم، برخي قسمت هاي اين گزارش را بايد ساختگي و به منظور توجيهِ كار يزيد دانست. به هر حال مورّخان و راويان اهل سنت بي ميل نبوده اند يزيد را تطهير كنند و او را توبه كار بدانند، همان گونه كه اصرار دارند طلحه و زبير و عايشه را پشيمان نشان دهند تا بهشت را براي آنان نزديك كنند!!

22- حكمت هاي جاويد (چهارده موضوع تبليغي از سخنان امام حسين عليه السلام)

مشخصات كتاب

نام كتاب: حكمت هاي جاويد (چهارده موضوع تبليغي از سخنان امام حسين عليه السلام)

تأليف: محمد حسين فهيم نيا

ناشر: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

تاريخ نشر: تابستان 1383

نوبت چاپ: اول

چاپ: سرور

تيراژ: 3000 جلد

قيمت: 800 تومان

شابك: 5 - 15 - 8484 - 964

مركز پخش: انتشارات مسجد مقدّس جمكران

فروشگاه بزرگ كتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمكران

تلفن و نمابر: 7253700 ، 7253340 - 0251

قم - صندوق پستي: 617

حق چاپ مخصوص ناشر است

اهدا

با سپاس به درگاه ايزد متعال كه به من توفيق داد تا به مطالعه و تحقيق در سخنان امام حسين عليه السلام بپردازم و آنها را در موضوعاتي متنوع تنظيم كنم.

اين تأليف ناچيز را تحت عنوان «حكمت هاي جاويد (چهارده موضوع تبليغي از سخنان امام حسين عليه السلام)»، به سالار شهيدان، پرچمدار آزادي و آزادگي و همه شهداي راه حق و فضيلت هديه مي كنم و دوام عزّت و آزادي را در پناه نظام اسلامي و در سايه ولايت فقيه، از خداوند بزرگ خواستارم. اميدوارم خداوند متعال اين اثر را ذخيره آخرت من و والدينم قرار دهد.

فهرست مطالب

پيشگفتار 13

بخش اول: موضوعات اعتقادي

فصل اوّل: عبادت

مقدمه 17

انواع عبادت 17

1 . عبادت بردگان 18

2 . عبادت تاجران 18

3 . عبادت عارفان 18

عبادت عارفانه در سخنان امام حسين عليه السلام 20

1 . مهلت خواستن براي عبادت 20

2 . دومين درخواست امام عليه السلام براي عبادت 22

نكات چهارگانه در سخنان امام حسين عليه السلام 23

فصل دوم: امامت از ديدگاه امام حسين عليه السلام

مقدمه 25

اهمّيت و سابقه تاريخي امامت در اسلام 25

جايگاه امامت 27

پيشوايان هدايت و رهبران گمراهي 28

بيان مصاديق امامان نور و نار 29

مقدمه تاريخي 29

افشا نمودن زمامداران فاسد 30

معرفي امام شايسته 33

شرايط رهبري از ديدگاه

امام حسين عليه السلام 34

1 . عامل به قرآن 35

2 . همراهي با عدالت 35

3 . وفاداري به حق 36

4 . خدا محوري 37

فصل سوم: چگونگي مرگ براي شهيد

مقدمه 39

معناي «موت» در قرآن 39

بي ارزشي مظاهر دنيا در سخنان امام حسين عليه السلام 41

1 . توصيه به زهد در دنيا و توجّه به آخرت 41

2 . مرگ پلي به سوي بهشت يا دوزخ 41

استقبال از شهادت در سخنان فداكاران عاشورا 43

1 . حضرت ابوالفضل عليه السلام 43

2 . فرزندان عقيل 43

3 . مسلم بن عوسجه 44

4 . سعيد بن عبد اللَّه حنفي 44

5 . قاسم بن الحسن عليه السلام 44

6 . محمد بن بشير خضرمي 44

نمونه اي ديگر از سخنان امام حسين عليه السلام 45

بخش دوم: موضوعات اخلاقي

فصل اول: ارزش هاي اخلاقي در سيره امام حسين عليه السلام

مقدمه 49

ارزش هاي اخلاقي و امام حسين عليه السلام 52

1 . ايثار در حق دشمن 52

2 . وفاي به عهد 55

3 . پيش قدم نبودن در جنگ 61

4 . صبر (صبر در طاعات، صبر بر مصيبت، صبر از گناه) 63

5 . وفاداري با دوستان 67

فصل دوم: مقام رضا در سيره امام حسين عليه السلام

مقدمه 69

فرق بين اخلاص و مقام رضا 70

خشنودي در مراحل چهارگانه قيام حسيني 71

1 . مرحله نفي طاغوت 71

2 . مرحله آگاهي دادن و تبليغ 72

3 . مرحله انتظار 75

4 . مرحله شهادت 77

فصل سوم: درس عزّت از مكتب امام حسين عليه السلام

مقدمه 79

آثار عزّت نفس 81

1 . نفي ذلّت از خود 81

2 . آسان شدن شهادت در سايه عزّت 82

عوامل ايجاد عزّت نفس 85

1 . اسلام يا دين داري 85

2 . اصالت خانوادگي 86

3 .

نسل پاك 86

4 . دودمان شريف 87

5 . عزّت و شكست ناپذيري نياكان 88

نتيجه 88

فصل چهارم: توكّل در كلام امام حسين عليه السلام

مقدمه 91

فلسفه توكّل 92

توكّل به خدا در سخنان امام حسين عليه السلام 94

توكّل در قرآن 94

1 . توكّل بر خدا براي اصلاح جامعه 95

2 . توكّل در سختي ها 96

3 . توكّل بر خدا در امور آينده 97

4 . توكّل به خدا در برابر دشمنان 98

5 . توكّل بر خدا در امور معنوي 100

تطبيق سخنان امام حسين عليه السلام با عناوين پنج گانه توكّل 102

فصل پنجم: آزمايش الهي در سخنان عاشورايي

مقدمه 113

امتحان در گفتار سيد الشهداءعليه السلام 115

دنيا و آزمايش هاي الهي براي انسان 115

اكثريت شكست خورده 117

امتحان و نتيجه ها در كربلا 118

فصل ششم: نقش دنيا زدگي در ايجاد حادثه عاشورا

مقدمه (نظر اسلام درباره دنيا) 125

سخنان امام حسين عليه السلام درباره دنيا 127

عوامل مادّي در فاجعه عاشورا 128

1 . قدرت طلبي براي رسيدن به بهره هاي مادّي 128

2 . فريب خوردگان دنيا طلب 130

3 . حفظ زندگي، مانع از همكاري با امام حسين عليه السلام 131

4 . عبيد اللَّه بن حرّ جعفي و دنيا 132

فصل هفتم: اثر تغذيه حرام در انحراف از حق

مقدمه 135

چگونگي تأثير حرام خواري از زبان امام حسين عليه السلام 137

حرام خواري سبب حرام خواهي بيش تر مي شود 139

1 . پيمان شكني 139

2 . قيام عليه دوستان و پيشوايان 140

علل پيمان شكني و اقدام عليه پيشوايان 140

بخش سوم: موضوعات اجتماعي

فصل اول: اصلاح جامعه

مقدمه 145

انواع صَلاح در قرآن 146

1 . كار شايسته انجام دادن 146

2 . برطرف كردن فساد 146

قيام براي اصلاح 148

اصلاحات مورد نظر امام عليه السلام 150

1 . نشان دادن مظاهر دين 150

2

. استقرار شايستگي در همه جا به جاي فساد 151

3 . ايجاد امنيت براي ستم ديدگان 152

4 . عمل به سنن و دستورهاي الهي 152

فصل دوم: ضرورت مبارزه با ستم

مقدمه 155

مرگ معاويه و نامه يزيد به استاندار مدينه 156

اقسام ستم بر اساس آيات قرآن 159

1 . ستم انسان به خدا 159

2 . ستم انسان به مردم 159

3 . ستم انسان به خود 159

چگونگي ستم كار بودن يزيد، در سخنان امام حسين عليه السلام 160

1 . ستم كردن يزيد به خود 161

2 . ستم كردن يزيد به مردم 161

3 . ستم كاري يزيد در برابر خدا 162

فصل سوم: اهمّيت امر به معروف و نهي از منكر

مقدمه (سه نوع ضمانت براي پاسداري از احكام دين) 165

1 . نيروي باز دارنده دروني به نام تقوي 165

2 . قدرت حكومت اسلامي 166

3 . نيروي اجتماع 166

جايگاه امر به معروف و نهي از منكر در سخنان امام حسين عليه السلام 167

انگيزه ما، امر به معروف و نهي از منكر 167

امام حسين عليه السلام در مدينه 167

جايگاه ترك كنندگان امر به معروف و نهي از منكر 167

امام حسين عليه السلام بين راه مكه و عراق 167

نتيجه ترك امر به معروف و نهي از منكر 170

امام حسين عليه السلام در كربلا 170

موفّقيت امام حسين عليه السلام در امر به معروف و نهي از منكر 173

حديثي درباره امر به معروف و نهي از منكر 176

1 . بي توجّهي مردم آخر الزمان به اين دو فريضه حياتي 176

2 . اهمّيت امر به معروف و نهي از منكر 179

3 . نتايج امر به معروف و نهي از منكر 179

4 . وظيفه ما درباره چگونگي اجرا و انجام اين دو تكليف مهم 180

5 .

سرنوشت ترك فريضه امر به معروف و نهي از منكر در جامعه 182

فصل چهارم: عوامل تسريع در عقوبت

مقدمه 185

عوامل تسريع عقوبت در حادثه عاشورا براي كوفيان 186

عذاب دنيوي در سه مرحله 188

1 . عذاب شدگان روز عاشورا 188

2 . نفرين امام و قيام مختار 190

3 . حكومت جابرانه حجّاج در عراق 193

كتابنامه 197

در موضوع قيام حضرت سيد الشهداءعليه السلام و انگيزه و اهداف و فلسفه نهضت بزرگ آن حضرت، و نيز درس هاي تاريخ عاشورا كتاب هاي فراواني به رشته تحرير در آمده و هر كدام از زاويه اي خاص به اين حادثه - كه حزن آورترين حادثه تاريخ بشر است - نگريسته اند. امّا آنچه مهم است اينكه براي بررسي يك واقعه تاريخي نظاره گر بيروني بودن نمي تواند كلّ واقعيت را آن گونه كه هست، منعكس كند.

به عنوان مثال: وقتي يك شخص غير مسلمان به مراسم عزاداري و سينه زني مي نگرد، آنچه را او مي بيند، ترسيم همه واقعيت نيست. زيرا بدون همدلي و هم فكري و هم اُفق بودن با شخص عزادار، نمي توان اين اشك ريختن و سينه زدن را تفسير و تحليل نمود. اما وقتي همدلي و هم فكري وجود داشت، مثلاً شخص مسلمان و شيعه مي تواند حقيقت سينه زدن را بفهمد و مي تواند اين را ادراك كند كه شخص عزادار با لباس سياه خود و گِلي كه بر سر و پيشاني ماليده و به سينه مي زند، در واقع چه مي گويد و در درون او چه مي گذرد. پس آنچه مهم است، نگرش دروني است نه بيروني؛ و تماشاچي هرگز قابل مقايسه با شخص سينه زن نيست.

با توجه به آنچه گذشت، روشن شد كه تحليل و تفسير يك مراسم عزاداري و نوحه سرايي بدون همدلي ميسّر نيست،

تا چه رسد به اصل قيام سيد الشهداءعليه السلام كه آن را تنها كسي مي تواند بفهمد و به عمق معنا و حقيقت پيام و محتواي آن برسد و دست يابد كه با امام معصوم عليه السلام هم سطح باشد و اين تنها براي معصومين عليهم السلام و آنان كه از سرچشمه آب حيات علم لدنّي بهره مندند، ميسّر است، ولي افراد ديگر كه تنها نظاره گر بيروني هستند، هرگز نمي توانند به عمق حادثه پي ببرند.

اين افراد اگر بخواهند از دور، دستي بر آتش داشته و حدّاقل يك زاويه از زواياي بي نهايت فراوان و گوناگون عاشورا را بفهمند، بايد به بررسي سخنان سيد الشهداءعليه السلام كه امام و قطب اين حادثه بزرگ است، روي آورند.

حضرت ابا عبد اللَّه عليه السلام در زماني زندگي مي كرد كه اهل سنّت از نقل حديث و گفتن جمله «قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله» طفره رفته و آن را بر خود عيب مي دانستند و براي تثبيت حكومت بني اميه از سياست «منع تدوين حديث» پيروي مي كردند. امام حسين عليه السلام در اين شرايط و براي مبارزه با اين سياستي كه هدفي جز دور كردن مردم از اهل بيت عليهم السلام و اسلام راستين نداشت، به نقل كلمات و احاديث جدّ بزرگوار و پدر عظيم الشأن خود - عليهم السلام - مي پرداخت و عملاً با مسأله «منع تدوين حديث» مبارزه كرده، بلكه خود در حديثي فرمود: «اكتبوا قولي ثمّ ارجعوا امصاركم من وثقتم بدينه فأدّوه إليه» يعني سخنان مرا بنگارش در آوريد و به شهرهاي خود رفته هر كس كه دين او مورد اعتماد بود آنها را به گوش او برسانيد. و اينگونه سخنان

آن حضرت بوسيله افراد موثق و مورد اعتماد و ديندار نقل و تدوين يافت. اين سخنان امام حسين عليه السلام امروزه بهترين منبع و سند براي تحليل حادثه عاشورا است، و به جاي آنكه ما نظاره گر دروني يا بيروني باشيم از زبان نقش آفرين اصلي آن حادثه آنرا به تصوير مي كشيم.

كتابي كه اكنون در دست شما است اثر محققانه فرهيخته جناب حجةالاسلام و المسلمين محمد حسين فهيم نيا با نگرشي نو سبكي بديع در سه محور مباحث «اعتقادي - اخلاقي - اجتماعي» كلمات امام حسين عليه السلام را گرد آوري و تحليل و تفسير كرده و پيام هاي آنرا براي زندگي امروزي در چهارده مبحث جديد و مورد نياز عصر حاضر و منطبق با شرايط فرهنگي حاكم بر جامعه تبيين نموده است. اين كتاب براي خطيبان و مرثيه خوانان و واعظان محورهاي جديدي در خطابه و ارشاد مردم به معارف ديني و الگوهاي رفتاري با محوريت حادثه عاشورا مي دهد. ضمن تقدير و تشكر از محقق ارجمند و پديد آوردنده آن، مطالعه اين اثر را به همه طلّاب كه مخاطبان اصلي آن مي باشند توصيه مي كنم. احمد عابدي

پيشگفتار

برگزاري مجالس مذهبي، يكي از نتايج معنوي قيام سيد الشهداء عليه السلام است. مبلّغان مذهبي بهترين موقعيت را براي اقناع عقلي و تهييج احساسات مردم در اين مجالس، در اختيار دارند.

يكي از منابع جامع علمي و جذّاب و در عين حال تأثيرگذار، روايات رسيده از ائمه معصومين عليهم السلام است. با توجّه به عواطف و علاقه خاصّي كه شيعيان به حضرت ابا عبد اللَّه الحسين عليه السلام و نهضت ايشان دارند، يكي از ذخيره هاي نافذ و ازرشمند، سخناني است كه از آن حضرت، به

ويژه درباره قيام كربلا به ما رسيده است.

اوّلين مقتل امام حسين عليه السلام تقريبا هفتاد سال پس از شهادت آن حضرت نوشته شده است. اين مقتل توسط ابي مخنف در سال 130 ه.ق به رشته تحرير درآمده است و از آن رو كه خود از اهالي كوفه (مركز اخبار فاجعه عاشورا) بوده است، غالباً حوادث را با يك و يا حدّاكثر دو واسطه نقل كرده است.(1)

پس از آن، تاكنون مقاتل بسياري به صورت ترتيبي نوشته شده است و بزرگان زيادي با سليقه هاي گوناگون، با تأليف كتاب، به حفظ آثار ارزشمند معنوي و الهي كربلا پرداخته اند؛ ولي به نظر مي رسد كه سخنان آن حضرت، به صورت موضوعي ودر قالب هاي تبليغي، كمتر مورد توجّه و تأليف قرار گرفته است. مشغوليت هاي تحصيلي يا كاري بسياري از مبلّغان از يك سو و فراواني مجالس متعلّق به امام حسين عليه السلام به ويژه در دو ماه محرّم و صفر از سوي ديگر، مرا واداشت تا سخنان گران سنگ آن حضرت را در قالب موضوعات مستقلّ تبليغي دسته بندي و ارائه كنم.

با توجّه به اينكه در ابتداي هر سخنراني، مقدّمه اي مرتبط با بحث ضرورت دارد، هر موضوع را با مقدّمه اي قرآني آغاز كردم. همچنين سعي نمودم موضوعات موجود در سخنان آن حضرت را در يكي از مباحث چهارده گانه، كه در سه بخش اعتقادي، اخلاقي و اجتماعي تنظيم شده، دسته بندي نمايم.

محمد حسين فهيم نيا

بخش اول: موضوعات اعتقادي

فصل اوّل:عبادت از ديدگاه امام حسين عليه السلام

مقدمه

«وَما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالإِنْسَ إِلّا لِيعْبُدُونِ»(2) جنّ و انس را نيافريدم جز اينكه مرا پرستش كنند.

پرستش خداوند و نپرستيدن هر موجود ديگر، از اساسي ترين اصول تعاليم انبيا است. حقيقت عبادت اين است كه بنده، خود را در مقام ذلّت و بندگي قرار داده،

رو به سوي پروردگار خود آورد. همين معنا منظور مفسّراني است كه عبادت را در آيه «وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإِنْسَ إِلّا لِيعْبُدُونِ» به معرفت تفسير كرده اند. آنان مي خواهند بگويند كه حقيقت عبادت، معرفتي است كه از عبادت ظاهري به دست مي آيد. پس هدف نهايي از آفرينش، همان حقيقت عبادت است؛ يعني انسان از خود و از هر چيز ديگر بريده، به ياد پروردگار خود باشد و او را تسبيح گويد.

انواع عبادت
انواع عبادت

عبادت هاي افراد را مي توان براساس حديثي از امام صادق عليه السلام به سه دسته تقسيم كرد، كه فرمود:

«إنّ العبادة ثلاثة: قوم عبدوا اللَّه خوفاً فتلك عبادة العبيد؛ وقوم عبدوا اللَّه لطلب الثواب، فتلك عبادةالأُجَراء؛ وقوم عبدوا اللَّه حُبّاًله، فتلك عبادةالأحرار»(3)؛ عبادت سه نوع است: گروهي خدا را عبادت كردند از روي ترس، پس آن عبادت بردگان است. و دسته اي خدا را عبادت كردند به طمع به دست آوردن ثواب، پس آن عبادت اجير شده ها است. و عدّه اي خدا را عبادت كردند به سبب محبتي كه به خدا داشتند. پس آن عبادت آزادگان است.

1 - عبادت بردگان

اين نوع عبادت، پرستشي است كه منشأ شناخت و معرفت ندارد، بلكه شخص به خاطر ترس از عذاب الهي سر به سجده مي سپارد، در حالي كه اگر آگاهي لازم را داشت، نيازي نبود كه ترس و وحشت او را به بندگي بكشد.

2 - عبادت تاجران

در اين عبادت، هدف عبادت كننده به دست آوردن مزد در جهان آخرت است. از نظر اين افراد، تار و پود عبادت، همين اعمال بدني و حركات ظاهري است. اين نوع عبادت، عاميانه و جاهلانه است، چنين عبادت كننده اي به جاي توجّه به عظمت معبود به نعمت هاي بهشتي مي انديشد و هدف ارزشمند عبادت را فراموش كرده است.

3 - عبادت عارفان

در اين نوع عبادت، عبادت نردبان قرب و معراج انسان است. در اين تلقي، حركات زبان و بدن ظاهر عبادت است و روح عبادت به مفهومي وابسته است كه عابد از عبادت در ذهن دارد، و به لحاظ شناختي كه از خداي متعال پيدا كرده، عبادت او با عشق و محبت همراه شده است.

عبادتي كه در نهج البلاغه از آن تمجيد و مردم به سوي آن ترغيب شده اند، عبادت عارفانه است. بلكه پس از قرآن وسنّت رسول گرامي صلي الله عليه وآله نهج البلاغه سرچشمه الهام بخش عبادت هاي عاشقانه و عارفانه است.

تقسيمي كه درباره عبادت، از امام صادق عليه السلام نقل شده، عيناً از حضرت علي عليه السلام نيز روايت شده است كه فرمود:

«إنّ قوماً عبدوا اللَّه رغبة، فتلك عبادة التجار؛ وإنّ قوماً عبدوا اللَّه رهبة، فتلك عبادة العبيد؛ وإنّ قوماً عبدوا اللَّه شكراً، فتلك عبادة الأحرار»(4)؛ همانا گروهي خدا را عبادت كردند از روي رغبت، پس آن عبادت تاجران است. و دسته اي خدا را عبادت كردند از ترس كيفر، پس آن عبادت بردگان است. و عدّه اي خدا را عبادت كردند به خاطر سپاسگزاري. پس آن عبادت آزادگان است.

امام علي عليه السلام در جايي ديگر، در مقام مناجات، همين مطلب را با عبارتي ديگر بيان كرده اند:

«إلهي! ما عبدتُك خوفاً من نارك ولا طمعاً في

جنتك، بل وجدتك أهلاً للعباده فعبدتك»(5)؛ خداي من! تو را نه به سبب ترس از آتشت و نه به خاطر طمع در بهشتت عبادت مي كنم، بلكه تو را شايسته عبادت يافتم، پس تو را عبادت كردم.

گفتني است كسي مي تواند در اين راه حركت كند كه شناخت خود را رشد بدهد؛ زيرا اين دو لازم و ملزوم هم هستند و نمي توان اين دو را جداي از هم قرار داد.

عبادت عارفانه در سخنان امام حسين عليه السلام
عبادت عارفانه در سخنان امام حسين عليه السلام

قيام امام حسين عليه السلام در راه بندگي خدا بود و در برخي سخنان آن حضرت نيز شدّت علاقه ايشان به عبادت و راز و نياز با خدا به خوبي مشاهده مي شود. به دو مورد اشاره مي كنيم:

1 - مهلت خواستن براي عبادت

پس از نماز عصر روز تاسوعا، عمر سعد مأمور شد كه به سرعت جنگ را آغاز كند. او از جاي خود برخاست و فرياد زد:

«يا خيل اللَّه! اِركبي وابشري بالجنّه»؛ اي لشكر خدا! سوار شويد و آماده جنگ باشيد كه بهشت بر شما بشارت باد.

از سويي، امام عليه السلام جلوي خيمه خود سر به زانو گذارده و به خواب رفته بود. وقتي زينب كبري عليها السلام صداي صيحه اسبان و نزديك شدن دشمن را شنيد، خود را به امام عليه السلام رساند و عرض كرد: اي برادر! آيا صداي دشمن را كه به ما نزديك مي شود، نمي شنوي؟

حسين عليه السلام سر خود را بلند كرد و فرمود: پيغمبر صلي الله عليه وآله را در خواب ديدم كه به من فرمود: تو به سوي ما مي آيي.

زينب عليها السلام سيلي به صورت خود زد و فرياد كشيد. امام عليه السلام خواهر خود را آرام نمود. در اين هنگام حضرت عباس عليه السلام گفت: اي برادر! لشكر به سوي خيمه ها مي آيد.

امام عليه السلام برخاست و به وي فرمود: سوار شو و خود را به دشمن برسان و بپرس براي چه آمده اند.

عباس عليه السلام با بيست نفر سواره، كه در ميان آنان زبير و حبيب نيز بودند، در برابر لشكر دشمن ايستاد و گفت: چه شده و چه مي خواهيد؟ گفتند: فرمان ابن زياد رسيده است كه يا آنچه را او مي گويد، بپذيريد و بر حكم او

- هرچه باشد - تسليم شويد، يا با شما مي جنگيم.

عباس عليه السلام فرمود: صبر كنيد تا پيام شما را به اباعبداللَّه عليه السلام بگويم.(6) آن گاه با عجله خود را به امام عليه السلام رساند (و ياران او در برابر دشمن ايستادند). آن حضرت تصميم دشمن را به آگاهي امام عليه السلام رساند. امام حسين عليه السلام فرمود:

«ارجع إليهم واستمهلهم هذه العشية إلي غد، لعلّنا نصلّي لربّنا اللّيله وندعوه ونستغفره، فهو يعلم أنّي أحبّ الصلاة له وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار»(7)؛ به سوي آنان باز گرد و امشب را تا فردا مهلت بخواه، تا امشب را براي پروردگارمان نماز به جا آوريم و او را بخوانيم و استغفار كنيم. او مي داند كه من نماز براي او و تلاوت كتابش را دوست مي دارم و به دعا و استغفارِ فراوان اشتياق دارم.

در اين هنگام، عباس عليه السلام با شتاب به سوي دشمن آمد و گفت: حسين عليه السلام از شما مي خواهد كه امشب را تا صبح به او مهلت دهيد.

با اين كه در آغاز، مخالفت هاي بسياري شد، ولي سرانجام فرستاده عمر بن سعد نزديك خيمه هاي امام حسين عليه السلام آمد و گفت: تا صبح به شما مهلت داديم.

چند نكته در اين جا قابل دقت است:

الف) تقاضاي امام از دشمن، براي عبادت و راز و نياز با خداوند متعال است، نه براي چيز ديگر.

ب) حضرت مي فرمايد: «نصلّي لربّنا»؛ يعني آن چيزي كه انگيزه عبادت ماست، ربوبيت خداوند است، نه ترس از دوزخ و طمع براي نعمت هاي بهشت.

ج) از اين بيان علاقه و عشق به نماز، تلاوت قرآن، دعا و استغفار به خوبي روشن است؛ «فهو يعلم أنّي أحبّ الصلاة له...».

علاقه مندان به آن حضرت، غير

از ابراز ارادت و علاقه به ايشان، بايد سرمشقي را كه امام عليه السلام در زمينه عبادت ارائه و بدان عمل كرده، در زندگي خود به كار گيرند.

2 - دومين درخواست امام عليه السلام براي عبادت

يكي از اصحاب امام حسين عليه السلام به نام ابوثمامه صائدي، در گرما گرم جنگ نگاهي به سوي خورشيد كرد و گفت: يا ابا عبد اللَّه! هنگامه اذان شده و آفتاب از نصف النهار گذشته است. دوست دارم كه خدا را ملاقات كنم و حال آن كه نمازي كه وقت آن نزديك شده، به جاي آورده باشم.

در اين هنگام، امام صورت خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود:

«ذكرتَ الصلاة، جعلك اللَّه من المصلّين الذاكرين، نعم هذا أوّل وقتِها، سلوهم أن يكفّوا عنّا حتي نصلّي.»(8)؛ نماز را ياد كردي، خدا تو را از نمازگزاران اهل ذكر قرار دهد. بله اوّل وقت نماز است. از دشمن بخواهيد كه جنگ را متوقف كند، تا نماز بخوانيد.

نكات چهارگانه در سخنان امام حسين عليه السلام

در اين سخنان نيز نكاتي درخور توجّه است:

الف) وقتي ابوثمامه موضوع نماز را مطرح كرد، امام عليه السلام نفرمود: اكنون درگير جنگ هستيم و در اين موقعيت حسّاس نمي توان جنگ را رها كرد.

ب) امام عليه السلام در اين سخنان، ابوثمامه را كه به ياد نماز بود، دعا فرمود.

ج) امام عليه السلام قطعاً بيشتر از ابوثمامه به نماز توجّه داشتند. از اين رو نفرمودند: «ذكرتَني»؛ مرا به ياد نماز انداختي. بلكه فرمودند: «ذكرتَ الصلاة»؛ نماز را ياد كردي. بنابراين بايد سخن امام را با دقّت و درست معنا كرد.

د) با وجود آن همه دشواري ها، امام عليه السلام از اصحاب خود مي خواهد كه از دشمن تنها براي عبادت فرصت بخواهيد.

امام عليه السلام پس از سخناني كه ايراد فرمود، به زهير بن قين و سعيد بن عبد اللَّه حنفي دستور داد تا پيش روي او بايستند. آن گاه حضرت با نيمي از باقيمانده يارانش به نماز ايستاد. در اين

هنگام، تيري به سوي حضرت پرتاب شد و سعيد بن عبد اللَّه خود را در برابر تير قرار داد و آن را به جان خريد. بدين گونه پس از آن، نيز خود را سپر تيرهاي دشمن ساخت تا آنكه از پاي درآمد و بر زمين افتاد.(9)

ما بايد از اين سخنان و رفتار امام و اصحابش عليهم السلام، اين نتيجه را بگيريم كه بايد از راه حسين عليه السلام رهسپار بارگاه خدا شويم و به نماز اهمّيت بدهيم. اگر به نماز اهمّيت ندهيم، اعمال ديگر نيز از ما پذيرفته نمي شود.

ثواب فراواني براي ساخت مسجد و برگزاري نماز در آن قرار داده شده، بدين علّت است كه نماز و مسجد سكوي پرواز انسان است. انسان در اين جهان مانند يك قطره آب است كه از بالا به پايين مي آيد. اگر اين قطره روي زمين خشك و ريگزار بيفتد، بي درنگ از بين مي رود و هيچ اثري از او باقي نمي ماند؛ ولي اگر همين قطره آب، در دريا بيفتد، ديگر قطره نيست، بلكه دريا است و ابدي مي شود. انسان در اين دنيا اگر به واسطه نماز و عبادت، با خدا ارتباط پيدا كرد، خدايي و در نتيجه جاودانه خواهد شد و اگر اين رابطه نباشد، انسان در دنيا و آخرت هلاك خواهد شد.

چقدر درد آور و تأسف بار است، پيامبري كه اين دين را از سوي خدا براي امّت خويش آورده است و اين مردم، خود را مسلمان و طرفدار او مي دانند، فرزندش حسين بن علي عليهما السلام بايد براي عبادت و بندگي خدا، از آنان فرصت بخواهد و زماني كه ناچار مي شود نماز را به صورت نماز خوف به جا آورد،

باران تير به سوي او و يارانش رها مي كنند، تا آنجا كه بعضي از محافظان ايشان در اثر برخورد تيرها به روي زمين مي افتند. امام حسين عليه السلام نماز ظهر را اين گونه به جا آورد؛ ولي نماز عصر را به گونه اي ادا كرد كه صورت مباركش روي خاك هاي داغ كربلا قرار داشت.

فصل دوم:امامت از ديدگاه امام حسين عليه السلام

مقدمه

«وَإِذَا ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ، قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً، قالَ وَمِنْ ذُرِّيتِي؟! قالَ لا ينالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ»(10)؛ و ياد آور زماني را كه آزمود ابراهيم را پروردگارش به وسييه دستورهايي، پس همه را درست انجام داد. خدا فرمود: همانا من قرار دهنده هستم تو را امام مردم ابراهيم گفت: از فرزندانم نيز (امام مي شوند؟) فرمود: پيمان من شامل ستمگران نمي شود.

اهميت و سابقه تاريخي امامت در اسلام

بحث درباره امام و امامت، از اصلي ترين و مهم ترين مباحث ديني و اسلامي است. براي بيان اهمّيت اين موضوع، همين بس كه در يوم الانذار، زماني كه به امر خدا رسالت پيامبر صلي الله عليه وآله به صورت رسمي و علني در جمع خويشان آن حضرت مطرح مي شود، موضوع امامت نيز پس از رسالت رسول خدا صلي الله عليه وآله با تصريح آن حضرت بيان مي شود.

تاريخ نويسان وقتي به موضوع تبليغ علني پيامبر مي رسند و مفسّران قرآن - اعمّ از شيعه و سنّي - زماني كه به تفسير آيه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ»(11) مي پردازند، اين داستان را نقل مي كنند. زماني كه خداوند متعال به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله دستور انذار نزديكان خود را داد، آن حضرت به امام علي عليه السلام كه دوران نوجواني را مي گذارند، فرمود: غذايي فراهم كن تا ضمن پذيرايي از خويشان و نزديكان، آنان را به اسلام دعوت نماييم. قبل از اتمام غذا، ابولهب با سخنان خود مجلس را از حالت جدّي خارج كرد كه در نتيجه، فرداي آن روز نيز غذايي آماده شد و پيامبر صلي الله عليه وآله سخنان خود را اين گونه آغاز فرمود: هيچ كس براي خويشاوندان خود، بهتر از آنچه من براي شما آورده ام،

نياورده... كدام يك از شما پشتيبان من خواهد بود تا برادر و وصي و جانشين من در ميان شما باشد.

حضرت سه بار اين بيانات را تكرار فرمود و هر بار، امام علي عليه السلام تنها فردي بود كه پاسخ داد. حضرت فرمود: اي مردم! اين جوان، برادر و وصي و جانشين من در ميان شما است. به سخنانش گوش دهيد و از او پيروي كنيد.(12)

گفتني است كه برخي افراد، مانند طبري، درباره دين و تاريخ، خيانت بزرگي مرتكب شده و مي شوند. وي سخن اول پيامبر صلي الله عليه وآله - هر كس اوّل به من ايمان آورد، او برادر و وصي و خليفه پس از من است - را حذف و به «كذا و كذا» اكتفا كرده، و نيز اين تصريح آن حضرت كه فرمود: «إنّ هذا أخي و وصيي وخليفتي من بعدي» را نقل نكرده است.

از آنجا كه خداوند ضامن بقاي حق است و كينه خائنان را به خودشان برمي گرداند، طبري ناخودآگاه جمله اي را آورده كه كاملا نقشه او را نقش بر آب مي كند، او مي نويسد: «.. فقام القوم يضحكون ويقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك وتطيع»(13). معلوم مي شود مطالبي كه حذف شده و به جاي آن «كذا و كذا» آورده شده، اين بوده كه «اطاعت از او بر ديگران واجب است» و آن، چيزي جز امامت و خلافت بعد از پيامبر صلي الله عليه وآله نيست.

آنچه مسلّم است پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در نخستين جلسه اي كه رسالت خود را علني ابلاغ كرد، نه تنها اصل موضوع امامت را اثبات كرد، بلكه امام بعد از خود را نيز تعيين فرمود.

از آيه شريفه اي كه در آغاز بحث آورده شد، به خوبي استفاده مي شود كه اگر كسي كمترين لغزشي داشته باشد، نمي تواند به مقام امامت دست يابد و فردي كه يك گناه مرتكب شده، ستمكار محسوب مي شود و به تصريح اين آيه، چنين انساني نمي تواند از سوي خداوند، براي مردم امام باشد.

جايگاه امامت

اگر سخنان امام حسين عليه السلام درباره امامت را - كه در موارد مختلف ايراد شده است - كنار هم قرار دهيم، مي توان آن ها را به سه بخش تقسيم كرد:

1) وجود دو نوع امام در سخنان سيد الشهداء عليه السلام

2) ذكر مصاديق امامان نور و نار

3) شرايط امام

پيشوايان هدايت و رهبران گمراهي

بنا به نقل محدّث بزرگ شيعه، شيخ صدوق رحمه الله در كتاب امالي: وقتي امام حسين عليه السلام از مكه به سوي عراق حركت كردند و به ثعلبيه رسيدند، مردي به نام بشير بن غالب بر ايشان وارد شد و از امام توضيح آيه شريفه «يوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» را تقاضا كرد. حضرت فرمود:

«إمام دعا إلي هدي، فأجابوه إليه؛ وإمام دعا إلي ضلالهٍ، فأجابوه إليها؛ هولآء في الجنّة وهؤلآء في النار؛ وهو قوله - عزّوجلّ - : «فَرِيقٌ فِي الجَنَّهِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ»(14). پيشوايي به سوي هدايت فرا مي خواند، پس گروهي او را در آن (مسير هدايت) اجابت و همراهي مي كنند. و پيشوايي به سوي گمراهي فرا مي خواند، پس گروهي او را در آن (مسير گمراهي) اجابت و همراهي مي كنند. آنان (گروه اول) در بهشت و آنان (گروه دوم) در آتش دوزخ هستند. و اين فرمايش خداوند متعال است كه: «گروهي در بهشت و گروهي در آتش دوزخ هستند».

حسين بن علي عليهما السلام در اين سخنان، با تكيه بر دو آيه از قرآن مجيد، از دو گروه متقابل و از دو نوع رهبري سخن مي گويد، كه هر يك از اين دو گروه، متّكي و الهام گيرنده از يك رهبر و افكار اوست. در صحنه زندگي، هميشه چنين گروه ها و چنين رهبراني بوده و خواهند بود. اين

رهبران را با برنامه اي كه در پيش دارند، بايد شناخت و از رهبري كه انسان را به سوي سعادت انساني دعوت مي كند، پيروي كرد.

مصاديق امامان نور و نار

امام حسين عليه السلام بارها تلاش مي كند چهره حاكمان بني اميه و نالايق بودن آنان را به مردم گوشزد كند، يكي از اين موارد، اشاره به ناديده گرفتن وصيت مهم پيامبر صلي الله عليه وآله است.

مقدمه تاريخي

سال هشتم هجري، مكّه به محاصره كامل سربازان اسلام درآمد. ابوسفيان رييس حزب قريش، شبانگاه با عبّاس به بيرون مكّه آمد و شعله هاي آتش را بر بالاي قلّه هاي مرتفع اطراف مكّه مشاهده كرد. وي از يك سو، قدرت ظاهري پيامبر صلي الله عليه وآله را در ده هزار نيروي مسلح سواره و پياده ديد و از سوي ديگر، از نفوذ معنوي آن حضرت - كه در هنگام وضو گرفتن ايشان، پيروان آن حضرت نمي گذارند قطره اي از آب وضوي پيامبر به زمين بيفتد و آن را براي تبرّك به بدن و لباس خود مي مالند - متحير ماند و ناچار براي حفظ جان و موقعيتش تسليم شد.

بنابراين، ابوسفيان و خاندانش دين را با اعتقاد نپذيرفتند. به همين علّت پيامبر سفارش بسيار كرد كه نگذاريد اين خاندان به موقعيت اجتماعي و قدرت دست يابند كه آداب و رسوم جاهلي خود را زنده خواهند كرد.

متأسفانه سه سال پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله كه شام فتح شد، خليفه دوم عمر، يكي از فرزندان ابوسفيان به نام يزيد را به استانداري شام منصوب كرد. منطقه اي كه با فاصله بسيار از مركز حكومت، به فردي نياز داشت كه ضمن اداره منطقه، دين خدا را نيز به مردم بشناساند، در حالي كه اين خاندان تا پنج سال قبل از آن، به جنگ با اسلام مشغول بودند.

چهار سال بعد، يزيد بن ابي سفيان، در اثر

وبا مُرد و عُمَر، فرزند ديگر ابوسفيان يعني معاويه را به استانداري و امارت شام منصوب كرد. معاويه در منطقه اي دور دست، حدود هيجده سال رياست كرد و بعد در برابر خلافت حضرت علي عليه السلام ايستاد و سه جنگ را (مستقيم يا غير مستقيم) رهبري يا پشتيباني كرد. بعد هم با وادار كردن امام حسن عليه السلام به پذيرش آتش بس، زمام امور همه سرزمين هاي اسلامي در قارّه هاي آسيا، اروپا و آفريقا را به عنوان خليفه پيامبرصلي الله عليه وآله تا سال شصت، در دست گرفت. و 42 سال، هرگونه كه خواست، به نام دين رفتار كرد و سرانجام با زمينه سازي، برخلاف وعده اي (پيمان نامه امضا شده در پايان جنگ با امام حسن عليه السلام) كه داده بود، يزيد را كه هيچ گونه شايستگي اخلاقي، سياسي و اعتقادي نداشت، بر مقدّرات مسلمانان جهان آن روز مسلّط كرد.

افشا نمودن زمامداران فاسد

امام عليه السلام در موارد گوناگون تلاش كرد تا چهره خلفاي بني اميه را بشناساند. مانند:

1) امام حسين عليه السلام پيش از خروج از مدينه، در بين راه با مروان بن حكم، استاندار سابق مدينه رو به رو شد. مروان از آن موقعيت استفاده كرد و آن حضرت را به بيعت با يزيد ترغيب نمود. جالب است كه وي به حضرت عرض كرد: اين بيعت به صلاح دين و دنياي شما است. امام وصيت اكيد پيامبر صلي الله عليه وآله را درباره حرام بودن رهبري و رياست براي خاندان ابوسفيان، اين گونه مطرح كردند:

«علي الإسلام السلام إذا بُليت الأمّة براعٍ مثل يزيد. ولقد سمعتُ جدّي رسول اللَّه يقول: الخلافة محرّمة علي آل أبي سفيان فإذا رأيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه. وقد رآه أهل

المدينة علي المنبر، فلم يبقروا فابتلاهم اللَّه بيزيد الفاسق»(15)؛ اينك بايد فاتحه اسلام خوانده شود كه امّت به پيشوايي مانند يزيد گرفتار شده است. شنيدم از جدّم رسول خدا صلي الله عليه وآله كه فرمود: خلافت حرام است بر خاندان ابي سفيان. پس هنگامي كه معاويه را بر منبر و جايگاه من مشاهده كرديد، پس شكمش را پاره كنيد و اهل مدينه او را بر روي منبر آن حضرت ديدند و شكم او را ندريدند و خدا آنان را به يزيد معصيت كار و فاسق دچار ساخت.

سخناني كه از حضرت در اين باره نقل شد، اشاره به موضوع بسيار مهمي دارد كه در مقدمه بيان شد و آن عبارت است از تخلّف خلفاي پس از پيامبر صلي الله عليه وآله، در به قدرت رساندن افرادي كه شرايط اداره امور مراكز مهمّي مانند شام، مدينه، مكّه، بصره و كوفه را نداشتند.

چند نكته مهم در اين بيان امام عليه السلام وجود دارد:

الف) با وجود خلفاي بني اميه، حيات اسلام از بين مي رود.

ب) بر اساس فرموده رسول خدا صلي الله عليه وآله، خلافت اسلامي براي خاندان ابوسفيان حرام است.

ج) در برابر خلافت و رياست بني اميه، بايد جنگ مسلّحانه كرد.

د) سازش و سكوت در برابر غاصبين مجازات سخت دنيوي و اخروي در پي خواهد داشت.

2) امام حسين عليه السلام در زمان حيات معاويه، هنگامي كه او امام را به رعايت مصالح جامعه توصيه نمود، آن حضرت در پاسخ او مي نويسد:

«... وإنّي لا أعلم فتنةً أعظم علي هذه الأمّة من ولايتك عليها»(16)؛ و همانا من فتنه اي بزرگ تر بر اين امّت، از حاكميت تو بر آنان نمي شناسم.

3) زماني كه معاويه تصميم

گرفت، برخلاف معاهده خود با امام حسن عليه السلام، يزيد را به جاي خود منصوب كند، امام حسين عليه السلام طي نامه اي انحرافات متعدد يزيد را براي معاويه بيان كرده، از جمله درباره شراب خواري يزيد چنين مي نويسد:

«..وليس شارب المسكر بأمينٍ علي درهم فكيف علي الأمّة...»(17)؛ شراب خوار، امين براي حفظ يك درهم نيست. پس چگونه امين براي حكومت داري باشد.

پس امام عليه السلام براي معرفي رهبران گمراهي در زمان خود، به گونه اي صريح و جدّي تلاش كرده و اساس همه بدبختي هاي مسلمانان را بي توجّهي به سفارش پيامبرصلي الله عليه وآله بيان فرمود.

معرّفي امام شايسته

امام عليه السلام علاوه بر معرّفي رهبران فاسد بني اميه، امام نور و هدايت زمان را - كه خود آن حضرت بود - در موقعيت هاي مناسب مورد اشاره قرار داد، مانند:

الف) در جلسه اي كه امير مدينه، وليد بن عتبه، براي گرفتن بيعت، حضرت را دعوت كرده بود، امام بعد از معرفي خود و يزيد فرمود:

«...وليكن نصبح وتصبحون وننظر وتنظرون أينا أحقّ بالخلافه»(18)؛ زمان بر ما و شما مي گذرد و ما و شما نگاه مي كنيم، معلوم خواهد شد كدام يك از ما سزاوار است به خلافت.

ب) امام حسين عليه السلام بعد از روبه رو شدن با لشكريان حرّ بن يزيد رياحي، در فرصت هاي مناسب خطاب به آن مردم سخناني ايراد فرمود. دومين سخنراني حضرت بعد از نماز عصر (در منزل شراف) بود كه فرمود:

«أيها الناس! فإنّكم إن تتّقوا اللَّه وتعرفوا الحق لأهله، يكن أرضي للَّه. ونحن أهل بيت محمد أولي بولاية هذا الأمر من هؤلآء المدّعين ما ليس لهم والسائرين بالجور والعدوان»(19)؛ اي مردم! از خدا بترسيد و بپذيريد كه حق در دست اهل حق باشد، موجب خوشنودي

خداوند خواهد گرديد و ما اهل بيت پيامبر به ولايت و رهبري مردم شايسته و سزاواريم، نه بني اميه كه ادّعاي دروغ مي كنند و بر ستم و دشمني باقي هستند.

ج) امام عليه السلام در پايان سومين سخنراني خود، خطاب به لشكريان حرّ بعد از آنكه هفت جرم بزرگ را براي حاكمان بني اميه مي شمارد:

«...إنّ هؤلآء قد لزموا الشيطان... وأنا أَحقُّ ممّن غير...»(20)؛

همانا بني اميه از شيطان پيروي كردند... و من شايستگي خلافت را در ميان مسلمين دارم، نه بدعت گذاران بني اميه.

شرايط رهبري از ديدگاه امام حسين عليه السلام
شرايط رهبري از ديدگاه امام حسين عليه السلام

مردم كوفه براي امام حسين عليه السلام نوشته بودند: اينك كه معاويه به هلاكت رسيده و مسلمانان از شرّ او آسوده شده اند، ما خود را نيازمند امام و رهبر مي دانيم، كه ما را از سرگرداني برهاند و كشتي شكسته ما را به ساحل نجات هدايت و رهبري كند. اينك ما مردم كوفه، با نعمان بن بشير، فرماندار يزيد در اين شهر به مخالفت برخاسته ايم و هر نوع همكاري با او را قطع كرده ايم و حتي در نماز وي شركت نمي كنيم و منتظر شما هستيم. آنچه در توان داريم، در پيشبرد اهداف شما به كار خواهيم بست و از بذل مال و نثار جان در راه تو كوتاهي نخواهيم كرد.

در پايان پاسخي كه امام عليه السلام براي آنان نوشتند، اين عبارت آمده است:

«فلعُمري ما الإمام إلّا العامل بالكتاب والآخذُ بالقسط والدائن بالحق والحابس نفسَه علي ذات اللَّه»(21)؛ سوگند به جان خودم! كسي كه داراي چهار شرط نباشد، امام نيست: عامل به قرآن، همراهي با عدالت، وفاداري به حق و خدا محوري.

1 - عامل به قرآن: «العامل بالكتاب»

مجموعه آيات قرآن، محور سه موضوعند: اعتقادات، احكام و اخلاق. كسي كه مي خواهد محيطي اسلامي را رهبري كند، لازم است مجسمه عملي دين باشد، به گونه اي كه رفتار او گوياي رسوخ اعتقادات دين در ذات وي باشد. كسي مي تواند به احكام دين عمل كند كه آن را به خوبي بشناسد و بزرگ ترين فاجعه در صدر اسلام، پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله اين بود، افرادي كه خلافت را تصاحب كردند، به خود حق مي دادند كه مفسّر قرآن و مبين احكام هم باشند؛ يعني غير از به دست گرفتن قدرت سياسي و اجتماعي مسلمانان

محراب و منبر پيامبر صلي الله عليه وآله را نيز اشغال كرده و به جاي رسول اللَّه صلي الله عليه وآله سخن مي گفتند، در حالي كه از كمترين اطّلاعات ديني برخوردار بودند.

مثلاً خليفه دوم (عمر) دستور داد زن حامله اي را كه از دنيا رفته بود، با بچّه در رحِمَش دفن كنند، در حالي كه بچّه زنده بود. حضرت علي عليه السلام حكم صحيح را دادند كه بايد بچّه را از شكم مادر درآورند. آن گاه عمر گفت: «لولا علي لهلك عمر».

2 - همراهي با عدالت: «والآخِذ بالقسط»

والقسط هو النصيب بالعدل كالنصف والنَّصَفه»(22).

امام عليه السلام عمل به كتاب (قرآن كريم) را شرط اول ذكر كردند، كه در واقع، سه شرط بعد نيز در كتاب وجود دارد؛ كه اين سه از نظر اهميت، به عنوان ذكر خاصّ بعد از عام آورده شده اند.

«يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّامِينَ بِالقِسْطِ شُهَدآءَ للَّهِ ِ..»(23)؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد! به پا دارنده عدالت باشيد...

وقتي قرآن همه مسلمانان را به اقامه عدل سفارش مي كند، طبيعي است امام و پيشواي جامعه مسلمانان بايد كسي باشد كه فرمود: «اگر همه عالم را به من بدهند كه پوست جوي را از روي ستم از دهان مورچه اي بگيرم، نخواهم پذيرفت.» بر همين اساس، امام حسين عليه السلام فرمود:

«نحن أهل بيت محمد عليهم السلام أولي بولاية هذا الأمر من هؤلآء المدّعين ما ليس لهم والسائرين بالجور و العدوان»(24)؛ ما اهل بيت محمدعليهم السلام سزاوار هستيم براي اين امر (خلافت) از اين مدّعياني كه ادّعاي دروغ مي كنند و بر ستم و دشمني باقي هستند.

بنابراين، امام عليه السلام مي فرمايد: بني اميه به دروغ، خود را صاحب اين حكومت مي دانند و مردمان ستمگري هستند كه بايد با آنان مبارزه كرد. بهتر

اين است كه بگوييم: مقصود از شرط اول «العامل بالكتاب»، زندگي فردي اشخاص است؛ ولي منظور از شرط دوم «الاخذ بالقسط»، اجتماع انسان ها و اجراي حكم است.

3 - وفاداري به حق: «والدائن بالحق»

دان فلان بالإسلام دِيناً: تعبد به وتدين به كذلك»(25).

امام بر حق و هدايت، كه مي خواهد مردم را به راه حق هدايت كند، خود بايد بيش از همگان به حق در همه ابعاد آن وفادار باشد، معناي اين جمله امام حسين عليه السلام اين است كه امام جامعه هميشه بايد خود را بدهكار حق بداند و هيچ گاه اين بدهكار بودن در برابر دين را فراموش نكند.

4 – خدا محوري: «والحابس نفسه علي ذات اللَّه»

افراد عادي جامعه، به وظايف عبادي خود مي پردازند، آن گاه به دنبال كارهاي دنيوي و شخصي خود مي روند؛ ولي كسي كه امامت جامعه اسلامي را به دست مي گيرد، بايد همواره در خدمت دين و خلق خدا باشد. اين جمله بسيار زيبا و رسا براي تبيين امر امامت در يك جامعه اسلامي است. بسيار جاي تأسّف است كه در قرون گذشته، بيشتر كساني كه امير و سكان دار جوامع اسلامي بوده اند، موقعيت خود را وسيله اي براي خوش گذراني و دنياطلبي بيشتر قرار داده و جز اين كه بر گرفتاري هاي مسلمانان بيفزايند، كاري نكرده اند.

در هر صورت مقصود از جمله مورد بحث اين است كه امام و رهبر مسلمين بايد خودش را با همه وجود وقف بر خدا كرده باشد. از اين عبارت حضرت سيد الشهداءعليه السلام لزوم اخلاص در خدمت گزاري امام به امّت نيز استفاده مي شود.

كساني كه پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله به قدرت رسيدند، به علّت نداشتن كمترين شرايط امامت، به گونه اي زمينه را فراهم كردند كه پس از پنجاه سال، فرزند پيامبرصلي الله عليه وآله و امام بر حق، كه داراي همه ويژگي هاي امامت بود، با اهل بيتش آواره بيابان هاي عراق شوند و سرانجام نيز او را در سرزمين

كربلا در بدترين شرايط محاصره كردند و وحشيانه سر از بدنش جدا كرده و خيمه گاهش را به آتش كشيدند.

فصل سوم:چگونگي مرگ براي شهيد و افراد فاسد در كلام امام حسين عليه السلام

مقدمه

«قُلْ يتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(26)؛ بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، (روح) شما را مي گيرد و سپس شما را به سوي پروردگارتان باز مي گرداند.

معناي موت در قرآن كريم

خداوند متعال انسان را آفريد و اسباب زندگي مادّي و معنوي او را نيز فراهم ساخت و هيچ گاه او را نابود نخواهد كرد. تنها تحوّل مهمّي كه در سير زندگي او روي مي دهد، انتقال هاي گوناگوني است كه براي همه افراد بشر، به طور قهري پيش خواهد آمد. نخستين انتقالي كه براي انسان هست، پشت سر گذاشتن رحِم مادر و آمدن در اين دنيا و آغاز زندگي مادّي است كه ضرورتاً بايد خود را با شرايط آن تطبيق دهد.

انسان پس از آمدن به اين دنيا و شركت در امتحان بزرگ الهي، يا به آن رشد معنوي و جايگاه مترقّي كه لازم بوده، رسيده است و يا اينكه حركت او در جهت گمراهي بوده است. به هر حال، بايد از اين مرحله خارج شود، خروج از زندگي مادّي و جدا شدن روح از جسم و ورود آن به عالم برزخ. «... وَمِنْ وَرآئِهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يوْمٍ يبْعَثُونَ...»(27).

گفتني است: اساس شخصيت وجودي يك انسان روح او است. از اين رو، در محاورات روزمره گفته مي شود: دست من، پاي من و بدن من. اين «مَن» كيست كه بدن براي او است، اين «مَن» انسان واقعي است كه بدن، ابزار كار آن در دنياست و به آن روح گفته مي شود. آن گاه كه روح از اين قفس جسم جدا شود، براي آنكه احترام شخص حفظ شود و بوي تعفّن بدن او ديگران را اذيت نكند، آن را دفن مي كنند.

البته قبلاً نيز در طول حياتش بارها اين بدن عوض شده است؛ ولي شخصيت او با همه مشخصات باقي مانده است. سومين مرحله سير انسان، انتقال او از عالم برزخ به قيامت است كه زمان آن نامعلوم است. در نتيجه مدّت اقامت انسان در برزخ نيز نامعلوم خواهد بود.

در مرحله دوم (دنيا)، هر چه وابستگي انسان به مادّيات بيشتر باشد و جاذبه هاي دنيا او را به بند كشيده باشد، جدا شدن از علاقه ها براي او سخت تر خواهدبود. در مقابل اگر خود را براساس معيارهاي ديني تربيت كرده باشد ودر عين بهره مندي از دنيا در سايه بندگي خدا، به آن دلبستگي پيدا نكرده باشد، نه تنها مردن براي او دشوار نيست، بلكه حاضر است در صورت لزوم، در ميدان نبرد عاشقانه به استقبال شهادت برود.

بنابراين، كلمه «موت» در قرآن كريم، هرگز به معناي فنا و نابودي نيست، بلكه به معناي انتقال است. از اين رو، يك امر وجودي است نه عدمي. به همين علّت خداوند متعال در سوره ملك مي فرمايد: «... خَلَقَ المَوْتَ...»(28)؛ خلق، ايجاد كردن است نه نابود كردن.

بي ارزشي مظاهر دنيا در سخنان امام حسين عليه السلام
بي ارزشي مظاهر دنيا در سخنان امام حسين عليه السلام

بخشي از سخنان امام حسين عليه السلام درباره حقارت و بي ارزشي مظاهر دنيا و لزوم دل دادن به زندگي آخرت است، بخشي ديگر درباره آسان بودن مرگ، براي شهدا و مؤمنان و سخت بودن آن براي فاسقان.

1 - توصيه به زهد در دنيا و توجه به آخرت:

امام عليه السلام خطاب به لشكر و اهل بيتش گفتاري دارند كه بخشي از آن چنين است:

«واعلموا أنّ الدنيا حُلوها ومُرّها حُلم في الانتباه في الآخرة، والفائز من فاز فيها والشقي من يشقي فيها»(29)؛ بدانيد تلخ و شيرين، همه اش خواب و خيالي بيش نيست و جاي بيداري و هوشياري، جهان ديگر است و كسي رستگار خواهد بود كه در آن جهان رستگاري يابد و بيچاره كسي است كه در آن سرا شقاوت يابد.

2 - مرگ پلي به سوي بهشت يا دوزخ:

امام عليه السلام خطاب به اصحاب خود، در روز عاشورا مي فرمايد:

«صبراً بني الكرام! فما الموت إلّا قَنطَرة تعبر بكم عن البعوث والضرّآء إلي الجنان الواسعة والنعيم الدآئمة، فإيكم يكره أن ينتقل من سجن إلي قصر وما هو لأعدائكم إلّا كمن ينتقل من قصرٍ إلي سجن وعذاب، أنّ أبي حدّثني عن رسول اللَّه صلي الله عليه وآله: الدنيا سجن المؤمن وجنّة الكافر والموت جسر هؤلآء إلي جنّانهم وجسر هؤلآء إلي جحيمهم، ما كذبت ولا كذبت»(30)؛ اي بزرگ زادگان! صبر و بزرگواري پيشه كنيد كه مرگ جز يك پل نيست كه شما را از سختي و رنج عبور داده، به بهشت پهناور و نعمت هاي هميشگي آن مي رساند. كيست كه نخواهد از زندان به قصر انتقال يابد و براي دشمنان شما مرگ جز آن نيست كه از كاخي به زندان و شكنجه انتقال يابد. پدرم از رسول خدا صلي الله عليه وآله براي من نقل كرده است كه مي فرمود: «دنيا براي مؤمن همانند زندان و براي كافر همانند بهشت است. مرگ پلي است كه عدّه اي را عبور داده و به بهشتشان مي رساند، و جمعي را عبور داده و به دوزخشان مي رساند». آري نه دروغ شنيده ام و نه دروغ

مي گويم.

امام عليه السلام در اين عبارت به چند مطلب اشاره كرده است:

الف) سفارش به صبر و پايداري

ب) مرگ پلي بيش نيست كه مؤمن را از دشواري ها به سوي نعمت ها مي برد و كافر را از آسايش به سوي عذاب.

ج) دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.

بر اين اساس، مردم دو دسته اند: گناه كاران از مرگ گريزانند و مؤمنان باكي از مرگ ندارند. در حادثه كربلا، هر دو نمونه را داريم. از يك سو، افرادي در لشكر عمر بن سعد حضور داشتند كه قبلاً براي آن حضرت نامه نوشته و ايشان را دعوت كرده بودند، ولي همين كه احساس خطر جاني كردند، ترسيدند و راه خود را عوض كردند؛ مانند شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث و يزيد بن الحارث. امّا در اردوگاه امام حسين عليه السلام مرداني ديده مي شدند از جان گذشته، بزرگوار و سخاوت مند كه جلسه شب عاشوراي امام حسين عليه السلام با آنان، گوياي اين واقعيت است.

استقبال از شهادت در سخنان فداكاران عاشورا
استقبال از شهادت در سخنان فداكاران عاشورا

شب عاشورا امام عليه السلام در جمع اصحابش فرمود كه دشمنان از من دست برنمي دارند و شما مي توانيد از تاريكي شب استفاده كنيد و برويد. زماني كه سخن امام عليه السلام به اينجا رسيد، چند نفر از ياران ايشان چنين گفتند:

1 - حضرت ابوالفضل عليه السلام

«چگونه ما شما را تنها بگذاريم و پس از شما به زندگي بپردازيم؟! خدا چنين روزي را نياورد». ديگر افراد بني هاشم نيز سخناني اين چنين ايراد كردند.

2 - فرزندان عقيل

امام عليه السلام به فرزندان عقيل فرمود: «شهادت مسلم براي شما كافي است. به شما اجازه مي دهم كه برويد».

آنان در پاسخ گفتند: «آيا ما بزرگ و سيد و عمويمان را بدون اينكه تير و نيزه و يا شمشيري به دشمنانشان بزنيم، رها كنيم؟! نه! به خدا جان و مال و فرزندانمان را در راه شما فدا مي كنيم و خدا زندگي پس از شما را زشت كرده است».

3 - مسلم بن عوسجه

«اگر ما شما را تنها بگذاريم، در برابر خدا چه پاسخي داريم؟! هرگز! تا نيزه ام را در سينه آنان فرو نبرم و تا شمشيرم نشكسته، با آنان مي جنگم، و زماني كه سلاحي نداشتم، با سنگ با آنان مبارزه مي كنم تا با شما شهيد شوم».

4 - سعيد بن عبداللَّه حنفي

«به خدا قسم! تو را تنها نمي گذارم تا خدا بداند كه ما در غيبت رسولش تو را ياري كرديم. به خدا سوگند! اگر هفتاد مرتبه مرا بكشند و بسوزانند و خاكسترم را به باد بدهند، دست ازياري شما بر نخواهم داشت. چگونه به اين صورت نباشد درحالي كه يك بار كشته شدن است، و پس از آن بزرگواري است كه دائمي خواهد بود».

زهير بن قين و گروهي ديگر از صحابه نيز سخناني مانند سعيد ايراد كردند. به نقل از امام سجادعليه السلام، حضرت در اين هنگام، آنان را دعا كردند.

5 - قاسم بن الحسن

در اين هنگام بود كه قاسم بن الحسن عليه السلام از عمو پرسيد: «وأنا في من يقتَل؟»؛ آيا من نيز جزء كشته شدگان هستم؟!

حضرت فرمود: «يا بُني! كيف الموت عندك ؛ فرزندم! شهادت نزد تو چگونه است؟ عرض كرد: عمو جان از عسل شيرين تر است.

وقتي اين گونه عشق خود به شهادت را بيان كرد، امام عليه السلام فرمود: «إي واللَّه فداك عمّك!»؛ بله به خدا سوگند عمو به فدايت، تو نيز جزء شهدا خواهي بود.

6 - محمد بن بشير خضرمي

در اينجا امام عليه السلام خطاب به محمد بن بشير خضرمي فرمود: «فرزند شما در مرزهاي ري به اسارت درآمده است، برو و اسباب آزادي او را فراهم كن». پاسخ داد: «گرگ هاي بيابان مرا زنده بخورند، اگر از تو جدا شوم».

نمونه اي ديگر از سخنان امام حسين عليه السلام

از ظاهر اين سخن استفاده مي شود كه امام عليه السلام آن را در آغاز جنگ و براي تشجيع ياران خود ايراد كرده اند:

«قوموا أيها الكرام إلي الموت الّذي لا بدّ منه، فإنّ هذه السّهام رُسُل القوم إليكم. فواللَّه ما بينكم وبين الجنّة والنّار إلّا الموت يعبر بهؤلآء إلي جنانهم وبهؤلآء إلي نيرانهم»(31)؛ اي بزرگواران! برخيزيد به سوي مرگ، مرگي كه فراري از آن نيست. همانا اين تيرها فرستادگان اين قوم به سوي شمايند. و سوگند به خدا بين شما و بين دوزخ، فاصله اي نيست مگر مرگ.

بنابراين، بخشي از سخنان امام حسين عليه السلام درباره بي ارزش بودن دنيا است و بخشي ديگر درباره آسان بودن مرگ در راه خدا. اصحاب آن حضرت نيز اين درس را به خوبي فرا گرفته و بدان عمل كردند و در برابر مردمان پست، آخرت خود را به دنياي بي ارزش خريدند. شجاعت بي نظيري كه اصحاب امام حسين عليه السلام از خود بروز مي دادند، نتيجه نترسيدن از مرگ در راه خدا بود.

آنان در روز عاشورا براي رفتن به ميدان جنگ از يكديگر سبقت مي گرفتند و نه تنها مرگ براي آنان سخت نبود، بلكه زندگي كردن در كنار آن مردمان پست و ذليل برايشان دشوار شده بود. به همين علّت پس از شهادت تقريباً همه هر زمان، با اين كه مسؤوليت هاي فراوان به دوش حضرت ابوالفضل عليه السلام بود، خدمت برادرش امام حسين عليه السلام آمد و عرض

كرد كه سينه ام تنگ شده است. اجازه مي خواهم به ميدان بروم. امام به ايشان فرمود: حال كه چنين تصميم داري، برو و براي اهل حرم، از رود فرات آب بياور...

بخش دوم: موضوعات اخلاقي

فصل اوّل: ارزش هاي اخلاقي در سيره امام حسين عليه السلام

مقدمه

«لَّقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يرْجُو اللَّهَ وَاليوْمَ الآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيراً»(32)؛ به راستي در پيامبر خدا صلي الله عليه وآله سرمشق نيكويي است، براي شما و براي كسي كه به خداوند و روز بازپسين اميد (و ايمان) دارد و خداوند را بسيار ياد مي كند.

اگر بخواهيم اسلام رابه طور خلاصه معرفي كنيم، بايد بگوييم كه اسلام مكتبي است كه از سه عنصر مهمّ تشكيل شده است:

الف) اعتقادات: اين بخش به اصولي مربوط مي شود كه فرد مسلمان بايد با آن ها پيوند عقيدتي داشته باشد.

ب) احكام عملي: اين بخش مربوط به اعمال است و فرد مسلمان در بخش عبادات و معاملات خود به آن عمل مي كند. علم فقه دربر گيرنده اين احكام و دستور العمل ها است.

ج) اخلاق: دستور العمل هايي كه در اسلام به رشد فضايل اخلاقي در انسان و دور ساختن او از رذائل مي باشد، مسائل اخلاق اسلام ناميده مي شود. اين مسائل، صفات انساني را احيا و تقويت مي كند.

آيات قرآن را نيز مي توان بر اساس اين تقسيم بندي، دسته بندي كرد؛ مثلاً آيه آخر سوره كهف، هر سه اصل اعتقادي (توحيد، نبوت و معاد) را دربر دارد:

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يوحي إِلَي أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، فَمَنْ كانَ يرْجُو لِقآءَ رَبِّهِ فَلْيعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(33)؛ (اي پيامبر!) بگو: من بشري همانند شما هستم، با اين تفاوت كه به من وحي مي شود كه خداي شما خداي يگانه است. حال

هر آن كس كه اميد به لقاي پروردگارش بسته است، پس نيكو پيشه كند ودر پرستش پروردگارش كسي را نياورد.

در زمينه احكام نيز حدود پانصد آيه مربوط به احكام است كه به آيات الأحكام مشهور است، مانند آيات 183 - 185 بقره كه درباره حكم روزه است. در بحث اخلاق نيز آيات بسياري در قرآن آمده است؛ مانند:

«وَعِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يمْشُونَ عَلَي الأَرْضِ هَوْناً وَإِذا خاطَبَهُمُ الجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»(34)؛ و بندگان خداي رحمان، كساني هستند كه روي زمين، فروتنانه راه مي روند و چون اشخاص نادان آنها را مخاطب سازند، بزرگوارانه پاسخ دهند.

جامع ترين آيه اخلاقي قرآن، آيه 199 سوره اعراف مي باشد:

«خُذِ العَفْوَ وَأْمُرْ بِالعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهِلِينَ»؛ (به هر حال) با آنان مدارا كن و عذرشان را بپذير و به نيكي ها دعوت نما و از جاهلان روي بگردان (و با آنان ستيزه مكن).

بنابراين، يكي از سه بخش مباحث اسلام و قرآن، مربوط به ارزش هاي اخلاقي است. قرآن ارزش هاي اخلاقي را به صورت نظري مطرح كرده است و در مواردي نيز پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله را الگوي عملي و رفتاري براي بشر معرفي نموده است. كلمه «اسوه» در آغاز آيه مورد بحث، به معناي الگو و سرمشق است، و منظور از «في رسول اللَّه»، رسول خداصلي الله عليه وآله است. بنابراين اسوه در مورد رسول خداصلي الله عليه وآله؛ يعني پيروي از او.

معناي آيه اين است كه يكي از احكام رسالت رسول خداصلي الله عليه وآله و دين آوردن شما اين است كه هم در گفتار و هم در رفتار، به او تأسي كنيد. وقتي شما مي بينيد كه او در راه خدا چه مشقّت هايي را تحمّل مي كند

و چگونه خود را با ارزش هاي اخلاقي و رفتاري آراسته است، شما نيز صفات اخلاقي را در خود پرورش داده و ريشه دار كنيد.

تفسير نمونه درباره آخر آيه مورد بحث مي نويسد:

«قرآن در آيه فوق، اين اسوه حسنه را مخصوص كساني مي داند كه داراي سه ويژگي هستند: اميد به خدا و روز قيامت دارند و خدا را بسيار ياد مي كنند».(35)

در روايات و آيات، غير از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله، جانشينان آن حضرت و ساير انبياء عليهم السلام نيز اسوه، الگو و سرمشق براي ما معرفي شده اند.

ارزش هاي اخلاقي و امام حسين عليه السلام
اشاره

نهضت خون بار سيد الشهداءعليه السلام كه از نظر زماني، حدود 160 روز بيشتر طول نكشيد، دربر دارنده درس هاي بسياري از جنبه هاي مختلف براي بشر است. يكي از جنبه هاي مهمّ اين قيام، جنبه اخلاقي آن است. در سخنان امام حسين عليه السلام و سيره آن حضرت و نيز اصحاب بزرگوارش الگوهاي بسياري مي توان يافت. ما در اين بحث، بعضي از ارزش هاي اخلاقي اسلام را، كه از آن وجود مقدّس، در نهضت كربلا مشاهده شده است، بيان مي كنيم:

1 - ايثار در حقّ دشمن

كاروان امام حسين عليه السلام هشتم ذي الحجه (پس از سخنراني حماسي امام) يعني در حساس ترين روز كه همه كاروانيان به سوي مكه سرازير بودند، از آن شهر خارج شد و حدود 25 روز بعد، يعني دوم محرم الحرام با طي منزلگاه هاي متعدّد به كربلا رسيد.

يكي از كاروانسراها و منزلگاه هاي بين راه، توقّف گاهي است به نام شراف. زماني كه كاروان خواست از اين محل حركت كند، حضرت دستور فرمود ظروفي را كه همراه دارند از آب پر كنند، آن گاه به راه ادامه دهند.

زماني كه تقريباً به نيمه روز (نزديك ظهر) رسيدند، شنيده شد كه يكي از اصحاب آن حضرت تكبير گفت. امام فرمود: چرا تكبير گفتي؟ (از چه تعجب كردي؟) وي عرض كرد: از دور نخلستان سرسبزي را مي بينم و تعجّب مي كنم كه در اين بيابان ريگزار، چنين منطقه زيبايي وجود دارد. ولي ديگر همراهان نپذيرفتند كه در اين بيابان چنين نخلستاني وجود داشته باشد. با اندكي دقّت، آنان مشاهده كردند كه آن سياهي جز نيزه ها، گوش هاي اسبان و لشكر آماده رزم چيز ديگري نيست. امام از همراهان خود پرسيد: آيا مكان مناسبي براي دفاع در اينجا وجود

دارد؟ آنان مكاني را در آن نزديكي به نام «ذو حُسَم» معرّفي كردند كه مي توان با تكيه بر تپّه هاي موجود در آن، تنها از يك سو با دشمن جنگيد و در نتيجه، در محاصره قرار نگرفت.

حرّ بن يزيد رياحي در رأس هزار نفر مسلّح، وارد اين سرزمين شد. چون امام حسين عليه السلام شدّت عطش و تشنگي همراه با خستگي و سنگيني سلاح و گرد و غبار راه را در سپاهيان حرّ مشاهده كرد، به ياران خويش دستور داد كه آنان و اسب هايشان را سيراب سازند و طبق معمول بر آن مركب هاي از راه رسيده آب بپاشند. ياران حضرت طبق دستور ايشان، هم افراد را سيراب كردند و هم ظرف هاي آنان را از آب پر ساخته، جلو اسبان گذاشتند، تا اينكه همه لشكر و مركب هايشان سيراب شدند.

يكي از سپاهيان حرّ، به نام «علي بن الطعان المحاربي» مي گويد: من در اثر تشنگي و خستگي شديد، پس از همه سربازان و پشت سر سپاهيان، توانستم به منطقه شراف و محل اردوي سپاه وارد شوم. چون در آن هنگام همه ياران حسين عليه السلام سرگرم سيراب كردن لشكريان بودند، كسي به من توجّه نكرد.

در اين هنگام مردي خوش رو، كه متوجه من شده بود و بعد دانستم كه حسين بن علي عليهما السلام است، به ياري ام شتافت و در حالي كه مشك آبي با خود حمل مي كرد، خود را به من رسانيد و گفت: «انخل الراويه»؛ شترت را بخوابان. من كه با لغت حجاز آشنا نبودم، منظور او را نفهميدم. از اين رو فرمود: «انخل الجمل»؛ شتر را بخوابان. مركب را خواباندم و مشغول خوردن آب شدم، ولي بر اثر

تشنگي شديد و عجله بسيار، آب به سر و صورتم مي ريخت و نمي توانستم به راحتي بنوشم. امام فرمود: «اخنث السقاء»؛ مشك را فشار بده. من باز هم منظور او را درك نكردم. امام كه مشك را به دست گرفته بود، با دست ديگرش دهانه آن را گرفت تا توانستم بدون زحمت و به راحتي سيراب شوم.(36)

در بياباني كه معلوم نيست چه هنگام انسان به آب دست مي يابد، بزرگواري اخلاق و كرامت علوي كه در وجود آن حضرت بود، اين گونه سخاوت مندانه آب را در اختيار مردمي مي گذارد كه به قصد دستگيري وي آمده اند. فاصله اخلاقي اردوگاه حسيني با لشكريان يزيد بسيار زياد و در مقابل هم است.

امام عليه السلام حتي حيوانات آنان را مورد ترحّم و عطوفت انساني خويش قرار داد، ولي آن مردم سنگ دل، در روز عاشورا به بچّه شيرخواري كه از تشنگي لب هاي خود را باز و بسته مي كرد و نزديك بود جان دهد، نه تنها ترحم نكردند، بلكه او را با تير، روي دست پدر به شهادت رساندند.

عمر بن سعد در روزهاي نخست ورودش به سرزمين كربلا، گروه زيادي از لشكريانش را مأمور كرد كه بين خيمه هاي امام حسين عليه السلام و رود فرات حايل شوند. به همين علّت، اصحاب آن حضرت عليه السلام به آب دسترسي نداشتند و تشنگي آنان را آزار مي داد. امام عليه السلام دستور دادند كه در نوزده قدمي خيمه ها به سمت قبله چاهي حفر شود. آب گوارايي جوشيد و همه از آن استفاده كردند (به علت نزديك بودن به رودخانه فرات، سطح آب بالاست). سپس آن را پر كردند كه اثري از آن ديده نمي شد.

عبيد اللَّه بن زياد پيامي به عمر

بن سعد فرستاد: به من خبر رسيده كه حسين چاه حفر كرده و آب به دست آورده وخود و اصحابش نوشيده اند. زماني كه نامه من به دست تو رسيد، آنان را به كلّي از آب محروم ساز و بر آنان بسيار در مورد آب سخت بگير. اين دستور سه روز پيش از شهادت امام عليه السلام و اصحابش اجرا شد.(37)

با مقايسه بين اين رفتار و رفتاري كه امام عليه السلام و اصحابش در آب دادن به لشكريان حرّ و مركب هاي آنان داشتند، فاصله اخلاق در اين دو اردوگاه به خوبي معلوم مي شود.

2 - وفاي به عهد

از تاريخ به خوبي استفاده مي شود كه هر چه امام به مقصد خود، يعني كوفه نزديك تر مي شد، آثار از بين رفتن زمينه براي پيروزي، پديدارتر مي گشت و اين امر، با توجه به شهادت مسلم، عبد اللَّه بن بُقطر و قيس بن مُسْهِر و نيز سخنان افرادي مانند فرزدق، طرماح و نشانه هاي ديگر، تقريباً قطعي به نظر مي رسيد. ولي امام حسين عليه السلام به خاطر عهد و پيماني كه با عدّه بسياري از مردم بسته بود و ممكن است در انتظار ورود آن حضرت باشند، همچنان اين مسير خطرناك را ادامه داد تا زماني كه با لشكريان حرّ رو به رو شد. امام عليه السلام بارها به اين پيمان خود با كوفيان اشاره فرمود:

نخستين بار، هنگام رويارويي دو لشكر بود كه با وقت نماز ظهر فاصله چنداني نداشت. امام حسين عليه السلام پيش از اقامه نماز ظهر و پس از آن، علّت آمدن خود را دعوت مردم كوفه و وعده اي كه ايشان به آنان داده است، اعلام فرمود:

«إنّها معذرة إلي اللَّه عزّوجلّ وإليكم، وإنّي لم آتكم حتّي أتتني كتبكم

وقدمت بها علي بها رسلكم أن أقدم علينا، فإنّه ليس لنا إمام ولعلّ اللَّه أن يجمعنا بك علي الهدي، فإن كنتم علي ذلك فقد جئتكم فأتوني ما اطمئنّ به من عهودكم ومواثيقكم وإن كنتم لمقدمي كارهين، انصرفت عنكم إلي المكان الّذي جئتُ منه إليكم»(38)؛ اي مردم! سخنان من اتمام حجّت است بر شما و انجام وظيفه و رفع مسؤوليت در پيشگاه خدا. من به سوي شما حركت نكردم مگر آنكه دعوت نامه ها و پيك هاي شما به سوي من سرازير گرديد كه ما امام و پيشوا نداريم، دعوت ما را بپذير و به سوي ما حركت كن تا خداوند به وسيله تو، ما را هدايت و رهبري كند. اگر به اين دعوت ها وفادار هستيد، اينك من بسوي شما آمده ام. بايد با من پيمان محكم ببنديد ودر همكاري و همياري با من از اطمينان بيشتري برخوردار سازيد و اگر از آمدن من ناخشنوديد، حاضرم به محلّي كه از آنجا آمده ام، بازگردم.

سپاهيان حرّ در برابر سخنان امام سكوت كردند و پاسخي مثبت يا منفي از سوي آنان ابراز نشد. پس از اين سخنان، هر دو لشكر نماز ظهر را به امامت امام حسين عليه السلام خواندند. پس از نماز ظهر، آن حضرت دوباره آنان را نصيحت كرد و فرمود: اگر نظرتان درباره آنچه در نامه هايتان نوشتيد، عوض شده، من باز مي گردم.

امام عليه السلام به گونه اي واضح، در اين سخنان مي فرمايد: آنچه كه من را به اين سرزمين آورده و باعث شده است اين خطرات را بپذيرم، عمل به پيماني است كه بين من و شما بسته شده است. من خواستم به عهد خود وفا كنم. اگر شما از قول و

پيمان خويش دست برداشته ايد، مرا آزاد بگذاريد تا به محلّ حركتم بازگردم.

بنابراين، يكي از ارزش هاي اخلاقي، كه ابي عبد اللَّه عليه السلام هم در سخن و هم در رفتار از آن پاسداري كرد، عمل به پيماني بود كه انسان مسلمان با فرد يا گروهي مي بندد، تا جايي كه در بعضي روايات اسلامي آمده است:

«مَن لا عَهْدَ لَهُ لا دِينَ لَه»؛ هر كس كه پايبند عهد و پيمان خود نيست، دين ندارد.

معلوم مي شود كه وفاي به عهد، در دين اسلام وجود دارد و نمي شود آن را ناديده گرفت.

دومين بار، زماني بود كه حرّ بن يزيد رياحي نتوانست كاروان حسين بن علي عليهما السلام را تحت كنترل درآورد، به عبيد اللَّه بن زياد نامه نوشت و از او كسب تكليف كرد. در اين فاصله هر دو لشكر، در منزل گاهي به نام «بيضه» فرود آمدند. در اينجا امام عليه السلام بر حسب وظيفه با هدف هدايت آن مردم، روايتي را درباره امر به معروف و نهي از منكر، از جدّش رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل فرمود، آن گاه به بيان رفتار ضدّ ديني حكومت بني اميه و يزيد پرداخت و در پايان، آمدن خود را عمل به پيماني اعلام كرد كه بين خود و مردم كوفه وجود داشته است:

«...وقد أتتني كتبكم وقدمت علي رسلكم ببيعتكم أنّكم لا تسلّموني ولا تخذلوني، فإن أتممتم علي ببيعتكم تصيبوا رشدكم، فأنا الحسين بن علي وابن فاطمة بنت رسول اللَّه. نفسي مع أنفسكم وأهلي مع أهليكم ولكم في اسوة، وإن لم تفعلوا ونقضتم عهدكم وخلعتم بيعتي من أعناقكم، فلعمري ما هي لكم بنكر، لقد فعلتموها بأبي وأخي وابن عمّي مسلم، فالمغرور من اغترّ بكم،

فحظّكم أخطأتم ونصيبكم ضيعتم، ومن نكث فإنّما ينكث علي نفسه وسيغني اللَّه عنكم»(39)؛ دعوت نامه هايي كه از شما به دست من رسيده و پيام پيك هايي كه از سوي شما به نزد من آمده اند، اين بود كه شما با من بيعت كرده و پيمان بسته ايد كه مرا در برابر دشمن تنها نگذاريد و دست از ياري من بر نداريد. اينك اگر بر اين پيمان خود باقي و وفادار باشيد، به سعادت و ارزش انساني خود دست يافته ايد؛ زيرا من حسين فرزند فاطمه دختر پيامبر و فرزند علي هستم كه وجود من با شما مسلمانان درهم آميخته و فرزندان و خانواده شما در حكم فرزندان و خانواده خود من هستند. (در ميان من و مسلمانان جدايي نيست) كه شما بايد از من پيروي كنيد و مرا الگوي خود قرار دهيد. و اگر با من پيمان شكني كرديد و بر بيعت خود باقي نمانديد، به خدا سوگند! اين عمل شما بي سابقه نيست و تازگي ندارد كه با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم نيز اين چنين رفتار كرديد و با آنان از در فريب و پيمان شكني درآمديد. پس آن كسي گول خورده است كه به سخن شما اعتماد كند و به پيمان شما مطمئن شود. شما مردماني هستيد كه در به دست آوردن نصيب اسلامي خود، راه خطا پيموده و سهم خود را به رايگان از دست داده ايد. و هر كس پيمان شكني كند، به زيان خود او تمام خواهد شد و خدا مرا از شما بي نياز خواهد كرد.

در اين دو عبارتي كه از امام حسين عليه السلام در موضوع مورد بحث ذكر شد، چند مطلب وجود دارد:

الف) ايراد سخن از

سوي من اتمام حجّت و انجام وظيفه است.

ب) بيعت و اظهار نياز از سوي شما، من را به اين سرزمين آورد.

ج) معرّفي خود (براي اينكه عذري باقي نماند)

د) من براي شما الگو هستم.

ه) به خاطر عمل به عهد و ميثاقم با شما به استقبال خطر آمده ام.

و) پيمان شكني شما براي من تعجّب آور نيست.

ز) شما مردم عراق موقعيت حساس خود را درك نكرده ايد.

ح) پيمان شكن قبل از هر كس به خود ضرر وارد مي كند.

بنابراين، همان گونه كه امام عليه السلام در اين سخنان فرمود: «ولكم في أسوة» ما بايد ايشان را در عمل به ارزش هاي اخلاقي، از جمله وفاي به عهد، سرمشق و الگوي خود قرار دهيم.

و نيز گروهي به سرپرستي طرماح بن عدي طائي كه از كوفه مي آمدند، در منطقه اي به نام «عذيب الهجانات» با امام حسين عليه السلام ملاقات كردند. امام عليه السلام از آنان درباره مردم كوفه پرسيد. آنان در پاسخ گفتند: بزرگان و سران قبايل كوفه با رشوه هاي سنگين، از سوي ابن زياد به وي گرويده اند؛ اما افراد ديگر، دل هايشان با شماست و شمشيرهايشان بر شما. آن گاه خبر شهادت قيس بن مُسْهِر صيداوي، نامه رسان امام به مردم كوفه را به حضرت دادند. امام عليه السلام پس از شنيدن اين خبر، اين آيه را تلاوت كردند: «...فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ ينْتَظِرُ وَما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً»(40)

در ادامه اين گفت و گو طرماح بن عدي طائي به امام عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! من هنگام خروج از كوفه، در كنار اين شهر گروه زيادي را ديدم كه اجتماع كرده اند. چون انگيزه اين اجتماع را پرسيدم، گفتند: اين مردم براي مقابله با حسين بن علي عليهما السلام و جنگ با او

آماده مي شوند. اي فرزند رسول خدا! تو را به خدا سوگند! از اين سو برگرد؛ زيرا من مطمئن نيستم حتّي يك نفر از مردم كوفه به ياري شما بشتابد، و اگر اين گروهي كه من ديدم، در جنگ با تو شركت كنند، در شكست تو كافي است، در حالي كه هر روز و هر ساعت كه مي گذرد، بر نيروي انساني و تسليحات جنگي آنان افزوده مي شود. سپس به امام عليه السلام چنين پيشنهاد كرد كه: شما و من نيز در ركاب شما، به سوي «احباء» كه منطقه سكونت قبيله ما «طي» در دامنه كوه هايي بلند است، حركت كنيم كه هيچ كس به آن منطقه دست پيدا نمي كند.

امام حسين عليه السلام براي داشتن نيت خير، او را دعا كردند و سخناني فرمودند كه من نمي توانم به پيشنهاد شما پاسخ مثبت بدهم؛ چون با مردم كوفه عهد و ميثاقي بسته ام كه بايد به آن عمل كنم:

«إنّ بيننا وبين القوم عهداً وميثاقاً ولسنا نقدر علي الانصراف حتي تتصرف بنا وبهم الأمور في عاقبه» همانا بين ما و مردم كوفه عهد و پيماني بسته شده و در اثر اين پيمان امكان برگشت براي ما نيست، تا ببينيم عاقبت كار به كجا مي انجامد.

طرماح از امام عليه السلام اجازه خواست به سوي محلّي به نام «ميره» نزد اهلش برود و زود براي ياري امام عليه السلام بازگردد. او اگرچه با سرعت برگشت، ولي وقتي به محلّ ملاقات قبلي اش با امام عليه السلام رسيد، خبر شهادت امام عليه السلام را شنيد و در نتيجه به سوي اهلش بازگشت.

امام عليه السلام در اين سخن با صراحت مي فرمايد: «آنچه مرا وادار كرده كه با همه خطرها به راهم ادامه

دهم، وظيفه عمل به عهد و ميثاقم با مردم كوفه است و امكان ندارد كه من دست از وظيفه ام بردارم تا ببينم عاقبت كار به كجا مي انجامد». بنابراين، الگو بودن امام حسين عليه السلام در عمل به ارزش هاي اخلاقي، به خوبي روشن مي شود.

3 – پيش قدم نبودن در جنگ

لشكريان حرّ بن يزيد رياحي و كاروان امام حسين عليه السلام نزديك يكديگر همچنان در حركت بودند تا دستور امير عراق، عبيد اللَّه بن زياد خطاب به حرّ برسد. دو قافله به سرزمين «نينوا» رسيدند. در اينجا با مردي مسلّح و سوار بر اسبي تندرو رو به رو شدند. او كسي جز پيك ابن زياد نبود كه حامل نامه وي به حرّ بود. متن نامه اين بود:

«جعجع بالحسين حين تقرأ كتابي ولا تنزله إلّا بالعراء علي غير مآء وغير حصن»؛ با رسيدن اين نامه، به حسين بن علي سخت بگير و در بياباني بي آب و علف و بي قلعه فرودش آور.

حرّ نيز متن نامه را براي امام عليه السلام خواند و آن حضرت را از مأموريت خويش آگاه ساخت. امام عليه السلام فرمود: پس بگذار ما در بيابان نينوا و غاضريات يا شفيه فرود آييم. حرّ گفت: نمي توانم اين اجازه را به شما بدهم. من ديگر در تصميم گيري آزاد نيستم؛ زيرا همين نامه رسان، جاسوس ابن زياد و مواظب من است.

در اين هنگام، زهير بن قين به امام عليه السلام گفت: جنگ با اين گروه كم، آسان تر است از جنگ با افراد بسياري كه در پشت سر آنان است. به خدا قسم! طول نخواهد كشيد كه لشكريان بسياري به پشتيباني آنان برسند و آن وقت ما ديگر تاب مقاومت در برابر آنان را نخواهيم داشت.

امام در پاسخ به

پيشنهاد زهير بن قين چنين فرمود:

«ما كنت أبدأهم بقتال»؛

من هرگز آغاز كننده جنگ نخواهم بود.

امام حسين عليه السلام تا روز عاشورا بر اين تصميم خود باقي ماند. صبح روز عاشورا عمر بن سعد پس از شاهد گرفتن مردم و تيراندازي به سوي خيمه هاي حرم امام حسين عليه السلام جنگ را آغاز كرد و امام عليه السلام نيز چاره اي جز دفاع از خود و اهل بيت خويش نداشت. پدر بزرگوارش حضرت علي عليه السلام نيز در جنگ هيچ گاه پيشقدم نبود، پيش از آنكه به پيروزي بينديشد، به رعايت اصول اخلاقي و انساني فكر مي كرد.

آغاز كننده جنگ، عامل اصلي همه قتل ها، جراحت ها، آوارگي ها و نابساماني ها شناخته مي شود و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به پيروي از آيين ارزشمند قرآن مي خواستند با ارشاد و هدايت مردم، آنان را به جاي جنگ، به سوي ارزش هاي اخلاقي رهنمون شوند.

4 - صبر: (صبر در طاعات، صبر بر مصيبت، صبر از معصيت)
4 - صبر: (صبر در طاعات، صبر بر مصيبت، صبر از معصيت)

يكي از ارزش هاي اخلاقي در اسلام صبر است، در روايات صبر به سه قسم تقسيم شده: صبر در طاعات، صبر بر مصيبت و صبر از معصيت.

مفهوم صبر، اين معنا را تداعي مي كند كه گويي عاملي انسان را به سويي مي كشاند و او در برابر آن،مقاومت مي كند. اين عامل ممكن است دروني باشد يا بيروني، و عامل دروني نيز مختلف است.

با توجّه به كاربرد گسترده واژه صبر مي توان گفت: بيشتر رفتارهاي اخلاقي و يا حتّي همه آنها به لحاظي تحت عنوان صبر قرار مي گيرند.(41)

بنابراين بر اساس روايات، براي انجام وظايف شرعي، به صبر و استقامت نياز است كه از آن به «صبر طاعات» تعبير شده است. براي گناه نكردن نيز به صبر و پايداري نياز است. اين در صورتي عملي خواهد شد كه

معنويت در انسان ريشه دار و عميق باشد. اين صبر «صبر از معصيت» عنوان گرفته است. و مقاومت كردن در پيش آمدهاي ناگوار «صبر بر مصيبت» ناميده شده است. حديثي در اصول كافي از امير المؤمنين عليه السلام از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل شده است كه تقسيم ياد شده را بيان مي كند.(42)

امام حسين عليه السلام در حادثه عاشورا، در موارد متعددي اصحاب و اهل بيتش را به صبر سفارش مي كرد كه در سخنان آن حضرت، هر سه نوع صبر را مشاهده مي كنيم:

صبر در طاعات

«إنّ اللَّه تعالي أذن في قتلكم وقتلي في هذا اليوم، فعليكم بالصبر والقتال... صبراً يا بني الكرام...»(43)؛ خداوند به كشته شدن شما و من در اين روز اذن داده است و بر شما است كه شكيبايي در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد. بزرگ زادگان! صبر و شكيبايي به خرج دهيد.

در اينجا به صبر در اطاعت از فرامين الهي سفارش شده است، از آنجا كه جهاد يكي از اساسي ترين دستورهاي شرع مقدس است، امام حسين عليه السلام اصحاب خود را به عمل به اين حكم الهي سفارش مي كند.

صبر بر مصيبت

امام حسين عليه السلام در لحظات آخر زندگي خود، اهل خويش را در برابر انبوه مصيبت هاي وارد شده بر آنان به صبر دعوت مي فرمود:

«يا أختاه! يا أمّ كلثوم! يا فاطمة! يا رباب! أنظرن إذا قتلت فلاتشقق علي جيباً ولاتخمسن وجهاً ولاتقلن هجراً»(44) اي خواهر! اي امّ كلثوم! اي فاطمه! اي رباب! زماني كه كشته شدم، پس گريبان خود را به خاطر من نگشاييد و صورت خود را نخراشيد و سخن نامربوطي نگوييد.

امام عليه السلام در وداع دوم خود نيز به صبر در برابر مصيبت ها و ناگواري ها سفارش مي فرمود:

«وأمرهم بالصبر... وقال: ويعوّضكم عن هذه البلية بأنواع النعم والكرامة فلا تشكو، فلا تقولوا بألسنتكم ما ينقص من قدركم»(45)؛ امر كرد ايشان را به صبر... و فرمود: خدا شما را از اين مصيبت، به اقسام نعمت ها وبزرگواري عوض مي دهد، پس شكايت نكنيد. پس با زبانتان چيزي را نگوييد كه از ارزشتان مي كاهد.

در اين وداع، امام عليه السلام سه مطلب را درباره صبر بيان مي فرمايد:

الف) امر كردن به صبر

ب) خداوند در برابر صبر بر دشواري ها و مصيبت ها، با نعمت و بزرگواري پاداش مي دهد.

ج) در مصيبت ها سخني برخلاف

رضاي خدا گفتن، موجب كم ارزش شدن انسان خواهد شد.

در سخنان امام حسين عليه السلام، به صبر و استقامت براي انجام دادن طاعات از جمله جهاد در راه خدا سفارش شده است. امر به صبر در برابر سختي ها و مصيبت ها در دو مورد بيان شد. مهم اين است كه حضرت نيز با شجاعت، در برابر آن همه دشمن جهاد كرد، بر آن همه مصيبت صبر نمود و شكرگزار خدا بود و اين واقعيت را به زبان نيز جاري كرد. در لحظات آخر، زماني كه با بدني مجروح و خون آلود به روي زمين كربلا افتاده بود، با خدا راز و نياز و تحمّل خود را با همه وجود اعلام مي كرد:

«صبراً علي قضآئك يا ربّ لا إله سواك يا غياث المستغيثين، ما لي ربّ سواك ولا معبود غيرك، صبراً علي حكمك يا غياث من لا غياث له...»(46)؛ صبر مي كنم بر قضاي تو، اي پروردگار! كه جز تو خدايي نيست اي فريادرس فرياد خواهان. براي من پروردگاري جز تو و معبودي غير از تو نيست. صبر مي كنم بر حكم تو، اي فريادرسي كه فريادرسي نداري...

صبر از معصيت (گناه)

نكته درخور توجه، در اينجا اين است كه امام عليه السلام دو قسم قبلي صبر را خطاب به اصحاب و اهل بيت خويش فرموده است؛ اما قسم سوم، يعني صبر از گناه نيز در كلام سيد الشهداءعليه السلام در روز عاشورا وجود دارد كه خطاب به دشمن و براي بازداشتن آنان از گناه بزرگي كه تصميم گرفته بودند انجام دهند، بيان شده است. امام عليه السلام در آغاز خطبه اول خود، در صبح روز عاشورا با صداي رسا فرمرد:

«أيها النّاس استمعوا قولي ولا تعجلوا حتّي أعظم بما

هو حقّ لكم علي و حتّي أعتذر إليكم من مقدمي عليكم...»(47)؛ اي مردم! سخن مرا بشنويد و عجله نكنيد تا موعظه كنم شما را به چيزي كه حقّ شما است بر من (هدايت و موعظه)، تا اينكه علّت آمدن خود را براي شما بيان كنم.

در اين عبارت، امام عليه السلام اصطلاح صبر را به كار نبرده اند، ولي از لحاظ مفهوم «لا تعجلوا» به معناي «اصبروا» است. بنابراين، هر سه قسم صبر را كه در روايت ياد شده، در وقايع شب و روز عاشورا نيز به چشم مي خورد.

5 - وفاداري با دوستان

وفاداري از جمله ارزش هاي اخلاقي است. وفادار بودن به اين معناست كه انسان مسلمان، فردي را كه با او سابقه دوستي داشته، فراموش نكند. به ويژه اگر اين دوستي، در فرآيند يك مكتب الهي و بر اساس ارزش ها شكل گرفته باشد.

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا هرجا لازم مي شد، به كمك اصحابش مي شتافت و معمولاً در كنار آنان به هنگام شهادت حاضر مي شد؛ مثلاً در ميان اصحاب امام عليه السلام، غلامي سياه چهره به نام جون - متعلّق به ابوذر غفاري بود كه به امير المؤمنين عليه السلام و بعد به امام مجتبي عليه السلام سپرده شده و سرانجام در خدمت امام حسين عليه السلام - بود، تا اينكه به كربلا آمد.

آن حضرت به وي فرمود: تو عمري در خانه ما زحمت كشيده اي و به منظور عافيت با ما بوده اي. من به تو اجازه مي دهم كه آزادانه بروي.

او وقتي اين سخن را شنيد، خود را پشت پاهاي امام عليه السلام انداخت و عرض كرد: در دوران خوشي، از نعمت هاي موجود در خانه شما بهره مي بردم. اكنون در اين وضعيت سخت، شما را تنها

بگذارم و بروم؟! رنگم سياه و حسب و نسبي ندارم، امّا دوست دارم با شما باشم تا بوي خوش و بهشتي بگيرم و حسب و نسب من شريف شود و رنگم سفيد گردد. نه به خدا قسم! جدا نمي شوم تا اين خون سياه با خون شما مخلوط گردد. حضرت به او اجازه داد.

او به ميدان رفت و پس از كشتن 25 نفر به شهادت رسيد. امام عليه السلام بالاي سر او حاضر شد و دعايش كرد:

«اللّهمّ بيض وجهه وطيب ريحه واحشره مع الأبرار وعرّف بينه وبين آل محمّد»(48)؛ خدايا! صورتش را سفيد گردان و بويش را مطبوع گردان و او را با نيكان محشور كن و رابطه بين او و آل محمّد: را پسنديده قرار بده!

وفاداري امام به اندازه اي عميق و ريشه دار است كه غلامي اين چنين را حتّي پس از شهادت قدرداني كرده و او را مورد لطف قرار مي دهد.

حرّ بن يزيد رياحي نيز با آنكه باعث شد كه امام عليه السلام در اين سرزمين فرود آيد، ولي چون توبه كرد و رابطه دوستي با آن حضرت برقرار ساخت، مورد لطف ايشان قرار مي گيرد و براي پذيرايي دعوت مي شود. پس از شهادت نيز خود حضرت، زخم سر او را با دستمال خويش مي بندد. در بعضي موارد، امام عليه السلام بالاي سر مجروحين حاضر مي شد و صورت به صورت آنان مي گذاشت؛ مانند «واضح» و «اسلم» كه با تبسّم و در حالي كه در آغوش امام بودند، روحشان به عالم ملكوت پرواز كرد.

امام حسين عليه السلام مظهر محبت، عاطفه، دگر دوستي و وفاداي به دوستان و هم سنگران بود. آزار ايشان حتي به دشمنانشان هم نمي رسيد، ولي دشمن پست با ديدن

اين همه بزرگواري و زيبايي از آن امام عزيز، به ايشان با بدترين رفتارها توهين كرده و آن حضرت را به شهادت رساند.

فصل دوم: مقام رضا در سيره امام حسين عليه السلام

مقدمه

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيرُ البَرِيةِ * جَزآؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِي اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضَوْا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِي رَبَّهُ»(49)؛ تنها آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بهترين اهل عالمند. پاداش ايشان نزد پروردگارشان باغ هاي بهشت عدن است كه نهرها زير درختانش جاري است و در آن بهشت ابد، جاودان متنعمند و خدا از آنان خشنود و آنان هم از خدا راضي هستند و اين بهشت، مخصوص كسي است كه از خدا بترسد.

بالاترين رتبه معنوي انسان، اين است كه تنها به انجام وظيفه بينديشد و در برابر مقدّرات الهي، خشنودي كامل داشته باشد. اين مقام عرفاني، از اخلاص بالاتر است.

فرق بين اخلاص و مقام رضا

مُخلِص به كسي گفته مي شود كه انگيزه و محرّكي غير از خداوند متعال نداشته باشد؛ ولي مقام رضا مربوط به افرادي است كه در عمل مخلصانه، احساس رضايت و خشنودي نيز دارند و اين مرحله اي بالاتر از اخلاص است. فردي كه بيمار است، ممكن است پزشك براي بهبودي او داروي بدمزه اي را تجويز كند. اين بيمار فقط براي دست يافتن به سلامت خود، اين دارو را مي خورد و احساس ناگواري هم در اين هنگام به او دست مي دهد؛ ولي گاهي پزشك خوردن عسل مصفاي طبيعي را به بيمار توصيه مي كند. او هم براي درمان خود، شربت عسل را مي نوشد؛ ولي با همه وجود به استقبال اين دستور مي رود و از آن رضايت كامل دارد و ذرّه اي احساس دشواري نمي كند.

محيي الدين بن عربي در تفسير خود، ذيل آيه مورد بحث مي گويد:

«... وأعلي درجاتهم (خير البرية) مقام كمال الصفات الّذي هو الرضا»(50) ... افرادي

كه ايمان دارند و همه اعمال صالح را نيز انجام مي دهند، صاحب مقام خير البريه مي شوند.

بالاترين درجه آنان مقام كمال صفات است، مقامي كه جز مقام رضا نيست. علّامه طباطبايي رحمه الله در تفسير الميزان، معيار ايمان افراد را اعتقادشان به تقديرات الهي بيان مي كند كه مقام رضا فرع بر آن اعتقاد و باور است.

خشنودي در مراحل چهارگانه قيام حسيني
1 - مرحله نفي طاغوت:

امام حسين عليه السلام در مدينه فرمود:

«ومثلي لا يبايع مثله»(51)؛ كسي مانند من با طاغوتي همانند يزيد بيعت نمي كند.

با توجّه به اين جمله امام عليه السلام، اين مرحله را «نفي طاغوت» ناميديم.

امام حسين عليه السلام هنگامي كه براي وداع با جدّش رسول خدا صلي الله عليه وآله وارد حرم آن حضرت مي شود، خدا را به آن حضرت قسم مي دهد كه در اين نهضت و حركتي كه آغاز كرده است و هنوز در ابتداي راه قرار دارد، او را به جهتي كه رضاي خودش در آن است، هدايت كند:

«أسئلك يا ذا الجلال والإكرام! بحقّ القبر ومن فيه، ما اخترت من أمري هذا ما هو لك رضي»(52) اي خداوند باشكوه و بزرگوار! به حقّ اين قبر و به حقّ صاحب اين قبر، از تو مي خواهم كه آن راه را برايم پيش آوري كه خشنودي تو در آن باشد.

اين عالي ترين درجه كمال است كه انسان در سخت ترين و حسّاس ترين شرايط قبل از موفقيت ظاهري، به رضايت الهي بينديشد.

امام عليه السلام در پايان وصيت نامه معروف خود در مدينه، پس از بيان اهداف مهمّ خويش مي افزايد:

«فمن قَبِلَني بقبول الحقّ فاللَّه أولي بالحقّ، ومن ردّ عَلَي هذا، أصبر حتّي يقضِي اللَّه بيني وبين القوم وهو خير الحاكمين»؛ پس هركس مرا بپذيرد به پذيرش حق و ثابت، پس خدا سزاوارتر

است به اين حقيقت، و هركس با من مخالفت كند در مبارزه، من در برابرش صبر و مقاومت مي كنم تا اينكه خداي متعال بين من و او قضاوت كند، كه او بهترين حكم كنندگان است.

مقصود حضرت در اين بيان، اين است كه من به علّت مخالفت گروهي بي شمار، از انجام وظيفه اي كه خدا بر عهده ام گذارده است، دست بر نمي دارم و به خواست خدا از نتيجه اين مبارزه رضايت كامل دارم.

2 - مرحله آگاهي دادن و تبليغ

امام حسين عليه السلام در مكّه در نامه اي به مردم بصره نوشت:

«أن تسمعوا قولي أَهْدِكم إلي سبيل الرّشاد»؛ اگر به گفتارم گوش دهيد، شما را به راه تعالي هدايت مي كنم.

بنابراين، مكّه جايگاه ابلاغ پيام امام عليه السلام بود و بنابر تعبير خود امام، ما اين عنوان را انتخاب كرديم.

امام حسين عليه السلام روز سوم شعبان به مكّه رسيد و با اهل بيت خود، بيش از چهار ماه در مكّه ماندند. چند عامل موجب شد كه حضرت در حساس ترين زمان، كه همه كاروان هاي حاجيان به سوي مكّه در حركت بودند، ايشان تصميم بگيرند در آن شرايط به سوي عراق حركت كنند.

حفظ حرمت كعبه، خنثي سازي نقشه حكومت براي ترور آن حضرت و نامه مسلم باعث شد كه امام عليه السلام از مكه خارج شود. آن حضرت پيش از حركت، از مردم دعوت كرد تا جمع شوند در حالي كه در ميان جمعيت ايستاده بود، خطبه تاريخي و بسيار زيباي خود را ايراد فرمود:

«الحمد للَّه وما شآء اللَّه ولا قوّة إلّا باللَّه وصلّي اللَّه علي رسوله، خُطّ الموت علي وُلد آدم مَخط القلادة علي جيد الفتاة، وما أولهني إلي أسلافي اشتياق يعقوب إلي يوسف، وخُير لي مصرع أنا لاقيه كأنّي بأوصالي

تتقطعها عسلان الفلاة بين النواويس وكربلاء فيملأنّ منّي أكراشاً جوفاً وأجربة سُغباً لا محيص عن يوم خُطّ بالقلم، رضا اللَّه رضانا أهل البيت نصبر علي بلآئه ويوفّينا أجور الصابرين، لن تشُدّ عن رسول اللَّه لحمته بل هي مجموعة له في خضيرة القدس تقرّ بهم عينه وينجز بهم وعده إلي ومن كان فينا باذلاً مُهجته مُوطّناً علي لقآء اللَّه نفسه، فليرحل معنا فإنّي راحل مصبحاً إن شاء اللَّه»(53)؛ سپاس براي خداي متعال است. آنچه خدا بخواهد همان خواهد بود، و هيچ نيرويي حكم فرما نيست مگر به اراده خداوند، و درود خداوند بر فرستاده اش. مرگ بر انسان ها لازم افتاده، همانند گردن بند كه ملازم گردن دختران است، و من به ديدار نياكانم آن چنان اشتياق دارم مانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف، و براي من قتلگاهي معين گرديده است كه در آنجا فرود خواهم آمد، و گويا با چشم خود مي بينم كه درندگان بيابان ها (لشكريان كوفه) در سرزميني در ميان نواويس و كربلا اعضاي مرا قطعه قطعه و شكم هاي گرسنه خود را سير مي كنند. از پيشامدي كه با قلم قضا نوشته شده است، چاره و مفرّي نيست. خشنودي خدا خشنودي ماست. در برابر بلا و امتحان او، صبر و استقامت مي ورزيم و اجر صبر كنندگان را به ما خواهد داد. در ميان پيامبر و پاره هاي تن وي (فرزندانش) هيچ گاه جدايي نخواهد افتاد و در بهشت در كنار او خواهند بود و چشم پيامبر به ديدار آنان روشن مي شود و وعده او نيز (استقرار حكومت اللَّه) به دست آنان تحقّق خواهد يافت. هر كس مي خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و خود را براي لقاي پروردگار

خود آماده مي بيند، با ما همسفر شود كه من صبح گاهان حركت خواهم كرد ان شاء اللَّه.

سيد الشهدا عليه السلام در اين خطبه بسيار زيبا پس از يادآوري مرگ و همه سختي هايي كه در پيش رو دارند، مي فرمايد كه رضايت خدا، رضاي ما اهل بيت عليهم السلام است و بر همه سختي هايش صبر مي كنيم و به استقبال آن مي رويم و آن گاه كساني را كه حاضرند مخلصانه خون خود را در راه خدا اهدا كنند، دعوت مي كند كه با ايشان حركت كنند. اين عالي ترين مقام عرفاني براي يك امام است كه خود، همرزمان و خانواده خويش را در برابر همه بلاها، عاشقانه به وادي نينوا آورده است.

توضيحي كوتاه درباره سخن امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام در اين خطبه معروف خود، به بيان چند مطلب پرداخته:

الف) حمد و ثناي خداي متعال

ب) مقدّر بودن مرگ براي همه، به صورت واقعيتي كه از انسان جدا شدني نيست.

ج) اشتياق به شهادت در راه خدا

د) بيان گوشه اي از حوادث كربلا كه در آينده به وقوع خواهد پيوست.

ه) اظهار خشنودي از سختي هايي كه در راه حفظ دين وارد مي شود.

و) اين نهضت، همسو با بعثت پيامبر صلي الله عليه وآله و احياي دين خداست. از اين رو، در اين حركت به او ملحق خواهيم شد و در بهشت به صورت جمعي با ايشان خواهيم بود.

ز) دعوت از كساني كه حاضرند در نهضت، با ايشان همراهي و جان فشاني كنند.

3 - مرحله انتظار

امام حسين عليه السلام بين راه مكّه به عراق فرمود:

«لأرجو أن يكون خيراً ما أراد اللَّه بنا قُتِلنا أم ظفرنا»(54)؛ اميد خير دارم به آنچه خدا اراده كرده براي ما، چه كشته شويم و چه پيروز گرديم.

عنوان انتظار، از اين عبارت حضرت انتزاع مي گردد. امام حسين عليه السلام در مرحله سوم، كه سرآغاز يك تحول عظيم براي پيروزي يا شهادت بود، همچنان با شعار خود، كه «رضا اللَّه رضانا» بود، به پيش مي رفت.

شيخ مفيد رحمه الله از فرزدق شاعر نقل مي كند كه گفت: در سال 60 هجري به همراه مادرم براي به جا آوردن حجّ به مكه مي رفتم. همچنان كه مهار شتر را در دست داشتم و در محدوده حرم به مكه نزديك مي شدم، ناگاه حسين بن علي عليهما السلام را ديدم كه با شمشير و اسلحه از مكه بيرون مي رود.

پرسيدم: اين قطار شتر از كيست؟ گفتند: از حسين بن علي عليهما السلام است.

پس نزد آن حضرت آمده،

عرض كردم: خداوند خواسته و آرزويت را در آنچه مي خواهي روا سازد. پدر و مادرم به فدايت، اي فرزند رسول خدا! چه چيز تو را به شتاب واداشته كه از انجام حجّ دست برداري؟

فرمود: اگر شتاب نمي كردم، گرفتار مي شدم. سپس به من فرمود: تو كيستي؟ عرض كردم: مردي از عرب هستم، به خدا سوگند! بيش از اين از من نپرسيد.

سپس فرمود: مرا از مردمي كه در پشت سر داري، آگاه كن. (مردم عراق در ياري ما چگونه هستند). عرض كردم: از مرد آگاهي پرسيدي و من خوب آنان را مي شناسم.

«قلوب النّاس معك وأسيافهم عليك»؛ دل هاي مردم عراق با شماست و شمشيرهايشان بر شما و قضا [و قدر الهي از آسمان فرود آيد و خدا آنچه را خواهد به جا آورد.

حضرت فرمود:

«صدقتَ للَّه الأمر، وكلّ يوم هو في شأن، إن نزل القضاء بما نُحبّ ونرضي فنحمد للَّه علي نعمائه وهو المستعان علي أدآء الشكر، وإن حال القضآء دون الرّجآء فلم يبعد من كان الحق نيته والتقوي سريرته»(55)؛ راست گفتي، كار به دست خداست و هر روز در كاري است، پس اگر قضا [و خواست خدا] فرود آمد به آنچه ما مي خواهيم و به آنچه خشنوديم (و بر طبق دلخواه ما بود) پس خدا را بر نعمت هايش سپاس گوييم و او نيروي شكرگزاري اش را عطا و اگر به دلخواه ما نشد، پس دور نشود از خواسته خود، آن كس كه نيتش حق باشد و پرهيزكاري پيشه كند.

از اين سخن امام عليه السلام استفاده مي شود كه ما تابع خواست و رضايت الهي هستيم و به وظيفه خود عمل مي كنيم. از نظر سياسي و ظاهري، مي بينيم كه فرزدق بدترين خبر ممكن

را به امام داد، ولي اين خبر ذرّه اي در روحيه و سخن امام تغيير ايجاد نكرد و با همان صلابتي كه در مدينه و مكّه سخن گفت، اكنون نيز با اخلاصي عميق سخن مي گويد.

4 - مرحله شهادت

امام حسين عليه السلام در كربلا فرمود:

«مرحباً بالقتل في سبيل اللَّه....»(56)؛ آفرين به كشته شدني كه در راه خدا باشد.

اين جمله، غير از اين كه آمادگي كامل امام را براي شهادت بيان مي كند، رضايت كامل نيز از آن مشهود است. اين عبارت را امام در برابر تهديدات حرّ بن يزيد رياحي در ابتداي ورود به كربلا فرمود، و به خوبي رضايت كامل از شهادت در راه خدا استفاده مي شود.

در چهارمين مرحله نهضت، كاروان امام در بياباني به دور از امكانات فرود آمد. جيره خواران پست مسلّحانه به اين دشت يورش آوردند. حسينيان در مظلوميتي همه جانبه، به محاصره آنان درآمدند؛ ولي روح و جان آنان هرگز تن به اسارت نداد و دشمن را با همه بزرگي و گستردگي ظاهري اش به ذلّت كشيد. رفتار و سخن امام عليه السلام و اصحاب بزرگوارش در اينجا نيز از اخلاص موج مي زند و يزيديان را غرق ساخته است.

اگرچه از سخنان امام و اصحابش عليهم السلام و رفتار آنان، رضايت كامل از حوادث ديده مي شود و هرچه امام به شهادت نزديك تر مي شود، با چهره اي افروخته تر و با شجاعت بيشتر مي رزمد، ولي ظاهراً عبارتي كه در كربلا از آن امام كلمه «رضا» در آن به كار رفته باشد، ملاحظه نشد. عبارت معروفي كه از امام عليه السلام در لحظات آخر نقل مي شود: «رضاً بقضائك، تسليماً لأمرك...» درست نيست، بلكه عبارت موجود در مقاتل، اين گونه است: «صبراً علي قضائك يا ربّ لا إله

سواك يا غياث المستغيثين».(57)

فصل سوم: درس عزّت از مكتب امام حسين عليه السلام

مقدمه

«مَنْ كانَ يرِيدُ العِزَّةَ فَللَّهِ ِ العِزَّةُ جَمِيعاً...»(58)؛ هر كس سربلندي مي خواهد، پس سربلندي از آنِ خداوند است.

العِزّ: خلاف الذُّلّ؛ والعزيز: الشريف، المكرّم(59).

عزّت، حالتي است كه نمي گذارد انسان شكست بخورد و مغلوب شود.(60) صلابت در اصل، به معناي عزّت است؛ اما از باب توسعه، به معناي قاهري كه مقهور نمي شود، غلبه مطلق، صعوبت و سختي، غيرت و حميت به كار رفته است.

در فلسفه اخلاق، يكي از موضوعات محوري اين است كه پايه و اساس اخلاق در جامعه و افراد چيست؟

شهيد مطهري رحمه الله در كتاب فلسفه اخلاق، نزديك به ده نظريه در اين باره نقل مي كند و به نقد و بررسي آنها مي پردازد و سرانجام نظريه اسلام در اين باره را به تعبير ايشان «كرامت نفس» و به تعبير ديگران «عزّت نفس» بيان مي كند.(61)

عزّت به معناي اينكه چيزي قاهر باشد و نه مقهور، يا غالب باشد و شكست ناپذير، مختصّ خداوند است. غير از خداوند متعال، همه چيز در ذات خود فقير و ذليل است و چيزي را كه نفعش در آن باشد، مالك نيست، مگر آنكه خدا به او ترحّم كند و سهمي از عزّت به او بدهد. سياق آياتي مانند: «مَنْ كانَ يرِيدُ العِزَّةَ فَللَّهِ ِ العِزَّةُ جَمِيعاً» آن نيست كه بخواهد اختصاص عزّت به خدا را بيان كند، بلكه معناي آن اين است كه هر كس عزّت مي خواهد، بايد از خداي تعالي بخواهد.

خلاصه پيام آيه اين است كه هركس عزّت بخواهد، همه اش از خدا است؛ يعني به كسي اعطا نمي شود مگر به وسيله بندگي، كه آن هم به دست نمي آيد مگر با داشتن ايمان و عمل صالح.(62)

با توجّه به اضافه شدن

كلمه عزّت به كلمه نفس، معناي مصطلح آن، نفسي است كه در اثر رشد اخلاقي، مكتب تربيتي، اصالت و بزرگواري خانوادگي، انسان را به جايي برساند كه حاضر نشود ذرّه اي ذلّت در سخن يا در رفتار از خود نشان دهد. عزّت نفس و بزرگواري، سراسر نهضت عاشورا را دربر گرفته بود. امام حسين عليه السلام بارها بياناتي را ايراد كردند كه با آزادگي و كرامت نفس آميخته بود.

سخنان آن حضرت در اين باره را مي توان به دو بخش تقسيم كرد:

1 - آثار عزّت نفس 2 - عوامل ايجاد عزّت نفس

آثار عزّت نفس
1 - نفي ذلّت از خود

الف) روز عاشورا پس از نخستين خطبه اي كه امام حسين عليه السلام ايراد كردند و قيس بن اشعث از آن حضرت خواست كه تسليم حكم يزيد بشود، امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

«لا واللَّه لا أعطيهم بيدي إعطاء الذليل ولا أفرّ فرار العبيد...»(63)؛ نه، به خدا قسم! نه دستم را از روي ذلّت به سوي آنان دراز خواهم كرد و نه مانند بندگان فرار مي كنم.

ب) امام عليه السلام در يكي از سخنراني هاي خود در روز عاشورا اعلام كردند:

«إنّ الدّعي بن الدّعي قد ركزني بين اثنتين بين السلّة والذلّة، هيهات منّا الذلّة...»(64)؛ اين مرد بي پدر (كه بني اميه او را به خود ملحق كردند) و فرزند آن بي پدر، مرا ميان دو چيز پاي فشرده است: بين شمشير و خواري؛ هيهات كه ما به ذلّت تن دهيم.

ج) روز عاشورا پس از شهادت اصحاب امام و بني هاشم و اثر نكردن نصايح و موعظه هاي امام عليه السلام در قلب هاي تاريك و پر از شقاوت و قساوت آن مردم، آن حضرت وارد جنگ شده و به تعبير بعضي از راويان، قتلگاه

بزرگي از آن مردم پست به وجود آوردند، در حالي كه حضرت پي در پي اين رجز را با صداي رسا مي خواندند:

القتلُ أولي من رُكوب العار

والعارُ أولي من دخول النّار(65)

كشته شدن بهتر است از سوار شدن بر ننگ - ننگ و شكست ظاهري دنيا بهتر است از داخل شدن به آتش و دوزخ.

امام حسين عليه السلام با تمام وجود در سخن و عمل ذلّت را از خود دور مي كند و اين يكي از نتايج عزّت است.

2 - آسان شدن شهادت در سايه عزّت

الف) زماني كه پيش قراولان لشكر كوفه، به فرماندهي حرّ بن يزيد رياحي، به كاروان حسين بن علي عليهما السلام دست يافتند و تلاش مي كردند كه آن حضرت را به تبعيت از خود وادارند، امام به شدّت استنكاف كرده اشعار زير را كه بيانگر تصميم قاطع حضرت بود، مي خواندند:

سأمضي وما بالموت عارٌ علي الفتي

إذا ما نوي حقّاً وجاهد مسلماً

من مي روم و مرگ براي جوانمرد ننگ نيست، اگر نيت او حق باشد و مخلصانه بكوشد.

وواسَي الرجال الصالحين بنفسه

وفارق مثبوراً وخالف مُجرماً

و مردان نيكوكار به جان مواسات نمايند، چون از جهان بيرون رود، مردم از مرگ او اندوه خورند.

فإن عِشتُ لم أندم وإن مِتُّ لم أُلَم

كفي بك ذُلاًّ أن تعيش وترغما(66)

پس اگر زنده ماندم پشيمان نيستم و اگر بميرم مرا ملامت نكنند، اين ذلّت تو را بس، كه زنده باشي و خوار گردي.

ب) سخنان ديگري از حضرت كه عزّت و بزرگواري در آن موج مي زند، اعلان مي كند كه من شهادت را در راه پاسداري از دين، سعادتي بزرگ دانسته و آن را با آغوش باز مي پذيرم، ولي زندگي با ستمگران را هرگز:

«فإني لا أرَي الموت إلّا السعادة والحياة مع الظالمين إلّا برماً»(67)؛ همانا من

مرگ در راه خدا را جز سعادت نمي بينم و زندگي با ستمگران را جز خواري.

ج) «ذوحُسَم» محل تلاقي لشكر حرّ بن يزيد با كاروان ابي عبد اللَّه الحسين عليه السلام بود. در اين مكان، مطالب و سخنان بسياري بين دو طرف ردّ و بدل شد و لشكريان تشنه حرّ به دست اصحاب امام سيراب شدند و نماز ظهر را به امامت آن حضرت اقامه كردند. همه تلاش حرّ در اينجا اين بود كه با خواهش يا تهديد، آن حضرت را مطيع خود سازد و به هر جا كه مي خواهد، منتقل كند.

عزّت، سربلندي و شجاعت در سخناني كه آن حضرت در برابر لشكر كوفه، در زمان بسيار حساس ايراد فرمود، موج مي زند. يكي از آن سخنان را مي آوريم:

«ليس شأني شأنُ من يخاف الموت. ما أهونَ الموت علي سبيل نيل العِزّ وإحياء الحقّ. ليس الموت في سبيل العزّ إلّا حياةً خالدة وليست الحياة مع الذُّلّ إلّا الموت الذي لا حياة معه، أ فبالموت تخوّفني؟ هيهات طاش سهمك وخاب ظنّك لستُ أخاف الموت، إِنّ نفسي لَأبكر وهِمّتي لَأعلي من أن أحمل الضيم خوفاً من الموت، هل تقدرون علي أكثر من قتلي؟ مرحباً بالقتل في سبيل اللَّه، ولكنّكم لا تقدرون علي هدم مجدي وشرفي فإذاً لا أبالي بالقتل»(68)؛ موقعيت من موقعيت كسي نيست كه از مرگ بترسد، چقدر سبك است مرگي كه در راه رسيدن به عزّت و زنده كردن حق باشد. مرگ در راه عزّت نيست مگر زندگي هميشگي، و زندگي با ذلّت نيست مگر مرگي كه زندگي با او نباشد. آيا با مرگ مرا مي ترساني؟! تيرت به خطا رفت و خطا كرد گمان تو. از مرگ ترسان نيستم.

همانا نفس من سريع تر و همّتم بلندتر از آن است كه به علّت ترس از مرگ، ستم را تحمل كنم. آيا بيش از كشتن من كار ديگري هم مي توانيد بكنيد؟ آفرين به كشته شدن در راه خدا. ولي قدرت نابود كردن عزّت و شرف من را نداريد. پس در اين صورت، من هم از كشته شدن با كي ندارم.

با دقّت در اين سخنان، مي توان دست كم هفت مطلب را استفاده كرده كه هر يك از آنها حاكي از عزّت و بزرگي روحي است كه در آن وجود مقدّس موج مي زند:

- مقام امامت با ترس جمع نمي شود.

- پذيرش شهادت در راه رسيدن به عزّت و حق بسيار آسان است.

- شهادت در راه عزّت جز زندگي جاودانه نيست.

- زندگي با ذلّت جز مرگ محض نمي باشد.

- انسان باعزّت را نمي شود با مرگ و شهادت ترساند.

- افراد با عزّتي كه در مسير زنده كردن حق حركت مي كنند، در برابر شهادت آغوش مي گشايند.

- با شهادت عزيز نمي توان عزّت او را پايمال كرد.

عوامل ايجاد عزّت نفس
عوامل ايجاد عزّت نفس

امام حسين عليه السلام در روز عاشورا وقتي دشمن را مصمّم براي جنگ ديد، براي آنكه عذري براي آنان باقي نباشد، خطبه اي ايراد فرمود كه در بخشي از آن آمده است:

«ألا وإنّ الدّعي بن الدّعي قد ركزني بين اثنتين بين السلّة والذلّه، وهيهات منّا الذلّة، يأبي اللَّه ذلك ورسوله والمؤمنون وحجور طابت وبطون طهرت وأنوف حميه ونفوس أبيه، نُؤثر مصارعَ الكرام علي ظار اللّئام...»(69)؛ آگاه باشيد كه اين ستمگر قرار داده مرا بين شمشير و ذلّت. و دور باد از ما ذلت و ننگ؛ زيرا ابا دارند خداوند و پيامبرش و مؤمنان از اينكه ما ذلّت را بپذيريم، و

(نيز) خانه هايي كه از بدي ها به دور است، و رحم هايي كه پاك است، و سرافرازان با غيرت و نياكان باعزّت

امام عليه السلام پس از اين مقدمه، عواملي را كه مانع از پذيرش اين ننگ است، بيان مي فرمايد:

1 - اسلام يا دينداري: «يأبي اللَّه ذلك ورسوله و المؤمنون»

مقصود اين است كه خدا، پيامبر و مؤمنان، خواهان عزّت و سربلندي همه مسلمانان هستند.

«... وَلَنْ يجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَي المُؤْمِنِينَ سَبِيلاً...»(70)؛

هرگز خدا براي كافران بر مؤمنان سلطه اي قرار نداده است.

اسلام حتي اينكه يك زن مسلمان براي چند لحظه، سلطه يك كافر را به عنوان شوهر، در ازدواج موقّت بپذيرد، ممنوع و حرام دانسته است.(71)

خانداني كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله پس از فتح مكه درباره آنان فرمود كه هرگز نگذاريد سلطه اي بر جامعه اسلامي پيدا كنند: «الخلافة مُحرّمة علي آل أبي سفيان..» امام عليه السلام چگونه مي تواند دست همكاري به آنان با آن همه اعمال ننگين و ضدّ ديني بدهد؟

2 - اصالت خانوادگي: «وحجور طابت»؛

اشاره حضرت به محلّ رشد و تربيت خود است؛ يعني انساني كه در سالهاي آغازين كودكي، در داماني پاك قرار مي گرفته، و شب و روز، آن همه زيبايي هاي معنوي را كه از وجود پيامبرصلي الله عليه وآله تراوش مي كرده، شاهد بوده و با همه وجود آنها را لمس كرده و دوران نوجواني و جواني را نيز در حضور پدري مانند علي بن ابي طالب عليهما السلام سپري كرده است.

امام عليه السلام پيش از خروج از مدينه، خطاب به مروان بن حكم فرمود: ما اهل بيت نبوت و رسالت هستيم و فرشتگان آسمان به منزل ما رفت و آمد مي كردند و اسلام از خانه ما آغاز گشته...

3 - نسل پاك: «وبطون طهرت»

بطون جمع بطن، به معناي شكم، كنايه از رحم است.

از چيزهايي كه مي تواند زمينه ساز ايجاد و رشد ارزش هاي اخلاقي و انساني باشد، دامان پاكي است كه انسان در آن به وجود مي آيد و سينه پاكي است كه از آن شير مي نوشد. از اين رو، ائمه هدي عليهم السلام و بزرگان دين، در انتخاب همسر دقّت مي كردند. امامان ما نيز مادراني بزرگوار و منزّه داشته اند. در زيارت امام حسين عليه السلام، خطاب به ايشان مي گوييم:

«أشهد أنّك كنتَ نوراً في الأصلاب الشامخة والأرحام المطهّرة لم تنجّسك الجاهلية بأنجاسها»(72)؛ گواهي مي دهم كه تو نور بودي در اصلاب فرازنده و عالي و پاك پدران و ارحام مطهّر مادران و هرگز غبار جاهليت تو را به آلودگي خود نيالود.

كسي كه از مادر و نسلي پاكدامن تولّد يافته و از سينه اي طاهر تغذيه شده و اين گونه تكامل يافته، چگونه مي تواند بر خلاف همه زمينه هاي گذشته، دست همكاري يا بي تفاوتي به دون صفتان بي ارزش بدهد؟

4 - دودمان شريف: «وأُنُوف حمية»

با مراجعه به كتاب هاي متعدّد لغت و قراين موجود در عبارت حديث و موقعيت گوينده، ترجمه ياد شده، نزديك تر به مقصود به نظر مي رسد. ظاهراً منظور حضرت اين است كه مردماني كه عمري با سرافرازي، بزرگواي، شرافت و غيرت مندي در جامعه زندگي كرده اند، چگونه ممكن است موقعيت حال و گذشته خود را به كلّي فراموش كنند؟

بنابراين، يكي از عوامل ايجاد كننده و نگهدارنده عزّت نفس، همان سوابق درخشاني است كه يك خانواده پشت سر خود دارد كه اين وضعيت او را از تن به ذلّت دادن نگاه مي دارد.

5 - عزّت و شكست ناپذيري نياكان: «ونفوس أبية»

اشخاص و گذشتگان باعزّت و نياكان ما قبول ندارند كه ما فرمان برداري از اين افراد پست را بر مرگ باعزّت ترجيح دهيم.

بعضي نفوس را در اينجا جمع نَفَس معنا كرده اند، در حالي كه جمع نَفَس انفاس است، نه نفوس.

أبية: الأبية من الإبل الّتي ضُرِبَت فلم تلقح كأنّها أبتِ اللّقاح.(73)

امام حسين عليه السلام در اينجا از نياكاني سخن مي گويد كه زير بار گناه نمي روند. بنابراين، در جمله آخر جنبه پرهيز و سلبي مطلب را بيان مي فرمايد.

6 - نتيجه: «نؤثر مصارع الكرام علي ظار اللّئام»؛

نؤثر: برگزيدن و ترجيح دادن.

مصارع: درگير شدن و مخالفت كردن. مصرع به معناي خوابگاه نيز آمده است؛ زيرا وقتي فردي با كسي درگير شد و كشتي گرفت، او را مي خواباند. (مصرع: خوابگاه)

ظار: مهرباني.

امام عليه السلام در اين عبارت، از مطالب قبل اين گونه نتيجه مي گيرند كه عوامل و زمينه هاي ياد شده، مانع مي شود كه من ترجيح بدهم مخالفت با بزرگواران را به مهرباني و دوستي با افراد پست.

با دقّت در روايات اخلاقي به اين نتيجه مي رسيم كه سرمنشأ همه خيرات و بركات در انسان و محور اخلاق هر فرد، عزّت نفس است. عزّت نفس يعني انسان داراي روح و شخصيت متعادل باشد و در محيط تربيتي و خانوادگي، انساني بزرگوار و داراي شخصيت ريشه دار و ثابتي پرورش يافته باشد. چنين انساني مرتكب امور خلاف عفت، دزدي، خيانت و ديگر زشتي هاي اخلاقي نخواهد شد.

در اين باره امام علي عليه السلام مي فرمايد:

«من كرُمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصية»(74)؛

هركس با شرافت معنوي و كرامت نفس است، با ارتكاب گناه موجبات پستي روح خود را فراهم نمي سازد.

در برابر اين افراد، كساني هستند كه شخصيت آنان در محيطي سالم شكل نگرفته و در جامعه مورد احترام نيستند.

كودكاني كه در

دامن والدين و زيردست مربيان فرومايه پرورش يافته اند و از آنان درس پستي و زبوني گرفته اند و همچنين كودكاني كه در محيط خانواده مورد بي مهري و اهانت قرار گرفته و از آغاز با احساس حقارت بار آمده اند، اسير حقارت و پستي روح هستند. اينان اگر خود را درمان نكنند و عيب دروني خود را برطرف نسازند، در جامعه راه فرومايگي و انحطاط در پيش مي گيرند و برخلاف فضايل انساني و مكارم اخلاق گام برمي دارند و همواره به كارهاي پست و موهن دست مي زنند.(75)

حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:

«النفس الدّنية لا تنفكّ عن الدّنائات»(76)؛ انسان فرومايه از پستي و دنائت جدا نمي شود و پيوسته به فرومايگي و اعمال وهن آميز گرايش دارد.

بنابراين مربّيان جامعه، به ويژه پدران و مادران بايد نخست خود، اصول تربيتي فرزندان و نوآموزان و دانش آموزان خود را فرا گيرند، آن گاه در گفتار و رفتار خود، آنها را به دقّت به كار گيرند، تا تحوّلي عميق و اساسي در جامعه ما شكل گيرد. عزّت نفسي كه در وجود سيد الشهداءعليه السلام، اصحاب و اهل بيتش وجود داشت، موجب شد كه در طول مبارزه (از مدينه تا مدينه) حتّي يك جمله كه بوي ذلّت از آن به مشام برسد، از آنان شنيده نشود.

زنان و كودكاني كه در چنگال دشمن، در كوفه و شام گرفتار بودند، با عزّت و سربلندي همه مصيبت ها را تحمّل كردند و سخني كه دشمن را خوشحال كند، بر زبان جاري نساختند. اگر مردم نان و خرمايي به دست بچّه ها مي دادند، حضرت زينب عليها السلام آن را از دست كودكان مي گرفت و دور مي انداخت با اين كه مي دانست كه آنان به شدّت گرسنه اند.

فصل چهارم: توكّل در كلام امام حسين عليه السلام

مقدمه

«وَما لَنا

أَلّا نَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ وَقَدْ هَدانا سُبُلَنا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَي ما آذَيتُمُونا وَعَلَي اللَّهِ فَلْيتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ»(77)؛ چرا ما بر خدا توكّل نكنيم كه ما را به راه هاي (سعادت) رهبري كرده و مسلّماً ما در برابر آزارهاي شما صبر خواهيم كرد (و از رسالت خود دست بر نمي داريم) و توكّل كنندگان بايد فقط بر خدا توكّل كنند.

«توكّل» در اصل از ماده «وكالت» و به معناي انتخاب وكيل است. انتخاب وكيل مدافع در كارها هنگامي است كه انسان، خود توانايي دفاع را نداشته باشد. بنابراين از نيروي ديگري استفاده مي كند و با كمك او كار را به پيش مي برد.

بنابراين توكّل به خدا مفهومي جز اين ندارد كه انسان در مشكلات و امور زندگي، جايي كه توانايي انجام آنها را ندارد، او را وكيل خود سازد، بلكه در آنجا هم كه توانايي انجام كار را دارد، باز مؤثّر اصلي را خدا بداند؛ زيرا از ديدگاه يك موحّد، سرچشمه همه قدرت ها و نيروها اوست.

دانشمندان اخلاق گويند: توكّل ثمره مستقيم توحيد افعالي خداست. به بيان ديگر: توكّل بر خدا به معناي اعتماد و اطمينان در كارها به اوست.

پس معناي توكل اين نيست كه انسان نسبت امور را به خود يا به اسباب قطع يا انكار كند، بلكه معنايش اين است كه خود و اسباب را مستقل در تأثير ندانسته، معتقد باشد كه استقلال و اصالت، منحصراً از خداي سبحان است و در عين حال سببيت غير مستقل را براي خود يا اسباب قائل باشد.

فلسفه توكّل

برخي تفاسير ذيل آيه ياد شده، دو اثر مهم را براي توكّل بيان كرده اند:

1) توكّل بر خدا، آن منبع فنا ناپذير قدرت و توانايي، سبب افزايش مقاومت

در برابر مشكلات و حوادث سخت زندگي مي شود. مسلمانان در جنگ اُحد ضربه سختي خوردند و دشمنان پس از ترك ميدان نبرد، بار ديگر برگشتند تا ضربه نهايي را به مسلمانان بزنند. اين خبر به گوش مؤمنان رسيد. قرآن مي فرمايد: «افراد باايمان، نه تنها در اين لحظه بسيار خطرناك - كه بيشتر نيروهاي فعال خود را از دست داده بودند - وحشت نكردند، بلكه با توكّل بر خدا و با نيروي ايمان، بر پايداري آنان افزوده شد و دشمن با شنيدن خبر آمادگي مسلمانان، به سرعت عقب نشيني كرد.(78)

نمونه هاي ديگر اين پايداري در سايه توكّل، در آيات متعددي از قرآن آمده است. در آيه 12 سوره ابراهيم (آيه مورد بحث ما)، توكّل ملازم با صبر و استقامت در برابر حملات و صدمات دشمن دانسته شده است.

از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه منظور از توكّل اين است كه انسان در برابر بزرگي مشكلات، احساس حقارت و ضعف نكند، بلكه بر اتكال قدرت بي پايان خداوند، خود را پيروز و فاتح بداند و به اين ترتيب، توكّل، اميد آفرين، نيروبخش و سبب افزايش پايداري و مقاومت است.

اگر مفهوم توكّل، به گوشه اي خزيدن و دست روي دست گذاشتن بود، معنا نداشت كه درباره مجاهدان و مانند آنان به كار برده شود. اگر كساني چنين مي پندارند كه توجّه به عالم اسباب و عوامل طبيعي با روح توكّل ناسازگار است، سخت در اشتباهند؛ زيرا جدا كردن اثرات عوامل طبيعي از اراده خدا، نوعي شرك است. مگر نه اين است كه عوامل طبيعي نيز هر چه دارند، از او دارند و همه به اراده و فرمان اويند. آري، اگر عوامل را

دستگاهي مستقل در برابر اراده خدا بدانيم، اين با روح توكّل سازگار نخواهد بود.

2) توكّل بر خدا آدمي را از وابستگي ها، كه سرچشمه ذلّت و بردگي است، نجات مي دهد و به او آزادگي و اعتماد به نفس مي بخشد.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«إنّ الغنا والعزّ يجولان فإذا ظفرا بموضع التوكّل أوطنا»؛ بي نيازي و عزّت در حركتند، هنگامي كه محل توكّل را بيابند، آنجا وطن مي گزينند.

در اين حديث وطن اصلي بي نيازي و عزّت، توكل معرفي شده است.

از پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: از پيك وحي خدا، جبرئيل پرسيدم: توكّل چيست؟ گفت:

«العلم بأنّ المخلوق لا يضرّ ولا ينفع ولا يعطي ولا يمنع واستعمال اليأس من الخلق فإذا كان العبد كذلك، لم يعمل لأحدٍ سوي اللَّه، فهذا هو التوكّل»(79)؛ آگاهي به اين واقعيت كه مخلوق نه زيان و نفع مي رساند و نه عطا و منع دارد و چشم از دست مخلوق برداشتن. هنگامي كه بنده اي چنين باشد و به غير او اميد نداشت، اين حقيقت توكل است.

توكّل به خدا در سخنان امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام در موارد و مراحل مختلفي، در سخنانشان به خدا توكّل كرده اند؛ يعني از آغاز حركت از مدينه تا لحظات آخر، كه در ضمن مناجات و راز و نياز با خدا و توكّل بر او به شهادت رسيدند.

ما در اينجا مي كوشيم تا سخنان آن حضرت را با ساختاري روشن بيان كنيم. براي دست يابي به اين هدف ابتدا آيات توكّل در قرآن را مورد مطالعه و تحقيق قرار مي دهيم و سخنان امام حسين عليه السلام را بر آن اساس تنظيم مي كنيم. اين كار دو فايده دربر دارد: اوّل اينكه توضيح بيانات آن حضرت آسان تر خواهد شد و دوم

اينكه موجب مي شود كه مطالب در ذهن بهتر متمركز شود.

توكّل در قرآن
اشاره

اگرچه در قرآن شريف آيات مربوط به توكّل متعدد مي باشد، ولي با دقّت در آن آيات كريمه مي توان هر يك از آن آيات را تحت عنوان يكي از موضوعات پنج گانه زير قرار داد.

موضوعات مورد بحث عبارتند از:

1 - توكّل بر خدا براي اصلاح جامعه

«...وَما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلي ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقي إِلّا بِاللَّهِ، عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيهِ أُنِيبُ»(80)؛ من هرگز نمي خواهم چيزي كه شما را از آن بازمي دارم، خودم مرتكب شوم، من جزاصلاح تا آنجا كه توانايي دارم، نمي خواهم و توفيق من جز به خدا نيست، بر او توكّل مي كنم و به سوي او بازمي گردم.

حضرت شعيب عليه السلام به قومش مي فرمايد: براي رسيدن به هدف اصلاح تنها از خدا توفيق مي خواهم و به همين دليل، براي انجام دادن رسالت خود و رسيدن به اين هدف بزرگ، تنها بر او تكيه مي كنم. براي حلّ مشكلات، با تكيه بر ياري او تلاش مي كنم و براي تحمّل دشواري هاي اين راه، به او باز مي گردم.

صاحب تفسير الميزان درباره اين آيه آورده است كه لازمه اين مطلب، آن است كه خدا وكيل و سرپرست تدبير امور همه موجودات است وهمه موجودات در تحقّق خودشان و تحقّق روابطي كه بين آنهاست، منسوب به اويند؛ زيرا اوست كه محيط و قاهر بر آنهاست و هر رابطه اي كه اشياء با يكديگر دارند، به اذن خداست.

بر بنده اي كه به مقام پروردگار خود آگاه است، لازم است كه حقيقت مزبور را با توكّل بر پروردگار و انابه و بازگشت به سوي او مجسّم كند. از اين رو، حضرت شعيب عليه السلام يادآور مي شود كه توفيق او به دست خداست و به دنبال آن مي گويد: «...

عَلَيهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيهِ أُنِيبُ».(81)

2 - توكّل در سختي ها

«اَلَّذِينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيماناً وَقالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»(82)؛ همان كساني كه چون بعضي به ايشان گفتند كه مردمان ( مشركان مكّه ) در برابر شما گرد آمده اند، از آنان بترسيد، (به جاي ترس و بددلي، اين كار) بر ايمانشان افزود و گفتند: خداوند، ما را بس است و چه نيكوكار سازي است.

همان گونه كه گذشت، اين آيه مربوط به جنگ اُحد است؛ يعني زماني كه مسلمانان نخست در اين نبرد شكست خورده، بسياري از آنان شهيد يا زخمي شدند، ولي با توكّل بر خدا دوباره براي جنگ آماده شدند. اين آيه روحيه آنان را توصيف مي كند. در تاريخ صدر اسلام، موقعيت پيش آمده در جنگ احد، بدترين سختي ها را در خود جمع كرده است كه بعضي از آن ها عبارتند از:

الف) شهادت هفتاد نفر از صحابه خوب رسول خدا صلي الله عليه وآله، از جمله بعضي از سرداران سپاه اسلام مانند حمزه.

ب) نافرماني دست كم چهل نفر از پنجاه نفري كه مأمور حفاظت از درّه اي مهم از نظر نظامي بودند.

ج) به غارت رفتن اموال بسياري از مسلمانان در پي شكست.

د) مجروح شدن بسياري از سربازان اسلام.

ه) خدشه دار شدن اقتدار و عزّتي كه در پي جنگ بدر براي مسلمانان به وجود آمده بود.

با توجّه به مشكلات ياد شده و سختي هاي ديگر، قرآن از آنان به نيكي ياد مي كند، به اين علّت كه رفتار قبلي خود را با توكّل بر خدا جبران كردند. در مقابل، خداوند متعال نيز با ايجاد ترس در دل دشمن، آنان را فراري داد.

3 - توكّل بر خدا در امور آينده

درباره كارهايي كه انسان مي خواهد در آينده انجام دهد، از ديدگاه فرهنگ

قرآن نبايد با قاطعيت تمام بگويد: من اين كارها را انجام مي دهم، بلكه سفارش شده است كه با توكّل بر خدا و گفتن «إن شاء اللَّه» عزم خود را جزم كرده و با جدّيت تلاش كند. در اين صورت است كه خدا هم او را ياري خواهد كرد.

«... فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ يحِبُّ المُتَوَكِّلِينَ»(83)؛ و چون عزمت را جزم كردي، بر خداوند توكّل كن، كه خدا اهل توكّل را دوست دارد.

خداوند لزوم توكّل بر او در امور آينده را تحت عنوان ديگري نيز بيان كرده است:

«وَلا تَقُولَنَّ لِشَي ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً * إِلّا أَنْ يشآءَ اللَّهُ وَاذْكُرْ رَبَّكَ إذا نَسَيتَ وَقُلْ عَسي أَنْ يهْدِينِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هذَا رَشَداً»(84)؛ و هرگز در هيچ كاري نگو كه من فردا كننده آن هستم. [و بگو ]مگر آن كه خدا بخواهد و چون [إن شاء اللَّه گفتن را] فراموش كردي (هنگامي كه به ياد آوردي) پروردگارت را ياد كن و بگو: باشد كه پروردگارم مرا به راهي نزديك تر از اين به صواب هدايت كند.

سفارشي كه خداي متعال در اين دو آيه شريفه فرموده است، همان لزوم توكّل بر او در امور آينده و در واقع مؤثّر دانستن خدا در كارها، گفتن «إن شاءاللَّه» از روي باور و اعتقاد، نشانه نفوذ توحيد در وجود انسان است و توكّل واقعي به خدا آثار مثبت فراوان از نظر روحي و غير روحي دارد. نكته درخور توجّه اينكه از آيه «وَاذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ» استفاده مي شود كه توكّل نكردن بر خدا نوعي غفلت ورزيدن و فراموشي ياد اوست.

4 - توكّل به خدا در برابر دشمنان

«إِنَّمَا النَّجْوي مِنَ الشَّيطانِ لِيحْزُنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَلَيسَ بِضآرِّهِمْ شَيئاً إِلّا

بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَي اللَّهِ فَلْيتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(85)؛ نجوا تنها از شيطان است و مي خواهد با آن، مؤمنان غمگين شوند؛ ولي نمي تواند به آنان ضرري برساند، جز به فرمان خدا. بنابراين مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند.

جمعي از يهود و منافقان، در ميان خودشان در گوشي سخن مي گفتند و گاه با چشم هاي خود، اشاره هاي ناراحت كننده اي به مؤمنان مي كردند. هنگامي كه مؤمنان اين منظره را ديدند، گفتند: شايد خبرهاي ناراحت كننده از بستگان و عزيزان ما كه به جهاد رفته اند، به آنان رسيده و از آن سخن مي گويند. همين امر، باعث غم و اندوه مؤمنان شد. هنگامي كه اين كار را تكرار كردند، مؤمنان به رسول خدا صلي الله عليه وآله شكايت بردند. پيامبر صلي الله عليه وآله دستور داد كه هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگري نجوا نكند. اما آنان توجهي نكرده، كار خود را تكرار مي كردند. آن گاه اين آيه نازل شد.(86)

آيه مورد بحث به نقشه هاي شيطان و پيروان او اشاره دارد كه عبارتند از منافقان و كفار، نخست رفتار آنان را براي آزردن مؤمنان، به عمل شيطان تشبيه فرموده و بيان مي كند كه كار اينان شيطاني است، ولي بدانيد كه اگر دستورهاي الهي را به كار بنديد، آنان نمي توانند ضربه اي به اسلام بزنند؛ زيرا تأثير هر امري در جهان هستي، به فرمان خدا است، حتّي سوزاندن آتش و برندگي شمشير. بنابراين مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند و از هيچ چيزي جز او نترسند.

«... وَعَلَي اللَّهِ فَلْيتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ»؛ يعني آنان با روح توكّل و اعتماد بر خدا به خوبي مي توانند بر همه اين مشكلات پيروز شوند و نقشه هاي پيروان شيطان را نقش

بر آب كنند و توطئه هاي آنان را درهم بكوبند.

اين آيه شريفه، مؤمنان را دلگرم و مطمئن ساخت كه اين توطئه ها نمي تواند به شما گزندي برساند، مگر به اذن خدا. چون زمام امور همه به دست خدا است. پس بر خدا توكّل كنيد.

خداوند متعال در جايي ديگر تصريح مي كند:

«... وَمَن يتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ...»(87)؛ هر كس بر خدا توكّل كند، خدا او را كافي است.

و با اين وعده، خداوند آنان را وادار بر توكّل مي كند.

5 - توكّل بر خدا در امور معنوي

« فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجِيمِ * إِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلي رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ * إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذِينَ يتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ »(88)؛ پس چون خواستي قرآن بخواني، از (شرّ) شيطان رانده شده، به خداوند پناه ببر. آري، او بر كساني كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكّل كرده اند، تسلطّي ندارد. سلطه او فقط بر كساني است كه دوستدارش هستند و كساني كه به خداوند شرك مي ورزند.

با توجّه به وابستگي ميان آيه 99 با آيات قبل و بعدش، هر سه آيه را نقل كرديم. روشن است كه آيه اول در اين باره است كه وقتي تصميم داريد قرآن را تلاوت كنيد، از شيطان رانده شده به خدا پناه ببريد و بگوييد: «أعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم».

اما آيه دوم كه مي فرمايد: «إِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلي رَبِّهِمْ يتَوَكَّلُونَ»، در مقام تعليل امري است كه در آيه قبلي درباره استعاذه آمده بود. معناي دو آيه اول اين مي شود كه وقتي قرآن مي خوانيد، از شرّ شيطان به خدا پناه ببريد؛ زيرا تنها كساني از شرّ او ايمن هستند كه به خدا ايمان

آورده و بر او توكّل كرده باشند.

از اين آيه، دو نكته استفاده مي شود: اول اينكه پناه بردن به خدا، توكّل بر خدا است؛ چون خداي سبحان در تعليل لزوم استعاذه، به جاي استعاذه توكّل را آورده و سلطه شيطان را از متوكّلان نفي كرده است. دوم اينكه ايمان و توكّل، دو ملاك صدق عبوديتند، كه ادّعاي عبوديت با نداشتن آن دو دروغ است.

اعتبار عقلي نيز با اين معنا مي سازد؛ زيرا توكّل عبارت است از اينكه انسان زمام تصرّف در امور خود را به دست غير خود دهد و تسليم او شود، كه هر چه او صلاح ديد و انجام داد، همان را صلاح خود بداند و اين خود اخصّ آثار عبوديت است.

معناي آيه سوم كه مي فرمايد: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذِينَ يتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ»، اين است كه سلطه شيطان منحصر در كساني است كه او را ولي خود مي گيرند، تا او به دلخواه امور ايشان را تدبير كند و نيز در كساني است كه به خدا شرك مي ورزند.

از اين بيان، دو حقيقت دانسته مي شود: يكي اينكه ذيل آيه مفسّر صدر آن است. بنابراين تولّي (ولي گرفتن) كسي را كه خدا او را ولي ندانسته، شرك به خدا است. دوم اينكه ميان توكّل نكردن بر خدا و تولّاي شيطان و عبادت او هيچ واسطه اي نيست. كسي كه بر خدا توكّل نكند، از اولياي شيطان خواهد بود.(89)

از مجموع اين آيات استفاده مي كنيم: كسي كه مي خواهد با خدا ارتباط خالصانه داشته باشد و ذرّه اي تحت نفوذ و سيطره شيطان نباشد، بايد به دو اصل مورد تأكيد در اين آيات، يعني ايمان و توكّل به خدا توجّه داشته

باشد. طبيعي است وقتي كسي خود را دربست به خداوند متعال سپرد و تلاش نيز كرد، خداوند او را حفظ خواهد كرد. بنابراين ايمان و توكل، دو ملاك و معيار سنجش صدق در عبوديت هستند.

پس كسي مي تواند در امور معنوي خويش راه مثبت را طي كند و به راز و نيازهاي عاشقانه با خدا سرگرم شود كه افزون بر ايمان بر خداي خويش توكّل كامل داشته باشد و ما اين واقعيت را در سخنان سيد الشهداءعليه السلام به خوبي مشاهده مي كنيم.

تطبيق سخنان امام حسين عليه السلام با عناوين پنج گانه توكّل سخنان امام حسين عليه السلام در مواردي با توكّل بر خدا به پايان رسيده و معلوم است كه اين پايان، با محتواي قبلي خود مرتبط است.
توكّل بر خدا براي اصلاح جامعه

حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام پيش از خروج از مدينه، وصيت نامه اي نوشتند كه در عين كوتاه بودن، مطالب بسياري را دربر دارد. در پايان اين وصيت نامه، حضرت مي نويسند:

«وهذه وصيتي إليك يا أخي! وما توفيقي إلّا باللَّه، عليه توكّلت وإليه أنيب»(90)؛ اين است وصيت من به تو، اي برادرم! و موفقيت من نيست مگر به ياري خدا، بر او تكيه دارم و بازگشتم به سوي او است.

قافله اي كه از مدينه به سوي مكّه حركت كرده است، زماني اين قيام را آغاز مي كند كه سرزمين حجاز (مكّه و مدينه) در خمودگي و غفلت به سر مي برد و حالت تماشاچي به خود گرفته است. شام در چنگال خاندان ابوسفيان تربيت شده و جز نابودي اين قافله، چيز ديگري را در سر نمي پروراند. مردم سرزمين عراق، كه يا مانند مردم بصره، بيشتر گرايش عثماني دارند و حتّي براي آزادسازي آن، امير المؤمنين ناچار مي شود از كوفه نيرو به آنجا اعزام كند، و يا مانند كوفه، امام حسين عليه السلام را براي حيات دوباره سياسي و اقتدار خويش در برابر شام مي خواهند و اگر روزي به اين نتيجه

برسند كه زمينه رسيدن به اين هدف وجود ندارد، امام عليه السلام را تنها خواهند گذاشت.

در چنين وضعيتي، امام حسين عليه السلام خود را موظّف به قيام مي داند. از يك سو همان گونه كه بيان شد، نيروهاي شام، حجاز، عراق و ديگر سرزمين هاي اسلامي، هر كدام به دليلي بي تفاوت و يا دشمنند، و از سوي ديگر قدرت، سرمايه و تبليغات، همه در دست دشمن است. از اين رو، امام براي انجام وظيفه، با دست خالي اما با قلبي سرشار از ايمان و عشق، كار خود را آغاز مي كند و بدون تكيه بر هيچ يك از عوامل مادّي و ظاهري، تنها با توكّل بر خدا و تقاضاي توفيق از او حركت مي كند.

اين قيام حدود شش ماه بيش تر طول نكشيد و در ظاهر نيز سركوب شد؛ اما منشأ آثار فراواني گرديد. از جمله، حكومت پولادين ابوسفياني را كه براي صدها سال حاكميت خود برنامه ريزي كرده بود، متزلزل و سرانجام ريشه كن ساخت و اين همه از آثار همين جمله امام حسين عليه السلام است كه فرمود: «وما توفيقي إلّا باللَّه، وعليه توكّلت وإليه أنيب».

اخلاص ناب حسيني در اين عبارت موج مي زند و تشنگان ولايت را سيراب مي سازد و راه گشاي همه علاقه مندان مكتب تشيع سرخ علوي است. لازم به ذكر است: اين جمله امام عليه السلام بعد از عبارتي آمده است كه فرموده: «هدف من جز اصلاح امّت جدّم چيز ديگري نيست».

توكّل بر خدا در سختي ها

انسان براي موفّقيت در زندگي مادّي، به دو گونه اسباب نياز دارد: اسباب طبيعي و اسباب روحي. او براي رسيدن به هدف خود، پس از اين كه علل و اسباب طبيعي آن را مهيا كرد، ديگر مانعي بر

سر راه خود ندارد جز مهيا نبودن عوامل روحي؛ مانند سستي اراده، ترس، اندوه، بي خردي، غضب، سفاهت و بدبيني. اگر انسان قلب خود را با سيم هاي نامرئي اتّكا و توكّل به درياي قدرت و عظمت الهي متّصل كند، اراده و همچنين ديگر صفات روحي او آن چنان نيرومند مي شود كه مغلوب هيچ عامل ديگري نشده، به موفقيت قطعي و سعادت واقعي دست مي يابد.

در توكّل بر خدا چنان كه از ظاهر آيه شريفه «وَمَنْ يتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ...» برمي آيد، آثار ديگري نيز از نظر خرق عادت وجود دارد.(91)

سخني كه از امام حسين عليه السلام در اين باره، مناسب تر به نظر مي رسد، مطالبي است كه در روز عاشورا، پيش از خطبه اول به صورت دعا در پيشگاه خدا بيان مي دارد:

«اللّهمّ أنت ثقتي في كلّ كرب ورجآئي في كلّ شدّة وأنت لي في كلّ أمر نزل بي ثقة وعدة»؛ خدايا تو! در همه سختي ها پناهگاه من هستي و در همه شدايد اميد من مي باشي.

در اين نقل آمده است كه حضرت وقتي به جمعيت نگاه كرد، گويا مانند سيل خروشان صف كشيده، لباس رزم پوشيده و سلاح هاي برنده و آهنين خود را براي حمله آماده كرده بودند. صداي طبل و شيپور جنگي نيز از آغاز صبح به صدا درآمده بود. اگر ما به صورت عادّي بخواهيم به ماجرا نگاه كنيم، جمعيتي معدود، در برابر اين سيل خروشان مي بايست تسليم مي شد و دست از هدف خود برمي داشت؛ ولي با توجّه به دعاي امام عليه السلام مي بينيم كه ايشان خود را كاملاً در اختيار خدا مي گذارد و از عوامل ظاهري به كلّي قطع اميد مي كند و با ايمان و اخلاصي عميق و

گسترده، به گستردگي تاريخ، مقاوم و جوانمردانه مي ايستد.

گفتني است كه در عبارت ياد شده، اصطلاح «توكّل» وجود ندارد؛ ولي مفهوم آن هست. امام عليه السلام در اين دعا دو كلمه «ثقه» و «كرب» را به كار برده اند كه معناي اين دو واژه عبارت است از:

الثقة (وثق): آن كه بر او اعتماد شود. الكرب: اندوه و مشقت.(92)

در جمله بعد، حضرت مي فرمايد: «ورجآئي في كلّ شدّه»؛ شدّة، نيز در لغت به معناي تندي، سختي و محنت آمده است.(93)

بنابراين امام عليه السلام مي فرمايد: اعتماد و توكّل من در سختي ها و اميدم در ناملايمات، تنها خداوند متعال است. از اين رو، بدون پذيرش ذرّه اي ذلّت، خود و اصحابش تا آخرين لحظه و با همه وجود مقاومت كرده و اسلام را زندگي ابدي بخشيدند.

اين توكّل و اعتماد خالصانه به خدا، چنان مؤثّر افتاد كه هر روز كه مي گذرد، آثار و بركات آن پُر فروغ تر مي شود و تا قيامت مردان و زنان آزاده و باايمان، از آن حركت هدايت يابند و با عشق به حسين عليه السلام زندگي مي كنند.

توكّل بر خدا در كارهاي آينده

همان گونه كه قبلاً در بحث قرآني اين موضوع توضيح داديم، انسان باايمان نبايد برنامه ريزي ها و كارهاي آينده اش را بدون توجّه به خدا و توكّل بر او تنظيم كند، بلكه بايد از او كمك بخواهد. كسي كه تنها خدا را ولي خود مي گيرد، هم در حوزه تكوين و هم در حوزه تشريع، امر تدبير خود را مستند به او مي بيند و در هر دو حوزه، او را مرجع خود مي داند. در حوزه تكوين، از همه اسباب ظاهري منقطع گشته، به هيچ سبب غير از او اعتماد نمي كند؛ زيرا خدا را يگانه سببي مي داند كه شكست ناپذير

است و سببيت هر سببي نيز از او است و اين همان توكّل است. در حوزه تشريع نيز در هر رويدادي كه در زندگي با آن رو به رو مي شود، به حكم خدا رجوع مي كند.

در ادامه دعايي كه امام حسين عليه السلام پيش از خطبه اول، در صبح روز عاشورا ايراد فرمود، اين جمله آمده است:

«وأنت لي في كلّ أمر نزل بي ثقة وعده»؛ و اعتماد و اطمينانم در هر كاري كه برايم پيش آيد، تنها تويي.

عِدَه، يعني ابزار و وسيله(94) و كنايه از اين است كه: من تنها به كمك تو اميدوارم و تو را كمك كار خود مي دانم.

امام عليه السلام در هر حادثه اي كه براي خود و اصحابشان پيش آيد، بر خدا توكّل مي كند. جالب است كه اين اعتماد و توكّل بر خدا در امور آينده، چنان اوضاع را متحّول مي سازد كه از گروهي اسير، شامل تعدادي زن و بچّه، كوبنده ترين نيروي تبليغي مي سازد، تا جايي كه يزيد به ناچار همه تلاش خود را صرف برگرداندن هرچه زودتر آنان به مدينه مي كند. نتيجه اين ركون و اعتماد به خداوند، چنان پيام اين قيام را گسترش مي دهد كه قيام ها و شورش هاي پياپي، مانند قيام توّابين و قيام مختار رخ مي دهد و زمينه انقراض بني اميه را فراهم مي سازد. همچنين موجب احياي سنّت شهادت، كه به تدريج به فراموشي سپرده شده بود، مي شود و هم اكنون نيز در بستر پر تلاطم تاريخ، به امّت هاي مستعد نيرو مي بخشد. بنابراين از دعاي امام عليه السلام قبل از خطبه اوّل در باب توكّل براي دو هدف آمده است: اوّل: مقابله با سختي ها. دوم: توكّل در امور آينده.

توكّل بر خدا در برابر دشمنان

امام حسين عليه السلام در

پايان خطبه دوم (پيش از نفرين كردن آن قوم) آيه 56 سوره هود را تلاوت فرمود:

«إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَي اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمْ وَما مِنْ دآبَّةٍ إِلّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيتِها إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»(95)؛ من بر خداوند، پروردگارم كه پروردگار شما نيز هست، توكّل كرده ام و هيچ جنبده اي نيست مگر آن كه او (خداوند) حاكم بر هستي او است. پروردگار من بر راه راست است.

براي بيان هدف امام حسين عليه السلام از تلاوت اين آيه شريفه، اجمالي از تفسير آن را از تفسير الميزان نقل كرده و توضيح مي دهيم:

اين آيه كريمه، در ادامه داستان حضرت هودعليه السلام است كه با قومش درگير بود و آنان دست از شرك بر نمي داشتند. «اخذ بناصيه» كنايه از كمال تسلّط و نهايت قدرت است. «دابّه» دسته هاي مختلف حيوانات است كه در زمين جنب و جوش دارند.

معناي آيه اين است كه من براي موفقيت، دليلي را به شما ارائه كرده ام؛ يعني براي اظهار برائت از خدايان شما و اينكه خدايانتان به من ضرري نمي زنند، بر خدا كه پروردگار من و پروردگار شما است، توكّل كرده ام؛ زيرا خدا داراي سلطه بر من و شما و هر جنبنده ديگر است و سنّت او تغييرناپذير است. پس به زودي دينش را ياري مي كند.

حضرت هودعليه السلام جمله «إنّي توكّلت علي اللَّه ربّي وربّكم» را در ادامه سخنانش آورده و يادآور شده كه وي در كار خود، بر خدايي توكّل كرده كه هم امور خودش را تدبير مي كند و هم امور ايشان را. آن گاه مي گويد: «ما من دآبّة إلّا هو آخذ بناصيتها إنّ ربّي علي صراط مستقيم» و يادآور مي شود كه وي در اين توكّل خود پيروز

خواهد شد؛ زيرا خدا به همه آنان احاطه دارد و به يك شيوه و روش حكم مي كند. اين رويه، آن است كه وقتي حق و باطل مقابل هم قرار گيرند و در صدد غلبه بر يكديگر باشند، خدا حق را ياري مي كند و بر باطل پيروز مي گرداند. اين مطلب از جمله آخر كه فرمود: «إنّ ربّي علي صراط مستقيم» استفاده مي شود.(96)

امام حسين عليه السلام در پايان سخنان در برابر آن مردم گمراه، به آيه ياد شده اشاره فرمود كه تشبيهي بسيار جالب و به جا است. دو خط حق و باطل، در طول تاريخ همواره وجود داشته اند و افراد بر اساس همان خمير مايه وجوديشان كه خود با رفتار خويش ساخته اند، آن را انتخاب خواهند كرد. آن حضرت، از تبار همان نيكاني است كه با عنوان نبوّت يا امامت، پرچم هدايت را به دوش كشيده و همه تلاش خود را در اين راه به كار برده اند. مردمي كه در برابر ايشان صف كشيده بودند، مزدوران گمراهي بودند كه يا به طمع دست يابي به مال دنيا به اين سرزمين پا نهاده بودند و يا براي رسيدن به منصب و مقام بي ارزش دنيا.

اين است كه حضرت عليه السلام با تمسّك به آيه مورد بحث، اعلام مي كند كه من با توكّل و اعتماد بر خدا در برابر شما مي ايستم؛ چون حق با من است و مطمئن هستم كه در اين راه پيروزم.

در آن روز، افراد تهي مغز گمان مي كردند كه يزيد و عبيد اللَّه بن زياد پيروز شده اند؛ ولي امروز كه ما در قلّه بلند تاريخ ايستاده و نظاره مي كنيم، مي بينيم كه اين مردم فرومايه، حتي پيش از شهادت امام حسين عليه

السلام افراد بدبخت و شكست خورده اي بودند.

ما بايد از اين تجربه عملي تاريخ، كه از كربلا براي ما باقي مانده است، درس بگيريم و امّت هاي اسلامي بايد با توكّل بر خدا و اطمينان به نصرت الهي، با اين همه امكانات مادّي و معنوي كه در اختيار دارند، قيام كنند و سلطه گران صهيونيست و حاميان آنان را كه مقدّس ترين سرزمين هاي اسلامي را اشغال كرده اند، نابود سازند.

اين دشمن عزّت و شوكت اسلامي را پايمال كرده و هر روز كه مي گذرد، جز كشتار، غارت اموال، هتك نواميس مسلمانان و تصرّف بيشتر مرزهاي جغرافيايي، فرهنگي و حيثيتي آنان، چيز ديگري از خود به جاي نمي گذارد. مسلمانان بايد بدانند و متوجّه باشند كه بنابر تأكيد قرآن، خدا پشتيبان حق خواهد بود و اين سنّت الهي است و اگر مردم خالصانه به خدا توكّل كنند و در استفاده از ابزاري كه در اختيار دارند، كوتاهي نكنند، خداوند متعال نيز آنان را ياري خواهد كرد. اين است معناي اين بخش از آيه كه: «إنّ ربّي علي صراط مستقيم» راه مستقيم خدا، كه كمترين اعوجاجي ندارد، چيزي جز حمايت از حركت هاي حق طلبانه نيست.

توكّل بر خدا در امور معنوي

آنچه به امام حسين عليه السلام عظمت بخشيده و حتّي پس از قرن ها ايشان را منشأ ارزش هاي انساني و اخلاقي مانند ايثار، فداكاري و توكّل بر خدا در جامعه ساخته، پيوند عميقي است كه امام بين خود و خداي خويش ايجاد كرده بود.

بهترين و روشن ترين دليل بر اين ارتباط عارفانه، شجاعت و شهامت بي مانندي است كه امام در روز عاشورا از خود نشان داد. يك انسان معمولي از نظر ايمان، اگر حتّي بخشي از اين بلاها و دشواري ها بر او وارد

شود، ديگر توان حركت نخواهد داشت؛ ولي امام حسين عليه السلام هر چه بر تعداد اصحاب و اهل بيت شهيدش افزوده مي شد، رخسارش بر افروخته تر و شجاعتش بيشتر مي گشت و شعارهايش گواهي مي داد كه ايمان در وجودش موج مي زند. يكي از جملاتي كه امام عليه السلام در آن روز، مرتب تكرار مي فرمود، جمله «لا حول ولا قوّة إلّا باللَّه العلي العظيم» بود.

پس از آنكه همه ياران و مردان اهل بيتش به شهادت رسيدند و از سوي ديگر زنان و كودكان را آماده اسير شدن مي ديد و آن همه زخم و جراحت بر بدنش وارد آمده و تشنگي و گرسنگي شديد بر آن وجود مقدس مستولي شده بود، در همان حال، در گودي قتلگاه، در لحظات آخر، باز هم با خدا مناجات و راز و نياز مي كند.

بخشي از مناجات و دعاي حضرت اين است:

«...أدعوك محتاجاً وأرغب إليك فقيراً وأفزع إليك خائفاً، وأبكي مكروباً، وأستعين بك ضعيفاً، وأتوكّل عليك كافياً...»(97)؛ تو را در حالي مي خوانم كه نيازمندم. به سوي تو زاري مي كنم در حالي كه فقيرم. به تو توسّل مي جويم در حالي كه ترسانم. گريه مي كنم در حالي كه اندوهگينم، و از تو كمك مي خواهم در حالي كه ضعيفم، و توكّل بر تو مي كنم در حالي كه تو را كافي مي دانم.

اين دعا و مناجات نسبتاً طولاني را امام عليه السلام پس از بيان عباراتي درباره خداوند آورده و در ضمن آن مي فرمايد: خدايا! با آن عظمت و كبريايي تو و نيازي كه من دارم، تنها بر تو توكّل مي كنم و مطمئن هستم كه اين توكّل راه گشا و براي من كافي است و به چيز ديگري نياز ندارم.

اين توكّل و اعتماد

به خدا كه از ايماني ژرف سرچشمه گرفته است، چنان اثر مي كند كه دشمن را با آن همه عدّه و امكانات، كه سر تا سر سرزمين هاي اسلامي شامل بخش هاي وسيعي از آسيا، آفريقا و قسمتي از اروپا را زير سلطه خود داشت، نابود كرد و امروز پس از هزار و چند صد سال، عواطف و احساسات صدها ميليون انسان را در قارّه هاي مختلف دنيا به سوي خود كشيده و استكبار جهاني را از اين گرايش هراسناك ساخته است.

قدرت انقلاب اسلامي ايران، كه به رهبري امام خميني قدس سره همه قدرت ها و ابرقدرت هايي را كه از رژيم منحوس شاهنشاهي ايران حمايت مي كردند و پس از آن در طول هشت سال جنگ، در برابر ملت ايران ايستاده بودند، ناكام گذاشت، ناشي از احساسات و عواطفي بود كه مردم اين مرز و بوم به سيد الشهداءعليه السلام دارند.

بنابراين از اين سخن امام عليه السلام دو مطلب به خوبي استفاده مي شود: وجود ايمان و توكّل به خدا؛ و ديگر اينكه اين دو، ملاك در صداقت و عبوديت است كه در تفسير سه آيه سوره نحل بيان شد.

فصل پنجم: آزمايش الهي در سخنان عاشورايي

مقدمه

«إِنّا جَعَلْنا ما عَلَي الأَرْضِ زِينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً»(98)؛ ما آنچه را روي زمين است، زينت آن قرار داديم تا آنان را بيازماييم كه كدامشان بهتر عمل مي كنند.

بلي (يبلو) الرجل: آن مرد را آزمود، تجربه اش كرد، امتحانش نمود.(99)

يكي از سنّت هاي تغيير ناپذير الهي، امتحان و آزمايش انسان ها است. خداوند متعال دنيا را به گونه اي آفريده است كه هر انساني طبيعتاً گرچه بي توجّه باشد، امتحان خواهد شد و هر چه اشياي پيرامون او جذّابيت بيشتري داشته باشد، آزمايش او سخت تر خواهد بود.

علّامه طباطبايي

قدس سره در تفسير خود، ذيل اين آيه شريفه آورده است:

نفوس انساني - كه در اصل، جوهري است علوي و شريف - هرگز مايل نبود كه بر زمين دل ببندد و در آنجا زندگي كند؛ ولي عنايت خداوند تبارك و تعالي چنين تقدير كرد كه كمال او و سعادت جاودانه اش از راه اعتقاد حق و عمل حق تأمين گردد. به همين جهت تقدير خود را از اين راه به كار بست كه او را در موقف اعتقاد و عمل نهاده، در محك تصفيه و تطهيرش قرار دهد؛ يعني تا مدّتي معين در زمين او را اسكان داده و ميان او و آنچه در زمين هست، علقه و پيوند ايجاد كند و اين مطلب را از اين جاي آيه استفاده مي كنيم كه فرمود: ما آنچه در زمين است، زينت داديم و زينت بودن مادّيات فرع بر اين است كه در دل بشر و در نظر او محبوب باشد. اين سنّت خداي متعال در خلقت بشر و اسكانش در زمين و زينت دادن زمين و لذايذ مادّي آن است تا به اين وسيله، فرد فرد بشر را امتحان كند، سعادت مندان از ديگران متمايز شوند و ملّت ها را يكي پس از ديگري مي آورد و متاع هاي زندگي را كه در زمين متنوّع و گوناگون است، در نظرشان جلوه مي دهد. آن وقت آنان را به اختيار خود وا مي گذارد تا آزمايش و تكميل گردند. بعد از تمام شدن اين امتحان، ارتباط آنان را با زمين قطع مي كند و ايشان را از اين عالم امتحان و آزمايش، به عالم جزا منتقل مي كند.(100)

اگر جاذبه اي كه خدا در مال، قدرت، شهرت، فرزند، جنس

مخالف براي زن و مرد و غير اينها قرار داده، وجود نداشت و اينها انسان را مانند آهن ربا به خود جذب نمي كردند، چگونه انسان مي توانست در دنيا رشد مثبت يا منفي داشته باشد و انسان ها از هم متمايز گردند.

حادثه بسيار مهمي كه اواسط سال 60 هجري، از مدينه آغاز شد و در روزهاي آغازين سال 61 در سرزمين كربلا به پايان رسيد، امتحان بزرگي براي مسلمانان سرزمين هاي گسترده حجاز و عراق شد. مسافت حركت اين كاروان، كه گفته مي شود 1500 كيلومتر است، ساكنان شهرهاي بزرگي مانند مدينه، مكّه، بصره، كوفه و بسياري از مناطق مياني ديگر كه خود را صاحب افتخارات بي شمار گذشته مي دانستند، چنان رسوا و مردود ساخت كه هيچ گاه جبران نخواهد شد.

امام حسين عليه السلام به وسيله خطبه ها و پيام هاي بسياري تلاش كرد تا آنان را در اين امتحان سربلند سازد، ولي برعكس، مردم مكه و مدينه حالت تماشاچي به خود گرفتند و عراقي ها هم با اندك خطري، امام عليه السلام را در ميدان تنها گذاشتند، بلكه براي جلب نظر ابن زياد و يزيد، به جنگ با او برخاستند و خود را بدبخت دنيا و آخرت كردند. ما در اين بحث، مانند مباحث ديگر، از سخنان خود حضرت بهره مي گيريم.

امتحان در گفتار سيد الشهداءعليه السلام
امتحان در گفتار سيد الشهداءعليه السلام

بيانات امام حسين عليه السلام درباره امتحان را مي توان به سه قسم تقسيم كرد:

1) دنيا و آزمايش هاي الهي براي انسان

2) اكثريت شكست خورده

3) امتحان و نتيجه ها در كربلا

1 - دنيا و آزمايش هاي الهي براي انسان

امام حسين عليه السلام در برخي از گفتارهايشان به بيان چگونگي ماهيت دنيا و مظاهر فريبنده آن براي افراد غافل پرداخته اند؛ به ويژه در روز عاشورا، گاهي به شكل موعظه و گاهي به صورت توبيخ، دشمنان خود را ارشاد مي كردند. يكي از خطبه هايي كه آن حضرت، در آغاز صبح روز عاشورا با بياني بسيار جذّاب ايراد فرمود، اين خطبه است:

«... عباد اللَّه اتّقوا اللَّه وكونوا من الدنيا علي حذر، فإنّ الدنيا لو بَقيت لأحد أو بقي عليها أحدُ، كانت الأنبياء أحقّ بالبقاء وأولي بالرضآء وأرضي بالقضآء، غير أنّ اللَّه تعالي خلق الدنيا للبلآء وخلق أهلها للفنآء فجديدُها بال ونعيمها مضمحلّ وسرورها مكفهر والمنزل تلعة والدار قُلعة فتزوّدوا فإنّ الزاد التقوي فاتّقوا اللَّه لعلّكم تفلحون»(101)؛ اي بندگان خدا! از خدا (از معصيت و عذاب خدا) بترسيد و از دنيا دوري كنيد. پس همانا اگر دنيا براي احدي باقي مي ماند و يا فردي در آن باقي مي ماند، انبيا براي اين امر سزاوارتر بودند و از نظر مقام رضا برتر بودند و از جهت پيش آمدها خشنودتر بودند، غير اينكه خداي متعال دنيا را براي امتحان آفريد و اهلش را براي مردن آفريد، تازه هايش به كهنگي مي گرايد و نعمت هاي آن از بين رفتني است و شادي هايش به غم و اندوه تبديل خواهد شد و خانه پايداري نيست (در ملكيت ما نخواهد ماند). پس توشه بيندوزيد كه بهترين توشه تقوا است. پس از نافرماني خدا بپرهيزيد، شايد رستگار شويد.

امام حسين عليه السلام پنج نكته

مهم اخلاقي و سازنده را در اين عبارت به صورت خلاصه بيان فرموده است:

الف) در سايه تقوا بايد از خطرهاي دنيا فرار كرد.

ب) دنيا بدون استثنا براي هيچ كس باقي نخواهد ماند.

ج) خدا دنيا را وسيله امتحان و رشد مثبت يا منفي قرار داده است.

د) جاذبه هاي مادّي دنيا دائماً در حال گم رنگ شدن است.

ه) راه نجات تنها در ترك گناه مي باشد.

اساس سخن حضرت در اينجاست كه ماهيت دنيا را به ما گوشزد سازد و ما را متوجّه اين مطلب مهم كند كه شما در اينجا براي امتحان آمده ايد و مظاهر دنيا (كه زودگذر است) شما را فريب ندهد و غافل نسازد.

2 - اكثريت شكست خورده

كاروان امام حسين عليه السلام روز دوم محرم، به اجبار در سرزمين كربلا متوقف شد. امام در همان لحظات نخست، سخناني ايراد كردند كه بخشي از آن، اين چنين است:

«النّاس عبيد الدنيا والدّين لَعِقٌ علي أَلسنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم فإذا مُحِصّوا بالبلآء قلّ الديانون»(102)؛ مردم برده دنيايند و از دين تنها اسمي بر سر زبان ها دارند، و تا زماني كه زندگي خوشي داشته باشند، گِرد دين مي گردند؛ ولي اگر با پيش آمد ناگواري امتحان شدند، دينداران رو به اقلّيت خواهند رفت.

طبيعي است اگر ايمان در وجود انسان رسوخ نكرده و پايدار نشده باشد و به صورت يك امر ظاهري و سطحي خودنمايي كند، هيچ گاه نمي تواند در برابر حوادثي كه ممكن است در راه دين، جان انسان را به خطر بيندازد، پايداري كند.

همان گونه كه امام عليه السلام در عبارت بالا، علّت اين اثر را بيان كرده اند، علّت آن اين است كه بسياري از مردم بنده دنيا هستند. معلوم است كه اگر كسي بنده دنيا باشد، ديگر

بنده خدا نيست و زماني كه بنده خدا نباشد، روشن است كه اگر از دين هم چيزي به زبان آورد، لقلقه زبان خواهد بود. چنين انساني گرچه در اسم هم مسلمان باشد، ولي هيچ گاه منافع مالي و موقعيت هاي ويژه اجتماعي را كه ممكن است به دست آورد، فداي مقاصد مكتب الهي و حمايت از امام خويش نخواهد كرد.

وقتي اوضاع بر وفق مراد باشد، همه به تكاليف آسان خود، به نوعي عمل مي كنند؛ اما اگر جهادي بزرگ با دشمنان برپا شود، يا اگر معلوم شود كه مقدار قابل توجّهي از مالي را كه انباشته كرده، بايد به صورت خمس يا زكات بپردازد و يا آزمايش هايي از اين دست اگر پيش آيد، در اين صورت به تعبير ابي عبد اللَّه عليه السلام: «قَلَّ الديانون»؛ دينداران كم مي شوند.

بنابراين، براي موفقيت در آزمايش هاي الهي، چه جاني، چه مالي و چه غير اينها، بايد به طور واقعي بنده خدا شويم كه شرط اول آن، اين است كه شناخت و معرفت خود را از اصول و معارف دين عميق سازيم و با بندگي مخلصانه آن را بارور كنيم. اين عبارت را امام عليه السلام به لحاظ عملكرد مردم عراق در آن مبارزه و پشت نمودن اكثريت به آن حضرت بيان فرمود.

3 - امتحان و نتيجه ها در كربلا

نهضت عاشورا كه از لحاظ ديني و سياسي، در زمان خود بسيار حساس و تعيين كننده بود و حجاز، عراق و در نهايت شام را دَرنَوَرديد، آزمايش سخت و روشني بود براي همه و بسياري از آنان را مردود ساخت. بيان مصاديق بي شماري كه در اين مبارزه شكست خوردند، ممكن نيست. افرادي بودند كه امام حسين عليه السلام خصوصي با آنان سخن گفت

و تلاش كرد آنها را هدايت كند، كساني مانند عبيد اللَّه بن حرّ جعفي، عمر بن سعد و يا افرادي بودند كه امام در روز عاشورا آنان را يكي يكي اسم برد و صدا زد، مانند شَبث بن ربعي، حجار بن ابجر، قيس بن اشعث و يزيد بن حارث.

در برابر اين افراد، اصحاب امام حسين عليه السلام با اينكه تعداد آنان نسبت به دشمن بسيار كم بود، اما چنان از اين امتحان الهي سربلند بيرون آمدند كه حجّت را بر همگان تمام كردند.

مرحوم مقرّم نقل مي كند كه امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريكي از خيمه ها دور شد. نافع بن هلال، كه از ياران آن حضرت بود، خود را به امام عليه السلام رسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را از ايشان پرسيد و اضافه كرد كه آمدن شما به سوي لشكر اين مرد طاغي مرا سخت نگران و متوحّش ساخت. امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: آمده ام تا پستي و بلندي اطراف خيمه ها را بررسي كنم كه مبادا براي دشمن، مخفي گاهي باشد و از آنجا براي حمله خود يا دفع حمله شما استفاده كند.

آن گاه امام عليه السلام كه دست نافع در دستش بود، چنين فرمود:

«هَي هَي واللَّه وعدٌ لا خُلفَ فيه»؛ امشب همان شب موعود است، وعده اي است كه هيچ تخلّفي در آن راه ندارد.

سپس امام عليه السلام رشته كوه هايي را كه در مهتاب شب، از دور ديده مي شد، به نافع نشان داد و فرمود: آيا مي خواهي در اين تاريكي شب، به كوه ها پناهنده شوي و خود را از مرگ برهاني؟

نافع بن هلال خود را به قدم هاي آن حضرت انداخت و عرض كرد: مادرم

به عزايم بنشيند! من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را به هزار درهم خريده ام. سوگند به آن خدايي كه با محبّت تو بر من منّت گذاشته است، بين من و تو جدايي نخواهد افتاد مگر اينكه اين شمشير كُند و اين اسب خسته شود.

نافع بن هلال مي گويد: امام پس از بررسي بيابان هاي اطراف، به سوي خيمه ها بازگشت و به خيمه زينب كبري عليها السلام وارد گرديد و من در بيرون خيمه پاسداري مي كردم. زينب كبري عليها السلام عرض كرد: اي برادر! آيا ياران خود را آزموده اي و به نيت و استقامت آنان پي برده اي؟ مبادا هنگام سختي از تو دست بردارند و در ميان دشمن تنهايت بگذارند.

امام عليه السلام در پاسخ وي چنين فرمود:

«وَاللَّه بَلَوتُهم فما وجدتُ فيهم إلّا الأشوش الأقعس يستأنسون بالمنية دوني استيناس الطّفل إلي محالب أمّه»؛

سوگند به خدا! آنان را آزموده ام و ايشان را نيافتم مگر محكم و با صلابت و غرنده و خشمناك (در صلابت مانند كوه و در شجاعت مانند شير). آنان به كشته شدن در پيش روي من آن چنان مشتاق هستند، مانند طفل شيرخوار به پستان مادر.

نافع مي گويد: من چون اين پرسش و پاسخ را شنيدم، گريه گلويم را گرفت و نزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه را از امام و خواهرش شنيده بودم، براي او بازگو كردم. حبيب بن مظاهر رحمه الله گفت: به خدا سوگند! اگر منتظر اعلام امام نبوديم، همين امشب به دشمن حمله مي كرديم.

گفتم: حبيب! اينك امام در خيمه خواهرش زينب است و شايد از زنان و اطفال حرم هم در آنجا باشند. بهتر است تا با گروهي از ياران به كنار خيمه

آنان رفته و دوباره اظهار وفاداري كنيد تا هرچه بيشتر مايه دلگرمي اين بانوان باشد.

حبيب با صداي بلند، ياران امام را كه در خيمه ها بودند، دعوت كرد و همه آنان، خود را از خميه ها بيرون انداختند. حبيب نخست به افراد بني هاشم گفت: از شما مي خواهم كه به درون خيمه هاي خود برگرديد و به عبادت و استراحت بپردازيد. آن گاه گفتار نافع را براي ديگر صحابه نقل كرد. همه آنان پاسخ دادند: سوگند به خدايي كه بر ما منّت گذاشته و بر چنين افتخاري نايل ساخته! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم، هم اكنون با شمشيرهاي خود به دشمن حمله مي كرديم، اي حبيب! دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبيب بن مظاهر رحمه الله ضمن دعا به آنان، پيشنهاد كرد كه با هم به كنار خيمه بانوان رفته، به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم.

چون به كنار خيمه بانوان رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بني هاشم چنين گفت: اي دختران پيامبر و اي حرم رسول خدا صلي الله عليه وآله! اينان جوانان فداكار شما و اينها شمشيرهاي برّاق شان است كه همه سوگند ياد كرده اند كه اين شمشيرها را در غلافي جاي ندهند مگر در گردن دشمنان شما و اين نيزه هاي بلند و تيز در اختيار غلامان شما است كه هم قسم شده اند آنها را فرو نبرند مگر در سينه دشمنان شما.

در اين هنگام، يكي از بانوان به آنان چنين پاسخ داد:

«أيها الطّيبون! حاموا عن بنات رسول اللَّه وحرائر أمير المُؤمنين»؛ اي پاك مردان! از دختران پيامبر صلي الله عليه وآله و زنان خاندان امير مؤمنان عليه السلام دفاع كنيد.

چون سخن اين بانو به گوش صحابه رسيد، با صداي بلند گريه كرده و

به سوي خيمه هاي خويش بازگشتند.(103)

امام حسين عليه السلام درباره ايشان تصريح كردند كه من آنان را آزمايش كرده ام. آنان هم روز عاشورا با همه وجود از امامشان دفاع كردند، به گونه اي كه جمله امام عليه السلام و عمل آنان در پيشگاه خدا افتخاري بي بديل براي آنان است. «بأبي أنتم وأمّي طبتم وطابت الأرض الّتي فيها دُفنتم وفُزتُم فوزاً عظيماً».

در پناه انقلاب اسلامي ايران نيز مردان باصلابت و بسيار مؤمني تربيت شدند كه در زمان خود بي مانند بودند، در عرصه انقلاب و جنگ تحميلي عراق عليه ايران مردانه جنگيدند و از امتحان، در سايه رهبري هاي مرجع بزرگوار تقليد خود امام خميني قدس سره، به خوبي و سربلندي بيرون آمدند.

نزديك كربلا كاروان امام حسين عليه السلام در حركت بود و امام پس از خواب اندكي كه در حال حركت بر ايشان مستولي شده بود، بيدار شدند، كلمه استرجاع «إنّا للَّه وإنّا إليه راجعون» را بر زبان جاري كردند. علي اكبرعليه السلام عرض كرد: پدر جان! چرا اين جمله را بر زبان آورديد؟ امام عليه السلام فرمود: در رؤيا ديدم كه منادي فرياد مي زند: اين كاروان مي رود در حالي كه مرگ آنان را تعقيب مي كند. علي اكبرعليه السلام دوباره پرسيد: در اين صورت، دين ما حفظ خواهد بود؟ امام عليه السلام فرمود: بله. علي اكبر گفت: «فإذاً لا أبالي بالموت». اين از لحاظ امتحان الهي مهم است، زماني كه مي شنود اين شهادت در چارچوب انجام وظيفه ديني است، از شهادت استقبال مي كند. از اين رو، روز عاشورا در ميان بني هاشم نخستين كسي بود كه به خدمت پدر آمد و اجازه رفتن به ميدان گرفت. پدر بي درنگ به او اجازه داد و اين يعني موفقيت

صد در صد براي پدر و فرزند.

فصل ششم: نقش دنيازدگي در ايجاد حادثه عاشورا

مقدمه: نظر اسلام درباره دنيا

«أَنَّمَاالحَيوةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفاخُرٌ بَينَكُمْ وَتَكاثُرٌ فِي الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيثٍ أَعْجَبَ الكُفّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يكُونُ حُطاماً وَفِي الآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ»(104)؛ زندگي دنيا تنها بازي و سرگرمي و تجمّل پرستي و فخرفروشي در ميان شما و افزون طلبي در اموال و فرزندان است؛ همانند باراني كه محصولش كشاورزان را در شگفتي فرو برده، سپس خشك مي شود به گونه اي كه آن را زرد مي بيني، سپس تبديل به كاه مي شود و در آخرت عذاب شديد است.

از نظر اسلام داشتن يك زندگي همراه با فراهم بودن امكانات مادّي براي هر انسان يك ضرورت محسوب مي شود و سفارش شده است كه انسان ها با جدّيت و تلاش، آسايش لازم را براي خود و خانواده خويش فراهم كنند. حتي مي توان گفت: اين يك دستور است و اگر كسي بتواند با تلاش بيشتر از راه درست، اموال زيادتري را فراهم كند و افزون بر توسعه زندگي خود، به نيازمندان نيز رسيدگي كند، نيكوتر است.

به نظر مي رسد كه سه شرط مهم در اينجا وجود دارد:

الف) رعايت حدود شرعي در به دست آوردن مال.

ب) وابسته نشدن به مال كه او را از كارهاي لازم ديگر باز ندارد.

ج) جمع مال نبايد هدف زندگي باشد، بلكه مال بايد در خدمت اهداف ارزشي زندگي باشد، اگر هدف شد، مقاصد والاي آدمي قرباني مطامع دنيوي او مي شود.

استاد شهيد مطهري رحمه الله نظر اسلام درباره دنيا را چنين بيان مي كند:

منظور از علاقه به دنيا (كه مذموم شمرده شده) تمايلات طبيعي و فطري نيست. مقصود از علاقه و تعلّق، بسته بودن به امور مادّي و دنيوي و در

اسارت بودن است كه توقّف است و ركود است و باز ايستادن از حركت و پرواز است و سكون، اين است كه دنياپرستي نام دارد و اسلام سخت با آن مبارزه مي كند و اين است آن چيزي كه بر ضدّ نظام تكاملي آفرينش است.(105)

مظاهر دنيا نبايد اسباب اين شود كه انسان پاي بند موهومات بي ارزش باشد و گرنه مصداق آيه شريفه مورد بحث خواهد شد.

علّامه طباطبايي رحمه الله ذيل آيه مورد بحث مي نويسد:

زندگي دنيا عرضي است زايل و سرابي است باطل، كه از يكي از خصال پنج گانه زير خالي نيست: يا لعب و بازي است، يا لهو و سرگرم كننده است (كه انسان را از كاري مهم و حياتي و وظيفه اي واجب باز مي دارد) يا زينت است (كه حقيقتش جبران نواقص دروني خود با تجمّل و آرايش و مشاطه گري است) و يا تفاخر است (يعني مباهات كردن به حسب و نسب و غيره) و يا تكاثر در اموال و اولاد است كه شخصي به ديگري فخر بفروشد كه من مال و فرزند بيشتر دارم و همه اينها همان موهوماتي است كه نفس آدمي بدان و يا به بعضي از آنها علاقه مي بندد، اموري خيالي و زائل است كه براي انسان باقي نمي ماند و هيچ يك از اينها براي انسان، كمالي نفساني و خيري حقيقي جلب نمي كند.(106)

ما در اين مقدمه، خواستيم اين مطلب را بيان كنيم كه انسان اگر به خودسازي توجّه نكند، به جاي آنكه دنيا وسيله اي براي رشد و تعالي او شود، سبب سقوط او مي شود و ناخودآگاه به بعضي عناوين ياد شده، كه آيه مطرح فرمود به همه آنها دچار مي شود و ارزش هاي معنوي

و انساني را براي رسيدن به آنها قرباني مي كند.

مردم زمان امام حسين عليه السلام بارزترين مصداق دنياپرستي در همه اشكال آن بودند و سخنان سيد الشهداءعليه السلام در اين باره بهترين معرّف است.

سخنان امام حسين عليه السلام درباره دنيا

اگر حوادث نهضت امام حسين عليه السلام را به دقّت بررسي كنيم، ملاحظه مي كنيم كه گرايش شديد مردم به دنيا در سطوح مختلف اين حادثه، دست به دست هم داده و اين فاجعه را به وجود آورده است؛ يعني، رسيدن به قدرت يا تصاحب مال بيشتر و يا حفظ زندگي، مانع از همكاري با آن حضرت شده است.

امام حسين عليه السلام به علّت چنين روحياتي كه دشمنان و يا مردم دچار آن بودند، در موارد بسياري، درباره بي ارزش بودن دنيا و اهمّيت وظيفه، مطالب گوناگوني مي فرمود.

عوامل مادّي در فاجعه عاشورا
1 - قدرت طلبي براي رسيدن به بهره هاي مادّي

هدف برخي از افرادي كه در برابر حسين بن علي عليهما السلام به مقابله برخاستند، رسيدن به موقعيت هاي ويژه و بهره مندي گسترده تر از منافع مادّي بود، كه يكي از مصاديق بارز آن، عمر بن سعد است. امام عليه السلام بر اساس شناختي كه از وي داشتند، در آخرين روزها و فرصت هايي كه به سرعت سپري مي شد، تلاش كردند او را به راه راست هدايت كنند، همان هدايتي كه وظيفه اصلي امام است. بر همين اساس، باواسطه از او خواستند كه با يكديگر ديدار كنند و او هم پذيرفت.

تاريخ اين ملاقات، مختلف (از هفتم محرم تا نهم) ذكر شده است. ملاقات بدين صورت بوده است كه امام حسين عليه السلام امر فرمود كه تنها حضرت ابوالفضل و فرزندش علي اكبر - عليهما السلام - وارد شوند. عمر بن سعد نيز اين چنين كرد و با فرزندش حفص و غلامش وارد شدند.

امام حسين عليه السلام فرمود:

«يابن سعد! أتُقاتلني أما تتّقي اللَّه الّذي إليه معادك؟! فأنا ابن من علمتَ! ألا تكون معي وتدع هؤلآء فإنّه أقربُ إلي اللَّه تعالي ؛ اي پسر سعد! آيا با من مي جنگي؟! آيا

از خدايي كه برگشت تو به سوي اوست، نمي ترسي؟! من پسر كسي هستم كه تو مي داني! آيا نمي خواهي با من باشي و رها كني ايشان را؟! همانا با من بودن و رها كردن آنان نزديك تر است به خداي متعال.

پسر سعد گفت: مي ترسم خانه ام را خراب كنند. امام فرمود: من آن خانه را دوباره براي تو بنا مي كنم. او گفت: نخلستاني دارم كه مي ترسم عبيد اللَّه بن زياد آن را بگيرد. حضرت فرمود: من بهتر از آن را براي تو از مالم در حجاز تضمين مي كنم. پسر سعد گفت: خانواده ام در كوفه اند و مي ترسم ابن زياد آنان را بكشد.

وقتي امام حسين عليه السلام از او نااميد شد، فرمود:

چه شده است تو را؟! خدا تو را هرچه زودتر بر بسترت بكشد! و آمرزش براي تو در روز قيامت نيست. به خدا قسم! هرآينه اميدوارم كه نخوري از گندم عراق مگر اندكي.(107)

نخستين آثار غضب خدا بر او اين بود كه وقتي وارد كوفه شد، عبيد اللَّه بن زياد حكم رياست وي را كه به او داده بود، پس گرفت و او نتوانست حتّي يك روز هم به رياست و قدرتي كه به او وعده داده شده بود، برسد. همچنين همه عذرهايي را كه مي آورد، مربوط به مسائل مادّي و دنيوي بود، مانند: خانه، باغ و زندگي خود در كوفه. بنابراين گروهي از آنان كه به كربلا آمده بودند، مانند عمر بن سعد در پي قدرت و رياست بودند تا بتوانند غير از رياست، به مطامع مادّي بيشتر نيز برسند.

2 - فريب خوردگان دنيا طلب

بسياري از افرادي كه در اين جنگ نابرابر حضور داشتند، به طمع دست يابي مال آمده بودند كه يا به صورت

غنيمت، در ميدان جنگ به چنگ آورند و يا از حكومت، با عنوان حقوق و جايزه بگيرند.

از سخنان فراواني كه امام حسين عليه السلام ايراد فرمود، به خوبي روحيه خفّت بار دنيا طلباني كه به آن صحرا قدم نهاده بودند، معلوم مي شود. امام عليه السلام در نخستين سخنراني خود در روز عاشورا فرمود:

«أيها النّاس! إنّ اللَّه تعالي خلق الدّنيا فجعلها دار فنآء وزوال، متفرقة بأهلها حالاً بعد حال، فالمغرور من غرّته والشقي مَن فتنته فلا تغُرّنكم هذه الدنيا فإنّها تقطع رجآء من ركن إليها وتخيب طمع من طمع فيها»(108)؛ اي مردم! همانا خداوند دنيا را آفريد، پس آن را منزلي كه در معرض نابودي و زايل شدن است، قرار داد، منزلي كه اهلش را زماني پس از زماني متفرق مي كند. پس فريب خورده واقعي كسي است كه فريب دنيا را بخورد. پس همانا دنيا اميد كسي را كه به او اعتماد و تكيه زند، قطع مي كند و كسي را كه طمع دنيوي در دنيا داشته باشد، محروم مي سازد.

از مطالبي كه آن حضرت خطاب به آن مردم فرمود، روشن است كه انگيزه بسياري از آنان رسيدن به زرق و برق دنياي فريبنده بوده است.

امام عليه السلام در اين كلمات به سه مطلب اشاره مي كند:

الف) بي اعتباري دنيا ب) معرفي كردن مغرور و شقي واقعي

ج) اخطار به كساني كه ممكن است فريب دنيا را بخورند.

3 - حفظ زندگي، مانع از همكاري با امام حسين عليه السلام

الف) امام عليه السلام در منزل شقوق، با مردي كه از كوفه مي آمد، (بعضي گفته اند: فرزدق بود) رو به رو شدند و از وي اوضاع كوفه را پرسيدند. آن مرد عرض كرد: يابن رسول اللَّه! مردم عراق در مخالفت با شما متّحد و هماهنگ و در جنگ با

شما هم پيمان شده اند. امام در پاسخ آن مرد اشعاري سرودند كه از مضمون آن به خوبي دانسته مي شود كه دنياطلبي آنان، مانع از هنكاري با امام حسين عليه السلام شده است:

فإن تكن الدنيا تعدّ نفيسة

فدار ثواب اللَّه أعلي ونبل(109)

پس اگر چه دنيا نزد بعضي پربها شمرده مي شود، ولي خانه ثواب خدا بالاتر و بهتر است.

وإن تكن الأبدان للموت أُنشأت

فقتل امرءٍ بالسيف في اللَّه أفضل

و اگر بدن ها براي مرگ ايجاد شده اند، پس كشته شدن مرد در راه خدا با شمشير برتر است.

وإن تكن الأرزاق قسما مقدّراً

فقلّة حرص المرء في الرزق أجمل

و اگر ارزاق قسمتي است كه مقدّر شده، كم بودن حرص مرد در طلب رزق زيباتر است.

وإن تكن الأموال للترك جمعها

فما بال متروك به الحُرّ يبخل

و اگر جمع كردن اموال براي ترك آن باشد، پس نبايد آزاد مرد براي ترك آن بخل بورزد.

امام حسين عليه السلام با اين سروده مي خواهد بفرمايد كه جان ها و مال ها در معرض نابودي است؛ ولي من با مردمي رو به رو هستم كه دنيا را گرفته و امام و دين خود را قرباني حفظ دنياي خود كرده اند.

4 - عبيد اللَّه بن حرّ جعفي و دنيا

يكي از ملاقات هايي كه بين امام حسين عليه السلام و افراد ديگر در بين راه مكّه به كربلا روي داد، ملاقات امام با عبيد اللَّه بن حرّ جعفي بود.

در منزل بني مقاتل به امام اطلاع دادند كه عبيد اللَّه بن حرّ جعفي نيز در اين منزل اقامت گزيده است. امام عليه السلام نخست حجّاج بن مسروق (مؤذّن كاروان) را نزد وي فرستاد. حجّاج به عنوان يك بشارت به او گفت: اينك حسين بن علي عليهما السلام به اينجا آمده و تو را به ياري مي طلبد.

عبيد اللَّه گفت: من از شهر كوفه بيرون نيامدم مگر اينكه مردم را آماده جنگ با او ديدم و من توانايي ياري او را ندارم. پس از آنكه حجّاج سخن او را به امام رساند، امام عليه السلام خود با چند تن از اصحاب به سوي خيمه اي كه او در كنار چشمه آبي برپا كرده بود، رفتند و او از امام استقبال كرد.

خود عبيد اللَّه مي گويد: چون چشمم به آن حضرت افتاد، ديدم كه در همه عمرم، انساني زيباتر و هيبتي گيراتر از او نديده ام؛ ولي با وجود اين، براي هيچ كس مانند او دلم نسوخت و هيچ گاه نمي توانم فراموش كنم وقتي را كه آن حضرت حركت مي كرد و چند كودك دور او را گرفته بودند. چون به چهره امام نگاه كردم، ديدم رنگ محاسنش بسيار مشكي است. پرسيدم كه رنگ طبيعي است يا خضاب كرده ايد؟ امام پاسخ داد: «پيري من زودرس بود». از اين سخن امام فهميدم كه رنگ خضاب است.

به هر حال، پس از تعارفات و سخنان معمولي كه ميان عبيد اللَّه و آن حضرت رد و بدل شد، امام عليه السلام خطاب به وي فرمود:

مردم شهر شما (كوفه) پيمان بسته اند كه مرا ياري كنند؛ ولي اين كار را نخواهند كرد. تو در دوران عمرت گناهان بسيار كرده اي - وي از هواداران عثمان و از سربازان معاويه در صفّين بود - آيا مي خواهي توبه كني و پاك گردي؟

عبيد اللَّه گفت: چگونه توبه كنم؟! امام فرمود: فرزند دختر پيامبرت را ياري كرده و در ركاب وي با دشمنان بجنگ.

ضعف ايمان و علاقه عبيد اللَّه به دنيا باعث شد كه با مقدّماتي عدم همكاري خود را اين گونه

توجيه كند: چه بيايم و چه نيايم، در پيروزي يا شكست شما تأثيري ندارد و من از مرگ سخت گريزانم؛ ولي اينك اسب معروف خود «ملحقه» و نيز شمشير برّان خود را به شما هديه مي كنم.

امام عليه السلام فرمود:

اكنون كه در راه ما از جان امتناع مي ورزي، ما نه به تو نياز داريم و نه به اسبت؛ زيرا من از ميان افراد گمراه براي خود نيرو نمي گيرم.

امام عليه السلام به او سفارش كردند كه از اينجا برو تا صداي استغاثه ما را از اين نزديكي ها نشنوي و گرنه خدا تو را به رو، در آتش خواهد انداخت.

عبيد اللَّه بن حرّ جعفي پس از چند روز، خبر غمبار شهادت حسين بن علي عليهما السلام و اصحابش را شنيد و تا آخر عمر ناراحت بود و مي گفت: سعادت تا خانه من آمد، ولي من خود را محروم كردم.(110)

عافيت طلبي عبيد اللَّه بن حرّ جعفي و وابستگي شديد او به زندگي دنيا باعث شد كه بهترين موقعيت براي دست يابي به عزّت و سربلندي خود را از دست بدهد و عمري را در دنيا و هميشه در آخرت، در اندوه و پشيماني به سر ببرد.

در برابر مردمي كه قدرت طلبي، منفعت خواهي و وابستگي شديد به زندگي دنيا مانع از هر گونه حركت مثبت آنان شده بود، گروهي صف كشيده بودند كه جز به دين و آخرت نمي انديشيدند، به امامت انساني گردن نهاده بودند كه عقيده اش درباره دنيا و آخرت اين گونه بود كه در پاسخ برادرش محمد بن حنفيه نوشت:

«أمّا بعد فكأنّ الدنيا لم تكن وكأنّ الآخرة لم تزل»؛ توجّه و وابستگي ام به دنيا و آخرت اين گونه است كه گويا دنيا به كلّي وجود نداشته

است و گويا آخرت هميشه بوده است (نه اين كه بعد ايجاد خواهد شد).

دنياخواهي زشت اين مردم به تدريج با پايان يافتن جنگ، به اندازه اي آنان را پست و خوار كرد كه براي جمع آوري اموال اندك موجود در ميدان نبرد، با هم رقابت مي كردند. آنان از اشيايي مانند شمشير، زره، لباس و حتي انگشتري كه در دستان مبارك شهدا بود، دريغ نكردند و سرانجام به خيمه هاي حرم نيز حمله ور شدند و از اموال زنان و كودكان هر چه مي يافتند، مي ربودند.

فصل هفتم: اثر تغذيه حرام در انحراف از حق

مقدمه

«وَتَري كَثِيراً مِنْهُمْ يسارِعُونَ فِي الاِثْمِ وَالعُدْوانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يعْمَلُونَ»(111)؛ مي بيني بسياري از ايشان را كه سرعت مي گيرند در گناه و دشمني و خوردن آنان مال حرام را، جدّاً كه بدكاري مي كنند.

السحت: حرام، ناروا، كسب و كار پليد و ننگ آور و حرام.(112)

خداوند متعال در اين آيه يكي از صفات يهوديان را خوردن مال حرام بيان مي كند. پس غير از تحصيل گناه و ستم كاري، به حرام خواري هم عادت داشتند.

گفته شده است: «اثم» گناهي است كه ضرر آن فقط به انجام دهنده آن برسد و «عدوان» گناهي است كه ضررش به ديگران برسد.

«اكل سحت» كه در آيه شريفه آمده است، از گناهان كبيره و به معناي خوردن مال حرام است. منظور از خوردن مال حرام، هر نوع تصرّفي است. انواع مال هاي حرام مانند رشوه، پول حاصل از فروختن شراب و ربا، از موارد خوردن سحت حساب مي شوند.

خوراكي كه انسان مي خورد، به منزله بذري است كه در زمين كاشته مي شود. اگر آن غذا حلال باشد، در روح صفا و رقّت ايجاد مي كند و از وجودش خير تراوش مي كند و اگر حرام باشد، قساوت قلب

پيدا شود.(113)

غير از آيه بالا كه حرام خواري را از عادت هاي يهود بيان مي كند، خداوند در سوره بقره نيز درباره صفات آنان مي فرمايد:

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِن بَعْدِ ذلِكَ فَهِي كَالحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً...»(114)

اوايل سوره بقره، براي يهود دست كم پانزده خصلت بد را ذكر فرموده است كه يكي از آن ها اين است كه مي فرمايد: «شما يهود قلبتان قساوت گرفته، بلكه سختي و قساوت آن از سنگ سخت تر و نفوذ ناپذيرتر است».

با توجّه به اين دو آيه، ممكن است بتوان گفت: خوردن مال حرام توسط آنان در قساوت قلب ايشان تأثير بسزايي داشته است.

امروز نيز شركت هاي مالي صهيونيستي، كه به غول هاي اقتصادي تبديل شده اند، هر كدام به نوعي خون ملّت ها را مي مكند و در سراسر دنيا به چپاول مشغولند. اسرائيل در نيم قرن گذشته با سرمايه هاي غصب شده، شكل گرفته و روز به روز بر قدرت خود افزوده است تا اينكه امروز به صورت قدرتي بلامنازع در اين منطقه حسّاس آسيا درآمده است و هر روز بر دامنه جنايات و قساوت هاي خود مي افزايد. در نتيجه با گذشت زمان، نسل آنان جنايت پيشه گشته اند.

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

«كسب الحرام يبين في الذرّية»(115) آثار كسب حرام، در فرزندان آدمي مشهود است.

چگونگي تأثير حرام خواري در كلام امام حسين عليه السلام

وقتي در روز عاشورا، امام حسين عليه السلام از هر سو در محاصره لشكريان كوفه قرار گرفت، از ميان جمع اصحاب خود خارج شد و از دشمنان خواست سكوت كنند و به سخنانش گوش فرا دهند. اما آنان از سكوت خودداري كردند. با وجود اين، حضرت سخناني را ايراد فرمود كه دربر دارنده سه نكته بود:

الف) هدف من جز هدايت نمي باشد، پس هر كس نافرماني كند، هلاك خواهد شد:

«ويلكم ما عليكم

أن تنصتوا إلي فاستمعوا قولي، وإنّما أدعوكم إلي سبيل الرشاد، فمن أطاعني كان من المرشدين ومن عصاني كان من المهلكين»؛ واي بر شما كه سكوت نمي كنيد تا سخنم را بشنويد! من شما را به راه رشد و توفيق دعوت مي كنم. پس هركس مرا اطاعت كند، از هدايت يافتگان خواهد بود و هركس نافرماني مرا كند، از هلاك شدگان خواهد بود.

ب) همه شما در برابر فرمان من عصيان گريد و گوش شنوا نداريد:

«وكلّكم عاصٍ لأمري غير مستمعٍ لقولي»؛ همه شما (به علّت مخالفت با من) گناه كاريد و گوش شنوايي براي سخنان من نداريد.

ج) علّت اين قساوت قلب، طغيان و سقوط دو چيز است:

«قد انخزلت عطياتكم من الحرام، وملئت بطونكم من الحرام، فطبع علي قلوبكم، ويلكم ألا تنصتون؟! ألا تسمعون؟!»(116)؛ بخشش هاي بني اميه شما را سقوط داده و شكم هاي شما را از حرام پر كرده و در نتيجه بر دلهاي شما مهر زده (و سخن حق در دل شما نفوذ نمي كند). واي بر شما! آيا ساكت نمي شويد؟! آيا گوش فرا نمي دهيد؟!

امام حسين عليه السلام در پايان اين سخنان، دو چيز را عامل قساوت قلب آن مردم مي شمرد:

الف) عطايا و بخشش هاي حرام حكومت آنان را فريفته كرده و در نتيجه دچار خذلان شده اند.

ب) غذاي ناپاك و حرام قلب و درون آنان را فاسد كرده است كه زمينه پذيرش سخن حق و موعظه را از دست داده اند.

طبيعي است كه هر گناهي اگر با توبه جبران نشود، موجب انحراف و كجي هاي بيشتر مي شود؛ ولي در ميان همه گناهان، تغذيه از حرام، بيش از هر گناه ديگر در گمراهي فكري و انحراف از حق نقش دارد و افزون بر آثار اخروي، آثاري

وضعي نيز بر روح و جان انسان باقي مي گذارد. از اينجاست كه مي بينيم در اسلام دستور داده شده است كه اين اصل، نه تنها در افراد مكلف، بلكه در تغذيه كودكان و مادران آنان در دوران حاملگي و شيردادن دقيقاً مراعات شود.

از اين رو، امام عليه السلام در بخش سوم عباراتي كه نقل شد، فرمود: «وملئت بطونكم من الحرام فطبع اللَّه علي قلوبكم». در سال هاي پيش از اين براي شكست دادن امام علي عليه السلام و به انزوا كشيدن امام حسن مجتبي عليه السلام از صحنه سياست و خلافت، پول هاي فراواني از سوي معاويه، به نام تحفه و هديه به مردم كوفه اعطا شده و شكم هاي آنان از اين غذاهاي حرام انباشته گرديده بود كه در اثر غذاهاي حرام، قلب هاي آنان سياه و چشم هاي حق بينشان كور وگوش هايشان از شنيدن سخن حق كر شده بود.

حرام خواري سبب حرام خواهي بيشتر مي شود
حرام خواري سبب حرام خواهي بيشتر مي شود

امام حسين عليه السلام در ادامه سخنان خود، دو ظلم بزرگ ديگر را نتيجه حرام خواري و طمع در زندگي دنيا معرفي مي كنند:

1 - پيمان شكني

«تبّاً لكم أيتها الجماعة وترحاً حين استصرختمونا والهين فاصرخناكم موجفين، سللتم علينا سيفاً لنا في إيمانكم، وحششتم علينا ناراً اقتدحناها علي عدوّنا وعدوّكم»؛ هلاكت و اندوه بر شما باد، اي جماعت! ذلّت و اندوه همراهتان! شما پس از آن كه با شور و شوق فراوان، ما را به ياري خويش خوانديد و آن گاه كه ما به دادخواهي شما پاسخ مثبت داده و بي درنگ و با احساس انساني به سوي شما شتافتيم و به ياريتان برخاستيم، شمشيرهاي خود را بر ما كشيده و سرهاي ما را نشانه گرفتيد. آيا آتش ستم سوزي را كه ما بر ضدّ دشمنان سياه كار مشتركمان برافروخته بوديم، بر ضدّ ما شعله ور ساختيد؟

2 - قيام عليه دوستان و پيشوايان

امام حسين عليه السلام در ادامه سخنان خود، به بيان دومين ستم و گناه بزرگ آن مردم مي پردازند:

«فأصبحتم إِلباً لأعدائكم علي أوليائكم بغير عدلٍ أفشوه فيكم ولا أمل أصبح لكم فيهم»؛ در نتيجه به نفع دشمنانتان همدست شديد و عليه دوستان و پيشوايانتان بپاخاستيد، آن هم بي آنكه اين دشمن خيره سر، عدل و دادي در جامعه شما حاكم ساخته باشد و بي آنكه اميد آينده بهتر يا نيكي و شايستگي اي برايتان در آنان به چشم بخورد.

علل پيمان شكني و اقدام عليه پيشوايان

پس از آنكه امام حسين عليه السلام عهدشكني كوفيان و اقدام آنان در برابر دوست و امام خويش را توضيح دادند، به بيان اين مطلب پرداختند كه من هيچ سبب ديگري براي اين رفتار شما سراغ ندارم جز اينكه غذاي حرام به حلقوم شما ريخته اند و به زندگي پست دنيايي چشم طمع دوخته ايد.

«... إلّا الحرام من الدنيا إنّا لكم وخسيس عيشٍ طمعتم فيه من غير حدث كان منّا ولا رأي تفيل لنا»؛(117) مگر اندك مال حرام و طعمه ناروايي كه به حلقوم شما ريخته اند و زندگي نكبت باري كه بدان چشم طمع دوخته ايد، بدون آن كه از ما گناهي سر زده و يا انديشه اي سست شده باشد.

با دقشت در اين سخنان نوراني ابي عبد اللَّه عليه السلام درباره موضوع مورد بحث، به اين نتيجه مي رسيم كه تغذيه حرام و پذيرش هداياي نامشروع و خلاصه، زندگي كردن با مال حرام آثار منفي فراواني از نظر روحي و معنوي در زندگي دنيوي و اخروي انسان باقي مي گذارد.

چهار مورد از اين عوارض منفي، در سخنان امام حسين عليه السلام در اين بحث بيان شد، كه عبارتند از:

الف) خذلان و سقوط معنوي

ب) قساوت قلب و از بين رفتن زمينه

پذيرش حق

ج) پيمان شكني

د) قيام عليه دوستان و پيشوايان

ارتزاق از مال حرام، نه تنها زمينه گناهان ياد شده را در انسان ايجاد مي كند، بلكه مي تواند زمينه ساز انواع انحراف هاي ديگر نيز بشود. به همين علّت، سفارش هاي بسياري در آيات و روايات درباره تصرّف در اموال شخصي و عمومي، رعايت محدويت هاي تعيين شده، به چشم مي خورد. اين مطلب افزون بر اينكه ادلّه شرعي و قطعي فراواني دارد، در زندگي مردم ما نيز به تجربه ثابت شده است. زماني كه جلوه هاي زيباي معنوي را در افراد مشاهده مي كنيم، با اندكي دقّت در مي يابيم كه اينان در خانواده هايي پرورش يافته اند كه يكي از ويژگي هاي مثبت آنها زندگي از راه تلاش و كسب كار حلال بوده است و همچنين حقوق شرعي تعلق گرفته به آن اموال نيز، مانند خمس و زكات پرداخت مي شده است.

بخش سوم: اصلاح جامعه

فصل اول

مقدمه

«... وَقالَ مُوسي لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفسِدِينَ...»(118)؛ و گفت موسي به برادرش هارون: جانشين من در ميان قومم باش و انحرافات را از بين ببر و از راه فساد كنندگان پيروي نكن.

اصلاح، كلمه اي عربي و داراي دو معنا است:

الف) از ماده صُلح، به معناي آشتي و رفع اختلاف بين دو فرد يا دو گروه. درباره آشتي دو فرد، مانند:

«... فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يرِيدا إِصْلاحاً يوَفِّقِ اللَّهُ بَينَهُما...»(119)؛ يك داور از خانواده شوهر و يك داور از خانواده زن انتخاب كنيد، (تا به كار آنان رسيدگي كنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند خداوند به توافق آنان كمك مي كند.

درباره آشتي بين دو گروه، مانند:

«وَإِنْ طآئِفَتانِ مِنَ المُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَينَهُما»(120)؛ اگر

دو طايفه از مؤمنان با يكديگر جنگ مي كنند، پس بين آن دو گروه آشتي برقرار كنيد.

ب) از ماده صلاح، كه معمولاً در فارسي «شايستگي» معنا مي شود (صالح: شايسته). اصلاح به اين معنا در برابر فساد است. كسي را كه در صدد انجام دادن كار شايسته است̠مُصلِح گويند.(121) پس مصلح و مفسد، در برابر هم هستند. اصلاح از ماده «صلاح» در قرآن دو گونه مصداق دارد.

انواع صلاح در قرآن

1 - به معناي كار شايسته انجام دادن:

«... إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَينُوا فَأُوْلئِكَ أَتُوبُ عَلَيهِمْ»(122)؛ مگر كساني كه بازگشتند و كار شايسته انجام دادند و آنچه را كتمان كرده بودند، آشكار ساختند.

2 - برطرف كردن فساد:

«... وَقالَ مُوسي لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفسِدِينَ...»(123)؛ و گفت موسي به برادرش هارون: جانشين من در ميان قومم باش و انحرافات را از بين ببر و از راه فساد كنندگان پيروي نكن.

آنچه در سخنان امام حسين عليه السلام بيشتر مورد توجه است، اصلاح مفاسد و انحرافات است كه در برابر افساد به كار مي رود.

در كتاب نظريه سياسي اسلام، درباره برداشت از اصلاح، در اصطلاحات سياسي توضيحات مفيدي آمده است. مفهوم اصلاح كه امروز در اصطلاحات سياسي به كار مي رود، معادل «رِفرُم» است و در مقابل انقلاب. تغييراتي را كه در جامعه به تدريج انجام مي شود، رفرم مي گويند و كساني را كه درصدد چنين تغييراتي هستند، اصلاح طلب مي نامند و معادل خارجي آن «رفرميست» است و در مقابل، كساني را كه خواهان دگرگوني به صورت دفعي هستند، انقلابي مي گويند. انقلاب: تغيير اجتماعي ناگهاني، تند و با سرعت، كه گاهي همراه با خشونت است.

اصطلاح اِصلاح، به عنوان اصطلاحي سياسي و در مقابل

انقلاب، معنايي اخصّ براي اصلاح است. اين اصطلاح ريشه لغوي ندارد و در اصطلاحي ديني و مذهبي نيست، بلكه اصطلاح سياسي جديدي است. كه اصلاح را در برابر انقلاب به كار مي برند، منظور از جمله «خرجتُ لطَلب الإِصلاح في أمّة جدّي» (كه توضيح آن خواهد آمد) به اين معناي خاص نيست. حركتي كه امام عليه السلام انجام دادند، حركتي تدريجي، آرام و بي خشونت نبود. پس اصلاح در آيات و روايات، هرگونه اصلاح تدريجي و دفعي را شامل مي شود و خود انقلاب اسلامي ايران نيز يك حركت اصلاح طلبانه بود. بخشي از اين انقلاب كه پانزده سال طول كشيد، تدريجي و بخش ديگر آن، حركتي دفعي و سريع بود.

امام حسين عليه السلام دو بار واژه اصلاح را در سخنان خود آورده اند. نخستين بار مدينه در وصيت نامه خود، و بار دوم در مكّه. ايشان در مرحله اول اصلاح را از اهداف محوري و اصلي خود دانسته، و در مرحله دوم به تبيين هدف خود در اين زمينه پرداخته اند.

بر همين اساس، در اينجا بحث خود را در دو بخش مطرح مي كنيم:

قيام براي اصلاح

حسين بن علي عليهما السلام اواخر رجب سال 60 هجري پيش از خروج از مدينه به سوي مكّه، براي تبيين هدف خود از حركت، وصيت نامه كامل و كوتاهي خطاب به برادر خود، محمد بن حنفيه نوشتند. امام عليه السلام پس از شهادت دادن به اصول مكتب اسلام مي نويسند:

«... وإِنّي لم أخرج أَشِراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً، وإنّما خرجت لطلب الإصلاح في أمّة جدّي صلّي اللَّه عليه وآله...» من براي خوش گذراني (لهو و لعب) خارج نشده ام، و از روي تكبّر و جهالت قيام نكرده ام، براي بدي رساندن به

جامعه (فساد) مبارزه نمي كنم، و نمي خواهم قدرت و نظام جامعه را در غير جايگاه واقعي اش قرار دهم، بلكه تنها و تنها براي به دست آوردن و ايجاد شايستگي و شايسته سالاري در ميان امّت جدّم صلي الله عليه وآله قيام كرده ام.

با توجّه به اينكه روشن شدن كلمات اول اين عبارت، در فهم مقصود امام از اصلاح در اينجا مؤثّر است، آنها را معنا مي كنيم.

أشِر: كفَرح(124)

بطراً (بطر الحق): تكبر عنه ولم يقبله(125)

فسد (ضدّ الصلح)، فاسد القوم: أساء إليهم ففسدوا عليه(126)

الظلم: وضع الشي ء في غير موضعه(127)

امام حسين عليه السلام پيش از آنكه بفرمايد براي چه هدفي قيام مي كنم، چهار هدف را نفي مي كند كه در نتيجه مقصد امام آشكار مي شود.

آن حضرت مي فرمايد:

الف) من براي خوش گذراني (لهو و لعب) خارج نشده ام.

ب) از روي تكبّر و جهالت قيام نكرده ام.

ج) براي بدي رساندن به جامعه (فساد) مبارزه نمي كنم.

د) و نه اينكه بخواهم قدرت و نظام جامعه را در غير جايگاه واقعي اش قرار دهم، بلكه تنها و تنها براي به دست آوردن و ايجاد شايستگي و شايسته سالاري در ميان امّت جدّم صلي الله عليه وآله قيام كرده ام.

بنابراين، با نفي و رد كردن چهار هدف ياد شده انگيزه اصلاحي امام عليه السلام در ميان امّت اسلام، به خوبي اثبات مي شود.

پس از آنكه امام حسين عليه السلام اهدافي را كه ذكر شد، رد كردند، هدف اثباتي خود را اين گونه توضيح مي دهند:

«إنّما خرجت لطلب الإصلاح في أمّة جدّي»؛ تنها براي رسيدن به اصلاح امّت جدّم قيام كردم.

تا اينجا با نفي اهداف باطل و بيان مقصود اصلاحي خود، هدف كلّي آن حضرت روشن شد، در بحث بعدي با سخنان امام عليه السلام در اين زمينه اهداف حضرت روشن

مي شود.

اصلاحات مورد نظر امام عليه السلام

يكي از خطبه هايي كه حضرت در «مني ايراد كردند، به خوبي بيانگر موارد اصلاحات مورد نظر امام عليه السلام است:

«اللّهمّ إنّك تعلم أنّه لم يكن ما كان منّا تنافساً في سلطان، ولا التماس من فضول الحطام، ولكن لنُري المعالم من دينك ونظهر الإصلاح في بلادك ويأمن المظلșřșƠمن عبادك ويعمَل بفرائضك وسننك وأحكامك»؛(128) پروردگارا! تو مي داني كه ما براي هوس سلطنت يا به منظور تصفيه حساب هاي شخصي، عليه حكومت بني اميه قيام نكرده ايم، بلكه قيام كرده ايم كه مظاهر دينت را به مردم نشان دهيم. و در سرزمينت اصلاحي كرده باشيم. و بندگان ستم ديده ات در پناه دين در امنيت باشند، و به فرايض و سنن و احكامت عمل شود.

1 - نشان دادن مظاهر دين: «لنري المعالم من دينك»

«معالم دين» عبارت است از آنچه انسان وقتي به آن نگاه مي كند، انسان را به ياد دين بيندازد. يكي از معالم و مظاهر دين، شهادت در راه خدا براي پاسداري از دين است و امام عليه السلام آن را چنان در ميدان عمل به نمايش گذاشت كه هيچ گاه فراموش نخواهد شد و سرمشق همه آزادگان خواهد بود. نمونه هاي ديگر معالم دين، مانند هدايت، فداكاري و ايثار و پايداري در راه دين مي باشد.

2 - استقرار شايستگي در همه جا به جاي فساد: «و نظهر الاصلاح في بلادك»

با توجّه به انحراف امامت و رهبري، پس از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به تدريج انواع كجي ها و فسادها در جامعه و افراد رسوخ كرد. زماني كه يزيد به انواع فسادهاي اعتقادي، اخلاقي و سياسي آلوده شود، از ديگران چه انتظاري مي توان داشت؟!

وي اعتقاد خود را چنين آشكار مي سازد: «لَعِبَت هاشم بالملك فلا...» وحي

را به كلّي انكار مي كند. از لحاظ اخلاقي نيز كسي در شراب خواري و سگ بازي او شك ندارد. از نظر سياسي، كسي كه مي خواهد بر جامعه اي حكومت كند، بايد مقدّسات آن مردم را محترم بشمارد؛ ولي يزيد كه تقريباً سه سال خلافت كرد، در سال اول امام حسين عليه السلام فرزند پيامبر صلي الله عليه وآله را با آن وضع فجيع به شهادت رساند. در سال دوم براي دستگيري عبد اللَّه بن زبير خانه خدا را با سنگ و آتش مورد حمله قرار داد. و در سال سوم، مدينة الرسول را سه روز محل تاخت و تاز سربازان خود قرار داد.

بنابراين، وي با مقدّس ترين مقدّسات مردم دَر افتاد. اين است كه حضرت مي فرمايد: يكي از اهداف اصلاحي من اين است كه اين وضع فساد انگيز را به اصلاح و شايستگي تبديل كنم.

امام حسين عليه السلام در منزلگاه «بيضه» در اولين رويارويي با لشكريان حرّ بن يزيد رياحي، در ادامه سخنان خود خطاب به آنان هفت جرم بزرگ را به حاكمان بني اميه در گذشته و حال نسبت داد.

«... وإنّ هؤلآء قد لزموا الشيطان وتركوا طاعة الرحمن وأظهروا الفساد وعطّلوا الحدود واستأثروا بالفي ء وأحلّوا حرام اللَّه وحرّموا حلاله، وأنا أحقُّ ممَّن غير»(129)؛ ... همانا بني اميه از شيطان پيروي كردند، بندگي خداوند رحمان (واجبات الهي) را ترك كردند، فساد را آشكار و علني ساختند، حدود و قوانين خدا را تعطيل نمودند، اموال خاندان پيامبرعليهم السلام (فدك و...) را به تصرّف درآوردند، حلال خدا را حرام و حرام الهي را حلال نمودند (در دين بدعت كردند). و من شايستگي خلافت را در ميان مسلمين دارم، نه بدعت گذاران بني

اميه.

جالب است، امام در عبارت مورد بحث اظهار اصلاح را هدف خود ذكر مي كند، همان گونه كه اظهار فساد در جامعه را در مقابل آن به بني اميه نسبت مي دهد و اين جايگزين نمودن اصلاح در جامعه به جاي فساد، يكي از چهار اصل اصلاحي مورد نظر امام حسين عليه السلام مي باشد.

3 - ايجاد امنيت براي ستم ديدگان: «ويأمن المظلومون من عبادك»

يكي از وظايف اصلي يك امام، اين است كه حكومتش را مستقر كند تا همه مردم، حتي كساني كه از امكانات مادّي بهره اي ندارند يا در گذشته زير ستم بوده اند، با آرامش و امنيت به زندگي بپردازند. خاندان پيامبر نيز همگي پناهگاه ضعيفان و ستم ديدگان بوده اند.

4 - عمل به سنن و دستورهاي الهي: «ويعمل بفرائضك وسننك وأحكامك»

اگر بخواهيم مكتب اسلام را به صورت خلاصه معرفي كنيم، بايد بگوييم اسلام مكتبي است كه از سه بخش تشكيل شده است: اعتقادات، اخلاق و احكام عملي. اگر در آيات قرآن نيز دقّت شود، مي توان هر يك را تحت يكي از اين عناوين سه گانه قرار داد. جمله اي كه امام حسين عليه السلام در اينجا به عنوان يكي از اهداف اصلاحي خود آورده اند، به همين مطلب اشاره دارد؛ يعني من به دنبال اين مقصد حركت مي كنم كه موقعيتي به وجود آيد تا به اسلام در هر سه بخش، عمل شود.

با توجّه به آمدن اين سه اصطلاح در كنار هم، مقصود از فرايض، همان اصول و واجبات اعتقادي يك مسلمان است و معناي سنن، مباحث اخلاقي و تربيتي دين است كه يك مسلمان بايد از اخلاق انساني و ديني بهره مند باشد. اصطلاح احكام نيز روشن است كه نظر به فروع دين دارد و مسائل

فقهي را دربر مي گيرد.

امام حسين عليه السلام امام هدايت و اصلاح است و در طول مسير كاروان خود هرگاه زمينه اي فراهم مي شد، حتي در ملاقات هاي فردي، تلاش مي كردند كه افراد را به مسير حق هدايت كنند، در حالي كه اصلاح شدن يك فرد نقش چنداني در موفّقيت و يا عدم موفّقيت ندارد. اشخاصي مانند: عبيد اللَّه بن حر جعفي، عمر بن سعد و زهير بن قين دعوت شدند، بعضي مثل زهير آمدند، ولي ديگران نيامدند.

حرّ بن يزيد رياحي كسي بود كه در آغاز از امام عليه السلام دوري كرد؛ ولي سرانجام به علّت داشتن خمير مايه ذاتي خود، توبه كرد و چنان اصلاح شد كه خود را اوّلين قرباني راه امام ساخت و امام بر بالاي سر او فرمود:

«أنت حرّ كما سمّتك أمّك»؛ تو آزاده اي، همچنان كه مادرت تو را آزاده ناميد.

فصل دوم: ضرورت مبارزه با ستم

مقدمه

يكي از ملاك هاي اساسي مكتب اسلام عدالت است، كه در لغت به معناي «وضع الشي ء في موضعه» آمده است و نقطه مقابل آن، ظلم است كه اين گونه معنا شده است: «قرار دادن چيزي در غير جاي مخصوصش، چه با زيادت يا نقصان، يا به عدول از وقت يا مكان».(130)

بر همين اساس، قرآن مي فرمايد:

«إِنَّ اللَّهَ يأْمُرُ بِالعَدْلِ وَالإِحْسانِ وَإِيتآءِ ذِي القُرْبي وَينْهي عَنِ الفَحْشآءِ وَالمُنكَرِ وَالبَغْي يعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ»(131)؛ خدا به عدل و نيكي و بخشش به خويشاوندان امر مي كند و از زشتي، ناپسندي و ظلم نهي مي كند و شما را موعظه مي كند شايد پند گيريد.

در بخش دوم آيه، سه عنوان فحشا، منكر و بغي مطرح شده است. مفردات راغب آنها را اين گونه معنا مي كند:

الف) فحش و فحشا و فاحشه: چيزي كه زشتي اش بزرگ باشد.(132)

ب) منكر:

آنچه عقل صحيح آن را محكوم كند، يا اينكه درباره آن ساكت باشد، ولي شرع آن را گناه و زشت معرفي مي كند.

ج) بغي: در اصل به معناي طلب است، ولي چون در طلب حقّ ديگران با زور و تعدّي زياد به كار رفته است، از اين كلمه معناي استعلا و استكبار و گردن كلفتي در برابر ديگران و ستم و تعدّي به آنان فهيمده مي شود.(133)

اين اعمال در اجتماع بشري، موجب از هم پاشيدگي و تفرقه افراد و هدر دادن نيروهاي مفيد خواهد شد. نهي از فحشا و منكر و بغي، امري است در معنا به اتحاد مجتمع تا اجزا يكديگر را از خود بدانند و همه اعمال افراد يك نواخت باشد. بعضي بر بعض ديگر استعلا نكنند و دست ستم به سوي يكديگر دراز نكنند. در اين هنگام است كه رحمت در آنان جايگزين گشته، همه به هم محبّت و الفت مي ورزند.(134)

امام حسين عليه السلام از آغاز نهضت خود تا لحظات آخر زندگي، بارها انگيزه مخالفت و قيام خود را ستمكار بودن يزيد و بيعت با او را همكاري با ستم اعلام مي فرمود. ما نيز در اينجا به ترتيب (از مدينه تا كربلا) سخنان آن حضرت را در اين باره نقل مي كنيم.

مرگ معاويه و نامه يزيد به استاندار مدينه

در نيمه ماه رجب سال 60 هجري، معاويه در دمشق از دنيا رفت، در حالي كه يزيد در حوران بود. وي پس از سه روز، خود را به دمشق رساند و بعد از مراسم اوّليه، طي نامه اي به كارگزاران خود در شهرهاي ديگر، خبر مرگ پدرش را به آنان داد و به هر كدام توصيه هاي لازم را ابلاغ كرد. يزيد نامه كوچكي را به نامه ارسالي

خود به فرماندار مدينه ضميمه كرد كه:

«خُذ الحسين وعبد اللَّه بن عُمر وعبد الرحمن بن أبي بكر وعبد اللَّه بن زُبير بالبيعة أخذاً شديداً ومَن أبي فاضرب عنقه وابعث إلي برأسه»(135)؛ در مقابل چهار نفر (حسين، عبد اللَّه بن عمر، عبد الرحمن بن ابي بكر و عبد اللَّه بن زبير) شدّت عمل به خرج بده و از آنان بيعت بگير. و اگر كسي از بيعت نمودن ابا نمود و اجتناب ورزيد، پس گردنش را بزن و سرش را به سوي من بفرست.

براساس نوشته بعضي از مقاتل (مثير الاحزان و مقتل خوارزمي) امام حسين عليه السلام در عالم خواب از مرگ معاويه آگاه شد، به گونه اي كه خانه معاويه در آتش مي سوخت و منبر وي واژگون شده بود.

در بيشتر مقاتل آمده است: آن حضرت با سي نفر از دوستان و اهل بيتش به سوي دار الأماره وليد بن عتبه كه فرماندار و پسر عموي يزيد بود حركت كردند، در حالي كه همگي سلاح در دست داشتند و خود حضرت نيز شمشير رسول خدا صلي الله عليه وآله را در دست داشت. آن حضرت دستور داد كه آنان در بيرون بايستند و در صورت نياز، براي حفظ جان امام وارد شوند.

بنا به نوشته مقتل مقرم، پس از آنكه وليد موضوع را مطرح كرد، آن حضرت فرمود: «من پنهاني بيعت نمي كنم. هنگامي كه مردم را براي بيعت دعوت كرديد، دعوت ما با ايشان باشد». وليد بن عتبه قانع شد، ولي مروان بن حكم، امير سابق مدينه كه در آن جلسه حضور داشت، خطاب به وليد گفت: اگر حسين از اين مكان خارج شود، به او دست نخواهي يافت، مگر با

جنگ و خونريزي بين شما.

امام پس از پرخاش تندي كه به مروان كرد، خطاب به وليد سخنان صريحي را بيان فرمود كه هدف ما از بيان اين مقدمه تاريخي، ذكر آن مطالب است:

«أيها الأمير! أنّا أهل بيت النبوة ومعدن الرسالة ومختلف الملآئكة، بنا فتح اللَّه وبنا يختم، ويزيد رجل شارب الخمر وقاتل النفس المحترمة مُعلِن بالفسق، ومثلي لا يبايع مثله ولكن نُصبح وتصبحون وننظر وتنظرون أينا أحقّ بالخلافة(136)؛ اي امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالتيم. منزل ما فرودگاه ملائكه است و اسلام از ما آغاز و به ما ختم مي شود، و يزيد مردي شراب خوار، كشنده جان هاي محترم، فسق كننده علني است و شخصي مانند من با مثل او بيعت نمي كند».

امام عليه السلام در اين سخنان به چهار نكته اشاره فرموده است:

الف) بيان امتيازات خانوادگي خويش

ب) معرّفي يزيد

ج) عدم پذيرش حكومت يزيد

د) اعلام شايستگي خود براي خلافت

براي روشن شدن سخن امام لازم است انواع ستم را كه قرآن بيان كرده به آن بپردازيم:

اقسام ستم بر اساس آيات قرآن

با بررسي آيات قرآن مي توان انواع ستم را به سه دسته تقسيم كرد:

1 - ستم انسان به خدا:

«فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَي اللَّهِ...»(137)؛ پس چه كسي ستم كارتر است از كسي كه به خدا دروغ بيندد.

2 - ستم انسان به مردم:

«إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يظْلِمُونَ النّاسَ...»(138)؛ ايراد و مجازات بر كساني است كه به مردم ستم مي كنند.

3 - ستم انسان به خود:

«... فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ»(139)؛ پس بعضي از آنان ستم كننده هستند به خودشان.

حضرت اميرعليه السلام نيز در نهج البلاغه ستم را همين گونه تقسيم مي كنند:

«أَلا وَإِنَّ الظُّلْمَ ثَلاثَةٌ: فَظُلْمٌ لا يغْفَرُ، وَظُلْمٌ لا يتْرَكُ، وَظُلْمٌ مَغْفُورٌ لا يطْلَبُ؛ فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لا يغْفَرُ، فَالشِّرْكُ

بِاللَّهِ. قالَ اللَّهُ تَعالي «إِنَّ اللَّهَ لا يغْفِرُ أَنْ يشْرَكَ بِهِ». وَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي يغْفَرُ، فَظُلْمُ العَبْدِ نَفْسَهُ عِنْدَ بَعْضِ الهَناتِ. وَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذِي لا يتْرَكُ، فَظُلْمُ العِبادِ بَعْضُهُمْ بَعْضاً القِصاصُ هُناكَ شَدِيدٌ لَيسَ هُوَ جَرْحاً بِالمُدي وَلاَ ضَرْباً بِالسَّياطِ، وَلكِنَّهُ يسْتَصْغَرُ ذلِكَ مَعَهُ»(140)؛ آگاه باشيد ستم بر سه قسم است: ستمي كه بخشيده نمي شود و ستمي كه رها نمي شود و ستمي كه عفو مي شود.

ستمي كه بخشيده نمي شود، شرك به خداوند است كه فرموده: «همانا خدا نمي بخشد شرك به خود را».

و ستمي كه بخشيده مي شود، ستم بنده است به خودش، زماني كه بعض گناهان صغيره را انجام مي دهد.

اما ستمي كه رها نمي شود، ستم بندگان است به يكديگر. قصاص در اينجا شديد است. آن قصاص جراحتي با كارد و نيز ضربه اي با شلاق نيست، بلكه آن چيزي است كه اينها در برابر آن كوچك شمرده مي شود.

راغب اصفهاني مي گويد: هر يك از اين سه، در حقيقت ستم به نفس است و انسان هرگاه دست به ستم بزند، در مرحله اول به خود ستم كرده است، پيش از اينكه به ديگران ستم كند.(141)

چگونگي ستم كار بودن يزيد، در سخنان امام حسين عليه السلام

سيد الشهداءعليه السلام پرچمدار آزادي و آزادگي و مبارزه با ستم در سخناني كه از ايشان نقل شد، يزيد را به هر سه ظلمي كه در قرآن آمده است، معرفي مي كند:

1 - ستم كردن يزيد به خود:

«ويزيد رجلٌ شارب الخمر ... مُعلن بالفسق»؛ يزيد مردي است كه شراب مي نوشد... و علني گناه مي كند.

فسق به معناي پاره كردن است. از آنجا كه گناه كار با عصيان خود، حريم احكام خدا را پاره مي كند، به او فاسق گفته مي شود. امام عليه السلام نخست يزيد را به علت شرب خمر

و فسق و فجوري كه داشته، با «ظلم به نفس» معرفي مي كند.

2 - ستم كردن يزيد به مردم:

«وقاتل النفس المحترمة»؛ و كشنده انسان هاي بي گناه است.

رعايت سه چيز در برابر هر مسلماني بسيار سفارش شده است: جان، عِرض (حيثيت و آبرو) و مال افراد. انسان مجاز نيست ذرّه اي در مال ديگران بدون اجازه تصرّف كند. در اين عبارت امام عليه السلام تصريح مي كند كه يزيد كشنده افرادي است كه از نظر اسلام، حفظ جان آنان ضروري و واجب است.

يزيد و پدرش معاويه هركسي را كه با آنان مخالفت مي كرد، از دم تيغ مي گذراندند. نه تنها مردم عادّي، بلكه افرادي مانند امام علي عليه السلام نيز كه خليفه مسلمانان بود و با نصب پيامبرصلي الله عليه وآله منصوب شده و از نظر ظاهري هم مردم با او بيعت كرده بودند، مورد خشم معاويه قرار مي گيرد و در سرزمين صفّين هيجده ماه با ايشان مبارزه مي كند و در نتيجه، بيش از صد هزار نفر را از طرفين به كشتن مي دهد. پس از او يزيد نيز به وليد بن عتبه دستور مي دهد كه اگر حسين بن علي عليهما السلام بيعت نكند، سر او را براي من بفرست. پس از اين فرمان، در طي حدوداً سه سالي كه در منصب خلافت بود، غير از ايجاد حادثه كربلا، خانه خدا را براي دستگيري عبد اللَّه بن زبير مورد حمله قرار داد و در شهر مدينه نيز سه روز سربازان خود را براي هر تجاوز و قتل آزاد گذاشت.

3 - ستم كاري يزيد در برابر خدا:

«ولكن نُصبح وتُصبحون وننظر وتنظرون أينا أحقّ بالخلافة» ولي زمان بر ما و بر شما مي گذرد و ما مي بينيم و شما نيز خواهيد

ديد (معلوم مي شود) كدام يك از ما سزاوار است به خلافت.

در اين عبارت امام حسين عليه السلام به مبارزه يزيد با كسي اشاره فرموده كه در اصل، او خليفه رسول خداصلي الله عليه وآله است و مخالفت به معناي ستيز با پيامبر صلي الله عليه وآله است و دشمني با پيامبر صلي الله عليه وآله جز كفر و شرك نيست. چنين انساني با خدا درگير شده و به صاحب مكتب، يعني خداوند متعال ستم روا داشته است.

امام حسين عليه السلام در اين سخنان، وجدان ديني وليد بن عتبه را به قضاوت و حكميت مي طلبد و در واقع مي فرمايد: آيا شخصي مانند من با اين همه امتيازات و ويژگي هاي خانوادگي و شخصي، مي تواند دست در دست ستم كاري مانند يزيد بن معاويه، كه به انواع تجاوزها و ستم ها آلوده است، بگذارد؟ قطعاً اين اجازه را ندارد. «ومثلي لا يبايع مثله».

حسين بن علي عليهما السلام يك روز پس از ملاقات با وليد بن عتبه (امير و فرماندار مدينه) مروان بن حكم را در بين راه ملاقات مي كند. مروان مي كوشد كه آن حضرت را به سازش با يزيد دعوت كند.

در اينجا امام عليه السلام ضمن توبيخ شديد وي، گرفتار شدن اسلام به ظالمي مانند يزيد را ختم اسلام و بليه اي بزرگ بيان مي كند.

«فاسترجع الحسين عليه السلام وقال: إنّا للَّه وإنّا إليه راجعون، وعلي الإسلام السّلام إذ قد بُليت الأمّة براعٍ مثل يزيد»(142)؛ همانا ما براي خداييم و به سوي او برگشت كننده ايم و بايد با اسلام وداع كرد؛ زيرا امّت به راهنمايي مانند يزيد گرفتار شده اند.

بر اساس اين واقعيت و ستم كار بودن يزيد از هر نظر، امام عليه السلام در پاسخ به اظهارات

برادرش محمد بن حنفيه با صراحت و قاطعيت تمام اعلام فرمود كه با يزيد ستم گر بيعت نخواهد كرد:

«يا أخي لو لم يكن في الدنيا ملجأٌ ولا مأوي لما بايعت يزيد بن معاوية»(143)؛ اي برادرم! اگر در دنيا هيچ پناهگاهي نباشد، با يزيد بن معاويه بيعت نمي كنم.

اباعبد اللَّه عليه السلام پس از ايراد اين مطالب، به سوي مكّه رهسپار شدند و تقريباً بعد از چهار ماه به سوي عراق حركت كردند. هرچه اين نهضت به جلو مي رفت، بر ستم هاي يزيد هم افزوده مي شد، تا جايي كه بر حسب دستورهاي او و عبيد اللَّه بن زياد، كاروان حسيني را در بياباني با دو خصوصيت پياده كردند: جايي كه نه آب باشد و نه آبادي (تا مردم به ياري او نيايند). سرانجام نيز روز هفتم محرم آب را بر اهل حرم بستند و در روز عاشورا از هيچ ظلمي حتّي به زنان و بچه هاي خردسال و شيرخوار دريغ نكردند.

فصل سوم: اهميت امر به معروف و نهي از منكر در سخنان امام حسين عليه السلام

مقدمه (سه نوع ضمانت براي پاسداري از احكام دين)

ضمانت هايي كه مكتب اسلام براي پاسداري از احكام و نظام خود در نظر گرفته و قرآن آنها را بيان كرده، عبارتند از:

1 - نيروي بازدارنده دروني به نام تقوا:

تلاش اساسي قرآن براي اصلاح افراد و جوامع انساني، بيشتر تقويت بنيه معنوي و دروني افراد است.

«إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»(144)؛ پرهيزكاران هنگامي كه گرفتار وسوسه هاي شيطان مي شوند، به ياد او (خدا، پاداش و كيفر) مي افتند و ناگهان بينا مي گردند.

2 - قدرت حكومت اسلامي:

قدرت حكومت عادل در جامعه اسلامي، دومين ضمانت است. حكومت اسلامي در راه دست يابي به اهداف فرهنگي و تربيتي خود، وظيفه خويش مي داند كه با سازمان و تشكّلي ويژه كه به

كار مي گيرد، به اصلاح جامعه بپردازد.

«وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يدْعُونَ إِلَي الخَيرِ وَيأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَينْهَوْنَ عَنِ المُنْكَرِ وَأُولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ»(145)؛ بايد از ميان شما جمعي به نيكي و امر به معروف ونهي از منكر دعوت كنند و آنان همان رستگارانند.

3 - نيروي اجتماع:

اسلام همه آحاد جامعه ديني را در اجراي احكام دين مسؤول مي داند:

«إِنَّ الإِنسانَ لَفِي خُسْرٍ * إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَتَواصَوْا بِالحَقِّ وَتَواصَوْا بِالصَّبْرِ»(146)؛ همانا همه انسان ها هرآينه در زيانند، مگر كساني كه ايمان آورند و اعمال شايسته انجام دهند و يكديگر را به حق و صبر سفارش مي كنند.

سفارش كردن يكديگر به حق، اعم از امر به معروف و نهي از منكر است. آياتي كه اين مسؤوليت مشترك، يعني امر به معروف و نهي از منكر را بيان مي كنند، بسيارند.

جايگاه امر به معروف و نهي از منكر در سخنان امام عليه السلام

يكي از موضوعاتي كه در سخنان اباعبد اللَّه الحسين عليه السلام مطرح شده، امر به معروف و نهي از منكر است. حضرت بارها بيان مي فرمود كه هدف من عمل به اين وظيفه ديني است.

ما در اينجا سه مورد از سخنان آن حضرت را كه مربوط به سه موقعيت جداگانه (در مدينه، بين راه مكّه و عراق و سرزمين كربلا) است، مي آوريم.

انگيزه ما، امر به معروف و نهي از منكر

امام حسين عليه السلام در مدينه:

امام حسين عليه السلام پيش از حركت از مدينه، وصيت نامه اي را خطاب به برادرشان محمد بن حنفيه نوشتند و در آن، پس از شهادت به وحدانيت خداي متعال و رسالت رسول اكرم صلي الله عليه وآله و اقرار به حقّانيت بهشت و دوزخ، يكي از اهداف خود را اين گونه بيان كردند:

«أُريد أَن آمُر بالمعروف وأنهي عن المنكر وأسير بسيرة جدّي وأبي علي بن أبي طالب»(147)؛ مي خواهم امر به معروف ونهي از منكر كنم و طبق همان روشي كه جدّ و پدرم داشتند، حركت كنم.

غير از اين سخنان در مدينه، موارد ديگري نيز از آن حضرت در همين باره نقل شده است.

جايگاه ترك كنندگان امر به معروف و نهي از منكر

امام حسين عليه السلام بين راه مكّه و عراق:

امام حسين عليه السلام هشتم ذي حجّه به سوي عراق حركت كردند و روز دوم محرم سال 61 وارد سرزمين كربلا شدند. در اين صورت تقريباً 25 روز، بارها امام عليه السلام به مناسبت هاي گوناگوني كه پيش مي آمد، سخناني را بيان مي كردند. يكي از اين موارد، منزلگاه «بيضه» است. زماني كه گروهي به عنوان پيش قراولان لشكر عبيد اللَّه بن زياد، به فرماندهي حرّ با آن حضرت رو به رو شدند. حضرت خطاب به آنان حديث پيامبر را فرمود:

«أيها النّاس! من رأي سلطاناً جائراً مستحلاًّ لحرام اللَّه ناكثاً عهده مخالفاً لسنّة رسول اللَّه، يعمل في عباد اللَّه بالإثم والعدوان، فلم يغير عليه بفعل ولا قول كان حقّاً علي اللَّه أن يدخله مدخله وأنّ هؤلآء قد لزموا الشيطان وتركوا طاعة الرحمن وأظهروا الفساد وعطّلوا الحدود واستأثروا بالفي ء واحلّوا حرام اللَّه وحرّموا حلاله وأنا أحقّ ممّن غير»(148)؛ اي مردم! هركس پادشاه ستم گري را ديد كه حلال كننده حرام خدا است،

شكننده پيمان الهي است، مخالف روش رسول خدا است و در ميان بندگان خدا به گناه و دشمني عمل مي كند، پس مخالفت نكند با او با عمل و گفتار، بر خدا حق است كه او را در جايگاه آن ستم گر داخل كند. و همانا ايشان (بني اميه و وابستگانشان) به تحقيق ملازم شيطان شدند و طاعت خدا را ترك كردند و ظاهر ساختند فساد را و حدود الهي را معطل نمودند و في ء (كه مختص به خاندان پيامبر است) را به خود اختصاص دادند و حلال كردند حرام خدا را و حرام كردند حلال خدا را، و من سزاوارترم از هر كسي كه با آنان مخالفت كنم.

امام عليه السلام پنج عنوان را براي موضوع نهي از منكر متناسب با آن موقعيت از پيامبر بيان فرمود:

الف) ظلم

ب) حلال كردم حرام خدا

ج) پيمان شكني

د) مخالفت با سنّت پيامبر خدا صلي الله عليه وآله

ه) عمل به گناه و دشمني در ميان مردم.

بعد از بيان اين موارد، امام عليه السلام به عذاب اخروي ترك امر به معروف و نهي از منكر اشاره مي كند و هفت جرم بزرگ را به حاكمان بني اميه، به اين شرح نسبت مي دهد:

الف) پيوند با شيطان

ب) ترك واجبات الهي

ج) علني كردن فساد

د) تعطيل نمودن حدود خدا

ه) به تصرّف درآوردن اموال خاندان پيامبرعليهم السلام، مانند فدك و غيره

و) حلال كردن محرّمات الهي (بدعت در دين)

ز) حرام نمودن حلال خدا

در هر صورت امام لزوم نهي از منكر و مبارزه با آنان را گوشزد مي كند.

اگرچه آن حضرت در اين سخنان، اصطلاح امر به معروف ونهي از منكر را به كار نبردند، ولي همه بيانات ايشان، چه

روايتي كه نقل كردند و چه سخناني كه خود به آن افزودند، درباره اين وظيفه بزرگ است. ايشان اين نكته بسيار مهم را يادآوري كردند كه فردي كه اين وظيفه مهم را انجام ندهد، سزاوار است كه جايگاهش با آن ستم گر يكي باشد.

وقتي ما در يك جامعه اسلامي، در برابر پادشاه ستم گر با آن قدرت و خطري كه دارد، چنين وظيفه اي داريم، در برابر افراد فاسد و مفسد عادي اجتماع، وظيفه ما بسيار روشن است.

مسلمانان براي سلامت جامعه خود بايد به اين مسؤوليت مشترك، به خوبي عمل كنند وگرنه دود آن به چشم همه مي رود و همگان آسيب خواهند ديد. از اين رو قرآن مي فرمايد:

«وَاتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خآصَّةً...»(149)؛

از فتنه اي كه تنها به ستم كاران شما ضرر نمي زند، بپرهيزيد.

نتيجه ترك امر به معروف و نهي از منكر

امام حسين عليه السلام در كربلا:

حسين بن علي عليهما السلام در دوم محرم سال 61 هجري وارد كربلا شدند، پس از توقفي كوتاه، در ميان ياران، فرزندان و افراد خاندان خويش قرار گرفتند و ضمن خطبه اي، وضعيت اسف بار جامعه آن روز و وظيفه يك مسلمان را در برابر آن ناهنجاري هاي ديني و فرهنگي بيان كردند.

«... أمّا بعد فقد نزل بنا من الأمر ما قد ترون وأنّ الدنيا قد تغيرت وتنكّرت وأدبر معروفُها ولم يبق منها إلّا صُباية كصباية الإناء وخسيس عيش كالمرعي الوبيل. ألا ترون إلي الحق لا يعمل به وإلي الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمنُ في لقآء اللَّه، فإنّي لا أري الموت إلّا السعاده والحياة مع الظالمين إلّا بَرَماً...»(150)؛ اما بعد، پس به تحقيق پيش آمد ما همين است كه مي بينيد. همانا دنيا به تحقيق دگرگون و زشت شده است و خوبي هاي آن پشت كرده

و باقي نمانده از خوبي ها جز ته مانده اندكي. چراگاه زندگي همچون مرتعي وحشت انگيز شده است. مگر نمي بيني كه به حق عمل نمي شود و از باطل نهي نمي گردد، تا جايي كه مؤمن ترغيب مي شود كه به شهادت و لقاي خداوند متعال رو آورد. پس همانا من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگي با ستم گران را جز هلاكت نمي بينم.

در اين سخنان، چند مطلب بيان شده است:

الف) حوادثي كه پيش آمده است.

ب) دگرگوني هاي منفي در جامعه اسلامي.

ج) عمل نكردن مردم به فريضه مهم امر به معروف و نهي از منكر.

د) شهادت درراه احياي امر به معروف ونهي از منكر جز سعادت نيست.

ه) زندگي كردن در كنار ستم گران، غير از هلاكت و نابودي نيست.

پس نهضت و قيام امام حسين عليه السلام در راه تحقق بخشيدن به فريضه امر به معروف و نهي از منكر بوده است. ما اين مطلب را در زيارت هاي متعددي كه براي امام حسين عليه السلام وارد شده است، يازده بار شهادت مي دهيم و به اين وسيله در پيشگاه آن حضرت اعتراف مي كنيم كه ايشان در راه تحقق بخشيدن به اين موضوع مهم به شهادت رسيدند:

«أشهد أنّك قد أقمت الصلوة وآتيت الزكوة وأمرت بالمعروف ونهيت عن المنكر»(151)؛ شهادت مي دهم همانا تو نماز را به پا داشتي و زكات و امر به معروف و نهي از منكر را احيا كردي.

امام معصوم گرچه نتواند حكومت تشكيل دهد، اما وظيفه هدايت مردم دارد. راه اين هدايت، ممكن است منحصر در شهادت باشد و امام حسين عليه السلام با شهادت خود، اين گونه احكام اسلامي را حيات بخشيد. پس امكان دارد نهي از منكر چنين مصداقي هم داشته باشد.

«... وَيقْتُلُونَ الَّذِينَ يأَمُرُونَ

بِالقِسْطِ مِنَ النّاسِ...»(152)؛ كساني را كه امر مي كنند به عدالت، بعضي از مردم آنها را مي كشند.

امروز مجالسي كه به نام آن حضرت در جوامع شيعي برگزار مي شود، محلّ امر به معروف، نهي از منكر و موعظه است.

يكي از علماي شيعه در جمع علماي اهل سنت، در يكي از شهرهاي ايران مي پرسد: چرا شما در اين شهر كه فحشا و منكرات بسيار است، مجالس امر به معروف و نهي از منكر و موعظه نداريد؟

يكي از آنان پاسخ مي دهد: خدا سايه امام حسين عليه السلام را از سر شما شيعيان كم نكند، تا نام آن حضرت را مي بريد و سخن از روضه آن امام به ميان مي آيد، همه اقشار گرد شما جمع مي شوند. ولي ما مجلس روضه سيد الشهداءعليه السلام را نداريم.

آن عالم شيعه برمي خيزد و او را بوسيده و مي گويد: خوب فهميدي.

موفّقيت امام حسين عليه السلام در امر به معروف و نهي از منكر

حادثه عاشورا آن چنان در جامعه آن روز و پس از آن در طول تاريخ تاكنون، منشأ آثار فراوان بوده است كه امكان ندارد كسي بتواند آثار ديني، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اخلاقي آن را در يك مجموعه جمع كند.

تاريخ در برابر عظمت حادثه عاشورا سر تعظيم فرود آورده است. عظمت و عمق آن موجب شده كه آن حادثه، «مصباح الهدي» ناميده شود. اين چراغ فروزان هيچ گاه خاموش نخواهد شد و عليه آن هيچ كاري نمي توان كرد. اين شوكت باعث شده كه جامعه اسلامي نجاب يابد. نهضت و قيام پرشور حسيني، مصداق ديگري براي نهي از منكر به معناي عام است.

اگر كسي بپرسد: حضرت در وصيت نامه خود در مدينه نوشت: «أريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر»، آيا به اين هدف خود رسيد؟

پاسخ اين است كه: بله آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتيجه هم رسيد. نتيجه اين اقدام، اين بود كه مردم حق و باطل را بشناسند. وظيفه اصلي انبيا و اوليا هدايت است، پس از هدايت و انجام وظيفه بيان احكام دين و اقدامات لازم، اگر مردم با آنان همراهي كنند، زمينه براي تشكيل حكومت اسلامي فراهم مي گردد و قطعاً امام معصوم از آن موقعيت به وجود آمده، استفاده خواهد كرد. مانند زمان به حكومت رسيدن امير المؤمنين و امام حسن عليهما السلام، اين دو امام تا روزي كه زمينه لازم فراهم بود، حكومت را حفظ كرده و از هيچ كوششي دريغ نكردند.

امام علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد:

«لولا حضور الحاضر وقيام الحجّة بوجود الناصر، وما أخذ اللَّه علي العلمآء علي أن لا يقاروا علي كظة الظالم ولا سغب مظلوم لألقيت حبلها علي غاربها»(153)؛ اگر آن جمعيت بسيار (براي بيعت با من) حاضر نمي شدند و ياري نمي دادند كه حجّت تمام شود، و نبود عهدي كه خداي تعالي از علما و دانايان گرفته تا راضي نشوند به سيري ظالم (از ستم) و گرسنه ماندن مظلوم (از ستم او)، هرآينه ريسمان و مهار شتر خلافت را به كوهان آن مي انداختم (تا ناقه خلافت هرجا مي خواهد برود و در هر خارزاري كه مي خواهد بچرد).

حضرت در اين خطبه مي فرمايد: از آنجا كه مردم با من همكاري كردند و حجّت بر من تمام شد، من هم اقدام كردم و حكومت اسلامي را كه از آغاز حقّ من بود، مستقر ساختم. اما اگر مردم حاضر به همراهي نشوند، وظيفه تشكيل حكومت ساقط مي شود، ولي وظيفه هدايت باقي است. اين

وظيفه اي است كه از دوش هيچ كس و در هيچ زماني ساقط نمي شود. اگر هيچ راهي نبود، بايد مردم را با شهادت هدايت كرد. پس ممكن است نهي از منكر چنين مصداقي هم داشته باشد. البته اين گونه موارد آن نادر است. ثانياً آگاهي بسيار مي خواهد كه انسان تشخيص بدهد چنين وظيفه اي دارد، در اين صورت، فداكاري نياز است تا از همه چيز بگذرد.

بنابراين، معناي جمله «أريد أن آمر بالمعروف وأنهي عن المنكر» اين نيست كه من به صورت ظاهري هم حتماً پيروز مي شوم و حكومت تشكيل مي دهم كه اگر چنين نشد، بتوان گفت كه اين نهضت موفق نبوده است، بلكه با شرايط موجود در زمان امام حسين عليه السلام بسيار هم موفقيت آميز بوده است؛ زيرا براي آن حضرت عليه السلام از حكومت جد و پدرش براي او لشكر و سپاهي باقي نمانده بود، بيت المال عظيم اسلامي آن روز نيز در دست چپاول گران بني اميه قرار داشت، همه دستگاه هاي تبليغي، اعم از حكومتي و مجامع ديني، در اختيار دشمن بود و از لحاظ اجتماعي هم هيچ اميدي به ياري مردم نبود.

از سوي ديگر، شرايط و اوضاعي كه امام حسين عليه السلام اواسط سال شصت هجري نهضت خود را از آنجا آغاز كرد و اوّلين پايگاه حكومتي اسلام و اقتدار مسلمانان در زمان جدّ گرامي اش بود، به علت انحراف در رهبري مسلمانان بعد از رحلت پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله، و نيز در اختيار گرفتن منبر و محراب آن حضرت توسط افرادي كه كنترين لياقت براي آن را نداشتند، زمينه را چنان دگرگون كرده بود كه بيست و چهار سال قبل از حركت امام حسين عليه السلام از مدينه، زماني كه

امير المؤمنين عليه السلام در سال 36 هجري براي سركوبي ناكثين و شورشيان، كه در بصره قدرت را به دست گرفته بودند، خواست از اين شهر حركت كند، تنها 350 نفر با خليفه مسلمانان همراهي كردند، آن هم بيشتر مردمي بودند كه از اطراف مدينه آمده بودند. از اين رو آن حضرت وقتي به عراق رسيد، ناچار شد به زحمت نيرويي را از شهر كوفه به ميدان جنگ بصره اعزام كند.

اما اكنون كه فرزندش ابي عبد اللَّه عليه السلام پس از 24 سال از آن زمان، قصد قيام و حركت دارد، طبيعي است كه اوضاع به مراتب بدتر شده باشد. بديهي است وقتي مدينة الرسول به اين سرنوشت خفت بار دچار شده باشد، ديگر شهرهاي اسلامي تحت نفوذ خاندان ابوسفيان، به چه سرنوشتي مبتلا شده اند.

در چنين وضعيتي بايد پرسيد: آيا موفقيت بالاتر از اين مي شود كه در همان روزهاي اوّليه شهادت، هيأت حاكمه اموي رسوا، متزلزل و در نهايت سرنگون گردد وسنّت ارزشمند شهادت طلبي در دل هاي پاك رشد كند و قيام هايي پي در پي و در نهايت همسو با همان نهضت به وجود آيد و ده ها درس اعتقادي، اخلاقي و عملي به مسلمانان داده شود؟!

حديثي درباره امر به معروف و نهي از منكر

حديث مفصّلي درباره امر به معروف و نهي از منكر، از امام باقرعليه السلام نقل شده كه متضمّن پنج مطلب است. متن اين حديث شريف را مي آوريم:

1 - بي توجّهي مردم آخر الزمان به اين دو فريضه حياتي:

«يكون في آخر الزمان قوم يتبع فيهم قوم مُراؤون يتقرّؤون ويتنسّكون، حُدَثآء سفهآء، لا يوجبون أمراً بمعروف ولا نهياً عن المنكر إلّا إذا أمنوا الضّرر، يطلبون لأنفسهم الرُّخص والمعاذير، يتبعون زَلّات العلماء وفساد علمهم

(عملهم)، يقبلون علي الصلوة والصيام وما لايكلّفهم في نفس ولا مال، ولو أضرّت الصلوة بسائر مايعملون بأموالهم وأبدانهم لرفضوها كما رفضوا أسمي (أتمّ) الفرآئض وأشرفها...»

امام باقرعليه السلام مي فرمايد: در دوره آخر الزمان، گروهي هستند كه مردم از آنان پيروي مي كنند. اين گروه داراي چنين ويژگي هايي هستند:

الف) «مراؤون»: رياكاران. تظاهر به انجام اعمال نيك مي كنند.

ب) «يتقرّؤون»: عالم نماها. مقصود از قرّاء «يتقرّؤون»، علماي مبلّغي هستند كه در صدر اسلام قاري و مفسّر قرآن بودند و به شهرهاي مختلف اعزام مي شدند؛ يعني علمايي بودند كه به وظيفه خود عمل مي كردند، اما افرادي نيز بودند كه خود را به لباس علما در مي آوردند و به اصطلاح عالم نما بودند. حضرت در اين حديث مي فرمايد كه مردم در آخر الزمان از عالم نماها تبعيت مي كنند.

ج) «ويتنسّكون»: تظاهر كنندگان به عبادت. ناسك يعني كسي كه عبادت مي كند، ولي تنسّك به معناي تظاهر كردن به عبادت است. بسياري افراد اهل عبادت نيستند، ولي در حضور مردم به گونه اي رفتار مي كنند كه مردم تصوّر كنند آنان اهل عبادتند.

د) «حُدَثآء سفهآء»: تازه كار و سطحي نگر. افرادي كه مردم در آخر الزمان از آنان پيروي مي كنند، انسان هايي تازه كار و سطحي نگر هستند و نگاه آنان عمقي ندارد.

ه) «لا يوجبون أمراً بمعروف ولا نهياً عن المنكر إلّا إذا أمنوا الضّرر»: اينان به مردم مي گويند: امر به معروف و نهي از منكر در جايي واجب است كه ضرر نداشته باشد، وگرنه واجب نيست.

و) «يطلبون لأنفسهم الرُّخص والمعاذير»: دنبال بهانه اي هستند كه از زير بار تكليف شانه خالي كنند و امر به معروف و نهي از منكر نكنند؛ چون مردم از آنان رنجيده مي شوند و ديگر مريد ايشان نخواهند بود. خلاصه آنكه: به

دنبال يافتن بهانه و عذرتراشي هستند تا به وسيله آن، شانه از زير بار وظيفه خالي كنند.

ز) «يتبعون زَلّات العلماء وفساد علمهم (عملهم)»: اينان صلاحيت رهبري مردم را نخواهند داشت (امكان اين هست كه بهترين عالم حقيقي نيز نقطه ضعفي در رفتار يا تقوا داشته باشد)؛ از اشتباهي كه از يك عالم حقيقي سرزده است، پيروي مي كنند و سخنان اشتباه آنان را سرلوحه حركت خود قرار مي دهند.

ح) «يقبلون علي الصلوة والصيام وما لا يكلّفهم في نفس ولا مال»: (اين عالم نماها) به نماز و روزه پشت مي كنند و به اعمالي رو مي آورند كه آنان را، نه از نظر جاني و نه از نظر مالي، به زحمت نياندازد.

ط) «ولو أضرّت الصلوة بسائر ما يعملون بأموالهم وأبدانهم لرفضوها كما رفضوا أتمّ الفرآئض وأشرفها»: اگر نماز به ديگر كارهايي كه انجام مي دهند از نظر مالي و جاني زيان وارد سازد، آن نماز را ترك مي كنند همان گونه كه مهم ترين و شريف ترين واجبات (امر به معروف و نهي از منكر) را ترك كردند.

خلاصه ملاك اينان نه تنها در انجام امر به معروف و نهي از منكر، بلكه از عبادات نيز نبودن ضرر مالي و جاني است.

در زمان امام حسين عليه السلام نيز، مردم اين دو فريضه بزرگ را ترك كرده بودند و امام عليه السلام در آغاز ورود به كربلا علّت تمام دگرگوني هاي منفي در جامعه آن روز ترك امر به معروف و نهي از منكر ذكر مي فرمايد.

2 - اهمّيت امر به معروف و نهي از منكر، به عنوان كامل ترين و اشرف وظايف:

«... إنّ الأمر بالمعروف والنّهي عن المنكر فريضةٌ عظيمة بها تقام الفرائض، هنالك يتمّ غضب اللَّه عليهم فيعمّهم بعقابه، فيهلك الأبرار

في دار الفجّار والصغار في دار الكبار. إنّ الأمر بالمعروف والنّهي عن المنكر سبيل الأنبياء ومنهاج الصالحين (الصلحاء)...»

پس امام باقرعليه السلام ويژگي هاي امر به معروف ونهي ازمنكر را بيان مي كند:

الف) «إنّ الأمر بالمعروف والنّهي عن المنكر فريضةٌ عظيمة بها تقام الفرائض»؛ همانا امر به معروف و نهي از منكر واجب بزرگي است كه به سبب آن، واجبات اقامه مي شوند.

ب) «هنالك يتمّ غضب اللَّه عليهم فيعمّهم بعقابه، فيهلك الأبرار في دار الفجّار والصغار في دار الكبار»: اينجاست كه غضب خدا بر اينان كامل مي شود. پس در اين صورت است كه عقوبت و عذاب خدا همه آنان را فرا مي گيرد. پس هلاك مي كند نيكان را در خانه بدكاران و خردسالان را در خانه بزرگسالان.

ج) «إنّ الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر سبيل الأنبياء و منهاج الصالحين (الصلحاء)»: امر به معروف و نهي از منكر، راه انبيا و صالحان است.

امام حسين عليه السلام در طي حركت خويش، بارها اهمّيت امر به معروف و نهي از منكر را در قالب هاي گوناگون گوشزد فرمود كه قبلاً بدان اشاره شد.

3 - نتايج امر به معروف و نهي از منكر:

«... فريضةٌ عظيمة بها تقام الفرائض وتأمن المذاهب، وتُحَلّ المكاسب، وتُرَدُّ المظالم وتُعمَر الأرض، وينتَصفُ من الأعدآء، ويستقيم الأمر...».

سپس امام باقرعليه السلام به نتايج اين دو فريضه اشاره كرده و مي فرمايد:

الف) «فريضةٌ عظيمة بها تقام الفرائض وتأمن المذاهب»: واجبي است بزرگ كه به سبب آن، واجبات اقامه مي شوند و مذاهب محفوظ مي مانند.

ب) «وتُحَلّ المكاسب»: و كارها حلال مي شوند.

حلّيت كارها در سايه امر به معروف و نهي از منكر است. اگر اين فريضه ترك شود، ربا، غشّ در معامله و امثال اينها فراوان خواهد شد و

مردم حلال و حرام را تشخيص نخواهند داد و در نتيجه كسب هاي حلال به حرام تبديل خواهد شد.

ج) «وتُرَدُّ المظالم وتُعمَر الأرض»: مظلمه ها به صاحبانش برمي گردد و زمين آباد مي شود.

د) «وينتَصفُ من الأعدآء»: دشمنان نيز منصف مي شوند، يعني آنان هم به رعايت انصاف وادار مي شوند.

ه) «ويستقيم الأمر»: كارها سامان مي پذيرد. اين همان اصلاح است، يعني برطرف شدن مفاسد.

با توجّه به اينكه قيام امام حسين عليه السلام امر به معروف و نهي از منكر زباني و عملي بود، منشأ آثار فراواني در جامعه آن روز و در طول تاريخ اسلام تاكنون بوده و از اين به بعد نيز تا قيامت خواهد بود. آثار عمل به اين فريضه، توسط عاشوراييان كربلا قابل شمارش نيست.

4 - وظيفه ما درباره چگونگي اجرا و انجام اين دو تكليف مهم:

«... فأنكِروا بقلوبكم، وألفظوا بألسِنتكم، وصُكّوا بها جِباهُهم ولا تخافوا في اللَّه لومة لآئم، فإن اتّعظوا وإلي الحقّ رجعوا فلا سبيل عليهم؛ «إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يظْلِمُونَ النّاسَ وَيبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيرِ الحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» هنالك فجاهدوهم بأبدانكم وأبغضوهم بقلوبكم، غير طالبين سلطاناً ولا باغين مالاً ولا مريدين بالظّلم ظفراً حتّي يفيؤوا إلي أمر اللَّه ويمضوا علي طاعته ...».

همچنين امام باقرعليه السلام به وظيفه ما در چگونگي اجرا و انجام اين دو تكليف مهم پرداخته و مي فرمايد:

الف) «فأنكِروا بقلوبكم»: وظيفه اول شما اين است كه: در برابر منكر، در دل تنفّر پيدا كنيد. (وگرنه اين نخستين مرحله نفاق است).

ب) «وألفظوا بألسِنتكم»: در مرحله دوم: با زبان اعتراض كنيد. (البته همراه با مهرباني مؤثّرتر است).

ج) «وصُكّوا بها جِباهُهم ولا تخافوا في اللَّه لومة لآئم»: در مرحله سوم: اگر تذكّر و نصيحت اثر

نكرد، با تندي اعتراض كنيد. مانند كسي كه مي خواهد با دست توي صورت كسي بزند. در اين صورت ممكن است كسي به شما اعتراض كند. ولي در جمله بعدي، امام باقرعليه السلام مي فرمايد: اگر نمي خواهي به بلاها گرفتار شوي، نبايد بترسي. شما را ملامت سرزنش گران نترساند.

د) «فإن اتّعظوا وإلي الحقّ رجعوا فلا سبيل عليهم»: اگر موعظه پذير شدند و به سوي حق برگشتند، ديگر كسي حق ندارد به آنان اعتراض كند.

امام به اين آيه از قرآن اشاره فرمود كه:

«إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَي الَّذِينَ يظْلِمُونَ النّاسَ وَيبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيرِ الحَقِّ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» ايراد تنها بر كساني است كه به مردم ستم مي كنند و در روي زمين به ناحق سركشي مي نمايند. اينانند كه عذابي دردناك در پيش دارند.

ه) «هنالك فجاهدوهم بأبدانكم وأبغضوهم بقلوبكم»: حال كه به راه راست برنگشتند، پس بايد با آنان با بدن هايتان مبارزه كنيد و حال آنكه دل هاي شما بايد از غضب به آنان پُر باشد.

و) «غير طالبين سلطاناً ولا باغين مالاً»: از روي سركشي و ناحق بر ديگران پيروز نشويد، اگرچه پيروزي مطلوب است. و از نظر مالي متجاوز به آنان نباشيد.

ز) «ولا مريدين بالظّلم ظفراً حتّي يفيؤوا إلي أمر اللَّه ويمضوا علي طاعته»: براي امر به معروف و نهي از منكر نخواهيد كه با ستم پيروز شويد، بلكه از راه درست و شرعي مبارزه خود را ادامه دهيد تا گنهكاران سر به فرمان خدا بگذارند و بر اساس طاعت الهي حركت كنند.

امام حسين عليه السلام در نهضت بي مانند خود، همه اين مراحل و شرايط را در رفتار خود به كار بست و در پايان اجراي تكليف الهي، بدن خود و ياران خويش

را آماج حملات پي در پي دشمن قرار داد و افزون بر اين، حاضر شد تا اهل بيتش نيز در اين راه به اسارت بروند.

5 - سرنوشت ترك فريضه امر به معروف و نهي از منكر در جامعه:

«... قال: أوحي اللَّه إلي شعيب النبي عليه السلام: إنّي لمعذّب من قومك مائة ألف: أربعين ألف اً من شرارهم وستّين ألفاً من خيارهم! فقال: يا ربّ هؤلآء (هذه) الأشرار، فما بال الأخيار؟! فأوحي اللَّه عزّوجلّ إليه إنّهم داهنوا أهل المعاصي ولم يغضبوا لغضبي»(154).

و در پايان، امام باقرعليه السلام سرنوشت جامعه اي كه در آن، گروهي از مردم مؤمن امر به معروف و نهي از منكر را ترك كرده اند، در حالي كه ديگران گناه مي كنند، را بيان كرده و مي فرمايد:

الف) «قال: أوحي اللَّه إلي شعيب النبي عليه السلام: إنّي لمعذّب من قومك مائة ألف: أربعين ألفا من شرارهم وستّين ألفاً من خيارهم»: خداوند متعال به شعيب نبي عليه السلام وحي كرد: همانا من هرآينه صد هزار نفر از افراد قومت را عذاب مي كنم. چهل هزار نفر از بدهاي ايشان و شصت هزار نفر از خوبانشان.

ب) «فقال: يا ربّ هذه (هؤلآء) الأشرار، فما بال الأخيار؟! فأوحي اللَّه عزّوجلّ إليه إنّهم داهنوا أهل المعاصي ولم يغضبوا لغضبي»(155): پس گفت: اي پروردگار! ايشان بدانند (و بايد عذاب شوند)، اما خوبان چرا؟ پس وحي فرستاد خداوند متعال به سوي شعيب: همانا اين شصت هزار نفر مسامحه و پرده پوشي مي كردند در برابر گناه كاران و معصيت كاران و غضب نكردند به خاطر غضب من.

در فصل بعدي همين كتاب، بحثي مستقل در اين باره مطرح مي كنيم كه مردم عراق (شركت كنندگان در جنگ عليه امام حسين عليه السلام و غير آنان) در

سه مرحله گرفتار انواع بلاها شدند و اين نبود مگر به علّت شركت در اين ستم بزرگ و يا سكوت و كوتاهي در برابر آن. افزون بر اين، امام حسين عليه السلام نيز آنان را در چند نوبت نفرين كردند.

بنابراين هدف از نهضت امام حسين عليه السلام، امر به معروف و نهي از منكر بود، يعني زنده كردن خوبي ها و زيبايي هاي معنوي و مبارزه با بدي ها و زشتي هاي اعتقادي، عملي و اخلاقي. ولي آن مردم به جاي قدرداني از اين هدايت و ارشاد به مبارزه با آن برخاستند و با خوبي ها مبارزه كرده و به استقبال اقتدار محور بدي ها كه حكومت بني اميه بود، رفتند و روز عاشورا بانخل هاي سرفراز خاندان عصمت وطهارت به مقابله برخاستند. امام حسين عليه السلام حتي در آن لحظات آخر هم كه از هدايت آنان نااميد شده بودند، سعي كردند عواطف انساني آنان را تحريك كنند، زماني كه آن حضرت شنيد دشمن قصد حمله به خيمه هاي حرم دارد، فرمود:

«يا شيعة آل أبي سفيان! إن لم يكن لكم دين ولا تخافون المعاد، فكونوا أحراراً في دنياكُم»؛ اي پيروان خاندان ابي سفيان! اگر دين نداريد و از قيامت نمي ترسيد، لا اقل در امر دنيا آزاد مرد باشيد.

شمر صدا زد: پسر فاطمه! چه مي گويي؟

آن حضرت فرمود:

«أنا الّذي أقاتلكم وتقاتلوني والنساء ليس عليهنّ جناح فامنعوا عتاتكم عن التعرّص لحرمي ما دمت حياً»(156)؛ اين جنگي است بين من و شما. و زنان در اين جنگ گناهي ندارند. پس باز داريد و منع كنيد لشكر متجاوزتان را از هجوم بردن به حرم (خيمه هاي) من، تا زماني كه زنده هستم.

فصل چهارم: عوامل تسريع در عقوبت

مقدمه

رسول خداصلي الله عليه وآله در وصيتي به امام علي عليه

السلام فرمود:

«يا علي! أربعة شي ء أسرع شي ء عقوبةً: رجلٌ أحسنتَ إليه، فكفاك بالإحسان أسآئه. رجل لا تبغي عليه وهو يبغي عليك. ورجل عاهدتَه علي أمر ووفيتَه له وغدر بك. ورجل وصل قرابته وقطعوه. ثمّ قال: يا علي! من استولي عليه الضجر، رحلت عنه الراحة»(157)؛ اي علي! كيفر چهار چيز هر چه زودتر خواهد رسيد: مردي كه تو به او نيكي كني و او در عوض با تو بدي كند. و مردي كه تو بر او ستم نكني و او به تو ستم كند. و مردي كه با او معاهده كاري داشته باشي و تو وفادارش باشي و او مكر و حيله ورزد. و مردي كه با خويشانش بپيوندد و آنان از او ببرند. سپس فرمود: اي علي! هر كس دلتنگي و بي قراري بر او چيره شود، آسايش از دل او رخت بربندد.

آنچه مسلّم است از نظر مباني دين هر عملي نتيجه اي دارد، خوب يا بد. و جزاي بيشتر اعمال در آخرت است. دنيا دار عمل است نه حساب، و آخرت محل حساب است نه عمل. بدين علّت كه بسياري از گناهان را نمي توان در دنيا عقوبت كرد، به علّت محدوديت زماني، يا به علل ديگر.

الف) برخي اعمال جزاي خوب يا بد آنها در دنيا است.

ب) عقوبت بعضي اعمال در دنيا نيز هست، امّا با تأخير؛ مانند ستم كردن يا قسم دروغ خوردن.

ج) عقوبت دنيوي برخي اعمال بسيار سريع است (قبل از آخرت)؛ مانند مواردي كه روايت ياد شده بيان مي كند.

بنابراين روايت ياد شده، درباره بند سوم توضيح مي دهد.

عوامل تسريع عقوبت در حادثه عاشورا براي كوفيان

اگر در وقايع نهضت ابي عبد اللَّه عليه السلام از آغاز حركت تا پايان آن دقّت كنيم، مي بينيم

از عوامل چهارگانه اي كه روايت آنها را موجب سرعت بخشيدن در عقوبت و عذاب بيان مي كند، سه مورد آن در رفتار كوفيان وجود داشته است.

الف) مورد اول اين بود كه از يك سو احسان باشد و از سوي مقابل بدي. از سوي اهل بيت و امام حسين عليه السلام جز تلاش براي هدايت مردم عراق و كوشش براي رفع ستم بني اميه از مردم آن سرزمين، كاري صورت نگرفته بود، يعني بالاترين درجه احسان از سوي امير المؤمنين و فرزندانش در كمك به فقراي عراق در زمان حكومت آن حضرت و در زمان امام حسن و امام حسين عليهم السلام در زمينه هاي مختلف به آنان نيكي شد.

ب) عامل ديگر اين بود كه از يك سو ستمي بر ديگري سر نزده باشد؛ ولي ديگري بر او ستم كند. درباره امام حسين عليه السلام كمترين چيزي برخلاف عدالت و خوبي صورت نگرفته بود، در حالي كه آن مردم چنان ستمي بر اهل بيت و ياران ايشان روا داشتند كه بدتر از آن را نمي توان تصوّر كرد، و كوفيان هر چه توانستند بدي كردند.

ج) سومين عامل در تسريع عقوبت، اين بود كه پيماني بين دو طرف برقرار شود و يكي از آن دو به طور كامل به تعهّد خود عمل كند، اما ديگري خيانت و پيمان شكني كند. مردم كوفه بارزترين مصداق خيانت و پيمان شكني را از خود نشان دادند كه همين عامل موجب شد در تاريخ به پيمان شكني معروف شوند.

روز عاشورا امام حسين عليه السلام امضا كنندگان نامه ها را در خطبه هاي خود صدا مي زد و مي فرمود: مگر شما مرا دعوت نكرديد؟ افرادي مانند شبث بن ربعي، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث،

عروة بن قيس، عمرو بن حجاج زبيدي كه در كربلا در لشكر عمر بن سعد بودند، در حالي كه متن نامه آنان اين بود: اما بعد، باغ ها سرسبز و خرّم است، ميوه ها رسيده و چاه ها پُر آبند. هرگاه خواستي بر سربازان آماده خود وارد شو.(158)

با توجّه به حديثي كه نقل شد و نيز رفتار مردم عراق و كوفه، عذاب و عقوبت الهي قبل از عذاب شديد اخروي، در اين دنيا به زودي دامن گير آنان شد. در اينجا وقايع روز عاشورا و پس از آن را، همراه سخنان امام حسين عليه السلام در اين باره، به ترتيب مي آوريم.

عذاب دنيوي در سه مرحله

عذاب هاي دنيوي را كه دامن گير شركت كنندگان در سپاه عراق، كه عليه فرزند پيامبرصلي الله عليه وآله جنگيدند، مي توان به سه مرحله تقسيم كرد:

الف) مرحله اول، كساني كه به علّت توهين به امام عليه السلام و نفرين آن حضرت در روز عاشورا گرفتار قهر الهي شدند.

ب) مرحله دوم، پنج سال پس از واقعه عاشورا انجام گرفت. افرادي كه در قتل شهداي كربلا مباشرت و دخالت مستقيم داشتند مانند تيراندازان، آتش زنندگان خيمه ها و جدا كنندگان سرهاي شهيدان، همه به دست مختار بن ابي عبيده ثقفي به بدترين وضع كشته شدند.

ج) مرحله سوم، پانزده سال پس از شهادت امام حسين عليه السلام آغاز شد. حجّاج بن يوسف ثقفي از سال 75 به مدّت بيست سال، مردم سراسر عراق را به بند كشيد، كه نمونه آن در تاريخ كمتر ديده شده است.

1 - عذاب در مرحله اول (عذاب شدگان روز عاشورا):

سه نفر در روز عاشورا به امام عليه السلام توهين كردند و امام عليه السلام آنان را نفرين كرد. دو تن از آنان در همان

ساعت و سومي به فاصله كمي پس از عاشورا به سزاي عمل ننگين خود رسيدند.

الف) محمد بن اشعث؛ در بين سخنان آن حضرت، در روز عاشورا كه آن قوم را موعظه مي كرد، به صورت انكار گفت: «أي قرابة بينك وبين محمّد»؛ چه پيوندي بين تو و بين محمد است؟!

امام عليه السلام پس از تلاوت آيه: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ اِبْراهِيمَ وَآلَ عِمرانَ عَلَي العالَمِينَ * ذُرِّيةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»(159)؛ فرمود:

«اللّهمّ أرني فيه هذا اليوم ذُلاًّ عاجلاً»(160)؛ خدايا! همين امروز ذلّت زودرس او را برسان.

اين جمله از قلب سوزناك امام عليه السلام سرچشمه گرفت. ابن اشعث بيمار شد و از سپاه ابن سعد بيرون رفت تا رفع حاجت كند كه خدا عقربي را برگمارد و نيشش زد و در همان حال مرد.

ب) مردي از قبيله بني تميم، به نام عبد اللَّه بن حوزه در برابر سپاه امام عليه السلام ايستاد و امام را صدا زد. امام عليه السلام فرمود: چه مي خواهي؟! گفت: مژده بادت به آتش! امام فرمود:

«كلّا إنّي أقدم علي ربّ رحيم وشفيع مطاع، مَن هذا؟!»؛ نه چنان است، من بر پروردگاري مهربان و شفيعي كه فرمانش برند، در آيم. اين كيست؟

گفتند: ابن حوزه است. امام فرمود:

«رَبِّ حُزهُ إلي النار»؛ پروردگارا! او را به آتش بكش.

پس اسبش در نهري رميد و او در آن سرنگون شد، امّا پايش در ركاب آويزان ماند و سرش روي زمين قرار گرفت. اسب گريخت و به اين صورت سرش را بر هر سنگ و بوته اي كشيد تا به هلاكت رسيد.

از اين رو، مسروق بن وائل وقتي نفرين امام و هلاكت ابن حوزه را ديد، دست از جنگ با

امام برداشت و گفت: هرگز با ايشان نمي جنگم.(161)

ج) تميم بن حصين فزاري از سپاه ابن سعد به ميدان آمد و فرياد زد: اي حسين و اي ياوران حسين! آيا اين آب فرات را نمي بينيد كه همچون سينه مارها مي درخشد؟! به خدا سوگند! شما قطره اي از آن را نخواهيد نوشيد، تا بميريد.

امام فرمود: اين كيست؟ عرض كردند: تميم بن حصين است. فرمود:

«هذا وأبوه من أهل النّار، اللّهمّ اقتُل هذا عَطَشاً في هذا اليوم»؛ او و پدرش از دوزخيانند. خدايا! همين امروز او را تشنه بميران.

اين فرد آن چنان تشنه شد كه از تشنگي نفسش بند آمد و از اسب فرو افتاد و در زير سم اسبان لگدكوب شد و مرد.(162)

گفتني است كه همه نفرين هاي امام عليه السلام هنگامي بود كه حضرت از هدايت آنان نااميد مي شد، و در واقع زماني بود كه آنان استحقاق هر نوع بلا و مصيبتي را داشته اند.

2 - نفرين امام و قيام مختار:

امام حسين عليه السلام در پايان سخنراني دوم خود در روز عاشورا، پس از آن كه مطمئن شد كه موعظه هايشان ديگر تأثير ندارد و همه دشمنان مصمّم بر قتل او هستند، دست به دعا برداشت و عرضه داشت:

«اللّهمّ احبس عنهم قطر السماء وابعث عليهم سنين كسني يوسف وسلّط عليهم غلام سقيف يسقيهم كأساً مصبرة، فلا يدع فيهم أحدا قَتْلةً بقتلة وضربة بضربةٍ ينتقم لي ولأوليائي ولأهل بيتي وأشياعي منهم فإنّهم غرّونا وكذّبونا وخذلونا، وأنت ربّنا عليك توكّلنا وإليك المصير»(163)؛

بار الها! آسمان را از اينان بازدار و بر ايشان قحطي اي همچون قحطي زمان يوسف برانگيز وغلام ثقيف (گويا مختار بن ابي عبيده ثقفي باشد) را بر آنان چيره ساز تا پياله هاي تلخ مرگ

را بر آنان بنوشاند و هيچ يك را واننهد، هر كشته اي را كشته اي و هر ضربتي را ضربتي انتقام گيرد و انتقام من و اولياء و خاندان و پيروانم را از ايشان بستاند. اينان ما را فريفتند و دروغ گفتند و تنها گذاردند، و تويي پروردگار ما، بر تو توكّل داريم و به سوي تو باز مي آييم.

قيام مختار

مختار كه در كوفه زندگي مي كرد، از پشتيبانان مسلم بود و عبيد اللَّه بن زياد كه مي خواست بر اوضاع منطقه مسلّط شود و مسلم را شكست دهد، افراد مؤثّر و سرشناسي از جمله مختار بن ابي عبيده ثقفي را زنداني كرد. مختار تا پس از شهادت امام حسين عليه السلام زنداني بود و عبيد اللَّه بن زياد به شرط اينكه وي بيش از سه روز در كوفه باقي نماند، او را آزاد كرد.

مختار پس از آزادي به مكّه آمد. در سال 63 يزيد مُرد و مردم شام با مروان بن حكم بيعت كردند. در حجاز (مكّه، مدينه، و...) نيز با عبد اللَّه بن زبير و در بصره با عبيد اللَّه بن زياد بيعت كردند.

مختار مدت كوتاهي با عبد اللَّه بن زبير در مكه همكاري كرد، ولي هنگامي كه ديد او برخلاف وعده هايش تنها به خود مي انديشد و در مقام تثبيت قدرت خويش است، به كوفه بازگشت و با هاني بن ابي حيه ملاقات كرد و اوضاع كوفه را از او پرسيد.

او گفت: اگر يك مرد استوار قد علم كند و بتواند مردم كوفه را دور خود گرد آورد، اميد پيروزي هست.

مختار گفت: سوگند به خدا! من آنان را بر اساس حق، به دور خود جمع مي كنم و همراه آنان

با هر ستم گر سركشي خواهم جنگيد.

مختار با عزمي راسخ وارد كوفه شد و به مسجد رفت و نماز خواند. مردمي كه او را مي ديدند، به يكديگر مي گفتند: مختار براي كار مهمي به كوفه آمده است.

مختار به خانه خود رفت و بزرگان شيعه را دعوت كرد و به آنان گفت: من از سوي محمد بن حنفيه (فرزند حضرت علي عليه السلام) براي مطالبه خون اهل بيت عليهم السلام و كشتن دشمنان آنان آمده ام. بزرگان شيعه گفتند: تو براي اين امر صلاحيت داري؛ ولي صبر كن تا بنگريم جريان سليمان بن صُرَد خزاعي به كجا مي انجامد. (سليمان با بسياري از دوستداران اهل بيت عليهم السلام با عنوان «توّابين» از عراق به سوي شام رفته بود، تا با بني اميه، كه به نظر آنان اساس ظلم بودند، بجنگد).

در اين مدت، جاسوسان عبد اللَّه بن زبير از هدف مختار آگاه شدند و به دستور عبداللَّه او را دوباره در كوفه زنداني كردند؛ وي در زندان نيز با سران شيعه ارتباط برقرار كرد كه سرانجام با وساطت عبد اللَّه بن عمر آزاد شد.

عبد اللَّه بن مطيع حاكم كوفه، با اينكه طرفداران بسيار داشت، نتوانست در برابر مختار و ياران فراوانش مقاومت كند و ناچار در لباس و قيافه زن، از ساختمان فرمانداري خارج شد. همراهان او امان خواستند و به آنان امان داده شد. مختار وارد دار الأماره گرديد و كم كم سراسر كوفه و حوالي آن به تسخير مختار درآمد. اين حوادث يك سال پس از شهادت سليمان بن صرد خُزاعي اتفاق افتاد. مختار دستور داد سران سپاه عمر بن سعد را كه در ريختن خون امام حسين عليه السلام

شركت كرده بودند، دستگير ساخته و همه را با شديدترين روش به هلاكت رساندند. افرادي مانند خولي، عمر بن سعد، شمر و حرمله به مجازات سخت دنيوي رسيدند. نقل شده است كه مختار هيجده هزار نفر از آنان را كشت.(164)

مختار سر ابن زياد و نزديكان بني اميه را نزد محمد بن حنفيه در مدينه فرستاد. امام علي بن الحسين عليهما السلام در آن هنگام به مكه رفته بود. سپس مختار گزارش كار خود را به ايشان داد كه قسمتي از آن چنين است:

«حمد خدايي را كه خون خواهي شما را كرد و آتش در دشمنان افكند و سينه هاي ما و شما و قوم مؤمني را شفا داد. سر ابن زياد ملعون و سرهاي نزديكان و اصحابش و بني اميه و كساني را كه پيروي كرده و بر قتل سيد و مولاي ما حسين عليه السلام بيعت كردند، به سوي تو فرستادم تا شايد با اين عمل، آتش خشم تو آرام شود. امر و نهي ات را بيان فرما. والسلام».

وقتي قاصد بر محمد بن حنفيه وارد شد وآن نامه را خواند وي به سجده افتاد و خداوند را براي ياري اوليايش و هلاكت دشمنانش شكر كرد.(165)

3 - حكومت جابرانه حجّاج در عراق:

ابن كثير و ابن نما از مردي از اهل كوفه نقل كرده اند كه گفته است: من پس از آن كه اعمال حج را انجام دادم، به سرعت به كوفه بازگشتم. در راه به چند خيمه برخوردم و از صاحب آن خيمه ها پرسيدم. گفتند كه متعلق به حسين بن علي عليهما السلام هستند. به اشتياق زيارت فرزند پيامبر صلي الله عليه وآله، به سراغ خيمه آن حضرت رفتم. او را

در قيافه مردي كه دوران پيري را آغاز كرده باشد، يافتم و ديدم كه مشغول قرائت قرآن است و قطرات اشك از صورت و محاسن شريفش سرازير است. عرضه داشتم: پدر و مارم فداي تو، اي فرزند دختر پيامبر! چه انگيزه اي تو را به اين بيابان بي آب و علف كشانده است؟ امام عليه السلام در پاسخ من فرمود:

«إنّ هؤلآء أخافوني وهذه كُتب أهل الكوفة وهم قاتلي فعلوا ذلك ولم يدعو اللَّه محرماً إلّا انتهكوه بعث إليهم من يقتله حتّي يكونوا أذلّ من فرام المرئة»(166)؛ از سويي بني اميه مرا تهديد كرده اند، و از سوي ديگر اينها دعوت نامه هاي مردم كوفه است كه به سوي من فرستاده اند و احترام اوامر خدا را شكستند. خدا نيز كسي را بر آنان مسلط خواهد كرد كه آنان را به قتل برساند و آن چنان خوار و ذليلشان سازد كه ذليل تر از كهنه پاره كنيزان گردند.

پس از واقعه عاشورا مردم كوفه به جز يك دوران كوتاه، روي خوش و آرامش را نديدند، زيرا بلافاصله گروهي از مردم اين شهر با عنوان «توّابين» قيام كردند و پس از مدّتي جريان خروج مختار پيش آمد. همه اين حوادث با قتل و خون ريزي همراه بود و موجب اضطراب مردم كوفه و سرانجام منجر به مجازات كساني كه در كربلا بودند و يا به نوعي در اين باره كوتاهي كرده بودند، گرديد.

اين اضطراب ها در طول تاريخ بني اميه و بخش مهمّي از تاريخ خلافت عباسيان در عراق و مركز آن در كوفه ادامه داشت كه امام عليه السلام فرمود: «اللّهمّ لا ترضِ عنهم أبداً»؛ پروردگارا! هرگز از آنان خشنود مباش.

ولي بدترين دوران ها براي مردم كوفه، بيست

سال زعامت حجّاج بن يوسف ثقفي، يعني از سال 75 تا 95 هجري بود. وي آن چنان در دل آنان رعب و وحشت ايجاد كرد و آن قدر از مردم كشت و يا به زندان انداخت كه نمي توان تعبيري گوياتر از «أذلّ من فرام المرأة» كه امام حسين عليه السلام درباره آنان بيان فرمود، براي آن يافت.

حجّاج پس از ورود به مركز حكومت، بر منبر رفت و در اوّلين سخنراني - كه آن را بدون ذكر «بسم اللَّه و نام خدا» آغاز كرد - اين چنين گفت: اي مردم عراق! اي اهل شقاق و نفاق و صاحبان بدترين صفات! به خدا سوگند! من در ميان شما گردن هاي برافراشته و سرهايي كه هنگام درو كردنش فرا رسيده، زياد مي بينم و اين كاري است كه از من ساخته است. اي مردم عراق! بدانيد به خدا سوگند! من نه از لغزش شما مي گذرم و نه عذر شما را مي پذيرم.(167)

آن گاه بي درنگ، مردم را براي جنگ به سوي بصره فرستاد. حتي به پيرمرد سالخورده اي كه چند نفر از فرزندانش در جنگ شركت مي كردند، اجازه عدم شركت نداد، بلكه دستور داد او را كشته و اموالش را مصادره كنند. بنا به نقل مورّخان، طي بيست سال حكومت حجّاج، گذشته از كساني كه در جنگ كشته شدند، حدود بيست هزار نفر ديگر به دست او كشته شدند و هنگام مرگش در زندان هاي بدون سقف، پنجاه هزار مرد و سي هزار زن زنداني بودند كه بسياري از آنان برهنه بودند و بدترين غذاها را مي خوردند كه به تدريج رنگ بدنشان را عوض كرده بود.

عمر بن عبد العزيز مي گويد:

اگر ما در معرّفي خبيث ترين فرد، با

ملّت هاي ديگر مسابقه بگذاريم، با داشتن حجّاج برنده خواهيم بود.

شيخ محمد جواد مغنيه نيز مي گويد:

من در تاريخ كسي را خون خوارتر از حجّاج نديدم، مگر نرون كه وقتي روم را آتش زد، زنان و كودكان در شعله هاي آتش پر و بال مي زدند و مي سوختند، ولي او مي خنديد و لذّت مي برد.

نكته اي كه در پايان اين بخش بايد به آن توجّه كرد، اين است كه امام معصوم عليه السلام منبع رحمت و عطوفت به همه خلق است و براي هدايت مردم از هيچ تلاشي فروگذار نمي كند. چنين امامي تا چه اندازه بايد مورد ستم قرار گرفته باشد و آن مردم رذل را دوزخي بداند كه آنان را نفرين كند. يكي از آن موارد روز عاشورا است كه آن وجود مقدّس از يك سو، بيش از هفتاد مصيبت را يكي پس از ديگري تحميل كرده بود. و از سوي ديگر، تشنگي، گرسنگي و خستگي شديد نيز بر وجود مباركش مستولي شده بود. در اين حال تصميم مي گيرد لحظه اي در كنار ميدان استراحت كند؛ اما به او اجازه نمي دهند و غير از توهين، به سويش سنگ پرتاپ مي كنند و سينه اش را هدف تير قرار داده، او را از پشت اسب، با صورت به روي زمين سرنگون مي سازند.

كتابنامه

1 . قرآن كريم؛

2 . نهج البلاغه؛ سيد علي نقي فيض الاسلام.

3 . نهج البلاغه؛ شيخ محمد عبده (چاپ دار المعرفة، بيروت).

4 . آداب كسب و معاش؛ ملّا محسن فيض كاشاني، ترجمه: رضا رجب زاده (ناشر رستگار، چاپ اول 1373).

5 . اخلاق از نظر همزيستي و ارزشهاي انسان؛ محمد تقي فلسفي (نشريه هيئت نشر معارف اسلامي، چاپ چهارم).

6 . اخلاق در قرآن؛ محمد تقي مصباح

يزدي (انتشارات مؤسسه آموزش و پرورش امام خميني قدس سره، چاپ پنجم).

7 . اصول كافي، ابي جعفر محمد بن يعقوب كليني (انتشارات دار الأضواء، بيروت).

8 . أعلام الهدايه، الإمام الحسين سيد الشهداءعليه السلام؛ لجنة التأليف (مركز الطباعة والنشر للمجمع العالمي لأهل البيت عليهم السلام، چاپ اول 1422 ه.ق.

9 . أعيان الشيعه، السيد محسن الأمين (دار التعارف للمطبوعات، بيروت).

10 . الإرشاد في معرفة حجج اللَّه علي العباد؛ محمد بن نعمان الملّقب بالمفيد، ترجمه: سيد هاشم رسولي محلاتي (انتشارات علميه اسلامية).

11 . الأمالي أو المجالس؛ شيخ صدوق (مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت).

12 . الحسين عليه السلام سماته وسيرته؛ السيد محمد رضا الحسيني الجلالي، (الترجمة الشارحة علي ما أورده ابن عساكر في تاريخ دمشق).

13 . العوالم، الإمام الحسين عليه السلام؛ شيخ عبد اللَّه البحراني (مطبعة الأمير، قم).

14 . القاموس المحيط؛ فيروزآبادي (دار الفكر، بيروت).

15 . الكامل في التاريخ، ابن أثير (دار صادر، بيروت، 1399 ه.ق).

16 . اللهوف علي قتلي الطفوف (آهي سوزان بر مزار شهيدان)؛ سيد بن الطاووس، ترجمه: سيد احمد فهري زنجاني (انتشارات جهان).

17 . الملهوف علي قتلي الطفوف؛ سيد بن الطاووس، تحقيق: الشيخ فارس تبريزيان الحسون، (دار الأسوة، چاپ اول).

18 . المنجد في اللغة والأعلام؛ (دار المشرق، بيروت، چاپ بيست و يكم).

19 . الميزان في تفسير القرآن؛ علّامه طباطبايي (1411 ه.ق).

20 . امام حسين عليه السلام شهيد فرهنگ، پيشرو انسانيت؛ علّامه شيخ محمد تقي جعفري (مؤسسه تدوين و نشر آثار علّامه جعفري، چاپ دوم).

21 . اوّلين تاريخ شيعه؛ أبي مخنف، ترجمه: محمد باقر و محمد صادق انصاري (مؤسسه مطبوعاتي دار الكتاب، 1405 ه.ق).

22 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّه الأطهارعليهم السلام؛ علّامه محمد باقر مجلسي، (چاپ دوم، تصحيح: مؤسسة الوفاء، بيروت).

23

. بلاغة الحسين عليه السلام؛ سيد مصطفي آل اعتماد، ترجمه: علي كاظمي (انتشارات اسماعيليان 1394).

24 . تاريخ سيد الشهداءعليه السلام؛ شيخ عباس صفايي حائري (انتشارات مسجد مقدس جمكران، چاپ سوم).

25 . تاريخ طبري «تاريخ الرسل و الملوك»؛ محمد بن جرير طبري، ترجمه: ابوالقاسم پاينده (انتشارات اساطير، چاپ پنجم).

26 . تحرير الوسيله، امام خميني قدس سره (دار التعارف للمطبوعات، بيروت، چاپ سوم).

27 . تحف العقول عن آل الرسول عليهم السلام؛ أبي محمد الحسين بن علي بن الحسين بن شيعه الحرّاني، ترجمه: علي اكبر غفاري (چاپ اسلاميه).

28 . تفسير القرآن الكريم؛ محي الدين عربي، تحقيق: دكتر مصطفي غالب (ناصر خسرو).

29 . تفسير نمونه؛ آيت اللَّه مكارم شيرازي و همكاران (دار الكتب الإسلامية، چاپ ششم، چاپ مدرسة الإمام أمير المؤمنين عليه السلام، قم).

30 . تهذيب الأحكام؛ شيخ الطائفة أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي (دار الكتب الإسلاميه، چاپ چهارم).

31 . جامع البيان في تفسير القرآن؛ أبي جعفر محمد بن جرير الطبري (دارالمعرفة، بيروت).

32 . حياة الإمام الحسين بن علي عليهما السلام؛ باقر شريف القرني (دارالبلاغة بيروت، چاپ اول).

33 . دعائم الإسلام؛ نعمان بن احمد، تحقيق: آصف بن علي اصغر فيض (دار المعارف مصر).

34 . دمع السجوم؛ حاج شيخ عباس قمي (كتابفروشي علميه اسلاميه، 1374).

35 . سخنان حسين بن علي عليهما السلام از مدينه تا شهادت؛ محمد صادق نجمي.

36 . سفينة البحار؛ حاج شيخ عباس قمي (موسسه انتشارات فراهاني).

37 . سوگنامه آل محمدعليهم السلام؛ محمدي اشتهاردي (انتشارات ناصر، چاپ ششم 1373)،

38 . سيري در نهج البلاغه؛ استاد شهيد مطهري (صدرا، چاپ يازدهم 1374).

39 . عروة الوثقي؛ سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي (دار الكتب الإسلاميه).

40 . فروغ ابديت؛ جعفر سبحاني (انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم).

41

. فرهنگ بندر ريگي (منجد الطلاب)؛ محمد بندرريگي (انتشارات علمي چاپ اول).

42 . فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام؛ پژوهشكده باقر العلوم (نشر معروف).

43 . فرهنگ نوين، ترجمة القاموس العصري؛ الياس انطون الياس (انتشارات اسلاميه).

44 . فلسفه اخلاق؛ استاد شهيد مطهري (صدرا، چاپ بيستم).

45 . كليات الخصال؛ شيخ صدوق رحمه الله، ترجمه: سيد احمد فهري زنجاني (علميه اسلاميه).

46 . كليات مفاتيح الجنان؛ حاج شيخ عباس قمي، ترجمه: حجة الإسلام موسوي دامغاني.

47 . گناهان كبيره؛ آيت اللَّه دستغيب شيرازي (ضرّابي، چاپ سوم 1352).

48 . لسان العرب؛ أبي فضل جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور الإفريقي المصري (دار صادر، بيروت).

49 . مجمع البحرين؛ عزّالدين الطريحي، تحقيق: سيد احمد حسيني (المكتبة المرتضوية).

50 . مروّج الذهب؛ ابوالحسن علي بن حسين مسعودي، ترجمه: ابوالقاسم پاينده (انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم).

51 . مصرع الحسين عليه السلام، عبد الوهّاب الكاشي (انتشارات الشريف الرّضي، چاپ اول).

52 . معجم ألفاظ غرر الحكم ودرر الكلم؛ عبد الواحد محمد تميمي آمدي (مركز الأبحاث والدراسات الإسلامية، چاپ اول).

53 . معجم مفردات ألفاظ القرآن؛ الراغب الإصفهاني (المكتبة المرتضويه).

54 . مقتل الحسين عليه السلام؛ عبد الرزاق الموسوي المقرّم (دار الثقافة، قم، چاپ دوم).

55 . مقتل الحسين عليه السلام؛ الخوارزمي، تحقيق: شيخ محمد سماوي (مكتبة المفيد، قم).

56 . منتهي الآمال؛ حاج شيخ عباس قمي (هجرت، چاپ نهم 1375).

57 . موسوعة كلمات الإمام الحسين عليه السلام: تحقيقات باقرالعلوم (دارالمعروف قم چاپ اول).

58 . نخستين گزارش مستند از عاشورا؛ محمد هادي يوسفي غروي، ترجمه: جواد سليماني (انتشارات موسسه آموزش و پرورش امام خميني قدس سره، چاپ دوم).

59 . وقعة الطفّ؛ أبي مخنف، محقق: يوسفي غروي (انتشارات اسلامي، چاپ اول).

پي نوشت ها

1) نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا،

ص 13.

2) سوره ذاريات، آيه 56.

3) سفينة البحار، ج 2، ص 113 .

4) نهج البلاغه، حكمت 227 .

5) عروة الوثقي، ص 208؛ بحارالانوار، ج 41، ص 14؛ تفسير صافي، ج 3، ص 353 .

6) تاريخ سيد الشهداءعليه السلام، ص 411 .

7) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 211 .

8) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 244 .

9) امام حسين عليه السلام شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت، ص 539.

10) سوره بقره، آيه 124.

11) سوره شعراء، آيه 214.

12) فروغ ابديت، ج 1، ص 257 (با تلخيص).

13) جامع البيان في تفسير القرآن، ج 19، ص 75 .

14) الأمالي أو المجالس، ص 131.

15) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 132 .

16) موسوعة كلمات الامام حسين عليه السلام، ص 256، العوالم، الامام حسين عليه السلام ص 92.

17) همان: ص 258؛ دعائم الإسلام، ج 2، ص 133؛ بحار الانوار: ج 63، ص 459.

18) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 131.

19) سخنان امام حسين عليه السلام از مدينه تا شهادت، ص 148؛ ارشاد مفيد، ج 2 ص 79.

20) ارشاد مفيد ج 2، ص 79؛وقعة الطف لابي مخنف ص 83؛ بحارالانوار ج 44، ص 377.

21) الكامل في التاريخ، ج 4، ص 21؛ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 313 .

22) معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 418 .

23) سوره نساء، آيه 135.

24) سخنان امام حسين از مدينه تا شهادت، ص 148 .

25) مجمع البحرين، ج 6، ص 252 .

26) سوره سجده، آيه 11.

27) سوره مؤمنون، آيه 100.

28) سوره ملك، آيه 2.

29) بلاغة الحسين عليه السلام، ص 171.

30) بلاغة الحسين عليه السلام، ص 190 .

31) سخنان حسين بن علي عليهما السلام از مدينه تا كربلا، به نقل از لهوف، ص 269؛ موسوعة كلمات الإمام الحسين عليه السلام، ص 432؛

بحار الانوار، ج 45، ص 12؛ مصرع الحسين عليه السلام، ص 120.

32) سوره احزاب، آيه 21.

33) سوره كهف، آيه 110.

34) سوره فرقان، آيه 63.

35) تفسير نمونه، ج 17، ص 242 .

36) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 181 .

37) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 202 .

38) مقتل الحسين عليه السلام للخوارزمي، ج 1، ص 183 .

39) مقتل الحسين عليه السلام المقرّم، ص 185؛ سخنان حسين بن علي عليهما السلام از مكه تا كربلا، ص 156.

40) سوره احزاب، آيه 23.

41) اخلاق در قرآن، ج 1، ص 84 .

42) اصول كافي، ج 2، ص 17 .

43) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 225 . مقتل خوارزمي ج 2 ص 4، بحارالانوار ج 45 ص 86.

44) اللهوف علي قتلي الطفوف، ص 82.

45) موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام ص 491، ناسخ التواريخ ج 2 ص 380.

46) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 283 .

47) موسوعة كلمات الامام حسين عليه السلام، ص 418.

48) بحار الانوار، ج 45 ص 23 . موسوعة كلمات الامام الحسين ص 452 .

49) سوره بينه، آيه 7 و 8.

50) تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 835 .

51) منتهي الآمال، ج 1، ص 556.

52) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 325.

53) حياة الامام الحسين بن علي عليهما السلام، ج 3، ص 48.

54) موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 362 .

55) الارشاد في معرفة حجج اللَّه علي العباد، ج 2، ص 68 .

56) اعيان الشيعه، ج 1، ص 581 .

57) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 283 .

58) سوره فاطر، آيه 10.

59) المنجد، ص 503 .

60) معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 344 .

61) فلسفه اخلاق، ص 37 .

62) الميزان في تفسير القرآن، ج 17، ص 22 (با تلخيص).

63) مقتل الحسين عليه

السلام، المقرّم، ص 229؛ ارشاد مفيد، ص 450 .

64) دمع السجوم، ص 126 .

65) اعيان الشيعه، ج 1، ص 581 .

66) مصرع الحسين عليه السلام ، ص 79 .

67) بحارالانوار، ج 44، ص 381 .

68) اعيان الشيعه، ج 1، ص 581 .

69) الحسين عليه السلام سماته وسيرته، ص 171 .

70) سوره نساء، آيه 141.

71) تحرير الوسيله، ج 2، ص 285 .

72) كليات مفاتيح الجنان، ص 733 .

73) لسان العرب، ج 14، ص 5 .

74) غرر الحكم، ص 677 .

75) اخلاق از نطر هم زيستي و ارزش هاي انساني، ج 1، ص 39 .

76) معجم الفاظ غرر الحكم و درر الكلم، ص 882 .

77) سوره ابراهيم، آيه 12.

78) سوره آل عمران، آيه 173.

79) تفسير نمونه، ج 10، ص 295 .

80) تفسير نمونه، ج 10، ص 295 .

81) الميزان في تفسير القرآن، ج 10، ص 370 .

82) سوره آل عمران، آيه 173.

83) سوره آل عمران، آيه 159.

84) سوره كهف، آيه 23 و 24.

85) سوره مجادله، آيه 10.

86) تفسير نمونه، ج 23، ص 430 .

87) سوره طلاق، آيه 3.

88) سوره نحل، آيه 98 - 100.

89) الميزان في تفسير القرآن، ج 12، ص 343 .

90) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 139 .

91) الميزان في تفسير القرآن، ج 4، ص 65 .

92) فرهنگ دانشگاهي، ص 326 و 616 .

93) همان، ص 527 .

94) فرهنگ دانشگاهي، ص 599 .

95) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 235 .

96) الميزان في تفسير القرآن، ج 10، ص 302 .

97) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 282 .

98) سوره كهف، آيه 7.

99) فرهنگ بندر ريگي، ج 1، ص 450 .

100) الميزان في تفسير القرآن، ج 13، ص 240 .

101) مقتل الحسين عليه

السلام، المقرّم، ص 227 .

102) بلاغة الحسين عليه السلام، ص 304 .

103) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 218 .

104) سوره حديد، آيه 20.

105) سيري در نهج البلاغه، ص 265 .

106) الميزان في تفسير القرآن، ص 19، ص 164 .

107) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 205 .

108) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 227 .

109) الملهوف علي قتلي الطفوف، ص 134 .

110) سخنان امام حسين عليه السلام از مدينه تا شهادت، ص 174؛ تاريخ طبري ج 7، ص 2998.

111) سوره مائده، آيه 62.

112) فرهنگ بندر ريگي، ج 1، ص 1088 .

113) گناهان كبيره، ج 1، ص 426 و 432 (با تلخيص).

114) سوره بقره، آيه 74.

115) آداب كسب و معاش، ص 140 .

116) موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 422 .

117) موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 423.

118) سوره اعراف، آيه 142.

119) سوره نساء، آيه 35.

120) سوره حجرات، آيه 9.

121) معجم مفردات الفاظ قرآن، ص 292 .

122) سوره بقره، آيه 160.

123) سوره اعراف، آيه 142.

124) القاموس المحيط، ص 310 .

125) المنجد، ص 41 .

126) همان، ص 583 .

127) القاموس المحيط، ص 1022 .

128) الحسين عليه السلام سماته وسيرته، ص 111 .

129) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 185.

130) معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 326 .

131) سوره نحل، آيه 90.

132) معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 387 .

133) همان، ص 526.

134) الميزان في تفسير القرآن، ج 12، ص 333 .

135) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم، ص 129 .

136) مقتل الحسين عليه السلام، المقرّم ص 131 .

137) سوره زمر، آيه 32.

138) سوره شوري آيه 42.

139) سوره فاطر، آيه 32.

140) نهج البلاغه، ص 575 .

141) معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 316 .

142) موسوعة كلمات الامام الحسين

عليه السلام، ص 285 .

143) مقتل الحسين عليه السلام،المقرّم ص 135 .

144) سوره اعراف، آيه 201.

145) سوره آل عمران، آيه 104.

146) سوره عصر، آيه 2 و 3.

147) سخنان حسين بن علي عليهما السلام از مدينه تا شهادت، ص 37.

148) مقتل الحسين عليه السلام، المقرم ص 185 .

149) سوره انفال، آيه 25.

150) تحف العقول عن ال الرسول، ص 249 .

151) كليات مفاتيح الجنان، 682، 772 .

152) سوره آل عمران، آيه 21.

153) نهج البلاغة، عبده، ج 1، ص 36 .

154) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 181؛ كافي: ج 5، ص 55.

155) همان.

156) بحار الانوار، ج 45، ص 51.

157) كليات الخصال، ص 225، ج 72 .

158) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 351 .

159) سوره آل عمران، آيه 33 و 34.

160) موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 454 .

161) اعيان الشيعه، ج 1، ص 604 .

162) موسوعة كلمات الإمام الحسين عليه السلام، ص 454؛ حياة الإمام الحسين عليه السلام، ص 138.

163) تحف العقول، ص 171؛ موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 423؛ اعلام الهدايه، الامام الحسين سيد الشهدا، ص 195 (با تلخيص).

164) سوگنامه آل محمد، ص 542 .

165) اولين تاريخ شيعه، ابي مخنف.

166) موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 346 .

167) مروج الذهب، ج 2، ص 131 .

23- رسول ترك آزاد شده امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

رسول ترك آزاد شده امام حسين عليه السلام

مقدمه

هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

نوشته اي را كه پيش رو داريد سرگذشت و ماجراي مردي عاشق و شيداست. مردي كه بسياري از حالت هاي جذبه و شوريدگي هايش همچنان در حافظه و سينه بسياري از بازاري ها و مردمان قديمي و پا به سن گذاشته تهران باقي و زنده است. مردي كه ياد و خاطره اش هنوز از سرِ زبان هاي بسياري از اهالي محلّه هاي قديمي تهران به خصوص محلّه هاي اطراف بازار تهران نيفتاده است. در اين سال كه سال 1379 هجري شمسي است و اين نوشتار براي اولين بار به چاپ مي رسد، هنوز مردان و زنان زيادي را مي توان پيدا كرد كه هم چنان صورت و چهره مردي را در ياد و در خاطره دارند كه در روزهاي تاسوعا و عاشورا فقط مشاهده حالت و قيافه او هر بيننده اي را منقلب و محزون و گريان مي كرد.

آن مرد، عاشقي بود كه بر حَسب ظاهر تمرينِ عشق نكرده بود. او عارفي بود كه سير و سلوك نكرده بود. او واصلي بود كه رياضت نكشيده بود. شايد براي بعضي ها باور كردني نباشد، امّا او توبه كننده اي بود كه به يك باره عاشقي دلسوخته شده بود. او به يك باره عبدي متّقي و پرهيزگار و انساني مهذّب و نمونه و مثال زدني شده بود. او به يك باره از همه نفسانيات و لذّت هاي پوچ و بي ثمره دنيا دل بريده و خدا پرستي واقعي شده بود و به راستي كه او يك شبه رهِ صد ساله پيموده بود. و تو اي خواننده عزيز همه اين ادّعاها را قبول

و باور خواهي كرد، زيرا كه او آزاد شده امام حسين عليه السلام بود. او نظر شده جگر گوشه زهراي مرضيه عليها السلام بود. او كشش و جذبه ولايت به جانش افتاده بود.

تو مپندار كه مجنون سرِ خود مجنون گشت

از سَمَك تا به سهايش كششِ ليلا برد

من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه

ذرّه اي بودم و مِهر تو مرا بالا برد

من خَس بي سر و پايم كه به سيل افتادم

او كه مي رفت مرا هم به دل دريا برد

جام صهبا زكجا بود مگر دست كه بود

كه درين بزم بگرديد و دل شيدا برد

خم ابروي تو بود و كف مينوي تو بود

كه به يك جلوه زمن نام و نشان يكجا برد

خودت آموختي ام مِهر و خودت سوختي ام

با بر افروخته رويي كه قرار از ما برد(1)

او يكي از نجات يافتگان ويژه كشتي نجات شده بود. در واقع بايد گفت كه قهرمانِ اين نوشتار يكي از جلوه هاي هنرنمايي هاي امام حسين عليه السلام بود كه به يك باره از منجلاب يكي از طوفاني ترين عرصه هاي دنياپرستي و غفلت و شرارت نجات يافته بود و سپس در كشتي نجات حسين عليه السلام نام و نشاني پيدا كرده بود كه:

اِنّ الحسين مصباح الهدي و سفينة النَّجاة(2)

پيغمبر خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: همانا حسين چراغ هدايت و كشتي نجات است.

در اين سال كه سال 1379 هجري شمسي است و همه مراحلِ تحقيقات، نگارش و انتشارِ سرگذشت و يادنامه آن نجات يافته و عاشقِ دلسوخته امام حسين عليه السلام در اين سال صورت پذيرفته است، درست چهل سالِ شمسي از زمان رحلت آن مرد مي گذرد كه شايد هم، حكمت و سرّي در كار است تا

در اين چهلمين سالِ وفات آن عاشق دلسوخته، نام و ياد او ثبت و مكتوب شود. و اللَّه عالم.

هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق

ثبت است بر جريده عالم دوام ما

ماجراي توبه رسول

باز هم ماه محرّم از راه رسيده بود و تمام محلّه هاي تهران همانند محلّه هاي همه شهرها و روستاهاي شيعه نشين، جنب و جوشي خاص پيدا كرده بود. مرد و زن، كوچك و بزرگ، دارا و نادار علاوه بر اينكه خودشان لباس هاي مشكي بر تن كرده بودند، در و ديوارهاي خانه ها و محلّه هايشان را نيز با پارچه هايي به رنگ لباس هايشان، سياه پوش كرده بودند.

در آن سال، در يكي از شب هاي دهه اول محرم مردي با ابهّت و قوي هيكل به سوي يكي از هيئت هاي اطراف بازار تهران در حركت بود. آن مرد نامش رسول بود و چون اهلِ تبريز بود تهراني ها به او رسول تُرك مي گفتند. رسولِ تُرك آن شب نيز به سوي هيئت و جلسه روضه اي مي رفت كه مسئولين و بعضي از شركت كنندگان در آن هيئت از اينكه رسولِ تُرك به هيئت و جلسه آنها مي آمد بسيار ناراحت و ناخشنود بودند.

در اين چند شبي كه از ماه محرم گذشته بود رسول ترك هر شب در آن هيئت حاضر شده بود. او در اين چند شب به همه نشان داده بود كه نمي تواند مانند بسياري از شركت كنندگان و عزاداران در گوشه اي از مجلس آرام و ساكت بنشيند. او خودش را متفاوت از ديگران حس نمي كرد و فكر مي كرد مي تواند در آن جلسات هر كاري كه هر يك از اعضاي هيئت مي كند او نيز انجام دهد. او حتّي بدش نمي آمد تا

در نظم و ترتيب بخشيدن به مراسم عزاداري نيز دخالت كند. هر چند كه همه حركت ها و كارهاي رسول با نوعي شلوغ كاري همراه بود، امّا به هيچ وجه اساس و ريشه اين نارضايتي ها و دلخوري هاي اهل هيئت به خاطر اين شلوغ كاري ها نبود. آنها از مرام و شخصيت رسول ناراحت بودند. آنها فكر مي كردند كه وجود و حضور چنين آدمي، هيئت و جلسه عزاداري و توسّل را از شور و اخلاص و صفا باز مي دارد و حق هم در ظاهر با آنها بود، زيرا رسول آدمي قلدر و لات و لااُبالي بود. او مردي بود كه به فسق و زورگويي شهرت داشت. او يكي از قلدرهاي شروري بود كه گاه با مأموران كلانتري هاي تهران نيز به طور جدّي در مي افتاد.

امّا رسولِ تُرك با تمام اين گمراهي هايي كه داشت، يك صفت و خصلت نيكو و عجيبي نيز داشت. او دوست داشت در ماه هاي محرّم در هر شكل و حالتي كه هست در جلسه هاي سوگواري و روضه سرور آزادگان عالَم، حضرت حسين بن علي عليهما السلام شركت كند. او نسبت به امام حسين عليه السلام بسيار بسيار مؤدّب بود. پدر و مادرش ارادت و محبّت به امام حسين عليه السلام را از سنين كودكي در جان و قلبِ رسول كاشته بودند.

او گاهي قبل از اينكه بخواهد به سوي جلسه روضه اي حركت كند ابتدا دهانش را براي لحظاتي كوتاه در زير شيرِ آب مي گرفت و به خيالِ خودش دهانش را به اين شكل آب مي كشيد تا ديگر نجس نباشد و آن گاه به سوي هيئت و جلسه روضه اي به راه مي افتاد.

رسولِ تُرك آن شب نيز وارد هيئت شد. بسياري از

نگاه هايي كه به او مي افتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئولِ هيئت هم كه آدمي خوش سيما و با صفا بود، با ديدن و مشاهده رسول، ناراحت به نظر مي رسيد. آن شب نيز رسولِ تُرك به جمعِ عزاداران و اعضاي آن هيئت پيوست و مشغول عزاداري و همنوايي با آنها شد. امّا دقايقي از آمدن و حضور رسول نگذشته بود كه چند نفر از اعضاي هيئت به دور مسئول هيئت حلقه زدند. از طرز نگاهشان پيدا بود كه درباره رسول صحبت مي كنند. بعد از دقايقي جواني از ميان آنها قد راست كرد و يك راست به سوي رسول رفت. رسول با لبخند از او استقبال كرد. آن جوان مشغول صحبت با رسول شده بود و نگاه هاي بعضي از حاضران به آن دو خيره و معطوف گرديده بود. لحظاتي نگذشته بود كه كم كم آثار ناراحتي و غضب در صورت و چهره رسول ظاهر گشت. رسول ساكت بود و فقط با ناراحتي به حرف ها و صحبت هاي آن جوان گوش مي داد.

آن جوان كه خود را فرستاده مسئول هيئت معرفي كرده بود، با صراحت و بدون هيچ ملاحظه و ترس و واهمه اي به رسول فهمانده بود كه بايد از مجلس بيرون برود و ديگر حق ندارد در هيئت و جلسه آنها شركت كند.

معلوم بود كه رسول ترك از اينكه او را از جلسه امام حسين عليه السلام بيرون مي كنند به خشم آمده است. او از روي ناراحتي نمي توانست حرفي و سخني بگويد. در حالي كه خودش را كنترل مي كرد به سختي از جايش بلند شد. براي لحظاتي سكوت و خاموشي بر مجلس سايه افكنده بود. در آن لحظات بعضي ها گمان مي كردند

كه او الآن دعوا و جنجالي به راه خواهد انداخت، اما رسول ترك بدون هيچ شكايت و اعتراضي آنجا را ترك كرد و يك راست به سوي خانه اش حركت نمود.

هرچند كه رسول ترك آدمي بسيار قلدر و شرور بود، ولي ارادت و اعتقادش به امام حسين عليه السلام به اندازه اي بود كه به او اجازه نمي داد تا از خادمان و ارادتمندان به امام حسين عليه السلام كينه و عقده اي به دل بگيرد و دعوا و زد و خوردي به راه بيندازد. با توجه به اين خصوصيتي كه رسول داشت شايد همه ناراحتي و غصّه اين بي احترامي و برخورد تا قبل از رسيدن به خانه از دلش بيرون رفته بود و شايد آن شب زماني كه رسول بر روي رختخواب دراز مي كشيد و سرش را بر روي بالش مي گذاشت فقط در اين فكر بود كه از فردا در كدام يك از ديگر جلسه ها و هيئت هاي روضه امام حسين عليه السلام مي تواند حضور يابد.

آن شب نيز مثل همه شب هاي خدا به پايان رسيد و خورشيد كم كم در حال بيرون آمدن بود. در همان ابتداي صبح كه هنوز اغلبِ مردم از خانه هايشان بيرون نيامده بودند و شهر همچنان در سكوت و خلوت به سر مي برد، دري باز شد و مردي از خانه اش بيرون آمد. از حالتش پيدا بود كه به سوي انجام امري عادّي و روزمرّه نمي رود.

آن مرد به سويي مي رفت كه خانه رسول ترك نيز در آن جا قرار داشت. او به جلوي خانه رسول رسيد و شروع به در زدن نمود. رسول با شنيدنِ صداي در به فكر فرو رفته بود. در اين اولين دقيقه هاي روز چه كسي مي توانست

با او كاري داشته باشد؟!

موقعي كه رسول در را باز كرد، كسي را در پشت در ديد كه به طور ناخودآگاه نمي توانست از او راضي و خشنود باشد. مردي كه در پشتِ در ايستاده بود همان مسئول هيئت بود، همان كسي كه ديشب به رسول پيغام داده بود كه ديگر نبايد در هيئت و جلسه آنها شركت كند. همان كسي كه ديشب رسول را از جلسه امام حسين عليه السلام بيرون كرده بود. امّا هم اكنون همه چيز وارونه و برعكس شده بود. رسول به محض باز كردنِ در، با يك احوالپرسي و مصافحه بسيار گرمي روبه رو شد. مسئول هيئت در حالي كه بر روي پنجه هاي پايش ايستاده بود و هيكل و جثه قوي و بلند رسول را در آغوش گرفته بود رسول را تند تند مي بوسيد و از او معذرت خواهي و طلب بخشش مي كرد و رسول فقط مات و مبهوت، مسئول هيئت را تماشا مي كرد. او از اين برخوردهاي دوگانه ديشب و امروز به حيرت و تعجّب آمده بود.

مسئول هيئت بعد از معذرت خواهي ها و دلجويي هاي فراوان، از رسول خواست تا او حتماً در شب هاي آينده در جلسه آنها شركت كند و تمام اتفاقات و حرف هاي شب گذشته را فراموش كند. مسئول هيئت نمي خواست بيش از اين توضيحي بدهد و دليل و علّت اين تغيير نظر و رفتارش را بيان بنمايد. زماني كه مسئول هيئت مي خواست خداحافظي كند و برود رسول مانع از رفتنش شد. رسول مي دانست كه مسئول هيئت بدون علّت و بيخودي عقيده اش تغيير پيدا نكرده است. او پافشاري و اصرار داشت تا علّت اين تغيير را بداند.

مشاهده يك خواب و رؤيايي

عجيب باعث شده بود تا مسئول هيئت از اينكه در شب گذشته رسول را از جلسه امام حسين عليه السلام بيرون كرده است به شدّت پشيمان و نادم بشود. امّا او گمان مي كرد نبايد همه خوابش را براي رسول تعريف كند. مسئول هيئت در شب گذشته در بخشي از خوابش يك چيزي ديده بود كه بنا بر نظر و عقيده او بسيار خوب و نيكو بود ولي فكر مي كرد كه اگر آن را براي آدمي همچون رسول تعريف كند آن را درك نخواهد كرد و ناراحت و عصباني خواهد شد.

ولي تقدير و اراده خداوند بر اين تعلّق گرفته بود تا مسئول هيئت در آن اولين دقيقه هاي صبح و در همان جلوي خانه رسول همه رؤيا و خوابش را براي رسول بازگو كند. در آن لحظه، مسئول هيئت به هيچ وجه تصوّر نمي كرد و نمي دانست كه او هم اكنون و در آن لحظات واسطه و رساننده يك پيام و دعوتي رمزدار از جانب امام حسين عليه السلام براي رسول ترك است. او عاقبت شروع به تعريف كردنِ رؤياي ديشبش كرد و رسول ترك نيز با دقت و كنجكاوي به صحبت هاي او گوش مي داد.

مسئول هيئت در شب گذشته در عالم خواب ديده بود در شبي تاريك در صحراي كربلا قرار دارد. او در خواب ديده بود كه خيمه ها و ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام در يك طرف مي باشند و ياران و خيمه هاي لشكريان يزيد (لعنة اللَّه عليهم اجمعين) در سويي ديگر. مسئول هيئت تصميم مي گيرد براي مشاهده اوضاع و احوال خيمه هاي امام حسين عليه السلام به سوي خيمه هاي آن حضرت حركت كند. هنوز بيشتر از چند قدم بر نداشته

بود كه ناگاه متوجه مي شود سگي در حال پاسباني و نگهباني از خيمه هاي امام حسين عليه السلام است. آن سگ با پارس ها و حمله هاي جسورانه اش به هيچ غريبه اي اجازه نمي داد به خيمه هاي امام حسين عليه السلام نزديك شود.

مسئول هيئت قدم برمي دارد و با احتياط به سوي خيمه هاي سيدالشهداء حركت مي كند ولي آن سگ به سوي او نيز حمله ور مي شود و با سماجت مانع از نزديك شدن وي به خيمه هاي حسيني مي گردد. مسئول هيئت در آن تاريكي و ظلمت شب با آن سگ درگير مي شود و مي خواهد خودش را به خيمه ها برساند. او به سختي و با كوشش و تلاش زيادي در حال رها شدن از آن سگ بوده است كه ناگهان با نگاه به سر و كلّه آن سگ متوجه يك منظره بسيار عجيب و غريبي مي گردد. مسئول هيئت با گريه و اشك به رسولِ ترك مي گويد:

«... رسول! من در حالي كه با آن سگ رو در رو شده بودم يك دفعه متوجه مسئله عجيبي شدم، من ناگهان متوجه شدم كه سر و صورتِ آن سگ، سر و صورت توست، اين سر و كلّه تو بود كه بر روي هيكل و بدن آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع اين تو بودي كه در حال پاسداري از خيمه هاي امام حسين عليه السلام بودي ...»

عجب صبح زيباوعجب لحظه نابي بود، عجب شب قدري بود . . . هر چند زماني كه رسول ترك را از هيئت بيرون مي كردند و او در مقابل آن جور و جفا فقط صبر پيشه كرد شب بود، هرچند كه مسئول هيئت خوابش را در شب و شايد هم در وقت سحر مشاهده كرده بود و

هر چند كه مسئول هيئت در خوابش ديده بود كه در ظلمت شب به سوي خيمه هاي امام حسين عليه السلام مي رود و در ظلمت شب سر و كلّه رسول را بر روي پيكر سگِ نگهبان خيمه ها ديده بود، اما زماني كه مسئول هيئت اين خواب را در جلوي خانه رسول تعريف مي كرد ماه رمضان نبود بلكه ماه محرم بود؛ شب نبود و يكي از روزهاي دهه اول م͘љŠبود. اما در حقيقت از زاويه نگاه عارفان و سالكان، آن روز صبح، شب قدري براي رسول ترك بود. در آن صبح زيبا و در آن شب قدر، همه مقدّرات رسول به يك باره زير و رو شد و انقلابي شگفت و باور نكردني در رسول به جوشش آمد و يك شيدايي و سوختگي اي به جانِ رسول ترك افتاد. او به يك باره اسير سرِ زلف امام حسين عليه السلام شد و ديگر هر چه بر زبان مي آورد شهد و شكري سوزان بود.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

بيخود از شعشعه پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلّي صفاتم دادند

چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

چون من از عشق رخش بيخودوحيران گشتم

خبر از واقعه لات و مناتم دادند

من اگر كامروا گشتم و خوش دل چه عجب

مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند

بعد از اين روي من و آينه حُسن نگار

كه در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده اين دولت داد

كه بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند

اين همه شهد و شكر كز سخنم مي ريزد

اجر صبريست كز آن

شاخ نباتم دادند

كيميايي است عجب بندگي پير مغان

خاك او گشتم و چندين درجاتم دادند

به حيات اَبد آن روز رساندند مرا

خط آزادگي از حسّ مماتم دادند

عاشق آن دم كه به دام سر زلف تو فتاد

گفت كز بند غم و غصّه نجاتم دادند

شِكَر شُكر به شكرانه بيفشان اي دل

كه نگار خوش شيرين حركاتم دادند

همّت حافظ و انفاس سحرخيزان بود

كه ز بند غم ايام نجاتم دادند

رسول ترك بعد از شنيدنِ رؤياي مسئول هيئت، شروع به گريه و زاري مي كند، او ناله كنان، تند تند از مسئول هيئت مي پرسيده است: «... راست مي گويي يعني واقعاً من سگ نگهبان خيمه هاي امام حسين عليه السلام بودم؟...» و سپس بعد از درآوردن صداي سگ ها با شور و وَجْدي آميخته به گريه و اشك فرياد مي كشيده است: «از اين لحظه به بعد من سگِ حسينم... خودشان مرا به سگي قبول كرده اند...»

در آن لحظه همه وجودِ رسول ترك مملوّ از عشق حسيني شده بود؛ عشقي عميق و واقعي و او به سبب اين عشق به يك توبه واقعي دست يافته بود؛ توبه اي نصوح و هميشگي. او از آن روز و از آن لحظه به بعد يكي از شيداترين و دلسوخته ترين دلداده ها و ارادتمندان به امام حسين عليه السلام محسوب مي شد به گونه اي كه از آن روز به بعد هر سخني كه از زبان و لب هاي او درباره امام حسين عليه السلام بيرون مي آمد هر شنونده اي را گريان و منقلب مي كرد.(3)

من كه ره بردم به سوي گنج بي پايان دوست

صد گداي همچو خود را بعد از اين قارون كنم

و اين چنين شد كه رسول ترك به يك باره توبه كرد و زندگي جديدي را با

صدوهشتاد درجه تغيير و تحوّل براي بقيه عمرش در پيش گرفت.

او سال هاي سال با عشق ومحبّت به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نفس كشيد و با ايماني محكم و راسخ در كمال پاكي و پرهيزكاري زندگي كرد. او در اين سال هاي پاكي، علاوه بر اينكه اهتمام و تقيد به ترك محرمات و انجام واجبات داشت تا آن جايي هم كه مي توانست به فكر جبران سال هاي قبل از هدايت و توبه اش نيز بود.

امّا همه اين حرف ها در يك طرف و عشقي كه در جان و قلب رسولِ ترك افتاده بود در طرفي ديگر.

از عشقِ من به هر سو در شهر گفت و گوهاست

من عاشقِ حسينم اين گفت و گو ندارد(4) رسول ترك يكي از عاشقان شگفت و مثال زدني براي تاريخ شده بود. او يكي از جلوه هاي عشق شده بود. از آن به بعد براي كساني كه رسول ترك را مي ديدند و مي شناختند كلمه عشق معناي پيچيده و ناشناخته اي نداشت. همه آنها با نگاه كردن به رسول ترك معناي عشق را كم و بيش مي توانستند درك و احساس كنند.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا بُوَد كه گوشه چشمي به ما كنند

زندگي نامه

نگاهي كوتاه به زندگي نامه و شخصيت حاج رسول دادخواه خياباني معروف به «رسولِ تُرك»

در روز پنجم اسفند سال 1284 هجري شمسي در محلّه خيابان كه يكي از محلّه هاي قديمي شهر تبريز مي باشد كودكي چشم به جهان گشود كه نامش را رسول گذاشتند و بعدها نام اين محله (خيابان) و اسم شهري كه آن كودك در آن متولّد شده بود به عنوان قسمتي از اسم و فاميلي آن مولود بر روي سنگ قبرش حك گرديد، يعني با نام حاج رسول دادخواه خياباني تبريزي.(5)

نام پدرش مشهدي

جعفر بود و مادرش نيز آسيه خانم نام داشت. آسيه خانم زني بسيار مظلوم و آرام بود و آن طوري كه دخترش (ربابه خانم) تعريف مي كرد او يكي از زن هاي پاكدامني بوده است كه در جلسه هاي روضه امام حسين عليه السلام بسيار گريان مي شده و زياد اشك مي ريخته است. بنابر اين رسول ترك در دامان مادري كه با عشق و با گريه بر امام حسين عليه السلام به فرزندانش شير مي داد بزرگ شد امّا بازي هاي روزگار كم كم رسول را در سنين جواني به راه هاي خلاف كشانيد به خصوص بعد از سنين بيست و چهار پنج سالگي كه او مجبور شد شهر و ديارش تبريز را رها كند و به تهران بيايد.

نمي دانم آيا لازم است تا به سرگذشت و قصّه هايي از دوره قبل از توبه رسول نيز پرداخته شود يا نه؟ به نظر مي رسد كه بهتر است به طور كلّي كاري به گذشته و به دوره قبل از توبه رسول ترك نداشته باشيم، زيرا مگر نه اين است كه خداوند در بخشي از سوره فرقان بعد از آنكه گناهكاران را به عذابي جاودان تهديد مي كند در آيه 69 مي فرمايد:

اِلاَّ مَنْ تَابَ وَ امَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَاوُلئِكَ يبَدِّلُ اللَّهُ سَيئاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً

مگر كسي كه توبه كند و ايمان آورد و عملِ صالح انجام دهد كه خداوند گناهان اين گروه را به حسنات تبديل مي كند و خداوند آمرزنده و مهربان است.

و مگر هشتمين جانشين و خليفه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم امام علي بن موسي الرضاعليه السلام به ريان بن شبيب نفرمود كه گريه بر امام حسين عليه السلام تمام گناهان را محو و نابود

مي سازد؟

«...از ريان بن شبيب روايت شده است كه گفت: دريك روزي كه اولين روز از ماه محرّم بود به خدمت امام رضاعليه السلام مشرّف شدم. آن روز امام رضاعليه السلام از من پرسيد: اي پسرِ شبيب! آيا شما امروز روزه هستي؟

من عرض كردم: نه

آن حضرت فرمود: به درستي كه امروز همان روزي است كه زكرياي پيغمبر به سوي خداي عزَّوجلَّ دعا كرد و درخواست نمود كه: پروردگارا از روي لطفت، به من يك ذرّيه و فرزندي پاك و طاهر عطا بفرما كه فقط تو شنونده و برآورنده دعاها و حاجات هستي.

و خداوند دعاي زكريا را اجابت كرد و به فرشتگانش امر كرد تا آنها به حضرت زكريا در همان حالتي كه در محراب به نماز ايستاده بود ندا دادند كه:

اي زكريا! خداي متعال تو را به ولادت يحيي مژده و بشارت مي دهد.

پس هر كس در اولين روز از ماه محرّم روزه بگيرد و سپس از خداي متعال چيزي بخواهد همانا خداوند، دعاي او را مستجاب خواهد كرد همان طوري كه دعاي حضرت زكرياعليه السلام را مستجاب كرد.

سپس امام رضاعليه السلام فرمود: اي پسرِ شبيب! به درستي كه محرّم همان ماهي است كه حتي كساني كه در گذشته و در قبل از اسلام نيز زندگي مي كردند به خاطر احترامي كه به اين ماه مي گذاشتند ظلم و قتل و كشتار، در اين ماه را به كلّي ممنوع و حرام مي دانستند. امّا اين قوم و امّت نه بنا بر روش و سيره اجدادشان به احترام و حرمت اين ماه توجّه و اعتنايي كردند و نه به شأن و حرمت پيغمبرشان توجّه و اعتنايي كردند و بدون هيچ

گونه ملاحظه و ترديدي فرزند و ذريه پيغمبرشان را در اين ماه كشتند و اهلِ حرمش را به اسارت گرفتند و اموالش را به غارت بردند كه خداوند هيچ گاه از گناه هاي آنها نگذرد و آنها را تا ابد نيامرزد.

اي پسر شبيب! هرگاه در حالتي بودي كه به علّت امر و موضوعي گريه ات گرفته است پس اين اشك هاي خودت را فقط براي حسين بن علي بن ابيطالب عليهم السلام بريز. براي آن عزيزي كه او را همانند گوسفند سر بريدند و همراه با او، هيجده مرد از اهل بيتش را نيز به قتل رساندند. آن كشته شدگان و مرداني كه بر روي همه زمين شبيه و مانندي نداشتند. اين اشك ها را براي آن عزيزي بريز كه به خاطر كشته شدن و قتلش همه آسمان ها و زمين به گريه درآمدند و چهار هزار فرشته و ملك براي نصرت و ياري كردن به او به سوي زمين شتافتند اما او را مقتول و جان باخته يافتند. پس آن فرشتگان پريشان و غبار آلود بر سر قبر و تربت حسين عليه السلام تا قيام و ظهور قائم آل محمدعليهم السلام در همان جا خواهند ماند و از انصار و ياورانش خواهند شد و شعارشان نيز اين است كه «يالثارات الحسين».

اي پسر شبيب! بدان كه پدرم از پدرش و او از جدّش روايت كرده است: زماني كه جدّم حسين عليه السلام كشته شد از آسمان خون و خاكي سرخ رنگ شروع به باريدن كرد.

اي پسر شبيب! هرگاه براي حسين عليه السلام به گريه افتادي بدان كه به محض اينكه اشك هاي تو بر گونه هايت سرازير شود همه گناهانت چه كوچك و چه بزرگ

و چه كم و چه زياد همه را خداوند ببخشايد و بيامرزد.

اي پسر شبيب! اگر دوست داري و مي خواهي كه همراه با پيغمبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم در بناها و ساختمان هاي بهشتي ساكن شوي پس بر قاتلان حسين لعنت بفرست.

اي پسر شبيب! اگر دوست داري و مي خواهي ثوابي را كه شهيدان و كشته شده هاي با حسين عليه السلام برده اند تو نيز داشته باشي پس هرگاه و هر زمان كه به ياد حسين عليه السلام افتادي بگو:

يا لَيتَني كُنتُ مَعَهُم فَأَفُوزُ فُوزاً عَظيماً

اي كاش من هم با آنها بودم و به آن فوز عظيم رسيده بودم.

اي پسر شبيب! اگر دوست داري و مي خواهي كه با ما اهل بيت عليهم السلام در مقامات و درجه هاي بالاي جِنان سير كني پس به خاطر سرور و شادي هاي ما شاد و مسرور باش و همراه با اندوه و ناراحتي هاي ما محزون و ناراحت باش. و بر تو باد كه در دوستي و ولايتِ ما ثابت قدم و راسخ باشي زيرا كه اگر كسي سنگي را نيز دوست داشته باشد همانا خداوند او را در روز قيامت با همان سنگ محشور خواهد كرد. (بحار الانوار جلد44 صفحه 285 و 286)

بنا بر اين ما فقط رسولِ تركي را مي شناسيم كه پاك و طاهر شده بود و از عاشقان امام حسين عليه السلام بود و فقط به همين اندازه اشاره مي شود كه رسول ترك بعد از آن كه در سال هايي از عمرش اهل نافرماني و غفلت از خداي خويش بوده است عاقبت همان طوري كه در صفحه هاي قبل خوانديد در يكي از ماه هاي محرّم، آن واقعه و مرحمت و دعوت ولايتي و معنوي برايش پيش

مي آيد و او را به شدّت دگرگون مي سازد. امّا بايد توجه داشت كه اين عنايت و لطفي را كه آقا اباعبداللَّه الحسين عليه السلام به رسول ترك مبذول و مرحمت داشته است بي حساب و كتاب و بي دليل و بهانه نيز نبوده است.

جناب آقاي حاج مير حسن قدس حسيني يكي از پيرمردهاي با سابقه هيئت مسجد شيخ عبدالحسين معروف به مسجد آذربايجاني هاي بازار تهران در حالي كه اسم و ياد رسول ترك او را به شدّت منقلب كرده بود و قطره هاي اشك به دور چشم هايش حلقه زده بود بعد از آنكه تندتند چند بار تكرار مي كرد: «السلام عليك يا اباعبداللَّه السلام عليك يا اباعبداللَّه...» توضيح مي داد و مي گفت:«اين رسول در همان دوره و سال هايي كه هنوز توبه نكرده بود و از معصيت و گناه اجتناب و پرهيز نداشت، در آن سال ها نيز با خلوص نيت و فقط براي خاطر امام حسين عليه السلام در جلسات شركت مي كرد تا اين كه اين نيت پاك و صدق و صفاي او سبب شد كه او توبه نصوح و واقعي بكند و عاقبت به خير بشود.»

حاج مير حسن قدس در ادامه صحبت هايش در حالي كه هم چنان به شدّت گريه مي كرد مي گفت: «من در طول عمرم، هم حاج رسول را ديده ام و هم بر عكسش فردي را نيز ديده ام كه با آن كه از كودكي در هيئت ها بود ولي متأسفانه چون اخلاص و نيتي پاك نداشت خداوند او را به وضعيتي دچار كرد كه خداوند به هيچ كس نصيب نكند».

پس اگر ما بخواهيم هيچ نظري به گذشته و به دوره قبل از توبه رسول ترك نداشته باشيم بايد در واقع روز تولّدِ او

را نيز از همان روزي به حساب بياوريم كه آقا امام حسين عليه السلام به بهانه آن خواب و رؤياي ناظم و مسئول هيئت، آتشي به جان رسول ترك مي اندازد و او را به جرگه عاشق هايش وارد مي سازد.

مژده بده مژده بده يار پسنديد مرا

سايه او گشتم و او برد به خورشيد مرا

جانِ دل و ديده منم، گريه خنديده منم

يارِ پسنديده منم، يار پسنديد مرا

رسولِ ترك بعد از توبه و بازگشت به صراط مستقيم يكي از گريه كنندگان و دلسوخته هايي مي شود كه بسياري از پيرمردهاي هيئت هاي قديمي تهران چه از فارس ها و چه از ترك ها با قاطعيت مي گويند كه«بعد از او هنوز نظيرش نيامده است».

يكي از شديدترين و چشمگيرترين جلوه هاي گريه هاي رسول ترك در روزهاي دهه اوّل محرّم به خصوص در روزهاي تاسوعا و عاشورا بوده است. در روزهاي تاسوعا و عاشورا در ميانِ دسته هاي هيئت هاي آذربايجاني ها كه گاه به طول دو سه كيلومتر مي رسيد، رسول ترك با ناله ها و ضجّه هاي جانسوزش در انتهاي آن دسته ها حركت مي كرد و غوغايي برپا مي كرد.

مي گويند: بسياري از مردم گاه فقط به انتظار مي ايستاده اند تا گريه ها و ناله هاي رسول را تماشا كنند.

همه آنهايي كه رسول را در آن روزهاي تاسوعا و عاشورا ديده اند مي گويند: زماني كه رسول ترك، گريان و نالان از جلوي جمعيت عبور مي كرد صداي ناله و گريه مرد و زن و پير و جوان نيز به هوا برمي خاست.

مي گويند: يك بار زماني كه رسول ترك در حال خواندن نوحه اي تركي بوده است عدّه اي از زن ها و مردهاي فارسي زبان كه در گوشه اي از بازار به تماشاي او ايستاده بوده اند به قدري منقلب و محزون مي شوند كه صداي گريه و

ناله هاي آنها نيز در فضاي بازار مي پيچد. در اين هنگام رسول ترك رو به آنها مي كند و از آنها مي پرسد:

مگر شماها متوجه معناي حرف هاي من شديد؟

بعضي از آنها جواب داده بوده اند: ما تركي نمي فهميم ولي از حالت هاي تو به خوبي متوجه مي شويم كه الآن از چه داري مي خواني و ما از حالت هاي تو عمقِ مصيبت را احساس مي كنيم!

آقاي حاج ناصر كدخدايي يكي از فرش فروش هاي قديمي بازار تهران مي گفت: «من نه ترك هستم و نه با حاج رسول رفاقتي داشته ام بنابر اين نمي توانم نسبت به او تعصّبي داشته باشم. امّا واقعاً مي گويم كه در آن زمان در روزهاي تاسوعا و عاشورا بسياري از افراد فقط براي تماشاي دسته رسول ترك به بازار مي آمدند. او هر زمزمه و حرفي را كه مي زد چون از درون دلش بود همه را به گريه مي انداخت. او يك حالت هايي داشت كه به خوبي معلوم بود اگر صداي ياري امام حسين عليه السلام را مي شنويد فوري براي ياري به پا مي خاست».

آقاي حاج سيد اسماعيل زري باف كه او نيز فارسي زبان و يكي از سرشناس هاي بازار تهران مي باشد مي گفت:« حاج رسول يك آدمي بود كه گاهي با يك جلسه عادي مردم را به شدّت به گريه مي انداخت و بسياري از مردم در روزهاي محرّم گاهي تا ساعت سه، چهار بعدازظهر در بازار به انتظار مي ايستادند و صبر مي كردند تا دسته رسول ترك از راه برسد و عزاداري هاي او را تماشا كنند».

رسول ترك آن چنان در عشق و محبّت و ارادت به مولايش آقا اباعبداللَّه الحسين عليه السلام ذوب شده بود كه گاهي در جلسه هاي روضه به خصوص در روزهاي تاسوعا و عاشورا به اندازه اي

منقلب و بي تاب مي شده كه همچون مادرهاي جوان مُرده، همانند ديوانه ها مي شده است. به همين دليل او در ميان بسياري از دوستان و رفقايش به خصوص در بين بسياري از آذربايجاني ها به «حاج رسول ديوانه» نيز معروف مي باشد.

مي گويند حاج رسول دادخواه خياباني تبريزي معروف به رسول ترك در بسياري از مواقعي كه از شدّت گريه و زاري از خود بيخود مي شده و گاهي نيز قبل از اينكه شروع به خواندن نوحه يا روضه اي بنمايد، با صداي بسيار حزين و جانسوز وبا همان لهجه زيباي تركي اش اين يك بيت را مي خوانده است:

گويند خلايق كه به ديوانه قلم نيست(6)

من گشتم و ديوانه توكّلت علي اللَّه

آقاي سيد علي زعفرانچي مي گفت:«من در رابطه با اينكه به حاج رسول، ديوانه امام حسين مي گفتند يك صحنه اي را هيچ وقت فراموش نمي كنم. خوب يادم هست در يكي از روزهاي عاشورا كه هنوز من بچّه بودم، مرحوم پدرم، آقاي حاج سيد محمد زعفرانچي، كه از دوستان و رفقاي حاج رسول بود مرا با خودش به بازار و به ميان دسته هيئت هاي آذربايجاني برد. بعد از مدّتي حاج رسول نيز از راه رسيد. او آن روز در يك حالت بسيار پريشان و اندوهگيني بود كه براي من بسيار عجيب و وحشتناك بود. آن روز حاج رسول تا پدرم را ديد به سوي او آمد كه در اين هنگام من به قدري ترسيدم كه فوري به سوي پدرم پناه بردم و محكم او را چسبيدم. مرحوم پدرم كه از علّت ترس و اضطراب من آگاه شده بود مرا نوازش كرد و گفت: نترس آقا سيد علي! نترس اين آقا ديوانه نيست و با تو

كاري ندارد او ديوانه امام حسين عليه السلام است!».

هر كه از عشقِ تو ديوانه نشدعاقل نيست

عاقل آن است كه از عشقِ تو ديوانه شود

آقاي حاج حميد واحدي يكي از همشهري ها و يكي از بازاري هاي تهران با يك صفا و حزن و اندوهي خاص مي گفت: «حاج رسول يكي از عاشق ها و ديوانه هاي حسيني بود؛ واقعاً ديوانه امام حسين عليه السلام بود. وقتي او مشغول گريه و زاري مي شد انگار قيافه او را، شكل و نقشه صورت او را، به ديوانگي و عاشقي امام حسين عليه السلام نقش بسته بودند. يعني اگر گاهي كه او به طور مثال در روزهاي تاسوعا و عاشورا با مشت بر سرش مي زد هر كسي كه اين حالت را مي ديد برايش جلف و زننده نبود. همه او را عاشق و ديوانه حسين عليه السلام مي ديدند.

هركس او را مي ديد منقلب مي شد. او در عزاداري ها هر كاري كه مي كرد براي كوچك و بزرگ و زن و مرد و پير و جوان گريه آور بود، حتي اگر كسي تا آن موقع براي امام حسين عليه السلام اشكي نريخته بود، زماني كه حاج رسول را در حال گريه و ناله مي ديد او هم به گريه مي افتاد. خدا رحمتش كند موقعي كه با مشت بر سرش مي زد و اين شعر را مي خواند:

گويند خلايق كه به ديوانه قلم نيست

من گشتم و ديوانه توكلت علي اللَّه

در اين لحظات مرد و زن جيغ مي كشيدند و گريه مي كردند.»

حاج حميد واحدي همانند بسياري از دوستان و رفقاي رسول ترك اشاره مي كرد و مي گفت:«وقتي آدم در يك جلسه روضه اي شركت مي كند گاهي شايد ده دقيقه طول بكشد تا حالي براي گريه كردن پيدا بكند امّا وقتي در مقابلِ

ما، اسم و نام حاج رسول ديوانه برده مي شود فوري ما را به ياد مظلوميت و عشقِ امام حسين عليه السلام مي اندازد و براي ما يك حالت حزن و سوگواري حاصل مي شود.»

و به راستي كه معلوم نيست رسول ترك چگونه مي ناليده است و چگونه با ضجّه هاي جانسوزش مي سوخته است كه همه آنهايي كه ضجّه ها و حالت هاي عاشقانه او را ديده اند به محضِ ذكر نام و ياد رسولِ ترك، بلافاصله به ياد آقا و مولاي رسول ترك، حضرت ابا عبد اللَّه الحسين عليه السلام مي افتند.

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا كرد مرا تهي و پر كرد ز دوست

اجزاي وجودم همگي دوست گرفت

نامي است ز من بر من و باقي همه اوست

آقاي حاج سيد احمد حسيني تقويان، يكي از باني هاي اصلي و از اعضاي هيئت امناي مسجد حضرت اميرعليه السلام واقع در خيابان كارگر شمالي است. آقاي تقويان سال هاي زيادي با رسول ترك رفاقت و دوستي داشته است. ايشان مي گفت: «حاج رسول يك حسيني واقعي بود، خدا رحمتش كند. او به اندازه اي پاك و باتقوا شده بود كه ما نمي توانستيم باور كنيم كه او در جواني و در سال هايي از عمرش آدمي غافل و جاهل بوده باشد. او در عين اينكه مردي خشن به نظر مي رسيد ولي آدمي بسيار پاك و وارسته بود. زماني كه ماه مبارك رمضان از راه مي رسيد او به كلّي مشغول عبادت مي شد و خيلي از كارهايش را تعطيل مي كرد و كمتر به بازار و به حجره و مغازه اش مي رفت.»

آخرين نكته اي كه در اين قسمت بايد به آن اشاره شود مربوط به روضه خواني هاي رسول مي باشد. رسول

ترك به هيچ وجه به طور رسمي نوحه خوان و يا مدّاح نبوده است، بلكه او گاهي در وسط جلسه هاي روضه، زماني كه اشعار ونوحه هاي خوب و پرمحتوايي خوانده مي شده و يك لطايف و نكته هاي تكان دهنده و آتش افكني بر قلبش جاري مي شده، برمي خاسته و آن نكات را با زبان و بياني بسيار مؤثر و منقلب كننده بيان مي كرده است كه البته گاهي اين شرح و تفسيرهاي رسول تا ساعت ها به درازا مي كشيده است و همه نوحه خواني ها و مرثيه سرايي هاي ديگر را تحت الشعاع قرار مي داده است!

چند تذكر

1- اين فصل شامل چهل قضيه و خاطره از صفات و حرف ها و حالات رسول ترك مي باشد. اين چهل خاطره، اغلب با مراجعه به خاطرات افرادي است كه خودشان بدون هيچ واسطه اي ناظر و شاهد بر اين قضايا و اتفاقات بوده اند و تنها تعداد كمي از اين خاطرات با واسطه و به نقل از گفته هاي ديگران جمع آوري شده است.

2- همه اين خاطرات فقط مربوط به زمان پاكي و دوره عاشقي و جذبه رسول ترك مي باشد.

3- معروف است كه مي گويند حضرت زهراعليها السلام در يك رؤيايي به يك مؤمني فرموده بودند: « مانند ترك ها عزاداري و روضه خواني كنيد»

و اين جمله حضرت زهرا عليها السلام شايد بهانه خوبي باشد تا ما نيز از آن عاشق دلسوخته با نام رسول ترك ياد كنيم. بنابر اين در ادامه اين نوشتار نيز از نام رسول ترك استفاده خواهد شد مگر اين كه خاطره اي از قول دوستانش به طور مستقيم نقل شود كه در اين صورت عبارتي را كه آنها خودشان به كار مي بردند ذكر خواهد شد كه آذربايجاني ها به طور معمول با نام

حاج رسول از او ياد كرده اند.

4- محتواي اين خاطرات بسيار متنوّع و متفاوت است، بعضي از آنها را مي شد به عنوان صفات اخلاقي و بعضي را به عنوان حالات و بعضي را به عنوان كرامات و بعضي را به عنوان نصايح تقسيم بندي كرد، ولي به نظر رسيد بهتر است همه اين خاطرات به همين شكل و به صورت چهل خاطره به دنبال هم و در كنار هم آورده شود.

5- تا آن جا كه امكان داشته است به منظور انتقالِ معنا و مفهومي كه ناقلان و گوينده هاي خاطرات در نظر داشته اند، از ساده نويسي و ويرايشي كه هم وفادار و هم گويا و هم راضي كننده سليقه جوان هاي عزيزمان باشد در حدّ امكان استفاده نشده است.

6- در تعدادي از اين خاطرات به بعضي از نوحه ها و روضه هاي حادثه كربلا اشاره هايي خواهد شد كه به همه برادران و خواهران نوجوان و جوانم يادآوري و گوشزد مي كنم هنگامي كه اين گونه از خاطرات را مطالعه مي فرمايند به صورت عادي به مطالعه نپردازند و لااقل با نوعي تباكي(شبيه به گريه كنندگان و عزاداران شدن) اين قسمت هاي كتاب را مطالعه بفرمايند.

خاطره اول

روز تاسوعا و برخورد با يك افسر عالي رتبه

ساعاتي مردّد بودم كه از ميان خاطراتي كه جمع آوري كرده ام كدام يك را به عنوان اولين خاطره بنويسم، عاقبت انديشيدم چون مهم ترين ويژگي و خصوصيت رسول ترك در اين بوده است كه او در عزاداري هاي سيدالشهداءعليه السلام به خصوص در روزهاي تاسوعا و عاشورا تأثيري شگفت و عميق بر روي هر بيننده و ناظري مي گذاشته است، مناسبت دارد تا به عنوان اولين خاطره، خاطره اي ذكر شود تا به روشني

معلوم كند كه رسول ترك نه تنها بر روي آدم هاي متدين و عادي بلكه بر روي آدم هاي غير متعارف و غير متشرّع نيز تأثير گذار بوده است و گريه ها و حالت هاي عزاداري هاي او حتي آدم هاي غير متعارف را نيز تحت تأثير قرار مي داده است.

تا از اينجا پي توان بردن كه در دريا چه طوفان است.

در يكي از روزهاي تاسوعا باز هم بسياري از مردم، در بازار منتظر مانده بودند تا دسته رسول ترك از راه برسد. رسول ترك اغلب عادت داشت تا در انتهاي همه هيئت ها و دسته هاي آذربايجاني ها حركت كند.

او و اطرافيانش بسيار ساده و بي آلايش بودند و فقط زمزمه و ناله و گريه و اشك از نشانه ها و علامت هاي آنها بود.

آن روز يكي از افسرهاي عالي رتبه رژيم طاغوتي نيز با لباس هاي نظامي به بازار آمده بود تا ناظر و شاهد عزاداري هاي سوگواران امام حسين عليه السلام باشد. معلوم نبود كه آن افسر تاكنون آوازه رسول ترك را شنيده است يا نه؟ آن افسر در گوشه اي ايستاده بود و به صورت عادي در حال تماشاي هيئت ها و دسته هاي عزاداري بود كه كم كم دسته رسول ترك به مقابل او رسيد. رسول ترك نگاهي به آن افسر انداخت و آرام آرام به سوي او حركت كرد. رسول ترك گريه كنان و با آن حال و هوايي كه در روزهاي تاسوعا و عاشورا داشت به آن افسر مي گويد: «شايد شماها (شما نظامي ها) بهتر از هر شخص ديگري مي توانيد اين اشعاري را كه من دارم مي خوانم درك كنيد.»

سپس رسول ترك در ميان حلقه جمعيت و با نگاه به آن افسر شروع به خواندن اين شعرهاي تُركي مي نمايد:

مين نفر

دعواده اولسا افسر صاحب هنر

رسم دعوا دور علمداري گوزتلر دسته لر

تابونون نعشينه ديمزلر بولون بو مطلبي

يخسالار آتدان ولي دوغرالاّرصاحب منصبي

آن افسر در حالي كه به شدّت تحت تأثير قرار گرفته بود با گلويي بغض كرده، مبهوت و حيران، رسول را تماشا مي كرد. از نگاه هايش پيدا بود كه معناي اين شعرهاي تركي را نمي فهمد. در اين هنگام رسول ترك شروع به ترجمه آن اشعار كرد:

اگر در يك جنگ و نزاعي، هزار نفر از افسران كار آزموده و متخصص هم كه وجود داشته باشند.

باز هم از رسم ها و قانون هاي جنگ است كه نگاه هاي همه دسته ها و لشگرها به علمدار است.

اگر يك سربازي در جنگ بر زمين بيفتد، ديگر هيچ كس با نعش و جنازه او كاري ندارد.

ولي اگر يك صاحب منصب و علمداري را از اسب بر زمين بيندازند جنازه او را نيز رها نخواهند كرد و بر سرش مي ريزند و تكّه تكّه اش مي كنند.

جمله هاي بالا ترجمه نويسنده است، امّا خدا مي داند كه رسول ترك چگونه آن اشعار را براي آن افسر ترجمه كرده بود كه ناگاه همه كساني كه در آن جا حضور داشتند، مشاهده كردند كه آن افسر به يك باره بغضش تَركيد و به شدّت به گريه افتاد. او به اندازه اي منقلب مي شود كه از روي ناراحتي در حالي كه سيلي از اشك از چشم هايش سرازير بوده است، كلاه نظامي اش را از سرش برمي دارد و محكم بر زمين مي كوبد!

اين خاطره و ماجرا در بين كساني كه با رسول ترك آشنايي و رفاقتي داشته اند بسيار مشهور و معروف است و يكي از كساني كه آن روز در آن جا حضور داشته و اين قضيه

را بي واسطه تأييد مي كند جناب آقاي ميرزا علي اكبر شالچيان مي باشد. ايشان يكي از روضه خوان هاي قديمي و كهنسال آذربايجاني مقيم تهران مي باشد.

خاطره دوم

ماجراي روز شهادت حضرت موسي بن جعفر عليه السلام

بايد بگويم كه خاطره اول مقدمه و پيش زمينه اي بود براي خاطره دوم. خاطره دوم نيز در رابطه با برخورد و رو در رو قرار گرفتن رسول ترك با يك سرهنگ شهرباني رژيم ستم شاهي مي باشد كه البته اين دفعه نه به عنوان يك تماشاگر بلكه به عنوان يك سركوبگر.

جناب آقاي حاج سيد مجتبي هوشي السادات يكي از نوحه خوان هاي هيئت صنف بزازهاي بازار تهران مي باشد.او هم اكنون در حدود هشتاد و دو سال سن دارد. و بسياري از مجالس رسول ترك را مشاهده و درك كرده است. حاج آقا سيد مجتبي در تاسوعاها و عاشوراهاي زيادي ناظر و بيننده دسته پر شور و جذبه رسول ترك بوده است. او يك بار در روز 25 رجب نيز شاهد يك خاطره بسيار شنيدني و جالبي از رسول بوده است حاج سيد مجتبي هوشي السادات مي گفت: «از قديم در بازار تهران رسم بود كه به غير از محرم در بعضي از روزها و مناسبت هاي ديگر نيز دسته هاي عزاداري به گردش در مي آمدند، البته نه با كيفيت روزهاي تاسوعا و عاشورا.

يكي از آن روزها بيست و پنجم ماه رجب، مصادف با سال روز شهادت حضرت امام موسي بن جعفرعليهما السلام بود.

امّا در يكي از سال ها، رژيم طاغوت بدون اعلام قبلي تصميم گرفته بود تا از حركت دسته ها و هيئت هاي عزاداري در سال روز شهادت حضرت موسي بن جعفرعليهما السلام جلوگيري كند. آن روز يكي از سرهنگ هاي شهرباني كه

يكي از مسئولين بلند پايه بود خودش به بازار آمده بود تا با قلدري جلوي هيئت ها را بگيرد و بدون سر و صدا، هيئت ها و دسته هاي عزاداري را در وسطهاي بازار متفرق كند. او آدمي ورزيده و قوي هيكل بود. او آن روز به بازار آمده بود و در پيچ در رو به چهار سوي كوچك به انتظار ايستاده بود. بعد از اين كه اين خبر در بين بسياري از دسته ها وهيئت ها پيچيد، تعدادي از دسته ها و هيئت ها به راه افتادند و كم كم در حال نزديك شدن به پيچ چهار سوي كوچك بودند. حاج رسول ترك با آنكه هميشه در انتهاي هيئت ها حركت مي كرد ولي آن روز، بر عكس آمده بود در جلوي اولين دسته ايستاده بود و گريه كنان به پيش مي رفت.

زماني كه هيئت ها در حال رسيدن به پيچ چهار سوي كوچك بودند صحنه بسيار حساس و عجيبي به وجود آمده بود. رسول ترك كه از همه جلوتر در حركت بود تا نگاهش به آن سرهنگ افتاد با يك سوز و حالي خاص و با همان لهجه غليظ تركي و رسا و بلندي كه داشت، گفت:

«جناب سرهنگ آمده ايد بازار! خوش آمديد ما داريم مي رويم جنازه يك مظلومي را، جنازه حضرت موسي بن جعفرعليهما السلام را از روي زمين برداريم. جناب سرهنگ! شايد غلام ها و سربازهاي هارون نگذارند ما جنازه را برداريم، خواهش مي كنم شما هم بيا به ما كمك كن ما جنازه را برداريم».

فضاي آن نقطه بازار را سكوت فرا گرفته بود و همه حاضران به رسول ترك و آن سرهنگ خيره شده بودند و منتظر عكس العمل آن سرهنگ بودند. امّا يك دفعه

سكوت شكسته شد و من خودم كه در آن جا حضور داشتم با حيرت ديدم آن سرهنگ كه به شدت تحت تأثير حالت ها و حرف هاي حاج رسول ترك واقع شده بود شروع به گريه كردن نمود. او در حالي كه نمي توانست جلوي گريه اش را بگيرد دستمالش را از جيبش درآورد و بر صورتش گذاشت!

و آن روز با اين اتفاقي كه افتاد دسته هاي عزاداري بدون هيچ مزاحمتي به راهشان ادامه دادند.

خاطره سوم

جلسه شيخ رضا سراج

يكي از دوستان و رفقاي رسول ترك، حضرت حجة الاسلام والمسلمين مرحوم حاج شيخ رضا سراج بود.حاج شيخ رضا سراج نيز يكي از شيفتگان و عاشقان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بود.او نيز همچون رسول ترك يكي از كساني بود كه براي اباعبداللَّه الحسين عليه السلام بسيار گريه مي كرد و اشك مي ريخت.او نيز به اندازه يك عمر با دلي سوخته و زبان و بياني سوزنده بسياري از مردم را در ماتم و عزاي حسين عليه السلام به حزن در مي آورد و سيلي از گريه و اشك را از چشمان آنان سرازير مي كرد.

مورّخ و نويسنده معاصر، مرحوم حاج شيخ محمد شريف رازي در زمان حيات حاج شيخ رضا سراج در چهارمين جلد از كتاب «گنجينه دانشمندان» مي نويسد:

«جناب آقاي سراج... بياني نافذ و منبري جامع و مفيد و در ولايت اهل بيت عصمت عليهم السلام شديد و در گرياندن مستمعين، بسيار قوي و كم نظير ... و بيش از چهل سال است كه به اين سمت موفق و مفتخر است و صدها كيلوگرم از چشمِ مردم مسلمان و شيعه، اشكِ در مصائب اهل بيت رسالت عليهم السلام گرفته است...»(7)

و باز مرحوم حاج شيخ محمد شريف رازي

بعد از وفات حاج شيخ رضا سراج در كتاب«اختران فروزان ري و طهران» درباره او مي نويسد:

«...خدايش رحمت كند كه سخنانش و روضه خواندنش دلنشين بود و مستمعين بي نهايت تحت تأثير قرار گرفته و مي گريستند و كمتر كسي بود كه در پاي منبر او نگريد.»(8)

مرحوم حاج شيخ رضا سراج در يك دوره و زماني، يك هيئت و جلسه روضه خاصّي را به راه انداخت. هيئت و جلسه اي هفتگي كه در آن آدم هاي شيدا و دلسوخته اي همچون رسول ترك و شيخ رضا سراج به دور هم جمع مي شده اند، مي ناليده اند و مي سوخته اند.

بيا سوته دلان گرد هم آييم

سخنها واكريم غم وا نماييم

آن هيئت، مكان و جاي معين و ثابتي نداشته است و هر هفته در خانه يكي از شركت كنندگان و اعضاي هيئت تشكيل و برگزار مي شده و به طور معمول هر هفته در پايان و در انتهاي هر جلسه اعلام مي شده است كه در هفته بعد هيئت در فلان مكان و يا در خانه فلان شخص برقرار خواهد گشت. امّا يك بار تا پايان يكي از اين جلسات هنوز مشخص نگرديده بود كه هيئت و جلسه هفته بعد در كجا و در خانه چه كسي برقرار خواهد شد. بنابراين حاج شيخ رضا سراج اعلام مي دارد در بين هفته به همه خبر خواهد داد كه جلسه بعدي در كجا برقرار خواهد شد. دو سه روز مي گذرد و شيخ رضا سراج تصميم مي گيرد تا جلسه بعدي را در خانه يك آقايي برقرار كند كه اين هيئت تا به حال در خانه آن آقا برگزار نشده بوده است. به همين دليل اعضاي هيئت، خانه آن آقا را كه در

محلّه منيريه تهران واقع بوده است نمي شناخته اند. حاج شيخ رضا سراج مي بايست در مدت دو سه روز اعضاي هيئت را خبردار مي كرد و نشاني را به تك تك آنها مي داد. او شروع به خبر و آدرس دادن به دوستان و اعضاي هيئت كرده بود امّا متأسفانه عواملي دست به دست هم داده بود تا شيخ رضا سراج موفق نگردد كه دوستِ با صفا و دلسوخته اش رسول ترك را نيز خبردار سازد.

روز و لحظه برقراري هيئت فرا مي رسد و شيخ رضا سراج از اينكه سهل انگاري كرده بود و نتوانسته بود رسول ترك را نيز دعوت كند بسيار ناراحت و دلخور بود. در واقع حضور و وجود رسول ترك نمكِ جلسه بود.

به هر حال جلسه آن روز بدون حضورِ رسول ترك آغاز مي گردد امّا دقيقه هاي زيادي نمي گذرد كه ناگاه حاج شيخ رضا سراج مي بيند كه رسول ترك با چشم هايي پر از اشك وارد مجلس شد و زمزمه اي نيز بر لب هايش جاري است. زمزمه اي با جمله اي دو كلمه اي. او تندتند زير لب تكرار مي كرد: «خانم كجايي؟ خانم كجايي؟...»

حاج شيخ رضا سراج نسبت به دو مسئله و موضوع متعجب و كنجكاو شده بود:

اول اينكه او مي دانست كه به طور عادي نمي بايست رسول ترك از نشاني و آدرس جلسه اين هفته با خبر باشد پس او چگونه نشاني را پيدا كرده بود و چگونه در اين جلسه حاضر شده بود؟!

و دوم اينكه اين زمزمه«خانم كجايي؟» چه قصّه وحكمتي داشت؟!

حاج شيخ رضا سراج در همان مجلس و در فرصتي مناسب جوياي اين دو مسئله معمّا گونه مي گردد و رسول ترك كه شيخ رضا سراج را اهل ولايت و مَحرم مي دانسته است

بدون معطّلي پاسخ مي دهد:

«من تا ديروز هر چه منتظر ماندم تا مرا از جلسه اين هفته باخبر كنيد خبري نشد و خيال كردم شايد جلسه اين هفته تعطيل باشد. ولي زماني كه ديشب به خواب رفته بودم در دنياي خواب حضرت فاطمه زهراعليها السلام را مشاهده نمودم و حضرت زهراعليها السلام به من فرمودند:«رسول ترك! فردا يادت نرود كه به جلسه شيخ رضا سراج بروي».

من به خانم عرض كردم مرا كه اين بار خبردار نكرده اند و من نشاني و آدرسي ندارم. كه آن حضرت فرمودند:«من خودم به تو نشاني را مي گويم»

و سپس حضرت زهراعليها السلام آدرس را بيان فرمودند و من هم حفظ شدم و الآن هم طبق همان آدرسي كه حضرت زهراعليها السلام ديشب به من عنايت فرمودند به اينجا آمدم و ديدم شماها در اينجا حضور داريد!

هنوز دومين مسئله و معمّاي شيخ رضا سراج حل نشده بود كه رسول ادامه داد:«ديشب وقتي حضرت فاطمه زهراعليها السلام آدرس را بيان مي كردند فرمودند: فردا حتماً بيا به آن جلسه، من هم آن جا هستم رسول!»

اين قضيه و خاطره را مرثيه خوان و نغمه سراي شهير و با صفاي حسيني جناب آقاي حاج منصور ارضي تعريف مي كردند كه ايشان نيز اين خاطره را به طور مستقيم از زبان مرحوم حاج شيخ رضا سراج شنيده اند و يكي از فرزندان مرحوم سراج نيز تأكيد مي كرد كه اين قضيه را به طور مفصل بارها از زبان پدر شنيده بوديم.

مرحوم حاج شيخ رضا سراج بر گردن بسياري از مدّاحان و نوحه خوان هاي قديمي و پا به سن گذاشته تهران حق دارد كه يكي از آنها حاج منصور ارضي است كه

الحقّ والانصاف آقاي ارضي نيز در ذكر و زنده كردن ياد و خاطره اساتيد و حق دارانش كوتاهي نمي كند و همه كساني كه كم و بيش در جلسات حاج منصور ارضي حضور داشته اند يكي از اسم ها و نام هايي كه زياد به گوششان خورده است نام مرحوم حاج شيخ رضا سراج مي باشد.

خاطره چهارم

جلسه روز ششم محرم

آقاي حاج حسين عليپور يكي از نوحه خوان ها و پير غلامان امام حسين عليه السلام مي گفت:

يك بار در روز ششم محرّم به جلسه روضه مسجد بزّازها رفته بودم. آن روز چون روز ششم محرم بود همه از حضرت قاسم عليه السلام مي خواندند. در ابتدا اين مطلب را نيز بگويم كه در آن زمان در مسجد بزّازها رسم بود كه در روز ششم محرّم، مسجد را با پرده به شكلي تقسيم مي كردند كه در نصف مسجد مردها و در قسمتي ديگر زن ها بنشينند و سپس در ميان جلسه وقتي از حضرت قاسم خوانده مي شد زن ها بلند مي شدند و نُقل و اين جور چيزهايي كه در عروسي ها بر سر عروس و داماد مي ريزند از آن سوي پرده بر سر و روي مردها مي ريختند و عزاداري مي كردند.

با اين حال، جلسه آن روز آن چنان كه بايد داغ نشده بود. زماني كه مرحوم شيخ محمود نجفي نيز به منبر رفت باز هم آن گرمي و شور كه ويژه آن جلسه پر آوازه و با صفا بود پيدا نشده بود. آن روز حاج رسول درست در كنار منبر ساكت نشسته بود و حرفي نمي زد.

آن مجلس بايد با تمام شدن منبر و موعظه شيخ محمود نجفي در حدود ساعت 10 صبح تمام مي شد ولي شيخ محمود در انتهاي

صحبت هايش رو به حاج رسول كرد و گفت:

«تا قبل از اينكه دعا كنيم و جلسه را ختم كنيم تو هم يك چيزي بگو رسول.»

حاج رسول هم بدون معطّلي شروع به صحبت كرد و يك دفعه جلسه اي را كه تا آن لحظه بي حال و بي جان بود زير و رو كرد.

اولين صحبت هاي حاج رسول اين بود. او خطاب به شيخ محمود با صداي بلند مي گفت: جناب حاج شيخ، من الآن مي خواهم به لطف آقايم امام حسين عليه السلام يك مطلبي را بگويم كه نه شما در كتابي خوانده ايد و نه (با اشاره به نوحه خوان ها) اين بلبل هاي امام حسين عليه السلام مي دانند.

حاج رسول آن روز با فرياد مي گفت: واقعه كربلا كه تمام شد، آل اللَّه به مدينه برگشتند، آنها به سر كوچه بني هاشم كه رسيدند يكي يكي از شترها پياده مي شدند و هر كدام به سوي خانه هايشان مي رفتند، امّا يك دفعه ديدند كه فاطمه عروس، همان جا سر كوچه ايستاده است و حركت نمي كند، عمّه اش آمد در گوشش گفت: دخترم چرا اينجا ايستاده اي و به خانه نمي آيي؟!

حاج رسول با فرياد و آه و فغان مي گفت: فاطمه عروس، جواب داد: عمّه جان من الآن نمي دانم كه آيا بايد به خانه خودمان بروم يا بايد به خانه پسر عمويم قاسم؟!

حاج رسول با همين يك جمله، آتش و غوغايي در مجلس افكند كه مجلسي كه بايد تا ساعت 10 صبح تمام مي شد تا ساعت 30/1 بعدازظهر ادامه پيدا كرد و مردم يكسره گريه مي كردند!(9)

خاطره پنجم

نكته اي درباره حضرت زينب

آقاي حاج حسين عليپور مي گفت:

يكي از مداحان و نوحه خوان هاي تبريز به نام حاج حميد طاحباز به تهران آمده بود و به همين مناسبت مرحوم

حاج كريم دستمالچي در حدود 25 نفر از نوحه خوان ها و نوكران امام حسين عليه السلام را براي ناهار دعوت كرده بود. من و حاج رسول نيز از دعوت شده ها بوديم. آن روز در آن جلسه هر كدام از نوحه خوان ها به نوبت چند سطر شعري مي خواندند و مجلس را به ديگري واگذار مي كردند تا اينكه نوبت به حاج حميد طاحباز رسيد و ايشان شروع به خواندن قسمتي از شعرهاي شاعر اهل بيت، مرحوم رفوگر تبريزي نمود. آن شعر با اين مصرع شروع مي شود كه:

داد اُو ساعتدن باجي قارداشيني عريان تاپيپ

(يعني اي داد از آن ساعتي كه خواهر، بدن و جنازه عريان برادرش را پيدا كرد).

و بعد آقاي طاحباز آن شعرها را ادامه داد تا رسيد به اين يك بيت:

خيمه لردن قتلگاهه گلماخين مقداريجه

عمريمين سرمايسي بير عمري جه نقصان تاپيپ

اين بيت زبانِ حال حضرت زينب عليها السلام است كه مي فرمايد:

«در همين لحظاتي كه طول كشيد تا من از خيمه ها به قتلگاه رسيدم به اندازه يك عمر از عمرم كم شد».

من در همين لحظاتي كه اين بيت خوانده مي شد متوجه شدم كه اين يك بيت خيلي زياد بر روي حاج رسول تأثير گذاشته است و او را به فكر فرو برده است. گلوي حاج رسول را بغض گرفته بود ولي او نمي خواست حرفي بزند.

بعد از خواندن حاج حميد طاحباز، ديگر ظهر شده بود و جلسه روضه تمام شد و همه حاضران در حال آماده و مهيا شدن براي نماز و ناهار بودند كه يك دفعه حاج رسول طاقت نياورد و بغضش تركيد و با گريه و زاري شروع به صحبت كرد، او تند تند مي گفت:

«عجب شعري...

عجب شعري گفته است اين شاعر، خدا خيرش بدهد امّا اين شعر را اين شاعر نگفته است بلكه روح القدس در دهان اين شاعر گذاشته است، او راست مي گويد وقتي حضرت زينب عليها السلام از خيمه گاه بيرون مي آمد همه موهاي سرش مشكي بود ولي زماني كه به قتلگاه رسيد همه موهاي سرش سفيد شده بود...»

حاج رسول باز هم مثل ديوانه ها شده بود و به شدّت گريه مي كرد و خودش را مي زد. او دوباره همه ميهمانها را به گريه و خواندن آورد به گونه اي كه ما آن روز تاساعت 3 بعدازظهر گريه مي كرديم و بعد از آن، زماني هم كه پاي سفره ناهار نشسته بوديم بازهم حاج رسول داشت گريه مي كرد و ما هم به همراه حاج رسول، آن روز ناهار را نيز با گريه و اشك خورديم!

خاطره ششم

رفع گرفتاري هاي حاج محمد

جناب آقاي حاج محمد سنقري يكي از دوستان و رفقاي صميمي و چندين ساله رسولِ ترك بوده است. او هم اكنون در بازار تهران فروشگاه پارچه فروشي دارد. حاج محمد سنقري از حدود سال 1324 تا 1339 هجري شمسي در حدود پانزده سال با رسول ترك دوستي و رفاقت داشته است. رسول ترك از چشم هاي حاج محمد سنقري بسيار خوشش مي آمده است. خداوند چشم هاي حاج محمد سنقري را به گونه اي خلق كرده است كه او هر چند ساعت هم كه گريه كند باز هم اشكي براي ريختن دارد. بنابر اين او يكي از افرادي بوده است كه رسول ترك را در گريه هاي چند ساعته اش همراهي مي كرده است.

زماني كه با حاج محمد سنقري درباره گريه هاي رسول ترك صحبت مي كردم او در حالي كه منقلب شده بود مي گفت:

وقتي با حاج رسول

در صبح هاي جمعه به جلسه روضه و عزاي امام حسين عليه السلام مي رفتيم، به طور معمول، جلسه ها از ساعت 5 صبح كه شروع مي شد بعضي مواقع تا ساعت 12 ظهر طول مي كشيد و ما در كنار حاج رسول تا ظهر يك سره گريه مي كرديم. گريه ها و گريه انداختن هاي پي در پي و يك سره حاج رسول گاهي هفت هشت ساعت طول مي كشيد و تازه گاهي آن گريه ها تمام شدني نبود و بعضي مواقع واقعاً ما را به زور از مجلس بيرون مي كردند!

آقاي حاج محمد سنقري مي گفت:

من تا قبل از سال 1331 هجري شمسي از راه گالش فروشي و اين جور چيزها به كسب و كار مشغول بودم و مغازه ام در ابتداي خيابان بوذر جمهر قرار داشت. آن مغازه اجاره اي بود و من در هر ماه 155 تومان اجاره مي دادم. در ضمن من از همان جواني، آدمي عيالمند به حساب مي آمدم. وظيفه مراقبت و نگهداري از مادر و مادربزرگم، دو تا از خاله هايم و خواهرم نيز بر عهده من بود. الحمدللَّه از وضعيت كسب و كارم راضي بودم و زندگي را با كم و زيادش مي گذرانديم، تا اينكه در حدودهاي سال 1331 چند عامل به مرور باعث شدند كه اوضاع و احوال من دگرگون شود. از طرفي مقداري از سرمايه ام به خاطر ازدواج خواهرم خرج شده بود و از طرفي در كسب و كارم نيز كم آورده بودم. همچنين در همان اوضاع و احوال، شرايط و مقدّمات تشرّف به مكّه معظمه براي من مهيا شد و من هم فرصت را غنيمت شمردم و با پولي كه براي من باقي مانده بود به زيارت خانه خدا مشرّف شدم.

امّا از همه مهم تر و سخت تر اين بود كه يك روز صاحب مغازه به سراغم آمد و گفت: مي خواهم اجاره مغازه را افزايش بدهم و از اين به بعد اجاره اين مغازه به جاي 155 تومان 300 تومان خواهد بود. من به هيچ وجه نمي توانستم اجاره 300 توماني را قبول كنم ولي هر چه مخالفت كردم و چانه زدم هيچ فايده اي نداشت و صاحب مغازه اصرار و تأكيد داشت ارزش اجاره مغازه اش ماهي 300 تومان است. عاقبت من مجبور شدم مغازه را خالي كنم و آن را به صاحبش پس بدهم.

خلاصه اينكه كم كم در طول چندين ماه وضعيت مالي و معيشتي ما به هم ريخت و من بي مغازه و بيكار شدم و هيچ درآمدي نداشتم. واقعاً وضعيت آشفته اي پيدا كرده بودم و نمي دانستم چه كار بايد بكنم. با آنكه تنگدستي و بيكاري خيلي آزارم مي داد ولي موضوعي كه بيشتر از هر چيز ناراحتم مي كرد تمسخر و شماتت هاي بعضي از دوستان و آشنايان بود. آنها به خاطر سفر حج و پولي كه صرف زيارت خانه خدا كرده بودم مرا خيلي سرزنش و شماتت مي كردند.

مدّتي چرخه روزگار به اين شكل گذشت و هيچ گشايش و تغييري براي ما حاصل نشد تا اينكه يكي از صبح هاي جمعه سال 1331 طلوع كرد و خانه ما پذيراي حاج رسول و بعضي از رفقاي هيئتي گشت. آن روز نوبت به ما رسيده بود تا هيئت و جلسه روضه در خانه ما باشد و من نمي دانستم با آن وضعيت چگونه بايد جلسه را برگزار كنم. آن روز يكي از روزهاي برفي و سرد زمستان بود و حال و هواي آشفته اي بر خانه

ما سايه افكنده بود. مشكلات و كمبودها همه اهل خانه را غمگين كرده بود. با وجود اينكه من بسيار دقّت و مواظبت مي كردم تا اهل هيئت و ميهمانها به هيچ وجه متوجه مشكلات و ناراحتي هاي ما نشوند ولي خودم نيز از درون بسيار ناراحت و دلگير بودم. خوب در يادم هست آن روز وقتي برف مي آمد من به ناچار لحاف بزرگي را برداشتم و بر روي كفش هاي اهل هيئت پهن كردم تا برف بر روي كفش هاي آنها ننشيند تا بعد آن لحاف را خشك كنيم.

آن روز چون من مجبور بودم براي آوردن چايي و نان و پنير از طريق حياط در رفت و آمد باشم، يك بار در داخل حياط با حاج رسول كه براي طهارت به حياط آمده بود رو به رو شدم. حاج رسول نگاهي به من انداخت و گفت: حاج محمد چرا اينقدر ناراحتي،چه شده؟

من جواب دادم: چيزي نيست حاجي.

او دوباره گفت: نه، تو ناراحتي...

من باز هم انكار كردم و نمي خواستم چيزي بگويم، ولي اين بار حاج رسول براي مرتبه سوم با كمي تندي و عصبانيت گفت: تو ناراحتي و بايد به من بگويي چه شده...

من ديگر نمي توانستم چيزي نگويم. پس به ناچار بعضي از مشكلات و گرفتاري هايم را براي حاج رسول بازگو كردم به خصوص تأكيد كردم از همه بيشتر از شماتت هاي مردم بسيار دلگير و ناراحتم.

حاج رسول بعد از اينكه به حرف هاي من گوش داد فوري و با عجله به اتاق و جلسه روضه باز گشت. او در گوشه اي از اتاق رو به سوي كربلا ايستاد و با گريه و اشكي شديد شروع به توسل به اباعبداللَّه الحسين عليه السلام نمود.

او با همان لفظي كه اغلب اربابش را صدا مي زد، يعني با كلمه تركي «آي پيغمبر اُوغلي» (يعني اي پسرِ پيغمبرصلي الله عليه وآله وسلم) شروع به ناله و زاري كرد و در ظرف چند لحظه انقلاب و شوري برپا كرد. او با كارها و حرف هايش همه ما را به گريه و زاري انداخته بود. حاج رسول خطاب به امام حسين عليه السلام مي گفت: ... اي پسر پيغمبر ما نوكرهاي شما هستيم... آقاجان شما چرا راضي هستيد مردم نوكرهاي شما را شماتت كنند... آقاجان راضي نباشيد وضع به اين شكل باقي بماند...

او آن روز در حالي كه دل هاي همه ما را شكسته بود و همه را به شدّت گريان كرده بود به دور اتاق مي چرخيد و ناله كنان و با صراحت از آقا و مولايش درخواست مي كرد تا گرفتاري هاي ما را رفع كند.

آن روز تمام شد و من در فرداي آن روز در روز شنبه بي هدف و بي اختيار از خانه بيرون آمدم و بدون هيچ علّتي سر از يكي از خيابان هاي تهران درآوردم و با يك شخصي رو به رو شدم. آن شخص تا مرا ديد گفت: حاج محمد امروز در نزد صاحب مغازه ات بودم او سراغت را مي گرفت و كار واجبي با تو داشت.

من هم همان موقع به راه افتادم و به نزد صاحب مغازه رفتم. او تا مرا ديد با خوش رويي و مهرباني از من استقبال كرد و گفت: من هر چه فكر كردم مي بينم مستأجري به خوبي و خوش حسابي تو پيدا نمي كنم. هنوز مغازه خالي است و به كسي اجاره نداده ام، به دلم افتاده است دوباره خودت بيايي و مغازه

را اجاره كني.

من گفتم: من به هيچ وجه از عهده اجاره اي كه خواسته بوديد بر نمي آيم.

صاحب مغازه جواب داد: لازم نيست اجاره بيشتري بدهي شما فقط دوباره برگرد، من از اين به بعد فقط ماهي 90 تومان از تو اجاره مي خواهم!

پيشنهادي كه صاحب مغازه مي كرد خيلي عجيب و به دور از انتظار بود. او نه اينكه ديگر 300 تومان نمي خواست بلكه به جاي اجاره قبلي(155 تومان) فقط 90 تومان اجاره مي خواست، صاحب مغازه با توجه به اشكال تراشي ها و اعتراض هاي من، باز هم بر گفته اش تأكيد و اصرار داشت. او حتّي شرط كرد كه پسرانش هيچ حقّي براي دخالت ندارند و من تا هر موقعي كه دلم بخواهد مي توانم در آن مغازه بمانم.

به هر حال همان روز آن مغازه را با ماهي 90 تومان اجاره كردم و در اين فكر بودم كه چگونه لوازم و جنس هاي شغل قبلي را مهيا كنم كه باز هم به طور تصادفي با يكي از بازاري ها برخورد كردم. او به من سفارش و توصيه كرد به شغل قبلي برنگردم و به پارچه فروشي بپردازم. من هم ناخودآگاه قبول كردم و با آنكه تجربه اي از پارچه نداشتم مغازه ام را به پارچه فروشي تبديل كردم و خدا را شكر روزبه روز و به سرعت، وضع و حالم ميزان و مطلوب شد و الآن هم من هر چه دارم از ارباب و مولاي حاج رسول از حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام دارم.

خاطره هفتم

نمازهاي رسول

يكي از صفات و ويژگي هاي بسيار چشمگير و مهم در رسول ترك بزرگ شمردن و اهميت دادن به اقامه نماز بوده كه اين اهتمام، هم از نظر كمّيت و هم

از نظر كيفيت بوده است. و بايد تأكيد كنم كه يكي از نكته هاي بسيار جالبي كه در جستجوها و تحقيقات با آن زياد رو به رو مي شدم همين موضوع يعني مسئله نماز خواندن هاي بي حدّ و اندازه رسول ترك بود زيرا هرگاه از بسياري از كساني كه با رسول ترك آشنايي و رفاقتي داشته اند جوياي مطلب و خاطره اي درباره رسول ترك مي شدم بسياري از آنها همچون حاج قلي عليخانلو (معروف به حاج قلي زنجير زن) و حاج سيد احمد تقويان و حاج جليل عصري، بلافاصله به نماز خواندن هاي رسول ترك اشاره مي نمودند.

جناب آقاي حاج اصغر زاهدي مي گفت: «در زماني كه حاج رسول نماز مي خواند، واقعاً نماز مي خواند؛ يعني زماني كه او مشغول به نماز مي شد اگر كسي در حركات و حالات حاج رسول توجه و تمركز مي يافت به خوبي حس مي كرد و مي فهميد كه حاج رسول با تمام وجودش در نماز است وفقط به خداي خويش توجه دارد، او واقعاً نمازهايش را به تمام معنا با توجّه و با حضور قلب اقامه مي كرد... و من معتقدم كه اگر حاج رسول در عشق و محبّت به امام حسين عليه السلام به آن مقام و درجه بالا وكم نظير رسيد و اگر حضرت سيد الشهداءعليه السلام كه خود نيز براي اقامه نماز حاضر به جان دادن بود دستِ حاج رسول را به آن شكل گرفت و بالا كشيد، شايد بزرگ ترين عاملش را فقط و فقط در همين نمازهاي او بايد ديد. در واقع حاج رسول به تمام معنا داراي دو صفت و خصلت از صفات حسيني وخدا پسند بود:

اول اينكه او بسيار اهل سخاوت و بخشش بود

و دستش بسيار باز بود البته تا آن جا كه امكان داشت به صورت مخفي به ديگران كمك مي كرد.

و دوم اينكه او اهلِ نماز بود.»

رسول ترك از جلوي هر مسجدي كه رد مي شده است اگر درِ مسجد باز بود، فوري به داخل آن مسجد مي رفته و دو ركعت نماز تحيت مي خوانده و بيرون مي آمده است . همچنين او به هر خانه اي هم كه وارد مي شده در صورت امكان در ابتدا دو ركعت نماز مي خوانده است.

رسول ترك مي گفته است: «در روز قيامت همه اين مسجدها و مكانها شهادت خواهند داد كه من در آنها نماز خوانده ام.»

حاج محمّد سنقري تعريف مي كرد:

حاج رسول به هر مسجدي كه وارد مي شد، اگر كاري نداشت و شروع به نمازهاي مستحبي مي كرد در جاهاي مختلف مسجد نماز مي خواند؛ يعني ابتدا يك جا مي ايستاد و دو ركعت نماز مي خواند و بعد يكي دومتر مي رفت آن طرف تر و دوباره شروع به نماز خواندن مي كرد و باز دوباره جايش را عوض مي كرد و در گوشه ديگري از مسجد نماز مي خواند و به همين شكل تند تند جابه جا مي شد و نماز مي خواند.

من يك بار در همان سال هاي اولي كه با او رفيق شده بودم وقتي او از من خواست تا با هم به مسجد برويم من با ناراحتي به او گفتم: نه؛ من ديگر خجالت مي كشم با تو به مسجد بيايم.

حاج رسول گفت: چرا؟!

من گفتم: مردِ حسابي چرا مثل بقيه مردم يك جا نمي ايستي نمازت را بخواني. وقتي تند تند جايت را عوض مي كني بعضي از اين جوان ها كه تو را نمي شناسند به اين نماز خواندن هاي تو و قيافه هاي ما نگاه مي كنند و مي خندند و من

خجالت مي كشم.

حاج رسول با يك حالتي خاص جواب داد: حق با توست، امّا تو خبر نداري كه در اين شهر جاي گناهي نبوده است كه من در آن جا پا نگذاشته بودم و حالا هم در عوض، آن قدر بايد در همه اين مسجدها و مكان هاي مقدس نماز بخوانم و عبادت كنم تا ان شاءاللَّه آن كثافت ها را اين نمازها از بين ببرد و پاك كند. همه اين مكان ها در روز قيامت شهادت خواهند داد.

حاج محمد سنقري مي گفت: «خدا را شكر، من سفرهاي زيادي به كربلا و عتبات عاليات داشته ام كه چند مرتبه اش نيز به همراه حاج رسول بوده است. او در كربلا هميشه سرو كارش با حرم بود و او را اغلب در دو حالت مي ديديم، او در كربلا يا در حال گريه كردن بود و يا در حال نماز خواندن.»

خاطره هشتم

قضيه پاكت پول

جناب آقاي حاج محمد سنقري يك خاطره بسيار شنيدني جالبي را نيز كه براي يكي از دوستانش اتفاق افتاده بوده است نقل مي كرد. ايشان مي گفت:

در همين بازار تهران يك آقاي نوحه خوان آذري زبان داشتيم كه آدمي بسيار متدين و با تقوا و از ارادتمندان به امام حسين عليه السلام بود. او يكي از نوحه خوان هايي بود كه در طول عمرش حتي يك ريال هم در مقابل نوحه خواني هايش از كسي پولي و چيزي نگرفته بود و اين در حالي بود كه او از نظر مالي نيز وضعيت چندان مطلوبي نداشت. او با كسب و كار ساده اي كه در بازار داشت امرارِ معاش مي كرد و واقعاً آدمي سختكوش و در عين حال بسيار قانع و شاكر بود.

در يك زماني در يكي

از روزهاي آخر هفته، حاج رسول براي آن نوحه خوان پيغام فرستاده بود كه به او سري بزند. آن نوحه خوان نيز كه به حاج رسول علاقه زيادي داشت همان روز به حجره او رفته بود. زماني كه او مي خواسته است از حاج رسول خداحافظي كند مي بيند كه حاج رسول پاكتي در بسته و آماده را در مي آورد و بدون اينكه توضيحي بدهد آن را به وي مي دهد. او پاكت را مي گيرد و خداحافظي مي كند و بيرون مي آيد. هنوز بيشتر از چند متر از حجره حاج رسول دور نشده بوده كه كنجكاو مي شود تا هرچه زودتر از محتواي پاكت با خبر شود. وقتي كه پاكت را باز مي كند، با ناباوري مشاهده مي كند كه چندين اسكناس در داخل پاكت قرار دارد. اين اولين باري بوده كه حاج رسول به او پولي مي داد. با اينكه از رنگ و روي اسكناس ها پيدا بوده است كه پولِ كم و غير قابل اعتنايي نباشند ولي با اين حال او بسيار عصباني و ناراحت مي شود و فوري بدون اينكه پول ها را بشمارد پاكت را مي بندد.

آن نوحه خوان خودش مي گفت: «من در همان موقع مي خواستم با عجله به حجره حاج رسول برگردم و با عصبانيت و بدون هيچ ملاحظه اي به او حالي كنم وقتي كه مي داند من از هيچ كس پولي قبول نمي كنم حق نداشته است به من پولي بدهد، من فقط يك ارباب دارم و فقط از ناحيه ارباب و مولايم امام حسين عليه السلام كمك و رسيدگي مي شوم.»

او مي گفت: «وقتي مي خواستم به سوي مغازه حاج رسول برگردم نمي دانم چه شد كه ناخودآگاه فكري به ذهنم آمد و در همان لحظه

نقشه ام عوض شد و تصميم گرفتم فعلاً صبر كنم و پاكت پول را تا صبح جمعه پيش خودم نگه دارم و بعد، در روز جمعه در جلسه امام حسين عليه السلام و در وسط جمعيت اين پول را به حاج رسول برگردانم تا درست و حسابي آبروي او را بريزم تا او باشد كه ديگر با نوكرهاي امام حسين عليه السلام چنين نكند!»

آن نوحه خوان آن روز با دلخوري و ناراحتي به خانه اش رفته بود. امّا هنوز صبح جمعه فرا نرسيده بود كه يك قضاياي پر راز و رمزي اتفاق مي افتد و همه افكار و انديشه هاي او را بر هم مي ريزد. متأسفانه قبل از اينكه روز جمعه فرا برسد يكي از بستگان نزديك آن نوحه خوان كه با هم در يك خانه نيز زندگي مي كردند بر اثر تصادف و حادثه اي از دنيا مي رود. آن نوحه خوان كه در آن روزها در تنگدستي وفشار بوده است از يك طرف مي بايست داغِ درگذشت آن عزيزش را تحمّل مي كرد واز طرفي ديگر نيز مي بايست خرج هاي مراسم تدفين و خاكسپاري را تأمين مي كرد واز طرفي نيز چون داراي عزّت نفسي به خصوص بود برايش آسان نبود تا از كسي قرضي ويا كمكي بگيرد.

او كه در آن لحظه هاي سخت و كمرشكن به كلّي جريان پاكتي را كه حاج رسول به او داده بود فراموش كرده بود به ياد آن پاكت مي افتد و به ناچار به سراغ آن پاكت مي رود.

او اسكناس هاي داخل پاكت را مي شمارد و با تعجب مشاهده مي كند كه پول بسيار قابل توجهي در داخل پاكت قرار دارد.

آن نوحه خوان خودش تعريف مي كرد و به من(حاج محمّد سنقري) مي گفت: «حاجي! آن

پولي كه حاج رسول به من داده بود خيلي عجيب و اسرارآميز بود. اول اينكه من در آن روزها هيچ پولي در بساط نداشتم و دوم اينكه آن درگذشته ما در آخرهاي هفته از دنيا رفته بود و من در آن روزهاي تعطيلي به اين راحتيها نمي توانستم از كسي قرضي بگيرم و حتّي به دوسه نفر هم مراجعه كردم ولي موفق به گرفتن قرض نشدم، ولي عجيب تر از همه اين بود كه خرجِ همه مراسمهاي تدفين و خاكسپاري درست به اندازه همان پولهاي داخل پاكت شد و من به راحتي با همان پولي كه حاج رسول بدون هيچ مقدمه اي به من داده بود توانستم آن عزيزم را به شكل آبرومندانه اي به خاك بسپارم و تازه فهميدم كه...!»(10)

خاطره نهم

دعا براي رفيقي قديمي

آقاي حاج جليل عصري نوبري يكي از دوستان و رفقاي رسول ترك بوده است. ايشان هم اكنون در تبريز زندگي مي كند. حاج جليل در زمان حيات رسول ترك مدّتي از تبريز به تهران آمده و بعد از سال ها زندگي در شهر تهران دوباره به تبريز باز گشته است. او سفرهاي زيادي را به عتبات عاليات داشته است و دو سه مرتبه نيز با رسول ترك در كربلا مشرف بوده است . او يك بار در كربلاي امام حسين عليه السلام شاهد يك برخورد و خاطره جالبي از رسول ترك بوده است. حاج جليل عصري تعريف مي كرد و مي گفت:

سال ها پيش در يك ماه رمضان با دو سه نفر از تبريزي ها، از تبريز به كربلا مشرّف شده بوديم. يكي از همراهان و همسفري هاي ما شخصي بود به نام آقا مهدي. او در آن زمان با آنكه با

ما به كربلا آمده بود ولي آن چنان آدمي معتقد و اهل ولايت نبود. يك روز من با اين آقا مهدي به منزل يكي از ريش سفيدها و پيرمردهاي آذربايجاني مقيم كربلا رفتيم. آن روز در خانه آن آقاي آذربايجاني جلسه روضه و توسّل برپا بود.

حاج رسول نيز كه در آن ماه رمضان در كربلا به سر مي برد به آن مجلس آمده بود. آن روز در آن جلسه چيزي كه از همه بيشتر جلب توجه مي كرد گريه ها و نغمه هاي حاج رسول بود. او مانند هميشه با گريه ها و حرف هاي سوزناك و منقلب كننده اش همه حاضران را تحت تأثير قرار داده بود و به تنهايي مجلس را پيش مي برد.

در همان لحظات من متوجه شدم كه اين دوستم آقا مهدي به صورت حاج رسول خيره شده است و يك نگاه هاي خاص و كنجكاوانه اي به او دارد. بعد از لحظاتي آقا مهدي همانند كساني كه به يك باره چيزي به يادشان آمده باشد تند تند زير لب مي گفت: ... اي بابا اين را كه من مي شناسم... او خودش است... او همان رفيق ماست...

آقا مهدي در همان وسط مجلس به من مي گفت: اين شخص چرا اين جوري مي كند، من او را خوب مي شناسم، او از دوستان و رفقاي قديم ما در تبريز بود. من و او در جواني چه خوش گذراني ها و بساطهايي كه با هم نداشته ايم. او از آن آدم هاي...

من فوري جواب دادم: آقا مهدي حالا فعلاً ساكت باش من هم مي دانم كه او در جواني چه كاره بوده است ولي او حالا توبه كرده است.

آقا مهدي با آن روحيات و انديشه هايي كه داشت از حرف هاي من خيلي

به تعجّب آمده بود. او نمي توانست باور كند كه آدمي را كه او سال ها پيش از اين مي شناخته است اين چنين زير و رو شده باشد.

بعد از اينكه مجلس تمام شد آقا مهدي با عجله خودش را به كنار حاج رسول رساند و خودش را معرفي كرد و شروع به يادآوري بعضي از خاطرات روزهاي جاهلي و معصيت نمود. حاج رسول نيز او را تحويل گرفت و اظهار داشت كه از همان ابتدا او را به جا آورده و شناخته است.

آقا مهدي با قاطعيت و تمسخر مي گفت: من كه نمي توانم باور كنم كه تو در باطن به اين اندازه عوض شده باشي و راستي راستي به كلّي همه لذت هاي دنيايي و آن حال و هواي قبلي را به همين راحتي ها رها كرده باشي . . .

حاج رسول با مهرباني و سكوت به حرف هاي آقا مهدي گوش مي داد. وقتي صحبت هاي آقا مهدي تمام شد حاج رسول آهي كشيد و گفت: «هر چند كه من هميشه به ياد همه آنهايي كه با هم يك نان و نمكي خورده ايم هستم و هميشه براي آنها دعا و طلب خير مي كنم ولي همين الآن در همين مكان براي تو اين دعاي خاص را مي كنم و از خدا مي خواهم تا خداوند لااقل فقط يك هزارم از حالي را كه به من عنايت كرده و چشانده است به تو نيز بچشاند تا تو اول تا حدودي بتواني بفهمي كه من هم اكنون در چه دنيايي و عالمي زندگي مي كنم، تا سپس در آن موقع بتواني خوب درك كني كه من چگونه توانسته ام به همين راحتي ها آن حال و هواي قبلي را رها

سازم و فراموش كنم»

وقتي حاج رسول براي آن رفيق و دوست ديرينه اش آن دعاي خاص و عارفانه را كرد فقط بيشتر از چند روز نگذشت كه من با چشم هاي خودم ديدم كه دعاي حاج رسول درباره آقا مهدي مستجاب شده است. آقا مهدي نيز اهل گريه و اشك شده بود. دعاي حاج رسول رفيق و هم كاسه جواني را نيز به ولايت وصل كرده بود.

من كه ره بردم به سوي گنج بي پايان دوست

صد گداي همچو خود را بعد از اين قارون كنم

آقا مهدي باز هم از دوستان و رفقاي نزديك حاج رسول شد، امّا اين بار نه همچون قديم بلكه او اين بار دوست و همراه و رفيقي خوب و صميمي براي گريستن و ناليدن و سوختن شده بود. خدا رحمتش كند او نيز در حالي كه اهل گريه و سوز و اشك شده بود با پاكي و تقوا و با عشق و ارادت به آقا اباعبداللَّه الحسين عليه السلام از دنيا رفت... اي كه به عشقت اسير خيلِ بني آدمند

سوختگان غمت با غمِ دل خرّمند

هركه غمت را خريد عشرت عالم فروخت

باخبرانِ غمت بي خبر از عالمند(11)

خاطره دهم

شب نيمه شعبان در كربلا

همان طور كه در خاطره قبلي نيز اشاره شد، حاج جليل عصري نوبري كه از نوحه خوان هاي افتخاري امام حسين عليه السلام نيز هست چند مرتبه با رسول ترك در كربلا مشرّف بوده است و سال هاي زيادي نيز در تهران با او رفاقت و آشنايي داشته است. حاج جليل عصري در مورد الهامات و روضه خواني هاي رسول ترك مي گفت: حاج رسول واقعاً مصداق اين يك بيت شعر بود كه:

آن راز كه در حوصله بحر

نگنجد

تا عرشِ خدا در دلِ ديوانه زند موج

انگار اين بيت را مخصوص او ساخته اند، حاج رسول گاهي يك حرف هايي مي زد كه همه را مات و مبهوت مي كرد، واقعاً گاهي از يك قطره اي دريا درست مي كرد. او يك اعجوبه اي بود...

حاج جليل عصري در ادامه صحبت هايش مي گفت:

به ياد دارم روزي را كه در غير محرّم و در يكي از هيئت هاي هفتگي بود. آن روز به حضرت علي اصغرعليه السلام متوسل شده بودند.

در وسطهاي آن جلسه، حاج رسول نيز يك دفعه از جايش بلند شد و با آن حال و هواي خودش فقط شروع به خواندن اين يك بيت شعر كرد:

عشقِ ديوانگي ماست كه فرزانه ما

گريه مي كرد از اين پيش، كنون مي خندد

آن روز او تند تند اين يك بيت را تكرار مي كرد و يك حرف هايي مي زد و شرح هايي مي داد كه خيلي عجيب و شنيدني بود. او آن روز با آن تفسيرهايي كه فقط بر اين يك بيت شعر داشت غوغايي بر پا كرده بود. اين بيت در رابطه با آن لحظه تير خوردن حضرت علي اصغرعليه السلام مي باشد كه نقل است حضرت علي اصغر عليه السلام از خيمه ها تا وسط ميدان گريه مي كرد ولي زماني كه تير به گلوي نازكتر از گُلش اصابت كرد شروع به خنديدن نمود.

عشقِ ديوانگي ماست كه فرزانه ما

گريه مي كرد از اين پيش، كنون مي خندد

حاج جليل عصري نوبري در كربلا نيز شاهد خاطراتي از گريه ها و حالت هاي رسول ترك بوده است. حاج جليل عصري مي گفت:

در يكي از سال هايي كه قرار بود من از تبريز به كربلا مشرّف بشوم از دو سه روز قبل از رفتن، بعضي از دوستان و آشنايان براي خداحافظي به ديدنم

مي آمدند. يكي از آقاياني كه براي بدرقه و خداحافظي آمده بود، شاعر شهير و با صفاي آذربايجاني مرحوم رجايي بود. آن بزرگوار يك برگه كاغذي را نيز به همراه خود آورده بود. آن كاغذ حاوي يكي از آخرين سروده هاي آن شاعرِ با اخلاص بود.

ايشان زماني كه آن شعر را به من دادند گفتند: به جاي شيريني و هديه اين سفر، اين شعر را كه به تازگي سروده ام براي شما آورده ام.

من در بين راه نگاهي به آن اشعار انداختم و مقداري از آنها را نيز حفظ شدم. وقتي وارد كربلا شديم ديديم حاج رسول نيز به كربلا آمده است. در آن سفر در شب نيمه شعبان كه مصادف با شب جمعه نيز بود، به همراه چند نفر از دوستان با حاج رسول به حرم حضرت سيدالشهداءعليه السلام مشرف شديم. آن شب حرم بسيار بسيار شلوغ بود و ما در نزديكي هاي ضريح ايستاده بوديم و گاهي يك اشعاري را با خود زمزمه مي كرديم. من هم آن شب شروع به خواندن قسمتي از همان اشعاري كه از مرحوم رجايي گرفته بودم نمودم. آن اشعار به شدّت بر روح و جان حاج رسول نافذ و مؤثر واقع شد. به خصوص دو بيت از آن اشعار به اندازه اي بر روي حاج رسول تأثير گذاشت كه اورا از خود بيخود كرد. حاج رسول دو بيت از آن شعرها را كه براي او بسيار سوزنده و شكننده بود فوري حفظ شده بود و تند تند آن دو بيت را مي خواند و گريه مي كرد و ضجّه مي زد. آن شعرها زبان حال حضرت زينب عليها السلام است كه آن بانوي عاشق و داغديده با جنازه

تكّه تكّه شده برادرش با تعبير سوزنده و كشنده «يارالي» يعني «زخمدار» سخن مي گويد. آن دو بيتي كه حاج رسول را ديوانه كرده بود اين بود:

من نجه آغلاميوم صبرن اولن قارداشيما

(من چگونه مي توانم براي برادري كه همراه با صبر كشته شد گريه نكنم؟!)

قلبومون قاني قاريشسا يري وارگوز ياشيما

(بلكه اگر خون هاي قلبم با اشك هاي چشم هايم مخلوط شود باز هم خيلي عادي مي باشد و بي مورد نيست)

بوتسلّي دي مگر قمچي ووريلاّر باشيما

(مگر اين نيز تسلّي و دلداري به حساب مي آيد كه اينها به جاي تسلّي دادن شلاّق هاي آهنين بر سرم مي زنند و مي كوبند؟!)

نجه بي رحم و شقي دور بو جماعت يارالي

(واقعاً اين جماعت چقدر بي رحم و شقي هستند اي برادرِ زخمدار و تكّه تكّه شده من!)

و عاقبت حاج رسول در حالي كه با آه و فغان اين دو بيت را تند تند تكرار مي كرد، به قدري بي تاب و از خود بيخود شد كه در آخر هم با آنكه آن شب، شب ولادت قائم آل محمد (عجل اللَّه تعالي فرجه) بود باز هم طاقت نياورد و سرش را هم زخمي كرد. هفت هشت نفر از دوستان و همراهان، او را كه بي وقفه بر شدّت گريه اش افزوده مي شد از كنارِ ضريح بيرون كشيدند و به صحن حرم سيدالشهداء آوردند. حاج رسول باز هم مثل ديوانه ها شده بود.

من نجه آغلاميوم صبرن اولن قارداشيما

قلبومون قاني قاريشسايري وارگوز ياشيما

بو تسلّي دي مگر قمچي ووريلّار باشيما

نجه بي رحم شقي دور بو جماعت يارالي

حاج رسول در صحن نيز همچنان همان دو بيت را با سوز و فغان تكرار مي كرد. بسياري از زائران نيز در اطراف حاج رسول جمع شده بودند و

با تماشاي او زار زار گريه مي كردند. حاج رسول باز هم دوباره يك حالتي پيدا كرده بود كه به تعريف و شرح نمي آيد، واقعاً از خود بيخود شده بود، باز هم به عالمِ ديگري رفته بود كه من نمي توانم مثالي بزنم كه او چه جوري شده بود. من فكر مي كنم اگر سنگ هم حالِ او را درك مي كرد، آب مي شد...

خاطره يازدهم

دو ويژگي از رسول ترك

حاج جليل عصري نوبري خاطراتي از صفات و عادت هاي رسول ترك را نيز در ذهن داشت و تعريف مي كرد. حاج جليل عصري مي گفت:

يكي از ويژگي هاي حاج رسول اين بود كه اگر او از خيابان و كوچه و محلّي رد مي شد كه در آن جا جلسه روضه و توسّل به اباعبداللَّه الحسين عليه السلام برقرار بود امكان نداشت او بي تفاوت از آن جا رد بشود و برود، بلكه براي دقيقه هاي كوتاهي هم كه شده در آن جلسه حضور مي يافت. او حتي وقتي در روزهاي جمعه از خانه اش بيرون مي آمد تا به هيئت و جلسه خاصي برود، در مسير راهش هر پرچم و نشانه هيئت و جلسه روضه اي را مي ديد فوري وارد آن جلسه روضه مي شد و چند دقيقه مي نشست و بعد دوباره بلند مي شد به سوي هيئت و جلسه اي كه مي خواست برود حركت مي كرد. او در مسير راهش به هر تعداد هيئت و جلسه روضه اي برخورد مي كرد براي لحظاتي در همه آن مجالس حضور مي يافت و بعد از مقداري گريه بيرون مي آمد تا در آخر به جلسه و هيئتي كه مي خواست برود مي رسيد.

همچنين حاج جليل عصري مي گفت: يكي ديگر از ويژگي ها و خصوصيت هاي حاج رسول اين بود كه او هر روز صبح

وقتي از خانه اش بيرون مي آمد و مي خواست به سوي بازار و مغازه اش برود ابتدا به زيارت امامزاده اي كه در همان نزديكي هاي خانه اش در خيابان خيام بود مشرّف مي شد و بعد از زيارت به مغازه اش مي رفت. امكان نداشت كه حاج رسول يك روز بدون زيارت آن امامزاده به بازار برود.

خاطره دوازدهم

حالت جذبه

آقاي حاج علي اكبر بزّاز يكي از ارادتمندان و نوحه خوان هاي آقا اباعبداللَّه الحسين عليه السلام مي گفت:

يك روز با چند نفر از دوستان و رفقاي اهل هيئت با ماشين به سوي هيئت مي رفتيم. به غير از من كه راننده بودم سه نفر ديگر نيز در داخل ماشين بودند. يكي مرحوم حاج سيد محمد زعفرانچي بود و يكي هم مرحوم حاج حسين برنجي و ديگري يك آقايي بود كه الآن نامش را فراموش كرده ام. ما چهار نفري از طرف خيابان سلسبيل به سوي هيئت در حركت بوديم. در آن زمان تازه در سلسبيل شروع به خانه سازي شده بود و بيشتر از چند خانه در آن جا ساخته نشده بود و آن جا هنوز يك منطقه بياباني به حساب مي آمد. ما همين طور كه داشتيم از سلسبيل رد مي شديم، يك دفعه ديديم كه حاج رسول در كنار خيابان با يك حالت و وضعيتي بسيار خسته و بيمار گونه و خيلي بي حال و بي رمق در حركت است. من فوري ماشين را در كنار حاج رسول نگه داشتم و همه ما از ترسِ اينكه شايد حالِ حاج رسول خراب است با عجله از ماشين پياده شديم و گفتيم: حاجي اينجا چه كار مي كني، حالت خوب است؟!

حاج رسول حالش عادي نبود، او در يك جذبه عاشقانه اي فرو رفته بود.

وقتي سرش را بالا آورد ديديم كه چشم هايش پر از اشك مي باشد. حاج رسول به آرامي و با گريه به زبان تركي به ما گفت: من از صبح دارم به دنبال آقايم حسين عليه السلام مي گردم ولي هنوز پيدايش نكرده ام! ما گفتيم: حاجي ما هم مثل تو داريم مي رويم هيئت بيا سوار ماشين بشو با هم برويم.

حاج رسول گفت؛ نه من بايد پياده بروم.

ما مي خواستيم هر طوري كه ممكن است او را سوار ماشين كنيم ولي هر چه اصرار كرديم او سوار نشد و با گريه و با همان حالت جذبه اي كه داشت گفت: «شما برويد من خودم مي آيم. فقط چون شماها زودتر به جلسه روضه و هيئت مي رسيد زماني كه وارد مجلس شديد به آقا بگوييد ياحسين عليه السلام رسول از صبح به دنبال تو دارد مي گردد ولي هنوز تو را پيدا نكرده است!»

از طرفي همه ما چهار نفر از حالت ها و حرف هاي حاج رسول به گريه افتاده بوديم و از طرفي نيز اصرارهاي ما هيچ فايده اي نداشت و او سوار ماشين نمي شد. پس به ناچار او را به حال خودش رها كرديم و سوار ماشين شديم، ولي اين بار در حالي كه هر چهار نفرمان به شدّت گريه مي كرديم به سوي هيئت در حركت بوديم!

خاطره سيزدهم

پاي منبر مرحوم حاج شيخ علي اكبر ترك

يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان بود و كمتر از دو سه ساعت به وقت افطار و غروب باقي مانده بود. روزه داران بسيار زيادي در مسجد آذربايجاني هاي بازار تهران جمع شده بودند تا به پندها و حرف هاي مرحوم حاج شيخ علي اكبر ترك گوش دهند. در آن سال ها مرحوم حاج شيخ

علي اكبر ترك، يكي از زبردست ترين و بزرگ ترين سخنوران و وعّاظ تهران به حساب مي آمد. او، هم براي فارسي زبانها و هم براي آذري زبانها منبر مي رفت و منبرهاي او يكي از شلوغ ترين و پرجمعيت ترين منبرهاي تهران بود.

آن روز نيز بسياري از روزه داران در مسجد آذربايجاني هاي بازار تهران جمع شده بودند تا به سخنان و موعظه هاي حاج شيخ علي اكبر ترك گوش دهند. اين جلسه هر روز دو سه ساعت مانده به غروب آغاز مي شد و در نزديكي هاي اذان مغرب پايان مي يافت و مردم بعد از خواندن نماز مغرب و عشا و خوردن افطاري به خانه هايشان مي رفتند.

آن روز رسول ترك نيز در وسط جمعيت نشسته بود و با دقّت به حرف هاي حاج شيخ علي اكبر گوش مي داد.

مرحوم حاج شيخ علي اكبر حديثي درباره قيامت، جهنّم و جهنّمي ها مطرح كرده بود و با صحبت هاي نافذش خوف و ترس شديد و مؤثري را در دل هاي شنوندگان جاي داده بود. او مي گفت: ... اي مردم! در روز قيامت يك انسان ها و آدم هاي ظاهرالصّلاحي به جهنم خواهند رفت كه باور كردني نيست. در روز قيامت بسياري از آدم هايي كه پنداشته مي شود كه مؤمن و بهشتي باشند به جهنم افكنده خواهند شد. به همين دليل خداي سبحان لطف مي فرمايد و جهنم را از چشم هاي بهشتي ها پنهان و پوشيده مي دارد تا آبروي اين دسته از جهنّمي ها حفظ شود...

سكوت و خاموشي تمام مجلس را فرا گرفته بود و همه مؤمنين و روزه داران حاضر، با دل هايي ترسان و خائف چشم و گوش خود رابه حرف ها و موعظه هاي حاج شيخ علي اكبر دوخته بودند و در مسجدي به آن بزرگي فقط و فقط

صداي حاج شيخ علي اكبر ترك به گوش مي رسيد.

حاج شيخ علي اكبر مي گفت:... آي مردم! گمان و خيال نكنيد كه به بهشت رفتن به همين سادگي ها و راحتي هاست، خيلي ها كه فكرش را هم نمي كنند، در روز قيامت غير بهشتي از كار در مي آيند و به جهنم افكنده خواهند شد...

به يك باره سكوت و خاموشي شكسته شد و صداي مردي از وسطهاي مجلس در فضاي مسجد پيچيد. در كمتر از دو سه ثانيه نگاه حاج شيخ علي اكبر و نگاه هاي بسياري از جمعيت به سوي صاحب آن صدا جلب و خيره گشت.

صداي او براي بسياري از حاضران آشنا بود. آري او رسول ترك بود كه از جا بلند شده و ايستاده بود. رسول ترك در حالي كه به شدت گريه مي كرد، با صداي بلند خطاب به حاج شيخ علي اكبر مي گفت: آقا ميرزا علي اكبر آقا! اگر اين طوري كه شما مي فرماييد بخواهند همه ما را به جهنم ببرند پس در آن روز قيامت حضرت قمر بني هاشم عليه السلام كجاست؟!

به راستي چگونه ممكن است در روز قيامت در حضور اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و با وجود شفيعاني همچون حضرت اباالفضل العباس قمر بني هاشم عليه السلام شيعه ها و گريه كننده هاي بر حسين عليه السلام به جهنم بروند؟

رسول ترك آن جمله ها را بلند بلند مي گفت و گريه مي كرد. مجلس به هم خورده بود. ضجّه و ناله و گريه و زاري بر تمام مسجد سايه افكنده بود. همه حاضران همراه با ناله رسول ترك گريه مي كردند و به قمر بني هاشم عليه السلام متوسل شده بودند. حاج شيخ علي اكبر نيز به شدت به گريه افتاده

بود و ديگر نمي توانست به منبرش ادامه دهد. اما اين قصّه هنوز ادامه داشت، زيرا نه رسول ترك آرام مي شد و نه آن مؤمنين و روزه داران با صفا از گريه و توسل دست بر مي داشتند.

بالاخره غروب شد و وقت افطار رسيد ولي همچنان گريه و زاري ادامه داشت. ساعتي از مغرب هم گذشت ولي باز هم كسي نمي توانست مجلس را خاتمه دهد. دوباره ساعتي ديگر گذشت و باز هم سا٘ʛ̠ديگر و عاقبت آن استغفارها و توسل ها و مناجات ها و روضه خواندن ها سه چهار ساعت بعد از مغرب به پايان رسيد و در نزديكي هاي نيمه شب شروع به افطاري دادن به جمعيت نمودند! كه خدا همه آنها را غريق رحمت كند.(12)

خاطره چهاردهم

لحظه اجابت دعاهاي رسول

حاج مجيد فرسادي از مداحان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مي گفت:

حاج رسول در بعضي از مواقع وقتي به شور و حال مي افتاد ساعت ها گريان و نالان مي شد و بعد از اينكه چند ساعت گريه و زاري مي كرد از حال مي افتاد و خسته و بي رمق در گوشه اي مي نشست و با همان حالت خسته و حزيني كه داشت به آرامي و با دل شكستگي اين جمله را زير لب تند تند تكرار مي كرد:

سَنَه قُربان اولوُم حسين (اي به فداي تو بشوم حسين) سنه قربان اولوم حسين، سنه قربان اولوم حسين...

هميشه وقتي حاج رسول در اين حالت مي افتاد ما فوري به كنارش مي رفتيم وحاجت هاي خود را بيان مي كرديم تا او از امام حسين عليه السلام بخواهد. چون در اين حالت ها او هر دعايي كه مي كرد مستجاب مي شد و رد شدني نبود! و ما هميشه حاجت هاي خودمان را در اين لحظات مي گرفتيم.

خاطره پانزدهم

دعاي حاج و الحاج

آقاي حاج مجيد فرسادي مي گفت:

يكي از نعمت هاي خداوندي و الهي كه شامل حال من شده است توفيق سفرهاي متعدد به مكه معظمه مي باشد و من اين موهبت را جز بر اثر دعاهاي پدر و مادر و دعاي مخصوصي كه يك روز حاج رسول براي من نمود نمي دانم و نمي بينم.

در يكي از روزهاي تاسوعا يا عاشورا بود كه قبل از اينكه دسته عزاداري به راه بيفتد، من شروع به خواندن اشعاري تركي نمودم كه آن اشعار به خصوص اين يك بيت، حاج رسول را به شدت منقلب و محزون كرد:

ستون كفري يخوب شرعي پايدار ايلدي

اولوم آتين كتيروب قارداشين سوار ايلدي (حسين عليه السلام همان كه ستون كفر را فرو

ريخت و شرع را براي هميشه پايدار نمود، او اسبِ مرگ را آورده است تا برادرش را سوار بر اسب مرگ كند.)

حاج رسول با شنيدن اين يك بيت انگار جاني دوباره به او داده باشند بسيار گريان و نالان شد و فوري رو به من كرد و با صداي بلند گفت: آي مجيد آقا، ان شاء اللَّه خداوند تو را حاج و الحاج كند (يعني ان شاء اللَّه خيلي به مكه بروي) عجب شعري خواندي و ما را به حال آوردي. الهي كه خداوند حاج و الحاج كند تو را.

و خداوند آن دعاي حاج رسول را در حق من به خوبي مستجاب كرده است، زيرا كه من تا آن زماني كه او براي من آن دعا را كرد اصلاً به مكه مشرف نشده بودم ولي از آن به بعد تا به حال سي مرتبه به حج تمتع رفته ام و سي و چند مرتبه هم به حج عمره مشرف شده ام .

خلاصه در حالي كه الآن 67 سال دارم در حدود شصت و چهار پنج مرتبه به مكه معظمه مشرف شده ام.

اين را نيز بگويم كه حاج رسول آن روز با همان يك بيت، دسته را از اول بازار تا آخر بازار پيش برد. او آن روز اين يك بيت را تكرار مي كرد و آن را شرح مي داد و گريه مي كرد و مردم را نيز مي گريانيد.

خاطره شانزدهم

بدرقه ضريح حضرت رقيه عليها السلام در تهران

آقاي حاج محمد احمدي صائب يكي از شاعران و نوحه خوان هاي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مي باشد. ايشان نيز سال هاي زيادي با رسول ترك دوستي و رفاقت داشته است. آقاي حاج محمد احمدي

در رابطه با برداشت ها و نگاه هاي ذوقي و ظريفي كه رسول ترك نسبت به قضاياي كربلا داشته است تعريف مي كرد و مي گفت:

سال ها پيش ضريحي را براي مرقد مبارك حضرت رقيه عليها السلام ساخته بودند و زماني كه مي خواستند آن ضريح را به سوريه منتقل كنند آن را شهر به شهر در يك جاهايي قرار مي دادند تا مردم بيايند تماشا كنند. يك بار در تهران نيز مدّتي آن ضريح را در حياط يك خانه اي قرار داده بودند و مردم دسته دسته براي تماشا به آن خانه در رفت و آمد بودند و البته يك نذر و نيازها و كمك هايي نيز مي كردند.

يك روز من نيز براي ديدن و تماشاي آن ضريح به آن خانه كه در خيابان ري بود رفتم.آن خانه حياط بسيار بزرگي داشت و دور تا دور حياط را اتاق هاي متعدد احاطه كرده بود. آدم هاي زيادي به آن جا آمده بودند و سر تا سر حياط و داخل اتاقها پر از جمعيت بود. ضريح را درست در وسط حياط قرار داده بودند و مرد و زن در هر گوشه اي كه نشسته يا ايستاده بودند رو به وسط حياط و آن ضريح داشتند.

من تازه وارد آن خانه شده بودم كه متوجه شدم حاج رسول نيز در آن جا حضور دارد. او در داخل يكي از اتاقها رو به ضريح نشسته بود. من هم خودم را به سختي به آن اتاق رساندم و در كنار حاج رسول بر زمين نشستم. او در حال و هواي خودش فرو رفته بود و با چشم هايي پر از اشك، چشم به آن ضريح دوخته بود و با خودش به آرامي و

زير لب زمزمه هايي داشت. بعد از لحظاتي متوجه شدم بسياري از كساني كه در آن اتاق نشسته اند با دقّت مشغول گوش دادن به زمزمه هاي حاج رسول هستند. كم كم صداي حاج رسول كمي بلندتر شد و جمعيت زيادي كه در نزديكي هاي آن اتاق نشسته بودند رو به سوي او كرده و به گريه ها و زمزمه هاي او دل داده بودند. بعد از دقايقي يك مرتبه حاج رسول از جايش بلند شد و با صداي بلند و با سوز و اشك فرياد كشيد: «چه كسي مي گويد اولين زائري كه سيدالشهداء را زيارت كرد جناب جابر بن عبداللَّه انصاري است؟! نه او اولين زائر نبود. اولين زائر همين سه ساله، همين دخترك است.

جابر بن عبداللَّه وقتي در روز اربعين به كربلا آمد، خاك را بوسيد ولي اين سه ساله در شب يازدهم محرّم در آن تاريكي هاي شب به قتلگاه رفت و جنازه عريان پدرش امام حسين عليه السلام را زيارت كرد و بوسيد . . .»

گريه و زاري همه آن خانه را فرا گرفته بود. مرد و زن در هر گوشه اي كه بودند به حرف ها و ناله هاي حاج رسول دل سپرده بودند و اشك مي ريختند و ضجّه مي زدند. حاج رسول دوباره گريان و نالان صدايش را بلند كرد و گفت:

«. . . اي مردم! در اين دنيا دو نفر بوده اند كه وقتي از دنيا مي رفتند سه نفر از امامان معصوم عليهم السلام بر بالاي سر آن دو حاضر بوده اند. يكي از آن دو نفر حضرت فاطمه زهراعليها السلام است زماني كه خانم از دنيا مي رفت سه امام و معصوم بر بالاي سرش حضور داشتند، حضرت علي امام حسن و امام حسين عليهم

السلام.

اي مردم يك نفر ديگري نيز هست كه وقتي از دنيا مي رفت، سه امام و معصوم بر بالاي سرش حاضر بودند و آن شخص همين سه ساله حضرت رقيه عليها السلام مي باشد. وقتي حضرت رقيه عليها السلام در خرابه شام در حال جان دادن بود، يكي امام سجادعليه السلام بود كه در خرابه حضور داشت و دومين معصوم و امام نيز حضرت امام محمد باقرعليه السلام بود كه در سنين كودكي به سر مي برد و در آغوش مادرش در آن خرابه شام و در بالاي جنازه حضرت رقيه عليها السلام حاضر بود.»

سپس حاج رسول در حالي كه بسيار منقلب شده بود، با سوز و گداز و گريه و اشك فريادش را بلندتر كرد و گفت:

«. . . آي مردم! و سومين امام و معصومي كه در آن لحظه بر بالاي جنازه اين سه ساله حاضر بود سرِ بريده پدرش امام حسين عليه السلام بود!...

يا حسين، يا حسين، يا حسين . . .»

خاطره هفدهم

اعتقاد يك پاسبان

حاج محمد احمدي صائب يك خاطره كوتاه ولي بسيار جالب و پر راز و رمزي را نقل مي كرد كه براي من بسيار تكان دهنده بود. حاج محمد احمدي مي گفت:

يك بار در همان زمانِ حيات حاج رسول، با يك پاسباني هم صحبت شدم و به يك مناسبتي سخن از حاج رسول به ميان آمد و ما مشغول گفت و گو و صحبت درباره حاج رسول شديم. آن پاسبان از هم سنّ و سال هاي حاج رسول بود و سال هاي زيادي مي شد كه حاج رسول را به خوبي مي شناخت. آن پاسبان مي گفت: من با اين حاج رسول تا قبل از توبه اش چه برخوردها كه

نداشته و چه چيزها كه از او نديده بودم.

سپس آن پاسبان شروع به بازگويي و نقل بعضي از كارهاي قبل از بيداري و توبه حاج رسول نمود. بعد از اينكه آن پاسبان به بعضي از ماجراهاي قبل از توبه حاج رسول اشاره كرد با قاطعيت و اعتقاد گفت:

با آنكه من آن روزها را با چشم هاي خودم ديده ام، ولي با اين حال به اين حاج رسولي كه الآن مي شناسم به اندازه اي اعتقاد و ارادت دارم كه اگر همين الآن يك شخصي كه مقداري خاك در كف دستش دارد به اينجا بيايد و بگويد كه اين خاك را از زير كفش هاي حاج رسول برداشته ام، من همين الآن در جلوي چشم هاي شما آن خاك را در چايي ام مي ريزم و با جان و دل به قصد تبرّك و شفا آن را مي خورم!

خاطره هجدهم

چسبيدن به شعرهاي پرمعنا

رسول ترك در هيئت ها و دسته هاي عزاداري به خصوص در روزهاي تاسوعا و عاشورا، گاهي فقط با زمزمه يكي دو بيت شعر و نوحه، از صبح تا شب گريه مي كرده است. او با تكرار همين يكي دو بيت و با شرح و تفسيرهاي زيبا و آتشيني كه بر آن نوحه ها مي زده است، مردم را نيز گريان و نالان مي كرده است.

آقاي حاج محمد احمدي تعريف مي كرد و مي گفت:

صبحِ يكي از روزهاي تاسوعا بود و من در سنين نوجواني و جواني بودم و تازه شروع به نوحه خواني كرده بودم. در آن زمان من هنوز در نوحه خواني و مدّاحي بسيار مبتدي بودم و نمي توانستم خوب بخوانم. آن روز ما در يك هيئتي بوديم كه حاج رسول نيز به آن جا آمده بود. و براي اينكه

مرا تشويق كنند، به من هم اجازه دادند تا چند خطي بخوانم. من هم شروع به خواندن اشعاري كردم كه يك بيت از آن اشعار اين بود:

تا بدندي دي علمدارين قولي

كيم ديردي بو حسين مغلوب اولي

(يعني تا زماني كه دست در بدن حضرت قمر بني هاشم علمدارِ كربلا بود چه كسي پيش بيني مي كرد و مي گفت كه امام حسين عليه السلام مغلوب خواهد شد؟!)

وقتي من اين اشعار را مي خواندم حاج رسول بسيار گريان و منقلب گشت. بعد هم زماني كه مي خواستيم براي دسته در كردن آماده بشويم حاج رسول فوري به كنار من آمد و گفت: اين شعرت كارِ امروز مرا ساخت.

حاج رسول فقط همان يك بيت را از من خواست و آن را حفظ كرد. او آن روز فقط همين يك بيت را تا شب زمزمه مي كرد و گريه مي كرد. زماني كه با دوستانش برخورد مي كرد باز همين يك بيت را مي خواند و در وسط دسته ها و هيئت ها نيز وقتي بلند مي شد، همان يك بيت را مي خواند. او با توضيحاتي هم كه پيرامون اين يك بيت مي داد مردم را به شدّت به گريه مي انداخت.

حاج عزيزاللَّه امير صادقي يكي از مداحان و نوحه خوان هاي آذربايجاني نيز مي گفت:

حاج رسول با آنكه سوادي هم نداشت، امّا خداوند به او يك نبوغي داده بود كه هر شعري را كه مداحان مي خواندند او به آن شعرها شاخ و برگ مي داد و شرح و تفسير مي كرد كه شايد خودِ شاعران آن اشعار و نوحه ها نيز به هيچ وجه نمي توانستند به اين زيبايي توضيح و شرحي بر شعرهاي خودشان داشته باشند. من چون قبلاً در تبريز زندگي مي كردم، هيچ آشنايي

و شناختي از حاج رسول نداشتم، فقط شنيده بودم كه يك آقايي در تهران هست كه از عاشقان و ديوانه هاي امام حسين عليه السلام است تا اينكه من خودم براي اولين بار با او برخورد كردم. اين برخورد در يكي از ماه هاي محرّمي بود كه من به تهران آمده بودم. به نظرم مي آيد كه دو روز به عاشورا باقي مانده بود و من در يكي از دسته هاي آذربايجاني ها شركت كرده بودم. آن روز خداوند توفيق داد تا من هم مقداري بخوانم و قسمتي از آن اشعاري را كه خواندم اين دو بيت بود:

هل من معين صدا سينه اولموب ورن جواب

لبيك عنايت اوسته گليپدي خدا دير

اي سوگلوم حسين دمه يوخ يار و ياوريم

لبيك امروه حامي ارض و سما دير

زماني كه من اين اشعار را خواندم، حاج رسول فوري اين اشعار را از دهان من گرفت و خطاب به مرحوم حاج حسين برنجي گفت:بَه بَه! حاج حسين ببين ايشان دارد چه مي خواند!

سپس حاج رسول شروع كرد به شرح و توضيح پيرامون اين دو بيت. او در حدود نيم ساعت فقط با همين دو بيت شعر، از مردم گريه و اشك گرفت.

شاعر شهير آذربايجان جناب آقاي تائب نيز مي گفت: «از چند نفر شنيدم كه يك روز حاج رسول در يك مجلسي اين يك بيت از شعرهاي مرا خوانده بود:

گتموشم شاماته قارداش حالي پوزقون گلميشم

اي يارالار يورقورني دور منده يورقون گلميشم

(اين بيت زبان حال حضرت زينب عليها السلام بعد از بازگشت از شام به كربلاست كه به برادرش مي گويد: اي برادرم! من هم به سفر شام رفته بودم و حالا با اين حالِ پريشان آمده ام. اي خسته

و كوبيده زخم ها! بلند شو كه من هم خسته و كوبيده آمده ام.)

مي گفتند حاج رسول از ساعت 9 صبح تا ساعت 3 بعدازظهر فقط با همين يك بيت مجلس را به پيش مي برده است.»

در اين رابطه خاطره هاي مشابه ديگري نيز نقل شده است كه براي پرهيز از تكرار، به همين اندازه اكتفا مي شود.

خاطره نوزدهم

سوگند و قسم خوردن

جناب آقاي حاج اصغر زاهدي يكي از پير غلامان امام حسين عليه السلام مي باشد. ايشان يكي از ذاكران و مدّاحان فاضل و خوش سابقه آذربايجاني هاست كه اين افتخار را دارد كه بيش از نيم قرن براي ارباب و مولايش امام حسين عليه السلام نوحه خواني و مرثيه سرايي نموده است. آقاي حاج اصغر زاهدي علاوه بر مدّاحي و نوحه خواني، اشعار و نوحه هاي بسيار زيبا و آتشيني را نيز سروده است.

آقاي حاج اصغر زاهدي مي گفت: «هيئت زنجير زنان تبريز مقيم مركز در سال 1361 قمري تأسيس گرديده است. بنيانگذار و سرپرست اين هيئت استاد و سرور گرامي من جناب آقاي حاج عباسقلي عليخانلو معروف به حاج قلي زنجير زن مي باشد كه حقّ به سزايي در گردن من از نظر استادي وتربيتي دارند. اين هيئت كه قبلاً در عصرهاي جمعه داير مي شد، هم اكنون در صبح هاي جمعه برقرار مي گردد كه الحمدللَّه من هم از همان ابتدا افتخار نوحه خواني و خدمتگزاري به خادمان و عزاداران و زنجير زنان اين هيئت را داشته ام.

مرحوم حاج رسول نيز گاهي در آن هيئت شركت مي كرد كه در يك جلسه اي كه آن مرحوم حضور داشت، ما طبق معمول بعد از مقداري توسل به پيشگاه سرور شهيدان براي زنجير زدن آماده شديم. روضه توسل نيز قتلگاهِ اول

بود.(13)

در هنگام زنجير زدن معمولاً من وردِ زنجير را مي خواندم كه با اعتذار از ادبا وفضلا واهل فهم، من آن روز يكي از اشعار وسروده هاي خودم را مي خواندم كه نقص وايراد وضعف آن از نظر مضمون و بُعد ادبي آشكار است. من فقط قصدم عرض ارادت به ساحت مقدس آقا اباعبداللَّه الحسين عليه السلام بود و بس. مطلعِ آن اشعار اين بود:

آغلاما يالوارما منّت چكمه دشمندن باجي

عجز قيلما شمر شومه اَل گُتور مندن باجي

(اين بيت زبان حال حضرت امام حسين عليه السلام خطاب به خواهرش حضرت زينب - سلام اللَّه عليها در قتلگاه است كه مي فرمايد: اي خواهرم! ديگر گرʙǠنكن، التماس هم نكن و منّتِ اين دشمنان را نكش. اي خواهرم! عجز و انابه ات را بر اين شمرِ شوم - لعنة اللَّه عليه - اظهار نكن و ديگر مرا رها كن و از من دست بردار.)

سپس طبق روال، مجلس را به مرحوم كربلايي رحيم ششگلاني كه در زنجير زني از شايسته ترين مياندارها بود تحويل دادم.

وقتي زنجير زني تمام شد دوباره براي روضه خواني و عزاداري بر زمين نشستيم و مداحان حاضر در مجلس شروع به خواندن كردند كه ناگهان مرحوم حاج رسول با حالي كه مثل هميشه پيدا مي كرد با صداي بلند (تقريباً قريب به اين مضامين) قسم خورد و گفت: «به حق حضرت زهراعليها السلام امروز در اين مجلس دو نفر تأييد شدند و حضرت زهراعليها السلام به آن دو جايزه داد يكي اصغر زاهدي و ديگري كربلايي رحيم.»

من در همان لحظه تا شنيدم كه حاج رسول با آن قاطعيت براي اثبات حرفش قسم و سوگند ياد كرد بسيار ناراحت و دلگير شدم. چون هرگز

انتظار نداشتم كه آدمي همچون حاج رسول همانند بعضي ها به اين شكل قسم بخورد. يعني در واقع من ميخكوب شدم كه يا خدا! چرا اين حاج رسول با آن صفا و اخلاصي كه دارد اين چنين بي پروا قسم خورد؟ ما كه از پشت پرده و باطن خبر نداريم! به هر حال آن حالي را كه داشتم از دست دادم و تاريكي خاطري بيش از حد در خود احساس كردم و تصميم گرفتم بعد از تمام شدنِ مجلس بلافاصله به صورت خصوصي به حاج رسول اعتراض كنم و به او تذكر بدهم كه چرا با اين جرأت و صراحت قسم و سوگند ذكر كرد؟!

ولي شرايط به هم خورد و بي تابي هاي حاج رسول اين اجازه را به من نداد و من تصميم گرفتم بعداً در اولين فرصت و در اولين ملاقات با دلايلي حساب شده و لازم اعتراض و تذكّرم را به او برسانم. امّا قبل از اينكه دوباره با حاج رسول رو به رو شوم، خداوند يك چيزهايي را به من نشان داد ويك مسئله اي را به من حالي كرد كه به ناچار تصميمم را به كلّي عوض كرد.

اول اينكه من همان شب در خواب ديدم در يك مكاني در حال قدم زدن هستم. در ابتدا آن مكان براي من ناآشنا و غريب بود و من نمي دانستم در كجا قدم مي زنم. ناگاه متوجه شدم چند متر جلوتر يك آقاي سيدي بر روي زمين افتاده است. من با عجله به سوي آن سيد دويدم و خواستم به ايشان كمك كنم. امّا در همان لحظه اي كه مي خواستم زير بغل هاي آن بزرگوار را بگيرم و ايشان را از

زمين بلند كنم، آن بزرگوار يك نگاهي به من انداخت كه من به يك باره متوجه شدم كه اين سيد، حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام است و اين مكان نيز قتلگاهِ آن حضرت مي باشد!

سپس به محض اينكه فهميدم و متوجه شدم كه در قتلگاه و در كنار حضرت امام حسين عليه السلام قرار دارم، بلافاصله بدون هيچ اراده و اختياري به گريه و زاري بسيار شديدي افتادم و بر روي زمين نشستم و شروع به خواندن همان اشعار و نوحه هايي را كه خود سروده بودم و در عصرِ جمعه براي زنجير زنها و حاج رسول خوانده بودم نمودم.

آغلاما يالوارما منّت چكمه دشمندن باجي

عجز قيلما شمر شومه اَل گُتور مندن باجي

من همان طوري كه اين نوحه ها را همراه با گريه و اشك در قتلگاه و در حضور آقا اباعبداللَّه الحسين عليه السلام مي خواندم نمي دانم خودم و يا توسط اعضاي خانواده از خواب بيدار شدم!

و عجيب تر اينكه در فرداي آن شب يعني در صبحِ روز شنبه زماني كه با عجله و شتاب به سوي محل كارم در حركت بودم، ناگاه يك پير مردي با محاسن و ريش هاي سفيد از رو به رو به طرف من آمد و در حالي كه گريه مي كرد دست هاي مرا گرفت و تندتند مي گفت: منّت چكمه، منّت چكمه...

من در وسط خيابان متحير و مبهوت مانده بودم كه خدايا اين پيرمرد كيست و چرا با من اين جوري مي كند؟! آن پيرمرد هيچ حرف ديگري هم نمي زد و فقط همان جمله را تكرار مي كرد و قطره هاي اشك نيز از چشم هايش سرازير شده بود.

منّت چكمه منّت چكمه... (منّت نكش، منّت نكش...)

كم كم بعضي از عابراني كه

از آن جا رد مي شدند كنجكاو شده بودند و به ما نگاه مي كردند. من هم هر چه به آن پيرمرد مي گفتم: چي شده پدر جان؟ چه مي خواهي؟ آرام باش مردم دارند جمع مي شوند... هيچ فايده اي نداشت و او همچنان گريه مي كرد و آن كلمات را تكرار مي كرد.

عاقبت بعد از دقايقي آن پيرمرد را به شكلي آرام كردم و او گفت: مگر شما ديروز اين شعر و نوحه را در جلسه زنجير زني نمي خواندي؟

من تازه متوجه شده و فهميده بودم كه او چه مي گويد. آن پيرمرد قسمتي از آن شعر و نوحه ديروز را داشت تكرار مي كرد.

آغلاما يالوارما منّت چكمه دشمندن باجي

سپس آن پيرمرد يك خواب و رؤيايي را كه براي من بسيار شگفت و پر راز و رمز بود تعريف نمود. آن پيرمرد مي گفت:

من ديشب در خواب و رؤيا مشاهده كردم شما در قتلگاه در كنار حضرت سيد الشهداءعليه السلام در حال خواندن همين نوحه ها هستي و زماني كه شما داشتي اين اشعار و نوحه ها را مي خواندي، آقا اباعبداللَّه الحسين عليه السلام يك نگاه خاص و تأييد آميزي به شما داشتند!

وقتي آن پيرمرد خوابش را تعريف مي كرد من فوري به ياد خوابي كه خودم در شب گذشته ديده بودم افتادم. خيلي عجيب و شگفت انگيز بود. زيرا آن پيرمرد به طور دقيق همان خوابي را ديده بود كه من خودم ديشب در خواب ديده بودم! و من با توجه به مشاهده اين دو خوابِ كاملاً شبيه به هم ترديدي در انگيزه ام حاصل شد و از گلايه و اعتراض به حاج رسول منصرف شدم.»

جناب آقاي حاج اصغر زاهدي در رابطه با اين خاطره اش دو تذكر را هم

گوشزد مي كرد كه به رسمِ امانت بايد به آنها اشاره شود.

اول اينكه آقاي زاهدي مي گفت: «بايد توجه داشت كه اگر چه ان شاءاللَّه اين خواب ها از خواب هاي صادقه باشند ولي در هر صورت اين خوابها هيچ گونه سند وحجّت قطعي براي ما نمي تواند داشته باشد و وظيفه ما در چنين رؤياهايي فقط خوشحالي وحمل بر خير كردن است و البته ان شاءاللَّه كه خداوند به ما توفيق بدهد تا از اين رؤياها و خواب هاي خوشحال كننده و اميد بخش زياد ببينيم.»

دوم اينكه آقاي حاج اصغر زاهدي مي گفت: «من با توجه به سليقه اي كه الآن دارم، مطلعِ آن شعر را يعني جمله «منت چكمه» به معناي منّت نكش را هر چند كه فقط به عنوان زبان حال مي باشد ولي باز هم آن را معقول نمي دانم و فكر مي كنم كه در شأن حضرت زينب (سلام اللَّه عليها) نيست كه حضرت به ايشان بفرمايد: منت چكمه... ومن فقط به خاطر آن دو رؤيا و خوابي كه ديده شده بود حمل برخير كرده ام و اين شعر را نگاه داشته ام.»

و نكته ديگري كه مي بايست در اينجا تذكر داده شود اين است كه رسول ترك به هيچ وجه اهلِ قسم و سوگند نبوده است بلكه بر عكس، از سوگندهاي غير ضروري بسيار عصباني و ناراحت مي شده است.

آقاي حاج حميد واحدي مي گفت: اگر كسي در مقابلِ حاج رسول به امام حسين عليه السلام قسم مي خورد او به شدت عصباني مي شد. او به اندازه اي ناراحت و غضبناك مي شد كه فكر مي كردي شايد مي خواهد آن فردي را كه سوگند بي مورد خورده است تكّه تكّه كند. حاج رسول در اين مواقع با ناراحتي مي گفت: چرا شماها

براي يك چيزهاي بي ارزش اسم امام حسين عليه السلام را بر زبان جاري مي كنيد؟

خاطره بيستم

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

آقاي حاج اصغر زاهدي نيز در رابطه با تكيه رسول ترك بر يك يا دو بيت شعر و سپس كش دادن و شرح و تفسيرهاي رسول بر همان يكي دو بيت، مطلب بسيار جالب و متفاوتي را بيان مي كرد كه به نظر رسيد بهتر است تا به عنوان يك خاطره آورده شود.

آقاي حاج اصغر زاهدي مي گفت: حاج رسول گاهي با يك اشعار و حرف هايي، مردم را در مصيبت ها و ماجراهاي واقعه كربلا به گريه مي انداخت كه بسيار عجيب و غريب بود. به طور مثال من خودم يك بار در يكي از ماه هاي محرّم شاهد بودم كه حاج رسول در وسط دسته اين يك بيت از شعرهاي سعدي را با صداي بلند براي مردم مي خواند:

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري

آن روز حاج رسول همان طوري كه دسته عزاداري از اول تا آخر بازار در حركت بود، همين يك بيت را با شرح و توضيحاتي كه مي داد شايد سه چهار مرتبه براي مردم خواند و آنها را واقعاً به شدّت به گريه انداخت. البته با يك مقدمات و با يك توضيحات و حرف هاي مناسبي كه من الآن به خوبي در يادم نمانده است.

خاطره بيست و يكم

قطعه اي درباره حضرت علي اكبر عليه السلام

حاج حسين نوتاش يكي از نوحه خوان ها و پير غلامهاي امام حسين عليه السلام مي گفت: يك روز در خانه يكي از دوستان، جلسه روضه اي بر پا بود كه حاج رسول نيز در آن جا حضور داشت. آن روز حاج رسول تندتند يك قطعه اي از

يك شعر تركي را با گريه مي خواند و از شاعر و سراينده آن شعر تعريف و تمجيد مي كرد. آن شعر به قدري حاج رسول را منقلب كرده بود كه او مي گفت: اين مصرع به قدري خوب و عالي است كه بايد آن را بر سر چهار راه ها نصب كنند تا همه مردم آن را ببينند. آن قطعه و مصرع اين بود كه:

آدون علي دي آتام سان آتام سنه قربان

اين شعر زبان حال امام حسين عليه السلام خطاب به حضرت علي اكبرعليه السلام است كه مي فرمايد:

نامت علي است، پدرم هستي، پدرم به فداي تو

امّا از سوي ديگر صاحبخانه از اين شعر بسيار ناراحت شده بود. او بالاخره با صداي بلند گفت: اين شاعر آدمي بسيار بي ادب بوده است.

او با اين شعرش به حضرت امير المؤمنين عليه السلام جسارت كرده است، معنا ندارد كه حضرت اميرعليه السلام فداي جناب علي اكبرعليه السلام بشوند...

كم كم بعضي از حاضران نيز حرف ها و استدلال هاي صاحبخانه را تأييد كردند و شروع به كوبيدنِ آن شاعر نمودند. ولي حاج رسول با جدّيت و بدون هيچ ترديدي از آن شاعر و شعرش دفاع مي كرد و از حرفش برنمي گشت. حاج رسول مي گفت: اين شاعر كه نمي خواهد بگويد كه نعوذ باللَّه، حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام فداي جناب علي اكبرعليه السلام بشود، بلكه اين يك نوع مرثيه خواني است. مگر حضرت زينب عليها السلام نيز در روز عاشورا خطاب به امام حسين عليه السلام نمي گفت: پدر و مادرم به فداي تو... .

امّا بعضي ها به هيچ وجه اين استدلال ها را قبول نمي كردند و مي گفتند: شيعه بايد مؤدب باشد و حريم ها و خط مرزها را نشكند.

آنها مي گفتند: اگر گفته

شود كه معصومي فداي يك معصومي ديگر بشود بسيار متفاوت است با اينجا كه گفته شود، يك معصوم فداي يك غير معصومي بشود.

جلسه روضه به جلسه بحث و گفت و گو تبديل شده بود. از طرفي صاحبخانه و بعضي از حاضران عصباني شده بودند و آن بند را ناثواب و بي ادبانه مي دانستند و از طرفي حاج رسول نيز با قاطعيت دليل و شاهد مي آورد و تندتند مي گفت: اين شاعر مرثيه خوبي سروده است و بايد به او جايزه داد.

من كم كم احساس كردم راستي راستي نزديك است دعوايي به راه بيافتد بنابر اين با صداي بلند شروع به دعا خواندن كرده و جلسه را ختم نمودم و الحمدللَّه بدون هيچ گونه مشكلي اهل جلسه متفرق شدند.

آن روز مرحوم حاج ولي اللَّه اردبيلي نيز در مجلس حاضر بود و ساكت و خاموش با دقّت به آن بحثها و گفت و گوها گوش مي داد. يكي دو روز از اين قصّه و جريان گذشت تا من با مرحوم حاج ولي اللَّه اردبيلي رو به رو شدم. مرحوم حاج ولي اللَّه اردبيلي تا مرا ديد فوري قضيه و گفت و گوهاي جلسه روضه را يادآوري كرد و گفت: «آن روز در آن جلسه واقعاً براي من شبهه و اشكال درست شده بود كه حق با كيست؟

از يك طرف حرف هاي مخالفان بسيار منطقي و صحيح به نظر مي رسيد و اين نكته نمي توانست درست باشد كه ما بگوييم يك معصومي فداي يك غير معصومي بشود، هرچند كه فقط براي مرثيه خواني باشد. ولي از طرفي ديگر نيز من به حاج رسول خيلي ايمان و اعتقاد داشتم و او را عاشق

و دلسوخته اي مي دانستم كه نبايد بدون حساب و كتاب و از روي هواي نفس سخني بگويد، پس خيلي عجيب بود كه حاج رسول به آن اندازه پيله كرده بود و از حرفش برنمي گشت.

به همين خاطر من همان روز به آقا ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام متوسّل شدم و عرض كردم: آقا جان! حق با كدام يك از آنهاست؟ صاحبخانه درست مي گويد يا حاج رسول؟ آقا جان! شما خودتان اين مسئله و معمّا را براي من حل كنيد و نگذاريد اين شبهه و اشكال در ذهن و انديشه من باقي بماند كه حاج رسول بيخودي از محتواي آن شعر دفاع مي كند و از روي تعصّب مي خواهد مقام و شأن حضرت علي اكبرعليه السلام را بالا ببرد.

آقا امام حسين عليه السلام همان شب آن معمّا را براي من حل كردند و من همان شب در رؤيايي شگفت مشاهده كردم كه به تنهايي در يك اتاقي نشسته ام. آن گاه صدايي به گوشم رسيد كه مي گفت تا لحظاتي ديگر حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام به آن جا تشريف مي آورند. لحظاتي گذشت و من به يك باره مشاهده كردم كه يك نوري به داخل اتاق تابيد و همه فضاي اتاق را فرا گرفت. سپس آقا امام حسين عليه السلام و به دنبال ايشان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام وارد اتاق شدند و من ديدم و شنيدم كه حضرت امام حسين عليه السلام خطاب به حضرت ابوالفضل عليه السلام فرمودند:

«بيا برادر بيا، بيا كه هم من فداي علي اكبر بشوم و هم تو فداي علي اكبر بشوي...»

در همين موقع من به قدري منقلب شدم كه از خواب پريدم. كه در آن لحظه اين احساس را

داشتم كه حضرت امام حسين عليه السلام از حرف هاي حاج رسول ناراضي و ناخشنود نيست.»

جناب آقاي حاج اصغر زاهدي (گوينده خاطرات نوزدهم و بيستم) نيز يكي از افرادي بوده است كه در آن جلسه حضور داشته است. ايشان در مورد اين قضيه يك توضيح مهم و قابل توجّهي را بيان مي كرد. آقاي حاج اصغر زاهدي مي گفت: من هم آن روز در آن جلسه بودم و مرحوم آقاي حاج ولي اللَّه اردبيلي خوابش را براي من نيز تعريف كرد. امّا ناگفته نماند كه من در آن روزها در بيرون از آن مجلس با حاج رسول به طور كامل صحبت كردم. حاج رسول آدمي بسيار معقول و حرف گوش كن بود. با آنكه حاج رسول يكي از حسيني ها و عاشقاني بود كه پس از او هنوز تا اين زمان نظيرش در شدّت گريه نيامده است(14) امّا هيچ گونه خودبيني و ادّعايي نداشت و آن روز هم وقتي با او صحبت مي كردم خيلي زود قانع شد و قبول كرد كه بايد حريم ها را نگاه داشت و با يك تواضع و فروتني گفت: من كه سواد ندارم و چيزي نمي فهمم، شماها بايد در هر جايي كه من حرف هاي اشتباه و نامعقول مي زنم به من تذكر بدهيد. چون من گاهي در اين جلسات به قدري داغ مي شوم كه بي اختيار يك حرف هايي بر قلب و زبانم جاري مي شود.

و جالب تر اين بود كه حاج رسول بعدها زماني كه مجلس تمام مي شد گاهي بلافاصله به سوي من مي آمد و مي پرسيد: امروز كه اشتباه نداشتم؟(15)

خاطره بيست و دوم

ماجراي گز و پول و سيلي

آقاي حاج حسين نوتاش يك قضيه و خاطره شيريني را نيز از زبان

رسول ترك تعريف مي كرد كه خواندنش شايد خالي از فايده و مزّه نباشد. حاج حسين نوتاش در حالي كه مي خنديد، مي گفت: حاج رسول خودش براي من تعريف مي كرد و مي گفت:

حسين آقا! اين خادم و كليد دار مرقد حضرت رقيه عليها السلام يكي از برادرهاي اهل تسنّن است. او با اينكه خانه اش در كنار حرم حضرت رقيه قرار دارد باز هم هر روز خيلي بعد از آن ساعتي كه قرار بود حرم را باز كند درها را باز مي كرد. هر چه مي گذشت من مي ديدم كه نه هيچ فايده اي ندارد، او عادت كرده است بي خيال باشد. من هم چون دوست داشتم هميشه صبح ها به زيارت حضرت رقيه عليها السلام بروم از اين وضعيت بسيار ناراحت بودم. عاقبت يك روز بلند شدم و به خانه آن آقا كه در مجاورت حرم بود رفتم.

ابتدا يك بسته گزي را گذاشتم جلوي او و گفتم اَفَنْدي جان! اين يك بسته گز.

سپس مقداري اسكناس در آوردم و به او دادم و گفتم اَفندي جان! اين هم پول.

و سپس يك سيلي نيز خواباندم توي گوشش و گفتم افندي جان! اين هم يك سيلي.

و بعد به او حالي كردم كه چرا هر روز دير مي آيد و حرم را دير باز مي كند.

حاج رسول مي گفت: آن گز و پول و سيلي كارِ خودشان را كرده بودند و آن مرد از آن روز به بعد هميشه به موقع درهاي حرم را باز مي كرد!(16)

خاطره بيست و سوم

كيش كيش

هر چند كه رسول ترك گاهي اين شعر را براي دوستانش زمزمه مي كرده است:

ديوانه شود مَحْرَم در ماه محرّم

در ماهِ صفر هم ده ماهِ دگر هم

و هر چند كه رسول

ترك اهل خنده و شوخي نبوده است اما برخوردها و حرف هاي او گاهي خالي از عبارات و جمله هاي شيرين و با مزّه و لطيف نبوده است كه در اين رابطه آقاي حاج محمّد سنقري مي گفت: «يك شب در منزل مرحوم حاج احمد واحدي جلسه روضه اي برقرار بود و من و حاج رسول نيز آن شب به سوي آن جلسه به راه افتاديم. امّا زماني كه ما به خانه آقاي واحدي رسيديم ديديم كه خيلي دير آمده ايم و جلسه روضه به پايان رسيده است و افراد در حال بيرون آمدن از جلسه روضه هستند. وقتي اعضاي جلسه ديدند كه حاج رسول آمده است خوشحال شدند و دوباره به همراه حاج رسول به داخل خانه بازگشتند!

به نظر مي رسيد كه حاج رسول از اينكه دير آمده است و به خصوص از اينكه باعث شده است تا جمعيت دوباره به داخل خانه بازگردند و مزاحمتي براي صاحبخانه درست شده باشد شرمنده باشد. به همين دليل حاج رسول براي اينكه به طور غير مستقيم از صاحبخانه معذرت خواهي كرده باشد در جلوي جمع با لبخندي معنا دار از من پرسيد: حاجي شما كه اسمت كيش كيش نيست؟

من هم با تعجب جواب دادم: نه.

حاج رسول گفت: خب اسمِ من هم كيش كيش نيست.

در حالي كه من در فكر فرو رفته بودم كه حاج رسول منظورش از اين حرف ها چيست او خودش دوباره با تبسّم پرسيد: آيا تا به حال در خانه اتان مرغ و خروس نگه داري كرده ايد؟

من گفتم: بله، زياد.

حاج رسول گفت: تا حالا پيش آمده است كه اين مرغ و خروس ها به داخل اتاق ها بيايند؟

من هم با سادگي جواب دادم: بله

شده است.

حاج رسول گفت: آيا تا به حال ديده اي كه مادرت زماني كه مي خواهد اين مرغ و خروس ها را از اتاق ها بيرون كند تندتند به آنها مي گويد: كيش كيش...

من كه هنوز به درستي متوجه منظور و مقصود حاج رسول نشده بودم گفتم: بله ديده ام.

حاج رسول گفت: ببين حاجي! وقتي كسي به اين مرغ و خروس هايي كه به داخل اتاق ها مي آيند مي گويد: كيش كيش، برويد بيرون. در اين موقع ها يكي از اين مرغ و خروس ها از ديگري مي پرسد: شما اسمت كيش كيش است؟

و ديگري جواب مي دهد: نه

كه باز اولي مي گويد: پس خوب شد، چون اسم من هم كيش كيش نيست و معلوم است كه صاحبخانه با ما كاري ندارد.

در حالي كه من تازه متوجه منظور و مقصود حاج رسول شده بودم او دوباره با لبخند و تبسّم گفت: پس حاجي حالا كه نه شما نامت كيش كيش است و نه من. پس معلوم است كه ما هم مزاحم كسي نيستيم و بهتر است راحت و آسوده بنشينيم.»(17)

خاطره بيست و چهارم

خواندن فكر

آقاي حاج حسين آذرمي يكي از نوحه خوان هاي افتخاري ابا عبد اللَّه الحسين عليه السلام خاطره زيبايي را از زبان جناب آقاي اسماعيل طايفي بازگو مي كرد. او نقل مي كرد كه آقاي طايفي مي گفت:

من يك روز به يكي از جلسه هاي آذربايجاني ها رفته بودم. آن روز آن جلسه بسيار شلوغ بود و جمعيت زيادي در مجلس حاضر بودند. حاج رسول نيز در گوشه اي در آن سوي مجلس نشسته بود. من آن روز در يك حالت خاصّي بودم و از نوحه خواني ها و مرثيه خواني هاي مدّاحان گريه ام نمي گرفت، امّا دلم به شدت گرفته بود و دلم مي خواست براي امام حسين عليه السلام

گريه كنم و اشك بريزم. در همان موقع در ذهنم نيت و آرزو كردم كه اي كاش در كنار و در نزديكي هاي حاج رسول نشسته بودم و او بلند مي شد چند بيتي مي خواند و مرا به گريه مي انداخت.

از زماني كه من اين نيت را كردم لحظه هاي زيادي نگذشت كه ديدم حاج رسول بلند شد و به نزديكي هاي من آمد و شروع به خواندن كرد. سپس حاج رسول در بين شعرها و مرثيه هايي كه مي خواند يك نگاهي به سوي من انداخت و گفت:

اي كسي كه مي خواستي من براي تو بخوانم و گريه كني، پس خوب گوش كن، مگر تو خودت نمي خواستي من بخوانم و تو گريه كني؟!

خاطره بيست و پنجم

سودا زده طُرّه جانانه ام امروز

حاج حسين عليپور مي گفت:

در يكي از روزهاي عاشورا من با حاج رسول در وسط بازار كفاشها در گوشه اي ايستاده بوديم. منتظر بوديم تا دسته هاي آذربايجاني ها بيايند تا ما هم به آنها ملحق شويم. آن روز بازار و اطراف بازار بسيار شلوغ بود و مانند همه روزهاي تاسوعا و عاشورا جمعيت بسيار زيادي براي عزاداري و يا تماشاي عزاداري ها به بازار آمده بودند. در همان لحظات من مردي خوش سيما را ديدم كه از ميان جمعيت در حال عبور بود. آن مرد همانند كساني كه گلو درد دارند با پارچه اي سياه گلويش را محكم بسته بود. وقتي نگاه و چشم حاج رسول به آن مرد افتاد فوري به من گفت: حسين آقا! برو آن آقا را صدا بزن بيايد اينجا. او حاج اكبر آقاي ناظم قنات آبادي است.

من با عجله خودم را به كنار حاج اكبر آقاي ناظم رساندم وبعد از عرض سلام گفتم: ببخشيد

حاج آقا، حاج رسول با شما كار دارد.

از طرز و شكل صحبت هاي حاج اكبر آقاي ناظم معلوم گشت كه حدسم درست بوده است و او به علّت گلو درد، گلويش را با پارچه اي بسته است. گلوي حاج اكبر آقاي ناظم بر اثر عزاداري ها و نوحه خواني هاي زياد به شدّت متورّم شده بود. حنجره او به اندازه اي آسيب ديده بود كه صدايش به سختي درمي آمد.

حاج اكبر آقاي ناظم به كنار حاج رسول آمد و آن دو شروع به سلام و عليك كردند. بعد از احوالپرسي حاج رسول از حاج اكبر آقاي ناظم پرسيد: حاج آقاي ناظم! شما الآن كجا مي خواهيد تشريف ببريد؟

حاج اكبر آقاي ناظم با همان صداي گرفته و بسيار ضعيف و مريضش جواب داد: همين طوري كه مي بيني گلويم درد مي كند و صدايم در نمي آيد، مي خواهم به خانه بروم استراحت كنم تا ان شاءاللَّه فردا هم بتوانم براي خواندن و عزاداري آمادگي داشته باشم.

به نظر مي رسيد كه حاج رسول از اينكه حاج اكبر آقاي ناظم در روز عاشورا به اين زودي به خاطر گلو دردش مي خواهد به خانه اش برود تعجب كرده است.

حاج رسول يك نگاهي به حاج اكبر آقاي ناظم انداخت و گفت: حاجي! بگذار اول من فقط دو خط شعر براي شما بخوانم و بعد، آن موقع شما اگر خواستي به خانه ات بروي برو.

سپس حاج رسول هر دو دستش را بر روي شانه هاي حاج اكبر آقاي ناظم انداخت و در حالي كه صورتش در مقابل صورت او قرار داشت شروع به خواندن اين يك بيت شعر نمود:

سودا زده طُرّه جانانه ام امروز

زنجير بياريد كه ديوانه ام امروز

من خودم در آن لحظه با چشم ها

و گوش هاي خودم شاهد بودم و ديدم زماني كه حاج رسول اين يك بيت را با آن حالت براي حاج آقاي ناظم خواند يك مرتبه حاج اكبر آقاي ناظم سرفه اي كرد و به يك باره صداي او به طور كامل باز شد و ديگر از آن شدت گرفتگي صدا اثري باقي نماند!

سودا زده طُرّه جانانه ام امروز

زنجير بياريد كه ديوانه ام امروز

لازم به ذكر است كه مرحوم حاج اكبر آقاي ناظم نيز همچون رسول ترك يكي از دلسوختگان و عاشقان امام حسين عليه السلام بوده است. او نيز در عشق و ارادتي كه از همان دوران كودكي و نوجواني نسبت به مقتدا و مولايش ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام داشته است شهره شهرش بوده است.

مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسين كبير تهراني مي گفت: «در آن زمان خيلي ها مرحوم حاج اكبر آقاي ناظم را اوّل خواننده حسيني در همه تهران مي دانستند.»

سودا زده طُرّه جانانه ام امروز

زنجير بياريد كه ديوانه ام امروز

نقل است كه اين يك بيت شعر، تداعي و يادآوري كننده يك ماجرايي است كه ميان رسول ترك و حاج اكبر آقاي ناظم اتفاق افتاده بوده مي باشد.

مي گويند: در يكي از روزهاي عاشورا زماني كه رسول تُرك و حاج اكبر آقاي ناظم هنوز يكديگر را نمي شناخته اند و هر دو با هيئت و دسته خويش در بازار تهران مشغول عزاداري بوده اند ناگاه با يكديگر رو به رو مي شوند.

مي گويند: با آنكه تا آن لحظه آن دو هيچ شناختي از يكديگر نداشته اند و با آنكه رسول ترك آذري زبان بوده است و حاج اكبر آقاي ناظم فارسي زبان، امّا آن دو فقط با اولين نگاه و برخورد متوجه مي شوند كه يك آشنا و هم زباني

پيدا كرده اند. آن دو با اولين نگاه و برخورد در مي يابند كه هر دو از يك سنخ هستند و هر دو آتشي به دل دارند و عشق و شوري در جان.

مي گويند: در آن روز كه يكي از روزهاي عاشورا بوده است، رسول تُرك و حاج اكبر آقاي ناظم، هيئت ها و دسته هاي خويش را رها مي كنند و با يكديگر هيئت و دسته اي دو نفري به راه مي اندازند.

مي گويند: در آن روز رسول ترك و حاج اكبر آقاي ناظم براي يكديگر مي خوانده اند و با هم مي ناليده اند و مي سوخته اند.

مي گويند: در آن روز رسول ترك و حاج اكبر آقاي ناظم گريان و نالان و همانند مادرهاي جوان مُرده خود را به در و ديوار و كركره هاي بازار مي كوبيده اند و يكي از شعرهايي را كه از شدّت مصيبت امام حسين عليه السلام در آن روز عاشوراي حسيني بر زبان مي آورده اند و تندتند آن را با ناله و فغان مي خوانده اند همين يك بيت شعر بوده است:

سودا زده طُرّه جانانه ام امروز

زنجير بياريد كه ديوانه ام امروز (18)

خاطره بيست و ششم

خاطره اي از شام

جناب آقاي حاج حسين عليپور نقل مي كرد كه استادم مرحوم آقاي حاج حسن ناجيان كه يكي از ذاكران و خوانندگان درجه يك و با صفاي امام حسين عليه السلام بود براي من تعريف مي كردو مي گفت:

در يكي از سفرهايي كه به سوريه و شام رفته بودم، روزي به حرم حضرت زينب عليها السلام مشرّف شدم و مشغول وضو گرفتن در صحنِ حرم بودم. در همين هنگام متوجه شدم حاج رسول نيز وارد صحن مطهر حضرت زينب عليها السلام شد. او دستمالي را كه سه بسته گز اصفهاني در لاي آن بود در زير بغلش داشت و چند نفر از

عرب ها و جوان هاي سوري نيز كه به حاج رسول علاقمند بودند به دنبال او در حركت بودند. او آن روز در يك حال و هواي خاصّي قرار داشت.

حاج رسول تا چشمش به من افتاد به كنار من آمد و بعد از سلام و احوالپرسي به من گفت: آقاي ناجيان! صبر كن من هم وضو بگيرم تا با هم به حرم مشرّف شويم. امروز من مي خواهم خودم زيارتنامه بخوانم، شما هم بيا گوش كن.

من با خودم گفتم: حاج رسول چگونه مي خواهد امروز براي ما زيارتنامه بخواند، او كه زياد سواد ندارد!

حاج رسول مشغول وضو گرفتن شد و من صبر كردم تا او نيز وضويش را گرفت و سپس من و آن عرب هاي سوري به دنبال حاج رسول به طرف داخل حرم به راه افتاديم. حاج رسول وارد كفشداري شد و يكي از بسته هاي گز را به مسئول كفشداري داد. او بسته هاي ديگر را نيز به دست من داد و گفت: اينها را هم شما نگه دار تا من راحت تر بتوانم زيارتنامه بخوانم.

زماني كه مي خواستيم داخل حرم بشويم، من رو به حاج رسول كردم و در حالي كه به كتيبه هايي كه بر روي آنها اذنِ دخول - دعاهاي اجازه وارد شدن به حرم - نوشته شده بود اشاره مي كردم گفتم: حاج رسول! حالا كه شما امروز مي خواهي براي ما زيارتنامه بخواني پس در ابتدا اين دعاهاي اذنِ دخول را نيز براي ما بخوان.

چشم هاي حاج رسول به يك باره پر از اشك شد و با يك سوز و حالي گفت: باشد من اذن دخول هم مي خوانم امّا من اذن دخول هايي را كه خودم بلد هستم مي خوانم!

سپس حاج

رسول ابتدا با صداي بلند گفت:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

آن گاه بافغان و گريه اي شديد شروع به خواندن اين شعرهاي تركي نمود:

ظلم آتشينه كوفه ده يانديخ ايكي ميزدا

(زبان حال حضرت زينب عليها السلام خطاب به سر بريده امام حسين عليه السلام است كه مي گويد: اي برادر! در آتش ظلم و بيداد، در شهر كوفه، هر دو تاي ما سوخته گشتيم)

بير گونده همان شهري دولانديخ ايكي ميزدا

(هر دو تاي ما در يك روز، آن شهر را گرديديم و دور زديم)

سن نيزه ده من ناقه ده گلديخ ايكي ميزدا

(هر دو تاي ما آمده ايم، امّا تو بر روي نيزه آمدي و من بر روي ناقه)

در اين لحظه حاج رسول در حالي كه از خود بيخود شده بود و سرش را نيز زخمي كرده بود با اشك و ناله اي شديد ادامه داد:

باش دان باجين اولسون يارالانديخ ايكي ميزدا

(اي برادر! خواهرت برايت بميرد، هر دو تاي ما نيز سرهايمان زخمي و خوني شده است)

قربانِ آن زيارتنامه خواندن هاي رسول ترك، قربانِ آن اذنِ دخول خواستن هاي او، قربانِ آن گريه ها و قربانِ همه آن بي تابي ها و سوز و گدازهاي رسول ترك كه همه آنها از عشق و ايمان و جذبه هاي دروني او نشأت گرفته بود. امّا شما اي خواننده عزيز! اگر مي بينيد كه رسول ترك در اين خاطره و نيز در خاطره دهم سرش از شدّت سوز و گداز زخمي مي شود، اين به معناي آن نيست كه او بر اين گونه اعمال تأكيد و سفارش داشته باشد و اين اعمال و بي تابي ها را يك اصل بداند بلكه بر عكس، بنا بر آنچه دوستان و رفقاي رسول ترك مي گويند: او هميشه بر گريه

و نيز بر توّجه داشتن به راز و رمزها و تجلّي هاي محبّت امام حسين عليه السلام اصرار و تأكيد داشته و خودش نيز هميشه بر اشك ريختن مداومت مي داشته است.(19)

حاج محمد سنقري يكي از دوستان و رفقاي چندين ساله رسول ترك مي گفت: او از قمه زني و اين طور چيزها خوشش نمي آمد و مي گفت: مهم آن است كه شاعران و مدّاحان، عشقِ امام حسين عليه السلام را براي مردم جلوه بدهند.

حاج محمد سنقري در توضيح و در ادامه صحبت هايش مي گفت: يكي از شعرهايي كه حاج رسول آن را زياد دوست مي داشت و بسيار آن را مي خواند و گريه مي كرد، اين شعر بود:

ايله مست جام عشقم بلمرم صهبا ندور

آب كوثر هاردادور يا ساغر مينا ندور

(زبان حال حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام در قتلگاه: آن قدر مست جام عشق شده ام كه ديگر نمي دانم صهبا چيست و نمي دانم كه آب كوثر كجاست و يا ساغر مينا چيست)

زينبيم ياد دان چخوب بلمم سكينم هاردادور

جلوه گاه عشقده دنيا و مافيها ندور

(ديگر زينبم از يادم رفته است و ديگر نمي دانم سكينه ام در كجا مانده است. در اين جلوه گاهِ عشق من نه دنيا را و نه آنچه را كه در آن است مي شناسم و مي دانم چيست)

اوز اوزيمي من فراموش اتميشم هيچ بلمرم

ريزه ريزه دوغرانان صد پاره بو اعضا ندور

(من خودم را نيز فراموش كرده ام و هيچ نمي دانم كه اين ريزه ريزه بريده شده ها و اين صد پاره پيكر چيست)

جان چخار جسميم اولار راحت داخي آختار مارام

نعشيمون آلتندا خاشاك و خس و خارا ندور

(نزديك است كه جانم از جسمم بيرون رود و بدنم ديگر راحت خواهد شد و ديگر به دنبال نعش و بدن عريان

و برهنه ام نخواهم گشت كه اين خارها و خس و خاشاك زير بدنم چيست)

عاشق مجروحه ير بستردي گون نوري لحاف

سندس خلدبرين يا سايه طوبي ندور

(براي يك عاشقي كه مجروح شده است، زمين بسترش مي باشد و نورِ خورشيد لحافش، و براي اين عاشقِ مجروح سُندس خلد برين و يا سايه طوبي چه معنايي دارد و چيست)

باش ويرن من باش كسن سيز قيل و قال ايتمك نچون

بير نفر مظلومي اُلدور مكده بوغوغا ندور

(اين كسي كه سرش را مي خواهد بدهد، من هستم و كسي كه مي خواهد سر ببُرد شما هستيد، پس اين قيل و قال و سر و صداهاي شما براي چيست؟ و به راستي كه براي كشتنِ يك مظلومي اين همه غوغا و سر و صدا براي چيست؟!)

چكمه خنجر باتما ناحق قانه انجتمه مني

ايندي من الّم داخي بو زحمت بيجا ندور

(و تو اي كسي كه مي خواهي سرم را بِبُري، بيخودي اين خنجرت را نكش و به ناحق و بي دليل مرا اذيت و آزار نده. چون من ديگر خودم الآن جان خواهم داد، پس اين زحمت بيجا براي چيست؟!)

ايندي يل طوفان ايدر توز توپراقي ايلركفن

يار كويينده شهيده خلعت ديبا ندور

(هم اكنون باد به حركت در خواهد آمد و طوفاني بر پا مي شود كه گرد و خاك را براي من كفن خواهد كرد، پس در كوي يار براي يك شهيد، كفن و خلعتِ ديبا چه معنايي دارد؟)

خاطره بيست و هفتم

نصيحت هاي رسول

جناب آقاي حاج حسين عليپور مي گفت:

يك روز حاج رسول به من گفت: حسين آقا! اگر فردا صبح كاري نداري فردا ساعت شش در سر كوچه ما باش تا با هم به جلسه هيئت لباس فروش ها برويم كه حاج شيخ

رضا سراج نيز در آن جا منبر مي رود.

فرداي آن روز من به همان جايي كه با حاج رسول قرار گذاشته بوديم رفتم و با هم به سوي هيئت لباس فروش ها به راه افتاديم. در بين راه از صحبت هاي حاج رسول متوجه شدم كه او انتظار دارد تا من هم در آن هيئت بخوانم، به همين خاطر به او گفتم: حاج رسول! شما لطف داريد كه دوست داريد من هم در آن هيئت بخوانم، امّا آنها فارس هستند و من فقط از شعرهاي تركي حفظ هستم و به شعرها و نوحه هاي فارسي خيلي كم آشنايي دارم.

حاج رسول همانند كساني كه توقّع و انتظار نداشته باشند كه يك حرف نادرستي را از شخصي بشنوند به يك باره منقلب شد. او در حالي كه صدايش را كمي بلند كرده بود با گريه به من گفت: حسين آقا! حقيقت را پيدا كن شما هميشه بايد زبان حالت اين باشد:

زينبم هارا گديم

هارام وار هارا گديم

(يعني: زينبم كجا بروم؟ من ديگر كجا را دارم و كجامي توانم بروم)

حاج رسول با آن گريه و با آن حالتي كه آن يك بيت شعر را مي خواند به من حالي كرد كه براي يك مدّاح و نوحه خوان اينجا و آن جا و هم زبان و غير هم زبان و آشنا و غير آشنا هيچ معنايي ندارد و هميشه بايد مانند مصيبت زده هاي حماسه كربلا باشد.

سپس حاج رسول به من گفت: حسين آقا! به شما وصيت و سفارش مي كنم تا به جلسه ها و هيئت هاي غريبه نيز زياد بروي.

من گفتم: حاج رسول! به چه منظوري بايد به جلسه هاي غريبه و ناآشنا بروم؟

او جواب داد: در

جلسه هاي غير آشناها و غريبه ها نه آنها شما را مي شناسند و نه شما آنها را مي شناسي، به همين خاطر اخلاص و حضور قلبت خيلي بيشتر خواهد شد.

و قصّه جالبي هم كه آن روز اتفاق افتاد اين بود كه زماني كه ما به جلسه هيئت لباس فروش ها وارد شديم، حاج شيخ رضا سراج در بالاي منبر مشغول روضه خواني درباره حضرت زهراي مرضيه عليها السلام بود. تا چشم مرحوم حاج شيخ رضا سراج به حاج رسول افتاد فوري حاج رسول را صدا زد و گفت: رسول بيا كه به موقع آمدي، بيا براي ما تركي بخوان.

حاج رسول نيز بلافاصله گفت: من امروز خودم نمي خواهم بيشتر از دو خط بخوانم، من امروز يكي از نوكران امام حسين عليه السلام را آورده ام، بقيه اش را او براي شما مي خواند.

سپس حاج رسول با صداي بلند شروع به خواندن اين اشعار نمود:

قوي ديوم من يا علي آغلا نوايه سنده گل

من گدنده باش آچيخ كرببلايه سنده گل

(زبان حال حضرت زهراعليها السلام: يا علي! اجازه بفرما به تو وصيت كنم و بگويم كه در آن لحظه هاي گريه و زاري تو هم حتماً بيايي. يا علي! در آن زماني كه من با سري برهنه به سوي كربلا مي روم تو هم حتماً بيايي)

كوفه ده اول گجه مطبخ سرايه سنده گل

گور حسين اوغلوم اولان منزلده واردور نه جلال

(يا علي! به شهر كوفه در همان اولين شب به تنور آن خانه نيز تو هم حتماً بيا و ببين كه در آن خانه اي كه حسينم در آن جاست چه جلالي بر پاست)

و بعد حاج رسول به من اشاره كرد كه بقيه اش را من بخوانم و من هم كه

ديگر هيچ چاره اي جز خواندن نداشتم شروع به خواندن شعرهاي تركي نمودم.

يك خاطره اي شبيه به اين خاطره را نيز آقاي حاج محمد احمدي صائب نقل مي كرد. ايشان مي گفت: يك روز در سر پلّه بازار نوروزخان با حاج رسول رو به رو شدم. او بعد از حال و احوالپرسي گفت: الآن كاري داري؟

گفتم: نه، كار خاصّي ندارم.

او گفت: پس بيا با هم به يك جايي برويم.

من هم ديگر نپرسيدم به كجا برويم و به دنبال حاج رسول به راه افتادم. آن روز حاج رسول مرا به خانه آقاي حاج سيد محمّد علاّمه برد. در آن جا يكي از جلسات هيئت مداحان تهران برقرار بود و آقاي علامه، مجلس چلّه حضرت زهراعليها السلام گرفته بود. بعد از سخنراني و روضه خواني هاي مرحوم حاج شيخ رضا سراج كه گاه همراه با نكته گويي هاي حاج رسول بود، بعضي از حاضران كه همه از مداحان تهران بودند شروع به خواندن كردند. بعد از لحظاتي حاج رسول رو به من كرد و گفت: شما هم بلند شو چند خط بخوان.

من هم اطاعت كردم و چند بيت شعر فارسي خواندم و نشستم. هر يك از مداحان، يكي پس از ديگري بلند مي شدند و چند بيتي مي خواندند و نوبت را به ديگري واگذار مي كردند. چند دقيقه اي گذشت و حاج رسول دوباره به من گفت: بلند شو بخوان.

در اين مرتبه دوم نيز من بلند شدم و چند خطّي در رابطه با حضرت زهراي مرضيه عليها السلام خواندم. باز دقيقه هايي گذشت و حاج رسول دوباره به من اشاره كرد تا بخوانم. ولي من اين مرتبه به حاج رسول گفتم: حاجي من ديگر مرثيه فارسي

حفظ نيستم و هر چه بلد بودم خواندم و فقط از شعرهاي تركي مي توانم بخوانم و اينها هم كه همه فارسي زبان هستند و تركي نمي فهمند.

حاج رسول كه از حرف هاي من به شدّت ناراحت شده بود با گريه و اشك گفت: من كه نگفتم براي اينها بخواني، گفتم براي خانم حضرت زهراعليها السلام بخوان!

وقتي حاج رسول اين حرف ها را با آن حال و كلام نافذش به من گفت من بلافاصله بلند شدم و شروع به خواندن مرثيه و شعرهاي تركي نمودم كه در آن هنگام براي من بسيار تعجب آور و غير عادي بود كه با آنكه اكثريت حاضران زبان تركي را نمي فهميدند، امّا به شدت به گريه افتاده بودند و حتي بعضي از آنها به اندازه اي منقلب شده بودند كه حالشان بد شد و آنها را از مجلس بيرون بردند. آن جلسه به قدري گرم و با معنويت شده بود كه تا ساعت چهار بعد از ظهر طول كشيد و تازه در آن ساعت به حاضران ناهار داده شد.

حاج محمد احمدي در حالي كه مي خواست تأكيد كند كه اين تأخير و طولاني شدنِ جلسه زياد هم غير عادّي نبوده است مي گفت: البته هميشه و هر وقتي كه حاج رسول در يك مجلس و هيئتي حضور مي يافت واقعاً ديگر معلوم نبود كه آن مجلس در چه زمان و ساعتي به پايان خواهد رسيد!

خاطره بيست و هشتم

عيدهاي نوروز

از خاطرات و گفته هاي دوستان و رفقاي رسول ترك معلوم مي شود كه در هر زماني كه مقدّمات و شرايط تشرّف به عتبات عاليات براي رسول ترك مهيا و آماده مي شده است او بي درنگ بارِ سفر را مي بسته و به سوي

كربلا به راه مي افتاده است. امّا با اين حال يكي از عادت هاي او اين بوده كه هميشه و اغلب در روزهاي عيد نوروز، زماني كه مردم به سرگرمي هاي رسومات و سنت هاي نوروز مشغول بوده اند او در اين روزها در كربلاي امام حسين عليه السلام مشرّف بوده است.

آقاي حاج حسين نوتاش مي گفت: روزي از حاج رسول پرسيدم: حاجي! شما چرا مقيد شده اي در روزهاي عيد نوروز در كربلا باشي، چرا اين اهتمام و تقيد به حضور داشتن در كربلا را در روزهايي همچون تاسوعا و عاشورا و يا اربعين و از اين گونه روزها نداري؟!

حاج حسين نوتاش مي گفت: در همان لحظه اي كه اين سئوال را از حاج رسول مي پرسيدم، ديدم كه قطره هاي اشك در چشم هاي حاج رسول حلقه زد و سپس او با يك دل شكستگي و با همان چشم هاي اشك آلودش گفت: «حسين آقا! من در طول سال رويم سياه مي شود، پس به اين اميد و آرزو هميشه در انتهاي سال به نزد آقا و مولايم مي روم تا ان شاءاللَّه همه اين رو سياهي هاي سال پاك شود.»

خاطره بيست و نهم

روز نيمه شعبان در حرم امام حسين عليه السلام

جناب آقاي حاج محمّد علّامه كه در حدود شصت سال است در تهران به روضه خواني و مرثيه سرايي و خدمت گزاري به آقا ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام مشغول مي باشد، مي گفت: بيش از چهل سال قبل از اين من در ماه شعبان به زيارت عتبات عاليات مشرّف شده بودم و در روز نيمه شعبان، روز تولّد حضرت حجة بن الحسن العسكري عليه السلام در كربلا و در حرم مطهّر امام حسين عليه السلام مشرف بودم. آن روز چون نيمه شعبان بود حرم بسيار زياد

شلوغ بود. كثرت جمعيت به اندازه اي بود كه نفس كشيدن را نيز مشكل كرده بود. من با زحمت در گوشه اي از حرم جايي پيدا كرده بودم و در آن جا در حال و هواي خودم مشغول زيارت بودم كه ناگاه چشمم به حاج رسول ترك افتاد. او نيز آن روز به حرم آمده بود و در نزديكي هاي بالاي سر مبارك مشغول زيارت بود. حاج رسولِ ترك تا نگاهش به من افتاد خودش را از ميان جمعيت با زحمت و سختي به كنار من رساند. او آن روز جمله اي را به من گفت كه با توجه به كم سواد بودنش براي من بسيار عجيب و مهم بود و تا الآن كه بيش از چهل سال از آن لحظه مي گذرد هنور هم حرف هاي او را به هيچ وجه فراموش نكرده ام. او در آن نيمه شعبان، در كنار مرقد مبارك حضرت امام حسين عليه السلام با لهجه غليظ و زيباي آذري به من گفت:

«آقاي علاّمه! اگر فرزندي به پدرش بد كرد و يا اگر غلامي فرمان هاي مولايش را اطاعت نكرد و آن پدر و يا مولا به او گفت: برو ديگر نمي خواهم تو را ببينم، آن فرزند و يا غلام بايد خيره سري نكرده و فوري خودش را از جلوي چشم هاي آن پدر يا مولا دور كند ولي منتظر و مترصّد باشد تا در هر زماني كه آن پدر يا مولا اذن و اجازه عام داد و به دلايلي درِ خانه خود را باز گذاشت تا دوستان و آشنايان به خانه او در رفت و آمد باشند، آن بد هم در ميان ديگران وارد شود و به خصوص خوب

است كه يك شخصي را نيز كه مورد توجه آن پدر يا مولا هست واسطه خود قرار دهد كه در اين صورت بي شك آن پدر يا آن مولا گذشته او را فراموش كرده و با او به ديده محبّت نگريسته و او را نيز شامل مرحمت مي نمايد. آقاي علاّمه! امروز روز نيمه شعبان است و امام حسين عليه السلام اذن عام داده است و خوبان در حرمِ او گرد آمده اند تا بدهايي مثل من نيز در اينجا باشند و ان شاءاللَّه لطف آن حضرت شامل حال ما هم خواهد شد.»

دو نكته:

نكته اول - اين برخورد و ملاقات در آخرين سال هاي حيات رسول ترك اتفاق افتاده است، بنابر اين همان طور كه قبلاً نيز اشاره شد، يكي از صفات جالب و پسنديده رسول ترك دوري از عُجب و غرور بوده است.

با اينكه او سال هاي زيادي را در پاكي و در عشق و محبّت به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام زندگي كرد ولي بنا بر صحبت ها و گفته هاي رفقاي او هيچ گاه او را غرور و خودبيني نگرفته بود و همان طور كه در خاطره بالا نيز ظهور داشت، رسول ترك هميشه در خوف و رجا بوده است.

نكته دوم - چه رسم نيكو و پسنديده اي است كه بسياري از شيعيان و ارادتمندان به ائمّه اطهارعليهم السلام اين توفيق را دارند كه در روزهاي اعياد و ولادت ها ولو به اندازه چند دقيقه در حرم هاي حضرات معصومين عليهم السلام و امامزاده هاي بزرگواري كه در گوشه و كنار پراكنده اند حضور مي يابند.

خاطره سي ام

در شب هاي قدر

حاج جليل عصري مي گفت: «در زمان حيات حاج رسول، من در اين ميدان اعدام مغازه خواربار فروشي

داشتم و حاج رسول همه ساله در ماه هاي رمضان، يكي از مشتري هاي دائمي و ثابت ما بود. او هر ساله در ماه رمضان چند روز جلوتر از شب هاي قدر به ما سفارش مي داد تا چيزهايي مثل برنج و روغن و قند و اين جور چيزها را در بسته هاي واحد براي او بسته بندي كنيم. سپس حاج رسول در شب هاي قدر اين بسته ها و اجناس را توسط يك آقاي راننده اي به در خانه خانواده هاي بي بضاعت و نيازمندي كه از قبل آنها را شناسايي كرده بود مي فرستاد. فقط من خودم هر سال براي اين سه شب در حدود يك تُن مواد غذايي را براي او بسته بندي و آماده مي كردم و او تا زماني كه زنده بود، هر سال در اين سه شب اين اجناس و كالاهاي بسته بندي شده را تهيه مي كرد و به دست نيازمندان و فقراي واقعي مي رسانيد.»

بي شك يكي از فصل هاي مهم و قابل توجه در زندگي نامه رسول ترك مسئله تلاش و كوشش هاي او در راه كسب و كار و كمك و دستگيري از نيازمندان بوده است. در چند خاطره بعدي به ابعادي از سخاوت ها و بعضي از سجاياي اخلاقي رسول ترك پرداخته خواهد شد. البته فراموش نشود كه:

اين همه آوازه ها از شَه بود.

خاطره سي و يكم

كمك براي ازدواج

حاج مرتضي پستوني، هم اكنون صاحب قهوه خانه سراي جمهوري است. او در زمان حيات رسول ترك در همين قهوه خانه شاگردي مي كرده است و به مقتضاي شغلش به حجره ها و مغازه هاي اطرافِ قهوه خانه از جمله به مغازه رسول ترك، زياد رفت و آمد مي كرده است. حاج مرتضي پستوني مي گفت:

خدا حاج رسول را رحمت كند! او

آدمي بود كه بسياري از گرفتاري هاي مردم را حل مي كرد. هر كسي هر مشكلي داشت اگر به مغازه او مي رفت نااميد بيرون نمي آمد و يكي از صحنه هاي جالبي كه ما شاهدش بوديم اين بود كه هميشه در شب هاي جمعه فقرا و نيازمندان زيادي در جلوي مغازه او جمع مي شدند و او به يك يك آنها كمك مي كرد.

حاج مرتضي مي گفت: من خودم نيز در آن زماني كه در اين قهوه خانه به شاگردي مشغول بودم، با تشويق ها و راهنمايي هاي حاج رسول سنگ بناي ازدواجم گذاشته شد. در واقع حاج رسول واسطه اين ازدواج بود.

او يك روز من و مرحوم حاج احمد صاحب قهوه خانه را جمع كرد و سپس با همان لهجه زيباي تركي و شيريني كه داشت به حاج احمد گفت: احمد آقا! دخترت را بده به اين مرتضي، اين مرتضي پسري خوب و فعّالي است. شما غصّه خرج عقد و عروسي را هم نخور اگر كمبودي بود من هستم.

حاج رسول در شب عروسي نيز شاگردش را با مبلغي پول به مجلس عروسي فرستاده بود و پيغام هم داده بود: ببخشيد كه من خودم نتوانستم بيايم.

و واقعاً آن پولي كه حاج رسول به ما داد خيلي با بركت بود و خيلي به درد ما خورد. من هم هيچ وقت اين مطلب را فراموش نخواهم كرد و هميشه هر وقت به يادش مي افتم براي او طلب مغفرت مي كنم.

خاطره سي و دوم

ناهار خوردن هاي رسول ترك

يكي از مسائل و موضوعاتي را كه بسياري از دوستان و رفقاي رسول ترك آن را بيان مي كردند، قضيه غذا خوردن هاي رسول ترك بود. آنها مي گفتند: حاج رسول هميشه عادت داشت كه هر روز

براي ناهار علاوه بر غذاي خود و شاگردش، غذاي حداقل ده پانزده نفر را بار بگذارد.

بسياري از دوستان و رفقاي رسول ترك مي گفتند: امكان نداشت كه حاج رسول يك روز ناهارش را به تنهايي بخورد. هميشه زماني كه موقع ناهار مي شد در حدود ده تا بيست نفر در حجره و مغازه او جمع مي شدند و با او ناهار مي خوردند و علاوه بر دوستاني كه به او سر مي زدند بسياري از باربرهايي كه در اطراف مغازه او در رفت و آمد بودند نيز در سرِ سفره او حاضر مي شدند.

دوستان و رفقاي رسول ترك مي گفتند: در مغازه حاج رسول علاوه بر ناهار، چايي نيز بي حدّ و اندازه داده مي شد.

حاج محمد سنقري مي گفت: حاج رسول خيلي مَشْتي بود.

او هم براي خودش خوب خرج مي كرد و زياد به كربلا و سفرهاي زيارتي مي رفت و هم بي اندازه و بي حساب و كتاب به ديگران احسان و انفاق و بخشندگي داشت. او سعي مي كرد هميشه در جيب هايش پول باشد تا اگر به فقيري برخورد مي كند بتواندكمك كند.

آقاي حاج سيد احمد تقويان نيز مي گفت: خوب معلوم بود كه حاج رسول هيچ علاقه اي به دنيا نداشت. او هر چه در مي آورد يا خودش خرج مي كرد و يا به فقرا مي داد. حاج رسول در عين اينكه به طور طبيعي آدمي تند مزاج و با ابّهت بود، ولي برخوردش با مردم خيلي ملايم و آرام بود و در عين اينكه خشن به نظر مي رسيد ولي بسيار وارسته بود.

حاج سيد احمد تقويان مي گفت: حاج رسول نسبت به سادات خيلي احترام و عزّت قائل بود، به خصوص اگر سيدي را مي ديد كه مداحي نيز مي كند بسيار

خوشحال و مسرور مي شد و به شدّت به او اظهار علاقه و ارادت مي كرد.

حاج نقي دبّاغي نيز مي گفت: او خيلي آدم باصفايي بود، اگر با كسي دوست بود، اگر چند روزي او را نمي ديد فوري سراغش را مي گرفت و به دنبال او مي افتاد كه چرا پيدايش نيست.

رسول ترك به فاميل ها و برادر و خواهرهايش نيز بسيار كمك و رسيدگي مي كرده است.

خواهرش ربابه خانم كه پير زني بسيار مظلوم و مهربان است مي گفت: حاج رسول خيلي سخي بود، او هميشه به ما پول مي داد. حاج رسول به من و برادرمان مرحوم حاج مهدي كمك مي كرد، تا در تبريز خانه اي خريديم. او به فاميل هاي ديگر نيز خيلي كمك مي كرد. ما يك فاميلي در تبريز داشتيم كه شوهرش از دنيا رفته بود و حاج رسول هميشه و به طور مرتّب براي آنها پول و چيزهاي ديگر مي فرستاد.(20)

خاطره سي و سوم

گريه همسايه كليمي

جناب آقاي حاج نقي دبّاغي مي گفت:

خدا رحمت كند حاج رسول را! زماني كه از دنيا رفت مغازه اش براي مدّتي تعطيل و بسته بود، تا اينكه قرار شد مغازه حاج رسول را برادرش باز كند. بنا بر اين يك روز با عده اي از دوستان و بعضي از نوحه خوان ها با برادرِ حاج رسول به جلوي مغازه حاج رسول رفتيم تا مغازه را باز كنيم. ما آن روز با تعدادي از بازاري ها و همسايه هاي حاج رسول در جلوي مغازه جمع شده بوديم و بعضي از نوحه خوان ها به ياد حاج رسول در مصيبت امام حسين عليه السلام مرثيه خواني مي كردند و جمعيت نيز گريه مي كردند. ياد و خاطره حاج رسول همه حاضران، اعم از دوستان و همسايه ها را به شدّت گريان كرده

بود. در همين هنگام من متوجه منظره عجيبي شدم. در واقع نگاهم به يكي از همسايه هاي حاج رسول افتاد. او نيز به شدّت منقلب شده بود و گريه مي كرد. گريه هاي آن مرد براي من بسيار جالب و شگفت انگيز بود، زيرا كه آن مرد يك كليمي بود.

من كنجكاو شده بودم كه اشك ها و گريه هاي آن آقاي كليمي براي چيست؟! عاقبت طاقت نياوردم و به كنار آن همسايه كليمي رفتم و پرسيدم:

ببخشيد! شما براي چه اين قدر گريه مي كنيد؟!

آن آقاي كليمي يك نگاهي به من انداخت و در حالي كه همچنان گريه مي كرد گفت: چرا من گريه نكنم. من سال ها همسايه او بوده ام و يك چيزهايي را در اينجا ديده ام كه شماها از آنها بي خبر هستيد. من بارها و بارها با اين چشم هاي خودم ديده بودم كه اين مرد چقدر به نيازمنداني كه به او مراجعه مي كنند كمك مي كند. او به اندازه اي به نيازمندان كمك مي كرد كه من اطمينان پيدا كرده بودم كه او هر چه كسب مي كند و در مي آورد به مردم مي دهد!

خاطره سي و چهارم

كمك به خانواده هاي بي سرپرست

جناب آقاي محمد تقي ثبوتي سال ها در بازار همسايه ديوار به ديوارِ رسول ترك بوده است.

ايشان تعريف مي كرد:

سال ها پيش در زمان حيات حاج رسول، سراي جمهوري سرايداري داشت به نام جعفر آقاي منظوري. اين جعفر آقا يك رابطه خوب و دوستانه اي با حاج رسول داشت. يك روز حاج رسول كه ظاهراً به كمك احتياج داشته است اين جعفر آقا را صدا مي كند و به او مي گويد: اگر كاري نداري بيا با هم به جايي مي رويم و برمي گرديم.

بعدها مرحوم جعفر آقاي منظوري خودش براي من (ثبوتي) تعريف كرد

و گفت:

آن روز با حاج رسول به يكي از محلّه هاي تهران رفتيم. كوچه به كوچه رفتيم تا بالاخره حاج رسول در جلوي خانه اي ايستاد و شروع به در زدن كرد. لحظاتي بعد خانمي در را باز كرد. آن زن مانند كساني كه در انتظار باشند در را باز گذاشت و به داخل خانه بازگشت.

حاج رسول يك بفرمايي به من گفت و سپس ما نيز پشت سر آن زن داخل خانه شديم. وقتي وارد اتاق شديم من ديدم چند تا بچه كوچك و قدّ و نيم قدّ در داخل آن اتاق مشغول بازي هستند. از سر و روي آنها پيدا بود كه يتيم و بي سرپناه هستند و در فقر و تنگدستي زندگي مي كنند. من آن روز از رفتار و برخوردهايي كه حاج رسول با آنها داشت فهميدم كه او هميشه و هر چند وقت يك بار به آنها سر مي زند و به آنها كمك و رسيدگي مي نمايد.

در همين رابطه آقاي حاج حميد واحدي يكي از دوستان و رفقاي رسول ترك كه مغازه اش نيز در نزديكي هاي حجره و مغازه او بوده است مطالبي را نقل مي كرد. حاج حميد واحدي مي گفت:

زماني كه حاج رسول رحلت كرد و از دنيا رفت، بسياري از آدم هاي بي بضاعت و فقير، به آشنايان و نزديكان حاج رسول مراجعه كردند و بيان داشتند كه حاج رسول به آنها رسيدگي و كمك مي كرده است.

حتي بسياري از آنها گفته بودند كه او به صورت ماهيانه و يا هفته به هفته به آنها كمك هاي مالي مي نموده است. حتي من خودم نيز در همان روزها و هفته هاي اولي كه حاج رسول از دنيا رفته بود چند

مورد را با چشم هاي خودم ديدم كه چند تا از اين خانواده هاي گرفتار و فقير كه تازه از فوت حاج رسول باخبر شده بودند، با بچه هاي خردسالشان به جلوي مغازه حاج رسول آمده بودند و ابراز تأسف و اندوه مي كردند. آنها خودشان اظهار مي داشتند كه حاج رسول به طور مرتّب و ثابت به آنها كمك مي كرده است.

خاطره سي و پنجم

بعضي از ويژگي هاي رسول از زبان همسايه

آقاي محمد تقي ثبوتي همسايه ديوار به ديوارِ مغازه رسول ترك هر چند كه آن چنان دوستي و رفاقتي با رسول ترك نداشته است و رابطه آنها فقط در حد و اندازه هاي يك همسايه بوده است، ولي با اين حال او هنوز هم بعد از چهل سال، سه مورد از صفات و خصلت هاي رسول ترك را به خوبي در ذهن داشت. آقاي ثبوتي مي گفت:

من در دوران جواني عادت داشتم هميشه در صبح اولين روز ماه هاي سال به زيارت حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام بروم. هميشه زماني كه در اولين دقيقه هاي صبح به سوي حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام مي رفتم، در بسياري از مواقع حاج رسول را مي ديدم كه در حال بازگشت از زيارت حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام مي باشد.

آقاي ثبوتي مي گفت: يكي ديگر از خصلت هاي حاج رسول اين بود كه در جلوي مغازه اش يك پاتيلِ بزرگ آب گذاشته بود و به سرايدارِ اينجا مرحوم جعفر آقا نيز هميشه به صورت ثابت يك مبلغي پول مي داد تا هميشه و در هر زماني در اين پاتيل آب يخ وجود داشته باشد و مردم از آن استفاده كنند.

سومين نكته اي را كه آقاي ثبوتي بر آن تأكيد داشت، اين بود كه مي گفت: حاج رسول آدمي

ساكت و كم حرف بود، او بسيار سنگين و باوقار بود.

در ضمن آقاي ثبوتي در حالي كه لبخند بر لب داشت به بي باكي و برخوردهاي جسورانه و شجاعانه حاج رسول با پاسبان ها و مأمورهاي زورگوي رژيم طاغوتي نيز اشاراتي كرد.

خاطره سي و ششم

رفع نياز 100 توماني

آقاي حاج حسين نوتاش كه تا اينجا سه چهار تا از خاطره هاي او را خوانده ايد، يكي از دوستان و رفقاي صميمي رسول بوده است. ايشان يكي از پير غلامان و نوحه خوان هاي با اخلاص و با صفاي ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام مي باشد. حاج حسين نوتاش يكي از مرثيه خوان ها و خوانندگاني است كه در طول عمرش حتي يك ريال نيز بابت نوحه خواني و مداحي امام حسين عليه السلام دريافت نكرده است. او همانند بسياري از نوحه خوان هاي با اخلاص و با صفاي ديگر، اين افتخار را دارد كه به اندازه يك عمر بدون هيچ گونه توقّع و چشمداشت مادّي، براي ارباب و مولايش خوانندگي كرده است. حتي يك بار در چهل پنجاه سال قبل، زماني كه حاج حسين جوان و مجرّد بوده و در هيئت مسجد آذربايجاني هاي بازار تهران نوحه خواني مي كرده است، در يكي از دهه هاي محرم يكي از مسئولين هيئت مي خواسته است تا مبلغ 2000 تومان را از طرف هيئت به او بدهد كه او بدون هيچ درنگ و معطّلي امتناع مي كند. مبلغ 2000 تومان در آن زمان به اندازه دو سال درآمد و حقوق حاج حسين بوده است. حتي وقتي آن مسئول باصفاي هيئت مي خواسته است با قسم و سوگند حاج حسين را وادار كند كه آن پول را بپذيرد، حاج حسين نيز او را به حضرت ابوالفضل

عليه السلام قسم و سوگند مي دهد كه او را در اين راه به پول آلوده نكند!

به هر حال خواستم تا در ابتدا از يكي از خصوصيت هاي گوينده اين خاطره آگاه شويد تا بهتر بتوانيد از خاطره زير استفاده ببريد.

حاج حسين نوتاش مي گفت:

در حدود سال 1339 هجري شمسي در آخرين سال حيات حاج رسول بود. چند ماهي مي شد كه من در بانك مشغول به كار شده بودم ولي هنوز به صورت قطعي و رسمي به استخدام در نيامده بودم. بسياري از مقدمات و مرحله هاي كار گزيني و استخدام را طي كرده بودم، ولي همچنان پرونده ام در كار گزيني گير كرده بود و در انتظار كامل شدن پرونده ام بودم. البته اين مطلب را نيز بگويم كه تا حكم استخدامم صادر نمي شد حقوقي نيز به من پرداخت نمي شد و دريافت حقوق هاي همه آن چند ماهي هم كه كار كرده بودم وابسته به صدور حكم استخدامي بود.

يكي از آخرين مرحله هاي كار گزيني و استخدام، داشتن ضمانت نامه محضري بود. در آن زمان تهيه ضمانت نامه محضري 100 تومان خرج داشت و من به علّت اينكه چند ماهي بود حقوقي نگرفته بودم تهيه اين مبلغ براي من سخت و دشوار بود. مدتي گذشت و من حيران و در فكر مانده بودم كه اين 100 تومان را چگونه آماده و مهيا كنم. نه خودم قدرت داشتم اين پول را تهيه كنم و نه شرايط و خصوصياتم اقتضا مي كرد كه آن را با كسي مطرح كنم و قرضي چيزي بگيرم. تا اينكه يك روز گذرم به مغازه حاج رسول افتاد. همين كه وارد مغازه حاج رسول شدم، او بعد از سلام و

عليك به سرعت به سراغ صندوقش رفت و مقداري پول و اسكناس را برداشت و بر روي ميز گذاشت. سپس با ناراحتي رو به من كرد و گفت: حسين آقا! چرا شما در حالي كه نياز به پول داري هيچ حرفي به ما نمي زني؟!

من واقعاً خشكم زده بود و از اينكه در آن موقعيت براي اولين بار مي ديدم كه حاج رسول اين چنين برخوردي با من مي كند به تعجب درآمده بودم. من تا آن لحظه به راستي اين نياز و مشكلي را كه داشتم با هيچكس در ميان نگذاشته بودم و كسي از رازهاي من با خبر نبود.

با اين حال من باز هم راضي نبودم از او پولي بگيرم، ولي حاج رسول اصرار كرد: بايد از اين پولها برداري. براي مرتبه دوم نيز خودداري كردم. حاج رسول در مرتبه سوم با تندي و ناراحتي گفت: در اين موقعيتها ما بايد به يكديگر كمك و ياري كنيم و شما چاره اي به جز برداشتن از اين پولها را نداري... .

هنوز خوب يادم هست، از آن پول هايي كه حاج رسول بر روي ميز گذاشته بود، پنج اسكناس 20 توماني را برداشتم كه حاج رسول باز هم مي گفت بيشتر بردارم ولي من گفتم: اگر بيشتر از اينها نياز داشتم دوباره مي آيم مي گيرم.

با آن 100 توماني كه از حاج رسول گرفته بودم ضمانت نامه محضري را نيز تهيه كردم و بعد از سه هفته حكم استخدامم به دستم رسيد و مدّتي پس از صدور حكم، حقوقم را نيز دريافت كردم.

از قضا در آن روزها حاج رسول در بستر بيماري افتاده بود. من با خودم فكر كردم چون حاج رسول خانواده

ندارد، بهتر است زودتر بروم و پولش را پس بدهم. همه حقوقم را برداشتم و به سوي خانه حاج رسول به راه افتادم. در راه با خودم عهد كردم هر طوري شده است بايد اين 100 تومان را به حاج رسول برگردانم و هر چند كه او مريض است و شايد از اين كارم ناراحت بشود ولي بايد به هر شكلي شده است پول حاج رسول در نزد من نماند و او نتواند آن را به عنوان هديه از من پس نگيرد. با اين تصميم و انديشه وارد خانه حاج رسول شدم و بعد از احوالپرسي تمام حقوقم را در كنار بسترش گذاشتم و گفتم: حاجي! الحمدللَّه من همه حقوقم را دريافت كرده ام، شما هم لطف كنيد آن پولي را كه به من داده بوديد برداريد.

باز در اينجا نيز خيلي عجيب بود، او نگاهي به من انداخت و مانند كسي كه از فكر و انديشه من با خبر باشد بدون هيچ گونه تعارف و حرفي 100 تومان از آن پول ها را برداشت و در حالي كه بقيه پول ها را به من مي داد گفت: حسين آقا! خدا به مالت بركت بدهد.

سپس شاگردش را كه اهل رشت بود صدا زد و گفت: حسن آقا! اين را بگير بگذار روي پول هاي تبريز.

خاطره سي و هفتم

قصه قبر رسول ترك

در يكي از روزهاي سرد پاييز بود. مادرِ يكي از نوحه خوان هاي تهران به نام حاج حسين فرشي از دنيا رفته بود و رسول تُرك با جمعي از دوستانش به همراه حاج حسين به شهر مقدّس قم رفته بودند تا جنازه آن مادر را به خاك بسپارند. آنها بعد از اينكه تابوت

را به دور حرم مطهّر حضرت معصومه عليها السلام طواف مي دهند به سوي يكي از قبرستان هاي نزديك حرم به راه مي افتند. يكي از كارگرها و قبر كَن هاي قبرستان از قبل قبري را مهيا و آماده كرده بود. او تشييع كنندگان را به سوي قبري چال شده و آماده هدايت مي كند. آن قبر در گوشه اي از قبرستان در كنار ديوارهاي مقبره ها قرار داشت. تشييع كنندگان به بالاي آن قبر مي رسند و رسولِ ترك با مشاهده آن قبر به يك باره حالش منقلب و متغير مي شود. آن قبر رسول ترك را به شدّت خيره و مبهوت كرده بود. بعضي از حاضران به طور كامل متوجه اين حيرت و شگفتي شده بودند. لحظاتي نمي گذرد كه حاج حسين فرشي با دفنِ مادرش در آن قبر مخالفت مي كند او مي گويد: چون اين قبر در زير ناودان قرار دارد من به هيچ وجه راضي نيستم مادرم در اينجا دفن شود.

قبركَن و بعضي از حاضران مشغول بحث و گفت و گو با حاج حسين مي شوند. آن روز هوا بسيار سرد بوده است و در آن سرما چال كندن و آماده ساختنِ قبري ديگر سخت و طاقت فرسا بوده است. با اين حال حاج حسين فرشي نمي خواست از حرفش بازگردد. او دوست داشت مادرش را به طور قطع در قبري ديگر به خاك بسپارد.

رسول ترك همچنان با حالتي متفكّرانه و مبهوت به آن قبر خيره شده بود و كاري به آن گفت و گوها نداشت. عاقبت قبركَن شروع به آماده سازي قبري ديگر در گوشه ديگري از قبرستان مي كند و تشييع كنندگان مشغولِ دفن كردن آن مادر در قبر دوم مي شوند.

با آنكه رسول تُرك

بر بالاي قبر دوم ايستاده بود ولي به خوبي پيدا بود كه او همچنان همه حواسش پيش قبر اول مي باشد. آقاي حاج سيد احمد تقويان كه يكي از كساني است كه آن روز در آن جا حضور داشته است مي گفت: «آن روز من و بسياري از كساني كه در آن جا حضور داشتيم متوجه شده بوديم كه حاج رسول حالتي عادّي ندارد. او در حالي كه خيره خيره به همان قبر اوّل نگاه مي انداخت به شدّت به فكر فرو رفته بود. من خودم كه در كنار حاج رسول ايستاده بودم مي ديدم كه او هر چند لحظه يك بار به سوي آن قبر خيره مي شد و زير لب و با يك حالتي خاص مي گفت: لا اله الّا اللَّه، لا اله الاّ اللَّه... با آنكه آن روز براي من بسيار عجيب و غير عادّي بود كه چرا حاج رسول به اين اندازه نسبت به آن قبر حسّاسيت پيدا كرده است، ولي به هيچ وجه نمي توانستم فلسفه آن را حدس بزنم تا اينكه هفته ها و روزهاي زيادي نگذشت كه حاج رسول بيمار شد و از دنيا رفت و جنازه او درست در همان قبري كه او را به خود خيره و جلب كرده بود به خاك سپرده شد!!

اين خاطره با توجه به خاطرات و صحبت هاي آقايان حاج سيد احمد تقويان و حاج محمّد سنقري نوشته شده است كه اين دو بزرگوار هر دو در آن روز به همراه رسول تُرك در قبرستان حضور داشته اند و هر دو با چشم هاي خود شاهد اين قضيه بوده اند و همچنين فرزند مرحوم حاج حسين فرد علي نيا معروف به حاج حسين فرشي

نيز بر اين قضيه تأكيد داشت.

خاطره سي و هشتم

امان نامه

رسول ترك از فصل پاييز در بستر بيماري افتاده بود و روز به روز حالش بدتر مي شد. بعضي از دوستان و كساني كه با او آشنايي و رفاقتي داشتند، تك به تك و يا گروه گروه براي عيادت به خانه رسول مي آمدند و مي رفتند. در يكي از آن روزها حاج ابراهيم سلماسي با عدّه اي به عيادت رسول ترك رفته بودند. آنها از رسول پرسيده بودند: حالت چطور است؟

رسول جواب داده بود: «الحمدللَّه... فقط از خدا مي خواهم كه مرگ را بر من مبارك كند.»

حاج ابراهيم سلماسي پرسيده بود: حاج رسول! در چه حالتي مرگ مبارك خواهد بود؟

رسول ترك جواب داده بود: «مرگ موقعي براي من مبارك خواهد شد كه قبل از اينكه حضرت عزرائيل تشريف بياورد، مولايم امام حسين عليه السلام بر سر بالينم حاضر باشد.»(21)

در آن نفس كه بميرم در آرزوي تو باشم

بدان اميد دهم جان كه خاك كوي تو باشم

به وقت صبح قيامت كه سر ز خاك برآرم

به گفت و گوي تو خيزم به جست و جوي تو باشم

رسول ترك در طول عمرش اين آرزو را به خيلي ها گفته بود. او يك بار به حاج حميد واحدي گفته بود:

«من به جناب عزرائيل جان نخواهم داد مگر اينكه اربابم بالاي سرم باشد، تا ابتدا از اربابم امان نامه اي بگيرم و بعد با آن امان نامه از اين دنيا بروم و البته يك توقع و اميد اضافي نيز دارم و آن توقع اين است كه در زير آن امان نامه يك امضاي كوچولويي نيز وجود داشته باشد.»

حاج حميد واحدي پرسيده بود: آن امضاي كوچولو چيست؟

رسول ترك جواب

داده بود: «منظورم از آن امضاي كوچولو، امضاي حضرت علي اصغرعليه السلام مي باشد.»

خاطره سي و نهم

وصيت به برادر

آقاي حاج حسن دادخواه خياباني برادر زاده رسول ترك، به نقل از پدرش جناب آقاي حاج رضا دادخواه خياباني كه هم اكنون در شهر تبريز ساكن مي باشند، تعريف مي كرد و مي گفت:

حاج رسول چند روز قبل از وفاتش مرا (رضا دادخواه تبريزي) به نزدش فرا خواند و به من گفت: آقا رضا! اين دفعه مريضي و بيماري من با دفعه هاي قبل تفاوت دارد. من با اين بيماري از دنيا خواهم رفت و شما به هيچ وجه نگران مراسم و خرج هاي تشييع و تدفين نباشيد. چون من به يك آقايي به اندازه كافي پول داده ام تا او بعد از وفاتم همه خرجها و مسئوليت هاي تشييع و تدفين را بر عهده داشته باشد وشما لازم نيست اين خرج ها را جبران كنيد.

خاطره چهلم

من رفتني هستم!

يكي از خاطراتي كه حاج حسين نوتاش از آخرين روزهاي حيات رسول ترك دارد، مربوط به ملاقات و عيادتي است كه او به همراه چند نفر از دوستانش به خانه رسول رفته بوده اند.

حاج حسين نوتاش مي گفت: در يكي از همان روزهايي كه حاج رسول در بستر بيماري افتاده بود، من به همراه مرحوم حاج ميرزا علي اكبر شيوه و چند نفر ديگر از دوستان به عيادت حاج رسول رفتيم. آن روز حاج رسول با صراحت به ما گفت: «من ديگر رفتني هستم، بايد خودم را آماده كنم.»

همه حاضران به خصوص آقا ميرزا علي اكبر شيوه از اين سخن ناراحت شدند و گفتند: حاجي رسول! چرا اين قدر حرف هاي يأس آور مي زني، ان شاءاللَّه كه عمرت بسيار طولاني خواهد بود... .

امّا يك دفعه چشم هاي حاج رسول پر از اشك شد و با سوزي خاص

اين شعر را براي ما خواند:

آلموشام ويرانه بير منزل سراغين شامي ده (22).

حاج حسين نوتاش خودش اين مصرع را به اين شكل معنا كرد كه حاج رسول با اين شعر مي خواست به ما حالي كند كه من ديگر مي دانم به آخرهاي عمرم رسيده ام.

حاج حسين نوتاش مي گفت: وقتي حاج رسول با آن حال و هواي سوزناك و عاشقانه اش اين شعر را خواند، همه به شدّت به گريه افتادند و ديگر هيچ كس نتوانست حرفي بزند و ما فقط در كنار بستر حاج رسول گريه مي كرديم.

رحلت

رحلت

بالاخره زمستان آغاز شد و نخستين روزهاي آن يكي پس از ديگري سپري گشت و شب نهم دي ماه 1339 هجري شمسي، مطابق با شب پانزدهم رجب 1380 هجري قمري از راه رسيد. آن شب، شب سالروز شهادت سر حلقه عاشقان حسيني بود. شب عروج جانسوز حضرت زينب كبري عليها السلام بود.

آن شب، يكي از شب هاي جمعه بود.آن شب نيز همچون همه شب هاي خدا از نيمه گذشت و شهر تهران كم كم در سكوتي كامل فرو رفت. آن شب خانه رسول ترك نيز در خلوت و خاموشي بود.

همه دوستان و رفقاي رسول ترك هنوز اميدوار بودند كه حاج رسول همچنان در ميان آنها باقي خواهد ماند و همچون گذشته چشمه هاي اشك را از چشم هاي آنان سرازير خواهد كرد، امّا افسوس كه آن شب آخرين شب بود. اگر دوستان و رفقاي رسول مي دانستند كه در آن شب چه گوهري را از دست خواهند داد، بي شك خانه رسول در آن لحظات به آن اندازه در خلوت و سكوت باقي نمي ماند. و شايد هم حكمتي در كار بود كه در آن لحظه هاي پرواز، اطرافِ رسول

شلوغ نباشد.

امّا در آن شب رسول ترك تنهاي تنها هم نبود. يكي از معدود كساني كه در آن شب در كنار و در بالاي سر رسول حضور داشت حاج اكبر آقاي ناظم بود. حاج اكبر آقاي ناظم آن عاشق و شيفته ولايت انگار به او حالي شده بود كه آن شب يكي از آخرين شب هاست و اين آخرين شب ها و آخرين لحظه هاي همه عاشقان و اولياي خدا چه ديدني و تماشايي است.

حاج اكبر آقاي ناظم آن شب آمده بود تا همچون دوستي با وفا همه آن شب را در كنار رسول، بيدار و حاضر باشد. رسول ترك نيز از اينكه مي ديد در اين آخرين لحظات يك عاشق و دلسوخته اي به بالاي سرش آمده است خشنود و راضي به نظر مي رسيد. اي كاش همه درد دل ها و گفت و گوهايي كه آن شب بين آن دو عاشق رد و بدل شده بود براي ما بازگو مي شد، امّا افسوس كه فقط گوشه اي از صحبت هاي آن شب به ما رسيده است.

آن شب هر از چند گاهي رسول ترك رو به حاج اكبر آقاي ناظم مي كرده و با همان لهجه غليظ و زيباي تركي مي گفته است:

«قبرستان منتظرِ من است و من منتظرِ آقامم.»

و باز بعد از لحظاتي دوباره همان جمله را همراه با قطره هايي از اشك تكرار مي كرده است:

«قبرستان منتظر من است و من منتظرِ آقامم.»

حاج اكبر آقاي ناظم با توجه به شناختي كه از رسول ترك داشت شايد ديگر با شنيدنِ اين جمله هاي رسول يقين پيدا كرده بود كه رسول رفتني شده است. او ديگر براي لحظاتي كوتاه نيز نمي توانست چشم هاي پر از اشكش را از رسول

باز دارد.

يا حسين عليه السلام! جان هاي ما به فداي تو و عاشقان تو.

يا حسين عليه السلام! چه حكمتي در عشق تو نهفته است كه عاشقانت نيز بي اندازه دوست داشتني و شگفت انگيزند؟!

يا حسين عليه السلام! چه سرّي در عشق توست كه لحظه لحظه حالت هاي عاشقان تو را ديدني و شنيدني كرده است؟!

يا حسين عليه السلام! تو با رسول چه كردي كه او را كه آن چنان غافل و جاهل بود، به يك باره اين چنين عاشق و عاقل كردي؟!

يا حسين عليه السلام! تو با رسول چه كردي كه جذبه عشقت را در همه سكنات و حركاتش مي شد مشاهده كرد؟!

يا حسين عليه السلام! تو با رسول چه كردي كه واقعه مرگ و جان دادن كه از تلخ ترين تجربه ها و حالت هاي هر انساني است، آن قدر براي او شيرين و گوارا شده بود؟!

يا حسين عليه السلام! تو با رسول چه كردي كه ما را نيز اين چنين شيفته و كنجكاو كرد تا بدانيم او چگونه جان داده است؟!

يا حسين عليه السلام! به ما هم نظري بفرما.

يا حسين عليه السلام! ما هم لحظه جان دادن را در پيش داريم.

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند

آيا شود كه گوشه چشمي به ما كنند.

بالاخره لحظه جان دادن و وفات رسول ترك فرا مي رسد. ديگر وقتِ آن رسيده بود تا رسول ترك نيز همانند همه انسان ها، چه مسلمان و چه كافر، چه عاشق و چه غافل، چشم از اين دنياي فاني و زودگذر بر بندد. در آن آخرين لحظات حاج اكبر آقاي ناظم، شاهد و ناظر بوده است كه يك دفعه يك وجد و خوشحالي براي رسولِ تُرك حاصل مي شود و او با يك شور و حالي زايد

الوصف، صدايش را بلند مي كند و به زبان تركي مي گويد:

«آقام گَلْدي، آقام گلدي. (آقايم آمد، آقايم آمد،) آقام گلدي، آقام گلدي...»

و سپس بلافاصله و با آغوشي باز، جان را به جان آفرين تسليم مي كند... .

همان شب در نجف اشرف!

يكي از دوستان و رفقاي رسول ترك، مرحوم حاج سيد محمد زعفرانچي بوده است. خانه مرحوم زعفرانچي يكي از محل هاي ثابت براي تشكيل بعضي از هيئت هاي آذربايجاني ها بود و رسول ترك در بسياري از جلسه هاي آن جا شركت مي كرد. مرحوم زعفرانچي نيز همچون بسياري از ترك ها و آذربايجاني هاي عاشقِ ولايت، داراي گريه هاي شديدي بود. مرحوم زعفرانچي و رسول ترك با دو سه نفري ديگر علاوه بر گريه هاي داخل جلسات، بعد از اينكه جلسه هاي روضه تمام مي شده و مردم متفرّق مي شده اند، تازه در بسياري از موقع ها گريه هاي آنها شروع مي شده است.

حاج سيد محمد زعفرانچي و رسول ترك يك روز بعد از يكي از اين جلسه ها با يكديگر عهد و پيمان مي بندند كه هر كدام از آنها كه زودتر از دنيا رفت به خواب و رؤياي ديگري بيايد و به ديگري بگويد كه اين گريه ها و اشك ها تا چه اندازه مفيد و مقبول واقع شده است؟و آيا حضرات معصومين عليهم السلام اين گريه ها را از آنها قبول كرده اند يا نه؟

مرحوم حاج سيد محمد زعفرانچي و رسول ترك اين عهد و پيمان را با هم مي بندند و سال ها از اين قصّه و قضيه مي گذرد تا اينكه حاج سيد محمد زعفرانچي در يك شبي كه در نجف اشرف مشرّف بوده است، رؤياي شگفتي را مشاهده مي كند.

حاج سيد محمّد زعفرانچي براي فرزندش آقا سيد علي زعفرانچي و عدّه اي ديگر تعريف كرده بود:

آن شب در نجف اشرف در

عالم خواب و رؤيا ديدم كه به تنهايي در داخل خيمه اي نشسته ام. سپس نگاهم از لاي پرده هاي خيمه به بيرون افتاد و ديدم كه يك ماشيني روباز، با سرعت به سوي خيمه در حركت است. زماني كه آن ماشين به نزديكي هاي خيمه رسيد، ديدم كه مردي با لباس و تن پوشي عربي راننده آن ماشين مي باشد و حاج رسول نيز در كنارِ راننده شادمان و مسرور لَم داده و نشسته است.

وقتي آن ماشين به جلوي خيمه رسيد، يك نيم چرخي زد و حاج رسول با عجله از آن ماشين به بيرون پريد و به جلوي خيمه من آمد و به من گفت:

«آنان زهراي آند اولسون حاج سيد محمد اوزلري گلديلر بيلمي آپار ديلار»

(يعني: اي حاج سيد محمّد! سوگند و قسم به جدّه ات حضرت زهرا عليها السلام خودشان آمدند مرا بردند!)

و بعد حاج رسول دوباره با عجله رفت و سوار بر آن ماشين شد و آن ماشين در ميان گرد و غبار از جلوي چشم هاي من دور شد و من در همين لحظه در حالي كه عرق كرده بودم و خوف و ترسي بر جانم افتاده بود از خواب بيدار شدم.

هنوز صبح نشده بود و من در فكر فرو رفته بودم كه خدايا اين چه خوابي بود كه من ديدم. به هر حال دوباره كم كم خواب مرا فرا گرفت و من فرداي آن شب در حالي كه چندان توجهي نيز به آن خوابم نداشتم به دفتر و بيت مرحوم آيت اللَّه العظمي خويي رفتم كه ناگاه در آن جا شنيدم از تهران خبر رسيده است كه حاج رسول از دنيا رفته است!

تشييع جنازه

حاج رسول دادخواه

خياباني تبريزي در تاريخ نهم دي ماه 1339 هجري شمسي مطابق با پانزدهم رجب 1380 قمري در سن 55 سالگي به سراي باقي شتافت و خبر وفاتش همان روز سينه به سينه كوچه به كوچه و محلّه به محلّه در شهر پيچيد و همه كساني را كه با او آشنايي و رفاقت و برخوردي داشتند، غمگين و متأثر كرد.

ابتدا جنازه او را به مسجد شيخ عبدالحسين، معروف به مسجد آذربايجاني ها بردند و كم كم انبوهي از جمعيت به سوي آن مسجد سرازير شدند. همه محزون و اندوهگين بودند و هر كدام به شكلي ابراز تأسف و اندوه مي نمودند. حتي پيرمردها و بزرگ ترهاي هيئت ها نيز نمي توانستند بي صبري و بي تابي هاي خودشان را ظاهر نسازند. به طور مثال مرحوم حاج حسين برنجي از نوحه خوان هاي شهير و با صفاي آذري تا وارد مسجد شده بود، در حالي كه به شدّت اشك مي ريخت، به سوي تابوت رسولِ ترك رفت و اين شعر را با آه و فغان خواند:

سَني نه ديلّر ايله آغليوم ايدوم افغان

بو قدر وار ديه بولّم اوزوم سنه قربان

(يعني: به تو چه مي گويند؟ تا من هم همانند آنچه(23) به تو مي گويند گريان شوم و ناله و افغان نمايم، امّا حالا به اين اندازه مي توانم بگويم كه خودم به فداي تو.)

عده زيادي از آذربايجاني ها و بازاري هاي بازار تهران جنازه رسول ترك را بلند كردند و از مسجد بيرون آوردند تا به رسم آن زمان تا مقبره آقا در نزديكي هاي چهار راه مولوي تشييع كنند. صداي لا اله الا اللَّه و يا حسين عليه السلام و يا زهراعليها السلام با صداي گريه و ناله هاي بسياري از تشييع

كنندگان در هم آميخته بود.

همچنان كه جنازه رسول در طول مسير به پيش مي رفت لحظه به لحظه بر تعداد جمعيت افزوده مي شد. تشييع جنازه رسول ترك به اندازه اي با شكوه شده بوده است كه همه كساني كه آن را ديده اند، همچون: حاج مير حسن قدس، حاج سيد احمد تقويان، حاج محمد احمدي، حاج محمد سنقري و بسياري ديگر از قديمي هاي بازار تهران، تعبيرشان اين بود كه انگار يك مجتهد بزرگ از دنيا رفته است.

آقاي حاج احمد فرشي مي گفت: «من در زمان تشييع جنازه حاج رسول ده دوازده سال سن داشتم و در جلوي پرچمي كه جلوتر از جنازه در حركت بود حركت مي كردم. من هنوز به خوبي در ذهن و خاطرم مانده است كه آن روز تش̛̘٠حاج رسول به اندازه اي شلوغ شده بود كه بعضي از اين خانم هاي چادري و متدين تندتند از من كه در آن زمان در حدود دوازده سال داشتم مي پرسيدند: آقا پسر! كدام آقا و مجتهدي از دنيا رفته است؟! من هم جواب مي دادم: حاج رسول از دنيا رفته است.»

آن روز در همان اولين دقيقه هاي تشييع جنازه رسول، در ابتدا سر و كلّه يكي از مشتي ها و گردن كلفت هاي تهران، معروف به مصطفي ديوانه پيدا شده بود. مصطفي ديوانه با عدّه اي از دوستان و هم مرام هاي خود به سوي تابوت رسول هجوم برده بودند و تابوت را از دست آذربايجاني ها و بازاري هاي تهران بيرون آورده و بر بالاي دست هاي خويش گرفتند و همچنين زماني كه تابوت حاملِ جنازه پاك و نظر شده رسول ترك به نزديكي هاي چهار راه مولوي رسيده بود، مرحوم طيب نيز با جمعي از ميداني ها و با دارو

دسته اش به جمعيت پيوسته بودند و خود را به زير تابوت رسول رسانيده بودند. از دور به نظر مي رسيده كه براي حمل و گرفتن جنازه رسول دعوايي بر پا شده است، امّا اين دعواها به هيچ وجه زننده و غير طبيعي نبوده و بلكه بسيار هم گريه آور و منقلب كننده بوده است.(24)

آن روز در هنگام تشييع جنازه رسول ترك، مرحوم حاج حسين فرشي به ياد يكي از حرف هاي رسول افتاده بود و حالا در گوشه اي ايستاده بود و زار زار گريه مي كرد. چند روز پيش از اين يعني در روزهاي مريضي و بيماري رسول، بسياري از دوستان و آشناهاي رسول آن چنان كه شايسته بوده است به ملاقات و عيادتش نرفته بودند. به همين دليل رسول ترك در چند روز پيش از اين در بستر بيماري به حاج حسين فرشي گفته بود: من مي ترسم شماها اين جنازه مرا بسيار غريبانه و بي سر و صدا تشييع و تدفين كنيد كه در اين صورت من فقط ترسم از اين است كه خداي ناكرده بعضي از اين هم مرام ها و رفقاي دوره قديم و دوره قبل از توبه در پيش خودشان به ارباب و مولاي من طعنه بزنند كه رسول به سوي امام حسين عليه السلام رفت و حالا ببين جنازه اش را چه غريبانه و خاموش به خاك مي سپارند.

حاج حسين فرشي در آن لحظات به ياد اين حرف هاي رسول افتاده بود و حالا با ديدن و مشاهده اين تشييع جنازه بسيار باشكوه و به دور از انتظار، به شدّت به گريه افتاده بود و با خود زمزمه مي كرد و مي گفت: اي حاج رسول! نگاه كن ببين ارباب

و مولايت امام حسين عليه السلام عجب تشييعي براي تو به راه انداخته است!

به هر حال جنازه مرحوم حاج رسول دادخواه خياباني تبريزي در ميان انبوهي از جمعيت كه متشكّل از اعضاي هيئت هاي آذربايجاني ها و ديگر هيئت هاي تهراني و اعضاي اصناف مختلف بازار تهران و دار و دسته هاي مرحوم طيب و مرحوم مصطفي ديوانه و ديگر اقشارِ مردم بود، با آن شكوه و عظمت در تهران تشييع شد و سپس عده زيادي از دوستان و رفقاي رسول جنازه او را به شهر مقدّس قم منتقل كردند و پس از طواف به دور حرم مطهّر حضرت فاطمه معصومه عليها السلام در قبرستان مرحوم آيت اللَّه العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري معروف به قبرستان نو در همان قبري كه رسول ترك را در چندين روز پيش از اين به خود جلب و خيره كرده بود به خاك سپردند.

خواب مرحوم خطايي

آقاي حاج حسين نوتاش تعريف مي كرد: بعد از تشييع جنازه حاج رسول در تهران كه بسيار پرجمعيت و با عزّت برگزار شد، ما با عدّه زيادي از دوستان و آشنايان به شهر قم رفتيم و جنازه حاج رسول را در يكي از قبرستان هاي نزديك حرم حضرت معصومه عليها السلام دفن كرديم و بعد از مراسم تدفين با چند نفر از دوستان با عجله و با شتاب سوار بر ماشينِ مرحوم آقا اسلام خطا شديم تا هر چه زودتر به تهران برسيم و در مراسمي كه براي حاج رسول در تهران گرفته مي شد حاضر شويم. به غير از من افراد ديگري كه آن روز در داخل ماشين بودند عبارت بودند از مرحوم حاج ابراهيم سلماسي و حاج صادق پورصمد، حاج كريم محمّدي، مشهدي

زينال جعفري و راننده ماشين به نام آقا اسلام خطا.

آن روز كه ما در مسير راه قم به تهران در حركت بوديم از حالات و كارهاي راننده ماشين آقاي خطا پيدا بود كه بسيار منقلب و محزون است. عاقبت او خودش لب به سخن گشود و در حالي كه قطره هاي اشك از چشمانش سرازير شده بود رازي را كه در دل داشت براي ما بازگو كرد. آقا اسلام خطايي آن روز در پشت فرمان در بين راه قم به تهران با گريه و با حسرت براي ما تعريف كرد و گفت:

راستش يك مدّتي مي شد كه من با حاج رسول يك اختلاف و كدورتي پيدا كرده بودم و به ديدنش نمي رفتم. تا اينكه حاج رسول به بستر بيماري افتاد و من شنيدم كه حالِ حاج رسول بسيار وخيم و بد شده است. به همين خاطر من تصميم گرفته بودم در اولين فرصت به عيادتش بروم و او را از خودم راضي و خشنود كنم. امّا متأسفانه مشكلات و گرفتاري هاي روزمرّه زندگي اين فرصت را به من نمي داد. تا اينكه ديشب زماني كه با ماشينم به خارج از تهران رفته بودم و در حال بازگشتن به تهران بودم با خودم انديشيدم كه چرا من به اين اندازه امروز و فردا مي كنم و به عيادت و ملاقات حاج رسول نمي روم؟ پس همان موقع تصميم گرفتم تا هر طوري كه شده است يكسره به سوي خانه حاج رسول حركت كنم. امّا متأسفانه زماني كه من به تهران و به نزديكي هاي خانه حاج رسول رسيدم ساعت از دوازده شب گذشته بود. با اين حال خودم را به جلوي خانه حاج

رسول رساندم و با خودم گفتم: اگر از داخل خانه سر و صدايي بيايد در مي زنم و به داخل مي روم. امّا وقتي گوش هايم را در جلوي خانه حاج رسول خوب تيز كردم، احساس نمودم كه خانه حاج رسول بسيار ساكت و خاموش است و بهتر است تا در اين موقع از شب مزاحم نشوم.

من ديشب خسته و نااميد به خانه ام رفتم و خوابيدم، ولي در عالمِ خواب، شاهد يك رؤياي بسيار شگفت و منقلب كننده اي شدم. من در خواب ديدم كه حاج رسول از دنيا رفته است و جمعيت بسيار زيادي در حال تشييع جنازه حاج رسول هستند. در همين هنگام من نگاهم به وسط جمعيت افتاد و ديدم كه در بين جمعيت يك خانمي نيز در حال حركت است. وقتي آن زن را در ميان جمعيت و مردها ديدم بسيار ناراحت و عصباني شدم و با خودم گفتم: چرا اين زن به وسط جمعيت و به ميان مردها آمده است؟! حتي با خودم فكر مي كردم شايد اين خانم يكي از خواهران حاج رسول باشد.

خلاصه اينكه خودم را به نزديكي هاي آن خانم رساندم و به بعضي از پيرمردها اشاره كردم تا به اين زن بگويند كه از بين مردها بيرون برود. اما هيچ كس توجّهي به حرف هاي من نمي كرد. به همين خاطر خودم به كنار آن خانم رفتم و گفتم: ببخشيد خانم! اگر شما از خواهران حاج رسول هم كه باشيد، بهتر است كه هر چه زودتر از وسط جمعيت بيرون برويد، درست نيست شما در اينجا باشيد.

زماني كه من داشتم اين حرف ها را به آن خانم مي گفتم، يك دفعه او رو به من كرد

و گفت: آيا شما مي داني من كه هستم؟

من هنوز جوابي نداده بودم كه آن خانم خودش با يك حزن و اندوهي خاص ادامه داد و گفت: من زينب هستم، اين جنازه هم متعلّق به ماست. ما خودمان بايد او را تشييع كنيم!

مرحوم آقاي خطايي در حالي كه به شدّت گريه مي كرد، مي گفت: در همان لحظه اي كه خانم حضرت زينب عليها السلام خودش را به من معرفي كرد، من به اندازه اي منقلب شدم كه ناخود آگاه فرياد بسيار بلندي كشيدم و از خواب بيدار شدم و ديدم اعضاي خانواده نيز با صداي فرياد و ناله من از خواب پريده اند و در بالاي سرم جمع شده اند.

من در همان اولين دقيقه هاي صبح، خودم را با عجله و شتاب به جلوي خانه حاج رسول رساندم، امّا متأسفانه مشاهده كردم صداي گريه و ناله بلند است و حاج رسول از دنيا رفته است. امّا يك نكته و مسئله بسيار شگفت و جالبي كه فكرم را به خود مشغول كرده است اين است كه من امروز در تشييع جنازه حاج رسول درست همان صحنه هايي را مي ديدم كه ديشب در خواب ديده بودم. به همين دليل من مطمئن هستم اگر چشم هاي بينا و با بصيرتي داشتم، خانم حضرت زينب عليها السلام را در تشييع جنازه حاج رسول در بيداري نيز مي ديدم.

دستوري براي عاشق شدن

دو سه ماه پيش از اين به خانه يكي از دوستانم رفته بودم. ايشان يكي از دبيرهاي خوب و باصفاي آموزش و پرورش تهران است. او آدمي بسيار پاك و با ايمان و با تقواست. وي مدّتي است كه با تعدادي از نوجوانان و جوانان بسيجي و بعضي از دانش آموزان دبيرستانشان

يك جلسه و هيئتي را به راه انداخته اند. آنها هفته اي يك بار به دور هم جمع مي شوند و از نور و پرتو قرآن و احاديث و گفته هاي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قلب ها و دل هايشان را نوراني و با طراوت مي كنند.

آنها هر هفته در ابتدا قسمتي از كتاب گناهان كبيره نوشته شهيد آيت اللَّه دستغيب و سپس قسمتي از رساله عمليه حضرت آيت اللَّه العظمي بهجت و بعد هم قسمتي از يكي از كتاب هاي اخلاقي را كه تكيه بر اخبار و احاديث داشته باشد مي خوانند و در آخر و در انتهاي جلسه نيز به روضه خواني و توسّل به حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام مي پردازند.

آن شبي كه من به خانه دوستم رفته بودم، قرار بود كه تا ساعتي ديگر يكي از جلسه هاي آنها در آن جا برگزار گردد.

پس من هم در آن جا ماندم و بعد از ساعتي اعضاي آن هيئت كه همه از نوجوانان و جوانان بسيار نوراني و ظاهر الصلاح بودند كم كم جمع شدند كه من با نگاه و با مشاهده چهره هاي نوراني و پاك و با صفاي آن نوجوانان و جوانان با ايمان، بسيار تحت تأثير قرار گرفته بودم و يك حالت خوب و خوش و با معنويتي پيدا كرده بودم.

من در حال و هواي خودم بودم كه دوستم كه از قضيه تحقيقات و جستجوهاي من پيرامون زندگي نامه رسول ترك آگاه و با خبر بود، بدون هيچ مقدمه و گفت و گوي قبلي از من خواست تا آن شب پيرامون ماجراي رسول ترك براي آنها صحبت كنم. من هم كه چاره اي به جز اطاعت نداشتم در ابتدا مقداري در مورد

لحظه هاي ناب و لحظه هاي خاص و تكان دهنده صحبت كردم و تأكيد نمودم كه اين لحظه هاي ناب و خاص، براي همه انسان ها بدون استثناء پيش مي آيد ولي متأسفانه فقط تعداد كم و انگشت شماري هستند كه از اين لحظه هاي تكان دهنده و عبرت آموز بهره مي گيرند و به يك باره به قلّه هاي بلند معرفت و شناخت دست مي يابند. سپس در حدود بيست دقيقه درباره توبه رسول ترك و لحظه و علّت توبه اش و بعضي از حالت هاي او صحبت نمودم.

امّا مقصود اصلي و نهايي ام از اينكه اين قضيه را براي شما خواننده عزيز مي نويسم اين است كه آن شب به نظر مي رسيد همه آن نوجوانان و جوانان به شدّت تحت تأثيرِ ماجراي رسول ترك قرار گرفته باشند. قصّه رسول ترك همه آنها به خصوص يكي از آن جوانان حاضر را به فكر فرو برده بود. آن جوان كه از شخصيت و از حالات عاشقانه رسول ترك نسبت به آقا ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام بسيار خوشش آمده بود، مدّتي بعد از آن جلسه يك شب رسول ترك را در خواب و رؤيا مشاهده مي كند. او در خواب ديده بود كه همراه با رسول ترك در يك مكاني نشسته اند و سپس رسول ترك به آن جوانِ با صفاي بسيجي گفته بود:

«اگر مي خواهي كه عاشقِ امام حسين عليه السلام بشوي: تقوا، تقوا، تقوا.»

آخرين كلام

من نمي دانم برداشت ها و ارزيابي هاي شما از خواندن و مطالعه اين كتاب چه بوده است و نمي دانم تا چه اندازه از اين نوشتار راضي و خشنود شده ايد و نمي دانم چه پيشنهاد و انتقادي در مغز و قلب هاي شما نقش بسته است و نمي دانم اگر قرار شود تا شما

خواننده عزيز كتابي و يا مقاله و نوشته اي درباره رسول ترك و يا رسول ترك ها بنويسيد، چه سبك و روشي را انتخاب خواهيد كرد و چگونه خواهيد نوشت؟

همچنين نمي دانم كه هم اكنون توقع و انتظارتان از اين آخرين كلام و از اين صفحه هاي پاياني چيست؟ ولي من به نظرم رسيده است تا در اين صفحه هاي پاياني براي شما بنويسم كه عاشقان دو گونه هستند:

- عاشقان بلبل

- عاشقان پروانه

شايد هيچ كس نمي تواند با قاطعيت ادّعا كند و بگويد كه بلبل عاشق تر است و يا پروانه، چون هر دو عاشق و حيرانند و هر دو مي سوزند و مي سازند، امّا فقط يكي شهره شهر است و سرشناس و ديگري بي سر و صدا و ناشناس، يكي مي سوزد و مي نالد و ديگري مي سوزد و مي پُكَد، يكي هميشه و مدام ديوانه و مجنون است و ديگري به يك باره جنونش جلوه مي كند.

هر چند كه عاشقان حسين عليه السلام پيچيده تر از اين حرف هايند و هر چند كه عاشقان امام حسين عليه السلام همه فرمولها و مرزبندي ها را به هم ريخته اند ولي با اين حال من اين آخرين كلام را به قصّه عاشقي اختصاص داده ام كه به گمان خودم او يكي از عاشقان پروانه وارِ امام حسين عليه السلام بوده است. فقط اميدوارم كه شما خواننده عزيز و گرامي تحليل و تفسير خوب و مناسبي از ماجراي اين عاشقِ پروانه وار داشته باشيد.

ماجراي شيعه هندي

كم كم بسياري از همسايه هاي شيعه هندي داشتند به او مشكوك مي شدند. آن شيعه هندي همسايه اي جديد بود و نزديك به شش ماه مي شد كه به شهر كربلا آمده بود. او كشور و زادگاهش، هندوستان را براي هميشه رها كرده بود تا

بقيه عمرش را در كربلا، در مجاورت مزار پاك امام حسين عليه السلام و ياران با وفايش زندگي كند. ظاهرش نشان مي داد كه آدمي جليل القدر است چنان كه مرحوم فاضل دربندي نيز در كتابش به نام «اسرارالشهادة» از آن شيعه هندي به عنوان يكي از بزرگانِ هند ياد كرده است.

شيعه هندي در يكي از محلّه هاي كربلا خانه اي تهيه كرده بود و حالا بعد از شش ماه، بسياري از همسايه هايش، او و خانواده اش را به خوبي مي شناختند. همه همسايه ها و آدم هايي كه در اين شش ماه با او ديدار و برخوردي كرده بودند او را شيعه اي معتقد و پاك و با تقوا يافته بودند، امّا به مرور و با گذشت زمان بعضي ها متوجه يك موضوع و مسئله غير عادي و عجيبي درباره آن شيعه هندي شده بودند. آن موضوع و مسئله غير عادي باعث شده بود تا بعضي از همسايه ها، فكرها و عقيده هاي غير منطقي و ناخوشايندي نسبت به او پيدا كنند و رفته رفته گاهي اين فكرها بر زبان هايشان نيز جاري مي شد. آن موضوع، در واقع خيلي عجيب بود. آن شيعه هندي در همه اين شش ماهي كه در كربلا ساكن شده بود، حتي براي يك بار هم به حرم سيدالشهداعليه السلام مشرّف نشده بود!

به راستي چگونه مي شد اين موضوع را توجيه كرد؟! چگونه مي شد شيعه اي وطن و ديارش را رها كند و براي زندگي به كربلا بيايد ولي حتّي براي يك مرتبه هم، به داخل حرم امام حسين عليه السلام پا ننهاده باشد؟!

فقط در طول اين شش ماه، گاهي بعضي از همسايه ها مشاهده كرده بودند كه او بعضي از وقتها به بالاي پشت بام

خانه اش مي رود و رو به سوي بارگاه و گنبد امام حسين عليه السلام به آن حضرت سلام مي دهد و زيارتي مي خواند و پايين مي آيد. او در همه اين شش ماه، فقط با همين شكل و روش، عزيز و جگر گوشه زهراي مرضيه عليها السلام را زيارت كرده بود.

عاقبت داستان و ماجراي شيعه هندي به گوش مرحوم سيد مرتضي مي رسد. جناب مرحوم سيد مرتضي در آن زمان يكي از دانشمندان و علماي بزرگ كربلا بود و در بين مردم و ساكنانِ كربلا مشهور و معروف به نقيب بود. جناب نقيب بعد از شنيدن و پي بردن به داستان و ماجراي شيعه هندي به خانه او مي رود و بعد از سلام و عليك و حال و احوالپرسي هاي معمولي، شروع به سرزنش و ملامتِ شيعه هندي مي كند. او با صراحت به شيعه هندي مي گويد: «در مذهب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام يكي از آداب و دستورهاي زيارت اين است كه به حرم داخل بشوي و عتبه و ضريح را ببوسي ولي اين روش و طريقه تو كه فقط از بالاي پشت بام خانه ات آن حضرت را زيارت مي كني، اختصاص به شيعيان و مؤمنيني دارد كه در شهرها و كشورهاي ديگر زندگي مي كنند و براي آنها ممكن نيست تا در كربلا و در داخل حرم سيد الشهداءعليه السلام حاضر شوند.»

از حالت و چهره شيعه هندي پيدا بود كه صحبت هاي نقيب او را بسيار مضطرب و نگران كرده است. او بعد از گوش كردن به همه حرف هاي نقيب با حالتي از روي خواهش و التماس گفته بود: «يا نقيب الاشراف! من از شما انتظار و توقع دارم تا هر

مقدار از مال دنيا كه بخواهي از من بگيري ولي در عوض مرا مأمور به داخل شدن به حرم سيدالشهداءعليه السلام نفرمايي و مرا به كلّي از اين كار معاف كني.»

شيعه هندي از اينكه در عوضِ وارد نشدن و نرفتن به داخل حرم پيشنهاد كرده بود تا هر مقداري از مال و منال دنيا را به جناب نقيب بپردازد، هيچ گونه قصد سوء و بدي نداشت، ولي جناب نقيب از اين سخن بسيار ناراحت و دلخور شده و با ناراحتي جواب داده بود: «من براي مال دنيا اين سخن نگفته و اين امر را نكردم، بلكه اين روش و طريقه زيارتِ تو را در صورت ساكن بودن در كربلا، بدعت و منكَر مي دانم و نهي از منكر واجب است.»

به نظر مي رسيد جناب نقيب به خوبي فهميده بود كه اين شيعه هندي از روي ارادت و عشقي كه به امام حسين عليه السلام دارد نمي تواند به حرم وارد شود، امّا اصل و اساس در زيارت ائمّه اطهارعليهم السلام ورود به حرم هاي شريف و انجام اعمال و آداب زيارت بر طبق دستورات و سفارش هاي حضرات معصومين عليهم السلام در داخل آن حرم ها و مكان هاي مقدس مي باشد. شيعه بودن گام به گام و حرف به حرف و لحظه به لحظه تابع و اطاعت كننده نظرات و دستورات و خواسته هاي جزئي و كلّي و كوچك و بزرگِ امامان معصوم عليهم السلام بودن است و جناب نقيب چاره اي به جز امر نمودن به ورود شيعه هندي به حرم شريف امام حسين عليه السلام نداشت.

شيعه هندي با توجّه به آن حرف هاي صريح و بي پرده جناب نقيب، ديگر هيچ حرفي براي گفتن نداشت. او ديگر

بر خود واجب مي دانست كه از آن دستور و توصيه جناب نقيب پيروي و اطاعت كند. بعد از پايان و خاتمه سخنان و حرف هاي نقيب به جز آهي سرد هيچ صداي ديگري از آن شيعه هندي بر نيامد. او فقط آهي كشيده بود. آه و ناله اي كه از قلب و جگري پر درد بيرون آمده باشد.

شيعه هندي بلند شد و رفت تا غسلِ زيارت كند. او بعد از غسل يكي از بهترين لباس هايي را كه داشت پوشيد و پاك و پاكيزه و با پايي برهنه از خانه اش بيرون آمد. شيعه هندي به سوي بارگاه و حرم سيد الشهداءعليه السلام در حركت بود. هر چه بيشتر به حرم نزديك تر مي شد خضوع و خشوعش بيشتر جلوه پيدا مي كرد. بعد از دقايقي به درهاي حرم رسيد و خودش را در جلوي درهاي صحن بر روي زمين انداخت. او در اينجا به شدّت به گريه افتاده بود. براي بسياري از زائراني كه از كنارش رد مي شدند، گريه ها و ناله هاي او جالب و ديدني بود.

جناب نقيب به شيعه هندي گفته بود كه يكي از آداب و دستورهاي زيارت اين است كه عتبه و ضريح را ببوسي و حالا او در حالي كه خود را بر روي زمين انداخته بود، تندتند عتبه و درهاي صحن شريف را عاشقانه مي بوسيد.

زماني كه شيعه هندي از روي زمين بلند مي شد تا به سوي داخل حرم برود بدنش به طور محسوسي لرزان شده بود. خدا مي دانست كه در آن لحظه ها در قلب و سينه شيعه هندي چه مي گذشت كه او را اين چنين به لرزيدن واداشته بود. لرزيدني همچون گنجشكي كه در هوايي سرد و

يخبندان در آب افتاده باشد.

زماني كه به يكي از كفشداري هاي حرم نزديك مي شد، رنگ و رويش زرد شده بود. او در جلوي كفشداري نيز خودش را بر روي زمين انداخت و شروع به بوسيدن زمين كرد. بعد از لحظاتي همانند كسي كه در حال جان دادن باشد از روي زمين بلند شد و به ايوان وارد گشت. او فقط چند متر با رواق و با مرقد مطهّر محبوب و مولايش حسين بن علي عليهما السلام فاصله داشت. شيعه هندي در حالي كه هنوز به رواق وارد نشده بود پريشاني و بي تابي و اضطرابش به حدّ خطرناك و شكننده اي رسيده بود، پس چگونه و با چه صبر و طاقتي مي خواست به رواق داخل شود؟! اي كاش يكي پيدا مي شد و جلوي او را مي گرفت. اي كاش جناب نقيب در آن جا حاضر و شاهد بود و به او امر مي كرد: بس است، برگرد!

امّا به هر حال شيعه هندي با هر سختي و مشقّتي بود به رواق وارد شد. از اين به بعد كلمات و توصيفات قاصر از توصيف بودند. به محضِ اينكه چشم هاي گريان و برافروخته شيعه هندي به ضريح مبارك و شش گوشه امام حسين عليه السلام افتاد، همچون زني بچّه مرده، به سختي نفسي اندوهناك و ناله اي جانسوز كشيد و به آواز و بانگي جانگداز صدا زد: «أَهذا مَصْرَع سيدالشُّهداءعليه السلام، آيا اينجا همان جايي است كه حسين عليه السلام بر زمين افتاده است؟ أهذا مَقْتَل سيدالشُّهَداءعليه السلام آيا اينجا همان جايي است كه حسين عليه السلام كشته شده است؟!»

و سپس صيحه و فريادي كشيد و در همان نزديكي هاي ضريح، در همان نزديكي هاي مكاني كه در

روز عاشورا، حسين عليه السلام بر زمين افتاده و به خون غلتيده بود، نقش بر زمين شد.

همه زائراني كه بر اين صحنه شاهد و ناظر بودند، حيران و مبهوت نگاهي به شيعه هندي و نگاهي به يكديگر داشتند. لحظاتي نگذشت كه تعدادي از زائران به دور جسم و بدنِ شيعه هندي حلقه زدند. باور كردني نبود اما واقعيت و حقيقت داشت. او ديگر روح در بدن نداشت. او از جذبه و عشق مرده بود، او پرواز كرده بود، او جان داده بود... .(25)

اي شمع مسوز كه شب دراز است هنوز

اي صبح مدم كه وقت راز است هنوز

پروانه برو تو در كناري بنشين

اين صحبت عاشقي دراز است هنوز

محمد حسن سيف اللهي

رمضان 1421، آذر 1379

قسمتي از زيارت ناحيه مقدسه إ

فرازي از زيارت ناحيه مقدسه

. . . السّلامُ عَلَيكَ فَاِنّي قَصَدْتُ اِلَيكَ وَ رَجَوْتُ الْفَوْزَ لَدَيكَ، السّلامُ عَلَيكَ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِكَ، الُْمخْلِصِ في وِلايتِكَ، الْمُتَقَرِّبِ اِلَي اللَّه بِمَحَبَّتِكَ، الْبَري ءِ مِنْ اَعْدآئِكَ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِكَ مَقْرُوحٌ وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِكْرِكَ مَسْفُوحٌ، سَلامَ المَفْجُوعِ الْحَزينِ الْوالِهِ الْمُسْتَكينِ، سَلامَ مَنْ لَوْ كانَ مَعَكَ بِالطُّفُوفِ لَوَقاكَ بِنَفْسِهِ حَدَّ السُّيوفِ وَ بَذَلَ حُشاشَتَهُ دُونَكَ لِلْحُتُوفِ، و جاهَدَ بَينَ يدَيكَ وَ نَصَرَكَ عَلي مَنْ بَغي عَلَيكَ وَ فَداكَ بِرُوحِهِ وَ جَسَدِهِ وَ مالِهِ وَ وَلَدِهِ، وَ رُوحُه لِرُوحِكَ فِدآءٌ، وَ اَهْلُهُ لِاَهْلِكَ رِقآءٌ، فَلَئِنْ اَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ وَ عاقَني عَنْ نَصْرِكَ المَقْدُورُ وَلَمْ اَكُنْ لِمَنْ حارَبَكَ مُحارِباً و لِمَنْ نَصَبَ لَكَ الْعَداوَةَ مُناصِباً، فَلَأَنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَ مَسآءً وَ لَأَبْكِينَّ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً عَلَيكَ وَ تَأَسُّفاً عَلي مادَهاكَ، وَ تَلَهُّفاً حَتّي اَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ، وَ غُصَّةِ الْاِكْتِيابِ، اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ اتَيتَ الزَّكوةَ

وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ و نَهَيتَ عَنِ الْمُنْكَرِ ... .(26)

. . . سلام بر تو (اي حسين) به درستي كه من به سوي تو آمده ام و اميد رستگار شدن را در نزد تو دارم، سلام بر تو (اي حسين) سلامِ كسي كه آشناي به حرمت تو و خالص در ولايت و دوستي توست كه با اين دوستي و محبّت به سوي خدا نزديكي و تقرب مي جويد و از دشمنانت بيزاري مي نمايد. سلامِ كسي كه قلبش از داغ و مصيبت تو جريحه دار و اشكش در هنگام ذكر و ياد تو جاري است. سلامِ كسي كه در غمت مصيبت زده و اندوهگين و حيران و بيچاره است. سلامِ كسي كه اگر با تو در صحراي كربلا بود، همانا كه از تو با نفس و جانش در مقابل شمشيرهاي تيز و بُرنده محافظت مي كرد و باقي مانده رمق هاي جانش را به خاطر تو به دست مرگ مي سپرد و در ركاب تو جهاد مي كرد و تو رابر عليه كساني كه بر تو ستم كردند كمك و ياري مي كرد و با روح و جسم و مال و فرزندانش فداي تو مي شد كه روح و جان خودش را فداي جان تو مي كرد و اهل و فرزندانش را نيز فدايي و سپر بلاي اهل بيت تو مي نمود. پس اگر چه روزگار مرا از زمان تو به تأخير انداخته و مرا از ياري تو باز داشته است و من در آن زمان نبودم تا با آنان كه با تو جنگيدند بجنگم و با آنهايي كه با تو به دشمني برخاستند دشمني و عداوت داشته باشم، پس به جاي اينها در هر صبح

و شب بر تو ناله و ندبه خواهم كرد و به جاي اشك، براي تو خون گريه مي كنم و در حسرت تو و در غم و غصه مصيبت هايي كه بر تو وارد شده، در يك سوز جانگدازي خواهم بود تا اينكه با مصيبت زدگي جانكاه و اندوهي فراوان جان بسپارم و بميرم. من شهادت مي دهم كه تو نماز را به پاداشتي و زكات را پرداختي و به معروف و خوبي امر كردي و از منكر و بدي نهي كردي ... .

پي نوشت ها

1) قسمتي از يكي از سروده هاي علامه طباطبايي قدس سره

2) بحار الانوار، ج 36، ص 205

3) داستان و ماجراي توبه رسول ترك با توجه به تعريف و نقلي كه براي اولين بار از زبان مرحوم حاج شيخ حسين كبير تهراني شنيده بودم نگاشته شده است. اين داستان به همين شكل و يا با مقدار كمي تفاوت در بين بسياري از پيرمردهاي هيئت هاي آذربايجاني هاي تهران و تبريز مشهور و معروف است.

4) اين شعر از استاد شهريار مي باشد كه اصلِ مصرعِ دومش اين است:

من عاشق تو هستم اين گفتگو ندارد.

5) در شناسنامه آن مرحوم «رسول دادخواه خياباني» ثبت شده است.

6) يعني ديوانه حساب و كتاب و بازخواست ندارد. و من اگر در مصيبت سيد الشهداءعليه السلام به طور غير متعارف مي سوزم و اشك مي ريزم و . . . به حساب ديوانگي من بگذاريد.

7) گنجينه دانشمندان، ج 4 ، ص 479 .

8) اختران فروزان ري و طهران يا تذكرة المقابر، ص 254

9) مسجد ميرزا موسي كه معروف به مسجد بزّازها مي باشد يكي از مسجدهاي مهم و بزرگ بازار تهران مي باشد و رسول ترك در بسياري از

روزهاي محرّم عادت داشته است تا در جلسه روضه مسجد بزازها حضور يابد. هيئت صنف بزّازهاي تهران كه بيش از صد سال از تأسيسِ آن مي گذرد از هيئت هاي بسيار با شور وحال و با صفاي تهران بوده است كه در بسياري از روزهاي دهه اول محرّم يكي از مهم ترين و شلوغ ترين جلسه هاي روضه تهران به حساب مي آمده است. يكي از مدّاحان آذربايجان مي گفت: «در قديم در اين هيئت بزازها كه گاهي ما آذري ها نيز در آن شركت مي كرديم يك آدم هاي با معنويت وبا صفايي حضور داشتند كه هر كدام از آنها مي توانست يك هيئتي را اداره كند.»

در حال حاضر هيئت بزازها حسينيه اي را در خيابان خيام ساخته است وبه آن جا منتقل شده است.

از عارف صمداني وفقيه رباني مرحوم شيخ محمّد حسن معزّي تهراني رحمه الله كه سال هاي زيادي با مرحوم آيت اللَّه العظمي حاج سيد احمد خوانساري معاشرت داشته است شنيدم كه مي گفت: «با آنكه در قديم در دهه اول محرّم روضه مسجد بزازها بسيار شلوغ مي شده وتمام مسجد پر از جمعيت مي شده است با اين حال وبا اين ازدِحام جمعيت باز هم مرحوم آقاي خوانساري به خاطر حضورِ آدم هايي همچون رسول ترك بسيار دوست مي داشته اند تا به طور مرتّب در اين جلسات حضور يابند!»

10) رسول ترك بنا بر گفته هاي كساني كه او را از نزديك مي شناخته اند نسبت به رفع مشكلات وگرفتاري هاي نوحه خوان ها و ذاكران امام حسين عليه السلام بسيار حسّاس و كوشا بوده است. او بر خودش واجب مي دانسته است تا از هر خدمتي كه مي تواند براي آنها انجام دهد دريغ نورزد.

11) شعر از فؤاد كرماني

12) اين مطلب با توجه به

خاطرات و صحبت هاي آقاي حاج ناصر افشار نوشته شده است. بنا بر گفته هاي آقاي افشار، حاج رسول بر گردن او حق پدري دارد زيرا كه او در سنين كودكي پدرش را از دست مي دهد و از آن به بعد او و خانواده اش از كمك ها و مواظبت هاي حاج رسول بهره مند بوده اند.

لازم به ذكر است كه راهنمايي هاي آقاي افشار در شناسايي بعضي از دوستان و رفقاي رسول ترك بسيار مفيد و موثّر بوده است كه مناسب است در همين جا تشكرم را نسبت به ايشان ابراز دارم. و البته عزيزان ديگري نيز راهنمايي ها وكمك هاي خالصانه بسيار مؤثر و پرفايده اي داشته اند كه ان شاء اللَّه همه بزرگواراني كه هر يك به نوعي در شكل گرفتن اين كتاب نقش وسهمي داشته اند اجر و پاداشش را از آقا ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام خواهند گرفت.

13) يعني قضاياي قتلگاه قبل از شهادت امام حسين عليه السلام

14) اين نكته و جمله «پس از وفات حاج رسول هنوز نظيرش در شدّت گريه نيامده است» را علاوه بر حاج اصغر زاهدي بسياري از شاعرها و مدّاحان آذري ديگر نيز بيان مي داشتند البته خوانندگان عزيز به اين نكته توجه و التفات داشته باشند كه اين حرف را آدم هايي مي گويند كه اگر شما در هر زماني به بعضي از اين هيئت هاي مذهبي تُرك زبان به خصوص به هيئت هاي قديمي و با سابقه آنها سري بزنيد اغلب و به طور معمول در جلسات و هيئت هاي آنهابا يك اشخاصي رو به رو مي شويد كه گريه ها و ناله هاي آنها از هر نوحه و مرثيه اي مؤثّرتر و گريه آورتر است.

15) بعد از دو دلي وترديدي كه نسبت به آوردن ونوشتن اين خاطره

داشتم عاقبت به نظرم رسيد كه اين خاطره را فقط با اين قصد و نيت بنويسم كه خوانندگان عزيز از اين خاطره اين درس را بگيرند كه با آنكه چنان خوابي نيز در تأييدِ رسولْ مشاهده مي شود ولي باز هم رسول ترك با استناد به اين گونه از خوابها ورؤياها به اصول وحريم هاي شيعه بي اعتنايي نمي كند و نصيحتهاي منطقي وصحيحِ ديگران را بدون هيچ گونه عُجب و غروري با آغوش باز مي پذيرد كه توجه و التفات به اين سيره وروش (التزام به اصول وچهارچوبهاي عقيدتي تشيع) راهگشاي رفع بسياري از كج فهمي ها وانحرافات است.

16) شايد نيازي به تذكر نباشد كه مرقدهاي حضرت زينب و جناب رقيه - سلام اللَّه عليهما بعد از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي ايران بازسازي و مرمّت گرديده است و اين قصّه مربوط به قبل از سال 1340 شمسي است كه در آن زمان وضعيت مرقد حضرت رقيه عليها السلام به اين شكل نبوده است. و همچنين شايد نيازي به تذكّر نباشد كه هر گونه سيلي يا ضرب وشتمي بدونِ جواز شرعي وفقهي گناه وخلافِ شرع مي باشد واگر رسول ترك نيز مجبور بوده است تا يك سيلي به آن آقاي كليددار بزند حتماً دليلي شرعي و موّجه بر آن مترتّب بوده است به خصوص اينكه بعضي ديگر از افرادي كه از اين قضيه مطّلع بودند تأكيد مي كردند كه آن آقاي كليددار با آنكه قبلاً بعضي هاي ديگر نيز با او گفت و گو كرده بودند ولي او نسبت به باز كردن و نگهداري از مرقد حضرت رقيه عليها السلام بسيار بي تفاوت و سرد بود و قبل از اينكه حاج رسول با او

برخورد كند معمولاً درهاي مرقد حضرت رقيه عليها السلام بسته بود.

17) آقاي حاج محمد سنقري بعد از توضيحاتي درباره نكته هاي لطيف و ظريفي كه حاج رسول پيرامون برخي از اشعار داشت، مي گفت: حاج رسول اين شعر معروفِ

آسايش دو گيتي تفسيرش اين دو حرف است

با دوستان مروّت با دشمنان مدارا

را اين گونه مي خواند:

آسايش دو گيتي تفسيرش اين يك حرف است

با دشمنِ كج انديش مشكل بُوَد مدارا

18) اين قصّه اولين برخوردِ رسول ترك با حاج اكبر آقاي ناظم بنا بر صحبت هاي حاج هادي جبّاري يكي از اعضاي هيئت نو باوگان قنات آباد (واقع در خيابان مولوي تهران) نوشته شده است.

19) امّا اين نكته نيز ناگفته نماند كه بنا بر گفته هاي دوستان و رفقاي رسول ترك، او يك اهتمام و عنايتي خاص به زيارت حرم حضرت زينب عليها السلام و سفر به شام و سوريه داشته است و در آن جا از يك سوز و حال و هواي خاصّي برخوردار بوده است. بعضي از دوستانش مي گفتند: در بعضي از سفرهايي كه حاج رسول به سوريه و شام مي رفت گاهي به مدّت چند ماه در آن جا ماندگار مي شد.

20) لازم به توضيح است كه رسول ترك تا آخر عمرش در دو اتاق اجاره اي زندگي مي كرده است.

21) به نقل از حاج حسين عليپور

22) اين مصرع قسمتي از يك نوحه تركي است كه زبان حال حضرت ليلا عليها السلام است كه با جنازه پاك و مطهّر فرزندش حضرت علي اكبرعليه السلام سخن مي گويد كه مي خواهد بگويد كه من ديگر نمي توانم بمانم و بايد به سوي منزلي ويرانه بروم كه فهميده ام آن منزل ويرانه در يكي از خرابه هاي شام است.

23)

رسول ترك در ميان آذري ها و دوستانش معروف به «حاج رسولِ ديوانه» بود و همه به حقيقت او را ديوانه امام حسين عليه السلام مي دانستند.

24) شايد براي شما خواننده عزيز و گرامي قابل توجه و جالب باشد كه بعدها، هم مرحوم طيب و هم مرحوم مصطفي ديوانه هر دو به شكلي عاقبت به خير شدند و توّاب و پاك از دنيا رفتند به خصوص مرحوم حاج مصطفي دادكان معروف به مصطفي ديوانه كه آن بزرگوار نيز وقتي در يكي از سال هاي عمرش به كربلا مشرف شد پس از بازگشت از كربلاي امام حسين عليه السلام به كلّي زيرو رو شد و توبه كرد و او نيز يكي از نجات يافتگان كشتي نجات و يكي از ارادتمندان و محبّان امام حسين عليه السلام گشت. مرحوم حاج مصطفي دادكان سال هاي سال سرپرستي و هدايت هيئت محبّان الزهرا عليها السلام واقع در محله پاچنارِ تهران را بر عهده داشته است و سنگ بناي حسينيه اي به نام بيت الزهرا عليها السلام را نيز در شهر مقدس مشهد بنا نهاده است. مي گويند مرحوم حاج مصطفي بعضي از دعاهاي معروف همچون دعاي ندبه و زيارت عاشورا را حفظ كرده بوده است و در جلسه هاي هيئت براي ديگران مي خوانده است. مي گويند هرگاه در مقابل مرحوم حاج مصطفي نام امام حسين عليه السلام برده مي شد قطرات اشك بي اختيار از چشم هاي او سرازير مي گشت. آن مرحوم نيز در سال 1358 از دنيا رفت و با تشييع جنازه بسيار باشكوهي به خاك سپرده شد.

جان فداي تو كه هم جاني و هم جاناني

هر كه شد خاك درت رست ز سر گرداني

سرسري از سرِ كوي تو نيارم برخاست

كارِ دشوار

نگيرند بدين آساني

خلق را طاقتِ پروانه پرسوخته نيست

نازكان را نبود شيوه جان افشاني

25) سند اين داستان: كتاب دارالسلام ص 510 تأليف مرحوم شيخ محمود عراقي.

26) بحارالانوار، ج 101، ص 238.

24- انصار الحسين (ع)

مشخصات كتاب

سرشناسه :شمس الدين، محمدمهدي، 1931 - 2001م.

Shamsal Din, Muhammad Mahdi

عنوان قراردادي:انصار الحسين عليه السلام. فارسي

عنوان و نام پديدآور:انصارالحسين عليه السلام/ نوشته محمدمهدي شمس الدين ؛ ترجمه ناصر هاشم زاده.

مشخصات نشر :تهران: سازمان تبليغات اسلامي، شركت چاپ و نشر بين الملل 1386.

مشخصات ظاهري 280 ص.

شابك 22000 ريال 978-964-304-235-6

وضعيت فهرست نويسي :فاپا

يادداشت :كتابنامه: ص. 276 - 278؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع:حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.-- اصحاب.

موضوع :واقعه كربلا، 61ق.-- شهيدان -- سرگذشتنامه.

موضوع :زيارتنامه ها.

شناسه افزوده :هاشم زاده، ناصر ، مترجم

شناسه افزوده :سازمان تبليغات اسلامي. شركت چاپ و نشر بين الملل

رده بندي كنگره BP42 /ش8‮الف 8041 1386

رده بندي ديويي 297/9537

شماره كتابشناسي ملي :1045216

شهادت،... و قيام امت

شهادت،... و قيام امت

به نام خداوند بخشنده ي مهربان

در تاريخ تكاملي شخصيت انسان، شهادت به عنوان يكي از نشانه هاي بزرگي كه نقش خويش را در مسير اين رشد، به سوي كمال متعالي ايفا كرده، نمود دارد. نمودي چون دوست داشتن، وفاداري و ايثار و آنچه كه از محدوده ي خويشتن انسان فراتر مي رود و محيط گسترده ي انسانيت را در برمي گيرد. و شهادت از ديدگاه ما، عاليترين اين نمودهاست و منتها درجه اي است كه آدمي در رشد روحي و كمال انساني خويش، امكان رسيدن به آن را دارد. زيرا به معناي گذشت از خود و لذتهاي ذاتي خويش است كه آدمي در ارتباط با ديگران دارد. عواطفي از قبيل: عشق و وفاداري، ايثار و هر آنچه كه يك انسان را بنابر مصلحت و ذات انسانيش وابسته مي كند. و به خاطر آنان - با تحمل تمامي رنج جسمي كه در شكل شهادت موجود است. در خصلتهايي چون دوست داشتن، وفاداري و بخشش، براي آدمي امكان آن وجود دارد كه قسمت بزرگي از خودخواهيها و مصلحتهاي شخصي خويش را

نيز همراه آنها حفظ كند و از دست ندهد. و به همين خاطر است كه شهادت در تقدير و سرنوشت هر انساني قرار نمي گيرد چرا كه تحقق شهادت مبتني بر ايجاد شرايطي تعيين شده است و مرگ آدمي، بدون آن شرايط شهادت محسوب نمي شود.

مفهوم قضايي شهادت، بيان حقيقت است براي اثبات حق در درگيري و دشمني ميان دو فرد يا دو گروه، كه به خاطر حقي از حقوق، با هم اختلاف و نزاع دارند و هر يك مدعي حقانيت خويش است. و شهيد با شهادت خود حقانيت طرف

(صفحه 10)

خودش را آشكار مي كند. از اين رو اين شاهد بناچار بايد از گروه باطل ستمگر، يا مبطل خطاكار، كاملا جدا، و با گروه صاحب حق كاملا متحد باشد. البته اين جهت گيري شاهد به دليل موقعيت شخصي و خودخواهي يا مصلحت پرستي نيست. و تنها دليل اين موضعگيري، موقعيت تعيين شده ي بي غل و غشي است، كه در آن جز ياري حق هيچ فرصتي براي درگيري شخصي وجود ندارد.

اما شهادت در مفهوم ايمان تكامل يافته ي اجتماعي اش، در درگيري حق و باطل و عدل و سركشي، از معناي قضايي آن فراتر مي رود. و حوزه ي گسترده تر از آن را در برمي گيرد.

رسيدن به مفهوم شهادت، آنگونه كه بيان كرديم براي هر انساني ممكن نيست، و تنها گروه خاصي از مردم امكان رسيدن به آن را دارند. به خاطر اينكه مردم دو گونه اند: انساني كه تمامي امكانات زندگيش را، يعني فكر، هوش، تعلقات اجتماعي، ثروت، توان جسمي، حواس...، در خدمت مصالح شخصي خود و خانواده اش بكار مي گيرد و تمام كارهايش، تنها در خدمت شخص خودش است، بي آنكه زندگي بشري و مجتمع

انساني را در نظر گيرد و مقداري از اين هدف شخصي فراتر رود. اين انسان، همان است كه در برخي از احاديثمان او را باصطلاح «انسان مسطح» (1) نامگذاري كرديم.

انساني كه زندگيش زمينه ي گسترده يا محدودي از زندگي سطحي مردم پيرامونش را فرامي گيرد. بي آنكه ديگر ابعاد زندگي اطرافيان را دربرگيرد و نسبت به آنها عمقي داشته باشد. اينچنين انساني تنها به خاطر تبادل منافع و خدمات با مردم تماس دارد، آن هم صرفا از ديدگاه منافع شخصي محض. و هرگز به مصلحت و خوشبختي و بدبختي مردم توجه نمي كند. چرا كه تنها مصلحت خصوصي خويش را در نظر دارد. چنين انساني به مقدار التزامي كه به قوانين دارد و عدالتي كه شخصا داراي آن است، انسان درستكاري است. ولي به تأكيد، انسان متعهدي نيست و محال است كه شهيد شود.

نوع ديگر انساني است كه ديگران را در زندگيش شريك مي داند، نه از جهت خودخواهي و مصلحت خويش بلكه به خاطر در نظر گرفتن مصالح و رنجها

(صفحه 11)

و سرنوشت و آينده ي اجتماعي ديگران. يعني «او از محدوده ي خود خويش تجاوز نموده و به ديگران مي انديشيده» و زندگيش را همچون گذرگاهي عمومي قرار داده كه از خلال آن به ديگران خدمت مي كند. برخلاف نوع اول از مردم كه زندگيش از يك مؤسسه ي خصوصي مدار بسته تجاوز نمي كند. و اين انسان همان است كه ما در برخي از احاديثمان او را به عنوان «انسان (چند بعدي) مكعب» (2) مي شناسيم. او انساني است كه زندگيش دربرگيرنده ي زمينه ي بزرگ يا كوچكي است از زندگي ديگران. آنهم نه از جهت تمايلات ذاتي و سودجويانه، بلكه به دليل غيرتمند و فداكار

بودن، زندگيش را چراغي مي سازد كه از تابش نورش ديگران سود مي جويند، آنهم به كساني كه از آنان نه اميد سودي دارد و نه پاداش و سپاسي. زندگيش داراي ابعادي است كه اين ابعاد ديگرانند. اين انسان، انسان معتقد است. زندگي او داراي بعد معنوي است كه اعتقاد، به آن شكل داده و زندگيش به ميزان استواري و غناي مكتب و عقيده اش ارزش دارد. و شرافت و بزرگواريش به ميزان درستي و راستي عقيده اش مي باشد.

او به ميزان انسجامش با عقيده ي عادلانه اش توان نيك بودن را دارد، به مقداري كه از زندگيش براي عقيده اش ايثار مي كند داراي رسالت و تعهد است و چنين انساني امكان شهيد شدن را دارد. اين گروه از مردم كساني هستند كه خداوند درباره شان فرموده:

و الذين تبوؤ الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهم و لا يجدون في صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون.

(حشر / 9)

«كساني كه در مكان (اسلامي مدينه) و ايمان جايگزين شدند، هر كس را كه به سوي آنان هجرت كند دوست مي دارند، در حالي كه در دل خويش هيچ گونه نيازي به آنچه كه آنها دارند،ندارند. و مهاجران را بر خويش برمي گزينند، هر چند كه خود نيازمندند و كساني كه از بخل خويش بازداشته شوند، رستگارانند.»

(صفحه 12)

نوع نخست انساني است محدود كه وجودش از رحم آغاز مي شود و زندگي دنياييش در گور خاتمه مي يابد و بعد از خويش هيچ نيكي در زندگي مردم بجاي نمي گذارد، اگر بديهاي رنگارنگي بجاي نگذاشته باشد!

نوع دوم انساني نامحدود است، كه زندگي او هم از رحم

شروع مي شود و زندگي اين جهانيش در گور خاتمه مي يابد ولي انواع گوناگوني از نيكي و سعادت را در زندگي مردم بجاي مي گذارد. زندگي او به گونه اي متحرك در ميان مردم باقي مي ماند و فداكاريهايش سعادت و پيشرفتي است در زندگي آنها. ياد او راهنمايشان است تا انسانهايي به گونه ي او پرورش دهند. انسانهايي كه راه او را بپيمايند.

امكان شهادت براي اين گروه از مردم بسيار زياد است، البته به اندازه ي گستردگي و عدالتخواهي و آينده نگري عقيده اش از سويي، و ايثار و از خودگذشتگي او در راه اين عقيده، از سوي ديگر.

اين گروه از انسانها كساني هستند كه عقيده شان تمامي بشريت را در برمي گيرد و پيشرو و آينده نگرند و اينان با اين عقيده پيوستگي كامل داشته و تمامي زندگي و وجود و آينده ي خويش را در راه آن فدا مي كنند. آنها به حقيقت اهل شهادت گشته اند، فرصتهاي مردن نزدشان اندك است و فرصتهاي شهادت بسيار. زندگيشان در چنين حالتي شهادتي مستمر است. شهيدان زنده اي هستند كه در انتظار تمام شدن و انجام پيمان خويش در راه خدا مي باشند. و اينگونه مردم هستند كه اين گفتار خداوند بر آنها منطبق است:

من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.

(احزاب / 23)

«گروهي از مؤمنان مرداني هستند كه در عهد خويش با خدا، راست گفتند (وفادار ماندند). عده اي پيمان خويش را گذراندند (به شهادت رسيدند) و گروهي در انتظار بسر مي برند و پيمان خويش را تغيير نداده اند.»

و از اينجاست كه تا عقيده اي زندگي انسان را راهي براي خدمت به ديگران و عاملي مثبت در زندگي آنان قرار

ندهد، شهادتي در آن زندگي به وقوع نخواهد پيوست.

(صفحه 13)

آدمي هنگامي كه با عقيده اي انساني، عادلانه و آينده نگر يگانه مي شود و آن را مي پذيرد و از نظام ستم و سركشي و اسرار و سازماندهي آن جدا مي گردد، شاهدي خواهد بود كه بر درگاه شهادت سير مي كند و شاهدي بر ستم ستمگر و سركشي سركش، او در اين شهادت مستمر است، نه با كلمات كه با زندگيش، به گونه اي كه زندگيش - «فكر، هوش، وابستگيهاي اجتماعي، ثروت و قدرت جسمي و حواسش» به خاطر عقيده و كليت آن به سوي شهادتي مستمر عليه سركشي و نشانه ها و شكلهاي گوناگون آن دگرگون مي گردد.

شهادتش آنچنان متعالي و گسترده مي شود و چنان واضح و درخشان است تا آنكه به عاليترين حد آن كه ايثار زندگي خويش در راه عقيده و به انجام رساندن آن مي باشد برسد. ايثاري نه از روي بي ميلي، بل با عشق و شوق و از درون رنجهاي جسمي و روحي اش، در راه عقيده و به خاطر مؤمنين به آن، به سعادت بزرگ، شهادت مي رسد.

براي روشن شدن اين مفهوم سخن سالار شهيدان امام حسين (ع) را در اينجا يادآوري مي كنيم. امام اين خطبه را به هنگام عزيمت به سوي «شهادت» در مدينه ايراد فرمودند:

«... خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاة، و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف، و خير لي مصرع انا لاقيه، كأني باوصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلاء فيملان مني اكراشا جوفا و اجريه سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضا الله رضانا اهل البيت نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين، لن تشذعن رسول

الله لحمته بل هي مجموعه له في حظيرة القدس تقربهم عينه و ينجز بهم وعده من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانني راحل مصبحا انشاء الله تعالي.»

«... مرگ براي فرزند آدم، چون گردنبندي بر گردن دختران جوان است، شوق من به ديدار گذشتگانم چون اشتياق يعقوب به ديدار يوسف است. قتلگاه من كه محل ملاقات من با مرگ است برايم برگزيده شده گرگهاي بيابان بين «نواويس» و كربلا اعضاي بدنم را پاره پاره كرده و شكمهاي خالي و گرسنه ي خويش را از گوشت من پر مي كنند. از روز مقدر شده گريزي

(صفحه 14)

نيست. خشنودي ما اهل بيت در خشنودي خداست، بر بلا و آزمايش او شكيبا خواهيم بود و او نيز پاداش صابران را به ما خواهد داد. پاره ي تن رسول خدا، هرگز از او جدا نخواهد شد بل در «بهشت جاودان» به او خواهد پيوست و چشم رسول را روشن خواهد كرد و وعده ي او را به انجام خواهد رسانيد. هر كه مي خواهد، در راه ما جانبازي كند و جان خويش را آماده ي ملاقات خدا، قرار دهد، با ما كوچ كند كه من به خواست خدا، سحرگاه، راهي اين راه خواهم بود.»

مشخص ترين و برترين درجات دوست داشتن و عشق، واله شدن و سرگشتگي نسبت به معشوق است و اين شيفتگي عاليترين نشانه اي است كه تمامي هوش و امكانات آدمي را به مركز خويش جلب مي كند. اين تجلي روحي را در تمامي متوني كه از حالت وجودي شهيدان براي ما سخن مي گويند به عاليترين شكل بي پروايي و از خودگذشتگي آنان را در جهت شهادت احساس مي كنيم.

ما اين روحيه

را از لابلاي متوني كه سعي دارند تصوير ظاهري اين تجلي روحي را برسانند، لمس مي كنيم و به تأكيد مي توان بيان داشت كه اين متون ناتوان از بيان آن روحيه ها به گونه اي كامل براي ما هستند. ما تنها اين مسأله را لمس مي كنيم كه اين شهيدان آگاهي كامل به عاليترين نوع سعادت داشته اند و اين در «از خودگذشتگي» آنان و شوق شان در رفتن به سوي شهادت، جلوه مي كند. باشد كه خداوند شهادت را روزي ما سازد.

فرق بسيار بزرگ و تفاوت بسيار زيادي است بين شهادت و مرگ. اين تفاوت تفاوتي نوعي و اساسي است بدين معنا كه شهادت چيز ديگري است و مرگ چيز ديگر. ماهيت شهادت متفاوت از مرگ است. مرگ سرانجام طبيعي هر موجود زنده است. ولي شهادت نهايت هر زندگي نيست. مرگ مشيت ثابت و تغيير ناپذير الهي است. و شهادت نعمت كميابي است كه همچون ديگر نعمتهاي الهي، رايگان نيست. شهادت نعمتي است كه تحقق آن بناچار مستلزم تحقق شرايطي خاص است. و آن شرايط: «عقيده ي درست و عدالت طلب و آينده نگر است، همراهي و يگانگي كه آدمي با عقيده پيدا مي كند و فروش جان و ايثار آن به خدا و در راه او، از خلال اين عقيده.»

(صفحه 15)

از آنجا كه شهادت نعمتي غير رايگان است، خداوند خود شهيدان را انتخاب مي كند و تصادف، شهيدان را نمي سازد. خداوند در قرآن مي فرمايند:

«... و ليعلم الله الذين امنوا و يتخذ منكم شهداء و الله لا يحب الظالمين.»

(آل عمران / 140)

«خداوند مؤمنان شما را مي شناسد و از ميان آنان «شهدايي» - گواهاني - را برمي گزيند و ستمگران را دوست نمي دارد.»

پس شهادت اتخاذ و

گزينش و انتخابي است از سوي خدا و به اين سبب ما گفتيم كه نعمتي غير رايگان است. سنت پيامبر و امامان، به مفهوم مذكور توجه و تأكيد دارد. و خصوصا در آنچه كه مربوط به مسائل تربيتي و پرورشي است، شهادت به عنوان «رزق» تعبير شده است و بسياري از متون نيايشي كه در سنت نقل شده و ارزش تربيتي فراواني دارند و متضمن توجه به خدا مي باشند شامل درخواست «رزق شهادت» از خداوند هستند.

انگيزه ي زندگي هر ملت و اجتماعي با رشد روحيه ي شهادت طلبي عكس العملي مناسب مي يابد. و اين امر، با زيادي يا كمي، «شهيدان زنده» آنهايي كه زندگيشان در خدمت عقيده و مردم است نيز رابطه دارد. به نسبتي كه شماره ي «شهيدان زنده» در ميان امتي، رشد كند آن امت براي برپايي نهضت، نيرومندتر و براي تحقق هدفهايش، در سايه ي تحقق عقيده اش، نزديكتر مي شود. و هر گاه كه شماره ي شهيدان زنده كمتر باشد ملت از دست زدن به نهضت ناتوان بوده و به آساني تسليم دشمنان و كمين كنندگانش خواهد شد. و اين قانون زندگي است و اصلي تاريخي مي باشد كه بر تمامي امتها و در همه ي زمانها و بر كليه ي تمدنها انطباق دارد.

مي توان به عنوان نمونه «زندگي و حركت اسلام» را در فاصله ي بين دوره ي رسول خدا (ص) و دوره ي امام حسين (ع) مورد مطالعه قرار داد (كه اين كتاب نيز عهده دار بررسي شهيدان انقلاب حسين است) در دوره ي رسول اكرم روحيه ي شهادت طلبي، در ميان اصحاب پيامبر همچون وجود هوا و نور، شايع بود به همين خاطر اسلام و مسلمانان فراتر از قوانين عادي تاريخي به پيروزيهايي رسيدند، كه علت

فراگير آن «شهادت» بود. شهادتي كه دستاوردهاي عادي حركت تاريخ را تغيير داد. و اين پيروزيها به خاطر اين روحيه تا آنجا استمرار پيدا كرد كه در دوره ي خلفاي

(صفحه 16)

نخستين، اسلام گسترش عظيم خود را يافت. و همه ي اين پيروزيها به واسطه ي روحيه ي شهادت طلبي در ميان امت اسلام بود. اما در دوره ي امام حسين (ع) با آنكه اسلام و فرهنگ اسلامي و جامعه ي مسلمانان رشد و گسترش يافته بود ولي «روحيه ي شهادت طلبي» كم نور شده بود، شبيه ستارگاني كم نور، در تيرگيهاي شب كه به زحمت مي درخشند به گونه اي كه تمامي تلاش و مبارزه حسيني علوي اسلامي در جو حاكم اختناق و ستم امويان نتوانست جز تعدادي معدود از انسانهاي شهادت طلب را به وجود آورد، كه برگزيده ترين اين شهدا، شهيدان كربلا هستند.

همان كار شايسته اي كه از حسين (ع) سر زد. او اين حقيقت را درك كرد كه انقلاب بزرگ و «شهادت طلبانه ي» خويش را برپا سازد، تا اينكه روحيه ي شهادت طلبي ميان امت اسلامي زنده شود. تا دوباره همچون دوره ي رسول خدا (ص)، از خودگذشتگي در راه عقيده چون نور و هوا، در ميان امت پراكنده شود و امت در سايه ي چنين روحيه اي بتواند جهاد خود را براي عدالتخواهي و كرامت انساني، براي تمامي مستضعفان زمين، آغاز كند. و به همين منظور است كه ياران حسين (ع)، يعني شهيدان كربلا، برترين نمونه هاي فراگيري در كارنامه ي تاريخ شهادت و شهيدان در تمامي دوره هاي اسلام هستند زيرا كه آنها خود تصميم بر شهادتي گرفتند، كه خداوند روزيشان كرده بود. آنهم در شرايطي كه امت در حال فرار از مقابل نيروهاي سركش و طاغي بود

و اين همان چيزي است كه شهيدان كربلا را از شهيدان دوره ي رسول متمايز مي سازد، چرا كه در دوره ي رسول الله (ص)، در شرايطي كه امت به مقابله با نيروهاي سركش و طاغي پرداخته بود و در شرايطي كه «شهادت» در زندگي امت همچون وجود نور و هوا، شايع بود، شهيدان تصميم گرفتند تا به شهادتي كه خداوند روزيشان كرده بود، برسند. ولي اين قرباني بزرگي كه شهيدان كربلا دادند و به خاطر زندگي ديگران و سعادت آنها، زندگي محدود خويش را از خود فراتر بردند در دوره اي اتفاق افتاد كه وضعيت و موقعيت مردم اكثرا در ذلت و پستي بوده است و گروهي اندك نيز با حزني منفي گرايانه، تماشاگر صحنه بوده اند. در حالي كه در دوره ي رسول نيز شهيدان به خاطر سعادت ديگران، از زندگي خويش مي گذشته اند؛ ولي مردمي كه آنها به خاطرشان مي جنگيدند نسبت به هم همدرد و متمايل بودند.

(صفحه 17)

«و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون. يستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين.»

(آل عمران / 171 - 169)

«آنان را كه در راه خدا كشته شده اند مرده نپنداريد بل آنها زنده اند و در نزد پرورش دهنده ي خويش روزي داده مي شوند. به آنچه كه خداوند از فضل خويش بدانان مي دهد شاد هستند و كساني را كه بعد از آنان به آنها ملحق نشده اند بشارت مي دهند به آنكه ترسي بر آنان نخواهد بود و آنان اندوهگين نخواهند شد. به

نعمتي و پاداشي از خداوند بشارت مي دهند و خداوند تلاش مؤمنان را نابود نخواهد كرد.»

من اين بررسي را براي زنده كردن ياد شهيدان كربلا ننوشته ام (كه آنها زنده اند و نزد پرورش دهنده شان روزي داده مي شوند). بلكه به اين خاطر كه زندگي خودم را به زندگي آنان متصل كنم و از روحيه ي شهادت طلبي آنها درس بگيرم و احساس كنم و اين كتاب را به اين سبب در ميان مردم منتشر كردم تا خوانندگان آن روح شهادت طلبي را در اين زمان كه روحيه ي عافيت طلبي بر امت اسلام مستولي گشته، بياد آورند آنهم در زماني كه روحيه ي خوشگذراني در امت اسلامي سرشار شده و روحيه ي شهادت خواهي پنهان گشته است، و معيارهاي مادي كه انسان را جداي از هر عقيده اي كه بخواهد او را فراتر از خودخواهيها براي خدمت به ديگران وادار كند، قرار مي دهد.

و در اثر - معيارهاي مادي - آن روحيه ي اسلامي كه اعتقاد امت مسلمان را تشكيل مي دهد و امت اسلامي مي تواند با تمسك به آن خويش را آزاد سازد و از زنجيرهاي استعمار جديد جهان سوم و همينطور از چنگال اسرائيل و موجوديت دشمنانه و ارتجاعي اش در دنياي عرب نجات بيابد، امت اسلامي نتوانسته از زير بار زنجيرهاي عبوديت طاغوت و پيامدهاي آن خارج شود. و در آينده نيز نمي تواند فرهنگ سياسي خود را در جهان بازيابد مگر آنكه در تمامي انديشه و عمل و تمامي اشكال زندگيش، روح شهادت و ايثار و از خودگذشتگي به خاطر ديگران را رشد

(صفحه 18)

دهد.

همان روحي كه شهيدان زنده را بوجود مي آورد كساني را كه توانايي خواهند داشت تا حركت امت را در جهت

پيروزي رهبري كنند، به گونه اي كه انتهاي زندگيشان شهادت باشد. اين تنها راه بيرون رفتن امت از حالتي است كه در آن بسر مي برد و اين تنها شرط دگرگون كننده اي است كه لازم است در تمامي افراد امت به وفور يافته شود تا قدرت تغيير مصيبتي را كه پيرامونشان را فراگرفته و آنها را در خود حل مي كند داشته باشند. البته بعد از آنكه عوامل بازدارنده ضعف و فرار از مسؤوليتها را از خود دور كرد.

«ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم»

(رعد / 11)

«خداوند آنچه را كه در ميان ملتي است دگرگون نمي سازد، مگر آنكه آنها آنچه را كه در خويشتن خويش دارند دگرگون سازند.»

و هميشه حسين و يارانش، معلمان و رهبران بزرگ اين انقلاب باقي خواهند ماند كه پيامبر و خاندان پاكش در هر زمان و براي هر نسلي مظهر و رهبر آنند.

و سپاس خاص خدايي است كه پرورش دهنده ي جهانيان است.

محمد مهدي شمس الدين

21 / جمادي الثاني / 1401 ه

26/ نيسان / 1981 ه

(صفحه 19)

بسم الله الرحمن الرحيم

و الحمد الله رب العالمين. و صلي الله علي محمد رسوله و آله الطاهرين.

يكي از بعدهاي ارزشمند انقلاب حسيني، بعد گسترده ي انساني آن است كه قبلا هيچوقت به آن توجه نشده. و آنچنانكه براي من از لابلاي بحثم، بعد از پژوهشي ژرف معلوم گشته، كه اين بعد وسيع ترين و گسترده ترين افق را داراست. توان آن را ندارم كه بگويم آنچه را كه نوشته ام دقيقا به تمامي اعماق آن بعد نفوذ كرده و به وسيع ترين ديدگاههاي آن دست يافته، چرا كه نظرگاهي چنين بلند، تحقيق و بررسي با تأني و صبورانه اي را اقتضا

مي كند كه بر تمامي منابع و مصادري كه امكان دستيابي به آن است تكيه داشته باشد، چه بسيار كه برخي از مصادر مورد رجوع براي چنين پژوهشهاي تقليدي نيستند همچون - نسب نامه ها - كه بر پايه ي بررسي وابستگيهاي قبائل، آنهم در دو مجموعه ي بزرگ قرار گرفته اند. مجموعه هاي: عرب شمال و عرب جنوب. بررسي و پي جويي وابستگيها و مناسبات قبيله ها در داخل هر مجموعه از دو مجموعه ي اخير، و تتبع و تحقيق در رابطه ها و وابستگيهاي داخلي ميان تيره هايي كه از هر قبيله اي منشعب گشته اند لازمه ي اين پژوهش است و آنچه بعد لازم است ارتباط همه ي نتايج بدست آمده با موقعيت جغرافيايي اين قبيله هاست. چه با قبايلي كه در عراق و حجاز و سوريه باشند و چه قبايلي كه در دايره ي بزرگ تا مصر و شمال افريقا قرار گرفته باشند.

ديدگاهي چنين عظيم، پژوهشي وسيع و فراگير نسبت به موقعيت «موالي» در آن دوره ي پيشتاز را لازم دارد. و نتيجه اي كه ما در اينجا به آن مي رسيم اين است

(صفحه 20)

كه «موالي» نقشي در ايجاد اين انقلاب نداشته اند و اين نتيجه اي است كه با اطمينان به صحت آن بيان مي شود.

ولي نقش اين انقلاب در بيداري فكر «موالي» نسبت به اهميت موقعيتشان و آگاهي بر ستمي كه بر آنان فرود مي آمده و به تواني كه براي تغيير شرايط اجتماعي داشته اند، تا چه حد بوده است؟

همانطوري كه پاسخگويي به بسياري از مسائل مهم، لازم و ضروري مي نمايد. از جمله آنها: - پايبندي به اصول اسلامي نسبت به قبل در اين زمان تا چه حد بوده؟

موقعيت حقيقي و مخفيانه ي عباسيان نسبت به علويان در اوج فعاليتهاي سياسي انقلابي كه

در ثلث آخر قرن اول هجري و اوايل قرن دوم انجام مي شده، چه بوده است؟

حقيقت وابستگي عباسيان و دعوت كنندگان آنها به آيينها و تمايلات جمعيتهاي غير اسلامي يا پنهان شده در چهره ي اسلام، در مراحل قبل از نابودي امويان و بعد از برپايي دولت عباسي چه بوده است؟ و سؤالاتي نظير اينها.

پاسخهايي كه در اين پژوهش به بعضي از اين مسائل و مسائل ديگري كه در اين مقدمه بيان نكرديم، داده شد، كافي نبوده. و اين به مفهوم آن نيست كه جوابها صحيح نيستند بلكه با همه ي اين تلاشها، - براي پاسخگويي بهتر - نياز به گستردگي بيشتر است.

اين بحث را براي ضميمه كردن به چاپ سوم كتابم آغاز كردم ولي مسائل چندي تصميم مرا دگرگون ساخت و مرا اندك اندك به راه گسترش اين بحث واداشت تا اينكه اين فصول - كه خود بيش از آن است كه ضميمه ي يك كتاب گردد - بوجود آمد و من تصميم گرفتم آن را به صورت كتابي مستقل منتشر كنم.

اين بحث از سه قسمت تشكيل يافته:

1- مقدمات: كه درباره ي ابعاد فكري و هدفهاي آن و منابع تاريخي پژوهشي است.

2- چند نفر بودند و آنها كه بودند؟: درباره ي شهيدان انقلاب حسين، چه آنها كه از بني هاشم بودند و چه غير آنها در كربلا و كوفه. و معرفي هر يك از آنها

(صفحه 21)

را در حدود معلومات موجود و در دسترس، همراه ضميمه اي كه در آن متون «زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه» و «زيارت رجبيه» را آورده ايم. و فصل مهمي در تحقيق چگونگي اين دو «زيارت» از حيث اينكه دو منبع اين بحث هستند، ما «زيارت منسوب به

ناحيه ي مقدسه» را رجحان داده ايم و «زيارت رجبيه» را به عنوان مصدر درجه ي دوم و كم اهميت استفاده كرده ايم.

3- دلايلي كه از اطلاعات بستگان شهيدان بدست مي آيد و موقعيت دولت و جامعه و شرايط انقلاب و آنچه كه بعد و قبل از آن رخ داده را بيان مي كند.

براي من آشكار شده كه اين بحث روش جديدي را در كاربرد نص تاريخي و فهم آن، ارائه خواهد داد، مخصوصا درباره ي آنچه كه به دايره ي بررسي انقلاب و مردم وابسته آن در تاريخ اسلامي به آن بازمي گردد، زيرا همانطور كه مي دانيم تاريخ انقلابات از سوي گزارشگران و مورخاني مطرح شده كه يا مديحه گوي حاكميت بوده اند و يا از حاكميت مي ترسيده اند. و اين بوده كه اين تاريخ گسسته و پاره پاره، نشان داده شده است. به اين جهت كار مورخ از اين جهت بسيار دشوار است. و چه بسيار كه اين روش برترين روشي باشد كه به پژوهشگر امكان مي دهد كه به مقدار بسياري از حقيقت دست يابد.

اگر اين بحث با روشي كه بر آن بنياد نهاده شده، و مسائلي كه آن را برانگيخته يا به آن پاسخ داده و يا موفق به پاسخگويي به آن نشده اند، اگر بتواند به جستجو جهت دستيابي به حقايق بيشتر ترغيب كند، در آن صورت به بيشتر هدفهايش نائل آمده.

از خداوند مي خواهم كه اين پژوهش را عملي مقبول و سودمند قرار دهد.

و الحمدلله رب العالمين

محمد مهدي شمس الدين

21/ جمادي الاول / 1394 ه

11 / حزيران / 1974 م

(صفحه 23)

(1) انسان مسطح: انسان بدون بعد، سطحي و خلاصه شده در منافع شخصي خويش... - م.

(2) انسان مكعب: انساني عميق در ابعاد

گسترده ي انسانيت و معنويت... نه تك بعدي... - م.

مقدمات

مقدمات

هدفهاي بحث، منابع

كتابهاي «مقتل»

(صفحه 25)

- 1 -

يكي از ابعادي كه در انقلاب حسين (سلام بر او باد) مورد بررسي قرار نگرفته بعد بشري آن است - اگر تعبير درست باشد - منظورمان از آن شخصيت انسانهايي است كه آتش انقلاب را برافروختند و شهادت را در راه آن پذيرا شدند و اين نه از ديدگاه اخلاص آنها نسبت به انقلاب و يا ايمانشان به آن كه آنها با مرگشان صداقت خويش را اثبات كردند. بلكه از ديدگاه چگونگي رشد فرهنگي قبلي آنها و انسان بودن و وطن جغرافيايي آنها، و چگونگي اجتماعي كه در آن بوده اند و مدت زماني كه زيسته اند و تمامي آنچه كه به موقعيت شخصي هر يك از آنان مربوط مي شود است. و در دايره ي اين پژوهش و بررسي، هم شخصيتهاي انقلاب و هم آنهايي كه از توده هاي وابسته به آن بوده اند، مورد بررسي قرار مي گيرند؛ توده هايي كه به دلايلي، فرصت شركت در آن از دستشان گرفته شد، ولي هرگز علاقه و تمايل خويش را نسبت به انقلاب از دست ندادند. بررسي اين بعد از ابعاد انقلاب حسيني براي تحقيق دو هدف ضروري و لازم است:

نخست:

شناخت ميزان رشدي كه «حالت انقلابي» جامعه ي اسلامي آن روز، از نظر عمق و اصالت و گستردگي كه پيدا كرده بود.

دوم:

شناخت سهمي كه شهادت مردان انقلاب در كربلا و ديگر جايها در برافروزي آتش انقلابهايي كه بعد از آن شعله كشيدند و منفجر شدند، و شناخت

(صفحه 26)

محيط رشد و شرايط جغرافيايي كه قبلا اين انقلابي يا آن يكي در آن بسر مي برده اند، سبب گرديده كه

شهادت او تغييري را در علاقه ي بعضي افراد و گروهها به حكومت، بوجود آورده كه يا آنها را به جو انقلاب كشانيده و يا حداقل مواضع اجتماعي و فكري آنان را محدود نمود.

ما در كتابمان «ثورة الحسين» در بخش: اوضاع اجتماعي و آثار انساني انقلاب حسيني را در برپايي انقلاباتي كه بعد از آن روي داده بررسي كرده ايم، اما از ديدگاه تأثير انقلاب در ذهنيت امت به گونه اي عام و به عنوان يك عنصر فرهنگي جديد كه در ذهنيت امت اسلامي، وارد شده است نگاه كرده ايم.

ولي تأثير مستقيم انقلاب را از خلال شخصيتها، مردان انقلابي و رشد و تربيت آنها در زندگي اجتماعي قبليشان - شرايط قومي و قبيلگي - و مواطن جغرافيايي آنها مورد بررسي قرار نداده ايم.

اين مردان انقلابي، هنگامي كه با اين شيوه بررسي شوند ديدگاههايي خواهند بود كه ما توسط آنان بر اجتماعات آنها واقف شويم و بدين گونه بسياري از مسائل پنهان كه متون تاريخي مستقيما در شناساندن آن، ما را ياري نمي كند، از آن ديدگاهها درخواهيم يافت.

ولي گويا ماده ي اصلي اينگونه بررسي «مفقود» و از دست رفته است. چرا كه گزارشگران و مورخين به ثبت نام مردان و زنان و گروههايي كه در اين انقلاب به اين صورت و يا بصورتي ديگر شركت داشته يا اينكه سعي در شركت در آن داشته اند ولي شرايط به صورت مانعي بين آنها و نهضت قرار گرفته و همينطور نام قبايل آنها و نام مواطن جغرافيايي و سن آنها، توجهي نكرده اند. و به همين خاطر ما نمي توانيم كه معلومات باارزشي از گروههاي اجتماعي كه اكثريت قريب به اتفاق اين انقلابيون از آنها برخاسته اند بدست

آوريم. منظورمان از اين فقر، اطلاعاتي درباره ي شهيدان است كه غير هاشمي بوده اند. اما شهيداني كه از خاندان بني هاشم بوده اند، مورخان اسامي آنان را براي ما حفظ كرده اند. با وجودي كه مورخان در بعضي اسامي شهيدان بني هاشم اختلاف دارند ولي اين مسأله، بهرحال نسبت به آنچه كه در مورد شهداي غير هاشمي مي بينيم، باز هم بهتر است.

(صفحه 27)

چه بسا نور درخشاني كه از شخصيت امام حسين ساطع است، و سايه ي عظيمي كه اين شخصيت بزرگ در نفس جستجوگر بجاي مي گذارد، به حدي باشد كه ما را در مقابل بي توجهي و اهمال تاريخ نگاران و گزارشگران، برمي انگيزاند كه در افزودن عنصر اساسي اينگونه بررسي به نحو احسن بكوشيم. به اين جهت كوشش در فراهم كردن ماده ي اساسي اين پژوهش مواجه با مشكلات زيادي مي شود كه از كمي معلومات تاريخي و پراكندگي و احيانا پيچيدگي آنها و در مواردي ديگر نيز از تناقض آنها، ريشه گرفته است. به همين جهت، ناچار بايد سخني از مصادر و منابع بحث داشته باشيم.

- 2 -

منابعي كه درخور آن است كه ماده ي اصلي اين پژوهش را فراهم كند عبارتند از:

1- كتابهاي «رجال»: كه براي شناخت حال راويان حديث (خبر) از حيث موثق بودن و نبودن و درجه ي اعتبار هر يك نگاشته شده اند. و دانشمندان «علم الرجال» (شخصيت شناسي) به ذكر و يادآوري نام اين شهيدان، توجه بسيار داشته اند، چه بسا اين تلاش براي حفظ نام شهيدان، باعث بهره مندي اين علما از مركز معنوي بزرگي كه در اثر شهادت در راه حق، در ذهنيت اسلامي نشأت مي گيرد، بشود. وگرنه نام اكثر آنها در سند هيچ روايتي ذكر نشده.

2- كتابهاي تاريخي: كتابهاي

تاريخي دربرگيرنده ي ياد برخي شهيدان هستند آنهم به گونه اي كه هدف نويسنده است كه به خاطر بهره مندي و برخورداري خاصي كه شهيد نامبرده از مركز خاصي دارد و يا به صورت يادآوري شهيد در ضمن بيان داستاني جديد، يا تصوير موضعي خاص از مواضع او، با اين وجود مصدر و منبع اوليه براي حوادثي است كه به اين شهيدان و دشمنانشان منتهي مي شود، همين كتابهاي تاريخي هستند.

3- كتابهاي «مقتل»: مقاتل كتابهايي هستند كه دانشمندان يا اديبان شيعي مذهب، نگاشته اند. اين كتابها شامل روايت و بازگويي تاريخ انقلاب حسين و اوضاع و احوال آن، از ابتداي نهضت تا پايان آن، به صورت مختصر هستند.

4- كتابهاي ادبي قديم: اين كتابها در درجه ي دوم اهميت و ارزش قرار

(صفحه 28)

مي گيرند و حداقل آنچه كه به اين مرحله از مراحل پژوهشي مربوط مي شود.

از ميان كتابهاي «رجال» به اين كتابها اعتماد و تكيه خواهيم كرد:

1- كتاب الرجال: از محمد بن عبدالعزيز كشي است، كه در نيمه ي دوم از قرن چهارم هجري وفات يافته است «انتشارات مؤسسه ي (اعلمي للمطبوعات) كربلاء، عراق / بدون ذكر تاريخ چاپ و نشر.»

2- كتاب الرجال: از ابوالعباس احمد بن علي بن احمد بن عباس نجاشي. متوفاي سال 405 ه. «از انتشارات مركز نشر كتاب - چاپخانه ي مصطفوي - تهران / بدون ذكر تاريخ چاپ و نشر».

3- كتاب الرجال: «از شيخ محمد بن حسن طوسي متوفاي سال 460 ه.» به تحقيق و شرح سيد محمد صادق بحرالعلوم - چاپخانه ي حيدريه ي نجف: (1381 ه مساوي 1961 م).

4- فرهنگ راويان حديث... (معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة): از استاد بزرگوارمان سيد ابوالقاسم خوئي، كه از جديدترين و جامعترين

كتابهايي مي باشد كه در «علم رجال» گردآوري شده و در حال حاضر 9 مجلد از آن در دسترس ما قرار دارد كه جزء نهم آن، روز نوزدهم ماه ربيع الثاني سال 1394، در چاپخانه ي «الآداب» نجف اشرف، پايان يافت.

از كتابهاي تاريخي، به گونه اي اساسي به كتاب تاريخ الرسل و الملوك (تاريخ رسولان و پادشاهان) نوشته ي محمد بن جرير طبري متكي خواهيم بود. اين كتاب در چاپخانه ي دارالكتب - و به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم در سال 1963 ميلادي به چاپ رسيده (تكيه ي ما بر جزء پنجم اين كتاب مي باشد) و ما اين كتاب را بر ديگر كتابهايي كه در اين باب نوشته شده و حالت دائرة المعارفي دارند، ترجيح داديم. براي آنكه براي پژوهشگر فرصت شناخت سند و گزارش را مي دهد و تأكيد مي ورزد بر اينكه اين گزارش، گزارش شاهدي است كه حادثه را مشاهده كرده است، پژوهشگر فرصت مي يابد تا به تطبيق و ترجيح برخي گزارشهاي گوناگون كه براي بيان يك حادثه ي مشخص نقل شده اند دست بزند.

(صفحه 29)

شك نيست كه نياز به منابع و مصادر ديگري براي مقارنت برخي معلومات بدست آمده و براي مستند كردن آنها، احتياج است و ما براي مطابقت و استناد كردن اين گزارشها، به اين كتابها رجوع خواهيم كرد:

1- الاخبار الطوال لابي حنيفه الدينوري: متوفاي سال 282 ه - گزارشهاي طولاني - اثر ابوحنيفه دينوري - به تحقيق عبدالمنعم عامر - مجموعه ي (تراثنا) از انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد ملي - سال 1960. م.

2- تاريخ يعقوبي: اثر احمد بن ابي يعقوب - متوفاي سال 292 ه. (از انتشارات كتابخانه ي حيدريه و چاپخانه آن در نجف - سال 1384 ه

مساوي 1964 م)

3- مروج الذهب و معادن الجوهر: اثر ابوالحسن علي بن حسين مسعودي - متوفاي سال 346 ه - به تحقيق محمد محي الدين عبدالحميد - چاپخانه ي سعادت در مصر - چاپ دوم - سال 1367 ه مساوي 1948 م.

و در موقعيتهاي اندكي نيز به تاريخ: ابن اثير الجزري كه در تاريخ كامل است، رجوع كرده ايم. (جزء سوم، نشر دارالكتب العربي بيروت - چاپ دوم، سال 1387 ه مساوي 1967 م).

همچنين در حين بحث و جستجو، چه بسا كه نياز به كمك گرفتن از برخي كتابهاي ادبي درباره ي وضع و موقعيت شخصيتها يا پيشامدها، پيش آمده و ما را به طرف آنها فراخوانده است.

از كتابهاي «مقتل» بر اين كتابها متكي خواهيم بود:

1- الارشاد: اثر شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان - متوفاي سال 413 ه - (از نشريات كتابخانه و چاپخانه: الحيدريه و كتابخانه اش در - نجف اشرف - سال 1381 ه مساوي 1962 م).

2- مقتل الحسين: اثر ابوالمؤيد موفق بن احمد مكي سخنورترين مردم خوارزم - متوفاي سال 568 ه، دو جزء اول و دوم (چاپخانه ي الزهراء در نجف سال 1367 ه مساوي 1948 م).

اخباري كه خوارزمي در اين كتاب گزارش داده، غالبا از تاريخ ابن اعثم، ابي محمد احمد- متوفي به سال 314 ه، نقل مي كند. بنابراين اين اخبار در سطح

(صفحه 30)

روايات طبري است. گزارشهاي اين كتاب غالبا تحت عنوان موضوعات معين، و با لغات دقيق و مشخص شده است، و داراي محتواي عاطفي معتدلي نيز مي باشد.

3- مقاتل الطالبيين: اثر ابوالفرج اصفهاني، علي بن حسين بن محمد قرشي اموي مرواني - متوفي به سال 356 ه - با شرح و تحقيق سيد

احمد صقر - قاهره، دار احياء الكتب العربيه.

4- مناقب آل ابي طالب: اثر محمد بن علي بن شهر آشوب سروي مازندراني - متوفي به سال 588 ه. چاپخانه ي علميه - در قم - ايران تاريخ چاپ و نشر ذكر نشده. (جزء چهارم).

5- مثير الأحزان: اثر شيخ نجم الدين محمد بن جعفر (ابن نما) حلي - متوفي به سال 645 ه - انتشارات چاپخانه ي حيدريه - در نجف / - 1369 ه مساوي 1950 م.

6- اللهوف في قتل الطفوف: اثر علي بن موسي بن طاووس - متوفي به سال 664 ه - انتشارات كتابخانه و چاپخانه ي حيدريه - نجف / تاريخ چاپ و نشر ذكر نشده.

7- بحارالانوار: اثر شيخ الاسلام محمد باقر مجلسي - متوفي به سال 1111 ه - چاپ جديد چاپخانه ي اسلاميه - از نشريات كتابفروشي اسلاميه ي طهران - ايران - دو جزء 44 و 45 - مورد نظر است - تكيه ي ما بر اين كتاب از آن جهت است كه متون مؤلفان كتابهاي مقتل را كه قبل از او بوده براي ما نقل مي كند.

8- متن زيارت حسين (سلام بر او باد) - اين زيارت به امام دوازدهم اهل بيت (ع) - حضرت مهدي - (عج) نسبت داده شده است كه شامل اسامي بسياري از شهيدان بني هاشم و غير بني هاشم است. مجلسي اين زيارت را در (ج 45 / ص 73 - 65) بحارالانوار، از كتاب الاقبال اثر سيد بن طاووس روايت كرده است و نيز يادآوري كرده كه اين زيارت در سال 252 ه - از ناحيه ي امام دوازدهم شيعه - صادر شده. البته ما در نسبت اين زيارت به امام دوازدهم، حضرت مهدي،

ترديد داريم ولي با اين همه، اين زيارت مي تواند به عنوان يك متن تاريخي از دوره هاي گذشته محسوب شود. و از جهت تاريخي به متن زيارت مي توان تكيه كرد و با عنوان «زيارت» يا «زيارت ناحيه» در حين بحث به آن اشاره مي كنيم.

9- زيارت حسين (سلام بر او باد) - كه سيد بن طاووس در كتابش

(صفحه 31)

«الاقبال» آن را ذكر كرده و متن آن متضمن زيارت شهيدان با ذكر اسامي آنهاست.

بنظر مي رسد اين زيارت را سيد بن طاووس، خود انشاء كرده و مجلسي هم در بحارالانوار (ج 101 ص 341 - 340) به نقل اين زيارت مبادرت نموده است.

ما در خلال بحث، با كلمه ي «رجبيه» به آن اشاره خواهيم كرد. به خاطر اينكه در اولين روز ماه رجب، امام حسين و شهيدان - كربلا -، توسط اين زيارتنامه، زيارت مي شوند. اين زيارت كمترين اعتبار و ارزش را در تاريخ ما دارد. چرا كه ابن طاووس مؤخر از دوره اي است كه «زيارت ناحيه» در آن دوره صادر شده (ابن طاووس متوفي به سال 664 ه). و زيارت «رجبيه» چهار قرن يا بيشتر از «زيارت ناحيه» فاصله ي زماني دارد. و هر دو زيارت در ذكر اسامي شهيدان، با هم اختلاف دارند، ولي ما در آخر كتاب با نقل هر دو زيارت موارد اختلاف و بررسي هر دو را يادآوري خواهيم نمود.

10- اعيان الشيعه (جزء چهارم، بخش اول): اثر سيد محسن امين - چاپ سوم - چاپ «چاپخانه ي الانصاف» - بيروت، سال 1380 ه مساوي 1960 م.

و شايسته است از سيد محسن امين كه تنها مؤلفي است كه موضوع اسامي شهيدان را، چه شهيدان بني هاشم و چه غير بني هاشم

را جمع آوري كرده و اسامي آنها را در صفحات (138 - 135) از جزء مزبور، ثبت كرده است، ياد كنيم.

اگر چه كار او از نظر ما از جهت غلط ادا كردن مطالب صحيح و بديهي نيست. چنانكه اسامي برخي از افراد را ذكر كرده كه در صحنه ي نبرد كربلا شهيد نشده اند. ما در اين بحث آنچه را كه او در «اعيان الشيعه» ذكر كرده همراه ملاحظاتي كه خويش داشته ايم خواهيم نگاشت و به اثبات آن خواهيم پرداخت.

و مقداري كتابهاي ديگر كه در مورد مقتل نوشته شده و ما از طريق كتاب بحارالانوار از آنها آگاه شديم، و ما در اينجا ناچار بايد سخني درباره ي كتابهاي «مقتل» بگوييم.

- 3 -

به نظر ما اكثر كتابهاي مقتل به عنوان مرجع و منبعي در موضوع ارزشمند انقلاب حسيني بهتر از كتابهاي تاريخ عمومي است. اين كتابها - از جهتي - ويژه ي

(صفحه 32)

گزارش حوادثي است كه در اين انقلاب به وقوع پيوسته، و براي همين «جامعتر» از كتابهاي تاريخ عمومي و شرح حوادث آن است، زيرا كتابهاي تاريخ عمومي به همه ي اموري كه نقل مي كند به ديده ي مساوي مي نگرد و از جهت دوم (متن متضمن آن است ولي در متن نيست)، موقعيت و موضع شخصي نويسندگان است كه با ديد و نگرش محبت آميز عاطفي و تقديس به انقلاب حسيني مي نگرند.

و اين كتابها جزء تپنده ي تحرك بخش، از تاريخ زندگي آنهاست. نگارندگان اين كتابها، در نقل داستانهايي كه از حوادث انقلاب مي كنند بر منابعي كه خويشاوندي و نزديكي با (عناصر) انقلاب داشته اند تكيه دارند - همچون امامان اهل بيت شيعه، مردان و زناني كه انقلاب را از آغاز

تا انجام آن در كربلاء همراهي كردند - اين منابع و شخصيتها همانهايي هستند كه گزارشگران تاريخ عمومي كه اكثرا وابسته به دستگاه حاكم بودند با آنها ارتباط نداشتند و قدرت حاكم، تاريخ نگاران را در نقل رواياتشان از تكيه بر آن مردان و زنان برحذر مي داشت. و حتي آنان را از نقل اين حوادث از زبان زنان و فرزندان و ياران اين انقلابيون برحذر مي داشت.

گردآورندگان كتابهاي تاريخ عمومي اكثرا وابسته به حاكم جامعه بودند و يا تأييد كننده ي وضعيت سياسي تثبيت شده اي بودند كه در نزاع با مفهوم و محتواي انقلاب بود. و چه بسا كه بصورتي با وضع جلادان حاكم منسجم مي شد. و به همين خاطر طبيعتا آنها قادر نبودند و يا نمي خواستند كه حوادث را از ديدگاه صاحبان روحيه هاي انقلابي، ضبط كنند. راويان شيعي مذهب با اين منابع و سرچشمه هاي اصلي انقلاب، همبستگي و رابطه داشته اند. مردان و زناني كه شيعه بودنشان آنان را وامي داشت تا براي كنجكاوي و پژوهش در شرح دقيق انقلاب و آگاهي حادثه ي بزرگي كه به انقلابيون و وفاداري آنان در صحنه ي كربلاء مربوط مي شد بپردازند و در اين باره احساس مسؤوليت كنند. با اين همه ما معتقديم كه حتي اينها همه ي آنچه را كه اتفاق افتاده بود بيان نكرده اند. زيرا كه گزارش بسياري از آن وقايع نيز گم و نابود شده و بسياري هم از صفحه ي تاريخ محو گشته است.

از نمونه هاي آن - آنچه كه واقعيت آن در صفحات تاريخ درج نگشته -

(صفحه 33)

روايتي است كه «عمار دهني» (1) ، از امام باقر (ابوجعفر محمد بن الحسين سلام بر همه ي آنان باد) نقل مي كند و طبري

به نقل آن پرداخته است. اين روايتي است كه ما معتقديم عمار يا راويان بعد از او، با آن روايت بازي كرده و دست برده اند. و بعضي از افكار منحرفي را كه مورد رضايت قدرت حاكم بوده به آن اضافه نموده اند. (براي مثال در روايت آمده است: حسين (ع) در بين مذاكره و سخن با عمر بن سعد از او خواست كه او را به پيش يزيد بن معاويه گسيل دارد و دستش را در دست او بگذارد و بنگرد كه نظر يزيد چيست). بي شك مسائلي را از آن حذف كرده اند و بعضي نشانه هاي اصلي آن را مختصر كرده اند، همچنان كه دور از ذهن نيست كه طبري هم در تدوين تاريخ خويش در اثبات بعضي از اجزاي روايت مسامحه به خرج داده (2) . بنابر همين ملاحظات ما كتابهاي مقتل را شايسته تر از كتابهاي

(صفحه 34)

تاريخ عمومي مي دانيم و دليل اعتماد و تكيه اي كه مي توان بر آنها داشت در بيان آن مسائل مربوط به زندگي شخصي انقلابيان است، و باز اين كتابها از جهت ارتباط با تاريخ خود انقلاب از كتب تاريخ عمومي بهترند.

با وجود گفتن اين مطالب، اعتراف مي كنيم كه مأخذ بسياري از كتابهاي «مقتل» در آنچه كه مربوط به شرح حوادث مي شود حماسه گرايي و دوستداري مي باشد، كه اين دو عامل گاه در برخي از حالات نويسنده را به تدوين گزارشهاي مشخص مي كشاند كه در تحقيق و استناد سهمي ندارد - معتبر و مستند نيست - و چه بسا كه برخي از اين گزارشها تنها نتيجه گيريها و نظريات شخصي است كه عده اي از راويان و مؤلفان براي خويش داشته اند، و نويسنده اي بعدها آمده

و آن استنتاجات و نظريات شخصي را، به عنوان تاريخ در نظر گرفته و به ثبت و نگارش آن پرداخته، به گمان اينكه آنها وقايع و حوادث واقعي هستند. چنانكه عده اي از نويسندگان «مقتل» در برخي حالات انديشه ي خويش را براي تمامي وضعيت تعميم داده و با اطلاق اوصاف مشخصي از شخصيتهاي انقلاب يا دشمنانش تعبير مي كند و تمامي موقعيت حادثه را، با عبارات عاطفي تعبير مي كند.

اكثر اين بيانات عاطفي در كتابهاي مؤلفان متأخر «مقتل» يافته مي شود و هر چه باشد بر پژوهشگر است كه بر روش و اسلوبي علمي و قاطع در بررسي و انتخاب گزارشها پايبند باشد.

و عدالت اقتضا مي كند بگوييم منابع تاريخي ديگر - غير از كتابهاي مقتل - كه مؤلفان غير شيعه درباره ي تاريخ اين انقلاب نگاشته اند از مأخذ بزرگ دور نبوده اند.

ملاحظه مي كنيم كه گزارشگران و مؤلفان - تاريخ نهضتها - درباره ي شخصيتهاي انقلاب عنايت خاصي نشان نداده اند و حتي يك نفر از آنان را به قصد يادآوري او ذكر نكرده اند و تنها كساني را كه اسامي آنان در عرض و در سياق خبرهايي كه نقل كرده اند قرار داشته، نام برده اند. در آنچه كه به حوادث انقلاب، مربوط مي شود مي بينيم كه نويسندگان و مؤلفان، در بسياري از حالات و اوضاع، تمايلي به دقت و شرح در منقولات خويش از حوادث انقلاب نداشته اند (ابومخنف را از اين مسأله استثناء مي كنيم). گاه بيان مي شود كه: اين مورخان، حوادث

(صفحه 35)

انقلاب حسين را همچون حوادث حركتهاي ديگري كه در اين دوره از تاريخ بوجود آمده اند دانسته و همان گونه با آن برخورد نموده اند ولي اين گزارشگران و مورخان، آگاهي داشته اند و حس مي كرده اند كه

اين انقلاب همچون حوادث و حركتهاي ديگري كه در اين دوره از تاريخ به وقوع پيوسته نبوده است چرا كه خود اين انقلاب راهنماي بزرگي بوده براي يك تغيير و دگرگوني اساسي و بزرگ در زندگي مسلمانان و آنان را در چگونگي زندگيشان تغيير داده و در وضعيت قابل انعطاف، به گونه اي تازه و جديد، قرار دهد. براي همين بر تاريخ نگاران، مسؤول توجه بيشتر و جمع آوري روايت و گزارش رويدادهاي اين نهضت، بسيار بيش از گزارش حركتهاي ديگر بوده اند و در تدوين و ثبت آنچه كه از نزديك يا دور مربوط به نهضت بوده مسؤول بوده اند كه تلاش كنند تا از بين نرود.

ما اين سخن را نمي توانيم قبول كنيم كه مورخان با اين نهضت همچون رويدادهاي ديگر تاريخ برخورد كرده اند بل مي بينيم كه اين مورخان برخوردشان با نهضت حسين به اندازه اي كم است كه هيچ توجهي به نگهداري گزارشها و ارزشهاي آن نداشته اند و بيشتر تحت تأثير تمايل و جهت گيري سياسي زمان بوده اند و سياستمداران آن روزگار نه تنها به روايت آن حوادث تشويق نمي كردند، بلكه تلاشي حريصانه در جهت محو و نابودي آن رويدادها، از خود نشان داده ا ند. و اين به خاطر اين است كه واكنشي كه طبيعتا موجب تغيير موضع سياسي مي شد در اجتماع رخ ندهد. و اين مسأله تا آنجا كه مربوط به امويان مي شود روشن و واضح است، و در حكومت عباسيان نيز، ما نظير اين جوسازيها و كتمان حقايق را مي بينيم.

عباسيان گرچه انقلاب حسين را، به اعتبار آنكه بني هاشم در آن شركت كرده اند و با خاندان بني عباس نسبتي داشته اند، يكي از حركتها و جنبشهاي تاريخي خويش به

حساب مي آوردند (اين حقيقت در نظر گرفته شود كه در نهضت حسين حتي يك نفر از بني عباس شركت نكرد) و آگاه بودند كه در ايجاد بسياري از اوضاع و شرايط اجتماعي و عوامل حركت جامعه كه منجر به روي كار آمدنشان شد به اين انقلاب مديون هستند. بل مي توان بيان داشت كه روح و شعار و يادآوريهاي انقلاب حسين از عوامل مستقيم در دستيابي به حكومت، از سوي

(صفحه 36)

بني عباس بوده است. با اين همه مي بينيم كه موضع گيريهاي آنها نسبت به انقلاب حسين يك موضع گيري منفي است. براي آنكه مي دانستند كه يادآوري و الهام از آن ممكن است زنگ خطري باشد عليه سلطه ي آنان - از جهت ديدگاه مردم نسبت به مشروعيت ولايت و حاكميت آنان - و به همين خاطر ادعا مي كرد كه حكومت را به آل علي از خاندان بني هاشم خواهد داد و با در نظر گرفتن اين موضوع كه مي بينيم حتي بعد از استقرار دولت بني عباس، حركتهاي انقلابي - «حسينيان» قطع نشده بود. و با ملاحظه ي اين امر دلايل ترس حاكميت عباسيان از انقلاب حسين روشن مي شود.

ناچار بايد سخني در اعتبار و صلاحيت كتابهاي «مقتل» گفته شود تا موقعيت حقيقي اين كتابها از حيث صلاحيتشان به عنوان منابع تاريخي اين انقلاب، بررسي و تبيين شود.

سخن اين است كه اين كتابها به دليل عدم توجه و دقت كافي - در ضبط حوادث - كافي نيست. و كتابهاي «مقتل» خود بايد موضوع بررسي علمي گسترده و ژرفي قرار بگيرند. بررسي در مورد تاريخ رشد اين نوع از نوشتن تاريخ، و سير تكاملي آن، و روش تدوين و موضوعات مورد پرداخت آن، و

ويژگيهاي گردآورندگان و اسلوبي كه اين كتابها بدانگونه نوشته شده اند و تطور سبك نگارش در دوره ها و موقعيتهاي گوناگون و بستگي آن به لغت و زبان «نوشتن» در موقعيتهاي ديگر و همچنين زبانهايي كه اين كتابها به آن نوشته شده اند (عربي، فارسي، تركي، اردو و...) و محتواي شعري آنها مي تواند موارد ديگري از اين بررسي باشد كه اين روش نگارش توسط ابومخنف آغاز شد ولي بعد ادامه ي درستي نيافت. نوشتن «مقتل» درباره ي مصائب حسين (ع) هميشه موضوع انگيزنده اي بوده كه رغبت بسياري را - براي تحرير آن - برمي انگيخت. و به همين سبب پژوهشگر موضوع مورد بحث، زمينه و ماده اي غني و سرشار و با تنوعي را براي بررسي مي يابد كه در طول تمامي دوره هاي اسلامي، موجود بوده و در تمامي دوره هاي تاريخي و اجتماعات اسلامي، از قرن اول هجري تا زمان ما، كه پايان قرن چهاردهم هجري است گسترده شده است. البته بايد در نظر داشت كه اين بررسي كوتاه در مورد كتابهاي «مقتل» تنها

(صفحه 37)

در حول و حوش كتب تأليف يافته درباره ي «مقتل حسين» نيست. گرچه اين كتابها كه در اين زمينه تأليف شده اند از لحاظ تعداد و تنوع بيشترين سهم را در ميان كتابهاي «مقتل» دارا مي باشند. و از اين هم گسترده تر شده و شامل تأليفات ديگري نيز مي شود چرا كه مؤلفان بسياري درباره ي «مقتل علي»، «مقتل زيد»، «مقتل عثمان»، «مقتل حجر بن عدي» و ديگران، كتابها نوشته اند و پژوهنده ي تاريخ دهها نام از كتابهاي «مقتل» را در موضوعات گوناگون، در ميان كتابها مي يابد. و چه بسا تدوين اين نوشته ها در جهت حديث و سيره ي پيامبر، خود يكي از دوره هاي مهم

تاريخي است كه تاريخ نگاري عمومي، توسط مسلمانان به آن سمت سير يافته است.

(صفحه 39)

(1) عمار بن خباب، ابومعاويه، دهني بجلي كوفي، شيخ طوسي در كتاب «الرجال» او را از اصحاب امام صادق (ع) بشمار آورده است و در «الفهرست» درباره ي او مي گويد:

«ابن نديم» يادآور شده كه او صاحب كتابي است. و ابن حجر در «التقريب» او را با عنوان:

«مردي است راستگو و گرايش به تشيع دارد»، وصف كرده است. (او در سال 133 ه وفات يافت).

(الفهرست، چاپ دوم، چاپخانه ي حيدريه، نجف، ص 144).

(2) گزارش عمار دهني، با رواني و گذاردن حركات و كوتاه كردن جمله ها، علامت گذاري شده و بسياري از مسائل قابل اهميت آن به اختصار بيان مي شود.

طبري در تاريخ خويش، اين گزارش را در سه قطعه، ثبت كرده است. (الطبري: 5). و با تعجب مي بينيم كه «ابن نماي حلي» در مقتل خود (مثير الاحزان) به اين گزارش تكيه و اعتماد كرده و قطعه اي را ثبت نموده كه در آن امام حسين (ع) درخواست رفتن به پيشگاه يزيد و آگاهي از نظر او را... كرده است.

(مثير الاحزان: ص 36).

با آنكه سير طبيعي حركت امام براي تكذيب صدور يك چنين درخواستي از جانب امام حسين (ع) كافي مي باشد، علاوه بر اين گزارشي كه مورخان از جمله طبري، از قول «عقبة بن سمعان» - او شاهد عيني حوادث كربلا بوده و در موقعيتي قرار داشته كه امكان دستيابي و اطلاع كامل بر حقيقت جريانات را داشته است، او «مولي» ي رباب، همسر امام حسين (ع) بوده - نقل كرده اند اين شايعه ي دروغ را تكذيب مي كند، شايعه اي كه به نظر ما از دسايس و حيله هاي

امويان و عباسيان بوده تا بدينوسيله چهره ي پاك و مخلص حسين (ع) را در ذهنيت اسلامي جامعه، مسخ كنند.

شخصيتهاي انقلاب

شخصيتهاي انقلاب

چه تعداد بودند...؟

و چه كساني بودند...؟

(صفحه 41)

پيش درآمد

پيش درآمد

«در مدت اقامت امام در مكه تعدادي از اهل حجاز، و گروهي از اهل بصره به خانواده و «موالي» (1) او افزوده گشته (2) و اطراف امام حسين گرد آمدند. تعداد اين گروه را خوارزمي در روزي كه حسين (ع) از مكه خارج شد تعيين كرده است:

«... او در روز سه شنبه، روز ترويه (3) ، هشتمين روز از ماه ذي حجه به همراه

(صفحه 42)

هشتاد و دو مرد از شيعيان و موالي، و خاندانش، از مكه فاصله گرفت.» (4) .

و چه بسا تعدادي كه خوارزمي از قول كسي كه آن را گزارش كرده ذكر مي كند چندان دقيق نباشد. ولي ما هم شمارش صحيحي از تعداد دقيق شهيدان و موالي حسين كه موقع خارج شدن از مكه، همراه او بودند در دست نداريم.

ابومخنف گويد:

«... هنگامي كه حسين از مكه خارج شد، فرستادگان عمرو بن سعيد بن عاص، به فرماندهي يحيي بن سعيد، بر او اعتراض كرده گفتند: برگرد كجا مي روي!

امام توجه نكرد و گذشت. دو گروه حالت تدافعي گرفتند و با تازيانه به ضرب و شتم هم پرداختند. حسين و يارانش با تمام توان از بازگشت امتناع كردند و سرانجام امام راه خويش را در پيش گرفت و رفت.» (5) .

دينوري گويد:

«... و هنگامي كه حسين خارج شد فرمانده سپاهي - با عده اي سرباز - كه از طرف عمرو بن سعيد بن عاص مأمور شده بود بر حسين اعتراض كرد و گفت: امير دستور بازگشت تو را داده، پس برگرد و اگر بازنگردي مانع سفر تو خواهم شد. حسين (ع) (از فرمانبرداري) امتناع ورزيد و دو

گروه حالت تدافعي گرفتند و با تازيانه هم را زدند. و اين گزارش به عمرو بن سعيد رسيد او از وخامت كار ترسيد و كسي را به سوي فرمانده سپاه فرستاد و دستور داد كه منصرف شود.» (6) .

(صفحه 43)

بنابراين كوشش رسمي طرح شد تا با توسل به زور و اجبار، مانع خروج حسين (ع) از مكه شوند. ولي اين روش نيز به سستي گرائيد و نتيجه اي از پيش نبرد. (7) .

ابومخنف مي گويد:

«حسين (ع) به هيچ آبادي گذر نكرد مگر كه اهل آن آبادي او را همراهي كردند تا هنگامي كه به «زباله» رسيد خبر قتل برادر شيري امام، عبدالله بن بقطر به او رسيد. امام او را به سوي مسلم بن عقيل گسيل داشته بود و اطلاعي درباره ي كشته شدنش نداشت...» اين گزارش غم انگيز در «زباله» به امام رسيد امام نوشته اي براي مردم بيرون آورد و بر آنان خواند:

(صفحه 44)

«به نام خداوند بخشنده ي مهربان: گزارش دردناكي به ما رسيد گزارش كشته شدن مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله بن بقطر. شيعيان ما، ما را خوار كردند. هر كه از ميان شما انصراف را دوست دارد پس بازگردد كه از ما بر او سرزنشي نيست.»

«مردم از اطراف او پراكنده شدند و به جهتهاي راست و شمال روانه گشتند. تا آنكه تنها همراهاني كه از مكه (8) آمده بودند باقي ماندند. حسين (ع) اين كار را تنها از آن جهت انجام داد كه دانست اعرابي كه از او تبعيت كرده اند براي آن بود كه گمان مي كردند او وارد سرزميني مي شود كه اطاعت و فرمانبرداري مردم آن ديار براي او هموار

است. امام اكراه داشت كه آنها با او حركت كنند مگر اينكه كاملا بدانند بر چه راهي قدم برمي دارند و به كجا مي روند.

حسين (ع) مي دانست كه اگر براي اين جمعيت حقيقت روشن شود هرگز او را همراهي نمي كنند جز عده اي كه طالب همراهي او بودند و - در اين راه - مرگ را نيز مي پذيرفتند.» (9) .

و دينوري گفته است:

«گروهي كه همراهان حسين (ع) را تشكيل مي دادند در منازل راه، به او پيوسته بودند، آنها گمان مي كردند امام به سوي ياران و نيروهايي حركت مي كند، كه در انتظار او هستند، همينكه خبر (كشته شدن) مسلم، را شنيدند از اطراف او پراكنده گشتند و جز ياران خاصش كسي با او باقي نماند.» (10) .

(صفحه 45)

بنابراين بعد از آنكه امام موضع و موقعيت و سرنوشت نهضت را آشكار كرد، تنها مردان حقيقي انقلاب، باقي ماندند. سخناني كه مردم از زبان امام، در آن زباله شنيدند نخستين آزمايش در اين مسير بود. اين سخنان بسياري از كساني را كه به خاطر شوق به پيروزي، و طمع او را همراهي مي كردند متفرق كرد. اين بود كه تنها مرداني كم نظير، همراه او باقي ماندند، كه تاريخ به زودي آنان را با عنوان «انصار حسين» خواهد شناخت.

«ياران حسين» كساني بودند كه از آزمايش دوم حسين (ع) نيز با موفقيت گذشتند آن هنگام كه امام در شب دهم ماه محرم، آنان را به نجات جان خويش، برانگيخت و فرمود:

«هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا، ثم ليأخذ كل رجل منكم بيد رجل

(صفحه 46)

من اهل بيتي، و تفرقوا في سوادكم و مدائنكم حتي يفرج الله، فان القوم انما يطلبوني، و لو قد

اصابوني لهوا عن طلب غيري.»

«شب، شما را در خويش پوشيده داشته و پنهان ساخته است. سياهي شب را، شتر خويش به حساب آريد. هر مردي از شما دست مردي از خاندان مرا بگيرد و در آباديها و شهرهايتان پراكنده شويد تا خداوند خود گشايشي فرمايد، اين گروه تنها در پي من هستند و اگر بر من دست يابند، از ديگران صرف نظر خواهند كرد.» (11) .

آنان اين فرصت را نپذيرفتند و تا آخرين لحظه، با او ماندند و سرانجام همگي به شهادت رسيدند.

و خواهيم ديد كه از ياران او كه با او به مكه آمده بودند كسي باقي نماند. بخاطر اينكه عده ي كمي از آنان هم بعدها به او پيوستند و ياران نخست او را در سرنوشت والايشان همراهي كردند.

(صفحه 47)

(1) موالي: جمع مولي: آزاد كرده شده - آزاد شده - مولوي منسوب به مولي - غلام آزاد شده - آن كافر كه به دست مسلمان اسلام آورده و ولاي او را بپذيرد.

(يادداشت: علامه دهخدا، لغتنامه)

در فرهنگ اسلامي و تداول بين مسلمانان، مولي معاني بسيار زيادي دارد. ولي آنچه كه در اينجا منظور نظر نويسنده و مفهوم متون تاريخي استخراج شده است، اين است كه:

در تاريخ اسلام بردگاني كه آزاد مي شدند «مولي» ناميده مي شدند و اين نهضتي بود كه از دوره ي پيامبر شروع شد. و در دوره ي مورد بحث ما، نهضت حسين (ع)، موالي امام چنين كساني هستند. ولي در دوره هاي بعد اين لفظ معاني ديگري يافت كه از اصل آن بسيار دور شد (ديگر اصطلاحات فرهنگ اسلامي نيز به اين مصيبت بزرگ دچار گشتند) چنانكه معادل برده و غلام تلقي گشت و برخي

نيز به عمد يا سهو، موالي را بردگان تلقي كردند. نكته قابل توجه اينجاست كه يك لفظ را نمي توان در دوره هاي گوناگون تاريخي به يك معني واحد اعتبار كرد. چرا كه بسياري از الفاظ، بر اثر فرهنگهاي مسلط و حاكم، از مفهوم اصلي دور شده و به سمت معاني ديگري كه گاه ضد معني اول است كشيده مي شوند. و تاريخ اسلامي، شاهد اين مصيبت بوده است.»

(توضيح مترجم).

(2) الارشاد: الشيخ المفيد: 218.

(3) روز ترويه: روز هشتم ماه ذي الحجه است كه مناسك حج در اين روز آغاز مي شود و حجاج از مكه به سوي عرفات حركت مي كنند. - م.

(4) الخوارزمي: مقتل الحسين: 220:1.

«برخي از مورخان تعدادي را كه خوارزمي نقل كرده يكي از اقوالي مي شمارند كه درباره ي تعداد اصحاب امام حسين (ع) در كربلا، بيان شده است. در حالي كه ملاحظه مي كنيم اين رقم شامل كساني است كه هنگام خروج از مكه همراه امام بوده اند و تحقيقا اين تعداد تا روز «دهم محرم» ثابت نمانده و دچار تغييراتي شده.

مجلسي به نقل از «امالي» شيخ صدوق مي گويد كه: «امام حسين (ع) در ميان بيست و يك تن از اصحاب و خاندانش حركت كرد».

(بحارالانوار. 313:44)

ممكن نيست كه اين گزارش را بپذيريم، براي آنكه سير طبيعي امور، رقم مذكور را رد مي كند. و نيز اين ثابت شده كه تعداد افراد بني هاشم به تنهايي، اين مقدار يا بيشتر از آن بوده است.

(5) الطبري: 385:5.

(6) الاخبار الطوال: 244.

(7) مقصود از كلمه ي «خرج: خارج شد» تنها به معني رهسپار شدن و حركت كردن نيست. براي آنكه اين كلمه، از هنگام جدايي «خوارج» از امام علي (ع) در

صفين گرفته شده و برحسب دلالت، بر ترك كننده ي حق و متمرد بر آن اطلاق مي شود، داراي مفهوم و رنگ خاصي است، كه خصوصا در عراق دوست داشتني نمي باشد و مورد تنفر است.

اين بود كه شخصيتهاي سياسي نظام حاكم، از ابتداي جهت گيري، دست بكار شدند تا اين مفهوم را هر چه وسيعتر كرده و كاملا بر انقلاب حسين (ع) تطبيق نمايند. به عنوان نمونه بايد گفت كه «عبيدالله بن زياد» بعد از حركت از بصره، وقتي كه به كوفه رسيد، در اولين خطبه اي كه ايراد كرد، از مأموران حكومتي خواست اسامي افرادي را كه در ميان قبايل آنها وابسته به «حروريه» و يا داراي «شك و ترديد» هستند، براي او بنويسند.

(الطبري: 359:5)

و چنانكه مي دانيم «حروريه» نام دوم خوارج بود كه از هنگام وقوع جنگ «حروراء» به آنها اطلاق مي شد. «هاني بن عروه» بعد از دستگيري و شكنجه شدن، براي دفاع از خود، به يكي از مأموران حمله كرد تا اسلحه ي او را بگيرد. ابن زياد فرياد زد:

«آيا تو در تمام روزها «حروري» بوده اي؟ خون خود را بر ما حلال كردي؟ كشتن تو براي ما حلال شد.»

(الطبري: 367:5)

علامه دكتر «اسعد علي» در طي يك سخنراني در «شياح» كه به مناسبت روز عاشوراء در تالار «جمعيت خيريه ي فرهنگي»، ايراد كرد - بعد از ظهر روز دوشنبه 20 / 1 / 1975 - در حين سخن از نامه ي امام حسين (ع) به برادرش، محمد بن حنفيه، وقتي به اين جمله رسيد: «اني لم اخرج شرا و لا بطرا... و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي» دكتر اسعد علي در سخنراني خويش براي كلمه ي «خروج»، معنايي عرضه داشت

و گفت: خروج يعني «تجاوز و خروج از سخن به عمل» امام اين گذر از سخن به عمل را بوسيله ي فعلي كه فاعلش به آن وصل است «ضمير: ت» و به صيغه اي بياني، كه حصول فعل را تأكيد مي كند «خرجت» بيان كرده است.

(8) در گزارش طبري از قول ابومخنف: «از مدينه» ذكر شده و به نظر ما اين اشتباه است و به اين جهت متن تاريخ «ابن الاثير» را در گزارش آورديم.

(تاريخ الكامل: ابن الاثير: 278:3).

(9) الطبري،5: 399 - 398 و ابن الاثير: 278:3.

(10) الاخبار الطوال: 248. بنظر مي رسد اعتقاد به اين مسأله كه، خلافت بزودي به «علويان» يا «هاشميان» باز خواهد گشت، به گونه اي عمومي، در ميان مردم و حتي گروههايي كه از شخصيتهاي متوسط الحال بودند شيوع پيدا كرده بود. در گزارش آمده است كه: وقتي «لبطة بن فرزدق» شاعر، خبر «ملاقات خود با امام را در موقع خروج امام از مكه» به عبدالله بن عمرو بن عاص داد. عبدالله به او گفت:

«واي بر تو، تو او را پيروي نكردي، به خدا سوگند كه او به حكومت خواهد رسيد و اسلحه بر او و اصحابش كارگر نيست.» (لبطه) مي گويد: به خدا سوگند كه نگران شدم و مصمم گشتم كه حق با اوست و سخنش در قلبم جاي گرفت و تأثير كرد. به ياد انبياء و كشته شدنشان افتادم و همين يادآوري، مرا از پيوستن به آنان بازداشت.

... اهل آن زمان اين مسأله را بيان مي كردند و شب و روز در انتظار وقوع آن بودند. و عبدالله بن عمرو بود كه مي گفت: «تا ظهور كردن اين امر، هيچ درختي و حتي شاخه ي درخت خرمايي،

و خردسالي بزرگ نمي شود و رشد نمي كند.»

(الطبري: 5: 387 - 386)

ملاحظه مي كنيم كه داعي و علت اساسي تبعيت، آرزوي تابعان يعني تحقق حكومت حسين (ع) بود. و شايد بسياري از اعرابي كه از امام پيروي كردند در تبعيت خويش از اين اعتقاد تأثير پذيرفته بودند، كه حسين (ع) ضرورتا حاكم خواهد شد و اسلحه بر او و اصحابش كارگر نيست، اين بود كه به هنگام آشكار شدن اين مسأله كه «اسلحه بر اصحاب امام تأثير مي كند» از اطراف امام پراكنده شدند - و اين دسته از مردم بر اثر سخنان امام، كه خبر شهادت گروهي از اصحاب را به آنان داد، به كشف اين حقيقت نائل شدند - اين گزارش به گونه اي ديگر در كتاب «مقتل الحسين»: خوارزمي: ج 222:1 نقل شده است: «اسلحه در بدن او تأثير نمي كند.»

به اعتقاد ما در هر دو گزارش نكته هاي مهمي كه تصوير برخي از اعتقادات مردمي را در آن زمان نشان مي داده و تأثير مسأله ي «سحر و جادو» را در موضع گيري مردم بيان مي كرده است از قلم افتاده و حذف شده.

«لبطة بن فرزدق» به زندگي خويش ادامه داد تا آنكه عليه «منصور خليفه ي عباسي» همراه ابراهيم بن عبدالله بن حسن (معروف به شهيد باخمري) قيام نمود. ابراهيم او را يكي از فرماندهان سپاه قرار داده بود. او بعد از كشته شدن ابراهيم كشته شد.

(مقاتل الطالبيين: 369).

(11) الطبري: 419:5، اليعقوبي: 231:2، الخوارزمي: 247:1.

ياران حسين چند نفر بودند؟

ياران حسين چند نفر بودند؟

راهي براي دستيابي به تعداد حقيقي اصحاب حسين (سلام بر او باد) براي ما وجود ندارد، چه تعداد آنها كه به شهادت رسيدند و چه كساني كه شهادت نصيبشان

نشد. و اين به خاطر آن است كه مستندات و مدارك مستقيم، براي دستيابي به اين مسأله، روايتهاي شاهدان عيني حادثه است كه در شمارش و بيان تعداد ياران امام مختلف مي باشند. و اين گزارشهاي عيني، طبيعتا بر مبناي شمارش و آمارگيري نبوده بلكه به اقتضاي حالت طبيعي كه در چنين مواردي وجود دارد، تنها بر مشاهده ي عيني و حدس بنا شده است. و از اينجاست كه هيچ يك از آن گزارشها سخني از تعداد نهايي و حتمي همراهان امام به ميان نمي آورند و تنها از عدد تقريبي سخن مي گويند.

مي توان چنين فرض كرد كه تعداد تعيين شده ي ياران امام، در گزارشهاي گوناگون كه - با تقريب و حدس بيان شده - با تعداد حقيقي ياران امام، چندان تفاوت زيادي نخواهد داشت.

حال گزارشهاي اصلي را در موضوع مورد بحث مورد تحليل و گفتگو قرار مي دهيم.

چهار گزارش درباره ي شركت كنندگان در نبرد، چه وابستگان به بني هاشم، و چه غير آنها، در دسترس ما قرار دارد:

(صفحه 48)

گزارش نخست:

نخستين گزارش، گزارش مسعودي مي باشد: «هنگامي كه حسين (ع) به قادسيه رسيد، حر بن يزيد تميمي با او برخورد كرد... و حسين (ع) در ميان پانصد سوار و حدود يكصد پياده، از خاندان و همراهانش به سوي كربلا روانه شد...» (1) .

مسعودي مستند خويش را در اين گزارش ذكر نمي كند و با آنكه مسعودي در نگارش تاريخش به توجه و دقت معروف است، ولي با اين وجود ما نمي توانيم عدد ذكر شده در اين گزارش را به عنوان تعداد واقعي همراهان حسين كه با او به خاك كربلا قدم گذاشتند مورد قبول قرار دهيم.

اين گزارش از اين جهت با همه ي

گزارشهاي معروفي كه ما مستندات و مدارك آنها را مي شناسيم مخالفت دارد، اما هيچ امتيازي نسبت به گزارشهاي ديگر در آن يافته نمي شود تا بتوان آن را مناسبتر از آنها تشخيص داده و مورد قبول قرار داد. باز هم اگر اين گزارش را از محدوده ي جغرافيايي اش خارج كنيم و از نظر زماني، به كمي قبل از برخورد حسين (ع) و حر، برگردانيم، و چنين تعبير كنيم كه گزارش مذكور تعداد افرادي را بيان مي كند كه قبل از اعلان قتل مسلم بن عقيل و عبدالله بن بقطر و هاني بن عروة، بوده اند امكان صحت اين گزارش بسيار بعيد بنظر مي رسد، اما بعد از آن، به تأكيد مي توان بيان داشت كه تعداد همراهان حسين (ع) به مقداري كه در گزارش مسعودي ذكر شده نبوده است.

گزارش دوم:

گزارش دوم روايت «عمار دهني» از ابوجعفر (محمد بن علي بن حسين، امام باقر (ع)) مي باشد. در اين گزارش آمده است: «... هنگامي كه فاصله امام و محل قادسيه سه «ميل» بود، حر بن يزيد تميمي، با او ملاقات كرد... وقتي امام اين وضع را ديد به سوي كربلا روانه شد... در آنجا فرود آمد و چادرها را برپا داشت،

(صفحه 49)

همراهانش چهل و پنج سوار و يكصد پياده بودند.» (2) .

«ابن نماي حلي» نيز اين تعداد را در گزارش خويش آورده ولي گزارش او، با گزارش عمار دهني، اختلاف زماني دارد. روايت عمار تعداد همراهان حسين (ع) را در وقت رسيدن به كربلا و منزل كردن در آنجا، نسبت مي دهد كه امام و همراهان در روز دوم ماه محرم به آنجا رسيدند (3) . ولي «ابن نما» زمان گزارش خويش را

به روز دهم محرم «هنگام آماده سازي سپاه» بيان مي كند و مي گويد:

«... حسين (ع) ياران خويش را آماده نمود و آنها چهل و پنج سوار و يكصد مرد پياده بودند.» (4) .

ابن طاووس هم با بيان استناد اين گزارش آن را به امام باقر(ع) نسبت مي دهد. (5) .

بايد بگوييم كه «ابن نما» - همچون ابن طاووس - به گزارش عمار دهني استناد كرده و منبع ديگري غير از آن در دست نداشته، و اختلاف اين دو (ابن نما و ابن طاووس) در گزارش عمار، در تعيين زمان دقيق گزارش، ناشي از عدم دقت در خواندن روايت بوده باشد.

«عمار دهني» گزارش خويش را از موثق ترين و مورد اعتمادترين منابع، يعني امام باقر (ع)، تلقي كرده است و فرض آن است كه او شكل زنده و دقيقي از آنچه اتفاق افتاده تلقي نموده، و به قول خودش گزارش را اينگونه دريافت داشته: «امام باقر (ع) به گونه اي از مقتل حسين (ع) براي من سخن گفت درست مثل اينكه آنجا حاضر بودم.»

و به همين سبب آنچه كه باعث شگفتي مي شود اين است كه در گزارش او تحريفي انكارگونه از وقايع تاريخ را مي يابيم كه از جهاتي، مخالف برخي از حقايق مهم هستند كه به صحنه ي نبرد كربلا مربوط است، و همچنانكه پيش از اين، بيان كرديم، اين نوع تحريف حقايق را ناشي از بازي گزارشگران و راويان با اسناد

(صفحه 50)

تاريخي و از جمله اين گزارش مي دانيم.

ولي وجود اين گزارشهاي مخالف حقيقت، در بدايت امر، مانع از قبول عدد ذكر شده در گزارش فوق نمي شود.

و ملاحظه مي كنيم كه گزارش عمار از نظر زمان و مكان، با گزارش مسعودي كه قبلا مطرح كرديم همانند

است.

گزارش سوم:

حصين بن عبدالرحمن از قول سعد بن عبيده نقل مي كند كه گفت:

«شيوخي از اهل كوفه بر روي يك بلندي ايستاده بودند و مي گريستند و مي گفتند: خدايا ياري خويش را بفرست، گفتم: اي دشمنان خدا، آيا پايين نمي آييد تا ياريش كنيد!».

و در ادامه ي گزارش مي گويد: «حسين (ع) رو كرد و با فرستادگان ابن زياد سخن گفت - و من به او نگاه مي كردم. لباسي از پارچه ي كتاني راه راه، بر تنش بود - بعد از اينكه با آنان سخن گفت، به سوي سپاه خويش بازگشت. مردي از قبيله ي بني تميم كه «عمر طهوي» نام داشت به سوي امام تيراندازي كرد. تير را در بين دو شانه اش، كه از لباسش آويزان شده بود نگاه مي كردم.

سپاه حسين را ديدم، آنها نزديك به يكصد مرد بودند. در بين آنها پنج مرد از فرزندان علي بن ابيطالب (سلام بر او باد) و شانزده نفر از بني هاشم، و مردي از «بني سليم» و مردي از «بني كنانه» كه هم پيمان آنان بودند و پسر عمر بن زياد را ديدم.» (6) .

اين گزارش از شاهدي عيني، يعني (سعد بن عبيده) نقل شده است. آنگونه كه بنظر مي رسد او از همراهان عمر بن سعد بوده و شخص نزديكي به او به حساب مي آمده است.

و هم او در گزارشي ديگر مي گويد:

«ما، همراه عمر بن سعد، در آب شنا مي كرديم.» (7) .

ولي در گزارش گذشته كه موضوع مورد بحث ما نيز همان است ملاحظه

(صفحه 51)

مي شود كه در وجود «سعد بن عبيده» حالتي عاطفي و همبستگي نسبت به امام حسين (ع) و انقلاب وجود دارد: «... گفتم اي دشمنان خدا آيا پايين نمي آييد تا ياريش كنيد...» (8) .

عدد

ذكر شده در گزارش تقريبا با گزارش اكثر مورخان متفق و يگانه است. در گزارش خوارزمي كه قبلا به آن اشاره كرديم، تعداد كساني كه همراه حسين (ع) از مكه خارج شدند، هشتاد و دو نفر مرد ذكر شده است. خوارزمي اين گزارش را در بيان حوادث روز دǙŠمحرم نيز با لفظ ضعيف: «قيل: گفته شده» تكرار مي نمايد. (9) . در منابع ديگر نيز اين عدد ذكر گرديده ولي ما مستقيما به آنها آگاهي نيافتيم.

اين گزارش، از حيث مكان و زمان، موضع امام را در روز دهم محرم، پيش از نبرد، ترسيم مي كند، و شايد هم صحنه هاي بعد از شروع اوليه جنگ را مجسم مي كند. (مثلا بعد از حمله ي نخستين).

دو موضوع مطرح شده در اين گزارش، در گزارشهاي ديگر نيامده است و در هيچ يك از گزارشهايي كه درباره ي سخنان امام با سپاه اموي نقل شده، اشاره اي به اين دو موضوع نشده است.

نخست: تيراندازي «عمر طهوي» به سوي امام: كه در گزارش نقل شده بعد از آنكه امام از سخنش فارغ شد و به سوي ميدان بازگشت، او تيري به سويش پرتاب كرد.

دوم: موضوع «كساني كه مي گريستند و دعا مي كردند».

گزارش چهارم:

گزارش ابومخنف است كه از قول ضحاك بن عبدالله مشرقي، نقل مي كند كه

(صفحه 52)

گفت: «... چون عمر بن سعد نماز صبح را به جاي آورد... و آن روز، روز عاشورا بود، به همراهي مردمي كه با او بودند بيرون رفت... حسين (ع) نيز همراهانش را بسيج كرد و با آنان نماز صبح را به جاي آورد، سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده همراه او بودند.» (10) .

ابومخنف از نظر دقت و

درستي گزارشهاي تاريخي كه نقل مي كند، شهرت خوبي دارد. او اين گزارش را با يك واسطه از قول يكي از ياران حسين (ع) كه در جنگ شركت داشته و تا هنگامي كه تنها دو مرد از همراهان حسين باقي مي مانند او هنوز در صحنه بوده است نقل مي كند. و بزودي اين گزارشگر را معرفي خواهيم كرد. نام او ضحاك بن عبدالله مشرقي است، او به گونه اي جدي، مردي قاطع، اهل عمل و بسيار دقيق بود و هنگامي كه حسين (ع) از او ياري خواست او به حسين جواب مثبت داد به شرط آنكه زماني كه پيكار او فايده اي در دفاع از امام نداشت، اجازه داشته باشد تا صحنه را ترك كند و از مبارزه دست بكشد. امام شرط او را پذيرفت و ضحاك با صداقت در ميدان مبارزه شركت كرد. ملاحظه ي اين مسأله، اعتماد به دقت او را برمي انگيزد.

و اين گزارش، از نظر عدد و زمان و مكان، با گزارشهاي مورخان ديگري كه معاصر طبري بوده اند، يا كساني كه قبل از او اخباري را نوشته اند متفق است.

ابوحنيفه ي دينوري يكي از آنهاست كه گفته است: «... و باز حسين (سلام بر او باد) همراهانش را بسيج و آماده كرد، و آنها سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند.» (11) .

دينوري در گزارش خويش به منابع ديگري غير از منبع خبر ابومخنف استناد مي كند.

يعقوبي يكي ديگر از اين مورخان است كه مي گويد: «... و حسين در ميان شصت و دو يا هفتاد و دو مرد از خاندان و يارانش بود.» (12) .

تعدادي گزارش ديگر را نيز، نويسندگان متأخر ذكر كرده اند كه با عدد

(صفحه 53)

فوق الذكر توافق دارند. مهمترين اين گزارشها از ديدگاه ما گزارش خوارزمي مي باشد كه گفته است: «چون حسين (عليه السلام) شب را به صبح آورد، يارانش را بسيج كرد و سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده همراه او بودند.» (13) .

شيخ مفيد يكي ديگر از نويسندگان متأخر اين گزارش را با همين تعداد ذكر كرده است. (14) .

اينها گزارشهاي اساسي و اوليه درباره ي موضوع مورد بررسي ما مي باشند. قبل از آنكه عدد خاصي از «تعداد ياران» امام را كه مورد نظر ما مي باشد در بحثي كه پيش روي داريم يادآوري كنيم، درمي يابيم كه تعداد همراهان حسين (ع)، در تمامي مراحل ثابت نبوده است، روزي كه امام از مكه بيرون مي رود تا بعد از ظهر روز دهم ماه محرم در كربلا، عدد همراهان در تغيير بوده، هنگام بيرون آمدن از مكه تعداد ياران امام با عددي كه «خوارزمي» يادآوري كرد (يعني هشتاد و دو نفر مرد) شروع مي شود و سپس تعداد زيادي در راه به آنان ملحق مي شوند و باز دوباره تعداد ياران امام كاهش مي يابد تا آنكه به تعداد اول بازمي گردد و چه بسا كه كمي هم از عدد اوليه كاسته مي شود، و قبل از درگيري و جنگ در نتيجه ي آمدن برخي (انصار)، به نسبت كمي بر آن تعداد افزوده مي گردد و در روحيه ي برخي از سپاهيان، لشكر اموي نيز، دگرگونيهايي پديد آمده و آنها را به سوي لشكريان حسين كشاند.

و نظر خاص ما درباره ي تعداد ياران حسين (ع)، بنابر نتيجه اي كه بررسي به آن منجر مي شود، اين است كه همراهان حسين يعني همگي آنها كه همراه او در كربلا شهادت را پذيرفتند،

چه از اعراب و چه از موالي، حدود يكصد مرد يا نزديك به يكصد مرد بوده اند و شايد نيز - بنابر قرائني بتوان گفت كه - كمي افزون از يكصد تن بوده اند. (15) .

(صفحه 54)

ما نمي توانيم عدد معين و مشخصي را تعيين كنيم و آن هم به خاطر اشتباهاتي است كه از نگارش غير صحيح اسامي و گاه از عدم دقت گزارشگراني كه حوادث و اسامي شخصيتهاي شركت كننده در واقعه ي كربلا را نقل كرده اند ناشي مي شود. ولي بايد اذعان داشت كه نسبت اشتباه فرض شده قطعا چندان بزرگ نيست.

و اين نتيجه اي كه ما گرفتيم تا حد زيادي با گزارشهايي كه حوادث اولين حمله را در كربلا، ترسيم كرده اند توافق دارد.

خوارزمي در گزارش خويش از ابومخنف مي گويد:

«در نتيجه ي يورش ناگهاني سپاه دشمن و تيراندازي آنها به سوي ياران امام، تعداد همراهان امام حسين (ع) كم شد و فقط كساني از آنها باقي ماندند كه در صحنه ي نبرد از آنان نام برده اند. در اين يورش متجاوز از پنجاه مرد از ياران امام كشته شدند.» (16) .

ابن شهر آشوب اسامي شهيداني را كه نام مي برد، تعداد آنها به چهل مرد مي رسد. (17) .

اگر به اين مسأله توجه كنيم كه تعداد كساني كه در صحنه هاي مبارزات بعدي نام آنها ذكر شده است در حدود چهل تن بوده اند به نتيجه اي كه ذكر كرديم نزديك شده ايم.

شايسته است كه گفته شود تفاوت در گزارشها امري مقبول و طبيعي است،

(صفحه 55)

چرا كه راويان و گزارشگران در تمامي گزارشهاي خويش كه درباره ي تعداد همراهان حسين (ع) داده اند از شيوه ي شمارش دقيق و يك به يك، پيروي نكرده اند و تنها از روش

تخميني كه مستند به مشاهده است استفاده كرده اند. و باز شايسته ي بيان است كه تعداد اين نيروي كوچك امام در نتيجه ي وجود بعضي عناصر (خصوصا موالي) دچار دگرگوني بوده چرا كه اين عناصر در موقعيتهاي خاص گاه ظاهر مي شوند و زماني پنهان مي گشتند.

اگر در شمارش خويش اين امور را در نظر بگيريم مشاهده خواهيم كرد كه نتيجه اي كه اين بحث در برگرفته (بحثي كه درباره ي تعداد اصحاب حسين (ع) كه از غير بني هاشم بوده اند خواهيم داشت و در اين مورد سخن خواهيم گفت) براساس دقت و درستي طرح شده است.

و در آخر، قبل از پرداختن به اعتماد كامل به گزارشهاي اساسي، توجه داشته باشيم كه هم اكنون ما - در بحثمان - وارد مرحله ي تكاملي شده ايم و آن اين است كه به گمان قوي، تمامي كساني كه از آنها با عنوان شاهدان عيني، در گزارشها نام برده شده شهيد شده اند.

هنگامي كه شاهدان عيني در گزارشها از حالتي نام مي برند كه در طي آن به سوي كمال مي شتابند، پس بايد اين شاهدان عيني در زمان گزارش، زنده بوده باشند.

و نيز اين مسأله هست كه طبق آنچه كه در برخي گزارشها آمده گروهي از اين شاهدان عيني به شهادت نائل نشده اند.

اگر گزارش مسعودي را درباره ي تعداد ياران امام، بنابر آنچه كه در طي بيان آن ذكر كرديم، دور از حقيقت بشماريم، سه گزارش ديگر باقي مي ماند. اين سه گزارش همگي مستند به گزارش شاهدان عيني است كه در صحنه ي نبرد بوده اند و در اين رابطه مشتركند. ولي در شمارش تعداد (ياران) حسين (ع) متفاوت هستند. تفاوت بين گزارش ابومخنف و بين گزارش عمار دهني، تقريبا به نصف

(پنجاه درصد) مي رسد. و تفاوت بين گزارش عمار و گزارش «حصين» تقريبا به يك سوم تعداد ذكر شده مي رسد.

با اين وجود به دو اعتبار مي توانيم سه گزارش مذكور را قبول كنيم:

(صفحه 56)

نخست: آنكه موقعيت ذهني و عاطفي گزارشگران نسبت به انقلاب هر چه كه باشد، ما بسيار بعيد و دور از ذهن مي دانيم كه درباره ي تعداد ياران امام، دروغ پردازي شده باشد.

دوم: آنكه اين گزارشها رقم ياران امام را در موقعيت واحد و زمان واحدي بيان نمي كنند و اگر ما بخواهيم موقعيت واحدي را براي همه آنها درنظر بگيريم در اين صورت تعداد ذكر شده در هر يك از گزارشها رقم گزارش ديگر را نفي مي كند و با اين وصف مي توان گفت كه اختلاف موجود حاكي از موقعيت اين مسأله است كه شمارش ياران امام در دو يا سه زمان و موقعيت جداگانه انجام گرفته است.

گزارش «عمار دهني» كه آن را از قول امام باقر (ع) نقل مي نمايد، زمان و مكان گزارش را، روز دوم ماه محرم هنگام فرود آمدن در كربلا منعكس مي كند. بين اين تاريخ و تاريخي كه در گزارشهاي «حصين» و «ابومخنف» يادآوري شده، نه روز فاصله است و بايد يادآور شد كه در اين فاصله زماني دگرگونيهايي در تعداد همراهان حسين (ع) بوجود مي آيد. برخي از مردان موجود در اردوگاه حسين (ع)، از متابعت ياران امام شانه خالي مي كنند، عده اي نيز در اين فاصله به ياران امام ملحق مي گردند، تعدادي هم با پيامها و نامه هايي از سوي امام به بصره و ديگر شهرها، رفتند.

اين گزارش «عمار دهني» تعداد تمامي مرداني را كه در اين روز همراه امام بوده اند بيان مي كند،

اردوگاه حسين (ع) شامل: موالي و اعراب وابسته به خاندان بني هاشم و كساني كه به بني هاشم وابسته نبوده اند و علاوه بر اينها شامل خدمتگزاراني چون رقيق و غير او كه همراه بوده اند ولي جزو مبارزان بشمار نيامده اند - و موضوع بحث ما همينها هستند - و طبيعت اقتضا مي كند كه تعدادي از اين افراد در اين جا باشند.

ما اين موضوع را نيز با تأكيد هر چه بيشتر يادآوري مي كنيم كه امكان وجود اشتباه - البته محدود - در شمارشها وجود دارد كه آنهم در نتيجه ي استناد گزارش به مشاهده ي شاهد عيني مي باشد كه بر شمارش دقيق متكي نبوده و تنها به رؤيت كلي تكيه داشته است.

(صفحه 57)

گزارش «حصين بن عبدالرحمان»، موقعيت روز دهم محرم را قبل از برپايي جنگ نشان مي دهد و از تعداد جنگجويان و مبارزان سخن مي گويد، چه آنها كه هاشمي بوده اند، و چه آنها كه عرب بوده اند و چه موالي. يعني عناصر خدمتگزار خارج از تصويري هستند كه اين گزارش آن را منعكس مي كند.

با وجود اين فكر مي كنيم كه آنها بايد كمي بيش از يكصد نفر بوده باشند. و نزديك به يكصد نفر كه گزارش مي گويد، نيستند.

بنابر شواهدي كه در گزارش مي توان تصور كرد ما اين گزارش را حمل مي كنيم بر امكان انعكاس و تصوير موقعيت و وضعيت صحنه، پيش از آنكه حسين (ع) همراهان و خاندان خويش را براي نظم در جهتهاي راست و چپ و در ميان يا قلب سپاه بسيج كند و در چنين وضعي برخي از مردان هميشه از ديد و نگرش گزارشگر دور بوده اند چرا كه گزارش مستند به ديدن با چشم و مشاهده است و

هيچ استنادي به شمارش و سرشماري تك تك افراد ندارد. چنانكه تأكيد خواهيم كرد گروهي از جوانان بني هاشم كه در حوادث بعدي آن روز شهيد مي شوند و در زمان بيان اين گزارش - كه ظاهرا صبح روز عاشورا است - به خاطر كوچكي سنشان در صحنه مشخص نيستند.

گزارش ابومخنف و گزارشهايي كه با آن توافق دارند همگي با صراحت و روشني، موقعيت را زمان بعد از فرمان بسيج امام، نشان مي دهند. و بر طبق محاسبه ي ما تعداد مندرج در گزارش ابومخنف رقم همراهان عرب غير هاشمي امام را طرح مي كند كه شامل بني هاشم و موالي و خدمتكاران حاضر در آن جمع نمي شود.

و نكته اي را در تأييد اين نظر ابن مخنف از متن تاريخ مسعودي مي آوريم. او مي گويد:

«... چهار تن از انصار همراه امام حسين (ع)، كشته شدند و باقي كشته شدگان، اصحاب او بودند كه وابسته به اقوام گوناگون عرب بودند - تعداد آنها قبلا ذكر شده.» (18) .

و مسعودي قبلا در مورد تعداد كساني كه همراه حسين كشته شدند چنين گفته بود: «تمامي كساني كه همراه حسين (ع) در روز عاشورا در كربلا كشته شدند

(صفحه 58)

هشتاد و هفت نفر بودند و يكي از آنها پسرش علي بن حسين (اكبر) است.» (19) .

اين عده به ناچار نبايد شامل موالي باشد، او در مورد غير انصار مي گويد كه «از ديگر اقوام عرب» بودند و ما مي دانيم كه همراه حسين تعداد بسياري از موالي به شهادت رسيدند كه آنها را بخاطر ارزشهاي نژادپرستانه اي كه در آن زمان، با درجات گوناگون شدت و ضعف، بين مردم، حاكم بوده و به نوع تعقل آنها وابستگي داشته (20) جزء شهيدان

به حساب نياورده اند.

اگر ما تعداد هاشميان را از عددي كه مسعودي براي كشته شدگان ذكر كرد كم كنيم عددي از آنها باقي مي ماند كه به عدد ياد شده در گزارش ابومخنف نزديك مي باشد و ما بيان مي داريم كه اين عدد شهيدان بني هاشم و موالي را در برنمي گيرد. و ثبوت اين امر با فرض نسبت خطايي است كه در شمارش بوده و ناشي از تكيه اي مي باشد كه گزارشگران بر مشاهده داشته اند گرچه رقم مربوط به نسبت فرض شده به دو اعتبار بسيار اندك مي باشد:

(صفحه 59)

نخست: آنكه گزارشگر كه ضحاك بن عبدالله مشرقي مي باشد يكي از همراهان حسين (ع) است او در موقعيتي قرار داشته كه مي توانسته با دستيابي به هر نقطه از سپاه، دقت لازم را در شمارش تعداد همراهان امام داشته باشد.

دوم: اين سرشماري موقعيت و حالت بسيج و آماده سازي و حالت آمادگي در تعداد محدودي از افراد را منعكس مي كند و در اين صورت، توان بيشتري را در سرشماري به گزارشگر مي دهد.

رقم ذكر شده در اين گزارش مشتمل بر هفتاد و دو نفر سواره مي باشد و رقمي كه ما از اين بررسي و بحث بدست آورديم كمي بيشتر يا كمتر از يكصد نفر مي باشد. اگر از عدد مذكور بيست تن از موالي را خارج كنيم: (ده نفر از موالي حسين (ع) و دو تن از موالي علي (ع) و هشت تن ديگر را) هفتاد و هشت تن از اعراب غير هاشمي باقي مي مانند و اين قبل از دگرگوني دروني حر بن يزيد رياحي مي باشد. و بنابراين نسبت خطا در نتيجه اي كه ما به آن رسيديم يا آنچه كه در گزارش ابومخنف آمده

بسيار محدود مي باشد و اين تفاوت در چنين حالتهايي بسيار عادي است.

درباره ي تعداد اصحاب حسين (ع) مسائلي چند باقي مي ماند.

يكي از اين مسائل مطلبي است كه از گزارش سيد بن طاووس در مقتل خويش (اللهوف علي قتلي الطفوف) نقل كرده ناشي مي شود و آن اين است:

«... امام حسين (ع) و اصحابش آن شب را (شب دهم محرم) در حالي گذراندند كه انعكاس صدايشان همچون صداي زنبوران عسل در فضا مي پيچيد و در حال ركوع و سجده و قيام و قعود به عبادت مشغول بودند. در آن شب تعداد سي و دو نفر از مردان سپاه عمر بن سعد به آنان ملحق شدند.» (21) .

(صفحه 60)

ما در صحت اين گزارش به ديده ي شك و ترديد مي نگريم، (به دو دليل):

نخست آنكه حادثه اي اين چنين بايد نظر گزارشگران ديگر را نيز جلب كند، چرا كه اين چنين حادثه اي تأثير بسيار زيادي در وضعيت موضوع مورد بررسي و بحث ما، دارد. و براي همين گزارشگران ديگر نيز به ناچار بايد آن را نقل مي كردند. عدم نقل اين گزارش از سوي گزارشگران مباشر و كنجكاو و دقيق ديگر شك ما را در صحت و درستي اين گزارش برمي انگيزد.

دوم: تعداد سي و دو نفر نسبت به همراهان كم و محدود حسين (ع) جدا عدد بزرگي است و به همين دليل وجود چنين نيرويي لزوما بايد تأثير قابل ملاحظه اي را در ميان نيروي كوچكي كه در صبح روز دهم محرم همراه امام بودند جلوه گر مي ساخته - با توجه به اينكه آنها بعد از ظهر روز نهم به لشكرگاه حسين (ع) ملحق شدند.

ما هيچ اثري از اين تعداد در رقمهايي كه گزارشگران

نقل كرده اند نيافتيم و بنابر همين دو دليل ما اين گزارش را از دايره ي بحث خويش در مورد تعداد همراهان امام حسين (ع) خارج مي كنيم. و ترجيح مي دهيم گزارش را آنگونه كه تاكنون تعبير كرده اند تلقي كنيم و در صورت پذيرش صحت و صدق اين روايت بايد بگوييم كه گزارش قصد بيان اين مطلب را ندارد كه - سي و دو نفر به سپاهيان امام حسين (ع) پيوسته و همراه او جنگيدند بلكه گزارش مذكور قصد بيان اين مسأله را دارد كه آنان در نتيجه ي كشمكش و جدال شديد دروني بين فرياد وجداني خويش كه آنها را به پيوستن به حسين (ع) و جنگ همراه او، دعوتشان مي كرد و بين واقعيت وجوديشان كه آنها را به كناره گيري از صحنه و چسبيدن به زندگي امن و راحت، در سايه ي حاكميت موجود، فرامي خواند قرار داشتند. و آنان خويشتن را از صحنه ي نبرد، كنار گذاشتند و از سپاه حكمت (قدرت حاكمه) كناره گيري كردند ولي به انقلابيون نيز نپيوستند.

بنظر مي رسد كه حوادث بسياري با حالتهاي فوق، اتفاق افتاده است كه از

(صفحه 61)

آن ميان وضعيت «مسروق بن وائل حضرمي» است كسي كه نخست در نظر داشت با «زدن سر حسين (ع)»، مقام و موقعيتي نزد عبيدالله بن زياد پيدا كند ولي به هنگام مشاهده ي حادثه اي كه براي «ابن حوزه» بر اثر نفرين امام حسين (ع) اتفاق افتاد از تصميم خويش منصرف شد و از جنگ دست كشيد و سپاه را ترك كرد. و به گزارشگر داستان خويش گفت: «چيزي از اين خاندان ديده ام كه هرگز با آنان نخواهم جنگيد.» (22) .

و شايد كه اين مردان، (در صورت صحت و

درستي گزارش) همان مردان سست اراده اي باشند كه «حصين بن عبدالرحمان» در مورد آنان گفت كه: «بر بلنديي ايستاده بودند و مي گريستند و مي گفتند: (خدايا ياري خويش را بفرست).»

و از مسائل ديگري كه به تعداد همراهان حسين (ع) مربوط است مسأله ي تعداد «سرهاي بريده شده» است:

در رابطه با تعداد سرهايي كه بعد از تمام شدن جنگ بريده و به كوفه و از آنجا نيز به شام فرستاده شده اند گزارشها همگي عدد تقريبا ثابتي را نشان مي دهند، اين رقم بين هفتاد تا هفتاد و پنج سر بريده شده، در نوسان است.

ابومخنف در گزارش خويش از حوادثي كه بعد از بريده شدن سر حسين عليه السلام، از قرة بن قيس تميمي كه شاهد عيني و جزو سپاه اموي بوده گزارش مي كند كه: «... و سرهاي بقيه افراد نيز بريده گشت و سپس با هفتاد و دو سر بريده شده، براه افتادند.» (23) .

و دينوري مي گويد: «... و سرهاي بريده شده كه هفتاد و دو سر بود و بر روي نيزه ها حمل شدند.» (24) .

شيخ مفيد مي گويد:

(صفحه 62)

«... عمر بن سعد در همان روز كه روز عاشورا بود، سر بريده ي حسين (ع) را همراه خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم، به حضور عبيدالله بن زياد فرستاد و دستور داد كه سرهاي بقيه ي همراهان حسين و خاندان او قطع شود كه، تعداد آنها هفتاد و دو سر بود.» (25) .

مجلسي در بحارالانوار از محمد بن ابي طالب موسوي روايت كرده:

«... تعداد سرهاي بريده ي همراهان و خاندان حسين (ع) هفتاد و هشت سر بود.» (26) .

اينها گزارشهايي بود در رابطه با قطع سرهاي شهيدان و گزارشهايي نيز مربوط به

توزيع و پخش سرها در ميان قبايل وجود دارد، از جمله ابومخنف گزارش مي كند:

«... قبيله ي «كنده» با سيزده سر بريده به فرماندهي «قيس بن اشعث»، و «هوازن» با بيست سر بريده به همراهي و فرماندهي «شمر بن ذي الجوشن»، و «تميم» با هفده سر بريده و «بني اسد» با شش سر بريده و «مذحج» با هفت سر بريده و ديگر سپاهيان نيز با هفت سر بريده آمدند. و رويهم رفته هفتاد و دو سر بريده بود.» (27) .

همچنانكه ملاحظه كرديم ابومخنف در گزارشش كه پيش از اين ذكر گرديد گفته بود: «با هفتاد و دو سر حركت كردند.»

و دينوري گزارش مي كند:

«... و سرهاي بريده شده بر روي نيزه ها حمل شدند، تعداد آنها هفتاد و دو سر بود، كه «هوازن» با بيست و دو سر بريده و «تميم» با هفده سر بريده همراه «حصين بن نمير» و «كنده» با سيزده سر بريده به همراهي «قيس بن اشعث»، و «بني اسد» با شش سر بريده به همراهي «هلال بن اعور» و «ازد» با پنج سر بريده به همراهي «عيهمة بن زهير» و «ثقيف» با دوازده سر بريده به همراهي وليد بن عمرو آمدند.» (28) .

(صفحه 63)

آنچنانكه ملاحظه مي كنيم دينوري مجموع سرهاي بريده شده را هفتاد و دو سر ذكر كرده، با آنكه مجموع سهميه هاي قبايل بر طبق گزارش خودش به هفتاد و پنج سر مي رسد.

محمد بن ابي طالب موسوي گزارش كرده است:

«... قبيله ي «كنده» با سيزده سر بريده به رهبري «قيس بن اشعث»، و «هوازن» با دوازده سر به فرماندهي «شمر» و «بني اسد» با شانزده سر و «مذحج» با هفت سر و ديگر مردمان با سيزده سر بريده بازگشتند.»

(29) و مشاهده مي كنيم كه اين گزارش نسبت به گزارشهاي ديگر كمترين رقم درباره ي تعداد سرهاي بريده شده را، شامل است چرا كه مجموع تعداد سرهاي بريده در اين گزارش به شصت و يك سر مي رسد.

گاه گفته مي شود كه تعداد سرهاي بريده شده بر دو مسأله دلالت دارد: اول اينكه تعداد سرهاي بريده شده نشانگر تعداد همراهان امام حسين (ع) مي باشد و دوم آنكه: اين تعداد نشانگر كشته شدگان است. و اگر اين نظر صحيح باشد، نظريه ي ما را در مورد تعداد همراهان امام حسين (ع) نفي مي كند بلكه مي توان گفت همه ي گزارشهاي رسيده در اين باب را نقض مي نمايد ولي آنچه كه معلوم و مشهود است اينكه سرهاي بريده شده، متعلق به بني هاشم و ديگران بوده و بنابراين حتما تعداد همراهان حسين (ع) از غير بني هاشم كمتر از پنجاه مرد، بوده باشد ولي ما در رقم سرهاي بريده شده در اين جهت هيچ نشانه اي نمي يابيم زيرا كه بريدن سرها و انتقال آن به كوفه و شام يك عمل اجرايي انتقام جويانه بوده با محتواي سياسي، يا عملي سياسي بوده با محتواي انتقام جويانه، و اين عمل مشمول عبرت آموزي سياسي تعيين شده اي است كه ما در بررسي آينده به آن خواهيم پرداخت. ان شاء الله تعالي.

بنابراين ما نظر خويش را متوجه اختلاف در تعداد سرهاي بريده شده مي كنيم، در گزارشهاي گوناگون: (61 يا 75، 72، 70 و 78) و به گزارش گزارشگران واحد (ابومخنف: 72 و 70) (دينوري: 72 و 75) و نظري مي كنيم به اختلاف گزارشگران درباره ي توزيع سرهاي بريده در ميان قبايل، اين اختلافات به نظر ما، در صورت دريافت آمار و

ارقام متفاوت گزارشگران آن چنانكه بنظر مي آيد

(صفحه 64)

چندان ساده نيست. اين اختلافات پيچيدگيهايي دارد كه مربوط مي شود به وابستگي قبيله ها به كشتگان خويش از سويي و به موقعيت سياسي هر قبيله از سوي ديگر و به هر حال ما در آينده اين مسأله را بررسي خواهيم كرد.

سخن از تعداد «سرهاي بريده شده» پرسش ديگري را نيز برمي انگيزد: آيا همه ي همراهان حسين (عليه السلام) كشته شدند يا تعدادي از آنها باقي ماندند؟

ابومخنف از محمد بن مسلم چنين نقل مي كند: (كه محمد بن مسلم يك شاهد عيني وابسته به سپاه اموي بوده است).

«... هفتاد و دو مرد از همراهان حسين (عليه السلام) كشته شدند. و هشتاد و هشت تن از همراهان عمر بن سعد به قتل رسيدند و اين تعداد غير از رقم مجروحان است.» (30) .

اين گزارش بيانگر رقم شهيداني است كه غير هاشمي بوده اند. ولي در رابطه با گزارش تعداد كشته شدگان سپاه اموي، بدون شك رقم مذكور دروغ است چرا كه در آمارگيري كه از كشته شدگان سپاه اموي بدست آمده كمترين رقم ذكر شده از عددي كه در اين گزارش نقل شده است با اختلاف زيادي بيشتر است.

مسعودي گفته است:

«... تمامي كساني كه همراه حسين در روز عاشورا، در كربلا كشته شدند هشتاد و هفت نفر بودند كه يكي از آنان پسرش علي بن الحسين بود.» (31) .

و ظاهر اين گزارش آن است كه تعداد مذكور در آن، هم بني هاشم را به قرينه ي ذكر نام علي بن حسين (علي اكبر)، و هم غير بني هاشم را دربر مي گيرد.

در گزارش هشام بن وليد كلبي و ابومخنف در مورد پذيرايي يزيد بن معاويه از فرستاده ي عبيدالله بن

زياد (كه به عنوان بشارتگر نابودي انقلاب فرستاده شده بود) آمده است:

(صفحه 65)

«... همين كه «زحر بن قيس» آمد و بر يزيد بن معاويه وارد شد يزيد به او گفت: واي بر تو، چه گزارشي از پشت سر خويش در نزد خود داري؟ او گفت: اي اميرمؤمنان، مژده مي دهم تو را بر پيروزي خدا و ياري او. حسين با هيجده تن از خاندانش، و شصت تن از پيروانش بر ما وارد شد ما آنها را از هر سوي محاصره و همه را تا آخرين نفر نابود كرديم.» (32) .

قبول هر يك از اين گزارشها به معني اين است كه قبول كنيم همراهان حسين (ع) همگي كشته شدند و عده زيادي از آنها از كشته شدن سالم ماندند. ولي امكان ندارد كه ما اين نتيجه را بپذيريم و اگر چنين نتيجه اي را نيز قبول كرده باشيم نمي توانيم اين گزارشها را في نفسه قبول كنيم. ما از قبول اين گزارشها امتناع نموده بلكه ترجيح مي دهيم كه آنها را رد نمائيم.

به دليل آنكه فرض در چنين حالتي آن است كه رقم حاصل از سرشماري بايد نشانگر شمارش دقيق باشد، براي كشته شدگان عنصري بي حركت هستند و امكان شمارش دقيق آنها بسيار زياد است و گزارشگر دچار هيچ خطري در شمارش خويش نمي شود، چرا كه پيروزمند صحنه هر مقاومتي را متلاشي ساخته و به گونه اي مطلق بر صحنه ي نبرد تسلط يافته. و اگر موقعيت چنين باشد و كشته شدگان عنصري بي حركت باشند، كار شمارش لازم است كه به آساني و سادگي پايان پذيرد، به ويژه هنگامي كه مشاهده مي كنيم رقم شهيدان نيز برحسب تمامي فرضها بسيار محدود است.

و لازمه ي شمارش آن است كه گزارشگران در گزارش عدد، متحد و متفق باشند، و با نظر اعتبار و اعتماد، گزارش را از شاهدان عيني بگيرند و نقل نمايند. با آنكه ما مي بينيم گزارشگران در مسأله ي مورد بحث اختلاف دارند آنهم اختلاف بسيار بزرگي كه باعث شك در دقت آنها مي شود و گمان را بر آن مي دارد كه گزارشگران شمارشهاي ظني خويش را بر اين مسأله بنا نهاده اند كه موالي را جزو شهيدان به حساب نياورند و اگر بخواهيم به گزارشهاي آنها حسن ظني داشته باشيم ناچاريم كه فرض كنيم بعضي از كشته شدگان پيش از پايان يافتن نبرد، دفن شده اند، و اگر چه خود معترف هستيم كه در حال حاضر هيچ نشانه و دليلي بر اين فرض خويش در دست نداريم.

(صفحه 66)

نتيجه ي مذكور را (كه همه ي همراهان حسين (ع) كشته نشدند بل عده ي بسياري از آنها سالم ماندند) كه مبتني بر فرض قبول گزارشها بود - نيز مي توانيم قبول داشته باشيم، براي آنكه تمامي منابع و مصادر بدون استثناء، تصريح دارند بر آنكه امام حسين (ع) - بعد از شهادت تمامي همراهانش كه غير بني هاشم بودند - با وابستگان خويش تنها ماند و در نهايت، بعد از شهادت خاندان هاشمي امام يكه و تنها به ميدان رفت و شهيد شد.

مصادر و منابع درجه ي اول و دوم هيچ يك ابدا فرار و سرپيچي احدي از همراهان امام را ذكر نكرده اند و همچنين منابع مذكور احدي از مردان را به عنوان كسي كه زنده باقي مانده باشد ذكر ننموده اند جز كساني كه اسامي آنها را ذكر مي كنيم:

از ميان بني هاشم:

1- امام علي بن حسين بن علي

بن ابي طالب، زين العابدين.

2- حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب.

3- عمر بن حسن بن علي بن ابي طالب. (33) .

و از غير بني هاشم:

1- ضحاك بن عبدالله مشرقي:

او بود كه با امام حسين (ع) پيماني بست مبني بر آنكه تا هنگامي كه جنگ او سودي در دفاع از امام داشته باشد همراه امام خواهد جنگيد و هرگاه ديگر كسي را همراه امام براي جنگيدن نيافت در انصراف از جنگ آزاد و معاف باشد. (34) .

2- عقبة بن سمعان:

از موالي كه مولاي رباب همسر امام حسين (ع) بود، وقتي كه عمر بن سعد خواست او را بكشد گفت: «من بنده اي مملوك هستم،» و بدينوسيله خود را نجات داد و راهش را رها كرد. (35)

(صفحه 67)

3- مرقع بن ثمامه اسدي:

او كسي بود كه بر دو زانويش خم شده تيراندازي كرد و جنگيد. گروهي از قومش به سوي او آمدند و به او گفتند: «تو در اماني، به سوي ما بيا، و او از صحنه خارج شد و به سوي آنها رفت. (36) .

اينها مرداني هستند كه ثابت شده از كشتار و خونريزي جان سالم به در برده اند و گرچه گروهي قبل از نبرد و جنگ، يا در اثناي آن از امام حسين (ع) روي گرداندند و جان خويش را حفظ نمودند عده اي نيز بعد از نبرد باقي ماندند، براي حفظ و نگهداري ياد امام و انقلاب.

اجماع مصادر و منابع بر آنچه ذكر كرديم (تنها ماندن حسين (ع) در انتهاي نبرد) و عدم پابرجايي و قوام گزارشها في نفسه ما را بر آن مي دارند كه توجهي به آنها نكنيم و آنها را فاقد هر دليلي كه مدعي

تعداد همراهان امام يا تعداد حقيقي شهيدان باشند، بدانيم (صداقت گزارش «عمار دهني» از اين جهت تا حد زيادي بعيد بنظر مي رسد.)

«همه ي اصحاب حسين (ع) كشته شدند، و در ميان آنها دهها جوان از خاندان او بودند.» (37) .

پرسشهايي چند در رابطه با موقعيت «وابستگان به بني هاشم» در ميان نيروي جنگي همراه امام حسين (ع) در سحرگاه روز دهم محرم موجود است:

آيا هاشميان سحرگاه روز دهم محرم، به هنگام وقوع جنگ، به عنوان جزئي از نيروي جنگي كه توسط امام حسين (ع) بسيج و آماده شده بود، در ميان جنگجويان قرار داشتند؟ - نيرويي كه امام، «زهير بن قين» را در جناح راست آن و «حبيب بن مظاهر» را در جناح چپ آن، قرار داد و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد.

و يا آنكه هاشميان خارج از اين نيرو قرار داشتند؟

مي بينيم كه فرض نخست - يعني آنكه آنها جزئي از سپاه بودند - صحيح

(صفحه 68)

مي باشد و ما نمي توانيم اين فكر را كه غير بني هاشم مستقيما مبادرت به جنگ نمايند در حالي كه بني هاشم در چادرها و خيمه هاي خويش نشسته باشند، قبول كنيم ولي به تأكيد غير هاشميان قبل از هاشميان كشتند و كشته شدند ولي اين به معني آن نيست كه «هاشميان» خارج از نيروي آماده شده و بسيج يافته بودند و به يقين همگي آنان در حالت آمادگي جنگي در زمان واحد و موقعيت واحد بسر مي برده اند.

متني در دست داريم كه خوارزمي آن را نقل مي كند و در آن مي گويد:

«... و چون امام حسين (ع) شب را به صبح رسانيد. يارانش را بسيج نمود. زهير بن قين را در جناح راست قرار

داد و حبيب بن مظاهر را در جناح چپ و پرچم را به دست برادرش عباس بن علي، سپرد و خود امام (عليه السلام) با خاندانش در قلب سپاه باقي ماند.» (38) .

و بنظر مي رسد كه موقعيت پرچم - در نظام بسيج براي جنگ - در قلب سپاه باشد و بدين ترتيب هر كسي كه گزارش كرده باشد: «پرچم در دست عباس بن علي بود» در نظر داشته كه بگويد: بني هاشم همراه حسين (ع) در قلب سپاه بوده اند. (39) .

نوجوانان و كودكان كم سن و سال را كه در سني مناسب براي جنگ نبوده اند از اين سپاه آماده استثناء مي نمائيم ولي سرانجام همينها نيز كه چندين تن بودند خواستار شهادت شدند، آنهم در موقعيتي كه احدي از جنگجويان بني هاشم باقي نمانده بود اينها به ميدان جنگ رفتند و كشته شدند.

امكان دارد كه رقم همراهان حسين (ع) بسيار زيادتر باشد ولي نه چندان كه به تنهايي در نتيجه ي جنگ تأثير لازم را بگذارد بل همانقدر كه جنگ را نسبت به سپاه اموي طولاني تر و رنج آورتر كرده باشد و ممكن بوده كه نيروهاي ديگري

(صفحه 69)

امكان يافته و به سوي انقلاب، جهت گيري كنند و نيز ممكن بود كه عوامل كمك كننده ي ديگري كه داراي ماهيت و طبيعتي سياسي باشند به انقلاب پيوندد و بر نتيجه ي جنگ تأثير بگذارد. اگر بعضي از كارهاي به تأخير اندازنده، نبود امكان داشت چنين مسأله اي به وقوع بپيوندد.

حبيب بن مظاهر اسدي چند روز قبل از نبرد از امام اجازه خواست تا به طرف قوم خويش كه از قبيله ي «بني اسد» بودند برود و در آن فرصت آنها را كه به صحنه ي نبرد نزديك

بودند، به ياري حسين (ع) دعوت كند و امام به او اجازه داد.

دعوت حبيب بن مظاهر را نود جنگجوي قوم او در اين منطقه از بني اسد پاسخ مثبت دادند و همراه او به طرف لشكرگاه حسين (ع) آمدند ولي عمر بن سعد از اين خبر آگاه شد و با نيرويي مركب از چهارصد سواره متوجه آنها شد و در «هنگامي كه آن گروه از بني اسد در درون شب، همراه حبيب به سوي سپاه حسين (ع)، آمدند ناگاه سپاه (ابن سعد) بر كناره ي فرات، با آنان روبرو شدند، فاصله بين آنان و سپاه حسين (ع) بسيار نزديك بود. دو گروه به كشمكش پرداختند و شروع به جنگيدن كردند. حبيب «ازرق بن حرث» را صدا زد و گفت: چه چيزي از اين جنگ براي تو و براي ماست، از ما دست بكشي، اي واي بر تو، ما را رها كن و به غير ما بپرداز. ازرق امتناع كرد و بني اسد دريافتند كه توان برابري با نيروي سواره نظام ابن سعد را ندارند پس عقب نشيني كردند و به طرف محل خويش بازگشتند. سپس در درون تاريكي شب از ترس آنكه به دست ابن سعد گرفتار شوند خزيدند و مخفي شدند و حبيب به سوي حسين (ع) بازگشت و او را از حادثه آگاه ساخت.» (40) .

و بنظر مي رسد كه قدرت حاكم از اينكه مردم حوادث كربلاء را بشنوند هراس داشته و مي ترسيده كه اين شنيدنها سبب جريان يافتن نيروهايي براي ياري حسين شود و براي همين قدرت حاكم در خاتمه دادن به جنگ و نابود كردن امام حسين (ع) و خاندان و همراهانش شتاب به خرج داد و گذشت زمان

را در مذاكرات رد كرد و توبيخي براي عمر بن سعد فرستاد براي آنكه او با حسين (ع) به گفتگو مي پردازد و اسلحه ي تشنگي و بي آبي را، به خدمت گرفت آنهم نه تنها براي

(صفحه 70)

شكنجه ي جسمي، بل براي هدف ديگري كه عبارت بود از كاستن نيروي جنگي موجود در حسين (ع) و سپاه كوچكش، و همينطور براي تضعيف اردوگاه آنان، و ايجاد مشكلي دردناك و ناراحت كننده كه ناشي از تشنگي و بي آبي زنها و بچه ها مي باشد.

بنظر مي رسد كه كوشش حبيب بن مظاهر هشداري براي رهبري سپاه اموي نسبت به امكان پيوستن پنهاني نيروهاي كمكي به امام حسين (ع) از طريق رودخانه ي «فرات» بود. حاكميت بعد از اين كوشش براي جلوگيري از نفوذ هر انسان ياري كننده اي از ميان فرات حصار تشنگي را تنگتر كرد. (41) .

و اين نظر با ملاحظه ي سخني كه از زبان يكي از جنگجويان سپاه اموي، در گزارش طبري ذكر شده تقويت مي شود. او منظره ي دردناك و فاجعه انگيزي از مناظر روز دهم محرم را تصوير كرده است كه در ضمن آن گزارشي آمده است:

«كسي كه شاهد حسين (ع) در ميان سپاهش بود به من گفت حسين (ع) زماني كه سپاهش شكست خورد سوار مركبش شد و به سوي فرات راه افتاد در اين هنگام مردي از «بني ابان بن دارم» فرياد زد: واي بر شما تا شيعيانش به سوي او نيامده اند بين او و آب قرار بگيريد.» (42) .

يادآوري اين مطلب كه «تا شيعيانش به سويش نيامده اند» به عنوان علتي براي جدايي بين حسين (ع) و آب بيان شده و خود دلالت دارد بر اينكه رهبري سپاه اموي آمدن

گروههاي ياري كننده را براي كمك به حسين (ع) انتظار مي كشيده و بر كناره ي رود سدي حقيقي ايجاد كرده و از جلوگيري از مسأله ي آب فراتر رفته و مسأله ي جلوگيري از عبور نيروهاي موالي براي ياري حسين (ع) را دربرگرفته بود كه

(صفحه 71)

بنظر مي رسد آماده ي عبور بوده اند. و شايد هم آنها گروهي از «بني اسد» بوده باشند كه حبيب بن مظاهر رهبريشان مي كرد و در رسيدن به لشكرگاه حسين (ع)، شكست خورده بودند.

(صفحه 72)

(1) مروج الذهب: 70:3: از مقدمه ي كتاب «مروج الذهب» چنين استنباط مي شود كه مسعودي در گزارشهاي خويش به مواد و اطلاعات بسيار زيادي از مراجع تاريخي و كتابهاي «انساب» و «جغرافيا» تكيه و اعتماد كرده ولي بندرت، در متن كتاب مصدر و منبع حوادثي را كه نقل مي كنند بيان مي نمايد. نسبت به گزارش مورد بحث، احتمال مي دهيم كه مسعودي قرباني درهم آميختگي و اشتباه و تصحيف بين «خمسه: پنج» و «خمسمائة: پانصد» شده است. (در متون مورد استفاده ي او اين اشتباه رخ داده است).

(2) الطبري: 389:5.

(3) الطبري: 5:-، الخوارزمي: 237:1.

(4) مثير الاحزان: 39.

(5) اللهوف في قتلي الطفوف: 43.

(6) الطبري: 5: 393-392.

(7) الطبري: 393:5.

(8) بسياري از مردم از نظر عاطفي موافق نهضت بوده اند ولي در عمل،مقابل عواطف خويش ايستاده اند و اين مسأله آشكار، در كلام فرزدق به امام حسين (ع)، با دقت تصوير شده است كه به هنگام ملاقات با امام گفت:

«دلهاي مردم همراه توست، و شمشيرهايشان با بني اميه».

اين از نمودهاي اجتماعي مي باشد كه ما در بحث «نشانه ها» به عنوان وجود حالتي انقلابي در تجهيز جانهاي بي حركت و فلج، به آن اشاره خواهيم كرد.

(9)

مقتل الحسين: 4:2.

(10) الطبري: 422:5 و در ص 436 ابومخنف تعداد سواران را دوباره يادآوري كرده.

(11) الاخبار الطوال: 256.

(12) تاريخ اليعقوبي: 230:2.

(13) مقتل الحسين: 4:2. خوارزمي غالبا از تاريخ ابن اعثم، ابومحمد احمد، متوفاي سال 314 روايت مي كند و اين گزارش از اين تاريخ نگار، گزارشي در راستايي گزارش طبري مي باشد.

(14) الارشاد: 233.

(15) ما، در پايان بحث خود در اين بررسي، با اسامي معتبر و قابل اطميناني برخورد مي كنيم كه بر وجود شخصيتهايي كه واقعيت تاريخي داشته اند، و مطمئنا همراه امام حسين (ع) در كربلا، به شهادت رسيده اند، دلالت مي نمايند. تعداد اين اسامي به هشتاد و يك تن مي رسد كه در ميان آنها سه نفر از موالي امام حسين (ع) نيز ديده مي شوند.

ابن شهر آشوب (113:4) مي گويد: از كساني كه در حمله ي نخستين كشته شدند، ده نفر جزو موالي امام حسين (ع)، و دو نفر هم از موالي اميرالمؤمنين (ع) بودند. و با حساب اينكه كل كشته شدگان در حمله ي نخستين حدود بيست و يك تن بوده اند و نه نفر ديگر غير از موالي ياد شده جزو شهيدان حمله ي اول، مي باشند. و ما نمي توانيم يقين داشته باشيم كه تمامي بيست و نه اسمي كه در جدول دوم ذكر شده اند متعلق به شخصيتهاي خيالي هستند، بلكه مطمئنيم كه در بين اين اسامي، تعداد كمي هم متعلق به شخصيتهاي واقعي تاريخي است. اگر چه توانايي تشخيص اين اسامي را، به عينه نداريم.

(16) الخوارزمي: مقتل الحسين (9:2)، بحارالانوار (12:45)، مجلسي، اين مطلب را از قول محمد بن ابوطالب موسوي، نقل كرده است.

(17) المناقب: 113:4.

(18) مروج الذهب: 71:3.

(19) همان منبع.

(20) اين نوع تفكر در متون شعري، و در ضمن حكايات بسياري كه كتابهاي قديم ادبيات عرب مملو از آن است تصوير و ترسيم گشته است و يكي از روشنترين اين تصاوير در دلالت بر اين نوع طرز تفكر اين ماجراست:

يك نفر از قبيله ي بني العنبر، نزد سوار بن عبدالله بن قدامه، كه قاضي بصره بود آمد و گفت: «پدرم مرده است و براي من و برادرم ارثي باقي گذاشته - و دو خط بر روي زمين كشيد - بعد گفت: و نيز براي «برادر غير اصيلم» - (برادري كه مادرش كنيز است) و خطي ديگر، در كناري كشيد - مال را چگونه تقسيم كنيم؟».

سوار گفت: آيا وارث ديگري غير از شما هست؟ گفت: نه.

سوار بن عبدالله گفت: مال بايد بين شما سه قسمت مساوي شود. اعرابي گفت: منظورم را درك نكردي؟ او (پدرم) من و برادرم (و برادر مادر كنيزي) را بجا گذاشته. سوار گفت: مال سه قسمت مي شود. اعرابي گفت: آن بدگهر، درست به اندازه ي من و برادرم ارث مي برد؟ سوار گفت: بله. او غضبناك شد و رو به سوار كرد و گفت:

«سوگند به خداوند كه تو، خود بي اصل و نسبي». - المبرد (ابوالعباس محمد بن يزيد): الكامل - به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم و سيد شحاته - چاپ نهضت مصر / ج 2 ص 48. گويا در اين داستان، ولادت از مادري كنيز، رابطه ي برادري را از بين مي برد. اگر اين قصه واقعيت داشته باشد تصوير روشني از تفكري است كه در قرن دوم هجري، شايع بوده، و به همين دليل عجيب نيست كه موالي شهيد در كربلا (كه در حدود سال

60 هجري به شهادت رسيدند) جزو شهيدان به حساب نيامده باشند.

(21) مقتل الحسين: اللهوف في قتل الطفوف:...، و مجلسي، اين گزارش را در «بحارالانوار»: 394:44، و سيد امين در كتاب «اعيان الشيعه»: 4 / قسم اول / 110، (كه به نظر ما، آن را از كتاب «اللهوف»... نقل كرده) آورده اند. اما «ابن نماي حلي» در كتاب مثيرالاحزان / 38، مي گويد: «گروهي از همراهان عمر بن سعد به طرف آنها آمدند.» و مرحوم «سيد عبدالرزاق قرم» (متوفي به سال 1391ه مساوي 1972 م) در كتاب خود موسوم به (مقتل الحسين، چاپ چهارم، چاپخانه ي آداب، نجف، پاورقي صفحه 260). مي گويد: اين گزارش در دو مصدر ديگر تاريخي نيز موجود است:

1- سير اعلام النبلاء نوشته ي «ذهبي» (ج 3، ص 210) ما به خاطر در دست نداشتن كتاب مذكور، در اين باره تحقيق نكرديم.

2- تاريخ يعقوبي (ج 3، ص 210). مرحوم مقرم در اين باره اشتباه كرده است، براي اينكه يعقوبي اين گزارش را در هيچ جاي كتاب تاريخي خود، ذكر نكرده است.

(22) الطبري: 431:5، مباحثه و گفتگو بين «ايوب بن مشرح خيواني» و «ابوالوداك» را در تاريخ طبري: 437:5، ملاحظه كنيد.

(23) الطبري: 5: 456 - 455، و مثيرالاحزان: ص 65، در كتاب مثير الاحزان و اللهوف في قتلي الطفوف ص 60 بجاي فعل مجهول «قطف» فعل «نظفت» ذكر شده و به ظاهر يكي از دو كلمه اشتباها ثبت شده است، و شايد هر دو كلمه تصحيف كلمه ي (قطعت) باشند.

(24) الاخبار الطوال: 259، تعداد سرهاي بريده شده اي، كه بين قبايل گوناگون توزيع شد در گزارش «دينوري» به هفتاد و پنج سر مي رسد.

(25) الارشاد: 243.

(26) بحارالانوار: 62:45، و اللهوف: 60.

(27) الطبري: 5: 468 - 467، بنظر مي رسد كه ابن شهر آشوب اين گزارش را قبول كرده است، براي آنكه آن را در كتاب «المناقب» (112:4) بدون هيچ گونه اعتراضي از ابومخنف نقل و گزارش كرده است.

(28) الاخبار الطوال: 259.

(29) بحارالانوار: 62:45.

(30) الطبري: 455:5، مسعودي با تعداد كشته شدگان سپاه اموي، كه محمد بن مسلم نقل كرده موافقت كرده است: «تعداد كشته شدگان از همراهان عمر بن سعد در جنگ با حسين (ع)، هشتاد و هشت مرد بود».

(مروج الذهب 72:3).

(31) مروج الذهب: 71:3.

(32) الطبري: 5: 460 - 459.

(33) الطبري: 469:5، و مصادر ديگر.

(34) الطبري: 418:5 و 445 - 444.

(35) الطبري: 454:5: «غير از «عقبة بن سمعان» كسي از آنها نجات نيافت، مگر «مرقع بن ثمامه اسدي» كه تيرش را انداخت... الخ» و همين عقبة بن سمعان است كه بسياري از حوادث كربلا را گزارش كرده است. گزارشهاي او را در تاريخ طبري مي توانيد بيابيد.

(36) الطبري: 454:5.

(37) الطبري: 389:5.

(38) مقتل الحسين: 4:2.

(39) «دينوري» در الاخبار الطوال: 256، و طبري: 422:5، و شيخ مفيد در الارشاد: 233، از اين گروهند. آنچه را كه در روايت حصين بن عبدالرحمن درباره ي وجود بني هاشم در مجموعه ي نيروي جنگي صبح روز دهم محرم، به صراحت آمده است، يادآوري مي كنيم. طبري: 5: 393 - 392.

(40) الخوارزمي: مقتل الحسين: 1: 244،243. و بحارالانوار: 44: 387، 386.

(41) «... اين سپاه بازگشت (سپاهي كه مانع رسيدن گروهي از بني اسد به اردوگاه امام حسين (ع) شد) تا بر كنار فرات فرود آمد و بين اردوگاه

امام و رودخانه ي فرات قرار گرفت. تشنگي به حسين (ع) و همراهانش فشار آورد، و آسيب رساند.

(42) الطبري: 449:5. ابن نماي حلي نام اين جنگجو را در مثير الاحزان، ص 53 «زرعة بن أبان بن دارم» ذكر كرده و نقل نموده كه او گفت: «بين حسين و آب، قرار بگيريد» ابن نما عبارت «تا شيعيانش به او نپيوسته اند» را ذكر نكرده است.

آنها كه بودند؟

آنها كه بودند؟

در بحث كنوني با ايثار تمامي تلاش ممكن در راه شناسايي شخصيتها، قبيله ها و درك شرايط اجتماعي، نامهاي شهيداني را كه تاريخ اسامي آنها را ثبت كرده است، بيان خواهيم كرد. با اين آگاهي كه تعداد اسامي ذكر شده تماما دقيق نمي باشد به خاطر اينكه اسامي چندي نيز بوده كه بر اثر اهمال و سستي تاريخ نگاران و گزارشگران به ما نرسيده و شايد نام برخي شهيدان نيز دو بار تكرار شده باشد. و اين در نتيجه ي اين مسأله بوده كه در شمارش، يك بار با «اسم» يادآوري شده و بار ديگر با «كنيه» يا «لقب»، بدون آنكه وسيله اي براي شناخت اسم صاحب لقب يا كنيه در دست داشته باشيم و يا بتوانيم كنيه يا لقب صاحب اسم را بيابيم. ولي اطمينان داريم كه امكان اشتباه و خطا از اين جهت بسيار محدود است.

تغيير و تصحيف در نوشتن نامها و لقبها و نسبتها و اشتباهي كه ناشي از كار گردآورندگان و نسخه نويسان گذشته بوده بزرگترين آفتي است كه در راه عرضه داشتن اسامي شهيدان و پژوهش شخصيت آنها، با آن مواجه شده ايم و به خاطر حرصي كه در دقت كردن داشته ايم دو جدول بنا نهاديم يكي براي نامهاي

شهيدان (خدا از آنان راضي باد) و ديگري براي نامهاي مرداني كه فرض شده جزء شهيدان كربلا هستند. در جدول نخست ما نامهاي شهيداني را كه ياد آنان در زيارت منسوب به «ناحيه ي مقدسه ي امام عصر (عج)» ذكر شده ثبت كرده ايم.

چرا كه اين «زيارت» قديمي ترين سندي است كه نامهاي تمامي شهيدان را بنابر آنچه كه فرض شده شامل است. ولي ما آن را تنها همچون سندي تاريخي

(صفحه 73)

بحساب مي آوريم، براي آنكه «صفت ديني» آن يعني نسبت دادن به امام عصر (عج)، همچنانكه قبلا يادآوري كرديم ثابت نشده است. ما در اين جدول همچنين نام شهيداني را كه ياد آنان در زيارت مذكور نيامده ثبت كرده ايم، ولي اين اسامي در يكي از مصادر و منابع اساسي ديگر، همچون رجال شيخ يا تاريخ طبري، ذكر شده اند. و همچنين به ثبت اسامي كساني مبادرت كرده ايم كه در دو مصدر و منبع از منابع درجه ي دوم تاريخي نام آنها آمده باشد، آنهم بعد از ثبوت اين مسأله كه از يكديگر نقل نكرده باشند. و نيز اسامي كساني را كه در دو مصدر تاريخي نام آنان ذكر شده، يكي از آن دو به شهادت صاحب اسم دلالت مي كند.

با توجه به اينكه يكي از دو مصدر فوق از منابع اساسي در موضوع مورد بحث باشند و جدول دوم شامل اساميي است كه مصدر و منبع واحدي به تنهايي اقدام به ذكر آن كرده است و همگي اين مصادر و منابع تاريخي متأخر هستند، همچون: «زيارت رجبيه»، يا كتاب ابن شهر آشوب يا كتاب «مثير الاحزان»، يا «اللهوف» و امثال آنها.

بزودي شاهد خواهيم بود كه معلومات و اطلاعات تهيه شده و

موجود، بسيار اندك مي باشند و حتي اين معلومات كم هم در نتيجه ي سستي و سهل انگاري تاريخ نگاران از سويي و تصحيف نسخه نويسان از سوي ديگر به آساني در دسترس نمي باشد - تصحيفي كه اسمي را به جاي اسم ديگر و نسبي را به جاي نسبي ديگر قرار مي دهد.

ولي همين اطلاعات كم و اندك خوب با طبقه بندي و فصل بندي آنها، و مطالعه ي براهين و مداركشان عظيم و باارزش خواهند شد. و شاهد خواهيم بود كه همين معلومات اندك ابعاد جديدي از اين انقلاب را براي ما روشن و نمودار خواهد كرد كه به آن نمي رسيديم، مگر آنكه تا آنجا كه ممكن بود در زندگي اين مردان قهرمان، بررسي و جستجو مي كرديم.

ذكر نامهاي شهيدان را به ترتيب حروف «الفبا» دنبال مي كنيم و به دنبال آن، آنها را به گروههاي اجتماعي و قبيله اي و جغرافيايي و نژاديي كه به آنها وابسته هستند تقسيم مي نمائيم.

(صفحه 74)

1- اسلم تركي «مولي» ي حسين عليه السلام:

در تاريخ طبري او با نام «سليمان» ذكر شده است (1) ، و در «زيارت» (2) و همچنين بنا به نقل «سيد امين» نام او سليمان بوده، و شيخ در كتاب «الرجال» خويش نام او را ذكر كرده و گفته است: سليم، «مولي» ي حسين عليه السلام، كه همراه وي كشته شد.» (3) .

نام كسي كه در كربلا شهيد شد ترجيحا اسلم است نه سليمان يا سليم.

شيخ در كتاب «الرجال» از او ياد كرده ولي بر شهادت او تصريح نكرده است. و «سيد امين» در جدول خويش در كتاب «اعيان الشيعه» از او نام برده، و در «مقتل» گفته است: «... غلامي ترك كه

از آن حسين عليه السلام بود خارج شد و نامش «اسلم» بود.» (4) .

و استاد ما در معجم رجال الحديث (5) نام او را آورده است. و به تأكيد مي توان بيان داشت كه «اسلم» مقصود و منظور همه ي كساني است كه گذشتند: «... سپس غلامي ترك كه از آن حسين (ع) بود خارج شد...» (6) بدون آنكه نام او را ذكر كنند.

و اما سليمان نيز «مولي»ي حسين (ع) و فرستاده ي او به سوي اهالي بصره بوده است. يكي از بزرگان بصره كه او به سويش فرستاده شده بود يعني «منذر بن جارود عبدي» سليمان را تسليم عبيدالله بن زياد كرد كه كارگزار يزيد بن معاويه در آن زمان در بصره بود و عبيدالله او را كشت و اين سليمان كنيه اش «ابارزين» بود. (7) .

(صفحه 75)

در منابع و مصادر تاريخي و رجالي «اسلم» با عبارات: «قاري قرآن»، «آشنا به ادب عرب» و نيز «نويسنده» وصف شده است.

از موالي بوده و ما چيزي ديگري در رابطه با او نمي دانيم.

2- انس بن حارث كاهلي:

شيخ در كتاب «الرجال» او را در شمار اصحاب پيامبر خدا (درود خدا بر او و خاندانش باد) به شمار آورده و تصريح كرده كه او همراه امام حسين (ع) شهيد شده.

و نيز او را در شمار اصحاب امام حسين (ع) ذكر كرده بي آنكه به شهادت او تصريح بنمايد. (8) .

و سرور ما استاد هم نام او را در كتابش ذكر كرده (9) و ما ترجيح مي دهيم كه بگوييم او همان «انس بن كاهل اسدي» مي باشد كه در زيارت «ناحيه» و «رجبيه» نامش آمده است و سرور ما استاد او را با عنوان مستقلي به

شمار آورده است (10) . «كاهل اسدي» و «ابن كاهل» نسبتي است به عشيره و قوم.

ابن شهر آشوب و خوارزمي بر اثر اشتباه و خطاي در نوشتن نام او را «مالك بن انس كاهلي» ذكر كرده اند (11) و بر اثر همين نوع اشتباه در بحارالانوار «مالك بن انس مالكي» ذكر كرده و بعد از آن با استناد به قول «ابن نماي حلي» آن را تصحيح كرده است. (12) .

كاهلي: منسوب به «بني كاهل» كه از قبيله ي بني اسد بن خزيمه، از ناحيه ي عدنان (عرب شمال) مي باشند. پيرمردي مسن بوده و به حكم آنكه صحابي پيامبر بوده داراي منزلت و موقعيتي عالي در جامعه بوده است. بنظر مي رسد او از اهالي كوفه باشد. «ابن سعد» بيان داشته كه منازل بني كاهل در كوفه بوده است. (13) .

(صفحه 76)

3- انيس بن معقل اصبحي:

ابن شهر آشوب (14) و خوارزمي (15) و سيد امين، نام او را ذكر كرده اند.

اصبحي: منسوب به «الاصابح» تيره اي از قبايل قحطاني (يمن، عرب جنوب).

اطلاع ديگري درباره ي او در دست نداريم.

4- ام وهب (مادر وهب) بنت عبد:

زني ارجمند از قبيله ي «نمر بن قاسط» كه همسر عبدالله بن عمير كلبي، از قبيله ي بني عليم بود كه همسرش «ام وهب» را از تصميم خويش براي پيوستن به حسين (ع) آگاه كرد: ام وهب گفت: «تو به انديشه ي درستي رسيده اي، خدا كارهاي تو را رشد دهد. تصميم خود را عملي ساز و مرا هم با خود ببر». عبدالله با همسرش شبانه خارج شد تا به حسين (ع) رسيد و همراه او قيام كرد.

عبدالله بن عمير در جنگ شركت كرد و دو تن از افراد سپاه عمر بن سعد را كشت.

«ام وهب» همسر عبدالله، عمودي را برداشت و

به سوي همسرش رفت و در حالي كه مي گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد، با دشمنان فرزندان پاك محمد (ص)، به نبردت ادامه بده» عبدالله به سوي او آمد و او را به طرف زنان راند. ام وهب دامن پيراهن او را گرفت و گفت: «تو را رها نمي كنم تا آنكه همراه تو بميرم.»

حسين (ع) به او خطاب كرد و فرمود: «پاداش خير از اهل بيت من به تو رسيد، بازگرد به سوي زنان و با آنان بنشين كه جهاد بر زنان واجب نيست.» پس به سوي زنان بازگشت.

بعد از شهادت همسرش به طرف جسد او رفت و در كنار سرش نشست و در حالي كه خاك را از آن مي زدود مي گفت: «هنيئا لك الجنة»، «بهشت بر تو گوارا باد». شمر بن ذي الجوشن به غلام خويش كه رستم نام داشت دستور داد: «با عمود بر سرش بزن» و او با عمود بر سر ام وهب زد، سرش را شكافت و او در همان مكان جان سپرد.»

(الطبري: 5: 430 - 429 و 436 و 438)

5- برير بن خضير همداني:

(صفحه 77)

طبري (16) و ابن شهر آشوب (17) و ابن طاووس (18) نام او را ذكر كرده اند و مجلسي در بحارالانوار (19) اشتباها به نام «بدير بن حفير» از او ياد كرده است. نام برير در متن «زيارت رجبيه» نيز آمده است. استاد در (معجم رجال الحديث 289:3) با استناد به نسخه اي از «زيارت رجبيه»، نام او را «برير بن حصين» آورده و ظاهرا در نسخه ي مورد استناد آقاي خوئي اشتباها، به جاي خضير، حصين ضبط شده است.

برير تلاش بسياري براي از بين بردن محبت و سرسپردگي عمر

بن سعد نسبت به حاكميت اموي بكار برد.

برير در منابع تاريخي با عنوان «سيد القراء»، «سرور قاريان قرآن»، توصيف شده است.

او مردي پير بود و جزء تابعان (20) محسوب مي شد، مردي بود پارسا و قاري قرآن و از بزرگان و پيران قاريان در «جامع كوفه» به حساب مي آمد و در ميان «همدانيان» شرف و ارزشي بسزا داشت و بنظر مي رسد كه در جامعه ي كوفه كه منزلگاهش بود، هم مشهور و محترم بود. (21) .

همداني: از شعبه هاي وابسته به قبيله ي كهلان است (يمن، عرب جنوب) و موطن او در كوفه بود.

6- بشير بن عمرو حضرمي:

طبري نام او را ذكر كرده. پيش از وقوع شهادت بني هاشم، دو كس از همراهان حسين (ع) باقي مانده بودند كه «بشير» يكي از آن دو تن بود و ديگري «سويد بن عمرو بن ابي المطاع» نام داشت (22) . نام بشير در «زيارت رجبيه» به ترتيبي كه ذكر شد آمده است و در متن «زيارت ناحيه» بر اثر اشتباه نسخه «بشر بن عمر حضرمي» (23) ثبت شده و سيد امين «بشر بن عبدالله حضرمي» ذكر كرده است.

(صفحه 78)

استاد خوئي با ترديد بين «بشر» و «بشير» (24) از او نام برده و به تأكيد مي توان گفت كه «بشير بن عمر حضرمي» همان «محمد بن بشير حضرمي» مي باشد كه سيد بن طاووس از او سخن گفته و دليل بر اين مسأله كه اين دو نام بر يك فرد اطلاق مي شوند به اين قرينه است كه سيد بن طاووس داستان فرزند او را نيز نقل كرده است. (25) و اين داستان در كنار نام «بشر» يا «بشير» بنابر اختلاف نسخه ها در زيارت «ناحيه» نيز

ذكر شده.

حضرمي: قبيله اي از قحطانيه از ناحيه ي حضرموت، سرزمين «حضرموت» توسط آنها شناخته شده. و يا قبيله اي است از «بني حضرمي» كه تيره اي است از «ظبي» كه آنهم تيره اي است از «يافع» قبيله اي از ناحيه ي يمن. بشير مورد بحث ما يكي از افراد قبيله ي «كنده» بوده است كه از قبايل ناحيه ي يمن مي باشد (يمن، عرب جنوب).

مطلب ديگري درباره ي او نمي دانيم.

7- جابر بن حارث سلماني:

اينگونه نام او در تاريخ طبري (26) آمده است و شيخ طوسي اشتباها نام او را «جنادة بن حرث سلماني» ذكر كرده (27) و سيد امين نيز او را چنين ياد كرده است و استاد گرامي ما در اثر تبعيت از شيخ طوسي نام او را «جنادة» ذكر كرده است.

(معجم الرجال 166:4)

«حيان بن حارث سلماني ازدي» را با عنوان مستقل ياد كرده.

(معجم رجال الحديث: 308:6)

و بر اثر تصحيف نام او در نسخه اي از زيارت «ناحيه»، «حباب بن حارث سلماني ازدي» (28) و در نسخه اي ديگر «حيان...» آمده است.

و در زيارت «رجبيه»، نسخه ي منقول بحارالانوار «حيان بن حارث» آمده و در نسخه ي نقل شده ي «الاقبال»، «حسان بن حارث» و شايد كه همگي اين اسامي بر شخص واحدي دلالت كنند.

(صفحه 79)

ابن شهر آشوب «جابر بن حارث» را «حباب بن بن حارث» نقل كرده و او را در شمار كشته شدگاني مي آورد كه در هجوم اوليه به شهادت رسيدند. (29) .

او از شخصيتهاي شيعي در كوفه بود. در حركت مسلم بن عقيل شركت كرد، و بعد از سستي و از هم پاشيدگي انقلاب در كوفه، همراه گروهي براي پيوستن به امام حركت كرد و پيش از رسيدن امام به كربلا به او رسيدند، حر

بن يزيد رياحي خواست مانع پيوستن آنها به امام شود ولي در ممانعت خويش موفق نشد.

از بقيه ي افراد اين گروه نيز ياد خواهد شد.

سلماني: قبيله اي از «مراد» و از تيره ي مذحج (يمن، عرب جنوب).

چيزي ديگر درباره ي او نمي دانيم.

8- جبلة بن علي شيباني:

در زيارت «ناحيه» (30) نامش آمده و ابن شهر آشوب او را در شمار كشته شدگان حمله ي نخستين، ذكر كرده است (31) . «جبلة بن عبدالله» كه نامش در زيارت «رجبيه» آمده است شايد با «جبلة بن علي»، شخص واحدي باشند.

و استاد بزرگوار ما، تحت دو عنوان جداگانه نام اين دو نفر را ذكر كرده است.

(معجم الرجال 34:4)

«جبلة بن علي» در نهضت مسلم بن عقيل در كوفه شركت كرد.

شيباني، وابسته به «شيبان» و تيره اي از عرب عدنان مي باشد (عرب شمال).

9- جنادة بن حارث انصاري:

ابن شهر آشوب (32) و خوارزمي نام او را «جنادة بن حرث» (33) ذكر كرده و در بحارالانوار نيز به همين نام آمده است. (34) .

انصاري: منسوب به انصار (يمن، عرب جنوب).

(صفحه 80)

مطلب ديگري در رابطه با او نمي دانيم.

10- جندب بن حجير خولاني:

شيخ طوسي بي آنكه بر كشته شدنش تصريح نمايد از او ياد كرده. (35) .

نام وي در زيارت «ناحيه» با عنوان «جندب بن حجر خولاني» آمده است. (36) و در زيارت «رجبيه» «جندب بن حجير» ذكر شده. و استاد گرامي ما نيز با همين عنوان نام وي را آورده است. (معجم الرجال 173:4). و سيد امين نيز از وي نام برده است.

خولان: قبيله اي از «كهلان» و از اعراب «قحطاني» (يمن، عرب جنوب).

اطلاعات ما در باب وي به همينجا خاتمه مي يابد.

چيز ديگري درباره ي او نمي دانيم.

11- جون «مولي»ي ابوذر غفاري:

يادش در

«رجبيه» آمده.

و در بحارالانوار و «زيارت» با نام «جون بن حوي مولي ي ابوذر غفاري» (37) از او ياد شده است.

و شيخ طوسي بدون تصريح بر شهادت وي، او را نام برده (38) . و خوارزمي نيز از او ياد كرده (39) . و طبري هم در تاريخ خويش نام او را با عنوان «حوي» آورده است. (40) .

ابن شهر آشوب نيز اشتباها نام او را «جوين ابي مالك مولي ي ابوذر غفاري» ذكر نموده. (41) .

بي ترديد او از موالي، و شخص سياه پوست و پيرمردي مسن بوده است.

اطلاعات ديگري درباره ي او در دست نداريم.

12- جوين بن مالك ضبعي:

(صفحه 81)

شيخ طوسي او را در شمار همراهان حسين نام مي برد بي آنكه بر شهادت وي تصريح نمايد. (42) .

در متن زيارت «ناحيه» در شمار شهيدان، يك بار با همين نام و بار ديگر با نام (حوي بن مالك ضبعي) از او ياد شده. بعضي ها هم او را با «جون مولي ي ابوذر» اشتباه نموده و آنها را با هم خلط كرده اند.

در زيارت «رجبيه» نيز نام او با عنوان «جوير بن مالك» آمده است.

به نظر ما نام او «جوين بن مالك ضبعي بوده و بر اثر اشتباه در نگارش و تغيير در نسخه ها يكبار به نام «حوي» ثبت شده، و بار ديگر با عنوان «جوير» ذكر شده.

گفته شده كه او در ابتدا از سپاهيان عمر بن سعد بود و سپس تغيير موضع داد و به امام حسين (ع) پيوست و همراه وي جنگيد و در «حمله ي نخستين» به شهادت رسيد.

ضبعي: منسوب به «ضبع بن وبرة» مي باشد كه قبيله اي است از عرب «قحطان» (يمن، عرب جنوب).

مطلب ديگري درباره ي او نمي دانيم.

13- حبيب مظاهر

اسدي:

تمامي منابع نام وي را ذكر كرده اند. او جزء اصحاب امام علي بن ابي طالب (ع) محسوب مي شود. حبيب از فرماندهان لشكر امام بود. امام حسين (ع) به هنگام آماده سازي و بسيج سپاه براي مبارزه، او را در جناح چپ سپاه قرار داد. قبلا گفته شد كه وي دست به تلاش و آزمايشي زد تا بتواند ياراني را از قبيله ي «بني اسد» براي كمك به امام آماده كند و به حركت درآورد و ديديم كه قبل از رسيدنشان به لشكرگاه حسين (ع)، سپاه اموي جلو آنان را گرفت.

او يكي از رهبران و بزرگان كوفه بود كه براي امام حسين (ع) نامه نوشتند. (43) .

اعتبار و منزلتي بسيار نزد امام داشت: «چون حبيب بن مظاهر كشته شد، اين حادثه حسين (ع) را دگرگون كرد و در آن حال فرمود: «او نفس من و پشتيبان

(صفحه 82)

اصحابم محسوب مي شود.» (44) .

حبيب بن مظاهر داراي شخصيت ممتازي در جامعه ي كوفه بود.

اسدي: منسوب به «بني اسد».

(عدنان، عرب شمال)

14- حجاج بن زيد سعدي:

در «زيارت» نامش آمده (45) و سيد امين با عنوان «حجاج بن بدر سعدي» از او نام برده.

و در زيارت «رجبيه» با نام: «حجاج بن يزيد» ذكر شده.

و استاد گرامي آقاي خوئي، نام وي را با عنوان «حجاج بن يزيد» (- 240:4) آورده و تذكر داده كه اين نام با همين عنوان در زيارت «ناحيه» ذكر شده است ولي بايد گفت كه اين عنوان با عنوان ذكر شده در چاپ جديد بحارالانوار مخالف مي باشد ولي با نسخه ي اقبال، موافقت دارد.

او به عنوان رسول حسين (ع)، نامه هايي از سوي امام براي مسعود بن عمرو ازدي، و ديگر بزرگان بصره برد و

آنان را براي ياري امام دعوت كرد. و نيز جواب نامه ي امام را كه مسعود بن عمرو ازدي ارسال داشت براي امام آورد.

سعدي: از قبيله ي بني سعد بن تميم بوده كه تيره اي است از «عدنان». و اهل بصره بود.

(عدنان، عرب شمال)

اطلاعات ديگري در رابطه ي با وي در دست نداريم.

15- حجاج بن مسروق جعفي:

نام وي در تاريخ طبري (46) و «زيارت ناحيه» و بحارالانوار (47) آمده است و خوارزمي نيز از او نام برده است. (48) .

در زيارت «رجبيه» نيز نامش ذكر شده.

(صفحه 83)

ابن شهر آشوب در كتاب «المناقب» از او ياد كرده (49) و شيخ طوسي با عنوان «حجاج بن مرزوق» (50) وي را تصحيف كرده و استاد خوئي در (معجم الرجال: 239:4) با همين عنوان از او ياد مي كند. «و حجاج بن مسروق جعفي» را تحت عنوان مستقلي ذكر مي نمايد.

(معجم الرجال: 4: 240 - 239)

ظاهرا اين دو نام بر يك فرد اطلاق مي شود و هر دو يكي است. «حجاج بن مسروق» از كوفه به مكه رفت و در مكه به امام حسين (ع) ملحق شد و از آنجا تا عراق امام را همراهي كرد و هنگامي كه امام حسين (ع) در راه با نيروي «حر بن يزيد» برخورد نمود به «حجاج بن مسروق» دستور داد كه براي نماز ظهر اذان بگويد. و در بعضي از منابع با عنوان «مؤذن امام حسين (ع)» توصيف شده است.

حجاج از اهالي كوفه بود.

جعفي: منسوب به جعفي بن سعد عشيره اي از مذحج و از عرب «قحطان».

(يمن، عرب جنوب)

16- حر بن يزيد رياحي يربوعي تميمي:

تمامي منابع از او نام برده اند و نام وي در «رجبيه» دو بار تكرار شده است.

يكبار در اول «زيارت» و بار ديگر در اواخر آن.

حر از شخصيتهاي ممتاز كوفه و يكي از سران سپاه اموي در كربلا بود كه «يك چهارم» نيروهاي قبايل تميم و همداني را رهبري مي كرد. (51) .

حر در حالي كه رهبري هزار سواره را كه عبيدالله بن زياد فرماندهي آنها را به او سپرده بود بعهده داشت، براي جلوگيري از ورود حسين (ع) به كوفه، در نزديكي كوه «ذوحسم» با امام حسين (ع) برخورد كرد (52) . ولي پيش از شروع درگيري توبه كرد و به لشكرگاه حسين (ع) پيوست، مبارزه كرد و به شهادت رسيد. (53) .

لحن برخي از كتابهاي «مقتل» حاكي از آن است كه «حر» از هنگام ملاقات

(صفحه 84)

با حسين (ع)حالتي عاطفي و دلبستگي دروني با انقلاب داشته است. (54) .

ما با ترديد به اين مسأله نگاه مي كنيم، و ترجيح مي دهيم كه بگوييم «لحن نويسندگان مقتل» بخاطر حالت عاطفي و تأثر خود آنها در برخورد با موقعيت متحول «حر» مي باشد، كه در نهايت به سوي انقلاب حركت نمود.

برخي از مراجع و منابع تاريخي كه از نظر اعتبار داراي ارزش درجه ي دوم هستند، بيان مي دارند كه «حر» تحت تأثير موضعگيري پسرش «علي بن حر» و برادرش «مصعب بن يزيد» و غلامش «عروة» قرار گرفته و به اين جهت انقلاب را دوست داشته و سرانجام نيز به صفوف انقلابيون پيوسته ولي اين مطلب براي ما ثابت نشده است. (55) .

رياحي: تيره اي از «يربوع» از شعبه هاي قبيله ي «تميم» و از عرب «عدنان».

(عرب شمال).

كوفي بوده و بنظر مي رسد كه در حادثه ي كربلا در سنين جواني بسر مي برده است.

17- حلاس بن عمرو راسبي:

ابن شهر آشوب او را

در شمار كشته شدگان حمله ي نخستين به حساب آورده (56) و شيخ طوسي بر اثر اشتباه در نگارش نام او را «الحلاش» آورده و اشاره اي به شهادت وي نكرده است. (57) .

در زيارت «رجبيه» حلاس بن عمرو ذكر شده و استاد گرامي ما، آقاي خوئي با همين عنوان از او نام برده است. (معجم الرجال: 144:4) و در جلد 6 ص 189 از معجم الرجال چنين بيان داشته: «حلاس بن عمرو هجري». و ظاهرا ايشان شخص ديگري غير از حلاس بن عمرو را در نظر گرفته است. ولي از نظر ما هر دو مربوط به يك نفر هستند. «هجري» منسوب به «هجر» در يمن مي باشد و «راسبي» منسوب به

(صفحه 85)

«راسب» مي باشد كه هر دو قبيله از اعراب يمن به حساب مي آيند. پس آوردن نسبت «هجري» هيچ منافاتي با اين مسأله نخواهد داشت كه «حلاس» را به قبيله ي «راسب» نسبت دهيم.

چنين گفته شده كه او از فرماندهان سپاه اميرمؤمنان علي بن ابي طالب در كوفه بوده است. و نيز گفته شده كه او و برادرش «نعمان» از همراهان عمر بن سعد بودند و سپس موضع خويش را تغيير داده به لشكريان امام حسين (ع) پيوستند كه نام برادرش در شمار شهيدان بيان خواهد شد.

راسبي: منسوب به راسب بن مالك كه تيره اي است از «شنوده» از شعبه هاي قبيله ي «ازد» از اعراب «قحطاني». اهل كوفه بوده اند.

(يمن، عرب جنوب)

18- حنظلة بن اسعد شبامي:

در زيارت «ناحيه» و «رجبيه» نسخه ي بحارالانوار بهمين نام از او ياد شده، و در «اقبال» به جاي «اسعد»، «سعد» ذكر شده و در نسخه ي بحارالانوار (58) و نيز در الاقبال به جاي «شبامي»، «شيباني» ذكر گشته

است.

خوارزمي (59) و طبري (60) و شيخ طوسي (61) و سيد امين او را ذكر كرده اند.

شبامي: منسوب به شبام، تيره اي است كه از قبيله ي «همدان» منشعب شده و از اعراب «قحطان» بشمار مي روند. اهل كوفه بوده است.

(يمن، عرب جنوب)

19- خالد بن عمرو بن خالد أزدي:

ابن شهر آشوب (62) و خوارزمي (63) و بحارالانوار (64) نام وي را آورده اند.

أزدي: منسوب به أزد، از ناحيه ي «شبان»، ناحيه اي است در لبنان.

(يمن، عرب جنوب).

(صفحه 86)

مطلب ديگري در رابطه با وي نمي دانيم.

20- زاهر «مولي»ي عمرو بن حمق خزاعي:

شيخ طوسي (65) و ابن شهر آشوب (66) وي را در شمار كشته شدگان نخستين حمله به حساب آورده اند. در «رجبيه» نام او آمده و در متن يكي از نسخه هاي «زيارت ناحيه» بر اثر تصحيف و اشتباه در گزارش، «زاهد «مولي»ي عمرو بن حمق خزاعي» (67) ذكر شده است و در نسخه اي ديگر «زاهر...» آمده.

استاد گرامي ما از او نام برده و با نقل قول از نجاشي در شرح حال محمد بن سنان مي گويد كه اين «زاهر» جد محمد بن سنان مي باشد.

و او از اصحاب امام موسي كاظم (ع) و امام علي بن موسي الرضا (ع) بوده است اين نظر به شدت ضعيف مي باشد.

(معجم الرجال الحديث: 215:7)

در مصادر و منابع بر اثر اشتباه با نام «زاهر بن عمرو كندي» از او ياد شده است.

«زاهر» شخصي بسيار پير و از اهالي و شخصيتهاي كوفه بوده و نيز از «موالي» قبيله ي «كنده» است.

21- زهير بن بشر خثعمي:

اين عنوان در متن «زيارت ناحيه» نسخه ي منقول بحارالانوار (68) آمده است و در نسخه ي «الاقبال» «زهير بن سليم ازدي» ذكر شده و ابن شهر آشوب نام او

را در شمار شهيدان اولين حمله آورده است (69) و ما احتمال زياد مي دهيم كه وي همان «زهير بن سليم ازدي» باشد كه ابن شهر آشوب نام او را نيز در شمار شهيدان حمله ي نخستين ذكر كرده و در «رجبيه» با عنوان «زهير بن بشير» آمده است.

خثعمي: منسوب به «خثعم بن أنمار بن اراش»، قبيله اي از «قحطان».

(يمن، عرب جنوب)

(صفحه 87)

مطلب ديگري درباره ي وي نمي دانيم.

22- زهير بن قين بجلي:

در تمامي مصادر نام وي آمده است. در «زيارت ناحيه» با احترام خاصي از او ياد شده. (70) و در «رجبيه» نيز نام او ذكر گرديده است. در راه مكه به عراق بعد از كراهت و بيزاري كه نسبت به ملاقات با امام داشت، به امام پيوست (71) و پيش از شروع جنگ براي سپاه ابن زياد سخنراني كرد (72) . امام او را به فرماندهي جناح راست يارانش گماشت. (73) .

شخصيت ممتازي در جامعه ي كوفه بوده و بنظر مي آيد كه بسيار پير بوده باشد.

بجلي: منسوب به «بجليه» كه فرزندان «أنمار بن أراش بن كهلان» هستند و از اعراب «قحطان» مي باشند.

(يمن، عرب جنوب)

23- زيد بن معقل جعفي:

نام او در «زيارت ناحيه»، نسخه ي «الاقبال» به همين عنوان ذكر شده و در نسخه ي ديگري از «زيارت»، «بدر بن معقل جعفي» آمده و استاد خوئي نيز نام او را به همين ترتيب ذكر كرده است.

(معجم الرجال الحديث: 266:3)

شيخ طوسي بي آنكه تصريحي بر شهادت او بنمايد از او نام مي برد (74) و ما معتقديم كه «زيد بن معقل جعفي» و «منذر بن مفضل جعفي» كه نامش در «رجبيه» آمده است يكي هستند.

جعفي: منسوب به «جعف»، تيره اي از قبيله ي مذحج. قبيله اي از عرب

قحطان.

(يمن، عرب جنوب).

اطلاع ديگري درباره ي او نداريم.

24- سالم از موالي «بني مدنيه كلبي»:

(صفحه 88)

در «زيارت ناحيه» از او نام برده شده. (75) .

«بني مدنيه» تيره اي است از «كلب بن وبره» و از عرب «قحطان».

(يمن، عرب جنوب)

سالم از «موالي» بوده و مطلب ديگري درباره ي او نمي دانيم.

25- سالم «مولي» عامر بن مسلم عبدي:

در «زيارت» از او نام برده شده (76) و سيد امين نيز نام او را ذكر كرده.

عبدي: منسوب به قبيله ي «عبدالقيس»، تيره اي از عدنان.

(يمن، عرب شمال)

سالم از موالي و ساكن بصره بوده است. اطلاع ديگري درباره اش در دست نداريم.

26- سعد بن حنظله تميمي:

ابن شهر آشوب (77) و بحارالانوار (78) نام او را ذكر كرده اند.

علامه شوشتري در «قاموس الرجال» (79) آشكار ساخته كه «سعد بن حنظله» همان «حنظلة بن اسعد شبامي» مي باشد كه نامش قبلا ذكر گرديد و دليل علامه آن است كه ابن شهر آشوب «حنظله شبامي» را كه گزارشگران، درباره ي شهادتش اتفاق نظر دارند ذكر نكرده است.

ما ترجيح مي دهيم بگوييم كه اين «سعد بن حنظله» غير از «حنظلة بن سعد» مي باشد، براي آنكه غير از ابن شهر آشوب، بنابر نقل مجلسي در بحارالانوار، محمد بن ابي طالب هاشمي نيز در «مقتل» خويش، از «سعد» نام مي برد. و ديگر آنكه «حنظله» شبامي مي باشد و از اعراب جنوب به حساب مي آيد در حالي كه سعد «تميمي» است و از اعراب شمال مي باشد و تصحيف و اشتباه در اين حالت بسيار بعيد بنظر مي رسد.

تميمي: منسوب به قبيله ي «تميم»، قبيله اي از اعراب عدنان است.

(صفحه 89)

(عدنان، عرب شمال).

مطلب ديگري درباره اش نمي دانيم.

27- سعد بن عبدالله مولي عمرو بن خالد:

شيخ طوسي (80) و طبري (81) نام او را در «زيارت» با نام

«سعيد» ذكر كرده اند (82) و ظاهرا او همان كسي است كه در «رجبيه» با عنوان «سلام بر عمرو بن خلف و «مولي»ي او سعيد» از او ياد شده است و «خلف» بايد تصحيف و ثبت اشتباه «خالد» باشد.

او به همراه مولاي خودش «عمرو بن خالد اسدي صيداوي» و گروهي ديگر، به نيروي امام حسين (ع) ملحق شد. هنگامي كه به نيروي امام پيوستند كه بعد از ديدار با حر بن يزيد رياحي كه پيش از رسيدنشان به كربلا انجام گرفته بود، دچار رنج و اندوهي شده بود. حر تصميم گرفته بود كه از ملحق شدن آنها به نيروي حسين (ع) ممانعت كند ولي نتوانست.

سعد از موالي بوده و ما چيز ديگري در رابطه با او نمي دانيم.

28- سعيد بن عبدالله حنفي:

طبري (83) و خوارزمي (84) و ابن شهر آشوب (85) نام وي را ذكر كرده اند و در «رجبيه» نيز نام وي آمده است. نامش در «زيارت ناحيه»، «سعد..» ذكر شده (86) ؛ ابن طاووس نيز از او نام برده است. (87) .

او يكي از فرستادگاني است كه نامه هاي كوفيان را براي امام حسين (ع) آوردند (88) و يكي از بزرگترين انقلابيون حماسه ساز و شورانگيز (صحنه ي جهاد) مي باشد.

(صفحه 90)

حنفي: منسوب به حنيفه بن لجيم، تيره اي از «بكر بن وائل» قبيله اي از اعراب عدنان.

(عدنان، عرب شمال)

29- سوار بن منعم بن حابس همداني نهمي:

شيخ طوسي (89) و ابن شهر آشوب وي را در شمار كشته شدگان نخستين حمله، محسوب داشته اند. ابن شهر آشوب نام او را بر اثر اشتباه «سوار بن ابي عمير نهمي» ذكر كرده (90) و در «زيارت» با نام «سوار بن ابي حمير نهمي» (91) ذكر شده

است.

و استاد گرامي ما نام «سوار بن ابي عمير» و «سوار بن منعم» (معجم رجال الحديث: 322:8) را آورده و آنها را دو نفر به حساب آورده است. ولي ظاهرا بايد كه يكنفر باشند و علت تعدد قبل از اشتباه بزرگي آمده كه در نوشتن نسخه هاي گوناگون ايجاد شده است.

سوار بن منعم را بعد از دستگيري به عنوان اسير به نزد عمر بن سعد آوردند و بعد از شش ماه بر اثر زخمي كه داشت درگذشت.

نهمي: منسوب به «نهم بن عمرو»، تيره اي از قبيله ي همدان، قبيله اي از عرب «قحطان»، است.

(يمن، عرب جنوب)

30- سويد بن عمرو بن ابي مطاع خثعمي:

طبري (92) و شيخ طوسي (93) نام او را ذكر كرده اند. مؤلف بحارالانوار درباره اش گفته: «او مردي شريف بود و نماز بسيار بجاي مي آورد» (94) ابن شهر آشوب اشتباها نام او را «عمرو بن ابي مطاع جعفي» ذكر كرده است. (95) .

او يكي از دو تني بود كه همراه حسين (ع) تا آخرين لحظات باقي مانده

(صفحه 91)

بودند (96) و بعد از شهادت امام حسين (ع) كشته شد. در ميان كشته شدگان افتاده بود و هنوز اندك تواني داشت. شنيد كه مي گويند: حسين (ع) كشته شد...

«... (اندكي) هشياري يافت. خنجري همراهش بود، به جاي شمشير از آن استفاده كرد و با همان خنجر يك ساعت با دشمن جنگيد، و بعد كشته شد. او آخرين كسي بود كه به قتل رسيد.» (97) .

خثعمي: منسوب به خثعم بن أراش. قبيله اي از عرب «قحطان».

(يمن، عرب جنوب)

31- سيف بن حارث بن سريع جابري:

طبري (98) و خوارزمي (99) نام او را در عداد شهيدان آورده اند و در متن «زيارت» اشتباها نام وي «شبيب بن حارث»

ثبت شده (100) و در «رجبيه»، «سيف بن حارث» نقل شده است.

نام «مالك بن عبد بن سريع» كه پسرعمو و از سويي برادر مادري او بوده است - در شمار شهيدان - خواهد آمد.

جابري: منسوب به بني جابر، تيره اي از همدان و قبيله اي از«كهلان» مي باشند.

(يمن، عرب جنوب)

و چنين بنظر مي آيد كه او وابسته به «شبان» بوده باشد.

32- سيف بن مالك عبدي:

نام او در «زيارت» با عنوان «سيف بن مالك» ذكر شده (101) و با همين عنوان در رجال شيخ طوسي آمده است. (102) .

ابن شهر آشوب ذكر نام او را با نام «سيف بن مالك نميري» در شمار شهيدان

(صفحه 92)

اولين حمله آورده است. (103) .

و در متن «رجبيه» نام او با عنوان: «سفيان بن مالك» آمده.

«سيف بن حارث» از جمله ي مرداني است كه در خانه ي «ماريه» دختر «منقذ عبديه» در بصره گرد هم مي آمدند و خانه ي «ماريه» در بصره محل گردهمايي شيعيان بوده است. (104) .

عبدي: منسوب به «عبدالقيس»، قبيله اي از عدنان.

(عدنان، عرب شمال)

33- حبيب بن عبدالله نهشلي:

شيخ طوسي در رجال خويش از وي نام برده (105) و در «زيارت» (106) و «رجبيه» نيز نام او آمده است و شايد كه او همان «ابي عمرو نهشلي» باشد كه تنها «ابن نماي حلي» در كتاب «مثيرالاحزان» خويش از او نام مي برد.

نهشلي: منسوب به «بني نشهل بن دارم» تيره اي از قبيله ي بني تميم كه از «عدنان» هستند.

(عدنان، عرب شمال)

34- شوذب «مولي» شاكر بن عبدالله همداني شاكري:

طبري (107) و شيخ طوسي (108) و خوارزمي (109) نام او را ذكر كرده اند و نام وي در «زيارت» (110) نيز آمده است. و در «رجبيه» (111) با عنوان «سويد مولي شاكر» ذكر گرديده است.

او

از شخصيتهاي شيعي، و جزء با ارزشترين و با نفوذترين آنهاست، و از بزرگترين انقلابيون شيعي، از نظر خلوص و پاكي و حماسه و شورانگيزي به حساب

(صفحه 93)

مي آيد.

«شوذب» مردي سالخورده و پير، و از موالي بود.

او جزو اعراب جنوب محسوب مي گردد.

35- ضرغاقة بن مالك:

شيخ طوسي و ابن شهر آشوب او را در شمار كشته شدگان اولين حمله به حساب آورده اند. (112) .

و نام او در «زيارت» (113) و «رجبيه» نيز آمده است.

به قبيله اي نسبت داده نشده و ما مطلب ديگري در رابطه با او نمي دانيم.

36- عابس بن ابي شبيب شاكري:

طبري (114) و شيخ طوسي (115) و خوارزمي (116) نام او را در شمار شهيدان آورده اند و در «زيارت» نيز نام او ذكر گشته است ولي در «رجبيه» نام او با عنوان: «ابن شبيب» آمده.

عابس از شخصيتهاي بارز شيعه است. او شخصيتي مدير، ارجمند، شجاع، سخنور، زاهدي شب زنده دار بود و از نظر پاكي و خلوص و قهرماني و شورانگيزي از بزرگترين انقلابيون به حساب مي آيد. (117) .

با در نظر گرفتن سخنان او با مسلم بن عقيل، چنين بنظر مي رسد كه شخصي محتاط و دقيق و نامطمئن از مردم بوده است ولي با اين همه و در حقيقت او شخصي بااراده در جهت انقلاب بوده است. (118) .

مسلم بن عقيل او را به عنوان رسول خويش به سوي حسين (ع) فرستاد تا «بيعت» مردم كوفه را به اطلاع امام برساند و امام را براي ورود به كوفه دعوت كند كه اين حادثه پيش از دگرگوني و تغيير موضع اهالي كوفه به جهت مخالف،

(صفحه 94)

اتفاق افتاد (119) . عابس شخصيتي برجسته و از اهالي كوفه بوده

است.

شاكري: منسوب به بني شاكر تيره اي از «جذام» كه قبيله اي است از قحطان.

(يمن، عرب جنوب)

37- عامر بن حسان بن شريح طائي:

نجاشي در بيان تاريخچه ي زندگي نواده ي دختري اش «احمد بن عامر» از او ياد كرده است و تصريح كرده كه «او كسي است كه همراه حسين بن علي (عليه السلام) در كربلا، كشته شد.» (120) .

در رجال شيخ طوسي (121) بر اثر اشتباه و تغيير، «عمار بن حسان بن شريح طائي» ذكر شده است.

و در «زيارت» (122) و در «رجبيه» نيز نام او آمده است.

ابن شهر آشوب وي را در عداد كساني كه در نخستين حمله كشته شدند بشمار آورده است. (123) .

از هنگام خارج شدن از مكه امام حسين (ع) را همراهي كرد.

طائي: (يمن، عرب جنوب)

مطلب ديگري درباره ي او نمي دانيم.

38- عامر بن مسلم:

در «زيارت» (124) و در «رجبيه» نام او آمده است. ابن شهر آشوب نام او را نيز در شمار كشته شدگان نخستين حمله، ذكر كرده (125) . شيخ طوسي (126) بعد از يادآوري نام وي شخصيت او را «مجهول» دانسته است و «سيد امين» او را به «عبد» نسبت داده و گفته است كه او «عبدي» بوده و «بحرالعلوم» در حاشيه ي «رجال شيخ» او را به «سعد» نسبت داده و گفته است كه او «سعدي» بوده است.

(صفحه 95)

نسبت عامر بن مسلم را چه «سعدي» بدانيم و چه «عبدي» هر دو تيره اي است منسوب به عبدالقيس، و هر دو نسبت در ميان گروه بندي تيره ي «عدنان» به حساب مي آيند.

او شخصيتي از بصره بوده و ما چيز ديگري درباره اش نمي دانيم.

(عدنان، عرب شمال)

39- عبدالرحمان بن عبدالله بن كدر (كدن) ارحبي:

در تاريخ طبري نام نياي وي «كدن» نقل شده

(127) . ابن شهر آشوب عبدالرحمان بن عبدالله را از كشته شدگان اولين حمله محسوب داشته اند. (128) .

در «زيارت» نيز نام او آمده (129) شيخ طوسي نيز از او ياد كرده است. (130) .

عبدالرحمان از حاملان نامه هاي مردم كوفه به امام حسين (ع) بشمار مي آيد. (131) .

او پيش از حادثه ي كربلا در كوفه «مسلم بن عقيل» را همراهي مي كرد.

ارحب: قبيله اي بزرگ از قبايل همداني مي باشد و از اعراب قحطان.

(يمن، عرب جنوب)

40- عبدالرحمان بن عبد «انصاري خزرجي»:

طبري از او ياد كرده (132) و شيخ طوسي نيز همراه ذكر نامش او را به قبيله ي «خزرج» منسوب كرده. (133) .

مؤلف بحارالانوار (134) و ابن طاووس (135) نيز نام وي را ذكر كرده اند.

(اللهوف / ص: 40)

او يكي از كساني مي باشد كه براي امام حسين (ع) در كوفه بيعت مي گرفتند

(صفحه 96)

و چنين بنظر مي آيد كه يكي از شخصيتهاي برجسته ي كوفه بوده است.

خزرجي: منسوب به قبيله ي «خزرج».

(يمن، عرب جنوب)

اهل كوفه بوده و چيز ديگري درباره اش نمي دانيم.

41- عبدالرحمان بن عبدالله يزني:

ابن شهر آشوب (136) و خوارزمي (137) و مؤلف بحارالانوار (138) نام وي را ذكر كرده اند.

به نظر ما او همان كسي است كه نامش در «رجبيه» با عنوان «عبدالرحمان عبدالله أزدي» آمده است. نظر ما مخالف نظر استاد گرامي آقاي خوئي مي باشد. نظر ايشان آن است كه «عبدالرحمان بن عبدالله يزني» همان «عبدالرحمن بن عبدالله بن كدي ارحبي» مي باشد.

(معجم رجال الحديث: 349:9)

يزني: منسوب به «يزن»، تيره اي از قبيله ي حمير.

(يمن، عرب جنوب)

مطلب ديگري درباره اش نمي دانيم.

42- عبدالرحمن بن عروة غفاري:

خوارزمي (139) و بحارالانوار (140) نام وي را آورده اند. امكان دارد كه او يكي از «دو برادر غفاري» كه فرزند «عروة بن حراق» بودند،

باشد. آنچه كه ما را بر آن داشت تا نام او را مستقل از آن دو برادر عنوان كنيم، بيان و گزارش خوارزمي و محمد بن ابي طالب موسوي - كه مجلسي در بحارالانوار از وي نقل مي كند - مي باشد كه از عبدالرحمان بن عروة غفاري به عنوان شهيد ياد مي كنند و سپس از دو برادر شهيد كه غفاري بوده اند نام مي برند و اين ما را بر آن داشت كه عنوان مستقلي براي اين شهيد قرار دهيم.

(صفحه 97)

تمامي مصادر و منابع - رجالي و تاريخي - نيز دو برادر غفاري را با هم ذكر كرده اند و نيز يادآوري مي كنند كه اين دو برادر براي رفتن به صحنه ي نبرد با هم اجازه گرفتند و به ميدان رفتند و همراه هم با دشمن جنگيدند تا كشته شدند و هيچ يك از مصادر تاريخي اين دو برادر را جدا از هم ذكر نكرده اند.

در حالي كه خوارزمي - در «مقتل الحسين»- و مجلسي در «بحارالانوار» (در دو مورد) هنگام ذكر نام شهيدان از «عبدالرحمان بن عروة غفاري» به تنهايي و مستقلا نام برده اند.

و رجزي حماسي به وي نسبت داده شده كه در آن مي گويد: «قد علمت حقا بنوغفار».

«بني غفار حق را شناخته است».

غفاري: منسوب به غفار بن مليل، تيره اي از كنانه و از عرب عدنان.

(عدنان، عرب شمال)

43- عبدالرحمان بن عروة بن حراق غفاري:

طبري (141) و شيخ طوسي (142) و مؤلف بحارالانوار نام او را در شمار شهيدان ذكر كرده اند. همچنين نام او در «زيارت» (143) نيز آمده است با اين تفاوت كه در آنجا «بني عروة بن حراق» دو پسر عروة بن حراق ذكر شده است.

خوارزمي (144) نام او را ذكر

كرده و در «رجبيه» نيز نامش مندرج است.

جد او (حراق) از همراهان امام علي اميرالمؤمنين (ع) بوده كه در كنار امام در جنگ جمل و نهروان و صفين جنگيد.

او مردي جوان و از بزرگان كوفه بود.

غفاري:...(عدنان، عرب شمال)

44- عبدالله بن عروة بن حراق غفاري:

در مصادر مورد بررسي به گونه اي كه از برادرش «عبدالرحمن» نام برده شده از وي نيز ياد شده است. (شماره: 43).

(صفحه 98)

علائم و نسبتهاي اين دو برادر يكي است.

45- عبدالله بن عمير كلبي:

طبري (145) و ابن شهر آشوب با عنوان «عبدالله بن عمير» از او ياد مي كنند و او را در شمار كشته شدگان اولين حمله ذكر مي نمايند (146) . و همچنين خوارزمي (147) و مؤلف بحارالانوار (148) و «زيارت» (149) نيز از او نام مي برند. در «رجبيه» نيز نام او آمده است.

وقتي كه عبدالله در كوفه بود مشاهده كرد كه «ابن زياد» سپاهي را براي جنگ با حسين بن علي (ع) به كربلا گسيل مي دارد. و همراه همسرش ام وهب (دختر عبد از طايفه ي «نمر بن قاسط») به سوي امام حسين (ع) حركت كرد. همسر عبدالله بعد از كشته شدن او شهيد شد. خود عبدالله نيز دومين شهيد از اصحاب حسين (ع) بود. او مردي جوان و جنگجويي سرسخت و پرتوان از اهالي كوفه و از بزرگترين انقلابيون حماسه ساز بشمار آمده است.

عبدالله بن عمير مردي بود از قبيله ي «بني عليم».

بنوعليم بن جناب: تيره اي از قبيله ي «كنانة» عذره و «قضاعه» مي باشد و از اعراب «قحطان» بشمار مي رود.

(يمن، عرب جنوب)

46- عبدالله بن يزيد بن نبيط (ثبيت) عبدي:

طبري (150) و ابن شهر آشوب نام او را در شمار كشته شدگان اولين حمله ذكر نموده اند (151)

. ابن شهر آشوب به جاي «ابن يزيد»، «ابن زيد» نقل كرده است.

در «زيارت» (152) و «رجبيه» چنين آمده است: «السلام علي بدر بن رقيط و ابنيه عبدالله و عبيدالله».

(صفحه 99)

«سلام بر بدر بن رقيط و پسرش عبدالله و عبيدالله».

موقعي كه نامه اي از امام حسين (ع) به اهالي بصره رسيد كه در آن امام آنان را براي ياري خويش دعوت مي كرد (153) ، عبدالله همراه پدرش يزيد بن نبيط از بصره خارج شدند. او مردي جوان و اهل بصره بود.

عبدي: منسوب به «عبدالقيس»، از اعراب عدنان.

(عدنان، عرب شمال)

47- عبيدالله بن يزيد بن نبيط (ثبيت) عبدي:

او برادر «عبدالله بن يزيد» است كه در بالا نامش ذكر شد. در مصادر مورد بررسي از او همچون برادرش ياد كرده اند و نشانه ها يكي است.

48- عمران بن كعب بن حارث اشجعي:

ابن شهر آشوب او را در شمار كشته شدگان حمله ي نخستين ذكر كرده است (154) . و شيخ نام وي را تنها «عمران بن كعب» بدون انتساب به قبيله اي ذكر كرده (155) . و در «رجبيه» نامش «عمر بن ابي كعب» آمده و ظاهرا همگي اينان بر يك فرد اطلاق مي شوند و اختلاف در نتيجه ي تصحيف پيش آمده است. (تصحيف: تغيير و اشتباه در نوشتن نسخه ها)

اشجع: قبيله اي از «غطفان» تيره اي از «قيس عيلان».

(عدنان، عرب شمال)

مطلبي ديگر در رابطه با وي نمي دانيم.

49- عمار بن ابي سلامه دالاني:

ابن شهر آشوب او را در شمار كشته شدگان نخستين حمله ذكر مي كند (156) و نام وي در «زيارت» نيز آمده است، ولي با عنوان «همداني». (157) .

دالان: تيره اي از همدان، و از قبايل عرب «قحطان».

(يمن، عرب جنوب)

(صفحه 100)

«دالاني»ها ساكن كوفه بودند.

50 - عمار بن حسان بن

شريح طافي:

نام عمار در «زيارت» آمده است و در «رجبيه» نام وي: «عمار بن حسان» ذكر شده.

51- عمرو بن جنادة بن حارث انصاري:

ابن شهر آشوب (158) و خوارزمي (159) و مؤلف بحارالانوار (160) نام وي را ذكر كرده اند.

به نظر ما اين همان جواني است كه پدرش در ميدان مبارزه به شهادت رسيد و مادرش به وي دستور داد كه پيش برود و بجنگد، و امام حسين (ع) در حالي كه رضايتي از رفتن او به ميدان نداشت فرمود: «اين جواني است كه پدرش كشته شده و شايد كه مادرش راضي نباشد كه او به ميدان مبارزه برود؛ جوان گفت: «مادرم به من دستور داده». (161) .

طبيعي بنظر نمي رسد كه «عمرو بن جنادة» و جوان مذكور، يك فرد نبوده و دو نفر باشند. چرا كه اوضاع و احوال نقل شده درباره ي دو تن بسيار شبيه به هم بوده و تقريبا يكي است. و ديگر اينكه ما نام جوان مذكور و نام پدرش را نمي دانيم. آيا نام او «عمر (عمير) بن كناد» بوده كه در «رجبيه» ذكر او آمده است؟ و يا نام ديگري داشته.

در سنين جواني بوده است.

(يمن، عرب جنوب)

52- عمر بن جندب حضرمي:

در متن «زيارت» (162) ، نسخه ي منقول بحارالانوار، و در نسخه ي ديگر: «ابن احدوث» ذكر شده.

(صفحه 101)

«عمرو بن جندب» يا از حضرموت بوده كه قبيله اي «قحطاني» مي باشد و يا از «بني حضرمي» است كه يكي از قبائل يمن بوده است.

(يمن، عرب جنوب)

مطلب ديگري درباره ي او نمي دانيم.

53- عمرو بن خالد أزدي:

ابن شهر آشوب (163) و بحارالانوار (164) و خوارزمي (165) او را ذكر كرده اند. همان «عمرو بن خالد صيداوي» است. دليل علامه شوشتري بر

اين مسأله اين است كه «اسدي» يا بر اثر اشتباه در نگارش نسخه ها و يا بر اثر تحريف، «ازدي» شده است. (بايد متذكر شويم كه «صيداوي» كه در عنوان 54 آمده تيره اي از «اسد» به حساب مي آيد) و ما نخست اين مطلب را ترجيح داديم كه اين دو عنوان از آن يك نفر مي باشند ولي بعد تجديد نظر كرديم و ترجيح داديم كه بگوييم اين دو عنوان، دو شخصيت جداگانه مي باشند. اگر چه احتمال اتحاد، وارد مي باشد.

أزدي: منسوب به «أزد».

(يمن، عرب جنوب)

مطلب ديگري درباره ي وي نمي دانيم.

54- عمر بن خالد صيداوي:

طبري (166) نام وي را ذكر كرده است و در «زيارت (167) «و بحارالانوار (168) و كتاب مقتل الحسين خوارزمي (169) نيز نام او آمده است.

در «رجبيه»، «عمرو بن خلف» ذكر شده و احتمال دارد كه اشتباها به جاي خالد، «خلف» ثبت شده باشد.

صيداوي: منسوب به بنو صيداء، تيره اي از قبيله ي «اسد» و از اعراب عدنان

(صفحه 102)

مي باشند.

(عدنان، عرب شمال)

55- عمرو بن عبدالله جندعي:

ابن شهر آشوب نام او را در شمار كشته شدگان اولين حمله آورده است. (170) .

در «زيارت» (171) نيز نام وي ذكر شده.

جندعي: منسوب به جندع بن مالك، تيره اي از همدان.

(يمن، عرب جنوب)

56- عمرو بن ضبيعه ضبعي:

شيخ طوسي (172) و ابن شهر آشوب نام وي را در شمار كشته شدگان اولين حمله ذكر كرده اند و اشتباها نام وي با عنوان «عمر بن مشيعه» آمده است. (173) .

در «زيارت» (174) نيز نام او ذكر شده و در «رجبيه» بر اثر مقلوب شدن نامش «ضبيعة بن عمر» ثبت شده.

ضبعي: منسوب به ضبع بن وبره كه تيره اي از قبيله ي قضاعه مي باشد و از عرب «قحطان» محسوب

مي شوند.

(يمن، عرب جنوب)

57- عمرو بن قرضة بن كعب انصاري:

طبري (175) و ابن شهر آشوب (176) و «زيارت» (177) و «بحارالانوار» (178) «خوارزمي» (179) نام وي را ذكر كرده اند و در «زيارت» نسخه ي منقول بحارالانوار نام او با عنوان «عمر بن كعب انصاري» آمده و در نسخه ي ديگر آن،: «عمران...» ذكر

(صفحه 103)

شده است و نام «عمرو بن قرضة انصاري» نيز در آن آمده است.

در «رجبيه» نيز نام او آمده و همگي اين عناوين بر يك نفر اطلاق مي شود.

امام حسين (ع) او را به عنوان نماينده ي خويش براي گفتگو به سوي عمر بن سعد فرستاد.

(يمن، عرب جنوب)

58- عمر بن عبدالله (ابوثمامه) صائدي:

«زيارت» (180) و «طبري» (181) و ابن شهر آشوب (182) و «رجبيه» به ذكر نام وي مبادرت كرده اند و در رجال شيخ طوسي اشتباها «عمرو بن ثمامه» ذكر شده است.

خوارزمي در «مقتل الحسين»، اشتباها نام او را «ابوثمامه صيداوي» ذكر كرده است. (183) .

در بحارالانوار نيز همين گونه نام او آمده است. (184) .

عمر بن عبدالله در دوره ي فعاليت مسلم در كوفه، مسؤول جمع آوري پول و خريد اسلحه براي انقلابيون بود. او از سواران و جنگجويان عرب و از شخصيتهاي بانفوذ شيعه در آن دوره بود. (185) .

زماني كه مسلم حركت كوتاه مدت و شكوهمند خويش را بر عليه عبيدالله بن زياد شروع كرد. عمر بن عبدالله را براي فرماندهي جمعي از نيروهاي قبايل «تميم» و «همدان» در نظر گرفت. (186) .

صائدي: منسوب به صائد، تيره اي از قبيله ي همدان.

(يمن، عرب جنوب)

59- عمرو بن مطاع جعفي:

(صفحه 104)

ابن شهر آشوب (187) و مؤلف بحارالانوار (188) و خوارزمي (189) نام او را ذكر كرده اند.

(يمن، عرب جنوب)

60-

عمير بن عبدالله مذحجي:

ابن شهر آشوب (190) و خوارزمي (191) و مؤلف بحارالانوار (192) نام وي را در شمار شهيدان آورده اند.

مذحج: تيره اي از كهلان و از اعراب «قحطان» مي باشند.

(يمن، عرب جنوب)

61- قارب، «مولي»ي حسين (ع):

در «زيارت» (193) نام او آمده است.

62- قاسط بن زهير (ظهير) تغلبي:

در «زيارت» (194) و «رجبيه» نام او ذكر شده و ابن شهر آشوب نام او را در شمار كشته شدگان نخستين حمله يادآوري كرده (195) ، شيخ طوسي نام او را «قاسط بن عبدالله» ثبت نموده است. (196) .

تغلبي: منسوب به قبيله ي «تغلب بن وائل» كه از قبايل «عدنان» بوده.

(عدنان، عرب شمال).

63- قاسم بن حبيب ازدي:

نام او در «زيارت» (197) آمده است و شيخ طوسي نيز نامش را ذكر كرده (198) .

(صفحه 105)

در «رجبيه»، «قاسم بن حبيب» ذكر شده و همچنين عنواني به نام «قاسم بن حارث كاهلي» نيز آمده كه احتمال دارد تكرار اسم اول باشد كه به صورت اشتباهي ثبت شده است.

(يمن، عرب جنوب)

64- قرة بن ابي قرة غفاري:

ابن شهر آشوب (199) و خوارزمي (200) و مؤلف بحارالانوار (201) نام او را ذكر كرده اند و در «رجبيه» كه در نسخه ي بحارالانوار نقل شده نام او «عثمان بن فروة غفاري» آمده و در نسخه ي منقول «الاقبال»، «عثمان بن عروة...» ذكر شده است.

غفاري: منسوب به «بني غفار» قبيله اي از قبايل عرب «عدنان».

(عدنان، عرب شمال)

65- قعنب بن عمرو نمري:

در «زيارت» (202) ، «ثمري» ذكر شده است.

نمري: منسوب به قبيله ي «نمر بن قاسط» قبيله اي از عرب عدنان.

(عدنان، عرب شمال)

66- كردوس (كرش) بن زهير (ظهير) تغلبي:

از او نيز همانند برادرش قاسط (عنوان شماره: 62) در منابع و مصادر مورد بررسي، با نشانه هاي يكسان ياد

شده است.

67- كنانة بن عتيق تغلبي:

در «زيارت» (203) و «رجبيه» نام او ذكر شده است. ابن شهر آشوب نام او را در شمار كشته شدگان نخستين حمله، ذكر مي كند (204) و شيخ طوسي در «رجال» خويش از او نام مي برد. (205) .

تغلبي: منسوب به قبيله ي «تغلب بن وائل» قبيله اي از عرب «عدنان».

(صفحه 106)

(عدنان، عرب شمال)

68- مالك بن عبد بن سريع جابري:

از او نيز به گونه ي برادرش (سيف بن حارث بن سريع) با نشانه هاي يكسان نام برده شده ولي در «رجبيه»، «مالك بن عبدالله جابري» ذكر شده است.

69- مجمع بن عبدالله عائذي مذحجي:

طبري (206) و ابن شهر آشوب نام او را در شمار ԙǙʘϘǙƠو كشته شدگان اولين حمله ياد كرده اند. (207) .

در «زيارت» (208) و «رجبيه» نيز از او ياد شده است.

مذحجي: منسوب به «مذحج» قبيله اي از «كهلان» از قبايل عرب «قحطان».

(يمن، عرب جنوب)

70 و 71 - مسعود بن حجاج و پسرش:

در «زيارت» (209) از هر دو نفر آنان ياد شده است و در «رجبيه» تنها از «پدر» ياد شده و ابن شهر آشوب نام پدر را در شمار كشته شدگان نخستين حمله ياد كرده است. (210) .

72- مسلم بن عوسجه اسدي:

تمامي مصادر و منابع تاريخي و رجالي نام او را ذكر كرده اند. او اولين شهيد از ياران حسين است كه بعد از شهادت كشته شدگان نخستين حمله به شهادت رسيد (211) . مسلم بن عوسجه از اصحاب رسول خدا (درود خدا بر او و خاندانش باد) بشمار مي رود و درباره ي او روايت و گزارش شده (؟) كه در كوفه براي رهبري امام حسين (ع) از مردم بيعت مي گرفت.

زماني كه مسلم بن عقيل حركت كوتاه

مدت و شكوهمند خويش را عليه عبيدالله آغاز كرد، او را براي فرماندهي قسمتي از نيروهاي قبايل «مذحج» و «بني

(صفحه 107)

اسد» در نظر گرفت. (212) .

مسلم بن عوسجه اسدي مردي بسيار پير بود. او شخصيت بزرگي از «بني اسد» و يكي از شخصيتهاي برجسته ي كوفه به حساب مي آمد.

«شبث بن ربعي» كه در ميان سپاه اموي بود تأسف خويش را از قتل مسلم بن عوسجه آشكار ساخت. (او بيان نمود: «... خودي را به دست خود مي كشيد و زير فرمان غير خود، زبون مي شويد... مترجم»).

اسدي: منسوب به بني اسد قبيله اي از «عدنان».

(عدنان، عرب شمال)

73- مسلم بن كثير ازدي اعرج:

شيخ طوسي (213) و ابن شهر آشوب نام او را در شمار كشته شدگان حمله ي نخستين ذكر كرده اند (214) . نام او را در «زيارت» اشتباها «اسلم بن كثير ازدي» (215) ذكر شده و در «رجبيه» با عنوان: «سليمان بن كثير» آمده كه به نظر ما همان «مسلم بن كثير ازدي اعرج» مي باشد.

ازدي: (يمن، عرب جنوب)

74- منجح «مولي»ي حسين (ع):

علامه شوشتري به نقل از «ربيع الابرار» زمخشري، در كتاب خود «قاموس الرجال» مي گويد:

مادر منجح «جاريه» امام حسين (ع) بوده كه امام او را از «نوفل بن حارث بن عبدالمطلب» خريد و به ازدواج «سهم» (پدر منجح) درآورد و «منجح» «كه از موالي امام باشد» متولد شد.

(قاموس الرجال 120:9)

طبري (216) و شيخ طوسي (217) از او ياد كرده اند و در «زيارت» (218) و «رجبيه» نيز نام او آمده است.

(صفحه 108)

75- نافع بن هلال جملي:

طبري (219) و شيخ طوسي (220) از او نام برده اند و در «زيارت» به اشتباه «بجلي» نقل شده است. (221) .

«ابن شهر آشوب» نيز به همين

گونه از او ياد مي كند. (222) .

در «رجبيه» بدون نسبت دادن به قبيله اي از او ياد شده است.

او به همراه عباس بن علي براي آوردن آب از فرات، براي تشنگان شركت كرد.

«نافع» مردي اهل كوفه و شخصيتي برجسته، از عشيره ي جمل بود.

جملي: منسوب به جمل بن سعد عشيره اي از مذحج.

(يمن، عرب جنوب)

76- نعمان بن عمرو راسبي:

ابن شهر آشوب او را در شمار كشته شدگان اولين حمله ذكر كرده است (223) و شيخ (224) نيز از او نام برده. در «رجبيه» بدون نسبت دادن به قبيله ي «راسب» نامش آمده است.

راسب: تيره اي از ازد.

(يمن، عرب جنوب)

77- نعيم بن عجلان انصاري:

ابن شهر آشوب او را نيز در شمار كشته شدگان اولين حمله ذكر كرده است (225) . در رجال شيخ طوسي (226) و «زيارت» (227) نيز نام او آمده. در «رجبيه» بدون نسبت از او ياد شده است.

(صفحه 109)

(يمن، عرب جنوب)

78- وهب بن عبدالله جناب كلبي:

ابن شهر آشوب با عنوان: «وهب بن عبدالله كلبي» از او ياد كرده. (228) خوارزمي با عنوان: «وهب بن عبدالله بن جناب كلبي» (229) متذكر او شده. مؤلف بحارالانوار نيز نام او را ذكر كرده است. (230) .

مصادر و منابع تاريخي از اين موضوع كه مادر و همسرش در حادثه ي كربلا همراه او بوده اند سخن مي رانند و در برخي مصادر حتي از كشته شدن همسرش سخن گفته شده، و خوارزمي عقيده دارد كه آنكه كشته شده مادرش بوده، نه همسرش.

در برخي مصادر تاريخي و رجالي نيز نام او «وهب بن وهب» ثبت شده و اين مطلب يادآوري شده كه او ابتدا مسيحي بوده و بعد مسلمان گشته است.

در برخي منابع هم سخن

از «اسارت» او رفته، چنانكه ابن شهر آشوب نيز با اين نظر موافق است، و برخي ديگر از مصادر تاريخي گفته اند كه او در حادثه ي كربلا كشته شده.

به نظر ما اين «وهب» پسر «ام وهب» همسر «عبدالله بن عمير بن جناب كلبي» مي باشد كه قبلا از او ياد كرديم كه عبدالله بن عمير به شهادت رسيد و بعد از شهادتش «ام وهب» در كنار جسد او كشته شد. پس زن كشته شده «ام وهب» بايد باشد، نه همسر او.

(يمن، عرب جنوب)

وهب، جواني از اهالي كوفه بوده است.

79- يحيي بن سليم مازني:

ابن شهر آشوب (231) و خوارزمي (232) نام او را ذكر كرده اند.

80- يزيد بن حصين همداني مشرقي قاري:

(صفحه 110)

شيخ طوسي (233) نام او را ذكر كرده.

در «زيارت» (234) نيز نامش آمده است.

(يمن، عرب جنوب)

81- يزيد بن زياد بن مهاصر، ابوشعشاء كندي:

طبري (235) و ابن شهر آشوب (236) و خوارزمي (237) نام او را ذكر كرده اند.

در «زيارت» نام او «ابن مظاهر» آمده است. (238) .

برخي از مصادر نيز بر اثر اشتباه «ابن مهاجر» ذكر كرده اند.

كلام طبري درباره ي او دچار آشفتگي و دوگانگي است. يكبار مي گويد: «او بعد از آنكه سپاه اموي سخنان امام را نپذيرفتند و رد كردند به سوي امام حسين (ع) گرايش پيدا كرد و از سپاه ابن زياد روي گرداند». و ديگر بار مي گويد كه: «او پيش از ملاقات و برخورد «حر» با امام، از كوفه به سوي اردوي امام حسين (ع) حركت كرد.»

كلام سيد امين نيز درباره ي او دچار همين آشفتگي مي باشد. (239) .

يزيد بن زياد از اهالي كوفه بوده است.

(يمن، عرب جنوب)

82- يزيد بن نبيط (ثبيت عبدي):

طبري (240) نام او را در تاريخ خويش

آورده و در «زيارت» نام او بر اثر تصحيف، «يزيد بن ثبيت قيسي» (241) ثبت شده است. در «رجبيه»، «بدر بن رقيط»

(صفحه 111)

ذكر شده و استاد و سرور ما آقاي خوئي از او با نام «بدر بن رقيد» ياد كرده است.

(معجم رجال الحديث: 266:3)

وقتي كه نامه ي امام حسين (ع) خطاب به بزرگان بصره رسيد او همراه دو فرزندش «عبدالله» و «عبيدالله» از بصره براي پيوستن به امام به طرف مكه حركت كرد. او در بصره به گروه شيعيان پيوسته بود.

عبدي: منسوب به عبدالقيس.

(عرب شمال)

(صفحه 112)

(1) الطبري: 469:5.

(2) بحارالانوار: 69:45.

(3) الرجال: 74.

(4) اعيان الشيعه 4 قسم اول / 126.

(5) معجم رجال الحديث: 86:3.

(6) خوارزمي، مقتل الحسين: 24:2 و بحارالانوار: 30:45 و المناقب: 104:4، متن «مناقب» چنين است: «سپس غلامي ترك كه از آن «حر» بود آشكار شد...» و با تأكيد مي توان بيان كرد كه او همان شخص مورد بحث ما مي باشد، براي آنكه رجزي كه ابن شهر آشوب در اين كتاب به او نسبت داده، همان رجزي است كه به كسي كه با عنوان: «غلامي ترك كه از آن حسين بود» وصف شده، نسبت داده است.

(7) الطبري: 5: 358 - 357 و بحارالانوار: 44: 339 - 337 و 340. و خوارزمي: مقتل الحسين: 199:1 كنيه، او در بحارالانوار ذكر شده است.

(8) الرجال: 4 و 71. و ابن حجر در (الاصابة في معرفة الصحابه و ابن عبدالبر در كتاب الاستيعاب و جزري در كتاب اسدالغابة) او را در عداد شهيدان بشمار آورده و بر كشته شدنش همراه حسين (ع) تصريح كرده اند.

(9) معجم رجال الحديث: 232:3.

(10) معجم رجال

الحديث: 233:3.

(11) المناقب: 102:4 و مقتل الحسين: 18:2.

(12) بحارالانوار: 24:45 و 25.

(13) محمد بن سعد: الطبقات (چاپ ليدن - افست) 58:6.

(14) المناقب: 103:4.

(15) مقتل الحسين: 19:2.

(16) الطبري: 421:5 و 423 و بعضي صفحات ديگر.

(17) المناقب: 100:4.

(18) اللهوف في قتل الطفوف.

(19) بحارالانوار: 15:45 و جاهاي ديگر و تصحيف مزبور در: 320:44 مي باشد.

(20) به كساني گفته مي شود كه از طريق اصحاب سنت رسول را نقل و به آن عمل مي كردند.

(21) الطبري: 432:5.

(22) الطبري: 444:5.

(23) بحارالانوار: 70:45.

(24) معجم رجال الحديث: 314:3.

(25) اللهوف: 40 - 39.

(26) الطبري: 446:5.

(27) الرجال: 72.

(28) بحارالانوار: 72:45.

(29) المناقب: 113:4.

(30) بحارالانوار: 72:45.

(31) المناقب: 113:4.

(32) المناقب: 104:4.

(33) مقتل الحسين: 21:2.

(34) بحارالانوار: 28:45.

(35) الرجال: 72.

(36) بحارالانوار: 82:45.

(37) بحارالانوار: 22:45 و 71.

(38) الرجال: 72.

(39) مقتل الحسين: 237:1 و 19:2.

(40) الطبري: 420:5.

(41) المناقب: 103:4.

(42) الرجال: 72.

(43) الطبري: 352:5 و غير آن.

(44) الطبري: 440:5 و غير آن.

(45) بحارالانوار: 71:45.

(46) الطبري: 401:5.

(47) بحارالانوار: 376:44 و 72:45.

(48) مقتل الحسين: 20:2.

(49) المناقب: 103:4.

(50) الرجال: 73.

(51) الطبري: 422:5 و... منابع ديگر.

(52) الطبري: 400:5 و صفحات بعد... و منابع ديگر.

(53) الطبري: 427:5 و صفحات بعد و منابع ديگر.

(54) اللهوف في قتلي الطفوف. ص: 32 و مثيرالاحزان.

(55) خوارزمي در مقتل الحسين 10:2 يادآوري مي كند كه حر همراه غلام ترك خويش به امام حسين (ع) پيوست و براي ما ثابت نشده كه اين غلام مبارزه كرده و كشته شده، تا جزو شهيدان

به حساب آيد.

(56) المناقب: 113:4.

(57) الرجال: 73.

(58) بحارالانوار: 43:45 و 73.

(59) مقتل الحسين: 24:2.

(60) الطبري: 443:5.

(61) الرجال: 73.

(62) المناقب: 101:4.

(63) مقتل الحسين: 14:2.

(64) بحارالانوار: 18:45.

(65) الرجال: 73.

(66) المناقب: 113:4.

(67) بحارالانوار: 72:45.

(68) بحارالانوار: 72:45.

(69) المناقب: 113:4.

(70) بحارالانوار: 71:45.

(71) الطبري: 5: 397 - 396.

(72) الطبري: 426:5 و صفحات بعد.

(73) الطبري: 422:5 و مصادر ديگر.

(74) الرجال: 73.

(75) بحارالانوار: 72:45.

(76) بحارالانوار: 72:45.

(77) المناقب: 101:4.

(78) بحارالانوار: 18:45.

(79) قاموس الرجال: 318:4.

(80) الرجال: 74.

(81) الطبري: 445:5.

(82) بحارالانوار: 72:45.

(83) الطبري: 419:5.

(84) مقتل الحسين: 195:1 و 20:2.

(85) المناقب: 103:4.

(86) بحارالانوار: 21:45 و 26 و 70.

(87) اللهوف: 39.

(88) الطبري: 353:5 و ديگر مصادر.

(89) الرجال: 74.

(90) المناقب: 113:4.

(91) بحارالانوار: 73:45.

(92) الطبري: 444:5.

(93) الرجال: 74.

(94) بحارالانوار: 24:45.

(95) المناقب: 102:4.

(96) الطبري: 444:5.

(97) الطبري: 453:5.

(98) الطبري: 442:5.

(99) مقتل الحسين: 24:2.

(100) بحارالانوار: 31:45 و 73.

(101) بحارالانوار: 72 - 45.

(102) الرجال: 74.

(103) الناقب: 113:4.

(104) الطبري.

(105) الرجال: 74.

(106) بحارالانوار: 71 - 45.

(107) الطبري: 5: 444 - 443.

(108) الرجال: 75.

(109) مقتل الحسين: 22:2.

(110) بحارالانوار: 45: 29 - 28 و 73.

(111) الرجال: 75.

(112) المناقب: 113:4.

(113) بحارالانوار: 71:45.

(114) الطبري: 443:5.

(115) الرجال: 78.

(116) مقتل الحسين: 22:2.

(117) بحارالانوار: 45: 29 - 28 و 73.

(118) الطبري: 355:5 و الخوارزمي: مقتل الحسين: 971:1.

(119) الطبري: 375:5 و مصادر ديگر.

(120) رجال النجاشي: 78.

(121) الرجال: 77.

(122) بحارالانوار: 72:45.

(123) المناقب: 13:4.

(124) بحارالانوار: 72:45.

(125) المناقب: 113:4.

(126) الرجال: 77.

(127) الطبري: 352:5 و 354.

(128) المناقب: 113:4.

(129) بحارالانوار: 73:45.

(130) الرجال: 77.

(131) الطبري: 352 و الخوارزمي: مقتل الحسين: 194:1.

(132) الطبري: 423:5.

(133) الرجال: 77.

(134) بحارالانوار: 1:45.

(135) اللهوف: 40.

(136) المناقب: 102:4.

(137) مقتل الحسين: 17:2.

(138) بحارالانوار: 22:45.

(139) مقتل الحسين: 22:2.

(140) بحارالانوار: 28:45 و در 320:44 او را با عنوان «عبدالله بن ابي عروه غفاري» آورده است.

(141) الطبري: 442:5.

(142) الرجال: 77.

(143) بحارالانوار: 29:45 و 71.

(144) مقتل الحسين: 23:2.

(145) الطبري: 5: 430 - 429 و 436.

(146) المناقب: 113:4.

(147) مقتل الحسين: 2: 9 - 8.

(148) بحارالانوار: 45: 13 - 12.

(149) بحارالانوار: 71:45.

(150) الطبري: 5: 354 - 353.

(151) المناقب: 113:4.

(152) بحارالانوار: 72:45.

(153) الطبري: 5: 354 - 353.

(154) المناقب: 113:4.

(155) الرجال: 76.

(156) المناقب: 113:4.

(157) بحارالانوار: 73:45.

(158) المناقب: 104:4.

(159) مقتل الحسين: 21:2.

(160) بحارالانوار: 28:45.

(161) مقتل الحسين: 2 :22 - 21 و بحارالانوار: 7:45 و مصادر ديگر.

(162) بحارالانوار: 73:45.

(163) المناقب: 101:4.

(164) بحارالانوار: 18:45.

(165) مقتل الحسين: 14:2.

(166) الطبري: 446:5.

(167) بحارالانوار: 72:45.

(168) بحارالانوار: 23:45.

(169) مقتل الحسين: 24:2.

(170) المناقب: 113:4.

(171) بحارالانوار: 73:45.

(172) الرجال: 77.

(173) المناقب: 113:4.

(174) بحارالانوار: 72:45.

(175) الطبري: 413:5.

(176) المناقب: 105:4.

(177) بحارالانوار: 71:45.

(178) بحارالانوار: 22:45.

(179) مقتل الحسين: 22:2.

(180) بحارالانوار: 70:45.

(181) الطبري: 45.

(182) المناقب: 104:4.

(183) مقتل الحسين: 17:2 و در 240:1 «صائدي».

(184) بحارالانوار: 21:45.

(185) الطبري: 364:5.

(186)

الطبري: 369:5.

(187) المناقب: 102:4.

(188) بحارالانوار: 25:45.

(189) مقتل الحسين: 18:2.

(190) المناقب: 102:4.

(191) مقتل الحسين: 14:2.

(192) بحارالانوار: 18:45.

(193) بحارالانوار: 69:45.

(194) بحارالانوار: 71:45.

(195) المناقب: 113:4.

(196) الرجال: 79.

(197) بحارالانوار: 73:45.

(198) الرجال: 79.

(199) المناقب: 102:4.

(200) مقتل الحسين: 18:2.

(201) بحارالانوار: 24:45.

(202) بحارالانوار: 72:45.

(203) بحارالانوار: 71:45.

(204) المناقب: 113:4.

(205) الرجال: 79.

(206) الطبري: 405:5.

(207) المناقب: 113:4.

(208) بحارالانوار: 72:45.

(209) بحارالانوار: 72:45.

(210) المناقب: 113:4.

(211) بحارالانوار: 69:45 و الطبري: 435:5.

(212) الطبري: 369:5 و مصادر ديگر.

(213) الرجال: 80.

(214) المناقب: 113:4.

(215) بحارالانوار: 72:45.

(216) الطبري: 469:5.

(217) الرجال: 80.

(218) بحارالانوار: 69:45.

(219) الطبري: 404:5.

(220) الرجال: 80.

(221) بحارالانوار: 71:45.

(222) المناقب: 104:4.

(223) المناقب: 113:4.

(224) الرجال: 80.

(225) المناقب: 113:4.

(226) الرجال: 80.

(227) بحارالانوار: 70:45.

(228) المناقب: 101:4.

(229) مقتل الحسين: 2: 13 - 12.

(230) بحارالانوار: 44: 321 - 320 و 45: 17 - 16.

(231) المناقب: 102:4.

(232) مقتل الحسين: 17:2.

(233) الرجال: 81.

(234) بحارالانوار: 72:45.

(235) الطبري: 5: 408 و 446 - 445.

(236) المناقب: 113:4.

(237) مقتل الحسين: 25:2.

(238) بحارالانوار: 72:45.

(239) الطبري: در صفحات سابق الذكر و (اعيان الشيعه ج 4 قسمت اول ص 100 و 116 - 115).

(240) بحارالانوار: 72:45.

(241) بحارالانوار: 72:45.

جدول دوم

جدول دوم

1- ابراهيم بن حصين ازدي:

ابن شهر آشوب نام او را در شمار شهيدان ذكر مي كند (1) و رجزي را كه گمان مي رود ساختگي باشد به او نسبت مي دهد.

سيد امين نيز در «اعيان الشيعه» از او نام برده است.

اسدي: منسوب به «بني اسد» قبيله اي

از عرب عدنان.

(عدنان، عرب شمال)

درباره ي او مطلب ديگري نمي دانيم.

2- ابوعمرو نهشلي يا خثعمي:

ابن نماي حلي (2) از او نام مي برد و درباره اش مي گويد: «ابوعمرو مردي شب زنده دار و عابد بود و نماز بسيار بجاي مي آورد.»

مجلسي در بحارالانوار به نقل از ابن نما، نام او را ذكر كرده است. و سيد امين در اعيان الشيعه نام او را مي آورد ولي با عنوان: «ابوعامر نهشلي». آيا او همان «شبيب بن عبدالله نهشلي» است كه نام او را قبلا يادآور شديم؟

ابن نما در «مثير الاحزان» يادآور شده كه ابوعمرو در گرماگرم مبارزه كشته شده است.

ابن شهر آشوب درباره ي «شبيب بن عبدالله» گفته است كه: «در نخستين حمله كشته شد.» و به مقتضاي اين دو بيان «ابوعمرو نهشلي» فردي غير از «شبيب بن

(صفحه 113)

عبدالله نهشلي» مي باشد. ولي ابن نما تنها به ذكر نام «ابوعمرو نهشلي» پرداخته بي آنكه نامي از «شبيب» بياورد.

سستي و اهمال ديگر مصادر و منابع در يادآوري نام «ابوعمرو» از طرفي و اجماع همگي آنان در ذكر نام «شبيب» اين فكر و گمان را برمي انگيزد كه هر دو نام بر يك فرد اطلاق مي شوند.

نهشلي: منسوب به بني نهشل بن دارم، عشيره اي از قبيله ي تميم كه از عرب عدنان مي باشند (عدنان، عرب شمال).

3- حماد بن حماد خزاعي مرادي:

نام او در «زيارت رجبيه» و نسخه ي منقول بحارالانوار، اينگونه آمده است (3) ولي در نسخه ي «الاقبال» «خزاعي» ذكر نشده.

سرور ما استاد خوئي به نقل از «رجبيه» نام او را آورده است.

(معجم رجال الحديث: 205:6)

ما در مورد وجود تاريخي او كه آيا چنين شخصي وجود داشته است يا نه، ترديد داريم به دليل شكي كه درباره ي هر اسمي كه در منابع ديگر

تاريخي از آنان نام برده نشده و تنها در «زيارت رجبيه» ذكر شده اند، وجود دارد.

4- حنظلة بن عمرو شيباني:

ابن شهر آشوب نام او را در شمار كشته شدگان اولين حمله ذكر كرده است (4) و سيد امين نيز نام وي را آورده. و استاد خوئي هم احتمال داده است كه او همان «حنظلة بن اسعد شبامي» باشد.

(معجم رجال الحديث: 306:6 و 307)

علامه شوشتري نيز با در نظر گرفتن اين احتمال، احتمال كشته شدن حنظله شيباني را در نخستين حمله بعيد شمرده است. (اين احتمالات بنابراين فرض است كه حنظله وجود تاريخي داشته باشد).

كساني كه او را «شبامي» ناميده اند درباره ي شهادت او در صحنه ي درگيري و مبارزه اتفاق نظر دارند.

شيباني: منسوب به «شيبان» تيره اي از عرب «عدنان» (عدنان، عرب شمال).

(صفحه 114)

5- رميث بن عمرو:

شيخ طوسي بي آنكه بر كشته شدن او تصريحي كرده باشد نام او را ذكر كرده است. در «رجبيه» نيز نام او آمده. استاد خوئي بي آنكه او را به زيارت «رجبيه» نسبت دهد نام او را نقل كرده است.

(معجم رجال الحديث: 204:7)

6- زائدة بن مهاجر:

نام او در «رجبيه» ذكر شده. آيا ممكن است كه «زائدة بن مهاجر» همان «يزيد بن زياد بن مهاجر (مظاهر)» باشد كه بر اثر تصحيف و اشتباه در نسخه برداري به اين شكل نوشته شده است؟

7- زهير بن سائب:

در «رجبيه» نام او آمده است. آقاي خوئي به نقل از «رجبيه» نام او را ذكر مي كند (معجم رجال الحديث: 296:7) - در نسخه ي «الاقبال» «رجبيه»، «زهير بن سيار» ذكر شده است.

8- زهير بن سليمان:

در «رجبيه» نامش آمده و در نسخه ي بحارالانوار، «زهير بن سلمان» نقل شده و آقاي خوئي به

نقل از همين نسخه به يادآوري نام اومبادرت كرده اند.

(معجم رجال الحديث: 269:7)

9- زهير بن سليم ازدي:

نامش در «زيارت» آمده و ابن شهر آشوب نام او را در شمار كشته شدگان نخستين حمله ذكر كرده. (5) .

به نظر ما او همان: «زهير بن بشر خثعمي» مي باشد و دوگانگي در ثبت آن ناشي از اختلاف نسخه هاي «زيارت» است كه منقول از «بحارالانوار» و «الاقبال» مي باشد. و نيز وجود تاريخي «زهير بن بشر» را به دليل آنكه در «رجبيه» نيز نام او آمده است، از «زهير بن سليم» كه تنها در «زيارت» نام او ذكر شده، بيشتر قابل قبول مي دانيم.

10- سلمان بن مضارب بن بجلي:

(صفحه 115)

خوارزمي نام او را در شمار شهيدان آورده و درباره ي او گفته است كه او پسرعموي «زهير بن قين» مي باشد و گفته مي شود كه او پيش از رسيدن اردوي امام به كربلا، همراه پسرعمويش زهير به نيروي امام مي پيوندند. (6) .

استاد خوئي نام او را ذكر كرده ولي متذكر هيچ سندي نشده است.

(معجم رجال الحديث: 186:8)

بجلي: منسوب به «بجليه» (يمن، عرب جنوب).

11- سليمان بن سليمان ازدي:

نام او در «رجبيه» آمده است.

12- سليمان بن عون حضرمي:

نام او در «رجبيه» ذكر شده.

13 - سليمان بن كثير:

نام او در «رجبيه» آمده. به نظر ما او همان «مسلم بن كثير ازدي اعرج» مي باشد كه قبلا از او ياد شده.

14- عامر بن جليده (خليده):

در «رجبيه» نام وي آمده است.

15- عامر بن مالك:

نام او در «رجبيه» آمده.

16- عبدالرحمان بن يزيد:

نام او در «رجبيه» آمده.

17- عثمان بن فروة (عروة) غفاري:

نام او در «رجبيه» آمده. به نظر ما احتمالا او همان «قرة بن ابي قره غفاري» مي باشد.

18- عمر (عمير) بن كناد:

در

«رجبيه» نامش ذكر شده.

19- عبدالله بن ابي بكر:

سيد امين مي گويد كه جاحظ در كتاب «الحيوان» گفته است: «او شهيدي

(صفحه 116)

از شهيدان روز طف مي باشد». كتاب «الحيوان» جاحظ را در اختيار نداشتيم تا تحقيقي درباره ي گفته ي جاحظ بنمائيم. چون اين احتمال به ذهن خطور مي كند كه «جاحظ» يكي از كشته شدگان در انقلاب «ابراهيم بن عبدالله» را در نظر گرفته باشد كه در دوره ي حكومت منصور خليفه ي عباسي در بصره اتفاق افتاد.

(«ابراهيم بن عبدالله علوي» معروف به شهيد «باخمري» مي باشد كه عليه عباسيان انقلاب كرد و در محلي به نام «باخمري» كه در فاصله ي 95 كيلومتري كوفه قرار دارد، از سپاه عباسي شكست خورد و كشته شد «مترجم»)

20- عبدالله بن عروة غفاري:

ابن شهر آشوب وي را در شمار كشته شدگان نخستين حمله نام برده است. (7) .

علامه شوشتري ترجيح داده كه بگويد او همان «عبدالله بن عرزة بن حراق غفاري» ś̢باشد. (قاموس الرجال: 79:6). ما خلاف نظر ايشان را ترجيح مي دهيم. دو برادر غفاري كه پسران «حراق» بوده اند و در مصادر بعنوان شهيداني ذكر شده اند كه در ميدان مبارزه به قتل رسيده اند، تمامي اين منابع تاريخي تصريح كرده اند كه اين دو برادر با هم به شهادت رسيده اند. سخن خوارزمي نيز، شاهدي گويا بر اثبات اين مطلب است كه مي گويد: «... از اصحاب امام تنها كساني كه در مبارزه نام آنان ذكر مي شود باقي ماندند.» (8) ياد اين دو برادر غفاري كه پسران «حراق» مي باشند در كنار اسامي شهيداني كه در مبارزه شركت كرده اند، برده مي شود و بنابراين برخلاف نظر ابن شهر آشوب كه درباره ي «عبدالله بن عروه» بيان داشته، او در نخستين حمله كشته نشده است.

اگر

ترتيبي را كه نويسندگان كتابهاي «مقتل» بيان داشته اند، معتبر بدانيم - كه مي گويند: «... سپس فلاني به ميدان آمد... و بعد از او فلاني...» كه بر ترتيب حقيقي و تاريخي شهادت شهيدان... دلالت مي كند - براساس قبول اين ترتيب «دو برادر غفاري» جزء آخرين افرادي بوده اند كه به شهادت رسيدند.

با وجود اين، ما در دلالت اين اسم بر وجود شخصي حقيقي، كه واقعيت تاريخي داشته باشد، ترديد داريم. اين شك و ترديد ناشي از اين مسأله است كه ابن شهر آشوب، تنها كسي است كه نام او را نقل مي كند.

(صفحه 117)

21- غيلان بن عبدالرحمان:

در «رجبيه» نام او ذكر شده است.

22- قاسم بن حارث كماهلي:

نام او در «رجبيه» آمده است. آيا اين امكان هست كه او همان «قاسم بن حبيب أزدي» باشد؟

23- قيس بن عبدالله همداني:

نام او در «رجبيه» ذكر شده.

24- مالك بن دودان:

ابن شهر آشوب نام او را ذكر كرده (9) . دودان بن اسد، تيره اي از بني اسد خزيمه كه قبيله اي است از عدنان (عدنان، عرب شمال).

25- مسلم بن كناد:

نام او در «رجبيه» آمده است.

26- مسلم «مولي»ي عامر بن مسلم:

نام او در «رجبيه» ذكر شده.

27- منيع بن زياد:

نامش در «رجبيه» آمده است.

28- نعمان بن عمرو:

نام او نيز در رجبيه ذكر شده است.

29- يزيد بن مهاجر جعفي: خوارزمي به ذكر نام او مبادرت كرده. (10) .

به نظر ما او همان: «يزيد بن زياد مهاجر ابوشعثاء كندي» مي باشد كه نامش قبلا ذكر شده.

جعفي: منسوب به عشيره ي جعفي بن سعد كه تيره اي است از «عشيره ي سعد» و از قبايل مذحج كه از عرب «قحطان» است.

(يمن، عرب جنوب)

(صفحه 118)

(1) المناقب: 105:4.

(2) مثير الاحزان: 43 - 42.

(3) بحارالانوار: 30:45.

(4) المناقب: 113:4.

(5) المناقب 113:4.

(6) مقتل الحسين: 20:2.

(7) المناقب: 113:4.

(8) مقتل الحسين: 9:2.

(9) المناقب: 104:4.

(10) مقتل الحسين: 19:2.

شهيدان كوفه

شهيدان كوفه

1- عبدالاعلي بن يزيد كلبي:

(عرب جنوب)

او جواني بود از اهالي كوفه و جزو كساني كه با مسلم بن عقيل بيعت كردند.

هنگامي كه مسلم حركت خويش را بعد از دستگيري «هاني بن عروه» اعلام كرد «عبدالاعلي» لباس رزم پوشيد و از منزل خويش بيرون آمد تا در محله ي «بني فتيان» به مسلم بپيوندد؛ «كثير بن شهاب بن حصين حارثي» كه از قبيله ي مذحج بود، او را دستگير نمود. «كثير» مزدور عبيدالله بن زياد بود و به فرمان او طرفداران خويش را از قبيله ي مذحج گرد آورده بود تا مردم را وادارد كه از طرفداري و حمايت مسلم بن عقيل دست بردارند.

«كثير بن شهاب»، «عبدالاعلي بن يزيد كلبي» را دستگير و به پيش عبيدالله بن زياد آورد. عبدالاعلي به ابن زياد گفت: «ترا اراده كردم و به قصد تو بيرون آمدم.» عبيدالله سخنش را باور نكرد، فرمان داد تا عبدالاعلي زنداني شود.

(الطبري: 5: 370 - 369)

بعد از آنكه عبيدالله، «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه» را كشت، فرمان داد تا عبدالاعلي را پيش او آوردند. عبيدالله به او گفت: «ما را از كار خويش آگاه كن و بگو كه چرا از خانه بيرون آمدي» عبدالاعلي گفت: «خدا ترا اصلاح كند، من از خانه بيرون آمدم تا ببينم مردم چه مي كنند كه كثير بن شهاب مرا دستگير كرد.» عبيدالله گفت: «سوگند بخور كه جز آنچه گفتي هدفي ديگر ترا به بيرون آمدن از خانه

(صفحه 119)

نكشانده است و گناه اين

سوگند اگر دروغ بگويي بر گرده ي توست.»

عبدالاعلي از سوگند خوردن امتناع ورزيد. عبيدالله دستور داد: «او را به «جبانة السبيع برده و گردنش را بزنيد». مأموران او را با خود به آنجا بردند و سر از تنش جدا ساختند. (جبانة السبيع: نام يك بلندي در حومه ي شهر كوفه)

(الطبري: 379:5)

2- عبدالله بن بقطر:

(«حميري»، عرب جنوب)

مادر عبدالله، پرستار امام حسين بوده است، «ابن حجر» نام او را در كتاب «الاصابه» ذكر كرده و گفته است كه او از همراهان امام و از كودكي نيز همراه و همدوره ي حسين (ع) بوده است. او در حالي كه حامل نامه اي از سوي امام حسين - بعد از خروج اش از مكه - براي مسلم بن عقيل بود، بوسيله ي «حصين بن نمير» دستگير شد. عبيدالله بن زياد دستور قتلش را داد. پس عبدالله را از بالاي قصر (دارالحكومه) به پايين انداختند. در نتيجه استخوانهايش شكست و با اين حال هنوز رمق در او باقي بود كه «عبدالملك بن عمير لخمي» با ضربتي به زندگيش پايان داد.

(الطبري: 398:5)

3- عمارة بن صلخب أزدي:

(عرب جنوب)

او جواني از اهالي كوفه بود؛ به هنگام آغاز حركت و جنبش مسلم بن عقيل براي ياري مسلم از خانه بيرون آمده و دستگير و زنداني شده بود. بعد از آنكه مسلم بن عقيل و هاني بن عروه كشته شدند عبيدالله بن زياد او را خواست و به او گفت: «تو از كدام قبيله اي». عماره گفت: از «أزد».

عبيدالله دستور داد: «او را به سوي قومش ببريد.» او را به سوي قومش بردند و سرش را در حضور قومش از تن جدا ساختند.

(الطبري: 379:5)

4- قيس بن مسهر صيداوي:

(اسدي قبيله اي از عدنان، عرب شمال)

او

جواني بود از اهالي كوفه و از اشراف بني اسد. بعد از آنكه امام حسين بيعت با يزيد را رد كرد و به سوي مكه رهسپار شد، قيس يكي از كساني بود كه

(صفحه 120)

نامه هاي مردم كوفه را براي امام حسين آوردند.

هنگامي كه مسلم به عنوان نماينده ي امام انتخاب شد و از مكه به سوي كوفه رهسپار گشت، قيس در تمام راه همراه مسلم بود. بعد از رسيدن به كوفه نامه اي از سوي مسلم براي امام حسين آورد كه در آن نامه مسلم بيعت مردم كوفه را به امام گزارش داده بود و از امام دعوت كرده بود كه به كوفه بيايد. قيس به هنگام خارج شدن امام حسين از مكه كه براي حركت به سوي عراق و رفتن به كوفه بود تا منزلگاه «حاجز» كه تيره اي از «الرمه» بودند، همراه امام بود و از اينجا «قيس» حامل نامه اي از سوي امام به مردم كوفه شد كه در آن حسين (ع) آنها را به قدومش به كوفه خبر مي داد.

حصين بن نمير، او را دستگير كرد. قيس نامه را نابود ساخت. حصين، او را پيش عبيدالله بن زياد آورد و او سعي در شناختن اسامي كساني كرد كه نامه ي امام حسين براي آنان نوشته شده بود و در اين تلاش خود شكست خورد. عبيدالله دستور قتلش را داد و قيس را از بالاي قصر به پايين انداختند. «بدنش قطعه قطعه شد و درگذشت.»

(الطبري: 5: 395 - 394)

5- مسلم بن عقيل بن ابي طالب:

مادرش «ام ولد» بود كه «حليه» ناميده مي شد. «عقيل» او را از شام خريده بود.

مسلم از طرف امام حسين به كوفه رفت تا براي او از اهالي

كوفه بيعت بگيرد.

در نيمه ي ماه رمضان سال شصت هجري از مكه بيرون آمد و در روز ششم ماه شوال وارد كوفه شد. هيجده هزار نفر با او بيعت كردند و حتي گفته شده كه رقم بيعت كنندگان بيست و پنج هزار نفر بوده است.

ابن زياد به كمك جاسوسي كه مخفيانه داخل صفوف انقلابيون شده بود و مسلم بن عوسجه گمان كرده بود كه او از شيعيان اهل بيت پيامبر است، توانست مقر مسلم بن عقيل را كشف كند. و ابن زياد بلافاصله هاني بن عروه مرادي را دستگير كرد و مسلم ناچار شد كه حركت و جنبش خويش را پيش از موعد مقرر اعلام كند.

(صفحه 121)

پس از اعلام حركت خويش، عبيدالله بن زياد را در قصر حكومتي محاصره كرد ولي به سرعت جمعي كه با او بودند پراكنده گشتند و مسلم تنهاي تنها باقي ماند و به خانه ي خانم طوعة پناه برد و آن زن پناهش داد. وقتي «بلال» پسر آن زن از اين مسأله آگاهي يافت به «عبدالرحمان بن اشعث» خبر داد. او نيز اين گزارش را به عبيدالله بن زياد رسانيد. عبيدالله نيرويي براي دستگيري مسلم فرستاد آنها به طرف مسلم يورش بردند. مسلم با آنان درافتاد و نبردي شديد درگرفت، و در نتيجه ي آن درگيري، مسلم اسير شد. ابن زياد او را همراه هاني بن عروه به قتل رساند و دستور داد تا سر آن دو را از تن جدا كردند و سرهاي بريده شده ي آنها را حضور يزيد بن معاويه فرستاد و نيز دستور داد تا ريسمان به پاهاي اجساد آنان بستند و در بازارهاي كوفه گرداندند.

6- هاني بن عروه مرادي:

(بني مراد، قبيله اي از

مذحج، عرب جنوب)

هاني از رهبران بزرگ يمن بود كه در كوفه نيز مقامي ارجمند داشت. مصاحبت با پيامبر را درك كرده بود و از اصحاب او و نيز از اصحاب اميرمؤمنان علي بن ابيطالب بشمار مي رفت.

در جنگهاي جمل، صفين، و نهروان شركت كرده بود. او يكي از اركان قدرتمند حركت «حجر بن عدي كندي» عليه «زياد بن ابيه» به حساب مي آمد.

بعد از آنكه عبيدالله بن زياد به عنوان حاكم كوفه وارد شهر شد مسلم بن عقيل منزل هاني را مقر فرماندهي خويش قرار داد. شركت و همكاري او در امر تدارك و آماده سازي براي ايجاد انقلاب به همراهي مسلم بن عقيل، از سوي ابن زياد كشف و منجر به دستگيري و زنداني شدن وي شد.

پس از زنداني شدن ابن زياد او را كشت و سر بريده ي او را به همراه سر بريده ي مسلم بن عقيل به نزد يزيد بن معاويه فرستاد.

هاني در روز هشتم ماه «ذي الحجه» سال شصت هجري به شهادت رسيد. يعني در همان روزي كه امام حسين از مكه بيرون آمد و راه عراق را در پيش گرفت.

هاني در روز كشته شدن نود سال داشت.

(صفحه 122)

شهيدان بني هاشم در كربلا

شهيدان بني هاشم در كربلا

گزارشها درباره ي تعداد كساني كه از اهل بيت پيامبر (سلام بر آنان باد) - به استثناي امام حسين - در كربلا شهيد شدند، مختلف است.

تعداد اين شهيدان بنابر آنچه كه «مسعودي» نقل مي كند سيزده نفر است (مروج الذهب: 71:3) و بنابر رواياتي كه در دست داريم - گزارش مسعودي - شامل كمترين رقمي است كه درباره ي كشته شدگان بني هاشم در كربلا گزارش شده است.

گزارش خوارزمي كه از قول «ليث بن سعد» آن

را نقل كرده، شامل اسامي چهارده شهيد مي باشد.

(مقتل الحسين: 47:2)

در گزارش ديگري كه خوارزمي آن را به «حسن بصري» نسبت مي دهد چنين مي گويد:

«شانزده نفر از خاندان امام حسين همراه او كشته شدند كه در روي زمين كسي همانند آنان نبود.»

(مقتل الحسين، 2: 47 - 46)

«زيارت» منسوب به ناحيه ي مقدسه شامل اسامي هفده نفر از بني هاشم - به استثناي امام حسين - مي باشد. اين گزارش از حيث تعداد با گزارش شيخ مفيد موافق است. (شيخ مفيد مي گويد: «تعداد كساني كه از اهل بيت همراه امام حسين در حادثه ي كربلا كشته شدند هفده نفر بود و امام حسين بن علي هيجدهمين نفر از شهيدان بني هاشم مي باشد»)

(الارشاد: 249 - 248)

(صفحه 123)

اين دو گزارش از نظر شماره ي شهيدان با گزارش طبري مطابقت دارند.

(الطبري: 5: 469 - 468)

طبري تعداد شهيدان بني هاشم را نوزده تن بشمار آورده. البته با احتساب «مسلم بن عقيل» و «ابوبكر بن علي بن ابي طالب» و بيان داشته كه در كشته شدن «ابوبكر بن علي» شك و ترديد وجود دارد و با اين حساب طبق گزارش طبري كساني كه شهادت آنان در كربلا از نظر وي به ثبوت رسيده هفده نفر خواهند بود. به اين ترتيب گزارش طبري در اين باره با رقم مندرج در «زيارت» و گزارش «شيخ مفيد» موافقت دارد و اين هر سه گزارش («زيارت»، شيخ مفيد و طبري) با گزارش ديگري كه «خوارزمي» از قول حسن بصري نقل مي كند مطابقت و موافقت دارد. اين چنين است:

«همراه امام حسين (سلام بر او باد) هفده نفر از افراد خاندانش به شهادت رسيدند.»

(مقتل الحسين: 47:2)

«ابوالفرج اصفهاني» بعد از آنكه اسامي شهيدان بني هاشم را متذكر مي شود،

بيان مي دارد:

«تمامي كساني كه در روز «طف» از فرزندان ابوطالب به شهادت رسيدند بيست و دو نفر مي باشند - به استثناء كساني كه درباره شان اختلاف است.»

(مقاتل الطالبيين: 95)

ابوالفرج در شمارش خويش امام حسين و مسلم بن عقيل را نيز جزء شهيدان بني هاشم بشمار آورده است ولي مشخص و مسلم است كه مسلم جزء كشته شدگان روز «طف» نبوده و پيش از حادثه ي كربلا در كوفه شهيد شده است و با اين حساب تعداد شهيدان بني هاشم - به استثناي امام حسين و مسلم بن عقيل - از نظر «ابوالفرج اصفهاني» بيست تن خواهد بود.

براساس اطلاعاتي كه از گزارشهاي گوناگون به دست آورده ايم بيشترين عددي كه درباره ي تعداد شهيدان خاندان رسول در كربلا، گزارش شده، بيست و پنج تن مي باشد و اين رقم بر طبق گزارشي است كه خوارزمي آن را نقل كرده است كه: «تاريخ نگاران و گزارشگران درباره ي تعداد كشته شدگان اين روز اختلاف نظر دارند.

(صفحه 124)

بيشتر گزارشگران بدين عقيده اند كه تعداد شهيدان خاندان پاك رسول، كه بعد از شهادت مسلم، به شهادت رسيده اند، بيست و هفت تن بوده است...»

(مقتل الحسين: 2: 48 - 47)

خوارزمي بعد از ذكر اين گزارش اسامي شهيدان را بيان مي كند كه در ميان آنها اسامي «حسين بن علي بن ابي طالب» و «مسلم بن عقيل بن ابي طالب» به چشم مي خورد.

سيد محسن امين (خداي رحمتش كند) جدولي را با عنوان: «اسامي ياران حسين از شهيدان بني هاشم كه نامشان به ما رسيده است»، ذكر مي كند و در اين جدول نام سي تن را بيان مي نمايد.

(اعيان الشيعه: جزء چهارم - قسم اول - 134)

ما از مستند سيد محسن امين در اين گزارش هيچ

آگاهي نداريم.

(صفحه 125)

اسامي شهيدان بني هاشم در كربلا

اسامي شهيدان بني هاشم در كربلا

1- علي بن حسين (اكبر):

نام او در «زيارت»، الارشاد: شيخ مفيد، تاريخ الطبري، و مقاتل الطالبيين: ابوالفرج اصفهاني، مقتل الحسين: خوارزمي و مروج الذهب: مسعودي، آمده است.

كنيه اش ابوالحسن بوده و در حادثه ي كربلا، بيست و هفت سال از سنش گذشته بود.

در گزارشي نقل شده كه او با دختري از نوادگان «ام ولد» ازدواج كرده است.

مادرش: ليلي دختر ابومرة بن عروة بن مسعود ثقفي بوده است.

علي اكبر اولين كس از بني هاشم بود كه به شهادت رسيد.

او به دست «مرة بن منقذ بن نعمان عبدي» به شهادت رسيد.

2- عبدالله بن علي بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، الارشاد، تاريخ الطبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب، و مقتل الحسين، ذكر شده است.

مادرش: ام البنين «دختر حزام» بود.

به هنگام شهادت بيست و پنج سال سن داشت. فرزندي از او باقي نماند.

او به دست «هاني بن ثبيت حضرمي» به شهادت رسيد.

3- جعفر بن علي بن ابي طالب:

نام او در «زيارت»، الارشاد، تاريخ الطبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب، مقتل الحسين، بيان شده است.

(صفحه 126)

مادرش: ام البنين دختر «حزام».

او به هنگام شهادت نوزده سال داشت.

او به دست «هاني بن ثبيت حضرمي» و يا «خولي بن يزيد اصبحي» به شهادت رسيد.

4- عثمان بن علي بن ابي طالب:

نام او در «زيارت»، الارشاد، تاريخ الطبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب، مقتل الحسين، ذكر شده است.

مادرش: «ام البنين» دختر «حزام».

او به هنگام شهادت بيست و يك سال سن داشت.

«خولي بن يزيد اصبحي» به سوي او تيراندازي كرد و با زدن تير او را تضعيف نمود، مردي از قبيله ي «بني ابان بن دارم» بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند و سرش را از

تن جدا ساخت.

5- محمد (اصغر) بن علي بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، طبري، مقاتل الطالبيين و مروج الذهب، آمده است.

مادرش: «ام ولد» بوده و نيز گفته شده كه مادر او «اسماء» دختر «عميس» بوده است.

مردي از قبيله ي تميم كه از «بني ابان بن دارم» بود او را به شهادت رساند.

6- عباس بن علي بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب، و مقتل الحسين بيان شده.

مادرش: «ام البنين».

كنيه اش: «ابوالفضل» (پدر دانش و فضيلت)

در كربلا پرچمدار امام حسين بود، او در ميان برادران خود از همه بزرگتر بود و آخرين كسي كه از فرزندان «ام البنين و علي بن ابي طالب» به شهادت رسيد او، بود.

او به دست «زيد بن رقاد جنبي» و «حكيم بن طفيل طائي» (در تاريخ طبري: سنبسي، آمده است) شهيد شد.

(صفحه 127)

7- عبدالله بن حسين بن علي بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين، و مقتل الحسين ذكر شده.

مادرش: «رباب» «دختر أمري ء القيس كلبي» مي باشد.

او به هنگام مرگ در آغوش پدرش امام حسين، هنوز كودكي شيرخواره بود.

«عقبة بن بشر» با تيراندازي به سوي او سرش را بريد و باعث شهادتش شد.

تاريخ طبري: «هاني بن ثبيت حضرمي» را قاتل او مي داند و در «زيارت» نام جنايتكاري كه به سوي اين كودك تيراندازي كرد «حرملة بن كاهل اسدي» آمده است.

8- ابوبكر بن حسن بن علي بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، الارشاد، تاريخ طبري، مقاتل الطالبيين و مروج الذهب، آمده است.

مادرش: «ام ولد».

«عبدالله بن عقبه غنوي» يا «عقبه غنوي» او را به شهادت رساند.

9- قاسم بن حسن بن علي بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب و مقتل الحسين، بيان شده.

قاسم بن حسن برادر ابوبكر بن حسن مي باشد كه پيش از او به شهادت رسيده بود.

عمرو بن سعد بن نفيل ازدي او را به شهادت رساند (در تاريخ طبري نام قاتل او: «سعد بن عمرو بن نفيل ازدي» آمده است.)

10- عبدالله بن حسن بن علي بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب و مقتل الحسين، ذكر شده. او به هنگام شهادت يازده ساله بوده است.

مادرش: دختر «سليل بن عبدالله برادر عبدالله بن جرير بجلي» بوده است. و نيز گفته شده كه «ام ولد» مادر او بوده. طبري نيز اين مطلب را نقل كرده.

قاتل او: «حرملة بن كاهل اسدي» با تيراندازي به طرف او، او را به شهادت رساند. عبدالله بن حسن در حالي كه بيهوش بود، در آغوش امام حسين از دنيا رفت.

هنگامي كه «بحر بن كعب» خواست با شمشير امام حسين را به قتل برساند،

(صفحه 128)

عبدالله بن حسن، دستش را پيش برد و جلو ضربت شمشير او را گرفت. شمشير با دست او برخورد كرد و دستش را قطع نمود.

11- عون بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب، و مقتل الحسين، آمده است.

مادرش: «زينب عقيله» دختر «علي بن ابي طالب» بود. (در طبري چنين نقل شده: «مادر او «جمانه» دختر «مسيب بن نجبة فزاري» مي باشد»)

قاتل او: «عبدالله بن قطنه تيهاني» (در تاريخ طبري قاتل او «قطبه» معرفي شده است).

12- محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب:

نام او در: «زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب و مقتل الحسين ذكر شده است.

مادرش: «خوصا» دختر «حفصة بن ثقيف» از قبيله ي «بكر بن وائل» مي باشد.

«عامر بن

نهشل تميمي» او را بشهادت رساند. (در تاريخ طبري: «عامر بن نهشل تيمي»).

13- جعفر بن عقيل بن ابي طالب:

نام او در مصادر ذيل ذكر شده است:

«زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين، مقتل الحسين.

مادرش: «ام ثغر» دختر «عامر بن هصان عامري» از قبيله ي بني كلاب مي باشد.

نام مادر او در تاريخ طبري «ام البنين» دختر «شقر بن هضاب»... آمده است.

عروة بن عبدالله خثعمي او را به شهادت رساند.

(در تاريخ طبري و متن «زيارت» نام قاتل او «بشر بن حوط همداني» نقل شده است.)

14- عبدالرحمان بن عقيل بن ابي طالب:

نام او در «زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين و مقتل الحسين، ذكر شده است.

مادرش: «ام ولد».

(صفحه 129)

عبدالرحمان به دست «عثمان بن خالد بن اسيد جهني» و «بشير بن حوط قايضي» به شهادت رسيد. در متن «زيارت» نام قاتل وي «عمر بن خالد بن اسد جهني» آمده است.

15- عبدالله بن مسلم بن عقيل بن ابي طالب:

نام او در اين مصادر ذكر شده است: «زيارت»، طبري، مقاتل الطالبيين، مروج الذهب و مقتل الحسين.

مادرش: «رقيه» دختر «علي بن ابي طالب» مي باشد.

«عمرو بن صبيح» او را به شهادت رساند. (در تاريخ طبري نام قاتل او «صدائي» آمده و نيز گفته شده كه او به دست «اسيد بن مالك حضرمي» شهيد شده). (در «زيارت» نام قاتل او «عامر بن صعصعه» و همچنين گفته شده اسد بن مالك مي باشد).

16- عبدالله بن عقيل بن ابي طالب:

نام او در «زيارت»، الارشاد، طبري، مقاتل الطالبيين و مروج الذهب، ذكر شده است، كه در «زيارت» نام او «ابوعبدالله بن مسلم بن عقيل» ذكر شده. و به نظر ما ثبت اين اسم به اين صورت اشتباه مي باشد. زيرا «زيارت» تنها مصدري مي باشد كه اين اسم را بدين گونه بيان

كرده. و نيز به اين دليل كه هم در متن «زيارت» و هم در تاريخ طبري نام قاتل او «عمرو بن صبيح صيداوي يا صدائي» ذكر شده.

نام مادر او «ام ولد» بوده.

بنابر گزارش «ابوالفرج اصفهاني»، «عثمان بن خالد بن اسد جهني» و «مردي از قبيله ي همدان» او را به شهادت رسانيدند.

17- محمد بن ابي سعيد بن عقيل بن ابي طالب:

نام او در «زيارت»، الارشاد، طبري و مقاتل الطالبيين، آمده است.

قاتل او: «لقيط بن ياسر جهني» مي باشد كه در «زيارت»، «ناشر» ثبت شده است.

اين هفده تن كساني هستند كه براي ما ثابت شده از بني هاشم بوده اند و در كربلا شهيد گشته اند. ثبوت اين امر براساس اجماع تمامي مصادر و منابع اساسي مي باشد كه در اين زمينه وجود دارند.

اما گروه ديگري از بني هاشم وجود دارند كه در شهادت آنان همراه امام حسين در حادثه ي كربلا، شك و ترديد وجود دارد و ما با وجود اين اسامي آنان را

(صفحه 130)

بيان مي كنيم.

به گمان ما برخي از آنان در موقعيتهاي ديگري به شهادت رسيده اند ولي مورخان و گزارشگران نام آنان را به همراه نام شهيدان كربلا ذكر كرده اند.

اين احتمال وجود دارد كه تعداد شهيدان بني هاشم بيش از عددي باشد - هفده نفر - كه ما بيان داشتيم و نيز احتمال دارد كه در ثبت اسامي آنان اشتباه رخ داده باشد. يا آنكه اسامي ديگري وجود داشته باشند كه در شمار شهيدان بني هاشم ذكر نشده اند.

1- ابوبكر بن علي بن ابي طالب:

نام او در الارشاد، مقتل الحسين و مقاتل الطالبيين ذكر شده است. طبري در تاريخ خويش مي نويسد: «در شهادت او شك و ترديد وجود دارد.» ابوالفرج اصفهاني مي گويد: «نام او مشخص نشده است». و

خوارزمي مي نويسد: «نام او عبدالله بوده.»

مادر او «ليلي» دختر مسعود بن خالد بن مالك... بن دارم» بوده است. ابوالفرج اصفهاني گزارش مي دهد: «مردي همداني او را به قتل رسانيده» و گفته شده: او را در جوي آبي كشته يافتند و معلوم نشد كه چه كسي او را شهيد نموده.

و اين تعبير ابوالفرج اصفهاني درباره ي وي شك ما را، در به شهادت رسيدنش، در ماجراي كربلا، برمي انگيزد.

2- عبيدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب:

نام او در مقاتل الطالبيين و مقتل الحسين، آمده است.

مادرش: «خرصا» دختر «حفصه».

ابوالفرج اصفهاني مي گويد: «در گزارشي كه احمد بن سعيد از قول «يحيي بن حسن علوي» به ما مي دهد، يحيي گفته است: «كه عبيدالله بن عبدالله... همراه امام حسين در «طف» به شهادت رسيد»، رضايت خدا و درودهاي او نثار حسين و آل او باد.»

غير از اصفهاني مورخ ديگري اين مطلب را ذكر نكرده است و به همين دليل ما نيز در اينكه او از شهيدان بني هاشم كه در كربلا به شهادت رسيدند شمرده شود، شك و ترديد داريم.

(صفحه 131)

3- محمد بن مسلم بن عقيل بن ابي طالب:

نام او در مقاتل الطالبيين و مقتل الحسين آمده است و در مصادر ديگر نامي از او ذكر نشده.

مادرش: «ام ولد».

او به دست «ابومرهم ازدي» و «لقيط بن اياس جهني» به شهادت رسيد.

4- عبدالله بن علي بن ابي طالب:

نام او تنها در «الارشاد» شيخ مفيد ذكر شده. و در مصادر ديگر تاريخي نامي از او برده نشده است. شيخ مفيد مي گويد: «مادر او و همچنين مادر ابوبكر بن علي: «ليلي» دختر «مسعود ثقفيه» مي باشد.»

اين عبدالله... بايد شخصي غير از عبدالله بن علي بن ابي طالبي باشد كه مادرش

ام البنين، دختر «حزام» بود. و همه ي مورخان در شهادت آن عبدالله بن علي ابن ابي طالب، اتفاق نظر دارند و ما نام او را در شمار هفده تن از شهيدان بني هاشم بيان كرديم.

5- عمر بن علي بن ابي طالب:

خوارزمي نام او را در مقتل الحسين: (2: 29 - 28) ذكر كرده است. خوارزمي عمر بن علي را در شمار كساني نام مي برد كه به ميدان مبارزه رفتند و جنگيدند و از گفته ي خوارزمي چنين بنظر مي آيد كه مادر او ليلي دختر مسعود بن خالد بن ربعي بن مسلم بن جندل بن نهشل بن دارم تميمي بوده است. و او برادر ابوبكر بن علي مي باشد، كه پيش از اين پدر و مادرش را ذكر كرديم.

خوارزمي نام او را در طي گزارشي ديگر نيز يادآوري مي كند كه تعداد شهيدان در آن گزارش مشتمل بر بيست و پنج تن مي باشد.

(مقتل الحسين: 48 - 47)

6- نوجواني كه گوشواره بر گوشش بود: (محمد بن ابي سعيد بن عقيل)

قاتل او «هاني بن بعيث» مي باشد.

خوارزمي از او به عنوان آخرين شهيد بني هاشم ياد كرده و اين مطلب از ترتيبي كه او درباره ي به ميدان رفتن بني هاشم ذكر مي كند بدست مي آيد.

(مقتل الحسين: 2: 32 - 31)

برخي از نويسندگان كتابهاي مقتل چنين بيان داشتند كه نام اين جوان محمد بن ابي سعيد بن عقيل بوده است و نام قاتل او: «هاني بن ثبيت حضرمي» مي باشد.

(صفحه 132)

7- ابراهيم بن علي بن ابي طالب:

خوارزمي نام او را در شمار شهيدان بني هاشم نقل كرده است.

(مقتل الحسين: 47:2)

8- عمر بن حسن بن علي بن ابي طالب:

خوارزمي نام او را نيز ذكر كرده.

(مقتل الحسين: 48:2)

9- محمد بن عقيل بن ابي طالب:

در كتاب مقتل الحسين خوارزمي

نام او ذكر شده.

(مقتل الحسين: 48:2)

10- جعفر بن محمد بن عقيل بن ابي طالب:

خوارزمي از او نيز ياد مي كند.

(مقتل الحسين: 48:2)

(صفحه 133)

مدفن شهيدان بني هاشم و غير بني هاشم

مدفن شهيدان بني هاشم و غير بني هاشم

اجساد شهيدان در اثناي مبارزه:

بنابر برخي از متوني كه طبري و شيخ مفيد نقل مي كنند چنين بنظر مي رسد كه امام حسين خيمه اي را براي استقرار جسد شهيدان آماده كرده بود. مي توان به تأكيد بيان داشت كه اجساد شهيدان بني هاشم در مكان مشخصي كه همان خيمه ي مورد اشاره مي باشد، قرار داده مي شده.

ولي ما نمي توانيم با اطمينان بگوييم كه اجساد شهيدان غير بني هاشم در درون همان خيمه قرار داده مي شده يا در مكاني ديگر، و يا آنكه در ميدان مبارزه باقي مي مانده است - يا نه.

چنين ارزيابي مي كنيم كه بنابر عرف عمومي و عادت رايج كه در جنگهاي تن به تن معمول بوده اجساد كشته شدگان از ميدان جنگ به جايي ديگر انتقال مي يافته است.

جنگ حالت مبارزه اي را داشته كه يك يا چند نفر به ميدان مي رفته اند و بعد گروهي ديگر، اين است كه فرصتهايي در فاصله ي دو مبارزه بدست مي آمده - كه در آن فرصتها مي توانسته اند اجساد را از ميدان به جاي ديگري انتقال دهند - و به دليل كمي افراد نيروي انقلابي امام، ميدان مبارزه نيز نسبتا محدود بوده است. چرا كه با نيروي كم نمي توان مبارزه را به ميدان وسيعتري گسترش داد.

ما همچنين نمي توانيم بگوييم كه در صورت انتقال اجساد شهيدان آيا اجساد آنان به همان جايي انتقال داده شده كه اجساد شهيدان بني هاشم در آنجا قرار داشته؟ يا آنكه مكان ديگري در نظر گرفته شده است.

(صفحه 134)

شايد اين نظر كه «اجساد شهيدان غير

هاشمي، در مكان ديگري قرار داده شده» بر اين اساس باشد كه امام حسين نتيجه ي نبرد را ارزيابي كرده و از پيش آگاه بوده كه سرهاي شهيدان بزودي قطع خواهد شد و اين مسأله مشكلاتي را در شناخت هويت شهيدان كه آيا از همراهان و ياران امام هستند يا از خاندان او، ايجاد خواهد كرد. بر اين اساس امام دو مكان را در نظر گرفته تا در يكي اجساد شهيدان بني هاشم را نگهداري كند و در ديگري اجساد شهيدان ديگر را. و شايد مسأله ي ديگري كه ترجيح اين نظر را قويتر مي سازد مسأله ي حضور خانواده يا برخي از افراد خانواده ي شهيدان بني هاشم باشد. به گونه اي كه ما شهيدي از شهيدان بني هاشم را نمي شناسيم كه در ميان زنان حاضر در كربلا مادر يا خواهر و يا همسر و يا دختري نداشته باشد و برخي نيز تمامي خانواده شان در كربلا حاضر بوده اند و با صحنه ها و حالتهاي غم انگيزي كه در كربلا وجود داشته و باعث بروز ارزشهاي عاطفي و خانوادگي مي شده است، به خاطر مراعات اين ارزشها و تمكين و آرامش دادن به زنان، لازم بوده كه جسد شهيدان بني هاشم از ميدان انتقال پيدا كند و به مكان مشخصي برده شود تا زنان با مشاهده ي جسد و گريه بر آن آرامش بيابند. اما زنان بسياري از شهيدان غير بني هاشم، همراه آنان در كربلا حضور نداشتند.

متوني كه طبري و شيخ مفيد نقل كرده اند از اين قرار است:

طبري در گزارش خويش درباره ي شهادت علي بن الحسين (علي اكبر) متني را نقل مي كند بدينگونه: «... حسين به سوي پسرش رفت و جوانان ديگر بني هاشم نيز بدان سوي شتافتند.

امام فرمود برادرتان را برداريد و آنان علي اكبر را از مكاني كه در آن شهيد شده بود برداشتند و او را تا خيمه اي كه در روبروي آن مي جنگيدند، بردند - ميدان جنگ روبروي خيمه ي مذكور بود - و در آنجا نهادند.»

(الطبري: 447:5)

و در گزارش خويش از شهادت قاسم بن حسن بن علي چنين مي گويد:

«... سپس حسين قاسم را با خويش حمل كرد، درست مثل اين است كه صحنه را مي بينم، كه دو پاي جوان بر روي زمين كشيده مي شود و خطي بر روي آن مي كشد، و حسين در اين حال سينه ي خويش را بر سينه او قرار داده بود (حميد بن مسلم، گزارشگر اين حادثه) مي گويد كه با خويش گفتم: حسين با او چه مي كند!

(صفحه 135)

امام حسين قاسم را آورد و در كنار پسرش علي بن حسين و ديگر كشتگاني كه از خاندان او بودند، قرار داد.»

(الطبري: 5: 448 - 447)

شيخ مفيد نيز دو متني را كه تقريبا همانند گزارشهاي طبري است در كتاب الارشاد نقل كرده است.

(الارشاد: 240 - 239)

نظر مورد بحث ما بوسيله ي اين متن كه شيخ مفيد آن را نقل كرده است تأييد مي شود (الارشاد: 243) شيخ مفيد در گزارشي كه درباره ي چگونگي دفن شهيدان آورده مي گويد:

«... قبيله ي بني اسد براي شهيداني كه از خاندان حسين و همراهان او بودند و در اطراف حسين به زمين افتاده بودند در زميني كه پايين پاي حسين قرار داشت قبري كندند و همگي آنان را جمع نموده و همراه هم در آن دفن كردند.»

كلمه ي «همگي آنان را جمع نمودند» بيانگر اين مسأله است كه شهيدان بني هاشم و شهيدان ديگر از هم جدا بوده اند، و

اين گفته نظري را كه بيان مي كند «شهيدان بني هاشم در مكان خاصي قرار داشته اند»، تقويت مي نمايد. ولي كلمه ي «اطراف حسين» چه بسا كه نشانگر اين باشد كه اجساد شهيدان غير بني هاشم، در مكان واحدي نبوده و متفرق بوده اند، يا در چند مجموعه قرار داشته اند. گرچه اين امر، بنابر آنچه كه پيش از اين گفتيم بسيار بعيد بنظر مي رسد.

بزودي شاهد خواهيم بود كه كلام شيخ مفيد در اينباره دچار آشفتگي مي باشد.

دفن شهيدان و مدفن آنان:

«مسعودي» مي گويد: «... اهالي غاضريه - كه قومي بودند منشعب از بني عامر و از قبيله ي بني اسد - حسين و ياران او را پس از آنكه يك روز از شهادتشان گذشته بود، دفن كردند.»

(مروج الذهب: 72:3)

اين گزارش بيانگر آن است كه زمان دفن شهيدان در بعد از ظهر روز يازدهم محرم بوده است. و گزارش شيخ مفيد كه در ذيل مي آيد دلالت بر آن دارد كه بني اسد بعد از رفتن عمر بن سعد، شهيدان را دفن كرده اند و عمر بن سعد بعد از پايان روز

(صفحه 136)

يازدهم محرم از كربلا رفت.

شيخ مفيد مي گويد:

«چون ابن سعد از كربلا بيرون رفت قومي از قبيله ي بني اسد كه اهل غاضريه بودند، به سوي (اجساد) حسين و يارانش پيش آمدند، بر آنان نماز گزاردند و حسين را همانجا كه هم اكنون مقبره ي او است دفن كردند و پسرش علي بن حسين (علي اصغر) را كنار پايش به خاك سپردند. و براي شهيداني كه از خاندان حسين و همراهان او بودند و در اطراف حسين اجسادشان به زمين افتاده بود در زميني كه پايين پاي حسين بود قبري كندند و همگي آنان را جمع نموده و همراه هم به خاك

سپردند.

عباس بن علي (سلام بر او باد) را در مكاني كه كشته شده بود و هم اكنون آرامگاه او است و در مسير راه «غاضريه» (1) قرار داشت دفن كردند.»

(الارشاد: 243)

شيخ مفيد در جايي ديگر مي گويد:

«... همه ي شهيدان بني هاشم در پايين پاي مشهد حسين (ع)، به خاك سپرده شدند. قبري براي آنان كنده شد و همگي را در آن نهادند و بر رويشان خاك ريختند جز عباس بن علي (سلام بر او باد) را كه او را در مكاني كه كشته شده بود و هم اكنون آرامگاه او است، بر كناره ي رودخانه در مسير راه غاضريه، به خاك سپردند. مدفن عباس مشخص است اما از آرامگاه برادران و خويشانش كه قبلا از آنها نام برديم اثري نيست و زيارت كننده، آنان را در كنار قبر حسين (ع) زيارت مي كند و با سلام بر آنان و علي بن حسين عليه السلام، به زميني كه نزديك پاي حسين است اشاره مي نمايد و نيز گفته مي شود شهيدي كه از همه نزديكتر به امام حسين، دفن شده است «علي بن حسين» مي باشد.»

«ياران حسين (رحمت خدا بر آنان باد) كه همراه او شهيد شدند در اطراف امام دفن گشتند با تحقيق و بررسي اي كه كرديم نتوانستيم مدفن آنان را بدست آوريم ولي شك نداريم كه مدفن آنان در اطراف مرقد امام قرار دارد و «حائر» (2) آنان را دربر گرفته است. خدا از آنان راضي است و آنان را به رضايت رسانيد و در

(صفحه 137)

بهشتهاي پرنعمت جايگزينشان ساخت.»

دو ملاحظه

ملاحظه ي نخست:

اين متن با متني كه قبلا يادآور شديم از اين جهت مخالف است:

متن قبلي در اين مورد كه تمامي شهيدان (بني هاشم

و غير بني هاشم) در يك قبر جمعي مدفون شده اند صراحت داشت ولي در متن اخير چنين بنظر مي رسد كه تنها بني هاشم در يك گور جمعي دفن شده اند، و شهيداني كه از بني هاشم نبوده اند در چند گور جمعي در اطراف امام به خاك سپرده شده اند.

ملاحظه ي دوم:

دو مدفن وجود دارد كه يكي از آنها منسوب به «حبيب بن مظاهر اسدي» است و هم اكنون در داخل «حائر» و در سمت بالاي سر آرامگاه امام حسين (ع) قرار دارد. و ديگري مدفن «حر بن يزيد رياحي» است كه در فاصله ي چند كيلومتري مشهد امام و مدفن ديگر شهيدان قرار گرفته.

وجود اين دو مدفن مخالف هر دو متني است كه پيش از اين از قول شيخ مفيد نقل شد زيرا دو متن نقل شده تصريح دارند به اينكه تمامي شهيدان در يك گور جمعي همراه شهيدان بني هاشم، و يا در گورهاي متعدد جمعي دفن شده اند.

ما در ميان گزارشگران و مورخان قابل اعتماد، كسي را كه مطلب قابل قبولي در اين مورد بيان كند نيافته ايم. سيد محسن امين (خدا رحمتش كند) در كتاب «اعيان الشيعه» مي گويد: «... گفته شده كه بني اسد حبيب بن مظاهر را در يك قبر، جدا از ديگران، در بالا سر امام دفن كرده اند. همانجايي كه هم اكنون مدفن او مي باشد. بني اسد اين كار را از آن جهت كردند كه حبيب، اسدي بود و بني تميم نيز حر بن يزيد رياحي را به چند كيلومتري مشهد امام حسين بردند و همانجايي دفن كردند كه امروز به عنوان مقبره ي حر شناخته مي شود. بني تميم نيز اين كار را بدان جهت كردند كه حر از بني تميم بود. شيخ مفيد اين مسأله

را ذكر نكرده ولي شهرت اين مطلب و عمل مردم بر طبق آن، بدون دليل نبوده است.»

و خداي بزرگ آگاه تر است.

(اعيان الشيعه: الجزء الرابع - القسم الاول - 142)

(صفحه 139)

(1) غاضريه: نام دهي بر كناره ي فرات منسوب به قبيله ي «غاضره» تيره اي از بني اسد.

(2) حائر: نام زميني است كه آرامگاه سيدالشهداء در آن قرار دارد.

پيوستها

پيوستها

1- متن «زيارت» منسوب به ناحيه ي مقدسه ي امام زمان.

2- متن مشتمل بر اسامي شهيدان در «زيارت رجبيه».

3- جدول اسامي مشترك دو زيارت نامه.

4- اسامي كه در زيارت «رجبيه» آمده ولي («زيارت ناحيه» فاقد اين اسامي است).

5- پژوهشي درباره ي متن دو «زيارت» نامه و تحقيق درباره ي آن دو.

(صفحه 141)

زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه

زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه

... در كتاب «الاقبال» آمده است (ص 577 - 573):

ما اين زيارت را با استناد بر گفتار جدم ابوجعفر محمد بن حسن طوسي (رحمت خدا بر او باد) نقل مي كنيم كه گفت: شيخ ابوعبدالله محمد بن احمد بن عياش گزارش كرد كه شيخ صالح، «ابومنصور بن عبدالمنعم بن نعمان بغدادي» (رحمت خدا بر او باد) به من گفت كه: هنگام وفات پدرم (خدا رحمتش كند) كه من هنوز تازه سال و نوجوان بودم نامه اي نوشتم و از «ناحيه ي مقدسه» براي زيارت مولايم «ابوعبدالله الحسين» (سلام بر او باد) و زيارت شهيدان (رضايت خدا بر آنان باد) اجازه خواستم. اين «زيارت» از ناحيه ي امام زمان در سال دويست و پنجاه و دو، توسط شيخ محمد بن غالب اصفهاني (خدا رحمتش كند) به من رسيد:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان

هنگامي كه خواستي زيارت شهيدان (رضايت خدا بر آنان باد) را بجا آوري، پيش پاي قبر حسين (ع) (سلام بر او باد) بايست كه آنجا مدفن علي بن حسين مي باشد (درودهاي خدا بر آن دو باد) سپس روي به سوي قبله كن آنجا موضع شهيدان است. خطاب به علي بن حسين اشاره كن و بگو: سلام بر تو اي اولين كشته شده، از نسل بهترين سلسله، از خاندان ابراهيم خليل، درود خدا بر تو و

بر پدر تو باد، كه درباره ي تو گفت: «خدا بكشد آن گروهي را كه تو را كشتند اي فرزندم، چه چيزي آنان را بر خدا عاصي كرد، و بر تجاوز به حرمت و احترام رسول واداشت، بعد از تو دنيا مباد.»

(صفحه 142)

علي بن حسين خطاب به كافران رجز مي خواند و مي گفت:

من علي بن حسين بن علي هستم.

سوگند به «خانه ي خدا» كه ما، به پيامبر نزديكتر و سزاوارتريم

با نيزه زخمي تان مي كنم تا آنجا كه نيزه به خود بپيچد

و با شمشير مي زنمتان و بدينگونه از پدرم حمايت مي كنم

ضربت (شمشير) جوان هاشمي عربي (علوي)

(كه بر شما فرود مي آيد) به خدا سوگند فرزند آن پست فطرت بر ما حكم نخواهد راند.

أنا علي بن الحسين بن علي

نحن، و بيت الله أولي بالنبي

أطعنكم بالرمح حتي ينشني

أضربكم بالسيف، أحمي عن أبي

ضرب غلام هاشمي عربي (علوي)

و الله لا يحكم فينا ابن الدعي

«تو بدانچه كه دوست داشتي رسيدي، و پروردگارت را ملاقات كردي. من شهادت مي دهم كه تو به خدا و رسولش سزاوارتري، تو فرزند رسول خدايي و فرزند حجت او و امين اويي. خدا قاتل تو «مرة بن منقذ بن نعمان عبدي» و كساني را كه همراه او در قتل تو شركت كردند و عليه تو تلاش نمودند لعنت كند و خوار بسازد، خداي آنان را داخل جهنم مي كند كه بازگشتگاه بسيار بدي است. خداوند ما را از ديداركنندگان و رفيقان و همراهان تو و از همنشينان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومه ات قرار دهد. از قاتلان تو بيزاري مي جويم و به خدا پناه مي برم و از خداوند در زندگي جاويد همنشيني با تو را

مي طلبم و از دشمنان تو كه منكران حق بوده اند بيزاري مي جويم و به خدا پناه مي برم. سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.»

«سلام بر عبدالله بن حسين، كودك شيرخواره اي كه تير خورد و به شهادت رسيد، خون را از خويش دور كرد و خونش در آسمان بالا رفت. كودكي كه با تير در آغوش پدرش ذبح شد، خدا لعنت كند قاتل او «حرملة بن كاهل اسدي» و همدستانش را.»

«سلام بر عبدالله بن اميرالمؤمنين، آزمايش كننده ي بلا و منادي ولايت آل رسول در ميدان كربلا، آنكه از پس و پيش ضربه ها خورد و زخمها ديد، خدا قاتل

(صفحه 143)

او «هاني بن ثبيت حضرمي» را لعنت كند.»

«سلام بر عباس بن اميرالمؤمنين، كه با جان خويش برادرش را ياري مي كرد، و به خاطر او از خود مي گذشت، براي برادرش نگهبان و سرباز فداكاري بود، با وجودي كه خود تشنه بود آبي كه داشت تلاش كرد تا به حسين برساند، آنكه دو دستش بريده شد. خداوند قاتلان او «يزيد بن رقاد (وقاد) حيتي» و «حكيم بن طفيل طائي» را لعنت كند.»

«سلام بر جعفر بن اميرالمؤمنين، شكيبا و نگهبان نفس خويش، غريبي دور افتاده از وطن، راضي و تسليم جهاد و پيشقدم در ميدان جنگ، براي جنگيدن مردان بسياري بر او تاختند تا مغلوبش ساختند. خدا قاتل او «هاني بن ثبيت حضرمي» را لعنت كند.»

«سلام بر عثمان بن اميرالمؤمنين، كه «عثمان بن مظعون» ناميده مي شد. خدا قاتلان او خولي بن يزيد اصبحي أيادي (كه به او تيراندازي كرد) و «أباني دارمي» را لعنت كند.»

«سلام بر محمد بن اميرالمؤمنين، كه توسط «أباني دارمي» كشته شد، خداي قاتلش را لعنت

كند و عذاب دردناك را هر چه بيشتر بر او بيفزايد، درود خدا بر تو اي محمد و بر خاندان صبور تو باد.»

«سلام بر ابوبكر بن حسن، پاك ياري كننده، تير خورده اي كه با تير كشنده به شهادت رسيد، خدا قاتل او «عبدالله بن عقبه غنوي» را لعنت كند.»

«سلام بر عبدالله بن حسن بن علي، پاك طينت، خدا قاتل او «حرملة بن كاهل اسدي» را كه به سويش تيراندازي كرد، لعنت كند.»

«سلام بر قاسم بن حسن بن علي، آنكه فرق سرش شكافته شد و فرياد و توانش از او گرفته شد، هنگامي كه عمويش حسين را صدا زد، عمويش همچون پرنده اي تيزپرواز و چون بازي شكاري، حاضر شد در حالي كه قاسم با پايش خاك را زير و رو مي كرد و در حال جان كندن بود حسين فرمود: «رحمت خدا از گروهي كه تو را كشتند دور باد، در روز قيامت جد تو پيامبر و پدرت، دشمن آنها خواهند بود، سپس فرمود به خدا سوگند سخت و ناگوار است بر عمويت، كه تو او را فرياد كني و او ترا اجابت نكند، يا اجابتت كند در حالي كه تو كشته شده اي (و بدنت پر از زخم

(صفحه 144)

است و دستهايت قطعه قطعه) و اين اجابت هيچ سودي به تو نرساند. به خدا سوگند امروز روزي است كه دشمنان عمويت بسيارند و يارانش اندكند.»

خداوند مرا در قيامت همراه شما قرار دهد و در جايگاه شما مرا نيز مكاني عطا كند، خداوند قاتل تو «عمرو بن سعد بن نفيل أزدي» را لعنت كند و به دوزخ دراندازد و عذاب دردناكي را براي او مهيا كند.»

«سلام بر عون

بن عبدالله بن جعفر طيار، در بهشتهاي پرنعمت، همپيمان ايمان و متعهد به آن، پيكارگر با هماوردان، نصيحت كننده به خاطر رحمان، و تلاوت كننده ي سوره ي حمد و قرآن، خدا قاتل او «عبدالله بن قطبه نبهاني» را لعنت كند.»

«سلام بر محمد بن عبدالله بن جعفر، شهيدي بجاي پدرش و همانندي براي برادر شهيدش، كه با پيكر خويش از او نگهداري مي كرد، خداوند قاتل او «عامر بن نهشل تميمي» را لعنت كند.»

«سلام بر جعفر بن عقيل، خداوند قاتل او «بشر بن خوط همداني» را لعنت كند.»

«سلام بر عبدالرحمان بن عقيل، خداوند قاتل او «عمر بن خالد بن اسد جهني» را كه به سوي او تيراندازي كرد لعنت كند.»

«سلام بر كشته و پسر كشته، عبدالله بن مسلم بن عقيل، خدا قاتل او «عامر بن صعصعه (اسد بن مالك) را لعنت كند.»

«سلام بر ابوعبدالله بن مسلم بن عقيل، و لعنت خدا بر قاتل او «عمرو بن صبيح صيداوي» كه به سويش تيراندازي كرد باد.»

«سلام بر محمد بن ابي سعيد بن عقيل، و لعنت خدا بر قاتلش «لقيط بن ناشر جهني».

«سلام بر سليمان «مولي»ي حسين بن اميرالمؤمنين، و لعنت خدا بر قاتلش «سليمان بن عوف حضرمي».

«سلام بر قارب «مولي»ي حسين بن علي.»

«سلام بر منجح «مولي»ي حسين بن علي.»

«سلام بر مسلم بن عوسجه اسدي، كه وقتي حسين به او اجازه ي بازگشت از صحنه ي كربلا را داد، خطاب به امام گفت: آيا ما ترا تنها بگذاريم، آنگاه در اين باره كه حق تو را بجاي نياورده ايم چه عذري در پيشگاه خدا بياوريم، نه، به خدا سوگند ترا تنها نخواهيم گذاشت. آنقدر با آنان خواهم جنگيد تا نيزه ي خود را در سينه ي آنان

(صفحه

145)

بشكنم و تا بدان هنگام كه قبضه ي شمشير در دست من است بر آنان خواهم تاخت و اگر ديگر اسلحه اي در دستم باقي نماند، با سنگ خواهم جنگيد و هرگز از تو جدا نخواهم شد تا آنكه همراه تو (بجنگم تا) بميرم.»

تو اي مسلم بن عوسجه، اولين كسي هستي كه جانش را در راه خدا عرضه كرد و نخستين شهيد از شهيدان راه خدايي، كه پيمان خويش را به انجام رسانيد. به خداي كعبه سوگند كه رستگار شدي، در اين پيشگامي خود در جهاد با كافران و ياري كردن امام سپاس و پاداش تو با خدا باد. آن هنگام كه امام پيش آمد و تو افتاده بودي، فرمود: خدا ترا رحمت كند اي مسلم بن عوسجه و اين آيه را خواند:

«فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا»

«گروهي از آنان پيمان خويش را به انجام رسانيدند و گروهي ديگر در انتظار هستند.»

خداوند شركت كنندگان در قتل تو، «عبدالله ضبابي و عبدالله بن خشكاره بجلي» را لعنت كند.

«سلام بر سعد بن عبدالله حنفي، كه وقتي امام به او اجازه ي بازگشت را داد خطاب به امام گفت: هرگز تو را تنها نخواهيم گذاشت تا خداوند شاهد باشد كه ما در غيبت رسول خدا پيمان خويش را درباره ي تو حفظ كرده و به انجام رسانديم، به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مي شوم و دوباره زنده مي شوم، سپس بدنم را زنده زنده مي سوزانند و اين جريان هفتاد بار با من تكرار مي گردد باز هم از تو جدا نخواهم شد تا آنكه در پيشگاه تو بجنگم و جان بسپارم. چرا چنين نكنم در حالي

كه اين تنها يك بار مردن يا كشته شدن است و بعد رسيدن به كرامت و عزتي كه تا ابد پايان نخواهد داشت. سلام بر تو كه جان خويش در اين راه دادي و امام خود را ياري كردي و در زندگي جاويد از سوي خدا به كرامت و عزت رسيدي، خداوند ما را در ميان شما شهيدان محشور كند و روزي ما را رفاقت و دوستي شما در «اعلي عليين» قرار دهد.»

«سلام بر بشر بن عمر حضرمي، سپاس و حمد خداي بر تو باد كه هنگامي كه حسين به تو نيز اجازه ي بازگشت از صحنه ي نبرد را داد تو خطاب به امام گفتي: بدن من

(صفحه 146)

زنده زنده، خوارك درندگان وحشي باد، اگر تو را رها سازم و بروم و از تو (براي رفتن) مركبي بخواهم و تو را با كمي ياران تنها گذاشته، و خود آسوده خاطر بازگردم، هرگز چنين نخواهد شد.»

«سلام بر يزيد بن حصين همداني مشرقي، قاري قرآن و جنگجوي صحنه ي نبرد.»

«سلام بر عمران بن كعب انصاري. سلام بر نعيم بن عجلان انصاري.»

«سلام بر زهير بن قين بجلي، كه هنگامي كه حسين به او نيز اجازه ي بازگشت داد خطاب به امام گفت: نه، به خدا سوگند هرگز چنين اتفاقي نخواهد افتاد، آيا فرزند رسول خدا را، در دست دشمنان اسير شده رها سازم و خود را نجات دهم؟ خداوند چنين روزي را در زندگي به من نشان ندهد.»

«سلام بر عمرو بن قرظه انصاري. سلام بر حبيب بن مظاهر اسدي.»

«سلام بر حر بن يزيد رياحي. سلام بر عبدالله بن عمير كلبي.»

«سلام بر نافع بن هلال بجلي مرادي. سلام بر أنس بن كاهل

اسدي.»

«سلام بر قيس بن مسهر صيداوي. سلام بر عبدالله و عبدالرحمان غفاري پسران عروة بن حراق.»

«سلام بر جون «مولي»ي ابوذر غفاري. سلام بر شبيب بن عبدالله نهشلي.»

«سلام بر حجاج بن يزيد سعدي. سلام بر قاسط و كرش تغلبي پسران زهير.»

«سلام بر كنانة بن عتيق. سلام بر ضرغامة بن مالك. سلام بر جوين بن مالك ضبعي.»

«سلام بر عمرو بن ضبيعه ضبعي. سلام بر زيد بن ثبيت قيسي.»

«سلام بر عبدالله و عبيدالله پسران يزيد بن ثبيت قيسي. سلام بر عامر بن مسلم.»

«سلام بر قعنب بن عمرو نمري. سلام بر سالم «مولي»ي عامر بن مسلم. سلام بر سيف بن مالك.»

«سلام بر زهير بن بشر خثعمي. سلام بر بدر بن معقل جعفي. سلام بر حجاج بن مسروق جعفي.»

«سلام بر مسعود بن حجاج و پسرش. سلام بر مجمع بن عبدالله عائذي.»

«سلام بر عمار بن حسان بن شريح طائي. سلام بر حيان بن حارث سلماني أزدي.»

«سلام بر جندب بن حجر خولاني. سلام بر عمرو بن خالد صيداوي.»

«سلام بر سعيد «مولي»ي او. سلام بر يزيد بن زياد بن مظاهر كندي.»

(صفحه 147)

«سلام بر زاهر «مولي»ي عمرو بن حمق خزاعي. سلام بر جبلة بن علي شيباني.»

«سلام بر سالم «مولي»ي «بني المدينه كلبي». سلام بر اسلم بن كثير أزدي.»

«سلام بر قاسم بن حبيب أزدي. سلام بر عمر بن احدوث حضرمي.»

«سلام بر ابوثمامه عمر بن عبدالله صائدي. سلام بر حنظلة بن اسعد شبامي.»

«سلام بر عبدالرحمان بن عبدالله بن كدن ارحبي. سلام بر عمار بن أبي سلامه همداني.»

«سلام بر عابس بن شبيب شاكري. سلام بر شوذب «مولي»ي شاكر.»

«سلام بر شبيب بن حارث بن سريع. سلام بر مالك بن عبدالله بن سريع.»

«سلام بر مجروح اسير شده سوار بن ابي عمير

فهمي همداني و سلام بر عمرو بن عبدالله جندعي، سلام بر شما اي بهترين ياران.»

«سلام بر شما به خاطر شكيبايي تان، پس چه نيك است زندگي آخرت براي شما. خداوند شما را در جايگاه نيكان قرار دهد. شهادت مي دهم كه خداوند آنچه را كه پوشيده و پنهان بود براي شما آشكار ساخت و همواري و آساني را براي شما آماده كرد و بخشش فراواني را نصيب شما كرد. شما نسبت به حق سست نبوديد شما در رفتن به سوي حق بر ما پيشي جستيد، و ما در زندگي آخرت به شما خواهيم پيوست، سلام و رحمت و بركات خداوند شامل شما باد.

(بحارالانوار: مجلد 22، جلد 101، ص 274 - 269)

متني كه مجلسي در پايان اين «زيارت» آورده است بدين قرار مي باشد:

بيان

«شيخ مفيد و سيد» اين «زيارت» را در كتاب «مزار» خويش نقل كرده اند. آنها با حذف سلسله سند، اين «زيارت» را در ضمن زيارت عاشورا يادآور شده اند. مؤلف «مزار كبير» مي گويد: «زيارت» شهيدان در روز عاشورا: (سند زيارت)

ابوالفتح محمد بن محمد جعفري خداوند عزتش را مستدام دارد به من نقل كرد از قول فقيه عماد الدين محمد بن ابي القاسم طبري و او از شيخ ابوعلي حسن بن محمد طوسي، نقل مي نمايد.

يا (سلسله سند ديگر) شيخ ابوعبدالله حسين بن هبة الله بن رطبه، از شيخ ابوعلي، و او از پدرش ابوجعفر طوسي، و او از شيخ محمد بن احمد بن عياش به من اين زيارت

(صفحه 148)

را گزارش كرد.

ما اين «زيارت» را به دليل آنكه به زمان خاصي اختصاص ندارد در ميان «زيارت»هايي كه اختصاص به وقت خاصي ندارند، ذكر كرديم.

(در بحارالانوار)

و بدان كه در تاريخ مندرج

در خبر ايراد و اشكال وجود دارد چرا كه اين تاريخ 4 سال قبل از ولادت امام زمان (ع) را نشان مي دهد. شايد كه تاريخ آن دويست و شصت و دو هجري بوده و اشتباها، دويست و پنجاه و دو، ثبت شده است و نيز اين احتمال وجود دارد كه اين «زيارت» از ناحيه ي امام حسن عسكري صادر شده باشد،نه از ناحيه ي امام زمان (ع).

(بحارالانوار، مجلد 22، جزء 101، ص 274)

(صفحه 149)

متن زيارت رجبيه كه مشتمل بر اسامي شهيدان است

متن زيارت رجبيه كه مشتمل بر اسامي شهيدان است

در نسخه ي منقول «بحار» آمده است: مجلد 22 جزء 101 ص 341 - 340.

... سپس به شهيدان توجه كن و بگو:

سلام بر سعيد بن عبدالله حنفي، سلام بر جرير بن يزيد رياحي،

سلام بر زهير بن قين، سلام بر حبيب بن مظاهر،

سلام بر مسلم بن عوسجة، سلام بر عقبة بن سمعان،

سلام بر برير بن خضير، سلام بر عبدالله بن عمير،

سلام بر نافع بن هلال، سلام بر منذر بن مفضل جعفي،

سلام بر عمرو بن قرضه ي انصاري، سلام بر ابي ثمامه صائدي،

سلام بر جون مولي ابوذر غفاري، سلام بر عبدالرحمن بن عبدالله ازدي،

سلام بر عبدالرحمن و عبدالله پسران عروة، سلام بر سيف بن حارث،

سلام بر مالك بن عبدالله حايري، سلام بر حنظلة بن اسعد شبامي،

سلام بر قاسم بن حارث كاهلي، سلام بر بشير بن عمرو حضرمي،

سلام بر عابس بن شبيب شاكري، سلام بر حجاج بن مسروق جعفي،

سلام بر عمرو بن خلف و سعيد مولاه، سلام بر حيان بن حارث،

سلام بر مجمع بن عبدالله عائذي، سلام بر نعيم بن عجلان،

سلام بر عبدالرحمن بن يزيد، سلام بر عمر بن ابي كعب،

سلام بر سليمان بن عون حضرمي، سلام بر قيس بن مسهر

صيداوي،

سلام بر عثمان بن فروة غفاري، سلام بر غيلان بن عبدالرحمن،

(صفحه 150)

سلام بر قيس بن عبدالله همداني، سلام بر غمر بن كناد،

سلام بر جبلة بن عبدالله، سلام بر مسلم بن كناد،

سلام بر عامر بن مسلم، سلام بر مسلم «مولي»ي عامر بن مسلم،

سلام بر بدر بن رقيط و سلام بر پسرانش عبدالله و عبيدالله،

سلام بر رميث بن عمرو، سلام بر سفيان بن مالك،

سلام بر زهير بن سائب، سلام بر قاسط بن زهير،

سلم بر كرش بن زهير، سلام بر كنانة بن عتيق،

سلام بر عامر بن مالك، سلام بر منيع بن زياد،

سلام بر نعمان بن عمرو، سلام بر جلاس بن عمرو،

سلام بر عامر بن جليده، سلام بر زائدة بن مهاجر،

سلام بر شبيب بن عبدالله نهشلي، سلام بر حجاج بن يزيد،

سلام بر جوير بن مالك، سلام بر ضبيعة بن عمرو،

سلام بر زهير بن بشير، سلام بر مسعود بن حجاج،

سلام بر عمار بن حسان، سلام بر جندب بن حجير،

سلام بر سليمان بن كثير، سلام بر زهير بن سلمان،

سلام بر قاسم بن حبيب، سلام بر أنس بن كاهل اسدي،

سلام بر حر بن يزيد رياحي، سلام بر ضرغامة بن مالك،

سلام بر زاهر «مولي»ي عمرو بن حمق، سلام بر عبدالله بن بقطر برادر رضاعي امام حسين (ع)،

سلام بر منجح «مولي»ي امام حسين (ع)، سلام بر سويد «مولي»ي شاكر.

سلام بر شما اي مردان خدا، شما بهترين انسانهايي بوديد كه خداوند براي ياري امام حسين (ع) انتخابتان كرد، و خاصاني بوديد كه خداوند - ياري - شما را مختص به امام حسين كرد. شهادت مي دهم كه شما براي دعوت به سوي حق و ياري و وفاداري نسبت به آن كشته شديد. حق را ياري

كرديد و به آن وفادار بوديد و تمامي تلاشتان را در راه تحقق آن همراه فرزند پيامبر (ص) و خاندان او ايثار كرديد. شما سعادتمنداني هستيد كه به سعادت رسيديد و پيروز شديد و به مقامات بزرگ نائل گشتيد خداوند به شما برادران و ياوران جزا دهد - جزائي بيش از آنچه كه به

(صفحه 151)

ياران صبور رسول خدا عطا فرمود. نعمتها و زندگي ابدي بر شما گوارا باد رحمت خدا شامل شما شد و بدينگونه به شرافت ابدي نائل شديد.

متني كه مجلسي در پايان اين نسخه از «زيارت رجبيه» آورده است:

«سيد (رحمت خدا بر او باد) مي گويد: تعداد شهيدان در زيارت عاشورا، پيش از اين نقل شد، كه با روايت «زيارت رجبيه» مخالف مي باشد. و همچنين در ذكر اسامي، گاه كمبودها و گاه زيادتهايي ديده مي شود كه مخالف «زيارت» عاشوراست. شايسته است كه تو خواننده ي عزيز كه خداوند با تقواي خود تأييدت كند بداني كه ما در اين باره، تنها بر آنچه كه در كتابها ديده و يا (از طريق اسناد) روايت مي كنيم تكيه داشته ايم و در هر مورد آنچنان كه اخبار را بدست مي آوريم به نقل آن مبادرت مي نماييم.»

(بحارالانوار، ج 22، جزء 101، ص 341)

(صفحه 152)

اسامي مشترك دو زيارتنامه

اسامي مشترك دو زيارتنامه

«ناحيه» و «رجبيه»

- ا -

1- أنس بن كاهل اسدي.

- ب -

2- بشر (بشير) بن عمر (و) حضرمي.

- ج -

3- جون مولي ابوذر غفاري.

4- جوين (جوير) بن مالك ضبعي.

5- جندب بن حجير (حجر) خولاني.

6- جبلة بن علي (عبدالله) خولاني.

- ح -

7- حر بن يزيد رياحي.

8- حبيب بن مظاهر اسدي.

9- حجاج بن يزيد (زيد) سعدي.

10- حجاج بن مسروق جعفي.

11- حيان (حسان) بن حارث سلماني أزدي.

12-

حنظلة بن اسعد شبامي.

- ز -

13- زهير بن قين بجلي.

(صفحه 153)

14- زيد بن ثبيت قيسي. در «رجبيه»: «بدر بن رقيط» ذكر شده.

15- زهير بن بشر خثعمي به نظر ما، او همان زهير بن سليم أزدي، مي باشد. (بر طبق نسخه ي اقبال)

16- زاهر مولي عمرو بن حمق خزاعي.

17- زيد (يزيد) بن معقل جعفي - به نظر ما، او همان «منذر بن مفضل جعفي» است.

- س -

18- سعيد بن عبدالله حنفي.

19- سيف بن مالك. در «رجبيه»: «سفيان بن مالك» ذكر شده.

20- سعيد بن مولي عمر بن خالد. در «رجبيه»: «مولي عمر بن خلف» ذكر شده.

21- سيف بن حارث بن عبد بن سريع. در «رجبيه»: «شبيب بن حارث بن سريع» آمده.

- ش -

22- شوذب مولي شاكر. در «رجبيه»: «سويد مولي شاكر» ذكر شده.

23- شبيب بن عبدالله نهشلي.

- ض -

24- ضرغامة بن مالك.

- ع -

25- عمرو (عمر) بن قرظة انصاري.

26- عمران بن كعب انصاري. در «رجبيه»: «عمر بن ابي كعب».

27- عبدالله بن عمير كلبي.

28- عبدالله بن عروة بن حراق غفاري.

29- عبدالرحمان بن عروة بن حراق غفاري.

30- عمرو (عمر) بن ضبيعة ضبعي. در «رجبيه»: «ضبيعة بن عمر» آمده.

31- عبدالله بن زيد بن ثبيت قيسي. در «رجبيه»: «عبدالله بن بدر بن رقيط» ذكر شده.

(صفحه 154)

32- عبيدالله بن زيد بن ثبيت قيسي. در «رجبيه»: «عبيدالله بن بدر بن رقيط» ذكر شده.

33- عامر بن مسلم.

34- عمار بن حسان بن شريح طائي.

35- عمار بن خالد صيداوي. در «رجبيه»: «عمرو بن خلف» ذكر شده.

36- عبدالرحمان بن عبدالله بن كدن ارحبي: به دليل اتحاد در نام و نام پدر، او همان عبدالرحمان بن عبدالله أزدي، مي باشد كه در «رجبيه» نامش به اينگونه آمده.

37- عابس بن شبيب

شاكري.

38- عمر بن عبدالله (ابوثمامه) صائدي.

- ق -

39- قيس بن مسهر صيداوي.

40- قاسط بن زهير تغلبي.

41- قاسم بن حبيب أزدي.

- ك -

42- كرش بن زهير تغلبي.

43- كنانة بن عتيق.

- م -

44- منجح مولي الحسين (ع)

45- مسلم بن عوسجة.

46- مسعود بن حجاج.

47- مجمع بن عبدالله عائذي.

48- مالك بن عبدالله (عبد) بن سريح «جابري». كه همان «مالك بن عبدالله جابري» است كه در زيارت رجبيه نامش ذكر شده.

- ن -

49- نعيم بن عجلان انصاري.

50- نافع بن هلال بجلي مرادي.

(صفحه 155)

اسامي ويژه زيارت رجبيه

اسامي ويژه زيارت رجبيه

(زيارت «ناحيه» فاقد اين اسامي است)

- ب -

1- برير بن خضير.

- ح -

2- حماد بن حماد خزاعي مرادي.

3- حلاس (جلاس) بن عمرو.

- ر -

4- رميث بن عمرو.

- ز -

5- زهير بن سائب (سيار).

6- زائدة بن مهاجر.

7- زهير بن سلمان (سليمان).

8- سليمان بن كثير.

9- سلمان بن سليمان أزدي.

10- سليمان بن عون حضرمي.

- ع -

11- عقبة بن سمعان.

12- عبدالرحمان بن يزيد.

13- عثمان بن فروة (عروة) غفاري.

(صفحه 156)

14- عمر (عمير)بن كناد.

15- عامر بن مالك.

16- عامر بن جليده (خليده).

17- عبدالله بن بقطر.

- غ -

18- غيلان بن عبدالرحمان.

- ق -

19- قيس بن عبدالله همداني.

20- قاسم بن حارث كاهلي (امكان دارد كه نام او قاسم بن حبيب باشد.)

- م -

20- مسلم بن كناد.

22- مسلم بن مولي عامر بن مسلم.

23- منيع بن زياد.

- ن -

24- نعمان بن عمرو.

(صفحه 157)

پژوهشي درباره ي متن دو زيارت نامه

پژوهشي درباره ي متن دو زيارت نامه

الف: سند دو «زيارت» نامه و تاريخ گردآوري آنها

1- زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه ي (امام زمان) (ع):

- سيد بن طاووس (جمال العارفين، رضي الدين، علي بن موسي بن جعفر بن طاووس) (ت 664 ه) در كتاب «الاقبال» خويش، در بيان اعمال روزها و ماهها و نيايشها و زيارتها، اين «زيارت» را نيز آورده است. او مي گويد:

«فصلي از زيارت شهيدان در روز عاشورا كه به ذكر آن مي پردازيم.»

«كه ما آن را به استناد... جدم ابوجعفر محمد بن حسن طوسي (رحمت خدا بر او باد) روايت مي كنيم كه گفت: شيخ ابوعبدالله محمد بن احمد بن عياش، گزارش كرد كه شيخ صالح، «ابومنصور بن عبدالمنعم بن نعمان بغدادي» (رحمت خدا بر او باد) به من گفت كه: هنگام وفات پدرم (خدا رحمتش كند) كه من

هنوز تازه سال و نوجوان بودم نامه اي نوشتم و از «ناحيه ي مقدسه» براي زيارت مولايم «ابوعبدالله الحسين» (سلام بر او باد) و زيارت شهيدان (رضايت خدا بر آنان باد) اجازه خواستم. اين «زيارت» از ناحيه ي امام زمان در سال دويست و پنجاه و دو توسط شيخ محمد غالب اصفهاني (خدا رحمتش كند) به من رسيد:

به نام خداوند بخشاينده ي مهربان

هر گاه خواستي زيارت شهيدان (رضايت خدا بر آنان باد) را بجا آوري، پيش پاي قبر حسين (سلام بر او باد) بايست كه آنجا مدفن علي بن حسين مي باشد (درودهاي خدا بر آن دو باد) سپس روي به سوي قبله كن، كه آنجا موضع شهيدان است. خطاب به علي بن حسين اشاره كن و بگو:...»

(صفحه 158)

نص سيد بن طاووس بيان مي كند كه «زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه» به اين طريق به ما رسيده است:

1- رضي الدين علي بن موسي بن جعفر بن طاووس (ت سال 664 ه): خدا رحمتش كن، او از بزرگان دانشمندان زاهد و عابد و مورد وثوق است.

2- ابوجعفر محمد بن حسن طوسي (ت سال 460 ه): خدا رحمتش كند. شيخ الطائفه است، او مشهورتر از آن است كه بيان شود.

ابن طاووس با اسناد سند به جدش ابوجعفر طوسي، اين زيارت را نقل كرده است. و هيچ اطلاعي درباره ي رجال طريق خويش، تا شيخ طوسي بدست نمي دهد.

3- احمد بن محمد بن عبدالله بن حسن بن عياش جوهري (ت سال 401): كه معاصر شيخ صدوق بود. وي اهل علم و ادب و داراي خطي نيكو بوده و كتابهاي متعددي را تصنيف كرد. از جمله ي آن كتابها: كتاب «مقتضب الاثر في النص علي الائمة الاثني عشري

عليهم السلام» و كتاب «الاغسال» و كتاب «اخبار ابي هاشم الجعفري» و كتب ديگر.

شيخ در «الفهرست» گفته است: او (روايات را) شنيد و تكثير نمود و در آخر عمرش دچار اختلال - حواس - شد. جد و پدرش در بغداد افرادي آبرومند بودند.

نجاشي مي گويد: من اين شيخ را ديدم، براي من و والدينم مردي راستگو بود. از او چيزهاي بسياري شنيدم، ولي شيوخ ما او را، تضعيف مي كنند. (از نظر وثوق)، و از او روايت نقل نكرده و از او دوري جسته اند. (كتاب الرجال: النجاشي، ص 67، الفهرست: شيخ طوسي، ص 57 - 58 و الكني و الالقاب: 363:1)

4- ابومنصور بن عبدالمنعم بن النعمان بغدادي:

شرح حالي به اين اسم، از كتب «رجال» نيافتيم، بجز آنچه كه شوشتري (تستري) در كتاب «قاموس الرجال» ذكر كرده است، (قاموس الرجال: 194:10). شوشتري، چيزي بر عبارت كتاب «الاقبال» اضافه نمي كند. علامه ي محقق و كاوشگر بزرگ، شيخ آغا بزرگ طهراني در بيان شرح حال شيخ طوسي، از مشايخ وي نام مي برد و از جمله از: «أبومنصور سكري». درباره وي مي گويد:

«نويسنده ي كتاب «رياض العلماء» مي گويد: احتمال دارد كه وي (ابومنصور) از «اهل سنت» يا «زيدي» باشد.» و من چنين مي گويم: «شيخ ما «نوري» سني

(صفحه 159)

بودن وي را بعيد دانسته، به اين دليل كه رواياتي از وي وجود دارد كه اهل سنت آنها را گزارش نكرده اند، ولي زيدي بودن وي را نفي نكرده است.»

(مقدمة البيان، ص أز - أح)

«سيد محمد صادق بحرالعلوم» در مقدمه ي «رجال» شيخ طوسي، اين مطلب را اضافه مي كند:

«از «امالي» شيخ (خدا رحمتش كند) بدست مي آيد كه وي از مشايخ او بشمار مي رفته.»

(مقدمه الرجال، شيخ طوسي، ص 37 - 38)

آيا

أبومنصور سكري همان أبومنصوري است كه در سند «زيارت» نام وي آمده است؟ برحسب عادت بسيار بعيد بنظر مي رسد كه اين دو نام، بر يك شخص دلالت كنند. زيرا كه فاصله ي زماني ولادت شيخ (سال 385 هجري)، و صدور «زيارت» (سال 252)، صد و سي و سه سال مي باشد.

در هر حال اين مرد، يعني أبومنصور بن عبدالمنعم... فردي مجهول است.

5- شيخ محمد بن طالب اصفهاني:

شرح حالي نيز براي وي در كتب «رجال» نيافتيم. شوشتري (تستري) در كتاب «قاموس الرجال» (ج 8: 333 - 334) با نقل عبارت «الاقبال» نام وي را ذكر مي كند و چنين مي افزايد:

«مراد از «ناحيه ي مقدسه» در اين خبر ناچار بايد حضرت امام حسن عسكري باشد، براي آنكه حضرت حجت در آن سال، هنوز تولد نيافته بود. ابوغالب از احمد بن محمد، و او از محمد بن غالب، و او نيز از علي بن فضال، در مورد علامت اول ماه رمضان، روايت كرده است (التهذيب) ظاهرا وي اصفهاني بوده است.»

ما دليلي براي صحت اين استظهار بدست نياورده ايم و بهرحال شخصيت اين مرد نيز مجهول است. اين سند ابن طاووس (خدايش رحمت كند) مي باشد و همچنان كه مشاهده كرديد سندي است بشدت ضعيف، كه در سلسله سند آن دو شخصيت مجهول و يك شخصيت ضعيف كه «ابن عياش» مي باشد وجود دارند.

مجلسي (رح...) در بحارالانوار بعد از ذكر «زيارت» مي گويد:

(صفحه 160)

«... مؤلف «مزار كبير» درباره ي سند «زيارت» شهيدان رضوان الله عليهم، در روز عاشورا گفته است كه: ابوالفتح محمد بن محمد جعفري (أدام الله عزه) از فقيه عماد الدين محمد بن ابي القاسم طبري، از شيخ ابوعلي حسن بن محمد طوسي به من خبر داد و

گزارش كرد كه شيخ ابوعبدالله حسين بن وهبة الله بن رطبه، از شيخ ابوعلي، از پدرش ابوجعفر طوسي، از شيخ محمد بن احمد بن عياش، مؤلف «مزار كبير» بعد از ذكر سند عين همين «زيارت» را ذكر كرده است...» (اين سند همچنان كه مشاهده مي شود، به ابن عياش، كه از نظر حديث شخصيتي ضعيف است، و به دو شخصيت مجهول: «أبومنصور و محمد بن غالب» منتهي مي شود.

و به اين ترتيب، «زيارت» از نظر سند ضعيف مي باشد.

از نظر زمان صدور، تاريخي كه براي «زيارت» ذكر شده سال دويست و پنجاه و دو مي باشد و اين تاريخ، با نسبت دادن «زيارت» به امام زمان، موافقت ندارد. و از آنجا كه اصطلاح «ناحيه» به معني امام دوازدهم از امامان اهل بيت مي باشد و تولد امام مهدي (ع) سال دويست و پنجاه و شش هجري، يا دويست و پنجاه و پنج هجري است و وفات امام حسن عسكري (ع) در روز هشتم ماه ربيع الاول سال دويست و شصت هجري (260 ه) مي باشد، تاريخ صدور «زيارت» قبل از تولد امام دوازدهم بوده و نسبت آن به امام زمان، از نظر تاريخي، عاري از صحت است.

شيخ مجلسي متوجه اين اشكال شده و در بياني كه در پي «زيارت» آورده، مي گويد:

«بدان كه در تاريخ خبر «زيارت» اشكالي وجود دارد، و آن تقدم زماني آن، به مدت چهار سال، پيش از ولادت قائم (ع) است. شايد تاريخ صدور «زيارت» سال دويست و شصت و دو، بوده باشد. و اين احتمال هم مي رود كه «زيارت» از ناحيه ي ابومحمد عسكري (ع) (امام دوازدهم) صادر شده باشد.

بنابراين، به دليل اين تعارض كه بين تاريخ صدور «زيارت»

و نسبت آن به امام زمان وجود دارد، ما در مقابل دو نظر اختياري قرار مي گيريم:

نخست آنكه تاريخ صدور آن را ده سال به تأخير مي اندازيم و به اين ترتيب بجاي سال دويست و پنجاه و دو هجري (252 ه) تاريخ صدور را سال دويست و شصت و دو هجري فرض مي كنيم، و در اين صورت نسبت آن را به امام دوازدهم

(صفحه 161)

مي توانيم حفظ كنيم.

دوم آنكه از نسبت دادن آن به «ناحيه ي مقدسه» چشم بپوشيم و تاريخ صدور آن را حفظ كرده، و اين فرض را در نظر بگيريم كه از ناحيه ي امام يازدهم (ابومحمد عسكري) بوده است.

شوشتري فرض اخير را حتم گرفته و مي گويد: «... منظور از ناحيه ي مقدسه» ناچار بايد امام عسكري (ع) باشد، چرا كه حضرت حجت در آن سال تولد نيافته بوده. (قاموس الرجال: 8: 333 - 334)»

فرض نخست با اعتراض روبروست: نخست آنكه براي تعيين سال دويست و شصت و دو هجري (262 ه) هيچ دليلي در دست نيست، و امكان آن هم هست كه تاريخ صدور اين «زيارت» دهها سال بعد بوده است.

دوم آنكه: ظاهر عبارت مندرج در سند، كه مي گويد: «زيارت» در سال دويست و پنجاه و دو، توسط «شيخ محمد بن غالب اصفهاني» صادر شده، مي رساند كه أبومنصور بن نعمان، بعد از وفات پدرش، نامه نوشته و درباره ي «زيارت» اجازه خواسته و ديگر آنكه محمد بن غالب كسي است كه نامه را به امام دوازدهم رسانده است، و جواب، كه مشتمل بر زيارت بوده توسط محمد بن غالب، از سوي امام صادر شده و اين منافي مسأله ي مشهور و معلومي است كه تمامي مكاتبات و مسائلي

كه شيعه را در غيبت صغري توجيه و رهبري مي كرده، توسط سفيران چهارگانه به امام زمان رسانده مي شده است كه آنها هم عبارت بودند از: عثمان بن سعيد عمري، و بعد از او پسرش ابوجعفر محمد بن عثمان و پس از او أبوالقاسم حسين بن روح، و در آخر ابوالحسن علي بن محمد سمري و اين مسأله نيز ثابت نشده كه احدي در دوره ي غيبت صغري، از راه ديگري جز آنان با امام، ارتباط پيدا كرده باشد.

اگر اين اعتراض نمي شد كه منظور از اصطلاح «ناحيه ي مقدسه» در فرهنگ شيعه ي دوازده امامي در عصر غيبت صغري، امام دوازدهم محمد بن حسن المهدي عليه السلام است، فرض دوم بيشتر از فرض اول قابل پذيرش مي بود. و ما نيز هيچ اطلاعي نداريم كه اين اصطلاح در مورد امامان ديگر استعمال شده باشد.

اصطلاحات ديگري نيز همچون: «جناب عالي»، «حضرت» و «مجلس عالي» و ديگر اصطلاحات نظير آن، در آن عصر شايع بوده است، كه همگي در بيان اسامي

(صفحه 162)

مقامات رسمي، ديني و اداري استعمال مي شده، و در بيان عناوين زنان، مادران، خواهران و دختران خلفا و پادشاهان نيز بكار مي رفته است.

ولي شايع بودن امثال اين اصطلاحات در فرهنگ «عامه»، حتميت اين مسأله را توجيه نمي كند كه اصطلاح مورد بحث، يعني «ناحيه»، در فرهنگ شيعه نيز در مورد غير امام دوازدهم استعمال شده باشد.

براي ما روشن است كه اصطلاح «ناحيه» از مصطلحات خاص فرهنگ شيعي مي باشد، كه براساس مناسباتي غير از آن مناسباتي كه منجر به پديد آمدن القاب ظاهري، در فرهنگ اداري و عرف اجتماعي عامه، در عصر دوم عباسي شده است، پديد آمد.

اين فرهنگ ظاهري، در دولت و

زندگي مردم، به خاطر هدفي محترمانه، نشأت يافته است، و رشد اين فرهنگ، از جهتي نتيجه ي تأثير فرهنگهاي بيگانه بوده، و از جهتي ديگر در نتيجه ي از هم پاشيدگي داخلي كه در بنيان نظام حاكم ايجاد شده بود و نتيجه ي آن بقاي صورت ظاهري و تقليد گونه ي حاكميت و سلطه گري بوده است (به صورت خليفه و درباريان)، سلطه اي بدون تجربه، و فاقد ممارست، حكومتي كه به دست حاكمان پيروز و با بهره جويي از حكومت علي و تجربه ي آن بدست مي آمده است. در چنين حكومتي كه فاقد هويت و شخصيت مورد لزوم يك حاكميت شده است مظاهر احترام، شكلي و صوري بوده، و القاب گوناگون ازدياد مي يافته است. و هر چه نظام از درون، بهم پاشيدگي بيشتري مي يافته، القاب نيز تنوع پيدا مي كرده است. اما در فرهنگ شيعي بنظر مي رسد كه لقب «ناحيه» از مسائل امنيتي نشأت گرفته است. قدرت حاكم در پي كشتن امام دوازدهم بوده و بسياري را براي جستجو، و يافتن امام دوازدهم مأمور مراقبت و تجسس خانه ي امام حسن عسكري (ع) نموده است و اين شرايط امام را به مخفي شدن و غيبت فراخوانده و شيعه بر طبق نظريات و اعتقادات خويش، ناچار بوده كه با امام رابطه داشته باشد. براي دريافت مسائل علمي و عقيدتي، امام وكيلاني را به عنوان نائبان خاص خويش منصوب كرده بود كه ما پيش از اين اسامي اين نائبان خاص را - كه چهار تن بودند - ذكر كرديم. امام بوسيله ي اين نائبان با جامعه ي شيعي رابطه پيدا مي كند. و در اين شرايط زماني اصطلاح «ناحيه» براي اشاره به امام در مكاتبات و حديث، بوجود مي آيد.

و اين منافي اين مسأله نيست كه كلمه ي

(صفحه 163)

«ناحيه» به خاطر مقتضيات امنيتي، براي اشاره به امام، اختيار شده باشد و مسلما اين عنوان از شيوع نظاير آن در فرهنگ عامه ي مردم جامعه ي آن روز، زمينه گرفته است. (1) .

و همچنين بنظر مي رسد كه اين اصطلاح، با اصطلاحات ديگري كه در فرهنگ عمومي آن روز مطرح بوده از نظر علت ظهور فرق دارد. مشخص است كه اين يك اصطلاح خاص شيعي است كه در نيمه ي دوم حكومت عباسي، در تمامي القابي كǠبراي خلفا و پادشاهان و پيشوايان و دانشمندان و نويسندگان، مرسوم بوده است به هيچ وجه اصطلاح ناحيه بچشم نمي خورد. «قلقشندي» در كتاب «صبح الاعشي» چند فصل اضافي را درباره ي موضوع القاب و كنيه ها، از جهات تطبيقي مورد بحث قرار داده است، و همه ي حاكماني را كه در عصر وي بوده اند در آنجا ذكر كرده و در مقام بررسي القاب، و شكل لفظي آنها، هيچ ذكري از اصطلاح «ناحيه» نياورده است. (2) .

(صفحه 164)

اعتراض مطرح شده ما را به اين مطلب نزديك مي كند، كه شايد «زيارت» از سوي امام حسن عسكري (ع)، صادر شده باشد. البته اين منوط به آن است كه ثابت شود اصطلاح «ناحيه» براي اشاره به امام يازدهم نيز استعمال مي شده است. همچنان كه درباره ي امام مهدي ثابت شده است. و بنابر مسأله ي طرح شده، ما نه مي توانيم زيارت را به امام مهدي نسبت دهيم و نه آنكه صدور آن را از جانب امام حسن عسكري (ع) ترجيح دهيم.

در اين مرحله از بحث، ما ناچاريم «زيارت» را به عنوان يك «نص تاريخي» كه مؤلف آن مجهول است در نظر

بگيريم.

«مؤلف آن يكي از سه نفري مي باشد كه نامشان پيش از نام شيخ طوسي، در سند «زيارت» ذكر شده است: «احمد بن محمد بن عبدالله بن حسين بن عياش جوهري، و ابومنصور بن عبدالمنعم بن نعمان بغدادي، و شيخ محمد بن غالب اصفهاني»

و اين فرض در صورتي است كه دو شخصيت اخير، از اين سه تن، وجود تاريخي داشته باشند و دو شخصيت ساختگي و وهمي نباشند، و يا آنكه مؤلف «زيارت» شخصيت مجهولي است غير از اين سه تن.»

تاريخ تأليف «زيارت» نيمه ي دوم قرن سوم هجري و اواخر اين قرن ذكر شده

(صفحه 165)

است، و با اين حال، در چنين زماني به امام دوازدهم نسبت داده مي شود (در حالي كه «زيارت» ساختگي مي باشد)، تا صفت قداست و اعتماد را در جانهاي مؤمنان بدست آورد.

و اين نسبت دادنها روش سازندگان و جاعلان حديث در تمامي زمانها بوده است. جاعلان حديث در كتابها و آثار شعري گوناگون اين نوع نسبت دادن را طرح مي كرده اند تا فرصتي براي انتشار موضوعات خويش و قبول آن براي عموم فراهم آورند و بدين وسيله بتوانند نظر ديگران را به تأليفات و جعليات خويش معطوف دارند.

اين نتيجه هيچ تأثيري بر نظر ما درباره ي ارزش «زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه» وارد نمي سازد. و با اين همه به عنوان يك مصدر و سند تاريخي و اساسي كه مشتمل بر اسامي شهيدان كربلا است، اعتبار خويش را حفظ مي كند - اگر چه نسبت آن به «ناحيه» كذب و دروغ باشد - محتواي آن به عنوان بيان كننده ي اساسي مورد نظر ما، نشانگر آگاهي خوب مؤلف آن به موضوع مورد نظر مي باشد.

در مرحله ي ديگر اين

بحث، اين مسأله براي ما روشن خواهد شد.

2- زيارت «رجبيه»:

سيد بن طاووس «زيارت رجبيه» را در كتاب «الاقبال» بدون آنكه سندي براي آن ذكر كند، آورده است. (الاقبال. ص: 712 - 714)

مجلسي در «بحارالانوار» بعد از ذكر متن «زيارت رجبيه»، سخني به اين مضمون از سيد بن طاووس نقل مي كند:

«سيد (رحمة الله) مي گويد: تعداد شهيدان در زيارت عاشورا كه بيان شد، با آنچه كه ما در اينجا نگاشتيم مخالف است. و گذشته از تعداد شهيدان، در اسامي مندرج، و زيادي و نقصان آنها نيز اختلاف هست، و شايسته است كه تو («خواننده» كه خدا با تقواي خويش تأييدت فرمايد) بداني كه ما در گزارش خويش در «رجبيه» آنچه را براساس نظر خويش و روايت دريافته ايم، تبعيت كرده و هر گزارشي را در موضع خودش، همانطوري كه ديده ايم نقل كرده ايم.»

(بحارالانوار، ج 22، جزء 101، ص 341)

اگر چه ابن طاووس تصريح نكرده، اما از ظاهر اين سخن مشخص مي شود

(صفحه 166)

كه سيد بن طاووس، خود اين «زيارت» را گرد آورده است.

ابن طاووس، در اين كلام خويش به تفاوتهاي اساسي ميان زيارت «رجبيه» و زيارت «منسوب به ناحيه ي مقدسه» اعتراف مي كند.

سيد بن طاووس، خود واضع اين زيارت بوده است و اين نظر را مي توان ترجيح داد.

تاريخ «زيارت رجبيه» پيشتر از اواخر ثلث دوم قرن هفتم هجري نمي رود، چرا كه تاريخ وفات سيد بن طاووس (رح...) سال (664 ه) مي باشد، و از اينجاست كه ما نمي توانيم، آن چنان كه «زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه» را مورد نظر قرار داديم، «زيارت رجبيه» را به عنوان يك سند اساسي در بحث خويش، در نظر بگيريم، و اين نه بخاطر ترديد ما در مورد

وثاقت و مورد اطمينان بودن سيد بن طاووس (رحمه الله) است، كه او برتر از آن است كه شبهه اي دامنگيرش شود. بل به خاطر ترديد و شك ما درباره ي دقت اسناد و منابعي است كه او داشته است و به خاطر آگاهي ما به ازدياد تحريف و تغيير در اين دوره از زمان، كه توجهي به تحقيق و دقت علمي درباره ي مسائل نمي شده است (ما به اين «زيارت» به عنوان يك سند اساسي توجه نمي كنيم).

ب - ساخت محتوايي دو «زيارت» نامه

با كشاندن بحث، و نگرش در ساختار محتوايي دو «زيارت» اين امور را ملاحظه مي كنيم:

نخست: تعداد شهيدان:

«زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه»، شامل شصت و سه اسم و «زيارت رجبيه» شامل هفتاد و پنج اسم مي باشد. يكي از اسامي در «زيارت رجبيه» تكرار شده (در گزارش «الاقبال» نيز اين نام مكرر آمده و آن نام «حر بن يزيد رياحي» است) كه با حذف تكرار، هفتاد و چهار اسم، در «زيارت رجبيه» باقي مي ماند. زيادي تعداد مندرج در «زيارت رجبيه» نسبت به «زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه» يك ششم كل اسامي مي باشد و اگر گزارش «بحارالانوار» را بپذيريم و اسمي را كه به نظر ما به تكرار آمده است، مكرر ندانيم (جرير بن زيد رياحي، كه اين نام را قبلا مرادف با «حر بن يزيد رياحي» دانستيم) نسبت ازدياد عدد مندرج در «رجبيه» بيش از

(صفحه 167)

يك ششم تعداد اسامي «زيارت ناحيه» خواهد بود.

اين امر - وجود اسامي اضافي در زيارت رجبيه - آن را از نظر اعتبار با ارزش نخواهد كرد، زيرا اين اسامي اضافه بدون بيان منبع و سند و اسباب ذكر در اينجا آمده

و اين در اثر تحريف و تصحيف بود نه در اثر دقت و بررسي.

دوم: اسامي كساني كه جزو شهيدان كربلا نبوده اند ولي در شمارش ذكر شده اند:

«زيارت رجبيه» در ذكر اسامي شهيدان نام «عقبة بن سمعان» و «عبدالله بن بقطر» را به اعتبار اينكه در كربلا شهيد شده اند مي آورد.

عقبه بن سمعان در كربلا شهيد نشد و در نبرد كربلا نيز شركت نداشته. عمر بن سعد بعد از نبرد و پايان يافتن حادثه ي كربلا هنگامي كه عقبه دستگير شده بود، تصميم به قتل عقبه گرفت، اما وقتي كه آگاهي يافت او عبد رباب همسر امام حسين مي باشد او را آزاد كرد. عقبه مدتي بعد از آن زندگي كرد و به عنوان يكي از گزارشگران اخبار انقلاب حسيني مطرح گشت.

و عبدالله بن بقطر هم در كربلا شهيد نشد، او موقع ورود به كوفه كه به عنوان فرستاده ي حسين به طرف مسلم بن عقيل مي رفت، و اين مأموريت پيش از ورود حسين به كربلا بود، دستگير شد و به دستور عبيدالله بن زياد در قصر حكومتي به قتل رسيد و بدين حال او را مي توان از شهيداني محسوب داشت كه در كوفه به شهادت رسيده اند. در «زيارت منسوب به ناحيه ي مقدسه» اين دو اسم ذكر نشده است.

هر دو «زيارت» نام «قيس بن مسهر صيداوي» را با عنوان اين مطلب كه قبل از رسيدن حسين به كربلا، در كوفه شهيد شده است مشتركا نقل كرده اند. پس قيس نيز همچون عبدالله بن بقطر جزو شهيدان كربلا به حساب نمي آيد.

اين بحث نشانگر خوبي و صلاحيت «زيارت رجبيه» نيست، بل نشانگر عدم آگاهي مؤلف آن نسبت به موضوعي است كه بدان پرداخته است.

سوم:

درباره ي نسبت دادن شهيدان به قبايل عرب:

اغلب اسامي كه در «زيارت منسوب به ناحيه» ذكر شده اند، منسوب به قبيله اي هستند و در بين شصت و سه شخصيتي كه نامشان در «زيارت» موجود است، چهل و هفت تن منسوب به قبيله اي هستند كه بنابر فرض، آن شهيدان در آن قبيله

(صفحه 168)

رشد و نمو كرده اند، و اساميي كه به قبيله اي نسبت داده نشده اند فقط شانزده تن هستند. يعني تعدادي بيش از يك چهارم مجموع اسامي كه در «زيارت» ذكر شده اند.

در «زيارت رجبيه» تقريبا اين كار را برعكس «زيارت ناحيه» مي يابيم، چرا كه تعداد اسامي منسوب به قبايل در آن، به بيست و يك تن مي رسد، و پنجاه و سه اسم بدون نسبت به قبيله اي باقي مي مانند. يعني نزديك به سه چهارم اسامي ذكر شده در «زيارت رجبيه» بدون نسبت به قبيله اي ذكر شده است.

اين مطلب نيز باز دليلي بر عدم صلاحيت زيارت «رجبيه» در تبيين بحث ما مي باشد، چرا كه وجود نسبت اشخاص به قبايل، در يك متن تاريخي، نشانگر اين است كه مؤلف بيشترين آگاهي را به موضوع مورد بحث دارد و مي تواند خواستار اعتماد به متن گزارش خويش نسبت به گزارشهاي ديگر باشد، چرا كه در گزارشهاي ديگر مؤلف نتوانسته با درج نسبت افراد به قبايل، آگاهي لازم و كافي خويش را در موضوع گزارش، به انجام برساند.

چهارم: اسامي نادر و كمياب:

در «زيارت رجبيه» نام «سليمان» پنج بار تكرار شده است كه به چهار نفر نسبت داده شده سه نفر از آنها نامشان سليمان بوده كه عبارتند از: «سليمان بن كثير، سليمان بن سليمان أزدي، سليمان بن عون حضرمي». و دو نفر از آنان

نيز نام پدرشان سليمان بوده: «سليمان بن سليمان أزدي، زهير بن سليمان.» - بر طبق گزارش «الاقبال».

اين مطلب، شك و ترديد را درباره ي دقت مؤلف «رجبيه» يا درباره ي دقت مصادري كه وي از آنها استناد كرده است برمي انگيزد. چرا كه عنوان «سليمان» در ميان مسلمانان عرب در دوره ي نيمه ي اول قرن اول هجري شايع نبوده است. و براي اطمينان از اين امر مي توانيم اعلام و اسامي مذكور در تاريخ طبري را مورد بررسي قرار دهيم و اين نام را در ميان اسامي مرداني كه تاريخ طبري از حوادث اين دوره ذكر مي كند، جستجو كنيم، در خواهيم يافت كه اين نام بسيار نادر و كمياب بوده و در مراجعه به كتاب «صفين» تأليف «نصر بن مزاحم» نيز وضع بدين منوال است كه در تمامي فهرست كتاب وي تنها نه تن به اين نام وجود دارند، كه

(صفحه 169)

حتي چهار تن از اين مردان، نيز معاصر دوره ي تاريخي خاصي كه انقلاب كربلا در آن دوره بوقوع پيوست، نبوده اند.

دليل آن اين است كه اسامي اشخاص با ساخت و تكوين فرهنگي و وضعيت اجتماعي و تمدن امت، رابطه دارد و اين از نشانه هاي فرهنگي است كه با سرعت تغيير نمي پذيرد. بل با آهستگي تمام و رفته رفته اين تغييرات به وقوع مي پيوندد و اين تغيير منجر به تغيير مفاهيم فرهنگي در يك امت مي شود. و اينها مفاهيمي است كه امت در عادتها و پيرويها و اسامي و صدها مظهر ساده و پيچيده ي ديگر اجتماعي، كه در زندگي خويش دارد، بعهده مي گيرد و مي پذيرد.

ملت عرب با اين تغيير فرهنگي فراگير هنگامي مواجه شد كه اسلام را پذيرفت و از جمله ي

عناصر دنياي فرهنگي جديدي، كه از اين طريق وارد فرهنگ عرب شد نامهايي بود كه در قرآن و در سنت رسول خدا، ذكر شده و متناسب با فكر عمومي مسلمانان و معتقدات اسلامي آنها بود، و يا آنكه به گونه اي به تاريخ گذشته اسلام مربوط بود كه در رابطه با نهضت انبياء و ادامه ي آن تا نبوت محمد (ص) قرار مي گرفت. و همين ارتباط با اسلام براي ورود آن اسامي به فرهنگ مسلمين، كافي بود.

و اين شكل دوم از اسامي، كه در شكلهاي شايع و زيادي در فرهنگ اسلامي يافت مي شود در تورات و انجيل، موجود مي باشد. ولي آنچنانكه ما مي دانيم عرب به عنوان يك ملت، با اين دو كتاب آن چنان رابطه و مناسبتي نداشتند كه بتوان گفت بر اثر اين رابطه مفاهيم فرهنگي خاصي ساخته شده كه با مفاهيم فرهنگي دوره ي جاهليت عرب اختلاف دارد، و براي همين به هنگامي كه عرب وارد دنياي فرهنگي اسلام شد هنوز نامهاي دوره ي جاهليت را با خويش به همراه داشت، و فرزندان عرب با نامهاي جاهلي نامگذاري مي شدند.

و تا هنگامي كه نسلي جديد، بعد از ورود فرهنگ اسلامي، در مراكز بزرگ اسلام، همچون مدينه و اماكن ديگر به دنيا آمدند، اين وضع ادامه داشت. و افراد كمي از اين نسل داراي نامهايي بودند كه با اساس عقيده ي اسلامي رابطه داشت. اساميي چون: «عبدالله»، «عبيدالله»، «عبدالرحمان» در اين دوره شيوع دارد. اكثر افراد اين نسل هنوز اسامي جاهليت را يا به عينه داشته اند و يا به شكلي نامشان با دوره ي جاهلي در ارتباط بود.

(صفحه 170)

همچنين براي ما روشن مي شود كه چگونه ظهور فرهنگ نامگذاري - اگر

تعبير صحيح باشد - در هر نظام فرهنگي جديد، داراي طبيعت خاص خويش است و تغيير در آن به سهولت و سرعتي كه در ظواهر ديگر زندگي اجتماعي، به وقوع مي پيوندد، به وجود نمي آيد، بلكه نوعي محافظت از فرهنگ گذشته در تغيير آن به چشم مي خورد و بسيار آهسته و بتدريج تغيير مي پذيرد.

بنابر آنچه كه نگاشتيم تغيير در اين جهت محتاج به گذشت سه يا چهار نسل بعد از ورود جامعه، به دنياي فرهنگي جديد مي باشد.

نسل اول: نامهايي را از دنياي فرهنگي قديم با خويش باقي نگه مي دارد كه نشانگر اصالتهاي گذشته ي اوست و فرزندان اين نسل، به نامهايي خوانده مي شوند كه با فرهنگ قديم او، انسجام و بستگي دارد. شكي در اين نيست كه رسوبات و بازمانده هاي فرهنگ قديم و ادبيات آن، به صورت زنده و فعالي، به نسبتهاي گوناگون باقي مي مانند. و اين بقا در افراد بسياري از جامعه در نسل دوم، وجود خود را حفظ مي كند، نسل دوم حامل اسامي نسل پيش، و ريشه ي اساسي فرهنگ قديم مي باشد، ولي با اين وجود نسل دوم با معاني فرهنگ جديد خود را سيراب كرده و اساميي در رابطه با فرهنگ جديد شروع به پيدايش مي كند، ولي با اين وجود هنوز نامهاي فرهنگ قديم انتشار وسيعي داشته و باقي مي ماند و در نسل سوم اسامي فرهنگ قديم، با كشف و ريشه يابي بدست مي آيد، تا آنكه در نسل چهارم يا پنجم، بعد از ورود جامعه به دنياي جديد فرهنگي اش كلا ذوب مي شود و رو به نابودي نهايي مي رود.

پيامبر براي تغيير نامهاي دوره ي جاهليت، به دو طريق عمل كرد:

نخست: با صدور توجيهات مورد قبول عموم براي انتخاب

اسامي اسلامي مندرج در قرآن و نظاير آن.

دوم: با تغيير دادن اسامي برخي اشخاص از مردان و زنان به نامهاي اسلامي اقدام به اين تحول كرد. ولي روش دوم را چندان توسعه اي نداد، چرا كه تغيير اسامي، در حوزه ي وسيع وابستگيهاي اجتماعي را پيچيده و بغرنج مي كند و اختلالات خطرناكي را در سلسله هاي نسبي كه عرب توجه و علاقه ي بسيار شديدي به حفظ آن داشت، ايجاد مي كند.

بنابراين اگر چنين در نظر بگيريم كه در سال شصت هجري، همگي مسلمانان

(صفحه 171)

عرب از نسل دوم، بعد از ظهور اسلام، همراه بقايايي از نسل اول هستند، براي ما روشن خواهد شد كه اسامي جديد نمي توانسته در پي اين فرصت اندك انتشار يافته و جانشين اسامي قديمي شوند، بخصوص نامهايي كه داراي منشأ غير عربي هستند و سليمان نيز اسمي غير عربي است.

و بالعكس اين نوع اسامي در بين مسلمانان غير عرب (موالي) بسيار رايج بوده، و همچنين در بين ملتهاي غير عربي كه از فرهنگ يوناني تأثير پذيرفته بودند، يا كساني كه به شكلي خاص، به دنياي تمدن يوناني، بيزانسي وابسته بودند وجود اين اسامي بسيار رايج و شايع بوده است، و اين به خاطر آن بوده كه نامهايي كه در قرآن و سنت آمده، براي برخي ملتهاي غير عرب، به دليل ذكر اين اسامي، در فرهنگشان بسيار مألوف و آشنا بوده است.

در «زيارت منسوب به ناحيه» تنها يك بار نام «سليمان» ذكر شده است و آن نيز نام يكي از موالي بوده به نام «سليمان «مولي»ي حسين». و به اين ترتيب «زيارت منسوب به ناحيه» از اين جهت با شيوع اسامي در فرهنگ جاري آن دوره

كه مورد بحث ماست موافق است.

نام سليمان «مولي»ي حسين، كه در «زيارت» آمده، طبيعتا با بحث مورد نظر ما موافق است و اسم نادر و كميابي در ميان موالي نيست. ولي سليماني كه براي پنج شخصيت فرض شده ي عرب در «زيارت رجبيه» ذكر شده طبيعي بنظر نمي رسد و در اينجا، به همين مناسبت ملاحظه مي كنيم كه «زيارت رجبيه» ذكري از «سليمان مولي ي حسين» نمي كند.

وجود اسم كم استعمالي، همچون «سليمان» در زيارت رجبيه آنهم براي پنج نفر، كه در محيط اسلامي، عربي، و در دوره ي تاريخي مورد بحث، ذكر شده اند نقطه ي ضعفي است در «زيارت رجبيه».

اموري كه بيان كرديم ما را بر آن مي دارد كه «زيارت رجبيه» را به عنوان يك مصدر درجه ي دوم، از لحاظ ارزش تاريخي كه اسامي شهيدان كربلا را دربر دارد در نظر بگيريم و به همين جهت نمي توان در مورد نامهايي كه به صورت منفرد، تنها در اين «زيارت» ذكر شده اند، و در مصادر ديگر نامي از آنان برده نشده،

(صفحه 172)

به «زيارت رجبيه» اعتماد كرد. بلكه ناچار از ضميمه كردن مصدر تاريخي ديگري به آن هستيم تا بدين وسيله نسبت به اسامي كه در آن آمده اعتبار تاريخي ببخشيم. البته بعد از اطمينان به اينكه آن مصدر ديگر، به خود «زيارت رجبيه» استناد نكرده باشد.

«زيارت منسوب به ناحيه» به عنوان يك مصدر اساسي كه اسامي شهيدان را در بر دارد تلقي مي شود. از جهتي بخاطر قدمت تاريخي آن و از جهتي ديگر براي سالم بودن آن از مآخذي كه قبلا درباره ي «زيارت رجبيه» ذكر كرديم.

(صفحه 175)

(1) در آن دوره اصطلاح شيعي ديگري نيز، براي اشاره به امام دوازدهم وجود

داشته كه در مورد «مسائل مالي» بكار مي رفته است، و آن اصطلاح «غريم:... بستانكار» بوده كه در كتاب الارشاد شيخ مفيد، در طي يك حديث، به آن اشاره شده است: «... محمد بن صالح گفت: هنگامي كه پدرم مرد و كار به من واگذار شد، نزد پدرم حواله هايي، از مال «غريم»، براي مردم وجود داشت. مقصود از «غريم» در اينجا، صاحب الامر، امام زمان (عج) مي باشد.

شيخ مفيد (رح...) مي گويد: اين كلمه نام «رمز» بوده، و شيعيان، از گذشته، در ميان خود اين رمز را مي شناخته اند. و انتخاب كلمه ي «رمز» براي خطاب به امام (ع) به خاطر تقيه بوده است.

(الارشاد، ص 354).

(2) ابوالعباس احمد بن علي قلقشندي: «صبح الاعشي» كتابي است در صناعت القاب و اوصاف «نسخه ي عكسي از چاپ اميريه. در مجموعه ي: ميراث ما. انتشارات: مؤسسة المصرية الماقة، للتأليف و الترجمه و الشر - ج 5 ص 506. 438 و جزء 6 ص».

«قلقشندي» درباره ي شيوع القاب ظاهري، در سلسله مراتب مقامات دولتي و اجتماعي، تاريخ نگاري مي كند. (القابي كه در نهايت به منظور تعليم و كرنش بوده و آن چنان زياد بوده كه هيچ حد و مرزي نداشته است).

او در زمان تسلط و حاكميت «آل بويه» اين اثر را نوشته است.

«آل بويه» بر عليه خلفا برپا خاستند و آنها را شكست داده و بر آنها چيره شدند، خلفا بعد از شكست، مخفي گشتند و بر طبق نوشته هايي كه از آنها باقي مانده جز «ولايات» خاصي در حاكميت آنها باقي نماند و در اكثر مكاتبات خويش، قدرت را به وزراي خود تعويض نموده اند، و وضع به گونه اي شد كه، بنابر اقتضاي زمان نام بردن خليفه

با كنايه و القاب خاصي انجام مي شد: «المواقف المقدمه» و «المقامات الشريفه» و «السيره النبويه» و «الدار العزيزه» و «المحل المجد»... و چون وضع خلفا به جايي رسيد كه با اين القاب و صفتهاي استعاري، به آنها اداي احترام مي شد، براي تعظيم و احترام پادشاهان و وزراء نيز لقبهاي خاصي، در نظر گرفته شد. مانند: «المجلس العالي» و «الحضرة السامية» و... و وضع و حال به جايي رسيد كه با القاب: «المقام» و «المقر» و «الجناب» و «المجلس» و مانند آنها، از پادشاهان و وزيران، به كنايه ياد مي كردند.

(صبح الاعشي: 5: 492 - 491)

اين موضوع نياز به تحقيق وسيعي دارد تا تاريخ نشو و تطور و تحول آن را بنماياند و نيز به استنباط نشانه هاي اجتماعي و سياسي اين مسأله در دوره اي كه در آن نشأت يافته و رشد كرده است، نياز مي باشد.

نشانه ها

نشانه ها

انسان برگزيده

انسان برگزيده

مصادر و منابع تاريخي، ما را در شناخت مستقيم موقعيتهاي اجتماعي شهيدان كربلا، و نشانه هاي زندگي شخصي آنان، جز به اندازه ي بسيار كم و غير كافي، ياري نمي كنند. و اگر مردان بسيار كمي را كه به شكلي تفصيلي و مستقيم، آنها را مي شناسيم كه داراي شخصيت اجتماعي و موقعيت و مقام، در بين قبيله يا جامعه ي خويش بوده اند، را استثناء كنيم، تعداد بسياري از شهيدان، از نظر موقعيت اجتماعي ناشناخته باقي مي مانند، براي آنكه ما جز اسامي آنان چيزي درباره شان نمي دانيم.

ولي با استناد به برخي متون، اين معرفت را بدست مي آوريم، كه اكثر شهيدان از افراد ناشناخته ي اعماق جامعه نبوده، بلكه از مردان صاحب موقعيت و مقام در جامعه ي خويش بوده اند. و همچنين آگاه مي شويم كه آنان نمونه خاصي در اجتماع خويش بوده اند كه مردم با ديده ي احترام بسيار، به آنان مي نگريستند و عواطف ديگران درباره ي آنان اينگونه بوده است كه، گروهي آنان را دوست داشتند و گروهي، از آنان بيزاري مي جستند - يعني در زندگي داراي موضعگيري اجتماعي بوده اند. و اين مسأله محبت گروهي و بيزاري گروهي ديگر را پيش مي آورده.

سخن عمرو بن حجاج زبيدي (1) كه سپاه اموي را از مبارزه با انقلابيون نهي

(صفحه 176)

مي كرد، ما را به موقعيت اجتماعي اين شهيدان هدايت مي كند، و با شخصيت آنان آشنا مي سازد.

سخن او اين بود كه: «واي بر شما اي احمقها، آرام باشيد و مهلت دهيد. آيا مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟ شما با سواران ناحيه ي كوفه، و اهل بصيرت و آگاهي، و گروهي كه از مرگ استقبال مي كنند مبارزه مي كنيد...» (2) .

سواران ناحيه ي كوفه در اصطلاح: «اجتماع جنگجويان» كه در

آن دوره مجتمعي عربي - اسلامي بوده و تعبيري از شخصيتهاي بارز اجتماعي مي باشد.

برتري در يك ستون نظامي، يكي از بهترين راههايي بوده است، كه براي بدست آوردن موقعيت اجتماعي قابل اعتبار لازم بوده تا احترام ديگران را برانگيزد. و اين صفت جانشين عيوبي بوده كه يك نفر در نظر جامعه داشته است، به اين صورت كه با داشتن اين صفت، مردم از معايب او چشم مي پوشيدند و آنها را نديده مي گرفتند. (3) .

و «اهل بصيرت» (4) تعبيري است از انسانهاي بيدار و خودآگاهي كه مواضع

(صفحه 177)

اجتماعي خويش را، از عقيده و ايماني مي گيرند كه منشأ اسلامي دارد و به اعتبارات سودجويانه ارتباطي ندارد.

(صفحه 178)

ما در برابر شخصيت خاصي هستيم كه در جامعه ي اسلامي آن دوره از تاريخ، نشانگر انتخابي آگاهانه است. اين انسان شخصيت خاص و برتر بودن خويش را، در انتخاب آگاهانه اي كه مي كند، از فضيلتهاي شخصي و آگاهي اسلامي و تعهد و مسؤوليت در قبال مواضع عقيدتي خويش استمداد مي جويد و مايه مي گيرد. برخلاف رهبران قومي و قبيلگي، كه با تقليد از گذشتگانشان، نيرويشان را از ارزشهاي قومي و عصبيتهاي قبيلگي محض دريافت مي كنند. و اگر اين انتخاب آگاهانه در ميان انسانهاي بسياري تعميم يابد و آنها را دربرگيرد، مسلما آنها، دوستي و ياري قبايل خويش را، با فضيلتها و آگاهيهاي اجتماعيشان يكجا جمع خواهند كرد.

(صفحه 179)

از آنچه كه در بيان مقومات اين انسان نمونه و برگزيده گفتيم، روشن مي شود كه شخصيت او نقيض اجتماعي شخصيت برگزيده شده ي تقليدي قبلي مي باشد، كه حكومت و سياست قبايل را اداره مي كرده و با نظام اموي، در معامله و ساخت و پاخت

بوده. و از نظام حاكم ابلاغ رسمي، بر رهبري خويش را بر قبيله مي گرفته است. و اگر اين شخصيت منتخب تقليدي داراي نيرويي توده اي متشكل از مردم بوده، مي توان گفت كه انسان برگزيده ي آگاه، بدون نيروي مردمي نبوده است. اگر چه نيروي او نسبت به نيروي اكثريت مقلد، محدود و كوچك بوده باشد.

(صفحه 180)

شكي نيست كه قدرت حاكم و ياري كنندگان آن، كه همان رهبران تقليدي قبايل بودند، خطر اين انسانهاي برگزيده را كه براساس عقيده دست به انتخابي آگاهانه مي زنند درك كرده بودند و نيز به اين مسأله آگاه بودند كه، امكان معامله و سازش توسط شيوه هاي تقليدي با آنها وجود ندارد. و نيز ممكن نيست كه بتوان دوستي و ياري آنها را عليه عقايد اساسي و ريشه دار او، معامله كرده و خريداري نمود. چرا كه آنها از «اهل بصيرت» هستند و توانايي آن را دارند كه با نيروي هر چند كوچك و كم خويش بر تمامي قبايل تأثير بگذارند. محدود بودن نيروي آنها، از خطر اين تأثير نمي كاهد، چرا كه تمامي تغييرات بزرگ تاريخ، ابتدا توسط نيروي محدودي آغاز شده و به همين دليل، انسانهاي برگزيده ي آگاه و بيدار، خطر بسيار بزرگي را براي قدرت حاكم و ياري كنندگانش ايجاد مي نمايند. و به همين سبب همه ي تلاش قدرت عظيم حاكم به كار مي افتد تا هر چه زودتر به انقلاب پايان دهد و بر نيروي اندك آن، كه از آن مردان آگاه تشكيل يافته بود، پيش از آنكه زمان بگذرد و او مجبور به تحمل نيروي بسياري از اهل بصيرت و پيروانشان باشد، غلبه يابد. و پيش از آنكه نيروهاي مردمي جواب

مثبت به انقلاب بدهند و امكان پيوستن به آن را پيدا كنند، بايد چنين انقلاب را در نطفه خفه كرد.

رهبران تقليدي و سنتي قبايل، بدون شك درك مي كرده اند كه اين انسانهاي برگزيده و نمونه از اهل بصيرت، در صورت پيروزي خطري بر موقعيت

(صفحه 181)

قدرتمندانه ي آنان خواهند داشت. و به اين دليل، با اخلاص تمام، قدرت حكومتي را، با قبول روشي كه در پيش گرفته بود، ياري كردند، كه انقلابيون را تصفيه نمايند. تا قتل عام آنها عبرتي باشد براي ديگران.

اين موضوع نيازمند تتبع و تحقيق در متون «احاديث نبوي» و متون ديگر اسلامي مي باشد، تا تاريخ به وجود آمدن اين اصطلاح (اهل بصيرت) و ورود آن، در بناي فرهنگي انسان مسلمان، شناخته شود.

شايد اين اصطلاح، از اصطلاح ديگري كه قبل از آن وجود داشته و به عنوان صفت براي برخي اصحاب رسول الله كه در احاديث نقل شده به وجود آمده باشد. و آن اصطلاح: «اهل نيت» است كه در حديثي صفت «ابودرداء» (عويمر بن زيد خزرجي) ذكر شده: «... «ابودرداء» از بزرگان اصحاب رسول خدا بود و جزء «اهل نيت» در بين اصحاب.»

(الطبقات / 7 / قسم 2، ص 117. ط ليدن افست)

شايد كه مقصود از «اهل نيت» انسانهايي هستند كه داراي فضايل اخلاقي و صفاي دروني مي باشند.

(صفحه 182)

(1) عمرو بن حجاج زبيدي: از شخصيتهاي كوفه و جزو موالي نظام اموي بوده است. او يكي از نزديكان زياد بن سميه بود كه در محاكمه و مجازات «حجر بن عدي كندي» شركت كرد و جزو كساني بود كه عليه حجر شهادت داد. از همنشينان عبيدالله بن زياد و يكي از سه نفري است

كه بعد از آشكار شدن برنامه حركت مسلم بن عقيل، هاني بن عروه را با فريب تحويل ابن زياد دادند.

خواهر او «روعه» همسر هاني بن عروه بود.

عمرو بن حجاج در كربلا فرمانده نيرويي بود كه جناح راست سپاه اموي را تشكيل مي داد. و مأموريتش جلوگيري از استفاده ي آب فرات توسط امام حسين و يارانش بود. و نيز يكي از كساني بود كه سرهاي بريده شده ي شهيدان را به سوي عبيدالله بن زياد آورد. و همچنين او يكي از كساني است كه براي امام نامه نوشتند و دعوت كردند كه به كوفه بيايد: «... اگر خواستي پس به سوي سپاهي كه براي تو گرد آمده پيش بيا».

الطبري: 5: 270 و 349 و 353 و 365 - 364 و 367 و 422 و 456.

(2) الطبري: 435:5.

(3) تفوق و برتري در يك گروه نظامي، آن چنان تأثيري داشت كه مي توانست ديدگاههاي متعصبانه و مغرضانه اي را كه عليه مسلمانان غير عرب (موالي) وجود داشت از بين ببرد و به دور بريزد، و حتي احترام به موالي و تقدير و سپاس از او را در نظرها برانگيزد.

(الكامل: 3: 317 - 316 ملاحظه شود).

(4) اين تعبير «اهل البصائر» (اهل بينش و آگاهي) يك اصطلاح فرهنگي اسلامي مي باشد كه مقصود از آن گروهي هستند كه به گونه اي صحيح نسبت به اسلام آگاهي يافته و به دقت در زندگي خويش ملتزم به اسلام باشند، به گونه اي كه در مواجهه با مشكلات، در زندگي و جامعه، مواضع اساسي و تعيين كننده را از اسلام اتخاذ كرده و به آن عمل كنند، و هرگز در برابر مشكلات بي نظر و بي تفاوت نايستند.

اين اصطلاح تعبيري

است كه تعهد و التزام نظري اين گروه را به اسلام، در تمامي برخوردها و آزمونهاي روزانه ي خود براي مبارزه عليه انحرافات نشان مي دهد.

در يك بررسي و تحقيق سريع و تند معلوم مي گردد كه اين اصطلاح در دامن فرهنگ اسلامي و در شرايط زماني خاص به وجود آمده و از همان زماني كه نيروهاي منحرف شروع به انتشار مفاهيم ذهني و اسلوبهاي عملي خود كردند و به گردآوري نيرو پرداختند، اين اصطلاح رونق يافته است. به اين دليل اصطلاح مذكور را در كلام امام علي بن ابي طالب بسيار مي يابيم چرا كه در دوره ي او نيروهاي منحرف و غير اسلامي، رنگ عوض كرده و امام را مجبور به دست يازيدن به نبردهاي فكري و نظامي كردند. و اگر امام در صحنه ي نظامي نتوانست آنها را به گونه اي نهايي نابود ساخته و از دايره ي زندگي اسلامي خارج سازد، ولي در صحنه ي فكري و عقيدتي، موفق شد كه آنها را به رسوايي بكشاند. و ساختگي بودن و پوشالي بودنشان را با ديدگاه بلندنظرانه و قدرت فكري خود بيان كند.

اصطلاح «اهل البصائر» در خطبه ها و نامه ها و كلمات كوتاه امام علي، تعبيري است از گروهي كه آگاهند، در برابر گروهي كه آگاهي ندارند. و موضع و موقعيت گروه آگاه را نشان مي دهد كه از تحريكها و فريبها، خود را رهانده، ولي انسان غير آگاه در موضعي قرار دارد كه، از ترسها و فريبها رها نشده است. مثلا در نامه اي كه از سوي امام علي به معاوية بن ابي سفيان نوشته شده آمده است:

و أرديت جيلا من الناس كثيرا خدعتهم بغيك، و ألقيتهم في موج بحرك، تغشاهم الظلمات، و تتلاطم بهم

الشبهات، فجازوا عن وجهتهم، و نكصوا علي أعقابهم، و تولوا علي أدبارهم، و عولوا علي أحسابهم، الا من فاء من أهل البصائر، فانهم فارقوك بعد معرفتك، و هربوا الي الله من موازرتك.

(نهج البلاغه، صبحي الصالح، نامه 32. ص 406)

«و گروهي بسيار از مردم را به نابودي كشاندي و به فريب خويش گمراه ساختي و در موج درياي فريب خود آن چنان درانداختي كه تيرگيها آنان را فراگرفت و شبهه ها و شكها آنان را دگرگون ساخت و از هدف و جهت خويش بازماندند و از حق كناره گرفته به گذشتگان خود روي آوردند و بر ارزشهاي گذشته خويش تكيه زدند، مگر آنها كه «اهل بينش و بصيرت» بودند كه بعد از شناخت تو، از تو جدا گشتند و از همكاري با تو به خدا پناه بردند...»

«عزالدين بن ابي الحديد» در شرح اين متن گفته است:

«و عولوا علي احسابهم» يعني بر دين اعتماد و تكيه نكردند و عصبيتهاي قومي و غرورهاي جاهليت آنها را به سوي خويش كشيد و به سوي آنها رفتند و دين را رها كردند. سپس امام گروهي را كه از اهل بصائر بودند استثناء مي كند. «الا من فاء من اهل البصائر...»

(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 16: 133 - 132)

و در خطبه اي كه به مصيبتها و فتنه ها اشاره مي كند و گروهي از گمراهان را وصف مي نمايد در اين باره آمده:

«و طال الامد بهم ليستكملوا الخزي، و يستوجبوا الغير، حتي اذا اخلولق الاجل، و استراح قوم الي الفتن، و أشالوا عن لقاح حربهم، لم يمنوا (اهل البصائر) علي الله بالصبر، و لم يستعظمؤا بذل أنفسهم في الحق، حتي اذا و افق وارد القضاء انقطاع مدة البلاء، حملوا

بصائرهم علي أسيافهم، و دانوا لربهم بأمر و اعظهم.»

(نهج البلاغه، خ 150، صبحي الصالح، ط بيروت، ص 209)

«سرانجامشان طولاني مي شود تا رسوايي خود را به كمال رسانند و موجب حوادثي شوند تا موعد به پايان رسد و گروهي در فتنه ها راحتي يافتند و از جنگ طلبي دست كشيدند و با شكيبايي خود بر خدا منت ننهادند و از خودگذشتگيهاي در راه حق را بزرگ نشمردند، تا آنكه سرنوشت آينده با قطع شدن و تمام گشتن زمان بلا و آزمايش موافق گشت. ديدگاهها و روشن بيني هايشان را بر شمشيرهايشان حمل كردند و با فرمان نصيحت كننده شان به خداوندشان نزديك شدند.»

اينها اهل جاهليت از سويي و مسلمانان دوره ي رسول خدا (ص)، از سوي ديگر مي باشند.

ابن ابي الحديد در شرحي كه بر اين متن دارد مي گويد:

«... تا آنجا كه اين گروه صلح و سازش را با آنان در پيش گرفتند. به دليل ناتواني در مبارزه و جهاد با آنان و با ورود به گمراهيها و فتنه هايشان، راحت طلبي كردند و از جنگ با آنان طفره رفتند... خداوند عارفان شجاع را برانگيخت و آنان برخاستند و «اين عارفان بينشها و بصيرت هايشان را بر روي شمشيرهايشان حمل كردند... يعني ديدگاهها و عقايد خويش را براي مردم بيان كردند و آشكار نمودند و از پيرايه ها و شاخ و برگهاي بيهوده آن را پالودند، درست مثل آنكه چيزي بر روي شمشيرها حمل مي شود و آنكس كه مي نگرد آن را مي بيند...»

(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد: 9: 131 - 129)

«ديدگاهها و بصيرتهايشان را بر شمشيرهايشان حمل مي كنند» به زبان امروز يعني: موضعگيري هاي عقيدتي و آشكار و مبارزه در راه تحقق آنها.

در خطبه اي ديگر امام مي فرمايد:

قد

انجابت السرائر لاهل البصائر، و وضحت محجة الحق لخاطبها،»

(نهج البلاغه، خطبه 108، صبحي الصالح، ص 156).

«سيرتها و پنهانيها بر اهل بصيرت آشكار است و راه حق براي رهروان گم نيز روشن مي باشد.» در خطبه اي ديگر كه در آن آفرينش «زنبور عسل و ملخ» را بيان مي كند مي فرمايد: «و لو فكروا في عظيم القدرة، و جسيم النعمة، لرجعوا الي الطريق، و خافوا عذاب الحريق، ولكن القلوب عليلة، و البصائر مدخولة.»

(نهج البلاغه، خطبه 185، صبحي الصالح، ص 270)

«اگر در عظمت قدرت و بزرگي نعمت دهنده انديشه كنند، به راه بازخواهند گشت و از عذاب آتش خواهند ترسيد، اما قلبها مريضند و چشمها و بصيرتها معيوبند.»

و خطاب به همراهانش مي فرمايد:

«فانفذوا علي بصائركم، و لتصدق نياتكم في جهاد عدوكم. فوالذي لا اله الا هو اني لعلي جادة الحق و انهم لعلي مزلة الباطل.

(نهج البلاغه، خطبه 197، صبحي الصالح، ص 311 و 312)

«بر بينشها و بصيرتهاي خود راه گذر دهيد و نيتهاي شما در جهاد با دشمنانتان بايد راست و صديق باشند سوگند به او كه جز او خدايي نيست، كه من بر جاده ي حقم و آنان بر لغزشگاه باطل.»

و در نيايش:

«اللهم انك انس الانسين لاوليائك، و أحضرهم بالكفاية للمتوكلين عليك. تشاهدهم في سرائرهم، و تطلع عليهم في ضمائرهم، و تعلم مبلغ بصائرهم.»

(نهج البلاغه، خطبه 227، صبحي الصالح، ص 349)

«خدايا تو مأنوس ترين مأنوسان براي دوستداران خود هستي، و حاضرترين و آماده ترين آنها براي توكل كنندگان خود مي باشي، در پنهانيهايشان آنها را مشاهده مي كني و در درونشان بر آنان آگاهي، و اندازه ي بينش آنان را مي داني...»

و در يكي از كلمات قصار:

«الاماني تعمي أعين البصائر،...»

(نهج البلاغه، كلمات قصار، 275، صبحي الصالح، ص 524)

«آرزوها، چشمهاي بصيرت را كور

مي كنند.»

اين اصطلاح در سخني كه «مهدي عباسي» در رابطه با وضعيت صلابت و پايداري يكي از انقلابيون دوره ي خويش به وزيرش ربيع گفته بيان شده است: آيا نترسي و استحكام دروني و قلبي او را نمي بيني، به خدا سوگند او از «اهل البصائر» اهل بينش و آگاهي است.

(مقاتل الطالبيين: 418).

عرب و موالي

عرب و موالي

بر ماست كه به هنگام بررسي رابطه و وابستگي موالي با انقلاب حسين، و نشانه هاي اين وابستگي، بايد موالي امام حسين و امام علي را، به كناري بگذاريم. زيرا كه موضعگيري اينها برخاسته از اين مسأله است كه، رهبران انقلاب، اولياء خود آنها مي باشند، رابطه شان با انقلاب، رابطه اي طبيعي است. و به همين دليل، در رابطه و وابستگي اين موالي با انقلاب، هيچ نشانه اي حاكي از موضع و موقعيت عمومي موالي نسبت به انقلاب وجود ندارد. و رابطه ي اين موالي با انقلاب، براي تفسير موضعگيري موالي، صلاحيت و ارزش كافي ندارد.

بحث در اين مسأله، مربوط به مواليي مي باشد كه موالي بني هاشم نبوده، و به گونه اي در انقلاب شركت كرده باشند. شركت اينها ممكن است كه در صورت رسيدن به حد معيني از تراكم و تنوع، نشانه اي از موضع موالي باشد.

اگر نسبت موالي را در نيروي اندك و انقلابي همراه امام، در نظر بگيريم، نسبت بسيار اندكي كه تعداد آنها به يك دهم از مجموع انقلابيون نمي رسد، بدست مي آوريم. و آن به اين جهت است كه اگر ما موالي امام حسين را كنار بگذاريم، شش نفر ديگر از موالي، در رده ي اساميي كه به ما رسيده است، باقي مي مانند كه عبارتند از:

1- جون «مولي»ي ابوذر غفاري.

2- زاهر «مولي»ي عمرو بن حمق خزاعي.

3- سالم

«مولي»ي بني مدنية كلبي.

(صفحه 183)

4- سالم «مولي»ي عامر عبدي.

5- سعد بن عبدالله «مولي»ي عمرو بن خالد أزدي.

6- شوذب «مولي»ي شاكر بن عبدالله همداني شاكري.

اگر وجود موالي در انقلاب حسيني متوقف به شركت كردن تعداد محدودي از موالي، در نبرد كربلا، و به شهادت رسيدن آنها باشد، در مشاركت چنين تعداد اندكي، هيچ نشانه ي باارزش تاريخي، بر مسأله ي مورد نظر وجود ندارد. ولي وجود موالي در انقلاب حسيني، و رابطه ي آنها با انقلاب، از اين اندازه ي محدود گذر كرده، با تعداد بسيار زيادتري در ميدانهاي وسيع تر به ظهور مي رسد. وجود بعضي نشانه ها قبل از عاشورا و بعد از آن، دلالت بر وجود رابطه ي بين موالي و انقلاب حسيني مي نمايد كه شايد جدا بسيار عظيم بوده باشد. و چه بسا كه نشانه هاي بسيار باارزشي، بر شروع حركت بسيار پرخطر و بزرگ موالي، در اين رابطه ها وجود داشته باشد كه بتوان با آن، جهت حركت تاريخ در جهان اسلام را تبيين كرد.

يكي از اين نشانه ها كه اشاره اي بر مسأله ي مورد بحث ما مي باشد، اين است كه: عبيدالله بن زياد وقتي تصميم گرفت اطلاعاتي درباره ي مسلم بن عقيل بدست آورد، با وجود اينكه اين كار بسيار مهم بود، براي جاسوسي و كسب اطلاعات، فرد عربي را استخدام نكرد و «مولي»ي خود را كه معقل ناميده مي شد فراخواند و سه هزار (درهم يا دينار) به او عطا كرد و گفت: برو درباره ي مردي كه اهل كوفه با او بيعت كرده اند پرس و جو كن، و خود را به او چنين بنما كه تو مردي از اهل «حمص» هستي...» (1) .

يكي ديگر از اين نشانه ها وجود بيوه زني است كه

مسلم بن عقيل بعد از آنكه حركتش، رو به سستي گرائيد و سركوب شد و مردم از اطراف او متفرق گشتند، به منزل اين زن پناهنده شد. و او بانو «طوعه» بود. و «مولاة» محمد بن اشعث (2) محسوب مي شد. مسلم بن عقيل را بمجرد آنكه نامش را شنيد داخل منزل

(صفحه 184)

نمود، بدون آنكه هيچ ترسي از خود بروز دهد. ترس و وحشت از رنجهايي كه ممكن است بر اثر پناه دادن و مهمان نوازي از مسلم، بر او وارد شود.

در حالي مسلم را مخفي كرد كه به خوبي مي دانست كه مسلم مورد تعقيب قدرت حاكم، و مطلوب آنهاست.

آيا عبيدالله بن زياد، براي مسأله ي مهمي چون تجسس درباره ي مسلم بن عقيل، مردي از موالي را انتخاب مي كند بجاي آنكه مردي عرب را بر اين مسأله بگمارد، آيا دلالت مي كند بر اينكه نظام اموي در نظر گرفته و پي برده بود كه موالي، عواطف و روابط خويش را با حركت انقلاب و شخصيتهاي آن، مخفي مي كرده اند. اين رابطه هاي مخفي بين انقلاب و گروههايي از موالي، زمينه ي خوبي بوده براي اطمينان انقلابيون به هر كسي كه از موالي بوده باشد، بي آنكه شناخت كاملي از او داشته باشند. اعتماد به يكي از موالي بيش از اعتماد به يك فرد عربي مي باشد كه مثلا اهل شام بوده و انقلابيون او را نشناسند؟ و راهي هم براي اعتماد به شخصيت او در دست نباشد؟

و آيا پاسخ مثبت مسلم بن عوسجه (3) ،بدون ترس، به اين جاسوس، بر درستي برآورد و نظر نظام اموي درباره ي رابطه بين موالي و انقلاب، دلالت نمي كند؟

پناه دادن به مسلم بن عقيل، توسط بانو «طوعه»

و مخفي كردن او در منزل خويش، بعد از آگاه شدن او نسبت به اين مسأله كه اهالي كوفه، او را ترك كرده اند، آيا مي توان گفت كه اين مطلب بر اين مسأله دلالت مي كند كه رفتار موافق اين زن به خاطر موقعيت مثبت و علاقه ي دروني او به انقلاب بوده كه بين او و تفكر درباره ي عواقب خطرناك اين رفتار، قرار گرفته و او به علاقه ي دروني خويش نسبت به انقلاب جواب مثبت داده است؟

جوابي قطعي براي اين سؤالات، به دست نياورده ايم. اگر چه به نظر ما، ارزشهاي سياسي و اجتماعيي كه در آن زمان وجود داشته ما را بر اين مي خواند كه جواب مثبت و موافق به اين سؤالها بدهيم.

ما از اين مسأله آگاه هستيم كه موالي رابطه ي محكمي با امام علي بن ابي طالب

(صفحه 185)

داشته اند، ناشي از سياست عادلانه ي امام بوده. امام علي آنها را با ديگر مسلمانان مساوي قرار داد. برخي از رهبران قبايل عرب بر اين علاقه و رابطه بين امام و موالي كينه مي ورزيدند و از آن ناراضي بودند.

اشعث بن قيس در اين باره، به امام علي گفت: يا اميرالمؤمنين، اين مسلمانان غير عرب (حمراء) در نزديكي به تو، به ما چيره گشته اند. (4) .

و مطمئنا اين موالي در دوره ي يزيد بن معاويه نيز وجود داشتند و هميشه به ياد زندگي خود در سالهاي اندك خلافت امام علي بن ابي طالب بودند، كه زندگيشان در آن سالهاي اندك راحت تر و با آرامش بيشتر و كرامت توأم بود نسبت به آنچه كه در سايه ي حكومت معاوية بن ابي سفيان، به حقارتي شديد و بي ارزشيها و قتل عامهايي انجاميد كه معاويه در آن قتل

عامها نيمي از موالي را از ترس فزوني تعدادشان، و براي از بين بردن مشكلات سياسيي كه با زياد شدن موالي به وجود مي آمد به قتل رسانيد. (5) .

اگر عبيدالله بن زياد مبادرت به از بين بردن حركت كوتاه مدت مسلم بن عقيل نمي كرد و اگر به انقلاب، فرصت داده مي شد كه لااقل چند روزي استمرار بيابد، موقعيت موالي، به گونه اي واضح تر از آنچه كه اكنون ما از آن اطلاع داريم، براي ما مشخص مي شد. و بطور حتم مي ديديم كه وجودشان به انقلاب بسيار نزديكتر از تصويري است كه تاريخ انقلاب از آنان براي ما ترسيم كرده است. و سهمي كه در انقلاب داشته اند بسيار گسترده و وسيع بوده است.

رهبران و اشراف عرب، به سوي انقلاب جهتگيري كردند، اين جهتگيري در همه ي آنها علت واحدي نداشت، عده ي كمي از آنها به خاطر روح و احساس آگاهي ديني به انقلاب روي آوردند و بسياري از آنان براي بازگرداندن سلطه و قدرت از شام، و اعاده ي عظمت گذشته ي كوفه، متمايل به انقلاب شدند.

موالي به خاطر تمايلي كه براي تغيير شرايط اجتماعي و واقعيت ناگواري كه در آن بسر مي بردند داشتند و براي بازگرداندن موقعيت عادلانه ي زندگي شان در دوره ي كوتاه حكومت امام علي، به انقلاب، روي آوردند. انگيزه ي موالي با وجود

(صفحه 186)

كمي تعداد شهيدانشان در ميان شهيدان كربلا، در حركت به سوي انقلاب و پيوستن به آن، از آگاهي صادقانه و صحيحي مايه مي گرفت كه منشأ آن حقيقت اسلام بود.

و نيز حركت آنها ناشي بود از درك انحرافاتي كه نظام اموي به نام اسلام به انجام مي رسانيد و در جامعه ي اسلامي آن روز ارائه مي داد.

حوادثي كه به

فاصله ي سالهاي اندكي بعد از انقلاب امام حسين، به وقوع پيوست، نشانگر عمق رابطه ي موالي و گستردگي آن با انقلاب مي باشد. زماني كه «مختار بن ابي عبيد ثقفي» در كوفه قيام كرد (6) و شعارهاي حمايت از «مستضعفان» و انتقام گرفتن از قاتلان حسين (ع) و اهل بيت را مطرح كرد، ابتدا اعراب و موالي همه با هم دور او جمع شدند و بعدها اكثريت عظيمي از اعراب، از او كناره گرفتند چرا كه سياست مالي و اجتماعي مختار را نسبت به موالي رد مي كردند و مردود مي دانستند، اما «موالي» همراه مختار تا نهايت دردناك و رنج آور نهضت، ثابت قدم باقي ماندند نهايت دردناكي كه در مقابل چهره ي حكومت «عبدالله بن زبير» خود را نشان داد، حكومتي كه در خشونت و بدرفتاري و امتياز دادن و فرق گذاشتن بين مردم، كمتر از حكومت اموي نبود و كم و كسري از آن نداشت. (7) .

(صفحه 187)

مي توانيم بگوييم كه موالي در سال شصت هجري در ابتداي آگاهي و بيداري نسبت به موقعيت ناگوار خويش بسر مي برده اند. در مقايسه با تمامي حقوق انساني كه اسلام براي آنان تضمين كرده بود، كه هر انساني از هر مليتي، از موقعيتي با كرامت و مساوي با موقعيت انسان عرب، در دولت اسلامي بايد برخوردار باشد.

اگر به موالي فرصت داده مي شد تا در اوايل آگاهي نسبت به قدرت و نيروي خويش مي توانستند با دست زدن به انقلاب، رهبري را به دست بگيرند رنجها و آرزوهاي خود را در عمل، تشريح و بيان مي كردند و انقلاب امام حسين (ع) آگاهي آنها را نسبت به واقعيت زندگي و به حقوق اسلاميشان، رشد و

گسترش داد و نيز اين انقلاب، آگاهي آنان را نسبت به اين مسأله كه قدرت بزرگي هستند و در جامعه ي اسلامي نيروي لازم را براي تغيير مناسبات اجتماعي دارا مي باشند بيدار كرده و رشد داد.

با به راه افتادن انقلاب مختار بن ابي عبيد ثقفي، جامعه ي اسلامي - عربي، و از خلال آن نظاره گر قدرت جديدي شد، كه از نيروي موالي پديد آمده بود، نيرويي كه با تمامي شدت و سرسختي، و به خاطر مبادي باارزش و شريفي كه رهبري حاكم در چهارچوب شعار، به آن ايمان داشت و در درگيريها و مشكلات و تصميم گيريها و مواضع حكومتي توجهي به آنها نمي كرد. مختار براي برقراري اصل اسلامي مساوات، بين عرب و موالي - كه اين كار در صلاحيت او بود - بااخلاص تمام تلاش كرد ولي به دليل تعصب رهبران قبايل، و كوتاهي بينش آنان نسبت به مسائل اجتماعي، كه باعث شد مختار در اين مبارزه، ناچارا تنها با تكيه به نيروي موالي و تعداد كمي از آگاهان عرب، در اين راه گام بردارد و ناكام شود.

ولي با اين همه پراكندگي كه ميان مسلمانان عرب و غير عرب وجود داشت و بر پيكر تمامي انقلاب در عراق فرود آمد، فرصت سركوب انقلاب را به ابن زبير داد و او درست از آن زمان شروع به تغييرات عميق و گسترده اي نمود كه بلندترين قله ي اين تغيير را در استيلاي بني عباس بر خلافت اسلامي، بايد ديد.

(صفحه 188)

(1) الطبري: 5: 362 - 348. در گزارش «عمار دهني» و «ابومخنف» آمده كه اين مولي، مولاي ابن زياد بوده است. ولي در گزارش «عيسي بن يزيد كناني» آمده كه «معقل» مولي ي ابن زياد

نبوده است بلكه «مولي»ي قبيله ي بني تميم بوده.

(الطبري: 360:5).

(2) الطبري: 371:6.

(3) نام او در شمارش تعداد شهيدان ذكر شد. مسلم بن عوسجه كه در كوفه، از مردم براي امام حسين بيعت مي گرفت و در حركت مسلم بن عقيل امين و مسؤول اموال در كوفه بود.

(4) «حمراء»: اسم قديمي كه بر ايرانيان مسلمان اطلاق مي شد. كه بعدها بر روميهاي مسلمان نيز اطلاق شد.

(5) المبرد: الكامل: 62:2.

(6) پدر مختار، جنگ «جسر» را كه نزديك «البريب» در «نخيله» اتفاق افتاد رهبري مي كرد كه مسلمانان در اين جنگ در برابر برتري سپاه ايران شكست خوردند و خسارتهايي ديدند.

همسر مختار «عمرة» دختر «نعمان بن بشير الانصاري» بود كه مصعب بن زبير بعد از شكست دادن انقلاب مختار، او را به قتل رسانيد. مختار خانه اي در كوفه داشت كه مسلم بن عقيل در آنجا فرود آمد و تا مدتي در آنجا بود، او صاحب يك قطعه زمين زراعتي در نزديكي كوفه بود.

مختار نهضت خود را در كوفه، در صبح چهارشنبه 13 ربيع الاول سال 66 ه (18 تشرين الاول - اكتبر سال 675 م) اعلان كرد. و با قتل مختار به همراه عده اي از ياران از جان گذشته اش در كوفه، در روز 14 رمضان سال 67 ه (3 نيسان - آوريل سال 687 م) نهضتش پايان يافت. مختار به هنگام كشته شدن شصت و هفت سال داشت.

(7) مختار سپاهي سه هزار نفره را كه همگي از موالي بودند براي همكاري و اتحاد با عبدالله بن زبير به مدينه فرستاد تا به همراهي سپاه عبدالله بن زبير كه از دو هزار سرباز تشكيل شده بود، در برابر

سپاه اموي ايستادگي كنند. فرماندهي سپاه مختار با «شرحبيل بن ورس همداني» و فرماندهي سپاه عبدالله بن زبير با «عياش (عباس) بن سهل بن سعد انصاري» بود. ولي «عياش» فرمانده سپاه عبدالله بن زبير براي سپاه همپيمان كه براي اتحاد و همكاري با عبدالله بن زبير آمده بودند كشتارگاهي تدارك ديد كه در آن نابود شدند.

عرب شمال، عرب جنوب

عرب شمال، عرب جنوب

اكثر انقلابيوني كه از خاندان بني هاشم نبودند، از نظر ريشه ي قومي و قبيلگي شان از اعراب جنوب و از «يمن» بودند.

و چه بسا كه اين مسأله اشاره اي باشد بر اينكه اكثر بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل، وابسته به «عرب جنوب» بوده اند. و آنچه كه بنظر مي رسد اين است كه بخش عظيمي از توده هاي وابسته به انقلاب بستگي به قبايلي داشته اند كه از عرب جنوب به حساب مي آمده اند.

و شايد يكي از نشانه هاي اين مطلب اين مسأله باشد: زماني كه عبيدالله بن زياد به كوفه آمد مسلم بن عقيل از خانه ي مختار بن ابي عبيد ثقفي، كه از قبيله ي «مضر» و وابسته به عرب شمال بودند، بيرون آمد و به خانه ي «عروة بن هاني مرادي» كه يكي از رهبران بزرگ عرب جنوب در كوفه به حساب مي آمد، رفت.

و شايد يكي از بزرگترين اشاره ها كه باز دلالت بر اين مطلب مي كند، اين باشد كه: وقتي عبيدالله بن زياد، بعد از شكست حركت مسلم بن عقيل در كوفه، خواست كه او را دستگير نمايد، سپاهياني را براي انجام اين امر مهم انتخاب نمود كه همگي وابسته به «قيس» و از «عرب شمال» بودند. و در ميان آنها حتي يك نفر از وابستگان به يمن و از عرب جنوب وجود نداشت.

گرچه

تمامي سپاه علي الاطلاق از عرب شمال تشكيل يافته بود، ولي ابن زياد فرماندهي سپاه را به عبدالرحمان بن اشعث كه از قبايل وابسته به عرب

(صفحه 189)

يمن بود، سپرد. (1) .

هر گاه حركت مسلم بن عقيل در كوفه، از جهت همراهي و همكاري نيروي عرب يمن ممتاز باشد و اينگونه شناخته شود، ما مسأله ي مهمي را پيش روي خواهيم داشت كه نسبت به عدم بيعت امام حسين با يزيد بن معاويه و اعلان آشكار مخالفت و رد بيعت با او، نشانه اي بزرگ به شمار مي آيد و دلالت عظيمي نسبت به علت حركت علني امام در «حجاز» مي نمايد.

زماني كه امام حسين تصميم به خروج از مدينه و رفتن به مكه گرفت و سپس، زماني كه تصميم خويش را مبني بر خارج شدن از مكه و رهسپار شدن به طرف عراق اتخاذ نمود و نيز در طول راه به سوي عراق، همه جا، نصايح گوناگون و رهنمودهاي بسيار، از شخصيتهاي مختلف و صاحب فكر و انديشه، دريافت كرد كه همگي مسأله ي واحدي را مطرح مي ساختند و آن اينكه امام حسين به جاي عراق متوجه يمن شود و به آن سمت برود. امام چنين نصيحتي را به هنگامي كه از مدينه رهسپار مكه بود، از برادرش محمد بن حنفيه شنيد.

محمد بن حنفيه خطاب به امام گفت: «... به سوي مكه برو، اگر زندگي در آنجا براي تو آرامش داشت پس همان است كه ما دوست داريم و منتهاي آرزوي ماست. ولي اگر به گونه اي ديگر بود، به سرزمينهاي يمن رهسپار شو، كه آنان ياران جد، پدر و برادرت هستند و قلبشان نازكتر و مهربانتر است و سرزمينشان، وسيعتر،

و عقلشان برتر است...» (2) .

در گفتگويي كه بين امام و عبدالله بن عباس در مكه پيش آمد، امام از عبدالله بن عباس اين سخن را شنيد:

«... اگر شب را بسر نمي بري جز آنكه قصد بيرون رفتن از مكه را در سر داري، پس به سوي يمن حركت كن كه سرزميني است با پناهگاهها و نواحي بسيار و پهناور و گسترده كه پدرت آنجا شيعياني دارد و تو، در آنجا، بر كنار از آزار ديگران، بسر خواهي برد.» (3) .

(صفحه 190)

«طرماح بن عدي طائي» كه به عنوان راهنماي چهار نفر از اهالي كوفه كه پس از كشته شدن مسلم بن عقيل قصد پيوستن به امام را داشتند (4) در محل «عذيب الهجانات» با حسين (ع) ديدار كرد و گفت:

«... خداوند تو را از آن باز دارد تا نتيجه ي انديشه ي خويش را بنگري، و آنچه كه پديد مي آوري براي تو آشكار شود. اگر اراده كرده اي تا در سرزميني فرود آيي و منزل گزيني، پس حركت كن تا تو را بر بلنداي كوههايمان فرود آورم و جاي دهم... و همراه تو حركت خواهم كرد تا در «قريه» جايگزينت سازم و بعد برمي خيزيم تا به دعوت مردان «أجأ» و «سلمي» از قبيله ي «طي ء» بپردازيم. و به خدا سوگند ده روز طول نخواهد كشيد كه تمامي قبيله ي «طي ء» پياده و سواره دعوتت را پاسخ خواهند داد.» (5) .

ما بعد از حوادث كربلا، و نيز پس از دوران خلافت يزيد بن معاويه، مسأله ي پديده ي «يمني بودن» و تكيه داشتن به آنان را كه در نهضتهاي بسياري استمرار داشته و بر تمامي حوادث سايه افكنده، روياروي خود مي يابيم.

اهالي كوفه پس

از مرگ يزيد بن معاويه، ولايت حاكميت بني اميه و حكومت ابن زياد را، از گرده ي خويش برداشته و به دور افكندند، و خواستند كه اميري را بر خويش به حاكميت منصوب نمايند كه به امورشان توجه كند:

«گروهي گفتند: عمر بن سعد بن ابي وقاص شايسته ي حكومت است. چون آهنگ او كردند تا به حكومت بنشانندش، زناني از قبيله ي همدان و زناني ديگر از قبايل كهلان، «انصار»، «ربيعه» و «نخع» با هم به سوي مسجد پيش آمدند تا وارد مسجد جامع شدند، و در حال فرياد و گريه و شيون و ندبه بر مصائب حسين مي گفتند: آيا عمر بن سعد به كشتن امام حسين راضي نشد تا بتواند در كوفه بر ما حكومت كند؟ مردم با شنيدن اين سخن گريستند، و از «عمر بن سعد» روي گرداندند. زنان قبيله ي همدان در آن ميان از زنان قبايل ديگر مشخص تر بودند.» (6) .

(صفحه 191)

پديده ي «يمني بودن» در انقلاب حسيني،ما را به ملاحظه ي مسأله ي ديگري مي كشاند و آن اين است كه:

زيادي وابستگان «عرب جنوب»نسبت به وابستگان «عرب شمال» در نيروي انقلابي كربلا، گرچه جدا محدود بوده ولي با اين همه شايسته است كه به عنوان نشانه ي استوار و باارزشي بر اصالت انقلاب حسيني، كه ريشه اي عقيدتي و اساسي دارد، تلقي شود.

معاويه از ابتداي برملا شدن اين موضوع كه قبيله ي «مضر» از او روي گردانده، تصميم گرفت كه براي محكم كردن دولت و اقتدار خويش، از عنصر يمني سود جويد. و پسرش يزيد نيز در اين رابطه همچون او رفتار كرد. و ناگفته نماند كه مادر يزيد زني يمني از قبيله ي «كلب» بود.

با وجود اين تعداد شخصيتهاي وابسته به «عرب يمن»

در انقلاب كربلا را، نسبت به تعداد «عرب شمال» بيشتر مي يابيم.

انقلاب يك عمل سياسي بوده و بسيار طبيعي مي باشد كه انجام اين عمل سياسي و به پايان رساندن آن بر طبق عمل به اصول سياسيي باشد كه در جامعه ي آن روز شايع بوده است. و نتيجه ي اين مسأله آن است كه توده هاي تشكيل دهنده ي انقلاب، از خلال منطق درگيريهاي قبيله اي تكوين يافته و با اين نيروها از خلال همان منطق برخورد شده است. ولي واقعيت تاريخي برخلاف آن بوده و توده هاي شركت كننده در انقلاب آهسته و به موقع و در نتيجه ي وقوع آگاهي در روشناي اصالت اسلامي، تكوين و تشكيل يافته اند. و انقلاب با اين توده هاي مردمي از خلال باورهاي عقيدتي برخورد كرده نه از خلال غرايز قبيلگي و قومي.

آيا چنين بنظر مي رسد كه «عرب شمال» از انقلاب دور بوده؟ اگر اين گونه نتيجه گيري شود بايد تأكيد كرد كه اين استنتاج مطلقا درست نبوده و اعراب شمال بخش بزرگي از نيروي انقلاب را تشكيل مي داده اند. گرچه ما نه تنها در انقلاب، عناصر «مضري» و «عدناني» نمي يابيم، بلكه برعكس برخي از نصوص و متون تاريخي به نقش بارز و مشخص برخي از عناصر عرب شمال اشاره مي نمايند كه براي ياري و مساعدت حاكميت اموي در نابود كردن انقلاب حسيني، برخاسته و نقش پذيرفته بودند. و اينها همه وابستگان به قيس بودند. در اين فرصت يادآوري

(صفحه 192)

مي كنيم نيرويي كه براي دستگيري مسلم بن عقيل گسيل شد وابسته به «قيس» بود. (7) .

مقداري متون شعري بسيار باارزشي وجود دارد كه موقعيت قبيله اي را روشن مي سازد. اين اشعار بيان مي سازند كه قبيله ي «قيس» مسؤول و بزرگترين شريك

اموي، در به قتل رساندن امام حسين (ع) مي باشد.

«سليمان بن قته محاربي تابعي» (8) در شعري كه براي رثاي حسين سروده مي گويد:

شهادت شهيد «طف» از خاندان بني هاشم

گردن مسلمانان را به ذلت فرود آورد و آنها خوار شدند

و بر گرده ي «غني» قطره اي از خون ماست

كه به زودي روزي كه بيايد انتقام خواهيم گرفت

هنگامي كه «قيس» فقير مي شد و محتاج، احتياجشان را جبران مي كرديم

ولي به هنگامي كه نعل وارونه گشت (اوضاع دگرگون شد) «قيس» ما را به قتل رسانيدند. (9) .

(صفحه 193)

شاعر در رثاي حسين از قبيله ي «قيس» (قيس عيلان بن مضر) و قبيله ي «غني» (تيره اي از غطفان، و از قيس عيلان) نام مي برد و مسؤوليت شهادت حسين را بر گرده ي آنها نهاده و به گرفتن انتقام خون حسين تهديدشان مي نمايد.

انقلابيون كربلا گروهي كوچك بودند با دو جناح، شامل عرب جنوب و عرب شمال. گروهي كه يك «نمونه ي انتخاب شده» را جلوه گر مي سازند. و بايد توجه كرد كه بسياري از انقلابيون تعداد افراد و شخصيتها و خانواده هايشان را نشان نمي دهند، بل آنچه را كه برتر از وابستگيهاي قومي و عصبيتهاي خانوادگي است يعني توده هاي عظيمي از تمامي قبايل را به تصوير مي كشند و مطرح مي سازند.

زيرا اگر انقلاب پيروز مي شد انقلابيون توانايي آن را داشته اند كه با تسلط بر موقعيت اجتماعي و استيلاء بر حاكميت جايگزين آن شوند. و اگر فرصت پيروزي به آنها داده نمي شد - چنانكه در واقعيت روي داد - باز توانايي آن را داشته اند كه طوفاني از خشم را عليه حكومت منحرف زمان، در دلهاي توده هاي عظيم مردمي، برانگيزند، و آنان را در راه دستيابي به آگاهي حقيقي قرار داده و از آنها

توده هاي آگاهي بسازند كه بتوانند تمامي انقلابات مستمر تاريخي را تغذيه كرده و ادامه دهند، و اين واقعيتي است كه انقلاب كربلا در سير تاريخ به وجود آورده.

به اعتقاد ما رجال نظام اموي اين حقيقت را دريافته و تصميم گرفتند تا با آن مواجه شوند. روش وحشيانه اي كه براي از بين بردن و نابود كردن انقلاب در پيش گرفتند كه نه صورت نظامي و نه ضرورت ايجاد امنيت، اقتضاي چنين وحشيگري را مي كرد، خود بيانگر آن است كه نظام اموي متوجه خطر عظيم و گسترده ي انقلاب بوده و زود دست به كار شده.

نظام اموي براي كشتن عده اي از شخصيتهاي انقلابي در كوفه، روش كم نظير و غير مأنوسي را در پيش گرفت.

گردن مسلم بن عقيل زده شد و سپس جسد او را از بالاي قصر حكومتي، به زمين پرت كردند كه در نتيجه استخوانهايش شكست. دو كتف هاني بن عروه را محكم بسته و در بازار كوفه گردنش را زدند و بعد پاهاي هر دو را گرفته و در

(صفحه 194)

بازار كوفه گرداندند. (10) .

عبدالله بن بقطر را از بالاي قصر پرت كردند كه در نتيجه استخوانهايش شكست و هنوز رمقي داشت كه ذبحش كردند و سر از تنش جدا ساختند. (11) .

قيس بن مسهر صيداوي را، به دستور عبيدالله بن زياد، از بالاي قصر حكومتي به زمين پرت كردند و در نتيجه بدنش قطعه قطعه شد و از دنيا رفت. (12) .

نظام اموي براي نابود كردن نيروي كوچك انقلابيون در كربلا، از دست يازيدن به هر روش وحشيانه اي فروگذاري نكرد. و با آنكه نيروي انقلابي امام، در كربلا، محدود و اندك بود، رژيم اموي براي

مقابله با آن، نيروي نظامي عظيمي را بسيج نمود (13) و تمامي عراق را در حالت آماده باش و حكومت نظامي قرار داد و تصميم گرفت تا از وقوع هر اشتباهي كه موجب گريز احدي از اين عناصر خطرناك رهبري كننده، از چنگ او مي شود احتراز نمايد.

برنامه ي اجرايي براي قلع و قمع انقلاب شامل اقدامات بسيار شديدي بود كه هيچ گونه ضرورت نظامي، آن را ايجاد نمي كرد. انقلابيون محاصره شدند و از رسيدن هر كمكي به آنان جلوگيري شد. با ايجاد تشنگي، اطفال، زنان، حيوانات را شكنجه نموده و سپس قتل و جنايت بود كه انجام دادند. با اسبها روي اجساد شهيدان تاختند و سرهاي عناصر بارز و مشخص انقلابي را كه در جامعه ي اسلامي

(صفحه 195)

داراي شخصيت اجتماعي شناخته شده اي بودند از تن جدا كردند، و زنان را به اسارت برده و زنان بني هاشم را در اين اسارت به گونه اي خاص نشان دادند.

همه ي اين وحشيگريها كه مطلقا هيچ لزومي براي انجام دادنش وجود نداشت، براي چه انجام شد؟

چرا قدرت حاكم تصميم گرفت تا انقلابيون را درس عبرتي براي ديگران قرار دهد. و تأثير رواني شكننده اي را در عناصر اندكي كه در تمامي قبايل وجود داشتند ايجاد نمايد و بدين وسيله پايداري و استقامت كانونهاي انقلابي را كه در تمامي عرب (عرب يمن و عرب شمال) وجود داشت، درهم بشكند.

(عرب يمن، يا عرب جنوب: همانها كه قبايل وابسته به «عرب يمن» بوده و براي حاكميت بسيار سنگين و خطرناك بود، در حالي كه آنها به دولت و حاكميت وابسته و نزديك بودند.)

انقلابيون با تكيه به روح و تفكر قبيله اي، دست به كاري نزدند بلكه با

تكيه به وحي و عقيده ي اسلامي خويش، انقلاب را ايجاد نمودند و اين بود كه توانستند از دامي كه حاكميت قادر بود تا آنان را در آن محدود ساخته و به بند كشد، رها شوند. چه بسا كه ابتدا قصد حاكميت قساوت و سنگدلي وحشيانه اي كه در كربلا انجام داد نبوده باشد(البته قبول اين امر منوط بر آن است كه برخي گزارشهاي نقل شده را درست بدانيم. گزارشهايي كه در آن آمده: عبيدالله بن زياد زماني قبول كرد كه محاصره ي اردوي امام را پايان دهد و اجازه دهد كه امام حسين و يارانش به سرزمينهاي ديگر بروند، و حكومت را به شورايي از مسلمانان واگذار كند... ما در صحت اين گزارشها شك داريم.)

حاكميت با انقلابيون آن چنان وحشيگري انجام داد كه ضرب المثل شد، علت اين وحشيگري آن بود كه حاكميت فهميده بود انقلاب عناصر رهبري را كه بايد از حاميان حكومتشان باشند (مانند زهير بن قين بجلي، و امثال او) به آساني جذب كرد. چرا كه آنها نسبت به نيروهاي ديگر، از قله هاي هرم اجتماعي آن دوره به حساب مي آمدند. و نيز از بزرگان و شريفان و اشراف رؤساي قبايل بودند.

رهبران تقليدي قبايل نيز احساس كردند كه حكومتشان بر قبايلشان با رشد و عظمت اين جريان و پيروزي آن، از بين خواهد رفت. و به همين خاطر با اخلاص

(صفحه 196)

تمام و شور و شوق بسيار براي حفظ مصالح و منافع حكومتي و رهبري خويش بر قبايل، به ياري حاكميت شتافتند.

اسلوب و روشي كه حاكميت اموي براي مقابله با انقلابيون در پيش گرفت هيچ گونه ضرورت نظامي، آن را ايجاب نمي كرد، بلكه يك عمل

سياسي بود كه بدان وسيله انقلابيون را عبرتي براي ديگران سازند و نفس اين عمل سياسي، در هنگام انجام، روح انتقام جويي و كين خواهي را سيراب مي كند.

(صفحه 197)

(1) الطبري: 373:5.

(2) الخوارزمي: مقتل الحسين: 1: 188 - 187.

(3) الطبري: 5: 384 - 383، الخوارزمي: مقتل الحسين: 216:1.

(4) آن چهار نفر عبارتند از: جابر بن حارث (جنادة بن حارث) سلماني، عمرو بن خالد صيداوي، مجمع بن عبدالله عائذي، عائذ بن مجمع.

(5) الطبري: 5: 406 - 405، الخوارزمي: مقتل الحسين: 238:1.

(6) مروج الذهب: 93:3.

(7) الطبري: 373:5. در متن آمده است: «... ابن زياد مايل نبود كه همراه «ابن اشعث» قوم او «كنده» را نيز براي انجام كار برانگيزد. براي آنكه مي دانست همه ي اقوام نسبت به درگيري و برخورد با شخصيتي چون «مسلم بن عقيل» بي ميل و ناراضي هستند». اين نتيجه گيري ابومخنف است. ابن زياد رهبري سپاه را، فردي از قبيله ي قيس قرار مي دهد، كه اين انتخاب ناشي از عوامل اداري محض بوده. و نيز ملاحظه مي كنيم كه شمر بن ذي الجوشن يكي از بارزترين رجال سپاه امويان در كربلا، فردي از قبيله ي قيس مي باشد.

(8) «سليمان قته محاربي» فردي از «تابعان» به حساب مي آمد، كه «مولي»ي قبيله ي «تيم» از قريش بود.

المعارف، ابن قتيبه: 487.

«محارب» قبيله اي از تيره ي «فهر بن مالك بن نضر بن كنانه» مي باشد كه تمامي قبايل قريش منسوب به اين تيره هستند.

و از تيره ي «فهر»: «ضحاك بن قيس فهري». رهبر «قيسيان» در جنگ «مرجع راهط» عليه «يمنيان» بود كه رهبري يمنيها به عهده ي «مروان بن حكم» قرار داشت. اين نبرد به خاطر درگيري و رقابت بر سر خلافت بعد از مرگ معاوية بن يزيد

بن معاويه درگرفت، كه نتيجه اش به شكست و فرار «قيسيان» و كشته شدن «ضحاك بن قيس فهري» انجاميد. قيسيان بعد از اين حادثه با «عبدالله بن زبير» بيعت كردند.

(9) المبرد (ابوالعباس محمد بن يزيد): الكامل، به تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم و سيد شحاتة، چاپخانه «نهضت» مصر (بدون تاريخ چاپ) 223:1.

(10) الطبري: 5: 379 - 378 و 397: «... ديدم كه آن دو تن را از پاهايشان گرفته و در بازار مي كشيدند.».

(11) الطبري: 398:5.

(12) الطبري: 395:5.

(13) تعداد سپاه اموي در كربلا متجاوز از چهار هزار نفر بوده است و اين تعداد رقمي است كه به نظر مي رسد مقبول مورخان باشد. وقتي «طرماح بن عدي» با امام حسين (ع) در «عذيب الهجانات» برخورد كرد، در كلام او خطاب به امام، اين سخن بود كه: «... پيش از اينكه از كوفه به سوي تو بيرون بيايم، روزي بيرون شهر كوفه، گروهي بسيار از مردم را ديدم كه چشمانم پيش از آن، در هيچ قطعه زميني، جمعيتي بيش از آنها را نديده بود.»

علت تجمع را پرسيدم. گفته شد: اجتماع كرده اند تا نيروهاي خود را به نمايش گذارند و سپس به سوي حسين (ع) روانه خواهند شد.

(الطبري: 406:5)

كتابهاي مقتل،گزارشهايي در رابطه با تعداد افراد سپاه اموي، نقل كرده اند كه به نظر ما، نزديكترين آنها به حقيقت، عدديست كه بين بيست تا سي هزار نفر در نوسان است.

هاشميان، طالبيان، عباسيان

هاشميان، طالبيان، عباسيان

هيچ ترديدي در اينكه هاشميان انقلاب را برانگيختند وجود ندارد، ولي كدام دسته از هاشميان انقلاب كردند؟

سوختگان در اين آتش از بني هاشم و از فرزندان ابي طالب بودند كه طالبيان فرزندان علي بن ابي طالب، جعفر بن

ابي طالب و عقيل بن ابي طالب بودند.

اما عباسيان، كه فرزندان عباس بن عبدالمطلب به حساب مي آمدند، حتي يك نفر از آنان، در انقلاب حسيني شركت نكرد و در حوادث و رويدادهاي انقلاب، از آغاز تا پايان آن در كربلا، نامي از بني عباس ذكر نشده، جز از عبدالله بن عباس، كه از او هم هنگام پند و نصيحت به امام حسين، سخني نقل شده به اين مضمون كه امام به سوي عراق حركت نكند و سخني ديگر نيز بعد از خروج حسين از مكه، از عبدالله بن عباس نقل شده كه شايد بتوان گفت كه ناراحت و عصباني بوده، نه از اين جهت كه حسين (ع) به سوي تقديري دردناك به راه افتاد، بل از آن جهت كه وجود امام در مكه كانون تلاش مسلمانان بود و وجود او مانع ظهور و خودنمايي ديگران در حجاز مي شد. و چون امام از مكه خارج شد، جو براي عبدالله بن زبير، خالي گشت. (1) .

بعد از پايان حوادث روز عاشورا نيز هيچ ذكري، يا بهتر است بگوييم

(صفحه 198)

ذكر مهم و قابل بياني، در رابطه با علاقه و همبستگي بني عباس نسبت به رويدادهاي دلخراش، و غم و اندوه ناشي از آنها، به ميان نيامده است.

پس از انقلاب عاشورا، انقلابهاي بسياري عليه نظام اموي در عراق و حجاز و ايران بپاخاستند و اين سرزمينها را چون مشعلي روشن ساختند كه رهبري اين انقلابها از خاندان بني هاشم، و هميشه از «طالبيان» بوده است. و مطلقا احدي از بني عباس در اين انقلابها شركت نكرده اند.

عباسيان با جوايزي كه از خلفا دريافت مي كردند، زندگي را در نعمت و راحتي و خوشگذراني مي گذراندند، در حالي

كه طالبيان در آتش انقلابها مي سوختند.

با وجود آن همه انقلابهاي خونين، كه طالبيان و ديگران برپا خاستند هرگز نتوانستند بر نظام اموي تسلط كامل يافته و حاكميت را به چنگ آورند و سرانجام نيز عباسيان در بدست گرفتن قدرت، موفق و پيروز شدند.

چرا اينگونه شد؟

چنين بنظر مي رسد كه عباسيان براساس محاسبه ي خويش تصميم گرفته بودند تا به موقع دست به عمل بزنند و اظهار علاقه ي آنان به علويان نيز از ابتدا، جز يك علاقه ي ظاهري و فرصت طلبانه، چيز ديگري نبوده است. (2) چرا كه به مرور، اين علاقه و وابستگي به بني هاشم و علويان را رد كردند و كنار گذاشتند و از آغاز انقلاب

(صفحه 199)

امام حسين، از شركت كردن در هر تلاشي كه در رسيدن به حكومت، به علويان كمك مي كرد خودداري كردند.

بني عباس با استفاده از نسبت قومي خود با بني هاشم، خود را جزو هاشميان ستمديده اي كه از جانب حكومت اموي مورد ظلم قرار گرفته بودند، قلمداد مي كردند تا بدينوسيله در ميان ملت اسلامي اعتباري كسب كنند. و از سوي ديگر پيش كشيدن اين مسأله كه با وجود نسبت با بني هاشم، همراه آنان در انقلاب، عليه نظام حاكم شركت نكرده اند، از امكانات حاكميت سود مي جستند.

بني عباس به اين ترتيب نيروي خويش را ذخيره مي كردند تا بر طبق محاسبه ي خويش، به موقع از آن استفاده كنند و بالاخره نيز عباسيان در بدست گرفتن قدرت پيروز شدند و در اين راه دو عامل را مورد بهره برداري قرار دادند.

نخست:

همچنان كه يادآور شديم عباسيان از تمامي انقلابهايي كه «طالبيان» و ديگران، برپا ساختند در راه نفوذ ملي و توده اي خويش سود جستند. و زماني هم كه داعيان بني عباس،

حركت خود را براي دعوت نيروها آغاز كردند، درباره ي هويت شخصي كه مردم را به سوي او فرا مي خواندند آشكارا سخن نمي گفتند.

دعوت در زير لواي «الرضا من آل محمد» انجام مي گرفت. مردم اين تعبير عام را چنين درك مي كردند كه رهبري شخصيتي علوي بايد باشد و اين استنباط به دليل عملكرد علويان بود كه حضور قدرتمندانه ي خود را در ذهنيت عمومي مردم جايگزين ساخته بودند.

تنها داعيان و خواص، هويت عباسي بودن كسي را كه دعوتها براي رهبري او بود، مي دانستند و هنگامي كه زمان مناسب فرا رسيد امامت و رهبري خويش را اعلان كردند و آنچه را كه از زمان ابوهاشم بن محمد بن علي بن ابي طالب تا به علي بن عبدالله بن عباس گفته شده اعلام كردند و حق خويش را در حاكميت و امامت، به علي بن عبدالله سپرد. (3) .

(صفحه 200)

دوم:

بني عباس همكاري با عناصري را براي خويش جايز شمردند كه علويان سازش و همكاري با آنان را جايز نمي دانستند. اين عناصر گروههاي بودند كه از اسلام منحرف گشته و به مسلكهاي ديگري پيوسته بودند و نيز برخي گروههاي

(صفحه 201)

ايراني كه اصالت اسلاميشان مشكوك بود جزو اين گروهها بودند.

علويان غالبا با عناصر عربي و ايراني كه معتقد به اسلام خالص بودند همكاري مي نمودند. مواضع علويان در مقابل جمعيتهايي كه اساس و پايه و نمود مسلمان بودنشان مشكوك بود، بسيار محكم و واضح و مكتبي مي نموده. و همين امر آنها را به سوي پيدا كردن هم پيمانهايي سوق داده بود كه سرانجام آن را در همكاري با بني عباس يافتند.

در اينجا مسأله براي ما روشن مي شود كه چرا موضع گيري امامان (شيعه) اهل بيت

(ع)، از زمان امام زين العابدين علي بن حسين، غالبا كناره گيري از حركتهاي انقلابي بوده كه فرزندان امام حسن و امام حسين آنها را برپا مي ساختند.

و نيز روشن مي شود كه چرا امام جعفر صادق، تقديم و واگذاري حكومت از جانب «ابوسلمه خلال» (4) را كه بزرگترين دعوتگر بني عباس بود رد كرد، آنهم

(صفحه 202)

بعد از رشد دعوت عليه نظام اموي و بعد از آنكه ابومسلم خراساني (5) ، نهضت خويش را در خراسان اعلان كرد.

(صفحه 203)

امامان شيعه، به وضوح تمام، درك مي كردند كه نيروهاي مورد اعتماد علويان، نيروهايي فرسوده و به تحليل رفته مي باشند كه توانايي پيشتازي و رهبري حركت انقلابي را، تا رسيدن به پيروزي، در حوزه ي وسيع و پهناور جغرافيايي ندارند. و از اينجاست كه هر حركت انقلابي كه بر اين نيروها تكيه كند، محكوم به از هم پاشيدگي مي باشد. و اين از هم پاشيدگي، موجب آن مي شود كه، هجوم انتقام جويانه ي نظام اموي، بر تمامي امت اسلامي فرود آيد. و نيز درك مي كردند كه نيروهايي كه شايستگي ايجاد يك حركت پيروزمندانه را، عليه نظام اموي دارند اغلب عناصري غير اسلامي مي باشند و سازش و همكاري با اين نيروها را جايز نمي دانستند، براي همين هم، با بني عباس همكاري نكردند. اگر چه به مقابله با حركتي كه رهبري آن با بني عباس بود، نيز نپرداختند. سقوط نظام اموي مسأله اي تاريخي و اجتماعي بود، كه جلوگيري از آن امكان نداشت.

امامان شيعه مي دانستند كه اسلام، به زودي تمامي جمعيتهايي را كه از لحاظ عقيدتي، مشكوك هستند، جذب كرده و در خود حل خواهد نمود، و از نظر ديني و اجتماعي، آنها را با توده هاي امت اسلامي

متحد خواهد ساخت.

آنها بر اين موضعگيري خود، در دوره ي عباسي، پابرجا ماندند و به شيعيان دستور دادند كه، از شركت كردن در گرايشهاي غير اسلامي اجتناب ورزند و خويشان خود از خاندان علوي را نصيحت مي كردند كه از برپايي انقلابهايي كه سرنوشت آن محكوم به از هم پاشيدگي مي باشد، بي آنكه بتوانند تأثيري داشته باشند، اجتناب ورزند.

(صفحه 204)

(1) «... ابن عباس از حضور حسين (ع) بيرون آمد و در راه با عبدالله بن زبير برخورد كرد. به او گفت: «چشمت روشن، اي ابن زبير» و بعد با خواندن اشعاري طنزآلود ادامه داد: «... حسين (ع) به سوي عراق مي رود و حجاز از آن تو است.»

(الطبري: 384:5).

(2) يادآوري مي كنيم كه هنگامي كه عبدالله بن عباس از سوي امام علي بن ابي طالب، حاكم بصره شد، بر بيت المال استيلا يافت. و نيز برادرش عبيدالله بن عباس در حالي كه يكي از فرماندهان بزرگ سپاه امام حسن (ع) بود از او كناره گيري كرده و در برابر تحريكات و فريبهاي معاويه به سپاه او پيوست.

«ما در اينجا به مقصود روشن و واضح مؤلف پي نبرديم. ولي اگر مؤلف محترم خواسته باشند جنايات و زشتيهاي عباسيان را ريشه يابي كنند شايد اين مسأله دليل درست و صحيحي نباشد كه حكومت عبدالله بن عباس و استيلاي او بر بيت المال بصره را زير سؤال ببريم. و در ارزيابي خود، عبيدالله بن عباس و حاكميت بني عباس را داراي يك مقصود و هدف بشمار آوريم، و يا عمل برادرش عبيدالله عباس را به حساب او بگذاريم. اگر مسأله اي در رابطه با عبدالله بن عباس وجود داشته باشد، بايد با دليل ارائه گردد و آنچه كه

مؤلف فرموده اند دليلي عليه عبدالله بن عباس نخواهد بود. چرا كه دلايل بسياري در تشيع و جانبداري او از امامت علي (ع) نقل شده... خلاصه آنكه ايجاد ابهام و شك درباره ي شخصيت تاريخي و علمي چون عبدالله بن عباس بدون استناد به دليل محكم و قاطع، بي انصافي خواهد بود و در سطح يك تحقيق و ارزيابي نيست.». - م.

(3) گزارش مشهور تاريخي آن اين گونه است: «فرقه ي كيسانيه به امامت محمد بن علي بن ابي طالب معتقد شدند (معروف به محمد بن حنفيه) و ولايت بعد از محمد بن حنفيه به پسرش «ابوهاشم عبدالله بن محمد» انتقال يافت. ابوهاشم مردي فصيح بود و از قدرت بزرگي كه در قانع كردن ديگران داشت، بهره مي برد. «سليمان بن عبدالملك» او را به دمشق دعوت كرد (يا آنكه ابوهاشم خود به سوي او رفت) سليمان بسيار او را اكرام و احسان نمود، ولي چون از او بيم داشت تصميم گرفت كه او را به قتل برساند. برطبق دسيسه اي او را در راه سرزمين «الشراد» مسموم نمودند. (سال 98 ه)

ابوهاشم وقتي كه مرگ را احساس كرد، به طرف «حميمه»، راه خود را كج كرد (حميمه نام قريه اي بود كه در بيراهه اي از گردنه واقع شده بود). و از آنجا كه علي بن عبدالله بن عباس و پسرش محمد، مقيم آنجا بودند، حق خود را در امامت به علي بن عبدالله و فرزندانش واگذار كرد و به آنها وصيت نمود. و نام «داعي الدعاة» (رئيس دعوت كنندگان) در كوفه، و «داعيان» را در شهرهاي ديگر، به آنها بيان كرد و آشكار نمود و نامه هايي را به آنها سپرد تا به

«داعيان» برسانند. و اين ماجرا در سال 99 ه پايان يافت.

به اين ترتيب حق خلافت از علويان به عباسيان انتقال يافت، و ولايت كيسانيه نيز به عباسيان سپرده شد. و محمد بن علي عباس، بعد از وفات علي بن عبدالله، با قدرت و آمادگي تمام دعوت را ادامه داد. محمد بن علي در سال 125 ه وفات يافت و در زمان او ابومسلم خراساني جزو شخصيتهاي دعوت كننده براي خلافت قرار گرفت. جانشين محمد بن علي بن عبدالله عباسي پسرش ابراهيم معروف به «امام ابراهيم بن محمد» بود و او كسي است كه رهبري دعوت براي خلافت را در خراسان، به ابومسلم خراساني سپرد. مروان بن محمد (الحمار) در «حميمه» ابراهيم را دستگير و در «حران» زنداني كرد و او در زندان وفات نمود. او قبل از وفات، وقتي كه از سرنوشت خويش آگاه شد امامت را به «ابوالعباس سفاح» واگذار نمود و دستور داد كه او با خانواده اش به سوي كوفه كوچ كند. او با خانواده اش به كوفه رفت و «رئيس داعيان» ابوسلمه خلال، او را ملاقات كرده و در منزلي سري جايشان داد. تا آنكه دولت عباسي در 12 ربيع الاول سال 132 ه، بيعت با ابوالعباس سفاح را اعلان كرد.»

در صحت اين گزارش جاي شك و ترديد بسيار است. گزارش فوق سؤالات چندي را برمي انگيزد كه جواب به آنها ممكن نيست. نخست درباره ي علاقه و رابطه بين محمد بن حنفيه و فرزندش ابوهاشم، با فرقه ي كيسانيه، كه بسيار بعيد و كذب مي باشد. ديگر آنكه بسيار عجيب است كه گروه خاصي چون «كيسانيه» نقش بزرگ و مهم خود را در سير حوادث تنها

با واگذاري حق امامت از سوي ابوهاشم به بني عباس از دست مي دهد.

به چه دليل ابوهاشم، امامت را به يكي از فرزندان علي واگذار نكرد؟ و چه دلايلي اين گذشت عباسيان را از حكومت اثبات مي كند؟.

(4) ابوسلمه خلال (حفص بن سليمان): «بكير بن ماهان» او را به مقام رياست داعيان در كوفه، به جانشيني خود انتخاب كرد و نامه اي در اين باره به محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، نوشت و محمد بن علي عباسي نيز طي نوشته اي به «ابوسلمه»، او را به رياست داعيان بعد از مرگ بكير بن ماهان منصوب كرد.

ابوسلمه از موالي «بني حارث بن كعب» بود كه در كوفه رشد و پرورش يافته و به تجارت و خريد و فروش سركه مشغول بود. و به اين جهت به او «خلال» (سركه فروش) مي گفتند. قدرت استدلال و قانع كردن ديگران، و مديريت در كارها، به او اين امكان را داده بود كه در اعمال مخفي خود عليه نظام اموي موفق باشد.

زماني كه ابراهيم بن محمد (الامام) در زندان «حران» كشته شد، برادرانش «ابوجعفر منصور» و «ابوالعباس سفاح» بر جان خود ترسيدند و از «حميمه» خارج شدند و به سوي عراق گريختند و به همراهي برخي از شخصيتهاي عباسي وارد عراق شدند و در نزد «أبوسلمه خلال» فرود آمدند. ابوسلمه آن دو را در خانه ي يكي از شخصيتهاي شيعي در كوفه مخفي كرد.

چون بيعت گرفتن براي ابوالعباس سفاح پايان گرفت «ابوسلمه داعي را بر تمامي امور خويش منصوب كرده، و او را وزير خويش قرار داد. ابوسلمه وزير آل محمد ناميده مي شد و كارها بدون مذاكره و مشاوره انجام مي گرفت.»

ولي بنظر مي رسد كه

سفاح دگرگوني تمايلات سياسي ابوسلمه و ميل او به علويين را (كشف كرده) فهميده بود. اين بود كه ابومسلم خراساني و ابوجعفر منصور را برانگيخت تا او را بكشند. گرچه موضعگيري سفاح نسبت به قتل ابوسلمه پيچيده است ولي شكي نيست كه همراهان و حواشي او نقش بزرگي در نقشه ي قتلش به دست ابومسلم، داشته اند.

ابومسلم يكي از فرماندهان خود، به نام «مروان ضبي» را فرستاد و به او گفت: «به كوفه برو ابوسلمه را از نزد امام ابوالعباس بيرون بياور و گردنش را بزن و بلافاصله برگرد.»

ضبي آن چنان كرد كه ابومسلم فرمان داده بود و مسلما ابومسلم بر طبق تمايل و رغبت سفاح و خاصان او اين كار را كرده است.

(الاخبار الطوال 334 و 370 - 358 و... و مسعودي: مروج الذهب: 268:3 و 284).

(5) از انگيزه هايي كه دوستي و ولايت ابوسلمه خلال را قبل از اعلان دولت عباسي، از عباسيان جدا كرده و به سوي علويان برده است، آگاهي نداريم. وقتي كه ابوجعفر و ابوالعباس به كوفه پناه آوردند، ابوسلمه آن دو را در خانه ي وليد بن سعد اسكان داد و «مساور قصاب» و «يقطين ابزاري» را كه از بزرگان شيعه بودند (شيعه ي عباسيان؟) مأمور آن دو كرد و آنها را از مردم دور نگه داشت و نامه هايي براي امام جعفر صادق و عمر الاشرف بن امام زين العابدين (ع) و عبدالله بن محض، نوشت و به فرستاده اش «محمد بن عبدالرحمن بن اسلم» دستور داد كه اول امام صادق (ع) را ملاقات كند، اگر او جواب مثبت داد دو نامه ي ديگر را از بين ببرد، و اگر نه، عبدالله محض را ملاقات

كند، اگر او جواب مثبت داد نامه ي ديگر را از بين ببرد، و الا به ملاقات عمر الاشرف برود.

فرستاده ي ابوسلمه با امام جعفر صادق (ع) روبرو شد و نامه را تسليم امام كرد. امام فرمود «ابوسلمه را چكار با من، او شيعه ي غير منست» فرستاده گفت: نامه را بخوانيد. امام به خادم خويش فرمود: چراغ را جلوتر بياور، او چراغ را جلوتر آورد، امام نامه را بر روي آتش گرفت تا سوخت. فرستاده ي ابوسلمه گفت: آيا جواب نامه را نمي دهيد؟ امام فرمود: تو جواب را ديدي، صاحب خويش را از آنچه كه ديدي آگاه كن. فرستاده ي ابوسلمه با عبدالله بن محض بن امام حسن بن علي روبرو شد، او نسبت به نامه ي ابوسلمه شاد شد. هنگامي كه امام صادق (ع)، عبدالله بن محض را از اعتماد به دعوت ابوسلمه بازداشت، مباحثه و گفتگوي سختي ميان آن دو درگرفت.

(ابن قتيبه، الامامة و السياسة: 2: 153 - 152 و 156 - 155)

(المسعودي: مروج الذهب: 3: 269 - 268 و 285 - 284)

اين اتهام، متوجه ابومسلم خراساني است كه او مبادرت كرد تا موافقت امام صادق (ع) را براي انتقال دعوت، به سوي او جلب كند. به اين جهت نامه اي براي امام نوشته، بيان داشت:

«من سخن را آشكار كردم و مردم را از ولايت بني اميه به ولايت اهل بيت دعوت نمودم، پس اگر رغبت داري حكومت از آن تو است.» امام در جواب نوشت: «تو از مردان وابسته به من نيستي و زمان هم زمان من نيست.»

(الملل و النحل: شهرستاني).

جوانان و پيران

جوانان و پيران

برخي از متون، دلالت دارند بر اينكه اين يا آن فرد از شهيدان انقلاب حسين، جوان

بوده اند، مثل عبيدالله و عبدالله، دو پسر يزيد، و كسان ديگري شبيه آنها، كه قبلا از آنها ياد شد. يا دلالت دارند بر آنكه از پيرمردان بوده اند. مانند شخصيتهايي چون مسلم بن عوسجه و أنس بن حارث كاهلي، كه شخصيتهايي از صحابه و معاصران آنها بودند.

ولي با اين وجود در اين مرحله از بحث، نمي توانيم ديد كامل و گسترده اي درباره ي هر يك از انقلابيون كربلا، از اين حيث كه به هنگام انقلاب در چه مرحله از عمر خود بسر مي برده اند، بدست آوريم.

اين دشواري نسبت به توده هاي عظيمي كه با مسلم بن عقيل در كوفه بيعت كردند نيز، مطرح است كه نسبت پيران و جوانان، در ميان اين توده هاي عظيم مردمي، چه اندازه بوده است؟

ابومخنف در گزارش خويش، كيفيت پراكنده شدن مردم از اطراف مسلم بن عقيل را، در موقع شروع حركتش در كوفه، بعد از دستگيري هاني بن عروه، اين گونه تصوير مي كند:

(... زن نزد پسر يا برادرش آمده و مي گفت: برگرد، مردم هستند، به تو نيازي نيست. و مرد به سوي پسر يا برادرش مي آمد و مي گفت: اهل شام فردا به سوي تو مي آيند، پس با جنگ و شري كه به پا خواهد شد، چه خواهي

(صفحه 205)

كرد...؟» (1) .

اين عبارت، موقعيت گريز مردم، از حركت مسلم بن عقيل را، نشان مي دهد. و به كسي كه با جستجوگري و تأمل، به اين تصوير بنگرد نشان مي دهد كه بسياري از جنگجوياني كه همراه مسلم بن عقيل، در نهضت شركت كردند جوان بوده اند. جنگجوياني كه در ميانشان «فرزندان و برادران» بوده اند، نه «پدران و همسران».

با اين همه، اعتراف مي كنيم كه اين مطلب، دليل و نشانه ي قطعي

نيست. ولي به اقتضاي جريان طبيعي امور، ترجيح مي دهيم كه بگوييم اين نيروها اكثرا جوان بوده اند، چرا كه غالبا اراده ي تغيير و تحول چيزي است كه در ميان جوانان يافت مي شود، نه پيرمردان كه اكثريتشان تمايل به محافظه كاري داشته و تثبيت موقعيتي را كه در آن بسر مي برند خواهانند. اما، ما در انقلاب امام حسين با عاملي استثنايي مواجه هستيم، كه در آن نسبت بزرگي از شركت كنندگان در انقلاب را پيرمرداني تشكيل مي دهند كه خود از روش امام علي در حكومت و اداره ي مردم، و توزيع ثروت عمومي، آشنا بوده اند. و تفاوتهاي بزرگ علي و معاويه را، به چشم خود ديده اند. و با اين آگاهي مستقيم نسبت به دو روش متضاد در حكومت، و شناخت تجاوزات معاويه به احكام و سفارشهاي اسلامي، شايستگي آن را يافته اند كه انقلاب حسيني را بفهمند و بيش از جوانان در آن شركت كنند. چون كه جوانان، تنها دوره ي معاويه را شناخته اند، و تنها تجربه اي كه ديده اند يك چهره از سياست معاويه درباره ي آنها و سرزمينشان بوده، و از رهبري جناح ديگر (علي (ع) و فرزندانش)، چيزي جز قصه هايي كه شنيده بودند، نمي دانستند. و آگاهي آنان به مبادي اسلام، و رابطه ي زماني شان با آن، كمتر از پدرانشان بوده.

ولي آيا تمايل طبيعي پيرمردان،به ملايمت و آرامش، قويتر از آگاهيشان به ضرورت تغيير و تحول بر اثر تجربه اي كه از دوره ي علي (ع) و دوره ي تلخ معاويه داشته اند، نبوده وحس آرامش طلبي بر آنان غلبه نكرده است؟

و از كجا بدانيم كه آگاهي اين پيرمردان به مبادي اسلام، بيش از نسل جديد بوده است؟

اكثر اين پيرمردان، اعرابي بوده اند كه در صحرا

پرورش يافته اند و

(صفحه 206)

پيروزيهاي دوره ي اسلامي، آنها را به سوي شهرهاي جديد آورده، و تعليم و آموزش آنها را گروهي از اصحاب كه همراه سپاهيان بودند، و از سويي جنگجو محسوب مي شدند و از سوي ديگر معلم، به عهده گرفتند. پس نسل مردان پير، در سال شصت هجري داراي آگاهي محدودي نسبت به اسلام و حكمتها و دستورات عالي اخلاقي آن مي باشد. (اين محدوديت با استثناء كردن عبادات و آنچه كه مربوط به آن است طرح شده) اما نسل جوان در شهرهاي اسلامي و در خانه هاي مسلمانان پرورش يافته، و در نمازهاي جمعه و جلسه هاي مساجد تعاليم اسلام را در ذهن و جان پاك خود، تا حدود زيادي به دور از رسوبات دوره ي جاهليت دريافت داشته - البته جز خلق و رفتاري كه از نسل پيران به دست آورده و ممكن است آثار جاهلي در آن نمود داشته باشد - بنابراين اصالت اسلامي و آگاهي نسل جوان، از پدرانش، بدون شك برتر است. و به اين دليل توان و نيروي اين نسل، بر آگاهي از توجيهات و تصديقات اسلامي انقلاب حسين، و نيرويش در رد باطل، و تصميم گيري براي مبارزه با آن، بيشتر از پيران گذشته است. و از همين جاست كه بايد گفت اين نسل شايستگي آن را دارد كه توده ي انقلاب را تشكيل دهد.

به نظر ما عناصر جوان در ميان انقلابيون، عناصر غالب هستند و اين مسأله محتاج به بررسي بسياري است كه بايد براساس نصوص و متون اساسي و ياري دهنده انجام گيرد. البته اگر وجود داشته باشد.

(صفحه 207)

كوفه و بصره و حجاز

كوفه و بصره و حجاز

شمارش دقيقي در دست نداريم تا بتوانيم

با استفاده از آن، وطن و محل سكونت شخصيتهاي انقلاب حسين (ع) را بشناسيم و به گونه اي دقيق، آنها را به وطنهاي سه گانه ي كوفه، بصره و حجاز تقسيم نماييم. گزارشهاي مورخان نيز تنها در رابطه با اندكي از شخصيتهاي انقلابي بيانگر موطن آنهاست. ولي با اين وجود ما مي توانيم بگوييم كه اكثريت انقلابيون از اهالي كوفه، و بقيه از اهالي حجاز و بصره بوده اند. كوفه در جهان اسلامي كانون انقلاب بشمار مي رفته، و فكر تغيير نظام، بعد از وفات معاويه در آنجا طرح شد و در ذهنيت حوزه ي وسيعي از جامعه ي اسلامي آن روز نقش بست و نطفه ي بسياري از اجتماعاتي كه در راه تغيير نظام حركت مي كردند، در آنجا بسته شد. و از همين كوفه بود كه فرستادگاني به سوي حسين (ع)حركت كردند و نامه هاي كوفيان را به امام دادند كه در آنها از امام درخواست شده بود رهبري حركتي جديد را برعهده بگيرد و همين كوفيان بودند كه با مسلم بيعت كردند. همگي اين مسائل، ما را بر اين اعتقاد وامي دارد كه بپذيريم تعداد زيادي از انقلابيون، از اهالي كوفه بوده اند.

شهر كوفه هميشه با انقلابها و بي پرواييها و خشونتهاي زياد نسبت به شهرهاي ديگر مشخص شده است. در حالي كه بصره به محافظه كاري و كناره گيري از انقلاب، و حجاز به تمايل به آرامش و صلح شناخته شده اند.

به اين جهت به نظر ما اكثر حجازي هايي كه در انقلاب كربلا شركت كردند - غير از هاشميان - از موالي بني هاشم بوده اند.

(صفحه 208)

حسين در حالي از حجاز خارج شد، كه تصميم گرفته بود عليه حكومت انقلاب كند. حكومتي كه همه ضرورت انقلاب عليه

آن را مي دانستند ولي با اين وجود كسي از حجازيان همراه حسين (ع) خارج نشد و خروج امام هيچ حماسه يا عكس العملي را در حجازيان برنينگيخت.

امام حسين (ع) با فرستادن نامه، فرياد انقلاب را به گوش اعيان و رؤسا (رؤساي پنجگانه) و اشراف و بزرگان بصره... رسانيد. هر يك از اشراف كه نامه را خواند، پنهانش ساخت جز منذر بن جارود. او ترسيد و به گمان اينكه شايد نامه دسيسه اي از جانب عبيدالله باشد، فرستاده را در همان شبي كه صبحش قصد داشت به كوفه بشتابد (براي رساندن نامه هاي امام) به نزد خود فراخواند و او را وادار به خواندن نامه ي خود كرد و چون فرستاده ي امام خواست آن را بخواند، گردنش را زد. (1) .

موقعيت و موضعگيري رهبران بصره، در برابر انقلاب اين گونه بود. و اگر اين موضعگيري تا حد زيادي طبيعي بنظر مي رسد، آنهم از شخصيتهايي كه هرگز نمي خواستند موقعيت خودشان را در دولت و جامعه، از دست بدهند ولي توجه به موضع شيعيان بصره آن طوري كه از ميان اين متن كه طبري از قول ابي المخارق راسبي نقل مي كند، عجيبتر بنظر مي رسد. او مي گويد:

«شيعيان بصره، در منزل زني از قبيله ي عبدالقيس به نام «ماريه بنت سعد» - يا منقذ - كه شيعه بود و منزلش محل تجمع شيعيان محسوب مي شد چند روزي را گرد آمده و سخن مي گفتند.

خبر حركت امام حسين (ع) به سوي كوفه، به ابن زياد رسيد و او به كارگزار خود در بصره نامه اي نوشت و از او خواست كه ديدگاههايي را براي نگهباني و در نظر گرفتن رفت و آمدها در راه بصره ايجاد كند.

... يزيد بن

نبيط كه از شيعيان بود و از قبيله ي عبدالقيس، تصميم گرفت كه به امام بپيوندد، او ده فرزند داشت، به آنها گفت: كدام يك از شما همراه من مي آييد؟ عبيدالله و عبدالله، دو تن از پسرانش پذيرفتند كه پدر را همراهي كنند. يزيد بن نبيط سپس خطاب به همراهانش، در خانه ي آن زن گفت: من تصميم

(صفحه 209)

گرفته ام بر خروج از بصره و پيوستن به امام، و هم اكنون خارج مي شوم. آنها گفتند: بيم داريم كه گرفتار همراهان ابن زياد شوي...» (2) .

در فصل ديگر چهره ي ديگري از موقعيت و موضعگيري رهبران شيعي مذهب بصره را يادآوري خواهيم كرد.

چرا اهل حجاز با مقايسه ي اينگونه موضعگيري محافظه كارانه اهل بصره، با موضع واپس گرايانه و پيمان شكنانه ي آشكار مردم كوفه بصريان را به بي مبالاتي مي شناسند؟ از كجا ريشه گرفته است؟

آيا جواب آن است كه حجاز بعد از، از دست دادن مركزيت خلافت اسلامي نشاط و زنده دلي را كه داشت از دست داد؟ در هر حال اين نشاط و سرحالي به زودي در شام يا عراق به وجود آمد. و ǘ֘ǙYǠبر اين سياست معاويه عامل ديگر از دست رفتن اين تحرك در حجاز بود، سياستي كه برگزيدگان قريش و ديگر بزرگان حجاز را در خوشگذراني و بازيگري غرق كرد و آنها تبديل به اشخاصي شدند كه از هر تحرك و جنبشي كه به نابودي خوشيها و تيره كردن سرگرميهايشان منجر مي شد خودداري و كناره گيري كنند.

نزاع اهالي بصره با قبايل كوفه بر سر اين مسأله كه حق دريافت ماليات̠از اين يا آن منطقه، از آن كيست بسيار طولاني شده بود (3) . به چه دليل مردم

(صفحه 210)

بصره

براي مشاركت در انقلاب بكوشند در حالي كه موفقيت آن منجر به قدرتمندي كوفه مي شد و نابودي اش نابودي هر دو شهر را بدنبال داشت؟

اگر جواب در تفاوت نگرانيهاي سياسي و اقتصادي اين دو شهر نباشد آيا بايد آن را در موقعيت فرهنگي آنان بيابيم؟

آيا موقعيت فرهنگي كوفيان به گونه اي بوده كه به آنها نسبت به انحرافات حاكميت، درك و آگاهي بيشتري مي داده؟ و تمايل آنان را براي تغيير نظام اجتماعي از حجازيان و بصريان، كه محافظه كارتر از كوفيان بودند بيشتر مي كرده است.

بنظر مي رسد كه معاوية بن ابي سفيان، اين حقيقت را درك كرده و نسبت به روحيه ي انقلابي موجود آگاهي يافته بود. ولي گويا درك او شامل تمامي عراق بود، نه كوفه به تنهايي. اين بود كه در وصيتش به يزيد مي گويد:

«اهل عراق را در نظر بگير، اگر از تو خواستند كه هر روز، فرمانداري را معزول كني، پس انجام بده، چرا كه بركناري يك فرماندار براي من محبوبتر از آن است كه صد هزار شمشير عليه تو كشيده شود.» (4) .

آيا عراق در وصيت معاويه، همان كوفه مي باشد؟ ما ترجيح مي دهيم كه بگوييم نظر معاويه از عراق، همان كوفه است. (5) .

اگر جواب در چگونگي رشد فرهنگي آنها نباشد، آيا بايد جواب را در گذشته ي نه چندان دوري و در نبرد جمل كه كوفيان به رهبري امام علي چهره ي بصريان را به خون آلودند يافت كه كوفيان در آن جنگ به رهبري امام علي، سرپيچي بصريان را از بيعت با امام كه به رهبري طلحه، زبير و عايشه طرح ريزي شده بود، سركوب كردند؟

(صفحه 211)

آيا جواب اين مسأله را بايد در رشد و

تربيت قبيله اي ساكنان اين دو شهر يافت؟

ما مي دانيم كه اكثريت ساكنان بصره، از قبيله ي ربيعه و مضر و از عرب شمال بوده اند و اكثريت ساكنان كوفه را قبايل يمني از عرب جنوب تشكيل مي داده اند (6) . و در فصل پيش ديديم كه اعراب جنوب تعداد زيادي از انقلابيون كربلا را تشكيل داده بودند.

به نظر ما تمامي اين عوامل در شكل پذيري موضعگيري بصريان نسبت به انقلاب، شريك بوده و تأثير داشتند.

بزرگان و رهبران بصره بدون شك به موقعيتشان در دولت و جامعه ي بصره فكر مي كردند. و درگيري و نزاع بصريان با كوفيان در مورد حق دريافت ماليات و قدرت يافتن بر اين يا آن ناحيه مدتها بود كه وجود داشت، و به اين مسأله نيز فكر مي كردند كه هر نوع پيروزي براي انقلاب، پيروزي براي كوفه محسوب خواهد شد كه به عنوان مركزيت قدرت طرح خواهد گشت. كوفيان، در نتيجه ي فرهنگي كه در دوره ي امام علي (ع) در سايه ي آن رشد كردند، و در نتيجه ي آگاهي شان به كوتاهي در قيام، به وظيفه ي واجبشان در دفاع از حكومت امام علي (ع) و روش سياسي او كه منجر به پيروزي معاويه و انتقامجويي او از كوفه شد. نسبت به ضرورت تغيير اساسي در نهادهاي اجتماعي، آگاهي بيشتري يافته بودند (ملاحظه مي كنيم كه زياد بودن اعراب جنوب در انقلاب به اين مسأله بازمي گردد كه آنها داراي آگاهي بيشتري بوده اند، به دليل وجودشان در كوفه، آنهم به اين سبب كه بيشترين رابطه را با امام و بيشترين تأثيرپذيري را از افكار و تعاليم او داشته اند، نه به دليل رابطه با عوامل گوناگون قومي و قبيلگي) توده هاي قبايل بصري كه

در جنگ جمل عليه امام علي (ع) شركت كرده بودند، درباره ي شركت در انقلاب، تنها جوابي كه داشتند فكر كردن و به ياد آوردن كشته شدگان خود در جنگ جمل بود.

(صفحه 212)

(1) الطبري: 5: 358 - 357.

(2) الطبري: 5: 354 - 353.

(3) نزاع و جنگ ميان اهل كوفه و اهل بصره بسيار اتفاق افتاده بود. آنهم در اطراف اين مسأله كه كدام يك از دو شهر براي گرفتن ماليات شهري از شهرهاي فتح شده، بيش از ديگري حق دارد. مثلا در سال 22 هجري عمر بن سراقه حاكم بصره، نامه اي به عمر بن خطاب نوشت و در آن متذكر شد كه اهالي بصره تعدادشان بسيار زياد است و مالياتي كه گرفته مي شود كفافشان نمي كند، و از او درخواست كرد كه ماليات يكي از دو بخش ماهان يا ماه سبذان را بر درآمد بصره بيفزايند (ماهان در كرمان قرار گرفته و ماه سبذان يكي از بخشهاي خوزستان قديم مي باشد).

اين خبر به گوش اهالي كوفه رسيد. آنها به عمار بن ياسر كه حاكم كوفه بود گفتند: «به عمر بنويس كه رامهرمز و ايذج از آن ماست كه در فتح آنها اهالي بصره ما را ياري نكردند و به ما ملحق نشدند تا اينكه ما خود اين دو شهر را فتح كرديم...» دشمني بين اين دو شهر وجود داشت و عمر آنها را از خصومت نهي كرد.

(الطبري: 4: 162 - 160)

(رامهرمز بخشي از شهرستان اهواز در خوزستان و ايذج، نام معرب «ايذه»: سرزميني در ناحيه ي بختياري كه بعدها «مال امير» (مالمير) ناميده شد). - م.

اين دشمني ها ميان كوفه و بصره بسيار تكرار شد و طبري

در بسياري از قسمتهاي تاريخش از اين خصومتها ياد كرده است.

(4) الطبري: 323:5.

(5) عمر بن خطاب گفت: «عراق گنجينه ي ايمان، و اهالي آن نيزه ي خداوند هستند كه براي نگه داشتن مرزها و شهرها نيروي كافي دارند.» مقصود عمر از عراق، همان كوفه است.

(ابن سعد: الطبقات 1:6 و صفحات بعد ملاحظه گردد).

(6) حسن ابراهيم حسن: تاريخ الاسلام 517:1 و 518. (اين كتاب به فارسي ترجمه شده با عنوان: تاريخ سياسي اسلام. ترجمه ي ابوالقاسم پاينده). و كوفه شهري بود كه دائما در حال تصميم گيري براي موضع گيري سياسي، قرار داشت. اهالي كوفه با لقبهايي نام برده مي شدند (رأس العرب، جمجمة العرب، جمجمة الاسلام، قبة الاسلام، عمر اهالي كوفه را برتري داده بود چرا كه از تمامي خاندان عرب در آنجا مقيم بودند، ولي بصره چنين موقيعتي نداشت).

(الطبقات: 6 - 1:6 ملاحظه شود.).

حالت انقلابي جامعه

حالت انقلابي جامعه

در سال شصت هجري، حالت انقلابي در جامعه ي اسلامي عراق، حجاز و ايران وجود داشته است. در وجود اين حالت انقلابي هيچ شكي نيست.

در اين سرزمينها خشمي شديد از وضعيت موجود و اشتياق بسيار براي تغيير آن وجود داشته.

اوضاع و ظواهر اجتماعيي كه از وجود اين حالت انقلابي، حكايت مي كند بسيار زياد است و آنچه كه در عراق و حجاز وجود داشته، حالت انقلابي آشكارتري را نشان مي دهد. در مكه و مدينه و كوفه، حكومت عاجز از سيطره بر شخصيتهاي بارز اجتماعي بوده و سخن مردم درباره ي ضرورت انقلاب و تصحيح اوضاع اجتماعي، قابل كنترل نبوده است و بدون محافظه كاري مردم ابراز مي شد. اجابت سريع و فشرده اي كه از سوي مردم در پاسخ به ضرورت انقلاب انجام گرفت، و مسلم

بن عقيل در موقع ورود به كوفه با آن روبرو گشت. و نيز درماندگي حاكميت و اجبار او در اتخاذ شديدترين اقدامات و تدابير امنيتي، همگي بر وجود حالتي انقلابي دلالت مي كنند.

اما اين حالت انقلابي، در زمينه و نظام ناتوان و درمانده ي دروني انسانها، موجود بوده، و آن چنان كه بنظر مي رسد حالت ادراك عقلي براي ضرورت تغيير و فهم مشكلات موجود، هنوز به درجه اي نرسيده بود كه آگاهي و شعور دروني محرك آن باشد.

قدرت عبيدالله بن زياد در سيطره و تسلط بر اوضاع كوفه، آنهم به سادگي و با

(صفحه 213)

برانگيختن دهشت و سراسيمگي، بر اين مسأله دلالت مي كند كه حالت درماندگي دروني از اهالي كوفه به گونه اي بوده كه عبيدالله چنين آسان بر آنان تسلط يافته است. با آنكه كوفه در موقع ورود او، كانون تحرك انقلابي به حساب مي آمده. (چرا اين گونه زود درمانده و پراكنده شده است؟)

سرعت پراكنده شدن مردم از اطراف مسلم بن عقيل، درست بعد از آغاز حركتش عليه عبيدالله بن زياد، كه هاني بن عروه را دستگير كرده بود، دلالت بر درماندگي و ناتواني دروني انسانهايي دارد كه در خلال چند ساعت از رهبري و تعهد شرعي و مسؤوليت خود گريختند، و حتي گروهي از آنان به قدرت حاكم پيوسته و طرفداري از آن را اعلان كردند. و ديگران نيز (جان خود را از معركه بدر بردند و) از آن كناره گرفتند.

روحيه ي انقلابي شامل تمامي جامعه ي كوفه نبوده است، بسياري از خانواده ها بوده اند كه موضعگيري افرادشان با هم تباين و اختلاف داشته. متن گزارش ابومخنف، كه تصويري از چگونگي جدا شدن مردم از مسلم بن عقيل را نشان

مي دهد، آنهم درست بعد از اينكه اشراف كوفه از بالاي قصر حكومتي، تهديدات نظام اموي را اعلان مي كنند، بر اين مسأله دلالت دارد كه: همگي كوفيان داراي روحيه ي انقلابي نبوده اند:

«زن به سوي پسر و برادرش مي آمد و مي گفت: بازگرد، مردم به جاي تو كفايت مي كنند (آنها براي جهاد كافي هستند). و مرد به سوي پسر و برادرش مي آمد و مي گفت: فردا اهل شام به سوي تو مي آيند...» (1) .

روحيه ي «تواكل»، تكيه به ديگران كردن و چشم اميد به ديگران داشتن: «مردم به جاي تو كفايت مي كنند»، از سويي، و روحيه ي ترس: «فردا اهل شام به سوي تو مي آيند» از سوي ديگر، و پذيرش آن از سوي انقلابيون، هر دو بر عدم وضعيت سالم و پاك و ريشه دار انقلابي دلالت مي كند.

واقعيت مسائل و مشكلات خانواده، و تمايل به ملايمت و آرامش زندگي، و حفظ روش زندگي بي دردسر و بي دغدغه، همگي اينها روح انقلابي را معطل كرده و از كار باز مي دارند. و بين روحيه ي انقلابي، و عمل كردن به آن، قرار

(صفحه 214)

مي گيرند و روح ترس و روح تواكل، زمينه ي دروني مناسبي را مي يابند كه با سرعت هر چه تمامتر، اين زمينه ي آماده اثر آن دو را مي پذيرد و از انقلاب كناره مي گيرد.

از دلايل اين درماندگي دروني در جامعه ي بصره، تصويري است كه از متن گزارش عيسي بن يزيد كناني بدست مي آيد. او مي گويد:

«چون نامه ي يزيد به عبيدالله بن زياد رسيد (درباره ي مقام جديد او، حاكميت بر كوفه) پانصد نفر از اهالي بصره را انتخاب كرد كه در بين آنها عبدالله بن حارث بن نوفل، و شريك بن اعور - كه شيعه ي علي بود - وجود

داشتند.

شريك بن اعور اولين كسي بود كه خود را از حركت بازداشت و در رفتن تأخير كرد و گروهي نيز به او پيوستند... بعد از او عبدالله بن حارث با عده اي، از حركت بازماندند و اميدوار بودند كه به اين وسيله عبيدالله نيز، حركتش را به تأخير اندازد و امام حسين (ع) پيش از او به كوفه وارد شود. (2) .

اينها كساني هستند كه از حركت سريع به سوي كوفه اجتناب ورزيدند و از خود ناتواني و درماندگي نشان دادند. به اين اميد كه عبيدالله بن زياد نيز تأخير كند و حسين (ع) پيش از او به كوفه وارد شده، كار را تمام كند. و عبيدالله نتواند در غياب رهبر بزرگ انقلاب، از موقعيت استفاده كرده حكومت را بدست گيرد. اينها مردمي بودند كه شكي در ناتوانيهاي دروني آنها نيست. تمايل به تغيير داشتند و نسبت به وضعيت اجتماعيشان خشمگين بودند. ولي اين اراده را نداشتند كه در تفكر و روحيه ي خود تغيير ايجاد كنند و بيشتر مايل بودند كه تغييرات با تلاش ديگران انجام پذيرد.

در غير اين صورت چرا روشي كج و بغرنج را در فريب دادن عبيدالله بن زياد و به تأخير انداختن ورود او به كوفه، در پيش گرفتند، در حالي كه خود از رهبران بصره بودند، و توانايي آن را داشتند كه با ايجاد اغتشاش و ناامني خفيفي، عبيدالله را در بصره نگه دارند و حركت او را به تأخير بيندازند.

و نيز اگر روحيه ي انقلابي آنان، در روند دروني سالم و صحيحي بود، مي توانستند او را به قتل برسانند. ولي همچنان كه گفتيم به دليل علاقه و توجه به درماندگيهاي نفسي

و دروني، از انجام هر عمل انقلابي ناتوان بودند.

(صفحه 215)

شريك بن اعور كه از رهبران بزرگ بصره و شيعي مذهب بود، مي خواست مسلم را راضي كند تا در خانه پنهان گردد، و او در بستر بيماري دراز بكشد و هنگامي كه عبيدالله بن زياد براي عيادت او آمد، او را ترور كند. مسلم از قبول چنين پيشنهادي صرف نظر كرد. شريك در ضمن وعده هايي اين پيشنهاد را مطرح مي ساخت و مي گفت: «اگر در اين روزها بهبودي يافتم به بصره مي روم و كار بصره را يكسره مي نمايم.» (3) .

مثل اين است كه انقلابات منتظر بهبودي رهبرانشان مي مانند. شريك بن اعور مي توانست اين كار مهم را به شخص ديگري بسپارد و مسلم را در مركزيت معنوي رهبريت محترم بدارد.

نصايح و پندهاي بسياري كه امام حسين (ع) براي عدم خروج خود از مكه، از سوي شخصيتهاي گوناگون دريافت كرد، نشانگر اين ناتواني نفسي و دروني در حجاز و جاهاي ديگر مي باشد. همگي نصيحت كنندگان مشروعيت خروج امام را تأييد مي كردند ولي او را از رو در رو شدن و درگيري با بني اميه بازمي داشتند. و نصيحت مي كردند كه به جاي ديگري غير از كانون انقلاب، كه مركزيت آن در عراق بود برود.

نصيحت و سفارش «عبدالله بن مطيع عدوي» را بر نصايحي كه قبلا از قول شخصيتهاي ديگر يادآوري كرديم، مي افزائيم. او از امام مي خواست كه متعرض بني اميه نشود:

«خداوند را و حرمت و احترام اسلام را به ياد تو مي آورم اي فرزند رسول خدا، تا تو را از تصميمي كه گرفته اي بازدارم.»

«تو را به خدا سوگند مي دهم درباره ي نگه داشتن حرمت و احترام رسول خدا (ص) و نيز بر

خداوند سوگند مي دهم درباره ي حفظ احترام و حرمت عرب.

«به خدا سوگند اگر آنچه را كه در چنگ بني اميه است بخواهي به دست آوري، تو را خواهند كشت و اگر تو را كشتند هرگز بعد از تو بر هيچ فرد ديگري حرمت قائل نخواهند شد و از كشتن ديگران بيم نخواهند داشت. حرمت اسلام، قريش و عرب، تو را از دست يازيدن به كاري كه نتيجه اش چنين باشد بازمي دارند، پس

(صفحه 216)

تو هم تصميمت را در رفتن به كوفه به كناري بگذار، و متعرض بني اميه نشو.» (4).

اين كلام سرشار از حالتي انفعالي و در عين حال استحكام، و از سويي ترس است. هر چند كه ايمان به عدالت و صحت عملكرد امام در اين كلام مشهود است ولي در كنار آن ترس از عواقب كار نيز به چشم مي خورد.

«عبدالله بن مطيع» پيش از اين برخورد، در موقع خروج امام از مدينه نيز با امام ملاقات كرده و به عنوان نصيحت خطاب به امام گفته بود:

«با حرم همراه شو (در كعبه بمان) كه تو سرور عرب هستي و به خدا سوگند كه در ميان اهل حجاز كسي همتاي تو نيست. مردم از هر سوي به جانب تو دعوت خواهند شد، خاندانم فداي تو باد، از (كعبه) دور مشو، به خدا سوگند اگر تو از ميان بروي ما بعد از تو به بردگي و بندگي خواهيم افتاد.» (5) .

اين نصيحت همچون نصيحت پيشين كه از او نقل كرديم ايمان او را به ضرورت تغيير بدون التزام به مشكلات و مسؤوليتهاي آن، نشان مي دهد. در غير اين صورت چرا بايد از افتادن به بردگي، بعد از امام، ترسي وجود

داشته باشد؟

حالت انقلابي در جوامع اسلامي آن روز وجود داشته ولي در مرتبه ي پايينتر از حد لازم، به دليل درماندگيها و ضعفهاي دروني كه در ميان مردم شايع بوده، مردمي كه تمايل به تغيير و دگرگوني داشته و مشكلات عيني جامعه را درك مي كرده اند. و به همين دليل حالت و روحيه ي انقلابي موجود در جامعه، محتاج به محركي بزرگ و جدي و پرتلاش داشته تا اين روحيه را از يك حالت عقلي به درجه اي عالي از استحكام و پاي بندي انتقال دهد و آن را تبديل به حالت دروني آگاهانه اي كند كه بتواند انسان را براي عمل و تغيير واقعيتهايي كه در آن قرار گرفته، حركت دهد. آن هم با دست يازيدن به جنگ و عمل براي دفاع از حقيقت، نه با تمنيات و آرزوها و انتظار عمل از ديگران داشتن.

اين انتقال با انقلاب امام حسين (ع) تحقق يافت و توده هايي كه در ترديد و واماندگي مانده بودند، به توده هاي انقلابي تحول يافتند. تحول با تمامي مفهوم و معنايي كه اين كلمه در خويش دارد. به گونه اي كه بسياري دست به اعمال

(صفحه 217)

انتحاري زدند و عملكرد «توابين» در جنگ «عين الورد» نمونه ي خوبي براي اثبات اين مسأله است. (6) .

سخن «أيوب بن مشرح خيواني» با «ابووداك» روحيه ي پشيماني عميق و دردناكي را كه در قلوب و نفوس طبقات مردمي بعد از انقلاب كربلا، جايگزين شده بود، تصوير مي كند.

(الطبري: 437:5 ملاحظه شود)

و روحيه ي جديد انقلابي به حدي از استحكام و پايبندي رسيد كه تمامي شركت كنندگان در حادثه ي كربلا را به بيرون از جامعه كشانيد و از حوزه ي حمايت عرف و قانون بيرون راند. و در

سير تاريخ نهضتها، الهام دهنده و محرك انقلابات بود.

(صفحه 218)

(1) الطبري: 371:5.

(2) الطبري: 359:5.

(3) الطبري: 363:5.

(4) الطبري: 5: 396 - 395.

(5) الطبري: 351:5.

(6) نبرد «عين الورده» يا (رأس العين)، نبردي است كه «توابين» به رهبري «سليمان بن صرد خزاعي» برپا كردند. تعداد آنها در اين جنگ چهار هزار نفر بود كه بر عليه عبيدالله بن زياد وارد نبرد شدند. عبيدالله بن زياد سپاه عظيمي از اهالي شام با خود آورده بود تا عراق را به تحت تسلط خاندان اموي كه مروان بن حكم را به عنوان خليفه منصوب كرده بودند، بازگرداند. نبرد در روز چهارشنبه بيست و دوم ماه ربيع الثاني سال 65 هجري آغاز شد. (چهارشنبه چهارم ژانويه سال 685 ميلادي).

سياست قطع سرهاي شهيدان

سياست قطع سرهاي شهيدان

قطع سر ميت، چه كشته شده باشد يا به مرگ طبيعي مرده باشد«مثله» كردن است.

شريعت اسلامي بريدن اجزاء بدن مسلمان را (مثله كردن) نهي و تحريم كرده، و ما كسي از فقهاء را نمي شناسيم كه در اين باره مخالفت كرده باشد.

مثله كردن كافر هم مورد نهي اسلام است. و نهي از اين امر حتي از جانب رسول خدا نيز ثابت شده چه رسول خدا در تمامي دوران زندگيش كه در جنگهاي بسياري عليه مشركان شركت نمودند، هرگز اتفاق نيفتاد كه اجازه دهند و يا حتي راضي شوند كه به كوچكترين عملي از اينگونه اعمال دست زده شود. و در دوره ي خلفايي كه بعد از رسول خدا به خلافت جامعه ي اسلامي رسيدند نيز هيچ اثري از مثله كردن و دست يازيدن به چنين عملي مشاهده نمي شود. با آنكه مسلمانان در جنگهاي بسياري عليه ايران

و رم شركت كردند هرگز دست به چنين اعمالي زده نشد. تنها در دوره ي خلافت ابوبكر اتفاق ناهنجاري رخ داد و آن اين بود كه خالد بن وليد با ادعاي اينكه «مالك بن نويره» و قوم او مرتد و كافر شده اند به آنان حمله كرد و پس از به قتل رساندن آنها، سرهاي كشتگان را از تن جدا ساخت. (1) .

(صفحه 219)

عملكرد خالد بن وليد، ناخشنودي بسيار وسيعي را در صفوف مسلمانان به جاي گذاشت.

امام علي بن ابي طالب نيز در تمامي جنگهايي كه داشت هرگز اتفاق نيفتاد كه سر بريده اي را به سوي او آورند، يا دستور دهد كه سر از تن احدي جدا كنند. و يا بر چنين عملكردي راضي باشد.

بله، هنگامي كه امام علي (ع) در «حروراء» به خوارج حمله كرد و دستور داد تا دست مخدج (نافع المخدج) را قطع كنند، (مخدج: مرد ناقص دست: منتهي الارب: لغتنامه ي دهخدا) و فرمود: «نشانه ي او آن است كه دستش همچون پستان است و در آن موهايي است همچون موهاي سبيل گربه، دست او را قطع كرده بياوريد. او را پيدا كرده و دستش را قطع نمودند.» (2) اين حادثه از نشانه هاي نبوت رسول خدا مي باشد كه پيامبر (ص) درباره ي خوارج پيش بيني نموده بود و فرموده بودند: «نشانه ي آنها اين است كه در ميانشان مردي است كه يكي از دو دستش - و در حديثي ديگر: دو پستان او - همچون پستان زن است...»

اين حديث درباره ي خوارج گزارش شده است و عده اي آن را نقل كرده اند. بخاري نيز آن را در كتاب خود گزارش كرده است. (3) .

(صفحه 220)

اينكه امام علي (ع)

دستور قطع دست او را داد بنظر مي رسد كه به خاطر اظهار صدق و درستي و آگاهي پيامبر نسبت به مواضع مخالفان او باشد و نيز به اين خاطر كه ترديد و دودلي را از دلهاي برخي از همراهان بزدايد، كساني كه درباره ي صحت و حقانيت موضعگيري و موقعيتشان سؤال مي كردند و هنوز از اينكه كساني را كشته اند كه اظهار مسلماني مي كرده اند، دلهايشان پر از شك و ترديد بود. امام با بريدن دست «مخدج» به آنها نشان داد كه با گروهي جنگيدند كه رسول خدا درباره ي آنها پيش بيني لازم را كرده و مسلمانان رǠاز فتنه ي آنها آگاه ساخته است. تصميم امام در قطع دست مخدج يك تصميم سياسي بوده در تأكيد مفهومي ديني كه با راستگويي و صداقت رسول خدا (ص)، درباره ي فتنه هاي بعد از او رابطه داشته است.

و از اينها معلوم مي شود كه اسلام هيچ گونه تشويقي براي بريدن سر دشمن كافري كه در حال جنگ با مسلمانان است نمي كند، و دستوري در اين باره صادر نمي نمايد. تا چه رسد به اينكه درباره ي بريدن سر مسلمان و انتقال آن از شهري به شهر ديگري، براي تماشاي ديگران، دستوري داده باشد.

امويان اين حكم شرعي و روشن و واضح را مورد بي احترامي و تجاوز قرار دادند. آنها اين روش ضد اسلامي را در برخورد با كشته شدگان از كجا اقتباس كردند؟ چه بسا اين عملكرد از آثار تفكر دوران جاهليت ريشه گرفته باشد كه بعد از اسلام نيز گريبانگير آنها بود و شايد امويان آن را از ملتهاي بيگانه، خصوصا روميان فراگرفته باشند، چرا كه امويان در روش زندگي خود از روميان تقليد مي كردند.

اولين كسي كه

دست به اين بي حرمتي زد، «عبدالرحمان بن عبدالله بن عثمان ثقفي»، فرماندار و كارگزار معاوية بن ابي سفيان در «موصل» بود. او بعد از تعقيب طولاني، «عمرو بن حمق خزاعي» (4) و كشتن او سر از تنش جدا ساخت و براي

(صفحه 221)

معاويه فرستاد. «سر او نخستين سر بريده اي بود كه در تاريخ اسلام از جايي به جاي ديگر انتقال يافت» (5) از آنجا كه خبر بريده شدن سر «عمرو بن حمق» و قتل او، در حوزه ي وسيعي از جامعه ي مسلمانان انتشار نيافت، مي توان بيان داشت كه نخستين سر بريده شده اي كه در تاريخ اسلام از سرزميني به سرزمين ديگر برده شد و اهميت بسياري براي سياست ارعاب و ترس حاكميت داشت، «سر امام حسين (ع)» بود. كه در انگيزش انقلابهاي بعدي نيز تأثير بسزايي گذاشت.

امويان و همكاران و مزدورانشان، در انقلاب امام حسين (ع)، مرتكب جنايت و جرم فجيعي چون بريدن سرهاي شهيدان، و انتقال آنها از جايي به جاي ديگر، در حوزه ي وسيعي از سرزمين اسلامي شدند.

عبيدالله بن زياد دستور داد تا سر «مسلم بن عقيل و هاني بن عروه» را بعد از كشتن آنها قطع كنند و آنها را پيش يزيد بن معاويه، به شام فرستاد و طي نامه اي به يزيد نوشت:

«... خداوند مرا قدرت داد تا بر آنها چيره شوم و من بر آن دو پيشي گرفتم و گردنهايشان را زدم و سرهايشان را به حضور تو فرستادم.» (6) .

ابن زياد شخصيتهاي انقلابي ديگري نظير: قيس بن مسهر صيداوي (7) و عبدالله بن بقطر (8) ، و عبدالاعلي كلبي، و عمارة بن صلخب أزدي (9) ، را در كوفه به شهادت رسانيد ولي

از ميان كشته شدگان تنها سرهاي بريده شده ي مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را براي يزيد بن معاويه فرستاد.

بعد از غلبه و به شهادت رسانيدن انقلابيون در كربلا، سرهاي تعداد بسياري

(صفحه 222)

از شهيدان از تن جدا شده و به طرف كوفه، نزد عبيدالله بن زياد انتقال يافت و ابن زياد آنها را به سوي «شام» براي يزيد بن معاويه فرستاد. انتقال سرهاي شهيدان به صورت سان و رژه انجام مي گرفت تا در طول راهها و شهرهايي كه از آنها مي گذشتند، بسياري از مردم بتوانند آنها را مشاهده كنند.

با وجود آنكه تعداد شهيدان بيش از يكصد و بيست نفر بوده، تعداد سرهايي كه قطع و سپس انتقال يافت، از هفتاد و هشت سر تجاوز نمي كرد و شايد بيش از هفتاد سر نبوده باشد.

پرسشهاي چندي در اينجا مطرح است:

چرا سرهاي شهيدان را قطع كردند؟

آيا اين عمل با مبادرت شخص عمر بن سعد و فرماندهان او انجام گرفت يا آنكه انجام آن بر طبق دستوراتي بوده كه از سوي ابن زياد صادر شده است؟

بر چه اساس و اصلي سرهاي شهيدان بريده شد؟

براي چه تمامي سرها قطع نشدند؟ چرا در كوفه تنها سر مسلم بن عقيل و هاني بن عروه قطع گرديد؟

به چه دليل فقط سر هفتاد تن از شهيدان كربلا و يا كمي بيش از اين عدد، از تن جدا گشت؟

آيا قطع سرهاي شهيدان تنها اجراي يك عمل انتقامجويانه از سوي حاكميت بود يا آنكه يك عمل سياسي بود كه صفت انتقامجويي را نيز با خود به همراه داشت؟

اين امكان است كه عمر بن سعد در اتخاذ تصميم به قطع سرهاي شهيدان، خود اقدام كرده باشد به اين

اميد كه عزت و موقعيت بيشتري در نزد عبيدالله بن زياد بيابد و نيز اين امكان كه او با درك رغبت و تمايل آشكار و شريرانه اي كه در اعمال انتقامجويانه ي عبيدالله بن زياد سراغ داشت دست به اين كار زده باشد، (چرا كه او مي دانست عبيدالله شخصيت شريري است كه در انتقامجوييهايش نهايت قساوت و حيوانيت را از خويش بروز مي دهد) ولي ما با استناد به شناختي كه از شخصيت پست و حقير و متزلزل عمر بن سعد داريم ترجيح مي دهيم كه بگوييم اجراي اين عمل به تصميم او نبوده است! و حتما دستوري از سوي عبيدالله بن زياد دريافت داشته و سپس دست به اين عمل زده. و ديگر اينكه قطع «سرهاي

(صفحه 223)

كشته شدگان مسلمان» در آن دوره يك موضوع تماما جديد در فرهنگ اسلامي و جامعه ي مسلمانان بوده است. و كسي جز فرماندار «موصل»، كه از سوي معاويه منصوب شده بود، پيش از ماجراي كربلا دست به اين كار نزده و اين اتفاق پيش نيامده بود. فرماندار «موصل» همانگونه كه قبلا يادآور شديم بعد از به قتل رساندن «عمرو بن حمق خزاعي» سر او را از تن جدا ساخت. يكي از دلايل موجود براي تازگي داشتن اين موضوع در فرهنگ اسلامي آن دوره، متني است كه طبري از «زربن حبيش» نقل كرده است:

«اولين سري كه بر روي چوبه اي بالا برده شد سر امام حسين (ع) بود كه، خداوند از او راضي و درود خداوند بر روح او باد.» (10) .

پس ترجيح مي دهيم كه «عمر بن سعد» خود مبادرت به قطع سرهاي شهيدان نكرده، اگر چه در ميان متوني كه در اين باره

نقل شده متني كه بوضوح اين مسأله را بيان كند نيافتيم -كه به مبادرت شخص عمر بن سعد در بريدن سرهاي شهيدان اشاره كند - نامه اي كه عبيدالله بن زياد توسط شمر بن ذي الجوشن به عمر بن سعد فرستاد متضمن فرمان او به عمر بود تا حسين (ع) و همراهان او را دعوت به تسليم شدن كند. اگر نپذيرفتند: «بر آنها يورش ببر و آنها را بكش، بدنشان را مثله كن، چرا كه آنها مستحق آنند. اگر حسين (ع) كشته شد بدن (سينه و پشت) او را لگدكوب اسبهاي سپاهيان نما، كه او مخالفي است سخت و پر دردسر و قاطع و ستمگر، هيچ جهانديده اي بر اين اعتقاد نيست كه حسين (ع) پس از مرگ بتواند زياني برساند. پيماني بر عهده داري كه اگر او را بكشي بايد اين كار را در مورد او اجرا كني.» (11) .

نامه متضمن دستور صريح بر «مثله» كردن و نيز دستور كوبيدن و خرد كردن بدن حسين (ع) توسط سم اسبهاي سپاهيان بوده است.

فرمان ابن زياد مبني بر لگدكوب كردن بدن امام حسين (ع)، با دقت تمام و طبق اوامر مستقيم و صريح عمر بن سعد انجام گرفته است، براي انجام اين كار زشت، ده مرد برپا خاستند كه طبري دو تن از آنان را كه حضرمي بوده اند، نام

(صفحه 224)

مي برد. (12) .

آيا مقصود از «مثله» كردن كشته شدگان، بريدن سرهاي آنها بوده است؟ اگر مقصود اين بوده پس با دقت تمام انجام نگرفته زيرا كه سرهاي تمامي شهيدان از تن جدا نگشته است.

ما در اين باره كه مقصود از «مثله كردن»، قطع سرها باشد ترديد داريم و معتقديم

كه اجراي اين عمل، با استناد به فرمان ديگري بوده كه متن آن به دست ما نرسيده است.

آيا مقصود از اين كارهاي ضد انساني تنها يك عملكرد انتقامجويانه بوده است؟

لگدكوب كردن اجساد در زير سم اسبهاي سپاهيان و مثله كردن آنها، از كينه هاي ديرينه اي ريشه مي گيرد كه ما شكي در آن نداريم. ولي به نظر ما، اين اعمال تنها جنبه ي انتقامجويانه ندارد كه هدفي جز انتقامجويي و ارضاي عطش كينه و دشمني نداشته باشد. بل يك عمل انتقامجويانه با هدفي سياسي است.

شخصيتهاي نظام اموي، و در رأس آنها يزيد بن معاويه، مي ديدند كه ممكن است انقلاب حسين (ع) شالوده ي تمامي نظام حاكم را فرو ريزد. و آنچه را كه ما اكنون «حالت انقلابي» مي ناميم، آنها به عنوان حالتي كه در جامعه ي عراق به گونه اي خطرناك انتشار يافته و شايع شده است مورد ارزيابي قرار مي دادند. اگر چه

(صفحه 225)

موجوديت اين حالت به تنهايي خطر آني در بر نداشت و محتاج تحريك و جنبشي براي حركت اجتماعي بود تا بتواند تعبيري عيني از وجود اين حالت در متن حركتها و موضعگيري هاي انقلابي باشد. به اين جهت هر حركتي كه مي توانست متكي به نيرويي داراي نفوذ اسلامي باشد، امكان آن را مي يافت كه دسته هاي انقلابي را حول يك محور جمع كند و به پراكندگي آنان خاتمه دهد و آن چنان نيروي حركتي به آنان بدهد كه بتوانند در انقلابي گسترده دست به عمل بزنند.

انقلاب كربلا كه رهبري آن از موقعيت بزرگ معنوي در جامعه ي اسلامي برخوردار بود، خطر بزرگي را براي نظام اموي ايجاد مي كرد كه منجر به واكنشهايي عليه نظام مي شد و رشد روح انقلابي را

تقويت مي كرد و با تكيه به وجود رهبري انقلاب كه از موقعيت معنوي عظيمي در نزد مسلمانان برخوردار بود به گروههاي انقلابي موجود در جامعه ي اسلامي اميد پيروزي و موفقيت را مي داد. و اين براي نظام اموي از آنجا كه باعث بالا رفتن روحيه ي انقلابي و اميدوار شدن دسته هاي انقلابيون به پيروزي به خاطر اين رهبري معنوي مي شد، خطري بزرگ محسوب مي شد. و حدس مي زنيم كه نظام اموي مي دانست كه گروه انقلابيي كه همراه امام حسين (ع) در انقلاب حضور دارند اكثرا شخصيتهاي بزرگي هستند كه از مجموعه ي قبايل جنوب و شمال از موقعيت رهبري و زعامت برخوردار مي باشند و جمعيتهايي كه پيرو آنان هستند از موضعگيري آنان تأثير خواهند پذيرفت.

به همين دليل نظام اموي تصميم گرفت تا هر اميد و آرزويي را براي برپايي نهضت، و رسيدن به پيروزيي كه در ميان توده هاي مردم وجود دارد در نطفه خفه كند. اين بود كه قهرمانان و انقلابيون شهيد حادثه ي كربلا را، در معرض عبرت ديگران قرار داد.

حاكميت براي پيروزي بر نيروي كوچكي كه در كربلا بود نيروي بزرگي را كه مي توانست در اين مدت كوتاه گرد آورد، گرد آورده و گسيل داشت و ما قبلا يادآور شديم كه به نظر ما تعداد سپاه اموي بين بيست تا سي هزار نفر بوده است تا بتواند انقلابيون را در حصار محكمي قرار دهد و نگذارد كه يكي از آنان جان سالم به در برد و يا كسي به آنان ملحق شود و با سرعت و در زمان كوتاهي كار را يكسره كند تا با طولاني شدن نبرد سپاه اموي نيز تحت تأثير آن قرار نگيرد.

(صفحه 226)

براي

اهانت به شهيدان و زنان و خانواده آنان، دستور اجراي عمليات انتقامجويانه اي صادر شد. لگدكوب كردن اجساد شهيدان، در زير سم اسبهاي سپاهيان، و مثله كردن آنها، و انتقال زنان به عنوان اسيران جنگي از شهري به شهر ديگر و در معرض تماشاي مردم قرار دادن خانواده هاي شهيدان از جمله ي اين دستورات بودند.

هدف نظام اموي از انجام اين كارها، محو و نابودي حالت قدسي بود كه چون هاله اي حسين و خاندان پيامبر را احاطه كرده بود، و فهماندن اين مسأله كه عملكرد رژيم در حمايت از موجوديت خود، در حد مشخصي متوقف نمي شود و براي بقاي خود به هيچ يك از مقدسات، و يا عرف ديني و اجتماعي احترام نمي گذارد و پايبند آنها نيست. رژيم اموي فهم اين مسأله را براي انقلابيوني كه فرصت پيوستن به انقلاب را پيدا نكرده بودند لازم مي دانست.

سرهاي بريده شده ي شهيدان، از سرزميني به سرزمين ديگر برده و در شهرها - خصوصا در كوفه - گردانده مي شود. اينها جزئي از برنامه ي عمومي حاكميت بوده براي نابودي امكانات انقلاب و سركوب كردن پايداري و استحكام دروني و تفهيم اين امر كه انقلاب پايان يافته و به شكست منجر شده است. حاكميت براي جلوگيري از شيوع هر شايعه اي سرهاي شهيدان را بر روي نيزه ها برپا داشت و پيشاپيش همه ي سرها سر بريده ي امام حسين (ع) را قرار داد تا دليلي عيني و ملموس براي نابودي انقلاب ارائه دهد.

در عين حال كه بريدن سرهاي شهيدان از هدف سياسي چندي برخوردار بوده، و عمل انتقامجويانه اي نيز به شمار مي آيد. توجه به اين مسأله روشن مي كند كه چرا تمامي سرهاي شهيدان در كوفه و كربلا،

از تن جدا نشدند. عبيدالله بن زياد در كوفه تنها سر مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را از تن جدا ساخت در حالي كه كسان ديگري از انقلابيون را به قتل رسانده بود، و در كربلا، تعداد سرهاي بريده شده اي كه از آنجا به كوفه و سپس به شام، فرستاده شدند تقريبا نصف تعداد شهيدان است.

قطع سرهاي شهيدان، يك عمل انتخاب شده از سوي حاكميت بود اين بود كه سرهاي شخصيتهاي برجسته اي را كه برخوردار از پشتيباني توده اي در

(صفحه 227)

حوزه ي قبايل يا شهرهاي خود بودند از تن جدا ساختند، تا اساس و بنيان نيروي مردمي و قومي آنها را با به قتل رساندنشان سركوب و توده ها را متشتت و پراكنده ساخته و از عمل بازدارند.

هاني بن عروه و مسلم بن عقيل، قويترين شخصيتهاي حركت انقلابي در كوفه بودند، به همين جهت ابن زياد سر آن دو را قطع كرده و براي يزيد بن معاويه فرستاد تا دليلي مادي و ملموس بر شكست و نابودي انقلاب تلقي شود. اما بقيه ي شهيدان كه افرادي عادي بودند سرهاي بريده شده شان به كار نمي آمد و هدفي را كه ابن زياد داشت برآورده نمي ساخت چرا كه اگر رهبري وجود داشت و كشته نمي شد، مرگ آنان تأثيري بر انقلاب نمي گذاشت. اين بود كه ابن زياد احتياجي به قطع تمامي سرهاي شهيدان نداشت و تنها دو سر را از تن جدا ساخت.

در رابطه با سرهاي شهيدان كربلا نيز همين موضوع مطرح است. سرهاي بريده ي موالي و مردان عادي براي ايجاد جو سركوب مخالفان و كين خواهان كه عليه نظام حكومت اموي تلاش مي كردند، ثمري نداشت. آنچه كه قدرت انقلابي را فلج مي كند

و از عمل بازمي دارد و موجب گريز و شكست دروني توده هاي مردم مي شود آن است كه رهبران خويش را كشته ببينند و با برافراشتن سرهاي آنها بر روي نيزه ها، از سوي حاكميت نشانه ي مادي و ملموسي بر كشته شدن آنها برپا شده بود از اينجا مي فهميم كه چرا در كوچه هاي كوفه سر بريده ي امام گردانده مي شود.

«... عبيدالله بن زياد سر بريده ي امام حسين (ع) را در كوفه برپا داشت و دستور داد تا در كوفه گردانده شود.» (13) گرچه هيچ متني در دست نداريم ولي به نظر ما، قبايلي كه سرهاي شهيدان را بين خود توزيع كردند، آنها را به صورت كوركورانه اي توزيع نكردند، بل هر قبيله اي سرهاي بريده ي شخصيتهاي برجسته ي خويش را انتخاب نمود تا به گراميداشت موقعيت سياسي خويش در نزد حاكميت پرداخته و بر نيرو و بزرگواري موقعيت رهبريش در ديدگاه حاكميت، بيفزايد.

(1) مالك بن نويره در ميان مردم، جزو پرموترين افراد بود، سربازان سپاه خالد بن وليد، از سرهاي مالك بن نويره و كشته شدگان قومش اجاقهايي درست كردند و بر روي آنها ظرفهاي غذا را گذاشتند (سرهاي آنها را به عنوان اجاقي براي ظرفهايشان قرار دادند و در زير آنها آتش افروختند تا آشپزي كنند) پوست سر همگي آنان، جز پوست سر «مالك» را آتش سوزاند. غذاي ظرف پخت ولي سر او از زيادي موهايي كه داشت نسوخت (آتش به پوست سر او نرسيد).

(الطبري: 279:3).

(2) «... چون روز جنگ شد، امام علي (ع) فرمود: مخدج را بيابيد. به دنبال او رفتند ولي او را نيافتند و اين مسأله علي را دلگير ساخت. تا آنجا كه مردي از آن ميان

گفت به خدا سوگند اي اميرمؤمنان، او در بين آنان نيست. امام فرمود: به خدا سوگند هرگز دروغ نمي گويم و دروغ نگفته اي. گروهي ديگر آمدند و گفتند: يا اميرمؤمنان او را يافتيم. امام علي (ع) با شنيدن اين سخن به سجده افتاد و تا هنگام آوردن اسيران جنگي، در حالت سجده ماند، سپس فرمود: اگر كاري برتر از اين را مي شناختم آن را انجام مي دادم. سپس فرمود: نشانه ي او آن است كه دستش همچون پستان زنان است و موهايي چون موهاي گربه بر آن است. دست مخدجه را پيش من آوريد. او را پيش امام آوردند و امام دستش را در معرض ديد گذاشت.»

(المبرد الكامل 221:3 و الطبري: 5: 92 - 91).

(3) بخاري اين گزارش را در «باب من ترك قتال الخوارج للتألف» از كتاب استتابة المرتدين و المعاندين و قتالهم ذكر كرده است. غير از او هم كساني اين گزارش را نقل كرده اند.

(4) عمرو بن حمق خزاعي منسوب به قبيله ي «خزاعه» (يمن،عرب جنوب): او در «حجة الوداع» با همراهان و يارانش با رسول اكرم (ص) بيعت كرد و از او روايت نقل شده است.

عمرو بن حمق ساكن كوفه بود و جزو بزرگان و شخصيتهاي برجسته ي آنجا به شمار مي رفت. او از شيعيان امام علي بن ابي طالب بود كه در جنگها امام را همراهي كرد و از بارزترين ياران «حجر بن عدي كندي» به حساب مي آيد. در سال 51 هجري به شهادت رسيد.

(5) ابوالفرج اصفهاني: مقاتل الطالبيين الاغاني ج 17 / ص 144 چاپ: «الهيئة المصرية العامة للتأليف و النشر»، به تحقيق: محمد علي بجاوي و زير نظر محمد ابوالفضل ابراهيم -

1389 هجري - 1970 ميلادي و طبقات ابن سعد (چاپ ليدن - افست) ج 15:6 و المعارف ابن قتيبه: 292 - 291. او مي گويد: سر عمرو بن حمق خزاعي از موصل به نزد زياد بن سميه برده شد و زياد آن را نزد معاويه فرستاد. ص 554 ملاحظه شود.

(6) الطبري: 380:5.

(7) الطبري: 395:5.

(8) الطبري: 398:5.

(9) الطبري: 379:5.

(10) الطبري: 394:5.

(11) الطبري: 415:5.

(12) الطبري: 5: 455 - 454، نام آن دو مرد كه حضرمي بودند عبارتند از:

1- «اسحاق بن حيوة حضرمي» - او كسي است كه پيراهن امام حسين (ع) را از تنش درآورد و به غارت برد و بعدها به مرض جذام مبتلا گشت.

2- «احبش بن مرثد بن علقمة بن سلامة حضرمي».

نام بقيه ي آن ده نفر نيز عبارت است از:

3- هاني بن ثبيت حضرمي، 4- سالم بن خيثمه جعفي، 5- صالح بن وهب جعفي، 6- حكيم بن طفيل سنبسي طائي. (اين شش نفر از يمن و وابسته به عرب جنوب بودند.) 7- عمرو بن صبيح صيداوي اسدي، 8- رجاء بن منقذ عبدي (اين دو نفر وابسته به عرب شمال بودند.)

9- واخط بن غانم، 10- اسيد بن مالك. (وابستگي و محل پرورش و رشد قبيلگي اين دو را نمي دانيم.)

ما در اسامي اين دو نفر غلبه و حضور اعراب و قبايل وابسته به عرب يمن را ملاحظه مي كنيم.

(13) الطبري: 459:5.

25- قيام امام حسين (ع)

مشخصات كتاب

سرشناسه :شهيدي جعفر، - 1297

عنوان و نام پديدآور :قيام حسين ع / تاليف جعفر شهيدي مشخصات نشر :تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامي 1376.

مشخصات ظاهري :79 ص 5/10 x 21س م فروست :(خلاصه ها6)

شابك :964-430-471-3 1050ريال ؛ 964-430-471-3 1050ريال ؛ 964-430-471-3 1050ريال ؛ 964-430-471-3 1050ريال ؛ 964-430-471-3 1050ريال ؛ 964-430-471-3 1050ريال

؛ 964-430-471-3 1050ريال ؛ 964-430-471-3 1050ريال ؛ 964-430-471-3 1050ريال ؛ 964-430-471-3 1050ريال وضعيت فهرست نويسي :فهرستنويسي قبلي يادداشت :تركي يادداشت :عنوان اصلي خلاصه قيام امام حسين ع .

يادداشت :چاپ دوم 1377؛ 12500 ريال يادداشت :چاپ چهارم 2200 :1378 ريال يادداشت :چاپ ششم 1381؛ 3500 ريال يادداشت :چاپ هفتم 1381؛ 3500 ريال يادداشت :چاپ هشتم 1382؛ 3600 ريال يادداشت :چاپ چهارم 22001378 ريال :ISBN 964-6406-05-x

يادداشت :چاپ نهم 1382؛ 4400 ريال ISBN-964-430-971-3

يادداشت :كتابنامه به صورت زيرنويس عنوان ديگر:خلاصه قيام امام حسين ع

موضوع :حسين بن علي ع ، امام سوم ق 61 - 4

موضوع :واقعه كربلا، ق 61

شناسه افزوده :دفتر نشر فرهنگ اسلامي رده بندي كنگره :BP41/4 /ش 85ق 9045 1373

رده بندي ديويي :297/953

شماره كتابشناسي ملي : م 77-2976

مقدمه

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

ترتيب و فصل بندي كتاب حاضر محصول سال هاي اخير است، اما مطالب آن بتازگي نوشته نشده. از ديرباز - يعني از بيست سال پيش و شايد هم پيشتر - مي خواستم درباره ي اين حادثه ي مهم كتابي بنويسم و هر زمان مانعي مرا باز مي داشت؛ ليكن خاطره ي كار هيچگاه فراموش نگرديد و هر چندي چون برقي كه از دل ابر بجهد صفحه ي ذهن را روشن مي كرد.

وظيفه ي امروز به فردا و اين سال به عهده ي سال بعد واگذار شد. با گذشت زمان بيشتر خواندم و بهتر انديشيدم و هر بار جزئيات حادثه را در ذهن مرتب كردم و رابطه ي هر يك را با ديگري ژرف تر سنجيدم. چند سال پيش بمناسبت فرارسيدن ماه محرم خلاصه اي از آنچه در خاطر داشتم يا در يادداشت هاي پراكنده موجود بود در يكي از روزنامه هاي عصر تهران منتشر گشت. گروهي بسيار از دوستان و آشنايان با نامه و تلفن

مرا مشمول عنايت خود ساختند، تا آنجا كه يكي از دانشمندان خواست آن مقاله به عربي ترجمه و منتشر گردد. اين عنايت ها كه بيشتر از لطف خوانندگان ناشي بود تا از اهميت اثر، موجب گرديد تا بكوشم و كتاب را براي چاپ آماده سازم. خواست پروردگار چنين اقتضا كرد كه كتاب در اين روزها، بدين صورت به طالبان و علاقه مندان عرضه گردد.

چنانچه نوشتم آشنائي نويسنده با تاريخ اين حادثه تازه نيست، و تاريخ آن از پنجاه سال مي گذرد. اين داستان را تا آنجا كه مقدور بوده است از تاريخ هاي مجمل و مفصل، قديم و جديد و حتي منظومه ها، و مقتل ها مكرر خوانده ام و يا از اين و آن شنيده ام. و اگر بگويم بيشتر كتابهائي را كه در اين باره نوشته شده از نظر گذرانده ام مبالغه نيست. درباره ي علل اين رويداد، نخست عقيده ي من نيز همچون ديگر تاريخ نويسان گذشته و بعض نويسندگان امروز بود، ليكن بررسي چند واقعه در تاريخ پنجاه ساله ي آغاز اسلام، سبب شد كه اين حادثه را نيز بگونه اي

(صفحه 4)

ديگر بررسي كنم تا علت يا علل حقيقي آنرا چنانكه بوده است دريابم. نتيجه ي اين بررسي ها اين شد كه دانستم بخش مهمي از حادثه هاي تاريخ اسلام - بخصوص از آغاز، تا عصر اول عباسي - نه چنان است كه تاريخ نويسان گذشته بقلم آورده اند و آيندگان آنرا بعنوان اصل مسلم پذيرفته اند.

آنچه مرا در اين باره به ترديد انداخت و سپس به جستجو كشاند، تحقيق درباره ي چند حادثه ي بظاهر كوچك بود كه بمناسبت كتاب ها و مقاله هايي كه در كار نوشتن آن بودم مي بايست بررسي شود. داستان غرانيق، داستان شهربانو، علت يا علل

كشته شدن عمر و عثمان، توطئه ي خوارج در قتل علي (ع) جنايت هايي كه بخوارج عصر علي (ع) نسبت داده اند، سعد بن عبدالله بن ابي سرح و افزودن او به قرآن، و داستان هائي از اين قبيل كه مورخان ساده لوح چون طبري و ديگران در كتاب خود آورده اند، و متأسفانه بعض آن داستان هاي بي اصل دستاويزي براي شرق شناسان و معاندان اسلام گرديده است.

در پايان اين بررسي ها بود كه دانستم بيشتر اين وقايع بدان صورت كه مورخان ديرين نوشته اند رخ نداده است؛ اما افسوس كه آنان نوشته اند و مورخان بعد نيز تا آنجا كه مي خواسته اند و مي توانسته اند، بدان پيرايه بسته اند. مسلم شد كه كمتر حادثه ي تاريخي است كه از رنگ تبليغات سياسي امويان و عباسيان و يا تعصبات ديني، مذاهب مختلف بركنار مانده و حقيقت آن دگرگون نشده باشد. باين نتيجه رسيدم كه براي دريافت حقيقت تاريخي - هر چند بر اساس مظنه و احتمال هم باشد - خواندن متن تاريخ آن سال ها به تنهائي كافي نيست، بلكه بايد تاريخ را با ديگر شرايط، از جمله وضع جغرافيائي، اقتصادي و اجتماعي سنجيد، چنان كه شيوه ي علمي تاريخ نويسان امروز هم همين است.

مورخان پيشين هر چند در ضبط وقايع كوشش بسياري كرده اند و از اين جهت بر اخلاف خود حقي بزرگ دارند، اما در تحليل و تحقيق آن چنانكه بايد رعايت شرايط لازم نشده است و در اين باره آنان را معذور بايد داشت، چه اين راهي است كه تلاشهاي علمي قرن گذشته و حاضر بروي پژوهندگان گشوده است. بهر حال چنانكه در متن كتاب آمده است، اگر تاريخ اسلام با بينشي نو بررسي شود، پرده از روي بسياري از

وقايع پر اهميت برداشته خواهد شد.

درباره ي تحليل اين حادثه چنانكه نوشته ام، تا آنجا كه ممكن بوده است از كوشش دريغ نكرده ام و رويدادها را يكي با ديگري سنجيده و با ديگر وقايع مقايسه كرده ام.

بهنگام نوشتن مطالب از مآخذ بآنچه نزديكتر به حادثه بوده است استفاده كرده ام چه احتمال دستكاري و تغيير در آن كمتر است، مگر يك دو كتاب كه

(صفحه 5)

مطالبي در خور ذكر داشته است. اما هنگام بررسي، به نوشته هاي بعد نيز از قرن پنجم تا عصر حاضر، تا آنجا كه ميسر بوده مراجعه شده است. براي بررسي وضع سياسي و اجتماعي اسلام تا پايان عصر خلفا كتاب هاي بعضي مورخان غربي كه در اسلام مطالعه دارند نيز از نظر دور نمانده است.

چنانكه نوشته ام، قديم ترين سند كتبي با زمان حادثه در حدود دو قرن فاصله دارد، اما چاره اي جز استناد به همين مدارك نيست. خداوند بزرگ همه ي ما را از ارتكاب هر گونه خطا باز دارد. آمين!

سيد جعفر شهيدي

تهران. اسفند ماه يكهزار و سيصد و پنجاه و هفت

(صفحه 6)

الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه (زمر: 18)

الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه (زمر: 18)

آنان كه مي شنوند سخن را پس پيروي مي كنند نيكوترين آن را.

حادثه اي كه از نو درباره ي آن به جستجو برخاسته ام به تازگي رخ نداده است. همه ي آشنايان با تاريخ اسلام- مسلمان باشند يا نه- از چگونگي آن آگاهند. بيش از هزار سال است از آن بحث كرده اند. پيرامون آن كتابها نوشته، شعرها سروده، مرثيه ها ساخته و مجلس ها برپا داشته اند. در طول هزار و سيصد و چند سال ميليونها تن براي زنده نگاه داشتن خاطره ي آن گرد هم آمده اشك ريخته اند، هزارها انسان، در راه پاسداري خاطره ي آن كشته شده

و كشته اند. در طول بيش از سيزده قرن صدها تن، سني شيعي، و دهها تن مسيحي و پيرو كيشهاي ديگر هر يك به نوعي آن را تجزيه و تحليل كرده اند. قهرمان حادثه را - مطابق دل خواه و يا دريافت خود- بيشتر ستوده و كمتر بر او خرده گرفته اند. كوشش و كشته شدن او را عدالت خواهي، فداكاري، قهرماني و يا قدرت طلبي ناميده اند. اينان در كار خود آزاد بوده و هستند.از نظر من بسياري از آنان راه راست را مي جسته اند و دسته اي از ايشان خود را در آينه ي حادثه

(صفحه 7)

نگريسته، سپس از آرزوها و انديشه هاي خويش مظهري پديده آورده اند. من نه چون شيعيان دلباخته ي صافي اعتقاد مي خواهم بگويم او خود را بكشتن داد تا نزد پروردگار ميانجي گناهكاران شيعه شود، تا با چنين قضاوت مقام او را با مقام مسيح- در ديده ي ترسايان- همانند كنم، و نه چون بعضي شرقيان شيفته ي تاريخ نويسان اروپاي قرن نوزدهم او را ناراضي، ماجراجو و عصيانگر رژيم ملي عربي دمشق مي دانم. و نه چون بعضي ناخرسندان بازار روز، براي توجيه افكار و عقايد خويش، كردار او را دليل مدعاي خود مي آورم تا از روي آزاديخواهي مخالف حكومت ديكتاتوري و خواهان رژيم سوسياليستي بسازم. هر يك از اينان مي توانند، اين حادثه را آن چنان كه خود مي خواهند- نه آن چنان كه بوده است- توجيه كنند، اما با چنين روش در تحليل تاريخ، آنچه كمتر نشان داده خواهد شد حقيقت خارجي است. همچنين مقصود من از نوشتن اين يادداشت ها مقتل نويسي، تبليغ مذهبي و حتي نوشتن تاريخ نيست. من به هنگام گردآوري اسناد و طبقه بندي آن كوشيده ام تا خود بدانم آنچه

رخ داد چرا رخ داد. كوشيده ام تا پاسخ اين چرا از لابلاي حوادث داده شود، آنگاه آن پاسخ را - كه اميدوارم دريافته باشم - در معرض قضاوت خوانندگان بگذارم. پيدا كردن پاسخ اين چرا تنها خود به خاطر حادثه نيست. زيرا آن حادثه به هر صورت كه بود رخ داد و اكنون قرنها بر آن گذشته است. اما چون درست بنگريم مي بينيم آن حادثه خود جزئي از تاريخ است، تاريخي كه رويدادهاي آن يكي معلول ديگري است. تاريخ تمدني بزرگ كه سير آن هر چند در شرايط مختلف زمان و مكان، با كندي و تندي، گسترش و درهم رفتگي، همراه بوده، هيچگاه متوقف نشده است. حتي در اين عصر هم اگر از جهتي سير آن كند شده باشد از جهتهاي ديگر ابعادش قوي تر و فراگيرتر شده است.

براي آنكه پاسخ درست را بيابم دين و معتقدات خود را ناديده

(صفحه 8)

گرفته ام. روايات و داستانهاي ضد و نقيض بيش از يك قرن را كنار هم گذاشته ام و از ميان همه، آن را نوشته ام كه گذشته از تاريخ درست، شرايط اقليمي، ديني، اقتصادي و اجتماعي نيز آن را تأييد مي كند. من در اين كتاب از زاويه اي بدين حادثه نگريسته ام كه در گذشته كمتر بدان توجه كرده اند. اگر در چنين كوششي توفيق يافته باشم، يقين دارم آنچه بدست آورده ام عبرتي براي حال و آينده خواهد بود. چه اگر قهرمان حادثه كشته شده است، آنچه او براي آن جنگيد و آنان كه براي رسيدن بدان هدف و وعده ي ياري دادند و به وعده ي خود وفا كردند يا نكردند در طول تاريخ فراوان بوده و هستند و خواهند بود.

(صفحه 9)

الذين طغوا في البلاد فاكثروا فيها الفساد (الفجر: 11 و 12)

الذين طغوا في البلاد فاكثروا فيها الفساد (الفجر: 11 و 12)

آنان كه در شهرها طغيان ورزيدند و در آن تباهي بسيار كردند.

اگر كسي بخواهد تنها با تتبع درسي سال تاريخ اسلام، حادثه ي سال شصت و يكم هجري را تحليل كند، ممكن است به چنين نتيجه اي برسد:

از نيمه ي دوم خلافت عثمان تا پايان دوران حكومت معاويه بتدريج، اصول و يا بعضي از اصول رژيم حكومت اسلامي دگرگون شد و به اصطلاح مسلمانان بدعت ها در دين پديد گشت. در حكومت معاويه اين دگرگوني به نقطه ي اوج رسيد، از آن جمله عدالت كه ركن اصلي اين دين است، تقريبا، منسوخ گرديد. قتل ها، تبعيدها، مصادره ي اموال بدون مجوز شرعي يا به استناد مجوزهاي قابل انتقاد، شكنجه و آزار بخاطر گرويدن به مذهبي خاص، يا داشتن طرز تفكري مخصوص، رواج يافت. ظهور اين بدعتها سبب پديد آمدن و رشد سريع مردم ناراضي شد و جامعه ي عربستان آن روز را مهياي شورش ساخت. اما در سراسر زندگاني معاويه مانعي بزرگ مجال نمي داد ناخشنودان، با وي يا با عاملان وي

(صفحه 10)

درافتند. اين مانع، قدرت مركزي شام در سايه ي زيركي و كارداني زمامدار از يك سو و هوشياري و شدت عمل حاكمان و مأموران آشكار و مخفي آنان از سوي ديگر بود. تسلط دستگاه بر اوضاع، هر اجتماع مخالفي را درهم مي ريخت و هر توطئه را در كوتاهترين مدت سركوبي مي كرد.

مرگ معاويه و زمامداري يزيد دريچه اي به روي مردم ناراضي گشود. آنان فرصتي يافتند تا گرد هم آيند و يزيد را كه گذشته از نداشتن شرايط اخلاقي لازم براي عهده داري خلافت، برخلاف رژيم معمول اسلامي عهده دار حكومت شده بود براندازند، و

خلافت را به مسير نخستين خود، انتخاب پيشوا از راه اجماع امت - مراجعه به آراء عمومي - برگردانند و چندان كه بتوانند بدعتها را نسخ كنند.

بظاهر هدف مخالفان و ناخشنودان اين بود. اما از سوي ديگر، حكومت تازه ي دمشق كه بر پايه ي قدرت موروثي- و برخلاف سيرت مسلماني- بنا گرديد، مي خواست تا هر چه زودتر اساس سلطنت نوبنياد را محكم كند. طبيعي است كه در چنين موقعيت، نخستين اقدام او مطيع ساختن ايالتهاي اسلامي- حجاز و عراق - تابع دمشق و بيعت گرفتن از نامزدهاي احتمالي خلافت در اين ايالتها و تسليم كردن آنان بود.

حجاز از اهميت معنوي خاص برخوردار بود. و مردم آن در ديده ي مسلمانان ارجي مخصوص داشتند. اسلام در شهر مكه آشكار شد. قبله ي مسلمانان و زيارتگاه هر ساله ي ايشان در اين شهر قرار داشت. مدينه مقر پيغمبر و خلفاي او بود. سي و پنج سال كارهاي حوزه ي اسلامي در اين شهر حل و فصل مي شد. قبر پيغمبر و مسجد او كه مسلمانان بدان ارج فراوان مي نهادند در اين شهر بود.

مسلم است كه سياست پيشگان دمشق موقعيت اين شهرها را به خوبي مي دانستند، اما اطمينان داشتند از جانب مكه خطري متوجه آنان نيست.

(صفحه 11)

زيرا گروهي بزرگ از خويشاوندان حكومت جديد (بني اميه) در آن شهر بسر مي بردند. اين قبيله با ديگر قبيله ها پيوند خويشاوندي و يا زناشويي داشت و رعايت سنتهاي قبيله اي مانع مي شد بيگانه را بر خويش ترجيح دهند.

از سوي مردم مدينه نيز چندان نگران نبودند، زيرا از سالها پيش مهاجراني از تيره ي ابوسفيان و نياي او و دوستداران آنان بدين شهر آمده بودند. آنان هيچگاه طرف بني اميه را به

خاطر بني هاشم يا ديگر تيره ها رها نمي كردند. كارشكني امويان پس از قتل عمر در راه خلافت علي (ع)- به هنگام تشكيل شوراي شش نفري و- انتخاب عثمان نمونه اي از قدرت اين دسته در اين شهر است.

تنها ايالتي كه حكومت تازه از آن نگراني داشت عراق و از تنها نامزد خلافت كه مي ترسيد حسين بن علي (ع) بود. در عراق از سالها پيش كفه ي تيره ي اموي وزني نداشت، بلكه چنانكه در فصلهاي آينده خواهيم ديد توازن مضري و يماني (1) كه بيشتر درگيري هاي عرب پيش از اسلام و پس از اسلام معلول اين عدم توازن است بهم خورده بود، بدين جهت عراق ديده به بني هاشم دوخته و از بني اميه ناخشنود بود.

آشوب سالهاي آخر خلافت عثمان كه به كشته شدن او منتهي گشت، روياروي ايستادن دو شهر بصره و كوفه در خلافت علي (ع)، جنگي كه معاويه پدر يزيد را تا آستانه ي سقوط راند، جدا شدن تيره ي بزرگي از مسلمانان پارسا از امت اسلام و درگيري و كشتار آنان، همه در اين منطقه پي ريزي گرديد. يزيد سخن پدر را به خاطر داشت كه: «اگر عراقيان هر روز از تو بخواهند حاكمي را عزل و حاكمي را نصب كني

(صفحه 12)

بپذير، زيرا عوض كردن حاكم آسان تر است تا روياروي ايستادن با صدهزار شمشير». (2).

هنگامي كه يزيد به پادشاهي نشست سه تن از فرزندان صحابه در مدينه بسر مي بردند. اين سه تن در ديده ي مردم بزرگ بودند و جامعه ي اسلامي به آنان ارج مي نهاد: حسين ابن علي، عبدالله پسر زبير و عبدالله پسر عمر، مسلم بود كه پسر زبير و پسر عمر آن شايستگي را كه حسين مي داشت نداشتند. پدر

حسين سابق در اسلام، داماد پيغمبر و شوهر دختر او، سالها در عراق خلافت كرده بود. رفتار حسين با مردمان در عهد معاويه، بزرگواري و بزرگ منشي وي، آزادگي و آزاد مردي او، عراقيان را شيفته اش ساخته بود. اگر عراقيان او را به سوي خود مي خواندند، و اگر او بپا مي خاست، دمشق با فاجعه اي بزرگ روبرو مي شد. يزيد و پيرامونيان او بخوبي مي دانستند بايد به هر صورت كه ممكن است حسين را زير فرمان آورند و يا كار او را بسازند، تا بار ديگر عراقي سر جايش بنشيند، و جنگي نظير آنچه در صحراي صفين روي داد، تجديد نگردد.

آن نامه ي تند كه يزيد در نخستين روزهاي خلافت براي حاكم مدينه نوشت (3) نتيجه ي همين احساس خطر بود. اگر يزيد بي آنكه آشوبي برخيزد و پيش از آنكه حسين متوجه عراق شود و پيش از آنكه عراقيان بتوانند با او ارتباطي برقرار كنند موفق مي شد، كار پسر زبير و فرزند عمر و ديگر ديده دوختگان به خلافت نيز پايان مي يافت، و انقلاب پيش از آنكه رشد كند در نطفه خفه مي گرديد. براي همين است كه يزيد بيشتر فشار خود را بر حسين وارد آورد. اما پيش بيني دمشق چنانكه انتظار آن را داشتند تحقق نيافت. حسين نه در مدينه بيعت كرد و نه در آنجا و

(صفحه 13)

يا در مكه كشته شد. از مدينه به مكه و از مكه به عراق رفت تا كاري را كه پدر و سپس برادرش آغاز كردند و ناتمام ماند پايان دهد.

هنگامي كه دمشق از راه توطئه چيني شكست خورد و وسعت دامنه ي خطر افزايش يافت تصميم گرفت از نيروي نظامي استفاده كند. فرماندهي

لايق و سخت دل به عراق فرستاد. او نخست نماينده ي- حسين، مسلم- ابن عقيل- را كه در كوفه بسر مي برد با تني چند از هواداران او كشت و زهرچشمي از مردم گرفت. سپس كار حسين و ياران او را پايان داد. اين است خلاصه ي آن چه درباره ي علت اين حادثه نوشته اند.

اين تجزيه و تحليل در نخستين نظر بسيار طبيعي و منطقي مي نمايد و شايد گروهي از پژوهندگان را خرسند سازد، اما در اينجا باز پرسشي پيش مي آيد كه پاسخش در آنچه نوشته شد نيست.

(صفحه 14)

(1) مضريان از عرب عدناني و از ساكنان حجازند و يمانيان يا عرب قحطاني از ساكنان جنوب هستند. به فصل نهم كتاب رجوع شود.

(2) طبري، ج 7، ص 197.

(3) حسين را رها مكن تا بيعت كند. طبري، حوادث سال شصتم.

و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق (بني اسرائيل: 32)

و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق (بني اسرائيل: 32)

و مكشيد جاني را كه خدا آن را حرام داشته است، مگر از راه حق.

كسي كه چگونگي حادثه ي كربلا را به دقت مي خواند و از كشتار دسته جمعي خاندان پيغمبر اسلام- آنهم با چنان وضع دلخراش- آگاه مي گردد، و مي بيند مردم به ظاهر مسلمان كوفه با فرزند پيغمبر خود و ياران او همان كردند كه با كافران مي كردند (1) اگر از احكام حقوقي و جزائي اسلام مطلع باشد براي او اين سؤال پيش مي آيد كه:

اگر يزيد براي حفظ حكومت خود اصول مسلم اسلامي را ناديده گرفت، اگر عاملان يزيد در شام و حجاز و عراق گوش به فرمان حاكم بودند، و به مسلماني و آئين اين دين اهميتي نمي دادند، اگر كوشش حاكم كوفه منحصر بدين بود كه دمشق

را راضي نگاهدارد تا دو روزي بيشتر در شغل خود باقي بماند، و يا گرفتار بازخواست نشود، اگر سپاهيان سه ايالت شام، حجاز و عراق تا آن درجه به حكومت وفادار بودند كه دين خود را در پاي او قرباني مي كردند - همان ديني كه آنچه داشتند

(صفحه 15)

از آن داشتند. ديني كه آنان را از كهتري به مهتري بالا برده بود- چه شد كه اجتماع مسلمان آن روز در مقابل اين حادثه تا آن حد خونسردي و بي اعتنايي نشان داد؟ چرا مردم اين سرزمينهاي پهناور و پرجمعيت حالت تماشاگر صحنه را بخود گرفتند؟ چه شد كه پس از گذشت نيم قرن آن اندازه از فقه اسلام و احكام دين بي اطلاع ماندند كه ندانستند چگونه ي منكري مي كنند و چه ننگي دامنگيرشان مي شود؟ منكري كه به نص قرآن حرام است. (2) چرا قتل نفس به ناحق در ديده ي آنان بي مقدار گرديد؟ هنوز بيش از نيم قرن از انجمن كذايي حجة الوداع نمي گذشت، انجمني كه مردمان مختلف از سراسر حجاز در آن حاضر بودند. در اين انجمن پيغمبر اسلام به مردم گفت: « سخن مرا بشنويد زيرا نمي دانم سال ديگر شما را خواهم ديد يا نه. مردم! خون و مال شما بر يكديگر حرام است تا روزي كه پروردگار خود را ملاقات كنيد!» (3).

بدون شك در سال شصت و يكم هجري عده اي كه شمار آنان اندك نبود در كوفه، بصره، مدينه، مكه و دمشق بسر مي بردند كه خود در آن انجمن حاضر و سخنان محمد (ص) را بگوش خويش شنيده بودند. حسين و ياران او چه جرمي مرتكب شده بودند كه فقه مسلماني كيفر ان را قتل

مي دانست؟ اگر جرمي نداشتند چرا مسلمانان دست روي دست نهادند تا سپاهيان كوفه آنان را بكشند. در كوفه هنوز عده اي از صحابه ي پيغمبر مي زيستند كه شمار آنان در خور توجه است (4) اينها مي توانستند با همكاري گروه بزرگي از تابعين (5) و سران شهر، حاكم كوفه را مجبور كنند

(صفحه 16)

تا راه ديگري جز آنچه پيش گرفت اختيار كند ولي چنين نكردند، چرا؟

كوفه مدت پنج سال مركز خلافت علي بود. مردم كوفه در جنگ جمل و صفين و نهروان پدر حسين را ياري كردند پيش روي او كشتند و كشته شدند، اما در چنين حادثه ي بزرگ چنان خاموش گشتند كه گويي گرد مرگ بر سر آنان پاشيده بودند، چرا؟ از كوفه كه بگذريم در سال شصت و يكم عده اي از ياران پيغمبر در شام به سر مي بردند و بعضي از آنان در نظر يزيد مقامي والا داشتند. چرا در اين حوزه ي مسلماني هيچ- گونه اقدامي براي مخالفت با اين فاجعه به عمل نيامد؟

دو شهر بزرگ ديگر، مدينه و مكه، كه پس از دمشق و كوفه در تعيين خطمشي سياسي مسلمانان بي اثر نبودند، عكس العملي از خود نشان ندادند. درست است كه وسايل ارتباطي آن روز چنان نبود كه مردم بسرعت از حوادثي كه مي گذشت باخبر شوند، اما مردماني از اين ايالتهاي بزرگ كه دست در كار سياست بودند از چند ماه پيش مي دانستند پايان اين ماجرا چه خواهد بود. پيش از حركت حسين به عراق و نيز در بين راه عراق عده اي به او برخوردند و خطر را تذكر دادند، اما اين تذكر، هيچ گونه عملي را همراه نداشت و از حد راهنمايي دلسوزانه فراتر نرفت.

مي توان گفت گزارش گونه اي بود از آنچه اين سياحتگران ديده بودند. آنان كه در حجاز بسر مي بردند مي ديدند شام و حاكم كوفه با چه شتابي نيروي خود را بسيج مي كند، مي دانستند كه پيكاري خونين در پيش خواهد بود، ولي آنچه از عكس العمل اين دسته در تاريخ مي بينيم سخناني است كه از حدود پناه بر خدا، يا خدا نكند كه چنين شود، فراتر نمي رود. اينان نه تنها براي جلوگيري از جنگ اقدامي نكردند، بلكه پس از كشته شدن پسر دختر پيغمبرشان ماهها و سالها دست روي دست گذاشتند و تا مرگ يزيد بخاموشي گراييدند. مهمترين عكس العملي كه پس از حادثه در اين ايالت ديده شد دريغ خوردن و

(صفحه 17)

احياناً شيون و گريه بود.

شورش مردم مدينه در سال شصت و سوم هجرت كه به جنگ معروف حره (6) منتهي شد بيشتر اعتراض بر رفتار شخصي يزيد بود تا انكار بر قتل پسر دختر پيغمبر. وقتي نمايندگان مدينه از شام برگشتند و گفتند ما از نزد مرد فاسقي مي آييم كه شايسته ي خلافت نيست، مردم مدينه به فكر افتادند كه بايد يزيد را بردارند. شگفت اينكه سپاهيان كوفه كه گرد حسين را فراگرفتند و او را كشتند در پنج وقت به قبله ي اسلام نماز مي خواندند و در هر اذان شهادت به پيغمبري محمد (ص) جد حسين مي دادند. شگفت تر اينكه از نخستين برخورد حسين (ع) با طليعه ي سپاهيان كوفه دو لشكر با حسين ابن علي نماز خواندند، يعني او را مسلمان و اهل قبله و لايق امامت مي دانستند بين اين سپاهيان كساني بودند كه در جنگهاي اسلامي شجاعت و از خودگذشتگي نشان دادند. اما سرانجام ظرف چند ساعت

طومار همه ي اين سوابق بهم آمد. همه چيز در پرده ي فراموشي پنهان شد، مسلمان و امام ديروز با گذشت يك شب كافر به حساب آمد، چرا؟

ممكن است بگويند او را براي آن كشتند كه با يزيد بيعت نكرد. درست است او تا واپسين نفس حاضر براي بيعت با يزيد نشد. اما سرپيچي از بيعت با خليفه ي وقت جرم نيست، و اگر هم جرم باشد كيفر آن كشتن نيست. تخلف از بيعت در اسلام سابقه داشت.

در روز حديبيه وقتي پيغمبر شنيد كه قريش با عثمان مكر ورزيده اند، از ايشان پرسيد چه بايد كرد. آنان با وي با مرگ بيعت كردند. اگر كسي نمي خواست مي توانست بيعت نكند. در قرآن آياتي هست كه مسلمانان را به جهاد امر مي كند و در ضمن اين آيات اشارت به كساني رفته است

(صفحه 18)

كه از شركت در جهاد معذور بودند و عذر آنان پذيرفته شد. كساني هم به دروغ عذر آوردند و عذر آنان پذيرفته نشد، اما پيغمبر نه تنها ايشان را نكشت بلكه رفتاري هم كه ناخوشايند آنان باشد با آنان نكرد. كار آنها را به خدا واگذاشت، تا اگر خواهد ببخشد و اگر خواهد كيفر دهد.

چون ابوبكر به خلافت رسيد به روايتي علي (ع) و سران بني هاشم تا شش ماه با او بيعت نكردند (7) هنگامي كه علي از مردم به خلافت بيعت گرفت باز مي بينيم چند تن از بيعت با وي سرباز زدند و علي معترض آنان نشد. پس بيعت نكردن با خليفه در اسلام سابقه داشته و جرم نبوده است. ممكن است بگويند حسين (ع) مقابل خليفه ايستاد، و اين قيام نوعي شورش داخلي به حساب مي آمد.

درست است، حسين بر يزيد خرده ها گرفت. بر خلافت او، بر صلاحيت اخلاقي او، بر مسلماني او. او دعوتنامه هاي مردم عراق را گرفت. نماينده ي خود را نيز به عراق فرستاد تا آنچه را در آنجا مي گذرد از نزديك ببيند و بدو گزارش دهد. او از حجاز به عراق رفت. در عراق با سپاهيان پسر زياد به جنگ برخاست.

اما فاسق خواندن يزيد و پذيرفتن دعوت مردم عراق و جنگ با سپاهيان كوفه هيچ يك قيام بر ضد مصالح مسلمانان نيست. اگر مسلم شود مسلماني يا گروهي از مسلمانان در مقابل گروهي ديگر برخاسته اند، قرآن مي گويد چندانكه مي توانيد كار را به مصالحت پايان دهيد. اگر قيام كننده در مخالفت خود استوار ايستاد و جنگ برپا كرد چندان با او بجنگيد كه به حكم خدا گردن بنهد. (8) حال ببينيم حسين (ع) چه مي خواست و كوفه با او چه معامله اي كرد، آيا او بود كه جنگ را آغاز كرد؟ آيا او در ادامه ي جنگ اصرار داشت؟ نه! او در آغاز قيام در پاسخ

(صفحه 19)

دعوتهاي مردم كوفه، در پاسخ پرسش از علت قيام، در خطبه ها و سخنان خود پيوسته مي گفت حلال خدا حرام و حرام خدا حلال شده است. (9) ما مي دانيم وظيفه ي هر مسلماني است كه براي تجديد حيات سنت و ميرانيدن بدعت برخيزد. او هنگامي به عراق آمد كه دعوت نامه هاي فراوان به دست وي رسيد. او از روزي كه با طليعه ي سپاهيان كوفه برخورد و فرمانده اين دسته از وي پرسيد چه مي خواهي؟ گفت مردم اين سرزمين از من خواستند نزد آنان بيايم تا بياري ايشان دين را زنده كنم. اكنون اگر از سخن خود برگشته اند

من به حجاز باز مي گردم. او پس از اينكه ديد سپاهيان كوفه از طاعت پسر زياد برنمي گردند و به وي نمي پيوندند تا آنجا كه توانست كوشيد كه كار به جنگ نكشد. حتي در واپسين گفتگوها با پسر سعد از وي خواست تا يكي از اين دو پيشنهاد او را بپذيرد. اگر فرماندار كوفه يكي از اين درخواستها را مي پذيرفت كار رنگ ديگري مي يافت. اما پسر زياد جز اين نمي خواست كه او را خوار سازد و به حكم خود درآورد، و اين چيزي بود كه آن آزادمرد هرگز نمي پذيرفت. چنانكه گفت: من هرگز مانند بندگان خود را تسليم شما نخواهم كرد. پس چنانكه مي بينيم هنوز آن چرا بي پاسخ مانده است.

حقيقت اين است كه تاريخ نويسان قديم نمي خواسته اند و يا نمي توانسته اند هر حادثه اي را- هر چند هم اهميت بسيار داشته باشد- از جهت اسباب و علتهاي اجتماعي، اقتصادي، و مردم شناسي تحليل كنند. آنان بيشتر به جنبه ي سياسي و نظامي رويدادها مي نگريسته اند، آن هم براي نشان دادن اصل حادثه. اگر تاريخ نويسان گذشته وظيفه ي خود را مانند مورخان امروز انجام داده بودند اگر تنها به نقل روايت اكتفا نمي كردند، مسلماً امروز تاريخ اسلام صورت ديگري داشت.

حادثه ي محرم سال 61 هجري از جمله حادثه هايي است كه بايد علت

(صفحه 20)

يا علتهاي اصلي آن را جستجو كرد، آن هم نه در آن سال يا چند سال پيش از حادثه. ممكن است پيگيري داستان موجب شود كه ما به سالهائي پيش از خلافت ابوبكر و پيش از ظهور اسلام و بلكه سالها پيش از تولد پيغمبر اسلام بازگرديم، چه اين حادثه ها مانند حلقه هاي زنجير يكي به ديگري بسته است، و نمي توان

آنها را از هم جدا كرد. براي همين است كه مي خواهم در اين كتاب اين حادثه را از جهتهاي مختلف بررسي كنم و به نتيجه اي برسم كه خود راضي شوم. در آن صورت ممكن است خوانندگان هم با من موافق گردند. اگر در چنين كاري توفيق يابم پاسخ درست آن چرا هم داده مي شود.

براي اينكه پاسخ درستي براي اين پرسشها بيابيم نخست بايد اجتماع اسلامي را درست و در دو مرحله از تاريخ بشناسيم:

يكي اجتماعي كه در سال يازدهم هجرت شكل گرفته بود، اجتماعي كه محمد چند ماه پيش از مرگ خود با خواندن اين آيه به آنان مژده داد كه «امروز كافران از دين شما نوميد شدند پس از آنان مترسيد و از من بترسيد». (10).

اجتماعي كه بدانها گفت: «مردم! من مي روم و دو چيز مهم را براي شما مي گذارم. كتاب خدا و عترت من. (11).

بايد نخست عناصر تشكيل دهنده ي آن اجتماع را بشناسيم، سپس آن اجتماع را با اجتماع مسلمانان در سال شصتم هجري (سال مرگ معاويه) مقايسه كنيم و ببينيم عنصرهائي كه اجتماع نيم قرن پيش را تشكيل مي داد پيشرفت كرده بود يا در حالت توقف به سر مي برد يا ضعيف گرديده بود. مسلمانان پايان عصر معاويه در قياس با مسلمانان آغاز عصر ابوبكر چه نسبتي داشتند؟ مؤمن تر؟ متزلزل و يا بي ايمان شده بودند. اگر متزلزل و

(صفحه 21)

يا بي ايمان شده بودند چه عاملي سبب تزلزل و بي ايماني آنان شد؟ آيا اين عوامل را معاويه و عصر او پديد آورد يا زمينه ي آن از پيشتر در اجتماع مسلمانان وجود داشت و امكان رشد نمي يافت. و چون محيط پرورشي مناسبي ديد رشد كرد

و بقوت كافي رسيد اينها نكات ناروشني است كه بايد تحليل گردد.

(صفحه 22)

(1) مردان بالغ را كشتند و زنان را اسير گرفتند.

(2) انعام: 151.

(3) طبري، حوادث سال دهم، يعقوبي، چاپ نجف، ج 1، ص 90 ؛ ابن هشام، ج 4، ص 275.

(4) رجوع شود به طبقات ابن سعد، ج 6، ص 43.

(5) تابعين طبقه ي بعد از صحابه اند، مسلماناني را كه پيغمبر را ديدند، و به حضور او رسيدند صحابه مي گويند و آنان كه اصحاب پيغمبر را ديدند، اما خود او را ملاقات نكردند تابعين لقب دارند.

(6) حره، در لغت به معني سنگلاخ است. و اين حره زميني است ميان مدينه و عقيق كه در آن زمين جنگي بين مردم مدينه و مسلم ابن عقبه فرستاده ي يزيد درگرفت.

(7) طبري، حوادث سال يازدهم.

(8) الحجرات، 9.

(9) طبري، حوادث سال 61.

(10) مائده، 3.

(11) در بعضي روايات غير شيعي (سنت من).

و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادي الرأي (هود: 27)

و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادي الرأي (هود: 27)

و نمي بينيم جز آنكه فرومايگان ترا پيروي كرده اند.

هنگامي كه پيغمبر اسلام دعوت خود را در مكه آغاز كرد. قدرت سياسي و اقتصادي شهر را دو گروه نيرومند در دست داشتند اين دو گروه با آنكه از نظر تركيب ساختمان اجتماعي داراي تفاوت بسيار بودند، به خاطر حفظ منافع مشترك همكاري مي كردند:

1. شيوخ يا رؤساي قبيله كه به حكم سنت موروثي فرمانفرمايي تيره و خاندانها را به عهده داشتند.

2. ثروتمنداني كه از راه تجارت و رباخواري مالهاي فراوان اندوخته بودند و مي كوشيدند آن را نگهداري كنند و چندان كه مي توانند بر آن بيفزايند. در اجتماع مكه كه در آن روزها

صورت نيمه شهري و نيمه قبيله اي داشت گاه يك تن از هر دو منبع قدرت و درآمد برخوردار بود. مثلاً وليد بن مغيره و ابوسفيان هم رئيس و فرمانفرماي خاندان بودند و هم مالهاي خود را از راه مضاربه يا تجارت در شهرهاي دور دست بكار مي انداختند. دين اسلام در چنين محيطي آشكار شد. چنانكه همه

(صفحه 23)

مي دانيم، نخستين دعوت پيغمبر از مردمان اين بود كه: بگوييد خدا يكي است و بتهايي را كه به دست خود ساخته ايد دور بيندازيد. اندك تأمل كافي است تا بدانيم اين سخني نبود كه بازرگان جهانديده اي چون ابوسفيان، يا شيخ سالخورده اي چون ابوجهل را آزرده سازد. بسيار ساده لوحي مي خواهد كه بگوييم اينان بتان ساخته و پرداخته ي پيشه وران خويش را خدا مي دانستند و آن ها را مي پرستيدند، بلكه ساده دلي مي خواهد كه بگوييم اين طبقه از بن دندان به خدايي معتقد بودند كه بايد از او بي چون و چرا اطاعت كرد. بتها در نظر اينان جز وسيله اي براي سرگرم نگاه داشتن مردمان ساده دل نبود. مي خواستند از اين راه آنان را بفريبند و سپس استثمار كنند. براي كسي كه جز افزودن مال و قدرت چيزي نمي خواهد، چه فرق مي كند كه بت پرستش شود يا ستاره و يا آفتاب. آنان كه تا پاي جان در راه ايمان خود ايستاده اند و مي ايستند طبقه ي ضيعف و يا متوسط و رنج ديده و تهي دست اند. اگر جنگ بر سر اعتقاد بود، اينان بايد به مخالفت با محمد برخيزند، نه آنان.

در حالي كه نخستين دسته ي گروندگان به دين تازه ستمكشان و بردگان و خرده پايان بودند. مسلماً اگر در همان روزها دعوت پيغمبر در يكتاپرستي خلاصه مي شد قريش آن

چنان از وي ناخشنود نمي شدند، بلكه همه يا بيشتر آنان به وي ايمان مي آوردند. اما دقت در سوره هاي كوتاه كه نخستين دسته از آيه هاي قرآني است نشان مي دهد كه همراه با اين دعوت ساده، درخواستهاي ديگري هم عنوان شده است. درخواستي كه موقعيت اجتماعي آن دو گروه را تهديد مي كرد. درخواستي كه غيرمستقيم و يا مستقيم با منافع شيخ و بازرگان سازگاري نداشت.

ويل لكل همزة لمزة. الذي جمع مالا و عدده يحسب ان ماله اخلده كلا لينبذن

(صفحه 24)

في الحطمة و ما ادريك ما الحطمة. نار الله الموقدة التي تطلع علي الافئدة. (1).

ذرني و المكذبين اولي النعمة و مهلهم قليلاً. ان لدينا انكالاً و جحيماً و طعاماً ذاغصة و عذاباً اليما (2).

يك بار ديگر در معني اين آيه ها دقت كنيد. كسي كه مال مي اندوزد و مي پندارد اين مال او را نگاهباني خواهد كرد در دوزخي افكنده مي شود كه دلش را مي گدازد. مال اندوزان نمي دانند چه كيفري براي آنان آماده ساخته ايم. پول را بي درخواست ربا به مردم وام دهيد.

و ما ادريك ما العقبة. فك رقبة. او اطعام في يوم ذي مسغبة يتيماً ذا مقربة او مسكيناً ذا متربة. (3).

پيداست كه اين آيه ها براي مالداران و قدرتمندان تهديدهاي پياپي را در بردارد. اينها سخناني است كه به گوش ابوجهل، وليد و ابوسفيان خوش نوا نبود. و اين است كه مي بينيم سرسخت ترين مخالفان محمد شيخ خاندان و بازرگان ثروتمند است و پابرجاترين پيروان او بردگان و مستضعفان. اگر به فهرست نخستين دسته ي مسلمانان مكه نگاهي بيفكنيد مي بينيد عموماً از اين چند طبقه بيرون نيستند.

1- بردگان و ستمكشاني كه از ظلم خداوندان بيدادگر خويش به ستوه آمده بودند و براي

نخستين بار به آنان نويد آزادي و آسايش داده

(صفحه 25)

مي شد.

2- بازرگاناني كه از لحاظ ثروت و درآمد در طبقه ي متوسط بودند و براي آنان ممكن نبود با ثروتمندان بزرگ به رقابت برخيزند و از امكاناتي كه نصيب آنان شده است برخوردار گردند.

3- بزرگزادگاني كه به حكم سنت قبيله اي اميدي نداشتند روزي به مقام رياست و شيخ بودن برسند.

4- خرده كاسبكاران كه ناچار بودند فشار سخت دو گروه متشكل - ثروتمندان بزرگ و رؤساي قبيله- را تحمل كنند و قدرت مقاومت يا جرأت دم زدن برابر آنان را نداشتند.

باز با مختصر دقت مي توانيم دريابيم كه همين دسته ها با آنكه در عقيده ي ديني شكل گرفتند، به خاطر فقدان شرايط لازم نمي توانستند مقابل آن دو گروه برخيزند،حتي نمي توانستند شكل عقيدتي خود را بدون تحمل رنج آنان حفظ كنند. چنانكه در تاريخ مي بينيم سرانجام اين نومسلمانان پس از آنكه انواع تحقيرها، مصيبتها، و شكنجه ها را از مخالفان خويش تحمل كردند ناچار از جلاي وطن شدند. خواه به كشوري ديگر و خواه به شهري ديگر.

در پايان آن سالها كه در مكه چنين حوادثي مي گذشت در پانصد كيلومتري اين شهر-يثرب- كار رنگ ديگري داشت و شهر آبستن حادثه اي ديگر بود.

جمعيت يثرب برخلاف مكه از اين مردمان تشكيل مي شد:

1. كشاورزان متوسط حال كه با كوشش و كار مي توانستند زندگي خود و خانواده ي خود را سر و صورتي دهند.

2. كاسب كارهاي جزء كه سرمايه ي كلان و يا جرأت و تجربه ي كافي نداشتند تا خود را به مخاطرات معامله هاي بزرگ اندازند.

3. تيره هاي گوناگوني كه هر چند پيوندهاي خوني و خويشاوندي با

(صفحه 26)

قبيله هايي بزرگ برقرار ساخته بودند، پيوسته به جان يكديگر مي افتادند و

چون توازن نيرو بين آنان تا حدي محفوظ بود هميشه با هم در حال ستيز و كشتار بودند، بي آنكه دسته اي غالب و دسته ديگر مغلوب شود.

4. اقليت استثمارگري كه به ظاهر پيشه ي كشاورزي داشت، اما چنانكه شيوه ي آن قوم است در سايه ي زيركي و كارداني كليد اقتصاد شهر را به دست آورده بود و پيوسته قبيله هاي ضعيف را تهديد مي كرد كه بزودي در سايه ي پيغمبري كه خدا از اين ملت برمي گزيند، حكومت شهر و رياست عرب را بدست خواهند گرفت (4) از طرف ديگر همه ي اين چهار دسته خود را به صورتي خاص مقهور سلطه ي مكه مي ديدند. پرواضح است كه روشن بينان اين شهر آرزو داشتند خود و مردم خود را از آشوب و هرج و مرج كه گرفتار آن بودند برهانند. سرانجام از آنچه در مكه مي گذشت آگاه شدند و چنانكه مي دانيم محمد (ص) را به شهر خود خواندند، و رياست او را پذيرفتند.

سران قريش به ظاهر كوشيدند تا محمد را از رسيدن به يثرب بازدارند. اما به نظر مي رسد كه هجرت او و ياران او را غنيمتي مي شمردند، و مي پنداشتند از خطري كه تهديدشان مي كرد رها شده اند. ديري نگذشت كه در سال دوم هجرت يثرب با مكه درافتاد. ضربتي كه اين مردم به ظاهر خرده پا براي نخستين بار در تاريخ عربستان به آن مردم قوي دست و اشراف وارد كردند قريش را متوجه ساخت كه خطر بيش از آنچه مي پنداشتند جدي است. بدين جهت بي آنكه بدانند چه مي كنند به تلاش افتادند. تحريك قبيله هاي نزديك مدينه عليه مسلمانان، پيمان با قبيله هاي يهودي، پيمانهاي جنگي اين قبيله ها با يكديگر و با قريش عليه محمد. اما هيچ

يك از اين كوششها به سود آنان پايان نيافت.

آخرين تلاش ايشان براي بازداشتن محمد و ياران او از درآمدن

(صفحه 27)

به مكه در سال ششم هجري بود كه با پيمان صلح حديبيه (5) پايان يافت. اما اين تلاش در حقيقت نخستين شكست بزرگ سياسي قريش در مقابل محمد بود. آنان مي پنداشتند كه با جلوگيري وي از درآمدن به مكه او را خوار كرده اند در صورتي كه امضاء چنان پيمان اعترافي رسمي به حكومت محمد در يثرب و اطراف يثرب از يك سو و متزلزل ساختن پيمان قريش با ديگر قبايل، از سوي ديگر بود.

در سال هشتم از هجرت محمد، مكه تسليم شد. حشمت قريش درهم ريخت سران قبيله هاي حجاز كه تا آن سال در حالت انتظار به سر مي بردند، و مي خواستند بدانند پايان كار قريش چه خواهد بود، پي در پي مسلماني گرفتند. اما مسلماني همه ي اينان بدان معني نبود كه حقيقت دين را دريافته و به اخلاق اسلامي آراسته گشته اند. قرآن در وصف اين جماعت مي گويد:

«قالت الاعراب آمنا قل لم توءمنوا و لكن قولوا أسلمنا و لما يدخل الايمان في قلوبهم». (6).

بسياري از شهرنشينان مسلمان شده نيز دست كمي از اين بيابان نشينان نداشتند. گروهي از مهتران و مهترزادگان قريش روزي به اسلام گرويدند كه دانستند چاره اي ديگر ندارند، به علاوه ديدند در تازه اي براي برخورداري از دنيا به روي آنان گشوده شده است. اين حديث نبوي كه بخاري آن را در مقدمه كتاب خود نهاده است نشان دهنده ي اين حقيقت است:

(صفحه 28)

«الاعمال بالنية و لكن امري ما نوي. فمن كانت هجرته الي الله و رسوله فهجرته الي الله و رسوله، و من كانت

هجرتة لدنيا يصيبها او امراة يتزوجها فهجرته الي ما هاجر اليه». (7).

اينان پيش از آنكه مسلمان باشند مي خواستند در سازمان تازه مقامي را كه جوياي آن بودند بدست آورند. و هيچ معلوم نيست آنچه بر زبان مي آوردند، دل آنان نيز با آن موافق بود. ابن قتيبه داستاني را آورده است كه هم نشان دهنده ي حالت اين دسته از مردم - منافقان - و هم نشان دهنده ي روحيه ي عده اي فرصت طلب است كه به آنان گرايش داشتند:

«عيينة ابن حص پيش از آنكه مسلمان شود به مدينه آمد. بيرون شهر مدينه، گروهي او را ديدند. عيينه از ايشان پرسيد وضع اين مرد (محمد) با مردم چگونه است؟ گفتند مردم سه دسته اند. دسته اي مسلمان شده اند و با او هستند.بياري او با قريش و جز قريش مي جنگند. دسته ي دوم مسلمان نشده اند و او با آنان مي جنگد. دسته ي سوم چون با ياران محمد باشند مي گويند ما مسلمانيم و با شماييم و چون به قريش مي رسند، مي گويند ما با شما هستيم. عيينه پرسيد به اين دسته چه نامي داده ايد؟ گفتند منافق! گفت: مردم شاهد باشيد من با اين دسته هستم. اين سان كه شما مي گوئيد در ميان مردم مدينه عاقل تر از اين دسته نيست». (8).

اين دسته همانند كه قرآن درباره ي آنان مي گويد: «و اذا لقوا الذين آمنوا

(صفحه 29)

قالوا آمنا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤن (9).

بسيار خوش باوري و يا ساده دلي مي خواهد كه بگوئيم همه ي اين نومسلمانان با گفتن كلمه ي شهادت به يكبار همه ي عادتهاي ديرين را از كينه توزي، تحقير زيردستان، تجاوز به مال و عرض ديگران، نازيدن به تبار، مال اندوزي و ستمگري كه لازمه ي زندگاني عرب جاهلي

است رها كردند. بسيار خوش گماني مي خواهد كه بگوئيم همه ي صحابيان پيغمبر در مدت اندي سال، آن چنان تربيت يافتند كه آئينه تمام نماي خصلتهاي اسلامي گرديدند.

در طول ده سال توقف پيغمبر در مدينه قدرت معنوي رسول (ص) از يك سو و سرگرمي مسلمانان به غزوه ها و سريه ها از سوي ديگر مجال نمي داد كه ديوهاي بند شده از درون اين به ظاهر مسلمانان رها شود. اما گاهي كه فرصتي مي يافت سر بيرون مي كرد و دندان خويش را نشان مي داد.

مفسران در شأن نزول آيه ي نهم از سوره ي الحجرات نوشته اند كه: بين عبدالله ابن ابي و عبدالله ابن رواحه گفتگو و زد و خوردي درگرفت، و گفته اند در حق دو مرد انصاري بود يكي كه عشيره ي بيشتر داشت به ديگري گفت حق خود را به قهر از تو مي ستانم. آيه هاي ديگر نيز در قرآن هست كه مفسران نوشته اند براي رفع خصومتهاي قبيله اي بود كه گاهگاه پديد مي گشت. چنانكه نوشته اند روزي بين مغيرة ابن شعبه و عمرو بن عاص گفتگوئي درگرفت، مغيرة عمرو را دشنام داد. عمرو گفت «هصيص»كجاست (نام نياي خود را برد)پسر عبدالله گفت «انا لله و انا اليه راجعون» به طريق جاهليت (قبيله) رفتي! و عمرو

(صفحه 30)

بخاطر اين كار سي بنده آزاد كرد. (10) به هر حال هر چه بود آن عادتها براي مدتي زير پرده اي از فراموشي پنهان گشت. وحدت گونه اي، براساس برادري اسلامي و لغو امتيازات خانوادگي و رعايت تقوي كه پيوسته قرآن بدان توصيه كرده است، در جامعه ي مكه و مدينه حكم فرما شد. اما همين كه محمد (ص) از اين جهان رخت بربست، همين كه اسلام از مرز جزيره فراتر رفت،

همين كه مردم غيرعرب با خوي و خصلت غير قبيله اي اين دين را پذيرفتند همين كه درآمدهاي سرشار به مدينه سرازير شد، و سران مسلمانان از درگيري در ميدان جنگ به تن آساني در كاخ و سرگرمي در كشت و باغ و مزرعه پرداختند، نشانه هاي آن اشرافيت فراموش شده به تدريج پديد آمد. بلكه مي توان گفت نشانه هاي آن بلافاصله پس از مرگ پيغمبر ديده شد. قريش كه پرستش بتان را هنگامي رها كرد كه سپاهيان مدينه را پشت دروازه ي مكه ديد، مي خواست در حكومت تازه رئيس و فرمانروا باشد، در صورتي كه مدينه چون پيغمبر را به سوي خود خواند و او را ياري كرده بود و با كوشش مردم اين شهر مسلماني به عربستان و از جمله به مكه راه يافت سهم بيشتري مي خواست.

آن روز كه گروهي در سقيفه گرد آمدند تا براي مسلمانان اميري انتخاب كنند و سعد ابن عباده ي انصاري رئيس خزرج گفت: « از ما اميري و از شما اميري» از زبان ابوبكر روايتي در دست داريم كه بدو پاسخ داده است: پيغمبر گفت پيشواي مسلمانان بايد از قريش باشد. يعني سروري از آن مكه است و مدينيان همچنان بايد زيردست بمانند.

من نمي خواهم درباره ي درستي يا نادرستي اين حديث سخن بگويم. من دوست ندارم خود را در كاري درآورم كه جمعي از مسلمانان چهارده قرن پيش انجام داده اند. من نمي خواهم عاطفه ي مسلمانان يا

(صفحه 31)

لااقل دسته اي از مسلمانان را جريحه دار كنم. اما اگر براستي صحابي بزرگي چون ابوبكر چنين سخني را گفته باشد، معني آن اين است كه آنچه اسلام و قرآن براي آن ارزش قائل بود. يعني- تقوي - لااقل

در كار زمامداري مسلمانان بكار نمي آيد. لازم اين حديث اين است كه اگر بر فرض دو تن داوطلب زمامداري بودند، يكي با تقواي كمتر و از قبيله ي قريش و ديگري با تقواي بيشتر و كفايت بيشتر از غير قريش، آنكه از قريش است مقدم خواهد بود. بلكه مهم نيست كه زمامدار تازه ي مسلمانان پارسا، پرهيزكار، فقيه و لايق باشد، آنچه بايد آن را محترم شمرد شرافت قبيله اي و بزرگي خاندان است كه در قريش خلاصه مي شود. چرا؟ چون اين قريش بود كه در جاهليت سرنوشت حجاز را در دست داشت، اين قريش است كه پس از پيغمبر بايد زمام مسلمانان را بدست بگيرد، اين قريش است كه چنانكه خواهيم ديد در مدت ربع قرن از پنجاه سال بايد در شهرهاي اسلامي حاكم شود. و به عبارت ساده اين قريش است كه آنچه گفت ديگران بايد بپذيرند و بر آنان اعتراض نكنند.

آنچه از ابوبكر بنام حديث نبوي نقل شده، در كتابهاي معتبر اهل سنت ضبط گرديده است. اما متأسفانه زمان نخستين سند كتبي با زمان نقل، بيش از دويست سال فاصله دارد. در اين مدت دراز ممكن بوده است جعل، تخليط و تحريفهاي بسيار رخ دهد - چنانكه رخ داده است - كار من در اينجا نقد حديث نيست، چنانكه نمي خواهم بگويم اين حديث درست است يا نه. آن روز مردم حاضر در آن جمع با مردي از قريش بيعت كردند چون صلاح مسلمانان را در آن ديدند، از آن روز تا بيست و چهار سال دو تن ديگر از قريش زمامداري مسلمانان را عهده دار شدند. ابوبكر تغييري در سيرت پيغمبر نداد. عمر با درايت و

سخت گيري چندان كه توانست كوشيد عدالت را اجرا كند. عثمان

(صفحه 32)

خواست سيره ي پيشينيان خود را زنده نگاهدارد، اما نتوانست، چرا؟ چون در مدت كمتر از بيست سال فرصت دخالت از عامه ي قريش به تيره اي خاص از اين قبيله رسيد - فرزندان اميه - آن روز ابوبكر و حاضران در سقيفه شايد فكر اين را نمي كردند، كه اين امتياز ممكن است مقدمه ي امتيازهاي ديگر شود. نوع زمامداري مسلمانان را از حكومت انتخابي به حكومت استبدادي موروثي بكشاند. آن روز شايد متوجه نبودند با دادن اين امتياز به قريش تخم ناخشنودي را در ميان ديگر قبيله ها مي افكنند. و اندك اندك برتري جويي قبيله اي بر قبيله ي ديگر را تصويب مي كنند. و قبيله هاي ديگر هم بفكر مي افتند كه از قريش چه كم دارند؟ آنچه آنان در آن روز و در آن ساعتها مي خواستند، روشن كردن تكليف حكومت و ممانعت از آشوب و هرج و مرج بود. و اگر نسل بعد و دو نسل بعد كه جاي آن مردم را گرفت، در صفاي نفس، و دلسوزي و غيرت ديني مانند همان نسل بود، شايد چنان عواقبي پديد نمي گشت، اما وقتي اصلي در اجتماعي بهم خورد چه كسي ضمانت مي كند كه نسلهاي بعد اصلهاي ديگري را به نفع خود به هم نزنند؟ چنين پاياني طبيعي است. زمامداري از قريش به مداخله ي تيره ي اموي و زمامداري اموي به سلطنت موروثي و سلطنت موروثي به استبداد مطلق كشيده شد. حق مداخله ي مردم در كارها از آنان سلب گرديد، چنانكه در بيست سال آخر اين پنجاه سال، ديگر سخن در اين نبود كه زمامدار بايد چه كند؟ عادل باشد يا نه؟ اگر برخلاف عدالت

رفت بايد بدو هشدار دهند يا نه؟ آنچه در اين سالها مهم مي نمود اينكه چه بايد كرد تا زمامدار را راضي نگاهداشت.

(صفحه 33)

(1) واي بر نكوهش كن عيب جوي. آنكه مالي را فراهم آورد و مي شمرد. پندارد كه مال او وي را جاودان نه چنين است او در حطمه (دوزخ) افكنده مي شود. چه مي داني حطمه چيست؟ آتش افروخته خداي كه دلها را فرا مي گيرد. (الهمزة، 104).

(2) و واگذار مرا و دروغ زنان، خداوندان نعمت. و اندكي آنان را مهلت ده. همانا نزد ما شكنجه ها و دوزخ است و طعامي گلوگير و عذابي دردناك. (المزمل، 13-11).

(3) چه مي داني عقبه چيست؟ آزاد كردن بنده اي، يا خورانيدن در روز گرسنگي، خويشاوند يتيمي را يا بينواي خاكساري را. (البلد:16-12).

(4) طبري، ج 3، ص 1210 - 2109.

(5) حديبيه منزلي در نه ميلي مكه. پيغمبر در سال ششم قصد زيارت مكه كرد. سران قريش نگذاشتند به مكه درآيد و سرانجام پيمان بستند كه سال ديگر محمد و پيروانش براي سه روز سلاح نپوشيده به مكه درآيند و زيارت كنند و برگردند.

(6) اعراب (بيابان نشين) گفتند ايمان آورديم، بگو ايمان نياورديد و لكن بگوييد مسلمان شديم و هنوز ايمان در دلهاي شما در نيامده است.

(7) كردارها به نيت ها بسته است، هر كس به آن رسد كه نيت كرده پس كسيكه براي خدا و رسول او از خانه ي خود بدر آيد، هجرت او با خدا و رسول حساب شود. و كسي كه براي رسيدن به مال دنيا يا برخورداري از وصال زني هجرت كرد پاداش او همان است.

(8) عيون الاخبار، ج 3، ص 73.

(9) و

چون ديدند آنان را كه ايمان آوردند گفتند ايمان آورديم و چون خلوت كردند با شيطانهاي خود گفتند همانا ما با شماييم، همانا ما فسوس كنندگانيم (با مسلمانان). (بقره: 14).

(10) كنز العمال، ج 1، چاپ دوم، ص 362.

افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم (آل عمران: 144)

افان مات او قتل انقلبتم علي اعقابكم (آل عمران: 144)

اگر محمد بميرد يا كشته شود شما به گذشته ي خود برمي گرديد؟.

چنانكه مي دانيد اسلام در شهر مكه، يكي از شهرهاي بزرگ جزيرة العرب آشكار شد. شايد تا به حال چند كتاب يا مقاله درباره ي وضع جغرافيايي سياسي و يا طبيعي جزيرة العرب خوانده ايد. اگر فرصت چنين كاري را نداشته ايد براي يكبار هم شده نگاهي به نقشه ي اين سرزمين و موقعيت جغرافيايي آن بيفكنيد. جزيرة العرب يا شبه جزيره ي عربستان سرزميني است پوشيده از صحراهاي سوزان و كوههاي برهنه كه تابش تند و مداوم آفتاب به آن رنگ و جلوه ي خاصي داده است. قسمت شمالي اين سرزمين صحراي نفود است كه به بادية الشام متصل مي شود. و در قسمت مشرق و شمال شرقي آن صحراي دهناء است كه تا ربع الخالي امتداد دارد. ربع الخالي كه گاه آن را الدهناء هم مي گويند و بين نجد و الاحساء قرار دارد در جنوب شرقي شبه جزيره واقع است. اين بيابان پهناور در عصر ما نيز تقريبا هم چنان خالي است.

جز در منطقه ي جنوبي شبه جزيره باران، اندك و غير منظم مي بارد و

(صفحه 34)

موسم آن زمستان و آغاز بهار است. ممكن است اين باران اندك هم سالها نبارد، و ممكن است چند سال پياپي بارانهاي سيل آسا سرازير شود و همه چيز را با خود ببرد و زير توده هاي شن پنهان

سازد. فرورفتن اين سيلها در زمين سبب مي شود كه در جاي جاي آب اندك تراوش كند. زه آبها به گودالها مي ريزد و گودالهاي آب، خانواده هاي كوچك را در كنار خود نگاه مي دارد. تلاش براي بدست آوردن آب كه مايه ي زندگي است و سبزه كه بايد خوراك شتر، وسيله ي ادامه ي حيات، در چنين صحرا را تأمين كند، بيابان نشينان را مجبور مي سازد تا هر دم از جايي به جايي كوچ كنند. نتيجه ي اين سرگرداني و جا به جا شدن اين است كه بيشتر اين سرزمين قانونهايي كه شهرنشينان براي خود درست كرده اند تا با اجراي آن زندگي را بهتر سازند وجود ندارد. در اين منطقه ها شمار مردم اندك و همين گروه اندك هم پيوسته در حركت اند.

اما در جنوب به خاطر مساعد بودن اوضاع طبيعي، و حاشيه ي درياي سرخ به خاطر موقعيت اقتصادي، زندگاني متشكل تر و جمعيت نسبتا متراكم است و طبعا به مقتضاي محل، قانونهاي روستائي يا شهرنشيني بر مردم آن حكومت مي كند. به حكم غريزه ي كوشش به خاطر ادامه ي حيات، در چنين محيط مردم به دو دسته يا بهتر بگوييم به دو گروه اجتماعي تقسيم مي شوند: چادرنشينان. شهرنشينان يا به تعبير ديگر ساكن و متحرك.

در آغاز دعوت اسلام قسمت عمده ي ساكنان اين سرزمين را دسته ي دوم تشكيل مي داد. در عصر ما هم كه ماشينهاي آخرين مدل و ابزارهاي ساخت اروپا و آمريكا از راديو ترانزيستوري گرفته تا بسياري وسايل ديگر درون چادر شيخ ديده مي شود. باز مردمي كه رقم درشت تر ساكنان شبه جزيره را تشكيل مي دهند چادرنشينان هستند.

(صفحه 35)

چادرنشين فرزند صحراست و زير آسمان صاف و در دامن دشت پهناور تربيت مي شوϮ بدين جهت تندرست،

نيرومند، آزاد، مستقل و بي اعتنا به قيد و بندهايي است كه شهرنشينان براي خود درست كرده اند، و زندگي شهري براي مردم خويش هديه آورده است. تا آنجا بي اعتنا كه وقتي عباي پشمين و خيمه ي مويي را براي روزي چند ترك مي گويد و با لباس نرم و زيبا در قصرهاي باشكوه مي خرامد، مي گويد: من اين زندگي را دوست نمي دارم، خوش دارم به همان زندگي چادرنشيني برگردم، و به جاي اين پيراهن حرير عباي درشت بر تن كنم (1) در محيط صحرا واحد زندگي دسته جمعي، قبيله است. قبيله از چند تيره پيوسته به هم تشكيل مي شود. هر قبيله شيخي دارد. شيخ حاكم، قاضي، قانون گذار فرمانده ي جنگ و پدر مهربان مردم خويش است. در اين اجتماع آنچه قانون مي سازد آنچه قضاوت مي كند و حتي آنچه عقيده پديد مي آورد و آنچه عقيده را تقويت مي كند رأي شيخ است. شيخ بايد تمام صفات و امتيازاتي را كه لازمه ي چنين سمتي است دارا باشد. شيخ دلير، باهوش، بااراده، قاطع و جوانمرد است. معمولا جوانمردي بيش از ديگر خصلت ها در شيخ آشكار ديده مي شود تا آنجا كه به درجه ي فداكاري مي رسد. آن هم فداكاري كه گاهي با منطق عقلي سازگار نيست. تا آنجا كه نه تنها براي دفاع از مردم خود جان خويش را به خطر مي افكند بلكه براي نجات جانداري كه به سايه ي خيمه ي او پناه برده است آماده كارزار مي گردد. (2).

(صفحه 36)

خصلت جوانمردي و فداكاري و از خودگذشتگي كه نمونه ي اعلاي آن در شيخ وجود دارد، در عموم صحرانشينان ديده مي شود. اين آزادگي، استقلال و صفاي طينت را صحرانشين از معلم خود يعني صحراي گسترده و طبيعت آرام

و هواي صاف مي آموزد، اين يك روي از روحيه ي چنين مردمي است.

اما همين مرد آرام فداكار را مي بينيم كه ناگهان بهم برمي آيد، در خشم مي شود، به كينه توزي مي گرايد، بپا مي خيزد، مي جنگد، مي كشد تا پيروز شود يا كشته گردد. چرا چون شتر آن قبيله بي رخصت او به چراگاه قبيله وي درآمده است و او اين بي رخصتي را اهانتي به خود و قوم خود مي پندارد. ديري نمي كشد كه آتش جنگ افروخته مي شود آن هم نه يك روز و يك هفته و يك ماه و يك سال، بلكه براي مدت چهل سال. در اين چهل سال صدها پير و جوان، دختر و پسر خردسال و حتي گربه و سگ را از دم تيغ مي گذرانند، بي آنكه بدانند چه مي كنند و چرا چنين مي كنند. شگفت تر اينكه از اين جنگها حماسه نامه ها و قصيده ها و قطعه ها مي سازند. كودكان و نوجوانان آن را از برمي كنند و از سينه ي نسلي به سينه ي نسل ديگر منتقل مي گردد و بسا كه حادثه ها مي آفريند. گاه اتفاق مي افتد كه جمعي گرد هم نشسته اند، و مي گويند و مي خندند، و دقيقه ها را با صفا و آرامش مي گذرانند ناگهان بيتي يا جمله اي به خاطر يكي مي گذرد و با قصد و يا بي قصد آن را بر زبان مي آورد. بر زبان آوردن همان و به جان يكديگر افتادن جمع همان. چرا كه آن بيت يا آن جمله طعني يا طنزي از قومي يا قبيله اي را در بر دارد، و يكي از آن قوم يا قبيله در اين جمع نشسته است. اين هم چشمي، برتري-

(صفحه 37)

جويي و خود را از ديگران كهتر و كمتر ندانستن و چون برق سوزاندن و چون رعد

غريدن رويه ي ديگر روحيه ي صحرانشينان است كه از طبيعت خروشان و متلون و متغير صحراي عربستان الهام مي گيرد. فرزند صحرا از اين دو موهبت برخوردار است، قهرماني و عشق و فداكاري بي نهايت، خشم و كينه توزي بيش از اندازه و حد.

هنگامي كه اسلام اندك اندك پيرواني يافت و مسلمانان از مكه به يثرب رفتند و از رنج دشمنان آسوده شدند، و قبيله ها يكي پس از ديگري مسلماني گرفتند، پيغمبر اسلام (ص) اين دو رويه ي روح بيابان نشيني را در راه پيشرفت اسلام مهار كرد. از رويه ي صفا و صميميت و فداكاري، برادري اسلامي را بين آنان پديد آورد، چنانكه اين مردم تا آنجا با يكديگر يكدل شدند كه مفسران ذيل آيه ي نهم سوره ي حشر نوشته اند: روز تقسيم غنيمت بني نضير، پيغمبر به انصار گفت اگر مايليد مهاجران را در اين غنيمت شريك كنيد و اگر نه همه ي آن از آن شما باشد. انصار گفتند ما نه تنها غنيمت را يكجا به آنان مي دهيم، بلكه خانه ها و مالهاي خود را نيز با آنان قسمت مي كنيم. در وجه نزول اين آيه داستانهاي ديگر نيز گفته اند، كه همه ي آنها يك حقيقت را مي رساند، و آن مساوات مسلمانان با يكديگر، بلكه مقدم داشتن هر يك از آنان ديگري را بر خويشتن است. اين برادري سالها پس از پيغمبر نيز در ميان مسلمانان باقي بود. چنانكه وقتي عمر ديوان شام را ترتيب داد به بلال كه براي جهاد به شام رفته بود گفت: « بلال ديوان (سهم) خود را به كه مي دهي گفت به ابورويحه كه پيغمبر او را با من برادر كرد. (3).

از رويه ي ديگر روحيه ي بياباني - يعني خشونت و

سرسختي - روح جهاد و مبارزه ي در راه دين را بوجود آورد تا آن خونها كه در راه نگاهباني شتر و علف زار به هدر مي رفت، در راه خدا و بلندي نام دين

(صفحه 38)

ريخته شود. به مسلمانان آموخت كه در ميدان جنگ دو راه پيش روي آنان گشوده است و هر دو راه به سود آنان پايان مي يابد. اگر كشته شوند به بهشت مي روند و اگر بكشند غنيمت مي برند و براي اينكه به يكبار كينه توزيهاي قبيله اي را كه در دوره ي جاهليت در دل آنان ريشه دوانيده بود از بن بركند، در حجة الوداع گفت مردم: « هر خوني در جاهليت ريخته شده ناديده انگاشته مي شود و نخستين خوني كه من نديده مي انگارم خون ربيعة ابن حارث ابن عبدالمطلب است» (4) اين ربيعه از بني ليث شير خورده بود و مطابق رسوم قبيله اي از آنان به شمار مي رفت. بنوهذيل او را كشتند. از روزي كه پيغمبر در مدينه دسته هاي پيكارجو را براي مبارزه ي با مشركان فرستاد، تا روزي كه مكه تسليم شد، مسلمانان مي دانستند اگر در خاك خود با نژاد عرب مي جنگند، آن را كه مي كشند هر چند عرب است اما مسلمان نيست. پس از پيغمبر در روزگار ابوبكر و عمر و عثمان يعني در مدت يك ربع قرن عربها مي ديدند به خاطر پيشرفت دين با مردمي غير عرب و غير مسلمان در بيرون از جزيره جنگ مي كنند. در اين سالها جنگ در داخل عربستان و درگيري عرب با يكديگر براي هميشه پايان يافت. اما در سال سي و پنجم از هجرت، همينكه طلحه و زبير از علي (ع) كناره گرفتند، و عايشه را به بصره

بردند و خونخواهي عثمان را بهانه ساختند، و سرانجام جنگ درگرفت، به يكبار ورق تاريخ زندگي عربي بهم خورد و صفحات آن به عقب بازگشت. جنگي در داخل خاك عرب پديد آمد كه در مدت ربع قرن سابقه نداشت. نه تنها عرب روبروي عرب ايستاد بلكه مسلماني برابر مسلمان ديگر قرار گرفت. در نخستين جنگ كه تازه اين صفحه مقابل آنان گشوده شد، با ترديد و دودلي بدان نگريستند. اما ديري نگذشت كه ديدند تاريخ يك قرن پيش خود را مجسم مي سازند. اگر

(صفحه 39)

اين نسل يا بيشتر افراد آن درس دين را چنانكه بايد فراگرفته بود و در خاطر مي داشت، و مانند آنان كه در ركاب پيغمبر مي جنگيدند با اطمينان و يقين مي جنگيد و يا لااقل اگر در مقابل امام و فرمانده ي خود تسليم محض مي شد ممكن بود از اين ورطه رهائي يابد، اما چنانكه در فصلي ديگر خواهيم خواند، در كار دين و معتقدات مردم هم خللهائي پديد آمده بود كه خود بر مشكلات كار مي افزود. براي بسياري از سپاهيان علي ممكن نبود درگيري خود را در جنگ جمل و صفين -و مخصوصا در جمل كه زن پيغمبر فرماندهي آن را به عهده داشت - با منطقي كه بدان خو گرفته بودند تحليل كنند. براي ما كه امروز اين حوادث را بررسي مي كنيم كاري ساده است كه بدانيم سركوبي طغيانگران داخلي عليه حكومت، نيز مانند جهاد با دشمنان خارجي كه موجوديت حوزه اسلامي را بخطر مي اندازند واجب است. اما مردم آن عصر، يا بيشتر آنان از درك چنين واقعيتي عاجز بودند. نشانه ي آن را پس از پايان جنگ جمل مي بينيم كه چون علي

گفت: « از مال اين كشتگان چيزي برنداريد!» گروهي گفتند چگونه خون آنان بر ما حلال اما مال آنان بر ما حرام است. (5).

سربازان فاتح منتظر بودند مانند جنگهاي گذشته مال كشتگان را ميان آنان تقسيم كنند. وقتي علي گفت برويد به مداواي زخميان خود بپردازيد. گفتند ما آمده ايم غنيمت بگيريم نه موعظه بشنويم. علي گفت: « اين كشتگان و تسليم شدگان به آيين مسلماني خريد و فروش كرده و مال اندوخته اند؛ به آئين مسلماني زن گرفته اند، اما چون مقابل امام خود ايستادند وظيفه ي ما اين بود كه آنان را سر جايشان بنشانيم، ليكن چون مسلمان بوده اند مال آنان از آن وارثان ايشان است». اما مردم نمي توانستند چنين منطقي را كه تا آن روز براي ايشان سابقه نداشت درك كنند. پس براي قانع ساختن آنان از در

(صفحه 40)

ديگري درآمد. گفت: « مردم اگر بناست زنان اين مردم كشته و مغلوب را اسير كنيد بگوئيد عايشه سهم كدام يك از شماست»؟ در اينجا بود كه ملزم شدند. اما بنظر مي رسد كه باز هم از درك حقيقت مطلب عاجز ماندند تنها چيزي كه دانستند اين بود كه اين جنگ از نوع جنگهاي قبلي نيست و اين شك در دل آنان پديد آمد كه اگر اينها مسلمان بودند چرا آنان را كشتيم و شايد براي نخستين بار بود كه در دل آنان گذشت، با مسلمان هم مي توان جنگيد و او را كشت و حرمت مسلمان كشي در ديده ي ايشان كم شد. براي نخستين بار پس از اسلام عرب روي در روي هم ايستاد. با اين همه در جنگ جمل همين كه بصره شكست خورد مردم كوفه شاد

شدند و اين پيروزي آنان را آماده ي شركت در نبرد صفين ساخت. اما جنگ نهروان، در اين جنگ از يكسو جدا شدگان از امت همه زاهدان و قاريان قرآن بودند و به قول مالك اشتر پيشاني آنان داغ سجده داشت، و از سوي ديگر وقتي روي در روي ايستادند، كوفي كوفي را مي كشت و بصري بصري را. همين نبردها كافي بود كه خاطره هاي روزگار جاهلي را از نو در دل مردمان جاهل زنده سازد.

علي مي گفت ما در ركاب پيغمبر شمشير بروي مخالفان مي كشيديم و در كشتن آنان ترديدي نداشتيم زيرا خدا را اطاعت مي كرديم. او مسلماني بود كه حقيقت دين را مي دانست و مي خواست اصحاب او هم چون او اين حقيقت را بدانند. او مي ديد كه زيان سركش داخلي در تهديد قدرت خليفه و به هم زدن امنيت مسلمانان از زيان مهاجم خارجي كمتر نيست. اما مردم او اين حقيقت را نمي دانستند، چرا چون بيشتر نسلي كه از علي فرمان مي برد تا ديده تميز را گشوده بود مي ديد وقتي پدرش به ميدان جنگ مي رود با بيگانه و غير بيگانه و غير عرب مي جنگد، وقتي هم كه از جنگ بازمي گردد با خود غنيمت مي آورد، او از جنگ جز بيگانه كشي و غنيمت يابي چيزي نمي دانست او از درك معني

(صفحه 41)

قدرت مركزي و وحدت قدرت عاجز بود. چرا چون در اين روزگار، او پيش از آنكه باسلام متعلق باشد به قبيله تعلق يافته بود. البته در سپاهيان علي كساني بودند كه مي توانستند آنچه را مي گذرد به خوبي دريابند و اگر قدرت تشخيصي چنين نداشتند باز مي دانستند كه بايد از امام خود پيروي كنند، اما شمار آنان در مقابل

دسته ي ديگر اندك بود. ناچار آنان هم مانند پيشواي خود رنج مي بردند. واپسين آرزوي بسياري از ياران پيغمبر (ع) اين بود كه آنان را به ميدانهاي جنگ بفرستند، تا ثواب شهادت بيابند. تا پيش از جنگ جمل اگر از خانه اي فرزندي در ميدان جهاد كشته مي شد كسان او گردن را فرازتر مي گرفتند و بخود مي باليدند كه توفيقي نصيب آنان شده و در راه خدا شهيدي داده اند. پس از آنكه جنگ احد پايان يافت پيغمبر به زني از انصار برخورد كه پدر و شوي او در جنگ كشته شده بودند. چون مردم او را تعزيت دادند، گفت بمن بگوييد پيغمبر در چه حال است؟ گفتند سپاس خدا را كه سالم است، گفت او را به من نشان دهيد و چون پيغمبر را ديد گفت اكنون كه تو سلامتي هر مصيبتي را مي توان تحمل كرد. (6) اما پس از جنگ جمل چون علي براي دلجويي به خانه ي عبدالله بن خلف خزاعي رفت، بانوي خانه، صفيه دختر حارث عامري روي در روي خليفه ي وقت ايستاد و گفت: « اي علي ! اي كشنده ي دوستان و پريشان كننده ي جماعت! خدا فرزندانت را يتيم كند چنانكه پسران عبدالله را يتيم كردي.» (7) اين زن هيچ نمي انديشيد يا نمي توانست بفهمد كه امام مسلمانان جز آنكه كرد چاره اي نداشت. او از روي خشم و يا شهوت مقام، شوهر او و ديگران را نكشت، او براي رضاي خدا كار مي كرد، شوي او و گروهي ديگر كه در ميدان جنگ به خاك و خون غلتيدند، نه تنها پيمان امام خود را شكستند، بلكه

(صفحه 42)

امنيت حوزه ي مسلماني را بمخاطره افكندند و چون به زبان

خوش به راه راست بازنگشتند، به حكم قرآن بايد به زور آنان را به جماعت مسلمانان بازگرداند.

بدون شك اين زن تنها زني نبوده است كه پس از جنگ، مقابل خليفه ي مسلمانان ايستاد و ناخشنودي نشان داد. زنان و مردان ديگري نيز بودند كه مي پنداشتند علي (ع) بر آنان ستم كرده است علي با بزرگواري خاص سخنان زن را نشنيده گرفت و بدو چيزي نگفت، زيرا مي دانست، او نمي داند چرا شوهرش كشته شده است.

در جنگ جمل كوفه در مقابل بصره ايستاد، چون اكثريت مردم كوفه را چنانكه نوشته ايم يمانيان و اكثريت بصره را مضريان تشكيل مي دادند، پس مي توان گفت در نبرد جمل يماني، مقابل مضري قرار گرفته بود.

اما ديري نگذشت كه جنگ صفين و پس از آن جنگ با خوارج پيش آمد. در اين جنگها تعصبات قبيله اي به شكل ديگري بالا گرفت تا آنجا كه نه تنها مضريان برابر يمانيان ايستادند بلكه مضريان و يمانيان به دو دسته ي علوي و عثماني تقسيم شدند و عثمانيان هر دسته رو به روي علويان دسته ي ديگر قرار گرفتند.

يماني بصري مقابل يماني كوفي و شامي قرار مي گرفت و مضري شامي مقابل مضري بصري. معلوم است كه در گيرودار هم چشمي نژادي بين يماني و مضري يمانيان به راه حق مي رفتند، زيرا آنان قريش را مظهر تعصب نژادي مي دانستند كه مي كوشد اسلام را نابود كند. همين كه يمانيان دانستند كه معاويه مي خواهد با پشتيباني قريش سلطه ي نژادي دوره ي جاهليت را تجديد كند در ياري خاندان پيغمبر استوار ماندند و چنانكه پدران آنان محمد (ص) را ياري دادند تا مكه را گشود و بر قريش پيروز گرديد، فرزندان نيز در كنار علي ايستادند

تا بر معاويه غالب

(صفحه 43)

شود. در جنگ صفين كه آن را جنگ بين يمانيان (انصار) و قريش (مهاجران) ناميده اند مردي يماني در گيرودار جنگ گفت: «اي مردمان كيست كه براي رضاي خدا زير نيزه ها رود؟ به خدايي كه جانم به دست اوست امروز با شما (قريش) به خاطر تأويل قرآن مي جنگيم آن چنان كه در گذشته براي تنزيل آن مي جنگيديم.

ما به خاطر تنزيل قرآن با شما مي جنگيديم

امروز براي تأويل آن با شما مي جنگيم

هر اندازه جنگها طولاني تر مي شد خستگي و دلمردگي جنگجويان نمايانتر مي گشت تا آنجا كه بيشتر آن مردم اندك اندك از علي آزرده شدند، زيرا متأسفانه اكثريت آنان از درك منطق قوي و درست عاجز بودند. آثار اين آزردگي را در خطبه هاي شكايت آميز امام، كه پس از جنگ صفين خوانده است مي بينيم. درافتادن عرب با عرب در ميدانهاي نبرد شوق جهاد را از سر مردم بدر كرد. در قرآن آيه اي را مي بينيم كه درباره ي جنگ تبوك نازل شده است. (8).

مسلمانان براي شركت در آن جنگ ساز و برگ كافي نداشتند و گروهي نزد محمد(ص) آمدند و مي خواستند آنان را مجهز سازد تا به ميدان جنگ بروند. او گفت چيزي در دست من نيست آنان گريان از نزد وي بيرون رفتند. در سال دوازدهم هجري هنگامي كه ابوبكر خالد ابن وليد را براي حمله به عراق نامزد كرد، در اندك مدتي هيجده هزار سپاهي براي وي فراهم شد. اما هنوز بيش از ربع قرن از اين واقعه نگذشته بود كه مي بينيم امام مسلمانان هر چه بيشتر مردم را براي جهاد با حكومت غاصبي چون معاويه مي خواند و يا از آنان مي خواهد كه لااقل براي

جلوگيري از غارتگران شام به قلمرو عراق برخيزند، كمتر گوش مي دهند. معاويه پسر ارطاة را به سرزمينهاي عراق و حجاز

(صفحه 44)

فرستاد و بدو گفت از شيعه ي علي هر كس را ديدي بكش حتي زنان و كودكان را. بسر به مكه و يمن رفت و اين شهرها را كند و سوخت و مردم آن را كشت و چون به يمن رسيد، عبدالله عباس عامل علي فرار كرده بود. بسر دو پسر خردسال او را به دست خود كشت (9) بعضي گفته اند اين دو پسر نزد مردي از كنانه در باديه بسر مي بردند. چون بسر خواست آنان را بكشد، آن مرد گفت اگر مي خواهي اين كودكان بيگناه را بكشي نخست مرا بكش! بسر او را هم كشت. زني از بني كنانه فرياد برآورد «مردان را كشتي ! كودكان خردسال را كشتي ! چنين كشتار در جاهليت و اسلام سابقه ندارد. پسر ارطاة! حكومتي كه جز با كشتن كودكان و پيرمردان پايدار شود بد حكومتي است (10).

وقتي در حكومت علي كه موافق و مخالف در پارسائي و عدالت خواهي او همداستان اند، كار جهاد با دشمنان خدا بدين صورت درآيد كه زن عبدالله ابن خلف در روي امام خود چنان گستاخانه بلكه بي ادبانه سخن بگويد و بر وي انكار كند، و عاملان معاويه به سرزمين هاي حكومت علي چنين دستبرد بزنند و اصحاب علي امام خود را در دفع آنان حمايت نكنند، اگر بگوييم در سالهاي آخر اين پنجاه سال جنگهاي داخل جزيره از رنگ دين خارج شده بود و رنگ عربي و قبيله اي به خود گرفته بود سخني بي جا نيست و اين طبيعي است كه وقتي حسين (ع) از مردمي

كه آماده ي كشتن او بودند بپرسد من كسي از شما را نكشته ام، دين خدا را دگرگون نكرده ام پس براي چه مرا مي كشيد؟ در پاسخ گفته باشند به خاطر بغضي كه از پدرت در دل داريم ! اين جمله ها را تاريخ نويسان قديم ننوشته اند ولي در مقتل هاي متأخر ديده مي شود و گفتن چنين

(صفحه 45)

سخني بسيار طبيعي مي نمايد. با گذشت پنجاه سال از يكسو برادري اسلامي فراموش شد و از سوي ديگر خشم و انتقام جويي كه در صحنه هاي جهاد در راه خدا نمايان مي شد، به كينه توزي و خونخواهي قبيله اي تبديل گشت. قبيله، همدان مقابل عك، يا قبيله كنده برابر مذجح و سرانجام هواداران قحطاني برابر عدناني و يا امويان به كينه خواهي از هاشميان برخاستند.

(صفحه 46)

(1) گويند روزي معاويه بر زن خود ميسون مادر يزيد كه دختري چادرنشين بود درآمد و او را ديد كه بيتهايي به اين مضمون مي خواند. معاويه برآشفت و او را با فرزندش يزيد به باديه فرستاد.

(2) درباره ي مثل معروف « احمي من مجير الجراد» كه يكي از رئيسان قبيله گروهي را ديد كه با جوال و ابزار به خيمه ي او رو آورده اند، پرسيد چه مي خواهيد؟ گفتند، دسته اي ملخ شب هنگام در كنار خيمه ي تو نشسته اند مي خواهيم تا آفتاب برنيامده آنها را بگيريم. گفت ملخها به پناه من آمده اند نخواهم گذاشت به آنها آسيب بزنيد. اين بگفت و نيزه ي خود را برداشت و بر اسب سوار شد و مقابل آنان ايستاد تا آفتاب برآمد و ملخها پرواز كردند، آنگاه گفت ملخها از همسايگي من رفتند حالا خود مي دانيد.

(3) ابن هشام، ج 2، ص 127.

(4) طبري، حوادث سال دهم.

(5) طبري،

حوادث سال 36.

(6) ابن اثير، ج 2، ص 163.

(7) طبري، حواث سال 36.

(8) توبه، 92.

(9) اغاني، ج 15، ص 44، تاريخ تمدن اسلامي، ج 4، ص 82؛ يعقوبي، ج 2، ص 174.

(10) ابن اثير، ج 191، 3 و 211، تاريخ تمدن ج 4، ص 73.

الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت به معائشهم (حسين بن علي)

الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت به معائشهم (حسين بن علي)

مردم بنده ي دنيايند. دين را بر زبان مي دارند چندانكه زندگاني خود را بدان سروسامان دادند.

چنانكه ديديم گروهي - نه چندان بسيار - از مردم مكه به اسلام گرويدند. دسته اي از اينان براي رهايي از ستم بزرگان قريش روانه ي حبشه شدند. گروه مانده نيز سرانجام به مدينه رفتند. اينها كساني بودند كه اسلام را از روي دل و صميم ايمان پذيرفتند، و در راه رضاي خدا و پيغمبر هر دشواري را بر خود همراه داشتند. از مردم مدينه نيز گروهي بسيار - چه آنان كه در دو بيعت عقبه پيمان بستند و چه آنان كه مهاجران را به خانه هاي خود بردند- به محمد (ص) ايمان داشتند و او را فرستاده ي خدا مي دانستند و چندانكه توانستند در راه پيشرفت دين خدا كوشيدند و جانفشاني كردند. اما نمي توان گفت آنان كه پس از نبردهاي پيروزمندانه ي مسلمانان و گسترش اسلام در قبيله هاي اطراف مدينه تا فتح مكه و پايان زندگي محمد مسلمان شدند، با مهاجران و انصار كه در ساعتهاي سخت بياري دين آمدند در يك درجه از ايمان اند. اين حقيقتي است كه

(صفحه 47)

مسلمانان آن روز هم آن را مي دانستند و قرآن و سنت هم چنين حقيقتي را تأييد كرده است. اسلام بسياري از بيابان

نشينان تابع اسلام رئيس قبيله بود، و اسلام بسياري از اين رئيسان به خاطر بيم يا طمع، و خدا مي داند چند تن از اين شيوخ از ترس شمشير، اسلام آوردند و چند تن به طمع غنيمت و سروري خود را مسلمان خواندند. چيزي كه هست به حكم ظاهر، پيغمبر با آنان مانند مسلمان رفتار مي كرد، يعني همين كه كلمه ي توحيد بر زبان مي آوردند خون و مال آنان محترم شمرده مي شد. اما قرآن و همچنين سنت پيغمبر با تنبيه و گاهي با تهديد به آنان هشدار مي داد (1) محمد (ص) درون بسياري از اين مردم را مي دانست، اما نمي خواست پرده ي حرمت ايشان را بدرد. گاهگاه به زبان وحي به آنان گفته مي شد كه خدا و رسول از آنچه در دل اين مردم دورو مي گذرد آگاهند. و مي پندارند كه محمد را فريب مي دهند. به مسلمانان هشدار مي داد كه از اينان برحذر باشيد و آنان را دوست خود مشماريد. « اين منافقان انتظار مي برند تا پايان كار چه باشد. اگر بر شما شكستي رسيد مي گويند چه خوب شد كه با آنان نبوديم و اگر پيروزي يافتيد مي گويند كاش با شما بوديم و پيروزي مي يافتيم.» (2).

بسياري از بزرگان شهر مكه نيز هيچ گاه از ته دل مسلمان نشدند. شبي كه سپاهيان مدينه نزديك مكه رسيدند، عباس عموي پيغمبر از اردو بيرون آمد و به جستجو پرداخت. مي خواست پيش از آنكه پيغمبر به مكه درآيد مردم شهر را خبر دهد تا چاره اي بيانديشند و تسليم شوند. در آن شب به ابوسفيان دشمن سرسخت پيغمبر برخورد و او را پناه داد و نزد محمد برد سپس براي آنكه به او بفهماند

كه راهي جز تسليم ندارد وي را در جائي نگاهداشت تا سربازان اسلام از پيش روي او بگذرند.

(صفحه 48)

در چنين وقت ابوسفيان به عباس گفت پادشاهي برادرزاده ات بزرگ شده است! عباس به او هشدار داد كه كلمه ي پادشاهي معني ندارد. اين شكوه پيغمبري است (3) ابوسفيان هم بظاهر پذيرفت، ولي آيا دل او با آنچه بزبان آورد يكي بود يا نه، رفتار او پس از مرگ پيغمبر، تا اندازه اي حقيقت را نشان مي دهد. به هر حال پس از فتح مكه چنانكه مي دانيم قريش تسليم شد. روز فتح شهر خانه ي مهتر اين خاندان -ابوسفيان- پناهگاه گرديد. پس از مرگ پيغمبر اين تيره چنانكه ديديم بالاترين امتياز را بدست آورد و مقام رهبري مسلمانان خاص قريش گشت در دوران كوتاه ابوبكر بيشتر كوشش وي و سران اصحاب پيغمبر در كار سركوبي متمردان يا اهل رده بكار رفت. در نتيجه قريش و ديگر بزرگاني كه با اميدي به مسلماني گرويده بودند مجال خودنمائي نيافتند و ناچار با خليفه و مشاوران او همكاري كردند، تا از درهم ريختن اساس نوبنياد جلوگيري شود. در آن سالها چون هنوز دستگاه اداري حكومت سادگي خود را حفظ كرده بود يا به عبارت بهتر چنانكه در فصل آينده خواهيم ديد چون هنوز درآمدهاي سرشار به بيت المال نرسيده بود تا طمع ها را برانگيزد با يكپارچگي كامل - تا آنجا كه توانستند - در راه حفظ وحدت كلمه ي مسلمانان و تقويت مركز خلافت ايستادگي كردند.

نشانه هاي خطر در دوره ي عمر آشكار شد. در عصر عمر سربازان اسلام از شبه جزيره فراتر رفتند و دو امپراتوري مجاور خود ايران و روم را درهم شكستند و

از سوي ديگر مصر را گشودند. اين فتوحات آنچنان كه اسلام را از رنگ محيط عربي داشتن درآورد و به جهاني شدن آن تحقق بخشيد، زيانهايي را براي حوزه ي اسلامي ببار آورد كه در آغاز چندان محسوس نبود. اما چند سالي نگذشت كه خليفه ي وقت خطر را احساس كرد.

(صفحه 49)

بزرگترين زيان كه در صدر اسلام دامنگير مسلمانان شد از جانب تيره ي قريش بود. چنانكه در فصلهاي آينده خواهم گفت اين تيره در جاهليت براي خود امتيازهائي بوجود آورده بود. نگاهباني خانه ي كعبه و نگاهداري زائران را بعهده داشت. بدين جهت براي خود نوعي شرافت معنوي قائل شده بود. به هنگام حج وقتي حاجيان از عرفات حركت مي كردند قريش از مزدلفه بار مي بست، و از جائي كه همه ي مردم به راه مي افتادند نمي رفت.

ديگر اينكه مردم معتقد بودند بايد كعبه را با جامه ي پاك طواف كرد و جامه وقتي پاك است كه آن را از يكي از تيره هاي قريش بستانند. حال اگر اين قبيله از روي حسد يا بخل به كسي جامه نمي داد، طواف كننده ناچار خانه ي كعبه را برهنه طواف مي كرد. (4) با ظهور اسلام اين امتياز و امتيازهاي ديگر لغو شد و مردم ديدند، محمد (ص) كه مردي قريشي است خود را با ديگر مردمان يكي دانست. هر چند سران قبيله ناچار از تحمل بودند، اما قريش خودخواه و متكبر به مساوات گردن نمي نهاد، و چنانكه ديديم نخست امتياز را پس از مرگ پيغمبر از راه بدست گرفتن سرنوشت مسلمانان بچنگ آورد.

پس از آنكه عمر ديوان مقرري تأسيس كرد و براي مسلمانان به ترتيب سبقت در اسلام راتبه معين ساخت، و پس از آنكه

زمينهاي فتح شده بين سربازان فاتح تقسيم گرديد، اين طبقه كه در جاهليت در كار بازرگاني بينائي خاصي داشت، همين كه در اسلام به مال دست يافت روش پيشين خود را از سر گرفت.

عمر از حال آنان به خوبي آگاه بود و تا آنجا كه قدرت داشت كوشيد تا اين مردم را تحت نظر قرار دهد. وقتي يكي از مهاجران نزد او مي آمد و اجازه ي شركت در جهاد مي خواست مي گفت براي تو بهتر از اين نيست

(صفحه 50)

كه در خانه ات بنشيني، نه تو دنيا را ببيني و نه دنيا تو را ! اما همين كه عثمان به خلافت رسيد اينان در شهرها پراكنده شدند و با اقوامي جز عرب درآميختند و با زندگاني جز آنچه بدان خو گرفته بودند روبه رو گشتند. در نتيجه اندك اندك روح انضباط اسلامي عصر پيغمبر و ابوبكر و عمر در آنان ضعيف شد. تا آنجا كه بعضي از آنان مي كوشيدند، اجراي احكام اسلامي را به سود خود متوقف سازند. براي نمونه بايد گفت: قصاص يكي از احكام صريح اسلام است، در قرآن كريم آمده است كه «و لكم في القصاص حيوة يا اولي الالباب» (5) پيغمبر (ص) در واپسين روزهاي عمر خود به منبر رفت و گفت: «مردم! اكنون وقتي است كه هر كس از شما بر من حقي دارد، بگيرد. اگر بر پشت كسي از شما تازيانه زده ام اينك پشت من، اگر عرض شما را دشنام داده ام اينك عرض من! بيائيد از من قصاص كنيد». (6).

در سفري كه عمر به شام كرد مردي به او شكايت برد كه: حاكم او را به ناحق زده است. چون ستمكاري حاكم

معلوم گرديد. عمر گفت: «مظلوم بايد از ظالم قصاص كند». بعضي اطرافيان از او خواستند تا حاكم را از قصاص معاف بدارد، مي گفتند قصاص از هيبت حاكم مي كاهد و رعيت را بر او چيره مي كند. عمر نپذيرفت و گفت: «من پيغمبر را ديدم كه از خود قصاص مي كرد.» (7) اما آن روز كه عبيدالله پسر عمر، هرمزان و جفينه را به تهمت شركت در توطئه ي قتل پدر خويش كشت، و مسلمانان پاك دين پاي فشاري كردند كه عبيدالله بايد به خون اين كشته شدگان قصاص شود، قريش گفتند چگونه چنين چيزي ممكن است، ديروز پدر را كشتند و امروز پسر را بكشيم ! و عثمان به مشورت عمرو بن عاص، عبيدالله

(صفحه 51)

را از حد معاف داشت و زياد بن لبيد را كه شعرهايي بدين مضمون سروده بود: «عبيدالله بايد به خون هرمزان كشته شود. اگر او را ببخشي، بخششي به ناحق كرده اي.» آزرد، كه ديگر از اين مقوله سخن نگويد.

تتبع در زندگاني بسياري از مهاجران و انصار نشان مي دهد كه با اينكه اين دسته در راه اسلام سختيها ديدند و شكنجه ها تحمل كردند، و با آنكه قرآن در جاي جاي، خشنودي خدا و رسول را از آن اعلام داشته و با اين تفضيل و اظهار رضايت نوعي امتياز براي آنان قائل شده است، آنها هيچگاه خود را از ديگران برتر نمي دانستند، و مي خواستند با ديگر مسلمانان در يك رديف بشمار آيند. همين فروتني بود كه محبت پيغمبر خدا را به ايشان افزون مي ساخت و ارج آنان را در ديده ي مسلمانان بالا مي برد. اما چون پيغمبر از جهان رفت و ابوبكر اعلام داشت رئيس مسلمانان بايد

از قريش باشد، و همين كه در بودجه بندي، عمر پرداخت رقم بالاتر را به اين طبقه مخصوص گرديد، همين كه مال فراواني زير دست و پاي آنان ريخته شد، اشرافيت معنوي با اشرافيت مادي درهم آميخت و رفته رفته اصل مساوات اسلامي از ميان رفت، تا آنجا كه در پايان خلافت عثمان قريش نه تنها از جهت تصدي مقامات مهم دولتي بر غير قريش برتري يافت، بلكه مقدمات برتر شمردن عنصر عرب از دير نژادهائي كه مسلماني را پذيرفته بودند فراهم گرديد. در دوره ي معاويه اين برتري فروشي آشكار گشت. معاويه و عاملان او تا آنجا كه توانستند از تحقير موالي فروگذار نكردند و با اعتراف به برتري نژاد عرب بر غير عرب، اصل ديگري از اصول مسلماني ناديده انگاشته شد، و اجتماع اسلامي كه بر پايه ي مساوات استوار بود، به دوره ي پيش از اسلام كه در آن نسب بيش از هر عامل ديگر بحساب مي آيد، نزديك تر گرديد.

(صفحه 52)

(1) ر ك ص 25 س 13.

(2) نساء 76.

(3) ابن هشام، ج 4، 23 -20.

(4) ابن هشام، 219 -1.

(5) بقره، 179.

(6) طبري، حوادث سال يازدهم.

(7) ابن سعد، طبقات، ج 1، ص 97.

و لو بسط الله الرزق لعباده لبغو في الارض (شوري: 26)

و لو بسط الله الرزق لعباده لبغو في الارض (شوري: 26)

و اگر فراخ گرداند خدا روزي را براي بندگانش، هر آينه فساد مي كنند در زمين.

سالي كه محمد (ص) مكه را ترك گفت و مدينه را مركز نشر دعوت خود ساخت، بيشتر مسلمانان كه پيش از او و يا پس از او بدين شهر هجرت كردند تهي دست بودند. در آن روزها اسلام نه سازمان مالي داشت، نه بيت المالي نه درآمدي

كه هزينه ي مهاجران تهي دست را فراهم سازد. انصار- مسلمانان مدينه - اين مهمانان را كه جايي و مكنتي نداشتند به خانه هاي خود بردند و شريك زندگي خود كردند. از زندگي اصحاب صفه و تهي دستي آنان همگي آگاهند و نيازي به تفصيل ندارد. در سالهاي بعد جنگهاي پراكنده و متشكل سبب شد تا اندك مال و يا تعدادي چارپا نصيب جنگجويان گردد. با اين درآمدها هر چند مختصر گشايشي در كار آنان پديد آمد. اما چنان نبود كه كفاف همگي تأمين گردد. حكم زكات فطر در سال دوم هجرت تشريع شد. اما اين رقم درآمد كه يك نوبت در سال و مبلغ آن بسيار ناچيز بود، مسلما اثري چشم گير در بهبود زندگي اين مستمندان ننهاد. جنگهاي پس از سال

(صفحه 53)

پنجم هجري تا حدي رقم درآمدها را بالا برد و مجاهدان از غنيمت سهم بيشتري دريافت كردند، اما چنان نبود كه آن مالها كفاف زندگي آنان باشد.

«صدقات» در سال نهم هجري تشريع گرديد. و پيغمبر عاملان خود را براي جمع آوري آن به قبيله ها فرستاد. متأسفانه تاريخ، رقم درآمدهاي سالانه ي عصر پيغمبر را به طور دقيق ضبط نكرده است. از اشارتهاي مختصر كه در كتابهاي اموال آمده است معلوم مي شود اين درآمدها چندان مهم نبوده است. بالاترين رقم اموال موجود عصر پيغمبر را از شتر و اسب و جز آن 40000 درهم برآورد كرده اند. (1).

در خلافت عمر با فتح ايران و مصر و متصرفات امپراتوري روم ناگهان درآمد مسلمانان افزايش يافت. پيدا شدن اين ثروت عمر را به فكر انداخت چه كند؟ همه مال را به مسلمانان تقسيم كند يا بتدريج بين آنان توزيع نمايد؟. سرانجام

با مشورت صحابه نوعي بودجه بندي بوجود آورد. نام هر يك از مسلمانان را در دفتري ثبت كردند و با رعايت سبقت وي در اسلام و يا نزديكي او به پيغمبر براي او مقرري نوشتند.

ديري نگذشت كه تني چند از بزرگان صحابه با همين درآمد به تجارت و مضاربه پرداختند. و از اين راه ثروتي سرشار اندوختند. به موازات اين درآمد از غنيمتهاي جنگي هم كه پياپي افزايش مي يافت نصيب بيشتري به آنان رسيد. نتيجه آن شد كه طبقه اي تازه در اسلام پديد گشت كه اشرافيت معنوي و مادي را با هم درآميخت. عمر پس از آنكه دفتر مقرري را ترتيب داد، تا آنجا كه مي توانست كوشيد تا نگذارد اين دسته به خريد خانه و مزرعه بپردازند، چه مي ترسيد به مال اندوزي عادت كنند و فاسد گردند. اما قريش فراموش نكرده بودند كه پيش از اسلام واسطه ي تجارت جهان بودند، تجارتي كه آسيا و اروپا را به هم مي پيوست. آنان از اين راه

(صفحه 54)

مالي بسيار، و بهتر از مال، تجربه اي فراوان در استثمار بدست آورده بودند. عمر مي كوشيد اين دسته را در مدينه نگاه دارد. علاوه بر آن مراقب بود بزرگان اين طايفه شغلهاي مهم را به عهده نگيرند. چنانكه تاريخ نشان مي دهد، تنها تني چند از ايشان به ولايت شهرهاي بزرگ منصوب گشتند. عمر هر گاه مي خواست حاكمي را به شهري بفرستد نخست مي گفت تا دارائي او را صورت مي گرفتند پس از مدتي به حساب او رسيدگي مي شد. نوشته اند عمر اموال ابوهريره حاكم بحرين را رسيدگي كرد و معلوم شد مالهائي اندوخته است. از وي پرسيد روزي كه ترا به بحرين مي فرستادم جز كفش

پايت چيزي نداشتي. حالا مي شنوم چند اسب به هزار و ششصد دينار خريده اي. بگو اين پولها از كجاست؟ ابوهريره براي اينكه خود را از بازخواست برهاند گفت: اسباني داشتم كه زائيدند پولي هم داشتم سودآور. عمر گفت: « ما كه مخارج ترا از بيت المال مي دهيم. اين پولها براي تو زياد است و آن مالها را از وي گرفت و به بيت المال برگرداند.»

پس از مرگ پيغمبر تا اندسال از خلافت عثمان كه هنوز انضباط ديني بر جامعه ي مسلمانان حاكم بود گاه گاه از جانب خليفه يا شخصيت هاي مهم اسلام، به مال اندوزان هشدار داده مي شد و غالبا مؤثر مي افتاد.

گفته اند روزي كاروان عبدالرحمان بن عوف به مدينه رسيد. اين كاروان چندان بزرگ بود كه ولوله در شهر افكند. عايشه پرسيد چه خبر است؟ گفتند شتران عبدالرحمان رسيده است. عايشه گفت از پيغمبر شنيدم عبدالرحمان بن عوف بر صراط افتان و خيزان مي رود چنانكه گويي به دوزخ خواهد افتاد. چون اين خبر به عبدالرحمان رسيد، گفت شتران و آنچه بر پشت دارند در راه خدا باشد. شمار آن شتران پانصد نفر بود. (2).

همچنين نوشته اند روزي مالي براي عمر آورده بودند و او به قسمت كردن آن پرداخت. سعد ابي وقاص صف مردم را شكافت و خود را به عمر

(صفحه 55)

رسانيد. عمر تازيانه ي خود را بر سر او بلند كرد و گفت: « پيش آمدن تو نشانه ي آن بود كه از قدرت خدا در زمين نمي ترسي خواستم بتو بياموزم كه قدرت خدا نيز از تو نمي ترسد». (3) سياست خشن مالي كه عمر پيش گرفت بر قريش ناگوار افتاد و سرانجام خليفه در توطئه اي كه ظاهرا چند

تن از سران اين طايفه ترتيب دادند كشته شد. متأسفانه اين قسمت از تاريخ زندگي وي هنوز در پرده اي از ابهام نهفته است كه اينجا مجال برداشتن آن نيست. همين كه عمر كشته شد، بار سنگيني از دوش اشراف مال اندوز برخاست، آسودگي خاطر آنان وقتي به كمال رسيد كه پس از عمر، عثمان زمامدار مسلمانان گشت. سياست مالي عثمان، قريش و جز قريش را بر دست اندازي به مال مسلمانان گستاخ كرد. او نه تنها بر مقرريها افزود، بلكه براي نخستين بار مردم شهرها را نزد خود طلبيد و به آنان جايزه بخشيد (4) چنين كار تا عصر او سابقه نداشت. علاوه بر پرداخت جايزه و مقرري دستور داد در ماه رمضان سفره ها ترتيب دهند تا مسافران و نيازمندان بر سر آن بنشينند. (5) طعام خوراندن به مستمندان، اگر چه از بيت المال باشد، كار خوبي است اما بگفته ي طه حسين چه كسي تضمين مي كرد كه همه ي آنان كه سر چنان سفره اي مي نشينند مستمند باشند. (6) عثمان بدين بخششها بس نكرد بلكه مقرري آنان را كه عمر مخصوصا برايشان سخت مي گرفت بالا برد. به روايت ابن سعد به زبير ابن عوام ششصد هزار درهم (7) و به طلحه دويست هزار بخشيد و مروان ابن حكم را ششصد هزار دينار داد. (8).

ابن سعد نوشته است هنگامي كه زبير مرد خانه ها و سرزمين ها در

(صفحه 56)

مصر و اسكندريه و كوفه و بصره بجاي گذاشت. (9) تركه ي زبير چهل ميليون (10) و از آن طلحه سي ميليون بود. (11).

از نامه هايي كه علي به فرمانداران خود نوشته و از خطبه هاي او آشكار است كه او پس از عثمان با چه مشكلاتي روبرو

شده است، و چگونه از اينكه مي ديد سنت پيغمبر و سيرت ابوبكر و عمر دگرگون شده است، رنج مي برد. او تا آنجا مراقب رعايت مساوات بين مسلمانان بود كه چون شنيد فرماندار او به مهماني يكي از اشراف رفته است بر وي خرده گرفت كه چرا بر خواني مي نشيني كه تنها توانگران را بدان خوانده و مستمندان را از آن محروم كرده اند.

سيرت صحابه ي پيغمبر در عهد او و عصر ابوبكر و عمر اين بود كه بدانچه نيازمندند بسنده كنند و مال اندوزي را پيشه نسازند. اين سيرت در عهد عثمان دگرگون شد. رقم اموال صحابه و تابعين در عصر وي و نيز عصر معاويه بخوبي نشان مي دهد كه مسلمانان تا چه مرحله از تقوي و زهد كه شرط مسلماني است بدور افتاده بودند. دليري در دست اندازي به مال مسلمانان از قريش و تيره اموي به ديگران نيز سرايت كرد.

در خلافت علي چند تن از فرمانداران او همين كه دانستند خليفه با آنان مانند عثمان رفتار نخواهد كرد مالهاي مسلمانان را كه در اختيار داشتند برداشتند و فرار كردند. وقتي مصقلة ابن هبيره را نزد ابن عباس آوردند تا وامي را كه به خزانه ي مسلمانان دارد بگذارد گفت: اگر از پسر عفان پيش از اين مال مي خواستم هرگز دريغ نمي كرد. سپس از بصره گريخت و نزد معاويه رفت. (12) اين مرد بظاهر مسلمان كه خود بر قسمتي از سرزمين مسلمانان حكومت داشته است، به هنگام بازخواست درصدد اين

(صفحه 57)

نيست كه رفتار خود را با كتاب خدا و سنت رسول منطبق سازد و يا اگر برخلاف سنت رفته است توبه كند، ابدا به خاطر او نمي رسد

كه اين مال از آن همه ي مسلمانان است نه مال شخصي. تنها در پاسخ مي گويد اگر از خليفه ي پيشين بيش از اين مي خواستم از من دريغ نمي كرد. اين است معني مردن سنت و زنده شدن بدعت. كار اين گستاخي به آنجا كشيد كه عمو زاده ي علي (ع) هم دست به مال مسلمانان دراز كرد و چون ابوالاسود دئلي از او به علي شكايت كرد و علي از او بازخواست نمود، در پاسخ او نوشت: « دوست دارد خدا را ملاقات كند و بر ذمه اش چيزي ار مال مسلمانان باشد تا آنكه ذمه ي او به آن همه ي خونهاي ريخته شده به خاطر رسيدن به امارت و پادشاهي مشغول گردد.» (13) مسلم است كه پسر عباس به خوبي مي دانست علي آن خونها را در راه هواي نفس خود نريخته و از جنگ هاي جمل و صفين و نهروان حكومت و پادشاهي نمي خواسته، بلكه وحدت كلمه ي مسلمانان و اجراي عدالت را طالب بوده است. او به خوبي مي دانست سخت گيري علي بر وي در كار بيت المال براي خود او نيست بلكه براي ترسي است كه از خدا دارد و نمي خواهد ديناري از مال مستندان به دست او و عاملان او تلف بشود. او همه ي اينها را بهتر از ديگران مي دانست زيرا با علي بزرگ شده بود و از سيرت او به خوبي آگاهي داشت. اما حقيقت ديگري را هم ناديده نبايد گرفت و آن اينست كه ابن عباس سال چهلم هجرت ابن عباس سال دهم نبود.

در اين مدت او نيز مانند دهها و صدها مسلمان همپايه ي وي يا پايين تر از وي از رنگ زمانه بركنار نمانده بود. مي گويند عمر با آنكه

ابن عباس را به خاطر فضل او بر اصحاب رسول خدا مقدم مي داشت هيچ گاه او را شغلي نداد. مي گفت مي ترسم با تأويل آيات قرآن در

(صفحه 58)

اموال مسلمانان تصرف كند. (14) تنها ابن عباس نبود كه چنين تأويل ها را در تصرف بيت المال بكار برد، بسياري از اصحاب پيغمبر (ص) را مي شناسم كه در جنگهاي اسلام جان خود را بر كف نهادند و براي رضاي خدا پيشواز دشمن رفتند. بسياري از آنان را مي شناسيم كه در مصرف بيت المال دقت بكار مي بردند، اما همين كه سايه ي محمد از سر آنان كم شد، همين كه سادگي و بساطت عصر او و اندسال پس از او از ميان رفت، همين كه درآمدهاي سرشار از كشورهاي فتح شده نصيب آنان گرديد، ديگر حاضر نشدند آسايش خود را بهم بزنند و به جاي آنكه پاي پيش گذارند و بدعت نورسته را ريشه كن كنند، به خانه خزيدند و منطقي ديگر براي توجيه كار خود بكار بردند، تا روزي كه درخت بدعت ستبر شد و شاخه هاي بسيار برآورد. شايد آنان در آغاز راضي نبودند كار به اينجا بكشد ولي چنين پاياني حتمي بود، زيرا اگر جزئي بي عدالتي در اجتماعي پديد آمد و فوري برطرف نگرديد، بي عدالتيهاي ديگر را يكي پس از ديگري بدنبال خواهد داشت. من مي دانم در گوشه و كنار مردان پاك دلي هستند كه هنوز هم بر ظاهر الفاظ بعضي حديثها ايستاده اند و نمي خواهند معني درست آن را دريابند. نمي خواهند بپذيرند اصحابي كه محمد (ص) گفت: «مانند ستارگان بهر يك اقتدا كرديد راه خود را مي يابيد.» همه صحابه نيستند، بلكه آنهايند كه با او زيستند و يا پس از او به

خوبي امتحان دادند و سنت وي را حفظ كردند. نمي خواهند بپذيرند كه در بين اصحاب پيغمبر هم كساني بودند كه از عهده ي آزمايش برنيامدند. بسا ممكن است مسلماني در راه دين و بلندي نام آن بكوشد، سپس روزگاري پيش آيد كه در بوته ي آزمايش قرار گيرد، در چنين وقت است كه اگر ايمان او قوي نباشد هواي نفس بر وي غالب مي شود تا براي كار خود گريزگاهي يابد، و تكليفي را كه بر عهده ي اوست با تأويلي

(صفحه 59)

به دلخواه خود به يك سو نهد، و هم چنين پيش رود تا روزي برسد كه ببيند بين آنچه او مي كند و آنچه دين گفته است فاصله اي عميق وجود دارد. براي همين بود كه محمد مسلمانان را به زبان قرآن از اين آزمايش مي ترسانيد: احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (15) چنين آزمايش براي بسياري از مسلمانان و از جمله آنان كه صحبت پيغمبر را درك كرده بودند، آنان كه در راه اسلام جراحتهاي سخت برداشتند، پيش آمد، ولي چون ديدند امام وقت به خاطر زنده كردن سنت پيغمبر حاضر نيست مال مسلمانان را بي حساب به ايشان ببخشد از او كناره گرفتند، و يا مقابل او ايستادند، و شگفت اين است كه به اين گناه رنگ دين دادند، و گروهي ساده لوح و يا فرصت طلب هم گرد آنان جمع شدند. بارها در تاريخ خوانده ايم و چه بسا كه خود هم ديده ايم كه كسي يا كساني به خاطر جاه يا مقام يا مال بدعتي آورده اند و با آن بدعت مردم را فريفته اند، و با آنكه خود در آغاز مي دانسته اند آنچه مي خواهند دنياست نه دين، ولي

اندك اندك كار بر خود آنان هم مشتبه شده است و پس از چندي باور كرده اند كه آنچه مي كنند و مي گويند براي رضاي خدا يا خير مردم است.

آن روز كه طلحه و زبير از گروه مسلمانان جدا شدند و زن پيغمبر را پيش انداختند و راه بصره را پيش گرفتند و به دنبال اين جدائي نخستين مسلمان كشي در حوزه ي مسلماني پديد آمد، شايد به خيال خود مي خواستند خدمتي به دين بكنند. زنده كردن سنتي را دستاويز خود ساختند. مي گفتند مي خواهيم نگذاريم خون خليفه ي مظلومي پايمال شود. اين سخنان را براي آرام ساختن درون متلاطم خود و يا براي فريب مردمان مي گفتند، نمي دانم. شايد هم آن روز باور داشتند به راه

(صفحه 60)

دين مي روند، ولي آيا اين دين همان بود كه قرآن آورد و پيغمبر مي گفت، يا تأويلي بود كه آنان از دين مي كردند؟ حقيقت اين است كه هر اندازه مردم از دوره ي محمد (ص) و اصحاب پرهيزكار او دور مي شدند، درك حقيقت دين براي آنان مشكل مي شد و به هر نسبت كه از فهم معني دين بي بهره مي ماندند روح تقوي در دل آنان مي مرد و با عفاف و پارسايي وداع مي گفتند.

اين سيرت طبقه ي ممتاز و زعماي قوم بود، اما عامه ي مردم هم حالتي بهتر از آنان نداشتند، محتملا در ربع دوم اين نيم قرن دين براي بسياري از آنان در همان احكام فرعي - تشريفات جمعه و جماعت، و احيانا روزه ي ماه رمضان - خلاصه مي شد. اگر اين مردم از احكام ساده ي اسلام تنها بدين درجه از اطلاع رسيده بودند كه بايد در كارهاي اجتماعي مطيع امام خود باشند، اگر خود را مقابل خدا

و مردم مسئول مي دانستند، محال بود بر علي بشورند و چنان كنند كه عمرو ابن عاص بتواند مردم عراق را در جنگ صفين و سپس در دومة الجندل فريب دهد، محال بود مسلمانان اجازه دهند غارتگران معاويه از راست و چپ به متصرفات حكومت اسلامي دست برد ببرند، محال بود بپذيرند مردم به صرف تهمت كشته شوند، و يا به سياه چالها بيفتند، محال بود مردي مانند معاويه فرصت يابد، خود را خليفه ي مسلمانان بخواند و به فرمانداران خود بنويسد « بر مردم جاسوس بگمار و به مجرد گمان دستگيرشان كن» (16).

از روزي كه حكم اسلامي به وسيله ي پيغمبر تشريع شد كه فرزند از آن پدر است و زناكار را از او نصيبي نيست تا روزي كه معاويه به شهادت يك تن كه گفت ابوسفيان پدر معاويه با سميه مادر زياد از راه نامشروع هم بستر شده است و با همين شهادت باطل معاويه زياد را پسر ابوسفيان و برادر خود خواند، بيش از نيم قرن نمي گذشت اما متأسفانه

(صفحه 61)

اسناد موجود شمار كساني را كه در اين كار بر معاويه خرده گرفتند، بيش از شمار انگشتان دست نشان نمي دهد. و معني آن اين است كه اجتماع اسلامي آن روز، خود را نسبت به چنين منكري خونسرد و بي اعتنا نشان مي داد. اگر معاويه زمينه ي مساعدي براي اين كار نمي ديد، اگر اكثريت جامعه ي مسلمان آن روز با خاموشي بكردار او صحه نمي گذاشتند، محال بود بتواند بدعتي آن هم با چنين زشتي در دين پديد آورد.

با كشته شدن علي آخرين بارقه ي تقوي در دل زمامداران نيز خاموش شد از آن پس زمام مسلمانان در دست معاويه و حاكمان او

قرار گرفت و هر سال بلكه سالي چند نوبت دستور مي رسيد بنگريد دوستان ابوتراب كيانند نام آنان را از ديوان وظيفه بگيران حذف كنيد. ببينيد دوستان عثمان و معاويه كيانند. بر عطاي آنان بيفزاييد اين خطبه را كه پسر زياد پس از آمدن به كوفه خواند، زيرا نشان دهنده ي اين حقيقت است: «يزيد مرا مأمور كرده است بر فرمانبرداران شما نكويي كنم و بر آنان سخت نگيرم. شمشير و تازيانه ي من بر سر كسي است كه فرمان مرا نبرد. بهتر است كه هر يك از شما پرواي خود را داشته باشيد.» (17).

چنانكه در فصلهاي متعدد اين كتاب مي بينيد در مدت نيم قرن عاملهاي چندي در سقوط جامعه ي اسلامي مؤثر بود اما هيچ يك از آنها در شدت اثر به پايه ي اين عامل (رغبت به مال اندوزي) نمي رسد و حسين (ع) بهتر از هر كس از اين حقيقت پرده برداشته است كه مي گويد: «مردم بنده ي دنيايند. دين را تا آنجا مي خواهند كه با آن زندگاني خود را سروسامان دهند و چون آزمايش در ميان آيد دينداران اندك خواهند بود.» من مي دانم بازگو كردن هر يك از اين داستانها حتي براي عده اي از مسلمانان امروز هم غم انگيز است، من نمي خواهم خاطر اين گروه

(صفحه 62)

را كه مي كوشند در مقابل اين مسائل خود را به ناديدن و فراموشكاري بزنند آزرده سازم، اما اگر بخواهم پاسخ آن چراها را چنانكه هست دريابم اين مطالب را بايد نوشت. اين دور افتادگي از دين و احكام اسلام و گرويدن به سنتهاي منسوخ شده ي ديرين براي مردمي كه اجتماع نيم قرن پس از محمد را تشكيل مي دادند طبيعي بود. و در اجتماعي

كه دين و تقوي بر آن حكومت نداشته باشد، پيدايش و شيوع هر منكر چندان غير عادي به نظر نمي رسد.

(صفحه 63)

(1) تاريخ تمدن اسلام. ج 2 ص 10 از شرح موطا.

(2) ابن سعد، طبقات، ج 3 بخش 1، ص 93.

(3) ابن سعد، ج 3، جزء اول.

(4) طبري، ج 6، ص 2804.

(5) انقلاب بزرگ، ص 79.

(6) انقلاب بزرگ، ص 79.

(7) طبقات ج 3، جزء اول، ص 57.

(8) يعقوبي، ج 2، ص 143.

(9) ابن سعد، ج 3، جزء اول، ص 75.

(10) همين كتاب، ص 158.

(11) علي و فرزندانش، ص 127.

(12) علي و فرزندانش، ص 127.

(13) عقد الفريد، ج 5، ص 98-57. قسمت اخير نامه در طبري و ابن اثير ديده نمي شود.

(14) عقد الفريد،ج 5، ص 96.

(15) آيا مردم مي پندارند وقتي بگويند ايمان آورده ايم، واگذاشته مي شوند، در حالي كه هنوز آزمايش نشده اند. (عنكبوت، 2).

(16) ابن اثير، ج 18، ص 4- تاريخ تمدن اسلامي، ج 4، ص 11.

(17) طبري، ج 7، ص 242.

فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة (آل عمران: 7)

فاما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة (آل عمران: 7)

پس آنان كه در دلهايشان گرايش به باطل از حق است، به خاطر فتنه جويي (آيتهاي) متشابه را پيروي مي كنند.

در قرآن بيش از هر كتاب ديني ديگر به علم و تفكر توجه شده است. آيه هاي فراواني مي بينيم كه مردمان را از اطاعت كوركورانه برحذر داشته و دين تقليدي را نكوهش كرده است، اما هيچ نشاني در دست نيست كه پيغمبر اسلام براي تبليغ دين خود روشي را بكار برده باشد كه بعدا در حوزه هاي علمي مسلمانان استدلال منطقي (برهان) ناميده

شد. آنجا كه مي خواهد خدا را به مردم بشناساند، آنان را به طبيعت محسوس توجه مي دهد: «چرا به آسمانها و به ابرها نمي نگرند كه چگونه آفريده شده است. مگر نمي دانند اين كوه ها و درياها، ماه و ستارگان بيهوده پديد نيامده است. چه كسي جز خدا آسمانها و زمين را در فرمان دارد. مگر نمي بينند آنچه در اين جهان است نابود مي شود و جز خدا چيزي پايدار نمي ماند؟» و گاهي كه مي خواهد خدا را با قطعي ترين دليل اثبات كند مي گويد: « خدا به شما نزديك تر از رگ گردن

(صفحه 64)

است» و براي آنكه او را ملموس تر سازد مي گويد «آيا در وجود خدا كه پديد آورنده ي آسمانها و زمين است شكي است؟ «اگر خدا نباشد نظم اين جهان بهم مي خورد.»

ترديدي نيست كه چون محمد (ص) آيات قرآن را بر مردم مي خواند. و صفتهاي خدا را چون عالم، خالق، قادر، شنوا، بينا براي آنان مي شمرد اصحاب او معني گونه اي از آن صفت ها درمي يافتند، اما مسلم است كه به هيچ وجه به فكر آن نبودند، و بلكه توجه نداشتند كه تعلق اين صفتها به خدا چگونه است. آيا صفات خدا عين ذات اوست يا زائد بر ذات وي،آيا نحوه ي علم خدا بر جزئيات چگونه است؟ آيا با تغييري كه در جزئيات مي بينيم، علم خدا نيز تغيير مي يابد يا نه؟ علم خدا علت تحقق اشيا است تا اگر به چيزي عالم است آن چيز به همان گونه كه در علم خدا است وجود پذيرد، تا علم خدا جهل نشود؟ يا علم او علت اشيا نيست؟ آيا آدمي در كار خود مختار است يا مجبور؟ ذهن ساده ي آن مردم و مسبوق

نبودن ذهن به اين گونه بحثها جايي براي چنين پرسشها باز نكرده بود. پشتوانه ي گرويدن مردم به اسلام در دو عامل خلاصه مي شد:

1. ايمان راسخ پيغمبر به خود و به دعوت خود و تزريق اين ايمان در دل مردمان از راه بيدار ساختن فطرت طبيعي و سالم آنان؛ يعني همان نيرويي كه بعدها در علم اخلاق اسلامي به ملكه ي اعتدال تميز موسوم شد و علماي اخلاق كوشيدند مسلمانان را از تفكر در دو طرف افراط و تفريط كه بدان جريزه و بلاهت نام دادند برحذر دارند، تا آن ملكه در نفس آنان پديد شود.

2. ايمان و اعتقاد مردم به راستگويي محمد و اينكه آنچه مي گويد از سوي خداست.هيچ نشاني در دست نيست كه در دوره ي محمد(ص) سخن از بحث و

(صفحه 65)

ايرادهايي كه در نيمه ي دوم قرن اول هجرت، درگرفت به ميان آمده باشد، بلكه اعتقاد و ايمان مسلمانان به پيغمبر خود به درجه اي بود كه هر چه مي گفت مي پذيرفتند. وقتي مردم به ابوبكر گفتند مي داني رفيقت چه ادعاي تازه اي كرده؟ پرسيده چه گفته است؟ گفتند مي گويد ديشب مرا به آسمانها بردند. گفت اگر او چنين سخني گفته راست گفته است. (1) اصولا طبيعت ساده و فطرت صافي، صحرانشينان شبه جزيره و حتي شهرنشينان را هم از درآمدن در چنين بحثها بركنار مي داشت. حتي درجه ي اعتقاد آنان به پيغمبر تا آنجا بود كه به خود اجازه نمي دادند در مسائل ما بعد الطبيعه بيانديشند، تا چه رسد بدان كه براي رفع شبه ها به منطق و جدل متوسل شوند. گاه مردي با شنيدن بسم الله از زبان پيغمبر به مسلماني مي گرويد. چنانكه درباره ي اسلام عداس غلام عتبه

و شيبه چنين نوشته اند (2) و گاه با شنيدن و يا خواندن چند آيه از قرآن دل سخت ترين دشمنان محمد نرم مي شد و مسلمان مي گشت.

درباره ي اسلام عمر نوشته اند كه چون شنيد خواهر و شوهر خواهرش به دين تازه گرويده اند، به خانه ي آنان رفت در اين وقت خباب ابن ارت نزد اين دو نفر بود و به ايشان قرآن مي آموخت چون عمر را ديد پنهان شد. خواهر عمر صفحه ي قرآن را زير دامن پنهان كرد مبادا عمر آن را ببيند و پاره كند. سرانجام پس از مشاجره اي كه بين برادر و خواهر درگرفت و پس از آنكه عمر اطمينان داد قرآن را پاره نخواهد كرد و نيز براي گرفتن اوراق قرآن نخست خود را پاكيزه ساخت، آن صفحه را گرفت. در آن تأمل كرد و گفت چه سخنان بزرگ و نيكويي است. نوشته اند در آن صفحه چند آيه از سوره ي مريم بود، و با خواندن آن چند آيه عمر به مسلمانان پيوست. (3) تنها عمر و عداس نبودند كه با

(صفحه 66)

شنيدن نام خدا و يا خواندن آيه هاي قرآن مسلماني گرفتند دهها تن نظير آنان را مي شناسيم كه براي مجادله و انكار و اعتراض نزد محمد مي آمدند، اما همين كه با او مي نشستند و سخن او را مي شنيدند و آيه هائي از قرآن بر آنان خوانده مي شد مسلمان برمي خاستند. اما چند سال بعد هنگامي كه علي پسرعموي خود عبدالله بن عباس را براي گفتگو با خوارج مي فرستد بدو سفارش مي كند با اين مردم از قرآن گفتگو مكن. چه آيات قرآن تاب معاني گوناگون دارد. تو چيزي مي گويي خصم تو آن را به معني ديگري تفسير مي كند و

تو درمي ماني. در داستان جنگ نهروان مي بينيم بعضي از مخالفان علي چون به ميدان مي آمدند، آياتي از قرآن تلاوت مي كردند تا تلويحا به علي بگويند چون تو كافر شدي كردار نيك گذشته ات هم نابود شد. در حالي كه در ربع قرن نخستين حتي يك نمونه از چنين تأويلها را نمي بينيم. چه شد كه جامعه ي اسلامي در مقابل فهم قرآن چنين تغيير حالتي يافت؟ آيا جز شيوه ي بحثهاي كلامي و پرداختن مسلمانان بدان بحثها و تزلزل روح ايمان و عدول طبيعت آنان از استقامت، علت ديگري مي بينيد؟ چنانكه گفتيم در عصر محمد (ص) ايمان مردم به گفته هاي وي در حدي بود كه حتي به خود اجازه ي انديشيدن در مسائل ما بعد طبيعت را نمي دادند. حالت تسليم و رضا و اعتقاد به راستگوئي محمد، توحيدي قطعي در دل آنان پديد آورده بود كه راهي براي نفوذ مختصر شك يا ترديد باقي نمي گذاشت. تا آنجا كه مي ترسيدند درباره ي اعتقاد خود بينديشند. روزي مردي نزد محمد آمد و گفت اي پيغمبر خدا مرا درياب كه تباه شدم. محمد گفت مي دانم شيطان نزد تو آمد از تو پرسيد ترا كه آفريده است؟ گفتي خدا ! پرسيد خدا را كه آفريده است؟ درماندي. چنين نيست؟ گفت آري بخدائي كه تو را به پيغمبري فرستاده چنين است. (4) از اين

(صفحه 67)

پرسش و پاسخ مي فهميم كه آنچه محمد (ص) مي گفت مسلمانان مي پذيرفتند و اگر گاهي براي آنان توهمي پيش مي آمد خود را تخطئه مي كردند. اما هنوز بيش از يك ربع قرن از اين دوره نگذشته بود كه مردي از علي پرسيد: «رفتن ما به شام به قضا و قدر الهي بود»؟ پاسخ

داد بلي! گفت: در اين صورت جهاد من بي ثواب است زيرا مقدر چنين بوده است. علي در پاسخ گفت «گويا قضا را لازم و قدر را حتمي گرفته اي اگر چنين باشد ثواب و عقاب باطل و وعد وعيد ساقط مي شود» (5) پيدايش بحث درباره ي قضا و قدر و جبر و اختيار مسأله اي است كه پس از برخورد عقيده ي اسلامي با علم كلام ملتهاي نومسلمان براي نخستين بار در كوفه پديد آمد. اين سوغاتي بود كه تازه مسلمانهاي شرق و شمال شرقي شبه جزيره براي ساكنان صافي طبيعت اين سرزمين آوردند. بعدها تا چند قرن و تا چه مقدار حوزه هاي اسلامي وقتها و نيروها و جانها را بر سر اين بحثها به هدر داد خدا مي داند، ولي يك نكته مسلم است و آن اينكه وارد شدن چنين بحثها به آن حوزه هاي درسي طبيعي و امري غير قابل اجتناب بود. از اين زمان است كه هواخواه هر فرقه يا هر نحله و يا هر پيشوا يا طرفداران هر نوع تفكر علمي يا سياسي، كوشيدند تا براي اثباب درستي نظر خود از ظاهر معني آيه ي قرآن پشتوانه اي دست و پا كنند. كار افراط در اين تأويل تا به آنجا كشيد كه كشنده ي فرزندان پيغمبر هم براي توجيه كردار زشت خود به آيه ي قرآن متوسل مي شد، و كشته شدن حسين را نتيجه ي كردار وي و تقدير خدا مي شمرد (6) اگر آن اعتقاد پاك

(صفحه 68)

و آن ايمان صافي كه در ربع قرن نخست در جامعه ي مسلمانان حكومت مي كرد هم چنان استمرار مي يافت - و مسلم است كه چنين چيزي ممكن نبود - شايد براي جنگ جمل و صفين و نهروان

و يا لااقل براي جنگ نهروان بخصوص مجالي باقي نمي ماند، تا به كربلا چه رسد و حريم حرمت اعتقاد عمومي آن چنان جريحه دار و زخم خورده نمي گشت. اما چنين نشد، چرا چون پديد آمدن هر حادثه، حادثه ي ديگري را بدنبال دارد، و چنانكه گفتيم هر تأويلي به تأويل ديگر مي كشد و هر گريزگاهي به گريزگاه ديگر منتهي مي گردد تا آنجا كه ديگر بين آنچه بوده و آنچه هست فاصله اي عميق پديد مي آيد.

(صفحه 69)

(1) ابن هشام، ج 2، ص 5.

(2) ابن هشام، ج2، ص 3.

(3) ابن هشام، ج 1، ص 370 - 364.

(4) اصول كافي، 2، ص 425.

(5) نهج البلاغه، ص 99.

(6) هنگامي كه اسيران را به قصر يزيد آوردند، وي رو به علي بن الحسين كرد و گفت: پدرت خويشاوندي را رعايت نكرد و حق مرا ناشناخته گرفت و با من بر سر پادشاهي به ستيزه برخاست، خدا بدو چنان كرد كه ديدي! علي بن الحسين در پاسخ اين آيه را خواند ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها. يزيد به فرزند خود خالد گفت پاسخ او را بگوي! خالد ندانست چه بگويد. يزيد گفت بگو: ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير (طبري، ج 7، ص 377).

اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية (الفتح: 26)

اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحمية حمية الجاهلية (الفتح: 26)

گاهي كه كافران حميت جاهليت در دل خود جاي دادند.

چنانكه در فصلهاي پيش گفتيم قسمتي از مردم شبه جزيره ي عربستان در سرزمينهاي آباد و قابل كشت - جنوب شبه جزيره - و قسمتي ديگر در شهرهاي حجاز كه اهميت تجارتي

داشت بسر مي بردند. اين دو گروه همان گونه كه از لحاظ زندگي و محيط زيست با يكديگر اختلاف داشتند از جهت نژادي نيز به دو دسته تقسيم مي شدند. جنوبيان را قحطانيان يا يمانيان و ساكنان غرب و شمال غربي را عدنانيان تشكيل مي دادند. اين نامگذاري به خاطر انتساب هر يك از اين دو دسته به نياي آنان است.

هر يك از اين دو گروه قحطاني و عدناني به قبيله ها و شاخه ها و تيره ها تقسيم مي شود. تمدن قحطاني به خاطر موقعيت جغرافيائي اين منطقه پيشرفته تر از عدنانيان بوده است. مهم ترين قبيله هاي قحطاني هنگام ظهور اسلام، اين تيره ها بودند:

سبا، حمير، كهلان، ازد، مازن، غسان، اوس، خزرج، خزاعه،

(صفحه 70)

بجيله، خثعم، همدان، طي، لخم، كنده، قضاعه، كلب.

عدنانيان يا عرب حجاز نيز به قبيله ها و تيره ها تقسيم مي شوند كه مهمترين آنان معديان اند، معديان نيز به قبيله هائي منشعب مي شود كه از آن جمله اياديان و نزاريان اند. قبيله هاي ربيعه و مضر از نزاريان منشعب مي شود. ربيعه در عراق سكونت داشت. و قبيله هاي اسد، جديله، تغلب بكر و جز آنان از اين تيره اند. مضريان در حجاز ساكن بودند. مضريان را بعدا قيسي ناميدند، و قيس فرزند مضر ابن نزار است. نسب قريش به الياس ابن مضر منتهي مي شود. اين قبيله ها با همه ي تفرق و تشتت از قرنها پيش از اسلام انساب خود را حفظ كرده بودند، تيره ي كوچك به بزرگ و بزرگ به بزرگتري مي پيوست. و اگر براي قبيله درگيري پيش مي آمد خويشاوندان به ترتيب نزديكي بياري يكديگر مي شتافتند. چنانكه مثل شده است (من و برادرم به روي پسرعموي خود مي ايستيم و من و پسرعمويم به روي بيگانه) تا آنجا كه دايره درگيري

وسيع تر شود و قحطاني و عدناني روي در روي يكديگر بايستند. بدين ترتيب هر گاه مثلا درگيري ميان امويان و هاشميان پديد مي آمد خزانه يا همدان موجبي نمي ديد كه خود را در آن داخل كند، مگر آنكه يكي از دو دسته از او ياري خواهد. اما اگر درگيري بين قريش و اوس يا خزرج پيش مي آمد طبعا خزاعه جانب اوس و ربيعه جانب قريش را رعايت مي كرد. با ظهور اسلام و با ارشاد پيغمبر، از راه موعظه، بستن عقد برادري، و مانند اين تعليمها، تعصبهاي خانوادگي موقتا فراموش شد، اما به يكبار ريشه كن نگشت. زيرا دوران زندگي محمد و ياران پاكدل او آن اندازه دوام نيافت تا خوي و خلق همه ي اين قبيله ها را دگرگون سازند، و آنان را به آيين اسلام تربيت كنند. آنان كه واپسين خطبه ي محمد را در حجة الوداع شنيدند كه گفت هر خوني كه در جاهليت ريخته شد زير پا مي گذارم شنيدند، و شايد هم

(صفحه 71)

پذيرفتند. اما معلوم نيست آنان كه نبودند و نشنيدند از اين دسته كه مأمور پيام رساني بودند تا چه اندازه شنوائي داشتند، تا چه رسد به آنان كه در آن روز ديده به جهان نگشوده بودند. به هر حال با مردن و يا كشته شدن تعداد عمده اي از مسلمانان باايمان، اندك اندك روح همبستگي و يگانگي نيز در توده ي مردم ضعيف شد، ولي چنانكه گفتيم سختگيري عمر در مقابل تعصبهاي نژادي از يك سو و سرگرمي مسلمانان به جنگهاي خارجي از سوي ديگر به آنان مجال نمي داد كه به گذشته ي خود بيانديشند يا درصدد زنده كردن امتيازات عصر جاهلي برآيند. عمر مراقب بود تا

توازن قدرت را بين مضريان و يمانيان حفظ كند. اگر حاكم شهري را از مضر تعيين مي كرد مي كوشيد تا حاكم ديگر شهر يماني باشد.

هنگامي كه عثمان به خلافت رسيد با آنكه به عمر قول داده بود عاملان او را از كار بركنار نكند، هنوز يك سال از اين تعهد نمي گذشت كه به عزل و نصب پرداخت. سعد ابن ابي وقاص را از حكومت كوفه برداشت و خويشاوند خود وليد ابن عقبة ابي معيط را كه به پيغمبر دروغ گفت و آيه ي نبأ درباره ي او نازل گشت به جاي او گمارد. و چون فساد اين حاكم بر مردم كوفه گران افتاد او را برداشت و مردي از آل اميه (سعيد ابن عاص) را به حكومت نصب نمود. سعد ابن عبدالله ابن ابي سرح را كه به پيغمبر دروغ بست و پس از مسلماني كافر شد و ديگر بار پس از فتح مكه از بيم، خود را مسلمان خواند ولايت مصر داد. ابوموسي اشعري را كه از يمانيان بود و از جانب عمر بر بصره حكومت مي كرد چند سالي در اين شغل باقي گذاشت. لكن قريش و مخصوصا خويشاوندان خليفه متوجه شدند كه سررشته ي سه ولايت بزرگ را قريش در دست دارد. كوفه در دست وليد، شام در دست معاويه و مصر در اداره عمرو بن العاص است؛ يعني حاكمان اين سه ايالت همه

(صفحه 72)

مضري اند و تنها بصره مانده است كه ابوموسي اجنبي (يماني) بر آن حكومت دارد. مي گويند مردي مضري از بني ضبه نزد عثمان رفت و گفت مگر كودكي در ميان شما نيست كه او را بزرگ انگاريد و حكومت بصره را به او بدهيد. اين پير (ابوموسي)

تا چه وقت بايد در كوفه باشد (1) سرانجام عثمان او را هم عزل كرد.

در اين گفتگو كه به ظاهر با سنت جاري آن روزگار مطابق مي نمايد، هيچ گونه سخني از شرطهائي كه اسلام درباره ي امير مسلمانان لازم مي داند نيست. بحث بر سر اين نيست كه امير شهر با مردم به عدالت رفتار مي كند يا نه. با اين سخن كاري ندارد كه آيا او حدود قرآن را اجرا كرده يا آن را معطل گذاشته است، بلكه بحث بر سر اين است كه چرا در بصره كه مضريان بيشتراند بايد حاكمي يماني باشد. مي بينيم چگونه پس از يك ربع قرن آن آتشها كه زير خاكستر پنهان شده بود از نو جرقه مي زند و اندك اندك جاي جاي شهرهاي اسلامي را فرا مي گيرد. چگونه سنت مي ميرد و بدعت زنده مي گردد. براي اينكه نشان داده شود اين عصبيتهاي جاهلي چگونه از نو زنده گرديد، مي خواهم داستاني را بنويسم. داستاني كه بعضي مورخان گفته اند نخستين خلافي بود كه بين مسلمانان پديد گشت. گفته اند «شبي سعيد ابن عاص حاكم كوفه با گروهي از بزرگان از قبيله هاي مختلف شب نشيني داشت. سخن از سخاوت طلحه رفت سعيد گفت كسي كه مزرعه اي چنان دارد مي تواند به بخشد. اگر من هم مانند آن مزرعه را داشتم بيشتر از او به شما مي بخشيدم. سخن به درازا كشيد تا آنجا كه سعيد گفت سواد (سرزمين عراق) بستان قريش است. اشتر نخعي كه از يمانيان بود گفت اين سرزمين را كه ما به شمشير گرفته ايم چگونه بستان قريش باشد. عبدالرحمان اسدي صاحب

(صفحه 73)

شرطه ي سعيد گفت در روي امير سخن مي گويي؟. اشتر به مردم خود اشارت

كرد و آنان بر سر او ريختند و چندان وي را زدند كه غش كرد. (2) از اين تاريخ وحشت ميان يمانيان و مضريان درگرفت و نتيجه آن شد كه يمانيان در كنار علي ايستادند و مضريان در كنار معاويه جز تني چند از مضريان كه معاويه آنان را با بخشيدن مال به خود جلب كرد.

شگفت اينكه اين دسته بندي و همچشمي بين مضريان و يمانيان براي سالها بلكه قرنها به صورتي ديگر دوام يافت. ولي نامي ديگر گرفت و به جاي مضري و يماني، قيسي و يماني گفته شد. قيسيان از بني عدنان و يمانيان از بني قحطان اند. روي در روي ايستادن اين دو طايفه بود كه جنگ مرج الرهط را در ايام مروان و ابن زبير پديد آورد و دامنه ي اختلاف اين دو تيره در سراسر حكومت امويان و عباسيان شام و عراق و مصر و فارس و خراسان و آفريقا و آندلس را فراگرفت تا آنگاه كه عنصري ديگر (نژاد ترك) در دولت عباسي پديد شد و اين كشمكش ضعيف شد و سپس پايان يافت. بد نيست اين داستان را كه نشان دهنده ي هم چشمي و برتري فروشي اين دو دسته است بنويسم. هر چند سالها پس از زماني كه حوادث آن را تحليل مي كنم رخ داد است:

زياد ابن عبيد حارثي مي گويد « در خلافت مروان ابن محمد با گروهي بديدن او رفتيم. ما را نزد ابن هبيره رئيس شرطه ي مروان بردند. او يك يك مهمانان را پذيرفت و هر يك از آنان درباره ي مروان و ابن هبيره بدرازا سخن مي گفتند. ابن هبيره از انساب آنان پرسيدن گرفت. من خود را كنار كشيدم چه دانستم اين گفتگو پايان خوشي نخواهد

داشت. اميد من آن بود كه مهمانان با پرحرفي او را خسته كنند و دنباله ي سخن بريده شود. ليكن او از همه پرسيدن گرفت تا جز من كسي نماند.

(صفحه 74)

مرا پيش خواند. گفت از چه مردمي گفتم از يمن؟ گفت از كدام تيره؟ گفتم از مذحج. گفت سخن را كوتاه كن، گفتم از بني حارث ابن كعب. گفت برادر حارثي! مردم مي گويند پدر يمانيان ميمون است تو چه مي گوئي؟ گفتم تحقيق اين سخن دشوار نيست. ابن هبيره راست نشست گفت دليل تو چيست؟ گفتم به كنيه ي ميمون بنگر اگر آن را ابواليمن مي گويند پدر يمانيان ميمون است و اگر ابوقيس كنيه دارد ميمون پدر ديگران است. ابن هبيره از اين گفتگو پشيمان شد. (3).

در حكومت معاويه اين تعصب نژادي به نقطه ي اوج رسيد. ديگر سخن بر سر اين نبود كه چه كسي تقواي بيشتر دارد يا تقوا دارد يا نه بلكه سخن بر سر اين بود كه فعلا چه كسي نيرومندتر است و به دليري و بخشندگي مشهورتر مي باشد و هنگام دشواري پناهنده ي خود را بهتر نگاهباني مي كند. هنگامي كه معاويه ابن حضرمي را به بصره فرستاد تا مردم آن شهر را بفريبد و از اطاعت علي بازدارد، به او گفت نزد تميم برو و از طائفه ي ازد و ربيعه دوري كن چه آنان هواخواه علي هستند. ابن حضرمي چنان كرد. زياد كه به جاي ابن عباس كار بصره را اداره مي كرد نامه اي به علي (ع) نوشت و او را از آنچه مي گذشت خبر داد. علي مردي از بني تميم را نزد آنان كه ابن حضرمي را پناه داده بودند فرستاد ولي آنان او را كشتند. علي تميمي ديگري به نام

جارية ابن قدامه را با لشكري به بصره روانه داشت. سرانجام بين اين فرستاده و ابن حضرمي جنگ درگرفت ابن حضرمي و چند تن از يارانش به دژي پناه بردند. جاريه او و يارانش را به آتش كشيد. و ازديان بني تميم را به خاطر آنكه نتوانستند پناهنده ي خود را نگاهباني كنند سرزنش كردند.

شاعري از بني ازد آنچه را در اين باره روي داده است به شعر درآورده و چنين مي گويد:

(صفحه 75)

ما زياد را به خانه ي او برگردانديم

و پناهنده ي بني تميم دود شد و به آسمان رفت (4).

زشت باد مردمي كه پناهنده ي خود را كباب كردند

با دو درهم مي توان گوسفندي را پوست كند و كباب كرد (5).

آنگاه كه سر او را با شراره ي آتش سوزان كباب مي كردند

او آن مردم فرومايه را بياري خود مي خواند تا از خفه شدن نجاتش دهند (6).

ولي خوي ما مردم اينست كه

پناهنده ي خود را ياري مي كنيم مبادا به او ستمي رود (7).

وقتي پناهنده ي ما به خانه ي ما آمد او را ياري كرديم

تنها شرافت خانوادگي است كه پناهنده را حمايت مي كند (8).

تميميان حرمت پناهنده را ندانستند

بزرگترين پناهندگان مردماني هستند كه نجيب باشند (9).

تميميان در گذشته نيز با زبير چنين كردند،

شامگاهي او را كشتند، و رخت او از تنش ربوده شد (10)

و (11).

بايد متوجه بود كه زياد حاكم علي (ع) در بصره بوده است و ابن الحضرمي از جانب معاويه براي غارت و آشوب بدان شهر آمده بود. اما در اين بيتها آنچه ديده نمي شود، سخن از اطاعت خدا و امام وقت و اجراي احكام دين است و آنچه مي بينيم فخر طايفه ي ازد بر طايفه ي تميم است كه ازديان پناهنده ي خود را گرامي داشتند و از او حمايت

كردند تا پيروز

(صفحه 76)

شد، در حالي كه تميميان نتوانستند به ياري پناهنده ي خود بشتابند، و آن پناهنده در شعله هاي آتش سوخت. به دنبال همين چند بيت در طبري بيتهائي مي بينيم كه جرير در ستايش قبيله ي ازد سروده است. (12).

اين بيتها كه اگر پژوهنده، تاريخ سالهاي 60 -35 هجري را تتبع كند در حوادث و مناسبتهاي گوناگون نظاير آن را فراوان خواهد ديد يك نكته را مسلم مي دارد و آن اينكه، در اجتماع اين يك ربع قرن تعصبهاي دوره ي جاهلي با تمام مظاهر خود زنده شده و روح شريعت اسلامي بضعف گرائيده بود.

هم چشمي بني اميه با بني هاشم و كينه اي كه فرزندان عبدشمس پيش از اسلام از پسرعموهاي خود در دل داشتند نيازي به نوشتن ندارد در سال چهلم هجري كه معاويه حكومت را بدست آورد امويان به آرزوي ديرين خود رسيدند. كوشش معاويه آن بود كه شيعيان علي را ريشه كن كند و بني هاشم را از بن براندازد در بيتهائي كه به يزيد نسبت داده اند و او آن بيتها را با شعر ابن زبعري دشمن سرسخت محمد (ص) درآميخته است، كمترين نشاني از دين و حكومت اسلامي و رعايت مصلحت مسلمانان ديده نمي شود. سخن بر سر اين است كه تيره اي از مضريان كينه ي خود را از تيره ديگر كشيده است و خون امويان كه در جنگ بدر به دست محمد از تيره ي هاشم ريخته شد به خون شسته شد. روزي كه شمر به امر پسر زياد مأمور رفتن به كربلا شد و عبيدالله به او گفت اگر پسر سعد در جنگ با حسين سستي نشان دهد تو فرماندهي لشكر را به عهده بگير! وي براي چهار تن از

فرزندان علي (ع) كه مادر آنان از بني كلاب و از قبيله ي وي مي بودند امان نامه گرفت. چون به كربلا رسيد اين امان نامه را بر عباس ابن علي (ع) عرضه كرد و عباس نپذيرفت و او و امان نامه ي او را نفرين كرد. در اين داستان از آغاز تا انجام آنچه

(صفحه 77)

نمي بينيم رعايت حدود و مقررات اسلامي است و آنچه ديده مي شود حفظ سنت قبيله اي و پيوندهاي جاهلي است كه اسلام آن را از ميان برده بود. حاكم كوفه كه خود را نماينده ي اميرمؤمنان مي دانست و پسر سعد و شمر هيچيك به اين فكر نبودند كه اگر حسين و ياران او چنانكه ايشان مدعي هستند، مسلمان نيستند و بايد با آنها جنگيد، بر پسر خواهر و پسرعمو و حتي برادر و فرزند هم نبايد بخشيد. و اگر مسلمان اند باز هم خويشاوند و جز خويشاوند، در اين حكم ديني يكسانند، و كشتن آنان روا نيست، پس مي بينيم كه با گذشت نيم قرن از مرگ محمد، عرب به جاهليت ديرين خود برگشت چنانكه گوئي كه نه مسلماني در اين سرزمين آمده و نه برادري اسلامي وجود داشته است. باز هم تأكيد مي كنم مطالبي كه در اين فصل و ديگر فصلها مي خوانيم و نتيجه مي گيريم، تصويري است از آنچه در اجتماع اكثريت مسلمانان مي گذشته است. اما از سوي ديگر مسلم است كه در گوشه و كنار حجاز و عراق، و حتي در مركز حكومت معاويه مسلماناني پاكدين، پارسا، درست كردار بودند، كه با اين اكثريت هماهنگي نداشتند، بلكه از آنچه مي كردند، رنج مي بردند. ولي بيشتر اينان خود را بكناري كشيده بودند و روزگار را به عبادت مي گذراندند و اگر هم

پاي پيش مي گذاشتند و سخني به سود دين مي گفتند، كسي از آنان نمي شنفت.

(صفحه 78)

(1) انقلاب بزرگ، ص 121.

(2) ابن اثير، ج 3، ص 139 - 138.

(3) الهفوات النادره، ص 132 -131.

(4)

رددنا زيادا الي داره

و جار تميم دخانا ذهب.

(5)

لحي الله قوما شووا جارهم

و للشاء بالدرهمين الشصب.

(6)

ينادي الخناق و خمانها

و قد سمطوا رأسه باللهب.

(7)

و نحن اناس لنا عادة

نحامي عن الجار اذ يغتصب.

(8)

حميناه ادخل ابياتنا

و لا يمنع الجار الا الحسب.

(9)

و لم يعرفوا حرمة للجوا

راذ اعظم الجار قوم نجب.

(10)

كفعلهم قبلنا بالزبير

عشية اذبزه يستلب.

(11) طبري ص 3417 ج 3418 - ج 6.

(12) طبري. همان صفحه.

ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم (رعد: 12)

ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم (رعد: 12)

همانا خدا آنچه را با مردمي است دگرگون نمي كند مگر آنگاه كه آنان خود را دگرگون كنند.

موضوع ديگر كه در اينجا بايد درباره ي آن گفت گو كرد و در دگرگون ساختن نظام اسلامي و سقوط اجتماع عصر مورد بحث، مخصوصا در بيست سال آخر آن، بيشتر از عوامل ديگر مؤثر بوده است، مسأله ي زمامداري در اسلام است. از روزي كه محمد (ص) پيمان معروف را با مردم مدينه بست، اسلام وارد دومين مرحله ي موجوديت شد. دين با حكومت درآميخت و صورت دولت بخود گرفت. هنگامي كه محمد (ص) در مكه بسر مي برد، اسلام تنها دين بود. احكام عملي آن در انجام دادن فرائض عبادتي و رعايت بعضي مقررات اخلاقي خلاصه مي شد. اما در مدينه صورت حكومت تركيبي بخود گرفت. حكومتي كه در آن حكم، خدا بر رابطه ي بنده و

آفريدگار و بنده با مردم نظارت دارد. از تاريخ تأسيس حكومت اسلامي تا پايان اين پنجاه سال جز شخص پيغمبر شش تن ديگر زمامداري مسلمانان را عهده دار شدند. آنچه بحث درباره ي

(صفحه 79)

آن لازم بنظر مي رسد اينست كه اين زمامداران چگونه و با چه معياري به حكومت رسيدند، و اجتماع مسلمانان در نصب و عزل آنان تا چه حدي حق دخالت داشت و اگر بخواهيم زمامداري آنان را با نمونه هايي از حكومتها كه در عصر ما موجود است مقايسه كنيم با كدام نمونه همانندتر است.

ترديدي نيست كه رسالت محمد (ص) آسماني بود. او به امر خدا مأمور شد مردم را به پرستش خداي يگانه بخواند. احكامي را كه به موجب آيات قرآن يا سنت خود بر مسلمانان واجب ساخت، بدان صورت تا پيش از وي سابقه نداشت. هر چند براي بعضي حكمها صورتهاي مشابه در شريعتهاي پيشين مي توان ديد. بسياري از احكام هم كه بعدا فقه اسلامي را تشكيل داد يعني اساسي براي حقوق مدني و سياسي شد و بسياري از احكام معاملاتي نيز جنبه ي تأسيسي دارد. اما نه در قرآن و نه در سنت اشارتي نشده است كه مردم در كارهاي خود دربست در اختيار وحي آسماني هستند و هر گونه اختيار از آنان سلب شده است، تا آنجا كه در جزئي ترين كارها به انتظار دستور خدا باشند.

پيغمبر در مسائل مملكتي و سياست دولت با ياران خود مشورت مي كرد و در جاهايي آنچه آنان مي گفتند مي پذيرفت. مي توان گفت زمامداري او نوعي تعهد دو طرفي بين او و خدا از يك سو و بين او و مردم و خدا از سوي ديگر بود. آنجا كه

با وحي آسماني مربوط مي شد مردم مي پذيرفتند، و آنجا كه نظر مردم در آن دخالت داشت او مي پذيرفت. اما به هر حال مسلمانان او را پيغمبري مبعوث از جانب خدا مي دانستند.

در اختلافها و رويدادها داور نهايي رأي او بود كه كار را پايان مي داد. پس از پيغمبر با اينكه گفت گو بر سر زمامداري درگرفت و تا امروز كه نزديك هزار و چهار صد سال از آن مي گذرد هنوز هم اين

(صفحه 80)

گفت گو بين مذهبهاي مختلف اسلام برپاست باز همگي معتقدند كه وراثت عاملي شناخته شده در زمامداري مسلمانان نيست. اگر شيعه پس از پيغمبر علي را شايسته ي خلافت مي داند به خاطر علم، سبقت او در اسلام كوششهاي وي در راه دين، تقواي او در كار امامت، و عدالت او با مسلمانان است نه به خاطر عموزادگي او با محمد. اگر صرفا عامل وراثت در كار زمامداري اثر داشت مي بايست عباس عموي او را به خلافت بپذيرند. ابوبكر را كه در سقيفه ي بني ساعده به خلافت برگزيدند، نسبتي با محمد (ص) نداشت. پس از او هم پسران ابوبكر خلافت را از وي به ارث نبردند، بلكه عمر كه مردي از بني عدي بود زمامدار مسلمانان گشت. درست است كه عمر را ابوبكر به خلافت تعيين كرد، اما اين سمت وقتي براي او رسميت پيدا كرد، كه مهاجر و انصار بر عمل ابوبكر صحه گذاشتند. وقتي عثمان نامه ي ابوبكر را به مردم نشان داد و گفت كسي را كه ابوبكر در اين نامه نام برده است به خلافت مي پذيرند؟ سران مهاجر و انصار پذيرفتند.

بدين ترتيب در انتخاب ابوبكر و عمر نوعي مراجعه به آراء عمومي مسلمانان رعايت شد. پس

از عمر نيز پسر او خلافت را از وي به ارث نبرد. آن شش تن كه عمر آنان را به عضويت شوري برگزيد عثمان را انتخاب كردند و مسلمانان هم رأي شوراي را پذيرفتند. علي را نيز شوراي مهاجر و انصار و ديگر مسلمانان، بقولي روز كشته شدن عثمان و به قولي پس از چند روز كوشش و تبادل نظر به خلافت انتخاب كرد. پس چنانكه مي بينيم در مدت يك ربع قرن پس از پيغمبر دسته اي از مردم كه به خاطر پيشي در اسلام، و كوشش در راه دين در ديده ي مسلمانان مقامي معنوي داشتند بنوعي نيابت از ديگران زمامدار را تعيين مي كردند و در تمام اين مدت علي (ع) كه به عقيده ي شيعه خليفه ي مسلم پس از پيغمبر است به خاطر حفظ وحدت كلمه ي اسلام و رعايت

(صفحه 81)

مصلحت عامه ي مسلمانان با ديگران هماهنگ بود، اين حق انتخاب براي مسلمانان تا آنجا طبيعي و مسلم شمرده مي شد كه خود را مجاز مي ديدند، اگر خليفه مصالح عمومي مردم را رعايت نكرد، مسلمانان حق دارند بيعت خود را با او بهم زنند. در نبرد صفين بود كه نخستين بدعت در مسلماني پديد گشت. بدعتي كه شايد طرفداران آن در آغاز به عاقبت كار چندان نمي انديشيدند يا اگر مي انديشيدند ميزان ضرر و زيان آن را بدرستي درنمي يافتند. در لحظاتي كه معاويه شكست خود را در مقابل سپاه علي (ع) حتمي ديد نيرنگ معروف خود را بكار برد- بر سر نيزه كردن قرآن و مردم عراق را به داوري كتاب خدا خواندن - چنانكه همه مي دانيم نخست علي (ع) آنچه توانائي داشت بكار برد تا بياران خود بفهماند

معاويه و پسر عاص هيچگاه حكم قرآن را نخواسته و نمي خواهند. اين حيله را براي آن بكار برده اند كه شكست خود را در جنگ حتمي مي بينند. ولي آنان نپذيرفتند و سرانجام سپاهيان وي او را مجبور كردند به دعوت معاويه پاسخ مثبت دهد. - چيزي كه ابدا حق آن را نداشتند- از مسأله ي امامت و نص كه بگذريم شوراي مهاجر و انصار علي را بزمامداري برگزيده بود. سيرت عهد ابوبكر و عمر و عثمان اين حق را به مهاجران و انصار داده بود، شام و جز شام بايد اين حكم را بپذيرد. معاويه از بيعت امام وقت سرپيچي كرد، به علاوه با او بجنگ برخاست. به حكم قرآن مسلمانان نبايد با او بجنگند تا تسليم شود. نه مسلمانان در تعيين زمامدار در ترديد بودند تا قرآن ترديد آنان را برطرف كند، و نه حق داشتند پسر عاص و ابوموسي اشعري را وكالت دهند تا آنان بنگرند كه زمامدار منتخب آنان صلاحيت زمامداري دارد يا نه. اما حقيقت اين است كه گروهي از سپاه علي (ع) به ظاهر با او بودند و در نهان با معاويه سر و سري داشتند و گروهي ديگر - اكثريتي كه گرد او را گرفته بودند از منطق درست بهره نداشتند، يا در پي اعمال نظر منطقي

(صفحه 82)

نبودند. مردمي دستخوش احساسات آني، توطئه گر، تحريك پذير، خودخواه و خودرأي كه نمي دانند چرا مي پذيرند، چرا بپا مي خيزند، چرا پشيمان مي شوند و از نو چه مي خواهند و چرا مي خواهند. شايد در سراسر جهان كمتر مردمي را بتوان يافت كه اين چنين آماده ي تغيير پذيري و سرعت اخذ تصميم باشند. يكي سخني بشنود و

بي آنكه بن آن را بنگرد به ديگري بگويد و او نيز به ديگري و هنوز زماني دراز نگذشته است كه به دنبال آن آشوبي برخيزد و گروهي درهم بيفتند و فاجعه اي را پديد آورند و چون پديد آمد به همان سرعت پشيمان شوند كه چرا چنين كرديم. و از آن بدتر اينكه از چنين حادثه پند نگيرند و در كوتاه ترين فاصله نظير آن و يا شبيه بدان حادثه را از نو پديد آورند. در تاريخ اين مردم در فاصله ي نيم قرن چنين صحنه ها را فراوان مي توان ديد. اين مردم كه علي را به پذيرفتن خواست معاويه مجبور كردند، همين كه داور آنان ابوموسي و داور شام پسر عاص علي را از خلافت خلع كردند، و داور شام معاويه را به زمامداري برگزيد، دانستند فريبي سخت خورده اند. از نو به تلاش برخاستند، اما ديگر كار از كار گذشته بود و آنان هرگز نتوانستند نيروي تازه اي براي سركوبي معاويه بسيج كنند. به اين ترتيب معاويه با نوعي وكالت در توكيل كه مقدمات چنين وكالتي نيز درست نبود به زمامداري رسيد. زمامداري او با زمامداري هيچ يك از پيشينيان بر وي همانند نبود. نه مهاجران با خلافت او موافقت كرده بودند و نه انصار، و نه مردم مصر و ديگر ايالتهاي تابع حكومت اسلامي.

معاويه و پدر وي از كساني بودند كه عمر هميشه از جانب آنان درباره ي مسلمانان نگراني داشت. روزي كه معاويه از عمر ولايت شام را گرفت مادرش به او گفت: « اين مرد - عمر- ترا شغلي داده است بكوش تا آن كني كه او مي خواهد نه آنكه خود مي خواهي». و چون نزد ابوسفيان رفت

به او گفت: «مهاجران (عمر) پيش از ما مسلمان شدند

(صفحه 83)

و ما پس از آنها به اين دين درآمديم و عقب مانديم. حالا مزد خود را مي گيرند. آنها رئيس اند و ما تابع، به تو شغل مهمي داده اند، مواظب باش تا مخالف آنان نروي چه پايان كار را نمي داني». معاويه از سخن پدر و مادر به شگفت ماند كه عبارت دو گونه بود و معني يكي. (1).

هنگامي كه عمر به شام رفت او و عبدالرحمان ابن عوف بر خر سوار بودند. معاويه با كوكبه اي مجلل به وي برخورد و از او گذشت و عمر را نشناخت. چون به او گفتند اين خر سوار، خليفه بود، برگشت و پياده شد عمر به او اعتنا نكرد. معاويه پياده در ركاب او به راه افتاد. عبدالرحمان به عمر گفت معاويه را خسته كردي. در اين وقت عمر رو به او كرد و گفت: «معاويه با چنين خدم و حشمي راه مي روي! من شنيده ام مردم در خانه ي تو معطل مي شوند تا به آنها رخصت ورود بدهي؟» گفت: « آري يا اميرالمؤمنين» عمر پرسيد: چرا؟ گفت: «ما در سرزميني هستيم كه جاسوسهاي دشمن در آن زندگي مي كنند. بايد چنان رفتار كنيم كه از ما بترسند. اگر مي گوئي اين روش را ترك مي كنم». عمر گفت اگر سخن تو راست است خردمندانه پاسخي است و اگر دروغ است خردمندانه خدعه اي است. (2) از همين گفتگوي كوتاه روحيه ي اين مرد و نظر او را درباره ي نوع حكومت و زمامداري مي توان دانست. آنچه او مي خواست و بدان رسيد حكومت مطلق و پادشاهي خود مختار بود، نه زمامداري اجتماع مسلمانان.

با كشته شدن علي در سال

چهلم هجرت آخرين اميد براي بازگشت رژيم حكومت سابق به نصاب پيشين آن از ميان رفت. صلح حسن ابن علي (ع) با معاويه فرزندان اميه را به آرزوي ديرين خود رساند. معاويه در ده سال نخستين زمامداري خود درصدد برآمد اصل انتخاب زمامدار

(صفحه 84)

از جانب مردم را نقض كند و به يك بار نظر مسلمانان را در تعيين حكومت ناديده انگارد. هنوز بيست سال از آخرين مراجعه به آراء عمومي براي انتخاب خليفه نگذشته بود كه بدعت ديگري در اسلام پديد آورد، بدعتي كه به يك بار نظام حكومت اسلامي را دگرگون كرد. حاكم مسلمانان براساسي تعيين شد كه نه خدا را در آن رعايت كردند نه مردم را. بيش از چهل سال از مرگ پيغمبر نگذشته بود كه رسم ديگري از رسمهاي جاهليت زنده گرديد. چنانكه در نظام قبيله رسم است، هر گاه شيخ بميرد، فرزند ارشد او جاي وي را مي گيرد، معاويه درصدد برآمد اين رسم را زنده كند. ابن عبدربه آغاز اجراي اين تصميم را از سال پنجاه و سوم هجري نوشته است ولي داستاني كه ابن اثير در اين باره آورده به حقيقت نزديك تر مي نمايد.

وي مي گويد: وقتي مغيرة ابن شعبه شنيد معاويه مي خواهد او را از حكومت كوفه بردارد و سعيد ابن عاص را به جاي او بگمارد، به شام نزد يزيد رفت و گفت بزرگان اصحاب پيغمبر و رئيسان قريش همه مردند و فرزندان آنان جاي ايشان را گرفتند، معاويه روزي خواهد مرد تو چرا جاي او را نگيري؟ تو از فرزندان ديگران در چه كمتري؟ از همه برتري! چرا پدرت از مردم براي تو بيعت نمي گيرد؟ يزيد كه اگر هم

چنين خيالي در سر داشت تحقق يافتن آن را ممكن نمي شمرد، گفت پنداري چنين كاري درست مي شود؟ گفت آري.

يزيد نزد معاويه رفت و ماجرا را به او گفت. معاويه مغيره را طلبيد و گفت انجام دادن چنين كار از چه كسي برمي آيد؟ گفت بيعت كوفه را من و بيعت بصره را زياد تعهد مي كنيم. چون اين دو شهر بيعت كردند، ديگر كسي مخالفت نخواهد كرد. معاويه گفت به سر كار خود برگرد! مغيره پس از بازگشت به كوفه گروهي از هواداران بني اميه را طلبيد و مالي فراوان به آنان داد و ايشان را به سركردگي پسر خود نزد معاويه

(صفحه 85)

فرستاد تا از او بخواهند كه يزيد را به وليعهدي برگزيند. چون به شام رسيدند، معاويه گفت در اين كار شتاب مكنيد. آنگاه از پسر مغيره پرسيد:

پدرت دين اين مردم بچند خريده؟

هر يكي سي هزار درهم!

ارزان خريده است! (3).

گذشته از اين توطئه معاويه هفت سال براي اين كار زمينه سازي مي كرد. با يك يك سران صحابه به گفتگو نشست تا بداند آنان تا چه اندازه با فكر او موافق اند و تا چه مقدار مقابل وي خواهند ايستاد. از عبدالله زبير پرسيد: «درباره ي زمامداري يزيد چه مي گويي؟» گفت: « عيان مي گويم نه در نهان! پيش از آنكه پشيمان شوي بينديش و نيك بنگر آن گاه قدم نه فراپيش! چه پيش از قدم نهادن نگريستن بايد، و پيش از پشيمان شدن انديشيدن شايد».

معاويه خنديد و گفت: «روباهي مكاري. در پيري سجع گفتن آموخته اي نيازي بدين سجع دراز نيست». (4).

و چون از احنف ابن قيس در اين باره نظر خواست وي خاموش ماند. معاويه پرسيد: چرا خاموشي؟ گفت:

«اگر براستي

سخن گويم از شما مي ترسم و اگر دروغ پاسخ دهم از خدا مي ترسم.»

در سال پنجاه و پنجم هجري نامه به شهرهاي بزرگ نوشت و از آنان خواست تا نماينده ي خود را براي مشورت درباره ي زمامداري يزيد به دمشق بفرستند. سخنان اين نمايندگان نشان مي دهد كه اجتماع مسلمانان در آن سال تا چه درجه از اصول مسلماني دور شده بود، يا لااقل نشانه ي

(صفحه 86)

اين است كه اين نمايندگان چگونه دين خود را براي رونق دنياي ديگران فروخته بودند. تنها پاسخي كه اندك بوي مخالفت از آن شنيده مي شود، سخن محمد بن عمرو بن حزم نماينده ي مدينه است كه گفت: يزيد مردي مالدار و داراي حسبي متوسط است. خداوند از هر زمامداري در مورد رفتار او با مردم خود بازخواست مي كند. از خدا بترس و به بين چه كسي را بر امت محمد امارت مي دهي. معاويه به او گفت: « مردي نصيحت كننده اي ! و به وظيفه خويش عمل كردي، اما سخن خود را به اين جمله پايان داد: «جز پسر من و پسران آنان (بني هاشم) كسي نمانده است من پسر خود را از پسران آنان بيشتر دوست مي دارم، از نزد من بيرون برو!».

نخستين كسي كه آنچه معاويه در دل داشت بي پروا آشكار كرد، ضحاك بن قيس داروغه ي شام بود، كه يزيد را به حلم و علم و نيكو سيرتي ستود و گفت:« او بهتر از هر كسي امنيت ما را فراهم مي سازد». پس از اين بيان ديگران نيز تكليف خود را دانستند و يزيد را به آنچه در او نبود ستودند، و آنچه را در او بود از وي زدودند. بازار مسابقه در حقيقت پوشي و

دين فروشي به آخرين درجه ي گرمي رسيد.

يزيد بن مقنع برخاست و اشاره به معاويه كرد و گفت: «اميرالمؤمنين اين است ! و اگر او بميرد اين است!» و اشارت به يزيد كرد: « و هر كه نپذيرد اين است» ! و اشارت به شمشير كرد. معاويه گفت بنشين كه تو بزرگ خطيباني. (5).

هنگامي كه مروان به امر معاويه خواست از مردم مدينه براي يزيد بيعت بگيرد گفت: «معاويه در اين كار به روش ابوبكر رفته است». تنها عكس العملي كه اين دروغ بزرگ پديد آورد، آن بود كه عبدالرحمان پسر ابوبكر از گوشه ي مسجد فرياد كرد: «دروغ مي گويي. ابوبكر فرزندان و

(صفحه 87)

خويشاوندان خود را كنار گذاشت و مردي از بني عدي را زمامدار مسلمانان كرد.» مروان ترسيد سخن عبدالرحمان در مردم اثر كند، چه او پسر خليفه ي نخستين بود و سخن وي در مردمان اثر مي گذاشت. اما نتوانست گفته ي او را انكار كند. تنها در پاسخ او اين آيه از قرآن را خواند: «مردم اين كسي است كه قرآن درباره ي او نازل شده است: و الذي قال لوالديه اف لكما اتعد انني أن اخرج و قد خلت القرون من قبلي.» (6).

جاي تعجب نيست كه مروان در چنان اجتماع چنين دروغي را بگويد، زيرا در آن روز بيش از چهل سال از مرگ ابوبكر مي گذشت. مردمي كه مروان براي آنان سخن مي گفت در سال مرگ ابوبكر يا بدنيا نيامده بودند، و يا كودكاني نوخاسته بودند كه در اين باره چيزي به خاطر نداشتند. محتملا اكثريت قريب به اتفاق آنان نمي دانستند وراثت در زمامداري مسلمانان امتيازي به شمار نمي آيد. نمي دانستند در انتخاب خليفه حكم خدا و يا نظر

مردم مسلمان نيز بايد رعايت شود.

بدين ترتيب مي بينيم اكثريت كامل مردم سال شصت و يكم هجري را كساني تشكيل مي دادند كه در عهد عثمان به دنيا آمده و در پايان دوره ي علي به رشد رسيده و در دوره ي معاويه وارد اجتماع شده بودند. اينان از طرز رسيدن معاويه بزمامداري خاطره ي مبهمي در ذهن داشتند و آنچه خود شاهد آن بودند، به حكومت رسيدن يزيد بود. براي اين مردم شايد تا حدي طبيعي به نظر مي رسيد كه هر مخالفتي با يزيد را به حساب برهم زدن اجتماع اسلامي بگذارند.

از زندگاني يزيد آنچه مي دانم اين است كه تربيتي درست نداشت. روزي كه معاويه از مادرش شنيد كه مي گويد: «پوشيدن عبا و زندگي

(صفحه 88)

در خيمه را بيشتر از ماندن در كاخ و جامه ي حرير بر تن كردن دوست مي دارم» او را با فرزند وي به قșʙęǢ اش فرستاد. يزيد در آنجا تربيتي بياباني يافت نه درسي خواند نه كمالي اندوخت چون ميان صحرانشينان پرورش يافته بود، گفتاري روان داشت و شعري نيك مي سرود. از ميان شعرها كه به او بسته اند نمي توان گفت كدام يك سروده ي اوست. بلكه انتساب تعدادي از آنها به وي درست نمي نمايد اما سه يا چهار بيت را كه ميتوان گفت خود او سروده است، بيتهائي روان است. خطبه اي را هم كه به او نسبت داده و گفته اند پس از زمامداري در مسجد دمشق خواند كوتاه اما محكم و فصيح است. تنها هنري كه اندوخته بود همين شعر گفتن است. به حكم زندگي چادرنشيني اسب سواري و شمشيركشي را نيز چنانكه نوشته اند مي دانست - اما آنچه نمي دانست آئين مسلماني و فقه اسلامي بود. از گفت

و شنود او با علي بن الحسين (ع) - اگر راست باشد - مي توان گفت بعضي آيات قرآن را نيز به خاطر داشته است. و مهم تر اينكه از تقوي كه لازمه ي اين شغل مهم است، بي بهره بود. آماده بودن وسايل زندگاني آرام، شكار و شراب و سگ بازي، از او موجودي عياش، هوس باز و بي بندوبار ساخته بود. متأسفانه خودكامگي معاويه در مدت بيست سال حكومت، گرد او را از مردان لايق و معتقد به دين خالي كرد. تا آنجا كه در دهه ي دوم زندگي وي، اطرافيانش خواه به حكم حميت خانوادگي و خواه به حكم حفظ موقعيت خود، ديگر نه او را راهنمايي مي كردند و نه مجال مي دادند كسي برابر او سخن حق بگويد. همين كه يزيد از حوارين (7) به دمشق بازگشت خود را ميان چنين مردمي تملق گو، بي اراده و بي دين و از همه بدتر نادان محصور ديد. اگر گرد او را مشاوراني چون زياد و مغيره گرفته بودند مسلما در روزهاي نخستين حكومت، چنان نامه ي تندي به حاكم مدينه نمي نوشت تا در پي آن، چنان ماجراهاي غم انگيز اتفاق افتد.

(صفحه 89)

(1) عقد الفريد، ج 5، ص 107.

(2) عقد الفريد، ج 5، ص 108.

(3) الكامل، ج 3، ص 503.

(4) عقد الفريد، ج 5 ص 111 - 110.

(5) عقدالفريد، ص 112.

(6) آنكه پدر و مادر خود را گفت اف بر شما آيا وعده مي دهيد مرا كه بيرون آورده شوم و همانا قرنها پيش از من گذشته است (احقاف: 17).

(7) بضم اول و تشديد دوم، قلعاي است از نواحي حمص در شام.

ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس (روم: 41)

ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي

الناس (روم: 41)

آشكار شد فساد در صحرا و دريا بدانچه ورزيد دستهاي مردم.

هنوز چند سالي از حكومت عثمان نگذشته بود كه حكومتهاي ولايات خود مختاري را پيش گرفتند. مروان ابن حكم كسي بود كه مي توان گفت اختيار خليفه را در دست داشت. از آنچه مي كرد يا خليفه باخبر نبود و يا اگر خبر داشت نمي توانست كاري بكند. در نتيجه هر چه مروان مي خواست انجام مي شد. از شورشهاي دوره ي خلافت عثمان سخني به ميان نمي آورم زيرا گفتار به درازا مي كشد، ولي تذكر يك نكته لازم است و آن اينكه در سالهاي آخر خلافت عثمان وضع اجتماعي و اقتصادي مسلمانان كه در پايان خلافت عمر به هم خورده بود و عمر مي خواست بدان سر و صورتي بدهد بدتر شد.

در آخرين ساعتهاي شوري كه عبدالرحمان ابن عوف با عثمان گفتگو مي كرد از وي پيمان گرفت كه اگر به خلافت رسيد به كتاب خدا و سنت رسول و سيرت ابوبكر و عمر رفتار كند و عثمان پذيرفت. شايد اگر بيست سال جوان تر بود، و يا اگر خويشاوندان وي بر كارها مسلط نمي شدند،

(صفحه 90)

و يا اگر مي توانست برابر خواسته هاي آنان بايستد باين پيمان رفتار مي كرد. اما چنين نشد، در نتيجه سالي چند نگذشت كه اجتماع در جهت به هم خوردگي و عدم تعادل اقتصادي رفت و ديگر مسلم بود كه زنده كردن سنت گذشته ممكن نيست. براي مردمي كه به مفت خواري و تن پروري و تجاوز به حقوق مردمان خو گرفتند، و به مالهائي رسيدند، كه استحقاق آن را نداشتند، ديگر امكان برگشت وجود نداشت. اين به هم خوردگي در سالهاي نخستين خلافت عثمان چندان درست ديده نمي شد، اندك اندك

نشانه هاي آن آشكار گشت - نه در مركز خلافت زيرا مدينه را به هر حال آرام نگاه مي داشتند- سيل طغيان نخست در مرزهاي غربي و سپس در سرحدات شرقي پديد آمد آنگاه دامنه ي آن به حجاز كشيده شد و سرانجام به مركز خلافت رسيد و خليفه ي مسلمانان را در كام خود فروبرد.

پس از آن كه شورشيان از كار خليفه كشي فارغ شدند، متوجه گشتند كه اداره ي حوزه ي پهناور مسلماني به زمامدار نيازمند است. از سران صحابه كسي كه اكثريت مسلمانان او را بپذيرد جز علي كسي نبود. شورشيان و مردم مدينه به خلافت او گردن نهادند و با وي بيعت كردند. چنانكه نوشتيم بدرستي معلوم نيست، در همان روز فرونشستن آشوب با وي بيعت كردند، يا يك دو روز پس از آن. مي توان گفت هيچ سالي براي انتخاب علي (ع) براي زمامداري نامتناسب تر از سال سي و پنجم هجرت نبود مدت يك ربع قرن از عصر پيغمبر مي گذشت. در اين مدت بسياري از سنت وي بهم خورده بود ؛ صراحت دين جاي خود را به سياست سازش داده بود و علي (ع) با سياست سازش كارانه ميانه اي نداشت. دست اندركاران سياست اين را به خوبي مي دانستند و در آن هنگام آنچه نمي خواستند عدالت واقعي بود. علي بهتر از هر كس اين مشكلات را پيش چشم داشت براي همين بود كه مي گفت من رايزن

(صفحه 91)

شما باشم بهتر است تا اميرتان شوم.

كساني كه ثروتهاي بيكران اندوختند و به مقامهايي رسيدند كه شايستگي آن را نداشتند، هم چنان مي خواستند از مال و جاه برخوردار باشند و علي (ع) آن را نمي پذيرفت. او مي خواست نظام اجتماعي را به

عصر پيغمبر برگرداند و تحقق چنين آرزويي ناممكن مي نمود زيرا در اين بيست و پنج سال تغييرات اساسي در اجتماع اسلامي راه يافته بود او زمامداري را نمي خواست ولي مسلمانان با هجوم بر وي به صورت ظاهر حجت را بر او تمام كردند. در چنين موقعيت او كسي نبود كه راحت خود را بر خواست مسلمانان ترجيح دهد. خلافت را پذيرفت ولي از همان روزهاي نخست معلوم شد كه كنار آمدن طبقه ي اشراف با خليفه ي تازه محال است. آنان به ديده ي سياست به اداره ي حكومت مي نگريستند و علي (ع) با چشم دين بدان نگاه مي كرد. در ميان كساني كه پس از كشته شدن عثمان با علي (ع) بيعت كردند گروهي هم بودند كه از صميم دل خلافت او را نمي خواستند، بلكه از بيم شورشيان و يا ملاحظات ديگر به وي پيوستند و گروهي هم احتمال نمي دادند كه علي بخواهد سيرت دوازده ساله ي عثمان را به هم بزند بلكه انتظار داشتند در دولت خليفه ي جديد نيز از امتيازات گذشته برخوردار باشند. وقتي پرهيزكاري و سختگيري خليفه ي تازه را ديدند كه در راه خدا از نزديكترين كسان خود نيز نمي گذرد، وقتي درگيريهاي بصره و صفين پديد شد و شكاف ميان مسلمانان پديد آمد اينان با تيزبيني خاص خود دانستند كه آينده از آن معاويه خواهد بود اين است كه از همان روزها در نهان با وي نامه نگاري را آغاز كردند و از بخششهاي او برخوردار گشتند. معاويه اين نامه ها را به مردم شام نشان مي داد و مي گفت مردم عراق براي سامان دادن كار خود از من مي خواهند به آنجا بروم.

(صفحه 92)

معاويه پس از كشته شدن علي

در آشتي نامه كه با حسن (ع) فرزند وي نوشت متعهد شده بود كه با مردمان به عدالت رفتار كند و نظرش از عدالت در اين آشتي نامه بيشتر رعايت جانب عراقيان بود زيرا مصر و شام را كارگزاران او اداره مي كردند. اما همين كه حسن به حجاز رفت معاويه سختگيري را به عراقيان آغاز كرد. تا آنجا كه ديگر نه به گفته ي او اعتماد ماند و نه به امان نامه ي وي. گروهي از بزرگان شيعه ي علي (ع) را پس از آنكه امان نامه هاي مؤكد بايشان داده بود، بي رحمانه كشت. وقتي عراقيان دانستند براي بار ديگر فريب شام را خورده اند، سخت آزرده شدند و نمايندگاني به مدينه فرستادند تا با حسن گفت گو كنند و از وي بخواهند كه براي جنگ با معاويه آماده شود و ليكن او به خوبي مي دانست كه مردم عراق استقامتي را كه براي چنين كار بزرگ لازم است ندارند، به آنان گفت كه هنوز موقع چنين قيامي نيست. حسن ابن علي در سال پنجاهم هجري با زهري كه به او نوشاندند كشته شد، و از اين سال به بعد امويان و يا به معني وسيع تر مضريان در شهرهاي بزرگ اسلامي سررشته ي كار را در دست گرفتند. در ده سال آخر عمر معاويه سختگيري نسبت به مردم عراق بيشتر گرديد. تا آنجا كه وقتي نمايندگان مردم اين منطقه نزد او مي رفتند، از نكوهش و يا ريشخند آنان كوتاهي نمي كرد. كسي كه با تتبع كامل و بدون حب و بغض تاريخ اجتماعي اين ده سال را بررسي كند چنان مي پندارد كه در مواردي فصلي از تاريخ حكومتهاي قبيله اي پيش از اسلام و در

مواردي فصلهايي از تاريخ امپراتوري روم شرقي را مي خواند. آنچه در اين تاريخ كمتر خواهد ديد نشانه هايي از حكومت اسلامي است. در اينجاست كه تتبع كننده به اين فكر مي افتد كه چگونه ممكن است در چنين اجتماعي مردمي مانده باشند كه رنگ محيط آنان را آلوده نكرده باشد. مردمي كه هم خود اسلام را به معني حقيقي آن شناخته باشند و هم بخواهند

(صفحه 93)

حكومت اسلامي را به معني واقعي آن زنده و برقرار سازند. در اينجاست كه لازم مي نمايد اوضاع شهرهاي بزرگ اسلامي و مردم اين شهرها را در پايان حكومت معاويه و آغاز حكومت يزيد بررسي كنيم.

(صفحه 94)

فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين ابن علي)

فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين ابن علي)

آنگاه كه آزمايش شوند، دين داران اندك خواهند بود.

موضوع ديگر و شايد آخرين موضوعي كه بحث درباره ي آن لازم بنظر مي رسد و در مقدمه ي كتاب نيز بدان اشارت شد، اين است كه چرا شهرهاي بزرگ اسلامي جز كوفه و تا حدي بصره در مقابل چنين حادثه خاموش نشستند. هنوز در هر يك از اين شهرها چند تن از ياران پيغمبر زندگي مي كردند. چرا آنان پيش نيفتادند و مردم را بياري حسين نخواندند؟ يا اگر با قيام او موافق نبودند چرا از حاكمان آن شهرها نخواستند، تدبيري بينديشند كه كار به چنان كشتار فجيع نكشد. براي دانستن سر اين خاموشي بايد وضع اجتماعي هر يك از اين شهرها را بررسي كرد و موقعيت آنان را در مقابل رژيم دمشق و قيام حسين سنجيد. بايد دانست دلبستگي مردم اين شهرها به اين قيام و يا پرهيز از آن تا چه اندازه بوده است. در اين فصل وضع هر يك از

اين شهرها را به اختصار بررسي خواهم كرد.

(صفحه 95)

دمشق: مردم اين ايالت از آن روز كه مسلماني را پذيرفتند، خالد پسر وليد، معاويه فرزند ابوسفيان ضحاك پسر قيس را بر سر خود ديدند. نمونه ي مسلمان پاكدين در ديده ي بيشتر آنان كساني از اين دست مردم بود و احكام قرآن در كردار اين واليان و حاكمان و دست نشاندگان ايشان جلوه مي كرد. معاويه به فرزند خود درباره ي شاميان چنين مي گويد: «مردم شام را پيشاپيش خود بدار! اگر از دشمني بيمي داشتي، آنان را به جنگ دشمن بفرست، اما همين كه مأموريت خود را پايان دادند مگذار در خارج از شام بمانند. آنها را فوري به خانه هايشان برگردان تا خوي بيگانگان را نگيرند. (1) از همين گفته ي كوتاه كه بيان دارنده ي روحيه ي مردم اين سرزمين و نشانه ي دورانديشي معاويه است، مي توان ميزان ايستادگي ايشان را در حمايت از امويان دريافت.

به اين داستان كه به لطيفه شبيه تر است تا به واقعيت تاريخي بنگريد، اگر اصل داستان ساختگي باشد مسلما درجه ي بي اطلاعي مردم شام از رژيم اسلامي، احكام دين و خويشان پيغمبر، درست مي نمايد:

«عبدالله بن علي گروهي از مشايخ شام را نزد سفاح فرستاد كه اينان از خردمندان و دانايان اين ملك اند و همه سوگند مي خورند كه ما نمي دانستيم رسول الله خويشاونداني كه از او ارث برند جز بني اميه داشته است تا آن گاه كه شما امير شديد». (2).

از سال هجدهم كه ابوبكر حكومت دمشق را به معاويه داد تا سال شصتم هجري 42 سال مي گذشت. با نگاهي به فهرست نام كساني كه از مدينه به دمشق رفتند مي بينيم عامه آنان از قريش و مضريان اند و اينان كه خود

به زندگي اشرافي خو گرفته بودند چون با بازمانده ي تجمل و زرق و برق روم روبرو شدند و يا مجذوب آن گرديدند. پاسخ

(صفحه 96)

معاويه به عمر در بازخواست از گرايش او به اين تجمل نشان مي دهد كه وي در همان آغاز كار از سيرت خليفه و ياران رسول منحرف شده و شيفته ي حكومت امپراتوري روم گرديده بود. وقتي زمامدار و امير منطقه اي براي خود چنان دستگاهي ترتيب دهد طبيعي است كه زيردستان او نيز از وي تقليد خواهند كرد.

از سال سي و پنجم هجري كه عثمان در مدينه كشته شد و علي به خلافت رسيد معاويه به تدريج مردم شام را معتقد ساخت كه علي در كشتن خليفه ي مسلمانان دست داشته است. و چون مسلمان ديگري (معاويه) براي خونخواهي او و اجراي حد الهي برخاست و كشندگان او را از وي طلبيد تا به قصاص رساند از تسليم آنان سرباز زد. به اين ترتيب دشمني آنان با علي رنگ ديني گرفت.

وقتي موقعيت شام را با عراق و حجاز مي سنجيم و پشتيباني بي قيد شرط آنان را از معاويه و پسرش يزيد مي بينم يكبار ديگر گفته ابن كوا راست به نظر مي رسد كه گفت: (مردم شام نسبت به امام خود از ديگر مردم فرمانبردارترند) و به خاطر همين فرمانبرداري و اطاعت كوركورانه بود كه علي (ع) از مردم خود رنج مي برد و مي گفت حاضرم ده تن از شما را بدهم و يك تن از ياران معاويه را بگيرم. (3).

مكه: اين شهر چه در دوره ي جاهليت و چه در عصر اسلامي موقعيتي ممتاز داشت. قبله ي مسلمانان، زيارتگاه حاجيان و حرم امن خدا بود. گروهي از خويشاوندان پيغمبر در

آنجا بسر مي بردند. اما در حادثه ي 61 خود را كنار كشيد و تقريبا حالتي شبيه تماشاگر صحنه را پيش گرفت. از وجوه مردم شهر نه كسي همراه حسين به عراق رفت و نه به طور جدي از او خواست، در آنجا بماند، هر چند اگر چنين تقاضايي هم

(صفحه 97)

مي شد نمي پذيرفت چنانكه پسر زبير از روي ظاهرسازي چنين درخواستي را با وي در ميان گذاشت. اين كناره گيري علتها داشت. يكي اينكه پسر زبير از مدتها پيش مكه را پايگاه خود ساخته بود. و گروهي از مردم مكه و حجاز به او دل بسته بودند. ديگر اينكه معاويه در سالهاي آخر عمر خود مخصوصا هنگامي كه تصميم گرفت يزيد را بجانشيني خويش منصوب كند از دلجويي و بزرگداشت پسران صحابه و مهاجر و انصار دريغ نمي كرد. پس از مرگ معاويه هر چند مردم اين شهر تمايلي به يزيد و حكومت شام نداشتند اما چون فرصت جويان انتظار مي بردند تا پايان كار چه شود. زيرا چنانكه تاريخ متعرض است هنگامي كه حسين از مكه عازم عراق شد جز دو سه تن كه به زعم خود از راه خيرخواهي خواستند او را از رفتن به عراق بازدارند، و جز فرستادگان حاكم مكه كه از سفر او به عراق نگران بودند كسي، خواه به موافقت و خواه به مخالفت سخني نگفت. در حالي كه مي بايست در اين شهر نيز چون شهرهاي عراق انجمنها تشكيل شود و جمعيتها به راه افتد و از او بخواهند كه در مكه بماند و خلافت خود را اعلام كند و يا همراه او به عراق بروند و در كنار وي بايستند. از دو

بيتي كه، پسر عباس پس از آگاه شدن از تصميم قطعي حسين در حركت به سوي عراق، براي پسر زبير خوانده است معلوم مي شود، عبدالله و پيروان او چندان از ماندن حسين در مكه خشنود نبوده اند:

اكنون كه پهنه كار براي تو خالي و بي منازع است

آسوده خاطر هر چه مي خواهي بكن (4).

مدينه: ابن كوا مردم اين شهر را به معاويه چنين مي شناساند: « آنان

(صفحه 98)

حريص ترين امت بر شر و ناتوان ترين آنان در دفع آنند». (5) اين داوري هر چند از حسد و كينه و بلكه ضعف ايمان خالي نيست، اما حقيقت اين است كه مدينه نيز در ظرف مدت نيم قرن دستخوش دگرگوني مهمي شده بود. مدينه نخستين شهري بود كه مردم آن از صميم دل دعوت پيغمبر را پذيرفتند، اين شهر مدت سي و پنج سال مركز حل و فصل كارهاي مسلمانان بود و بسياري از بزرگان اسلام در آنجا زيستند و مردند. انصار كه از عرب يماني بودند پيغمبر را از مكه به مدينه خواندند. او را ياري كردند تا بر قريش پيروز شد و مكه را گشود. قريش چنانكه خوانديم مردماني تاجر پيشه و مالدار بودند و چون قبيله خود و عامه (مضريان) را برتر از ديگر عرب مي دانستند، به انصار بديده ي حقارت مي نگريستند. در اجتماع سقيفه ي بني ساعده چون رئيس انصار مي خواست مردم خود را در پايه ي قريش قرار دهد و گفت: «از ما اميري از شما اميري». ابوبكر سخن او را نپذيرفت و گفت رياست از آن قريشيان است. در زمامداري عمر و عثمان اندك اندك قريش و مضريان اختيار شهر را در دست گرفتند، و طبقه اي از اشراف به وجود آوردند

و چون به تدريج ثروت اين طبقه بالا رفت به زندگاني آرام و مرفه خو گرفتند هنگامي كه طلحه و زبير از امام وقت جدا شدند و از حجاز روانه ي عراق گرديدند و علي به دنبال آنان رفت، عبدالله بن سلام سر راه بر او گرفت و گفت از مدينه بيرون مرو. اگر از اين شهر بيرون بروي هرگز بدان برنخواهي گشت. چون علي (ع) به ربذه رفت تا از آنجا به بصره رود تنها سيصد تن همراه داشت (6) آن هم بيشتر از كساني كه از خارج مدينه به هنگام قتل عثمان گرد آمده بودند. انتقال مركز خلافت از حجاز به عراق اگر از جهت سياسي براي مدينه شكستي به حساب مي آمد، اما

(صفحه 99)

از جهت ديگر آسايش طلبان شهر را از دغدغه آسوده ساخت، زيرا حالا بهتر مي توانستند، به كار زراعت و تجارت بپردازند. هنگامي كه حسين (ص) از مدينه به مكه رفت، عكس العملي چندان از مردم ديده نشد و اين نشانه ي آن است كه مردم مدينه در چنان وقت تن آسايي را بر تحرك و تحمل رنج ترجيح مي دادند. طبيعي است كه خويشاوندان حسين و نيز گروهي از شيعيان او كه در مدينه بسر مي بردند نگران حال وي شدند. اما هنگامي كه كاروان از مدينه روانه ي مكه شد جز خويشاوندان امام كسي همراه او نبود.

بصره: اين شهر در سال هفدهم يا شانزدهم هجري براي سكونت سپاهيان ساخته شد. ليكن چنانچه درباره ي كوفه خواهيم گفت بصره نيز به تدريج شهري بزرگ گشت. بصره چون در كنار نهر واقع و به دريا نزديك بود موقعيت بازرگاني داشت. براي همين است كه ساكنان اين شهر را

مردمي جز آنان كه به كوفه روي آوردند، تشكيل دادند. از قبيله ها آنان كه در بصره ساكن شدند بيشتر مضريان بودند. عمر در دوران خلافت خود كوشيد كه حكومت شهر را به يمانيان بسپارد. به اين جهت ابوموسي اشعري را حاكم آنجا ساخت. او مي خواست با چنين انتخابي از تعصبات قبيله اي اندكي كاسته گردد.

بصره پنج قسمت بود و هر خمسي را قبيله اي داشت: ازد، تميم، بكر، عبدالقيس و عاليه (بطون قريش) (7) چنانكه مي بينيم بيشتر اين قبيله ها عدناني هستند. عثمان هم چند سالي ابوموسي را در شغل خود نگاه داشت سپس او را بركنار كرد و عبدالله ابن عامر را امارت داد. با رفتن پسر عامر بدين شهر پايگاه امويان در آنجا قوي گشت. علي (ع) پس از رسيدن به خلافت پسر عامر را از بصره عزل كرد و عثمان ابن حنيف

(صفحه 100)

را ولايت داد. اما عبدالله چندان كه مي توانست با خود مال برداشت و نزد معاويه رفت. همين كه طلحه و زبير از علي (ع) جدا شدند و به عايشه پيوستند، بصره را براي مركز فعاليت خود انتخاب كردند.

با رسيدن جدائي خواهان به بصره بين آنان و مردم شهر گفتگو درگرفت و سپس اختلاف افزايش يافت و سرانجام قرار گذاشتند تا رسيدن علي (ع) به اين شهر با هم كاري نداشته باشند، ولي شبي مهمانان ناخوانده به حاكم شهر حمله كردند و او را زدند. سپس به بيت المال تاختند و چهل تن نگاهبانان آنان را كشتند. و زمام شهر را در دست گرفتند. با رسيدن علي (ع) و بي ثمر ماندن گفتگوهاي دو طرف، جنگ درگرفت و سرانجام بصره شكست خورد و گروهي

بسيار از مردم شهر كشته شدند، چنانكه كمتر خانه اي بود كه عزيزي را از دست نداده باشد. اين نخستين جنگ بود كه در حوزه ي مسلماني برپا گشت. شكست بصره اثري عميق در روحيه ي مردم به جا نهاد و پس از اين جنگ بود كه بيشتر مردم شهر هواخواه عثمان گشتند، چنانكه كوفه از علي (ع) طرفداري مي كرد. چون علي (ع) كشته شد و معاويه حكومت را در دست گرفت، كوشيد تا آتش اين كينه توزيها را چندان كه بتواند در جهت سود خود روشن سازد. مضريان بصره و گروهي از يمانيان را به سوي خود جلب كرد و چنانكه در فصلهاي آينده خواهم گفت چون پس از مرگ معاويه عراق بر ضد حكومت يزيد برخاست و حسين ابن علي را دعوت كرد در پاسخ نامه اي كه حسين به مردم بصره نوشت تنها دو قبيله درخواست او را پذيرفتند اما آن دو قبيله هم نتوانستند به موقع بياري او بشتابند.

كوفه: اين شهر را سعد پسر ابي وقاص در سال هفدهم هجري براي جاي دادن لشكريان ساخت و گفته اند در سال هفدهم يا هجدهم

(صفحه 101)

ساخته شد. به هر حال در آغاز كار غرض از ساختن آن آماده كردن جايي براي سكونت سربازان بود. اما ديري نگذشت كه گروهي از اصحاب پيغمبر و ديگر مردم بدان شهر رو آوردند. هر چه دامنه ي فتح در شرق گسترش مي يافت دسته هاي بيشتري از مردم سرزمينهاي فتح شده به كوفه مي آمدند. هنگامي كه علي (ع) به دنبال طلحه و زبير به عراق آمد و به كوفه رسيد، حاكم شهر ابوموسي اشعري با آنكه در طاعت امام وقت بود، مردم را به بهانه ي

دوري از فتنه از بسيج بازداشت. ولي سرانجام او را مجبور به كناره گيري كردند و علي به شهر درآمد و مردم كوفه علي را همراهي كردند تا بر لشكريان بصره پيروز شد.

پس از جنگ بصره علي كوفه را مركز فرماندهي خود قرار داد. از اين تاريخ كوفه بين شهرهاي اسلامي اهميتي خاص يافت. در سالهايي كه از آن بحث مي كنم ساكنان اين شهر را مردمان گوناگون تشكيل مي دادند كه هر دسته داراي آرمانها و معتقدات و هوي و هوسهايي مخالف دسته ي ديگر بود. از عرب، يمانيان در آنجا اكثريت قابل ملاحظه اي داشتند. از همچشمي و بلكه كينه توزي يمانيان با مضريان در فصلهاي گذشته اندكي يادآور شديم و در اينجا نيازي به تكرار نيست. از سرزمينهاي فتح شده بتدريج آن گروه كه هنري داشتند، يا صنعتي مي دانستند يا دانشي اندوخته بودند براي به دست آوردن جاه و مقام يا نشان دادن پيشه و هنر و يا بكار انداختن استعداد خود به كوفه روي آورده بودند. با سكونت اين مردمان كه پيش از فتح اسلامي هر گروه به كيشها و فلسفه هاي گوناگون گرايش داشتند بازار پررونقي براي بحث و جدل پديد آمد. در پاره اي روايات كه درجه ي اصالت آن بر نويسنده معلوم نيست چنين مي بينيم كه در سالهاي سي و پنج - چهل هجري بازار بحث در مسأله ي قدر در كوفه گرم بوده است، و علي (ع) بر گروهي گذشته است كه سرگرم اين بحث شده و هر يك

(صفحه 102)

بانگ برداشته بودند. بحث قدر چنانكه مي دانيم نخستين مبحث كلامي و يا از قديم ترين بحثها است كه در اسلام پديد آمد و موضوع آن اين بود كه

آيا مردمان در كار خود مختارند يا مجبور.

به خوبي پيداست كه شيوع اين بحثها تا چه اندازه در ايجاد اختلاف بين مسلمانان اثر داشت. مردمي هم كه از ديگر نقاط دره ي فرات به اين شهر روي آوردند از جهت روحيه و اخلاق با آنان كه در سرزمين حجاز مي زيستند، همانند نبودند. دستخوش احساسات تند شدن، قابليت تحريك آني، عاقبت نينديشي، اخذ تصميم سريع و پشيماني فوري از تصميم گرفته شده، از مختصات اين مردم است. تاريخ نشان مي دهد كه در اين سرزمين آنچه به كار مردم نمي آمد و بگوششان فرو نمي رفت، سخني بود كه از واقع بيني و خيرخواهي برخيزد، و آن چه را بجان مي خريدند و از گوش اين بگوش آن مي رساندند گفتاري بود كه عاطفه و احساس را تحريك كند و گوينده ي آن با هيجان و حرارت بيشتر آن سخنان را ادا كند. در پس آن رگ هاي قوي و آواي درشت چه نيتي خفته باشد براي شنوندگان آن مهم نبود. از پايان خلافت عثمان تا آنگاه كه مركز خلافت به بغداد منتقل شد و تيره ي تازه نفس ديگري در سياست عمومي اسلامي به دخالت پرداخت كوفه آرام ننشست. هر گاه حاكمي ستمكار و باكفايت بر سر آنان بود در خانه ها مي خزيدند، و خاموش مي نشستند و هرگاه ضعف حكومت برآنان آشكار مي گشت به دسته بندي و توطئه و سرانجام قيام و شورش برمي خاستند. تو گويي آنچه شاعر ما درباره ي بعض همشهريان خود گفته مصداق حال اين جماعت است كه:

عاجز و مسكين هر چه ظالم و بدخواه

ظالم و بدخواه هر چه عاجز و مسكين

چون معاويه از ابن كوا پرسيد مردم شهرهاي اسلامي چگونه خلق و

خويي دارند، وي درباره ي مردم كوفه گفت، « آنان با هم در كاري متفق

(صفحه 103)

مي شوند، سپس دسته دسته خود را از آن بيرون مي كشند.» (8) از سال سي و ششم هجري تا سال هفتاد و پنجم كه عبدالملك ابن مروان، حجاج را بر اين شهر ولايت داد و او با سياست خشن و بلكه وحشتناك خود نفسها را در سينه صاحبان آن خفه كرد، سالهاي اندكي را مي توان ديد كه كوفه از آشوب و درگيري و دسته بندي بركنار بوده است. به خاطر همين تلون مزاج و تغيير حال آني است كه معاويه به يزيد سفارش كرد اگر عراقيان هر روز عزل عاملي را از تو بخواهند بپذير زيرا برداشتن يك حاكم آسان تر از روبه رو شدن با صد هزار شمشير است. (9) و گويا پايان كار اين مردم را بروشني تمام مي ديد كه وقتي درباره ي حسين (ع) به او وصيت مي كرد، گفت: « اميدوارم آنان كه پدر او را كشتند و برادر او را خوار ساختند گزند وي را از تو بازدارند». (10) مي توان گفت: بيشتر مردم كوفه كه علي را در جنگ بصره ياري كردند، سپس در نبرد صفين در كنار او ايستادند براي آن بود كه مي خواستند مركز خلافت اسلامي از حجاز به عراق منتقل شود تا با به دست آوردن اين امتياز بتوانند ضرب شصتي به شام نشان دهند. رقابت شامي و عراقي تازگي نداشت. اختلاف مردم اين دو منطقه گذشته از ستيزه هاي قبيله اي از منشأ سياسي و اقتصادي نيز ريشه مي گرفت. پيش از اسلام عراق كه بر سر راه تجارت اقيانوس هند قرار داشت، واسطه ي بازرگاني آن منطقه بود و شام

بر درياي متوسط نظارت مي كرد. عراق همچون حلقه اي اين دو راه بزرگ تجارتي را به يكديگر پيوند مي داد. از سوي ديگر پادشاهان حيره دست نشانده ي ساسانيان بودند و غسانيان در شام از امپراتوري روم فرمان مي بردند، رقابت اين دو دولت بزرگ در افروختن

(صفحه 104)

آتش دشمني بين مردم اين دو منطقه اثري بزرگ نهاده بود. پس از اسلام نيز اين رقابت همچنان بر جاي ماند، مخصوصا از روزي كه كوفه تبديل به مركز خلافت كرديد، عراق به آرزوي ديرين خود نزديك گشت. اما يك نكته را نبايد از نظر دور داشت و آن اينكه به همان اندازه كه مردم شام در اطاعت حاكم خود يك دل و استوار بودند، عراق با كارشكني، مداخله ي بي جا در كار حكومت و تصميم گيريهاي آني و بازگشت از آن، در راه زمامدار خود، مشكلاتي پديد مي آوردند. مردمي كه ماه ها دليرانه در كنار علي (ع) ايستادند و خود را به آستانه ي پيروزي رساندند، به جاي اينكه گوش بفرمان امام خود دهند همين كه پسر عاص آن نيرنگ را به كار برد و با افراشتن قرآن بر نيزه آنان را به داوري كتاب خدا خواند، كار را بر علي سخت كردند كه بايد سخن شاميان را بپذيري ! هر چه علي به آنها گفت پسر نابغه و فرزند ابوسفيان قرآن را دستاويز فرار از جنگ ساخته اند به گوش آنان فرونرفت و چون با اصرار و ابرام آنان كار به داوري كشيد و داور شام، داور عراق را فريب داد، كوفيان اين شكست را براي خود ننگي بزرگ دانستند و همان وقت از علي خواستند كه جنگ را با معاويه از سر بگيرد

ولي او چون پيمان متاركه ي جنگ را براي مدت يك سال بسته بود، نمي خواست آن را بهم بزند و اين كار بر گروهي از آنان گران آمد و در نتيجه دسته ي بزرگي كه به نام خوارج معروف شدند از او كناره گرفتند. علي چون اين دگرگونيها و خودرأييها و عاقبت نينديشي ها را از مردم كوفه مي ديد، مي گفت: شاميان در باطل خود يك سخن اند، و شما در حق خود پراكنده. حاضرم ده تن از شما را با يك تن از ياران معاويه مبادله كنم.

پس از آنكه معاويه با امام حسن (ع) پيمان آشتي بست و او به حجاز رفت خاطر وي از درگيري با سپاهي منظم در عراق آسوده شد و تا آنجا كه

(صفحه 105)

توانست از آزار عراقيان دريغ نكرد. چه بسيار مردم باتقوي و دين دار را، كه با مكر و حيله و دادن امان بدام آورد، سپس برخلاف آئين مسلماني دستور كشتن آنان را داد و چه بسيار تحقيرها كه در حضور شاميان بر بزرگان عراق روا داشت. اندك اندك عراقيان از تحمل اينهمه ستم و تحقير بجان آمدند. همين كه معاويه مرد، كوفه دانست فرصتي مناسب براي اقدامي تازه بدست آمده است.

بدون شك در اين هنگام گروهي نه چندان اندك از مسلمانان پاكدل در اين شهر زندگي مي كردند كه از دگرگون شدن سنت پيغمبر به ستوه آمده بودند و در دل رنج مي بردند و مي خواستند امامي عادل برخيزد و بدعتهاي چندين ساله را بزدايد، اما اكثريت قوي اگر هم چنين ادعايي داشتند سرپوشي بود براي انتقام از شكستهاي گذشته و از جمله شكست در نبرد صفين، و كينه كشي يماني از مضري. كسي

چه مي داند شايد گروهي هم بودند كه بارها به هنگام كودكي در دامان مادران خود داستانهاي لخمي و غساني را شنيده بودند، و بي آنكه خود متوجه باشند، عاملي مبهم آنان را به گذشته ي دور نزديك مي كرد.

زنده شدن اين خاطرات گردي را كه روزگار بر آتش دشمني عراقي و شامي ريخته بود يك سو زد و كوفه آماده ي قيام گرديد. از بررسي كوتاه در اين سه ايالت اسلامي و پنج شهر مهم كه در تعيين سرنوشت مسلمانان مؤثر بودند بدين نتيجه مي رسيم كه پس از مرگ معاويه تنها ايالتي كه سرنگون شدن رژيم دمشق را مي خواست و براي اجراي اين منظور عملا بكار پرداخت كوفه بود، اما چنانكه گفتيم همه ي آنان كه براي حسين (ع) نامه نوشتند و او را به عراق خواندند و به او وعده ي ياري دادند درد دين نداشتند. در پي اين دعوت به ظاهر ديني غرضهاي سياسي نيز نهفته بود. عراق بايد به شام ضرب شصت نشان دهد و اگر بتواند مركز خلافت را از دمشق به كوفه منتقل گرداند.

(صفحه 106)

چنانكه مي دانيم در سال سي و پنجم هجري از عراق و مصر گروه هاي بسيار به عنوان اعتراض به خليفه در مدينه گرد آمدند، و سرانجام نخستين فتنه در اسلام پديد گشت اما در سال شصتم هجري، جز در عراق جنب و جوشي ديده نشده چرا؟ چون در فاصله ي همين ربع قرن دوم بود كه اجتماع اسلامي در سراشيب سقوط افتاد.

سرانجام كوفه قيام كرد، اما چنانكه خواهيم ديد اين قيامي حساب نشده بود. قيامي زاييده ي احساسات تند و نتيجه ي شنيدن خطابه هاي آتشين، قيامي كه در آن ابدا به ميزان قدرت مخالف، كارداني

عاملان وي و بالاتر از همه مقدار پايداري قيام كنندگان توجه نكرده بودند.

(صفحه 107)

(1) عقد الفريد، ج 5، ص 115.

(2) الهفوات النهادرة ص 371.

(3) نهج البلاغه ج 2، ص 10.

(4) طبري، ج 7، ص 275.

(5) تاريخ تمدن اسلامي، ج 4، ص 64. طبري، ج 6، ص 2926.

(6) طبري ج 6، ص 3107.

(7) ابن اثير ج 5، ص 71، تاريخ تمدن اسلامي، ج 4، ص 64.

(8) تاريخ تمدن اسلامي، ج 4، ص 64.

(9) عقد الفريد،ج 5 ص 115.

(10) عقد الفريدد، ج 5، ص 115.

لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب (يوسف: 111)

لقد كان في قصصهم عبرة لاولي الالباب (يوسف: 111)

همانا در داستان هاي آنان براي خردمندان عبرتي است.

پيش از آنكه رويدادهاي پس از مرگ معاويه را بررسي كنيم بايد ببينيم خلاصه ي آنچه در فصل هاي گذشته خوانديم چيست. از آنچه در آن چند فصل نوشته شده به اين نتيجه مي رسيم:

1. اكثريت قريب به اتفاق نسل مسلمان كه آن روزها در شبه جزيره ي عربستان زندگي مي كرد، در پايان خلافت عمر متولد و در عصر عثمان پرورش يافته و در آغاز حكومت معاويه وارد اجتماع شده بودند.

2. پنجاه ساله هاي اين نسل پيغمبر را نديده بودند و شصت ساله ها هنگام مرگ وي ده ساله بوده اند. از آنان كه پيغمبر را ديده و صحبت او را دريافته بودند، چند تني باقي بود كه در كوفه، مدينه، مكه و يا دمشق به سر مي بردند. مردماني هفتاد ساله يا هفتاد و اند ساله كه ترجيح مي دادند، پيش از آنكه بفكر پرداختن به كارهاي زندگي باشند آماده ي بستن بار سفر آخرت و پذيرائي مرگ باشند.

3. اكثريت مردم، به خصوص طبقه ي جوان كه چرخ

فعاليت اجتماع

(صفحه 108)

را به حركت درمي آورد يعني آنان كه سال عمرشان بين بيست و پنج تا سي و پنج بود آنچه از نظام اسلامي پيش چشم داشتند و در آن بسر مي بردند، حكومتي بود كه مغيرة ابن شعبه، سعد ابن عاص، وليد، عمرو ابن سعيد و ديگر اشراف زاده هاي قريش اداره مي كردند، مردماني فاسق، ستمكار، مال اندوز، تجمل دوست و از همه بدتر نژاد پرست. اين نسل تا خود و محيط خود را شناخته بود، حاكمان بي رحمي بر خود مي ديد كه هر مخالفي را مي كشت و يا به زندان مي افكند. اعتراض كننده را گرفتن، تبعيد كردن، به زندان افكندن و كشتن براي آنان كاري پيش پا افتاده و سيرتي رايج بود كه نظام جاري مملكت بر آن صحه مي گذاشت.

4. آن دسته از مسلمانان كه سختگيري عصر عمر را ديده و از بيم بازخواست او مجبور بودند ظاهر كار را حفظ كنند، با برخورداري مالي كه در دوره بعد نصيب آنان شد، براي خود زندگي آسوده اي آماده كرده بودند، تا در روزگار پيري و ناتواني از آن بهره مند شوند، و چون نمي خواستند آسايش خود را به هم بزنند هر حادثه اي كه پيش مي آمد- براي آن تأويلي و يا محملي درست مي كردند تا از سرزنش وجدان در امان باشند. به خود مي گفتند بايد با جماعت مسلمان بود. نبايد تفرقه افكند. نبايد با زمامداري كه حفظ بيضه ي اسلام را به عهده دارد درافتاد.

5. آشنائي مردم اين سرزمين با طرز تفكر همسايگان و راه يافتن بحثهاي فلسفي در حلقه هاي مسجدها راه را براي گريز اين دسته از مسؤوليت هاي ديني فراخ تر مي كرد. چنانكه در دوره ي دوم حكومت اموي در نتيجه ي

يافتن گريزگاه هاي كلامي بود كه دسته اي به نام «مرجئه» پديد شد و تا آنجا پيش رفت كه براي مرتكبان گناه هاي بزرگ نيز مأمني يافت.

6. هر اندازه مسلمانان از عصر پيغمبر دور مي شدند، خويها و

(صفحه 109)

خصلتهاي مسلماني را بيشتر فراموش مي كردند و سيرتهاي عصر جاهلي به تدريج بين آنان زنده مي شد: برتري فروشي نژادي،گذشته ي خود را فراياد رقيبان خود آوردن، روي در روي ايستادن تيره ها و قبيله ها به خاطر تعصب هاي نژادي و كينه كشي از يكديگر.

7. آنچه آن را روح شريعت اسلامي مي خوانيم - پرهيزگاري و عدالت - در اجتماع ديده نمي شد. از احكام اجتماعي دين تنها جمعه و جماعت، رونقي - آن هم به صورت تشريفاتي - داشت. گاهي همين صورت تشريفاتي هم به بدعت و بلكه فسق مي گراييد. وليد برادر مادري عثمان كه از جانب وي حاكم كوفه بود بامداد مست به مسجد رفت و نماز صبح را سه ركعت خواند، سپس به مردم گفت اگر مي خواهيد ركعتي چند اضافه كنم. (1).

دكتر طه حسين در كتاب خود (2) كوشيده است كه اين واقعه را داستاني بي اساس جلوه دهد، حتي شعرهائي را كه به حطيئة نسبت داده اند:

روزي كه حطيئة پروردگار خود را ملاقات كند

گواهي خواهد داد كه وليد به عذر آوردن سزاوار است (3).

چه او مي خواست به مردم خيري برساند!

و اگر مي پذيرفتند بين شفع و وتر جمع مي كردي (4).

آنان زمام ترا نگاه داشتند

و اگر ترا رها كرده بودند پيوسته مي تاختي (5).

از آن ديگري دانسته، بدان دليل كه: « اگر وليد نماز را

(صفحه 110)

افزوده بود، مسلمانان كه اصحاب پيغمبر و قراء و صلحا در ميان آنان بودند، متابعت وي را نمي كردند...» اين دليل بسيار ضعيف

مي نمايد. چه اولا صلحا و قراء كوفه، از آغاز ظهور بدعت خود را كنار كشيده بودند، ثانيا، بر سر همين كار بود كه عثمان بر او حد جاري كرد. به هر حال اين حادثه در پايان خلافت عثمان است. و چون يك ربع قرن سقوط را بر آن بيفزاييم، خواهيم دانست كه در پايان پنجاه سال اجتماع مسلمانان چه حالتي داشته است.

8. در دوره ي پيغمبر و ابوبكر و عمر و عثمان، ميدان جنگ در قلمرو كافران و در سرزمينهاي غير عربي بود و عرب علاوه بر آنكه با غير عرب مي جنگيد، با كافران پيكار مي كرد، اما چنانكه نوشتيم در جنگهاي جمل، صفين و نهروان مسلمانان روي در روي ايستادند و يكديگر را كشتند در نتيجه از نظر عده اي كه ايماني ضعيف داشتند، جهاد اسلامي رنگ جنگهاي «ايام عرب» را بخود گرفت و خونخواهي جاهلي كه محمد (ص) در حجة الوداع آن را زير پا گذاشت، از نو زنده گشت.

9. از سرزمينهاي اسلامي، شام دربست طرفدار خاندان اميه بود، مكه و مدينه نسبت به قيام حسين (ع) عكس العمل قابل توجهي از خود نشان نداد. تنها عراق آن هم كوفه بود كه برپا خاست.

10. هر چند گروهي از مردم عراق به خاطر عرق ديني و حميت اسلامي طالب برگشت حكومت عادلانه و تجديد سنت عصر پيغمبر بودند، اما سران قبيله ها و اشراف كه سررشته ي كارها به دست آنان بود، تا اين درجه حسن نيت نداشتند. چنانكه بارها گفتيم آنها مي خواستند عراق پيروز شود تا كينه ي خود را از شام بگيرند. اما حساب آن را نكرده بودند، كه شام برابر چنين جسارت و جرأتي چه عكس العملي نشان

(صفحه 111)

مي دهد. همين كه ديدند، شام با فرستادن پسر زياد، مراقب اوضاع عراق است، جهت خود را تغيير دادند و اطاعت يزيد را بر اطاعت پسر پيغمبر مقدم شمردند.

(صفحه 112)

(1) عقد الفريد، ص 55، ج 5.

(2) انقلاب بزرگ، ص 100.

(3)

شهدا لحطيئة يوم يلقي ربه

ان الوليد احق بالعذر.

(4)

ليزيدهم خيرا و لو قبلوا

لجمعت بين الشفع و الوتر.

(5)

مسكوا عنانك اذ جريت و لو

تركوا عنانك لم تزل تجري.

و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها (اسراء: 16)

و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها (اسراء: 16)

و چون بخواهيم شهري را هلاك كنيم. ناز پرورده ها را مي فرماييم (تا حكومت كنند.).

معاويه در ماه رجب سال شصتم هجري در دمشق درگذشت. هنگام مرگ وي يزيد در حوارين بسر مي برد. چون به دمشق رسيد. و مردم با او بيعت كردند نامه اي به وليد بن عتبه والي مدينه نوشت كه: «حسين ابن علي و عبدالله بن عمر و عبدالله زبير را رها مكن تا از آنان به خلافت من بيعت بگيري». والي مدينه از مروان ابن حكم در اين باره مشورت خواست. مروان گفت: «اگر رأي مرا مي پذيري هم اكنون كه مردم از مرگ معاويه آگاه نشده اند پسر زبير و حسين ابن علي را بخواه!اگر بيعت كردند كار تمام است وگرنه گردن آنان را بزن. چه اگر اينان بيعت نكنند و مردم بدانند معاويه مرده است گرد حسين و پسر زبير را خواهند گرفت و فتنه بزرگ خواهد شد. اما پسر عمر مرد جنبش نيست مگر آنكه مردم بسر وقت او روند، و خلافت را به وي سپارند». وليد پي آنان فرستاد. عبدالله ابن زبير و حسين (ع) در مسجد بودند

كه فرستاده ي والي رسيد و

(صفحه 113)

پيام او را به ايشان رسانيد. به او گفتند نزد امير برو! و بگو هم اكنون خواهيم آمد. چون فرستاده ي حاكم بازگشت ابن زبير از حسين پرسيد براي چه ما را خوانده اند؟

- گمان دارم معاويه مرده است و وليد مي خواهد تا كسي آگاه نشده از ما بيعت بگيرد. عبدالله گفت: من نيز چنين مي پندارم اكنون تو چه مي كني؟.

- نزد حاكم مي روم! اما براي آنكه مبادا آسيبي به من برسانند چند تن از كسانم را با خود مي برم و بر در خانه ي وليد مي گمارم، اگر كار به جدال كشيد، آنان بياري من خواهند آمد.

حسين نزد وليد رفت و پس از آنكه حاكم وي را از مرگ معاويه آگاه كرد از او خواست تا بيعت يزيد را بپذيرد. حسين گفت مانند من كسي پنهان بيعت نمي كند مردمان را بخواه مرا نيز بخواه تا ببينيم چه مي شود. وليد گفت به سلامت بازگرد. مروان به وليد گفت او را رها مكن! كه اگر بيعت نكرده برود ديگر هرگز به او دست نخواهي يافت، اگر بيعت نكند او را بكش. حسين برآشفت و گفت «نه تو مي تواني مرا بكشي و نه او». سرانجام حسين و پسر زبير بيعت نكرده از مدينه رهسپار مكه گشتند.

در همين روزها كه دمشق نگران بيعت نكردگان حجاز بود، در كوفه حوادثي مي گذشت كه از طوفان سهمگين خبر مي داد. شيعيان علي كه در مدت بيست سال حكومت معاويه صدها تن كشته داده بودند و همين تعداد و يا بيشتر از آنان در زندان بسر مي برد، همين كه از مرگ معاويه آگاه شدند، نفسي براحت كشيدند. ماجراجوياني هم كه ناجوانمردانه علي را

كشتند و گرد پسرش را خالي كردند تا دست معاويه در آنچه مي خواهد باز باشد - و به حكم «من اعان ظالما سلطه الله

(صفحه 114)

عليه (1) همين كه معاويه به حكومت رسيد و خود را از آنان بي نياز ديد به آنها اعتناي درستي نكرد؛ از فرصت استفاده كردند و در پي انتقام برآمدند، تا كينه اي كه از پدر در دل دارند، از پسر بگيرند. دسته بنديها شروع شد. شيعيان علي در خانه ي سليمان ابن صرد خزاعي گرد هم آمدند، سخنرانيها آغاز شد. ميزبان كه سرد و گرم روزگار را چشيده و بارها رنگ پذيري همشهريان خود را ديده بود گفت: «مردم! اگر مرد كار نيستيد و بر جان خود مي ترسيد بيهوده اين مرد را مفريبيد!» از گوشه و كنار فريادها بلند شد كه: « ابدا ابدا ما از جان خود گذشتيم، با خون خود پيمان بستيم كه يزيد را سرنگون خواهيم كرد و حسين را به خلافت خواهيم رساند!» سرانجام نامه نوشتند: «سپاس خدا را كه دشمن ستمكار ترا درهم شكست. دشمني كه نيكان امت محمد را كشت و بدان مردم را بر سر كار آورد. بيت المال مسلمانان را ميان توانگران و گردنكشان قسمت كرد. اكنون هيچ مانعي در راه زمامداري تو نيست. حاكم اين شهر نعمان ابن بشير در كاخ حكومتي بسر مي برد. ما نه با او انجمن مي كنيم و نه در نماز او حاضر مي شويم». تنها اين نامه نبود كه چندين تن از شيعيان پاك دل و يك رنگ حسين براي او فرستادند. شمار نامه ها را صدها و بلكه هزارها گفته اند. اما در همان روزها كه پيكي از پس پيكي از كوفه به مكه

مي رفت و چنانكه نوشته اند يك بيك چند نامه با خود همراه داشت، نامه براني هم ميان كوفه و دمشق در رفت و آمد بودند و نامه هايي با خود همراه داشتند كه در آن به يزيد چنين نوشته شده بود: «اگر كوفه را مي خواهي بايد حاكمي توانا و باكفايت براي اين شهر بفرستي چه نعمان ابن بشير مردي ناتوان است، يا خود را به ناتواني زده است.»

(صفحه 115)

متأسفانه تاريخ متن همه ي آن نامه ها را كه به مكه و دمشق فرستاده شده و نيز نام امضا كنندگان آن را، براي ما ضبط نكرده است. اگر چنين اسنادي را در دست داشتيم يا اگر آن نامه ها تا امروز مانده بود، مطمئنا مي ديديم كه گروهي بسيار به خاطر محافظه كاري و ترس از روز مبادا زير هر دو دسته از نامه ها را امضا كرده اند. مي دانم چنين استنباط به حساب بدبيني نويسنده گذاشته خواهد شد، ولي خوشبختانه تاريخ نام چند تن از نامه نگاران به مكه را براي ما ضبط كرده است. كه دعوت آنان از حسين با عبارتي شيواتر از ديگر نامه ها بود و هم آنها در روز دهم محرم پيش از آنان كه به او نامه ننوشته بودند كار را بر وي سخت گرفتند.

(صفحه 116)

و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها (اسراء: 16)

و چون بخواهيم شهري را هلاك كنيم. ناز پرورده ها را مي فرماييم (تا حكومت كنند.).

معاويه در ماه رجب سال شصتم هجري در دمشق درگذشت. هنگام مرگ وي يزيد در حوارين بسر مي برد. چون به دمشق رسيد. و مردم با او بيعت كردند نامه اي به وليد بن عتبه والي مدينه نوشت كه: «حسين ابن علي

و عبدالله بن عمر و عبدالله زبير را رها مكن تا از آنان به خلافت من بيعت بگيري». والي مدينه از مروان ابن حكم در اين باره مشورت خواست. مروان گفت: «اگر رأي مرا مي پذيري هم اكنون كه مردم از مرگ معاويه آگاه نشده اند پسر زبير و حسين ابن علي را بخواه!اگر بيعت كردند كار تمام است وگرنه گردن آنان را بزن. چه اگر اينان بيعت نكنند و مردم بدانند معاويه مرده است گرد حسين و پسر زبير را خواهند گرفت و فتنه بزرگ خواهد شد. اما پسر عمر مرد جنبش نيست مگر آنكه مردم بسر وقت او روند، و خلافت را به وي سپارند». وليد پي آنان فرستاد. عبدالله ابن زبير و حسين (ع) در مسجد بودند كه فرستاده ي والي رسيد و

(صفحه 117)

عدالت را مي خواست. از نخستين روز زمامداري معاويه بيعت او را نپذيرفت چه معاويه ستمكار بود و شايستگي رهبري مسلمانان را نداشت، اما چون برادرش پس از مشاهده ي نيرنگ و مكر پيروان خود با معاويه آشتي كرد او نيز اين آشتي را پذيرفت و نخواست وحدت مسلمانان را بهم زند. زيرا حسن را امام مسلمانان مي دانست و با او مخالفت نمي كرد. اكنون كه معاويه مرده و يكي از بزرگترين ايالتهاي اسلامي از حكومت تازه بيزار است و آمادگي خود را براي ياري او اعلام داشته است نبايد آرام بنشيند. حسين همچون پدرش مرد دين بود نه مرد سياست سازشكارانه، و دين را همان مي دانست كه جدش از نخستين روزهاي دعوت خود اعلام كرد: اجراي عدالت با گرفتن حقوق ضعيفان از متجاوزان. در حالي كه در سراسر قلمرو اسلامي آن روز نشاني

از اين عدالت ديده نمي شد. تشريفاتي كه بنام دين در مسجدهاي مكه و مدينه و دمشق و كوفه و بصره انجام مي گرفت چندان بهتر از مراسمي نبود كه عرب پيش از بعثت محمد در مسجد الحرام در كنار خانه ي كعبه انجام مي داد. تشريفاتي بي روح براي مردم فريبي يا خود را فريفتن. او در قيام خود خدا را مي خواست و پس از خدا مردم را مي خواست. او مي ديد آنچه خداي اسلام به نام عبادت بر مسلمانان واجب ساخته به خاطر آن است كه آنان را مسلماناني پاكدل، پاك اعتقاد و مسلمان دوست بار آورد تا آنچه را كه روح اسلام خواهان آن است تحقق يابد. از نظر او دين در نماز جمعه و خطبه ي آن كه تمام كوشش خطيب صرف مي شود تا جمله ها با سجع و قافيه ادا گردد خلاصه نمي گشت. او دين را را سنت خدا مي دانست كه بايد در اجتماع مردم جاري باشد. سنتي كه در آن مردم با يكديگر برابرند و هيچ نژادي بر نژاد ديگر برتري ندارد. اكنون كه سنت مرده و بدعت زنده شده است و او مي تواند اين منكر را دگرگون كند نبايد

(صفحه 118)

صبر كند. جد او گفته است: «كسي كه منكري را ديد اگر توانايي دگرگون كردن او را دارد بايد بكوشد و آن را نابود سازد». پس او بايد پوشش ريا و تزويري را كه فرزند و نوه ي ابوسفيان بر روي مسلماني كشيده و دين را حكومتي نژادي به مردم شناسانده اند كه در آن حكومت، قريش والاتر از ديگران اند، بدرد و چهره ي حقيقي اسلام را كه پس پرده هاي اين تشريفات دروغي است آشكار كند. در راه او

مشكلاتي بود، مشكل شكست و بالاتر از آن خطر مرگ. او بهتر از هر كسي اين مشكلات را مي ديد. هيچ نيازي نيست كه بگوييم جبرئيل از جانب خدا به پيغمبر خبر داد كه پسر دختر او در كربلا كشته خواهد شد. هيچ نيازي نيست كه بدست و پا بيفتيم و با توجيه هاي درست يا نادرست كلمات منسوب به امام را كه در آن از كشته شدن خود خبر داده است تأويل و يا رد كنيم. تيزبيني او در نگرش پايان كار و تجزيه و تحليل حوادث، از برادرش محمد حنفيه و پسر عباس و فرزدق شاعر و عبدالله مطيع كه در مدينه و مكه و راه حجاز به عراق او را از مردم كوفه بيم دادند، كمتر نبود. او مي دانست پايان كار چه خواهد بود. آن قطعه هاي كوتاه و تك بيتي ها و جمله هاي فشرده كه گاهگاه بر زبان مي آورد و هر يك چون گوهري بر تارك آزادگي مي درخشد، نشان دهنده ي اين آگاهي است. او مثل اينكه پيمان شكني مردم كوفه را بچشم مي ديد كه مي گفت «مردم بنده ي دنيايند، دين را تا آنجا مي خواهند كه كار دنيا را با آن سر و صورتي دهند و چون روز امتحان پيش آيد دين داران اندك خواهند بود.» آن روز هم كه مردم مدينه علي را به خلافت برگزيدند، وي بهتر از هر كسي مي دانست چه مشكلاتي پيش رو دارد، مي دانست كه چه اندازه دشوار است اجتماعي را كه سراسر دچار نابساماني است سامان دهد. اما او مسلماني واقعي بود كه هيچگاه به خاطر آسايش خود صلاح را ناديده نمي گرفت.

(صفحه 119)

چون ديد مهاجر و انصار بر او گرد شدند

و با وي بيعت كردند، زمامداري را پذيرفت. حسين نيز فرزند اين پدر بود. او هرگز نمي توانست مردمي را كه نيازمند رهبري او هستند رها كند، از ترس اينكه مبادا كشته شود و قيامش به نتيجه نرسد. او سياست پيشه اي نبود كه براي به دست آوردن حكومت برخاسته باشد. مسلمان بود، مسلماني غمخوار مسلمانان. كاري كرد كه از مسلماني آزاده چون او انتظار مي رفت. بايد دعوت اين مردم را بپذيرد، نزد آنان برود و بر آنهاست كه به حكم اين پيمان كه با او مي بندند تا پايان كار در كنار وي بايستند. اين مردم با نامه هاي بسيار كه براي وي فرستاده بودند حجت را بر او تمام كردند. اگر امروز و فردا مي كرد، اگر از مرگ مي ترسيد و دست يزيد و كارگذاران او را در آزار مردم باز مي گذاشت، نزد خدا چه جوابي داشت؟

نقطه ي اختلاف ما با بعضي مورخان و جامعه شناسان قديم و امروز - مسلمان يا غير مسلمان - در همين جاست. آنها به قيام حسين از ديده ي سياست مي نگرند در حالي كه او از اين قيام دين را مي خواست. فراموش نمي كنم شبي را كه با استاد سالخورده ي مصري دكتر عبدالله عنان استاد تاريخ، بر بالكن مهمانخانه ي شهر تلمسان (1) در الجزاير نشسته بوديم، سخن از كربلا و نهضت حسين به ميان آمد، اين پيرمرد مسلمان سالخورده كه عمر خود را در تاريخ اسلام سپري كرده است، چه ناسنجيده سخني گفت: « چرا به حسين لقب ابوالشهدا داده اند؟ او شهيد نيست تا چه رسد كه سالار شهيدان باشد. او مردي بلند پرواز بود كه خود را به كشتن داد!!» همين كه نام «ابوالشهدا»

را بر زبان آورد دانستم متأسفانه سينه ي اين استاد كه آفتاب عمرش بر لب بام رسيده از

(صفحه 120)

حسد هم پيشه ي خود خالي نيست. و بيش از ابوالشهدا، از مؤلف، ابوالشهدا دلي پر دارد!. ابوالشهدا را نويسنده ي مشهور مصري عباس عقاد نوشت. اين كتاب در سراسر قلمرو اسلامي عربي و به خصوص كشورها و منطقه هاي شيعه نشين جايي باز كرد. به فارسي هم ترجمه شد. و عقاد شهرتي بيش از آنچه داشت يافت. معلوم شد گله ي استاد عنان بيشتر به خاطر عقاد است تا از كسي كه كتاب به نام او نوشته شده. دنباله ي سخن به خليفه ها و حكومتهاي اموي چون معاويه و عمر و ابن عاص كشيده شد، در پايان ديدم استاد عنان و همفكران او به جنگهاي جمل، صفين، و نهروان و كربلا از ديده ي كشورگشايي مي نگرند نه دين خواهي، به اين جنگها خرده مي گيرند چون تنها به يك روي كار چشم دوخته اند - حكومت - آن هم به هر صورت كه باشد و آنچه بدان نمي نگرند دين است. يا به عبارت ديگر مي گويند قدرت طبقه ي فرمانفرما به هر صورت كه ممكن است بايد حفظ شود، بر سر اكثريت محروم چه پيش آيد، ابدا مورد اعتناي ايشان نيست.

اما علي و فرزندش حسين به فكر حكومت نبودند. چرا؟ چون مردم آنان را براي چنين كاري نمي خواستند. مردم كوفه به حسين نوشتند حاكم پيشين بيت المال مسلمانان را بر توانگران قسمت كرد و مستمندان را از آن محروم ساخت. به او نوشتند يك تيره از عرب - بي جا و بدون استحقاق - خود را از ديگر عرب و مسلمانان برتر خوانده است، و اين خلاف نص

كتاب خداست، تو بايد بيايي ما هم ترا ياري مي كنيم تا اين بدعتها از ميان برود. او هم همين را مي خواست. شكايت حسين از دوره ي حكومت معاويه اين بود كه بدعت زنده شد و سنت مرد. اگر ياور پيدا شد بايد سنت را زنده و بدعت را نابود كرد. پايان چه باشد؟ با خداست. اگر حساب پايان نگري سياسي در پيش بود محمد نيز نبايد به تنهايي برابر بزرگان حجاز برخيزد و آنان را از بت پرستي باز

(صفحه 121)

دارد، علي نبايد طلحه و زبير را از خود برنجاند تا از او جدا شوند و به روي او برخيزند. حساب تقوي و دين چيزي است و حساب حكومت و رياست چيز ديگر. گذشته از اين حسين از كينه ي يزيد نسبت بخود اطلاع داشت. آن نامه كه يزيد در نخستين روزهاي حكومت خود به فرماندار مدينه نوشت كه: «حسين را رها مكن تا بيعت كند و اگر بيعت نمي كند او را بكش.» نشان مي داد كه حاكم دمشق دست از او برنمي دارد. در مكه بماند يا مدينه او را خواهد كشت. براي همين بود كه به پسر زبير گفت در مكه نمي مانم چه مي ترسم مرا در حرم امن خدا بكشند و با كشته شدن من حرمت اين خانه ضايع شود. همچنين نهايت كوتاه فكري و يا بدبيني در تحليل حوادث تاريخي است كه بگوييم حسين چنان به پيروزي خود در عراق اطمينان داشت كه زن و فرزند خويش را همراه خود حركت داد. ابدا چنين نيست. او مي دانست همان خطري كه در مكه او را تهديد مي كند پس از رفتن وي به عراق، به سراغ بازماندگان او

خواهد آمد. ولي با اين تفاوت كه اگر در مكه بمانند حاكم مكه آنان را مي كشد و يا به زندان مي افكند و اين ضايعه هيچ گونه عكس العملي به دنبال نخواهد داشت. در صورتي كه خواهيم ديد اثري كه سخنان خواهران وي در اجتماع كوفه و شام نهاد كمتر از اثر كشته شدن خود او نبود.

(صفحه 122)

(1) تلمسان مركز ايالتي به همين نام است. شهري است سرسبز داراي باغستانهاي فراوان حدود يكصد هزار تن سكنه دارد.

يقولون بافواههم ما ليس في قلوبهم (آل عمران: 167)

يقولون بافواههم ما ليس في قلوبهم (آل عمران: 167)

به زبان چيزي مي گويند كه آن را در دل ندارند.

مسلم با نامه ي امام روانه ي كوفه شد. چنانكه مورخان نوشته اند در آغاز سفر دچار تشنگي و بي آبي گشت و دو راهنماي او مردند، او اين پيش آمد را به فال بد گرفت، و از حسين (ع) استعفا خواست، ولي امام حسين در پاسخ او نوشت كه ما اهل بيت به فال اعتقاد نداريم و تأكيد كرد كه بايد مأموريت خود را انجام دهد. مسلم به كوفه درآمد و در خانه ي مختار ابن ابي عبيده ي ثقفي سكونت كرد. شيعيان دسته دسته به خانه ي مختار مي آمدند و او نامه ي امام حسين را براي آنان مي خواند و آنان مي گريستند و بيعت مي كردند. مورخان شيعي و سني در شمار بيعت كنندگان به اختلاف سخن گفته اند و بعضي به راه مبالغه رفته اند. رقم بيشتر تمام مردم كوفه و كمتر از آن يكصد هزار و هشتاد هزار و كمترين رقم دوازده هزار نفر است.

مسلم به هنگام اين مأموريت بيست و هشت ساله بود. مسلماني پرهيزگار و پاكدل كه به حقيقت براي اين نام برازندگي داشت.

(صفحه 123)

مسلماني آن

چنان معتقد كه رعايت مقررات دين و گفته ي پيغمبر را از هر چيز مهم تر مي شمرد در دين داري او همين بس كه چون پيغمبر قتل ناگهاني (ترور) را نهي كرده است - چنانكه خواهم گفت - وي بهترين فرصت را از دست داد، و از نهان خانه ي شريك بيرون نيامد و پسر زياد را كه به آساني مي توانست بكشد نكشت. تا حرمت اين حكم را زير پا ننهاده باشد. از طرفي اين نخستين مأموريت سياسي بود كه به وي داده بودند. مسلم به هنگام درگيريهاي عراق و كشته شدن عمويش علي و خيانت سپاهيان كوفه با پسرعمويش حسن هشت ساله بود. در هيچ يك از اين صحنه هاي پرنيرنگ حضور نداشت و چون هرگز بانفاق و دورنگي زندگي نكرده بود گمان نمي كرد مسلماني پيماني ببندد، سپس به عهدي كه بسته است وفا نكند. درباره ي يك مسلمان چنين گماني نمي برد تا به مسلمانان و ده ها هزار مسلمان چه رسد. چون خود هر چه مي گفت همان بود كه در دل داشت و هر چه مي گفت همان را انجام مي داد باور نمي كرد اين چندين هزار تن كه چنين مشتاقانه و باهيجان به خاطر بيعت با او يكديگر را كنار مي زنند روزي از گرد وي پراكنده شوند. فرستاده اي بود كه بايد آنچه مي ديد به پسرعموي خود گزارش دهد و چنين كرد. وقتي استقبال مردم شهر را ديد به حسين نوشت: « براستي مردم اين شهر گوش به فرمان و در انتظار رسيدن تواند.» و حسين از حجاز روانه ي عراق شد. در حالي كه مي بينيم پسر عباس، حسين را از كوفيان بيم مي داد و به او مي گفت از رفتن به كوفه بپرهيز! چرا؟

چون پسر عباس پيري بود سالخورده و سياست پيشه اي كارآزموده. بارها بر شهرهاي اسلامي حكومت كرده بود و زير و روي كار را به خوبي مي ديد. به خصوص مردم كوفه را نيك مي شناخت و مي دانست چه خوش استقبال و بد بدرقه اند. مي دانست چه خوني در دل علي كردند تا چنان مرد باتقواي خويش داري

(صفحه 124)

ناچار شد چند بار بر فراز منبر از آنان گله كند و از خدا مرگ خويش را بخواهد. ديده بود چگونه او را تنها گذاشتند و دشمن او را مجال دادند كه از گوشه و كنار بر قلمرو فرماندهي وي بتازد و بر مسلمانان غارت برد. ديده بود چگونه سرانجام بر او تاختند و او را در محراب مسجد به خاك و خون غلتاندند. سپس ديده بود كه چگونه آشكارا گرد فرزندش حسن را گرفتند و در نهان به دشمن او نامه نوشتند كه اگر مي خواهي حسن را دست بسته نزد تو مي فرستيم. او وقتي نظر مي داد گذشته و حال و آينده را مي نگريست و به حسين مي گفت به مردم عراق اعتماد مكن. اين هر دو مشاور در آنچه مي ديدند و نظر مي دادند، از مشاهده هاي خود سخن مي گفتند، با اين تفاوت كه يكي رويدادهاي يك ربع قرن را در نظر مي گرفت و ديگري بدانچه پيش روي او مي گذشت مي نگريست.

(صفحه 125)

نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم (توبه: 12)

نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم (توبه: 12)

سوگندهاي خود را از عهد خويش شكستند.

چون نامه هاي كوفه به دمشق رسيد، يزيد نگران شد و با اطرافيان خود مشورت كرد كه چاره چيست؟ بعضي مورخان نوشته اند، سرجون مشاور رومي او، گفت اگر معاويه در اين باره به تو دستوري دهد چه مي گويي؟

گفت سخن او را مي پذيرم. سرجون نامه اي از معاويه به او نشان داد كه اگر در عراق دشواري پيش آيد، يزيد بايد كوفه را به عبيدالله پسر زياد كه حاكم بصره است بسپارد (1) پيداست كه با ساختن چنين داستان خواسته اند ميزان درايت و پيش بيني معاويه را در كارها چنان نشان دهند كه او حتي حادثه هاي پس از مرگ خود را نيز مي دانست.

آنچه درست به نظر مي رسد، اين است كه يزيد از سرجون در اين باره نظر خواسته و او عبيدالله را كه در اين وقت در بصره بسر مي برد و يزيد با او ميانه ي خوبي نداشت، به وي پيشنهاد كرده است. يزيد اين

(صفحه 126)

رأي را پذيرفت و به پسر زياد نوشت كه حكومت كوفه نيز بدو سپرده مي شود و بايد هر چه زودتر آن شهر را آرام كند.

حقيقت اين است كه مشاور يزيد، سرجون يا هر كس كه بود در اين باره اشتباه نكرده است. عبيد زير دست پدري تربيت شده بود كه سالها در حكومت علي و معاويه حاكم شهرهاي عراق بود. بهتر از هر كس از دسته بنديهاي بصره و كوفه آگهي داشت. مي دانست براي اينكه آشوبي را بخواباند بايد از كجا شروع كند، به كجا جاسوس بفرستد، كه را به زندان افكند و چه كسي را بكشد. عبيد در چنين محيط سياسي بزرگ شده بود و به خوبي از جزئيات اين نوع حكومت اطلاع داشت. هنگام ورود به كوفه روشي را به كار برد كه زيركي و موقع شناسي او را مي رساند. او مانند حاكمي كه فرستاده ي خليفه ي شام است و براي آرام ساختن ايالتي سركش آمده رفتار نكرد. با گروهي

از مردم بصره روانه ي كوفه شد. پيش از آنكه به شهر برسد، سر و صورت خود را پيچيد و چون به كوفه درآمد مردم شهر پنداشتند، حسين ابن علي است كه به سوي آنان آمده است. به هر جا كه مي رسيد مردم برپا مي خاستند و مي گفتند پسر پيغمبر خوش آمدي! اينجا لشكرهاي آماده و گوش به فرمان منتظر تو هستند به اين ترتيب او در آغاز كار بي هيچ زحمتي موقعيت كوفه را دانست. از تعداد هواخواهان حسين، سران آنان و آمادگي اين هواخواهان مطلع شد. بدون شك اگر مردم كوفه مي دانستند او حسين نيست و عبيدالله پسر زياد است به او امان نمي دادند و در مدخل شهر كارش را مي ساختند، اما او تا به داخل كاخ حكومتي نرسيد خود را به آنان نشناساند. همين كه به قصر رسيد يكي از همراهان او بانگ زد، دور شويد! اين امير شما عبيدالله پسر زياد است. آن وقت مردم دانستند كسي كه خود را به اين آساني از چنگ آنان رهاند همان است كه براي درهم كوبيدن ايشان آمده است. از يك سو دريغ خوردند كه چه

(صفحه 127)

فرصتي آماده را از دست داده اند و از سوي ديگر دانستند با چه دشمني حيله گر و باهوش روبرو شده اند. اگر به جاي دوازده هزار تن كه با مسلم بيعت كردند دو هزار تن و يا پانصد تن مردم كاردان و دورانديش در كوفه گرد مسلم حاضر بود، مي بايست بي درنگ قصر را فراگيرند، پسر زياد را دستگير كنند و بكشند و حكومت آل علي را تأسيس كنند و به دمشق نشان دهند كه پهناي كار چند است. اما از همين عقب نشيني

مي توان دانست كه بيعت كنندگان از چه دست مردمي بودند. از يك سو به حسين مي نوشتند كه با نعمان ابن بشير انجمن نمي كنيم، به نماز او حاضر نمي شويم و انتظار ترا مي بريم. از سوي ديگر پسر زياد را اين چنين به آساني پذيره شدند. چرا؟ چون هر دو عكس العمل مناسب روحيه ي هر دو حاكم بود. پسر بشير مردي نرم خو، آرامش جو و ملاحظه كار بود و مي خواست دست خود را به خون نيالايد، در حالي كه پسر زياد مردي بود سخت دل و خونخوار و بي گذشت كه بر دشمن نمي بخشيد، و چنانكه بارها در تاريخ اين مردم خوانده ايم و چنانكه در چند جاي همين كتاب نيز نوشته شد، مردم كوفه برابر اميران ستمكار ناتوان بودند و در مقابل آنان كه با ايشان نرمي نشان مي دادند درشت رفتاري مي كردند:

عاجز و مسكين هر چه ظالم و بدخواه

ظالم و بدخواه هر چه عاجز و مسكين

(صفحه 128)

(1) طبري، ج 7، ص 239.

الايمان قيد الفتك (حديث شريف)

الايمان قيد الفتك (حديث شريف)

بامداد آن شب پسر زياد به مسجد رفت و چنانكه از پدرش آموخته بود با خطبه اي كوتاه و با عباراتي كوبنده كه در روحيه ي چنان مردم بي فكر و زودباور اثري عميق و آني مي نهاد، آنان را بيم داد كه اگر نافرماني كنند از ايشان نخواهد گذشت و اگر گوش بفرمان باشند، از بخششهاي او بهره مند خواهند شد. سپس فرمان داد كه كدخدايان هر محله رسيدگي كنند و فهرستي از غريبه ها آماده سازند و مواظب باشند كه از كسي خلافي سر نزند. دومين كارش اين بود كه مخفي گاه مسلم را بداند تا پيش از آنكه دست بكار شود، كارش را بسازد. بنده اي

معقل نام را طلبيد و سه هزار درهم به او داد و گفت كوشش كن تا با پيروان مسلم آشنا شوي و چون چنين كسي را يافتي به او بگو مردي از شيعيانم و مي دانم مسلم در چنين روزها به كمك محتاج است. مي خواهم اين پول را به او بدهم تا آن را در جنگ با دشمن خود مصرف كند. اين مأموريت براي چنان جاسوسي چنان دشوار نبود. چند تن از بزرگان شيعه در كوفه مشهور بودند و او براي انجام مأموريت

(صفحه 129)

خود مسلم ابن عوسجه را كه مردي زاهد و پارسا بود انتخاب كرد. در مسجد نزد او رفت و خود را از شيعيان اهل بيت شناساند و از وي خواست از مسلم رخصتي بطلبد تا به حضور او رسد. پسر عوسجه خدا را شكر كرد كه چنين توفيقي نصيب مردي از شيعيان اهل بيت گرديده است. سپس او را سوگند داد كه كار خود را پوشيده دارد و از اين ماجرا به كسي خبر ندهد و چند روزي به خانه ي او رفت و آمد داشته باشد تا او بتواند از مسلم براي وي رخصت بگيرد. معقل بر اين جمله سوگند خورد. روزهاي بعد پسر عوسجه او را نزد مسلم برد و مسلم آن مال را از او گرفت و با وي بيعت كرد. به اين ترتيب ابن زياد دانست كه پسر عقيل در كجا بسر مي برد. در همان روزها كه جاسوس پسر زياد نزد مسلم ابن عوسجه مي رفت مسلم از خانه ي مختار به خانه ي شريك ابن اعور رفت. شريك مردي بزرگ و سرشناس بود و عبيدالله زياد بدو حرمت بسيار مي نهاد. و چون

شنيد شريك بيمار است به او پيغام داد كه شب هنگام به عيادت وي خواهد آمد. شريك به مسلم گفت اين مرد بديدن من مي آيد، تو بايد در نهانخانه بماني. چون به خانه ي من رسيد و نزد من نشست بر وي بتازي و كارش را بسازي. وقت بيرون آمدن تو هنگامي است كه من آب بخواهم. مسلم قبول كرد، پسر زياد به خانه ي شريك آمد و با او به گفتگو پرداخت. شريك آب خواست و منتظر بود كه مسلم با شمشير كشيده از نهانخانه بيرون آيد اما او چنين نكرد. شريك ترسيد فرصت از دست برود، بيتي خواند كه معني آن اين است كه چرا انتظار مي بري؟ چون اين بيت را چند بار بر زبان راند پسر زياد نگران شد و ترسيد كه مبادا پشت پرده خبري باشد. پرسيد اين چه سخني است كه شريك مي گويد هاني پسر عروه كه همان وقت در خانه ي شريك بود گفت او بيمار است و دچار هزيان شده و اين شعر خواني بر اثر همان هذيان و بيماري است. اما پسر زياد احتياط را از دست نداد و برخاست و از آن خانه بيرون

(صفحه 130)

رفت. پس از رفتن ابن زياد، شريك پرسيد چرا او را نكشتي مسلم پاسخ داد به خاطر حديثي كه از پيغمبر روايت شده است كه مرد باايمان كسي را به فتك(ترور)نمي كشد. (1) هاني گفت باري اگر او را مي كشتي فاسقي، فاجري، ستمكاري، مكاري، را كشته بودي. به اين ترتيب بزرگترين دشمن مسلم و حسين ابن علي و هاني و شريك از چنان مهلكه اي كه بپاي خود بدانجا آمده بود بيرون جست، تنها به خاطر اينكه

مسلماني پاكدين و پاك اعتقاد، كه جز به اجراي درست احكام دين به چيزي ديگر نمي انديشيد نخواست به خاطر سلامت خود و پيروزي در مأموريتي كه بعهده داشت حكمي از احكام دين را نقض كند، هر چند با رعايت اين حكم آينده ي او و كسي كه او را فرستاده است بخطر افتد. شريك روزي چند پس از اين واقعه زنده بود و سپس درگذشت. نوشته اند پس از آنكه ابن زياد مسلم و هاني را كشت به او گفتند، آن شب كه شريك آن شعر را مكرر مي كرد به خاطر آن بود كه مسلم از نهانخانه بيرون آيد و ترا بكشد. گفت به خدا ديگر بر جنازه ي هيچ عراقي نماز نخواهم خواند و اگر نه اين بود كه قبر پدرم زياد در گورستاني است كه شريك در آنجا بخاك سپرده شده است مي گفتم او را نبش قبر كنند. (2).

پس از مرگ شريك مسلم به خانه ي هاني رفت. معقل نيز در آنجا به حضور وي رسيد و هر روز پيش از همه ي مردم به خانه ي هاني مي رفت و پس از همه از آنجا خارج مي شد. به اين ترتيب از كار مسلم و شيعيان او و تعداد آنان و تصميماتي كه مي گرفتند اطلاع كامل مي يافت، و اين خبرها را به عبيدالله مي داد. پسر زياد با دانستن مخفي گاه

(صفحه 131)

مسلم و اطلاع از سران ياران و هواداران او به كار پرداخت. هاني را طلبيد و از او بازخواست كرد كه چرا مسلم را به خانه ي خود راه داده است. هاني ابتدا همه چيز را انكار كرد ولي با روبه رو شدن با معقل درماند. معقل پيش روي او ايستاد و گفت

هاني مرا مي شناسي؟ گفت آري مي شناسم! بزرگ منافقي كه تويي! و چون دانست انكار بي فايده است گفت من مسلم را به خانه ام نخوانده ام. او بي خبر به خانه ي من آمد و هم اكنون كه بازگردم وي را بيرون خواهم كرد. ولي پسر زياد نپذيرفت و گفت تا او را تسليم نكني رها نخواهي شد. اگر عبيدالله هاني را رها مي كرد ممكن بود هاني از مسلم بخواهد تا خانه ي وي را ترك گويد. اما پذيرفتن چنان تكليف كه عبيدالله در آن اصرار داشت براي هاني غير ممكن بود. شيخي سرشناس و محترم هرگز نمي توانست مهمان خود را از سر سفره ي خويش بردارد و به دشمن او تسليم كند. و ننگي بزرگ را براي خود و بازماندگان و قبيله ي خود بخرد. گفتگو بسيار شد و يك دو تن ميانجي گشتند تا شايد هاني سرسختي نكند و مسلم را به ابن زياد بسپارد، ولي او نپذيرفت. ابن زياد او را نزد خود خواست و با عصايي كه در دست داشت به صورت او كوفت و چهره ي او را زخمي كرد. سپس دستور داد او را زنداني سازند. خبر به قبيله ي مذحج رسيد كه پسر زياد هاني را كشت. مذحجيان گرد قصر را گرفتند. پسر زياد ترسيد و شريح قاضي را طلبيد و گفت برو و هاني را ببين كه زنده است سپس ماجرا را به اين مردم بگو! شريح به زندان رفت و هاني را مجروح و خون آلود ديد، ولي وقتي با مردم روبرو شد همين اندازه گفت كه هاني زنده است به خانه هاي خود برگرديد و آنها هم پراكنده شدند. به اين ترتيب با شهادت ناقصي كه قاضي مسلمان

دين به دنيا فروخته داد، فرصتي ديگر از دست هواداران مسلم و هاني رفت. آن روز كه اين مردم گرد قصر را گرفته بودند، جز تني چند از مأموران پسر زياد كسي با او نبود. اگر مختصر

(صفحه 132)

تدبيري داشتند كار عبيدالله به پايان مي رسيد. اما اين امري طبيعي است كه هر جا غوغا فراهم آيد، پيش از هر چيز عقل و منطق فرار مي كند. همين كه خبر دستگيري و زنداني شدن هاني در شهر منتشر شد، مسلم دانست كه ديگر درنگ جايز نيست و بايد از نهانگاه بيرون آيد و جنگ را آغاز كند. پس جارچيان خود را فرستاد تا مردم را آگاه سازند. نوشته اند از هجده هزار تن كه با او بيعت كرده بودند چهار هزار تن در خانه ي هاني و خانه هاي اطراف گرد آمده بودند. جارچيان شعار«يا منصور امت»(3) دادند و ياران مسلم از هر سو فراهم گشتند. مسلم آنان را به دسته هايي تقسيم كرد و هر دسته را به يكي از بزرگان شيعه سپرد. دسته اي از اين جمعيت به قصر ابن زياد روانه شدند. چنانكه نوشته اند در اين ساعت كه مهاجمان آنجا رسيدند تنها سي تن پاسدار و بيست تن از سران كوفه و خانواده ي ابن زياد در آنجا بودند. اگر اين مردم كه قصر را محاصره كردند مردان جنگ بودند، يا اگر از عاقبت انديشي و تدبير بهره اي داشتند، يا اگر فرماندهاني كارآزموده بر سر آنان بود بايد همان دم قصر را بگيرند و پسر زياد را از پا درآورند. لكن چنانكه بارها گفته ام و بارها خوانده ايد اينان از همان دسته مردمي هستند كه نخست كاري مي كنند، سپس درباره ي آنچه كرده اند مي انديشند.

وقتي پسر زياد خود را گرفتار ديد از سي تن بزرگان كوفه كه گرد او بودند تني چند را ميان مردم فرستاد تا جمعيت را پراكنده كنند. آنان كه مرداني كار ديده بودند مي دانستند مردم بي تدبير و آشوبگر را چگونه مي توان از هيجان بازداشت. هر يك از آنها بنزد گروهي رفت و گفت اي مردم چه مي خواهيد؟ چه مي كنيد؟ مگر نمي دانيد سپاهيان

(صفحه 133)

شام فردا مي رسند. مگر نمي دانيد با لشكر شام نمي توان درافتاد. اگر پاي اين سپاه به كوفه برسد دمار از روزگار شما برمي آورد. در آن لحظه كسي نبود كه فكر كند لشكر شام هم اكنون گرفتار پاي تخت و نگران حجاز و مصر و ديگر نقاط آماده ي طغيان است. و بر فرض هم كه چنين لشكري آماده باشد و براه افتد تا يك ماه ديگر به كوفه نخواهد رسيد. چنين حساب ساده را نه آن مردم بي فكر مي دانستند و نه در آن آشوب كسي بود كه آنان را مطلع سازد. اگر هم خيرانديشي بود و مي گفت معلوم نبود بپذيرند. تهديد اين خانها و خانزاده ها و اشراف منافق كارگر افتاد و از هر سو پدران و مادران از خانه بيرون مي تاختند و با گريه و زاري فرزندان خود را به خانه مي كشاندند. هر كس فرزند خود را مي ديد مي گفت بتو چه كه در اين جنگ شركت كني؟ اين همه مردم براي ياري مسلم بس است. از نرفتن تو چه زياني خواهد ديد؟ عده اي هم راستي ترسيدند و ميدان را خالي كردند. نتيجه اين شد كه از هجده هزار تن مردمي كه بر سر جان خود با مسلم پيمان بسته بودند شامگاه جز سي تن با

او نماند و چون نماز شام را خواند يك تن از ياران خود را همراه نداشت.

(صفحه 134)

(1) الايمان قيد الفتك(طبري، ج 7، ص 248).

(2) طبري، ج 249،7.

(3) اين شعار از آيه ي 35 سوره اسرا، مأخوذ است كه هر گاه كسي مظلوم كشته شود خونخواه او حق دارد انتقام او را بگيرد در كشتن اسراف نورزد همانا او منصور است.

و قل اعملوا فسير الله عملكم (توبه: 105)

و قل اعملوا فسير الله عملكم (توبه: 105)

بگو! بكنيد بزودي خدا كردار شما را مي بيند.

پسر زياد و همراهان او چنان از انبوه مردم ترسيده بودند كه پس از پراكنده شدن آنان از گرد مسلم و خاموش شدن سروصداها باز هم جرأت نمي كردند از كاخ بيرون آيند. گمان مي كردند مسلم و همراهان او حيله ي جنگي بكار برده اند و مي خواهند آنان را از پناهگاه بيرون آورند و كارشان را بسازند. پس از آنكه پاسي از شب گذشت و ديدند كسي به سروقت ايشان نمي آيد مشعل داران را به جست و جو فرستادند، اما آنان چندان كه بيشتر جستند، كمتر يافتند. برگشتند و به عبيدالله خبر دادند، كسي اطراف ما نيست. ابن زياد چون اطمينان يافت كه مردم كوفه گرد مسلم را خالي كرده اند، دو تن از اطرافيان خود را به كوچه هاي شهر فرستاد تا به مردم خبر دهند كه بايد نماز خفتن را در مسجد بگزارند. هر كسي در مسجد حاضر نشود براي او اماني نيست. ديري نگذشت كه مسجد از مردم پر شد. پسر زياد به منبر رفت و ضمن تهديد و تطميع حاضران گفت:«مردم ديديد پسر عقيل نادان

(صفحه 135)

بي خرد چه آشوبي در اين شهر بپا كرد و چگونه امنيت شهر را بهم زد؟

بدانيد هر كس اين مرد را به خانه ي خود پناه دهد، هر كس نهان جاي او را بداند و حكومت را مطلع نسازد، خونش مباح خواهد بود». سپس رو به رئيس شرطه ي خود كرد و گفت:«حصين بن تميم! مادرت به عزايت بنشيند، اگر مسلم از چنگ تو بگريزد! تو رخصت داري به هر خانه اي از خانه هاي كوفه بروي و آنجا را تفتيش كني!»مسلم چون نماز شام را خواند و خود را تنها ديد در كوچه هاي كوفه سرگردان شد. به هر طرف رو آورد گروهي را بر سر راه خود ديد كه مراقب راهگذران و در جست و جوي او هستند. سرانجام به كوچه اي بن بست رفت. در آن كوچه از شدت خستگي بر در خانه اي نشست و از خانه خدا كه زني بود و طوعه نام داشت آب طلبيد. پس از آنكه آب نوشيد، زن از او خواست به خانه ي خود برود زيرا ماندن او بر در آن خانه كه مردي در آنجا نبود صورت خوشي نداشت. مسلم ناچار خود را به طوعه شناساند و زن كه از شيعيان علي(ع)بود او را بدرون برد و پناه داد. اما شب هنگام پسر وي چون رفت و آمد مادر خود را به غرفه ي مسلم ديد بدگمان شد و سرانجام با پرسش و اصرار دانست گم شده ي ابن زياد در آن خانه و نزد مادر وي بسر مي برد. پسر طوعه بامداد نزد پسر اشعث كه از سرهنگان مورد احترام عبيدالله بود رفت و او را خبر داد. پسر اشعث با شادماني تمام كودك را نزد عبيدالله برد و او عبيدالله را آگاه كرد كه مسلم در خانه ي او نزد مادرش پناهنده

است. اين داستان را با چنين تفصيل طبري كه از قديميترين مورخان است، از ابومخنف كه خود با زمان وقوع حادثه فاصله ي چنداني نداشت نقل مي كند. جزئيات حادثه به اين صورت كه نوشته اند درست است يا نه؟ خدا مي داند، ولي آنچه مسلم است اينكه تركيب داستان ساختگي نيست. مشاجره ي ابن زياد با هاني و زخمي ساختن او، بزندان

(صفحه 136)

افكندن وي، شورش قبيله ي هاني و ناچار شدن مسلم از قيام. به راه افتادن بيعت كنندگان و گرد قصر ابن زياد را گرفتن و سپس دسته دسته و گروه گروه پراكنده شدن و سرانجام مسلم را تنها گذاشتن، وقوع همه ي اين حواث به همين صورت كه نوشته اند طبيعي به نظر مي رسد. كسي كه به روحيه ي مردم كوفه آشنايي داشته باشد، كسي كه تاريخ قيام هاي ناپخته و حساب نشده را در طول تاريخ خوانده است مطمئن مي شود كه صورت كلي داستان از آغاز تا انجام درست مي نمايد. قطعا صدها تن ناظر چنان حادثه بوده و هر يك به تفصيل داستان را بنوعي بازگو كرده اند و سپس تاريخ آن را در ضبط آورده است. اما در جزئيات حادثه مانند بيرون آمدن مشعل چيان از قصر و كسي را نديدن و يا سرگرداني مسلم در كوچه ها و گفت گوي او با طوعه احتمال مي رود الفاظ آنچه ضبط شده با آنچه رخ داده يكي نباشد. به هر حال اينكه بامداد آن شب فرستادگان پسر زياد براي دستگيري مسلم به خانه ي طوعه رفته اند، چيزي است كه تاريخ نويسان با آن همداستان اند. همين كه ابن زياد پناهگاه مسلم را دانست محمد اشعث را با شصت يا هفتاد تن براي دستگيري او فرستاد. مسلم در خانه ي طوعه بود

كه صداي سم اسبان و آواز سربازان را شنيد و دانست براي دستگيري او آمده اند. در چنان موقعيت وظيفه داشت كه نخست صاحب خانه را از گزند هجوم آوران بركنار دارد، به اين جهت فوري برخاست و با شمشير كشيده بر آنان تاخت و آنان را از خانه ي طوعه بيرون ريخت. سربازان پسر زياد چون دلاوري و ضرب دست او را ديدند به بام ها رفتند و با سنگ پراني و آتش ريزي وي را خسته كردند، با اين همه مسلم تسليم نشد. پسر اشعث گفت مسلم خودت را بكشتن مده! تو در اماني و كسي با تو كاري ندارد! مسلم گفت:

(صفحه 137)

سوگند مي خورم كه آزاد مرد كشته شوم هر چند مرگ چيزي ناخوشايند باشد هر مردي روزي با چيزي ناخوشايند روبرو مي شود و هر نوش با نيشي همراه مي گردد من نمي خواهم مرا بفريبيد يا به من دروغ بگوييد پسر اشعث بار ديگر گفت نه كسي مي خواهد ترا بفريبد و نه كسي مي خواهد ترا بكشد، گفتم تو در اماني. همه ي آنها هم كه با او بودند جز عمر بن عبدالله بن عباس، همين را گفتند. اما او گفت من خود را در اين ماجرا داخل نمي كنم. سرانجام او را بر استري سوار كردند و شمشيرش را گرفتند و رو به قصر بردند. در اين وقت مسلم به گريه افتاد. همان مرد كه در امان دادن وي با ديگران شركت نكرد گفت:« مسلم كسي كه به طلب حكومت برمي خيزد اگر با چنين پاياني رو به رو شود نبايد گريه كند!». مسلم گفت به خدا سوگند گريه ي من براي خودم نيست. براي آنها مي گريم كه با خواندن نامه ي من به

وعده ي ياري اين مردم دلگرم شده اند و هم اكنون در راه عراق هستند. سپس به محمد اشعث گفت بنده ي خدا! مي دانم كه تو از عهده ي اماني كه بمن دادي برنخواهي آمد ولي از تو مي خواهم نامه اي به حسين بنويسي و او را از آنچه بر سر من آمده است آگاه سازي! به او بنويس فريب مردم عراق را مخور! اينها همان مردمند كه پدرت را چندان آزردند كه از دست آنان آرزوي مرگ مي كرد. از همانجا كه اين نامه را مي گيري برگرد و خود را بخطر ميفكن! پسر اشعث گفت به خدا قسم چنين خواهم كرد و به ابن زياد هم خواهم گفت كه من ترا امان داده ام. طبري نوشته است كه پسر اشعث از همانجا مردي را با نامه اي نزد حسين فرستاد و فرستاده ي او در منزل زباله به حسين (ع) رسيد و او را از آنچه بر سر مسلم رفته است خبر داد. ولي چنين داستاني بي گمان دروغ است. زيرا اولا محمد اشعث چندان

(صفحه 138)

با خانواده ي علي ميانه ي خوشي نداشت. داستان نفاق پدر وي را با علي در جنگ صفين مي دانيم، و به احتمال قوي اشعث بن قيس در توطئه قتل علي بي دخالت نبود. از اين گذشته محمد اشعث ممكن نبود بدون كسب اجازه از پسر زياد نامه اي به حسين ابن علي بفرستد و ابن زياد هرگز چنين اجازه اي به وي نمي داد. ممكن است كساني از قبيله ي كنده چنين حكايتي را پرداخته باشند تا از زشتي كار مهتر زاده ي خود اندكي بكاهند. مسلم را با چنين وضع به قصر ابن زياد آوردند. خستگي، تلاش، خونريزي زخمها، گرمي هوا او را سخت تشنه ساخته بود. در

مدخل كاخ ابن زياد كوزه ي آبي ديد. گفت از اين آب جرعه اي به من بنوشانيد. يكي از همان مردم كه هر روز قبله عوض مي كنند و هر ساعت به رنگي درمي آيند و خدا مي داند تا آن روز چند نامه به حسين ابن علي نوشته و او را به آمدن عراق تشويق كرده بودند گفت:« از اين آب قطره اي نخواهي چشيد مگر اينكه در آتش دوزخ از حميم جهنم بنوشي!» مسلم از اين همه بي حيايي و درنده خويي در شگفت مانده پرسيد تو كه هستي؟ گفت:«من آن كسي هستم كه چون تو منكر حق شدي وي آن را پذيرفت. و چون تو امام خود را مخالفت كردي او وي را اطاعت كرد و چون تو نافرماني نمودي او فرمان برداري كرد. من مسلم ابن عمر باهلي هستم.»متأسفانه تاريخ جزئيات بسيار بي ارزشي را ثبت مي كند اما آنجا كه بايد رويدادهاي مهم را بنويسد خاموش مي ماند. نمي دانم هرگز پاي اين مرد باهلي به خانه ي مختار و شريك رسيده و با مسلم بيعت كرده بود يا نه. ولي پاسخهاي وقاحت آميز او به مسلم نماينده ي خوي و خصلت فرومايگاني است كه از گذشته ي خود بيمناك اند و مي خواهند براي آينده ي خويش نزد حكومت تازه جايي باز كنند. اگر

(صفحه 139)

هم اين مرد در چند روز پيش نزد مسلم نرفته و با او بيعت نكرده بدون ترديد باواسطه و وسيله جاي پايي هم براي آينده ميان آن دسته نهاده بود. مسلم گفت اي مرد باهلي چه سخت دل و درشت خو و ستمكار مردي هستي! تو سزاوارتر از من به جاودان ماندن در دوزخ مي باشي. سرانجام او را به كاخ درآوردند. پسر اشعث به ابن زياد گفت

من او را امان داده ام. ابن زياد پاسخ داد تو چه حق داري كه به او امان دهي يا ندهي!؟ ما تو را براي دستگيري او فرستاده بوديم نه امان دادن به وي. نكته اي را كه در اينجا بايد تذكر داد و نشان دهنده ي سقوط يكپارچه ي اجتماع اسلامي در مدت نيم قرن است، اينكه از زمان تأسيس حكومت اسلام در مدينه، اصلي مسلم بين مسلمانان رواج يافته و پيغمبر آن را امضا كرده بود. اگر مسلماني كسي را امان مي داد، همه ي مسلمانان ناچار از پذيرفتن آن امان نامه بودند. هنگامي كه عباس در شب محاصره ي مكه ابوسفيان را همراه خود نزد پيغمبر آورد عمر او را ديد و قصد كشتن او را كرد و گفت الحمدالله كه بر تو دست يافتم و تو در امان هيچ مسلماني نيستي. عباس گفت چنين نيست من او را امان داده ام. ناچار عمر تسليم شد و ابوسفيان از مرگ رهايي يافت. پس از گذشت نيم قرن مي بينيم يكي از گماشتگان نوه ي ابوسفيان چون مي شنود مرد به ظاهر مسلماني نواده ي پيغمبر را امان داده است، مي گويد اين امان اعتباري ندارد. از آن جمع به ظاهر مسلمان يك تن برنخاست و به او نگفت پذيرفتن امان در مسلماني اصلي مسلم است. و حالا كه محمد، مسلم را امان داده تو بايد آن را بپذيري. گفتگوهايي كه در آن لحظات در چنان اجتماع شوم و غير انساني بين اين مظلوم شرافتمند و آن ستمكاران بي شرم رفته است، از يك سو تأثيرآور و از سوي ديگر حيرت انگيز است. حيرت انگيز از آن جهت كه مردي خود را نماينده ي جانشين پيغمبر مي داند، مردي كه خود و

(صفحه 140)

پدرش تا چندي پيش بخود مي باليدند كه جزء چاكران و خدمتگزاران عموي همين شخص هستند كه دست بسته او را پيش خود برپا نگاه داشته است. اما امروز بي آنكه اين مرد مرتكب جنايتي و يا جرمي كه در مسلماني سزاوار چنين كيفر است شده باشد با او چنان رفتار مي كنند. در چنان لحظه پسر زياد متوجه شد كه ممكن است وضع مسلم دل سختتر از سنگ حاضران را بحال او به رقت آورد، در صورتي كه چنين توهمي بي جا بود. مع ذلك از روي دورانديشي براي آنكه احساسات حاضران را به ضد او برانگيزد گفت: مسلم! مگر تو نبودي كه در مدينه شراب مي خوردي؟! اين شيوه ي مردمان پست نهادست كه چون به منطق درمي مانند به تهمت توسل مي جويند. مسلم به جاي اينكه در خشم شود از اين همه بي شرمي درشگفت ماند و گفت:« پسر زياد من شراب بخورم؟! سزاوارتر از من به شرابخواري كسي است كه از نوشيدن خون مسلمانان و كشتن بي گناهان و دستگيري و شكنجه ي آزادمردان به صرف تهمت و گمان باكي ندارد. و نه تنها چنين گناهاني بزرگ را مرتكب مي شود و پشيمان نمي گردد، بلكه چنان مي نماياند كه ابدا كار زشتي نكرده است.»سخني گفت كه مجلسيان را خواه و ناخواه با خود همداستان كند. گفت تو چيزي را مي خواهي كه خدا ديگري را درخور آن مي داند. - و آن ديگري كه درخور آن است كيست؟ - اميرالمؤمنين يزيد! - در اين صورت خدا ميان من و تو داوري خواهد كرد. پسر زياد در اين گفت گو نيز درماند و نتيجه اي را كه طالب آن بود بدست نياورد. اين بار خواست قدرت خود را

برخ مسلم بكشد:

(صفحه 141)

- به خدا ترا چنان مي كشم كه كسي را در اسلام بدان صورت نكشته باشند. - تو بيش از ديگران مي تواني در اسلام بدعتهايي پديد آوري كه پيشينيان چنان نكرده اند. اين بار هم پسر زياد شكست خورد. ناچار چنانكه سنت جاهلان است كه چون برابر خصم بدليل درمانند سفاهت آغاز مي كنند، حسين و علي و عقيل را دشنام داد. مسلم ديگر سخني نگفت و خاموش ماند. پايان اين صحنه ي غم انگيز را به اختصار مي نويسم. پسر زياد پس از كشتن مسلم و هاني گفت ريسمان به پاي هر دو نعش ببندند و در بازارهاي كوفه بگردانند. كسي چه مي داند شايد چند تن هم از آنان كه بيعت اين مسلمان مظلوم را در گردن داشتند در ميان كشندگان نعش بودند. و مي خواستند با اين خوش خدمتي خود را از تهمت برهانند و امير تازه را از خود خشنود سازند و يا به او نشان دهند كه اينان هميشه چاكر حاكم ستمكار بوده و هستند. تنها تذكر يك نكته لازم مي نمايد. نكته اي كه نشان دهنده ي جانبي ديگر از سقوط اجتماع اسلامي در اين پنجاه سال است: در آن گيرودار مسلم به فكر وصيت افتاد. وصيت در مسلماني امري است مشروع كه نسبت به متعلق آن گاه واجب و گاه مستحب و گاه مباح است. پذيرفتن وصايت نيز كاري ممدوح است. در چنان مجلسي بايد گروهي برمي خاستند و هر يك وصيت او را تعهد مي كردند. ولي از ميان آن همه نامردم حتي يك تن برنخاست. ناچار خود در حاضران نگريست تا يكي را برگزيند، اما به چه كسي اعتماد كند؟ به هر كه ديده دوخت در

او روي اميدي نديد. عمر سعد را مخاطب ساخت و گفت ما و تو خويشاونديم بيا و وصيت مرا بشنو! عمر نپذيرفت و براي خوش خدمتي به پسر زياد، درخواست

(صفحه 142)

او را نشنيده گرفت، تا اينكه ابن زياد بدو رخصت داد. مسلم او را به گوشه اي برد. نخست درباره ي وام خود وصيت كرد كه هفتصد درهم در كوفه مقروضم، آنچه دارم بفروش و اين وام را بپرداز! دوم اينكه تن مرا در گوشه اي به خاك بسپار! سوم اينكه به حسين نامه بنويس كه به كوفه نيايد. اين سه مطلب موضوعي سياسي نبود كه افشا نكردن آن به زيان خاندان ابوسفيان باشد، ولي اين وصي نابزرگوار كه پدرش را يكي از عشره ي مبشره دانسته اند، آن روز در سقوط اخلاقي بدرجه اي رسيده بود كه نزد مسلم برگشت به پسر زياد گفت مي داني مسلم چه گفت؟ عبيدالله پاسخ داد:«گاهي مردم، خيانت كاري را امين مي پندارند و او را وصي خود مي سازند. اگر مسلم مرا وصي خود مي كرد، آنچه مي خواست انجام مي دادم». مسلما اين گفته ي پسر زياد نيز دروغ بود ولي فقط مي خواست عمر سعد را در آن مجلس پيش روي حاضران رسوا كند و درهم بكوبد.

(صفحه 143)

من رآي منكم المنكر فليغيرنه بيده (كنز العمال حديث شريف)

من رآي منكم المنكر فليغيرنه بيده (كنز العمال حديث شريف)

مسلم در كوفه با چنان استقبال گرمي روبه رو گرديد كه بيش از آن تصور نمي رفت، وقتي شور و هيجان مردم را ديد نامه اي به اين مضمون به پسرعموي خود نوشت«راهبر كاروان هيچ گاه به مردم خود دروغ نمي گويد. مردم اين شهر يك صدا و يك دل پيرو تو و گوش بفرمان تو هستند، بايد هر چه زودتر بدين سو حركت كني.»آن نامه هاي پي درپي با

چنان عبارتهاي شيوا و پرتأكيد، آن پيكها كه به پشتوانه ي راستگويي نامه نگاران از پس يكديگر مي آمدند و اشتياق مردم كوفه را براي جانبازي در راه حسين و بدست آوردن حكومت به او مي گفتند، اين نامه كه شاهد عيني در كوفه و سفير و فرستاده ي او براي وي نوشته است، تكليف را روشن كرد. امام بايد به عراق برود. اتفاقا در آن روزها از حادثه ي ديگري آگاه شد كه او را بر بيرون رفتن از حجاز مصمم تر ساخت. او دانست كه فرستادگان يزيد خود را به مكه رسانده اند تا در مراسم حج

(صفحه 144)

بر وي حمله برند و ناگهان او را بكشند. پس مقدمات قيام از هر جهت آماده شده بود، به اين ترتيب: نخست: اينكه او مانند آن دو تن ديگر از بزرگان و بزرگ زادگان مهاجر با يزيد بيعت نكرده و حكومت او را به رسميت نشناخته بود، بنابراين هيچ گونه تعهدي - شرعي يا اخلاقي - مقابل اين مرد كه ادعاي رهبري مسلمانان را مي كرد نداشت. دوم: اينكه خود را براي رهبري مسلمانان از آن دو تن شايسته تر مي دانست و اين حقيقتي بود كه گذشته از عامه ي مردم آن دو مدعي امامت نيز آن را قبول داشتند. سوم: اينكه وي يزيد را مردي فاسق، فاجر و نالايق مي دانست كه تنها از راه توطئه و نيرنگ و تهديد و يا برخورداري از حمايت مردم شام- آن هم از طريق اطاعت كوركورانه - حقي را كه درخور آن نيست غصب كرده است. چهارم: تسلط يزيد بر مسلمانان و ادعاي خلافت منكري بود روشن، زيرا حكومت او نه بر پايه ي مشورت با مسلمانان بود و نه

براساس خويشاوندي با پيغمبر و نه به خاطر لياقت شخصي وي بدين ترتيب بدعتي بود كه هيچ مسلمان متديني آن را نمي خواست. پنجم: كوشش براي زدودن بدعت و نابود ساختن منكر وظيفه ي هر مسلماني است و او كه فرزند زاده ي پيغمبر است بيشتر از هر كس در اين باره وظيفه دارد. ششم: تأخير از نهي منكر هنگامي رواست كه كسي قدرتي را كه شايسته ي چنين قيامي است نداشته باشد، به اين جهت او در مدت بيست سال برابر معاويه كه او نيز چون فرزندش ضايع كننده ي حقوق مسلمانان بود خاموش ايستاد. ليكن اكنون كه به قدر كافي نيرو براي او آماده شده، ديگر نبايد درنگ كند. بايد هر چه زودتر با چنين منكري به مبارزه

(صفحه 145)

برخيزد. هفتم: چنانكه گفتيم حسين نيز چون پدرش مرد دين بود. وي در قيام خود رضاي خدا و آسايش مسلمانان را مي خواست. سياستمداري نبود كه تنها حساب بدست آوردن قدرت را داشته باشد- آن هم از هر راه كه ممكن گردد- ديديم كه چون مردم با علي به خلافت بيعت كردند، نخستين اقدام او برداشتن معاويه از حكومت دمشق بود و هر چند مشاوران وي به او گفتند بايد اين كار را چند ماهي به تأخير اندازد تا پايه هاي حكومت محكمتر گردد گفت: راضي نيستم معاويه يك لحظه بر مسلمانان ستم كند. هشتم: چنانكه گفتيم حسين دانسته بود كه يزيد به هيچ وجه از او دست برنخواهد داشت و اكنون كه بيعت او را نپذيرفته و از مدينه به مكه آمده، كساني را فرستاده است تا به هنگام حج او را ناگهان بكشند. با ريختن خون او دو منكر

در جامعه ي اسلامي پديد مي آمد: يكي اينكه حرمت خانه ي خدا شكسته مي گرديد و در جايي كه چرنده و پرنده در آن در امان است و كسي نبايد متعرض آنان گردد، پسر دختر پيغمبر را مي كشتند. ديگر اينكه با چنين كشتن خون او به هدر مي رفت. فراهم آمدن مجموع اين مقدمات تكليف او را روشن كرد. او بايد به عراق برود. وقتي پسر عباس دانست كه حسين تصميم رفتن به عراق را دارد، نزد او رفت و گفت:«پسر عمو! اين مردمي كه تو را دعوت كرده اند حاكم خود را از شهر خويش رانده و خزانه ها را در اختيار گرفته و منتظر آمدن تو هستند؟ اگر چنين است به عراق برو! اما اگر حاكم يزيد سر جاي خود نشسته است و مردم از او اطاعت مي كنند و ماليات دولت را به او مي پردازند، تو نبايد بروي! چه ممكن است با رفتن تو حاكم مقاومت كند، جنگ درگيرد؛ آنگاه اين مردم ترا رها كنند و از او پشتيباني نمايند».

(صفحه 146)

چنين پيشنهادي از نظر سياستمداري كه جهانداري و حكومت را بخواهد، حساب شده و درخور توجǠاست، ولي آنچه حسين (ع) مي خواست مبارزه ي با منكر بود نه بدست آوردن حكومت. چنانكه گفتيم مبارزه ي با منكر وظيفه ي عموم مسلمانان است اما اگر چنين كار نياز به بسيج نيرويي بزرگ داشته باشد براي نظم و بكار انداختن اين نيرو به رهبر احتياج خواهد بود، و او در خود شايستگي چنين رهبري را مي ديد. اگر مردم كوفه خود به خود مي توانستند به يزيد بشورند و او را از حكومت بردارند، ديگر نيازي نبود از او دعوت كنند تا بنزد آنها برود و

رهبري قيام را بعهده بگيرد. در روزهايي كه سيل نامه از كوفه به مكه روان شده بود، حسين نامه اي هم به چندتن از بزرگان بصره نوشت و آنان را بياري خود خواند. دو تن از رئيسان قبيله ي بني سعد و بني نهشله با قبيله ي خود ياري او را پذيرفتند ولي آن قدر درنگ كردند كه وقتي آماده ي حركت شدند خبر كشته شدن امام به آنان رسيد. كاروان كه جز خويشان نزديك امام تني چند هم بدان پيوست، آماده ي حركت شد. حاكم مكه خبر يافت و فرستادگان او سر راه را بر حسين گرفتند كه چرا مي خواهي اختلاف كلمه پديد كني! و آرامش اجتماع را بر هم بزني! حسين در پاسخ آنان تنها آيه اي از قرآن خواند كه«من مسؤول كار خود هستم و شما مسؤول كار خود

هستيد. من از كار شما بيزارم و شما از كار من بيزاريد.»(1).

پسر زبير هم براي ظاهرسازي نزد او آمد كه اگر مي خواهي همين جا بمان! و من كار را بتو مي سپارم، ولي حسين اعتناي درستي به گفته ي او نكرد چه مي دانست سخن وي از دل برنخاسته است،و ديگر اينكه سخن بر سر زمامداري و رياست نبود كه اگر در عراق به دست نيامد

(صفحه 147)

در حجاز فراهم گردد. چون كاروان به راه افتاد خبر به عبدالله بن جعفر طيار عمو زاده ي حسين رسيد. او از يك سو نامه اي براي حسين نوشت كه در رفتن شتاب نكند تا وي خود را بدو برساند، و از سوي ديگر نزد حاكم مكه رفت و امان نامه اي براي حسين گرفت و به همراهي يحيي بن سعيد برادر عمرو بن سعيد حاكم مكه خود را به حسين

رسانيد و از او خواست تا از رفتن به عراق منصرف شود. لازم است در اينجا متن امان نامه و پاسخي را كه حسين بدان داده است از لحاظ اهميتي كه دارد نوشته شود. حاكم مدينه چنين مي نويسد:«شنيده ام عازم عراق هستي! از خدا مي خواهم از تفرقه افكني بپرهيزي! چه من بيم دارم در اين راه كشته شوي! من عبدالله ابن جعفر و يحيي بن سعيد را نزد تو مي فرستم تا به تو بگويند تو در امان من هستي! و از صله و نيكويي و مساعدت من بهره مند خواهي بود!»معلوم است پاسخ چنين نامه از جانب حسين چه خواهد بود وي نوشت« كسي كه مردم را به طاعت خدا و رسول بخواند و نيكوكاري را پيشه گيرد هرگز تفرقه افكن نيست! و مخالفت خدا و پيغمبر را نكرده است. بهترين امان، امان خداست. كسي كه در دنيا از خدا نترسد در روز رستاخيز از او در امان نخواهد بود. از خدا مي خواهم در دنيا از او بترسم تا در آخرت از امن او بهره مند شوم. در نامه ي خود نوشته اي كه قصد صله و نيكويي درباره ي من داري! خدا در دنيا و آخرت به تو جزاي خير دهد.»از روزي كه كاروان از مكه روانه ي عراق شد تا پيش از آنكه از كشته شدن مسلم و هاني آگاه گردد يك دو تن به امام برخوردند چون از آنان مي پرسيد وضع عراق چگونه است؟ مي گفتند:« دلهاي مردم با تو و شمشيرهاي آنان با بني اميه است.»شمار دقيق آنان كه از مكه با اين

(صفحه 148)

كاروان به سوي عراق حركت كردند چند تن بوده است، خدا مي داند چون اين جزئيات براي تاريخ آن

روز ارزشي نداشته، آن را ضبط نكرده است. در حاليكه ثبت چنين رقم بسيار پرارزش بوده است، اما چنانكه در فصلهاي گذشته گفتيم چون حجاز آمادگي شركت در اين قيام را نداشت، تنها ممكن است چند تن مرد باايمان و نيز عده اي از فرصت طلبان كه به آينده ي اين رهبر اميد دوخته بودند وي را همراهي كرده باشند. چنانكه در گفت گوي فرزدق با پسر عمرو ابن ابن العاص مي بينيم در مكه كساني بودند كه پيروي حسين را مسلم مي دانستند. فرزدق مي گويد حسين ابن علي را با ساز و برگ آراسته در بيرون مكه ديدم. از او پرسيدم چرا شتاب زده و حج نكرده مي روي؟ گفت اگر شتاب نكنم دستگير خواهم شد. از من پرسيد كه هستي گفتم مردي عراقي ام! بيش از اين در اين باره از من نپرسيد. سپس گفت مردم عراق را چگونه ديدي؟ گفتم دلهاي آنان با تو است و شمشيرهاي آنان با بني اميه و قضا به دست خداست. آنگاه چند مسأله از احكام حج از او پرسيدم، همين كه از او گذشتم به خيمه ي عبدالله ابن عمرو بن عاص رسيدم و او را از ملاقات خود با حسين خبر دادم. گفت چرا به دنبال او نرفتي او حكومت را بدست خواهد گرفت. همين كه اين سخن را از عبدالله شنيدم بر دلم گذشت كه خود را به حسين برسانم، لكن دوباره بياد پيمبران و كشته شدن آنان افتادم، و از رفتن با حسين منصرف شدم. ديري نگذشت كه دانستم وي را كشته اند (2).

اين گفت گو تا چه اندازه با حقيقت سازگار است نمي دانم، قسمت نخست آن مسلم است چون در همه ي اسناد ديده مي شود اما نيمه ي

دوم آن را هم اوضاع و احوال آن روز تأييد مي كند، لااقل براي

(صفحه 149)

عده اي از مردم مكه از دو احتمال پيروزي و شكست، پيروزي راحج مي نموده است. همچنين مسلم است كه در طول راه عراق تني چند از مردم بصره و كوفه و ديگر شهرهايي كه در آن سال براي حج آمده بودند پس از اتمام اعمال حج به كاروان پيوستند.

(صفحه 150)

(1) سوره ي يونس، 41.

(2) طبري، ج 7، ص 278.

خط الموت علي ابن آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة (حسين بن علي)

خط الموت علي ابن آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة (حسين بن علي)

مرگ بر فرزند آدم اثر نهاده است آن چنانكه گردن بند بر گردن دخترك جوان. چه وقت و در كجا حسين ابن علي از كشته شدن مسلم خبر شد: طبري در يكي از روايات خود نوشته است:«در سه ميلي قادسيه حر با دسته ي تحت فرماندهي خود سر راه را بر او گرفت و گفت كجا مي روي؟)- به كوفه! - برگرد! چه من در آنجا اميد خيري براي تو نمي بينم! سپس او را از كشته شدن مسلم خبر داد. حسين خواست برگردد ولي برادران مسلم نپذيرفتند و گفتند ما بايد خون برادر خود را بگيريم. حسين نيز گفت:«پس از شما نيز زندگي لذتي ندارد.»(1).

پيداست كه يكي از راويان اين مورخ چند گزارش را با يكديگر درهم ريخته است. آنچه درست تر بنظر مي رسد اين است كه خبر كشته شدن مسلم به امام روزها پيش از برخورد او با حر به وي رسيده باشد. و نيز آنچه مسلم است اينكه حر مأمور بوده سر راه را بر او بگيرد و

(صفحه 151)

مراقب وي باشد تا دستور بعدي پسر زياد بدو رسد و

اينكه پسر زياد هنگام شنيدن وصيت مسلم از عمر ابن سعد گفت: « اگر حسين با ما كاري نداشته باشد ما با او كاري نداريم». يا نقلي است كه به دروغ به پسر زياد بسته اند، و يا سخني است كه او مطابق مصلحت روز گفته است. ما عبيدالله را خوب مي شناسيم و دشمني او و پدرش را با خاندان علي نيك مي دانيم. زياد در خلافت علي (ع) چندي عامل او بود و مأموريت خود را هم خوب انجام مي داد، ليكن پس از آنكه خود را در اختيار معاويه گذاشت و بخصوص پس از آنكه بشرف برادر خواندگي او (از راه ارتباط نامشروع ابوسفيان با مادرش) مشرف شد! فكر و انديشه و قدرت خود را در طبق اخلاص گذاشت و به معاويه تقديم كرد. عبيدالله پسر چنين پدري است. او مي خواست رفتاري را كه پدرش با شيعيان علي كرد، تقليد كند. او ممكن نبود حسين را رها كند تا به هر جا مي خواهد برود. بنابراين آنچه طبري از زبان حر نوشته است كه: «برگرد زيرا در كوفه اميد خيري براي تو نمي بينم». گزارشي است كه چند تن بين راه به حسين دادند و او را از كشته شدن مسلم آگاه ساختند، و آنچه روايات ديگر گفته اند كه پسر زياد سراسر راه كوفه و شام و حجاز را تحت نظر گرفته بود، و به دستور وي آينده و رونده را بازرسي مي كردند درست تر مي نمايد. همچنين بعيد و بلكه ناممكن بنظر مي رسد كه محمد اشعث و يا عمر بن سعد وصيت مسلم را انجام داده و نامه اي به حسين نوشته و كشته شدن مسلم را به او اطلاع داده

باشند. چه محمد اشعث چنانكه گفتيم بدون رخصت پسر زياد چنين نامه اي را نمي نوشت و پسر زياد هم خود را ملزم به چنين تكليفي نمي ديد.

هر چه بوده است، همين كه حسين (ع) از كشته شدن مسلم و هاني و نيز قتل دو پيكي كه به كوفه فرستاده بود تا رسيدن خود را اعلام كند، مطلع گشت، همراهان خود را فراهم ساخت. در آن انجمن كاري كرد

(صفحه 152)

كه از آزاده اي چون او انتظار مي رفت. او مي دانست بعضي از آنان كه از حجاز با وي همراه شده و يا در راه به او پيوسته اند، اين سفر را براي رضاي خدا انتخاب نكرده اند. خواست تا خاطرشان را آسوده كند. چنانكه مكرر در فصلهاي اين كتاب گفته ايم، وقتي مسلمانان با امام بيعت كردند تعهدي سپرده اند كه بايد تا آخرين لحظه آن را اجرا كنند. امام خواست ذمه ي اين مردم را از اين تعهد آزاد سازد. به آنان گفت: « خبر جانگدازي به من رسيده است. مسلم و هاني كشته شده اند، شيعيان ما را رها كرده اند. حالا خود مي دانيد هر كه نمي خواهد تا پايان با ما باشد بهتر است راه خود را بگيرد و برود.» گروهي رفتند اين گروه نامردمي بودند كه دنيا را مي خواستند گروهي هم ماندند و آنان مسلمانان راستين بودند.

در منزل شراف كاروان پس از استراحت مقداري آب برداشت، و تا نزديك نيم روز راه پيمود، ناگاه يكي از كاروانيان تكبير گفت حسين پرسيد: «بردن نام خدا به هر حال خوب است اما موجب اين تكبير گفتن چه بود؟» گفت: «نخلستاني پيش روي ما ديده مي شود». كاروانيان گفتند هرگز در اين راه نخلستاني نبوده است آنچه

مي بيني بايد چيز ديگري باشد. همين كه پيش رفتند و بهتر ديدند، يكي گفت: آنچه مي بينيم سر نيزه ها و گوش اسبهاست. پس آنچه نخلستان مي پنداشتند طليعه ي سپاهيان دشمن بود. مردمي كه بايد شادي كنان و تكبيرگويان به استقبال ميهمان عزيز خود بيايند، سلاح پوشيده پذيره ي جنگ او شده اند، چه شگفت دنيايي! و چه سست پيمان مردمي!

درست است كه مورخان نوشته اند چون حسين دعوت نامه هاي مردم كوفه را به حر نشان داد وي گفت من از اين نامه ها خبري ندارم، اما آيا مي توان باور كرد كه صدهزار و يا بيست هزار مردم شهري در عرض يك هفته براي ياري مردي آماده شوند و خبر اين حادثه ي

(صفحه 153)

بزرگ در آن شهر به كوي و برزن و مسجد و محله نرسد و همه يا بيشتر مردم آگاه نشوند؟ گيريم كه شخص حر از ماجرا خبر نداشت آيا از آن هزار تن هم كه همراه او بودند، هيچ كس آنچه را در چند هفته ي پيش گذشته بود نمي دانست؟ مگر كوفه چقدر جمعيت داشت؟ مگر مردان جنگي در ميان آن جمعيت به چند تن مي رسيدند كه بگوييم هيچ يك از اين هزار تن جزء آن مردم نبودند؟ چنين فرضي را به سختي مي توان باور كرد.

به هر حال فاجعه از اين ملاقات آغاز شد. حر سر راه را بر كاروان سالار گرفت. امام گفت: « اين مردم مرا به سرزمين خود خوانده اند تا با ياري آنان بدعتهايي را كه در دين خدا پديد آمده است بزدايم. اين هم نامه هاي آنهاست. حالا اگر پشيمان اند برمي گردم». حر گفت: «من از جمله ي نامه نگاران نيستم و از اين نامه ها هم خبري ندارم امير من، مرا مأمور

كرده است، هر جا تو را ديدم سر راه را بر تو بگيرم و تو را نزد او ببرم». بديهي است كه امام حسين (ع) پيشنهاد وي را نمي پذيرد و او هم امام را رها نمي كند تا به حجاز برگردد و حتي به او اجازت نمي دهد كه در منزلي آباد و پرآب و علف فرود آيد. اما از آنچه در ملاقات و گفتگوها روي داده يك نكته ي جالب مي توان ديد. نكته اي كه علماي اخلاق اسلامي پيوسته آن را تذكر داده و مسلمانان را از آن ترسانيده اند. قرآن نيز در چند جا بدان اشاراتي دارد. هر انساني در هر مرحله از عمر خود دستخوش پيروي از هوي نفس و شكستن قانون مي گردد. در آغاز كه گناهي مرتكب مي شود تا مدتي گرفتار سرزنش وجدان است. دل او را حجابي تيره مي گيرد نه چندان سياه و تاريك كه ديگر سخن حق بگوش او فرو نرود. مي گويند در چنين حالت دل انسان از ديدار حقيقت محجوب، اما اعتقاد او سالم است. اگر از گناه برگردد اين تيرگي بتدريج برطرف مي شود. اما اگر در گناه اصرار ورزد كار او بجايي

(صفحه 154)

خواهد كشيد كه نه تنها ديگر وجدان وي از گناه ناآرام نخواهد شد، بلكه از گناه لذت خواهد برد. در اين برخورد، امير لشكر و سپاهيان او با آنكه از يك سو سر راه بر امام گرفتند، و با او چون دستگير شده اي رفتار مي كردند، از سوي ديگر همين كه وقت نماز مي رسيد او را امام مسلمانان مي خواندند. و به او اقتدا مي كردند. معني آن اين است كه او نه تنها از دين بيرون نرفته، نه تنها مسلمان است،

بلكه براي اقامه ي نماز جماعت از فرستاده ي حاكم قانوني سزاوارتر است. چند روزي بر اين ماجرا نمي گذرد كه اين مردم اندك اندك بر شكستن حكم خدا چيره و چيره تر مي شوند، و هر چه در اين راه بيشتر پيش مي روند بيشتر از خدا دور مي گردند. به تدريج دل آنان تاريك تر و سخت تر مي شود. پرده اي دل را مي پوشاند كه ديگر نور ايمان بر آن نمي تابد و قرآن درباره ي اين پرده مي گويد: كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون. كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (2) حجايي چنان ستبر و تاريك كه هيچ روشني اثري در آن نمي گذارد. و هيچ سخن حق بدان فرونمي رود. وقتي يكي از ياران امام در واپسين لحظات جنگ از مردمي كه اين هزار تن هم جزء آنان بودند و چند نوبت با همين امام به جماعت نماز خوانده بودند لختي مهلت مي خواهد. تا با امام خود آخرين نماز را بخوانند بانگها برمي خيزد كه: «نماز شما مقبول درگاه خدا نيست. پناه بر خدا! چگونه هوي نفس چشم و گوش را مي بندد، و حقيقت را وارونه جلوه مي دهد.

در قصر بني مقاتل، حسين (ع) سراپرده اي ديد. پرسيد: « اين سراپرده از كيست؟» گفتند از عبيدالله پسر حر جعفي، حسين كسي را به طلب او فرستاد، اما او نپذيرفت و نيامد و گفت من از كوفه بيرون آمدم تا در اين درگيري شريك نباشم، چه مي دانستم پايان كار چه خواهد بود. حسين

(صفحه 155)

خود بديدن او رفت و از وي خواست كه در اين سفر با او همراه باشد ولي او قبول نكرد و در عوض از امام خواست تا اسب و شمشير او را از وي

بپذيرد. حسين ديگر به او اعتنايي نكرد. مورخان نوشته اند، عبيدالله پس از حادثه ي عاشورا پيوسته دريغ مي خورد كه چرا چنان توفيق بزرگي را از دست داد، و شعرهايي هم در اين باره به او نسبت داده اند.

(صفحه 156)

(1) طبري، ج 7، ص 281.

(2) نه چنين است، بلكه چيره شد بر دل آنان آنچه ورزيدند (گناهان). نه چنين است همانا آنان از پروردگار خود در حجابند (مطففين، 15-14).

استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله (المجادله: 19)

استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله (المجادله: 19)

چيره شد بر آنها شيطان، پس ياد خدا را فراموششان كرد.

پس از مخالفت حسين با بيعت يزيد و حركت وي از مدينه به مكه و رسيدن دعوت نامه هاي مردم كوفه و فرستادن مسلم و حركت از مكه به عراق با همه ي اختلافي كه در جزئيات روايتها ديده مي شود، چون آنچه را تاريخ نويسان قديم درباره ي اين حادثه، از آغاز تا آن روز نوشته اند با قرينه هاي خارجي بسنجيم ممكن است بتوان پاره اي از حوادث را روشن تر ديد. در فصلهاي گذشته كوشش شد تا آنجا كه ممكن است از ميان اين روايتهاي گوناگون آن قسمت كه همه ي تاريخ نويسان يا بيشتر آنان با آن همداستانند نوشته اند. اما همين كه حركت كاروان از مكه به عراق آغاز مي شود هر چه پيشتر مي آييم تاريكيهاي بيشتري بر واقعيت تاريخي سايه مي افكند. مخصوصا از نقطه اي كه كاروان با دسته ي پيشرو سپاهيان كوفه بفرماندهي حر پسر يزيد روبرو مي شود تا ساعتي كه جنگ در صحنه ي كربلا پايان مي يابد بقدري روايات با يكديگر متناقض و يا ناسازگار است كه مي توان گفت

(صفحه 157)

تنها نقطه ي اشتراك آنان همين است كه درگيري روز دهم محرم سال شصت و يكم

هجري رخ داده و از همراهان امام هر كس به سن بلوغ رسيده با وي به قتل رسيده است. حتي درباره ي اينكه چرا علي ابن الحسين را نكشتند، مورخان شيعه و سني همداستان نيستند. علت اين پراكندگي و تناقض نويسي هم معلوم است. نخستين سند كتبي كه ما در دست داريم و نسخه هاي آن تا امروز باقي مانده حداقل دويست سال بعد از حادثه نوشته شده است. در دوران حكومت اموي تاريخ نويسان، خطيبان، قصه گويان وابسته به اين حكومت، تا چه اندازه توانسته اند گزارش حوادث را به نفع آنان دگرگون كنند و آن را كه خود مي خواهند نشان دهند، خدا مي داند. اين جعل و تزويرها بيش از نيم قرن ادامه داشته است، تا آنكه نوبت به قيام شيعيان آل علي مي رسد. و مي دانيم كه رهبري اين قيام را آل عباس عهده دار شدند. بديهي است كه در آغاز اين نهضت عباسيان براي اينكه عاطفه ي شيعيان را هر چه بيشتر برانگيزانند، كوشيدند تا چهره ي زشت رقيبان شكست خورده ي خود را زشت تر نشان دهند. از وابستگان اين حكومت نيز مسلما گروهي از همان دست مردم اند. آنان نيز روايتها نوشته و پراكنده اند كه بيش از آنكه نشان دهنده ي واقعيت باشد سلاحي برنده براي برانداختن مانده ي دشمنان بني عباس است. ولي از اينها همه بدتر كوششي است كه در مرحله ي دوم حكومت عباسي يعني پس از استقرار حكومت و پيش از تدوين اسناد به عمل آمده است. فرزندان عباس نخست تشيع و طرفداري از خاندان پيغمبر را دستاويز پيشرفت خود ساختند، اما همين كه به قدرت رسيدند كمتر از بني اميه درباره ي خاندان علي ستم نكردند. و اگر در نظر بگيريم كه

وسيله ي تبليغاتي در چنان روزگاري حديث بوده است، خواهيم دانست كه بار ديگر بازار جعل و تحريف و انتحال رونق گرفته است و باز طبعا آن دسته از

(صفحه 158)

داستانها كه با منافع اين نو بدولت رسيدگان سازش نداشته دستخوش دگرگوني شده است. با اين ترتيب تنها خدا و آنان كه خود شاهد چنان صحنه ها بوده اند مي دانند كه در آن پيكارگاه چه گذشته و حقيقت چه بوده است. تازه اين سندهاي موجود كه نيز از هزار و صد سال پيش در دست داريم هر دسته اي پيش از آنكه بيان كننده ي واقعيت خارجي باشد بازگوينده ي تمايلات گروهي است كه آن را بميراث گذاشته اند. مثلا دسته اي از روايتها چنان به اختصار گراييده است كه گويي برخورد كاروان با طليعه ي سپاه كوفه تا پايان نبرد يك دو روز بيش نبوده و مدت درگيري هم از دقايقي چند تجاوز نكرده است. در حالي كه روايتهاي كوفي تا آنجا كه ممكن بوده از تفصيل دريغ نكرده است. متأسفانه اسنادي كه دو تاريخ نويس قديم - يعقوبي و طبري - از آن نقل مي كنند در دست ما نيست و اصالت نسخه هايي كه بدان نام باقي مانده و در دسترس ماست مورد ترديد است. بدين رو از اين لحظه به بعد چاره اي جز تطبيق اين روايات با قرينه هاي خارجي نداريم.

چون همه ي روايات از حر نام برده اند و او را نخستين كسي شناسانده اند كه كاروان با وي برخورد كرد، پس اين داستان را نيز بقرينه مي توان پذيرفت كه حر اين كاروان را يكسره به كربلا نبرده چه او در اين باره دستوري نداشته، او مأمور بوده است هر جا حسين را ديد سر راه وي

را بگيرد. بنابراين آنچه روايتهاي كوفي نوشته اند كه حسين نخست با او درباره ي سفر خود گفت وگو كرد و گفت من به دعوت مردم عراق آمده ام و از اين دعوت و اين نامه ها خبري ندارم از آن دسته روايات درست تر بنظر مي رسد كه مي گويد حر پس از آنكه حسين را ديد او را يكسره نزد عمر بن سعد برد و چون دانست كه عمر آماده ي جنگ است از كرده ي خود پشيمان شد و بياران حسين پيوست.

(صفحه 159)

باز يك دسته از روايتها نوشته اند حسين پس از مذاكره ي مقدماتي تصميم گرفت به جانب حجاز برگردد ولي حر نگذاشت، اين قسمت از داستان نيز جاي ترديد است، زيرا حسين چنانكه گفتيم مي دانست در حجاز از آسيب مأموران يزيد ايمن نيست و براي همين بود كه اعمال حج را بجاي نياورده روانه ي عراق شد. در اين صورت چگونه ممكن است پس از نوميدي از مردم عراق دوباره به حجاز بازگردد؟ آنچه درست بنظر مي رسد اين است كه حسين مي خواسته است خود را هر چه زودتر به كوفه برساند، چه با رسيدن وي بدان شهر جمع آوري مجدد نيرو امكان داشت ولي حر نپذيرفت و او را متوقف ساخت تا در اين باره از پسر زياد دستوري بگيرد.

سرانجام هر دو گروه پذيرفتند كه تا رسيدن نامه ي پسر زياد براهي بروند كه بكوفه و يا حجاز نرود و چنانكه مي دانيم چون به سرزميني كه امروز بنام كربلا ناميده مي شود رسيدند، نامه ي پسر زياد به حر رسيد كه هر جا اين نامه را گرفتي حسين را نگاهدار. در اين نامه تأكيد شده بود كه او را در سرزميني خشك و بي آب فرود آور

و منتظر باش تا دستور مجدد به تو برسد.

(صفحه 160)

امحصوا بالبلاء قل الديانون (حسين بن علي)

امحصوا بالبلاء قل الديانون (حسين بن علي)

وقتي آزمايش شدند، دين داران اندك خواهند بود.

در ميان همه ي وجوه اشتقاقي كه براي لفظ «كربلا» نوشته اند، شايد نزديكتر به حقيقت اين است كه اين كلمه از دو كلمه ي (كرب) كه در زبان آرامي مزرعه معني مي دهد، و ال (خدا) مركب باشد. به هر حال اين اشتقاق مربوط به قرنها پيش از حادثه است. از سالي كه آن حادثه ي غم انگيز در اين سرزمين رخ داد كربلا با معني عربي آن كرب (اندوه) و بلا، نزديك تر شده است. در بعضي روايتهاي متأخر هم مي خوانيم كه چون امام پرسيد اين سرزمين چه نام دارد و به او گفتند: «كربلا» گفت: خدايا از كرب و بلا به تو پناه مي برم. از روزي كه اين كاروان در اين سرزمين فرود آمد كربلا در تاريخ اسلام و تشيع شهرتي يافت كه مي توان گفت پس از مكه هيچ شهري از چنان شهرت برخوردار نگرديده است. از روزي كه قبر حسين به صورت زيارتگاه درآمد هيچ شيعي را نمي بينيد كه دلش در آرزوي گرديدن گرد اين قبر نتپد. پيش از اين تاريخ نيز شيعيان با همه ي ترس و خطر كه در راه خود مي ديدند

(صفحه 161)

مي كوشيدند تا بر سر اين خاك قطره اي اشك بريزند و با نثار اين هديه پيمان دوستي خود را با شهيدي كه در آنجا خفته است استوار سازند. چه بسياري مردم كه با بيم و هراس و بذل مال و جان كوشيدند تا خود را كنار آن قبر برسانند، و چه بسيار زن و مرد كه در راه رسيدن بدان سرزمين ناكام

مردند و آرزوي زيارت آن خاك را بدان جهان بردند و چه مالها و مزرعه ها كه در سراسر قلمرو شيعه وقف آباداني اين آستان گرديده و مي گردد و شايد كمتر قطعه و منظومه و قصيده اي از ادبيات مذهبي را بيابيد كه نام كربلا و شهيدان در آن نيامده باشد. كربلا تنها دربرگيرنده ي مزار حسين نيست. آنجا سرزمين تلاش حق با باطل و جاي نبرد عدالت با ستم است. خوابگاه آزادمرداني است كه مرگ را بر ننگ ترجيح دادند. و كشته شدن باافتخار را از زيستن در كنار ستمكاران و مظلوم كشان بهتر دانستند. سالها پس از اين واقعه مردي را كه در سپاه پسر سعد بود پرسيدند: « اين چه ننگي بود كه برخود خريديد؟ چرا پسر پيغمبر و ياران او را آنچنان ناجوانمردانه بخاك و خون كشيديد؟» گفت: « خفه شو! (1) گروهي روي درروي ما ايستادند، دستها بر قبضه ي شمشير گامها استوار، نه امان مي پذيرفتند نه فريفته ي مال مي گشتند. جز دو راه پيش روي آنان نبود، كشتن و بدست گرفتن حكومت و يا كشته شدن. مادرت به عزايت بنشيند، ما جز آنچه كرديم چاره اي نداشتيم.»

از همين گفت گوي كوتاه آنچه را كه گذشته است مي توان خواند. اين گفت گو و وصفي كه اين مرد از شهيدان كرده است ما را بياد جمله اي مختصر از جمله هاي كوتاه حسين (ع) مي اندازد: «مرگ را جز خوشبختي و زندگاني در كنار ستمكاران را جز ملالت نمي بينم». از آن شب كه امام همراهان خود را از كشته شدن مسلم و هاني و پيمان

(صفحه 162)

شكني كوفيان خبر داد و آنان را ميان ماندن و رفتن مخير كرد، و گروهي رفتند و تنها

خويشان او با تني چند از ياران باايمانش ماندند، ديگر كسي به اين گروه نپيوست، مگر يك دو تن كه در روزهاي آخر خود را رساندند روزهايي كه حر با او روبه رو شد. تني چند هم در شب حادثه ي غم انگيز از سپاه پسر سعد جدا شدند و به اردوي وي آمدند. اما همه ي اينها مگر چند تن بودند؟ تاريخ نويسان شمار جنگجويان را بيش از صد كس ننوشته اند. هفتاد تن، هفتاد و دو تن، هفتاد و پنج تن، از آن سو نيز چند تن با عمر سعد بوده است معلوم نيست. بعضي مقتل نويسان رقم را تا هشتاد هزار و يكصد هزار بالا برده اند. مسعودي و طبري و مورخان پيشين شمار آنان را كه با پسر سعد آمدند چهار هزار تن نوشته اند. پيداست آن چنانكه دسته ي اول در رقم و عدد دقت بكار نبرده اند، آمار دسته ي دوم نيز از همان گونه است. روايتهاي شيعي حداقل سپاهيان كوفه را بيست هزار تن نوشته اند (2) اين رقم چندان مبالغه آميز نيست، وقتي اردويي براي چنين منظوري به راه مي افتد فرصت طلبان از اين سو و آن سو بدان مي پيوندند. شمار مردمي را كه در اردوي پسر سعد گرد آمدند، شايد بتوان بين شش تا هشت هزار تخمين زد و براي مقابله با يكصد تن اين عده كافي به نظر مي رسد.

(صفحه 163)

(1) ترجمه صحت اللفظي جمله ي او اينست، سنگ بخاي.

(2) لهوف علي قتلي الطفوف ص 50.

احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (عنكبوت: 2)

احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون (عنكبوت: 2)

آيا مردمان مي پندارند همين كه بگويند ايمان آورديم، آزمايش نشده واگذاشته خواهند شد؟.

عمر كه از سوي پسر زياد

مأمور جنگ با حسين شد، پسر سعد ابي وقاص است. سعد فاتح جنگ قادسيه و يكي از ده تني است كه مي گويند پيغمبر چون درگذشت از آنان راضي بود. هنگام درگيري مسلمانان با سپاهيان ايران سعد با آنكه بيمار بود جنگ را رهبري كرد. در سريه ي عبيدة بن حرث نخستين تير را او به اردوي قريش افكند و گفته اند تير او اولين تير بود كه در اسلام به اردوي دشمن افكنده شد. (1) سعد در آن جنگها براي رضاي خدا و براي ياري دين و پيغمبر اسلام مي جنگيد. اما هنوز نيم قرن از اين تاريخ نگذشته است كه مي بينيم پسر وي آماده ي قلع و قمع و سركوبي پسر پيغمبر شده است و چون آماده ي حمله مي شود همان جمله را كه گويند پدر وي در جنگ قادسيه گفت بر زبان مي آورد « اي لشكر خدا سوار شويد و مژده باد شما را (2) « آيا پسر سعد نمي دانست

(صفحه 164)

با كه مي جنگد و براي كه مي جنگد؟ آيا آن چه را مي گفت باور داشت يا به درجه اي از گستاخي رسيده بود كه از گفتن چنين جمله اي شرم نمي كرد؟ هيچ بعيد نيست زيرا رفتاري كه كرد از گفتارش زشت تر بود، يا آنكه تاريخ نويسان بعدي چنين جمله اي را افزوده اند؟ خدا مي داند. اما يك چيز مسلم است و آن اينكه اجتماع نيمه ي دوم قرن اول هجري بدرجه اي از سقوط رسيده بود كه چنين گفتارها و كردارها براي آنان نه تنها هيچ گونه زشت نمي نمود بلكه تا حدي هم طبيعي بنظر مي رسيد. سران قوم يك چيز را مي خواستند ؛ رياست. فرمانبرداران نيز يك چيز را مي خواستند رضايت اين فرماندهان را. عمر مي توانست

اين مأموريت را نپذيرد. اگر نمي پذيرفت عبيدالله با او كاري نداشت چه ده ها تن ديگر آماده ي پذيرفتن چنين مأموريتي بودند. اما كمتر كسي است كه چون امتحان پيش آيد پايش نلغزد. شايد اين مردم در آغاز گمان نمي كردند كار به اينجا بكشد و بخيال خود مي خواستند كوشش كنند تا كار را از راه صلح پايان دهند. ولي چنين توهمها خود فريفتن بود. عمر، حسين را خوب مي شناخت و مي دانست او مرد سازش نيست.

پس از آنكه نخستين گفتگو بين او و امام صورت گرفت نامه اي به پسر زياد نوشت كه خدا را شكر كه فتنه آرام گرفت و جنگ برنخاست حسين حاضر است يكي از سه راه را بپذيرد:

1. به مكه رود و چون يكي از مسلمانان زندگي كند.

2. به سرزميني جز حجاز و عراق برود.

3. به شام برود و با يزيد بيعت كند.

بدون شك قسمت سوم اين پيشنهاد درست نيست و چنانكه بعض مورخان نوشته اند پسر سعد بخاطر طفره رفتن از جنگ و شانه از زير بار مأموريت خالي كردن آن را افزوده است اما آنچه طبري در يكي از روايتهاي خود نوشته طبيعي تر به نظر مي رسد كه عمر سعد پس از

(صفحه 165)

مذاكرات خود با حسين به ابن زياد نوشت: « از حسين پرسيدم چرا به اينجا آمده اي؟ گفت مردم اين شهر از من دعوت كردند كه نزد آنان بيايم حالا اگر شما نمي خواهيد برمي گردم.» (3) پسر زياد گفت: « حالا كه چنگال ما به او بند شده است مي خواهد خود را خلاص كند ولي چنين چيزي ممكن نيست». و در پاسخ اين نامه بود كه نوشت كار را بر حسين سخت بگير و آب

را به روي او و يارانش ببند مگر اينكه حاضر شوند با شخص من به نام يزيد بيعت كنند.

(صفحه 166)

(1) ابن هشام، ج 2، ص 224.

(2) طبري، ج 7، ص 317.

(3) طبري، ج 7، ص 311.

ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم (بقره: 7)

ختم الله علي قلوبهم و علي سمعهم (بقره: 7)

مهر نهاد خدا بر دلها و ديده هايشان.

معلوم نيست آن همه سختگيري در آغاز كار و سپس طرح نقشه ي جنگ و اجراي آن با چنان بي رحمي، با اشاره ي دمشق بوده است، يا به ابتكار شخصي حاكم كوفه. شايد رئيس و مأمور هر دو در آن دخالت داشتند، اما يك نكته را از لابلاي همه ي گفت و شنودهايي كه در صحنه ي كارزار و انبوه مردم و قصر كوفه و كاخ دمشق رفته مي توان دريافت، و آن اين است كه مردم كوفه در آغاز نمي دانستند و شايد هم نمي خواستند اين حادثه چنان پايان فجيعي داشته باشد.

بسياري از سران سپاه خود از جمله مردمي بودند، كه براي حسين نامه نوشتند و او را به كوفه خواندند. آنان در آغاز خواهان چنين جنگي نبودند و شايد احتمال نمي دادند، كار به جنگ بكشد. پسر سعد كه فرماندهي سپاه را داشت از يك سو طالب نام بود و حكومت ري را مي خواست و از سوي ديگر از ننگ هراس داشت و نمي خواست دست خود را به خون حسين بيالايد. آيا از خدا مي ترسيد؟ تا آن زمان كه اين

(صفحه 167)

مأموريت را نپذيرفته بود جاي چنين احتمالي هست. اما پس از آن مي بينيم نگراني او بيشتر از سرزنش مردم بود تا از خشم خدا. او مي دانست گروهي از مردم از گناهي چنين بزرگ چشم نمي پوشند كه

پسر يكي از صحابه ي پيغمبر، فرزند پيغمبر را بكشد، هر چند معلوم نيست اگر چنين تكليفي به آن سرزنش كنندگان مي شد چند نفرشان نمي پذيرفتند. بهر حال وقتي تنور جنگ از گرمي افتاد و هر كسي سر كار خود رفت و او با امت پيغمبر چگونه مي تواند زندگي كند؟ اين چيزي بود كه عمر درباره ي آن نگراني داشت. چند بيتي را هم كه نشانه ي اين دودلي است به او نسبت داده اند. و نيز چنانكه نوشته اند، چند تن از آشنايان او از راه خيرخواهي يا به سبب ديگر او را از ارتكاب چنين كار زشت بيم مي دادند. حال بيشتر فرماندهان او نيز بهتر از وي نبود. اما در اين ميان چند ماجراجوي پست فطرت هم بودند كه از هيچ چيز بيمي نداشتند. همانها كه زود زود رنگ عوض مي كنند، همانها كه در هر حادثه تنها سود شخصي خود را مي جويند، همانها كه گاهي هم سود خود را نمي خواهند و تنها از زيان مردم لذت مي برند، همانهايي كه خوشي آنان در اين است كه خانواده اي و يا شهري و يا اجتماعي روي آرامش نبيند، همانهايي كه علي آنان را چنين وصف مي كند:

«ناخوش باد مردمي كه جز در جايي كه شري هست چهره ي آنان را نمي توان ديد.» مردمي كه علي از دست آنان مي ناليد و حسن از شر آنان، گوشه گيري را اختيار كرد. مردمي چون شبث بن ربعي، شمر بن ذي الجوشن و يك دو تن فرومايه ي ديگر كه مي خواستند به هر صورت كه ممكن است كار هر چه زودتر و زشت تر پايان پذيرد. اما آنانكه دورانديش تر بودند چندان شتاب نمي كردند بدين جهت كار آغاز جنگ يك دو نوبت عقب

افتاد.

امام نيز نمي خواست كار به جنگ بكشد. اگر امام طالب جنگ بود

(صفحه 168)

هنگام برخورد با حر كه يكي از ياران وي بدو گفت: « بهتر است اين مانع را از پيش برداريم وگرنه با مانعهاي سخت تر روبه رو مي شويم.» سخن او را مي پذيرفت. اما در پاسخ وي از روي ارشاد گفت: «وظيفه ي من در حال حاضر جنگ نيست». پس اينكه مورخان نوشته اند: «چند تن از ياران امام تا آنجا كه توانستند از راه خيرخواهي سپاهيان كوفه را اندرز دادند، و آنان را از زشتي كاري كه درصدد انجام آن هستند، آگاه نمودند درست به نظر مي رسد. هر دو گروه مسلمان بودند و آماده ي درگيري با يكديگر. دستور قرآن در چنين موردي اين است كه « اگر دو دسته از مؤمنان با يكديگر درگير شدند بكوشيد كه بين آن دو دسته را سازش دهيد. اگر يكي از دو دسته ستمكاري را پيش گرفت با او بجنگيد تا به حكم خدا گردن بنهد».

به اين ترتيب امام و ياران او بيش از هر مسلمان ديگر خود را مكلف به پيروي قرآن مي دانستند. بايد تا آنجا كه مي توانند بكوشند تا اين گمراهان به اشتباه خود متوجه شوند. يكي از آنان كه در اين راه از خيرخواهي كوتاهي نكرد، زهير پسر قين بود. وي پيشاپيش سپاه كوفه رفت و گفت: « مردم خيرخواهي حق هر مسلماني بر مسلمان ديگر است. تا كار به شمشير نكشيده است ما با يكديگر برادريم و يك دين داريم و يك ملت هستيم اما همين كه كار بجنگ كشيد و شمشيرها از نيام بيرون آمد ديگر رشته ي پيوندي ميان ما نخواهد بود.» اين گفتار و

گفتارهايي از اين قبيل و مشاجره هايي كه ميان چند تن از سپاه حسين و لشكر كوفه رفته است، اگر هم در لفظهاي آن دگرگوني پديد آمده باشد. نمايانگر واقعيتي است و حقيقتي را بازگو مي كند. اين گفته ها از نوع حديث و روايت نيست كه به خاطر غرضي خاص آن را پرداخته باشند. نقل اين گفتگوها نشان مي دهد كه گزارشگري دقيق در صحنه حاضر بوده است و آنچه را رخ داده به قلم آورده است. حسين (ع) نيز تا

(صفحه 169)

آنجا كه توانست كوشيد وجدان خفته ي اين مردم دين به دنيا فروخته را با سخناني كه سراسر خيرخواهي و دلسوزي و روشنگر حقيقت بود بيدار سازد. به آنها گفت كه اين آخرين فرصتي است كه براي انتخاب زندگي آزاد به آنها داده مي شود. اگر اين فرصت را از دست بدهند ديگر هيچگاه روي رستگاري نخواهند ديد. اگر به اين عزت پشت پا زنند به دنبال آن زندگي پر از خواري و ذلت در انتظار ايشان است. براي همين بود كه نخستين ساعات روز دهم محرم نيز به پيغام آوردن و پيغام بردن و سخن گفتن و خطبه خواندن گذشت. در اين لحظات حساس و پراضطراب از سوي حسين و اصحاب او چند خطبه ي كوتاه خوانده شده است. اين خطبه ها كه خوشبختانه تاريخ آن را ضبط كرده است، سندهائي گرانبهاست سندهائي كه بيش از آنكه نشان دهنده ي روح آزادگي و شرف و پرهيزگاري باشد، نمايانگر نقطه ي اوج شفقت و دلسوزي بر مردم گمراه و تلاش و كوشش انساني براي نجات چنين مردم است. و اين است يكي از خطبه هاي حسين در آن ساعات پراضطراب: « مردم شتاب

مكنيد! سخن مرا بشنويد ! من خير شما را مي خواهم! من مي خواهم به شما بگويم براي چه كاري به سرزمين شما آمده ام ! اگر سخن مرا شنيديد و انصاف داديد و ديديد من درست مي گويم، اين جنگ كه هر لحظه ممكن است درگيرد، از ميان برخواهد خاست. اگر به سخن من گوش ندهيد اگر به راه انصاف نرويد زيان آن دامنگير شما خواهد شد. مردم مي دانيد من كيستم؟ مي دانيد پدر من كيست؟ آيا كشتن من بر شما رواست؟ و آيا رواست حرمت مرا درهم بشكنيد؟ مگر من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ مگر پدر من وصي پيغمبر و پسرعموي او و نخستين مسلمان نيست؟ آيا اين حديث را شنيده ايد كه پيغمبر درباره ي من و برادرم گفت اين دو فرزند من دو سيد جوانان اهل بهشتند؟ اگر گفتار مرا راست مي دانيد چه بهتر به خدا تا خود را شناخته ام دروغ نگفته ام. و اگر گمان

(صفحه 170)

مي كنيد من دروغ مي گويم، هنوز از اصحاب محمد (ص) چند تن زنده اند مي توانيد از آنها بپرسيد: جابر بن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري، سهل ساعدي، زيد بن ارقم، انس بن مالك! آنها بشما خواهند گفت كه آنچه مي گويم درست است. مردم به چه مجوز شرعي مي خواهيد خون مرا بريزيد؟»

جاي هيچ ترديد نيست كه امام اين سخنان را براي رهايي از چنگ دشمن و يا بيم از كشته شدن نگفته است. او اگر چنان چيزي مي خواست چند روز پيش بهتر ممكن بود. اين گفتار كه هر كس شامه اي درست و نابيمار داشته باشد بوي آشتي طلبي و خيرخواهي و مردم دوستي را از آن بخوبي مي شنود؛ نمونه اي از گفتارهايي است كه در سراسر تاريخ

تنها چند تن در مانند چنين شرايطي ايراد كرده اند. سخن مردان خداست. سخن كسي است كه رسالت خود را در بيدار كردن وجدانهاي بخواب رفته مي داند. كسي كه خود را در ميان شعله هاي شرار خشم و طغيان شهوت كه توده ي جاهل در آن مي سوزد، مي افكند و مي كوشد تا آنجا كه ممكن است يك دو تن را برهاند و از ميان اين شعله بيرون برد. يكبار ديگر اين خطبه را بخوانيد. در آن هيچ گونه آرايش لفظي و رعايت صنعت بيان بكار نرفته است. سخنران در آن به دليلهاي منطقي و استدلال توجه نكرده است. بياني است بسيار ساده، متضمن معنيي كه همه آن را بخوبي مي دانستند، و خود را از آن بي اطلاع نشان مي دادند. گفتاري كه ساده ترين آن مردم هم بخوبي مي توانست عمق آن را دريابد. «مردم من خيرخواه شما هستم. من براي تفرقه افكني نيامده ام همه مرا مي شناسيد. مي دانيد من دروغگو نيستم. شما چرا مي خواهيد مرا بكشيد؟ چه كسي اين حق را به شما داده است؟»

در اينجا بود كه فتنه جويان و جنگ طلبان ترسيدند مبادا اين سخن سراسر خيرخواهي در دل سنگ مردم كارگر افتد. ترسيدند مبادا سپاهيان

(صفحه 171)

يا عده اي از آنان تحت تأثير گفتار امام قرار گيرند. اگر چنين شود، آنان بدانچه مي خواهند - فتنه انگيزي - دست نخواهند يافت. همان پست نهاد تشنه ي خون فرياد كرد: « خدا را بر باطل پرستيده باشم اگر بدانم چه مي گويي!» اين سخن را كسي گفت كه به يقين در سراسر زندگي لحظه اي خدا را نه به حق و نه به باطل نپرستيده بود، چه او هرگز با خدا راهي نداشت. ما از زندگاني اين مرد از آن روز

كه در كوفه خود را به علي بست تا اين روز كه هر لحظه انتظار مي كشيد كار پسر علي را تمام كند خوب آگاهيم. شمر بن ذي الجوشن، او از نوع مردمي بود كه از آزار آزادمردان لذت مي برند و شادي آنان هنگامي است كه نهال عمر مردي باتقوي و شرف را به دست خود ببرند و متأسفانه در طول تاريخ تعداد آنان را كم نمي بينيم. سرانجام آنچه نبايد بشود شد. يا آنچه بايد روي دهد آغاز گرديد. صحنه اي پديد آمد كه قرآن در نيم قرن پيش از آن خبر داده بود. «اگر محمد بميرد يا كشته شود شما بگذشته ي خود برمي گرديد؟ اگر چنين كنيد به خدا زياني نمي رسد» (1) اين مردم پس از پنجاه سال به خوي ديرين خود برگشتند، به زندگي جاهليت. به زندگي كه جز خشم و شهوت چيزي راهبر آن نبود. پنجاه سال قرآن و حديث و سيرت بزرگان صحابه و رفتار مسلمانان راستين در مدت چند ساعت به يكسو نهاده شد. طبيعت درنده اي كه در زير اين قيدها محدود و محصور بود رها گشت. طبيعتي كه نه تنها از خوي مسلماني بهره اي نداشت بلكه ميان آن و طبيعت انساني نيز فاصله اي عميق ديده مي شد.

(صفحه 172)

(1) آل عمران، 144.

كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم (زينب دختر علي)

كتب الله عليهم القتل فبرزوا الي مضاجعهم (زينب دختر علي)

خدا كشتن را براي آنان مقدر فرمود پس به قتلگاه خود رفتند.

چنانكه گفتيم در نتيجه ي دستكاري دو قرن اسناد تاريخي بيرون آوردن واقعيتهاي خارجي مخصوصا درباره ي چنين حادثه كه گروه هاي مخالف يكديگر در آن نفعي داشته اند، كاري دشوار است. اما خوشبختانه وقايع نويساني در صحنه ي كارزار حضور داشته و خود آنچه را روي

داشته به چشم خويش ديده اند، و يا نزديك به محل حادثه بوده و چگونگي را از ديگر راويان شنيده اند. بنابراين آنجا كه چند گزارشگر در بازگويي حادثه اي همداستانند. احتمال ساختگي بودن نمي رود و يا كمتر مي رود. و نيز آنچه را قرينه هاي خارجي تأييد كنند بهتر مي توان پذيرفت. از مجموع اين داستانهاي ضد و نقيض و مطابق كردن آن با قرينه هاي خارجي مي توانست دانست كه زمان درگيري دو دسته چندان دراز نبوده است كه هفتاد و دو ساعت وقت بخواهد! اما آن اندازه هم كوتاه نبوده است، كه اين مرد متملق دين به دنيا فروخته براي يزيد وصف مي كند. زحر بن قيس چون به كاخ يزيد درآمد گفت:

(صفحه 173)

« ترا مژده باد به پيروزي و ياري خدايي ! حسين بن علي با هجده تن از خويشاوندان و شصت تن از پيروان خود نزد ما آمد. به آنها گفتيم تسليم شويد و حكم امير عبيدالله بن زياد را بپذيريد يا جنگ كنيد. آنها جنگ را برگزيدند. همين كه آفتاب شعاع خود را بزمين گسترد، گرد آنان را فراگرفتيم. آنها چون كبوتراني كه از چنگال باز فرار كنند بهر سو رومي آوردند كه پناهگاهي بيابند. اي اميرالمؤمنين ! به خدا آن قدر طول كشيد كه شتري را بكشند يا كسي در چاشتگاه به خواب رود همه ي آنان را از دم شمشير گذرانديم. اينك تن هاي آنان برهنه، تن پوش آنان خون و چهره هاي آنان خاك آلود است. آفتاب تنشان را مي گدازد و باد از هر سو بر بدنهايشان مي وزد و جز كركسان كسي به زيارت آنها نمي رود.» (1).

آنچه اين دروغگوي پست نهاد در چنان مجلسي به خاطر خوشايند امير خود گفته است

مسلما حقيقت ندارد، و جز ريشخندي بر گوينده و شنونده نيست، چه قسمتي از آن قسمت ديگر را تكذيب مي كند. كسي كه به گفته ي او حاضر به تسليم نمي شود و جنگ را بر مذلت ترجيح مي دهد ديگر از مرگ نمي هراسد و چون كبوتر از چنگ باز نمي گريزد. اين گزارش به قدري ساختگي و مشمئزكننده بود كه يزيد نيز دگرگون شد و گفت خدا پسر مرجانه (ابن زياد) را لعنت كند من راضي به قتل حسين نبودم.

به هر حال آنچه مسلم است. جنگ به آن سادگي كه پسر قيس گفته است پايان نيافته. به آن شرح و تفصيل هم نبوده است كه بعضي مقتل نويسان ساده ضمير نوشته اند، و چون شعري گفته و در قافيه مانده اند ناچار گشته اند روز عاشورا هفتاد و دو ساعت بدانند، تا بتوان در اين مدت آن همه رجز گفت و خطبه خواند و جنگ كرد و دشمن كشت. شمار

(صفحه 174)

كشتگان از دو طرف چند تن بوده است يك طرف آن معلوم است. آنچه نرينه در سپاه حسين (ع) بود و سن آنان از چهارده سال مي گذشت بقتل رسيد. در بعضي تاريخها مي خوانيم امام علي بن الحسين را چون به سن بلوغ نرسيده بود رها كردند (2) اما از سپاه كوفه چند تن كشته شده است باز هم خدا مي داند. رقم كم را هفتاد و سه تن و رقم بيشتر را هزاران تن نوشته اند. آنچه شگفت بنظر مي رسد اين است كه در اين صحنه و در ظرف آن چند ساعت روحيه ي خشن و بي رحم طبيعت جاهلي با تمام مظاهر خود جلوه كرد. فرزند همان مرد كه تير و كمان برمي گرفت و آماده ي جنگ

مي شد كه چرا ديگران مي خواهند ملخهايي را كه در سايه ي چادر او خفته اند شكار كنند، در اين جا رنگ عوض مي كند و خاطره ي جنگهاي يسوس و بكر و تغلب و ديگر جنگهاي جاهلي را زنده مي سازد. در آن گيرودار مردي حسين را ندا مي دهد كه «حسين! موج آب را مي بيني؟ به خدا از آن نخواهي نوشيد تا از حميم دوزخ بياشامي» بي شرم ديگري به فرزند زاده ي پيغمبر و خاندان رسول چنين مي گويد: « ما پاكيزگانيم و شما ناپاكان.» يا آنكه فرمانده ي سپاه پس از چنان كشتار وحشيانه دستور مي دهد بر تن بي جان كشتگان اسب بتازند. هيچ باور نمي توان كرد كه اين مردم نسل بي واسطه يا نسل دوم مردمي هستند كه آب را از كام تشنه ي خود مي گرفتند و به دوست خود مي دادند و او نيز چنين مي كرد تا آنگاه كه همگي از تشنگي مي مردند. يا چون شب هنگام مهمان به خانه ي ايشان مي آمد، خوراك خود را پيش وي مي نهادند، و چراغ را مي كشتند و خود دهان مي جنباندند، تا مهمان گمان كند ميزبان نيز در خوراك با او شريك است. چنين مي كردند كه مبادا اگر خود هم از آن غذا بخورند ميهمان سير نشود شايد بيشتر شما خوانندگان داستان پسر عاص را در فتح مصر با دو كبوتر شنيده باشيد.

(صفحه 175)

عمرو ابن العاص به هنگام فتح مصر در جايي كه امروز فساط نام گرفته است خيمه زده بود روزي كه اردو مي خاست از جاي خود برخيزد و به جاي ديگر رود به فرمانده ي سپاه گفتند، كبوتري بر فراز چادر تو آشيانه كرده و تخم نهاده است. اگر چادر برچينيم اين تخم ها مي شكند و اين كبوتر

نر و ماده آزرده مي شوند. پسر عاص گفت چادر برپا بماند! يك تن از سپاهيان همين جا توقف كند تا اين كبوتر بچه هاي خود را پرواز دهد، سپس چادر را برچيند. (3).

از اين داستان بيش از چهل سال نمي گذرد كه مي بينيم فرزندان همان مردم، خيمه هاي دختران پيغمبر خود را به آتش مي كشند تا كودكان خردسال حسين و نوه هاي محمد را بسوزانند. راستي كدام يك از اين دو صحنه رقت انگيزتر است. چه مي شود كه انساني تا اين درجه از نقطه ي اوج فرود آيد و به نقطه ي سقوط برسد؟ چه پيچيده معجوني كه مغز انساني نام گرفته است؟ سخن پروردگار بهتر از هر گفتار اين معما را توجيه مي كند «شيطان بر آنها چيره شد و ياد خدا را از دل آنان برد.» (4).

(صفحه 176)

(1) طبري، ج 7، ص 374.

(2) طبري، ج 7، ص 387.

(3) معجم البلدان، ج 51، ص 260.

(4) المجادله: 19.

لهم دار السلام عند ربهم (انعام: 127)

لهم دار السلام عند ربهم (انعام: 127)

بهشت آنان را است در نزد پروردگارشان.

مقدار يك شتر كشتن، پنج ساعت يا ده ساعت يا هفتاد و دو ساعت، هر چه بود گذشت. آن روز از صد هزار تن يا سي هزار تن يا هجده هزار تن كه در خانه ي مختار پسر ابوعبيده با پسر عقيل بر سر جان خود بيعت كردند، از آن گروه كه از شهرهاي عراق يا حجاز به اين كاروان پيوستند تنها پيكره هاي پاره پاره و آغشته در خون هفتاد و دو تن در اين سوي و آن سوي آن بيابان وحشتناك ديده مي شد. اينها چه كساني بودند؟ مسلمانان راستين! مسلماناني كه به جلسه ي امتحان آمدند و از عهده ي

آزمايشي بدان سختي بخوبي برآمدند. نه تنها خود در امتحان سربلند شدند، بلكه تا جهان باقي است به طالبان شركت در چنين آزمايشي فهماندند، اگر پيروزي مي خواهند بايد پاكباز باشند. آن چند ده هزار تن ديگر كه از ايشان نشاني نمي بينيم چسان؟ مقصودم بقيه ي بيعت كنندگان است. آنها مسلمان نبودند؟ چرا! آنان هم مسلمان بودند. اما مسلماني را تا آنجا مي خواستند كه به مال و جان آنان زياني نرسد.

(صفحه 177)

همينكه ديدند، امتحاني دشوار در پيش است در آن شركت نكردند. بدرون خانه هاي خود رفتند، درها را بستند و آسوده نشستند تا كي و چه وقت خود را براي آزمايش ديگري حاضر كنند. تا چه وقت قهرماني ديگر برخيزد و اينان گرد او را بگيرند به او وعده ي ياري دهند.

دسته ي كوچكي هم از خودگذشتكي بيشتري نشان دادند! كاري كردند تا جهان و تاريخ جهان باقي است، ريشخند مردم، ريشخند تاريخ، ريشخند حقيقت خواهند بود. اينان در چنان روز بر فراز تلي رفتند و دستمالها را بر ديده نهاده و هاي هاي مي گريستند و مي گفتند خدايا حسين را ياري كن.

ساعتهاي آخر روز سپري مي شد. ديوانه هايي كه خشم و شهوت مال و جاه دنيا جسم و روحشان را پر كرده بود، پس از آنكه كشتند و سوختند و بردند پس از آنكه در مقابل خود كوچكترين مقاومتي از زن يا مرد نديدند، يكبار به خود آمدند. و دانستند كاري زشت كرده اند، اين رويه ديگر از طبيعت مردمي است كه از منطق درست و عقل طبيعي بهره ندارند و يا بهره اي اندك دارند. زود بخشم مي آيند و زود پشيمان مي شوند. اوه! چه كرديم. آري چه كرديم؟ نخست به

صورت حديث نفس و سپس گفتاري آهسته و دهان بدهان. كم كم از اين به آن رسيد! اوه چه كرديم و چه بد كاري كرديم! اين مرد خيرخواه ما بود.! خود ما او را خوانديم و سپس نه تنها او را ياري نكرديم بلكه او و پيروان او را در پيش پاي نوكر حكومت دمشق قرباني كرديم! سيد جوانان بهشت را براي خشنودي مردم تبه كار به دست خود به خاك و خون كشيديم. پشيمان شدند. اما ديگر دير شده بود. كوفه يكبار ديگر زبوني و خواري خود را به زشت ترين صورت به شام نشان داد. نه تنها دمشق را شكست نداد بلكه بار ديگر زير سلطه ي دمشق باقي ماند و ننگي بر ننگهاي گذشته افزود.

(صفحه 178)

حسين در واپسين دقيقه هاي زندگاني خود آنان را از چنين پاياني بيم داد: «بخدا اگر مرا كشتيد به جان يكديگر مي افتيد و خون هم را مي ريزيد اما خدا به اين كيفر بر شما بسنده نخواهد كرد. عذابي سخت براي شما آماده خواهد ساخت.» سپس آنان را از ته دل نفرين كرد. نفريني كه سزاوار آن بودند. «خدايا باران رحمت خود را از اين مردم بازدار! بركتهاي زمين را از آنان بگير! هرگز حاكمان را از ايشان خشنود مكن! هرگز توفيق جماعت را نصيب ايشان مگردان!». (1) بيش از چهار سال نگذشت كه نفرين امام گريبان آن ناجوانمردان را گرفت كشتار و خونريزي در عراق آغاز شد. آشوب برخاست. شعله هاي آتش انتقام زبانه كشيد، نخست كشندگان مظلومان را بكام خود فروكشيد و پيش از آنكه كيفر آن جهان ببينند به خواري اين جهان مبتلا گشتند.

آنها كه به خانه هاي خود رفتند

و در نبرد درگير نشدند چطور؟ آنها هم چنانكه خواهيم گفت از كيفر بي نصيب نماندند. اما راستي چرا چنين كردند؟ بگذاريد يكبار ديگر سخن سيد شهيدان را بشنويم: «مردم بنده ي دنيايند دين را تا آنجا مي خواهند كه زندگاني خود را با آن سروسامان دهند، چون پاي امتحان پيش آيد دينداران اندك خواهند بود.»

هم اكنون نزديك سيزده قرن و نيم از آن حادثه شوم مي گذرد. از آن تاريخ تا بحال كوفه چندين نسل را در پي يكديگر بخود ديده است. ولي هر نسل كه جاي نسل پيشين را مي گيرد. همه سال در چنان روز، گرد مزار حسين فراهم مي آيد و چنانكه گويي از كرده ي نياكان خود شرم زده است، بر مزار او اشك مي ريزد و با روح او پيوند دوستي و اطاعت مي بندد. اما راستي اگر ممكن بود تاريخ به عقب برگردد و

(صفحه 179)

چنان صحنه اي دوباره تجديد شود، اين شرم زدگان و گريه كنندگان چه مي كردند و با كدام دسته بودند؟ خدايا هيچ گاه بندگان خود را آزمايش مكن! و اگر آزمايش مي كني به آنان نيروي پايداري عطا فرما !

(صفحه 180)

(1) طبري، ج 7، ص 365.

و يوم يعض الظالم علي يديه (الفرقان: 27)

و يوم يعض الظالم علي يديه (الفرقان: 27)

و روزي كه ستمكار دستهاي خود را از پشيماني مي گزد.

چنانكه ديديم دمشق شتاب زده مي خواست پايه هاي حكومت نوبنياد را استوار كند. اگر حاكم مدينه در اجراي مأموريتي كه به وي دادند توفيق مي يافت، معلوم نبود با عكس العملي غيرقابل علاج روبه رو شود. و اگر چنين مي كرد ممكن بود حجاز و عراق براي چندين سال از مخالفي قدرتمند تهي گردد. اما آن نقشه چنانكه مي خواستند اجرا نگرديد. در مكه هم نتوانستند از نيروي تروريستهاي

خود استفاده كنند. در نتيجه پايگاه مخالفتها از حجاز به عراق منتقل شد. شام ناچار بمداخله ي نظامي گشت. اما اين لشكركشي و كشتار اگر به ظاهر براي دمشق پيروزي آورد، به همراه اين موفقيت شكست آينده را نيز پي ريزي كرد. چنانكه گفتيم طليعه ي شكست لحظاتي چند پس از آرامش طوفان با ابراز پشيماني فرماندهان فاتح آشكار گرديد. وجدان خفته ي مردم سست پيمان از نو براي چند لحظه و چند ساعت بيدار گرديد، اما اين مقدار كافي نبود بايد اين مردم به شهر خود برگردند تا در آنجا ببينند همشهريان آنان،يعني

(صفحه 181)

همان هم پيمانهاي يك ماه پيش، كه تنها به پيمان شكني بسنده كردند، و ننگ مهمان كشي را بر آن نيفزودند، با ايشان چگونه روبه رو مي شوند.

شامگاه مردي شادي كنان و شتابان به خانه ي خود مي رود. بانوي خانه از او مي پرسد: « چه شده كه اين اندازه خوشحال بنظر مي آيي؟»

- مگر نمي داني؟ ثروت دنيا را براي تو آورده ام! چيزي كه همراه من است سر حسين بن علي است.

- واي بر تو! مردم زر و سيم با خود مي آورند و تو سر پسر دختر پيغمبر را، به خدا هرگز سر من در كنار تو نخواهد بود.

مسلما در اين بازگشت و ديدار، جدايي زن از شوي، پسر از پدر فراوان بوده است، ولي تاريخ جزئيات را ضبط نمي كند. كوفه هنگامي به هشياري كامل رسيد و زشتي كار خود را ديد كه زن و دختران حسين و فرزندان علي و نواده هاي پيغمبر را چون اسيران كافر به اين شهر درآوردند. از روزي كه علي خليفه ي پيغمبر و امير مسلمانان، پس از پنج سال حكومت در اين شهر كشته شد، بيش

از بيست سال نمي گذشت. زناني كه سن آنان از سي تجاوز مي كرد، زينب را در چنان روزها ديده و حرمت او را در ديده ي علي و حشمت وي را در چشم پدران و شوهران خويش مشاهده كرده بودند، ديدن اين منظره خاطرات گذشته را زنده كرد و كوي و برزن را و كوچه و بازار پر از شيون شد. شيون زنان كودكان را به گريه درآورد و گريه ي كودكان دل سخت پيران را نرم ساخت.به يكبار فرياد و فغان از هر گوشه برخاست. تنها كسي كه از آن جمع مي توانست با سخنان خود هيجان را به اوج برساند دختر علي بود. كدام يك زينب يا ام كلثوم؟ نمي دانم. پس از حسين زينب به خاطر رشد سني و بزرگي در كاروان اسيران، سمت سرپرستي داشت. بيشتر مقتل نويسان و تاريخ گزاران شيعي سخناني را كه مي نويسم به او نسبت داده اند، اما ديرينه ترين مأخذ، گوينده ي آن را ام كلثوم نوشته است. ابن

(صفحه 182)

ابي طاهر كه يكصد و چهل سال پس از حادثه به دنيا آمده و دويست و بيست سال، پس از آن درگذشته در كتابي بنام «بلاغات النسا» كه مجموعه اي از سخنان بليغ بانوان عرب و اسلام است، خطبه را بنام ام كلثوم ثبت كرده است. علي ابن حسين كه جواني نورس و در آن روزها بيمار و ناتوان بود چون گريه ي مردم كوفه را ديد گفت مردم براي ما گريه مي كنيد؟ چه كسي جز شما ما را كشته است. در اين وقت ام كلثوم با دست به مردم اشاره كرد خاموش باشيد! همان مؤلف در كتاب خود نوشته است از آن پس در آن مجمع تنها صداي آهسته ي نفسها شنيده مي شد:

« مردم كوفه! مردم مكار خيانت كار! هرگز ديده هاتان از اشك تهي مباد! هرگز ناله هاتان از سينه بريده نگردد! شما آن زن را مي مانيد كه چون آنچه داشت مي رشت، به يكبار رشته هاي خود را پاره مي كرد. نه پيمان شما را ارجي است و نه سوگند شما را اعتباري ! جز لاف، جز خودستائي، جز در عيان، مانند كنيزكان تملق گفتن و در نهان با دشمنان ساختن چه داريد؟ شما گياه سبز و تروتازه اي را مي مانيد كه بر توده ي سرگين رسته باشد و مانند گچي هستيد كه گوري را بدان اندوده باشند. چه بد توشه اي براي آن جهان آماده كرديد، خشم خدا و عذاب دوزخ! گريه مي كنيد؟ آري به خدا! گريه كنيد! كه سزاوار گريستنيد. بيش بگرييد و كم بخنديد ! با چنين ننگي كه براي خود خريديد چرا نگرييد؟. ننگي كه با هيچ آب شسته نخواهد شد. چه ننگي بدتر از كشتن پسر پيغمبر و سيد جوانان بهشت. مردي كه چراغ راه شما و ياور روز تيره ي شما بود. بميريد! سر خجالت را فرو بيفكنيد ! به يكبار گذشته ي خود را بر باد داديد و براي آينده هيچ چيز بدست نياوريد! از اين پس بايد با خواري و سرشكستگي زندگي كنيد چه شما خشم خدا را براي خود خريديد ! كاري كرديد كه نزديك است آسمان بر زمين

(صفحه 183)

افتد و زمين بشكافد و كوه ها درهم بريزد مي دانيد چه خوني را ريختيد؟ مي دانيد اين زنان و دختران را كه بي پرده در كوچه و بازار آورده ايد چه كساني هستند؟ مي دانيد جگر پيغمبر خدا را پاره كرده ايد؟ چه كار زشت و احمقانه اي. كاري كه زشتي آن سراسر جهان

را پر كرده است. تعجب مي كنيد كه از آسمان قطره هاي خون بر زمين مي چكد، اما بدانيد كه خواري عذاب رستاخيز سخت تر خواهد بود. اگر خدا هم اكنون شما را به گناهي كه كرديد نمي گيرد، آسوده نباشيد. خدا كيفر گناه را فوري نمي دهد، اما خون مظلومان را هم بي كيفر نمي گذارد. خدا حساب همه چيز را دارد.»

اين سخنان كه با چنين عبارت شيوا از دلي سوخته برمي آمد و از دريايي مواج از ايمان به خدا نيرو مي گرفت، همه را دگرگون كرد. شنوندگان دستها را بر دهان نهاده دريغ مي خوردند. در چنان صحنه ي غم انگيز و عبرت آميز مردي از بني جعفي كه ريشش از گريه تر شده بود شعري بدين مضمون خواند:

پسران اين خاندان بهترين پسران اند و هرگز بر دامن فرزندان اين خانواده لكه ي ننگ يا مذلت ننشسته است.

كاروان اسيران را به كاخ پسر زياد درآوردند. مجلسي كه وسيله و ابزار قدرت نمايي تا حد ممكن در آن جا فراهم شده بود. پسر زياد به خيال خود راه پيروزي را تا آخرين نقطه پيموده بود، حسين را كشته و زنان و دختران او را دست بسته پيش روي خود آورده است. پس حالا همه چيز تمام شده است. حالا او غالب است و محمد مغلوب:

- « خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و نشان داد كه آنچه مي گفتيد دروغي بيش نبود.»

براي ستمكاري كه جز زور پشتوانه اي ندارد، هيچ چيز خرد كننده تر و دردناكتر از آن نيست كه با ناچيز شمردن قدرت وي مسخره اش كنند.

(صفحه 184)

دختر علي به سخن آمد. تو گويي تاكنون هيچ چيز اتفاق نيفتاده است نه كسي از او كشته شده و نه او را

به اسيري گرفته اند و نه اين مرد كه آماده ي پاسخگوئي اوست مي تواند به يك اشارت او و همه ي كساني را كه با او هستند نابود سازد.

- سپاس سزاوار خدايي است كه ما را به محمد گرامي داشت. جز فاسق دروغ نمي گويد، جز بدكاره رسوا نمي شود و آن ما نيستيم ديگرانند.

پسر زياد گردني را كه مي خواست خم كند راست تر ايستاد. براي بار دوم خواست او را با شكستي كه قابل لمس باشد روبه رو سازد:

- ديدي خدا با برادرت چه كرد؟

- از خدا جز خوبي نديديم! برادرم و ياران او به راهي رفتند كه خدا مي خواست. آنان شهادت باافتخار را برگزيدند و بدين نعمت رسيدند اما تو! پسر زياد، خود را براي پاسخ آنچه كردي آماده كن!

پسر زياد از اين گفته هم آنچه مي خواست بدست نياورد. شكسته و كوفته تر شد. آخرين سلاح نادان چيست؟ دشنام:

- با كشته شدن برادر سركش نافرمان تو خدا دل مرا شفا داد.

- پسر زياد! مهتر ما را كشتي، نهال ما را شكستي. دلهاي ما را خستي اگر درمان تو اين است آري چنين است.

- زينب سخن به سجع مي گويد بجان خودم سوگند پدرش هم سخن با سجع مي گفت.

- پسر زياد ! مرا با سجع چكار و حالا چه وقت سجع گفتن من است.

(صفحه 185)

يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلانا خليلا (الفرقان: 28)

يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلانا خليلا (الفرقان: 28)

واي بر من كاش فلان را دوست نمي گرفتم.

از مردم دمشق نه كسي پيغمبر را ديده بود و سخن وي را شنيده بود، و نه اسلام را چنانكه در مدينه رواج داشت مي شناخت. يكصد و سيزده تن از صحابه ي پيغمبر يا در فتح اين سرزمين شركت داشتند و يا به

تدريج در آنجا سكونت گرفتند. نگاهي به ترجمه ي احوال اين عده نشان مي دهد كه جز چند تن از آنان بقيه مدت كمي محضر پيغمبر را درك كرده اند، و جز يك يا دو يا چند حديث از او روايت نداشتند. بيشتر اين عده در خلافت عمر و عثمان تا آغاز حكومت معاويه مردند. در زمان حادثه تنها يازده تن از آنان زنده بود و در شام بسر مي برد. مردماني بين هفتاد تا هشتاد سال كه گوشه نشيني را بر آميختن با توده ترجيح داده بودند. نتيجه آنكه نسل جوان - آنان كه در سن يزيد بودند - از اسلام حقيقي چيزي نمي دانستند. و شايد در نظر آنان اسلام هم حكومتي بود مانند حكومت كساني كه پيش از اين دسته بر آن سرزمين فرمان مي راندند. تجمل دربار معاويه، حيف و ميل مال مردم،

(صفحه 186)

پرداختن به مظاهر تمدن ظاهري چون ساختن كاخهاي مجلل و ايجاد گارد احترام و كوكبه ي مفصل، تبعيد و زنداني كردن و كشتن مخالفان، براي آنان امري طبيعي بود، زيرا تا نيم قرن پيش نظير چنين نظامي در حكومت قبلي نيز ديده مي شد. و مسلما كساني بودند كه مي پنداشتند، آنچه در مدينه نيز مي گذشته چنين بوده است. از آنان كه آمدن عمر را به دمشق ديده بودند، جز تني چند نمانده بود. اينان حتي نمي دانستند خويشان پيغمبر چه كساني هستند، داستاني را كه ذيل دمشق نوشتم و گفتم به لطيفه شبيه تر است تا به واقعيت تاريخي چندان بعيد نمي نمايد بنابراين اگر بعض مقتل نويسان مي گويند مردم شام روز ورود اسيران را عيد گرفتند و براي كشته شدن مردان آنان جشن مي گرفتند، از حقيقت بدور نيست.

هنگام درآمدن

كاروان به قصر، گرد يزيد را چنين مردمي فراگرفته بودند. چنانكه گفتم (1) من نمي دانم شعرهائي را كه به يزيد نسبت داده اند از آن اوست يا نه، اما اين سه بيت را همان ابن ابي طاهر به نام او نوشته است. مي گويد يزيد با عصا به دندانهاي حسين مي زد و مي گفت:

كاش بزرگان من كه در بدر حاضر شدند و گزند تيرهاي قبيله خزرج را ديدند امروز در چنين مجلس حاضر بودند و شادماني مي كردند و مي گفتند يزيد دستت شل مباد! بآل علي پاداش روز بدر را داديم و كين خود را از آنان گرفتيم.

در اين بيتها هيچ سخني از پيغمبر و دين و قرآن در ميان نيست. آنچه مي بينيم تجديد خاطره ي خونهاي جاهلي است. خون را بخون شستيم.

اگر مجلس به همين جا خاتمه مي يافت يزيد برنده بود. و يا آنچه به فرمان او انجام يافت چندان زشت نمي نمود. اما زينب نگذاشت كار به اين صورت پايان بيابد. آنچه را يزيد شادي مي پنداشت در كام

(صفحه 187)

او از زهر تلخ تر كرد. به مجلسيان نشان داد اينان كه پيش رويشان سرپا ايستاده اند دختران كسي هستند كه يزيد به نام او بر مردم شام سلطنت مي كند. به آنها فهماند كه اسلام پيش از آنكه حكومت باشد دين است. از حاكم تا پست ترين فرد برابر خدا مسؤول كاري است كه مي كند و سخني است كه مي گويد. به آنها نشان داد، كه اسلام بر پايه ي تقوي استوار است نه قدرت:

« پايان كار آنان كه كردار بد كردند، اين بود كه آيتهاي خدا را دروغ خواندند و بدان فسوس كردند. يزيد! چنين مي پنداري كه چون اطراف زمين و آسمان را بر ما

تنگ گرفتي و ما را مانند اسيران از اين شهر به آن شهر بردند، ما خوار شديم و تو عزيز گشتي؟ گمان مي كني با اين كار قدر تو بلند شده است كه اين چنين به خود مي بالي و بر اين و آن تكبر مي كني؟ وقتي مي بيني اسباب قدرتت آماده و كار پادشاهيت منظم است از شادي در پوستت نمي گنجي. نمي داني اين فرصتي كه به تو داده اند براي اين است كه نهاد خود را چنانچه هست آشكار كني. مگر گفته ي خدا را فراموش كرده اي «كافران مپندارند، اين مهلتي كه به آنها داده ايم براي آنان خوبست. ما آنها را مهلت مي دهيم تا بار گناه خود را سنگينتر كنند. آنگاه به عذابي مي رسند كه خواري و رسوائي است.» پسر آزاد شده (2) اين عدالت است كه زنان و دختران و كنيزكان تو پس پرده به عزت بنشينند و تو دختران پيغمبر را اسير كني، پرده حرمت آنان را بدري، صداي آنان را در گلو خفه كني، و مردان بيگانه آنان را بر پشت شتر از اين شهر به آن شهر بگردانند؟ نه كسي آنها را پناه دهد، نه كسي مواظب حالشان باشد، نه سرپرستي

(صفحه 188)

همراهشان كند. مردم از اين سو و آن سو براي نظاره ي آنان فراهم شوند. اما از كسي كه سينه اش از بغض ما آكنده است جز اين چه توقعي مي توان داشت؟ مي گوئي كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اينجا بودند. و هنگام گفتن اين جمله با چوب به دندان پسر پيغمبر ميزني؟ ابدا به خيالت نمي رسد كه گناهي كرده اي و منكري زشت مرتكب شده اي. چرا نكني؟ تو با ريختن خون فرزندان پيغمبر

و خانواده ي عبدالمطلب كه ستارگان زمين بودند دشمني دو خاندان را تجديد كردي. شادي مكن چه به زودي در پيشگاه خدا حاضر خواهي شد. آنوقت است كه آرزو مي كني كاش كور بودي و اين روز را نمي ديدي، كاش نمي گفتي، پدرانم اگر در اين مجلس حاضر بودند از خوشي در پوست خود نمي گنجيدند. خدايا خودت حق ما را بگير و كينه ي ما را از آنكه به ما ستم كرد بستان به خدا پوست خودت را دريدي و گوشت خودت را كندي. روزي كه رسول خدا و خاندان او و پاره هاي تن او در سايه ي رحمت خدا آرميده باشند تو با خواري هر چه بيشتر پيش او خواهي ايستاد. آن روز روزي است كه خدا وعده ي خود را انجام خواهد داد، اين ستمديدگان را كه هر يك در گوشه اي بخون خود خفته اند گرد هم خواهد آورد. او خود مي گويد. «مپنداريد آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند نه، آنان زنده اند و از نعمتهاي پروردگار خود بهره مند مي باشند.» اما پدرت معاويه كه ترا اين چنين بناحق بر گردن مسلمانان سوار كرد، آن روز كه دادخواه محمد، دادگر خدا و دست و پاي تو در آن محكمه گواه باشد خواهد دانست كدام يك از شما بدبخت تر و بي پناه تر خواهند بود.

يزيد اي دشمن خدا! به خدا تو در ديده ي من ارزش آن را نداري كه سرزنشت كنم يا تحقيرت نمايم. اما چه كنم اشك در ديدگان حلقه زده و آه در سينه زبانه مي كشد. پس از آنكه حسين كشته شد و لشكر شيطان

(صفحه 189)

ما را از كوفه به بارگاه گروه بي خردان آورد، تا با شكستن حرمت خاندان پيغمبر

پاداش خود را از بيت المال مسلمانان كه حاصل دسترنج زحمتكشان و ستمديدگان است بگيرد، پس از آنكه دست اين دژخيمان به خون ما رنگين و دهانشان از پاره گوشتهاي ما آكنده است، پس از آنكه گرگهاي درنده بر كنار آن بدنهاي پاكيزه جولان مي زنند توبيخ و سرزنش تو چه دردي را دوا مي كند؟. اگر گمان مي كني با كشتن و اسير كردن ما سودي بدست آورده اي به زودي خواهي ديد، آنچه سود مي پنداشتي جز زيان نيست. آنروز جز آنچه كرده اي حاصلي نخواهي داشت. تو پسر زياد را به كمك خود مي خواني و او از تو ياري مي خواهد. تو و پيروانت در كنار ميزان عدل خدا جمع مي شويد. آن روز خواهي دانست بهترين توشه ي سفر كه معاويه براي تو آماده كرده است. اين بود كه فرزندان رسول خدا را كشتي. به خدا من جز از خدا نمي ترسم و جز به او شكايت نمي كنم. هر كاري مي خواهي بكن هر نيرنگي كه داري بكار ببر! هر دشمني كه داري نشان بده! به خدا اين لكه ي ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدا را كه كار سادات جوانان بهشت را به سعادت پايان داد. بهشت را براي آنان واجب ساخت. از خدا مي خواهم پايه هاي آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بيشتر گرداند چه او كارداري تواناست.»

عكس العمل چنين گفتار كه از جگري سوخته و دلي سرشار از تقوي نيرو مي گرفت، معلوم است. سخت دل ترين مرد هنگامي كه باايمان و تقوي روبه روي شود. ناتواني خود و قدرت حريف را مي بيند و براي چند لحظه هم كه شده است از تصميم گيري عاجز مي گردد.

سكوتي مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت. يزيد آثار و علائم ناخوشايندي را در چهره ي حاضران ديد. گفت خدا بكشد پسر مرجانه را من راضي بكشتن حسين نبودم. سپس متوجه شد كه نگاهداشتن اين اسيران بدين حالت به مصلحت نيست.

(صفحه 190)

دستور داد جاي بهتري براي آنان فراهم شود. و از زنان قريش هر كس مي خواهد بديدن آنان برود مانعي ندارد. علي ابن الحسين را ظهر و شام بر سر سفره مي خواند و با او غذا مي خورد. آيا به راستي ذره اي پشيماني در دل او راه يافته بود؟ با تجزيه و تحليل طبيعت دو رويه ي اين مردم چادرنشين جاي چنين احتمالي هست، اما پيش از آنكه اين احتمال جائي براي خود باز كند، اطمينان ديگري آن را بكنار مي زند. اطمينان بدانكه اگر يزيد چنين نمي كرد، ممكن بود آشوب كوفه در دمشق هم آشكار گردد، هر چند بتوان آن را به زودي سركوب نمود. بهر حال از اين روز و از اين مجلس گروهي از مردم شام دانستند مسلماني نه آن چيزي است كه تا آنروز مي دانستند، و حاكم مسلمان نه آنكسي است كه بر آنان حكومت مي كند.

(صفحه 191)

(1) ر ك ص 92.

(2) وقتي پيغمبر مكه را گشود بزرگان قريش كه از گذشته ي خود پشيمان بودند مي ترسيدند پيغمبر آنان را مجازات كند ولي او به آنان فرمود برويد شما آزاد شدگانيد.

يوم المظلوم علي الظالم اشد من يوم الظالم علي المظلوم (علي)

يوم المظلوم علي الظالم اشد من يوم الظالم علي المظلوم (علي)

روزي كه مظلوم حق خود را مي ستاند، سخت تر است تا روزي كه ظالم بر مظلوم ستم مي كند.

زمان جنايتكار است، اما جنايت پيشه نيست. زمان نيز مانند تاريخ كه خاطره ي زمان را نگاه مي دارد جنايت

مي كند، اما كمتر جنايتي را بي مكافات مي گذارد. اگر جنايات تاريخ در مواردي حساب نشده است، مكافات آن حساب دارد، حسابي بي نهايت دقيق.

قرآن مي گويد كافران مپندارند كه اگر به آنها فرصتي مي دهيم اين فرصت به سود آنهاست، به آنها فرصت مي دهيم تا هر چه مي خواهند بكنند سرانجام عذابي دردناك خواهند داشت. آنان كه حسين را نزد خود خواندند، به او وعده ي ياري دادند، از فرستاده ي او با چنان شور و هيجان استقبال كردند بيعت او را پذيرفتند اما چون وقت كار شد به دشمن او پيوستند و براي خشنودي وي او را كشتند، و يا آنكه هر يك از گوشه اي فرارفتند و در خانه را به روي خود بستند و يا بر بلندي رفتند و بر مظلوميت او گريستند و از خدا خواستند تا او را ياري دهد ! وقتي

(صفحه 192)

همه چيز پايان يافت، خاطرشان آسوده شد و بخود گفتند كه «رسيده بود بلائي ولي بخير گذشت».

حكومت دمشق و دست نشانده ي او در كوفه هم پنداشتند پيروز گشتند حسين كه از ميان رفت، ديگر چه كسي قدرت مخالفت با آنان را دارد، اما هر دو دسته حساب يك چيز را نكرده بودند. حساب مكافات را ! هيچ عملي در طبيعت بي عكس العمل نخواهد ماند. عكس العمل ممكن است فوري پديد شود و ممكن است سالها يا ده ها سال مدت بخواهد، اما بالاخره پديد خواهد شد. اين سنت آفرينش است اين قانون خداست كه دگرگون نخواهد شد. ستمكار بايد به كيفر خود برسد. خون مظلوم بايد خواسته شود.

نخستين مرحله ي عكس العمل چنانكه گفتيم پشيماني بود، پشيماني در سران سپاه، پشيماني در سربازان، و سپس پشيماني در حوزه ي حكومت كوفه

و سلطنت دمشق.

چندي نگذشت كه پسر زياد عمر سعد را خواست و گفت: آن نوشته اي كه درباره ي كشتن حسين بتو دادم چه شد؟ آن را به من بده!.

- مگر آن نوشته تا چه وقت پيش من مي ماند. آن را گم كردم !

مي خواهي آنرا پيش پيره زنان قريش دست آويز كني؟

يزيد گفت راضي بودم يكي از فرزندانم كشته شود و حسين به قتل نرسد. خدا پسر مرجانه را بكشد چرا چنين كاري كرده. يزيد بي گمان دروغ مي گفت، اما مي ترسيد، از عكس العمل مي ترسيد. عكس العمل رفتار و كردار خود را در نخستين مجلس ديد. سالي نگذشت كه نمايندگان مدينه چون از نزد وي برگشتند، بمردم خبر دادند كه آنچه در يزيد نيست نشانه ي مسلماني است. سراسر مدينه را آشوب فراگرفت مردم شهر قيام كردند، نخست امويان را از شهر راندند، سپس خود زمام كار را به دست گرفتند، اما سرانجام شام مجدانه دخالت كرد. شهر را

(صفحه 193)

محاصره كرد و گشود، گروهي بسيار از مردم مدينه را كشت، شهر پيغمبر را قتل عام كرد. ولي از سوي ديگر عبدالله بن زبير در مكه برخاست و قدرت خود را بيشتر گسترد و يزيد را در واپسين سال عمر نگران ساخت. يزيد در سال 64 درگذشت. با مرگ او كوفه به كانوني از آتش تبديل گرديد، آتش انتقام. سران شيعه نخست بفكر افتادند كه براي ستردن گناهان خود چون بني اسرائيل شمشير بردارند و يكديگر را بكشند. اما سرانجام فكر عاقلانه تري كردند. بايد خشم خود را با كشتن ديگران تسكين دهند نه با كشتن خود. از نو قتلگاه بلكه قتلگاههاي ديگري براه افتاد. اما اين بار قربانيان آن پاكان و عزيزان خدا نبودند. دژخيماني

بودند كه دستهايشان تا مرفق در خون آزادگان رنگ شده بود. امروز وقتي ما داستان كشتار مختار پسر ابي عبيده ي ثقفي را مي خوانيم اگر سري به كتابهاي حقوقي كشيده باشيم، ممكن است چنان انتقام را تا حدي خشن بدانيم و بگوئيم چرا چنان كردند؟ يكي را چون گوسفند سر بريدند يكي را شكم پاره كردند. ديگري را كه تيري به فرزندي از فرزندان حسين افكنده و آن جوان دست را سپر ساخته و تير دست و پيشاني او را شكافته بود همان كيفر دادند. ديگري را در ديگ روغن جوشان افكندند. دست و پاي آن يكي را بزمين دوختند و اسبان را از روي او گذراندند. چنانكه نوشته اند تنها در يك جا 248 تن را كه در قتل حسين و ياران او شريك بودند طعمه اين گونه كيفرها چشاندند.

ما اين داستانها را مي خوانيم و در آن نوعي قساوت مي بينيم. اما بايد دانست كه قضاوت مردم سيزده قرن بعد درباره ي كردار پيشينيان درست نيست. ديگر آنكه چون خشم انقلاب زبانه زد معيارها دگرگون مي شوند. انقلاب معمولا با خشم و قساوت همراه است، بلكه اگر خشم با انقلاب همراه نباشد، انقلاب نيست.

شمر، عبيدالله زياد، عمر ابن سعد، حفض پسر جوان او، خولي،

(صفحه 194)

سنان و دهها تن از سران لشكر كوفه چنين كيفرها ديدند. اما تاريخ به همين جا بسنده نكرد، اين آخرين انقلاب و آخرين انتقام نبود، انقلابي از پس انقلاب ديگر پديد شد. مختار بدست مصعب ابن زبير و مصعب به امر عبدالملك ابن مروان بقتل رسيد و با هر يك از اين فرماندهان گروهي و بلكه گروه هائي كشته گرديدند. سر حسين ابن علي (ع) را

نزد عبيدالله آوردند، سر عبيدالله را نزد مختار، سر مختار را نزد مصعب و سر مصعب پيش روي عبدالمك نهاده شد، همه اين حوادث در كمتر از ده سال رخ داد. در اين ده سال چنانكه پسر پيغمبر آن مردم را بيم داده بود، كوفه روي آرامش نديد هر سال و هر ماه از گوشه اي فتنه اي تازه برمي خاست. خوارج سراسر شرق و جنوب شرقي عراق را تهديد مي كردند و دامنه ي تاخت وتاز آنان تا به خوزستان كشيده شد. امنيت از كوفه و بصره و بلكه سراسر عراق رخت بربست. دزدان، راهزنان فرصت طلبان يكي از پس ديگري و گروهي به دنبال گروه ديگر از گوشه و كنار بيرون آمدند. نه حاكم از رعيت خشنود و نه رعيت در زندگي آسوده خاطر. اين نفرين ديگر حسين بود كه گريبانشان را گرفت. مدت چهارده سال از شهادت حسين گذشت و مي توان گفت كوفه در اين مدت، چهارده ماه و بلكه چهارده هفته روي آسايش نديد، سرانجام آخرين وعده ي حسين عملي گرديد وقت آن رسيد كه آخرين صحنه هم نمايش داده شود و آن در سال هفتاد و پنجم هجرت بود.

روزي كه گروهي از بزرگان كوفه در مسجد نشسته بودند مردي سر و روي پوشيده داخل شد، شمشيري به كمر بسته كماني بدوش افكنده بي اعتنا به مردم صفها را شكافت و خود را به منبر رساند. بر منبر بالا رفت و در پله ي فرازين نشست و خاموش ماند. سكوت، باز هم سكوت! نوشته اند يك ساعت سخني بر لب نياورد شايد مثل هميشه در زمان مبالغه كرده باشند. هر مقدار كه بود سكوت او مردمان را به سخنهاي در گوشي

(صفحه 195)

واداشت. چه كسي است؟

-مگر نمي داني حاكم تازه است!

-خدا روي بني اميه را سياه كند كه چنين مردي را به حكومت عراق مي فرستد. او را سنگ باران بكنم؟

- نه برادر چكارش داري؟ اندكي ديگر صبر كن. به بينم چه مي شود. وقتي سكوت همه جا را گرفت، وقتي همه ي نفسها در سينه ها بريده شد چهره ي خود را گشود و چنين گفت:

مرا همه خوب مي شناسند من از هيچ دشواري نمي هراسم

چون وقت كار شد مي دانيد من كه هستم

مردم كوفه! به خدا من مي دانم چگونه با شري روبرو شوم و چگونه از پس آن برايم و چگونه آن را كيفر دهم. چشمهائي را دوخته و گردنهائي را كشيده مي بينم. سرهائي را مي بينم كه چون ميوه رسيده ي بر شاخه سنگيني مي كند و بايد فوري آن را چيد. خونهائي را مي بينم كه از عمامه تا ريشها را رنگين كرده و سرخي آن در پرتو خورشيد مي درخشد! اي مردم عراق! اي كان تفرقه و نفاق! اي گروه فاسد اخلاق! من بيدي نيستم كه از ين بادها بلرزم. من دستنبويي نيستم كه مرا بازيچه كنيد و ميان انگشتان خود بفشاريد ! من امتحان هوش و ذكاوت و زيركي و درايت خود را داده ام. و تا نهايت بخوبي از عهده برآمده ام.

اميرالمؤمنين تيردان خود را پيش روي خود ريخت و يك يك آنها را زير دندان آزمايش كرد. من از همه سخت تر و ديرشكن تر بودم! مرا براي شما برگزيد زيرا ساليان درازي است شما با آشوب و فتنه هم آواز شده و گمراهي را پيشه ساخته و راه نافرماني را پيش گرفته ايد! به خدا چون شاخ درخت پوست از تنتان بيرون مي كشم و چون سنگ آتش زنه بر سرتان مي كوبم

و چون خاربن تيغهاي شما را مي شكنم

(صفحه 196)

و چون شتر غريبه كه آن را از هر سو مي رانند، مي زنم. شما مانند مردم آن شهريد كه با آرامش و اطمينان بسر مي بردند، روزي آنها به فراخي مي رسيد ولي كفران ورزيدند و خدا لباس گرسنگي و ترس را بر تن آنان پوشانيد. (1).

وقتي مردم اين دشنامها را شنيدند و اين تحقيرها را ديدند، وقتي دانستند كسي به سر وقت آنان آمده است كه با زباني كه مي دانند با آنها سخن مي گويد، و چون خريداران گاو بني اسرائيل همه نشانه ها را كه مي دانستند در او ديدند همه به زبان حال گفتند «الان جئت بالحق» گفتي و گل گفتي! ما در جستجوي تو بوديم و انتظار چون تو نابغه را مي برديم! «كرم نما و فرودآ كه خانه، خانه ي توست» همان مردي كه مي خواست او را سنگباران كند، دستش بلرزه افتاد و سنگريزه ها از كفش ريختن گرفت. حجاج ابن يوسف حاكم كوفه شد. بار ديگر دستگاه تفتيش عقايد، جاسوسي، اتهام، دستگيري، زنداني كردن، شكنجه و قتل و سرانجام حكومت اختناق براه افتاد. آري اين است سزاي نامردماني كه به نعمت خدا كفران ورزند، مصلحت جويان و خيرانديشان خود را به دست خويش بكشند. از خدا رو برگردانند و شيطان را قبله ي خود سازند. يكبار ديگر شام دندان خود را به كوفه نشان داد.

(1) نحل، 112.

26- گسترش نهضت حسيني

مشخصات كتاب

سرشناسه: باهنر، محمدجواد، 1360 - 1312

عنوان و نام پديدآور: گسترش نهضت حسيني محمدجواد باهنر

مشخصات نشر: تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامي 1377.

مشخصات ظاهري: ص 151

شابك: 964-430-604-x 3500ريال ؛ 964-430-604-x 3500ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

موضوع: واقعه كربلا، ق 61

موضوع: حسين بن علي (ع ، امام سوم ق 61-4

موضوع: باهنر،

محمدجواد، 1360 - 1312 - پيام ها و سخنرانيها

شناسه افزوده: دفتر نشر فرهنگ اسلامي

رده بندي كنگره: BP41/5 /ب 2گ 5

رده بندي ديويي: 297/9534

شماره كتابشناسي ملي: م 77-12502

پيشگفتار

پيشگفتار

نهضت امام حسين عليه السلام مهمترين حركت حياتبخش تاريخ اسلام به شمار مي آيد. خورشيد اسلام كه هنوز نيم قرن از طلوع آن نگذشته بود، مي رفت تا در همان قرن نخست در وراي ابرهاي تيره ي تحريفها و عداوتهاي دشمنان دوست نما كم فروغ گردد و از اسلام ناب محمدي جز نامي باقي نماند. اما حركت الهي و روشني بخش امام حسين عليه السلام همچون تند بادي سهمگين ابرها را كنار زد تا روح انسانيت از انوار جانبخش اسلام ناب محمدي بي بهره نماند. نهضت امام حسين عليه السلام آنچنان موجي در عالم ايجاد كرد كه تاريخ پس از خود را همواره تحت تأثير قرار داد و انسانهاي آزاده ي عالم هيچگاه اجازه ندادند كه اين موج آرام گيرد و نهضت حسيني از حركت بازايستد.

بسياري از مطالعات صورت پذيرفته در خصوص نهضت امام حسين عليه السلام به تحليل اين واقعه در زمان وقوع بسنده كرده اند

(صفحه 14)

و از بررسي تأثيرات بعدي و گسترش آن در طول تاريخ پس از خود غافل مانده اند، حال آنكه شكوه و عظمت اين نهضت را در تأثيرات بعدي آن بيشتر مي توان جستجو كرد. بررسي گسترش نهضت حسيني در طول تاريخ، در واقع توجه به ابعاد بي انتهاي اين حركت بي همانند در حيات بشري است.

شهيد دكتر باهنر طي پنج جلسه سخنراني در ايام محرم و صفر سال 1319 و 1350 هجري شمسي، علل و چگونگي گسترش نهضت امام حسين عليه السلام را در تاريخ اسلام مورد بررسي اجمالي قرار دادند كه در اين كتاب

تحت عنوان «گسترش نهضت حسيني» گردآوري شدن و تقديم علاقه مندان مي گردد. پيش از اين «دفتر تدوين و نشر آثار شهيد باهنر»، كتابهاي گفتاريها تربيتي، انان و خودسازي، فرهنگ انقلاب اسلامي، گذرگاههاي الحاد، مواضع ما در ولايت و رهبري، سيري در عقايد و اخلاق اسلامي و اسلام براي نوجوانان را از شهيد دكتر باهنر تنظيم و منتشر ساخته است.

در پايان توجه خواننده ي گرامي را به نكاتي در زمينه ي متن كتاب جلب مي كند:

1. در ويرايش مطالب سعي شده است تغييرات اندكي در متن گفتارها صورت پذيرد و در مواردي، به اقتضاي معناي جمله، در حد يك يا چند كلمه حذف يا افزوده گرديده است.

2. پانوشتهاي مربوط به كتابشناسي و نيز آنهايي كه با حرف «د» مشخص شده از اين دفتر است و ساير پانوشتها به خود شهيد باهنر تعلق دارد كه، بنا به ضرورت، تفكيك شده است.

3. به يقين در صورتي كه اين آثار در زمان حيات آن شهيد بزرگوار به چاپ مي رسيد از كمال و آراستگي ويژه اي برخوردار

(صفحه 15)

مي بود. بنابراين، ضعفهاي كتاب از ما و قوتهاي آن از گوينده ي والامقامش مي باشد. اميد است كه صاحبنظران و علاقه مندان با راهنماييهاي خويش ما را در زدودن اين ضعفها ياري دهند.

شهيد باهنر

دفتر تدوين و نشر آثار

(صفحه 19)

گسترش قيامهاي برگرفته از نهضت امام حسين

گسترش قيامهاي برگرفته از نهضت امام حسين

بسم الله الرحمن الرحيم

و ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في سَبيلِ الّلهِ وَالْمُستَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَالْوِلْدانِ الَّذينَ يقُولُونَ رَبَّنا اَخْرِجْنا مِن هذِهِ الْقَرْيةِ الظّالِمِ اَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِّياً وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيراً (1) .

>مقدمه

>مراكز حساس در سرزمين اسلام

>قيام عبدالله بن زبير

>قيام مردم مدينه

>برخورد با قيام عبدالله بن زبير

>حاكميت مروان

>قيام كوفه و حركت توابين

>نقش قيامهاي پس از

نهضت كربلا

>قيام مختار

>نتيجه ي بحث

>قيام بني عباس و تشكيل حكومت عباسيان

(1) نساء/ 75.

مقدمه

مقدمه

موضوع سخن، بررسي گسترش حسيني سلام الله عليه در تاريخ اسلام است. اينك با فاصله اي كه از واقعه ي كربلا گرفته ايم به

(صفحه 20)

تاريخ سر مي زنيم تا ببينيم اولين انقلابهايي كه پس از اين حادثه در تاريخ اسلام به وجود آمد و از اين ماجرا الهام گرفت و اشراب شد، چه بود و در جامع چه اثري گذاشت.

طول حادثه ي عاشورا خود از نظر ظاهر بسيار كوتاه و از نظر كميت افرادي كه در آن شركت كردند بسيار محدود بود، يعني حدود نصف روز طول كشيد و هفتاد و دو نفر در ماجراي يك نهضت شركت جستند و فداكاري كردند و جان باختند، ولي در عين حال موج، اثر و پيشرفتش در تاريخ اسلام فراوان بود.

اين را در ابتداي سخن براي توجه دادن به اهميت قضيه بايد عرض كنم كه ممكن است برداشت جامعه ي ما از حادثه ي عاشورا همان عزاداريها و گريه هاي فراوان از نظر تاريخي تحليل شود كه آيا واقعا اين حادثه در تاريخ اسلام چه كرد، چه نقشي داشت و چه نهضتهايي به دنبال اين حادثه به وجود آمد.

در بررسيهايي كه درباره ي فعاليت بازماندگان امام حسين (ع) انجام گرفته بحث شده است كه چگونه زينب كبري (س)، علي بن الحسين امام سجاد (ع)، ام كلثوم و ديگر بازماندگان، هر يك به نوبه ي خود در پر و بال دادن به اين نهضت سهم داشتند. حادثه در يك بيابان، در سرزمين نينوا، كربلا، اتفاق افتاد و در كمتر از يك روز به پايان رسيد و از خيل اردوي حق جمعي زن و بچه ماندند كه آنها هم

به عنوان اسير از سرزمين كربلا به جانب كوفه و شام و سرانجام مدينه برده شدند.

(صفحه 21)

مراكز حساس در سرزمين اسلام

مراكز حساس در سرزمين اسلام

نكته ي جالب اين است كه در كشور گسترده ي آن روز اسلام سه نقطه ي بسيار حساس وجود داشت كه عبارت بود از كوفه، دمشق و مدينه. چرا كوفه حساس بود؟ براي اينكه كوفه مدتي مركز حكومت اسلامي بود و مولا علي بن ابي طالب (ع) آنجا را مركز حكومت قرار داده بود و نيز از بابت اينكه كوفه در دل عراق قرار دارد و از طرفي سرزمين ايران از جمله نواحي طبرستان، ري و خراسان زير نظر حكومت كوفه اداره مي شد، و لذا شنيده ايد كه مثلا عمر سعد منشور حكومت ري را از عبيدالله بن زياد حاكم كوفه مي گيرد. در واقع كوفه مركز ايالت بسيار وسيعي بود كه عراق و ايران را شامل مي شد. بنابراين اگر كوفه منقلب مي شد، به دنبال آن سراسر عراق و ايران بيدار و منقلب مي شد.

دمشق هم حساس بود، براي اينكه از طرفي مركز خلافت اسلامي آن روز بود و بني اميه آنجا را مركز حكومت خود قرار داده بودند، و از طرف ديگر سراسر شامات، سوريه و كم و بيش مصر را اداره مي كرد، يعني وضع آن روز تاريخ اين طور بود كه حكومت و امارت مصر بيشتر از ناحيه ي دمشق الهام مي گرفت، لذا با منقلب ساختن و بيدار و اصلاح كردن شهر دمشق، در واقع شامات و مصر هم به هيجان و حركت مي آمد. پس دمشق هم مركزي براي آن نواحي بود.

(صفحه 22)

مدينه نيز مركزي براي حجاز، شبه جزيره ي عربستان و يمامه به شمار مي آمد. مخصوصا با سابقه ي تاريخي

كه مدينه داشت و در آنجا نهضت اسلامي گسترش پيدا كرده و رشد اسلام اتفاق افتاده بود، لذا از موقعيت و سابقه ي تاريخي عظيمي برخوردار بود. بعلاوه اصحاب، تابعين و اهل بيت پيغمبر (ص) نيز اغلب در اين شهر مسكن داشتند. از اين رو اگر مدينه هم منقلب مي شد، مركز پيدايش و رشد اسلام و از طرفي مركز و عاصمه ي شبه جزيره منقلب مي شد.

بنابراين با منقلب شدن شهرهاي كوفه و دمشق و مدينه در واقع مي توان گفت پايه هاي انقلاب در سراسر قلمرو عظيم و گسترده ي آن روز اسلام گذاشته مي شد. خيلي جالب است ببينيم كه چگونه بازماندگان اباعبدالله الحسين (ع) يعني علي بن الحسين (ع)، ام كلثوم و ديگران درست دقت كردند كه حركت خودشان را در داخل اين سه شهر آغاز كنند؛ يعني سخنراني زينب (س)، علي بن الحسين (ع) و ديگران اول در كوفه، بعد در دمشق و سپس در مدينه بوده است. بنابراين گسترش نهضت به وسيله ي بازماندگان حسين بن علي (ع) بسيار با دقت و مدبرانه طرح ريزي شده بود. البته تحليل اين مسئله در متن سخن ما نيست. ما مي خواهيم ببينيم چه انقلابهايي به عنوان اعتراض عليه حكومت يا به خاطر تشكيل حكومت و يا به منظور انتقال خلافت از دودمان بني اميه در تاريخ اسلام به دنبال ماجراي كربلا به وجود آمد.

(صفحه 23)

قيام عبدالله بن زبير

قيام عبدالله بن زبير

اولين حادثه اي كه به دنبال ماجراي كربلا به وجود آمد قيام عبدالله بن زبير در مكه بود. عبدالله بن زبير از همان روزي كه حسين بن علي (ع) از بيعت با يزيد امتناع فرمود او هم امتناع كرد. او از مدينه به مكه رفت

و آنجا را پناهگاه و سنگر خود قرار دارد و مترصد بود تا حركت و قيام خود را از داخل مكه عليه دستگاه بني اميه شروع كند. بزرگترين دستاويزي كه به دست آورد و راه را براي او گشود حادثه عاشورا بود. چند ماهي بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود كه برخاست و در بين مردم خطبه اي انشاء كرد و در آن از نهضت خونين و مقدس و فداكارانه ي حسين بن علي (ع) ياد كرد. او از عبادت، زهد، مقام، شجاعت، شهامت و گذشت حسين بن علي (ع) و فداكاري و جانبازي خالصانه ي او با تجليل و احترام ياد كرد و سپس گفت دستگاه بني اميه را بشناسيد و ببينيد كه چگونه با دودمان پيغمبر رفتار مي كند و نهضتهاي انقلابي اسلامي را كه طرفدار حق و عدالت هستند سركوب مي كند. پس بايد براي درهم ريختن بساط بني اميه برخاست.

او شهر مكه را در اختيار گرفت اما به اين زوديها پا از مرزهاي مكه فراتر نگذاشت، و از نظر تاريخي يكي از اشتباهات سياسي عبدالله بن زبير همين بود كه در فرصتهايي كه براي او پيش آمد از مكه بيرون نيامد و الا خيلي زود مي توانست در فرصتهاي بعدي

(صفحه 24)

حكومت بني اميه را ساقط كند و احيانا بر سراسر كشور اسلامي تسلط يابد. در هر حال او انقلاب خودش را از مكه و به دنيا ماجراي كربلا شروع كرد.

قيام مردم مدينه

قيام مردم مدينه

نهضت دومي كه از حادثه ي عاشورا اشراب شد و الهام گرفت قيام مردم مدينه عليه دستگاه بني اميه بود. بازماندگان حسين بن علي (ع) كه به مدينه برگشتند با يك برنامه ريزي بسيار جالب، هوشمندانه

و مدبرانه حادثه ي عاشورا را زنده كردند و به آن پر و بال دادند. مثلا امام سجاد (ع) وقتي مي خواهند وارد مدينه شوند، ساده وارد نمي شوند. مي فرمايند برويد مردم مدينه را خبر كنيد، من در بيرون شهر مدينه اردو مي زنم و خيمه برپا مي كنم. اين امر خود موج ايجاد مي كند. يك وقت مسافري خيلي عادي وارد شهر مي شوند، اما يك وقت از قبل مردم را خبردار مي كند و موجب مي شود به استقبال او بيايند. آنگاه امام در دل بيابان همراه با تأثرات و گريه ها فرمود كه اين حادثه ثلمه ي عظيمي بود كه در اسلام به وجود آمد و كمر اسلام با ماجراي عاشورا شكسته شد.

مردم مدينه با اطلاع از حادثه عاشورا بيدار شدند، تصميم گرفتند تحقيق كنند كه آيا واقعا دربار و دستگاه يزيد چه مي كند؟ شنيده بودند كه گذشته از ظلمها و جنايات و حق كشيهاي دستگاه بني اميه آنجا شرب خمر، قمار بازي، فحشا و فسق و فجور رايج

(صفحه 25)

است. گروهي از بزرگان به عنوان بازديد از دمشق به ناحيه ي شام رفتند. وقتي رفتند. وقتي وارد آنجا شدند نگفتند براي چه منظور آمده اند. يزيد هم آنان را دعوت كرد، هداياي فراوان داد، دلجويي كرد و پولهايي در اختيارشان گذاشت. اما پس از چند روز برگشتند و به مردم مدينه گفتند ما از دربار و دستگاهي برمي گرديم كه در آنجا شرب خمر علني است، فسق و فجور و سگ بازي و هوسراني است، سنت پيغمبر (ص) پايمال شده، ظلم و حق كشي و عدالت كشي شده است. و خلاصه آنچه را ديده بودند براي مردم بيان كردند و علنا گفتند ما بعد از اين

حكومت بني اميه و يزيد را قبول نداريم و يزيد را از خلافت خلع مي كنيم.

به دنبال اين ماجرا عبدالله بن حنظله (1) ، يكي از سرداران شجاع مسلمان، حركت كرد و مردم با او بيعت و اعلام وفاداري و همكاري كردند و او دست به يك كودتاي محلي زد، يعني فرماندار منصوب از طرف يزيد را دستگير كرد و تمام عمال بني اميه در مدينه را كه بعضي

(صفحه 26)

تواريخ نوشته اند هزار نفر بودند، دستگير و يا تبعيد كرد و بعضي هم فرار كردند و بالاخره شهر مدينه به تصرف درآمد و عليه دستگاه بني اميه قبضه شد. اين ماجرا فقط دو سال بعد از حادثه ي عاشورا اتفاق افتاده است.

يزيد خبردار شد و فردي به نام مسلم بن عقبه را مأمور سركوبي مردم مدينه و خاموش كردن اين انقلاب ساخت و جمعيتي را كه گويا دوازده هزار نفر بودند به سركردگي او به راه انداخت و به آنها پول فراواني داد. آنها آمدند مدينه را محاصره كردند و جنگي درگرفت و چون تعداد قيام كنندگان داخل مدينه معدود بود از لشكر جرار و ستمكار يزيد شكست خوردند و در نتيجه لشكر يزيد وارد مدينه شد. دستور يزيد به مسلم بن عقبه اين بود كه وقتي مخالفان را شكست دادي و بر شهر غالب شدي، شهر را سه روز بر لشكريانت حلال كن. يعني هر غنيمتي، آذوقه و غذايي كه به جنگ آوردند مال خودشان باشد، همچنين زنهاي شهر بر آنان حلال اند. اين كساني كه به نام اسلام و به نام قرآن حكومت مي كردند، ريختند و سه شبانه روز شهر را غارت و جنايتها مرتكب شدند.

مي گويند دستور

اين بود كه مردم و بزرگان مدينه را بياوريد و از آنها اقرار بگيريد كه ما بردگان و بندگان يزيد هستيم، يعني حكومت يزيد را كه قبول داريم هيچ بلكه ما بندگان يزيد هستيم، و اگر نپذيرفتند گردنشان را بزنيد. لشكر يزيد آنچنان خونريزي حتي در مسجد مدينه و در كنار قبر پيغمبر اكرم به راه انداختند كه خون به نحو چشمگيري از در مسجد بيرون مي ريخت. در آنجا مردم را

(صفحه 27)

احضار مي كردند كه يا بگويند بنده ي يزيدم و يا گردن مي زنيم. اين جنايت دومي بود كه دستگاه بني اميه مرتكب شد و از طرفي نهضت و حركت دومي بود كه در داخل شهر مدينه و به دنبال ماجراي كربلا اتفاق افتاد (2) .

(1) او فرزند حنظله است كه در يك ماجراي عجيب در زمان پيغمبر اكرم (ص) حاضر به فداكاري شد. معروف است كه شب ازدواج حنظله بود كه جنگ اتفاق افتاد، و او با آنكه مجاز بود بماند، آن شب از حجله ي عروس حركت كرد و شتابان خود را به ميدان جنگ رساند و در ميدان كارزار در راه خدا كشته شد، و همان شب نطفه اي از او منعقد شد و عبدالله به دنيا آمد. اين خود نشان مي دهد كه آن حالات روحي كه هنگام آميزش در انسان وجود دارد مي تواند در فرزند تاثير بگذارد: در حالي كه روح حنظله در ميدان جنگ است و خون در رگهايش به جوش آمده و عشق مجاهده، دارد، نطفه ي عبدالله بسته شده است و لذا عبدالله پسر حنظله هم بعد از ماجراي كربلا رهبر اين انقلاب شد.

(2) در اينجا اين نكته را عرض كنم اگر ما

نهضتهايي را كه بعد از ماجرا و حادثه ي كربلا در تاريخ اسلام پديد آمدند بررسي مي كنيم، نظرمان اين نيست كه تمام اين نهضتها را امضا كنيم و بگوييم با نقشه و با تدبير بوده، تاكتيك صحيح داشته و از راههاي مناسب وارد شدند، اين بحث ديگري است. البته اصل انقلاب و نهضت يك مسئله است و داشتن روش و نقشه براي به ثمر رساندن آن، مسئله ي ديگر. فعلاً نظر ما اين است كه ببينيم به دنبال حادثه ي عاشورا كه خونهاي مردم به جوش آمد و آنان بيدار شدند، چه حركتهايي انجام شد. حالا گاهي حركت بموقع نبود، گاهي حساب نشده بود، گاهي حساب شده بود اما دشمن قوي بود، اين بحث ديگري است. اصولاً در همه ي نهضتهاي اصيل دنيا اين مسئله بايد به شدّت مورد توجّه باشد كه اصل امكانات و اقتصادي محيط يك مسئله است و به وجود آوردن شرايط مساعد و داشتن نقشه ي ماهرانه مسئله ي ديگري است به جاي خود.

برخورد با قيام عبدالله بن زبير

برخورد با قيام عبدالله بن زبير

به دنبال اين ماجرا يزيد دستور داد لشكر، مكه را هم در محاصره گيرد و عبدالله بن زبير را دستگير كند و يا بكشد و به اصطلاح غائله ي مكه را بخواباند. لشكر حركت كرد، در بين راه مسلم بن عقبه - كه بعد به مسرف بن عقبه معروف شد - مرد. بعد شخصي به نام حصين بن نمير فرمانده شد و لشكر را به مكه رساند

(صفحه 28)

و آنجا را محاصره كرد، در حالي كه مكه حريم امن الهي بود؛ يعني

هم در دوران جاهليت و هم در اسلام مكه و حرم كعبه احترام داشته است كه در آنجا خونريزي

ممنوع بوده و حتي اگر دو قبيله با يكديگر پدركشتگي هم داشتند خود را موظف مي دانستند كه در داخل حرم به يكديگر تعرض نكنند. بنابراين كعبه و حرم امن الهي، خود يك حرمت فوق العاده اي داشته و دارد.

به يزيد خبر رسيد كه مسلم بن عقبه مرده است و او براي عبيدالله بن زياد - يعني همان كسي كه ماجراي كربلا را رهبري كرد و به وجود آورد - نوشت كه برو و خيلي زود با مكه بجنگ و عبدالله زبير را سركوب كن.

ببينيد بيداري و حركت عمومي كه در جامعه به وجود آمده چه وضعي ايجاد كرده است كه عبيدالله زياد گفت به خدا قسم من براي يك آدم فاسق و فاجر دو جنايت نمي كنم: يكي اينكه پسر دختر پيغمبر خدا را به خاطر او بكشم، و دوم اينكه به حرم كعبه تعرض كنم. يعني محيط آنچنان عوض شده كه حتي عبيدالله بن زياد سفاك خونريز و حادثه آفرين كربلا كه خودش لشكر فرستاده و حسين بن علي (ع) را شهيد كرده است، آنچنان بيداري در مردم مي بيند كه مي گويد همان جنايت براي من بس است و همان رسوايي براي دودمان من كافي است. حتي نقل شده است مرجانه مادر عبيدالله بن زياد كه زن معروفه اي است و سوابق ننگيني دارد، آنچنان از حادثه ي كربلا منقلب شد كه رفت و دامن فرزندش را گرفت و گفت: واي بر تو! مي داني چه كردي و چه كسي را كشتي؟ يعني حتي در داخل

(صفحه 29)

خانه هاي لشكريان كوفه و كساني كه اين ماجرا را به وجود آوردند، اين موج و حركت تأثير گذاشته بود.

از طرف ديگر در جامعه ي دمشقي

و جامعه ي شامي با آنكه چهل سال تحت تبليغات معاويه و بني اميه افكارشان منحرف شده بود، مع ذلك توقف چند روزه ي خاندان حسين بن علي (ع) كه ابتدا به عنوان اسير آنان را وارد شهر كرده بودند، انقلاب و موجي به وجود آورد كه حتي خود يزيد دائما مي گفت من مقصر نيستم و اين كار را عبيدالله بن زياد مرتكب شده است. و مي بينيم كه موقع حركت دادن بازماندگان امام حسين (ع) دستور مي دهد كاروان مجللي ترتيب دهند و خاندان اباعبدالله را با احترام از دمشق به جانب مدينه روانه كنند. آيا ايمانش عوض شده، يا توبه كرده و پشيمان شده است؟ خير، محيط عوض شده است. در مقابل سيل اعتراض و انتقاد مردم بايد صحنه را عوض كرد و قدري ملايمت به خرج داد. حتي در واقعه ي حره، همان واقعه ي مدينه كه عوض شد، يزيد به مسلم بن عقبه دستور داده بود كه اگر رفتي و شهر مدينه را قتل عام كردي به سراغ علي بن حسين فرزند حسين بن علي نرو و خون او را نريز. چرا؟ آيا به خاطر ارادتي كه به امام سجاد (ع) پيدا كرده است؟ خير! او كه مي بيند با كشتن حسين بن علي (ع) مردم تا چه حد از او و خانواده اش نفرت پيدا كرده اند، نمي خواهد بار ديگر با آلوده ساختن دست خود به خون پاك عزيزان حسين بن علي و آل علي عليهم السلام اين موج را خطرناك تر و طولاني تر سازد.

در هر حال لشكريان شام عبدالله زبير را محاصره كردند، مدتي

(صفحه 30)

با او جنگيدند، محاصره به طول انجاميد، صدمه ها به شهر مكه زدند ولي نتوانستند

مكه را تصرف كنند. ناگهان خبر رسيد يزيد مرده است (1) .

معاويه فرزند يزيد به جاي او نشست. در تاريخ معروف است كه معاويه فقط چند ماهي حكومت كرد، اما ديد طرفي ندارد، در يك روز جمعه كه جمعيت حاضر شده بودند بالاي منبر رفت و خطبه اي خواند و در آن بر پدر و جدش و به ابوسفيان لعن و نفرين كرد و گفت خلافت حق ما نبوده و حق دودمان علي بوده و ما آن را غصب كرديم و من اين خلافت و حكومت را نمي خواهم. بعد هم از كار حكومت كناره گرفت و خود را خلع كرد.

بعضي مي خواهند بگويند شايد علتش اين بوده است كه معاويه ابن يزيد در نوجواني معلمي داشته كه محبت علي (ع) و اولادش را به او تزريق كرده است. بر فرض هم كه چنين قضيه اي باشد اما وقتي شور شهوت، رياست و قدرت طلبي بيايد اي بسا بسياري از تعليمات گذشته از مغز انسان برود، و الا خود يزيد و معاويه هم مي دانستند كه خاندان پيغمبر چه كساني هستند و از چه جايگاه رفيعي

(صفحه 31)

برخوردارند. من تصور مي كنم وضع محيط آنچنان متشنج بوده و نفرت عمومي رفته رفته آنچنان ريشه دار شده بود كه معاويه بن يزيد مي ديد برايش صرف ندارد. براي اينكه از طرفي از گوشه و كنار انقلابها شروع شده و از طرفي هم مردم اظهار تنفر مي كنند، بنابراين دليل ندارد كه خودش را اين همه در معرض خطرها، انقلابها نارضايتي هاي مردم قرار بدهد.

وقتي اين خبر به سربازاني كه مكه را محاصره كرده بودند رسيد، فوري دست برداشتند و به ناحيه ي شام برگشتند. در اينجا

بود كه باز چند انقلاب تازه شروع شد.

(1) زماني كه يزيد مُرد، گويا سي و هشت سال بيشتر از سنّش نمي گذشت و جمعاً سه سال و نيم حكومت كرد. در اوّلين سال حكومتش حادثه ي كربلا را به وجود آورد، در سال دوم يا سوم حكومتش واقعه ي مدينه اتّفاق افتاد. نمي توانيم استبعاد كنيم كه ماجراي كربلا آنچنان عقده، ناراحتي و تشنّج روحي براي يزيد به وجود آورده بود كه منتهي به اين شد كه در سنين جواني به درك واصل شود.

حاكميت مروان

حاكميت مروان

همين جاست كه اشتباه سياسي عبدالله زبير اتفاق افتاد. عبدالله زبير به راحتي حجاز را گرفت، بعد عراق و سپس مصر را متصرف شد، اما با آنكه شام سرپرستي نداشت آن را رها كرد. دودمان بني اميه با كنار رفتن معاويه متزلزل شده بود، به طوري كه حتي عبيدالله بن زياد كه در بصره حاكم بود هوس كرد خودش را به عنوان كانديداي خلافت معرفي كند. مدتي هم مردم را دعوت مي كرد كه او را به عنوان جانشين معاويه و يزيد بشناسد، ولي مردم زير بار عبيدالله زيادي كه چند سال قبل حادثه ي عاشورا را به وجود آورده و مورد نفرت عمومي بود نرفتند، و لذا او هم متزلزل بود كه در مقابل عبدالله زبير چه كند؟ رام شود يا حركت و مبارزه كند؟

(صفحه 32)

بالاخره رهسپار شام شد و در دمشق به سراغ مروان رفت؛ مرواني كه از بزرگان و از دودمان بني اميه بود و منتظر فرصت مي گشت. البته مروان خيال نداشت حكومت را قبضه كند و حتي بعضي تواريخ نوشته اند كه به نفع عبدالله زبير كار مي كرد، ولي عبدالله بن زياد او

را تحريك كرد و مروان هم خود را به عنوان جانشين يزيد معرفي نمود و مردم را دعوت كرد كه با او بيعت كنند. در اينجاست كه در دل كوفه زمينه ي حركتي نو فراهم مي شود.

آن مردمي كه حسين بن علي (ع) را دعوت كرده و از او خالصانه خواسته بودند كه بيايد تا ياري اش كنند و شهر كوفه را در اختيارش قرار دهند و نهضت اصيل اسلامي ضد اموي از داخل كوفه آغاز شود، بار ديگر حركت كردند.

در ماجراي نهضت مقدس امام حسين (ع) اين بحث بايد بشود كه آيا اين حركت حسين بن علي (ع) بر اساس چه نقشه اي بود و آن حضرت چه هدفي داشت و مي خواست چه نوع مبارزه اي عليه دودمان بني اميه بكند؟ اينجا جاي بحث است، ولي اجمالا در حدود هيجده هزار نفر - و چهل هزار نفر هم گفته مي شود - امام حسين (ع) را دعوت كردند و بعد با مسلم هم بيعت كردند و پذيرفتند كه حسين بن علي (ع) بيايد و او را به عنوان رهبر خود انتخاب كنند.

اين مردم ناگهان غافلگير شدند، يعني همين شهر آماده و آتش زير خاكستر كه نزديك بود عليه دستگاه بني اميه به رهبري امام حسين (ع) منفجر شود، قبل از ورود ايشان به شهر كوفه، عبيدالله زياد

(صفحه 33)

با تهديد و تطميع جوّ شهر را عوض كرد (1) شهري كه آماده ي يك انقلاب الهي و عدالت گستر بود ناگهان خاموش شد. فرزدق شاعر در پاسخ حسين بن علي (ع)، وقتي در بين راه به او رسيدند و از وضع كوفه پرسيدند، خيلي جالب پاسخ داد كه: مردم كوفه دلهايشان با

شما اما شمشيرهايشان عليه شماست. يعني اگر مردم را آزاد بگذارند شما را مي خواهند، اما آن سايه ي وحشت آلود و خطرناك تهديد و ارعاب كه بر سر آنها سايه افكنده است، آنها علي رغم محبت و تشخيص قلبي شان حركت داده است كه عليه شما بجنگند.

آنچنان غافلگيرانه اين كار انجام شد و حادثه ي عاشورا با سرعت اتفاق افتاد كه نمي توانيم خيلي هم تمام مردم كوفه را متهم كنيم كه واقعا بي وفايي كردند و نامردي و ناپاكي به خرج دادند. البته بي وفايي بود اما واقعه با سرعت و غافلگيرانه اتفاق افتاد، و الا بسياري از بزرگان بودند كه هنوز آن محبتها و ارادتهاي قلبي را در دل خودشان ذخيره كرده بودند.

بعد از ماجراي روي كار آمدن مروان، آن عقده سر باز كرد و بار ديگر در داخل كوفه نهضت آغاز شد و قيام توابين شكل گرفت.

(صفحه 34)

(1) دو اسحله ي مخرّب كه هميشه به دست مزدوران فساد و ظلم و جنايت است، تطميع و تهديد است: تهديد به اينكه مي كشم، خاندانتان را به باد مي دهم، پستها و مشاغل را از شما مي گيرم و روزگارتان را سياه مي كنم؛ و تطميع يعني پول خرج كردن و خريدن عناصر و مهره هاي مؤثّر.

قيام كوفه و حركت توابين

قيام كوفه و حركت توابين

يك عده از مردم سرشناس كوفه شب بر سر قبر مطهر حسين ابن علي (ع) رفتند و تا صبح ماندند، ناله و ندبه و استغفار كردند، مناجات و توبه كردند و گفتند: ما امروز برگشتيم و بيدار شديم. ما حركت مي كنيم تا راهي را كه در زمان حيات شما بايستي در ركاب شما مي پيموديم اما جاهلانه و غافلگيرانه دست برداشتيم، امروز آن

راه را دنبال كنيم.

اين بيداري و اين موج به دنبال نهضت كربلا به وجود آمد. تقريبا ديوانه وار حركت كردند، آنچنان شايق و مشتاق كه در بين راه به هر ده و شهري كه مي رسيدند عناصر و مأموران بني اميه را قلع و قمع مي كردند و جلو مي رفتند. تاختند و تاختند تا به مرزهاي شام رسيدند. مروان بني اميه و هواداران بني اميه و باقيمانده ي دستگاه يزيد را جمع كرده و نيروي فراواني فراهم كرده بود. توابين وقتي به آنجا رسيدند نيرويشان تحليل رفته بود و چون با لشكر تازه نفس مروان مواجه شدند، متأسفانه شكست خوردند و حدود چهار هزار تن از اين اصحاب پاك حسين بن علي (ع) در آنجا به شهادت رسيدند و به تاريخ نشان دادند كه ما با اين انحرافي كه در تاريخ اسلام به وجود آمد، مخالفيم.

انسان تأسف مي خورد بر اين تاريخ كه چرا اين نيروها و عناصري كه در مدينه، مكه و كوفه بودند زماني كه حسين بن علي (ع)

(صفحه 35)

عليه دستگاه بني اميه حركت كرد، از بيعت سر باز زدند و چرا به امام نپيوستند تا تحت رهبري ايشان كار به ثمر برسد، بلكه بعد از آنكه ماجراي كربلا اتفاق افتاد تازه از خواب گران بيدار شدند و حركتهايشان را شروع كردند، اما حركتهايي متفرق و گاهي بي نقشه كه به ثمر نرسيد.

نقش قيامهاي پس از نهضت كربلا

نقش قيامهاي پس از نهضت كربلا

ممكن است كساني بگويند نهضتي كه به ثمر نرسيد چه فايده اي داشت؟ چرا توابين، چرا مردم مدينه، چرا ديگران قيام كردند و بعد سركوب شدند؟ مي خواهم عرض كنم آن مسئله به جاي خود كه نهضتها و قيامها بايد با

نقشه باشد، اما خود اين حركتها به تاريخ ما يك رنگ و رونق بيشتري مي دهد، يعني اگر ما بوديم و جنايات بني اميه و حكومت جابرانه و ظالمانه ي دستگاه معاويه و يزيد، مايه ي رسوايي براي تاريخ اسلام بود؛ اسلامي كه آمده و برادري، آزادي، عدالت، مساوات، حريت، استقلال و آقايي را براي بشريت آورده است و به راستي به تاريخ بشريت نشان داد كه رهبري اين گونه حركتها را اسلام در دنيا به وجود آورده است. آنگاه مي بينيم بلافاصله بعد از سي چهل سال از وفات پيامبر اكرم (ص) از داخل همين امت اسلامي عناصر ضد انقلاب اسلامي پا مي گيرند و با ماسك ريا، تظاهر و نفاق خود را عليه امت اسلامي بر امت اسلامي تحميل مي كنند و كم كم پايه هاي عدالت، آزادي، برادري و مساوات

(صفحه 36)

اسلامي را متزلزل مي سازند و باز آن حكومتهاي امپراطوري گذشته و آن قدرت طلبيها، زورآزماييها و اجحافات، به راه انداختن بساط چاپلوسيها، ناپاكيها و آدمكشيها را احيا مي كنند.

اگر ما بوديم و همان حركت بني اميه، واقعا تاريخ اسلام رسوا و لكه دار مي شد و اين سؤال باقي مي ماند كه چگونه بعد از مدت كوتاهي اينچنين ناگهان نهضت اسلامي منقلب و سركوب و جهت حركت اسلام متوقف مي شود يا رو به ارتجاع و عقب برمي گردد؟ اما اين نهضتهايي كه بعد در برابر دودمان بني اميه شروع شد لااقل به تاريخ يك سربلندي مي دهد؛ يعني بشريت در مي يابد كه تربيت اسلامي هنوز مردم مدينه، مردم كوفه و مردم دمشق را تحت لواي خود بيدار نگاه داشته است و اين نهضتها و جنبشها نشان از بيداري و حركت مردم و نارضايي آنان

از دستگاه جور و دودمان ظالم بني اميه دارد. وانگهي همين نهضتها و موجهاي نافرجام بود كه بالاخره فرجام گرفت و دستگاه حكومت بني اميه را رفته رفته متزلزل و بالاخره واژگونه كرد.

در هر صورت توابين به اين ترتيب سركوب شدند، اما عده اي به كوفه بازگشتند و قيام مختار شروع شد.

قيام مختار

قيام مختار

قيام مختار اساسا قيامي به نفع آل علي بود. البته دعوت به نفع به اصطلاح كيسانيه بود كه يك نوع حركت شيعه گري بود و بعد به

(صفحه 37)

نفع محمد حنفيه (1) و بعد فرزند او بوده است. درست است كه كسانيكه با ايده و عقيده ي شيعه ي دوازده امامي نمي سازد ولي بالاخره اين حركت به نفع آل علي بود. وانگهي مختار رسما اعلام كرد كه من برمي خيزم تا انتقام جنايت بني اميه را در حادثه ي عاشورا بگيرم و تمام افراد و عناصري را كه به نحوي در شهادت حسين بن علي (ع) مؤثر بوده اند و با اباعبدالله الحسين (ع)جنگيده اند، تار و مار كنم. لذا بقاياي توابين به مختار پيوستند.

مختار حركت را از كوفه آغاز كرد. اين در شرايطي است كه مروان هم از دنيا رفته و تازه عبدالملك مروان در شام روي كار آمده است. از طرفي عبدالله زبير هم حجاز را متصرف شده و در عراق جاي پا درست كرده و به مصر هم تاخته و اگر يك مقدار بيشتر حركت كرده بود مي توانست به سادگي شام را هم تصرف كند. مختار قيام كرد و قاتلان حسين بن علي (ع) و كساني را كه به نحوي در ماجراي كربلا شركت كرده بودند كشت و سر بريد، و كار او به اصطلاح يك تشفي

بود و انتقام.

عبدالملك، عبيدالله زياد را مأمور كرد كه مختار را سركوب كند. عبيدالله زياد به جانب كوفه حركت كرد كه با مختار بجنگد. مختار با او جنگيد و عبيدالله زياد نيز در همين ماجرا كشته شد و بعد از آن او تقريبا تمام كساني را كه به نحوي در ماجراي كربلا

(صفحه 38)

شركت داشتند تار و مار كرد. اما از اين به بعد مختار ديگر هدفي نداشت. او از ابتدا براي تشكيل حكومت حركت نكرده بود و قيامش فقط به منظور انتقام بود و بعد از گرفتن انتقام، ديگر مسئله كور شد و مبهم ماند و نقشه ي بعدي در كار نبود.

در اين مقطع بين همراهان مختار اختلاف افتاد. عبدالله زبير، مصعب بن زبير را كه مأمور خود در كوفه قرار داده بود مأموريت داد كه نواحي عراق و ايران را رفته رفته قبضه كند. مصعب كه مختار را در برابر خودش قدرتي ديد، با او جنگيد و بالاخره مختار را هم كشت. اما مصعب آنجا بود تا عبدالملك كم كم جلو آمد و سرزمين عرق و حجاز و تمام اين مناطق را تصر كرد و بار ديگر دستگاه بني اميه از آستين مروانيها بيرون آمد و مدتي دودمان مروانيها بر مردم حكومت كردند.

(1) محمّد حنفيه يكي از پسران علي بن ابي طالب و برادر حسين بن علي عليه السلام است.

نتيجه ي بحث

نتيجه ي بحث

ممكن است تصور شود اين مسائل صرفا جنبه ي تاريخي دارد، اما فكر مي كنم در ميان اين نكته هاي حساس تاريخي كه به هم مرتبط است به خوبي و تا حدي هدفمان را كه چگونگي گسترش نهضت حسيني است تعقيب مي كنيم.

خلاصه اينكه مسئله ساده تلقي نشد و

تنها به اين اكتفا نشد كه مردمي حادثه كربلا را بشنوند و بعد بنشينند فقط در سوگ حسين ابن علي (ع) زار زار بگريند. نه، گريه ها هم حماسه بود و اين خود

(صفحه 39)

موضوعي قابل توجه است. يعني شما وقتي كلمات زينب كبري (س) را مي خوانيد، درمي يابيد كه مسئله مسئله شور است، شعار و حماسه، حركت و جنبش است. اگر هم گريه است، فرياد اعتراض است، استغاثه و هيجان مردم است و نه گريه فقط براي مظلوميت و در گوشه اي زانوي غم به بغل گرفتن. بلي، گريه مي كنند اما گريه اي كه موج به وجود مي آورد، و اين نكته اي است كه در جاي خود قابل تحقيق و بررسي است.

درست است كه عبدالملك مروان بار ديگر بني اميه را مسلط كرد، اما با نهضت كربلا در دل تاريخ اسلام حركت شيعيان شروع شده و شيعيان علي بن ابي طالب (ع) درست بعد از ماجراي كربلا يك نوع تشكل و همبستگي پيدا كردند. شما مي دانيد حتي در زمان خود مولا علي بن ابي طالب (ع) كه خلافت به دست آن حضرت بود، اين طور نشد كه تمام مرديم كه در زير لواي حكومت اميرالمؤمنين زندگي مي كردند شيعه شوند. البته حكومت آن حضرت را پذيرفتند و علاقه مند به حكومت ايشان بودند، ولي آن عهد كه بايستي بعد از پيغمبر اكرم علي بن ابي طالب (ع) امام باشد، مطرح نشد؛ يعني شيعه و سني با هم بودند و به اصطلاح يك نوع جدايي و يا تشكل خاص وجود نداشت. حادثه ي كربلا طرفداران علي (ع) و شيعيان را با يكديگر نزديك و متحد كرد و ما مي بينيم درست بعد از اين

حادثه تا چند قرن بعد در تمام دوران بني عباس، عناصر جدي و در عين حال خطرناك و مزاحم دستگاههاي خلافت، شيعيان متشكل داخل جامعه بودند. دائما آنان بودند كه يا به صورت سادات بني الحسن يا

(صفحه 40)

سادات علوي حركت مي كردند و دست به قيامهاي مختلف مي زدند. حرف شيعيان اين بود كه خلافت و حكومت از آن خاندان علي (ع) است و شما غاصبيد، و يا مي گفتند دستگاه حاكمه ظلم مي كند، حق و عدالت را اجرا نمي كند، اسلام را پايمال مي سازد.

بنابراين آنچه نهضتهاي فرزندان امام علي و دودمان امام حسن و ديگران را اشراب مي كرد و به آنها مايه مي داد اين بود كه آنان براي بازگرداندن خلافت علي (ع) و احياي عدالت اسلامي حركت مي كردند و اين درس را از نهضت عاشورا آموخته بودند.

قيام بني عباس و تشكيل حكومت عباسيان

قيام بني عباس و تشكيل حكومت عباسيان

يكي از مهمترين حوادث، روي كار آمدن بني عباس بود. با دقت تاريخي مي بينيم انقراض بني اميه وتشكيل حكومت بني عباس از ماجراي كربلا اشراب شده و از نهضت عاشورا سرچشمه گرفته است. بد از آنكه نهضتهايي در مدينه و مكه و حتي يمامه و كوفه اتفاق افتاد، با اينكه مروانيها حاكم بودند، يك نهضت زيرزمين و پشت پرده شروع شد. اين نهضت ابتدا به وسيله ي كساني كه طرفدار محمد حنفيه بودند شروع شد. بنا بود كه ابوهاشم پسر محمد حنفيه در واقع نوعي امامت و رهبري در اين نهضت داشته باشد. آنان دعوت مي كردند به اينكه رهبري ابوهاشم را قبول كنند. وقتي ابوهاشم از دنيا مي رفت وصيت كرد محمد بن علي بن عبدالله بن عباس كه فرد سرشناس خاندانشان بود به جانشيني او معرفي

شود

(صفحه 41)

و به نفع محمد بن علي كه فرزند عبدالله بن عباس بود دعوت انجام شود. البته اينان پسر عموهاي حضرت علي (ع) هستند و از آل علي نيستند. از دودمان بني اميه هم نيستند بلكه از آل هاشم اند. فلهذا قرار شد محمد بن علي رهبر اين نهضت زيرزميني مخفي باشد.

ايشان مي رفتند و با يك وضع خاصي تماس حاصل مي كردند و بيعت مي گرفتند. اين داعيان در كوهستانها، در جنگلها و شهرها و ميان قبايل با لباسهاي مبدل و به طور خصوصي در پناهگاهها و در خانه ها بيعت مي گرفتند. روشهايي را تعيين كرده بودند كه از كجا شروع كنند و چطور نشر بدهند. به نظر من در تاريخ اسلام اين مسئله نو و جالبي بوده است كه قابل مطالعه است از اين جهت كه انسان اين نهضت زيرزميني و مخفي داعيان را تعقيب كند و ببيند چطور رهبري و اداره مي شده است.

محمد بن علي كه از دنيا رفت بنا شد فرزندش ابراهيم امام، جانشين او باشد. آنان حكومتي به دست نياورده بودند ولي رهبري آن انقلاب و دعوت زيرزميني را به عهده داشتند. ابراهيم امام متصدي اين نهضت شد و داعيان را مي فرستادند تا اينكه موج اين دعوت به نواحي خراسان ايران رسيد. اينجا بود كه ايرانيان ظاهر شدند.

ايرانيان به دو جهت با اين نهضت همكاري كردند. يكي به خاطر رابطه و علاقه اي كه به دودمان علي بن ابي طالب و حسين بن علي عليهما السلام داشتند. البته نمي خواهم جهت خانوادگي قضيه را تأكيد كنم، چون بعضي مي گويند به دليل اينكه امام حسين (ع) در واقع

(صفحه 42)

داماد ايرانيان بود اين علاقه وجود داشته است. آنچه به

نظر من مايه ي اصلي اين علاقه است اين است كه در زمان بني اميه نسبت به مسلمانان غيرعرب اجحاف مي شد. حتي از آنها جزيه مي گرفتند و مقررات خاصي براي آنها وضع كرده بودند. علي رغم عدالت اسلامي نسبت به مسلماناني كه از نژاد آنان نبودند سختگيري، بدرفتاري و حق كشي مي كردند و سعي داشتند مناصب حكومتي را به آنان ندهند. اين مسئله در حكومت بني اميه خيلي شايع بود.

مولا علي بن ابي طالب (ع) درست در نقطه ي مقابل به مالك اشتر مي فرمايد: اگر در دورترين نقطه ي حكومتت در مرز يك نفر كشاورز ساده دل زندگي مي كند، او با آن فردي كه در دستگاه تو و از نزديكان متنفذ و سرشار از قدرت توست و با تو ارتباط دارد، بايد برادر و برابر باشد و بايد حق آن مرزنشين روستايي را آنچنان بدهي كه به اين مي دهي. اين فرمان علي (ع) بود. ايرانيها پناهگاهي در عدل علي (ع) و عدل آل علي يافتند. اسلام را قبول كردند و روي سر گذاشتند. برخلاف ظلمهايي كه در زمان ساسانيان به آنها مي شد، اسلام آمد و عدالت آورد. آنان هم استقبال كردند و پذيرفتند. اما وقتي ديدند اسلام به دست بني اميه اي افتاده است كه مي خواهد بار ديگر رفتار امپراتوران ساساني را تجديد كند، با اسلام ساختند ولي با حكومت بني اميه مخالفت كردند و دعوت داعيان بني عباس را پذيرفتند. نقل شده است كه در تمام اين دعوتها گفته مي شد ما مي خواهيم براي اهل بيت بيعت بگيريم و نمي گفتند كه او يكي از افراد بني عباس است، چون اهل بيت مورد علاقه ي مردم بودند و به ويژه

بعد از حادثه ي

(صفحه 43)

عاشورا مورد طرفداري و محبت مردم قرار گرفتند.

بعد از ماجراهايي كه اتفاق افتاد سرانجام برادر همين ابراهيم به نام سفاح روي كار آمد و دودمان بني عباس را تأسيس كرد. مي گويند در آغاز خلافتش مكرر در خطبه ها و در سخنرانيهاي كه ايراد مي كرد، از حادثه ي عاشورا و جنايات بني اميه ياد مي كرد و به ياد علي (ع) و به عشق خاندان علي و اهل بيت سخن مي گفت. اين يعني چه؟ بلي، او مي داند كه خمير مايه ي عاطفي و خمير مايه ي اجتماعي كه مي تواند از آن بهره برداري كند همان محبتي است كه اين مردم نسبت به خاندان علي (ع) دارند. لذا دوران سفاح تقريبا اين گونه گذشت. اينان با تكيه بر قدرت، محبوبيت و نفوذ آل علي و فرزندان حسين ابن علي (ع) حكومت را قبضه كردند. وقتي كه منصور به جاي سفاح نشست، پس از چندي با سادات بني الحسن كه قيام كرده بودند مبارزه را شروع كرد. نفس زكيه در مكه قيامي را به وسيله ي فرزندان امام حسن (ع) آغاز كرد، قيامي هم در عراق توسط فرزندان امام حسن (ع) شروع گرديد و قيامهاي ديگري در نواحي ديگر آغاز شد. حتي خود ابومسلم وسيله اي بود براي اغنيا كه ايران و نيروي ايراني در اختيار بني عباس بگذارد و با همكاري او بود كه دستگاه بني اميه واژگون و مروان كشته شد، ولي با وجود اين منصور كه روي كار آمد، هم با قيامهايي كه سادات بني الحسن شروع كرده بودند مبارزه را شروع كرد و هم با ابومسلم و نهضتهاي ديگري كه يك عده از خود اعراب شروع كرده بودند، درگير شد.

در اينجا مقطع و صفحه ي ديگري از تاريخ شروع مي شود كه بايد مطالب را در اينجا خاتمه

(صفحه 44)

بدهم.

بنابراين از مجموع عرايضي كه در اين مجال فشرده و كوتاه بيان داشتيم نتيجه گرفتيم كه حادثه ي كربلا غير از جنبه ي عاطفي يك جنبه ي عيني تاريخي هم در تاريخ اسلام داشته است و ما صرفا از همان موج عاطفي اش بهره مي بريم، اما از ماجراهاي تاريخي كه اين حادثه به وجود آورده است معمولا غافليم و جامعه ي شيعه ي ما روي اين ماجراهاي تاريخي چندان مطالعه نمي كند و اگر اين مطالعات انجام مي شد، بهتر درك مي كرديم كه چگونه حسين بن علي (ع) براي هميشه به مردم درس آزادگي و حريت، و درس استقامت و آگاهي داد (1) .

(صفحه 47)

(1) به تاريخ سخنراني كه در اسفند سال 1349 ايراد شده است توجه شود. (د).

موج حماسي و عاطفي نهضت حسيني در طول تاريخ

موج حماسي و عاطفي نهضت حسيني در طول تاريخ

>مقدمه

>امواج نهضت عاشورا

>نقش بني اميه در احياي تبعيض نژادي

>بيداري و قيام مردم مسلمان ايران

>اشتباه مستشرقان

>خلافت بني عباس

>آغاز مجدد قيامهاي علويان

>حكومتهاي شيعه و تأكيد بر موج عاطفي

>موج عاطفي، خمير مايه ي موج حماسي

>ذكر مصيبت

>نقش امام سجاد در گسترش نهضت حسيني

>سيماي اما سجاد در جامعه

>امام سجاد در كوفه

>حركت امام سجاد در شام

>نقش امام سجاد در بيداري مراكز مهم كشور اسلامي

>لزوم شناخت بيشتر امام سجاد

>جلوه ي خدمات اجتماعي در زندگي امام سجاد

>جلوه ي دعا در زندگي امام سجاد

>دعايي مرزداران در صحيفه سجاديه

>ذكر مصيبت

مقدمه

مقدمه

بحث در گسترش نهضت حسيني سلام الله عليه است. مقدمتان عرض كنم موضوعي كه به عنوان يكي از مهمترين شعارهاي شيعه مطرح است تجليل و بزرگداشتي است كه مردم شيعه از حادثه ي كربلا مي كنند تا بدانجا كه در بررسيهاي كه احيانا ديگران درباره ي مردم شيعه ي ايران مي كنند اين موضوع به صراحت در بررسيها و قضاوتهاي آنان به چشم مي خورد كه وقتي شعارهاي مذهب شيعه را بيان مي كنند، عزاداري ها و محافل و مجالس سوگواري كه به نام سومين امام حضرت سيدالشهداء حسين بن علي سلام الله عليه برگزار مي شود، يكي از آنهاست. حتي در كتابي كه يكي از مستشرقان

(صفحه 48)

نوشته بود ديدم مختصري درباره ي مذهب ايرانيان بحث كرده و به صراحت نوشته بود محافلي كه در سوگ حسين بن علي سلام الله عليهما تشكيل مي شود، جمعيت آن خيلي از جمعيت نماز جماعت بيشتر است؛ يعني اقبال مردم ايران از حادثه ي كربلا و عزاداري در حماسه ي حسيني بيشتر از اقبال آنان از جماعت ها و مراسم رسمي اسلامي است و بنابراين حادثه ي كربلا در بين آنان حادثه اي زنده و بسيار ارزنده است.

نكته ي ديگري كه به عنوان مقدمه اشاره به

آن بد نيست اين است كه معمولا يك ويژگي در پديده هاي اجتماعي وجود دارد كه شبيه آن در پديده هاي طبيعي هم هست. در يك پديده ي طبيعي مادام كه انسان به مركز و مبدأ آن پديده نزديك است، موج آن بيشتر و اثرش ظاهرتر و بارزتر به چشم مي خورد و به هرنسبت كه از مركز آن حادثه يا پديده دورتر مي شود، اثر آن كاهش مي يابد. مثلا اگر سنگ گراني از بالا در وسط يك درياچه بيفتد، در محل اصابت امواج بلندي ايجاد مي كند اما ارتفاع موجها رفته رفته كم مي شود تا آنكه در فاصله ي پانصد متر يا يك كيلومتر يا بيشتر از مركز سقوط، اثر موج از بين مي رود و ناپديد مي شود؛ و يا اگر در جايي صدايي از حنجره يا يك بلندگو بيرون آيد آنجا مركز اين پديده است، هر چه به مركز اين پديده نزديك تر باشيد موج صدا شديد تر و قوي تر است و هر چه فاصله بيشتر شود موج صدا شديدتر و قوي تر است و هر چه فاصله بيشتر شود موج ضعيف تر مي شود تا جايي كه ديگر قابل شنيدن نيست اگر چه موج به نحو ضعيفي وجود دارد. در حوادث وپديده هاي اجتماعي نيز همين طور است، وقتي حادثه اي

(صفحه 49)

در جامعه اتفاق مي افتد- مثلا جنگ، قحطي، بيماري و يا مرضي مسري پيش مي آيد يا زلزله اي اتفاق مي افتد، طولاني مي وزد- در روزهاي اول يا ماههاي اول بسيار چشمگير است به طوري كه همه را متوجه و خيره مي كند و همه جا صحبت از آن است، اما كم كم توجه به آن كمتر مي شود تا بالاخره در دل تاريخ، نظير بسياري از

حوادث ديگر، ناپديد و گم مي شود. حتي مصيبتي كه براي يك خانواده پيش مي آيد- نظير درگذشت پدر خانواده- در ابتدا آنچنان سهمگين و تأثرآور است كه روح فرد فرد اعضاي خانواده را منقلب و متأثر مي كند و زندگي براي آنان تلخ و ناگوار مي شود؛ فردا و پس فردا هم همين اثر هست ولي رفته رفته بعد از درگذشت يك هفته، يك ماه و يك سال اين اثر كم و كمتر مي شود تا اينكه فراموش مي شود. از اين رو در پديده هاي طبيعي و اجتماعي اين خاصيت وجود دارد كه معمولا هر چه فاصله از مركز و يا زمان حادثه بيشتر مي شود اثر و خاصيت آن كمتر مي شود.

امواج نهضت عاشورا

امواج نهضت عاشورا

در نهضت عاشورا از جنبه ي عاطفي قضيه به عكس است. حادثه ي عاشورا دو مايه و دو موج ايجاد كرد: يكي از مايه ي عاطفي و احساسي، و ديگري مايه ي حماسي و انقلابي. مايه ي عاطفي و احساسي آن اين بود كه از خانداني پاك، كودكاني معصوم و جوانان و نوجواناني برجسته شهيد شدند، داغ ديدند، به اسارت رفتند و يا زير سم اسبها

(صفحه 50)

بدنهايشان پايمال شدند. اين مصيبت رقت آور و تاسف انگيز عواطف را تحريك و احساسات را بيدار مي كند و موج به وجود مي آورد. موج اين حادثه بسيار عظيم، شديد و پايدار است؛ يعني درست به عكس خاصيتي كه معمولا پديده هاي اجتماعي دارند. در سال اول حادثه ي عاشورا گريه هايي كه به خاطر حادثه ي كربلا شد و مجالسي كه تشكيل گرديد خيلي محدود بود. البته خاندان حسين بن علي (ع) براساس آن رسالتي كه در گسترش و دامن زدن به حادثه ي كربلا داشتند، در موقعيتهاي مناسب، حوادث كربلا را

براي مردم بيان مي كردند اما هر چه زمان مي گذشت، علي رغم فراز و نشيب ها، موج عاطفي و احساسي آن بيشتر گسترش مي يافت، به طوري كه امروز بعد از گذشت سيزده قرن شاهد حضور ميليونها نفر جمعيت در شب عاشورا و ايام محرم هستيم كه به ياد حسين بن علي (ع) متأثرند و اشك مي ريزند.

حادثه ي كربلا يك موج ديگر هم داشت كه موح حماسي و انقلابي آن بود. يعني وقتي از منبع حادثه ي كربلا الهام مي گيريم مي بينيم يك پديده ي انقلابي است كه به عنوان عالي ترين و چشمگيرترين فراز تاريخي اسلام مطرح است: فرازي انقلابي، تحرك زا، بيداركننده، مبارزه اي عليه ظلم و بيدادگري، عليه حكومت باطل و تسلط اشراف، عليه دسته بنديها و تبعيض نژادي، عليه تملقها و چاپلوسيها و امثال آن. اين موج بود كه در دل تاريخ پيش رفت.

در جلسه ي گذشته به نمونه هايي از انقلابهايي كه در قرن اول به

(صفحه 51)

دنبال حادثه ي كربلا به وجود آمد و از ماجراي نهضت حسين سلام الله عليه اشراب مي شد اشاره كرديم، اما به تدريج فرازي در تاريخ به وجود آمد كه اين موج حماسي و انقلابي عاشورا به واسطه ي بعضي انحرافات اجتماعي در تاريخ شيعه سير نزولي پيدا كرد و كم كم فراموش شد بدان گونه كه هر دو موج تبديل به يك موج عاطفي شد؛ يعني در حالي كه موج احساسي و عاطفي آن پيش مي رفت، موج انقلابي و حماسي رفته رفته فروكش كرد و جلوه ي عاطفي حادثه قوت گرفت و بهره برداري از حادثه ي كربلا منحصر به گريه و تأثر و اندوه و رقت شد و آن درسي كه حسين بن علي (ع) به عنوان مبارزه عليه

ظلم آموخت و آن حماسه و تحرك از ياد رفت (1) براي اينكه اين مسئله را قدري بررسي كنيم لازم است تا حدودي به ارزيابي آثار نهضت حسين بن علي (ع) در طول تاريخ بپردازيم و بعد به قرنهاي بعد و تاريخ معاصر برسيم.

(1) مجدداً يادآوري مي شود كه سخنرانيها مربوط به اسفند ماه 1349 است. (د).

نقش بني اميه در احياي تبعيض نژادي

نقش بني اميه در احياي تبعيض نژادي

يكي از انحرافهايي كه دستگاه بني اميه در تاريخ اسلام به وجود آورد اين بود كه تبعيض نژادي را زنده كرد. اسلام آمد و گفت سياه و سفيد، عرب و عجم، غني و فقير، و زمانهاي مختلف و منطقه هاي متفاوت مايه ي برتري و تفاخر نيست. اين يك اصل اسلامي است كه

(صفحه 52)

تقريبا همه ي كساني كه درباره ي اصول اجتماعي اسلام بحث مي كنند، چه بيگانه و چه خودي، به آن اعتراف دارند. اسلام با تبعيض نژادي به شدت مبارزه كرد و مردم دنيا را برابر و مساوي اعلام كرد، اما معاويه بعد از روي كار آمدنش سنت تبعيض نژادي را در جامعه ي اسلامي احيا كرد. او از آنجا كه دوست داشت خاندان خودش براي هميشه حاكم باشند، تلاش مي كرد در يك فصل گسترده قريش و رد يك فصل گسترده تر عرب را نسبت به اعاجم (غير عربها) امتياز و برتري بدهد. در فصل اول مي بينيم بسياري از كساني را كه به عنوان فرمانروايان، واليان و حكام انتخاب مي كرد از خاندان بني اميه يا از بستگان او و يا كساني بودند كه بالاخره براي حفظ اين دستگاه مؤثر بودند، و در فصل گسترده تر منشورها و فرمانهايي مي بينيم كه مي خواست با آن بين مردم مسلمان عرب و

مردم مسلمان غير عرب و ايراني ايجاد اختلاف كند. اين مقدمه را براي يك استنتاج ارزنده بيان مي كنم كه ان شاءالله توجه خواهيد فرمود. در اينجا به نامه اي اشاره مي كنم كه معاويه به ابن زياد حاكم كوفه- كه همان عراق باشد- نوشته است.

عراق در آن روز با ايران همبستگي داشت و در واقع ايران زير نظر حكومت كوفه و بصره اداره مي شد؛ يعني استانداران و ولادت خطه ي خراسان، ري، طبرستان و آذربايجان همه مستقيما از طرف فرمانروايان عراق تعيين مي شدند. با آنكه مركز حكومت در زمان بني اميه در شام بوده است با اين حال ايران زير نظر حكومت عراق اداره مي شد. شايد هم علتش اين بود كه در دوره ي ساسانيان مدتها آن

(صفحه 53)

سرزمين جزو خطه ي ايران بود و حتي شاهان ساساني مدتي مداين را پايتخت خود قرار داده بودند، به نحوي كه يك جنبه ي حاكميت و نفوذ، هم نسبت به منطقه ي عراق و هم منطقه ي عراق و هم منطقه ي ايران داشته است. يك شاهد تاريخي كه در گذشته به آن اشاره شد اين بود كه عمر سعد فرمان حكومت ري را از ابن زياد حاكم كوفه گرفت. يعني ابن زياد كه در كوفه حكومت مي كرد، مي بايست فرمان حكومت ري، طبرستان و بعضي مناطق ديگر را هم صادر كند. به اين ترتيب در كوفه و عراق زياد بن ابيه حكومت داشت. او به معاويه مي نويسد با مردمي كه در قلمرو حكومت من هستند چگونه رفتار كنم؟ معاويه در پاسخ نامه اي براي او مي فرستد و در آن چند تذكر مي دهد كه طرح آن براي بحث ما مي تواند بسيار مفيد باشد.

يكي از مطالبي كه ظاهرا در پاسخ

اين پرسش كه با هر دسته اي چگونه رفتار كنم طرح مي كند اين است كه با قبيله ي يمني ها در آشكار احترام و در پنهان اهانت كن. درباره ي قبيله ي ربيعه بن نزار مي گويد امراي آنان را احترام و عامه شان را اهانت كن. يعني محيط آنان با استبداد و اشرافگيري خو گرفته است، چناچه اشراف متنفذ را راضي كردي ديگر توده ي مردم ساكت اند. درباره ي طايفه ي مضر مي گويد بعضي را به بعضي درهم بكوب. يعني طوري رفتار كن كه از داخل بين دو قبيله اختلاف به وجود آيد تا سرگرم بشوند، چون اگر بين آنان اختلاف نباشد براي تو ايجاد زحمت مي كنند؛ بنابراين براي اينكه آقايي خودت را بر اين قبيله اعمال كني بين آنها اختلاف بينداز.

(صفحه 54)

اما آنچه مورد توجه ماست دستوري است كه در مورد ايرانيها مي دهد و مي گويد: به موالي و كساني از اعاجم و ايرانيان كه اسلام آورده اند نگاه كن... مواظب باش اعراب در بين آنان نكاح بكنند (يعني دختر از آنان بگيرند) اما شما به آنان دختر ندهيد، عرب از آنها ارث بگيرد اما آنان از عرب ارث نبرند. بيت المال را بالسويه بين همه ي مردم تقسيم نكن، به اعاجم كمتر بده. در جنگها آنان را جلو بينداز كه فقط بروند و درختها را قطع كنند و راه بسازند تا سربازان بتوانند پيشروي كنند (در واقع يك نوع عمله و اكره اي در ميدانهاي جنگ باشند). بعد مي گويد: مواظب باش هيچ گونه رياست و حكومتي را به مردم مسلمان غير عرب ندهي. حتي امام جماعت نشوند، و اعاجم در صفوف جماعت در صف اول قرار نگيرند. مبادا مرزهاي اسلامي را به دست آنان بدهي و

در اختيارشان بگذاري (يعني نبايد در مرزهاي اسلامي حاكم بشوند). مبادا شهري از شهرهاي اسلامي و يا حكومتي را در اختيار آنان بگذاري. حتي قضاوت را به دست آنان مده و قاضي را از بين آنان انتخاب مكن. خلاصه اينكه نه قاضي، نه حاكم، نه فرمانده جنگ، نه رهبر جامعه و نه امام جماعت باشند، از بيت المال هم كمتر بگيرند و امثال آن.

اين روش به طور كلي صدمه اي به اصل اجتماعي اسلام بود؛ اسلامي كه آمده و همه را يك كاسه در زير خيمه ي ايمان و عمل جمع كرده بود و مي گفت همه با هم برادريم. پيامبر اكرم (ص) در آخرين خطبه در حجه الوداع مخصوصا اين اصل را سفارش فرمود كه همه ي شما از يك خانواده هستيد و به يك پدر و مادر منتيه مي شويد و

(صفحه 55)

سياه بر سفيد و سفيد بر سياه، عجم بر عرب و عرب بر عجم امتياز ندارند. اين اصل را دستگاه بني اميه مي خواهد بشكند. روشن است كه به دنبال تبعيض نژادي و احياي جنبه هاي ملي چه آفات و بلياتي در يك جامعه و در جامعه ي بشريت به وجود خواهد آمد؛ يعني تمام اصولي كه اسلام براي آن اهميت قائل است همچون عدالت، ايمان، جهاد، تقوا و علم شكسته مي شود و مسائل خانوادگي و قبيلگي و مسائل ناسيوناليستي در قيافه ي منفي خودش بازمي گردد. در هر حال معاويه اين مسئله را زنده كرد.

بيداري و قيام مردم مسلمان ايران

بيداري و قيام مردم مسلمان ايران

به دنبال اين گونه دستورها حكام مسلمان عرب با مردم غير عرب با خشونت و سختگيري رفتار كردند و اين مسئله مايه اي شد براي آمادگي مردم ايران در مبارزه با حكومتي كه

به اختلاف طبقاتي و به تبعيض نژادي دامن مي زند. اگر بخواهيم به جستجوي خمير مايه ي قيامهاي نظير قيام ابومسلم در ايران بپردازيم و مطالعه كنيم كه از كجا اشباع شد و الهام گرفت و خمير مايه ي اين قضيه كه چرا ايران محل زندگي و پناهگاه اهل بيت پيامبر شد، چرا در سراسر ايران شاهد صدها و هزارها مقبره اي هستيم كه منتسب به امامزادگان و فرزندان با واسطه و بي واسطه ي ائمه ي اطهار عليهم السلام است، چرا شيعه در ايران نضج گرفت و بالاخره به صورت دين رسمي درآمد و چرا قيامهاي متعدد و متوالي توسط ايرانيان عليه

(صفحه 56)

حكومت بني اميه به وجود آمد، بايد گفت يكي از دلايل آن اين بود كه با روي كار آمدن بني اميه اصل برابري و برادري اسلامي شكسته شد و رفتار حكام عرب با مردم غير عرب براساس ظلم و جور و بي عدالتي شكل گرفت.

خواهد گفت چرا ملت مسلمان ايران كه حاكمان بني اميه به آنان ظلم مي كردند به پناه خاندان علي (ع) رفتند و به نفع آنان حركت كردند؟ پاسخ اين است كه به خاطر دو مسئله:

يكي اينكه آل علي را به عنوان طرفداران عدالت اجتماعي در اسلام شناخته بودند. يعني حكومت پنج ساله ي علي بن ابي طالب (ع) به خوبي به مردم دنيا فهماند كه اگر علي و اولاد علي بر مسند حكومت باشند سنتهاي قرآن احيا مي شود. مولا علي بن ابي طالب همان رفتاري را با دختر، برادر و نزديكانش داشت كه با دورترين افراد مملكتش در هر منطقه و ناحيه و در هر كسوت و از هر نژادي؛ و از نظر حقوق، حدود، وظايف و

امتيازات تفاوتي بين آنها قائل نبود. مردم ايران و ساير مسلمانان غير عرب اين روش را در تاريخ حكومت علي بن ابي طالب (ع) ديده بودند و باور داشتند كه خاندان علي (ع) طرفدار و مجري عدالت اند.

دوم اينكه عملا ديدند حسين بن علي (ع) با دستگاه بني اميه جنگيد و قبل از حسين بن علي هم علي بن ابي طالب و امام حسن عليهم السلام با معاويه درافتادند. و ضمنا در مبارزه و پيكار حسين ابن علي (ع) عليه دستگاه يزيد و بني اميه، مخصوصا در خطبه ها، در كلمات و در نامه ها اين جمله تكرار مي شد كه يكي از علل نهضت و

(صفحه 57)

قيام ما اين است كه آنان بيت المال مسلمين را غصب كردند و آن را به يك عده نورچشمي و اطرافيان نزديك خود اختصاص دادند. آنان در بين بندگان خدا با گناه و با ظلم رفتار مي كنند (يعملُ في عبادالله بالاثم والعدوان). و مكرر در كلمات حسين بن علي (ع) اين گونه جملات بود كه دستگاه بني اميه غارتگري و چپاول مي كنند و حدود الهي را پايمال مي سازند و لذا قيام من براي اين است كه مي خواهم آن سنتهاي الهي را كه در حال از بين رفتن است احيا كنم. وقتي مردم غيرعرب اين را احساس كردند نتيجه آن شد كه جانشان با حب علي و آل علي اشباع و اشراب شد.

اشتباه مستشرقان

اشتباه مستشرقان

در اينجا تذكر يك مطلب لازم است و آن اينكه يكي از اشتباهاتي كه مستشرقان كرده اند و همواره هم آن را در كتابهاي خود تكرار مي كنند، و احيانا ممكن است در كتابهاي تاريخي بعضي از برادران سني ما هم اين مسئله

تكرار شود، اين است كه مي گويند تشيع در ايران نضج گرفت. تا اين حد را قبول داريم ولي نه اينكه در ايران پيدا شد. تشيع يك امر اصيل است و از زمان پيامبر اكرم (ص) كلمه ي «انت وشيعتك هم الفائزون» (تو و پيروانت سعادتمنديد) گفته و تكرار مي شده است. پايه اش در غدير ريخته شد و كم كم نضج گرفت، نه اينكه بعدها در تاريخ به وجود آمده باشد.

جمله ي ديگري كه مي گويند اين است كه يكي از علل نضج گرفتن

(صفحه 58)

شيعه در ايران اين بود كه ايرانيان از حكومت ساسانيان ظلم و بي عدالتي ديدند، لذا به استقبال اسلام رفتند و اسلام را پذيرفتند؛ اما چيزي نگذشت كه بار ديگر همان اختلاف طبقاتي و تبعيض نژادي به وسيله ي حكومتهاي اسلامي در بين آنان احيا شد، از اين رو عليه دستگاه بني اميه و حاكم اسلامي قد علم كردند و چون خاندان پيغمبر (ع) و علي (ع) را به عنوان پناهگاه عدل مي ديدند به پناه آنان رفتند.

اين را هم قبول داريم، همان مطلبي است كه قبلا به آن اشاره شد. اما جمله ي ديگري اضافه مي كنند و مي گويند چون مسئله امامت يك جنبه موروثي دارد، يعني اول علي بن ابي طالب (ع) و بعد فرزندانش به امامت رسيدند، و از طرفي ايرانيها هم با سلطنت ساسانيان كه يك حكومت موروثي بود خو گرفته يودند، لذا امامت تشيع را پسنديدند و با دستگاه بني اميه درافتادند.

در اينجا بايد پاسخ داد كه اتفاقا اصل وراثت را در حكومت اسلامي بني اميه پايه گذاري كردند. قبل از روي كار آمدن معاويه، در جامعه ي اسلامي روش اين بود كه مردم كسي را انتخاب

مي كردند، حال يا اين انتخاب صحيح انجام مي شد يا با حيله، ولي اصل رايجي كه مورد توجه براي انتخاب حاكمان بود اجماع امت بود و مي خواستند بگويند انتخاب خليفه ي او با يك نوع بيعت عمومي و انتخاب مردم بوده است و درمورد ديگران هم (خلفاي ديگر) توجيهات و تعبيرهايي مي كردند كه بگويند خلفا به وسيله ي مردم انتخاب شده اند. البته اين بحث اشكالاتي دارد ولي مي خواهم بگويم

(صفحه 59)

پايه ي حكومت در جامعه ي اسلامي اين گونه بوده است تا زماني كه معاويه روي كار آمد. خود او هم وارث حكومت نبود بلكه به عنوان والي و حاكم از طرف خليفه ي دوم و سوم به شام رفته بود و در آنجا رفته رفته ريشه دوانيد. وقتي مردم با علي بن ابي طالب (ع) بيعت كردند و مولا از نظر ظاهر خليفه ي چهارم شد ايشان معاويه را معزول فرمود، اما معاويه طغيان و ستيزه كرد و جنگيد و در حكومت باقي ماند. بعد از شهادت مولا علي بن ابي طالب و چند ماه بعد از روي كار آمدن امام حسن (ع) ماجرايي پيش آمد كه معاويه حاكم مطلق در جامعه ي اسلامي شد، و معاويه بود كه بعد از هفده يا هيجده سال حكومت، در دو سه ساله ي آخر حكومتش به فكر افتاد كه خلافت و حكومت را در خانواده ي خودش موروثي كند و لذا براي خلافت فرزندش يزيد از مردم بيعت گرفت و بدين ترتيب اصل موروثي بودن خلافت استبدادي در يك خانواده را معاويه در جامعه ي اسلامي بنيان گذاشت.

از اين رو، ايرانيان اگر به خاطر موروثي بودن حكومتي مي خواستند به آن گرايش پيدا كنند، حكومت معاويه موروثي بود و

مي توانستند به دنبالش بروند. بعدها در زمان بني عباس هم قضيه به همين صورت بود. يعني وقتي خليفه اي از دنيا مي رفت، فرزندش و يا اگر فرزندي نداشت برادرش جانشين او مي شد. بدين ترتيب در خانواده ي آل عباس خلافت پانصد ششصد سال دوام كرد. بنابراين اگر وراثت در نظر ايرانيان موضوع چشمگيري بود بهتر بود كه با همان حكومت بني اميه مي ساختند. البته اينكه چرا موضوع امامت در يك خانواده دست به دست مي گردد يك بحث مستقل جالب، علمي،

(صفحه 60)

كلامي و تاريخي است كه به جاي خود بايد مطرح شود (1) اما مي خواهم بگويم اينجا از آن بزنگاههايي است كه معمولا مستشرقان با يك قيافه ي خيلي روشن و محققانه(و حق به جانب)تاريخ اسلام را تحليل مي كنند و آنجا كه لازم باشد نيش خودشان را مي زنند و اين طور نتيجه مي گيرند كه نضج شيعه در ايران در واقع احياي سنن ساسانيان بود و مي خواهند بگويند شيعه اصالت اسلامي ندارد، در حالي كه- همان طور كه عرض شد- تشيع از عيد غدير و قبل از آن پايه گذاري شده بود و امامت خاندان پيغمبر موضوعي نبود كه در صد يا دويست سال بعد نضج گرفته باشد، بلكه علت اساسي همكاري ايرانيان با خاندان پيامبر اين بود كه مي ديدند خاندان پيامبر طرفدار برابري، برادري و مساوات و عدالت اند و دستگاه بني اميه طرفدار تبعيض نژادي است.

(1) بنابر اعتقاد شيعه، امامت منصبي الهي است كه خداوند برترين و شايسته ترين افراد را براي امامت انسانها برمي گزيند و اين با حكومت موروثي انساني كاملا متفاوت است. (د).

خلافت بني عباس

خلافت بني عباس

به دنبال ماجراي كربلا يك جريان خيلي مخفيانه و سري شروع شد. اين

جريان و دعوت سري ابتدا به طرفداري از محمد حنفيه و به نفع ابوهاشم فرزند محمد حنفيه شروع شد و كم كم به خاندان عباس انتقال پيدا كرد و بعد هم آل عباس كه مي خواستند

(صفحه 61)

دعوت خودشان را ادامه بدهند به مردم نمي گفتند كه شما با ما بيعت كنيد بلكه مي گفتند با اهل بيت پيغمبر بيعت كنيد، و دائما در دعوت خود تأكيد مي كردند كه مگر نديديد بني اميه با دودمان پيامبر چگونه رفتار كردند، چه خونهاي پاكي را در صحراي كربلا ريختند و چه عزيزاني را به شهادت رساندند و چه زناني را داغدار كردند؟ و مدام حماسه ي كربلا را به عنوان مايه ي انقلاب و حركت خودشان قرار مي دادند. بعد اين دعوت به نواحي خراسان كشانده شد و در آنجا مردمي ناراضي از دستگاه بني اميه و مشتاق و علاقه مند به آل علي به تدريج اين دعوت را پذيرفتند و به قيامي منتهي شد كه در آن خراسان به وسيله ي ابومسلم به اشغال درآمد و بعد كم كم اين قيام به نواحي عراق يعني كوفه و بصره رسيد و گسترش يافت. سرانجام سفاح روي كار آمد و خلافت بني اميه با از بين رفتن آخرين خليفه ي بني اميه يعني مروان حمار منقرض شد و بني عباس به خلافت رسيدند.

سفاح در اولين صحبتي كه به عنوان خليفه براي مردم ايراد كرد گفت اي داد از بلايي كه بني اميه بر سر اسلام آوردند! ديديد با آل علي و حسين بن علي چگونه رفتار كردند؟ يعني او حادثه ي كربلا را مهمترين حربه و دستمايه براي كوبيدن دستگاه بني اميه مي داند.

آغاز مجدد قيامهاي علويان

آغاز مجدد قيامهاي علويان

چيزي نگذشت كه علويان،

يعني آن كساني كه مستقيما از

(صفحه 62)

خاندان علي (ع) بودند، ديدند تقريبا در تمام اين دوران- از بعد از شهادت زيد بن علي- يك نوع حيله اي به كار رفته است. مي دانيد كه در زمان بني اميه و در زمان عبدالملك مروان قيامي از ميان شيعيان به فرماندهي زيد بن علي شكل گرفت كه منجر به شهادت زيد شد و بعد از آن ماجرا علويان قيام علني نكردند(بلكه دعوت مخفي داشتند )و تصور مي كردند كه تمام آن دعوت مخفي به نفع اهل بيت و به خاطر احياي سنت علي (ع) و اولاد اوست. اما وقتي سفاح روي كار آمد و مسلم شد كه ديگر آل عباس روي كار هستند و آل عباس هم رفتارشان با آل علي (ع) به خشونت گراييد، بار ديگر قيامهاي آل علي شروع شد. از اينجاست كه مي بينيم در زمان سفاح، منصور، هادي، متوكل و يا در زمان معتصم قيامهاي متعددي به وسيله ي علويان- يعني فرزندان علي (ع)- به عنوان طرفداري از حق علي بن ابي طالب و خاندان علي و به عنوان اعتراض به دستگاه حكومت غاصبانه ي آل عباس به منصه ظهور رسيد.

من مي خواستم به هريك از اين قيامها اجمالا اشاره كنم. مثلا نفس زكيه چگونه قيام كرد؟ برادرش چه همكاري با او كرد؟ يا قيام وسيع يحيي بن عبدالله و ادريس بن عبدالله عليه بني عباس چگونه بود؟ در مورد قاسم بن ابراهيم عرض كنم كه او يكي از نوادگان امام حسن (ع) بود و قيام بسيار گسترده اي را در زمان مأمون شروع كرد و بالاخره به زمان معتصم منتهي شد و آن قدر اين قيام ادامه پيدا كرد كه تمام

سرزمين عراق و قسمتهاي زيادي از ايران، طبرستان، خراسان و حتي اهواز و بصره و كوفه را در برگرفت و سپس منتهي

(صفحه 63)

به نواحي حجاز شد و از طرف ديگر از بلخ و بخارا سر درآورد و در واقع تمام اين مناطق در حوزه ي نفوذ قاسم بن ابراهيم قرار گرفت. از اين نوع قيامها، متعدد و مكرر در قرن دوم و سوم در دوران آل عباس به وجود آمده است و تمام اين قيامها را آل علي رهبري مي كرده اند و مايه ي قيام آنها نهضت مقدس حسين بن علي (ع) بوده است.

يكي از كساني كه قيام كرد حسين بن علي بن حسن از نوادگان امام حسن (ع) بود كه به عنوان اعتراض عليه دستگاه آل عباس قيام خود را از مدينه شروع كرد. ابتدا اطرافيانش با او بيعت كردند، شهر را به تصرف درآوردند، در زندانها را گشودند و عده ي زيادي از زندانيان را آزاد كردند، سپس دارالخلافه را گرفتند و والي آن را كه از طرف آل عباس منصوب شده بود دستگير كردند و بعد به طواف مكه رفتند. در آنجا هم دعوت خودش را گسترش داد، نهايتا در نزديكي مكه با سربازان و سپاهيان آل عباس روبرو شد و آن قدر مقاومت كرد تا كشته شد. او همنام امام حسين (ع) بود و عده اي از بچه ها و اطرافيان او هم كشته شدند و ماجرا ظاهرا شباهتي به ماجراي كربلا داشت. بعدها ماجراي شهيد فخ يكي از ماجراهاي انقلابي و حماسي شناخته شد و شعرا اشعار فراوان در سوگ او گفتند و بر فرزندان او گريه ها و ناله ها كردند. خلاصه اينكه اين ماجرا هم از نهضتها و

قيامهايي بود كه به دنبال ماجراي كربلا اتفاق افتاد. نظير اين قضيه را ما در تاريخ فراوان مي بينيم.

من تصور مي كردم مي توانم به طور تفصيل به هر يك از اين

(صفحه 64)

حوادث بپردازم، اما طبيعي است كه وقت ما اجازه نمي دهد. با اين حال اجمالا عرض مي كنم دهها قيام بود كه بعضي از آنها تا حدود نصف كشور اسلامي را از نظر نفوذ دربرگرفت و بعضي از آنها منتهي به اين شد كه براي مدتي، حكومتي براساس تشيع اداره شود. مثلا حكومت فاطميان در مصر كه مدتها در آنجا ماندند، يا آل بويه كه مدتي با طرفداري از خاندان علي (ع) و شيعه، منطقه اي را تحت نفوذ خود داشتند. خاصيت عمده ي حركتهايي كه در ايران براي جدا كردن اين منطقه از سيطره ي حكومت مركزي مي شد اين بود كه مي گفتند ما به خاطر طرفداري از خاندان علي (ع) همت كرديم و بني عباس را(كه مدعي حمايت از اهل بيت پيغمبر بودند )روي كار آورديم اما بني عباس با آل علي درافتادند. فلذا صرف نظر از خود خواهيها و رياست طلبي هايي كه احيانا در بين بوده است در اين قيامها عموما طرفداري از آل علي و برخورد با آل عباس را انگيزه ي قيام خود تبليغ مي كردند.

ما نمي خواهيم بگوييم كه تمام اين قيامها و اقدامات صد در صد خالص بوده و همه ي آنها توسط شيعيان دوازده امامي صورت گرفته است. خير، كيسانيه و زيديه و اسماعيليه و فرقه هاي ديگر شيعه نيز بودند و احيانا بعضي از اين قيامها به خاطر قبضه كردن حكومت و خلافت بوده است، ولي در مجموع مي بينيم كه حركت ريشه دار وسيع گسترده ي چند

قرني به دنبال حادثه ي عاشورا در داخل تاريخ اسلام و امت اسلامي وجود داشته است كه از حادثه ي عاشورا الهام مي گرفت و روي هم رفته هدف نهضتها اين بود كه مي گفتند ما با حكام

(صفحه 65)

جور مي جنگيم. به اين جمله دقت بفرماييد! مي گفتند: «ما با حكام جور مي جنگيم». يعني اگر چنانچه حسين بن علي بن حسن، شهيد فخ، قيام مي كرد نمي گفت من آمده ام تا عليه سني ها بجنگم، بلكه مي گفت مي خواهم عليه غاصبان حكومت وحكام جور و ظلم بجنگم. در قيامها معمولا موضوع شيعه و سني مطرح نبود، و لذا ما مي بينيم در زمان مأمون با اينكه او تظاهر به تشيع و اظهار دوستي و محبت با علي بن موسي امام رضا (ع) مي كرد و آن حضرت را به ولايتعهدي برگزيد- كه البته اين موضوع در جاي خود نياز به يك بحث تحليلي و تاريخي دارد كه چرا اين گونه عمل كرد- و با اينكه علنا شيعه را پر و بال داد، با اين حال مي بينيم كه حركتهايي در زمان خود مأمون به وسيله ي آل علي انجام شد، با اين ادعا كه مأمون خليفه اي نيست كه حق خلافت داشته باشد و او غاصب است. بنابراين اين حركتها عموما عليه حكام جور بود.

حكومتهاي شيعه و تأكيد بر موج عاطفي

حكومتهاي شيعه و تأكيد بر موج عاطفي

اين ماجراها گذشت تا روزگاري كه صفويه روي كار آمدند. يكي از عواملي كه صفويه مي توانستند براي اينكه ايران را از حكومت مركزي اسلامي كه دست ديگران بود جدا سازند و به اصطلاح مستقل كنند، تأكيد بر محبت اهل بيت عليهم السلام بود و چون ايرانيها به خاندان پيغمبر توجه و علاقه داشتند و به آل علي (ع) محبت مي ورزيدند، آنها

يك نهضت اجتماعي براي مستقل كردن

(صفحه 66)

مردم مسلمان اين سرزمين بر پايه ي گرايشهاي عاطفي و علاقه و محبت مردم ايران به خاندان پيغمبر بنيان نهادند.

در اينجا بود كه كم كم موج حماسي و انقلابي حادثه ي عاشورا به موج عاطفي و احساسي تبديل مي شود. ابتدا كه صفويه مي خواهند مردم را به حركت و به خروج از زير بار آن حكومتها دعوت كنند مي گويند اين حكومت حكومتي است كه با آل علي مخالف است و نسبت به دودمان علي و شيعيان او ظلم و جورها روا داشته است. بنابراين مردم متمركز و به يكديگر نزديك و همبسته مي شوند تا خط خود را از آنها جدا كنند و مستقل شوند. اما بعد از آنكه حكومت صفويه مسلط شد و منطقه ي وسيعي در اختيار آنان قرار گرفت در اينجا لازم بود روي تشيع كار شود و لذا روايات شيعه تاريخ ائمه، فقه شيعه و تمام مسائل عاطفي و احساسي كه در داخل جامعه ي شيعه بود از جمله ماجراي كربلا و عزاداريهاي مردم بايد احيا مي شد، زيرا پايه ي حكومت آنها بر تشيع استوار شده بود و آنچه در تشيع سرمايه است بايد احيا گردد و روي آن كار شود. اما اگر صفويه مي خواستند بيست سال، سي سال يا پنجاه سال بعد هم بگويند حادثه ي عاشورا قيام شيعه عليه سني نبود بلكه قيام مردم ستمديده عليه مردم ستمكار و قيام مردم روشن بين و اشراب شده از تربيت اسلامي حق طلب و عدالتخواه عليه كساني بود كه مي خواستند پايه هاي عدالت اسلامي را بلرزانند و حاكميت حق پرستي اسلامي را واژگون كنند و اگر صفويه مي خواستند روي اين موضوع از ديدگاه حادثه ي كربلا

تبليغ كنند، اي بسا مردمي بيدار

(صفحه 67)

مي شدند و مي گفتند شما هم كه روي كار هستيد و به عنوان محبت اهل بيت روي كار آمديد اگر ظلم و حق كشي كنيد و عليه اسلام قدم برداريد با شما مي جنگيم همان طور كه با بني عباس و پسر عموهاي خود جنگيديم.

بعد از آنكه تشيع در اين سرزمين ريشه دوانيد و نضج گرفت و رسمي شد، صفويه ديدند اگر بخواهند درباره ي حادثه ي كربلا از ديد حماسي و انقلابي اش بحث كنند اين بدان معناست كه مردم هميشه بيدار بمانند و هر آنگاه كه ديدند در جامعه ظلم و حق كشي به وجود آمده و بيت المال مسلمين به چپاول مي رود و بيگانه احيانا مسلط مي شود، مجددا از حادثه ي كربلا الهام بگيرند و حركت كنند. لذا گفتند بايستي موج انقلابي حادثه ي عاشورا رفته رفته فراموش و سركوب گردد و موج عاطفي زنده شود. اگر مردم فقط گريه كنند و بر سر و سينه ي خود بزنند چه اشكال دارد؟ اما فقط همين و فقط همين و نه بيش از اين.

من نمي خواهم بگويم دقيقا در زمان صفويه اين انحراف به وجود آمد. اين احتياج به يك بررسي و تحليل عميق تاريخي دارد. انسان حدس مي زند كه رفته رفته وقتي حكومتي بخواهد از يك حادثه استفاده كند و در عين حال باقي بماند، بايستي كم كم حادثه را به گونه ي ديگري به اذهان مردم عرضه كند.

در زمان قاجاريه مراكز عزاداري رونق پيدا كرد و خيمه هاي فراوان برپا شد و سينه زنيها، هيئتها، مجامع، مداحيها و مرثيه خوانيها رواج فراوان داشت. شما اگر مرثيه هاي را كه در اين دو سه قرن

(صفحه 68)

اخير درست شده است

با مرثيه اي كه ام كلثوم خواند، با اشعاري كه دعبل خزاعي گفت و با اشعاري كه صحابه ي امام جعفر صادق (ع) و ساير ائمه مي گفتند مقايسه كنيد، مي بينيد كه مراثي قرنهاي اخير فقط ذكر مصيبت است وعموما از درد و شكنجه و ناراحتي، كشته شدنها و شهادتها سخن مي گويند و ما گريه مي كنيم. اما در آن خطبه مي گويد ديديد كه براي حق برخاستند و چنين مورد هجوم قرار گرفتند و ديد كه براي احياي دين خدا و قرآن قيام كردند و چنين مظلوم واقع شدند. از آن اشعار بوي حماسه و خون مي آيد، ولي از اشعار قرون بعدي فقط بوي گريه مي آيد نه موج احساس و شور و حركت و نهضت. مسلما روي اين مسئله در طي قرون كار شده و خيلي هم ماهرانه كار شده است.

موج عاطفي، خمير مايه ي موج حماسي

موج عاطفي، خمير مايه ي موج حماسي

در همين جا عرض كنم كه ما نمي گوييم موج عاطفي حادثه ي عاشورا بايد فراموش شود. خير، موج عاطفي خود خمير مايه اي براي موج حماسي است. يعني وقتي انسان به كسي علاقه دارد براي هدف او هم حاضر است پولي خرج كند، قدمي بردارد، قلمي بفرسايد و بالاخره كاري بكند؛ اما اگر او را دوست نداشته باشد دليلي ندارد كه از هدف او طرفداري بكند. پس اين موج عاطفي يعني اين علاقه ها، شورها، عشقها، اميدها، عواطف و احساسات بايد بماند، احيا هم بشود، لطيف تر و عميق تر هم بشود. ما به

(صفحه 69)

حسينمان عشق بورزيم، ما به زينب و ام كلثوم اظهار علاقه و محبت بكنيم، حادثه ي كربلا اشكهاي ما را از ديدگانمان جاري بكند، و لازم است كه جاري كند اما براي اينكه دلها

انعطاف پذير بشود و لطف و محبتي پيدا كند و به دنبال اين محبت و علاقه و احساس و عاطفه، حسين را در قالب حركتش بشناسد و بداند چرا حسين بن علي (ع) قيام كرد، چه هدفي داشت و براي چه جان داد؟ بايد وقتي مشتاق و عاشق و دلباخته ي حسين بن علي (ع) شديم، هدف او را بشناسيم و بعد آن هدف مطلوب ما بشود؛ يعني خدا و حق و عدالت مطلوب ما بشود، حفظ حيات و سربلندي جامعه ي اسلامي مطلوب ما بشود، و آن ناله ها و گريه ها نباشد؛ باشد، البته به شرط اينكه ذلت زا و همراه با تعبيرهاي زننده نباشد، روضه خوانيهاي طوري نباشد كه خداي ناكرده موجب وهن خاندان ابي عبدالله را فراهم كند و نه آن روح بلند، فكر آزاد و آن شهامتها و غيرتها و سربلنديها فراموش شود. اينها در خاندان علي (ع) و خاندان اباعبدالله الحسين (ع) نبايد فراموش شود، ولي در عين حال مانعي ندارد اشعاري، كلماتي، مطالبي جانسوز و تحريك كننده ي احساسات و عواطف باشد، به شرط آنكه در خلال آن اشعار جنبه ي حماسي و شورانگيز حادثه ي عاشورا ديده شود. آري، چنين سرمايه ي بزرگي در اختيار ماست، تا ما چگونه از اين سرمايه بهره برداري و استفاده كنيم.

(صفحه 70)

ذكر مصيبت

ذكر مصيبت

اما چون ايام، ايام محرم است يكي دو جمله هم به عنوان ذكر مصيبت عرض كنم. خوب است مقايسه اي بشود بين آن كلماتي كه زينب كبري سلام الله عليها يا ام كلثوم مي فرمود با كلماتي كه امروز به عنوان مرثيه خوانده مي شود. مي گويند اهل بيت اباعبدالله را مي خواستند به خيال خودشان به صورت يك عده اسير و به شكلي

خفت بار وارد دارالاماره ي ابن زياد كنند. ابتدا بچه هاي اباعبدالله و بازماندگان وارد شدند. بعد ابن زياد كنند. ابتدا بچه هاي اباعبدالله و بازماندگان وارد شدند. بعد ابن زياد ديد زني با يك شخصيت و هيمنه و ابهت فراوان وارد شد، امّا و عَليها اَرذلُ ثيابها، يعني اما پست ترين جامه هاي خود را پوشيده است. نمي دانم چرا زينب كبري (س) جامه هاي ساده ي خود را پوشيده بود، شايد چون عزادار و داغديده بود، شايد هم لباسها و آنچه را كه از بازماندگان حسين بن علي (ع) مانده بود به غارت برده بودند. در هر حال اين خانم با كمال بي اعتنايي وارد شد و در گوشه اي نشست. ابن زياد پرسيد: «من هذِهِ المتكبّره؟» يا «من هذه المتكبره؟» (اين زن ناشناس- يا اين زني كه با كبر و نخوت وارد شد- كيست؟).

كسي جوابش را نداد. دو سه دفعه تكرار كرد تا بالاخره يكي از كنيزكان صدا زد: «هذِهِ زينب بنت علي» (اين زينب دختر علي بن ابي طالب است).

رو كرد به زينب و خواست شماتت و ملامت كند، گفت:

(صفحه 71)

«الحمداللهِ الّذي فَضَحَكم و قتلكم و اَكذبَ اُحد وثَتَكم» (شكر خدا را كه شما را رسوا كرد و دروغگويي شما را بر ملا ساخت).

زينب كبري با مال شهامت وسربلندي رو كرد به ابن زياد و فرمود: نه به خدا قسم، جز فاسق و فاجر كسي رسوا نخواهد شد و فاجر و فاسق غير ماست، فاسق و فاجر ديگري است (و هو غيرنا) (1) رسوايي براي كساني است كه به خاطر هواي نفس، خودخواهي و شهواتشان حاضر به هر گونه ظلم و تجاوزي هستند. ما براي خدا و براي حق حركت

كرديم و رسوايي مال ما نيست، ما سربلنديم.

سپس ابن زياد گفت: «كيفَ رَأَيتُ صُنعَ اللهِ بِاَخيك؟» (خدا نسبت به برادرت چگونه عمل كرد؟).

مي خواست شماتت كند و بگويد در واقع خداي روزگار اين گونه عمل كرد! حضرت زينب پاسخ داد: «ما رَأَيتُ الاّ جَميلاً» (من از خداي خودم جز خوبي، خير، سعادت و خوشبختي چيزي نديدم). يعني اگر برادر عزيزم در صحراي كربلا كشته شد، اگر جوانان پاك و غيورش در اين راه جان باختند و قطعه قطعه شدند و روي خاكهاي

(صفحه 72)

گرم كربلا افتادند، من اين را براي خودم و براي خاندانم سعادت و خوشبختي مي بينم، زيرا آنها به فيض شهادت نائل شدند، زينب كبري ادامه مي دهد: «الله يتوفي الانفس حين موتها» (2) (اين خداست كه جان همه را مي گيرد) (3) اما جمله اي اضافه مي كند و مي فرمايد: «قَومٌ كَتَبَ الله عَلَيهِمُ القَتَل فَبَرَزوا اِلي مَضاجِعِهِم وَ سَيجمَع الله بَينَنا و بَينَكم» يعني اين افرادي كه در صحرا كربلا كشته شدند- برادر عزيزم و برادر زادگانم و يارانش- اينها مردمي بودند كه خداوند براي آنها شهادت را مقدر و مقرر كرده بود و آنها هم با آغوش باز آن را استقبال كردند و رفتند و در بستر شهادت آرميدند و چه زود باشد كه در صحراي قيامت خداوند بين ما و بين شما حكم كند و معلوم شود كه حق با كيست و باطل كدام است.

علي لعنة الله علي القومِ الظّالمين و سيعَلمُ الّذين ظلموا آلَ محمّدٍ اَي منقلبِ ينقلبون.

(صفحه 75)

(1) حضرت زينب (س) پاسخ داد:

اَلحَمدُلِلّهِ الَّذي اَكرَمَنا بِنَبِيهِ مُحَمَّدٍ وَ طَهَّرَنا منَ الرِّجسِ تَطهيراً اِنّما يفتَضِحُ الفاسِقُ وَ يكذِبُ الفاجِرُ وهُوَ غَيرُنا.

سپاس و ستايش

خداوندي را كه ما را مكرم داشت به پيغمبر خود محمد مصطفي، و پاك و پاكيزه داشت ما را از هر رجسي و آلايشي، همانا خداوند رسوا مي كند فاسق و بزهكار را، و دروغگو مي شمارد فاجر نابهنجار را، و ما از آنان نيستيم بلكه ديگرانند.

(ناسخ التواريخ، ج 3، ص 60 و 61.

(2) زمر / 42.

(3) در ناسخ التواريخ اين طور آمده است: فقالَت ما رَأَيتُ الاّ جميلاً هؤلاءِ قَومٌ كَتَبَ الله عَلَيهِمُ القَتَل فَبَرَزُوا اِلي مَضاجِعِهم و سَيجمَعُ الله بَينَكَ و بَينُهم و...

زينب گفت: جز نيكويي نظاره نكرديم، چه آل رسول جماعتي باشند كه خداوند(از براي قربت محل و مناعت مقام )، حكم شهادت بر ايشان نگاشته، لاجرم به جانب خوابگاه خويش عجلت مي كنند، لكن زود باشد كه خداوند شما را و ايشان را در مقام پرسش بازدارد...

نقش امام سجاد در گسترش نهضت حسيني

نقش امام سجاد در گسترش نهضت حسيني

سيماي اما سجاد در جامعه

سيماي اما سجاد در جامعه

نكته اي كه در مورد امام سجاد به چشم مي خورد نوع برداشتي است كه جامعه ي شيعه از اين امام بزرگوار دارد. در دو بحث قبلي پيرامون گسترش نهضت حسين بن علي (ع) به اين نكته اشاره شد كه آن موج انقلابي و حماسي و ماجراي كربلا در طول قرون و اعصار رفته رفته به خاموشي گراييد و تقريبا رخت بربست و ناپديد شد ولي موج عاطفي و احساسي اش دائما بالا آمد و گسترش و نفوذ زيادتري پيدا كرد. شايد بتوان گفت تحريف و انحرافي كه در نهضت حسين بن علي (ع) در جامعه ي شيعه پيدا شد، نظير آن در نوع برداشتي هم كه از امام سجاد شده است وجود دارد. يعني چون جامعه ي شيعه

(صفحه 76)

كم كم ماجراي كربلا و قهرمانان و بازماندگان اين حادثه و فاجعه را به صورت قهرمانان مظلوميت، ضعف، تأثر، تحسر، گريه، رقت، و احساس و عاطفه در پيش چشم خود مجسم كرد، طبعا امام سجاد هم كه يكي از افراد همين قافله است به صورت فردي بيمار، ناتوان، گوشه گير و منزوي كه فقط در كنار ستونهاي مسجد مي ايستد و زار زار گريه دعا و مناجات مي كند و فردي كه چهل سال در مصيبت پدرش دائما گريسته جلوه كرده است.

البته- همان طور كه ما در اصل حادثه عرض كرديم- مسئله ي مظلوميت، رقت و احساس و عاطفه يكي از مايه هاي اين داستان و نهضت است و نه همه ي مايه هاي آن، يكي از فرازها و موجهاي آن است و نه همه ي آن. در زندگي امام سجاد هم تأسف و تأثر و رقت، و از

طرفي دعا و مناجات و اين گونه مسائل وجود دارد، اما تمام سيماي امام سجاد در اين فرازها خلاصه نمي شود. همين كلمه ي «بيمار» كه در مورد امام سجاد گفته مي شود آن قدر تكرار شده كه به صورت يك لقب براي امام چهارم درآمده است، در حالي كه مسئله بدين صورت بوده است كه امام چهارم در روز عاشورا چند روزي بعد از اين حادثه تب داشته و بيمار بوده است. طبيعي است كه براي هر فردي در زندگي چند روز و گاهي چند ماه بيماري پيش مي آيد. اينكه امام سجاد در اين چند روزه بيمار بود به نظر مي رسد يك مصلحت الهي و غيبي بود، چون اگر امام سالم بود، طبق وظيفه اي كه يك فرد مسلمان سالم در هنگام جهاد و دفاع و مبارزه دارد و بايد در صحنه ي كارزار و پيكار در راه خدا شركت كند همان طور كه ديگر

(صفحه 77)

فرزندان حسين بن علي (ع) و برادران ونزديكان و ياران او شركت كردند، امام سجاد هم قطعا شركت مي كرد و طبيعي بود با وضعي كه صحنه ي جنگ داشت شهيد مي شد.

از طرفي چون بناست اين مردم رهبر و امام داشته باشند و اگر امام سجاد از دنيا مي رفت سلسله و دودمان امامت قطع مي شد، شايد مصلحت چنين بود كه امام چهارم چند روزي بيمار باشد و بعد از ماجراي كربلا نيز همان چهره ي معصوم رنگ پريده و افسرده يكي از عوامل حفظ جان ايشان بود. امام در آن چند روز بعد از ماجرا كه هنوز بحران و خطر وجود داشت، هنوز شمشير بني اميه در نيام فرو نرفته بود و از شمشيرها خون مي چكيد،

بيمار بود و حتي ساكت و آرام بود.

امام سجاد در كوفه

امام سجاد در كوفه

شما در ماجراي كوفه مي شنويد كه زينب كبري خيلي مردانه سخن گفت، وارد معركه شد و اين عاصمه ي حكومت اسلامي را در برهه اي از تاريخ اسلام تكان داد و منقلب كرد، اما از امام سجاد تنها جسته و گريخته كلمات كوتاهي مي شنويد. حتي در مجلس ابن زياد امام سجاد خيلي كوتاه صحبت كرده و تعبيرات تقريبا تعبيرات آرامي است. چرا؟ براي اينكه ابن زياد مغرور، اين فاتح خون آشامي كه تا روز قبل سربازانش در ميدان كارزار كربلا با حسين بن علي جنگيده اند، اگر امروز امام سجاد را به عنوان يك مرد پيكارگر و

(صفحه 78)

رزمجو و با استقامت در برابر خود ببيند، نقشه ي قتل امام را خواهد ريخت. كما اينكه با كوچكترين حركت كه در امام سجاد ديد، ابن زياد فرمان قتل او را داد؛ يعني وقتي رو كرد به علي بن الحسين و پرسيد كه اسم تو چيست و حضرت فرمود علي بن الحسين هستم. خواست اهانتي بكند، گفت: مگر علي بن الحسين را خدا در كربلا نكشت؟ حضرت فرمود: آن برادر بزرگم بود كه مردم او را كشتند. گفت: نه، خدا او را كشت. امام سجاد فرمود: «الله يتَوَفَّي الاَنفُسَ حينَ مَوتِها» (1) (خداست كه جان همه را در زمان مرگ آنان مي گيرد). اما اگر نظرت اين است كه خدا خواست او كشته بشود اين گونه نيست، او در راه خدا جان داد. اين را كه گفت، كمي انقلاب روحي در ابن زياد به وجود آم، فرياد كشيد كه جلاد بيايد و علي بن الحسين را گردن بزند. اينجا بود كه زينب

كبري جلو رفت و خود را به گردن برادرزاده اش آويخت و با اصرار فراوان رو كرد به ابن زياد و گفت: اگر مي خواهي او را بكشي مرا نيز بكش(يا اول بايد مرا بكشي )، نمي گذارم برادر زاده ام را بكشي.

مسئله اين گونه است. آنچنان خون مي جوشد كه اگر امام سجاد بخواهد با يك حركت و سخن تند در برابر مأموران اين دستگاه قرار بگيرد ممكن است جان حضرت به خطر بيفتد. اما امام سجاد صبر كرد تا وقتي كه وارد شام شدند.

(صفحه 79)

(1) زمر / 42.

حركت امام سجاد در شام

حركت امام سجاد در شام

كاروان چند صباحي در شام ماند. در اينجا مسائلي وجود دارد نظير اينكه در كجا اسكان يافتند؟ تماس آنان با مردم چگونه بود؟ سخنان حضرت زينب و امام سجاد چه بود؟ اين قدر مي دانيم كه در شام موقعيت بسيار حساس بوده است؛ شامي كه چهل سال تحت تبليغات سوء دستگاه بني اميه براي دشمني و عداوت با دودمان پيامبر تربيت و آماده شده است. بيست سال اول دوراني است كه معاويه به عنوان والي و استاندار از طرف دو خليفه ي دوم و سوم در آنجا حكومت مي كرده است، و بيست سال دوم هم به عنوان فرمانرواي مطلق و خليفه بر سراسر كشور اسلامي حكمراني كرده و در اين دوره هم مقر حكومتش شام بوده و همواره لبه ي تيز تبليغات او متوجه دودمان علي (ع) بوده است. در اينجا، يعني پايتخت كشور اسلامي، اگر مردم بيدار و منقلب شوند موج عظيمي در سراسر كشور اسلامي به وجود مي آيد. از اين رو همه ي نيروي امام سجاد حفظ و نگاهداري شد تا در شام، آنجا كه رسالتي تاريخي بر

عهده ي امام است، آن را به خوبي ايفا كند. البته نمي خواهم خطبه ي امام سجاد را به عنوان روضه و يا به عنوان تفسير سخن بخوانم، فقط اشاره اي مي كنم.

ظاهرا روز جمعه اي بود و مردم در مسجد شام اجتماع كرده بودند، و يزيد به اصطلاح فاتح، مست از باده ي غرور فتح و پيروزي،

(صفحه 80)

اسرا را وارد مسجد كرده بود و مي خواست در اجتماع عمومي اين فتح و پيروزي خودش را به رخ مردم بكشد و به آنان بگويد كه چگونه توانستم دشمن خود را سركوب كنم. در آن مجلس دستور داد كه خطيب بالاي منبر برود و آنچه را بايد بگويد، بگويد. او رفت و در مذمت اهل بيت علي (ع) و اهل بيت پيغمبر داد سخن داد. اينجا بود كه ناگهان امام سجاد چشمش را به خطيب دوخت و فرمود:

«خاموش باش! ساكت باش! تو كسي هستي كه رضاي مخلوق را با رضاي خالق عوض كردي» (1) ، يعني به خاطر درهم و دينار و به خاطر بندگان، خدا را به غضب آوردي. بعد رو به يزيد كرد و اجازه خواست تا بالاي منبر برود. البته تعبير جالبي دارد، مي فرمايد: «اِئذَن حتي اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد» (اجازه بده تا بر اين چوبها بالا بروم) و تعبير نفرمود كه بر منبر بالا بروم، و اين خود مسئله اي است. اسلام هيچگاه در قالبها نمي ماند و در سنتها پايگير نمي شود. آنجا كه قالبها حاوي و حامل روح و حقيقتي باشد، اين حقيقت است كه به قالب ارزش مي دهد، و از جانب ديگر چه بسا مردم منبرها، ضريحها و در و ديوارها را مي بوسند و بر پاي عتبه ها به خاك مي افتند اما

از آن روحي كه در درون اين حرمها نهفته است و آن حقيقتي كه به خاطر آن حقيقت اولياي ما جان دادند و فداكاري كردند، خبري ندارند. در هر حال امام سجاد از منبري كه بر آن حق گفته نشود تعبير منبر نفرمود.

(صفحه 81)

يزيد نمي خواست اجازه بدهد اما مردم اصرار كردند. يزيد گفت: «اِنَّهُ مِن اَهلِ بَيتٍ قَد زُقُّوا العِلمَ زَقّا» (2) (اينها خانواده اي هستند كه علم با سرشتشان عجين شده است). خوراك روح آنان علم است و من مي دانم كه اينها چه دانش و موقعيتي دارند. در عين حال مردم اصرار كردند و امام بالا رفت و آنجا خطبه ي كوتاهي ايراد فرمود. بعد از حمد و ثناي الهي خود را به مردم معرفي فرمود. اين معرفي هم صورت رجز و حماسه دارد، هم صورت انقلابي و تحريك و تهييج و هم صورت تهييج عاطفه و احساسات:

... اَنَا ابنُ مَكَّةَ و مَني، اَنَا ابنُ زَمزَمَ وَ الصَّفا، اَنَا ابنُ مَن حَمَلَ الرُّكنَ بِاَطرافِ الرّدا... (3) تمام عصاره هاي افتخار و شرفي كه به نام اسلام و به ياد اسلام در جامعه ي اسلامي به وجود آمده است همه را ذكر نمود. از سعي و طواف گفت، از كعبه و وحي گفت و از معراج گفت:

... اَنَا ابنُ اَوحي اِلَيهِ الجَليلُ ما اَوحي... (4) تمام آنچه را كه به عنوان افتخار و شرف بود براي مردم گفت و

(صفحه 82)

فرمود اينها براي خاندان ما و از آن پدر و اجداد ماست. يعني مي خواست به مردم بگويد بني اميه كه به نام دين بر مردم حكومت مي كنند و دين را آلت دست و ملعبه ي خود قرار داده اند تا از آن

براي استثمارگريها، اجحافها، ظلمها و طغيانهاي خود مايه بگذارند، با دين انس و آشنايي ندارند. بايد بدانيد كه اين دين در خاندان ما پيدا شده و مايه ها و سرچشمه هاي آن در وجود ما و اهل بيت ماست.

امام سجاد اين قبيل مطالب را فرمود و فرمود تا آنكه موجي از گريه و ابراز احساسات و عواطف در مردم به وجود آمد و مردم بيدار شدند و گريه ǘǠسر دادند. به دنبال هيجاني كه در مردم به وجود آمد يزيد دستور داد اذان بگويند و در واقع خواست خطبه و سخنراني امام سجاد را قطع كند. باز هم امام سجاد از هر كلمه اي كه در اذان مؤذن بود جمله اي را استفاده مي كرد و توضيح مي داد. وقتي كه مؤذن بود جمله اي را استفاده مي كرد و توضيح مي داد. وقتي كه مؤذن بود جمله اي را استفاده مي كرد و توضيح مي داد. وقتي كه مؤذن به «اشهد انّ محمداً رسول الله» رسيد و اين جمله را گفت، حضرت فرمود: «صبر كن تا من با مردم جمله اي بگويم». در اينجا رو به يزيد كرد و فرمود: «بگو آيا اين پيغمبر جد توست يا جدّ من؟ اگر بگويي جد توست، دروغ گفتي و اگر بگويي جد من است، پس چرا فرزندش را كشتي؟ چرا اهل بيتش را اسير كردي و بچه هايش را اين طور آواره ي بيابانها نمودي؟» و به دنبال آن چندان گفت و گفت كه ضجه ي مردم بلند شد.

در تاريخ مي نويسند كه عده اي نماز خواندند و عده اي نماز نخوانده از مسجد پراكنده شدند و موج اين قضيه در شهر پيچيد و از آنجا بود كه رفتار يزيد نسبت به اهل بيت و خاندان اباعبدالله

(صفحه

83)

الحسين و امام سجاد عوض شد و همان طور كه شنيده ايد، در موقع حركت خاندان اباعبدالله از شام به جانب مدينه، دستور داد كه با تشريفاتي اهل بيت را ببرند. به اين ترتيب وقتي مي آمدند به صورت اسير آمدند، اما وقتي مي رفتند با تجليل و احترام آنان را روانه كرد، زيرا افكار عمومي دگرگون شده و در مردم بيداري و هيجاني پديد آمده بود. اين موضوع مايه ي ناراحتي روحي براي دودمان بني اميه و در رأس آنان يزيد شد و موجب گرديد تا رفتارش را حداقل در ظاهر با دودمان پيغمبر تغيير دهد. در هر حال امام سجاد در چند مورد رسالت داشت و رسالت خود را به خوبي انجام داد.

(1) «وَقالَ وَيلَكَ اَيهَا الخاطب اِشتَريتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِق، فَتَبَوَّء مَعقَدَكَ مِنَ النّار» (ناسخ التواريخ، ج 3، ص 161.

(2) وَقالَ وَيلَكَ اَيهَا الخاطب اِشتَريتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِق، فَتَبَوَّء مَعقَدَكَ مِنَ النّار(ناسخ التواريخ، ج 3، ص 161، ص 162.

(3) «من فرزند مكه و مني هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند آن كسي هستم كه حجرالاسود را با دامن رداي خود حمل فرمود...» «وَقالَ وَيلَكَ اَيهَا الخاطب اِشتَريتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِق، فَتَبَوَّء مَعقَدَكَ مِنَ النّار» (ناسخ التواريخ، ج 3، ص 16، ص 162).

(4) «... من فرزند كسي هستم كه رب جليل به او وحي فرمود آنچه وحي فرمود...» وَقالَ وَيلَكَ اَيهَا الخاطب اِشتَريتَ مَرضاةَ المَخلوقِ بِسَخَطِ الخالِق، فَتَبَوَّء مَعقَدَكَ مِنَ النّار (ناسخ التواريخ، ج 3، ص161، ص 162).

نقش امام سجاد در بيداري مراكز مهم كشور اسلامي

نقش امام سجاد در بيداري مراكز مهم كشور اسلامي

پيش از اين عرض كرد كشور اسلامي در آن روز سه مركز مهم داشت كه

اگر اين سه مركز بيدار مي شدند، سراسر كشور اسلامي بيدار مي شد؛ يكي كوفه بود به خاطر آنكه كوفه عاصمه ي (: مركز) عراق و ايران بود، يعني تمام شهرهاي فتح شده ي ايران تحت فرمانروايي حكومت عراق اداره مي شد؛ ديگري دمشق بود كه شام و تا حدي مصر را اداره مي كرد و معمولا زمامداران و حكامي كه به طرف مصر اعزام مي شدند از شام مي رفتند؛ و سومي مدينه بود كه در واقع حجاز و يمن و شبه جزيره را به طور كلي اداره مي كرد. اگر اين سه شهر بيدار مي شدند كشور پهناور آن روز جامعه ي اسلامي بيدار مي شد؛ لذا خاندان اباعبدالله در همين سه شهر نقش حماسي

(صفحه 84)

خود را ايفا كردند. در كوفه سخنراني زينب و ام كلثوم و همچنين سخنان برجسته گريخته ي حضرت سجاد انجام شد، در شام كه از همه جا مهمتر بود سخنان زينب و بيش از همه و مهمتر از همه سخنان امام سجاد مردم را بيدار كرد، و فرمايشهاي امام سجاد در بيرون شهر مدينه و بعدا در مجالسي كه به ياد بود حضرت حسين بن علي تشكيل شد مردم مدينه را بيدار كرد. و در مجموع اين سه شهر كه بيدار شدند موج حركت و انقلاب در پهنه ي كشور اسلامي پديد آمد و بدان گونه كه در دو سخنراني قبل اشاره شد، نهضتهايي كه در قرون اول و دوم در تاريخ اسلام به وجود آمدند از نهضت مقدس امام حسين (ع) اشراب مي شدند و الهام مي گرفتند.

يكي از برنامه هاي امام سجاد زنده كردن خون پاك ريخته شده ي امام حسين (ع) بود كه اين خود مسئله ي مهمي است. اصل يك انقلاب يك حركت

يك مسئله است و بهره برداري از آن مسئله ي ديگر، زيرا چه بسا حركتهايي كه در تاريخ يك جامعه به وجود آمده اند اما از باب آنكه دستگاههاي تبليغاتي پشت اين حركتها و نهضتها نبوده اند خاموش و فراموش شده اند، و بالعكس چه بسا يك نهضت- اگر چه محدود- در دل تاريخ به وجود آمده است اما دستگاههاي تبليغاتي از آن نهضت بهره برداري فراوان كرده اند و توانسته اند به آن پر و بال بدهند. بنابراين بهره برداري از يك انقلاب، كوچكتر از خود انقلاب نيست و اين نقش را امام سجاد و بازماندگان حسين بن علي (ع) به خوبي ايفا كردند.

(صفحه 85)

لزوم شناخت بيشتر امام سجاد

لزوم شناخت بيشتر امام سجاد

حضرت امام زين العابدين بين سي و پنج تا چهل سال - براساس اختلاف روايات كه هست - امامت كرد. اين دوره مصادف با يك دوره ي پر تشنج و پرخفقان و پر از ظلم و جور و همراه با حركتهاي انقلابي و ضد انقلابي بود. در طول اين دوران بود كه حركت توابين، نهضت ابن زبير، حركت مختار، مصعب و ديگران انجام شد. فاجعه هايي كه حجاج در زمان عبدالملك به وجود آورد مصادف با دوران پر مرارت و پر تأثر امامت حضرت علي بن الحسين امام زين العابدين بود. در اينجا بود كه براي امام سجاد يك دوران بحراني و بسيار ناراحت كننده به وجود آمد. از طرفي- همان گونه كه بيان شد- حركتها و طغيانهاي فراواني همانند واقعه ي حره، توابين، مختار و حركتهاي ابن زبير و زبيري ها رخ داد و بعد از آن داعيان آل عباس حركتهايي مخفي كردند كه اول به عنوان دعوت به سوي محمد حنيفه بود و بعد كم كم

تبديل به دعوت به نفع بني عباس شد و بالاخره به قيام ابومسلم در ايران و سقط و كلي بني اميه منتهي گرديد.

ما مي بينيم در حركتهايي زمان امام سجاد، امام يك نقش خاص دارد؛ يعني از يك طرف درست در ميدان مبارزه و در پيشاپيش صفوف حركت نمي كند و از طرف ديگر با اين حركتها و نهضتها مخالفت شديد نمي فرمايد و طبيعي است كه با دستگاه دشمن يعني با

(صفحه 86)

بني اميه و دودمان يزيد و با بني مروان هم نمي سازد. در اينجا يك عده منفي باف اين مجال پيش مي آيد كه بگويند اگر نهضت حركت در تاريخ و جامعه صحيح و لازم است پس چرا امام سجاد در حركت مردم مدينه(: واقعه ي حر )شركت نكرد؟ چرا با توابين همكاري نداشت؟ چرا در ساير حركتها شركت و همكاري نمي فرمود؟

اينجا بار ديگر بايد حرف اولم را تكرار كنم كه اصولا بررسي زندگي ائمه و تحليل دقيق تاريخ آنان يكي از مهمترين وظايفي است كه به عهده ي محققان، دانشمندان و مورخان اسلامي است. متأسفانه تاريخ ائمه براي ما به صورتي بسيار خشك و بي مايه- مخصوصا در قرون اخير- بيان شده است (1) شما وقتي زندگي ائمه ي را در بعضي از كتابهاي معروف تاريخ- مخصوصا تواريخي كه در قرنهاي اخير نوشته شده- مطالعه مي كنيد زندگي يك امام از اول تا آخر به چند معجزه و چند مورد خدمت به فقر كه مثلا فلان مقدار به فلان فقير بخشيدند و صد نفر برده آزاد كردند و اين طور مهمانداري و عبادت نمودند محدود شده است. امام رهبر اجتماعي مردم و بازكننده ي راه زندگي آنان است. يعني كسي است كه در تمام

فراز و نشيب ها بايد چراغ راه زندگي مردم باشد و برنامه، راه، گفتار و عملش براي

(صفحه 87)

هميشه سرمشق جامعه ي اسلامي قرار گيرد. چهار تا معجزه با چند درس اخلاقي و خدمت اجتماعي چگونه مي تواند امام سجاد، امام باقر يا امام كاظم عليهم السلام را به عنوان رهبر و پيشواي جامعه ي اسلامي معرفي كند؟ اينجاست كه انسان باز هم بايد تاسف بخورد كه با آنكه تاريخ ما غني است ولي نوع برداشت ما از تاريخ و نوع تحقيق ائمه كار نشده است. البته اين اواخر درباره ي زندگي علي بن ابي طالب، امام حسين و تا حدي امام حسن مجتبي عليهم السلام كم و بيش مطالعاتي شده است و انسان در مي يابد حرفهايي درباره ي همين نهضت حسين بن علي (ع) در نتيجه ي تحقيق به دست مي آيد كه سيزده چهارده قرن با آنكه ميليونها مرتبه در بالاي منابر حادثه ي كربلا گفته و تكرار شده است اما روح حادثه احيا نشده و فلسفه ي آن و عوامل و انگيزه هايي كه منجر به اين پديده ي بزرگ تاريخي شد ناگفته مانده است و همين طور بهره برداريهاي ديگري كه بايد بشود صورت نپذيرفته است. به نظر من زندگي امام سجاد هم از آن زندگيهايي است كه بايستي در خصوص آن كار شود (2) .

(صفحه 88)

ما در زندگي امام سجاد نه بررسي لازم را كرده ايم و نه مجال كافي براي اين بحث داريم. بايد درست وضع مدينه را بررسي كرد و ديد آيا نيرويي كه به سركردگي عبدالله بن حنظله عليه دستگاه بني اميه حركت كرد- بني اميه اي كه تازه شمشيرش به خون حسين ابن علي (ع) رنگين شده واحساس مي كند در گوشه

و كنار مملكت يك موجي از حركت در حال ايجاد شدن است و با يك حالت توحش چنگالها را تيز كرده است تا صداها را خفه كند- با اين شرايط آيا اين حركت، حركتي صحيح، اصولي و توأم با نقشه بوده است؟ اصل وجود قيام و حركت و نهضت عليه دستگاه ظالم بني اميه كه مروج تبعيض نژادي، اختلاف طبقاتي، حق كشي و عدالت كشي است لازم است، اما آيا صحيح است كه فلان صحابه ي پيغمبر يا يكي تابعين حركتي به قصد جنگ با بني اميه انجام دهد و بعد هم خاموش شود؟ يا نه، درست اين است كه با نقشه شروع كرد، نيروها را به هم نزديك ساخت وبررسي كدر كه آيا حركت ابتدا مخفيانه يا علني باشد، جنبه ي تبليغي داشته باشد يا به نحوي ديگر باشد، تاكتيك چگونه باشد، و همه ي جوانب بررسي شود. خلاصه اينكه اصل نهضت يك مسئله است و داشتن روش، نقشه و تدبير مسئله مهمتر. البته اين بدان معنا نيست كه مردم به بهانه ي اينكه ما راه و رسم و روشي بلد

(صفحه 89)

نيستيم هميشه خاموش بمانند. خير، آمادگي و مبارزه و مقابله با فساد يك اصل است، اما همان طور كه گفته شد نقشه و تدبير در كنار آن بسيار لازم و ضروري است.

(1) خوشبختانه بعد از انقلاب اسلامي حركتهاي خوبي در اين جهت انجام شده و

تأليفات قابل ذكري در مورد زندگي و تاريخ ائمه ي اطهار سلام الله عليهم اجمعين در دسترس مردم قرار گرفته است. (د).

(2) پيش از اين در بحث تقيه مطرح كرديم كه نقشه و تدبير داشتن در يك مبارزه و انتخاب تاكتيكهاي مناسب در يك

حركت ريشه دار اجتماعي تقيه است، در حالي كه تقيه را معمولا به عنوان ترس و ضعف و زبوني و عقب نشيني معنا مي كنند. عده اي هستند كه خميرمايه ي روح آنان ترس، ضعف، جبن يا ندانم كاري است و يا اصولا در موارد اجتماعي حساسيت ندارند و احساس مسئوليت نمي كنند و يك حالت انزوايي روحي دارند. اينها ممكن است به كلمه ي تقيه پناه ببرند، در حالي كه گفتيم تقيه يعني اينكه در روح انسان و در مجموع زندگي او حركت به سوي هدف باشد و براي آن هدف، طرح و برنامه ريزي و مجاهده كنند.

جلوه ي خدمات اجتماعي در زندگي امام سجاد

جلوه ي خدمات اجتماعي در زندگي امام سجاد

در هر حال امام سجاد نقش خود را در احياي حادثه ي كربلا با آن تموجات عجيب به خوبي ايفا كرد. دو نقش در زندگي امام سجاد خيلي زنده و جالب بود. يكي خدمت اجتماعي است.يعني امام سجاد خدمت اجتماعي فراواني كرد. به عنوان مثال در واقعه ي حره(: قيام مردم مدينه)مردم از پا درآمدند و خانواده ايي بي سرپرست شدند، در تاريخ مي نويسند امام سجاد تا چهارصد خانواده را اداره مي كرد. خود اين موضوع در واقع شركت در مبارزه است. اگر چه ممكن است امام با اصل مبارزه در آن روز معين و با آن روش خاص موافق نبوده باشد، اما در مجموع اين آمادگي مردم را براي دفاع از حق مي ستايد. از اين رو به خانواده هاي ستمديده، داغديده و زجر كشيده كمك مي كند. در زندگي امام سجاد آزاد كردن برده ها را زياد مي بينيم، مثل اينكه آزاد كردن برده ها جزء برنامه هاي مهم ائمه و پيشوايان ديني ماست. در زندگي امام سجاد انعام، انفاق، صدقه، خدمت، محبت، صفا و گذشت فراوان

مي بينيم. يعني يك سيماي معنوي، اخلاقي و اجتماعي است، همچون پدر و برادري مهربان است. اتفاقا همين جمله را بازماندگان واقعه ي حره درباره ي امام

(صفحه 90)

سجاد بيان كردند و گفتند ما در زير سايه ي لطف امام سجاد طوري راحت زندگي مي كردم كه در زمان حيات پدرمان اين قدر راحت زندگي نمي كرديم.

جلوه ي دعا در زندگي امام سجاد

جلوه ي دعا در زندگي امام سجاد

يكي ديگر از جلوه هايي كه در زندگي امام سجاد مي بينيم دعا و معنويت است. ما در زندگي امام سجاد دعا فراوان مي بينيم. در اين دعاها همه چيز هست؛ خلاصه و عصاره اي از برنامه هاي زندگي، برنامه هاي اخلاقي و اجتماعي است. يعني اگر به امام سجاد اجازه نمي دهند علنا به عنوان يك رهبر و يك پيشوا بالاي منبر برود و خطبه بخواند اما مي تواند در كنار ستون مسجد بايستد و به عنوان دعا در واقع درسهايي را بدهد كه بايد بدهد (1) .

(صفحه 91)

(1) البته بحث درباره ي دعا موضوع مستقلي است كه آيا دعاي اسلامي مايه اي براي بي حركتي، تحجر، سكوت و بي برنامه گي است، يا مايه اي براي حركت است؟ ما آياتي را از قرآن در زمينه ي دعا جمع كرده بوديم و به اين نتيجه رسيديم كه دعا شعار حركت است. يعني اول بايد تمام نيروها بسيج شوند و بعد انسان شعار آن حركت را به زبان بياورد. يعني در واقع آنها شعارهاي تبليغاتي است كه در يك موج انقلابي وجود دارد. گاهي دعاها اين گونه بوده است.

دعايي مرزداران در صحيفه سجاديه

دعايي مرزداران در صحيفه سجاديه

من فقط به يك قسمت از دعايي كه امام سجاد فرموده و اين دعا در كتاب بسيار مفيد و ارزنده ي صحيفه ي سجاديه نقل شده است اشاره مي كنم. اين دعا «دعاي اهل ثغور» است كه امام در حق مرزنشينان مي فرمود. در واقع در اين دعا آنچه درباره ي سربازان، نظاميان و سلحشوران جامعه ي اسلامي لازم است رعايت بشود و آنچه به عنوان دفاع نظامي لازم اӘʘ̠امام به آن اشاره فرموده اند.

ما معمولا دعاهايمان بيشتر متوجه منافع شخصيمان است و در اوج توجه مثلا مي گوييم: خدايا،

ما را بيامرز، قرضهاي ما را ادا كن، وسعت در كسب و كار ما بده، فرزندان خوب و سالم به ما بده، و از اين قبيل كه همه اش مصالح و منافع شخصي ما در آن ديده مي شود. دعا نمودارها هدفها، حالات روحي و خواسته هاي دروني ماست. امام سجاد ضمن اين دعا مسائل بلند اجتماعي را كه متوجه نيروي دفاعي و رزمي اسلام است براي مردم بيان مي فرمايد، بدين معنا كه امام حتي در مسجد، در كنار ستونها و در آن نيمه هاي تاريك شب از ياد مسئوليت و وظيفه ي جامعه ي اسلامي در قبال بشريت غافل نمانده و آن سربلندي، عزت، وحدت، همبستگي، قدرت دفاعي و اين قبيل مواردي را كه جامعه ي اسلامي بايد داشته باشد به فراموشي نسپرده است. يعني امام، ضمن دعا به عنوان شعار جامعه ي اسلامي، به مردم تعليم مي دهد كه ملت اسلامي نبايد منزوي باشد بلكه بايد يك ملت

(صفحه 92)

سربلند باشد.

اين دعا فرازهايي دارد:

اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَصِّن ثُغورَ المُسلِمينَ بِعِزَّتِكَ وَ اَيد حُماتَها بِقُوَّتِكَ وَ اَسبِغ عَطاياهُم مِن جِدَتِكَ. اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَثِّر عِدَّتَهُم وَ اشحَذ اَسلِحَتَهُم وَ احرُس حَوزَتَهُم وَ امنَع حَومَتَهُم وَ اَلِّف جَمعَهُم وَ دَبِّر اَمرَهُم وَ واتِر بَينَ مِيرِهِم وَ تَوَحَّد بِكِفايةِ مُؤَنِهِم وَاعضُدهُم بِالنَّصرِ وَ اَعِنهُم بِالصَّبرِ وَ الطُف لَهُم فِي المَكرِ.

پروردگارا، مرزهاي مسلمانها را به عزيمت خودت حفظ كن - يعني مردم مسلمان بايد براي دفاع از مرزهاي خود آمادگي رزمي داشته باشند تا در مقابل حمله ي دشمن بي دفاع نمانند و تا مبادا دشمن حمله برد و سرزمينشان را اشغال كند و مصيبتي بر مصيبتهاي آنان بيفزايد -،

و نگهداران آن مرزها يعني سربازانتان، فرماندهان و افسراني را كه براي دفاع از مرزهاي اسلامي همت مي كنند تأييد فرما و عطايا و لطف خودت را نسبت به آنان فراوان كن. خداوندا، عده ي آنان را فراوان كن و سلاحهاي آنان را تيز و برا كن- يعني با نيروي نظامي كافي وارد ميدان شوند -، حوزه ي مأموريت آنان را حفظ و سنگرهايشان را محكم كن. پروردگارا، بين آنان الفت و برادري و صميميت برقرار كن- تا رزمندگان اسلام با هم متحد و همبسته باشند -، امر آنان را تدبير فرما تا در كارزار خود نقشه

(صفحه 93)

داشته باشند. پروردگارا، آذوقه و خوراك جنگي آنان را پر در پر برسان- اشاره بدين معنا كه در بودجه هاي نظامي به آذوقه ي رزمندگان توجه شود-(و سختيهايشان را به تنهايي كارگزاري كن). پروردگارا، به آنان بردباري و صبر و استقامت و پايداري در برابر دشمن كرامت كن. خداوندا، به آنان نقشه و حيله ي جنگي تعلمي ده- يعني بايد در ميدان كارزار از حيله ها، نقشه ها و تدبيرهاي جنگي استفاده كرد -.

... وَ عَرِّفهُم ما يجهَلونَ وَ عَلِّمهُم ما لا يعلَمونَ و بَصِّرهُم ما لا يبصِرونَ...

خداوندا، نقشه ها و رمزهايي را كه از آن مطلع نيستند و مسائل پشت پرده اي را كه دشمن مي داند و آنان نمي دانند به آنها تعليم فرما. ممكن است برداشت ما اين باشد كه بگوييم بلي، فقط بايد در گوشه ي مساجد بنشينيم و از خدا بخواهيم مشكلات آنان را به طور غيبي و بدون حساب و عامل و بدون خمير مايه حل كند. خير، اين باور با آيات صريحي كه در قرآن هست مخالفت دارد. دعا جايي مستجاب مي شود كه زمينه ي

تحقق آن در جامعه به وجود آيد و من اين مطلب را واقعا باور كرده ام كه بسياري از دعاهاي اسلامي تلقين مأموريتها و شعارهاست، يعني اينها را بايد مردم به وجود بياورند و اين امور را بايد انجام دهند.

... وَاَنسِهِم عِندَ لِقائِهِمُ العَدُوَّ ذِكرَ دُنياهُمُ الخَدّاعَةِ الغَرورِ وَامحُ عَن قُلوبِهِم خَطَراتِ المالِ الفَتونِ وَاجعَلِ الجَنَّةَ نَصبَ اَعينِهِم وَ لَوِّح مِنها لاِبَصارِهِم ما اَعدَدتَ فيها مِن

(صفحه 94)

مَساكِنِ الخُلدِ وَ مَنازِلِ الكَرامَةِ وَالحورِ الحِسانِ وَالاَنهارِ المُطَّرِدَةِ بِاَنواعِ الاَشرِبَةِ وَ الاَشجارِ المُتَدَلِّيةِ بِصُنوفِ الثَّمَرِ حَتّي لا يهُمَّ اَحَدٌ مِنهُم بِالاِدبارِ وَ لا يحَدِّثَ نَفسَهُ عَن قِرنِهِ بِفِرارٍ.

پروردگارا، آن هنگام كه رزمندگان و مجاهدان مسلمان در برابر دشمن قرار مي گيرند دنيا را از ياد آنان ببر، مبادا فريفته ي مال دنيا باشند(دنياي فريب دهنده ي گول زننده)و با اندك مكري كه دشمن به كار مي برد، آنان را فريب دهد و سنگرها را خالي كنند و به دشمن بپيوندند و يا در يك حركت اجتماعي به مجرد آنكه پاي منافع شخصي به ميان آيد و موضوع شخصيت، موقعيت، مقام اجتماعي و موقعيتهاي خاص مطرح شود، سست شوند و از ميدان بيرون روند. پروردگارا، بهشت را فرا راه آنان و در چشم انداز آنان قرار ده و از آن بهشت آنچه آماده ساخته اي از جاهاي هميشگي و سراهاي ارجمند و زنهاي زيبا و جوهايي كه به آشاميدنيهاي گوناگون روان شده و درختهايي كه به انواع ميوه ها خم گشته جلوي چشمشان نمايان كن به طوري كه فرصت گريختن و پشت به ميدان كارزار كردن را پيدا نكنند و گريختن از برابر مانند خود را با خويش گفتگو ننمايند. يعني اي مردم مجاهد و مبارز

و فداكاري كه در راه خدا حركت مي كنيد، مواظب باشيد مسائل شما را از پا در نياورد و گرفتار فرار و ادبار نشويد.

سپس مي خواهد تلقين كند كه بايد نقشه تان طوري باشد كه در

(صفحه 95)

صفوف دشمن رخنه كنيد و بين آنان تفرقه بيندازيد، و خلاصه مشكلاتي را كه در صفوف دشمن بايد ايجاد شود تا منجر به شكست آنان شود ذكر مي فرمايد.

اللهمَّ افلُل بِذلِكَ عَدُوَّهُم وَ اقلِم عَنهُم اَظفارَهُم وَ فَرِّق بَينَهُم وَ بَينَ اَسلِحَتِهِم...

خداوندا! آنچنان كن كه شمشير دشمن در برابر مسلمانان كند شود و چنگالهاي دشمن از دامن مسلمانان جدا شود (1) - يعني در مسلمانها آن بيداري به وجود آيد كه راه نفوذ را بر دشمن ببندند و نگذارند كه دشمن در بين آنها رخنه كند تا از اين طريق سربندهاي مسائل اجتماعي و زندگي را از آنها بگيرد و در بين آنان نفوذ كند، به طوري كه وقتي بخواهند كوچكترين نفسي بكشند ببينند كه در پنجه ي دشمن گرفتارند -. خدايا، بين دشمنان و اسلحه ي آنان جدايي بينداز.

... وَاخلَع وَثائِقَ اَفئِدَتِهِم وَ باعِد بَينَهُم وَ بَينَ اَزوِدَتِهِم وَ حَيرهُم في سُبُلِهِم و ضَلِّلهُم عَن وَجهِهِم وَاقطَع عَنهُمُ المَدَدَ وَانقُص مِنهُمُ العَدَدَ وَاملَأْ اَفئِدَتَهُمُ الرُّعبَ وَاقبِض اَيدِيهُم عَنِ البَسطِ وَ اخزِم اَلسِنَتَهُم عَنِ النُّطُقِ...

آنچه در كارزار عليه مسلمانان مايه ي اميد آنهاست از آنان بگير و

(صفحه 96)

قطع كن (2) و ميان آنان و آذوقه شان دوري انداز و در راههاي علني مسلمانان آنان را سرگردان و حيران كن تا راه را گم كنند و نتوانند پيش بيايند (3) و آنچنان كن كه ديگر دشمن نتواند به آنان مدد كند- يعني رابطه ي آنان با نيروهاي

پشت جبهه قطع شود -. خداوندا، از عدد آنان بكاه و دلهاي آنان را از وحشت و اضطراب پر كن و دست آنان را فروبند تا نتوانند پيشروي كنند و قدرتشان را گسترش دهند و زبانشان را از گفتار نگاه دار- يعني دستگاههاي تبليغاتي در دست دشمن، ابزار قدرت و نفوذ آنان و همبستگيشان را بگير -.

امام سجاد مي خواهد بفرمايد مسلمانان بايد در مقايسه با كساني كه مي خواهند با حيثيت و سيادت آنان بجنگند نيرومند تر، قوي تر و با نقشه و تدبير باشند.

... وَ شَرِّد بِهِم مَنْ خَلفَهُم وَ نَكِّل بِهِم مَن وَرائَهُمْْ... (4) .

در همين دعاي امام سجاد جمله اي وجود دارد كه روشن بيني همت امام را بيان مي كند. ما معمولا پيش پاي خودمان را بيشتر نمي بينيم و همان گونه كه عرض كردم، يا دعاهايمان شخصي است و يا آرزوي امدادهاي غيبي داريم و با يك نوع يأس و زبوني خودباختگي دست و پنجه نرم مي كنيم. امام امام سجاد همان گوشه ي

(صفحه 97)

مسجد مدينه هم كه براي مردم دعا مي كند آن قدر همتش بلند است كه مي فرمايد خداوندا، من آنچنان دوست دارم كه روزگاري برسد كه توحيد و خداپرستي در سراسر جهان مستقر شود و بتها فرو ريزند و طاغوتها از پا درآيند و ريشه هاي طغيان و استثمار و استكبار كنده شود. و بعد مي فرمايد من آرزو دارم- اي خدا- كه اين توحيد و عدالت در سراسر سرزمينهاي دشمن مستقر شود (5) اللهمَّ واعمُم بِذلِكَ اَعداءَكَ في اَقطارِ البِلادِ مِنَ الهِندِ وَ الرّومِ والتُّركِ وَالخَزَرِ وَ الحَبَشِ وَالنّوبَةِ وَالزَّنجِ و السَّقالِبَةِ وَالدَّيالِمَةِ وَسائِرِ اُمَمِ الشِّركِ الَّذينَ تَخفي اَسماؤُهُم وَ صِفاتُهُم و قَد اَحصَيتَهُم

بِمَعرِفَتِكَ وَاَشرَفتَ عَلَيهِم بِقُدرَتِكَ. (6) .

خداوندا، من آنچنان مي خواهم كه اسلام و عدالت و توحيد اسلامي در سرزمينهاي هند و روم و ترك و حبشه و زنگبار و ساير بلاد كه نام مي برند و همچنين آن سرزمينهايي كه نام و نشاني از آنها

(صفحه 98)

نداريم گسترش يابد.

ببينيد همت چقدر بلند است؛ بزرگي روح را ببينيد. امام سجاد، همان امام سجادي كه به نظر يك عده از مؤمنان ما با يك حالت مريضي و رنگ پريده جلوه مي كند، آرزو دارد كه قدرت اسلامي از مرزهاي اسلامي فراتر برود و به سرزمينهاي ديگر برسد.

و از آخرين جملات اين دعاست كه مي فرمايد:

اللهمَّ وَ اَيما مُسِلمٍ خَلَفَ غازِياً اَو مُرابِطاً في دارِهِ، اَو تَعَهَّدَ خالِفيهِ في غَيبَتِهِ، اَو اَعانَهُ بِطائِفَةٍ مِن مالِهِ، اَو اَمَدَّهُ بِعِتادٍ، اَو شَحَذَهُ عَلي جِهادٍ، اَو اَتبَعَهُ في وَجهِهِ دَعوَةً، اَو رَعي لَهُ مِن وَرائِهِ حُرمَةً فَآجِر لَهُ مِثلَ اَجرِهِ وَزناً بِوَزنٍ وَ مِثلاً بِمِثلٍ... (7) .

هر مسلماني كه اگر خودش اهل كارزار نيست لااقل ايجاد ضعف و سستي و زبوني در روحيه ي ديگران نكند و مبارزان را تشويق و تحريك و تشجيع كند، و هر مسلماني كه وقتي رهبر يك كارزار و مبارزه مردم را دعوت كند تا به او بپيوندند، اين مسلمان

(صفحه 99)

مردم را تشويق مي كند تا به صف كارزار بپيوندند، و هر مسلماني كه احترام و موقعيت مردمي را كه در پيشاپيش صفوف در حركت اند حفظ مي كند و در مجموع به هر نحوي براي حفظ سيادت و حفظ ثغور مسلمين در مبارزه شركت مي كند، پروردگارا، آنان را هم در ثواب مجاهدان و مبارزان شريك گردان.

ملاحظه مي شود اين دعايي است كه از اول تا

آخر و در شرايط آن روز دستور مجاهده، همكاري و تدبير در دفاع از مرزهاي اسلامي است. دعاهاي ديگر امام سجاد نيز اين گونه است. البته مجال نيست تا به اين جهت بپردازيم كه چرا امام سجاد دعوت معنوي خود را گسترش زيادي دادند و چگونه دعوت به زهد و دعوت به بي رغبتي به دنيا در يك شرايط خاص اجتماعي ضرورت پيدا مي كند و چطور مي تواند مؤثر باشد.

(1) يا ناخنهاي دشمنان را از ايشان جدا ساز.

(2) بندهاي دلهاشان را بكن.

(3) و از چيزي كه به آن رو آورده اند (قصد جنگ با مسلمين) گمراهشان ساز.

(4) و با(سختي و گرفتاري)ايشان پشت سريهايشان را پراكنده ساز و ايشان را براي آنان كه در پس ايشانند عبرت قرار ده.

(5) اشاره به عبارت، از دعاي مزبور: «اللهمَّ وَ قَوِّ بِذلِكَ مِحالَ اَهلِ الاِسلامِ... وَ لا تُعَفَّرَ لِاَحَدٍ مِنهُم جَبهَةٌ دونَكَ».

(6) بار خدايا، درخواست مرا درباره ي مشركين (از كشته شدن و اسير گشتن(و يا ايمان آوردن به تو)) بر دشمنانت در اطراف شهرها از هند، روم، تركستان، خزر، حبشه، نوبه زنگبار، سقالبه (صقالبه)، ديالمه و باقي اصناف مردم كه مشرك هستند و نام و نشانشان پنهان است و تو خود به علم و داناييت آنان را مي شناسي و به قدرت و تواناييت بر آنان آگاهي، شامل گردان.

(7) بار خدايا، و هر مسلماني كه جنگجو يا مرزداري را در كار خانه اش جانشين شود، يا در نبودنش خانواده ي او را نگهداري كند، يا او را به برخي از دارايي خود كمك نمايد، يا او را به اسباب جنگ ياري كند، يا او را بر جهاد وادارد، يا او را در راهي كه پيش

گرفته به دعا همراهي نمايد، يا در پشت سر او آبرويش را حفظ كند، پس او را سنگ به سنگ و مانند به مانند برابر پاداش آن مسلمان جنگجو و مرزدار پاداش ده.

ذكر مصيبت

ذكر مصيبت

يك جمله به عنوان ذكر مصيبت عرض كنم:

گويا امام سجاد سلام الله عليه وقتي كه مي خواستند وارد مدينه بشوند تصميم گرفتند خيلي عادي وارد نشوند، مي خواستند با ورود خودشان مردم را بيدار كنند، لذا به نعمان بن بشير دستور مي دهند كه وارد شهر بشود و مردم را خبر كند تا بيرون مدينه به استقبال بيايند. يعني خود اين مسئله كه مردم ناگهان از جا كنده شوند و به بيرون شهر بيايند و آنجا براي مردم سخن گفته شود خيلي چشمگيرتر و

(صفحه 100)

نافذتر است تا آنكه عادي وارد شوند.

بشير با حالتي دگرگون وارد شهر شد، مردم هم كم و بيش منتظر بودند كه از واقعه ي كربلا چه خبر رسمي مي رسد. جسته گريخته خبر شهادت حسين بن علي (ع) رسيده بود، اما خبر رسمي از آن حادثه نداشتند، مخصوصا اينكه بازماندگان را هنوز نديده بودند. مردم ناگهان بشير را با حالتي پريشان ديدند و هر كسي مي پرسيد چه خبر آورده اي. او در پاسخ مي گفت به مسجد مدينه بياييد تا براي شما بازگو كنم. زن آمد، مرد آمد، بزرگ و كوچك آمد و اجتماع عظيمي تشكيل شد. بعد گويا دو بيت شعر براي مردم خواند كه اين دو بيت حقيقت قضيه را براي مردم بيان داشت. سپس به مردم رود كرد و گفت: اي مردم مدينه، آيا مي دانيد چرا اشكهاي من از ديدگانم جاري است؟ آيا مي دانيد چرا مضطرب و منقلب هستم؟ اي مردم

مدينه، حالا ديگر مدينه جاي ماندن شما نيست (اشاره به اين مطلب است كه مدينه تا وقتي جاي ماندن بود كه آقايي مثل حسين بن علي و جواناني مثل ابوالفضل و علي اكبر داشت، اما اكنون ديگر مدينه جاي ماندن نيست). اين اشكهاي من به خاطر آن جاري است كه حسين بن علي را شهيد كردند. جسم پاك حسين بن علي در صحنه ي جانسوز كربلا روي خاكهاي گرم افتاده اما سر مقدسش بر بالاي نيزه شهر به شهر و ديار به ديار مي چرخد.

علي لعنة الله علي القوم الظّالمين و سيعلم الّذين ظلموا آل محمّدٍ و اي منقلب ينقلبون.

(صفحه 103)

اصل تعميم و گسترش در اسلام

اصل تعميم و گسترش در اسلام

بسم الله الرّحمن الرّحيم

لَقَد كانَ في قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِاُولِي الاَلبابِ... (1) .

>اهميت اصل تعميم

>اصل تعميم در داستانهاي ديني

>اصل تعميم در مسأله زكات

>اصل تعميم در تحقق نظام اسلامي

>تعميم در اصول اعتقادي اسلام

>اصل تعميم در نهضت امام حسين

>شيعه، عنصر انقلابي در تاريخ اسلام

>ذكر مصيبت

(1) يوسف / 111.

اهميت اصل تعميم

اهميت اصل تعميم

ابتدا بخشي را عنوان مي كنيم تا از آن در مورد تعميم نهضت حسيني استنتاج و بهره برداري كنيم. موضوع تعميم و گسترش، اصلي در اصول اسلامي، در احكام و فروع و در تاريخ اسلام است و متأسفانه بر اين اصل ضربه ي سختي وارد شده و تقريبا مي توان گفت

(صفحه 104)

فراموش شده است، در حالي كه يكي از مهمترين اصول براي حفظ حيات و ادامه ي بقاي اسلام و اصالت اسلامي است. توضيح اينكه اسلام براي هميشه آمده است و مخصوص منطقه، زمان و دوره ي خاصي نيست. به همين منظور و براي آنكه تعاليم، مباني و معارف اسلامي بتواند در ازمنه و اعصار و قرون مختلف جوابگوي نيازها، احتياجات و ضروريات زندگي مردم باشد يك سلسله اصول در اسلام قرار داده شده كه اين اصول، مايه و پايه ي گسترش و تعميم قوانين اسلامي در سطح نيازهاي متنوع و گوناگون اجتماعي مردم است. مثلا مسائل اقتصادي از جمله اموري است كه بشر همواره با آن دست به گريبان بوده است. البته در گذشته هاي دور مسائل اقتصادي در سطح محدود و نازلي مورد توجه بوده است، مانند اينكه انساني در جنگلي تلاش مي كند و طعمه و شكاري به دست مي آورد، يا شاخه هاي درختان جنگلي را قطع مي كند و از آنها براي خود آشيانه اي مي سازد و خود را مالك آن مي داند. از آن زمان

تاكنون به تدريج مسائل اقتصادي پيچيده تر شده و اكنون ملاحظه مي شود كه سيستمهاي عظيم و گسترده ي اقتصادي در دنيا به وجود آمده است و هيچ مكتب اجتماعي نيست كه بتواند در زمينه ي مسائل اقتصادي در دنيا به وجود آمده است و هيچ مكتب اجتماعي نيست كه بتواند در زمينه ي مسائل اقتصادي ساكت باشد و حتي در بعضي از مكاتب اجتماعي مهمترين اصول آنها، مسائل اقتصادي است.

حال اين مسائل اقتصادي را گاه در يك چهارچوب محدود قرار مي دهيم و مي گوييم اسلام درباره ي مسائل اقتصادي دستور خمس، زكات فطره، صدقه و انفاق داده است، و از طرف

(صفحه 105)

ديگر احتكار و غصب و اختلاس را حرام كرده است، زكات و خمس را هم در يك قالب محدود معنا كنيم، آيا نگاه مي توان توقع داشت اسلام كه دين همگاني است و به حق هم مدعي است كه براي هميشه نيازهاي مردم را تامين مي كند، تمام مسائل و نيازهاي گسترده ي اقتصادي قرون و اعصار را در چهارچوب همين چند فرمول حل كند؟

اسلام يك سلسله اصول، پايه ها و مباني دارد كه بر اساس آن مي تواند پاسخگوي مسائل مختلفي باشد و در واقع تعميم يابد.

كساني كه با اصول فقه آشنا هستند مي دانند قواعد و اصولي مانند قاعده ي لاضرر، قاعده ي زمان، قاعده ي يد، اصل استصحاب، اصل برائت، اصل اشتغال و امثال آن وجود دارد كه در پناه آن بسياري از مسائل و قوانين كشف مي شود و فقها و مجتهدين مي توانند با استفاده از اين قوانين كلي نيازهاي مختلف جامعه و مردم را رفع كنند و براي مردم قانون را تبيين نمايند. اين مسائل در اسلام پيش بيني شده است اما متأسفانه عملا در

برداشتها و تفسيرهاي ما از دين به مسئله تعميم و گسترش توجه نمي شود و اين امر از صفحه ي اذهان به دور افتاده است (1) .

(صفحه 106)

(1) مجددا يادآوري مي نمايد كه ايراد سخنراني در سالهاي قبل از انقلاب بوده است. (د).

اصل تعميم در داستانهاي ديني

اصل تعميم در داستانهاي ديني

همچنين ملاحظه مي شود داستانهايي كه قرآن براي مردم بيان مي كند، نظير ماجراي حضرت موسي و فرعون يا حضرت ابراهيم و حضرت عيسي و ساير انبيا، قسمت مهمي از قرآن را به خود اختصاص داده است. حال ممكن است اين مسئله مطرح شود كه اگر قرآن بدين منظور نازل شده است تا نيازهاي مردم را در زمينه هاي اخلاق، اعتقادات، معارف، نظام اجتماعي و نظام عملي و عبادي تبيين كند چرا بخش مهمي از آن به بيان تاريخ و قصص و حكايات اختصاص داده شده است؟ موضوع اين است كه: «لَقَد كانَ في قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِاُولِي الاَلبابِ» (در داستانهاي پيشينيان پند و اندرزي است براي مردم خردمند).

قرآن درست در آن بزنگاهي حساس و فراز و نشيب هاي روحي و فكري و اعتقادي، داستاني را براي مردم بيان كرده است تا مردم از آن درس بگيرند و پند و اندرزي براي آنان در حوادث آينده باشد. مثلا در داستان بني اسرائيل گاهي تكيه بر فرعون و گروهي است (مَلَأ) كه دور فرعون را گرفته بودند يا داستان رود نيل و بحر احمر، ماجراي موسي و كشتن يك نفر فرعوني و بعد رفتن به جانب مدين و ازدواج با دختر شعيب و چند سال چوپاني كردن و برگشتن و در كوه طور به رسالت مبعوث شدن و سپس بازگشتن و با فرعون جنگيدن و مردمي را نجات

بخشيدن و از دريا عبور دادن و در

(صفحه 107)

صحرا مواجه با مسائل تازه اي شدن، ماجراي سامري، الواح و هارون، تقاضاي بني اسرائيل از موسي جهت بت پرستي و امثال آن كه مربوط به 3500 سال قبل است ذكر گرديده است و به زعم بعضي ممكن است فقط ذكر تاريخ باشد. اما روايات اسلامي مي گويد داستانها و ماجراهايي كه براي قوم بني اسرائيل در تاريخ به وجود آمد در تاريخ اسلامي قدم به قدم و مو به مو تكرار مي شود؛ يعني گوساله پرستي، بت تراشي، بهانه جوييهاي بني اسرائيل عليه مسائل در قالبهاي ديگر اما با همان روح و محتوا تكرار مي شود.

آنچه بايد مورد توجه و دقت باشد اين است كه بر اساس نظر قرآن اين حوادث تكرار مي گردد، پس بايد مسائل مربوط به آن دائما با شرايط زمان و اوضاع اجتماعي تطبيق داده شود و تبيين گردد تا ببينيم آيا آن حوادث بار ديگر در محيط اسلامي يا در جامعه ي بشري تكرار شده يا نشده، و اگر شده(و يا در حال شكل گيري است)سعي كنيم با آن مدبرانه برخورد كنيم تا نتيجه ي(مطلوب)بگيريم. منظور از تعميم و گسترش اين است كه ما در قالب خاص تاريخي قصه ها و حكايات نمانيم بلكه از قالب آن بيرون بياييم و آن را گسترش دهيم و در شرايط مختلف اين داستانها و حوادث را جلو بياوريم و توجيه كنيم.

متأسفانه آثار اين جمود و خشكي را كه حاضر نيستيم از پوست و از قالب بيرون آييم در بسياري از موارد و در برداشت(عده اي)از اسلام مي بينيم، در حالي كه اسلام اين طور نبوده است.

(صفحه 108)

به عنوان مثال به يك سلسله حوادثي كه در قضاوتهاي علي

بن ابي طالب (ع) اتفاق افتاد اشاره مي كنيم. حضرت در چند سالي كه خليفه ي مسلمين بودند، پيش مي آمد كه در مخاصمات و دعواهايي كه مردم داشتند قضاوت مي كردند. جالب اين است كه كتابهاي روايي و تاريخي ما يك سلسله از قضاوتهاي حضرت علي (ع) را به صورت نوادر و مسائل استثنايي ذكر كرده اند. من وقتي اين كلمه ي «نوادر و مسائل استثنايي» را مي بينم ناراحت مي شوم. چرا نبايد آنچه مولا علي بن ابي طالب (ع) در قضاوتهاي خود از آنها استفاده كرده اند براي ما ملاك عمل باشد و ما در بحثهاي قضاي اسلامي از همين مسائل استفاده كنيم؟

مثلا مي گويند يك روز دو نفر زن درباره ي يك بچه اختلاف داشتند. هر دو وضع حمل كرده بودند، يكي بچه اش مرده بود و مال ديگري زنده مانده بود. زني كه بچه اش مرده بود ادعا مي كرد كه بچه ي آن زن مال اوست و آن زن مي خواهد بچه ي او را تصاحب كند. دعوا بالا گرفت، اين دو زن را نزد علي بن ابي طالب (ع) بردند كه قضاوت كند. حضرت اول آن دو را نصيحت فرمود، نصيحت مؤثر نيفتاد. در اينجا مولا علي بن ابي طالب (ع) از يك موضوع احساسي و عاطفي در قضاوت استفاده فرمود، دستور داد قنبر شمشير را آورد. بعد بچه را در برابر خودش نهاد و فرمود حالا كه هر دوي شما مدعي هستيد، من دعوا را ختم مي كنم. بچه را با اين شمشير دو نيم مي كنم، نصف او را يكي و نصف ديگر را نفر ديگر بردارد. به محض اينكه شمشير را بالا برد يكي از زنها بلند شد كه: چه، من گذشتم، من بچه ام

(صفحه

109)

را نمي خواهم. بچه مال ديگري باشد. حضرت فرمود اين بچه مال همين زن است، براي اينكه مادر عاطفه ي مادريش تحريك شد، الان كه ديد جان بچه اش در خطر است حاضر شد از او بگذرد. حضرت با استفاده از يك موضوع رواني و عاطفي، معلوم فرمود كه اين بچه مال كدام يك از اين دو است.

اين واقعه را ممكن است به عنوان يك قضيه ي استثنايي، يك معجزه ي خاص مربوط به علي بن ابي طالب (ع) بدانيم. ممكن هم هست. بگوييم نه، حضرت علي (ع) مي خواهد بفرمايد در دستگاه قضاوت مي توانيم از مسائل عاطفي و رواني هم استفاده كنيم.

داستان ديگري هم نقل شده است كه دو نفر با هم سفر رفته بودند، يكي ارباب و ديگري غلام او بود. اين دو نفر بين راه نزاع كردند، فردي كه غلام بود به اربابش گفت تو غلام مني و من ارباب تو هستم، تو بايد از من اطاعت كني. هر چه ارباب گفت تو غلام مني، من تو را خريدم، تو برده اي و من مولايم، گفت خير. وارد شهر شدند و اختلاف را پيش مولا علي بن ابي طالب (ع) بردند. حضرت مقداري نصيحت كرد، راه ديگري هم براي اثبات قضيه نبود. بعد حضرت از يك مسئله ي رواني استفاده كرد، دستور فرمود گويا از يك حفره و ديگري هم از حفره ي دومي بيرون كند، بعد شمشير برانش را در برابر آن دو نفر گرفت و آن را بالا برد و فرمود الان گردن غلام را مي زنم، الان گردن غلام را مي زنم. فوري يكي از آن دو سرش را عقب كشيد و معلوم شد غلام كدام بوده و ارباب كدام.

مولا علي بن

(صفحه 110)

ابي طالب (ع) كه شرايط خاصي را به وجود آوردند، موجب شد غلام غافلگير شود و سرش را عقب بكشد. ممكن است اين قضيه را به عنوان يك داستان و از حوادث نادر و استثنايي ذكر كنيم و ممكن است هم بگوييم نه، اين را مولا علي بن ابي طالب (ع) خواسته بفرمايد كه در مسائل قضايي و براي اثبات حق مي توان از راههاي مختلف استفاده كرد.

اصل تعميم در مسأله زكات

اصل تعميم در مسأله زكات

مثال بعدي اينكه در مسئله زكات يكي از مواردي كه معروف و مشهود است و فتوا به وجوب آن داده مي شود زكات درهم و دينار مسكوك است. اگر چنانچه كسي مقدار معيني از آن را زكات بدهد. چون اسلام با ذخيره كردن پول مخالف است و مي خواهد بفرمايد كه پول بايد در جريان باشد، وقتي پول را راكد گذاشتي، در آخر سال بايد حدود يك چهلم آن را زكات بدهي. چون در روايات كلمه ي درهم و دينار ذكر شده است ما فقط درهم و دينار را مشمول زكات مي دانيم. امروز هم مي بينيم كه درهم ودينار، يعني پول طلا و نقره، رايج نيست و يا خيلي كم رواج دارد و مورد توجه است. آنچه مورد توجه است اسكناس است و اين را ذخيره مي كنند و در بانكها مي گذارند، پس امروز كه مسئله ي درهم و دينار نيست آيا اين جمله

(صفحه 111)

كه «به پولهاي راكد زكات تعلق مي گيرد» بايد حذف شود؟ در حالي كه رواياتي وجود دارد كه اگر درست دقت شود كمله ي «مال راكد» مورد توجه است، رواياتي هم مربوط به درهم و دينار است. البته در اينجا مسئله فتوايي است، من مي خواستم

يك مثال بزنم، و الا فتوا را آقايان مراجع و مجتهدين مي دهند و بحث، بحث فقهي مربوط به حوزه هاست و فتواي مشهور هم در مورد درهم و دينار است. اين احتمال در بحثهاي فقهي وجود دارد كه شايد فقط درهم و دينار نباشد بلكه هر پولي باشد.

يك اصطلاح در فقه هست كه مي گويند مورد مخصص نيست، يعني اگر روايتي در يك مورد خاصي بيان شد- مثلا امام به يك صحابي معين در مورد خاصي يك حرفي را فرمود- نمي شود گفت كه اين دستور فقط الا و لابد درباره ي همان شخص و همان مورد بوده است. نه، اين مي تواند قابل تعميم و گسترش باشد تا در موارد ديگر هم مورد استفاده واقع شود. البته نحوه ي استفاده از مباني و معيارهاي اصول فقهي در حوزه ي خاص خودش بايد مطرح شود.

اصل تعميم در تحقق نظام اسلامي

اصل تعميم در تحقق نظام اسلامي

اكنون وارد بحث تاريخ بشويم تا از بحث خودمان عقب نمانيم. در موضوع امام زمان سلام الله عليه و ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء در نظر عموم تقريبا برداشت اين است كه اين امر يك موضوع خاص استثنايي تاريخي است كه روزگاري اتفاق خواهد افتاد و ما

(صفحه 112)

بايد منتظر باشيم تا ده سال، صد سال، هزار سال ديگر و خلاصه تا آن روزي كه خداوند اراده اش تعلق بگيرد، امام زمان ظهور بفرمايند و جهان را پر از عدل و داد كنند. اين موضوع عقيده ي قطعي و قلبي ماست و براي همه ي ما مسلم است و در اصل قضيه هيچ ترديدي نيست.

اما يك وقت مسئله را فقط به صورت تاريخي مطرح مي كنيم كه ايجاد و گسترش عدالت در جهان، وحدت حكومت و

وحدت ملتهاي دنيا فقط و فقط بايد در آن روز اتفاق بيفتد و ما امروز هيچ گونه وظيفه اي براي امر به معروف و نهي از منكر و تأمين عدالت و احقاق حق نداريم. اين از مواردي است كه معمولا برداشت مردم در اين قالب مي ماند و محتوا فراموش مي شود، غافل از اينكه تمام آياتي كه در قرآن و درباره ي امام زمان تفسير شده آياتي است كه همه جا و همه وقت صادق است، مثلا آيه «وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ استُضعِفوا فِي الاَرْضِ و نَجعَلَهُم اَئِمَّة وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثين» (1) اين آيه درباره ي داستان حضرت موسي نازل شده است آن موقعي كه حضرت موسي براي اينكه قوم ستمديده اي را از چنگال فراعنه نجات بدهد، قيام كرد. يعني ما اراده كرده ايم كه مردم ضعيف و مستضعف را نجات دهيم تا مردم محروم خودشان به رهبري، عزت و قدرت برسند. اين اصل مهمي در اديان و از جمله در اسلام است كه مردم محروم را بالا بياورند و حكومت و مكنت و ثروت دنيا به دست مردم ضعيف و

(صفحه 113)

محرومي برسد كه هم اكنون حقوقشان غصب مي شود. اسلام براي اين منظور فعاليت و مجاهده كرده و امروز هم اين اصل ثابت و بلكه هميشه زنده است. البته در دوران امام زمان عليه السلام به طور بارز و برجسته به آن عمل مي شود. پس اصل آيه، آيه اي زنده است و اصل هدف، هدفي هميشگي و تعميم يافته است. يعني هميشه مردم مسلمان براي نجات محرومان و مبارزه با مظالم بايد حركت و تدبير و نقشه داشته باشند نه آنكه بگويند اين آيه فقط و فقط مخصوص دوران

امام زمان است و ما امروز هيچ گونه وظيفه اي نداريم.

آيه ي «وَعَدَ الله الَّذينَ آمَنوا مِنكُم و عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيستَخلِفَنَّهُم في الاَرض» (2) هم درباره ي امام زمان تفسير شده است كه اين هم يك اصل كلي است. هر جا ايمان و عمل صالح بود آنجا قدرت، پيشرفت و حاكميت است. اين يك اصل كلي اسلامي در قرآن است و مخصوص دوران امام زمان نيست. البته دوران امام زمان مصداق تمام و كامل آن است. اكنون هم اين اصل زنده است و نبايد در چهار چوب يك قضيه ي تاريخي زنداني شود.

اين مطالب عرض شد تا به اين موضوع برسيم كه شما مي بينيد پيغمبر اكرم (ص) تشريف آورد و نهضتي آسماني و جهاني برپا كرد و امت و جامعه اي ساخت و حكومت و نظامي اجتماعي را به وجود آورد. ممكن است وقتي در تاريخ اسلام مطالعه مي كنيم اين تصور بر ايمان پيش بيايد كه حكومت اسلامي يا نظام اجتماعي اسلامي

(صفحه 114)

فقط يك حادثه ي تاريخي و مختص دوره ي بيست و سه ساله يا فقط دوره ي ده ساله ي مدينه ي پيغمبر و دوره ي خلافت تقريبا پنج ساله ي علي بن ابي طالب (ع) بوده است و بعد از آن ديگر جامعه و امت اسلامي هيچ وظيفه اي براي ايجاد نظام اجتماعي اسلام ندارد. آيا مسئله فقط همين است، يا آنكه اصولا اسلام آمده است تا مردم را خداپرست كند و در كنار خداپرستي، يك نظام اجتماعي به وجود بياورد كه در سايه ي آن نظام، مردم با عدالت زندگي كنند و به حقوق يكديگر تجاوز نكنند؟ بله، اين اصل هميشه زنده است و هميشه مردم بايد براي زنده كردن آن بكوشند.

(1) قصص / 5.

(2)

نور / 55.

تعميم در اصول اعتقادي اسلام

تعميم در اصول اعتقادي اسلام

آيا در اصول اعتقادي اسلام موضوع خدا و توحيد، و در مقابل آن بت پرستي و مسئله ي شيطان در يك قالب محدود ذهني است و قابليت گسترش و تعميم ندارد؟ آيا وقتي ما بت پرستي را تصور مي كنيم تصور ما از بت پرستي فقط پرستيدن بت هبل، لات و عزي است كه مردم مكه قبل از اسلام آنها را تراشيده و در خانه ي خدا گذاشته بودند؟ من گاهي فكر مي كردم اگر چنانچه تمام اين آياتي كه با بت پرستي مبارزه مي كند به خاطر بتهاي طائف و مكه ي هزار و چهارصد سال قبل بوده و اگر حدود يكصد آيه در قرآن وجود دارد كه با بت مبارزه مي كند در حالي كه بت پرستي در جامعه ي اسلامي به آن صورت(قديم)وجود ندارد، پس امروز اين آيات به چه درد

(صفحه 115)

مي خورد؟

اصل تعميم معنايش اين است كه اگر اسلام مي گويد بت، صنم، لات و عزي مقصودش فقط يك قالب تراشيده شده از سنگ و چوب نيست. مقصود اين است كه مردم در محيط خودشان غير از خدا مقامات، افراد، چيزها و مظاهر طبيعت و صورتهاي مختلف را منشأ الهام و قدرت براي خود قرار ندهند و در برابر آنها خاضع، خاشع، متملق، چاپلوس و خرافي نباشند. بتها ممكن است گاهي به صورت چاه، يا درختي كه مردم به آن دخيل ببندند و يا قفلي كه به جايي ببندند جلوه كنند و يا به صورت افراد و اشخاص باشند. اسلام اگر با بت پرستي مبارزه مي كند براي اين است كه مي خواهد مردم متوجه خدا باشند و دنبال خرافات و طاغوتها و مظاهر بت، چه جاندار

و چه بيجان، نروند. لذا اين موضوع هميشه زنده است؛ يعني آياتي كه در قرآن با بت پرستي مبارزه مي كند موسمي و تاريخي نيست بلكه دائمي، ازلي و ابدي است. مردم هميشه بايد متوجه باشند كه براي خودشان بت تراشي نكنند، ولو اينكه بتها پيشوايان ديني، پيشوايان اجتماعي، هوي و هوس ها، درهم و دينارها، مقامها، علم و صنعت و يا ساخته هاي دست خودشان باشد. وقتي بت به صورتهاي مختلف درآمد، آدم را آنچنان مهار مي كند كه چشم و گوش و عقلش را مي گيرد به طوري كه خضوع او فقط در مقابل بت است نه در برابر حق و خدا.

در مورد شيطان هم همين بحث است. ممكن است تصور ما از شيطان همان باشد كه در برابر آدم سجده نكرد، او را فريب داد و از

(صفحه 116)

بهشت بيرونش كرد و سپس مطرود شد، در حالي كه در خود قرآن از شياطين انس و جن سخن به ميان آمده است. شياطين هم به صورتهاي مختلفي در بين مردم وجود دارد شيطان همان جاست. بنابراين مردم هميشه بايد مراقب باشند تا در چنگال شياطين گرفتار نشوند.

در قرآن آياتي است كه با احبار و رهبان مبارزه مي كند. «احبار»(: حبرها)به معناي علماي دين يهود و مسيح و «رهبان»:(راهبان )به معناي زاهد منشاني است كه در جامعه ي مسيحي رهبري مذهبي را عهده دار هستند. قرآن با اكثر آنان مخالفت مي كند:

يا اَيهَا الَّذينَ آمَنوا اِنَّ كثيراً مِنَ الاَحبارِ وَ الرُّهبانِ لَيأْكُلونَ اَموالَ النّاسِ بِالباطِلِ وَ يصُدّونَ عَن سَبيلِ الله...(1) اي مردم با ايمان، بدانيد عده ي زيادي از احبار و رهبان اموال مردم را مي خورند و جلوي راه خدا را هم مي گيرند...

يعني مانع

مي شوند از اينكه مردم حق را بفهمند و به آن عمل كنند، و سد راه خدا هستند. اين موضوع فقط به صورت تاريخي و مخصوص حبرها و راهبان يهودي و مسيحي و آن هم متعلق به هزار و چهارصد سال پيش نيست. اگر اين طور بود امكان داشت انسان

(صفحه 117)

آن را در كتاب تاريخ هم بخواند. اما موضوع به اين صورت نيست. اسلام مي خواهد بفرمايد هميشه بايد مواظب باشيم كه ممكن است در بين رهبران ديني و اجتماعي افرادي پيدا شوند كه به عناوين مختلف اموال و پول مردم را بگيرند و سد راه خدا هم بشوند. بنابراين موضوع يك موضوع عمومي است و تعميم و گسترش دارد. در هر صورت خلاصه ي بحث اين شد كه بايد از چهار چوبهاي تاريخي بيرون بياييم و موضوعات را تعميم دهيم و از آنها بهره برداري كنيم. اين مباحث جمعا مقدمه عرايضم بود.

(1) توبه / 34.

اصل تعميم در نهضت امام حسين

اصل تعميم در نهضت امام حسين

اكنون عرض مي كنم كه برداشت بعضي از شيعيان از نهضت حسين بن علي (ع) اين است كه اين نهضت يك موضوع تاريخي و استثنايي مربوط به امام حسين بوده و مربوط به كس ديگري نيست. مي گويند پيغمبر اكرم (ص) مكرر به حسين بن علي (ع) فرمود كه تو كشته مي شوي، و حتي جاي كشته شدن حضرت را بيان فرمود، و بعد هم شبي امام حسين (ع) خواب ديد كه حضرت پيغمبر اكرم فرمود به جانب عراق برو، خدا مي خواهد تو را كشته ببيند.

ما نمي خواهيم بررسي كنيم كه اين روايات تا چه حد درست است. اين به تحقيق تاريخي نياز دارد و ممكن است درست باشد. اجمالا اينكه

پيغمبر اكرم به امام حسين فرموده اند كه تو در راه خدا شهيد مي شوي. اين موضوع ظاهرا مسلم است، اما يك وقت ما

(صفحه 118)

برداشتمان اين است كه حضرت دستور خاص در خواب داشت و از اول هم اين دستور را داشت و در آن ماجرا هم دست زن و بچه و قوم و خويش هاي خود را گرفت و حركت كرد تا بيايد و كشته بشود و آن رسالت و مأموريت را انجام دهد. اگر مسئله به اين صورت باشد، آن همه حركتهايي كه در طول تاريخ پيش آمده هيچ كدام موضوعي استثنايي نبوده است. براي اينكه در تمام اين چهارده قرن در مورد كسي ديگري نه پيامبر اكرم پيش بيني فرموده اند و نه كسي در خواب دستور گرفته است بنابراين در طول اين چهارده قرن بايد گفت همه ي نهضتهايي كه عليه دستگاه بني اميه يا بني عباس و ديگران صورت گرفت غلط، بي جهت، بي موقع، و برخلاف وظيفه و دين بوده است. يعني در تاريخ چند قرنه ي اسلام تا زمان امام زمان (عج) فقط نهضت حسين بن علي (ع) وجود داشته است و تاريخ تا روزگاري كه امام زمان (عج) ظهور بفرمايند و يك نهضت حسيني را انجام بدهند، ساكت و آرام است.

اگر موضوع اين باشد نتيجه مي گيريم كه ما از نهضت حسين بن علي (ع) فقط بايد به همان جريان عاطفي اش توجه كنيم؛ يعني همان گريه كردن، نوحه سرايي و عزاداري. همين و بس. براي اينكه يك حادثه ي تاريخي اتفاق افتاده و به ما مربوط نيست. در حالي كه قضيه بدين صورت نيست، ممكن است واقعا حضرت امام حسين (ع) قبلا خبردار شده

كه در پايان زندگي، با شهامت و فداكاري و گذشت و شهادت از دنيا خواهد رفت و مردان خدا هميشه براي كارزار و فداكاري آماده اند و ابايي از اين كار ندارند. ولي آيا ممكن نيست

(صفحه 119)

پنجاه سال، صد و پنجاه سال، صد و هفتاد سال بعد هم موقعيت مناسبي پيش آمده باشد و اي بسا زيد بن علي بن الحسين و يا يحيي ابن زيد كه قيام كرده اند، درست قيام كرده باشند؟ شايد قيامي كه حسين بن علي بن حسين شهيد فخ يا مبارزاتي كه علويها و بني هاشم و فرزندان امام حسن و امام حسين عليهما السلام كردند، لازم بوده است. البته نهضت مقدس حسين بن علي (ع) در سر لوحه ي نهضتهاست و سر مشق عظيم و هميشگي تاريخ است و به حق حسين بن علي سلام الله عليه سيد الشهداء و سالار دلاوران و فداكاران جامعه ي اسلامي است و حركت تاريخ براي هميشه نهضتي را در آن اوج، در آن جلوه و عظمت و با آن دلاوريها و شهادتها نخواهد ديد. اما آيا همين بوده است و بس، يا آنكه اين مسئله تعميم دارد؟

امام حسين (ع) در نامه ها، خطبه ها، و كلماتش علت قيام خود را بيان فرموده است: براي اينكه بيت المال را غارت مي كنند، در بين مردم ظلم مي شود، تبعيض وجود دارد، حدود و احكام الهي پايمال مي شود، هوي پرستي و منافع شخصي جاي عدالت اسلامي و برادري را گرفته است و... اگر حسين بن علي (ع) اصول و انگيزه هاي قيام خود را براي مردم تشريح فرمود، خواسته است يك برنامه ي عمومي براي هميشه ي تاريخ اسلام به مردم ارائه كند و بگويد: اي

مردم، هميشه بايد حق بماند و باطل برود، بيت المال مسلمين بايد به نفع مسلمين صرف شود، ثروتهاي عمومي بايد از آن خود مسلمانها باشد، برادري و وحدت و صميميت بايد در جامعه ي اسلامي حكمفرما باشد، فساد بايد ريشه كن شود و مردم بايد در رفاه و آسايش زندگي

(صفحه 120)

كنند.

با وجود اين چرا ماجراي كربلا و حادثه ي عاشورا براي ابد درس و سرمشقي آموزنده براي امت اسلامي نباشد؟ قبلا گفته شد برداشت امت اسلامي از حادثه ي كربلا- بعد از وقوع حادثه- همان برداشت حماسي و انقلابي اش بود؛ يعني وقتي عبدالله بن زبير بعد از حادثه ي كربلا در مكه قيام مي كند مي گويد حسين بن علي (ع) براي خدا كشته شد، او با ظلم مبارزه كرد و دودمان بني اميه چنين و چنان كردند، بنابراين من هم برمي خيزم تا با ظلم بني اميه بجنگم.

نمي خواهم بگويم كه آيا قيام ونهضت ابن زبير تا آخر همه براي خدا و صحيح بوده است يا خير، مي خواهم بگويم كه برداشت و تفسير او اين بود. يعني وقتي مي خواست ماجراي كربلا را به مردم بگويد نمي گفت مردم من مي خواهم ماجراي كربلا را براي شما بگويم تا فقط گريه كنيد، بلكه مي خواهم بگويم كه اين نهضت براي چه هدفي بوده است و يا اينكه بايد اين نهضت ادامه پيدا كند. وقتي عبدالله حنظله دو سال بعد از قيام عاشورا در مدينه قيام مي كند مي گويد حادثه ي كربلا براي مبارزه با شرب خمر، فسق و فجور و بي عدالتي يزيد به وجود آمد و لذا بايد باز هم با دستگاه بني اميه جنگيد. نهضت يحيي بن زيد و زيد بن علي بن الحسين از حادثه ي كربلا

اشراب مي شود و الهام مي گيرد. همه مي گويند حسين بن علي (ع) به ما آموخت اين نهضتي كه در تاريخ اسلام به وجود آمده است پاسدار، حامي و هواخواه مي خواهد. اگر اين نهضت اصيل اسلامي حامي و هواخواه نداشته باشد تا دائم از آن مراقبت كنند،

(صفحه 121)

ريشه كن مي شود. اين نهضتها ادامه داشت تا بعدها كم كم حكومتهايي براي بقاي خود و براي آنكه مسئله ي استقلال شيعيان و مسلمانان ايراني را حفظ و يا ابقا كنند، در مقابل حكومت مركزي قرار گرفتند، نظير خلفاي بني عباس و ديگران كه در ابتدا در برابر مردم شيعه ادعا مي كردند قيام و نهضت حسين بن علي (ع) براي مبارزه با بني اميه و ظلم حكام جور بود، اما وقتي مردم را جمع كردند و وحدتي ايجاد شد و به مقاصد خود رسيدند، كم كم نهضت حسين بن علي (ع) فقط به صورت عاطفي اش جلوه كرد و به تدريج در طول تاريخ محافل و تكاياي بزرگ، سياه پوشيها و هيئتها تدارك ديده شد، اشعار و مراثي فراوان سروده شد، مردم ناله ها و گريه ها كردند و موضوع از صورت حماسي و انقلابي اش برگشت.

شيعه، عنصر انقلابي در تاريخ اسلام

شيعه، عنصر انقلابي در تاريخ اسلام

شيعه در تاريخ اسلام به عنوان يك عنصر انقلابي معرفي شده است. مورخين و مستشرقين از شيعيان به عنوان مردمي معترض و منتقد نسبت به حكومتهاي مخالف اسلام خودشان ياد مي كنند، چون سيصد چهارصد سال از تاريخ اسلام مملو از انتقاد دائمي شيعيان در برابر حكومتهاي جور بود. ميثم تمار، كميل، قنبر، حجر بن عدي، رشيد و ديگران چرا جان دادند؟ سعيد بن جبير چرا كشته شد؟ نهضتهاي ديگر چرا انجام شد؟ همه مي گفتند ما

مي خواهيم اسلام و

(صفحه 122)

عدالت اسلامي و دستورهاي اسلام اجرا شود، چرا ابوذر تبعيد شد؟ چرا اباذر گاهي به شام، گاهي به مدينه و بعد به ربذه مي رود؟ زيرا آيه ي «اَلَّذينَ يكنِزونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّةَ وَ لاينفِقونَها في سَبيلِ اللهِ فَبَشِّرهُم بِعَذابٍ اَليم» (1) را در برابر معاويه و عثمان مي خواند و اعتراض مي كرد كه شما اموال مردم را جمع كرده ايد و آن را در راه خدا خرج نمي كنيد و آنها را به عذاب الهي وعده مي داد و بعد گرفتار آن رنجها مي شد. به اين ترتيب شيعه هميشه به عنوان عنصر متعرض و منتقد انقلابي در تاريخ بني اميه و بني عباس معرفي شده بود.

هنگامي كه شيعيان شكل گرفتند و وحدت و رسميتي پيدا كردند، آن حالت انتقاد و اعتراض متوجه سني ها شد. اين اعتراض كه در ابتدا متوجه حكام جور بود بعدها متوجه سني ها شد. يعني شيعه قبلا به اينكه بني عباس شيعه باشند يا نباشند كار نداشت، ممكن بود حكومت نسبت به آل علي هم ابراز علاقه بكند اما شيعه در مقابل ظلم او مي ايستاد. خاندان بني عباس در ابتدا به احترام آل علي و با نقاب حمايت از خاندان علي (ع) روي كار آمدند.حتي در مورد بعضي از آنان احتمال شيعه بودن هست. شيعياني كه در زمان بني عباس قيام مي كردند نمي گفتند چون بني عباس سني هستند ما در برابر سني ها اعتراض مي كنيم، بلكه مي گفتند چون بني عباس عدالت اسلامي را زير پا گذاشته اند و حكام جورند و بر خلاف اسلام عمل مي كنند ما با آنان مبارزه مي كنيم.

(صفحه 123)

اما بعدها در تاريخ اسلام به مبارزات شيعه و سني دامن زده شد و در

اين قرون اخير منافع استعماري اقتضا مي كرد كه به اين نوع اختلاف بيشتر دامن بزنند تا جامعه ي مسلمانان با هم درگير شوند. در نتيجه لبه ي تيز مبارزات كه عليه حكام جور بود، متوجه مسئله ي سني و شيعه شد و مايه اي براي ايجاد اختلاف در داخل امت اسلامي گرديد. يك بيداري لازم است تا اين توجه پيدا شود كه مسلمانان همه داراي يك قبله، يك پيغمبر، يك قرآن، يك كعبه و خيلي مشتركات ديگر هستند و همه در وراي مرزهايشان دشمنان زيادي دارند و فعلا نوبت به اين نمي رسد كه درباره ي اختلافات اعتقادي داخلي خودشان بحث كنند. اكنون زمان همبستگي، وحدت و برادري آنان در برابر كساني است كه با اساس اسلام و با اصل سيادت، استقلال و عظمت مسلمين مخالف اند.

بنابراين نهضت حسين بن علي (ع) بايد براي هميشه در تاريخ اسلام آن خاصيت اصيل خود را كه خاصيت حماسي و انقلابي است حفظ كند و اين خاصيت را مردم فراموش نكنند و بدانند كه فداكاري حسين بن علي (ع) يك نهضت مقدس و خونين در برابر ظلم و بي عدالتي بود. ما تكرار كرديم كه نمي خواهيم بگوييم آن جنبه ي عاطفي و احساسي قيام حسين بن علي (ع) بايد فراموش شود. گريه براي حسين بن علي (ع) دل را با حسين مأنوس مي كند. آن رقت قلب و برانگيختن احساس و عاطفه، روح انسان را با حسين بن علي (ع) و خاندان او پيوند مي دهد. اما اين پيوند عاطفي و اين رقتها، محبتها، اشكها، ناله ها و اين عشق ورزيدن مردم به حسينشان بهتر است

(صفحه 124)

براي اين باشد كه با هدف او آشنا بشوند و در راه او

قدم بردارند. محبتها و گريه ها در كنار شناختن هدف اصيل نهضت حسين بن علي (ع) به جان پر و بال مي بخشد و بعد هم ثمر مي دهد.

(1) توبه / 34.

ذكر مصيبت

ذكر مصيبت

يك جمله هم به عنوان ذكر مصيبت عرض كنم:

قافله ي بازماندگان حسين بن علي (ع) به مدينه آمد. قبلا عرض شد كه امام سجاد فرمود قافله در بيرون مدينه بار اندازد و مردم را خبر كنند تا به بيرون شهر بروند. امام زين العابدين مي خواهد بزرگي حادثه را به مردم نشان دهد و به صورتي ساده وارد مدينه نشود تا مردم بيايند و آن وضع را ببينند. او مي خواهد درست روح حادثه را براي مردم بيان بفرمايد تا كم كم موجي در ارواح مردم به وجود بياورد.دستور داد بشير مردم را خبر كند. مردم منتظر بودند كه آيا مسافران آنان به چه صورتي برمي گردند. مردم آمدند و مشاهده كردند كه پرچمهاي سايه برافراشته و خيمه ها سياه پوش شده و آثار غم و مصيبت سراسر بيابان را فراگرفته است.

گويا در بين كساني كه به استقبال آمده اند يكي محمد حنفيه برادر حسين بن علي و عموي امام سجاد است. بعضي گفته اند محمد حنفيه آن روزها بيمار بود، يك وقت متوجه شد كه صداي همهمه اي در كوچه و شهر بلند است، مثل اينكه مردم حرفهايي مي زنند و به طرفي حركت مي كنند. از خدمتكار خود پرسيد چه خبر است.

(صفحه 125)

خدمتكار ديد اگر خبر مرگ برادر را به محمد حنفيه ي در حال بيماري و ناراحتي بگويد ممكن است اتفاقي براي او پيش آيد، لذا گفت خبري نيست. پرسيد پس موضوع چيست؟ پاسخ داد خبر مي دهند برادرت و بچه ها و فرزندانش برگشته اند. محمد

حنفيه با تعجب پرسيد اگر برادرم به سلامت برگشته است پس چرا مردم ضجه و ناله مي كنند؟ دستور داد اسبش را آماده كردند، همين كه بيرون شهر رسيد و آن منظره ي غم انگيز و پرچمهاي سياه را ديد، در دم افتاد و بيهوش شد. به امام سجاد (ع) خبر دادند. امام كه خود در وضعيت بسيار ناراحت كننده اي بود به بالين عمويش آمد و سعي كرد او را به هوش آورد. همه ي مردم سراپا گوش بودند كه آيا محمد حنفيه در اولين نگاهش به امام سجاد چه سؤالي مي كند؟ همه ي چشمها نگران بود. يك وقت ديدند محمد حنفيه چشمش را باز كرد و صدا زد:

يا بن اخي، اين اخي؟ اي پسر برادرم، براردم چه شد؟ از حسينم چه خبر داري؟

امام سجاد (ع) نخواست خيلي صريح خبر را بدهد، اما يك جمله گفت كه نشان مي داد واقعه از چه قرار است. صدا زد: عمو جان، اَتَيتُ يتيماً، يعني من يتيم برگشته ام، پدر را از دست داده ام، عزيزانم در صحراي كربلا شهيد شده اند و بچه ها شهر به شهر در دست دشمن با حال اسارت آمده اند.

علي لعنة الله علي القوم الظّالمين وسيعلم الّذين ظلموا آل محمّدٍ اي منقلب ينقلبون.

(صفحه 129)

عناصر نهضت حسيني در زندگي امام حسن و امام كاظم

عناصر نهضت حسيني در زندگي امام حسن و امام كاظم

بسم الله الرحمن الرحيم

... اِنَّما يريدُ الله لِيذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يطَهِّرَكُم تَطهيراً (1) .

>مقدمه

>زمينه هاي صلح امام حسن

>عناصر حماسي و انقلابي در زندگي امام حسن

>امام، الگويي براي نهضتهاي بني الحسن

>نقش فرزندان امام حسن در گسترش نهضت حسيني

>تحريف شخصيت واقعي امام حسن

>عناصر حماسي و انقلابي در زندگي امام كاظم

>نفوذ معنوي امام در ميان مردم

>خلاصه ي بحث

(1) احزاب / 33.

مقدمه

مقدمه

ضمن آنكه بايد ادامه ي بحث درباره گسترش نهضت حسيني را مطرح كرد بايد به دو جهت هم توجه داشت. يكي آنكه طبق بعضي نقلها روز هفتم صفر مصادف با شهادت امام حسن مجتبي (ع) است.

(صفحه 130)

البته در اواخر ماه صفر هم- همان طور كه معروف است- بيست و هشتم و سي ام را به نام پيغمبر اكرم و حضرت امام حسين مجتبي و امام رضا سلام الله عليهم اجمعين مجالس عزا برقرار مي كنند. نقل ديگر اين است كه روز هفتم صفر مصادف با تولد امام هفتم حضرت موسي بن جعفر (ع) است و اين روايت هم بسيار معروف است. پس طبق اين دو نقل، هفتم صفر از طرفي به امام كاظم و از طرف ديگر به امام مجتبي عليهما السلام انتساب دارد، زمينه ي بحث هم گسترش نهضت حسيني است، پس به نظرم رسيد كه مي توانيم اين سه بحث را كاملا به هم مرتبط كنيم؛ زيرا گسترش نهضت مدتي در دوران بني اميه پيش آمد وبعد به خصوص در دوران بني عباس فرزندان امام حسن مجتبي، به نام بني الحسن، از پرچمداران نهضتهاي وسيعي عليه حكومتهاي جور بودند و شايد بيش از همه نام فرزند زادگان امام مجتبي (ع) را در دوران منصور، هادي، هارون، مأمون، متوكل ديگران ببينيم،

نظير عبدالله بن حسن بن حسن، ابراهيم بن حسن بن حسن، محمد بن عبدالله بن حسن و بسياري ديگر از فرزند زادگان و نوادگان امام مجتبي (ع).

زمينه هاي صلح امام حسن

زمينه هاي صلح امام حسن

مكرر شنيده ايد كه امام مجتبي با معاويه از در صلح در آمد و از حكومت و خلافت كناره گيري فرمود و حكومت را به معاويه واگذار كرد. اين موضوع معمولا به اصطلاح سند و دليلي در دست افراد

(صفحه 131)

منفي است؛ گروهي كه معمولا به دنبال استدلالها و نقطه هايي در تاريخ مي گردند تا با اتكاي به آن، سكوت و سازش و عقب نشيني و انزواي خود را توجيه كنند. اين خود بحث مستقلي است ولي اجمالا بايد عرض كنم كه امام مجتبي بعد از مولا علي بن ابي طالب روي كار آمد و مردم با او بيعت كردند و حضرت هم به عنوان خليفه معرفي شد و زمام امور را در دست گرفت. طبعا حكومت امام مجتبي با معاويه كه حكومتش باطل و خودش طرفدار جور و ظلم است و با عدل و خط اسلامي سازگار نيست، نمي سازد. بنابر اين امام مجتبي معاويه را همان طور كه پدر بزرگوارش عزل كرده بود عزل مي كند، اما معاويه مقاومت مي كند و مي گويد اصلا حكومت مال من است، وبدين ترتيب مقدمات جنگ فراهم مي شود. امام مجتبي لشكري را گويا با تعداد دوازده هزار نفر به فرماندهي عبيدالله بن عباس بسيج مي كند و چند نفر ديگر را هم تعيين مي فرمايد تا اگر او كشته شد يا كنار رفت دومي و بعد سومي فرمانده باشند. با رفتن لشكر به مصاف معاويه، او توطئه هاي خود را شروع مي كند و با وعده هاي فراوان مثل

پول و وعده ي ازدواج با دخترش و حكومت يكي از ايالات شام، عبيدالله بن عباس را مي خرد. او مي رود و بعضا گفته اند شبانه همراه عده اي فرار مي كند. طبيعي است با فرار يك فرمانده روحيه ي سربازان چقدر متزلزل مي شود و تا چه اندازه آماده ي تشتت و پراكندگي و فرار مي شوند، به ويژه كه اين ماجرا تكرار شد و چند نفر از افسران متنفذ و فرماندهان و سران لشكر يكي پس از ديگري با وعده هاي معاويه و با پولهايي كه برايشان مي فرستاد

(صفحه 132)

لشكر را رها كردند و گريختند. كار بدانجا رسيد كه معاويه وعده داد هر كس امام حسن (ع) را شهيد كند، مثلا چند هزار درهم و دينار به او خواهد داد. وعده ي پول و حكومت و توطئه هاي معاويه و بي وفايي لشكر منجر به فرار و تشتت لشكر مي شود و امام مي بيند لشكري كه بايد در مقابل معاويه استقامت كند و بجنگد نيروي مقاومت خود را از دست داده است. حتي در داخل لشكر اين زمزمه شروع شده بود كه عده اي در صدد طغيان عليه امام حسن (ع) هستند و قصد دستگيري و تحويل او به معاويه را دارند. اينكه ريشه هاي بروز چنين روحيه اي از كجا پيدا شده بود و چه نهادهاي اجتماعي در پيدايش اين روح دنيا پرستي، حكومت پرستي و بي وفايي و تزلزل مؤثر بودند خود بحثي است كه از نظر روان شناسي اجتماعي در جاي خودش بايد تجزيه و تحليل شود. در هر صورت واقعيت عيني اين بود كه افردي كه بايد حافظ حكومت و خلافت امام مجتبي باشند در گرو پول و مقام بودند و با وعده هاي معاويه فريفته شدند.

عناصر حماسي و انقلابي در زندگي امام حسن

عناصر

حماسي و انقلابي در زندگي امام حسن

امام مجتبي (ع) سابقه ي جنگاوري داشت. وقتي تاريخ را مي خوانيم مي بينيم كه در زمان عثمان در جنگ افريقيه براي فتح بعضي نواحي افريقا شركت كرد و در آن فاتح شد، در جنگ طبرستان (طبريه) شركت كرد و آن جنگ به فتح انجاميد، و در زمان پدرش علي بن ابي طالب عليه السلام در جنگ بصره و جنگ جمل شركت كرد. البته

(صفحه 133)

ابتدا محمد حنفيه مأمور شده بود كه برود غائله را تمام كند ودشمن را شكست بدهد. او رفت اما نتوانست كاري بكند. لذا امام مجتبي از طرف علي بن ابي طالب (ع) مأمور اين كار شد. امام حسن (ع) رفت و صفوف دشمن را شكافت و خود را به شتري كه عايشه بر آن سوار بود رساند. مردم گرد آن را گرفته بودند و به خاطر اينكه او همسر پيغمبر بود براي جنگ تحريك شده بودند. امام حسن (ع) پاهاي شتر را پي كرد، عايشه افتاد و اطرافيانش پراكنده شدند و جنگ جمل توسط امام حسن مجتبي به نفع علي بن ابي طالب (ع) به پيروزي رسيد. بنابراين امام حسن (ع) مرد جنگاوري بوده و در ميدانهاي جنگ شركت كرده و در چند مورد هم با فعاليت يا همكاري او جنگها به پيروزي رسيده بود.

در اين ماجرا هم امام مجبتي مردانه حركت كرد و نيروها را بسيج نمود. اما فعاليتهاي بيست و چند ساله ي معاويه، اعم از پولهايي كه ذخيره كرد وعناصر و نيروهايي كه به عنوان حامي و طرفداري خود پرورش داد و افرادي كه آنها را خريد و تبليغاتي كه انجام داد، زمينه را براي يك

هجوم و حمله آماده ساخته بود. بعضي افرادي كه بايد همراه امام مجتبي مي جنگيدند همان كساني بودند كه در جنگ صفين با علي بن ابي طالب (ع) آن طور بي وفايي كردند و درست در همان هنگام كه جنگ به نفع آن حضرت در حال خاتمه بود، با حيله ي معاويه يك عده از اطرافيان امام فريب خوردند و حضرت را مجبور كردند كه از جنگ دست برداريد.

اطرافيان امام مجتبي چنين مردمي بودند، در حالي كه اطرافيان

(صفحه 134)

معاويه در شيطنت و در راه باطل خودشان بسيار ورزيده و كار كشته و آماده بودند و با نقشه عمل مي كردند. امام مجتبي (ع) متوجه شد اين مردمي كه بايد از او حمايت كنند پراكنده شده اند و اگر بخواهند مقاومت كند، مطمئنا لشكر معاويه لشكرش را شكست مي دهد و بعد با قدرت سرزمين كوفه و ساير نواحي را تصرف مي كند، و سردار فاتحي كه با پيروزي و غلبه سرزميني را فتح كند به خود حق مي دهد هر چه بيشتر هدفهاي خود را پيش ببرد و هر چه بخواهد كشتار كند. امام مجتبي از مرگ و شهادت نمي ترسد اما بر سر يك بزنگاه قرار گرفته است كه يا بايد در اين موقعيت حساس يك امتياز بگيرد و يا مقاومت بي فرجامي بكند كه مسلما به دنبالش شكست و تاخت و تاز عجيب معاويه بعد از پيروزي خواهد بود.

البته در مقايسه با حسين بن علي (ع) موقعيت، طرز عمل و زمينه ي كار به كلي با هم تفاوت دارد. در اينجا حكومتي به دست امام حسن (ع) و حكومتي به دست معاويه است و دو حاكم با هم مي جنگند، اما در زمان امام

حسين سلام الله عليه حكومت به دست يزيد بود و از داخل امت اسلامي يك نفر عليه حكومت قيام كرد كه مي خواست حكومت ظلم و جور را ساقط كند. پس حساب آن نهضت با حساب اين درگيري و برخورد متفاوت و جداست.

معاويه اگر پيروز مي شد به خود حق مي داد كه اهداف بني اميه را زنده بكند و نقشه هايي را كه سالها به فكرش بودند جامه ي عمل بپوشاند. امام حسن (ع) براي جلوگيري از تاخت و تاز و كشتارهاي

(صفحه 135)

بي حساب او و پايمال شدن حقوق مردم و احكام الهي در چنين شرايطي پيمان صلح را با چند ماده ي بسيار جالب امضا كرد. او فرمود من به شرطي كناره گيري مي كنم كه تو بر طبق حكم خدا و سنت پيغمبر عمل كني، متعرض هيچ يك از شيعيان و آل علي و مردان حق نشوي، حقوق مردم را پايمال نسازي و بين آنان با ظلم و عدوان عمل نكني. بعد يكي از مهمترين و حساس ترين موادي كه امام حسن مجتبي در قرارداد صلح مي گنجاند اين جمله است كه براي بعد از خود كسي را جانشين انتخاب نكني و بگذاري مردم كسي را انتخاب كنند.

بنابراين مسئله به اين صورت است كه معاويه پنج سال، هفت سال يا ده سال به حكومت خود ادامه بدهد، اما بعد زمام امور به دست خود مردم باشد و آنها يك نفر را انتخاب كنند. بنابراين طبق قرارداد صلح بايد حدود و حقوق مردم و احكام الهي محفوظ باشد و حكومت معاويه در خاندان خودش موروثي نشود. البته اين موضوع محتاج بحث وسيع تري است.

امام، الگويي براي نهضتهاي بني الحسن

امام، الگويي براي نهضتهاي بني الحسن

مقصود اين بود

كه اين قضيه را به نهضتهايي كه بني الحسن كردند مربوط كنيم. ما مي بينيم فرزندان امام حسن (ع) اين موضوع را در خانواده ياد گرفته بودند كه بايد در موقع مناسب عليه دستگاه ظلم و جور قيام و ايستادگي كرد. آيا امام مجتبي بعد از كناره گيري

(صفحه 136)

به سادگي با معاويه ساخت و زير بار حكومت معاويه و مظالم او رفت؟ خير. امام مجتبي بعد از امضاي قرارداد صلح حركت كرد كه به جانب مدينه برود، غائله ي كوچكي اتفاق افتاد و عده اي از خوارج عليه معاويه قيام كردند. معاويه فوري به امام نامه نوشت كه شما اول با اين دسته خوارج كه عليه من قيام كرده اند بجنگ و آنان را سركوب كن سپس به مدينه برو. امام مجتبي نوشت اگر بنا باشد با كسي بجنگم، اول با تو مي جنگم. تو فكر كردي من كه از حكومت كناره گيري كردم براي آن بود كه در اختيار تو باشم و هر دستوري كه تو دادي انجام بدهم؟ و امام فرمان را قبول نكردند.

در طول اين ده سال تقريبا وجود امام حسن (ع) سد بزرگي برابر معاويه بود. معاويه خونريزي و پايمال كردن حدود الهي و ظلم از شهادت امام حسن مجتبي است. يعني تا امام مجتبي زنده است، خودش را در برابر ايشان نمي بيند. امام با او قرارداد بسته و اگر چه او به قرارداد عمل نكرد و بخشي از آن را زير پا گذاشت ولي از قدرت و نفوذ و موقعيت امام مجتبي مخصوصا با توجه به پيماني كه بسته است مي ترسد و لذا توطئه مي كند. چرا او امام مجتبي را شهيد كرد؟ اگر امام مجتبي يك آدم

سازشكار بود چرا بايد شهيد مي شد؟ شهادت امام مجتبي با توطئه معاويه دليل بر اين است كه ايشان براي حكومت معاويه خطرناك بودند.

(صفحه 137)

نقش فرزندان امام حسن در گسترش نهضت حسيني

نقش فرزندان امام حسن در گسترش نهضت حسيني

در زمان بني عباس قيامهاي بني الحسن زياد شد و نفس زكيه، عبدالله بن حسن، ابراهيم بن حسن و ديگران قيام كردند. بعضي از اين قيامها و نهضتها هم خيلي وسعت و دامنه پيدا مي كرد. حتي شهيد فخ، حسين بن علي بن الحسن، هم از فرزندان امام حسن (ع) است كه در مدينه قيام كرد و بعد در مكه دامنه ي قيامش را گسترش داد و در نهايت در اين راه شهيد شد. بنابراين سادات بني الحسن پرچمداران نهضتهاي آل علي عليه حكومتهاي ظلم و جور بني عباس بودند. منصور عباسي از كساني بود كه به شدت با بني الحسن درافتاد و دستور داد تمام اين قيامها را سركوب و افرادي را كه حامي اين قيامها و نهضتها بودند دستگير كنند. البته دستگيريها هم خيلي ساده تمام نمي شد و گاهي با مقاومتهاي شديد همراه بود و مدتها طول مي كشيد. هر گوشه اي كه فردي از بني الحسن قيام مي كرد تا دو سه سال نهضت خود را ادامه مي داد و گاهي هم دعوتها مخفي بود. ولي بالاخره منصور عده اي از سادات بني الحسن را دستگير كرد و آنان را به پايتخت خود آورد. در آنجا مي خواست عمل خودش را براي مردم توجيه كند- و اين خود مسئله اي است كه ظالمي به افراد موجه و معتبر و با شخصيت ظلم مي كند و بعد مي خواهد نزد مردم حق را به جانب خود بدهد- و لذا بالاي منبر رفت و براي مردم

سخنراني كرد. او اولين كسي بود كه اين تهمت را به ساحت پاك امام حسن (ع)

(صفحه 138)

زد و گفت كناره گيري حسن بن علي سازش با معاويه و به خاطر پول گرفتن از او بود. منصور دوانقي مي خواست دستگيري و زنداني كردن بچه ها و بچه زاده هاي امام حسن (ع) را توجيه كند، از اين رو چندين مورد حرف و شايعه را درباره ي امام مجتبي بيان كرد.

تحريف شخصيت واقعي امام حسن

تحريف شخصيت واقعي امام حسن

يكي از افتراهايي كه درباره ي امام حسن (ع) معروف است اين است كه مي گويند امام حسن مجتبي زن زياد گرفته و زياد طلاق داده است. اين حرف را شايد خود شيعيان و طرفداران امام حسن هم بگويند، حتي در كتابهاي روايي و تاريخي شيعه هم نقل شده است، تا جايي كه اين تعبير را از قول علي بن ابي طالب (ع) نقل كرده اند كه مي فرمود شما به فرزند من زن ندهيد، براي اينكه او مطلاق است يعني زياد طلاق مي دهد. آدم نمي داند اين توطئه و شايعه از كجا پيدا شد. در تحقيقي كه انجام گرفت متوجه اين قضيه شدند اولين كسي كه اين شايعه را درست كرد منصور عباسي بود. اين يك توطئه و يك تهمت سياسي در برابر نهضت فرزندان امام حسن (ع) بود. او مي خواست با اين كارها امام حسن (ع) و فرزندان او را سركوب كند. در اينجا متن جمله هايي را كه منصور در سخنراني اول خودش در برابر مردم عليه امام مجتبي گفت بيان مي كنم تا ملاحظه كنيد كه اين شايعه از چه زماني پيدا شده است و چگونه گاهي با دسيسه و توطئه سياسي اتهاماتي در تاريخ شايع مي شود و بعد

يك عده

(صفحه 139)

ندانسته زبان به زبان اين جملات را نقل مي كنند و حتي دوستان ممكن است بعدها آن را تكرار كنند.

منصور عباسي در شهر هاشميه، در حالي كه عبدالله بن حسن ابن الحسن و برادران و همراهانش را دستگير كرده بود، بالاي منبر براي مردم صحبت كرد و گفت: «ابتدا كه بچه هاي ابي طالب روي كار آمدند ما با آنان كاري نداشتيم». مي خواهد بگويد وقتي كه علي بن ابي طالب روي كار آمد ما آل عباس گفتيم كه حكومت مال آنان باشد. «بعد او صاحب قدرت شد اما چيزي نگذشت كه به حكومت حكمين تن داد». اشاره ي او به ماجراي صفين و غائله اي است كه پيش آمد. «و در نتيجه امت اختلاف كرد و بين جامعه ي اسلامي تفرقه ايجاد شد و بعد عده اي از نرديكان علي بر سر وي ريختند و او را كشتند». با آنكه مي دانيم علي بن ابي طالب (ع) به دست ابن ملجم كشته شد و او هم از خوارج بود. درست است كه خوارج اول از ياران علي (ع) بودند، ولي بعدها به عنوان دشمنان سرسخت آن حضرت ظاهر شدند وتوطئه ها كردند و سرانجام حضرت به دست عبدالرحمن بن ملجم شهيد شد. اما اين مطلب را به قدري لوث مي كند كه مي گويد بلي، ما صبر كرديم ببينيم آل علي چه كار مي كنند، علي بن ابي طالب حكومت را صاحب شد و بعد از چند سال به حكومت حكمين تن داد، و مسئله را اين طور كوچك مي كند.

از اينجا به بعد مي خواهد فرزندان امام حسن (ع) را به نظر خودش تحقير كند و شكنجه هايي را كه مي خواهد در زندان نسبت

(صفحه 140)

به آنان

اعمال نمايد توجيه كند. او مي گويد: «بعد حسن بن علي روي كار آمد. او مرد حكومت و مرد كار نبود. معاويه مقداري پول به او داد و او هم پول را گرفت و از حكومت كناره گيري كرد». در حالي كه امام حسن (ع) در يكي از مواد صلح نامه بيان داشته بود كه من از پولي كه (ظاهرا پنج ميليون درهم بود) در بيت المال كوفه مانده است هيچ چيز در اختيار تو نمي گذارم. به اين ترتيب امام حسن (ع) مي خواست خودش را خلع سلاح نكند. فردا شيعيان و دوستان علي و افراد وفادار و حق خواه، حامي و يار و ياور و كمك كار مي خواهند و نمي شود آنان را رها كرد. بعد هم منصور اين طور تهمت مي زند كه: «معاويه دسيسه كرد و حسن بن علي را فريب داد و گفت من تو را وليعهد خودم قرار مي دهم و بعد از من حكومت از آن توست». در حالي كه امام در قرارداد آورده بود من به شرطي كنار مي روم كه ديگر كسي را جانشين تعيين نكني تا حكومت در خاندان بني اميه نماند و بعد از معاويه مردم كسي را انتخاب كنند. منصور ادامه مي دهد: «معاويه او را از حكومت خلع كرد»، در حالي كه خود امام حسن (ع) طبق قرارداد كناره گيري فرمود. جمله ي مورد استشهاد ما اين است كه منصور بيان داشت: «وَ اَقْبَلَ عَلَي النّساءِ يتَزَوَّجَ اليومَ واحده و يطَلِّقُ غداً اُخري» يعني «آن وقت(امام حسن )دست از حكومت برداشت و به مدينه رفت و شروع به ازدواج كردن نمود، امروز يك زن مي گرفت و فردا طلاق مي داد». در حالي كه

در تمام تاريخ زندگي حضرت يك عده از محققان جستجو كردند و گفتند در دو جا نقل شده است كه امام حسن (ع) همسر خود را طلاق داده: يك مورد

(صفحه 141)

وقتي بود كه همسرش در منزل و در روز شهادت علي بن ابي طالب (ع) اظهار شادماني و خوشحالي كرد، كه معلوم مي شود او از خوارج و از دشمنان علي بوده است و بعد امام حسن (ع) فرمود من حاضر نيستم سرم را با يك پاره آتش جهنم بر يك بالين بگذارم، بنابراين او را طلاق داد؛ يك مورد ديگر هم مربوط به يكي از همسران امام حسن (ع) است كه از خوارج بود. بنابراين دو مورد طلاق بر مبناي اعتقادي انجام شد، يعني به اين خاطر كه كشف شد همسر امام دشمن خاندان علي (ع) و عقيده اش عقيده ي ديگري است.

خوب است از كساني كه مي گويند امام امروز زن مي گرفت و فردا طلاق مي داد پرسيده شود كه در تاريخ نام چند تا از اين زنان ثبت شده است؟ اين موضوع را سيصد و پنجاه سال بعد در بعضي از تواريخ شايع كردند و نوشتند. اگر اين موضوع صحت داشت مي بايست در سال چهلم يا پنجاهم و يا در اولين تواريخ نظير تاريخ يعقوبي، تاريخ طبري و يا مروج الذهب مسعودي نوشته شده باشد. چرا در تواريخي كه در ابتداي تاريخ اسلام نوشته شده و حوادث دقيق تاريخ اسلام را ذكر كرده اند اين مسئله نيامده است؟ آنگاه بعد از چند صد سال اين جمله را يك عده نقل كردند و بعد هم. معلوم شد كه ريشه اش در زمان منصور عباسي بوده است، آن هم درست در

زماني كه فرزندان امام حسن (ع) عليه او قيام كردند. منصور نامه اي به صاحب نفس زكيه، محمد بن عبدالله بن حسن، نوشت و در آن اين تهمتها را تكرار كرد كه اين پدر و جد شما

(صفحه 142)

بود كه اين طور با معاويه ساخت و اين طور پول گرفت. او اين نامه را زماني نوشت كه خبردار شد محمد بن عبدالله بن حسن مقدمات دعوتي را فراهم ساخته و افرادي را آماده كرده است تا نهضت خودش را عليه منصور و عليه دستگاه بني عباس شروع كند.

به اين ترتيب ملاحظه شد كه اولا خود امام حسن در تمام دوران زندگي هميشه درگيري، برخورد و آمادگي براي دفاع از اسلام داشته است و اگر در شرايط خاصي اقتضاء مي كرده امتيازهايي به نفع حفظ اسلام بگيرد و با آن امتيازها از جنگي كه مطمئن است نافرجام و توأم با شكست و به ضرر اسلام است دست بردارد، اين به معناي سازش نيست.

عناصر حماسي و انقلابي در زندگي امام كاظم

عناصر حماسي و انقلابي در زندگي امام كاظم

بر اساس بعضي نقلها هفتم صفر مصادف با ميلاد امام كاظم (ع) است. دوران امامت حضرت امام كاظم (ع) يك دوران طولاني و حدود سي و شش سال بود. در زمان منصور حضرت به منصب و مقام امامت رسيد. دوران امامت حضرت تا زمان هارون كه با توطئه ي او حضرت شهيد شد، ادامه داشت. در مورد امام موسي كاظم آنچه بيشتر مورد توجه است و زياد تكرار مي شود زندانيهايي است كه امام گرفتار آنها شدند. ما معمولا حوادث حماسي و انقلابي تاريخ خودمان را به رنگ احساسي و عاطفي درمي آوريم و سعي داريم جنبه هاي مثبت اين حوادث را تبديل

به جنبه هاي عاطفي و يا منفي

(صفحه 143)

بكنيم. معمولا در ذكر مصيبت امام موسي كاظم آن جنبه هاي مظلوميت و فشارهاي زندان و آن مناجاتهايي كه مثلا گاهي حضرت دعا مي كند خدايا مرا از اين زندان نجات بده، مكررا ذكر مي شود، همان طور كه درباره ي حضرت علي بن حسين امام زين العابدين عرض كردم.

چهره اي كه از امام موسي كاظم براي ما ترسيم كرده اند چهره اي است كه از آن مظلوميت، ضعف، ناراحتي، پژمردگي و نظاير آن جلوه مي كند..واقعا اگر امام كاظم فردي بود كه فقط به عبادت، نماز، دعا، ختم(قرآن )و نظاير اين چيزها اهميت مي داد دليل نداشت كه در گوشه ي زندان بسر برد. نماز خواندن، دعا، مناجات و اين طور مسائل ايجاب نمي كرده است كه امام را از مدينه به بصره و از بصره به بغداد و از اين زندان به آن زندان منتقل كنند و يا زندانبانان عوض شوند و سختگيريهاي مختلف نسبت به ايشان اعمال شود و يا مأموران در تمام مدتي كه حضرت در مدينه زندگي مي كردند مراقب ايشان باشند و پي در پي عليه حضرتش گزارش تهيه و ارسال كنند. چرا نبايد روح اين عناصر حماسي و انقلابي تاريخ اسلام كه فقط اشارات كوتاهي به آن شد، در تاريخ ما و در بين ما و در برداشتهاي ما و براي بيداري ملت اسلامي تجلي كند؟

مي گويند منصور به خاطر آنكه بسيار با آل حسن درافتاده و فرزندان امام حسن (ع) را شكنجه كرده و زندانهاي بسيار سختي براي آنان قرار داده بود، به صلاح نمي دانست كه با فرزند امام حسين (ع) هم درگير شود. از اين رو ابتدا با حضرت موسي بن جعفر از

در مسالمت

(صفحه 144)

وارد شد كه به عنوان نمونه به ذكر يكي از برخوردهاي منصور با امام مي پردازم:

حضرت موسي بن جعفر در ايام حج به مكه مي رفتند و خليفه هم براي انجام اعمال حج به مكه مي رفت و پس از بازگشت، به مدينه مي آمد و با آل علي از جمله حضرت موسي بن جعفر ملاقات مي كرد. در يكي از ملاقاتها از حضرت موسي بن جعفر خيلي تجليل كرد و به ايشان احترام گذاشت. او قبل از آنكه امام وارد شود به فرزندان خود دستور داد وقتي امام آمدند، احترام بگذاريد و ايشان را در جاي بالا بنشانيد و از ايشان تجليل كنيد. بعد هم كه امام وارد شد جاي خودش را با كمال احترام به ايشان داد و در پايان هم امام را بدرقه كرد و پيشاني حضرت را بوسيد. بچه هاي او خيلي تعجب كردند و پرسيدند: چرا اين قدر احترام كردي؟ پاسخ داد: او امام، پيشوا، خليفه و جانشين پيغمبر و حجت خداست. گفتند: اگر او حجت خدا و امام است پس تو چه كاره اي؟ گفت: خليفه و امام واقعي آنان هستند و حق مال آنهاست، اما ما با زور و ستم توانستيم حكومت را قبضه كنيم و بر گرده ي اين مردم سوار شويم. و بعد گفت: اي فرزندان من، اگر روزگاري بدانم حتي اين آقا با حكومت من در مي افتد، همان سري را كه بوسيدم از بدن جدا مي كنم. و گفت: «الملك عقيم» يعني حكومت و خلافت نازا است، بنابراين قوم و خويش و نزديكي و قرابت سرش نمي شود.

بيت المال مسلمين در دست خلفا بود و مي بايست از اين بيت المال به مردم مي دادند.

مي گويند زماني خليفه پول كمي براي

(صفحه 145)

حضرت موسي بن جعفر فرستاد، پسرش اعتراض كرد و گفت: شما براي بعضي افراد گمنام و خيلي معمولي پولهاي زياد فرستاديد، چطور شد كه براي حضرت موسي بن جعفر كه اين همه از او تعريف كرديد پول اندكي فرستاديد؟ پاسخ داد: اين خانواده بايد در تنگدستي بسر برند، اگر امكانات مالي آنان زياد بشود من هيچ تأمين ندارم كه فردا صد هزار شمشير زن شيعه را عليه ما بسيج نكند. دقت كنيد كه او از اين موضوع چگونه برداشتي دارد، يعني اين احساس را دارد كه اگر فرصت و امكاناتي به دست حضرت موسي ابن جعفر بيفتد ممكن است از داخل جامعه و امت اسلامي عليه حكومت ظلم و جور او اقدام كند. اگر بنا بود حضرت موسي بن جعفر همان طوري باشد كه براي ما ترسيم شده است و در ذهن ما تجلي مي كند، خليفه نبايد از حضرت اين طور واهمه داشته باشد و صحبت از صد هزار شمشير زن شيعه بكند.

در هر حال دوران منصور سپري شد و خلفاي ديگر روي كار آمدند تا دوران هارون الرشيد رسيد. هارون بر اساس گزارشهايي كه مكرر مي شنيد و به خاطر واهمه اي كه داشت مي گفت اگر ما اجازه بدهيم امام در مدينه باشد، كم كم مردم را دور خود جمع خواهد كدر و كاري خواهد كرد كه عليه ما ايجاد زحمت بشود. اين امر و دهها نمونه نظاير آن، و اين موضوع كه هيچ يك از ائمه ي ما با مرگ طبيعي از دنيا نرفتند بلكه با توطئه و دسيسه ي خلفا و حكام جور مسموم و شهيد شدند، دليل آن است كه

از حكومتهاي ظلم راضي نبودند و با خلفاي جور دمساز نمي شدند و با آنان سازش نمي كردند بلكه دائم

(صفحه 146)

در صدد بودند تا در موقعيتهاي مناسب عليه ظلمها و طغيانها نهضت و قيامي بپا كنند. از اين رو هارون كه به مدينه رفته بود دستور داد حضرت موسي بن جعفر را دستگير كنند، سپس چند محمل آماده سازند و هر كدام به طرف شهري روانه شود تا مردم نفهمند حضرت موسي بن جعفر را به كدام طرف برده اند، زيرا امام در بين مردم نفوذ، محبوبيت و موقعيت بالايي داشت و ممكن بود مردم حركت كنند و امام را از چنگ مأموران نجات دهند. امام را به طرف بصره بردند و در آنجا مدتي حضرت زير نظر والي آن سرزمين زنداني بود. هارون مكرر به او نامه مي نوشت كه حضرت را شهيد كند، ولي او جواب مي داد كه از امام جز خوبي، صفا، معنويت، عبادت و حالات لطيف روحي چيزي نديده است و زير بار نمي رفت.

نفوذ معنوي امام در ميان مردم

نفوذ معنوي امام در ميان مردم

در خصوص زندان رفتنهاي موسي بن جعفر (ع) ماجراها نقل مي كنند. حضرت هر كجا وارد مي شدند آن محيط را بر اثر عبادتها، پاكي و خلوص و صفاي خود عوض مي كردند. از جمله حوادثي كه نقل مي كنند ماجراي كنيزكي است كه گويا بسيار زيبا بوده و هارون دستور داده بود او را مخصوصا به عنوان مراقب حضرت به داخل زندان بفرستند كه مثلا براي حضرت غذا ببرد يا وسايل ايشان را آماده كند. شايد هم نظر هارون اين بود كه امام با ديدن چهره ي زيباي كنيزك به او اظهار علاقه اي بكند و در نتيجه بهانه اي براي كوبيدن

(صفحه

147)

حضرت به دست آورد. چندي گذشت و اين كنيزك به داخل زندان حضرت موسي بن جعفر رفت و آمد داشت. بعدها مأموران را فرستادند كه ببينند اين كنيز چه مي كند، ديدند كه او مرتب سر بر خاك مي گذارد و سجده هاي طولاني مي كند و «سبوح سبوح» و «سبحانك اللهم بحمدك» و «سبحانك، سبحانك، سبحانك» مي گويد و مشغول ذكر است و حالاتي دارد و صفاي روحي پيدا كرده است. بعد هم كه از آن زندان منتقل شد، زندگي توأم با ذكر و توجه به خدا و با سجده هاي طولاني داشت. علت را از او سؤال كردند، پاسخ داد كه اين درس را از امام خودم حضرت موسي بن جعفر گرفتم. يعني كسي را كه فرستاده بودند تا به وسيله ي او امام را متهم كنند، مايه ي افتخار و نفوذ بيشتر امام شد. هر خانواده اي كه مطلع مي شد امام اين گونه نفوذ معنوي و روحي دارد، محبتش نسبت به حضرت زيادتر مي شد.

بارها براي امام پيغام مي بردند كه هارون گفته است اگر شما اظهار ندامت و پشيماني كنيد يا از هارون عذرخواهي كنيد ما شما را آزاد مي كنيم. امام مي فرمود: من اظهار پشيماني از چه بكنم؟ مگر جرمي مرتكب شده ام؟ ديگرانند كه بايد اظهار ندامت و پشيماني كنند.

امام را از اين زندان به بغداد فرستادند و تحويل برمكيان دادند. حضرت ابتدا در خانه ي يحيي بن خالد بود، بعد هم فضل بن يحيي ميزبان ايشان بود. مجموع دوران زندان امام حداقل سه چهار سال بوده و ممكن است بيشتر هم طول كشيده باشد. در اين مدت سه

(صفحه 148)

چهار بار و شايد بيشتر زندان ايشان عوض شد دليلش هم اين بود كه

هر كجا امام وارد كند امام را به شهادت برسانند ولي آنها زير بار نمي رفتند، بلكه بيشتر علاقه مند و محب آل علي مي شدند، تا بالاخره امام را تحويل زندان سندي بن شاهك داد. او آدم جاني و سختگيري بود و ظلم و جورهاي فراواني نسبت به آن حضرت روا داشت و بالاخره هم حاضر شد تن به اين جنايت بزرگ بدهد و امام را مسموم و شهيد بكند.

دنباله ي اين ماجرا هم براي ما يك فراز آموزنده ي تاريخي، بيدار كننده و روشنگر است. بعد از آنكه امام در زندان شهيد شد هارون اصرار داشت آن را مرگ طبيعي جلوه دهد. در بعضي نقلها هست كه جنازه ي امام را در بازار يا در سر جسر بغداد و در گذرگاههاي عمومي گذاشتند و مرتب اعلام مي كردند كه: مردم، بياييد امام را ببينيد كه با شكنجه از دنيا نرفته و آثار زخم و جراحتي در بدنش نيست. چرا به اين امر اصرار داشتند؟ چون اگر مردم مي فهميدند كه هارون اين جنايت را مرتكب شده است احتمال داشت شورش و طغياني در جامعه به وجود آيد و مردم حركتي انجام دهند. اين گونه موارد دلايلي بر نفوذ عميق معنوي دودمان علي (ع) و حضرت موسي بن جعفر (ع) در بين مردم بود. سپس مردم جمع شدند و با تجليل و احترام پيكر پاك امام را تشييع كردند (1) حضرت موسي

(صفحه 149)

ابن جعفر مدتي در زندان بسر برد در حالي كه دلهاي زيادي مشتاق ايشان بودند، ولي در زمان حيات امام اين هياهو و اضطراب و ازدحام وجود نداشت، اما بعد از آنكه ايشان از دنيا رفت مردم ازدحام كردند و

تشييع بسيار باشكوهي انجام شد و به نحوي كه براي تشييع پيكر مطهر امام شهر به حركت درآمد. امام را در جايي كه امروز «كاظمين» معروف است و اسم شهر هم از لقب امام كاظم گرفته شده است به خاك سپردند. هارون هم كه دشمن سرسخت و قاتل امام بود، براي سرپوش گذاشتن به جنايات خود و بهره برداريهاي سياسي، مجبور شده بيايد گريه كند و احترام و تشييع كند. البته كم كم متوجه حقيقت امر شدند و فهميدند كه ماجرا از چه قرار است.

(1) اما اينكه مردم معمولا بعد از مرگ كسي به ياد او مي افتند خصوصيتي است كه وجود دارد. مدفن علي بن ابي طالب (ع) در زير گنبد و بارگاه نجف مورد احترام است، مدفن حسين بن علي (ع) در كربلا مورد احترام است، اما مادامي كه علي بن ابي طالب و حسين بن علي عليهما السلام زنده بودند آيا مردم ايشان را مي دانستند؟.

خلاصه ي بحث

خلاصه ي بحث

خلاصه ي عرايضم اين شد كه نهضت حسين بن علي (ع) در تاريخ اسلام گسترش پيدا كرد و عليه بني اميه و بني عباس اقداماتي انجام شد و مخصوصا اولاد امام حسن (ع) عليه بني عباس مبارزات و اقداماتي كردند، به همين دليل هم منصور عباسي عليه امام حسن (ع)

(صفحه 150)

اتهاماتي را در بين مردم شايع كرد. امام حسن مجتبي (ع) شخصيتي رزمنده، مقاوم، فداكار و شجاع بود و در شرايط خاصي بهترين راه را براي حفظ و گسترش اسلام و گرفتن امتياز به نفع اسلام جامعه انتخاب كرد، و معناي آن صلح، ضعف و زبوني نبود بلكه موقع شناسي و استفاده از فرصت بود. دشمن قيامهاي فرزندان

امام حسن (ع) را بد تعبير كرد و آن را به گونه اي ديگر براي مردم بيان داشت، در تاريخ هم اين مسئله واژگونه تفسير شد به نحوي كه هنوز آثار آن در روحيه ي يك عده باقي مانده است. همچنين عرض شد كه ائمه و پيشوايان ديني ما همواره و در همه ي دورانها بيدار بوده اند و از اين رو هميشه دستگاههاي حكومت جور، ائمه ي ما را مراقب و ناظر احوال خودشان مي دانستند و آنان را عوامل خطرناكي عليه خودشان مي ديدند. اگر چه ائمه ي ما طالب محيطي توأم با عدل و حق و آرامش بودند اما وقتي محيط را محيط ظلم و انحراف و خودخواهي مي ديدند هميشه آن حالت آماده باش و آمادگي را داشتند، حكومتها هم تشخيص مي دادند كه وجود ائمه ي ما براي آنان خطرناك است و لذا براي شهيد كردن آنان توطئه مي كردند. زندان رفتن حضرت موسي بن جعفر (ع) يكي از بزرگترين دلايل ماست مبني بر اينكه امام مردي بوده است كه با ظلم بني عباس سر سازگاري نداشت و طرفدار حق و عدالت بود و دشمن براي محدود كردن او به گوشه ي زندان انداخت. با وجود اين، موقعيت امام برجسته و نفوذ معنوي او در جامعه زياد بوده است، به نحوي كه دشمن با دسيسه هاي فراوان مي كوشيد تا بر روي جنايات خود

(صفحه 151)

سرپوش بگذارد و در عين حال از اظهار علاقه ي خود به خاندان علي (ع) بهره برداري كند. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

27- زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام و داستان كربلا و عاشورا(گزيده منتهي الامال)

مشخصات كتاب

سرشناسه :استادي رضا، 1316 - ، گردآورنده عنوان و نام پديدآور :زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام و داستان كربلا و عاشورا: گزيده اي از منتهي الامال محدث قمي

ره / به كوشش رضا استادي مشخصات نشر : قم دفتر نشر برگزيده 1380.

مشخصات ظاهري :ص 272

شابك : 964-5971-70-5 11000ريال ؛ 964-5971-70-5 11000ريال ؛ 964-5971-70-5 11000ريال ؛ 964-5971-70-5 11000ريال وضعيت فهرست نويسي :فهرستنويسي قبلي يادداشت :اين كتاب برگزيده و متن ساده شده كتاب "منتهي الامال في تواريخ النبي و الال تاليف عباس قمي مي باشد

يادداشت :پشت جلد به انگليسي Reza ostadi. Chosen montakhag alanvar .

يادداشت :چاپ دوم تابستان 11000 :1382 ريال يادداشت :عنوان ديگر: زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام گزيده اي از منتهي الامال

عنوان ديگر :زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام گزيده اي از منتهي الامال

عنوان ديگر :گزيده اي از منتهي الامال محدث قمي ره

عنوان ديگر :منتهي الامال في تواريخ النبي و الال برگزيده عنوان ديگر :زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام گزيده اي از منتهي الامال موضوع :حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- سرگذشتنامه موضوع :واقعه كربلا، ق 61

شناسه افزوده :قمي عباس 1319 - 1254. منتهي الامال في تواريخ النبي و الال برگزيده رده بندي كنگره :BP41/4 /‮الف 516ز9

رده بندي ديويي : 297/953

شماره كتابشناسي ملي : م 79-3254

مقدمه

مقدمه

- روز سوم شعبان سال چهارم هجري، در بيت عصمت و طهارت نوزادي متولد شد كه ولادتش قلبها را مسرور و ديده ها را گريان ساخت.

كودك را نزد رسول خدا (ص) آوردند.

پيامبر گرامي در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و او را حسين ناميد.

جبرئيل و فرشتگان آسمانها براي تهنيت و شاد باش به محضر رسول خدا (ص) نازل مي شدند و تولد اين نوزاد را تبريك مي گفتند؛ ولي آنان حامل پيام ديگري نيز بودند، خبري كه رسول خدا (ص) را بشدت متأثر كرد و اشك از ديدگانش جاري شد: اين كودك را امت تو به قتل

مي رسانند! امام حسين (ع) يك ساله بود كه فرشتگان بسياري بر نبي مكرم اسلام نازل شدند و عرض كردند: يا محمد! همان ستمي كه از قابيل بر هابيل وارد شد، بر فرزندت (حسين) وارد مي شود و همان اجري كه به هابيل داده شد، به حسين داده مي شود و عذاب كنندگانش همچون عذاب قابيل خواهد بود! از اين رو، رسول خدا (ص) مي فرمود: خداوندا! هر كس حسين مرا ذليل مي كند، خوار و ذليلش كن و هر كه حسينم را مي كشد، او را به مقصودش نائل مفرما! رسول خدا (ص) به انحاء و طرق مختلف، مراتب فضيلت و منزلت فرزند خود، حسين- عليه السلام- را به امت گوشزد مي فرمودند.

گاه به زباني فراگير، تمامي اهل بيت را مي ستود و گاه درباره امام حسن و امام حسين- عليهما السلام- سخناني بيان مي فرمودند و گاه در خصوص امام حسين- عليه السلام- اشاره نموده، مقامش را يادآور مي شدند تا حجت بر همگان تمام شود و حق از باطل مشخص گردد، گاهي نيز در مقابل چشمان مردم، گلوي كودك و دهان او را مي بوسيدند و يا زماني كه در سجده نماز بودند و سنگيني كودك را بر دوش خود احساس مي كردند، به احترامش سجده را طول مي دادند تا جايي كه نمازگزاران گمان مي كردند وحي الهي نازل شده است.

آري، كساني كه پس از اين، در سال 61 هجري، خون حسين (ع) را به گردن گرفتند، در زمان طفوليت آن حضرت، چه بسا كودكان و يا جواناني بودند كه سخنان پيامبر (ص) را نمي شنيدند و يا با بي اهميتي گوش مي كردند و ممكن بود از يادشان محو شود؛ ولي آنچه با چشم ديده مي شود، در

دلها مي ماند.

كودك همچنان رشد مي كرد تا زمان رحلت جد گراميش، رسول خدا، محمد مصطفي (ص) فرا رسيد و پس از آن، پدر را خانه نشين و مادر را از دست رفته و برادر عزيزش را مسموم ديد در اين حال، بنا به امر الهي، بار امامت را بر دوش گرفت تا چراغي در تاريكيهاي جهالت و پرچمي در مسير هدايت باشد.

امامت آن حضرت، مقارن با باقيمانده ايام خلافت معاويه بن ابي سفيان بود.

در اين مدت، هيچ حركت علني از ايشان سر نزد تا آنكه معاويه در ماه رجب سال 60 هجري به هلاكت رسيد.

وي لحظاتي پيش از مرگ، فرزندش يزيد را طلبيد و به او چنين گفت: پسرم! من گردنكشان را به اطاعت تو واداشته، سراسر كشور را زير فرمان تو درآوردم و از همه برايت بيعت گرفتم؛ ولي از سه نفر بر تو بيمناكم و مي ترسم با تو مخالفت كنند: اول عبدالله بن عمر (فرزند عمربن خطاب، خليفه دوم)، دوم عبدالله بن زبير و سوم حسين بن علي.

اما عبدالله بن عمر: گرچه با تو بيعت نكرده است، ولي دلش با توست.

او را به طرف خود جذب كن و در صف يارانت داخل نما.

و اما عبدالله بن زبير را اگر توانستي قطعه قطعه كن؛ چرا كه او روباهي مكار و حيله گر است و براي نابوديت از هيچ كوششي فروگذار نخواهد كرد! و اما حسين بن علي؛ تو او را خوب مي شناسي؛ او پاره تن پيغمبر و تنها يادگار آن حضرت است.

من مي دانم كه اهل عراق او را به جنگ با تو مي كشانند و سپس تنهايش مي گذارند.

اگر بر او غلبه كردي، احترام پيامبر را درباره

او رعايت كن و نسبت به او بد رفتاري نكن كه او با ما نيز خويشاوندي و بستگي فاميلي دارد.

با هلاكت معاويه، تاريخ اسلام وارد مرحله جديدي مي شود و برگي خونين از تاريخ ورق مي خورد.

يزيد بن معاويه كه جواني عياش، شرابخوار و بي سياست بود، از ابتدا بنا داشت نگذارد كسي از مخالفينش زنده بماند؛ يا بايد همه بيعت كنند و يا كشته شوند! او نامه اي به وليد بن عتبه، حاكم مدينه نوشت و به او دستور داد از همه برايش بيعت بگيرد و در مورد امام حسين (ع) تأكيد كرد و گفت: اگر حسين از بيعت امتناع كرد، سر از تنش جدا كن و براي من بفرست! وليد بن عتبه پس از خواندن نامه، با مروان حكم به مشورت پرداخت و نظر او را جويا شد.

مروان گفت: قبل از آنكه خبر مرگ معاويه منتشر شود، حسين را احضار كن و از او بيعت بگير، اگر امتناع كرد، بي درنگ او را بكش كه اگر من جاي تو بودم، همين كار را مي كردم! وليد گفت: اي كاش من به دنيا نمي آمدم تا به چنين عملي اقدام كنم و خون حسين را به گردن بگيرم! سپس امام را احضار كرد، امام حسين (ع) كه خطر را احساس مي كردند، به همراه جوانان مسلح نزد وليد رفتند تا در صورت لزوم، قادر به دفاع از خود باشند.

وليد، خبر مرگ معاويه را به اطلاع حضرت رسانيد و تقاضاي بيعت كرد.

امام (ع) با اين كلمات از بيعت خودداري كردند: بيعت، موضوع مهمي است كه در خفا و پنهاني نمي توان انجام داد و حتما تو به بيعت سري من اكتفا نخواهي كرد

و بيعت آشكار مي خواهي.

وليد گفت: آري امام بار ديگر فرمودند: پس تا فردا صبح كه مردم را براي اين كار دعوت خواهي كرد صبر كن! مروان كه در آنجا حاضر بود، خطاب به وليد اي وليد گفت: به حرفهاي حسين گوش نكن و عذرش را نپذير؛ اگر بيعت نكرد، او را زنده نگذار! امام بار ديگر فرمودند: واي بر تو اي پسر زن بدكاره! تو مي خواهي دستور قتل مرا بدهي؟ - آنگاه خطاب به وليد، فرمودند: اي امير! ما اهل بيت نبوت و معدن رسالتيم، فرشتگان به خانه ما رفت و آمد مي كنند و رحمت خداوند به خاطر ما بر مردم گشوده مي شود و پايان آن نيز به نام ما است، ولي يزيد، مردي فاسق و شرابخوار و خونريز و متجاهر به فسق است و كسي مثل من با شخصي مثل يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد! با اين حال، تا فردا صبح صبر كنيد و در كار خود تأمل نماييد؛ من نيز تأمل خواهم كرد.

امام پس از اين گفتار از منزل وليد خارج شدند.

صبحگاهان، امام- عليه السلام- از منزل بيرون آمدند و در راه با مروان ملاقات كردند.

مروان گفت: يا ابا عبدالله! من خيرخواه تو هستم؛ نصيحت مرا گوش كن تا سعادتمند شوي! امام پاسخ دادند: نصيحتت چيست؟ بگو تا بشنوم! مروان گفت: من به تو دستور مي دهم با يزيد بيعت كني؛ چون به صلاح دنيا و آخرت توست! امام چنين فرمودند: إنا لله و إنا إليه راجعون! الآن كه امت پيغمبر، گرفتار خليفه اي چون يزيد شده، بايد فاتحه اسلام را خواند! من از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفيان

حرام است.

در اين هنگام، مروان با عصبانيت از امام جدا شد و به راه خود ادامه دادند.

با اين سخنان، حسين بن علي (ع) مخالفت علني خود را با يزيد بيان كردند و مبناي حركات بعدي ايشان نيز همين فرمايشات بود؛ يعني كوشش براي حفظ اسلام و جلوگيري از سلطه خليفه اي چون يزيد بر شوؤن مملكت اسلامي.

هجرت امام حسين از مدينه به مكه و دعوت اهل كوفه از ايشان

هجرت امام حسين از مدينه به مكه و دعوت اهل كوفه از ايشان

صبح روز بعد، سوم شعبان سال 60 هجري، محمد حنفيه، برادر امام حسين (ع) به منزل حضرت آمد و عرض كرد: برادر جان! تو از همه مردم نزد من عزيزتري و من خيرخواه تو هستم! تو، جان من، روح من، نور چشم من و بزرگ خاندان من هستي.

خداوند اطاعت تو را بر من واجب ساخته و تو را برتري داده است.

به نظر من بايد هر چه مي تواني از شهرها و مراكز قدرت يزيد دوري كني و نمايندگاني را به طرف مردم بفرستي و آنان را به بيعت خودت بخواني.

من مي ترسم كه به يكي از اين شهرها بروي و مردم دو دسته شوند و كار به جنگ بكشد و نخستين قرباني، تو باشي! امام پرسيدند: برادر جان! به كدام نقطه بروم؟ محمد حنفيه عرض كرد: به مكه برو و اگر اوضاع بر وفق مراد نبود، به مناطق كوهستاني برو؛ از شهري به شهري برو و ببين كار مردم به كجا مي انجامد! امام حسين (ع) فرمودند: برادر جان! خيرخواهي كردي و اميدوارم نظرت صائب و پيشنهادت كارساز باشد؛ ولي برادر جان، به خدا قسم، اگر هيچ پناهگاهي نيابم و يار و ياوري نداشته باشم، هرگز با يزيد بيعت نخواهم

كرد! محمد حنفيه گريست و امام نيز با او به گريه افتادند.

سپس امام فرمودند: برادر جان؛ خدا به تو جزاي خير دهد! من اكنون با برادران و برادرزادگان و شيعيان خود عازم مكه هستم و مانعي ندارد كه تو در مدينه بماني و مسائل و رويدادهاي اينجا را به من اطلاع بدهي! سپس كاغذ و دوات طلبيدند و اين وصيت نامه را براي محمد حنفيه نگاشتند: بسم الله الرحمن الرحيم، اين وصيتي است از طرف حسين بن علي بن ابي طالب به برادرش محمد، معروف به ابن حنفيه.

حسين بن علي گواهي مي دهد كه معبودي جز خداوند نيست.

او يكتا و بي شريك است و گواهي مʢ دهد كه محمد، - صلي الله عليه وآله- بنده و رسول اوست كه از جانب حق تعالي پيام حق را آورده است و گواهي مي دهد كه بهشت و جهنم حق است و ساعت قيامت به يقين فرا خواهد رسيد و خداوند هر كه را كه در قبر باشد، برانگيخته خواهد كرد.

به هيچ وجه من به خاطر تفريح و تفرج، و يا به جهت استكبار، خود بزرگ بيني، فساد در زمين و ستمكاري خروج نكردم؛ بلكه تنها هدفم اين است كǠخرابيهايي را كه در امت جدم محمد- صلي الله عليه وآله- پديد آمده است اصلاح كنم.

من مي خواهم امر به معروف كنم و از منكر و بدي نهي نمايم.

به سيره و روش جدم رسول خدا (ص) و پدرم علي بن ابي طالب - عليه السلام - عمل نمايم.

پس هر كس حرف مرا بپذيرد و به قبول حق قبول كند، خداوند سزاوارتر به حق است (و پاداشش با اوست) و هر كه با من مخالفت كند، من صبر مي كنم

تا خداوند بين من و او به حق حكم كند كه او احكم الحاكمين است.

اي برادر اين سفارش من به توست اي برادر جز به نيروي خداوند توفيق نخواهم يافت؛ تنها به او توكل مي كنم و فقط به درگاه او انابه مي نمايم، والسلام عليك و علي من اتبع الهدي و لا حول و لا قوة إلا بالله العلي العظيم.

فرزند پيامبر، در دل شب و در حالي كه اين آيه را تلاوت مي فرمود، از مدينه خارج شد: فخرج منها خائفا يترقب: موسي از شهر خارج شد در حالي كه مي ترسيد و انتظار داشت او را تعقيب كنند (سوره قصص، آيه 21) اين آيه جمله اي است كه حضرت موسي (ع) هنگام خروج از شهر و فرار از چنگ فرعونيان بر زبان راند.

ابا عبدالله الحسين (ع) بقيه ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذي قعده را در مكه ماندند.

افراد و شخصيتهاي گوناگون، (چه كساني كه در مكه با حضرت ملاقات مي كردند و چه آنان كه در بين راه يا در مدينه با ايشان گفت گو مي نمودند) پيشنهاد مي كردند ايشان در مكه بمانند و بعضي مايل بودند آن جناب با حكومت مركزي مصالحه نمايد؛ ولي فرزند رسول خدا (ص) پاسخش اين بود: من از طرف رسول خدا (ص) مأموريتي دارم كه بايد انجام بدهم! اين سخنان و سخناني كه امام در مدينه، عدم بيعت با يزيد و اعلام برائت از حكومت وي بيان كرده بودند، مبين اين مطلب است كه ابا عبدالله (ع) حاضر بودند هر بهايي را براي رسيدن به مقصود خود بپردازند و در اين راه از هيچ حادثه اي بيم نداشتند و بلكه حركات ايشان

بر طبق يك نقشه از پيش طراحي شده بود.

اهل كوفه از ورود امام حسين (ع) به مكه و امتناع حضرت از بيعت با يزيد فاسق باخبر شدند و در منزل يكي از سرشناسان كوفه به نام سليمان بن صرد خزاعي از (ياران اميرالمؤمنين، علي (ع)) اجتماع كردند.

سليمان در منزل سخناني بدين شرح بيان كرد: اي شيعيان! همه شنيده ايد كه معاويه مرد و پسرش يزيد به جاي او نشست و نيز مي دانيد كه حسين بن علي (ع) با او مخالفت كرده و از دست آنان گريخته و به خانه خدا پناه آورده است.

شما شيعه پدر او هستيد و حسين (ع) امروز به ياري و مساعدت شما نياز دارد.

اگر يقين داريد كه او را ياري مي كنيد و با دشمنان او مي جنگيد، آمادگي خود را كتبا به اطلاع او برسانيد و اگر مي ترسيد كه سستي كنيد و ياريش نكنيد، او را به حال خود بگذاريد و فريبش ندهيد! سليمان بخوبي روحيه مردم كوفه را مي دانست؛ مردمي كه از ياري امام حسن مجتبي (ع) دست برداشتند و او را در مقابل لشكر معاويه رها كردند و شهري كه محل شهادت علي (ع) است.

او آگاه بود كه وعده ياري آنان قابل اعتماد نيست و نه تنها او، بلكه بسياري از مردم مكه و مدينه نيز بر اين مطلب آگاهي كامل داشتند.

اهل كوفه در طي چند مرحله، نامه هايي كه هر يك حاوي امضاهاي متعددي بود، به امام حسين (ع) نوشتند و در آن نامه ها از حكومت يزيد ابراز انزجار كردند و از حسين بن علي (ع) خواستند به كوفه آمده، زمام امور را در دست گيرد.

با وجود اينكه حدود 150

نامه به دست آن حضرت رسيده بود، ولي ايشان هيچ اقدامي نكردند.

سيل نامه ها سرازير بود تا آنكه بنا به بعضي نقلها، حدود 12 هزار نامه به امام رسيد.

محتواي بعضي از نامه ها چنين بود: 1- بسم الله الرحمن الرحيم، به حسين بن علي (ع) از شيعيان مؤمن و مسلمان او.

اما بعد؛ بشتاب! بشتاب كه مردم منتظر تو هستند و به شخص ديگري نظر ندارند.

بشتاب! بشتاب! والسلام عليك! 2- اما بعد؛ بستانها سرسبز است و ميوه ها رسيده.

اگر مي خواهي، وارد كوفه شو كه در اين صورت بر لشكر آماده اي وارد شده اي!

3-.

..

نعمان بن بشير، والي كوفه در قصر است، ولي ما به نماز جمعه و جماعت او حاضر نمي شويم و روزهاي عيد با او به مصلي نمي رويم.

اگر بشنويم كه به سوي ما مي آيي، او را از كوفه بيرون مي كنيم و روانه شام خواهيم كرد.

كثرت نامه ها سبب شد كه ابا عبدالله (ع) به دعوت عمومي مردم كوفه پاسخ مثبت دهند و از اين به بعد، حركت آن حضرت عليه حكومت فاسد يزيد شكل ديگري به خود مي گيرد.

پس از اين دعوت عمومي، يك حركت فراگير مردمي مي توانست مشكلات فراواني را براي حكومت مركزي ايجاد كند.

اين دعوت عمومي از امام (ع) مفادش اين است كه كوفه مي تواند پناهگاهي مطمئن براي آن حضرت باشد؛ لذا به حسب ظاهر بايد اوضاع را بررسي كرد و در صورت تأييد ادعاي آنان، به كوفه رفت.

بدين منظور، امام حسين (ع)، مسلم بن عقيل را به عنوان نماينده خود به كوفه فرستادند و از او خواستند كه ضمن رعايت تقوي و اصول مخفي كاري و پنهان نمودن مقصود خود از حركت به كوفه، در صورتي كه اوضاع را

مناسب ديد، حضرت را مطلع كند و نامه اي خطاب به مردم كوفه نوشته، به او تحويل دادند.

مسلم به عقيل از مكه حركت كرد و روز پنجم شوال به كوفه رسيد و مخفيانه وارد منزل مختار بن ابي عبيده ثقفي شد.

كوفيان بطور پنهاني به ديدار او مي آمدند و با او بيعت مي كردند و مسلم نيز نامه امام را براي آنان مي خواند.

جمعيت بيعت كنندگان به 18 هزار نفر رسيد.

مسلم نيز طي نامه اي به امام گزارش داد كه كوفه آماده پذيرايي از ايشان است.

كثرت رفت و آمد مردم به منزل مختار، سبب شد والي كوفه، نعمان بن بشير به محل اختفاي مسلم پي ببرد.

او به منبر رفته، مردم را از مخالفت با يزيد برحذر داشت و گفت: من با كسي كه به جنگ من نيامده باشد، كاري ندارم؛ ولي اگر در مقابل من بايستيد و از فرمان خليفه خود، (يزيد) سرپيچي كنيد، تا زماني كه دسته شمشير در دست من است با شما جنگ خواهم كرد! عده اي از اطرافيان نعمان از وي خواستند كه هر چه زودتر در مقابل اين موج توفنده، سلاح به دست گيرد و كوفيان را بشدت سركوب كند تا حركت آنان در نطفه خفه شود؛ ولي نعمان بن بشير اين رأي را نپذيرفت.

اين عده نيز يزيد را از ورود مسلم به كوفه و بيعت مردم با او مطلع ساختند و خاطرنشان كردند كه نعمان بن بشير از مقابله با مردم طفره مي رود.

يزيد پس از اطلاع از ماجرا، نعمان را عزل كرد و عبيدالله بن زياد را كه در آن زمان والي شهر بصره بود، با حفظ سمت، به ولايت كوفه منصوب كرد.

اين مرد خشن

و سفاك مأموريت داشت مسلم را دستگير كند و قيام را سركوب نمايد.

دعوت امام حسين- عليه السلام- منحصر به مردم كوفه نبود، بلكه طي نامه هايي به سران بصره از آنان نيز استمداد جستند.

غلام آن حضرت، سليمان، دو نامه را براي يزيد بن مسعود نهشلي و منذر بن جارود به بصره برد كه امام تقاضاي كمك خود را از اين دو بزرگ بصره در آن نامه ها مطرح كرده بودند.

يزيد بن مسعود، قبيله بني تميم را با سخنان شورانگيز خود تهييج كرد و آنان را آماده ياري امام نمود.

سپس به ايشان نامه اي نوشت و وفاداري خود و افرادش را اعلام نمود.

حضرت پس از خواندن نامه او بسيار خوشحال شدند و فرمودند: خداوند تو را در روز هولناك و وحشت آور قيامت ايمن دارد و تو را عزيز كند و در روزي كه فشار تشنگي بسيار شديد است، تو را سيراب سازد! متأسفانه يزيد بن مسعود پيش از حركت به سمت امام (ع)، خبر شهادت آن حضرت را شنيد و بسيار متأثر شد، اما منذر بن جارود كه دخترش همسر عبيدالله زياد بود، غلام را به همراه نامه تسليم ابن زياد كرد.

او نيز غلام را به قتل رساند و طي سخناني مردم را از هر نوع مخالفتي برحذر داشت و راهي كوفه شد.

عبيدالله پس از آنكه به كوفه نزديك شد، توقف كرد تا هوا تاريك شود.

اول شب، در حالي كه عمامه سياهي بر سر و بر چهره پوشش داشت، در تاريكي وارد كوفه شد.

مردم كه انتظار ورود امام حسين (ع) را داشتند، گمان كردند او حسين بن علي (ع) است؛ لذا بسيار شاد شدند.

ولي بعد از اينكه به او

نزديك شدند، او را شناختند.

ابن زياد شب را در كاخ ماند و منتظر صبح شد.

صبحگاهان عبيدالله به منبر رفت و به مردم اطلاع داد كه به عنوان امير كوفه منصوب شده است و از آنان خواست تا از مسلم دوري كنند و به او بپيوندند.

مسلم بن عقيل نيز پس از شنيدن خبر ورود عبيدالله به كوفه، از منزل مختار خارج شد و به منزل هاني بن عروه وارد شد.

هاني بن عروه، رئيس قبيله مراد و از اعيان و اشراف كوفه بود و از نفوذ فراواني در بين افراد قبيله خود و ساير هم پيمانانش برخوردار بود.

عبيدالله اشخاصي را براي يافتن محل اختفاي مسلم به اطراف فرستاد.

يكي از غلامان او به نام معقل از طرف عبيدالله مأموريت يافت تا بظاهر با مسلم بيعت كند و بدين منظور، ابن زياد سه هزار درهم به او داد تا اين مبلغ را به مسلم بپردازد و اعتماد او را كاملا جلب نمايد.

وي ابتدا موفق به جلب اعتماد مسلم بن عوسجه اسدي شد و از اين طريق، به خانه هاني بن عروه راه يافت.

بنابراين، محل اختفاي مسلم براي عبيدالله برملا شده بود.

ابن زياد انتظار داشت همه اعيان و اشراف كوفه از او حمايت كنند؛ ولي در ميان آنان هاني بن عروه را نمي ديد.

او مدتي بود كه به ديدار عبيدالله نيامده بود.

اطرافيان امير كوفه به او گفتند: شنيده ايم هاني مريض است و بدين جهت به ديدار شما نيامده است.

.عبيدالله گفت: ولي من شنيده ام حالش خوب شده و هر روز جلو در خانه مي نشيند.

نزد او برويد و بگوييد اگر مريض است و به ديدار ما نمي آيد، ما به ديدار او خواهيم رفت.

فرستادگان

ابن زياد به منزل هاني رفتند و پيام عبيدالله را به او رساندند، سپس به وي اطمينان دادند كه از جانب ابن زياد هيچ خطري متوجه وي نخواهد شد و او را به كاخ ابن زياد آوردند.

همين كه چشم عبيدالله به هاني افتاد، گفت: خائن با پاي خودش آمد! من زندگي او را مي خواستم؛ ولي او مرگ مرا مي طلبيد! سپس او را بشدت توبيخ كرد و از او خواست مسلم بن عقيل را تحويل دهد.

هاني مطلب را بشدت انكار مي كرد؛ اما با آمدن معقل، جاسوس ابن زياد، دانست كه راز او فاش شده است.

عبيدالله مجددا از هاني خواست كه مسلم را تحويل دهد؛ ولي او حاضر نشد ميهماني را كه به او پناه آورده، به دشمن بسپارد.

عبيدالله، هاني را بشدت مضروب كرد و در يكي از اتاقهاي كاخ حبس نمود.

خبر ورود هاني به كاخ، به گوش اطرافيانش رسيد و حدس زدند خطر، جان او را تهديد مي كند.

لذا به كاخ هجوم آوردند و از عبيدالله خواستند تا واقعيت را بازگو كند.

شريح قاضي نيز به بام دارالاماره رفت و به مردم اطلاع داد كه هاني زنده است و بدون آنكه تفصيل واقعه را بيان كند، مردم را فريفت و آنان را متفرق كرد. قيام مسلم بن عقيل - چون خبر دستگير شدن هاني بن عروه به مسلم رسيد، با يارانش خروج كرد و به دنبال آن، كوفه درگير جنگ شد.

عبيدالله كه خود را در خطر مي ديد، دست به دسيسه زد.

اعيان و اشراف كوفه به دستور او بين مردم شايعه پراكني نموده، به مردم گفتند: لشكر عظيمي از طرف شام مي آيد تا حركت شما را سركوب كند! با اين

فريب و حيله، كوفيان سست عنصر، مسلم را رها كردند.

او در حالي روز را به شب رساند كه تنها ده نفر با او مانده بودند و چون نماز را در مسجد اقامه كرد، آن ده نفر نيز رفته بودند.

پس از آن، تنها و بي كس در كوچه هاي شهر مي گشت تا آنكه پيرزني او را ديد و پناهش داد.

ولي پسر آن زن مأموران عبيدالله را از محل اختفاي او آگاه كرد.

سربازان حكومتي بي درنگ خانه پيرزن را محاصره كردند و از مسلم خواستند خود را تسليم كند.

او نيز زره پوشيد و بر اسب خود سوار شد.

با سربازان جنگيد و پس از آنكه عده اي را كشت، براثر خستگي و جراحت، از اسب بر زمين افتاد و دستگير شد.

به دستور ابن زياد، مسلم را به بام دارالاماره بردند و او را به قتل رساندند.

تاريخ شهادت وي را نهم ذي حجه سال 60 هجري قمري ذكر كرده اند.

پس از آن، عبيدالله هاني بن عروه را نيز به شهادت رسانيد.

حركت امام حسين (ع) از مكه به سمت عراق - يزيد بن معاويه عده اي از مأموران خود را به مكه فرستاد و از آنان خواست كه امام (ع) را ترور كنند و اگر كار به جنگ كشيد با امام بجنگند.

امام حسين (ع) كه از اين توطئه آگاهي يافته بودند، بنا به قول مشهور، روز هشتم ذي حجه، (يعني يك روز پيش از به شهادت رسيدن مسلم به عقيل)، مكه را ترك كردند.

بسياري از مردم، حضرت را از رفتن به كوفه منع مي كردند و آنان را مردمي غير قابل اعتماد مي دانستند.

از آن جمله، محمدبن حنفيه برادر امام حسين- عليه السلام- شب هنگام نزد

آن حضرت آمد و چنين عرض كرد: - برادر جان! شما مي دانيد كه مردم كوفه با پدر و برادرت مكر كردند و من مي ترسم با تو نيز چنين كنند؛ اگر صلاح مي داني در مكه بمان؛ زيرا تو عزيزترين و ارجمند ترين افراد هستي! - مي ترسم يزيد بن معاويه بطور ناگهاني مرا در حرم خداوند به قتل برساند و به وسيله من به خانه خدا هتك حرمت شود! - اگر از اين مي ترسي، به يمن برو زيرا در آنجا محترم خواهي بود و يزيد هم نمي تواند به تو دست يابد، يا اينكه به بيابانها برو و در آنجا بمان! - در پيشنهاد تو تأمل خواهم كرد.

با اين وجود، اباعبدالله الحسين (ع) تصميم گرفتند مكه را به مقصد كوفه ترك كنند.

ساعات آخر شب بود.

خبر حركت امام به محمد بن حنفيه رسيد.

او خود را به امام رسانيد و مهار ناقه حضرت را به دست گرفت و پرسيد:

- برادر جان! مگر وعده ندادي كه در پيشنهاد من تأمل خواهي كرد؟

- بلي

- پس چرا شتاب مي كني؟

- پس از رفتن تو رسول خدا (ص) به من فرمودند: اي حسين! به سمت عراق حركت كن كه خداوند مي خواهد تو را كشته ببيند! - إنا لله و إنا إليه راجعون! اكنون كه براي كشته شدن مي روي، پس اين زنها را براي چه با خودت مي بري؟

- رسول خدا به من فرمود: خداوند مي خواهد اين زنان را اسير ببيند! پس از اين گفت گو، محمد حنفيه با امام وداع كرد و امام مكه را ترك كردند.

لحظاتي پيش از حركت، فرزند رسول خدا (ص) اين خطبه را كه حاكي از علم به شهادت خود و استقبال از

آن است، خطاب به جمعيت ايراد فرمودند: الحمد لله؛ ما شاء الله و لا قوة إلا بالله و صلي الله علي رسوله؛ خط الموت علي ولد آدم.

.(الخ): خط مرگ، بر فرزندان آدم كشيده شده است همچون خط گردنبندي كه بر گردن دختران جوان نقش مي بندد.

من چقدر مشتاق ديدار گذشتگان خود هستم؛ همان طور كه يعقوب مشتاق يوسف بود! براي من قتلگاهي معين شده است كه به آن خواهم رسيد.

گويي مي بينم كه گرگان بيابان بند بند تنم را بين سرزمين نواويس و كربلا از هم دريده، مرا تكه تكه كرده اند و شكمهاي گرسنه خود را از من سير مي كنند و انبانهاي تهي خود را پر مي سازند.

از روزي كه قلب تقدير الهي معين فرموده است، گريزي نيست.

رضايت خداوند، رضايت ما اهل بيت نيز هست.

ما بر امتحان او صبر مي كنيم و او پاداش صابران را به ما خواهد داد.

هيچ وقت پاره هاي تن رسول خدا (ص) و جگر گوشه هاي او از وي جدا نخواهند ماند و همه در بهشت با يكديگر خواهند بود؛ چشم رسول خدا (ص) به ديدار آنان شاد مي شود و به وعده اش به وسيله آنان وفا خواهد كرد.

هر كس كه حاضر است جان خود را در راه ما فدا كند و خون خود را بريزد و خود را آماده ديدار خدا كرده است، با ما كوچ كند كه من بامدادان حركت خواهم كرد؛ انشاءالله.

پس از حركت امام حسين- عليه السلام- در بين راه عده اي را به حضرت مي دادند: اهل عراق دلهايشان با شما و شمشيرهايشان عليه شما است.

با وجود علم امام به اين بي وفايي، همچنان مصمم بودند كه به كوفه بروند.

در يكي از منازل بين

راه امام حسين (ع) را خواب ربود.

پس از آنكه بيدار شدند، فرمودند: هاتفي ندا داد: شما با شتاب مي رويد و مرگ شما را با شتاب به سوي بهشت مي برد! فرزند امام، حضرت علي اكبر (ع) عرض كرد: پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟ فرمود: آري؛ به خدا قسم، ما بر حقيم! علي اكبر (ع) عرض كرد: در اين صورت از مرگ باكي نداريم! امام فرمودند: پسر جانم؛ خدا به تو جزاي خير دهد! در بين راه، حضرت نامه اي خطاب به مردم كوفه نگاشتند و به مردم گوشزد كردند كه بزودي به كوفه خواهند رسيد و قيس بن مصهر صيداوي را مأمور رساندن پيام كتبي نمودند.

قيس ين مصهر نزديك كوفه به وسيله مأموران حكومتي دستگير شد؛ ولي پيش از آنكه محتواي نامه فاش شود آن را پاره پاره كرد.

مأموران، او را نزد عبيدالله زياد والي كوفه بردند، ابن زياد از او خواست يا محتواي نامه را فاش كند و يا بالاي منبر رود و به علي (ع)، امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) ناسزا بگويد.

قيس گفت: من محتواي نامه را فاش نخواهم كرد، ولي بالاي منبر علي و فرزندانش را لعن خواهم كرد.

قيس بالاي منبر رفت؛ ولي پس از حمد و ثناي الهي، بر رسول خدا و اهل بيت (عهم) صلوات فرستاد و ابن زياد و پدرش و ستمكاران بني اميه را لعنت كرد؛ سپس گفت: اي مردم! من فرستاده حسين (ع) به سوي شما هستم و او در فلان نقطه است.

به طرف او برويد و او را ياري كنيد!.

به دستور عبيدالله بن زياد او را از بالاي قصر به زير انداختند و اين نماينده از

جان گذشته را به شهادت رساندند.

(لازم به ذكر است كه پدر عبيدالله بن زياد، زياد بن ابيه نام داشت.

وي از مادري فاجره و بدكاره به دنيا آمده بود و بدرستي معلوم نبود پدرش كيست؛ از اين رو، به او زياد بن ابيه يعني زياد پسر پدرش مي گفتند.

وي تا زمان حيات علي (ع) جزء اصحاب آن حضرت بود و در جنگهاي ايشان نيز حضور داشت؛ ولي پس از شهادت آن حضرت، معاوية بن ابوسفيان، به شهادت زني، او را به ابوسفيان منتسب كرد و وي را برادر خود خواند.

زياد كه شايد مي خواست از اين عنوان زشت (كه حاكي از سوء سابقه خانواده او است) رهايي يابد، به معاويه ملحق شد و به صورت يكي از كارآمد ترين نزديكان وي در آمد و از آن پس، دشمني وي با اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) روزافزون گرديد.

او يكي از مهره هاي اساسي حكومت اموي در قيام عليه امام حسن مجتبي (ع) به شمار مي آمد و اينك فرزند او نيز به صورت اصلي ترين مهره حكومت يزيد، در صدد به شهادت رساندن امام حسين (ع) بود.).

جلوگيري سپاه حر بن يزيد رياحي از ادامه حركت امام

جلوگيري سپاه حر بن يزيد رياحي از ادامه حركت امام

در بين راه كوفه خبر شهادت مسلم بن عقيل (ره) و قيس به مصهر(ره) به امام حسين (ع) رسيد و ديگر بحسب ظاهر جاي شكي در غدر و مكر اهل كوفه نمانده بود؛ با اين وجود، امام (ع) تصميم به ادامه حركت گرفتند.

پس از آنكه كاروان حسيني به نزديكي كوفه رسيد، متوجه شدند كه سپاهي از دور به سمت آنان مي آيد.

اين سپاه، سپاه حر بن يزيد رياحي- سردار بزرگ كوفه- بود.

او مأموريت داشت

مانع حركت حضرت به كوفه شود و همچنين از بازگشت ايشان به مدينه ممانعت كند.

سپاه حر بسيار تشنه بودند.

به فرمان امام حسين (ع)، ياران آن حضرت به افراد سپاه و حتي اسبهاي آنان آب دادند؛ آنگاه حر مأموريت خود را به اطلاع امام رساند.

امام حسين (ع) فرمودند: شما خودتان نامه نوشتيد و از من خواستيد به كوفه بيايم.

اكنون اگر از خواسته خود منصرف شده ايد، بگذاريد برگردم! حر پاسخ داد: به خدا قسم من از اين نامه ها بي اطلاعم! به دستور امام، خورجيني پر از نامه در مقابل حر قرار دادند.

حر گفت: من نامه اي ننوشته ام و دستور دارم تو را به كوفه نزد ابن زياد ببرم.

امام از تسليم شدن خود داري كردند و به ياران خود دستور بازگشت دادند؛ ولي حر مانع بازگشت حضرت شد.

امام حسين (ع) فرمودند: مادرت به عزايت بگريد! از من چه مي خواهي؟ حربن يزيد گفت: اگر كسي ديگري اين سخن را به من مي گفت، حتما به او پاسخ مي دادم؛ ولي مادر تو كسي است كه نمي توانم نام او را جز به نيكي و احترام ببرم! سپس پيشنهاد كرد امام نه به كوفه بيايد و نه به مدينه بروند و راه ديگري را انتخاب كنند.

امام نيز مسير حركت را تغيير دادند.

در كتب تاريخي آمده است كه امام حسين (ع) پس از ملاقات با حر، خطبه اي خواندند كه متن آن چنين است: اي مردم! شما مي بينيد كه چه پيشامدي بر ما واقع شده است.

دنيا تغيير كرده و پليديهاي خود را آشكار ساخته است.

نيكيهاي آن پشت كرده و همواره بر خلاف خواسته انسان حركت مي كند.

اما از دنيا چيزي نمانده مگر ته مانده اي به مقدار قطرات آبي

كه پس از خالي شدن ظرفي در آن مي ماند.

مگر نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل خودداري نمي گردد؟ براستي در چنين زماني بايد مؤمن مشتاق، ديدار خداوند باشد! من مرگ را جز خوشبختي و زندگي با ظالمان را جز كسالت و ملالت نمي دانم.

مردم، طالب دنيا هستند و دين، چون آب دهان بر زبانشان جاري است و تا جايي كه زندگي آنان در رفاه باشد، گرد دين مي چرخند، اما چون به مشكلات و سختيها گرفتار شوند، در آن زمان، دينداران بسيار اندك خواهند بود.

خطبه ديگري نيز از آن حضرت نقل شده است كه ترجمه آن چنين است: اي مردم! رسول خدا - صلي عليه وآله - فرمود: هر كس سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال مي شمرد و پيمان الهي را نقض مي كند، مخالف سنت رسول خدا است و گناه و دشمني، ملاك عمل او بين بندگان خداوند است و با اين حال، نه با عمل و نه با گفتار نسبت به وي مخالفتي نكند، بر خداوند سزاوار است كه او را به جايگاهي وارد كند كه سزاوار او است! بدانيد كه اين گروه اطاعت شيطان را اختيار كرده اند و تبعيت از خداي رحمان را كنار گذاشته اند، فساد و تباهي را رايج نموده اند؛ حدود الهي را تعطيل كرده اند و غنائم را كه به همه مسلمانان تعلق دارد، به خودشان اختصاص داده اند.

حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند و من از غير خودم سزاوارترم (كه جلو اين فساد را بگيرم) نامه هاي شما به من رسيده و فرستاده هاي شما نزد من آمده اند.

با من بيعت كرده ايد كه مرا تسليم دشمن نكنيد و

تنهايم نگذاريد، اگر هنوز بر سر بيعت خود باقي هستيد كه به راه صواب قدم نهاده ايد.

من، حسين بن علي هستم، پسر فاطمه، دختر رسول خدا - صلي الله عليه وآله - جان من با جانهاي شما و خانواده من با خانواده شما هستند.

به من اقتدا كنيد! در غير اين صورت، اگر عهد شكني كنيد و بيعت خود را از گردن خود باز كنيد، جاي تعجب نيست؛ زيرا با پدر و برادر و پسر عمويم (مسلم بن عقيل) نيز همين را كرده ايد! فريب خورده كسي است كه فريب شما را بخورد.

شما بخت خود را واژگون و نصيب خود را تباه ساخته ايد و هر كس پيمان شكني كند، به ضرر خودش اقدام كرده است و خداوند مرا از شما بي نياز خواهد ساخت.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

ورود كاروان امام حسين به سرزمين كربلا

ورود كاروان امام حسين به سرزمين كربلا

كاروان حسيني، روز دوم محرم سال 61 هجري، در حالي كه سپاه حر بن يزيد رياحي آنان را همراهي مي كردند، به سرزمين كربلا وارد شدند.

ابا عبدالله الحسين (ع) پرسيدند: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: كربلا.

فرمودند: خداوندا! از غمها و بلاها به تو پناه مي برم! اينجا محل اندوه و مصيبت است.

پياده شويد! اينجا محل پياده شدن ما و محل ريختن خون ما و محل قبرهاي ما است.

اين خبر را جدم رسول خدا به من داده است.

اصحاب پياده شدند و سپاه حر نيز توقف نمود.

سپس حر بن رياحي طي نامه اي عبيدالله بن زياد را از ماجرا باخبر ساخت.

عبيدالله بن زياد نيز به امام حسين- عليه السلام- نامه اي به اين مضمون نوشت: اي حسين! به من خبر رسيده كه در كربلا توقف كرده اي.

يزيد به

من نوشته است كه نخوابم و شكم خود را از غذا سير نكنم تا تو را بكشم و يا تسلم حكم من شوي! والسلام.

امام حسين (ع) پس از قرائت نامه، آن را به دور انداختند و حتي جواب آن را ندادند.

ابن زياد پس از شنيدن اين خبر، عمر سعد را به عنوان فرمانده سپاه نصب كرد و به او دستور داد با امام بجنگد و به او وعده داد اگر به اين دستور عمل كند، حكومت ري را به او واگذار خواهد كرد.

گرچه عمر سعد ابتدا نمي پذيرفت و نمي خواست خون امام را به گردن بگيرد، ولي عشق و علاقه مفرط به دنيا و حكومت، او را به اطاعت واداشت و حاضر به جنگ با فرزند رسول خدا (ص) شد.

روز بعد، عمر سعد با چهار هزار سواره نظام وارد سرزمين كربلا مي شود.

پس از ورود به كربلا، عمر سعد نماينده اي را نزد امام حسين (ع) مي فرستد و هدف حركت حضرت را جويا مي شود.

حضرت در پاسخ فرمودند: شما خودتان به من نامه نوشتيد و خواستيد به كوفه بيايم.

اكنون اگر از سخن خود برگشته ايد، من نيز برخواهم گشت و اينجا را ترك خواهم نمود.

عمر سعد كه مي خواست تا آنجا كه مقدور كار به مصالحه بيانجامد، پاسخ امام را به عبيدالله بن زياد نوشت.

عبيدالله در پاسخ نامه عمر سعد چنين گفت: اكنون كه او در چنگال ما گرفتار شده است، هرگز رهايش نخواهم كرد! سپس به منبر رفت و مردم را به نبرد با پسر رسول خدا (ص) تشويق كرد و به آنان وعده پاداش و جايزه داد.

پس از آن، سيل نامه نگاران و دعوت كنندگان پسر رسول خدا (ص)، به

لشكري پيوستند كه مي رفت تا خون او را بريزد! ابن زياد طي چند مرحله، سپاهياني را براي عمر سعد فرستاد تا آنكه عدد سپاهيان او به 20 هزار نفر رسيد.

روز هفتم محرم سال 61 هجري فرا رسيد.

فرستاده ابن زياد نامه اي را به عمر سعد تسليم كرد.

در آن نامه از عمر سعد خواسته شده بود كه هر چه زودتر بين ياران امام و آب فرات حائل شود و نگذارد حتي يك قطره آب به آنان برسد.

عمر سعد نيز عده اي را به محافظت از شريعه فرات گماشت.

بدين ترتيب، روز هفتم محرم، آب به روي كاروان حسيني بسته شد و تشنگي شديدي بر زنان و كودكان غلبه نمود.

از آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا مسامحه كاري هاي عمر سعد بر عبيدالله بن زياد پوشيده نبود و بيم آن مي رفت كه او از دستور جنگ با امام حسين (ع) سرپيچي كند و در زماني كه بايد نتيجه گيري كرد، ميدان را ترك نمايد.

لذا عبيد الله بن زياد، شمربن ذي الجوشن را كه مردي خشن و قسي القلب بود، همراه با نامه اي به كربلا، نزد عمر بن سعد فرستاد.

ابن زياد مجددا از عمر سعد خواست تا به امام پيشنهاد كند همه بدون قيد و شرط تسليم شوند و در صورت نپذيرفتن اين پيشنهاد، آنها را زنده به كوفه بفرستد و يا با آنان بجنگد.

ابن زياد شفاها به شمر گفت: اگر عمر سعد فرمان را نپذيرفت، تو فرمانده سپاه هستي؛ او را گردن بزن و سرش را نزد من بفرست! عمر سعد نامه عبيدالله را خواند و شمر به او گوشزد كرد كه در صورت نپذيرفتن فرمان، فرماندهي

را از دست خواهد داد.

او حاضر به از دست دادن اين سمت نشد و آمادگي خود را براي اجراي دستور اعلام كرد و شمر را به فرماندهي پياده نظام لشكر منصوب نمود.

تاسوعا

تاسوعا

وقوع جنگ قطعي به نظر مي رسيد.

در يك طرف سپاه كفر قرار داشت و در طرف مقابل، مرداني كه خون علي (ع) در رگهاي آنان جاري است و ايمان سرشار آنان، هر حادثه اي را در نظر آنان كوچك، و حقير جلوه مي دهد، بزرگواراني كه هر چه بيشتر آنان را از كشته شدن مي ترساندند، ايمانشان آنان بيشتر مي شود و توكلشان بر پروردگار متعال افزونتر: الذين قال لهم الناس إن الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم فزادهم إيمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوكيل: آنان كه چون مردم به آنها مي گويند همگي عليه شما جمع شده اند، پس از آنان بترسيد، در عوض، ايمانشان بيشتر مي شود و مي گويند: تنها خداوند ما را بس است و ما كار خود را به او مي سپريم و او وكيل خوبي است (سوره آل عمران، آيه 173) مرداني چون حسين بن علي (ع)، ابوالفضل العباس (ع)، علي اكبر (ع) و حبيب بن مظاهر.

دشمن گرچه از كثرت لشكر بود و كمي ياران امام (ع) بخوبي اطلاع داشت، اما نيك مي دانست تا سرداران رشيدي چون ابوالفضل العباس (ع) و برادرانش گرد امام حسين (ع) را گرفته اند، دسترسي به آن حضرت امكان نخواهد داشت؛ پس بايد چاره اي انديشيد.

شمر بن ذي الجوشن خود را به كاروان حسيني رساند، ايستاد و فرياد زد: خواهرزادگان ما كجا هستند؟ منظور او حضرت ابوالفضل (ع) و برادران ايشان بود كه همگي از قبيله بني كلاب بودند، شمر نيز از همين

قبيله بود؛ لذا از خويشاوندان يكديگر به شمار مي آمدند.

امام حسين (ع) فرياد شمر را شنيدند و به برادران خود فرمودند: جواب او را بدهيد؛ گرچه او مردي فاسق است، ولي با شما خويشاوندي دارد.

ابوالفضل العباس (ع) و جعفر و عبدالله و عثمان، - فرزندان علي (ع)- نزد او رفتند و به او گفتند: چه كار داري؟ او پاسخ داد: شما خواهرزادگان من در امان هستيد؛ از حسين كناره گيري كنيد و به ما بپيونديد! حضرت عباس (ع) فرمود: لعنت خدا بر تو و بر امان تو باد! ما را امان مي دهي، ولي فرزند رسول خدا (ص) در امان نيست؟ شمر از اين پاسخ خشمگين شد و به لشكرگاه پيوست.

فرمانده سپاه دشمن، عمر سعد با اين جمله به سپاه خود دستور حمله داد: اي لشكر خدا، سوار شويد! بهشت بر شما بشارت باد! عصر روز عاشورا، لشكر كفر به طرف حرم حسيني هجوم بردند.

چون به خيمه ها نزديك شدند، حضرت زينب (س) نزد برادر دويد.

امام مقابل خيمه نشسته بود و در حالي كه به شمشير تكيه داده بود، به خواب فرو رفته بود.

زينب (س) برادر را بيدار كرد.

امام (ع) فرمودند: من رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمودند: تو فردا نزد ما خواهي بود.

زينب (س) به صورت خود سيلي زد و با صداي بلند گريست.

امام فرمودند: خاموش باش؛ مبادا اين مردم ما را سرزنش كنند!سپس به ابوالفضل (ع) فرمودند: اي عباس؛ جانم به قربان تو! سوار شو و آنان را ملاقات كن و بگو به چه منظوري مي آيند.

قمر بني هاشم، ابوالفضل العباس (ع) پيام امام را به آنان رساند.

آنان گفتند: امير دستور داده است يا

تسليم شويد و يا با شما خواهيم جنگيد.

عباس (ع) فرمودند: صبر كنيد تا پيام شما را به ابي عبدالله برسانم و برگشتند.

امام حسين (ع) فرمودند: نزد آنها برگرد و از آنان بخواه امشب را به ما مهلت دهند تا نماز بگذاريم و استغفار كنيم.

خدا مي داند كه من نماز و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را بسيار دوست دارم! ابوالفضل العباس (ع) بازگشتند و يك شب مهلت خواستند و عمر سعد نيز پذيرفت.

شب عاشورا - شب فرا رسيد.

امام ياران خود را جمع كردند و پس از حمد و ثناي الهي چنين فرمودند: اما بعد؛ من هيچ اصحابي را صالحتر از شما و هيچ اهل بيتي را نيكوكارتر و برتر از اهل بيت خود نيافتم.

خداوند از جانب من به شما پاداش نيكو دهد! اكنون شب است كه شما را فرا گرفته است.

آن را مركب خود قرار دهيد! هر يك از شما دست يكي از اهل بيت مرا بگيرد و با خود ببرد.

در تاريكي شب پراكنده شويد و مرا با اين جمعيت تنها بگذاريد؛ چرا كه آنان با من كار دارند؛ نه با كسي ديگري! اهل بيت و ياران باوفاي امام، هر يك با زباني ابراز وفاداري نمودند.

ابوالفضل العباس (ع) عرض كرد: براي چه تو را ترك كنيم؟ براي اينكه پس از تو زنده بمانيم؟ خدا آن روز را نياورد كه ما باشيم و تو نباشي! برادران او و ساير اهل بيت نيز همين سخن را گفتند.

سپس امام رو به فرزندان عقيل كرده، فرمودند: شهادت مسلم (برادر شما) براي شما كافي است.

به شما اجازه مي دهم كه برگرديد! آنان عرض كردند: سبحان الله! آن وقت مردم چه

خواهند گفت؟ مي گويند سرور و عموزادگان خود را رها كردند و بدون كوچكترين نبردي به آنان پشت كردند.

به خدا اين كار را نمي كنيم.

در عوض جان و مال و خانواده خود را فداي تو خواهيم كرد.

همراه با تو مي جنگيم تا مثل تو كشته شويم.

زندگي پس از تو زشت باد! پس از آن، اصحاب امام وفاداري خود را اعلام كردند.

جان سخن همه اين بود كه اگر بدانيم در راه تو كشته مي شويم و دوباره زنده مي شويم و پس از آن زنده زنده مي سوزيم و اگر هفتاد بار چنين شود از تو دور نخواهيم شد! پس از آنكه همه اعلام وفاداري كردند، امام (ع) به آنان چنين مژده دادند: بدانيد كه فردا من و شما همگي كشته خواهيم شد و هيچ يك از ما زنده نخواهد ماند!

- عموجان! آيا من نيز كشته خواهم شد؟ اين صدا، صداي قاسم بن الحسن است؛ نوجواني پدر از دست داده كه به همراه عمو در كربلا حاضر است.

در سيماي او عشق به شهادت موج مي زند.

- پسر جانم! مرگ نزد تو چگونه است؟ - از عسل شيرينتر!

- آري، عمويت به قربان تو! به خدا قسم، تو نيز فردا با من كشته مي شوي پس از آنكه به گرفتاري سختي مبتلا شوي! و قاسم، آسوده خاطر شد.

امشب 32 نفر از لشكر عمر سعد به امام ملحق شدند و در آخرين شب عمر خويش، بهشت را بر جهنم برگزيدند.

امشب، شب زمزمه و مناجات است؛ در آن طرف جمعي در ركوع، عده اي در سجود و گروهي ديگر به عبادت ايستاده اند.

امشب، شب به خون غلتيدن است.

اين، برير بن خضير است كه از شادي در پوست نمي گنجد؛ مي خندد و شوخي

مي كند! عبدالرحمن به او مي گويد: اي برير! الآن كه وقت خنده و مزاح نيست! و برير چنين پاسخ مي دهد: طايفه من مي دانند كه من بيهوده گويي را نه در جواني مي پسنديدم و نه در پيري؛ ولي اكنون مي بينم بين ما و حورالعين چيزي حائل نشده است جز اينكه دست به شمشير بريم و با اين جمعيت روبرو شويم و با آنان بجنگيم! امام حسين (ع) در دل شب به خيمه خود رفتند و آنجا در حالي كه شمشير خود را آماده مي كردند، اين اشعار را مي خواندند: يا دهر أف لك من خليل كم لك بالإشراق و الأصيل.

.(الخ) از اين اشعار بوي مرگ به مشام مي رسيد.

زينب (س) كه مقصود برادر را دريافت، نتوانست جلوي خودش را بگيرد، بي اختيار به طرف برادر دويد و ناله كنان عرض كرد: اي كاش پيش از اين مرده بودم! امروز مادرم زهرا و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفتند! اي جانشين گذشتگان و اي پناه بازماندگان! امام حسين (ع) زينب (س) را دلداري دادند و فرمودند: خواهرم! شيطان، حلمت را از تو نگيرد! اگر اين مردم مرا رها مي كردند، به حال خود بودم! زينب (س) عرض كرد: اي واي! برادر؛ آيا خودت را گرفتار و مقهور يافته اي و از زندگي مأيوس شده اي؟ اين حرف بيشتر دل مرا مي سوزاند و تحملش بر من بسيار سخت است! سپس چنان بي تاب شد كه از حال رفت و بر زمين افتاد.

امام (ع) خواهر را به هوش آورد و او را دلداري داد تا آرام گيرد و سفارش فرمود تا در مصيبت شهادت برادرش صبر كند و گريبان ندرد و چهره نخراشد.

امشب حضرت علي

اكبر (ع) با سي سواره به طرف شريعه فرات رهسپار شدند و با مشكلات بسيار چند مشك آب تهيه كردند.

امام به اهل بيت و اصحاب خود فرمودند: از اين آب بياشاميد كه آخرين توشه شما است! وضو بگيريد و غسل كنيد و جامه خود را بشوييد كه اين جامه ها، كفنهاي شما خواهد بود! شب، بسرعت مي گذرد و روزي پر حماسه در پيش است.

روز عاشورا بامداد روز دهم محرم، امام (ع) نماز را با اصحاب خود اقامه فرمود.

آنگاه پس از حمد و ثناي الهي آنان را با اين سخنان مخاطب قرار داد: امروز خداوند مي خواهد كه من و شما كشته شويم.

پس بايد شكيبا باشيد! سپس همگي، 32 نفر سواره، 40 نفر پياده و پرچمدار سپاه، ابوالفضل العباس (ع).

به دستور امام، هيزمهايي را كه در خندقهاي اطراف خيمه ها (كه از پيش حفر شده بود و

با هيزم پر شده بود)، آتش زدند تا دشمن مجبور شود از مقابل حمله كند و به خيمه ها دست نيابد.

پيش از آغاز نبرد، برير بن خضير به فرمان مولايش با سخناني سپاه دشمن را موعظه كرد و آنان را از آغاز جنگ برحذر داشت؛ ولي آنان به سخنان وي توجهي نكردند.

پس از آن خود امام (ع) مقابل سپاه قرار گرفتند و لشكر عمر سعد را به سكوت فرا خواندند؛ آنگاه حمد و ثناي الهي را به جاي آورده، پس از صلوات بر رسول خدا (ص) و فرشتگان و انبياء (ع) فرمودند: مرگ و نيستي بر شما باد كه در حال سرگرداني از ما كمك خواستيد و ما با شتاب به كمك شما آمديم؛ ولي شما با شمشيري كه سوگند خورده بوديد در ياري

ما بكار بريد، به جنگ ما آمديد و آتشي را كه مي خواستيم با آن دشمن خود و دشمن شما را بسوزانيم، براي سوزاندن ما روشن كرديد! شما با دشمنان خود همدست شديد تا دوستانتان را از پاي درآوريد با اينكه آنها عدل و داد را بين شما رواج ندادند و در ياري آنان نيز اميد خيري نيست.

واي بر شما! چرا در حالي كه شمشيرها در غلاف بود و دلها مطمئن و رأيها محكم شده بود، دست از ياري ما كشيديد؟ شما در افروختن آتش فتنه مانند ملخها شتاب كرديد و ديوانه وار خود را مانند پروانه به آتش افكنديد.

اي مخالفين حق و اي نامسلمانان، اي ترك كنندگان قرآن و تحريف كنندگان كلمات، اي جمعيت گناهكار و پيروان وساوس شيطان و اي خاموش كنندگان شريعت و سنت پيغمبر! رحمت خداوند از شما دور باد! آيا اين ناپاكان را ياري مي كنيد و از ياري ما دست بر مي داريد؟ به خدا قسم، مكر و حيله از زمان قديم در ميان شما وجود داشته و اصل و فرع شما با آب تزوير و فريب به هم آميخته و فكر شما با آن تقويت شده است! شما پليدترين ميوه اين درخت هستيد كه در گلوي هر كه ناظر آن است مانده ايد و آزارش مي دهيد و در كام غاصبان، لقمه گوارايي هستيد! آگاه باشيد كه اين مرد زنا زاده فرزند زنا زاده (عبيدالله بن زياد) مرا بين دو چيز مخير كرده است: يا شمشير و شهادت و يا تن به ذلت دادن ولي بدانيد كه ذلت از ما بدور است! خداوند و رسولش و مؤمنان و دامنهاي پاكي كه ما را پرورده

اند و سرهاي پرحميت و جانهايي كه هيچ گاه زير بار ظلم و تعدي نمي روند، هرگز بر ما نمي پسندند كه تسليم شويم و ذلت را بر شهادت ترجيح دهيم!

به خدا قسم، شما پس از كشتن من مدت زيادي زندگي نخواهيد كرد! زندگي شما بيش از مدت سوار شدن شخص پياده بر مركبش نخواهد بود.

روزگار، همچون سنگ آسيا كه بر محور خود بسرعت مي گردد، شما را به اضطراب و تشويش خواهد افكند.

اين خبر را پدرم علي (ع) از جدم به من رسانده است؛ حال، خود و همدستانتان با هم بنشينيد و فكر كنيد تا امر بر شما پوشيده نمانده باشد و دچار حسرت نشويد؛ آنگاه بدون شتابزدگي و با تأمل حمله كنيد و مهلتم ندهيد.

من بر خداوند توكل نموده ام كه او پروردگار من و شماست.

هيچ جنبنده اي در روي زمين نمي جنبد مگر آنكه مقدرات او به دست خداوند است و او در راه راست و صواب است.

خداوندا! باران رحمتت را از ايشان قطع كن و سالهاي قحطي زمان يوسف را براي آنان مقدر فرما و جوان ثقفي را بر آنان مسلط كن كه جام تلخ مرگ را به آنان بنوشاند؛ زيرا آنان ما را تكذيب كردند و فريب دادند.

تو پروردگار ما هستي و بر تو توكل مي كنيم و به سوي تو انابه مي نماييم! (منظور از جوان ثقفي ممكن است حجاج بن يوسف ثقفي باشد كه از خونريزترين دست نشاندگان خلفاي بني اميه بود و ممكن است مراد امام مختار بن ابي عبيده ثقفي باشد كه به خونخواهي شهادت امام حسين (ع) قيام كرد و تمامي كساني را كه در حادثه كربلا نقش داشتند، كشت.

) خطبه ديگري نيز از

آن حضرت نقل شده است كه ظاهرا در همين لحظات ايراد شده است.

صبحگاهان پس از آنكه سپاه كفر، هجوم خود را آغاز كرد، فرزند پيامبر خدا (ص) به درگاه الهي دعا كردند و به او شكايت بردند، آنگاه خطاب به جمعيت چنين فرمودند: اي مردم، سخنم را بشنويد و در كشتنم عجله نكنيد تا شما را با آنچه كه سزاوار است موعظه كنم و عذر خود را بيان نمايم! پس اگر با من منصفانه رفتار كرديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذر مرا كافي ندانستيد و از در انصاف برنيامديد، آن وقت افكار خود را روي هم بريزيد و با هم تفكر كنيد تا امر بر شما مشتبه نماند، سپس بدون هيچ تأخيري كار خود را يكسره كنيد.

بدانيد كه صاحب اختيار و ولي من خداوند است كه قرآن را فرستاده است و او سرپرست صالحان است.

آنگاه حمد و ثناي الهي را به جاي آوردند و بر رسول خدا (ص) درود فرستادند و فرمودند: ابتدا نسب مرا در نظر بگيريد و ببينيد من كيستم و سپس به افكار خود مراجعه كنيد و آن را مورد سؤال و بازخواست قرار دهيد، ببينيد آيا سزاوار است مرا بكشيد؟ آيا هتك حرمت من بر شما جايز است؟ مگر من پسر دختر پيامبر شما نيستم؟ مگر من پسر وصي پيامبر و پسر عموي او كه اولين مؤمن و تصديق كننده رسول خدا و اولين تأييدكننده آنچه به او نازل شده است نيستم؟ مگر حمزه سيدالشهدا.

عموي پدر من نيست؟ مگر جعفر طيار عموي من نيست؟ مگر سخن رسول خدا (ص) را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه مي فرمايد: هذان سيدا شباب أهل

الجنة: حسن و حسين دو سرور و آقاي جوانان بهشت هستند؟

اگر مرا تأييد مي كنيد و مي دانيد كه راست مي گويم، پس از كشتن من صرف نظر كنيد! سوگند به خدا، از وقتي كه دانسته ام خداوند دروغگو را دشمن خود قرار داده است، سخن دروغي بر زبان نياورده ام! و اگر گفتار مرا باور نداريد و تكذيبم مي كنيد، در ميان شما كسي هست كه خبر دهد و صدق سخنان مرا تأييد كند.

برويد از جابر بن عبدالله انصاري و ابو سعيد خدري و سهل بن سعد ساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالك سؤال كنيد.

آنان به شما خبر خواهند داد كه رسول خدا (ص) درباره من و برادرم چنين سخني را فرموده است.

آيا اين براي جلوگيري شما از ريختن خونم كافي نيست؟ در اينجا شمر بن ذي الجوشن گفت::من خدا را زباني مي پرستم و نمي دانم تو چه مي گويي! حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: تو خدا را به هفتاد زبان مي پرستي و من گواهي مي دهم كه راست مي گويي و نمي داني كه حسين چه مي گويد.

خداوند دلت را سياه كرده است! امام فرمودند: اگر در اين امر شك داريد، آيا در اين نيز كه من پسر دختر پيغمبر شما هستم شك داريد؟ سوگند به خدا در ميان مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پيامبري غير از من، نه در ميان شما و نه در ميان كس ديگري نيست! واي بر شما! آيا من كسي از شما را كشته ام كه به طلب قصاص آمده ايد؟ آيا مالي را از شما تصاحب كرده ام و آيا زخمي بر شما وارد كرده ام كه مي خواهيد تلافي كنيد؟ هيچ يك از آنان پاسخي نداد.

مجددا امام فرمودند:

اي.

شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث و اي يزيد بن حارث! مگر شما نبوديد كه در نامه نوشتيد: ميوه هاي درختان رسيده است و زمين سرسبز شده، اگر به سوي ما بيايي، به سوي لشكري آمده اي كه آماده كمك به تو و تحت فرمان تو است؟ قيس بن اشعث گفت: ما نمي دانيم تو چه مي گويي.

بايد تسليم حكم پسر عمويت (يزيد) شوي تا او هر طور خواست با تو رفتار كند و آنان براي تو چيزي نمي خواهند مگر آنچه را كه تو بپسندي! امام (ع) در مقابل اين سخن فرمودند: نه، به خدا سوگند، مانند ذليلان دست بيعت به شما نخواهم داد و همچون بردگان در مقابل شما آرام نخواهم نشست و تمكين نخواهم كرد! اي بندگان خدا! من به پروردگار خودم و پروردگارتان، از هر متكبري كه به روز حساب ايمان نمي آورد پناه مي برم! آغاز نبرد و توبه حر بن يزيد رياحي عمر سعد (فرمانده سپاه كوفه) تيري در كمان گذاشت و گفت: گواه باشيد كه من اولين تير را زدم! و تير را پرتاب كرد.

جنگ رسما آغاز شد.

حر بن يزيد رياحي، همان كسي كه براي نخستين بار راه را بر امام بست و از رسيدن آب به آن حضرت جلوگيري نمود، به عمر سعد گفت: آيا واقعا با حسين خواهي جنگيد؟! عمر سعد پاسخ داد: آري؛ به خدا قسم، با او چنان مي جنگم كه آسانترين صحنه اش اين باشد كه سرها از بدنها جدا شود و دستها از پيكرها قطع گردد! حر از او جدا شد و به گوشه اي رفت.

بدنش بشدت مي لرزيد؛ اضطراب عجيبي سراسر وجود او را فرا گرفته

بود.

مهاجر بن اوس، از سربازان لشكر كوفه، به او گفت: اي حر! من از حالت تو تعجب مي كنم! اگر از من بپرسند كه شجاعترين مرد كوفه كيست، حتما تو را نام مي برم، ولي الآن مي بينم كه مي لرزي! حر گفت: به خدا قسم، خود را ميان بهشت و دوزخ مخير مي بينم! ولي به خدا سوگند، چيزي را بر بهشت ترجيح نخواهم داد، اگرچه بدنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند! حر راه خود را به طرف خيمه هاي حرم حسيني كج كرد؛ دستها را بر سر گذاشت و مي گفت: خداوندا! به سوي تو انابه مي كنم؛ توبه ام را بپذير! زيرا من دوستان تو و فرزندان دختر پيامبرت را ترساندم! و خود را به امام حسين (ع) رساند و آنگاه عرض كرد: جانم فداي تو باد! من همان كسي هستم كه بر تو سخت گرفت و نگذاشت به مدينه بازگردي؛ فكر نمي كردم كار به اينجا بكشد.

الآن توبه كرده ام؛ آيا توبه من پذيرفته است؟ امام- آن مظهر لطف و رحمت الهي- فرمود: آري؛ خداوند توبه تو را قبول خواهد كرد.

اكنون پياده شو! حر عرض كرد: سواره در راه تو بجنگم بهتر است؛ زيرا بالأخره از اسب سرنگون خواهم شد! آنگاه روبروي سپاه كفر ايستاد و آنان را موعظه كرد؛ ولي دشمن او را هدف تيرهاي خود قرار داد.

حر بازگشت و مقابل امام ايستاد.

مجددا به ميدان رفت و پس از نبردي شجاعانه به شهادت رسيد.

بدن مطهر او را نزد امام بردند.

حضرت در حالي كه خاك از چهره او مي زدود، فرمود: تو در دنيا و آخرت آزاده اي، همان گونه كه مادرت تو را حر ناميد! اصحاب وفادار امام (ع)، خود را سپر

بلاي آن حضرت ساخته بودند و يكي يكي جان خود را فداي اهل بيت مي كردند و حاضر نبودند تا زنده هستند كسي از خاندان پيامبر به ميدان بيايد.

در ميان اين مردان، كساني بودند كه با خانواده خود در خدمت امام حسين (ع) حاضر بودند و اگر يكي از آنان به شهادت مي رسيد، فرزند او به جاي پدر به ميدان مي شتافت.

همچون عمرو بن جناده كه پس از شهادت پدرش، جنادة بن كعب، به دستور مادرش به ميدان رفت و به شهادت رسيد.

پيش از آنكه ظهر شود، عده زيادي از سپاه امام حسين (ع) به درجه رفيع شهادت نائل آمدند؛ مرداني همچون برير بن خضير (كه مردي عابد و زاهد و از قراء قرآن بود)، مسلم بن عوسجه و نافع بن هلال.

نماز ظهر روز عاشورا

نماز ظهر روز عاشورا

يكي از ياران امام حسين (ع) به نام عمرو بن عبدالله كه كنيه اش ابوثمامه بود خدمت امام (ع) شرفياب شد و عرض كرد: يا ابا عبدالله! جانم فداي تو باد! مي بينم كه نزديك است اين لشكر به جنگ تو بيايند؛ ولي به خدا قسم كه پيش از آنكه تو كشته شوي، من در ركابت كشته خواهم شد و در خون خود خواهم غلتيد؛ ولي دوست دارم اين نماز ظهر را با تو بخوانم، سپس خداي خود را ملاقات كنم! ابا عبدالله الحسين (ع) فرمودند: ياد كردي نماز را؛ خداوند تو را از نمازگزاران و ذاكران قرار دهد! بلي؛ اكنون اول وقت نماز است.

نيمي از باقيمانده اصحاب، در مقابل سرورشان حسين (ع) صف كشيدند و بدنهاي خود را سپر امام قرار دادند و فرزند پيامبر (ص) با بقيه اصحاب، نماز خوف خواندند.

تيرها

بر بدن ياران امام مي نشست؛ ولي آنان تا انتهاي نماز پابرجا بودند و پس از آن، عده اي جان به جان آفرين تسليم نمودند.

پس از اقامه نماز، باقيمانده اصحاب به ميدان رفتند؛ بزرگاني همچون زهير بن قين، جون - آزاد شده ابوذر غفاري - و حبيب بن مظاهر.

با شهادت آنان نوبت به اهل بيت مي رسد.

شهادت علي اكبر

شهادت علي اكبر

از خاندان امام حسين (ع) نخستين كسي كه خدمت حضرت آمده، اجازه به ميدان رفتن گرفت، فرزندش علي اكبر (ع) بود.

پدر، بي درنگ به او اذن جهاد داد و چون علي اكبر به سوي ميدان روانه شد، سرور شهيدان نگاه مأيوسانه اي به قامت فرزند كرد و بي اختيار قطرات اشك بر چهره مباركش روان شد و به درگاه الهي عرض كرد: اللهم اشهد! فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا إذا اشتقنا إلي نبيك نظرنا إليه: پروردگارا! گواه باش كه جواني به سوي اين جمعيت مي رود كه از جهت خلقت و اخلاق و گفتار، شبيه ترين مردم به رسول تو است و هرگاه ما مشتاق ديدار پيامبرت مي شديم، به او مي نگريستيم! سپس فرياد زدند: اي پسر سعد! خداوند نسلت را منقطع كند همان طور كه فرزندم را از من گرفتي! علي اكبر (ع) به ميدان شتافت و در نبردي شجاعانه عده اي را به خاك افكند.

پس از جنگي طولاني، خسته و تشنه نزد پدر بازگشت و عرض كرد: پدر جان! تشنگي مرا از پاي درآورده و سنگيني زره، مرا به سختي افكنده است؛ آيا ممكن است جرعه اي آب بنوشم؟ امام (ع) گريست و فرمود: فرزند عزيزم! برگرد و اندكي جنگ كن؛ زيرا وقت آن نزديك

شده است كه جدت محمد (ص) را ملاقات كني و از دست او جام سرشاري بنوشي و پس از آن هرگز تشنه نخواهي شد! علي اكبر به عزم شهادت پا به ميدان نهاد و نبرد را مجددا آغاز كرد.

پس از مدتي كوتاه، مردي به نام منقذ بن مره عبدي - لعنة الله عليه - فرزند امام را هدف تير قرار داد.

علي اكبر (ع) بر زمين افتاد.

در آخرين لحظات حيات، پدر را صدا زد و عرض كرد: پدر جان! سلام من بر تو باد! اين، جدم رسول خدا است كه به تو سلام مي رساند و به تو مي گويد: زود نزد ما بيا! امام حسين (ع) خود را به بالين فرزند رساند، صورت خود را بر صورتش نهاد و فرمود: خدا بكشد مردمي را كه تو را كشتند! چقدر بر خدا گستاخي نمودند و حرمت رسول خدا را هتك كردند! و در حالي كه سيل اشك بر گونه هاي مباركش روان بود، فرمود: علي الدنيا بعدك العفا: علي جان! پس از تو خاك بر اين دنيا باد! زينب (س) كه صداي گريه برادر را شنيد، خود را به او رساند؛ ولي با پيكر پاره پاره علي اكبر روبرو شد.

خود را بر روي بدن افكند و شروع به ناله و زاري كرد.

امام حسين (ع) خواهر را به خيمه زنان بازگرداند و به جوانان اهل بيت دستور داد پيكر علي اكبر را به خيمه شهدا منتقل كنند.

پس از شهادت علي اكبر (ع)، جوانان اهل بيت يكي يكي به ميدان مي آمدند و جان خود را فداي مولايشان مي كردند.

سيدالشهدا (ع) اهل بيت خود را مخاطب قرار دادند و فرمودند: اي پسر عموها

و اي اهل بيت من! شكيبا باشيد! به خدا قسم، پس از امروز هرگز روي خواري و ذلت را نخواهيد ديد!

شهادت حضرت قاسم بن الحسن

شهادت حضرت قاسم بن الحسن

فرزند امام مجتبي (ع)، قاسم بن الحسن، كه شب پيش مژده شهادت خويش را از عموي عزيزش دريافت كرده بود، نزد عمو آمد و اجازه ميدان خواست.

امام بشدت گريستند و از اينكه يادگار برادر را به كام مرگ بفرستند، ابا مي نمودند؛ ولي اين نوگل عاشق شهادت، به دست و پاي عمو افتاد و آن قدر او را بوسيد و گريست كه اذن ميدان گرفت و در حالي كه اشك بر صورتش جاري بود، به ميدان آمد: إن تنكروني فأنا ابن الحسن سبط النبي المصطفي المؤتمن هذا حسين كالأسير المرتهن بين أناس لا سقوا صوب المزن يعني اگر مرا نمي شناسيد، بدانيد كه من، فرزند حسن مجتبي، نواده رسول خدا هستم.

اين حسين است كه به دست شما مردم اسير شده است.

اميدوارم خداوند باران رحمتش را از شما دريغ كند! با اين رجز، قاسم بن الحسن خود را معرفي نمود.

او در حالي به ميدان آمده بود كه پيراهن بلندي بر تن و كفشي بر پا داشت.

او هنوز بند كفش پاي چپ خود را نبسته بود كه پا به ميدان نهاد.

قاسم به دشمن يورش برد و 35 نفر از آنان را به هلاكت رساند.

ابن فضيل ازدي- لعنة الله عليه- فرزند امام حسن مجتبي (ع) را هدف ضربه شمشير قرار داد و سر مباركش را شكافت.

قاسم فرياد زد: يا عماه: عموجان به فريادم برس! بي درنگ امام حسين (ع) به طرف قاسم آمد تا او را برهاند و شمشير خود را بر ابن فضيل فرود آورد.

او

دست خود را سپر قرار داد و دستش قطع شد و فريادي كشيد و از لشكر كمك طلبيد.

ياران ابن فضيل حمله كردند تا او را نجات دهند؛ ولي او زير دست و پاي اسبها افتاد و به هلاكت رسيد.

گرد و غبار زيادي فضاي ميدان را پر كرده بود و چيزي ديده نمي شد.

پس از مدتي مشاهده كردند كه امام حسين (ع) بالاي سر نوجوان دلاور ايستاده است.

قاسم در حال جان دادن است و پاهاي خود را به زمين مي سايد.

امام فرمودند: خداوند قاتلان تو را از رحمتش دور كند! روز قيامت كسي كه با آنان به مخاصمه خواهد پرداخت، جدت رسول خدا و پدرت حسن مجتبي است.

به خدا قسم، بر عمويت بسيار گران است ببيند تو او را صدا مي زني و او نمي تواند پاسخت را بدهد و يا اينكه پاسخ مي دهد؛ ولي براي تو سودي ندارد! به خدا قسم، امروز روزي است كه دشمنان عمويت زياد و يارانش اندكند! و قاسم را به سينه چسبانيد و در ميان كشتگان اهل بيت نهاد.

شهادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) - ابوالفضل العباس (ع) كه شاهد كشته شدن بسياري از اهل بيت است، به برادران خود، عبدالله و جعفر و عثمان فرمود: برادران! خود را پيشمرگ آقايتان كنيد و قبل از آنكه آسيبي به او برسد، جان خود را فدايش كنيد! آنان همگي به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند.

آنگاه عباس بن علي (ع) كه خون پدر در رگهايش جاري بود، از برادر اجازه خواست تا به ميدان رود.

امام بسختي گريست و فرمود: برادر! تو صاحب لواي من هستي، اگر تو نماني، كسي با من نخواهد ماند! ابوالفضل العباس (ع) عرض

كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگي دنيا سير شده ام و مي خواهم از اين منافقين خونخواهي كنم! امام حسين (ع) فرمود: اكنون كه عازم سفر آخرت شده اي، براي اين كودكان كمي آب بياور! قمر بني هاشم، نيزه و مشكي برداشته، به طرف شريعه فرات رهسپار شد.

صف محافظان فرات را شكافت و خود را به آب رسانيد.

آنگاه كفي از آب بر گرفت و تا نزديك دهان آورد، گويا مي خواهد بنوشد، اما نه! آب را بر روي آب ريخت و حاضر نشد خود را سيراب و برادر و اهل بيتش را تشنه ببيند.

مشك را پر از آب كرد و روانه خيمه شد: اين مشك آب بايد هر چه زودتر به كودكان تشنه برسد! سپاه عمر سعد، راه را بر او بستند و در حقيقت راه را بر آب بستند، چرا كه حتي يك قطره آب نيز نمي بايستي به اهل بيت مي رسيد.

نبردي سخت درگرفت و ابوالفضل العباس (ع) بر آن جمعيت حمله مي برد و بسختي از مشك آب دفاع مي كرد.

مردي به نام نوفل كه در پشت درختي كمين كرده بود، ناگهان هجوم آورد و ضربه اي به دست راست قمر بني هاشم وارد آورد؛ اما پيش از آنكه مشك بيفتد، سقاي دشت كربلا آن را به دست چپ گرفت: والله ان قطعتموا يميني اني احامي أبدا عن ديني و عن امام صادق اليقين نجل النبي الطاهر الأمين به خدا قسم اگر چه دست راستم را قطع كرده ايد، ولي من تا ابد از دينم و از پيشواي خود، نواده پيامبر پاك امين دفاع خواهم كرد! ضربتي ديگر دست چپ ابوالفضل (ع) را نشانه گرفت.

بي درنگ مشك را به دندان گرفت، بدان

اميد كه هر چه زودتر آب را به خيمه برساند.

دشمن، عباس را تيرباران كرد.

تيري به مشك خورد و آن را سوراخ كرد.

گويي اين جان عباس است كه از كالبد مشك بيرون مي ريزد! و تيري ديگر سينه اين سردار رشيد را هدف قرار داد.

عباس (ع) از اسب سرنگون شد و فرياد زد: برادر! مرا درياب! حسين خود را به برادر رسانيد، ولي آخرين اميدش را از دست رفته مي ديد! فداكاري و ايثار ابوالفضل العباس (ع) آنچنان تحسين برانگيز و غير قابل وصف است كه همواره مورد احترام و تكريم ائمه (عليهم السلام) قرار مي گرفته است.

شيخ صدوق (ره) از امام سجاد (ع) روايت كرده است: خداوند عباس را رحمت كند! او خوب جانبازي كرد و نيكو امتحان داد و جان خود را فداي برادرش كرد تا هر دو دستش جدا شد.

خداي عز و جل به جاي دو دست، دو بال به او عطا فرمود تا در بهشت با فرشتگان پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابي طالب دو بال عطا كرد.

عباس نزد خداوند مقامي دارد كه روز قيامت تمامي شهدا به او رشك مي برند! شهادت حضرت علي اصغر (ع) پس از شهادت آخرين افسر سپاه حسيني - ابوالفضل العباس (ع) - امام حسين (ع) خود را آماده رفتن به ميدان كرد؛ ولي پيش از آنكه قدم به ميدان بگذارد، به خيمه آمد و به زينب (س) فرمود: فرزند خردسالم را بده تا با او وداع كنم! علي اصغر (ع) را در آغوش پدر نهادند.

پدر طفل را به دست گرفت تا ببوسد؛ ولي تيري حلقوم كودك را پاره كرد و خون از رگهاي بريده جاري شد.

پدر داغدار

و مصيبت زده، تا دست خود را زير گلوي بريده طفل گرفت پر از خون شد، آنگاه خونها را به سمت آسمان پاشيد و فرمود: اين مصيبتها بر من سهل است؛ زيرا در راه خداست و خداوند ناظر بر اين مصائب است!

نبرد سرور شهيدان، حسين بن علي و كيفيت شهادت آن حضرت

نبرد سرور شهيدان، حسين بن علي و كيفيت شهادت آن حضرت

حسين (ع)، دست از جان شسته با اهل بيت وداع كرد و به ميدان نبرد تاخت.

هر كس در برابر زاده علي (ع) مي آمد، كشته مي شد و در اين لحظات، سخن امام اين بود: الموت أولي من ركوب العار والعار أولي من دخول النار أنا الحسين بن علي آليت أن لا أنثني أحمي عيالات أبي أمضي علي دين النبي مرگ بهتر از زير بار ننگ رفتن است و ننگ از دخول در آتش جهنم بهتر است! من، حسين بن علي هستم؛ سوگند ياد كرده ام كه هرگز به دشمن پشت نكنم؛ از خانواده پدرم دفاع مي كنم و بر دين پيامبر استوار هستم.

يكي از راويان نبرد كربلا، وضعيت سرور شهيدان را چنين توصيف كرده است: به خدا قسم، نديده بودم كسي را كه سپاه دشمن، او را احاطه كرده باشد و فرزندان اهل بيت و يارانش كشته شده باشند و با اين حال، از حسين قوي دل تر باشد! همين كه آن لشكر به او حمله مي كردند، شمشير مي كشيد و به آنها حمله مي كرد و آنان مانند گله گرگ زده پراكنده مي شدند! حضرت بر آن جماعت كه شماره آنان به سي هزار نفر مي رسيد هجوم مي برد و آنان همچون ملخهايي كه از ديدن اشخاص فرار مي كنند، از مقابل او مي گريختند و او به مركز خود باز مي گشت

و مي فرمود: لا حول ولا قوة إلا بالله! عده بيشماري از دشمن به دست امام (ع) كشته شدند، تا آنكه عمر سعد فرياد زد: واي بر شما! آيا مي دانيد با چه كسي مي جنگيد؟ اين، فرزند علي، كشنده عرب است! از هر طرف به او حمله كنيد! تيراندازان اطراف امام را گرفتند و ارتباط آن حضرت را با خيمه ها قطع كردند؛ سپس به طرف خيمه ها هجوم آوردند.

سيدالشهدا فرياد زد: واي بر شما اي پيروان آل ابي سفيان! اگر دين نداريد و از جهان آخرت نمي ترسيد، لااقل در دنياي خود آزادمرد باشيد و به اصل و حسب خود رجوع كنيد - اگر عرب هستيد - چنانچه عقيده شما اين است! شمر گفت: اي پسر فاطمه چه مي گويي؟ فرمود: من با شما جنگ دارم و شما با من؛ زنها كه گناهي ندارند! پس تا من زنده هستم، به حريم من تجاوز نكنيد! و شمر پاسخ داد: اين حرف را قبول داريم! سپس دستور داد تا امام زنده هستند، كسي معترض خيمه ها نشود.

امام حسين (ع) بار ديگر به خيمه ها باز مي گردند و دوباره با اهل بيت وداع مي كنند و مي فرمايند: روپوشها را بر تن كنيد و آماده بلا باشيد و بدانيد كه خداوند نگهدار و حامي شماست و شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، عاقبت شما را به خير مي كند و دشمنان شما را به انواع عذابها مبتلا مي سازد و در برابر اين مصيبتها، نعمت و كرامت فراوان به شما عطا خواهد فرمود.

شكايت نكنيد! مبادا سخني بر زبان بياوريد كه از قدر و منزلت شما بكاهد! و بار ديگر به ميدان شتافت.

پس از مدتي نبرد، امام

در حالي كه ايستاده بود، لحظاتي را به استراحت گذراند؛ ولي در همان حال سنگي به پيشاني مقدسش اصابت كرد و خون جاري شد.

فرزند پيامبر خواست با لباس خود خون را از صورت پاك كند كه مرد ديگري با تيري سه

شعبه، حضرت را هدف قرار داد.

سيدالشهدا به درگاه الهي عرض كرد: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله؛ معبود من! تو مي داني كه اين جمعيت، مردي را مي كشند كه روي زمين هيچ پسر پيامبري جز او نيست! سپس با دست، تير را از پشت خود خارج كردند؛ ناگهان خون بشدت فوران زد.

دستهاي امام پر از خون شد.

خونها را بر چهره و محاسن خود كشيد و فرمود: به همين حال باقي خواهم بود تا خدا و جدم رسول خدا (ص) را ملاقات كنم! قدرت نبرد بكلي از زاده زهرا (س) سلب شده بود.

هر كس به او نزديك مي شد، عقب مي رفت؛ مبادا خونش را به گردن گيرد.

شخصي به نام مالك بن يسر نزد امام آمد و زبان به دشنام گشود و با شمشير به سر حضرت ضربه اي زد.

عمامه امام شكافت و پر از خون شد.

حسين (ع) عمامه پر خون را برداشته، با دستمالي سر خود را بستند.

سپاه ابن زياد پس از درنگي كوتاه برگشته، اطراف امام را گرفتند.

كودكي نابالغ از اهل بيت امام حسين (ع) به نام عبدالله - فرزند امام حسن مجتبي (ع) - از خيمه بيرون آمد.

زينب (س) خواست او را نگه دارد، ولي عبدالله امتناع كرد و گفت: به خدا قسم، از عمويم دور نمي شوم! در اين هنگام ابحر بن كعب و به قولي حرملة بن كاهل خواست با شمشير ضربتي بر

امام وارد كند؛ عبدالله بن حسن دست خود را جلو آورد تا جلو شمشير را بگيرد؛ ولي ضربه شمشير به دست او وارد شد و دستش را قطع كرد.

فرياد كودك بلند شد و مادر را به كمك طلبيد.

امام حسين (ع) او را در آغوش كشيد، به سينه خود چسباند و فرمود: برادرزاده! بر اين بلا صبر كن و از خداوند طلب خير نما؛ زيرا خداوند تو را به پدران نيكوكارت ملحق خواهد كرد! سپس حرملة بن كاهل اسدي او را با تيري هدف قرار داد و كودك در آغوش عمو جان داد.

بار ديگر شمر بن ذي الجوشن به خيمه حمله برد و گفت: آتش بياوريد تا خيمه ها را با هر كه در آن است بسوزانم! امام (ع) فرمود: اي پسر ذي الجوشن! تو آتش مي طلبي كه اهل بيت مرا بسوزاني! خدا تو را به آتش جهنم بسوزاند! شبث بن ربعي شمر را سرزنش كرد و او را از اين عمل بازداشت؛ او نيز از اين كار منصرف شد.

امام حسين (ع) جامه اي كهنه و بي ارزش طلبيدند تا پس از شهادت، كسي به آن رغبت نكند و بدن آن حضرت را برهنه نسازد.

لباس كهنه اي آوردند، حضرت آن را پوشيدند و روي آن لباس نيز لباس ديگري از برد يماني به تن كردند كه آنرا عمدا پاره كرده بودند تا آن نيز بي ارزش جلوه كند.

در حالي كه امام (ع) مجروح و زخمي، سوار اسب بودند و قادر به ادامه نبرد نبودند، هجوم نهايي دشمن براي كشتن فرزند پيامبر (ص) آغاز شد.

صالح بن وهب مزني پهلوي امام را با نيزه هدف قرار داد و حضرت را از اسب سرنگون

كرد.

امام از سمت راست بدن بر زمين افتاد و در حالي كه صورت مقدسش روي خاك بود، فرمود: بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله و مجددا خود را از زمين بلند كرده، ايستادند.

شمر فرياد برآورد: در انتظار چه هستيد؟ چرا كار حسين را تمام نمي كنيد؟ هجوم افراد شدت يافت.

شخصي با شمشير، شانه حضرت را شكافت؛ امام باز به زمين افتادند.

گاهي مي ايستادند؛ ولي باز به زمين مي افتادند.

سنان بن انس نخعي با نيزه اي گلوي مقدس فرزند زهرا (س) را هدف قرار داد و آن را سوراخ كرد؛ سپس نيزه را بيرون كشيد و در استخوانهاي سينه اش فرو برد.

سپس با تيري گلوي امام را نشانه گرفت.

سيد الشهدا (ع) تير را از گلو خارج ساخت و دستهاي خود را به خون آلوده كرد و به محاسن خويش ماليد.

عمر سعد - لعنة الله عليه - به مردي كه در طرف راستش بود گفت: واي بر تو! پياده شو و حسين را راحت كن! خولي بن يزيد اصبحي پيش دستي كرد كه سر امام را از بدن جدا كند؛ ولي لرزه بر اندامش افتاد و عقب نشست.

سنان بن انس نخعي شمشيري به گلوي امام زد و گفت: به خدا قسم، سر تو را از بدن جدا مي كنم.

مي دانم تو پسر پيغمبري و از جهت مادر و پدر، بهترين مردم هستي! در آن لحظات آخر حيات، سخن حسين بن علي (ع) به درگاه الهي اين بود: صبرا علي قضائك يارب؛ لا إله سواك يا غياث المستغيثين: در برابر حكم تو - اي پروردگار- صبر مي كنم؛ معبودي غير از تو نيست اي فريادرس پناه جويان! سپس سنان بن انس نخعي و

به روايت ديگري شمر بن ذي الجوشن سر مقدس نواده رسول خدا، فرزند علي مرتضي و فاطمه زهرا و سرور جوانان بهشت را از تن جدا كرد.

هلال بن نافع آخرين دقايق حيات آن مظلوم را چنين توصيف مي كند: من با سپاه عمر سعد ايستاده بودم و حسين جان مي داد.

سوگند به خدا، كه من در تمام عمرم هيچ كشته اي را نديدم كه تمام پيكرش به خون آلوده باشد و چون حسين صورتش نيكو و چهره اش نوراني باشد! به خدا قسم، درخشش نور چهره اش مرا از تفكر در كشته شدنش باز مي داشت! همچنين آخرين لحظه شهادت سيدالشهدا را بدين گونه آورده اند: چون امام (ع) از اسب بر زمين افتاد، اسب آن حضرت با پيشاني خونين، خود را به خيمه ها رسانيد و شيهه مي كشيد.

اهل بيت كه اسب خونين بي سوار را ديدند، دانستند كه چه حادثه عظيمي رخ داده است.

زينب (س) فرياد زد: وا اخاه! وا سيداه! وا اهل بيتاه! اي كاش آسمان بر زمين فرو مي افتاد و كوهها از هم مي پاشيد و بر زمين مي ريخت! و نزد امام آمد و ديد كه برادر در حال جان دادن است و عمر سعد با عده اي ايشان را احاطه كرده اند.

فرياد زد: اي عمر سعد! آيا ابا عبدالله را مي كشند و تو نگاه مي كني! عمر سعد كه منقلب شده بود و مي گريست، صورت خود را برگرداند.

زينب (س) فرياد زد: آيا در ميان شما يك نفر مسلمان نيست؟ و پاسخي نشنيد.

عمر سعد فرياد زد: پياده شويد و حسين را راحت كنيد! شمر مبادرت به اين كار كرد و با پايش به آن حضرت ضربه زد و روي سينه امام نشست و محاسن شريفش

را گرفت و سرش را از پيكر جدا ساخت.

پس از شهادت، بدن امام را برهنه كردند و از آن لباسهاي كهنه نيز نگذشتند و حتي براي غارت انگشتر حضرت، انگشتش را قطع نمودند.

به دستور سركردگان سپاه، خيمه ها را غارت كردند و آنها را آتش زدند.

زنان و دختران، سراسيمه و هراسان و شيون كنان از خيمه ها بيرون مي دويدند، هر يك به سويي مي گريخت.

چون به خيمه امام زين العابدين (ع) كه با حالت بيماري در بستر افتاده بودند، رسيدند، همراهان شمر گفتند: آيا اين مرد را هم بكشيم؟ حميدبن مسلم گفت: او مريض است و همين بيماري او را از پاي در خواهد آورد؛ لازم نيست او را بكشيد! و جمعيت را از اين تصميم منصرف كرد.

زينب (س) بر بالين برادر ايستاد و عرض كرد: يا محمداه! اي جد بزرگوار كه فرشتگان بر تو درود مي فرستادند! اين حسين توست كه در خون خويش غلتيده است و اعضاي بدنش از يكديگر جدا شده و اينها دختران تو هستند كه اسير شده- اند! از اين ستمها به خداوند و به محمد مصطفي و علي مرتضي و به فاطمه زهرا (عليهم السلام) و به حمزه سيدالشهدا شكايت مي كنم! يا محمداه! اين حسين تو است كه در زمين كربلا برهنه و عريان افتاده و باد صبا خاكها را بر او مي پاشد! اين حسين تو است كه از ستم زنا زادگان كشته شده! چه اندوه بزرگي و چه مصيبت جانكاهي! امروز روزي است كه جدم رسول خدا (ص) از دنيا رفت! اي اصحاب محمد! اينها فرزندان پيامبر شما هستند كه آنان را به اسيري مي برند! عمر سعد فرياد زد: كيست كه بر بدن

حسين اسب بتازد؟ ده نفر داوطلب اين كار شدند (كه نام آنها در كتب تاريخي مضبوط است).

آنان بدن مقدس امام را پايمال سم اسبها كردند و استخوانهايش را شكستند.

عصر روز عاشورا، به دستور عمر سعد، سر مقدس امام حسين (ع) توسط خولي بن يزيد و حميد بن مسلم ازدي نزد عبيدالله بن زياد به كوفه فرستاده شد.

سرهاي بقيه شهيدان را نيز از بدنها جدا كردند و توسط شمر بن ذي الجوشن به كوفه فرستادند.

حركت كاروان اسرا به طرف كوفه

حركت كاروان اسرا به طرف كوفه

روز يازدهم محرم سال 61 هجري، عمر سعد بازماندگان را كه اغلب زنان و دختران بودند، با صورتهاي باز بر شترهاي برهنه و بدون جهاز سوار كرد و به طرف كوفه رهسپار شد.

پس از آنكه او كربلا را ترك كرد، جمعي از طايفه بني اسد آمدند و بر بدنها نماز خواندند و آنها را در همان محل دفن كردند.

كاروان حسيني وارد كوفه مي شود.

كوفيان خود را با اسيراني مواجه مي ديدند كه خود، آنان را به شهر فراخواندند، سپس به رويشان شمشير كشيدند و اكنون بر آنان مي گريند.

شيون و زاري فضاي كفرآلود شهر را پر كرده است.

امام سجاد (ع) فرمودند: براي ما مي گرييد و نوحه سرايي مي كنيد؟ مگر قاتل ما كيست؟ زينب (س) به مردم گريان اشاره كردند و آنان را به سكوت فرا خواندند، سپس حمد و ثناي الهي را به جاي آوردند و بر رسول اكرم (ص) درود فرستادند و سخنان مبسوطي بيان فرمودند.

خطبه زينب كبري (س) در كوفه - اي اهل كوفه! اي اهل مكر و خدعه! آيا بر ما گريه مي كنيد؟ هنوز چشمهاي ما گريان است و ناله هاي ما خاموش نشده! مثل شما مثل

آن زني است كه رشته هاي خود را مي بافد و سپس از هم باز مي كند.

شما ايمان خود را مايه مكر و خيانت در ميان خود ساختيد و رشته ايمان را بستيد و دوباره باز كرديد.

در ميان شما جز خودستايي و فساد و سينه هاي پركينه و چاپلوسي و تملق كنيزان و غمازي با دشمنان خصلتي نيست! شما مثل گياهان مزبله ها هستيد كه قابل خوردن نيست و به نقره اي شبيه هستيد كه زينت قبرها شده و مورد استفاده نمي باشد! وه كه چه زاد و توشه اي براي آخرت خود ذخيره كرديد كه موجب غضب خدا شده و عذاب جاويدان براي شما آماده گرديده است! آيا پس از كشتن ما بر ما گريه مي كنيد و خود را سرزنش مي نماييد؟ آري، به خدا قسم، بايد زياد گريه كنيد و كم بخنديد! شما لكه ننك و عار روزگار را به دامان خود انداختيد كه با هيچ آبي نمي توان آن را شست! چگونه شسته شود، قتل پسر پيغمبر و سيد جوانان اهل بهشت و آن كسي كه در جنگها و گرفتاري ها پناهگاه شما و در مقام احتجاج با دشمن، راهنماي شما بود.

در سختيها به او پناه مي برديد و دين و شريعت را از او مي آموختيد! بدانيد كه وزر و وبال بزرگي را به جاي آورديد! دور باشيد از رحمت خدا و مرگ بر شما! كوششهاي شما به نااميدي منجر شد و دستهاي شما زيانكار گرديد و معامله شما موجب خسران و ضرر شما شد.

به غضب خدا رو كرديد و ذلت و بيچارگي شما را احاطه كرد! واي بر شما اي اهل كوفه! آيا مي دانيد چه جگري را از رسول خدا (ص) شكافتيد و

چه پرده نشينان عصمتي را از پرده بيرون افكنديد؟ چه خوني را بر زمين ريختيد و چه حرمتي را هتك كرديد؟ آيا مي دانيد چه عمل زشتي را مرتكب شديد و چه گناهي انجام داديد و چه ستم عظيمي به بزرگي زمين و آسمان نموديد؟ آيا تعجب مي كنيد كه آسمان خون ببارد؟ به يقين عذاب آخرت سخت تر و خواركننده تر است و در آن روز شما يار و ياوري نخواهيد داشت.

پس اين مهلت خداوندي، شما را فريب ندهد و از حد خود خارج نكند؛ زيرا خداوند در انتقام تعجيل نمي كند و نمي ترسد از اينكه خونخواهيش فوت شود، پروردگار شما در كمين شما است! خطبه امام زين العابدين (ع) در كوفه -- امام چهارم، حضرت سجاد (ع) مردم كوفه را كه مي گريستند به سكوت دعوت فرمود؛ آنگاه ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر رسول خدا (ص) چنين فرمود: اي مردم! هر كس مرا مي شناسد، احتياجي به معرفي ندارد و هر كه نمي شناسد، خودم را به او معرفي مي كنم: من، علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب- عليه السلام- هستم.

من فرزند آن كسي هستم كه به او هتك حرمت كردند.

اموالش را به غارت بردند و خانواده اش را اسير كردند.

من فرزند آن كسي هستم كه او را در كنار فرات، بي آنكه از او خوني طلب داشته باشند، كشتند.

من پسر كسي هستم كه بسختي كشته شد و همين افتخار براي ما كافي است! اي مردم! شما را به خدا قسم مي دهم مگر شما نبوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و او را فريب داديد و عهد بستيد كه ياريش خواهيد كرد، با

او بيعت كرديد و بعد او را كشتيد؟ مرگ بر شما باد، با اين توشه اي كه پيش فرستاديد! چه افكار بدي داريد! روز قيامت با چه چشمي به رسول خدا (ص) خواهيد نگريست، اگر به شما بگويد: خاندانم را كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد؛ پس شما از امت من نيستيد! در اين هنگام صداي گريه مردم بلند شد.

امام سجاد (ع) فرمود: خداوند رحمت كند كسي را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا در راه خدا و رسولش و اهل بيتش حفظ كند، چرا كه رسول خدا (ص) براي ما اسوه و الگوي نمونه اي است! مردم گفتند: اي پسر پيامبر! ما همه گوش به فرمان تو هستيم و عهد و پيمان تو را نگاه خواهيم داشت و از تو روي نمي گردانيم با هر كه با تو بجنگد، مي جنگيم و با هر كه با تو از در آشتي برآيد، در صلح و آشتي هستيم؛ از يزيد خونخواهي مي كنيم و از كساني كه به تو ستم كردند بيزاري مي جوييم! امام سجاد (ع) فرمودند: هيهات! هيهات! اي فريبكاران حيله گر! آيا مي خواهيد همان كاري را كه پيش از اين با پدرانم كرديد، با من بكنيد؟ به خدا قسم، چنين چيزي ممكن نيست! هنوز جراحاتي كه از اهل بيت پدرم بر دل من وارد شده، بهبود نيافته و هنوز مصيبت جدم رسول خدا (ص)، پدرم و برادرانم را فراموش نكرده ام هنوز تلخي آن در كام من هست.

گلويم را گرفته و غصه آن در سينه ام جريان دارد! از شما مي خواهم كه نه ما را ياري كنيد و نه با ما بجنگيد! پس از آن، ابن زياد وارد كاخ خود شد

و اذن داد كه مردم وارد شوند.

سر مقدس امام حسين (ع) را در مقابلش گذاشتند و سپس اهل بيت و فرزندان امام را وارد كردند.

عبيدالله بن زياد، حضرت زينب (س) را مخاطب قرار داد و با وقاحت تمام گفت: حمد و سپاس خداوندي را كه شما را رسوا كرد و دروغهايتان را آشكار ساخت! زينب (س) فرمود: آن كسي كه مفتضح و رسوا مي شود، فاسق است و آنكه دروغ مي گويد، شخص فاجر است و آنها غير از ما هستند.

عبيد گفت: آيا ديدي خدا با برادرت چه كرد؟ چطور بود؟ زينب (س) پاسخ داد: من بجز زيبايي و نيكويي چيزي از جانب خدا نديدم! زيرا آنان كساني بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقدر كرده بود و به قتلگاههاي خود رفتند.

اما به همين زودي خداوند تو و آنان را با هم براي حساب جمع مي كند و آنان با تو احتجاج خواهند كرد، آن وقت خواهي ديد كه رستگار كيست.

مادرت بر تو بگريد اي پسر مرجانه! ابن زياد بشدت خشمگين شد و خواست زينب كبري را به قتل برساند؛ ولي اطرافيانش او را از اين كار منصرف كردند.

سپس متوجه امام سجاد (ع) شد و پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او علي بن الحسين است.

ابن زياد گفت: مگر خداوند علي بن الحسين را نكشت؟ امام (ع) فرمودند: من برادري داشتم كه نام او نيز علي بود.

مردم او را كشتند.

ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت.

امام (ع) پاسخ داد: الله يتوفّي الأنفس حين موتها.

.خداوند است كه جان هر كس را هنگام مرگ مي گيرد و همين طور هنگام خواب (سوره زمر، آيه 42) ابن زياد بار ديگر گفت: تو

جرأت مي كني كه به من جواب بدهي؟ ببريد او را گردن بزنيد! در اين هنگام زينب (س) به سخن آمد: اي پسر زياد! تو كسي را از ما را باقي نگذاشتي و همه را كشتي؛ اگر مي خواهي اين جوان را نيز بكشي، پس مرا هم با او بكش! امام (ع) گفت: عمه جان خاموش باش كه سخني دارم - سپس به ابن زياد فرمود: - آيا با كشتن، مرا تهديد مي كني؟ مگر نمي داني كه كشته شدن عادت ما و شهادت مايه سرفرازي ماست؟ عبيدالله بن زياد به وسيله نامه، خبر شهادت امام حسين (ع) و اسارت اهل بيت را به اطلاع يزيد رساند.

يزيد از او خواست سرهاي امام و يارانش را همراه با اهل بيت به شام بفرستد.

ورود كاروان اسرا به شام

ورود كاروان اسرا به شام

روز اول صفر سال 61 هجري، كاروان اسرا به دمشق نزديك مي شود.

ام كلثوم از شمر خواست كه آنان را از محلي كه جمعيت كمتر دارد وارد شهر كنند تا چشم مردم كمتر به آنان بيفتد؛ ولي شمر دستور داد آنان را از محل پرجمعيت وارد شهر كنند.

سرهاي مقدس شهدا را به نيزه كردند و همه از دروازه دمشق وارد شهر شدند.

ديوارهاي شهر آذين بندي شده بود و زنان خواننده دف مي زدند؛ گويي عيد بزرگي در پيش دارند! مردم شام كه مدتها زير باران تبليغات مسموم معاويه و يزيد بودند، هنوز از عمق فاجعه بي خبرند.

پيرمردي نزد اسرا آمد و گفت: خدا را سپاس مي گويم كه شما را كشت، مردم را از دست شما آسوده كرد و اميرالمؤمنين را بر شما مسلط نمود! امام سجاد (ع) به او فرمود: اي پيرمرد! آيا قرآن خوانده اي؟ او گفت

آري.

امام فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي: قل لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربي: اي پيامبر! بگو من در مقابل رسالتم از شما مزدي نمي خواهم مگر اينكه خويشاوندانم را دوست داشته باشيد (سوره شوري، آيه 23)؟ گفت: آري خوانده ام.

امام فرمود: خويشان پيامبر ما هستيم.

آيا در سوره بني اسرائيل اين آيه را خوانده اي: و آت ذا القربي حقه: به خويشاوند حقش را بده! (آيه 23)،؟ گفت: خوانده ام.

فرمود ذا القربي و خويشاوند رسول خدا ما هستيم.

آيا اين آيه را خوانده اي: و اعلموا أنما غنمتم من شي ء.

بدانيد كه هر غنيمتي كه به دست مي آوريد، خمس آن به خدا و رسول و خويشاوند تعلق دارد (سوره انفال، آيه 41)؟

گفت: آري خوانده ام.

امام فرمود: ذا القربي و خويشاوند پيامبر، ما هستيم.

آيا اين آيه را خوانده اي: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا: اراده حتمي خداوند تعلق گرفته است كه هر گونه پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملا پاك كند (سوره احزاب، آيه 33)

پيرمرد گفت: آري خوانده ام.

امام فرمود: ما هستيم آن اهل بيتي كه خداوند به آيه تطهير مخصوصشان گردانيده است.

پيرمرد ساكت شد و از سخن خود پشيمان گرديد و گريست، عمامه خود را بر زمين زد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! من بيزاري مي جويم به سوي تو از دشمنان جني و انسي آل محمد (ص) پس از آن به امام عرض كرد: آيا توبه من پذيرفته مي شود؟

امام فرمودند: اگر توبه كني، خداوند مي پذيرد و تو با ما هستي.

او گفت: من توبه كردم.

چون داستان اين پيرمرد به گوش يزيد رسيد، دستور داد او را كشتند.

شايد اين

نخستين بارقه آگاهي بود كه بر قلب مردم مي تابيد و مي بايست در نطفه خاموش شود؛ زيرا براي حكومت يزيد، هيچ چيز بدتر از آگاهي مردم نيست! زنان و بازماندگان اهل بيت در حالي كه با ريسمان به هم بسته شده بودند، به مجلس يزيد آورده شدند.

امام سجاد (ع) هنگام ورود، به يزيد فرمودند: تو را به خدا قسم مي دهم اگر رسول خدا (ص) ما را با اين وضع ببيند، فكر مي كني چه خواهد كرد؟ يزيد دستور داد ريسمانها را بريدند.

سپس زنها را پشت سرش جاي دادند و آنگاه سر بريده امام حسين (ع) را مقابلش نهادند.

چون زينب (س) چشمش به سر برادر افتاد، گريبان خويش را پاره كرد و فرمود: حسين عزيزم! اي محبوب رسول خدا! اي فرزند مكه و منا! اي پسر فاطمه زهرا - بانوي بانوان جهان - اي فرزند دختر مصطفي! و تمام مجلس به گريه افتاد.

يزيد با چوب به لب و دندان امام مي زد و كينه خود را با اشعاري بدن مضمون ابراز مي كرد: اي كاش بزرگان طايفه من كه در جنگ بدر كشته شده بودند، حاضر بودند و مي ديدند كه طايفه خزرج چگونه از شمشير زدن ما به جزع آمده اند و مي نالند تا از ديدن اين منظره، فرياد شادي آنان بلند شود و بگويند: اي يزيد! آفرين برتو! دستت درد نكند! ما بزرگان بني هاشم را كشتيم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتيم.

امروز در مقابل آن روز! چون اين سخنان از يزيد شنيده شد، زينب (س) برخاست و خطبه تاريخي خود را آغاز كرد كه خلاصه آن چنين است: خطبه زينب كبري (س) در شام الحمد لله رب

العالمين و صلّي الله علي رسوله و آله أجمعين.

خداوند مي فرمايد: ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوآي.

عاقبت آنان كه اعمال زشت را با بدترين وضعي مرتكب مي شدند، اين است كه آيات خدا را تكذيب كردند و به مسخره گرفتند (سوره روم، آيه 10).

خداوند راست مي گويد.

اي يزيد! اينكه زمين و آسمان را بر ما تنگ كردي و ما را مانند اسيران به هر شهر و ديار كشاندي، گمان مي كني به خاطر بي ارزش بودن ما نزد خدا و احترام تو نزد او است؟ به همين خاطر است كه بر خود مي بالي و ناز مي كني و شادماني كه دنيايت آباد شده و كارها بر وفق مراد است و سلطنت همواره براي تو باقي است؟ تند مرو! آهسته باش! مگر سخن خدا را فراموش كرده اي كه مي فرمايد:، آنان كه به راه كفر بازگشتند، گمان نكنيد كه اين مهلت چند روزه اي كه به آنان داديم، مقدمه سعادت آنهاست؛ هرگز! بلكه اين مهلت براي آن است كه بر گناهان خود بيفزايند و براي آنان عذابي خواركننده در پيش است (سوره آل عمران، آيه 178)، اي پسر بردگان آزادشده! آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پس پرده جاي دهي و دختران پيامبر را با صورتهاي باز و و بدون پوشش به همراه دشمنانشان در شهرها بگرداني و اهالي منازل، آنان را ببينند و دور و نزديك و پست و شريف، بر آنان كه هيچ ياوري ندارند، بنگرند؟ آري، چگونه اميد مهرباني مي رود از كسي كه جگر آزادمردان را در دهان مي مكد و بيرون مي اندازد و گوشتش از خون شهيدان روييده است؟)1(اكنون مست و مغرور شده اي و خيال

مي كني گناهي مرتكب نشده اي؛ با چوب به دندانهاي ابا عبدالله، - سرور جوانان بهشت- مي زني و شعر مي خواني و مي گويي:، درگذشتگان من در روز بدر خوشي كنند و بگويند: اي يزيد! دستت درد نكند! آفرين بر تو!، آري؛ چگونه اين حرفها را نزني و اين شعرها را نخواني.

در صورتي كه دستت را در خون فرزندان محمد (ص) فرو برده اي و ستارگان درخشان زمين را كه دودمان عبدالمطلب بودند خاموش كرده اي! حالا پيران طايفه خود را صدا مي زني و خيال مي كني آنها مي شنوند؛ ولي به همين زودي تو نيز به آنان ملحق خواهي شد و در آنجا آرزو مي كني اي كاش دستهايم شل و زبانم لال مي بود و اين سخنان را نمي گفتم و مرتكب اين جنايات نمي شدم! خداوندا! انتقام ما را از كساني كه به ما ظلم كردند بگير و حق ما را از آنان بستان و ايشان را در آتش غضب خود بسوزان! اي يزيد! تو فقط پوست خود را شكافتي و گوشت خودت را پاره كردي.

طولي نمي كشد كه با اين بار سنگيني كه به گردن گرفته اي، بر رسول خدا وارد شوي، در آن روزي كه خداوند فرزندان پيامبر را جمع مي كند و حق آنان را مي گيرد.

هرگز گمان مكن آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند؛ بلكه زنده اند و نزد پروردگار خود روزي مي خورند (سوره آل عمران، آيه 169).

اگر چه فشارهاي روزگار، مرا به سخن گفتن با تو وادار كرده است، ولي من قدر و ارزش تو را كوچك و سرزنشت را بزرگ مي شمارم و توبيخ نمودن تو را كاري ستوده مي دانم.

اما چشمها اشك ميريزد و سينه ها از آتش غمها مي سوزد! آه! چه شگفت آور

است كه سپاه خداوند به دست سپاه شيطان كشته شوند! خون ما از اين دستها مي ريزد و گوشت ما در اين دهانها جويده و مكيده مي شود و آن بدنهاي طيب و طاهر در روي زمين مانده و گرگهاي بيابان، به نوبت آنان را زيارت مي كنند و درندگان، آنها را بر خاك مي مالند! اي يزيد! اگر امروز بر ما غلبه كردي، بزودي مؤاخذه خواهي شد و در آن هنگام چيزي نداري مگر آنچه پيش فرستاده اي.

خداوند به بندگانش ستم نمي كند و ما به او شكايت مي كنيم.

او پناه ما است.

تو به كار خودت مشغول باش و تا مي تواني مكر و حيله كن و كوشش نما، ولي به خدا سوگند، نمي تواني نام ما را محو كني و وحي ما را خاموش گرداني و اين ننگ و عار را از دامن خود بشويي؛ زيرا عقل تو عليل است و ايام زندگانيت اندك و روزي كه منادي فرياد زند: لعنت خدا بر ستمكاران!، در آن روز اجتماع تو پراكنده است! سپاس خداوندي را كه ابتداي كار ما را به سعادت و مغفرت و پايان آن را به شهادت و رحمت ختم نمود! ما از خداوند درخواست مي كنيم كه نعمت خويش را بر شهيدان ما تكميل كند و به اجر و مزد آنان بيفزايد و براي ما جانشينان نيكويي قرار دهد؛ او خداوندي بخشنده و مهربان است و او به تنهايي ما را بس است.

تنها او وكيل و كارگزار ماست! يزيد به يكي از خطباي درباري دستور داد بالاي منبر رود و نسبت به امام حسين و پدر گراميش (عليهم السلام) بدگويي كند.

او نيز چنين كرد و يزيد را مدح و ستايش

نمود.

حضرت سجاد (ع) فرياد زدند: واي بر تو اي خطيب! خشنودي مخلوق را به بهاي خشم و غضب خالق خريدي! پس جايگاه خود را در آتش جهنم ببين! در بعضي روايات تاريخي آمده است كه امام سجاد (ع) از يزيد خواستند اجازه دهد به منبر روند، يزيد اجازه نداد.

مردم به او گفتند: اجازه بده اين جوان سخن گويد! يزيد گفت: او اگر بالاي منبر رود، پايين نمي آيد مگر اينكه مرا و خاندان ابوسفيان را رسوا كند.

اطرافيان گفتند: اين جوان كه كاري نمي تواند بكند! يزيد گفت: شما او را نمي شناسيد؛ او از اهل بيتي است كه دانش را با پيكر خود آميخته است! با اين حال، اصرار اطرافيان مؤثر واقع شد و امام به منبر رفتند و با فصاحت و شيوايي تمام، خود را معرفي كردند و انتساب خود را به خاندان عصمت و طهارت يادآور شدند تا جايي كه فرياد ناله و گريه بلند شد و جو عمومي كاخ ظلم و ستم دگرگون گرديد.

يزيد كه مي خواست به هر طريق ممكن جلو اين سخنان را بگيرد و نگذارد مردم متوجه حقيقت امر شوند، به مؤذن دستور داد اذان بگويد.

مؤذن شروع به اذان گفتن كرد؛ ولي هر جمله اذان او با پاسخي از طرف امام مواجه شد: - الله أكبر -: تكبير مي گويم، تكبيري بي قياس؛ تكبيري كه به حواس انساني درك نشود؛ چيزي بزرگتر از خداوند نيست! - أشهد أن لا إله إلا الله - مو و پوست و گوشت و خون من به يگانگي خداوند گواهي مي دهد! - أشهد أن محمدا رسول الله - (رو به يزيد كردند و فرمودند:) اي يزيد! اين محمد، جد من

است يا جد تو؟ اگر او را جد خودت بداني، دروغ گفته اي و اگر او را جد من مي داني، پس چرا فرزندانش را كشتي؟ هنگام ورود كاروان اهل بيت به شام، مردم نادان و فريب خورده گمان مي كردند با اسراي خارجي روبرو هستند.

ولي معرفي بازماندگان و اهل بيت از خود و اعلام خويشاوندي آنان با رسول خدا (ص) آنان را آگاه كرد و مردم دانستند كه با چه كساني روبرو هستند و اين اسراي به زنجير كشيده شده، در حقيقت فرزندان خاندان وحي الهي هستند.

حتي درباريان نيز تحت تأثير قرار گرفتند و صداي اعتراض بعضي از آنان بلند شد.

يكي از شاميان در حالي كه به طرف فاطمه، دختر امام حسين (ع) اشاره مي كرد، از يزيد خواست تا او را به كنيزي به وي ببخشد.

فاطمه به زينب (س) گفت: عمه جان! يتيم شديم و حالا مي خواهند ما را به كنيزي نيز ببرند! زينب (س) فرمود: اين فاسق نمي تواند اين كار را بكند! مرد شامي پرسيد: اين دختر كيست؟ يزيد گفت: فاطمه، دختر حسين است و آن زن هم زينب، دختر علي بن ابي طالب است.

مرد شامي گفت: خدا تو را لعنت كند! به خدا من فكر مي كردم اينها اسيران روم هستند! يزد گفت: به خدا تو را هم به آنان ملحق مي كنم! سپس دستور داد آن مرد را به قتل برسانند.

همچنين از امام سجاد (ع) روايت شده است كه سفير روم روزي در دربار يزيد به مجلس يزيد آمد و در مقابل او سري را ديد كه بريده شده بود.

چون فهميد كه آن سر، سر فرزند پيامبر مسلمانان است، يزيد را توبيخ كرد و گفت: ما هر چه

از عيسي، پيامبرمان بر جاي بماند، به آن تبرك مي جوييم، با اين كه بين ما و او چندين پشت فاصله است؛ ولي شما پسر رسول خدا را كه فقط به يك واسطه به او مي رسيد كشتيد! يزيد گفت: اين مرد مسيحي را بكشيد كه مرا رسوا خواهد كرد! او نيز فورا شهادتين را بر زبان آورد و مسلمان شد و در حالي كه سر بريده امام حسين (ع) را به سينه چسبانده بود و مي گريست، به قتل رسيد.

بازگشت اسرا به مدينه پس از مدتي اسرا را به عراق بازگرداندند.

بنا به درخواست اهل بيت، راهنماي قافله، آنان را از كربلا عبور داد.

اسرا، عده اي از مردان خاندان رسالت را كه براي زيارت قبر امام به كربلا آمده بودند، ملاقات كردند و همه در كربلا ماندند چند روز به عزاداري مشغول شدند، سپس به طرف مدينه حركت كردند.

پيش از رسيدن كاروان به مدينه، شاعري از دوستداران اهل بيت (ع) خبر ورود آنان را بوسيله اشعار سوزناكي به مردم شهر داد.

زنان مدينه با فرياد واويلاه از شهر خارج شدند و به استقبال كاروان شتافتند.

امام سجاد (ع) نزديك مدينه خطبه اي خواندند و مردم را از ماجراها آگاه كردند.

مدينه غرق ماتم و اندوه شده بود و بذر نارضايتي از حكومت يزيد در دل آنان كاشته شد.

پس از مدتي عليه يزيد قيام كردند و نبرد معروف به حره بين آنان و سپاه يزيد روي داد كه منجر به قتل عام مردم مدينه شد.

بيقين حضور اسرا در كوفه و شام، مؤثرترين عامل رسوايي يزيد و سردمداران حكومت غاصب بود و اگر آنان نبودند، تبليغات مسموم چندين ساله خاندان ابوسفيان كه با گوشت و

خون مردم عجين شده بود و اهل بيت را مردمي كافر و خارج از دين مي دانستند، همچنان ريشه مي دوانيد و عميقتر مي شد و اگر چند نسل به همين منوال مي گذشت، اسمي از دين باقي نمي ماند.

ولي حضور اسرا در كوفه و شام و سخنان آنان، پرده از اعمال زشت عمال جور و ستم برداشت و مردم ناآگاهي را كه حتي باور نمي كردند علي بن ابي طالب (ع) نماز خوانده باشد، از خواب غفلت بيدار كرد و آنان را از انحراف عظيمي كه پس از رحلت رسول خدا (ص) به وجود آمده بود آگاه ساخت.

به دنبال شهادت امام حسين (ع)، سراسر مملكت اسلامي را قيامهاي خونين فرا گرفت كه اولين آنها قيام توابين بود و با حركات ديگري همچون قيام مختار بن أبي عبيده ثقفي، قيام شهداي فخ، قيام زيد بن علي بن الحسين (عليهما السلام) و پس از او فرزندش يحيي بن زيد ادامه يافت.

امام حسين (ع) در طول تاريخ، همواره به عنوان سمبل مبارزه عليه ظلم و فساد و تباهي شناخته شده اند.

در طول دوران بني عباس، بارها مرقد مطهر آن حضرت را تخريب و با خاك يكسان كردند و زائرانش را شكنجه مي كردند و يا به قتل مي رساندند.

آنان گمان مي كردند با اين اعمال مي توانند آرمان حسين (ع) را از دلها بيرون كنند و عشق به اسلام و خاندان رسالت را از جانها بزدايند؛ غافل از آنكه اين نور، نور خداوند است و نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد: يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم و الله متم نوره ولو كره الكافرون: كفار مي خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند؛ ولي خدا نور خود را تمام و كامل

نگاه خواهد داشت، اگر چه كافران اين مطلب را نپسندند (سوره صف، آيه 8) پروردگارا! همان گونه كه ما را با معرفت خاندان رسالت گرامي داشتي و برائت و بيزاري از دشمنانشان را روزي ما كردي، ما را در دنيا و آخرت در راه آنان ثابت قدم بدار و ما را از كساني قرار ده كه با حضور در ركاب فرزند آن شهيد مظلوم، امام زمان، حجة بن الحسن العسكري- ارواحنا فداه- انتقام خونش را مي گيرند! خداوندا! زندگاني ما را همچون زندگاني محمد و آل محمد و مرگ ما را همچون مرگ محمد و آل محمد قرار ده! آمين! مآخذ: اللهوف علي قتلي الطفوف، تأليف مرحوم سيد بن طاووس، ترجمه سيد محمد صحفي.

نفس المهموم و نفثة المصدور، تأليف مرحوم حاج شيخ عباس قمي، ترجمه آيت الله محمد باقر كمره اي.

لمعات الحسين، تأليف مرحوم آيت الله سيد محمدحسين حسيني تهراني.

قيام مختار بن ابي عبيده ثقفي - در دوازدهم ربيع الاول سال 66 هجري قمري، مختار بن ابي عبيده ثقفي قيام فراگيري را عليه قاتلان سيدالشهداء، ابا عبدالله الحسين (ع)، آغاز كرد و با اقدامي مسلحانه، افرادي را كه در توطئه كربلا به نحوي شركت داشتند، به قتل رساند، تا پس از گذشت پنج سال از آن فاجعه مولمه، لبخندي بر لبان بني هاشم و آل پيامبر (ص) بنشيند و قلب پر از درد و محنت آنان اندكي مسرور شود.

مختار در سال اول هجري، در مدينه طيبه متولد شد.

پدرش مسعود ثقفي مكني به ابوعبيد و مادرش زني سخنور و با تϘșʘѠبه نام دومه بود.

مختار سيزده ساله بود كه در سپاهي عظيم كه تنها چهار روز پس از آغاز خلافت عمر

بن الخطاب - خليفه دوم - و به دستور او به طرف مرزهاي ايران و عراق بسيج شده بود، شركت كرد.

در همين جنگ، پدرش را از دست داد.

درباره مختار مي نويسند: او مرد شمشير، عاقلي حاضر جواب و دورانديش، بسيار بافراست و بلندهمت، سخاوتمند و سياستمداري زيرك بود و او را به ҙǘϠو عبادت نيز ستوده اند.

يكي از همسرانش وقتي به دست دشمنان مختار اسير شد و از او خواستند مختار را لعنت كند، در پاسخ گفت: چگونه لعنت كنم كسي را كه فقط به خدا اتكا داشت، روزها را روزه مي گرفت و شبها را به عبادت و نماز مي گذراند و جان خود را در راه خدا و رسول و محبت و وفاداري و خونخواهي اهل بيت پيامبر فدا كرد! پس از آنكه اميرالمؤمنين (ع) مركز خلافت خود را از مدينه به كوفه منتقل كردند، مختار با آن حضرت در كوفه ماند و به دنبال قيام امام حسين (ع) عليه حكومت يزيد بن معاويه و فرستادن مسلم بن عقيل به نمايندگي خودشان به كوفه، مختار وارد جرگه مبارزه بر عليه حكومت وقت شد و خانه او نخستين پناهگاه مسلم بن عقيل گرديد؛ اما پس از مدتي مسلم بن عقيل به خانه هاني بن عروه نقل مكان كرد.

سپس عبيدالله بن زياد، حاكم كوفه، مختار را به جرم همكاري با مسلم دستگير كرد و او تا پايان واقعه كربلا و شهادت امام حسين (ع) و اهل بيت گراميش در زندان بود.

واقعه حره و قتل عام مردم مدينه به دستور يزيد بن معاويه

واقعه حره و قتل عام مردم مدينه به دستور يزيد بن معاويه

در روز 28 ذيحجه سال 63 هجري، مردم مدينه به دستور يزيد بن معاويه قتل عام شدند

و شهر غارت شد.

اين واقعه به واقعه حره موسوم گشت.

پس از به شهادت رسيدن امام حسين- عليه السلام-، ظلم و عداوت يزيد بن معاويه شدت گرفت.

گروهي از مردم كه به شام رفته بودند، مشاهده كردند كه او همواره مشغول عياشي و طرب و خوشگذراني است و چون برگشتند، مردم مدينه را از حالات يزيد مطلع ساختند.

مردم پس از اطلاع از قضايايي كه در شام مي گذشت، عثمان بن محمد بن ابي سفيان حاكم مدينه و همچنين مروان حكم و ساير امويين را از مدينه بيرون كردند؛ سپس با عبدالله پسر حنظله غسيل الملائكه (از اصحاب پيامبر و شهيد معروف نبرد احد) بيعت كردند و آشكار يزيد را دشنام دادند و برائت و بيزاري خود را از وي آشكار ساختند.

يزيد پس از شنيدن اين خبر، شخصي به نام مسلم بن عقبه را كه به واسطه پليدي و خباثتش به مجرم و مسرف ملقب بود، براي سركوبي مردم مدينه به آن شهر فرستاد.

سپاه وي در نزديكي مدينه، در محلي به نام حره توقف كردند.

به دنبال آن، مردم مدينه از شهر بيرون آمدند تا آنان را دور كنند و اين سبب شد كه بين دو سپاه جنگي سخت درگيرد.

مروان حكم پيوسته سپاه مسلم را به كشتن مردم ترغيب مي كرد تا آنكه بسياري از مردم شهر در اين نبرد جان خود را ازدست دادند و بقيه نيز كه تاب مقاومت نداشتند، به مدينه برگشتند و به مسجد پيامبر- صلوات الله عليه وآله- پناهنده شدند.

لشكر مسلم وارد مدينه شد و سپاهيانش بدون آنكه رعايت حرمت پيامبر (ص) را كنند، با اسب وارد مسجد شدند و به كشتاري وحشيانه دست زدند.

آنها بقدري

از مخالفين را كشتند كه در مسجد، خون جاري شد و تا قبر پيامبر (ص) رسيد.

بر طبق برخي از نقلها، در اين واقعه بيش از ده هزار نفر كه هفتصد نفر آنان از بزرگان قريش و انصار و مهاجرين و موالي بودند كشته شدند.

بعضي از مورخين تعداد مشهورين از كشته شدگان اين واقعه را چهار هزار نفر ذكر كرده اند و بعضي گفته اند عدد افراد غير معروف كه در اين واقعه كشته شدند، (بجز زنان و كودكان) به ده هزار نفر رسيد.

سپس مسلم بن عقبه، امير لشكر يزيد، سه روز اموال و نواميس مردم را بر لشكر خود مباح نمود و در اين مدت شهر غارت شد و ابروي بسياري هتك گرديد.

تمامي مردم بجز امام سجاد- عليه السلام- و علي بن عبدالله بن عباس، از ترس مجددا با يزيد بيعت كردند و علت اينكه مسلم بن عقبه متعرض امام سجاد - عليه السلام - و علي بن عبدالله نشد، اين بود كه بعضي از خويشاوندان آنان در بين لشكر مسلم بن عقبه بودند و وساطت آنها سبب شد كه وي از آنان بگذرد.

مسرف پس از اين واقعه، به منظور مقابله با عبدالله بن زبير، به طرف مكه به راه افتاد؛ ولي به واسطه پيري و شدت بيماريي كه از قبل بر او چيره شده بود، در بين راه درگذشت.

برگرفته از كتاب منتهي الآمال، تأليف مرحوم حاج شيخ عباس قمي.

28- حسين بن علي حماسه ي تاريخ

مشخصات كتاب

سرشناسه :حجتي كرماني محمدجواد، - 1311

عنوان و نام پديدآور:حسين بن علي ع حماسه تاريخ نوشته محمدجواد حجتي كرماني [براي سازمان تبليغات اسلامي معاونت آموزش و پژوهش

مشخصات نشر :[تهران : سازمان تبليغات اسلامي شركت چاپ و نشر، 1377.

مشخصات

ظاهري:[259] ص فروست :(سازمان تبليغات اسلامي معاونت آموزش و پژوهش 609)

شابك :6500ريال ؛ 6500ريال وضعيت فهرست نويسي :فهرستنويسي قبلي يادداشت :كتابنامه ص [259]؛ همچنين به صورت زيرنويس موضوع :حسين بن علي ع ، امام سوم ق 61 - 4

موضوع :واقعه كربلا، ق 61

شناسه افزوده :سازمان تبليغات اسلامي معاونت آموزش و پژوهش شناسه افزوده :سازمان تبليغات اسلامي شركت چاپ و نشر

رده بندي كنگره :BP41/4 /ح 3ح 5

رده بندي ديويي :297/953

شماره كتابشناسي ملي : م 77-12328

پيشگفتار

پيشگفتار

حديث حسين بن علي عليه السلام و كربلاي او، هيچ گاه كهنه نخواهد شد... پس شگفت آور نيست اگر نوشته ي حاضر كه پس از 33 سال از تاريخ نگارش آن، به دست طبع و نشر سپرده مي شود، آكنده از مطالب آموزنده و خواندني و تازه باشد!

نويسنده ي 33 ساله ي كتاب در فرصت 6 ماهه ي آزادي ميان دو زندان (زندان چهار ماهه ي زمستان 1343 - بهار 1344 و زندان ده ساله پاييز 1344 - پاييز 1354) اين كتاب را نوشت؛ و تقدير آن بود كه همين مدت بگذرد تا توفيق چاپ و نشر آن دست دهد!... ناگفته روشن است كه اگر اين نگارش، 33 سال ديرتر - سال 1377 - انجام مي يافت، بسي درست تر و رساتر از اين بود كه اكنون هست.. (مگر آن كه فرض شود نويسنده در اين فاصله ي دراز به هيچ دستاورد علمي جديدي دست نيافته است!) پس بر گفته ي نخستين بايد افزود كه هر چند حديث حسين بن علي (ع) و كربلاي او، هيچ گاه كهنه نخواهد شد و نوشته ي حاضر نيز حاوي مسائل آموزنده ي تازه اي است، اما گفته ها و نوشته هاي بسياري است كه نسل گذشته و حاضر از آن آگاهي يافته اند اما در اين نوشته هيچ نمودي نيافته است...

البته نگارنده،

مي توانست با صرف وقت، اين نقيصه ي روشن را جبران كند، اما مجال نبود و اگر هم بود، بازنگري مجدد كتاب حاضر، كتابي ديگر بدست مي داد - كه اگر نه به دگرگوني استخوان بندي كلي - كه بي شك به دگرگوني مصالح و مواد ساختماني آن مي انجاميد... و دريغ است نوشته اي كه «بار» زمان خود را بر دوش دارد، آن را به نسل حاضر منتقل نكند!...

- آري: كتاب حاضر، با آن كه حاوي مسايل و تحليل هاي تاريخي كهنه ناشدني است، اما هم در شيوه ي نگارش و هم در تحليل ها و استنتاجات، حامل فضاي عصر نگارش خويش است؛ نه معناي غمض عين از ضعف ارجاعات و ارائه ي اندك و آشفته منابع كه در همان

( صفحه 8)

زمان نيز مي توانست متقن تر از اين باشد و يا دست كم، مي شد پيش از چاپ به جبران آن پرداخت، ولي با وجود همت ناشر محترم - شركت چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي - كه پس از سال ها «بدرقه ي راه» نشر اين اثر شد، دير كردي بيش از اين روا نبود... و اين بود كه عليرغم همه ي كاستي ها، كتاب حاضر به دست چاپ و نشر سپرده شد.

لازم مي دانم از برادران و خواهران ارجمند مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي تشكر نموده و نيز از ارباب نظر درخواست كنم كاستي هاي كتاب را يادآور شوند كه در چاپ هاي بعدي جبران نقيصه گردد. انشاء الله

يادآوري اين نكته مهم نيز ضروريست كه يكي از اثرات مهم شهادت امام حسين عليه السلام در تاريخ اسلام، انقلاب اسلامي ايران بود كه به رهبري حضرت امام خميني رضوان الله عليه و به بركت خون شهداي گران قدر انقلاب به پيروزي رسيد

و اكنون در آستانه ي بيستمين سال خود قرار دارد و از اين رو به فصل آخرين كتاب كه «بهره ي ما از انقلاب حسين عليه السلام نام دارد»، «تأثير حادثه ي كربلا در انقلاب اسلامي ايران» بايد افزوده شود اما به همان دلايلي كه گذشت جبران اين نقيصه نيز به چاپ هاي بعد موكول گرديد - اگر خدا بخواهد.

خوانندگان ارجمند، در ضمن مطالعه ي كتاب بدين واقعيت توجه خواهند داشت كه بسياري از آن چه در تحليل ها و استنتاج هاي كتاب حاضر در پيوند با مسائل سياسي و اجتماعي و ديني جامعه ي مذهبي ما آمده است پس از گذشت 33 سال از نگارش كتاب و 20 سال از پيروزي انقلاب اسلامي، هم چنان واقعيت دارد! بخصوص تأكيد مي كنم بر آن چه در فصل آخر در رابطه با مسايل مربوط به وظايف خطير جامعه روحانيت و مبلغان ديني و نيز مردم در قبال آشفتگي و بي سر و ساماني اوضاع تبليغ ديني و مجالس و مراسم سوگواري حضرت سيد الشهداء عليه السلام آمده است.

... اميد مي رود با عنايت خاص دولت كريمه ي جمهوري اسلامي به رهبري حضرت آيت الله خامنه اي و همت و پشتكار و سعي و كوشش حضرات علماي اعلام و مراجع عظام و نسل نوخاسته و پوياي حوزه هاي مقدس علميه و عموم مردم، براي رفع اين كاستي هاي چشمگير و آزار دهنده، برنامه ريزي و اقدام جدي معمول گردد. انشاء الله

سه شنبه يكم محرم الحرام 1419

مطابق با هشتم ارديبهشت ماه 1377

محمد جواد حجتي كرماني

( صفحه 9)

ديباچه

ديباچه

تجزيه و تحليل حوادث بزرگ تاريخ و از جمله شرح تحليلي زندگي و قيام حضرت امام حسين عليه السلام، نيازمند يك سلسله مطالعات پيگير و مداوم، در رشته هاي تخصصي گوناگوني است

كه هر يك در آكادمي ها، دانشگاه ها و كنفرانس هاي علمي جهان و در ضمن هزاران كتاب و رساله از طرف استادان و متخصصين فن، مورد بحث و بررسي است.

تجزيه و تحليل دقيق زندگي و قيام امام احرار، بدان گونه كه شخصيت حقيقي امام و چهره واقعي قيام ترسيم گردد، لزوما ما را با مباحث: تاريخ، فلسفه تاريخ، جامعه شناسي، روان شناسي فرد و جامعه، مباحث مربوط به وراثت و تعليم و تربيت، مطالعه در فعل و انفعالات و تحولات جوامع بشري، بررسي روحيه امت ها و دريافت حالات روحي جوامع و افراد، آشنايي با رژيم هاي سياسي حاكم بر جماعات، بحث هاي مربوط به مذهب و روان شناسي مذهبي، اوضاع جغرافيايي و وضع زندگي اقتصادي جامعه ي انساني و جز اينها... مربوط مي سازد... افزون بر اينها، مطالعه در روحيه ي جامعه ي عرب و خصوصيات اخلاقي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و جغرافيايي آنان - كه سازنده ي تاريخ آنان و هر امت ديگري است، - اوضاع قبل و بعد از اسلام، حدود تأثير اسلام بر جامعه عرب و بقاياي حالات جاهليت بعد از اسلام، احوال شخصي دودمان «هاشم» و «اميه»، عوامل زيرين تحولات پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله و زمامداري بني اميه و بالاخره سيستم تربيتي و وضع خانوادگي و

( صفحه 10)

موقعيت اجتماعي و سياسي و محيط خاص دوران اخير زندگي امام، در متن بحث جامع تحليلي مفروض قرار دارد.

مطالعه ي انقلاب هاي تاريخي جهان و ظهور رهبران مذهبي، انقلابي، ملي و آزادي خواه در جوامع انساني از دور و نزديك، قديم و جديد نيز، براي يك مقايسه و تطبيق آموزنده، بسيار جالب و ضروري است.

بحث در تأثيرات مداوم نهضت كربلا و نقش سياسي

مسأله در طول 14 قرن گذشته، سير حادثه در ادبيات و نحوه هاي مختلف انعكاس نهضت مزبور در افكار امم و اقوام بر حسب اختلاف زمان و مكان و بالاخره درس هايي كه از اين سرگذشت شورانگيز بايد گرفت، نيز، براي يك حقيقت جوي انقلابي، لازم و واجب است. به علاوه، در انقلاباتي كه جهان به نام مذهب به خود ديده و بخصوص قيام خونين حسيني عليه السلام يك نكته شگرف و فراموش شده وجود دارد و آن جنبه «الهي و معنوي» قيام و انقلاب است مطالعه ي در اين باره، نيازمند درك واقعي سيرهاي معنوي و عرفاني و دريافت حالات شگفت رجال وحي و اولياي خداست؛ و آشنايان راه مي دانند كه امام و ياران پاك نهاد او در آن مرحله ي عظيم انقلابي، چه مدارج اسرار آميزي را طي كرده اند.

خواننده ي هوشمند ما نيك متوجه است كه هر يك از مسايل نامبرده بالا، نه تنها در خور نگارش كتابي جداگانه است؛ بلكه احتياج به بررسي جمعي و تبادل آراء و افكار دانشمندان ورزيده و صاحب نظر و استادان صاحب كرسي رشته هاي مختلف تخصصي فوق دارد، و بنابر اين، بخوبي روشن است كه گام زدن در اين مرحله ي خطير، با فقدان ابزار كافي، جراتي فزون از حد و جسارتي زياده از معمول لازم دارد و به راستي نگارنده ي اين سطور، خود را در اين وادي حيران و سرگردان و در اين دريا دچار غرقاب و طوفان مي بيند؛ ولي خود اين سرگشتگي و طوفان زدگي كه هزاران انسان شرافتمند و آزاده بدان مي نگرند، لذت گناهي را دارد كه در خور عفو و اغماض است!... توجه به مطالب فوق باعث شده بود كه

به هنگام جمع آوري يادداشت هاي مربوط به اين كتاب، قلم نگارنده، پيوسته با ترديد و اضطراب بر صفحه ي

( صفحه 11)

نامه به گردش درآيد؛ ولي سرانجام با استمداد از روح بزرگ امام عليه السلام بر آن شدم كه در خور همين سرمايه ي كم، يادداشتها را به رشته نظم كشم و به صورت كتابي كوچك و كم مايه كه به نام جاودانه ي امام حسين عليه السلام بزرگي يافته و گرانمايه شده تقديم خوانندگان ارجمند كنم.

باري: تاريخ، علاوه بر آنكه جالب و خواندني است، آموزنده و عبرت انگيز است و براي آن كس كه مرد عمل و در طلب كمال است، تاريخي جالبتر و خواندني تر است كه آموزنده تر و عبرت انگيزتر باشد، و هر قدر كه در يك تاريخ، عناصر مختلف رواني، عقلي و عاطفي انساني بيشتر نمودار باشد، آموزنده تر خواهد بود. دريافت و تشريح اين عناصر، فلسفه يك تاريخ آموزنده را به وجود مي آورد و اين همان است كه از ديرباز مورد توجه ارباب اديان جهان بوده و پيوسته مردمان را بدان متذكر مي شده اند. تاريخ زندگي و قيام امام حسين عليه السلام نيز بايد از اين وجهه ديده شود. بنابراين، هدف اصلي كتاب حاضر، شناخت عناصر اوليه حادثه پرشور كربلا و دريافت ماهيت قيام خونين حسيني است؛ ولي بايد دانست كه عوامل يك قيام، منحصر به شرايط خاص تاريخي و اجتماعي و سياسي نيست، بلكه سجايا و روحيات پديد آورنده ي يك نهضت نيز، از محركات اوليه چرخ تاريخ است و اين، منافات با اين حقيقت ندارد كه خود اين سجايا و ملكات، معلول يك سلسله علل و عوامل طبيعي ديگر باشد. داوري درباره ي اين كه يك مرد تاريخ، تا چه اندازه

لايق اشغال مقام ارجمندي بوده كه بدو داده اند، بدون وقوف بر حالات روحي و شخصيت واقعي او ميسور نيست. يك عده از مردان بزرگ تاريخ، به قول «برتراندراسل»: «آن قدرها هم كه ما گمان مي كنيم بزرگ و بلند مرتبه نيستند و بتي كه از آنها در مغز ساخته اند، آن قدرها هم بلند قامت نيست.» (1) .

بنابراين همان گونه كه وي در جاي ديگر مي گويد: «اگر انسان به جزئيات احوال مردان بزرگ آشنا نباشد، محال است كه بتواند درباره ي شخصيت حقيقي آنها قضاوت

( صفحه 12)

نموده و دريابد كه اين افراد تا چه حد براي اخذ مقام بلندي كه در تاريخ كسب كرده اند، شايستگي داشته اند.» (2) لذا براي ما لازم است كه اولا شخصيت مردي به نام حسين بن علي عليه السلام را بشناسيم و بر زندگي شخصي او وقوف يابيم و آنگاه شرايط خاص تاريخي دوران حيات او را بررسي كنيم تا بتوانيم به هدف او نزديك شويم.

نويسندگاني كه درباره ي امام حسين عليه السلام كتاب نوشته اند، يا به صرف نقل تاريخ پرداخته و با وصف آنكه از زواياي زندگي امام عليه السلام بحث كرده ولي زواياي مزبور را، بكلي از هم جدا و پراكنده ملاحظه كرده اند و در صدد تلفيق جزئيات زندگي و دريافت شخصيت همه جانبه ي رهبر انقلاب كربلا نبوده اند و يا به شرحي تحليلي زندگي و قيام پرداخته اند بدون آنكه به همه جزئيات زندگي وي توجه كنند.

كتاب هاي نوع اول، خسته كننده و كم فايده و كتاب هاي نوع دوم كه بسيار بندرت يافت مي شود، احيانا مبهم و تاريك است. ماهيت انقلاب حسيني، بدون آموزش شرح زندگي او و بدون مطالعه ي اوضاع زمانه او و بدون اطلاع بر متن

سرگذشت انقلاب كربلا، به درستي قابل درك نيست. ما ادعا نمي كنيم كه بدين ترتيب مي توانيم چهره واقعي امام و قيام او را ترسيم كنيم؛ ولي از اين رهگذر از يك طرف با بسياري از اصول و مباني حوادث تاريخي آشنا مي شويم و از طرفي مبادي اساسي قيام امام عليه السلام را دريافت مي كنيم.

ما در اين كتاب سعي مي كنيم اين نكته اساسي را مدلل سازيم كه در زندگي شخصيتي چون حسين عليه السلام كه مي تواند راهنماي همه جانبه ي ما باشد، نبايد توجه به يك جهت خاص، ما را از جهات آموزنده و پر ارج ديگر بازدارد.

اين كه ما حسين بن علي عليه السلام را «حماسه تاريخ» ناميده ايم از آن رو است كه وي با همه خصوصيات اخلاقي و روحي و طرز زندگي خويش، آزادي خواهان جهان را به مكتبي ويژه، بر مبنايي عاليتر از آن چه رزمندگان جهان مي خواهند، دعوت مي كند و ايده ي آنان را به رنگي ديگر در مي آورد.

ما در شرح زندگي امام عليه السلام و بررسي خانواده و محيط تربيت و لمس ارگانيزم

( صفحه 13)

روحي و درك موقعيت سياسي و اجتماعي او به يك انسان شرافتمند بزرگوار برخورد مي كنيم كه در عزت نفس و بزرگي روح و طهارت نفس و تواضع و نوع دوستي و فداكاري و ساير خصال حميده ي انساني، در مرتبه اي مافوق تصور قرار دارد و درس زندگي چنين مردي براي يك حقيقت جوي آزاده، در تمام مراحل زندگي، سرمشق و راهنما خواهد بود.

اكثريت كساني كه در مكتب انقلابي حسيني عليه السلام به مطالعه پرداخته و يا بدان ابراز علاقه مي كنند، از اين حقايق پر ارج غفلت كرده، و امام را تنها در قيافه يك مرد

انقلابي ديده اند؛ علت اين امر واضح است: ملل استعمار زده و به زنجير كشيده شده، همه ي افكارشان در جهت مبارزه و انقلاب بسيج مي شود و همه چيز را با همين ديده مي نگرند.

ما در عين اين كه مطالعه ي مزبور را در اين كتاب انجام مي دهيم و چهره ي انقلابي امام عليه السلام را مشاهده مي كنيم، از ساير جهات انساني او كه همه، در انقلاب او موثر بوده و نمودار شده است، غافل نخواهيم بود و معتقديم اشتباه و شتابزدگي ما در اين مرحله، بسياري از مسايل اصيل را كه در متن انقلاب الهي امام حسين عليه السلام دخالت داشته، از نظر ما پنهان خواهد كرد.

كتاب حاضر كه از يك انقلاب عظيم سخن مي گويد، حامل يك رسالت تاريخي است و آن توجيه افكار ضد ظلم و استعمار به سمت آيين خدايي و ديد وسيع جهاني و صدق و اخلاص و معنويت هميشه جاويد حسيني عليه السلام است...

اين احساس، در طبقات منور الفكر بر پايه هاي نيكوتر و توجه به يك انقلاب اصيل و راستين و همه جانبه، موجود است و در اين ميان، داعيان مذهب پيوسته مدعي آن بوده و هستند كه در پرتو تعليمات مذهبي و الهام از رويه پيشوايان دين، مي توان به سرمنزل مقصود راه برد و به دوران بدبختي و استعمار و ذلت، پايان داد.

متأسفانه، ادعاي مزبور، با آن كه از دلائلي برخوردار بوده است، اما دلائل مزبور براي بشر كنجكاو و ماجراجوي عصر حاضر، چندان قانع كننده نيستند و يا به

( صفحه 14)

صورت قابل تطبيق بر دنياي روز، تفسير نشده و رهبران نيز در اين فكر نبوده اند كه به فراخور حال جامعه «تز» خود را توجيه و تبيين

كنند.

بگذاريم از اين كه اتكاي مذهبيون به «تز» فوق، ناشي از يك نوع غرور و تنبلي فكري و عدم رشد و دريافت معلومات روز و پيشرفت دنياي حاضر بوده است؛

ولي نمي توانيم از ضايعات فكري و تخدير اعصاب عظيمي كه تفكر تبيين نشده ي نامبرده به وجود آورده، صرف نظر كنيم. در اين دنياي آشفته كه اجتماعات بشري، در تب و تاب يك انقلاب همه جانبه به سر مي برد، يكي از رسالتهاي مهم و تاريخي مذهب، رهبري افكار انقلابي و به سامان رسانيدن اوضاع نابسامان اجتماعي بشري است.

به نظر ما درس بزرگي كه از سرگذشت زندگي و قيام امام حسين عليه السلام، بايد گرفت، همين است؛ و ما به لطف الهي، اين مسأله را در كتاب حاضر تعقيب خواهيم كرد؛...

اثر آموزش شخصيت و موقف تاريخي امام احرار عليه السلام و شرايط زمان و علل اصلي قيام او؛ اينست كه ديد سياسي - اجتماعي و موقع شناسي ما را بازتر مي كند و ناگفته پيداست كه امتي به رشد و تعالي مي رسد كه با ديد باز و واقع بينانه، به اوضاع بنگرد و روش خود را بر پايه هاي صحيح استوار سازد. ما با شناخت زندگي و قيام حسين بن علي عليه السلام و درك زمان او، درخواهيم يافت كه براي پيروزي و تداوم يك انقلاب ثمربخش و ايده آل، درك صحيح سياسي، تسلط كامل بر اوضاع روز، دريافت روح جماعات و توجه به اثرات ديرپاي استراتژي همه جانبه و تاكتيك هاي عاقلانه و حساب شده، موقع شناسي و باريك بيني به همراه پايداري و استقامت، صلابت و عزم و تصميم شكست ناپذير، لازم و ضروري است.

بايد هوش و درايت، تدبير و دور انديشي، نقشه ي

درست و صحيح، با اخلاص و صميميت، راستي و مردانگي، همگي در راه يك «تز» روشن و تبيين شده بسيج شود، تا بتواند وضعي بهتر به وجود آورد. شما كدام يك از انقلابات به ثمر رسيده ي جهان را سراغ داريد كه بدون برخورداري از اين عناصر، بارور شده باشد؟

( صفحه 15)

از سوي ديگر، با بحث از شخصيت و اخلاق و رفتار و ملكات فاضله و نيروي الهي و معنوي امام حسين عليه السلام و موقعيت او و ياران پاكباز او، براي ما مدلل خواهد شد كه نهضت كربلا، يك قيام الهي و انساني به معني واقعي كلمه است كه از همه ي مراحل خلوص و انسانيت و از عالي ترين مظاهر صفا و وفا و گذشت و بزرگواري برخوردار بوده است. ما در اين نوشته خواهيم فهميد كه: نهضت كربلا از ساير نهضت هاي انقلابي - مذهبي نيز ممتاز بوده و بنابراين بررسي و تحليل اين سرگذشت پرماجرا و حساس، براي هر انقلابي پاك نهاد و مخلصي در سراسر گيتي درس آموز و راهگشاست.

روش بحث ما، از اصل «سنجش نهضت كربلا با حدود مقياس هاي طبيعي و اجتماعي» پيروي مي كند؛ مفهوم اين گفته آن است كه ما زندگي و قيام حسيني عليه السلام را بدون آنكه در هاله اي از اعجاز و ابهام فروبريم، با موازين روشن و قابل دركي كه در دست داريم، مورد بحث قرار مي دهيم.

به عقيده ي ما، شهادت امام حسين عليه السلام و اثرات ديرپاي آن، با موازين مزبور قابل درك بوده و حالت استثنايي ندارد. يكي از اشتباهات متداول در مسايل مربوط به مذهب - اعم از اصول و فروع - اين است كه از اصل «مسأله فراتر از

درك ماست» پيروي مي كنيم و در نتيجه، از بحث و تحقيق در اين مسايل فرو مي مانيم؛ اين شيوه، علاوه بر ضايعات فكري بيشماري كه به بار مي آورد، منشأ پيدايش بسياري از خرافات و اوهام شده است. پيروي از همين اصل موجب آن شده است كه نهضتي كه نيروي محركه تاريخ اسلام و شيعه بوده، و سر سلسله نهضت هاي ضد استبداد و ستم تاريخ اسلام و تشيع قرار گرفته، به صورتي غير قابل درك و تقليد، قلمداد شود!... و ما هنوز ندانسته ايم كه چگونه صلح امام حسن عليه السلام و درس امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام با همه ي زمان ها و مكان ها و در كليه شرايط و امكانات، قابل فهم و تقليد است؛ ولي قيام حسيني از فلسفه اي جداگانه و مزبور برخوردار بوده است؟!!

اساسا بايد دانست كه زندگي پيشوايان ديني ما، بر پايه معجزه استوار نبوده و

( صفحه 16)

به طوري كه در اين كتاب خواهيم ديد: قيام حسيني عليه السلام نيز همچون قيام هاي ديگر جهان، معلول يك سلسله عوامل طبيعي و روشن بوده است. اين گفته نه بدان مفهوم است ما در اين نوشته، شخصيت آسماني و بزرگ امام عليه السلام و موقعيت دقيق و جريان حيرت انگيز او را فراموش كرده ايم، بلكه مي گوييم قيام وي از قلمرو قانون و نظام الهي اي كه در جهان حاكم است، مستثني نيست. ما در بحث از آثار و نتايج قيام خواهيم ديد كه حادثه خونين كربلا، حوادث و وقايعي را به دنبال داشته و در جهان اسلام آن چنان موجي ايجاد كرده كه در طول 14 قرن گذشته، از اهتزاز باز نايستاده و نقش اساسي را در حيات اجتماعي و سياسي

امت اسلام بازي كرده است و انقلاب حسين بن علي عليه السلام بدون هيچ مبالغه اي به صورت «حماسه تاريخ» همه ي جهان ظاهر شده است. و حتي مي توان گفت اين قيام براي رهايي امتها از قيد و بند اسارت، به طرح جديدي دست زده است.

در كتاب حاضر انحراف مسير جامعه اسلام در استفاده از جريان عاشورا و تحريف كلي بهره هائي كه يك امت زنده و فهميده بايد از چنين سرگذشت آموزنده اي برگيرد، مورد بحث قرار خواهد گرفت و به عوامل اين انحراف و تحريف و روزنه هاي اميد جديدي كه با پيشرفت فكري جامعه ي اسلامي و بالاخص، خانواده ي شيعه ايراني براي بهره مندي صحيح از مكتب انقلاب حسيني، باز شده، اشاره خواهد رفت.

بدين ترتيب، هدف و روح كلي كتاب، شناخت رسالت تاريخي حسين بن علي عليه السلام است و راه ما به شناسايي مزبور، اولا شناخت شخصيت امام عليه السلام و ثانيا دريافت زمان او و ثالثا وقوف به متن سرگذشت عاشورا و آنگاه بررسي ماهيت عوامل و موجبات و آثار و نتايج قيام است، بنابراين ما در سه بخش به ترتيب ذيل با خوانندگان ارجمند سخن مي گوييم:

در بخش اول، از تكوين شخصيت و ارگانيزم روحي و افكار و ايده ها و زندگي

( صفحه 17)

خصوصي و موقعيت اجتماعي امام عليه السلام صحبت مي كنيم.

در بخش دوم، سيماي نيم قرن پس از رسول اكرم صلي الله عليه و آله را از نظر مي گذرانيم و عوامل زيرين انحرافات جامعه اسلامي را طي چند دوره، از مرگ پيغمبر صلي الله عليه و آله تا زمامداري علي عليه السلام و از شهادت علي عليه السلام تا مرگ معاويه، بررسي مي كنيم و آنگاه قيافه سياسي امام در نيم قرن ملاحظه

مي كنيم.

در بخش سوم، به اتكاي موارد دو بخش گذشته، استراتژي انقلاب امام احرار و انگيزه هاي دروني متخاصمين و امواج سهمگين و بي پايان انقلاب حسيني عليه السلام و بالاخره درسهائي كه از مكتب انقلابي حسين بن علي عليه السلام بايد گرفت، مورد بحث قرار خواهد گرفت.

هر چند نگارنده ي اين اثر، كوچكتر از آن است كه بتواند ترسيم صحيح و همه جانبه و وسيع از قيام پر ارج و ملكوتي حضرت سيد الشهدأ عليه السلام كند و آن را در معرض افكار صاحب نظران گذارد؛ ولي اميد دارد بتواند كه تا حدود ظرفيت اندك خويش، از آن سرچشمه ي فضيلت و آزادگي، نيرو گيرد و بهره مند شود. و آن را فرا روي خوانندگان گذارد...

اميدوار است كه اين اثر كوچك كه به نام شخصيتي بزرگ، بزرگي يافته، مورد پسند صاحب نظران افتد و در تكوين روح انقلاب مذهبي امت هاي اسلامي، رسالت خويش را به انجام رساند.

پيشاپيش از كاست ها و لغزش هاي خود، پوزش مي طلبد و از خوانندگان صاحب نظر، درخواست يادآوري صميمانه خطاها و لغزش ها را دارد.

تهران - دوم شهريور ماه 1344

محمد جواد حجتي كرماني

( صفحه 20)

(1) درك تاريخ، ص 52.

(2) همان، ص 26.

سايه هاي شخصيت

سايه هاي شخصيت

>درباره ي اين بخش

>تكوين شخصيت

>ارگانيزم روحي

>انديشه هاي الهي؛ آرمانهاي اجتماعي

>زندگي شخصي و موقعيت اجتماعي

درباره ي اين بخش

درباره ي اين بخش

ياد آوري شخصيت و ورود به زندگي شخصي ابي عبدالله عليه السلام، نه تنها براي دريافت ماهيت قيام او ضروري است، بلكه خود اين بحث براي شناسايي يك نمونه برجسته فضايل انساني، آموزنده است.

زندگي انسان ها، تنها در مبارزه ي با ستم و ستمكاران و شكستن بتان جاندار و بي جان خارجي خلاصه نشده است. هر انسان، در درجه اول بايد با ستم بر خويش به پيكار برخيزد: جهل و عصبيت و كبر و خود پسندي و رذايل اخلاقي را در خود بكوبد و به صورت انساني لايق و با فضيلت و حريت در آيد و آنگاه به ميدان مبارزه ي با ستم و استبداد و استعمار وارد شود. كدام يك از درسهاي تربيت، اخلاق، تقوا، خدا پرستي، تواضع، گذشت، تعاون اجتماعي، بزرگواري و عزت نفس است كه براي ما در مرحله ي جهاد لازم نباشد؟ و يا كدامين آن، خود، جهادي بزرگ به شمار نمي آيد؟

ما كه مزايايي براي قيام حسيني قايليم از آن روست كه اين عناصر اصيل انساني، به نحو اتم و اكمل، در اين قيام، موجود بوده است. يك حادثه بزرگ، جلوه اي از فروغ وجود «حادثه آفرين» است و پيداست كه هر چند يك پديده، بزرگ و استثنائي باشد، پديد آورنده ي آن، بزرگتر و استثنائي تر است.

مزيت قيام حسين عليه السلام اين است كه: مظهر زواياي يك روح بزرگ و كامل عيار انساني است. درس بزرگي كه ما از مطالعه ي احوال شخصي امام حسين عليه السلام مي گيريم، توجه به عناصر فراموش شده و اصيل انساني و مواد اصولي انقلاب هاي مذهبي جهان است.

بنابراين، تصور آنكه ما در اين بخش به تكرار مكررات پرداخته ايم، و يا بيش از اندازه در اين مرحله توقف كرده ايم، مقرون به صواب نخواهد بود و خواننده ي ارجمند، فصول بخش حاضر را همچون يك درس اساسي براي زندگي فردي و اجتماعي خويش فراخواهد گرفت.

( صفحه 21)

تكوين شخصيت

تكوين شخصيت

در اين فصل، ما لختي به دوران حمل و كودكي حسين عليه السلام مي پردازيم تا به زواياي تكوين شخصيت والاي او پي بريم. بحث درباره ي اين دوران بر اساس تأثير وراثت و تربيت در تكوين شخصيت انساني قرار دارد؛ از اين رو بايد اجمالا پدر و مادر و خاندان امام را بررسي كنيم. نبايد خيال كرد كه امام حسين عليه السلام موجودي استثنايي و بركنار از تأثير عوامل طبيعي بوده و همچون فرشتگان، از نظر عوالم معنوي و كمالات عملي و سجاياي اخلاقي به سان نوري ثابت، از اوان تولد تا به هنگام شهادت، مراتب كمال را بدون هيچ تحول، دارا بوده است.

ما با چنين عقيده اي نه تنها براي امام «مقام» ي اثبات نكرده ايم، بلكه او را از طبيعت انساني كه به مقتضاي خلقت در حال تكامل و پيشرفت است، جدا كرده و بدين ترتيب وي را تنقيص نموده ايم!

اين بدان معني نيست كه امام حسين عليه السلام از نظر خصوصيات ذاتي و قابليت هاي تكويني، در حد يك بشر عادي و معمولي بوده است، بلكه همان گونه كه خواهيم ديد، مولودي كه در شرايط وراثتي و تربيتي سيد الشهداء عليه السلام بزرگ شود، لزوما از يك بشر معمولي فراتر خواهد بود؛ و بدين لحاظ ما براي شناخت او ابزار كافي در اختيار نخواهيم داشت؛ مقصود اين است كه همين مراحل مافوق

انساني، به طور غير طبيعي و بيرون از موازين آفرينش و كمال انسان ها به امام عليه السلام داده نشده است. در

( صفحه 22)

جهان خلقت، همه ي موجودات يكنواخت و يكسان و داراي ماهيت واحد آفريده نشده اند؛ في المثل طلا و خاكستر، كاه و الماس، هيچ گاه با هم برابري نمي كنند؛ ولي هيچ كدام هم خارج از موازين طبيعي به وجود نيامده اند. اينكه مي گوييم؛ امام را نبايد يك موجود استثنايي بدانيم بدين معني است كه وي مثل ديگران تحت تأثير وراثت و تربيت است و مثل ديگران، در ابتدا كودك است و بتدريج مراحل رشد و جواني را طي مي كند و به موازات رشد جسماني، روحيه و اخلاقيات و كمالات او هم در حال رشد و كمال است؛ هر چند اين كمالات، به اندازه اي والاست كه فهم ما بدان نمي رسد و از عهده ي درك آن برنمي آييم. به قول سپهر: «چگونه شيئي غير متناهي را كماهي آن گونه كه هست عقول نارسا و نفوس ناپارسا، به دستياري خاطر خطا انديش، دست فرسود خويش سازند؟ درياي اخضر را هيچ كس با پيمانه پيمايد؟ و فلك اطلس را با دست، ساخت فرمايد؟ اين بدان ماند كه خورشيد به روزن پيره زن در رود و يا از چشمه ي سوزن بيرون شود.» (1) .

و ما، كلمه به كلمه حقيقت فوق را مي پذيريم؛ ولي «خورشيد» و «روزن پيره زن» و «چشمه ي سوزان»، همگي در نظام آفرينش، تابع قوانين و نواميس ثابت خلقتند (2) .

بحث از تأثير وراثت و تربيت در تكوين شخصيت امام حسين عليه السلام، ما را ملزم مي سازد كه در روحيات و ملكات پدر و مادر و نحوه ي تربيت و محيط تربيتي او

اندكي

( صفحه 23)

به مطالعه پردازيم؛ صرف نظر از اينكه اين مسأله از نظر علمي مبرهن و مدلل است، ملاحظه مي شود كه رابطه ي خصوصيات پدر و مادر با فرزند به قدري است كه مردم نيز به هنگام معرفي بيشتر از يك شخص، پدر و مادر او را معرفي مي كند: «در هر خانواده رئيس خانواده هر گونه باشد ديگران هم همان گونه اند، در خانواده ي نظاميان، سخن از درجات و مقامات است و در بين روحانيون، سخن از القاب و عناوين روحاني است...» (3) و بدين لحاظ ما اينك خود را به شناسايي امام علي بن ابي طالب عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام نيازمند مي بينيم و سطوري چند را به اين زن و مرد بزرگ تاريخي اختصاص مي دهيم:

>امام علي

>فاطمه زهرا

>حضرت رسول الله

(1) ناسخ التواريخ.

(2) آقاي «احمد سروش» در مقدمه ي كليات اقبال لاهوري مطالبي در مقام اظهار عجز از شرح حال اقبال، شرحي - كه به نظر نگارنده ي اين سطور قدري اغراق آميز است - نوشته اند كه، من با اجازه ي ايشان آن را در مقام امام حسين (ع) مي آورم كه از اين شرح جالب و كوتاه، به جا استفاده شده باشد: «نوشتن جزئيات حال هيچ آفريده اي براي آفريده ديگر مقدور نيست، علي الخصوص كه آن آفريده از برگزيدگان عالم خلقت و عصاره و چكيده ي عميقترين تمدن ها و فرهنگ هاي آدمي باشد؛ زيرا اصل و روح سرگذشت چنين انساني، در هاله اي از غموض و ابهام پيچيده و براي دريافت آن، اول بايد آن دقيقه و كلمه روحاني را كه منجر به ولايت مجدد و در نتيجه برگزيدگي و نام آوري او گرديده است، شكافت، سپس روح او و حال او و

منظور او را در تاريخ ملت او جست و آشنايان راه مي دانند كه شكافتن و دريافتن اين دو غامضه، لازمه شكستن چه طلسمات و عبور از چه خوانهايي است.» و ما بر اين گفته اضافه مي كنيم كه كار؛ دو صد چندان مشكل تر از اين است؛ زيرا تبيين ظهور برگزيده اي از ميان قومي كه با او به هيچ نسبت اخلاقي سنجيده نشوند - مخصوصا آنكه طول زمان، خود مشكلي بر سر راه تحقيق است - اگر محال نباشد به اين آساني ها هم ميسور نيست.

(3) سخنراني هاي راشد.

امام علي

امام علي

«طه حسين» دانشمند معروف معاصر مصري در كتاب «علي و بنوه» پيرامون علي بن ابي طالب عليه السلام چنين مي نويسد:

«... آنگاه از خويش خوشنود مي شد كه هر حقي را كه مردم در دين پروري دارند گزارده باشد. نمازشان را برپا مي داشت و با گفتار و كردار به ايشان چيز مي آموخت و درويشان را شب هنگام، خوراك مي داد و نيازمندان را مي جست و آنان را از رنج سؤال كردن مي رهانيد، چون شب مي شد از مردم دوري مي جست و با نماز خواندن و شب زنده داري به پرستش ويژه پروردگار مي پرداخت. پس از آنكه با خواب آسايشي باز مي يافت، تاريك و روشن، از خانه به مسجد مي رفت و چنان مي نمود كه مي خواهد خفتگان در مسجد را بيدار كند. و مي گفت: بندگان خدا! نماز، نماز، بسيار حريص بود كه گفتار و كردار و برخورد با مردم و تقسيم مال، برابري را نگهدارد و حتي اگر بخشش وي در برابر سؤالي بود باز مي خواست مساوات و برابري را حفظ كند.

يك روز دو زن نزد او آمدند و درويشي آشكار كردند و از او چيزي خواسند؛

چون دانست كه حقي دارند فرمان داد كه خوراكي و پوشاكي برايشان خريدند و پولي نيز به ايشان داد يكي از آنان خواست كه امام او را بر ديگري ترجيح دهد. به اين بهانه كه

( صفحه 24)

وي عرب است و ديگري از موالي (بندگان يا بنده زادگان آزاد شده ي غير عرب)، علي عليه السلام مشت خاكي برداشت و به آن نگريست و آنگاه گفت: آنچه من مي دانم اين است كه خدا هيچ كس را بر ديگري برتري نمي دهد جز با فرمانبري و پرهيزكاري.» (1) .

«عمر ابوالنصر» دانشمند ديگر معاصر درباره ي علي عليه السلام مي نويسد:

«اكنون در برابر ما شخصيت فوق العاده جميلي جلوه گر است كه در هيچ باب شبيه و نظيري ندارد؛ يعني شخصيت بي مانندي كه در علم و اخلاق و پرهيزكاري، يكتا و در شجاعت و مروت و دينداري، فرد، و در مدافعه از حق و حقيقت، بي اندازه غيور، و در جانبداري از بيچارگان و درماندگان، يگانه ي روزگار است.» (2) .

جبران خليل جبران مي نويسد:

«علي بن ابيطالب عليه السلام نخستين شخص بود از عرب كه روح خود را به روح جامعه انساني متصل مي دانست و اول شخصي بود كه نواي محبت جامعه ي انساني را در ميان گروهي كه به كلي از انديشه ها دور بودند بلند كرد... او شهيد بزرگي خود شد و در هنگام مرگ، گفتار رأفت و رحمت و نياز به خداوند در ميان دو لبش شنيده مي شد، و با دلي پر شوق و اشتياق به خداوند خود جان سپرد...» ابن شهر آشوب مي نويسد:

«...از معالم شريعت اسلام به خوبي آگاهي داشت، چنانكه هيچ كس منكر آن نمي توانست شد، هم از كودكي با رسول خدا صلي الله عليه و آله

همنشين بود و قرآن را از وي آموخت و كاتب وحي و نگارنده قرآن بود، در مصاحبت رسول خدا صلي الله عليه و آله تا هنگام وفات بسر مي برد و از اين جهت در استنباط احكام ديني توانايي فوق العاده به دست آورده بود. ابوبكر و عمر در بيشتر كارها از امام استشاره مي كردند.» (3) .

اين بود شمه اي از آنچه براي آشنايي اجمالي با يكي از اركان عظيم تكوين شخصيت حسيني عليه السلام، لازم بود بدانيم و اينك مجملا به احوال صديقه اطهر عليهاالسلام نيز اشاره مي كنيم.

( صفحه 25)

(1) علي و بنوه، ص 195.

(2) زندگي علي (ع) ص 18.

(3) مناقب، ج 3، صص 341 - 333.

فاطمه زهرا

فاطمه زهرا

فاطمه ي زهرا عليهاالسلام كه حداقل ده سال تحت تربيت مستقيم شخص اول اسلام بود، از لحاظ نيكوكاري و راستي و وفاداري، شخصيت و شجاعت آن چنان بود كه نظير نداشت. با دست خويش به دستاس مي پرداخت و در همان حال، بچه اش را شير مي داد. وقتي، در اثر جراحت دست، از پيغمبر صلي الله عليه و آله خواستار خدمتكاري شد. رسول خدا صلي الله عليه و آله بدو فرمود: «اكنون چهارصد مسلمان در مسجد آب و نان ندارد» (1) .

«براي برگشت پدر و شوهرش از جنگ، پرده اي براي منزل تهيه ديده بود و وقتي در چهره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله خواند كه وي ناراضي است، پرده را كند و به همراه دستبند و گردنبند براي مصارف عمومي به حضور پدر فرستاد.» (2) «پدر به او نصيحت مي كرد: «مبادا مغرور شوي كه دختر پيغمبر هستي و در عين حال لباس ستمكاران بپوشي» (3) پيغمبر صلي الله عليه و

آله آن قدر وي را دوست مي داشت و به شخصيتش احترام مي گذاشت كه وقتي فاطمه عليهاالسلام بر او وارد مي شد، برمي خاست و دخترش را مي بوسيد و او را به جاي خويش مي نشانيد.

مي دانيم كه وي پس از مرگ پدر، بر سر مسأله فدك با رئيس حكومت وقت اختلاف نظر داشت و به منظور اثبات حقانيت خود، در مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله، طي خطابه اي مهيج با خليفه احتجاج كرد؛ اين خطابه و احتجاج تاريخي، نمودار شخصيت، برازندگي، سخنوري، فهم و كمال، درك سياسي و وقوف بر اوضاع اجتماعي است كه فاطمه عليهاالسلام دارا بوده است. مراحل عبادي و معنوي وي نيز، از گريه هاي نيمه شب و نمازها و دعاهاي او به خوبي پديدار است.

سخن كوتاه: كانون خانوادگي اي كه با تلفيق دو روحيه ي بزرگ و با فضيلت علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام پديد آيد، سرشار از كمال و معرفت، دانايي و بزرگواري،

( صفحه 26)

بردباري و صبر و حوصله است؛ در تواريخ مي خوانيم كه علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام طي مراسمي، بسيار ساده با هم ازدواج كردند: پس از آنكه علي عليه السلام، فاطمه عليهاالسلام را از پيغمبر صلي الله عليه و آله خواستگاري كرد، زره خويش را به فروخت و خرج عروسي كرد. اين زن و شوهر جوان، به كمك يكديگر امور منزل را اداره مي كردند، وضع زندگيشان با نازلترين زندگي مردم حجاز مساوي بود و در عين قناعت، پيوسته نيازمندان و بيچارگان را دستگيري مي كردند. مولودي كه از چنين پدر و مادري پا به عرصه ي وجود گذارد، نمي شود به فضايل آراسته نباشد و يك روان شناس كه به عوامل وراثت به خوبي وقوف داشته باشد،

مي تواند حتي پيش از تولد چنين فرزندي، حدس بزند كه: فرزند آينده ي چنين خانواده اي، اگر از نظر محيط تربيتي نيز در وضع مساعدي قرار گيرد، در سطح عالي اخلاقي - انساني قرار خواهد داشت.

يادآوري اين نكته نيز ضروري است كه: هم صفات روحي پدر و مادر و هم حالات و دريافتهاي مختلف مادر از قبيل شادي، تأثر، آرامش و اضطراب او در دوران حمل، در وراثت مؤثر است.

«استاد علايلي» در اين خصوص چنين مي نويسد:

«وراثت بر دو قسم است: وراثت تاريخي و وراثت تأثري يا انفعالي، قسم اول انتقال صفات روحي پدران به فرزند است و قسم دوم، انتقال انواع شعوري كه مادران در حمل، تحت تأثير آن قرار مي گيرند».

وي سپس دو نمونه از دانشمندان خارجي را نقل مي كند و آنگاه مي نويسد:

«آل هاشم از قديمي ترين دوران، متخصص شؤون ديني بودند. وراثت ديني، با پيغمبر صلي الله عليه و آله كه داراي يك ضمير ديني، با تمام شكل آن بود تكميل يافت و بنابراين وراثت ديني در خون حسين تركيب شد و وي از اين جهت بي نياز بود.»

«فاطمه... مجسمه اي از نيكي و شايستگي بود... از سنه سوم هجري كه حسين، جنين بود، واقعه احد روي داد و فاطمه بشدت ناراحت و نگران بود».

علايلي آنگاه نتيجه مي گيرد كه:

امام، نيكوكاري و شايستگي و نگراني و تأثير را از مادر به ارث برد و لذا بسيار كم بازي و شوخي مي كرد و به آينده بسيار مي انديشيد و در تفكر، يك نوع نااميدي

( صفحه 27)

داشت و از آنرو كه فاطمه در آتش انتقام از دشمن مي سوخت، امام نيز در مقاومت در برابر گمراهان بسيار سخت بود.» (4) .

استاد، در اين

باب، از اين نكته ياد نكرده كه دوران حاملگي حسين عليه السلام، دوره ي نوسازي جامعه بود و در اين دوره، با آنكه مشكلات، فراوان است؛ ولي در روحيه نوسازان اجتماع، شادي و غم، ناراحتي و انبساط خاطر به هم مي آميزد. بنابراين، امام عليه السلام با خصوصيات مختلف فاطمه عليهاالسلام كه در اين دوران دارا بود عجين شده و در هر دو قسمت تحت تأثير وراثت قرار گرفته بود و لذا ما، در زندگي وي هر دو نمونه حالات را مشاهده مي كنيم. ما مي گوييم: وي هم بازي و شوخي مي كرد و هم در انديشه ي آينده بود و هم در تفكر اميدواري داشت؛ زيرا مادرش در عين ناراحتيها در يك مرحله ي نوسازي به آينده اسلام و پدرش اميدوار بود. حسين عليه السلام در مرحله تربيتي نيز از بهترين محيطهاي تربيتي برخوردار بود. كه در سطور آينده بدان خواهيم پرداخت...

- از آنچه گذشت، تابلوي مختصري از محيط خانوادگي حسين بن علي عليه السلام در برابر چشم قرار دارد:

امام حسين عليه السلام مهر و عاطفه، صميميت و گذشت، فروتني و تساهل، مردانگي و صلابت، تعقل و پاكدامني را از محيط خانوادگي خويش فراگرفت و بذر صفات نيك كه در روح او كاشته شده بود، از دوران طفوليت آبياري گرديد. افزون بر اين، آنچه در زندگي پر ماجراي پدر و مادر مي ديد و فراز و نشيبهاي پيوسته اي كه در زندگي متلاطم و سياسي آنان پيش مي آمد؛ او را به صورت مردي روشن بين و كارآزموده در آورد.

و به قول علايلي:

«طرز تربيت كودكي و مواقف بزرگي كه مردانه و بسيار با اهميت بود و مواجهه با انقلابات بزرگ، وراثت او را در راه خود انداخت و

او را به صورت مرد بزرگي در آورد

( صفحه 28)

كه شايستگي داشت افكار اصلاحي همه جانبه اي كه پدرش پي ريزي كرده بود، به حاصل رساند.» (5) .

(1) مناقب، ج 3، صص 341 - 333.

(2) مناقب، ج 3، صص 341 - 333.

(3) مناقب، ج 3 صص 341 - 333.

(4) تاريخ الحسين، ص 208 به بعد.

(5) تاريخ الحسين، ص 213.

حضرت رسول الله

حضرت رسول الله

براي اطلاع از وضع وراثتي - تربيتي حسين عليه السلام، لازم است درباره ي يك تن ديگر از اركان وراثتي تربيتي حسين عليه السلام - كه نقش مهمي در وراثت و تربيت او داشته سخن گوييم: در منزل علي عليه السلام و زهرا عليهاالسلام، پيوسته چهره ي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را مشاهده مي كنيم كه در ترسيم خط مشي زندگي و تربيت نوزادان دخالت و در خصوص حسنين عليهماالسلام رفتار اعجاب آميزي داشته است. رفتار پيغمبر صلي الله عليه و آله و اظهار محبت هاي او بدان سان بود بوده كه حسنين عليهماالسلام از آغاز تولد تا كنون، «فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله» خوانده شده اند. وي - طبق روايات - مي فرمود: فرزندان پيامبران از صلب خود آنان بوده و فرزندان من از صلب علي عليه السلام است. آنچه از پيغمبر صلي الله عليه و آله در اين باره رسيده، معمولا، در نوشته هاي پيشينيان از بعد مراحل معنوي امام، مورد تفسير و مطالعه قرار مي گرفته و توجهات خاصه رسول خدا صلي الله عليه و آله به حسنين عليهماالسلام بدين حساب توجيه مي شده كه حسنين عليهماالسلام داراي مقامات روحاني و ملكوتي بوده اند و از اين نظر بايد بدانها احترام گذاشت، و دوستشان داشت؛ ولي در اين مورد، از جهت

طبيعي و تربيتي مسأله غفلت شده است. رفتار تربيتي پيامبر صلي الله عليه و آله كه از عاطفه ي طبيعي و احساس مسؤوليت اخلاقي و تربيتي سرچشمه مي گرفته در آن زمان نامأنوس جلوه مي كرده و نقل مجالس و محافل و مورد اعجاب بوده است؛ رفتار پيامبر صلي الله عليه و آله كه حتي در عصر ما نيز ممكن است، فوق العاده و يا شايد نامتناسب با شأن شخصيتي مثل رسول اكرم صلي الله عليه و آله جلوه كند؛ در واقع، از عاليترين اصول روان شناسي پرورشي برخوردار بوده است. اكنون چند نمونه مي آوريم:

- «ابوهريره» روايت مي كند كه: رسول اكرم صلي الله عليه و آله زبان از دهان بيرون مي آورد، حسين كودك، سرخي زبان او را مي ديد و به سوي آن مي دويد. مردي كه حضور

( صفحه 29)

داشت اين كار را كودكانه پنداشت و گفت براي كودك چنين حركتي مي كني؟ به خدا من فرزنداني دارم كه هنوز هيچ يك را نبوسيده ام. حضرت فرمود: آنكه مهر ندارد، بر او مهر روا نيست. (1) .

- حسنين عليهماالسلام در حالي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله به سجده رفته بود، بر پشت او سوار مي شدند؛ وي كه مي خواست از سجده برخيزد با كمال آرامش آنها را كنار خود مي نشانيد.

- يك روز پيغمبر صلي الله عليه و آله بر منبر سخن مي گفت، حسين عليه السلام را ديد كه پايش به جامه پيچيد و به زمين خورد؛ از منبر به زير آمد و وي را به برگرفت.

- حسين عليه السلام در كوچه با كودكان ديگر بازي مي كرد؛ پيغمبر صلي الله عليه و آله دستها را گشود كه او را بگيرد، طفل از او

فرار مي كرد، پيغمبر صلي الله عليه و آله مي خنديد و او را دنبال مي كرد تا بالاخره او را مي گرفت و بوسيد و گفت: «حسين مني و انا من حسين.».

- حسنين عليهماالسلام در حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله به چاله بازي، مسابقه خط، اسب سواري، تيراندازي و مسابقه در نماز و در وضو و خطابه مي پرداختند و رسول اكرم صلي الله عليه و آله بدين وسيله، آنان را پرورش مي داد، وي به هنگام سخن، حسنين عليهماالسلام را برابر خود مي نشانيد و آنان را مخاطب قرار مي داد...

ما نمونه اين مطالب را در تواريخ مي خوانيم؛ ولي بدين معني كمتر توجه داريم كه رفتار پيغمبر صلي الله عليه و آله براي يك تربيت صحيح و متناسب با روحيه ي طفل، غير عادي نيست، گيرم كه هيچ يك از بزرگان عالم، حتي در عصر حاضر كه مسأله توجه به شخصيت كودك در هر كوي و برزن مورد بحث است، به فرزندان خردسال خود تا اين اندازه، آزادي نمي دهند و به شخصيت آنان حتي در هنگام ايراد خطابه و يا انجام مراسم مذهبي و يا تشريفات ديگر، تا اين حد احترام نمي گذارند.

آيا هيچ گاه منظره ي حسنين عليهماالسلام را در حال نماز كه بر دوش پيغمبر صلي الله عليه و آله سوار شده و يا وضع پيغمبر صلي الله عليه و آله را در حالي كه منبر را براي خاطر بچه ترك مي گويد و يا در كوچه به دنبال او مي دود مجسم كرده ايد و آنگاه با رفتار غيرانساني خودمان در

( صفحه 30)

كوچك كردن بچه ها و پايمال كردن شخصيت و احترام فرزندان بيچاره، مقايسه نموده ايد؟

اثري كه رفتار مطابق اصول روانشناسي تربيتي،

در بچه دارد، و تلقين همه جانبه ي شخصيت، مهر و عاطفه، احترام اجتماعي و امثال آن، همگي مورد توجه رسول اكرم صلي الله عليه و آله بوده و ما اگر به مسأله جنبه ي استثنايي نمي دهيم بايد از آن پيروي كنيم.

«رژه گال» مي گويد:

«اصل كلي كه در پرورش نوزادان پيروي مي شود آن است كه: در تربيت طفل، تكيه گاه خود را واقعيت شخص او قرار مي دهند نه آن وجود افسانه اي و كلي و مجرد..»

وي پس از نقل گفته ژان ژاك روسو كه: هر ذهني، صورت خاصي دارد و بايد آن را از روي اين صورت اداره كرد مي نويسد:

«طرفداران پرورش نو، به پيروي از روسو و پستالوزي معتقدند كه كودك بمانند نهالي است و هر نهالي براي آنكه رشد كند به زمين خاص و مقدار معيني نور و آب و سايه و آفتاب نيازمند است.» (2) .

وي در جاي ديگر از كتاب خود مي نويسد:

«در طي تربيت كودك، بايد به استعدادهاي شخصي او توجه داشت و با تكيه بر اين استعدادها، شيوه ي آموزش فردي را پيش گرفت. مقصود اين است كه در هر آن رغبتهاي كودك را دريابيم و تربيت او را با تحول او و با قانوني كه از وجود خود او برمي آيد، سازگار كنيم.» (3) .

شيوه ي تربيتي رسول اكرم صلي الله عليه و آله - چنانكه ملاحظه شد - همين بوده كه مطابق با شخصيت واقعي كودك بدو شخصيت بخشد و وي را پرورش دهد.

«... حسين عليه السلام از اول تولد، در دامان پيغمبر صلي الله عليه و آله پرورش يافته، در حالي كه نبوت وي به درجه ي كمال و پايه ي اعتدال رسيده بود. حسين عليه السلام مانند پارچه ي بلور،

اشعه ي آفتاب نبوت را به خود جلب كرد و هر چند از نور نبوت بر او تافت، به نمايشي ديگر آن را جلوه داد. حسين عليه السلام، معني پيغمبر شد و ذاتيت او گرديد و وجدان و روحيات

( صفحه 31)

پيغمبر را به وجود خود زنده نگهداشت.» (4) .

«پيغمبر صلي الله عليه و آله مكنونات قلبي خود را در روح بچه تلقين مي كرد بطوري كه طراوت بچگانه محفوظ باشد و هم معناي بزرگي را كه بدو تلقين مي كرد، جدي گيرد. پيغمبر، تن و روان و انديشه را با يك عمل مشترك، پرورش مي داد و رشد را بر همه ي قوا توزيع مي كرد.» (5) اين اسلوب، درست با آنچه «پستالوزي» مي نويسد مطابق است كه: «بايد قواي بدني، ادبي و عقلي طفل، با يك تربيت طبيعي و بدون بكار بستن راههاي مصنوعي كمك كرد. (6) .

بچه اي كه بدين ترتيب تربيت يابد، فضيلت، با شيره ي جانش عجين مي شود و خود به خود درستكار و پاك بار مي آيد. «مونتسكيو» در «روح القوانين» در مورد اسپارتهاي قديم مي گويد: «فضيلت به طوري تلقين مي شد كه شخص نتواند بدون فضيلت باشد، يك اسپارتي نه از آن رو راست مي گفت كه راستي فضيلت است، بلكه چون اين گونه بار يافته بود. (7) .

براي تكميل اين بحث لازم مي نمايد گوشه اي از تلقينات خانوادگي دوران كودكي حسين عليه السلام را از نظر بگذارنيم:

مي دانيم كه در السنه مختلف هنگام لالايي بچه و يا پرورش او جملات موزوني به صورت تصنيفهاي كم معني كه در سطح بسيار نازل سروده شده، خوانده مي شود.

در مورد حسنين عليهمالسلام ديده مي شود كه حتي با ترانه هاي بچگانه روحيه ي آنان را تقويت كرده از اوان كودكي

داراي ايده و هدفشان بار مي آورده اند. فاطمه زهرا عليهاالسلام حسن عليه السلام را مي چرخانيد و حركت مي داد و مي فرمود:

اشبه اباك يا حسن

وادفع عن الحق الرسن

و اعبد الها ذامنن

و لا توال ذالاحن

( صفحه 32)

يعني: حسن! مثل پدرت باش و ريسمان از گردن حق برگير - خداي منان را بپرست و با مردم بدجنس دوست مشو.

ام الفضل (زن عباس عموي پيغمبر) حسين عليه السلام مي چرخانيد و مي گفت:

يابن رسول الله

يابن كثير الجاه

فرد بلا اشباه

اعاذه الهي

من امم الدواهي

يعني: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله فرزند بزرگ جاه تك و بي نظير، خدايت از مصيبتها نگهدارد.

اين دو ترانه در عين اختلاف سطح فراواني كه دارد، كودك را به شخصيت خود آشنا مي كرده و روح خدا پرستي را در او تقويت مي نموده است... بچه را حركت مي دهند و در عين حال ملكات فاضله و خداپرستي را از همين راه بدو تزريق مي كنند. در اينجا از نقش ادبيات در تكوين روحيات خوب و بد جامعه سخن نمي گوييم:؛ ولي نمي توانيم از ابراز تأسف خودداري كنيم كه بچه هاي خردسال ما در پاره اي خانواده ها، از اوان كودكي، مترنم به ترانه هاي عاشقانه و شهوت آلودند. ما علاوه بر آنكه راه تربيت كودك را به طور صحيح نمي پيماييم، از راههاي گوناگون، آگاه و ناآگاه، مردان و زنان آينده را از روز اول منحرف تربيت مي كنيم.

... درس ما از فصل حاضر اولا اين است كه: امام حسين عليه السلام در عين دارا بودن كمالات ارثي، با طي يك تربيت صحيح و حساب شده، شخصيت يافت و ثانيا، طرز رفتار خاندان رسالت و نحوه ي برخورد پيغمبر و علي و فاطمه عليهم السلام با كودكان، جنبه ي تربيتي داشته

و ما بايد از آنان سرمشق بگيريم.

اين درس، در عين حال، ما را به زواياي انقلاب حسيني عليه السلام بيشتر آشنا مي كند...

( صفحه 33)

(1) ناسخ از مناقب.

(2) اصول راهنمايي، ترجمه ي دكتر كاردان، ص 72.

(3) همان، ص 68.

(4) همت بلند، ص 76.

(5) تاريخ الحسين، ص 213.

(6) تاريخ الحسين صص 217 - 216.

(7) مدرك پيشين.

ارگانيزم روحي

ارگانيزم روحي

از مطالب فصل اول، دريافتيم كه شرايط تكوين يك شخصيت عالي انساني براي امام حسين عليه السلام فراهم بود و اينك با توجه به سطور برجسته زندگي او، از نزديك، روحيه او را لمس مي كنيم: زندگي امام، به ما نشان مي دهد كه وي خصايل اخلاقي و عظمت روحي را از پيغمبر صلي الله عليه و آله و پدر و مادر بخوبي فراگرفت و كمالات مختلف در زندگي او تجلي يافت. در زندگي افراد نامي و بزرگ تاريخ، معمولا يك صفت برجسته، بيش از ساير صفات نمود مي كند. ولي زندگي امام، آميخته با نمودهاي مختلف فضايل گوناگون و احيانا متضاد انساني است؛ هر چند به گفته علايلي:

«ما نمي توانيم مثل يك فيلسوف و عالم، روح حسين را مورد تجربه و تحليل قرار دهيم ولي مي توانيم مثل يك شاعر، ناظر زندگي او بوده و مقاصد خدا ترسي و خيرخواهي و خطه ي گفتار و رفتار او را توضيح دهيم».

هر چند به گفته او:

«دانش مي تواند شخصيتي را كه نماينده يكي از صفات پسنديده انساني است شرح و تحليل كند؛ ولي تا به حال موفق نشده اين شخص را كه بوجه مضاعف مجمع همه صفات انسانيت است شرح و تحليل نمايد...»

آنچه مي توانيم درك كنيم اين است كه مردي كه در تربيت او دقت لازم به عمل آمده

و تمام زواياي روحي او مورد توجه قرار گرفته، با استعداد ذاتي اي كه داشته، لزوما در جهات مختلف زندگي رشد يافته و بسان انساني كه از نظر جسماني تمام

( صفحه 34)

اعضايش يكنواخت رشد مي كند، ارگانيزم روحي او بطور متعادل، يكنواخت و هماهنگ به كمال مي رسد.

ما در تاريخ، عبادتكاران بنامي سراغ داريم كه تنها در اين قسمت نبوغ داشته اند؛ ولي عنصر اصيل شجاعت را كه بايد زاويه ديگري از روح بشر را اشغال كند، فاقدند. دانشمنداني مي بينيم كه تفكر زياد و غور در مسايل علمي، آنان را از مسايل اجتماعي، بازداشته و همانند يك كودك در مراحل ابتدايي به سر مي برند؛ سياستمداراني مي بينيم كه قدرت تنظيم امور و اداره جوامع بشري را در سر حد كمال دارا هستند؛ ولي شرافتها و گذشتهاي لايق آدميزادگان در آنها وجود ندارد. سرداران و نظامياني مشاهده مي كنيم كه از عاطفه و رقت قلب، بي نصيبند و بالاخره سخاوتمنداني بي زهد و زاهدان كم انديشه و انديشمندان متكبر و صاحب عاطفه هاي ترسو و نيرومندان بي عاطفه و... هيچ كدام از رشد متعال برخوردار نيستند. شايد بتوان «بودا»، «كنفوسيوس»، «سرقراط»، «افلاطون»، «با يزيد»، «منصور حلاج»، «ناپلئون»، «گاندي»، و «حاتم طلايي» را به عنوان نمونه هايي از هر يك از فضايل نامبرده ي بالا نشان داد؛ اما شيفتگان فضايل انساني، بسيار فريب اين رشدهاي ناهماهنگ را مي خورند و چنين افرادي را به عنوان «رهبر» برمي گزينند.

صوفي منشان، عبادتكاراني را دوست دارند كه دخالت در اجتماع نداشته و درك اجتماعي آنان ضعيف باشد! قدرت طلبان، به دنبال مردان لشكري و كشوري مقتدري مي روند كه در امر مملكت داري سرآمد اقران خويش باشند و خلاصه هر كس به مقتضاي طبع

خويش، رهبري كه مطابق ذوق او برجستگي داشته باشد انتخاب مي كند و بدو دل مي دهد، در حالي كه به نظر ما اينان به هيچ وجه، همانند پيامبران خدا و امامان بزرگوار، لايق رهبري و دلدادگي نيستند.

اينان، به انساني مي مانند كه في المثل سروگردني افراشته دارد؛ ولي دست و پاي او براي كار و راهروي از نيروي كافي برخوردار نيست و يا كسي كه با دست و پاي نيرومند و توانا، سري رشد نيافته، همانند سر كودكان دارد!

يك انسان آزاده كه دلداده فضائل عالي انساني است، كسي را به رهبري

( صفحه 35)

مي گزيند كه واجد فضايل هماهنگ بوده و روحيه اي برخوردار از كمال تعادل دارا باشد. اينان، حتما كساني اند كه از نظر نژادي و خانوادگي، شريف و اصيل بوده و از تربيت اصولي و صحيح برخوردار مي باشند، اينكه ملاحظه مي شود، افراد مختلف بشر به رجال آسماني و پيامبران خدا، آن گونه دل مي دهند كه به هيچ وجه قابل قياس با ديگران نيست، از اين رو است كه اين رجال والا و بزرگ، آيينه هاي تمام نماي فضايل گوناگون بشري هستند و هر انساني، طالب هر گونه فضيلتي باشد آن فضيلت را در آنان به طور كامل مشاهده مي كند و شيفته شان مي شود؛ آنكه شجاع است، شجاعت مي بيند؛ آنكه زاهد است زهد مي بيند؛ آنكه سخاوتمند است سخاوت مي بيند و آنكه رقيق القلب و رؤوف است مهر و محبت مي بيند و بالاخره آنكه طالب استقلال و سربلندي و آزادگي انسانهاست، آنها را نمونه كامل اين معنا مي بيند و لذاست كه حتي، آنانكه در اصل دعوت انبياء دچار ترديدند و حتي لب به انكار حقيقت خدا و وحي مي گشايند، به عظمت

و بزرگي اين برگزيدگان انسانيت اعتراف دارند. اين نكته دقيقي است كه رمز نفوذ همه جانبه رجال وحي و دين را به ما مي آموزد.

حسين بن علي عليه السلام يكي از نمونه هاي برجسته ي كمالات انساني و از آن رجال نادر آسماني است كه هر انساني، طالب هر فضيلت كه باشد، آن را در او خواهد يافت و بدين ترتيب نفوذ عجيب او در دنياي اسلام و جهان بشريت بدون علت نيست.

به قول علايلي:

پيامبران و امامان، در حقيقت، مركز آدميت و داراي تمام معني انسانيت مي باشند و گويا تمام افراد انسانند؛ مثل عدسه بلورين، كه همه خطوط شعاعي را در صفحه خود فراهم كنند.

«استاد عباس عقاد» مي نويسد:

«زندگي حسين، بر پايه عواطف مي چرخيد و از هر زيبايي لذت مي برد و به هر جمالي فريفته بود و از مباحات، هر كاريكه با سرشتش تناسب داشت و از همچون اويي شايسته بود با رعايت اقتصاد و اعتدال انجام مي داد. از عطريات خوشش مي آمد، گلها و گياه هاي خوشبو را دوست مي داشت... در سفر كربلا يك شتر،

( صفحه 36)

عطريات او را حمل مي كرد. حسين مرد عبوس و ترشروي و خشم آلود نبود. بارها با خندانندگان مي نشست و گاهي به افسانه هاي مضحك آنان گوش مي داد. با آن همه راحت پرستي و عياشي كه نهاد هم عصرانش غالب بود، كسي وي را نديد كه گرد ناشايستي گردد. معاويه وقتي درباره اش گفت: «جايي براي زشت گويي او نمي يابم... چه كنم و چه نكوهش توانم ساخت.» (1) .

«عمر ابوالنصر» مي نويسد:

«حسين بن علي مردي شجاع و جوانمردي با جرأت و شهامت و در نهايت قوت اراده بود» (2) .

«ابن طلحه شافعي» مي نويسد:

«حسين مهمان نواز بود، خواهش مردم را

برآورده مي كرد، صله ي رحم مي نمود به فقرا مي رسيد؛ سائلان را خوشحال مي كرد، برهنگان را مي پوشانيد، گرسنگان را سير مي كرد. به قرضداران پول مي داد. ناتوانان را دستگيري مي كرد، با يتيمان به شفقت رفتار مي نمود، به ارباب حاجت كمك مي كرد كه ديگر گدايي نكنند.» (3) .

«ياقوت مستعصمي» مي نويسد:

«حسين، با وجود و بخششي ممتاز خود، در بذل مال، مبالغه مي كرد.» (4) .

آنچه به عنوان نمونه در سطور فوق كرديم، كلياتي بود در خصوص فضايل جامع الاطراف حسيني از زبان چند دانشمند قديم و جديد و اينك به چند داستان از زندگي او كه هر كدام نماينده ي يكي از زواياي روحي امام است، مي پردازيم و تكرار مي كنيم كه منظور ما از داستان سرايي؛ تكرار آنچه ديگران نوشته اند نيست؛ بلكه مي خواهيم به جلوه هاي شخصيتي حسين بن علي عليه السلام آشنا شده و از آن نورپاك، كسب فيض و كمال كنيم.

- در دوران كودكي، او و برادرش حسن عليه السلام از كنار پيرمردي گذشتند كه غلط وضو مي گرفت. براي تعليم او بين خودشان بر سر وضو به مشاجره پرداختند و

( صفحه 37)

داستان خود را به پيرمرد گفتند و در حضور او وضو ساختند. وي كه به فراست، مطلب را دريافته بود، گفت: وضوي هر دوي شما صحيح و وضوي من غلط است (5) .

- درسي كه از اين داستان مي گيريم اين است كه روشنفكران جواني كه در برابر افكار قديمي و غلط بزرگترهاي خود قرار گرفته اند، بايد آنان را از بهترين راه دقيق روان شناسي و بدون جريحه دار كردن عواطف آنان كه سمت بزرگي دارند، متوجه اشتباه خود سازند.

داستان فوق، از عناصر ادب، روان شناسي و انجام وظيفه ارشاد جاهلان، برخوردار است.

- امام

عليه السلام بر عده اي از فقرا گذر كرد كه روي عبادي خود، نان پاره اي مي خوردند، به ايشان گفتند: يابن رسول الله! بيا. امام آمد، با آنها نشست و غذا خورد و فرمود: خدا متكبران را دوست ندارد من دعوت شما را پذيرفتم، شما هم از من بپذيريد. و آنگاه آنان را به منزل برد و غذا و لباس و پول داد. (6) .

- درس ما از داستان فوق، درك طرز رفتار امام است. وي بدان گونه صميمانه و عادي با مردم و فقرا و ضعفا رفتار مي كرد كه بيچارگان به خود حق مي دادند كه از او بر سفره ي ي ساده ي خود دعوت كنند و امام هم بدون آنكه هيچ ادعاي تعين و تشخصي، دعوت آنان را اجابت مي كرد و آنگاه عطاياي آنان را بدون پاداش نمي گذارد و در برابر هديه كوچك آنان، به مقتضاي بزرگي، تلافي بزرگ مي نمود.

- امام به عيادت «اسامة بن زيد» رفت. وي در بستر خفته بود و مي گفت: و اغماه! امام از او پرسيد: برادر! غمت چيست؟

- شصت هزار درهم مقروضم.

- بر عهده ي من.

- مي ترسم بميرم.

( صفحه 38)

پيش از مرگت ادا مي كنم. و همانجا در حضور او ادا كرد. (7) .

- مردي به حضور امام آمد عرض كرد: من ضامن شده ام: يك ديه ي كامله (هزار دينار طلا) بپردازم. اكنون از عهده برنمي آيم با خود انديشيدم با شما در ميان بگذارم.

- من سه مسأله از تو مي پرسم، اگر يكي را جواب گفتي، يك ثلث و اگر دو تا را جواب دادي، دو ثلث و اگر هر سه را جواب دادي، همه ي پول را به تو مي دهم.

- همچو تويي كه خود اهل علم و شرفي

از من سوال مي كند؟

- آري. از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم مي فرمود: المعروف بقدر المعرفة (نيكي به اندازه ي معرفت اشخاص است.)

- هر چه مي خواهي بپرس. اگر دانستم مي گويم وگرنه از شما فرامي گيرم.

- كدام عمل از هر كاري برتر است؟

- ايمان به خدا.

- نجات از هلاكت در چيست؟

- اعتماد به خدا.

- زينت مرد چيست؟

- دانايي با شكيبايي.

- اگر كسي اين دو را نداشته باشد؟

- دارايي با شرافت.

- اگر نتواند؟

- فقر با صبر.

- اگر اين هم نباشد؟

- آتش از آسمان فرود آيد، و چنين مردي را بسوزاند!

امام خنديد و هزار دينار با يك انگشتر به قيمت دويست درهم بدو داد و فرمود: پول را به مصرف قرض برسان، و انگشتر را خرج كن. مرد گفت: «الله اعلم

( صفحه 39)

حيث يجعل رسالته.»

- امام از كنار غلامي گذر كرد كه با سگي هم غدا بود. احوالش را پرسيد. غلام گفت: غمگينم. خود را با شادي اين سگ دلشاد مي دارم. صاحبم يهودي است مي خواهم از او جدا شوم.

امام با غلام نزد يهودي آمد و بهاي غلام را پيش او گذاشت. يهودي گفت: غلام را با با باغ پيشكش شما كردم، و پولتان را به خودتان مسترد مي دارم.

- امام فرمود: من اين پول را به تو مي بخشم.

- يهودي گفت: پول را قبول كردم و به غلام بخشيدم (8) .

- امام فرمود: من غلام را آزاد كردم و مال و باغ را بدو بخشيدم!.

- مرد انصاري به امام عرض حاجت كرد. امام فرمود: آبروي خود را حفظ كن، و هر چه مي خواهي بنويس.

- فلاني پانصد دينار از من طلبكار است و بر من فشار آورده. از او بخواه

مهلتم دهد.

- هزار دينار به او بدهيد؛ 500 دينار براي اداي قرض و 500 دينار براي سرمايه گذاري.

امام آنگاه بدو توصيه فرمود كه حاجت خود را جز به نزد سه كس مبر: ديندار، جوانمرد و دارنده ي حسب.

- از مجموع داستان هاي بالا فضيلت، سخاوت و بلند نظري و تمكن و ثروتمندي امام معلوم مي شود. با دقت در قضايا ملاحظه مي شود كه امام در مورد اسامه كه مردم سابقه دار و با شخصيتي است (9) بدون هيچ سوال و جواب، قرضش را في المجلس مي دهد؛ اما در داستان ديگر كه مردي اعرابي و از بيابان آمده با او مواجه مي شود، وي را آزمايش مي كند و بدو پول مي دهد. براي بررسي حالات

( صفحه 40)

شخص ديگر، پيش يهودي مي رود و در مورد مرد انصاري كه آبروي خود را پيش امام به گرو گذاشته، نصيحت مي كند كه شخصيت خود را حفظ كند. مقدار پولي كه در اين موارد ذكر شده نيز مختلف است؛ اما هميشه زايد بر مقدار سؤال به درخواست كننده مي بخشيدند.

اين طرز رفتار مختلف، به ما مي آموزد كه امام، بي حساب و كتاب به مردم پول نمي داده است و اين طور نبوده كه هر كس دلش خواست پولي به جيب بزند، فوري پيش او آيد و پول هنگفتي بگيرد و برود، داستان عطاياي پيشوايان اسلام، فراوان است و با دقت در هر يك مي بينيم كه يا مردي كه بدو پول مي داده اند معروف و مشخص و بزرگ بوده و يا از گفته و رفتار او آثار پاكي و راستي ظاهر بوده، و يا او را مورد آزمايش و بازرسي قرار مي داده اند.

در مورد مرد اعرابي كه با خواندن چند شعر طبق آنچه

نقل شده 4 هزار درهم گرفت، ملاحظه مي شود كه مرد، صاحب كمال و معرفت بوده است.

عطاياي ائمه عليهم السلام، به منظور گدا پروري و عادت دادن مردم به سوال نبوده و لذا هميشه مردم را بي نياز مي كردند كه ديگر سوال نكنند.

متمكنين ما بايد از اين رويه، سرمش گيرند و به جاي صدقات متفرقه اي كه بي حساب به گداهاي حرفه اي مي دهند و يا كمكهاي ناقصي كه اينجا و آنجا مي كنند، افراد خاص مورد نظر خود را كه مي شناسند با دادن پول كافي، زندگي آنان را به گردش اندازند. و «خود كفا» شان سازند.

از اخبار مربوط به ائمه عليهم السلام ما چيزي مشعر بر عطاياي كم و اندك - كه بين ما رواج دارد - نرسيده و به نظر مي رسد رويه ما با روح اسلام كه مردم را به كار و فعاليت وادار مي كند، منافات دارد.

چند مورد ديگر

- امام عليه السلام و معاويه در مورد زميني اختلاف نظر و گفتگو داشتند. امام بدو فرمود: يكي از سه پيشنهاد را بپذير: يا حق مرا از من خريداري كن يا حقم را به من بده و يا عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير را حكم قرار ده و گرنه، راه چهارم را

( صفحه 41)

انتخاب مي كنم، يعني شمشير برمي دارم و به «حلف الفضول» (10) دعوت مي كنم. وي پس از اين گفته، از نزد معاويه خارج شد. زبير، امام را ديد و به او قول مساعدت داد. خبر به معاويه رسيد به امام پيغام داد: بيا قيمت زمين را بگير. ما آن را از تو خريديم (11) .

- بين او و «وليد بن عتبه» والي مدينه در زمينه آب و زمين، مشاجره لفظي شد.

امام عليه السلام عمامه وليد را به گردنش انداخت و كشيد. مروان كه حضور داشت گفت: به خدا نديدم مثل امروز كسي بر امير خود جرأت داشته باشد.

وليد گفت: مروان! تو نه از آن رو اين سخن گفتي كه براي خاطر من خشمگين شده باشي؛ بلكه ناراحت شدي كه چرا من با او شكيبايي كردم. آب و زمين، مال حسين عليه السلام است.

امام عليه السلام فرمود: آب و زمين را به تو بخشيدم و بيرون آمد (12) .

- روزي مروان گويي كه بر سبيل طعن بر امام گفت: اگر شما به فاطمه افتخار نكنيد، ديگر به چيز افتخار مي كنيد؟

امام عليه السلام در خشم شد و برجست و گلويش را سخت فشرد و آنگاه شمه اي از محبوبيت خود نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله شرح كرد و در پايان گفت: من در بين كساني كه اسلام را به خود بسته اند، دشمنتر از تو نسبت به خدا و رسول نمي شناسم.

- در يك ماجراي جالب و معروف: امام كار عجيبي كرد كه معاويه و پسرش يزيد را بسيار ناراحت نمود؛ قضيه از اين قرار بود:

«عبدالله بن سلام قرشي» استاندار عراق، زني زيبا روي و با شرف و پولدار داشت كه در جمال و كمال، شهره و ضرب المثل بود. يزيد كه عاشق اين زن شده بود راز دل به يكي از خواجگان حرم گفت كه او به معاويه برساند. معاويه براي يزيد پيام فرستاد كه عشق خود را كتمان كن. و طي نامه اي عبدالله را به مركز احضار كرد. در همين احوال «ابودرداء» و «ابوهريره» را كه در شام به سر مي بردند، احضار كرد و

( صفحه 42)

گفت: براي دخترم «ابن سلام»

را كه مردي با شرف و صاحب مقام است پسنديده ام.

شما به او بگوييد. و به دختر خود مخفيانه گفت كه همسري عبدالله را جز در صورت طلاق زنش نپذيرد.

پس از طي اين مراحل، ابن سلام، ابوهريره و ابودرداء را به خواستگاري پيش معاويه فرستاد. معاويه آن دو را پيش دخترش برد. دختر، شرط طلاق را در ميان گذاشت و عبدالله، غافل از همه جا، زن خويش را در حضور دو شاهد عادل!! طلاق گفت.

معاويه كه به طور رسمي از جريان اطلاع يافت، مثل كسي كه از شرط دخترش خبر ندارد، از ماجراي طلاق اظهار نارضايتي كرد و از آنها خواست كه بار ديگر به دختر مراجعه كنند! دختر اين بار تمايلي نشان نداد و گفت بايد درباره ي ابن سلام بيشتر تحقيق كنم! جريان بر سر زبانها افتاد و عبدالله، قاصدان را براي پايان دادن به كار، پيوسته پيش معاويه مي فرستاد و سرانجام دختر، رسما اعلام كرد كه: كه در اطراف عبدالله بن سلام تحقيق كردم و او را پسند خاطر خويش نيافتم!

عبدالله پس از وقوف بر جريان، دانست كه فريبش داده اند. جريان او و نيرنگ معاويه، همه جا نقل مجالس و ورد زبانها بود.

پس از آنكه عده ي زينب زن عبدالله به پايان رسيد، معاويه، ابودرداء را براي خواستگاري او براي يزيد به كوفه فرستاد. وي در كوفه، اول به ديدن امام حسين عليه السلام رفت و در جواب سوال امام عليه السلام، جريان را بدو بازگفت: امام عليه السلام فرمود:

- من هم در همين خيال بودم. آنجا كه رفتي از طرف من نيز با همان مهريه كه معاويه براي پسرش يزيد قرار داده، او را خواستگاري كن.

ابودرداء هر دو خواستگاري

را به اطلاع زينب رسانيد و گفت مختاري هر كدام را اختيار كني.

زن پس از مدتي سكوت با او مشورت كرد. قاصد در جواب گفت: به نظر من پسر دختر پيغمبر بهتر است و خدا بهتر مي داند. زن گفت: پس من حسين را انتخاب كردم!

بدين ترتيب، پس از همه آن نقشه هاي ماهرانه ي معاويه، زينب به عقد ازدواج

( صفحه 43)

حسين درآمد. معاويه، پس از دريافت خبر، سخت ناراحت شد و بر ابودرداء برآشفت.

از آن طرف، عبدالله كه درمانده شده بود، همه جا به معاويه بد مي گفت. معاويه، حقوق او را قطع كرد. وي از تنگدستي به عراق بازگشت. ابن سلام، پيش از مسافرت، مقداري پول پيش زنش به امانت سپرده بود و فكر مي كرد زن كه عصباني شده، پول را بدو مسترد نخواهد كرد؛ لذا پيش امام حسين عليه السلام رفت و او را قاصد كرد كه پول را از زن بگيرد. امام، جريان را به زينب گزارش كرد و وي تصديق نمود و بار ديگر عبدالله را ديد و با هم پيش زينب رفتند. زن بسته هاي پول را به شوهر سابقش مسترد داشت و ابن سلام هم مقداري را به او هديه داد و هر دو به ياد گذشته به گريه افتادند. امام فرمود: خدايا شاهد باش كه من اين زن را طلاق دادم. خدايا تو مي داني كه من او را براي زيبايي يا دارايي نگرفته بودم، بلكه تنها بدان منظور بود كه به شوهرش بازگردانم.

عبدالله گفت: مهريه اي كه حسين پرداخته بدو باز ده؛ زن پذيرفت؛ امام حسين عليه السلام قبول نكرد.

و بدين ترتيب، زينب بار ديگر به خانه شوهر سابقش بازگشت. (13) .

از چند داستان فوق علاوه

بر درك موقعيت اجتماعي و موضع گيري هاي امام در برابر حكومت وقت كه در فصل خاص خود از آن سخن خواهيم گفت - اين درس را مي گيريم كه اولا، در مسايل مالي، شخص بايد محكم و مواظب باشد و در مقام احقاق حق در مورد دارايي، كمال قدرت مطالبه حق كند. اينكه يك انسان شرافتمند بر سر مال دنيا با ديگري بجنگد، نقص نيست و دنيا پرستي محسوب نمي شود. يك فرد يا يك جامعه، بايد نسبت به دارايي و حق خود، حساسيت داشته باشد و در اين هنگام، مثل امام حسين عليه السلام حتي اگر به جنگ خونين هم برسد و در برابر بزرگ ترين قدرت ها هم قرار گيرد، به هيچ وجه نهراسد و براي همه چيز حاضر

( صفحه 44)

باشد. افسوس كه امت هاي اسلامي و افراد با اصطلاح ديندار و مسلمان، در اين مرحله، فوري متوجه آخرت مي شوند و يا از قضا و قدر سخن مي گويند و منفي بافي مي كنند!

ديگر آن كه، در دفاع از حيثيت و ناموس و آينده ي مردم، دست زدن به نقشه و كارهاي زيركانه و استثنايي - با حفظ حدود و موازين اخلاقي - صحيح و لازم است.

امام حسين عليه السلام در جريان زينب، نقشه مي كشد و طرح مي ريزد و زيركي مي كند و نسبت به نقشه ماهرانه معاويه بي تفاوت نمي ماند. ما بايد بياموزيم كه حتي در مسائل كوچك و دخالت هاي خصوصي و نا به جاي متنفذين در امور مردم، با نقشه صحيح دخالت كنيم و از اعمال تدبير و زيركي خودداري ننماييم.

از مجموع چند نمونه اي كه گذشت، دانستيم كه: امام حسين عليه السلام در عين اين كه براي يك انقلاب بزرگ ساخته شده بود،

از برجستگي هاي والاي انساني نيز برخوردار بود.

... از سوي ديگر: با توجه به آن چه از روحيه حسين عليه السلام دريافتيم، مي توانيم درك كنيم كه انقلاب او، از نوع انقلاب هاي پاره اي از نوابغ ماده گرا يا سست ايمان نيست كه به دليل كمبودها و عقيده هاي فراوان روحي و اجتماعي دست به انقلاب زده اند. گاهي يك فرد انقلابي ماده گرا يا سست ايمان و تربيت نيافته بر اثر محروميتهاي فراوان اجتماعي، يا برخوردار نبودن از محيط گرم و پر صفاي خانواده و يا نداشتن رفيق و احساس حقارت در ايام كودكي، بر اجتماع عاصي مي شود و منشأ يك انقلاب عظيم مي گردد؛ اين گونه افراد، در عين اين كه مي توانند وضعي را عوض كنند؛ اما خود، منشأ يك خطر بزرگ براي آينده خواهند بود.

اما افرادي كه بر اثر تعليمات الهي و تربيت صحيح ديني و داشتن زمينه كاملا مساعد وراثتي و تربيتي، به جايي و مقامي رسيده و فكرشان نبوغ يافته و خود را برتر و بالاتر از محيط ديده و رسالت خود را دريافته و انقلابي پديد آورده اند، آينده را نيز نيك رهبري كرده اند.

( صفحه 45)

اينان چون از خويهاي انساني بهره مند بوده اند، در عين صلابت، محبت و رقت قلب هم داشته، و در عين قدرت، مهر و عاطفه هم در وجودشان حكومت مي كرده است؛ آنچه در دسته اول بيشتر متجلي است، انتقام از محيط و سرنگون كردن اوضاع موجود است، بدون آنكه براي سيستم بعدي، ضمانت صحيح داشته باشند.

شما در زندگي پر ماجراي حسين عليه السلام علاوه بر نمونه هاي انقلابي، به دنيايي از عاطفه و احسان و نوعدوستي و دانش پروري، صراحت و قاطعيت، زيركي و كياست و دورانديشي

برخورد مي كنيد و ملاحظه مي نماييد كه وي در فضايل متضاد انساني سر آمد اقران خود بوده است و از اين رو ما به حق، او را به رهبري برگزيده و «حماسه ي تاريخ» ناميده ايم.

در پايان اين فصل مناسب مي بينيم كه شرح زير را از «علايلي» نقل مي كنيم:

«تاريخ هر ملتي، واقعا تاريخ بزرگان آن ملت است. همه مردان عالم را كه تاريخ شناخته، عمر خود را در تحصيل مجد و بزرگواري زمين صرف كرده اند؛ و اما حسين، مجد آسمان طلبيد و جان خود را فداي آن كرد، بعضي بزرگان، فقط به شجاعت يا قهرماني يا شهادت يا زهد يا دانشمندي معروفند؛ اما بزرگي كه همه اين فضايل را داشته و گويي سرچشمه اين فضايل بوده، حسين عليه السلام است. همه عظمتهاي جهان در او جمع شده و در هر فرصت پسنديده يگانگي پيدا كرده، پيدايش او از عظمت نبوت محمد صلي الله عليه و آله و مردانگي علي عليه السلام و فضيلت فاطمه عليهاالسلام است. او نماينده ي عظمت انسان و آية الآيات بينات است. ياد او، ياد مردي از مردان جهان نيست؛ بلكه ياد انسانيت است كه ابدي است. اخبار او اخباري نيست كه مربوط به يك نفر باشد، بلكه اخبار بزرگواري بي مانند است. مردي كه وجودش، آيت مردان جهان است. بزرگواري است كه در حقيقت بزرگي در او مجسم شده و بايد هميشه ياد او كرد. شايسته است كه هميشه به ياد او باشيم و به ياد او رازهاي عالم غيب را خواستار شويم؛ زيرا او مصور الهام الهي است، او در اين عالم توانا و درخشنده جلوه گر شد و پرتو هستي اش در قرنهاي متوالي امتداد و هميشه

درخشندگي يافت. تا لانهايت را در اشعه انوار خود به نظم كشد و در ماوراء آسمان و زمين جلوه گر آيد. مگر نور خداي را حدي است كه در آن متوقف شود؟» (14) .

( صفحه 47)

(1) ابوالشهداء، ص 71.

(2) سيد الشهداء، ص 72.

(3) مناقب ابن طلحه، ص 12، الحسين علي جلال مصري، ج 1 ص 107.

(4) كامل مبرد، ج 1، ص 81 نقل از اسرار الحكماء، الحسين، ج 1 ص 119.

(5) ناسخ، جزء 4، ص 76 و تاريخ كبير، ج 4، ص 323.

(6) مناقب، ج 1، ص 400.

(7) ناسخ، ج 4، ص 76 - لواعج الاشجان، ص 14.

(8) ناسخ، ج 4، ص 86.

(9) اسامه همان است كه در آخرين روزهاي رسول خدا در سن 19 سالگي از طرف وي فرماندهي لشكري را داشت كه ابوبكر و عمر در آن لشكر بودند.

(10) پيماني كه پيش از اسلام، براي دفاع از مظلومين بسته شد و پيغمبر (ص) هم در آن شركت داشت.

(11) ابن ابي الحديد، ج، ص 464.

(12) ناسخ، جلد 4، ص 82.

(13) السياسة و الامامة، ج 1، ص 204 - ذخيرة الدارين، ص 29.

(14) همت بلند، ص 104.

انديشه هاي الهي؛ آرمانهاي اجتماعي

انديشه هاي الهي؛ آرمانهاي اجتماعي

ما در اين فصل، با استفاده از بيانات امام حسين عليه السلام، به طرز تفكر او در زمينه هاي مختلف خداشناسي، امور اخلاقي، مذهبي، سياسي و اجتماعي، پي مي بريم. آموزش ما از فصل حاضر، علاوه بر مطالب خاص و گوناگون كه در بيانات امام، منعكس است، وقوف بر سطح قيام و درك انگيزه هاي اصلي و محرك هاي دروني امام حسين عليه السلام در تمام مراحل زندگي و خاصه در انقلاب تاريخي اوست.

شما در بحث حاضر، مطالبي درباره ي خداشناسي از

امام خواهيد شنيد و فكر خواهيد كرد كه نقل اين بيانات، خارج از موضوع كتاب است؛ ولي همان گونه كه در ديباچه اشاره شد، عنصر اصلي قيام امام، پرستش خداست و از اين رو بايد به تفكر او درباره ي خدا و نحوه ي رابطه او به پروردگار آشنا شويم.

خواننده ي ارجمند، بحثهاي اخلاقي و مباحث مربوط به مرگ و قيامت را نيز در سخنان امام حسين عليه السلام ملاحظه خواهد كرد؛ ذكر اين سخنان نيز براي توجه به ايده ي ابدي و پايدار يك مرد انقلابي - لازم است؛ زيرا تربيت ديني، بر اساس توجه پيوسته به آغاز و انجام خلقت است و ناگفته روشن است، انقلابي كه از اين توجه برخوردار باشد، در سطحي بسيار والا قرار دارد.

گفته هاي يك مرد، نماينده ي طرز تفكر و درجه كمال اوست و بيانات امام حسين عليه السلام، ما را به شخصيت والاي او بيشتر آشنا مي سازد.

( صفحه 48)

ما در ابتدا، بيانات امام را در موضوع خدا پرستي ذكر مي كنيم؛ زيرا مهمترين مسأله اي كه از ديرباز، متفكرين جهان را عميقا به خود مشغول داشته و همه ي مردم، در خود احساس ميل به فهم هر چه بيشتر آن مي كنند، موضوع «خدا» مي باشد. بايد دانست كه گاهي خدا پرستان، تصوري به قياس موجودات ديگر از خدا دارند و ديده مي شود كه مكاتب مادي، اصولا فكر خدا را اقتباس از قدرتهاي جاري بين انسانها دانسته اند. اولين جملاتي كه از امام نقل مي كنيم، راجع به اين موضوع است.

وي در اين زمينه به «نافع بن ازرق» فرمود:

«نافع! كسي كه دين خود را بر قياس گذارد پيوسته به دور خود حصار كشيده و از راه مستقيم منحرف گشته و به

گمراهي افتاده و راه را گم كرده و ناشايست گفته است. من، خداي خود را همان گونه وصف مي كنم كه خود به وصف آورده است: با حواس درك نشود و به مردمان قياس نگردد او نزديك به «خلق» است؛ اما بدان چسبيده نيست. از ماديات به دور است؛ اما نه آنكه از آن جدا باشد. يك است و تبعيض پذير نيست. تنها از راه نشانه ها و علامات شناخته شود و به وصف آيد. لا اله الا هو الكبير المتعال.» (1) .

در جاي ديگر مي فرمود:

«مردم! از اين بي دينان كه خدا را به خود تشبيه كرده اند، بپرهيزيد. گفته ي اينان شبيه به گفتار كفار اهل كتاب است. هيچ چيزي مثل خدا نيست. او شنوا و بيناست. چشمها او را درك نكنند و او چشمها را دريابد او باريك بين و آگاه است. وحدانيت و جبروت را خالص خود گردانيد و مشيت و قدرت و اراده و علم خويش را بر همه ي موجودات گذرا كرد. حالات گوناگون نپذيرد و تازگيها نيابد. وصف آوران، كنه عظمت او را دريافت نتوانند كرد؛ و حد جبروت او به دلها گذر نكند. در اشياء ديگر «عدل» ندارد. دانشمندان، با خردهاي خود و اهل تفكر با انديشه ي خويش او را در نيابند؛ مگر آنكه با تحقيق، به «غيب» ايمان آرند و تنها يقين كنند كه «او هست»؛ زيرا او به هيچ صفت از صفات آفريدگان وصف نشود. او يگانه حقيقي و مورد نياز خلق است. هر چه به وهم آيد، خدا خلاف او است و آنچه به زير درك فكر آيد پروردگار نيست و آنچه در هوا و غير هوا يافت شود، معبود نباشد!

همان گونه كه از ديده ها

( صفحه 49)

پنهان است، از خردها نيز پنهان است و همان گونه كه از مردم زمين ناپديد است از آسمانيان نيز نهان است. فكر، تنها اين راه صواب را مي تواند برود ايمان به وجود او آورد نه آنكه صفتش را بفهمد. از او است كه همه صفتها صفت شد، نه آنكه آنها بشود او با اين صفات به وصف آيد. معارف، به وجود او شناخته شود؛ نه آنكه او از راه معارف شناخته شود. اينست الله كه هم اسمي ندارد و همانند او چيزي نيست و هو السميع البصير.» (2) .

شرح كلمات فوق، در خور كتابي جداگانه است؛ اما ما در اين سخنان اجمالا به يك درك پاك و عميق راجع به خدا آشنا شديم. خدا بزرگتر از اين است كه به درك ما آيد؛ اما مي توانيم با دلايل متقن، يقين كنيم خدايي وجود دارد. صفات خدا هم از قبيل شنوايي و بينايي، مثل صفات ما نيست كه به وسيله اسباب باشد. او صفاتي بوجود آورده كه نموداري از كمال خود اوست؛ نه آنكه خود بدين صفات متصف باشد.

اكنون لازم است بدين نكته توجه كنيم كه در خداشناسي دو مرحله وجود دارد: يكي مرحله تعقل و تفكر و ديگري مرحله رابطه و آشنايي؛ به عبارت ديگر: مرحله عشق و عاطفه يا احساس و محبت.

بيانات بالا، كلماتي است كه امام در مرحله اول بيان داشته است؛ اما در خصوص مرحله دوم (يعني مراحل اساسي و عاشقانه ي خدا پرستي) نيز امام، مطالب بسيار ارزشمندي دارند:

در دعاي عرفه، عاليترين احساسات خداپرستي را در قالب بهترين جملات موزون و هماهنگ در حالي كه آب از

ديده اش از سر شوق و شعف جاري بود، ابراز داشت. آنكه در اين مرحله گام ننهاده به مفهوم اين گفته پي نمي برد؛ اما آشنايان راه و دلدادگان عشق الهي، نيك واقفند كه در اين دعا چه احساسات و عواطف و هيجانات پرشور و وصف ناشدني وجود دارد. كسي كه گاهي نمونه چنين حالاتي داشته باشد، مي تواند درك كند كه امام، عاليترين مراتب كمال يك انسان را پيموده

( صفحه 50)

و در جهاني از نور و معنويت و جمال و جلال وارد شده است. اينك قسمتي از اين دعاي پرشور و هيجان انگيز را براي پرورش روح خدا پرستان پاكدلي كه مي خواهند از مكتب حسيني عليه السلام درسهاي همه جانبه فراگيرند، نقل مي كنيم:

«حمد خدا را كه قضاي حتمي اش را كسي دفع نكند و عطاي فراوانش را برنگرداند. ساخته ي هيچ سازنده به پاي صنع او نرسد. بخشايشگر بي دريغ است، پديده هاي مختلف پديد آرد و صنايع خويش به حكمت، محكم سازد. سر رشته ها از او پنهان نيست و امانتها به نزدش ضايع نشود. هر كه كاري كند پاداشش دهد و قناعت پيشه را بي نياز سازد و بر خاضعان رحمت آرد. او نازل كننده منافع فراوان و كتاب جامع (قرآن) است. دعاها بشنود و غمها بزدايد و درجه ها بالا برد و ستمگران ريشه كن سازد. معبودي جز او نيست و چيزي عدل او نگردد.

خدايا به سوي تو روي آرم و به پروردگاري تو گواهي دهم و اقرار كنم كه پروردگار مني و بازگشت من به سوي توست. تو پيش از آنكه من نام و نشان يابم به من نعمت وجود ارزاني كردي. از خاكم آفريدي و در صلبها، ايمن از

حوادث و گردش شب و روز، جايم دادي. من در طول اعصار و قرون پيوسته از صلبها و رحمها گذر مي كردم تا در اين دوره ي فرخنده پا به جهان گذاشتم.

معبودا، من به حقيقت ايمانم «و بناي محكم تصميمات يقينم و يكتا پرستي بي آلايش و صريحم و درون كانون نهادم و آويزه هاي راههاي جريان نور ديده ام و چينهاي صفحه ي پيشاني ام و درزهاي حفره هاي گردش نفسم و پره هاي نرمه ي تيغه بيني ام و حفره هاي (تارهاي) پرده ي شنوايي (صماخ) گوشم و آنچه بر هم نهاده بر آن دو لبم و گردش هاي سخن سازانه ي زبانم و جاي فرورفتگي كام دهانم و آرواره ام و رستنگاههاي دندان هايم و دستگاه گوارش خوردني و آشاميدني ام و تسمه و تكيه گاه پوسته مغز سرم و رسايي كامل طناب هاي گردنم و آنچه مشتمل است بر آن قفسه سينه ام و كمر بندهاي حياتي متصل به دل و جگرم و پيوندهاي درآويخته پوشش دلم و قطعات جگرم و آنچه در بر گنجانده غضروف هاي دنده هايم و گيره هاي بندهاي مفصل هايم و انقباض عضلاتم و گوشه هاي سر انگشتانم و گوشتم و خونم و مويم و رويه ي پوستم و عصبم و نايم و استخوان هايم و مغزم و رگ هايم و همه ي اعضايم (3) » و آنچه در ايام شيرخوارگي بدين ترتيب به هم تابيده و هر چه زمين مرا به خود مي گيرد

( صفحه 51)

و خوابم و بيداريم و آرامشم و حركات ركوع و سجودم... به همه ي اينها تو را شاهد مي گيرم كه اگر در همه اعصار و اعماق ازمنه زندگي كنم و در اين مدت كوشش كنم كه شكر يكي از نعمت هاي تو را ادا كنم، نتوانم؛ مگر با منت تو كه خود

آن نيز موجب شكر جديد ابدي تازه اي است...»

امام عليه السلام پس از چند جمله ديگر، در حالي كه به رخساره اش اشك جاري بود، چنين ادامه داد:

«خدايا مرا آن گونه گردان كه گويا تو را مي بينم و از تو مي ترسم. مرا به تقوي سعادتمند ساز و از سر معصيت به شقاوتم ميفكن و قضا و قدرت را درباره ام مبارك و خير گردان.

خدايا در نفسم بي نيازي و در قلبم يقين و در عملم اخلاص و در چشمم نور و در دينم بصيرت قرار داد و مرا از اعضا و جوارحم بهره مند ساز و در برابر آن كس كه بر من ستم كند ياريم كن و چشمم بدينسان روشن گردان.

خدايا غمم بگشا و رسوايي ام بپوشان و خطايم بيامرز و شيطان را از من دور گردان و مرا از گرو بدر آر.

خدايا تو را حمد گويم كه مرا با اعتدال آفريدي و شنوا و بينايم كردي. خدا! كه نيكم ساختي و فطرتم معتدل كردي. خدا! كه مرا پديد آوردي و صورتم نيكو كردي. خدا! با من در نفس من احساس روا داشتي. خدا! كه مرا نگه داشتي و توفيقم دادي. خدا! كه بر من انعام نمودي و راهنمايم شدي. خدا! كه سرپرستي ام كردي و از هر نيكي به من عطا كردي. خدا! كه خوراك و آبم دادي. خدا! كه بي نيازم كردي و نگاهداري نمودي. خدا! كه كمك كارم شدي و عزيزم ساختي. خدا! كه مرا با پوشش پاكيزه پوشاندي و با كارسازي كافي خويش راه من آسان كردي. بر محمد صلي الله عليه و آله و آلش درود بفرست و مرا در برابر شر روزگار و گردش روز و شب

كمك فرماي و از هول هاي دنيا و غم هاي آخرت نجاتم ده و از شر روزگار و گردش روز و شب كمك فرماي و از هولهاي دنيا و غمهاي آخرت نجاتم ده و از شر آنچه ستمكاران در زمين انجام دهند كفايتم كن.

خدايا! آنچه از آن ترسم كفايتم كن و از هر چه حذر كنم نگاهداري ام فرما. دين من و جان مرا حفاظت كن. در سفرم، حفظم فرما. مال و عيالم را جانشين من كن. در آنچه به من روزي كني بركت ده. در پيش خودم ذليلم كن. و در چشم هاي مردم، عزيزم فرما. از شر جن و انس سالمم دار. و به گناهانم رسوا مكن و به كاهاي پنهانيم مفتضح مكن و به كردارم مبتلا مساز و نعمت هايت از من سلب مكن و به خودت

( صفحه 52)

وامگذار.

خدايا! مرا به كه وا مي گذاري؟ به نزديكان كه از من ببرند؟ يا دوران كه رو ترش كنند؟ يا به آنان كه مرا ناتوان شمارند؟... در حالي كه تو پروردگار و سر رشته دار مني!.

اي كه سپاسگزاري ام برايش كم بود و محرومم نكرد. خطايم بزرگ بود و رسوايم ننمود. مرا در حال معصيت ديد و نامم بر سر زبانها نيانداخت.

اي كه مرا در كودكي حفظ كرد و در بزرگي روزي ام داد. اي كه نعمت هايت شمردني و داده هايت تلافي كردني نيست. اي كه در حال بيماري خواندمش و شفايم داد، در حال برهنگي مرا پوشانيد، در گرسنگي سيرم كرد، در تشنگي سيرابم نمود، در ذلت عزيزم كرد، در ناداني آشنايم كرد، در تنهايي بمن افزود، در حال غربت و غيبت مرا برگرداند، در ناداري بي نيازم كرد، در ياري طلبي ياري ام كرد،

در بي نيازي نعمتم سلب نفرمود، و در حالي كه در همه اين حالات از دعا خودداري كردم، او شروع كرد.

تو را حمد و تو را شكر! اي كه بازگشت مرا پذيرفتي و غمم برطرف كردي و دعوتم اجابت فرمودي و سر ناگفتني ام پوشاندي و گناهانم آمرزيدي و به مراد دلم رساندي و بر دشمنم ياري كردي.»

«يا مولاي انت الذي مننت، انت الذي انعمت انت الذي احسنت، انت الذي اجملت، انت الذي افضلت، انت الذي وكلت، انت الذي رزقت،، انت الذي وفقت، انت الذي اعطيت، انت الذي اغنيت، انت الذي اقنيت، انت الذي اويت، انت الذي كفيت، انت الذي هديت، انت الذي عصمت، انت الذي سترت، انت الذي غفرت، انت الذي اقلت، انت الذي مكنت، انت الذي اعززت، انت الذي اعنت، انت الذي عضدت، انت الذي ايديت، انت الذي نصرت، انت الذي شفيت، انت الذي عافيت، انت الذي اكرمت، تباركت و تعاليت، فلك الحمد دائما و لك الشكر واصبا ابدا. ثم انا يا الهي المعترف بذنوبي فاغفرها لي، انا الذي اسأت، انا الذي اخطات، انا الذي هممت، انا الذي جهلت، انا الذي غفلت، انا الذي سهوت، انا الذي اعتمدت، انا الЙʠتعمدت، انا الذي وعدت، انا الذي اخلفت، انا الذي نكثت، انا الذي اقررت، انا الذي اعترفت بنعمتك علي و عندي و أبوء بذنوبي.

يعني: «تويي كه منت گذاشتي، تويي كه نعمت دادي، تويي كه احسان كردي، تويي كه نيكي نمودي، تويي كه تفضل كردي، تويي كه كار مرا خودت رسيدي، تويي كه

( صفحه 53)

روزي دادي، تويي كه توفيق عنايت كردي، تويي كه عطا كردي، تويي كه بي نياز ساختي، تويي كه نگهداري فرمودي، تويي كه جا دادي،

تويي كه كفايت كردي، تويي كه هدايت كردي، تويي كه حفظ كردي، تويي كه پوشاندي، تويي كه آمرزيدي، تويي كه بازگشت كردي، تويي كه تمكن دادي، تويي كه عزيزم ساختي، تويي كه كمكم كردي، تويي كه بازويم گرفتي، تويي كه دستگيري ام كردي، تويي كه ياري ام كردي، تويي كه شفا دادي، تويي كه عافيت دادي، تويي كه گرامي داشتي، تو مبارك و متعالي هستي! پس حمد هميشگي و شكر پيوسته و ابدي، خاص تو است.

آنگاه، من اي خدا كه به گناه خود اعتراف همي كنم پس گناهم بيامرز، منم كه بد كردم، منم كه خطا كردم، منم كه غمگينم، منم كه غافلم، منم كه سهو كردم، منم كه اعتماد بيجا كردم، منم كه عمدا بد كردم، منم كه وعده دادم، منم كه خلف وعده كردم، منم كه پيمان شكستم، منم كه اقرار كردم، منم كه به نعمت هايي كه به من ارزاني داشته اي و نزد من است اعتراف دارم و به گناهان خون اقرار دارم،...» (4) .

اگر حقيقتي در عالم، خدا نام، وجود داشته باشد، آن كسي كه بدين حقيقت عالي سر مي سپرد و اين گونه با وي به راز و نياز عاشقانه مي پردازد، عاليترين و وصف ناشدني ترين حالات يك انسان را دارد. شما يك بار ديگر آنچه را كه ما از دعاي جليل القدر و مفصل «عرفه» در اينجا آورديم، بخوانيد و تأثير عجيب آن را بر روح و انديشه خود احساس كنيد.

قلب پاكي كه اين گونه به حقيقت عظيم جهان آفرينش و آفريننده ي همه ي كون و مكان، دل داده، كجا در برابر قدرت و ثروت و پول و مال و منال دنيا سر فرو مي آورد؟!.

پيشوايان

ديني، همگي چنين بودند. اين روحيه هاي بزرگ در زندگي آنها تجلي كرد و همه جا نمود داشت. چه آنجا كه در كمال آسايش و راحتي بودند و چه در كمال شدت و رنج و سختي و مصيبت. ما در بخش سوم ملاحظه مي كنيم كه امام حسين عليه السلام در سخت ترين شرايط، همان مي گفت كه در طول زندگي پيوسته از آن دم

( صفحه 54)

مي زد و نام خدا و ياد خدا، والاترين چيزي بود كه سراسر وجودش را فراگرفته بود.

اكنون با افكار امام در زمينه هاي روحي و اخلاقي، آشنا مي شويم:

امام در زمينه فضايل اخلاقي انساني چنين فرمود:

«مردم! در مكارم اخلاقي با يكديگر رقابت كنيد و در به دست آوردن غنيمت ها از هم پيشي جوييد. خود را به كار نيكي كه بدان پيش دستي كرده ايد، وابسته نكنيد. با پيروزي و موفقيت در زندگي، كسب ستايش كنيد و با بيكاري و تنبلي به خود مذلت نخريد. اگر كسي به ديگري نيكي كرده و مي بينيد كه او ستايش نيكي او را نمي گزارد، خدا براي مكافات او كافي است كه عطاي الهي سرشارتر و اجرش عظيمتر است. اين را بدانيد كه حاجاتي كه مردم پيش شما آرند، نعمت هاي خدا براي شماست. از نعمت ها ملول نشويد كه به صورت نقمت در نيايد. و بدانيد كه نيكي به مردم ستايش به بار آرد و اجر به دنبال دارد. اگر نيكي به مردم به صورت مردي در مي آمد، مي ديديد كه نيكو و زيبا روست و ناظران را شاد سازد و اگر پستي و دنائت، به صورت مردي مي شد مي ديديد كه سمج و زشت است و دلها از او نفرت گيرد و چشمها از ديدنش فروافتد.

مردم!

هر كه بخشايش پيشه كند، سرور شود، و هر كه بخل ورزد، پست گردد...» (5) .

در زمينه متوجه ساختن مردم به حقيقت مرگ و زوال دنيا، چنين فرمود:

«شما را به تقواي الهي سفارش كنم و از روزگارهاي او بر حذر دارم و پرچم هاي آينده در برابرتان برافرازم، گويي شبحي ترس آور با وحشت و بد قدمي و تلخ كامي به شما رو آور شده كه به جان هاتان در آويزد و بين شما و كارهاتان جدايي افكند. شما در مدت عمر خود، به صحت جسم خويش پيشدست باشيد و چنين بينم كه به طور ناگهاني از پشت زمين به شكم آن منتقل گرديد و از اين بالايي كه همراه انس و راحتي و روشني و فراخي است، به آن پايين كه تنگ و آميخته به وحشت و ظلمت و تنگي است، فرورويد. آنجا نه دوستي به ديدن انسان آيد و نه بسان بيماري از آدمي عيادت كنند و نه فريادها را پاسخ گويند. خدا ما و شما را بر هول هاي آن روز ياري كند و ما و

( صفحه 55)

شما را از عتاب آن، نجات بخشد و به ما و شما ثواب جزيل دهد.

بندگان خدا! اگر تير رس همت شما و پايان سير شما، چنين روزي است، پس براي كسي كه در پي كاري است همان بس كه به فكر آن روز مشغول گردد و همه غم ها و حزن هاي خود را براي آن قرار دهد و از دنيا غافل شود و سهم خويش براي پي جويي از رهايي از چنين روزي افزون كند. چه جاي آنكه، شخص - علاوه بر آنكه قطعا چنين روزي در پيش دارد -

در گرو كارهاي خويش است و او را براي محاسبه نگه مي دارند. آنجا مدافع و پشتيباني نيست كه از مجازات و مكافات بر كنارش دارند.

يوم لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا. (6) .

مبادا از كساني باشي كه از گناهان بندگان ديگر مي ترسند؛ اما از عقوبʠگناه خويش ايمنند. خدا را گول نمي توان زد و جز از راه طاعت، به آنچه نزد اوست نمي توان رسيد. (7) .

فرزند آدم! پيش خود فكر كن و بگو پادشاهان و ارباب دنيا كه خرابي هاي آن را آباد ساخته، نهرها حفر كرده، درختان كاشته و شهرها ساخته بودند، كجايند؟؟

آنها از دنيا جدا شدند در حالي كه ناخوش داشتند و ما هم به اندك زمان به آنها ملحق خواهيم شد.

فرزند آدم! زماني را به ياد آر كه در پيكار با مرگ شكست خورده اي. خوابگاه خود را در گور به يادآر كه تنها تويي و خدا، آنگاه كه اعضا و جوارحت، بر ضد تو شهادت دهند و آن روز كه گامها بلغزد و دلها به حنجره ها رسد و چهره هايي سپيد گردد و نهانهايي پديد شود و ميزان عدل نهاده شود... اينها را به يادآر.»

امام پس از جمله اي ديگر، اين اشعار را خواند:

اين الملوك التي عن حفظها غفلت

حتي سقاها بكأس الموت ساقيها

تلك المدائن في الآفاق خالية

عادت خرابا وذاق الموت بانيها

اموالنا لذوي الوارث نجمعها

و دورنالخراب الدهر نبنيها

«كجايند پادشاهاني كه نتوانستند خود را حفظ كنند تا شربت مرگ را چشيدند. اين شهرهاي خراب در آفاق دنيا خالي شده و بانيان آنها مرده اند. ما اين مالها را براي وارثان خود جمع مي كنيم و خانه ها را براي خرابي روزگار مي سازيم!...»

( صفحه

56)

توضيح اجمالي كه در زمينه بيانات فوق كه نمونه هاي برتر آن در قرآن مجيد و نيز در كلمات پيشوايان دين ديده مي شود، اين است كه: توجه عميق اديان آسماني به مسأله مرگ كه قطعيترين سرنوشت فرزندان آدم است و توجه به گذشت دنيا و بي وفايي آن كه مطلب روشن و مسلمي است، از يك واقع بيني حكايت دارد و آدمي را در زندگي دنيا به كار و دقت و صحت و خدمت به نوع و از خود گذشتگي و ساير فضايل مي كشد و ايده ي آدمي را بسيار بالاتر از زندگي مادي دنيا قرار مي دهد. شخصي كه درباره ي آخرين سرنوشت خويش مي انديشد به ظلم و اجحاف و تعدي و زشتي هاي ديگر دست نمي آلايد، ممكن است وجدان يك آدم، او را از اين گونه انحرافات باز دارد؛ اما توجه به مسأله مرگ، وجدان آدمي را بيدارتر و ايده ي انسان را وسيع تر و ابدي تر مي كند و امتياز مكتب دين همين است. بايد توجه داشت كه سير انبياء و اولياء حق در زندگي و مبارزات خود، منتهي به جهان ديگر مي گردد و قيام امام حسين عليه السلام نيز به طوري كه در بخش سوم خواهيم ديد، اين هدف نهايي را تعقيب مي كرده است و خلاصه ي پيام امام عليه السلام در جملات فوق اينست كه آدمي منحصر به اين زندگي مادي دنيوي نيست و كارها و مبارزات و مجاهدات او تنها در چهار ديواره ي جهان ماده محصور نمي باشد.

امام عليه السلام، در ضمن خطبه اي كه در زمينه امر به معروف و نهي از منكر ايراد كرد، به شرح ذيل به دانشمندان ديني به سختي حمله كرد؛ امام عليه السلام با ذكر آياتي از قرآن مي فرمايد:

«اين

سخنان بايد براي علماي اسلام سرمشق و مايه عبرت باشد و مردم از بدگويي اي كه خداوند درباره ي علماي ديني كرده و دوستانش را بدان موعظه فرموده عبرت گيرند، مي فرمايد:

«لولا ينهاهم الربانيون عن قولهم الاثم و أكلهم السحت»

چرا دانشمندان ديني، اينان را از گفته گناه و حرام خواري بازنمي دارند؟

و بازمي فرمايد:

( صفحه 57)

«لعن الذين كفروا من بني اسرائيل علي لسان داود و عيسي بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون»

كافران بني اسراييل، بر زبان داود و عيسي بن مريم لعنت شدند. اينها بد كارهايي مي كردند.

«خداوند از آن رو بر اينان عيب گرفته كه از ستمكاراني كه جلو ديدگانشان بودند ناشايست و فساد مي ديدند؛ اما چون از ايشان بهره مند مي شدند و هم از آنان مي ترسيدند نهيشان نمي كردند. در حالي كه خدا فرموده:

«فلا تخشوهم واخشون»

از اينان مترسيد و از من بترسيد.

و بازفرمود:

«و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر» «زنان و مردان مؤمن با هم دوستند. (يا سرپرستان همند) امر به معروف و نهي از منكر مي كنند.»

«خدا امر به معروف و نهي از منكر را واجب كرده و مي دانسته اگر اين وظيفه ادا شود، همه ي واجبات، از مشكل و آسان به راه مي افتد.

امر به معروف و نهي از منكر، دعوت به اسلام، رد مظالم، مخالفت با ظالم و تقسيم (صحيح) غنايم را باعث مي شود.»

امام عليه السلام آنگاه خطاب به علماي دين فرمود:

«شما اي جماعت، جماعتي هستيد كه به علم مشهوريد و از شما به خوبي ياد مي كنند معروف به خيرخواهي هستيد و به نام خدا در دل مردم مهابت داريد. مردمان بزرگ از شما هيبت دارند

و زيردستان شما را گرامي مي دارند و آنها كه شما برايشان هيچ گونه برتري نداشته، بيعتي از آنان نگرفته و دستي بر سرشان نداريد، نسبت به شما ايثار مي كنند. ارباب حاجت، وقتي به مانعي برخورند، شما برايشان شفاعت مي كنيد. شما به هيأت پادشاهان و بزرگواري بزرگتران راه مي رويد!. آيا نه اين است كه شما به اين همه مقام، از آن رو رسيده ايد كه مردم، اميد آن دارند كه قيام به حق خدا كنيد، حال آنكه شما از بيشتر حق خدا كوتاهي مي كنيد و حق ائمه را نيز سبك مي شماريد!...

شما حق ضعفا و ناتوانان را ضايع ساختيد! اما به گمان خود، حق خويش را

( صفحه 58)

پي جويي كرديد. شما در اين راه نه مالي بذل كرديد و نه جانتان را در راه آنكه خلقتش كرده، به مخاطره انداختيد. و نه براي خاطر خدا با نبيره و خاندانتان به دشمني پرداختيد!... شما از خدا توقع داريد كه به بهشت تان ببرد و با رسولانش همنشين سازد و از عذابش در امان دارد؛ اما من بر شما اي كساني كه از خدا آرزوي بيجا داريد، از آن ترسانم كه به نقمت او گرفتار آييد؛ زيرا شما بر اثر كرامت خدا به منزلتي رسيديد كه بر ديگران برتري يافتيد؛ اما كسي را كه با خدا آشنايي داشت، گرامي نداشتيد در حالي كه شما براي خاطر خدا در بين بندگان او گرامي هستيد.

شما مي بينيد كه پيمانهاي خدا را شكستند؛ ولي فزع نمي كنيد؛ در حالي كه در مورد پيمان پدرانتان به فزع درمي آييد!... ذمه رسول خدا صلي الله عليه و آله را كوچك شمردند، كوري و كري و نان به نرخ روز

خوردن در همه ي شهرها رواج يافت و شما نه در خور شأن خود كار مي كنيد و نه به آنها كه كار مي كنند كمك كاريد و در پناه سازشكاري با ستمكاران ايمني مي جوييد. خدا در اين باره به شما امر كرده كه به نهي ديگران پرداخته و خودتان بازايستي كنيد؛ ولي شما غافليد. مصيبت شما از همه مردم بيشتر است؛ زيرا به منزله و مقام دانشمندان دست يافتيد...»

آنگاه فرمود:

«امور و احكام بايد به دست علمايي باشد كه با خدا بوده و نسبت به حلال و حرام خدا ايمن باشند. اين مقام از شما سلب شده! زيرا از گرد حق پراكنده شديد و بعد از دلايل روشن در زمينه «سنت» اختلاف كرديد. اگر شما بر آزارها صبر مي كرديد و در راه خدا متحمل زحمت و مشقت مي شديد، امور الهي بر شما وارد و از شما صادر مي شد و به خودتان بازگشت مي داشت؛ ولي شما ستمكاران را به مقام و منزلت خود جا داديد و امور خدا را تسليم آنان كرديد كه به كارهاي شهوت آلود دست آلايند و به راه شهوت ها گام نهند.»

«چيزي كه آنان را بر اين كار مسلط ساخت، اين بود كه شما از مرگ فرار مي كرديد و به زندگي كه سرانجام از شما جدا خواهد شد، شيفته بوديد. شما ناتوانان را به دست آنان سپرديد. يك دسته را به بندگي خويش درآورده و مقهور خويش ساختيد و دسته ي ديگر هم مستضعف و محكوم زندگي روزمره ي خويش شدند و در كار مملكت به رأي آنان چرخيدند و با هواهاي آنان با آنكه درك مي كردند، دنبال بدبختي گشتند. اقتداء به اشرار كردند و بر خداي جبار،

جرأت يافتند در هر شهري، بر منبر آن شهر، خطيبي دارند كه با صداي بلند به نفع آنان سخنراني كند. سرزمين خدا در برابرشان

( صفحه 59)

بدون مزاحم مانده و دستشان در سراسر كشور باز شده و مردم همانند بندگانند كه نمي توانند دست متجاوزين را قطع كنند.

يك عده زورگوي كينه توز و صاحب قدرت كه نسبت به ناتوانان سخت گيرند و مردم خدا نشناسي كه بايد مطيع دگران باشند، بر مردم مسلط شده اند.

اي عجب!... چرا عجب نكنم؟ در حالي كه زمين را حيله گران ستمكار و ماليات بده هاي ستمكش و مأمورين بي رحم پر كرده است!...

خدا در اين امور كه ما به خاطر آن به نزاع برخاسته ايم و بين ما دشمني ايجاد كرده، حكم و قضاوت خواهد كرد.

خدايا! تو مي داني آنچه از ما سر زد، نه از ميل به سلطنت و نه ميل به آنچه دشمنان دارند، بود بلكه ما مي خواستيم، معالم دين تو را به مردم بنمايانيم و در شهرها اصلاح پديد آريم كه بندگان ستمديده ات ايمن گردند و به احكام و رسوم تو عمل شود. شما اگر ما را ياري نكنيد و با ما از در انصاف و خيرخواهي وارد نشويد، ستمگران بر شما مسلط خواهند شد و در خاموش كردن نور پيغمبر صلي الله عليه و آله، دست به كار خواهند شد.

«و حسبنا الله و عليه توكلنا و اليه انبنا و اليه المصير» (8) .

من وقتي اين سخنان درر بار و جاودانه امام را مي خوانم، گويي او را در عصر و زمان خودمان مي بينيم كه دارد ريزه كاري هاي انحرافات اجتماعي را شرح مي دهد و اصول و ريشه هاي آنچه در اجتماع مي گذرد و عوامل زيرين نظامات غلط

و ظلمها و ستم ها را برمي شمارد، مخصوصا دردهاي دل او از آنها كه در لباس پيشوايي دين نقش اساسي انحرافات اجتماعي را بازي مي كنند، بسيار قابل توجه و شايان دقت است!...

به عقيده ي امام، تقصير اساسي انحرافات به گردن علمايي است كه از مسير دين منحرف شده و تن به پستي و ذلت داده. و راه را براي ستمگران باز گذاشته اند.

( صفحه 60)

>دعوت به جنگ

>با ابوذر

(1) بلاغة الحسين، ص 5 نقل از تاريخ ابن عساكر.

(2) همان، ص 3.

(3) آنچه داخل گيومه است از ترجمه ي آقاي طيبي شبستري است.

(4) بلاغة الحسين، ص 25 - مفاتيح الجنان.

(5) بلاغة الحسين، ص 7.

(6) انعام، آيه 158.

(7) بلاغة الحسين، ص 10.

(8) بلاغة الحسين، ص 57، نقل از بحار.

دعوت به جنگ

دعوت به جنگ

وقتي كه علي بن ابي طالب عليه السلام براي شام، لشگر تجهيز مي كرد، امام حسين عليه السلام با خطبه ي زير مردم را دعوت فرمود كه به شام رهسپار شوند:

اي مردم كوفه! شما دوستان گرامي و در حكم لباس پيوسته به تن ماييد. در خاموش كردن آتش خوني كه بين شما شعله كشيده و آسان كردن راه سختي كه در پيش داريد، جديت كنيد. آگاه باشيد جنگ، شري بازدارنده و طعمي سخت ناگوار دارد. هر كس ساز و برگ جنگ بردارد و خود را آماده سازد و زخم جنگ پيش از فرارسيدن آن به دردش نيارد، اين چنين كس، يار وفادار جنگ است؛ ولي اگر پيش از فرارسيدن فرصت و قبل از بازديد كامل فعاليت و كوشش، به جنگ پيش دستي كند، سزاوار آن است كه به مردمش فايده نرساند و خودش را نيز هلاك سازد. (1) .

اصل كلي اي كه امام در اين خطبه راجع به

جهاد و روحيه اي كه بايد سرباز در ميدان جنگ داشته باشد، مطرح مي كند، اين است كه بايد ساز و برگ جنگ تهيه ديد و نقشه ي صحيح داشت وگرنه يك جنگ نامساوي و پيش بيني نشده، جز ضرر، چيزي به بار نيارد.

(1) بلاغة الحسين، ص 9.

با ابوذر

با ابوذر

وقتي كه براي دومين بار، عثمان، ابوذر را از مدينه تبعيد كرد و به ربذه فرستاد، امام حسين عليه السلام به دستور پدر به مشايعت او شتافت و به او چنين فرمود:

«برو، خدا مي تواند وضعي كه مي بيني دگرگون كند. خدا هر روز شيوه اي دارد. اينها تو را از دنياشان بازداشتند و تو آنان را از دينشان بازگرفتي! و عجب، كه تو از دنيايي كه از تو گرفتند بي نيازي؛ ولي اينان به ديني كه از ايشان گرفتي، نيازمندند! از خدا صبر و پيروزي خواه و در آزمندي و آشفته دروني بدو پناه بر كه بردباري از دينداري و بزرگواري است و حرص و آز، نه روزي پيش آرد و نه مرگ به تاخير اندازد.» (1) .

مطلبي كه امام به ابوذر فرمود، سرلوحه برنامه ي زندگي همه ي مردم مبارز و فداكار است و به قول عقاد:

( صفحه 61)

«تو گويي اين گفتار درر بار، سرلوحه برنامه زندگي او بود؛ از روزي كه از مادر جدا شد تا روزي كه در ناوردگاه كربلا بدرود جهان گفت.» (2) .

- در زمينه هاي اخلاقي نيز، چند جمله از امام انتخاب كرده ايم كه ذيلا از نظر خوانندگان ارجمند مي گذرد:

«سخاوتمندترين مردم كسي است كه به كسي كه بدو اميد ندارد، بذل كند. با گذشت ترين مردم كسي است كه در عين قدرت، عفو كند. پيونددارترين مردم كسي است كه با آنكه

از او بريده اند، پيوند كند. ريشه ها در جايگاه خود بر شاخه ها برتري دارد. پس اگر كسي براي خير برادرش پيش دستي كند، فردا كه بر او وارد شود، آن را خواهد يافت و هر كه تنها براي خدا نسبت به برادرش خوبي كند، خدا به وقت نيازمندي مكافات كند و بلاياي بيشتري از بلاياي دنيا از او بگرداند. و هر كه غم و حزن مؤمني را زايل سازد، خدا غم دنيا و آخرت را از او برطرف كند. هر كه نيكي كند، خدا بدو نيكي كند... كه خدا نيكوكاران را دوست دارد.» (3) .

- و باز فرمود:

«دارايي را، اگر براي تو نباشد، تو براي او خواهي بود، پس بر دارايي ابقا مكن كه او بر تو ابقا نخواهد كرد. دارايي را پيش از آن كه تو را بخورد، بخور!» (4) .

از كلمات مشهور اوست كه مي فرمود:

«مرگ با عزت، بهتر از زندگي با ذلت است.» (5) .

و باز مي فرمود:

«درس علم، معرفت را بارور سازد و تجربه هاي طولاني، عقل و شرف را افزون كند. تقوي و قناعت، راحت تن است. دوستدار تو آن است كه از پاره اي امور بازت دارد و دشمنت آن است كه به گمراهي ات افكند.» (6) .

( صفحه 62)

«بدترين صفت پادشاهان آن است كه در برابر دشمنان، ترسو، و نسبت به ناتوانان، سخت دل و در مقام بخشش، بخيل باشند.» (7) .

سرعت امام در پاسخگويي از سؤال و جواب زير به خوبي نمودار است:

- بين آسمان و زمين چقدر فاصله است؟

- يك دعاي مستجاب!

- بين مشرق و مغرب؛ فاصله چقدر است؟

- به قدري كه خورشيد يك روزه سير كند! (8) .

- مردي بدو گفت:

اگر به غير اهل، نيكي كني، ضايع مي شود؟ فرمود:

- نه چنين است. كار نيك، مثل باران فراوان ماند كه به نيكوكار و بدكار رسد. (9) .

- مردي بدو گفت: چطوري؟ خدايت عافيت دهد. فرمود:

- سلام، پيش از كلام! خدا عافيت دهد! به هيچ كس پيش از سلام، اجازه ندهيد. (10) .

از مجموع آنچه در اين فصل گذشت، امام را چنان يافتيم كه در مقام منطق و استدلال، همانند فيلسوفي الهي، مطابق موازين دقيق عقلي سخن مي گويد، و آنگاه كه در مراحل عبوديت و بندگي با خداي مهربان، به راز و نياز عاشقانه مي پردازد، خود را فراموش مي كند، تار و پودش را دوستي خدا و عشق و دلدادگي فرامي گيرد؛ خويشتن را در نهايت كوچكي و بي مقداري و خدا را در نهايت عظمت و جلال مي بيند.

امام آنگاه كه از ناموس قطعي مرگ و سرنوشت نهايي بشر در اين جهان سخن مي گويد، دل به ابديت مي دهد و چشم، فرا راه جهان ديگر مي دوزد و اين جهان را فراموش مي كند و وقتي عوامل انحرافات جامعه و بيچارگي مردم و سلطه زورگويان را برمي شمارد، سخنش در عين شور و هيجان، با موازين صحيح اجتماعي، تطبيق

( صفحه 63)

مي كند. وي روي نبض جامعه دست مي گذارد و ريشه مرض را مي گويد.

او در مقام تشجيع مردم به جهاد با دشمن، از اصوليترين مباني جنگي كه تصميم پولادين سرباز و تاكتيك صحيح است، سخن مي گويد، و در منبر وعظ و اندرز، به صورت بزرگترين معلم وارسته ي اخلاق كه هر آنچه مي گويد، خود، دارا است، ظاهر مي شود و با جملات پر مغز و كوتاه و مؤثر، ملكات فاضله را تلقين مي كند.

او به خوبي مي تواند بي درنگ يك

سؤال نابجا را جوابي صحيح دهد و سؤال كننده را به اشتباه خويش متوجه سازد، وي در پاسخ يك رأي نادرست، فوري، مثل مي زند و به بي ادبي در كمال ادب و بطور قاطع اعتراض مي كند.

آشنايي به افكار و ايده هاي الهي و اجتماعي امام حسين عليه السلام و شرح كلمات و خطبه هاي پر ارج او در خور كتابي قطور و ضخيم است و ما در بخش هاي آينده اين كتاب، تجلي بيشتري از افكار و ايده هاي او را در ضمن خطبه هاي شورانگيز و انقلابي وي، خواهيم يافت.

( صفحه 65)

(1) بلاغة الحسين، ص 10.

(2) ابوالشهداء، ص 65.

(3) بلاغة الحسين، ص 8.

(4) همان، ص 131.

(5) همان، ص 130.

(6) مدرك سابق، ص 131.

(7) مدرك سابق، ص 127.

(8) بلاغة الحسين، ص 137.

(9) همان، ص 119.

(10) بلاغة الحسين، ص 119.

زندگي شخصي و موقعيت اجتماعي

زندگي شخصي و موقعيت اجتماعي

براي ترسيم همه جانبه ي چهره ي امام، لازم مي نمايد اندكي به زندگي شخصي و موقعيت اجتماعي او وقوف يابيم.

>زندگي شخصي

>موقعيت اجتماعي

زندگي شخصي

زندگي شخصي

شرح زندگي شخصي بزرگان و اطلاع بر تاريخ تولد و وفات و وضع زندگي مالي و تعداد فرزندان و خواهران و برادران و امثال آن كه «بيوگرافي» ناميده مي شود، هر چند از نظر آموزشي چندان واجد اهميت بنظر نرسد؛ اما در مورد افراد تاريخي، هركس ميل دارد بر اين خصوصيات نيز وقوف يابد و از آن درس گيرد؛ از اين رو، در فصل حاضر، بطور اجمال بيوگرافي امام را از نظر مي گذرانيم:

وي در سال 4 هجري چشم به جهان گشود و دوران كودكي را به سرپرستي پيغمبر صلي الله عليه و آله، علي و فاطمه، سپري كرد. در سال 11 هجري كه وي هفت سال داشت، پيغمبر صلي الله عليه و آله از جهان چشم فروبست و در همين سال پس از مدت كوتاهي، مادرش فاطمه عليهاالسلام نيز از دنيا رفت.

پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله، 30 سال را با پدر گذراند و پس از شهادت پدرش، 10 سال با برادر بزرگش، امام حسن عليه السلام، همكاري نزديك داشت و 10 سال پس از مرگ برادر به درجه ي شهادت رسيد.

( صفحه 66)

امام عليه السلام در سال 30 در جنگ «طبرستان» شركت كرد و در سال 34 كه پدرش به خلافت رسيد، با وي به كوفه رفت و در جنگ هاي جمل، صفين و نهروان با پدر بود. پس از شهادت امام علي عليه السلام و ماجراي صلح امام حسن عليه السلام، با برادرش به مدينه بازگشت. پس از مرگ برادر، 10 سال به

صورت شاخص ترين فرد مخالف حكومت درآمد. او در سال 49 در جنگ قسطنطنيه و جبهه هاي جنگ آفريقا شركت كرد.

امام حسين عليه السلام پس از مرگ معاويه و خلافت يزيد، مجبور شد مدينه را ترك گويد و به مكه آيد؛ ولي در مكه نيز نتوانست بماند و طبق دعوت قبلي، راه كوفه را پيش گرفت و به كوفه نرسيده در سرزميني به نام كربلا محاصره شد و به شهادت رسيد. وي به هنگام شهادت، 57 سال داشت؛ بدين ترتيب وي بيشتر عمر خود را در مدينه گذراند و تنها در مدت خلافت حضرت علي عليه السلام و چندي بعد از آن در كوفه بود.

امام به نقل مفيد، 10 برادر داشت به اسامي: حسن عليه السلام كه تنها برادر بزرگتر او بود، محمد حنيفه، عمر، عباس، جعفر، عثمان، يحيي، عبدالله اكبر، محمد اصغر، عبدالله و 16 خواهر داشت به اسامي؛ زينب، ام كلثوم، رقيه، ام الحسن، رمله، نفيسه، زينب صغري، رقيه، ام هاني، ام الكرام، جمانه، امامه، ام سلمه، ميمونه، خديجه، فاطمه، وي 4 زن گرفت و 6 فرزند داشت. سه زن او به نام هاي، رباب دختر امرءالقيس، شهربانو دختر يزدگرد، ليلي دخترزاده ي ابوسقيان ثبت شده و يك زن ديگرش گمنام است (به نقل محدث قمي).

فرزندان ذكور او به نام هاي: علي اكبر (زين العابدين)، علي اصغر، عبدالله، جعفر، ناميده مي شوند. دو دختر به نام هاي فاطمه و سكينه داشت. جعفر در زمان پدر مرد و علي اصغر و عبدالله در كربلا شهيد شدند و تنها امام زين العابدين باقي ماند. فاطمه در زمان امام، زن حسن مثني شد و سكينه به ازدواج مصعب بن زبير درآمد و پس از مرگ او به ازدواج مرد ديگري درآمد، وي زني

اديب و شاعر و مشخص و متمكن بود.

امام در مدينه، در منزل معروف «دار فاطمه» واقع در شمال منزل عايشه

( صفحه 67)

(روضه منوره رسول اكرم صلي الله عليه و آله) كه به مسجد النبي نيز راه داشت، سكونت داشت. وي در همين منزل متولد شده و با پدر و مادر در همين جا زندگي مي كرد. امام، پس از بازگشت از كوفه نيز در همين منزل سكني گزيد. منزل مزبور در زمان «وليد» كه «عمر بن عبد» استاندار مدينه بود جزء مسجد شد. وي در مدت اقامت در كوفه، در همان منزلي كه امام علي عليه السلام سكونت داشت، زندگي مي كرد؛ اين منزل، همان است كه اينك آثار آن در پشت مسجد كوفه محفوظ است. (1) .

امام عليه السلام، در مكه هميشه در محله ي قريش در خانه اي به نام «شعب علي» منزل مي كرد و در آخرين سفر نيز همان جا وارد شد... بايد متذكر بود كه در اكثر جزئيات مربوط به زندگي خصوصي امام، از قبيل سال تولد و عدد اولاد و امثال آن اختلاف است و براي ما در اين نوشته يك اطلاع اجمالي كافي است.

عطاياي فراوان امام و آنچه از وضع زندگي حضرت در تواريخ مسطور است، حاكي از آن است كه وي مردي صاحب مكنت بوده و وضع مالي آبرومندي داشته است. خوب است بدانيم درآمد سرشار او از چه راهي بوده است. مي دانيم كه امام علي عليه السلام براي فرزندانش چيزي باقي نگذارد؛ ولي وي املاك و نخلستان هايي داشت كه در زمان حيات خود وقف كرده بود. علي عليه السلام، وقتي به شهادت رسيد هفتصد يا هشتصد درهم پس انداز داشت، در حالي كه درآمد ساليانه ي املاك

و نخلستان هاي او هشتاد هزار دينار بود، و مي فرمود: همه ي قريش را بي نياز مي كند. توليت اين املاك، پس از علي عليه السلام به ترتيب به حسنين عليهماالسلام رسيد. و من جمله، وي دو مزرعه ي بزرگ به نام هاي «عين ابي نيزر» «بغيغبه» داشت كه وقف بر فقراي مدينه بودند.

غير از اينها، با مراجعه ي به سوابق امر، ملاحظه مي كنيم كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله پس از تسلط بر سرزمين هاي يهوديان بني نضير، سهم خودش را وقف بر بينوايان كرد.

( صفحه 68)

اين املاك پس از رسول الله صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام و پس از او به حسنين عليه السلام واگذار شد. در زمان امام حسين عليه السلام به اضافه ي موقوفات فدك و موقوفات امام حسن عليه السلام، در آمد موقوفات علوي يك ميليون دينار بود. مي دانيم كه ائمه اطهار عليه السلام به زراعت و فلاحت مي پرداختند و امام حسين عليه السلام نيز بدين ترتيب از راه زراعت و آباد كردن نخلستان ها درآمد داشت.

علاوه بر درآمدهاي فوق از طرف مسلمين عراق و ساير نقاط شيعه نشين براي امام حسين عليه السلام پول و مال فراوان مي آوردند. به نظر مي رسد كه اين پول ها و اموال علاوه بر هدايا و تحف، به عنوان سهم امام نيز بوده است. امام عليه السلام زمين هايي داشت كه از بابت آن، ماليات مي پرداخت. و من جمله در «حره» نزديك مدينه، مالك زميني بود.

مقرري او از بيت المال نيز جزو درآمدهاي ثابت او بود، اين مقرري، ساليانه بالغ بر يك ميليون درهم بود.

با توجه به ارقام بزرگ بالا، ملاحظه مي شود كه امام از نظر وضع مالي، كاملا بي نياز و متمكن بوده است. در مورد موقوفات بايد دانست كه

بسياري از موقوفات، وقف خاص خاندان علوي بود و از ديگر موقوفات هم حقي از بابت توليت آن به امام مي رسيد.

(1) ذكر اين نكته تاريخي مناسب است كه اميرالمؤمنين، وقتي به خلافت رسيد براي نزديكي به عراق و ايران، پايتخت را به كوفه منتقل كرد وقتي امام، پس از جنگ جمل وارد كوفه شد، مردم پيشنهاد دادند كه دارالاماره منزل كند، فرمود: كاخ ستمگر را مي گوييد؟ من هرگز در آنجا منزل نمي كنم!.

موقعيت اجتماعي

موقعيت اجتماعي

خاندان بني هاشم كه شاخه اي از قريش بودند، قبل از رسالت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله، در مكه نفوذ فراوان داشتند. پيغمبر نيز در اواخر عمر، تمام منطقه حجاز را به قبضه ي خويش درآورده بود. نفوذ معنوي و موقعيت خاص رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز دل هاي مردم را تسخير كرده بود. امام علي بن ابي طالب عليه السلام و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام هر كدام به نوبه خود، داراي موقعيت هاي بسيار ارزنده بودند. هيبت و جلال امام حسن مجتبي عليه السلام نيز زبانزد دوست و دشمن بود. امام حسين عليه السلام از همه ي اين موقعيت ها، طبعا كسب موقعيت كرده بود و مردي چون او در اجتماع اسلامي آن روز، بهترين و

( صفحه 69)

عاليترين شخصيت اجتماعي را دارا بوده است.

از سوي ديگر به دليل فضايل اخلاقي و راه و رسم خوش و سلوك شايسته اي كه با مردم داشت - و شمه اي از آن را در فصل دوم مطالعه كرديم - دلها را به خود جذب مي كرد و حكومت بر قلوب داشت.

او، كه از چهره اي دلپذير و جذاب و صدايي پر طنين و دلنشين برخوردار بود، هركس را فريفته خود مي كرد و دلها در مهر

او به طپش مي آمد.

او، در چهره، شباهتي تام به رسول خدا صلي الله عليه و آله داشت و مردم در رخساره ي او رسول اكرم صلي الله عليه و آله را مي ديدند. و به قدري مورد توجه عموم بود كه حتي دشمنان خوني نمي توانستند از اعتراف به فضايل او خودداري كنند. نمونه هاي زير گوياي موقعيت والاي اوست:

- معاويه به يكي از قريش گفت: اگر وارد مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله شدي و ديدي كه جمعيتي ساكت نشسته، گوش فرا مي دهند، بدان كه حسين عليه السلام مشغول صحبت كردن است.

- معاويه در ستودن او بي اختيار شد و در پاسخ مشاورين خود گفت: جايي براي زشتگويي او نمي يابم.

- معاويه در سفري كه به مدينه آمد در برابر مردم صريحا گفت: «حسين عليه السلام پيشوا و بزرگ عبدمناف است.»

-«ابوهريره»، گرد نعلين امام عليه السلام را با پيراهن خود پاك مي كرد و در جواب وي گفت: مرا به حال خود گذار كه آنچه من درباره ي تو مي دانم، اگر ديگران مي دانستند تو را بر دوش هاي خود برمي داشتند.

- عبدالله، پسر عمروعاص كه از نظر سياسي معلوم الحال است، وقتي كه جماعتي در مسجد النبي نشسته بودند و امام از آنجا گذشت، به حاضرين گفت: به شما كسي را معرفي كنم كه به نزد آسمانيان، محبوبتر از مردم زمين است؟

گفتند: بگو.

گفت: به خدا همين كسي كه در برابر شما راه مي رود.

( صفحه 70)

امام همچنين در بين خاندان خود بسيار محترم بود. ابن عباس كه از بزرگان قريش و از دانشمندان بنام آن زمان محسوب مي شد، وقت سواري، ركاب حسنين عليهماالسلام را مي گرفت؛ «مدرك بن زياد» گفت: ابن عباس! سن تو زيادتر از اينهاست و نمي سزد كه

ركاب آنها را بگيري.

گفت: مي داني اينها كيستند؟ اينها پسران رسول خدايند. آيا اين براي من نعمتي نيست كه مي توانم دهنه ي مال را بگيرم و آن را براي سواري هموار كنم؟

- امام عليه السلام، از نظر حكومت هاي بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز موقعيت برجسته اي داشت:

ابن عباس نقل مي كند كه وقتي عمر عطاياي حسنين عليهماالسلام را هر كدام 10 هزار درهم از بيت المال داد، پسرش به او اعتراض كرد كه چرا آنها را بر من كه از مهاجرين اولينم و سابقه ام در اسلام محرز است، مقدم مي داري؟

عمر گفت: جد و پدر و مادر و دايي و خاله و عمويي مثل آنها بياور تا به تو هم بدهم.

- وي مقرري امام حسن و امام حسين عليه السلام را همانند علي عليه السلام، 5 هزار درهم مي داد. زماني حله هايي از يمن آورده بودند، وقتي عمر متوجه شد كه به حسنين عليهماالسلام نرسيده، فوري نوشت مخصوص آنها از يمن حله آوردند.- معاويه پس از بازگشت از مدينه براي امام حسين عليه السلام دويست هزار درهم فرستاد و پيام داد كه به خدا من تاكنون چنين پولي به كسي نداده بودم. امام پاسخ داد كه پيشينيان و بعديان تو احدي بهتر از من نيستند. (1) .

- امام، يك وقت كاروان ماليات حكومت را كه به شام مي رفت، در مدينه توقيف كرد و جريان را طي نامه اي به معاويه نوشت.

- امام بر معاويه وارد شد و با او مشغول صحبت بود. مردي از معاويه حاجتي مي خواست و بدو توجهي نشد. مرد پس از آن كه حسين عليه السلام را شناخت، او را پيش معاويه واسطه كرد و معاويه به او پول داد.

آن مرد اشعاري در مدح حسين عليه السلام گفت:

هو ابن المصطفي كرما وجودا

و من نسل المطهرة البتول

( صفحه 71)

و ان لهاشم فضلا عليكم

كما فضل الربيع علي المهول

معاويه گفت: من به تو پول دادم، تو از او تعريف مي كني؟ جواب داد: تو از حق او به من دادي و حاجتم را به گفته ي او روا ساختي.

شخصيت اجتماعي و موقعيت او از نظر دستگاه معاويه، از داستان، بالا به خوبي نمودار است، مرد، با كمال جرأت در برابر معاويه از فضايل حسين عليه السلام سخن مي گويد و درباره اش شعر مي سرايد با آنكه از معاويه پول گرفته بود! و علاوه، معتقد است كه مال، مال حسين عليه السلام است كه به او داده اند نه مال معاويه!...

از لحاظ همين موقعيت عظيم اجتماعي و سابقه ي درخشان خانوادگي و محبوبيت در بين مردم بود كه به نقل «ابن كثير شامي»، در آخرين سفر كه به مكه رفت، مردم، دورش را گرفتند؛ اصحاب و تابعين و رجال علم و دراست و مردم ديگر، سخنانش را مي شنيدند و براي يكديگر نقل مي كردند. در پنج ماه اخير توقف او در مكه، مردم عادت كرده بودند كه صبح و عصر به محضر حسين عليه السلام وارد شوند. خواص اصحاب به منزلش مي رفتند كه بيروني پشت ديوار كعبه بود.

( صفحه 74)

(1) كامل ابن اثير، ج 3، ص 37.

سيماي نيم قرن

سيماي نيم قرن

>درباره ي اين بخش

>مقياس هاي كهنه و نو

>اريستوكراسي

>جمهوريت و مشكلات نوسازي

>اركان هدايت، فرومي ريزد

>روحيه ي امت و مبارزات پراكنده

>امام، در صحنه هاي سياسي

درباره ي اين بخش

درباره ي اين بخش

ما در اين بخش، محيط زندگي حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام را بررسي مي كنيم؛ اين بررسي شامل شناخت روحيات مردم زمانه ي او و سيستم هاي متغير حكومتي و آشنايي به چهره هاي مخالف و موافق خواهد بود.

اين بحث، ما را به انحراف عظيم جامعه ي اسلامي و فساد اجتماعي و سياسي اين جامعه ي نو بنياد و عوامل آن و نقش مخرب هيأت حاكمه در جهت ضد اسلامي، آشنا خواهد كرد و عناصر خطرناكي را كه مهره هاي اصلي اين سياست تخريبي و جاه طلبانه بوده اند خواهيم شناخت و با تطبيق بر روحيات و ملكات امام به موجبات فاجعه ي كربلا آشنا خواهيم شد. با يك نظر تطبيقي بين شخصيت و موقعيت و عظمت روحيه ي امام و درجه ي انحراف و افكار سردمداران جامعه و تازه به دوران رسيده ها و بالاخره جو سياسي - اجتماعي عصر او به موقف خطير و استثنايي امام و رمز وقوع جريان كربلا واقف خواهيم شد.

جريان كربلا، زاييده يك سلسله كسر و انكسارها و فعل و انفعالها در مدت نيم قرن پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه سيماي آن در اين بخش تماشا مي كنيم. چرا كه درك ماهيت قيام امام، بدون لمس موجبات و عوامل دور و نزديك آن ميسر نخواهد بود.

( صفحه 75)

مقياس هاي كهنه و نو

مقياس هاي كهنه و نو

در محيط اسلامي كه پيغبر صلي الله عليه و آله به وجود آورده بود، مقامات برحسب لياقت، احترام به مقياس تقوي و امور مالي بر پايه ي نياز و مساوات كامل بود. مردم در امور مملكت داري صاحب نظر و مورد توجه بودند و شكل سياسي حكومت - صرف نظر از جنبه ي الهي و به

اصطلاح «تئوكراسي» آن - دموكراسي بود.

ولي در سيماي نيم قرن پس از مرگ پيغمبر صلي الله عليه و آله، مي بينيم خطوط انحرافي آرام آرام نقش مي بندد؛ بطوري كه در پايان اين دوران كه منتهي به شهادت امام حسين عليه السلام شد، راه جامعه به كلي از مسير اسلام جدا مي شود، سيري اجمالي در تاريخ ربع قرن اول پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله بخوبي نشان مي دهد كه در جامعه ي نو بنياد اسلامي، همراه با گام هاي بلندي كه در راه توسعه قلمرو اسلام برداشته مي شود، انحرافاتي هم آمده و در شؤون مختلف سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي، تضادها، نقارها و كدورتها و فتنه انگيزي ها راه يافته و اختلاف نظرها و گفتگوها و مبارزات مخفي و علني بين احزاب و گروه ها و قبيله ها شروع شده و ادامه يافته است. از طرفي قدرت طلبي ها، مال اندوزي ها، زورگويي ها؛ و از طرفي فقر و بي چيزي و ناراحتي عمومي، رواج پيدا كرده است. با فتوحات لشكريان اسلام، مردم با شهرها و اوضاع تازه اي آشنا شده و آب و زمين به دست آورده، عده اي به نوا رسيده و دسته اي بينوا شده اند.

( صفحه 76)

در ربع دوم نيم قرن، اختلافات داخلي به اوج شدت مي رسد و جنگ هاي پي گير و مداوم داخلي شروع مي شود و پس از يك سري جنگ ها، قدرت به دست بني اميه مي افتد و ديكتاتوري به اوج شدت مي رسد و نظامات، يك باره دگرگون مي گردد.

بطور كلي، انحرافاتي كه بطور تصاعدي در اجتماع اسلامي نشر مي يافت، معلول انحراف حكومت اسلامي از مسير صحيح و تعليم يافته ي رسول الله صلي الله عليه و آله بود: انحراف، هميشه از يك نقطه ي كوچك شروع مي شود؛ ولي هر گام

كه در جهت انحرافي برداشته شود، فاصله را از خط اصلي بيشتر مي سازد. و ما اينك سير تصاعدي جريان انحرافي را از نظر مي گذرانيم. ما اين قسمت را در چهار مرحله خلاصه نموده ايم و چنين تصور مي كنيم كه هر يك از اين چهار مرحله، در يكديگر تأثير متقابل داشته، گيرم كه به ترتيب ديگر، هر كدام علت ديگري بوده است:

1- انحراف سياسي، 2- انحراف اقتصادي، 3- انحراف نظامي، 4- انحراف عمومي

>انحراف سياسي

>انحراف اقتصادي

>انحراف نظامي

>انحراف عمومي

انحراف سياسي

انحراف سياسي

پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله محور سياست، عوض شد و مقياس هاي كهنه، ديگر بار نو گشت و امور به دور آن چرخيد و همين مقياس ها در شؤون مالي نيز عمل كرد و در جبهه هاي جنگ نيز نفوذ يافت و بالأخره منجر به يك انحراف عمومي در جامعه اسلامي گرديد.

شرح اين ماجرا، آنكه: در انتخابات سقيفه مسأله خلافت اسلامي بر مبناي رقابت هاي قبيله اي و حزبي مطرح شد و مقياس لياقت و فضيلت و درستكاري كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله معتبر بود، از بين رفت. اين اولين و اساسي ترين انحرافي است كه از نظر سياسي در جامعه اسلامي راه يافت. در سقيفه به هيچ وجه صحبت از آن نبود كه كدام يك از نامزدها لايقتر و صالحترند و بلكه نامزد «انصار» «سعد بن عباده» مسأله غنم و غرم يعني غنيمت و غرامت را مطرح كرد و قاعده معروف «الغنم بالغرم» را به ميان آورد و مدعي شد كه چون ما در جنگ ها با پيغمبر صلي الله عليه و آله غرامت

( صفحه 77)

ديده ايم، حالا بايد در اينجا در مسأله خلافت، غنيمت گيريم.

نامزد مهاجرين،

«ابوبكر»، در جواب او پس از اداي جملات سياست مدارانه اي گفت: «ما امير باشيم و شما وزير باشيد.»

اين گفته، روحيه ي انصار را متزلزل كرد و «خباب بن منذر» گفت: «يك امير از ما و يك امير از شما».

اين سخن، بر عمر بسيار ناگوار آمد و تندي به خباب گفت: «به خدا عرب راضي نمي شود كه شما امير باشيد در حالي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله از طايفه ي شما نبود چه كسي با ما در سلطنت محمد صلي الله عليه و آله نزاع دارد؟ در حالي كه ما دوستان و وابستگان او هستيم»

خباب بار ديگر گفت: «انصار! كار خود را محكم گيريد. گفته ي اين مرد را گوش نكنيد كه شما را در اين قضيه بي نصيب سازند. اگر هم سرباز زدند. آنها را نفي بلد كنيد.»

و «سعد» نيز بسيار برآشفت و گفت: «من اگر نيرومند بودم، مثل شير صدا مي كردم و تو و يارانت از اين شهر مي گريختيد.» (1) .

انتخابات سقيفه با اين گفتگوها و مخالفت ها و كشاكش هايي كه روح عصبيت قبيله اي و جاه طلبي از آن نمودار است، انجام يافت و سرانجام مهاجرين پيروز شدند و ابوبكر به خلافت رسيد، يك جامعه كه به انحراف مي گرايد، از اول تمام مراحل انحرافي را يك دفعه طي نمي كند، بلكه به تدريج و كم كم مقياس هاي فضيلت نابود مي شود و محور جامعه را عوض مي كند.

راستي براي اثبات اين كه سردمداران سقيفه، بخوبي از مشرب اسلام سيراب نبودند، همين گفتگوها، كافي نيست؟ در آنجا صحبت از تقوي و فضيلت نبود. يك نفر به آيه: «ان اكرمكم عند الله اتقيكم» متمسك نشد.

اين انحرافات را نبايد كوچك شمرد و آثار

و نتايج آن را ناديده گرفت. پيروزي مهاجرين و شكست انصار، مسلمين را منشعب كرد و نيروي آنان را

( صفحه 78)

تقسيم نمود. صرف نظر از پيدا شدن مرتدين كه از آن بحث خواهيم كرد، اين نكته بسيار اساسي را بايد توجه كنيم كه مخالفين يك نظام جديد، پيوسته با زيركي و فطانت كوشش مي كنند كه از هر فرصتي براي سرنگون كردن آن استفاده كنند. يكي از بهترين فرصت ها اين است كه بين پيروان و طرفداران نظام جديد اختلاف نظر پديد آيد. اين طبيعي است كه پس از مرگ بنيانگذار يك مكتب و يا رهبر يك حزب و يا زمامدار يك مملكت، بين پيروان او در شؤون مربوطه، اختلاف نظر و سليقه بروز مي كند.

اين اختلافات، معمولا بر سر خط مشيي است كه بايد براي رسيدن به هدف رهبر فقيد تعقيب كرد، نه در جهت انحراف از مكتب و ايده ي او.

ولي در اين ميان، آنها كه با اصل هدف مخالفت داشته اند، از اين آب گل آلود استفاده كرده و با تمام قوا مجهز و مسلح مي شوند كه در مسير معكوس اهداف عاليه ي پيروان مكتب، گام بردارند و جامعه را بدان مسير سوق دهند.

نبايد فراموش كنيم كه در مورد زمامداري، بيشتر اختلاف نظرها بر اساس جاه طلبي هايي است كه آگاه و ناآگاه، مرداني را وارد ميدان مبارزه و اشغال مقام مي كند. البته اين روحيات، منافات با ايمان به هدف اصلي ندارد.

در جريانات بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله، اعم از آن كه مثل برادران سني خود، آنها را مبني بر حسن نيت كامل بدانيم و يا معلول انگيزه هاي جاه طلبانه و بيدار شدن احساسات گذشته، در هر

صورت نتيجه يكي است؛ زيرا آنچه ما در خارج مشاهده مي كنيم اين است كه از اين ماجرا، آنها كه با هدف اصلي اسلام مخالف بودند و عمر خود را در مبارزه با آيين جديد سپري كرده بودند، سوء استفاده كرده و مسير جامعه را منحرف ساخته و سرانجام خود به قدرت مطلقه رسيده و جهان اسلام را در غرقاب ظلم و خون، ستمگري و شهوت راني و هرزگي فروبردند.

ما در اين بحث به سابقه ديرين خصومت خاندان بني اميه با بني هاشم توجه داريم و مي دانيم كه بني اميه، هم از جهت اصولي و هدفي و هم از نظر رقابت فاميلي، بشدت از پيشرفت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و آيين اسلام و سلطه خاندان بني هاشم

( صفحه 79)

ناراحت بودند و به قول طبري: «پرچمي عليه اسلام برافراشته نمي شد مگر آنكه رييس و قائد آن ابوسفيان بود.» پس از فتح مكه كه همه چيز به نفع اسلام تمام شد، اينان به صورت يك حزب شكست خورده درآمدند و مرگ پيغمبر صلي الله عليه و آله، اولين روزنه اميدي بود كه به روي آنان باز شد. اينك كه وارثين هدف و حاملين رسالت جهاني او به اختلاف نظر دچار شده اند، بني اميه بهترين موقعيت را بازيافته اند كه به جبران شكست خود پردازند. بني اميه مدت ها فعاليت كردند تا توانستند علاوه بر جبران شكست هاي گذشته، به زمامداري مطلق رسند و انتقام خود را از بني هاشم بازستانند.

براي توجه به نقش بني اميه در جريانات بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله، اين نكته رواني بايد مدنظر باشد كه: ابوسفيان رهبر حزب اموي با خوشنودي فراواني كه از مرگ پيامبر دارد، نيرو مي گيرد و

نقشه طرح مي كند. و با استفاده از موقعيت هايي كه ديگران متوجه آن نيستند به نقشه خود جامعه عمل مي پوشاند.

تاريخ مي گويد: ابوسفيان پس از انتخابات سقيفه به نزد علي آمد و گفت: «چرا بايد خلافت در ضعيف ترين خاندان هاي قريش باشد؟ به خدا اگر بخواهي، مدينه را از سربازان سواره و پياده پر مي كنم.» علي عليه السلام بدو فرمود: «تو از ديرباز با خدا و رسول، دشمني مي كردي»

ابوسفيان به خيال خود مي خواهد از موقعيت مخالفين حكومت، به نفع مقاصد جاه طلبانه و شيطاني خود استفاده كند؛ ولي در برابر روشن بيني امام، نقشه اش نقش بر آب مي شود. وقايع تاريخي و جهات امر ثابت كرد كه به قول علايلي:

«در انتخابات سقيفه، مهاجرين پيروز شدند. پيروزي مكيان به معني پيروزي قويترين حزب مكه بود. و اين حزب، حزب اموي بود.»

آشفتگي و پريشاني، زخم و خوني كه بر چهره ي نيم قرن پس از رسول خدا نمودار است، بر اثر تفتينها و ضربات نابود كننده ي بني اميه بود و اين وضع از زماني كه عثمان خليفه سوم-كه خود از بني اميه بود - به خلافت رسيد، شدت يافت. پس بي جهت نيست كه ابوسفيان پس از پيروزي عثمان گفت: «سوگند مي خورم كه

( صفحه 80)

هميشه براي شما چنين آرزويي داشتم.»

در مورد اهداف بني اميه، علايلي چنين مي نويسد:

«اينها هدف هاي خطيري داشتند كه شامل اوضاع سياسي و اجتماعي مي شد، مهمترين نظريات آنها آن بود كه مقامات عالي در يك خاندان باشد. در اولين مرحله ي امكان، پادشاهي مطلقه به وجود آورند و سلطنت را موروثي كنند. نژاد عرب را بر ساير نژادها مسلط ساخته و آنان را به صورت يك طبقه اي كه مظهر «آريستوكراسي» است درآورند و بالاخره كساني را كه

در ساختمان شريعت سهيم بودند و اينك مانع اغراض آنها هستند، قلع و قمع كنند. براي اين اهداف در ظل حكومت هاي پيش از عثمان به طور سري فعاليت مي كردند.»

«حزب اموي از مستقر شدن خلافت براي قريش و دور شدن خاندان بني هاشم از حكومت، استفاده كرد و به خلفا نزديك شد و چاپلوسي كرد و به مقامات عاليه رسيد و عصبيت هاي قبيله اي را شعله ور كرد و احزاب ضد خويش را به هر وسيله ممكن تضعيف نمود و بدين ترتيب اكثريت استانداران و فرمانداران شهرها از بني اميه شدند.»

علايلي، تغيير دفعي سياست را در زمان عثمان كه سرانجام به كشته شدن او انجاميد، دليل بر آن مي داند كه حزب اموي، سياست ثابتي را تعقيب مي كردند؛ او مي نويسد:

«ملت بيدار شده بود و انقلاب كرد و علي را سر كار آورد.»

بني اميه با سابقه تاريخي اي كه در امور سياسي داشت، اولا اعتماد خلفا را به خود جلب كرد و در شؤون مملكت ريشه دوانيد و به قول مقريزي:

«در زمان خلفا، بني هاشم والي هيچ كجا نبودند، در حالي كه بني اميه همه جا را پر كرده بودند.»

ملاحظه مي كنيم كه انحراف از مسير اصلي تعليمات اسلامي، به دشمن چگونه بال و پر مي دهد و دست او را باز مي كند. شايد سقيفه نشينان، هيچگاه فكر نمي كردند كه مقياس هاي جديدي كه در انتخابات مطرح كرده اند، وقتي دامنه يابد چه نتايج و آثار شومي به بار مي آورد، و تعصب هاي جاهليت و افتخار به قبيله و دعواهاي فاميلي، چگونه از نو زنده مي شود و به چه ترتيب، يگانگي و وحدت و

( صفحه 81)

دوستي و معنويت از ميان جامعه رخت برمي بندد و چگونه دشمن بيدار، از موقعيت به نفع

خود استفاده مي كند.

حقيقت آن است كه سردمداران سقيفه، نماينده ي روح عمومي امت نوبنياد اسلام بودند و اين بدان معني نيست كه ما بخواهيم در اين ماجرا تنها امت را مقصر قلمداد كنيم، بلكه منظور ما اشاره به يك نكته اساسي جامعه شناسي است: هيأت حاكمه و امت در يكديگر تأثير متقابل و «دوري» دارند، افكار و رفتار و گفتار هر يك در ديگري مؤثر است. روح كلي جامعه، در هيأت حاكمه بطور كاملتر و شديدتر مجسم مي شود و در همين حال هيأت حاكمه كه فكر مجسم و تشديد يافته ي جامعه است، هر چه از روحيات و اخلاق ريشه دار جامعه را كه در كمون است با كارهاي خود به منصه بروز و ظهور مي رسانند و بدين ترتيب با آنكه اين دو دسته، عميقا از يك روح كلي برخوردارند، ولي حكومت، با سيطره ي خود، تمام آنچه مقتضاي طبع روحي اوست بروز مي دهد و چون نيرومندتر است، جامعه را در جهت اخلاقي كامن خود رشد مي دهد.

جريان بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين دو عامل اصلي برخوردار بود: يكي روح كلي جامعه كه هنوز با تربيت اسلامي خو نگرفته و رذايل دوران جاهليت را از دست نداده بود و ديگري، كارگردانان امور كه مجسمه هاي كامل اين روحيه بودند. انحراف سياسي بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه چهارده قرن است جامعه اسلامي را به خود مشغول داشته و شيعه، پيوسته اين انحراف را بزرگ جلوه داده، به ترتيبي كه ملاحظه كرديم از نظر تاريخي ضايعات زيادي داشت كه مهمترين آن، تسلط بني اميه بر اوضاع بود.

دقت بيشتر در اين انحراف، نشان مي دهد

كه عصيان هاي داخلي و جنگ هاي «رده»، ضايعه ي ديگري بود كه انتخابات سقيفه از جنبه منفي خود داشت. تفصيل اين داستان اين است كه: مي دانيم كه امام علي عليه السلام در انتخابات سقيفه شركت نداشت و وي كه نزديكترين فرد به بنيانگذار اسلام بود و طبق عقيده ي شيعه و به اعتراف پاره اي از نويسندگان سني از طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله بالصراحه نامزد خلافت

( صفحه 82)

بعد از او شده بود، از كار بر كنار شد.

صرف نظر از اختلافات كلامي مسأله كه در كتب فني، از طرفين، مورد بحث قرار گرفته، از جنبه ي اجتماعي و سياسي نيز داستان قابل ملاحظه است.

ما اگر توجه داشته باشيم كه اطلاعات مردم سركش عربستان از پيغمبر صلي الله عليه و آله، به عنوان رسالت و جنبه ي الهي او بود، مي توانيم درك كنيم كه زمامداري پس از پيغمبر صلي الله عليه و آله هم، اگر همان جنبه ي الهي و مأموريت خدايي را مي داشت، يك عنصر اساسي قدرت و سلطه ي سياسي را دارا بود و بر دل و جان مردم، حكومت مي كرد. زمامداران بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله، نه خود مدعي اين جهت بودند و نه مردم درباره ي آنها چنين عقيده اي داشتند. صرف نظر از آنچه شيعه در اصل مسأله امامت معتقد است، از نظر اوضاع روحي جامعه، اين نكته صحيح مي نمايد كه اگر علي عليه السلام، فرد برجسته و مورد قبول خاندان هاشمي، به زمامداري مي رسيد، روح اطاعت در امت حكمفرما و همبستگي جامعه بيشتر مي گرديد و دشمنان ديرين اسلام، زيربناي نوساز اسلام را بدان گونه كه شمه اي از آن را در اين كتاب مي خوانيم - ويران نمي ساختند.

اين

حقيقت را نه ما مي گوييم؛ بلكه استاد علايلي دانشمند معاصر سني نيز در تشريح ريشه هاي ارتداد مصرا بدين عقيده است كه:

«اگر سلطه بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله، به يكي از خاندان هاي پيغمبر صلي الله عليه و آله احاله شده بود، با روح عربي انسجام بيشتري داشت؛ زيرا اين خاندان را جزيي از همان روحي مي ديدند كه پيغمبر صلي الله عليه و آله را با آن مي ديدند. مردم بطور فطري، به وراثت ديني تمايل دارند و اگر علي عليه السلام به حكومت رسيده بود، عرب براي زندگي زير پرچم او حاضرتر بودند.»

مهمتر، آنكه خاندان بني هاشم و خاصه علي بن ابي طالب عليه السلام، بيش از همه مردم به عمق تعليمات عاليه اسلامي آشنا و از تعصبات قبيله اي و آلودگي هاي اخلاقي و جاه طلبي ها پاك و منزه بودند.

ارزش هر كاري را بايد با مقياس هدف و ايده ي اصلي اسلام بسنجيم. روحي كه اسلام در همه كارهاي فردي و اجتماعي دميده (يعني خدا پرستي، اخلاص و

( صفحه 83)

فضايل انساني)، اگر در كار مي بود، آن عمل، ارزش دارد. انحراف از اين مسير و لو همراه با پيشرفت ظاهري مرام و آيين باشد، در باطن، از ايده ي اصلي عاري است. يك امت كه تازه با اسلام آشنا شده، اگر بطور مداوم تحت تربيت مذهبي عميق قرار نگيرد، بزودي در مباني و اصول عقيدتي نو، دچار تزلزل و ترديد مي گردد، خاصه آنكه، پيش از اسلام، اديان مختلفي در عرب وجود داشت و مردم، اصولا حالت اضطراب و ترديد ديني داشتند.

عدم توجه به تلقين تعليمات عميق ديني در مردم، يك انحراف اصولي و عميق بود كه پس از پيامبر پديد آمد

و ضايعات فراواني به بار آورد.

مسأله ارتداد در زمان ابوبكر و همچنين ظهور فرقه هاي مختلف، روي همين اصل بود. اگر خاندان پيامبر مسلط بر اوضاع بود، با توجه به انقياد و اطاعتي كه مردم از آنها داشتند، تلقينات عميق مذهبي و پرورش روحيات پاك و با فضيلت، ريشه هاي جاهليت را از نهاد آنان برمي كند و چنين مردمي، به هرجا گام مي نهادند، حامل ملكات فاضله و روح اسلام بودند.

پس علاوه بر اضطرابات داخلي و عدم نفوذ تربيت ديني در عرب، چهره ي خارجي اسلام و فتوحات اسلامي نيز، بدين ترتيب، از محور اصلي اسلامي خارج شد و با مقياس هاي ديگري ارزيابي شد. مردم به كميت، بيش از كيفيت اهميت مي دادند و تمام همت آنها مصروف افزودن بر جمعيت مسلمين شد. مسلمين خود را حامل رسالت جهاني اسلام مي دانستند و براي برافراشتن پرچم آيين نو در اقطار جهان فعاليت مي كردند؛ ولي فراموش كرده بودند كه اساس جهاد اسلامي دعوت مردم به حقايق لايزال عالم و رشد دادن به افكار ايشان به منظور نشر اخلاق فاضله، فهم و كمال، عطوفت و مهرباني، حق جويي و حق پرستي است. و اگر جهاد، به منظور كشور گشايي خالص درآمد و مجاهدين، خود از آنچه براي آن مي جنگيدند بي خبر ماندند، از نظر اسلامي منحرف شده اند.

در حقيقت، اين انحراف، اعراب فاتح را به صورت يك طبقه ممتاز كه پيوسته بر ديگران آقايي مي فروخت، درآورد و نظام «اريستوكراسي» برقرار كرد.

( صفحه 84)

اعراب، خود را بالاترين نژادها دانستند و ديگران را «موالي» خود ناميدند و عصبيت عربي، روح صميميت اسلامي را ريشه كن ساخت.

(1) براي اطلاع بيشتر بر جريانات سقيفه به كتاب هاي الغدير، النص و الاجتهاد و

ساير كتب مربوطه مراجعه گردد.

انحراف اقتصادي

انحراف اقتصادي

انحراف سياسي، به انحراف اقتصادي انجاميد و فاتحين جديد به جمع آوري ثروت پرداختند. در اين مرحله، اختلافات طبقاتي به وجود آمد. عده اي به صورت سرمايه داران بزرگ درآمدند و اموال عمومي را حيف و ميل كردند و ديگران به فقر و فلاكت افتادند.

اگر امور، بر محور تعليمات اسلامي گردش مي كرد، هيچگاه اين ضايعات پيش نمي آمد. مردمي كه بدون تصفيه اخلاقي از مرحله يك زندگي ساده به يك ثروت پر عرض و طول برسند، روشن است كه به ثروت اندوزي پرداخته و منافع عمومي را پايمال مي كنند. مسابقه در ثروت اندوزي در بين سردمداران جامعه بشدت رواج يافت؛ در حالي كه مردم يعني سربازاني كه در جبهه هاي جنگ فداكاري ها كرده بودند، بي چيز ماندند.

ناگفته نماند كه اين جريان، يك علت اساسي ديگر هم داشت و آن سياست مالي عمر بود: عمر، زمين هاي خراج را كه مي بايست بين مسلمين تقسيم كند، به صاحبانشان واگذار كرد و از آنها خراج گرفت. عمر بدين ترتيب، مي خواست هرج و مرج اقتصادي به وجود نيايد و لشكريان به طمع مال نيفتند. اين سياست مالي باعث شد كه سربازان پس از چندي كه از جنگ گذشت، بي چيز شدند.

يك عامل ديگر كه در انحراف اقتصادي بشدت مؤثر بود، «عطا بر حسب سابقه» بود. اين، نيز سياست مالي اي بود كه عمر بر خلاف نظر علي بن ابي طالب عليه السلام به وجود آورد و بدين ترتيب نظام طبقاتي در اسلام پديدار شد. بدين ترتيب، زن ها و اقرباي پيغمبر صلي الله عليه و آله، بزرگان مهاجرين، بزرگان انصار، كساني كه در جنگ ها شركت كرده بودند، به نسبت اهميت جنگ، كساني كه

از بيابان آمده و در

( صفحه 85)

جنگ شركت كرده بودند، مقرري هاي بسيار متفاوت داشتند. در زمان عثمان، دارايي مسلمين به دست بني اميه حيف و ميل شد و بسياري به مال و منال هاي فراوان رسيدند (و ما در اين خصوص در يك فصل جداگانه صحبت مي كنيم.) علاوه بر آنچه گذشت، مسامحه ي در اجراي مقررات قانوني و قانون گذاري هاي جديد در زمان ابوبكر و مخصوصا عمر، يك سلسله حقايق تاريخي است كه نمودار يك رشته ديگر از انحرافات اصولي در جامعه ي نو بنياد اسلامي است.

در زمان ابوبكر بر خلاف نص قرآن، خمس اهل بيت بريده شد و «فدك» با جعل يك قانون، از دست فاطمه عليهاالسلام بيرون آمد. با عده اي، به جرم نپرداختن زكات به جنگ پرداختند و خالد بن وليد، «مالك بن نويره» را كشت و با زنش همبستر شد و با وصف اصرارهاي زياد عمر مبني بر مجازات خالد، ابوبكر او را مجازات نكرد. سهم غير مسلماناني كه به منظور جلب آنها به اسلام و همدستي با مسلمين - طبق نص قرآن - حقوق داشتند، بريده شد.

در زمان عمر، دو قانون معروف «متعه نساء» و «متعه حج» كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله حلال بود، توسط عمر حرام شد. در فصول اذان و همچنين در مقررات ارث، توسط او تصرفاتي به عمل آمد. (1) .

وي در اجراي حدود و قوانين، به دو طرف افراط و تفريط مي رفت. گاهي بدون اقامه دليل، متهم را مجازات مي كرد و گاهي از مجازات گناهكاران به عللي صرف نظر مي نمود:

وقتي سه نفر عليه «مغيرة بن شعبه» شهادت دادند كه زناي محصنه كرده، عمر به نفر چهارم

كه «زياد بن ابيه» بود، فهمانيد كه ميل دارد مغيره مجازات نشود. زياد شهادت نداد و آنگاه به مغيره دستور داد كه طبق قانون، سه شاهد دروغگو! را حد بزند! (2) ؛ زماني ديگر، به شهادت مردي بريده نام، بدون تحقيق بيشتر، بر شخصي به

( صفحه 86)

نام «جعده» حد زنا اجرا كرد. (3) .

پسرش به نام «عبدالرحمن» در مصر شراب خورد و توسط عمروعاص در حضور برادرش عبدالله مجازات شد. وقتي او را به مدينه فرستادند با وجود شهادت عبدالله مبني بر اجراي حد و با وجود كسالت شديدي كه عبدالرحمن داشت، ديگر بار او را به شلاق بست و به زندانش افكند. وي پس از چندي بر اثر بيماري و شلاق مرد. (4) .

عمر، با وجود زندگي ساده و مطابق با اصول اسلامي كه خود داشت، وقتي به شام رفت و وضع اشرافي معاويه را ديد، بدو اعتراض نكرد و گفت: من به تو امر و نهي نمي كنم. (5) .

اينها و نظاير آن را مي توان نمونه اي از سستي دستگاه حكومتي در اجراي دقيق احكام و قوانين اسلامي دانست. جالب است كه در زمان عثمان، سخن از قانونگذاري هاي جديد در بين نيست و فقط وي را مي بينيم كه يك بار در سفر نماز را كامل خواند؛ (6) ولي هر چه بخواهيد افراط و تفريط در امور مالي و قوم و خويش بازي رواج يافت.

آيا تصور نمي شود، در زمان شيخين، انحراف، اصوليتر و ريشه دارتر بوده؛ ولي در زمان عثمان جلوه و نمودش، بيشتر شده است؟ ممكن است اين سخن براي برادران سني ما دشوار آيد و نتوانند بپذيرند كه ريشه آنچه را كه در زمان عثمان

و بعد از او به وجود آمد، بايد از لابلاي انحراف هاي همه جانبه ي زمان ابوبكر و عمر و مقياس هاي جديد و قانون گذاري هاي تازه ي آنها جستجو كرد؛ ولي چه بايد كرد كه اينها يك سلسله حقايق تاريخي است كه ناگزير از اعتراف به آنيم!.

آيا برادران سني ما، مذاكرات سقيفه، مسأله فدك، عفو خالد بن وليد، تحريم م0تعه و افراط و تفريط در اجراي احكام و امثال آن را دليل بر انحرافات و تغيير

( صفحه 87)

مقاييس قوانين و نظامات نمي دانند؟ آيا آنچه مجملا در زمينه ي غفلت از مباني ديني و حالت عمومي مردم از نظر اقتصادي و سياسي و نظامي گفتيم، كافي نيست كه ما را به عوامل ديرين سلطه شوم بني اميه بر دنياي اسلام آشنا سازد؟

و آيا بدين ترتيب، عوامل فاجعه كربلا، از روز پس از مرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله، فراهم نمي آمد؟

(1) تفصيل در كتاب نفيس «النص و الاجتهاد».

(2) النص و الاجتهاد، ص 281، به نقل از وفيات الأعيان.

(3) همان، ص 210، نقل از طبقات ابن سعد.

(4) همان، ص 289، نقل از شرح ابن ابي الحديد.

(5) همان، ص 293.

(6) النص و الاجتهاد، ص 314، نقل از مسند احمد.

انحراف نظامي

انحراف نظامي

در مورد انحراف نظامي يا سلطه ي روح جنگجويي و كشور گشائي بر اعراب تازه مسلمان، همين قدر كافي است بگوئيم كه غلبه ي روح عروبت و رفتار با مسلمانان غير عرب، به صورت افراد دست دوم كه در حكومت اموي و پس از آن حكومت عباسي، عرف رائج و مسلط بود و موجب قيام ها و انقلاب هاي استقلال طلبانه مسلمانان ايراني و جز اينها شد؛ موجب شد كه حاكمان اسلامي از همان آغاز گسترش، با وصق

پذيرش دين اسلام از سوي تازه مسلمانان كشورهاي ايران و مصر و ساير ممالك مهم آن روز، زير سؤال بروند. و مسلمانان كشورها بين اسلام و حاكمان مسلمان كه از شام يا بغداد بر آنها حكمراني مي كردند، تفاوت قايل شوند و اين، علاوه بر سوق دادن حاكمان اموي و عباسي بر اعمال زور و قهر و فشار و كشتار مخالفان، دين اسلام را نيز، از نظر تاريخي مواجه با اين داوري نادرست - كه قرن ها ادامه يافت - كرد كه اسلام، به زور شمشير پيش رفته است. در اين باره، پيش از اين سخن نمي گوئيم زيرا در اين مقوله، كه چندين قرن از حاكميت اسلامي را فراگرفته است بايد به استناد تاريخ مفصل سياسي اسلام سخن گفت كه در خور چندين جلد كتاب قطور است...

انحراف عمومي

انحراف عمومي

مراد از انحراف عمومي اينست كه به مرور زمان، عموم امت اسلامي از هر قشر و طبقه، از علما و حكمرانان و سوداگران و پيشه وران و هنرمندان و صنعتگران و

( صفحه 88)

فيلسوفان و مورخان، در جوي از حاكميت مستبد و نظامي گرايانه، يا مجبور به تقيه بودند و يا همرنگ حكومت مي شدند و يا اگر مي خواستند از پذيرش حاكميت هاي مستبد سرباز زنند مواجه با زور و قهر و حبس و شكنجه و اعدام مي شدند و اين خود، دامنه انحراف را در جامعه هر چه بازتر و گسترده تر مي كرد.

( صفحه 89)

اريستوكراسي

اريستوكراسي

در فصل گذشته، انحرافات اصولي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله را شرح كرديم و اينك براي وقوف بر نتايج حاصله از شيوه ي حكومت نخستين، در اين فصل گزارشي از اوضاع دوران عثمان كه اوايل شكوفا شدن نهال هاي بازگشت به جاهليت گذشته است، از نظر مي گذرانيم.

مي دانيم كه انتخاب عثمان طبق دستور عمر در يك شوراي شش نفري مركب از «علي»، «عثمان»، «طلحه»، «زبير»، «عبدالرحمان بن عوف»، «سعد بن ابي وقاص»، صورت گرفت. شورا طبق دستور، بدين ترتيب بود كه اگر يكي اكثريت را برد، يك يا دو نفري كه مخالفت كنند، گردن زده شوند و در صورت تساوي آرا، برنده دسته اي باشد كه عبدالرحمان بن عوف در بين آنهاست!

بدين ترتيب، وضع معلوم بود؛ زيرا سعد، تابع عبدالرحمان و عبدالرحمان طرفدار عثمان بود. (1) و حزب اموي كه در انتخابات غالب بود، بطور يكنواخت عليه احزاب ديگر كوشش مي كرد. (2) .

انتخاب عثمان، بني اميه را - همان گونه كه ابوسفيان گفت - به مراد دل خود رسانيد و مقدمات قبضه كردن همه جانبه ي اوضاع،

براي آنان فراهم آمد. اينان علاوه

( صفحه 90)

بر اشغال مناصب حكومتي و دخالت در همه شؤون مملكتي، به تاراج بيت المال مسلمين مشغول شدند و با استفاده از نرمخوئي خليفه، قيافه ي سياسي و اجتماعي را به صورتي ديگر در آوردند... و اينك ما براي آنكه وضع مملكت اسلامي را در دوران عثمان بررسي كنيم، چند شاهد تاريخي كه همه حاكي از درهم ريختگي اوضاع آن زمان است، ذكر مي كنيم:

وقتي «سعيد بن عاص» استاندار عراق در يك شب نشيني گفت: «أنما السواد فطير القريش» يعني: «سواد عراق حكم نان برآمده ي قريش را دارد»؛ مالك اشتر كه يكي از رجال متنفذ عراق بود به غلامانش دستور داد، او را كتك زدند و گفت: اين كشور با شمشير مجاهدين اسلام گرفته شده و مال مجاهدين اسلام است؛ بر اثر اين گفتگو، سعيد، مالك، كميل، صعصعة بن صوحان و چند تن ديگر را به شام فرستاد. اينان بر معاويه وارد شدند، صعصعه و معاويه گفتگوشان شد و صعصعه، به تندي با او صحبت كرد. معاويه جريان را به عثمان گزارش كرد. عثمان دستور داد آنان را به «حمص» فرستند، والي حمص عبدالرحمان پسر خالد بن وليد بود كه بسيار خشن و زورگو بود اين شخص با تبعيدي ها بسيار بد رفتاري مي كرد و من جمله آنكه سوار اسب مي شد و اين محترمين را جلوي اسب خويش مي دوانيد و بدين ترتيب هم آنها را خفيف مي كرد و هم رنجشان مي داد و بالاخره به مركز نوشت كه بهتر است اينها به عراق برگردند. مراجعت اين عده به عراق و انتشار اخبار مربوط، يكي از عوامل طغيان عليه عثمان بود.

- مورد ديگر: «وليد

بن ابي معيط» والي كوفه بود، يك روز صبح با پيراهن خواب شراب آلوده به مسجد آمد و نماز را چهار ركعت خواند. عده اي پس از بازگشت او به خانه اش هجوم برده و او را مست يافتند، انگشتر او را در آورده و براي گواهي پيش عثمان رفتند. عثمان به تندي آنان را رد كرد. شاكيان به حضور علي بن ابي طالب عليه السلام آمدند و علي عليه السلام به عثمان اعتراض كرد؛ وي رأي امام را خواست. امام فرمود: وليد را احضار كن؛ پس از احضار او، علي عليه السلام بر او تازيانه زد و وقتي وليد بدو فحش داد، وي را كشيد و به زمين زد، عثمان گفت: حق نداري با او چنين

( صفحه 91)

كني. حضرت علي عليه السلام فرمود: بدتر از اين هم مي توانم.

- مورد ديگر: وقتي سعيد به جاي وليد والي كوفه شد، بالاي منبر ننشست و گفت منبر را تطهير كنيد؛ وليد پليد و نجس بود. بعد خود سعيد به كارهاي ناشايست دست زد. مالك اشتر به همراهي هفتاد سوار پيش عثمان رفتند و تقاضاي عزل او را كردند. در همين احوال والي مصر «عبدالله بن ابي سرح» و سعيد والي كوفه نيز به پايتخت آمدند. عثمان با عبدالله مشورت كرد. وي رأي داد كه براي جلب نظر مردم، عزل سعيد خوب است. سعيد گفت: اگر چنين كني عزل و نصب والي به دست مردم خواهد افتاد و شوكت تو كاسته مي شود. اينان را با مجاهدان به ميدان جنگ فرست!

عمروعاص كه اين گفتگو را شنيد، به مسجد آمد و جريان را به طلحه و زبير گفت: وقتي مالك اشتر آمد بدو اطلاع دادند كه موقعيت سعيد

محكم تر شد! مالك اشتر گفت: اگر پول داشتم زودتر به كوفه مي رفتم و نمي گذاشتم سعيد وارد كوفه شود و بالاخره طبق پيشنهاد طلحه و زبير از هر كدام پنجاه هزار درهم قرض كرد و به اطرافيان داد و فوري خود را به كوفه رسانيد و با شمشير به مسجد آمد و به مردم گفت: اميري كه از او گله داشتيد برمي گردد، و مامور است شما را به جبهه جنگ فرستد. وي از ده هزار نفر بيعت گرفت كه نگذارند سعيد به كوفه برگردد. جريان را مخفيانه به سعيد گزارش كردند. وي از بين راه برگشت و «ابوموسي اشعري» والي شد. (3) مصريان از مظالم «عبدالله بن ابي سرح» برادر رضاعي عثمان به ستوه آمده بودند به مركز آمده و تقاضاي عزل عبدالله را كردند. عثمان توسط شاكيان، نامه تهديد آميزي براي عبدالله فرستاد. عبدالله را خواندن نامه بشدت ناراحت شد و يكي از آنان را كشت!

اين مسأله موجب ناراحتي عمومي شد و باعث گرديد كه جمعيت هزار نفري به مدينه آمده و بزرگان مدينه را به وساطت پيش خليفه فرستادند. علي بن ابي طالب عليه السلام هم با جماعتي پيش عثمان آمد و گفت: حق به جانب مردم بده،

( صفحه 92)

عثمان به مردم گفت: هر كه را كه انتخاب كرديد او را به مصر مي فرستم.

مردم «محمد بن ابي بكر» را انتخاب كردند. وي با عده اي از مهاجرين و انصار راه مصر را در پيش گرفتند؛ در بين راه به مرد مشكوكي برخوردند و پس از تفتيش معلوم شد كه حامل نامه اي است خطاب به عبدالله بن ابي سرح بدين مضمون: «وقتي كه محمد بن ابي بكر و همراهانش آمدند؛ آنان را

بكش و نامه شان را پاره كن و به كار ادامه شده تا نامه من به تو برسد!»

نامه مكشوفه به امضاء و مهر مهاجرين و انصار، صورت مجلس شد و محمد بن ابي بكر و همراهان به مدينه بازگشتند. خبر در مدينه منتشر شد و مردم را بشدت عصباني كرد. عده اي به همراه علي عليه السلام، عمار و سعد پيش عثمان آمدند. عثمان نوشتن نامه را منكر شد و پس از كنجكاوي معلوم شد نامه به خط مروان است. مردم خواستند خليفه، مروان را تسليم مردم كند. عثمان امتناع كرد. علي عليه السلام كه مي خواست اختلاف را برطرف كند، پيش عثمان آمد و گفت: با مردم صحبت كن و آنان را آرام نما!

عثمان طي خطابه اي اظهار پشيماني كرد و به منزل آمد. مروان كه در هنگام خطابه ي عثمان حضور نداشت پيش عثمان رفت و گفت: «مردم را بر خودت جري كردي» عثمان پشيمان شد و گفت: گذشته، گذشته است. مروان گفت: الان مردم دور خانه ات جمع شده اند و هر كسي تقاضايي دارد. عثمان گفت: من خجالت مي كشم، تو برو با آنها صحبت كن. مروان با مردم كه از سر و دوش هم بالا مي رفتند، چنين گفت: اينجا چه كار داريد؟ چرا جمع شده ايد؟ براي چپاولگري آمده ايد؟ رويتان سياه باد مي خواهيد سلطنت را از ما بگيريد! برويد گم شويد، ما مغلوب شما نخواهيم شد! مردم با ناراحتي شديد برگشتند؛ جريان به عرض علي عليه السلام رسيد. وي بار ديگر پيش عثمان آمد و او را نصيحت كرد. انقلابيون بار ديگر به در منزل عثمان آمدند و تقاضاي تسليم مروان را داشتند؛ خليفه هم در امتناع پافشاري كرد.

اين جريان منتهي به كشتن

عثمان شد. (4) اين وقايع نشان مي دهد كه در زمان

( صفحه 93)

عثمان، يك دستگاه حكومتي دچار هرج و مرج شديد شده بود و نمايندگان و مشاورين عثمان يك عده مردم بي عقل و عياش و خودسر بودند و خليفه نيز از نيروي تصميم و اراده برخوردار نبود. و اطرافيان از سستي او بنحو اتم و اكمل سوء استفاده مي كردند.

در چند گزارش فوق، تلون مزاح و بي سياستي خليفه و درجه نفوذ اطرافيان او را از نزديك مشاهده كرديم و اينك آمار گيج كننده اي از هرج و مرج و يغماگري ها و ثروت اندوزي هاي دوران عثمان ذكر مي كنيم.

عثمان پس از فتح «ارمينيه» خمس تمام آن را به مروان بخشيد. مروان علاوه «فدك» را نيز به تصرف آورد و عثمان صد هزار درهم از بيت المال بدو بخشيد. عبدالله بن خالد كه از او صله خواست، چهارصد هزار درهم داد. به «حكم بن العاص» دشمن معروف اسلام و طرد شده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله صد هزار درهم به عنوان صله داد.

بازار «نهروز» را كه پيغمبر صلي الله عليه و آله وقف كرده بود، به «حرث بن حكم» بخشيد و وقتي دخترش عايشه را به حرث نامبرده داد، صد هزار درهم به او پرداخت.

در اطراف مدينه چراگاه هاي سرسبزي بود كه در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و ابوبكر و عمر وقف احشام مسلمين بود. عثمان آن را خاص بني اميه كرد.

در آمد آفريقا را از مصر تا طنجه دربست به عبدالله بن ابي سرح بخشيد. به ابوسفيان 200 هزار درهم پول داد.

روزي كه مي خواست صد هزار درهم به مروان حكم دهد. «زيد بن ارقم» كه كليد دار بيت

المال بود، گريه كنان كليد را پيش او انداخت و گفت: اين پول زياد است. عثمان او را عزل كرد. وقتي اموالي از عراق آوردند همه را بين بني اميه تقسيم نمود.

يك شتر حامل صدقات آمد، آن را يكجا به دامادش داد و او را سرپرست صدقات «قضاعه» كرد و اين صدقات را كه بالغ بر سه ميليون بود بدو بخشيد (5) .

( صفحه 94)

به اين ترتيب ملاحظه مي شود كه حال و روز بيت المال مسلمين به چه صورتي بود و خلافت اسلامي كه بايد عهده دار رسيدگي به طبقه محروم و مفلوك باشد، چگونه مسخ شده بود.

آمار تكان دهنده بالا را خوانديد؛ حالا آمار ذيل را هم از قول «مسعودي» نقل مي كنيم:

«زبير بن عوام» در بصره، در اسكندريه و در كوفه منازل متعدد ساخت، 150 هزار دينار زر، هزار اسب و هزار كنيز به جاي گذاشت.

«طلحة بن عبدالله» در كوفه خانه ساخت و غله ي او در عراق روزي هزار دينار بود. وي خانه اي در مدينه از گچ و آجر و ساروج ساخت.

«زيد بن ثالت» كه مرد، طلا و نقره هايش را براي تقسيم با تبر مي شكستند.

اموال ديگر او صد هزار دينار طلا قيمت داشت. «يعلي بن اميه» وقتي مرد، قيمت آب و زمين هايي كه داشت، صد هزار دينار ارزش داشت.

«عبدالرحمان بن عوف» خانه اي وسيع ساخت كه در سر طويله اش هزار شتر و ده هزار گوسفند و صد اسب بود. وقتي اموالش را تقسيم كردند، قيمت يك هشتم تركه او هشتاد و چهار هزار دينار طلا مي شد. خود خليفه سوم وقتي مرد، صد و پنجاه هزار دينار طلا و يك ميليون درهم پول نقد از او باقي ماند

و قيمت املاك او در «وادي القري» و «حنين» و غيره، صد هزار دينار طلا بود. اينها، به اضافه اسبها و شتران بسياري كه وي داشت.

مسعودي اين وضع را با وضع امام علي عليه السلام و عمر تطبيق مي كند كه وقتي عمر در سفر مكه 16 دينار طلا خرج كرد، به پسرش گفت: ما اسراف كرديم و علي عليه السلام وقتي از جهان رفت، امام حسن عليه السلام در منبر گفت از مقرري پدرم هفتصد درهم زياد آمده كه تمام تركه اوست. (6) .

اوضاع زمان عثمان، همه ي مسلمين را به ستوه آورده بود. از چهره هاي درخشاني كه در زمان او جلب توجه مي كند، «ابوذر غفاري» است كه يار صميمي و

( صفحه 95)

فداكار رسول خدا صلي الله عليه و آله و مورد اعتماد او بود. ابوذر در برابر اين هرج و مرج بي تاب مي شد و اين جا و آن جا به سخراني مي پرداخت و مي گفت: «عجب مي كنم، از كسي كه در منزل خود قوت ندارد، چگونه شمشير نمي كشد و از منزل بيرون نمي آيد.» و باز مي گفت: «وقتي فقر و ناداري به شهري مي رود كفر و بي ايماني به او مي گويد؛ مرا با خود ببر.»

ابوذر وقتي به شام آمد و كاخ معروف «الخضراء» معاويه را ديد گفت: «اگر اين مال، مال خداست، خيانت است و اگر اين مال تو است، اسراف است» عثمان، اين مرد شريف و صريح را دوباره تبعيد كرد و بار دوم در تبعيدگاه بمرد!

در پايان اين فصل اصول انحراف زمان خلفا را بدين گونه از زبان علايلي خلاصه مي كنيم:

«جهاتي كه در حكومت خلفا بود و باعث اضطراب امت اسلام شد، چنين است:

1- اختلاف مهاجر و انصار در

بيعت سقيفه و كناره گيري فاطمه و بني هاشم از بيعت كه انعكاس مهمي در عالم اسلام داشت و باعث ارتداد و تمرد و جرأت عده اي شد.

2- سخت گيري بر اهل بيت عليهم السلام كه عده اي را براي ياري آنان برانگيخت و مخصوصا طبق روايت مسعودي، ابوبكر مي گفت: كاش خانه فاطمه را تفتيش نمي كردم و طبري مي گويد كه مي گفت: كاش فدك را به او داده بودم.

3- حكومت خلفا به تمام معني دموكراسي بود. دموكراسي بدون قانون. جز قوانيني كه در قرآن و سنت بود. حكومت، سلطه ي حكومتي نداشت.

4- مسلمين عصر خلفا كه همان عرب هاي جاهليت و بي باك و عاقبت نينديش بودند، با آمدن اسلام زندگيشان سر و ساماني يافت و تشكيل اشرافيت دادند و امتياز پرستي امت به وجود آمد.

5- مبلغيني مانند «ابوذر» و «رافع بن خديج» پيدا شدند كه مردم را به ياد عصر پيغمبر صلي الله عليه و آله مي انداختند و از وضع موجود انتقاد مي كردند. اين مبلغين در روحيه ي مردم، بسيار مؤثر بودند.

( صفحه 96)

6- عثمان در برابر سيل دنيا پرستان سستي مي كرد و خودش هم در جرگه آنان در آمد.

7- خلفا، همه غنايم را بين مسلمين قسمت كردند. بيكاري و خوش گذراني و فسا زياد شد و به قول مسعودي، «مردم بيكار، حلقه حلقه در مسجد مدينه مي نشستند و كاري جز سرگذشت گويي و دخالت در امور نداشتند. مردم به اعتماد بيت المال بودند و فضول شدند و در هر كاري مداخله مي كردند، و هر كس در آرزوي مقامات بزرگ بود.» در نتيجه ي اين روحيه، لشكر اسلام با آنكه فنون نظامي را ياد گرفت ولي به صورت ارتش منظم و ورزيده اي كه داراي

روح نظامي صحيح باشد و روح انقياد و اطاعت از مافوق در آنها به وجود آيد در نيامد و لذا لشكريان در امور كشوري دخالت مي كردند و سرلشكران و شجاعاني مثل طلحه و زبير را به طرف خود دعوت مي كردند و سلطه حكومت وقت را درهم مي شكستند.

8- خلفا به نشر دعوت اسلام و انفاذ تعليمات دين و تربيت مردم بر اساس روح اسلام (يعني ايمان با بصيرت و رغبت) بي اعتنا بودند، در حالي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله با اعزام مبشرين، مردم را به اسلامي دعوت مي كرد كه از روي صفا و عقيده باشد، نه صرف قانون شناسي، ما مدركي نداريم كه خلفا بدين جهت توجه داشتند.

9- تقاليد و شيوه هاي بدوي و روح قبيله اي و بيابان گردي كه خود مايه ي اختلاف است، در بين مسلمين آن روز رواج داشت و حكومتي كه بر پايه روح بيابان گردي و قبيله اي باشد استوار نيست (و بر قرار نخواهد ماند).»

اين بود خلاصه وضع موجود آن روز كه با روح اسلام و مقياس هايي كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله قرار داده بود، تفاوت زياد داشت. اينها را نه يك دانشمند شيعي مذهب، بلكه استاد علايلي دانشمند بزرگ اهل سنت آورده است.

( صفحه 97)

(1) النص و الاجتهاد.

(2) تاريخ الحسين.

(3) تاريخ الحسين، ص 37، به نقل از مسعودي.

(4) الامام علي، ج 4، صص 892 - 885.

(5) شرح نهج البلاغه ج 1، ص 98 - الامام علي، ج 4، ص 857.

(6) مروج الذهب، ج 2، صص 422 و 426.

جمهوريت و مشكلات نوسازي

جمهوريت و مشكلات نوسازي

به شرحي كه خوانديم؛ بني اميه هر چه توانستند از مقامات خود سوء استفاده كردند و زور

گرفتند و حق طلبان را به انحاء مختلف، زجر و شكنجه دادند و به زندان افكندند و تبعيد نمودند؛ و سرانجام به دنبال يك ماجراي تأسف بار، كه مقدمات آن را در فصل گذشته خوانديم، عثمان، محاصره و كشته شد. ابن ابي الحديد مي گويد:

اصحاب براي عثمان عذرهايي آوردند؛ ولي آنچه ما مي گوييم اين است كه جرم او به آن اندازه نبود كه مستحق قتل باشد. (1) .

اما بطوري كه «جرج جرداق مسيحي» مي نويسد:

«مردم به قصد كشتن خليفه نبودند، ولي يكي از طرفداران عثمان، مردي به نام «نيار ابن عياض» را كه از انقلابيون بود كشت. مردم مصر و سايرين فرياد زدند: قاتل ابن عياض را تسليم كنيد، عثمان گفت: من كسي را كه ياريم كرده تسليم شما نمي كنم! اين گفته، آتش انقلاب را برافروخت و با وجود سعي و كوششي كه حسنين عليهماالسلام طبق دستور پدر براي جلوگيري از هر گونه حادثه سوئي مي كردند. ملت به اوج عصيان رسيده و عثمان كشته شد.»

علي عليه السلام پيوسته در زمان خلفا، نقش رابط بين حكومت و امت را بازي مي كرد. و مخصوصا در دوران اخير حكومت، بارها با نصيحت كردن خليفه و وساطت براي مردم سعي مي كرد روابط حكومت و امت از هم گسسته نگردد. آنچه در فصل

( صفحه 98)

گذشته خوانديم و كوششي كه وي براي بازداشتن مردم از قتل عثمان كرد، شاهد خوبي بر اين ادعا است. اما در هر حال مردم كه به هيجان آمده و ناراحت بودند و پس از قتل عثمان، ملجأ و پناهي غير از خانه علي عليه السلام نداشتند، به خانه ي او هجوم بردند و با وي بيعت كردند. علي عليه السلام خود در اين

زمينه مي گويد: «ازدحام به اندازه اي بود كه نزديك بود حسنين عليهماالسلام لگد كوب شوند» وي پس از بيعت، خطاب به مردم چنين فرمود:

«هر چه مي گويم به گردن مي گيرم و از عهده برمي آيم. كسي كه از پندهايي كه در دست دارد بينا شود، تقوي و پرهيزكاري، او را از درافتادن در شبهه ها بازدارد. آگاه باشيد! همان بلايي كه روز بعثت پيغمبر صلي الله عليه و آله داشتيد، با همان هيأت بازگشته است و سوگند به آن كس كه پيغمبر صلي الله عليه و آله را براستي فرستاده، شما بشدت به هم آميخته شده و غربال شده و همچون ديگ جوشان خواهيد شد كه پايين ترين، بالاترين شود و بالاترين، پايين ترين گردد... پيشروهايي كه عقب افتاده بودند دوباره پيش خواهند افتاد و آنها كه پيش افتاده بودند، دستشان كوتاه خواهد شد...» (2) .

امام علي عليه السلام در اين خطبه، به انحرافات و فساد اجتماعي موجود اشاره كرد و با قاطعيت به گروهي كه به تاراج و يغما مشغول بودند اعلام نمود كه يك تصفيه عمومي در كليه شؤون انجام خواهد شد و نظامات فاسد به يك باره زير و بالا خواهد گرديد. وي اعلام كرد كه تصميم دارد با استفاده از هيجان عمومي امت، سريعا دست به اصطلاحات زند و در تمام شؤون با پشتيباني امت، تحول ايجاد كند.

وي در روز دوم خلافت، در خصوص اوضاع مالي جامعه و رژيم اقطاعي عثمان سخن گفت و اعلام داشت اموال تاراجگراني كه به انواع مختلف از بيت المال مسلمين سوء استفاده كرده اند، عموما مصادره خواهد شد. وي گفت كه با توجه به سابقه ي او، تمام آرزوهاي يغماگران فروخواهد ريخت.

وي در اين

باره چنين گفت:

«بخدا هر چند بينم با اين داراييها زن گرفته اند و يا كنيز خريده اند، آنها را پس خواهم گرفت زيرا عدالت وسيع است و كسي كه از عدالت به تنگ آيد از ظلم و جور بيشتر

( صفحه 99)

به تنگ خواهد آمد.»

علي عليه السلام كه مردمي پاك و عدالت خواه بود و آشفتگي هاي زمان عثمان، او را به ستوه آورده بود، سرسختانه براي برقراري يك سيستم عدالت خواهانه اسلامي مي كوشيد.

وي مي گفت:

«لا اداهن في ديني و لا اعطي الدنية من امري»

يعني: من در اين خود مداهنه نمي كنم و در كار خود تن به پستي نمي دهم.

روي همين اصل از همان روز اول حكومت، به ترميم حكومت پرداخت. عده اي از كارگردانان امور را كه در رأس آنها معاويه بود، بسرعت از كار بركنار كرد و ديگران را هم دقيقا تحت نظر گرفت.

وي طي نامه هايي كه به فرمانداران ايالات اسلامي نوشت، آنان را شديدا از حيف و ميل اموال عمومي برحذر داشت و بدين ترتيب در نظر داشت اختلاف طبقاتي و اعمال نفوذهاي غير مشروع حكام را از بين ببرد. اينك براي نمونه چند نامه او را خطاب به حكام ولايات از نظر مي گذرانيم:

- وي به «زياد بن ابيه» كه به جاي ابن عباس در بصره والي بود نوشت:

«به خدا سوگند مي خورم و راست مي گويم كه اگر به من خبر رسد كه در غنايم و اموال مسلمين خيانت كرده اي، چه از بزرگ و چه كوچك، چنان بر تو سخت بگيرم كه بي مال و گرانبار و ضعيف به كناري افتي...»

- وقتي شنيد «شريح قاضي» كه از طرف او مأموريت قضايي داشت، خانه اي تنها به مبلغ هشتاد دينار خريده است، جريان را

از او پرسيد و او اقرار كرد. با تندي به او نگريست و در زمينه گذشت دنيا با او سخن گفت.

- به يكي از عمال خود نوشت:

«از تو به من خبر رسيده كه اگر چنان كرده باشي، خدا را به سخط آورده و امام خود را نافرماني كرده و در امانت، خيانت كرده اي. شنيده ام كه زمين را پاك كردي و هر چند زير قدمت آمد گرفتي و هر چه به دستت رسيد خوردي. صورت حساب خود را براي من بفرست و دانسته باش كه حساب خدا بالاتر از حساب مردم است.»

( صفحه 100)

- به ديگري نوشت:

«من تو را در امانت خود شريك دانستم و تو را به منزله ي پيراهن تن خود دانستم.» و پس از شرحي از خيانت هاي او چنين نوشت:

«تو مي داني كه حرام مي خوري و حرام مي آشامي و از مال يتيمان و بيچارگان مؤمنين و مجاهدان كه خدا اين دارايي ها را براي آنان قرار داده و شهرها را به وسيله ايشان حفظ كرده زن مي گيري و كنيز مي خري!؛ از خدا بترس و به اين مردم، دارايي شان را پس بده!؟ به خدا اگر چنين نكني و من بر تو دست يابم كاري كنم كه پيش خدا در برابر كار تو معذور باشم و با شمشيرم - كه هر كسي با آن كشته شود به آتش درآيد - تو را گردن خواهم زد. به خدا اگر حسن و حسين عليهماالسلام آن مي كردند كه تو كردي، هيچ خصوصيتي نداشتند و تا حق را از آنان نمي گرفتم و باطل را از دوششان برنمي داشتم از گير من رهايي نداشتند...»

علاوه بر برنامه ي تصفيه ي عمومي، او طي فرمان معرفي كه به

مالك اشتر نوشت، اصول يك برنامه انقلابي جديد را طرح ريزي كرد و مي خواست روح همه جانبه ي اسلام را كه داشت از بين مي رفت ديگر بار زنده كند. او از ناراحتي هاي توده رنج مي برد و ملتهب بود و تار و پود وجودش از ظلم و ستم، هر چند اندك، و ناچيز باشد بر هم مي لرزيد. كلمات زير مي تواند نموداري از روح ملتهب و پرخروش او باشد.

- «قانع نيستم مرا اميرالمؤمنين گويند ولي در سختي هاي روزگار با مردم شريك نباشم.»

- «اگر هفت اقليم زمين و هر چه به زير فلك دارد به من دهند كه خدا را در مغز جوي كه از دهان مورچه اي بازگيرم، نافرماني نكنم، نخواهم كرد! و به خدا دنياي شما پيش من از برگي كه در دهان ملخي باشد، سبكتر است!»

- «به خدا اگر روي خارها شب به روز آرم و بيدار مانم و مرا به غلها بندند و به زمين كشند، دوست تر دارم كه خدا و رسول او را روز قيامت ملاقات كنم در حالي كه به پاره اي از بندگان ظلم كرده باشم و يا چيزي از مال دنيا را به غضب برده باشم...»

- «ذليل، به نزد من عزيز است تا حق را به نفع او گيرم و قوي، به نزد من ضعيف است تا حق را از او بگيرم»

( صفحه 101)

روي كار آمدن علي عليه السلام و خطابه هاي قاطع او داير بر نوسازي جديد، به همان اندازه كه رنج ديدگان و ستمكشان و محرومين اجتماع، يعني انتخاب كنندگان او را خوشحال و اميدوار مي ساخت، شخصيت هاي مختلف و سردمداران جامعه و مخصوصا بني اميه را كه نقشه هاي آنها بدين ترتيب داشت بكلي نقش

بر آب مي شد، بشدت ناراحت و مضطرب ساخت و به فعاليت و تكاپو واداشت.

وي نيز به خوبي از اين مسايل مسبوق بود و اين طور نبود كه از مشكلات مرحله نوسازي غافل باشد. روحيه ي مردم را نيك مي شناخت و عواقب كار را دقيقا مي دانست.

و لذا وقتي طلحه و زبير (اولين كساني كه عليه او شوريدند) براي خداحافظي به عنوان انجام عمل عمره و زيارت خانه خدا به حضورش آمدند. فرمود: «برويد پي كارتان! شما براي عمره نمي رويد!»

وي مي دانست كه اين دو نفر طمع خلافت در سر دارند و حس جاه طلبيشان در حكومت علي عليه السلام برآورده نمي شود و به قصد آشوب و فتنه بيرون مي روند و مي دانيم كه همين طور شد. اينان رفتند و با همدستي عايشه همسر پيغمبر صلي الله عليه و آله، جنگ معروف جمل را به راه انداختند. گر چه اين جنگ با كشته شدن طلحه و زبير و موفقيت علي عليه السلام انجام يافت و آن حضرت، همسر رسول خدا صلي الله عليه و آله را با احترام تمام به مدينه باز فرستاد، ولي به همان دليل كه اينان توانستند طرفداراني جمع كرده و به جنگ علي عليه السلام آيند، شكست آنان، عقيده هايي ايجاد كرد و موجب شكافي بين مسلمين شد و حكومت علي عليه السلام را در اوان دوران، متزلزل ساخت.

از سوي ديگر: معاويه كه مرد مقتدر شام و فرمانرواي قسمت عظيمي از قلمرو حكومت اسلامي بود. از طرف علي عليه السلام معزول شد و از حكم علي عليه السلام سرباز زد و به طغيان پرداخت. وي به بهانه خون خواهي عثمان و اتهام واهي شركت علي عليه السلام در قتل عثمان، تحريكات وسيعي آغاز كرد

و مي خواست توسط آشناياني كه در مركز داشت و با استفاده از عقده ي روحي عده اي كه احتمال مي داد از پيروزي علي عليه السلام

( صفحه 102)

ناراحتند، پايتخت را عليه علي عليه السلام بشوراند؛ من جمله وي بدين منظور، طي نامه اي به «سعد بن ابي وقاص» نوشت: «از همه مردم سزاوارتر براي ياري عثمان، اهل شورايند، كه حق او تثبيت كردند... طلحه و زبير كه شريكان تو بودند، برخاستند و ام المومنين، نيز با آنها بودند...» سعد در جواب نوشت: «علي عليه السلام، افضل از ديگران است و اگر طلحه و زبير هم در منزلشان نشسته بودند، بهتر بود.» (3) .

جواب سعد در ضمن آنكه معاويه را نااميد مي كرد نمودار استحكام موقعيت علي عليه السلام بود كه مخالفين او صلاح نمي ديدند بر ضد او شورش كنند.

در ماجراي اسف بار جنگ صفين كه به موازات استحكام و صلابت و همبستگي طرفداران معاويه، لشكر علي عليه السلام پراكنده بوده و اتحاد رأي نداشتند، شاهد بارزي بر عقده هاي روحي و آثار باقي مانده ي جنگ ناميمون جمل مشاهده مي كنيم.

و مي دانيم كه سرانجام اين جنگ، تا چه حد شوم بود و لشكرياني كه 18 ماه به طرفداري از علي عليه السلام با معاويه جنگيده بودند، پس از آنكه قرآن ها بر سر نيزه ها بالا رفت، شمشيرها بر سر علي عليه السلام نگه داشتند كه اگر مالك اشتر از ميدان جنگ با معاويه برنگردد، كشته خواهد شد و در پايان، مسأله حكميت عزل علي عليه السلام از طرف نماينده ي لشكر او - ابوموسي اشعري - كه بر خلاف نظر او انتخاب شده بود و نصب معاويه به خلافت، از طرف عمروعاص، چنان پراكندگي و آشفتگي در لشكر علي عليه السلام ايجاد كرد كه اركان قدرت

او متلاشي شد و دنياي اسلام، در برابر يك خطر بزرگ و جديد به نام «خوارج» قرار گرفت.

اينان كه علي عليه السلام را بر سر مسأله حكميت اجباري تكفير كردند و واجب القتل دانستند پس از صفين، متشكل شده و جنگ خوارج را پديد آوردند...

اين بود شرح بسيار مجملي از مراحل نوسازي و مشكلات طاقت فرساي آن. اما با يك مقايسه بين ثروت اندوزي ها و بي بند و باريهاي زمان عثمان و

( صفحه 103)

سختگيري ها و دقت هاي علي بن ابيطالب عليه السلام بخوبي براي ما واضح مي شود كه عده ي زيادي از متنفذين، قدرت تحليل حكومت عادلانه او را نداشتند و از او به ستوه آمدند. او مي دانست قاطعيت و سختگيري اش نسبت به ولات و فرمانداراني كه با رويه ي تسامح و سهل انگاري گذشته خود كرده اند؛ براي او گران تمام خواهد شد؛ ولي براي تغيير سيستم غلط اجتماعي و سياسي موجود چاره اي جز شدت عمل و محكم كاري نداشت.

مخصوصا در عزل معاويه؛ امام، علاوه بر پيروي از مكتب عدالت خواهانه اسلام، از لحاظ سياسي نيز صحيح عمل كرد؛ زيرا زمامدار قدرتمندي كه مستقيما از ناحيه ي امت انتخاب شده و برگزيده ي افكار انقلابي امتي است كه از ظلم و جور به ستوه آمده اند، بايد در اولين وهله، دست سردمداران فساد و تباهي را از سر اجتماع كوتاه كند، تا امت بفهمد كه حكومت جديد، حقيقتا طرفدار آنهاست و در راه رفاه و آسايش آنها و برقراري عدالت اجتماعي، بزرگ و كوچك نمي شناسد و ستمگران در هر موقعيت از تعرض حكومت در امان نيستند.

او اگر چنين نمي كرد، علاوه بر اينكه موقعيتي مناسبتر از اون قدرت و جوش و خروش افكار عمومي براي

اين كار نداشت و معلوم نبود بعدا بتواند از مشي محافظه كارانه خود دست بردارد، امت را هم به خود بدبين مي كرد و از كجا معلوم كه آنچه از ناحيه و مخالفين جاه طلب ديگر او بر سرش آمد، از ناحيه امت متوجه او نمي شد!

مضافا به اينكه طمعكاران، اسرافگران و ستم پيشه هاي كوچك تر از معاويه كه بايد مورد تصفيه قرار گيرند و يا دقيقا كنترل شوند، ممكن بود بدين دليل كه وي معاويه را بر سر كار دارد، از اطاعت او استنكاف ورزند و دست به تحريكات زنند. اما تا معاويه را از كار بر كنار نمي كرد، دست به هيچ اصلاحي نمي توانست بزند، بدين ترتيب همه نقشه هاي اصلاحي او بدون اين كار عقيم مي ماند.

درست است كه شدت عمل او دѠعزل معاويه، سر سلسله بسياري از حوادث ناگوار در جامعه اسلامي شد و سرانجام هم به دوران حكومت پرماجرا و متلاطم او

( صفحه 104)

بسرعت پايان داد، ولي در منطق او كه مي خواهد چهره ي حقيقي عدالت و درستكاري را به مردم نشان دهد، اين مهم نيست كه بر اثر اجراي عدالت دوران حكومتش كوتاه شود. براي او مهم اين است كه موقعيت خود براي رشد دادن امت و نماياندن راه راست و رفع ستم از ستمكشان و فروكوبيدن ستمگران، بنحو اتم و احسن استفاده كند.

ممكن است كساني به رويه ي او خرده گيرند و خيال كنند جنگ هاي داخلي و آشفتگي هاي زمان علي عليه السلام بر اثر بي سياستي او بوده است. في المثل «نيكلسن» پس از تعريف فراوان از علي عليه السلام، مي گويد:

«وي حزم و دهاي سياستمداران را نداشت.» (4) .

اين خرده گيري ها در زمان خود او هم بوده و بهترين

جواب همان است كه خود او بيان كرد:

«به خدا معاويه، سياستمدارتر از من نيست؛ ولي او عذر و مكر مي كند و اگر مكر و فريب، گناه نداشت من از همه مردم سياستمدارتر بودم.»

وقتي از طرف ابن عباس و مغيره، بدو توصيه شد كه معاويه را چندي بر سر كار بدارد، فرمود:

«به خدا دو روز نمي گذارم معاويه بر سر كار باشد.»

و به نظر ما هر فرد سياستمدار غيرتمند و شرافتمندي غير از علي عليه السلام هم بود، كاري جز آنكه او كرد، نمي توانست بكند. مفهوم گفته اينان كه بر او خرده مي گيرند اين است كه وي مي بايست با دار و دسته اي كه در گذشته به مال و منال و مقام رسيده بودند به مجامله پردازد و با آنان بسازد. اين كار، علاوه بر آنكه بر خلاف رضاي خدا بود، با نظر مردمي هم كه علي عليه السلام را انتخاب كرده بودند، سازش نداشت؛ زيرا نظامي كه پيش از علي عليه السلام بر اجتماع اسلام حاكم بود، علاوه بر آنكه روح اسلام را مي آزارد، مردم را به ستوه آورده بود و علي عليه السلام اگر چنان مي كرد كه خرده گيران مي خواهند، از طرف امت محكوم مي شد و شايد به روز او، همان

( صفحه 105)

مي آمد كه به روز سلف او آمد.

بنابراين، او كه مي خواهد اين بناي فاسد را درهم كوبد و از نو بسازد، مواجه با كارشكني هاي گوناگون مي شود و چاره اي غير از اين ندارد و مي بينيم كه عدالت طلبي علي عليه السلام در جامعه اسلامي فصل جديدي گشود. او از يك سو به جنگ رهبران فساد مي رفت و از سوي ديگر، جامعه را به تقوي و عدالت، مساوات و مساوات سوق مي داد. بايد

گفت كه: روح عمومي مردم، همان گونه كه در گذشته گفتيم، دچار انحراف شده بود و متمايل با تجاوز و تعدي بود. گيرم كه هر كس در محيط محدود خود بدين تجاوز دست آلايد. درست است كه مردم به ستوه آمده، او را برگزيدند اما اين هيجان، زود فرو خفت!...

در حقيقت، علي عليه السلام به مبارزه ي روح عمومي امت رفته بود و لذا به دست همين امت شكست خورد! درست است كه او با يك عده، جاه طلب و سوداگر طرف بود، ولي مزاج اجتماع هم از پذيرفتن داروي تلخ عدالت او سرباز مي زد.

حقيقت آن است كه مردمي، گاهي از شدت ظلم و ستم طغيان مي كند و به كودتا دست مي زند و رهبري ايده آل بر سر كار مي آورد؛ ولي با دقت در روحيه آحاد افراد مردم، از همان اول مي توان فهميد كه اگر حركت جديد جلو ستم هاي كوچك افراد همان مردم را بگيرد، مردم با حكومت مبعوث خود به طرفيت برمي خيزد و او را سرنگون مي كند.

اين گفته بدان مفهوم نيست كه عموم مردمي كه علي عليه السلام را انتخاب كرده بودند از او ناراضي بودند؛ بلكه بر عكس، اينان بيش از هر مقام در سايه حكومت او حمايت مي شدند. مقصود از سخن فوق تشريح روح عمومي حاكم بر مردم است كه در عده اي تجلي مي كند و در ديگران به حال خمود و كمون است.

جنگ هاي پي در پي و خسته كننده، مردم را فرسوده و بيحال كرد و بيشتر آنها از سياست كناره گرفتند. و حاضر نشدند در ماجراها شركت كنند. عده اي هم به جهات مختلف، به معاويه پيوستند و دور امام خلوت شد و روحيه عمومي به

(

صفحه 106)

ضعف و سستي گرايد.

و لذا علي عليه السلام وقتي در سال 38 پس از جنگ با خوارج و شكست دادن آنها، ياران خود را براي مقابله ي مجدد با لشكر شام تجهيز مي كند، مردم مي گويند: «شمشيرهاي ما كند و تيرهاي ما تمام شده، به ما مهلت ده كه كارهاي خود را اصلاح كنيم»، از لشكرگاه او مي گريزند و به كوفه باز مي گردند. (5) .

چنانكه ملاحظه كرديم دوران پنج ساله ي حكومت امام با جنگ هاي خونين و سهمگين تؤام بود و مجال براي اجراي نظريات اصلاحي او باقي نماند. اوضاع از هر جهت نامساعد شد و سرانجام، شمشيري كه روز نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجري، فرق همايون علي عليه السلام را شكافت، كار را يكسره كرد: قويترين و نيرومندترين احزاب مخالف علي عليه السلام، يعني حزب اموي به رهبري معاوية بن ابي سفيان شاهد پيروزي را پس از پنج سال دغدغه و اضطراب در آغوش كشيد.

( صفحه 107)

(1) شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص 98.

(2) نهج البلاغه عبده، ج 1، ص 52.

(3) الامام علي، ص 940.

(4) تاريخ سياسي اسلام ج 1، ص 298.

(5) تاريخ سياسي اسلام، ج 1، ص 295.

اركان هدايت، فرومي ريزد

اركان هدايت، فرومي ريزد

ضايعه ي جبران ناپذير شهادت امام علي بن ابي طالب عليه اĘәĘǙŘ̠مساوق با فروريختن اركان هدايت بود. اين فاجعه ي عظيم، براي هميشه امت اسلام را از داشتن رهبر شكست ناپذيري كه مي خواست اساس رذايل و عوامل بدبختي هاي اجتماعي را در هم فروريزد و جامعه اي ايده آل بر مبناي اسلام و حقيقت، بسازد، محروم كرد.

شهادت علي عليه السلام دو اثر در روح مردم عراق گذاشت: يكي تاثر عميق و آميخته به نوميدي بر اثر درگذشت پيشواي محبوبي كه نمونه تمام فضايل انساني بود و

حتي در بين مخالفين نفوذ معنوي داشت. و ديگر بروز ضعف و سستي روحي در بين آنان. قتل علي عليه السلام هنگامي به وقوع پيوست كه وي 40 هزار تن را بسيج كرده و آماده ي جنگ با معاويه بود. با توجه به سابقه ي روحيه ي لشكريان علي عليه السلام و خستگي آنان از جنگ، اينك با كشته شدن امام، فرماندهان سپاه و سربازان، همگي ناراحتي آميخته به يأس و نوميدي پيدا كرده اند، مردم كوفه، بر اثر تأثر شديد از شهادت امام علي عليه السلام، بر حسب كشش فطري، با امام حسن عليه السلام بيعت كردند؛ اين بيعت، پيش از آنكه حاكي از تصميم و اراده مردم باشد، نمودار احساسات و عواطف آنها بود و اين عاطفه، چون معمول تأثر از مرگ علي عليه السلام بود، با گذشت زمان، خود به خود فرو خفت.

ولي در شام، اوضاع از قرار ديگري بود. معاويه كه در شام، موقعيتي مستحكم

( صفحه 108)

و ياراني منظم و مشاوريني ورزيده داشت و خود نيز مردي زيرك و فطن بود، پس از شهادت علي عليه السلام بهترين موقعيت را به دست آورد. فاجعه قتل علي عليه السلام براي او از هر چيز نشاط انگيزتر بود، خاصه آنكه نقشه ي خوارج در مورد خود او خنثي شد (1) .

معاويه، بر اثر نشاط از قتل علي عليه السلام و تحريك حسن انتقام جويي او، از يك طرف با طرفداران علي عليه السلام و از طرف ديگر با خوارج به جنگ و ستيز پرداخت و در هر دو جبهه پيروز شد.

متشكل بودن خوارج و فراواني شيعيان، دو مانع بزرگ بر سر راه معاويه بود؛ ولي جمعيت فراوان، در صورتي كه تشكيلاتشان درهم ريزد و هسته مركزي نداشته

باشند. مبارزه با آنها آسانتر است از مبارزه با جمعيت متشكل ولو با تعداد كم. البته در اين محاسبه، نسبت را فراموش نمي كنيم، بدين معني كه اگر تعداد شيعيان با تشكيلات و روحيه ي آنها، متناسب بود، هيچگاه معاويه نمي توانست بر آنها دست يابد؛ و بر عكس، اگر خوارج، داراي روحيه و بي تشكيلاتي شيعيان بودند؛ به هيچ وجه نمي توانستند در عرصه ي سياست، عرض اندام كنند.

خوارج، بر اثر موفقيت در قتل علي عليه السلام، روحيه شان قويتر شد و بطور متشكل در جنگ با معاويه ظاهر شدند؛ ولي شيعيان با وصف تعداد زياد، از نظر روحي دچار اضطراب و آشفتگي بودند؛ زيرا در آستانه ي تجهيز قوا براي جنگ، فرمانده كل كشته شد و روحيه ي لشكريان، بسيار تضعيف گرديد و اين واقعه براي مردمي كه بر اثر جنگ هاي متوالي استعداد زيادي براي گوشه نشيني و انزوا پيدا كرده بودند، بيش از پيش موجبات تزلزل و وارفتگي را فراهم كرد. معاويه هم بخوبي از اين روحيه ي ناپايدار مردم كوفه خبر داشت و لذا در ماجراي لشكركشي هاي امام حسن عليه السلام توانست به آساني لشكريان او را به خود جلب كند و اوضاع را به نفع خود پايان دهد و امام مجتبي عليه السلام را مجبور به صلح كند.

صلح امام حسن عليه السلام با همه ي انتقادات ناآگاهانه اي كه درباره ي آن شده و مي شود،

( صفحه 109)

نموداري از روحيات پراكنده و انزوا طلب مردم است. براي اطلاع بر وضع روحي مردم، چنانكه گفتيم؛ توجه به اين امر لازم است كه: بيعت مردم با امام حسن عليه السلام، بيشتر از يك عاطفه ي عمومي و حالت خاص و ناپايدار روحي سرچشمه مي گرفت كه پس از شهادت علي عليه السلام در مردم

وجود داشت. و لذا پس از آنكه چندي گذشت و تأثر مردم از مرگ علي عليه السلام تخفيف يافت، پاره اي از فرماندهان كه حسن عليه السلام را به خلافت برگزيده بودند، به معاويه پيوستند، و يا از جبهه جنگ كناره گرفتند و امام مجتبي عليه السلام مجبور به صلح شد و به مدينه رفت و معاويه مسلط بر كار گرديد.

معاويه پس از آنكه فكرش از جهت امام حسن عليه السلام راحت شد به تنظيمات كشوري پرداخت و با سياست و شيطنت خاص خود و با پول فراواني كه در دست داشت، حكام ولايات را به طرف خود كشيد و آنان را مطيع خود ساخت.

«سعد بن عاص»، از قول او نقل مي كند كه مي گفت: جايي كه تازيانه كار كند، شمشير به كار نبرم و آنجا كه زبان كفايت كند، تازيانه نگذارم و اگر بين من و مردم مويي باشد آن مو را نبرم. گفته شد: چه مي كني؟ گفت: «هر گاه آنان بكشند من سست كنم و هر گاه آنان سست كنند من بكشم،» هر كه به او بد مي گفت فوري عطايش مي داد و دهانش را مي بست.

ذيلا نمونه اي از طرز رفتار او را با واليان متمرد از نظر مي گذرانيم:

«زياد بن ابيه» كه از دهات معروف عرب است، از طرف علي بن ابي طالب عليه السلام فرماندار فارس بود. معاويه به او نامه ي تهديد آميزي نوشت. زياد پس از دريافت نامه، خطبه اي خواند و گفت: «پسر هند جگر خوار مرا تهديد مي كند. دو فرزند رسول خدا (حسنين عليهماالسلام) با نود هزار شمشير زن كه كه از مرگ نمي ترسند بين من و او هستند. به خدا اگر به من برسد، خواهد ديد كه چگونه سخت

و شمشير زن هستم.»

مي دانيم كه زياد از نظر پدر، مورد اختلاف بود و معاويه از اين بدنامي او استفاده كرد، «مغيرة بن شعبه» را فرستاد و او را دعوت كرد و به پدر خود ابوسفيان ملحق نمود و عده اي را شاهد گرفت كه پدرش با «سميه»، مادر زياد، زنا كرده و زياد برادر اوست، معاويه، آنگاه ولايت بصره را به او داد. اين ماجراي نكبت بار و

( صفحه 110)

مفتضح كه يكي از ننگين ترين و رسواترين صفحات تاريخ اسلام است، زياد را از عوامل مؤثر و نافذ حكومت اموي كرد و بدين ترتيب، مردي كه نود هزار مرد شمشير زن به جنگ معاويه مي فرستاد، از موافقين حكومت معاويه شد!

يعقوبي در مورد شيوه ي حكومت و حدود تسلط معاويه مي نويسد:

«معاويه اولين كسي بود كه براي خود محافظ و شرطه و دربان قرار داد و پرده آويخت و نصاري را كاتب خود قرار داد و جلويش افراد مسلح راه مي افتادند. او بر تخت مي نشست در حالي كه مردم زير دست او بودند. وي ساختمان هاي محكم ساخت و اموال مردم را مصادره كرد و مخصوص خود كرد.» (2) .

حدود تسلط معاويه را را بر اقطار مملكت اسلامي، از اندازه ي خراجي كه به دست او مي رسيده مي توانيم بفهميم:

سواد عراق: 120، ميليون درهم

فارس: 70، ميليون درهم

اهواز: 40، ميليون درهم

يمامه و بحرين: 15، ميليون درهم

اطراف دجله: 10، ميليون درهم

نهاوند و همدان: 40، ميليون درهم

ري: 30، ميليون درهم

حلوان: 20، ميليون درهم

موصل و حومه: 45، ميليون درهم

آذربايجان: 30، ميليون درهم (3) .

مصر: 353، ميليون درهم

مضر و ربيعه: 55، ميليون درهم

فلسطين: 450، ميليون درهم

( صفحه 111)

اردن: 180، ميليون درهم

دمشق: 450، ميليون درهم

يمن: 1، ميليون درهم و

200 هزار درهم

در زمان او فتوحات مهمي انجام شد و اين نيز بر تحكيم موقعيت وي مي افزود و اطرافيان و اشراف و تازه به دوران رسيده ها نيز هر كدام به نوبه خود، در محكم ساختن پايه هاي حكومت او موثر بودند. با سلطه مطلق معاويه بر اقطار مملكت، آرزوي ديرينه ي خاندان اموي جامه ي عمل پوشيد، و حكومت اسلامي، دربست در اختيار آنان قرار گرفت، اكنون دنياي اسلام روزگاري را مي گذراند كه درست، برخلاف جهتي بود كه بنيانگذار عاليقدر آن خواسته بود. بايد ديد چرا چنين شد و عوامل اين اوضاع چه بود؟

در بحث از علل تسلط دامنه دار معاويه، بايد به دوران قديم بازگرديم و از گذشته سخن گوييم!

وي كه در زمان عمر به جاي برادرش «يزيد بن ابي سفيان» كه در شام مرد، فرماندار شام گرديد، با دهاء و زيركي، مردم را به سوي خود كشيد و مردم شام هم بر اثر روحيه اي كه بر اثر تعليمات قديم روميان داشتند، فرمانروا يا حاكم را واجب الاطاعه مي دانستند. آنها مردمي متمدن، مطيع و منظم بودند.

خوانديم كه وقتي عمر به شام آمد و وضع او را ديد، گفت: «به تو امر و نهي نمي كنم»، بنظر مي رسد از همان زمان كه معاويه را در شام بال و پر دادند، آينده ي او تأمين شد. اگر همان روز، عمر او را تعيير و سرزنش مي كرد، او هيچگاه در مسير غلطي كه گام برمي داشت، تثبيت نمي شد. از آن گذشته، چنان كه گفتيم، پراكندگي صفوف شيعيان، يكي از علل مهم تسلط معاويه بود؛ اين پراكندگي بدان حد بود كه امام حسن مجتبي عليه السلام با وجود لشكركشي و تجهيز قوا و تصميم بر جنگ با

كمال ناراحتي مجبور به صلح شد.

بايد دانست كه صلح براي امام حسن عليه السلام، ناگوارتر از جنگ براي امام حسين عليه السلام بود؛ زيرا مصلحت انديشي كه برخلاف ميل باطني و به حكم اجبار و

( صفحه 112)

ضرورت و به منظور حفظ مصالح عاليه اسلامي و خون مسلمين، دست از جنگ مي كشد و لاعلاج، ناظر تسلط نامشروع خائنين مي گردد، بسي ناراحت تر از كسي است كه به حكم وظيفه به ميدان جنگ مي رود و كشته مي شود و از ديدن ظلم و ستم چشم فرو مي بندد. علاوه بر اين، كسي بر حسب مصلحت، شق اول را برگزيند، متهم به ضعف اراده و ملال خاطر و نرمخويي مي شود و ملامت مي بيند؛ در حالي كه مرد جنگ، پيوسته، به نيكي ياد مي شود! پس آنچه درباره ي صلح امام مجتبي عليه السلام گفته مي شود، حاكي از عدم دقت در احوال و اوضاع و حتي عدم اطلاع بر متن داستان صلح است.

از آن رو كه اين مسأله، بستگي نزديك با نهضت حسيني دارد و هميشه اين دو موضوع (صلح حسن عليه السلام - قيام حسين عليه السلام) مورد مقايسه قرار مي گيرد، لازم است در اين زمينه بيشتر صحبت كنيم تا هم به اوضاع بيست ساله ي حكومت معاويه و ديكتاتوري سياه اين دوران شوم آشنا شويم و هم علل نزديك فاجعه ي كربلا را لمس كنيم.

در مورد صلح امام حسن عليه السلام، هميشه اين سؤال مطرح بوده و هست كه: چرا وي مثل برادرش حسين عليه السلام به جنگ نپرداخت؟ اين نكته اساسي در بحث حاضر بايد به ياد ما باشد كه هيچ واقعه ي تاريخي نمي تواند بدون علل تاريخي بوجود آيد و پيداست كه اختلاف وقايع، بر اثر اختلاف علل آنهاست. اين

علل، هم شامل رجال تاريخ ساز و روحيات خاص آنها و هم شامل موقعيت ها و شرايط ديگر است؛ به عبارت ديگر: همان گونه كه واقعه تاريخي بر اثر روحيه خاصي كه يك مرد تاريخ دارد وجود مي آيد-بدين ترتيب كه اگر به جاي اين مرد، مرد ديگري مي بود كه صفات ضد او را مي داشت، واقعه ي تاريخي، انقلاب ماهيت پيدا مي كرد و به صورت ديگري در مي آمد - همين طور، عوامل خارج از اختيار و حوزه ي عمل شخصي مرد تاريخ، نيز، در ساختن واقعه تاريخي سهم دارد. پس با تلفيق خصايل روحي و طرز تفكر مرد تاريخ و شرايط و اوضاع و احوال خارج از اختيار او، يك واقعه ي تاريخي به

( صفحه 113)

وجود مي آيد.

بنابراين، براي مطالعه ي علت يك واقعه خاص بايد در دو جهت مختلف به مطالعه پرداخت و مطالعه ي هر كدام بدون ديگري ما را به نتيجه صحيح نمي رساند و ما ذيلا طي مطالعه ي سرگذشت اسفبار صلح، به هر دو جهت واقف مي شويم.

گفتيم كه مردم، بر اثر تاثر شديد از قتل علي عليه السلام و تحريك عواطف، با فرزندش حسن عليه السلام بيعت كردند. اين بيعت نافرجام، كه در شرايط خاص روحي انجام گرفت، از همان اول معلوم بود كه ضامن موقعيت امام مجتبي عليه السلام نيست؛ ولي در عين حال ملاحظه مي شود كه امام حسن عليه السلام پس از بيعت، به معاويه نامه مي نويسد و او را به پيروي از خود دعوت مي كند. معاويه در جواب، خون عثمان را پيش مي كشد و چند نامه بين آنها رد و بدل مي شود و بالاخره امام حسن عليه السلام، تصميم بر جنگ مي گيرد. براي نمونه، يك نامه از امام و يك نامه از

معاويه بطور خلاصه در اينجا نقل مي كنيم:

امام، پس از شرحي درباره ي اختلافات پس از مرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله و استدلال قريش راجع به خلافت و حق اهل بيت و سكوت آنان به منظور حفظ وحدت اسلامي مي نويسد:

«معاويه! دست به كاري زد كه اهل آن نيستي، تو در دين اسلام، فضيلت مشهور و اثر ستوده اي نداري. تو پسر حزبي از احزاب مخالفين پيغمبري...»

وي پس از موعظه و تحذير او از عذاب خدا و اشاره به مناقب پدرش علي عليه السلام مي نويسد:

«مسلمين مرا به خلافت برگزيدند... معاويه! رشته باطل را دراز مكن و داخل در بيعت مسلمين شو، تو مي داني من نزد خدا و خداپرستان از تو به خلافت سزاوارترم. از خدا بترس و راه گمراهي و سركشي مرو و خون مسلمين را به هدر مده...

معاويه! از در مسالمت و فرمان برداري درآي و با كسي كه به خلافت از تو سزاواتر است ستيزه مكن... و هرگاه سخنم را نپذيري و در سركشي خود اصرار ورزي با لشكر مسلمين به سوي تو خواهم آمد...»

( صفحه 114)

معاويه در پاسخ، امام را متهم به مخالفت با خلفا كرد و تاريخچه اي از انتخابات سقيفه به ميان آورد. و آنگاه سرنوشت:

«مرا به بيعت خود خواندي، حال من و تو، امروز، مثل حال ابوبكر و پدر توست! اگر مي دانستم رعيت را بهتر اداره مي كني و سياست تو بهتر از من است... از تو مي پذيرفتم؛ ولي مي دانم كه من، مدتي زمامدار بوده ام و تجربه ام و سنم از تو بيشتر است. بنابراين؛ چنان مي سزد كه تو با من بيعت كني!... تو اكنون به قيد اطاعت من درآ و پس از من

خليفه باش!... بيت المال عراق هم مال تو باشد...».

امام پس از دريافت اين جواب، نامه ي ديگري براي معاويه نوشت و جواب ديگري دريافت كرد، معاويه علاوه بر جواب امام، پيغام داده بود كه ميان من و تو جز شمشير نخواهد بود. نامه و پيام كه به امام رسيد، وي مردم را در مسجد جمع كرد و آنان را دعوت به جهاد نمود. مردمي كه دچار انزوا طلبي شده بودند، پاسخ او را نگفتند! «عدي بن حاتم» آنها را ملامت كرد كه فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله، شما را دعوت مي كند و شما جواب نمي گوييد! بالاخره پس از گفتگوهاي بسيار، لشكري در حدود 40 هزار نفر فراهم آمد.

امام حسن عليه السلام، «عبيدالله» را با 12 هزار تن، جلو فرستاد. «قيس بن سعد بن عباده» را هم به عنوان مشاور نظامي همراه او كرد و بدو گفت: از گفته قيس سرپيچي نكند. جنگ سختي ميان دو لشكر درگرفت و لشكريان معاويه عقب نشيني كردند. معاويه، شبانه به عبيدالله نامه نوشت كه امام حسن عليه السلام صلح كرد! و يك ميليون درهم برايش فرستاد و او هم در همان شب به معاويه ملحق شد.

بعد از او، قيس با لشكريان خود به معاويه حمله برد و تسليم وعده ي معاويه نشد؛ ولي معاويه «حكم كندي» كه مأمور انبار بود و يك نفر ديگر از فرماندهان لشكر را هر كدام به مبلغ پانصد هزار درهم خريداري كرد و مخفيانه به لشكريان امام حسن عليه السلام نامه نوشت كه هر كس امام حسن عليه السلام را بكشد، دويست هزار درهم به او خواهد داد و داماد خليفه و امير لشكر خواهد شد.

امام عليه السلام پس

از اطلاع از برنامه ها، هميشه با «زره» در ميان لشكريان خويش ظاهر مي شد! يكبار هم از طرف لشكريان خودش به طرف او تيراندازي شد؛ ولي

( صفحه 115)

چون زره به تن داشت كارگر نيافتاد. با همه ي اوضاع و احوال، فرمود: «من به مدائن مي روم؛ هر كس با من است بيايد.» عده اي با او آمدند. وي خطبه اي خواند و اغراض شوم بني اميه را مشروحا بيان داشت. در مسير راه در محلي به نام «ساباط» ديگر بار مردم را موعظه كرد. خوارج و اخلالگران كه خود را در بين لشكر پراكنده ي امام، جا زده بودند، فرياد زدند: «حسن كافر شده» يكي فرياد زد: «قيس فرمانده لشكر حسن عليه السلام كشته شده». اين شايعات دروغ، روحيه ي مردم متزلزل را متزلزل تر كرد. معاندين از موقعيت استفاده كرده، ريختند و فرش از زير پاي امام كشيدند و عبا از دوشش برداشتند. جمعي از شيعيان واقعي دورش را گرفتند و اشرار را دفع كردند.

وي باز از قصد خود منصرف نشد و به سمت مدائن حركت كرد. هنوز از ساباط نگذشته بود كه مردي به نام «جراح بن سنان» ران وي را با نيزه مجروح كرد. امام پس از اين ماجرا، طي خطابه اي چنين گفت:

«ما از جنگ روي برنتافتيم؛ ولي براي ميدان كارزار صبر و شكيبايي و سلامت نفس لازم است. سلامت، به عداوت و صبر و شكيبايي، به اضطراب و بي قراري تبديل شد. شما در اول جنگ، دين را جلو و دنيا را عقب سر داشتيد؛ ولي اينك جريان امر برعكس شده است. آن روزها ما از شما بوديم و شما از ما بوديد؛ ولي اينك شما از ما نيستيد و خيانت كرديد.

شما اينك بر كشتگان صفين و نهروان گريه مي كنيد! آنكه گريه كند و به جنگ برنخيزد، شكست خورده است. معاويه شما را به چيزي مي خواند كه نه عزت دارد و نه انصاف. اگر دل به دنيا داريد بايد از او بپذيريم و بر اين خار چشم فروخوابانيم. و اگر دل به آخرت داده ايد، در راه خدا جانبازي كنيم و داوري پيش خدا بريم»

تنها اثري كه اين خطبه در مردم كرد، اين بود كه پيشنهاد تقيه دادند!

از آن طرف، معاويه كه از جريان مطلع شد، نامه ي ملايمي به امام عليه السلام نوشت، و نامه هاي مردم كوفه را كه به معاويه نوشته بودند: «معاويه! به عراق بيا، ما حسن عليه السلام را دست و گردن بسته پيش تو مي فرستيم.» براي امام فرستاد! امام، بار ديگر خطبه خواند و فرمود:

( صفحه 116)

«مردم اگر مرا بكشيد، معاويه كسي نيست كه به وعده ي خود، براي كشتن من، وفا كند، من مي دانم اگر با معاويه به مسالمت رفتار كنم و دست به او دهم، نخواهد گذاشت به راه و رسم پيغمبر صلي الله عليه و آله عمل كنم. من خود به تنهايي مي توانم خدا را بپرستم؛ ولي مي بينم كه فرزندان شما بر در منزل فرزندان ايشان ايستاده و آب و ناني كه مال خودشان است، از آنان مي طلبند! و اين است نتيجه ي كارهاي خودتان...»

امام، در جواب معاويه اعلام كناره گيري كرد و تذكر داد كه اگر به شرايط صلح كه جداگانه نوشته شده، عمل كني، برايت گران نيست و اگر خيانت كني سبك بار نخواهي بود، و در ضمن يادآوري سرنوشت «زبير» و «عبدالله عمر»، و «سعد بن ابي وقاص» كه پيمان شكستند و پشيمان شدند،

بدو نوشت كه تو هم پشيمان خواهي شد. امام، شرايط صلح را جداگانه در نامه اي كه به نقل عده اي از مورخين، معاويه آن را سفيد، مهر و امضاء كرده بود نوشت و براي معاويه فرستاد.

شرايط صلح از اين قرار بود:

1- معاويه بايد بر طبق كتاب خدا و سنت پيغمبر صلي الله عليه و آله و خلفاي راشدين عمل كند.

2- معاويه نبايد وليعهد تعيين كند و بايد مسلمين را در انتخاب خليفه آزاد گذارد.

3- معاويه بايد عموم مسلمين شام، عراق، يمن و حجاز را امان دهد و اعلام عفو عمومي كند.

4- معاويه بايد شيعيان علي عليه السلام را امان دهد.

5- معاويه نبايد عليه حسنين عليهماالسلام به تحريكات پردازد و بترساند و رنجيده خاطر كند.

6- معاويه بايد علي عليه السلام را به نيكي ياد كند و او را سب نكند.

7- معاويه بايد اموال بيت المال كوفه را به حسن عليه السلام واگذار كند.

8- معاويه نبايد فرزندان عبدشمس (بني اميه) را در عطايا بر بني هاشم برتري دهد.

9- معاويه بايد خراج (دارابجرد) را به حسن عليه السلام واگذارد كه به مصرف ورثه

( صفحه 117)

مقتولين صفين و جمل برسد.

10- حسن عليه السلام نبايد معاويه را اميرالمؤمنين بخواند.

11- حسن عليه السلام نبايد در محضر معاويه براي شهادت حاضر شود.

12- معاويه بايد به عهدي كه بسته وفا كند و خدا بر او گواه است.

امام، پس از عقد صلح، خطاب به اطرافيان خود فرمود:

«همان گونه كه پدرم را بر حكميت مجبور و از جنگ سرپيچي كرديد، اشراف شما هم اينك پيش معاويه رفتند و سرپيچي نمودند.»

معاويه پس از رؤيت صلحنامه تمام شرايط را به گواهي عده اي پذيرفت؛ ولي در راه كوفه در «نخيله» براي مردم خطبه خواند كه:

«من با شما

براي نماز و روزه و حج و زكات جنگ نكردم، من از آن جهت با شما جنگيدم كه فرمانرواي شما باشم و اكنون همه شرطهايي كه با حسن عليه السلام كرده ام، زير پا مي گذارم!...»

امضاي قرارداد صلح، عده اي را واداشت كه به اعتراض لب گشايند و من جمله «سفيان ابن اسير» با كمال گستاخي به امام چنين سلام داد: «سلام، اي تو كه مؤمنين را ذليل كردي!» امام عليه السلام بدو فرمود: «تقدير چنين بود». و در جواب «ابوسعيد» مستدلا جواب داد: «علت صلح من همان است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله با «بني ضمره» و «بني اشجع» و مردم مكه پس از بازگشت از حديبيه صلح كرد.» وي امامت خود را به سعيد تذكر داد از كارهاي خضر و جواب هاي او به موسي يادآوري كرد.

امام عليه السلام در جواب اعتراضات فراوان ديگر، از مصلحت مسلمين و صلاحديد خود سخن گفت. وي پس از اين ماجرا، عراق را ترك گفت و به اتفاق امام حسين عليه السلام به مدينه رفت و 8 سال پايان عمر را در آنجا گذراند. (4) .

تاريخ حاكي است كه تا امام حسن عليه السلام زنده بود، شيعيان به شام مي رفتند و روبرو به معاويه تندي مي كردند و حق خود را از او مي گرفتند و برمي گشتند. امام نيز

( صفحه 118)

در اوقات مقتضي با قاطعيت با او سخن مي گفت و او را در مجامع و محافل تعيير و سرزنش مي كرد.

معاويه كه به مدينه آمد به منبر رفت و گفت: علي عليه السلام كيست؟ پسر علي عليه السلام كيست؟ امام حسن عليه السلام برخاست و حمد و ثناي الهي گفت و آنگاه فرمود:

«خدا رسولي نفرستاده مگر آنكه عده اي از مجرمين دشمنان اويند.

من پسر علي عليه السلام هستم. تو پسر «صخري» مادر تو هند و مادر من فاطمه است. خدا آن كس را كه از نظر حسب، پست و گمنام و كافر و منافق است، لعنت كند.»

مردم با صداي بلند گفتند: آمين، آمين! معاويه خطبه اش را بريد و به منزل رفت. (5) .

معاويه پس از اين جريان، نامه اي به حضور امام عليه السلام فرستاد كه در جنگ با خوارج به او كمك كند. امام عليه السلام نوشت: سبحان الله! من براي مصلحت امت، جنگ با تو را ترك كردم حالا عقيده داري كه بيايم به نفع تو بجنگم؟ (6) .

تا امام حسن عليه السلام زنده بود، معاويه لب به ولايت عهدي يزيد نگشود و به منظور انجام اين كار دست به قتل امام حسن عليه السلام زد. اما پس از شهادت امام مجتبي عليه السلام از يك سو، كار سختگيري بر شيعيان را شروع كرد و از طرفي درصدد برآمد كه نقشه ولايت عهدي يزيد را عملي سازد. شيعياني كه در زمان امام حسن عليه السلام به اتكاء شخصيت و هيبت امام، زبانشان باز بود و نسبت به حكومت اموي بي اعتنايي ها مي كردند، پس از شهادت او قلع و قمع شدند. «زياد» در كوفه و «سمرة بن جندب» در بصره و «بسر بن ارطاة» در يمن به قتل شيعيان پرداختند. شخصيت هايي نظير: «عمرو بن حمق» و «حجر بن عدي» و ياران آنها به دست معاويه كشته شدند.

معاويه پس از مرگ امام حسن عليه السلام در سراسر كشور بخشنامه كرد كه هر كس متهم به دوستي علي عليه السلام است گرفته و كشته شود و طبق آنچه نقل شده در حدود 40 هزار شيعه از سال 50 تا

60 كشته شدند.

( صفحه 119)

از مطالعه ي مجموع حوادث مربوط به صلح و مواد صلحنامه و روابط امام با معاويه و تندي ها و صراحت هاي او در برابر خليفه ي مقتدر اموي و همچنين ماجراهاي پس از شهادت امام حسن عليه السلام به دو عنصر اصلي مربوط به واقعه صلح آشنا شديم:

يكي روحيات امام حسن عليه السلام و موقعيت او و ديگر، ماهيت صلح و شرايط زمان.

صلابت و شخصيت و موقعيت او از خلال سطور گذشته به خوبي نمودار شد و شرايط نامساعد محيط او نيز معلوم شد. او اگر مرد جنگ نبود، آن چنان نيرو تهيه نمي ديد و اگر تسليم معاويه شده بود، آن صلحنامه يك جانبه را با آن همه مزايايي كه - اگر معاويه عمل مي كرد - صد در صد به نفع شيعيان بود، امضاء نمي كرد؛ اگر او آن طور كه بدو گفتند، «مذل المومنين» بود، معاويه در زمان حيات او، آن همه به ملاحظه ي او، خود در برابر دوستان علي عليه السلام حليم و بردبار نشان نمي داد. و شيعيان، آن گونه در برابر قدرت معاويه، پر جرأت و جسور نبودند. اگر امام حسن عليه السلام در نظر معاويه، مردي بود كه تسليم شده و از سياست كناره گرفته، هيچ گاه از او تا اين اندازه چشم نمي زد كه از ولايت عهدي يزيد، در زمان حيات او دم نزد... و اگر اين همه كه از معاويه در زمان امام سرزد، راستي بر مبناي حلم و فهم و خوش ذاتي معاويه بود، چرا پس از آنكه امام را مسموم كرد، آن همه آدم كشت و آن قدر جنايت كرد؟

اينها، شواهد تاريخي گويايي است كه نشان مي دهد واقعه ي صلح، معلول دورانديشي

و واقع بيني امام عليه السلام با توجه به شرايط زمان بوده است. هر فرمانده مقتدر و نيرومندي غير از او هم بود در برابر مردم متلون و متزلزل و منافقي كه درصدد جان او بودند، و بدو ضربت مي زدند، همان مي كرد كه او كرد و دست به كار بي رويه و بي نقشه اي كه سرانجام آن نابودي خود و ياران و پيروان اسلام بود، نمي زد.

توجه به مواد صلحنامه مي رساند كه صلح امام عليه السلام هيچ گاه به معني به رسميت شناختن حكومت معاويه نبوده و وي هيچ گاه از نظر اصولي از خط مشي خود، منحرف نشده است: مواد مزبور سراسر، منطبق بر ايده ي الهي اوست. و اين معاويه بود كه صريحا پيمان نامه را زير پا گذاشت و آن را كان لم يكن تلقي كرد.

اعتراضاتي كه بر اين صلح وارد شده و مي شود، حاكي از تصوير مبهمي است

( صفحه 120)

كه از مفهوم صلح در اذهان وجود داشته است؛ بدون آن كه هدف الهي امام عليه السلام را به ياد آرند.

تعجب از نويسندگاني چون «علايلي» و «عقاد» و ساير نويسندگان معاصر است كه بدين اعتراض، لب گشوده و حتي امام حسين عليه السلام را معترض اين امر دانسته و اين دليل بر فضيلت حسين عليه السلام مي دانند. (7) .

علايلي مي نويسد:

درست است كه مردم به سستي گراييده بودند؛ ولي او مي توانست با ايراد خطابه و تهيج جمعيت، مردم را وادار به جنگ كند.

علايلي آنگاه هيتلر را مثل مي زند كه پس از مدت طولاني كه مردم آلمان در جنگ فرورفته بود، مع ذلك توانست آنها را دوباره به جنگ وا دارد. اين گفته، حاكي است كه علايلي اولا شرايط صلح امام و تلون

تزلزل مردم را به خوبي از نظر نگذرانده و ثانيا، ايده ي او را در اين مقايسه فراموش كرده است؛ زيرا به قول «مغنيه»:

ممكن بود امام به دست طرفداران خود كشته شود و معاويه هم با مجازات قاتل او، وجهه جديدي كسب كند و بر قدرت خويش بيفزايد.

او با يك فرمانده نظامي كه هدفش به قدرت رسيدن و در ميدان جنگ، پيروز شدن است، بسيار فرق داشت. او مقهور احساسات جاه طلبانه و بي رويه نبود. گذشته از اين، هيتلر، در پايان چه كرد؟ و سرانجام آن مردمي كه آن همه بر اثر نطق هاي او به هيجان آمده بودند، چه بود؟

از مطالعه حوادث بعد از شهادت امام حسن عليه السلام، يك مطلب جالب و مهم ديگر نيز معلوم مي شود و آن، برتري موقعيت سياسي - اجتماعي امام حسن عليه السلام بر امام حسين عليه السلام است. اگر امام حسين عليه السلام هم، همان هيبت و شخصيت را در نظر مردم و معاويه داشت، هيچ گاه معاويه نمي توانست بعد از حسن عليه السلام به آن اعمال شنيع و بي رويه دست بزند. اين نكته ي روان شناسي اجتماعي دارد و آن، تأثير «عنوان» و «مقام» در افكار عمومي است. حسن عليه السلام، خليفه اي بود كه به جاي

( صفحه 121)

علي عليه السلام نشسته و به لشكركشي پرداخته و سرانجام با معاويه صلح كرده، ولي حسين عليه السلام، با وصف موقعيت شاخص اجتماعي، در شؤون مملكتي احراز مقامي نكرده بود و لذا طبيعي است كه معاويه - بر خلاف گمان عده اي - از امام حسن عليه السلام بيش از امام حسين عليه السلام بترسد و وحشت داشته باشد.

گفتيم: معاويه پس از شهادت امام حسن عليه السلام، درصدد عملي ساختن نقشه ولايت عهدي يزيد

برآمد، او مي دانست كه نه مردم و نه سرشناسان و بزرگان عرب و مخصوصا مردم مدينه و شخصيت هاي هاشمي، زير بار اين كار نمي روند، لذا در اظهار مسأله، بسيار ترديد داشت.

اين ترديد، با پيشنهاد خائنانه ي «مغيرة بن شعبه» برطرف شد. مغيره كه قصد معاويه را مبني بر عزل او از حكومت كوفه دانست، به شام آمد و از راه تملق و چاپلوسي و براي اينكه ناني به قرض او بدهد، مسأله ولايت عهدي يزيد را عنوان كرد و به او قول مساعد داد كه در گرفتن بيعت براي يزد كوشش كند.

معاويه در ضمن به «زياد بن ابيه» كه مردي با هوش و مورد اعتماد او بود، اطلاع داد كه بر سر اين تصميم است. زياد در جواب، اشاره به كارهاي زشت يزد (سگ بازي ها، آوازه خواني ها، قمار بازي ها) كرد و گفت صلاح است، يزيد چندي از اين كارها دست بردارد و آنگاه نامزدي او اعلام شود. وي همچنين پيشنهاد داد كه يزيد را از زندگي مرفه كاخ به جبهه جنگ فرستد و لذا معاويه او را در غزوه ي دوم قسطنطنيه امير لشكر كرد. (8) .

ملاحظه مي كنيم كه نقشه ي خائنانه اي كه بر مبناي تعصب عربي قبيله اي و برقرار كردن سلطنت موروثي در خاندان اموي و به منظور پيروي از شيوه ي دربار كسري، پايه گذاري شده، با يك معامله و خريد و فروش عملي مي شود. مغيره، بهاي ابقا در مقام خويش را تبليغ براي زمامداري يزد مي پردازد؛ و زياد هم بدين منظور، پيشنهاد ريا و تزوير، دروغ و تقلب مي دهد. معاويه يكبار، در مدينه

( صفحه 122)

مسأله را طي اجتماع عمومي عنوان كرد (سال 50 (و با اعتراض

سخت امام حسين عليه السلام و «احنف بن قيس» روبرو شد و قضيه چندي مسكوت ماند.

معاويه سرانجام، در سال 56 هجري، تصميم خود را به مرحله عمل در آورد و طي اجتماعي در مسجد شام، مسأله را بدين ترتيب براي مردم عنوان كرد:

او قبلا يكي از چاكران خويش را ديده بود كه به عنوان يكي از مردم، در مجمع عمومي از او بخواهد كه يزيد را به عنوان وليعهد پيشنهاد كند و چند تن ديگر نيز از ميان جمعيت، او را تأييد كند. اين مرد كه «ضحاك بن قيص فهري» نام داشت، به ترتيبي كه معاويه گفته بود، عمل كرد و جريان بيعت پايان يافت. در شام كه او نفوذ داشت مسأله چندان مشكل نبود؛ ولي در عراق و مخصوصا حجاز، مطلب از قرار ديگري بود. او ابن زياد را كه پس از مرگ پدرش در نواحي عراق از طرف او ولايت داشت، مأمور بيعت كوفه، بصره، خراسان و فارس كرد و «به سعيد بن عاص» والي مدينه نوشت كه از مردم مدينه بيعت گيرد.

مهم، براي معاويه، مدينه بود كه شخصيت هاي مهمي از قبيل «ابن زبير»، «ابن عمر»، «عبدالله بن عباس»، «عبدالله بن جعفر» و از همه مهمتر حسين بن علي عليه السلام در آن سكونت داشتند. والي مدينه گزارش داد كه مردم مدينه بيعت نمي كنند و پيشنهاد داد؛ خود معاويه به مدينه رود. معاويه پيش از آن كه اين پيشنهاد را عمل كند و نامه هاي تهديد آميزي به بزرگان قريش نوشت، به ابن عباس نوشت. من اگر تو را براي قتل عثمان بكشم حق دارم.

به عبدالله جعفر نوشت: اگر بيعت كني بيعت تو مشكور است و الا بر بيعت مجبور

خواهي شد، و به ديگران نيز نامه نوشت: جوابي كه همگي دادند، مشعر بر استنكاف بود و براي نمونه چند جمله از نامه ي عبدالله جعفر را نقل مي كنيم:

«نوشته بودي كه مرا به بيعت يزيد مجبور خواهي كرد. به جان خودم كه اگر تو مرا بر اين كار مجبور كني، ما هم تو و پدرت را مجبورا به اسلام كشانديم، شما هيچ ميل به مسلماني نداشتيد و از اسلام بدتان مي آمد.»

گزارش هاي سعيد نيز حكايت داشت كه اگر اين بزرگان بيعت نكنند مردم مدينه

( صفحه 123)

بيعت نخواهند كرد.

معاويه، تصميم گرفت شخصا به مدينه رود و كار بيعت را تمام كند او به مدينه آمد؛ ابتدا با امام حسين عليه السلام بطور خصوصي تماس گرفت. امام عليه السلام در اين جلسه در جواب معاويه صريحا مفاسد اخلاقي يزيد را تذكر داد. معاويه آنگاه با ابن عمر و ابن زبير تماس گرفت و طبق يك نقل، آنان را به همراه خود با عده اي مسلح به مسجد آورد و اعلام كرد اگر در برابر او سخن مخالف گويند، فوري كشته خواهند شد. و بدين ترتيب از مردم مدينه بيعت گرفت (9) ، بيعت براي يزيد نه تنها در بين شخصيت هاي مهم مملكتي و گروه هاي مخالف دولت، سوء اثر داشت، بلكه طرفداران و نزديكان معاويه نيز با اين كار مخالف بودند.

«مروان حكم» كه خود سوداي خلافت داشت، وقتي مأموريت يافت از مردم مدينه بيعت گيرد، بر آشفت و نوشت: «مردم بيعت نمي كنند.» معاويه او را عزل كرد و به جاي او «سعيد بن العاص» را گماشت و بنابر نقلي آهسته به او گفت كه «تو پشتوانه و بازوي مني و بعد از يزيد تو وليعهدي»

و پس از چندي «وليد بن عقبه» را به جاي او گماشت. سعيد، فرزند عثمان بن عفان كه هواي خلافت در سر داشت به معاويه گفت: چرا براي يزيد بيعت گرفتي و مرا گذاشتي؟ مي داني پدرم از پدرش و مادرم از مادرش بهتر است و جز به دستياري نام پدرم بدين پايه نرسيدي، او بدين ترتيب ولايت خراسان يافت.

«فاخته» دختر قرطة بن حبيب كه از معاويه پسري به نام «عبدالله» داشت و بر سر آن بود كه عبدالله وليعهد شود. به معاويه گفت اين چه رأي بود كه مغيره در كار تو زد؟

باري: بيعت مزبور، از اول تا به آخر هميشه با مخالفت، جنجال، گفتگو، قهر و جدال تؤام بود؛ ولي معاويه هر شخص يا گروهي را به ترتيب خاصي ساكت و خاموش مي كرد.

( صفحه 124)

در بيعت گرفتن براي يزيد دو عامل اصلي كاركرد: تهديد و تطميع. براي نمونه داستان ذيل را نقل مي كنيم تا داعيان ولايت عهدي يزيد را بهتر بشناسيم:

وقتي كه در شام مسأله ولايت عهدي عنوان بود، عده اي از بزرگان كوفه در شام به سر مي بردند، «هاني بن عروه ي مرادي» كه در رأس قبيله ي خود بود، در مسجد دمشق گفت:

«تعجب است كه معاويه مي خواهد ما را براي بيعت با يزيد معلوم الحال مجبور كند؛ به خدا چنين چيزي ممكن نيست.»

غلامي كه گزارش گفتار «هاني» را به معاويه رسانيد از طرف او مأموريت يافت كه بيايد از قول خودش «هاني» را نصيحت كند و بگويد حرف تو به گوش معاويه رسيده، الآن زمان ابوبكر و عمر نيست. بني اميه مردمي هستند كه در كارها، جري و پيشدستند. هاني در جواب او گفت: حرف هاي معاويه

را خوب رساندي، و بالاخره معاويه پس از چند روز هاني و هوادارانش را احضار كرد و از آنها مصرا خواست كه هر حاجتي دارند برآورده كند، و چنين كرد. در پايان خطاب به هاني كرده، گفت: حاجت ديگري داري؟ گفت: يك حاجت و آن اينكه مرا عهده دار بيعت گرفتن براي يزيد كني!... وي در عراق براي يزيد بيعت مي گرفت!...

اين بيعت شوم و مشؤوم پيوسته مورد انتقاد بوده و افكار آزادي خواهان را بر ضد معاويه تحريك كرده است و حتي آناني كه به اصول اسلام ايمان ندارند، تنها از ديد حكمداري و سياستمداري مسأله را مورد انتقاد قرار داده اند. براي نمونه چند گفتار ذيل را به طور پراكنده نقل مي كنيم:

عبدالله بن يمام سلولي گفت:

فان تأتوا برملة او بهند

نبايعها اميرالمؤمنينا

اذا مامات كسري قام كسري

نعد ثلاثة متنا سقينا

يعني (از حالا ديگر) اگر «رمله» يا «هند» را هم بياوريد، ما به عنوان اميرالمؤمنين با او بيعت مي كنيم.

هر گاه كسرايي مي ميرد، كسرايي ديگر به جاي او مي نشيند، ما اين سه نفر را به دنبال

( صفحه 125)

يكديگر مي شماريم. (10) .

ابوالعلاء شاعر و فيلسوف معره گويد:

تري الايام تفعل كل نكر

فما انا في العجائب مستزيد

اليس قريشكم قتلت حسينا

و كان علي خلافتكم يزيد

يعني: شما مي بيند روزگار هر كار زشتي را مي كند. اين براي من تعجبي افزون نمي كند. آيا قريش شما حسين را نكشت و يزيد خليفه ي شما نشد؟

عقاد مي نويسد: «بيعت يزيد، بيعت مستقر و پابرجايي نبود، اين بيعت، «كودكي» بود مولود دسيسه و بار آمده ي در گهواره ي تملق». حتي خود معاويه هم صلاح نمي ديد سخني درباره ي آن بگويد، تا يكي از درباريان براي نفع شخصي، او را به اين كار واداشت. به

هر حال، اين بيعت بيش از هر چيز مردم را افسرده و مضطرب ساخت و عقده هاي فراواني در روحيه ها ايجاد كرد. اين ناراحتي و اضطراب در زمان معاويه چندان بروز نكرد؛ ولي پس از او ملاحظه مي كنيم كه اوضاع از چه قرار مي شود و سرنوشت يزيد به كجا مي انجامد. «عبدالله بن حنظله» مي گفت:

«به خدا سوگند بر يزيد برنشوريديم مگر وقتي كه بيم مي رفت از آسمان بر ما سنگ بارد. مردي كه با دختر و خواهر خود بياميزد و باده نوشد و نماز نخواند، خدا گواه است چنين مردي را اگر هيچ كس با من همداستان نبود، در پي چاره اش مي افتادم تا از عهده ي امتحان خدا نسبت به او برآيم.

و بقول عقاد:

«اگر سخن مورخين در جايي اختلاف داشته باشد؛ ليكن در اينكه يزيد را شيفتگي باده در سر و دلباختگي هوسراني در دل و سست گيري گناهان بزرگ در نهاد بود. سخن همه يكي است.»

... حكومت بيست ساله ي معاويه، دوران طلايي بني اميه محسوب مي شود. اين دوران به همان اندازه كه براي دولتيان پسنديده بود. مردم و مخصوصا شيعيان را در سختي و فشار قرار داد، او تلاش هاي چندين ساله ي خويش و حزب اموي را كه پس از

( صفحه 126)

مرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله بشدت شروع شده بود، به ثمر رسانيد و رؤياي دل انگيز ابوسفيان را تحقق بخشيد؛ ولي بايد دانست او با همه ي تركتازي ها و ديكتاتوري ها با افراد رشيدي از امت روبرو مي شد كه جام گواراي سلطنت را به كامش بسيار تلخ مي كرد.

و ما در فصل كوتاه آينده مجملي از اين برخوردها را از نظر مي گذرانيم.

( صفحه 127)

(1) وي نيز همان روز

كه علي (ع) ضربت خورد، از طرف خوارج مضروب شد؛ ولي زخمي كه بر او وارد آمد كاري نبود و پس از چندي بهبودي يافت.

(2) تاريخ يعقوبي، ص 168.

(3) تاريخ مي گويد كه فرمانروايان فارس معادل همين ارقام را براي خود برمي داشتند.

(4) مطالب مربوط به صلح از كتاب (بامداد روشن) استفاده شده است.

(5) الغدير، ص 160.

(6) ابن ابي الحديد، 6: 4. كامل بن اثير، 177: 3.

(7) در فصل آينده راجع به نظر امام حسين (ع) درباره ي صلح امام حسن (ع) سخن مي گوييم.

(8) كامل ابن اثير، ج 3، ص 197.

(9) داستان كامل بيعت يزد، كتاب نفيس «الغدير»، ج 10، صص 257 - 256. ما در فصل دهم در اين زمينه مفصلتر صحبت مي كنيم.

(10) عثمان، معاويه، يزيد.

روحيه ي امت و مبارزات پراكنده

روحيه ي امت و مبارزات پراكنده

در فصل گذشته تابلوي كوچكي از حكومت بيست ساله ي معاويه، جلوي چشم ما قرار گرفت. اين تابلوي ناقص، تنها خطوط اصلي استبداد و ديكتاتوري، سياست بازي و حيله گري او را ترسيم كرد. گفتيم كه سواد جمعيت در زمان او، و مخصوصا پس از شهادت امام حسن عليه السلام، به ضعف گراييد و امت دچار خفقان و نوميدي شد.

يأس و نا اميدي توده ي افراد با هدف و با ايمان و روشن بينان آزاده اي را كه در گوشه و كنار مملكت بودند، بسختي ناراحت مي كرد و اين عده، بطور پراكنده در فكر مبارزه و تبليغات مخالف مي افتادند. اين مبارزات پراكنده، معاويه را جري تر مي كرد و با استفاده ي از خود باختگي جامعه، مخالفين را كه متشكل نبوده و هسته ي مركزي و تشكيلاتي نداشتند، بشدت مي كوبيد.

اين مبارزات،، از اوان خلافت بلا منازع او كه پس از صلح امام حسن عليه السلام پا برجا

شد، شروع شد و همچنان تا پايان زندگي او ادامه داشت. و اكنون چند نمونه از روحيات مردم دوران او را برمي شماريم:

- وقتي معاويه در كوفه مي خواست از مردم بيعت گيرد، هر كه وارد مي شد، مي گفت: «من كراهت دارم با تو بيعت كنم.» معاويه مي گفت: «خدا در آنچه شما نمي پسنديد خير زيادي قرار داده است.» و پس از آنكه بيعت تمام شد «قيس بن

( صفحه 128)

سعد بن عباده» كه از بزرگان قوم بود گفت:

«مردم شما شر را به جاي خير برگزيديد و عزت خود را به ذلت و ايمان را به كفر تبديل كرديد. بعد از ولايت اميرالمومنين كه آقاي مسلمين و پسر عم رسول خدا صلي الله عليه و آله بود فرزند آزاد شده ي پيغمبر صلي الله عليه و آله، سرپرست شما شد. خدا شما را به زمين برد و از خود براند چگونه جهالتي كرديد؟»

- وقتي وجوه مردم پيش معاويه نشسته بودند، «احنف بن قيس» هم حاضر بود، مردي از اهل شام آمد و خطبه اي خواند و علي عليه السلام را سب كرد.

احنف گفت: «معاويه! اگر اين شخص مي دانست تو از دشنام به رسولان خدا هم خوشنود مي شوي، آنان را نيز دشنام مي داد، از خدا بترس و دست از علي عليه السلام بردار.»

معاويه گفت: «احنف! چشم بر خار نهادي و بي رويه سخن گفتي، بايد به منبر بروي و علي عليه السلام را سب كني.»

وي گفت: «اگر به منبر بروم به انصاف سخن مي گويم.»

گفت: «چه ميكني؟»

احنف گفت: «مي روم حمد و ثناي الهي را به جا مي آورم و بر پيغمبر صلي الله عليه و آله او درود مي فرستم و مي گويم: مردم! معاويه به من امر كرده كه

علي عليه السلام را لعنت كنم، آگاه باشيد علي عليه السلام و معاويه با هم اختلاف كردند و با هم جنگيدند و يكديگر را ياغي خواندند. خدايا آن كه بر ديگري ظلم كرده و دار و دسته اي كه به ديگران ستم كرده، لعنت كن.» معاويه گفت: «معذورت داشتم.»

- در سفري كه معاويه به حج مي رفت يكي از زن هاي با شخصيت را به نام «دارميه كناني» احضار كرد و بدو گفت مي داني چرا احضارت كردم؟ مي خواهم بپرسم چرا علي عليه السلام را دوست و مرا دشمن داري؟

- معذورم دار.

- نمي شود.

- علي عليه السلام را از آن رو كه نسبت به رعيت عادل بود و دارايي را بالسويه تقسيم

( صفحه 129)

مي كرد و دوستدار بيچارگان بود دوست دارم و تو را بدان جهت كه با آن كسي كه لايق تر از تو بود، به جنگ پرداختي و شق عصاي مسلمين كردي و از روي ظلم و هوا و هوس قضاوت كردي، دشمن دارم.

- لذا شكمت باد كرده! (دارميه شكمش بزرگ بود)

- اين ضرب المثل درباره ي مادر تو هند است.

- علي عليه السلام را چگونه يافتي؟

- اين پادشاهي اي كه تو را فريفت و اين نعمت كه تو را مشغول داشت، او را نفريفت و مشغول نكرد.

- گفتار او را شنيده اي؟

- آري. دلها را جلا مي داد.

- راست گفتي، حاجتي داري؟

- صد شتر سرخ مو مي خواهم.

- «فتي و لا كمالك» (1) ، مي خواهي با آن چه كني؟

- كودكان را با شير آنها غذا مي دهم و بزرگان را بدان زنده نگه مي دارم. با آن كسب مكارم مي كنم و بين خانواده ها صلح مي دهم.

معاويه درخواستي او را داد و گفت:

- اگر علي عليه السلام زنده بود به تو هيچ نمي داد.

-

آري حتي يك مو از اموال مسلمان ها به كسي نمي داد.

از اين داستان، عمق مبارزات پراكنده و روحيه ي حاد طرفداران علي عليه السلام و مخالفين معاويه و همچنين شجاعت و صلابت زن و مرد آنها معلوم مي شود.

- «حجر بن عدي» از مبارزين سر سخت و فداكار و دشمن معروف معاويه بود. وي كه در عراق به سر مي برد، روزي به زياد اعتراض تندي كرد و او طبق دستور معاويه، وي را با يازده تن ديگر از كوفه به شام فرستاد، به شام نرسيده چند مأمور از

( صفحه 130)

طرف معاويه جلو آنها آمده و او را تكليف به سب علي عليه السلام كردند. او كه امتناع كرد با 5 تن ديگر كشته شدند و شش تن، رهايي يافتند.

خبر مرگ حجر، انقلابي به وجود آورد و افكار را تكان داد. عايشه در اين زمينه گفت:

«به خدا حجر براي عرب عزت و سربلندي و دانايي بود.»

فرماندار خراسان كه «ربيع بن زياد» نام داشت بعد از نماز به منبر رفت و گفت:

«در اسلام حادثه اي رخ داده كه بعد از وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله، نظير آن سابقه نداشته است. خبر رسيده كه معاويه، حجر و ياران او را كشته. اگر مسلمين غيرت دارند بايد به راه افتند و جنبش كنند.» (2) .

چنانكه در فصل گذشته خوانديم، بعد از شهادت امام مجتبي عليه السلام، كار سختگيري بيشتر شد و معاويه مبارزه را بر محور نام علي عليه السلام و دوستان او شروع كرد و طبعا شيعيان هم بر همين محور با او به مبارزه مي پرداختند. اينكه معاويه لبه ي تيز تبليغات خود را متوجه علي عليه السلام كرد، از يك عقده ي روحي شديد حكايت دارد.

اين عقده معلول ضرباتي است كه از قاطعيت فراموش ناشدني علي بن ابي طالب عليه السلام، بر روح معاويه وارد آمد و تا آخر عمر فراموش نكرد.

علاوه، دشمني سابقه دار خانوادگي كه با خاندان بني هاشم داشت، در اينجا بروز كرد و در هر صورت، وي بدين ترتيب مسير مبارزه را در افكار عوض كرد و لذا ديده مي شود كه در مبارزات پراكنده ي مردم بيشتر مسأله رسم علي عليه السلام و فضايل علي عليه السلام مطرح است و كمتر از خراب كاري ها و فساد و تباهي دستگاه حاكمه سخن مي گويند.

البته روشن بينان و مردمان فهميده از قبيل «حجر بن عدي» علاوه بر دفاع از شخص علي بن ابي طالب عليه السلام، ايده ي او را نيز فراموش نكرده بودند و از آن نيز دفاع مي كردند. حجر كه هميشه در كوفه با مغيره دعوا داشت، يك روز پاي منبر مغيره

( صفحه 131)

گفت به جاي بدگويي از علي عليه السلام با مردم به عدالت رفتار كن و حقوق وا پس مانده ي مردم را بده. (3) .

آنچه گذشت مربوط به روحيه ي مردم مبارز طرفدار علي عليه السلام و مبارزات پراكنده ي آنان بود و اينك براي آنكه به روحيه ي ديگران نيز آشنا شويم خوبست به دو داستان ذيل توجه كنيم:

- «معاويه در سفر مكه به سعد بن ابي وقاص بطور سري گفت: چرا علي را لعنت نمي كني؟ سعد سخت برآشفت و به او گفت: مرا به پنهاني نشانده اي و علي را سلب مي كني؟ اگر من يكي از خصال علي عليه السلام را داشتم، بهتر از هر چيزي بود كه آفتاب بر آن سايه مي افكند. من ديگر در اين خانه نمي آيم... وي خشمگين و ناراحت، معاويه را ترك گفت.» (4) .

- «مطرف پسر

مغيرة بن شعبه مي گويد: يك شب پدرم اندوهناك به خانه آمد و شام نخورد. به او گفتم:

-: چرا چنيني؟

-: از پيش كافرترين و خبيث ترين مردم آمده ام.

-: چه شده؟

-: در خلوت به معاويه گفتم: سنت زياد شده، خوبست به بني هاشم - كه اكنون ديگر چيزي ندارند كه از آنها بترسي - احسان وصله ي رحم كني. اين، براي تو مي ماند. معاويه به من گفت:

هيهات! چه ذكر خيري مي ماند؟ ابوبكر و عمر چقدر فعاليت كردند؟ اينك كسي اسم آنها را مي برد؟ ولي هر روز پنج مرتبه براي پسر «ابي كبشه» فرياد مي زنند: «اشهد ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله.»! (5) .

( صفحه 132)

آماري كه جنايات معاويه را از نظر كشتار عمومي نشان مي دهد، حاكي از آن است كه امت ستم كشيده اي كه با خودكامگي ها و اقدامات ضد اسلامي معاويه مخالف بودند؛ در دوران سياه حكومت او ساكت نبودند. وگرنه، اين همه در گوشه و كنار مملكت، مردم، كشته نمي شدند. يك دقت نشان مي دهد كه روحيه ي عمومي مردم، از دستگاه اموي ناراضي بوده، ولي همان گونه كه در همه ادوار چنين بوده، تنها يك عده، شهامت آن را پيدا مي كردند كه نارضايتي عمومي را مجسم كنند و در اين راه جان دهند. ولي روحيه ي مردم در مسأله ولايت عهدي يزيد، بيشتر ظاهر و مبارزات آنان، تشكل يافته تر شد. و همان گونه كه اشاره شد علت اين بود كه در اين مسأله علاوه بر مخالفين اصولي و با هدف، عده ي ديگري هم كه خود طمع خلافت در سر داشتند به مخالفت برخاستند. اين مخالفت ها به طوري كه خوانديم علني و احيانا حاد و تند بوده؛ ولي معاويه با

استفاده از روح عمومي اجتماعات، با تهديد و تطميع، مطلب را تمام كرد. عده اي ساكت شدند و ديگران هم به صف موافقين پيوستند.

اين بود فشرده اي از سيماي نيم قرن پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله. اكنون لازم است چهره ي سياسي امام در قبال اوضاع نيم قرن گذشته تماشا كنيم و اصطكاك اجتناب ناپذير او را با حصول نيم قرن انحراف و ظلم از نظر بگذرانيم.

( صفحه 133)

(1) مثل معرفي است و در مورد اشخاص جوانمرد و بلند نظر. يعني فلاني جوانمرد است ولي نه مانند مالك. (مالك بن نويره كه ضرب المثل جوانمردي بود).

(2) الامام علي (ع)، ج 4، ص 828.

(3) همان منابع.

(4) الامام علي (ع)، ج 4، ص 810.

(5) الامام علي، ص 779.

امام، در صحنه هاي سياسي

امام، در صحنه هاي سياسي

اكنون كه سيماي سياسي نيم قرن پس از مرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله را تماشا كرديم، لازم است چهره ي امام حسين (ع) و نقش سياسي او را طي نيم قرن گذشته و مخصوصا پس از شهادت امام علي عليه السلام بالاخص پس از مرگ امام حسن عليه السلام ملاحظه كنيم. ما با توجه به سوابق سياسي امام، هم موقعيت و درك سياسي او را در اين صحنه هاي پرماجرا دريافت مي كنيم و هم از استقامت رأي و سعه ي صدر و مشي اصولي و بدون انحراف او مطلع مي شويم.

>پيغمبر در كودكي از حسنين بيعت گرفت

>موضوع امام در مورد صلح

>پس از برادر

>امام حسين و ولايت عهدي يزيد

>مخالفت شخصيت هاي اسلام با وليعهدي يزيد

>امام پس از مرگ معاويه

پيغمبر در كودكي از حسنين بيعت گرفت

پيغمبر در كودكي از حسنين بيعت گرفت

معني بيعت با يك كودك 8 - 7 ساله، تلقين شخصيت اجتماعي و سياسي، به رسميت شناختن فكر و ايده ي اوست. بدين ترتيب، امام حسين از اوان كودكي وارد مسايل سياسي - اجتماعي شد و با استعداد ذاتي و هوش سرشاري كه داشت در مسايل، اظهار نظر مي كرد. وي ده ساله بود كه در مسجد با عمر به گفتگو پرداخت و به گفته ي او اعتراض كرد؛ وقتي عمر خود را «اولي بالمؤمنين» خواند، فرياد زد: «از منبر جدم پايين بيا و بر منبر جد خودت برو.» (1) .

اين گفتگو نشانه ي قدرت روحي و شخصيت امام در سنين كودكي است و

( صفحه 134)

پيداست كودكي اين چنين، در بزرگي وزنه ي سياسي خواهد يافت؛ مخصوصا آنكه پدر، او و برادرش را مأموريت هاي سياسي مي داد تا در اين مرحله ورزيده تر شوند: وقتي ابوذر، به ربذه تبعيد

مي شد، از طرف پدر مأموريت يافت كه به اتفاق برادر بزرگش، امام حسن عليه السلام به مشايعت او روند. اين مشايعت و تجليل از يك مرد انقلابي مخالف حكومت، چهره ي مخالف او را در برابر عثمان نشان مي دهد و گفتار متين و پرمايه ي او كه در فصل سوم اين كتاب گذشت، نمودار تاييد همه جانبه ي مبارزات ابوذر، بر ضد حكومت وقت است. همان گونه كه در فصل ششم گذشت، امام علي بن ابي طالب عليه السلام در زمان عثمان، واسطه بين حكومت و امت بود؛ ولي ناگفته روشن است كه وي با اجحاف كاري ها و كارهاي خلاف اسلام، موافق نبود و در عين حال در قضيه ي قتل عثمان، حسنين عليهماالسلام را براي دفع شورشيان به در خانه ي او فرستاد. امام حسين عليه السلام در اين صحنه، طغيان يك امت ستم كشيده و زجر ديده را بر ضد فساد و قوم و خويش بازي و خاصه خرجي مشاهده كرد و از نزديك مشاهده فرمود كه يك امت عاصي، چگونه سر از پا نشناخته و بدون توجه به نصايح و اندرزهاي ملايم، كار خود را مي كند.

بدين ترتيب اگر حسنين عليهماالسلام نتوانستند جلوي قتل عثمان را بگيرند، ولي روحيه ي متلاطم و غير قابل كنترل مردم را در برابر خلافكاري هاي حكومت، مشاهده كردند و اين صحنه ها براي كسي كه فردا بايد در شؤون مردم دخالت كند، لازم و ضروري است.

او به طوري كه گذشت، در جبهه هاي جنگي داخلي، با پدر و برادر بزرگش شركت داشت و از نزديك به گفتار و كردار مخالفين پدرش واقف شد. او براي خاموش كردن آتش هايي كه جاه طلبي هاي طلحه و زبير و كينه هاي خانوادگي و ديرينه و

دشمني هاي ديني و قبيلگي معاويه و نادانيها و تعصبات خوارج، روشن كرده بود، صميمانه با پدر و برادر همكاري كرد و ريشه هاي جان او در اين صحنه ها با دشمني مظاهر ناپاك و افكار آلوده ي محيط آميخته شد.

در خطبه اي كه وي خطاب به مردم كوفه، هنگام اعزام قوا به شام ايراد كرد، او

( صفحه 135)

را در چهره ي يك رهبر انقلابي جنگي كه در عين صلابت و تصميم راسخ، از متانت و درايت كافي هم برخوردار است، مشاهده كرديم و اينها همه مي رساند كه امام حسين عليه السلام تحت تربيت مستقيم پدر، مردي ورزيده و فهميده، مصمم و محكم، دانا و توانا شد كه لياقت داشت روزي عهده دار زمامداري مسلمين شود. امام عليه السلام پس از مرگ پدر با برادر همكاري نزديك داشت و برخلاف آنچه پاره اي از نويسندگان مي گويند با رأي برادر در مسأله صلح، مخالف نبود و از تعريف هاي فراواني كه وي درباره ي برادر بزرگش امام حسن عليه السلام مي فرمود، با توجه به صداقت و ايماني كه در گفته هاي ائمه ي معصومين عليهم السلام، همه جا نمودار است، رأي او در اين زمينه استنباط مي شود.

(1) تاريخ الحسين، صص 24 - 25.

موضوع امام در مورد صلح

موضوع امام در مورد صلح

بايد دانست همان گونه كه برادرش از در مسالمت با معاويه درآمد و در عين حال شخصيت ارزنده ي سياسي خويش را به عنوان مرد شماره ي يك مخالف حكومت حفظ كرد و از اين رو بالاخره با دسيسه ي معاويه مسموم شد، امام حسين عليه السلام نيز به عنوان معاون و طرفدار حسن عليه السلام همان موضع سياسي را گرفته بود و همين موضع را تا پايان عمر معاويه حفظ كرد. از مرگ امام حسن عليه السلام تا مرگ معاويه،

بيش از ده سال طول كشيد و اگر امام حسين عليه السلام، آن گونه كه بسياري تصور مي كنند مرد حاد بي نقشه اي بود كه با صلح مسالمت آميز برادرش روي خوشي نداشت، در برابر پافشاري ها و اصرارهاي زياد دوستان و طرفدارانش قيام مي كرد.

كشتارهاي دسته جمعي و قلع و قمع شيعيان، سب علني به علي عليه السلام، اسراف و تبذير بيت المال، در مدت 10 سال بعد از شهادت امام حسن عليه السلام نه تنها كم نشد، بلكه به طوري كه ديديم، بطور سرسام آوري افزايش يافت. اگر او يك انقلابي بي نقشه بود و با نقشه ي صحيح برادر بزرگش مخالف بود، پس از مرگ او به يك شورش زودرس دست مي زد و همان گونه كه خودش در خطبه جنگ مي فرمود: مردم را ناراحت مي كرد و خودش را نيز به كشتن مي داد.

( صفحه 136)

بايد بدانيم كه شهامت، تنها قيام و انقلاب، آن هم بدون نقشه صحيح و درك كامل زمان نيست، بلكه كسي هم كه با دريافت روح زمان و حفظ مصلحت مسلمين، مصلحت در صلح بيند و چوب ملامت دوست و دشمن خورد، گذشت و فداكاري بيشتر كرده است؛ زيرا براي جلب رضاي مردم سطحي، قدمي بر خلاف رضاي خدا و مصلحت مسلمين برنداشته است.

النهايه - گاهي مثل حسن عليه السلام - عمر او در همين دوران به پايان مي رسد و اعتراض و ملامت در طول درون باقي مي ماند؛ ولي گاهي فاجعه اي مثل كربلا اتفاق مي افتد و آن چنان در افكار تأثير عميق مي گذارد كه گذشته ها فراموش مي شود و در نظر سطحي و ابتدايي دو چهره مختلف و متضاد در نظرها جلوه مي كند. يكي چهره ي صلح و آرامش و ديگري طغيان

و انقلاب.

اين نكته دقيقي است كه اگر بدان توجه كنيم، از بسياري از اشتباهات در قضاوت هاي تاريخي جلوگيري خواهد شد.

در هر صورت، امام حسين عليه السلام در زمان برادرش همان رويه ي سياسي امام حسن عليه السلام را داشت. بعضي خواسته اند امام را هميشه يك مرد انقلابي خشن جلوه دهند كه به هيچ وجه قابل انعطاف نيست. اينان گفته اند: امام در جريان صلح به برادرش گفت: «تو را به خدا اين كار را مكن معاويه را تصديق و پدرت را در قبر تكذيب مكن.»

امام حسن عليه السلام به او گفت: «خاموش باش كه من از تو مطلع ترم» و پاره اي افزوده اند كه؛ امام حسن عليه السلام گفت: «به خدا من هيچ كاري را اقدام نكردم مگر آنكه تو مخالفت كردي، دلم مي خواهد تو را در خانه اي محبوس سازم و در آن را گل بگيرم»، حسين عليه السلام كه ديد او خشمگين است گفت: «تو بزرگتري و به جاي پدر مني هر كار مي خواهي بكن.» (1) .

پاره اي از نويسندگان معاصر هم همين مطالب را تكرار كرده و به عنوان شاهد شجاعت و استقامت امام حسين عليه السلام ذكر كرده اند.

( صفحه 137)

با توجه به سوابق روحي و تربيتي و درك مناسبات خانوادگي پيغمبر صلي الله عليه و آله و آنچه در فصل هشتم راجع به شخصيت و روحيه ي امام حسن عليه السلام گذشت، نادرستي اين مطالب واضح مي شود؛ زيرا به اقرار همه ي مورخين، حسنين عليهماالسلام از تربيت مشترك واحدي برخوردار بوده و بنابراين در روحيات و اخلاقيات، بطور يكنواخت بارآمده اند. علاوه بر اين مسأله، شواهد قاطعي در دست است كه امام حسين عليه السلام برادر بزرگترش را به عنوان يك رهبر واجب الاطاعه ي اسلامي مي نگريسته و او

را از رأي استوار و صحيح برخوردار مي دانسته است.

وي پس از مرگ برادر، خطاب بدو چنين گفت:

«ابا محمد! خدايت رحمت كناد. تو حق را در جاي خود آن گونه كه بايد مي ديدي و به هنگامي كه باطل جاده مي كوبيد، تو با رويه ي نيك و پسنديده و مراعات تقوي، خدا را برتري مي دادي و كارهاي بزرگ دنيا را با چشمي كه آنها را اندك و كوچك مي ديد، مي نگريستي و با دست پاك خود بر آنها دست مي كشيدي. حدت و نشاط دشمن را با مؤونه اي بسيار سهل و آسان از بين مي بردي... و چرا چنين نباشد در حالي كه تو فرزند دودمان نبوت و شير خورده از پستان حكمتي...فالي روح و ريحان و جنة نعيم...»

وي هنگام عزيمت به كربلا به جابر فرمود: برادرم حسن عليه السلام به امر خدا و رسول كاركرد؛ من نيز به امر خدا و رسول صلي الله عليه و آله كار مي كنم.

به «مسيب بن نجبه فزاري»، كه پس از مرگ حسن عليه السلام با عده اي به حضور او آمدند و پيشنهاد خلع معاويه را دادند، فرمود:

«خدا اجر برادرم را بر نيتي كه داشت به نيكي داد. او سلامت و خودداري و جلوگيري از خونريزي را دوست داشت.»

و خلاصه؛ ما اگر حسين عليه السلام را يك متفكر روشن بين انقلابي بشناسيم و اوضاع آن روز را پيش خود مجسم كنيم، هيچ گاه او را در موضع مخالف با شيوه ي برادر نخواهيم ديد و كساني كه چهره ي امام را اين چنين ترسيم نموده اند، ندانسته وي را تنقيص كرده اند.

( صفحه 138)

(1) اسدالغابة، ج 2، ص - ابن عساكر، ج 3، ص 222.

پس از برادر

پس از برادر

تا اينجا مجملا وضع سياسي امام

حسين عليه السلام را تا پيش از مرگ حسن عليه السلام، از نظر گذرانديم و دانستيم كه وي در زمان پدر و برادر، يكي از وزنه هاي گران ميدان سياست بوده است. اكنون وضع او را پس از مرگ برادر از نظر مي گذرانيم.

وي پس از شهادت امام مجتبي عليه السلام، حامل رسالت تاريخي عظيمي بود. علاوه بر آنچه شيعيان راجع به امامت آن حضرت قايلند و او را پس از امام مجتبي عليه السلام، امام مفترض الطاعه و منصوب از طرف خدا مي دانند، از ديد سياسي - اجتماعي، وظيفه عظيم رهبري جامعه ي اسلامي و به انجام رسانيدن ايده هاي الهي پيامبر و علي و حسن عليهم السلام و مبارزه با انحراف همه جانبه ي شؤون اجتماعي به عهده او گذاشته شد.

او پس از مرگ امام حسن عليه السلام، نامه هاي فراواني دريافت كرد كه شيعيان، او را دعوت به انقلاب و طغيان مي كردند. او كه مي بايست در ابتدا به سوي خود دعوت كند، به قول شيخ مفيد، به ملاحظه صلحي كه بين او و معاويه برقرار شده و ملتزم به آن بود، به سوي خود دعوت نفرمود و از پذيرش دعوت مردم نيز امتناع كرد و تذكر داد كه با معاويه پيماني دارد كه نمي تواند آن را بشكند؛ ولي بايد دانست كه معاويه تمام مواد صلحنامه را نقض كرده و به هيچ كدام عمل نكرده بود، بنابراين مطمئنا اگر امام اوضاع را مساعد مي ديد پيمان شكني معاويه را مطرح مي كرد و بدين عنوان بر ضد او قيام مي فرمود.

بدين ترتيب چنين به نظر مي رسد كه نه تنها مسأله پيمان و احترام به عهد برادر بزرگش، امام حسن عليه السلام مانع از قيام او بوده، بلكه صلاح اسلام

و مسلمين را در آن مي ديد كه در آن دوران دست به انقلاب نزند.

وي، به طوري كه گذشت، با آنكه دست به قيام نزد، ولي شخصيت خود را به عنوان مخالف حفظ كرد در عين اطميناني كه معاويه به او داشت، با اين حال از او وحشت داشت و هميشه مواظب خطرات احتمالي بود:

- در سفري كه معاويه به مدينه رفت، از صاحب منصبان مدينه فراوان شنيد كه دل مردم با حسين عليه السلام است؛ معاويه ترسيد كه روزي امام عليه السلام بر او بشورد پس به

( صفحه 139)

مروان گفت:

- به نظر تو با حسين عليه السلام چه كنم؟

- صلاح است او را با خود به شام ببري و اميد مردم كوفه را از او ببري!

- مي خواهي خودت را خلاص و مرا مبتلا سازي. (1) .

- پس از قتل فجيع حجر بن عدي، عده اي از متشخصين كوفه به حضور امام عليه السلام رسيدند و پيشنهادهايي مبني بر قيام و انقلاب داشتند. مروان كه احساس خطر كرد، جريان را به معاويه گزارش كرد.

وي در جواب نوشت:

«متعرض او مشو، ما نمي خواهيم تا او وفادار به بيعت ماست و با ما در سلطنت به نزاع برنخاسته، معترض او شويم تا به تو رو نشان نداده به روي او نياور.»

و طي نامه اي به امام عليه السلام چنين نوشت:

«... از تو به من چيزهايي رسيده كه اگر راست باشد، به گمانم از آن صرف نظر كرده اي و اگر دروغ است كه تو از همه مردم از اين مسايل بر كنار تري! به عهد خدا وفا كن و از شق عصاي امت بپرهيز! تو مردم را بلواي آنان را ديده اي به مصلحت خودت و دينت

و امت محمد نظر كن و نابخردان و نادانان تو را به خواري نيندازند.»

امام در جواب نوشت:

«نامه ي تو رسيد. نوشته بودي چيزهايي درباره ي من به تو رسيده كه ميل نداشته اي و در خور من نبوده است. اينها كه به تو گزارش كرده اند، چاپلوسي كرده و دروغ گفته اند. من قصد جنگ و مخالفت با تو را نداشته ام و به خدا از اين كه قيام را ترك كرده و تو و دوستان ملحد تو را كه در حزب ستمگران و دوست شياطينند معذور داشته ام، از خدا مي ترسم. آيا تو نيستي كه حجر بن عدي و ياران نمازگزار و عبادتكار او را كشتي؟ اينها مردمي بودند كه بدعت ها را بد شمردند و امر به معروف و نهي از منكر كردند و در راه خدا از ملامت ملامت كنان نترسيدند. تو اينان را پس از عهد و پيمان هاي محكم و غلاظ و شداد از سر ظلم و دشمني كشتي و بر خدا جري شدي و عهد او را سبك شمردي. آيا تو نيستي كه «عمرو بن حمق» يار رسول خدا صلي الله عليه و آله و بنده ي صالح خدا را، مردي كه عبادت او را فرسوده و تنش را لاغر و رنگش را زرد كرده بود،

( صفحه 140)

پس از آن كه با او آن چنان عهدي كردي كه اگر با آهوان تيز پاي چنين عهدي كرده بودي، از كوه به زير مي آمدند، كشتي؟ آيا تو نيستي كه «زياد بن سميه» كه به رختخواب برده ي ثقفي متولد شده بود، برادر خويش خواندي و خيال كردي او پسر پدر توست! و آن گاه او را بر اهل اسلام مسلط ساختي كه

آنها را بكشد و دست و پايشان را ببرد و چشمان ايشان را به در آورد و آنان را به شاخه هاي درخت خرما در آويزد! گويي تو از اين امت نيستي و اين امت به تو ربطي ندارند. آيا تو به كشتن «حضرمي» (2) كه «زياد» براي تو نوشته بود او بر دين علي عليه السلام است، دست نزدي؟ و به زياد ننوشتي كه هر كه بر دين علي عليه السلام است، او را بكش. او هم آنان را كشت و مثله كرد.؟... در حالي كه دين علي عليه السلام همان دين پيغمبر صلي الله عليه و آله است. پيغمبري كه تو را در اين مقام نشانده است! اگر پيغمبر صلي الله عليه و آله نبود، شرف تو و شرف پدران تو همان بود كه به مسافرت ييلاق و قشلاق رويد! نوشته بودي به خودت و دينت و امت محمد صلي الله عليه و آله نظر كن و از شق عصاي مسلمين و اينكه آنان را به فتنه در افكني، بپرهيز. من فتنه اي بر اين امت از اين بالاتر ندانم كه تو سرپرست آنها باشي و من از نظر خودم و دينم و امت محمد صلي الله عليه و آله، چيزي از آن برتر ندانم كه با تو به مجاهده برخيزم. اگر اين كار كنم به خدا نزديك شوم و اگر نكنم براي گناهم از خدا آمرزش خواهم و از او درخواست دارم كه مرا توفيق دهد كه به كارم رشد داشته باشم.»

از مطالعه ي گزارش مروان و جواب معاويه و نامه او به حسين عليه السلام - كه چنين پاسخ تندي در پي داشت - مي فهميم كه صاحب منصبان

دستگاه اموي، از امام عليه السلام، وحشت داشته اند و خود معاويه نيز چنين بوده است، وي روحيه ي مروان را تضعيف نكرده و او را به سياست صبر و انتظار توصيه كرده و براي جلوگيري از هر گونه پيش آمد احتمالي، به شخص امام نامه نوشته و او را از اقدامات و تحريكات مخالفت آميز بر حذر داشته است.

و اما امام، در ضمن اينكه صريحا مي گويد: من قصد جنگ ندارم، به او اعلام مي كند كه اگر مي توانست با او مي جنگيد و حلا هم كه ترك جنگ كرده بسيار ناراحت است و خود را در حكم كسي مي داند كه گناهي كرده و بايد از آن

( صفحه 141)

استغفار كند.

اعتراض شديد و همه جانبه ي امام به سياست ظالمانه و ضد اسلامي معاويه، حاكي از آنست كه وي مبارزين و انقلابيون و آزادي خواهان را كه از اوضاع رنج مي برده و به طور انفرادي و بدون تشكيلات صحيح به قيام و انقلاب مي پرداخته اند، تأييد و اعمال بي رويه ي معاويه را بشدت تقبيح مي كند. قيافه ي مصمم و غضب آلوده ي امام از خلال سطور نامه پيداست و نمونه اي از روابط او و معاويه است و همان گونه كه گذشت، برادر بزرگش، حسن عليه السلام نيز همين گونه بوده است.

عكس العمل معاويه در برابر اين نامه چه بود؟، وي وقتي نامه را خواند گفت:

«در خاطر او كينه اي است كه بدان دست نتوان يافت.»

يزيد پيشنهاد داد كه نامه ي سختي در جواب او نوشته شود و نسبت به او و پدرش بدگويي شود. «عبدالله» پسر عمروعاص نيز پس از او همين پيشنهاد را تأييد كرد؛ اما معاويه خنديد و گفت:

«من در عيب او چه بگويم؟ من خواستم

طي نامه اي او را وعده و وعيد دهم، ديدم روا نيست...!»

پس از اين نامه، معاويه مقرري امام را از بيت المال به مبلغ يك ميليون درهم افزايش داد!

ملاحظه مي شود كه اگر امام آن نامه خشونت آميز را مي نويسد، طرف او معاويه هم، سياستمدار ورزيده و شيطاني است كه بدين دستاويزها روابط را به هم نمي زند و آتش جنگ را شعله ور نمي سازد! امام هم بدين امر واقف است و معاويه را نيك مي شناسد و به روحيه ي او به خوبي آشناست و لذا بي حساب اقدامي نمي كند. ذيلا دو نمونه ي ديگر از طرز كار امام عليه السلام را در قبال معاويه ملاحظه مي كنيم:

- در سفري، امام عليه السلام و معاويه در مكه با هم ديدار كردند، معاويه كه از نامه ي امام عليه السلام، عقده اي در دل داشت، مسأله قتل حجر را پيش كشيد و گفت: يا ابا عبدالله! فهميدي ما با حجر و دوستان او و شيعه پدرت چه كرديم؟

- چه كرديد؟

( صفحه 142)

- كشتيم و كفن كرديم و بر آنها نماز خوانديم.

- «اين عده با تو دشمني داشتند؛ ولي اگر ما دوستان تو را بكشيم آنان را كفن نپوشيم و نماز نخوانيم و در گور نكنيم. كارهاي ناهنجار تو درباره ي علي عليه السلام و قيام تو براي كم كردن حيثيت ما در جامعه اسلامي و معترض شدن به عيوب بني هاشم همگي به ما رسيده است. وقتي كه تو اين كارها را مي كني به وجدان خود مراجعه كن و ببين چه قضاوت مي كند؟ به سود تو است يا به زيان تو؟ معاويه! جز از كمان خويش تير مزن و جز بر هدف خود تير رها مكن!...»

- در سال 54 كه خراج يمن

را از راه مدينه به شام مي بردند، حسين بن علي عليه السلام اموال را در مدينه توقيف كرد و به معاويه چنين نوشت:

«از حسين بن علي عليه السلام به معاويه: قافله اي بر ما گذر كرد كه حامل مال و زينت آلات و عنبر و عطر بود تا تو آنها را در خزينه هاي دمشق به امانت گذاري و به اقوامت كه تشنه آنند بدهي. من احتياج داشتم و برداشتم.»

نامه به معاويه رسيد، بسيار ناراحت شد؛ ولي باز از سياست صبر و ملايمت در مورد امام عليه السلام پيروي كرد و در جواب به او نوشت:

«نوشتي كه دارايي مرا توقيف كردي! ولي نمي بايست چنين كني؛ زيرا حق والي به دارايي مزبور بيشتر بود؛ اگر اين دارايي به دست من رسيده بود، حق تو را نيز مي دادم. تو در سر، خيال مدارا نداري، چه بهتر كه چنين كاري در زمان من باشد كه قدر مي شناسم و از تو در مي گذرم؛ ولي از آن ترسم كه به كسي مبتلا شوي كه به تو هيچ مهلت ندهد.» (3) .

بدين ترتيب ملاحظه مي كنيم كه امام عليه السلام با استفاده از شخصيت سياسي - اجتماعي خويش و با وقوف بر روحيه مضطرب معاويه و وحشتي كه او از امام عليه السلام داشت و در حدود شرايط و مقتضيات و در مواقع خطير، وظيفه خويش مي ديد كه با ايراد سخنراني و نوشتن نامه و توقيف دارايي و امثال آن، اعتراض شديد خود را به حكومت اعلام كند، بدون اينكه دست به اسلحه برد و به خونريزي پردازد.

وي مي توانست لشكري گرد هم آرد و به قيام نافرجامي كه عواقب سوء آن

( صفحه 143)

قطعا بيشتر از قيام بردارش بود

دست زند، ولي او هر گونه اقدام علني حاد را در اين شرايط موجب شكست مي دانست و متوجه بود كه اين شكست، روح يأس و نوميدي را بر جامعه اسلامي مي افكند و عملا با كارداني ها و سياست بازي هاي معاويه سرنوشت جامعه بدتر از بد خواهد شد.

وي در برابر مردمي كه آمادگي روحي نداشتند و با امام حسن عليه السلام آن گونه رفتار كرده بودند و با رويه هاي خصمانه و كشتارهاي دسته جمعي مرعوب شده و روحيه خود را از دست داده بودند، چاره اي جز آن نداشت كه موقعيت خود را محكم كند و به عنوان يك قدرت نيرومند مخالف، در تعديل سياست حكومت مؤثر باشد و به صورت ملجأ و پناهگاهي براي بيچارگان و ستمكشان و مايه ي اميدي براي شيعيان درآيد و منتظر فرصت بنشيند تا اوضاع به صورت ديگري درآيد و وظيفه ديگري پيش آيد. اما به طوري كه گذشت، امام در تمام مراحلي كه معاويه از حدود اسلامي منحرف مي شد، با قاطعيت به ميدان او مي آمد و وظيفه خود را انجام مي داد.

(1) مناقب.

(2) حضرمي يكي از شش نفري كه با حجر كشته شدند.

(3) پيش بيني معاويه تحقق يافت و پس از او، يزيد، همان گونه كه او گفته بود به امام (ع) هيچ مهلت نداد!.

امام حسين و ولايت عهدي يزيد

امام حسين و ولايت عهدي يزيد

اينك لازم است، عكس العمل او در برابر مسأله ولايت عهدي يزيد ملاحظه كنيم (1) پيش از ورود به مسئله ولايت عهدي يزيد، چند سطري در معرفي او مي نگاريم:

«يزيد در سال 26 در زمان عثمان متولد شد، مادرش «ميسون» نام داشت. وي داراي طبع شعر و فصاحت و بلاغت بود. مادرش كه زندگي در

كاخ را دوست نداشت، با پسرش به صحرا رفت و بچه در صحرا، به شكار دوستي و تربيت دام خو گرفت؛ ولي چون در خانواده ي اشرافي بزرگ مي شد، اين همه موجب مزيد هوسراني او شد؛ لذا شعرا را در انجمن هاي ميخواري دعوت مي كرد و كار شكار و سگ بازي، او را از امور مملكتداري بازمي داشت. وي ميموني به نام «ابوخيس» داشت كه لباس هاي رنگارنگ به او مي پوشانيد و گاهي بر پشت ماده خر سوارش مي كرد و در

( صفحه 144)

ميدان هاي اسب دواني مي آورد. مورخين در اينكه يزيد هوسران و باده گسار بود، هيچ اختلاف ندارند. وي در جنگ قسطنطنيه خود را در بين راه به بيماري زد و بعد كه شنيد لشكريان بي آذوقه شده اند، اين اشعار را خواند:

ما ان ابالي بمالاقت جموعهم

بالفرقدونة من حمي و من موم

اذا اتكأت علي الانماط مرتفقا

بدير مران عندي ام كلثوم

يعني: من باك ندارم در «فرقدونه» بر سر لشكريان تب و طاعون آيد. من بر پشتي هاي نرم در «دير مران» تكيه مي دهم و همنشين من «ام كلثوم» است. اين شعر نيز از اوست:

اقول لصحب ضمت الكأس شملهم

وداعي صبابات الهوي يترنم

خذوا بنصيب من نعيم و لذة

فكل و ان طال الهدي يتصرم

من به همنشينان خود كه جام شراب، جمعشان را به هم پيوسته و آن كسي كه به كشش هاي هواها مترنم است همي گويم كه از نار و نعمت و لذت بهره گيريد كه همه - گر چه به طول انجامد - پايان مي پذيرد.

و در عين حال تعجب از امثال سيوطي و غزالي است كه از چنين مرد پليدي طرفداري كرده اند. و «عبدالمغيث بغدادي» نيز كتابي در فضيلت يزيد نوشته كه «ابن جوزي»

آن را جواب داده است. «كشيش لا مانيس» هم كتابي به طرفداري از يزيد نوشته است.

باري: معاويه در يك سفر حج به منظور زمينه سازي براي ولايت عهدي يزيد از مكه به مدينه آمد و پس از مذاكراتي كه با عايشه، ابن زبير، ابن عمر، ابن ابي بكر انجام داد، امام حسين عليه السلام و ابن عباس را خواست و با آنان در مجلسي به مذاكره پرداخت. وي پس از بيانات مفصل، از ابن عباس خواست سخن گويد؛ امام عليه السلام اشاره كرد كه مي خواهد سخن بگويد و آنگاه پس از حمد و ثناي الهي و درود بر رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين گفت:

«آنچه درباره كمالات يزيد و لياقت او براي زمامداري امت محمد صلي الله عليه و آله گفتي، فهميدم! تو مي خواهي مردم را درباره ي يزيد به اشتباه اندازي. گويي كسي را از پس

( صفحه 145)

پرده وصف مي كني و يا از كسي كه غايب است، تعريف مي كني! يا خودت علم خاصي داري كه از آن خبر مي دهي! يزيد، خود مي تواند ما را به حدود رأيش رهنمون باشد. براي يزيد، همان برنامه را برگزين كه خودش برگزيده: با سگها بازي كند و با دختران به كبوتر بازي بپردازد و با خوانندگان بنوازد و انواع لهويات مرتكب شود!... و از اين قصد، صرف نظر كن و بيش از اين «وزر» اين خلق را پيش خدا مبر! به خدا سوگند در جور و ظلم و باطل غوطه ور شدي و جام ها را پر كردي. حالا ديگر تا مرگ يك چشم به هم زدن بيشتري نداري. هر كاري كني براي روز قيامت محفوظ خواهد ماند. و در آنجا فرار گاهي نخواهي داشت.»

معاويه بار

ديگر با پسران ابوبكر و عمر و زبير صحبت كرد و پس از سه روز به مسجد آمد و در زمينه بيعت، با مردم سخن گفت.

امام عليه السلام برخاست و فرمود: «به خدا كسي را كه خودش و پدرش و مادرش از يزيد بهتر است، ترك كردي. معاويه گفت: مثل اينكه خودت را مي گويي؟ امام فرمود: «آري خدايت به صلاح آورد!»

معاويه گفت: حالا به تو مي گويم: اينكه گفتي: «بهتر از او» البته مادر تو بهتر از مادر اوست. اگر مادر تو يك زن عادي قريش هم بود از زن هاي ديگر قريش بالاتر بود، در حالي كه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله بود و در دين و سابقه برتري داشت و اما پدر تو با پدر او پيش خدا به محاكمه رفتند و خدا به نفع پدر او و بر ضرر پدر تو حكم كرد.!...

امام فرمود: «همين در ناداني تو بس است، نزديك را ديدي و بر آينده ترجيح دادي!»

معاويه گفت: «و اما اينكه گفتي خودت بهتر از اويي، به خدا يزيد براي امت بهتر از توست!»

امام پاسخ داد: «اين ديگر تهمت و زور است! يزيد شارب الخمر و بازيگر، بهتر از من است؟!...»

معاويه گفت: پسر عمويت را دشنام مده اگر نام تو پيش او برده شود به تو دشنام نمي دهد.

( صفحه 146)

معاويه آنگاه به مردم رو كرد و گفت:

«مردم! شما مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت، در حالي كه كسي را به خلافت برنگزيد. (2) مسلمان ها چنين ديدند كه ابوبكر را خليفه كنند. بيعت او بيعت هدايت بود. او به كتاب خدا و سنت پيغمبر صلي الله

عليه و آله عمل كرد و بعد از خود، عمر را برگزيد و عمر به هنگام وفات، رأيش اين شد كه مسأله را در شوراي شش نفري قرار دهد و بنابراين ابوبكر كاري كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نكرده بود و عمر كاري كرد كه ابوبكر نكرده بود و همه به نفع مسلمين و براي صلاحديد مسلمان ها كار كردند. من هم اينك نظرم اين است كه به منظور رفع اختلاف بين مسلمين و با ديده ي انصافي كه مردم را مي نگرم، براي يزيد بيعت گيرم...»

(1) مطالب مربوطه از الغدير، استفاده شده است.

(2) اين گفته كه يك بار هم از زبان ابن زبير آمده، به وضوح، با واقعه «غدير» در تضاد است.

مخالفت شخصيت هاي اسلام با وليعهدي يزيد

مخالفت شخصيت هاي اسلام با وليعهدي يزيد

... چنانكه گذشت مبارزات عليه ولايت عهدي يزيد از طرف تمام شخصيت ها و حتي طرفداران بطور علني جريان داشت؛ ولي فرق است بين مبارزه اي كه از هدفي عالي برخوردار است و در راه تحقق بخشيدن به آمال انساني و ملكوتي است، با مبارزه اي كه شائبه اي از خود پرستي، حميت، حفظ شخصيت و امثال آن داشته باشد و بر پايه هايي لرزان استوار بوده و با وعده و وعيدي فروريزد. در بين مخالفين ولايتعهدي يزيد به طوري كه خوانديم، مروان حكم و سعيد بن عثمان بودند كه يكي با تهديد و ديگري با تطميع دست از مخالفت برمي دارد و فوري در شمار عمال دستگاه اموي درمي آيد.

و همچنين ابن عمر و ابن زبير بودند كه خود، هواي خلافت بر سر داشتند، گيرم كه اينها از نظر ايده و هدف بات مروان و امثال آن بسيار تفاوت داشتند؛ ولي اهداف آنها خارج از

رنگ و ريا نبود و در مبارزات خود اخلاص نداشتند. بي مناسبت نيست براي دريافت ايده ي آنها فرازي چند از آنچه در اين باره بر زبان رانده اند، در اينجا بياوريم تا خواننده ي ارجمند آن را با كلمات امام حسين عليه السلام تطبيق كند و فرق مبارزات اصولي و غير اصولي را بداند.

( صفحه 147)

عبدالله بين زبير در اين زمينه چنين گفت:

«... اين خلافت، خاص قريش است كه بر اثر سابقه هاي گرانبها و كارهاي شايسته و پدران شريف و فرزندان گرامي خويش بايد بدان دست يازند.

معاويه! از خدا بپرهيز و با انصاف رفتار كن. اين عبدالله بن عباس و ابن عبدالله بن جعفر است كه پسر عموهاي رسول خدايند و اين منم كه پسر عمه رسول خدايم. علي عليه السلام، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام را جانشين خود گذاشته كه تو مي داني اينان كيانند! از خدا بپرهيز و خودت بين ما و خويش حكم كن!»

ابن عمر گفت:

«اين خلافت بر شيوه ي هرقل، قيصر و كسري نيست كه پسران از پدران به ارث برند اگر چنين بود، من بعد از پدرم مي بايست به خلافت برخيزم. به خدا پدرم از آن رو مرا در شوراي شش نفري داخل نكرد كه مسأله شرط و شرط بندي نيست و بلكه خلافت، مال قريش است. البته كسي كه براي آن اهليت دارد و هر كس را كه مسلمين بپسندند و متقن تر و پسنديده تر باشد.» و افزود:

«... اگر مردم به استقامت گراييدند من هم در هر صلاحي كه امت محمد وارد آن شدند، وارد خواهم شد.»

عبدالرحمن ابن ابي بكر چنين گفت:

«به خدا دوست داريم تو را در جسارتي كه راجع به كار يزيد مرتكب شده اي به خدا واگذاريم.

به خدا كه يا بايد خلافت را در شوري واگذاري و يا آن را به صورت اول برخواهيم گردانيد..»

اگر اين سخنان را كه در عين مخالفت با وليعهدي يزيد، خالي از تعصبات قبيله اي نيست، با مطالب اصولي امام حسين عليه السلام، مقايسه كنيم، بالعيان مي بينيم كه اغلب اينان، با توجه به جنبه هاي قبيلگي و زدوبندهاي گذشته سخن مي گويند ولي امام حسين عليه السلام، در تعقيب هدف اصولي خود سخن مي گويد و بدين مسايل توجه نمي كند و آنگاه كه معاويه از او مي پرسد كه خودت را مي گويي؟ بالصراحة جواب مثبت مي دهد و هيچگاه براي اظهار حق، از بيراهه نمي رود. آنكه خود را به حق، شايسته مقامي مي داند و آن مقام را نه براي مقام، بلكه براي هدف مي خواهد، از صراحت باك ندارد؛ ولي روحيه اشخاصي كه در پي مقامي هستند و مي خواهند

( صفحه 148)

روي حس جاه طلبيشان پرده كشند، طوري است كه اجبارا مطالب خود را زير پرده مي گويند كه كسي درباره ي آنها گمان خود پرستي نبرد:

براي تكميل اين بحث، لازم است موقف ديگري از امام و ساير مخالفين ولايت عهدي يزيد را ملاحظه كنيم و شيوه ي سياسي امام را بهتر دريافت نماييم.

- در سفر ديگري معاويه پس از بيعت شام و عراق به مدينه آمد، چهره اي خشونت آميز و تند گرفت، و با همه شخصيت هاي مدينه به تندي سخن گفت. او بر عايشه در آمد و گفت: «اينان را اگر بيعت نكنند، مي كشم!» شخصيت ها همگي به مكه رفتند. او نيز پس از چندي كه در مدينه ماند به مكه آمد و با صله و انعام، چهره اش را عوض كرد. شخصيت ها به يكديگر گفتند: فريب نخوريد! معاويه از

راه دوستي اين كار را نمي كند! او مقصدي دارد كه بايد برايش جواب تهيه كرد! و به اتفاق آراء، ابن زبير را به عنوان سخن گوي خويش برگزيدند.

معاويه آنان را احضار كرد و چنين گفت:

- راه و رسم مرا درباره ي خود ديديد! يزيد، برادر (!) و پسر عموي شماست و ميل دارم كه او را به نام خلافت جلو اندازيد! ولي خودتان به عزل و نصب و تقسيم مال بپردازيد و او در اين باره با شما به معارضه برنخيزد.

همگي سكوت كردند. معاويه دو مرتبه گفت:

- چرا جواب نمي دهيد؟ و آنگاه رو به ابن زبير كرد و گفت: سخن بگو، كه خطيب آنان تويي!

- ما تو را بين سه كار مخير مي سازيم.

- بگو

- يا مثل پيغمبر صلي الله عليه و آله رفتار كن، يا مثل ابوبكر و يا مثل عمر.

- اينها چه كردند؟

- رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات و كسي - جانشين خود نكرد (1) و مردم ابوبكر را

( صفحه 149)

پسنديدند.

- بين شما كسي مثل ابوبكر نيست و من مي ترسم اختلاف شود.

- درست، پس مثل ابوبكر رفتار كن كه به يكي از افراد قريشي كه از قوم خويشان خودش نبود، وصيت كرد. و يا مثل عمر كه مسأله را در يك شوراي شش نفري كه احدي از فرزندان و اقوامش در آن شركت نداشتند واگذار كرد.

معاويه اندكي انديشيد.

- حرفي غير از اين داري؟

- خير!

معاويه آنگاه رو به ديگران كرده و گفت:

- شماها چطور؟

- گفته ي ما همان است كه ابن زبير گفت.

- جلوتر، اين سخنان را به شما بگويم كه «هر كس انذار كرد، ديگر معذور است» من كه سابقا خطبه مي خواندم، شما برمي خاستيد و جلوي

روي مردم مرا تكذيب مي كرديد. من تحمل مي كردم و مي گذشتم؛ ولي اين بار كه من سخن مي گويم به خدا اگر يك نفر از شما يك كلمه بر من رد كند، كلمه ي دوم را نگفته شمشيري بر سرش فرود خواهد آمد!...

معاويه، آنگاه رييس گارد خود را احضار كرد و گفت:

- با هر يك نفر دو نفر مسلح مأمور كن، اگر يكي از اينها يك كلمه سخن گويد با شمشير او را بزند.

و بدين ترتيب آنان را با خود به مسجد برد و بر منبر رفت. آنگاه چنين گفت:

- اين جماعت سروران مسلمين و برگزيدگان آنانند! هيچ كاري بدون مشورت آنان حل و فصل نگردد! اينها رضايت دادند و با يزيد بيعت كردند! شما هم به نام خدا بيعت كنيد...

و از مردم بدين ترتيب بيعت گرفت و بلافاصله از مكه به مدينه رفت.

آنگاه مردم با اين عده ملاقات كردند و گفتند:

( صفحه 150)

- به خدا ما فكر مي كرديم شما راضي نشويد و بيعت نكنيد. چگونه رضايت داديد و بيعت كرديد؟

- ما بيعت نكرديم!

- پس چرا گفتار او را رد نكرديد؟

- ترسيديم ما را بكشد!

معاويه بعد از اين جريان در مدينه نيز از مردم بيعت گرفت. (2) .

دقت در سرگذشت فوق نشان مي دهد كه امام، يك انقلابي با تدبير و دور انديش بود و به مقتضاي حال، سخن مي گفته و يا سكوت مي كرده است.

سكوت امام عليه السلام، در اين موقعيت خطرناك در بدو نظر عجيب و مورد ايراد به نظر مي رسد؛ ولي وي صحيح نمي داند كه خود را در اينجا در يك موقعيت نامناسب و به همراه افرادي ناهماهنگ كه هر يك هوايي در سر دارد، خود را به

كشتن دهد! او، گر چه جان خود را در برابر خدا از سر شوق و شادي مي بازد؛ ولي عقيده ندارد كه اين جانبازي، در هر موقعيت، صحيح و درست است. بدين لحاظ مي بينم وي هر چند از مبارزان و انقلابيون ضد اموي جانبداري مي كند و آن مبارزين فداكار و حق پرست را مي ستايد، ولي خود، بدين گونه اقدامات دست نمي زند.

او، خود را براي يك انقلاب دامنه دار و پرماجرا آماده مي كند؛ مبارزه اي كه به همراهي افراد با هدف و هم عقيده و مخلص و پاكدامن كه از ميان اجتماع اسلامي برگزيده شده اند، صورت گيرد. آري، اگر او از سر ترس و واهمه، چنين مي كرد، جاي پرسش و ايراد بود؛ ولي با آينده اي كه از او مي بينيم، روح بزرگ و با تدبير او در نظر ما مجسم مي شود.

(1) اين گفته با واقعه ي «غدير» ناسازگار است.

(2) كامل ابن اثير، ج 3، ص 318 - 221.

امام پس از مرگ معاويه

امام پس از مرگ معاويه

... اينك بقيه ماجرا را پس از مرگ معاويه بررسي مي كنيم و موقعيت آينده ي امام را باز مي شناسيم.

( صفحه 151)

معاويه به همه دهاء و زيركي در نامزدي يزيد بزرگترين خيانت را نه تنها به جامعه اسلامي، بلكه به خاندان اموي مرتكب شد؛ زيرا زمامداري اين جوان باده نويس و سبكسر، مايه ي انقراض اين خاندان و بدنامي ابدي آنان در طول تاريخ شد. عامل روحي معاويه در اين نامزدي آن بود كه وي هواي سلطنت موروثي بني اميه را در سر داشت.

اين ايده ي آلوده در او به حدي شديد بود كه برخلاف درك واقعي خويش، صغري و كبري قضيه را چنين ترسيم مي كرد كه يزيد، نصايح او را مورد عدم تعرض

به امام حسين عليه السلام گوش خواهد كرد؛ و در جريان مملكتداري، خود به خود، از سبكسري دست بر خواهد داشت و كم كم كار آزموده خواهد شد و اوضاع به كام دل او خواهد چرخيد!...

او ديگر به خود اجازه نمي داد كه واقع قضيه و آنچه را كه طبعا يزيد خواهد كرد، در نظرش مجسم كند. اشتباه معاويه معلول همين تلقين بود كه به خود مي كرد و فهم و سياستش را بدين وسيله گول مي زد و اگر او در نقشه ي تثبيت خلافت در خاندان اموي نبود، به هيچ وجه چنين اشتباه واضح و روشني مرتكب نمي شد...اين است مرحله ي خطيري كه سياست هاي بزرگ را دچار شكست و اضمحلال مي كند... سياستمدار، مسأله اي را با درك سياسي خويش اشتباه مي داند، ولي براي رسيدن به يك هدف نامشروع و ارضاي غريزه ي حب ذات و شخصيت قبيلگي، به كارهاي نابكارانه دست مي زند.

... و اما يزيد: او به كلي از اصول اجتماعي و سياسي بي خبر بود و نمي توانست روحيات مردم را درك كند و وزن هاي اجتماعي و سياسي اشخاص را ارزيابي نمايد و سياست خود را بر محور درك صحيح روحيه و محاسبه ي آثار اعمال و رفتار خود استوار سازد. او برخلاف معاويه كه بسيار در اين مسأله دقيق بود و بطوري كه در صفحات گذشته خوانديم در برابر نامه هاي تند امام حسين عليه السلام و حتي توقيف اموال بيت المال، با كمال سياست رفتار مي كرد، اندك توجهي به اين مراحل

( صفحه 152)

نداشت و نمي توانست آن را درك كند.

اگر يزيد اهل فكر و فهم مي بود، بايستي انديشه مي كرد كه پدرش با چه ترفندها و حيله ها براي او بيعت گرفته است و بايد

مي̘ǙƘϙʘԙʘϠكه رجال و شخصيت ها و بزرگان، پيوسته با زمامداري او مخالف بوده اند و از اين رو بايد اين حكومت متزلزل و نيمه جان را با جلب افراد و بزرگان و مدارا كردن با آنها مستحكم كند.

او بايستي فكر مي كرد كه مردم، عقده هاي فراواني در دل دارند و در انتظار فرصت انتقام و آزادي از زندان ديكتاتوري و فشارهاي دوران سياه 20 ساله پدرش هستند و هر گونه تندي و خشونت، اين آتش زير خاكستر را شعله ورتر خواهد ساخت و براي سلطنت او ضرر خواهد داشت.

او، اگر اندكي انديشه و فكر داشت، راهي درست در جهت مخالف راهي كه رفت، انتخاب مي كرد؛ شايد او خيال مي كرد اگر امام حسين عليه السلام را به حال خود گذارد، با موقعيت و شخصيت اجتماعي و سابقه سياسي اي كه امام عليه السلام دارد، براي سلطنت او ايجاد خطر كند و لذا اصرار داشت كه از او بيعت گيرد؛ ولي با توجه به قراين و امارات، مي فهميم كه اين مطلب را وي با يك ابهام و در تاريكي و نه با يك محاسبه دقيق سياسي مشاهده مي كرده است.

كسي كه داراي تزلزل و ناپايداري روحي است از هر چيزي كه احتمال بدهد كه به موجوديت و مقام او لطمه مي زند، مي هراسد و حمله مي آورد كه آن را بسرعت نابود سازد. شتاب زدگي يزيد در مسأله بيعت گرفتن از امام حسين عليه السلام، معلول همين تزلزل روحي او بود؛ اين تزلزل، از اينجا سرچشمه مي گرفت كه وي، در واقع خود را كوچكتر و پست تر از مقامي مي دانست كه عهده دار شده بود و بنابراين مي خواست بطور مصنوعي خود را بر سركار برقرار سازد!...

او روحيه ي فرد پست دايم

الخمري را داشت كه هميشه در لهو و لعب و در حال خراب به سر مي برد و به كارهاي جدي مملكتي، نا آشناست، و اين مسايل، براي او غير قابل درك و به نظر او بازيچه است؛ مفهومي كه او از سلطنت و رياست بر

( صفحه 153)

مسلمين مي فهميد، نه آن بود كه يك فرد سياستمدار جاه طلب مي فهميد. او، از عياشي و هوسراني و قمار بازي، بيش از حكومت و سلطنت لذت مي برد.

او - با كلماتي كه از او نقل كرديم - مردي بسيار عادي و بي عقل و خوشگذران بود و بنابراين، درك او از خطر امام حسين عليه السلام براي حكومت، نه مانند آن بود كه يك رييس حكومت، روي يك محاسبه و موازنه، از ناحيه اي خطري مي بيند و براي فروكوفتن آن اقدام مي كند. بلكه به طور مبهم - چنان كه شأن مردمان بي انديشه مخمور است - شبح هولناكي از ناحيه ي امام عليه السلام متوجه خود مي ديد و مانند آدم وحشت زده اي كه دست و پاي خود را گم كرده باشد، دست به كار بيعت گرفتن از حسين عليه السلام شد و گفتار پدر را به كلي در بوته فراموشي گذاشت. و بدين ترتيب بود كه موقعيت، بكلي عوض شد و امام عليه السلام، در برابر وضع عجيبي قرار گرفت كه به هيچ وجه با زمان معاويه قابل قياس نبود.

او، در زمان معاويه، با سياستمدار چيز فهم و زيركي روبرو بود كه وقتي به او نامه مي نوشت و يا حضوري به او تندي مي كرد و يا به هر كار ديگري كه جنبه ي اعتراض و انتقاد داشت، دست مي زد، زيركانه، سر و ته جريان را به هم مي آورد؛ اما اينك، با

يك پسر بچه ي سبكسر و بي عقل، روبرو است كه جز قمار و شراب و سگبازي و آواز خواني چيزي نمي داند. و با همه ي اين اوصاف، مي خواهد امام عليه السلام دست به دست او بدهد و حكومتش را به رسميت بشناسد! كسي كه در زمان معاويه به هيچ وجه موافقت با او نداشته و به عنوان فرد شاخص مخالف در دستگاه اموي شناخته شده، اينك بايد سيستم سلطنتي موروثي يزيد را كه بر پايه ي سبكسري و بازيگري گذاشته شده، به رسميت بشناسد، و سر به فرمان ديكتاتوري و هوسبازي او نهد!

از سوي ديگر، شيعيان كه سال ها در انتظار فرارسيدن موقعيتي بودند كه از زير بار ظلم و ستم بدر آيند، اينك چشم به امام حسين عليه السلام دوخته و از او مي طلبند كه براي تغيير اوضاع، دست به اقدامي زند. عقده هاي شيعيان كه ظرف 20 سال گذشته، متراكم شده، سرباز كرده و براي دل هاي پر آه و سوز و قلب هاي درهم شكسته، اينك فرجي رسيده است. اگر در اين مواقع، شخصي مثل امام حسين عليه السلام در برابر تقاضاي

( صفحه 154)

مشروع مردم ساكت بنشيند و به روحيه هاي ملتهب آنان توجهي نكند؛ روح نااميدي و يأس و تسليم در برابر اوضاع، بر مردم مسلط خواهد شد؛ زيرا وقتي شخصيت عالي قدري مثل او كه هميشه اميد مردم به او بوده و براي همه گونه ناراحتي بدو پناه مي برده اند و به نزد او لب به شكايت مي گشوده اند، اينك اظهار نااميدي كند و دست به اقدامي نزند، مردم حق دارند كه تن به ظلم و ستم دهند و دست به كاري نزنند.

از سوي سوم، آثار هرج و مرج و از هم گسيختگي

در تمام شؤون مملكتي ظاهر شده و فرمانداران و صاحب منصباني كه با تهديد و تطميع به كار بيعت يزيد تن در داده اند، بر سر آنند كه هر چه مي توانند بر قدرت خود بيفزايند و از اين موقعيت به نفع خود استفاده كنند. اينان سابقه ي يزيد را مي دانند و به سستي و بي سياستي او در امر مملكت داري نيك واقفند و از اين رو او را وسيله ي اغراض شوم خود قرار مي دهند و او را «دست مي اندازند» و با تحريك مردم و جمع آوري قوا هر يك نغمه اي ساز مي كنند و به امر تجزيه مملكت مي پردازند.

اين است اوضاعي كه امام حسين عليه السلام پس از مرگ معاويه با آن مواجه است و اين است ثمره ي تلخ فعاليت هاي خائنانه اي كه بني اميه طي نيم قرن به منظور دگرگون كردن نظام اجتماعي اسلام شبانه روز بدان، دست زدند.

گام هاي انحرافي در طول نيم قرن، مردم را به مسيري سوق داد كه شباهتي به راه و رسم اسلام نداشت و حكومت جديد، با آنچه كه از يزيد مشهور است، علاوه بر ادامه راه ضد اسلامي گذشته ي پدر، اساسا شخصيت و حيثيت دولت اسلام را متزلزل خواهد كرد و در آينده، نه تنها اثري از آيين محمد صلي الله عليه و آله باقي نخواهد ماند، بلكه با عكس العمل جدي مردم در برابر سبكسري ها و بازيگري هاي يزيد، قدرت مركزي حكومتي نيز، بكلي از بين خواهد رفت و بساط ملوك الطوايفي سابق و نظام قبيله اي و بدوي اعراب دگر باره، تجديد خواهد شد.

يزيد نه تنها با آيين و اخلاق مخالف بود، بلكه كارهاي سياسي و مملكت داري

( صفحه 155)

را نيز به بازيچه مي گرفت. معاويه هر

چند در داخل، به قلع و قمع شيعيان پرداخت و هر چه توانست از مسير اصلي اسلامي منحرف شد و نقشه ي اسلام را دگرگون ساخت؛ ولي لااقل تنها از يك ديد سياسي، مملكتدار و كشور گشايي لايق و ورزيده بود، برخلاف يزيد كه سلطنت و رياست را تنها براي ميگساري و عشقبازي با زنان هر جايي مي خواست و اساسا درك سياسي نداشت و معني مملكت داري را نمي فهميد. پس با سلطنت او نه دين خواهد ماند و نه مملكت!...

( صفحه 158)

استراتژي انقلاب

استراتژي انقلاب

>درباره ي اين بخش

>رويارويي اجتناب ناپذير!

>روحيه ها، انگيزه ها و ايده ها

>آثار و نتايج

>بهره ي ما از انقلاب حسيني

درباره ي اين بخش

درباره ي اين بخش

در اين بخش، استراتژي و خطوط اصلي انقلاب، انگيزه هاي امام و اهداف عاليه او، عوامل اجتماعي و سياسي حادثه ي كربلا، نتايجي كه قيام امام حسين (ع) به بار آورد و دروس اصلي و تحريف شده ي اين داستان شورانگيز را بررسي مي كنيم؛ اين بررسي به اتكاء مواد بخش يكم و دوم؛ يعني شناخت حسين (ع) و شناخت دوران زندگي او، و با استفاده از متن واقعه و آنچه از گفتار و رفتار قهرمانان داستان استنباط مي شود، صورت خواهد گرفت.

خواننده ي محترم نبايد انتظار داشته باشد كه در اين كتاب به انگيزه هاي الهي امام و رموز واقعي داستان و تفاصيل دروس عالي مكتب انقلابي حسين (ع)، آن گونه كه شايسته است، دست يابد؛ زيرا همان گونه كه در ديباچه اشاره رفت، وقوف بر اين امور، مستلزم مطالعات چندين ساله و تبادل افكار دانشمندان بزرگ است. محصول ما از بخش حاضر، تنها آشنايي با الفباي اين مكتب پر ارج خواهد بود. و ما با آموزش اين الفبا مي توانيم با گوشه اي از هدف و ايده ي او آشنا شويم و آن را در زندگي خويش سرمشق قرار دهيم.

انشاءا...

( صفحه 159)

رويارويي اجتناب ناپذير!

رويارويي اجتناب ناپذير!

يك دانشمند روان شناس اجتماعي، اگر بخش اول و دوم كتاب حاضر را مطالعه كند، مي تواند حدس قطعي بزند كه قهرمان با فضيلت ما، كه تا حدودي با او آشنا شديم، با محيطي كه كاملا متضاد و متباين با ايده و عقيده ي اوست، اصطكاك و برخورد اجتناب ناپذير خواهد داشت و بر ضد اوضاع نابسامان اجتماعي شورش خواهد كرد. و اما اين كه اين اصطكاك و شورش به چه صورت و به چه كيفيت و بطور دقيق، كي

و كجا انجام خواهد يافت، بدرستي قابل پيش بيني نيست؛ ولي امكان دارد هوش هاي بسيار بالا بتواند حتي خطوط اصلي و فرعي يك انقلاب پيش بيني شده ي قطعي را ترسيم كند و بدين لحاظ مي توان اطمينان يافت آنچه درباره ي پيش بيني حادثه كربلا در كتب مربوطه از زبان پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام نقل شده، مقرون به صحت است و ما اين نظر را نه تنها از راه اعجاز و علم غيب پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام، بلكه بر اساس يك ديد دقيق جامعه شناسي ابراز مي داريم:

پيغمبر صلي الله عليه و آله مي دانست كه بني اميه از هر فرصت مناسب بر ضد آيين و خاندان او بهره برداري خواهند كرد. او حدس قطعي مي زد كه بر سر مسأله جانشيني او بين مسلمين نزاع در مي گيرد و پيش بيني مي كرد كه از اين نزاع، بني اميه به نفع خود استفاده خواهند كرد و شكست گذشته ي خود را جبران خواهند نمود.

او از آنچه در دلها مي گذشت و كينه ها و عقده هاي فراواني كه در قلوب قبايل

( صفحه 160)

مختلف موج مي زد و مخصوصا از فرصت طلبي سردمداراني كه روزگار عزتشان سپري شده بود و بخوبي باخبر بود و پيوسته مي انديشيد كه جامعه اسلامي پس از او به حالت سابق برخواهد گشت. از آن سو او با حسين عليه السلام و ارگانيزم روحي و اخلاقي او كه پرورش يافته ي خود او بود، آشنايي داشت و از سر عشق به او، درباره ي او گفته بود: «حسين عليه السلام از آن من و من از آن حسينم.» او مي توانست با يك ارزيابي ساده دريابد كه حسين عليه السلام -

كودك محبوب امروز و مرد برجسته ي فردا - در برابر محيط ساكت نخواهد نشست و انقلاب خواهد كرد. مي توان پنداشت كه او با يك برآورد اجمالي دقيق تر مي توانست حتي طول زماني كه اين اصطكاك و برخورد اجتناب ناپذير را به مرحله تحقيق مي آورد، دريافت كند و در پرتو اين ادراكات عميق اجتماعي و رواني، اعلام كند كه: بني اميه مصدر كار خواهند شد و فرزندم حسين عليه السلام را خواهند كشت.

از اين ديد، پيش بيني اميرالمؤمنين عليه السلام كه خود سي سال ناظر جريانات پس از رسول اكرم صلي الله عليه و آله بود، بهتر قابل تفسير است.

صرف نظر از جنبه وحي و الهام كه خود يك نوع روشن بيني والا و بالاتر از معمول است، ديدهاي استثنايي - حتي بدون وحي و الهام - در زمينه هاي گوناگون مي توانند پيش بيني هايي كنند.

مگر نه اين است كه رجال سياسي و نظامي، با درك هاي خاص خود، بسياري از جريانات را پيش بيني مي كنند و گاهي درست هم از كار در مي آيد. ما، خودمان، درباره دوستان و آشنايان حدس هايي مي زنيم كه گاهي از كمال صحت برخوردار است؛ في المثل مي گوئيم: فلاني آينده ي درخشاني دارد و به مقامات عالي خواهد رسيد، يا فلاني با اين شيوه اي كه دارد سقوط خواهد كرد. اشتباهاتي كه در اين قبيل پيش بيني ها پيش مي آيد، يا از ناحيه خطاي در محاسبه و يا كمبود مواد لازم براي دريافت آينده و يا غفلت از پاره اي عناصر اصلي وقايع است و اگر كسي در اين سه مرحله، دقيق باشد، به اشتباه نخواهد افتاد.

مسأله را اگر از ديده اعجاز و الهام هم بنگريم، قضيه به همين ترتيب است.

( صفحه 161)

مگر كسي

كه مدعي است پيغمبر صلي الله عليه و آله بر سبيل اعجاز و علم غيب، از آينده خبر داده، او را از درك روابط حوادث و زنجير علت و معلول و موجبات به هم پيوسته ي فاجعه ي كربلا عاري مي داند؟ البته كه پيامبر صلي الله عليه و آله را عالم به اين روابط مي داند، ولي ممكن است اين انديشه در او راه نيافته باشد كه اين سري دانستني ها به هم مربوط است و علوم پيغمبر صلي الله عليه و آله، هر كدام، جداي از ديگري نيست. در مورد علي عليه السلام نيز همين سخن صادق است.

ما با اين ديد، استراتژي انقلاب حسيني را دريافت مي كنيم؛ و همان گونه كه در ديباچه يادآور شديم؛ به پندار ما، مسأله را فراتر از اين درك قلمداد كردن، ضايعه اي است كه از ديرباز، گريبان گير ما بوده و هم اكنون نيز بر زبان گويندگان و قلم نويسندگان، جاري و ساري است. در اينجا دو نمونه از اين ديدها را به عنوان مثل ذكر مي كنيم:

مرحوم آيت الله كاشف الغطاء در پاسخ اين سؤال كه چرا امام حسين عليه السلام با وصف اين كه مي دانست كشته مي شود، به كربلا آمد؟ مي نويسد:

«اين گونه سؤالات، اعتراض به ائمه عليهم السلام است! در حالي كه عمل آنها قابل بحث نيست؛ چون اعمال آنها از روي طوماري است كه همه سرنوشتهاي آنها در آن قيد شده است، حتي گاهي خود آنها از مضمون طومار اطلاع ندارند؛ ولي بي چون و چرا پس از اطلاع بايد عمل كنند.» (1) .

آقاي محمد باقر خميني مترجم كتاب «سمو المعني في سموا الذات» تأليف استاد عبدالله العلايلي در مقدمه خود مي نويسد:

«شيعه عقيده دارد كه

ائمه عليهم السلام، معصوم بودند و علت كارهاي آنها اخلاق عادي و عواطف بشري نبود؛ گر چه همه مطابق عواطف حقه و مصالح عامه بود. گر چه رنج استاد علايلي در تطبيق اين اعمال به فلسفه عواطف و مقتضاي افكار سياسي و اجتماعي، قابل تقدير است و براي كساني كه درست ائمه عليهم السلام را نشناخته اند، بسيار مفيد است.» (2) .

( صفحه 162)

به نظر ما، الهي بودن قيام حسين و مأموريت امام راجع به اين قيام و مكتوب بودن مسأله، از اول خلقت، هيچ كدام منافي با آن نيست كه اين جريان، در عين حال، طبيعي و قابل درك و تفسير باشد. چگونه است كه ما با وصف اذعان به مرموز بودن ارگانيزم روحي بشر و قوا و عناصر افزون از حدي كه در هر فرد آدمي تعبيه شده و افكار فلاسفه و متفكرين را پيوسته به خود مشغول داشته، مي توانيم كارهاي روزانه ي هر كس را تجزيه و تحليل كرده و به علل و موجبات آن پي ببريم؟

البته پاره اي از افراد بشر، بطور نامحدود، بر ديگران برتري دارند؛ اين تفوق روحي همه جانبه كه كليه زواياي روحي يك فرد را در سطحي عاليتر از ديگران قرار مي دهد، او را به صورت شخصيتي كه تمام عناصر عالي انساني را داراست، در مي آورد؛ و پر واضح است كساني كه در مراحلي بسيار دورتر از او و پست تر از او قرار دارند نمي توانند او را به خوبي دريافت كنند. (3) .

حتي فردي را هم كه در يك جهت، نبوغ داشته باشد (مثلا انيشتين) كسي مي تواند به سازمان روحي و طرز تفكر و فرآورده هاي مغزي او احاطه يابد كه لااقل همانند

خود او باشد؛ ولي اين همه، منافات با آن ندارد كه ارگان هاي روحي و جسمي او، طبيعي و قابل درك و لمس و تفسير باشد...

درك ما از حسين بن علي عليه السلام، با مقياسي عظيم، از چنين دريافتي، ناقصتر است؛ ولي در عين حال، از بررسي آنچه از شخصيت او فهميده ايم و شرايطي كه از زمانه ي او به دست ما آمده و كلماتي كه از او برجاي مانده، به خطوط انقلاب او آشنا مي شويم و از آن سرمشق مي گيريم. مراجعه به آثار گذشتگان نيز نشان مي دهد كه در ابتدا، قضيه ي كربلا را با ديد صحيح و روشن مي نگريسته اند؛ ولي بعدا در طول تاريخ، مخصوصا آن هنگام كه پس از ائمه عليهم السلام، بهره برداري از فاجعه كربلا به اوج عظمت خود رسيده بود، قضيه ي مزبور را با تفاسير ناآشنا و مرموز، تفسير مي كرده اند.

يك مقايسه بين كتاب «ارشاد» تأليف شيخ اعظم مفيد و كتاب «مناقب» ابن شهر آشوب و بعدا «بحارالانوار»، سير تكاملي يكطرفه داستان را براي ما مبرهن

( صفحه 163)

مي كند.

اينك كه ما در يك دوره انتقالي به سر مي بريم، در برابر عكس العمل تعليمات گذشته قرار داريم و پيداست كه تعليمات يكطرفه گذشته، واكنش كاملا يكطرفه خواهد داشت و بدين ترتيب ملاحظه مي كنيم كه در عصر ما بسياري از قبول وجود يك سلسله مسايل مافوق ادراك، سرباز مي زنند و بدان گردن نمي نهند!...

به عقيده ما، پيشينيان افراط كرده و معاصرين به راه تفريط رفته اند و مسأله با يك تعديل و اصلاح قابل حل و فصل است. با اين تعديل، بسياري از اشكالاتي كه تصورات مبهم گذشته به وجود آورده بود، خود به خود از بين مي رود؛ اين اشكالات،

از اين قرار بود كه چگونه يك شخصيت فوق انساني و نزديكترين شخص به خدا، به دست مردم كشته مي شود و خدا او را نجات نمي دهد؟ و جوابهايي كه داده مي شد از اين قبيل بود كه: «مقدار چنين بود. او مي توانست؛ ولي خودش نخواست. ملايكه و اجنه به ياريش آمدند؛ ولي قبول نكرد. شهادت او براي وفاي به پيمان و براي شفاعت گناهان امت رو سياه جدش بود.» و از اين قبيل...

امام حسين عليه السلام، بدين ترتيب، به صورت «مسيح مصلوب» در آمده بود كه كشته شدن او همانند صليب مسيح، مافوق ادراك بشري قلمداد مي شد. بر اثر همين تفاسير مبهم و مرموز بود كه پروفسور «ويكنز» استاد عربي دانشگاه «كمبريج» به راه تفريط رفته و مي گويد:

«مي توان معادل تمام افكار و عقايد فرعي شيعه را در مذاهب بت پرستي قديم و مسيحيت باستاني پيدا كرد؛ مانند قرباني شدن و شفاعت از طريق امام حسين عليه السلام براي بخشوده شدن گناهان...» (4) راه ميانه آن است كه بگوئيم: ما در عين اينكه از درك مراحل عالي و مافوق ادراك روحي امام عاجزيم؛ ولي با همين ابزارهاي معمولي اي كه در اختيار داريم مي توانيم قيام او را توجيه كنيم. آنچه كه ما بدان وقوف نخواهيم يافت، احاطه بر حالات روحي و انگيزه هاي ملكوتي و آسماني اوست و اين نه بدان معني است

( صفحه 164)

كه ما حتي از آشنايي اجمالي به روحيه و سرگذشت كار او عاجز باشيم. و اكنون در پرتو حقايق فوق، مسأله را به ترتيبي بسيار ساده بررسي مي كنيم.

در صفحات گذشته وضع دوران اخير معاويه و خصوصيات زمامداري يزيد و حالات روحي او را در اوان زمامداري، بطور

اجمال خوانديم. اينك سرگذشت تصادم اجتناب ناپذير محصول نيم قرن انحراف را با امام حسين عليه السلام از نظر مي گذرانيم: وقتي معاويه مرد، به دلايل گذشته، زمينه ي يك انقلاب در سراسر كشور به وجود آمد و بيش از همه، شيعيان كه در دوران سياه حكومت 20 ساله معاويه، جانشان به لب رسيده بود، اينك به جنب و جوش و فعاليت پرداختند و درصدد برآمدند تا با استفاده از بي كفايتي يزيد و درهم ريختگي اوضاع و نارضايتي عمومي، از اطاعت يزيد سرباز زنند. شيعيان، از زمان معاويه، هر چند گاه، يكبار براي انقلاب، به امام عليه السلام مراجعه مي كردند و هميشه در آرزوي زمامداري او بودند و اينك موقع آن است كه به آرزوي ديرينه ي خود برسند. امام عليه السلام، نيز خود را جانشين پيغمبر صلي الله عليه و آله و خليفه شايسته اسلامي مي شناسد و معتقد است كه بايد زمام امر به دست او افتد.

از سوي ديگر، يزيد، شتابزده و سريع، «وليد» والي مدينه را مأمور كرد كه از امام حسين عليه السلام بيعت بگيرد. اين پيشنهاد بچگانه و احمقانه توسط وليد، به همراه تهديدهاي ناشيانه ي مروان، شبانه طي يك جلسه ي خصوصي و محرمانه به اطلاع امام عليه السلام رسيد. وي بدون اينكه در جلسه ي رسمي صريحا پيشنهاد را رد كند، به اين عذر كه بيعت بايد علني صورت گيرد، جلسه را ترك گفت.

او كه اوضاع را نامساعد و جان خود را در خطر مي ديد، شب بعد، با كليه خانواده اش، مدينه را ترك گفت.

او وقتي مدينه را پشت سر گذاشت آيه اي مي خواند كه حاكي از اضطراب و ناراحتي اوست. آيه اين است:

( صفحه 165)

«فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني

من القوم الظالمين» (5) .

«در حال ترس و انتظار از شهر خارج شد و گفت: خدايا مرا از گروه ستمگران نجات بخش.»

وي پنج روزه، مسافت بين مدينه و مكه را طي كرد و به مكه آمد. مكه از نظر محيط اسلامي «بستگاه» بود و بدين ترتيب، امام عليه السلام، به صورت يك پناهنده ي سياسي به كعبه ي مسلمين پناه برد و پنج ماه در مكه سرگرم موعظه و ديد و بازديد بود. عكس العمل ورود امام حسين عليه السلام به مكه، نامه اي بود كه يزيد براي ابن عباس نوشت و او را براي نصيحت كردن امام عليه السلام واسطه كرد و ابن عباس به او جواب رد داد و خود به مكه آمد.

در مكه، مسأله بيعت با امام حسين عليه السلام مطرح نبود و دستگاه يزيدي در اين مدت در برابر پناهندگي سياسي امام عليه السلام، سياست صبر و انتظار در پيش گرفته بود. امام عليه السلام، استنباط كرده بود كه در ايام حج كه جمعيت زايرين متراكم خواهد شد، خطر تازه اي متوجه اوست؛ و حدس مي زد كه در اين ايام با استفاده از فراواني جمعيت، او را غفلتا بكشند.

از آن طرف، در كوفه - مقر شيعيان - هيجان، زياد بود؛ اجتماعات زيادي تشكيل شد و نامه هاي فراواني مبني بر دعوت امام عليه السلام به او رسيد. وي كه قبلا نماينده ي خود «مسلم» را به كوفه فرستاده و مطلع بود كه مردم با او بيعت كرده اند، بهترين راه را آن ديد كه براي رهايي از خطر، به كوفه رود. او با شم سياسي صحيحي كه داشت، مي دانست كه حكومت خائن يزيد، دست از او برنمي دارد و تا پاي جان او ايستاده است؛ ولي او كه

نبايد خود را به راحتي به كشتن بدهد! خطبه ي او در مكه نشان مي دهد كه او خطر را قطعي مي ديد؛ ولي نمي خواست بر اثر بي احتياطي، خونش در خانه خدا ريخته شود و حرمت خانه از بين برود.

حركت او به كوفه از يك عامل ديگر هم برخوردار بود. او در برابر دعوتنامه هاي مفصل، وظيفه داشت كه به خواسته ي مشروع مردم پاسخ مثبت گويد.

( صفحه 166)

از طرفي او كه عاشق شيداي برقراري حق و عدل در اجتماع بود و از اين رو، خود را مكلف مي بيند به هر راه محتملي برود و به هر وسيله عقلايي براي برانداختن رژيم حاكم، دست زند.

از نظر سياسي يك احتمال وجود داشت كه كوفيان بر سر عهد خود باشند و او را ياري كنند؛ ولي همزمان با حركت امام حسين عليه السلام، اوضاع در كوفه دگرگون شد و با كشته شدن مسلم، همه چيز به نفع دستگاه پايان يافت.

وي در بين راه، خبر قتل مسلم و كودتاي ابن زياد را شنيد و دانست كه اوضاع، سخت مبهم و تاريك است؛ ولي از بازگشت امتناع ورزيد. امتناع او از بازگشت؛ علاوه بر اينكه مقتضاي عظمت روحي او بود، شايد عامل ديگري داشت و آن، وجود اين احتمال بود كه ورود او به كوفه بار ديگر اوضاع را دگرگون كند و به نفع او شود؛ اين احتمال، بسيار عقلايي و صحيح بود؛ زيرا بر اثر همين احتمال فرمانرواي كوفه، حدود و ثغور را بست و آمد و رفت را كنترل و رابطه ي كوفه را با خارج قطع كرد، و امام عليه السلام را پيش از آنكه به كوفه برسد، محاصره نمود.

امام عليه السلام، وقتي محاصره شد، با

پيشنهادهاي مسالمت آميز، مبني بر بازگشت به مكه و يا هر جاي امن ديگري، سعي كرد خود را از مهلكه نجات دهد؛ ولي مأمورين بشدت جلوگيري كردند.

مسأله بيعت، آخرين راه حل اعلام گرديد و امام عليه السلام كه تار و پودش با طهارت و سربلندي و عزت بافته شده بود، با تمام قوا در برابر اين پيشنهاد ايستادگي كرد و بدين ترتيب وي با وصف همه ي احتياطهاي لازمي كه از نظر وظيفه ديني و وجداني براي حفظ جان خويش كرده بود، شهيد شد.

پس جريان ظاهري داستان از اين قرار است كه: وي از يكسو تحت فشار حكومت، براي بيعت قرار گرفته بود و از طرفي مي خواست، وظيفه ي خود را در قبال حكومت خاين جديد انجام دهد و از طرفي به كوفه دعوت داشت و از نظر احتمال، جايي كه بتواند جان خود را حفظ كند و هم هدف خود و مردمي كه از او دعوت كرده اند، تعقيب كند، كوفه بود.

( صفحه 167)

از سوي ديگر، وي در عين حال، به شخصيت خود و حدود نفوذ و تأثير خويش در جامعه ي اسلامي واقف بود و مي دانست كه اگر كشته شود، موج نفرت از هيأت حاكمه از سراسر كشور برخواهد خاست و اين نفرت عمومي و ناراحتي مردم، از فاجعه ي قتل او، سر سلسله حوادث و شورش هايي خواهد شد. و بدين ترتيب چنين مي انديشيد كه بايد براي اجراي احكام خدا و مبارزه ي با ظلم و ستم از هر راه ممكن اقدام كند. اگر اين راه ها او را به مقصد برساند كه چه بهتر؛ و اگر به مقصد نرسد، و شكست خورد، تازه شكست او به صورت پرچمي در خواهد

آمد كه مبارزين گوشه و كنار مملكت را به دور خود جمع خواهد كرد. البته اين احتمال در نظر امام حسين عليه السلام ترجيح داشت و لذا كلمات او در بين راه، هميشه بر محور اخبار از يك سرنوشت خطرناك بود؛ ولي نه بدان ترتيب كه بعضي به طور مبهم گويند: «وي براي كشته شدن مي رفت.» درست آن است كه بگوييم وي با آنكه مي دانست كشته مي شود، خود را ملزم مي ديد كه دست به هر گونه اقدامي كه موجبات تزلزل حكومت بني اميه را فراهم كند و احتمالا آن را سرنگون سازد، بزند.

بنابر آنچه گذشت، وي به منظور تشكيل حكومت به عراق مي آمد؛ ولي نرسيده به ستاد مخالفين، نقشه اش توسط مامورين، خنثي شد و جريان دگرگون گرديد. اين واقعيتي است كه به گوش بسياري نا آشنا است و گويندگان و نويسندگان، به غلط از اعتراف به آن گريزانند. اينان خيال مي كنند با اعتراف به اين واقعيت تاريخي كه امام براي به دست گرفتن حكومت قيام كرد و شكست خورد، از نظر تاريخي، به صورت مبارزان شكست خورده سياسي ديگر در خواهد آمد و لذا بهتر مي دانند كه دامان امام را از اين اتهام ناروا پاك سازند.

در حالي كه به نظر ما، وي با آن كه مي دانست زمامدار نخواهد شد و اوضاع براي او مساعد نيست، معتقد بود كه تنها راه اصلاح جامعه ي اسلامي تشكيل يك حكومت صالح و آن هم به زعامت خود اوست. دعوت كوفه نيز براي او تكليفي آورد كه محتملا وي را به مقصد خويش نزديك مي كرد. نمي توان گفت: امام به روحيه ي مردم واقف نبوده و گول آنان را خورده است؛ زيرا با شواهدي

كه از گفتار او

( صفحه 168)

در دست است؛ او مردم را بهتر از همه مي شناخت؛ ولي جواب مردم را نمي شود بدين گونه داد كه شما دروغ مي گوييد و به من وفادار نيستيد! تا مردم عملا ثابت نكرده اند كه اهل كار نيستند، پيوسته بر ضد امام عليه السلام اقامه دليل مي كنند كه ما حاضر بوديم و شما حاضر نشديد! از طرفي، اگر او نمي آمد، ما از كجا مي دانستيم كه دعوت كنندگان او وفا نداشته اند؟!... اگر امام حسين عليه السلام بدون ارايه مدرك واقعي، مردم كوفه را به بي وفايي متهم مي كرد، از نظر واقعيت و از نظر تاريخ چه دليلي در دست داشت؟

هنوز كه هنوز است، مورخين ما از درك اين واقعيت كه امام حسن عليه السلام برادر بزرگ او، راستي در محذور قرار گرفت و تن به صلح داد، ابا دارند و وي را متهم به آرامش طلبي مي كنند! بدين ترتيب، امام حسين عليه السلام به چه دليل مي توانست به كوفه نرود؟ آن هم كوفه اي كه قلمرو نفوذ معنوي او بود و جنايات دستگاه اموي در بصره و كوفه و ظلم ها و تعديات فراوان و قتل نفس و غارتگري ها، مردمش را به ستوه آورده بود و روحيه هاي آنها براي سرنگون كردن اوضاع حاضر و آماده بود...

و ما چه مي دانيم؟ شايد همان گونه كه اصحاب او در بين راه گفتند: اگر او به كوفه وارد مي شد وضع دگرگون مي گشت و رشته هاي «پسر زياد» يكسره «پنبه» مي شد. اين حدس همان گونه كه گذشت بسيار صحيح است، و از همين رو تمام قوا براي ممانعت از ورود امام به كوفه به كار افتاد.

قيام او براي به دست گرفتن حكومت، با آنكه از طرف

ناظرين سياسي با ناراحتي شديد تلقي مي شد و دوستان او پيوسته توصيه مي كردند كه از رفتن به كوفه صرف نظر كند؛ ولي براي او كه با ديدي وسيعتر و همه جانبه تر اوضاع را مي ديد و حتي در صورت كشته شدن هم به هدف مي رسيد، واجب مي نمود كه به سير خود ادامه دهد و هر چند احتمال پيروزي او اندك باشد، مقصد خويش را دنبال كند.

فرار عده اي از مورخين و نويسندگان ما از اقرار به اينكه وي براي در دست گرفتن حكومت به عراق مي آمد، از آن روست كه آنان تصور غلطي از انگيزه ي مبارزه براي رسيدن به قدرت در فكر خود دارند و فكر مي كنند تلاش براي در دست گرفتن

( صفحه 169)

قدرت، به معني پي جويي مقامات دنياست و تنها بر اساس جاه طلبي استوار است؛در حالي كه چنين تلاشي مي تواند بر اساس احساس وظيفه و مسؤوليت و به منظور حفظ نواميس و شؤون دين و حقوق امت صورت گيرد.

مگر اين همه نهضت هاي آزادي بخشي كه در جهان بر اساس تغيير رژيم و در دست گرفتن حكومت، توسط رهبران بزرگ و آزادي خواه ملي صورت مي گيرد و سيستم اجتماعي - سياسي جامعه را عوض مي كند، مورد تقديس و تكريم نيست؟

اگر شخصي مثل امام حسين عليه السلام با خصوصيات اخلاقي و معنوي اي كه از او سراغ داريم بر سر مسأله خلافت با عنصر پستي مثل يزيد به نزاع برخاست و بر سر همين دعوا كشته شد چيزي از اهميت مرام و ايده ي او كم مي شود؟ فرق است بين كسي كه انگيزه هاي جاه طلبانه او را در صحنه مبارزه مي كشد، با آن كسي كه در راه دفاع از ايده

و عقيده و برقراري يك نظام صالح اجتماعي در پرتو يك قدرت مشروع به قيام برمي خيزد.

فرار از اعتراف به عنصر احراز رياست و قدرت در قيام امام حسين عليه السلام، عكس العمل اعتراضات و بينش هاي عده اي است كه قيام مزبور را صرفا يك مبارزه ي ساده ي سياسي كه صدها نظير آن در طول تاريخ به چشم مي خورد، ديده اند و بدون توجه به انگيزه ي امام عليه السلام، مسأله را از حدود يك شكست معمولي؛ فراتر نمي دانند و احيانا امام حسين عليه السلام را در ارزيابي قدرت خويش و محاسبه در اوضاع سياسي اشتباه كار مي دانند. مثلا «محمد حضرمي» در كتاب «تاريخ الامم الاسلاميه» مي نويسد:

«و بدين شكل كه بسيار دردآور است، حادثه قتل حسين عليه السلام بر اثر بي احتياطي و بدون مال انديشي خودش پايان يافت... حسين عليه السلام خطاي بزرگي را مرتكب شد؛ زيرا خروج او مايه تفرقه ي امت اسلام گرديد... چقدر در اين زمينه كتاب نوشتند و همه ي اين كتاب ها به منظور برافروختن آتش فتنه و ايجاد دوري بين مسلمانها بود... مطلب آخر اين است كه اين مرد در طلب امري در آمد كه براي او مهيا نشده بود. جلوي او را گرفتند و كشتند. تاريخ از اين واقعه، عبرت مي گيرد بدين ترتيب كه: كسي كه دنبال كارهاي بزرگ مي رود، نبايد بدون تهيه وسايل طبيعي به دنبال آن

( صفحه 170)

رود. حسين عليه السلام با يزيد مخالفت كرد، با آنكه مردم با او بيعت كرده بودند و آن همه ظلم و جوري كه لازم است تا در برابر آن قيام نمود، هنوز ظاهر نشده بود.» (6) .

به قول علامه اميني:

«كاش اين نويسنده، مطالب فوق را پس از احاطه بر شؤون و شرايط

خلافت، اسلامي مي نوشت كه بايد خليفه، از عهده ي تدبير شؤون بر آيد كه تهذيب نفوس داشته و از رذايل، پاك باشد تا بتواند پيشواي ملت گردد...» (7) .

كم بيني اين گونه نويسندگان، باعث شد كه معتقدين و ارادتمندان امام، سنگرگيري كنند و مسأله را صرفا از ديده ي ديگري بررسي كنند و بگويند: وي آمده بود تا كشته شود و سوژه ي تبليغاتي خوبي براي از بين بردن دستگاه به وجود آورد. اين تفسير را مخصوصا با اسارت اهل بيت عليهم السلام، بيشتر اهميت مي دهند و في المثل «آيت الله كاشف الغطاء» مي نويسد:

«وي هم هتك و هم تعرض ناموس را قبول كرد كه اثرش بيشتر باشد؛ چون قتل در نزد عرب چندان مهم نبود. او راهي نداشت جز اينكه از او هتك حرمت شود كه اثر عميقي در دلها گذارد.» (8) .

همين گفتار به صورت جالب تري بدين ترتيب بيان شده كه امام حسين عليه السلام چون قدرت جنگ نظامي با دستگاه را نداشت، لذا به جنگ اعصاب و به اصطلاح جنگ سرد پرداخت.

براي ايجاد زمينه ي چنين جنگي، او بايستي اولا زمينه اي در افكار عمومي ايجاد كند و اين زمينه، جز از راه ايجاد يك ماده ي قوي ايجاد نمي شود؛ لذا بايد ماده قوي تبليغاتي را تهيه كرد و روي آن به تبليغات پرداخت. كشته شدن حسين عليه السلام، همان ماده قوي اي بود كه تبليغات زينب عليهاالسلام و زين العابدين عليهم السلام بر پايه ي آن مي چرخيد و امام براي همين منظور به كربلا آمد و خود را به كشتن داد.

اين تفسير با آنكه جالب است، ولي يك طرفه و مورد اشكال است. اگر چنين

( صفحه 171)

بود، پس چرا امام تا آخرين لحظه، پيشنهاد

بازگشت مي داد؟! او كه مرد تعارف و صحنه سازي بود و بر خلاف حقيقت، سخني نمي گفت. واقع امر، اين است كه پيشنهاد او حقيقت داشت و اگر به او اجازه مي دادند، بازمي گشت.

آيا او مي خواست به همين سادگي دست از جنگ سرد و ماده تبليغاتي و سوژه ي قوي خود بردارد؟ و يا مسأله اين بود كه وي در نظر داشت به جاي ديگري كه زمينه اي دارد برود و تجهيز قوا كند و منتظر فرصت بنشيند تا اوضاع، براي يك قيام پيش بيني شده آماده گردد؟

ما در پرتو سخنان خود امام حسين عليه السلام و جريانات بين راه و گفتگوهاي جاري بخوبي اين حقايق را درك مي كنيم. او در جواب مردم كوفه كه به او نوشته بودند: «به سوي ما بيا كه ما پيشوا نداريم تا به وسيله تو، به گرد حق جمع گرديم»، نوشت:

«به خدا امام جز آن كس نيست كه به كتاب خدا حكم كند و قائم به عدالت باشد و خود را براي خدا بر اين كار وادارد».

«عبدالله بن مطيع» به او گفت: «اگر آنچه را در دست بني اميه است (يعني سلطنت و حكومت) بخواهي، تو را مي كشند.» اين گفته مي رساند كه مسأله در نظر آشنايان امام، امر روشني بوده است: امام عليه السلام در خلافت، با يزيد دعوا داشت.

امام پس از نماز عصري كه در اولين روز ملاقات با حر خواند، فرمود:

«ما اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله براي سرپرستي اين امر از اين مدعيان كه بين شما به جور و عدوان رفتار مي كنند و آنچه ادعا مي كنند ندارند، شايسته تريم».

اين قبيل سخنان كه فراوان است، حاكي از اين است كه امام، مدعي خلافت

بوده و خود را سزاوار اين مقام مي ديده است. اما در اينجا سخنان و مذاكرات ديگري وجود دارد كه از حقيقت ديگري حاكي است:

امام به برادرش «محمد حنفيه» كه او را بر سر راه حركت از مدينه، از رفتن بازمي داشت، گفت: «رسول خدا را خواب ديدم كه به من گفت: خدا خواسته است تو را كشته و عيالت را اسير ببيند.»

وقتي مي خواست از مكه حركت كند، فرمود:

( صفحه 172)

«براي من قرارگاهي برگزيده اند كه بدان خواهم رسيد چنان مي بينم كه بندبندم را گرگ هاي بيابان در جايي بين نواويس و كربلا پاره كنند... هر كه در راه ما جان مي دهد و خود را براي ملاقات با خدا آماده مي بيند، با ما كوچ كند.»

پس از دريافت خبر قتل مسلم، پيرمردي به او گفت: «به طرف نيزه ها و شمشيرها مي روي؟» امام ضمن تأييد وي فرمود:

«به خدا مرا نخوانده اند مگر آنكه اين لخته را از اندرونم بيرون آرند.»

پس از ملاقات با حر، مترنم به اشعاري بود و با اهل بيت خود سخناني مي گفت كه همه حاكي از سرنوشت خطرناك او بود. اين سري سخنان و مذاكرات نمودار آن است كه امام عليه السلام، در عين حال مي دانست كه به خلافت نخواهد رسيد و كشته خواهد شد.

مذاكرات ديگري را نيز ملاحظه مي كنيم كه حقيقت سومي را براي ما روشن مي كند:

وقتي امام از مكه حركت كرد، «فرزدق» او را ديد، در جواب او فرمود:

«اگر حركت نمي كردم دستگيرم مي كردند.»

پس از ملاقات با لشكر حر، پيش از نماز ظهر، خطبه خواند و فرمود:

«اگر بر آن تصميميد كه نامه ها نوشتيد، به من عهد و ميثاق اطمينان بخش بدهيد و اگر قدوم مرا ناخوش داريد، به همان

جا كه آمده ام، برمي گردم.»

وي پس از مشاوره با اصحاب به كوه «ذي حسم» پناه برد و به طرف چپ مي رفت و مي خواست حلقه محاصره را بشكند و از فرات عبور كند و به انبار و مداين رود و ياوراني جمع آوري نمايد. (9) .

پس از مذاكرات محرمانه اي كه در كربلا بين او و ابن سعد انجام شد، ابن سعد به كوفه گزارش داد كه امام حاضر شده به جاي اول خود برگردد.

اين قبيل مطالب، نمودار آن است كه وي هم براي حفظ جان خويش، و هم بر حسب دعوت قبلي و هم به مقتضاي الزام ديني و اخلاقي به كوفه مي آمده است و

( صفحه 173)

سفر او كه به شهادتش منجر شد از عوامل چندگانه برخوردار بوده است. و هر گفته اي غير از اين، مواجه با اشكال خواهد بود:

اين گفته كه او تنها در نقشه ي رسيدن به خلافت بوده و بدين منظور مي آمده، با پيش بيني هاي او داير بر كشته شدن، سازگار نيست و اين گفته نيز كه او تنها براي تهيه ي ماده ي قوي (!) براي تبليغات بر ضد دستگاه اموي حركت مي كرده (يعني شهادت و اسارت)، با پيشنهادهاي او داير بر بازگشت و كج كردن راه و شكستن محاصره نمي سازد؛ ولي با توجه به عوامل نامبرده ي فوق، گفته هاي متفاوت امام، مشعر بر موجبات مختلف قيام اوست.

از سطور بالا جواب اين سوال كه: وي با آنكه مي دانست كشته مي شود، چرا خود را در معرض هلاك افكند؟ بخوبي واضح مي شود.

يك جواب اين است كه: وي خود را به كشتن نداد، او براي حفظ جان خويش به عراق مي آمد؛ ولي به كوفه نرسيده، او را محاصره كردند و كشتند و

شايد اگر وارد كوفه مي شد به طوري كه گذشت، جان او هم بسلامت مي ماند.

جواب ديگر آن است كه: وي همانند فرمانده ي سپاهي بود كه در صحنه ي نبرد، شركت مي كند؛ ولي قراين و امارات، حاكي است كه كشته مي شود. او با اينكه مي داند كشته مي شود، در صحنه جنگ شركت مي كند، نه آنكه مي رود خود را به كشتن مي دهد؛ مي رود كه دشمن را از بين ببرد؛ ولي اين را هم مي داند كه از بين رفتن دشمن مستلزم از بين رفتن اوست؛ كسي كه اين ايراد را به حسين بن علي عليه السلام مي گيرد، گويي عمليات شجاعانه ي سربازان دلاور روزگار را تخطئه مي كند و اصولا شركت در صحنه ي جنگ و نبرد با دشمن را در صورتي كه سربازي علم به كشته شدن داشته باشد، بيهوده مي داند! نمونه ي اين قضيه هر روز در دنيا در جبهه هاي جنگ اتفاق مي افتد؛ ولي هيچ گاه كسي جنگ هاي حق طلبانه و آزادي بخش را برا اين اساس كه مردم خود را به كشتن مي دهند، تخطئه نكرده است.

ممكن است ايراد بدين صورت مطرح شود كه: وي چرا اساسا خود را در معركه ي مبارزه ي با بني اميه وارد كرد كه منجر به كشته شدن او گردد؟ اين سؤال نيز

( صفحه 174)

ممكن است بدو صورت جواب داده شود:

يكي اين كه او ابتدا خود را وارد معركه نكرد. اين، روش استبدادي و فشار دستگاه حكومتي بود كه او را الزاما وارد معركه كرد. مگر نه اين است كه حركت او از مدينه، براي فرار از بيعت و حفظ جان بود؟ شبي كه وليد او را براي بيعت دعوت كرد، او آن قدر تأمين جاني نداشت كه تنها برود، و

از اين رو، عده اي از افراد خانواده و موالي خود را مسلحانه با خود برد و بر در خانه نشانيد و به آنها دستور داد كه اگر سر و صدايي بلند شد با اسلحه وارد شوند و از او دفاع كنند. احتياط او بيجا نبود؛ زيرا مروان كه در جلسه خصوصي حضور داشت به وليد گفت: يا همين حالا از او بيعت بگير و يا او را بكش! كه امام حسين عليه السلام او را به شدت كتك زد!

حركت او از مكه نيز بر اثر احساس خطري بود كه از ناحيه ي دستگاه اموي مي كرد. در كربلا نيز چند بار به او اعلام شد كه تنها راه براي رهايي او، بيعت با يزيد است. ابن سعد كه از شركت در خون حسين عليه السلام سخت ناراحت بود، دو مرتبه نامه هاي اصلاح طلبانه به كوفه فرستاد و هر دو مرتبه ابن زياد در جواب تأكيد كرد كه بايد از امام بيعت بگيرد و يا او را بكشد.

عصر تاسوعا وقتي لشكريان يورش آوردند، در جواب عباس بن علي عليه السلام كه از طرف امام از آنان پرسيد چه كار داريد؟ گفتند، يا بيعت يا جنگ!

روز عاشورا پس از خطبه ي جانسوز و مهيج او، يك سپاهي فرياد زد: ما نمي فهميم چه مي گويي؟ به حكم پسر عمت (يزيد) تن در ده!

ملاحظه مي شود كه از اول تا آخر جريان، تنها يك راه براي نجات امام وجود دارد و آن بيعت با يزيد است. و اين مسأله اي بود كه ابتدا از طرف حكومت جديد يزيد عنوان شد و امام به صورت مردي مجبور و مقهور در آمد كه براي حفظ جان خويش به اينجا و آنجا پناه

مي برد و آواره بيابان ها گرديد. آيا بدين ترتيب، او خود را وارد معركه كرد؟!

جواب ديگر آن كه: او خود را خليفه صالح اسلامي مي دانست و تنها ملجأ و اميد جامعه براي پديد آوردن يك وضع نو بر اساس عدالت و مساوات اسلامي بود؛

( صفحه 175)

پس صرف نظر از بيعت پيشنهادي اجباري، اگر هم او را به حال خود مي گذاشتند، باز هم خود را موظف مي دانست كه اولا از هر امكان احتمالي براي تشكيل يك حكومت ايده ال اسلامي استفاده كند، و در غير اين صورت، همان گونه كه شيوه ي او در زمان معاويه بود، در پرتو يك استقلال كامل و بدون آنكه حكومت را به رسميت بشناسد، به صورت وزنه ي سنگيني در كفه ي سياست در آيد كه پيوسته در كارهاي مملكتي اظهار نظر و انتقاد و از مفاسد و مظالم تا حدود توانايي جلوگيري كند؛ ولي يزيدي كه براي بيعت تا پاي جان او ايستاده، كجا اجازه مي دهد كه او مثل زمان معاويه، اموال دولت را توقيف كند و طي نامه ها و مذاكرات، بر ضد حكومت به شديدترين حملات دست زند؟ اشتباه است اگر خيال كنيم امام مي توانست به صورت شرافتمندانه زندگي كند؛ چنين چيزي محال بود! چرا كه، تنها راه ادامه ي زندگي او، بيعت با يزيد بود و بر فرض هم كه بني اميه از اين تصميم صرف نظر مي كردند او تنها در صورتي مي توانست زندگي كند كه مثل ساير مردم، ظلم پذير و ذليل باشد. و با توجه به تبليغات ضد هاشمي كه از ناحيه ي بني اميه، بشدت رواج داشت، حتي شخصيت خانوادگي و احترام خانوادگي او محفوظ نمي ماند، و او بدين ترتيب به صورت ضعيف ترين

افراد مملكت درمي آمد. بنابراين، راه منحصر به فرد او تعقيب ايده ي واژگون كردن رژيم و تأسيس حكومت جديد بود.

بدين ترتيب، اگر او در مساله بيعت هم مجبور و مقهور نبود، ساكت نمي نشست و خود را وارد معركه مي كرد. خطبه ي او بعد از نماز عصر، پس از ملاقات با حر حاكي از وظيفه خطير و مشكل اوست:

«مردم! رسول خدا فرمود: هر كس پادشاه ستمگري بيند كه حرام خدا را حلال شمرده و عهد خدا را شكسته و او را به وسيله كاري يا گفتاري سرزنش نكند، بر خداست كه او را همانجا برد كه شاه را مي برد!»

وي تصريح فرمود كه:

«من براي اين امر سزاوارترم.»

آري، رودررويي و اصطكاك امام حسين عليه السلام با اوضاع آشفته ي جديد، اجتناب

( صفحه 176)

ناپذير بود و هر مرد شرافتمند و سربلندي مثل او، همان مي كرد كه او كرد. اين بود، خلاصه اي از آنچه در تبيين علل عمومي قيام كربلا مي توان گفت. تا اينجا فهميديم كه داستان كربلا يك واقعه ي طبيعي اجتناب ناپذير بوده كه عوامل آن را مي توان دريافت. و اين، همان گونه كه گذشت به هيچ رو،، امام و قيام او را از قدسيت الهي و معنوي خارج نمي كند. مگر قيام الهي و استثنايي او كه قبلا از سوي پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام پيش بيني شده بود، مي توانست خارج از موازين سنتي و طبيعي باشد؟ مگر اين موازين و سنتها بيرون از قدرت لايزال خداست؟

اكنون ممكن است كسي بپرسد: اگر قضيه چنين است چرا مسأله را تا اين اندازه مهم جلوه داده اند و درباره ي آن به تبليغات پرداخته اند؟

اين سؤالي است كه ما در فصل آينده، ضمن تشريح

انگيزه هاي قيام، بدان پاسخ مي دهيم.

( صفحه 177)

(1) سياسة الحسينيه، چاپ تبريز، ص 34.

(2) همت بلند، ص ك.

(3) به فصل اول رجوع شود.

(4) فلسفه قيام حسيني.

(5) القصص: 21 آيه، حال موسي (ع) را هنگام خروج از مصر بيان مي كند.

(6) حسن (ع) و حسين، ص 282.

(7) الغدير، ص 259.

(8) سياسة الحسينيه، ص 30.

(9) نهضة الحسين، ص 78.

روحيه ها، انگيزه ها و ايده ها

روحيه ها، انگيزه ها و ايده ها

درست است كه با يك ديد، پيشآمد كربلا يك پيشآمد عادي بود؛ بدين معني كه عوامل و موجبات آن را طبيعي و قابل لمس يافتيم؛ ولي اين نكته را نبايد فراموش كرد كه: شخصيتي مثل حسين عليه السلام كه تصويري از او را - كه داراي كمالات عالي انساني است - در بخش اول ديديم، در برابر وضع آشفته و انحرافي اي كه در بخش دوم ملاخظه كرديم، قرار گرفته و از او مي خواهند وضع موجود را به رسميت بشناسد. بدين سان وي با تمام فضايل اخلاقي، در برابر تمام رذايل محيط قرار گرفته بود.

جنگ او تنها براي اين نبود كه حكومت را سرنگون كند و يا از فشار محيط، رهايي يابد؛ بلكه خدا پرستي او با ماده پرستي محيط، عدالت خواهي او با ظلم محيط، انديشه و فكر او با سبكسري و بي عقلي محيط، احساسات و عواطف او با جمود و تعصب محيط و خلاصه تمامي نمودهاي عدل و آزادي او با همه نمودهاي ظلم و ستم محيط به مبارزه و پيكار برخاسته بود و كمتر مبارزه اي است در دنيا، كه از همه اين عناصر برخوردار باشد.

براي دريافت انگيزه ي امام و ياران او در قيام، توجه به آنچه در دو بخش گذشته خوانديم، كافي است: با توجه به

آنچه از وضع تربيتي و محيط خانوادگي و ارگانيزم روحي و سوابق سياسي امام گذشت، اين مطلب بديهي به نظر مي رسد كه قيام

( صفحه 178)

عنصر با فضيلتي چون او نمي تواند انگيزه اي جز حق طلبي و عدالت خواهي، فضيلت و شرافت و عزت نفس داشته باشد.

و همچنين با آنچه در زمينه تحولات انحرافي پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله خوانديم، دانستيم كه در محيط اسلامي آن روز حرف هاي كهنه و تعصبات قبيله اي و خانوادگي گذشته، از نو زنده شده و جان گرفته، دوران حكومت معاويه، روحيه ها را فاسد و پژمرده و بي اراده و سست بار آورده و نفاق و دو رويي و چاپلوسي و ثروت اندوزي و جاه طلبي در مغزها جايگزين شده بود و بدين ترتيب انگيزه هاي مخالفين او نيز براي ما روشن و هويداست.

ما در اين فصل، براي بررسي بيشتر اين معاني و لمس روحيات و دريافت انگيزه هاي طرفين، گزارشي از برخوردها، گفتگوها، كلمات و خطابه هاي متخاصمين و ابزار تبليغاتي هر كدام، تهيه كرده ايم. اين گزارش، به خوبي صحنه ي پيكار نمودهاي مختلف روحيه ها، انگيزه ها و ايده ها را نشان مي دهد كه بسيار جالب و آموزنده است.

نخستين صحنه ي نمود انگيزه ها، در تراژدي پيشنهاد بيعت در مدينه، پديدار شد:

امام عليه السلام، در پيشنهاد مزبور با كمال متانت و درايت، سخن از علني بودن بيعت و تأخير آن مي گويد. وليد قانع است؛ ولي مروان گستاخانه و شتابزده به فتنه انگيزي پرداخته و به وليد، نصيحت مي كند كه: او را زنداني كن. يا بيعت كند و يا او را بكش! وليد كه از او عاقلتر و معرفت وي به حق امام بيشتر است، گفت: «سبحان الله! من

حسين عليه السلام را بكشم كه بيعت نمي كند؟ كسي كه با خون حسين عليه السلام محاسبه شود روز قيامت سبك وزن خواهد بود.» فردا، مروان امام را در كوچه ديد و به او نصيحت كرد كه بيعت كند. امام فرمود:

«علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد»

«با اسلام وداع بايد كرد اكنون كه ملت دچار سرپرستي چون يزيد شده است.»

وليد جريان را به شام گزارش كرد و يزيد در جواب نوشت: «هر كه به طاعت ما

( صفحه 179)

گردن نهاده و يا از آن بيرون شده براي ما بنويس و همراه نامه، سر حسين عليه السلام را بفرست!

از اين گزارش چند مطلب دريافت مي كنيم:

يكي آنكه امام، مقهور احساسات تند و بي رويه نبوده و در برابر پيشنهاد بيعت، بطور صريح پاسخ رد نداده، كه احتمالا موجب پيشامد سويي نشود. او سعي مي كند قضيه با آرامش فيصله يابد و لذا همانند يك سياستمدار ورزيده، با تعويق مسأله، والي مدينه را غافلگير كرده و از مدينه بيرون مي رود.

ديگر آنكه مخالفت وي با زمامداري يزيد بر اساس ايده و عقيده است. او زمامداري يزيد را فاجعه اي براي اسلام و امت اسلام مي داند. او كه حامل رسالت پدر و جد خويش و يار وفادار اسلام است نمي تواند حكومت يزيد را به رسميت بشناسد.

در برابر امام عليه السلام، در اولين صحنه، دو قيافه مي بينيم كه نمونه هاي آنها را تا آخر داستان كربلا ملاحظه خواهيم كرد؛ يكي خودكامه و زورگو و ديگري فرومايه و سست عنصر. مروان را با تندي و خشونت و وليد را با فرومايگي و پستي ملاحظه مي كنيم؛ يكي منطق نمي فهمد و زور مي گويد و ديگري كه اهل حساب و كتاب است،

شيفته ي مقام و زمامداري است.

بطوري كه در آينده خواهيم ديد، در ماجراي كربلا افرادي با روحيه هايي مانند وليد وجود داشتند كه امام را مي شناختند و از كشتن او احتراز مي جستند ولي بالاخره بر اثر تسليم در برابر خوي جاه طلبي، تسليم مي شدند. داستان عمر سعد و شمر عينا مثل وليد و مروان است؛ كه در موقعيت خاص، عمر سعد مقهور جاه طلبي خويش شد و نقشه ي شمر به دست او اجرا گرديد. مسأله اين است كه زمامدار مملكت، يعني يزيد از نوع مروان است نه وليد. يزيد مردي است تند و بي رويه. او در جواب اعلام استنكاف بيعت، به والي خود مي نويسد: سر حسين عليه السلام را بفرست، و خيال مي كند كشتن حسين عليه السلام امر ساده اي است!

ماجراي كربلا را تسليم عمر سعدها و وليدها در برابر يزيدها و شمرها به وجود

( صفحه 180)

آورد. فرومايگان سست عنصري كه ابتدا از تصور قتل حسين عليه السلام وحشت مي كردند؛ ولي همان انديشه و وجدان جزيي خويش را فراموش كرده و عقل خود را فريب دادند؛ عقيده اي داشتند كه بر خلاف آن عمل كردند.

در نخستين صحنه ي برخورد امام حسين عليه السلام با حكومت يزيدي، ملاحظه مي كنيم كه عقل و انديشه و ايمان، در برابر خودكامگي و زورگويي، بي ايماني، سست عنصري و فرومايگي به نبرد و پيكار برخاسته است: «يك شب انديشه براي به رسميت شناختن يك حكومت جديد!» بر فرض، امام عليه السلام، كسي باشد كه بخواهد اين كار را بكند، اما اين، چيزي نيست كه جوابش شمشير باشد! ولي حساب، حساب زورگويي و بي رويگي است نه عقل و منطق.

>شهادت مسلم بن عقيل

>امام در راه كوفه

>ديدار با حر

>فرود در كربلا

>خطبه ي امام در فرود به

كربلا

شهادت مسلم بن عقيل

شهادت مسلم بن عقيل

در ماجراهاي اسفبار كوفه، از ورود تا شهادت «مسلم بن عقيل» نمود روحيه ها، ايده ها و انگيزه هاي حق و باطل زياد است و ما در اينجا صحنه دستگيري و مواجهه ي مسلم با ابن سعد و ابن زياد را از نظر مي گذرانيم:

وقتي مي خواستند مسلم را دستگير كنند، وي چنين رجز مي خواند:

اقسمت لا اقتل الا حرا

اني رأيت الموت شيئانكرا

و يخلط البارد سخنا مرا

رد شعاع الشمس فاستقرا

كل امرء يوما ملاق شرا

اخاف ان اكذب او اغرا

«محمد بن اشعث» وي را امان داد و او را به دارالاماره بردند؛ در حالي كه براي امام حسين عليه السلام اشك مي ريخت و به محمد گفت: «اگر وسيله اي داري بفرست كه حسين عليه السلام برگردد و به كوفه نيايد.» بر ابن زياد وارد شد و سلام نكرد. ابن زياد بدو گفت كشته خواهي شد. مسلم نگاهي به حاضرين كرد كه آشنايي ببيند و به او وصيت كند. عمر سعد را ديد. گفت: عمر! ما قوم و خويشيم. من يك حاجت سري دارم كه تو بايد برآوري. عمر حاضر نشد كه به گفته سري او گوش كند. عبيدالله گفت: امتناع مكن. او برخاست و به كنار مسلم آمد، وي خصوصي گفت: شمشير و

( صفحه 181)

زره ام را بفروش و هفتصد درهم قرضي كه در كوفه كرده ام، بده و جسدم را از ابن زياد بگير و دفن كن و به حسين عليه السلام بنويس كه نيايد!

عمر، مطالب سري او را علني كرد و به ابن زياد بازگو كرد. ابن زياد خطاب به مسلم گفت: مال تو، مال خودت است. جسدت را كاري نداريم. حسين عليه السلام هم اگر با ما كار نداشته باشد با او كاري نداريم.

آنگاه گفت: «مسلم! آمدي مردم را متفرق كردي

و بر يكديگر شوراندي!»

- «نه، من براي اين نيامدم. اهل اين شهر ديدند كه پدر تو خوبان آنها را كشت و خون هايشان را ريخت و بر طريق كسري و قيصر عمل كرد. ما آمديم كه امر به عدل كنيم و مردم را به حكم قرآن دعوت نماييم.»

- «اينها به تو چه مربوط؟ فاسق! چرا آن وقتي كه در مدينه شراب مي خوردي چنين نكردي؟»

- «من شراب مي خوردم؟ خدا مي داند كه دروغ مي گويي و بي علم حرف مي زني من آن گونه كه تو مي گويي نيستم. تو اولاي به شرب خمري، تويي كه در خون مسلمين غوطه مي خوري و بر اثر غضب و دشمني و سوءظن، خوني را كه خدا حرام كرده حلال شمردي و به لهو و لعب پرداختي و گويي كه هيچ كار هم نكرده اي!»

- فاسق! دلت چيزي مي خواهد كه خدا نخواسته و تو اهل آن نيستي! (يعني خلافت و ولايت)

- «پس چه كسي اهليت دارد؟»

- اميرالمؤمنين يزيد!

- «الحمدلله علي كل حال. ما بدان رضايت داده ايم كه خدا بين ما و شما حكم باشد.»

- خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم. آن گونه كه هيچ كس در اسلام بمانند آن كشته نشده باشد!

- «تو از همه سزاوارتري كه در اسلام چيزي به وجود آوري كه سابقه نداشته است.»

ابن زياد پس از اين گفتگو، بناي ناسزا به علي عليه السلام و حسين عليه السلام و عقيل را گذاشت و دستور داد مسلم را بالاي قصر بردند. مسلم تكبير مي گفت و استغفار مي كرد و صلوات مي فرستاد و مي گفت: «خدايا بين ما و قوم ما كه گولمان زدند و

( صفحه 182)

تكذيبمان كردند و خوارمان نمودند، حكم كن.»

وي را گردن زدند و بدنش را

به پايين قصر افكندند.

ابن زياد پس از اين ماجرا، دستور داد «هاني» صاحب منزل مسلم را به بازار بردند در حالي كه شانه هايش را بسته بودند؛ وي به خود پيچيد و دستهايش را باز كرد و گفت: عصايي، كاردي. استخواني نيست كه آدم از خودش دفاع كند؟ بر سرش ريختند و دست و پايش را بستند و گفتند: سرت را بگير!

گفت: من چنين سخاوتي ندارم و بر عليه جان خودم به شما كمك نمي كنم! وقتي كه او را گردن مي زدند چنين مترنم بود:

«الي الله الميعاد. اللهم الي رحمتك و رضوانك...»

اين جريانات غم انگيز كه سر فصل داستان پر شور كربلاست، نموداري از مواجهه ي روحيه ها، انگيزه ها و ايده هاي حريت، حق طلبي، بزرگواري از يك طرف و مكر و پستي و زورگويي از طرف ديگر است، رجزخواني مردانه ي نماينده ي انقلابي امام حسين عليه السلام به خوبي از انگيزه ي حق طلبانه ي او پرده برمي دارد و ما را به لمس روحيه ي بزرگ او مي كشد. او، سوگند خورده، كه جز با آزادگي كشته نشود؛ ولي در برابر، دغل و فرومايگي پسر اشعث را مي بينم كه وي را امان مي دهد ولي ناجوانمردانه، تسليم ابن زياد مي كند.

در دارالاماره، بزرگواري و علو طبع مسلم بن عقيل بدين ترتيب نمود مي كند كه وي از عرض حاجب به هر كس ابا دارد و مي خواهد كسي را پيدا كند كه از نظر فاميلي، قرشي و با شخصيت باشد و علاوه، خجالت مي كشد كه در مجمع عمومي، خود را كوچك كند و هفتصد درهم قرض خود را مطرح كند. او مي خواست درد دل خود را با يكي از خويشاوندان با شخصيت در ميان نهد. و در برابر او، مرد پست

و ترسو، ملاحظه كار و چاپلوسي مانند ابن سعد را مي بينم كه از ترس آنكه مبادا،اظهار آشنايي و صميميت او با مخالف درجه اول حكومت، برايش اسباب زحمتي ايجاد كند، از پذيرفتن گفته ي پسر عموي خود امتناع دارد و بعد از آنكه، از نظر ابن زياد خاطرش جمع مي شود، باز براي دفع هر گونه واهمه و خيال سويي نسبت به او

( صفحه 183)

آنچه ابن عقيل بطور سري به او گفته در ميان مي نهد و وصيت محرمانه او را فاش مي كند... آري، ابن سعد، شخصيت خانوادگي و شرافت خود را به ابن زياد فروخته و از نزديكان خويش بريده است.

از مذاكرات ابن عقيل و ابن زياد چنين مي فهميم كه در اين صحنه، يك طرف با استدلال و منطق و به استناد شواهد زنده و انكار ناپذير، ايده ي اصلاح طلبانه ي خود را مطرح مي كند و سخن از بدبختي مردم و سوابق سوء زياد و قتل ها و آدم كشي هاي او را به ميان مي آورد و سيئات اخلاقي ابن زياد را روبرو، و بدون واهمه با او در ميان مي گذارد اما «طرف» ديگر، فحش مي دهد، تهمت مي زند و سخن از شكست او در سياست مي گويد و يزيد را شايسته ي خلافت معرفي مي كند. مسلم، در برابر چنين مرد بي منطق و جسوري ديگر سخني ندارد بگويد، جز آن كه حمد خدا به جا آورد و او را به حكميت بطلبد. آنگاه كه او را براي كشتن مي برند، دعاها و استغفارهاي او، بسان هاله اي از نور و معنويت سراسر وجودش را فراگرفته و بيننده را خيره و شيفته ي او مي كند. او در تمام اين مدت، از وفا و صفا، فكر و ذكري جز حسين عليه السلام ندارد و براي او ناراحت

است.

جرم «هاني» چه بود؟! او مسلم را به منزل خود راه داده بود ابن اشعث از او شفاعت كرد و فرمانرواي كوفه، قول مساعد داد؛ ولي يكباره بدون جهت و به طور غير مترقبه، تصميم گرفت او را بكشد! چرا؟ علتي جز افروزش آتش غضب و خودكامگي ابن زياد وجود نداشت. او بدين ترتيب، مي خواست، محيط را بشدت مرعوب كند و آتش كينه و عنادش را فرونشاند. ابن زياد، خودكامگي مي كند و هاني، سخن از رحمت و رضوان الهي مي گويد.

امام در راه كوفه

امام در راه كوفه

مي دانيم كه مقارن همين روزها، امام عليه السلام از مكه به سمت كوفه حركت كرد. وي هنگام حركت، از اوضاع كوفه اطلاع نداشت؛ ولي از خطبه ي او، استنباط مي شود

( صفحه 184)

كه او، آينده را خطرناك مي ديد، وي فرمود:

«مرگ همچون گردنبند زيباي دختر جوان به گردن آدميان نقش بسته است، وه! كه من به ديدار پيشينيان خويش، همچون يعقوب به ديدار يوسف، اشتياق دارم. براي من ناوردگاهي برگزيده اند كه بدان خواهم رسيد. چنان بينم كه بندبندهايم را گرگ هاي بيابان در جاي بين «نواويس» و كربلا از هم جدا كنند و شكم هاي خالي و گرسنه ي خويش را بدان پر كنند، از روزي كه با قلم تقدير نوشته شده نمي توان فرار كرد. رضاي خدا، رضاي ما اهل بيت است. ما بر بلاي او صبر مي كنيم و او اجرهاي صابران را بطور كامل به ما خواهد داد. پاره هاي تن پيغمبر صلي الله عليه و آله از او جدا نخواهد شد و همه در بهشت گرد او جمع خواهند شد. چشم او بدانان روشن خواهد شد و وعده اش را نسبت به آنان وفا خواهد كرد. هر كه، خون دلش را در

راه ما بخشد و خويش را به لقاي پروردگار حاضر و آماده بيند، با ما كوچ كند كه من فردا صبح انشاءالله حركت خواهم كرد.»

اين خطبه، لبريز از شور و شوق، هيجان و نشاط است. او مرگ را بسي زيبا و دلاآويز مي بيند و به آن عشق مي ورزد. او به خدا و ابديت چشم دوخته و از اين جهان چشم پوشيده و شيفته ي لقاي پروردگار و راضي به رضاي اوست. او احساس مي كند كه سرنوشت الهي و قطعي و اجتناب ناپذير او، جهاني از نور و فضيلت در پي دارد كه سزاوار دل دادن و خود باختن است.

او به ياد رسول خدا صلي الله عليه و آله سخن مي گويد و خود را به او پيوسته مي بيند و آرزو مي كند با وي در بهشت همنشين شود. او كشندگان خويش را بسان گرگان گرسنه اي مي بيند كه براي سير كردن شكم خالي خويش، او را پاره پاره مي كنند. او اعلام مي كند كه همراهيان او بايد دست از جان بشويند و دل به مهر خدا دهند.

اين روحيه ي عالي و ملكوتي، اين انگيزه ي نوراني و آسماني و اين ايده هاي ابدي و لانهايت، عناصر ممتاز انقلاب شورانگيز حسيني است. و بدين سان انقلابي كه به نام و به ياد خدا و با روحي آكنده از عشق به حقيقت و ابديت، آغاز شده و پايان يافته، همچون ابديت، پر ارج و گران قدر است.

امام از «بطن الرمه» نامه اي توسط «قيس بن مسهر صيداوي» و يا «عبدالله بن

( صفحه 185)

يقطر» به كوفه فرستاد. و آنان را از حركت خود مطلع كرد. چون راه ها بسته شده بود «حصين بن نمير»، رييس شرطه ي ابن زياد كه

مأمور كنترل آمد و رفت بود، قاصد امام عليه السلام را دستگير كرد و پيش ابن زياد فرستاد. عبيدالله بدو گفت: منبر برو و «حسين دروغگو» را دشنام ده.

قيس به منبر رفت و گفت:

مردم! اين حسين بن علي عليه السلام، بهترين خلق خدا، پسر فاطمه عليه السلام دختر رسول خداست و من قاصد اويم. او را اجابت كنيد.

وي آن گاه ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و بر علي بن ابي طالب عليه السلام درود فرستاد. او را از بالاي قصر به زير افكندند چنان كه بدنش متلاشي شد. در اين صحنه نيز، همت و شجاعت، با خودسري و زورگويي مواجه شده است.

ديدار با حر

ديدار با حر

از امام، پس از ملاقات با حر، دو خطبه نقل شده كه ذيلا از نظر مي گذرانيم:

پيش از نماز ظهر چنين فرمود:

«اي مردم! من به سوي شما نيامدم مگر از آن رو كه نامه هاي شما به من رسيد و فرستادگان شما پيش من آمدند. اگر بر همان تصميم هستيد كه به من عهد و ميثاق اطمينان بخش دهيد و اگر چنين نمي كنيد و قدوم مرا ناخوش داريد، من به همان جا كه آمده ام باز مي گردم.»

مردم ساكت بودند؛ هيچ كس حتي يك كلمه نگفت. پس از نماز عصر چنين فرمود:

«مردم! رسول خدا فرموده: هر كس پادشاه ستمگري بيند كه حرام خدا را حلال شمرده و عهد خدا را شكسته و با سنت او به مخالفت برخاسته و در بين بندگان خدا به گناه و دشمني كار مي كند و او را به وسيله ي كاري يا گفتاري سرزنش نكند، بر خداست كه او را به همان سرنوشت آن شاه دچار سازد. آگاه باشيد كه اين جماعت، ملازم شيطان شدند و

از فرمانبري خداي رحمان سرباز زدند. فساد و تباهي پديد كردند و حدود الهي را تعطيل نمودند. «في ء» و اموال عمومي را انحصاري كردند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كردند و من از ديگران بر اين امر (خلافت)

( صفحه 186)

سزاوارترم. نامه هاي شما و فرستادگان شما پيش من آمدند كه شما بيعت كرده ايد. اگر به بيعت خود وفا كنيد بهره مند شده ايد و رشد يافته ايد. من حسين بن علي عليه السلام، فرزند فاطمه عليهماالسلام، دختر رسول خدايم. جان من با جان شما و خانواده ي من با خانواده ي شماست.»

خطبه بعد از نماز عصر را به ترتيب ذيل نيز روايت كرده اند:

«اي مردم! از خدا بترسيد و حق را براي اهل حق بشناسيد. خدا از شما راضي خواهد بود. ما اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله، براي سرپرستي اين امر از اين مدعيان كه آنچه ادعا مي كنند، ندارند و در بين شما به جور و عدوان رفتار مي كنند. شايسته تريم. اگر جدا ما را خوش نداريد و به حق ما جاهليد و رأي شما غير از نوشته ها و قاصدهاي شماست، من برمي گردم.»

حر از نامه ها، اظهار بي اطلاعي كرد و پس از آنكه نامه ها را به او ارايه كردند، گفت: به خدا ما از آنها نيستيم كه نامه نوشته و فقط مأموريم شما را تسليم ابن زياد كنيم. امام فرمود:

«مرگ از اين كار به تو نزديكتر است!» و وقتي خواست حركت كند و حر مانع شد، به او فرمود: «مادرت به عزايت نشيند!» و بالاخره وقتي توافق شد كه به طرف چپ - جاده «عذيب» و «قادسيه» - بپيچند، حر به امام عليه السلام گفت: به خدا اگر بجنگي كشته

مي شوي، امام فرمود:

مرا از مرگ مي ترساني؟ من هم گويم كه آن مرد اوسي كه مي خواست به ياري رسول خدا رود و پسر عمويش آو را مي ترسانيد، گفت:

سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا مانوي حقا و جاهد مسلما

و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفي بك ذلا ان تعيش و ترغما

يعني «من مي روم و مرگ براي جوانمرد عار نيست اگر نيت حق داشته باشد و از سر مسلماني به جهاد پردازد، جان خويش را در راه مردان شايسته بر كف گيرد، از تباه شدگان ببرد و با مجرمان به مخالفت خيزد. من اگر زنده مانم، پشيمان نشوم و اگر بميرم، ملامت نكشم. براي تو همين ذلت بس كه زنده بماني و دماغت را به خاك مالند.»

( صفحه 187)

امام عليه السلام، در اين صحنه كه آرام ترين برخورد متخاصمين است، براي اولين بار براي مردم كوفه، اصول و مباني مرام خود را تشريح مي كند. او وظيفه ي اجتماع را در برابر ستمگري هاي شاه ستمگر مطرح ساخته و سخن از انحرافات جاري در دستگاه حكومت وقت مي گويد. او اصول انحرافات را تبعيت از شيطان، نافرماني خدا، فساد و تباهي، تعطيل حدود الهي، انحصاري كردن اموال عمومي، ادعاهاي دروغ و تو خالي، جور و ستم و بالاخره حرام كردن حلال و حلال كردن حرام خدا مي داند.

او، سپس خود را معرفي مي كند و شايسته ي خلافت اعلام مي دارد، و در عين حال پيشنهاد مسالمت آميز مي دهد و مي گويد چون آمدن او بر مبناي دعوت مردم بوده، اگر حالا تغيير عقيده داده ايد من برمي گردم. او با استشهاد به اشعار سرباز اوسي، آمادگي خود را

براي شهادت اعلام مي دارد. عكس العمل سپاه مخالف در برابر اين بيانات اصولي، تنها سكوت بود. و تنها گفتگويي كه در اين صحنه ملاحظه مي شود دو جمله ي تند از امام خطاب به «حر» است كه وي به حكم ادب و نجابت، مراعات احترام امام عليه السلام مي كند و در مقام پاسخگويي برنمي آيد.همان طور كه اشاره كرديم برخورد امام عليه السلام با «حر»، آرامترين صحنه هاي مواجهه طرفين است و اين بدون علت نيست؛ توجه به اين نكته و بحث از علت اين آرامش، براي دريافت روحيات خصم، لازم و ضروري است. به نظر مي رسد علت، دو چيز است: يكي آن كه فرماندهي بر عهده ي مردي مؤدب و نجيب و اصولي است و روحيه ي فرمانده، در سپاهيان مؤثر است. وقتي همراهيان حر مي بينند او پشت سر امام نماز مي خواند و در پاسخ تندي او، ادب مي كند، آنها نيز ناگزير به پيروي از رويه ي او هستند. ديگر آن كه روحيه ي عمومي هر چند فرسوده و از وفاداري نسبت به امام عاجز بود، ولي امام در نظرها محترم و در عمق دل مردم عزيز و محبوب بود و سواد جمعيت هيچ گاه نسبت به او بغض و كينه نداشت و اگر وعد و وعيد و ارعاب و تخويف سفلگان و فرومايگاني چون يزيد و ابن زياد و شمر نبود، هيچ گاه مردم در برابر او تا اين اندازه تند و جسور نبودند كه به رويش شمشير كشند و خونش را بريزند.

( صفحه 188)

بطوري كه در صفحات آينده خواهيم ديد، وقوف بر ابزار تبليغاتي حكومت اموي به خصوص ابن زياد و بررسي روحيات مردم در روز عاشورا و انقلابات بعدي و گريه هاي زن و

مرد كوفه به هنگام ورود اسرا، همگي حاكي از اين است كه دستگاه جبار يزيد با استفاده از ضعف و ترس عمومي و استخدام روحيات جاه طلبانه ي كساني مثل: ابن سعد، بطور قهري و با حركت فريبكارانه سپاهياني جمع كرده، و به جنگ امام فرستاده بودند و گرنه، مردم طبعا از جنگ با وي گريزان بودند.

و اين خاصيت روح جامعه هاي كم رشد است كه بر اثر نداشتن ايده ي ثابت و راه روشن و شخصيت ذاتي، يك جو اجتماعي آلوده و تاريك به وجود مي آورند و سردمداران محيط و بازيگران صحنه هاي سياسي، مجال مي يابند كه هر گونه رعد و برق هاي وحشت انگيز ايجاد كنند و صحنه هاي دلفريب و دلاويز نمايش دهند تا عده اي را بدان ترتيب برسانند و دسته اي را بدين صورت بفريبند. و ما در صحنه هاي آينده، اين حقيقت را بهتر لمس خواهيم كرد.

فرود در كربلا

فرود در كربلا

از اين به بعد، صحنه ها عوض مي شود و افراد خشن و بي ادبي مأمور «انجام وظيفه!» مي شوند. مردي كه از طرف ابن زياد، نامه براي حر آورده كه امام حسين عليه السلام را در سرزمين بي آب و علفي متوقف سازد، هنگام ورود، بدون آنكه به امام سلام و اعتنا كند، مأموريت خود را به حر ابلاغ كرد. وي علاوه، مأموريت داشت كه مراقب حر باشد. اين مأموريت، حكايت از آن دارد كه گزارش هايي راجع به نرمش هاي حر به ابن زياد رسيده بود. اين مأمور با «زهير بن قين» آشنايي داشت. زهير به او گفت:

- الهي بميري! اين چه كاري است كه در پيش گرفته اي؟

- از امام خود پيروي و به بيعت خويش وفا مي كنم.

- نه چنين است. خود را هلاك كردي و براي خود

ننگ خريدي. امام تو از آنهاست كه خدا درباره شان فرموده: «و جعلناهم ائمة يهدون الي النار...» (1) .

( صفحه 189)

حر كه خود تحت نظر قرار گرفته بود، امام را مجبور به توقف كرد. زهير به امام گفت: جريانات بعدي سخت تر خواهد بود و اگر همين جا با اين عده بجنگيم آسانتر از جنگ با عده فراواني است كه بعد از اين خواهند آمد. امام فرمود: «من به جنگ آغاز نمي كنم» و فرود آمد.

اين جريان كه در روز دوم محرم سال 61 هجري اتفاق افتاد، فاجعه ي عاشورا را به دنبال داشت. گزارش فوق، كه صحنه اي از رويه ي مسالمت آميز امام را براي ما مجسم مي كند، در عين حال، اين سؤال را پيش مي آورد كه چرا امام براي جلوگيري از خطرات آينده، از هم اكنون به پيشگيري دست نزد؟! و آيا اين، خود يك نوع تسليم در برابر دشمن نبود؟!

جواب اين سؤال، بسيار روشن است: امام كه براي جنگ نيامده بود! او به طوري كه گفتيم: طبق دعوت قبلي و به مقتضاي وظيفه ي وجداني، شرعي و اخلاقي، به كوفه مي آمد؛ و تازه او اگر دست به جنگ مي زد، با شرايطي كه موقعيت سوق الجيشي او داشت؛ با كنترل راه ها و قطع عبور و مرور، به هيچ وجه احتمال پيروزي نداشت. از كربلا تا كوفه راهي نيست، فوري براي سركوبي او لشكر مي آمد و قواي او را در هم مي شكست، آنگاه چه مي شد؟ همه جا سخن از آن مي رفت كه وي بدون ارزيابي نيروي خويش و تنها بر اثر يك هيجان آني و بدون تدبير دست به جنگ برده است؛ ولي او شروع به جنگ نكرد و تا

آخر نيز بر همين شيوه عمل كرد و در روز عاشورا نيز، براي دفاع از جان و حرم خويش مي جنگيد.

(1) قصص / 41.

خطبه ي امام در فرود به كربلا

خطبه ي امام در فرود به كربلا

امام عليه السلام، به ترتيبي كه ديديم، بطور اجبار در كربلا فرود آمد و بلافاصله براي ياران خويش پس از حمد و ثناي الهي چنين خطبه خواند:

«همان گونه كه مي بينيد كار ما به اينجا كشيده. دنيا دگرگون شده و به زشتي گراييده و خوبيهاي آن رفته است. از دنيا، ته مانده اي بيش به مانند مانده ي آب در ته ظرف باقي نمانده و اين زندگي ننگين، هم چون چراگاهي ماند كه وبا گرفته باشد.»

( صفحه 190)

«ألا ترون إالي الحق لا يعمل به والي الباطل لا يتناهي عنه، ليرغب المومن في لقاء ربه حقا فاني لا أري الموت الا سعادة و لا الحيوة مع الظالمين الا برما»

«مگر نمي بينيد به حق عمل نمي شود و از باطل بازنمي ايستند؟ راستي بايد مؤمن راغب به لقاي پروردگار خويش باشد، راستي كه من مرگ را جز رستگاري و زندگي با ستمكاران را جز بيچارگي نبينم.»

و باز فرمود:

«مردم بندگان دنيايند و دين بر سر زبانشان افتاده است؛ مادام كه زندگيشان رو به راه است، دور دين را مي گيرند؛ ولي آنگاه كه بلا احاطه شان كرد، دينداران كم شوند.»

از خطبه ي بالا چنين برمي آيد كه امام عليه السلام در يك تأثر روحي به سر مي برد. از بي وفايي دنيا سخن مي گويد؛ از اينكه در محيطي قرار گرفته كه به حق عمل نمي شود و مردم به دنبال باطل مي روند، رنج مي برد و سخن از رغبت به لقاي پروردگار و مرگ سعادتمندانه مي گويد. در اين كلمات ايده ي او فراموش نشده و تأثرات او

نيز عجين با ايده و عقيده است.

اين گفته، بدان معني است كه امام عليه السلام از اينكه گرفتار شده و سرنوشت خطرناكي در پيش دارد، و به طوري كه از لحن كلام او استنباط مي شود - متأثر است؛ ولي نه از آن رو كه كشته مي شود، بلكه تأثر او از اين ناحيه است كه چرا بايد او را به جرم طرفداري از حق و مبارزه با باطل بكشند و فرياد حق طلبانه اش را خاموش كنند. او از برخورد با چنين محيطي بسيار رنج مي برد و متأثر مي شود؛ بحدي كه ميل دارد بميرد و اين اوضاع نكبت بار را نبيند و بدين ترتيب شوق و عشق با تأثر و تألم، راحتي و خوشي، با ناراحتي و ناخوشي در روح بزرگ امام عليه السلام به هم آميخته است.

آميختگي سوز و گداز، گريه و شادي در حوادث كربلا لحظه به لحظه بيشتر مي شود و مردي كه نمونه اعلاي عواطف انساني است، از سرنوشت ناگوار خاندان خويش بشدت منقلب است و به حكم عاطفه به زن و فرزند و خواهر و برادرش بحد اعلا علاقه و محبت دارد و در عين حال، روحيه اش را به ابديت پيوند زده و از همه ي اين آلام روحي و تأثرات قلبي با خدا سخن مي گويد. در آينده، مناظر بيشتري از اين حالات خواهيم ديد.

( صفحه 191)

... هر چه به فاجعه ي كربلا نزديكتر مي شويم، روحيه ها، انگيزه ها و ايده هاي طرفين، بيشتر نمودار مي گردد، و ما اينك صحنه هاي اين ماجراي پرشور را فهرست وار از نظر مي گذرانيم. در اين صحنه ها روحيات طرف مقابل را بدين ترتيب ملاحظه مي كنيم:

- وقتي به عمر سعد پيشنهاد رفتن به كربلا شد، وي در

كشاكش روحيات و افكار متضاد خويش قرار گرفت و مي گفت: «نمي دانم از ملك ري كه آرزوي من است دست بردارم و يا گناه قتل حسين عليه السلام را به گردن گيرم» و سرانجام تسليم روحيه جاه طلبانه خود شد.

- مردم ديلم، بر يزيد شوريده بودند و عمر بن سعد مأمور بود با چهار هزار سرباز براي سركوبي ايشان رود و آنگاه حاكم ري گردد. در اين بين، پيشنهاد رفتن به كربلا به او شد و سربازان را به زور همراه او كردند. سپاهيان به طور پنهاني از لشكر كناره گيري مي كردند و به كوفه بازمي گشتند. عبيدالله كه از جريان مطلع شد، يكي از سربازان مختلف را گردن زد و ديگران از ترس به لشكر بازگشتند. (1) .

- عمر بن سعد در كربلا، پس از آنكه پيام مسالمت آميز امام را داير بر اينكه طبق دعوت آمده و حاضر است بازگردد، دريافت كرد، گفت: اميدوارم خدا مرا از جنگ با او معاف دارد و جريان را طي نامه اي به ابن زياد گزارش كرد.

- پس از ملاقات محرمانه اي كه شبانه بين او و امام، طبق پيشنهاد امام صورت گرفت و بسيار طول كشيد، وي به ابن زياد نوشت: خدا آتش فتنه را خاموش كرد و امر اين امت اصلاح گرديد. حسين عليه السلام حاضر شده يا برگردد، يا به يكي از سر حدات رود و يا به شام رود و با يزيد مذاكره كند.

- وقتي شمر به كربلا آمد و مأموريت جنگي آورد، ابن سعد به او گفت: واي بر تو! خانه ات خراب! دستت بسته باد! تو نگذاشتي و كار را خراب كردي! ما مي خواستيم كار، به صلح پايان پذيرد. به خدا حسين

عليه السلام همان روحيه پدرش را

( صفحه 192)

دارد و تسليم نمي شود.

- همين شخص عصر تاسوعا به لشكريان فرياد زد: «يا خيل الله! اركبي! و بالجنة ابشري!» لشكر خدا سوار شويد و به بهشت بشارت دهيد.

- همين شخص، روز عاشورا با تيراندازي خود، جنگ را شروع كرد و گفت: شاهد باشيد اولين كسي كه تير انداخت، من بودم!

- پس از پايان ماجرا، وقتي ابن سعد از پيش ابن زياد بازگشت، گفت: هيچ كس مثل من به منزل نمي رود! من از ابن زياد فاسق ظالم فاجر پيروي كردم و قرابت را بريدم و حاكم عادل را نافرماني نمودم!

- روز عاشورا وقتي شمر ديد دور خيام آتش برافروخته اند، خطاب به امام عليه السلام گفت: حسين! پيش از قيامت به آتش شتاب كردي؟ امام فرمود: پسر زن بز چران! تو سزاوارتري براي آتش. «برير» خواست او را بكشد، امام منعش كرد و فرمود: ابتدا به جنگ نمي كنم.

- وقتي امام فرمود: متعرض حرم من نشويد، شمر گفت: از حرم او دور شويد كه او «كفو كريمي» است يعني يار وفادار بزرگواري است.

- مردي پس از بستن شريعه فرات فرياد زد: حسين! ببين آب مثل شكم ماهي موج مي زند. به خدا يك قطره به تو نمي دهيم تا از تشگني بميري.

- شب عاشورا امام اين آيه را مي خواند:

«ما كان الله ليذر المومنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب» (2) .

خدا مومنين را همين طوري كه هستند به خود وا نمي گذارد تا آنكه نا پاك را از پاك جدا سازد.

مردي از لشكريان ابن سعد فرياد زد: به پروردگار كعبه كه ما پاكيزگانيم و از شما امتياز يافته ايم.

- «قيس بن اشعث» در جواب او گفت: به خدا

نمي فهميم تو چه مي گويي؟ به حكم پسر عمت فرود آي.

( صفحه 193)

- ابن زياد نوشت: آب را بر حسين عليه السلام ببند، همان گونه كه بر تقي زكي، عثمان، بستند.

- خولي كه خواست دست به گناه قتل امام عليه السلام زند، لرزيد و عقب رفت. شمر گفت: خدا دستت را بشكند، چرا مي لرزي؟ و خود آن فجيعه را انجام داد.

- سنان يا شمر به در خيمه ي ابن سعد آمد و گفت:

اوفر ركابي فضة و ذهبا

اني قتلت السيد المحجبا

قتلت خير الناس اما وابا

و خيرهم اذ ينسبون نسبا

يعني: ركاب مرا پر از طلا و نقره كن كه من سرور بزرگي را كشتم. كسي را كشتم كه نسب پدر و مادرش از همه بهتر بود.

ابن سعد گفت: مگر ديوانه اي، اگر ابن زياد اين حرف را از تو بشنود تو را مي كشد (3) .

- پس از پايان ماجرا، از زنان و دختران با زور و خشونت لباس مي بردند و ريخته بودند كه امام علي بن الحسين عليه السلام را بكشند.

حميد بن مسلم مي گويد: من آنها را پراكنده كردم، عمر سعد رسيد. زن ها به گريه و زاري پرداختند. وي دستور داد كسي داخل خيمه ها نشود، هر چه گرفته اند پس دهند و عده اي را براي حفاظت خيمه ها موكل ساخت.

... چند گزارش كوتاه و پراكنده ي بالا، نموداري از روحيات متشنج، مضطرب، تند و خشن، بي اساس و بي منطق فرماندهان و سربازان خصم است. در آنچه خوانديم، يك بار هم سخن منطقي و مستدلي و يا عمل عاقلانه و با رويه اي ملاحظه نمي كنيم. چرا، گاهي به وجدان هاي فروكوفته اي دست مي يابيم كه ناخود آگاه، گرد و غبار و تعصب را كنار زده، و جلوه ي كم فروغي دارد! اين جلوه هاي كم فروغ، از

ابن سعد كه سابقه ي خانوادگي اسلامي دارد و بزرگ زاده است، چندان مورد اعجاب نيست؛ ولي از كساني مثل شمر و سنان باعث تعجب است. چنين

( صفحه 194)

تصور مي كنيم كه اين اشعه، قوي و نيرومند از روح بزرگ و ملكوتي امام بود كه حتي تاريكترين دلها را، مجذوب مي كرد.

در گزارش هاي مربوط به ابن سعد مي خوانيم كه وي پس از آن همه ترديد و دو دلي و آن همه تلاش براي خاموش كردن آتش فتنه، وقتي كه تصميم بر جنگ مي گيرد، لشكر خود را «لشكر خدا» خطاب مي كند و به بهشت بشارت مي دهد! او، اين چنين به خودش دروغ مي گويد! و وجدانش را آلوده و ناپاك مي كند! و بطور تصنعي، مي خواهد نداي وجدانش را خاموش كند ولي در گزارش هاي مربوط به شمر، قضيه بر عكس است: او از اول تند و خشن است؛ ولي پس از پايان ماجرا، تكاني مي خورد و اندكي متوجه مي شود؛ ولي اين توجه بسيار كوتاه و زودگذر است.

در گزارش هاي ديگران مي خوانيم كه با آشفتگي و تندي، فحش و ناسزا مي دهند و هو و جنجال مي كنند. عوامل جمع آوري سپاه را نيز از پيش دانستيم و فهميديم كه كارگردانان، مردم بي هدف و بي رويه را به آن صحنه فجيع كشانيدند.

عجيب نيست مردمي كه با چنين روحيه هاي متزلزل و بي ايمان و بي منطق به صحنه ي پيكار كربلا آمده اند، تاب مقاومت با مردم با ايمان و روشندل و مصممي كه به قول ابن سعد از مرگ باكي ندارند و راه و هدفشان مثل آفتاب روشن است، نداشته باشند. اينان در هر قدم مي لرزند و ناراحتي وجدان دارند؛ ولي مردمان با ايمان، هر چه قدم نزديكتر مي نهند، قويتر و مصممتر مي شوند.

...

و اينك با مطالعه ي خطبه ها و گفتگوهاي شب و روز عاشورا با روحيه، انگيزه و ايده ي امام عليه السلام و يارانش در عرصه ي جنگ آشنا مي شويم:

علي بن الحسين عليه السلام مي گويد: شب عاشورا من مريض بودم؛ خود را به نزديك پدر رساندم، ببينم چه مي گويد. وي در خطبه ي خود چنين گفت:

«خدا را بهترين ستايش ها كنم و در سستي و سختي شكر گزارم. خدايا؟ ترا حمد گويم كه ما را به نبوت گرامي داشتي و قرآن به ما آموختي و در دين، فقيهمان كردي و به

( صفحه 195)

ما چشم و گوش و دل دادي.

خدايا ما را از شكرگزاران گردان، من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خانداني نيكوكارتر و پيونددارتر از خاندان خود نديدم. خدا به شما جزاي خير دهد. من گمان نمي كنم روز ديگري داشته باشيم. به شما اجازه دادم. همگي دستتان باز است، برويد. از طرف ما مانعي نيست. پيماني با شما ندارم. شب فرا رسيده حركت كنيد.»

عباس و ديگر فاميل او چنين گفتند:

ما چنين نكنيم. بعد از تو بمانيم؟ خدا نكند چنين روزي را ببنيم.

به فرزندان عقيل گفت: مسلم براي شما بس است، برويد. گفتند:

«سبحان الله! مردم چه مي گويند؟ و ما به جواب چه بگوييم، بگوييم: ما سرور و بزرگتر و بهترين عموزادگان خود را رها كرديم و همراه آنها تير و نيزه و شمشير نزديم و ندانستيم كه با آنها چه كردند؟ به خدا ما چنين نمي كنيم، ما خودمان و مال و خاندانمان را فداي تو مي كنيم و تا به جايگاه شما وارد شويم. زندگي بعد از تو را خدا زشت كند!»

«مسلم بن عوسجه» برخاست و گفت:

«ما دور تو را خالي گذاريم؟

آنگاه در اداي حق تو پيش خدا چه عذري بريم؟ هان كه به خدا نيزه ام در سينه ي اينان فرونبرم و با شمشيرشان نزنم دسته شمشير بر دستم بر جاي نخواهد ماند، و اگر بي اسلحه شوم، بدانها سنگ خواهم زد. به خدا ما از تو جدا نمي شويم تا خدا بداند ما سفارش پيغمبر صلي الله عليه و آله را درباره تو حفظ كرديم. به خدا اگر بدانم هفتاد بار كشته و زنده و سوزانده مي شوم، از تو جدا نمي شوم تا در برابر تو بميرم. حالا كه يك مرگ بيشتر نيست، چگونه چنين نكنم؟!، اين كرامتي است كه هيچ گاه از بين نرود.»

زهير برخاست و گفت:

«من دوست دارم هزار بار كشته و زنده شوم و خدا بدين وسيله جان تو و جوانان اهل بيت تو را از كشتن برهاند.»

اصحاب ديگر نيز هر كدام سخناني بدين مضامين گفتند. امام عليه السلام، به خواهر خود كه بسيار بي تابي مي كرد و بي هوش در افتاده بود، آب پاشيد و به او چنين فرمود:

( صفحه 196)

«خواهرم! تقواي الهي پيشه كن و به عزاي الهي خو گير و بدان كه اهل زمين مي ميرند و اهل آسمان باقي نمي مانند و همه چيز جز خدايي كه خلق را به قدرت خود آفريده، از بين مي رود و آنگاه خدا همه را مبعوث مي كند و بازگشت مي دهد، خدا فرد است و واحد، جدم، پدرم، مادرم، برادرم، همگي بهتر از من بودند من و هر مسلماني، بايد از رسول خدا صلي الله عليه و آله سرمشق گيريم. خواهرم! به تو سوگند مي دهم و خواهش مي كنم و سوگند را از راستي اجرا كني، وقتي من كشته شدم، گريبان مدر و

رخسار مخراشان و فرياد «ويلي» و «ثبور» مزن.»

در صبح عاشورا به نقل علي بن الحسين عليه السلام، امام عليه السلام چنين دعا كرد:

«خدايا تو در هر پيشامد ناگواري مايه ي اطمينان و در هر سختي اي اميد و در هر كاري كه براي من پيش آمد كند، پايگاه وثوق و سرمايه ي مني، چه نگراني ها كه دل از آن سست گشته و چاره ي آن كم گشته و دوستان واگذاشته اند و دشمنان شماتت كرده اند؛ ولي من آن را پيش تو آوردم و شكايت آن را به تو كردم. از همه رو گردان و به تو راغب بودم. تو نگراني ها را بر طرف كردي و غم دل گشودي. پس تو سرپرست همه ي نعمت ها و دارنده ي همه ي خوبي ها و منت هاي رغبت ها و مقصدهايي.»

امام عليه السلام، پس از تنظيم اردوي خويش، سوار بر اسب شد و خطاب به مردم چنين گفت:

«اي مردم! گفتارم را بشنويد و شتاب نكنيد تا شما را به آنچه سزاوار است راجع به من عمل كنيد، موعظه كنم تا ديگر عذري براي شما باقي نگذارم؛ اگر به انصاف گراييديد كه سعادتمند شده ايد و اگر انصاف نداديد رأي خود را ببينيد.

وي آنگاه حمد و ثناي الهي گفت و خويش را معرفي كرد و چهار تن از لشكريان را كه براي او نامه نوشته بودند؛ به اسم، خطاب فرمود و در پاسخ يكي از آنها (قيس) كه گفت: ما نمي فهيم چه مي گويي به حكم پسر عمت فرود آي، فرمود:

«لا و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد.»

«نه به خدا، به ذلت دست بشما ندهم و چون بندگان فرار ننمايم.»

و آنگاه فرياد زد:

«عباد الله! اني عذت بربي و ربكم ان

ترجمون و اني عذت بربي و ربكم من كل متكبر

( صفحه 197)

لا يومن بيم الحساب...» (4) .

«بندگان خدا! من به پروردگار خودم و شما پناه مي برم از اينكه سنگبارانم كنيد و پناه مي برم از هر آدم متكبري كه ايمان به روز قيامت ندارد.»

وي طي خطابه ديگري خود را معرفي كرد و در پايان گفت:

«به خدا هيچ كدام از آنچه را از من خواهند، اجابت نكنم تا آغشته به خون، خدا را ملاقات كنم.»

او در ضمن خطابه ديگري چنين گفت:

«مردم! بدانيد، دنيا خانه فنا و زوال است. اهل دنيا پيوسته از حالي به حال ديگر گردند. مردم! شما با اسلام آشنا شديد و قرآن خوانديد و دانستيد كه محمد صلي الله عليه و آله رسول خداست؛ ولي اينك به پا خاسته ايد كه از سر ظلم و دشمني، فرزندش را بكشند.»

وي آنگاه رو به اصحاب خود كرد و فرمود:

«(ان القوم) استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله اولئك حزب الشيطان ألا ان حزب الشيطان هم الخاسرون»! (5) .

بر اين جماعت، شيطان غلبه كرده و از ياد خداشان برده، اينان حزب شيطانند و حزب شيطان زيانكارانند.

و بعد خطاب به مردم اين اشعار را خواند:

تعديتم يا شر قوم ببغيكم

و خالفتموا فينا النبي محمدا

أما كان خير الخلق أوصاكم بنا

أما كان جدي خيرة الله احمدا

أما كانت الزهراء امي و والدي

علي اخو خير الانام المسدد!

لعنتم و اخزيتم بما قد جنيتم

ستصلون نارا حرها قد توقدا

«اي مردمي كه از همه بدتريد! از سر دشمني بر ما تعدي كرده و در مورد ما با پيغمبر صلي الله عليه و آله مخالفت كرديد. بهترين مردم (پيغمبر صلي الله عليه و آله) وصيت ما را به شما نكردند؟

جد من برگزيده ي خدا احمد صلي الله عليه و آله نبود؟ مادر من زهرا عليهاالسلام و پدرم علي عليه السلام نيست كه بهترين مردم درستكار بود؟ شما لعنت شديد و رسوا گشتيد و به واسطه ي اين جناياتي كه

( صفحه 198)

كرديد، به زودي در آتش فروزنده ي جهنم خواهيد افتاد.»

وي آنگاه كه لشكر احاطه اش كردند، چنين خطبه خواند:

«هلاكت و بدبختي نصيب شما باد اي جماعت! شما سرگشته و حيران، ما را به كمك خود خوانديد و ما هم براي اداي وظيفه آماده ي فريادرسي شما شديم؛ ولي اينك شمشيرهايي كه در دست داريد، به روي ما كشيده ايد و آتشي را كه ما براي دشمن شما و خودمان روشن كرده بوديم، براي ما افروختيد! شما بدين ترتيب، دشمن دوستان خود شديد و بر ضد آنان به دستياري دشمنان پرداختيد، بدون اينكه اينان عدل و دادي در بين شما منتشر كرده باشند و يا آرزوي شما در مورد آنان تحقق يافته باشد؛ مگر آنكه مقداري از مال حرام دنيا را به شما دادند و روزي پستي به شما خورانيدند بي آنكه ما چيز تازه اي پديد آورده باشيم و يا در رأي خويش به خطا رفته و ضعيف شده باشيم. چرا عذاب ها و ويلها براي شما نباشد؟ كه ما را ناخوش داشتيد و تركمان كرديد.

روي شما زشت باد...! شما ياغيان امت و وامانده هاي احزاب هستيد كه قرآن را به دور افكنديد و پيرو شيطان شديد و در دار و دسته ي گنهكاران گشتيد و كتاب خدا را تحريف كريد و راه و رسم پيغمبر صلي الله عليه و آله را خاموش نموديد و اولاد انبياء را كشتيد. اولاد زنا را به نسبت خويش ملحق

كرديد و مومنين را آزار داديد و پيشوايان مسخره چيها شما را به فريادرس خواندند «الذين جعلوا القرآن عضين» (6) ؛ آنهايند كه قرآن را پاره پاره كردند. شما به فرزند حرب (ابوسفيان) و پيروان او اعتماد مي كنيد و ما را ياري نمي كنيد؟ آري بي وفايي در بين شما شايسته است. عروق شما با آن روييده و اصل و فرع شما آن را به ارث برده و دل هاي شما بر آن استوار شده و سينه هاتان در پرده مانده و در نتيجه شما به صورت كمان تيراندازان و منبع نان خوردن غاصبين درآمديد.

هان! كه لعنت خدا بر پيمان شكناني كه پس از مؤكد ساختن پيمان، در حالي كه خدا را بر آن شاهد گرفته اند، پيمان مي شكنند. به خدا سوگند كه شما آنهاييد! هان كه زنازاده ي پسر زنازاده، مرا بين دو چيز مخير كرده: يا شمشير كشيم و يا به ذلت تن بدهيم. هيهات! من به پستي تن ندهم؛ اين كار را خدا و رسول ابا دارند؛ پدران و مادران پاك و پاكيزه، دماغ هاي با حميت و جان هاي سربلند نمي پذيرد كه پيروي لئيمان را

( صفحه 199)

ترجيح دهيم بر آنكه كه چون بزرگواران از پاي درآييم.

هان! كه عذر شما را برطرف كردم و شما را ترساندم و با همين عده ي كم با شما به جنگ خواهم پرداخت.»

وي آنگاه اين اشعار را خواند:

فان نغلب فغلابون قدما(7)

و ان نهزم فغير مهزمينا

و ما ان طبنا جبن و لكن

منايانا و دولة آخرينا

اذا ما الموت رفع عن الناس

كلا كله اناخ بآخرينا

فافني ذلكم سروات قومي

كما افني القرون الاولينا

فلو خلد الملوك اذا خلدنا

و لو بقي الكرام اذا بقينا

فقل للشامتين بنا افيقوا

سيلقي الشامتون كما لقينا

يعني: «ما اگر غلبه

كنيم، كه از قديم هميشه غالب بوده ايم و اگر شكست خورديم، در حقيقت شكست نخورده ايم، ما عادت به ترس نداريم؛ ولي ما بايد بميريم كه ديگران به دولت برسند!

هر گاه مرگ سينه خود را از يك عده مردم بردارد، به ديگران مي اندازد.

همين مرگ، بزرگان قوم مرا از بين برد؛ كما اينكه نسل هاي پيشين را از بين برد.

اگر پادشاهان جاويد مي ماندند، ما هم جاويد مي مانديم و اگر بزرگواران بقا مي يافتند، ما هم مي يافتيم.

به شماتت گران ما بگو به هوش آييد كه شماتت گران به همان رسند كه ما رسيديم.

وي در پايان خطبه ي خود پيش بيني كرد كه به اندك زمان، چرخ عوض مي شود و همگي به مجازات خواهند رسيد و در پايان به آنان نفرين كرد و خطبه ي خود را چنين پايان داد.

«ربنا عليك توكلنا و اليك انبنا و اليك المصير»

امام عليه السلام وقتي تصميم به جنگ گرفت، چنين رجز خواند:

انا ابن علي الطهر من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين أفخر

وجدي رسول الله اكرم من مشي

و نحن سراج الله في الخلق يزهر

( صفحه 200)

امام عليه السلام وقتي مي جنگيد، چنين رجز مي خواند:

كفرا القوم و قدما رغبوا

عن ثواب الله رب الثقلين

قتل القوم عليا وابنه

حسن الخير كريم الطرفين

يعني: اين جمعيت كافر شده و از قديم از ثواب خدا رو گردان شده اند. اين جمعيت علي عليه السلام و پسرش حسن عليه السلام را كه مرد خوب و از طرف پدر و مادر بزرگوار بود، كشتند.

امام در اين رجز تاريخچه اي از مبارزات گذشته و فضايل پدرش بر شمرده است.

وي در يك حمله چنين رجز خواند:

القتل اولي من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار

و در حمله ي ديگر چنين رجز خواند:

انا الحسين بن علي

آليت

ان لا انثي

احمي عيالات ابي،

امضي علي دين النبي(8) .

بطوري كه ملاحظه مي كنيم خطبه ها و رجزهاي امام، مشحون از استدلال و منطق، وعظ و اندرز و حاكي از دلي مطمئن و آرام، روحي بلند و نيرومند و مشتمل بر بسياري از حقايق و واقعيات است.

اين كلمات، ترواش روح بزرگي است كه از عشق به خدا و ابديت آكنده و از گمراهي ها و تيرگي ها، ظلم ها و ظلمت ها، سقوط و انحطاطهاي آدميان آزرده است. روحي بزرگ كه در جايگاه بلند خود بر تمام ارواح و نفوس، مسيطر و مسلط است.

تطبيق محتواي اين كلمات با آنچه از افكار و انديشه هاي امام عليه السلام در صفحات گذشته ي كتاب خوانديم، براي ما روشن مي كند كه انديشه ها، آرمانها، ايده ها و انگيزه هاي امام عليǢ السلام در تمام دوران و تا پايان زندگي، پيوسته، از طهارت و عزت، روشن بيني و بلند انديشي برخوردار بوده است. آنچه از هيجانات روحي او در

( صفحه 201)

عرصه ي كربلا در خطبه هايش منعكس شده، جزء به جزء، با آنچه سابقا از او ديده ايم منطبق است.

اين مقتضاي روح مردان بزرگي است كه با حقيقت عالم پيوند دارند و در گفتار و كردار خويش از حقيقت عالم جدا نشده اند. اʙƘǙƠپيوسته در نور حركت مي كنند و چون از ناموس عالم جدا نيستند، هيچ گاه متزلزل و مردد نمي شوند. به جهان پيوسته اند و از زبان جهان سخن مي گويند.

و چون حقيقت يكي است و جهان، يك واقعيت بيش ندارد - يعني هر چه هست همانست كه هست و هيچ گاه دگرگون نمي شود - اينان نيز كه نماينده ي واقعيت جهان و زبان گوياي آنند، هيچگاه در ايده و عقيده دگرگوني ندارند، اينان از مرگ نمي هراسند چون

با حق پيوند دارند و مي دانند كه در عالم گم نمي شوند.

ولي آنان كه به خود دروغ مي گويند و وجدان خويش را سركوب مي كنند و شرافت انساني را به ثمن بخس مي فروشند، به دست خود، رشته ي خود را از عالم مي برند و چون به جايي پيوستگي ندارند، پيوسته در لرز و هراس و ترس و وحشت و اضطراب و سرگرداني به سر مي برند. هر گام را با دو دلي برمي دارند و بيش از هر چيز از مرگ مي ترسند؛ زيرا هستي خود را در گرو زندگي تاريك خويش مي بينند.

نمونه هاي كامل اين دو روحيه را ما در پيكار كربلا: در امام و ياران او و نيز در دشمنان او به خوبي مشاهده مي كنيم.

در گذشته، نمونه اي از اظهارات ياران امام كه حاكي از ايمان و استقامت و روشندلي آنان بود، ذكر كرديم؛ در عين حال، لازم است وضع روحي و كلمات آنها را در روز كربلا نيز مشاهده كنيم؛ ولي به منظور اجتناب از طول كلام، نخست روحيه ي منقلب و كلمات پرشور «حر بن يزيد رياحي» - كه حالت استثنايي دارد و از دو جهت در بحث ما مورد استفاده قرار مي گيرد بررسي مي كنيم.

حر را از پيش به ادب و نرم خويي شناختيم و لذا اينك او را مستعد دريافت حقيقت مي يابيم و ملاحظه مي كنيم كه وي چگونه به جمع حقيقت مي پيوندد و با

( صفحه 202)

يك جهش كه تا پايان جهان، تحسين آزاد مردان گيتي را برانگيخته است، خويش را به نماينده ي تمام نماي حقيقت تسليم مي كند.

وه! كه شور دلاويز و دل انگيز است آن دقايق روحاني كه حر بن يزيد را از ظلمت به نور آورد و از وحشت

و اضطراب به اطمينان و آرامش كشاند و او را از آن همه رنج و عذاب وجدان رهايي بخشود!

وي پس از توبه و گفتگوهاي معروفي كه بين او و امام عليه السلام صورت گرفت، خطاب به مردم چنين گفت:

«اي اهل كوفه! مادرتان به عزاتان نشيند و برايتان بگريد. شما اين بنده ي صالح را دعوت كرديد؛ ولي حالا كه آمده، به حال خود گذاشتيد؛ در حالي كه بدين خيال بوديد كه در راه او به جنگ پردازيد و اينك به او نيرنگ زده ايد كه او را بكشيد؛ او را بازداشت كرده و گريبانگيرش شده و از هر طرف دورش را گرفتيد كه نتواند به اين شهرهاي عريض خدا رود...»

وي آنگاه از عطش اهل بيت، سخن گفت و گفتار خود را چنين خاتمه داد:

«بئسما خلفتم محمدا صلي الله عليه و آله في ذريته لاسقاكم الله يوم الظمأ»

«پس از محمد صلي الله عليه و آله با دومان او بد كرديد! خدا به روز تشنگي، سيرابتان نكند.»

بطوري كه گفتيم، همه ي لشكريان، دچار كشاكش روحي بودند؛ ولي فقط حر و چند تن ديگر بود: كه از اين معركه سربلند بيرون آمدند و شب يا روز عاشورا به امام عليه السلام پيوستند. عمل اينان، در عين اينكه از آزادگي و وجدان بيدارشان حكايت دارد، بطور دقيق نموداري از آشفتگي روحي لشكريان ابن سعد است. اينان بدين ترتيب مجسم مي كنند كه همگي فرماندهان و سربازان در اضطراب و التهابند؛ هر چند بر اثر سستي و دون همتي به آنچه در اندرونشان مي گذرد، اعتنا نمي كنند و به نداي وجدان پاسخ نمي گويند.

آري: حر، پيام وجدان سركوب شده ي هم مسلكان گذشته خويش بود كه تا پايان جهان به

گوش جهانيان رسيد. وي مانند همه ي ياران امام عليه السلام، به معني واقعي كلمه «حر» بود؛ اين مرد آزاده و همرزمان پيكار جوي او، مردان خود ساخته اي بودند، كه با فداكاري ها و جانبازي هاي خويش، «حريت» را عملا تفسير كردند.

( صفحه 203)

اينان همگي در نور حركت مي كردند و راهشان را روشن مي ديدند و هيچ گونه اضطراب و دغدغه نداشتند.

مورد ديگر «وهب» است، شنيده ايم كه او پس از پيكار، به حضور مادر شتافت و گفت: از من راضي شدي؟ گفت: نه مگر آنكه در برابر امام عليه السلام كشته شوي. وي كه تازه ازدواج كرده بود و بيش از هفده روز از عروسي او نمي گذشت با همسر خود در اين باره سخن گفت؛ خانم جوان، او را به بهشت بشارت داد.

مورد ديگر: به «محمد بن بشير حضرمي» خبر رسيد، پسرش را در «ري» اسير كرده اند؛ امام عليه السلام به او گفت مي خواهي برو. گفت: اگر جانوران بدنم را بدرند؛ دست از تو برنمي دارم!

ياران امام عليه السلام همه، بدين گونه بودند و از اين رو است كه ما مي گوييم انقلاب كربلا، از عناصر اصيل و ممتاز انساني برخوردار بوده است. بايد به جرأت گفت: پيكار كربلا، در جهادهاي ديني نيز بي نظير بوده است؛ زيرا در جنگ هاي مذهبي اي كه في المثل پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام انجام مي دادند، هر چه بود ايده ها و عقيده ها را در برابر هم صف آرايي مي كرد. طرفين دعوا، روي اصولي با هم مي جنگيدند و هر كدام به آنچه مدعي بودند ايمان داشتند اگر هم همه اين طور نبودند، بسياري اين طور بودند؛ ولي در كربلا، حتي يك نفر از لشكريان دشمن نبود كه با روحيه ي

مثبت و با انگيزه ي روشن بر اساس ايده ي درست بجنگد! و از اين طرف نيز، از امام گرفته تا كوچكترين فرد مبارز، هيچ كدام نبودند كه روحيه ها، انگيزه ها و ايده هاي خود را روشن نيافته باشند. اين نكته ي بسيار دقيقي است كه توجه به آن، رمز امتياز و عظمت نهضت كربلا را نيك روشن مي سازد. مطلب زير، نكته ي بالا را روشن تر مي كند:

چنانكه مي دانيم در همه ي جنگ ها، فرمانده جنگ، سربازان خود را تشجيع و تحريص مي كند و با ايراد خطابه روحيه ي آنها را براي ورود در صحنه ي پيكار آماده مي سازد. و مي دانيم كه در جنگ ها، همه ي سربازان خود ساخته نيستند كه بدون خطابه ي جنگ و تهييج فرمانده. بطور خودكار، با شوق و ايمان به عرصه ي جنگ وارد شوند.

( صفحه 204)

و مي دانيم كه اين همه، بر اثر ناهماهنگ بودن سربازان از نظر ايمان به هدف و ظرفيت و استقامت است. در كليه جنگ هاي ديني مذهبي نيز مطلب از همين قرار بوده است.

ولي در نهضت حسيني عليه السلام، افراد، هماهنگ و داراي ايمان كامل به هدف بودند؛ زيرا امام عليه السلام، اعلام كرد كه هر كس مي خواهد برود، برود. و پيداست كساني در اين معركه خواهند ماند كه كاملا و با روشن بيني، بدانند براي چه مي مانند و براي چه مي جنگند. در كدام جنگ، فرمانده، نه تنها تشجيع و تحريص نكرده، بلكه افراد را تصفيه و انتخاب كرده است؟ و در كدام جنگ، سربازان يك طرف، همگي و بلا استثنا داراي روشن بيني و ايمان كامل و اطمينان خاطر بوده و طرف ديگر، همگي و بلا استثنا بي ايمان و مردد و متزلزل بوده اند!... اين نكته ي مهم در خود يك نگارش جداگانه

است...

نكته ي ديگري كه بايد در اينجا يادآور شويم اينست كه: در خطبه ها و رجزها و گفتگوهاي امام عليه السلام و خاندان او پيوستگي هاي خويشاوندي با رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام مطرح شده و حتي از جد و جده نيز سخن به ميان آمده است. محتواي اين گفتارها، ممكن است اين توهم را پيش آورد؛ كساني كه تنها به خاطر هدف خويش مي جنگند نبايستي از مسايل خانوادگي و شخصي سخن به ميان آورند. آيا اين، نمونه اي از آميختگي مبارزه با تعصبات قبيله اي و نژادي و افتخار به حسب و نسب نيست؟

در پاسخ اين توهم بايد اولا، در نظر داشته باشيم كه دشمن، به دروغ مدعي اسلام و تبعيت از رسول خدا صلي الله عليه و آله است و ثانيا، پيوند صوري اي كه امام و خاندان او با رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام داشتند، به حكم وراثت و تربيت و محيط خانوادگي، آنان را به صورت نمونه هاي كامل تربيت اسلامي درآورده بود. و ثالثا، امام علي عليه السلام از يك طرف، مدتي در كوفه حكومت داشت و عظمت گذشته او در نظرها بود و از يك طرف تبليغات مسمومي بر ضد او به وسيله ي دستگاه اموي منتشر

( صفحه 205)

مي شد.

امام و خاندان او، با اعلام پيوند خانوادگي و نسبي به پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام، اولا، به مدعيان دروغين اسلاميت تفهيم مي كردند كه از نظر نژاد و خاندان، با، رگ و پوست و خون، مسلمان و خدا پرستند و ثانيا، هيبت و عظمت خويش را با مجسم ساختن پيامبر صلي الله عليه و آله، علي عليه السلام

و هيبت و عظمت او نمودار مي ساختند و ثالثا، از حيثيت و شرافت اميرالمؤمنين عليه السلام دفاع مي كردند و او را به نيكي مي ستودند و ايمان پيوند صوري و معنوي خويش را به آيين مقدسي كه در راه آن مي جنگيدند، به خصم اعلام مي داشتند و لشكر را مقهور عظمت و هيبت خويش مي كردند.

ملاحظه كنيد علي بن الحسين عليه السلام در رجز خود چنين مي گويد:

انا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله اولي بالنبي

تالله لا يحكم فينا ابن الدعي

اضرب بالسيف احامي عن ابي

ضرب غلام هاشمي قرشي

يعني: من علي بن حسين بن علي عليه السلام هستم. و ما - به خانه ي خدا سوگند - به پيغمبر صلي الله عليه و آله سزاوارتريم. بخدا فرزند زنا در بين ما حكم نكند. شمشير مي زنم و از پدرم حمايت مي كنم، همان گونه كه جوان هاشمي و قرشي شمشير مي زند!

و در حمله ي ديگر چنين رجز خواند:

الحرب قدبانت لها الحقايق

و ظهرت من بعدها مصادق

و لله رب العرش لا نفارق

زجموعكم او تغمد البوارق

يعني: حقايق جنگ پديدار شد و دلاوران آن نمودار گشتند! به خدا تا شمشيرها در نيام نرود، از جمع شما جدا نشويم!

و عباس بن علي عليه السلام چنين رجز مي خواند:

لا أرهب الموت أذ الموت زقا

حتي اواري في المصاليت اللقا

نفسي لنفس المصطفي الطهر وقي

و لا اخاف طارقا ان طرقا

بل اضرب الهام و أفري المفرقا

اني انا العباس اغدو بالسقا

و لا اخاف الشر عند الملتقي

يعني: وقتي مرگ آيد، من از مرگ نترسم تا در ميانه ي مردان پيكار در اين چيز اندك

( صفحه 206)

(مرگ) پنهان شوم، جان من نگهدار جان پاك پيامبر باد، هر كه جلو آيد از او نترسم و بلكه شمشير زنم

و فرقش جدا سازم، من عباسم كه براي آب آوردن مي روم و در هنگام برخورد از هيچ بدي نمي ترسم.

و بار ديگر چنين مي خواند:

اقاتل القوم بقلب مهتد

اذب عن سبط النبي احمد

اضربكم بالصارم المهند

حتي تحيدوا عن قتال سيدي

اني انا العباس ذوالتودد

نجل علي المرتضي المؤيد

يعني: من با دلي هدايت يافته با اين قوم مي جنگم و از فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله جانبداري مي كنم. من شما را با شمشير بران مي زنم تا از جنگ كردن با آقاي من فرار كنيد. من عباس مهربانم (9) ، فرزند علي مرتضايم كه از طرف خدا مؤيد بود.

ملاحضه مي شود كه روحيه ها، انگيزه ها و ايده هاي خاندان هاشمي با نژاد و «رگ و ريشه ي» آنها در آميخته بوده است و هر يك از آنها كه سخن گويد، با ديگري پيوستگي تفكيك ناپذير دارد.

تا اينجا ما با روحيات متخاصمين به خوبي آشنا شديم و دانستيم كه در كربلا، چهره هايي روبروي هم قرار گرفتند كه صد در صد و بطور كامل و بي آنكه در هيچ مفهومي از مفاهيم انساني مشترك باشند، متضاد و متباين يكديگر بودند، و اينك تجلي عملي اين دو روحيه را در صحنه ي پيكار بررسي مي كنيم.

جنگ، در ابتدا تن به تن آغاز شد و مبارز طلبان لشكر ابن سعد، يكي پس از ديگري از پاي در مي آمدند. جنگ، مدتي بدين صورت ادامه يافت و تلفات، يكسره متوجه سپاه ابن سعد بود. وقتي چنين ديدند، يك ستون لشكر به ستون راست اصحاب امام عليه السلام، كه بيش از 32 نفر نبودند حمله ور شد.

( صفحه 207)

اين حمله، توسط خود امام و نيزه داران معدود او بشدت دفع شد و تيراندازان امام عليه السلام به تيراندازي پرداختند؛ در

اين حمله نيز تلفات يكسره متوجه لشكريان ابن سعد بود. در اين هنگام، «حر» به سپاهيان ابن سعد حمله برد و آنان را متفرق كرد. وضع چنان غير عادي شد كه «عمرو بن حجاج» فرياد زد: احمقها! مي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟: با شجاعان اين شهر! با مردمي كه به استقبال مرگ آمده اند! كسي از شما به ميدان ايشان نرود. اينان كمند و شما مي توانيد سنگبارانشان كنيد. و از اين پس، از طرف ابن سعد، جنگ تن به تن قدغن شد.

و پس از اين، دو حمله ي سخت؛ يكي از راست و ديگري از چپ به فرماندهي «عمرو» و «شمر» به لشكر امام عليه السلام شد. «مسلم بن عسوجه» از طرفداران امام عليه السلام از پاي در آمد؛ ولي اين حمله نيز بشدت دفع شد. عقب زدن اين حمله، حيرت انگيز بود و لذا فرمانده سواره نظام كه گيج شده بود به «عمرو» پيام داد كه مگر نمي بيني ما امروز از اين عده كم چه مي بينيم؟ در اين زمان پانصد تيرانداز، به سپاه امام عليه السلام تيراندازي كردند و در همين احوال، «شمر»، حمله ي ديگري برد و تلفات از طرفين زياد بود. اين جريان از صبح تا ظهر طول كشيد...

... بعد از نماز ظهر، حمله اي از طرف سپاهيان ابن سعد نمي شود و اين سربازان امام هستند كه به ميدان كارزار مي روند و لشكريان را تار و مار مي كنند. يك عده چندين هزار نفري هستند در برابر حداكثر 50 نفر باقي مانده ي اصحاب امام عليه السلام، چنان وحشت زده بودند كه جرأت قدم گذاشتن به ميدان جمگ نداشتند!...

منظره ي نكبت فرار سپاهيان ظلم، ما را به روحيه ي فرسوده و وحشت زده و انگيزه ي سست و ايده ي

پست آنان راهنمايي مي كند.

تلفات فراواني كه از ناحيه امام عليه السلام و ياران او، به لشكر جرار «ابن سعد» وارد شد، ملعون ترس و وحشت و فرار و درهم ريختگي اوضاع آنها بود. در يك حمله كه لشكريان فرار مي كردند، عده زيادي روي هم مي ريختند و زير دست و پاي اسبان لگدمال مي شدند.

عامل مهمي كه در پراكنده ساختن لشكريان، نقش مهمي را داشت، رجزهاي

( صفحه 208)

رعد آساي امام عليه السلام و ياران و خاندان او؛ و عامل ديگر، قيافه هاي ملكوتي و آسماني و چهره هاي جذاب و نافذ و مؤثر آنان بود.

رجزها، كه حاكي از ايمان و شجاعت و نمودار ايده و هدف و مشتمل بر پيوستگي نزديك پيكار جويان با رسول خدا صلي الله عليه و آله بود، مثل رعد، گوششان را پاره مي كرد و در مغزشان غلغله ايجاد نمود. سراسر وجودشان را طوفان مي گرفت و رشته هاي دلشان از هم مي گسست و حيران و سرگردان به اين سو و آن سو مي دويدند.

اين، بي ايماني است كه آدم را چنين را چنين بدبخت و بيچاره مي كند و الا اگر كسي - ولو به غلط - به كار خود ايمان داشته باشند، هرگز چنين رسوايي و بدبختي بار نخواهد آورد. در اينجا يك نكته است كه تذكر آن مناسب به نظر مي رسد و آن، دريافت عامل روحي حمله بردن و هتك حرمت نسبت به زنان و كشتار كودكان است علاوه بر آنكه حاكي از كمال شقاوت و پليدي ذاتي آنان بود، عكس العملي از شكست آنان در جبهه هاي جنگ با بزرگان محسوب مي شود.

از همه جالبتر و شور انگيزتر، منظره ي حمله يك تنه ي شخصي امام عليه السلام به سيل جمعيت است؛ او

آن چنان سپاه را درهم ريخت كه «شمر» فرياد زد: امير! اگر همه ي مردم به ميدان حسين عليه السلام بروند او همه را از ميان برمي دارد. چنين رأي دهم كه سواره نظام و نيزه داران و تيراندازان، با هم از هر طرف دور او را بگيريم.

پيشنهاد شمر عملي شد؛ ولي او حلقه محاصره را مي شكافت و خود را به خيمه ها مي رسانيد و مي ايستاد و مي فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»...

ابن سعد كه وضع را بسيار نامساعد ديد، فرياد زد: مي دانيد با چه كسي مي جنگيد؟ اين فرزند «قتال العرب» است! از هر طرف محاصره اش كنيد! كه در حال، چهار هزار تيرانداز، امام عليه السلام را محاصره كردند، و رابطه اش را با حرم بريدند و به سوي حرم حمله بردند. وي فرياد كشيد:

«ويلكم يا شيعة آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا الي احسابكم اذ كنتم عربا.»

( صفحه 209)

«واي بر شما اي پيروان دودمان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از بازگشت به خدا نمي ترسيد در دنياي خود آزاد باشيد. شما كه عربيد به حسب و خلق خويش رجوع كنيد.»

اين گفته ي امام، چنان شور و غلغله اي افكند كه شمر فرياد برآورد: چه مي گويي! فرمود: ما با هم مي جنگيم و زن ها گناه ندارند تا زنده ام متعرض حرمم نشويد!

پاسخ امام عليه السلام بقدري جانسوز و نافذ بود كه در شمر مؤثر افتاد. وي گفت: بسيار خوب، لشكر! از حرم اين مرد دور شويد و دور خودش را بگيريد كه كفو كريمي است...

- تأثير معجزه آساي كلام امام عليه السلام در دل و جان دشمن سنگدلي چون شمر، ما را به روحيه ها، انگيزه ها

و ايده هاي امام احرار عليه السلام و دشمن او آشنا مي كند...

آقاي راشد در جملات كوتاه زير، از اين حقيقت پرده برگرفته است:

«در شب عاشورا از خيمه هاي امام حسين عليه السلام صداي تيغه هاي شمشير بود كه صيقل مي خورد با زبانهايي كه تلاوت قرآن مي كردند و با اين كيفيت تماميت خود را در امر دين و دنيا در زير اين پرده ي نيلفام نمايش مي دادند. روز عاشورا نيز كلمات حكمت و غيرت و شجاعت و عزت نفس بود كه از زبان آنها در افق تاريك شرك و نفاق مانند شهاب هاي آسماني مي درخشيد و دست و سر بود كه در راه خدا به هوا پرواز و يا بر زمين پرتاب مي شدند، مي مردند و زنده تر مي شدند، دست و سر مي باختند و داراي آسمان و زمين مي گشتند، بر چهره ي مرگ لبخند مي زدند و از ملايك گوي سبقت مي ربودند...» (10) .

پس بدون علت نيست كه پيكار جويان كربلا، تا جهان باقي است. فروزنده و تابناكند؛ زيرا به قول ايشان:

«فضا هر قدر تاريك تر باشد، شعله نور در آن نمايانتر مي شود. در ظلمت شب جلوه ي توحيد خوب نمودار مي گردد و در محيط ستم چهره ي عدالت نيك جلوه مي كند.» (11) .

( صفحه 210)

پاسخ آخرين پرسش فصل گذشته (12) از محتواي فصل حاضر به دست آمد: خلاصه ي پاسخ اين است كه منشأ عظمت قيام امام عليه السلام، عظمت روحيه، انگيزه و ايده ي او و ياران پاكنهاد اوست؛ هر چند شكل ظاهري قيام نيز، كم نظير است و استقامت و پايمردي و شكست ناپذيري امام عليه السلام و ياران او، در خور همه گونه تقديس و ستايش است؛ ولي اينها منحصر به قيام او نيست و در مبارزات مذهبي و غير

مذهبي جهان، نمونه هاي زيادي از آن مي بينيم. تفسيرهاي نامأنوس و مرموز، نيز عقده اي نمي گشايد و بلكه بر مشكل مي افزايد. دستيابي به عناصر اصيل و الهي قيام امام عليه السلام و توجه به فضايل بزرگ انساني و برخورداري قيام كربلا از همه ي مظاهر كمال انسانيت، تنها رمز احترام عميق آزادگان جهان، به اين نهضت آزادي بخش انساني است؛ نهضتي كه با عشق خدا و ابديت عجين بود و هيچ عامل ديگري از قبيل تعصب و احساسات ناپايداري كه در صحنه هاي جنگ برافروخته مي شود، در آن نقشي نداشت، نهضتي حسيني به حق در ميان نهضت هاي جهان يكتا و بي نظير است.

اين است آنچه كه آدمي را به احترام در برابر امام حسين عليه السلام و ساير رزم آوران نيك نژاد صحنه ي كربلا وا مي دارد. و چشم شيفتگان فضيلت و آزادي را فراسوي آن حق طلبان از جان گذشته و با فضيلت مي دوزد...

( صفحه 211)

(1) ابوالشهداء، ص 102.

(2) آل عمران / 179.

(3) تذكره سبط، ص 267.

(4) آيه ي 20 سوره ي دخان و آيه ي 27 سوره ي غافر.

(5) مجادله / 19.

(6) الحجر، 91.

(7) فان نهزم فهزامون قدما.

(8) آقاي راشد مي گفت: مصراع هاي رجزهاي امام به ترتيب كوتاهتر مي شود و اين بر اثر خستگي نفس امام در پيكار است كه بتدريج كم و ضعيف مي شده است.

(9) در كربلا همه ي مظاهر انساني تجلي كرد. مهر و وفا در كربلا به سرحد اعلي بود و عباس بن علي (ع) يك نمونه ي كامل مهر برادري بود. داستان آب نياشاميدن او از سر وفا شاهد گويايي بر اين مدعا است كه انقلاب كربلا از تمام عناصر اخلاقي انساني در والاترين درجه، برخوردار بوده است.

(10) سخنراني هاي راشد، ج 5، ص 148.

(11)

رك سابق، ج 2، ص 344.

(12) پرسش اين بود كه چرا قيام حسين (ع)، اين چنين مهم جلوه داده شده و درباره ي آن به تبليغات پرداخته اند؟.

آثار و نتايج

آثار و نتايج

از مسايلي كه بايد درباره ي آن نيك انديشيد، اين است كه: امام با نهضت خود، كانوني براي نهضت هاي پراكنده ي آينده به وجود آورد و بدين ترتيب، هم آيين اسلام و هم حكومت و امت اسلامي را از خطر تجزيه و اضمحلال نجات داد.

توضيح سخن آنكه با توجه به عقده هاي فراواني كه در سينه هاي مخالفين يزيد مي گذشت و با سبكسري و بي سياستي اي كه يزيد داشت، اصطكاك بين حكومت و مردم قطعي بود؛ ولي اين اصطكاك ها، چون كانون نداشت و ايده ها و انگيزه هاي نهضت كنندگان پراكنده بود، در هر جا، تجزيه طلبان و عاشقان حكومت، از آن بهره برداري مي كردند و محصول مبارزه را در انحصار خويش در آورده و ضبط مي كردند.

قيام امام عليه السلام، اين خطر بزرگ را از آينده ي دنياي اسلام برداشت و پرچمي برافراشت كه دنياي آينده ي اسلام در ظل آن به انقلاب پرداخت.

تصوير فرضي اي كه ما از قيامهاي ضد اموي در صورت عدم قيام امام عليه السلام داريم، اين است كه بر اثر بي لياقتي يزيد و نارضايتي مردم، هر روزي در جايي نغمه اي ساز مي شد و زد و خوردي به وقوع مي پيوست؛ اين زد و خوردها هر كدام علتي داشت و تنها يك عده اي ممكن بود در اين ميان، صاحب ايده و عقيده باشند و به منظور دفاع از اسلام قيام كنند؛ ولي جو اجتماعي به دلايلي كه در بخش دوم

( صفحه 212)

خوانديم، به تعصبات قبيله اي و پي جويي مقامات و دعواهاي موسمي و كوچك، سخت آلوده بود.

در اين گونه اجتماعات، سرانجام هرج و مرج پديد مي آيد و چون راه و رسم جامعه روشن نيست، قدرتمندان و قبايل و خاندان هاي متنفذ و آنها كه از همه مكارتر و دغلبازترند، اوضاع را قبضه مي كنند. و به هم مي تازند، بالاخره بساط ملوك الطوايفي راه مي اندازند. چيزي كه در اين بين به كلي از بين مي رود، مرام و آييني است كه تازه پا به عرصه ي وجود گذاشته و بيش از نيم قرن از سن آن نمي گذرد؛ و يكپارچگي امتي است كه تازه تأسيس شده است.

بدين ترتيب بطوري كه يك جا اشاره كرديم: با حكومت يزيد، نه دين ماندني بود و نه حكومت و نه امت!. «كانون» بخشيدن به مبارزات آينده و روشن كردن ايده ي مبارزه، به طوري كه پس از شهادت امام عليه السلام، دنياي اسلام به طرفدراي از علويين بر پا خاست، يكي از درخشان ترين آثار، قيام امام عليه السلام بود.

نكته ي ديگر آنكه: اگر امام عليه السلام قيام نكرده بود، بسياري از مصلحت انديشان و خوبان و صاحبان عقيده، چون اوضاع را بسيار آشفته و مضطرب مي ديدند و ملاحظه مي كردند كه مبارزات بي رويه از طرف افراد و گروه ها و طوائف مختلف با افكار آلوده و جاه طلبانه شروع شده، ممكن بود اساسا از هر گونه شركتي در مبارزات آينده خودداري كنند و خود را از معركه هاي سياسي عقب كشند؛ ولي قيام امام عليه السلام، اين عده را در صف اول مبارزه قرار داد و اين باعث شد كه هدف مبارزات آينده - هر چند عده اي از مبارزين هواهاي ديگر در سر داشته باشند - از نظر عمومي روشن شود.

جريانات بعدي - آنگونه كه معمولا نزديك بينان و مردم

سطحي اي كه نتيجه ي يك قيام را تنها آن مي دانند كه اوضاعي بالكل دگرگون و قدرت ظالم سرنگون شود و وضع جديدي بر مبناي كمال عدالت به وجود آيد - بر محور صحيح به گردش در نيامد؛ يعني انقلاب كربلا باعث نشد كه جنگ هاي جاه طلبانه امثال ابن زبير به مسير ديگري هدايت شود، بلكه برخوردها و زد و خوردهاي بعدي به استثناي

( صفحه 213)

معدودي بر سر خلافت و حكومت بود؛ ولي نكته اين است كه قيام خالص و استثنايي امام عليه السلام كه از ايده و هدف و واضحي برخوردار بود، با محتواي خود، در افكار نفوذ كرد و يكي از مهمترين ابزارهاي تبليغاتي مبارزين آينده شد.

با توجه به اين نكته كه قيام امام عليه السلام هيچگاه از محتواي خود (يعني اخلاص دفاع از حريم اسلام و دفاع از حقوق مردم) عاري نمي شد، پس اين نهضت با محتواي خود، هميشه مردم را به آيين تقوا و پاكي دعوت مي كرد.

«ابن زبير» مردي بود كه در نهضت خود، هواي خلافت بر سر داشت و پس از رسيدن به قدرت با بني هاشم بدرفتاري آغاز كرد و في المثل محمد حنيفه و ابن عباس را يك بار براي آنكه با او بيعت نكردند، زنداني و بار ديگر تبعيد كرد؛ وي حتي از صلوات فرستادن بر پيغمبر صلي الله عليه و آله در خطبه هاي خويش امتناع ورزيد و در جواب ايراد مردم، گفت: خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله بد مردمي هستند و من اگر اسم پيغمبر صلي الله عليه و آله را ببرم اينان گردن مي افرازند!

انگيزه ي مختار نيز در قيام به درستي روشن نيست؛ وي با وصف خونخواهي درخشان و وسيع از كشندگان امام

عليه السلام، خوش سابقه نيست و شرح حال و مذاكرات او با ابن زبير مي رساند كه او نيز مرد مخلصي نبوده است. مع الوصف ملاحظه مي شود اينان از قيام كربلا الهام گرفتند و به نهضت پرداختند؛ در اين ميانه «توابين» را مي بينيم كه با كمال جرأت و حريت و بدون هيچ هوايي به قيام خونيني دست زدند كه اين قيام خاطره ي شهداي كربلا را تجديد كرد.

ملاحظه مي شود كه نهضت هاي بعدي، گاه، از نهضت كربلا الهام مي گيرد، هر چند كه راه و رسم و ايده ي آن را به طور كامل تعقيب نمي كند و گاه، درست، هدف نهضت كربلا را تعقيب مي كند؛ و همين كه قيام امام عليه السلام به صورت يكي از عناصر اصلي و عوامل محركه ي قيام هاي بعدي مي شود، محتواي خود را نيز به اين قيام ها تلقين و الهام مي كند و محور توحيد و اخلاص، هميشه به صورت يك ايده ي مقدس، اينجا و آنجا به چشم مي خورد.

اين مسأله، به صورت موج ديرپايي شد كه همچنان عده اي مردم درستكار و

( صفحه 214)

دلسوخته و خدا پرست را از زمان بني اميه و بني مروان و بني العباس به همراه خود كشاند و قيام هاي علويين بر اساس راستي و فضيلت، در ميان آن همه قيام جاه طلبانه جلوه و نمود كرد.

ما در سالها و دهه هاي بعد از نهضت حسيني عليه السلام، مبارزيني از قبيل زيد بن علي بن الحسين عليه السلام «شهيد فخ» و «محمد نفس زكيه» و ديگران را مي بينيم كه در مقابل خلفاي بني العباس قيام مي كردند و انگيزه اي جز حق و عدالت نداشتند. اگر قيام امام نبود، هيچگاه، خوبان به فكر قيام نمي افتادند و مبارزات بعدي، يكسره در چهار چوبه هاي تنگ هوا پرستي و

جاه طلبي انجام مي يافت.

ديگر، آنكه همان گونه كه دانستيم: شورشيان تاري كدل كوفه به كار خود ايمان نداشتند و پس از پايان ماجرا اولين كساني كه پشيمان شدند، خودشان بودند؛ اين روحيه ي شكست خورده و منفعل، زمينه را براي هر گونه شكست مفتضحانه آماده كرده بود، كسي كه از كرده ي خود پشيمان باشد و پشيماني به حدي باشد كه او را از خود بيزار كند، براي پذيرش هر تخفيف و اهانتي حاضر است و خود را سزاوار آن مي داند؛ اين حالت، اگر براي شخصي يا جماعتي دست داد، راه را براي مخالفين آنها به خوبي هموار مي كند و انقلاب را به نتيجه مي رساند.

وقتي يزيد از خاندان خود ملامت مي شنود و وقتي ابن زياد را از خود طرد و او را لعنت مي كند و وقتي كه با اهل بيت عليهم السلام، پس از آن همه اهانت، به احترام و محبت رفتار مي كند، گرفتار يك بدبختي و ندامت دروني است كه به هيچ وجه نمي تواند آن را تسكين دهد و يا نداي باطن خود را خاموش كند؛ اين، بدترين حالتي است كه براي كسي يا كساني پيش مي آيد و اگر نيك دقت كنيم، سر اضمحلال بني اميه و رسوايي دامنه دار آنان، همين اضطراب و ندامت و ناراحتي دروني آنان بود.

معلوم نبود كه اگر واقعه ي «طف» پيش نمي آمد، دستگاه اموي بدين زودي ها در برابر قيام هاي مخالفين از پاي درمي آمد. مسلما روحيه ها اين قدر ضعيف و آماده ي تسليم نبود. وقايع «حره» و آتش زدن خانه ي خدا، همگي حاكي از نارحتي هاي فراوان دستگاه اموي بود كه بدين وسيله مي خواستند آن را كتمان كنند. قدرت هايي كه از هر

( صفحه 215)

سو درمانده بودند و گرفتار

انواع و اقسام آشوب ها و فتنه ها شده بودند، با توجه به روحيه ي پريشان و پشيماني اي كه داشتند، براي بازيافتن مصنوعي قدرتي كه مي دانستند از بين مي رود، به آخرين حربه ها متوسل مي شدند.

از آن سو، اگر واقعه طف پيش نمي آمد، مردم در برابر دستگاه اموي آن قدر جسور و جري نمي شدند كه بتوانند در نهضت هاي بعدي عرض اندام كنند و احيانا رهبري را بر عهده گيرند. پس، از يك طرف، جريان كربلا در مردم روح جديدي دميد و از طرف ديگر، روحيه بني اميه را تضعيف كرد و بدين ترتيب، مبارزين آينده توانستند آن حكومت فاسد را ريشه كن سازند.

بايد توجه داشت كه بازماندگان امام عليه السلام، چه كاروان اسارت در سفر كوفه و شام و مدينه و چه ائمه ي شيعه در به ثمر رساندن انقلاب كربلا سهم وافري داشتند. اينان با تبليغات آگاهانه خويش در برانگيختن احساسات و عواطف مردم و تلقين روح و انگيزه ي قيام امام عليه السلام به امت اسلامي توجه كامل كردند و موفق شدند كه از شهادت امام آزادگان عليه السلام به نفع هدف و ايده الهي خويش بهره برداري كنند.

علاوه بر تلقين محتواي انقلاب كربلا، جلب عواطف مردم و گرفتن چهره ي مظلوميت، ائمه عليهم السلام را در موقعيت ممتازي قرار داد كه دستگاه حكومتي، توبه كرد كه پس از آن، پيشنهاد بيعت به ائمه عليهم السلام دهد! و اين يكي ديگر از مهمترين نتايج قيام كربلا بود. دستگاه هاي حكومتي فهميدند كه چنين پيشنهادي با چه عكس العملي مواجه مي شود و چه اضطرابات و ناراحتي هايي به وجود آورد و بدين ترتيب، ديگر مسأله بيعت گرفتن از ائمه معصومين عليهم السلام براي هميشه مختومه شد و اين پيشوايان، توانستند در

طول دو قرن، سربلند و مستقل زندگي كنند.

رسم منحني موقعيت ائمه اهل بيت عليهم السلام از زمان امام علي بن الحسين عليه السلام تا حضرت رضا عليه السلام، نشان مي دهد كه چگونه اين رهبران عالي قدر توانستند با حسن تدبير در طول زندگي پر افتخار خويش، چنان موقعيتي به دست آورند كه به عاليترين مقامات مملكتي نايل آيند. امام علي بن الحسين عليه السلام را مي بينيم كه چون

( صفحه 216)

بازمانده ي بلافصل امام حسين عليه السلام بود و عواطف مردم را بيشتر مي توانست تحريك كند، راه و رسم خاصي پيش گرفت و در ضمن آنكه بدين ترتيب توانست سرافراز زندگي كند، راه آيندگان را نيز هموار كرد.

در زمان امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام، موقعيت اين دو امام بزرگ، بسيار عالي بود و آنچه از ترس و وحشت دستگاه حكومتي «منصور عباسي» از امام صادق عليه السلام نوشته اند، حاكي است كه ديگر بار، دودمان حسيني، موقعيت خويش را بازيافتند و حكومت، باز از آنان به وحشت افتاد. اين ترس و وحشت در زمان امام هفتم عليه السلام آن چنان افزون مي شود كه امام را چندين سال به زندان مي افكنند. و در زمان امام هشتم عليه السلام، بر اثر كارداني مأمون و با الزام و اجبار شرايط، مقام ولايت عهدي مملكت در اختيار خاندان علوي قرار مي گيرد كه اگر شهادت امام عليه السلام نبود و وي پس از مأمون زنده بود، مي بايستي زمامدار مسلمين شود. وي چنان موقعيتي داشت كه فرزندان او تا امام عسكري عليه السلام همگي لقب «ابن الرضا» داشتند و خود آنان نيز وزنه هاي سنگين صحنه ي سياست بودند.

اين فهرست اجمالي و كوتاه نموداري از آثار ديرپاي قيام حسين عليه السلام است كه در حفظ شخصيت

و موقعيت سياسي - اجتماعي خاندان عصمت و طهارت و پيشبرد اهداف الهي آنان در جهت حفظ اسلام و جامعه اسلامي تجلي يافت.

نبايد فكر كرد حفظ اين موقعيت، مهم نبوده و يا جنبه ي شخصي و خانوادگي داشته است؛ زيرا بطوري كه در بخش دوم خوانديم تنها خانداني كه به حق، حامل رسالت وحي و بناي اصول و فروع دين اسلام بودند و از ريشه ي جان بدان پيوند داشتند، خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و ائمه شيعه عليهم السلام بودند. به هر نسبت كه اين خاندان؛ بسط يد و نفوذ كلام و موقعيت و شخصيت داشته اند، به همان نسبت، ايده ي اسلامي قرين موفقيت بوده است. و لذا ملاحظه مي كنيم كه امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام به مجرد اينكه در فرصت مناسبي قرار گرفتند، به نشر فرهنگ اسلامي همت گماشتند و مردمان را به آيين علم و دانش فراخواندند و اسلام و قرآن مجيد را مورد تشريح و

( صفحه 217)

تفسير قرار دادند.

بطور خلاصه: راهبري نهضت هاي اصيل ضد ظلم و ستم و تهييج احساسات مردم و تضعيف روحيه ي رهبران فساد و سردمداران جنايت و حفظ موجوديت و شخصيت خاندان عصمت و طهارت، سه نتيجه ي برجسته اي است كه از قيام امام عليه السلام، حاصل شد. مفهوم گفته هاي بالا آنست كه امام عليه السلام، با وصف شكست ظاهري، در ايده ي حق خود موفق شد و بر دشمن غلبه يافت و اين غلبه بر خلاف آنچه در اذهان عده اي ترسيم يافته، تنها عبارت از نام آوري و شهرت و بقاي نام نيك امام و ياران پاكنهاد او نيست؛ چه آنكه نام و شهرت، اعتباري زودگذر بيش نيست و در پيشگاه حقيقت

و با قياس به حقايق و واقعيات، ارزشي ندارد. بسيارند افرادي كه در اقوام و ملل مختلف در طول قرون و اعصار، شخصيت هاي عظيمي يافته و مورد احترام و تكريم ميليون ها نفوس بشري بوده اند و هستند. اما اينها چيزي نيست كه به چشم حقيقت بينان، فضيلت آيد و يا غلبه و پيروزي ناميده شود. به قول «ابوعبدالله زنجاني»:

غلبه اين است كه يكي از دو اراده پس از جنگ و زد و خورد پيروز شود و نفوذ و پيشرفت را در عالم وجود جايز شود. اگر جنگ حسين عليه السلام و يزيد را به شهادت تاريخ، سر سلسله ي زوال بني اميه بدانيم. پس غريب نيست كه غالب را حسين عليه السلام بدانيم. (1) .

و به قول «سيد مير علي هندي»:

كشتار كربلا در همه كشورهاي اسلامي، مايه وحشت و بيم شد؛ ايرانيان را به هيجان آورد و در نتيجه حميت آنها، عباسيان توانستند دولت اموي را منقرض سازند. (2) .

«پروفسور براون» نيز در اين باره مي گويد:

«به عقيده ي ما دسته شيعه يا طرفداران علي، به قدر كافي هيجان و از خود گذشتگي نداشتند، ولي پس از حادثه كربلا قضيه دگرگون شد و تذكار كربلا و عطش كافي بود

( صفحه 218)

كه عواطف سست ترين مردم را به هيجان آورد كه حتي نسبت به مرگ بي اعتنا شوند». (3) .

اين گفتارها تا اندازه اي مي تواند غلبه ي امام را توضيح دهد؛ چه آنكه متكي به يك سلسله حقايق تاريخي است. گر چه ممكن است كه جامع نبوده و همه جانبه قضاوت نكرده باشند.

يكي ديگر از نتايج برجسته ي قيام امام عليه السلام كه سرلوحه ي همه آثار ديگر است، حفظ قانون است. علايلي مي گويد:

«در زمان بني اميه كارهايي از زمامداران بدون

اتكاء به قانون انجام مي يافت ولي در عهد بني عباس نفوذ قانون قضايي و احترام سلطه قانون اسلامي، آشكار گرديد.» (4) .

حفظ قانون، ولو بدان عمل نشود، از مهمترين مسايلي است كه هميشه مورد توجه بزرگان جهان بوده و هميشه حراست و پاسداري قانون را از مفاخر خود مي دانسته اند.

قيام امام، باعث شد كه قانون اسلامي به رسميت خود باقي بماند و از قانونيت نيفتد و اين است معني جمله ي معروفي كه مي گويند: «امام حسين، علت مبقيه دين اسلام است.»

انعكاس شهادت امام حسين عليه السلام در افكار مردم، از چند نمونه ذيل به خوبي نمودار مي گردد:

- لشكريان ابن سعد، با كاروان اسراي اهل بيت در شهري به نام «تكريت» رسيدند كه ساكنين آن شهر نصراني بودند. اسقف ها و كشيش ها در كليسا اجتماع كرده و در عزاي حسين عليه السلام ناقوس كليسا را به صدا درآوردند و گفتند از اين عده كه پسر دختر پيغمبر صلي الله عليه و آله خود را كشته اند، بيزاريم. لشكريان جرأت نكردند كه داخل شهر شوند و شب را در بيابان به سر بردند.

( صفحه 219)

- در شهر «لينا» مردم شهر از زن و مرد و پير و جوان به تظاهرات پرداختند و صلوات بر حسين عليه السلام و پدرش فرستادند و امويين و پيروانشان را لعنت كرده و فرياد كشيدند: كشندگان اولاد انبياء! از شهر بيرون رويد!

- به هنگام ورود به «جهينه»، سپاهيان ستم، مطلع شدند كه مردم سوگند خورده اند با آنها بجنگند و از ترس وارد نشدند.

- در «حمص» مردم به تظاهرات پرداختند و گفتند: «اكفرا بعد الايمان؟ و اضلالا بعد هدي؟» و با سنگ 26 نفر را كشتند.

- پس از جريان كربلا، عده اي از

بزرگان مدينه به شام دعوت شدند كه از آنان استمالتي شده باشد. اينان وقتي برگشتند، مردم را بر ضد دولت تحريك مي كردند و فجايع يزيد را برمي شمردند.

- رييس طايفه «حنظله انصاري» مي گفت: اگر من جز هشت فرزندم هيچ كس نداشته باشم، بر يزيد خواهم شوريد، وي به من زر داد و من از آن رو پذيرفتم كه آن را در راه نبرد با او به كار برم! وي به قول خود عمل كرد و با 8 فرزندش در مبارزه با يزيد كشته شد. (5) .

به قول استاد عقاد: «حوادثي كه پس از جنبش حسين عليه السلام پيش آمد، بر اضطراب حكومت و نداشتن يك طرفدار صميمي نيز بيشتر دلالت كرد و آن همه آشوبها، انقلابات و تيرگي هايي كه پشت هم، چه در باقيمانده ي عصر يزيد و چه پس از مرگش تا چندين سال گريبان گير حكومت اموي شد، شاهد و گواه اين معني بود. چهار سال نشد كه يزيد مرد؛ شش سال نشد كه قاتلين كربلا كيفر ديدند و حكومت اموي پس از اين جنبش به اندازه عمر يك انسان طبيعي نپاييد. خونخواهي حسين عليه السلام، نقش پرچم دولتهايي شد كه بعدا پديد آمدند.» (6) .

براي فهم واقعيت غلبه ي امام و موفقيت او، توجه به سطور ذيل لازم است؛ اين سطور گوياي اين حقيقت است كه اولا، ستم و ستم پيشه عاقبت ندارد و ثانيا، خط

( صفحه 220)

سير سرنگون شدن يك حكومت ظالم را بيان مي دارد:

«... هرگز جنبشهايي كه در برابر دولت هاي ناخوشايند پديدار گشتند، نه منتظر مانده اند و نه امكان دارد كه منتظر مانند نيرويشان بر نيروي آن دولت ناپسند چربيده و فزوني گيرد. آنها فقط

به حركت فرد واحدي كه از آنچه ديگران مي ترسند، نترسد و بر آنچه كسي ياراي گستاخي ندارد، اقدام مي ورزد، آغاز مي شود و سپس دومين و يا سيمين و چهارمين، كم و بيش تا هر جا جريان كشد و تنگ آمدن مردم ايجاب نمايد بدان فرد نخستين ملحق مي شوند؛ ولي ديري نمي پايد كه هر سه يا چهار آنها دستگير و مورد شكنجه سخت آن دولت همي گردند و در اين وقت است كه خشم و نارضايتي ها ميان مردم شيوع مي يابد و به يكبار پرده از روي مظالم و ستمگري ها برمي افتد، بدانسان كه هر كس تاكنون غافل بوده است، بيدار مي شود و احساس ظلم مي نمايد، و كم كم اين جريان و واكنش، مظالم را به تنگ مي آورد و همين فشار با تنگ آمدن، بينايي او را برمي گيرد و او را وا مي دارد كه مانند كوران از اين چاله به آن چاله افتد و هر دم به ديوار و يا سنگي برخورد كند، چندان كه هنوز از يك گودال بيرون نيامده است و يك خطاي خود را جبران نكرده است در گودال ديگري به مراتب ابلهانه تر و نابخردانه تر مي افتد؛ اما نه ستمكشان از كين خود دست كشند و از بددلي و بدبيني خويش بكاهند و نه ستمگر از بيداد خويش اندكي كوتاه مي آيد و خودداري مي كند تا آنجا كه ستم بارگي و خرابكاري سر به آخر مي زند و كاخ بيداد را فرسوده و سست گردانيده و وسايل از پاي در آمده اش را فراهم مي نمايد...»

و ما بر سطور فوق مي افزاييم:

و اين است آنچه از نظر مردم نزديك بيني كه انقلابات ضد ظلم و ستم را به دليل آنكه به

زودي به نتيجه نمي رسد، تخطئه مي كنند، دور مانده و نمي توانند به درستي آنرا دريابند. اينان به نواميس و قوانين شگرف مسير تاريخ واقف نيستند و نمي دانند كه سيل از قطراتي كوچك تشكيل يافته و همين قطرات كوچك است كه كاخ هاي استوار و محكم را لرزان مي كند و سرانجام از جاي مي كند.

خداوند مي فرمايد:

«و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنالهم الغالبون».

صدق الله العلي العظيم

( صفحه 221)

(1) عظمت حسيني، ص 106.

(2) تاريخ سياسي اسلام، ص 321.

(3) تاريخ سياسي اسلام، ص 321.

(4) همت بلند، ص 7.

(5) مع بطلة كربلا، ص 133، نقل از منتخب طريحي.

(6) ابوالشهداء، ص 200.

بهره ي ما از انقلاب حسيني

بهره ي ما از انقلاب حسيني

نظر ما در اين فصل، اين است كه درسهايي را كه از قيام كربلا بايد گرفت، با آنچه را كه اكنون جامعه شيعه از آن دريافت مي كنند، مورد مقايسه قرار داده و از اين رهگذر به ميزان فهم جامعه خودمان و دريافت ديني آن آشنا گرديم.

بديهي است كه دريافت هر كس از هر واقعه، به نسبت درك و شعور اوست و ما اگر مي بينيم كسي با وصف دارا بودن گوهر گران قيمت، دچار فقر و بدبختي است، بطور روشن دريافت كنيم كه او به ارزش آنچه در دست دارد، واقف نيست؛ و يا ارزش آن را بطور مبهم درك كرده و في المثل مانند كودكان، تنها از درخشندگي و تلالؤ آن خوشنود و خرسند است!

وقتي سربلندي و عظمت روحي و بلند همتي امام حسين عليه السلام و همچنين ساير پيشوايان ديني را با روز و حال خودمان مقايسه كنيم، به خوبي مي فهميم كه ما پيشوايان ديني و حضرت حسين بن علي عليه السلام را

به عنوان يك نور الهي كه «براي خود مي درخشند،» شناخته ايم؛ بدون آنكه توجه داشته باشيم اين نور، بايد زندگي ما را نيز روشن كند. ما عينا به آن مردمي مي مانيم كه با داشتن ذخاير و منابع و گوهرهاي گرانبها، از بيچارگي و فقر ناله مي زند.

( صفحه 222)

>درسهايي كه بايد گرفت

>آنچه هست

>سخني با مبلغان دين

>آنچه مبلغان بايد از آن بپرهيزند

>خطيب خوب

>نصايح دكتر آيتي به مبلغان

>وظيفه ي مردم

درسهايي كه بايد گرفت

درسهايي كه بايد گرفت

مطالعه ي آنچه در فصول گذشته كتاب، راجع به اين نهضت آزادي بخش و حياتي اسلامي خوانديم و مخصوصا در نظر گرفتن عوامل روحي طرفين قيام كربلا؛ فهرست اجمالي دروسي را بايد از قيام مزبور گرفت، در دسترس ما قرار مي دهد؛ ولي ما در اينجا براي ياد آوري و تذكر آنچه مي تواند به عنوان بهره ي ما از انقلاب حسيني عليه السلام محسوب گردد، لختي سخن مي گوييم و آنگاه وضع موجود خودمان را مورد برسي قرار مي دهيم. با وقوف بر عوامل روحي قيام، دانستيم كه اين، مصاف روحيات متضاد بشري و اصطكاك شديد و همه جانبه غرايز انحراف يافته و طاغي انسان با روح حقيقت خواهي و سرشت پاك انساني ميان افراد و جوامع انساني بود كه داستان كربلا را به وجود آورد و مي دانيم كه اين انحرافات، همچنان در افراد آدمي وجود دارد و بنابراين اصطلاك ميان افراد و جوامع انساني، پيوسته اجتناب ناپذير و طبيعي خواهد بود؛ پس ما دايما در عرصه ي پيكاري نظير پيكار كربلا هستيم.

اين پيكار در همه جا و در همه شؤون و مظاهر زندگي خصوصي و عمومي: در خانواده، در مدرسه، در بازار، در اداره، در مسجد... و در بين كليه

اصناف و طبقات، از بزرگ و كوچك، عالي و داني وجود دارد. عبارت معروف: «كل ارش كربلا و كل يوم عاشورا» ناظر به همين حقيقت است. اما توجه به اين حقيقت، آدمي را در برابر جلوه هاي فريبنده ي انحرافات اخلاقي و طغيان غرايز منحرف، مطمئن و آرام مي كند. شخصي كه به ناموس عالم آشنا باشد و اثر ديرپاي حق و حقيقت را از جريان كربلا بياموزد، هر چند كه باطل ها و دروغ ها، خود را به قالب حقيقت و راستي درآورند و يا روزگار تركتازي فريب و ريا و ظلم و ستم به طول انجامد، هيچ گاه فريب نمي خورد و برخود نمي لرزد و در راه حق نمي لغزد.

اگر در اين درس بزرگ را از سرگذشت پرشور كربلا فراگيريم، مي توانيم زندگي خود را بر مبناي متين و خلل ناپذير استوار كنيم. اينك زندگي ما مبنا ندارد و ما مردمي اصولي نيستيم و ايده و عقيده ي ما در زندگي، به خوبي روشن نيست، هر روزي به رنگي درمي آييم و عقيده اي مي پذيريم و به دنبال نغمه اي مي رويم و زير

( صفحه 223)

پرچمي گرد مي آييم؛(1) و اين همه دليل بر آن است كه، از گوهر گران بهاي امام، براي پايه گذاري يك زندگي صحيح و اصولي، بهره مند نشده ايم. اين فقر اخلاقي و ضعف عقلاني و نادرستي انديشه است كه ما را با در دست داشتن سرمايه هاي گران، اين چنين بيچاره كرده است.

ما اين همه، داستان كربلا را گوش كرديم، ولي هيچ نينديشيديم كه سرزمين ما نيز سرزمين كربلا و روز ما نيز روز عاشورا است! ما فريب باطل را خورديم؛ دچار تزلزل شديم و برخلاف حق قدم برداشتيم، در حالي كه پيوسته انقلاب

كربلا ما را به پايمردي و آزادگي فرامي خواند. انقلاب كربلا به ما مي آموزد كه بايد ايمان داشت و مردم بي ايمان به جايي نمي رسند. انقلاب كربلا به ما مي آموزد كه حق و حقيقت، چون بر پايه ي نظام دايمي عالم استوار است، هميشه پيروز و غالب است و پيروان باطل با همه مكر و فريب، اساس عالم را نمي توانند دگرگون كنند. انقلاب كربلا به ما مي آموزد كه در ميان اين همه نزاع و كشمكش، عده اي روشن دل و بلند نظر، مال و جان و هر چه را كه دارند فداي حق و حقيقت مي كنند و حاضر نيستند از بزرگواري و كرامت دست بشويند.

و اين همه، با توجه به همان حقيقت طبايع متضاد بشري براي آدمي به صورت مسأله روز در مي آيد كه لازم است هر لحظه اين اصول را در زندگي به كار بندد. نكته ديگر آنكه به طوري كه خوانديم دشمنان امام، با عقل و عاطفه و احساسات بشري خويش، در نبرد و ستيز بودند. پيكار نهاني نهادهاي متضاد اينان نيز پايان نيافته و هم اكنون در وجود هر يك از ما نمود و تجلي مي كند. در باطن هر كس، هم نيروي آزادگي و تبعيت از حق و حقيقت وجود دارد و هم ميل به طغيان و فساد و ستم.

در اين نبرد دايمي كه نمونه اي از نبرد نهاني دشمنان امام حسين عليه السلام است، آن كسي كه از انقلاب كربلا بهره مند شده و درس صحيح گرفته باشد، مانند «حر»

( صفحه 224)

مي شود و به صف حق مي پيوندد و ميل به طغيان و فساد را در وجود خويش سركوب مي كند. و آن كسي كه تن به عصيان و فساد

مي دهد، در حقيقت با حق دروني خويش به جنگ و جدال پرداخته است. در باطن هر كدام از ما جلوه هايي از حق و نمايش هايي از باطل وجود دارد و اين ما هستيم كه به هر يك، فريفته مي شويم و راه خود را انتخاب مي كنيم. به قول آقاي راشد:

«يك امام حسين عليه السلام در وجود خود ما هست و آن، حق است و حقيقت.»

و ما بر گفته ي حكيمانه ي بالا مي افزائيم كه: «اگر ما با حق و حقيقت دروني خويش به جنگ پردازيم، در حقيقت با امام حسين عليه السلام جنگيده ايم!»

مگر نه اين بود كه ابن سعد دچار جاه طلبي شد و لشكريان او يا ترسيدند و يا به هواي پول به كربلا رفتند و يا من حيث لا يشعر سياهي لشكر ستم شدند؟ بنابراين ما اگر در زندگي، نور عواطف خويش را خاموش كنيم و بر پيروي از هواهاي نفساني خويش تن در دهيم، همان كرده ايم كه آنها كرده اند و از همان راه رفته ايم كه آنها رفته اند. و خلاصه وجود ما در هر لحظه عرصه و جولانگاه پيكار ديرپايي است كه در صحنه كربلا به نحو اتم و احسن تجلي كرد و اين ماييم كه يا با آزادي و حريت به صف حقيقت مي پيونديم و پيرو امام احرار عليه السلام مي شويم و يا با سرافكندگي و ذلت و فروكوفتن وجدان و خاموش كردن نداي حق باطن؛ به دنبال فساد و تباهي مي رويم.

زينب عليهاالسلام فرمود: يكي از لشكريان «ابن سعد» از سر ما چادر برمي داشت و گوشواره از گوشمان مي ربود و در همين حال گريه مي كرد. «مغنيه» ذيل نقل اين داستان مي نويسد: فرق اين مرد با كسي كه هر چه مي كند بر

اساس منفعت طلبي است و پاي بند به دين نيست، چيست؟» به نظر ما فرقي ندارند؛ زيرا همان گونه كه در وجود آن مرد، سودجويي و سبكسري بر عقل و عاطفه اش غالب آمد، در اينجا نيز داستان از همين قرار است.

اين جريان در وجود همه ي طبقات، اعم از روحاني، اداري، بازاري، استاد، دانشجو، لشكري و كشوري، صغير و كبير...، همه و همه وجود دارد و هر كس هر روز مشاهده مي كند كه مراحلي فرارسيده است كه ميل و رغبت او به پول يا مقام يا

( صفحه 225)

شهرت و يا هواهاي ديگر با درستكاري و پاكدامني او در نبرد است.

در اين لحظات حساس است كه ما بايد از انقلاب امام احرار و پيشواي فداكار كربلا و ياران پاكباز او سرمشق گيريم؛ دروغ نگوييم، تقلب نكنيم، تملق نگوييم. حكم به ناحق نكنيم، رشوه ندهيم و نگيريم، به حقوق ديگران تجاوز نكنيم و خلاصه هر چه وجدان پاك ما بدان حكم مي كند عمل كنيم. مگر نه اين است كه همه ي اين انحرافات، بر اساس سود جويي و منفعت طلبي است؟

به دنبال اين درس؛ درس ديگري است و آن اين است كه: هيچ كدام از ما در زندگي تن به پستي و ذلت ندهد و ستم نكشد و در برابر ستمكار به پا خيزد. اين جريان نيز در تمام مراحل زندگي ما به چشم مي خورد؛ در ده، بخش، در شهرستان، در مركز، در همه جا و در بين همه طبقات به مقتضاي همان انحرافي كه در گذشته از آن سخن گفتيم ظلم ها و ستم هاي كوچك و بزرگ رواج دارد.

كسي كه با روح سهل انگاري و گذشت و تسامح از حق

مشروح خود چشم بپوشد و تن به قضا دهد و براي احقاق حق و دفاع از حقيقت به پا نخيزد، بر خلاف مكتب انقلاب حسيني عليه السلام گام برداشته است. اين مسأله، از محيط كوچك خانواده شروع مي شود و هر چه از خانه پا به بيرون مي گذارد، دامنه دارتر مي شود تا به جامعه ي بشري بسط مي يابد.

ستم هاي كوچك در محيطهاي خانواده و مدرسه بر اثر ستم كشي هاي مردمان فرسوده حال و سست عنصر رواج مي يابد و دامنه پيدا مي كند و وقتي در عرصه ي پهناورتري عرض اندام مي كند، به صورت روابط ظالمانه و مظلومانه ي دولت ها و امت ها و روابط استعماري و استعمار زدگي دولت هاي زورمند و ملل ضعيف درمي آيد. اين، همان زورگويي كوچك محيط خانواده و يا مدرسه و يا اداره است كه به تناسب محيط پرورش يافته و رشد كرده و به صورت استبداد و استعمارزدگي دولت هاي زورمند و ملل ضعيف درمي آيد. اين، همان زورگويي محيط كوچك است كه پرورش يافته و رشد كرده و به صورت استبداد و استعمار در آمده است.

( صفحه 226)

ستم كشان و استعمار زدگان نيز همان فرسوده ها و سست عنصرهايي هستند كه در احقاق حق هاي كوچك، تسامح و گذشت داشتند و اين روحيه در آنها عجين شده تا بدين صورت در آمده است. روحيه ي تك تك افراد بي رشد بود كه كنار يكديگر قرار گرفت و به صورت اجتماعي نكبت زده و ستم كش و بينوا درآمد. درس ما از قيام امام حسين عليه السلام تنها ايستادگي در برابر ستم هاي بزرگ نيست، هر كدام از ما در محيط زندگي خصوصي خويش با ستم هاي كوچكي از ناحيه آشنايان و دوستان و يا كساني كه نسبت به

ما برتري دارند، مواجهيم و اهميت نمي دهيم و سكوت مي كنيم.

درست است كه هر چه ستم افزون تر باشد، گناه ستم كشيدن نيز افزون تر است؛ ولي بايد بدين حقيقت توجه داشت كه ستم كشي هاي كوچك كه به نظر ما ارزشي ندارد نيز، از آن رو كه زيربناي كاخ بيداد و ظلم است، گناه بزرگي است كه كوچك شمرده مي شود. تا ما يكديگر را استعمار مي كنيم و به يكديگر زور مي گوييم و درصدد تضييع حقوق يكديگريم و از هم كلاهبرداري مي كنيم؛ ديگران نيز ما را استعمار مي كنند و زور مي گويند و حقوق ما را ضايع مي كنند.

درس يك فرد در محيط خود از قيام امام عليه السلام اين است كه زير بار هيچ زورگويي از هيچ مقامي نرود و در برابر حق مشروع خود ولو كوچك باشد، حرف بزند و دفاع كند. درس جامعه نيز همين است كه در خانواده ي بزرگ بشري، حق خود را از ستمگران بين المللي بگيرد و سرافراز و سربلند زندگي كند. اگر اين درس گران بها را از مكتب انقلابي حسين عليه السلام گرفتيم، قطعا به راه صلاح و رستگاري گام زده ايم. اين درسي است كه اگر ملل استعمار زده و مخصوصا كشورهاي اسلامي فراگيرند، روزگار مجد و عظمت خود را از سر خواهند گرفت. به قول مرحوم آيت الله خالصي (ره): «پنجاه ميليون مسلمان روسي و چندين ميليون مسلمان چيني بايد از حسين عليه السلام درس بگيرند» «شهادت يك ميليون مسلمان الجزايري، شرف و عزت است و آوارگي اعراب فلسطين ننگ است. مرگ الجزايري ها؛ زندگي حقيقي و زندگي

( صفحه 227)

فلسطينيان، ذلت و مرگ حقيقي است.» (2) .

شعار جاودانه ي امام «ان الحيوة عقيدة و جهاد» بايد در روح

همه ي ما نفوذ كند و زندگي را جز در پرتو عدل و داد و راستي و درستي و عزت و سربلندي نخواهيم. ممكن است ما اين درس را در مكتب هاي آزادي خواهي و ضد استعماري رهبران ديگر دنيا هم فراگيريم و حتي آنها كه به اصل دين، پايبند نيستند نيز بتوانند منبع الهام بخش ما براي شهامت و حريت باشند؛ ولي فرق اساسي مسأله در عنصر الهي قيام امام حسين عليه السلام است.

صدق و راستي در هر مبارزه و در هر دفاع، حقيقتي است كه بايد از آن الهام گرفت؛ ولي قيام هاي مذهبي عنصر ديگري دارند كه سطح آنها را بطور غير قابل قياسي بالا برده است و قيام امام عليه السلام، چون سراسر، داراي اين عنصر اصيل بوده است بر ساير قيام هاي مذهبي نيز چنان كه گفتيم، امتياز يافته است.

آيا اگر حقيقتي والا و بزرگ در جهان وجود داشته باشد كه مسيطر بر تمام عالم و مدبر كليه كاينات و موجودات باشد، آن گاه قيامي كه در تحليل نهايي، در جستجوي او باشد و براي به كار بستن فرمان و دستور او انجام شود؛ بسي والاتر و بالاتر از نهضتي نيست كه از اين مزيت اصيل انساني كه ابدي و لانهايت است، برخوردار نباشد؟

درست است كه مكتب خدا نشناسان نيز احيانا مردمان را در راه دفاع از حق خويش حتي براي كشته شدن آماده مي كند و اين روحيه را به درستي و حقيقت در اين مردم نيز مي توان يافت، ولي توجه به ارگانيزم روحي يك خداشناس انقلابي نشان مي دهد كه وي در آغاز و انجام، سراسر براي خدا مي كوشد و به ابديت چشم دوخته؛ از مبديي

كه سراسر قدرت و نيروست، نيرو مي گيرد و خود را به مبدأ جهان وابسته مي داند و مي فهمد كه گم نمي شود و از بين نمي رود و مرگ را نابودي نمي داند و بلكه معتقد است؛ مرگ، يك مرحله ي انتقالي از اين جهان، به جهان ابدي است و خويشتن را براي ورود به جهان نور و فضيلت آماده مي كند. او در عين اينكه

( صفحه 228)

در برابر ستمگر، صريح و قاطع و شكست ناپذير است، ولي دلي مالامال از شوق و محبت و شور و نشاط دارد و اينها مزاياي عجيبي است كه خدانشناس انقلابي فاقد آن است.

ممكن است، نترسيدن از مرگ را در هر يك از مكتب هاي انقلابي جهان فراگيريم؛ ولي تا مقهور هيجان و عصبانيت و خشونت نشويم و به اصطلاح روي يك دنده نيفتيم و در واقع به خودمان تلقين نكنيم، آمادگي نخواهيم داشت و در اين صورت نيز مرگ براي ما «لذت بخش» نخواهد بود. اين مزيت مكتب هاي مذهبي است كه معتقدين به آن در راه عاليترين ايده اي كه ممكن است يك فرد بشر داشته باشد يعني «خدا» و «حيات جاودان»، جان مي دهند.

بحث از اينكه آيا اين ايده، مقرون به صواب است يا خير، مطلبي جداگانه و اصولي است؛ ولي منكرين خدا نمي توانند انكار كنند كه در هر صورت، خدا پرستان، بر اساسي روشن تر و نشاط آميزتر و با روح بلندتر و سبكبال تر به استقبال مرگ مي روند و اين همان آييني است كه انقلاب كربلا و رهبر آزادي بخش آن، حسين بن علي عليه السلام مردم جهان را بدان فرامي خواند و طرح جديدي است كه فرا راه جويندگان حقيقت و رزمندگان سربلند گيتي قرار مي دهد.

براي انقلابيون

خداشناس و خدانشناس، در قيام الهي امام حسين عليه السلام، درس ديگري وجود دارد و آن، پيروي از نقشه و تاكتيك صحيح و ارزيابي كليه جهات قضاياست. ما از قيام امام حسين عليه السلام اين نكته را فرامي گيريم كه اقدام و قيامي كه براي برقراري عدل و داد، و بر ضد استبداد و ستم و براساس انگيزه ي حق جويي و آزادگي به وقوع مي پيوندد، در صورتي به هدف مي رسد كه از رويه و نقشه صحيح برخوردار باشد.

اگر خواننده ي هوشمند ما آنچه را كه اجمالا در اين كتاب مطالعه كرده، با مطالعات بيشتري از متن جريان كربلا تكميل كند، خواهد دانست كه تمام آنچه امام حسين عليه السلام عمل كرد، با فكر و تدبير قبلي بوده است... في المثل او مي توانست همان

( صفحه 229)

شب اول كه مسأله بيعت با او مطرح شد، صريحا و با تندي از بيعت سر باز زند و به دعوا و جدال پردازد و همانجا دستگير و زنداني يا حتي كشته شود؛ ولي او مقهور احساسات تند و افكار خام نبود.

او مي خواست با توجه به اوضاع زمان و شخصيت خويش و استفاده ي از هر راه احتمالي و دست زدن به هر اقدام صحيح سياسي، يا اوضاع را قبضه كند و يا اگر شكست مي خورد، خونش به هدر نرود و موج عظيمي در جهان اسلام به وجود آورد. حركت او از مدينه كه موجب شور و هيجان و گفتگوهاي فراوان مردم شد، حركت او از مكه در موقع حج كه در بين كليه حجاج با تعجب فراوان تلقي شد، نامه هاي او به كوفه و بصره و اعزام نماينده به كوفه، و گفتارهاي بين راه او، همگي از يك

نقشه حساب شده حكايت مي كند و علاوه بر اينها، برداشتن اهل و عيال و ماجراي اسارت پس از شهادت، كه دامنه قيام را توسعه ي فراوان بخشيد، آموزنده ي اين حقيقت است كه مردمان انقلابي و آنان كه مي خواهند به مقتضاي حريت و آزادگي دست به انقلابي زنند و بر ضد يك رژيم خاين و مستبد به قيام پردازند، بايستي از راه صحيح وارد شوند و كارهاي خود را با شرايط موجود منطبق سازند. و از آن رو كه زمان و مكان، نقش اساسي را در تعيين نوع تاكتيك و نقشه، بازي مي كند. بنابراين، شرط اول دست زدن به انقلاب، دريافت روح زمان و توجه به شرايط محيط است و اين نكته، حقيقت ديگري به دنبال دارد و آن اين است كه يك قيام ديرپا و پر دامنه، بايد به همراهي افراد فداكار و دست از جان شسته صورت گيرد.

اگر تمامي افرادي كه با يك رهبر انقلابي همكاري نزديك دارند، از خلوص و صميميت برخوردار بودند و اگر وارثين و بازماندگان يك انقلاب، همان ايده و عقيده و همان اخلاص و صميميت را داشتند كه رهبر از دست رفته و ياران او داشته اند و از جان و دل در تعقيب هدف او كوشيدند و به تبليغات صحيح پرداختند، انقلاب به نتيجه مي رسد؛ ولي اگر اغراض نهضت كنندگان با يكديگر فرق داشت و ايده هاي گوناگون، جمعيتي را موقتا به هم پيوند داد، انقلاب نضج نمي گيرد و به ثمر نمي رسد.

( صفحه 230)

شما فكر كرده ايد كه عظمت روحيه ي ياران دلير و مخلص امام حسين عليه السلام و شجاعت و حريت بازماندگان او در تبيين هدف قيام او، چه نقش اساسي اي را

بر عهده داشت؟ مسلما اگر اينها همه نبود، امام عليه السلام در هدف خويش كامياب نمي شد.

تذكر اين نكته نيز ضروري است كه: دانشمندان امروز جهان؛ به مسأله حس و تجربه و آزمايش، عقيده ي فراوان دارند و اين مسأله را اساس دريافت حقيقت و شناخت واقعيت مي دانند.

جريان پر شور كربلا و اثرات جاويدان اين قيام، از ديدگاه دانشمندان تجربي و افكاري كه خيره ي آزمايش و شهود است، نيز بسيار آموزنده و عبرت انگيز است.

انقلاب كربلا، به عنوان آزمايشي است كه در صحنه ي تاريخ بشري، پيشروي حق و شكست باطل را بطور روشن مجسم كرد و كدام تجربه و آزمايش و حس و شهود از آن بالاتر كه عظمت امام عليه السلام و ايستگاه عظيم او، از نيروهاي محركه چرخ تاريخ اسلام شد و توانست فرياد حق طلبي و عدالت خواهي را از ميان امواج تيره ي ظلم و ستم، به گوش جهانيان برساند. آيا طرفداران حس و تجربه، ماجراي كربلا را درس آموزنده اي براي دريافت حقيقت نمي دانند؟

ما كه داستان انحصاري قيام امام شهيدان عليه السلام را براي جهان امروز، به عنوان يك مكتب جديد انقلاب مي شناسيم و به وجود آورنده ي اين نهضت تاريخي را «حماسه ي تاريخ» مي ناميم، به اين نكته توجه داريم كه افكاري در جهان وجود دارد كه در اساس، با ايده عقيده ي امام حسين عليه السلام موافق نيستند و تنها او را از نظر آزادگي و حريت و مبارزه با استبداد مي ستايند.

با توجه باين نكته است كه ما معتقديم: حتي آن دسته از مردم جهان كه داراي چنين افكاري هستند، مي توانند با مقياس هاي خودشان ماجراي كربلا را بررسي كنند و به سراپرده ي حقيقت راه يابند.

براي تكميل اين بحث سطور

ذيل را از قول راشد و علايلي نقل مي كنيم:

( صفحه 231)

آقاي راشد مي گويد:

«منشأ تمام فضايل، حس احترام ذات و مناعت طبع است كه آدمي خويشتن را محترم شمارد و به كارهايي كه مخالف شأن و يا عقيده و دينش باشد تن در ندهد. اين حس، باعث شرافت آدمي است و فضايلي به بار مي آورد. آدمي زاد مي تواند بسيار قوي باشد كه هيچ يك از پيشامدها وي را از پا در نياورد.

تمايلات نفساني انسان و ترس او از گم شدن يا كم شدن، اگر آن تمايلات در آدمي مسدود شد، مظاهر بهجت زا يا وحشت افزاي جهان در او اثر نمي گذارد و يكي از آرزوهاي انسان، قدرت است، بر اثر توجه به خدا، شخص، خود را قوي خواهد ديد و بي نياز از خلق.»

علايلي در اين زمينه مي نويسد:

«حسين، نگهبان ما و تا آخرين نفس در فكر شرافت ما بود. به ما ياد داد كه چگونه بايد براي هدف ديني كار كرد. زعيم ديني بايد اراده ي ثابت داشته باشد و هرگز نرم نشود و تسليم باطل نگردد. امام عليه السلام، خودشناسي را به ما ياد داد كه چگونه ذاتيت خود را بشناسيم و به جز خود به هيچ كس اعتنا نداشته باشيم و اين نه انانيت و خود خواهي است. كسي كه استقلال خود را نفهمد، وجود خود را نفهميده، خودشناسي همراه كرامت است چون با وجدان آميخته، خدمت به مصالح عامه را از حسين عليه السلام آموختيم. درس حسين عليه السلام اين است كه دفاع از مقصد ممكن نيست جز آنكه مقصد، جزء روح و جان شخص مدافع گردد و معلوم است كه چقدر سخت است. او صورت يك پيشواي جنگ

آور است كه هرگز از ميدان برنگشت. حسين عليه السلام به ما آموخت كه چگونه مبادي را گردن نهيم و حراست كنيم و آموخت چگونه عقيده را تقديس و از آن دفاع كنيم؛ به ما آموخت چگونه بميريم و چگونه با كرامت عقيده زندگي كنيم.» (3) .

(1) اين نگارش، نمايشگاه زمان نگارش كتاب است: 1344.

(2) و شما هر رديف ديگري خواستيد بر جمله ي بالا عطف كنيد! - ضمنا آمار مربوط به سال نگارش كتاب است.

(3) تاريخ الحسين، ص 304.

آنچه هست

آنچه هست

تا اينجا خلاصه بسيار فشرده اي از آنچه «بايد» بهره ي ما از انقلاب كربلا باشد، نگارش يافت و اينك به درس هايي كه بين جامعه ي شيعه «هست»، مي پردازيم.

( صفحه 232)

گفتيم: هر كس به اندازه استعداد خود از هر واقعه درس مي گيرد و اگر ما نتوانسته ايم از امام حسين عليه السلام و انقلاب كربلاي او در شؤون مختلف زندگي خود درس بگيريم و تنها به روضه خواني و زيارت رفتن و امثال آن اكتفا كرده ايم، دليل بر آن است كه ما تنها به همان قسمت از داستان قناعت كرده ايم كه بيشتر جنبه ي عاطفي و احساسي دارد، نه جنبه ي فكر و انديشه. كاري كه ما مي كنيم و بدان فخر و مباهات داريم، هر چند بر مبناي دستورات و شيوه ي ائمه معصومين عليهم السلام است و از نظر نيت، خوب و پسنديده است، ولي رابطه ي ما با انقلاب كربلا و حدود درك ما از اين قيام مقدس، مثل ساير ادراكات و روابط ما با شؤون مختلف ديني مثل نماز ما و روزه ي ما و مسجد ساختن ما و مثل هر كار ديگري كه مربوط به دين مي شود، ناقص و بي روح و آميخته با

خرافات و آلوده به اغراض و در جهت افراط و تفريط است.

مرثيه خواني و گريه براي مصايب امام حسين عليه السلام و زيارت قبور شهداي پر افتخار كربلا كه در روزگار ائمه عليهم السلام بزرگترين سوژه ي تبليغاتي عليه ظلم و ستم بود، امروز از سوي بعضي، به صورت كار و كاسبي در آمده و در كشاكش رقابتها افتاده است!...

مكتب انقلابي امام حسين عليه السلام در افكار ما كه آلوده به خود پرستي و راحت طلبي است، به صورت صحنه ي رقت باري كه تنها سوز و آه ناله و گريه و زاري بر آن حكومت مي كند مجسم شده است و بهره ي ما از اين مدرسه عظيم، تنها چند تصوير مبهم از مظلوميت خاندان عصمت و طهارت است.

امام احرار عليهم السلام را چنان مجسم كرديم كه تا لحظه ي آخر براي يك قطره ي آب، ضجه و زاري مي كرد و زينب عليهم السلام را به صورت زن بيچاره و دربه دري در آورديم كه التماس مي كند حالا كه مي خواهيم برادرم را بكشيد، بگذاريد پايش را به طرف قبله دراز كنم و امام زين العابدين عليه السلام اين روح پاك و بلند را «بيمار» خوانديم (1) و ذليل

( صفحه 233)

ناميديم و هر چه توانستيم مصايب را شديدتر خوانديم و شنيديم و ندبه و گريه سرداديم و به زاري پرداختيم و با اين همه، يك حرف هم از الفباي مكتب انقلابي او نياموختيم و روح نهضت حسيني عليه السلام را دريافت نكرديم. دسته هاي سينه زني پر عرض و طول راه انداختيم و خطاب به امام، دسته جمعي چنين خوانديم:

اي تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتي!

گويا غريب بودي و مادر نداشتي!

شاعري از ما راجع به امام سجاد عليه السلام چنين گفت:

چشم فلك

اسير چو سجاد ما نديد

با دست بسته نور خدا كس روا نديد

زنجير و غل به ديده ي دل هيچ گردني

مجروح تر ز گردن آن رهنما نديد

ارض و سما غريب فزون ديد و دربدر

چون او غريب و دربه در و مبتلا نديد!!!

اگر هم نويسندگان و گويندگان درصدد بيان عظمتي از امام برآمدند، به مطالب نا آشنا و غير مسلم پرداختند و گريه و زاري آسمان و زمين و خون باريدن آسمان و امثال آن را شاهد مثال آوردند و از «ذوالجناح» و ابراز تأثرات انساني (!) او داد سخن دادند.

دروغ پردازها و افسانه سرايان ناداني نيز در اين ميانه «قاسم» را در ميدان كربلا داماد كردند و «زعفر جني» را براي ياري امام فراخواندند و براي آنكه چهلم امام رونق بيشتري داشته باشد، اهل بيت عليهم السلام را فوري در اربعين به كربلا بازگشت دادند و هزاران پيرايه به داستان كربلا بستند و دوست و دشمن را به خنده و شماتت و نيش و كنايه وادار كردند. و با اين همه، امام را قرباني نافرماني ها، معصيت ها و خرابكاري ها خويش دانستند و چنين پنداشتند كه زن بدكاره اي تنها براي آنكه دود مطبخ امام حسين عليه السلام به چشمش فرورفت، آمرزيده شد و به بهشت رفت.

بدين ترتيب، جامعه ي ما با تفسيرهاي غلط و درك هاي ناپخته و ناروا، امامي را كه نماينده ي پاكي و طهارت، عظمت روح و مناعت طبع و شهامت و شجاعت بود، دلال مظلمه ها دانست و شفيع بدكاران و ناپاكان پنداشت و آن كس كه براي مبارزه ي با ناپاكي و انحراف، جان خويش را قربان كرده بود، - نعوذ بالله - به صورت شفيع ناپاكي درآمد! افسوس! كه امامي عظيم و

راهبري توانا و پرچمداري با عظمت چون

( صفحه 234)

امام حسين عليه السلام و مردان و زنان آزاده اي چون زينب عليهم السلام و زين العابدين عليهم السلام با آن تاريخ درخشان و آن برنامه ي روشن، در فكر ما چنين قلب ماهيت يافتند و ما، درست، در جهت معكوس اهداف عاليه ي آن برگزيدگان عالم خلقت، فكر و عمل كرديم. و اينها همه شاهد درك هاي ضعيف و رشد نيافته ي ماست...

... گفتيم مرثيه خواني و گريه براي مصايب اهل بيت، دستور پيشوايان ديني است؛ اين دستور حكيمانه كه پيوسته خاطره ي يك قيام خونين ضد ظلم و ستم را با تمام محتواي آن از صدق و اخلاق و معنويت در انديشه ي ما زنده نگه مي دارد، اگر به درستي و با شرايط و با توجه همه جانبه به ساير شؤون ديني عملي شود و اگر با درك صحيح و بزرگداشت مقام پيشواي عالي قدر شهيدان عليه السلام و دودمان سربلند او توأم باشد و اگر از اغراض نادرست و افكار ناپاك، پاك گردد، مي تواند، همان گونه كه در گذشته، نقش خود را در جهت تهييج افكار و تلقين روح فداكاري و بزرگواري و دفاع از حق ايفا كرد و موجب سرنگوني دودمان بني اميه و تحكيم موقعيت ائمه مهديين عليهم السلام و بقاي اسلام و نشر معارف اسلامي شد، اينك نيز همان رسالت را انجام دهد.

و لذا ما با وصف همه ي انتقاداتي كه از نحوه ي درك و رفتار مربوط به اين سنت ديرينه داريم و معتقد به يك سلسله اصلاحات قطعي و سريع ودر اين شأن عظيم اجتماعي و مذهبي هستيم، در اصل مسأله، بر آن عقيده اي هستيم كه در سطور فوق بدان اشاره كرديم.

(1) مرحوم دكتر

آيتي نقل مي كند كه يكي در مجله ي اطلاعات در مقام انتقاد از مأمورين دولتي نوشته بود: «مأمورين ما يا «شمر» ند يا امام زين العابدين بيمار!، مملكت به حضرت عباس احتياج دارد!»، فقيد سعيد، اين جمله را شاهد درك نادرست ما، ما از امام سجاد (ع) مي داند.

سخني با مبلغان دين

سخني با مبلغان دين

اصطلاحاتي كه ما مي گوييم شامل: محدود كردن، منظم ساختن و تغيير سبك و روش در كليه شؤون مربوط به مجالس عزاداري است.

در اين اصطلاحات، وعاظ و گويندگان و مداحان و مرثيه خوانان در درجه ي اول و بانيان و موقوفه مداران در درجه ي دوم، بايستي به پيروي از منويات پاك پيشواي

( صفحه 235)

بزرگ، حسين بن علي عليه السلام بسوي پيشرفت و كمال و توجه به هدف اصلي امام حسين عليه السلام و درك اوضاع زمان، گام هاي مؤثري بردارند و با همكاري و فداكاري و گذشت و حقيقت جويي، مصالح عاليه اسلام را در نظر گرفته و پيش از آنكه محدوديت ها، نظم ها، سبك ها و روش ها از طرف ديگران پيشنهاد و خواه ناخواه اجرا و عمل شود، خود، با آزادي و حريت، دست به چنين كاري كه ضرورت تاريخي دارد، بزنند. شنوندگان مجالس نيز كه ركن سوم تشكيل مجالس سوگواريند، بايستي در اين برنامه اصلاحي وظيفه ي خويش را انجام دهند.

ما در اينجا با الهام از ضرورت محيط و درك زمان با قاطعيت اعلام مي داريم كه يك اصلاح قطعي و همه جانبه در شؤون مذهبي و در رأس آن در مجالس سوگواري كه با تبليغ دين به هم آميخته و مجالس تبليغ مذهب شيعه محسوب مي گردد، از هر چيز ضروري تر و واجب تر است. بسيار گفته مي شود كه اگر اين

مجالس و اين عزاداري ها و اين دسته و نوحه ها نبود، دشمنان دين و مملكت چنين و چنان مي كردند. و في المثل آية الله خالصي زاده مي نويسد: «همين مجالس اگر نبود كمونيست ها و نيروي استعمار فاتحه ي اسلام را خوانده بودند.» وي نقل مي كند كه در كرمانشاه از رييس مبلغين مسيحي پرسيد كه: وضع تبليغي شما چگونه است؟ مبلغ مزبور به او جواب داد كه ما در ايام سال كوشش خود را مي كنيم ولي ايام «حسن، حسين» (يعني عاشورا) ساخته ي يك ساله ما را ويران مي كند. و باز نقل مي كند كه در منزل «حاج امين الضرب» كه دسته هاي عزاداري زيادي مي آمد، به او گفتم: «اگر اين دسته ها به صورت صحيحي اداره مي شد، چقدر خوب بود.» او گفت: «سزاوار نيست ما مزاحم اينها شويم؛ زيرا در برابر مبشرين مسيحي چيزي جز اينها مردم را نگهداري نمي كند!» گفتم: «نمي گويم مانع شويم، مي گويم به صورت صحيحي درآوريم كه براي اسلام مفيدتر باشد.»

گفته ي مبلغ مسيحي و حاج امين الضرب تمام واقعيت نيست و در روزگار آينده، ما بدين وسايل نمي توانيم نسل جوان و تحصيل كرده ي مملكت را از خطر جدي انحراف عقيدتي و اخلاقي بازداريم و همان گونه كه آية الله خالصي زاده گفته است، بايد

( صفحه 236)

اصطلاحات جدي در اين زمينه صورت گيرد.

تصديق مي كنيم كه هنوز براي عموم مردم و مخصوصا طبقات پايين اجتماع و ساكنين دهات و پاره اي از شهرستان ها اين مجالس، رشته اتصال آنها با امام حسين عليه السلام و دين است؛ ولي نه به صورت زننده و موهومي كه از آن سخن گفتيم و با همان انحرافات و افراط و تفريطهايي كه همه مي دانيم. ما عقيده نداريم كه صحه گذاشتن

بر اين چنين دينداري ناقص و مبهم، مقبول خاطر امام حسين عليه السلام و منطبق با ايده ي مقدس او باشد و لذا مي گوييم: بر فرض كه اين گونه مجالس، چنين آثاري هم داشته باشد، ولي خاص طبقاتي است كه با اوضاع زمانه آشنا نبوده و از علوم و معارف جديد برخوردار نيستند و از آن نظر كه اين وضع در هر صورت قهرا و قطعا درهم خواهد ريخت و به طور روز افزون بر قشر طبقه روشن فكر و فهميده افزوده خواهد شد، بنابراين، بايستي براي حفظ دين در اين قشر كه در آينده اكثريت افراد مملكت را تشكيل خواهند داد فكري كرد. اين است كه ما اصطلاح در شؤون مربوط به مذهب را بطور عموم و در خصوص مسأله تبليغ مذهبي كه عملا با مجالس سوگواري در آميخته و تفكيك ناپذير است، لازم و واجب مي دانيم.

به طوري كه گذشت، بزرگداشت، بزرگداشت خاطره پرشور كربلا در گذشته، منشأ بسياري از انقلابات تاريخي بوده و از مهمترين علل پيشرفت مذهب شيعه بوده است؛ ولي بايد دانست كه رسالت هر سنت و ايفاي نقش آن در تاريخ، بستگي به محيط خاص و شرايط ويژه اي دارد كه پيوسته در تغيير و تبديل است.

دكتر ژوزف مي نويسد:

«شيعه بر اثر اينكه رياست به دستشان نبود و قتل ها و غارت هايي كه از آنها شده بود در قرن اول ظاهر نمي شدند و ائمه عليهم السلام در اوايل قرن دوم آنان را به تقيه امر مي كردند تا جانشان حفظ شود، لذا قوت گرفتند چون دشمن آنان را نمي شناخت. اينان بطور رسمي مجالس عزاداري براي امام حسين عليه السلام تشكيل مي دادند. بر اثر استحكام عاطفه ارتقا يافتند و

سلاطين و امراء از ايشان برخاستند تا سلطنت صفويه

( صفحه 237)

در ايران تشكيل شد.»

نامبرده احتمال مي دهد كه: «شيعه پس از يك يا دو قرن ديگر از ساير فرق بيشتري خواهد شد و علتش هم اقامه عزاي حسين عليه السلام است.»

ملاحظه مي شود كه دكتر نامبرده، شرايط را يكسان پنداشته و چنين خيال كرده است كه اين مسأله در آينده نيز مي تواند مثل گذشته، موثر و نافذ باشد در حالي كه هيچ كس ضامن آينده نيست و بلكه اوضاع و احوال، عكس نظر او را نشان مي دهد. لذا ما به صراحت اين گفته ها را گمراهي و اشتباه مي دانيم و معتقديم كه بدون يك اصلاح عميق و صحيح و بدون بازگشت به هدف اصلي قيام و توجه به روح نهضت مقدس حسيني عليه السلام و بدون به كار بستن دستورات همه جانبه دين و هدايت صحيح مردم به راه درستي و راستي و بدون آشنايي به علوم و معارف و بدون تطبيق زندگي با ايده ي حقيقت خواهي و درك واقعيات، هيچ گونه اميدي به آينده مذهبي نسل آتي مملكت نيست. لمس واقعيات، هر چند دردآور است، ولي بسي آموزنده تر و روشن تر از اين است كه دل را به خيال و افسانه، خوش داريم و از غيب خبر دهيم و اطمينان دهيم كه: خيالتان آسوده باشد. دين اسلام در پرتو مجالس امام حسين عليه السلام تا ابد محفوظ خواهد ماند!

پيشواي روشن ضمير مذهبي، مرحوم سيد شرف الدين عاملي مي گفت «لا تنشر الهدي الا من حيث انتشر الضلال» يعني: «هدايت جز از همان مجرايي كه گمراهي نشر يافته، منتشر نمي شود.»

آيا معناي اين جمله ي حكيمانه اين نيست كه خود را با شرايط روز

تطبيق دهيم و از ابزار و وسايل تبليغاتي زمان استفاده كنيم و حقايق جاودانه مذهب را از پيرايه هاي گوناگون پاك كنيم و به مردم عرضه بداريم؟

آيا مقتضاي به كار بستن اين دستور آن نيست كه گويندگان و مبلغين مذهبي راه هايي را كه گمراهي پيدا كرده، پيدا كنند و راه و رسم نويني براي ارشاد خلق به راه راست در پيش گيرند؟ نگارنده چون خود در لباس روحانيت است، به خود حق مي دهد كه با هم لباسان خود بي پرده سخن گويد و لازم مي داند كه اين نوع مسايل از

( صفحه 238)

طرف امثال خودش (كه خودي هستند) با قاطعيت مطرح و عيوب و نواقص علنا گفته شود.

نگارنده معتقد است كه: روزگار مجامله و تعارف گذشته و ما ديگر نمي توانيم با پرده كشيدن روي حقايق، خودمان را بالاتر از مردم بخوانيم و به مردم اجازه ي دخالت و اظهار نظر در امور و ايراد و اشكال را ندهيم - آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت. - اينك موقع آن است كه روحانيت به فكر يك اصلاح همه جانبه در داخل خويش افتد و براي رهبري نسل سر گشته اي كه در كام فساد گرفتار شده، طرح نويني به مرحله ي اجرا گذارد.

بايد صريحا اذعان كرد كه اگر، به اين اوضاع بي سر و سامان، سر و سامان ندهيم از عهده ي ايفاي نقش رهبري ديني كه ضرورت تاريخ بر عهده ي ما گذاشته است، بر نخواهيم آمد و در پيشگاه خدا و حقيقت مسؤول و مؤاخذ خواهيم بود.

نگارنده معتقد است كه: اصلاحات همه جانبه اي كه در شؤون مذهبي و مخصوصا در طرز تبليغ بايد انجام شود، شامل يك تصفيه عمومي و بي ملاحظه خواهد

بود كه بدون يك رهبري از ناحيه مراجع روحاني، مشكلات فراواني خواهد داشت و از اين رو مسؤوليت وضع موجود را مستقيما به دوش زمامداران روحاني و مراجع تقليد و بزرگان ديني مي دانيم.

نخستين مسأله اي كه بايد به مرحله ي اجرا در آيد، مبارزه با بي سوادي در مورد مبلغين ديني است و دومين مسأله عبارت از آن است كه تبليغ را از كسب و كار جدا كنند و مبلغين ديني مستقيما حقوق بگير دستگاه روحانيت باشند.

اين دو مسأله، اساسي ترين ريشه هاي يك اصلاح همه جانبه در شؤون مربوط به مذهب است. تا مبلغ با سواد نباشد و صحيح و سقيم را از هم بازنشناسد و مستمع خويش را دريافت نكند و به عبارت ديگر تا علوم و معارف اسلامي را بطور صحيح فرانگيرد و به روحيه اجتماعي وقوف نيابد و نتواند با زبان مردم و با احاطه ي به معلومات نسل روشنفكر مملكت سخن بگويد، نبايد قدم به منبر گذارد و خود را در

( صفحه 239)

معرض خطيرترين رسالت الهي كه بر عهده ي انبياء بوده است، قرار دهد.

كساني كه بدون دارا بودن شرايط، در اين سمت قرار دارند، بايستي از هم اكنون به معلومات خود بيفزايد و يا شغل ديگري انتخاب كنند.

مسأله تفكيك تبليغ از كسب، نيز، از ضروريترين مسايلي است كه تا جامه عمل نپوشد، گوينده مذهبي، آزادي كامل نخواهد داشت و در روح مردم آن گونه كه بايد اثر نخواهد گذاشت. تبليغ مذهبي كه تعقيب هدف انبياء خداست اگر آلوده به ماديات شد، از روح و معنويت و جلا و صفاي خود مي افتد و همان گونه كه امروز ملاحظه مي كنيم به صورت كسب و كار پرماجرا و دردسري

درمي آيد كه به هيچ وجه لايق شأن پيشوايان و مبلغين مذهبي نيست.

مسأله امرار معاش مبلغين و گويندگان مذهبي، از تأسف آورترين مسايلي است كه بر اثر نظام مستمر غلطي كه از قديم بر جاي مانده و بر اثر اختلاط شؤون مختلف به يكديگر (به طوري كه شغل ها و وظيفه ها و ميزان لياقت ها و موقعيت و شخصيت اشخاص و حدود آنها به هيچ وجه مشخص و معين نيست) و به اضافه، عدم رشد عقلاني عمومي، با توجه به اصل عرضه و تقاضا، عده اي را محروم و مغموم كرده و دسته اي را بدون هيچ حساب و كتاب به ناز و نعمت رسانيده است. در روحانيون، چه بسيار افراد شريف و تحصيل كرده اي وجود دارند كه بر اثر عدم ضمانت زندگي آنها از طرف هيچ مقام و مرجعي تنها به اين دليل كه اهل «زد و بند» نيستند. بايد از يك زندگي عادي و متوسط محروم باشند و چه بسيار افراد شياد و بي سواد كه از راه منبر و ساير زد و بندها به پول و مال و مقام مي رسند. و اين نيست جز بر اثر بي انضباطي و نبودن هيچ ضابط معيني در دستگاه روحانيت و عدم توجه مقامات رهبري روحاني به شؤون تبليغات مذهبي، اين وضع نابسامان و درهم ريخته تا به كي بايد ادامه يابد؟!

اگر ما اين مسايل را صريح و عريان مطرح نكنيم و خودمان لب به انتقاد نگشاييم و به اصطلاحات داخلي دست نزنيم، از چه كسي توقع اصلاح داريم؟ و يا ما خودمان را اصلاح شده و نظامات جاري را صالح و صحيح مي دانيم؟

( صفحه 240)

آيا اين نظام از ريشه غلط نيست كه

اساسا معلوم نيست شرايط منبر رفتن چيست؟ يك مبلغ چند سال بايد درس بخواند؟ چه درس هايي بايد بخواند؟ براي مردم چه بايد بگويد؟ و سرانجام چگونه امرار معاش كند؟! اينها مسايلي است كه از اين پس بايد به صورت جدي از طرف خود روحانيت مطرح و تعقيب شود.

در دنيايي كه علم و صنعت در تمام شؤون اجتماع بشري راه يافته و در هر رشته اي از رشته هاي تخصصي علوم مختلف، سالها ممارست و كنجكاوي و فحص و تحقيق به عمل مي آيد، رشته تبليغ نيز بايستي به موازات پيشرفت عمومي علوم، تكامل يابد و از اين روست كه ملاحظه مي كنيم در دنياي مسيحيت، اين رشته احتياج به تحصيل فراوان و طولاني دارد.

در مقدمه ي جلد اول «سرمايه سخن» مي نويسد:

«... يك تن از دانشمندان آمريكا، ضمن خطابه اي تشكيلات مذهبي و تحصيلات دانشگاه هاي آمريكا را تشريح مي كرد كه دوران تحصيلي آمريكا هجده سال است، كسي كه اين مدت را تكميل كند، آخرين مدارج علمي را پيموده و پس از امتحان درجه ي خود را مي گيرد؛ ولي كساني كه بخواهند مبلغ دين باشند و سخنراني مذهبي كنند، لازم است سه سال ديگر به تحصيل ادامه دهند. در كشورهاي متحده ي آمريكا كسي را شايسته ي تبليغ ديني و پيشوايي مذهبي دانسته اند كه لااقل 21 سال درس خوانده باشد، قطع نظر از آزمايش هاي ديگري كه در ضمن تحصيل و دوران عمل، صورت مي گيرد في المثل صداي او ضبط مي شود و خودش گرفتار خود را مي شنود، پس از احراز صلاحيت اخلاقي و ابراز لياقت علمي، مي شود بر منبر خطابه برآيد و پشت تريبون قرار گيرد.»

درست، مثل شرايط مشكل منبر تبليغي اسلامي كه كمتر كسي از عهده ي

آن برمي آيد!؟ آيا اين حقيقت ملموس، قابل كتمان است كه يك فرد بي سواد، در مملكت ما مي تواند - اگر صداي خوبي داشته باشد - به كسوت روحانيت وارد و به منبر رود؟ من خود «سلماني» و «عمله» و «سقا» سراغ دارم كه با دارا بودن شغل، به روضه خواني مي پردازند و مثل يك واعظ بر فراز منبر مي روند!

اين بي بند و باري، معلول بي بند و باري در پوشيدن لباس روحانيت نيز هست،

( صفحه 241)

هر كدام از ما گدايان و سائليني ديده ايم كه لبلس تمام رسمي يك روحاني را از عمامه و قبا و لباده و عبا بر تن دارند و بي پروا در مسجد و معبر به گدايي مي پردازند و اگر كسي، راست يا دروغ، سيد هم باشد، جد و آبائش را هم براي يك قرآن استخدام مي كند!

معركه گيرها و مار گيرهاي سر محله هم شال سفيد يا سبزي به سر مي بندند و احيانا عبايي بر دوش مي گيرند و به روضه خواني و ذكر داستان مذهبي و مناقب اهل بيت عليهم السلام و نقالي و سخنوري مي پردازند. تا كي بايد اين لباس و اين شغل تا اين حد بي ارزش و بدون كنترل باشد كه هر بي سر و پايي بتواند از آن سوء استفاده كند؟ اگر كسي براي اين وضع دق كند و بميرد ملامتش نبايد كرد. اين است بهره يك جامعه استعمار زده و رشد نيافته و سست عنصر از قيام الهي حسين بن علي عليه السلام امام انقلاب! و اين است تابلوي سياه مشوش امر تبليغ در كشور شيعه ي جعفري اثني عشري! و اين است مايه ي اميد ما به حفظ آيين اسلام در پرتو نام حسين عليه السلام و

مجالس عزاداري! آيا روحانيت منتظر آن است كه ديگران بيايند و با زور و سر نيزه، حدود و ثغور و شؤون و مقامات و لباس و شغل روحانيت را كنترل كنند و تحت نظم درآورند؟! اگر چنين انتظاري دارند، بنشينند و منتظر باشند كه آن روز چندان دور نيست! ولي روحانيون در آن روز حق ندارند لب به اعتراض بگشايند و يا به آه و افسوس پردازند. و از دخالت هاي ديگران در شؤون مقدسه خودشان اينجا و آنجا درد دل گويند. جزا و سزاي جمعيتي كه در روزگار توانايي و فرصت و قدرت و نفوذ كلام و داشتن پول و شخصيت، از خود غافل شوند و هركس و ناكس را به خود راه دهند، همين بس است كه به دست ديگران ادب شوند!

آيا اين همه پولي كه به عنوان سهم مبارك امام زمان عليه السلام به دست مقامات روحاني در سراسر كشور مي رسد؛ و اين همه ابراز ارادت و خلوصي كه مردم پاكدل و مسلمان اين مملكت، به ساحت روحانيت مي كنند، نمي تواند يك تشكيلات منظم و صحيح و اصولي براي تبليغ دين درست كند؟

شايد زياد به حاشيه رفتم؛ ولي اين حاشيه ها متن زندگي موجود ماست كه لازم

( صفحه 242)

است از آن، سخن بگوييم.

گفتار فوق نبايد موجب رنجش هم سلكان ما شود. بايد خشنود باشند كه يكي از افراد خودشان، اين چنين صريح و روشن، حقايق را تشريح مي كند و بي هيچ غرض و مرضي از مقامات روحاني خواستار يك اصلاح همه جانبه مي شود.

در اين زمينه سخني هم با مردم اين مملكت داريم كه در پايان فصل به آن خواهيم رسيد.

... يك تحول، اول از افكار شروع

مي شود و سپس به مرحله ظهور مي رسد و در عرصه ي زندگي فردي و اجتماعي تجلي مي كند، خوشبختانه تحول فكري مبني بر اصلاح روحانيت و شؤون مربوط به مذهب و از آن جمله و در رأس آن، مجالس سوگواري، در اكثريت طبقه جوان روحاني و تعدادي از مراجع پيدا شده و اين مايه كمال خرسندي و مسرت است. افراد خود ساخته و دانشمندان وارسته و روشن ضمير و گويندگان اصلاح طلب و مطلعي كه در گوشه و كنار ديده مي شوند و خوشبختانه هر روز رو به افزايشند، مايه اميد آينده مي باشند.

زمزمه ي اقدامات اصلاحي اي كه هم كه كم و بيش، اما بطور ناقص، در پاره اي از حوزه هاي علميه به گوش مي رسد، سرفصل و نمودار تحولات ضروري آينده است.

قداست و پاكي و حسن نيت قشر وسيعي از طبقات روحاني و مراجع مذهبي - گيرم كه آميخته با درك كامل زمان و ضرورت اصلاحات نيست ولي مع الوصف سرمايه ي معنوي عظيمي است - اگر با دريافت زمان توأم شود، راه تحول همه جانبه را هموار خواهد كرد.

به نظر مي رسد وظيفه ي بسيار خطيري كه اكنون بر دوش طبقات روشن روحاني است، بسيج كردن افكار هم سلكان خود، در جهت اصلاحات و ايجاد يك فضاي جدي است كه رهبران روحاني را خواه ناخواه وادار به اقدامات جدي و سريع كند.

روشنفكران مسلمان، اعم از اساتيد دانشگاه و طبقات بازاري و دانشجويان و متدينين و علاقه منداني كه در پست هاي مختلف مشغول كارند، نيز بايد در اين زمينه

( صفحه 243)

به يك فعاليت جدي و خدا پسندانه دست زنند.

آنچه مبلغان بايد از آن بپرهيزند

آنچه مبلغان بايد از آن بپرهيزند

اكنون كه سخن به اينجا رسيد، مناسب است كه در راه

هموار كردن راه آينده و نيز انجام وظيفه ي ضروري حال حاضر، شمه اي از آنچه بايستي گويندگان مذهبي از آن احتراز جسته و يا بدان عمل كنند، از زبان بزرگان اين فن متذكر شويم. نصايح آينده مشتمل بر جهات مختلفي است كه توجه به جنبه هاي معنوي و دارا شدن ملكات فاضله كه روح تبليغ و اساس دعوت اسلامي است، سرلوحه ي آنهاست.

اميرالمومنين عليه السلام مي فرمود:

«من نصب نفسه اماما فليبدء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احق بالاجلال من معلم الناس و مؤدبهم.»

يعني: «كسي كه خود را در مقام پيشوايي مردم منصوب كرده، بايد قبل از تعليم ديگران، به آموزش خويش آغاز كند و پيش از زبان، با عمل خود مردم را ادب كند. كسي كه خود تعليم مي دهد و ادب مي كند، بيشتر سزاوار تجليل است تا كسي كه مردم را آموزش مي دهد و ادب مي كند.»

اين گفتار بايد سرلوحه ي برنامه ي ما باشد و تا ما از فضايل اخلاقي و تواضع و مهرباني و سعه ي صدر و حلم و بردباري و صبر و استقامت و خصال ديگري كه لازمه ي يك رهبر مذهبي و يك معلم اخلاقي است، برخوردار نباشيم، نمي توانيم مردم را به هدف دعوت الهي خويش آشنا سازيم.

مرحوم «محدث نوري» كه از بزرگان محدثين قرن حاضر است، در كتاب «لؤلؤ و مرجان» پس از نقل رواياتي در زمينه ي مذمت كساني كه از راه اهل بيت عليه السلام نان مي خورند، مي نويسد:

«از افراد واضحه و مصاديق معلومه ي ايشان است جماعتي از طايفه ي جليله ي روضه خوانان كه اصل غرض ايشان از تعلم اين فن و آموختن آنچه متعلق به روضه خواني

( صفحه

244)

است از اخبار فضايل و مصايب و خطب و مواعظ بلكه بعضي از مسايل دينيه كه به اصطلاح ايشان جاي گريز است... مجرد كسب و تحصيل مال است بدون ستر و تقيه و توريه! بلكه مثل ساير اهل كسب و تجارت معامله كنند و در زيادي و كمي محاكمه و گفتگو نمايند.»

و پس از نقل اخباري در مذمت كساني كه به دنيا نظر دارند، مي نويسد:

«از آنچه گفتيم واضح و روشن شد كه اين امت روضه خوانان، مانند طايفه اي از طالبين علم داخلند در اين صنف از اخبار؛ زيرا كه روضه خوان، با آنچه مي گويد... مي توانستند نعمت هاي دايمه و ثواب هاي غير متناهيه بخرد و به وصال آنها برسد و به جهت پستي فطرت و قصور همت و اشتعال آتش حرص و رغبت و خوف فقر و فاقت، از آن معامله ي مبارك رابحه اعراض كرده و آن سرمايه ي گران بها را به دراهم معدوده معاوضه نموده و العجب كه هر گاه بازار اين كسب خسران مآل، خود را به جهت كثرت مشتريان و فراواني طالبان با رونق و رواج بيند، به هواي گرد آوردن زر و سيم و تحصيل خلعت هاي ثمينه، در نهايت وجد و نشاط و فرح و انبساط باشد و بالعكس از كساد بازار متاع خويش و قلت مشتريان و راغبان در غايت حزن و اندوه و شكايت و در مقام جلب و تحصيل مشتريان، خود را گرفتار مفاسد و محاذيري نمايد كه هر يك از آنها در تباه كردن دين و هلاكت جان او سبب مستقلند؛ مثل ذل سؤال از خود مشتري و اصحاب او، بلكه خادمانش به انواع تملقات قبيحه و دخول در

معامله ي اهل قطار خود و نشر معايب آنها و آزردن صاحب مجلس را به انواع اذيت به جهت نرسيدن مقدار مقصود...!»

وي پس از شرحي در زمينه ي آنچه منبريان در زمينه ي ارشاد و وعظ مردم و دعوت مردم به اخلاق فاضله در منبر مي گويند، چنين مي نويسد:

«... ولكن خود چنان شيفته ي جيفه ي دنيا و آلوده ي به خبايث و رذايل آن است كه اگر صاحب مجلس در وقت دخول يا خروج او غفلت كند و به لوازم تكريم و توقير او كه متوقع است، عمل نكند يا او را خاتم مجلس قرار ندهد كه از بدعت هاي قبيحه ي اين گروه است كه هر كس رتبه اش بالاتر است ختم مجلس بايد به او بشود يا مزد او را از هم قطاران دو قران، كمتر بدهد، مهموم شود، گله كند، ايراد نمايد، بد گويد، مزد را پس دهد...»

اين محدث عالي مقام در فصل ديگري از كتاب، مي نويسد:

( صفحه 245)

«اگر العياذ بالله علاوه بر اين خرابي، مبتلا شود به دروغ گفتن و افتراء بستن بر خداوند عزوجل و رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام و خوانندگي كردن و اطفال «امارد» را با الحان فسوق پيش از خود به خوانندگي واداشتن و بي اذن بلكه با نهي صريح به خانه غير در آمدن و بر منبر بالا رفتن و آزردن حاضرين در گريه نكردن... و ترويج باطل در وقت دعا و قبل از آن و مدح كساني كه مستحق مدح نيستند و اهانت به بزرگان دين و برانگيختن فتنه و اعانت ظالمين و مغرور كردن مجرمين و متجري نمودن فاسقين و كوچك نمودن معاصي را در نظر و خلط كردن حديثي به حديث ديگر

و تفسير آيات شريفه به آراء كاسده و نقل اخبار به معاني باطله فاسده و فتوي دادن با نداشتن اهليت آن... و تنقيص انبياء عظام و اولياء كرام عليهم السلام به جهت بزرگ كردن و بلند نمودن مقامات ائمه عليهم السلام و انداختن بعضي از فقرات خبر به جهت منافي بودن با غرض فاسد او و گفتن سخنان متناقضه و دعا كردن به دعاي حرام در خاتمه مجلس و داخل نمودن قصه در قصه و متوسل شدن براي زينت دادن كلام و رونق گرفتن مجلس به سخنان كفره و حكايات مضحكه و اشعار فجره و فسقه در مطالب منكره و ذكر شبهات در مسايل اصول دين بي بيان رفع آن يا نداشتن قوت آن و خراب كردن پايه اصول دين ضعفا و مسلمين و ذكر آنچه منافي عصمت و طهارت ائمه ي اهل بيت نبوت عليهم السلام است و طول دادن سخن به جهت اغراض كثيره فاسده و محروم نمودن حاضرين را از اوقات فضيلت نماز و امثال اين مفاسد...»

مرحوم «حاج شيخ عباس قمي» محدث معروف معاصر نيز، در اين زمينه چنين مي نويسد:

«چقدر شايسته و لازم است كه سلسله ي جليله ي اهل منبر و ذاكرين مصيبت سيد مظلومان را كه دامن همت بر كمر زدند و علم تعظيم شعاير الله را بر دوش كشيدند و براي تنظيم اين مشعر عظيم نفوس خويش را مبذول داشتند، ملتفت باشند كه اين عبادت مانند ساير عبادات است و اين عمل آنگاه عبادت شود كه در هنگام به جاي آوردن آن جز رضاي خداوند و خوشنودي رسول خدا و ائمه هدي - صلوات الله عليهم اجمعين - غرضي و مقصدي در كار نباشد و از

مفاسدي كه بر اين كار بزرگ طاري و ساري شده در حذر باشند كه مبادا العياذ بالله اقدام كند در اين عبادت عظيم براي تحصيل مال يا جاه يا مبتلا شود به دروغ گفتن و افتراء بستن بر خداي تعالي...»

( صفحه 246)

محدث قومي پس از نقل عين مطالب استاد خويش مرحوم محدث نوري در پايان مي نويسد:

«بر داناي بصير و متجسس عيوب نفس مكشوف است كه چنين كس حالش حال چراغ است كه خويشتن را مي سوزد و ديگران را مي افروزد و داخل در زمره ي غاوين در آيه ي كريمه ي: «فكبكبوا فيها هم و الغاوون» و مشمول آيه ي شريفه ي: «ان تقول يا حسرتي علي ما فرطت في جنب الله» و آيه ي مباركه ي: «أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم» و آيه ي كريمه ي: «لم تقولون مالا تفعلون» و غيرها مي باشد.»

محدث مزبور اشعار حافظ را شاهد گفته ي خويش مي آورد:

واعظان كاين جلوه در محراب و منبر مي كنند

چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند

مشكلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي كنند؟

گوييا باور نمي دارند روز داوري

كاين همه قلب و دغل در كار داور مي كنند

و نصيحت خود را با اين آيه ي كريمه پايان مي دهد:

«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم في الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا.»

آقاي سيد محمد باقر سبزواري در «سرمايه سخن» نقل مي كند كه: محدث عالي مقام مذكور به منبريان نصيحت مي كرد: مردم كه وقت گران بهايشان را پاي منبر ما مي گذارنند، به حكم عقل و وجدان بايد چيزي به آنان تحويل دهيم كه از عمرشان گران بهاتر باشد.

دانشمند و گوينده ي معاصر، آقاي راشد، طي سخنراني خود تحت عنوان «وظيفه ي رهبران ديني» پس از

شرحي از انحطاط اخلاقي جامعه مي گويد:

«چنين هنگامي است كه بايد براي خدا قيام و با صدق و اخلاص خدمت كرد تا به ياري خدا دوباره عواطف اسلامي را در دل ها زنده ساخت و اخلاق نيك را در نهاد مسلمين قوت داد. مردم دين مي خواهند؛ اما دين بايد دلپسند و دلربا باشد. دين مقدس اسلام كه دستورهايش زنده است و در هر زماني مي تواند نيازمندي هاي اخلاقي و اجتماعي را رفع كند، داراي چهره ي زيبا و جمال روحاني پاكي است كه

( صفحه 247)

هر گاه درست و به دست اشخاص پاك شايسته به مردم نشان داده شود بيشتر آنها را مجذوب خويش خواهد ساخت؛ ليكن بايد دعوت كنندگان به اين دين به اوضاع زمان خود آگاه باشند و در هر زماني به زبان مردم آن زمان و در خور احتياجاتي كه دارند، حكمت هاي اين دين مبين را بيان كنند. احتياج مردم به دين براي اين است كه دين از بدي ها بكاهد و خوبي ها را رواج دهد و به مردم امنيت دهد...»

آقاي راشد (ره) پس از ذكر مثال هايي از حوايج روزمره ي مردم به دين مي گويد:

«ما در اين مورد وظيفه ي بزرگي بر گردن داريم كه راجع به آن در برابر خداوند متعال مسؤوليم. ما افرادي كه كار خود را دعوت به دين قرار داده ايم، بايد براي خدا مقصودمان اين باشد كه مردم از سخنان ما چيزي بفهمند كه به دردشان بخورد و اين گونه حوايج كه نامبرده مي شد، برآورد...»

«... در دست ما كتاب هاي صحيح و سقيم بسيار است و در بيشتر كتاب ها، انواع مطالب راست و دروغ به هم آميخته، ما نبايد مطالب را از يك كتاب بدون انتخاب

و تشخيص بگوييم گاهي هست از يك قصيده اي بايد دو بيتش را گرفت و بقيه را رها كرد يا از ميان ده حϛ̘ˠيكي موافق منظور است، بايد آن را برچيد يا از خطبه اي بايد يك قسمتش را آورد و قسمت ديگر را مسكوت عنه گذاشت...»

«... خلاصه اينكه بايد در ميان مردم گشت و به سخنان مردم گوش داد و اعمال آنها را مطالعه كرد و ديد، خرابي ها چيست و راه اصلاحش چگونه است، آنگاه در مقام اصلاح خرابي ها از همان راه برآمد.»

«... براي حصول اين مقصود، يعني اصلاح معايب مردم، بايد سه نكته را رعايت كرد: يكي آنكه احاديث رجاء و مطالبي كه مردم را مغرور مي سازد بايد كمتر گفت؛ بايد به مردم فهماند كه خوشبختي و بدبختي در دنيا و هلاك و نجات در آخرت نتيجه ي عمل خود آنهاست. بايد به آنها گفت: مردانگي و غيرت و راستي و درستي را از كف مدهيد تا در دنيا و آخرت خوار و رسوا نشويد. نكته دوم كه بايد رعايت شود اين است كه منطق يكي شود و همه يك سخن بگويند و به يك روش دعوت كنند. نكته سوم كه بايد رعايت شود، عمل است. بايد آنكه مي گويد خودش مطابق گفته خود عمل كند تا مردم بدانند كه به آنچه مي گويد ايمان دارد. اگر گويندگان ديني همت كنند و براي خدا از صميم قلب در مقام ارشاد مردم به كارهاي نيك برآيند به طوري كه در سراسر كشور محسوس شود كه در نتيجه ي موعظه هاي آنها دروغ و خيانت و ستم در مردم كمتر شده و اخلاق جامعه نسبتا رو به صلاح رفته است؛ اگر

( صفحه

248)

چنين كاري كنند و بتوانند چنين نتيجه اي بگيرند، هم دين را زنده خواهند ساخت هم خودشان را. در آن صورت است كه ثابت خواهند كرد كه مردم همان طوري كه به طبيب محتاجند، به دين و وعاظ ديني هم احتياج دارند؛ زيرا فلان آقا وقتي كه ديد پسرش يا دخترش در نتيجه ي شنيدن فلان موعظه، از راه خطا برگشت و رو به صلاح آورد، البته حس خواهد كرد كه به وجود چنين كسي محتاج است؛ چنانكه وقتي بچه اش مبتلا به ديفتري مي شود و مي بيند فلان طبيب او را از چنگال مرگ نجات داد، حس مي كند كه به وجود طبيب احتياج است. در آن صورت نظر مردم درباره آنها عوض خواهد شد و موقعيتشان در جامعه مستحكم خواهد گشت.»

آقاي راشد در سخنراني ديگري كه تحت همين عنوان ايراد كرده، چنين مي گويد:

«... مدتهاست مقصود از منبر گم شده و تا كنون منبر، صورت هاي گوناگون به خود گرفته؛ ولي نتوانسته آنچه مقصود حقيقي است به مردم بدهد...»

«... بعضي از معمرين كه «مرحوم حاج شيخ جعفر شوشتري» را ديده اند، مي گويند:او در عصر خودش مردم را خوب بيدار كرد، اگر به ياري خدا ما بتوانيم دوباره اين گمشده را پيدا كنيم و آنچه مقصود حقيقي از منبر است يعني اصلاح اخلاق و اعمال مردم را به آنها بدهيم، خدمتي بزرگ، هم به دين و هم به جامعه كرده ايم.»

آقاي راشد در اين سخنراني، نكته جالب و دقيقي را از روحيه مردم يادآور شده كه براي گويندگان مذهبي، توجه به آن بسيار ضروري است. وي مي گويد:

«بايد دانست مردماني كه عقلشان كامل نشده، از امور جدي گريزانند و بيشتر طالب سرگرمي هايي هستند كه

زحمتي بر آنها وارد نمي سازد؛ مثلا: در بعضي از جامعه ها مي بينيم كه مردم كتاب هاي اخلاقي و بهداشتي و فني و مانند آن را كه به كار زندگي مي خورد و راه و روش هر گوشه ي از زندگي را به آنها مي نماياند كمتر مي خرند و در عوض به خريدن و خواندن افسانه ها و حكاياتي كه مقيد به اسلوب علمي و موازين اخلاقي نيست، بيشتر علاقه دارند. جهتش همين است كه كتاب هاي نوع اول، داراي مطالب جدي است؛ يعني آنچه در آنها نوشته شده مطابق مطابق است با استدلال و قانون و فرمول هاي علمي و خلاصه روي حساب نوشته شده و كسي كه عقلش بالغ نشده در حكم كودك است، از خواندن آن گونه مطالب خسته مي شود. او چيزهايي مي خواهد كه زندگي را به دلخواه و بي زحمت قاعده و قانون بيان كند و كار را سرسري بگيرد؛ مثلا، آدمي خواهان ثروت است و مي خواهد راه به دست آوردن

( صفحه 249)

ثروت را بيابد، اگر عقلش نابالغ باشد نه پي تحصيل صنعت مي رود، نه كتاب هايي كه در فن اقتصاد و تجارت نوشته شده مي خواند؛ زيرا آن كتاب ها هزاران قاعده و قانون و حساب هاي دقيق براي اين كار بيان مي كند. اين چنين آدم، بيشتر افسانه هايي را خواهد خواند كه حكايت كند كه چگونه فلان درويش در بيابان پايش به گنج فرو رفت، يا براي فلان بينوا پريان شمش هاي طلا و دانه هاي برليان آوردند و آرزو خواهد كرد كه براي او چنين اتفاقي بيفتد. (1) اين گونه مردم تا به اين حال باشند در علم و صنعت پيش نخواهند رفت؛ زيرا مبناي علم و صنعت، بر حساب و قانون است؛ چرا

كه هر گوشه از جهان را بنگريم، مثلا: بدن انسان يا ساختمان يك گياه يا پيدايش فلان معدن داراي قاعده ها و حسابهاي منظمي است كه ذره اي تخلف پذير نيست. علم يعني دانستن آن قاعده ها و حسابها، و صنعت يعني به كار بستن آنها. مردمي كه مي خواهند همه چيز را به دلخواه بسازند و پايبند حساب و قانون نباشند؛ نمي توانند تن به زحمت دهند و قواعد هر چند را فراگيرند و به كار بندند.»

آقاي راشد، آنگاه طرز تلقي چنين مردي را از دين بدين شرح بيان مي كند:

«اين گونه مردم در دين نيز همين طورند، آنها نمي توانند دين حقيقي را بپذيرند و پيرو آن باشند؛ زيرا دين حقيقي عبارت است از: تسليم شدن به نظم و حسابي كه در جهان است كه از آن تعبير به عدالت مي شود.»

وي پس از استشهاد به چند آيه از قرآن كه حاكي از وجود حساب و كتاب در اعمال انساني است، مي گويد:

«چون دين حقيقي قايل به عدالت و حساب است، از اين جهت بر مردمي كه عقلشان بالغ نشده، سخت است كه به اين چنين دين تن دهند و از آن طرف مي خواهند خيال خود را آسوده كرده باشند، ناچار دين را به دلخواه مي سازند و طالب گفته هايي مي شوند كه فشار عمل و حساب را از دوش آنها كم كند و خدا را طوري معرفي كند كه به احكام خود چندان اهميت نمي دهد و هر چند بندگان نافرماني كنند و دستورهاي خدا را زير پا اندازند، باز خدا آنها را خواهند آمرزيد.»

وي آنگاه وظيفه گويندگان ديني را چنين بيان مي كند:

«... بايد متوجه بود كه با اين گونه مردم به ميل آنها

سخن نگفت؛ زيرا اينها بيمارند و عقلشان كامل نيست. اگر طبيب موافق با ميل بيمار سخن بگويد، بيمارش بهبود

( صفحه 250)

نخواهد يافت؛ بلكه بدتر خواهد شد.

هر چند اين گونه مردم، سخنان جدي گوش ندهند؛ بايد چندان پافشاري كرد تا اين حقايق در مغزشان فرورود و خواه ناخواه به نظم و حساب تن دهند و تسليم مقررات الهي شوند؛ يعني «مسلم» شوند. اما از آن طرف بايد متوجه بود كه مردم را با رفق و مدارا به حقايق و حكم دين آشنا ساخت و طوري نكرد كه يكباره از دين برمند و آن را مخالف با زندگي تصور كنند.»

«... نبايد به چيزهايي بي اهميت پرداخت تا مردم گمان كنند كه با دين نمي شود زندگي كرد و نيز بايد پيرامون مسايل خلافي و مطالبي كه باعث پريشاني ذهن مردم مي شود نگشت و از اختلاف و جدال جدا پرهيز كرد اينها ترديد و حيرت مردم سست ايمان مي افزايد.»

وي در اين سخنراني، از رساله ي «حاج شيخ هادي بيرجندي» اين شرط را براي منبر نقل مي كنند:

«حسن انتخاب و و حس امتياز سخن «گفتني» از سخن «نگفتني» است؛ چرا كه در هر مقوله كه گوينده بخواهد سخن براند «رطب و يابس» بسيار گفته شده، گوينده بايد سخني را كه براي خطابه انتخاب مي كند با موازين خرد و نواميس طبيعت و اصول اجتماع بسنجد و سخني كه با اصول نامبرده ساز نيايد، نگويد.»

وي در سخنراني ديگر مي گويد:

«سخن هنگامي كه به منظور مصالح عمومي گفته شود، به ندايي مي ماند كه از آسمان بيايد و اگر در اثناء به مورد خاصي متوجه شد، مثل چيزي است كه از آسمان به زمين بخورد، اين اندازه پست

و بي مقدار مي شود... بيشتر مسلمان ها به راه كج افتاده و همچنان نام مسلمان برخود نهاده اند. بعضي اصلا عقيده به دين ندارند و دم از دين مي زنند، اگر هر كس به همان چه عقيده دارد، دعوت كند، مثلا بي دين، مردم را به بي ديني بخواند، زيانش كمتر است از اينكه بي عقيده ي به دين، دم از دين بزند!. بعضي ديگر عقيده دارند؛ ولي عملشان طوري است كه هر خردمند و باهوشي را از دين و متدين بيزار مي سازد، نه رعايت نظافت مي كنند، نه راست مي گويند. بعضي ديگر ساده دل و كم اطلاعند و مي خواهند براي هر يك از احكام دين، فوايدي از قول دانشمندان خارجي و اكتشافات جديد نقل كنند و از اين راه صحت آنها را ثابت سازند. اينها حسن نيت دارند؛ ولي كم تجربه اند... اين سخنان، براي عوام مسلمين كه

( صفحه 251)

بي چون و چرا مي پذيرند، قانع كننده است؛ ولي از آن طرف زياني دارد كه ممكن است گاهي دانشمنداني پيدا شوند و مچ انسان را بگيرند و آنگاه در همه ي مطالب ديني ترديد كنند. دسته ي ديگر هستند كه نام دين شنيده اند؛ ولي از دستورها و آداب آن بكلي بي اطلاعند. اينان نه به دين عقيده دارند و نه منكر آنند، در حقيقت حيرانند و در دينداران هم اعمالي مي بينند كه مسخره مي كنند و مي خندند. اينها به ضميمه ي دسيسه هاي مغرضين كه به نام دين به كار مي برند و ساده دلان را برمي آشوبند يا مقصدي كه دارند به صورت دين در ميان آنها رواج مي دهند. اينها به ضميمه ي خوارق عاداتي كه همه روزه شيادان در خواب و بيداري مي سازند، اينها بضميمه اديان و مذاهبي كه همواره در شرق

اختراع مي شود. همه ي اينها جامعه را دچار اين بي رويگي و بلاتكليفي و انحطاط اخلاقي كرده است...»

«... بايد همان مطالب صحيح دين را از خود قرآن و سنت بي كم و زياد براي مردم گفت و به آنها فهماند و بر زندگاني آنها تطبيق كرد و گرد خلافيات و مطالب غير مفهوم و آنچه به كار زندگي مردم نمي خورند، اصلا نگشت و سعي كرد كه مردم، داراي ايمان شوند و از تزلزل و ترديد برهند و به راستي و درستي گرايند.»

(1) شيوع خريد بليطهاي بخت آزمايي و انتظار تصادف و شانس نيز روي همين اصل است.

خطيب خوب

خطيب خوب

در مقدمه ي جلد اول «سرمايه سخن» خطبا را به سه دسته تقسيم كرده است: اول: كساني كه از روي نوشته مي خوانند، دوم «حفظي» و سوم «ارتجالي» و آنگاه مي نويسد:

«بسياري از خطباي شرق و غرب، بدون فكر قبلي و تهيه موضوع، قدم جرأت بر پله منبر نداشتند، و دست روي ميز خطابه نمي گذاشتند. اگر افرادي بر آنها خرده گيري مي كردند، در پاسخ آنها مي گفتند: منبر خطابه و تريبون، مقدستر از آن است كه كسي بي سابقه، پاي جسارت بر آن و دست خسارت بر اين بگذارد و وقت شريف مردم را تضييع كند.

آنگاه نقل مي كند كه:

«يك اديب فرانسوي در تهران به عذر اينكه دو هفته بعد، عازم سفر است از يك سخنراني سه ربع ساعته عذر خواست و گفت: براي چهل و پنج دقيقه، سخنراني

( صفحه 252)

لااقل چهل و پنج ساعت مطالعه لازم است...» (1) .

نويسنده ي سرمايه ي سخن آنگاه نقل مي كند كه:

«بسياري از بزرگان اهل منبر را مي شناختم كه هرگز بي مطالعه قدم به منبر نمي گذاشتند و حتي منابر خود را

مي نوشتند.»

آنگاه درباره ي «خطيب ارتجالي» مي نويسد:

«... كسي است كه فكرهاي خود را قبلا مي كند و داراي ملكه اي مي شود كه مي تواند مطالب خوب را با الفاظ خوب بگويد. لازمه ي اين قدرت، معلومات مختلف فرهنگي، علمي، تاريخي، تفسير، حديث، روايت، درايت، فلسفه، عرفان، روان شناسي و جامعه شناسي است. كوتاه سخن، خطيب لايق و گوينده هنرمند كه مي خواهند مبلغ دين و بلندگوي مسلمان ها شود بايد «دائرة المعارف» باشد. «ابكار افكار» (2) به لباس الفاظ زيبا تزيين كند و آذين بخشد و به مقتضاي مقام ايراد كند. امروز به نام علم و دانش حس قبول و پذيرش كم شده، امور اعتقادي اگر بر پايه عقلي و مايه ي علمي متكي نباشد، مورد انتقاد واقع شده و استوار نماند. اگر گويندگان مذهبي، متوجه سنگيني و خطر مسؤوليت خود باشند، از گفتار بي بند و بار و نقل روايات بي اعتبار خودداري كنند، گويندگان بايد اهل درايت باشند، حسن انتخاب نشان دهند. ايمان و عقيده وقتي محترم است كه بر پايه ي دليل و برهان استوار باشد، اگر حقيقتي را با دليل دانستيم و روايتي برخلاف آن ديديم، اگر مي شود بايد به نحوي تطبيق دهيم و گرنه نبايد طرح كرد...»

«... قرآن كه مقطوع الصدور است، هر گاه ظاهر قرآن با دليل و برهان سازش نداشت، آيت تنزيل را به حكم درايت تأويل و حكمت قرآن را حفظ و رعايت مي كنيم...»

«... هزار سال پيش، از «سيد مرتضي» كه مفتي شيعه بود در زمينه ي اخباري كه در مدح و ذم پرندگان و زمين ها به عنوان قبول وحدانيت خداوند و ولايت علي عليه السلام يا كفر و دشمني آنها وارد شده، سؤال شد. وي فرمود: با آنكه اين روايات

در كتب اصول و فروع آمده، ولي چون پرندگان و زمين تكليف ندارند، اين روايات مخالف عقل است و صحيح نيست...»

«... حاجي شيخ جعفر شوشتري در ملاقاتي كه با ناصر الدين شاه كرد ضمن سه

( صفحه 253)

تقاضا، عموم شبيه گرداني ها و تعزيه گرداني ها را حرام اعلام كرد و مصرا درخواست داشت كه اقلا تعزيه عروسي قاسم كه خلاف شأن اسلام و دروغ محض است به هر قيمت شده جلوگيري شود...»

(1) اين سخن هر چند مبالغه آميز مي نمايد اما در مورد سخنراني هاي تخصصي علمي و فني، راست مي آيد.

(2) يعني فكرهاي بكر و نو.

نصايح دكتر آيتي به مبلغان

نصايح دكتر آيتي به مبلغان

دانشمند مأسوف عليه مرحوم دكتر آيتي ضمن گفتار خود نصايح مفصلي به گويندگان ديني دارد كه ما خلاصه اي از آن را در اينجا مي آوريم:

1- مقدم بر همه چيز درس خواندن و ملا شدن.

2- دريافتن حقيقت مطالبي را كه مي خواهند، براي مردم بازگو كنند.

3- امانت داري در نقل مطالب.

4- شناخت زمان.

5- عنايت داشتن به مطالب ديني.

6- دفاع نكردن از مطالبي كه بودن آنها از دين مسلم نيست.

7- آموختن زبان.

8- تجاوز نكردن از رشته ي تخصصي: واعظ موعظه اش را بكند و روضه خوان، روضه اش را بخواند.

9- طرح نكردن شبهات در مجالس عمومي.

10- مطالب ضعيف را نخواندن.

11- سعه ي صدر در شنيدن كفريات و شبهات مردم.

12- رضاي خدا را بر رضاي خلق مقدم داشتن.

13- بر اساس دين تبليغ كردن.

14- در مجلس هر صنفي همان صنف را تبليغ نمودن، نه آنكه با بازاريان درباره رشوه صحبت كند و با مردان سخن از زبان به ميان آورد و در مجلس هر صنفي از صنف ديگران انتقاد كند.

15- بزرگان دين را آن گونه كه هستند

معرفي كردن.

( صفحه 254)

16- زياد هم به مكتب روز و مجلات نپرداختن و از نهج البلاغه و كافي و امثال ذلك غفلت نكردن.

17- تفسيرهاي نامأنوس از قرآن نكردن.

18- ملتزم نبودن به چيزهاي غير لازم.

19- در جواب آنچه نمي داند، بگويد: نمي دانم.

20- تذكر دادن به مردم كه راه تشخيص تقوي لباس نيست.

21- ارادت مردم را دليل بر خوبي خويش ندانستن.

22- منافق نبودن.

23- با رعايت حال مستمعين سخن گفتن، نه آنكه في المثل مسايل كلاس نهم را براي بچه كلاس ششم مطرح كند.

24- رواياتي كه ضروري نيست، وقت براي اثبات آنها بيهوده صرف نكردن.

25- يقين داشتن و يا احتمال دادن اينكه در بين مردم در لباس عمومي دانشمنداني وجود دارند!.

26- يقين داشتن به حساب و كتاب!.

27- توقع بيجا راجع به احترام لباس نداشتن!.

28- هر چيز را به عنوان شنيده نگفتن.

29- باور داشتن به آنچه مي گويد و اگر چيزي را مشتري دارد و خود گوينده عقيده ندارد، نگفتن.

30- پيغمبران را غلام و چاكر پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام بشمار نياوردن.

31- اشعاري كه مشتمل بر زياده روي در حق ائمه عليهم السلام است، نخواندن.

32- از كتاب هاي بي اساس ترويج نكردن (1) .

( صفحه 255)

محمد جواد مغنيه، در كتاب «مع بطلة كربلا» سخني با گويندگان و مردم دارد كه براي تكميل گفتار در اينجا ذكر مي كنيم: وي پس از نقل داستان مردي كه چادر از سر اهل بيت عصمت برمي داشت و گريه مي كرد، مي نويسد:

«من چهره ي اين مرد و هم چهره ي ابن سعد را در حالي كه گريه مي كند، براي آنهايي ترسيم مي كنم كه خيال مي كنند مجرد گريه و تباكي براي آنها كافي است و لو ريا كنند و نفاق ورزند و

دسيسه نمايند و بند و بست كنند و جاسوسي نمايند و بر مردم، گرفت و گير كنند. اين قيافه ها را همچنان براي كساني ترسيم مي كنيم كه بر منبر سيدالشهداء مي روند و از شجاعت و اباي نفس و عظمت مبادي او سخن مي گويند و مردم را وعظ و ارشاد مي كنند؛ ولي وقتي از منبر پايين مي آيند در برابر سرشناسان سر فرود مي آورند به طرف بي نيازان دست نياز دراز مي كنند. من مكرر ديده ام كه كساني در منبر مديحه سرايي ستمكاران غوطه ور شده بودند و فراموش كرده بودند كه اين منبر اساسا براي جنگ با ظالم و مبارزه با جنايت نصب شده است و هم براي آنهايي ترسيم مي كنم كه در دوران زندگي مشغول شرب خمر و قمار بازي هستند و به نماز و روزه مقيد نيستند؛ ولي روز عاشورا كفن پوشان در حالي كه بر سر شمشير و بر شانه زنجير زنند، شيعه و تشيع را به زشت ترين صورتها درآورند و يادبود اين فاجعه را به بدترين وجه بدارند و آنگاه براي دروغگويان و تهمت زنان راه را باز كنند كه آنها بگويند شما شايسته ي زندگي نيستند.»

(1) سخنراني مرحوم دكتر آيتي در انجمن ماهانه ديني كه در جلد سوم گفتار ماه به چاپ رسيده است.

- وي مي گويد: براي جامعه ما هضم نشده كه مي توان سهم امام را به مصرف تعليم زنان براي تبليغ اسلام در خارج كرد.

- دكتر آيتي مثل مي زند كه روضه خوانان وقتي در ميان صحبتشان كسي گريه مي كند منعش مي كنند در حالي كه جاي گريه همان وقتي است كه شنونده منقلب شود در بين سخن كاملا انقلاب رخ مي دهد!.

وظيفه ي مردم

وظيفه ي مردم

... باري: انحرافات

جامعه ي ما از بهره برداري صحيح از انقلاب حسيني عليه السلام، منحصر به آنچه در زمينه نقض تبليغات مذهبي و روش ناسالم عزاداري گفته شد، نيست. اين انحراف در همه ي شؤون ما رواج دارد؛ ولي تجلي كامل آن در شؤون مذهبي بيشتر جلب توجه مي كند و از اين رو ما در اين مرحله به تفضيل سخن گفتيم؛ زيرا اگر اين شأن خاص، به اصلاح گرايد، در همه ي نواحي زندگي فردي و اجتماعي اثر مي گذارد. آنچه در فصل «انديشه هاي الهي؛ آرمان هاي اجتماعي» از قول امام حسين عليه السلام در زمينه وظيفه و موقف خطير علماء و دانشمندان دين نقل كرديم،

( صفحه 256)

مستند ما در اين گفتار است؛ چنانكه ملاحظه كرديم، امام عليه السلام در آن گفتار عريان و روشن، اثر عظيم انحرافات رهبران مذهبي را در انحراف جامعه و شيوع ظلم و تباهي و فساد مستدلا بيان داشت و آنان را از عاقبت سوء رفتار خود بر حذر داشت، ولي اين نكته ي اساسي را نيز بايد خاطر نشان ساخت كه اين، روح عمومي يك جامعه است كه در اين گونه مظاهر تجلي مي كند. مظاهر مجسم شده ي يك روحيه، هميشه نمود بيشتر و نيروي بيشتري دارد؛ هم پيش چشم است و هم منشأ پرورش و رشد بيشتر آن روحيه در ديگران است.

مفهوم گفته ي فوق اين است كه تقصير انحراف بهره برداري ما از انقلاب كربلا، تنها به دوش رهبران مذهبي و گويندگان ديني نيست، بلكه مردم نيز در اين زمينه مقصرند. يك جامعه اگر داراي تعقل صحيح و تفكر درست باشد، يك محيط سالم و رشد يافته به وجود مي آيد كه مانع رشد هر گونه پديده ي ناباب است.

طبقات مردم بايد

بدين نكته توجه كنند و به اصلاح و روحيه ي خويش بكوشند.

متأسفانه در اجتماع ما توجه به اين اصل نشده، از اين رو همه ي حمله ها متوجه روحانيون و مبلغين است؛ در حالي كه مردم و شنوندگان مجالس تبليغي نيز مثل روحانيون و گويندگان مذهبي وظيفه اي دارند كه اگر انجام دهند موجب تغيير روش روحانيون مبلغين خواهد شد. همان گونه كه گوينده در شنونده اثر دارد، شنونده نيز در گوينده مؤثر است؛ در اين باره نيز آقاي راشد گفتار حكيمانه اي دارد كه عينا نقل مي كنيم:

«... اگر شما شنوندگان اولا: طالب فهم و جوياي حق باشيد، ثانيا: به مقتضاي قانون اقتصاد بخواهيد از وقتي كه صرف مي كنيد، حداكثر نتيجه را در راه اصلاح معايب و تكميل فضايل خود ببريد، ثالثا: در آنچه مي شنويد نيك تأمل كنيد، هر گاه اين سه نكته را رعايت كنيد در آن صورت گويندگان ملزم خواهند شد چيزي بگويند كه تقاضاي شما را برآورد.»

آقاي راشد، اين اشعار را به عنوان شاهد ذكر مي كند:

حق زمين و آسمان برساخته است

در ميان، بس نور و نار افراخته است

اين زمين را از براي خاكيان

آسمان را مسكن افلاكيان

( صفحه 257)

مرد سفلي دشمن بالا بود

مشتري هر مكان پيدا بود

گر جهان را پر در مكنون كنند

روزي تو چون نباشد چون كنند

وي آنگاه مي گويد:

«... شما كتاب «عبيد زاكاني» را خوانده ايد كه چه مي گويد؟ مي گويد: «من مرد فاضلي بودم، ديدم فضل خريدار ندارد.»

«... اگر گوينده اي، بهترين حكمت ها كه به كار زندگي مردم مي خورد، بگويد و آن مردم گوش ندهند و از گفته هاي او خسته شوند و در عوض، پاي نقالي ها جمع شوند و به شنيدن افسانه هاي دروغ، علاقه نشان دهند، نتيجه

چه خواهد شد؟ نتيجه آن خواهد شد كه گوينده مزبور آنچه مردم مي خواهند، برايشان بگويد؛ مگر آنكه بسيار مرد قوي و متوجه خدا باشد كه همچنان استقامت ورزد.»

سعدي مي گويد: «دريغ آمدم تربيت ستوران و آيينه داري در محله كوران».

آقايان خواهان حق شويد تا براي شما حق شنيد.

اين سخن شير است در پستان جان

بي كشنده خوش نمي گردد روان

مستمع چون تشنه و جوينده شد

واعظ ار مرده بود گوينده شد

محرم حق شو تا حق برايت چهره بگشايد و وقتي محرم حق خواهي شد كه طالب حق باشي، در اين جهان عرصه ي بي تقاضا نيست، هر كس تقاضاي هر چه داشت همان بر او عرضه خواهد شد.

در جامعه نيز هر گونه تقاضايي بود، همان گونه افرادي ساخته خواهند شد.

جامعه ي حق خواه حق گو به وجود خواهد آورد و جامعه ي افسانه خواه، افسانه گو و نيز در صورتي كه شما اهل تحقيق باشيد، سخن خام كمتر خواهيد شنيد.»

وي در مورد فرق آدم هاي خام و پخته مي گويد:

«شما اگر از يك دانشجو كه اندكي با فلسفه آشنا شد به پرسيد فرق ميان انسان و حيوان چيست هزار فرق بيان خواهد كرد و تعجب خواهيد كرد كه چيزي به اين واضحي را شما نمي دانيد؛ اما بهمنيار شاگرد ابوعلي سينا پس از سالها شاگردي در خدمت آن استاد، عريضه اي نوشت و تقاضا كرد كه شيخ تفضل كند و فرق ميان انسان و حيوان را بيان فرمايد. شيخ در جواب نوشت: «اگر بتوانم...!» بلي مردمان خام، همه چز مي دانند و تمام قضايا نزد آنها قطعي است و همه ي محاسبه ها درست است و هيچ چيز با هيچ چيز منافات ندارد و در همه ي امور زود قضاوت مي كنند

و به

( صفحه 258)

سرعت رأي مي دهند و ملتزم به هيچ تالي فاسدي نيستند؛ اما مردان پخته سالها فكر مي كنند تا بتوانند يك كلمه بگويند؛ و آن كلمه را هم با ترس و لرز مي گويند.»

وي از انوري شاهد مي آورد كه مي گويد:

چون من به سر سخن فراز آيم

خواهم كه قصيده اي بيارايم

ايزد داند كه جان مسكين را

تا چند درد و رنج فرمايم

صد بار به عقده در شوم تا من

از عهده ي يك سخن برون آيم

نظامي مي گويد:

سخن بايد به دانش درج كردن

چو در سنجيده آنگه خرج كردن

سخن بسيار داري اندكي كن

يكي را صد مكن صد را يكي كن

پايان

29- رهبر آزادگان (امام حسين (عليه السلام))

مشخصات كتاب

سرشناسه :مظلومي رجبعلي 1377 - 1306

عنوان و نام پديدآور :رهبر آزادگان نوشته رجبعلي مظلومي مشخصات نشر :تهران بنياد بعثت واحد تحقيقات اسلامي 1362.

مشخصات ظاهري :[91] ص شابك :95ريال وضعيت فهرست نويسي :فهرستنويسي قبلي يادداشت :كتابنامه ص 91 - 90

موضوع :حسين بن علي ع ، امام سوم ق 61 - 4

موضوع :واقعه كربلا، ق 61

رده بندي كنگره :BP41/4 /م 6ر9

رده بندي ديويي :297/953

شماره كتابشناسي ملي : م 64-2308

فلسفه ي شهادت (مقدمه)

فلسفه ي شهادت (مقدمه)

بسم الله الرحمن الرحيم

مقدمه: از حضرت آيه الله مكارم

چرا حسين فراموش نمي شود؟

چهره ي اصلي قيام حسين (ع)

چه كسي در قيام كربلا پيروز شد؟

سوگواري براي چيست؟

چرا حسين (ع) فراموش نمي شود؟

اهميت تاريخ زندگي امام حسين (ع) كه به صورت يكي از «شورانگيزترين حماسه هاي تاريخ بشريت» درآمد، نه تنها از اين نظر است كه همه سال نيرومندترين امواج احساسات ميليونها انسان را در اطراف خود برمي انگيزد و مراسمي پر شورتر از هر مراسم ديگر به وجود مي آورد،

( صفحه 8)

بلكه اهميت آن بيشتر از آن نظر است كه: هيچ گونه «محركي» جز عواطف پاك ديني و انساني و مردمي ندارد و اين تظاهرات پرشكوه كه به خاطر بزرگداشت اين حادثه ي تاريخي انجام مي گيرد، نيازمند به هيچ گونه مقدمه چيني و فعاليتهاي تبليغاتي نيست و از اين جهت در نوع خود بي نظير است.

اين حقيقت را غالبا مي دانيم، ولي نكته اي كه براي بسياري (مخصوصا متفكران غير اسلامي) هنوز به درستي روشن نشده و همچنان به صورت معمائي در نظر آنها باقي مانده اين است كه:

چرا اين قدر به اين حادثه ي تاريخي كه از نظر «كميت و كيفيت» مشابه فراوان دارد اهميت داده مي شود؟ چرا مراسم بزرگداشت اين خاطره هر سال پرشكوه تر و پرهيجان تر از سال پيش، برگزار مي گردد؟

چرا امروز كه از

«حزب اموي» و دار و دسته ي آنها اثري نيست و قهرمانان اين حادثه مي بايست فراموش شده باشند، حادثه كربلا رنگ ابديت به خود گرفته است؟!

پاسخ اين سئوال را بايد در لابه لاي انگيزه هاي اصلي اين انقلاب جستجو كرد، ما تصور مي كنيم تجزيه

( صفحه 9)

و تحليل اين مسئله براي كساني كه آگاهي از تاريخ اسلام دارند چندان پيچيده و مشكل نيست.

روشنتر بايد گفت:

حادثه ي خونين كربلا نموداري از جنگ دو رقيب سياسي بر سر به دست آوردن كرسي زمامداري يا بر سر املاك و سرزمين هائي صورت نگرفته.

اين حادثه از انفجار كينه هاي دو طايفه ي متخاصم كه بر سر امتيازات قبيله اي درمي گيرد سر چشمه نگرفته است.

اين حادثه صحنه ي روشني از مبارزه ي دو مكتب فكري و عقيده اي است كه آتش فرزوان آن، در طول تاريخ پرماجراي بشريت، از دورترين ازمنه گرفته تا امروز، هرگز خاموش نشده است، اين مبارزه دنباله ي مبارزه ي تمام پيامبران و مردان اصلاح طلب جهان و به تعبير ديگر دنباله ي جنگهاي «بدر و احزاب» بود.

همه مي دانيم هنگامي كه «پيامبر اسلام» به عنوان يك رهبر انقلاب فكري و اجتماعي براي نجات بشريت از انواع بت پرستي و خرافات، و آزادي انسانها از چنگال جهل و بيدادگري قيام كرد و قشرهاي ستمديده و حق طلبي را كه مهمترين عناصر تحول بودند به گرد خود جمع نمود، در

( صفحه 10)

اين موقع مخالفان اين نهضت اصلاحي كه در راس آنها ثروتمندان بت پرست و رباخوار مكه بودند، صفوف خود را فشرده ساخته، براي خاموش كردن اين ندا، تمام نيروهاي خود را به كار گرفتند، و ابتكار اين تلاشهاي ضد اسلامي در دست «حزب اموي» و سرپرست آنها ابوسفيان بود.

ولي در پايان كار در برابر عظمت

و نفوذ خيره كننده ي اسلام به زانو درآمده: سازمانشان به كلي از هم پاشيد.

بديهي است اين از هم پاشيدن به معني ريشه كن شدن و نابودي آنها نبود، بلكه نقطه ي عطفي در زندگي آنها محسوب مي شد، يعني فعاليت هاي ضد اسلامي صريح و آشكار خود را تبديل به فعاليت هاي پشت پرده و تدريجي كه برنامه ي هر دشمن لجوج و ضعيف و شكست خورده اي است نمودند و در انتظار فرصت بودند.

بني اميه پس از رحلت پيامبر (ص) براي ايجاد يك جنبش ارتجاعي و سوق مردم به دوران قبل از اسلام كوشيدند كه در دستگاه رهبري اسلام نفوذ پيدا كنند، و هر قدر مسلمانان از زمان پيامبر (ص) دورتر مي افتادند زمينه را مساعدتر مي ديدند.

مخصوصا پاره اي از «سنتهاي جاهليت» كه به دست

( صفحه 11)

غير بني اميه روي علل گوناگوني احيا گرديد، جاده را براي يك «قيام جاهلي» آماده ساخت.

از جمله اين كه:

1- مسئله ي نژاد پرستي كه اسلام خط سرخ روي آن كشيده بود مجددا به دست بعضي از خلفا زنده شد و نژاد «عرب» برتري خاصي بر «موالي» (غير عرب) يافتند.

2- تبعيض هاي گوناگون كه با روح اسلام ابدا سازگار نبود آشكار گشت و «بيت المال» كه در زمان پيامبر (ص) بطور مساوي در ميان مسلمانان تقسيم مي شد به صورت ديگري درآمد و امتيازات بي موردي به عده اي داده شد و امتيازات طبقاتي مجددا احيا گرديد.

3- پستها و مقامات كه در زمان پيامبر (ص) براساس لياقت و ارزش علمي و اخلاقي و معنوي به افراد داده مي شد به صورت قوم و خويش بازي درآمد، و در ميان اقوام و بستگان بعضي از خلفا تقسيم شد.

مقارن همين اوضاع و احوال، فرزند ابوسفيان، «معاويه» به دستگاه حكومت

اسلامي راه يافت و به زمامداري يكي از حساسترين مناطق اسلام (شام) رسيد و از اينجا با دستياري باقيمانده ي احزاب جاهليت، زمينه را

( صفحه 12)

براي قبضه كردن حكومت اسلام و احياي همه ي سنتهاي جاهليت هموار ساخت.

اين موج بقدري شديد بود كه پاك مردي مانند علي (ع) را در تمام دوران خلافت نيز به خود مشغول ساخت.

قيافه ي اين جنبش ضد اسلامي به قدري آشكار بود كه رهبري كنندگان آن نيز نمي توانستند آن را مكتوم دارند.

اگر ابوسفيان در آن جمله ي عجيب تاريخي خود هنگام انتقال خلافت به بني اميه و بني مروان با وقاحت تمام مي گويد: «هان اي بني اميه! بكوشيد و گوي زمامداري را از ميدان بربائيد (و به يكديگر پاس دهيد) سوگند به آنچه من به آن سوگند ياد مي كنم بهشت و دوزخي در كار نيست (و قيام محمد يك جنبش سياسي بوده است)!

و يا اگر «معاويه» هنگام تسلط بر عراق در خطبه ي خود در كوفه مي گويد: «من براي اين نيامده ام كه شما نماز بخوانيد و روزه بگيريد، من آمده ام بر شما حكومت كنم هر كس با من مخالفت ورزد او را نابود خواهم كرد!»

و اگر يزيد هنگام مشاهده ي سرهاي آزاد مرداني كه در

( صفحه 13)

كربلا شربت شهادت نوشيدند مي گويد: «اي كاش نياكان من كه در ميدان بدر كشته شدند در اينجا بودند و منظره ي انتقام گرفتن مرا از بني هاشم مشاهده مي كردند»!...

همه ي اينها شواهد گويائي بر ماهيت اين جنبش «ارتجاعي و ضد اسلامي» بود و هر قدر پيشتر مي رفت، بي پرده تر و حادتر مي شد.

آيا امام حسين (ع) در برابر اين خطر بزرگ كه اسلام عزيز را تهديد مي كرد و در زمان «يزيد» به اوج

خود رسيده بود مي توانست سكوت كند و خاموش بنشيند، آيا خدا و پيامبر و دامنهاي پاكي كه او را پرورش داده بودند مي پسنديدند؟

آيا او نبايد با يك فداكاري فوق العاده و از خود گذشتگي مطلق، سكوت مرگباري را كه بر جامعه ي اسلامي سايه افكنده بود، در هم بشكند و قيافه ي شوم اين نهضت جاهلي را از پشت پرده هاي تبليغاتي «بني اميه» آشكار سازد و با خون پاك خود سطور درخشاني بر پيشاني تاريخ اسلام بنويسد كه براي آينده حماسه اي جاويد و پرشور باشد.

( صفحه 14)

آري حسين (ع) اين كار را كرد و رسالت بزرگ و تاريخي خود را در برابر اسلام انجام داد، و مسير تاريخ اسلام را عوض نمود، توطئه هاي ضد اسلامي حزب اموي را در هم كوبيد و آخرين تلاشهاي ظالمانه ي آنها را خنثي كرد، و اين است چهره ي حقيقي قيام حسين (ع)، از اينجا مي فهميم چرا نام و تاريخ امام حسين (ع) هرگز فراموش نمي شود. او متعلق به يك عصر و يك قرن و يك زمان نبود، او و هدف او جاوداني بود.

او در راه حق و عدالت و آزادگي، در راه خدا و اسلام، در راه نجات انسانها و احياي ارزشهاي مردمي شربت شهادت نوشيد آيا اين مفاهيم هيچ گاه كهنه و فراموش مي گردد؟ نه... هرگز...!

راستي چه كسي پيروز شد؟

آيا پيروزي در اين مبارزه ي عظيم با بني اميه و سربازان خونخوار و دنيا پرستشان بود؟ يا از آن امام حسين (ع) و ياران جانباز او كه در راه عشق به حق و فضيلت و براي خدا همه چيز خود را فدا كردند؟!

توجه به مفهوم واقعي «پيروزي» و «شكست» به اين

( صفحه 15)

سئوال پاسخ

مي گويد: پيروزي آن نيست كه انسان، از ميدان نبرد سالم به درآيد، يا دشمن خود را به خاك هلاك افكند، پيروزي آن است كه «هدف» خود را پيش ببرد، و دشمن را از رسيدن به مقصود خود باز دارد.

با توجه اين اين معني، نتيجه ي نهائي نبرد خونين كربلا كاملا روشن مي شود، و درست است كه حسين (ع) و ياران وفادارش پس از يك نبرد قهرمانانه، شربت شهادت نوشيدند، اما آنها هدف مقدس خود را، به تمام معني، از آن شهادت افتخارآميز گرفتند.

هدف اين بود كه ماهيت نهضت ارتجاعي و ضد اسلامي «اموي» آشكار گردد، افكار عمومي مسلمانان بيدار شود و از توطئه هاي اين بازماندگان دوران جاهليت، و رسوبات دوران كفر و بت پرستي آگاه گردند، و اين هدف به خوبي انجام شد.

آنها سرانجام ريشه هاي درخت ظلم و بيدادي «بني اميه» را قطع كردند و با فراهم ساختن مقدمات انقراض آن حكومت غاصب كه افتخارش زنده كردن رسوم جاهلي و فساد و تبعيض و ستمگري بود سايه ي شوم و ننگين آن را از سر مسلمانان كوتاه ساختند.

( صفحه 16)

حكومت «يزيد» با كشتن مردان با فضيلت خاندان پيامبر (ص) مخصوصا امام حسين (ع) پيشواي بزرگ اسلام و جگر گوشه ي پيامبر (ص) قيافه ي واقعي خود را به همه نشان داد، وكوس رسوائي اين مدعيان جانشيني پيامبر (ص) را در همه جا زدند.

و عجيب نيست كه در تمام انقلابها و تحولهائي كه بعد از حادثه ي كربلا روي داد شعار «خونخواهي اين شهيدان» يا «الرضا لِآل محمد» را مي بينيم كه تا زمان بني عباس كه خود با بهره برداري از اين مساله به حكومت رسيدند، و سپس راه ستمگري پيش گرفتند، ادامه يافت.

چه پيروزي

از اين بالاتر كه نه فقط به هدف مقدس خود نائل گشتند بلكه سرمشقي براي همه ي مردم آزاده ي جهان گشتند.

چرا سوگواري مي كنيم؟!

مي گويند اگر امام حسين (ع) پيروز شد چرا جشن نمي گيريم؟ چرا گريه مي كنيم؟ آيا اين همه گريه در برابر آن پيروزي بزرگ شايسته است؟

اما آنها كه اين ايراد را مي كنند «فلسفه ي عزاداري» را

( صفحه 17)

نمي دانند و آن را با گريه هاي ذليلانه اشتباه مي كنند.

اصولا «گريه» و جريان قطره هاي اشك از «چشم» كه دريچه ي قلب آدمي است چهار گونه است:

1- گريه هاي شوق گريه ي مادري كه از ديدن فرزند دلبند گمشده ي خويش پس از چندين سال، سر داده مي شود يا گريه ي شادي آفرين و رضايت بار عاشق پاكبازي كه پس از يك عمر محروميت، معشوق خود را مي يابد، اين گريه ي شوق است.

قسمت زيادي از حماسه هاي كربلا شوق آفرين و شورانگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادتها، فداكاريها، شجاعتها، آزاد مرديها، و سخنرانيهاي آتشين مردن و زنان به ظاهر اسير، از ديدگان شنونده سرازير مي گردد، آيا اين گريه دليل بر شكست است؟!

2- گريه هاي عاطفي آنچه در درون سينه ي انسان جاي دارد «قلب» است نه «سنگ»! و اين قلب كه ترسيم كننده ي امواج عواطف انساني است به هنگام مشاهده ي منظره ي كودك يتيمي كه در آغوش مادر در يك شب سرد زمستاني از فراق پدر جان مي دهد به لرزه درمي آيد و با سرازير كردن

( صفحه 18)

سيلاب اشك، خطوط اين امواج را در صفحه ي صورت ترسيم مي كند و نشان مي دهد قلبي زنده و سرشار از عواطف مردمي است.

آيا اگر با شنيدن حادثه ي جان سپردن يك طفل شير خوار در آغوش پدر، و دست و پا

زدن در ميان سيلاب خون، در حادثه ي كربلا قلبي بتپد، و شراره هاي آتشين خود را به صورت قطره هاي اشك به خارج پرتاب كند نشانه ي ضعف و ناتواني است يا دليل است بر بيداري آن قلب پر احساس؟!

3- گريه ي پيوند هدف گاهي قطره هاي اشك پيام آور هدفهاست، آنها كه مي خواهند بگويند با مرام امام حسين (ع) همراه و با هدف او هماهنگ و پيرو مكتب او هستيم، ممكن است اين كار را با دادن شعارهاي آتشين، با سرودن اشعار و حماسه ها ابراز دارند، اما گاهي ممكن است آنها ساختگي باشد، ولي آن كس كه احيانا با شنيدن اين حادثه ي جانسوز، قطره ي اشكي از درون دل، بيرون مي فرستد، صادقانه تر، اين حقيقت را بيان مي كند، اين قطره ي اشك اعلان وفاداري به اهداف مقدس ياران امام حسين و پيوند دل و جان با آنهاست، اعلان جنگ با

( صفحه 19)

بت پرستي و ظلم و ستم، اعلان بيزاري از آلودگيهاست و آيا اين نوع گريه بدون آشنائي به اهداف پاك او ممكن است؟!

4- گريه ي ذلت و شكست گريه ي افراد ضعيف و ناتواني است كه از رسيدن به اهداف خود وامانده اند و روح و شهامتي براي پيشرفت در خود نمي بينند، مي نشينند و عاجزانه گريه سر مي دهند، هرگز براي امام حسين (ع) چنين گريه اي مكن كه او از اين گريه بيزار و متنفر است، اگر گريه مي كني گريه ي شوق، عاطفه، و پيوند هدف باشد!

ولي مهمتر از سوگواري، آشنائي به مكتب امام حسين (ع) و ياران او، و پيوستگي عملي به اهداف آن بزرگوار است، مهم پاك بودن و پاك زيستن و درست انديشيدن و عمل كردن است.

در اين كتاب كه هم اكنون از نظر

شما مي گذرد بحثهاي فشرده و زنده اي درباره ي مقدمات و نتائج اين قيام بزرگ مطالعه مي فرمائيد.

دفتر انتشارات نسل جوان

( صفحه 20)

پيشگفتار

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

اسلام فلسفه ي زندگي است و آئيني براي بهزيستي دو جهان.

اين مذهب راه كمال انساني، راه همبستگي مهرآميز مردم با يكديگر، راه زندگي و اقتصاد، راه جهانداري و راه آبادي و آسايش را به انسان نشان مي دهد تا در پناه آن آرامش جسمي و رواني انسان حاصل شود و تكامل معنوي آدمي امكان پذير گردد.

از نظر اسلام، انسان جانشين خدا در روي زمين است و بايد آنچنان تكامل روحي و معنوي پيدا كند كه بتواند اعمال و رفتار خود را با مقام بزرگ خويش هماهنگ سازد و با نيروي خرد و دانش و اراده، مقامي شايسته ي خويش يابد و براي به دست آوردن چنين مقامي ارجمند راهي جز آن نيست كه به يزدان گرايد و رنگ خدائي گيرد.

قوانين و مقررات اسلامي اين بود و اين هست كه

( صفحه 21)

مردم به مهرورزي و دوستي بي آلايش با يكديگر زندگي كنند و برابري و برادري در ميان آنان استوار باشد.

يگانه عاملي كه اصل برابري انسانها را در انديشه و سپس در جامعه ي مسلمانان برقرار مي كند ايمان به خداي يگانه است و اين كه آدميان حق ندارند در مقابل هيچ كس جز او سر تعظيم فروآورند، زيرا كه انسان اسير و بنده ي انسانهاي ديگر، نخواهد توانست به كمال انساني برسد.

«لا اله الا الله» شعار آزادي اسلام است. اسلام با اين شعار تمام معبودهاي ساختگي را نابود كرده و مردم را از ذلت بندگي و پرستش غير خدا آزاد مي سازد.

از آنجايي كه تكامل معنوي انسان جز در سايه ي بهزيستي

در اين جهان امكان پذير نيست و آن نيز در سايه ي برابر و عدالت اجتماعي به دست مي آيد، اسلام با تحول اعتقادي و اخلاقي خود سعي مي كند نظاماتي در جامعه برقرار كند كه همكاريهاي اجتماعي براساس برابري و عدالت كامل و توحيد اجتماعي امكان پذير گردد.

پيكار رسول اكرم محمد (ص) با سران جاهليت و كفاري كه همچنان به استواري نظام كهن علاقه داشتند با همه دشواريش، يك خصلت ويژه داشت و آن اين بود كه

( صفحه 22)

هر كس با قبول اسلام و توحيد، دشمن را مي شناخت، اما پيكار علي بن ابيطالب و حسن و حسين (ع) با دشمنان زشتخوئي كه بود كه نقاب تقدس بر چهره زده بودند و شك نيست در آن شرايط بيدار كردن مردم عادي كوچه و بازار كه قدرت تشخيص نداشتند و پيوسته به ظواهر مي انديشيدند سخت مشكل بود.

پس از فوت رسول خدا (ص) ابرهاي تيره اي آسمان سرنوشت مسلمانان را فرا گرفت و اين ابرهاي تيره در زمان عثمان و معاويه و يزيد هيبتي سخت هولناك يافتند. حكام و واليان تيره درون با اعمال ناشايست خود به سيماي زيباي اسلام چنگ انداختند و در چنين شرايطي نبرد يك مسلمان مسؤول و معتقد به آرمانهاي اسلامي اجتناب ناپذير است.

البته بر انسان است كه همواره با ديگر كسان راه آرامش و آشتي بپيمايد و تا آنجا كه مي تواند به دشمني و نبرد بيهوده و ستيز كه موجب خونريزي است نگرايد و تخم كينه توزي و انتقام جوئي نكارد زيرا كه قرآن مي فرمايد:

«ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوه كانه ولي حميم». (1) .

( صفحه 23)

«بدي را به آنچه نيكوتر است دفع كن، آنوقت

گوئي آن كس كه ميان تو و او دشمني هست دوستي مهربان گردد»!

از نظر اسلام كه آئيني است براي بهزيستي آدميان، جنگجوئي ستوده و پسنديده نيست و فرجام آن نيز تباهي و ويراني است، اما آنگاه كه دشمني خيره سر (همچون يزيد) بر مردم مسلط شده است و به نابكاريها دست زده و تباهي ها و فسادها را در سرزمين اسلامي مي گستراند منطقي نيست كه مسلمانان واقعي در مقابل او - كه مسالمت و نرمش موجب طغيان حس خود پرستي و غرور او مي شود- آرام بنشيند و تسليم گردد.

اسلام فرمان مي دهد كه بايد با اين دشمن خيره سر به ستيز پرداخت تا نيرويش در هم شكسته شود و قدرتش به نابودي بكشد.

اسلام تاكيد مي كند كه سستي و بيم و دو دلي و ناپايداري، دشمن را گستاخ و در دشمني پايدارتر مي كند و دفاع از نفس و تنبيه و گوشمالي ظالم را جزء فرائض مذهبي مي داند:

«و الذين اذا اصابهم البغي هم ينتصرون و جزاء سيئة سيئة مثلها»، و كساني كه چون ستمشان رسد ياري

( صفحه 24)

مي طلبند، سزاي بدي، مجازاتي همانند آن است. (2) .

و يا

«اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان اللَّه علي نصرهم لقدير»، (3) . يعني به مومنان كه مورد ستم قرار گرفته و مظلوم شده اند اجازه ي پيكار داده شده و خدا بر ياري آنان تواناست.

و به همين جهات بود كه رسول خدا و علي ابن ابيطالب (ع) و ساير پيشوايان اسلامي هنگامي كه قدرتي در سپاه حق مي يافتد بر بيدادگران زمان خود مي شوريدند تا آرمان هاي «طواغيت» را بر باد دهند و جامعه اي بر بنيادهاي زندگيساز اسلام بنياد نهند.

در اين جزوه ي كوچك، ما نهضت حسيني را به

اختصار بررسي كرده و بيشتر به انگيزه هاي نهضت پرداخته ايم و اميداوريم كه بتواند مكتب حسيني را به ما بشناساند و راهگشاي ايمان تازه اي در قلبهايمان باشد.

محمود حكيمي

قم - تابستان 1353

( صفحه 25)

(1) سوره ي فصلت، آيه ي 34.

(2) سوره ي شوري، آيات 39 و40.

(3) سوره ي حج آيه ي 39.

خانه ي فاطمه تجليگاه فضيلت و تقوي

خانه ي فاطمه تجليگاه فضيلت و تقوي

در سوم شعبان سال چهارم هجرت، در خانه ي عصمت و عفت و پاكي يعني خانه ي فاطمه، يعني خانه اي كه زير سقف آن، دنيائي از فضيلت و ايمان موج مي زد، شور عجيبي برپا شد، زيرا كه فاطمه دختر محبوب پيامبر پسري به دنيا آورده بود!

نام نوزاد را «حسين» گذاشتند. انسان بزرگي كه سالها بعد پرچمدار آزادي مي گشت از نظر خصلت هاي ارثي و محيط پرورشي مقامي خاص داشت.

فاطمه مادر او دختر پيامبر، و نمونه ي كاملي از عصمت، شرافت و تقوي بود. او عزيزترين فرزند پيامبر بشمار مي رفت. «ترمذي» محدث معروف اسلامي نقل مي كند كه پيامبر فرمود:

( صفحه 26)

«در خانواده ام فاطمه از همه محبوبتر است»

فاطمه در خانه ي علي هرگز دروغ نگفت و خيانت نكرد و هيچ گاه از دستورات علي سرپيچي ننمود. علي عليه السلام فرمود: به خدا سوگند هرگز كاري نكردم كه فاطمه (ع) غضبناك شود، فاطمه هم هيچ گاه مرا خشمناك ننمود (1) و مقام والاي فاطمه بلندتر از آن بود كه چنين كند.

سلمان فارسي مي گويد: حسين (ع) را ديدم كه بر زانوي رسول خدا نشسته بود. او را مي بوسيد و مي فرمود: «پسر» تو بزرگ و بزرگ زاده و امام، پسر امام، و پدر امامان هستي، تو حجت، پسر حجت و پدر نه حجت مي باشي كه آخرشان قائم است».

علي ابن ابيطالب (ع) به حسن و حسين مي فرمود: «شما

پيشواي مردم و بزرگ جوانان اهل بهشتيد و از ارتكاب گناه معصوميد. خدا لعنت كند كسي را كه با شما دشمني كند».

محيط پرورش امام حسين آنچنان محيطي پاك و پر از

( صفحه 27)

تقوي بود كه روزگار مانند آن نديده است. در آن محيط از پليدي و اهريمن منشي خبري نبود، همه چيز رنگ خدائي داشت، دنيائي بود مملو از راستي ها، آنجا كه لطيف ترين احساسات انساني اوج گرفته بود و محمد (ص) و علي (ع) و فاطمه (ع) به حسن و حسين مي آموختند كه مسلمان در كنار تمايلات انساندوستي بايد از ترس و بيم كه پديد آورنده ي هرگونه زبوني و خواري است به دور باشد.

حسين در اين محيط آزاده پروري آموخت كه مردان خدا آزاد مردند و آزاد مردان دليرند و بهادران و جوانمردان هرگز به ستمكاران ميدان نمي دهند و بندگي هيچ كس جز خداي بزرگ را برگردن نمي نهند. پيامبر بارها فرمود:

«هر كس حسين را دوست داشته باشد خدا دوستش دارد. حسين از من است و من از حسين.

خدايا من حسين را دوست دارم و تو نيز او را دوست داشته باشد».

حسين ابن علي هفت ساله بود كه پيامبر از دنيا رحلت فرمود و چند ماه بعد مادر گراميش حضرت فاطمه (ع) نيز در گذشت.

( صفحه 28)

حسين همچنان در مكتب مردم خواهي علي (ع) پرورش مي يافت و روح بزرگش براي انجام رسالت مهمي كه داشت آماده مي گشت.

اين رسالت آنچنان عظيم بود كه امروزه هر مسلمان آگاهي به عظمت و اهميت آن اذعان دارد.

( صفحه 29)

(1) مناقب خوارزمي، ص 256، به نقل ازكتاب بانوي نمونه ي اسلام فاطمه زهرا عليهاالسلام، ص 104.

ريشه هاي انقلاب

ريشه هاي انقلاب

براي شناخت ريشه ها و عوامل اصلي

انقلاب امام حسين، ما بسرعت تاريخ اسلام را از آغاز تا نبرد تاريخي كربلا از نظر مي گذرانيم تا خواننده به اختصار به علل قيام تاريخي امام پي ببرد.

پس از ظهور اسلام در سايه ي رنجهاي عظيم محمد (ص) و ياران او نظامي براساس توحيد و برابري در جزيره العرب برقرار شد كه در آن از بهره كشي هاي ظالمانه ي انسان از انسان و مفسده هاي اخلاقي و عقيدتي اثري نبود.

پيامبر اسلام با آوردن قانون اساسي كامل يعني قرآن، بر همه ي امتيازات قبيله اي و طبقاتي خط بطلان كشيد و جامعه اي براساس پاكي و شرافت و تقوي ساخت. پيامبر در طول زندگي بارها و همچنين در آخرين لحظات عمر خويش از مسلمانان خواست كه به دو رشته ي «قرآن» و «اهل بيت» چنگ زنند تا فرشته ي نيك بختي را در آغوش

( صفحه 30)

گيرند، و در بازگشت از آخرين سفر حج، علي (ع) را به جانشيني خود معرفي كرد تا با رهبري آن انسان بزرگ جامعه ي اسلامي به سوي پيشرفت و برابري و تكامل پيش رود، اما افسوس كه پس از فوت رسول خدا با غصب خلافت اسلامي كه حق علي بن ابيطالب (ع) بود مسير سرنوشت مسلمانان را تغيير دادند.

فتح سرزمين هاي پهناور به وسيله ي سربازان سلحشور اسلامي ثروتهاي عظيم براي مسلمانان گرد آورد، اما خلفا در تقسيم آن ثروتها روش تبعيض پيش گرفتند و به نقل ابن ابي الحديد:

«خليفه ي دوم مهاجرين را مجموعا بر انصار مقدم داشت، به عرب بيش از عجم، و به خانواده هاي معروف بيش از افراد گمنام سهميه معين كرد». (1) .

اين روش بعدها آثار بسيار نامطلوب در جامعه ي اسلامي پديد آورد زيرا كه اين روش پيدايش طبقات اجتماعي را در جامعه ي

اسلامي پي ريزي نمود، و ارزش

( صفحه 31)

انساني را كه از نظر اسلام براساس تقوي و خدمت بيشتر به خلق مسلمان بود بر اساس ثروت و اشرافيت قرار داد.

خاندان علي ابن ابيطالب كه انحراف از روح تعاليم اسلامي را خطري بس بزرگ مي دانستند، پيوسته از اين گرايش نامطلوب رنج مي بردند.

حسين ابن علي (ع) كه پيوسته با سخنان خود نمايشگري از حق و عدالت بود، روزي بر خليفه ي دوم خروشيد و گفت:

«به خدا اگر مردم زبان داشتند و حق خود را مي گرفتند و افراد با ايمان براي خدا قيام مي كردند، خاندان محمد (ص) اين گونه گرفتار نمي شدند و ممكن نبود تو به منبري كه حق ايشان است بنشيني.... پس آگاه باش كه خداوند پاداش تو را خواهد و از افعال تو سئوال خواهد كرد».

( صفحه 32)

(1) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 8، ص 111، به نقل از كتاب ارزيابي انقلاب امام حسين (ع).

خلافت عثمان

خلافت عثمان

عمر با همه تبعيض هائيي كه در پخش اموال به كار مي برد سعي فراوان داشت تا ظواهر اسلامي را حفظ كند.

اين بود كه با اقوام و خويشان خود چندان ميدان نمي داد. اما پس از مرگ وي و به روي كار آمدن عثمان ابن عفان، حتي همان ظواهر نيز حفظ نشد.

عثمان مردي سخت بي اراده بود و در مقابل خواسته هاي اقوام و نزديكان خود نمي توانست مقاومت كند.

مسعودي در «مروج الذهب» با ذكر آماري وحشتناك اسرافها، تبعيض ها و غارتهاي خويشان عثمان را شرح مي دهد.

او مردي شراب خوار و پليد را به نام «وليد بن عقبه» به حكمراني كوفه فرستاد. او در غارت، چپاول و هرزگي آنچنان بود كه بيم شورشي عظيم در كوفه مي رفت، عثمان

( صفحه 33)

بناچار او را از حكومت

عزل و شخص ديگري به نام سعيد ابن العاص را به حكومت كوفه منصوب كرد. حكمران جديد نيز در غارت و چپاول كوچكترين شرمي نداشت، بنابر نقل مسعودي وي حتي گفته بود:

«عراق باغ قريش است و ما هر قدر بخواهيم از آن بهره مي گيريم». (1) .

( صفحه 34)

(1) مروج الذهب، جلد 2، صفحه ي 346.

حكومت علي

حكومت علي

سرانجام، آن همه تبعيض ها و بي عدالتي ها به نقطه ي انفجار رسيد و به قتل عثمان انجاميد. آن نابساماني ها و اوضاع مغشوش سبب شد كه مسلمانان به خود آيند و متوجه شوند كه چگونه با دوري از خاندان پيامبر، خويش را دچار مصيبتي بزرگ ساخته اند. مسلمانان در چنين شرايطي خاطره ي غدير خم يعني آن حادثه ي بزرگ را به ياد آوردند. آنها به ياد آوردند آن روز بزرگ را، كه رسول خدا در روز هيجدهم ذيحجه در غدير خم خطبه ي معروف و تاريخي خود را ايراد كرد.

خطبه ي آن حضرت نزديك چهار ساعت طول كشيد و در فاصله ي اين مدت امور مختلفي را ياد آور شد و آيات بسياري از كتاب آسماني مسلمين را به مناسبت مطالب خود قرائت كرد، سپس اندكي درنگ نمود. در حالي كه به اطراف خود در ميان توده ي مردم مي نگريست. به آواز بلند علي را نزد خود

( صفحه 35)

فراخواند و او را ابتدا يك پله پائين تر از خويش بر فراز منبر نشانيد و خطاب به جمعيت كرده چنين گفت:

«اي مردم! مي پرسم از شما، نسبت به مومنان حتي از خودشان سزاوارتر به تصرف در امور و سنجش مصلحت ها كيست؟».

مردم يك آواز جواب مي دهند:

«خدا و رسول داناترند».

- آيا من سزاوارتر به شما از خود شما نيستم؟

- چنين است.

آنگاه منشور آسماني خلافت

را خواند:

من كنت مولاه فهذا علي مولاه

اللهم وال من والاه و عاد من عاداه

و انصر من نصره و اخذل من خذله

«هر كس من مولاي اويم علي مولاي اوست.

پروردگارا!

دوستي كن با آن كس كه علي را دوست و پيرو باشد!

دشمن بدار آن را كه علي را دشمن بدارد!

ياري كن هر كس ياريش كند! ياري مكن كسي را كه بي ياري اش گذارد!

( صفحه 36)

دوستار آن باش كه دوست علي باشد!

كيفر ده آن را كه با وي بستيزد!

حق را بر محور وجودش بچرخان هر گونه كه او باشد!

هان! هر حاضري به غايبان ابلاغ كند!!.

پيامبر عاليقدر اسلام علي را همچنان بر سر دست داشت و با تمام خصوصيات و مشخصات به مردم معرفي اش كرد.

پيامبر ضمن بياناتش در حدود هفتاد و سه مرتبه مردم را به عنوان «معاشر الناس» مورد خطاب قرار داد و آنان را از مخالفت با علي ترسانيد و پي درپي مخالفان او را به عذاب دردناك ابدي و قهر و خشم خداوندي بيم داد، و براي دوستانش سعادت جاوداني و بهشت موعود را ضمانت كرد و همي ياد آور شد كه: در پيروي علي بزرگي و سيادت مسلمان مصون مي ماند و اعتلاي جهاني دين اسلام مسلم است، و گرنه جز تباهي و فساد اجتماع و روشهاي غلط، و دوري از علوم قرآن و محروميت از تربيت صحيح، چيزي ديگر عايدشان نخواهد گشت.

محمد (ص) طي اين سخنراني چند ساعته ي خود، حجت را بر امت تمام كرد و موضوع خطير خلافت و امامت

( صفحه 37)

را از جانب خداوند به مردم ابلاغ نمود تا آنجا كه خطبه ي او به پايان نزديك شد و هنوز درياي جمعيت احاطه اش كرده بود كه فرشته ي

وحي اين آيه را فرود آورد و او را مامور ساخت كه براي مردم بخواند، محمد (ص) با لهجه ي روح پرور خود چنين خواند:

«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا»، امروز دينتان را كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و خشنود گشتم كه اسلام آيين شما باشد. (1) سپس با صدائي كه گوئي از اعماق طبيعت برمي خاست فرياد كشيد:

«الله اكبر!»

دين كامل گشت! نعمت خداوند اتمام پذيرفت و پروردگار به رسالت من و امامت علي پس از من خشنود شد!»

آنگاه در برابر گروهي متجاوز از يكصد و بيست هزار نفر مسلمان از منبر فرود آمد در حالتي كه به قول يكي از فصحاي عرب، كه در آن روز حاضر بود، محمد در حال پائين آمدن به قدري شادمان و فرحناك بود كه گفتي

( صفحه 38)

مهمترين وظيفه را انجام داده و بزرگترين فرمان الهي را ابلاغ كرده است. (2) .

مردم كم كم به يادآوردند كه پيامبر خدا فرمود:

«علي رهبر و بهترين مومنان و قاتل كافران است. پيروزي با كسي است كه از او پيروي كند و شكست با كسي است كه به دشمني او برخيزد».

و به ياد آوردند كه پيامبر در پاسخ آنان كه مي خواستند با كيسه هاي زر از او تشكر كنند آيه ي:

«قل لا اسئلكم عليه اجر الا الموده في القربي» (3) را خواند و چون مردم پرسيدند كه اي پيامبر اين عده چه كساني هستند كه اين آيه مودت و احترام به آنان را واجب مي شمارد پيامبر فرمود:

«آنها علي، فاطمه و دو پسرانشان هستند»

( صفحه 39)

با اين انديشه ها و به خاطر آوردن حادثه ي غدير خم بود كه مسلمانان به سوي

خانه ي علي شتافتند و از او درخواست كردند كه رهبري مسلمانان را بپذيرد.

پاسخ علي ابن ابيطالب در مقابل چنين خواسته اي منفي بود. او مي فرمود:

«... آفاق جهان اسلام را ابرهاي سياه ظلم و بدعت فراگرفته و راه و روش آئين اسلام تغيير يافته است.

اين را بدانيد اگر من خلافت را بپذيرم طبق آنچه خود مي دانم با شما رفتار خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده و سرزنش هيچ ملامت كننده اي گوش نخواهم داد ولي اگر عذر مرا از قبول خلافت بپذيريد من نيز همانند يكي از افراد شما هستم...»

اما مردم كه سخت تشنه ي عدالت و اصلاحات بودند همچنان اصرار ورزيدند و رهبري علي (ع) را خواستار شدند. سرانجام علي (ع) همانطور كه در خطبه ي شقشقيه فرموده براي نجات محرومان و احياي سنت هاي اسلامي حكومت را پذيرفت.

( صفحه 40)

(1) سوره ي مائده، آيه ي 3.

(2) از نظر اهميت اين حادثه ي بزرگ در تاريخ اسلام و بشريت، بخشي از آن، از كتاب بسيار ارزنده ي «حساس ترين فراز تاريخ يا داستان غدير» ترجمه و نگارش جمعي از دبيران نقل شد.

(3) سوره شوري، آيه 23.

خطوط اصلي حكومت علي

خطوط اصلي حكومت علي

حكومت علي ابن ابيطالب (ع) شامل اصلاحات اساسي و بنيادي بود. در پناه اين اصلاحات زير بنائي، حكمرانان فاسد از كار بركنار شدند. برتري هاي خويشي كه نشان دهنده ي بازگشت به جاهليت بود از بين رفت و اقدامات شديد براي محو اختلاف طبقاتي بعمل آمد.

به هر حال اين خط مشي جديد آتش خشم آنان را كه مي خواستند همچنان از بيت المال مردم غارت كنند برافروخت و به همين جهت امام علي ابن ابيطالب (ع) در طول پنج سال خلافت خود با مشكلاتي عظيم و كار شكني هاي بسيار مواجه گشت.

در خلال

پنج سال خلافت، علي (ع) مجبور شد ضمن جنگهاي متعدد عليه نيروهاي ضد مردمي بجنگد كه از ميان آنها مي توان به جنگ هاي جمل در بصره و صفين بر ضد معاويه و جنگ نهروان بر ضد خوارج اشاره كرد.

علي ابن ابيطالب با وجود همه ي اين مشكلات

( صفحه 41)

توانست نمونه ي كاملي از دادگري حكومت اسلامي را نشان دهد، اما صد افسوس كه آن رادمرد تاريخ بشريت و نمونه ي انسان كامل در سال چهلم هجرت در مسجد كوفه به دست مردي به ظاهر مقدس و در عين حال سخت بي شعور به نام ابن ملجم كشته شد و با اين فاجعه ي بزرگ، معاويه توانست حكومت تمامي مملكت اسلامي را در دست گيرد.

( صفحه 42)

توطئه هاي معاويه

توطئه هاي معاويه

با شهادت علي ابن ابيطالب دست معاويه در غارتگري ها و جنايتها باز شد و وي توانست هولناك ترين حكومت استبدادي عصر خوش را به وجود آورد.

معاويه با تشكيل حكومت استبدادي فردي، نيازي شديد به مبلغين دروغپرداز، جارچيان و عربده جويان بي آزرم داشت تا شب و روز به نفع او تبليغ كنند و انديشه هاي انسان ها را به سوي ياس و ظلمت و انحراف بكشانند و ظلمت و سكوت و هراس را در همه جا بگسترانند.

در نتيجه ي چنين سياستي، معاويه بسياري از سفلگان را كه تن آسائي را نيك مي دانستند، به دور خويش جمع كرد و پولهاي بيت المال را ديوانه وار در ميان آنان تقسيم نمود.

شايد بتوان گفت كه يكي از خطرناكترين اقدامات معاويه در تحكيم حكومت خود «جعل احاديث» بود.

( صفحه 43)

جعل حديث از نظر معاويه براي دو هدف بزرگ انتخاب گشته بود. اول اين كه او دچار عقده ي رواني بزرگي بود كه پيوسته از آن رنج مي برد. او هر

زمان كه خود را با علي ابن ابيطالب مقايسه مي كرد خود را سخت حقير مي ديد، گذشته ي زندگي او (معاويه) تاريك، شرم آور و پر از تيرگي و پستي بود در حالي كه علي (ع) گذشته اي درخشان، با شكوه و قابل تحسين داشت، اين بود كه معاويه تصور مي كرد با جعل احاديث مي تواند به شخصيت خويش رنگ و جلائي ببخشد.

معاويه مي خواست با يك سلسله تبليغات مستمر و مداوم، نام خاندان بني هاشم را براي هميشه لكه دار سازد.

او سوگند ياد كرده بود كه تبليغات بر ضد علي (ع)را آنچنان گسترش دهد تا به خيال خود «كودكان» بر لعن او پرورش يابند و جوانان بر سر اين كار پير گردند تا آنجا كه هيچ كس ذكري از فضايل او به ميان نياورد»!

اگر چه معاويه در صحنه ي تاريخ، در اين نبرد تبليغاتي شكست خورد اما نبايد از نظر دور داشت كه تبليغات او در حوزه ي فرمانروائيش موثر افتاده بود.

مسعودي نقل مي كند:

( صفحه 44)

«يكي از مردم شام- پس از شنيدن لعن نسبت به ابو تراب (علي عليه اسلام) - گفته بود اين ابو تراب كيست كه امام او را بر منبر لعن مي كند، گمان مي كنم يكي از دزدان ايام فتنه بوده است!».

و هم او در جايي ديگر مي نويسد: «گروهي از متمكنان و سران شام پس از انقراض حكومت امويان و استقرار عباسيان به حضور ابوالعباس سفاح قسم خوردند پيش از آن كه بني عباس به خلافت برسند مردم براي پيغمبر خويشاوندان و خانداني جز بني اميه نمي شناختند!». (1) .

روزي معاويه بر منبر رفت و گفت: «اي مردم! پيامبر خدا گفت طولي نمي كشد كه تو بعد از من به خلافت مي رسي، ارض موعود

را اختيار كن زيرا مردان خدا و نيكان در آنجا باشند. من هم شما را برگزيدم پس علي (ع)را لعنت كنيد!». (2) .

رهبري اين تبليغات و جعل احاديث با مرد مزدوري

( صفحه 45)

به نام «ابوهريره» بود كه در نقل و جعل احاديث دروغين به شدت بي پروا و بي آزرم بود، و هم او بود كه از قول پيامبر نقل كرد كه: «پيامبر فرمود خداوند به سه نفر براي نزول وحي اعتماد كرد، من، جبرئيل و معاويه!».

در دوران تسلط معاويه، حسن بن علي (ع)امام دور انديش زمان، به حيله ي او و به وسيله ي ايادي ناپاكش مسموم شد و پس از آن معاويه كوششهاي عبثي كرد تا حسين بن علي (ع) را از نظر افكار عمومي منزوي سازد، اما چندي بعد از سوي «مروان بن حكم» به وي اطلاع رسيد كه مردم به شدت به حسين (ع)علاقمند شده اند و بعيد نيست كه او با استفاده از اين محبوبيت زمينه ي يك نهضت وسيع و گسترده را فرام سازد.

نامه ي معاويه به امام

معاويه پس از دريافت اين گزارش نامه اي به اين مضمون براي امام حسين (ع)نوشت:

«... اما بعد، در باره ي برخي از كارهاي تو اخباري به من رسيده است كه اگر حقيقت داشته باشد گمان دارم تاكنون

( صفحه 46)

آن را ترك گفته اي.

«هر كه پيماني ببندد، وفاي به عهد خويش را ناگزير است و شايسته ترين مردم در حفظ پيمان و نگهداري ميثاق كسي است كه همچون تو صاحب شرف و بزرگي و منزلتي باشد كه خداوند به او ارزاني داشته است.

«اگر نيز گزارشي كه درباره ي تو به من رسيده از راستي به دور است اين پاكي ساحت از چون تويي سزاوار مي نمايد

زيرا تو عادلترين مردم هستي.

«باري نفس خويش را موعظت ميكن، و در ميثاق خدا استوار باش، اگر در انكار من بكوشي، من نيز به انكار تو خواهم پرداخت و اگر با من به كيد بپردازي من نيز با تو چنان خواهم كرد.

«از پراكندگي خلق و از اين كه خداي ايشان را به دست تو در آشوب افكند حذر كن. تو اين مردم را خوب شناخته و آزموده اي، پس نگران خويش ودين خويش و امت محمد باش و از سخنان مردم ديوانه و نادان پرهيز كن!». (3) .

( صفحه 47)

اين نامه نمونه ي كاملي از وقاحت معاويه بود. زيرا كه او خود همه ي پيمانهائي را كه با حسن مجتبي (ع) بسته بود آشكارا نقض كرده و حال از وفاي به عهد و پيمان سخن مي گفت.

نامه ي تكان دهنده امام به معاويه

حسين (ع)در پاسخ او نامه اي نوشت كه نمونه اي از شهامت، صراحت و خشم امام است:

«... اما بعد، نامه ي تو به من رسيد. ياد آور شده بودي كه درباره ي من گزارشهائي به تو رسيده كه مرا به اموري جز آن كه تو انتظار داشتي نشان داده است.

«درهاي نيكي جز به مشيت الهي به روي كسي باز و بسته نگردد و اما آنچه ياد كرده اي كه درباره ي من به تو رسيده، اين سخن ساخته ي نمامان، سخن چينان و دروغ پردازان است.

«و اما آيا تو آن نيستي كه بر خدا جرات ورزيدي و ميثاق او را ناچيز شمردي و پس از سوگندها و پيمانهاي موكد مبتني بر امان، حجربن عدي را كشتي و ياران نماز گزار و عبادت پيشه اش را كه از ستمگري بيزاري مي جستند، و بدعت ها را مكروه مي شمردند، و خلق

را به نيكوكاري

( صفحه 48)

و پرهيز از بديها مي خواندند، و در راه خدا از سرزنش بيم و باك نداشتند به كام مرگ فرستادي!

«آيا تو كشنده ي عمروبن حمق، يار پيامبر (ص) و بنده ي خدا، نيستي، كه از كثرت عبادت پيكري مجروح و رنجور و خسته و رخساري زرد و شكسته داشت!

«آيا تو او را امان نبخشيدي كه اگر پرنده اي را چنان ايمن مي كردي از فراز كوه به سوي تو پرواز مي جست!

«آيا تو آن نيستي كه زياد بن سميه مولود فراش «عبيد ثقيف» را برادر خويش و پسر ابوسفيان خواندي در حالي كه پيغمبر خداي فرمود: فرزندي كه از زن شوهر داري متولد مي شود متعلق به آن دو است و بهره ي زناكار فقط سنگ است!

«سنت رسول را بي حجت خدايي به هواي نفس خويش ترك گفتي و زياد را به عراقين تسلط بخشيدي، تا دست و پاي مسلمين قطع كرده چشم آنان كور كند و پيكر ايشان را از شاخه ي درختان به دار آويزد!

«گويي تو از اين مردم نيستي و آنان از تو نيستند!

«آيا تو قاتل «حضرميين» نيستي، آيا زياد تو را گزارش نداد كه آنها بر آيين علي (ع) مي روند و تو او را فرمان كردي كه هر كه بر آيين علي مي رود به قتل رساند!

( صفحه 49)

«آيين علي (ع)، آيين پسر عمش رسول خدا (ص) بود كه تو اينك از پرتو وجود او در اين مقام نشسته اي و اگر اين نبود، بزرگي و شرافت تو و پدرت همچنان تحمل رنج سفرهاي زمستاني و تابستاني و در به دري بود!

«در نامه ي خود مرا گفته اي در نفس خويش و دين خويش و امت محمد (ص) نگران باش و

از پراكندگي افراد اين ملت و در آشوب افكندن ايشان پرهيز كن، من فتنه و آشوبي را بر اين مردم از حكومت تو بزرگتر نمي دانم و بر نفس خويش و دين خويش و امت محمد (ص) هيچ فضيلتي را برتر از پيكار با تو نمي بينم، اگر در اين جهاد بكوشم به خداي خود نزديكي يافته ام و اگر از آن ديده بپوشم بر گناه خويش استغفار مي جويم و به هر حال در كار خويش از خداوند توفيق هدايت مسئلت دارم.

«همچنان در نامه ي خويش گفته اي: اگر انكار تو جويم انكار من خواهي جست و اگر در كيد با تو بكوشم بر من كيد خواهي ورزيد.

«واي بر تو! اميد من بر آن است كه از كيد تو زياني بر من نرسد و كسي از بد خواهي تو جز نفس تو ضرر نبيند!

«همچنان بر مركب جهل خويش سوار و بر نقض

( صفحه 50)

پيمان خود حريص هستي و به خدا سوگند كه هرگز در ميثاق خويش استوار نبوده اي و اين گروه را پس از آشتي و اداي سوگند و دادن امان كشتي، بي آن كه كسي را كشته يا پيكاري كرده باشند، اين نيست مگر اين كه به ذكر فضائل ما پرداختند، و حق ما را بزرگ داشتند، و تو آنان را كشتي از بيم آن كه اگر زنده مانند تو را آسيبي رسانند!

«اي معاويه! تو را به قصاص و روز شمار آگهي مي دهم، بدان كه خداوند را كتابي است كه حساب هر عمل كوچك و بزرگ در آن مسطور مي شود. خدا از اين كه مردمان را به سوء ظن گرفتي و به تهمت كشتي و يا از يار و

ديار خويش به غربت افكندي و براي پسر خويش كه جواني شرابخواره است بيعت گرفتي نخواهد گذشت!

«جز اين نيست كه با چنين كرداري براي نفس خويش خسران خريدي و دين را از دست دادي و خلق به اغتشاش كشيدي و امانت خود تباه كردي و سخنان مردم ابله و نادان شنيدي و پرهيزكاران خدا شناس را در ترس و وحشت افكندي!». (4) .

( صفحه 51)

اما حتي اين نامه نيز نتوانست معاويه را از راه زشتي كه پيش گرفته بود باز دارد. وي چند سال بعد بر اثر بيماري مرموزي درگذشت و خلافت را به فرزند ناپاك خود يزيد سپرد.

( صفحه 52)

(1) مروج الذهب، صفحه ي 309، به نقل از كتاب فجايع امويان.

(2) شيعه و عاشورا، محمد جواد مغنيه، صفحه ي 183.

(3) الامامه و السياسه، ج 1، ص 284، به نقل از «سلام بر حسين» با ترجمه ي شيواي محمود منشي.

(4) الامامة و السياسة، ج 1، بنقل از «سلام بر حسين»، صفحه ي 34.

مظهر پليدي و شقاوت

مظهر پليدي و شقاوت

يزيد نيز مانند پدرش مردي خود كامه، خشن، به اضافه اين كه سبكسر و ابله بود. از نظر وراثت يزيد از خانواده اي پليد و زشت خوي بود. در صدر اسلام ابوسفيان جد يزيد از كساني بود كه رهبري پيكارهاي ضد اسلامي را بر عهده داشت. مادر معاويه آن چنان خوي حيواني داشت كه در جنگ احد جگر حضرت حمزه عموي پيغمبر اسلام را با دندان خود جويد، معاويه خود نيز مردي با خصلت هاي ضد انساني بود با حالات رواني ناهنجار.

محيط پرورش يزيد محيطي بود مملو از حس انتقام جوئي. يزيد مي ديد كه نهضت اسلام ثروت و قدرت گذشته ي خاندان او را نابود كرده

و امتيازات بني اميه را از بين برده است و به همين جهت پيوسته در انديشه ي انتقام بود.

يزيد شرابخواري سخت بي باك بود و به همين جهت او را «سكران الخمر» خوانده اند.

( صفحه 53)

بعضي از مورخين نوشته اند كه يزيد حتي گفت:

«اين شرابي كه من مي نوشم اگر روزي در دين احمد حرام شده بود امروز آن را به دين مسيح بگير و بنوش».

يزيد با وجود سبكسري و بلاهت نيك آگاه بود كه اجتماع غير آگاه همانند اجتماع شام را با يك سخنراني عوامفريبانه مي توان فريب داد.

سخنراني او پس از مرگ پدرش و استدلالهاي وي نشاندهنده ي آن است كه چگونه افكار عمومي مسائل را سطحي مي نگريست. يزيد پس از مرگ معاويه خطبه اي اين چنين براي مردم شام خواند:

«اي مردم! معاويه بنده اي از بندگان خدا بود، خداوند انواع نعمت هاي خود را به او ارزاني داشت. من او را نمي ستايم زيرا كه خداوند بيش از هر كس ديگر به حال او آگاه است. اگر بخواهد او را عفو كرده و اگر اراده نمايد به كيفرش مي رساند».

يزيد در دنباله ي سخنان خود گفت:

«اينك من پس از او متصدي اين امر شدم و عذر خواه جهل خويش نيستم و در دعوي علم خود را ثناگوي نباشم، همانا آنچه را خداي دوست دارد انجام دهد و اگر مكروه دارد دگرگون سازد».

( صفحه 54)

يزيد آن مرد شرابخوار و پليد در بيان اين خطبه آنچنان چهره ي حق بجانب و خدا پسندانه گرفت كه بسياري از مردم شام پس از شنيدن اين خطبه از آن خوشحال بودند كه خليفه ي جديد راه خود پيش گرفته و خويش را به خدا سپرده است و اين نشان دهنده ي اين واقعيت هولناك

است كه معاويه ذهن اهالي شام را به كودني و افلاس كشانده بود.

آنچنان كه با شنيدن يك سخنراني به حكومت اموي كه سراسر فساد و تباهي و نيرنگ بود وفادار ماندند.

يزيد چند روز پس از آن برنامه ي كار خود را با ارسال دستورهائي به حكام و استانداران آغاز كرد. وي در آن نامه ها و فرامين نوشته بود:

«معاويه بنده اي از بندگان خدا بود كه لباس خلافت پوشيد و مدتي در اين جهان زيست و سپس به جهان ديگر شتافت. خدا او را بيامرزد كه در اين جهان زندگي شايسته اي كرد و به مرگي نيكو مرد. اكنون واجب است كه با ديدن اين نامه همه ي افراد شهر و ديار خود را وادار سازيد كه با ما بيعت كنند و هيچ كس را رخصت انصراف و انحراف ندهيد!»

( صفحه 55)

آغاز حادثه ي بزرگ

آغاز حادثه ي بزرگ

يزيد در نامه ي مخصوصي هم كه براي وليد بن عقبه حاكم مدينه فرستاد چنين نوشت:

«با رسيدن اين نامه «عبدالله عمر» و «عبدالله زبير» و «حسين» را بگير! نامه را نشان آنها بده و مجبورشان ساز با من بيعت كنند اگر امتناع كردند سر آنها را با جواب نامه براي من بفرست!»

«وليد» پس از خواندن اين نامه سخت دچار ترديد و دو دلي شد وي از شجاعت و مردانگي حسين (ع)اطلاع داشت و مي دانست كه آن مرد بزرگ بيعت با يزيد را نمي پذيرد، ولي سرانجام با مشاورت مروان حكم كه مردي سخت پليد بود تصميم گرفت كه حسين را مجبور به بيعت سازد از اين رو شبي فرزند علي بن ابيطالب را به قصر خود خواست و نامه ي يزيد را به او نشان داد حسين بن علي در

پاسخ گفت: «بيعت امري نيست كه بشود آن را در پنهان

( صفحه 56)

انجام داد، فردا كه مردم را براي بيعت جمع مي كني ما را بخوان!»

حسين بن علي پس از آن از دارالاماره خارج شد و چون احساس مي كرد مامورين وليد قصد دارند با زور از او بيعت بگيرند تصميم گرفت كه از مدينه خارج شود، اكنون روزهايي بسيار هولناك براي ملت اسلامي پيش آمده بود. اگر همه ي مردم به حكومت يزيد تن در مي داند و با او بيعت مي كردند مصيبتي بزرگ براي اسلام پيش مي آمد، براستي تاريخ چه قضاوتي مي كرد! يزيد شرابخوار، مردي پليد و جنايتكار، به نام خليفه ي اسلام و رهبر مسلمين شناخته مي شد و در چنين شرايطي آيا سكوت براي او جايز بود؟!

به هر حال حسين (ع)براي آخرين بار به زيارت قبر جدش رسول خدا رفت و بر آن تربت پاك قطراتي اشك نثار كرد، و فرمود: «آه، اي جد بزرگوار! اينك من با اكراه از تو دور مي شوم...»

در بيست و هشتم ماه رجب سال شصت هجري كاروان حسين (ع)از كنار نخلستانهاي مدينه مي گذشت و به سوي مكه پيش مي رفت.

( صفحه 57)

نخستين شهيدان

نخستين شهيدان

انسان از مطالعه ي روحيات مردم كوفه سخت حيرت مي كند. آنان با تغيير شرايط سياسي به سرعت رنگ عوض مي كردند و جهت گيري خود را تغيير مي دادند، پس از مرگ معاويه مردم كوفه تصميم گرفتند حسين بن علي (ع) را به سوي خويش بخوانند و با رهبري او از خلافت يزيد جلوگيري كنند و طومار حكومت امويان را در هم پيچند.

با اين انديشه كوفيان نامه هاي فراوان به سوي حسين بن علي (ع)فرستادند و او را به كوفه دعوت كردند.

حسين (ع)در مكه در

برابر انبوهي از درخواستها قرار گرفته بود. نامه ها و درخواستهائي كه همه از او مي خواستند به كوفه رود و با ياري كوفيان بساط مكر و فريب، زر پرستي و بيدادگري و امتيازات طبقاتي، شرابخواري و لعب امويان را در هم بريزد.

حسين (ع)براي اطمينان از وفاداري كوفيان

( صفحه 58)

«مسلم بن عقيل» را همراه با نامه اي به سوي آن شهر روانه ساخت.

مسلم در كوفه به خانه ي «مختار بن ابو عبيده ثقفي» وارد شد. مختار دوست زمان كودكي او بود و از سوي ديگر با «نعمان» والي كوفه خويشي نزديك داشت.

روزهاي اول مردم كوفه از پيك حسين استقبالي شگفت كردند. آنها دسته دسته نزد او مي آمدند و با او بيعت مي كردند.

مسلم با مشاهده ي آن استقبال شورانگيز نامه اي كه حاكي از وفاداري كوفيان بود به سوي حسين ابن علي (ع) فرستاد. اما پس از رفتن پيك، حوادث تازه اي پديد آمد و اوضاع را دگرگون ساخت.

يزيد با يك مانور ماهرانه ي سياسي، نعمان، والي كوفه را از كار بركنار ساخت و مردي ريا كار و خونخوار به نام «عبيدالله بن زياد» را به حكومت كوفه منصوب كرد.

با عزل نعمان از حكومت كوفه، مسلم احساس كرد كه بايد مركز فعاليت هاي خود را از خانه ي مختار ثقفي به جاي ديگري منتقل كند، از اين رو به خانه ي يكي ديگر از ياران خود بنام «هاني بن عروه مرادي» رفت.

( صفحه 59)

ابن زياد پس از ورود به كوفه مردم را در مسجد كوفه جمع كرد و در يك سخنراني شديد اللحن و در عين حال عوامفريبانه گفت:

«يزيد مرا فرمانروا ساخت بر شهر شما و حدود شما و غنايم شما، و مامور ساخت كه داد مظلوم را بستانم

و حق محروم را به او برسانم و مردم فرمانبردار و طاعت دار را چون پدر مهربان مورد احسان قرار دهم. تازيانه و شمشير من خاص كسي است كه امر مرا مخالفت كند و عهد مرا بشكند. لاجرم مردم بايد از جان خويش بترسند!». و آن گاه گفت: «مسلم بن عقيل را بگوئيد كه از خشم من بپرهيزد!».

سخنان تند و تهديد آميز ابن زياد، مردم زبون و سست پيمان كوفه را هراسان ساخت. آنان كه با چنان گرمي و شور به مسلم بن عقيل دست بيعت داده بودند يكباره وي را رها كردند و در خانه ي «هاني» تنهايش گذاشتند.

چند روز بعد ياران پليد ابن زياد هاني و مسلم را بيرحمانه كشتند و وحشت و ترور را بر كوفه گسترانيدند.

آخرين اشعه ي خورشيد در پس كوههاي مغرب پنهان مي شد كه سواري نفس زنان به شهر كوفه نزديك مي شد. او

( صفحه 60)

بي خبر از حوادث هولناكي كه در شهر به وقوع پيوسته بود سعي داشت هر چه زودتر خود را به كوفه برساند و نامه ي حسين ابن علي (ع) را به نمايندگان شهر بدهد.

اين سوار يكي از ياران وفادار امام، و مسلماني قهرمان و شجاع بود، وي همچنان كه اسب خويش را به حركت سريعتر تشويق مي كرد هر چند لحظه يك بار دست خويش را به سينه مي برد و چون نامه ي امام را همچنان در زير جامه ي خود احساس مي كرد تبسم مي كرد. اين مرد «قيس بن مسهر صيداوي» بود و از اين كه نامه ي امام را با خود داشت خوشحال بود، در نامه ي امام چنين نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

«از حسين بن علي به سوي برادران با ايمان، خداوند بي همتا و

مانند را ستايش مي كنم. اما بعد، مسلم بن عقيل مكتوبي براي من فرستاد، مرا آگاهي داد كه شما به حسن راي متفق شده ايد و به نصرت ما كمر بسته ايد و در طلب حق، همداستان گشته ايد و من از خداوند خواستار شدم كه نيكو گرداند به لطف خويش مرا در اين امر، و اجر عظيم عنايت فرمايد شما را، و من روز سه شنبه هشتم ذيحجه از

( صفحه 61)

مكه بيرون و به جانب شما رهسپار گشتم. اكنون چون فرستاده ي من به نزديك شما فرا رسيد عجله كنيد و كوشش نماييد در امر خود و من نيز در اين ايام به نزد شما حاضر خواهم شد. و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته»

كم كم شهر از دور پديدار مي گشت اما تاريكي شب نيز مانع از اين بود كه قيس فاصله ي خود را تا شهر حدس بزند.

مدتي بعد روشنائي ضعيفي از دور به چشم خورد و قيس از آن روشنائي فهميد كه نگهبانان دروازه ي شهر مشعل دروازه را روشن كرده اند.

وقتي كه قيس به جلو دروازه رسيد انتظار نداشت كه آن را بسته ببيند زيرا كه فقط در مواقع غير عادي و يا جنگ دروازه ها بسته مي شد، و حالا كه مدت زيادي از شب نگذشته بود، قيس از بسته بودن دروازه حدس زد كه در شهر خبرهائي است.

در اين هنگام مردي زشتخو بنام «حصين بن نمير» كه بر روي اسب خويش در كنار دروازه بود به سوي وي رفت و او را از رفتن به داخل شهر بازداشت، حصين در

( صفحه 62)

تاريكي شب در پناه نور مشعل يكي از سربازان ابن زياد، به بازجوئي از وي پرداخت.

قيس كه از

سئوالات و سخنان وي فهميد در شهر حوادثي به وقوع پيوسته است به سرعت نامه ي پيشواي خويش حسين ابن علي را از زير جامه ي خود بيرون آورد و آن را پاره كرد.

اين عمل قيس بر سوء ظن «حصين» افزود. پس از نگهبانان خواست از هر طرف او را محاصره كرده وي را زنداني سازند تا روز بعد با او به نزد ابن زياد بروند.

روز بعد در دار الحكومه ابن زياد «قيس بن مسهر» همچون مردان زبون به التماس ولابه نپرداخت.

وي در پاسخ ابن زياد كه نامش را پرسيد جواب داد:

- من يك تن از شيعيان اميرالمومنين علي ابن ابيطالب (ع) و پسر او حسينم!

ابن زياد فرياد زد:

- نامه اي را كه با خود داشتي چرا پاره كردي؟

قيس پاسخ داد:

- براي آن كه تو نداني در آن چه نوشته شده بود.

ابن زياد كه هرگز انتظار نداشت مردي اين چنين با

( صفحه 63)

وي سخن گويد پاي خويش را بر زمين كوفت و گفت:

- نامه از چه كسي و به سوي كه بود؟

- نامه از حسين (ع)بود. براي جماعتي از اهل كوفه كه من نام ايشان را ندانم.

ابن زياد با شنيدن اين سخن گفت:

«سوگند به خدا جانت را خواهم گرفت مگر آن كه بر منبر روي و بر حسين و پدر او علي و برادرش حسن لعنت فرستي و گرنه دستور مي دهم بدنت را قطعه قطعه كنند!»

قيس قبول كرد. ابن زياد فرصت را براي يك مانور تبليغاتي ديگر مغتنم شمرده بود. وي مي خواست كه به همه ي مردم ثابت كند كه حتي نزديكترين ياران حسين (ع) به او خيانت كرده اند و بر او لعنت مي فرستند، و به همين جهت به سربازان دستور داد كه تا مي توانند مردم را

به سوي مسجد روانه سازند.

زماني كه مسجد كوفه از جمعيت مملو گشت، قيس به روي منبر رفت، وي ابتدا بر خدا و رسول او درود فرستاد و سپس بر علي و حسن و حسين (ع) ثنا گفت. سپس با شهامتي فراوان عبيدالله بن زياد و پدرش را لعنت كرد و سركشان بني اميه را از نخستين تا واپسين نفرين فرستاد.

( صفحه 64)

و آنگاه بانگ برآورد: «اي مردم كوفه! من از جانب حسين (ع)به سوي شما آمدم. از ابن زياد پليد دست شوئيد و فرمان امام خود را اجابت كنيد!»

ابن زياد با شنيدن اين سخنان دستور داد كه صداي قيس را در گلو خفه سازند، و وي را بر بالاي قصر دار الحكومه برند و از بلندي به پائينش اندازند، قيس را از بالاي قصر به پائين انداختند و او با استخوانهاي خرد شده از درد فرياد مي كشيد ولي همچنان از مولاي خويش حسين (ع) سخن مي گفت تا جان داد و به روايتي سر از تنش جدا ساختند.

آري

مسلم و هاني و قيس شهيدان نخستين بودند...

( صفحه 65)

قيام براي رهايي مردم

قيام براي رهايي مردم

سخنراني امام در «منا» نشان دهنده ي آرمانهاي نبرد كبير كربلاست. در اين سخنراني حسين ابن علي (ع) به زور گوئي، خود كامگي، گنج پرستي، چپاولگري، وحشتگستري و مردم كشي بني اميه اشاره مي كند و معاويه را «طاغيه» مي خواند.» طاغيه» و يا «طاغوت» در مفهوم وسيع خود آن عامل تاريكزاي ديكتاتور منش است كه جامعه را به سوي تيرگي و فساد و استبداد پيش مي راند.

اما در اين نطق تاريخي خود پس از آن كه به قسمتي از گردنكشي ها و زير پا گذاردن تعهدات بني اميه اشاره مي كند خاطر نشان مي سازد كه:

«به

چشم خود مي بينيد كه تعهداتي كه در برابر خدا شده (يعني قرار دادهاي اجتماعي كه نظامات و مناسبات جامعه اسلامي را مي سازد، همچنين پيماني كه معاويه با امام مجتبي و در حقيقت تعهداتي در برابر خداست)

( صفحه 66)

همگي گسسته و زير پا نهاده شده است... تعهداتي كه در برابر پيامبر انجام گرفته (يعني مناسبات اسلامي كه از طريق بيعت پيامبر تعهد شده، همچنين تعهد اطاعت و پيروي از جانشيني علي كه در غدير خم در برابر پبامبر انجام گرفته) مورد بي اعتنائي است. نابينايان، لالها، و زمين گيران ناتوان در تمام شهرها بي سرپرست مانده اند و بر آنها ترحم نمي شود...».

وصيت نامه ي معروف امام به محمد بن حنفيه نيز نشان دهنده ي قسمتي ديگر از آرمانهاي نهضت است.

امام در بخشي از اين وصيت نامه نوشت:

اني لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي صلي اللَّه عليه و آله، اريد ان آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدي و علي بن ابيطالب.

يعني من بوالهوسانه قيام نكرده ام و نه تبهكارانه يا ستمگرانه، بلكه فقط به اين خاطر كمر به نهضت بربسته ام كه كار امت جدم (ص) را به صلاح آرم و اصلاح گردانم. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم و به شيوه ي جدم و پدرم علي ابن ابيطالب عمل نمايم.

( صفحه 67)

چه كسي بهتر از ابن سعد

چه كسي بهتر از ابن سعد

كاروان حسين (ع)به منزلگاه «زباله» رسيد در آن جا مسافران، وي را از شهادت تاثرانگيز مسلم و هاني و قيس خبر دادند. حسين ياران خويش را به دور خود جمع كرد و با اندوه فراوان گفت اي ياران، خبرهائي بسيار

اندوهبار به ما مي رسد، فرستادگان ما را در كوفه كشته اند و مردم عراق با ما از در نيرنگ درآمدند، اكنون روزهاي سختي در انتظار ماست، پس هر كه خواهد از ما جدا شود و به سوي سرنوشت ديگري برود آزاد است.

چند تني از زبونان، آنان كه براي رسيدن به مقام و يا شهرتي به دنبال كاروان حسين آمده بودند احساس كردند كه همراهي اين كاروان كه به سوي جنگي خونين پيش مي رفت در صلاح آنها نيست.

پس بر مركب هاي خويش سوار شدند و به راهي ديگر رفتند.

( صفحه 68)

كاروان حسين (ع) دوباره به راه افتاد، رفت و رفت تا با «حر» و سپاهيانش برخورد كرد.

حر فرمانده ي سپاه نمي گذاشت كه حضرت به كوفه وارد شود و نه اجازه مي داد كه كاروان به سوي مدينه باز گردد. حسين بن علي (ع)با حر سخنها گفت و به وي خاطر نشان ساخت كه مهمان ناخوانده نيست بلكه كوفيان براي وي نامه هاي بسيار نوشته اند و او را دعوت كرده اند. حر در جواب گفت: من از آن كسان كه نامه نوشته اند نيستم، من فقط مامورم تا هر كجا كه با تو برخورد كردم با تو باشم تا به كوفه نزد ابن زياد برويم.

در اين لحظات، حر كه مردي جوانمرد و آزاده بود در يك دو راهي خطرناك قرار گرفته بود وي از اين كه راه بر فرزند زهرا بسته و با وي به خشونت رفتار كرده بود سخت احساس شرم مي كرد، از اين روي به حسين (ع) گفت: «بهتر است راهي غير از كوفه و مدينه پيش گيري تا من به ابن زياد خبر دهم، شايد مرا از اين ماموريت معذور دارد» حسين (ع)

قبول كرد و هر دو كاروان آهسته آهسته به طرف قادسيه پيش مي رفتند. چند روز بعد نامه اي از جانب ابن زياد براي حر رسيد، در اين نامه ابن زياد به وي فرمان

( صفحه 69)

داده بود كه كاروان حسين را در بياباني بي آب و علف و سوزان فرود آورد. و او را رها نكند تا فرمانهاي جديد صادر شود، اين فرمان حر را سخت پريشان ساخت. وي مي دانست كه اجراي چنين ظلمي بر فرزند رسول خدا كيفري سخت سهمگين دارد.

دو كاروان دوباره به راه افتادند، اما وجدان آگاه و بيدار حر همچنان او را مي آزرد. در سرزمين «كربلا» كاروان حسين (ع) فرود آمد و در همين حال رنجهاي دروني حر به اوج شدت خود رسيد، پس تصميم خود را گرفت و نامه اي به اين مضمون براي ابن زياد فرستاد: «اينك حسين بن علي و يارانش را از راه و بيراهه به كربلا آوردم اگر تو با او اراده ي جنگ داري مرا اراده ي مبارزه با او نيست!».

ابن زياد در بارگاه خويش بود كه نامه ي حر به او رسيد. لحن قاطعانه ي نشان مي داد كه حر تصميم خود را گرفته است و حاضر به مبارزه با حسين (ع) نيست، پس او بايد در انديشه ي مزدوري بي اراده باشد كه وظيفه ي ننگين قتل حسين (ع) را بپذيرد. در اين ميان چه كسي بهتر از عمر بن سعد بود، مردي كه پيوسته در آتش عشق حكومت ري مي سوخت!

( صفحه 70)

ابن سعد نمونه ي يك انساني بي هدف و شيفته ي مقام و رياست بود. خواسته ها و خواهش هاي دل مرد هوسناكي چون او پاياني نداشت. وي به حقانيت حسين (ع) و خاندان بني هاشم نيك آگاه بود اما نمي توانست از

خانواده و مقام خويش دست شويد.

«در يكي از برخوردها، حسين (ع) ابن سعد را دعوت نمود كه به ياري وي برخيزد و از ابن زياد دست بيعت برگيرد. ابن سعد در جواب گفت مي ترسم خانه ام از بيخ و بن ويران شود. حسين فرمود من خانه اي بهتر از آن را بهر تو بنيان مي كنم. ابن سعد گفت مي ترسم كه مال و ملك من از چنگم به در رود، حسين (ع) فرمود من بهتر از آن را به تو عطا مي كنم. ابن سعد گفت مرا در كوفه اهل و عيال است كه برايشان از سوي ابن زياد هراسانم». (1) .

اين استدلالات همه نشاندهنده ي روحيه ي يك انسان فرصت طلب است كه به هيچ چيز جز خانواده ي خويش و اموال خويشتن نمي انديشد و در مقابل سرنوشت هزاران

( صفحه 71)

هزار محروم و بينوا بي تفاوت است، با اين كه خداوند فرموده است:

«قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب الكيم من اللَّه و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي يأتي اللَّه بامره و اللَّه لا يهدي القوم الفاسقين»؛ بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرنتان و همسرانتان و خويشانتان و اموالي كه به دست آورده ايد و تجارتي كه از كساد آن مي هراسيد و مسكنهائي كه به آن دلخوشيد نزد شما از خدا و پيغمبر و جهاد در راه وي محبوبتر است انتظار بريد تا خدا فرمان خويش را بياورد كه خدا گروه عصيان پيشگان را هدايت نمي كند». (2) .

البته آسايش خانواده و رفاه آنان در نظر ابن سعد امر مهمي بود اما آن چيز كه بيش از همه او را وادار

ساخته بود كه به صف دشمنان حقيقت بپيوندد، جاه طلبي بي حد و حصر وي و علاقه ي او براي به دست آوردن حكومت ري بود.

( صفحه 72)

با وجود همه ي اينها هنگامي كه ابن زياد فرماندهي سپاه كوفه را به وي پيشنهاد كرد يك شب مهلت خواست و حتي پس از پذيرفتن پيشنهاد در صحراي كربلا چندين بار با امام حسين (ع) ملاقات كرد.

امام حسين سعي فراوان داشت كه «ابن سعد» و سپاهيان كوفه را از آن جنايت هولناك بازدارد.

از طرف ديگر «خولي ابن يزيد» كه بشدت مايل بود فرماندهي سپاه كوفه به او واگذار شود محرمانه به ابن زياد گزارش داد كه ابن سعد با حسين مشغول گفتگوي صلح و سازش است و اگر در اين امر غفلت كني شمشيرهاي لشكر عظيمي كه زير فرماندهي خود دارد بر تو كشيده مي شود و آن وقت چاره نتواني كرد.

ابن زياد از اين گزارش سخت مضطرب شد. پس نامه ي تنϙʠبه اين مضمون به ابن سعد نوشت:

«شنيده ام هر شب با حسين جلسه تشكيل مي دهي و طرح دوستي و مودت مي ريزي و اين جلسات تو تا پاسي از نيمه شب ادامه دارد بمجرد دريافت اين نامه به حسين بگو بي درنگ به حكم و دستور من درآيد. اگر اطاعت كرد چه بهتر و گرنه آب را بر او و خاندان او ببند تا مجبور به

( صفحه 73)

تسليم و اطاعت شود و اين امر را هم تو بدان كه من آب را بر يهود و نصاري حلال مي دانم و بر حسين و خاندان او حرام!»

ابن سعد پس از دريافت اين دستور بي درنگ پانصد سوار جنگجو در اختيار «عمرو بن حجاج» گذاشت و او را مامور كرد كه آب

را بر حسين و لشكريانش ببندد. سپس نامه ي مجددي به عبيد الله بن زياد نوشت و از او خواست كه اجازه دهد حسين يا به مدينه برگردد و يا به نقطه ي ديگري رود.

چند روز بعد شمر با نيروي تازه نفس خود به سرزمين كربلا رسيد. وي همراه خود نامه اي نيز داشت كه مضمون آن چنين بود:

«ابن سعد! من تو را نفرستادم كه در كار حسين سهل انگاري كني و آرزوي سلامت او را در انديشه ي خود بپروراني و شفاعت او را نزد من كني: اگر او به حكم من تن در دهد و دستش را در دست من گذارد او را بي درنگ نزد من روانه كن! و اگر سرپيچيد و اطاعت نكرد بر او و يارانش حمله كن! خودش و اصحابش را به قتل برسان و اسب بر سينه و پشت آنها بتاز! جسدشان را قطعه قطعه كن، و كار را به پايان برسان! اگر اين دستور را نمي تواني انجام دهي

( صفحه 74)

فرماندهي سپاهيان را به شمر تسليم كن كه او را مامور اين كار كردم! عبيد الله بن زياد!

حال كه رقيبي خطرناك چون شمر به كربلا رسيده بود هر لحظه امكان داشت ابن زياد با فرمان ديگري او را فرماندهي سپاه تعيين كند، ابن سعد تصميم گرفت كه دست خودش را به خون حسين و ياران او بيالايد و به اين ترتيب هم مقام خويش را حفظ كند و هم فرماندار كوفه را از خود راضي سازد. آري ابن سعد حالا كاملا مصمم شده بود و در انديشه ي او شور و عشق حكومت ري موج مي زد.

( صفحه 75)

(1) شيعه و عاشورا، ترجمه ي «مجالس الحسينيه» محمد جواد مغنيه، صفحه ي 67.

(2)

سوره ي توبه، آيه ي 24.

خود فريبي ناپاكان

خود فريبي ناپاكان

از شگفتيهاي روح انسان اين است كه اگر خويش را در گردابي از فساد و پليدي غوطه ور بيند باز دست از خود فريبي بر نمي دارد و همچنان خويش را پاك و طيب مي بيند و پليديهاي خود را به نحوي توجيه مي كند.

در شب پنجشنبه نهم محرم، حسين (ع) در سرا پرده ي خويش جاي داشت و اصحاب نيز در خيمه ها به دور هم حلقه زده و از پيكاري كه انتظار آنان را مي كشيد سخن مي گفتند، بعضي با صداي بلند قرآن مي خواندند.

در اين هنگام مردي زشتخوي و تيره درون بنام عبدالله بن سمير از لشكر دشمن جدا شده و به خيمه هاي حسين و يارانش نزديك شد. وي انتظار داشت كه ياران حسين از تشنگي و گرسنگي هاي خويش سخن گويند و عده اي نيز در انديشه ي فرار از ميدان نبرد باشند. اما صداي تلاوت قرآن از خيمه ها و سرودهاي عالي سلحشوري

( صفحه 76)

و قهرماني، وي را سخت دچار شگفتي نمود. از يكي از چادرها اين آيه شنيده مي شد.

«و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفهسم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين - ما كان الله ليذر المومنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب...، آنها كه كافر شدند (و راه طغيان پيش گرفتند) تصور نكنند اگر به آنان مهلت داديم به سود آنهاست، ما به آنان مهلت مي دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و عذاب خوار كننده اي براي آنها مي باشد، ممكن نبود كه خداوند مومنان را به همان صورت كه شما هستيد واگذارد، مگر آن كه ناپاك را از پاك جدا سازد...» (1) .

چون عبدالله بن سمير

اين آيه را شنيد بانگ زد:

سوگند به خداوند كعبه مائيم طيبون كه راهمان از شما جداست!

«بريربن خضير» صحابي وفادار حسين آنچنان خشمگين شد كه سر از خيمه بيرون آورد و چون شيري غران فرياد كشيد:

( صفحه 77)

چه مي گوئي سفله ي مزدور! اي كسي كه به لشكر خونخواران پيوسته اي! آيا تو آن كسي هستي كه خداوند تو را در شمار پاكان در آورده؟!

عبد الله گفت:

- اگر من از پاكان نباشم پس چه كسي است؟

در اين هنگام مشاجره ي آنها سخت بالا گرفت.

شمر ذي الجوشن كه بدون ترديد خبيث ترين افراد از لشگر عمر سعد بود در آن نزديكي بود و به سخنان آنان گوش مي داد. وي فرياد كشيد:

خداوند پاك را از پليد جدا نموده است. ما از پاكانيم و شما از پليدان!

«برير» بي اختيار دست بر قبضه ي شمشير برد و از چادر بيرون رفت و فرياد زد:

- اي دشمن خدا! گمان مي كني كه تو از پاكاني و حسين بن علي (ع) و برادران او از پليدان! سوگند به خداي كه تو را جز با ديوانگان مانند نتوان ساخت! باش تا به كيفر گفتار باطل، جاويدان در دوزخي باقي بماني!

او در پاسخ گفت:

- اي مرد! امشب آنچه در دل داري بگوي كه فردا با

( صفحه 78)

شمشير ما كشته خواهي شد!

برير گفت: اي دشمن خدا! مرا از مرگ بيم مي دهي! خداوند قاهر مي داند كه من از اين كه در راه حسين و اهداف او و نجات مردمي كه در زير ظلم و ستم بيشرمان به سر مي برند كشته شوم افتخار مي كنم، ولي سوگند به خدا كه شما از شفاعت مصطفي (ص) بهره نخواهيد برد و جز در آتش دوزخ جاي نخواهيد

داشت!

( صفحه 79)

(1) سوره ي آل عمران، آيات 178و 179.

عاشورا

عاشورا

سپيده دم روز دهم محرم سال 61 هجري با سپيدي آغاز نشد. در افق درياچه اي از خون ديده مي شد، دو لشكر در مقابل هم موضع گرفتند، سپاه «حق» و سپاه «باطل» در برابر هم ايستادند. در سپاه حسين (ع) فرماندهي جناح چپ با حبيب بن مظاهر و فرماندهي جناح راست با زهير بن قين بود، در اين لشكر كه قهرماناني به عظمت كوه ايستاده بودند، دلاوري چون ابوالفضل العباس پرچم را به دست گرفته بود. اما وي در همان حال كه چون كوهي استوار، درفش آزادي را در دست داشت به جانهاي بي تاب و نگاههاي ملتمسانه و لبهاي خشكيده ي كودكاني مي انديشيد كه از شدت تشنگي فرياد «العطش» بر مي آوردند.

در سپاه ابن سعد فرماندهي جناح چپ با «شمر» بود و فرماندهي جناح راست را «عمرو بن حجاج زبيدي» بعهده داشت.

( صفحه 80)

حسين (ع) بر اسب خويش سوار گشت و جلو لشگر آمد و براي آن كه دشمنان را به جنايتي كه در شرف وقوع بود آگاه سازد شروع به سخنراني نمود، وي ابتدا از نسب خويش سخن گفت و سپس فرمود: «اي مردم كوفه! مگر شما نبوديد كه با نامه هاي خويش مرا به سوي خود دعوت كرديد» و در اين ميان عده اي از آنان را به نام صدا كرد و از نامه هايشان سخن گفت و حيرت انگيز آن كه آنها نامه هاي خويش را منكر شدند!

در اين موقع عده اي از اراذل و اوباش براي آن كه سخن حسين (ع) به همه ي لشكر نرسد سر و صداي زياد به راه انداختند. حسين بن علي فرياد كشيد:

«واي بر شما! شما را چه

مي شود كه به سخنان من گوش فرا نمي دهيد حال آن كه من شما را به راه راست ارشاد و دعوت مي كنم، آن كس كه اطاعت من كند راه رشد و سعادت خويش را باز يافته است، و آن كس كه بر عصيان خويش باقي ماند، به سوي هلاكت و تيره روزي پيش رود!

مي بينم كه همه ي شما بر من شوريده ايد و به فرمان من گوش نمي داريد زيرا كه شكم هاي شما از اموال مردم مملو گشته و دلهايتان در ظلمتي عظيم فرو رفته است!»

( صفحه 81)

سپاه كوفه با شنيدن اين سخنان به ملامت يكديگر پرداختند و سرانجام ساكت شدند. حسين بن علي (ع) پس از لحظاتي مكث، فرمود: «نابودي و مرگ و ذلت بر شما باد! اكنون سرگشته و حيرت زده به سوي ما آمده ايد و ما با شمشير با شما روبرو خواهيم گشت، وه كه چه آتش سوزاني از فتنه و آشوب برافروخته ايد، شما نمي دانيد كه دشمن ما و دشمنان شما چگونه اين لهيب سوزان آتش را بين ما و شما افروخته و هر لحظه بر اين آتش فتنه دامن زدند! پس شما به دور هم گرد آمديد و عدل و داد را پشت پاي زديد و براي نابودي ما همداستان شديد، و با اين همه بر مركب آمال و آرزوهاي خويش سوار نشديد جز آن كه به سوي حرام روي آورديد و آسايش خويش را بر دنيا بر آسايش خلق ترجيح داديد در حالي كه از ما عملي ناستوده و رايي به خطا نديده بوديد!

«پس چگونه در انتظار عذاب و عقابي هولناك نباشيد در حالي كه لشگرها براي نابود كردن ما تهيه كرديد!»

«در حالي كه شمشيرها

در نيام بود شما بر دور هم گرد آمديد، آتشي از ظلم و فساد افروختيد و خويش را چون پروانگان در اين آتش افكنديد. وه! چه زشتخوي مردمي

( صفحه 82)

هستيد شما كه از رهبران گمراه و سركشان امت هستيد، پليدترين گروهها را تشكيل داده كتاب خدا را منكر گشته ايد، و به پيروي از شيطان پرداخته ايد. شما بزهكاري را در پيش گرفته ايد، قصد تحريف قرآن را داريد و شريعت مصطفي (ص) را به هيچ شمرده ايد شما كشنده ي فرزندان انبياء و قاتل عترت اوصيا مي باشيد! شما اولاد زنا را فرزند مي شماريد و پيروان دين را مي آزاريد، و استهزا كنندگان چشم عنايت به شما دارند و قرآن را در شمار سحر مي انگارند!

«هان، اي مردم! شما ابوسفيان و پيروان گمراه او را معتمد و قابل اطمينان مي شماريد و از ياري ما دست باز مي داريد! سوگند به خداي كه پستي و ذلت در نظر شما صفتي ستوده مي نمايد و در رگهاي شما خون پستي و مذلت وجود دارد و دلهاي شما در اين خصلت استوار ايستاده از پاكان دور كرده و به غاصبان حق و حقيقت پيوسته ايد لعنت خداي بر آنان كه پيمان خدا را شكستند و ايمان خويش را نقض كردند!

«خداوند نگران ايشان است و بر پليديشان مجازاتشان خواهد كرد!

( صفحه 83)

«سوگند به خداي كه آن ناپاك زاده فرزند ناپاك زاده خواستار آن گشته است كه ما لباس ذلت پوشيم و گر نه در ميدان مبارزت و پيكار بكوشيم ولي ما هرگز تن به ذلت نخواهيم داد، زيرا كه خداوند به ذلت رضا ندهد و رسول نفرمايد، پدران نيك اختر و مادران پاكيزه سيرت و رهبران پر شور و بزرگان

با غيرت ما بندگي مردمان پست را نپذيرند و شهادت افتخار آميز را بر چنان تسليمي مقدم شمارند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم، و با خويشاوندان خود با شما رزمي دليرانه خواهم كرد. سوگند به خداي كه شما بعد از من مدت فراوان زيست نكنيد، و افزون از زماني كه پياده بر مرگ خويش سوار شود نپائيد. روزگار آسياي مرگ بر سر شما برگرداند، و شما را پريشان و پايمال فنا سازد، و پدر من از جد من مرا بدين روز آگهي داد!

«اكنون امور خود را در هم آوريد و با ياران خويش در انديشه شويد تا امر بر شما پوشيده نماند! همانا من خويش را به قضاي الهي سپردم كه هيچ آفريده اي بيرون از قدرت او نتواند بود، و اوست كه بر طريق عدالت استوار است!

«اي پروردگار من! آب باران را از اين جماعت قطع كن و ايشان را در قحطي و بي چيزي فرو بر! آنچنان كه

( صفحه 84)

مصريان را در زمان يوسف در قحطي فرو بردي و پليدان را بر ايشان سلطنت ده، تا اين جماعت گمراه را با جام زهرآگين ظلم و شقاوت پذيرائي كنند!

«اي پروردگار من! احدي از اين گروه را به جاي مگذار الا آن كه هر كس سزاي جنايت خويش را ببيند، و در برابر ضربتي به ضربتي ديگر مجازات شود! اين رحمتي است براي من و از براي دوستان من و اهل بيت من و شيعيان من، چه اين جماعت ما را بفريفتند و دست بيعت دادند آنگاه تكذيب كردند و به پليدي گرائيدند! اي پروردگار! من توسل و توكل به تو مي جويم و به سوي

تو بازگشت مي نمايم».

شجاع توبه كار

در اين ميان فقط يك تن بود كه فريادهاي حسين (ع) در عمق جانش نفوذ كرده و او را به تصميمي مردانه وادار مي ساخت. «حر» رو به فرمانده ي سپاه كرد و به وي گفت: «اي عمر! آيا تو قصد داري راستي با حسين (ع) به جنگ بپردازي»، عمر جواب داد آري زيرا كه امير، ابن زياد، چنين

( صفحه 85)

خواسته است. اين سخن عمر بن سعد، حر را پريشان تر ساخت، پس با پيكري لرزان كه گوئي از شدت شرم و اندوه خميده گشته بود از لشكر عمر سعد دور شد و به سوي حسين رفت و از او خواست كه جسارتش را بر وي ببخشايد و او را در سلك ياران خويش جاي دهد.

حسين (ع)، آن آزاده ي سخاوتمند و كريم، او را بخشيد حر خوشحال از پاك شدن گناهان به سوي سپاه ابن سعد بازگشت و اكنون اين حر بود كه از حقيقت سخن مي گفت:

«اي مردم كوفه! مادر به عزاي شما بنشيند، و بر شما بگريد! اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوي خويش طلبيديد، هنگامي كه اجابت كرد و به سرزمين شما آمد دست از او برداشتيد و به دست دشمنش داديد حال آن كه گفته بوديد كه در راه او جهاد خواهيد كرد و از بذل جان دريغ نخواهيد ورزيد! پس اين گونه پيمان شكني كرديد تا او را به قتل برسانيد و آب فرات را كه يهود و نصاري مي خورند به روي او و زنان و فرزندانش بستيد و اينك اينان فرزندان پيغمبرند كه از عطش از پاي در آمده اند! چه بد مردمي كه شما بوديد پس از پيغمبر

در حق فرزندان او! خداوند

( صفحه 86)

سيراب نگرداند شما را در روزي كه مردمان تشنه باشند! (1) .

اما سخنان حر نيز بر آن ديو سيرتان ناپاكدل موثر نيفتاد.

( صفحه 87)

(1) كتاب سيري كوتاه در حماسه اي بزرگ، نوشته ي محمد يوسف صفحه 123. ما براي نوشتن وقايع كربلا از اين كتاب ارزنده بهره اي فراوان برديم.

آغاز نبرد

آغاز نبرد

عمر سعد اولين كسي بود كه اسب خويش را جلو راند و به ميان دو سپاه آمد. تيري در كمان قرار داد و آن را با همه ي نيروي خود كشيد و به سوي اردوي حسين ابن علي (ع) پرتاب كرد. تير در جلوي لشگر امام فرود آمد. ابن سعد آنگاه با صداي بلند فرياد زد:

- اي مردم كوفه گواه باشيد كه من خود نخستين كسي بودم كه در راه اميرالمومنين يزيد! به سوي حسين تير رها كردم!

هنوز اين حرف كاملا از دهان كثيف او خارج نگشته بود كه همه ي كمانداران سپاه كوفه تير باران اردوي حسين (ع) را آغاز كردند.

پيكار خونين كربلا آغاز شد. ياران مبارز و با ايمان حسين همچون شيران شرزه، قهرمانانه به آوردگاه مي شتافتند. دليريها مي كردند، و شكوهمندانه مرگ را در

( صفحه 88)

آغوش مي گرفتند.

اولين شهيد روز عاشورا از سپاه حسين «عبد الله بن عمير» بود، مردي قهرمان كه بنا به فرمايش علي ابن ابيطالب چون كوهي راسخ و استوار بود كه از طوفان حوادث نمي هراسيد. (1) .

پس از او ياران حسين يكي پس از ديگري به ميدان آمدند و دلاوريها كردند.

«برير» در هنگام شمشير زدن فرياد مي كشيد:

من برير هستم،

شيري كه شيران از غرشم مي هراسند،

شما را از دم شمشير مي گذرانم،

آري كار نيك «برير» همين است.

«هلال بن نافع» كه از تازه عروس خود

كام نگرفته بود آرزو مي كرد كه كام از مرگ بگيرد، وي چون رعد بر سر دشمنان فرياد مي زد:

«كيش من كيش علي و حسين است،

( صفحه 89)

آرزو دارم كه امروز كشته شوم!»

حسين (ع) شهامت اين جانبازان را نظاره مي كرد و پس از شهادت هر قهرماني خود را بر بالين او مي رسانيد.

«حر بن يزيد رياحي» كه حشمت و مقام و ثروت را پشت سر گذاشته و از صف دشمنان مردم خارج شده و به آزاد مردان پيوسته بود چون تيري كه از چله ي كمان خارج شده باشد بر سپاهي كه خود فرماندهي قسمتي از آن را به عهده داشت يورش برد. عده اي بسيار از آن مردم بي آزار را به خاك و خون كشيد و خود نيز سرانجام از زخمها و جراحتهاي شمشير و نيزه و تيرها بر روي زمين در غلتيد.

حسين (ع) به سرعت خود را به بالين او رسانيد و سر او را به دامن گرفت. حر همچنان شرمگين بود و نمي توانست به چهره ي مولاي خويش بنگرد و در همان حال پرسيد:

- آيا از من راضي شدي؟ آيا مرا بخشيدي؟...

حسين جواب داد:

- من راضي شدم. خدا هم راضي شد. اي حر! تو در دو جهان آزاده اي همچنان كه مادر تو را آزاده نام نهاد.

حر با شنيدن اين سخن نفسي به راحت كشيد و به

( صفحه 90)

چشمان مولاي خويش چشم دوخت. چند لحظه بعد قهرمان بزرگ جان داد.

آنگاه نوبت به ميدان داري مردان ديگري رسيد.

«زهير بن قين» به ميدان مي آيد

هنگامي كه كاروان حسين از مكه به سوي عراق مي آمد مردي از جان گذشته و قهرمان، به اين كاروان پيوست كه داستان نبردش در روز عاشورا حيرت انگيز

است.

در شب عاشورا در آن هنگام كه اصحاب شايسته و باوفاي امام حسين (ع) پيرامون او حلقه زده بودند امام فرمود:

- ما براي در هم كوبيدن حكومت نابكاران و پاره كردن نقاب رياي پليدان آمديم. اما شما نيك مي دانيد آنان كه با ما پيمان وفاداري بسته بودند پيمان خويش را شكستند و ما را تنها گذاردند و اكنون نيز قصد دارند دست خويش را به جنايتي هولناك بيالايند. تلاشهاي من براي آن كه آنان را از اين جنايت باز دارم به جائي نرسيد و آنها همچنان در تصميم خويش باقي مانده اند. اين جماعت را

( صفحه 91)

با شما كاري نيست. مرا مي جويند. من شما را از گرو پيمان خويش آزاد كردم و به شما افراد خاندانم نيز اجازه دادم كه مرا تنها بگذاريد و به هر جانب كه دلخواه شماست سفر كنيد!

عباس (ع) با لحني تاثر انگيز گفت:

- يعني اين كه ما برويم كه پس از تو زنده بمانيم. خداوند چنان روزي را براي ما نياورد! و سپس يكباره همه فرياد كشيدند:

- ما هرگز تو را تنها نخواهيم گذاشت...

در اين هنگام «زهير بن قين» با لحني مصمم گفت:

- به خدا قسم دوست مي دارم كه هزار بار كشته و سپس زنده شوم و همچنان باز كشته گردم تا به جاي آن خداوند تو را و جوانان خاندان تو را زنده بدارد!

وي روز عاشورا نه تنها بر سوگند وفاداري و از جان گذشتگي دشمن خواست كه از همكاري با ارتش يزيد خود داري كنند و به سپاه حسين (ع) بپيوندند. وي هنگامي كه در مقابل سپاه دشمن قرار گرفت همچون ببري خشمگين بر دشمنان نهيب زد:

( صفحه 92)

«خداوند

ما و شما را بوسيله ي بازماندگان پيامبرش محمد (ص) مي آزمايد تا ببيند ما و شما چه رفتاري با آنان مي كنيم. ما شما را دعوت مي كنيم كه ايشان را ياري نمائيد و دست از يزيد خود كامه و عبيد الله بن زياد برداريد! زيرا شما از اين دو نفر در طول زمامداري شان جز بدي نخواهيد ديد. اينان به چشم شما ميل مي كشند، دست و پايتان را مي برند، شكنجه تان مي كنند، شما را بر تنه ي نخل به دار مي زنند، مردان پاك و قرآن داناني نظير حجر بن عدي و دوستانش و هاني بن عروه و امثالش را مي كشند.»

يكي از افراد سپاه يزيد سخن زهير بن قين را قطع كرد و گفت:

- خاموش باش مرد! ما از شما دست بر نخواهيم داشت تا رهبرت را با همراهانش بكشيم!

زهير بدون توجه به بي شرمي آن مرد به سخنان خود چنين ادامه داد: «بندگان خدا! فرزند فاطمه بيش از يزيد در خور دوستي و مددكاري است، اگر ايشان را ياري نمي كنيد از خدا بترسيد و دست به خونشان نيالائيد و اين بزرگمرد را با يزيد واگذاريد! به جان خودم يزيد از فرمانبرداي شما بدون اين كه حسين (ع) را بكشيد راضي

( صفحه 93)

است!»

شمر در اين موقع احساس كرد كه هر لحظه ممكن است افراد سپاه تحت تاثير سخنان او قرار گيرند، پس براي جلوگيري از ضعيف شدن روحيه ي افراد و سپاه يزيد تيري به سوي زهير پرتاب كرد و گفت:

- تو ما را با پر حرفي خود به تنگ آوردي!

زهير در جواب فرياد كشيد:

- روي سخنم با تو نبود، تو حيواني بيش نيستي! به خدا فكر نمي كنم بتواني حتي

دو آيه از قرآن را درست بخواني، تو بايد خود را براي ننگ و رسوائي و عذاب دردناك آماده كني!

شمر تهديد كرد: تو و رهبرت بايد آماده ي مرگ شويد!

زهير گفت:

«مرا از مرگ مي ترساني! كشته شدن در كنار حسين برايم دوست داشتني تر است از جاودانه زيستن با شما!»

و سپس رو به سپاه كرد به بانگ رسا آنان را به عدم اطاعت از فرمانده ي شيطان صفت فرا خواند:

«بندگان خدا! اين سبكسر بيدادگر و امثالش شما را از دينتان منحرف مي كند به خدا قسم شفاعت محمد (ص)

( صفحه 94)

نصيب جماعتي كه خون باز ماندگان و دودمانش را بريزند و مدافعان آنان و نواميسشان را بكشند نخواهد شد!»

شمر فرمان داد كه قهرمان بزرگ را تير باران كنند. زهير به دنبال حر چون شيري ژيان به قلب لشگر حمله برد و تا مي توانست از آن ديو صفتان به خاك افكند اما ديري نپائيد كه از شدت جراحات و ضربه هاي شمشير از اسب به پائين افتاد و سرانجام:

مردي كه در نيمه راه به كاروان آزادگان پيوسته بود جان سپرد و به آروزي خويش رسيد.

( صفحه 95)

(1) اشاره به گفته ي مولا كه فرمود: «المومن كالجبل الراسخ لا يحركه العواصف».

اگر دين نداريد لا اقل آزاد مرد باشيد

اگر دين نداريد لا اقل آزاد مرد باشيد

پس از نماز ظهر، كه در واقع شكوهمندانه ترين نمازهاي تاريخ اسلام بود، مردان ديگري رو به سوي ميدان نهادند و پس از دلاوريهاي بسيار كشته شدند. آنگاه نوبت فداكاري به افراد خاندان حسين رسيد.

ابتدا محبوبترين جوان بني هاشم، علي اكبر، به نزد پدر آمد و اجازت ميدان گرفت، وي در ميدان آن چنان شجاعتي از خود نشان داد كه همه ي لشكريان سخت دچار شگفتي شدند.

دشمنان

بي آزرم بر آن جوان پاك سيرت ضربه هاي فراوان زدند و با شمشير و نيزه بر او هجوم بردند.

هنگامي كه از زخم و جراحات فراوان تاب و توان پيكار نداشت از اسب بر زمين افتاد و از دور با صداي رسا با

( صفحه 96)

پدر وداع كرد.

پس از او مردان ديگري از خاندان حسين به ميدان آمدند و بعد از آن كه به دشمن ضرب شست هائي جانانه نشان دادند، به خاك و خون در غلتيدند و آن گاه روح پاكشان به ارواح شهداي قهرمان اسلام پيوست.

شهادت عباس، برادر شجاع حسين، از همه جانگدازتر بود. وي در يك نبرد نا برابر با انبوهي از دشمن، ابتدا دو دست خويش را از دست داد و سپس بر روي زمين در غلتيد. همه ي كوشش عباس بر آن بود كه به كودكان و زنان تشنه آب برساند زيرا كه تشنگي آنان را سخت بي تاب كرده بود. اما دشمنان خونخوار چنين فرصتي به وي ندادند.

و سرانجام نبرد آخرين مرد يعني حسين (ع) آغاز گشت.

وي زماني به ميدان جنگ آمد كه هفتاد و دو تن از ياران جانباز خويش را از دست داده بود.

او، آن يكه تاز ميدان شجاعت، ابتدا نگاهي به سپاهيان ابن سعد كه اكنون چون گرگاني خونخوار گشته بودند افكند و سپس فرياد بركشيد:

( صفحه 97)

«پيامبر خدا و مومنان و پاكدامنان و روحهاي بزرگ، همگي از بندگي و اطاعت از فرومايگان بيزارند! مگر نمي بينيد كه ديگر به حق و درستي عمل نمي شود و از باطل رو گردانده نمي شود، اما من مرگ را سعادت و همزيستي با ستمكاران را ننگ مي دانم!»

و آنگاه حسين با شمشير آخته به گرگان خونخوار حمله كرد.

ابن سعد كه از قدرت بازوي حسين ابن علي (ع) متوحش بود به يك دسته از سواران خود دستور داد كه از پشت سر به خيمه هاي او حمله كنند و آنها را آتش بزنند تا بدين وسيله فكر حسين را پريشان سازند و او را در جنگ شكست دهند.

حسين با ديدن آن هجوم ناجونمردانه فرياد زد:

«اي پيروان ابي سفيان! اگر شما به خدا عقيده و ايماني نداريد و از مجازات رستاخيز بيم نمي كنيد لا اقل در دنياي خودتان از احرار و آزاد مردان باشيد!»

چند لحظه بعد مردي پليد در پاسخ وي سنگي به پيشاني حسين پرتاب كرد و در همان حال كه حسين مشغول پاك كردن پيشاني خود از خون بود تيري سه پر در سينه اش فرو رفت.

( صفحه 98)

در اين هنگام ابن سعد فرمان هجوم دسته جمعي داد. باران تير به سوي پيكر مجروح حسين باريدن گرفت و سرانجام قهرمان قهرمانان و رهبر كبير آزاد مردان و مظهر شهامت و شرف بر زمين در غلتيد. و شمر بيشرمانه به سوي او حركت نمود....

تيرگي هوا هر دم افزون گشت

در آن ميان، شعله هاي آتش

از خيمه ها لهيب مي كشيد.

و فرياد زنان و كودكان

شنيده مي شد

وه كه چه روز دردناكي بود عاشورا

( صفحه 99)

گوشه اي از: مواعظ، حكمت ها و كلمات قصار حضرت

گوشه اي از: مواعظ، حكمت ها و كلمات قصار حضرت

مردي خانه اي ساخته بود كه نسبت به خانه هاي مسلمانان بسيار با شكوه بود. وي پس از اتمام

( صفحه 100)

ساختمان خانه به نزد امام حسين (ع) آمد و گفت:

- خانه اي ساخته ام و دوست مي دارم كه در خانه ي من فرود آئيد.

حضرت دعوت او را پذيرفت ولي چون داخل خانه گشت نگاهي به ساختمان آن افكند و بعد با تاثر فرمود:

- خانه ي خود را كه در

قيامت است ويران كرده اي و خانه اي براي دنياي ديگران آباد نموده اي، با ساختن اين خانه، اهل زمين به تو احترام مي گذارند و اهل آسمان تو را دشمن مي دارند.

حضرت علي ابن ابيطالب (ع) از ابا عبد الله حسين (ع) سئوال كردند و گفتند:

- اي پسرم چه چيز آدمي را آقا و بزرگوار مي كند؟

حسين (ع) پاسخ داد:

( صفحه 101)

- نيكي كردن به خانواده و خويشاوندان و تحمل در برابر حوادث.

پرسيد:

- غنا و ثروت چيست؟

جواب داد:

- كم كردن آرزوها

پرسيد:

- فقر چيست؟

- طمع ورزيدن و نااميدي از موفقيت پرسيد:

- پستي چيست؟

جواب داد:

- پستي انسان در آن است كه هر چيز را براي خود بخواهد و خويشتن را تسليم شادمانيها كند.

پرسيد:

- زشتي چيست؟

جواب داد:

- در اين كه فرمانبر با فرماندهش دشمني ورزد يا با

( صفحه 102)

كسي كه بر سود و زيانش حكم مي كند پنجه درافكند.

آنان كه از ترس خدا بگريند مردمي رستگارند.

آن كس كه پروردگار متعال را به شايستگي عبادت كند، كمال آرزوي خويش را در زندگي دريابد و در پناه خداي خويش آسوده ماند.

آن كس كه يتيمي از ايتام ما را به خويشتن راه دهد و در سايه ي پناهش بخشد و از دانش و بينش خود بهره ورش گرداند، پروردگار از نعمت هاي دو جهان بي نيازش خواهد فرمود.

آن كس كه امين است آسوده خاطر است، و آن را كه دامن پاك است جرأت و جسارت افزون است. گناهكار وحشت زده باشد، و خردمند را چون حادثه اي پيش آيد به جاي جزع بينديشد و از اندوه و اضطراب بپرهيزد تا فكرش به چاره ي كار راه يابد.

در راه حقيقت بر تلخي ها صبر كنيد و از شيريني ها

( صفحه 103)

روي برگردانيد.

اگر خداي را براي نعمتهاي

پيشين سپاس گوئي، نعمت آينده در انتظار تو خواهد بود.

علم درخت معرفت را بارور مي كند.

تجربه آموختن موجب زيادتي عقل است.

شرف و بزرگواري در پرهيز كاري است.

پايان

30- زمينه هاي اجتماعي و رهاوردهاي انساني قيام امام حسين (ع)

مشخصات كتاب

سرشناسه :شمس الدين محمدمهدي، 1931 - 2001م.

عنوان و نام پديدآور:زمينه هاي اجتماعي و رهاوردهاي انساني قيام امام حسين ع / محمدمهدي شمس الدين ترجمه حسين سيدي

مشخصات نشر :مشهد:شركت به نشر 1382.

مشخصات ظاهري : 219 ص.

فروست :انتشارات آستان قدس رضوي شركت به نشر 509.

شابك 13000 ريال 964-333-882-7

يادداشت :عنوان اصلي ثوره الحسين ظروفها الاجتماعيه و آثارها الانسانيه

يادداشت :نمايه

موضوع :حسين بن علي امام سوم 4 - 61ق.

موضوع :واقعه كربلا -- 61ق.

شناسه افزوده :سيدي حسين 1341 - ، مترجم

شناسه افزوده :شركت به نشر (انتشارات آستان قدس رضوي .

رده بندي كنگره :BP41/5 /ش 77ث 9041 1382

رده بندي ديويي 297/9534

شماره كتابشناسي ملي :م 82-7170

مقدمه ي چاپ چهارم

مقدمه ي چاپ چهارم

نسخه اي كه به ترجمه ي آن اقدام شد، چاپ ششم اين كتاب مي باشد.

مايه ي خوشبختي است كه چاپ چهارم كتاب «شرايط اجتماعي و آثار انساني قيام امام حسين (ع)» را پس از ناياب شدن چاپ سوم تقديم خوانندگان گرامي مي نمايم.

خوانندگان كتاب با توجه به مشربهاي مختلف فكري كه دارند، برخورد نيكويي از خلال چاپهاي پيشين با آن داشته اند.

شايد راز آن چه را كه بسياري از دانشمندان و روشنفكران - كه به دانش و بي طرفي شان ارج مي نهم - درباره ي اين كتاب گفته اند اين باشد كه (اين كتاب) از همه ي نوشته ها در اين باب بهتر است. حقيقت آن است تمام نوشته ها در باب قيام امام حسين (ع) - جز اين كتاب - آن انقلاب بزرگ را مطابق يكي از دو روش زير مورد بررسي قرار داده اند.

1- روش روايت تاريخي محض با تكيه برعنصر تراژديك و برجسته نمودن جنبه ي انگيزش عاطفي آن. اين روشي است كهن در نگارش پيرامون چنين قيامهايي؛ درحقيقت ادامه ي روش نويسندگان

«مقتل» است كه به تاريخ نگاري پيرامون برخي انقلابها شورشها در اسلام از خلال تاريخ قهرمانان آن انقلابها و شورشها از قبيل «مقتل عثمان»؛ «مقتل حجر بن عدي» و «مقتل عبدالله بن زبير» پرداخته اند. اين نوع از نگارش تاريخي به اعتقاد ما يكي از حلقه هاي مقدماتي است كه نگارش تاريخ در

( صفحه 10)

نزد مسلمانان آن را پشت سر گذاشته است و به ديگر حلقه ها مثل تدوين حديث و پيدايش گروهي از محدثان و راويان و نويسندگان سيره ي نبوي (1) افزوده شد. اين حلقه ها در نهايت به نگارش تاريخ اسلامي مطابق روش «تكيه بر سال حوادث مثل محمد بن جرير طبري و ديگران منجر شد.

2- روش زيبا شناختي - تاريخي، نويسندگان اين روش به روشنگري پيرامون فضيلتها يا رذيلتهاي شخصي طرفين نزاع مي پردازند و به تفصيل در باب ويژگيها و برجستگيهاي پسنديده و ناپسند دو طرف و هر آنچه كه تاريخ شخصي شخصيتها، شواهدي فراوان بر اين روش اخلاقي ارائه مي نمايد، سخن مي گويند. اين دسته از مورخان به حوادثي از انقلاب مي پردازند كه وجه تمايز آن اوج معيار اخلاقي نزد گروهي و يا حقارت معيارهاي ارزش نزد گروه ديگر مي باشد. اين مطلب البته با توجه آشكار با بيان و تحليل اصول شخصي اختلاف خانوادگي بين بني هاشم و امويان در عصر جاهلي و صدر اسلام مي باشد.

اگر روش نخست ادامه ي روش قديمي نويسندگان «مقتل» باشد، پس روش دوم - بنا به برداشت برخي از مورخان و سيره نويسان معاصر - نمايانگر جنبه ي مدرن است؛ روشي كه فراوان از سبكها و شيوه هايي بهره برده است كه فرهنگ اروپايي در اين زمينه - چه از حيث طرح، سبك و زاويه ي

ديد پژوهشگر به موضوع و چه از حيث بهره مندي از دستاورد جامعه شناسي، روان شناسي، پژوهشهاي زيباشناختي واخلاقي اين نوع از پژوهش تاريخي - پربار است.

روش نخست - در گذشته - به اهداف تربيتي و سياسي، به همراه هدف فرهنگي محض خدمت مي كرد و تا آن جا كه ما بررسي داشته ايم از نگاه نويسندگان «مقتل» از توجه قابل ملاحظه اي بهره مند نبوده است.

اما نويسندگان «مقتل» و سيره ي امام حسين (ع) در دوران معاصر، اين روش را

( صفحه 11)

تنها براي خدمت هدفهاي فرهنگي و تربيتي با هدف سياسي كه سالهاي طولاني در برداشت، به كار مي گيرند.

روش دوم در درجه ي اول به هدفهاي فرهنگي و تا حدي به هدفهاي تربيتي خدمت مي كند؛ بدون اين كه مضموني سياسي داشته باشد.

اما اين روش از يك عيب بزرگي رنج مي برد، چون تلقي و برداشتي از قيام امام حسين (ع) ارائه مي دهد كه در حقيقت ثمره ي اختلاف خانوادگي و شخصي است و آرمانها و تمايلات سياسي آن را شعله ور نموده و در طي سالهاي طولاني، حوادث نزاع قبيلگي پيرامون پيشواي و زمامداري قريش و مكه آن را تغذيه نموده است. اين برداشت بدون شك نادرست است، چون انگيزه هاي نزاعي كه اوج آن به انقلاب امام حسين (ع) رسيد، از جانب حضرت (ع) داراي محتواي سياسي - اجتماعي بوده و توجيه اعتقادي و شرعي بودن روش را از اسلام گرفته بود؛ اما از جانب امويان هم - نظام حاكم - داراي محتواي سياسي - اجتماعي بوده است كه توجيه اصولي و خط سيرش را از ارزشهاي قبيلگي جاهلي و روشهاي حكومت بيزانس با صبغه ي اسلامي بخشيدن به اقداماتي كه نظام به آن مبتني است،

برمي گيرد.

اما اين هر دو روش - با اعتراف به تمام خوبيهاي آن دو - در تحقق هدف معاصر آن كه اهميت به سزايي در تحقق تكامل تمدني و آگاهي سياسي نزد انسان مسلمان به طور خاص دارد، ناتوان هستند؛ به طوري كه محقق نمي تواند - مطابق هر يك از اين دو - بفهمد و يا انقلاب امام حسين (ع) را به انسان در پرتو دستاوردهاي مدرن در مسأله ي اجتماعي ارائه نمايد؛ همچنين نمي تواند عناصر استمرار و هميشگي بودن در انقلاب را كشف نمايد. عناصري كه انقلاب را با وضع حاضر مرتبط مي سازد و بر باروري وضع كنوني و تجهيز آن به عناصري از انديشه و نگرش كه مبارزه را در حوزه ي مسأله ي اجتماعي قرار مي دهد و در كنار مدرنيسم - اصالت ضرورت حفظ سلامت شخصيت انساني از تباهي و ذوب شن در گرداب متغيرهاي شتابنده تمدن مادي غير انساني يعني تمدن مادي مدرن، با هم جمع كند.

نقصي كه اين دو روش از آن رنج مي برند - به اعتقاد ما- درروشي كه اين كتاب مطابق آن وضع شده است، جبران مي شود؛ چون از منظره هاي تازه اي به انقلاب امام

( صفحه 12)

حسين (ع) پرداخته و از ابعادي جديد و اعماق دست نخورده اي پرده برداشته است؛ و از خلال تفسيري كه اين كتاب از آن نموده، آنرا داراي مضموني هماهنگ با آرمانهاي نموده است كه انسان معاصر آن را به جامعه اي مبتني بر عدالت آورده و روح انساني و كرامت آدمي بر روابط آن حاكم است.

لذا آن را فراتر از اين دانسته است كه تنها يك تراژدي باشد و علت آن ظلم بشر و يا جلوه اي از نزاع

قبيلگي و فردي بر سر قدرت؛ در عين حال جنبه ي تراژديك آن و عوامل شخصي و فردي در آن را فرو ننهاده است؛ عواملي كه رفتار انقلابي اين گروه و رفتار براندازنده سركوب گرانه ي آن گروه را - بدون اعتراف به اين كه اين عوامل همان علت پنهان در وراي انقلاب امام حسين (ع) مي باشد - مزين نموده است؛ به طوري كه اين علت در ايدئولوژي اي كه دو طرف نزاع را به انتخاب و گزينشهاي اصولي اي كه هر يك را به انتخاب نهايي و تجلي يافته در انقلاب امام حسين (ع) كشانده، پنهان است. پيداست اين كتاب - به دليلي كه آورديم - پاسخگوي نيازي حقيقي روشنفكران به طور عام و پژوهشگران تاريخ انقلابي اسلام به طور خاص مي باشد.

از خداوند مي خواهم كه اين عمل را مبارك و سودمند گرداند.

و الحمدلله رب العالمين محمد مهدي شمس الدين

بيروت 2 / 3 / 1397 ه - 20 / 2 / 1977 م

(1) رك: أنصار الحسين (از مؤلف). دارالفكر، بيروت، 1975. در اين كتاب به طور مبسوط درباره ي اين موضوعي كه به تبيين آن توفيق يافتيم، سخن گفته ايم. اميد است كه پژوهشگران به بررسي آن توفيق يابند. ارزيابي ما اين است كه پژوهش عميق و فراگير اين موضوع به تغيير نظريه ي شايع پيرامون پيدايش تاريخ نگاري مسلمانان منجر شود؛ نظريه اي كه اساسا بر انديشه هاي فرانتز روزنتال متكي است. ر.ك: علم التاريخ عند المسلمين از روزنتال.

پيشگفتار

پيشگفتار

بيشتري چيزي كه موجب جلب توجه همگان به قيام امام حسين (ع) مي گردد، جنبه ي جلوه هاي قهرماني و رشادت بي نظير و تعالي انساني و معجزه آساي آن نزد انقلابيون و رهبر بزرگ شان است كه

در فداكاري و ايثار عزيزترين امور همچون جان و فرزند و مال و آسايش و امنيت در راه اصل و صلاح عمومي به همراه ضعف و كمبود و نااميدي از پيروزي نظامي، خود را مي نماياند.

از طرفي آثار ترس و پستي و انحطاط اخلاقي در طبقه ي حاكم و نمايندگان آن و ابزار و ساز و كارهاي آن در اجراي جنايت وحشيانه نسبت به انقلابيون و از ميان برداشتن آنها به صورتي كه تاريخ همانند آن را نديده است، جلوه گري مي كند.

از ديگر مسائل آن نمونه هاي منحصر بفرد درباره ي عشق و دوستي است؛ علاقه ي انقلابيون و دلسوزي و شفقت آنان بر مخالفان خود است كه مي ديدند قدرت حاكم آناه را فريب داده و به استخدام خويش در آورده و آنها را به جنگ نيروهاي واداشته كه طالب خير و صلاح خود آنان بوده اند؛ و يا عشق آنان نسبت به يكديگر كه هر يك را به استقبال مرگ و سبقت گرفتن از ديگري وا مي داشت. تا شاهد شهادت يار خود نباشد.

در برابر اين عمل انساني، زشت ترين نمودهاي كينه و دشمني حاكمان و عمالشان را مي بينيم كه در محروم ساختن انقلابيون و كودكانشان حتي نسبت به آب و كشتن كودكان و زنان، خودنمايي مي كند.

( صفحه 14)

و ديگر مسائلي چون شريف ترين و ارجمندترين انديشه ها، گفتار و عمل انقلابيون و پست ترين غريزه هاي حاكمان و عمالشان را مي بينيم كه داستان اين انقلاب در بردارد. نتيجه ي رويارويي اين الگوهاي متضاد در آرمانها، اصول و عواطف، تراژدي خونباري است كه همچنان در دل هر شنونده و خواننده اي، غم و اندوه به بار مي آورد.

قدرت تأثير جنبه ي روايي - تراژديك اين انقلاب با نشانه هاي انقلابي و شگفت

آور به حدي است كه خود را بيشتر نويسندگان - اگر همه ي آنها نباشند - تحميل نموده و لذا پژوهشهاي خود را به اين جنبه اختصاص داده اند.

اما جنبه ي روايي - با توجه به ويژگيهاي تربيتي و هدايت گري آن - تمام انقلاب امام حسين (ع) نيست. حوادث اين انقلاب و يا هر انقلاب ديگر، در خلا اتفاق نيفتاده است بلكه بخشي از يك روند تاريخي فراگير است. هر انقلابي ريشه در نظام و نهادهاي جامعه اي دارد كه آتش انقلاب در آن شعله ور شده است. هر انقلاب شرايط سياسي - اجتماعي مشخصي دارد و اگر از نظر نظامي شكست خورده باشد - آثار و نتايجي در پي دارد.

يك انقلاب آن گونه كه بايد فهم نخواهد شد تا زماني كه تمام جنبه هاي آن، مقدمات، شرايط و دستاوردهاي آن بررسي نشده باشد. اين هدف و غايت اين كتاب است.

در اين كتاب كوشيده ام تا انقلاب امام حسين (ع) را با بررسي شرايط حاكم بر آن و مناسباتي كه به آن منجر گرديد و آثاري كه از آن در جامعه ي اسلامي پديد آمد، تحليل نمايم.

اين كتاب از سلسله كتابهايي است كه اميدوارم به توفيق خداوند درباره ي انقلابها در تاريخ اسلام به رشته ي تحرير در آورم.

بر اين اعتقادم كه انقلابها در تاريخ اسلام آن گونه كه بايد از جانب مورخان و پژوهشگران مورد توجه واقع نشده است. بلكه توجه بيشتر آنها - چه گذشتگان و چه معاصران - به تاريخ قدرت حاكم بوده است كه به خود صبغه ي شرعي داده است. اما انقلابها - كه بيانگر جنبه ي ديگر داستان حكومت در اسلام است - به شكل حاشيه اي و در بيشتر حالات به

روح مخالفت مورد بررسي قرار گرفته اند.

( صفحه 15)

شايد علت اين امر آن باشد كه تاريخ نگار گذشته - بيشتر - در پي جهت دهي و يا انگيزه ي حاكم روزگار خويش كه به وي عنايتي هم داشته، مي نوشته است. گاهي جهت دهي حاكم به تاريخ نگار در روزگاري كه مي زيست به حوادث و شخصيتهاي فكري - سياسي گذشته بوده است كه (هنوز) تأثيرشان را بر وضع سياسي - اجتماعي روزگار مورخ از دست نداده اند.

پيداست مورخان معاصر خود را مقيد به روشي نموده اند كه گذشتگان در اين موضوع از آن پيروي نموده اند. و يا چه بسا ترس و وحشت از سخن گفتن در باب انقلاب در يك جامعه ي آرام، علت دروي گزيدن و پرهيز از سخن در باب انقلابها و انقلابيون بوده است. به ويژه اگر به مرحله ي پختگي فكري نرسيده باشيم تا ميان سياست و علم فرق گذرايم و يا به مرتبه اي از امانتداي نرسيده باشيم كه ما را از به خدمت گرفتن پژوهش علمي به نفع هدفهاي سياسي، دور نمايد.

به هر حال با هر توجيهي كه باشد، بي توجهي در پژوهش جدي و فراگير انقلابها در تاريخ اسلامي، تصوير تاريخي را تيره و ناقص مي گرداند؛ چون انقلاب - همان گونه كه گفتيم - چهره و تصوير ديگري از تصوير تاريخي جامعه ي اسلامي است و شكل گيري انديشه اي درست در باب شرايط گذشته ي مسلمانان بدون داشتن تصويري از دو جنبه ي آن ممكن نيست.

اميد دارم كه خداوند توفيق دهد تا به انتشار سلسله كتابهايي در باب انقلابها در تاريخ اسلامي نايل آيم كه از انواع مبارزه ي مسلمانان - در طي تاريخ - در راه بهبودي اوضاع شان در پرتو هدايت

و رهنمود شريعت اسلامي، پرده بر مي دارد.

اميد است در اين كتاب كه نخستين اثر از آن سلسله نوشته هاست به نتايج و داوريهاي درست نايل آمده باشم. توفيق نهايي با خداست.

محمد مهدي شمس الدين

زمينه هاي سياسي و اجتماعي

زمينه هاي سياسي و اجتماعي

خلافت اموي؛ آن گونه كه خليفه اي از امويان آن را به تصوير كشيده است:

فدع عنك ادكارك ال سعدي

فنحن الاكثرون حصي و مالا

و نحن المالكون الناس قسرا

نسومهم المذلة و النكالا

و نوردهم حياض الخسف ذلا

و ما نالوهم الا خبالا

ياد آل سعدي را رها كن كه ما از حيث عده و عده بيشتريم.

ما از سر اجبار حاكمان مردميم و آنها را به ذلت و خواري سياست مي كنيم.

آنها را به گرداب ذلت در مي آوريم و تنها بي خردي و ظلم نصيب آنها خواهد شد.

وليد بن يزيد اموي

(در روز چهارشنبه، ششم ربيع الثاني سال 125 ه / 743 م به خلافت رسيد و در بخراء (روستايي از روستاهاي دمشق) در روز پنج شنبه 28 جمادي الثاني سال 126 ه / 744 م به قتل رسيد.)

( صفحه 19)

>درآمد

>سياست مالي - اداري عثمان

>رفتار عثمان در برابر مخالفانش

>دستاوردهاي سياست عثمان

>موضع امام علي بعد از عثمان

>اصلاحات امام علي و موضع رانت خواران نسبت به آن

>سياست معاويه

>سياست ترس و وحشت و گرسنگي

>سياست احياي درگيري قبيلگي و نژادي و سوء استفاده از آن

>سياست تخدير ديني و از بين بردن روح انقلابي

>آثار سياست معاويه بر جامعه ي اسلامي

>موضع گيري امام حسن و امام حسين نسبت به سياست امويان

درآمد

درآمد

شايد دشوارترين چيزي كه پژوهشگر تاريخ با آن مواجه خواهد شد آن است كه ميان دو مرحله ي تاريخي يك جامعه حدي قطعي وضع نمايد؛ چون تحول يك جامعه از حالتي به حالت ديگر كند و تدريجي است. لذا تعيين وحدت زماني و بيان اين كه اين لحظه پايان دوره اي و سرآغاز دوره ي جديد است، دشوار مي باشد.

اين همان مشكلي است كه هرگاه در پي وضع تعيين زماني دقيق

مرحله ي تاريخي اي كه امت مسلمان شاهد انحراف آشكار از اصول اسلام بوده است، با آن مواجه مي شويم. اما مي توانيم از آغاز نيمه دوم روزگار عثمان شاهد اين دگرگوني آشكار باشيم.

بنابر اين طبيعي است راه ظهور اين جريان تازه در جامعه، حوادث و ساختار تازه اي در سازمان را زمينه سازي نمايد. اين جريان از تعامل با ذهنيت گروههايي پديد آمد كه در آن روزگار بر جامعه ي اسلامي حاكم بود و آن را رهبري مي نمود.

براي اين كه اين بررسي شرايط يك پژوهش واقع گرايانه را داشته باشد. نبايد تنها به پديده ها بسنده نماييم بلكه بايد در پي ريشه هاي اين پديده ها در اقدامات گروهها و بزرگان دين برآييم كه تاريخ اين دوره را ساخته اند. البته با توجه به اينكه در اين جا در پي طبيعت و ساز و كار حوادث و ميزان مشاركت آن در سرعت بخشيدن ظهور اين جريان تازه در جامعه ي اسلامي هستيم؛ بدون اين كه به صدور حكم اخلاقي بر سازندگان تاريخ اين دوره يا اعمالي كه اين تاريخ را ساخته اند، توجه نماييم بيشترين هدف ما از پژوهش، دريافت شرايط

( صفحه 20)

اجتماعي و انساني است كه زمينه ساز قيام امام حسين (ع) بوده است؛ چون به اعتقاد ما اين قيام همچون ديگر حوادث مهم اجتماعي، زاييده ي جريانهاي دفعي نبوده است بلكه نتيجه ي شرايط اجتماعي پيش از آن مي باشد.

( صفحه 21)

اگر در پي بيان حوادثي باشيم كه در زمينه سازي تحولات بزرگ در روزگار عثمان تأثير گذار بوده اند، حوادث فراواني را خواهيم يافت؛ شايد مهم ترين آنها سه چيز است:

منطق سقيفه، نوآوري عمر در بخشش و حادثه ي شورا. با توجه به اهميت فوق العاده اين حوادث

در شكل گيري اين دوره، درباره ي هر يك جداگانه سخن خواهيم گفت.

>منطق سقيفه

>اصل عمر در بخشش

>شورا

منطق سقيفه

منطق سقيفه

محقق نمي توند منكر اين مطلب شود كه رحلت پيامبر (ص) از روح قبيلگي كه همچنان در دل و جان بسياري از مسلمان ريشه دار بوده است پرده برداشت. اين روحيه خود را در كردار مرداني نشان داد كه در عرصه ي سياسي در مدينه - بعد از رحلت پيامبر (ص) - پس از ساعاتي پا به عرصه نهاده بودند و در جهت دهي سير حوادثي تأثير گذاشتند كه با سرعت سر سام آور از پي هم مي آمدند.

انصار در سقيفه ي بني ساعده گرد هم آمدند تا - به دور از ديگر مسلمانان - به مسأله ي حكومت بعد از پيامبر (ص) به بحث و بررس بپردازند، آنها معتقد بودند كه حكومت حق آنان است؛ در حالي كه مخالفين آنها، گروهي از قريشي ها به راه ديگر مي رفتند. البته آنها مي دانستند كه پيامبر (ص) قبل از رحلت، حكومت را به علي (ع) سپرد و حضرت علي (ع) هم

( صفحه 22)

با بني هاشم و برخي از انصار كه به كفن و دفن پيامبر (ص) مشغول بودند از حوادث سقيفه كنار كشيد. اما جريان تند حوادث و رقابت احزاب سياسي در مغتنم شمردن فرصت ويژه اي كه بيشتر مسلمانان بعد از رحلت پيامبر (ص) در باب علي (ع) واداشت. عمر به هنگام خلافتش در سخنان متعددي كه با ابن عباس در اين باره داشت، به توجيه اين موقعيت پرداخت. (1).

اگر به منطق به كار گرفته شده در جدلي كه در آن زمان ميان مهاجران و انصار در گرفت دقت نماييم، در مي يابيم كه روح قبيلگي در آن

به وضوح نمايان بود؛ سخن ابوبكر كينه ها و عقده هاي پنهان ميان اوس و خزرج را برانگيخت و وقتي كه از كشته هاي بين دو قبيله و از زخمهاي كهنه ي درمان ناپذير سخن مي گفت، آنها را به ستيزه تشويق كرد. مثلا حباب بن منذر - خطيب انصار - را مي بينيم كه به لحن جاهلي انصار را تحريك مي كرد و عزمشان را جزم مي نمود. زبان و گفتار مهاجران هم از اين روحيه خالي نبود وقتي مي گفتند:

«چه كسي در خلافت و جانشني محمد (ص) با ما بر سر نزاع است؟ و حال آن كه ما دوستان وي و از قبيله اوييم». حوادث به همان مسيري سير كردند كه ابوبكر ترسيم نمود و لذا انصار تحت تأثير روح قبيلگي شعله ور شده، تقسيم شدند. سعد بن عباده ي خزرجي - نامزد (قبيله ي) خزرج براي خلافت - كناره گرفت وقتي كه قبيله ي اوس (رقيب خزرجيها) با ابوبكر بيعت كردند. (2).

اين روح قبيلگي كه خود را در روز سقيفه نشان داد، درهاي فتنه را بر مسلمانان گشود. قريش از اين تجربه بيرون آمد، چون معتقد بودند كه حكومت حق آنان است و

( صفحه 23)

خلافت هم ارثي است به آنها باز مي گردد، چون پيامبر مسلمانان از قبيله ي آنها ست. اين مطلب بدترين اثر را در فهم قريش از كار كرد حكومت در اسلام داشته است. اين آثار و پيامدهاي آن به وضوح در روزگار خلافت عثمان ظاهر خواهد شد.

(1) طبري، ج 5، ص 31، ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 31. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 2، ص 57، ج 12، ص 79، 78، 21، 20، 9 و 82

در تاريخ يعقوبي آمده است: «مهاجران و انصار درباره ي علي (ع) شكي نداشتند.» قريب به همين مضمون در شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 83، آمده است همچنين رك: نظام الحكم و الاداره في الاسلام از مؤلف.

(2) خالي از لطف نخواهد اگر گفته شود، عمر هنگام بخشش و برتري دادن برخي از مسلمانان بر برخي ديگر اوس را بر خزرج ترجيح داد. رك: فتوح البلدان، ص 437. سعد بن عبادة بر روند حوادث سياسي به اين شكل اعتراض نمود و عمر و ابوبكر آشكارا او را لعن كردند و از او بيزاري جستند و از مدينه به شام تبعيد كردند و در همان جا به قتل رسيد. عمر درباره ي او چنين مي گفت: سعد را بكشيد، خداوند سعد را بكشد؛ سعد را بكشيد كه منافق است» ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 17 و 21.

اصل عمر در بخشش

اصل عمر در بخشش

پيامبر (ص) در بخشش بين مسلمانان به تساوي عمل مي كرد و كسي را بر كس ديگري برتري نمي داد؛ ابوبكر هم در مدت خلافتش به همين اصل تساوي عمل مي كرد. اما عمر - وقتي در سال بيستم هجري به اين امر مي پرداخت - بنا را به برتري دادن گذاشت:

«پيشي گرفتگان (در دين) را بر ديگران، مهاجران قرش را بر غير مهاجران و تمام مهاجران را بر انصار و عرب را بر غير عرب و عرب اصيل را بر عرب غير اصيل برتري داد.» (1).

قبيله ي مضر را بر ربيعه برتري داد و براي قبيله ي مضر، سيصد و براي ربيعه، دويست (2) (درهم يا دينار) مقرر كرد و قبيه اوس را بر خزرج برتري داد. (3).

اين اصل بعدها

بدترين نتايج را در جامعه اسلامي از خود به جاي گذاشت. چون عمر در جامعه ي اسلامي بينا شكل گيري طبقه ها را وضع كرد و دينداري را راه برتري مادي قرار داد؛ و اشرافيت قريش را كه دوباره با به حاكميت رسيدن ابوبكر تقويت شده بود، با توجيه تازه اي براي حاكميت يافتن بر سرنوشت مسلمانان قدرت بخشيد. تمام ملاحظات و اعتبارهاي برتري دادن، قريش را بر غير قريش (4) در بخشش برتر قرار مي داد. اين يعني، قريشي برترين مردمند، چون قريشي هستند؛ و همين هم براي حاكميت و قدرت يافتن بهترين توجيه بود.

اين اصل علت تازه اي در ايجاد نزاع قبيلگي ميان ربيعه و مضر و اوس و خزرج بوده است؛ چون موجب برتري مضر بر ربيعه و اوس بر خزرج مي باشد. احتمالا اين اصل، نخستين سنگ بناي درگيري نژادي بين مسلمانان (عرب) و ديگر مسلمانان گذاشته شد و

( صفحه 24)

عمر آن را در برتري دادن عرب بر عجم و عرب اصيل بر غير اصيل به كار بست.

گو اين كه عمر در روزهاي آخر خلافت خود متوجه خطرهاي سياسي و اجتماعي كه اين اصل به آن مي انجامد شده بود. شايد او خود برخي از آثار ويرانگري كه اين اصل بر جامعه ي اسلامي به جاي مي گذاشت، ديده بود. از جمله نفوذ روح حزب گرايي و تفرقه در جامعه ي مدينه بوده است كه عمر خود متوجه آن شده بود و آن را تحذير مي نمود:

«به من خبر رسيد كه شما مجالسي برگرفتيد و دو نفر با هم نمي نشينند مگر اين كه چنين گفته مي شود: از دسته ي فلاني است، از هم نشيناني فلاني است؛ مجالس و نشستها هم حمايت مي شود. به خدا

قسم اين كار تندروي در دين تان، تندروي در شرافت تان و تندروي در ميان شماست» (5).

لذا عمر بازگشت به اصل پيامبر (ص) در بخشش را سرلوحه ي كار خود قرار داد و مي گفت:

«من مردم را با توجه به برتري دادن برخي بر برخي ديگر عادت دادم؛ اما اگر امسال زنده بمانم ميان آنها مساوات برقرار خواهم نمود و سرخ را بر سياه و عرب را بر عجم برتري نخواهم داد؛ همان گونه كه پيامبر (ص) و ابوبكر عمل كرده اند، عمل خواهم كرد» (6).

اما عمر قبل از اين كه از اين اصل عدول كند، كشته شد و روزگار عثمان فرا رسيد و عثمان به همان مسير رفت. آثار و پيامدهاي ويرانگر آن در جامعه ي اسلامي پديدار گشت و از مهم ترين عواملي بود كه زمينه ساز آشوب ميان مسلمانان گرديد.

(1) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، 111/8.

(2) تاريخ يعقوبي، 106، 2.

(3) فتوح البلدان، ص 437.

(4) منظور عربها، قريشيها، مضري ها و مهاجران هستند.

(5) طبري، ج 5 ص 25، حوادث مربوط به سال 23 هجري.

(6) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 107 و شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 132 - 131 و ابن طقطقي در الفخري، ص 73.

شورا

شورا

اگر برتري دادن در بخشش، احساس امتياز و انحصار را نزد قريش به وجود آورد،

( صفحه 25)

شورا - امر پيشنهادي عمر – نيز در دل و جان بسياري از شخصيتهاي برجسته ي قريش در آن روزگار و قبيله ها و طرفداران آنها، تمايلات سياسي را برانگيخت كه قادر بر انجام آن نبوده اند. عمر، شورا در بين شش نفر از قريش قرار داد كه همگي نامزد (و مشتاق) خلافت بوده اند. اكنون در اين جا متن=ي را

مي آوريم كه به خوبي توزيع قدرت سياسي در برابر حادثه اي كه در شرف رخ دادن بود، به تصوير مي كشد؛ و آن بيعت با خليفه ي جديد مسلمانان بعد از عمر بن خطاب از ميان آن نامزدها مي باشد:

«... عبدالرحمن بن عوف خارج شد؛ سه روز صبر كرد و با مردم به مشورت پرداخت و بازگشت. مردمان جمع شده بودند و در برابر در ازدحام كرده بودند؛ شكي نداشتند كه او با علي بن ابيطالب بيعت خواهد كرد (1) علاقه ي همه ي قريش - جز بني هاشم - به عثمان بود و علاقه ي گروهي از انصار با علي (ع) و علاقه ي گروهي هم با عثمان كه اينها از همه كمتر بوده اند» (2).

مردم، علي (ع) را مي خواستند چون از حاكميت بني اميه مي ترسيدند؛ اما قريش از علي (ع) و عدالت و پايداري اش مي ترسيدند. شايد بسياري از آنها از برخي ديدگاههاي حضرت (ع) در باب ثروت، جامعه و حكومت با خبر بودند. اما انصار، بيشترشان با علي (ع) بودند و كمترشان با عثمان. البته اين هم طبيعي بود، چون از تسلط قريش بر تمام مقدرات حكومت بيمناك بودند.

چيره شدن قبيلگي سقيفه بر بني اميه در بحثي كه در مسجد پيامبر (ص) در مدينه در گرفت و از بيعتي كه براي عثمان گرفته شد، به وضوح مشخص ساخت كه قريش خلافت را يكي از نهادهاي خود و شأن ويژه ي خويش مي داند؛ لذا براي هيچ مسلماني جايز نيست كه در خلافت رأي و نظري ارائه دهد كه با تمايلات آنها در تناقض باشد.

عبدالله بن ابي ربيعة بن مغيره ي مخزومي به مقداد بن عمرو مي گفت:

( صفحه 26)

«اي هم پيمان گمراه، تا كي آدمي چون تو

به خود جرأت مي دهد تا در كار قريش دخالت كند.» (3).

عبدالله بن سعد بن أبي سرح اموي مي گفت:

«اي مردم اگر مي خواهيد تا قريشي ها دچار اختلاف نشوند، پس با عثمان بيعت كنيد». (4).

اما عمار بن ياسر مي گفت:

«اگر مي خواهيد تا مسلمانان دچار اختلاف نشوند، پس با علي (ع) بيعت كنيد» (5).

علي (ع) نامزد اكثريت مسلمانان بود اما عثمان - نامزد اشرافيت قريش - موفق به گرفتن بيعت شد نه علي (ع). بنابراين نتيجه ي شورا به حاكميت امويان - به وسيله ي عثمان - منجر شد؛ اما موضع گيريهاي متفاوتي نسبت به اين نتيجه صورت گرفت. به گونه اي كه انديشه كردن در باب خلافت به دل و جان تمام نامزدهاي شورا نفوذ كرد و هر يك از آنها خلافت را بعد از اين كه عمر وي را نامزد خلافت كرده بود، براي خود مي خواست. افراد ديگري غير از افراد شورا از قريش نيز دل به خلافت بسته بودند؛ چون بر اين باور بودند كه برخي كه عمر آنها را نامزد خلافت كرده بود، از آنها چندان بهتر نيستند بلكه چه بسا آنها در امور فراواني از آنان برترند.

نظام شورا، بدترين تأثير را در جان و روان انصار به جاي گذاشت؛ كساني كه در سقيفه به آنها وعده داده شد تا مشاوران و همكاران حكومت باشند و ناگهان از همه چيز حتي حق مشورت هم محروم شدند. علاوه بر اينها، نتيجه اي كه عايد شد، مورد رضايت آنها نبود؛ لذا پيروزي امويان را پيروزي دشمنان ديرينه شان يعني مشركان مكه را تصور مي كردند.

علي (ع) نارضايتي خويش از اين نتيجه و تسليم وضع موجود شدن را چنين بيان كرده است:

( صفحه 27)

«تا زماني

كه امور مسلمانان به سامان است و تنها به من ظلم مي شود، تسليم هستم». (6).

شيفتگان خلافت، انصار را پنهاني دور خود جمع كردند و با ثروت و قبيله هاي شان و ايجاد روابط خويشاوندي با ديگر قبايل به اين امر كمك مي كردند. همين كه اندكي از خلافت عثمان گذشت، اين احزاب آشكارا اعلام وجود كردند و در راه هدف واحدشان، تلاش مي كردند. فرجام شورا موجب پيدايش اين احزاب موجود به طرفداري اشخاصي خاص با هدفهاي شخصي در رسيدن به حكومت گشت، كه از عوامل نارضايتي از عثمان و خويشان و حاكمان او بر شهرها بهره مي برد. ابن عبد ربه سخني از معاوية بن ابي سفيان روايت مي كند كه چنين اعتراف مي كرد:

«تفرقه ميان مسلمانان تنها به واسطه ي شورا بود كه عمر به شش نفر محدود كرد... هر يك از آنان خلافت را براي خود مي خواست و براي قوم خود اميد بسته بود و دلش مشتاق آن بود» (7).

اينها حوادثي بوده اند كه مي بينيم ارتباط تنگاتنگي با فتنه و آشوبي دارند كه در روزگار عثمان، مسلمانان دچار آن شده بودند. اين حوادث با هم و همگي با شيوه ي اداره ي حكومت در باب ثروت، مديريت و جامعه در تعامل بودند. نتيجه ي همه ي اينها، انحراف آشكار از اصول اسلام بود كه تراژدي را به اوج خود رساند و مسلمانان را به انقلاب و شورش واداشت و آنها را به شري مبتلا كرد كه از آن پرهيز مي كردند.

( صفحه 28)

(1) در اين جا چيز تازه اي در رابطه با موضوع مردم نسبت به علي (ع) نيست. اين موضع شان از زمان سقيفه بوده است. در تاريخ يعقوبي،ج 2، ص 83 آمده است: «مهاجران و انصار

درباره ي علي (ع) شكي نداشتند».

(2) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 52.

(3) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 9 ص 52، طبري، ج 4، ص 233. 232.

(4) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 52، طبري، ج 4، ص 232 و 233.

(5) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 52، طبري، ج 4، ص 232 و 233.

(6) ابن عبد ربه اندلسي، العقد الفريد، تحقيق محمد سعيد العريان، ج 5، ص 31 و 32.

(7) ابن عبدربه اندلسي، العقد الفريد، تحقيق محمد سعيد العريان، ج 5، ص 31 و 32.

سياست مالي - اداري عثمان

سياست مالي - اداري عثمان

عثمان وقتي به خلافت رسيد، سياست مالي اش چنان بود كه مسلمانان قبل از او چنين سياستي را به ياد نداشتند. وي شروع كرد به بخششهاي زياد به خاندان و اقوام و بزرگان قريش و بويژه برخي از اعضاي شورا. اگر اين بخششها از ثروت شخصي اش بود، اعتراض كسي را بر نمي انگيخت ولي اين پولها همه از بيت المال بود كه همه ي مسلمانان در آن سهيم بودند. كارگزاران عثمان در جاي جاي دولت خلافت، شيوه ي او در مدينه را اعمال مي كردند. آنها نيز به بيت المال منطقه اي روي آورده بودند و به خاندان و ياران و نزديكان خود از بيت المال مي بخشيدند. (1).

عثمان به اقدامي مالي دست زد كه به واسطه ي آن طبقه ثروتمند را به وجود آورد؛ طبقه اي كه با بخششهاي خود فعاليت اقتصادي آنها را رونق بخشيد و به قدرت گرفتن و رشد ثروتهاي آن فرصت داد. ساز و كار اين امر آن بود كه پيشنهاد كرد تا مردم غنيمت جنگي خود را به

هر جا كه زندگي مي كنند، انتقال دهند. مثلا كسي كه در عراق يا شام يا مصر زميني داد مي تواند به كسي بفروشد كه زميني در حجاز يا ديگر مناطق دارد. ثروتمندان به استفاده از

( صفحه 29)

اين اقدام، شتاب كردند و با پولهاي ذخيره شده ي شان، زمينهايي را در سرزمينهاي فتح شده خريداري كردند و با زمين شان در حجاز، زمينهايي را در سرزمينهاي فتح شده معاوضه نمودند و بردگان و غير برده را براي كار و بهره وري در آن جلب كردند. بدين ترتيب اين ثروتها رشد فزاينده اي يافتند و اين طبقه ي مشتاق به حكومت و قدرت، قدرت بيشتري كسب كردند.

مسعودي و ديگران نمونه اي ازاين ثروتهاي فراوان آن روزگار را چنين توصيف كرده اند:

«ثروت زبير به پنجاه هزار دينار و هزار اسب و هزار برده و زمين و آبادي در بصره، كوفه، مصر و اسكندريه مي رسيد. در آمد طلحة بن عبيدالله در عراق هر روز، هزار دينار بود؛ به روايتي بيش از اين هم بود؛ به روايتي بيش از اين هم بود؛ در منطقه ي (شراة) بيش از اين بوده است.

در آغل (2) عبدالرحمن بن عوف، صد اسب، هزار شتر و ده هزار گوسفند بود؛ يك چهارم از يك هشتم ثروت او بعد از مرگش هشتاد و چهار هزار دينار بوده است.

وقتي زيد بن ثابت از دنيا رفت، طلا و نقره اي به ارث گذاشت كه به وسيله تبر شكسته نمي شد؛ اين غير از ثروت و زميني بود كه ارزش آن، صد هزار دينار بوده است. يعلي بن منيه وقتي از دنيا رفت پانصد هزار دينار از خود به جاي گذاشت و بدهي و اثاث منزل او به ارزش سيصد هزار

دينار مي رسيد. اما خود عثمان روز مرگش، صد و پنجاه هزار دينار و يك ميليون درهم نزد خزانه دارش بوده است؛ ارزش زمينهاي وي در منطقه «القري» و «حنين» به صد هزار دينار مي رسيد و اسب و شتر فراواني به جاي گذاشت.

مسعودي در ادامه مي گويد:

«اين مطلبي است كه ذكر آن طولاني است و توصيف آن درباره ي كساني كه صاحبان ثروت روزگار عثمان بودند، فراوان است». (3).

در كنار اين طبقه ي ثروتمند، طبقه ي فقير و تهيدستي بودند كه صاحب هيچ زمين و ثروتي نبوده اند، آنها از بخششهاي آن چناني هم بهره مند نبوده اند. اينها همان طبقه ي سربازان و

( صفحه 30)

جنگجويان و وابستگان آنها بودند. اين طبقه به واسطه ي انحصار طلبي عثمان و كارگزاران وي در گرفتن غنيمتهاي جنگي براي خود و نزديكان خود و محروم ساختن جنگجويان، شكل گرفت. آنها مدعي بودند كه غنايم از آن خداوند است و جنگجو تنها اندكي پاداش دارد كه به او داده مي شود. (4).

اما باغ و كشتزارهاي عراق، بنا به تعبير سعيد به عاص والي عثمان در كوفه «باغ قريش بود؛ اگر بخواهيم از آن برمي گيريم و اگر بخواهيم رهايش مي سازيم» (5).

«نيازمان را از اين غنايم برمي گيريم، هر چند علي رغم ميل مردم باشد» (6).

روزگار و حوادث از پي هم مي گذشتند و شكاف بين دو طبقه روز به روز بيشتر ميشد. هم زمان كه طبقه ي اشراف ثروتمند، ثروتمندتر و قدرتمندتر مي شدند و غرق لهو و لعب و خوشگذراني، تا جايي كه خليفه زادگان هم به خوشگذراني حرام روي آورده بودند، (7).

طبقه ي ديگر فقيرتر مي شدند و و احساس فقر بيشتري مي نمودند.

مسلمانان به وقت زيادي نياز نداشتند تا براي آنها روشن شود كه وقتي

با عثمان بيعت كردند، قدرت عملي مسلمانان را به خاندان و خويشاوندان و نزديكان بني اميه و خاندان ابو معيط سپردند. به زودي مشخص شد كه عثمان نقابي بود كه امويان در پشت ان كمين كرده بودند. و چه زود حوادث اين مطلب را ثابت كرد. چون عثمان پستهاي بزرگ و مهم خلافت يعني بصره، كوفه، شام، و مصر را به خويشاوندان نزديكش سپرد. اين چهار پست و همان پستهايي با موقعيت برجسته در جنگ، اقتصاد و جامعه بوده اند. مركز ثروت و كشاورزي دولت خلافت بودند كه مال و ثروت از آن جا آورده مي شد. در ضمن مركز تجمع سربازان مسلمانان بود كه از جاي جاي حكومت مي آمدند و مركز عمليات پيروزي بزرگي بود كه همچنان در اوج بود. جز اين استانها بعضي اماكن جايگاه و نقش درجه ي دوم داشتند،

( صفحه 31)

بقيه چندان مورد توجه و عنايت نبودند.

عثمان، پسر دايي اش يعني عبدالله بن عامر بن كريز را كه بيست و پنج سال داشت به فرمانداري بصره گماشت و برادرش وليد بن عقبة بن أبي معيط را بر كوفه و سپس زير فشار افكار عمومي، بعد از اثبات شراب خواري و پرده دري، وي را عزل نمود و سعيد بن عاص را به جاي وي گمارد. معاويه، عامل عمر در دمشق و اردن بود كه عثمان حكومت حمص، فلسطين و الجزيره را ضميمه ي آن كرد. بدين ترتيب اسباب و عوامل قدرت او را تا بالاترين حد ممكن گسترش داد. برادر ناتني اش، عبدالله بن سعد بن أبي سرح را به فرمانداري مصر گماشت. تمام اين واليان از نزديكان عثمان بوده اند و رفتار ديني يا مديريتي آنها و

يا در هر دو جنبه رد شهرها با توده ي مردم، پسنديده و قابل قبول نبوده است. اينها همگي از قريش بوده اند و در اقدامات خود، حس قبيله گرايي و تعصب نسبت به غير قريش را پنهان نمي كردند. در كوفه، سعيد بن عاص ستم مي كرد و با تعصب نسبت به قريش مي گفت:

«باغها و كشتزارها، باغ و بستان قريش است؛ آن چه را بخواهيم برمي گيريم و آن چه را بخواهيم رهايش مي سازيم».

وقتي مسلمانان غير قريش به او اعتراض كردند، آنها را به شام تبعيد نمود. معاويه با آنها در باب فضيلت و برتري قريش بر ديگر مسلمانان به بحث پرداخت و وقتي سخن او را نپذيرفتند، آنها را به الجزيره تبعيد كرد. حاكم آن جا عبدالله بن خالد بن وليد مخزومي دست نشانده ي معاويه بود و او هم با خوار ساختن و حقارت آنها، برتري قريش را براي آنها اظهار نمود. در مصر، عبدالله بن سعد در گرفتن ماليات به ظلم و ستم پرداخت و تعصب نسبت به قريش را به حدي اظهار كرد كه مسلمانان غير قريش را تحريك نمود و آنها را واداشت تا نزد عثمان شكايت برند. وقتي عثمان هم به او دستور داد تا دست از اين وضع بردارد، شاهدان را شكنجه نمود و مردي از گواهان را به حدي كتك زد تا كشته شد.

حاكمان عثمان از كساني نبوده اند كه در دين وجهاد در اسلام سابقه اي داشته باشند بلكه در دينداري شان هم شك مي شد؛ حتي در بين آنها كساني بودند كه به اهل فسق و ضعف در دينداري مشهور بودند. در ميان آنها عبدالله بن سعد بود كه در آزار رساندن

( صفحه 32)

تمسخر

به پيامبر (ص) حد افراط را پيمود و در استهزاء به قرآن تا حدي پيش رفت كه قرآن حكم به كفر او داد. وليد بن عقبه از كساني بود كه در فسق و فجور شهرتي به هم زده بود و در قرآن هم درباره ي فسق او آيه اي آمده است.

مسلمانان - چه سرشناسان و چه توده ي مردم - درباره ي اين حاكمان خويشاوند عثمان به او مراجعه مي كردند و بر كناري شان را از او مي خواستند. عثمان هم جز از سر بي ميلي به شكايت آنها توجهي نمي نمود.

سياستي كه عثمان در استانها در پيش گرفت، بر او شوريدند و در روزگار وي حركت عمومي خشم مسلمانان به راه افتاد. اين تنها به خاطر تعصب قبيله اي كه او و حاكمان او اعمال مي كردند، بوده است.

خشم مسلمانان و مسلمانان غير عرب به خاطر توهين و ظلمي كه از جانب كارگزاران او اعمالي مي شد، عليه او برانگيخته شد.

خشم صحابه هم برانگيخته شد، چون او ولي امر مسلمانان و امين دارايي شان بود و اين عاملان قريش كه براي دين ارزشي قائل نبوده اند و به آن بها نمي دادند و به ظلم مي پرداختند ولي عثمان مانع شان نمي گشت.

خشم انصار نيز عليه او برانگيخته شد، چون آنها از حاكميت كه به آنها وعده ي همكاري داده شده بود، محروم ماندند، انصار آن روزي را كه شمشيرها و كشته ها و اموالشان را كه موجب به قدرت رسيدن قريش شده بود، هرگز فراموش نكرده بودند.

بالاخره خشم جوانان قريش و علاقه مندان به حكومت در ميان اعضاي شورا را نيز برانگيخت، چون آنها هم فراموش شده بودند و هيچ پستي نگرفته بودند.

سياست مالي - اداري عثمان

عثمان وقتي به خلافت رسيد،

سياست مالي اش چنان بود كه مسلمانان قبل از او چنين سياستي را به ياد نداشتند. وي شروع كرد به بخششهاي زياد به خاندان و اقوام و بزرگان قريش و بويژه برخي از اعضاي شورا. اگر اين بخششها از ثروت شخصي اش بود، اعتراض كسي را بر نمي انگيخت ولي اين پولها همه از بيت المال بود كه همه ي مسلمانان در آن سهيم بودند. كارگزاران عثمان در جاي جاي دولت خلافت، شيوه ي او در مدينه را اعمال مي كردند. آنها نيز به بيت المال منطقه اي روي آورده بودند و به خاندان و ياران و نزديكان خود از بيت المال مي بخشيدند. (1).

عثمان به اقدامي مالي دست زد كه به واسطه ي آن طبقه ثروتمند را به وجود آورد؛ طبقه اي كه با بخششهاي خود فعاليت اقتصادي آنها را رونق بخشيد و به قدرت گرفتن و رشد ثروتهاي آن فرصت داد. ساز و كار اين امر آن بود كه پيشنهاد كرد تا مردم غنيمت جنگي خود را به هر جا كه زندگي مي كنند، انتقال دهند. مثلا كسي كه در عراق يا شام يا مصر زميني داد مي تواند به كسي بفروشد كه زميني در حجاز يا ديگر مناطق دارد. ثروتمندان به استفاده از

( صفحه 33)

مالي و مديريتي عثمان بود و عثمان در اعتراض به او گفت: «تو خزانه دار ما هستي».

مخالفت ابن مسعود بالا گرفت و عثمان فرمان داد تا او را بزنند تا جايي كه دنده هايش شكسته شد.

ابوذر غفاري هم مخالفت كرد ولي عثمان وي را به شام تبعيد نمود ولي باز ابوذر از مخالفت دست برنداشت بلكه روشهاي معاويه در حكومت بر مردم به شيوه جديد به عثمان مدد مي رساند. وي شروع

كرد به انتقاد از روشهاي معاويه در بخشش اموال عمومي. سخن وي با علاقه ي طرفداران معاويه مواجه شد و معاويه هم وضع او را به عثمان گزارش داد و عثمان چنين گفت:

«جندب (نام اصلي ابوذر) را سوار بر شتري چموش و لاغر نزد من بفرست».

ابوذر به مدينه رسيد در حالي كه گوشت رانهايش از سختي راه از بين رفته بود؛ ولي بي درنگ مخالفت را آغاز كرد. عثمان او را به ربذه تبيعد كرد و چيزي نگذشت كه در غربت و تنهايي در سال 32 هجري از دنيا رفت.

عمار بن ياسر، هم پيمان بني مخزوم نيز با او به مخالفت برخاست، عثمان او را دشنام داد و كتك زد چنان كه، عمار روزها بي هوش بر زمين افتاده بود. اما اين همه خشونت عمار را از ادامه ي مبارزه باز نداشت. بدستور عثمان او بر روي زمين افكنده شد و با دو پايش در حالي كه كفش پوشيده بود او را لگدمال كرد تااين كه پوست شكمش پاره شد و امعاء واحشاي او بيرون زد.

ديگر صحابه، از مهاجران و انصار نيز در حوادثي كه پيش مي آورد و سياستي كه در پيش گرفته بود با او به مخالفت برخاستند ولي عثمان به هيچ كس اعتنا نمي كرد.

اين مخالفت در ميان مسلمانان شايع گشت و منتظر پاسخي از جانب عثمان بودند؛ چون مبارزه اي مبتني بر درك نيازهاي جامعه و بيان نارضايتي مسلمانان از سياستي بوده است كه بر آنها اعمال مي شده است. اما به جاي آن، مي ديدند و مي شنيدند كه عثمان و خاندان او، مبارزان را سخت شكنجه مي كنند و هيچ پاسخي دريافت نمي كنند.

ابن موضع گيري عثمان، خشم همه ي مسلمانان را

برانگيخت؛ اين مبارزان هم از بزرگان

( صفحه 34)

صحابه و برجستگان بوده اند كه عثمان آنها را به خاطر اصلاح طلبي خوار نموده و به آنان ظلم روا مي داشت. در حالي كه از مروان بن حكم وامثال او از بني اميه و طرفداران آنها كه از مسلمان فتح مكه و طلقاء كه هيچ سابقه و جايگاه در اسلام نداشته اند، اطاعت مي كرد. اين مخالفان و مبارزان با اين مخالفت، از اراده ي تمامي مسلمانان كه سياست عثمان آنها را آزار مي داد، سخن مي گفتند. مسلمانان موضع عثمان در برابر مخالفان را عزم بر اراده ي سياست اش بدون توجه به هرگونه نصيحت و تحذير، تفسير مي كردند.

در كنار اين مبارزه ي صادقانه و مخلصانه كه در پي خيرخواهي همه ي مسلمانان بود، مبارزه ي ديگري با علل متفاوت و نتايج مخالف آن در جريان بود. رهبران اين مخالفت به فساد اوضاع عمومي و رواج خشم و نقد اعتقاد داشتند مكه اين امور فرصتي خواهند بود تا با استفاده از آنها به پايان دادن حكومت عثمان و دستيابي به اهدافشان، شتاب مي شود؛ لذا در رواج روح خشم و عمق بخشيدن به آن مشاركت مي ورزيدند.

عثمان با سياست خود نسبت به اين گروه از مخالفان خود، اسباب قدرت و نفوذ را استحكام بخشيد و آن هم از طريق آزاد گذاشتن آنها در ثروت اندوزي تا بالاترين حد به واسطه ي زمينها و ايجاد تيولهاي فراوان و آزاد گذاشتن آن گروه در ترك مدينه بن قصد سرزمينهاي فتح شده، بوده است؛ جايي كه افرادش براي خود ثروت اندوزي نمايند و پيروان و طرفداران خود را زياد نمايند و در آرزوي رسيدن به خلافت باشند و بدين وسيله طرفداران و قبايل شان را

اميدوار سازند. طبري با اشاره به حوادث سال سي و پنج هجري به اين حقيقت مي پردازد و مي گويد:

«عمر مانع خروج بزرگان قريش (از مهاجران) به ديگر سرزمينها مي شد (1).

وقتي عثمان به خلافت رسيد، آن گونه كه عمر مانع شان مي شد، مانع نمي شد و لذا به سرزمينهاي ديگر رفتند. وقتي كه آن سرزمينها را ديدند و دنيا را نظاره كردند و مردم هم آنها را ديدند، كساني كه سابقه و ويژگي بارزي در اسلام نداشتند و گمنام بودند، در ميان آنها پراكنده شدند. مردم به آنها اميد دادند و آنها هم در اينكار پيشي

( صفحه 35)

گرفتند مردم گفتند: اگر به حكومت برسند ما آنها را مي شناسيم و در نزديك شدن به آنها پيشي مي گيريم؛ اين نخستين توهيني بود كه به اسلام روا داشته شد و نخستين فتنه در ميان مردم بود» (2).

و در مورد ديگر آورده است:

«وقتي عثمان به خلافت رسيد، آنها را كنار زد و در شهرها پراكنده شدند و مردم از آنها دور شدند...» (3).

(1) وقتي زبير عوام از عمر براي جنگ اجازه خواست، گفت: «من به در اين ملت چسبيده ام تا اصحاب محمد (ص) در ميان مردم متفرق نشوند تا آنها را گمراه سازند». شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 20.

(2) طبري، ج 5، ص 134.

(3) طبري، ج 5، ص 134.

دستاوردهاي سياست عثمان

دستاوردهاي سياست عثمان

وقتي مي بنيم كه عثمان باب هجرت را در برابر قريش گشود و، در شهرها حركت كردند و به ثروت اندوزي پرداختند و انصار پيرامون خود ثروت و خويشاوندي با قبايل عرب و به واسطه ي شهرت ديني شان كه ناشي از مصاحبت با پيامبر (ص) و سابقه در اسلام و جهاد در راه

آن بود، گرد آوردند. رفتار كارگزاران عثمان در شهرهاي بزرگ و رفتار خود عثمان در مدينه با خير خواهانش و خير خواهان مردم، موجب شد تا مسلمانان دست به شكايت برند. اين دسته از صحابه قريشي اين مسائل را مي ديدند و مي شنيدند و در آن مشاركت مي ورزيدند. اگر به اين مسائل، تدبير شورا را نزد اينها از باب اشتياق به خلافت اضافه نماييم، مي بينيم كه خطوط مشخص و عوامل بنيادين در شورش مسلمانان عليه عثمان و خلافت او در برابر چشمان ما منظم ومنسجم گشته است.

طبقه ي اشرافي و ديني كه سقيفه آن را به مركزيت قريش تشكيل داد، اضافه به اشرافيت ديني اش، به واسطه ي اصل برتري در بخشش و سياست عثمان در امور مالي و زمين و هجرت به بهره مندي از ثروتهاي گزاف پرداختند. اصل شورا هم در دل و جان بسيار از افراد، اشتياق به حكومت را برانگيخت كه آنها را به بهره برداري از تمام شرايط به وجود آمده براي دستيابي به اين هدف، سوق داد؛ در برابر اين طبقه، طبقه ي مبارزان و مسلمانان محروم از تمام امتيازات وجود داشتند كه اسباب نارضايتي آنها فراهم بود.

جمهور مبارزان، اصل و اساس انقلاب بودند؛ اما ابزار آن اقدامات عثمان و كارگزاران

( صفحه 36)

و خاندان او بودند. ولي آن چه كه آتش انقلاب را شعله ور كرد، همان سودجويان در آن بودند. اينها همان رهبراني هستند كه از شور و اشتياقي برخوردار بودند كه خلافت را هدفشان قرار داده، ثروت و جايگاه ديني آنان موجب شد كه انصار گرد آنها جمع شوند، پريشاني اوضاع هم راه را هموار كرد تا مردم از وضع خوبي كه دارند، باز دارند.

اين

مناسبات و شرايط ناگوار ناشي از يك جنبش عمومي بود و هر چند به معناي نظام حزبي دقيق نبود ولي داراي وحدت افكار و هدفهاي مشترك بوده است.

عثمان و اطرافيانش - از امويان و سودجويان - در برابر اين جنبش رفتاري به دور از حكمت و عدالت پيشه كرده بودند؛ و به جاي اين كه به خواسته هاي انقلابيون پاسخ مثبت دهند، با آنها به خشونت رفتار كرده و آنها را خوار نموده و با سياستي خشن، سياستي كه ناشي از نشست عثمان با كارگزارانش در شهرها بود، با آنها مقابله كردند. طبري اين وضعيت را چنين به تصوير كشيده است:

«عبدالله بن عمر به او گفت: اي پيشواي مؤمنان نظر من اين است كه آنها را به جهادي فرمان دهي تا تو را فراموش كنند؛ آنها را در سرزمين دشمن ماندگار كن تا تسليم تو شوند و تنها به خود بينديشند و زخم چهارپا و پشه ي روي پوست آن...، عثمان كارگزاران خود را به انجام اين سياست فرمان داد و دستور داد تا بر آنان سخت بگيرند و آنها را در سرزمين دشمن ماندگار كنند، تا به وطن شان باز نگردند. از طرفي به تحريم بخششهاي آنها پرداخت تا به اطاعت او درآيند و نيازمند او گردند» (1).

اما اين اقدامات خشونت آميز، آتش مقاومت را شعله ورتر مي ساخت تا اين كه از شدت آن بكاهد. آن مبارزان تهيدست دريافتند كه فريب خوردند و در كوفه، بصره، مصر، و حجاز به تشكيل حزب پرداختند و در جاي جاي سرزمين اسلامي به قيام جمعي براي واداشتن عثمان به تغيير اطرافيانش دست زدند كه در حقيقت آنها را مسؤول بسياري از

(

صفحه 37)

گرفتاريها مي دانستند. از عثمان خواستند تا كارگزارانش كه بدرفتارند و به مردم ستم روا مي دارند، تغيير دهد و سياست مالي اش را نيز دگرگون سازد در عين حال كه علي (ع) به رايزني ميان انقلابيون و خليفه مي پرداخت تا شورش را آرام نمايد و به نصيحت عثمان مي پرداخت تا به عدالت رفتار نمايد، مي بينيم كه مشتاقان خلافت، از شورش توده ي مردم براي دستيابي به هدفشان سوء استفاده كرده و آتش انقلاب را شلعه ور ساخته و ثروتهاي باد آورده را در راه انقلاب و خريدن رهبران آن و مسلح ساختن افراد به كار گرفتند؛ و بالاخره اوضاع پريشان به اوج خود يعني مرگ عثمان منجر شد.

( صفحه 38)

(1) طبري، ج 3، ص 373 و 374.

موضع امام علي بعد از عثمان

موضع امام علي بعد از عثمان

مردم نزد امام علي (ع) آمدند و از او مي خواستند تا خلافت را بپذيرد ولي آن حضرت ابا مي كرد؛ نه اين كه آن بزرگوار در خود قدرت خلافت و توان كشيدن بار و تبعات آن را نداشت؛ بلكه حضرت با تمام وجود آماده ي آن بود و جامعه ي اسلامي را خوب آزموده بود و با طبقات مختلف آن معاشرت داشت و از نزديك مراقب اوضاع اجتماعي بود و به ژرفاي آن نفوذ كرده بود و وجدان طبقاتي آن را هم به خوبي مي شناخت.

علاوه بر تمام اينها از قدرت ويژه اي كه از پيامبر (ص) بهره مي برد نيز برخوردار بود، چون مشاور و رازدار او، فرمانده ي سپاه، مجري فرمانها و پيام رسان آن حضرت (ص) بود. اين مقام ويژه اي بود كه هيچ يك از اصحاب از آن برخوردار نبودند، بدين جهت او را براي مسؤوليت مهم حكومت كاملا

آماده ساخته بود. پيامبر (ص) هم با سپردن اين مسؤوليتهاي مهم در پي آماده سازي علي (ع) براي پذيرش مهم ترين مقام جامعه ي اسلامي بود و علي (ع) هم در شرايط عالي و آرماني به سر مي برد. از فحواي سخن چنين بر مي آمد كه او جانشيني است كه بايد بعد از پيامبر (ص) در جامعه ي اسلامي بر مسند خلافت تكيه زند.

اما اگر حضرت (ع) نتوانست بعد از پيامبر (ص) به حكومت برسد، هرگز از جامعه

( صفحه 39)

جدا نشده بود و بر عكس در مسائل اجتماعي مشاركت جدي مي ورزيد. ابوبكر، عمر و بعد از آنها عثمان هرگز از ديدگاههاي حضرت (ع) در امور قضايي، سياست و جنگ (به ويژه در دوران خلافت عثمان) بي نياز نبودند؛ حضرت (ع) كاملا با جريانهايي در ارتباط بودند كه جامعه اسلامي را در هم مي نورديد. اما عثمان چندان از راهنمايي و هدايت گري امام (ع) بهره مند نبود، چون خويشاوندان مشهور وي مانع اين كار مي شدند.

حضرت (ع) مشاهده مي كرد كه جامعه ي اسلامي به واسطه ي سياست غير حكيمانه اي كه كارگزاران عثمان در زمان خلافتش در پيش گرفته اند، در شكاف عميقي از فاصله هاي اجتماعي و اقتصادي فرو رفته است كه روز به روز بيشتر مي شد. حضرت (ع) ملاحظه مي كرد كه هدايت گريهاي عظيم ديني كه پيامبر (ص) در طول حياتشان براي پي ريزي اصول آن در جامعه ي اسلامي نوپا انجام داده بودند، كارآمدي خود را در هدايت و جهت دهي زندگي مردم از دست داده است.

مردم در چنين وضعي به خود روي آوردند، چون اعتماد به قدرت حاكم را از دست دادند و در پي احقاق حقوق و حفظ آن به وسيله ي خودشان شدند. بدين ترتيب رابطه ي بين آنها

و نمادهاي معنوي كه بايد راهبرد زندگي شان باشد، قطع گرديد. مردم دريافته بودند كه راه جبران اين فساد آن است كه حاكم و داوري درست بر آنان حاكم گردد تا اعتماد از دست رفته اشان نسبت به حاكمان دوباره بازگردد. اما اين عمل به سادگي قابل دستيابي نبود، چون طبقات نوپايي به وجود آمده بودند كه اجازه ي چنين كاري را نمي دادند و لازمه ي چنين طبقه اي آن است كه در برابر هر روش اصلاح طلبانه و تلاش سازنده، بايستند.

بنابراين علي (ع) به واسطه ي آگاهي عميق از شرايط اجتماعي و رواني اي كه جامعه ي اسلامي را در آن دوران در هم نورديده بود - دريافت، شور انقلابي درباره ي اموري كه عثمان به آن حد رسانده بود اگر بخواهد پايان دهد لازمه اش يك عمل انقلابي اي است كه اركان جامعه ي اسلامي را از جنبه هاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي در برگيرد؛ و از آن جايي كه بيعت يك قرار داد حقيقي است، مسؤوليتها، تكاليف و حقوقي را براي حاكمان و شهروندان در پي دارد (1) كه (به سادگي انجام پذير نيست). لذا از پاسخ فوري به فشار توده ي مردم و صحابه

( صفحه 40)

در باب پذيرش خلافت، سرباز زد. حضرت علي (ع) مي خواست آنها را در برابر آزموني قرار دهد كه به واسطه ي آن ميزان آمادگي شان را در پذيرش شيوه ي انقلاب در عمل، دريابد تا در آينده گمان نبرند كه فريب خورده اند و از شور انقلابي شان سوء استفاده شده است وقتي دشواري شرايطي كه بايد به فسادي كه عليه آن شوريدند، درك نمايند.

به همين خاطر فرموده است:

«مرا رها كنيد در پي ديگري باشيد؛ كه ما با امري روبه رو هستيم كه رويه ها و

رنگهاي گوناگون دارد. دلها در برابر آن بر جاي نمي مانند و خردها هم بر پاي. كران تا كران را تيرگي فرا گرفته است و راه راست ناشناس گرديده است. بدانيد كه اگر من درخواست شما را پذيرفتم با شما چنان مي كنم كه خود مي دانم و به گفته ي گوينده و ملامت سرزنش كننده گوش نمي دارم، و اگر مرا واگذاريد، همچون يكي از شمايم و براي كسي كه كار خود را به او مي سپاريد، بهتر از ديگران فرمانبردار و شنوايم؛ من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم» (2).

اما مردم نپذيرفتند كه حضرت (ع) از پذيرش خلافت سرباز زند، لذا به درخواست آنها پاسخ مثبت داد.

حضرت (ع) به محض پذيرش خلافت سياست اش را به خاطر تحقق هدفهايي كه خلافت را به خاطر آن پذيرفت، اعلام نمود. اين سياست يك امر ناگهاني نبود كه براي روز پذيرش خلافت آن را به كار بندد، بلكه روشي بود كاملا بررسي شده و برگرفته از واقعيتي كه جامعه ي اسلامي در آن روزگار از آن رنج مي برد و زمينه ساز حركت جامعه به سوي جلو و آماده كننده ي جامعه براي رسيدن آن به آرمانهايي كه به آن چشم دوخته و شيفته آن بودند.

(1) اين حقوق را در شرايط دشواري زندگي اش يعني بعد از صفين در خطبه اي اشاره كرده است.

(2) نهج البلاغه، خ 92.

اصلاحات امام علي و موضع رانت خواران نسبت به آن

اصلاحات امام علي و موضع رانت خواران نسبت به آن

اصلاحات انقلابي امام (ع) سه حوزه را در بر گرفت:

( صفحه 41)

1- مديريت

2- حقوق

3- ثروت

در رابطه با سياست اداره ي حكومت، حضرت (ع) به عزل كارگزاران عثمان در شهرها اصرار مي ورزيد. كارگزاراني كه از مهم ترين عوامل شورش عليه عثمان،

به خاطر ظلم و تجاوزشان و بي كفايتي و بي درايتي نسبت به سياست و اصول حكومت بوده اند. مغيرة بن شعبه با حضرت (ع) در باب كارگزاران عثمان سخن گفت تا آنها بر سر كارشان بمانند ولي حضرت نپذيرفت و همگي را عزل نمود. طلحه و زبير نيز درباره ي حكومت بر كوفه و بصره با او سخن گفته و به آرامي رد كرد و افرادي ديندار و پاكدامن و دور انديش را به كار گرفت. مثلا عثمان بن حنيف را بر بصره، سهل بن حنيف را بر شام، قيس بن سعد بن عباده را بر مصر گمارد و ابوموسي اشعري را بر كوفه ماندگار نمود. اين شهرها، از شهرهاي بزرگ خلافت در آن روزگار بوده اند. اين اقدام، ضربه ي كوبنده اي به بزرگي و قدرت و نفوذ قريش زد، چون همه ي اين حاكمان از غير قريش بوده اند.

حضرت (ع) خود در باب كارگزاران عثمان و اطرافيان آنها مي فرمايد:

«.... اما دريغم آيد كه بي خردان و تبهكاران اين امت حكمراني را به دست آورند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به خدمت گمارند و با پارسايان در پيكار باشند و فاسقان را يار و ياور؛ چه از آنان كسي است كه در ميان شما (مسلمانان) شراب نوشيد و حد اسلام بر او جاري گرديد؛ و از آنان كسي كه به اسلام نگرويد تا بخششهايي به او عطا شد» (1).

در رابطه با حقوق، همه ي مسلمانان را به طور يكسان در باب حقوق و تكاليف در اسلام مخاطب قرار داد؛ چون حقوقي جاهلي وجود داشت كه اسلام آنها را از بين برده كه دوباره در دوران بعد

مطرح گشته بود؛ مثلا قريش گذشته اي ريشه دار در حاكميت بر ديگر قبايل عرب داشت كه در روزگار عثمان دوباره مطرح شده بود و انسانهايي كه در گذشته سابقه و

( صفحه 42)

پيشينه اي نيك در نسبت به اسلام و پيامبر (ص) نداشتند، بر مسلماناني با پيشينه ي جهاد وامتحان تنها به صرف اين كه قريشي بودند، برتري داشتند. حضرت (ع) با باطل نمودن اين تفاوتهاي جاهلي چنين فرموده است.

«خوار نزد من گران مقدارتر است تا هنگامي كه حق او را به او برگردانم و نيرومند خوار تا آنگاه كه حق را از او بستانم» (2).

در رابطه با سياست اقتصادي نيز موضعي سخت و قاطع گرفت كه در رابطه با اين سياست دو نكته مهم مواجه بود؛ يكي ثروتهايي كه در روزگار عثمان به دلايل نامشروع به وجود آمده بود. ديگري شيوه ي توزيع و بخشش بوده است.

حضرت (ع) در نخستين خطبه هاي خود حكم مصادره ي تمام داراييها و موقعيتهاي اقتصادي را كه عثمان به طبقه ي اشراف داده بود، اعلام نمود. چنان كه رسما پيروي از اصل برابري در بخشش را نيز اعلام كرده بود، فرمود:

«اي مردم من نيز يكي از شما هستم؛ بر من است آن چه كه بر شماست و بر شماست آن چه كه بر من است؛ من شما را به شيوه و سنت پيامبرتان مي برم و آن چه را كه او امر كرده در شما اجرا مي كنم. بدانيد هر زميني كه عثمان تقسيم نموده و هر ثروتي كه زا بيت المال بخشيده به بيت المال باز مي گردد؛ كه حق را چيزي باطل نمي گرداند. اگر چيزي بيابم كه به وسيله ي آن زنان به ازدواج در آمده باشند و

كنيزكاني به تملك و در سرزمينها تقسيم شده باشند، همه را باز مي گردانم؛ البته در عدالت گشايش است؛ هر كس كه عدالت بر او سخت باشد بداند كه ستم بر او سخت تر است» (3).

در خطابي ديگر فرموده است:

«... زنهار، هرگز يكي از شما فردا نگويد كه دنيا آنها را غرق كرده است و سرا و كاشانه بر گرفته اند و رودها و جويبارها به راه انداخته اند و بر اسبان تندرو و چالاك سوار گشته اند و كنيزكان با نشاط برگرفته اند و اين بر آنان مايه ي ننگ و زشتي گشته

( صفحه 43)

است. آن گاه كه آنها را در وضعي كه فرو رفته بودند باز مي داشتم و از حقوقشان كه مي دانستند عقب مي افكندم، برافروخته مي شدند و آن را زشت مي شمردند و مي گفتند: پسر ابوطالب ما را از حقوق مان محروم ساخته است! كدام يك از مهاجران و انصار (از اصحاب پيامبر (ص)) معتقد است كه نسبت به ديگري به خاطر مصابحت با پيامبر (ص) برتري دارد. البته برتري و فضل آشكار فردا زند خداوند است و پاداش و اجرش با اوست. هر كس كه به خدا و پيامبرش لبيك گفته و مذهب ما را تأييد كرده و در دين ما وارد گشته و به قبله ي ما روي آورده، حقوق وحدود اسلام را بر خود واجب كرده است؛ و شما اي بندگان خدا، مال و ثروت از آن خداوند است و در ميان شما به تساوي تقسيم مي شود؛ هيچ كس بر كس ديگر برتري ندارد و پروا پيشگان فرداي قيامت نزد خداوند بهترين پاداش و برترين مزد را خواهند داشت؛ خداوند دنيا را پاداش و مزد پروا پيشگان قرار نداده است؛ آن

چه كه نزد خداوند است براي نيكان بهتر است. فردا كه باز رسيد - اگر خدا بخواهد - صبح هنگام نزد ما آييد؛ چون مالي نزد ماست كه آن را ميان شما تقسيم خواهيم كرد. هيچ يك از شما باز نماند؛ چه عرب و چه غير عرب، چه از اهل بخشش باشند و چه نباشند بايد حاضر شود، اگر مسلمان آزاده باشد» (4).

فرداي آن روز قيامت كه مردم براي گرفتن مقرري خود مراجعه كردند به كاتب خود، عبيدالله بن أبي رافع فرمود:

«از مهاجران آغاز كن و به هر يك زا آنان سه دينار ببخش و سپس انصار و همچنان مهاجران عمل كن و بقيه ي مردم را نيز به همين شيوه؛ سرخ و سياه و همه را يكسان عمل كن».

سهل بن حنيف گفت: اي پيشواي مؤمنان، اين ديروز برده ي من بود و من امروز آزادش كرده ام. فرمود:

( صفحه 44)

«به او همان گونه مي بخشم كه به تو بخشيدم؛ و به هر دوي آنها سه دينار بخشيد».

حضرت علي (ع) احدي را بر ديگران برتري نداد. «تنها طلحه و زبير، عبدالله بن عمر، سعيد بن عاص، مروان بن حكم و بزرگاني از قريش از اين فرمان سرپيچي كرده بودند» (5).

بدين ترتيب با سرعت و قاطعيت بر قانون تفاوت طبقاتي كه پيامد اقتصادي و ديني داشت، خط بطلان كشيد و ميان بردگان و آزادگان و افراد صاحب پيشنيه ي در اسلام و مسلمانان جديد تساوي برقرار نمود و برتري ديني را وسيله و ابزاري براي ثروت و موقعيتهاي اقتصادي قرار نداد. چنان كه با اقدام ديگر، قدرت اين طبقه اي كه در روزگار عثمان شكل گرفت تضعيف نمود؛ زماني كه حكم داراييها

و زمينهايي را كه عثمان بخشيده، مصادر نمود.

به ميزاني كه اين سياست مايه ي شادي و اميد طبقه ي محروم و فقيري كه زير بار سنگيني ظلم خميده گشته بود، از طرفي مايه ي شكست و خواري قريش و برتري طلبي آنها بر مردم مي گشت. بعد از اين از كجا اين همه ثروت را صاحب مي شدند بدون اين كه لبي از هم گشوده شود و بگويد: از كجا آورده ايد؟

چگونه مي توانستند بعد از اين كه به حاكميت و استبداد ادامه دهند و در سايه ي اسلام، قدرتي را كه در جاهليت داشتند بر مردم تحميل نمايند؟

شايد بزرگان و رهبران فكري طبقه ي ثروتمند به اين فكر افتاده بودند كه علي (ع) را وادارند تا به واسطه ي پيروي از او از گذشتگان چشم پوشي نمايد و به نرمي و بي تفاوتي با آنها برخورد كند؛ لذا وليد بن عقبة ابن ابي معيط را نزد حضرت (ع) فرستادند. وليد چنين گفت:

«اي ابو الحسن تو به همه ي ما ستم كردي. ما برادران تو و همگنان تو از بني عبد مناف هستيم. امروز با تو بيعت كنيم تا ثروتي را كه در روزگار عثمان به دست آورده بوديم از ما درگذري و قاتلان عثمان را بكشي. و من اگر تو را به هراس افكندم، رهايت مي كنم و ما را به شام بفرست».

( صفحه 45)

حضرت (ع) فرمود:

«اما درباره ي ظلم بر شما، انتقام گرفتن حق شماست؛ اما در گذشتن از آن چه كه به آن دست يافتيد، نمي توانم حق خداوند را نه نسبت به شما و نه غير شما درگذرم» (6).

وقتي رهبران اي دسته مطمئن شدند كه نمي توانند از طريق چانه زني و تهديد به هدف خود برسند،

به پيمان شكني و نقض بيعت روي آوردند. برخي زا آنان نزد علي (ع) آمدند و به حضرت (ع) خبر دادند كه مردم را به پيمان شكني فرا مي خوانند، چون امتيازات اقتصادي و اجتماعي گذشته را از دست داده بودند.

حضرت (ع) به قصد افشاي عناصر فتنه ي جديد براي مردم سخنراني كرد و مسأله را از حد پنهان گويي وپنهان كاري به عرصه ي عمومي منتقل نمود و براي رهبران آن مسأله را روشن نمود و اهدافشان را افشا نمود و توده ي مردم را از اقداماتي كه در پي تبديل نتايج انقلاب به منافع شخصي و بازگشت شرايط گذشته بود، آگاه ساخت. همچنين آنها را آگاه ساخت كه از انقلاب شان جز تغيير چهره ها چيزي عايدشان نخواهد شد.

حضرت (ع) در اين خطبه به عزمش در ادامه ي اجراي عملي روشي كه آغاز كرده بود، تأكيد ورزيد و فرموده است:

«اما اين غنيمت، كه هيچ كس بر كس ديگر برتري ندارد؛ خداوند سهم خود را تعيين نموده و آن هم مال الله است. شما هم بندگان تسلم خداونديد و اين هم كتاب خداوند است كه به آن اقرار نموديم و تسليم آن گشته ايم. سنت پيامبر (ص) هم در ميان ماست؛ هر كس كه به آن خشنود نيست، هر طور كه مي خواهد عمل كند» (7).

اما اشرافيت جديد، دست بسته نماند بلكه نخستين شورش را در بصره تحت لواي انتقام از خون عثمان برپا نمود كه در حقيقت ساخته و پرداخته ي امويان و غير امويان يعني سودجويان و صاحبان منافع در حكومت عثمان بود كه با حكومت جديد، سازگاري نداشتند. دست اندركاران اين شورش وقتي از همكاري و همراهي امام (ع) در برآوردن

( صفحه

46)

خواسته هايشان نااميد شده بودند؛ در پي آن برآمدند كه زمام امور را به سوي خودشان بكشانند، اما امام (ع) شورش را در نطفه خفه نمد و برخي از هواداران فتنه به شام گريختند، جايي كه حكومت معاويه در آن جا بود و تمام عناصر سودجو در حكومت عثمان را دور خود جمع كرده بود. دربار معاويه هم حكومت جديد را خطر و تهديدي عليه خود و امتيازات طبقاتي خود مي دانست. اين در حالي بود كه حكومت امام (ع) سمت و سوي ناب اسلامي داشت؛ يعني تا آن جا كه در توان داشت - با توجه به شرايط سياسي، اقتصادي و اجتماعي - در پي آن بود كه رفاه، عدالت و امنيت را براي امت محقق سازد اما حكومت معاويه به سمت و سوي ديگري مي رفت و بر تصاحب باطن به وسيله ي پول و برتري دادن گروهي به قيمت محروم ساختن گروه ديگر و بستن راه ها و ايجاد ناامني مبتني بود. معاويه در اين انديشه نبود كه به انگيزه ي ماليات بسʙƠبر كشاورزي و تجارت، بدترين ظلم را در راه به دست آوردن اندك مالي در حق آنان روا داشته است؛ و تا به وسيله ي آن نياز مشتي از رؤساي قبايل عرب را برآورده سازد كه ارتش هميشه آماده ي او را براي سركوب هر گونه حركت آزادي بخش توسط توده ي مردم، تشكيل مي دادند.

طبيعي بود كه شورشي ديگر در برابر اين جريان به رهبري معاويه به وجود آيد؛ يعني صفين، حكميت و بعد نهروان و در نهايت شهادت حضرت (ع) كه نتيجه ي حكميت بوده است. حضرت (ع) در اين مدت توانست در دل و جان و انديشه ي مردم،

اصول اسلامي در باب حكومت و سياست را بنياد نهد. بعد دوران امام حسن (ع) با آن حوادث توفاني و آبستن دسيسه ها و توطئه ها از جانب فرصت طلبان فرا مي رسد كه حضرت (ع) ناگزير به كناره گيري موقت از حكومت، تحت فشار حوادثي مي گردد كه به جنگي كه در آن خون طرفدارانش بدون دستيابي به نتيجه ي زودرس يا در آينده ي نزديك يا دور به هدر مي رود، برابري نمي كند.

امور به نفع معاويه پيش رفت و توانست بر تمام جهان اسلام با بيعت گرفتن در سال چهل و يك هجري، چيره شود.

سياست امام علي (ع) و شيوه ي برخورد ايشان در امر حكومت و درك ايشان از وظايف حاكم، تهديدي هميشگي عليه معاويه و طرفدارانش و پروژه هاي او در سلطه بر مسلمانان بوده است. اهميت و خطر اين انديشه ها براي معاويه و پروژه هايش تنها به صرف

( صفحه 47)

يك سري افكار و انديشه نبوده است بلكه با امانت و اخلاصي كم نظير در زندگي مسلمانان هم عملي شد. لذا معاويه بعد از پايان يافتن ماجراي حكميت به مبارزه با اين اصول پرداخت و سعي كرد تا زندگي و انديشه هاي مردم را به سمت و سويي شكل دهد كه سلطه ي هميشگي و بدون دردسر و اعتراض را تضمين نمايد.در نتيجه معاويه سياست از بين بردن انگيزه و گرايش به آزادي در مسلمانان و دگرگون ساختن اهداف والاي آن مبارزه به خاطر آن را در پيش گرفت.

(1) نهج البلاغه، مأخذ، 62.

(2) نهج البلاغه، خطبه 37.

(3) نهج البلاغه، 59/1 و شرح نهج البلاغه، 270 - 269 /1.

(4) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دار الساقيه، خ 91، ص 30

و 31.

(5) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 37 و 38.

(6) شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 38 و 39.

(7) همان ج 7، ص 39 و 40.

سياست معاويه

سياست معاويه

اين سياست مبتني بر اصول زير بوده است:

1- ترس و وحشت و گرسنگي.

2- احياي انگيزه ي قبيلگي و بهره برداري از آن.

3- تخدير به نام دين و سست نمودن روح انقلابي.

معاويه با اين سياست تلاش مي كرد تا هرگونه گرايش انساني توده ي مسلمانان را از بين ببرد كه مايه ي خطر همه ي حكومتهايي است كه با مباني اسلام در عمل به آن در حكومت، مي باشد؛ لذا توانست از انقلاب توده ي مردم در امان بماند.

( صفحه 48)

سياست ترس و وحشت و گرسنگي

سياست ترس و وحشت و گرسنگي

معاويه سياست ترس و وحشت و قتل و گرسنه نگه داشتن توده ي مسلمان و شهرونداني كه با او در گرايش سياسي موافق نبودند، ادامه داد؛ نگاهي گذرا به تاريخ اين دوره از اوضاع مسلمانان اين ادعا را ثابت مي كند.

سفيان بن عوف غامدي، يكي از فرماندهان معاويه چنين مي گويد:

«معاويه مرا فراخواند و چنين گفت: من تو را با لشكري فراوان با ساز و برگ جنگي روانه مي كنم؛ به سمت فرات روانه شو؛ تا اين كه به هيت (1) مي رسي و از آن عبور مي كني. اگر در آن جا لشكري يافتي بر آنان حمله رو شو و گرنه راهت را ادامه ده تا اين كه به انبار حمله نمايي. اگر آن جا هم لشكري نيافتي باز به راهت ادامه ده تا به مدائن حمله ور شوي. اين حمله ها - اي سفيان - بر مردم عراق موجب ترسشان و مايه ي شادي هواداران ما مي گردد و هر كس را كه از مصيبت و حمله بيم دارد به سوي ما فرامي خواند. هر كس را يافتي كه بر رأي و عقيده ي ما نيست، بكش و به هر آبادي كه رسيدي، ويران نما و

مال و ثروت را غارت كن؛ چون غارت مال مثل مرگ و دردناك تر از آن است». (2).

( صفحه 49)

معاويه، ضحاك بن قيس فهري را فراخواند و به او فرمان داد تا به سوي كوفه رود. به او چنين گفت:

«هر عربي را يافتي كه در اطاعت علي (ع) بود، به او حمله ور شويد.»

«پس ضحاك به غارت اموال مي پرداخت و هر عربي را مي يافت كه در اطاعت علي (ع) بود، مي كشت. هنگامي كه از قبيله ي ثعلبيه مي گذشت بر حاجيان حمله ور شد و كالاي شان را ربود. سپس به عمرو بن عميس بن مسعود ذهلي برخورد كرد كه او برادر عبدالله بن مسعود بود؛ و او را هم در راه حج نزديك قطقطانه كشت؛ گروهي از طرفداران او را هم با او از بين برد» (3).

معاويه، بسر بن ارطاة را خواست و او را به حجاز و يمن فرستاد و به او چنين گفت:

«حركت كن تا اين كه به مدينه مي رسي و مردم را متفرق كن و به هر كس كه رسيدي او را بترسان و اموال هر كس را كه در اطاعت ما نيست، غارت كن. وقتي وارد مدينه شدي، به آنان چنين بنماي كه تو قصد جان آنها را كرده اي و آگاهشان ساز كه بي گناه نيستند عذرشان پذيرفته نيست تا اين كه بپندارند تو بر آنان وارد مي شوي. سپس دست از آنان بردار. مردم ميان مدينه و مكه را بترسان و آواره ي شان نما....».

همچنين به او گفت:

«بر سرزميني وارد نمي شوي كه مردمش به طاعت علي (ع) هستند، مگر اين كه زبانت را بر آنها مي گشايي تا جايي كه دريابند كه هيچ راه نجاتي ندارند و تو بر

آنان مسلط هستي؛ سپس رهايشان كن و به بيعت با من دعوتشان نماي؛ هر كس كه سرباز زد او را بكش؛ شيعه ي علي (ع) را هر جا كه يافتي از بين ببر» (4).

بسر رفت و به مكه و مدينه يورش برد و سي هزار نفر را علاوه بر آنان كه سوزاند، كشت. (5).

( صفحه 50)

معاويه با اين سياست خشن، بعد از حكميت با مسلماناني كه در گرايش سياسي با او مخالف بودند به كارش ادامه داد. در كشتن و جو ترس و ارعاب و مصادره ي اموال افراط كرد و در زمين به فساد و تباهي پرداخت.

اين سياست را با شهادت امام علي (ع) هم ادامه داد اما اين بار سازمان يافته تر، خشونت بارتر و فراگيرتر بود.

مورخان براين نكته تأكيد دارند كه اين فضاي ترس و وحشت به حدي رسيده بود كه فرد ترجيح مي داد كه به او كافر يا زنديق گفت شود ولي شيعه ي علي (ع) ناميده نشود. (6) وضعيت آنها به جايي رسيده بود كه از بردن نام علي (ع) حتي در احكام ديني كه به فضيلتهايي كه امويان از آن مي ترسيدند، هراس داشتند. لذا مي گفتند: «ابو زينب روايت كرد» (7) ابو حنيفه مي گويد، بني اميه به سخن علي (ع) در احكام ديني توجه نمي كردند و آن را جدي نمي گرفتن و نامي از علي (ع) برده نمي شد.

نشانه ي حضرت (ع) در ميان مشايخ اين بود كه مي گفته: قال الشيخ (8).

امويان بر مردم وارد مي شدند تا فرزندشان را علي (ع) نام ننهند (9).

معاويه يك نسخه از دستورالعمل را به كارگزارانش سپرد و چنين نوشت:

«كسي كه چيزي از فضايل علي (ع) و خاندانش را روايت كند،

تعهدي به او نداري. لذا سخنرانان در هر كوي و برزن و بر هر منبري به لعن علي (ع) مي پرداختند و از او بيزاري مي نمودند و به او و خاندانش طعنه مي زدند».

«بدترين شرايط را مردم كوفه داشتند، چون شيعيان در آن جا زياد بودند؛ معاويه، زياد بن سميه را بر آنان گماشت و بصره را هم ضميمه آن نمود. او كه شيعيان را مي شناخت، به تعقيب و آزار آنها پرداخت، چون او در روزگار علي (ع) يكي از آنان بود. زياد آنها را در زير هر سنگ و گلي به قتل مي رساند؛ آنها را مي ترساند و دست و پاها را قطع مي كرد و چشمها را ميل مي كشيد و بر تنه ي درخت خرما به صليب مي كشيد. آنها را از عراق آواره

( صفحه 51)

مي ساخت و شخص سرشناسي از شيعيان در آن جا باقي نمي گذاشت.

«معاويه به كارگزارانش در سراسر قلمرو حكومتش چنين نوشت: به هيچ يك از شيعيان علي (ع) و خاندانش اجازه ي گواهي و شهادت ندهيد».

سپس به هر يك از كارگزاران خود در تمام سرزمينها چنين نوشت:

«بنگريد آن كس كه عليه او گواه و شاهد اقامه مي شود، آيا دوستدار علي (ع) و خاندانش است؛ اگر بود نامش را از دفتر پاك نماييد و روزي اش را قطع كنيد. دستور ديگري از پي آن فرستاد كه: هر كس را كه به هواداري اين گروه متهم ساختيد، شكنجه اش نماييد و خانه اش را ويران كنيد».

«اوضاع بر مردم عراق از همه جا سخت تر بود؛ بويژه در كوفه تا جايي كه يكي از شيعيان به خانه ي كسي مي آمد كه به او اعتماد داشت و رازش را به او مي گفت، از خدمتكارش بيم داشت و

با او سخني نمي گفت تا اين كه سوگندي سخت ميخورد تا رازش را فاش نسازد.... ماجرا به اين شيوه ادامه يافت تا اين كه حسن بن علي (ع) به شهادت رسيد و باز آشوب و فتنه فزوني گرفت؛ كسي باقي نماند مگر اين كه از جانش بيمناك و يا در زمين آواره بود» (10).

امام محمد بن علي بن حسين باقر (ع) اين وضع را چنين خلاصه فرمود:

«شيعيان ما در هر سرزميني كشته شدند و به اندك گماني دست و پاها قطع مي شود و هر كس كه اظهار دوستي به ما نمايد به زندان افكنده مي شود و يا اموالش غارت مي گردد و يا خانه اش ويران؛ بلا و مصيبت همچنان زياد مي گردد و اين اعمال تا زمان عبيدالله بن زياد، قاتل حسين بن علي (ع) به اوج مي رسد» (11).

حاكمان معاويه اين سياست را به طرز وحشيانه و وصف ناشدني بر عراق - مركز تشيع اعمال كرده بودند. زياد ابن سميه - سمرة ابن جندب را بر بصره گماشت و اين فرد خونريز به قتل و كشتار به حد افراط ادامه داد. أنس بن سيرين از كسي كه از وي پرسيد، چنين پاسخ داد:

( صفحه 52)

«آيا سمرة كسي را هم كشت؟ آيا كساني را كه سمرة كشت قابل شمارش است؟ زياد وي را بر بصره گماشت و خود به كوفه آمد و سمرة بن جندب هشت هزار تن را به قتل رساند. زياد به او گفت: آيا بيم داري كه بي گناهي را كشته باشي؟ در پاسخ به او گفت: اگر مثل آنان را بكشم، بيم ندارم» (12).

ابو سوار العدوي مي گويد:

«سمرة از اقوام من در صبحي، چهل و هفت

نفر را كشت كه قرآن را جمع آوري كرده بودند». (13).

سمرة در مدينه يك ماه ماند و خانه هاي اهل مدينه را ويران ساخت و به نزد مردم مي آمد و كسي نماند زيرا هرگاه به او گفته مي شد او در قتل عثمان دست داشته، فورا او را مي كشت. (14).

زنان قبيله ي همدان - همداني ها شيعه بودند - را به اسارت گرفت و در بازارها براي فروش برده شدند و اينها نخستين مسلماناني بودند كه در اسلام فروخته شده بودند (15) آن چنان كه بايد براي تقويت حكومت معاويه تلاش كرد و مي گفت: «خداوند معاويه را لعنت كند، اگر من خدا را اطاعت مي كردم آن گونه كه معاويه را اطاعت نمودم، هرگز مرا عذاب نمي كرد» (16).

زياد بن سميه، مردم را در قصرش جمع مي كرد و آنها را به لعن علي (ع) تشويق مي نمود و هركس كه خودداري مي كرد او را بر شمشير عرضه مي داشت (17) و جز كشتن، او را به انواع شكنجه، شكنجه مي كرد. در سخن مدائني اشاره هايي به آن شده است. اما ابن اثير مي گويد كه دست هشتاد و سه نفر از مردم كوفه را قطع كرده بود (18) در روزهاي آخر حكومتش قصد داشت كه تمام مردم كوفه را به بيزاري و لعن علي (ع) وا دارد و هر كس را كه از اين كار سرباز زند، بكشد يا منزلش را ويران نمايد، اما قبل از اجراي اين انديشه ي شوم از دنيا رفت. (19).

( صفحه 53)

همه ي اينها در كنار سياست كوچاندن و آواره نمودن بود كه هدفش افزايش مخالفت در عراق بوده است. در متن= ابن ابي الحديد از مدائني اشاره شد كه از مردم

كوفه و خانواده هاي شان - كه انقلابي ترين شيعيان بوده اند - پنجاه هزار نفر را در خراسان سكونت داد (20) و بدين وسيله قدرت مخالفت در كوفه و خراسان را با هم در شكست.

اين گزارش مختصري بود از سياستي كه به زندگي و امنيت مردم مي پرداخت، اما سياستي كه به روزي و در آمد آنها مي پرداخت كه از قبلي ها در سياهي و تيرگي و افراط در ستم كمتر نبوده است.

معاويه پس از گسترش كامل سلطه بر تمام سرزمينهاي اسلامي، بنا به طبيعت حكومت جديد مردم را با سخنان زير چنين خطاب نمود:

«اي مردم كوفه، آيا بر اين باوريد كه من با شما به خاطر نماز و زكات و حج جنگيدم؟ من مي دانستم كه شما نماز مي خوانديد و زكات مي داديد و حج به جاي مي آورديد، اما به اين خاطر با شما جنگيدم تا بر شما حكومت نمايم، اين را خداوند به من بخشيده است ولي شما به آن ميلي نداريد. بدانيد كه هر خوني را كه در اين راه ريخته شود، به هدر رفته و هر شرطي كه نموده ام، زير پاهايم مي گذارم»

قبل از اين هم كه صلح عملي شد چنين گفت: «ما به عنوان پادشاه بر اين امر خشنود هستيم» (21).

البته معاويه نسبت به اين روش كه در پيش گرفته بود، امين بود و هرگز از آن عدول ننمود.

مسلمانان شاهد ظلمي و ستمي از او بودند كه نظيرش را در گذشته نديده بودند. معاويه زيرك تر از آن بود كه براي ستمديدگان روزنه اي وانهد تا به بيان خشم و ناراحتي شان بپردازند؛ بلكه در نگاه به آينده بهتر آن بود كه بسياري را به صبوري و بخشش و شگفتي

از خود وا دارد تا او را توصيف نمايند. متون تاريخي و ادبي فراوان، انباشته از داستانهاي صبر و

( صفحه 54)

بخشش معاويه است، اما اندك دقتي حقيقت ماجرا را براي ما روشن مي سازد. اين بخشش تنها به تعدادي از مردم محدود بود و به ديگر توده ي مردم كه سخت نيازمند درهمي بوده اند، سرايت نمي كرد. بخشش معاويه تنها به همين طبقه اشرافي محدود بود كه به وسيله ي آنها به قدرت رسيده بود و توانست از نفوذ سياسي يا ديني آنها به توطئه ها يا جنگهايش مدد گيرد. اين طبقه از روساي قبايل طرفدار او و برخي از اشخاصي تشكيل شده بود كه حوادث نخستين اسلام آنها را به اجبار به مصاحبت با پيامبر (ص) واداشت؛ اگر اين بخششها نبود ترجيحا در صف دشمنان معاويه قرار مي گرفتند و ثروت و بخششهاي فراواني به افراد اين طبقه اختصاص يافت كه ديگر مردم را از خواسته هاي اساسي شان محروم مي ساخت. راويان رسمي (قصه پردازان) به انتشار بخشش معاويه در ميان مردم با استشهاد به بخششهاي گزافش به اين و آن پرداختند؛ راويان اين احاديث را روايت مي كردند و مورخان هم آنان را به عنوان افتخار معاويه ثبت مي كردند.

بخشش معاويه نسبت به برخي از دشمنانش، چيزي از محتواي حقيقت را تغيير نمي دهد؛ چون بخشش دشمنان وي را به مسالمت جويي وا مي داشت؛ هر چند كه آنان از پايداري ناتوان بودند اما اين امر منافات ندارد كه اگر خواسته هاي آنها برآورده نشود، بر او بشورند؛ در ضمن بر او دشوار نبود كه دريابد بهتر آن است كه با محروم ساختن آنها از امتيازات ثابت به اين دليل كه آنها رؤساي قبايل بوده اند، به

شورش وا ندارد.

وقتي به بررسي سياست مالي معاويه مي پردازيم بايد خط فاصلي بين شام و ديگر استانها قرار دهيم؛ چون شام از رفاه حقيقي بهره مند بود و راز آن هم اين است كه لشكر شام، ستون و تكيه گاه معاويه در جنگهايش بوده است و به معاويه ياري نمي رساندند مگر اين كه آنها را به وسليه ي پول و ثروت راضي نمايد. لذا مي بينيم كه براي لشكري كه حدود شصت هزار مرد جنگي بود، شصت ميليون درهم در سال هزينه مي كرد. (22) در ضمن نبايد فراموش كرد كه اين رفاه شانس همه عربهاي شام نبود بلكه براي قبايل يمني هم بود. اما قبايل قيس از دشواري زندگي رنج مي بردند، چون با توجه به اعتمادش به حكومت يمن به قيس اهميتي نمي داد و لذا بخشش او با تأخير صورت مي گرفت؛ يعني بعد از اين كه به واسطه ي قدرت

( صفحه 55)

قبايل يمني بر سلطه ي خويش بيمناك گشته بود. (23).

اما ديگر استانها، طبقات فقير و تهيدست طعم تلخ فقر و بيچارگي را چشيدند و از انواع بردگي و بيچارگي رنج مي بردند؛ بدون اين كه ميان مسلمانان و اهل ذمه تفاوتي باشد. معاويه به جمع مال توجه جدي مي نمود، بدون اين كه به منابع و شيوه هاي اخذ ماليات توجه نمايد؛ از قدرت خود بر منابع مالياتي و بيت المال، وسيله اي براي تسلط بر دشمنان مغلوب خود، كساني كه توان كنار زدن او از قدرت را نداشتند، استفاده نمود.

اينك برخي شواهد و مدارك در اين باب، معاويه به كارگزاران خود چنين نوشت؛ «بنگريد به آن كس كه عليه او شاهد و گواه اقامه شده است؛ اگر دوستدار علي (ع) و خاندانش است،

نامش را از دفتر حذف كنيد و حقوقش را قطع نماييد. در دستوري ديگر گفته است: هر كسي را كه به دوستي اين قوم متهم ساختيد، او را سخت شكنجه كنيد و خانه اش را ويران نماييد» (24).

چه بسيار اتفاق مي افتاد كه انصار بدن گناهي به سبب ياري رساندن به اهل بيت، بدون حقوق مي ماندند. (25).

اگر يكي از مسلمانان از آنان نافرماني مي كرد، حقوقش را قطع مي كردند، حتي اگر نافرمانان مردم يك سرزمين به طور كامل باشند. (26).

از روشهايي كه معاويه در وادار نمودن امام حسين (ع) به بيعت با يزيد به كار مي بست، مرحوم ساختن تمام بني هاشم از حقوقشان بود تا حضرت (ع) بيعت كند. (27).

به عاملش زياد بن سميه، در عراق چنين نوشت: «زرد و سياه را براي من به صف بكش». زياد هم به كارگزارانش چنين نوشت و به آنها فرمان داد تا ميان مسلمانان طلا و نقره تقسيم نكنند. (28).

به عاملش، وردان، در مصر چنين نوشت: «بر هر قبطي يك قيراط بيفزاي. اما

( صفحه 56)

وردان از معاويه عادلتر بود و چنين نوشت: «چگونه بر آنان بيفزايم؟ در روزگار آنها (29) بر آنان افزوده نگشت. (30).

اين كار معاويه در تشويق كارگزاران به جمع آوري مال بود و آنها هم راه هايي براي زياد گرفتن آن اختراع مي كردند (31) بر مردم مالياتي وضع كرد كه در عيد نوروز به او تقديم مي شد و حدود ده ميليون درهم ماليات گرفته مي شد (32) و او نخستين كسي بود كه مال مردم را به طور كامل مي گرفت. (33).

معاويه، سرزمين مصر را با ثروت و مردمش به عمرو بن عاص به عنوان ثروت حلال به او بخشيد. در سندي

كه براي او نوشت آمده است كه معاويه مصر و مردمش را به عنوان بخشش به عمرو بن عاص داده و هرگونه كه مي خواهد، دخل و تصرف نمايد. مصري كه علي (ع) به مالك اشتر، عهدنامه اي نوشت كه از بزرگترين سندهاي حقوق بشر در طول تاريخ به حساب مي آيد ولي نزد معاويه به عنوان يك كالا خريد و فروش مي گردد.

و اينك نمونه اي از رفتار عمرو بن عاص در مصر؛ يكي از اهل ذمه از او خواست تا مقدار جزيه اش را به او اعلام كند، در پاسخ چنين گفت:

«اگر از زمين تا سقف بدهي تو را از آن آگه نخواهم ساخت. چون شما خزانه ي ما هستيد؛ اگر (هزينه) ما زياد گردد، بر شام هم افزون خواهيم كرد؛ و اگر (هزينه) ما سبك گردد، بر شما هم آسان خواهيم گرفت» (34).

وقتي معاويه بر عراق مسلط شد، بيت المال را از كوفه به دمشق منتقل ساخت، مستمري مردم شام را افزايش داد و از مردم عراق كاست. (35) فلسفه اش را در انباشته سازي ثروت چنين توضيح داد:

«زمين از آن خداوند است و من خليفه ي او، آن چه از ثروت خدا كه مي گيرم از آن من است و آن چه را كه وا مي گذارم، براي من جايز است».

( صفحه 57)

معاويه شيفته ي آن بود كه بر مردم عراق - مركز دوستي اهل بيت - افرادي از دشمنان اهل بيت را حاكم كند تا سياست ترس و وحشت و خوار ساختن و گرسنگي دادن را در آنجا به آساني به مرحله ي اجرا در آورد؛ (بظاهر) امتيازاتي راكه مي توانست به مردم عراق بدهد، اعلام مي كرد اما مي دانست كارگزارانش - به سبب كينه شان

- آن را اجرا نمي كنند - بدين سان به شهرتي دست مي يافت بدون اين كه از اصل خصومتش دست برداشته باشد.

باز نمونه اي از فرمان او به مردم كوفه، كه به آنها ده دينار افزوده شود؛ كارگزار او در آن روزگار در كوفه، نعمان بن بشير از مهره هاي عثمان بود و نسبت به مردم كوفه به خاطر طرفداري از علي (ع) كينه داشت. نعمان ازاين كه فرمان را اجرا نمايد سرباز زد. مردم كوفه با او سخن گفتند ولي باز زير بار نرفت.

وقتي عبدالله بن همام سلولي از وي كمك خواست و از او يك قطعه حصير در خواست كرد در پاسخ گفت: «به خدا قسم اجازه نخواهم داد و هرگز آن را اجرا نخواهم كرد» (36).

بدين ترتيب مسلمانان از ثروت شان محروم شدند تا به رؤساي قبايل، فرماندهان نظامي و دروغگويان به خدا و پيامبر (ص) بخشيده شود.

اين سياست - سياست ترس و گرسنگي - نسبت به همه ي مسلمانان و بويژه هر كسي كه به دوستي علي (ع) و آل علي (ع) متهم بود، به اجرا در مي آمد. دوستي علي (ع) براي حكومت بني اميه به منزله ي سرطاني بود كه سعي در از بين بردن كامل آن نمودند.

(يوليوس و لهاوزن) تصويري از آثار سياه سياسي - اجتماعي به جاي مانده در جامعه ي عراقي آن روز را چنين ارائه مي نمايد:

«مردم عراق در نبرد با شاميان شكست خوردند... و در آمد سرزمين هايي كه بر آن چيره شده بودند، ازدست شان در رفت. به گونه اي شدند كه اندك پاداش بزرگان شان را مي پذيرفتند و تحت فرمان آنها بودند. آن صدقه هايي كه بدان نيازمند بودند، بر آنان چيره بود كه تخفيف يا حذف

آن در دست امويان بود. بنابراين جاي شگفتي نيست كه حكومت شام را سلطه ي سنگيني مي يافتند و هرگاه فرصت اجازه مي داد آماده دفع آن بودند.

( صفحه 58)

دشمني نسبت به امويان به سبب دشمني شان به پيامبر (ص) و عقيده ي اسلامي به واسطه ي شكايتها عليه سلطان، فزوني يافت كه اكنون شكايتها از امويان - به عنوان ياران سلطان - تكرار مي شود. كارگزاراني كه در اعمال قدرت بد عمل مي كردند و سرمايه هاي حكومت به جيب تعداد اندكي از مردم مي رفت و غير آنها هيچ بهره اي نداشتند.

سران قبايل و خانواده ها در كوفه از همان اول با اين احساس شريك بودند، اما وضع شان كه مسؤوليت بر دوششان مي افكند، آنها را واداشت تا به احتياط و حكمت عمل كنند و به انقلاب بي هدف دست نيازند؛ بلكه توده ي مردم را از آن باز مي داشتند. چون اينها اكنون به نام صلح و نظام، نفوذشان را تحت تصرف حكومت قرار مي دادند تا وضع شان را در خطر نيندازند. لذا بيش از هر زمان دشمنان شيعيان واقعي گشتند و دشمني شان روز به روز بيشتر مي شد؛ شيعه اي كه هرگز از دست يازيدن به وارثان پيامبر (ص) كوتاهي نكردند، بلكه بيشتر توجه كردند؛ و رويارويي با اشرافيت قبيلگي اوضاع را بر آنها تنگ مي كرد» (37).

( صفحه 59)

(1) هيت نام محلي بود كه كميل فرماندار آن جا بود.

(2) شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 86 - 85.

(3) شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 117 -116.

(4) همان، ج 2، ص 6و 7.

(5) همان، ج 2، ص 17؛ ماجراي مفصل بسر بن ارطاة درهمين جلد ص 3 تا 18 آمده است.

(6) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44.

(7) همان، ج

4، ص 73.

(8) مناقب ابو حنيفه، مكي ج 1، ص 117.

(9) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 17.

(10) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 تا 46.

(11) همان، ج 11، ص 44. 43.

(12) طبري، ج 6، ص 132.

(13) همان، ج 6، ص 122.

(14) همان، ج 6، ص 80.

(15) الاستيعاب، ج 1، ص 165.

(16) ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 212.

(17) مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 35.

(18) ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 73.

(19) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 58 و مروج الذهب، ج 3، ص 35.

(20) بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 128 و فيليپ حتي، تاريخ العرب، ج 2، ص 259 و 260.

(21) ابن اثير، الكامل، ج 6، ص 220.

(22) حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 475.

(23) زيدان جرجي، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 74 و 75.

(24) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 تا 46.

(25) زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 76.

(26) زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 76.

(27) ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 252 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 200.

(28) زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 79.

(29) ظاهرا منظور زمان خلفاست.

(30) تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 474.

(31) زيدان، التمدن الاسلامي، ج 2، ص 19.

(32) زيدان، التمدن الاسلامي، ج 2، ص 19.

(33) زيدان، التمدن الاسلامي، ج 2، ص 19.

(34) زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 79 و 80.

(35) يوليوس و لهاوزن، الدولة العربية و سقوطها، ص 158.

(36) ابو الفرج اصفهاني، الأغاني، دارالكتب، ج 16، ص 29 تا 32.

(37) يوليوس ولهاوزن، الدولة العربية و سقوطها، ص 56، 53، 52، 51.

سياست احياي درگيري قبيلگي و نژادي و سوء استفاده از آن

سياست احياي درگيري قبيلگي

و نژادي و سوء استفاده از آن

اسلام به ترك تعصب قبيلگي و نژادي فرا مي خواند و همه ي مردم را از حيث انسانيت برابر مي داند؛ اصول و قوانين اسلام هم بر اين ديدگاه درست و استوار به نژاد بشري مبتني است. در حديث آمده است كه:

«مؤمنان برادر يكديگرند، خونشان با هم برابر است و كوچك ترين آنها به عهد و پيمان شان تلاش مي كند و نسبت به ديگران با هم متحدند».

از پيامبر (ص) روايت شده است كه در خطبه ي حجة الوداع فرمودند:

«اي مردم، خداوند بلند مرتبه نخوت جاهلي و تفاخر به آبا و اجداد را از شما زدوده است؛ همگي از آدم هستيد و آدم هم از خاك؛ عرب بر غير عرب جز به تقوا برتري ندارد».

همچنين از ايشان روايت شده است كه:

«هر كس كه زير پرچم ناداني بجنگد و به خاطر عصبيت خشمگين شود و يا به عصبيت فرا خواند و يا به عصبيت ياري نمايد، به مرگ جاهلي مرده است».

( صفحه 60)

خداوند هم در قرآن كريم، معيار اسلامي برتري و تفاضل را چنين بيان فرموده است:

«اي مردم ما شما را از مردم و زني آفريديم، و شما را ملت ملت و قبيله قبيله گردانيديم تا با يكديگر شناسايي متقابل حاصل كنيد. در حقيقت ارجمند ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست. بي ترديد، خداوند داناي آگاه است» (1).

اسلام با اين روحيه ي فراخ انساني، عربها را به نگرش به اختلاف قبايل و ملتها فرا خواند، با اين روحيه ي فراخ انساني كوشيد تا قبايل مسلمان عرب را به يك امت واحد تبديل نمايد كه تفاخر قبيلگي جاهلي آن را از هم نگسست. اسلام كوشيد تا همه ي مسلمانان را -

علي رغم اختلاف وطن و زبان شان - به يك امت يك پارچه بدل سازد؛ امتي كه وحدت عقيده و هدف سرنوشت آنها را به هم پيوند مي دهد.

پيامبر (ص) هم در طول حيات شان با سخنان و اعمالشان به تمركز اين نگرش اسلامي در وجدان مسلمانان تلاش كردند و آن را حقيقتي زنده در انديشه شان جاي دادند و بعد از ايشان علي (ع) آن را ادامه دادند و ايشان هم در طول زندگي شان، بعد از مشاهده ي انحراف عظيم در دوره ي عثمان از اين نگرش اسلامي و گرايش خطرناك به روح جاهلي و عصبيت قبيلگي - كه او و كارگزارانش به آن راه مي رفتند - به آن فرا خواندند (2) تا كنون نيز شور و حرارت نبرد در اين زمينه را حس مي كنيم؛ هر چند كه آثار كلامي در اين موضوع از دست حوادث علي رغم كمي آن سالم مانده است تا بر عمق ديدگاهي دلالت كند كه به شكل گيري ساختار قبيلگي جامعه نظر داشت و ما را به آگاهي از ميزان خطر اين شكل گيري در جامعه ي

( صفحه 61)

اسلامي رهنمون شود. از بارزترين آثار باقي مانده از سخنان آن حضرت (ع) در اين باب، خطبǢي قاصعه مي باشد؛ اين خطبه سندي پر اهميت است كه بر ديدگاه آن حضرت (ع) دلالت دارد (3).

اما معاويه در دو حوزه از اين روح قبيلگي بهره جست و در گفتار و كردار تعصب قبيلگي قبايل عربي را تحريك نمود تا حكومتش را از طريق سران قبايل تضمين نمايد و برخي از قبايل را به وسيله ي برخي ديگر وقتي كه از قدرت و سلطنت خود بيمناك مي شد، دفع مي كرد. وي تعصب نژادي عرب

را به طور كلي عليه مسلمانان غير عرب تحريك مي كرد كه مورخان آنان را موالي مي ناميدند.

در روزگار امام علي (ع)، معاويه به توطئه عليه حكومت آن حضرت از طريق تحريك روح قبيلگي رد ميان مردم عراق مي پرداخت؛ گاهي براي رهبران اين قبايل اميتازات مادي و اجتماعي خاص رهبران قبيلگي در شام را آشكار مي كرد؛ لذا شام پناهگاه كساني بود كه امام علي (ع) به خاطر جنايتي كه انجام داده بودند يا خيانتي كه كرده بودند، خشم گرفته بود؛ يا اميد كساني بود كه در پي ثروت و قدرت بودند: چون نزد معاويه از احترام و بخشش و منزلت بالاي اجتماعي برخوردار بودند.

امام (ع) به سهل بن حنيف، فرماندارش در مدينه درباره ي گروهي از مردم مدينه كه به معاويه پيوسته بودند، چنين نوشت:

«آنان دنيا گراياني هستند كه به دنيا روي آوردند و شتابان به سوي آن رفتند؛ عدالت را ديدند و شناختند و از آن به خوبي آگاه هستند؛ و دانستند كه مردم نزد ما برابرند، لذا به انحصار طلبي گريختند؛ ننگ و زشتي بر آنان باد».(4).

معاويه هميشه افرادي از اين دست در جامعه ي عراق مي يافت و به خاطر تنگناهاي زندگي و شرايط دشوار و به اميد دست يافتن به زندگي بهتر به او نزديك مي شدند. (5).

معاويه نيز از اين احساسي كه به تحريك اين روحيه در زمان مناسب سازگار باشد، بهره مي جست؛

( صفحه 62)

به گونه اي كه كار او با آن چه كه انصاف و عدالت با آن سازگاري داشته باشد، هماهنگ بود؛ مثلا به «شبث بن ربعي» كه از جانب علي (ع) با دو تن از رؤساي قبايل عراق در صفين نزد او آمده بودند، چنين

گفت:

«نخستين نشانه ي حماقت و كم خردي تو، قطع رابطه ي تو با اين شخص بزرگ و رئيس قبيله يعني سعيد بن عاص همداني است» (6).

از جمله موارد ديگر يرد باب نزاعي است كه پيرامون رياست قبيله ي كنده و ربيعه رخ داده بود؛ رياست قبيله كنده و ربيعه به عهده أشعث بن قيس كندي بوده است كه علي (ع) او را عزل نمود و به حسان بن مخدوج از قبيله ي ربيعه سپرد. وقتي اين خبر به معاويه رسيد، شاعري از قبيله كنده را تشويق كرد تا شعري بسرايد و اشعث و قبيله اش را تحريك نمايد شاعر هم شعري سرود كه منزلت أشعث و قبيله اش را ستود و حسان و ربيعه را هجو نمود. اما مردم يمن كه به قصد معاويه پي برده بودند، شرع بن هاني چنين گفت:

«اي مردم يمن، رئيس شما چيزي جز تفرقه بين شما و ربيعه را نمي خواهد». (7).

بدين ترتيب مي بينيم كه معاويه در پي شعله ور نمودن عصبيت قبيلگي ميان قبايل عرب بوده است و ميان آنها دشمني و كينه مي افكند و عقده ها و كينه هاي جاهلي را بر مي آشفت.

معاويه در سال 38 هجري، ابن الحضرمي را به بصره فرستاد تا آتش فتنه ميان قبايل آن جا را تحريك و يادآوري خاطرات جنگ جمل و كشته شدن عثمان، شعله ور نمايد. به او گفت:

«به ميان قبيله مضر رو و مراقب ربيعه باش و نسبت به أزد اظهار دوستي نما و مرگ عثمان بن عفان را خاطر نشان كن و جنگي را كه در آن، آنها را از بين برده ام، به يادشان آور. به كساني كه اطاعت ورزيده اند، از امور دنيا و كالاي نيكو ببخش».

ابن الحضرمي تا حد

زيادي موفق شد تا كينه ي قبايل را بر آشوبد.گويي آتشي كه

( صفحه 63)

ابن الحضرمي ميان قبايل بصره شعله ور ساخته بود به قبايل كوفه هم به سبب خويشاوندي نسبي بين قبايل، رسيده بود. علي (ع) در خطاب به قبايل كوفه در همين مناسبات چنين فرموده اند:

«هرگاه مردم را ديديد كه ميانشان كينه و دشمني وجود دارد و به عشيره و قبيله فرا مي خوانند، با شمشير قصد سر و صورتشان كنيد تا به خدا و قرآن و سنت پيامبرش پناه برند؛ اما آن تعصب از جانب شيطان است؛ از آن دست برداريد تا رستگار شويد و نجات يابيد».(8).

وقتي با معاويه براي خلافت بيعت شد، تمام سرزمينهاي اسلامي تابع او نشده بودند. مثلا شيعيان به علي (ع) و خاندانش ارادت مي ورزيدند و خوارج هم با شيعيان در دشمني با بني اميه همداستان بودند. در ضمن قبايل عراقي از انتقال بيت المال به شام و برتري دادن مردم شام بر عراق در دريافت مقرري و بخشش چندان خوشبين نبوده اند (9).

به علاوه بسياري از مسلمانان، پيروزي بر بني اميه را پيروزي بت پرستي بر اسلام قلمداد مي كردند، لذا به اين دلايل نسبت به بني اميه و سلطه خودخواهي و زنده كردن كينه هاي كهن و گرايش به روح جاهلي، اظهار تنفر مي كردند (10).

معاويه با اين موج تند خشم و كينه اي كه حكومتش با آن مواجه شده بود به روشهاي متعددي مقابله كرد؛ شايد مهم ترين آنها مشغول ساختن گروههاي اعتقادي مخالف حكومت اموي به همديگر و تحريك روحيه ي قبيله گرايي در اين چارچوب فراگير بوده است كه مسؤول اختلاف افكني و تفرقه بين قبايل با برانگيختن كينه هاي كوچك و ايجاد حالتي از پراكندگي كه

وحدت بخشي آن دشوار و مانع نگاه واقع گرايانه به حكومت اموي مي شد. معاويه بدين سبب توانست نيروي مخالف خود را به عواملي دروني كه از درون خود جريان مخالف بر مي آمد، دچار تفرقه نمايد.

اين سياست، آن گونه ي برتر نزد معاويه نسبت به ديگر قبايل نبوده است بلكه در رابطه با خود خاندان بني اميه نيز چنين سياستي را در پيش گرفت. چنان كه ولها وزن مي گويد: وي

( صفحه 64)

مي كوشيد تا اختلاف را ميان گروههاي مختلف خاندان اموي در مدينه هم وارد سازد تا بدين ترتيب عظمت و قدرت آن ها را نيز از بين ببرد. (11).

وقتي سياست معاويه نسبت به خاندانش اين چنين باشد، ديگر نبايد انتظار داشت كه نسبت به ديگر قبايل كه از آنها نسبت به حكومتش بيمناك بود، رفتار بهتري داشته باشد؛ چون انگيزه هاي مشترك آنها در مخالفت با معاويه متحد مي ساخت.

البته اگر كسي در پي كشف اين رفتار معاويه باشد چندان با مشكل مواجه نخواهد شد، چون تاريخ زندگي او از اين گونه مسائل فراوان است.

هنر او در بهره جويي از شاعران مصر خود كه در افكار عمومي تأثير زيادي داشته اند، به خاطر منافع خاص خود وي را واداشت تا از اين شاعران در اين عرصه استفاده نمايد؛ لذا آنها را تشويق نمود تا در موضوع فخر و هجا كه در ميان قبايل جاهلي رايج بود، شعر بسرايند. (12).

از جمله موضع شاعر معويه يعني اخطل در برابر انصار بود؛ شاعران انصار، هجو معاويه را بر مبناي ديني ادامه مي دادند ولي اخطل با هجو قبيلگي و جاهلي پاسخ آنها را مي گفت و درباره ي آنها چنين سرود:

ذهبت قريش بالمكارم و العلي

و اللؤم تحت عمائم

الانصار (13).

«قريش، بزرگيها و بزرگواريها را از بين برد و پستي زير دستار انصار پنهان است».

البته شناخت انگيزه هايي كه معاويه را به چنين موضع گيري در برابر انصار كشاند، دشوار نيست؛ چون آنها در جبهه ي مخالف حكومت اموي در كنار خاندان برجسته ي قريش قرار داشتند كه معاويه آن را حفظ نمود تا بني اميه به حكومت دست يابد؛ از طرفي آنها چندان به چيرگي دشمنان اسلام و پيامبر (ص) به حكومت به اين سادگي خوشبين نبودند و شايد به نظر او تحريك كينه هاي كهن كه جنگهاي اسلام به جاي گذاشت، مسؤول اتحاد بين انصار و

( صفحه 65)

مخالفين قريش حكومت بني اميه باشد.

از طرفي مي بينيم كه معاويه به تفرقه ي بين انصار با تحريك كينه هاي جاهلي بين دو قبيله ي اوس و خزرج مي كوشيد و يكي را به وسيله ي ديگري دفع مي كرد. وي با چيره دستي به اين هدف دست يافت و آوازه خوانان را تشويق مي كرد تا شعرهاي جاهلي را بخواند كه قبايل عرب در قبل اسلام به وسيله ي آن به شور و هيجان مي آمدند. ابو الفرج اصفهاني مي گويد:

«طويس، شيفته ي شعري بود كه اوس و خزرج در جنگهاي خود گفته بودند؛ وي با اين كار در پي تشويق و تحريك بود؛ كمتر مجلسي بود كه اين دو قبيله جمع شوند و طويس در آن مجلس شعر بخواند و حادثه اي رخ ندهد... وي رازها را بر ملا كرد و كينه ها را بر مي آشفت». (14).

مثلا عبدالله بن قيس غطفاني از قبيله قيس عيلان، بر كثير بن شهاب حارثي ظلم نود و مردمي از قبيله هاي يمني به معاويه نوشتند كه بزرگ ما را فرد پستي از غطفان ضربه زد، اگر صلاح

مي داني از أسماء بن خارجه انتقام بگيري! معاويه آنها را نادان خطاب كرد و كثيربن بن شهاب گفت: به خدا قسم به تنهايي از بزرگ مضر انتقام خواهم گرفت؛ معاويه خشمگين شد و عبدالله را أمان داد وآزاد نمود و آن چه را كه بر سر ابن شهاب اؤرده بود، باطل شمرد و نه از او انتقام گرفت و نه ديه اي بر او تعيين كرد. (15).

اگر بدانيم كه با اخلاص ترين مردم به علي (ع) در عراق از قبايل يمن بوده اند، بر ما روشن مي گردد كه چرا معاويه نسبت به قبيله ي مضر عراق نسبت به يمني ها در عراق تعصب داشت. علاوه بر اين، وقتي قدرت و حاكميت از داوري ميان اختلافات قبايل سرباز مي زند، خود قبايل مي كوشند تا از يكديگر انتقام بگيرند و اين همان نتيجه اي است كه معاويه به آن چشم اميد دوخته بود.

اما در شام نسبت به يمني ها در بربر مضري ها تعصب مي ورزد و به قبيله ي كلب كه يمين بودند نزديك مي شود با «ميسون» مادر يزيد، دختر بجدل (رئيس قبيله كلب) ازدواج مي كند.

( صفحه 66)

يزيد هم با يكي از افراد اين قبيله ازدواج كرد. معاويه در جنگها و توطئه هايش به اين قبيله و ديگر قبيله هاي يمني مثل عك، سكاسك، سكون، غسان و... تكيه مي كرد. به مضري هاي شام ستم مي كرد و به قبيله ي قيس چون مضري بودند، مقرري وضع نكرد؛ چون به كمك ياران يمني اش اعتماد زيادي داشت. مثلا مسكين دارمي، شاعري كه از زبانش بيم مي رفت، از معاويه خواست تا براي او مقرري وضع نمايد ولي چون مضري بود، معاويه نپذيرفت ولي مسكين شعري گفت كه به وسيله ي آن دل معاويه را نرم نمايد

باز هم توجهي ننمود. اين دوستي موجب بزرگي يمني ها شد و خشم مضري ها شدت گرفت و به حكومت گردنكشي نمودند و قيس و ديگر عدناني ها هم فروتي نمودند. معاويه چيزي از برخي يمني ها شنيد كه هراس در دلش افكند و به اين نتيجه رسيد كه يمني ها را به وسيله ي مضري ها دفع كند. در همان وقت چهار هزار دينار براي قيس و عدناني ها مقرر كرد و براي مسكن دارمي چنين پيام فرستاد:

«براي تو كه در سرزمين خودت هستي، مقرري وضع نموديدم، اگر مي خواهي آن جا يا نزد ما بماني، چنين كن؛ چون مقرري ات خواهد رسيد». (16).

سياست كارگزاران معاويه بر شهرهاي زير نفوذ خلافت، همان سياست معاويه بود. فرمانداران او نيز به تحريك تعصب هاي قبيلگي مي پرداختند تا عليه او متحد نگردند و به درگيريها و اختلافات بين خود مشغول گردند. «ولهاوزن» درباره يا اين پديده چنين مي گويد:

«... فرمانداران آتش اين دشمني - يعني دشمني ميان قبيله ها - را شعله ور مي ساختند. تحت فرمان آنها تنها تعداد اندكي پليس بودند و بقيه فرقه ها و دسته هايي از جنگجويان كه قدرت دفاع در قبيله ها بودند و هرگاه احساس مي كردند كه بايد اقدام نمايند. مشغول ساختن قبايل و دفع آنها به وسيله ي يكديگر براي آنها

( صفحه 67)

مهيا بود و مي توانستند قدرتشان را بين آنها تثبيت نمايند. چه بسيار اتفاق مي افتاد كه والي به يك قبيله عليه ديگري تكيه نمايد كه عموما به قبيله اش تكيه مي كرد كه با خود آورده بود. و هرگاه فرماندار جديدي مي آمد، قبيله ي ديگري به قدرت راه مي يافت. در نتيجه قبيله اي كه از حاكميت دور مي ماند، دشمن سرسخت قبيله اي مي شد كه به حاكميت راه يافته بود. بدين ترتيب ويژگيهاي

قبيلگي به سياست و دشمني بر سر غنيمتهاي سياسي آلوده شده بود» (17).

زياد بن سميه از ماهرترين فرمانداران معاويه در اين عرصه بود. درباره ي او آورده اند كه وقتي خواست حجر بن عدي كندي را دستگير كند، به محمد بن أشعث كندي دستور داد تا او را دستگير نمايد كه هدفش از اين كار ايجاد شكاف در قبيله كنده بوده است كه از قدرتمندترين قبايل به حساب مي آمده است. وي با اين كار مي خواست از وحدت آنها آسوده خاطر گردد و طرفداران حجر و محمد را به دشمنان تازه اي مشغول سازد. اما هوشياري حجر اين فرصت را از زياد گرفت و خود را داوطلبانه تسليم نمود. (18).

ولهاوزن درباره ي او چنين مي گويد:

«... در واقع وي در كوفه به واسطه پليس، شورش شيعه ي كوفه را سركوب نكرد بلكه به كمك خود قبايل بوده است.... غيرت و تعصب موجود بين قبله ها وي را قادر ساخت تا آنها را به وسيله ي يكديگر از بين ببرد». (19).

باز درباره ي او چنين مي گويد:

«... زياد متوجه شد كه چگونه قبايل را يكي به وسيله ي ديگري دفع كند و چگونه آنها را وا دارد تا به خاطر او كار كنند؛ و البته در اين كار موفق بوده است» (20).

( صفحه 68)

پسرش عبيدالله نيز همين رفتار پدر را در پيش گرفت، وقتي كه معاويه وي را بعد از پدر بر بصره گماشت. درباره ي او دراين جريان نقل شده است كه ميان دو دوست شاعرش يعني، أنس بن زنيم ليثي و حارثة بن بدر فداني، دشمني افكند كه يكي را به هجو ديگري و قبيله اش مجبور ساخت تا اينكه ميان آن دو اختلاف شديد به وجود آمد،

عبيدالله در ايجاد اختلاف ميان آن دو موفق بوده است. (21).

مغيرة بن شعبه، والي كوفه از جانب معاويه هم همين رفتار را در پيش گرفت؛ وقتي به فرمانداري كوفه رسيده بود توانست كوفيان را از مبارزه ي فعال امويان باز دارد. (22).

وي اصرار داشت كه به وسيله ي شيعيان كوفه و بصره به جنگ خوارج برود و براي اين هدف، لشكري از آنان تجهيز نمود.

فرجام اين سياست، بازگشت مجدد دشمني ها و كينه هاي كهني بوده است كه در ميان قبايل از قبل وجود داشته است؛ نتيجه ي آن ظهور شعر سياسي، حزبي و قبيلگي بوده است. آتش هجو ميان شاعران شيعه وخوارج و اموي برافروخته شد و همچنين آتش هجو و افتخارات قبيلگي ميان خود قبايل هم بالا گرفت وشاعران قبيله به انگيزه ي طرفداري از قبيله به احزاب كمك مي كردند. مثلا اخطل به امويان پيوست و در برابر قيس عيلان، دشمنان قبيله اش يعني تغلب ايستاد و اخطل هم عليه جرير به فرزدق پيوست؛ چون جرير سخنگوي قيس عليه تغلب بود و فرزدق هم تميمي و قيس عيلان هم جرير را مؤاخذه مي كرد.

اين تعصب قبيلگي، شكل ديني به خود گرفت، وقتي كه قبايل به جعل حديث در فضيلت خود مي پرداختند و آن را به پيامبر (ص) نسبت مي دادند. وقتي نزاع قبايل بر سر رياست و افتخار و شرف جدي مي شد، احاديث را بابي براي ورود به مفاخره مي يافتند؛ چنان كه به شعر هم به اين نيت روي آورده بودند؛ چه بسا احاديثي در فضيلت قريش، انصار، اسلم، غفار، اشعري ها، حميري ها، جهني و مزينه جعل شده بود (23) معاويه هم برخي

( صفحه 69)

از دين فروشان را به جعل احاديث در

ستايش خود مو خاندانش اجير كرده بود؛ شايد اين تلاشهاي او ديگران را واداشت تا در ستايش قبيله ي خود به جعل حديث بپردازند.

بدين ترتيب معاويه روح دشمني و نفرت ميان قبايل عرب را بيدار كرد و اين قبايل به كينه هاي ناچيز مشغول شده بودند و از رويارويي با دشمن واقعي شان يعني حكومت بني اميه غفلت نمودند. سران اين قبايل هم به سعايت نزد پادشاهان اموي و بدگويي نسبت به دشمنان خود مشغول مي شدند و معاويه و جانشيان او به عنوان داور بين دشمنان توانستند در شعله ور ساختن آتش دشمني بين آنها موفق گردند. اين وضع آنها را هميشه در موضع جانبداري از حاكمان و مخالفت با انقلابيون وا داشت تا امتيازات داده شده به آنها را حفظ نمايند؛ لذا در برابر هر گونه تلاشي كه به قصد انقلاب عليه وضع موجود بود، مي ايستادند و حتي در به كارگيري نهايت نفوذ و هوشياري در اين راه براي تأكيد بر جانبداري كامل نسبت به حاكميت، از هم گوي سبقت مي ربودند. ولهاوزن در اين باره مي گويد:

«وضعيت سران قبايل آنها را به اين سمت و سو كشاند كه به احتياط و دقت عمل كنند و لذا به قيامي كه هدفمند نبود، دست نمي يازيدند و حتي توده ي مردم را وقتي كه به آن سو مي رفتند، مانع مي شدند. اينها به نام صلح و نظام، نفوذشان را در اقدام حكومت قرار مي دادند تا وضعيت شان با خطر مواجه نشود». (24).

شواهدي كه بر درستي اين ديدگاه كه به سبب رشد فزاينده ي روح قبيلگي سرنوشت مسلمانان به اين وضع رسيده دلالت دارد، فراوان است كه به برخي از آنها اشاره خواهد شد.

كار ديگري كه معاويه

در اين زمينه به آن دست يازيد، تحريك روح تعصبت نژادي عرب عليه مسلمانان غير عرب بوده است. اين موضع را رؤساي قبايل عراق تشويق كردند تا جايي كه به امام علي (ع) چنين سفارش مي كردند:

«اي پيشواي مؤمنان؛ اين ثروتها را ببخش و اين بزرگان عرب و قريش را بر موالي و غيرعرب برتري بخش و با آن دسته از مردم كه از مخالفت آنها بيم داري، مدارا كن.»

( صفحه 70)

سخن آنها ناظر به عملكرد معاويه بود ولي امام علي (ع) به آنها چنين پاسخ گفت:

«آيا به من فرمان مي دهيد كه پيروزي را از راه ستم نسبت به كساني كه ولايت مرا پذيرفته اند، كسب كنم؟ به خدا سوگند تا زماني كه روزگار برقرار است و شب و روز ادامه دارد، چنين نخواهم كرد». (25).

اما سياست بني ايمه نسبت به موالي به گونه ي ديگري بوده است. عربي با يك موالي (26) نزد عبدالله بن عامر به مخاصمه پرداختند. موالي به عرب گفت: خداوند مثل تو را در ميان ما زياد نگرداند. عرب گفت: خداوند مثل تو را در ميان ما افزون گرداند. به او (عبدالله بن عامر) گفته شد: او تو را نفرين مي كند و تو او را. گفت: آري، راه ما را آب و جارو مي كنند و كفشهاي ما را مي دوزند و لباسهاي ما را مي بافند.»

گفتند: براي قضاوت تنها عرب شايستگي دارد؛ معاويه، احنف بن قيس و سمرة بن جندب را خواست و به آن دو گفت:

«من اين رنگين پوستان را ديدم كه تعدادشان زياد گشته و رشته ي پيشينيان را مي گسلند؛ گويي به يورش از جانب آنها به عرب و خليفه مي نگرم، مي بينم كه بخشي

را مي كشم و بخش ديگر را براي برپايي بازار وآباداني راه رها خواهم كرد».

اين موضع خصمانه نسبت به موالي باعث خواري و پرداختن ماليات و جزيه و خراج و محروم شدن از مقرري مي شده است. سربازان موالي بدون حقوق مي جنگيدند و مي گفتند: تنها سه گروه نماز را باطل مي كنند: الاغ، سگ و موالي. آنها را به كنيه نمي خواندند و تنها به نام و لقب صدا مي زدند و در يك صف با عربها راه نمي رفتند. آنها را در پيشاپيش كاروان نمي فرستادند. اگر موالي بر غذايي حاضر مي شدند بر بالاي سر آنها مي ايستادند و اگر موالي را به خاطر سن و فضل و علمش غذا مي دادند، او را بر سر راه نانوا مي نشاندند تا

( صفحه 71)

بر بيننده پنهان نگردد كه او از عرب نيست. آنها را براي نماز ميت دعوت نمي كردند، اگر عربي حاضر بود و هر چند هم نادان و ناآزموده باشد.

خطبه خوان در مجلس خواستگاري از پدر دختر و يا برادرش خواستگاري نمي كرد بلكه از اربابش خواستگاري مي نمود؛ اگر او راضي بود، ازدواج مي كرد و گرنه، نه؛ و اگر پدر يا برادر بدون اجازه ي ارباب دختر را به ازدواج كسي در مي آوردند، ازدواج باطل بود. هر چند همبستري صورت گرفته بود و غير شرعي شمرده مي شد.اگر عربي از بازار مي آمد و با او چيزي بود و كسي از موالي را مي ديد، بار را به او ميداد تا ببرد. اگر او را سواره مي ديد و عرب دلش مي خواست سوار شود، بايد چنين مي كرد (27).

اين برخورد غير انساني نسبت به موالي موجب تفرقه مسلمانان و انباشته شدن كينه و دشمني ميان آنها و از بين رفتن نظارت

مردمي بر حاكمان مي شد.

اين درد ويرانگر به تدريج در پيكره ي امت اسلامي نفوذ كرد تا اين كه آن را از هم پاشيد و وحدت و اتحادي را كه اسلام پايه ريزي كرده بود، از بين برد و آن را در گرداب جنگهايي سخت و طاقت فرسا افكند و روابط دوستي و الفت را گسست و ميان قبايل تخم كينه و خشم پاشيد. اين سياستي كه معاويه و جانشينان او براي تحكيم قدرت شان با از بين بردن وحدت امت پي ريزي كرده بودند، عامل قطعي در نابودي شان و در نهايت علت غلبه ي دشمنان شان بر آنها بوده است. (28).

( صفحه 72)

(1) حجرات (49) آيه ي 13.

(2) در آغاز اين بررسي بيان كرديم كه روح قبيلگي تقريبا در آغاز اين زمان برانگيخته شد؛ آري روزگار عثمان روزگار برجسته شدن و ظهور آثار تخريبي آن بر جامعه ي اسلامي است. اين عصبيت از خود عثمان ظهور يافت وقتي كه بني اميه بر مردم حاكم شدند. بسياري از مسلمانان اين عمل را تعصب قبيلگي و دور از روح اسلام به شمار مي آوردند. سعيد بن عاص والي كوفه روزي در جمع بزرگان ما قبايل در پاسخ يكي از آنان گفت: «عراق بستان قريش است» و مالك اشتر در پاسخ او چنين گفت: «آيا مي پنداري كه عراق كه خداوند آن را به شمشيرهاي مان به ما بخشيده است، بستان تو و قوم توست؟» لذا ميان قريش و ديگر قبايل از همان زمان اختلاف به وجود آمد رك: جرجي زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 57 و 58. رفتار معاويه در شام و عبدالله بن سعد بن أبي سرح در مصر و عبدالله بن عامر در بصره

را نيز به اين مطلب مي توان افزود.

(3) نهج البلاغه، ج 3، ص 23 تا 48. و رك: در اسارت في نهج البلاغه، نجف 1956 از نگارنده در فصل المجتمع و الطبقات الاجتماعي، و الواعظ، در اين فصل بررسي كاملي در اين موضوع صورت گرفته است.

(4) نهج البلاغه، ج 4، ص 73 و 74.

(5) نصر بن مزاحم، كتاب صفين، ص 345، 108، 8 و 346.

(6) نصر بن مزاحم، كتاب صفين، ص 209 و 311.

(7) همان، ص 153 و 156.

(8) طبري، ج 4، ص 84 تا 86. و شرح نهج البلاغه.

(9) ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 108.

(10) حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي 7 ج 1، ص 278 و 279.

(11) ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 112 به نقل از طبري؛ شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 19 به نقل از جاحظ كه مي گفت: «معاويه دوست داشت كه ميان قريش تفرقه افكند.».

(12) بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 148؛ احمد أمين، قصة الادب في العالم، ج 1، ص 372.

(13) احمد الشايب، تاريخ الشعر السياسي، ص 308 و 309.

(14) الاغاني، چاپ ساسي، ج 2، ص 170 و تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 535 و فجر الاسلام، ص 280.

(15) تاريخ الشعر السياسي، ص 160 و 161.

(16) زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 74 و 75. معاويه بااين كار دوستي مسكين دارمي را جلب نمود. همين مسكين دارمي، جانشيني يزيد را با اين اشعار زيبا جلوه مي داد:

«اي كاش مي دانستم كه ابن عامر، مروان و سعيد چه مي گويند. اندكي آرام، خداوند هر جاي كه بخواهد (خلافت) را باز مي گرداند. آن گاه كه خداوند منبر غربي را خالي نمايد، پيشواي مؤمنان، يزيد خواهد

بود». تاريخ الشعر السياسي، ص 241. فراموش نكنيم كه بيت نخست به اين ستيزي كه در دورن خاندان اموي وجود دارد، گواهي مي دهد و به كساني چون عبدالله بن عامر، مروان بن حكم و سعيد بن عاص در اين نزاع اشاره دارد.

(17) ولهاوزن، الدولة العربية، ص 58.

(18) نزد يكي از دوستان حجر يعني قبيصة بن ربيعة عبسي هشداري نسبت به اين روشها را مي بينيم. وي به ابوشريف بدري وقتي آمده بود تا در مرج عذرا حجر را به شهادت رساند چنين گفت: «شر بين قبيله من و قبيله ي تو خوابيده است، پس كسي جز تو مرا بكشد. او نيز به حكم قرابت رهايش كرد و قضاعي او را كشت».

(19) ولهاوزن، الدولة العربية، ص 105 و 106.

(20) همان، ص 207.

(21) الاغاني، ص 21.

(22) بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلامية، ج 1، ص 146.

(23) احمد اميني، فجرالالسلام، ص 213.

(24) الدولة العربية، ص 52.

(25) شمس الدين، محمد مهدي، دراسات في نهج البلاغه، ص 174 -170؛ نهج البلاغه.

(26) موالي جمع مولا در اين جا به معناي برده است از باب توهيني به غير عرب، بخصوص ايرانيان، موالي مي گفتند (مترجم).

(27) ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 2، ص 260 و 261. احمد امين، ضحي الاسلام، ج 1، ص 18 تا 34 و زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 60 تا 64 و 91 تا 96.

(28) براي اطلاع بيشتر درباره ي قبيله گرايي رجوع كنيد: بلاذري، أنساب الاشراف، ج 1، ص 18 تا 34. فيليپ حتي، تاريخ العرب، ج 2، ص 350 تا 352. بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 156 و 157 و لهاوزن، الدولة العربية، صص 165 تا 173 و 403 و

414 تا 415 و 418 و 419. حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، صص 337 تا 341 و سيد امير علي، مختصر تاريخ العرب، صص 63 و 67 و 78 و 113 و 114.

سياست تخدير ديني و از بين بردن روح انقلابي

سياست تخدير ديني و از بين بردن روح انقلابي

«مهم ترين عيبي كه هميشه بر امويان گرفته مي شود آن است كه از حيث اصول و فروع، خطرناك ترين دشمنان پيامبر (ص) بوده اند؛ آنها به اجبار در آخرين لحظه ها اسلام آورده بودند و سپس موفق شده بودند كه نتيجه ي حكومت دين را به سوي خود تغيير دهند كه اين اولا به خاطر ضعف عثمان و سپس خوب به كارگيري نتايج قتل او بوده است. آنها اساسا صلاحيت رهبري امت محمد (ص) را از دست داده بودند و از بدبختي هايي كه حكومت ديني دچار آن شده بود از كه آنها حاكمان آن شده بودند. با اين كه آنها هميشه غاصب حكومت بوده اند. آنها از حيث ارتش در شام قدرتمند بودند ولي اين قدرت نمي تواند به حق تبديل گردد». (1).

مسلمانان با اين چنين احساساتي با حكومت بني اميه مواجه شدند. معاويه مي خواست بر اين احساس عمومي به سلاح دين چيره شود، چنان كه قصد داشت به درهم شكستن قدرت روحي و معنوي مسلمانان هم به اين طريق متوسل شود. معاويه در اين

( صفحه 73)

ميدان ماهرانه عمل كرد و شرايط هم كاملا به آن چه كه مي خواست، هماهنگ بود.

تاريخ نام برخي از بزرگان و برجستگان عمال معاويه را كه در اين زمينه فعاليت داشته اند، آورده است:

ابن ابي الحديد به نقل از ابو جعفر اسكافي آورده است:

«معاويه گروهي از صحابه و گروهي از تابعين را به روايت

اخبار زشت در باب علي (ع) گماشت كه اين خبرها متضمن نفرت و بيزاري از حضرت (ع) بوده است. آنها را موقعيتي بخشيد كه به آن رغبت يابند. لذا آنها به جعل مطالبي پرداختند كه معاويه مي پسنديد. از جمله آنها ابوهريره، عمرو بن عاص و مغيرة بن شعبه و از ميان تابعين هم عروة بن زبير بوده اند.» (2).

معاويه از اين افراد در راه ايجاد توجيه ديني قدرت و سلطنت بني اميه يا حداقل بازداشتن توده ي مردم از انقلاب با مانع دروني يعني خود دين كه با موانع بيروني مثل گرسنگي دادن، ترس و وحشت ايجاد نمودن و تفرقه ي قبيلگي هماهنگ بود، بهره مي جست. به علاوه وظيفه ي اساسي ديگري كه معاويه بر دوش اين افراد افكند و آن هم جعل حديث بوده است. كه متضمن دشمني نسبت به علي (ع) و اهل بيت و نسبت دادن آن احاديث به پيامبر (ص) بود. متن= زير ميزان گسترش اين شبكه اي كه معاويه تشكيل داده بود و ميزان هماهنگي آن با خواسته هاي او را به خوبي بيان مي كند.

معاويه به كارگزارانش چنين فرمان داد:

«هر كس كه چيزي از فضيلتهاي ابوتراب و خاندانش روايت كند، تعهدي به او نداري».

سخنرانان در هر كوي و برزن و بر هر منبري علي (ع) را لعن مي كردند و از او بيزاري مي جستند.

معاويه به كارگزارانش نوشت كه گواه هيچ يك از شيعيان علي (ع) و اهل بيت او را نپذيرند؛ وچنين دستور داد:

( صفحه 74)

«به طرفداران و دوستدارن عثمان و كساني كه فضيلتها و مناقب او را روايت مي كنند، توجه نماييد؛ به مجالسشان رويد و آنها را به خود نزديك سازيد و اكرامشان نماييد؛ و نام

هر يك از آنان و نام پدر و قبيله اش را براي من بنويسيد».

آنها چنين كردند تا اين كه در فضيلت و مناقب عثمان زياده روي نمودند؛ اين به خاطر آن بوده است كه معاويه به آنها صله، لباس، پيشكش و زمين مي داد و به عرب و غير عرب چنين مي كرد. لذا در هر شهر اين وضع گسترش يافت و در ساختن خانه و دنياگرايي با هم به رقابت مي پرداختند. بنابراين كسي از مردم نزد يكي از كارگزاران معاويه نمي رفت كه به روايت حديث در باب فضيلت و منقبت عثمان بپردازد مگر اين كه نام او نوشته مي شد نام او را گرامي مي داشتند بر اين روش چندي گذشت،

«آنگاه به كارگزارانش نوشت كه حديث درباره ي عثمان زياد شد و در هر شهر و آبادي شايع گشت. هرگاه اين نامه ام به شما رسيد، مردم را به رواي در باب فضيلتهاي صحابه و خلفاي نخستين فراخوانيد. هرگز روايتي را كه يكي از مسلمانان در فضيلت ابو تراب روايت مي كند، رها مسازيد مگر اين كه روايتي مخالف آن درباره ي صحابه بياوريد. چون اين براي من بهتر و مايه ي چشم روشني من و باطل كننده ي دليل ابو تراب و شيعيان اوست».

احاديث زيادي در مناقب صحابه روايت شد كه ساختگي بودند و حقيقت نداشتند. مردم هم در روايت احاديث در اين باب سخت مشغول شده بودند تا جايي كه در سر منابر هم آنها را بيان مي كردند و به معلمان و نويسندگان هم القا مي شد و آنها به كودكان و جوانان، روايتهاي زيادي را آموختند و همان گونه كه قرآن را فرا مي گرفتند، اين مطالب را هم فرا ميگرفتند. آنها حتي دختران

و زنانشان و خدم و حشم شان را نيز آموزش دادند لذا حديث ساختگي فراوان شد و تهمت و بهتان رواج يافت. فقيهان و قاضيان و حاكمان نيز به اين سمت و سو گرايش يافتند. بيش از همه ي مردم، قاريان رياكار و نابخرداني كه اظهار فروتني و زهد مي كردند دچار اين بليه شده بودند. لذا به حديث سازي روي آورده بودند تا بدين وسيله نزد

( صفحه 75)

حاكمان منزلتي يابند و به آنها نزديك شوند و به مال و منال دست يابند. اين وضع همچنان ادامه داشت تا اينكه امام حسن (ع) از دنيا رفتند و گرفتاري و آشوب بالا گرفت. (3).

ابن عرفه معروف به نفطويه - از محدثان بزرگ و برجسته - در تاريخش مطلبي آورده است كه با اين خبر مناسبت دارد. گفته است:

«بيشتر احاديث ساختگي در باب فضيلتهاي صحابه در روزگار بني اميه جعل شده است تا جاعلان به آنها نزديك شوند. آنها مي پنداشتند كه بني اميه بدين وسيله مي خواهند، بني هاشم را خوار نمايند.» (4).

بخشش معاويه در اين باره كاملا پيداست. او به سمرة بن جندب، چهار هزار درهم بخشيد تا اين آيه را روايت كند كه درباره علي (ع) نازل شده است:

«و از ميان مردم كسي است كه در زندگي اين دنيا سخنش تو را بر آن چه در دل دارد گواه مي گيرد، و حال آن كه او سخت ترين دشمنان است. و چون برگردد (يا رياستي يابد) كوشش مي كند كه در زمين فساد نمايد و كشت و نسل را نابود سازد، و خداوند تباهكاري را دوست ندارد». (5).

و همچنين روايت كند كه اين آيه هم درباره ي ابن ملجم نازل شده است:

«و از ميان

مردم كسي است كه جان خود را براي طلب خشنودي خدا مي فروشد، و خدا نسبت به اين بندگان مهربان است» (6).

او هم روايت كرد. (7).

اما ابوهريره كه معاويه به او پاداش فرمانداري مدينه را داد، از قول پيامبر (ص) مطالبي درباره ي علي (ع) و بني اميه روايت كرد كه با ذوق و اهداف سياسي معاويه سازگاري داشت. (8).

( صفحه 76)

در ارتباط با آن چه كه برخي از متون از آن پرده مي دارند، سيماي سياست معاويه در حذف نمادهاي با محتواي تاريخي است كه بيانگر ارزش ديني مشخص با تأثير اجتماعي مي باشد؛ چون اين نمادها تصاويري تاريخي در ارتباط با زندگي پيامبر (ص) و مبارزه به خاطر پيروزي اسلامي را منعكس مي كنند و در ذهنها بر مي انگيزانند.

از جمله اين سياستها متني كه از آن پرده بر مي دارد و در بردارنده ي اين مطلب است كه معاويه و عمرو و بن عاص خواستند امكان حذف نام «انصار» را كه اوس و خزرج از روزگار پيامبر (ص) به آن مشهور بوده اند، بيازمايند. در قرآن، مسلمانان مدينه انصار نام گرفتند و مسلمانان مكه هم مهاجرين. (9).

البته هدف از اين كار، زدودن قدرت معنوي انصار به واسطه همين لقب از آنان است. عمرو بن عاص به معاويه گفت: «اين چه لقبي است اي پيشواي مؤمنان؛ مردم را نسبهاي شان بازگردان. معاويه گفت: از اين زشتي بيمناكم. گفت: اين كلمه اي است كه مي گويي؛ اگر كارگر افتاد، آنها را معيوب ساختي» اما انصار كه متوجه اين كار شدند آن را با هوشياري رد كردند. (10).

اين مكتب - مكتب معاويه در روايت و حديث - دست به جعل انواع حديث پيامبر (ص) زد. از جمله ي اين

احاديث آنهايي است كه به توهين درباره ي علي (ع) و خانواده اش مي باشد؛ معاويه نهايت تلاشش را در اين حوزه اي كه بيان كرده ايم و شيوه ي معاويه نام دارد، به كار بست. (11).

( صفحه 77)

از ديگر سياستها اموري است كه به ستايش بني اميه - بويژه عثمان و معاويه - باز مي گردد و آنها را به مرتبه قديسان بالا مي برد. مثل آن روايتي كه ابو هريره از قول پيامبر (ص) نقل كرده است كه:

«خداوند در وحي به سه نفر اعتماد كرده است: من و جبرييل و معاويه».

و يا پيامبر (ص) تيري به معاويه داد و فرمود:

«اين را بگير تا مرا در بهشت بيابي... و يا من شهر علمم و علي (ع) در آن و معاويه حلقه آن در».

و يا فرمود: «بعد از من دچار اختلاف و فتنه مي شويد. كسي پرسيد اي رسول خدا به چه كسي روي آوريم؟ فرمود: به امين و يارانش. كه منظور عثمان مي باشد».

از ديگر سياستها اين بود كه مسلمانان را از انقلاب بر حذر مي داشت و تسليم شدن را براي آنها خوب جلوه مي داد و به آنان چنين تفهيم مي كرد كه انقلاب عليه ظلم و تلاش در پي ايجاد نظام عادلانه، عملي است مخالف با دين، بديهي است كه چنين سخناني از خدا و رسولش صادر نشده است.

از جمله ي اين احاديث آن است كه عبدالله بن عمر نقل كرد است كه:

«پيامبر (ص) فرمود: بعد از من انحصار طلبي و اموري را خواهيد ديد كه آنها را زشت مي دانيد. گفتند: اي رسول خدا، چه دستوري مي فرماييد؟ فرمود: حق آنها را بپردازيد و از خداوند حقتان را بخواهيد».

و يا:

«هر كسي از اميرش چيزي ببيند كه

از آن ناخشنود است، بايد بر آن صبر نمايد. كه هر كس يك وجب از جماعت دور شود به مرگ جاهلي مرده است».

( صفحه 78)

و يا:

«ناگواريها و پيشامدهايي خواهد بود؛ هر كسي كه بخواهد امور اين امت دچار تفرقه شود او را با شمشير بزنيد؛ هر كس باشد». (12).

عجاج روايت كرده است كه ابوهريره به من گفت:

«از كجا هستي؟ گفتم: از مردم عراق. گفت: نزديك است كه گروهي از مردم شام نزد تو آيند و از تو صدقه (13) بستانند؛ اگر نزد تو آمدند، از آنان استقبال كن. هرگاه پا به آن جا گذاشتند در دورترين نقطه ي آن باش و آنها و شام را رها كن. تو را بر حذر مي دارم كه به آنها ناسزا گويي؛ چون اگر ناسزا گويي، پاداشت از بين مي رود و آنها هم صدقه را از تو مي گيرند؛ و اگر شكيبايي ورزي، در روز قيامت در ترازوي اعمال تو خواهد آمد». (14).

چنين احاديثي مسلمانان را به فروتني و تسليم نسبت به حاكمان ستمگر فرا مي خواند و شورش و انقلاب عليه آنها را به خاطر ستاندن حقشان، حرام قلمداد مي كردند. اين احاديث مردم را به صبر در برابر رستم و گرسنگي و تهديد و ارعاب فرا مي خواند، چون موضع گيري نسبت به آن مخالفت دينداري است.

واعظان و محدثان جيره خوار، اين سخنان مسموم را در دل و جان توده ي مسلمانان مي ريختند و بدين وسيله آنها را از شورش و انقلاب باز مي داشتند و افسار مي زدند و آن را به دين نسبت ميدادند و (چنين القاء مي كردند) كه دين چنين كاري را نمي پسندد؛ و بدين وسيله مردم را از اعتراض به سياست ظالمانه و

تلاش براي بهسازي وضع شان باز مي داشتند.

اين نوعي انحراف و گمراه سازي ديني است كه امويان براي تثبيت حكومتشان ابداع كرده بودند. اما نوعي ديگر از اين انحراف كه امويان به مهارت به كار گرفته اند، تأسيس

( صفحه 79)

فرقه هاي ديني - سياسي بود كه تفسيرهاي ديني براي توده ي مردم ارائه مي كردند كه به قدرت امويان كمك مي كردند و كارهايشان را توجيه مي نمود.

از نمونه هاي بارز در اين عرصه، فرقه ي مرجئه مي باشد. امويان با شيعيان، كه بني اميه را غاصبان ميراث پيامبر (ص) مي شمردند و با خوارج، كه آنها را كافر مي پنداشتند و انقلاب عليه آنها و كنار زدن آنها را از قدرت واجب مي دانستند، چنين مواجه مي شدند. هر يك از اين دو فرقه در برابر ادعاي شان دلايل ديني مي آوردند كه امويان در برابر آن دلايلي نداشتند و لذا فرقه ي مرجئه را ايجاد نمودند كه دلايلي در برابر دلايل شيعه و خوارج ارائه مي نمودند و در برابرشان در عرصه ي نبرد سياسي - ديني مي ايستادند.

ابن ابي الحديد روايت مي كند كه معاويه اظهار جبر و ارجاء مي نمود و لذا معتزله او را به اين خاطر تكفير نمودند. (15).

مرجئه، ايمان را امري قلبي خالص به شمار مي آوردند كه براي بيان آن نيازي به عمل نيست؛ آدمي كافي است كه در دل مؤمن باشد تا اسلام او را امان دهد و ظلم و تجاوز بر او حرام گردد. آنها مي گفتند:

«گناه، با وجود ايمان زياني نمي رساند؛ چنان كه با وجود كفر، طاعت سودي نخواهد داشت. مي گفتند: ايمان، باور قلبي است، هر چند كه به زبان اظهار كفر نمايد و بت بپرستد و در سرزمين اسلام پايبند يهود و مسيحيت باشد، اگر در چنين وضعي

بميرد، نزد خداوند با ايمان كامل از دنيا رفته است و از بهشتيان خواهد بود» (16).

نتيجه ي منطقي اين گونه انديشه آن است كه امويان از مؤمنان هستند؛ هر چند كه مرتكب گناهان كبيره گردند (17) نتيجه ي اين انديشه آن است كه مرجئه با خوارج و شيعيان در نبرد با امويان و از بين بردن حكومتشان، موافق نبوده اند؛ چون حكومت امويان، حكومتي بود شرعي كه شورش عليه آن جايز نيست. مرجئه نمي پذيرفتند كه بي توجهي خلفاي اموي نسبت به اجراي احكام شريعت، همچون ديگر حاكمان در اسلام، براي محروم شدن از

( صفحه 80)

حقوقشان كافي است. (18).

مرجئه اين انديشه ها را ميان توده ي مسلمانان به قصد تخدير و رويگرداني شان از شورش عليه امويان، منتشر مي كردند.

امويان با اين كه هر دعوت و فراخواني ديني را كه با روحيه شان سازگاري نداشت، به شدت برخورد مي كردند، نسبت به مرجئه بر عكس عمل مي كردند. اين فرقه را حمايت مي كردند و نسبت به رهبرانش نرمش به خرج مي دادند. البته اين بدان دليل بود كه معاويه خودش اساس آن را بنياد نهاد و گفتيم كه معاويه هم قائل به جبر و ارجاء بود.

پيداست موضعي كه مرجئه نسبت به امويان گرفته بودند، كاملا با درك كساني كه خواسته هاي علويان را تأييد مي كردند، در تعارض بود و دو بيت زير (كه هجو است) ديدگاه شيعه نسبت به مرجئه را به تصوير مي كشد:

«اگر فردي از مرجئه را ديدي و تو را شادمان نمد؛ كه قبل از مرگش به دردش بميرد. ياد علي (ع) را برايش زنده كن و بر محمد (ص) و آل محمد (ص) درود فرست». (19).

در كنار آن چه گذشت، امويان به سبك ديگري از گمراه

سازي و انحراف ديني براي تثبيت حكومت شان و رويگرداني مردم از شورش عليه آنها روي آوردند. امويان با خطر نابود كننده اي به سبب اعتقاد به آزادي اراده و اختيار مواجه شده بودند؛ يعني انسان موجودي است كه نوع رفتار و عملش را در زندگي انتخاب مي كند. و وقتي آزاد باشد، نسبت

( صفحه 81)

به اعمالش مسؤول است چون هر نوع آزادي در پي اش مسؤوليت خواهد بود.

اين اعتقاد براي امويان كه مردم را از نظارت بر آنها و كردارشان متفرق مي ساختند، خطرناك بود. لذا بر اين اعتقاد و طرفداران آن سخت گرفتند و به عقديه اي در برابر آن يعني اعتقاد به جبر دست يازيدند. (20) عقيده اي كه در عرصه ي سياست با آنها سازگاري داشت، چون به مردم چنين القا مي كرد كه وجود بني اميه و اعمالشان، هرچند ستمگرانه و عجيب است، سرنوشت محتوم آنها از جانب خداوند است و تغيير و تبديل آن امكان ندارد و شورش عليه آنها هم هيچ فايده اي در بر نخواهد داشت. لذا معاويه - چنان كه گفتيم - براي توجيه كارهايش در برابر جمهور مردم به جبر و ارجاء تظاهر مي نمود، چون سرنوشتي تغيير ناپذير است و درباره ي او كه حاكم ديني است هيچ جاي بحث و گفتگو نبايد باشد.

لذا معاويه ناگزير بود به انتشار انديشه هاي ويژه اش پيرامون دو عقيده يعني جبر و ارجاء ميان مسلمانان به كارگزاران و مبلغانش، از جمله داستان سرايان، دستور دهد. ليث بن سعد مي گويد:

«اما داستانهاي ويژه، آنهايي هستند كه معاويه به وجود آورده است و شخصي را بر اين داستانها گمارد. وقتي از نماز صبح فارغ مي شد، مي نشست و به حمد و ثناي خداوند و

درود بر پيامبر (ص) مي پرداخت و براي خليفه و خانواده و لشكر و خدم و حشمش دعا مي كرد و مخالفان و تمام مشركان را نفرين مي نمود» (21).

شخصي را هم مأمور كرد ك بعد از نماز صبح و مغرب داستان سرايي كند و براي او و مردم شام دعا نمايد (22) حتما اين دعا سرآغازي بود كه قصه گو، قصه را با آن آغاز مي كرد و سپس به داستان سرايي مي پرداخت.

آدمي چون معاويه نسبت به فوايد زيادي كه عقيده ي جبر ممكن بود براي وي داشته باشد و هدف او را پيش ببرد، غافل نبوده است؛ او و ديگر امويان به خوبي مي دانستند كه

( صفحه 82)

خانواده ي شان براي مسلمانان قابل تحمل نبودند و اين را هم مي دانستند كه در نظر بسياري از زير دستانشان، غاصب و چپاولگرند و به انواع ابزار زور و شكنجه به قدرت رسيده اند و دشمنان خاندان پيامبر (ص) و قاتلان انسانهاي پاك و بي گناه هستند. هر چند كه عقيده اي در ميان مردم رواج داشت كه آنها را از شورش و انقلاب عليه آنها و كارگزاران شان باز مي داشت و آن هم عقيده ي به جبر بوده است؛ عقيده اي كه به مردم القا مي كرد، خداوند از ازل حكم نموده است كه اين خانواده به قدرت برسد؛ لذا كارها و اعمالشان چيزي جز نتيجه ي قضا و قدر الهي نيست؛ به همين خاطر براي آنها و حكومتشان بسيار خوب خواهد بود كه اين انديشه ها در ذهن مردم ريشه بدواند (23).

از شعر هم در كنار متون ديني در راه تحكيم اين انديشه ها استفاده شده است؛ معاويه بنا به قول بروكلمان، قادر بود از تأثير زياد شاعران روزگارش در افكار

عمومي براي منافع خانوادگي اش بهره گيرد. (24).

معاويه - و حاكمان بني اميه بعد از او - با رضايت به شاعران شان گوش مي سپردند و حتي اين شاعران را تشويق مي كردند و شعري بگويند كه در آن قدرت و حاكميت شان را سرنوشتي محتوم از جانب خداوند قلمداد كنند و بهمين خاطر ممكن نبود كه مؤمنان عليه آنها قيام كنند.

مثلا معاويه در نظر اخطل چنان كه او را توصيف كرده، در يك لحظه ي غفلت و بي خبري به پادشاهي نرسيده، بلكه خليفه و جانشين خداوند است؛ و پيروزي و موفقيتي كه به آن دست يافته است، ناشي از اسباب طبيعي نبوده است بلكه ناشي از صنع خداوندي بوده است. مثلا گفته است:

«به سوي مردي كه نمازهاي نافله اش به ما نمي رسد و خداوند او را پيروز گردانيده است؛ سپس پيروزي بر او گوارا باد.

( صفحه 83)

كسي كه وارد سختيها گشت و بختش بلند است؛ جانشين خداوند و بر او نعمت باريدن مي گيرد».

بني اميه - به نظر اخطل - بر غير امويان نه به واسطه ي گذشته ي نيكوي شان در جاهليت برتري دارند و نه به شجاعت شان، بلكه به خداوند آنها را برتري داده است؛ بر سر نيزه كردن قرآنها در صفين توطئه اي نبوده است كه از ذهن عمرو عاص تراوش كرده باشد بلكه الهام خداوندي بوده است. و بالاخره اين خداوند بود كه به آنها در انتقام از خون عثمان قدرت بخشيده است و آنها را به حكومت رسانده است. (أخطل مي گويد):

«نياكان شان كاملند و خداوند آنها را برتري داده است و نياي غير آنها ناقص و بي خيراند.»

«آنها كساني هستند كه خداوند دعاي شان را اجابت نموده، وقتي كه اسبان به هم

برخورد كردند و شكيبايي ورزيدند».

«و در روز صفين آن گاه كه چشمها ترسان بر زمين بود، وقتي از پروردگارشان كمك و ياري خواستند، آنها را كمك نمود».

«بر كساني پيروز نمود كه عثمان را ظالمانه كشتند».

«خداوند از پيروزي بازشان نداشت از او توانائي خواستند به آنها بخشيد».

اخطل هم مثل ديگر شاعران روزگارش داراي روح جاهلي است كه فضيلت را به نسب خانوادگي و تفاخرهاي جاهلي مي شناسد نه در رابطه با خداوند؛ پيروزي هم به شجاعت و قدرت و زيادي لشكر و زيركي شناخته مي شود نه به خداوند (25) اين انديشه ي ديني است كه به خاطر كثرت ذكر خداوند به تصوف شبيه است نه ناشي از طبيعت آدمي چون أخطل؛ الهام شده از ممدوح او يا از كساني است كه معاويه آنها را براي سامان دادن انديشه هاي خاص خود كه در ميان مردم رواج يابد، پراكنده كرده است، چه اين كه به روايت از پيامبر (ص) باشد و چه به وسيله ي شعر.

( صفحه 84)

مسكين دارمي درباره ي ولايتعهدي يزيد چنين مي گويد:

«ايكاش مي دانستم كه ابن عامر و مروان و سعيد بن عاص چه مي گويند؛»

«فرزندان خلفاي خداوند؛ اندكي آرام، خداوند رحمان هر جا كه بخواهد آن را باز مي گرداند».

«آن گاه كه منبر غربي را خداوند خالي نمايد، پيشواي مؤمنان، يزيد خواهد بود».

همان گونه كه اعتقاد به جبر براي توجيه وضع خاندان أموي به طور كلي به كار گرفته شده، در آرام كردن توده ي مردم نيز، آن گاه كه ناگزير مي شدند تا به ظلم و سركشي رفتار حاكمان و كارگزاران بينديشند، هم به كار گرفته مي شده است. (26).

(1) ولهاوزن، الدولة العربية، ص 53. تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 278 و 279.

(2) شرح

نهج البلاغه، ج 4، ص 61.

(3) شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 تا 46.

(4) شرح نهج البلاغه، ج 11، صث 46.

(5) بقره (2) آيه ي 204 و 205.

(6) همان، آيه ي 207.

(7) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73.

(8) همان، ج 4، ص 67، 64 تا 69.

(9) لقب انصار در قرآن دو بار به همراه لقب مهاجران در دو آيه ي سوره ي توبه شآمده است كه دار موضع مدح و ثناي خداوند درباره ي آنها مي باشد.از جمله «و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم بأحسان رضي الله عنهم و رضوا عنه و أعد لهم جنات تجري تحتها الانهار خالدين فيها أبدا ذلك الفوز العظيم «. (آيه ي 101) و «لقد تاب الله علي النبي و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه في ساعة العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رؤوف رحيم». (آيه ي 118).

(10) ابو الفرج اصفهاني، الاغاني، چاپ دارالكتب، ج 16، ص 43، 42 و 48.

(11) پيداست كه اين گرايش، سياستي ثابت در وظايف فرهنگي به شمار مي آيد. مثلا مي بينيم كه هشام بن عبدالملك از ابن شهاب زهري مي خواهد كه درباره ي آيه ي «و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم» بگويد، منظور علي (ع) است. او نپذيرفت و گفت: منظور عبدالله بن أبي بن سلول است. وقتي خالد بن عبدالله قسري - حاكم عراق در روزگار هشام بن عبدالملك - از ابن شهاب زهري خواست كه سيره ي پيامبر (ص) را بنويسد، ابن شهاب گفت: به او گفتم: از سيره ي علي (ع) هم چيزي به ذهنم مي آيد آيا آن را هم ذكر كنم؟ اما خالد قسري اجازه نداد كه ابن

شهاب در اين باره چيزي بنويسد مگر اين كه با طعن و سرزنش همراه باشد. رك: احمد امين، ضحي الاسلام، ج 2، ص 326، چاپ پنجم؛ به نقل از الأغاني، ج 19، ص 59.

(12) اين چنين مطالب را در بخاري و ديگر كتابهاي حديث خواهيد يافت.

(13) در اين جا منظور از صدقه زكات واجب مال است.

(14) ان قتيبه، عيون الاخبار، ج 1، ص 7.

(15) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 340.

(16) ابن حزم، الفصل في الملل و النحل، ج 4، ص 204.

(17) فيليپ حتي، تاريخ العرب، ج 2، ص 316.

(18) وقتي يزيد بن عبدالملك بن مروان به خلافت رسيد گفت: به شيوه ي عمر بن عبدالعزيز رفتار كنيد و چهل شب اين چنين مكث كرد و چهل پير را آوردند و شهادت دادند كه خلفا، محاسبه و عذاب ندارند. ابن كثير ص 232. طبري (ج 6، ص 593) نقل كرده است كه: گروهي از مرجئه به سرپرستي مردي به نام ابو رؤبة به يزين بن ملهب بن ابي صفرة در شورش عليه يزيد بن عبدالملك بن مروان پيوستند. وقتي مسلمة بن عبدالملك براي كوبيدن شورش آمد و يزيد بن مهلب، مردم را به جنگ تشويق كرد، ابن رؤبة گفت: ما آنها را به كتاب خدا و سنت پيامبرش فرا خوانديم و به گمانشان پذيرفتند و لذا نبايد مكر و حيله نماييم و بدشان را بخواهيم. يزيد بن ملهب به آنان گفت: واي بر شما، آيا بني اميه را تأييد مي كنيد، آنها خواستند كه شما را پاسخ مثبت دهند تا به وسيله ي شما خيالشان آسوده باشد و به مكر و حيله بپردازند. آنها گفتند: گمان نمي بريم كه

چنين كنيم مگر اين كه ما را اجابت كنند در چيزهايي كه گمان برده اند آن را از ما پذيرفته اند».

(19) در اين باره رك: احمد أمين، فجر الاسلام، 279 تا 282 و 291 تا 294 و ضحي الاسلام، ج 3، ص 316 تا 329، گلدزيهر، العقيدة و الشريعة في الاسلام، 75 تا 77 و 295 حاشيه ي شماره ي 20.

(20) موريس گودفردا، النظم الاسلاميه، ص 39، «در اختلافي كه پيرامون جبر و اختيار به وجود آمد، خلفاي اموي از انديشه ي انكار اراده در افعال آدمي حمايت مي كردند.

(21) فجر الاسلام، ص 159.

(22) همان، ص 160.

(23) احمد امين در ضحي الاسلام، ج 3، ص 81 مي گويد: «چنان كه پيداست، بني اميه سخن گفتن در باب آزادي اراده را تنها از نظر ديني نمي پسنديدند بلكه از نظر سياسي هم نمي پسنديدند، چون اعتقاد به جبر در خدمت سياست شان بوده است. نتيجه ي جبر آن است، خداوندي كه امور به دست اوست بني اميه را بر مردم حاكم گردانده است و حكومتشان به حكم قضا و قدر الهي است و لذا بايد در برابر قضا و قدر تسليم بود».

(24) تاريخ الشعوب الاسلامية، ج 1، ص 148.

(25) اخطل هم جيره خوار بوده و گرنه خوب مي دانسته است.

(26) أحمد أمين، ضحي الاسلام، ج 3، ص 81 و 82، گلدزيهر، العقيدة و الشريعة في الاسلام، ص 85 تا 87.

آثار سياست معاويه بر جامعه ي اسلامي

آثار سياست معاويه بر جامعه ي اسلامي

ديديم كه چگونه سياست ظلم و گرسنگي دادن، انگيزه ي آزادي در دل و جان را خفه ساخت و توده ي مردم را واداشت تا به زندگي ذليلانه و زير ستم از ترس دچار شدن به نگون بختي و بيچارگي در زندگي، رضايت دهند. و ديديم

كه روح قبيلگي، انسان مسلمان را از هدفهاي بزرگش كه اسلام به او هديه كرده بود بازداشت و او را به هدفهاي ديگري مشغول ساخت كه با ديدگاه تنگ قبيلگي و بت جديد قبيله مربوط مي شد.

لذا يك عامل رواني يعني ترس و عامل اجتماعي يعني وضوح قبيلگي، انسان مسلمان را از انقلاب و اعتراض باز مي دارد و او را به رضايت دادن به زندگي همراه با نگون بختي و محروميت و ظلم تسليم مي كند؛ اما اين دو عامل نمي توانستند رضايت باطني را به خاطر روح پريشان و در عذابش جلب نمايند، بلكه هميشه به خاطر سكوت در برابر حكومت بني اميه و بي عملي در راه پاكسازي جامعه از منكرات، احساس گناه مي كردند. اين احساس گناه مسؤول آن بود كه او را در نهايت به غلبه بر ترس و پاره نمودن غل و زنجير قبيلگي كه او را در بند كرده بودند، وا دارد.

اما اين ركن سوم از اركان سياست اموي يعني انحراف ديني، مسؤول ايجاد توجيه

( صفحه 85)

ديني وضع اجتماعي نادر جامعه ي اسلامي بوده است. مراد از آن واداشتن توده ي مسلمان به سكوت در برابر انتقاد و بي عملي نسبت به هر گونه تلاش براي تغيير شرايط به وضعيت بهتر بوده است؛ بدين ترتيب احساس گناه از وجدان توده ي مردم پنهان مي ماند و اين احساس همان است كه هرگاه ميزان فشار شدت گيرد، به انقلاب منجر مي شود. اما وقتي احساس گناه از بين رود، جامعه به استقرار خواهد رسيد؛ بنابر اين عامل رواني و ديني فرد را به تسليم شدن سوق مي دهد اما عامل اجتماعي وي را استوار مي سازد، لذا حاكمان مطمئن مي شوند كه

اقدامات آنها هيچ اعتراضي نزد توده ي مردم را بر نخواهد انگيخت.

اين همان وضعيت رواني كساني است كه گرفتار شيوه هاي امويان در تخدير ديني گشته اند؛ اما آنهايي كه گرفتار اين گونه تبليغات نشده اند و دامها و دروغهاي امويان بر آنان كارگر نيفتاد، وضع ديگري داشتند كه غم انگيزتر از اين وضع نبوده است.

وضع اين افراد به دو گانگي شخصيت منجر شد. سياست مالي معاويه و شيوه ي وحشيانه او در شكنجه ي دشمنان بي سلاحش به نفاق و سكوت واداشتن و تظاهر نمودن به خلاف آن چه اعتقاد داشتند - براي رسيدن به دنياي معاويه - و دست يازيدن به روح قبيلگي كه بر آنها تحميل مي شد كه بدون تأمل و انديشه از سران قبله پيروي نمايند، كارگر افتاد. اين وضع نادر و ناگوار، وضعيتي است كه بر آنان تحميل مي شد كه هميشه باورهاي حق شان را پنهان نمايند و آن چه را كه قدرت و حاكميت از آنها مي خواهد، اظهار نمايند. لذا در ميان آنها دوگانگي شخصيت به وجود آمد. راز اين وضع ناگوارا و تراژديك و دراز مدت كه انقلابيون و شورشگران عليه حاكمان اموي عباسي و ستمگران بعد از آنها در آن به سر مي بردند، به اين دو گانگي شخصيت بارز مي گردد.اين دو گانگي در پراكنده ساختن طرفداران انقلاب با تأثيرگذاري شخصيت خارجي هماهنگ با حاكميت كارگر افتاد. اين بعد از آن بود مكه به انگيزه ي شخصيت ديگرشان، شخصيتي كه حاكميت با آن در ستيز بود و از ميدان به در كرده بود، به ياري هم پيمان بسته بودند. فرزدق اين دو گانگي شخصيت را براي امام حسين (ع) كه او را ديده بود و از وضع

مردم كوفه پرسيده، چنين به تصوير كشيد:

«دلهاي شان با شماست و شمشيرهاي شان بر شما».

( صفحه 86)

طبيعت اين سياست آن است كه جامعه ي اسلامي را به وضع اسفناك و ذلت بار، بيهودگي زندگي و هدفهاي زندگي بكشاند.

طبيعت چنين سياستي آن است كه مسلمان را كه بايد انساني باشد تا نگراني سرنوشت تمام بشريت بر او حاكم باشد و اين پريشاني را به توجه مستقيم و كار مثبتي كه به كاهش گرفتاريهاي بشر در هر مكان منجر شود به انساني با ديدگاه قبيلگي و بسته، تبديل سازد و در درون حصار بسته ي قبيله - همچون قبل از اسلام - محدود شود كه عرب را در چارچوب قبيله محدود مي كرد و مانع رشد شخصيت در خارج از حدود قبيله مي شد، دوباره در روزگار معاويه سر برآورد و تأثير ويرانگرش را بر جاي نهاد.

طبيعي است كه اين سياست او را از يك انسان باورمند كه زندگي اش بر راه راست و مبارزه براي عقيده جريان مي يابد و ديگر انسانها را آزادي مي بخشد و شخصيت از دست رفته ي انساني شان را به آنها باز مي گرداند، به انساني تبديل نمايد كه زندگي اش را بر مبناي عقيده استوار نسازد و چشم اندازي بزرگ او را تشويق ننمايد؛ انساني كه گرايشها و علايق زودگذر و منافع كوچك بر او حاكم گردد و مشغول به امور ناچيز گرداند.

طبيعي است كه اين سياست او را از انساني كه عميقا آگاه است و مي داند كه زندگي شخصي اش به ميزاني كه از آن جامعه ي بشري مي باشد، از آن او نيست وقتي كه حيات جامعه تهديد شود در سايه ي اين تعرض و تهديد حيات او تهديد مي شود. به انساني تبديل كند،

كه به زندگي سراسر ذلت وننگ علاقه مند گردد و تن به خواري و پستي دهد.

همچنين طبيعي است كه او را از انساني مبارزه گر عليه ظلم (از هر كسي صادر شود) و ظلم بر خويشتن را نمي پسند و خود را به عدالت وا مي دارد و از ظلم به ديگر ناخرسند است و او را نيز به عدالت فرا مي خواند، به انساني تبديل نمايد كه تنها به خاطر اين كه قدرتي او را مظلوم نساخته است دست از مبارزه بردارد در نهايت تا به ستمگري تبديل شود.

اين سياست او را از انساني كه دريافته است دين، مؤمنان را برده و بنده ي ستمگراني كه به نام دين حكومت مي كنند، نمي خواهد به انساني بدل مي سازد كه حاكمان ستمگر را تأييد مي كند.

( صفحه 87)

و بالاخره او را از انساني كه شورش عليه سياست فقير پروراندن و ايجاد ترس و وحشت را حق مي داند به انساني بدل نمايد كه با انقلابيون به مبارزه پردازد.

تاريخ اين مرحله از زندگي مسلمان پر است از نمونه هايي كه اين تحول، آشكارا رخ داده و جامعه ي اسلامي را به طبيعت خود بار آورده است. مي تواند ايده ي روشن از تأثير اين سياست در جامعه ي اسلامي را به دست دهيم وقتي به مقايسه ي عكس العمل مسلمانان نسبت به سياست عثمان و كارگزارانش و موضع گيري آنها نسبت به معاويه بپردازيم؛ چون عكس العمل در برابر سياست عثمان و كارگزارانش، انقلابي تند از تمام سرزمنيهاي اسلامي مثل مدينه، مكه، كوفه، بصره مصر و شهر نشينان و باديه نشينان بوده است. آيا چنين عكس العمل جمعي را در برابر تهديدهاي معاويه در سياست غير انساني اش نسبت به توده هاي مسلمان مي بينيم؟ با

توجه به اين كه ظلم در روزگار معاويه، بيشتر و غارت و فراگيرتر و محروميت امت مسلمان از ثروت و حقوقشان آشكارتر بود.

حقيقت آن است كه هرگز چنين چيزي را نمي يابيم. توده ي مردم كوركورانه و مقلدانه مطيع بوده اند. آري، هر از چندگاهي اعتراضاتي از گوشه و كنار برمي خاست كه دلالت مي كند كه جامعه در زير گام ظلم و ستم به خود مي پيچيد؛ مثل موضع گيري حجر بن عدي و عمرو بن حمق خزاعي و امثال آن (1) ك متأسفانه ريشه دار گشت و به يك جنبش عمومي تبديل نشد و در همان آغاز خاموش گشت و از بين رفت. زماني كه حاكميت سردمداران اين جنبشها را دستگير مي كرد و بدون اين كه جامعه به حركت در آيد كشته مي شدند و هرگاه انساني به مخالفت برمي خاست، به وسيله ي پول خريداري مي شد (2).

از زماني كه حاكمان مسلمان با گرايش انساني در اسلام به ستيزه برمي خاستند تا آن را به نهادي در خدمت گروه خاص در آورند، علي (ع) و فرزندان و يارانش را به دفاع از اسلام برخاستند و شر آن كس را كه در پي تحريف آن بود، مانع گشتند.

اين كار علي (ع) در تمام دوران زندگي اش بوده است تا اين كه به شهادت رسيد و

( صفحه 88)

فرزندش امام حسن (ع)جانشين او شد و شرايط جامعه ي اسلامي- چه اجتماعي و چه رواني - جامعه را براي انقلاب عليه حكومت بني اميه آماده ساخت و او نيز به شهادت رسيد و امام حسين (ع) تنها ماند.

(1) ابن أثير، الكامل، ج 3، ص 233 تا 243.

(2) چنان كه مالك بن هبيره ي سكوني كه به خاطر قتل حجر و يارانش

قرار بود دست به شورش بزند، معاويه صد هزار درهم براي او فرستاد: «او هم گرفت و آرام شد». الكامل، ج 3،ص 242.

موضع گيري امام حسن و امام حسين نسبت به سياست امويان

موضع گيري امام حسن و امام حسين نسبت به سياست امويان

امام حسين (ع) همزمان بود با حركتي كه دشمنان اسلام، بيگانگان، انتقام جويان، كينه توزان و سودجوياني كه منافع خود را در جنگ عليه اسلام و عليه مباني انساني اش مي جستند، آغاز كرده بودند. حضرت (ع) از آغاز پيدايش اين حركت با آن همزمان بود. روزگاري به همراه پدرش و برادرش و ياران پاكبازش و روزگاري با برادر و ياراني كه از شمشير امويان نجات يافته بودند.اما اكنون، تنها در صحنه ي نبرد ايستاده است وي به تنهايي در برابر معاويه و نظام تروريستي او ايستاده است. حضرت (ع) با چشمانش مي ديد كه چگونه از امت مسلمان خواسته مي شود كه از هدفهاي بزرگي كه به خاطر آن شكل يافته، تغيير مسير دهد و چگونه زندگي امت دچار انحراف شده است و خواسته مي شود كه وجودش را پنهان كند و در چارچوب تنگ زندگي و مشتي درهم و دينار خود را محدود نمايد و مسلمان زندگي، وجدان، آزادي و كرامت انساني اش را به حاكمان ستمگر بفروشد.

حضرت (ع) شاهد شيوه ي معاويه و خاندانش بود كه در كشاندن امت مسلمان به اين روش زشت به او تكيه كرده بودند. مي ديد كه چگونه مردم را آواره مي سازد و مردم دچار فقر و ستم پذيري شده اند. آنان را شكنجه مي داد، چون با قدرت و حاكميت او در گرايش سياسي مخالفت مي ورزيده اند. مي ديد كه چگونه اسلام تحريف مي شود و مباني انساني آن در راه هدفهاي سياسي دگرگون مي گردد. شاهد تخدير

ديني و دروغ بستن به خدا و رسولش بود؛ از نزديك ناظر تلاش براي فاسد ساختن جامعه و با تشويق و تحريك روح قبيلگي و گرايش نژادي،بود. امويان از امام حسين (ع) مي خواستند تا تسليم آنها گردد، چون تسليم شدن او، تسليم شدن تمام امت مسلمان را برايشان تضمين مي كرد و به آنها امكان مي داد تا بدون ترس به سياست شان بپردازند. معاويه وقتي تصميم گفت براي جانشيني يزيد بعد از خود بيعت

( صفحه 89)

بگيرد، چنين قصدي داشت كه گاهي به نرمي و گاهي به خشونت متوسل مي شد كه در نهايت به هدفش نرسيد (1).يزيد هم پس از پدرش همين قصد را داشت. اما امام حسين (ع) از اين كار سرباز زد، چون عميقا از نقش تاريخي اش آگاه بود كه بر او واجب مي كرد تا انقلاب نمايد و تا انقلاب او وجدان امتي را كه به تسليم در برابر قدرت حاكم عادت كرده بود، بياشوبد؛ امتي كه چنان عادت كرده بود كه بيم داشت چيزي آن را اصلاح نمايد.

جامعه اي كه مدت طولاني تحت تأثير سياست اموي و جهت دهي آنها بود، ممكن نيست كه به سخن اصلاح شود. سخن نمي تواند در جان مرده و وجدان خفته تأثيرگذار باشد؛ چنين جامعه اي بايد الگويي داشت باشد كه آن را سخت تكان دهد و با سخنان آتشين خود، فرهنگ گنديده اي كه آن را تخدير كرده و آن را از ساختن سرنوشت روشن و تابناك بازداشته، ريشه كن نمايد.

اين واقعيت تلخ، امام حسين (ع) را در برابر نقش تاريخي و رسالت انقلابي اش قرار داد؛ نقشي كه انقلاب كردن را بر او واجب مي ساخت و با انقلابش، بيانگر احساسات توده ي مردم

باشد و با انقلابش توده را به حركت در آورد و در نبرد با ستمگران نمونه و الگو باشند. انقلاب امام حسين (ع) چنين بود.

( صفحه 91)

(1) ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 249 تا 252.

انگيزه هاي قيام

انگيزه هاي قيام

«من نه از سر خودخواهي و تكبر خروج كرده ام و نه به قصد فساد و ستمگري و گردنكشي، بلكه تنها براي اصلاح در امت جدم خروج كرده ام؛ قصد من امر به معروف و نهي از منكر است؛ هر كس مرا به پذيرش حق، بپذيرد پس خداوند شايسته تر به حق است و هر كس مرا نپذيرد، شكيبايي خواهم نمود تا خداوند ميان من و اين قوم به حق داوري كن؛ و خداوند بهترين داوران است»

حسين بن علي (ع)

( صفحه 93)

>چرا امام حسين در روزگار معاويه دست به قيام نزد

>موضع امام حسين نسبت به بيعت با يزيد

>انگيزه هاي قيام از نظر امام

>انگيزه هاي قيام از نظر افكار عمومي

>انگيزه هاي قيام از ديدگاه قيام كنندگان

چرا امام حسين در روزگار معاويه دست به قيام نزد

چرا امام حسين در روزگار معاويه دست به قيام نزد

زمينه هاي قيام عليه حكومت بني اميه در روزگار معاويه زياد بود و امام حسين (ع) هم آنها را به خوبي مي دانست و در تعداد نامه هايي كه براي معاويه نوشت و پاسخهايي كه به آن نامه ها داده شد، به اين مسائل اشاره كرده است. اين نامه ها فراوان است كه به برخي اشاره خواهيم كرد.مثلا در نامه اي آمده است:

«هيهات اي معاويه، صبح و روشني، سياهي شب را رسوا نمود و درخشش نور خورشيد، نور چراغ را زير نور خود گرفت. برتري دادي و از حد گذشتي و انحصار طلبي نمودي تا اين كه ستمگري نمودي؛ منع كردي تا حدي كه بخيل گشتي، ستم نمودي و از حدود خارج شدي. به صاحب حق بهره اش را ندادي تا اين كه شيطان بهره ي فراوان و سهم كاملش را برگرفت...» (1).

در نامه اي ديگر چنين نوشت:

«اما بعد، نامه ات به من رسيد و

در آن يادآور شدي، اموري از من به تو رسيد كه تو از آن امور نسبت به من روي برتافتي و حال آن كه من بدون آنها نزد تو شايسته ام. (بدان) كه خوبي ها به اين امور كه تو گفتي ره نمي برد و تنها خداوند آن را جبران مي كند».

( صفحه 94)

اما اين كه يادآور شدي چيزي از من به تو رسيد؛ بدان كه چاپلوسان سخن چينان، تفرقه افكنان ميان جمع آن را بد رسانده اند، دروغ گفته اند، گمراهان».

«من خواستار جنگ با تو نيستم و با تو اختلافي ندارم؛ من در ترك آن از جانب تو از خداوند بيمناكم و عذر دارم به سوي تو و دوستان ستمگر و ملحد تو؛ حزب ستمگران و دوستان شياطين».

«مگر تو قاتل حجر بن عدي، از مردم كنده و ياران نمازگزار و عابد او نيستي كه بر ستم برآشفتند و بدعت را رسوا نمودند و امر به معروف ونهي از منكر مي نمودند و در راه خدا از سرزنش سرزنش گران بيمناك نبودند. تو آنها را از سر ستم و دشمني بعد از آن كه سوگند استوار خوردي و عهد و پيمان جدي به آنان سپردي، آنها را كشتي؛ قول دادي كه به خاطر اتفاقي كهب ين تو و آنها رخ دهد آنها را مؤاخذه نكني؛ تو با اين كار نسبت به خداوند جرأت پيدا كردي و گستاخ شدي و به عهد و پيمان او بي اعتنايي كردي.

«مگر تو قاتل ابن الحمق دوست پيامبر (ص) و خاندان او، آن عبد صالح نيستي و بعد از اين كه أمان دادي او را كشتي؟

مگر تو مدعي نبودي كه زياد بن سميه، تولد يافته بر فرش

برده اي از قبيله ي ثقيف است؟ و پنداشتي كه او فرزند پدر توست و پيامبر (ص) فرمود: فرزند از آن خانه اي است كه در آن به دنيا آمد و بدكار بايد سنگسار شود. تو سنت پيامبر (ص) را ترك نمودي و از هواي نفست پيروي نمودي، پس او را بر مسلمانان چيره ساختي تا آنهاه را بكشد و دست و پاي شان را قطع نمايد و چشمانشان را ميل كند و بر صليب كشد. گو اين كه تو از اين امت نيستي و آنها از تو نيستند».

«مگر تو دوست حضرمي ها نبودي كه زياد بن سميه درباره ي آنها نوشت كه آنها بر دين علي (ع) هستند و تو به او نوشتي كه هر كس بر دين علي (ع) باشد آنها را بكش و او هم كشت و به فرمان تو مثله كرد. دين علي (ع) همان دين پسر عمويԘ̠محمد (ص) است كه بر تو و پدرت آن را لازم گردانيد و به واسطه ي آن است كه اكنون در جايت نشسته اي.

( صفحه 95)

«گفتي كه به خودت و دينت و امت محمد (ص) بنگر و از تفرقه ميان اين امت و اين كه آنها را وادار فتنه گرداني، بترس؛ (بدان) كه من فتنه اي بزرگتر از حكومت تو بر اين امت سراغ ندارم و براي من و دينم و امت محمد (ص) چيزي بزرگتر و مهمتر از جهاد با تو سراغ ندارم».

«گفتي، اگر تو را منكر شوم، مرا منكر خواهي شد و اگر با تو حيله كنم با من حيله خواهي كرد، پس آن چه كه به نظر تو مي آيد انجام ده و حيله نما. اميد دارم كه حيله ي تو

به ضرر نرساند و بر كسي ضرري بدتر از خود تو نباشد؛ چون تو سوار بر مركب جهلت گشته اي و به پيمان شكني شيفته اي. به جانم سوگند كه تو به هيچ شرطي پايبند نيستي و با كشتن آنهايي كه بعد از صلح و عهد و پيمان كشته اي، پيمان شكستي؛ تو آنها را بدين خاطر كشته اي كه ذكر فضيلت ما را مي كردند و حق ما را مهم مي شمردند. البته خداوند فراموش نمي كند كه تو را به تهمت مؤاخذه كند و به خاطر كشتن دوستان او به تهمت و تبعيد اولياي او از خانه هاي شان به ديار غربت». (2).

لذا پژوهشگر از راز قيام نكردن امام حسين (ع) در روزگار معاويه با وجود بهانه هايي براي قيام، مي پرسد چرا اين بهانه ها و زمينه ها حضرت (ع) را به قيام در برابر معاويه وانداشت و او را به قيام در برابر يزيد واداشت؟

پاسخي كه براي اين پرسش در نظر داريم آن است كه عدم قيام امام (ع) در روزگار معاويه، علل واقع گرايانه دارد كه غفلت از آن ممكن نيست. آن چه در پي مي آيد، خلاصه ي اين اسباب و علل است.

( صفحه 96)

>وضعيت رواني و اجتماعي جامعه در روزگار معاويه

>شخصيت معاويه

>پيمان صلح بين امام حسن و معاويه

>شخصيت يزيد

>موضع امام حسين نسبت به يزيد در زمان معاويه

(1) ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج 1، ص 195 و 196.

(2) الامامة و السياسة، ج 1، ص 189 و 190. و أعيان الشيعه، ج 4، بخش اول، ص 143 تا 146.

وضعيت رواني و اجتماعي جامعه در روزگار معاويه

وضعيت رواني و اجتماعي جامعه در روزگار معاويه

جنگهاي جمل، صفين و نهروان و جنگهاي پنهاني بين بخشهاي سوريه و عراق و حجاز و يمن بعد از ماجراي

حكميت رخ داده بود، نزد ياران امام (ع) اشتياق به صلح و آرامش را زنده كرد؛ پنج سال بر آنان گذشت كه آنها سلاح خود را به زمين نمي گذاشتند و باز براي جنگي ديگر از نيام بر مي آوردند. آنها با گروههايي بيگانه از خود نمي جنگيدند بلكه با قبايل و برادران ديروز خود و كساني كه يكديگر را مي شناختند، به جنگ مي پرداختند.

بدون شك اين احساسي كه آشكارا در پايان دوران امام علي (ع) در پي احساسي شكست در برابر حيله ي دشمن شان در روز حكميت پديد آمد، براي دشمنان امام (ع) مثل رؤساي قبايل و كساني كه متوجه شدند كه سياست حضرت (ع) خواسته هاي شان را كه سياست مالي معاويه برافروخته بود، پاسخ نخواهد گفت و لذا تلاش كردند و تا آتش اين احساس را شعله ور نمايند و بر آن تأكيد و پافشاري كنند. در تأثير گذاري اين رؤساي قبايل و نفوذشان در متن= جامعه، روح قبيلگي كه در روزگار عثمان شدت يافته بود و بعد از رحلت پيامبر (ص) از بند رها شده بود، مدد رساند. انساني كه داراي روح قبيلگي است تحت تأثير قبيله مي باشد و به آرمانهاي قبيله چشم مي دوزد و با آن كه قبيله دشمن است، دشمني

( صفحه 97)

مي ورزد و به امور از زاويه اي مي نگرد كه قبيله به آن مي نگرد؛ چون تحت تأثير ارزشهاي قبيله است و تمام احساسات قبيله در رئيس متمركز مي گردد؛ رئيس قبيله در نظام قبيلگي، مسلط و جهت دهنده ي تمام قبيله است.

مردم تمايل شان به راحتي و بيزاري شان نسبت به جنگ را به سستي نمودن در جنگ با فرقه هاي شام كه به حجاز و يمن و مرزهاي عراق حمله مي بردند و

سستي نشان دادن در اجابت به فرمان امام (ع) كه آنها را براي بار دوم به صفين فرا خواند، نشان مي دادند.

وقتي امام علي (ع) به شهادت رسيد و با امام حسن (ع) براي خلافت بيعت شد، اين پديده بيش از هميشه خود را نشان داد؛ بويژه وقتي كه امام حسن (ع) آنها را به آمادگي جنگ با شاميان فراخواند، بسيار دير پاسخ گفتند.

علي رغم اين كه امام حسن (ع) توانست لشكر بزرگي براي جنگ با معاويه آماده نمايد، اما سرنوشت اين جنگ قبل از روبه رو شدن با دشمن به دليل جريانهاي متعددي كه او را به سوي خود مي كشيد، شكست بود.

«گروههايي از مردم با او رفتند؛ برخي شيعيان او و پدرش بودند و برخي خوارج كه جنگ با معاويه را به هر حيله اي ترجيح مي دادند و برخي از آنها هم اهل فتنه بودند و به غنيمتهاي جنگي دل بسته بودند؛ برخي هم شكاك و برخي هم طرفداران عصبيت قبيلگي كه از رؤساي قبيله شان پيروي مي كردند» (1).

رؤساي قبايل خودشان را به معاويه فروختند؛ و معاويه هم به بسياري از آنها نامه نوشت و آنها را به دست برداشتن از امام حسن (ع) و پيوستن به او تشويق نمود. بسياري از ياران امام (ع) هم تاب مقاومت در برابر تشويق معاويه را نداشتند. آنها به معاويه وعده داده كه امام حسن (ع) را زنده يا مرده تحويل او نمايند. وقتي امام (ع) براي آنها سخنراني كرد تا ميزان اخلاص و پايداري شان را بيازمايد از هر گوشه اي فرياد برآوردند: «البقية، البقية» در همان وقتي كه گروهي قصد كشتن حضرت (ع) را كرده بودند، رؤساي قبايل در تاريكي شب، مخفيانه

با قبايلشان به نزد معاويه مي رفتند.

( صفحه 98)

امام (ع) وقتي - در برابر اين وضعيت ناگوار - ديدند كه شرايط رواني و اجتماعي در جامعه ي عراق، اين جامعه را نسبت به پيامدهاي جنگ و چنگ زدن به پيروزي ناتوان كرده است و دريافت كه جنگ موجب نابودي ياران با اخلاص او خواهد شد و معاويه هم به پيروزي خواهد رسيد، با شرايطي به صلح تن داد. از جمله ي اين شرايط آن بود كه معاويه بعد از خود به كسي ولايت ندهد و خلافت از آن امام (ع) باشد و مردم را رها سازد تا در امان باشند.

اين تنها راهي بود كه امام حسن (ع) توانست انتخاب كند؛ به اين اعتبار كه حضرت (ع) صاحب رسالت و مسؤوليتي است كه اين شرايط سخت و نااميد كننده وي را احاطه كرده اند.

ما وقتي به خود اجازه مي دهيم تا فراتر از عاطفه حركت نماييم مي پندرايم كه امام حسن (ع) بايد با معاويه مي جنگيد و با او از در صلح و آرامش در نمي آمد، و آن چه كه رخ داد چيزي جز تسليم شدن و تن به ذلت دادن بود كه به معاويه فرصت داد تا به آساني به قدرت برسد و آن چه را كه در سر مي پروراند، عملي سازد. بسياري از ياران مؤمن و با اخلاص حضرت (ع) هم دچار چنين لغزشي گشته بودند و برخي از آنها از سختي و دشواري آن وضعيت حضرت (ع) را با عباراتي چون «يا مذل المؤمنين» خطاب مي كردند. اما ما بايد به معيارهاي ديگري بينديشيم اگر در پي فهم موقعيت امام (ع) هستيم كه در نگاه نخست تحير آور است. بدون ترديد، امام

(ع) شخصي ماجراجو، قدرت طلب و رهبري با تعصب قبيلگي نبوده است كه به انديشه و عقلانيت قبيلگي بينديشد و عمل نمايد، بلكه صاحب رسالت و پيامي بوده اند كه بايد بر اين مبنا اقدام مي نمودند. لذا موضعي كه حضرت (ع) اتخاذ كرده بود، همان موضع مناسب و سازگار با اهدافش بوده است. بسان صاحب رسالتي كه هر چند بر جانش سنگيني مي آمد و احساسات شخصي او را آزرده مي ساخت.

بنابراين براي رهبري كه به شرايط نامناسبي كه امام حسن (ع) به آن اشراف داشت؛ بايد نسبت به حوادث يكي از سه موضع زير را انتخاب نمايد:

1- علي رغم شرايط نامناسب و نتايج دردآوري كه بر اين موضع گيري مترتب است با معاويه بجنگد.

2- قدرت را به معاويه بسپارد و خود از آن كناره گيرد و اهدافش را وانهد و تنها به منافع فردي راضي گردد.

( صفحه 99)

3- تن به شرايط نامساعد دهد و موقتا دست از نبرد مسلحانه بردارد اما نه اين كه تنها نظاره گر حوادث باشد بلكه در سطحي ديگر به مبارزه ادامه دهد و حوادث را به نفع خود و اهدافش رهبري نمايد.

امام حسن (ع) به اين اعتبار كه صاحب رسالتي است، نمي توانست شيوه ي نخست را انتخاب كند. چون اگر با شرايطي (از جمله نيروهاي پراكنده و سست عنصري كه داشت) و بيان شد دست به جنگ با معاويه مي زد، نتيجه اي جز كشته شدن ياران وفادارش در پي نداشت. بدون ترديد در آن وقت به خاطر دلاوري و پايداري اش،هاله اي از بزرگي و شگفتي دور او را فرا مي گرفت اما نتيجه براي اسلام بسيار بد و دشوار مي گشت و گروهي از بهترين حاميان اسلام بدون دست يافتن

به چيزي، جز افزوده شدن تعدادي شهيد به كاروان شهيدان، از دست مي رفتند.

همچنين حضرت (ع) به خاطر اين كه صاحب رسالتي بوده اند نمي توانستند دست از هر كاري بشويند و به آسايش و آسودگي و فارغ از دغدغه هاي رهبري و سازماندهي روي آورند. بنابر اين شيوه ي سوم، تنها شيوه و موضعي است كه امام (ع) انتخاب كرده است. اين تنها موضع درست براي ايشان بوده است؛ يعني با معاويه پيمان صلح امضا نمايد تا جامعه در شرايط مناسب براي انقلاب آماده شود.

در ضمن اگر گمان كنيم كه حضرت (ع) صلح را پايان آرامش بخش رنجهايش قلمداد مي كرد، باز به خطا رفته ايم، چون حضرت (ع) تن به صلح نداد تا به آسايش و راحتي برسد بلكه تا دوباره و در سطح ديگري به مبارزه بپردازد.

اگر مردم به خاطر رنج زيادي كه از جنگ كشيده بودند از آن نفرت داشتند و به خاطر تبليغات عاملان معاويه به صلح علاقه نشان مي دادند - چون معاويه آنها را نويد رسيدن به رفاه و بخششهاي فراوان و راحتي و آرامش داده بود و در عين حال تابع خواسته رؤساي قبيله شان هم بوده اند - بايد خودشان ميزان خطايي كه را كه دچارش شده بودند و به خاطر تبعات جنگ، سستي نشان مي دادند، دريابند. آنها به آرزوها و رؤساي قبيله اجازه داده بودند تا آنها را بفريبند و گمراه نمايند؛ آنها هرگز نمي توانستند اين را دريابند مگر اين كه خودشان اين حكومت را نظاره گر باشند. آنها بايد طبيعت و واقعيت اين حكومت و ستم و محروميت و آوارگي مستمر و از بين بردن آزاديها را كشف نمايند. وظيفه ي امام (ع) و ياران

( صفحه

100)

وفادارش اين بود كه چشم مردم را بر اين واقعيت بگشايند و عقل و جانشان را براي فهم و انقلاب بر آن و از بين بردن آن، آماده نمايند.

انتظار مردم عراق چندان به طول نكشيد؛ معاويه به محض ورود به كوفه به آنان چنين گفت:

«اي مردم كوفه، آيا من براي نماز و زكات و حج با شما جنگيده ام؟ من مي دانم كه شما نماز مي گزاريد، زكات مي دهيد و به حج مي رويد؛ اما من براي اين با شما جنگيده ام كه بر شما حكومت نمايم؛ اين را خداوند به من بخشيده است، هر چند كه شما بدتان آيد. بدانيد كه هر خوني كه در اين راه ريخته شود، به هدر است و هر شرطي كه كرده ايم، زير پا مي نهم».(2).

پس از اين به اقدامات ديگري دست زد كه به مردم عراق لطمه هايي وارد ساخت از جمله اين كه مقرريهاي مردم عراق را كاهش داد و به مقرريهاي شاميان افزود؛ آنها را واداشت تا با خوارج بجنگند و به آنها اجازه نداد تا از صلح و آرامشي بهره مند شوند كه به آن گرايش نشان مي دادند. بعد از اين به روش و شيوه اش يعني ترس و وحشت، گرسنه نمودن و تبعيد (كه در فصل قبل توضيح داديم) عمل كرد. سپس سب و لعن آشكار علي (ع) بر سر منابر را اعلام نمود.

در حالي كه حاكمان قبيله گرا از نتايج اين پيمان بهره مند مي شدند، توده ي مردم عراق آرام آرام پرده از طبيعت اين حاكميت ظالمانه اي كه خودشان آن را تثبيت كرده بودند و براي آن تلاش مي كردند، برداشتند.

«مردم عراق در طول زندگي شان از روزگار حكومت علي (ع) ياد مي كردند و بر آن تأسف

مي خوردند و بر سستي شان در برابر خليفه شان اظهار پشيماني مي نمودند؛ همچنين از صلح ميان خود و مردم شام هم سخت پشيمان بودند؛ و هرگاه يكديگر را مي ديدند، هم را سرزنش مي كردند و سخن از آن مي گفتند كه چه خواهد شد و چه بايد كرد.

( صفحه 101)

هنوز چند سالي نگذشته بود كه گروههايي از آنها براي ديدار امام حسن (ع) به مدينه مي آمدند و به شنيدن سخنان حضرت (ع) مي پرداختند».

روزي گروهي از بزرگان كوفه نزد ايشان آمده بودند و سخنگوي آنها يعني سليمان بن صرد خزاعي گفت:

«تعجب ما از بيعت تو با معاويه پاياني ندارد و حال آن كه با تو چهل هزار جنگجو از مردم كوفه كه همه حقوق مي گرفتند و بر در خانه ي خود بودند و به همين اندازه هم طرفدار و فرزند داشتند و علاوه بر شيعياني كه در بصره و حجاز داشتي، چگونه با معاويه بيعت كردي؟ پس از آن براي خودت و پولي كه بايد به تو برسد، سندي نگرفتي. اگر مي خواستي چنين كني بهتر آن بود كه از بزرگان شرق و غرب بر معاويه گواه مي گرفتي. اگر براي او نامه اي نوشتي كه پس از او حكومت از آن تو خواهد بود، كار بر ما آسان تر بود. اما او ميان خود و تو چيزي به تو داد و به آن وفا نكرد و آن گاه بي درنگ ميان مردم گفت: من شرطهايي نموده ام و به خاطر خاموش كردن آتش جنگ و از بين بردن آشوب وعده ها دادم و مدارا نمودم؛ اما حال كه خداوند ما را به وحدت كشاند و از تفرقه نجات داد، همه ي آنها را زير پايم خواهم نهاد. به

خدا قسم چيزي مرا فريب نداد، جز آن چه كه ميان تو و او بوده است و نقض گشته است. پس دوباره به جنگ برخيز و اجازه ده پيش از تو به كوفه آيم و عامل معاويه را از آن جا بيرون كنم و خلع معاويه را آشكار نمايم و آن پيمان را به سينه ي آنها زن كه خداوند خائنان را دوست ندارد».

ديگران هم سخناني چون سليمان بن صرد خزاعي گفتند... بنا به روايت بلاذري به آنان چنين گفت:

«شما شيعيان ما هستيد و از دوستداران ما به حساب مي آييد؛ اگر در امر دنيا دور انديشي مي نمودم، چنين مي نمودم، و براي قدرت آن تلاش مي كردم. (بدانيد) معاويه از من قوي تر و با شكوه تر و اراده ي وي از اراده ي من بيشتر نيست. اما من غير از آن چه كه شما مي انديشيد، مي انديشم. من قصدي جز حفظ خون مسلمانان ندارم؛

( صفحه 102)

پس به قضاي الهي راضي باشيد. تسليم امور باشيد. و در خانه هايتان بمانيد و دست از جنگ برداريد تا نيكانتان بياسايند و يا خدا مردم را از شر بدان راحت كند.

«همان گونه كه مي بيند - وقتي امام حسن (ع) اعلام نمود آنها شيعيان آنها هستند، مايه ي خرسندي آنها گشت؛ بنابراين وظيفه ي آنان بود كه گوش به فرمان او دهند و از او اطاعت نمايند و آن گونه باشند كه حضرت (ع) از آنان مي خواهد. سپس از آنان خواست تا به قضاي الهي رضايت دهند. (يعني) از حاكم اطاعت كنند و به او اعتراضي نكنند. در ضمن به آنها خبر داد كه هرگز چنين نخواهد كرد و بدون پايداري تسليم دشمن شان نگردند؛ تنها چشم به راه باشند تا

هنگامي كه نيكان اهل حق آسايش يابند و يا خداوند آنها را از بدان اهل باطل آسوده سازد.»

«بنابراين، حضرت (ع) آنها را تا زمان فرا رسيدن جنگ، براي جنگ آماده مي نمايد و آنان را به صلح موقت فرمان مي دهد تا هم خودشان آسايش يابند و به مرحله ي استعداد و آمادگي برسند. چه كسي مي داند شايد خداوند مردم را از شر معاويه آسوده سازد و امت (مسلمانان) آن گونه كه شايستگان مؤمن دوست دارند به امورشان بپردازند». (3).

اما سليمان بن صرد و كساني كه با او در اين حركت بودند، تنها نبوده اند بلكه بسياري از مردم عراق نزد امام حسن (ع) مي آمدند تا حضرت (ع) دست به انقلاب زند؛ ولي با اين همه حضرت (ع) به آنها و به آينده و انقلاب وعده مي داد و به حجر بن عدي كندي در ابن باره چنين پاسخ مي دهد:

«من علاقه بيشتر مردم را به صلح و بيزاري از جنگ يافتم؛ لذا دوست نداشتم كه آنها را به چيزي كه از آن رضايت ندارند، وادارم؛ و براي حفظ شيعيان از مرگ به مصالحه پرداختم و دفع اين جنگ را تا روزگاري به مصلحت ديدم؛ كه خداوند در هر روز در كاري است» (4).

( صفحه 103)

بنابراين، اين دوران، دوران آمادگي تا فرا رسيدن روز موعود است؛ زماني كه جامعه توانايي و آمادگي انقلاب را پيدا كند. اما اكنون، جامعه به اين سطح از آگاهي نرسيده است و همچنان اسير و در بند آرزوهاست؛ آرزوهايي كه روح شكست در آن منتشر شده است؛ شكستي كه امام (ع) براي علي بن محمد بن بشير همداني چنين تصوير نموده است.

«من هرگز به صلح با معاويه قصد

نكرده ام جز اين كه كشته شدن را از شما دفع نمودم. بويژه آن زمان كه ديدم، يارانم در جنگ كوتاهي نمودند و خودداري ورزيدند. به خدا قسم اگر با كوه و درخت به سوي او حركت كنيم چاره اي جز منتهي شدن امور به او نخواهد بود» (5).

بنابراين نقش امام حسن (ع) آن بود كه جان و خرد مردمان را براي قيام عليه حكومت بني اميه، آماده نمايد؛ حكومتي كه فريب بزرگي براي عربها در روزگار امام علي (ع) بود و مايه ي فريب مردم عراق بعد از حضرت (ع) گشته بود. اين فتنه موجب شد تا مردم در سخت ترين لحظه ها امام حسن (ع) را تنها گذارند. همچنين باعث شد تا فرصتي بيابند و خود را با آگاهي از ظلم و ستمها و تجاوز به حدود الهي را، دريابند.

امام حسين (ع) از برادرش امام حسن (ع) از واقعيت جامعه ي عراق، آگاهي كم تري نداشت؛ او نيز ذلت و خواري جامعه ي عراق را چون برادرش دريافته بود، لذا ترجيح داد تا جامعه ي عراق را براي انقلاب آماده سازد و به جاي اين كه آن را فعلا به قيام وا دارد، براي انقلاب بسيج نمايد.

اين نظر ايشان در روزگار برادرش امام حسن (ع) بود؛ وقتي علي بن محمد بن بشير همداني با ايشان در باب انقلاب - بعد از نااميد شدن از امام حسن (ع) مذاكره كرد، چنين فرمود:

«ابو محمد راست گفت؛ پس هر يك از شما بايد در خانه اش بماند تا زماني كه اين انسان زنده است» (6) (منظور معاوية بن ابي سفيان است).

( صفحه 104)

اين نظر ايشان بعد از وفات امام حسن (ع) بود؛ مردم عراق به حضرت

(ع) نامه نوشتند و از ايشان خواستند تا در قيام عليه معاويه آنها را تأييد كند، اما حضرت (ع) آنها را تأييد نكرد و به آنان چنين نوشت:

«اما برادرم، اميدوارم كه خداوند او را در اموري كه پيش مي آيد، موفق بدارد؛ و اما من كه امروز رأيم چنين نيست؛ پس تا زماني كه معاويه در قيد حيات است، در خانه هايتان بمانيد و خود را از تهمت حفظ نماييد».

بنابراين رأي امام حسين (ع) آن بود كه در روزگار معاويه دست به قيام نزند؛ حضرت (ع) به يارانش دستور مي داد تا به صلح و آرامش روي آورند و از شبهه ها دوري نمايند. اين به ما مي آموزد كه جنبشي سازمان يافته عليه حكومت اموي در آن روزگار به فعاليت مي پرداخت و افراد آن همين هواداران اندك و با اخلاصي بودند كه امام حسن (ع) دريغ داشت كه آنها كشته شوند، لذا با معاويه صلح نمود. وظيفه ي اينها رواج روح انقلاب در دل و جان مردم از طريق آشكار نمودن ظلم و ستمهايي بود كه در روزگار معاويه انباشته شده بود و در انتظار روز موعود به سر مي بردند.

ديديم كه اين فراخوان عليه حكومت بني اميه بعد از صلح آغاز شده بود كه در روزگار امام حسن (ع) به نرمي و آرامي جريان داشت؛ چون جامعه همچنان تحت نفوذ حكومت بني اميه بود و بعدها هم سرشت اين حكومت ستمگر و متجاوز شكل درست به خود نگرفت. اما در روزگار امام حسين (ع) اين فراخوان با خشونت و جديت همراه بود و به تدريج هواداراني فراواني در هر مكان يافت؛ البته بعد از اين كه حكومت اموي چهره اش

را كاملا نمايان ساخته بود و بعد از آن كه هويت واقعي آن كه به واسطه ي وعده ها و گفتارهاي شيرين بر ملا گرديده بود.

هر حادثه اي از جانب معاويه در مدينه - جايي كه امام حسين (ع) بود - انعكاس تندي مي يافت و محور جلساتي بود كه امام حسين (ع) با گروههايي از شيعيان عراق و حجاز و ديگر سرزمينهاي اسلامي برپا مي كرد. دليل اين سخن آن است، وقتي كه معاويه حجر بن عدي كندي و يارانش رابه شهادت رساند، گروهي از بزرگان كوفه نزد امام حسين (ع) رفتند

( صفحه 105)

و حضرت (ع) را از ماجرا آگاه ساختند.

جنبشي قدرتمند مروان بن حكم، عامل معاويه در مدينه را واداشت تا به معاويه چنين بنويسد:

«اما بعد، عمر بن عثمان يادآور شد كه مرداني از عراق و بزرگاني از مردم حجاز نزد حسين بن علي رفت و آمد مي كنند و من از قيامشان اطمينان ندارم؛ جستجو كردم به من چنين خبر رسيد كه او قصد مخالفت با تو را دارد؛ نظرت را برايم بنويس». (7).

( صفحه 106)

(1) أعيان الشيعه، بخش اول، ص 50 و 51.

(2) شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 16.

(3) طه حسين، الفتنة الكبري، علي و بنوه، ص 206 تا 208.

(4) دينوري، الأخبار الطوال، ص 220.

(5) دينوري، الأخبار الطوال، ص 221.

(6) همان، ص 221.

(7) اعيان الشيعه، ج 4، بخش اول، ص 142 و 143 و الاخبار الطوال، ص 224.

شخصيت معاويه

شخصيت معاويه

بالاترين تصور آن است كه امام حسين (ع) اگر در روزگار معاويه قيام مي كرد، هرگز نمي توانست با قيامش، اين درخشش و پرتوي كه در دل و جان مردم آن را جاودان نموده و آنها را در طي

قرنهاي طولاني به پيروي از قهرمانانش واداشته و الهام گر قهرماني و فداكاري گشته، كسب نمايد.

راز آن در شخصيت معاويه و شيوه ي خاص او در برخورد با امور نهفته است. چون معاويه از سياست به منزله ي تكيه گاهي كه حسين (ع) بتواند به انقلابي پر سر و صدا دست يازد، ناآگاه نبوده است، بلكه آن قدر آگاه بود كه دريابد آشكار شدن قيام حسين (ع) عليه او و تحريك مردم، موجب درگير شدن او به جنگهايي است كه پيروزي حاصل بعد از صلح امام حسن (ع) را تحت الشعاع قرار خواهد داد؛ هر چند كه ثمره ي اين پيروزي را از بين نبرد؛ چون او بدون شك از جايگاه و منزلت امام حسين ‘(ع) در دل و جان مسلمانان آگاه بود.

نزديك ترين حدس و گمان در شيوه اي كه معاويه در از بين بردن قيام حسين (ع) اگر در روزگار او قيام مي كرد - اين بود كه قبل از دست يازيدن حضرت (ع) به انقلاب، به مسموم كردن متوسل مي شد؛ قبل از اين كه آن انقلاب جامعه ي اسلامي را كه معاويه بقايش را در

( صفحه 107)

آرامش آن مي جست، متلاطم گرداند.

آن چه كه اين حدس و گمان را تقويت مي كند، شناختي است كه از شيوه ي معاويه در از بين بردن مخالفان در او سراغ داريم. شيوه ي آرماني معاويه در رهايي از آنها، از بين بردنشان با كمترين سر و صدا و تشنج بوده است. معاويه اين شيوه را در از بين بردن امام حسن (ع) و سعد بن ابي وقاص تمرين كرده بود. (1) در از ميان برداشتن مالك اشتر - وقتي كه روانه مصر شده بود - و از

بين بردن عبدالرحمن بن خالد بن وليد، وقتي ديد كه مردم شام شيفته ي او شدند - به كار گرفته بود. (2).

معاويه اين شيوه را در اين جمله معروفش چنين بيان كرده است:

«خداوند را سربازاني از عسل است» (3).

آن چه كه اين گمان را تا حد اطمينان بالا مي برد اين كه مي دانيم معاويه بر حسين (ع) و هر كس كه از آنان بر حكومتش بيمناك بود، جاسوساني گماشت؛ آنها نيز تمام كارهاي اين افراد را براي معاويه مي نوشتند و آنها از كوچكترين كارها و كم شك انگيزترين كارها غافل نبودند. (4).

اگر امام حسين (ع) در روزگار معاويه دست به انقلاب مي زد و سپس معاويه او را به همين شيوه كه براي دشمنانش در نظر داشت از بين مي برد، فايده ي اين عمل او چه بود كه از حدود انديشه خارج نمي شد و به واقعيتي تبديل نمي شد كه انسانها با خون و رگ و پيوندشان با آن زندگي كنند. مرگش براي جامعه ي اسلامي چه سودي در برداشت؟ او هم مثل ديگر مردمان به آرامي و بدون سر و صدا از دنيا مي رفت؛ در اين صورت تنها يك علوي به مرگ طبيعي از دنيا مي رفت و موجب غم و اندوه در دل پيروانش، دوستدارانش و شيعه ي پدرش

( صفحه 108)

مي گشت تا اين كه همچون ديگران به فراموشي سپرده مي شد.

اين كجا و آن اصل و مبنايي كه در روزگار يزيد دست به قيام زد كجا؟

به علاوه، معاويه به خوبي مي دانست كه - به عنوان حاكم ديني - شايسته نيست به عملي دست يازد كه توده ي مردم آن را تهديدي براي ديني بشمارند كه به قدرت او حاكم شده است؛ بلكه او

بايد به اعمالش صبغه ي ديني ببخشد تا با مقام و مسؤوليتي كه دارد سازگار باشد؛ اما با اقداماتي نمي توان آن را پوشاند پس بايد در خفا و پنهاني آن را انجام دهد. (5).

رفتار محافظه كارانه اش نسبت به تعاليم ديني او را به صورتي ظاهر ساخت كه از جنبه ي ديني نزد توده ي مردم هيچ ابهامي نداشت؛ علي رغم اين كه روايات تاريخي تأكيد داشتند كه او ملحد است و به چيزي اعتقاد ندارد. تا جايي كه مغيرة بن شعبه را به خاطر چيزهايي كه از او در برخي جلسات شنيده بود، اندوهگين ساخت و درباره او مي گفت او خبيث ترين مردمان است. (6) معاويه از شرايطش براي شرعي جلوه دادن مقام و منزلتش بهره مي برد؛ يعني ادعا مي كرد كه در پي انتقام خون عثمان است و در افكار عمومي در نشست حكميت بعد از صفين به صلح تن دادن براي خلافت و صلح با امام حسن و بيعت مردم با او براي خلافت، آن را آراست.

اگر زمام امور از دست معاويه در مي رفت و جاسوسانش غفلت مي كردند و انديشه به واقعيت مي رسيد و به بازتاب گسترده اي تبديل مي شد، آيا قيام امام حسين (ع) در روزگار معاويه به توفيق مي رسيد؟

آن چه كه در اين جا در پي آن هستيم، پيروزي نظامي نيست، چون قيام او به پيروزي نظامي آتي منجر نمي شود كه حضرت (ع) بتواند به قدرت برسد؛ چون حضرت (ع) از جنبه ي مادي ضعيف بود و معاويه بر عكس در موقعيت بسيار قوي تر. در ضمن ديديم كه از حيث نظامي قيام حضرت (ع) در روزگار يزيد - با اينكه كه قدرت امويان در روزگار او به سبب عدم

پذيرش قدرت او از جانب عموم مسلمانان و نزاع قبيلگي در شام به اوج خود رسيده بود -

( صفحه 109)

به شكست انجاميد. (7).

ما در پي پيروزي قيام حضرت (ع) به معناي اهداف اجتماعي و انساني اش، آگاه ساختن مردم از وضع ناگوارشان و بر ملا ساختن حكومت بني اميه آن گونه كه هست و دميدن روح تازه و اخلاق تازه در آنان - به گونه اي كه خواهيم ديد كه در روزگار يزيد بر آن قدرت يافت - هستيم. پاسخي كه دراين جا بايد داد، منفي است؛ چون سرنوشت و فرجام كار به شكست در عرصه ي نظامي و درعرصه ي ديگري است كه قيام حضرت (ع) در روزگار يزيد، جايگاه ويژه اي در تاريخ انقلابها مهيا ساخت.

اگر در پي علت شكست قيام امام (ع) - اگر در روزگار معاويه قيام مي كرد - برآييم، آن را در نشانه ي دين مي يابيم كه معاويه بسيار علاقمند بود تا به رفتارش و ديگر اقداماتش در برابر توده ي مردم و در صبغه ي شرعي بخشيدن به آن دست يازد كه در كنار بخش عظيمي از افكار عمومي مسلمانان موفق بوده است.

اين واقعيت، قيام حسين (ع) را اگر قيام مي كرد - از تنها تو جيهش جدا مي ساخت، چون پاسخي كه معاويه و حاميانش براي مردم درباره ي عامل قيام حضرت (ع) داشتند و يا پاسخي كه مردم به خود مي دادند اين بود كه حسين (ع) طالب قدرت و حكومت است؛ و اگر امام حسين (ع) در راه آن چه كه مردم آن را هدف از قيامش تصور مي كردند كشته مي شد، مرگش هيچ بدبيني و نفرتي را بر نمي انگيخت و به هيچ يك از اصول و انگيزه هاي

حقيقي اش براي قيام بر نمي گشت بلكه چه بسا گروهي از مردم او را مستحق اين مرگ هم مي دانستند؛ و امام حسين (ع) و يارانش هم هيچ طرفي از اين كار نمي بستند كه براي مردم اعلام نمايند، قيامشان براي حفظ دين از تحريف و تغيير توسط معاويه و نجات امت از ظلم او بوده است، مردم هم آنها را تأييد نمي كردند، چون مشكلي در دين نمي ديدند و معاويه هم در دين بدعت نگذاشت وآشكارا مرتكب به منكري نشده بود، بلكه مردم خواهند ديد كه اين سخن شان پرده اي خواهد بود كه مقاصد حقيقي شان را پنهان مي كند.

( صفحه 110)

(1) ابو الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين ص 29 مي گويد: «معاويه در پي بيعت گرفتن براي فرزندش يزيد بود و براي او هيچ چيز سنگين تر از كار حسن (ع) و سعد بن ابي وقاص نبود كه هر دو را مسموم نمود» همچنين رك: سيد امير علي، مختصر تاريخ العرب، ص 62.

(2) جرجي زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 71.

(3) عيون الأخبار، ج 1، ص 201.

(4) اعيان الشيعه، ج 4، بخش اول،«معاويه در مدينه جاسوساني داشت كه تمام امور را براي او مي نوشتند؛ مثلا براي او نوشته بودند: حسين بن علي (ع) كنيزش را آزاد نمود و همسرش داد...».

(5) حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 533.

(6) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 357.

(7) نزاع بين قيس و كلب يا بين مصر و يمن در روزگار يزد به اوج خود رسيده بود و سپس به سبب اختلاف بر سر جانشين معاويه ي ثاني كه از حكومت كناره گرفت و به سبب آن جنگ بين قبايل در گرفت؛

رك: ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 165 تا 173 و بروكلمان. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 156 و 157.

پيمان صلح بين امام حسن و معاويه

پيمان صلح بين امام حسن و معاويه

معاويه حق داشت كه در راه تحريف قيام امام حسين (ع) اگر در روزگار او قيام مي كرد - از اين پيماني كه نتيجه ي صلح امام حسن (ع) با معاويه بود، بهره برداري كند؛ چون توده ي مردم دريافته بودند كه امام حسن (ع) و امام حسين (ع) با معاويه عهد بسته بودند كه تا زماني معاويه زنده است، سكوت كنند. (1).

اگر امام حسين (ع) عليه معاويه قيام مي كرد، معاويه مي توانست فرصت را غنيمت شمرده نسبت به عهد و پيماني كه بسته است، وفادار نباشد.

ما مي دانيم كه امام حسين (ع) در عهد و پيمانش با معاويه، عهد و پيماني شايسته وفاداري نمي ديد بلكه عهد و پيماني بدون رضايت و اراده بوده است؛ پيماني در شرايطي بسته شد كه توان تغيير آن شرايط نبود. معاويه هم آن پيمان را نقض نمود و حرمت آن را نگه نداشت و به خود رنج وفاداري به آن را نداد. اگر عهد و پيمان درستي بود، حسين (ع) بايد از آن شانه خالي ميكرد، چون معاويه آن را نقض كرده بود و هيچ دچار زحمت نشده بود.

اما جامعه ي امام حسين (ع) جامعه اي كه ديدم - آمادگي قيام را نداشت و سلامت و

( صفحه 111)

راحتي را ترجيح مي داد و بر اين باور بود كه حسين (ع) پيمان صلح ببندد و بر حضرت (ع) است كه به آن وفادار باشد. (2). بيشتر چنين گمان مي رود كه قيام حضرت (ع) اگر در روزگار معاويه دست به چنين كاري مي زد، در عرصه ي

سياسي و اجتماعي دچار شكست مي شد؛ وقتي كه جامعه ي اسلامي از زاويه اي به آن بنگرد كه معاويه بر آن روشنگري نمايد؛ يعني همين عهد و پيماني كه حسين (ع) و يارانش آن را نقض كرده اند و آن را به عنوان تمرد و نافرماني غير قانوني به نظر افكار عمومي برساند.

اين شايد همان تفسير پاسخ امام حسين (ع) به سليمان بن صرد خزاعي است كه با او در باب قيام عليه معاويه مشورت كرده بود؛ زماني كه امام حسن (ع) در قيد حيات بود و به او گفت: «هر يك از شما تا زماني كه معاويه زنده است بايد در خانه اش بماند؛ چون اين بيعتي است كه به خدا قسم به آن راضي نبوده ام؛ اگر معاويه بميرد خواهيم ديد» (3).

و پاسخ وي به عدي بن حاتم طائي كه با او هم در باب قيام مشورت كرده بود و چنين فرمود:

«ما عهد و پيمان بستيم و بيعت نموديم و راهي براي نقض بيعت وجود ندارد» و. (4).

حضرت (ع) بر اين موضع حتي بعد از مرگ امام حسن (ع) هم پافشاري كرد. كلبي و مدائني و ديگر سيره نويسان چنين آورده اند:

( صفحه 112)

«وقتي حسن بن علي (ع) از دنيا رفت، شيعيان عراق به حركت در آمدند و به حسين (ع) درباره ي خلع معاويه و بيعت با او نامه نوشتند؛ حضرت (ع) نپذيرفت و يادآور شد كه ميان او معاويه عهد و پيماني است و تا زمانش فرا نرسيده است، شكستن پيمان جايز نيست؛ و آن گاه كه معاويه از دنيا برود به آن نظري خواهد افكند». (5)

معاويه از اين حرمتي كه عهد و پيمان در بين مردم وجود

داشت، بهره برد. وي اين مطلب را در مكاتبات خود با امام حسين (ع) پيرامون فعاليتش در بسيج جامعه ي اسلامي براي قيام علي حكومت اموي آشكار مي كرد به حضرت (ع) چنين نوشت:

«اما بعد كارهايي از جانب تو به من رسيده است كه اگر درست باشد، به خاطر تو آنها را ناپسند مي شمرم؛ به خدا قسم هر آن كس كه عهد و پيمان خدايي بست، شايسته وفاداري است، و شايسته ترين مردم به وفاداري كسي است كه همچون تو داراي منزلت و جايگاهي باشد كه خداوند به تو داده است. به فكر خودت باش و به پيمان خدا وفادار باش؛ هرگاه مرا انكار كني تو را انكار مي كنم و هرگاه با من مكر ورزي با تو مكر خواهم ورزيد و از تفرقه ي اين امت بپرهيز» (6).

معاويه در اين جا عهد و پيمان را آشكار مي سازد و در پي وفاداري نسبت به آن است. چه بسا مردم از قيام حضرت (ع) دريابند - اگر در روزگار معاويه قيام مي كرد - كه ايشان بر خلاف رأي برادرش حسن (ع) در صلح با معاويه بوده است. امام حسين (ع) هميشه مشتاق آن بود كه اتحاد خود با برادرش در تصميمي كه گرفته بود، آشكار سازد. آن چه كه بر اين مطلب دلالت دارد، پاسخ او به علي بن محمد بن بشير همداني است آن گاه كه امتناع ورزيدن امام حسن (ع) نسبت به درخواست كساني كه بعد از صلح به انقلاب فرا

( صفحه 113)

مي خواندند، يادآور شد و عدم آمادگي جامعه ي اسلامي را براي آنها توضيح داد:

«ابو محمد درست گفت: پس هر يك از شما تا زماني كه معاويه زنده است بايد در

خانه اش بماند». (7).

بنابر اين امام حسين (ع) در روزگار معاويه دست به قيام نزد، چون جامعه هنوز آماده ي قيام نبوده است. (8) اين همان علتي بود كه امام حسن (ع) را به صلح با معاويه واداشت؛ البته بعد از آن كه براي حضرت (ع) روشن شد كه هر تلاشي در درگيري بي فايده خواهد بود. اگر چنين نبود هرگز امام حسن (ع) صلح نمي كرد و امام حسين (ع) هم از قيام عليه معاويه دست برنمي داشت. علت ديگري كه بايد به صلح افزود و امام حسين (ع) را از قيام عليه معاويه بازداشت، شخصيت معاويه بود كه قيام عليه خودش را ناكام مي گرداند. لذا امام حسن (ع) و امام حسين (ع) - با توجه به شرايط آن دو بزرگوار در روزگار معاويه - ناگزير بايد جامعه را براي قيام آماده مي نمودند.

فراخوان براي قيام عليه حكومت اموي در طول دوران معاويه با موفقيت منتشر مي شد و از ظلم و ستم معاويه و دوري وي از نماينده ي شايسته حكومت اسلامي، تغذيه مي كرد. پايان اين فراخوان به پيروزي بزرگي منجر شد كه طه حسين آن را چنين خلاصه مي كند:

«وقتي كه معاويه از دنيا رفت، بسياري از مردم و عموم مردم عراق به طور خاص، دشمني با بني اميه و عشق به اهل بيت را دين شان مي دانستند». (9).

( صفحه 114)

(1) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 8.

(2) مرحوم شيخ راضي آل ياسين در كتاب ارزشمندش «صلح الحسن (ع)» ص 252 تا 270 به اين رأي تمايل دارد كه حسن (ع) و حسين (ع) با معاويه بر سر خلافت بيعت نكرده بودند. استناد ايشان به متوني است

كه در برخي از آنها پيمان بين امام حسن (ع) و معاويه آمده است.متوني كه ايشان معتقد است بر كنار كشيدن امام حسن (ع) نسبت به هر گونه پايبندي دلالت دارد و اشاره دارد كه وي - علاوه بر قدرت سياسي - پيشوايي ديني را هم به معاويه سپرده است. اين نظري است كه در پي رد آن نيستيم؛ بلكه چيزي ديگري است غير از آن چه كه در متون آمده است و آن شخصيت امام حسن (ع) و معاويه است كه اين رأي را تقويت مي كند. اما اين واقعيت اصل مسأله را تغيير نمي دهد. چون معاويه براي افكار عمومي آشكار كرد كه حسن (ع) به معناي ديني و غير ديني بيعت كرده است. مسلمانان هم به بعيت از آن جهت مي نگريستند. كه نقض و گسستن آن ممكن نيست. رك: «نظام الحكم و الدارة في الاسلام» محمد مهدي شمس الدين، ص 48. رك: «الدولة العربية و سقوطها» ولهاوزن، ص 115 و «سمو المعني في سموالذات» از شيخ عبدالله العلايلي، ص 101 تا 105.

(3) الامامة و السياسة، ج 1، ص 173.

(4) الأخبار الطوال، ص 203.

(5) محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 4،بخش اول، ص 181و 182. شيخ مفيد، الارشاد، ص 206، أعلام الوري، ص 220، سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 206. فيليپ حتي، در «تاريخ العرب»، ج 2، ص 252 آورده است كه مردم كوفه بعد از مرگ حسن (ع) با امام حسين (ع) بيعت كرده بودند. اين نادرست است؛ آن چه درست است اين كه تلاشي صورت گرفت ولي امام حسين (ع) به آن توجهي نكردند.

(6) أعيان الشيعه ج 4 بخش اول، ص 142، الأخبار الطوال، ص

224 و 225 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 188و.

(7) الأخبار الطوال، ص 221.

(8) شيخ مفيد، الارشاد، چاپ نجف، 1962، ص 199.

(9) الفتنة الكبري، ص 295.

شخصيت يزيد

شخصيت يزيد

اما يزيد، با هر آن چه كه مانع امام حسين (ع) و قيام عليه پدرش مي شد، مخالف بود.

الف - شخصيت يزيد

«يزيد از همه ي مردم نسبت به دور انديشي و احتياط و انديشه ورزي دور بود؛ انساني با عقلي خرد، بي باك و سطحي نگر بود و هيچ چيز براي او مهم نبود» (1).

شيوه ي يزيد در برخورد با مشكلات در دوران خلافتش مؤيد اين نظر است. شيوه ي او در برخورد با قيام امام حسين (ع) قيام مردم مدينه و قيام ابن زبير روش واحدي است.

برخي از اظهار نظرهايي كه مورخان درباره ي زندگي عاطفي او آورده اند دلالت دارد كه اين كم خردي وبي باكي و سريع دچار خشم شدن، اموري عارضي نبوده بلكه ويژگيهاي اصيل در شخصيت او بوده اند. (2).

( صفحه 115)

در ضمن او ناچيزتر از آن بود كه به شيوه ي پدرش با قيام امام حسين (ع) مواجه شود، بلكه آن چه كه انتظار مي رفت اين كه به شيوه اي سازگار با شخصيت خود با آن روبه رو گردد كه در نهايت براي همه مشكلاتي را به همراه داشت.

پرورش مسيحي يا نزديك به مسيحيت يزيد (3) وي را به گونه اي ساخت كه كمترين رابطه را با باور و اعتقادي داشت كه قصد حكومت بر مردم را داشت؛ يعني اسلام زندگي بي قيدي و بندي كه قبل از خلافت داشت، عاطفي بودن و پاسخ دادن به همه ي خواسته ها وي را زا تظاهر به زهد و تقوا و به ظاهر لباس دين بر تن

كردن بعد از خلافت هم ناتوان ساخته بود؛ علاوه بر اين كه طبيعت بي خردانه او نيز وي را واداشت به طور آشكار مرتكب فعل حرام گردد و به گناهي دست يازد كه مردم را به بي صلاحيتي اش در پذيرش مقام خلافت، آگاه مي نمود.

بنابراين در توان طرفداران حكومت اموي نبود كه قيام امام حسين (ع) را در برابر افكار عمومي تحريف نمايند به اين كه قيامي است در راه رسيدن به حكومت؛ چون توده ي مردم بر اين باور بودند كه توجيهات اين قيام در رفتار خود يزيد وجود دارد. رفتاري كه به هيچ روي با دين سازگاري ندارد و مردم هم بدون ترديد توجيه امام (ع) و يارانش به خاطر قيام براي حمايت از دين و نجات مسلمانان از ظلم و ستم امويان خواهند پذيرفت.

(1) بلاذري، أنساب الاشراف، ج 4 بخش دوم، ص 1.

(2) همان. ابياتي كه در اين كتاب آمده از جمله بيت سوم درباره ي اخلاق او و بيت چهارم از شعرهاي يزيد درباره ي همسرش أم خالد و در ص 10 و 11، چهار بيت همه بر انحراف جنسي او دلالت دارد.

(3) فيليپ حتي، تاريخ العرب، ج 2، ص 258. عبدالله العلايلي، سمو المعني في سموالذات، ص 59 تا 61. درباره ي لهو و لعب او بنگريد: و لهاوزن، الدولة العربية و سقوطها، ص 137 و 138 و بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 156.

موضع امام حسين نسبت به يزيد در زمان معاويه

موضع امام حسين نسبت به يزيد در زمان معاويه

معاويه كوشيد تا امام حسين (ع) را به بيعت يزيد وادارد يا حداقل سكوت امام حسين (ع) در برابر يزيد را تضمين نمايد؛ ولي هرگز به توفيقي دست نيافت.

مورخان مواضعي از امام

(ع) را نسبت به معاويه، آن گاه كه حكومت را براي پسرش بعد از خود آماده سازي مي نمود، روايت كرده اند. از جمله نامه اي است كه در اين باب به معاويه نوشت كه در آن آمده است:

( صفحه 116)

«... آن چه درباره ي كمال و سياست يزيد نسبت به امت محمد (ص) يادآور شدي، دريافتم؛ در پي آن هستي كه مردم را نسبت به يزيد دچار توهم سازي؛ گويي او را دور از مردم و عنايت از آنان توصيف مي كني؛ و يا اين كه از چيزي خبر مي دهي كه داراي علم ويژه هستي. يزيد خود به موضع و رأي خود گواهي مي دهد درباره ي يزيد همين امور را ملاك بگير كه او به سگ بازي با سگهاي تيزرو و كبوتر بازي و سرگرمي با كنيزكان خنياگر و گروه خنياگران مشغول است؛ آن گاه او را با بصيرت مي يابي. آن چه كه در پي آن هستي رها نما؛ چه سودي دارد براي تو از اين خداوند را با گناه اين مردم با بيش از آن چه كه خود داري، ملاقات نمايي؛ به خدا قسم پيوسته باطل را در ستم جستجو مي كني و خشم را با ستم جواب مي دهي، تا جايي كه مشكهاي آب لبريز شد (پيمانه ي عمرت به سر آمد)؛ بين تو و مرگ يك چشم به هم زدن فاصله است». (1).

معاويه در پي آن بود كه حسين (ع) را به بيعت با يزيد با محروم ساختن تمام بني هاشم از حقوقشان وا دارد تا اين كه حسين (ع) بيعت كند (2) اما آن چه كه مي خواست، تحقق نيافت. معاويه مرد و امام حسين (ع) با همين موضع انكار با بيعت با يزيد باقي

ماند.

( صفحه 117)

(1) الامامة و السياسة، ج 1، ص 156 - 159.

(2) همان، ج 1، ص 200 و الكامل في التاريخ، ج 3، ص 252.

موضع امام حسين نسبت به بيعت با يزيد

موضع امام حسين نسبت به بيعت با يزيد

«وقتي كه معاويه از دنيا رفت، بسياري از مردم بويژه مردم عراق، كينه نسبت به بني اميه و عشق به اهل بيت را دين خود مي دانستند.» (1).

جامعه ي اسلامي با كفايتي كه داشت، زشتيهاي حكومت بني اميه را كشف كرد و طعم عذابش را چشيد و گونه هاي ظلم و بي عدالتي آن در باب حقوق و مقرري را دريافت و پرده از برابر چشمانش كه در آغاز روزگار معاويه قرار گرفته بود، به كنار رفت.

يزيد همچون پدرش اهل درايت و دور انديشي و احتياط در امور نبوده است و به شيوه ي پدرش در حفظ ظاهر دين كه پرده اي بر اعمال و اقداماتش بيفكند، پايبند نبوده است.

ميان امام حسن (ع) و امام حسين (ع) از جهتي و ميان يزيد از جهت ديگر هيچ عهد و پيماني نبوده است. لذا بعد از مرگ معاويه و آگاهي جامعه ي اسلامي، تمام عواملي كه ميان حسين (ع) و قيام در روزگار معاويه، ممانعت ايجاد مي نمود از بين رفت و راه قيام عليه حكومت بني اميه را در برابر امام حسين (ع) هموار مي نمود.

( صفحه 118)

يزيد در گرفتن بيعت از بزرگان مخالف خود - در رأسشان حسين (ع) - در پياپي رخ دادن حوادث، حسرت مي خورد.

تمام تلاش او اين بود كه پس از مرگ پدرش وقتي كه حكومت به او رسيد، بيعت كساني كه از بيعت با او از فرمان معاويه سرپيچي نموده اند، جلب نمايد.لذا به وليد بن عتبه حاكم

مدينه نامه اي نوشت و او را از مرگ معاويه با خبر ساخت و نامه اي ديگر نوشت كه در آن چنين آمده بود:

«اما بعد، حسين (ع) و عبدالله بن عمر و ابن زبير را براي بيعت چنان سختگير تا بيعت كنند. و السلام». (2).

امام حسين (ع) آن گاه كه وليد وي را به بيعت فراخواند، ترجيح داد تا به زيبايي از دست او رهايي يابد و به او چنين گفت:

«شخصي چون من پنهاني بيعت نمي كند؛ و به بيعت پنهاني با من اكتفا مكن؛ آن گاه كه براي مردم خروج كرده اي و آنها را به بيعت فرا خوانده اي و ما را نيز با آنها فرا خوانده باشي، امر يكي است».

اما مروان به وليد چنين گفت:

«اگر اكنون از تو جدا شود و بيعت نكند، هرگز بر چنين وضعي بر او توان نداري مگر اين كه كشته هاي ميان شما و او فراوان گردد؛ اما او را زنداني كن؛ اگر بيعت كرد (چه بهتر) و گرنه گردن او را بزن».

در اين هنگام امام حسين (ع) برخاست و چنين گفت:

«واي بر تو اي ابن زرقاء، تو به زدن گردن من فرمان مي دهي؟ دروغ گفتي و پست گشته اي». (3).

( صفحه 119)

سپس نزد وليد آمد و فرمود:

«اي امير، ما اهل بيت نبوت، معدن رسالت و محل آمد و شد فرشتگانيم؛ خداوند به ما آغاز كرد و به ما ختم نموده است؛ و يزيد هم شخصي است فاجر و فاسق و شرابخوار، قاتل جانهاي محترم است و آشكارا به فسق و فجور مي پردازد. شخصي چون من با او بيعت نمي كند». (4).

امام حسين (ع) با اين سخنان، قيامش عليه حكومت فاسد بني اميه را با

قدرت و بيرحمي اي كه در دستگيري و شكنجه ي قيام كنندگان داشت، آغاز نمود؛ معاويه مرد و دوران عهد و پيمان گرفتن به سر آمده بود و در برابر نقش تاريخي اي كه حتما بايد آن را ايفا نمايد، قرار گرفت. حضرت (ع) يقين داشت كه حكومت يزيد هرگز رنگ شرعي نخواهد گرفت تا زماني كه او از بيعت با يزيد سر باز زند؛ اما اگر بيعت نمايد در آن صورت بند تازه اي را به گردن ملت مسلمان آويخته و ويژگي قانوني و شرعي كسب خواهد نمود؛ و اين چيزي است كه امام (ع) هرگز آن را انجام نخواهد داد.

البته تفاوت زيادي است بين اين كه امت از سر بي ميلي به حكومت ستمگر تن دهد ولي بداند كه حكومت باطلي است و بايد از بين برود و بين اين كه تابع حكومت ستمگري باشد ولي بر اين باور باشد كه حكومت ديني است و گريزي از آن نيست و تغيير آن جايز نمي باشد.

امت در حال دوم معتقد است كه زندگي نگون بخت او و آوارگي و گرسنگي و محروميت و ذلت، سرنوشت محتوم اوست و گريزي از آن نيست. فرجام نهايي اوست بايد به آن سو رود و لذا در چنين وضعي، همه ي آرزوها در تغيير اوضاع از بين خواهد رفت و هر اميدي به قيام از دست خواهد رفت.لذا امت به جاي اين كه بر حاكمان ستمگر بشورد آنها را حمايت مي كند و در نتيجه به رضايت آن چه كه گمانش بايد باشد، تن در مي دهد. اما وقتي امت تسليم مي شود و مي داند كه حاكم حقي ندارد، در چنين وضعي اميد به تغيير زنده مي ماند

و انقلاب در دل و جان شعله ور مي گردد و انقلابيون فرصتي براي عمل خواهند يافت، چون زمينه ي انقلاب آماده است.

( صفحه 120)

تنها وظيفه ي امام حسين (ع) بود كه اين نقش را ايفا نمايد؛ چون قيام، سرنوشت محتوم او بود؛ اما ديگران كه از بيعت با يزيد سرباز زدند، آن جايگاه و منزلت امام حسين (ع) را نداشتند. مثلا عبدالله بن عمر تسليم شد و گفت: «اگر مردم بيعت كنند، من هم بيعت مي كنم». (5) و يا ابن زبير، كه مردم او را از سر باز زدن بيعت با يزيد متهم مي كردند كه او حكومت را براي خود مي خواهد و انگيزه هاي او ديني و خالصانه نيست، بلكه علاقه به خلافت وي را به اين كار واداشته و مردم هم او را شايسته ي اين كار نمي دانستند.

ابن كثير در «البداية و النهاية» آورده است كه امام حسين (ع) وقتي با ابن زبير از مدينه به مكه خارج شدند و در آن جا اقامت گزيدند «مردم دور حسين (ع) را گرفتند و نزد او مي آمدند و در اطراف او مي نشستند و به سخنان او گوش مي دادند و از سخنان او بهره ها مي بردند و آن چه را كه از او روايت مي كردند، به دقت مي نوشتند». مطلب مهم در اين سخن آن است كه بيان مي كند، توجه مردم تنها به حسين (ع) بود و به او گرايش داشتند. اين خبر دلالت دارد بر اين كه در دل و جان مسلمانان جايگاه ويژه اي دارد. ابو الفرج اصفهاني مي گويد:

«هيچ چيز بر عبدالله بن زبير سنگين تر از حضور حسين (ع) در حجاز نبوده است؛ و چيزي براي او بهتر از خروج حسين به سوي

عراق و به اميد قيام در حجاز نيست. با اين كه مي داند اين كار تنها پس از خروج حسين (ع) صورت مي گيرد». (6).

امام حسين (ع) هم از اين مسأله آگاه بود. روزي به هم نشينانش فرمود:

«ابن زبير چيزي بهتر از اين در دنيا دوست ندارد كه من ازحجاز به عراق روم. او به خوبي مي داند كه با بودن با من طرفي نخواهد بست. مردم هم او را عادل نمي دانند لذا دوست دارد كه من از اين جا خارج شوم و جا براي او خالي شود». (7).

ابن عباس وقتي كه حضرت (ع) به سوي عراق مي رفت به حضرت (ع) چنين گفت:

( صفحه 121)

«ابن زبير را با تنها گذاشتن او در حجاز و خارج شدن از آن، شاد نمودي. امروز هيچ كس با تو به او نمي نگرد». (8).

تمام اينها از ميزان دلبستگي مردم به امام حسين (ع) حكايت مي كند. آنها يقين داشتند كه اگر او با يزيد بيعت كند، ابن زبير و امثال او در مخالفت با يزيد عددي به حساب نمي آيند، چون آنها ياران و طرفداراني نخواهند يافت تا به آن چه كه مي خواهند برسند.

بنابراين، امام حسين (ع) خود را در برابر نقش تاريخي اش يافت، يعني حكومت بني اميه با تمام فسادي كه دارد، انحطاط و ارتجاع و ستم موجود و امت مسلمان با خواري و محروميت و بيچارگي كه مي كشد و محوريت او در ميان مسلمانان. تمام اينها حضرت (ع) را در برابر نقش تاريخي اش قرار داد و فرجام حتمي كاري كه بايد انجام دهد، براي او ترسيم شده بود. لذا قيامش را با چنان سخناني آغاز نمود و علل قيام را به طور خلاصه چنين بيان

كرد: پرده دري، بي حرمتي به دين، ناچيز گرفتن حقوق مردم؛ اينهاست عوامل قيام امام (ع). پيداست كه يزيد بن معاويه در پي آن بود كه قبل از شعله ور شدن قيام حضرت (ع) با ترور او، قيام را از بين ببرد. دو مطلب به اين سخن در كتاب تاريخ يعقوبي اشاره دارد (9) كه ابن عباس به يزيد گفته است و صراحت دارد كه يزيد كساني را براي ترور امام (ع) در مدينه - قبل از ترك آن جا به سوي عراق - آماده كرده بود.

شايد اين مطب علت خروج امام حسين (ع) از مدينه به صورت پنهاني را براي ما روشن سازد.

( صفحه 122)

(1) الفتنة الكبري، ص 295.

(2) ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 263، بلاذري، ج 4،ص 12.

(3) بلاذري، ج 4، ص 12.

(4) أعيان الشيعه، بخش اول، ص 184 - 183.

(5) طبري، ج 4، ص 254، الكامل، ج 3، ص 265، بلاذري، أنساب الاشراف، ج 4، ص 14.

(6) مقاتل الطالبيين و بلاذري، ج 4، ص 13 و 14؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص 202.

(7) طبري، ج 4، ص 288، الكامل، ج 3، ص 276، أنساب الاشراف، ج 4، ص 14.

(8) طبري، ج 4، ص 288، الكامل، ج 3، ص 276 انساب الاشراف، ج 4، ص 14.

(9) احمد بن أبي يعقوب. تاريخ اليعقوبي، چاپ نجف 1964 ج 2، ص 234 تا 236.

انگيزه هاي قيام از نظر امام

انگيزه هاي قيام از نظر امام

در قيام امام حسين (ع) عنصر اجتماعي بسيار برجسته است؛ از آغاز تا فرجام آن مي توان اين عنصر را مشاهده كرد. حضرت (ع) معتقد بود كه براي ملت مسلمان قيام كرده است؛ حضرت (ع) بر يزيد به عنوان نماينده ي

حكومت بني اميه قيام نمود.حكومتي كه ملت مسلمان را به محروميت و گرسنگي واداشت و سرمايه هاي اين ملت را صرف لذتها و سركوب جنبشهاي آزاديبخش مي نمود. حكومتي كه مسلمانان غيرعرب را تحت ظلم و ستم قرار داد و آنها را به مرگ و نيستي تهديد مي نمود و وحدت مسلمانان عرب را از هم پاشيد و ميانشان دشمني و كينه توزي درافكند. حكومتي كه افراد با انديشه ي سياسي مخالفت سياست خاندان اموي را آواره نمود و آنها را در بيغوله ها به قتل رساند و حقوقشان را قطع كرده و اموالشان را مصادره نمود. حكومتي كه حس قبله گرايي را به حساب هويت اجتماعي امت. مسلمان تشويق مي نمود. حكومتي كه مستقيم و غير مستقيم به نابودي حس انساني در ملت مي كوشيد و به واسطه ي تخدير ديني، هرگونه گرايش به آزادي خواهي را از بين برده بود. امام حسين (ع) بر تمام اين امور قيام كرد. به برادرش محمد بن حنفيه در وصيتي كه به او كرد، چنين فرمود:

( صفحه 123)

«من نه از سر خودخواهي خروج كرده ام و نه از گردنكشي و فساد؛ بلكه تنها براي اصلاح در امت جدتم خروج كرده ام. آمده ام تا امر به معروف نمايم و نهي از منكر. هر كس مرا به قبول حق، بپذيرد (بداند) كه خداوند شايسته ي حق است و هر كس مرا نپذيرد، صبر خواهم كرد تا خداوند ميان من و آن قوم به حق داوري نمايد؛ كه خداوند بهترين داوران است».

پس اصلاح در امت جدش (ص) و خاندانش، هدف قيام او بوده است. نكته ي قابل توجه در اين عبارت حضرت (ع) است كه فرمود:

«هر كس مرا به قبول حق بپذيرد

(بداند) كه خداوند شايسته ي حق است».

يعني نفرمود: هر كس مرا به خاطر شرف و ارجمندي ام و جايگاهم در ميان مسلمانان و خويشاوندي ام نسبت به رسول خدا بپذيرد... هيچ يك از اين امور را نفرموده است؛ بلكه پذيرش حق بسته است و اين يكي از ادعاهاي اوست. مرد وقتي دعوت كننده ي به حق را مي پذيرند، در حقيقت او را به خاطر حق و خير مي پذيرند نه به خاطر خود او. اين مطلب فراتر است از تفاخر قبيلگي كه سرمايه ي هر رهبر سياسي يا ديني در روزگار حضرت (ع) بوده است.

عنصر اجتماعي در قيام حضرت (ع) همچنين آن گاه پديدار گشت كه با حر بن يزيد رياحي برخورد كره بود؛ يعني بعد از آن حضرت (ع) پستي مردم عراق بعد از بيعت با ايشان را دريافته بود؛ بعد از اين كه خبر مرگ فرستاده اش، مسلم بن عقيل به او رسيده بود و براي او يارانش سرنوشت هراسناكي كه همه منتظر آن بودند، مشخص شده بود. حضرت (ع) براي سربازاني كه با حر بوده اند، چنين سخنراني نمود:

«اي مردم، پيامبر (ص) فرمود: هركس سلطان ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال مي شمارد و پيمان او را مي شكند و مخالف سنت پيامبرش عمل مي كند و در ميان بندگانش به گناه و تجاوز مي پردازد و به گفتار و كردار بر او نشورد، بر خداوندست كه او را در آتش افكند. بدانيد كه اين قوم به پيروي از شيطان پرداختند و ترك پيروي

( صفحه 124)

خداوند نمودند و فساد را آشكار و حدود الهي را وانهادند. غنيمت را به خود اختصاص دادند و حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند.

(در چنين وضعي) من شايسته تر از ديگران به قيام كردنم؛ نامه هاي شمابه من رسيد و فرستاده هاي شما براي بيعت نزد من آمدند و شما حتما مرا تسليم (دشمن) نخواهيد كرد و خوار نخواهيد ساخت. اگر بر بيعتتان هستيد كه به رشد و آگاهي رسيديد. (بدانيد) كه من حسين پسر علي (ع) و فاطمه دختر رسول خدا هستم؛ جانم با شماست و خانواده ام با شما. من پيشواي شما هستم. اگر چنين نكنيد و عهدتان را بشكنيد و از بيعتم شانه خالي كنيد به جانم قسم، براي شما چندان زشت نيست چون قبلا با پدر و برادرم و پسر عمويم، مسلم چنين كرديد. فريب خورده است آن كه فريب شما را بخورد؛ شما بهره تان را ضايع نموديد و البته هر كس پيمان شكني كند بر خود چنين كرده است». (1).

حضرت (ع) در اين خطبه عوامل قيامش را تبيين مي كند كه عبارت است از: ظلم و ستم گرسنگي و محروميت مردم، تحريف دين و چپاول بيت المال. در ضمن براي آنها ترس ار محرويمت و آوارگي كه پس از قيام دچارش خواهند شد، به تصوير مي كشد. چون آنها زندگي همراه با پستي و ذلت را بر ترس را تغيير كه شايد دچار شكست شوند و با مشكلات مواجه شوند، ترجيح مي دادند.

با توجه به اين آگاهيها برايشان چنين فرمود:

«من حسين (ع) پسر علي (ع) و فاطمه دختر رسول خدا هستم».

اول محوريت خود را بيان كرده و سپس به آنها فرمود:

«جانم و خانواده ام با شماست و من پيشواي شما هستم».

يعني ظلم و محروميتي كه خواهد بود براي من هم هست. با تأمل در اين عبارت كه «من شايسته ترين كسي براي

قيام كردن هستم» در مي يابيم كه حضرت (ع) از نقش تاريخي

( صفحه 125)

تغيير ناپذيرش كه بايد آن را ايفا مي كرد، با خبر بوده است.

براي بار سوم حضرت (ع) با مردم عراق درباره ي قيامش و توجيهاتي كه براي آن داشت، سخن گفت؛ اين خطبه در آخرين ساعاتي كه درگيري بين او و لشكر بني اميه رخ داده بود. مي گويند حضرت (ع) سوار بر اسبش شد و از آنان خواست تا ساكت شوند ولي آنها سكوت نكردند. سپس به آنها فرمود:

«واي بر شما چه شده است كه سكوت نمي كنيد و به سخنانم گوش نمي دهيد. من شما را به راه راست فرا مي خوانم؛ هر كس از من پيروي كند از راه يافتگان است و هر كس از من نافرماني نمايد، از هلاك يافتگان. همه ي شما از فرمان من سرپيچي مي كنيد و به سخنانم گوش فرا نمي دهيد. چون دلهاي تان از حرام پر شده است و بر آن مهر خورده است. واي بر شام، چرا سكوت نمي كنيد؟ چرا گوش نمي سپاريد؟»

ياران عمر بن سعد كه در ميان آنها بودند به سرزنش هم پرداختند و گفتند:

«سكوت كنيد، او كه حمد و ثناي پروردگار را به جاي آورد و از اصل و نسبش سخن گفت و به پيامبر (ص) و فرشتگان و رسولان الهي درود فرستاد و بليغ سخن گفت».

آن گاه حضرت (ع) فرمود:

«مرگ و ننگ باد بر شما اي جماعت؛ (آيا به ياد مي آوريد) زماني كه از ما داد خواستيد و سرگردان بوديد؛ و در حالي كه بر خود مي لرزيديد شما را ياري كرديم. عليه ما شمشير كشيديد با اين كه بر ياري دادن به ما سوگند خورده بوديد. آتشي كه ما

آن را عليه دشمن خود و شما برافروختيم، بر ما پاشيديد!! عليه دوستداران و واليان تان بسيج شديد و عليه آنها به نفع دشمنان تان متحد گشتيد. آن هم برخلاف عدالتي كه در ميان شما رواج دادم، جز حرام دنيا كه آنها به شما رسانند و زندگي ناچيزي كه به آن طمع بستيد نصيب و بهره اي براي شما نخواهد بود. بي آن كه گناه يا خطايي از ما سرزند و يا رأي و نظري كه آن را ضعيف پنداشته باشيد (بدين اقدام

( صفحه 126)

دست يازيديد). واي بر شما كه ما را خوش نداشتيد و ما را وانهاديد. بر ما روي ترش كرديد و حال آن كه شمشير درغلاف بود و هيبت و عظمت آسوده؛ و هنوز به نتيجه ي قطعي نرسيديم؛ اما شما همچون ملخان به سوي جنگ شتافتيد و همچون حمله ي پروانه ها به آن فراخوانديد. بدا به حال شما اي بردگان امت و نابهنجاران و ردشدگان قرآن و فسون شيطان و باند گناهان و تحريف كنندگان كتاب و خاموش كنندگان سنت و قاتلان فرزندان پيامبران و از بين برندگان عترت اوصيا و به نسب ربط دهنده ي زنازادگان (2) و آزاردهندگان مؤمنان و ياري دهنده و فريادرس جلوداران ريشخند زنندگان (3) و آنان كه قرآن را پاره پاره كردند؛ چه بد چيزي پيش فرستادند و آنان در عذاب جاودان هستند.

شما به فرزند ابو سفيان بن حرب و پيروانش ياري مي رسانيد و از ماترك ياري مي كنيد؛ آري به خدا قسم ترك ياري در شما مشهور است و اصل و اساس آن در شما ريشه دوانده است؛ و شاخ و برگ تان بر آن قوت گرفته است و دلهاي شما بر آن

ثابت گرديده و سينه هاي شما را انباشته كرده، و شما زشت ترين ميوه هستيد: (كه) موجب اندوه بينندگان و طعمه ي غاصبانيد. لعنت خداوند بر پيمان شكنان كه سوگندها را پس از تأكيد و پافشاري نقض كردند - شما خداوند را عليه خودتان كفيل قرار داديد - به خدا قسم شما هم آنها هستيد.

آن زنازاده ي فرزند زنازاده مرا ميان شمشير و ذلت مخير كرده است؛ ذلت از ما به دور است؛ خدا و رسولش و مؤمنان آن را از ما نمي پذيرند؛ و نياكان پاك و دامنهايي پاكيزه و مرداني بلند همت و با اراده اطاعت از دونان را بر كشته شدن بزرگواران ترجيح نمي دهند... بدانيد كه من عذر آوردم و بيم دادم؛ من اين خاندان را از بين خواهم برد؛ با اين كه تعداد افرادم اندك و تعداد دشمن زياد و ياوري هم ندارم...».

آن گاه حضرت (ع) فرمود:

( صفحه 127)

«اگر پيروز شويم ما از گذشته پيروزمندان بوده ايم و اگر مغلوب شويم، مغلوب شوندگان نيستيم»

«سرشت ما ترس و بزدلي نيست اما بگذار مرگ ما باشد و حكومت و دولت به ديگران برسد».

«آن گاه كه مرگ سينه اش را از مردمان بردارد، به ناچار به سوي ديگران زانو خواهد زد».

«مرگ بزرگان ما را در ربود؛ چنان كه بزرگان گذشته را نيز از بين برد».

«اگر پادشاهان جاودان مانده اند پس ما هم جاودانيم و اگر بزرگواران باقي مانده اند، ما هم ماندگاريم».

«پس به ريشخند زنندگان به ما بگو، بهوش باشيد؛ آنان نيز به آن چه كه ما دچار شديم، دچار خواهند شد». (4).

حضرت امام حسين (ع) ر اين خطبه درباره ي آنها واقعيت زندگي آنها و بيهودگي آن زندگي براي آنها سخن گفت. به آنان گفت

كه چگونه از دست حاكمان ستمگرشان از او ياري خواستند و سپس با همان ستمگران عليه او همدست شدند. حاكمان ستمگري كه هرگز با آنها به عدالت رفتار نكرده بودند بلكه آنها را در برابر زندگي پست و ناچيزي به حرام واداشتند. زندگي اي پست و كم فايده، ناچيز، چون در طول عمر براي زندگي ناچيز و ذليلانه اي به كار مي پرداختند و ناچيز به اين اعتبار كه پاداش عمل ناچيزي است. حضرت (ع) براي آنها از مواضع مكررشان نسبت به جنبشهاي اصلاحي سخن گفت كه آنها هميشه اظهار علاقه و اراده براي قيام مي نمودند. عزم بر تغيير وضعيت ناگوار داشتند. اما آن گاه كه امر جدي شد به جاي اين كه پشتيبان قيام باشند، عليه آن موضع گرفتند. به آنان گفت كه دشمنان او، دشمنان آنها نيز هستند، اما آنها به دست خودشان زندگي شان خراب مي سازند و با آزاد كنندگانشان مي جنگند، كساني كه مي دانند آنها را از دست دشمنان و خواركنندگان و ستمگرانشان رها مي سازند.

( صفحه 128)

اين خطبه با اين سبك انقلابي و كوبندگي و افشاگري كه دارد، كاملا با فضاي رواني حاكم بر لشكريان بني اميه در آن روزگار، سازگاري دارد. سربازان آن لشكر به خوبي مي دانستند كه با چه كساني مي جنگند، لذا حضرت (ع) در پي آن بود كه آنها را از زشتي و سنگيني گناهي كه مرتكب مي شوند، آگاه سازد، در پي آن بود كه جامعه ي اسلامي، اين جامعه ي خوار شده، نداي رساي او را بشنود. حضرت (ع) با اين شيوه ي بيان، از هر مسلماني آتشفشاني ويرانگر و آماده ي انفجار ساخت.

( صفحه 129)

(1) طبري ج 4، ص 304 و 305. الكامل، ج 3،

ص 280. أعيان الشيعه، ج 4، ص 228 و 229.

(2) منظور ابن زياد است كه معاويه به خود ملحق كرد.

(3) منظور عمروعاص است كه پيامبر را مسخره مي كرد.

(4) أعيان الشيعه، ج 4، بخش اول، ص 155 تا 160.

انگيزه هاي قيام از نظر افكار عمومي

انگيزه هاي قيام از نظر افكار عمومي

هدف اجتماعي قيام، تنها از جانب حضرت (ع) پذيرفته شده نبود. بلكه مسلمانان نيز ضرورت تغيير وضع ناگوارشان به وضع بهتر را دريافته بودند. اين وضع را كساني دريافته بودند كه به امام (ع) نامه نوشتند و از ايشان خواستند تا به عراق بيايد.كساني اين وضع را متوجه شدند كه مرگ در راه او و با او را پذيرفته بودند.

كساني كه به حضرت (ع) از عراق نامه نوشته بودند، تعداد كمي نبوده اند بلكه تعداد فراواني به ايشان نامه نوشته بودند و خواستار ايشان بودند. برخي از مورخان آورده اند كه مردم عرق بيش از 150 نامه به حضرت نوشته بودند. (1) برخي هم گفته اند كه در نوبتهاي پراكنده حدود 12 هزار نامه از مردم عراق نزد حضرت (ع) جمع آوري شده بود. از فراواني اين تعداد نامه هايي كه به حضرت (ع) نوشته شده بود تا دست به قيام زند مي توان به ارزيابي درستي رسيد، اگر خبري را كه بيشتر مورخان روايت كرده اند، بخوانيم؛ اين خبر چنين است كه حسين (ع) وقتي با حر بن يزيد روبرو شد به او و يارانش چنين فرمود:

( صفحه 130)

«اي مردم، اگر پرواي خداوند پيشه كنيد و حق را براي اهل حق محترم شماريد، بيشتر مايه ي جلب رضاي الهي است. ما اهل بيت بيش از همه شايسته ي ولايت بر شما از اين مدعيان بي صلاحتي و كساني

هستيم كه به ستم و تجاوز در ميان شما رفتار مي كنند. اگر شما پذيراي ما نيستيد و حق ما را منكريد و رأي شما غير از آن است كه در نامه هايتان آمده است و رسولاني كه براي من فرستاده ايد، از نزد شما بر مي گردم».

حر بن يزيد به حضرت (ع) چنين گفت:

«به خدا قسم ما از اين نامه هايي كه مي گوييد خبر نداريم. حسين (ع) فرمود: اي عقبة بن سمعان خورجين هايي را كه نامه هاي آن به من هست، بيرون آور. او نيز دو خورجين پر از نامه را بيرون آورد و جلوي آنها پراكنده كرد». (2).

ازاين جا مي توان ارزيابي درستي از حجم نامه هايي كه براي حضرت (ع) فرستاده شده بود و ايشان را به قيام فرا مي خواندند و وعده ي ياري مي دادند، داشت. از طرفي ملاحظه مي كنيم كه اين نامه ها از جانب افراد معدودي نبوده است بلكه بسته اي از يك نفر، دو نفر، چهار نفر و ده نفر بوده است (3) بنابراين ما در برابر يك حركت فردي نيستيم بلكه در برابر يك حركت جمعي قرار داريم كه جامعه ي عراق يا اكثريت مردم آن دست به قيام زده اند. آن چه در زير مي آيد، نمونه اي است از كتابهايي كه براي حضرت (ع) نوشته شد است:

«سلام عليك، اما بعد، ستايش از آن خدايي است كه دشمن تو و دشمن پدرت را در هم شكست. دشمني سركش و ستيزه جو ونابكار و ستمگر كه بر اين امت چيره شد و به چپاولش پرداخت و غنايمش را به غصب از آن خود كرد و علي رغم رضايت

( صفحه 131)

آن بر آن حكم راند و سپس نيكان آن امت را به قتل رساند

و بدانش را باقي گذاشت. بيت المال را ميان گردنكشان و ستمگرانش تقسيم نمود؛ همچون قوم ثمود از خدا دور شدند ما پيشوايي جز تو نداريم، پس پيشوايي ما را بپذير كه شايد خداوند به واسطه ي تو ما را به حق گرد آورد. نعمان بن بشير در كاخ خلافت است و ما در روز جمعه با او به نماز جمعه نمي رويم و در روز عيد به بيرون نمي رويم. اگر مطمئن باشيم كه خواهي آمد او را بيرون مي كنيم تا - اگر خدا بخواهد - به شام بپيوندد. درود و رحمت خداوند بر تو باد اي پسر رسول خدا». (4).

اين نمونه ي نامه هايي است كه براي حضرت (ع) فرستاده شد و ايشان را به قيام فرا خواندند. عنصر اجتماعي در اين نامه ها به وضوح پيداست. چون سياست ترور و وحشت و گرسنه نگه داشتن مردم آنها را به قيام واداشت. امام حسين (ع) تنها شخصيتي است كه مي توانست رهبري چنين قيامي را به عهده بگيرد؛ چون در ميان رهبران مسلمان، چنين رهبري نبود كه به دردها و آرزوها و آرمانهاي مردم پاسخ دهد.

( صفحه 132)

(1) الكامل، ج 3، صث 266 و 267.

(2) طبري، ج 4، ص 303، الكامل، ج 3، ص 280، أعلام الوري، ص 229، اعيان الشيعه، ج 4، ص 155 تا 160 و الاخبار الطوال، ص 249.

(3) طبري، ج 4، ص 262. در اعيان الشيعه چنين آمده است: «قيس بن مسهر صيداوي، عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد أرحبي و عمارة بن عبدالله سلولي را نزد حسين (ع) فرستادند؛ با آنها حدود 150 نامه و بسته اي از يك نفر، دو نفر و چهار نفر بوده است

ولي حضرت (ع) علي رغم اينها نپذيرفت و پاسخ نگفت؛ روزي 61 نامه به ايشان رسيد، نامه ها پياپي مي رسيدند تا اين كه در نوبتهاي پراكنده حدود 12 هزار نامه نزد حضرت (ع) جمع شده بود».

(4) طبري، ج 4، ص 262 -261 والكامل، ج 3، ص 266.

انگيزه هاي قيام از ديدگاه قيام كنندگان

انگيزه هاي قيام از ديدگاه قيام كنندگان

اگر از آنهايي كه به انقلاب فرا خوانده اند و سپس از آن رويگردان شده اند، بگذريم به كساني مي رسيم كه با امام (ع) تاآخرين لحظه انقلابي مانده اند؛ لحظه اي كه به شهادتشان، عمل انقلابي شان را ماندگار نموده اند. همه ي آنها همين انديشه را در سر مي پروراندند و قيامشان را توجيه مي كردند و ارتش بني اميه را به تأييد اين توجيهات يعني ظلم و ستم اجتماعي و سياست ترور و وحشتي كه حاكمان به كار گرفته اند فرا مي خواندند.

مثلا زهير بن قين، سورا بر اسب با شمشير در برابر ارتش بني اميه چنين سخن گفت:

«اي مردم كوفه؛ شما ر از عذاب الهي مي ترسانم؛ حق مسلمان بر برادر مسلمانش، نصيحت كردن است. ما تاكنون بر يك دين و مذهب واحد چون برادران هم بوديم تا زماني كه بين ما و شما شمشير و جنگ اتفاق نيفتاده بود. شما شايسته ي نصيحت ما هستيد؛ و هرگاه شمشير ميان ما باشد، پيوند ما از هم مي گسلد و ما و شما هر يك امتي جدا خواهيم بود. خداوند ما و شما را به ذريه پيامبرش، محمد (ص) و خاندانش مي آزمايد تا ببيند كدام يك از ما و شما عامل به آن هستيم ما شما را به ياري آنها و خوار نمودن ستمگر، فرزند ستمگر، عبيدالله بن زياد فرا مي خوانيم.

( صفحه 133)

شما از آنها جز

بدي چيزي نصيب تان نمي شود؛ آنها دست و پاهاي تان را قطع مي كنند و چشمانتان را ميل مي شكند و شما را مثله مي كنند و بر تنه هاي نخل به صليب مي كشند و بهترين شما و قاريان شما را مي كشند؛ افرادي چون حجربن عدي و يارانش و هاني بن عروه و امثال او را به قتل مي رسانند».

(لشكريان بني اميه) او راناسزا گفتند و ابن زياد را مدح نمودند و گفتند: «به خدا قسم ما از اين جا نمي رويم مگر اين كه سرور تو و يارانش را بكشيم و يا او و يارانش را تسليم سلطان نماييم».

( صفحه 134)

دستاوردهاي قيام در جامعه ي اسلامي

دستاوردهاي قيام در جامعه ي اسلامي

«... فاجعه ي كربلا در آن روزگار در دل و جان مردم مسلمان نفوذ كرد و جامعه ي اسلامي سخت تحت تأثير آن قرار گرفت. اين(تأثير پذيري) مسؤول نفوذ حالتي در جان و روان بود كه وي را به دفاع از كرامت خويش سوق دهد و در روح پرشور و انقلابي خاموش، شعله تازه اي را برافكند و در دل و جان سست، لرزه اي افكند تا آن را زنده نمايد....».

( صفحه 135)

>ميزان موفقيت و ناكامي در انقلاب امام حسين

>مؤخره

>فرجام سخن

ميزان موفقيت و ناكامي در انقلاب امام حسين

ميزان موفقيت و ناكامي در انقلاب امام حسين

در آن چه كه گذشت به بررسي برخي از جنبه هاي قيام حسين (ع) عليه حكومت بني اميه پرداختيم. به شرايط اجتماعي و رواني و اسباب و علل و هدفهاي آن اشاره كرديم. در خلال آن همراه امام (ع) و يارانش در بسياري از مراحل عمل انقلابي شان، گشتيم ولي به طور مفصل از عنصر تراژديك سخن نگفته ايم؛ چون اين مسأله چندان مورد توجه ما نبوده است و تنها به اشاره اي كه موقعيت و بافت سخن اقتضا مي كرد، بسنده نموديم.

اكنون در پي بيان دستاوردهاي اين قيام بويژه دستاورد انساني آن هستيم. بدين معنا كه آيا اين قيام تغييري در جامعه، ايجاد نمود؟ آيا مايه ي پيروزي قيام كنندگان گشت؟ آيا دشمنان قيام را نابود كرد؟

اينها پرسشهايي است كه بر زبان هر كس كه درباره ي انقلابي مي خواند يا مي شنود، جاري مي گردد. حكم بر توفيق يا شكست يك انقلاب به پاسخهايي كه اسناد و مدارك بر اين پرسشها ارائه مي نمايند وابسته است. آيا قيام حسين (ع) با توفيق همراه بوده است يا قيامي همچون ديگر قيامها كه شعله ور مي شوند و سپس

خاموش مي گردند، مقرون به شكست بوده است و دستاورد آن تنها خاطرات غم انگيزي است كه هر از چند گاهي طرفداران آن بيان مي كنند؟

( صفحه 136)

گفته مي شود، اين قيام كاملا با شكست مقرون بوده است و هيچ پيروزي سياسي آني را كه موجب تحول جامعه ي اسلامي به وضعي بهتر از گذشته گردد، محقق نساخت و مسلمانان هم بعد از اين قيام همچون گذشته باقي ماندند. دسته هايي كه به زور و قدرت به هر مسيري كه خواسته مي شد، سوق داده مي شدند نه آن مسيري كه خود مي خواستند و با آنها به سياست محروم نمودن و ترس و وحشت رفتار مي شد. دشمنان اين قيام هر چه بيشتر به قدرتشان مي افزودند و لي چيزي از آنان كم نمي گشت. اما قيام كنندگان دچار گرفتاري شده بودند و صدها سال دامن نسلهاي آنها را فراگرفت و به مرگ، خواري، آوارگي و محروميت دچار شدند. بنابراين هم در عرصه ي اجتماعي با شكست مواجه شد و هم در عرصه ي فردي.

اما حقيقت در نظر يك محقق با بصيرت جز اين است. براي اين كه قيام حسين (ع) را بفهميم بايد در پي هدفها و دستاوردهاي آن، اما نه پيروزي آني و قطعي و بدون چيرگي بر مسند قدرت و حكومت، برآييم. متوني كه در دست داريم بيانگر آن است كه حسين (ع) به سرنوشتي كه در انتظارش بود، كاملا آگاه بوده است.

وقتي ابن زبير از او خواست تا قيامش را در مكه آشكار سازد، فرمود:

«به خدا قسم اگر در لانه جانوري از جانوران هم پنهان شوم، آنها مرا بيرون خواهند كشيد، تا به خواسته شان برسند. به خدا قسم آنها حرمت مرا نگه نخواهند داشت،

همان گونه كه يهود حرمت شنبه را نگه نداشت». (1).

و بارها مي فرمود:

«به خدا قسم آنها مرا رها نخواهند كرد مگر اين كه خون مرا بريزند؛ و چون چينن كنند خداوند بر آنها كسي را مسلط خواهد ساخت كه آنها را خوار و ذليل نمايد؛ پست تر و بي مقدارتر از خون حيض». (2).

نصيحت گران - وقتي خبر حركت حضرت (ع) به عراق را شنيدند - همگي نصيحت كردند شكست حضرت (ع) در رسيدن به نتيجه حتما سريع تر از قيامش است؛ چون

( صفحه 137)

قدرت پول و اسلحه همگي عليه او متحدند؛ چگونه مي تواند به پيروزي برسد؟ آنها همگي نصيحت مي كردند كه حضرت (ع) يا در مكه بماند و يا از آن جا به سرزمين ديگر غير از عراق برود. آنان كه اين پيشنهاد را مي كردند عبارت بودند از: عمر بن عبدالرحمن مخزومي، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، محمد بن حنفيه و عبدالله بن جعفر.

اما حضرت (ع) هيچ يك را نپذيرفت، و خطاب به عبدالرحمن بن حرث فرمود:

«اي پسر عمو، خداوند به تو جزاي خير دهد؛ به خدا قسم مي دانم كه تو نصيحت كرده اي و به عقل و خرد سخن گفته اي. هر چه خدا حكم كند، همان مي شود؛ چه بر رأي و نظرت باشي و چه رهايش نمايي؛ تو نزد من ستوده ترين مشاور و برترين نصيحت گر هستي». (3).

به عبدالله بن عباس چنين فرمود:

«اي پسر عمو، به خدا قسم من مي دانم كه نصيحت گر و دلسوز هستي، اما من تصميم را بر حركت گرفته ام» (4).

در جايي ديگر فرموده است:

«اگر من در جايي كشته شوم، برايم بهتر است تا حرمت حرم خداوند به وسيله ي من شكسته شود» (5).

به عبدالله بن

عمر كه او را به صلح و سازش با يزيد سفارش مي كرد، فرمود:

«اي ابو عبدالرحمن، مگر نمي داني از پستي و ناچيزي دنيا بر خداوند، آن بود كه سر يحيي بن زكريا براي يكي از تجاوزگران و ستمكاران بني اسرائيل به هديه برده شده؛ اي ابو عبدالرحمن از خدا پروا داشته باش و دست از ياري ام برندار». (6).

( صفحه 138)

وقتي فرزدق به حضرت (ع) گفت: «دل مردمان با توست و شمشيرشان با بني اميه» فرمود:

«است گفتي؛ فرمان از آن خداست و خداوند هر چه بخواهد انجام مي دهد؛ پروردگارا ما هر لحظه به كاري است. اگر قضاي الهي به آن چه كه دوست داريم، نازل شود او را به خاطر نعمتهايش مي ستاييم و با اداي شكر از او ياري مي طلبيم؛ اما اگر قضا بر خلاف خواست و ميل جاري شود، آن كس كه نيتش حق و باطنش بر تقواست، آن را ستمي عليه خود نمي داند». (7).

نامه ي عمر بن سعيد بن عاص، فرماندار مدينه به حضرت (ع) رسيد و به حضرت (ع) أمان و جايزه و نيكي و حسن همجواري مي داد. يحيي بن سعيد و عبدالله بن جعفر را همراه حضرت (ع) روانه كرد تا تلاش نمايند كه حضرت (ع) بازگردد. اما حضرت (ع) چنين نكرد و به راهش ادامه داد و فرمود:

«دست از زندگي شسته ام و عزم بر اجراي فرما خداوند جزم نموده ام».

بدين ترتيب حضرت (ع) در هيچ منزلي فرود نمي آمد مگر اين كه با كسي برخورد مي كرد كه او را به نرفتن به عراق نصيحت مي كرد و از احوال مردمش يادآور مي شد كه پرده از خواري و گرايش آنها بر مي داشت؛ تا اين كه خبر مرگ

مسلم بن عقيل وهاني ابن عروة (وقتي كه در ثعلبيه بود) به او رسيد و برخي از يارانش او را ترساندند تا بازگردد و لي چنين نكرد. وقتي هم كه در زباله (مكاني در مسير مكه) خبر مرگ برادر ناتني اش، عبدالله بن يقطر (8) را شنيد، نزد يارانش رفت و چنين فرمود: «اما بعد، خبر ناگوار مرگ مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر به من رسيد. شيعيان ما را خوار كردند. هر كس از شما دوست دارد كه بازگردد، بدون

( صفحه 139)

هيچ مانعي بازگردد و بر ما تعهدي ندارد. مردم از دور او پراكنده شدند و هر يك راه خود را گرفتند تا اين كه در ميان يارانش كساني كه با او از مدينه آمده بودند، باقي ماندند. اين كار را بدان جهت انجام داد كه مي پنداشت كه اعرابي كه از او پيروي كردند، مي پنداشتند او به سرزميني وارد خواهد شد كه اطاعت مردمش درست است؛ لذا رفتن با حضرت (ع) را خوش نداشتند، آنها مي دانستند كه به كجا مي روند. حضرت (ع) مي دانست اگر براي آنها بيان كند، با او همراهي نخواهند كرد مگر كساني كه مردن با او را طالبند!! (9) «آنان به بازگشتن به منزلگاهي امن و آرام او را نصحيت مي كردند - پس از روشن شدن امر - چنين فزود: «اي عبدالله بر من پوشيده نيست كه رأي همان است كه ديدي اما خداوند مغلوب كارش نمي شود». (10).

اين هشدارها همه اشاره دارند به اين كه حضرت (ع) به سرنوشتي كه در انتظارش بود، آگاه و با خبر بوده است. بنابراين نبايد از هدفها و دستاوردهاي قيام حضرت

(ع) در غلبه بر قدرت و حكومت بحث نماييم، چون حضرت (ع) در پي پيروزي آني نبوده است و به خوبي به عدم دستيابي به پيروي آني آگاه بوده است. اين امر ظاهرا براي ما عجيب است. چگونه انساني با گروهي از بهترين يارانش با طيب خاطر و آزاد به سوي مرگ مي رود. چگونه در راه مسأله اي مي جنگد كه مي داند زيان آور است. چگونه مي توان نسبت به دشمن اين گونه تمكين كرد؟ اينها پرسشهايي است كه پاسخ مي طلبد.

آن چه كه اعتقاد دارم، وضع جامعه ي اسلامي در آن روزگار دست يازيدن به يك عمل انتحاري فاجعه ناك را مي طلبيد كه روح انقلابي در آن جامعه را شعله ور سازد و در بردارنده ي والاترين مراتب فداكاري و از خودگذشتگي در راه اصلي باشد كه راهنما و چراغ راه تمام انقلابيون گردد، حتي آن گاه كه دشواري راه براي آنها جلوه نمايد و احتمالات پيروزي به نظر آنها كاملا مردود مي نمايد و نشانه هاي شكست نمايان، از هدف دست برندارند.

رهبران جامعه و عموم مردمش در چنين وضعي از هر گونه عمل مثبت براي تحول وضع ناگوارشان به محض مشاهده سختي و رنجي كه در اين راه دچار خواهند شد و ناچار

( صفحه 140)

بايد قربانيهايي در اين راه قربان كنند، دست از كار خواهند كشيد. آنها از دست يازيدن به هر عمل مثبتي دست خواهند كشيد. به محض اين كه قدرت حاكم برخي از منافع زودرس را براي آنها محقق سازد. البته اين تنها اخلاق بزرگان نيست بلكه اخلاق توده ي مردم نيز چنين است. بدين جهت تمام جامعه را مي بينيم كه از پيروزي نااميد شدند وقتي ديدند آن چه كه بر سر مسلم بن عقيل

آمده است؛ و چگونه زنان، مردان و فرزندان و برادران شان را به خواري فرا مي خواندند و مردان هم چنين مي كردند. چنين افرادي كه به امام مي گفتند: «دل مردمان با شماست و شمشيرهاي شان عليه شماست». در تصويرگري آن جامعه صادق بوده اند. چون دل مردم با حضرت (ع) بود، چون دوست داشتند تا به وضع بهتري برسند اما وقتي دريافتند كه اين كار منوط به فداكاري و ايثار و دست كشيدن از زندگي مألوف مي باشد، شمشيرهاي شان را به خدمت كساني در آوردند كه به آنها پاداش مبارزه ي شان را مي پردازند. وقتي ابن زياد مطمئن شد كه امام حسين (ع) بر تصميمش اسوار است، مردم را در مسجد كوفه جمع نمود و به مدح يزيد و پدرش پرداخت و از رفتارشان به خوبي ياد نمود. به مردم هم وعده ي بخشش فراوان داد و صدها دينار به حقوقشان افزود و آنها را به آمادگي و رويارويي با امام حسين (ع) فرمان داد. (11).

اين وضع مردم در برابر جنبشهاي عمومي است كه پيروزي آن منوط است به جانفشاني و اهداي قرباني؛ موضع رهبران را شناختيم؛ و اين شكل ديگري از آن است كه عمر بن سعد، فرمانده سايه اموي ارائه مي نمايد؛ حكومت و فرماندهي او بسته به دو چيز بود؛ اين كه با امام حسين (ع) بجنگد و يا اين كه حكومت ري را از دست بدهد؛ اما او جنگ را ترجيح داده است. (12).

عمر بن سعد در كربلا با امام (ع) به گفتگو پرداخت و حضرت (ع) به او چنين فرمود:

«واي بر تو اي ابن سعد؛ چرا از خدايي كه بازگشتت به سوي اوست، پروا نداري؟ آيا با من مي جنگي

كه پسر عموي تو هستم؟ رها كن اين جماعت را و با من باش كه اين براي تو به خداوند نزديك تر است. ابن سعد گفت: مي ترسم كه خانه ام ويران گردد. حضرت (ع) فرمود: آن را براي تو بنا خواهم كرد. گفت: مي ترسم كه اموالم

( صفحه 141)

مصادره گردد. حضرت (ع) فرمود: من بهتر از آن را از اموالم در حجاز به تو خواهم داد. گفت: من زن و فرزند دارم و بر آنان بيمناكم و در اين جا بود كه براي امام حسين (ع) روشن شد كه او مردي است دل مرده و وجداني خفته؛ چون انساني كه سرنوشت جامعه اش را با چنين معياري مي سنجد، جز در شكل نفساني، ديگر انسان نيست. حضرت (ع) به او فرمود: چه داري؟ به زودي خداوند قتل تو را بر بسترت مقرر خواهد كرد و ور در روز قيامت هيچ آمرزشي براي تو نيست. به خدا قسم اميد دارم كه از گندم عراق جز اندكي نخوري».

عمر سعد با حالتي از استهزاء گفت: جو، كفايت مي كند. (13).

اين همان جامعه ي اسلامي در روزگار امام حسين (ع) است؛ جامعه اي بيمار كه به اندك مالي و سخت گيري زيادي شكنجه و ترس، خريد و فروش مي شود. امكان ندارد كه انسانيت و كرامت اين چنين جامعه به آن بازگردد و از بيهودگي و حقارت وجودي اش آگاه شود. چنين جامعه اي را تنها يك عمل انقلاب با والاترين نشانه هاي فداكاري و كرامت و دفاع از اصول و مرگ در راه آن، مي تواند روح انقلابي و خفته ي آن را بيدار نمايد.

امام (ع) ثروتمند نبود كه بتواند با امويان به رقابت بپردازد؛ چون تمام ثروت در دست آنان بود.

در عين حال هم نمي توانست از روح و تعاليم اسلام شانه خالي نمايد تا مردم از سر ترس و خشونت به او بگروند. لذا معقول نبود كه در پي پيروزي سياسي آني در جامعه اي باشد كه تنها در راه ثروت و به وسيله ي ثروت يا به زور وتهديد مي جنگد. تنها كاري كه حضرت (ع) مي توانست انجام دهد اين بود كه با عملش، اعماق اين چنين جامعه اي را بلرزاند و الگويي برتر ارائه نمايد كه در وجدان افراد آن به خون و آتش سرشته شده است. اگر نام كساني را كه با امام (ع) در كربلا به شهادت رسيده اند، بررسي نماييم مي بينيم كه ياران حضرت (ع) به بزرگترين عربي وابسته بوده اند و كمتر قبيله ي عربي بود كه يكي يا دو تن از آنها با امام (ع) به شهادت نرسيده باشند.

لذا مي توان گفت كه فاجعه ي كربلا در وجدان اسلامي مردم آن روزگار نفوذ كرد و

( صفحه 142)

جامعه ي اسلامي به طور كلي و جدي تحت تأثير آن قرار گرفت. اين امر باعث شد تا در روح انقلابي خفته، حرارت تازه اي بدمد و در وجدان افسرده ي آنان جنبشي بيكفند كه آن را زنده سازد و روحي در جان و روان بدمد تا آن را به دفاع از كرامت انساني اش وادارد.

اين ملاحظات ما را بر آن مي دارد كه دستاوردهاي قيام امام حسين (ع) را همچون ديگر قيامها و انقلابها مورد بررسي قرار ندهيم؛ بلكه دستاوردهاي آن را در حوزه هاي زير بجوييم:

1- درهم شكستن چارچوب ديني دروغين كه أمويان و دارو و دسته هاي شان به وسيله ي آن قدرتشان را اداره مي كردند؛ همچنين رسوايي روح بي ديني جاهلي كه حكومت بني اميه را

جهت مي داد.

2- برانگيختن احساس گناه در جان و روان تك تك افراد؛ احساسي كه به نقد فرد از خويشتن خويش تبديل مي شود و موضع او در برابر زندگي و جامعه بر آن مبتني است.

3- آفرينش فضيلتهاي تازه اي براي انسان مسلمان عرب و گشودن چشمان اين انسان بر جهان روشن و باشكوه.

4- ايجاد روح انقلابي در انسان مسلمان به خاطر پايه ريزي جامعه بر قوانين و قواعد تازه، به خاطر بازگشت اعتبار انساني به آن.

( صفحه 143)

>درهم شكستن چارچوب ديني

>احساس گناه

>اخلاق نوين

>بيداري روح انقلابي

>قيام مردم مدينه

>قيام مختار ثقفي

>قيام مطرف بن مغيره

>قيام ابن اشعث

>قيام زيد بن علي بن حسين

>قيام ابوالسرايا

>بهره مندي امت از روح انقلابي

(1) طبري، ج 4، ص 289 و 296، الكامل، ج 3، ص 275 و 276، الاخبار الطوال، ص 223.

(2) طبري، ج 4، ص 289 و 296، الكامل، ج 3، ص 275 و 276، الأخبار الطوال، ص 223.

(3) طبري، ج 4، ص 287 و 288، الكامل، ج 3، ص 275 و 276.

(4) طبري، ج 4، ص 287 و 288، الكامل، ج 3، ص 275و 276.

(5) محمد ابن عبدالله أزرقي، أخبار مكه، دارالثقافه ج 2، ص 132 و أعيان الشيعه، ج 4، ص 212.

(6) أعيان الشيعه، ج 4، ص 212.

(7) طبري، ج 4، ص 290 و الكامل ج 3، ص 276.

(8) عبدالله بن يقطر برادر شيري امام حسين (ع) و يكي از فرستاده هاي او به كوفه بود. عبيدالله بن زياد او را دستگير نمود و وي را از بالاي قصر به زمين افكند. عمرو بن أزدي به بالاي سرش آمد و او را كشت. گفته مي شود، عبدالملك بن عمير لخمي چنين كرد.

(9) طبري، ج 4، ص

300 و 301 و الكامل، ج 3، ص 278.

(10) طبري، ج 4، ص 300 و 301 و الكامل، ج 3، ص 278.

(11) أعيان الشيعه، ج 4، ص 236.

(12) طبري، ج 4، ص 309 و 310.

(13) اعيان الشيعه، ج 4، ص 143، و طبري، ج 4، ص 2132، و الكامل، ج 3، ص 283.

درهم شكستن چارچوب ديني

درهم شكستن چارچوب ديني

در فصل گذشته ديدم كه چگونه امويان از دين براي گمراه نمودن مردمشان بهره مي جستند كه آنها به حكم الهي حكومت مي كنند و جانشينان به حق رسول خدا هستند هدف آنها از اينكار آن بود كه انقلاب عليه خودشان را - هر چند كه ستمگر باشند و مؤمنان را آواره و محروم سازند - كاري ناپسند بشمرند و براي خودشان به نام دين، حق سركوبي هر نوع سركشي ونافرماني به حق از جانب مردم را قائل شوند.

ديديم كه آنها براي رسيدن به اين مقصود از احاديث دروغين فراواني كه از پيامبر (ص) نقل كرده بودند، بهره جستند. اين احاديث را گروهي از تاجران دين جعل و به پيامبر (ص) نسبت داد بودند كه ذكر بعضي از آنها گذشت و دستگاه تبليغاتي معاويه را تشكيل ميدادند. معاويه از اينها و ديگران در تشكيل مجالس قصه پردازي و وعظ استفاده مي كردند كه شيوه ي قصه پردازان و واعظان در تحريف اين احاديث بوده است. آنها در اين مجالس اين گونه انديشه ها را تبليغ مي كردند و بدين وسيله حكومت بني اميه را به نام دين تقويت و تأييد مي كردند.

معاويه، قصه ها را كاري رسمي و وابسته به حكومت قرار داد؛ لذا قصه پردازاني را در

( صفحه 144)

محافل و مساجد با حقوقي از طرف حكومت به كار

گماشت. ليث بن سعد مي گويد:

«اما داستانهاي ويژه را معاويه به وجود آورد؛ فردي را به اين كار گماشت و هرگاه كه نماز صبح را سلام مي داد پس از حمد و ستايش خداوند و درود بر پيامبر (ص) و خاندانش و دعا براي خليفه و خاندان و لشكريانش و نفرين بر مخالفان و تمام مشركان قصه را آغاز مي نمود». (1).

از طريق اين نهادها (احاديث پيامبر (ص) شعر، فرقه هاي ديني و داستانها) مردم ايماني غيبي به حكومت بني اميه و حرام شمردم قيام عليه آن، پيدا كرده بودند. هر چند كه از حدود دين كه تنها توجيه وجودي او بود، خارج گشته بود. اين نهادها تأثير مسموم شان را نهاده بودند و ميوه هاي زشت و ناگوارشان را در شكل تسليم تام و تقليد كوركورانه از حكومت بني اميه - هر چند به انواع ظلم و ستم مرتكب گردد - بروز داد. از جمله ي اينها برخي از نشانه ها بر قيام حسين (ع) مي باشد.

مثلا ابن زياد در سخنراني اي كه در آن مردم دست از ياري مسلم بن عقيل برداشتند، چنين مي گويد: «به پيروي و طاعت از خداوند و پيشوايانشان چنگ زنيد.» (2).

يا مسلم بن عمرو باهلي - از ياران ابن زياد - كه مسلم بن عقيل - پس از دستگيري اش - از او طلب آب كرد، تا از كوزه اي در جلوي قصر به او آب بنوشاند؛ به او گفت:

«مي بيني چه سرد است! به خدا قسم قطره اي از آن را نمي چشي مگر اين كه آب گنديده ي دوزخ را بچشي»

مسلم به او گفت: چه كسي هستي؟

گفت: من كسي هستم كه حقي را كه تو رها نمودي، شناختم و امت و امامي

را كه تو به

( صفحه 145)

آن خيانت كردي، نصيحت كردم و كسي كه تو از او فرمان نبرده اي، اطاعت كرده ام» (3).

يا عمرو بن حجاج زبيدي – از فرماندهان لشكر اموي در كربلا - وقتي ديد برخي از افرادش به سوي امام حسين (ع) مي شتابند و در برابر او مي جنگند، فريادشان چنين گفت:

«اي مردم كوفه، پايبند طاعت و اتحادتان باشيد و در كشتن كسي كه از دين خارج شد و با امام مخالفت ورزيد، شك و ترديد به خود راه ندهيد» (4).

نمونه هايي از اين دست فراوان است كه بيان مي كند، حاكمان اموي از مردم به انگيزه ي ديني مي خواستند كه با امام حسين (ع) بجنگند. آنها ناگزير در اين خواسته شان به اعتبار ديني حكومت اموي بر دل و جان مسلمانان تكيه مي كردند. چنين اعتقادي - اگر تمام طبقات جامعه را فرا گيرد و بدون هيچ مانعي در ذهن مردم راسخ گردد و بدون ظهور كسي كه دروغين بودن آن و دور بودن دين از حاكميت را نشان دهد - بايسته است كه كاملا هر تلاشي را كه در پي تحول وضعيت اسلامي و نابودي اركان حكومت فاسد امويان باشد، از بين ببرد.اين اعتقاد با گذر زمان اگر مخالفي نيابد، روز به روز در جان مردم ريشه دارتر مي گردد و در نهايت مسؤول واداشتن جامعه به مخالفت با هر جنبش آزاديخواهانه است.

نگاه منصفانه به واقعيت اقتضا مي كند كه هشدار دهيم، هدف تبليغات ديني امويان تحكيم حكومت فاسدشان بود كه در تأثير بر خوارج شكست خورد. خوارج تنها نيروي انقلابي در جامعه ي اسلامي بوده اند. آنها به تنهايي - تقريبا - تمامي جنبشهاي آزاديبخش عليه حكومت بني اميه را از زمان به

قدرت رسيدن معاويه تا قيام امام حسين (ع) رهبري مي كردند. اما جنبشهاي عصيانگر خوارج آن جنبشي نبوده است كه از آن رواج قدرت تازه و مفاهيم نو در جامعه ي اسلامي برود. قيامي نبوده است كه به آن، از هم پاشيدن چارچوب ديني حكومت اموي اميد داشت. اين جنبهشاي عصيانگرانه تنها لرزه هاي آرامي در سطح

( صفحه 146)

اجتماعي ايجاد مي كردند و هرگز به عمق و ريشه نمي رسيدند. اين لرزشها در چارچوب و محدوده ي مشخصي رخ مي دادند و از حدود شهر يا روستايي كه درگيري مسلحانه ميان آنها و نيروهاي نظامي اموي رخ مي داد، تجاوز نمي كردند. در ضمن ساختار ظاهري جامعه هم به زودي به همان وضع قبلي باز مي گشت و هيچ تغييري در زندگي و برداشتهاي مردم - حتي در مركز جنبش - به وجود نمي آمد.

علت آن اين است كه جامعه ي اسلامي با آنها هماهنگ نبوده است بلكه با آنها به ستيزه بر مي خاستند و عليه آنها موضع مي گرفتند. مي توان با اطمينان بگوييم كه جامعه ي اسلامي با حاكمان اموي از سر انگيزه جز عليه خوارج سر ستيز نداشتند.

طبيعي است وقتي كه جامعه از حيث رواني و اعتقادي با قيام كنندگان هماهنگ نباشند، آن قيام هرگز در سطح اجتماعي و فكري به توفيق دست نخواهد يافت. هرگز تغيير در ساختار اجتماعي ايجاد نمي نمايد، چون جامعه با قيام در حال ستيز است. همچنين تغييري در مفاهيم فرهنگي و اعتقادي ايجاد نمي كند، چون جامعه، تعاليم و گرايشهاي اعتقادي آن را رد مي كند.

علاوه بر اين، خوارج واقعا اهل خشونت بودن و به سخت گيري و خونريزي گرايش زيادي داشتند. آنها از كشتن هر انساني كه با او بر مي خوردند، بدون اين كه

توجه نمايند او در پي جنگك است يا صلح، مرد است يا زن و يا كودك، نمي گذشتند. تشكيلات خوارج بسياري از بزهكاران و فرصت طلبان و غارتگران را جذب كرده بود. (5).

تمام اينها جامعه ي اسلامي را عليه آنها قرار داد؛ لذا قيامهاي پياپي شان هرگز نتوانست قالب ديني اي كه حكومت بني اميه بر دور خود كشيده بودند، از بين ببرد.

بهترين راه در هم شكستن اين قالب ديني آن است كه فردي با مرجعيت ديني و مسلمان كه همه ي امت اسلامي او را پذيرا باشند، قيام نمايد. قيام چنين مردي مي تواند پوشش ظاهري ديني حاكمان اموي را رسوا نمايد و از حقيقت و جاهلي بودن و دور بودن آنها از

( صفحه 147)

مفاهيم اسلامي، پرده بردارد. اين فرد كسي جز امام حسين (ع) نبوده است. چون حضرت (ع) در دل و جان تمام مسلمانان از عشق و احترام بالايي برخوردار بود. مصداق اين سخن را در زمان اقامت حضرت (ع) در مكه و سپس خروج از آن جا وحركت به سوي عراق ديده ايم.

حضرت (ع) تنها كسي بوده است كه مي توانست حاكمان اموي را رسوا نمايد و از حقيت شان پرده بردارد. موضع امويان در برابر قيام امام حسين (ع) خط فاصلي بين دين اسلام وحكومت اموي وضع نمود و امويان چهره ي حقيقي شان را نشان دادند و دروغين بودن آنها فاش شد.

امويان، كساني بودند كه تنها به كشتن حسين (ع) و خانواده اش، خاندان علي (ع) خاندان عقيل و گروهي از بهترين يارانشان از حيث تقوا و دينداري و علاقه به مصالح مسلمانان، رضايت مي دادند. آنها پس از قطع آب بر امام (ع) و يارانش، آنها را لب تشنه به همراه كودك شيرخوار

و زن شيرده به شهادت رساندند. سپس به سم اسبان پيكرشان را لگدمال نمودند، و دختران پيامبر (ص) را بدون حجاب اسير كرده بودند و سر كشته ها را با اسيران از كربلا به كوفه و سپس به شام بردند. تمام اين كارها، امويان را از هر گونه صبغه ي ديني وانساني دور نمود و حتي آنها را ضد دين و ضد انسانيت تبديل نمود. سركشته ها و زنان اسير و سخن سربازان بازگشته از جنگ، دلايل زنده و رسايي بودند كه در از هم پاشيدگي هرگونه پايگاه ديني حكومت بني اميه در دل مسلمانان كارگر افتاد.

امام حسين (ع) وقتي كه از حر بن يزيد - نخستين فرمانده اموي كه با هزار سرباز امام (ع) با او روبه رو شد - خواست او را رها نمايد تا به جايي كه آمده بازگردد - و حر نپذيرفت. - چندان به جنگ اصرار نورزيده بود، در حقيقت پايگاه امويان را دچار بحران نمود. چون فرمان اين بود كه حر امام (ع) را رها نكند تا به كوفه نزد ابن زياد آورد. در اين جا بايد بگوييم كه امام حسين(ع) اين مطلب را نپذيرفت. (6).

تا اين كه عمر بن سعد، فرمانده سپاه اموي پيش آمد و مدت طولاني امام (ع) با او مذاكره نمود و او را راضي ساخت كه طرفين از جنگ دست بردارند و امام (ع) به همان

( صفحه 148)

جايي كه آمده برگردد و يا هر جايي كه ميخواهد، برود. عمر بن سعد ماجرا رابه عبيدالله بن زياد نوشت ولي ابن زياد آن را رد كرد و چنين نوشت:

«اما بعد، من تو را به سوي حسين (ع) نفرستادم تا

او را بازداري و با او بستيزي و يا به او اميد سلامت و ماندگاري دهي و يا نزد من از او شفاعت كني. بنگر، اگر حسين (ع) و يارانش بر حكومت وارد شدند وتسليم گشته اند آنها را سالم نزد من بفرست اما اگر نپذيرفتند بر آنان يورش بر تا همه ي آنها را از بين ببري. چنان كشتني كه ضرب المثل شوند زيرا مستحق آن هستند. اگر حسين (ع) كشته شد با اسبان بر سينه و پشت او بتاز كه او سركش و نافرمان و مستبدي ستمكار است. اين كار بعد از مرگ ضرري ندارد. اما سخن من چنين است. اگر او را كشتي با او چنين كن». (7).

امام (ع) به آنها فرصتي داد تا دست از كشتن وي و خانواده و يارانش بردارند اما آنها تنها كشتن را در نظر داشتند و بر آن اصرار مي ورزيدند و اين كار بيش از پيش مايه رسوايي آنها در ميان مسلمانان گرديد.

در اين جا لازم است بگويم كه، برخي از مورخان آورده اند كه حضرت (ع) به ابن سعد چنين فرمود: مرا نزد يزيد ببر تا دستم را دست او بگذارم. با قاطعيت بايد گفت كه امام (ع) هرگز چنين سخن نگفته است؛ اگر چنين قصدي داشت، ديگر نيازي به اين همه ماجرا نبود. تمام دلايل و شواهد اشاره دارند به اين كه اين خبر ساخته و پرداخته ي امويان و دار و دسته آنهاست. آنها مي خواستند مردم را دچار اين تصور نمايند كه امام (ع) نسبت به حكومت يزيد سر تسليم فرود آورده تا بدين وسيله جايگاه قهرماني او و يارانش در كربلا، تحريف نمايند. امويان و دار

و دسته شان بسيار علاقه داشتند تا چهره و مسائل قيام امام (ع) را پنهان سازند. لذا دست به جعل احاديث دروغيني زدند تا مانع قيام ويرانگر و برانداز حكومت بني اميه گردند ولي موفق نشدند.

آن چه كه بر اين خبر دلالت دارد، روايتي است كه بسياري از مورخان از عقبة بن سمعان آورده اند كه گفت:

( صفحه 149)

«حسين (ع) را از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همراهي كردم؛ هرگز از او جدا نشده بودم تا اين كه به شهادت رسيد. تمام سخنراني هاي او را تا روز شهادتش شنيدم، به خدا قسم چيزي درباره ي اين كه يادآور آن باشد كه او دست در دست يزيد مي گذارد، به آنان نگفت؛ و يا اين كه او را به يكي از مرزهاي مسلمانان اجازه مسير دهند، اما مي فرمود: مرا به همان جايي برگردانيد كه از آن جا آمده ام؛ يا رهايم كنيد تا در اين سرزمين پهناور بروم تا ببينم سرنوشت مردم چه خواهد شد؛ ولي آنها چنين نكرده بودند». (8).

اين موضع گيري آنها نسبت به امام حسين (ع)، آنها را به منزله ي قيام كنندگان عليه خود اسلام قرار داد.

امام (ع) هم از اين نقطه - اصرارشان بر كشتن او و عدم پذيرش آنها نسبت به هر گونه راه حل مسالمت آميز و موقعيت ايشان در ميان مسلمانان - به خوبي استفاده نمود و در هر فرصتي كه دست مي داد در لشكر بني اميه به تأكيد بر اين حقيقت مي پرداخت. آن چه در زير مي آيد نمونه اي از سخن حضرت (ع) با ايشان در اين باب است:

«اي مردم، به سخنانم گوش فرا دهيد؛ درباره ي من شتاب مكنيد تا آن چه را كه

در واجب مي دانم به شما موعظه كنم و درباره ي آمدنم براي شما حجت آورم. اگر عذرم را بپذيريد و سخنم را درست بشماريد و نسبت به من رعايت انصاف نماييد، از اهل سعادت خواهيد بود و بر من حجتي نخواهيد داشت. اما اگر عذرم را نپذيريد، پس همدستانتان را گرد آوريد و آن گاه كار شما بر شما مايه ي غم و اندوه نخواهد بود. پس درباره ي من قضاوت نماييد و مهلت ندهيد؛ چون ولي و سرپرستم خدايي است كه قرآن را فرو فرستاد و او البته سرپرست نيكوكاران و شايستگان است».

«اما بعد، نسب مرا بجوييد و بنگريد من كه هستم، سپس به خودتان بازگرديد و خو را سرزنش كنيد بنگريد: آيا كشتن من و بي حرمتي نسبت به من صلاح شماست؟ مگر من پسر دختر پيامبرتان و خاندان او و پسر جانشين و پسر عموي

( صفحه 150)

او - نخستين مؤمن به خدا و مؤيد پيامبرش و قرآن نيستيم؟ مگر حمزه ي سيدالشهداء عموي پدرم نبود؛ مگر جعفر طيار عمويم نبود؟ مگر اين سخن پربار از جانب رسول خدا به شما نرسيد كه درباره ي من و برادرم چنين فرمود: اين دو سرور جوانان بهشت اند».

«اگر آن چه را مي گويم تأييد مي كنيد - كه البته حق است - به خدا قسم از وقتي كه دريافتم كه خداوند بر دروغگويان خشم مي گيرد مايه ي ضرر آنهاست - دروغ نگفته ام. اما اگر مرا دروغگو مي پنداريد، در ميان شما كساني هستند كه اگر بپرسيد به شما خواهند گفت. از جابر بن عبدالله انصاري، ابو سعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و أنس بن مالك بپرسيد و به شما خواهند گفت

كه آنها اين سخن را از پيامبر (ص) درباره ي من و برادرم شنيده اند. آيا اين سخن مانع نمي شود كه خونم را نريزيد؟»

شمر بن ذي الجوشن به او گفت: او خدا بر يك حال مي پرستد، (كنايه از شك و ترديد ايماني است) اگر دريابد آن چه را كه تو مي گويي. (9) حبيب بن مظاهر گفت: به خدا قسم تو را چنان يافته ام كه خدا را بر هفتاد حال مي پرستي و من گواهي مي دهم كه تو صادق هستي؛ (شمر) آن چه را كه او مي گويد در نمي يابي، چون خداوند بر دلت مهر نهاده است.

سپس امام (ع) به آنان چنين فرمود:

«اگر درباره ي اين سخن شك داريد، آيا شك داريد كه من پسر دختر پيامبرتان هستم؛ به خدا قسم ميان مشرق و مغرب، پسر دختر پيامبري جز من در ميان شما و ديگران وجود ندارد. تنها من پسر دختر پيامبر شما هستم. به من بگوييد آيا از من كشته اي را مي خواهيد كه من او را كشته باشم؟ يا ثروتي از شما را از بين برده باشم؟ يا در پي قصاص جراحتي هستيد؟

آنها با حضرت (ع) سخن نمي گفتند لذا فرمود:

( صفحه 151)

اي شبث بن ربعي، اي حجار بن ابجر، اي قيس بن اشعث، اي يزيد بن حارث مگر شما براي من نامه ننوشته ايد كه ميوه ها رسيده اند و فضاي كاملا آماده است و تو با سربازاني متحد مي آيي؛ پس بيا. گفتند: ما چنين نكرده ايم. فرمود: سبحان الله؛ آري به خدا قسم شما چنين كرده ايد سپس فرمود: اي مردم، اگر از من ناخشنوديد، از نزد شما باز مي گردم و به جاي امني خواهم رفت. قيس بن اشعث به حضرت گفت: چرا به

حكومت پسر عموهايت تن در نمي دهي، آنها آن چه را كه تو دوست داري، براي تو مي خواهند و آن گاه از جانب آنها به تو صدمه اي نخواهد رسيد. امام فرمود: تو مثل برادرت هستي. آيا مي خواهي كه بني هاشم تو را به بيش از خون مسلم بن عقيل مؤاخذه كنند؟» (10).

«به خدا قسم من دست انسان ذليل به آنها نخواهم داد و همچون بردگان اقرار نخواهم كرد. اي بندگان خدا، من به پروردگار خود و شما پناه مي برم از اين كه سنگسار شويد. به پروردگار خود و شما پناه مي برم از هر متكبري كه به روز قيامت اعتقاد ندارد» (11).

حسين (ع) با اين سخنان پوشش دروغين ديني حكومت بني اميه را رسوا نمود. يك انسان معمولي اين چنين بر حكومت نمي شورد؛ او يكي از پايگاههايي بود كه اسلام بر آن تكيه كرده بود. ديني كه حكومت اموي به وسيله ي آن خود را توجيه مي كرد و از طرفي به آنان فهماند كه ظلم بايد با انقلاب، اعتراض و عمل انقلابي و شهادت رو به رو شود. حتي اگر اين ظلم از نظامي كه به نام دين حكومت مي كند، صادر شود؛ چون حكومت به محض اين كه به ظلم گراييد، از نظر دين مطرود است.

برخي از مدعيان پژوهش علمي معتقدند كه امام (ع) اين موضع را اتخاذ نمود كه جلب رحمت نمايد؛ پس مي گويند او از اين كار بي نياز نبود. اما آنها واقعا از فهم اين گونه موضع گيري قهرمانان باورمند دور هستند. چون اگر امام (ع) در پي جلب رحمت بود و

( صفحه 152)

مي خواست زندگي شما را نجات دهد تنها به امر اندكي بسنده مي كرد. مثلا با يزيد بيعت

مي كرد و يا نزد عبيدالله بن زياد مي رفت و يا به يزيد نامه مي نوشت تا او را امان دهد و با او بيعت مي كرد؛ و يا پنهاني در اين باره با عمر بن سعد سخن مي گفت. اگر حضرت (ع) در پي جلب رحمت بود حتما بايد يكي از اين امور را انجام مي داد، اما به سخن گفتن با سربازان روي آورد. سربازاني كه مي دانستند مأمورند و معذور. به آنان روي آورد تا در عقل و احساسشان اين حقيقت را تأكيد نمايد كه آنان را به رعب و وحشت خواهند افكند و بعد از مدت كوتاهي تمامي جامعه ي اسلامي را به وحشت خواهد افكند. حقيقت آشكاري كه او و همراهانش از فرزندان رسول خدا هستند؛پيامبر ديني كه امويان به نام او حكومت مي كنند. او با همراهانش از اين نژادهاي اصيل و ريشه دار در تاريخ اسلام يعني، محمد (ص)، علي (ع)، فاطمه (ع) جعفر و حمزه سرچشمه گرفته اند. حضرت (ع) در ذهنشان تثبيت كرد كه آنها (امويان) از او نه كشته اي را مي طلبند كه كشته باشد و نه مالي را كه از آنان ربوده باشد و نه جراحتي كه به آنان وارد ساخته باشند و در پي قصاص بر آيند؛ بلكه امويان در پي هستند چون بر حكومت فاسد اموي شوريده است؛ حكومتي كه به نام دين بر كشتن او اصرار دارد؛ كسي كه جايگاه والايي در پايگاه ديني دارد.

اين چنين متن=هايي شايسته است چنين فهميده شوند.

فاجعه ي كربلا با كشته شدن حسين (ع) و خانواده و يارانش به پايان رسيد. اما نبرد افراد به جاي مانده از اين خاندان در راه آگاه سازي مسلمانان از تزوير ديني بني

اميه و آگاه نمودن توده ي مردم، پاياني ندارد. اين نبرد از آن روزگار هنوز شكل نبرد مسلحانه به خود نگرفته است؛ چون در كربلا تمام قيام كنندگان به شهادت رسيده اند؛ چون از آن روز تا كنون، نبرد كلامي بوده است. قيام حسين (ع) را در اين گرايش، خواهرش زينب (س)، عقيله ي خاندان ابوطالب، ادامه داد.

تزوير ديني اي كه امويان به واسطه ي آن حكومتشان را آراسته بودند، به زودي پس از شهادت حسين (ع) و خانواده اش بر ملا شد. سربازاني كه از نبرد بازگشته بودند، جزئيات آن حماسه ي با شكوه را در تمام سرزمينهاي اسلامي منتشر ساخته بودند. بدين ترتيب آتش عليه حكومت بني اميه را برافروختند. مورخان آورده اند كه وقتي سر امام (ع) به يزيد رسيد، وضع

( صفحه 153)

ابن زياد نزد يزيد خوب شده بود و يزيد به او صله داد و از كرده اش يزيد را شاد نمود. اما چيزي نگذشت كه خشم و كينه ي مردم به او رسيد و او را لعنت كردند و ناسزا گفتند و از كرده اش پشيمان گشت». (12).

از آن روز تاكنون، قالب و پوشش ديني اي كه حاكمان ستمگر بني اميه به واسطه آن حكومت فاسدشان را پوشانده بودند، در هم شكست و ميان توده ي مسلمانان از هيچ حرمتي برخوردار نبوده است. اشاره كرده ايم كه امويان انجمني فكري تأسيس كرده بودند كه از فعاليت فكري اش ابزاري براي پوشاندن فعاليت سياسي اش و مشروعيت بخشيدن به اين فعاليت استفاده مي شد. اين انجمن همان فرقه ي مرجئه بوده اند كه حكومت بني اميه را تأييد مي كردند و به اعمالشان رنگ ديني مي دادند. مرجئه براي مردم تفسير ديني خاصي ارائه مي كردند حاكمان را حفظ مي كرد تا مردم و

مسلمانان به اعمال خلاف ديني شان به ديده خشم و غضب ننگرند.

فقيهان رسمي هم به صدور فتواهايي پرداختند كه قيام عليه حكومت فاسد را بر توده ي مردم حرام مي شمردند.

شربيني در كتاب «مغني المحتاج الي معرفة الفاظ المنهاج» مي گويد:

«نويسنده، تجاوزگران را چنين معرفي مي كند: ستمگران مسلمانند هر چند مخالفان پيشوا عادل و پيشوا ظالم وستمگر باشد. چنان كه قفال نيز گفت و ابن قشيري از بيشتر اصحاب آن را روايت كرد و در (كتاب) الشرح و (كتاب) الروضة، امام عادل آمده است! چنان كه در (كتاب) الام و المختصر هم آمده است كه مرادشان از امام عادل امام و پيشواي اهل عدالت است كه با آن منافات ندارد. دليل آن سخن نويسنده در شرح مسلم است كه آورده: خروج بر پيشوايان وجنگ با آنها به اجماع مسلمانان حرام است؛ هر چند كه فاسق و ستمگر باشند».

شيخ عمر نسفي در كتاب «العقائد النسفيه» مي گويد:

«امام و پيشوا به واسطه ي فسق عزل نمي شود؛ يعني خارج شدن از اطاعت خداوند همچنين به واسطه ي ستم، يعني ستم بر بندگانش، چون از نظر ابو حنيفه، فاسق اهل ولايت

( صفحه 154)

است». وي در تعليل اين مطلب مي گويد، چون فسق و ستم از پيشوايان و حاكمان بعد از خلفاي راشدين رواج يافته بود و پيشينيان هم از آنها اطاعت مي كردند و اعتقادي به خروج بر آنان نداشتند... با جوري در حاشيه بر شرح «الغزي» مي گويد:

«پيروي از امام ستمگر واجب است. در شرح مسلم آمده است: خروج بر امام ستمگر به اجماع حرام است».

فقيه ديگري در كتاب «مجمع الأنهر و ملتقي الأبحر» چنين مي گويد:

«امام به واسطه ي بيعت بزرگان و اشراف قوم، امام مي شود تا در ميان

مردم از بيم قدرتش حكومت نمايد. اما اگر با او بيعت شود ولي حكمش به خاطر ناتواني در برابر قدرت مردم نافذ نباشد، امام هم نيست. اگر امام شد ولي به ظلم گرويد، عزل نمي گردد اگر داراي قدرت نبود؛ در غير اين صورت (نداشتن قدرت) عزل مي شود». (13).

اينچنين فتواها، قيام انسانهاي عادل را بر ستمگران فاسق حرام مي شمارد؛ و توجيه سيطره ي بر حكومت را قدرت بر ظلم بر مردم و قدرتي كه خداوند به حاكميت داده است، مي دانند. اين فتواها، حاصل و ميوه ي شوم نگرش ديني به حكومت اموي و هر حكومت ستمگر است. در حقيقت نتيجه ي توجيه ديني اقدامات حاكمان ستمگر است. اما اين فتواهاي بازدارنده همچنان در لابه لاي كتابها مانده اند و توده ي مردم جز در دوران كوتاهي به آنها گوش نسپرده اند؛ بلكه توده ي مردم همچنان درهر لحظه منتظر قيام بوده اند.

( صفحه 155)

(1) احمد امين، فجرالاسلام، ص 158 تا 160.

(2) طبري، ج 4، ص 275.

(3) طبري، ج 4، ص 281 و 282.

(4) طبري، ج 4، ص 331. رك: ولهاوزن،الدولة العربية و سقوطها. ولهاوزن نمونه هايي از نفوذ اين انديشه در سوريه ارائه نموده است.

(5) «برخي از آنها تنها در اسم از دزدان و راهزنان عادي بهتر بودند؛ به گونه اي كه شايسته بودند با آنها همچون راهزنان برخورد شود» ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 102، و بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، چاپ پنچم، دارالعلم للملايين، بيروت 1968 ص 216.

(6) طبري، ج 4، ص 304 - 303 - و الكامل، ج 3، ص 280.

(7) طبري، ج 4، ص 314 و الكامل، ج 3، ص 284.

(8) طبري، ج 4، ص 313، الكامل، ج 3، ص 283 و 284 و أعيان

الشيعه، ج 4، ص 244.

(9) شمر در دين خود متزلزل است اگر آن چه مي گويي بداند (يعني اين امور را نمي دانم).

(10) محمد بن اشعث برادر قيس - همان كسي است كه مسلم بن عقيل را امان داد ولي به وعده ي خود وفا نكرد. طبري، ج 4، ص 280 و 281.

(11) طبري، ج 5، ص 426 - 425، الكامل، ج 3:، ص 287 و 288.

(12) طبري، ج 4، ص 388 و 389، الكامل،، ج 3، ص 300 و تاريخ الخلفا، ص 208.

(13) بحث مفصل در اين باب را در كتاب «نظام الحكم و الادارة في الاسلام» (از نويسنده) در صفحه هاي 97 تا 99 و 103 و 104 و 107 تا 112 بنگريد.

احساس گناه

احساس گناه

قيام حسين (ع) و پايان آن در كربلا،تأثير ديگري هم داشت؛ پايان وفرجام آن ايجاد احساس گناه در وجدان تمامي مسلماناني گشت كه توانايي ياري نمودن او را داشتند ولي ياري اش نكرده بودند. پيام او را شنيده بودند ولي لبيك نگفته بودند. اين احساس در وجدان آناني كه از ياري اش دست كشيده بودند - و حال آنكه به او وعده ياري داده بودند و بر قيام با او پيمان بسته بودند - قوي تر و تأثير گذارتر بود.

اين احساس گناه دو جنبه داشت؛ از طرفي شخص را وا مي داشت تا به خاطر گناهي كه مرتكب شده است، كفاره دهد و از طرف ديگر در وجدان فرد، احساس كينه و نفرت نسبت به كساني وا مي داشت كه او را به ارتكاب گناه واداشتند.

اين مسأله را در توده ي مسلمان بعد از قيام امام (ع) به وضوح مي بينيم؛ اين احساس گناه بسياري از گروههاي اسلامي را به

دادن كفاره ي گناه واداشت و خشم و كينه شان را نسبت به امويان افزود. بيان طبيعي انگيزه ي پرداختن كفاره ي گناه و كينه توزي، همان قيام و انقلاب است. بدين ترتيب امويان هدف انقلابها و قيامهايي قرار گرفتند كه شهادت حسين (ع) آن را برافروخته بود و علت آن هم پرداختن كفاره ي گناه به خاطر ياري نكردن حضرت (ع) و گرايش

( صفحه 156)

به انتقام از امويان بوده است. در فصل بعد نمونه هايي از اين قيامها را خواهيم ديد.

به واسطه ي اين احساس گناه، موضع مسلمانان در برابر حكومت اموي، موضعي عقل گرايانه ناشي از درك و آگاهي دوري از امويان از دين و ستمگري شان بوده است. اما زماني به موضع عاطفي تبديل شد كه اين احساس بسياري از مردم را به انقلاب، به منزله ي يك عمل انتقام جويانه و به قصد فرو نشاندن خشم دروني سوق داد. اين امر بيانگر بسياري از قيامهاي شكست خورده اي است كه قبل از شعله ور شدن، شكست آنها آشكار بود؛ چون علت آن گرايش به انتقام جويي و پاسخ گفتن اين انگيزه ي عاطفي بوده است. وقتي كه آدمي تحت فشار موقعيت عاطفي سركش قرار مي گيرد، احتمال شكست و پيروزي را از دست مي دهد آن چه كه قابل ترديد نيست اين كه اين عامل رواني، موضع مسلمانان نسبت به حكومت اموي را جدي تر و پرشورتر كرد و به آن صبغه ي انتقام جويانه داد و آن را نزد حاكمان عاملي قابل توجه قلمداد نمود. بر موضع گيري عقل گرايانه ي صرف، ميتوان به روشهاي فراواني غلبه يافت و ترديد نمود؛ اما وقتي موضع، عاطفي گردد مسأله كاملا متفاوت مي شود؛ چون عاطفه ي راستين ويژگي شعله ور شدن، فوران و

هميشگي بودن دارد و ديدگاههاي مقابلش را رد مي نمايد. لذا احساس به گناه نزد مسلمانان، عميق و راستين بوده است.

براي بقيه ي اهل بيت اين فرصت به وجود آمد كه اين احساس به گناه را شعله ور سازند و شدت و حرارت آن را بيفزايند. مثلا زينب (س) دختر علي (ع) در ميان مردم كوفه كه گرد آمده بودند و به كاروان سران واسيران خيره شده بودند و مي گريستند، اشاره كرد كه ساكت گردند. وقتي كه ساكت شدند چنين گفت:

«اما بعد، اي مردم كوفه، آيا مي گرييد؟ هرگز اشكتان آرام نگيرد و ناله ي تان پايان نپذيرد. مثل شما مثل آن زني است كه بعد از بافتن، بافته هايش را رشته مي كرد. شما سوگندهاي تان را مايه ي مكر و فريبتان قرار مي دهيد؛ چه بد بار گناهي را به دوش مي كشيد. آري: به خدا قسم بسيار بگرييد و كمتر بخنديد. شما دچار ننگ و زشتي اي گشته ايد كه هرگز نمي توانيد آن را به شستن پاك كنيد. چگونه مي توانيد، (ننگ) كشتن نواده ي رسول خدا، گنجينه ي رسالت و معيار و محور حجت شما و چراغ راهتان يعني سرور جوانان بهشت را، پاك نماييد؟

( صفحه 157)

شما دچار كاري زشت و احمقانه شده ايد. آيا شگفت زده خواهيد شد اگر از آسمان باران خون ببارد؟

بدانيد كه چه بد نفستان شما را فريب داد و خداوند بر شما خشم گرفته و شما هم در عذاب جاودان خواهيد ماند.

آيا مي دانيد كدام جگر را دريده ايد؟ چه خوني را ريخته ايد؟ چه زن بزرگواري را كشف حجاب كرده ايد؟ شما مرتكب چيزي شده ايد كه نزديك است آسمانها و زمين شكافته شوند و كوهها سخت به لرزه در آيند».

كسي كه اين سخنان را شنيده بود، چنين

گفت:

«به خدا قسم، زني سخنورتر از او نديده ام. گويي از زبان پيشواي مؤمنان، علي بن ابي طالب سخن مي گويد. به خدا قسم، سخنانش هنوز به پايان نرسيده بود كه همه گريان شده بودند و مدهوش گشتند و از ترس و وحشت آن مصيبت سهمگين، پشيمان شده بودند».

بعد، فاطمه، دختر امام حسين (ع) چنين سخن سر داد:

«اما بعد، اي مردم كوفه، اي اهل مكر و حيله و تكبر، ما اهل بيت هستيم كه خداوند به واسطه ي ما شما را آزمود و ما را به واسطه ي شما. شما ما را دروغگو پنداشتيد و به ما نسبت كفر داديد؛ جنگ با ما را حلال شمرديد و اموالمان را غارت نموديد.

واي بر شما، آيا مي دانيد كدام دست شما به سوي ما نيزه برداشت و كدام شخص به جنگ با ما گرايش يافت و به كدام پا به سوي ما حركت كرديد و در پي جنگ با ما بوديد. دلهاي تان سخت شده است و بر چشم و گوشتان مهر خورده است و شيطان شما را فريب داد و بر چشمهاي تان پرده اي نهاد و لذا شما به راه هدايت در نمي آييد.

مرگ بر شما، اي مردم كوفه؛ كدام انتقام از رسول خدا در دلتان بود؟ كدام خونخواهي نزد او داشتيد؟ كه به برادرش، علي بن ابي طالب و خاندان پاك و

( صفحه 158)

برگزيده اش مكر ورزيده ايد»؟ (1).

علي بن حسين (ع)، امام سجاد هم چنين سخن گفت:

«اي مردم، شما را به خدا قسم مي دهم؛ آيا مي دانيد كه شما به پدرم نامه نوشتيد ولي به او مكر ورزيديد؟ از جانب خودتان به او عهد و پيمان داديد و بيعت كرديد ولي او را به شهادت

رسانديد؟ مرگ بر شما به خاطر آن چه كه براي خويشتن پيش فرستاديد. و بدا به اين رأي و انديشه تان. به كدامين چشم به رسول خدا خواهيد نگريست، وقتي به شما بگويد: عترتم را كشتيد و حرمتم را دريديد؛ پس از امت من نيستيد». (2).

وقتي خبر شهادت امام (ع) در مدينه پخش شد و مردم متوجه شدند، مدينه يك پارچه فرياد گشت و بانگي چون بانگ زنان بني هاشم در خانه هايشان بر حسين (ع) شنيده نشد. دختر عقيل بن ابي طالب سر برهنه خارج شد و زناني هم او را همراهي مي كردند. او كه لباسش از روي زمين مي كشيد چنين ميگفت:

«چه خواهيد گفت اگر پيامبر (ص) به شما بگويد، شما كه آخرين امتها هستيد، با عترت و خاندانم بعد از مرگم چه كرديد؟ برخي از آنها اسير شده اند و برخي ديگر غرق به خون».

وقتي عمروبن سعيد - حاكم مدينه - صداي آنها را شنيد، خنديد و چنين گفت:

«زنان بني زياد فريادي همچون فرياد زنان ما در صبح روز خرگوش سر دادند»

سپس گفت: اين بانگ همچون بانگ عثمان است. (3).

( صفحه 159)

اين احساس گناه خود را در احساسي كه از سر خشم و نفرت بر امويان و علاقه و دوستي به امام حسين (ع) و تأثير پذيري از قيامش سر برآورده بود، نشان داد.

نمونه هاي ديگري از قيام وجود دارند كه به درستي و با شور و حرارت از اين تأثيرگذاري پرده بر مي دارند كه آن قيام را در جامعه ي اسلامي از خود به جاي گذاشت.

شايد بهترين نمونه اي كه تاريخ آن روزگار براي ما به جا نهاد، سخن عبدالله بن حر است، وقتي عبيدالله بن زياد او را

به بي اعتنايي به حكومت متهم كرد، از كوفه گريخت و كربلا آمد. با نگاهي به قتلگاه شهدا چنين گفت:

«اميري بس خائن و بي وفا مي گويد: چرا با فرزند فاطمه نجنگيدي».

«امان از پشيماني كه چرا او را ياري نكرده ام؛ آري و هر كس جز من كه او را ياري نداد پشيمان است.

«حسرت مي خورم كه چرا از حاميان او نبوده ام؛ حسرتي از من جدا نمي شود».«خداوند روح كساني كه او را ياري كرده اند از ابر (رحمت) دائمي سيراب نمايد».

«در كنار پيكر و قتلگاه شان ايستادم و نزديك بود درونم از هم پاره پاره شود و چشمانم پر از اشك بود».

«به جانم سوگند، آنان دلاوراني در ميدان جنگ بوده اند و با مردانگي و بخشندگي با شتاب به ميدان جنگ مي رفتند».

«در ياري فرزند دختر پيامبرشان هم پيمان گشتند؛ شيران بيشه كه خشمگين بودند».

«اگر دشمنان آنها را بكشند، جان پرهيزگاري مذبوح برزمين افتاده است و به اين خاطر خاموش و آرام گشته اند».

«بينندگان بهتر از آنان در رويارويي با مرگ نديده اند، آنان سروران و شكوفه هاي پژمرده اند».

«آيا آنها را از سر ستم مي كشي و به دوستي ما اميد داري؛ رها كن نقشه اي را كه مناسب با شأن ما نيست».

«به جانم سوگند كه با كشتن آنها با ما به دشمني برخاسته ايد؛ لذا بسياري از ما

( صفحه 160)

عليه شما به انتقام خواهند پرداخت.»

«بارها تلاش كرده ام كه لشگري را به سوي گروهي به حركت در آوردم كه از راه حق منحرف گشته اند و ستمكارند».

«دست از اين كار برداريد و گرنه با لشكرياني با شما مواجه خواهم شد كه از يورش ديليمان بر شما سخت تر خواهد بود» (4).

از كساني كه وجدانشان از گناه و جنايت وحشتناكي

كه كرده بودند، بيدار گشته بود، رضي بن منقذ عبدي بود كه چنين سرود:

«اگر خواست پروردگارم نبود در جنگ با آنان حاضر نمي شدم و كعب بن جابر نزد من عزيز نبود». (5).

«آن روز، روز ننگ و دشنام بود و فرزندان بعد از نسلها آن را به عيب و ننگ مي نگرند».

«اي كاش من قبل از كشته شدن حسين (ع) در خاك قبر جاي مي گرفتم». (6).

اين احساس گناه براي هميشه پرفروغ و سوق دهنده به انقلاب و انتقام ماندگار گشت و مردم را به شورشها و قيامهايي عليه امويان واداشت و هيچ گاه آرام و قرار نمي گرفت و از قيام كنندگان خون و فداكاري مي طلبيد. راه آن هم قيام عليه ستمگران بوده است.

( صفحه 161)

(1) اعيان الشيعه، ج 4، ص 318 تا 320.

(2) اعيان الشيعه، ج 4، ص 321 تا 323.

(3) طبري، ج 4، ص 346 تا 357 و الكامل، ج 3، ص 300. سرزنش در زشت ترين صورتش در موضع عمرو بن سعيد اموي آشكار است.

(4) طبري، ج 5، ص 469 و 470.

(5) كعب بن جابر يكي از سربازان ارتش اموي بود؛ همسرش با دخترش وقتي كه او از جنگ بازگشته بود، چنين گفت: «عليه فرزند فاطمه كمك كردي و سرور قاريان را كشتي؛ كار بزرگي انجام دادي؛ به خدا قسم تا زنده ام با تو سخن نخواهم گفت». كعب با شعري كه در آن به كارش افتخار مي كرد به او پاسخ داد و در آن بيتي را تضمين كرد كه در آن يادآور شد رضي بن منقذ јǠاز كشته شدن نجات داد وقتي كه او از عليه دشمنش در جنگ ياري خواست. گفت: «بي گناهي را كشتي و

سپس نعمتي بردي؛ اي ابو منقذ آن گاه كه ندا در داد، چه كسي ياري مي كند».

در بيت نخست به ديدگاه جبرگرايانه رضي بن منقذ عبدي پي مي بريم. طبري، ج 5، ص 433 -432

(6) طبري، ج 5، ص 433.

اخلاق نوين

اخلاق نوين

انقلاب واقعي همان اعتراض نهايي و قطعي عليه وضع موجود است. بعد از آن تمام ابزار و وسايل در تحول وضع موجود به شكست و بن بست برسد، انقلاب سرنوشت قطعي و گريز ناپذير خواهد بود.

قيام كنندگان هميشه سالم ترين اجزاي پيكره ي امت هستند؛ آنها جلو دارند؛ نخبگاني كه وضع موجود آنها را در بند خود نمي كند بلكه هميشه در سطحي فراتر از آن قرار دارند، هر چند آن را درك مي كنند و تحت تأثير آن قرار مي گيرند و به سبب آن عذاب مي كشند.

سرنوشت محتوم و مسير حركت در محاسبه ي نخبگان و آغاز انقلاب وقتي محقق مي شود كه تمام ابزار اصلاح ناكار آمد گردند. و اگر اين نخبگان دست به قيام نزنند، دلايل وجودي شان را از دست خواهند داد ونمي توان به آنها نخبه اطلاق نمود. آنها زماني نخبه خواهند بود كه نقش تاريخي داشته باشند اين نقش را هم ايفا نمايند.

انقلاب ناگزير بايد بشارت دهنده ي اخلاق نويني باشد، اگر در جامعه اي رخ دهد كه داري ميراث ديني و انساني اي نباشد كه زندگي انساني تكامل بخشي را تضمين نمايد اصول و ارزشهايي را كه جامعه آنها را از دست داده و آنها را تحريف نموده است، احيا

( صفحه 162)

نمايد. اگر وضع جامعه اي بااين ميراث چنين باشد؛ مثل وضع جامعه ي اسلامي است كه سياست ناپسند امويان آن را به دوري از ارزشهاي اسلامي و بهره مندي از اخلاق جاهلي در زندگي وا

مي داشت.

اين هدف در انقلاب راستين از جمله مؤلفه هاي وجودي آن است، چون روابط انساني در وضع موجود روابطي است منحط و فاسد و موضع آدمي در برابر زندگي، موضعي است ذليلانه و منحط؛ و بدين ترتيب وضع موجود به اندازه اي از بدي مي رسد كه انقلاب تنها راه علاج آن است.

بنابراين دعوت به الگويي از اخلاق برتر كه جامعه با آن سر و كار خواهد داشت، ضروري لازم است، چون چاره اي نيست كه نگرش آدمي به خود و ديگران و زندگي بايد تغيير يابد تا اصلاح جامعه نيز ميسر گردد.

امام حسين (ع) خانواده و يارانش - در قيام عليه حكومت اموي - اخلاق اسلامي والايي را با تمام ويژگيهاي و پاكي اش ارائه نموده بودند. آنها اين گونه اخلاق را با زبانشان به جامعه ي اسلامي ارائه نكرده بودند بلكه با خون و جانشان آن را نوشته بودند.

يك فرد معمولي انتظار دارد كه در چنين موقعيتي رئيس قبيله يا پيشواي ديني وجدانش را به مال و دنيا بفروشد. چنين فردي عادت كرده است كه ببيند پيشانيها از سر فروتني و ترس در برابر يك ستمگر بي مقدار، به صرف اين كه قدرت دارد ديگران را از حقوقي مرحوم سازد، به خاك افتند. بزرگان دين و سياست هم با علم به بي مقداري و پستي يزيد، تابع و شده بودند و با علم به پستي و بي اصالتي عبيدالله بن زياد هم نبست به او كرنش مي كردند.اين افراد براي اين دسته از ستمگران سر تسليم فرود مي آوردند چون كه اينها صاحب قدرت و ثروت و نفوذ هستند و نزديكي جستن به آنها و دوستي ورزيدن با آنها موجب مي شود

كه آنها هم در جامعه صاحب نفوذ و قدرت گردند و به رفاه و نعمتي دست يابند. اين گونه رهبران در راه رسيدن به اين امور دست به هر كاري مي زنند. هم به جامعه شان خيانت مي كنند و هم با اين ستمگران در راه خوار و ذليل ساختن و محروم نمودن جامعه همكاري مي نمايند. لذا دست به انواع دروغ پردازي مي زنند تا تاج و تخت خود را حفظ نمايند. آنها به دين شان هم كه به جاي بندگي كردن نسبت به آنها به از بين بردنشان فرمان مي دهد، خيانت مي ورزند.

( صفحه 163)

يك فرد معمولي در جامعه ي اسلامي آن روزگار، با اين گونه افراد به خوبي آشناست. اما با گروهي ديگري هم آشناست؛ يعني زاهدان و منافقاني كه از سر ريا و نفاق تظاهر به زهد مي كنند تا به آن ستمگران نزديك شوند و همدست و يار آنان گردند. امام علي (ع) اين گروه را چنين توصيف نموده است:ء

«و گروهي كه با كار آخرت دنيا را مي طلبند وبا كار دنيا، آخرت را آسوده خاطرند و گامها را كوتاه برمي دارند و دامن برچيده حركت مي كنند. خويش را در هيأت امين مردم مي آرايند. پرده پوشي خدا را ابزار پوشش گناهان خويش مي سازند». (1).

اينها همان رهبران ديني اند كه مردم عادي آنها را مي شناسند و به آنها عادت كرده اند؛

به گونه اي كه عملشان را طبيعي مي دانند و براي آنها پرسش برانگيز نيست.

لذا بر بسياري از مسلمان آن روزگار واقعا عجيب مي نمود كه انساني را ببينند كه ميان زندگي آرام و با رفاه به همراه لذت و نفوذ و اطاعت - اما در كنارش پيروي از ستمگر، شريك شدن در ستم او و خيانت به

اصول - و مرگ و شهادت پاك ترين يارانش، فرزندانش و برادرانش و تمامي خانواده اش با لب تشنه دست به انتخاب زند.اين در حالي است كه چشمانش در آن لحظه هاي آخر عمر نگران آنهاست كه به خاطر تشنگي ضجه مي زنند و با پايداري در برابر دشمن وحشي كه قصد كشتن آنها را دارد، مي پردازند سپس مرگ تك تك آنها را مي بيند و به خوبي مي داند كه سرنوشتي دردناك در انتظار خاندان و زنان وكودكان است؛ اسارت، آوارگي، از شهري به شهري رفتن و محروميت.... او همه ي اينها را ميداند ولي اين نوع از مرگ ترس آور را بر زندگي همراه با رفاه و خوشي ترجيح مي دهد.

براي مردم معمولي واقعا عجيب است كه چنين انساني را ببينند. و از طرف ديگر افرادي چون عمر بن سعد، اشعث بن قيس و امثال آنها را كه از ترس اين كه مبادا به سرنوشتي بسيار آسانتر از اين دچار شوند در برابر ستمگر به خاك مي افتند و چهره بر زمين مي سايند! آري به چنين رهبراني عادت كرده بودند. لذا براي آنها شگفت انگيز بود كه چنين الگوي برتري از آدمي را مشاهده نمايند؛ الگويي بسيار فراتر؛ تا جايي كه نزديك است گفته

( صفحه 164)

شود او از جنس بشر نيست.

اين گونه اخلاق و رفتار، وجدان مسلمانان را سخت بر آشفت و آنها را از خواب غفلت بيمارگونه و دراز مدت شان بيدار نمود تا تابلويي تازه و نوراني را مشاهده نمايند كه آدمي آن را با خونش در راه شرف، اصول وزندگي خالي از ذلت و بردگي بنويسد. براي آدمي، دروغين بودن زندگي اي كه در آن به سر مي برد و پوشالي بودن

رهبران - بتهاي گوشتي - كه آنها را مي پرستد، روشن گشته و شيوه ي جديدي از عمل براي او گشوده شد و سبك تازه اي در برخورد با زندگي ولي با دشواري و محروميت ارائه شد؛ اما راهي روشن كه جز آن هيچ راهي براي آدمي ارزشمند نخواهد بود.

اين گونه ي تابان از اخلاق و اين الگوي باشكوه رفتاري، خطر جدي براي هر حاكم و صاحب قدرتي است كه در حكومت با روح اسلام بيگانه است. وجدان رهبران كمتر از اين الگوهاي تابان تأثير مي پذيرند. اما آن چه كه تأثير مي پذيرد، توده ي مردم اند و اين همان چيزي است كه امام حسين (ع) مي خواهد. وي در پي گشودن راهي براي امت تحت ستم بود تا از كرامت انساني اش دفاع نمايند.

در تمام مراحل قيام، از آغاز آن در مدينه تا پايان خونبارش در كربلا، برنامه ريزي بر اين شيوه ي عالي رفتار را مشاهده مي نماييم.

حضرت (ع) به برادرش محمد بن حنفيه در مدينه چنين مي فرمايد:

«برادرم، به خدا قسم، اگر در دنيا هيچ پناهگاهي نباشد، بازهم با يزيد بيعت نخواهم كرد» (2).

وي به ابياتي از يزيد بن مفرغ حميري - وقتي شبانگاه از مدينه به مكه مي رفت - اشاره و چنين مي فرمايد:

«من چهارپايان را در سپيده صبح با حمله نمي ترسانم و يزيد را هم فرا نمي خوانم».

«روزي كه از سر خواري ستم كردم و مرگ اگر از ميدان كناره مي گرفتم، در كمينم بود». (3).

( صفحه 165)

و يا در پاسخ حر بن يزيد رياحي وقتي به حضرت (ع) گفت:

«تو را به خاطر جانت به ياد خدا مي اندازم؛ و من شهادت مي دهم كه اگر با من بجنگي، كشته خواهي شد و اگر كشته شوي، خونت

به هدر مي رود».

فرمود:

«آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ آيا مشكل شما بدان جا رسيد كه مرا مي كشيد؟ نمي دانم به تو چه بگويم؟ ولي سخني را مي گويم كه برادر اوس به پسر عمويش گفت، آن گاه كه او را در راه كمك به پيامبر (ص) ديده بود؛

به او گفت: كجا مي روي؛ تو كشته خواهي شد. اوس جواب داد:

خواهم رفت و مرگ بر جوان عيب نيست آنگاه كه نيت خير داشته باشد و مسلمان وار جهاد نمايد».

«و با جان خويش انسانهاي شايسته اي را ياري نمايد و در حالي كه هلاك مي شود، به مخالفت برخيزد و از تبهكاران جدا گردد.

«اگر زنده بمانم پشيمان نيستم و اگر بميرم دردمند نخواهم بود؛ براي ذلت تو همين بس كه زنده بماني و ذليل و خوار باشي». (4).

حضرت (ع) در پاسخ آنان كه به او گفتند: بر حكومت پسرعموهايت سر فرود آر فرمود:

«نه، به خدا قسم من هرگز دست انسان خوار و ذليل به شما نخواهم داد و همچون بردگان تسليم نخواهم شد. بدانيد كه آن حرامزاده ي فرزند حرامزاده، مرا ميان دو كار قرار داده است؛ بين شمشير كشيدن و تن به ذلت دادن. اما ذلت از ما دور است. خداوند آن را از ما دور كرده است. رسولش، مؤمنان، نياكاني پاك و دامنهايي پاكيزه و رادمردان و جانهاي آزاد، اطاعت از دونان را بر كشته شدن، كريمان ترجيح نمي دهند». (5).

( صفحه 166)

حضرت (ع) در برابر يارانش چنين سخن مي گويد:

«اما بعد، كار ما بدين جا كه مي بينيد، رسيده است. دنيا دچار تغيير و تحول شده است؛ نيكيهايش روي برگردانده و از آن تنها به مقدار ته مانده ي ظرفي و زندگي ناچيز و بي مقداري همچون

چراگاه تباه شده باقي مانده است. مگر نمي بينيد كه به حق عمل نميشود و از باطل نهي نمي گردد. (در چنين وضعي) مؤمن به ديدار پروردگار راغب است؛ من مرگ را جز سعادت چيزي نمي دانم و از زندگي با ستمگران بيزارم». (6).

حضرت (ع) بارها اين جمله را تكرار مي كرد كه:

«مرگي با عزت بهتر است از زندگي با ذلت» (7).

همه ي اين سخنان پرده از طبيعت و سرشت رفتاري بر مي دارد كه امام (ع) براي خود و يارانش در نظر گرفت و به واسطه ي آن روح اسلامي را شعله ور ساخته و در آن قدرتي تازه دميده است.

ديديم كه چگونه رهبران ديني و سياسي به زندگي شان ادامه مي دهند. اما اين جا تصويري از نوعي زندگي ارائه مي دهيم كه يك انسان معمولي به آن مي پردازد. تمام همت يك انسان معمولي، زندگي شخصي اوست و براي آن تلاش ومبارزه مي كند و جز آن انديشه اي ندارد. اما آن گاه كه افق ديد او گسترش يابد، قبيله مركز توجه او مي گردد. اما جامعه و دردها و رنجهايش، و جامعه ي بزرگتر، هرگز براي يك فرد معمولي آن چنان اهميت ندارد. مسائل كلي از ديد او پنهان است و كار و تلاش در چنين وضعي وظيفه ي رهبران ديني و سياسي است كه مي انديشند و طرح و برنامه مي ريزند؛ وظيفه يك فرد معمولي فقط حركت در مسير آن برنامه است و مشاركت جدي و مثبتي در مسائل كلي جامعه ندارد.

تمام وجه همت او پرداختن به زندگي است و براي حفظ آن تلاش مي كند و از دستورها و فرمانهاي رهبران اطاعت مي كند كه مبادا نامش از فهرست مقرري بگيران حذف شود؛ و

( صفحه 167)

لذا از نقد ظلم

و ستم سكوت اختيار مي كند؛ (8) لذا تنها به افتخارات قبيله اش ن عيب گرفتن بر ديگر قبايل مي پردازد و به روايت اشعار درباره ي مردم مشغول مي گردد. اين طرح و برنامه ي زندگي يك فرد معمولي است.

اما ياران امام (ع) وضع و منزلت ديگري دارند. آن گروهي كه امام (ع) را ياري كرده اند و با او درسرنوشتش مشاركت ورزيده اند، افراد عادي بوده اند؛ هر يك از آنان زن و فرزند و تعلقاتي داشته اند. هر يك از آنها از بيت المال حقوقي مي گرفتند. بسياري از آنها هنوز در عنفوان جواني بوده اند و مي توانستند از زندگي بهره هايي ببرند. اما همگي از اين مسائل پا را فراتر گذاشته و با اراده ي والاي شان در راه اصلي كه به آن ايمان داشته اند در برابر جامعه شان ايستادند و در راه عقيده ي شان تصميم جدي بر مرگ گرفته بودند.

در اين جا نمي توان تصوير كامل و دقيقي از رفتار خانواده و ياران حسين (ع) در اين قيام ارائه داد؛ براي ارائه ي تصوير دقيق آن بايد داستان كربلا را به دقت خواند. نهايت كاري كه در اين جا مي توان كرد اين است جلوه هايي از رفتار زيباي شان را ارائه نمود.

امام (ع) در زبالة فرجام كارش برايش مشخص شد؛ آن گاه كه از مرگ فرستاده اش مسلم به كوفه و برادر رضاعي اش، عبدالله بن يقطر باخبر شد. همراهانش را از مسأله آگاه ساخته و فرمود:

«اما بعد، خبر ناگواري به ما رسيد؛ مسلم بن عقيل،هاني بن عروة و عبدالله بن يقطر كشته شدند. شيعيان ما، ما را خوار كردند. هر يك از شما دوست دارد باز گردد؛ از جانب ما بر او حقي نيست». (9).

مردم چپ و راست از كنار حضرت (ع) پراكنده

شدند كساني با او ماندند كه از مرگ باكي نداشتند و تا آخرين لحظه بر اين نيت باقي ماندند؛ لحظه اي كه بايد جانفشاني مي كردند.

( صفحه 168)

حضرت (ع) در كربلا به يارانش چنين فرمود:

«مردم بندگان دنيايند و دين تنها لقلقه ي زبانشان است. تا زماني كه زندگي شان رونق دارد به دين مي چسبند و آن گاه كه در بوته ي امتحان قرار گيرند، دينداران اندك مي گردند».

سپس در ادامه فرمود:

«اما بعد، كار ما به اين جا رسيد كه مي بينيد؛ دنيا هم دچار تغيير و تحول گشته است و نيكيهاي آن پشت نموده است. از دنيا تنها به مقدار ته مانده ظرفي و زندگي ناچيزي همچون چراگاهي تباه شده باقي مانده است. مگر نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل نهي نمي گردد. مؤمن (در چنين وضعي) علاقه مند به ديدار پروردگار است؛ من مرگ را همان سعادت مي دانم و زندگي با ستمگران را ذلت و خواري».

آن گاه زهير بن قين چنين گفت:

«اي فرزند رسول خدا، سخن تو را شنيديم؛ اگر دنيا براي ما ماندگار و ما در آن جاودان باشيم، ما قيام كردن به همراه تو را بر ماندن در آن ترجيح مي دهيم».

سپس برير بن خضير گفت:

«اي فرزند رسول خدا، خداوند به واسطه ي تو بر ما منت نهاده تا به همراه تو بجنگيم و پيكرمان در راه تو تكه تكه گردد؛ سپس جد تو در روز قيامت شفيع ما خواهد بود».

نافع بن هلال هم چنين گفت:

«ما را به عنوان رهبر و راهنما، حركت ده؛ چه مشرق و چه مغرب. به خدا قسم ما از تقدير الهي بيمناك نيستيم و از ديدار پروردگارمان اكراه نداريم. ما بر نيت و باورمان هستيم؛ با دوستانت،

دوستي مي ورزيم و با دشمنانت، دشمني» (10).

( صفحه 169)

امام (ع) بار ديگر يارانش را هنگام غروب - غروب روز دهم - گرد آورد و چنين فرمود:

«اما بعد، من ياراني باوفاتر و بهتر از يارانم نمي شناسم؛ خانواده اي نيكوكارتر و بخشنده تر از خانواده ام سراغ ندارم؛ خداوند به همه ي شما جزاي خير دهد. گمان مي كنم كار ما با اين دشمنان فردا خواهد بود؛ و من به شما اجازه مي دهم تا همگي با رضايت برويد؛ نسبت به من هيچ تعهدي نداريد. شب هم فرار رسيده است و آن را همچون شتري برگيريد و هر يك از شما از اهل بيتم دست ديگري را برگيرد؛ خداوند به همه ي شما پاداش نيكو دهد؛ در شهرهاي تان پراكنده شويد، اين جماعت تنها در پي من هستند، و اگر بر من دست يابند دست از طلب ديگري برخواهند داشت».

اين آخرين فرصتي بود كه حضرت (ع) به آنان داده بود؛ اما عكس العمل ياران حضرت چه بود است؟ «برادرانش، فرزندانش، برادرزاده ها و فرزندان عبدالله بن جعفر همگي گفتند: هرگز چنين نمي كنيم، خدا نكند كه بعد از تو بمانيم».

«امام (ع) رو به فرزندان عقيل كرد و چنين فرمود: شهادت مسلم شما را بس است؛ برويد كه من به شما اجازه دادم.

گفتند:

«مردم چه خواهند گفت؟ ما به آنها چه بگوييم؟ (بگوييم) ما رهبرمان، سرورمان و عموزاده هاي مان، بهترين عموها را ترك كرديم و با آنان تيري پرتاب نكرده ايم و نيزه اي نيفكنده ايم و شمشيري نكشيده ايم. نمي دانيم چه كرده اند.

نه، به خدا قسم چنين نمي كنيم؛ بلكه جانمان، اموالمان و خاندان مان را فداي تو مي كنيم؛ به هر ماه تو مي جنگيم و آن جا كه شما مي رويد، خداوند زندگي بعد از تو

را بر ما ناگوار گرداند.»

سپس يارانش سخن گفتند؛ مسلم بن عوسجه چنين گفت:

«آيا ما تو را رها سازيم؟ در اداي حق تو چه عذر و بهانه اي نزد خدا خواهيم داشت؟ اما به خدا قسم از تو جدا نخواهم شد تا اين كه با نيزه ام در سينه دشمنان بكوبم و با شمشيرم به آنها ضربه بزنم، تا زماني كه دسته شمشير در دستانم است. اما

( صفحه 170)

اگر سلاحي نداشتم با سنگ با آنان خواهم جنگيد تا در ركاب تو بميرم».

سعد بن عبدالله حنفي چنين گفت:

«به خدا قسم تو را رها نخواهيم ساخت تا اين كه خداوند بداند كه ما غيبت رسول خدا را به خاطر تو پاس داشتيم؛ به خدا قسم، اگر بدانم كه كشته مي شوم و سپس زنده و دوباره زنده زنده سوزانده و خاكستر شوم و اين كار هفتاد بار تكرار شود، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا اين كه مرگم را در ركاب تو ملاقات نمايم. چگونه و چرا اين چنين نكنم و حال اين يك بار مردن است».

زهير بن قين همچنين گفت:

«به خدا قسم دوست دارم كه كشته شوم و سپس زنده و دوباره كشته شوم؛ همچنان تا هزار بار چنين رخ دهد؛ خداوند بدين وسيله مرگ را از تو و جان اين جوانان اهل بيت دور مي سازد»

گروهي ديگر از دوستان با سخنان مشابهي چنين گفتند:

«به خدا قسم از تو جدا نخواهيم شد و اين جانهاي ما فداي تو باد؛ با سر و دست و پيشاني از تو مراقبت مي كنيم؛ و اگر هم كشته شويم تقدير ما چنين بوده است». (11).

امام حسين (ع) در نيمه هاي شب به نافع بن هلال فرمود:

«آيا

در دل شب به مابين اين دو كوه نمي روي، تا جان خود را نجات دهي.

نافع خود را روي قدمهاي حضرت انداخت پاي امام را مي بوسيد و مي گفت: مادرم برايم گريه كند شمشير و اسبم هر كدام هزار درهم ارزش دارند. سوگند به خدايي كه به وسيله ي تو بر من منت نهاد از تو جدا نخواهم شد. مگر اين كه تكه تكه شوم وعمرم به پايان رسد».

( صفحه 171)

شمربن ذي الجوشن با صدايي بلند چنين فرياد برآورد:

كجاينند خواهر زاده هاي مان؟ آن گاه عباس، جعفر و عثمان، فرزندان علي (ع) خارج شدند و چنين گفتند:

چه مي خواهي؟

گفت: شما، اي خواهرزاده ها در امان هستيد. آن جوانان چنين پاسخ دادند:

«خدا تو و امانت را لعنت نمايد؛ اگر تو دايي ما هستي، چرا ما در امان باشيم و آنگاه فرزند رسول خدا امان نداشته باشد؟» (12).

اين همان سطح رفتار و اخلاقي است كه آن قيام كنندگان به آن دست يافته بودند. اين، همان اخلاق نويني است كه به جامعه شان ارائه كرده بودند؛ جامعه اي كه براي بسياري از گروههاي آن راه را هموار ساخته بود تا به اين سطح عالي از اخلاق و شيوه ي زندگي دست يابند.

اكنون پرسش از نقش زن مسلمان در قيام كربلاست؛ چون در ميان قيام كنندگان همسر، برادر و فرزند هم بودند. اما نقش زن در برابر اين كشته ها چه بود؟ پاسخي كه تاريخ به ما مي دهد موجب افتخار و مباهات موقعيت و نقش زن در كربلاست زن، در پيشاپيش قيام كنندگان و مبارزان و ايثارگران و جانفشانان، به منزله ي مادر و خواهر و همسر نقش ايفا مي كرد. در اين جا سخن از زينب و خواهرانش نيست؛ چون به سطح رفتار

آنها كمتر انساني مي تواند دست يابد. بلكه سخن از زنان معمولي است كه قبل از حادثه ي كربلا مثل ديگران به امور زندگي و روزمره ي شان مشغول بودند. در ضمن اين زنان با قيام كنندگان هيچ ارتباط خوني هم نداشتند، بلكه تنها رابطه ي اعتقادي بوده است. آنها با خوشحالي و شادماني فرزند و همسر و سپس در نهايت جان خود را فدا مي كردند.

مثلا عبدالله بن عمير به همسرش گفت كه قصد همراهي با امام حسين (ع) را دارد؛ گفت:

«كار درستي كرده اي، خداوند كارهايت را به سامان كند؛ چنين كن و مرا نيز با خود ببر؛ عبدالله هم او را برد تا اين كه به امام (ع) رسيدند و در كنار حضرت (ع) ماند».

( صفحه 172)

سپس آماده نبرد شد كه زنش نيزه اي را برگرفت و نزد همسرش آمد و چنين گفت:

پدر و مادرم فداي تو باد؛ در كنار پاكان وذريه ي محمد (ص) بجنگ. عبدالله به به سوي او آمد تا او را به سوي زنان ببرد ولي لباسش را گرفت و چنين گفت: هرگز از تو جدا نخواهم شد تا اين كه با تو بميرم. امام (ع) در خطاب به او چنين گفت: خداوند به شما به خاطر اهل بيت پاداشت نيكو دهد؛ اي زن بازگرد، خداوند تو را به همراه زنان مورد رحمت قرار داده است؛ با آنان بنشين؛ آن گاه بازگشت.

وقتي همسرش به شهادت رسيد، بيرون آمد و بر بالاي سرش نشست، وقتي كه خاك را از آن كنار مي زد چنين مي گفت:

بهشت بر تو گوارا باد. سپس شمر به غلامي به نام رستم دستور داد كه با نيزه سرش را بزند و او هم با ضربه اي سرش

را شكست و در همان جا از دنيا رفت. او نخستين زني است از اصحاب امام (ع) كه به شهادت رسيد. (13).

يا وهب بن حباب كلبي كه مادرش به او چنين گفته بود:

برخيز پسرم و فرزند رسول خدا را ياري نما. وهب گفت: چنين خواهم كرد. آن گاه حمله كرد و تا اين كه گروهي را به قتل رساند و بازگشت و گفت: اي مادر، آيا راضي شدي؟ مادر گفت: راضي نخواهم شد مگر اين كه در برابر حسين (ع) كشته شوي.

همسر وهب گفت: خود را دچار مصيبت نكن. اما مادرش چنين گفت: پسر سخن او را جدي مگير؛ بازگرد ودر برابر فرزند پيامبرت بجنگ تا در روزقيامت از شفاعت جدش بهره مند شوي. وهب بازگشت و همچنان به مبارزه ادامه داد تا اينك كه دستانش قطع گشت و به شهادت رسيد. (14).

جنادة بن حارث سلماني - كه با خانواده اش به ياري حسين (ع) رفته بود - جنگيد تا به شهادت رسيد. وقتي جنادة به شهادت رسيد. همسرش به پسرش، عمرو كه جواني بيش نبود، دستور داد تا امام (ع) را ياري نمايد. به فرزندش چنين گفت: پسرم برو و در برابر فرزند رسول خدا بجنگ. رفت و از امام (ع) اجازه خواست و حضرت (ع) چنين فرمود:

( صفحه 173)

او جوان است و پدرش به شهادت رسيده است، شايد مادرش را خوش نيايد جوان گفت: مادرم به من چنين فرمان داده است. او نيز جنگيد تا به شهادت رسيد. سرش را قطع كرده بودند و به اردوگاه امام حسين (ع) پرتاب كرده بودند. مادرش سرش را برداشت و چنين گفت: آفرين بر تو اي پسرم؛ آن گاه عمود

خيمه را برداشت چنين گفت:

«اي سرورم، من زني ناتوان و رنجور و ضعيف هستم.

اما با ضربه اي سخت به خاطر فرزندان فاطمه به شما حمله خواهم كرد».

ضربه اي به دو مرد زد و آنها را كشت. امام (ع) دستور داد كه او را بازگردانند و براي او دعا كرد. (15).

اينها نمونه هايي از رفتار قيام كنندگان در كربلا بوده است. تاريخ از ياد بسياري از رشادتها اين قيام كنندگان غفلت نموده است؛ چون مورخان غالبا از ذكر جزئيات دقيق پرهيز مي نمايند و توجه شان بيشتر معطوف به اموري است كه براي آنها بزرگ جلوه مي كند. مردم عادي چندان مورد توجه آنها نيستند بلكه توجه مورخان به رهبران و بزرگان است؛ و حال آن كه نقش حقيقي در نبرد را همين انسانهاي معمولي ايفا مي كنند. با توجه به اين كه اخبار قيام كربلا از جانب قدرت حاكم مورد حمله قرار گرفته بود، لذا مورخان رسمي از ذكر بسياري از جزئيات پر مغز غفلت نمودند.

اين اخلاق نوين بر جامعه ي اسلامي سخت تأثير گذاشت كه مدتها قبل از قيام كربلا آن را از دست داده بود. اين اخلاق همان نقشي است كه يك فرد عادي را پس از تأثيرپذيري از رفتار قيام كنندگان كربلا به قيام وا مي دارد و حاكمان هم براي اين افراد حساب جداگانه اي باز مي كنند. جامعه ي اسلامي هم هر از چندگاه شاهد قيامهاي سختي بود كه همين افراد معمول عليه حاكمان ستمگر به خاطر بي توجهي به اسلام و دستورهاي الهي به پا مي كردند. قيامهايي كه روح قيام كربلا بيشتر آنها را شعله ور مي ساخت و آنها را به شهادت طلبي در راه آن چه را كه حق مي دانستند، وا

مي داشت.

حكومت بني اميه به وسيله ي اين انقلابها و قيامها از بين رفت و دولت عباسيان با الهام از

( صفحه 174)

انديشه هايي كه اين قيامها رواج مي دادند، به قدرت رسيد. و وقتي براي مردم مشخص شد كه عباسيان هم مثل گذشتگان هستند، سكوت نكرده و دست به شورش زده بودند. انقلابهايي كه روح حادثه ي كربلا آن را رهبري مي كرد، پيوسته عليه هرگونه ظلم و طغيان و فساد ادامه مي يافت.

( صفحه 175)

(1) نهج البلاغه، خطبه ي 32.

(2) أعيان الشعيه، ج 4، ص 186.

(3) طبري، ج 4، ص 253 و الكامل، ج 3، ص 265.

(4) طبري، ج 4، ص 305 و الكامل، ج 3، صفحات، 280 و 281.

(5) اعيان الشيعه، ج 4، صفحات 258 و 259.

(6) اعيان الشيعه، ج 4، ص 234.

(7) همان، ص 135.

(8) حميد بن مسلم مي گويد:، به شمر گفتم: آيا مي خواهي دو ويژگي را در خود جمع نمايي؟ هم به عذاب الهي دچار شوي و هم زنان و فرزندان را بكشي؟ به خدا قسم با كشتن مردان اربابت از تو راضي نخواهد شد. گفت: تو كه هستي؟ گفتم: به تو نمي گويم چه كسي هستم. گفت: به خدا قسم مي ترسم اگر مرا بشناسي نزد سلطان به من ضرر رساني طبري، ج 4، ص 334.

(9) طبري، ج 4،ص 300 و 301، أعيان الشيعه، ج 4، ص 223.

(10) طبري، ج 4، ص 300 و 301 اعيان الشعيه، ج 4، ص 234 و 235.

(11) أعيان الشيعه، ج 4، ص 247 تا 249 و طبري، ج 4، ص 317 و 318.

(12) طبري، ج 4، ص 315 و أعيان الشيعه، ج 4، ص 245 و 246.

(13) طبري، ج 4، ص 333، 327، 326

و 334.

(14) اعيان الشيعه، ج 4، ص 267 و 268.

(15) اعيان الشيعه، ج 4، ص 279 تا 281.

بيداري روح انقلابي

بيداري روح انقلابي

قيام امام حسين (ع) علت بيداري دوباره ي روح انقلابي در مسلمانان پس از دوره ي طولاني خمود و سستي بوده است. آفتهاي رواني و اجتماعي مانع آن مي شدند كه يك مسلمان از خود وهويت انساني اش دفاع كند. لذا قيام امام حسين (ع) تمام موانع دروني و بيروني اي را كه مانع انقلاب مي شدند، در هم شكست.

فضاي ديني اي كه امويان به واسطه ي آن حكومت فاسد و گنديده ي شان را پوشش داده بودند و ميان مردم و انقلاب مانع مي شد به وسيله ي قيام امام حسين (ع) در هم شكسته شد و چهره ي واقعي حكومت بني اميه آشكار گشت؛ قيام امام حسين (ع) آشكار نمود كه حكومت بني اميه يك حكومت جاهلي است نه ديني و انساني و لذا بايد بر آن شوريد و آن را در هم شكست.

برخي از اصول مسلم اخلاقي كه بين مسلمانان و قيام مانع مي شد، و دستور بر مراقبت آنها مي داد عبارت از سه چيز بود: خود، منافع خود، و موقعيت اجتماعي خود را حفظ كن؛ قيام امام حسين (ع) اخلاق نويني به مسلمانان آموخت كه نبايد تسليم شد، نبايد بر سر مسائل انساني كوتاه آمد و با تمام توان بايد با نيروهاي تبهكار مبارزه نمود و همه چيز را در راه عقيده ات فدا كن.

( صفحه 176)

حب ذات از جمله موانع قيام و انقلاب مي باشد كه آدمي را به محافظه كاري سوق مي دهد؛ اما قيام امام حسين (ع) براي گروههاي زيدي احساس گناه، سرزنش خود و بيزاري از خود خواهي را در پي داشت.

تمام اين

عوامل مانع ميان آدمي و انقلاب ميگردد؛ اما قيام امام حسين(ع) تمام اين عوامل را از بين برده و انسانها را كاملا براي قيام آماده نمود. روح انقلابي در زندگي ملتها و حاكمان از جايگاه مهم و ويژه اي برخوردار است.

وقتي روح انقلابي به سردي مي گرايد و آن گاه كه ملتها نسبت به حاكمان سر تسليم فرود آورند، حاكمان در حاشيه امنيت قرار مي گيرند و دست به هر كاري كه مي خواهند مي زنند، بدون اين كه براي كسي حسابي باز كنند اين از جانب حاكمان، اما از جانب توده ي مردم هر چه زمان خمود و سستي روح انقلابي ادامه يابد، چيره شدن بر آن ملت آسان تر خواهد بود و روحيه ي تن پروري و بي عملي در آن نفوذ مي كند و تن دادن به وضع موجود براي او لذيذ و گوارا خواهد شد. از چنين ملتي هرگز نمي توان اميد قيام و تلاش براي تغيير وضع موجود و ابزار وجود در برابر حاكميت داشت. چنين وضعي اصلاح و تحول او را امري سخت دشوار مي نمايد.

امام علي (ع) بسيار مشتاق بود كه روحيه ي انقلابي در ملت زنده و پويا بماند؛ دوست داشت قدرت بر انقلاب در وضعي كه انقلاب لازم است در ميان مردم ماندگار باشد. شاهد اين سخن، كلامي است كه حضرت (ع)در بستر مرگ به فرزندش فرمود: «خوارج را بعد از من نكشيد؛ چون كسي كه طالب حق است و به خطا رفته است همچون كسي نيست كه در پي باطل است و به آن رسيده است». (1).

علت اين سخن پيداست؛ چون حضرت (ع) با خوارج جنگيد زيرا كه آنها بر حكومتي كه با منافع برتر مردم هماهنگ بود،

تحت تأثير انديشه هاي نادرست و بيهوده شوريدند. اما اين موضع خوارج را نسبت به حكومت بني اميه كه آن را حكومتي باطل مي شمردند، تغيير نداد هدف حضرت (ع) اين بود كه جامعه بعد از او عليه خوارج بسيج نشود، چون سكوت جامعه نسبت به خوارج آنها را قدرت مي دهد تا هميشه در برابر حكومت بني اميه بايستند و

( صفحه 177)

بدين ترتيب فضا براي حاكمان بني اميه كاملا آرام نخواهد بود اما به وصيت حضرت (ع) عمل نشد و جامعه عليه آنها بسيج شد و با آنان جنگيدند. با اين همه هميشه به عنوان خاري در كنار حكومت بني اميه وجود داشتند، ولي بنا به دلايلي كه گذشت در آن تأثير نگذاشتند.

براي اينكه تصوير روشن از ميزان تأثير قيام امام حسين (ع) در بيداري روح انقلابي در جامعه ي اسلامي داشته باشيم، خوب است ملاحظه نماييم كه اين جامعه حدود بيست سال كامل به سكون و سكوت دچار شده بود و در خلال اين بيست سال هيچ قيامي- علي رغم و.جود انگيزه ها و عوامل - قبل از قيام امام حسين (ع) رخ نداده بود.

از زماني كه امام علي (ع) به شهادت رسيده بود، حكومت به طور يك دست و خالص از آن امويان گرديد و تا زمان قيام امام حسين (ع) هيچ اعتراض جدي و جمعي نسبت به انواع ظلم و كشتار و چپاول بيت المال توسط امويان واطرافيان آنها، صورت نگرفته بود. موضع بزرگان در برابر اين كارها، ايجاد توجيهات ديني و سياسي بوده است و موضع توده مردم هم موضع تسليم و بندگي. بيست سال – از سال چهلم تا شصت هجري - بر اين جامعه چنين

گذشت و تنها بعد از سال شصت هجري و بعد از قيام امام حسين (ع) تحولي رخ داد. مردم به قيام پرداختند و در انتظار رهبري بودند كه آنها را به قيام وا دارد؛ توده ي مردم هر لحظه آماده ي قيام و شورش عليه حاكمان اموي بودند، اما نياز به رهبري داشتند. هرگاه رهبري پيدا شود، انقلاب هم رخ خواهد داد.

تنها شورش و اعتراضي كه امويان در طول اين سالها با آن روبه رو بودند، شورش خوارج بوده است. اما - چنان كه گفتيم - با جامعه ي اسلامي هماهنگ نبود و لذا چندان به توفيق دست نيافته بودند. حاكميت هم با سربازاني از ساكنان شهرهايي كه شورش از آن جا آغاز شده بود به قلع و قمع خوارج پرداخت. اما آن چه كه بعد از قيام حسين (ع) رخ داد، چيز ديگري بود؛ شورش با بهره گيري از توجه كامل جامعه ي اسلامي بوده است. اسباب و علل آن از انگيزه ي خوارج فراتر بود. عللي برخاسته از واقعيت جامعه؛ ظلم و ستم و محروميت و فقر. حاكمان اموي نتوانستند از سربازان ساكن در مناطق انقلابي به مقابله با اين شورشها استفاده نمايند؛ آنها به خوبي مي دانستند كه يك نوع هماهنگي و سازگاري دروني ميان انقلابيون و غير انقلابيون وجود دارد؛ لذا به واسطه ي سربازاني بيگانه از مناطق انقلابي به مقابله ي اين شورشها روي آوردند. به جلب سربازاني از سوريه و حامياني دائمي در مراكز حكومت پناه آورده بودند.

( صفحه 178)

ه: قيام توابين

نخستين واكنش در برابر شهادت امام حسين (ع) نهضت توابين در كوفه بوده است. وقتي امام (ع) به شهادت رسيد و ابن زياد سربازانش را از

نخيله بازگرداند، شيعيان سخت پشيمان گشته بودند. دريافته بودند كه سخت دچار اشتباه بزرگ شده اند كه به امام حسين (ع) قول ياري و همكاري داده ولي تنهايش گذاشته بودند. امام (ع) در سرزمين شان به شهادت رسيده بود ولي او را ياري نكرده بودند. آنها دريافته بودند كه ننگ و گناهشان در اين حادثه جز به كشتن قاتلان امام (ع) پاك نمي شود. لذا به كوفه نزد پنج تن از بزرگان شعيه به نامهاي، سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه ي فزاري، عبدالله بن سعد بن نفيل أزدي و عبدالله بن وائل تميمي و رفاعة بن شداد بجلي شتافتند. پس از اجتماع آنها، مسيب بن نجبه چنين سخن آغاز كرد:

«... ما در تزكيه ي نفس مان و تفرقه ي شيعيان ضرور كرده ايم تا اين كه خداوند ما را به نيكان مان آزمود. در يكي از رزمگاههاي نواده ي پيامبر (ص) از دروغگويان بوديم. نامه هاي او به ما رسيد و فرستاده هاي او نزد ما آمدند. از ما در آغاز و فرجام و آشكار و پنهان طلب ياري كرد. اما ما نسبت به او بخل ورزيديم و در كنار ما به شهادت رسيد.

( صفحه 179)

ما نه به دستانمان او را ياري كرده ايم و نه به زبانمان و نه به واسطه ي ثروتمان به او كمك كرده ايم و از قبيله هاي مان به ياري او نرفته ايم. هيچ عذري نزد پروردگارمان و پيامبرمان نداريم. نه به خدا قسم هيچ عذري جز كشتن قاتلان و همدستان آنها نداريد و يا اين كه در اين راه كشته شويد. شايد خداوند بدين وسيله از ما راضي شود...».

سليمان بن صرد خزاعي به عنوان رهبر آنها چنين گفت:

«ما گردن هاي مان را به قدوم خاندان

پيامبر (ص) فرود آورده بوديم و به او وعده ياري داديم و آنها را به آمدن تشويق كرده بوديم. اما وقتي كه آمدند، سستي نموديم و ناتواني به خرج داديم. منتظر مانديم تا چه مي شود. تا اين كه فرزند پيامبر (ص) و پاره تن او در ميان ما كشته شد... برخيزيد، كه پروردگارتان خشمگين شده است. نزد همسران و فرزندانتان باز نگرديد تا اين كه خداوند راضي شود. به گمانم او راضي نمي شود مگر اين كه با قاتلانش كارزار كنيد و يا از بين شان ببريد. از مرگ نهراسيد؛ به خدا قسم هرگز كسي از مرگ نهراسيد مگر اين كه خوار و ذليل گشت؛ همچون بني اسرائيل باشيد آن گاه كه پيامبرشان به آنها فرمود: شما به خاطر پرستش گوساله به خودتان ستم كرده ايد؛ پس به سوي پروردگارتان بازگرديد؛ خودتان را بكشيد كه اين نزد پروردگارتان براي شما بهتر است».

سليمان بن صرد به سعد بن حذيفة بن يمان و شيعيان طرفدار او در مدائن نامه نوشت و آنها نيز به دعوت او پاسخ گفته. به مثني بن محربه عبدي در بصره و شيعيان آن جا نامه نوشت، آنها نيز پاسخ مثبت دادند.

نخستين كاري كه آنها پس از شهادت امام حسين (ع) در سال 61 هجري انجام داده بودند، جمع آوري سلاح ودعوت مخفيانه ي مردم به خونخواهي امام (ع) بوده است. شيعيان هم گروه گروه و دسته دسته به آنها مي پيوستند. اين كار همچنان تا مرگ يزيد ادامه داشت و مبلغاني از آنها هم به دعوت مردم پرداختند و تعداد زيادي از مردم بعد از مرگ يزيد به آنها پيوستند و آشكارا به مبارزه با حكومت و منافع شان پرداختند.

(

صفحه 180)

اما در شب جمعه، پنج ماه ربيع الاخر، سال 65 ب سوي قبر امام (ع) شتافتند. وقتي به آن جا رسيدند همگي يكباره فرياد برآوردن و گريه سر دادند گفتند:

«پروردگارا، ما فرزند پيامبرمان را وانهاديم؛ به خاطر آن چه كه بر ما گذشت ما را بيامرز و توبه مان را بپذير كه تو توبه پذير و بخشنده اي. به حسين (ع) و ياران شهيد و وفادارش رحمت نماي. پروردگارا ما تو را بر مرگي چون مرگ آنان گواه مي گيريم. اگر ما را نبخشي و رحم نكني، البته از زيانكاران خواهيم بود».

قبر حضرت (ع) را در حالتي ترك گفتند كه خواهان جنگ و نبرد بودند؛ آنها با سربازان اموي به پيكار برخاستند و همگي را از بين بردند. (2).

توابين بر اين باور بودند كه مسؤوليت شهادت امام (ع) در درجه ي نخست نظام است نه افراد؛ البته آنها مسأله را درست تشخيص داده بودند، لذا مي بينيم كه به شام توجه نمودند و به قاتلان امام (ع)در كوفه چندان توجهي ننمودند.

مطلب قابل توجه اين كه اين قيام از همان مسأله ي احساس گناه و پشيماني و آمرزش خواهي از گناه سرچشمه گرفته است. با مطالعه ي سخنان، نوشته ها و سخنرانيهاي آنها مي توان احساس عميق گناه و پشيماني و گرايش شديد به آمرزش طلبي را دريافت. اين احساسات همگي برخاسته از اين انگيزه ها بود كه آن را صورت قيامي انتحاري در آورده بود. قيام كنندگان در اين جا در پي انتقام و آمرزش گناه بودند و هدفي جز اين نداشتند. آنها در پي پيروزي، حكومت، غنيمت نبوده اند بلكه تنها در پي انتقام بوده اند. توابين با اين يقين و اعتقاد راسخ از سرزمين شان خارج شده

بودند كه هرگز به آن جا باز نخواهند گشت. آنها مرگ را انتخاب كرده بودند و لذا وقتي به آنها امان داده شده بود، نپذيرفتند. (3).

بنابراين اين قيام، هدفهاي اجتماعي مشخص و روشني نداشت؛ بلكه هدف روشن آن، انتقام و آمرزش طلبي بوده است.

مطالب نخستين سخنراني سليمان بن صرد به خوبي نشانگر حالت جامعه ي قبل از قيام امام (ع) و موضع آن در برابر جنبشهاي اصلاحي است. چنان كه بيانگر موضع همين جامعه

( صفحه 181)

در برابر قيام امام (ع) نيز مي باشد. كلمات و واژگان در فقره ي نخست آن تقريبا در بردارنده ي نوعي شرم و حيا، ناتواني، فريب و بي عملي و تن به پستس دادن مي باشد. در ضمن بقيه ي اين سخنراني و ديگر مطالبي كه در تحريك اين قيام گفته شده است، بيانگر آن است كه چگونه قيام امام حسين (ع) همچون آتشفشاني تمام اين معاني و مفاهيم را از بين برده است و به جاي آن انگيزه ي توفنده ي انقلاب و شهادت طلبي را قرار داده است. در مطالبي كه از تاريخ طبري نقل شد دريافتيم كه اين قيام تنها محدود به شيعيان نبوده است بلكه ديگر افراد و گروهها كه در آرزوي تغيير اوضاع و احوال از طريق نابودي سلطه ي امويان به وسيله ي انقلاب بوده اند نيز در آن شرك نموده اند.

از اين كه اين قيام، يك قيام انتقام جويانه و هدفي جز انتقام براي قيام كنندگان در بر نداشت، تعداد اندك قيام كنندگان را نيز به خوبي تفسير مي كند.در دفتر ثبت لشكريان سليمان بن صرد، شانزده هزار مرد جنگي بود كه تنها چهار هزار از آنها با او رفته بودند. (4) از شهر مدائن هم

تنها صد و هفتاد مرد جنگي اعلام آمادگي كرده بودند و از بصره هم سيصد نفر (5) چون اقدام انتحاري تنها افرادي در سطح بالاي فداكاري و اعتقاد سرشار به اصول را به خود جلب مي نمايد كه اين افراد هميشه اندك اند.

اما اگر منصفانه به واقعيت بنگريم بايد اين قيام را هر چند كه انتحاري بوده است و هدفهاي اجتماعي مشخص نداشته است، جدي تلقي نماييم؛ چون بر جامعه ي كوفه تأثير به سزايي نهاده بود. سخنرانيهاي رهبران اين قيام و شعارهاي آنها، توده ي مردم در كوفه را در قيام عليه حكومت بني اميه بسيج نمود؛ لذا هنوز خبر مرگ يزيد به آنها نرسيده بود كه بر حاكم اموي يعني عمرو بن حريث شوريدند و او را از قصر بيرون كردند و با عامر بن مسعود كه با ابن زبير (6) بيعت كرده بود، صلح نمودند. اين ماجرا، سرآغاز زوال حكومت بني اميه از عراق بوده است.

( صفحه 182)

(1) نهج البلاغه، خطبه ي 61. منظور از خطاكاران طالب حق، خوارج و طالب باطل ماندگار معاويه است.

(2) طبري، ج 4، ص 426 تا 436 و 449 تا 473.

(3) طبري، ج 4، ص 469.

(4) طبري، ج 4، ص 452.

(5) همان، ص 466.

(6) همان، ص 404.

قيام مردم مدينه

قيام مردم مدينه

قيام مدينه، واكنش ديگري نسبت به شهادت امام حسين (ع) بوده است. اما در اين جا شاهد نوع ديگري از قيام هستيم؛ قيامي متفاوت با قيام توابين هم از جهت انگيزه و هم از جهت اهداف. انگيزه هاي اين قيام، انتقام جويانه نبوده است؛ بلكه قيامي به قصد نابودي حكومت ستمگرانه و منحرف از دين بوده است. شكي نيست كه شعله ي اين قيام آماده ي

برافروختن بوده است ولي منتظر بهانه اي براي انفجار و شعله ور شدن بود. مهمترين عامل شعله ور شدن اين قيام، شهادت امام حسين (ع) بوده است؛ چون زينب سلام الله عليها، پس از رسيدن به مدينه به زمينه سازي قيام و بسيج مردم و شورش عليه حكومت يزيد پرداخت؛ تا جائي كه عمرو بن سعيد اشدق، عامل يزيد در مدينه از نابودي حكومت بيمناك شده بود و به يزيد درباره ي فعاليت زينب (س) چنين نوشت:

«وجود زينب (س) در ميان مردم مدينه، تحريك كننده است؛ چون او فصيح و سخنور، خردمند و باهوش است.او و همراهانش عزم قيام براي انتقام خون حسين (ع)

( صفحه 183)

دارند» (1) يزيد هم به او نوشت كه ميان او و مردم جدايي افكند.

عامل اصلي شعله ور شدن قيام ورود گروهي از مردم مدينه نزد يزيد بوده است! عثمان بن محمد بن ابي سفيان، فرماندار مدينه، گروهي از مردم مدينه را نزد يزيد فرستاد كه در ميان آنها، عبدالله بن حنظله ي انصاري (غسيل الملائكة) عبدالله بن ابي عمرو بن حفص بن مغيريه ي مخزومي، منذر بن زبير و بزرگاني از مردم مدينه بوده اند. آنها نزد يزيد آمدند. يزيد آنها را با احترام پذيرفت و به آنان پاداش داد. همه ي آنها جز منذر بن زبير به مدينه بازگشتند. وقتي منذر به عراق آمد و آن گروه هم به مدينه رسيدند، در ميان مردم مدينه ماندند و به بازگويي عيبهاي يزيد پرداختند.مي گفتند ما از نزد مردي آمديم كه دين ندارد، شراب مي نوشد و تنبور مي زند و خنياگران نزد او مي نوازند و سگ بازي مي كند و دزدان و راهزنان براي او قصه مي گويند؛ ما او را خلع نموديم. عبدالله

بن حنظله برخاست و چنين گفت:

«از پيش مردي نزد شما آمده ام كه اگر فقط فرزندان آنها را نمي يافتم، حتما با او به مبارزه مي پرداختم؛ او به من احترام گذاشت و به من صله داد؛ ولي من تنه براي اين كه قدتري به واسطه ي آن كسب نمايم، پذيرفتم».

مردم او را خلع نمودند و با عبدالله بن حنظله غسيل بر خلع يزيد بيعت كردند و عبدالله را به ولايت و سرپرستي شان پذيرفتند.

اما منذر بن زبير به مدينه آمده بود، از كساني است كه مردم را عليه يزيد تحريك مي كرد و مي گفت:

«او صد هزار به من جايزه داد؛ به خدا قسم آن چه او با من كرد، مانعم مي شود تا رفتارش را به اطلاع شما برسانم. به خدا قسم او شراب مي نوشيد؛ به خدا قسم او همچنان مست بود تا اين كه از نماز فارغ شود».

( صفحه 184)

او نيز همچون يارانش بر يزيد عيب گرفت و حتي شديدتر از آنها.

مدينه عليه حكومت بني اميه سر به شورش برداشت و قيام كنندگان عامل يزيد و امويان را بيرون كردند. تعداد آنها حدود هزار نفر بوده است. وعده و وعيد هم در بازداشتن شان از شورش سودي نبخشيد. اما قيام به واسطه ي لشكري از شام به طرز وحشيانه اي قلع و قمع شد. فرمانده سپاه اموي، مسلم بن عقبه مري، مردم را به بيعت با يزيد و سپردن جان و مال و خانواده شان به او، فرا مي خواند. (2).

يزيد از دنيا رفت ولي ارتش او همچنان به سركوب قيام ابن زبير در مكه مشغول بود. وقتي از سركوب قيام مدينه فارغ شد، ابن زبير بعد از شنيدن خبر شهادت امام حسين (ع) مخالفت

را آشكار نمود. البته قيام ابن زبير را نمي توان ادامه ي قيام امام حسين (ع) به شمار آورد. ابن زبير را مي توان زمينه ساز قيام، قبل از قيام امام حسين (ع) به حساب آورد. در ضمن اغراض شخصي او عامل و انگيزه ي انقلاب بوده است. او امام (ع) را رقيبي مهم به حساب مي آورد. وقتي كه خبر شهادت امام (ع) به مردم مكه رسيد، يارانش نزد او رفتند و گفتند: بيعتت را آشكار كن. چون پس از شهادت حسين (ع) كسي نيست كه با تو در امر حكومت به مخالفت بپردازد. ولي ابن زبير به آنها گفت: شتاب مكنيد (3) اما در سال 65 هجري مردم حجاز، عراق، شام و الجزيره با او بيعت كرده بودند. (4).

بدون ترديد، پاسخ مثبت مردم به قيامي كه ابن زبير به آن فرا مي خواند، ناشي از اين روحيه ي جديدي بود كه قيام خونين امام (ع) در دل و جان توده ي مردم برانگيخته بود. گفتيم كه چگونه توابين در كوفه بر حكومت بني اميه تأثيرگذار بوده اند؛ به گونه اي كه مردم را به پذيرش حكومت ابن زبير آماده نموده بودند و عامل بني اميه در عراق را طرد كردند.

( صفحه 185)

(1) جعفر النقدي، زينب الكبري، چاپ نجف، ص 120 تا 122، به نقل از النسابة العبيدي در كتاب «أخبار الزينبات» و دكتر بنت الشاطي در كتاب «بطلة كربلاء».

(2) طبري (در باب قيام مدينه) ج 4، ص 366 تا 381.

(3) همان، ص 364.

(4) همان، ص 408.

قيام مختار ثقفي

قيام مختار ثقفي

در سال 66 هجري، مختار بن ابو عبيده ي ثقفي به قصد انتقام از خون حسين (ع) در عراق سر به شورش برداشت.

براي اين كه راز

حمايت مردم عراق از ابن زبير در ابتداي امر و سپس شورش عليه او و حمايت از دعوت مختار را دريابيم ناچار بايد ملاحظه كنيم كه جامعه ي عراق در پي اصلاحات اجتماعي بوده است؛ و خواستار انتقام از امويان و حاميان آنها، به اميد اصلاحات اجتماعي و انتقام بوده اند. جامعه ي عراق ابتدا از ابن زبير حمايت كرد، با اين كه او دشمن امويان بود و ظاهرا به اصلاحات و زهدورزي و بي توجهي به دنيا فرا مي خواند كه تا شايد حكومت او هر دو امر را تحقق بخشد.

اما حكومت او چندان از حكومت امويان بهتر نبود. او مردم عراق را از حكومتش بيرون راند ولي قاتلان حسين (ع) - همچون روزگار امويان - به دستگاه حكومتي نزديك بودند. شمر بن ذي الجوشن، شبث بن ربعي، عمر بن سعد، عمروبن حجاج و ديگران همه از رهبران و بزرگان جامعه در سايه ي حكومت ابن زبير بودند. چنان كه در سايه ي حكومت يزيد نيز از چنين موقعيتي برخوردار بوده اند.

( صفحه 186)

در ضمن ابن زبير آن عدالت اجتماعي را كه مردم طالب آن بوده اند، براي آنها محقق نساخت. آنها مشتاق رفتار علي بن ابي طالب بودند. رفتاري كه بالاترين رفاه و عدالت ممكن را براي آنها محقق ساخت. مثلا عبدالله بن مطيع عدوي، عامل ابن زبير در كوفه به مردم مي گفت: او دستور داد تا به شيوه ي عمر و عثمان عمل شود. شخصي به زبان مردم كوفه به او چنين مي گفت:

«... غنيمت ما به رضايت ما برده شد؛ ما گواهي مي دهيم كه راضي نگرديم از اين كه بخشش (معاويه - يزيد) به ما برسد. و تنها در بين ما

تقسيم گردد و تنها به سيره ي علي بن ابي طالب در ميان ما رفتار شود. سيره اي كه در سرزمين ما جاري است. و نيازي به سيره و شيوه ي عثمان در غنيمت و ثروت و جانمان نيست؛ همچنين نيازي به شيوه ي عمر بن خطاب هم نيست؛ هر چند كه ساده ترين دو سيره بر ماست». (1) چنين اموري باعث رويگرداني مردم از ابن زبير و تأييد قيام مختار عليه او گشت. مختار دعوتش را به محمد بن حنفيه فرزند علي (ع) مرتبط ساخت. اين مسأله هم آنها را به عدالت و اصلاح مطمئن مي ساخت. شعارش را هم «خونخواهي حسين» قرار داد كه اين هم هدف دوم آنها را محقق مي ساخت.

عبدالله بن مطيع، عامل ابن زبير در كوفه با قيام كنندگان همراه مختار به وسيله ي كساني كه در شهادت حسين (ع) نقش داشتند، جنگيد. او به واسطه ي افرادي چون شمر بن ذي الجوشن، عمرو بن حجاج، شبث بن ربعي و امثال آنها به جنگ برخاست. اين عمل خود كافي بود كه قيام كنندگان را به ادامه ي قيام و تصميم بر پيروزي تحريك نمايد.

مختار وقتي كه به حكومت رسيد نسبت به طبقه اي كه در جامعه ي اسلامي در روزگار امويان مورد ظلم واقع شده بودند و در روزگار ابن زبير نيز اين وضع ادامه داشت، رعايت عدالت نمود. اين طبقه همان موالي يا مسلمانان غير عرب بوده اند. آنان وظايف مسلمانان را داشتند ولي از حقوق آنها محروم. وقتي مختار به حكومت رسيد نسبت به آنها رعايت انصاف نمود و براي آنان حقوقي مثل ديگر مسلمانان وضع كرد.

( صفحه 187)

اين كار بزرگان و اشراف را تحريك كرد و عليه مختار

موضع گرفتند و عليه او به توطئه پرداختند و بالاخره به جنگ با او متحد شدند. در رأس اين شورشيان، قاتلان امام حسين (ع) بوده اند. اما آنها در اين حركت هم دچار شكست شده بودند. (2).

اين شورش عامل ديگري در تشويق مختار به سرعت بخشيدن در تعقيب قاتلان امام حسين (ع) و اهل بيت حضرت (ع) در كربلا گشت. مختار در يك روز دويست و هشتاد نفر از آنان را كشت؛ (3) و سپس آنها را تعقيب نمود و بسياري از آنان را از بين برد و هيچ يك از بزرگان آنها توجهي ننمود. از جمله شمر بن ذي الجوشن، عمر بن سعد و عمرو بن حجاج و شبث بن ربعي و ديگران را كشت. (4).

( صفحه 188)

(1) أنساب الاشراف، ج 5، ص 220 و 221.

(2) طبري، ج 4، ص 517.

(3) همان، ص 424.

(4) همان، ص 487 و 577.

قيام مطرف بن مغيره

قيام مطرف بن مغيره

در سال 77 هجري، مطرف بن مغيرة بن شعبه عليه حجاج بن يوسف قيام كرد و عبدالملك بن مروان را خلع نمود.

وي عامل حجاج در مدائن بوده است. مردي با وجداني بيدار كه چشمانش را قدرتي كه امويان به او داده بودند از درك ظلم و ستمي كه امويان به امت مسلمان مي كردند، كور نكرد. خوارج به او پيوستند و قصد داشتند كه او را به خود جلب نمايد و رهبري مؤمنان ارا به رهبرشان شبيب واگذارد. او هم قصدش اين بود كه خوارج به او بپيوندند تا شورا را در بين مسلمانان اعاده نمايند؛ اما نه او پذيرفت و نه آنها. مطرف با مشاورانش درباره ي قيام به مشورت نشست ولي هيچ يك

او را به آن دعوت نكردند و به واسطه ي كساني كه پاسخ مثبت داده بودند دست به قيام زد و با بزرگان اصابش چنين سخن گفت:

«اما بعد، خداوند جهاد را بر بندگانش واجب نمود و به عدالت و نيكوكاري فرمان داد و بر ما چنين نازل كرد: (در نيكي و تقوا با هم همكاري كنيد نه در گناه و تجاوز. پرواي خدا داشته باشيد كه خداوند سخت عذاب مي كند) من خداوند را گواه مي گيرم كه عبدالملك بن مروان و حجاج بن يوسف را خلع نمودم هر يك از

( صفحه 189)

شما كه همراهي با من را دوست دارد و بر رأي من است، پس از من پيروي كند كه الگو و همراه نيكي دارد. هر كس كه پذيراي آن نيست هر جا كه مي خواهد برود، كه من دوست ندارم كسي از من پيروي نمايد كه نيت جهاد عليه ظلم و ستم را ندارد. شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و جنگ عليه ستمگران فرا مي خوانم. اگر خداوند امورمان را به سامان رساند، همين امر به منزله ي شورا در ميان مسلمانان خواهد بود كه آن كس را دوست دارند براي خودشان مي پسندند».

مطرف به سويد بن سرحان ثقفي و بكيربن هارون بجلي چنين نوشت:

«اما بعد، ما شما را به كتاب خدا و سنت پيامبرش و جهاد عليه كسي كه با حق عناد داشته باشد و انحصار طلب باشد و حكم قرآن را ترك نمايد، فرا مي خوانم. آن گاه كه حق ظاهر گردد و از باطل منع شود و نام خداوند برترين باشد، ما اين امر را به منزله ي شورا در ميان امت قرار مي دهيم كه مسلمانان براي

خودشان خشنودي را مي خواهند. هر يك از شما اين را بپذيرد برادر ديني ما و دوست ما در مرگ و حيات است و هر كس آن را نپذيرد، با او به جهاد بر مي خيزيم و از خداوند مي خواهيم كه ما را بر او پيروز گرداند». (1).

اين شيوه ي قيام مطرف بود كه بويي از روح كربلا در آن نهفته است.

( صفحه 190)

(1) طبري، بخش قيام مطرف.

قيام ابن اشعث

قيام ابن اشعث

در سال 81 هجري، عبدالرحمن بن محمد بن اشعث عليه حجاج قيام كرد و عبدالملك بن مروان را خلع نمود.

علت اين قيام كه حكومت اموي را بنا به تغيير ولهاوزن (1) به لرزه در آورد، فتوحات استعماري بود كه توده ي مردم دريافتند كه به نفع و مصلحت آنها نيست.

حجاج، عبدالرحمن را به فرماندهي بر يك لشكر عراق به سجستان فرستاد؛ زماني كه ارتش شام جنبش خوارج را از بين برده بود، همچنان در عراق مانده بود. (2) عبدالرحمن از خود مهارتي نظامي بالايي نشان داد وبخشي از سرزمين را فتح نمود. (3) عبدالرحمن به حجاج نامه اي نوشت و او را آگاه كرد كه رأيش آن است نفوذ در سرزمين رتبيل را رها سازند تا راهش را بيابند و خراجش را بپردازند.

حجاج در پاسخ او نامه اي نوشت و او را توبيخ و به ناتواني متهم كرد و فرمان داد نفوذ را ادامه دهد. اين كار تا سه بار تكرار شد.

( صفحه 191)

عبدالرحمن فرمان حجاج را، بعد از اين كه رأي خود را براي آنها بيان كرده بود و با فرماندهان لشكر خود مشورت كرده بود، بر آنان عرضه داشت و سپس چنين گفت:

«من يكي از شماها هستم، هرگاه ادامه

دهيد، ادامه مي دهم و هرگاه سرباز زنيد من هم سرباز خواهم زد».

مردم بر او شوريدند و گفتند ما هم نسبت به دشمن خدا نافرماني خواهيم كرد و هرگز از او اطاعت نخواهيم كرد.

ابو طفيل عامر بن واثله كناني برخاست و چنين گفت:

«اما بعد، حجاج درباره ي شما همان اعتقاد را دارد كه گوينده ي نخست اعتقاد داشت: برده ات را بر اسب بگذار؛ اگر هلاك شد كه هيچ و اگر نجات يافت از آن توست. (4) حجاج هيچ توجه ندارد كه با به خطر افكندن شما سرزمينهايي را فتح كند و دره ها را پر كند؛ اگر غنيمت يافتيد و پيروز شديد، سرزمين را مي خورد و به مال دست مي يابد. اينها همه براي گسترش سلطنت او مي باشد. اما اگر دشمن تان بر شما پيروز شد، شما دشمنان منفوري خواهيد بود كه هيچ توجهي به رنج و زحمت شما ندارد. دشمن خدا، حجاج را خلع نماييد و با عبدالرحمن بيعت كنيد. من نخستين كسي هستم كه او را خلع مي كنم. مردم هم از هر گوشه چنين گفتند: ما نيز دشمن خدا را خلع مي كنيم».

عبدالمؤمن بن شبث بن ربعي چنين گفت:

«اي بندگان خدا، اگر شما از حجاج پيروي كنيد، اين سرزمينها را سرزمين شما مي گرداند و همچون فرعون شما را افسار خواهد زد. هرگز دوستان را ديدار نخواهيد كرد و به نظر من بيشتر شما مي ميريد. پس با عبدالرحمن بيعت كنيد و از دشمن تان حجاج روي گردانيد و او را از سرزمين تان بيرون نماييد».

( صفحه 192)

مردم به سوي عبدالرحمن آمدند و بر خلع حجاج و تبعيد او از سرزمين عراق با او بيعت كردند. آنها بازگشتند و همين كه به ايران رسيدند،

عبدالملك را بنا بر كتاب خداوند و سنت پيامبرش و جهاد عليه گمراهان، خلع نمودند.

وقتي كه عبدالرحمن به بصره رسيد، تمام مردم بصره، قاريان و پيران آن در جنگ با حجاج شاميان و خلع عبدالملك بيعت كردند. علت شتابزدگي مردم بصره در همراهي با قيام، ستم و گرسنگي بوده است. كارگزاران حجاج به او نوشتند كه خراج در هم شكست و اهل ذمه هم مسلمان شدند و به شهرها پيوستند. به بصره و ديگر شهرها، كساني كه در روستا اصالتي داشته اند نوشت تا به بصره بيايند. مردم مي آمدند و اردو زدند و گريستند و فرياد بر آوردند: يا محمداه، يا محمداه، و نمي دانستند كه كجا بروند. قاريان بصره هم دستار بر سر به سوي مردم رفتند و از ديده ها و شنيده هاي مردم گريستند. ابن اشعث قدم در جامعه اي گذاشت كه منتظر رهبري به سر مي بردند. جامعه هم اين پاسخ سريع را پذيرفت و قاريان بصره هم در جنگ حجاج با عبدالرحمن بن اشعث به آگاهي رسيده بودند.

اين قيام از سال 81 هجري تا 83 ادامه داشت و به پيروزيهايي هم دست يافتند و آن گاه حجاج به وسيله ي سربازان شامي آن را از بين برد. (5).

اين همان قيام عبدالرحمن بن اشعث است؛ قيامي كه عربها آن را بر پا كرده بودند نه موالي. عربهاي عراق آن را بر پا كرده بودند كه اوضاع اقتصادي شان تا حد شگفت آوري بد شده بود. كساني كه در فتوحات استعماري شركت داشتند ولي از غنايم آن بي بهره بودند. كساني كه وظيفه شان اين بود كه در برابر جيره ي ناچيزي بجنگند در حالي كه غنايم و حقوق زياد از آن سربازان شامي

بود كه حجاج آنها را در عراق گذاشت تا به وسيله ي آنها به نابودي قيام مردم عراق بپردازد. (6).

( صفحه 193)

(1) ولهاوزن، الدولة العربيه... ص 190.

(2) همان، ص 202.

(3) همان، ص 190.

(4) ضرب المثل بود درباره ي اهميت ندادن به موضوعي.

(5) طبري، بخش قيام ابن اشعث.

(6) ولهاوزن، الدولة العربية، ص 189 تا 203.

قيام زيد بن علي بن حسين

قيام زيد بن علي بن حسين

در سال 121 هجري، زيد بن علي بن حسين (ع) در كوفه آماده قيام بود و در سال 122 هجري هم قيام كرد. اين قيام به وسيله ارتش اموي كه در عراق به سر مي بردند، در نطفه خفه شد.

شعار طرفداران زيد اين بود: اي مردم كوفه، از ذلت و خواري به عزت و دين و دنيا در آييد» (1).

پيداست كه دعوت به قيام با استقبال گسترده اي از سوي توده هاي مسلمان در شهرهاي بسياري از سرزمين اسلام روبه رو شد. مردم كوفه، بصره، واسط، موصل، خراسان، ري و جرجان با زيد بيعت كرده بودند. طبيعي بود كه قيام زيد اگر اشكار زماني نداشت با پيروزي مواجه مي شد. اموري زيد را واداشت تا قبل از زمان مشخص شده بين او و مردم شهرها، قيام را اعلان نمايد (2).

به واسطه ي اين قيام، نظام انقلابي دائمي شكل گرفت كه هميشه آماده ي شركت در عمل انقلابي عليه قدرت بوده است. طرفداران زيد معتقد بودند كه امامي كه اطاعت از او

( صفحه 194)

واجب است، هر قيام كننده اي است كه به وسيله ي شمشير از دين عليه ستمگران دفاع مي كند

ولهاوزن مي گويد:

«اگر قيام و اعتراض زيد دردناكانه پايان يافت، اما مهم است؛ چون قيامهاي مردمي كه بعد از او به وجود آمدند و به سقوط حكومت شام

منجر شدند، در رابطه با اين قيام بودند. ابو مسلم هم بعد از وفات يحيي به زودي به انتقام جويي او بر آمد و قاتلانش را كشت». (3).

اين امر به وضوح تأثير قيام امام حسين (ع) در تغذيه روح انقلابي را نشان مي دهد. قيام زيد تنها بارقه اي از قيام جدش دركربلا بوده است.

( صفحه 195)

(1) مقاتل الطالبيين، ص 139.

(2) همان، ص 135 و 136.

(3) الدولة العربية، ص 271.

قيام ابوالسرايا

قيام ابوالسرايا

اينها نمونه هايي از روح انقلابي بوده است كه قيام امام حسين (ع)در توده ي مسلمان برانگيخت و بدين وسيله روح بي عملي، تسليم و سازش در برابر حاكمان را از بين برد و از توده ي مسلمان يك قدرت آماده ي انفجار هميشگي ساخت.

تمام مدت حكومت امويان عليه اين حكومت ادامه يافت تا اين كه قيام عباسيان آن را از بين برد؛ قيامي كه اگر بر الهامات قيام كربلا و قيام و منزلت قيام كنندگان آ در دل و جان مسلمانان تكيه نمي كرد، هرگز به پيروزي نمي رسيد.

اين قيام چندان وضعيت مردم مسلمان را تغيير نداد، بلكه اگر بگوييم كه تنها چهره ي حاكمان را تغيير داد، چندان از جاده ي صواب دور نگشته ايم. اما انگيزه ي قيام به ميزاني كه مشوق آن بود، به خاموشي نگراييد و قيامها همچنان ادامه داشت. عباسيان نيز رفتند و بعد از آنها حكومتهاي ديگري آمدند ولي باز قيامها به سردي نگراييد بلكه همچنان جدي باقي ماند و مسلمانان هميشه دست به قيام مي زدند و بدين وسيله انسانيت خويش را كه حاكمان تحريف كرده بودند، آشكار مي نمودند.

اين قيامها چنان كه ديديم، برخاسته از آگاهي از وضع موجود، احساس انحطاط و

( صفحه 196)

خشونت واعتراض بر آن و در

نهايت تلاش براي تحول آن بوده است.

اين امر در سايه ي حكومت بني اميه - چنان كه برخي از نمونه هاي آن را ديديم - و همچنين در سايه ي حكومت عباسيان رخ داده است. مثلا قيام ابوالسرايا به همراه محمد بن طباطباي علوي حسني عليه مأمون. محمد بن ابراهيم روزي در راه كوفه مي رفت كه چشمش به پيرزني افتاد كه از پي بار خرما مي رفت و خرماهايي را كه بر زمين مي افتاد مي گرفت و در جامه اي كهنه جمع مي كرد. از او پرسيد چه مي كني؟ پيرزن گفت: من زني بيوه هستم و دختراني دارم كه آنها هم كاري از دستشان بر نمي آيد. من از اين راه مي روم و با فرزندم در پي قوت و خوراك مي گردم. محمد بن ابراهيم سخت گريست و چنين گفت:

«تو و امثال تو موجب مي شويد كه فردا خروج نمايم تا خونم ريخته شود؛ و عزم بر خروج گرفت». (1).

وقتي قيام او آشكار شد براي مردم سخنراني كرد و آنها را به بيعت و طرفداري از خاندان محمد (ص) و كتاب خدا و سنت پيامبرش، امر به معروف ونهي از منكر و رفتار به حكم قرآن فرا خواند. همه ي مردم با او بيعت كردند تا جايي كه اطرافش ازدحام شد. (2).

ابراهيم بن محمد اندكي پس از شروع قيام از دنيا رفت اما قيام به سردي نگراييد بلكه بعد از او علي بن عبيدالله علوي آن را ادامه داد. (3) اي قيام،: عراق، شام، الجزيره، و يمن را فرا گرفت. (4) وقتي درباره ي اين قيام مطالعه مي كنيم از رفتار قيام كنندگان گرسنه ي آن، كه خود را كنترل مي كردند، شگفت زده مي شويم. اين قيام كنندگان از غارت

و چپاول بعد از شكست دشمن شان و تسلط بر سنگرهاي شان به محض فرمان فرمانده دست بر مي داشتند (5).

سربازان، حكومت بغداد (از بني اميه و بني مروان) پيش مي آمدند و چنين شعار مي دادند.

( صفحه 197)

«اي مردم كوفه، زنان، خواهران، و دخترانتان را براي گناه بياراييد. به خدا قسم با آنها چنين و چنان كنيم.

آنها به كنايه صحبت نمي كردند؛ و حال آن كه قيام كنندگان ذكر خدا مي گويند و قرآن مي خوانند و فرمانده شان به آنها مي گويد: ذكر خدا گوييد و توبه كنيد و آمرزش بطلبيد و از او ياري بجوييد، نيتهاي تان را اصلاح نماييد و باطن تان را براي خدا خالص كنيد و از او در غلبه بر دشمن تان مدد گيريد و از قدرت و نيروي تان خالصانه در راه خدا استفاده كنيد». (6).

( صفحه 198)

(1) مقاتل الطالبيين، ص 521.

(2) همان، ص 523.

(3) همان، ص 531 و 532.

(4) همان، ص 533 و 534.

(5) همان، ص 525.

(6) مقتل الطالبيين، صفحات 226 و 227.

بهره مندي امت از روح انقلابي

بهره مندي امت از روح انقلابي

شايد كسي بگويد روح انقلابي كه قيام امام حسين (ع) در توده ي مسلمان برانگيخت، وضع اين مردم به واسطه ي قيامهاي ناشي از آن دچار تغيير نگشته است. چون قيامها هميشه ايجاد مي شد ولي هميشه به شكست مي انجاميد و براي مردم جز قرباني و فقر و ترور و وحشت چيزي در پي نداشت.

آري، اين قيامها وضع مردم را دچار تحول آني نساخت و غالبا نتايج ملموسي در بر نداشت اما براي مردم موجب حفظ ايمان و اعتماد به خود و شخصيت خود و حق حيات و بزرگي گشته بود؛ و اين خود پيروزي بزرگي است.

مهمترين چيزي كه يك ملت به آن دچار خواهد شد،

از بين رفتن روح انقلابي در اوست؛ كه در اين صورت شخصيت خود را از دست مي دهد و در گرداب فاتحان غرق خواهد شد. چنان كه براي ملتهاي زيادي سرنوشت چنان بود كه هويت خود را از دست بدهند و از بين بروند، چون روح انقلابي شان را از دست دادند و تسليم دشمن گشته و شخصيت خود و اصول وجود معنوي شان را باخته اند و فاتحان آنها را ذوب نموده اند. اين مردمي كه تاريخ تنها نامي از آنها به ياد دارد، تنها به خاطر ضعف نظامي يا اقتصادي شان

( صفحه 199)

نبوده است بلكه ناشي از فلسفه ي شكست و تسليم و تن به ذلت دادن است كه راهش را در دل و جان پس از خاموش شدن روح انقلابي، يافت شده است.

اگر يك امت به شخصيت، فرهنگ و اصولش وفادار و مؤمن باشد و روح انقلابي در اعماق وجودش حفظ شده باشد، هرگز جنگجويان نمي توانند آن را نابود سازند و مي تواند راه تازه اي در تاريخ براي خود بگشايد اين چيزي است كه قيام امام حسين (ع) آن را محقق ساخته است.

قيام حسين (ع) اين روح را كه بني اميه در پي خاموش كردن آن بود، شعله ور ساخت ولي هميشه پنهان مانده بود و در جوششهاي انقلابي تند وطوفان زا عليه حاكمان هر از چندگاه خود را نشان مي داد. قيامها هميشه با شكست مواجه مي شدند ولي هرگز به سردي و خاموشي نمي گراييدند، چون روح انقلابي ماندگار بوده است و توده ي مسلمان را همواره به انقلاب و سركشي و اظهار وجود در برابر ستمگران: كه ما هستيم، سوق مي داد.

اما با در آمدن دوران جديد و گسترش ابزار تسليم سازي توده ها و حاكماني

فرومايه كه به منافع توده نمي انديشيدند و سود بيگانگان را در نظر داشتند، باز توده ي مسلمان آرام و قرار نيافت و در به كارگيري شيوه ها و ابزار نابودي جديد، موفق نگشت، بلكه توده ي مسلمان همچنان انقلابي باقي ماند و همچنان به وسيله ي انقلاب و خون، انسانيت خويش را بروز مي داد. بدين ترتيب امت مسلمان وجود خود را ثابت نمود و تاريخ آن را به مسير خود نبرد و بلكه همچنان ماندگار گشت تا تاريخ ساز گردد.

اين، دستاورد قيام امام حسين (ع) است. اين قيام سرآغاز تحول است؛ چون انديشه ها و احساسات و روحي كه اين قيام آفريده است و قيامهاي بعد از آن، آن را رشد و توسعه داده اند و ادامه ي آن هستند، سازنده ي تاريخ خونين مبارزه براي رهايي از اين نقطه از جهان مي باشند.

ما كاملا نمي دانيم كه اگر امام حسين (ع) دست به اين قيام نمي زد، چه رخ مي داد؟ ميتوان چنين گمانه زني كرد كه حكومت اموي ادامه مي يافت و موقعيت خود را با نفاق ديني و فلسفه ي بي عملي و تن به سازش دادن تحكيم مي كرد. اين فلسفه و اين نفاق ديني در توده ي مردم استحكام مي يافت و هميشه در برابر حاكمان سر خم مي نمود و حاكمان نيز غرق در لهو و لعب و نهايت كار هم نابودي حاكمان و محكومان بوده است و فاتحان هم سرزمينها

( صفحه 200)

را در مي نوريدند و هيچ مقاومتي و درگيري در برابر خود نمي يافتند؛ بلكه تنها نابودي حاكمان و محكومان و تاريخ هم همه ي آنها را با هم به ورطه ي نابودي سوق مي داد.

اما حوادث بر خلاف آن چه كه پيش بيني مي شد، رخ داد. حاكمان از بين رفتند

و دولتها پايمال شدند ولي توده ي مردم ومحكومان همچنان پايدار باقي ماندند. تمام اين امور به واسطه ي روحيه اي بود كه قيام قهرمانان كربلا منتشر نمود.

( صفحه 201)

مؤخره

مؤخره

عاشورا، تنها يك حادثه نيست؛ به سان ديگر حوادث اين جهان كه به عللي رخ مي دهند و با حذف آن علل، آن حوادث نيز معدوم مي گردند. عاشورا، جرياني است زنده و جاري در تاريخ. عاشورا، تنها براي شيعيان درس آموز و حكمت آميز نيست، بلكه رويكردي است انساني به تاريخ. تاريخ دردل خود حوادث و فاجعه هاي سخت را پشت سر نهاده است اما هر يك ازاين حوادث به نوبه ي خود ساختار و ماهيتي متفاوت دارند. ماندگارترين حوادث تاريخي آنهايي هستند كه از سمت و سويي انساني برخوردار بوده، نجات بخشي؛ ايثارگري و عزت طلبي نوع بشر را در خود دارند. تاريخ سراسر افتخار و مبارك پيامبران الهي گواه اين مدعاست. عاشورا همچون ديگر حوادث اين عالم، ريشه اي اجتماعي و عللي پيشيني دارد،اما از آن جا كه هر فعلي قائم به فاعل آن است، عاشورا را بايد در عين پيوند دادن به اسباب و علل اجتماعي و تاريخي، به فاعلان آن نيز پيوندي وثيق داد. اگر عاشورا تنها به دايره هاي بسته ي اسباب وعلل اجتماعي وتاريخي، سياسي تبيين گردد، چيزي فراتر از ديگر حوادث عالم نخواهد بود. اما فعل و كردار آدمي، در هسته ي پنهان تري از اين اسباب و علل تبيين مي گردد كه هويت و ماهيت آن را تشكيل مي دهد. مگر نه آن است كه «اعمال آدميان در گرو قصد و نيت آنهاست؟» مگر نه آن است كه «فاعل فعل نيكو، از فعل و كردارش برتر است؟» رفتار آدميان در

صورت بيروني شان يكسانند، اما آنچه آن صورت را معنا مي بخشد، نيتي است كه در زير ساخت اصلي رفتار بيروني وجود دارد. (نيت در اصل به معناي هسته ي خرماست كه پيدا نيست) حال كه چنين است، عاشورا نيز به مثابه ي يك رفتار جمعي (مبارزه ي سياسي عليه حاكم ستمگر زمان)، در گرو

( صفحه 202)

نيت عاملان آن است. اما از جنبه ي ديگر عاشورا را به منزله ي يك رفتار فردي (عشق به معبود و جان باختن و به جانان رسيدن) نبايد غفلت ورزيد.

عاشورا دو چهره دارد: چهره اي سياسي، اجتماعي كه در پيام حضرت عليه السلام در تمام سخنرانيها و خطبه هايي كه در روند شكل گيري نهضت عاشورا تأثير گذاشت. نمايان است. در نطقي كه در «منا» در جمع بيش از هزار نفر از بزرگان و سرشناسان و عالمان ايراد فرموده به تبيين وضع سياسي فرهنگي حاكم بر جامعه اسلامي مي پردازد. در اين سخنراني از معاويه به عنوان «طاغي» نام مي برد كه به تعهدات ديني و اجتماعي اش پايبند نيست. نطق مشهور ديگر حضرت عليه السلام در منطقه اي است به نام «بيضه» كه در اين سخنراني رويكرد سياسي - اجتماعي قيام را با تكيه بر سخن پيامبر صلي الله عليه و آله كه فرمود «هر كس سلطاني را ببيند كه به ستمگري مي پردازد و حرام خدا را حلال مي گرداند و به تعهد خداوند پايبند نيست و به بندگان مردم ستم روا مي دارد و در قول و عمل بر او نشورد، دچار سرنوشت و كيفر او خواهد شد، مطرح مي سازد..در روز دوم محرم در «طف» پس از حمد و ثناي پروردگار، با اشاره به دگرگوني و زشتي زندگي دنيا يادآور مي شود كه: «به

حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري نمي گردد؛ در چنين اوضاع و احوالي هر ديندار بايد به رحمت پروردگارش اشتياق ورزد. لذا من مرگ را عين خوشبختي مي دانم و زندگي با ستمكاران را فرومايگي».

در اين سخنان، روحيه ي حماسي و عزت جوي امام عليه السلام نمايان است كه در برابر وضع نامطلوب جامعه و سرنوشت آدميان، احساس تكليف مي نمايد. اما جنبه ي ديگر قيام حضرت عليه السلام و نهضت عاشورا كه ريشه در روح بلند وعرفاني آن عارف سترگ دارد و در حقيقت آن روحيه است كه در عاشورا تجلي يافته است، دلدادگي و عشق حضرت عليه السلام به معبود خويش است. اين رفتار را بايد در نيايش بلند و عاشقانه و دلكش حضرت عليه السلام در عرفات جستجو كرد. نيايشي حكايت گر روحي بلند و تشنه ي ديدار معشوق؛ دعاي عرفه، بيانگر روحي است كه در قفس تن و عالم خاكي بي قراري مي كند و منتظر لحظه اي است كه بهانه اي بيابد و خود را از اين زندان به گلستان شهود و ديدار برساند. طولاني بودن اين نيايش، حكايت از انس روح و رواني دارد كه از سخن گفتن با معبود هيچ گاه خسته و ملول نمي گردد.

اين نيايش همان زير ساخت پنهان رفتار عاشورائيان است. آنچه در وهله نخست به چشم نمي آيد. لذا عاشورا را نبايد در تفسيرهاي محدود و بسته ي اجتماعي محدود كرد. به نظر مي رسد يكي

( صفحه 203)

از باشكوه ترين، حماسي ترين، عاشقانه ترين و عرفاني ترين فقره هاي اين دعاي روح نواز، فقره اي باشد كه امام عليه اسلام در عباراتي حماسي و شور آفرين خطاب به خداوند، گفتگويي لطيف و عاشقانه سر مي دهد. اين فقرات كه در يك سو خداوند مخاطب است و در سويي ديگر روح

بي تاب امام عليه السلام متكلم آن چنين مي باشد:

يا مولاي،

أنت الذي مننت، تويي كه احسانم فرمودي،

أنت الذي أنعمت، تويي كه انعامم كردي،

أنت الذي أحسنت، تويي كه نيكو نمودي،

أنت الذي أجملت، تويي كه كرامت نمودي،

أنت الذي أفضلت، تويي كه فضل نمودي،

أنت الذي اكملت، تويي كه نعمتهايت را كامل نمودي،

أنت الذي رزقت، تويي كه روزي ام دادي،

أنت الذي وفقت، تويي كه توفيقم بخشيدي،

أنت الذي أعطيت، تويي كه به من بخشيدي،

أنت الذي أغنيت، تويي كه غنايم بخشيدي،

أنت الذي أقنيت، تويي كه سرمايه ام دادي،

أنت الذي آويت، تويي كه پناهم دادي،

أنت الذي كفيت، تويي كه كفايتم نمودي،

أنت الذي هديت، تويي كه هدايتم كردي،

أنت الذي عصمت، تويي كه از لغزشها حفظ كردي،

أنت الذي سترت، تويي كه عيب پوشاندي،

أنت الذي غفرت، تويي كه مورد مغفرتم قرار دادي،

أنت الذي أقلت، تويي كه نتايج گناه را محو ساختي،

أنت الذي مكنت، تويي كه مرا متمكن ساختي،

( صفحه 204)

أنت الذي أعرزت، تويي كه عزتم بخشيدي،

أنت الذي أعنت، تويي كه ياري ام فرمودي،

أنت الذي عضدت، تويي كه كمك كردي،

أنت الذي أيدت، تويي كه تأييدم نمودي،

أنت الذي نصرت، تويي كه ياري ام كردي،

أنت الذي شفيت، تويي كه شفايم بخشيدي،

أنت الذي عافيت، تويي كه سلامتم دادي،

أنت الذي اكرمت، تويي كه اكرامم نمودي.

«تباركت و تعاليت فلك الحمد دائما و لك الشكر و اصبا ابدا»

«تو بلند مرتبه و والايي، ستايش دائمي از آن توست و شكر و سپاس ابدي شايسته ي تو».

اما من،

أنا يا الهي المعترف بذنوبي فاغفرها لي: بارالها، من به گناهانم اعتراف مي كنم، پس بر من ببخشاي.

أنا الذي أسأت، منم كه بدي كردم،

أنا الذي أخطأت، منم كه مرتكب خطا شدم،

أنا الذي هممت، منم كه تصميم گناه گرفتم،

أننا الذي جهلت، منم كه ناداني نمودم،

أنا الذي

غفلت، منم كه دچار غفلت گشتم،

أنان الذي سهوت، منم كه دچار سهو شدم،

أنا الذي اعتمدت، منم كه به خويشتن تكيه كردم،

أنا الذي تعمدت، منم كه تعمد در گناه داشتم،

أنا الذي وعدت، منم كه وعده كردم،

أناالذي اخلفت، منم كه خلف وعده نمودم،

أنا الذي نكثت، منم كه پيمان شكستم،

أنا الذي أقررت، منم كه اقرار مي كنم،

( صفحه 205)

أنا الذي اعترفت بنعمتك علي و عندي: منم كه به نعمت تو اعتراف مي كنم

و أبوء بذنوبي، باز به گناه باز مي گردم،

فاغفرها لي يا من لا تضره ذنوب عباده و هو الغني عن طاعتهم و الموفق من عمل صالحا منهم بمعونته و رحمته.

بر من ببخش اي خداوندي كه گناهان بندگانش ضرري به او نمي زند و اوست خداوندي كه از اطاعت بندگان بي نياز و توفيق دهنده ي هر كسي كه عمل صالح انجام دهد به ياري و رحمت او.

اين چنين است كه اين روح عاشق با خداي خود راز و نياز مي كند؛ اين روح عاشق بي قرار همان است كه پس از تقديم عزيزانش رو به آسمان مي فرمايد: الهي رضا بقضائك، تسليما لامرك.

بنابراين، عاشورا در عرصه ي فردي، عرفان وعشق و اشتياق در عرصه ي جمعي مبارزه ي با ستم را در خود جمع كرده است. اميد است كه از رهروان آن بزرگ مرد عرصه ي عشق و رشادت باشيم.

در پايان از مسؤولان و كاركنان محترم انتشارات آستان قدس رضوي (شركت به نشر) كه به طبع اين اثر همت گماشتند، همچنين از دوست صاحب فضيلت و مترجم توانمند جناب آقاي آژير سپاسگزارم كه در ترجمه ي اشعار متن ياري ام نموده اند.

سيد حسين سيدي

عاشوراي 23 - 1424 / اسفند / 1381 - مشهد مقدس

( صفحه 207)

فرجام سخن

فرجام سخن

آن چه كه ما

در پي آنيم و در مرحله ي كنوني و انقلابي مان ضرورت دارد، انسان گرايي در تاريخ است كه با زندگي و آرمانهاي آدمي در ارتباط است و آماده سازي آن براي تركيب با وجود بشري در يك ساختار به هم پيوسته و متكامل مي باشد و تنها يك بازتاب بيهوده از زندگي انساني پيشين نيست.

مورخان عرب عادتا به تاريخ فردي پادشاهان و رهبران توجه دارند و در سطح گسترده اي به ثبت جنگها و پيروزيهاي شان و مجالس لهو و لعب شان مي پردازند و به جنبه ي اجتماعي زندگي اسلامي- كه با زندگي امت در ارتباط است - توجهي هر چند ضعيف هم نمي نمايند.

لذا تاريخ براي ما - در رابطه با توده ي مردم - تنها بازتاب گذشته است كه در تكوين شخصيت انساني سهمي ندارد. تنها سهم آن در برانگيختن شور و حماسه و گاهي هم غرور ويرانگر است. هرگز در تكوين شخصيت انساني درست و متكامل كه مبتني بر اصول اصيل انساني است، سهمي ندارد و محور تمركز (يعني انسان را) در هنگام پيش آمدن امتحاني دشوار كه تنها انسان مي تواند از آن عبور نمايد، از دست نمي دهد.

وضع كنوني ما بر ما چنين حكم مي كند كه تاريخ را به صورت تاريخ انساني بررسي نماييم؛ بررسي اي كه عامل تحول بخش در رابطه با موقعيت ما نسبت به زندگي و هستي باشد.

( صفحه 208)

امت اسلامي اكنون اين مرحله بسيار حساس و خطرناك را در طي تاريخ مبارزه ي طولاني اش طي مي كند.

پيروزيهايي ارزشمند به تحقق رسيد كه حفظ آنها لازم است در عين حال بايد به تحقق پيروزيهاي تازه اي بينديشد. اين مرحله از اهميت مهمي برخوردار است؛ چون وقتي به پيروزيهاي تحقق يافته خرسند گردد

و از تلاش در پي تحقق ديگر پيروزيها سستي نمايد، دچار خطر از دست دادن اين پيروزيها مي گردد. لذا اين امت بايد از طريق شكستن سستي و سازش از خود حمايت نمايد. نبايد از خود راضي گردد. اين تنها راه است.

از طرفي وقتي عزم بر رفتن گرفت، دچار سستي نگردد؛ چون بيم آن مي رود كه در مسير تكامل منحرف گردد، اگر در اعماق وجودش محوري كه بتوان بر آن تكيه كند، محوري ناشي از شخصيت تاريخي و هويت اعتقادي اش نباشد.

آن چه كه امت را از انحراف و كژي در مسير تكامل حفظ مي كند، آگاهي از تاريخش سپس از پاكسازي آن مي باشد. تاريخ او هم تاريخ ملتهاست؛ نه تاريخ جنگهاي حاكمان و پيروزيهاي آنها و مجالس عيش و عشرت شان؛ بلكه تاريخ انقلابها و قيامها عليه حاكمان آن است. قيام ملتها، نمايانگر روحيه، مبارزه و ايمان آنهاست. اما حاكماني كه بر آنها شوريده اند، از آنها نيستند، چون اگر از آنها بودند نبايد بر آنها مي شوريدند و يا اگر از آنها بوده اند، بايد رنج و عذاب آنها را حس مي كردند و با اقدامات شان عوامل قيام آنها را نمي آفريدند.

تاريخ انقلابها، همان تاريخ ملتهاست.

براي اين كه اين ملتها در آگاهي و هوشياري دائمي باشند تا از پيروزيهاي شان فريفته نگردند و براي اين كه هميشه نسبت به اقدام تكاملي شان آگاه باشند، بايد در قيام و انقلاب هميشگي عليه دشمنان خارجي و داخلي به سر برند تا پيروزيها را حفظ كنند و عليه خود نيز هميشه در حالت انقلاب باشند به نقد خويش بپردازند و مواضع خود را به دقت تحليل نمايند تا دچار انحراف نگردند. براي اين كه در انقلاب هميشگي

به سر برند و اوضاع خود را از درون و بيرون تصحيح نمايند، بايد از تاريخ خود و تاريخ انقلابها آگاه كردند.

در اين تاريخ، اساس تاريخي شخصيت اعتقادي و مبارزاتي اش را مي يابد. شخصيت اعتقادي اش آن را از انحراف و كژي حفظ مي نمايد و شخصيت مبارزاتي اش آن را از سستي

( صفحه 209)

و بي عملي.

مورخان پيشين در نگارش تاريخ انقلابها كوتاهي كرده و يا آن را تحريف نموده اند، چون آنها - به الهام از خود يا حاكمان شان - اين انقلابها را جنبشهايي عليه حاكميت شرعي مي دانستند. اما اكنون، اين وضع بايد اصلاح گردد. اين تاريخ انقلابي بايد براي امت ما دوباره و صحيح نگاشته شود. بايد از شكنجه، ظلم و محروميتي كه آدميان را به انقلاب و مرگ براي اعتراض به وضع شان وا مي داشت، پرده برداشته شود. بايد از شخصيت تاريخي اين امت و تكيه گاه اعتقادي و انقلابي اش در طول تاريخ پرده برداشته شود. بايد از خصلتهاي والاي قيام كنندگان كه هميشه آنها را حفظ مي كرد تا به راهزنان يا خون ريزان بي هدف و بي مسؤوليت بدل نشوند، پرده برداشته شود.

تاريخ انقلابي امت ما، تاريخ درخشاني است؛ قيامهايي كه اين امت در طول تاريخ انجام داد هميشه بيانگر آزادگي اين امت و انسانيت آن و انگيزه بالاي آن براي زندگي بهره مند از حقوق انساني اش مي باشند.

قيام حسين (ع) در كربلا در بلنداي اين تاريخ است. سرآمد اين تاريخ انقلابي است. نخستين قيامي كه مردمان را بسيج كرده و آنها را به راه خونين و هميشگي واداشت؛ بعد از آن كه روحيه انقلابي شان را به واسطه ي سياست امويان از دست داده بودند، قيام آن حضرت بود.

اين انقلاب، با صلابت ترين انقلاب

در نبرد خونين در حركت به سوي پيروزي بود؛ بر قيام كنندگان اين انقلاب بهترين زندگي عرضه شد ولي آنان اين زندگي را كه به واسطه ي آن در برابر ظلم و ستم مردم سكوت كنند، نپذيرفتند.

انقلابي كه قهرمانانش سخت ترين آزمون تاريخ را پس دادند. سست نشدند. علي رغم همه ي مسائل تا لحظه اي كه عمل بزرگ شان آنها را در راه اصول بر حق شان به شهادت رسانده بود، پرشور و انقلابي ماندند.

اين قيام، ارجمندترين قيامي بود كه گروهي از مردم به آن دست يازيدند؛ انقلاب كنندگان در پي غنايم شخصي نبوده اند بلكه هدف از انقلاب شان رهايي جامعه شان ازدست ستمرگاني بوده است كه آنها را عذاب مي نمودند و جرعه هاي تلخ ستم را به آنها مي نوشانيدند.

( صفحه 210)

لذاست كه اين انقلاب، اهميت تاريخي و تكاملي دارد. الگو ونمونه اي است قابل پيروي و الگوي كامل كه بايد از آن الهام گرفت.

با توجه به اين بايد از جانب ارزيابان سخت مورد توجه قرار گيرد و بر آنها - به عنوان قدرت تحول ساز و رهبر در ميان امت - توجه جدي به اين انقلاب با شرح و تفسير نقشي كه در تغذيه ي روح انقلابي و كشف مسائل اخلاقي آن و جايگزين شدن در جايگاه شايسته اش از تاريخ انقلاب مان، توجه جدي نمايند.

ابزار بيان نوين، امكانات فراواني را براي به كارگيري تاريخ انقلابي مان در تحول بخشي جامعه مان و ابراز شخصيت تاريخي اش مهيا مي سازد تا بر تمركز بخشي نبرد نوين بر مباني تاريخي - اعتقادي حركت انقلابي بزرگش در طول تاريخ به عمل بپردازد.

31- اربعين حسيني (پژوهشي در بازگشت اهل بيت عليهم السلام از شام به كربلا)

مشخصات كتاب

سرشناسه: پوراميني محمدامين - 1341

عنوان و نام پديدآور: اربعين حسيني پژوهشي در بازگشت اهل بيت عليهم السلام از شام به كربلا/ محمدامين

پوراميني با مقدمه معرفت

مشخصات نشر: قم حسين ع ، 1382.

مشخصات ظاهري: ص 124

شابك: 964-06-2680-5 6500ريال ؛ 964-06-2680-5 6500ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: پشت جلد به انگليسي Mohammad Amin poor amini. Hussein fortieth .

يادداشت: كتابنامه ص [117] - 121؛ همچنين به صورت زيرنويس

عنوان ديگر: تحقيقي پيرامون بازگشت اهل بيت عليهم السلام از شام به كربلا

موضوع: حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- اربعين

موضوع: حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- احاديث

موضوع: واقعه كربلا، ق 61

رده بندي كنگره: BP41/4 /پ 86‮الف 4

رده بندي ديويي: 297/953

شماره كتابشناسي ملي: م 81-49652

مقدمه آيت الله معرفت

مقدمه آيت الله معرفت

بسمه تعالي

اربعين حسيني يكي از پربحث ترين واقعه ي طف است، كه از جوانب مختلف مورد تحقيق و بررسي محققان قرار گرفته و تاكنون آثار و دست آوردهاي گران بهايي در اين زمينه ارائه گرديده است و با حركت زمان پژوهشهاي ارزنده تر و جامع و كامل تري بهره ي جامعه ي پژوهشگران سخت كوش مي گردد و از جمله ي اين تحقيقات ارزنده، تحقيقي است كه محقق فاضل و نستوه جناب عمدة الأعزة آقاي محمد امين پوراميني از فضلاي بنام حوزه ي علميه ي قم انجام داده، و جدا قابل استفاده و بهره مندي حقيقت جويان قرار گرفته و در طليعه ي تحقيقات ديگر ايشان مورد توجه مي باشد.

وفقه الله لمرضاته و ايده بروحه، آمين.

قم - محمد هادي معرفت

15 محرم 1424 ه

(صفحه 11)

پيشگفتار

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم

نهضت حسيني از زواياي گوناگون قابل بررسي است، بررسي شرايط سياسي اجتماعي آن روز و موشكافي جريانات بستر ساز قيام، نقش آفريني بي نظير سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام، وفاداري ياران، نقش اهل بيت پس از شهادت، تأثيرگذاري امام زين العابدين عليه السلام و زينب كبري عليهاالسلام در تداوم نهضت، الگو گشتن آن در راستاي حركت تاريخ و ده ها موضوع ديگر ذهن كاوشگران و انديشه ي پژوهشگران را به خود مشغول ساخته واز ديرباز تاكنون هر يك به فراخور ظرفيت و استعداد و درك و برداشت خود مطالبي را گردآوري كرده و برخي به تحليل مسائل پرداخته اند.

از قرن اول تاكنون، ده ها تن از دانشمندان و مورخان، با نگارش كتاب مقتل الامام الحسين عليه السلام و يا در ضمن بحثهاي تاريخي خود، فاجعه ي فراموش نشدني كربلا را آورده و به ذكر وقايع آن برآمده اند.

مسئله ي بازگشت اهل بيت عليهم السلام و از آن جا به مدينه، يكي از

(صفحه

12)

مسائل مهم تاريخ نهضت حسيني است و چون برخي مشكلات تاريخي به همراه دارد، هر سال به هنگامه ي ماه صفر و تجديد خاطره و ياد حضرت سيدالشهدا عليه السلام در روز اربعين، بر سر زبانها مي افتد و عده اي به چگونگي آن و برخي به نفي و اثبات آن مي پردازند و عده اي ساكت و بي نظر از كنار آن مي گذرند. از آن جايي كه اين رويداد بسيار پراهميت است و عده اي از بزرگان درباره ي آن قلم زده اند، لذا ما را به نقد و بررسي نظرات و نگارش مطالبي پيرامون اين مهم واداشت، اميدوارم كه از نقطه نظرات صاحبنظران و انتقادات ايشان بهره مند شوم.

محمد امين پوراميني

29 / صفر المظفر 1423

برابر با 12 ارديبهشت ماه 1381

(صفحه 15)

شوق لقا

شوق لقا

زيارت مرقد پاك قبر امام حسين عليه السلام داراي جايگاهي بلند و بسيار رفيع و از خصوصيات منحصر به فردي برخوردار است. در اين بخش با بهره گيري از روايات، به زواياي گوناگون اين بحث خواهيم پرداخت.

اهميت فراوان

اهميت فراوان

- امام رضا عليه السلام فرمود:

من زار قبر أبي عبدالله عليه السلام بشط الفرات، كان كمن زار الله فوق عرشه؛

كسي كه به زيارت قبر اباعبدالله در كنار فرات رود، همانند كسي است كه به زيارت خدا بر عرش او رفته است. (1) .

- از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

من أتي قبر الحسين عليه السلام عارفا بحقه كتبه الله في أعلي عليين؛

كسي كه به زيارت قبر حسين رود، در حالي كه عارف به حق او

(صفحه 16)

باشد، خداوند او را در بالاترين و والاترين جايگاهها قرار خواهد داد. (2) .

- امام صادق عليه السلام فرمود:

زيارة الحسين بن علي عليه السلام واجبة علي كل من يقر للحسين بالإمامة من الله عزوجل؛

زيارت حسين بن علي عليه السلام بر هر كسي كه اقرار به امامت او از جانب خداوند متعال دارد، واجب است. (3) .

- امام صادق عليه السلام به ام سعيد احمسية فرمود:

يا أم سعيد، تزورين قبر الحسين؟ قالت: قلت: نعم، فقال لي: زوريه، فإن زيارة قبر الحسين واجبة علي الرجال و النساء؛

اي ام سعيد، آيا قبر حسين را زيارت مي كني؟ گفت: آري، فرمود: آري آن را زيارت كن، كه زيارت قبر حسين بر هر مرد و زني واجب است. (4) .

(1) المناقب، ج 4، ص 128.

(2) كامل الزيارات، ص 148، ح 6.

(3) الارشاد، ج 2، ص 133.

(4) كامل الزيارات، ص 122، ح 3.

استحباب زيارت در هر حال

استحباب زيارت در هر حال

با آن كه خوف ضرر و احتمال آن، رافع بسياري از احكام است، ولي در زيارت سيدالشهدا عليه السلام خصوصيتي است كه احتمال ضرر، رافع استحباب زيارت نيست و حتي برخي از روايات، در اين گونه موارد احتمال ضرر و غلبه ي ترس بر دلها، مردم را

بدين كار ترغيب نموده اند.

ابن بكير مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من با ترس از

(صفحه 17)

نيروهاي حكومت و خبرچينان و نيروهاي نظامي دشمن به زيارت قبر پدر شما مشرف مي شوم. حضرت فرمود:

يابن بكير، أما تحب أن يراك الله فينا خائفا، أما تعلم أنه من خاف لخوفنا أظله الله في ظل عرشه، و كان محدثه الحسين عليه السلام تحت عرشه...؛

اي پسر بكير! آيا دوست نداري كه خدا تو را در راه ما ترسان ببيند؟ آيا نمي داني كه هر كس به خاطر ما به ترس افتد، خداوند او را در زير سايه ي عرش پناه دهد و هم سخن با او در زير عرش حسين عليه السلام خواهد بود؟... (1) .

محمد بن مسلم مي گويد: امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود:

هل تأتي قبر الحسين؟! قلت: نعم، علي خوف و وجل. فقال: ما كان من هذا أشد، فالثواب فيه علي قدر الخوف، و من خاف في إتيانه أمن الله روعته يوم القيامة...؛

آيا به زيارت قبر حسين مي روي؟ گفتم: بلي، با ترس و لرز! فرمود: ميزان ثواب به اندازه ي ميزان ترس است و هر كس كه با ترس به زيارت قبر او رود، خداوند ترس او را در روز قيامت خواهد ريخت و در پناه الاهي قرار گرفته و آمرزيده خواهد شد.... (2) .

شواهد تاريخي نشان مي دهد كه چه اندازه شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام در راه زيارت سيدالشهدا عليه السلام از خود رشادت و جانبازي نشان

(صفحه 18)

دادند و حتي براي توفيق زيارت، اعضا و جوارح خود را تقديم نمودند.

(صفحه 21)

(1) كامل الزيارات، ص 126، ح 2.

(2) همان، ص 127، ح 5.

نخستين زائر امام حسين كيست؟

نخستين زائر امام حسين كيست؟

ابن نما حلي، از ابن عايشه روايت

مي كند كه سليمان بن قته ي عدوي، سه روز پس از شهادت امام حسين عليه السلام از كربلا عبور كرد و چون نگاهش بر جاي قتلگاه ايشان افتاد، تكيه بر اسب عربي خود نمود واين ابيات را سرود:

مررت علي أبيات آل محمد

فلم أرها أمثالها يوم حلت

ألم تر أن الشمس أضحت مريضة

لفقد الحسين و البلاد اقشعرت

و كانوا رجاءا ثم أضحوا رزية

لقد عظمت تلك الرزايا و جلت

و تسألنا قيس فنعطي فقرها

و تقتلنا قيس اذا النعل زلت

و عند غني قطرة من دماءنا

سنطلبهم يوم بها حيث حلت

فلا يبعد الله الديار و أهلها

و ان أصبحت منهم برغم تخلت

فان قتيل الطف من آل هاشم

أذل رقاب المسلمين فذلت

و قد أعولت تبكي النساء لفقده

و أنجمنا ناحت عليه و صلت (1) .

ممكن است كسي بگويد كه بنابر اين روايت، نخستين زائر را بايد

(صفحه 22)

سليمان بن قتة دانست؛ ولي اين سخن با توجه به مطالب زير، قابل پذيرش نيست:

1. تاكنون كسي او را به اين عنوان نشناخته و نشناسانده است.

2. نقل با اين خصوصيت را تنها ابن نما نقل كرده است؛ در حالي كه برخي تاريخ نويسان، به ذكر مرثيه و اشعار او در كربلا بسنده نموده اند، بدون آن كه زمان آن را معين سازند (2) و بيشتر ايشان تنها ابيات او را نقل كرده اند، بدون آن كه به مكان و زمان آن تصريح نمايند. (3) .

3. اين روايت، ناظر به عبور سليمان از كربلاست و اين با عنوان زيارت فرق مي كند؛ چون عبارتي كه ابن نما آورده اين است:

مر سليمان بن قتة العدوي مولي بني تميم بكربلاء بعد قتل الحسين عليه السلام بثلاث، فنظر الي مصارعهم، فاتكأ علي فرس له عربية، و أنشأ...؛

سليمان بن

قته ي عدوي پس از گذشت سه روز از شهادت حسين عليه السلام از كربلا گذشت و به جايگاه شهادتشان نگاه افكند و درحالي كه به اسب عربي خود تكيه نموده بود، چنين سرود... (4) .

و عبور از آن مكان مقدس اعم از آن است كه به قصد زيارت باشد يا نباشد و اين غير از عمل كسي است كه به قصد زيارت قبر آن حضرت، رنج

(صفحه 23)

سفر را بر خود هموار سازد و عواقب اين كار را به جان بخرد.

با توجه به اين مطلب، حال عبيدالله بن حر جعفي نيز روشن مي شود، او كه دعوت شخص امام حسين عليه السلام را براي ياري رساني نپذيرفته بود و به گمان خود با زرنگي توانسته بود رعايت بي طرفي را نموده و از حضور در لشكر ابن زياد نيز سرباز زند، پس از واقعه ي جانگداز كربلا، هنگامي كه از سوي ابن زياد بازخواست شد، بر جان خود ترسيد و از كوفه فرار كرد و به كربلا آمد و با نهايت پشيماني از ياري نرساندن به فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله اشعاري را سرود. (5) ولي باز نمي توان عنوان شريف «زائر» را بر او منطبق ساخت. افزون بر آن زمان حضور او را در كربلا دقيقا نمي دانيم.

«زيارت» قبر حسين عليه السلام تنها پس از دفن جسد مطهر است، نه پيش از آن. و با اين بيان، بني أسد را كه توفيق دفن اجساد مطهر را يافتند، نمي توان داخل در عنوان فوق دانست.

(صفحه 24)

با توجه به اين مطالب، بايد جابر بن عبدالله انصاري را نخستين كسي دانست كه شرافت كسب اين عنوان را پيدا نموده است؛ چون او كسي است كه به قصد

زيارت قبر سالار شهيدان، أباعبدالله الحسين عليه السلام، با توجه به كهولت سني خود و با در نظر گرفتن شرايط بسيار سخت سياسي روز، از مدينه به كربلا آمد؛ چنان كه بسياري از بزرگان به اين مطلب تصريح نموده اند.

شيخ مفيد مي فرمايد:

و في اليوم العشرين منه - صفر -... هو اليوم الذي ورد فيه جابر بن عبدالله الأنصاري صاحب رسول الله صلي الله عليه و آله و رضي الله تعالي عنه من المدينة الي كربلاء، لزيارة قبر سيدنا أبي عبدالله عليه السلام، فكان أول من زاره من الناس؛

بيستم ماه صفر، روزي است كه جابر بن عبدالله انصاري، يار رسول خدا صلي الله عليه و آله، به قصد زيارت قبر حضرت أباعبدالله عليه السلام، از مدينه به كربلا رفت و او نخستين كسي است كه به زيارت قبر آن حضرت شتافت. (6) .

و اين مطلب را بسياري از عالمان و دانشمندان نقل كرده اند. شيخ طوسي (7) ، علامه ي حلي (8) ، شيخ رضي الدين علي بن يوسف بن مطهر حلي (9) ، شيخ كفعمي (10) ، علامه ي مجلسي (11) محدث نوري از جمله ي اين دانشمندان اند.

(صفحه 25)

>بررسي شخصيت جابر بن عبدالله الانصاري

>بررسي شخصيت عطية بن سعد عوفي

>نخستين زيارت

(1) مثير الأحزان، ص 110؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 293.

(2) تذكرة الخواص، ص 272؛ اللهوف، ص 233؛ ينابيع المودة، ج 3، ص 100.

(3) الطبقات الكبري، (ترجمة الامام الحسين عليه السلام من القسم غير المطبوع)، ص 92؛ مقاتل الطالبيين، ص 121، أنساب الأشراف، ج 3، ص 420؛ المناقب، ج 4، ص 117؛ مروج الذهب، ج 3، ص 64؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 447؛ سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 318؛ الاستيعاب، ج 1، ص 379؛

تهذيب ابن عساكر، ج 4، ص 345؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 213؛ جواهر العقدين، ج 2، ص 33.

(4) مثير الأحزان، ص 110.

(5) سبط ابن جوزي در تذكرة الخواص، ص 270 اشعار وي را اين گونه آورده است:

يقول أمير غادر أي غادر

ألا كنت قاتلت الشهيد بن فاطمة

ونفسي علي خذلانه و اعتزاله

و بيعة هذا الناكث العهد لائمة

فياندمي ألا أكون نصرته

ألا كل نفس لا تسدد نائمة

و اني علي أن لم أكن من حماته

لذو حسرة ما ان تفارق لازمة

سقي الله أرواح الذين تآزروا

علي نصره سقيا من الغيث دائمة

وقفت علي أطلالهم و محالهم

فكاد الحشي ينفض و العين ساجمة

لعمري لقد كانوا سراعا الي الوغي

مصاليت في الهيجا حماة خضارمة

فان يقتلوا في كل نفس بقية

علي الأرض قد أضحت لذلك واجمة

و ما أن رأي الراؤن أفضل منهم

لدي الموت سادات و زهر قماقمة

أيقتلهم ظلما و يرجوا ودادنا

فدع خطة ليست لنا بملائمة

لعمري لقد ارغمتمونا بقتلهم

فكم ناقم منا عليكم و ناقمة

أهم مرارا أن أسير بجحفل

الي فئة زاعت عن الحق ظالمة

فكفوا و الا زرتكم في كتايب

أشد عليكم من زحوف الديالمة.

(6) مسار الشيعة، ص 46.

(7) مصباح المتهجد، ص 730.

(8) منهاج الصلاح، بنابر نقل لؤلؤ و مرجان، ص 147.

(9) العدد القوية، ص 219، ص 11؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 195.

(10) مصباح كفعمي، ص 489.

(11) بحارالأنوار، ج 101، ص 334.

بررسي شخصيت جابر بن عبدالله الانصاري

بررسي شخصيت جابر بن عبدالله الانصاري

جابر بن عبدالله، از شخصيتهاي بسيار برجسته و محترم دنياي اسلام است كه از موضع گيريهاي بسيار خوب فكري و سياسي برخوردار بوده است.

كشي، چنين روايت كرده است:

او از پيشتازان گرد آمده اطراف وجود اميرمؤمنان عليه السلام (1) و جزء گروه هفتاد نفر (2) و آخرين كس باقي مانده از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه

و آله و از پيروان اهل بيت عليهم السلام بود. او در حالي كه عمامه ي سياهي بر سر داشت، در مسجد مي نشست و صدا مي زد: اي باقر العلم! (3) و در حالي كه تكيه بر عصايش زده بود، در كوچه هاي مدينه مي گشت و مي گفت: علي خير البشر؛ علي برترين بشر است. (4) و چون پيرمرد شده بود، حجاج كاري به او نداشت. (5) .

محدث نوري مي گويد:

او از پيشتازان گرد آمده ي اطراف وجود اميرمؤمنان علي عليه السلام و حامل سلام پيامبر صلي الله عليه و آله براي امام باقر عليه السلام و نخستين زائر قبر أباعبدالله الحسين عليه السلام و روايتگر خبر لوح (دربردارنده ي نص خداوند بر امامت امامان) بود و او تنها صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله بود كه آن لوح را نزد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام ديده بود. او داراي مناقبي

(صفحه 26)

ديگر و فضايلي بي شمار بود.» (6) .

محدث قمي مي گويد:

او صحابي و يار جليل القدر پيامبر بود و پيوستگي او به اهل بيت عليهم السلام و جلالت او، مشهورتر از آن است كه ذكر شود. وي به سال 78 از دنيا رفت و رواياتي كه دلالت بر فضل او نمايد، بسيار است... از أسدالغابة منقول است كه او هجده جنگ را در ركاب پيامبر صلي الله عليه و آله، وجنگ صفين را در ركاب امير مؤمنان علي عليه السلام حاضر شد و در آخر عمر كور گرديد.... (7) .

آيت الله خويي مي نويسد:

او جنگ بدر (8) و هجده غزوه را همراه پيامبر صلي الله عليه و آله حاضر شد و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از بهترين ياران اميرمؤمنان و از جمله شرطة الخميس بود. وي از

ياران امام حسن و امام حسين و امام سجاد و امام باقر عليهم السلام و جليل القدر بود... كليني با

(صفحه 27)

سند صحيح خود از امام باقر عليه السلام اين سخن را درباره ي وي روايت كرده است: هيچ گاه جابر دروغ نگفته است. (9) .

در اين جا برخي فضايل و برجستگيهاي زندگي جابر بن عبدالله انصاري را برمي شماريم (10):

- او و پدرش هر دو از ياران رسول خدا بودند. (11) وي از اهل بيت رضوان، و از شاهدان شب دوم عقبه، و از حاضران در جنگ خندق و بيعت شجره بوده است. (12) . در جريان عقبه، او كه كودكي بيش نبود، همراه پدر در جمله ي هفتاد تني بود كه در آن جا با رسول خدا صلي الله عليه و آله بيعت نمودند. (13) .

- او كهنسالي است كه از ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين و امام باقر عليهم السلام شمرده مي شود (14) و به هنگام مرگ حدود 90 سال داشت. (15) .

- او از راوياني است كه عده ي زيادي از وي نقل حديث نموده اند. برخي احاديث وي را تا 1540 روايت شمرده اند (16) و از اين رو، از وي به عنوان كسي ياد مي كنند كه از جمله مكثرين در حديث و حافظان سنن بوده

(صفحه 28)

است. (17) .

- ابن عقده وي را منقطع به اهل بيت عليهم السلام معرفي نموده (18) و برقي او را از اصفيا مي داند. (19) .

- برجستگي علمي وي به حدي است كه ذهبي او را فقيه و مفتي مدينه در زمان خود معرفي نموده (20) و مرحوم سيد امين، وي را از اجلاي

مفسران مي داند. (21) .

(1) اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 38، ح 78.

(2) همان، ج 1، ص 41، ح 87.

(3) همان، ج 1، ص 41، ح 88.

(4) همان، ج 1، ص 44، ح 93.

(5) همان، ج 2، ص 124، ح 195.

(6) مستدرك الوسائل، ج 3، ص 580 (الفائدة الخامسة من الخاتمة)، ترجمه ي جابر؛ سفينة البحار، ج 1، ص 141.

(7) سفينة البحار، ج 1، ص 141 - 140.

(8) عبدالله بن عماره بن قدح روايت كرده است كه جابر تمامي مشاهد را جز جنگ بدر حاضر گرديده است (ر. ك: تهذيب الكمال، ج 4، ص 448)، ولي اين مسئله مورد اختلاف است، ابن اثير تصريح مي كند كه برخي مي گويند كه وي در بدر نيز حاضر بوده است (ر. ك: اسد الغابة، ج 1، ص 257)، و برخي روايات دركتابهاي فريقين بر اين مطلب دلالت دارد، از جمله شيخ طوسي به نقل از حضرت امام باقر عليه السلام درباره جابر نقل مي كند كه: «او بدري، احدي، شجري... بوده است» (ر. ك: سفينة البحار، ج 1، ص 534) و بخاري نيز از جابر روايت كرده است كه در روز بدر براي اصحاب آب مي رسانده است (ر. ك: تاريخ البخاري، ج 2، ص 207، ح 2208)،و كلبي نيز تصريح به حضور وي در جنگ بدر دارد (ر. ك: اعيان الشيعة، ج 4، ص 46).

(9) معجم رجال الحديث، ج 4، ص 330، ش 2026؛ المفيد من معجم رجال الحديث، ص 100.

(10) تفصيل آن را در كتاب ما بعد شهادة الحسين عليه السلام اثر نگارنده مطالعه فرماييد.

(11) تهذيب الكمال، ج 4، ص 443.

(12) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 336.

(13) كتاب الثقات، ج 3،

ص 51؛ المعجم الكبير، ج 2، ص 180، ح 1730 و 1731؛ مختصر تاريخ دمشق، ج 5، ص 375.

(14) اعيان الشيعة، ج 4، ص 46.

(15) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 337.

(16) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 339.

(17) اسد الغابة، ج 1، ص 257.

(18) تنقيح المقال، ج 1، ص 199.

(19) اعيان الشيعة، ج 4، ص 46.

(20) سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 336.

(21) اعيان الشيعة، ج 4، ص 336

بررسي شخصيت عطية بن سعد عوفي

بررسي شخصيت عطية بن سعد عوفي

ابوحسن، عطية بن سعد بن جناده ي عوفي، از دانشمندان بنام اسلامي و از مفسران قرآن كريم، شخصيتي است كه توفيق همراهي جابر را در زيارت قبر أباعبدالله الحسين عليه السلام يافته است و مي توان او را دومين زائر آن حضرت دانست.

مرحوم محدث قمي مي فرمايد:

«عطيه ي عوفي يكي از مردان علم و حديث است كه اعمش و ديگران از وي روايت نقل نموده اند و از او روايات زيادي در فضيلت اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است.» (1) .

برخي از فضايل اين شخصيت بزرگ عبارت است از:

-انتخاب نام وي توسط اميرمؤمنان عليه السلام؛ هنگامي كه وي ولادت يافت،

(صفحه 29)

پدرش به آن حضرت گفت: پسري از من به دنيا آمده است، نامي بر او بگذار. آن حضرت فرمود: هذا عطية الله؛ او داده ي خداوند است. از اين روي او را «عطية» نام نهادند.

- توفيق زيارت قبر سيدالشهدا عليه السلام همراه جابر بن عبدالله انصاري.

- پس از خروج ابن اشعث و فرار عطيه به فارس، حجاج به محمد بن قاسم ثقفي نوشت كه عطيه را فراخوان. اگر او علي بن ابي طالب را لعن كرد كه هيچ، وگرنه به او چهارصد ضربه شلاق بزن و موي سر و ريش او

را بزن. عطيه پس از احضار، از انجام اين كار سر باز زد و ضربات شلاق و تحمل اهانت را در ولاي مولاي خود به جان خريد.

- او داراي تفسير قرآن در پنج جزء بود. اين سخن از اوست: «من قرآن را سه بار با ديد تفسيري و هفتاد بار با نگاه قرائتي بر ابن عباس عرضه داشتم.» (2) .

(1) سفينة البحار، ج 2، ص 205 (ماده ي عطا).

(2) سفينة البحار، ج 2، ص 205، (ماده ي عطا).

نخستين زيارت

نخستين زيارت

شيخ ابوجعفر محمد بن ابي القاسم محمد بن علي طبري به سندش از عطيه ي عوفي نقل مي كند:

همراه جابر بن عبدالله انصاري به قصد زيارت قبر حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام بيرون آمديم. هنگامي كه به كربلا وارد شديم، جابر خود را به كنار فرات رساند و غسل كرد. لنگ به كمر بسته و حوله را بر دوش انداخت و خود را خوشبو ساخت. هر گامي كه برمي داشت ذكر خدا مي گفت، تا آن گاه كه نزديك

(صفحه 30)

قبر رسيد. به من گفت: دستانم را بر قبر او بگذار. چنان كردم. خود را بر قبر مطهر انداخت و بي هوش افتاد. قدري آب بر او پاشيدم. وقتي كه به هوش آمد، سه بار گفت: «يا حسين!»، سپس گفت: حبيب لا يجيب احبيبه؛ آيا دوست پاسخ دوستش را نمي دهد؟ آن گاه گفت: چگونه پاسخ دهي و حال آن كه رگهاي گردنت بر پشت و شانه ات آويخته و بين بدن و سرت جدايي افتاده است، و پس از آن، آن حضرت را با كلماتي كه نشان از كمال ايمان وي دارد، اين گونه زيارت مي كند:

فأشهد أنك ابن خاتم النبيين، و ابن سيد المؤمنين، و ابن حليف التقوي، و سليل الهدي، و

خامس أصحاب الكساء، و ابن سيد النقباء، و ابن فاطمة سيدة النساء، و ما لك لا تكون هكذا، و قد غذتك كف سيد المرسلين، و ربيت في حجر المتقين، و رضعت من ثدي الايمان، و فطمت بالاسلام، فطبت حيا، و طبت ميتا، غير أن قلوب المؤمنين غير طيبة لفراقك، و لا شاكة في الخيرة لك، فعليك سلام الله و رضوانه، و أشهد أنك مضيت علي ما مضي عليه أخوك يحيي بن زكريا؛

شهادت مي دهم كه تو فرزند خاتم پيامبران و سيد مؤمنان هستي. و تو هم پيمان پرهيزكاري و نتيجه ي هدايت و پنجمين اصحاب كسايي. و تو فرزند سيد نقيبان و زاده ي فاطمه سيده ي بانواني، و چگونه چنان نباشي و حال آن كه دستان سيد مرسلان غذايت داد و در دامن پرهيزكاران پرورش يافتي و از سينه ي ايمان شير خوردي و با اسلام از آن جدا گشتي. پس خوب زيستي و خوب به لقاي الاهي رسيدي، گر چه دلهاي

(صفحه 31)

مؤمنان از فراق تو آرامش نمي گيرد، و هيچ شك و ترديدي را در انتخاب صحيح تو و آنچه كه در آن خير و صلاح توست، به خود راه نمي دهد. پس بر تو سلام و رضوان خدا باد. و گواهي مي دهم كه تو بر همان راهي قرار گرفتي كه برادرت يحيي، فرزند زكريا، بر آن قدم نهاد.

آن گاه نگاهش را به اطراف قبر مطهر دوخت و خطاب به شهيدان گلدشت كربلا گفت:

سلام بر شما اي ارواحي كه در اطراف حسين رحل افكنديد...! شهادت مي دهم كه شما نماز را به پا داشتيد و زكات را پرداختيد و امر به معروف نموديد و نهي از منكر كرديد و با كافران به جنگ برخاستيد و

خدا را بندگي نموديد تا آن كه به حد يقين رسيديد. قسم به آن كسي كه محمد را به پيامبري برانگيخت! كه ما در آنچه كه انجام داديد شريك هستيم.

عطيه مي گويد: به او گفتم: اي جابر! چگونه ما با آنان شريكيم و حال آن كه كاري نكرديم. نه در دشتي فرود آمديم و نه بر كوهي بالا رفتيم و نه جنگيديم و اينان بين سرها و بدنهاشان جدايي افتاد و فرزندانشان يتيم و زنانشان بي سرپرست شدند!؟ جابر گفت: اي عطيه، از حبيب خودم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: «هر كس كه قومي را دوست بدارد، با آنان محشور گردد و هر كس كه كار قومي را دوست بدارد در عملشان شريك گردد.» قسم به كسي كه محمد را به پيامبري برانگيخت كه نيت من و ياران من، با نيت و قصد حسين و يارانش يكي است. مرا

(صفحه 32)

به سمت خانه هاي كوفه ببر... (1) .

اين خبر به خوبي وضعيت جابر را روشن مي سازد. چرا كه از يك طرف ژرفاي شناخت و معرفت وي را نسبت به آل محمد صلي الله عليه و آله روشن و ادب زيارت او را آشكار ساخته، و از سوي ديگر، دشمنان امام حسين عليه السلام را ملحدان و بي دينان معرفي نموده است و به خوبي ميزان تولي و تبري وي را آشكار ساخته است.

سيد بن طاووس چگونگي زيارت جابر را با تفصيلي ديگر به نقل از عطا (2) اين گونه آورده است:

من در روز بيستم ماه صفر با جابر بن عبدالله همراه بودم. هنگامي كه به غاضريه رسيديم، در نهر آب غسل كرد و پيراهن پاكي كه همراه داشت

به تن كرد. پس به من گفت: آيا چيزي از مواد خوشبو كننده همراه داري؟ گفتم: سعد (3) دارم، مقداري از آن را بر سر و تن خود قرار داد و با پاي برهنه به راه افتاد و در برابر سر مبارك حسين عليه السلام ايستاد و سه بار تكبير گفت و بي هوش روي قبر افتاد. هنگامي كه به هوش آمد، شنيدم كه چنين مي گفت:

السلام عليكم يا آل الله السلام عليكم يا صفوة الله، السلام عليكم يا

(صفحه 33)

خيرة الله من خلقه، السلام عليكم يا سادةالسادات، السلام عليكم يا ليوث الغابات، السلام عليكم يا سفينة النجاة، السلام عليك يا أباعبدالله و رحمة الله و بركاته، السلام عليك يا وارث علم الأنبياء، السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله، السلام عليك يا وارث نوح نبي الله، السلام عليك يا وارث ابراهيم خليل الله، السلام عليك يا وارث اسماعيل ذبيح الله، السلام عليك يا وارث موسي كليم الله، السلام عليك يا وارث عيسي روح الله، السلام عليك يا ابن محمد المصطفي، السلام عليك يا ابن علي المرتضي، السلام عليك يا ابن فاطمة الزهراء، السلام عليك يا شهيد بن الشهيد، السلام عليك يا قتيل بن القتيل، السلام عليك يا ولي الله و ابن وليه، السلام عليك يا حجة الله و ابن حجته علي خلقه، أشهد أنك قد أقمت الصلاة، و آتيت الزكاة، و أمرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر، و بررت والديك، و جاهدت عدوك، أشهد أنك تسمع الكلام، و ترد الجواب، و أنك حبيب الله و خليله و نجيبه و صفيه و ابن صفيه، زرتك مشتاقا، فكن لي شفيعا الي الله، يا سيدي، أستشفع الي الله بجدك سيد النبيين، و بأبيك سيد الوصيين، و بأمك

سيدة نساء العالمين، لعن الله قاتليك و ظالميك و شانئيك و مبغضيك من الأولين و الآخرين؛

سلام بر شما اي آل الله. سلام بر شما اي برگزيدگان خدا. سلام بر شما اي كساني كه خداوند ايشان را از ميان خلق خود برگزيد. سلام بر شما اي سروران سرورها. سلام بر شما اي شيران جنگلها. سلام بر شما اي كشتي نجات. سلام بر تو اي اباعبدالله. و رحمت و بركت خداوندي بر تو باد! سلام بر تو اي وارث علم پيامبران. سلام بر تو اي وارث آدم، برگزيده ي خدا. سلام بر

(صفحه 34)

تو اي وارث نوح، پيامبر خدا. سلام بر تو اي وارث ابراهيم، خليل الله. سلام بر تو اي وارث اسماعيل ذبيح الله.سلام بر تو اي وارث موسي، كليم الله. سلام بر تو اي وارث عيسي، روح الله. سلام بر تو اي فرزند محمد مصطفي. سلام بر تو اي فرزند علي مرتضي. سلام بر تو اي فرزند فاطمه ي زهرا. سلام بر تو اي شهيد فرزند شهيد. سلام بر تواي كشته ي فرزند كشته. سلام بر تو اي ولي خدا و فرزند حجت او بر خلقش. گواهي مي دهم كه تو نماز را به پا داشتي و زكات را پرداختي و امر به معروف و نهي از منكر نمودي و به پدر و مادرت نيكي روا داشتي و تو با دشمنت به جهاد برخاستي. شهادت مي دهم كه تو سخن من را مي شنوي و پاسخ من را مي دهي و تو حبيب و دوست و نجيب و برگزيده ي خداوند و فرزند برگزيده ي او هستي. با حالت اشتياق به زيارت تو شتافتم، پس به درگاه خداوند شفيع من باش. آقاي من! من به

واسطه ي جد، تو سيد پيامبران و پدر تو سيد وصيان و مادر تو سرور زنان جهانيان، شفاعت را خواهانم. خداوند لعنت كند كشندگان و ستمكاران و بدگويان و دشمنان تو را، از اول ايشان تا آخرشان.

آن گاه خود را بر روي قبر انداخت و دو گونه ي خود را بر آن نهاد و سپس چهار ركعت نماز خواند و به سمت قبر علي اكبر عليه السلام آمد و گفت:

السلام عليك يا مولاي و ابن مولاي، لعن الله قاتلك، لعن الله ظالمك، أتقرب الي الله بمحبتكم، و أبرأ الي الله من عدوكم؛

سلام بر تو اي مولا و فرزند مولايم! خدا لعنت كند كشنده ي تو را! خدا لعنت كند ستم كننده ي به تو را! با دوستي به شما به خداوند

(صفحه 35)

نزديك مي شوم و از دشمنانتان نزد خداوند بيزاري مي جويم.

سپس قبر را بوسيد و دو ركعت نماز خواند و رو به شهيدان نمود و گفت:

السلام علي الأرواح المنيخة بقبر أبي عبدالله، السلام عليكم يا شيعة الله و شيعة رسوله و شيعة أميرالمؤمنين و الحسن و الحسين، السلام عليكم يا طاهرون، السلام عليكم يا مهديون، السلام عليكم يا أبرار، السلام عليكم و علي ملائكة الله الحافين بقبوركم، جمعني الله و اياكم في مستقر رحمته تحت عرشه؛

سلام بر ارواحي كه گرداگرد قبر اباعبدالله رحل افكنده اند. سلام بر شما اي شيعيان خدا و پيروان فرستاده ي او و تابعان اميرمؤمنان و حسن و حسين. سلام بر شما اي پاكان. سلام بر شما اي هدايت گران. سلام بر شما اي نيكان. سلام بر شما و بر فرشتگان خداوندي كه بر گرد قبرهايتان مي گردند. خداوند من و شما را در جايگاه رحمت و در زير عرش خود به هم

رساند.

پس از آن به سمت قبر عباس فرزند اميرمؤمنان عليهماالسلام آمد و در حال ايستاده گفت:

السلام عليك يا أباالقاسم، السلام عليك يا عباس بن علي، السلام عليك يا ابن أميرالمؤمنين، أشهد لقد بالغت في النصيحة، و أديت الأمانة، و جاهدت عدوك و عدو أخيك، فصلوات الله علي روحك الطيبة، و جزاك الله من أخ خيرا؛

سلام بر تو اي ابوقاسم. سلام بر تو اي عباس بن علي. سلام بر تو اي فرزند اميرمؤمنان. شهادت مي دهم كه تو نهايت كوشش را در نصيحت به كار بستي و حق امانت را به جا آوردي و با

(صفحه 36)

دشمن خود و برادرت به جهاد برخاستي. پس درود خداوندي بر روح پاك تو باد. و خداوند در برابر خدمتي كه به برادرت نمودي، پاداش خيرت دهد.

آن گاه دو ركعت نماز خواند و دعا كرد و برگشت (4) .

در هر صورت، جابر همراه عطيه به شرف زيارت نايل آمد؛ گر چه روشن نيست كه چگونه عطيه به جابر پيوسته و هم سفر گرديده است و دو احتمال در اين جا وجود دارد:

1. عطيه در آن سال به حج مشرف شده باشد و همراه جابر، از حجاز به سمت كربلا آمده باشد.

2. جابر خود به كوفه آمده و از آن جا همراه وي به كربلا مشرف شده باشد.

زمان زيارت نيز بر روايت ابن طاووس، روز بيستم صفر بوده است.

ملاقات ايشان با امام زين العابدين عليه السلام و همراهانشان را در هيچ يك از دو روايت طبري و ابن طاووس نمي يابيم و اين نكته را در بحثهاي آينده بايد در نظر داشت.

(صفحه 39)

(1) بشارة المصطفي، ص 74، و همين مضمون با اندكي تفاوت در مقتل خوارزمي، ج 2، ص 190 ديده مي شود.

(2)

ظاهرا مقصود از عطا همان عطيه است، همان طوري كه محدث نوري نيز اين احتمال را داده است، ر. ك: لؤلؤ و مرجان، ص 149.

(3) سعد ماده ي گياهي خوشبو كننده است. ابن منظور مي نويسد: السعد بالضم: من الطيب، و السعادي مثله... قال الأزهري: السعد: نبت له أصل تحت الأرض أسود طيب. (ر. ك: لسان العرب ج 3، ص 316).

(4) مصباح الزائر، ص 286؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 329.

آيا اهل بيت به كربلا آمدند؟

آيا اهل بيت به كربلا آمدند؟

مسئله ي ورود اسيران اهل بيت به كربلا، امري است غير قابل انكار. چرا كه افزون بر امكان آن، اصل واقعه در بسياري از كتب تاريخي آمده است.

ابن نما (م 645) آورده است:

و لما مر عيال الحسين عليه السلام بكربلاء وجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري، رحمة الله عليه و جماعة من بني هاشم قدموا لزيارته في وقت واحد، فتلاقوا بالحزن و الاكتئاب و النوح علي هذا المصاب المقرح لأكباد الأحباب؛

و هنگامي كه اهل بيت حسين عليه السلام به كربلا رسيدند، جابر بن عبدالله انصاري و گروهي از بني هاشم را يافتند كه براي زيارت آن حضرت آمده و هم زمان به هم رسيده بودند. آنان با حزن و اندوه و ناله بر اين مصيبت دلسوز گرد هم آمدند و به سوگواري پرداختند. (1) .

سيد ابن طاووس (م 664) مي گويد:

(صفحه 40)

فوصلوا الي موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري رحمة الله و جماعة من بني هاشم و رجالا من آل الرسول صلي الله عليه و آله قد وردوا لزيارة قبر الحسين عليه السلام، فوافوا في وقت واحد، و تلاقوا بالبكاء و الحزن و اللطم؛

پس به جايگاه شهادت رسيدند و جابر بن عبدالله انصاري و گروهي از بني هاشم و مرداني از آل پيامبر صلي الله

عليه و آله را ديدند كه براي زيارت قبر حسين عليه السلام، هم زمان گرد هم آمده بودند و گريه و اندوه سر داده و به سينه ي خود مي زدند. (2) .

از اين بالاتر روايتي است كه مرحوم شيخ صدوق به سند خود، از فاطمه ي بنت علي عليهاالسلام درباره ي جريان اسيران اهل بيت در شام نقل مي فرمايد، تا آن جا كه فرمود:

الي أن خرج علي بن الحسين عليه السلام بالنسوة و رد رأس الحسين عليه السلام الي كربلاء؛

تا آن گاه كه حضرت علي بن حسين عليه السلام همراه زنان از شام خارج شد و سر حسين عليه السلام را به كربلا بازگرداند (3) .

مرحوم آيت الله حاج ميرزا محمد اشراقي (ارباب) مي فرمايد:

به حسب عادت، بعيد مي نمايد كه آن قافله ي دل شكسته كه با اكراه و اضطرار از كربلا كوچ كردند و از گريه و سوگواري ممنوع شدند و اجساد شريفه ي شهداي خود را مقابل آفتاب ديدند، بدون آگاهي بر حال مقابر مقدسه و اطلاع بر حال، به مدينه

(صفحه 41)

رجوع كنند و به زيارت آن تربت مقدسه فائز نشده برگردند (4) .

در اين جا اين پرسش به ذهن مي رسد كه چرا برخي از علما به اين مسئله تصريح نكرده اند؟

در پاسخ مي گوييم:

اولا، بسياري از دانشمندان اين مطلب را ذكر كرده اند، كه در صفحات آينده بيان خواهيم كرد.

ثانيا، عدم ذكر برخي از مورخان و بزرگان به معناي عدم حصول اين واقعه ي تاريخي نيست، و نمي توان به صرف عدم ذكر، اين مسئله را انكار نمود. (5) .

بزرگاني كه تنها به حركت اهل بيت از شام به سمت مدينه اشاره نموده اند و سخني از كربلا به ميان نياورده اند، عبارتند از:

- شيخ مفيد، ايشان مي نويسد:

و في العشرين منه (الصفر) كان رجوع حرم سيدنا

و مولانا أبي عبدالله عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله؛

بيستم ماه صفر روز بازگشت اهل بيت سيد و مولاي ما اباعبدالله الحسين عليه السلام از شام به سمت مدينه بود (6) .

- شيخ طوسي؛ ايشان چنين نگاشته است:

و في اليوم العشرين منه (صفر) كان رجوع حرم سيدنا أبي عبدالله الحسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله؛

در روز بيستم ازماه صفر اهل بيت سيد ما اباعبدالله حسين

(صفحه 42)

بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام از شام به سوي مدينه ي پيامبر صلي الله عليه و آله بازگشتند (7) .

- شيخ رضي الدين علي بن يوسف بن مطهر حلي؛ ايشان چنين آورده است:

و في اليوم العشرين من صفر سنة احدي و ستين أو اثنين و ستين علي اختلاف الرواية به في قتل مولانا الحسين عليه السلام، كان رجوع حرم مولانا أبي عبدالله الحسين عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله؛

در روز بيستم ماه صفر سال 61 و يا 62 (8) ، بنابر اختلاف در روايت، بازگشت اهل بيت مولاي ما حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام از شام به سمت مدينه صورت گرفت (9) .

- شيخ كفعمي؛ ايشان در كتاب المصباح مي نويسد:

و في العشرين منه (الصفر) كان رجوع حرم الحسين بن علي عليه السلام الي المدينة؛

در بيستم از ماه صفر اهل بيت حسين بن علي عليه السلام به سمت مدينه بازگشتند (10) .

و در جاي ديگر كتاب آورده است:

و في هذا اليوم (العشرين من صفر) كان رجوع حرم الحسين عليه السلام من الشام الي المدينة؛

(صفحه 43)

و در اين روز (بيستم صفر) اهل بيت حسين عليه السلام از شام به مدينه بازگشتند. (11) .

به نظر مي رسد اين بزرگان

تنها در مقام مشخص ساختن روز خروج اهل بيت از شام به قصد مدينه بوده اند و در اين جا به مسئله ي رفتن آنان به كربلا نظر نداشته اند؛ چه آن كه مسئله ي رفتن به كربلا بعدا مطرح گرديد. گرچه بايد ريشه ي آن را درخواست امام زين العابدين عليه السلام از يزيد براي بازگرداندن سر مطهر يافت.

بنابر مطالب پيش گفته مي توان اين گونه نتيجه گرفت:

يك. اين بزرگان را نمي توان از مخالفان مسئله شمرد؛

دو. بر طبق نقل آنان، بيستم صفر، زمان خروج ايشان از شام به قصد مدينه است و اين قصد، منافاتي با رفتن به كربلا ندارد؛ چون مرور از كربلا با قصد رفتن به مدينه كه وطن اصلي ايشان است، قابل جمع است.

سه. اين كه برخي، چون سيد ابن طاووس، از ظاهر عبارت شيخ طوسي چنين برداشت كرده اند كه مقصود ايشان اين است كه اهل بيت در بيستم صفر، به مدينه رسيده اند؛ خلاف ظاهر، و يا لااقل مجمل است. ظاهر عبارت اين است كه در اين روز از شام خارج شدند، نه آن كه به مدينه رسيدند؛ چون كلمه ي «رجوع» غير از كلمه ي «وصول» است و با اين بيان، ديگر مجالي براي استبعاد سيد ابن طاووس باقي نمي ماند.

(صفحه 47)

(1) مثير الأحزان، ص 107.

(2) اللهوف، ص 225؛ تسلية المجالس، ج 2، ص 458.

(3) شيخ صدوق، الأمالي، ص 232، ح 243؛ روضة الواعظين، ص 192، بحارالأنوار، ج 45، ص 140؛ العوالم، ج 17، ص 440.

(4) الأربعين الحسينية، ص 207.

(5) و به عبارتي ديگر عدم تصريح اعم از تصريح به عدم است.

(6) مسار الشيعة، ص 46.

(7) مصباح المتهجد، ص 730؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 334.

(8) اين ترديد جا ندارد، سال شهادت حضرت اباعبدالله حسين عليه السلام، بنابر قول مشهور و

بلكه متواتر سال شصت و يك هجري قمري بوده است.

(9) العدد القوية، ص 219.

(10) مصباح كفعمي، ص 510.

(11) همان، ص 489.

چهل روز پس از شهادت

چهل روز پس از شهادت

تعيين روز اربعين و سالي كه اسيران اهل بيت در آن روز وارد كربلا شدند،از مباحث مهم تاريخي در نهضت حسيني است، كه از ديرباز ذهن و انديشه ي دانشمندان را مشغول ساخته و موجب طرح نظريات و احتمالات گوناگوني گرديده و عده اي را به نفي و اثبات آن وادار نموده است.

جا دارد كه در آغاز مطالبي را به عنوان پيش درآمد مطرح ساخته و آن گاه وارد اصل مسئله گرديم.

تعيين روز اربعين

تعيين روز اربعين

بيستم ماه صفر نزد همگان، به عنوان روز اربعين شناخته شده است. تاريخ نگاران و عالمان نيز اين روز را به اين عنوان معرفي نموده اند و تنها مخالف در مسئله شيخ بهايي است كه ايشان نوزدهم صفر را به اين عنوان معرفي كرده است. (1) .

(صفحه 48)

عاشورا در ضمن روزهاي اربعين است.

ظاهر در مسئله عدم احتساب است، چون معناي اربعين، سپري گشتن چهل روز از روز شهادت است، با اين بيان، روز يازدهم محرم به معناي گذشتن يك روز از شهادت است،و همچنين... بنابراين، روز بيستم ماه صفر، برابر با گذشت چهل روز از شهادت حضرت سيدالشهدا امام حسين عليه السلام است.

اگر روز عاشورا را نيز يك روز حساب كنيم، احتمال ديگري در مسئله وجود دارد، و آن اين است كه ماه محرم سال 61 هجري قمري، داراي 29 روز بوده باشد، و با اين احتمال نيز قول مشهور تأييد مي شود.

سيد بن طاووس مي فرمايد:

اگر گفته شود چگونه روز بيستم صفر روز اربعين است، با آن كه امام حسين عليه السلام در روز دهم محرم به شهادت رسيد و روز دهم در ضمن اربعين است؟ بنابراين روز بيستم صفر روز چهل و يكم است!»

گفته مي شود:

ممكن است ماه محرمي كه در آن حضرت سيد الشهدا عليه السلام به شهادت رسيد، ماه ناقص و كمتر از سي روز باشد، بنابراين، روز بيستم صفر به معناي گذشت چهل روز از شهادت آن حضرت است؛ يا آن كه ماه كامل بوده است، ولي روز شهادت از عدد اربعين شمرده نمي گردد؛ به جهت آن كه شهادت آن حضرت در آخر روز بوده است، بنابراين، روز عاشورا در عدد اربعين به حساب نمي آيد. (2) .

(صفحه 49)

در هر صورت، وجهي براي نظر شيخ بهايي به نظر نمي رسد و نظر ايشان به عنوان تنها مخالف، قابل دفاع نيست.

(1) توضيح المقاصد، ص 6.

(2) اقبال الأعمال، ص 589.

اقوال در زمان بازگشت اهل بيت به كربلا

اقوال در زمان بازگشت اهل بيت به كربلا

در رابطه ي با زمان بازگشت اهل بيت عليهم السلام به كربلا، سه نظر وجود دارد:

يك. آنان در اربعين اول، يعني در بيستم صفر سال 61 هجري به كربلا آمدند.

دو. ايشان در اربعين دوم، يعني در بيستم صفر سال 62 هجري آمدند.

سه. آنان در زماني غير از اين دوتاريخ، به كربلا مشرف شدند.

حق در بحث اين است كه مسئله دائر مدار قول اول و سوم است. گر چه برخي از تاريخ نويسان (1) قول دوم را ذكر كرده اند، ولي نمي توان به آن اعتماد نمود، چون خالي از استدلال و شواهد تاريخي است و تنها براساس ظن و گمانه زني است. بنابراين، مسئله را در دو محور اربعين اول و غير آن قرار مي دهيم،و به ذكر دلايل هر دو نظريه و نقد آن مي پردازيم.

(1) گويا احتمال آن را مرحوم سپهر در ناسخ التواريخ داده است و مرحوم آيت الله طبسي نجفي در مقتل الامام الحسين، ص 285 (مخطوط) آن را نقل نموده

است.

موافقان اربعين اول

موافقان اربعين اول

عده اي از بزرگان، نظر به بازگشت اهل بيت عليهم السلام عليهم السلام در اربعين اول داده اند، و يا دست كم از ظاهر كلام ايشان اين معنا استفاده مي شود:

يك. ابوريحان بيروني (م 440)؛ ايشان در كتاب الآثار الباقية مي نويسد:

شهر صفر؛ في اليوم الأول: أدخل رأس الحسين عليه السلام مدينة دمشق،

(صفحه 50)

فوضعه يزيد لعنه الله بين يديه، و نقر ثناياه بقضيب كان في يده و هو يقول:

لست من خندف ان لم أنتقم

من بني أحمد ما كان فعل

ليت أشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل

فأهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القرم من أشياخهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

و في العشرين رد رأس الحسين الي مجثمه (1) حتي دفن مع جثته، وفيه زيارة الأربعين، و هم حرمه بعد انصرافهم من الشام (2) ؛

در روز اول ماه صفر، سر حسين عليه السلام را وارد دمشق نمودند، و يزيد - كه لعنت خدا بر وي باد - آن را در مقابل خود نهاد... و در روز بيستم آن، سر حسين عليه السلام را به بدنش ملحق كردند و در همان جا دفن نمودند و زيارت اربعين درباره ي اين روز است. و بدين سبب اين زيارت را «اربعين» گويند كه چهل تن از اهل بيت او پس از مراجعت از شام قبرش را زيارت كردند! (3) .

دو. قرطبي (م 671) در تذكرة مي نويسد:

و الامامية تقول ان الرأس أعيد الي الجثة بكربلاء بعد أربعين يوما من القتل، و هو يوم معروف عندهم يسمون الزيارة فيه زيارة الأربعين؛

اماميه مي گويند: سر مقدس ايشان پس از چهل روز به كربلا بازگردانده و به بدن ملحق شد و اين روز نزد آنان معروف است

(صفحه 51)

و

از آن به زيارت ياد مي كنند و مقصود زيارت «اربعين» است (4) .

سه. زكريا بن محمد بن محمود قزويني (م 682)؛ ايشان در كتاب عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات مي نويسد:

اليوم الأول منه: عيد بني أمية، أدخلت فيه رأس الحسين عليه السلام بدمشق، و العشرون منه ردت رأس الحسين الي جثته؛

اول ماه صفر عيد بني اميه است؛ چون در آن روز سر حسين عليه السلام را به دمشق وارد ساختند و در روز بيستم آن ماه، سر ايشان را به بدن بازگردانده شد (5) .

چهار. شيخ بهايي (م 1030)؛ ايشان در كتاب توضيح المقاصد چنين آورده است:

التاسع عشر (من الصفر)؛ فيه زيارة الأربعين لأبي عبدالله الحسين عليه السلام - وفي هذا اليوم و هو يوم الأربعين من شهادته عليه السلام كان قدوم جابر الأنصاري رضي الله عنه لزيارته عليه السلام، و اتفق في ذلك اليوم ورود حرمه عليه السلام من الشام الي كربلاء، قاصدين المدينة علي ساكنه السلام و التحية؛

روز نوزدهم ماه صفر، زيارت اربعين حضرت امام حسين عليه السلام است... و در اين روز كه روز اربعين است، روز ورود جابر بن عبدالله انصاري است، كه به زيارت قبر آن حضرت شتافت و آن روز با روز ورود اهل بيت امام حسين عليه السلام از شام به كربلا يكي گرديد؛ در حالي كه ايشان قصد عزيمت به مدينه را داشتند. (6) .

(صفحه 52)

پنج. مناوي (م 1031) در ضمن ذكر اقوال گوناگون درباره ي محل دفن سر مطهر امام حسين عليه السلام مي گويد:

و الامامية يقولون الرأس أعيد الي الجثة و دفن بكربلاء بعد أربعين يوما من القتل؛

اماميه مي گويند: پس از چهل روز از شهادت، سر به بدن بازگردانده شد و دركربلا دفن گرديد. (7) .

شش. علامه ي مجلسي (م

1110) در رابطه ي با علت استحباب زيارت سيدالشهداء عليه السلام در روز اربعين مي فرمايد:

و المشهور بين الأصحاب أن العلة في ذلك رجوع حرم الحسين صلوات الله عليه في مثل ذلك اليوم الي كربلاء عند رجوعهم من الشام و الحاق علي بن الحسين صلوات الله عليه الرؤس بالأجساد؛

مشهور بين اصحاب اين است كه علت آن، بازگشت اهل بيت حسين عليه السلام در چنين روزي به كربلا است، هنگامي كه از شام باز مي گشتند. و علي بن حسين عليه السلام سرهاي مقدس را به اجساد ايشان ملحق ساخت. (8) .

- برخي از ظاهر اين عبارت چنين برداشت كرده اند كه ايشان شهرت بين اصحاب را درباره ي بازگشت اهل بيت در روز اربعين بازگو نموده اند.

ممكن است گفته شود كه متعلق شهرت، استحباب زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام در روز اربعين است، نه بازگشت اهل بيت در روز اربعين به

(صفحه 53)

كربلا!

هفت. شبراوي مي نويسد:

و قيل أعيد الي الجثة بكربلاء بعد أربعين يوما من مقتله؛

گفته شده است كه سر به بدن آن حضرت بعد از چهل روز پس از شهادت، به بدن بازگردانده شد (9) .

هشت. شبلنجي (م 1322 (10) ) نيز مي گويد:

و ذهبت الامامية الي أنه أعيد الي الجثة و دفن بكربلاء بعد أربعين يوما من المقتل؛

نظر اماميه اين است كه سر آن حضرت به بدن ايشان ملحق گرديد، و چهل روز پس از شهادت آن حضرت در كربلا به خاك سپرده شد. (11) .

نه. آيت الله ميرزا محمد اشراقي (ارباب) (م 1341 ق) پس از ذكر روايت بشارة المصطفي درباره ي زيارت جابر مي نويسد:

در اين خبر معتبر، مذكور نيست كه زيارت جابر در روز اربعين بوده يا روز ديگر و نيز ذكر نشده كه زيارت جابر در سال

اول شهادت بود يا بعد؛ ليكن مذكور در ساير كتب شيعه، تحقق هر دو امر است. در هر حال ورود اهل بيت را به كربلا در روز اربعين بسياري ذكر كرده اند، از عامه و خاصه؛ مانند ابن نما و ابن طاووس و ابومخنف و صاحب كتاب نورالعين، و از عبارت امالي صدوق نيز ظاهر شود كه گويد: خرج علي بن الحسين عليه السلام

(صفحه 54)

بالنسوة و رد الرأس الي كربلاء... و در سيره و تاريخ محفوظ است. كه بعد از سال شهادت، اهل بيت مسافرتي به عراق ننموده اند.

ايشان پس از ذكر خلاصه ي نظر محدث نوري مي فرمايد:

و حاصل او زياده بر استبعاد چيزي نيست و امور منقوله را نتوان به استغراب تكذيب كرد، اگر چه سيد بن طاووس با آن كه خود او در كتاب لهوف ورود اهل بيت (12) را در اربعين ذكر كرده، در كتاب اقبال استبعاد نموده و هرگاه كسي تأمل و تتبع در وضع مسافرت اعراب و خصوصا در ازمنه ي سابقه نموده باشد، مي داند كه اين گونه طي مسافت ايشان خلاف عادت نيست، خصوصا هر گاه قافله اي شتاب داشته باشد و از اين قبيل سرعت سير (در) مسافرت بسي معهود است... در هر حال وجهي براي تكذيب ورود اهل بيت به كربلا نيست. (13) .

ده. آيت الله شهيد قاضي طباطبايي؛ ايشان رنج فراواني در اثبات اين مسئله تحمل نمود و كتابي بزرگ در اين باره گردآوري نمود، كه خلاصه ي ادله ي او را به هنگام طرح ادله ي محدث نوري خواهيم آورد.

- گفتني است كه گر چه برخي از نقلهاي فوق، تنها بازگرداندن سر مقدس به بدن طاهر آن حضرت در روز اربعين را ذكر كرده است، ولي از آن جا كه مسئله ي الحاق

سر به بدن، از مسئله ي بازگشت اهل بيت به كربلا جدا نيست، و بنابر قول مشهور اين كار توسط امام زين العابدين عليه السلام صورت پذيرفت، از اين رو سخن قرطبي و پس از آن قزويني، مناوي،

(صفحه 55)

شبراوي و شبلنجي را آورديم.

(1) جثته (خ ل).

(2) الآثار الباقية، ص 422.

(3) الآثار الباقية، فصل 20، ص 528 (ترجمه ي اكبر دانا سرشت).

(4) التذكرة، ج 2، ص 668.

(5) عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ص 45.

(6) توضيح المقاصد، ص 6. همان گونه كه گذشت، فرمايش ايشان كه روز نوزدهم را روز اربعين دانسته اند، مبني برمحاسبه ي روز عاشورا در ضمن عدد اربعين است، وظاهر آن است كه محاسبه از روز بعد است، و هيچ كس جز ايشان اين روز را به عنوان روز اربعين معرفي نكرده است.

(7) فيض القدير، ج 1، ص 205.

(8) بحارالأنوار، ج 101، ص 334.

(9) الاتحاف بحب الأشراف، ص 70.

(10) معجم المؤلفين، ج 13، ص 53.

(11) نور الأبصار، ص 121.

(12) مرحوم سيد در لهوف تنها ورود اهل بيت را به كربلا و ملاقات با جابر را نقل نموده اند، و زمان را معين نساخته اند.

(13) الأربعين الحسينية، ص 207 - 205.

مخالفان اربعين اول

مخالفان اربعين اول

عده اي از دانشمندان نتوانسته اند بازگشت اهل بيت عليهم السلام را در اربعين اول بپذيرند و آن را بعيد و يا محال دانسته اند، كه سخنان برخي از ايشان را مي آوريم:

يك. سيد بن طاووس؛ ظاهرا ايشان نخستين كسي است كه به اين مطلب خدشه وارد مي سازد، و با برداشتي كه خود از كلام شيخ طوسي دارد، بازگشت اهل بيت را در اين تاريخ بعيد دانسته است. او مي نويسد:

و وجدت في المصباح أن حرم الحسين عليه السلام و صلوا المدينة مع مولانا علي بن الحسين عليه السلام يوم العشرين

من صفر، و في غير المصباح أنهم وصلوا كربلاء أيضا في عودهم من الشام يوم العشرين من صفر، و كلاهما مستبعد، لأن عبيدالله بن زياد لعنه الله كتب الي يزيد يعرفه ما جري و يستأذنه في حملهم، و لم يحملهم حتي عاد الجواب اليه، و هذا يحتاج الي نحو عشرين يوما أو أكثر منها، و لأنه لما حملهم الي الشام روي أنهم أقاموا فيها شهرا في موضع لا يكنهم من حر و لا برد، و صورة الحال يقتضي أنهم تأخروا أكثر من أربعين يوما من يوم قتل عليه السلام الي أن وصلوا العراق أو المدينة، و أما جوازهم في عودهم علي كربلاء، فيمكن ذلك، و لكنه ما يكون وصولهم اليها يوم العشرين من صفر، لأنهم اجتمعوا علي ما روي جابر بن عبدالله الأنصاري، فان كان جابر وصل زائرا من الحجاز فيحتاج وصول الخبر اليه و مجيئه أكثر من أربعين يوما، و علي أن يكون جابر وصل من غير الحجاز من الكوفة أو غيرها؛

در مصباح ديدم كه اهل بيت حسين عليه السلام همراه علي بن

(صفحه 56)

حسين عليه السلام در روز بيستم صفر، به مدينه رسيدند و در غير مصباح يافتم كه آنان به هنگام بازگشت از شام، در همان روز به كربلا رسيدند و هر دوي آن بعيد است؛ براي آن كه عبيدالله بن زياد - لعنه الله - نامه اي براي يزيد نوشت كه در آن ماجرا را نوشته و براي فرستادن اسيران به شام كسب اجازه نمود و او تا هنگامي كه پاسخ را دريافت نكرد، اقدام به ارسال ايشان ننمود و اين كار به بيست روز يا بيشتر نيازمند است. همچنين روايت شده است هنگامي كه اهل بيت را

به شام بردند، آنان يك ماه در جايي بودند كه ايشان را از گرما و سرما بازنمي داشت و صورت قضيه اين است كه آنان پس از اربعين به عراق و يا مدينه رسيدند. اما عبور ايشان از كربلا هنگام بازگشت امكان پذير است، ولي در روز بيستم صفر نبوده است؛ چرا كه آنها - طبق روايت - با جابر بن عبدالله انصاري ملاقات كردند و اگر جابر به عنوان زيارت از حجاز آمده باشد، رسيدن خبر به او و آمدن وي به كربلا، بيش از چهل روز نيازمند است. (1) .

- گفتني است كه آنچه ايشان از كلام شيخ طوسي در مصباح المجتهد نقل كرده است، با عبارتي كه ما از اين كتاب آورديم نمي سازد. آنچه در مصباح شيخ است اين است:

و في اليوم العشرين منه كان رجوع حرم سيدنا أبي عبدالله الحسين بن

(صفحه 57)

علي بن ابي طالب عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله؛ (2) .

«رجوع» و بازگشت از شام به مدينه غير از «وصول» و رسيدن به مدينه است. در كلام شيخ طوسي كلمه ي وصول وجود ندارد، بنابراين، اين را بايد برداشت سيد بن طاووس از كلام شيخ دانست، كه ما با برداشت ايشان موافق نيستيم و با اين بيان، اين كه ايشان دو امر بازگشت به مدينه و يا به كربلا در تاريخ بيستم صفر سال 61 را بعيد دانسته است، امر اول موضوعا منتفي است؛ ولي در هر حال، ايشان با توجه به قراين و مستندات تاريخي كه ذكر مي كند، بازگشت اهل بيت را در اربعين اول و حتي زيارت جابر بن عبدالله انصاري را در اين تاريخ نمي پذيرد

و اين شواهد را دليل قول خود مي داند:

الف. عبيدالله بن زياد، از كوفه نامه براي يزيد فرستاد و كسب تكليف كرد، رفت و برگشت نامه، حدود بيست روز و يا بيشتر لازم دارد.

ب. روايت شده است كه اهل بيت حدود يك ماه در شام در جاي بسيار نامناسبي كه ايشان را از گرماي روز و از سرماي شب محافظت نمي نمود اقامت داشتند.

ج. جابر بن عبدالله نيز نمي تواند در بيستم صفر خود را به كربلا برساند، چون رسيدن خبر به حجاز و حركت او از حجاز به سمت كربلا به بيش از چهل روز نياز دارد.

ايشان در پايان، امكان عبور از كربلا و ملاقات با جابر را در غير اربعين اول مي پذيرد.

- فرمايش اخير ايشان مبني بر اين كه: «چنانچه جابر در حجاز از

(صفحه 58)

شهادت آن حضرت آگاه شده و آن گاه رهسپار كربلا شده باشد، به بيش از چهل روز وقت نياز خواهد بود»، تمام نيست؛ چون مدينه در شهادت امام حسين عليه السلام سه بار به ضجه افتاد:

1. در روز عاشورا، ام سلمه خواب عجيبي ديد. وي پيامبر صلي الله عليه و آله را غبار آلود ديد. از او علت را پرسيد. خبر داد كه من هم اكنون به شهادت رسيدن حسين را ديدم. (3) همچنين آن حضرت به ام سلمه شيشه اي پر از خاك داده بود و فرموده بود كه هر گاه اين خاك رنگ خون به خود گرفت، بدان كه حسينم به شهادت رسيده است. ام سلمه پس از آن خواب،سراغ آن خاك رفت و آن را چنان يافت كه پيامبر صلي الله عليه و آله پيش بيني فرموده بود. آن گاه چنان ضجه و فغان وناله سر داد

كه هجوم زن و مرد اهل مدينه را در پي داشت، كه از جمله ي آنان ابن عباس بود. (4) ماجراي قاروره در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده است؛ (5) بنابراين، هيچ بعدي ندارد كه جابر در مدينه بوده و با آن معرفتي كه دارا بود، پس آگاهي يافتن از عمق فاجعه ي كربلا،

(صفحه 59)

به دان سو رهسپار گردد.

2. پس از فاجعه ي كربلا، از سوي عاملان حكومت، خبر رسمي به والي مدينه و مردم اعلام شد، بنابراين فرض، با توجه به وجود پيك، چنانچه تا حوالي آخر محرم و ابتداي صفر اين خبر به مدينه رسيده باشد، باز حركت جابر از مدينه و رسيدن او به كربلا در بيستم صفر توجيه پذير خواهد بود.

3. به هنگام رسيدن اهل بيت به مدينه (6) .

دو. علامه ي مجلسي؛ ايشان پس از ذكر قول مشهور بين اصحاب درباره ي بازگشت به كربلا در اربعين اول و قول ديگر مبني بر مراجعت ايشان در اين تاريخ به مدينه،هر دو را نمي پذيرد و مي گويد:

اعلم أنه ليس في الأخبار ما العلة في استحباب زيارته صلوات الله عليه في هذا اليوم، و المشهور بين الأصحاب أن العلة في ذلك رجوع حرم الحسين صلوات الله عليه في مثل ذلك اليوم الي كربلاء عند رجوعهم من الشام، و الحاق علي بن الحسين صلوات الله عليه الرؤوس بالأجساد، و قيل في مثل ذلك اليوم رجعوا الي المدينة، و كلاهما مستبعدان جدا، لأن الزمان لا يسع ذلك كما يظهر من الأخبار و الآثار، و كون ذلك في السنة الأخري أيضا مستبعد؛

از اخبار و روايات،علت استحباب زيارت آن حضرت در روز اربعين دانسته نيست و مشهور بين اصحاب اين است كه علت

آن، بازگشت اهل بيت امام حسين عليه السلام در مثل چنين روزي از شام به كربلا و ملحق ساختن سرها به بدنها به دست علي بن حسين عليه السلام است. و گفته شده است كه در مثل چنين روزي،

(صفحه 60)

آنان به مدينه بازگشتند و هر دوي آن بعيد است؛ چون زمان، گنجايش آن را ندارد؛ همان گونه كه از اخبار و روايات دانسته مي شود. و اما آن كه آنان در اربعين سال بعد به كربلا رسيده باشند، آن هم بعيد است. (7) .

سه. محدث نوري؛ ايشان مسئله بازگشت در اربعين اول را به طور كلي منكر شده است و ادله اي قابل توجه دارد. كه ذهن عده اي را به خود مشغول داشته است و تفصيل كلام ايشان خواهد آمد.

چهار. محدث قمي؛ ايشان نيز بازگشت در اربعين اول را بعيد دانسته و مي نويسد:

مكشوف باد كه ثقات محدثين و مورخين متفق اند، بلكه خود سيد جليل علي بن طاووس نيز روايت كرده كه بعد از شهادت حضرت امام حسين عليه السلام، عمر سعد ملعون نخست سرهاي شهدا را نزد ابن زياد لعين روانه كرد و از پس آن، روز ديگر اهل بيت را به جانب كوفه برد و ابن زياد خبيث بعد از شناعت و شماتت با اهل بيت عليهم السلام ايشان را محبوس داشت، و نامه به يزيد بن معاويه فرستاد كه در باب اهل بيت و سرها چه عمل نمايد. يزيد لعين جواب نوشت كه به جانب شام روان بايد داشت. لاجرم ابن زياد ملعون تهيه ي سفر ايشان نموده و ايشان را به جانب شام فرستاد. و آنچه از قضاياي عديده و حكايات متفرقه ي سير ايشان به جانب شام از كتب معتبره نقل شده چنان مي نمايد كه سير ايشان

را از راه سلطاني و قراي بريه و

(صفحه 61)

غربي فرات بوده، آن هم قريب به بيست روز مي شود. چه ما بين كوفه و شام به خط مستقيم 175 فرسخ گفته شده، و در شام هم قريب به يك ماه توقف كرده اند، چنان كه سيد در اقبال فرموده... پس با ملاحظه ي اين مطالب خيلي مستبعد است كه اهل بيت بعد از اين همه قضايا از شام برگردند و روز بيستم صفر كه روز اربعين و روز ورود جابر به كربلا بوده وارد شوند و خود سيد أجل اين مطلب را در اقبال مستبعد شمرده، به علاوه آن كه احدي از أجلاي فن حديث و معتمدين اهل سير و تواريخ در مقاتل و غيره اشاره به اين مطلب نكرده اند، با آن كه ديگر ذكر آن از جهاتي شايسته بوده، بلكه از سياق كلام ايشان انكار آن معلوم مي شود؛ چنان كه از عبارت شيخ مفيد در باب حركت اهل بيت به سمت مدينه دريافتي. و قريب اين عبارت را ابن اثير و طبري و قرماني و ديگران ذكر كرده اند و در هيچ كدام، ذكري از سفر عراق نيست؛ بلكه شيخ مفيد و شيخ طوسي و كفعمي گفته اند كه در روز بيستم صفر حرم حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام رجوع كردند از شام به مدينه و در همان روز جابر بن عبدالله به جهت زيارت امام حسين عليه السلام به كربلا آمد و اول كسي است كه امام حسين عليه السلام را زيارت كرد... و بعضي احتمال داده اند كه اهل بيت عليهم السلام در حين رفتن از كوفه به شام به كربلا آمده اند و اين احتمال به جهاتي بعيد است و هم احتمال داده شده كه بعد از مراجعت از شام

به كربلا آمده اند، ليكن در غير روز اربعين بوده، چه سيد و شيخ ابن نما كه نقل كرده اند ورود ايشان را به كربلا، به روز اربعين مقيد نساخته اند و

(صفحه 62)

اين احتمال نيز ضعيف است، به سبب آن كه ديگران مانند صاحب روضة الشهداء و حبيب السير و غيره كه نقل كرده اند، مقيد به روز اربعين ساخته اند. و از عبارت سيد نيز ظاهر است كه با جابر در يك روز و يك وقت وارد شدند، چنان كه فرموده: «فوافوا في وقت واحد»، و مسلم است كه ورود جابر به كربلا در روز اربعين بوده و به علاوه ي آنچه ذكر شد تفصيل ورود جابر به كربلا در كتاب مصباح الزائر سيد بن طاووس، و بشارة المصطفي كه هر دو از كتب معتبره است موجود است و ابدا ذكري از ورود اهل بيت در آن هنگام نشده، با آن كه به حسب مقام بايد ذكر شود. (8) .

ايشان مطلبي اضافه بر سخن محدث نوري ندارد، و با پاسخي كه آن جا داده مي شود پاسخ ايشان معلوم مي گردد.

پنج. مرحوم شيخ محمد ابراهيم آيتي؛ ايشان نيز منكر قضيه شده است و آن را جزء افسانه هاي تاريخي شمرده است! (9) .

شش. آيت الله شهيد مطهري؛ ايشان خبر ملاقات اهل بيت با جابر را منكر شده و مي فرمايد تنها كسي كه اين مطلب را نقل كرده سيد بن طاووس در لهوف است، و هيچ كس غير از ايشان نقل نكرده است! حتي خود سيد در ديگر كتابهاي خود متعرض آن نگرديده است و دليل عقلي نيز با آن سازگاري ندارد. (10) .

- گفتني است كه اگر مقصود ايشان از انكار خبر ملاقات، عدم حصول

(صفحه 63)

آن در خصوص روز اربعين

است، كه ظاهر عبارت ايشان، به ويژه با ضميمه ي دليل عقلي، اين را مي نمايد، بايد گفت كه سيد بن طاووس، حتي در كتاب لهوف، نيز چنين چيزي را نگفته است. و اگر مقصود ايشان انكار اصل ملاقات اهل بيت با جابر در كربلاست، سيد متفرد نيست و پيش از او ابن نما (11) و پس از اوشيخ بهايي (12) و سيد محمد بن ابي طالب (13) ، علامه مجلسي (14) ، قندوزي (15) و ديگران گفته اند.

(1) اقبال الأعمال، ص 589.

(2) مصباح المتهجد، ص 730.

(3) ر. ك: سنن ترمذي، ج 5، ص 657؛ المعجم الكبير، ج 23، ص 373، ح 882؛ تاريخ دمشق (ترجمة الامام الحسين عليه السلام)، ص 388؛ كفاية الطالب، ص 433؛ اسد الغابة، ج 1، ص 22؛ الخصائص الكبري، ج 2، ص 126؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 202؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 316؛ الصواعق المحرقه، ص 294؛ تهذيب الكمال، ج 2، ص 439؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 96؛ ذخائر العقبي، ص 148؛ نظم درر السمطين، ص 217؛ جواهر المطالب، ج 2، ص 298؛ امالي شيخ صدوق، ص 202.

(4) امالي شيخ طوسي، ص 315، مجلس 11، ح 640.

(5) المعجم الكبير (طبراني)، ج 3، ص 114، ح 2817؛ كفاية الطالب، ص 426؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 162؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 408؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 189؛ الصواعق المحرقة، ص 292؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 346؛ ذخائر العقبي، ص 146؛ الخصائص الكبري، ج 2، ص 125؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 93؛ الارشاد، ج 2، ص 130؛ دلائل الامامة، ص 180؛ اعلام الوري، ص 217؛ روضة الواعظين، ج 1،

ص 193؛ نظم درر السمطين، ص 215.

(6) ر. ك: الركب الحسيني في الشام و منها الي المدينة المنورة، ص 373.

(7) بحارالأنوار، ج 101، ص 334.

(8) منتهي الآمال، ص 525 - 524.

(9) بررسي تاريخي عاشورا، ص 148.

(10) حماسه ي حسيني، ج 1، ص 30.

(11) مثير الأحزان، ص 107.

(12) توضيح المقاصد، ص 6.

(13) تسلية المجالس، ج 2، ص 458.

(14) جلاء العيون، ص 450.

(15) ينابيع المودة، ج 3، ص 92.

متوقفان

متوقفان

و در مقابل، برخي چون آيت الله شيخ محمد رضا طبسي نجفي، در مسئله توقف نموده و هيچ يك از دو نظر اربعين اول يا دوم را نتوانسته اختيار كند و مي فرمايد:

فعليه أنا من المتوقفين في ذلك، و لكن المشهور عند عوام الناس في السنة الأولي، مع أن ظاهر عدة التواريخ أن توقفهم في الشام لا يقل من شهر؛

بنابراين، من از زمره ي توقف كنندگان در مسئله هستم (و هيچ يك از دو قول را اختيار نمي كنم) ولي مشهور نزد عوام مردم اين است كه آنان در اربعين اول به كربلا بازگشتند. با آن كه ظاهر بعضي كتب تاريخي اين است كه توقف ايشان در شام

(صفحه 64)

كمتر از يك ماه نبوده است. (1) .

(صفحه 67)

(1) مقتل الامام الحسين عليه السلام، ص 285 (نسخه ي خطي).

دو ديدگاه در ترازوي نقد

دو ديدگاه در ترازوي نقد

مرحوم محدث نوري و قاضي طباطبايي، در دو جهت مسئله قرار دارند. محدث نوري به طور كلي منكر بازگشت اهل بيت در اربعين اول است و شبهه ي ابن طاووس در اقبال الأعمال را با حواشي ديگر پرورش داده و ديگراني چون محدث قمي تحت تأثير او قرار گرفته اند. و در طرف مقابل، شهيد قاضي طباطبايي در مقام اثبات مراجعت اهل بيت در اربعين اول برآمده و با پروراندن جواب مرحوم اشراقي و نگارش كتابي قطور به پاسخ گويي ايشان آمده و به حق رنج فراوان و زحمت بسيار كشيده است. از اين روي، ما به طور خلاصه، ادله ي هر دو طرف را به نقد و بررسي مي نشينيم.

بررسي چگونگي ملاقات جابر با اهل بيت در كربلا

بررسي چگونگي ملاقات جابر با اهل بيت در كربلا

محدث نوري مي گويد:

سيد بن طاووس، جليل القدر، عظيم الشأن، صاحب كرامات و... بوده است. ولي اين مطلب پوشيده نيست كه مؤلفات بزرگان كه در امتداد عمرشان نگاشته مي شود، يكسان نيستند و كتابهايي كه در دوره ي جواني مي نگارند، با كتابهايي كه در آخر عمر با كوله

(صفحه 68)

باري از پختگي و تجربه مي نويسند، فرق دارد. و سيد بن طاووس كتاب لهوف را كه متضمن ملاقات جابر با اهل بيت است، در اوايل جواني نوشته است و دو دليل بر اين مدعا وجود دارد:

الف. روش ايشان در همه ي كتابهايي كه نوشته است، اين است كه تا آن جا كه بتواند مآخذ نوشته و سند روايت را ذكر كند و حال آن كه مي بينيم كه ايشان برخلاف شيوه ي خود، در اين كتاب و همچنين در كتاب مصباح الزائر، اثري از ذكر مأخذ و سند روايت به ميان نياورده، و با آن كه ايشان كتابي مختصرتر از لهوف

به نام مجتني دارد و در آن اسناد را ذكر كرده است. پس ايراد به كتاب، منافات با بزرگي مؤلف آن - كه بزرگي را پس از آن و به تدريج كسب كرده اند - ندارد.

ب. ايشان در اجازات خود تصريح مي كند كه كتاب مصباح الزائر را در اوايل تكليفش نوشته است (1) و در اول لهوف مي نويسد: چون من مصباح الزائر را نوشتم كه زائر را از برداشتن كتاب مصباح و يا هر كتاب زيارتي ديگر بي نياز مي كند، خواستم كه او نيز هنگام تشرف به زيارت امام حسين عليه السلام بي نياز از حمل كتاب مقتل باشد، بنابراين كتاب را نگاشتم. (2) .

خلاصه اين كه سيد بن طاووس كتاب لهوف را كه مصدر اساسي در مسئله ي ملاقات جابر با اهل بيت در كربلاست، در دوره ي

(صفحه 69)

جواني و يا نوجواني نگاشته و از اتقان و اعتباري بايسته و شايسته برخوردار نيست (3) .

- اين مطلب و هر دو وجهي كه ذكر فرموده اند، قابل مناقشه است.

1. اسقاط مأخذ و حذف اسناد، نشان از عدم اتقان تام و كمي اطلاع نويسنده ندارد؛ همان گونه كه صرف ذكر مأخذ و آوردن اسناد، بر آگاهي كامل مؤلف دلالت ندارد و از آن جايي كه هدف سيد در صمباح الزائر نگارش كتابي كوچك بوده كه قابليت حمل در سفر داشته و زائر را از مثل كتاب مصباح المتهجد شيخ طوسي بي نياز سازد و مقصود وي در تأليف لهوف نگارش كتابي مختصر بوده كه بي نيازكننده ي زائر حسيني از حمل كتاب مقتلي بزرگ باشد، بنابراين به ذكر مأخذ نپرداخته و اسانيد را حذف كرده است، و در غير اين صورت نقض غرض مي بود.

2. معلوم نيست كه سيد، كتاب لهوف

را نيز در همان اوان نوشته باشد، چون ايشان پس از ذكر كتاب مصباح الزائر و ذكر اين نكته كه اين كتاب را در اوايل تكليف نگاشته است، پس از آن به ذكر ساير مؤلفات خود پرداخته و درآخر كار نام كتاب لهوف را ذكر مي كند(4) ، كه چه بسا با استناد به اين عبارت بتوان گفت كه كتاب لهوف از آخرين كتابهايي است كه به قلم وي تأليف يافته است و يا دست كم مجمل باشد. (5) و از مسئله ي انضمام اين كتاب به مصباح الزائر و تشريك در علت نمي توان استفاده كرد كه اين كتاب را نيز در همان اوان نوشته است، تا كه گفته شود:

(صفحه 70)

و اين كلام (6) صريح است در آن كه لهوف به منزله ي متمم مصباح الزائر، و در اوايل تكليف تأليف شده، و اين خود كافي است براي وضوح نبودن آن در اتقان و استحكام مثل ساير مؤلفات جليله ي ايشان. (7) .

3. خود سيد بن طاووس در آخر عمر، كه در نهايت تضلع و پختگي تام به سر مي برد، اين كتاب را كاملا تأييد كرده است، و از تأليف آن بخود مي بالد و مي گويد:

و صنفت كتاب الملهوف علي قتلي الطفوف، ما عرفت أن أحدا سبقني الي مثله، و من وقف عليه عرف ما ذكرته من فضله؛

و كتاب الملهوف علي قتلي الطفوف را نگاشتم و كسي را نمي شناسم كه بر من در انجام چنين كاري پيشي گرفته باشد و هر كس كه به آن دست يابد و در آن نظر افكند، درستي سخن من را دريابد. (8) .

با وجود اين شهادت از صاحب اثر، كه پس از فراغ يافتن از

نگارش همه و يا بسياري از كتابهاي خود و در اواخر عمر نموده است، ديگر جايي براي آن سخن نمي ماند.

همچنين خود سيد در كتاب كشف المحجة خطاب به فرزند خود محمد، درباره ي اهميت كتاب لهوف مي فرمايد:

و منها كتاب الملهوف علي قتلي الطفوف في قتل الحسين عليه السلام، غريب الترتيب و التلفيق، و هو من فضل الله جل جلاله الذي دلني عليه؛

(صفحه 71)

و از جمله كتابهايي كه نگاشتم كتاب الملهوف علي قتلي الطفوف است كه درباره ي شهادت امام حسين عليه السلام نگاشته شده و از چينش و گزينشي نو برخوردار است،. تفضل الاهي است كه مرا بر انجام آن رهنمون ساخت. (9) .

4. جالب اين است كه خود محدث نوري كتاب مصباح الزائر را كه به تصريح مؤلف در اوان تكليف نوشته است، كتابي معتبر معرفي كرده است. (10) . و كتاب لهوف را با احتمال تأليف در همان اوان،كتابي غير متقن مي داند! و اين دو قابل جمع نيست.

5. اگر بپذيريم كه سيد بن طاووس اين كتاب را در اوايل جواني نوشته و از اين جهت اشكال دارد، پيش از ايشان و يا هم زمان با ايشان، شيخ جعفر بن محمد بن نماي حلي كه فقيه و مورخي بسيار جليل القدر است، نيز خبر ملاقات جابر با اهل بيت را در كربلا يادآور شده است، و هيچ كس تا كنون نگفته است كه ايشان نيز كتاب را در جواني و... نگاشته است تا چوب عدم اتقان بخورد! و ايشان بر ابن طاووس مقدم است، چون وفات وي را سال 645 نوشته اند؛ (11) در حالي كه وفات ابن طاووس سال 664 بوده است، پس وفات ابن نما نوزده سال پيش از سيد بن

طاووس بوده است و اگر تاريخ وفات وي را نپذيريم، قدر متيقن ايشان هم زمان و معاصر با سيد است (12) و عجب از ايشان است كه پس از نقل عبارت سيد در لهوف

(صفحه 72)

مي فرمايد:

و مختصر همين عبارت را جعفر بن نما در كتاب مثيرالأحزان كه 24 سال بعد از وفات سيد تأليف كرده! ذكر نموده است. (13) .

(1) بحارالأنوار، ج 107، ص 39.

(2) لهوف، ص 86.

(3) ر. ك: لؤلؤ و مرجان، ص 145 - 144.

(4) بحارالأنوار، ج 107، ص 42 - 39.

(5) قدر متيقن آن است كه كتاب لهوف بيش از اقبال الاعمال نوشته شده است؛ چون در آن كتاب از لهوف ياد شده است. ر. ك: اقبال الأعمال، ص 562.

(6) اشاره به كلام سيد بن طاووس در اول «لهوف»، در مورد علت نگارش كتاب.

(7) لؤلؤ و مرجان، ص 145.

(8) بحارالأنوار، 107، ص 42.

(9) كشف المحجة لثمرة المهجة، ص 138.

(10) لؤلؤ و مرجان، ص 149 - 148.

(11) الذريعة، ج 1، ص 43؛ و ج 13، ص 170؛ و ج 19، ص 349.

(12) علت اين اختلاف در اطلاق عنوان ابن نما است، كه بر چندين نفر منطبق است، كه ازجمله ي آنان شيخ نجم الدين ابوالقاسم جعفر بن نجيب الدين ابوابراهيم محمد بن جعفر بن هبةالله ابن نما حلي است،مرحوم آيت الله آقا بزرگ تهراني در چندين جاي الذريعة الي تصانيف الشيعة سال وفات ايشان را 645 نوشته است (ر. ك: الذريعة ج 1، ص 43؛ و ج 13، ص 170؛ و ج 19، ص 349). محدث قمي اين سال را سال وفات پدر او محمدبن نماي حلي دانسته و مي گويد: «قال المحقق الكركي في وصف المحقق الحلي:

و أعلم مشايخه بفقه أهل البيت الشيخ الفقيه السعيد الأوحد محمد بن نما الحلي... توفي بالنجف سنة 645، و قد يطلق ابن نما علي ابنه الشيخ الفقيه نجم الدين جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله ابن نما الحلي، كان رحمه الله من الفضلاء الأجلة، و من كبراء الدين و الملة، عظيم الشأن، جليل القدر، أحد مشايخ آية الله العلامة، و صاحب المقتل الموسوم بمثيرالأحزان...» (ر. ك: الكني والألقاب، ج 1، ص 442)

در مجموع، اين اقوال، در سال وفات ايشان نقل شده است:

1. (645) طبق نقل آقا بزرگ تهراني.

2. (676) طبق نقل مدرس در ريحانة الأدب، ج 6، ص 1888.

3. (حدود 680) طبق نقل يعقوبي در البابليات، ج 1، ص 74.

4. (680) طبق نقل سيد محسن امين عاملي در اعيان الشيعة، ج 4، ص 156.

5. (685) طبق نقل ايضاح المكنون، ج 2، ص 428.

و با توجه به همين نكته است كه محدث نوري، سيد بن طاووس را بر ابن نما مقدم داشته است، ولي قدر متيقن اين است كه اين دو بزرگوار - كه هر دو از يك شهر و معاصر يكديگر بوده اند - مدت زيادي از عمر خود را همزمان با هم سپري ساخته اند و از آن جايي كه تاريخ پايان نگارش هر يك از دو كتاب لهوف و مثير الأحزان را دقيقا نمي دانيم، به طور قاطع نمي توان گفت كه كتاب مثيرالأحزان 24 سال پس از وفات صاحب لهوف نگارش يافته است؛ همان گونه كه محدث نوري چنين ادعايي را فرموده است.

(13) لؤلؤ و مرجان، ص 143.

بررسي دلايل محدث نوري بر عدم بازگشت در اربعين اول

بررسي دلايل محدث نوري بر عدم بازگشت در اربعين اول

محدث نوري مي گويد: رسيدن اهل بيت در اربعين اول به كربلا، بنابر آنچه كه سيد

بن طاووس نقل كرده است، با امور بسيار و اخبار متعدد و

(صفحه 73)

تصريح برخي از عالمان منافات دارد:

سير حوادث و ناسازگاري زماني

سير حوادث و ناسازگاري زماني

سيد بن طاووس پس از مدتي به برخي اشتباهات نقل خود پي برد؛ از اين رو دركتاب اقبال پس از اشاره به آنچه كه سابقا در لهوف نوشته است، آن را بعيد دانسته و ادله ي خود را اين گونه بيان كرده است:

ارسال نامه ي كسب تكليف

ارسال نامه ي كسب تكليف

ارسال نامه ي كسب تكليف از سوي ابن زياد به يزيد و دريافت پاسخ آن، در مدت زمان وجود اهل بيت در كوفه، به حدود بيست روز و يا بيشتر نياز دارد.

- در پاسخ گفته مي شود:

1. سيد دراقبال اصل مسئله ي بازگشت در اربعين اول را بنابر نقل برخي از اخبار بعيد مي داند، بدون آن كه اشاره اي به مطلب خود در لهوف كند و يا آن را نفي كند؛ بنابراين، ايشان منكر نوشته ي خود در لهوف نيست كه اصل بازگشت - بدون اشاره به زمان آن - را مطرح ساخته است.

2. مرحوم قاضي طباطبايي پاسخ مي دهد:

استيذان ابن زياد از يزيد پليد درباره ي اسرا، به واسطه ي كبوتران نامه بر بوده و انكار محدث نوري و ادعاي وي كه استفاده از كبوتر، از اواخر دوران بني عباس آغاز شده و از زمان فاطميين در موصل روي كار آمده است، ادعاي بي وجه و خالي از تحقيق

(صفحه 74)

است (1) ، افزون بر اين كه پيك نيز مي توانست در سه روز مسافت بين كوفه و شام را طي كند؛ همچنان كه در خبر بسر بن ارطاة خواهد آمد.

- فرمايش مرحوم محدث نوري خالي از وجه نيست و شواهدي بر آن وجود دارد:

1. ابن كثير درباره ي نورالدين محمودي زنگي چنين آورده است:

اتخذ نورالدين الحمام الهوادي، و ذلك لامتداد مملكته و اتساعها، فانه ملك من حد النوبة الي همذان لا يتخللها الي بلاد الفرنج،

و كلهم تحت قهره و هدنته، و لذلك اتخذ في كل قلعة و حصن الحمام التي تحمل الرسائل الي الآفاق في أسرع مدة، و أيسر عدة؛

نورالدين، كبوتران تيز پرواز را به كار گرفت و علت آن پهناوري و گستره ي وسيع دايره ي حكمراني وي بود؛ زيرا مملكت وي از يك سو از حد نوبه (در مصر) به همدان به صورت يكپارچه بود، كه تا حدود شهرهاي فرنگ مي رسيد، و تمامي اين مناطق زير سيطره ي وي قرار داشت. از اين رو در هر قلعه اي كبوتران نامه بر قرار داد كه در كوتاه ترين زمان و به راحتي نامه ها را مي رساندند. (2) .

و در جاي ديگر مي نويسد:

و جعل فيها الحمام الهوادي التي تطلعه في أسرع مدة؛

و در آن كبوتران تيزپرواز قرار داد كه گزارش ها را در

(صفحه 75)

سريع ترين زمان به وي مي ساندند. (3) .

2. ابن عساكر درباره ي مدت زمان رسيدن خبر مرگ هارون به فرزندش امين مي نويسد:

و منذ يوم توفي الرشيد الي يوم وصل الخبر الي الأمين اثنا عشر يوما؛

و از روز مرگ هارون الرشيد تا روز رسيدن خبر مرگ او به امين، فرزند دوازده روز طول كشيد. (4) .

و اگر به كارگيري كبوتران نامه بر در آن زمان معمول بود، بايد اين رويداد مهم سياسي پيش از اين به بغداد مي رسيد.

(1) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 28.

(2) البداية و النهاية، ج 12، ص 334.

(3) همان، ج 12، ص 346.

(4) تاريخ مدينة دمشق، ج 56، ص 228.

اقامت يك ماهه ي اهل بيت در شام

اقامت يك ماهه ي اهل بيت در شام

مدت اقامت اهل بيت در شام، بنابر نقل برخي اخبار (1) يك ماه بوده است. (2) .

مرحوم قاضي طباطبايي مي نويسد:

جهت استبعاد مرحوم سيد، بنابر نقلي است كه اسرا يك ماه در

شام مانده باشند، چنانچه خودش فرموده است، ولي نه ناقل آن معلوم است و نه در روايتي و تاريخي كه قابل اعتماد باشد نقل كرده اند؛ بلكه تواريخ معتبر تصريح كرده اند كه بيشتر از چند روز نمانده ǙƘϠهشت روز يا نهايت به قول طبري ده روز

(صفحه 76)

مانده اند. (3) .

- فرمايش ايشان با توجه به مطالب زير قابل مناقشه است:

1. خود مرحوم قاضي طباطبايي در مقام رد نظر محدث نوري مبني بر ضعف نقل لهوف، پاسخ مي دهد كه ايشان با آن شخصيت والايي كه دارند، و با آن شدت احتياطهايي كه روا مي دارند، مطلبي بدون دليل نمي نويسند. حتما مأخذ آن را ديده، ولي ذكر ننموده اند.همين پاسخ به خود ايشان داده مي شود! و گفته مي شود كه ابن طاووس نيز مأخذ اقامت يك ماهه ي اهل بيت در شام را ديده اند و بر آن اعتماد كرده اند، گر چه نام مستند خودرا نياورده است.

2. قاضي نعمان (م 363) در كتاب شرح الأخبار خبري را آورده است كه براساس آن، اهل بيت مدت يك ماه ونيم در شام توقف داشته اند. او پس از ذكر گريه ي نمايشي يزيد مي نويسد:

و قيل ان ذلك بعد أن أجلسهن في منزل لا يكنهن من برد و لا حر، فأقاموا شهرا و نصف، حتي اقشرت وجوههن من حر الشمس، ثم أطلقهم؛

گفته شده است كه: اين مطلب پس از آني بود كه يزيد ايشان را درخانه اي قرار داده بود كه آنان را از سرما و گرما نگاه نمي داشت و در آن جا يك ماه و نيم اقامت داشتند، تا آن جا كه رنگ صورت آنان از گرماي خورشيد دگرگون شد و پس از آن آزادشان ساخت. (4) .

(صفحه 77)

گويا مرحوم قاضي طباطبايي به اين مطلب

نظر انداخته و با بي اعتنايي مي گويد:

و در بعضي از كتابهاي فرقه ي اسماعيليه ديدم كه يك ماه و نيم توقف كردند، اين قول نيز علاوه بر اين كه با قول يك ماه ماندن نمي سازد، قابل اعتماد نيست، نظر به شواهدي كه ذكر خواهد شد. (5) .

- ولي نقل قاضي نعمان كمتر از نقل طبري نيست و از جهاتي رجحان دارد. (6) افزون بر اينكه اين قول، به طريق اولي با قول ابن طاووس مبني بر ماندن يك ماهه مي سازد؛ چون علاوه ي بر آن زياده نيز دارد.

(1) ر. ك: اقبال الاعمال، ص 589.

(2) لؤلؤ و مرجان، ص 145.

(3) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 29.

(4) شرح الأخبار، ج 3، ص 269.

(5) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 30 (پاورقي).

(6) مرحوم محدث متتبع حاج شيخ عباس قمي قدس سره مي نويسد: «أبوحنيفة الشيعة، و يقال له أبوحنيفة المغربي، و هو القاضي النعمان بن أبي عبدالله محمد بن منصور القاضي بمصر، كان مالكيا أولا، ثم اهتدي و صار اماميا و صنف علي طريق الشيعة كتبا منها كتاب دعائم الاسلام و كان - كما قال ابن خلكان نقلا من ابن زولاق - في غاية الفضل، من أهل القرآن و العلم بمعانيه، عالما بوجوه الفقه و علم اختلاف الفقهاء و اللغة و الشعر الفحل و المعرفة بأيام الناس مع عقل و انصاف، و ألف لأهل البيت عليهم السلام من الكتب آلاف أوراق بأحسن تأليف، و له ردود علي المخالفين، و له رد علي أبي حنيفة و علي مالك و الشافعي و علي ابن سريج، و كتاب اختلاف الفقهاء، و ينتصر فيه لأهل البيت عليهم السلام، و له القصيدة لقبها بالمنتخبة، و كان ملازما صحبة المعز أبي تميم معد بن منصور، و لما وصل من

افريقية الي الديار المصرية كان معه، و لم تطل مدته و مات في مستهل رجب بمصر سنة 363 «. (ر. ك: الكني و الألقاب، ج 1، ص 57).

ناسازگاري زماني

ناسازگاري زماني

محدث نوري مي گويد:

عجب از ايشان (1) است كه خود مسئله ارسال نامه ي كسب تكليف

(صفحه 78)

از سوي ابن زياد به يزيد مطرح ساخته و در عين حال مسئله ي بازگشت به كربلا و ملاقات با جابر را مطرح ساخته است و اين دو هيچ گاه قابل جمع نيست (2) .

- البته اين دو قابل جمع است، و توضيح آن خواهد آمد.

(1) مقصود، سيد بن طاووس است.

(2) لؤلؤ و مرجان، ص 146.

عدم ذكر ماجرا در كتابهاي تاريخي

عدم ذكر ماجرا در كتابهاي تاريخي

محدث نوري مي گويد:

احدي از اجلاي فن حديث و معتمدين اهل سير و تواريخ، در سياق ذكر مقتل اشاره به اين قصه نكردند؛ با آن كه ذكر آن از جهاتي شايسته و محل اعتنا بود؛ بلكه از سياق كلامشان انكار آن معلوم مي شود! (1) .

وي آن گاه كلام شيخ مفيد بر استقرار اهل بيت در خانه اي متصل به خانه ي يزيد در شام، و سپس حركت دادن ايشان به سمت مدينه را نقل مي كند و در پايان چنين نتيجه مي گيرد:

و نشود كه ايشان در سير خود به كربلا روند و جابر را ملاقات كنند و چند روز عزاداري كنند و شيخ مفيد آن را در محل معتمدي نديده باشد، يا ديده و در اين مقام اشاره به آن نكند. و قريب به همين عبارت را ابن اثير دركامل التواريخ ذكر كرده و طبري نيز در تاريخ خود كه از تواريخ معتبره است مختصري در اين مقام گفته و در هيچ يك اثري از سفر عراق نيست. (2) .

(صفحه 79)

- در پاسخ بايد گفت كه:

اولا، عدم ذكر غير از ذكر عدم است، و نمي توان آن را دليل عدم بازگشت اهل بيت به كربلا دانست و نمي توان از آن، انكار ايشان

را فهميد.

ثانيا، تمسك به كلام شيخ مفيد بدون در نظر داشتن شيوه ي ايشان در نگارش تاريخ، كارساز نيست. روش ايشان در تاريخ شبيه با روش فقهي متداول است. بنا به تصريح شهيد قاضي طباطبايي، روش ايشان ذكر اخبار و حوادث مسند است. اگر چه خلاف مشهور باشد.

شيخ مفيد در اول الارشاد چنين مي نويسد:

و متحر فيه الايجاز و الاختصار حسب ما أثرت من ذلك و التمست؛

و نهايت كوشش خود را در خلاصه نويسي مطالب برطبق آنچه كه به من رسيده و جست وجو نمودم به كار بستم. (3) .

بنابراين، اتقان كار شيخ مفيد جاي مناقشه ندارد. اما عدم ذكر ايشان بدان جهت است كه با روش او در نگارش تاريخ نمي سازد، نه آن كه منكر آن باشد.

ثالثا، در اول بحث، سخنان بزرگاني چون ابوريحان بيروني و شيخ بهايي را مبني بر بازگشت اهل بيت به كربلا آورديم و با توجه به آن، سلب كلي كلام ايشان مبني بر عدم ذكر احدي از اجلاي فن حديث و ارباب سير و تواريخ ساقط مي شود.

(1) لؤلؤ ومرجان، ص 146.

(2) همان، ص 147.

(3) الارشاد، ج 1، ص 4.

روايت بازگشت اهل بيت به مدينه در بيستم صفر

روايت بازگشت اهل بيت به مدينه در بيستم صفر

شيخ مفيد در مسار الشيعة در وقايع ماه صفر فرموده است:

(صفحه 80)

و في اليوم العشرين منه كان رجوع حرم سيدنا و مولانا أبي عبدالله الحسين عليه السلام من الشام الي مدينة الرسول صلي الله عليه و آله، وهو اليوم الذي ورد فيه جابر بن عبدالله الأنصاري صاحب رسول الله صلي الله عليه و آله من المدينة الي كربلاء لزيارة قبر أبي عبدالله الحسين عليه السلام، فكان أول من زاره من المسلمين، و يستحب زيارته صلي الله عليه و آله؛

در روز بيستم

ماه صفر،اهل بيت سيد و مولاي ما اباعبدالله الحسين عليه السلام از شام به سوي مدينه ي پيامبر صلي الله عليه و آله بازگشتند و اين روزي است كه جابر بن عبدالله انصاري، يار رسول خدا صلي الله عليه و آله به قصد زيارت قبر اباعبدالله الحسين عليه السلام از مدينه به كربلا وارد شد و او نخستين مسلماني است كه به زيارت وي شتافت، وزيارت آن حضرت در اين روز مستحب است. (1) .

و قريب همين عبارت را شيخ طوسي در مصباح متهجد و علامه ي حلي در منهاج الصلاح و كفعمي در دو موضوع از مصباح خود ذكر كرده و ظاهر عبارت آن است كه روز اربعين از شام بيرون آمدند، نه آن كه وارد مدينه شدند؛ چنان كه بعضي توهم كردند. (2) چه از دمشق تا مدينه كمتر از يك ماه سير قافله ي متعارف نشود، بخصوص آن قافله كه حسب دستورالعمل يزيد به نعمان با آن رفتار نمود، و بعد ما بين اين دو بلد زياده از دويست فرسخ است واگر مراد آن بود، تغيير عبارت نمي داد و در حق جابر كه اختلافي در ورود او در روز اربعين نيست، به

(صفحه 81)

«ورود» و در اين جا به «رجوع» تعبير نمي فرمود و در هر حال، اين كلمات صريحي است در نيامدن ايشان به كربلا؛ و الا ذكر آن در وقايع ماه صفر از جهاتي اولي بود. (3) .

- گر چه برداشت ايشان از كلام شيخ مفيد مبني بر اين كه روز بيستم ماه صفر، روز خروج ايشان از شام به سمت مدينه، و نه روز ورود ايشان به مدينه، بوده است، صحيح و ايشان دقت به جايي در فرق بين

كلمات «رجوع» و «ورود» به خرج داده اند، ولي:

اولا: كلام شيخ مفيد صراحتي بر عدم ورودشان به كربلا ندارد؛ چه آن كه از عدم ذكر، صراحت را نمي توان فهميد.

ثانيا: بايد شيوه ي شيخ مفيد در نگارش وقايع تاريخي را در نظر داشت.

ثالثا: درباره ي امكان سير از شام به مدينه در مدت زماني كمتر از يك ماه، شهيد قاضي طباطبايي شواهد متعددي آورده است.

(1) مسار الشيعة، ص 62.

(2) ظاهرا منظور ايشان، سيد بن طاووس در اقبال الاعمال مي باشد.

(3) لؤلؤ و مرجان، ص 147.

عدم ذكر ملاقات جابر با اهل بيت در روايت

عدم ذكر ملاقات جابر با اهل بيت در روايت

تفصيل ورود جابر در كربلاي معلي در دو كتاب معتبر موجود است، و ابدا ذكري از ورود اهل بيت طهارت عليهم السلام و ملاقات ايشان با جابر در آن جا نيست. (1) .

و پس از ذكر خبر بشارة المصطفي مي نويسد:

و از اين خبر شريف معتبر معلوم مي شود جابر چند ساعتي بيش در آن جا درنگ نكرد و كسي را ملاقات ننمود و به حسب

(صفحه 82)

عادت نشود كه اهل بيت وارد شوند و با جابر ملاقات كنند و عطيه در نقل چگونگي آن سفر زيارت با جابر، ابدا اشاره اي به آن نكند. (2) .

و پس از آوردن روايت مصباح الزائر نوشته است:

و گمان ندارم صاحب عقل سليمي باور كند كه حضرت سجاد عليه السلام به آن جا بيايد و در ظاهر، اول زيارت آن جناب باشد، و اشاره اي به آن نشود، و زيارتي و سخني از آن حضرت نقل نكند و از جابر نقل زيارت كند، كه تاكنون شيعيان در آن روز به آن عمل كنند. (3) .

- توجه به نكات زير جالب است:

1. ايشان سابقا كتاب مصباح الزائر را به خاطر نگارش يافتن در

دوره ي نوجواني سيد بن طاوس، كتابي غير متقن دانسته بود (4) ، و در اين جا آن را معتبر مي داند!

2. استبعاد محدث نوري به جاست، ولي عدم ذكر عطيه، وجهي دارد كه خواهد آمد.

(1) لؤلؤ و مرجان، ص 148.

(2) همان، ص 149.

(3) همان.

(4) لؤلؤ و مرجان، ص 144.

حركت اهل بيت از راه سلطاني

حركت اهل بيت از راه سلطاني

مسير حركت ايشان از كوفه به سمت شام از «راه سلطاني» بوده است و اين مطلب شواهد و مؤيدهايي دارد كه با در نظر داشتن مجموعه ي آنها و با عنايت به عدم وجود معارض از اخبار و كلمات

(صفحه 83)

اصحاب، اين نتيجه گرفته مي شود كه برخي را مي آوريم:

الف. نقل ابي مخنف؛ گرچه اصل مقتل ابي مخنف كه در نهايت اعتبار است در دست نيست و آنچه كه موجود است دستخوش تغييراتي شده است و آن را از اعتبار و اعتماد انداخته است، ولي ملاحظه ي نسخه هاي متعدد اين كتاب، گوياي اين حقيقت است كه اهل بيت را از راه تكريت و موصل و نصيبين و حلب، كه همان راه سلطاني است، به شام برده اند. اين راه غالبا آباد و از دهكده هاي بسيار و شهرهاي آباد مي گذرد و از كوفه تا شام حدود چهل منزل دارد و قضاياي متعدد و برخي كرامات در ايام سير از آن راه، نقل شده است كه نمي توان همه ي آن ها را نادرست انگاشت؛ خصوصا آن كه انگيزه اي براي جعل هم در كار نبوده است.

ب. براي عبور دادن اهل بيت از راه سلطاني، شواهد صحيح ديگري نيز وجود دارد، چون قضيه ي راهب قنسرين و بروز كراماتي تاز سر مبارك در آن مكان، همان گونه كه ابن شهر آشوب در مناقب (1) ذكر كرده است. قنسرين در يك منزلي حلب

است كه در سال 351 به دليل غارت روم خراب گرديد.

ج. يحيي يهودي حراني تلاوت قرآن را از سر منور در هنگام عبور از آن جا شنيد و اسلام آورد و سرانجام به شهادت رسيد. «حران» شهري است در شرق فرات در بلاد جزيره (بين فرات و دجله) و نيز نام قريه اي است از توابع حلب.

(صفحه 84)

د. عالم جليل بصير، عمادالدين حسن بن علي طبرسي (2) در كتاب كامل السقيفة كه معروف به كامل بهايي است چنين آورده است: «در آن سير به آمد و موصل و نصيبين و بعلبك و ميافارقين و شيزر عبور نمودند. (3) وي ماجراهايي را براي آن منازل نقل كرده است.

«آمد» كنار دجله است مثل «موصل»، و «بعلبك» در سه منزلي شام است، و «ميافارقين» نزديك ديار بكر (از بلاد جزيره) است. و «شيزر» نزديك حماة بين شام و حلب است.

ه. ملا حسين كاشفي نيز قضاياي گوناگوني از ماجراهاي عبور دادن اهل بيت از اين منازل را در كتاب روضة الشهداء نقل نموده است.

نتيجه: با ملاحظه ي اين سير، و در نظر داشتن كمترين مدت زمان توقف اهل بيت در كوفه و شام، بازگشت در اربعين اول از محالات و ممتنعات خواهد بود.

اگر از اين مطلب نيز چشم بپوشيم، بنابر فرض سير ايشان از مسير «بريه» و غربي فرات نيز، بازگشت در اربعين اول ممتنع خواهد بود، چون حد فاصل بين كوفه تا شام به خط مستقيم 175 فرسخ است. ورود اهل بيت به كوفه، روز دوازدهم محرم و تشكيل مجلس ابن زياد در روز سيزدهم بوده است. بنابر گفته سيد بن طاووس در اقبال، رفتن قاصد از كوفه تا شام و بازگشت

(صفحه 85)

وي به كوفه

كمتر از بيست روز امكان ندارد. و مسئله ي اعزام پيك و بازگشت او را ديگراني چون ابن اثير در كامل آورده اند. (4) .

اما احتمال فرستادن كبوتر نامه رسان نيز قابل تصور نيست؛ چون در آن دوره اين كار معمول نبوده است و از كتاب نمائم الحمائم اثر محيي الدين ابن عبد الظاهر استفاده مي شود كه نخستين پادشاهي كه آن را از موصل نقل كرد، نورالدين محمود بن زنگي در سال 565 بوده است.

و بنابر نقل اقبال، مدت زندان ايشان در شام يك ماه بوده است و بعد از بيرون آمدن، بنابر نقل كامل بهايي، هفت روز مشغول عزاداري بودند. (5) و بنابر نقل طبري، يزيد ده روز ايشان را در خانه ي خود نگاه داشت و آن گاه ايشان را روانه ساخت و هنگام بازگشت با كمال اكرام و اجلال در شب سير مي كردند؛ چنان كه از كلام شيخ مفيد و ديگران استفاده مي شود، اگر در هر شب، هشت فرسخ بر همان خط مستقيم سير كرده باشند، مدت سير نزديك به 22 روز خواهد بود و حال آن كه حركت در آن مسير به خاطر كمبود آب و ساير مايحتاج براي قافله اي كه زنان و كودكان و ضعيفان را همراه دارد، ميسر نيست. (6) .

- اين وجه را مهم ترين دليل محدث نوري بايد دانست، كه انصافا از تحقيق خوبي برخوردار است و چون به نتيجه ي امتناع رسيده است، پژوهشگراني چون شهيد قاضي طباطبايي را به تكاپو انداخته است، كه

(صفحه 86)

ادله و پاسخ ايشان را به طور مستقل خواهيم آورد و تنها به اين گفته ايشان بسنده مي كنيم:

اما نظر محدث نوري، مبني بر اينكه كسب تكليف پسر مرجانه از يزيد و رفت

و برگشت پيك، كه مدت زماني حدود بيست روز را مي طلبد، و اقامت يك ماهه ي اهل بيت در شام، بازگشت اهل بيت به كربلا را در اربعين مستبعد و غير ممكن مي سازد، پاسخ آن اين است:

1. ممكن است كه پيك در طي حدود سه روز اين مسير را بپيŘǛ̘Ϙ۠همان گونه كه در خبر بسر بن ارطاة معلوم گرديد.

2. ممكن است كه اين كسب تكليف توسط كبوتر نامه بر حاصل گرديده باشد؛ چون اول كسي كه كبوتر را بدين منظور به خدمت گرفت،نوح پيامبر عليه السلام بود، پس از او سليمان عليه السلام، و همچنين ايرانيان از آن بهره مي گرفتند؛ بنابراين، به كارگيري كبوتران نامه بر در آن زمان متداول بود.

3. دليلي معتبر مبني بر اقامت يك ماهه ي اهل بيت عليهم السلام در شام نداريم؛ بلكه كتابهاي تاريخي تصريح مي كند كه آنان چند روزي بين هشت تا ده روز در آن جا بودند. (7) .

(1) ر. ك: المناقب، ج 4، ص 60.

(2) طبري صحيح است، منسوب به طبرستان و طبرسي منسوب به طبرس معرب تفرش است.

(3) ر. ك: كامل بهايي، ص 291.

(4) ر. ك: الكامل في التاريخ، ج 3، ص 437.

(5) كامل بهايي، ص 302.

(6) ر. ك: لؤلؤ و مرجان، ص 153 - 150.

(7) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 29.

چرا جابر بايد نخستين زائر باشد؟

چرا جابر بايد نخستين زائر باشد؟

اگر حضرت امام سجاد عليه السلام و مردان بني هاشم و جابر بن عبدالله انصاري در يك روز، بلكه در يك وقت به زيارت قبر حضرت

(صفحه 87)

امام حسين عليه السلام مشرف شدند، پس مناسب نبود كه جابر را نخستين زائر آن حضرت بدانند و آن را از مناقب وي شمردند. (1) .

- در پاسخ بايد بگوييم كه از ظهور كلام ابن طاووس فهميده مي شود

كه جابر زودتر از كاروان اسيران شام به كربلا رسيده است:

فوصلوا الي موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري و جماعة من بني هاشم و رجالا من آل رسول الله صلي الله عليه و آله قد وردوا لزيارة قبر الحسين عليه السلام، فوافوا في وقت واحد، وتلاقوا بالبكاء و الحزن و اللطم...؛

اهل بيت عليهم السلام به جايگاه شهادت امام حسين عليه السلام رسيدند، و جابر بن عبدالله انصاري و گروهي از بني هاشم و مرداني از آل پيامبر صلي الله عليه و آله را يافتند كه به زيارت قبر آن حضرت آمده اند. پس در يك وقت به هم رسيدند و به عزا و گريه و ناله ولطم پرداختند.... (2) .

مطابق اين عبارت هنگام ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا، جابر و همراهان در آن جا حاضر بودند و گويا جمله ي فوافوا في وقت واحد، ايشان را به اين شبهه انداخته است. با ملاحظه ي دو كلمه «فوصلوا» و «فوجدوا» در سياق كلام، اين عبارت ناظر به اجتماعشان در يك زمان و گريه وزاريشان است، نه آن كه اصل رسيدن همه ي آنان را در يك زمان برساند.

اگر پرسش اين گونه مطرح مي شد سزاوارتر بود: اگر جابر با ديگران از بني هاشم در كربلا حاضر بودند، پس چرا جابر را نخستين زائر آن حضرت دانسته اند؟

(صفحه 88)

و پاسخ اين پرسش آن است كه:

1. ممكن است جابر پيش از ايشان به كربلا رسيده باشد و اين افراد پس از جابر وپيش از ورود اهل بيت عليهم السلام به كربلا رسيده باشند؛

2. شخصيت برجسته ي جابر، ديگران را تحت الشعاع قرار داده باشد؛

3. بنابر نظري كه اختيار مي كنيم، چنانچه اين افراد، هم زمان باجابر به كربلا رسيده باشند، باز جابر نخستين زائر است كه توضيح

آن خواهد آمد.

(1) ر. ك: لؤلؤ و مرجان، ص 154.

(2) اللهوف، ص 225.

سرانجام كار

سرانجام كار

محدث نوري در اين دليل خود، سه مطلب را بازگو مي كند:

الف. در شام سخني از بازگشت به كربلا نبود؛ پس از ابراز پشيماني ظاهري يزيد و عذرخواهي او، اهل بيت عليهم السلام را مخير كرد كه يا در شام بمانند و يا به وطن اصلي خود مدينه بازگردند و اهل بيت بازگشت به مدينه را برگزيدند و آنان شام را به عزم مدينه ترك كردند و در آن جا اصلا سخني از بازگشت به كربلا مطرح نبود.

- در پاسخ مي گوييم:

اولا: پرسش يزيد از اقامت دايمي ايشان در يكي از اين دو مورد بود و اين منافات با عبور از كربلا در مسير بازگشت به وطن اصلي خود (مدينه) ندارد؛ بنابراين، اين سخن كه اهل بيت شام را به قصد مدينه ترك كردند، كاملا صحيح است و منافات با آنچه كه واقع شد ندارد.

ثانيا: ممكن است گفته شود پس از صدور امر يزيد مبني بر رعايت حال افراد اين كاروان و بهبودي رفتار با ايشان، اين نظر بعدا براي اهل بيت

(صفحه 89)

حاصل شد كه از فرصت استفاده كنند و براي تجديد پيمان به كربلا بازگردند.

ب. عدم وجود قدر مشترك در راه؛ در خود شام، راه عراق از راه حجاز جدا مي شود و قدر مشتركي ندارند. چنانچه از مترددين شنيده شده و از اختلاف طول اين سه بلد با يكديگر معلوم مي شود.

- پاسخ آن است كه:

اولا: وجود قدر مشترك، از كلام سيد بن طاووس در لهوف استفاده مي شود و حال آن كه بنابر نقل ابن نما در مثير الأحزان ذكري از قدر مشترك در راه نيست. بنابراين چنانچه اهل بيت از خود

شام قصد عزيمت به كربلا را گرفته باشند، مي توانستند از مسير شمال دمشق خارج شده، و با پيمودن راه آباد سلطاني (كه قدر مشترك ندارد) به كربلا بازگردند.

ثانيا: بنابر وجود قدر مشترك، ايشان اعتماد بر سخن كساني مي كنند كه در دوره ي وي راه را پيموده يا ديده اند، و حال آن كه ايجاد راهها و تعيين مسير آن در هر زمان، با توجه به مصالح عمومي تعيين و اجرا مي گردد و اكتفا به قول مترددين در اين زمان سرايت دادن آن براي آن زمان،فني نيست.

واز اين مطلب پاسخ ملاحظه ي طول بلاد هم روشن مي شود؛ چون فرض مسئله در سير زميني است، نه هوايي!

ثالثا: ملاحظه ي نقشه ي جغرافيايي، وجود قدر مشترك را در يك مسير شام به عراق تاييد مي كند، پس از خروج از دمشق و سپري ساختن حدود 115 كيلومتر از سمت جنوب، در منطقه ي «بصري» راه شام به كوفه و كربلا (طريق بادية الشام) از راه شام به مدينه جدا مي گردد. بلي، چنان كه از راه

(صفحه 90)

سلطاني خواسته باشند به كربلا بروند، بايد از سمت شمال دمشق خارج شوند و آن راه، قدر مشتركي با راه حجاز ندارد.

ج. استبعاد پذيرش يزيد در صورت درخواست؛ گمان نمي رود كه اگر اهل بيت عليهم السلام از يزيد درخواست بازگشت به كربلا نمايند، او با آن خبث سريره و پليدي فطرتش بپذيرد. (1) .

- با توجه به روشنگريها و تأثير فوق العاده ي اهل بيت عليهم السلام در مدت اقامتشان در شام و ترس يزيد از تغيير معادله ي قدرت و نابودي حكومت، كه منجر به تغيير تاكتيك يزيد و ابراز پشيماني و تغيير رفتار با اهل بيت شد (2) ، چنانچه اهل بيت عليهم السلام از او خواسته باشند

كه به كربلا بازگردند، بعيد است كه نپذيرد.

گرچه تاريخ همچون درخواستي را ثبت نكرده است، اما ابن سعد روايت كرده است كه يزيد به همراهان كاروان دستور داده بود كه اهل بيت را در هر جا و هر مكاني كه خواسته باشند فرود آورند (3) ، پس بعيد نيست كه اهل بيت از همان ابتدا و در خود شام و يا پس از خروج از آن، درخواست رفتن به كربلا را داشته باشند و آنان، بستر لازم را فراهم آورند.

(1) ر. ك: لؤلؤ و مرجان، ص 154.

(2) ر. ك: الركب الحسيني في الشام و منها الي المدينة المنورة؛ ص 263 - 235، بخش المظلوم ينتصر.

(3) الطبقات الكبري (ترجمة الامام الحسين عليه السلام و مقتله من القسم غير المطبوع)، ص 84.

بررسي دلايل شهيد قاضي طباطبايي بر امكان بازگشت

بررسي دلايل شهيد قاضي طباطبايي بر امكان بازگشت

مرحوم آيت الله شهيد سيد محمدعلي قاضي طباطبايي، نهايت كوشش خود را در اثبات بازگشت اهل بيت به كربلا در اربعين اول به خرج

(صفحه 91)

داده و با رنج تتبع و پژوهش بزرگي كه انجام داده اند، كتابي گرانسنگ را تقديم كرده اند، و به خصوص در پاسخ دليل پنجم محدث نوري شواهد متعددي را ذكر كرده اند، كه تنها به ذكر چكيده ي آن مي پردازيم:

شهرت

شهرت

- از علماي اماميه تا قرن هفتم هجري، هيچ گونه شبهه و اشكالي در اين موضوع ديده نمي شود و نخستين كسي كه شبهه كرده سيد بن طاووس در كتاب اقبال بوده است.(1) .

- از ظرايف اين است كه قائلان به عدم بازگشت اهل بيت به كربلا به ابن طاووس حمله مي كنند كه وي جريان بازگشت و ملاقات را از راوي مجهول روايت كرده و روايت وي را در لهوف نمي پذيرند، و موافقان مسئله نيز استبعاد سيد بن طاووس را در اقبال نمي پذيرند؛ بنابراين، سيد بن طاووس هدف آماج حمله هاي موافقان و مخالفان در اين مسئله قرار گرفته است!

- مشهور ميان علماي اماميه آن است كه سر مبارك سيدالشهداء عليه السلام را امام سجاد عليه السلام، چهل روز پس از شهادت، در روز اربعين اول آورده است و به جسد اطيب و اطهرش در كربلا ملحق فرموده است.(2) .

- اگر بپذيريم كه علامه ي مجلسي ادعاي شهرت در مسئله را نموده باشد، باز خود ايشان از آن روي گردانده و نمي پذيرد؛ گر چه شهرت آن نزد

(صفحه 92)

مردم شيعه،في الجمله مسلم بوده وهست، و كساني كه چون مناوي و شبلنجي و ديگران، آن را نقل كرده اند.

(1) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 2.

(2) همان، ص 4.

شواهد تاريخي

شواهد تاريخي

شهيد قاضي طباطبايي مي فرمايد:

اين بعيد شمردن آنها از عدم توجه به جريان حال و رفتن و آمدن در آن زمان است و اگر با تعمق در تاريخ آن زمان بنگريم، خواهيم ديد كه در ظرف چند روز از عراق به شام و بالعكس مي رفتند و برمي گشتند و با ملاحظه ي تاريخ، شواهد زيادي پيدا مي شود كه با شترهاي ذلول حجاز و اسبهاي عربي تندتاز، مسافتهاي طول و دراز

را در اندك مدتي طي مي كرده اند؛ حتي مي توان گفت كه زمان ما آن شترها و اسبها ناياب شده و بلكه از بين رفته اند!... شواهد زيادي در تاريخ وجود دارد كه در ظرف ده روز و هشت روز و بلكه يك هفته از عراق به شام و از شام مراجعت به عراق مي كردند و حتي در زمان حاضر نيز آثاري از آن سرعت سيرها باقي و هنوز در نژاد اصيل عربي نمونه اي وجود دارد و بنابراين در ذيل به موارد زياد گذشته و حال اشاره مي شود:

وجود راه مستقيم بين شام و عراق و سير عربهاي عقيل

وجود راه مستقيم بين شام و عراق و سير عربهاي عقيل

راهي ميان شام و عراق است كه راست و مستقيم باشد و عربهاي عقيل در زمان ما از آن راه مي روند، و در مدت يك هفته به عراق مي رسند.

(صفحه 93)

مرحوم سيد امين در اعيان الشيعة به اين مطلب اشاره و آن را تصديق مي كند و خود آن مرحوم ساكن دمشق و از اهل شام و جبل عامل است و بهتر آشنا به احوال و اوضاع آن سامان بود... و چون غالب عجمها از احوال راههاي صحراي كبير ميان عراق و شام بي اطلاع هستند و خبر ندارند، لذا شبهه ها و اشكالها در مراجعت اسراي خاندان رسالت و آمدنشان به عراق در اذهان آنها پيدا شده و قضيه ي اربعين را از محالات شمرده اند. (1) .

- اولا: خود ايشان تصريح مي كند كه نخستين كسي كه طرح شبهه نمود سيد بن طاووس بود و شكي نيست كه ايشان عرب و از اهل حله بوده است و پس از اوبه علامه مجلسي و محدث نوري و ديگر علماي عجم سرايت كرده است!

ثانيا: اين راه همان

راه بادية الشام است، كه از سمت غرب فرات به طور مستقيم ما بين عراق و شام است، ولي سخن در اين است كه آيا شواهدي مبني بر سير حركت اهل بيت از كوفه به شام در اين مسير در دست هست يا نه؟ پاسخ منفي است. بنابراين، پاسخ شاهد بعدي نيز روشن مي گردد.

(1) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 33.

سير عربهاي صليب

سير عربهاي صليب

عربهاي صليب حوران (كه در جنوب دمشق قرار دارد، و مركز آن «بصري» است)، در ظرف هشت روز به نجف اشرف در عراق مي رسند، اين موضوع را نيز سيد امين عاملي تصديق فرموده

(صفحه 94)

است. (1) .

(1) ر. ك: تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 33.

جريان ميثم تمار و خبر دادن از مرگ معاويه

جريان ميثم تمار و خبر دادن از مرگ معاويه

با استناد به جريان ميثم تمار (1) معلوم مي شود كه خبر مرگ معاويه در طي يك هفته از شام به كوفه رسيده است. (2) .

(1) ر. ك: اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 293، شماره ي 135؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 262؛ معجم رجال الحديث، ج 20، ص 104.

(2) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 34.

رسيدن خبر مرگ معاويه به مدينه

رسيدن خبر مرگ معاويه به مدينه

مشهور و بلكه مسلم است كه معاويه در پانزدهم رجب سال 60 هجري مرد و يزيد به والي مدينه اين خبر را اطلاع داد و به وي دستور داد كه از حضرت سيدالشهدا عليه السلام بيعت بگيرد. حاكم مدينه نيز امام را دعوت نمود و مرگ معاويه را اطلاع داد و بيعت با يزيد را به امام پيشنهاد نمود و امام امتناع ورزيد... و در 28 رجب سال 60 هجري آن حضرت از مدينه خارج شد (1) و عازم مكه گرديد. ميان مرگ معاويه وخارج شدن امام از مدينه، سيزده روز فاصله است، كه تمامي اين جريانات در طي اين ايام واقع شده است؛ در صورتي كه فاصله ي شام تا حجاز از فاصله ي شام به عراق بيشتر است. برحسب گفته ي محدث نوري كه بايستي بيشتر از بيست روز، فقط خبر رسيدن مرگ معاويه به حجاز

(صفحه 95)

طول بكشد و دوباره مكتوب دوم يزيد به والي...؛ تمام اين ارسال نامه ها و گرفتن پاسخها به واسطه ي كبوتر نامه بر بوده است. (2) .

- اولا، اين پاسخ نمي تواند در جواب محدث نوري مبني بر عدم به كارگيري كبوتر نامه بر كارگر افتد، و به درد مقام بحث نمي خورد.

ثانيا، ايشان فرض را بر آن گرفته

است كه از طرف يزيد دو نامه در زمان در حد فاصل سيزده روز فرستاده شده است و به آن نتيجه گيري رسيده است. ولي اين سخن درست نيست ت؛ چون آنچه كه از تاريخ استفاده مي شود، اين است كه نامه ي دوم كه دركاغذ كوچك كه حاوي بيعت گيري از امام حسين عليه السلام و ديگران است، همراه نامه ي اصلي كه متضمن اصل اعلام خبر مرگ معاويه است فرستاده شده است. (3) .

بنابر نوشته ي طبري يزيد به وليد نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم؛ من يزيد، أميرالمؤمنين الي الوليد بن عتبة، أما بعد؛ فان معاوية كان عبدا من عباد الله! أكرمه الله و استخلفه و خوله و مكن له، فعاش بقدر و مات بأجل، فرحمه الله، فقد عاش محمودا و مات برا تقيا!، و السلام» و كتب اليه في صحيفة كأنها أذن فأرة: أما بعد، فخذ حسينا و عبدالله بن عمر و عبدالله بن الزبير بالبيعة أخذا شديدا، ليست فيه رخصة حتي يبايعوا، والسلام؛

به نام خداوند بخشاينده ي بخشايش گر. اين نامه از سوي يزيد اميرمؤمنان!به وليد بن عتبة است. اما بعد، همانا كه معاويه

(صفحه 96)

بنده اي از بندگان خدا بود! خداوند او را گرامي داشته و به او قدرت و حكومت بخشيد! و او به قدر معلوم زيست و در اجل محتوم مرد. رحمت خدا بر اوباد كه خوب زيست و نيكوكار و پرهيزكار مرد! والسلام.

و در نامه اي ديگر كه به اندازه ي گوش موش كوچك و ريز بود چنين نگاشت: اما بعد، از حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير با شدت هر چه تمام تر بيعت بگير و هيچ راه ديگري جز بيعت برايشان نيست. و السلام (4) .

و

بر فرض ارسال آن در زماني ديگر، بايد آن را پس از خروج آن حضرت از مدينه دانست.

(1) ر. ك: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 276.

(2) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 36.

(3) ر. ك: الامام الحسين عليه السلام في المدينة المنورة، ص 339.

(4) تاريخ الطبري، ج 4، ص 250.

رفت و برگشت ابوبكره از كوفه به شام

رفت و برگشت ابوبكره از كوفه به شام

طبري نقل كرده است كه بسر بن ارطأة ابوبكره را مهلت داد و از كوفه به شام روانه كرد. ابوبكره نزد معاويه آمد و روز هفتم، خبري را كه پي آن رفته بود، از معاويه گرفته و در كوفه به بسر رسانيد. (1) از اين قضيه معلوم مي شود ابوبكره در مدت سه روز و نيم به شام رفته و در ظرف سه روز و نيم به كوفه برگشته و خود را در كوفه به بسر رسانيد. (2) .

(صفحه 97)

- بر فرض صحت، سير از طريق بادية الشام است، كه توسط پيك و با بهره گيري از اسبان تندرو تازه نفس صورت گرفته است، كه تازه به قيمت جان آن زبان بسته ها هم تمام مي شد!

(1) طبري مي نويسد: «... فركب أبوبكرة الي معاوية و هو بالكوفة، فاستأجل بسرا فأجله أسبوعا ذاهبا و راجعا، فسار سبعة أيام، فقتل تحته دابتين! فكلمه، فكتب معاوية بالكف عنهم....» (ر. ك: تاريخ الطبري، ج 4، ص 127).

(2) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 37 از تاريخ طبري، ج 6، ص 96.

جريان رهايي مختار

جريان رهايي مختار

در رهايي يافتن مختار ثقفي از زندان عبيدالله بن زياد آمده است كه عميره نزد يزيد رفت و نامه ي عبدالله بن عمر،شوهر خواهر مختار را به يزيد رسانيد و او نامه ي يزيد، مبني بر دستور آزاد كردن مختار را در مدت يازده روز از دمشق به كوفه رساند. (1) او مي گويد:

و خرجت من دمشق و لم أزل سائرا حتي وصلت الكوفة بعد أحد عشر يوما؛

و از دمشق خارج شده و پيوسته در راه بودم تا آن گاه كه پس از يازده روز به كوفه رسيدم.

(2) .

(1) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 37.

(2) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 37 به نقل از قرة العين ص 74.

جريان عامر بن ربيعه

جريان عامر بن ربيعه

در قرة العين نقل شده كه مروان، عامر بن ربيعة را با يكصد هزار لشكر از شام براي جنگ با مختار حركت داد و عامر با تمامي لشكر با جديت تمام تحركت كرد و در ده روز به كوفه رسيد. (1) .

(صفحه 98)

- اولا، ظاهر آن است كه در هر دو فرض، اينان از طريق بادية الشام رفته اند.

ثانيا، ايشان هر دو جريان را از كتاب قرة العين في شرح ثار الحسين عليه السلام، اثر شيخ عبدالله بن محمد نقل مي كند، كه ما هر دوي آن را در كتاب نور العين في مشهد الحسين عليه السلام، اثر اسفرايني (م 418) در صفحات 93 و 107 يافتيم. و ضعف اين كتاب براي اهل فن پوشيده نيست، و از آن جا كه اين كتاب همراه نور العين در يك مجموعه چاپ شده بود (2) ممكن است منشأ اين توهم شده باشد.

(1) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 38 به نقل از قرة العين ص 127.

(2) الذريعة الي تصانيف الشيعة، ج 17، ص 72؛ الغدير، ج 2، ص 345. و گويا اين همان نسخه اي است كه به خط محمد حسين همداني و با همت ميرزا رضا شيرازي ملك الكتاب سال 1299 ه- ق در بمبئي به چاپ رسيده است.

سير حركت امام حسين از مكه به كربلا

سير حركت امام حسين از مكه به كربلا

از مسلمات تاريخ است كه أباعبدالله الحسين عليه السلام در روز هشتم ذي حجه سال شصت از مكه به طرف عراق حركت كرد. مسافت بين مكه و كوفه در حدود 380 فرسخ است و از قراين بسيار و علايم و امارات نيز معلوم است كه امام عليه السلام با سرعت تمام پيش نمي رفت. و در اثناي راه،

بعضي از مردم را كه صلاح مي دانست به ياري خود دعوت مي فرمود. و پس از رسيدن حر بن يزيد رياحي به حضور آن حضرت، دو روز راه را بر امام عليه السلام گرفت، و از پانزده فرسخي كوفه در طي مسافت راه مستقيم پيش گرفته بود و در روز دوم محرم سال 61 وارد كربلا شد، و آن مسافت طولاني را از مكه تا كربلا در حدود 24 روز طي

(صفحه 99)

فرمود؛ يعني روزي پانزده فرسخ راه را به آساني طي مي كرده اند، لابد مراكب شتراني بوده اند در آن زمانها كه بسيار تندرو و جماز و ذلول كه سير متعارفي آنها طي آن اندازه مسافت بوده است. (1) .

- توجه به نكات زير لازم است:

اولا، با توجه به توقف دو روزه ي كاروان در برابر سپاه حر، اين مدت را بايد كسر نمود؛ بنابراين، آنان در واقع، اين مسافت را در مدت 22 روز پيموده اند، كه بنابر حساب ايشان 2 / 17 فرسخ (حدود 95 كيلومتر) در روز را طي كرده اند.

ثانيا، طبق برآورد برخي كارشناسان، كاروان حسيني از مكه به كربلا حدود 1434 كيلومتر (7 / 260 فرسخ) راه را پيموده است؛ بنابراين آنان توانسته اند اين مسافت را با روزي حدود 65 كيلومتر (حدود 8 / 11 فرسخ) بپيمايند.

ثالثا، حد فاصل مستقيم بين شام به كوفه (طريق بادية الشام)، بنابر نقل محدث نوري، 175 فرسخ (حدود 5 / 962 كيلومتر) است. اين مسافت با اندازه اي كه برخي كارشناسان آن را حدود 915 كيلومتر دانسته اند نزديك است.

رابعا، بنابر محاسبه ي برخي از اهل فن، مسافت كوفه به شام، از راه موصل - نصيبين (سلطاني)، حدود 1434 كيلومتر بوده است.

خامسا، با توجه

به كيفيت حال كاروان و وضعيت خاصي كه بر آنان حاكم است، اگر اهل بيت را از راه بادية الشام به دمشق رسانده باشند،

(صفحه 100)

حدود چهارده روز، و اگر از راه سلطاني برده باشند، حدود 22 روز وقت لازم است.(البته بنابر محاسبه ي شهيد قاضي طباطبايي در فرض اول به حدود نه تا ده روز، ودر فرض دوم، حدود پانزده روز وقت لازم است. و اگر از دقتي كه ما - به نفع ايشان - به خرج داديم صرف نظر كنيم و مدت سير را بنا به فرمايش ايشان، روزانه پانزده فرسخ (حدود 5 / 82 كيلومتر) بدانيم، به مدت زمان يازده روز در فرض سير در طريق بادية الشام، و حدود هفده روز در فرض سير در راه سلطاني لازم است).

(1) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 39.

ورود اهل بيت به شام در اول صفر

ورود اهل بيت به شام در اول صفر

بسياري از كتب معتبر ورود اسيران اهل بيت را به شام در روز اول صفر مي دانند. از جمله ابوريحان بيروني و زكريا بن محمد قزويني چنان آورده اند، پس با ملاحظه ي چند روزي كه در كوفه زنداني بوده اند، اهل بيت در حدود بيستم ماه محرم 61 و يا بنا بر بعض تواريخ معتبر در پانزدهم محرم، از كوفه به سمت شام حركت داده شده اند، و در ظرف ده يا پانزده روز به شام رسيده اند؛ اگر چه از راه سلطاني هم رفته باشند؛ زيرا مركب آن دوران، چنان كه از قراين و نظاير فهميده مي شود، آن راههاي دور را با سرعت طي مي كرده اند. و در مراجعت از شام نبايد شبهات به راه انداخت و اذهان را دچار تشويش كرد و چه استبعاد دارد كه قريب به همين

اندازه مدت از شام به كربلا مراجعت كرده باشند؟! (1) .

(صفحه 101)

- در پاسخ گفته مي شود:

اولا، كتابهاي معتبري كه فرمودند، تصريح به ورود سر مطهر آن حضرت در اول ماه صفر به شام دارد، ولي سخن از ورود اهل بيت ندارد، و احتمال آن مي رود كه نخست سر مطهر را پيش از ورود اهل بيت به شام برده باشند، و پس از آن نيز بار ديگر همراه كاروان وارد ساخته باشند، و شواهدي بر اين مطلب وجود مي كند كه ذكر آن خارج از بحث است. (2) .

ثالثا، بر طبق محاسبه ي گذشته معلوم مي شود كه اگر اهل بيت را از راه بادية الشام به دمشق برده باشند، فرمايش مرحوم قاضي طباطبايي جا خواهد داشت و اگر از راه سلطاني برده باشند، حدود 22 روز وقت لازم خواهد بود، كه وارد شدن ايشان در تاريخ اول صفر ممتنع خواهد بود و به تبع آن مسئله ي بازگشت در اربعين اول دچار خدشه خواهد شد. و به نظر مي رسد كه اشتباه در تحديد مسافت، ايشان را دچار اشتباه كرده باشد؛ چون بنابر محاسبه ي ايشان، اهل بيت مي توانستند راه سلطاني را در طي حدود پانزده روز سپري كنندو با اين محاسبه، هم ورود در اول صفر حل مي گرديد و هم بازگشت به كربلا توجيه پذير بود.

(1) ر. ك: تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 41.

(2) ر. ك: الركب الحسيني في الشام و منها الي المدينة المنورة، ص 96.

هارون الرشيد و ابوحنيفه و درك حج

هارون الرشيد و ابوحنيفه و درك حج

نقل شده است كه هارون الرشيد عباسي وابوحنيفه (1) هلال ذي الحجة را در كوفه و يا در بغداد رؤيت مي نمودندو پس از

(صفحه 102)

آن براي اداي مناسك حج به سمت مكه

رهسپار مي شدند و ايام حج را درك كرده و اعمال به جا مي آوردند. (2) .

- گر چه عين اين نقل را در كتب معتبر تاريخي نيافتيم، ولي صحت مفاد آن از برخي روايات استفاده مي گردد، كه مناسب بود ايشان بدان تمسك جويد:

الف. وليد بن صبيح مي گويد به حضرت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه ابوحنيفه هلال ذي حجه را در قادسيه ديد، و با ما روز عرفه را در عرفات درك كرد.... (3) .

دلالت روايت تمام است ومفاد آن اين است كه او اين مسافت را طي نه شبانه روز سپري مي نموده است و از جهت اين كه مي بايست با عجله ي تمام، خود را براي انجام اعمال و درك مناسك حج به مكه برساند و به طور قهري مي بايست توقف او در مسير بسيار كوتاه و نمازها با شتاب خوانده گردد و از اين جهت مورد توبيخ امام واقع گرديده است، ولي از جهت سند اشكال دارد، چون در طريق آن ايوب بن اعين قرار گرفته است، كه توثيق نشده است. (4) .

ب. عبدالله بن عثمان مي گويد:

ذكر عند أبي عبدالله عليه السلام أبوحنيفة السابق، و أنه يسير في أربع عشرة، فقال: لا صلاة له؛

(صفحه 103)

در نزد امام صادق عليه السلام نام ابوحنيفه ي سابق به ميان آمد. و اين كه او اين مسافت را در طي چهارده روز سپري مي كند، حضرت فرمود: او نماز ندارد. (5) (يعني نماز او از شرايط كامل برخوردار نيست).

ظاهر مفاد خبر آن است كه او مسير كوفه تا مكه و بالعكس را طي چهارده روز سپري مي كرده است؛ همچنان كه محدث قمي نيز آن را ذكر كرده است؛ (6) نه آن كه او ده فرسخ را در

طي چهار ساعت سپري كرده، كه مستلزم عدم رعايت واجبات نماز مي شده است؛ چنان كه بعضي از بزرگان آن را ذكر فرموده اند. (7) .

و اين روايت نيز به اشكال در سند مبتلا است؛ چون در طريق آن محمد بن الحسن براني و عثمان بن حامد قرار دارند، كه وثاقت آنها ثابت نيست.(8) .

و از بعضي كتب تاريخي استفاده مي شود كه برخي مسير كوفه تا مكه را در هفده روز سپري مي كردند. (9) .

(1) او ابوحنيفة، سائق الحاج، سعيد بن بيان همداني است، كه تا سال 183 زنده بود. ر. ك: رجال طوسي، ص 214، شماره ي 2807؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 116؛ اصحاب الامام الصادق، ج 2، ص 102.

(2) تحقيق درباره ي اول اربعين: 48.

(3) «ان أباحنيفة رأي هلال ذي الحجة بالقادسية، و شهد معنا عرفة، فقال: ما لهذا صلاة، ما لهذا صلاة». ر. ك: وسائل الشيعة، ج 11، ص 450، ح 15232؛ من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 292؛ بحارالأنوار، ج 61، ص 212، و ج 73، ص 45، و ج 96، ص 122.

(4) معجم رجال الحديث، ج 9، ص 118.

(5) اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 606؛ ايضاح الاشتباه، ص 193؛ معجم رجال الحديث، ج 9، ص 118.

(6) الكني و الألقاب، ج 1، ص 57.

(7) معجم رجال الحديث، ج 9، ص 118.

(8) همان.

(9) البداية و النهاية، ج 12، ص 155.

جريان خيزران اسباطي

جريان خيزران اسباطي

بنابر نقل شيخ مفيد، خيزران اسباطي نتوانسته است مسافت بين عراق و شام را كه قريب به 380 فرسخ است، در ده روز

(صفحه 104)

سپري كند و قضيه ي ملاقات وي را با امام هادي نقل مي نمايد. (1) .

- ممكن است گفته

شود آنچه را كه از روايت ارشاد استفاده مي شود، اين است كه وي تاده روز پيش، از سلامتي واثق خليفه خبر دارد، چون وقتي امام هادي عليه السلام احوال خليفه را مي پرسد مي گويد:

جعلت فداك خلفته في عافية، أنا من أقرب الناس عهدا به، عهدي به منذ عشرة أيام؛

جانم به فدايت! او را در سلامتي يافتم. من از نزديك ترين افراد به او هستم كه (از اخبار وي آگاهم)، تا ده روز پيش از حال وي خبر دارم. (2) .

و اين دريافت خبر اعم از اين است كه خود وي با او ملاقات داشته و يا از ديگري در عراق و يا ميانه ي راه شنيده است.

(1) الارشاد، 2، ص 301.

(2) همان.

جريان مالك اشتر

جريان مالك اشتر

مالك، مسافت حمص تا كوفه را در طي دوازده روز طي كرده است. (1) .

(1) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 50.

جريان يحيي بن هرثمه

جريان يحيي بن هرثمه

بنابر نقل قطب راوندي، هنگامي كه متوكل يحيي بن هرثمه وي را فراخواند و از او خواست كه امام هادي عليه السلام را از راه صحرا، با احترام به نزد وي برد، و بعد جريان حركت خود را به

(صفحه 105)

سمت مدينه و ديدار با امام هادي عليه السلام نقل مي كند، و پس از ديدن برخي از امور تعجب مي كند و مي گويد: «در دل خود گفتم كه ميان ما (در حجاز) تا عراق ده روز راه است...» (1) ، پس معلوم مي شود كه از مدينه منوره تا عراق و سامرا را در ده روز به طور عادي، آن زمان طي مي كردند. (2) .

- دلالت خبر واضح است، ولي در يك نسخه ي ديگر الجرائح و الخرائج به جاي كلمه ي «عشرة» كلمه ي «عشرين» آمده است (3) ، و معناي عبارت بر طبق آن اين مي شود كه ميان حجاز و عراق بيست روز فاصله است!

(1) الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 395.

(2) تحقيق درباره ي اول اربعين، ص 55.

(3) ر. ك: پاورقي الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 395 به نقل از نسخه ي خطي كتاب كه به شماره ي 983 در كتابخانه ي مرحوم آيت الله العظمي نجفي مرعشي نگهداري مي شود.

نتيجه گيري شهيد قاضي طباطبايي

نتيجه گيري شهيد قاضي طباطبايي

آيت الله شهيد قاضي طباطبايي از مجموع آنچه گفته شد مي خواهد استفاده كند، كه با عنايت به اين شواهد تاريخي، وقوع سير در مدت كوتاي از كوفه به شام وازشام به كربلا ممكن بوده و چنين نتيجه مي گيرد: امكان حركت ايشان از كوفه تا شام در مدت زماني حدود ده روز ممكن است و آنچه كه محدث نوري آورده است، صرف استبعاد بيش نيست و اين

شواهد تاريخي امكان آن را ثابت مي كند.

خلاصه آن كه آنچه سبط بن الجوزي ذكر كرده است كه اهل بيت روز پانزدهم محرم كوفه را به قصد شام ترك كرده اند، صحيح است و آنان در

(صفحه 106)

اول ماه صفر به شام رسيدند (1) ، و حدود هشت روز در آن جا توقف داشتند. سپس در مدت زماني بين هشت تا ده روز به كربلا رسيدند و توانستند خود را در بيستم ماه صفر «روز اربعين» به كربلا برسانند.

- شواهد مرحوم قاضي طباطبايي بر چند دسته است:

1. برخي ناظر به امكان سير كوتاه مدت از حجاز به عراق و يا بالعكس است.

2. برخي ناظر به امكان سير كوتاه مدت از شام به عراق و يا بالعكس است.

در اين دسته آنچه كه مربوط به سير در راه بادية الشام باشد، مشكلي ندارد، و آنچه كه توسط پيك و بريد است نمي توان شاهدي براي بحث قرار داد؛ چون فرض كلام در كارواني با ويژگيهاي خاصي است كه توانايي سرعت سير را ندارد.

اگر از اين نكته صرف نظر كنيم، نهايت كلام اين است كه مرحوم قاضي طباطبايي توانسته است كه امكان سير را در مدت كوتاهي ثابت كند و انصافا تتبع و زحمت زيادي را بر خود هموار ساخته است و صورت مسئله را از فرض امتناع كه محدث نوري در پي اثبات آن است خارج مي سازد، و آن را به فرض امكان منتقل مي سازد؛ ولي سخن در وقوع است و اين اندازه، وقوع را ثابت نمي كند.

با توجه به غرض حكومت ننگين بني اميه از بهره وري سياسي به نفع خود، سير در راه سلطاني توجيه پذير است. افزون بر آن كه آثاري نيز از اين سير

باقي مانده است؛ مثل مشهد نقطه در حلب. همچنين ذكر نام

(صفحه 107)

برخي منازل - مثل قنسرين - در كتابهاي متعدد تأييد كننده ي سير در اين مسير است. بنابراين، پيمودن راه سلطاني و توقف اهل بيت در برخي از منازل و ماجراهايي كه در اين مسير واقع شده است، رسيدن اهل بيت به شام، به زماني حدود بيست روز نيازمند است و نمي توان آن را با مثل اعزام پيك، و يا حركت خليفه به قصد حج - كه اقتضاي سرعت در سير در آنها بديهي است - مقايسه نمود.

(1) ر. ك: الآثار الباقية، ص 422.

ملازمه بين ملاقات و وصول در اربعين اول

ملازمه بين ملاقات و وصول در اربعين اول

مرحوم قاضي مي فرمايد:

از آن جا كه جابر به زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام در روز اربعين شتافته است، پس ملاقات وي با اهل بيت عليهم السلام نيز در اين روز بوده است، چون كسي غير آن را نگفته است و اين مطلبي است كه علما فهميده اند. (1) .

- زيارت جناب جابر بن عبدالله انصاري در روز بيستم ماه صفر سال 61 ثابت و مسلم است، ولي لزومي ندارد كه ما واقع شدن ملاقات با اهل بيت عليهم السلام را در آن روز بپذيريم، و ملازمه اي بين اين دو نيست، به ويژه آن كه ابن نما و سيدبن طاووس كه دو مصدر اساسي مطلب مورد بحث ما هستند، زمان ملاقات را معين نساخته اند.

توضيح مطلب را در فصل ششم ملاحظه خواهيد نمود.

(صفحه 111)

(1) تحقيق درباره ي اربعين اول، ص.

سخني و ديدگاهي ديگر

سخني و ديدگاهي ديگر

تاكنون معلوم شد كه شهرت مورد ادعا با توجه به محذورات ذكر شده كارساز نيست، وشواهدي كه ذكر گرديد فرض امكان را ثابت مي كند، ولي براي اثبات وقوع كافي نيست. و اما ملازمه بين زيارت جابر و ملاقات وي با اهل بيت را با بازگشت ايشان به كربلا در اربعين اول اينگونه مي توان منتفي دانست:

با توجه به قراين، به نظر مي رسد جابر بن عبدالله انصاري، آن يار وفادار و دانشمند عارف و آگاهي كه رنج سفر را به جان خريده و از عواقب كار خود نهراسيده و در بزرگسالي و كهولت سن به سمت كربلا رهسپار شده است، به يك زيارت بسنده نكند و دست كم دو بار به زيارت قبر مولا و محبوب خود سالار شهيدان امام حسين عليه السلام شتافته باشد:

زيارت اول: زيارتي است كه

طبري در بشارة المصطفي (1) و سيد بن طاووس در مصباح الزائر (2) و خوارزمي در مقتل الحسين عليه السلام (3) آورده اند.

(صفحه 112)

زيارت دوم: زيارتي است كه مقرون به ملاقات با اهل بيت عليهم السلام است.

در زير به تبيين اين ديدگاه خواهيم پرداخت:

1. در روايت طبري و سيد بن طاووس و خوارزمي، هيچ گونه اشاره اي به مسئله ي ملاقات نشده است؛ بلكه قرينه بر عدم حصول ملاقات نيز وجود دارد. طبري و خوارزمي تصريح مي كنند كه پس از انجام زيارت، جابر از عطيه مي خواهد كه او را به سمت خانه هاي كوفه هدايت كند. آن گاه هر دو در اين مسير گام برداشتند. (4) بسيار بعيد است كه حادثه اي با اين اهميت واقع گردد و عطيه آن را نقل نكند.

2. آنچه از خبر طبري و سيد بن طاووس و خوارزمي استفاده مي شود اين است كه هنگام زيارت جابر، كسي غير از ايشان نبوده است و حال آن كه زيارت مقرون به ملاقات با اهل بيت، وقتي بوده است كه گروهي از بني هاشم نيز به زيارت قبر آن حضرت شتافته بودند و اهل بيت هنگامي كه به كربلا رسيدند، جابر را با عده اي از بني هاشم در آن جا يافتند. (5) .

3. در زيارت اول، نام و نقش عطيه برجسته است، در صورتي كه در زيارت دوم هيچ نام و اثري از عطيه وجود ندارد.

4. تصريح مورخان و دانشمندان مبني بر اين كه جابر نخستين زائر امام حسين عليه السلام است، اثبات كننده ي اين مطلب است كه زيارت وي پيش از زيارت گروهي از بني هاشم است و با اين بيان، زيارت جابر با عطيه را بايد

(صفحه 113)

نخستين زيارت او قرار داد.

خلاصه، آنچه طبري و سيد بن طاووس در (مصباح الزائر)

و خوارزمي آورده اند، كه در آن نام عطيه وجود دارد و هيچ گونه اشاره اي از حضور بني هاشم ندارد و سرانجام زيارت، به رهسپاريشان به سمت كوفه ختم مي شود، با آنچه كه ابن نما و سيد بن طاووس در (لهوف) آورده اند، كه در آن اثري از نام و نقش عطيه نيست، فرق مي كند و هيچ گونه بعدي ندارد كه شخصي چون جابر به يك زيارت بسنده نكند.

بنابراين، روز اربعين روز زيارت جابر پس از گذشت چهل روز از شهادت سالار شهيدان، حسين بن علي عليهماالسلام است، و زيارت اهل بيت و ملاقات جابر با ايشان پس از اربعين است؛ گرچه دقيقا روز آن را نمي دانيم، ولي مسلما پيش از اربعين دوم است.

با توجه به نقلي كه ورود سر مطهر را به شام در اول ماه صفر تعيين كرده است (6) ، چنانچه ورود اهل بيت را هم در اين تاريخ به شام بدانيم (7) و با تكيه به خبري كه زمان خروج ايشان، بيستم ماه صفر تعيين شده است (8) ، مدت اقامت ايشان در شام، بيست روز بوده و بنابر آن كه مسير بازگشت آنان از راه ميانبر بادية الشام بوده باشد، زمان رسيدن اهل بيت به كربلا فاصله ي چنداني با اربعين اول ندارد. و مي توان گمان كرد كه آنان در حدود پايان صفر و يا در اوايل ربيع الاول به كربلا رسيده باشند و چنانچه مدت

(صفحه 114)

اقامت ايشان را حدود يك ماه (9) و يا يك ماه و نيم (10) ، بدانيم، و يا بازگشت را هم از راه سلطاني بدانيم زمان مقداري به تأخير مي افتد و بعيد است كه درغير از ماه ربيع الاول بوده باشد.

با اين بيان بسياري

از مشكلات مسئله حل مي شود، و بسياري از منازعات و كشمكشها پايان مي پذيرد.

اما آنچه مرحوم قاضي طباطبايي از آن به عنوان فهم علما ياد كرده است، نمي تواند به عنوان دليل مطرح گردد و در فرض تحقق، ناشي از ثبوت ملازمه ي بين زيارت جابر و حصول ملاقات است، كه مورد پذيرش قرار نگرفت.

با توجه به مطالب گذشته، نتيجه ي بحث اين است:

چنانچه اهل بيت را از طريق بادية الشام به شام برده و آنان از همان مسير به كربلا بازگشته باشند، و زمان خروج را نيز بيستم صفر ندانيم، امكان رسيدن به كربلا در اربعين اول وجود دارد.

ولي قرايني مسير رفت را از اين مسير تأييد نمي كند، و سيد امين كه اين احتمال را ذكر مي كند، هيچ گونه دليل و شاهدي را نمي آورد و تنها با ذكر كلمه ي «لعل» و شايد آن را مطرح ساخته است و در هيچ كتاب معتبر و غير معتبري، اثري از حركت در اين مسير به چشم نمي خورد.

افزون بر آن، حكومت فاسد بني اميه مي خواست نهايت بهره را از جنايت ننگين خود به دست آورد؛ بنابراين، حركت دادن آنها از راه سلطاني، كه گفته مي شود چهل منزل را در خود داشت، منطقي جلوه

(صفحه 115)

مي سازد و حركت در اين مسير به حدود بيست روز وقت نياز دارد. و باقي ماندن آثاري از شهيدان و اهل بيت در اين مسير به عنوان تأييد مي تواند مورد استناد قرار گيرد، مثل مشهد نقطه (11) ، و يا مدفن برخي از كودكان آل البيت درمسير، مثل شهرهاي حلب يا بعلبك.

در برخي از كتب مورد توجه تاريخي، بعضي از جريانات راه را ذكر كرده اند كه مربوط به راه سلطاني است؛ مثل قضيه ي

دير راهب (12) در قنسرين (13) ، سخنان بعضي از اهل بيت در بعلبك.

بنابراين، با توجه به مدت اقامت اهل بيت در شام كه تا حدود يك تا يك ماه و نيم گفته اند، همچنانكه سيدبن طاووس، و پيش از او قاضي نعمان گفته است و باعنايت به مدتي كه در كوفه زنداني بوده اند، (اگر چه آن مدت كم باشد) و مسئله ي كسب تكليف از يزيد توسط پيك و يا حتي كبوتر نامه بر، باز بازگشت اهل بيت را در اربعين اول منطقي نمي دانيم.

اما تصريح برخي مثل بيروني و قزويني و شيخ بهايي و ديگران، معارض

(صفحه 116)

است با نقل برخي همانند قاضي نعمان، كه از نظر تاريخي بر آنها مقدم است و مثل آنان ذوفنون نبوده است.

و آنچه به اماميه نسبت داده اند ناشي از ملازمه ي بين زيارت جابر و حصول ملاقات وي با اهل بيت در اربعين اول است كه مورد پذيرش قرار نگرفت، و آن را در زيارتي ديگر پس از اربعين دانستيم.

اما تاريخ الحاق سر مطهر به جسد طاهر را يا بايد در روز اربعين ندانيم، و يا آن را امري ويژه، و با شرايطي خاص بدانيم؛ همچنان كه سيد بن طاووس به آن رسيده است. (14) .

(1) بشارة المصطفي، ص 74.

(2) مصباح الزائر، ص 286.

(3) مقتل الحسين، ج 2، ص 190.

(4) آن جا كه جابر به عطيه مي گويد: «خذني نحو ابيات كوفان، ثم صارا في الطريق» (ر. ك: بشارة المصطفي، ص 75).

(5) ابن نما در مثير الأحزان، ص 107 مي گويد: «و لما مر عيال الحسين عليه السلام وجدوا جابر بن عبدالله الأنصاري رحمة الله عليه و جماعة من بني هاشم قدموا لزيارته» و قريب اين مضمون را سيد در لهوف، ص 225

آورده است.

(6) الآثار الباقية، ص 422؛ عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، ص 45.

(7) كه به گمان قوي چنان است.

(8) مسار الشيعة، ص 46؛ مصباح المتهجد، ص 730؛ العدد القوية، ص 219؛ مصباح كفعمي، ص 510 و 489.

(9) اقبال الأعمال، ص 589.

(10) شرح الأخبار، ج 3، ص 269.

(11) در سفري كه اين جانب اخيرا به كشور سوريه داشتم، توفيق زيارت اين مكان مقدس را در شهر حلب پيدا نمودم، وسنگي را كه قسمتي از آن رنگ خون گرفته بود مشاهده كردم، و اين جريان مهم را جناب آقاي شيخ ابراهيم نصرالله، متولي آن مقام در تاريخ 11 محرم الحرام 1424 ه- ق، برابر با 24 / 12 / 1381 ه- ش برايم بازگو نمود: «حدود هفت سال پيش در ايام عزاداري حضرت سيدالشهدا عليه السلام عده اي از شيعيان پاكستاني در كنار اين مقام مشغول عزاداري خالصانه بودند كه ناگهان خوني تازه بر روي سنگ ظاهر مي شود، و بعد به تدريج در آن فرو مي رود، وقتي كه خبر به من رساندند، خودم را در لحظات آخر رساندم. آنچه ديدم يك قطره ي خون تازه بود كه باقي مانده بود، و بعد آن هم به تدريج فرو رفت.».

(12) مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 60؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 303؛ العوالم، ج 17 (تاريخ الامام الحسين عليه السلام)، ص 418؛ ازمناقب ابن شهر آشوب، به نقل از نطنزي در خصائص.

(13) قنسرين: هي كورة بالشام منها حلب، و كانت قنسرين مدينة،بينها و بين حلب مرحلة من جهة حمص بقرب العواصم... (ر. ك: معجم البلدان، ج 4، ص 404).

(14) ر. ك: اقبال الاعمال، ص 588.

32- حديث بوي سيب (گزيده اي از خصائص الحسينيه )

مشخصات كتاب

سرشناسه: احمدوند، محسن 1353 - ، گردآورنده

عنوان و

نام پديدآور: حديث بوي سيب (گزيده اي از خصائص الحسينيه : بيان ويژگي ها و ذكر مصائب امام حسين ع / محسن احمدوند

مشخصات نشر: قم ميثم تمار، 1379.

مشخصات ظاهري: ص 238

شابك: 964-5598-22-2 8000 ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: كتاب حاضر برگزيده اي از خصايص الحسينيه جعفر شوشتري است

يادداشت: چاپ دوم 8000:1380 ريال

يادداشت: چاپ سوم پاييز 1381؛ 8000 ريال

يادداشت: كتابنامه ص 238 - 237؛ همچنين به صورت زيرنويس

عنوان ديگر: الخصائص الحسينيه فارسي برگزيده

موضوع: حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- فضائل

موضوع: واقعه كربلا، ق 61

موضوع: شعر مذهبي -- قرن 14

شناسه افزوده: شوشتري جعفربن حسين 1303 - 1230ق الخصائص الحسينيه فارسي برگزيده

رده بندي كنگره: BP41/4 /‮الف 32ح 4

رده بندي ديويي: 297/953

شماره كتابشناسي ملي: م 79-25559

مقدمه

مقدمه

ذكر مصائب اهل بيت عصمت و طهارت، عموما، و ذكر مصائب سيدالشهدا عليه السلام، بخصوص، همراه مورد توجه و سفارش بوده است، تا آن جا كه روايات معتبر و متواتر بر آن دلالت مي كند، لذا بر آن شديم تا نوشته اي را به دوستان و دوستداران آن امام بزرگوار، ارائه دهيم كه هم مستند بر وقايع بي ترديد تاريخ باشد و هم گوياي كرامت و بزرگواري و سيادت در عين مظلوميت آن انسانهاي وارسته ي هميشه جاويد؛ نوشتاري كه بتواند ظلم دنياطلبي دنياطلبان را بر انديشه اصلاح طلبي خوبان، نشان دهد؛ نوشته اي كه گوياي ستم جهل و ناداني بر عقل و دانايي در هميشه ي تاريخ باشد؛ نوشته اي كه بيان كننده ي اين حقيقت زنده ي ابدي باشد كه «فاما الزبد فيذهب جفائا و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض». (1) يعني باطل، مانند كفي است كه به زودي نابود مي شود؛ و اما حق، مانند آبي است

كه به خير و منفعت مردم است و در زمين، باقي مي ماند.

نوشته اي كه مبين اين پيام به بدخواهان و استعمارانديشان باشد كه هر چند بتوان با زور و تقلب بر قالب غلبه كرد، ولي بر قلب نمي توان؛ بلكه در قلب بايد انقلاب نمود؛ همچون انقلابي كه حسين در قلب ها ايجاد كرد كه جوشش و حرارت آن، در قلب تمام انسان هاي اهل باور، چه مسلمان و يا غيرمسلمان، تا ابد باقي است كه «ان لقتل الحسين حرارتا في قلوب المؤمنين لاتبرد أبدا»؛ تا آن جا كه نه تنها

(صفحه 12)

انقلاب ما از عاشوراي اوست بلكه انقلاب هاي ديگر همچون انقلاب هند نيز متأثر از اين حرارت و جوشش بوده است. گاندي، رهبر فقيد هند مي گويد: من از حركت حسين عليه السلام الگو گرفتم.

زماني كه كتاب الخصائص الحسينية شيخ جعفر شوشتري را يافتم و آن را با دقت مطالعه نمودم، ديدم شايد كامل ترين كتابي است كه در اين زمينه نوشته شده؛ اما اين كتاب، مفصل است و به زبان عربي نوشته شده و شايد همه نتوانند آن را تهيه و از آن استفاده كنند. لذا تصميم گرفتم گلچيني را از آن انتخاب نمايم كه به زبان فارسي باشد تا خواندن آن براي عموم مردم، آسان تر گردد و وقتي ترجمه ي آية الله شهرستاني به نام دمع العين علي خصائص الحسين را ديدم، مصمم شدم از همين ترجمه استفاده نمايم، البته با كمي تغييرات در بعضي از كلمات كه معناي آن براي خواننده فارسي زبان مشكل مي نموده، و اكنون نوشته اي كه در پيش روي خوانندگان عزيز و محترم است، داراي اين امتيازات است:

1 - از كتاب خصائص الحسينية، بيشتر مطالبي كه جنبه

ذكر مصيبت دارد، انتخاب شده و جهت اعتبار و اتقان بيشتر آدرس مطلب از كتاب خصائص ذكر گرديده است.

2 - ذكر مصيبت ها، چون توسط يك مجتهد مبرز تنظيم گرديده، از نظر سند، در نهايت اعتبار است و از نظر دلالت، با استفاده از قوه ي اجتهاد، مطالب زيبايي را از نقلها و روايات، استخراج و استنباط نموده است.

3 - در خاتمه، بخشي به عنوان ذكر مصائب، از كتاب هاي ديگر شيخ جعفر، مانند فوائد المشاهد و مجالس المواعظ و نيز از مقاتل ديگر، جمع آوري شده است كه در پايان ذكر مصيبت از اشعار زيبا كه مناسب با آن است استفاده گرديده.

4 - مطالبي كه توسط اين جانب (گردآورنده) اضافه گرديده، از مقاتل معتبر و با كمال دقت در اعتبار مطالب، جمع آوري شده است.

5 - بخشي به عنوان اشعار، بعد از بخش ذكر مصائب آورده شده است.

در خاتمه، توضيح كوتاهي درباره ي وجه نامگذاري كتاب به حديث بوي سيب

(صفحه 13)

آورده مي شود:

حضرت آية الله العظمي حاج شيخ يوسف صانعي (دام ظله) نقل مي كند: پدرم حاج شيخ محمد علي رحمهم الله، در اواخر عمر شريفش ضعف بينايي پيدا كرده بود. روزي براي او كتاب مهيج الأحزان را مي خواندم. به اين حديث رسيدم كه ام سلمه مي گويد: روزي حسنين عليهماالسلام خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله رسيدند و جبرئيل نيز نزد آن حضرت، به صورت دحيه ي كلبي حضور داشت. آنها دست در آستين او كرده از او طلب هديه مي كردند. جبرئيل، دست را به جانب آسمان بلند كرد و از بهشت، سيب و به و اناري براي ايشان آورده و به ايشان داد. آنها خوشحال شده، نزد جد خود رفتند. آن حضرت،

ايشان را بوسيد و فرمود: برويد به منزل خود و اول نزد پدر برويد. ايشان به فرموده جد خود عمل كرده چيزي از آن تناول نكردند تا پيغمبر تشريف آورد و با هم تناول كردند و هر چند از آن تناول مي كردند، به حال اول برمي گشت و اين ميوه ها باقي بود.

از جناب سيدالشهدا روايت شده كه چون مادرم فاطمه از دنيا رفت ديگر آن انار را نديدم، لكن به و سيب بود تا آنكه پدرم اميرالمؤمنين را شهيد كردند، آن به نيز مفقود شد و آن سيب باقي بود، تا وقتي كه آب را بر ما بستند. من آن سيب را بو مي كردم و التهاب تشنگي من كم مي شد. فلما دني اجلي رأيتها قد تغيرت فأيقنت بالفناء؛ چون اجلم نزديك شد، ديدم آن را كه متغير شده و به كشته شدن خودم يقين كردم.

علي ابن الحسين عليه السلام مي فرمايد كه اين را يك ساعت پيش از آنكه پدرم كشته شود، از او شنيدم. چون او را شهيد كردند بوي سيب از قتلگاه او شنيدم تجسس كردم آن سيب را و از او اثري نديدم و بوي سيب، بعد از شهادت او باقي ماند و او را زيارت كردم و بوي سيب از قبرش شنيدم. از شيعيان صالح ما كه زيارت كنند قبر مقدسش را پس بايد اوقات سحر، در پي آن باشند كه بوي سيب از قبر حسين عليه السلام

(صفحه 14)

خواهند شنيد؛ اگر مخلص و صادق باشند. (2).

آية الله العظمي صانعي مي فرمايد: به اين قسمت از روايت كه رسيدم، ديدم اشك از ديدگان پدرم جاري شد. از او علت را پرسيدم. فرمود: در سال 1323 شمسي براي

زيارت قبر سيدالشهداء به كربلا مشرف شدم. سحرگاهي تنها به زيارت حضرت رفتم. بوي سيب، فضاي حرم آن حضرت را پر كرده بود. هر چه گشتم، سيبي نيافتم و تا اين زمان، اين حديث را نه ديده و نه شنيده بودم. اكنون كه حديث را برايم خواندي، علت را فهميدم و خداي را شاكرم كه اظهار ارادتم به حضرت، مورد قبول واقع شد.

البته بايد دانست كه اخلاص و صداقت، دو شرط ورود به كوي حسين است و شنيدن بوي حسين؛ كه هر كه دل در گرو يار بندد و آغوش بر خيال او باز كند، بوي يار بشنود:

نسيمي كز بن او كاكل آيد

مرا خوش تر ز بوي سنبل آيد

چو شب گيرم خيالت را در آغوش

سحر از بسترم بوي گل آيد

حديث بوي سيب، حديث دل شيداست كه از گرمي عشق مي سوزد و پاسخش شميمي است كه از كوي يار مي وزد كه اين پاسخ، فقط به دل ها و جان هاي عاشقان حقيقي است.

فغان بلبلي كز عشق مي نالد اثر دارد

نه هر مرغي كه فريادي كشد شوري به سر دارد

در اينجا لازم است از زحمات متصديان مؤسسه ي تحقيقاتي علوم آل محمد صلي الله عليه و آله كه كار تحقيق ترجمه ي ياد شده را انجام داده و همچنين تقدير و سپاس خود را از مدير محترم انتشارات ميثم تمار، ويراستار و ديگر عزيزاني كه در آماده سازي كتاب مرا ياري كردند ابراز نمايم.

زمستان 1379

مؤسسه فرهنگي رسا

محسن احمدوند

(صفحه 15)

(1) سوره ي رعد، آيه ي 17.

(2) بحارالانوار، ج 43، ص 289.

در اين نفس آخر، توشه اي بردار

در اين نفس آخر، توشه اي بردار

خصائص الحسينيه، ص 9 چاپ دارالاعتصام.

حمد و ثنا مخصوص ذات اله است و درود بي منتها برگزيدگان آن درگاه، خصوصا رسول

اكرم و اشرف اولاد آدم، محمد مصطفي صلي الله عليه و آله كه شاهراه هدايت اند و شفعاي قيامت - صلوات الله عليهم ما دامت السموات العلي و الأرضون السفيلي -.

اما بعد، چنين گويد بنده ي حقير، جعفر بن حسين شوشتري - عفي الله عنهما - كه چون ديدم زمام پيري رسيد و ايام جواني گذشت، اساس بدن را از هر طرف، شكست آمده و عمر، از شصت گذشته؛ نه از آن حاصلي ديده، و نه ثمري چيده، و نه فايده اي برده. عن قريب است كه آينده نيز بر همين و تيره (منوال) خواهد گذشت. پس بانفس گناهكار غافل، خطاب نمودم كه: واي بر تو، تا كي غافلي؟! بهار جواني به خريف نامهربان مبدل شده، و هنگام زراعت و كشت، تخمي كاشته و حاصلي بر نداشتي. پس اين دو روز را درياب؛ و خرمن ها را به غفلت، تلف نمودي. پس در كشتن اين دو خوشه بشتاب. سرمايه ي عمر را به باد دادي. قدر اين جزئي متاع را بدان.

چون نفس غافل را پنبه در گوش بود و به اين صدا به هوش نيامد، ناچار به

(صفحه 16)

صداي بلند، او را ندا كردم: اي مسافر بي زاد و راحله، بازخواهي ماند از قافله! ببين چه كاشته اي كه هنگام درو نزديك است؟ و اي تاجر مغرور زمانه و ظالم بر خويش و بيگانه، تويي آن مرغ كه صياد مرگت، در كمين، و هزار بلايت همنشين است. ميعادت معاد، و خدايت در مرصاد است.

باز اين ندا در آن خفته اثري نبخشيد. پس نزديك رفته، او را حركت دادم كه هان! بيدار شو گردنه سخت است و پاي، برهنه و پياده بايد عبور نمايي.

چه

وقت خواب است؟ و منازل مخوفه در پيش داري. با دست خالي، كارت خراب است. اندكي حركت كن و تعجيل نما تا كي بطالت و كسالت؟ چشم بگشا و نظر كن كه روزي در پيش داري تاريك، و راهي باريك. گوش خود بگشا و كلام اميرالمؤمنين عليه السلام را بشنو كه مي فرمايد، «اي پير محاسن سفيد، چگونه خواهي بود وقتي كه طوق هاي آتش به استخوان گردنت چسبيده و غل جامعه، گوشت بازويت را خورد؟». (1).

باز ديدم نفس از اين همه صيحه و ندا به حركت نيامد. پس مرا گمان شد كه مرده است. به حال او گريان و نالان شدم و بر فقد (از دست دادن) عمر عزيز، نوحه سرا گشتم و گفتم:

در معاصي شد همه عمرت تباه

قامتت خم گشت از بار گناه

موي تو در رو سياهي شد سفيد

يعني از ره، قاصد مرگت رسيد

پس اندكي نفس كشيد كه مرا اميد به حيات او شد. آن گاه به نرمي گفتم: آخر بر خود رحم كن و به فرياد خود برس. در اين نفس آخر، توشه اي بردار و فرصت، غنيمت شمار، پيش از آن كه اجل به سر آيد و مرگ، به درآيد و باب توبه مسدود گردد. آيا اين همه ي كتاب هاي آسماني و انبياي مرسلين كه آمدند و همه، تو را از اين راه ترسانيدند، تو را كفايت نمي كند؟ آيا گمان داري كه اين آسمان و زمين و ما بينهما از مخلوقات، همه به عبث خلق شده باشند و دار

(صفحه 17)

جزا و انتقامي نباشد؟ از كجا چنين يقين از براي تو حاصل است و خاطرت جمع است كه تو از اهل نجات خواهي بود؟ چون نفس شوم،

اين سخن سخت را شنيد، اندكي از جاي خود جنبيد و قدري ملتفت گرديد. پس از براي تقويت و تحريك او به سوي طلب كمال و خلاص از وبال، حالات خوف و رجا را كه به منزله ي دو بال اند، به ياد او آوردم، به اين تفصيل:

(1) نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 182.

حالات خوف و رجا

حالات خوف و رجا

خصائص الحسينيه، ص 12.

اول سبب خوف، آن است كه ديدم مدار قبول اعمال و نجات از احوال، تماما بر ايمان است و از آن، در خود هيچ اثري نيافتم، نه از كامل و نه از ناقصش؛ بلكه از ادني درجه ي آن كه شخص در حال ذكر خدا، از شوق مشرف بر موت گردد، و نديدم در خود از اجزاي ايمان كه تقسيم مي شود بر قلب و اعضا (نه بر قلب كه موجب سكون و اطمينان است، و نه بر اعضا حركت، بر طبق مراد الهي باشد)؛ حتي آن كه خوف دارم از فقد ذره اي كه باعث نجات از خلود نار باشد.

نظرم نمودم در اخلاق حميده كه از آثار ايمان است، اضداد آن را در خود يافتم و در اعمال صالحه، آن قدر شرايط از براي قبولي آن است كه در تمام عمر، خود را موفق به تحصيل آنها نديده ام.

پس از شدت خوف، نزديك شد كه يأس و قنوط (نااميدي) بر من دست دهد، پس تدارك آن نمودم.

به حالت دوم از براي رجا، نظر كردم به سوي فضائل الهي و ديدم خود را از امت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و شيعه ي علي عليه السلام و دوستداران اهل بيت كه ايشان اند راه قويم و صراط مستقيم و پناه خلايق و كشتي

نجات و شفيع عرصات. پس اميداوارم به رحمت الهي گشتم.

(صفحه 18)

باز به حالت سوم داخل شدم، كه امت نبي و شيعه ي وصي را علامتي است، تو را كدام اقتدا به نبي و متابعت به علي بود؟ و دوستي را آثار است. كدام اثر از تو بروز نمود؟

و چون از آثار تشيع و ولا در خود نديدم، باز از خوف بر خود لرزيدم و از ترس وقوع (افتادن) در مهلكه ي يأس و قنوط.

به حالت چهارم پناه بردم و به نظر دقت به سوي وسائل الهي نظر نمودم ديدم وسائلي كه متعلق به حضرت سيدالشهدا عليه السلام است بيشتر و آسان تر، و اكمل اشرف است؛ شرايطش كمتر و نفعش اتم و اعم است. در اين باب و آن جناب را خصوصيتي است كه در باقي وسائل نيست، هر چند همه از يك نورند.

و آن خصوصيت، آن است كه آن جناب، بالخصوص بابي است از ابواب بهشت، و كشتي نجات است و چراغ هدايت، هر چند آباء عظام و ابناء كرام او نيز ابواب جنان و كشتي هاي نجات اند لكن باب آن حضرت، وسيع تر و كشتي او به ساحل نزديك تر و استضائه (طلب روشنايي كردن) به نور او سهل تر است. همه ي ايشان، پناه خلق اند؛ لكن پناه آن جناب آسان تر و دايره ي او وسيع تر است.

اي نفس اميدوار باش

اي نفس اميدوار باش

خصائص الحسينيه، ص 14.

پس نفس را خطاب نمودم كه: هان! داخل اين درگاه شو، تا ايمن شوي، و به اين كشتي درآي تا به ساحل برسي، و به اين نور نظر نما تا راه بيابي. باز اين عزم را جزم نمودم و چون درست ملاحضه نمودم، علامات ايمان را در منهاج (راه روشن)

يافتم و به ايمان خود، اميداوارم گشتم، به چند جهت:

يكي اين كه از آن حضرت، مأثور است كه منم كشته ي گريه. ذكر نمي شوم در

(صفحه 19)

نزد مؤمني، مگر اين كه گريان مي شود و مغموم مي گردد؛ (1) و اين صفت، در تمام انبيا بود و من در خود، اين حالت را يافتم. پس اميدوار به ايمان خود شدم كه لااقل آن ذره كه منجي از خلود است، خواهم داشت.

دوم اين كه يافتم خود را كه در ايام عاشورا، بي اختيار، محزون و مهموم مي شوم. اين، از صفات ائمه ي طاهرين بود. پس اميدوار شدم كه اثري از ولايت ايشان در خود يافتم، چنان كه فرموده اند به مقتضاي بعضي از روايات كه شيعه ي ما از فاضل طينت (سرشت) ما آفريده شدند و به نور ولايت ما خمير گشتند. پس مصيبت ما مصيبت ايشان است. (2).

در اخبار بسيار وارد است كه ائمه ي هدي در ايام محرم، همه مهموم و مغموم مي شدند و حضرت صادق عليه السلام را كسي خندان نديد در اين ايام (3) و حضرت رضا عليه السلام در تمام عشره ي (دهه ي) عاشورا محزون و پريشان بودند و در مجلس عزا مي نشستند و عيال خود را پشت پرده مي نشانيدند. پس اگر كسي بر ايشان وارد مي شد و از اهل مرثيه بود، امر مي فرمودند كه مرثيه بخواند، چنان كه در قضيه ي دعبل خزاعي معروف است، (4) و الا خود، مباشر ذكر مصائب مي شدند.

در روايت، ريان بن شبيب مذكور است كه داخل شد بر آن جناب، در روز اول ماه محرم پس فرمودند: «اي پسر شبيب! هر گاه گريه خواهي كرد بر چيزي، پس گريه كن بر حسين عليه السلام، كه او را ذبح نمودند،

مانند ذبح نمودن گوسفند، و كشته شد با آن سرور، هيجده نفر از اهل بيت. (5).

و همچنين بود شيوه ي باقي ائمه عليهم السلام پس ظاهر مي شود كه انكسار قلب در

(صفحه 20)

اول محرم، از علامات علاقه ي به ايشان است و به تفاوت آن، مختلف مي شود مراتب ايمان، و به عدم يا عروض خلاف آن استدلال توان نمود، بر سلب ايمان و دشمني ايشان، چنان كه متداول است در بعضي از بلاد مخالفين كه اين ايام را ايام سرور و تنزه (تفريح) خود قرار مي دهند. خذلهم الله و أخزاهم في الدارين.

(1) بحارالانوار، ج 44 ص 284، امالي الصدوق، ص 118 (مجلس 28).

(2) منتخب الطريحي، ج 2 ص 27.

(3) بحارالانوار، ج 44 ص 280؛ كامل الزيارات، ص 101 (با تفاوت در مضمون روايت).

(4) الارشاد،شيخ المفيد، ج 2 ص 255.

(5) بحارالانوار، ج 44 ص 286؛ أمالي الصدوق، ص 112 (مجلس 27).

هنگام ورود به زمين كربلا

هنگام ورود به زمين كربلا

خصائص الحسينيه، ص 16.

سوم آن كه يافتم خود را مهموم (غمگين)، هنگام مشاهده و ورود به زمين كربلا و آن سرزمين محنت و بلا؛ و اين صفت، از صفات حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بوده (1) و همچنين، حالت حضرت زينب كبري است، به مقتضاي روايات وارده. (2).

و ايضا يافتم خود را دل شكسته، در هنگام ملاحظه ي قبر آن جناب و قبر فرزند ارجمندش كه در پايين پاي آن سرور است، و آن، از علامات ايمان است، چنان كه در بعضي از روايات مأثور، وارد است. (3).

چهارم آن كه يافتم چشم خود را اشك ريز در وقت استشمام تربت طاهر آن حضرت، و اين، از صفات خود آن سرور و جد اطهرش بوده، چنان كه بيان بعضي از

اين فقرات، در طي مقاصد كتاب، ان شاء الله خواهد آمد.

ديگر آن كه، هر چند اعمال صالح از نماز، روزه و غير از آنها نسبت به خود، به جهت عدم اجتماع شرايط قبول، مسلوب (يافتم)، وليكن ديدم كه گريه بر آن جناب، حقيقت گريه است، و همچنين گريانيدن و لااقل، تباكي كه كرده ام، يقينا صحت سلب ندارد. پس داخل حديث «من بكي او أبكي تباكي و

(صفحه 21)

جبت له الجنة(؛ هر كس بگريد و يا بگرياند و يا خود را به گريه وادارد، بهشت براي او واجب گردد )» (4) خواهم بود.

پس اميدم محكم و قلبم مطمئن گرديد تا به حالت پنجم منتقل شدم كه گيرم جزئي از ايمان در خود يافتي، و از خلود نيران خلاص شدي، آيا با عذاب برزخ و قبر و صدمات حشر و نشر، چه خواهي كرد؟ تو را كه طاقت صدمات ضعيف دنيوي نيست و مكاره آن را تحمل نداري، بكله از دوام نعمت، ملول شوي، چگونه تحمل آن صدمات تواني نمود؟ بلكه شايد اين، جزء ضعيف از ايمان، با كمي صدمه از عروض بلا و صدمات و وساوس شيطان زايل شود، آن وقت چه خواهي كرد؟

پس خوف و اضطراب، بر دل غلبه نمود، و به حالت، ششم منتقل گشتم. ملاحظه نمودم كه در ميان وسائل حسينيه، چنين چيزي هست كه سبب قوت ايمان و ثبات آن تواند بود و آن، زيارت آن حضرت است كه به مقتضاي اخبار، مانند زيارت خداوند است، كساني كه ايمانشان ثابت نباشد و بعد از هدايت، گمراه شوند. پس معلوم مي شود كه زيارت آن سرور، از اسباب كمال ايمان است. همچنين اخبار وارد شده

در اين زمينه كه زائر، چون اراده مراجعت نمايد، ملكي نزد او آيد و گويد: «پروردگار سلامت مي رساند و مي گويد: عمل را از سر گير كه گناهان گذشته ات آمرزيده شد». (5).

پس چون خداوند بر او سلام برساند، لابد، او را از كفر و نفاق، حفظ نمايد. پس قلبم مطمئن و دلم ساكن گرديد.

باز حالت هفتم مرا به خوف انداخت كه در نهايت، اينها كه ذكر نمودي، اعمال حسنه هستند. شايد گناهان تو سبب حبط (از بين رفتن) حسنان شوند. باز مضطرب شدم و به حالت هشتم التجا بردم كه حبط، در عمل خود عامل

(صفحه 22)

(شخص) است و در وسائل حسينيه، عملي است كه براي او نوشته مي شود و حال آن كه از اعمال او نيست تا حبط شود. چنان كه در فضيلت زيارت آن جناب وارد شده از براي زائر، يك حج يا بيشتر، از حج هاي پيغمبر خدا، و معلوم است كه حج پيغمبر صلي الله عليه و آله عمل خود زائر نيست تا حبط شود، و عمل آن سرور، البته مقبول خواهد بود.

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 252؛ أمالي الصدوق، ص 478 (مجلس 87).

(2) منتخب الطريحي، ج 2 ص 127 (مجلس 9).

(3) بحارالانوار، ج 98، ص 73؛ كامل الزيارات، ص 325 (باب 108).

(4) بحارالانوار، ج 44 ص 288؛ لهوف، سيدبن طاووس، ص 5.

(5) التهذيب، ج 6 ص 43؛ وسائل الشيعة، ج 10، ص 342.

حسين در دامان پيغمبر

حسين در دامان پيغمبر

خصائص الحسينيه، ص 18.

و از عجائب آن روايات، روايتي است كه از حضرت صادق عليه السلام مأثور است كه فرمودند: روزي جناب حسين عليه السلام در دامان پيغمبر صلي الله عليه و آله بود و آن سرور به او

ملاطفت مي فرمود. عايشه عرض كرد: چه قدر تو را از اين طفل، خوش مي آيد؟ فرمود: «چگونه او را دوست نداشته باشم كه ميوه ي دل و نور چشم من است، و به درستي كه امت من، او را خواهند كشت. پس هر كس او را زيارت نمايد بعد از وفاتش، بنويسد خداوند از براي او يك حج از حج هاي من». عرض كرد: يك حج از حج هاي تو؟ فرمودند: «بلي؛ بلكه دو حج از حج هاي من». عرض كرد: دو حج از حج هاي تو؟ فرمودند: «بلي؛ بلكه چهار حج از حج هاي من»، و همچنين او تعجب مي نمود و حضرت زياد مي فرمود، تا رسيد به نود حج و عمره ي رسول خدا. (1).

پس اميدوار شدم باز به حالت نهم افتادم و ترسيدم از اين كه حقوق الناس، عمل را ببرد. چنان كه وارد شده است كه شخصي را در محشر بياورند كه اعمال او نور دهد صحراي قيامت را. پس اهل مظالم، آن اعمال را ببرند و

(صفحه 23)

گناهان خود را بر او بار كنند و او به آتش برده شود. (2).

پس بار ديگر خوف غلبه نمود و ملتجي به حالت دهم گشتم كه ملاحظه نمودم، ديدم كه وارد شده است در ثواب گريه بر آن حضرت، اين كه حدي و نهايتي از براي ثواب آن نيست. (3). پس اميدوار شدم كه هر چه را ارباب مظالم ببرند، باز تمام نخواهد شد.

باز منتقل به حالت يازدهم شدم و ديدم كه به مقتضاي اخبار بسيار، شرط قبول اعمال، قبول نماز است. پس با خود گفتم شايد نمازهاي تو مقبول نشده باشد و چون آن را رد نمايند، اعمال تو رد خواهد شد.

پس امر بر من مشكل شد و نزديك شد كه نااميد شوم. ناگاه، به حالت دوازدهم منتقل گشتم و با آن، ختم شد احتمالات متعارضه، و اميد من به آن محكم شد؛ زيرا كه وجوه امن و اطمينان، پي در پي رسيد و آن، اين بود كه ملاحظه نمودم خواص عجيبي را كه از براي وسائل حسيني است.

(1) بحارالانوار، ج 98، ص 35؛ كامل الزيارات، ص 68 (باب 22).

(2) بحارالانوار، ج 7 ص 270.

(3) همان، ج 44، ص 285؛ كامل الزيارات، ص 103 (باب 32).

ياد حسين براي همه رقت قلب مي آورد

ياد حسين براي همه رقت قلب مي آورد

(خصائص الحسينيه، ص 20) يكي آن كه ثواب اين وسائل، اضعاف (چند برابر) نوافل است كه در اخبار وارد شده كه در قبول فرائض مؤثرند. (1).

پس چگونه اين وسائل، مؤثر نباشند؟

ديگر آن كه شرايط قبول و حبط، در اعمال و عباداتي است كه از شخص عامل، به اختيار و قصد قربت و زحمت واقع شود، و در اين وسائل، عملي هست كه آثار بر آن مترتب است، هر چند بدون اختيار و قصد، واقع شود و

(صفحه 24)

آن، رقت است بر مصائب آن جناب و گريه بر آن حضرت كه گاهي با قصد و تأمل و نيت قرب واقع مي شود و آن، داخل اعمال صالح و قابل قبول و رد است.

و گاهي بدون اختيار حاصل مي شود كه هرگاه شخص، اين مصائب جانگداز را بشنود، بدون اين كه صاحبش را بشناسد كه امام بوده يا از مسلمانان، اگر گمان كند كه از مخالفان است، باز رقت بر او مستولي مي شود و بي اختيار، اشك مي ريزد. چگونه شخص رقت نكند، هرگاه بشنود كه طفل شخصي از شدت عطش،

در پيش چشمش جان دهد؟ يا او را به روي سينه ي پدر، شهيد كنند و او نظر نمايد؟ يا چون به جهت او آب طلبد، تير بر حلقومش زنند؟ يا اين كه جسد كسي را بعد از كشتن، پايمال سم ستوران نمايند و سر او را به چوب و تازيانه بزنند و بر درخت بياويزند؟ يا قبر او را بعد از دويست سال، نبش كنند؟ لابد هر قسي القلبي از استماع اين امور، متغيرالحال مي شود و رقت مي كند، و اين، باعث رحمت الهي مي شود.

چنان كه وارد است كه چون حضرت يونس در شكم ماهي بر قارون عبور نمود كه او را فرومي برند، و صداي يونس را شنيد، از او سؤال نمود از احوال موسي و هارون و كلثوم و آل عمران. يونس خبر داد به موت ايشان. قارون گفت: وا أسفا علي آل عمران! پس مشمول رحمت شد و عذاب خسف (فرورفتن)، از او مرتفع گرديد در دنيا (2). پس چگونه من اميداوار نباشم، با اين كه هميشه متأسفم بر آل ابراهيم و آل محمد صلي الله عليه و آله.

(صفحه 25)

(1) وسائل الشيعة، ج 3 ص 52 (روايت، متعدد است).

(2) بحارالانوار، ج 13، ص 252؛ تفسير القمي، ج 1، ص 318 (تفسير سوره ي يونس).

زائر آن حضرت، سقايت كوثر نمايد

زائر آن حضرت، سقايت كوثر نمايد

خصائص الحسينيه، ص 21.

ديگر آن كه از مؤثرات كليه، هرگاه مانع بر تأثير آنها برسد، غالبا منع از تمام تأثير نمي كند، بلكه جزئي اثر آن باقي خواهند ماند. پس هرگاه اعمال سيئه ي من، مانع از تأثير تام وسائل حسينيه شود، لامحاله، جزئي اثر خواهد ماند و من به آن، قناعت مي كنم. مثلا در شأن زائرين آن جناب، وارد است

كه شفاعت ايشان را قبول مي كنند و حق ده نفر يا صد نفر، (1) يا مي گويند هر كس را بخواهي، دستش را بگير و داخل بهشت نما؛ (2) و من چون مي بينم خود را كه درهاي جهنم به روي من باز است، بلكه الآن بر من محيط است، با غل ها و زنجيرها، بلكه علائم خلود را بر خود، مشاهده مي نمايم، پس طمع ندارم كه از جمله ي شفيعان محشر باشم؛ بلكه قانعم به اين كه يكي دستم را بگيرد و از شدائد قيامت، نجات دهد، يا از اين كه بعد از مدتي از جهنم خلاص نمايد كه مخلد نمانم. و ايضا وارد است كه زوار آن جناب، در عرش، با خداوند مكالمه مي نمايند (3) و من چون لايق اين مقام نيستم، قانعم كه يك ملك از ملائكه ي رحمت، با من سخن گويد؛ و ايضا وارد است زائر آن جناب، سقايت كوثر نمايد (4) و من چون شايسته ي آن نيستم، بلكه در معرض آنم كه در جهنم با اهل بهشت بگويم، قدري آب به من بدهيد (5) ، پس ممنونم كه يكي از ساقيان كوثر،

(صفحه 26)

مرا آب دهد.

و ايضا وارد است كه زائر حضرت، با جناب پيغمبر هم سفره خواهد شد در بهشت (6) و چون شايسته ي اين مقام نيستم، قانعم كه از خوردن زقوم خلاص شوم، و لابد از آثار اين مؤثرات عظيم، اين مقدار،باقي خواهد ماند. ان شاء الله.

ديگر آن كه ممكن است وسائل آن جناب، در يك زمان، به جهت شخص جمع شود، از درجه ي ادني كه تباكي (حالت گريه به خود گرفتن) است، تا درجه ي اعلي كه شهادت پيش روي آن جناب است و

به حصول آنها به جهت شخص، حصول جميع عبادات شود، در زمان واحد. مثلا هرگاه مجلسي منعقد شود و ذكر شود در آن، مصائب آن سرور، و حاصل شود به جهت شخص، ابكا و بكا و تباكي، و حزن و هم و رقت و توجه قلب، به سوي آن حضرت، به صلوات و سلام بر اشعار (توجه) قلب، به جلالت و بزرگواري او، و معرفت به حق او، و تصور حالات او، و عروض گريه به جهت آن، و آرزو كردن ياري او، و شهادت در ركاب آن جناب، البته فائز شود به ثواب جميع وسائل و عبادت كرده است خدا را به جميع عبادات، حتي شهادت در پيش روي آن سرور، چنان كه خواهد آمد اخباري كه دلالت بر آن دارد.

(1) بحارالانوار، ج 98، ص 77؛ كامل الزيارات ص 165 (باب 68).

(2) بحارالانوار، ج 98، ص 27؛ كامل الزيارات ص 166 (باب 68).

(3) بحارالانوار، ج 98، ص 73؛ كامل الزيارات ص 141 (باب 54).

(4) بحارالانوار، ج 98، ص 79؛ كامل الزيارات ص 124 (باب 44).

(5) سوره ي اعراف، آيه ي 50.

(6) بحارالانوار، ج 98، ص 66؛ كامل الزيارات ص 137 (باب 52).

مجالس عزاداري حسين، چهارده صفت دارد

مجالس عزاداري حسين، چهارده صفت دارد

خصائص الحسينيه، ص 23.

و چنين مجلسي، داراست صفات مشاهد شريفه را و آن، چهارده صفت است:

اول آن كه مصلاي خداوند است، يعني محل صلوات اوست بر اهلش.

دوم آن كه ملائكه در آن حاضر مي شوند.

(صفحه 27)

سوم آن كه شخص، به دعاي پيغمبر خدا و ائمه هدي فائز شود.

چهارم آن كه منظور نظر، جناب سيدالشهدا گردد.

پنجم آن كه آن حضرت، با ايشان مخاطبه و مكالمه نمايد.

ششم چنين مجلسي، محبوب جناب صادق

عليه السلام است.

هفتم مانند عرفات است.

هشتم مانند مشعرالحرام است.

نهم مانند حطيم (ديوار كعبه) است. (1).

دهم مطاف بيت الله است.

يازدهم قبه ي حسين است.

دوازدهم خاموش كننده ي آتش هاست.

سيزدهم منبع آب حيات است.

چهاردهم تالي (تابع) مجالسي مي شود كه ابتداي آن، خلقت و آخر آن، محشر است و تفصيل اين مطالب، ان شاء الله بيابد؛ و چون اين امر را تصور نمايي، پس چگونه گمان مي كني كه نااميد شوي و از اين همه مشاهد، با اين حالات شريفه و عبادات لطيفه و اجتماع صفات و تواتر بركات؟ پس اگر موانع مانع باشد به آن، قليل اثري خواهد ماند و همان، مرا كافي است:

قليل منك يكفيني ولكن

قليلك لايقال له قليل

(كمترين عنايت تو مرا بس است؛ ولي كمترين عنايت تو را نتوان كم نام نهاد ).و چون اين مطلب مرا يقين گرديد، مخاطبه با نفس را كوتاه نمودم و به اميدواري بسيار، دست توسل به دامان حسين عليه السلام زدم و به جهت استحكام آن، شروع در تأليف اين كتاب نمودم كه مشتمل است بر بيان خصائص آن

(صفحه 28)

جناب، كه به آن خصائص، ممتاز است از تمام مخلوقات، حتي از انبيا و ائمه عليهم السلام و ناميدم آن را خصائص الحسين عليه السلام و مزايا المظلوم، اميد از فضل پروردگار آن كه، آن را ذخيره ي قبر و نشور، و مايه ي امن و سرور، و اسباب بقاي ذكر موفور (فراوان) قرار دهد؛ و ما توفيقي الا بالله عليه و توكلت و اليه أنيب.

(صفحه 29)

(1) يعني مجلس عزاداري حسين عليه السلام نيز مانند حطيم كه در آن محل گناهان از بين مي رود باعث از بين رفتن گناهها مي گردد.

همه عالم گريان حسين

همه عالم گريان حسين

خصائص الحسينيه،ص 29.

آنچه از اخبار صحيحه ي بسيار

مستفاد مي شود، آن است كه اول مخلوقات، نور شريف حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله است و عقل نيز بر اين دلالت دارد، نظر به اشرفيت آن حضرت و احببيت او، و كثرت اعتناي خدا به شأن او، و در بعض اخبار است كه اول مخلوقات، نور آن سرور و نور ائمه ي هدي است و به هر تقدير، نتيجه آن است كه اول مخلوقات، نور حسين عليه السلام است، چون همه، نور واحدند و نور احدند، چنان كه جدش فرمود: «حسين مني و أنا من حسين؛(حسين از من است و من از اويم )» (1) و در خبر ديگر: «أنا من حسين و حسين مني؛(من از حسين هستم و حسين از من است )» (2) كه مقامش در بيان شرافت نور آن جناب، بالاتر است از حديث اول؛ و چون آن جناب، اول مخلوقات است و همه ي خلق، تابع و طفيل وجود آن سرورند، پس عجب نيست كه جميع

(صفحه 30)

مخلوقات، بر آن جناب گريه كنند، از انبيا، ملائكه، افلاك، انس، جن، شيطان، بهشت، جهنم، جمادات، عناصر، معادن، نباتات، حيوان، آفتاب و ماه؛ نه از اين عالم تنها، بلكه از جميع عوالم، كه در بعضي اخبار وارد است كه خداوند، خلق فرموده است هزار هزار عالم و هزار هزار آدم، (3) و بكاي اين عوالم، نه تنها بعد از قتل آن سرور است، بلكه پيش از تحقق آن بوده، چنان كه در زيارت سوم شعبان از حضرت حجت غائب - عجل الله فرجه - مأثور است: «بكته السماء و من فيها و الارض و من عليها و لما يطاء لا بتيها (4) (يعني: )آسمان و زمين

و آنچه در آنهاست، بر آن جناب گريه كردند، و حال اين كه هنوز قدم به عرصه ي دنيا ننهاده بود» و چون آن جناب، در اول خلقت، مظهر خشوع و خضوع بوده، پس هر خضوع و انكساري كه در عالم است، از براي آن سرور است؛بلكه مي گوييم كه آن خنجر و شمشير و سنان و تير كه بر بدن آن جناب مي زدند، ايضا بر حال او گريه مي نمودند؛ بلكه قاتلين و ناصبين هم به فطرت اصليه، بر حال آن سرور، گريان بودند، هر چند به صفات ظاهره، تغيير فطرت اصليه داده بودند، و مخلد در دوزخ خواهند بود؛ ولي باز چون غافل مي شدند، به گريه مي افتادند، مانند كفاري كه به قلب تصديق دارند، ولي به زبان، انكار مي كنند: «و جحدوا بها و استيقنتها أنفسهم ظلما و علوا؛(از روي ستم و سركشي، آن را انكار نمودند، در حالي كه در دل، به آن يقين داشتند ). (5). مانند زنادقه و دهريه كه چون غافل شوند از عناد و لجاج خود، اقرار به توحيد مي نمايند، و همچنين دشمنان آن جناب، در حال غفلت، گريان مي شدند؛ بلكه گاهي عظم (عظمت) مصيبت به حدي بود كه در حال غلبه ي عداوت و اشتغال به قتل و جرح و نهب (غارت) و اسر (اسارت)، گريان مي شدند. چنان

(صفحه 31)

كه ابن سعد ملعون، در وقتي كه امر به قتل آن حضرت نمود، گريان شد، (6) و آن ملعوني كه سلب نمود گوشواره ي فاطمه دختر حضرت را، گريه مي نمود، (7) و يزيد ملعون، با آن شقاوت و قساوت، چون نظرش به اساري (اسيران) افتاد، بر حالت ايشان رقت نمود و گفت: قبيح باد پسر مرجانه!

(8).

(صفحه 33)

(1) بحارالانوار، ج 43، ص 271؛ كامل الزيارات، ص 53 (باب 14).

(2) بحارالانوار، ج 43 ص 296؛ المناقب، ج 3 ص 226.

(3) بحارالانوار، ج 57 ص 321؛ الخصال، ج 2 ص 652؛ التوحيد، ص 277.

(4) بحار الانوار، ج 98، ص 347؛ مصباح المتهجد، الطوسي، ص 758 (ولادت امام حسين عليه السلام).

(5) سوره ي نمل، آيه ي 14.

(6) بحارالانوار، ج 45 ص 55، تاريخ الطبري، ج 5 ص 228.

(7) بحارالانوار، ج 45 ص 60.

(8) بحارالانوار، ج 45 ص 136؛ الارشاد، ج 2 ص 125.

خصوصيات حميده و اخلاق پسنديده ي امام حسين

خصوصيات حميده و اخلاق پسنديده ي امام حسين

خصائص الحسينيه، ص 41.

در صفات و اخلاق و عبادت آن سرور است، نه من حيث صفات الامامة كه آن را حيز ادراك برتر است. پس مي گوييم كه يكي از آن صفات حميده، صفت غيرت دين است و عدم تحمل بار ذلت اراذل و اوباش. چنان كه مروي است كه ابن سعد، عرض كرد بر آن جناب كه نازل شود بر حكم پسر زياد و يزيد، و از قتل، خلاص شود. حضرت فرمودند: هرگز نخواهد شد كه من، دست ذلت به شما دهم و مانند غلامان، اقرار به گناه كنم. خدا و رسول و اهل ايمان، به آن راضي نيستند. (1) «لا و الله لا أعطيكم بيدي أعطاء الذليل و لا أقرا إقرار العبيد»:

و هر كس بعد از آن جناب به اين مقام رسيد، به نظر خود، اقتدار به آن حضرت نمود.

(صفحه 34)

(1) مقتل أبي مخنف، ص 118؛ بحارالانوار، ج 45، ص 7؛ الارشاد، ج 2، ص 103.

شجاعت

شجاعت

خصائص الحسينيه، ص 42.

ديگر، صفت شجاعت است و آن حضرت، در اين صفت، به مقامي رسيد كه شجاعت حسينيه را مثل سائر نمود و از حيدر صفدر، اين مقدار در حيز بروز و ظهور نرسيد.

ديگر، صفت عبادت است كه از وقتي كه در شكم مادر بود، مادر، صداي تسبيح او را مي شنيد. (1). تا وقتي كه سرش را بر نيزه نمودند، قرائت قرآن مي نمود، (2) و در اين خاصيت، علاوه است بر آنچه حضرت سجاد عليه السلام فرمود در جواب شخصي كه از آن جناب سؤال نمود: چرا اولاد والد ما جدت كم است؟ فرمود: عجب آن است كه چگونه متولد شديم، و حال آن

كه حضرت هر شب، هزار ركعت نماز مي كرد».

صفت ديگر، رعايت حقوق است. عبدالرحمان سلمي، يكي از اولاد آن حضرت را سوره ي حمد تعليم نمود. پس آن حضرت، هزار دينار و هزار حله به او عطا نمود و دهان او را پر نمود از در و فرمود: «حق او زياده بر اين است». (3).

(صفحه 35)

(1) بحارالانوار، ج 34، ص 273؛ الخرائج، ج 2 ص 844.

(2) بحارالانوار، ج 44 ص 196.

(3) همان، ص 191؛ المناقب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 222.

حياء

حياء

خصائص الحسينيه، ص 43.

صفت ديگر، حياست در وقت عطا، و رقت بر حال سائل، از جهت ذل سؤال. چنان كه معروف است كه اعرابي(اي)سؤال نمود از آن جناب در ضمن چند شعر.

لم يخب الآن من رجاك و من

حرك من دون بابك الحلقة

پس حضرت، داخل خانه شدند و چهار هزار درهم در رداي خود بستند و از شق باب (لاي در) به اعرابي دادند و فرمودند

خذها فاني اليك معتذر

و اعلم بأني عليك ذوشفقة

لو كان في سيرنا الغداة عصا

أمست سمانا عليك مندفقة

لكن ريب الزمان ذوغير

والكف مني قليلة النفقة

يعني: بگير اين دراهم را و از كمي آن، عذر مي خواهم و بر تو مهربانم. اگر وسعتي در امر ما بود، بيشتر از اين، ابر عطاي ما بر تو ريزش مي نمود؛ لكن ابناي زمان، حق ما را رعايت ننمودند و دست من از مال دنيا تهي است. (1).

و ايضا سائلي را هزار دينار يا درهم داد. پس آن شخص، پول ها را صرافي (شمارش) مي نمود. خازن، او را گفت: «مگر چيزي به ما فروخته اي؟ گفت: آري، آبروي خود را». حضرت فرمود: «راست گفتي. به او بده هزار و هزار و هزار. يكي به

جهت درخواستت، و دوم به جهت آبرويت، و سوم به جهت آن كه نزد ما آمدي و پيش ديگران نرفتي».

و ايضا وقتي رقعه اي (نامه اي) به آن حضرت داد، حضرت فرمود:

(صفحه 36)

«حاجت تو رواست، پيش از آن كه رقعه خوانده شود». شخصي گفت: چرا رقعه را نخوانده، اين كلام را فرمودي؟ فرمود: خداوند، از من سؤال خواهد نمود كه چرا او را به انتظار نگاه داشتي تا رقعه را بخواني. يسألني ربي عن ذل مقامه حتي أقرأ رقعته».

باري، در اين صفت حيا، به مقامي بود كه حيا مي نمود از ذلت سؤال جاهلي كه مي خواست او را تعليم مسئله ي دين نمايد. چنان كه در روايات است كه ديد آن جناب، شخصي را از اعراب كه وضو را درست نمي گرفت. پس خواست تعليم نمايد به او، حيا كرد. پس به برادرش حضرت حسن گفت كه ما در حضور او وضو مي سازيم و از او سؤال مي كنيم كه كدام وضو بهتر است. چون چنين كردند، آن اعرابي متنبه شد و عرض كرد: شما هر دو خوب وضو مي گيريد و من جاهلي بودم كه نمي دانستم وضو را. (2).

(صفحه 37)

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 190؛ المناقب، ج 3 ص 222.

(2) بحارالانوار، ج 43، ص 319؛ المناقب، ج 3 ص 168.

در خصوصيات عبادات امام حسين در روز عاشورا

در خصوصيات عبادات امام حسين در روز عاشورا

خصائص الحسينيه، ص 53.

عبادات بدني

عبادات بدني

(باب الجنائز: )واجب است تجهيز اموات و تغسيل و تكفين و حنوط و دفن و نماز بر ايشان؛ مگر شهيد در معركه همان نماز تنها و دفن با ثياب (لباس) در آن لازم است، و مستحب است تشييع آن جنازه و چهار گوشه ي آن را بداشتن، و غير اين آداب و سنن كه در كتب فقه مشروح است و آن حضرت نسبت به اصحابش از واجبات آن، متمكن نبو (توانايي نداشت)، و شايد اقل واجب از نماز را به جا آورده باشد.

دفن طفل شيرخواره به پنج دليل

دفن طفل شيرخواره به پنج دليل

همان، ص 59.

و اما دفن، پس به حسب بعض روايات، از براي طفل رضيعش (شرخوارش) با شمشير قبري حفر نمود و او را دفن كرد (1) و شايد سرش

(صفحه 38)

چند وجه باشد:

يكي آن كه از آن متمكن شد (برايش مقدور بود).

دوم اين كه از قطع رأس، او را نجات دهد.

سوم اين كه سه روز به روي خاك نماند.

چهارم اين كه پايمال سم اسبان نشود.

پنجم آن كه بدن او را به اين حالت، مشاهده ننمايند.

بلي، آنچه را متمكن شد، آن جناب نسبت به اصحاب به جا آورد. مثلا اجساد ايشان را جمع مي نمود و بعضي را پهلوي بعضي مي گذاشت و بعضي را خود به نفس نفيس نقل مي نمود (انتقال مي داد) (2). و تشييع مي فرمود، اگر ديگري حمل جنازه مي كرد.

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 49؛ الاحتجاج الطبرسي، ج 2 ص 25 (احتجاج امام حسين در كربلا). ظاهرا حضرت غير از اين كودك، كس ديگري از كشتگان را دفن نكرد.

(2) غير از جنازه ي برادر گرامي اش حضرت اباالفضل العباس كه در همان موضع شهادت، باقي ماند كه ظاهرا بنابر وصيت خود

آن حضرت بود.

زكات بدن و مال

زكات بدن و مال

خصائص الحسينيه، ص 59.

آن جناب ادا نمود زكات بدن و زكات مال را نه همان عشر يا ربع، بلكه تمام آنچه داشت، داد، حتي آن جامه ي كهنه كه قيمتي نداشت، و به جهت فك رقاب (آزاد كردن بنده) در شب عاشورا چند حله عطا نمود كه قميت آنها هزار دينار بود. (1).

جهاد هر چند همه ي ائمه ي هدي حق جهاد را به جا آوردند؛ چنان كه در زيارت جامعه است: «و جاهدتم في الله حق جهاده»؛ (2) اما آن حضرت را در جهاد، خصوصياتي بود كه احدي به آن مكلف نشده، غير از آن سرور، و آن چند امر است.

(صفحه 39)

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 394؛ لهوف، ص 41.

(2) كتاب من لا يحضره الفقيه؛ ج 2 ص 307؛عيون الأخبار، ج 2 ص 274.

امتيازهاي سيزده گانه ي جهاد امام حسين با جهاد در اسلام

امتيازهاي سيزده گانه ي جهاد امام حسين با جهاد در اسلام

خصائص الحسينيه، ص 60.

يكي آن كه از شرايط جهاد در اسلام، آن بود كه كفار، از ده برابر مسلمين زياد نباشد. پس واجب بود كه يك نفر از ده نفر فرار نكند و بعد از قوت اسلام و ازدياد شوكت آن، تخفيف وارد شد و شرط شد كه از دو مقابل (دو برابر)، زياد نباشد. پس اگر كفار، زياده از دو مقابل باشند، جهاد لازم نبود و بر آن جناب، لازم شد كه يك تن در مقابل سي هزار نفر، بلكه بيشتر بايستد و جهاد نمايد.

دوم آن كه جهاد، بر اطفال و شيوخ لازم نبوده و در اين واقعه، مشروع گرديد از براي اطفال، مانند قاسم و عبدالله بن الحسن و طفل آن عجوزه، و همچنين از براي شيخ كبير، مانند حبيب

بن مظاهر.

سوم آن كه مظنه ي (احتمال) هلاكت نباشد، و آن حضرت مي دانست كه كشته مي شود و به اصحاب، خبر داد كه فردا تمام شما كشته مي شويد (1) و نجات نيابد، مگر فرزندم علي.

چهارم آن كه ستمكاران، با آن جناب رفتاري نمودند كه خداوند در جهاد با كفار، مقرر ننموده بود. من جمله بايد قتال در اشهر حرم (ماه هاي حرام) نباشد، و آنها با حضرت، در محرم كه شهر حرام است، قتال نمودند و آن حضرت، ناچار با آنها مقابله نمودند.

پنجم آن كه طفل و زن را نبايد كشت، هر چند از كفر باشند، و از آن جناب، چند طفل، بلكه شيرخوار شهيد كردند: يكي آن طفل كه حضرت طلبيد كه او

(صفحه 40)

را ببوسد. تيري به جانب او انداختند و او را شهيد كردند؛ (2) و ديگري را به نزد ايشان برد و از برايش آب طلبيد. به عوض آب، تير بر حلقومش زدند. (3).

ششم آن كه هرگاه كافر، شرط مبارزت نمايد، بر او يك دفعه هجوم ننمايند، و ايشان شرط نمودند كه يك يك به ميدان آورند، بعد مخالفت كردند و از هر طرف بر او هجوم نمودند، فرقة بالسيف، و فرقة الرمح؛ (4) (گروهي با شمشير و گروهي با نيزه و گروهي با سنگ و آنچه در دست داشتند ).

هفتم آن كه ابتداي به قتال، بعد از ظهر باشد، تا اين كه مقاتله طولي نكشيد و شب حائل شود تا اين كه بالتمام مستأصل نشوند، و ايشان خلاف اين معني نمودند و از اول طلوع، مشغول قتال شدند. (5).

هشتم آن كه سر كافر را چون بريدند، از معركه و محل حرب به جايي نقل

نكنند، (6) و ايشان، سر مبارك آن جناب را به كوفه و شام، با سر اصحاب نقل نمودند (منتقل كردند). نهم آن كه كافر، اگر بزرگ قبيله باشد، او را سلب نكنند. چنان كه حضرت امير عليه السلام در وقتي كه عمرو بن عبدود را به قتل رساند و او تمام كفر بود و زره قيمتي اعلا در برداشت كه بي نظير بود، حضرت متعرض آن نگرديدند. شخصي عرض كرد كه: چرا زره او را نبرديد؟ فرمود: «او بزرگ قوم است. نخواستم هتك حرمتش كنم»، (7) و خواهر عمرو چون اين حال را ديد و فهميد كه قاتل او جناب امير است، فرحناك شد، به دو جهت: يكي آن كه ديد كه قاتلش بزرگ بوده، و ديگر آن كه حرمت او را ملاحظه نموده پس گفت:

(صفحه 41)

لو أن قاتل عمرو غير قاتله

لكنت أبكي علي آخر الأبد

لكن قاتله من لا يعاب به

و كان يدعي أبوه بيضة البلد (8)

و ايضا اظهار سرور نمود، گفت: اگر قاتل عمرو غير از علي بود، يك عمر براي او اشك مي ريختم.

من نمي دانم كه اگر قاتل برادرش، پسر بزچران بود كه مبروص پيس، نابخت بد اصل حرامزاده (شمر ملعون) بود، آيا چه مي كرد؟

دهم آن كه كافر را مثله نمودن، مشروع نيست (نبايد اعضاي بدن ايشان را قطع نمود). حتي اين كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نهي فرمود از مثله كردن ابن ملجم كه اشقياي اولين و آخرين بود، (9) و اين امر نيز در پيش كفار و بت پرستان، ثابت بوده و در جاهليت، نسبت به مسلمين، رعايت مي شده.

چنان كه ابوسفيان، زماني كه بر جسد حمزه عبور نمود، آمد نزدش و سر نيزه را بر دهانش گذاشت

و گفت: بچش اي عاق! و چون ديد كه انگشتانش را بريده و شكمش را دريده و جگرش را برده اند، فرياد زد كه، «اي اتباع (پيروان) محمد صلي الله عليه و آله در(ميان)قتلاي شما مثله است. قسم به خدا كه من، امر به آن ننمودم و به آن راضي نبودم. (10) لكن پسر زياد ملعون، به اعظم از مثله فرمان داد و نوشت به ابن سعد كه چون حسين را كشتي، اسب ها را بر سينه و پشت او بتاز، هر چند بعد از كشتن، ضرري به حال او ندارد، ولكن كلامي گفته ام، عمل شود. (11).

يازدهم آن كه چون زنان كفار را اسير كنند، نبايد ايشان را بر كشته ي اقوام خود عبور دهند، و در خيبر، چون بلال، صفيه را بر كشته خيبريان عبور داد و بدنش به لرزه درآمد، او را به خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله برد، حضرت بلال

(صفحه 42)

را عتاب فرمود. (12). لكن نسبت به اسيران آل محمد صلي الله عليه و آله اكتفا نكردند و به مرور به قتلا؛ بلكه سرهاي ايشان را همراه ايشان داشتند و همواره در پيش چشم ايشان بود، تا وارد شام شدند. (13).

دوازدهم آن كه زنان اسير از كفار، اگر از خاندان سلطنت باشند، ايشان را در بازار به عرض بيع (معرض فروش) درنياورند و در مجالس، به پا ندارند و روهاي ايشان را مكشوف ننمايند؛ و در روايتي از حضرت باقر عليه السلام ديده ام كه چون سبايا (اسيران) را وارد شام نمودند، اهل شام با هم مي گفتند كه ما نديده ايم اسيراني كه از اينان، خوشروتر باشند؛ (14) و در مجلس يزيد ملعون، شخص شامي به

او گفت: اي يزيد! اين جاريه (كنيز) را به من ببخش»، (15) و اين فقره، بدتر و بالاتر است از بيرون آوردن در معرض بيع.

سيزدهم آن كه باب امر به معروف و نهي از منكر، شرط آن، امن(بودن )از ضرر است و آن جناب، با قطع به ضرر، اقدام بر آن نمود، و آن خصائص آن حضرت است؛ و از براي هدايت و ارشاد، خصوصياتي است، چنان كه در روي قاتل خود، تبسم مي نمود و او را موعظه مي فرمود (16) و سر مباركش، راهب را ارشاد به اسلام نمود. (17).

(1) بحارالانوار، ج 44 ص 298؛ الخرائج، ج 3 ص 847.

(2) بحارالانوار، ج 45، ص 46؛ الارشاد، ج 2، ص 112.

(3) تذكرة الخواص، ص 227؛ نفس المهموم، ص 350.

(4) بحارالانوار، ج 45، ص 54؛ لهوف، ص 54.

(5) بحارالانوار، ج 45، ص 4؛ الارشاد، ج 2، ص 99.

(6) المبسوط الطوسي، ج 2، ص 33؛ الشرائع، ص 90.

(7) بحارالانوار، ج 20، ص 257؛ الارشاد، ج 1، ص 92.

(8) بحارالانوار، ج 20، ص 260؛ الارشاد، ج 1، ص 95.

(9) المناقب، ج 2، ص 95.

(10) بحارالانوار، ج 20، ص 97؛ أعلام الوري، ص 84 (ط اسلاميه).

(11) بحارالانوار، ج 45، ص 180؛ كامل الزيارات، ص 266 - 261 (باب 88).

(12) بحارالانوار، ج 21، ص 22؛ أعلام الوري، ص 100.

(13) بحارالانوار، ج 45، ص 156 - 154؛ أمالي الصدوق، ص 141 (مجلس 31).

(14) بحارالانوار، ج 45، ص 156 - 154؛ أمالي الصدوق، ص 141 (مجلس 31).

(15) بحارالانوار، ج 45، ص 156 - 154؛ أمالي الصدوق، ص 141 (مجلس 31).

(16) بحارالانوار، ج 45، ص 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 36.

(17) بحارالانوار، ج

45، ص 185؛ الخرائج، ج 2، ص 579.

اطعام يتيم و مسكين

اطعام يتيم و مسكين

خصائص الحسينيه، ص 65.

اطعام نمودن در وقت تنگي به يتيم و مسكين، از افضل اعمال است و موجب خلاص از عقبه ي دشوار، و آن جناب، از اين عمل متمكن نشد در روز

(صفحه 43)

عاشورا، با اين كه روزي كه بر ايشان از هر جهت تنگ بود؛ زيرا كه طعام، بالمره (يكباره) در نزد ايشان مفقود بود. از اين جهت، حضرت سجاد عليه السلام مي فرمود كه فرزند رسول خدا شهيد گرديد، گرسنه و تشنه. (1).

ولي چون تشنگي را شدت زياده بود، مكرر ذكر شده، و آن حضرت، طلب آب نمود و طلب طعام نكرد. چون در آن، ذلتي است كه اصحاب غيرت، از آن امتناع دارند؛ بلكه اگر كسي بدون سؤال هم مي داد، نمي گرفتند، و از اين جهت است كه چون اهل كوفه، خرما و گردو به اطفال اسير مي دادند، ام كلثوم، صيحه اي زد بر ايشان كه صدقه بر ما حرام است، و مي گرفتند از دهان اطفال و مي انداختند؛ (2) زيرا كه اطعام در اين حال، صدقه اي است كه مشتمل است بر اهانت و ذلت، و قبول از براي ايشان حرام بوده، هر چند به عنوان زكات نباشد (چون صدقه ي مندوبه، بر سادات حرام نيست؛ ولي قبول ذلت، بر هر كسي حرام است).

(1) لهوف، ص 92.

(2) بحارالانوار، ج 45، ص 114.

ملاطفت اولاد و ارحام

ملاطفت اولاد و ارحام

خصائص الحسينيه، ص 66.

مهرباني كردن به اولاد و ارحام، خصوصا دختران، بسيار فضيلت دارد و از آن حضرت، أحسن و ألطف آن به عمل آمد نسبت به حضرت سكينه، كه او را بوسيد و دست بر سرش كشيد و او را تسلي داد؛ ولي اين امر، بر حزن و اندوه آن صغيره

مي افزود. (1).

(صفحه 44)

(1) المناقب، ج 3، ص 25؛ منتخب الطريحي، ج 2، ص 133.

عبادات قلبي

عبادات قلبي

خصائص الحسينيه، ص 70.

بدان كه آن جناب، در آن روز ظاهر نمود اعلي مكارم اخلاق را پس اولا لازم است كه اخلاق حميده و صفات پسنديده را بيان نماييم، كه در خبري وارد است كه آنها از خصال انبيا و رسل است (1) و عدد آن صفت، دوازده است:

(1) وسائل الشيعة، ج 11، ص 155؛ أصول الكافي، ج 2، ص 56.

يقين

يقين

خصائص الحسينيه، ص 70.

اول يقين است، و حقيقت آن، اعراض نفس است از دنيا و كناره گرفتن از آن، و اين صفت، در آن حضرت بروز نمود هنگامي كه از مدينه بيرون آمد و به زمين كربلا رسيد، نوشت به سوي برادرش محمد بن الحنفية و ساير بني هاشم، به اين مضمون كه: «اين، كتابي است از حسين بن علي به سوي برادرش محمد بن علي و كساني كه نزد اويند از بني هاشم اما بعد، پي گويا دنيا هيچ نبوده و آخرت هميشه بوده» (1) و اين كلام، در معني دل بريدن از دنيا و دل بستن به آخرت است.

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 87؛ كامل الزيارات، ص 75 (باب 24).

رضا

رضا

دوم صفت رضاست و آن جناب، در درجه ي اعلاي آن بود چنان كه هنگام خروج از مكه فرمود كه: «گويا مي بينم اعضاي خود را كه در معرض آن است كه گرگان صحرا آن را پاره پاره نمايند در مابين نواويس و كربلا، و رضاي خدا

(صفحه 45)

رضاي ما اهل بيت است. (1).

(1) بحار الانوار، ج 44، ص 367؛ لهوف، ص 26.

سخاوت

سخاوت

سوم سخاوت است و آن جناب، در اين صفت، به مقامي بود كه آنچه داشت از مال و غير آن، در راه الهي بذل نمود.

شجاعت

شجاعت

چهارم شجاعت است، و آن را به ارث، از پيغمبر خدا گرفته چنان كه در روايت وارد است، (1) و از آن جناب در آن روز بروز نمود شجاعتي كه ضرب المثل شد. نمي گويم از پدرش شجاع تر بوده؛ لكن مي گويم بروز ننمود از پدرش و نه از ديگري، آنچه از آن سرور ظاهر شد چنان كه عبدالله بن عمار گويد كه نديدم در عمر خود كسي را كه يكه و تنها در ميان دشمنان بسيار باشد - و حال اين كه اولاد و اقربا و اصحابش را كشته باشند - دلدارتر از آن جناب، و به همين حالت، حمله مي نمود بر آن قوم كه از سي هزار نفر زيادتر بودند. پس فرار مي كردند از پيش روي او و متفرق مي شدند، مانند ملخ. (2).

و خود حمله كردن بر اين كثرت لشكر، قوت قلب مخصوصي مي خواهد كه دلالت بر كمال شجاعت دارد، علاوه بر صولتش كه باعث فرار آن جمعيت بوده است.

(صفحه 46)

(1) بحارالانوار، ج 43، ص 263، الخصال، ج 1، ص 77؛ المناقب، ج 3، ص 165.

(2) بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ مثير الأحزان، ص 545؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 228؛ لهوف، ص 51.

اطمينان قلب و حلم

اطمينان قلب و حلم

خصائص الحسينيه، ص 71.

پنجم وقار و اطمينان قلب است، و آن حضرت، هر چند امر بر او سخت تر مي شد، وقار و اطمينانش زيادتر مي شد و رويش مي درخشيد. (1).

ششم رقت قلب است، و اين صفت در آن جناب، به مقام كمال بود كه بر همه ي اصحاب و اهل بيت، رقت مي نمودند و سعي در حمايت و رعايت ايشان مي فرمود و به همين سبب، مصائبش زياد مي شد. مثلا چون ديد برادرزاده اش

قاسم، خيال مبارزت دارد و حال او را ملاحظه نمود كه يتيم، متحير نشسته است و مي خواهد به سوي مرگ رود، آن قدر گريه كرد كه غش نمود. (2) پس چه حال داشت در وقتي كه ديد بر خاك افتاده با بدن مجروح و اسب ها بر بدن مباركش جولان مي كنند.

هفتم صفت حلم است، و اين صفت در آن جناب، به مقام كمال بود كه با اين همه مصيبت و اذيت ها و قتل و جرح، نفرين بر كسي ننمود، مگر در وقتي كه دل او را به سب و شتم، مجروح نمودند، ديگر تحمل ننمودند. حتي اين كه مالك بن بسر ملعون، شمشيري به حضرت زد و سب نمود او را و آن جناب در وقت زدن شمشير، او را نفرين نكرد و چون سب كرد، حضرت او را نفرين نمود؛ (3) چون استخفاف بود و تحمل آن، موجب ذلت است، و آن جناب أبي الضيم بود. متحمل ذلت نمي شد؛ چنان كه فرمود: «الموت خير من ركوب العار» (4) (مرگ، بهتر از پذيرش ننگ است» ).

(صفحه 47)

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 297؛ معاني الأخبار، ص 288.

(2) بحارالانوار، ج 45، ص 34.

(3) همان، ص 53؛ مثيرالأحزان، ص 55.

(4) بحارالانوار، ج 45، ص 50؛ لهوف، ص 51.

حسن خلق، مروت

حسن خلق، مروت

خصائص الحسينيه، ص 72.

هشتم حسن خلق است، و آن حضرت، با شدت مصيبت و تفرقه ي حواس، با دوست و دشمن، چنان اظهار ملاطفت و حسن خلق مي فرمود كه مورد تعجب است.

نهم مروت است و كامل آن، از آن حضرت ظاهر شد، آن وقتي كه تمام لشكر دشمن را سيراب كرد (1) و راضي نشد كه طايفه ي جن، او را ياري

كنند؛ (2) و عجب آن است كه هنگامي كه شمر لعين به نزديك خيمه آمد كه سخن گويد، يكي از اصحاب خواست تيري به جانب او اندازد. حضرت، مانع شدند و فرمودند: من ابتدا به قتال نمي كنم. (3).

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 376؛ الارشاد، ج 2، ص 79.

(2) بحارالانوار، ج 44، ص 330؛ لهوف، ص 29.

(3) بحارالانوار، ج 45، ص 5؛ الارشاد، ج 2 ص 100.

غيرت

غيرت

دهم صفت غيرت است نسبت به نفس و اهل و عيال، و در آن، به حد كمال بود؛ اما نسبت به نفس، پس از اقوال و افعال او معلوم است. يكي از آنها كه دل را مجروع مي نمايد، آن است كه چون طاقت سواري از براي آن جناب نماند به سبب ضربت صالح بن وهب، از اسب بر زمين آمد. پس از شدت غيرت برخاست. باز صدماتي بر او وارد شد كه از ايستادن، ضعيف گرديد و بر زمين نشست. باز او را با آن حالت نگذاشتند و به قسمي نمودند كه گاهي مي نشست و گاهي مي افتاد، (1) و اين همه، به جهت آن بود كه او را افتاده نبينند و

(صفحه 48)

شماتت كنند.

و اما نسبت به عيال، پس بذل جهد نمود در حفظ ايشان به كندن خندق و آتش كردن در آن، (2) و التماس كردن از دشمن كه فرمود: «أقصدوني بنفسي و اتركوا حرمي؛ (3) (از حرم دست كشيد و به سوي من آييد» )، تا به حدي كه با كمال تشنگي و قدرت بر آب، آب را از دست ريخت، با اين كه به نزديك دهان رسانيده بود، چون ملعوني ندا كرد كه: اي حسين! آب مي خوري

و حال آن كه لشكر به خيمه ريختند. (4).

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 54؛ لهوف، ص 54.

(2) بحارالانوار، ج 45، ص 4؛ الارشاد، ج 2، ص 98.

(3) بحار الانوار، ج 45، ص 51؛ لهوف، ص 52.

(4) بحارالانوار، ج 45، ص 51؛ المناقب، ج 3، ص 215.

قناعت و صبر

قناعت و صبر

يازدهم صفت قناعت است، و آن حضرت، به جهت اتمام حجت(و اين كه به همه بگويد او جنگ طلب نيست و مظلوميت خود را به همه اعلام كند )، قناعت نمود كه دست از او بردارند كه به طرف سرحدي از حدود اسلام برود.

راضي نشدند. (1) باز قناعت نمود از تمام دنيا به يك جامه ي كهنه، باز آن را به بدنش نگذاشتند.

دوازدهم صفت صبر است، و آن، مناط (ملاك) امامت است و ثواب ايشان، منوط به آن است. چنان كه كلام خدا شاهد آن است كه فرموده: «و جعلناهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا» (2) و فرموده: «و جزاهم بما صبروا جنة و حريرا» (3) و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه خداوند، در شب معراج، وحي نمود به پيغمبر صلي الله عليه و آله كه: تو را امتحان نمايم به سه چيز، تا صبر تو معلوم

(صفحه 49)

شود، عرض كرد: تسليم مي شوم امر تو را و استعانت به تو مي جويم بر صبر كردن. وحي رسيد كه:

اول فقراي امت را بر خود ترجيح دهي. عرض كرد: قبول دارم و صبر مي كنم.

دوم آن كه متحمل اذيت و تكذيب شوي از قوم. عرض كرد: قبول دارم و صبر مي كنم.

سوم آن كه بايد صبر نمايي بر مصائبي كه به اهل بيت خواهد رسيد. اما برادرت علي عليه السلام؛ پس حق او

را غصب مي كنند و بر او ظلم و تعدي خواهند نمود؛ دخترت را از ارث محروم مي نمايند و او را اذيت مي كنند، مي زنند، در حالي كه حامله باشد و در خانه ي او به قهر، داخل مي شوند و مراعات حرمتش نمي كنند؛ و پسرت حسن عليه السلام را به زهر شهيد مي كنند و او را زخم مي زنند و اسباب او را غارت مي نمايند؛ و پسرت حسين عليه السلام را مي طلبند كه او را ياري كنند. پس او را به سختي مي كشند و اولاد و اصحابش را شهيد مي كنند و عيالش را به اسيري مي برند. عرض كرد: تسليم مي شوم و از تو طلب صبر مي كنم. (4).

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 389؛ الارشاد، ج 2، ص 89.

(2) سوره ي انبياء، آيه ي 73.

(3) سوري دهر، آيه ي 12.

(4) بحارالانوار، ج 28، ص 61؛ كامل الزيارات، ص 335 - 332 (باب 108).

گريه ي حضرت رسول بر حسين

گريه ي حضرت رسول بر حسين

خصائص الحسينيه، ص 75.

حضرت بر همه ي اين امور صبر كرد، لكن گريه بر حسين عليه السلام مي نمود؛ چون آن، منافي صبر نيست، بلكه لازمه ي شفقت و رقت است و شنيده نشده كه آن حضرت، وقتي، مصيبت خود را با يكي از اهل بيت خود ذكر نموده باشد و گريه كند، مگر نسبت به حسين عليه السلام كه هر وقت او را مي ديد يا به ياد مي آورد، گريه بر او غالب مي شد و به علي عليه السلام مي فرمود: «او را بازدار». پس مي بوسيد

(صفحه 50)

گلوي او را و گريه مي كرد. عرض كردند: چرا گريه مي كني؟ مي فرمود: «جاي شمشيرها را مي بوسم» (1) و اگر حسين عليه السلام را خوشحال مي ديد، گريه مي كرد و اگر محزون مي ديد گريه مي كرد و اگر لباس نو مي پوشيد، گريه مي كرد؛ (2)

و همچنين اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن عليه السلام، همه گريه مي كردند.

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 261؛ كامل الزيارات، ص 70 (باب 23).

(2) بحارالانوار، ج 44، ص 246.

وصيت حسين به صبر

وصيت حسين به صبر

آن جناب (امام حسين عليه السلام)، وصيت نمود اهل بيت را در وداع آخرين، كه صبر كنيد و صورت مخراشيد و گريبان مدريد و واويلا مگوييد؛ (1) لكن شما را از گريه منع نمي كنم. بلي، دخترش سكينه را از گريه منع نمود در حال حياتش. چنان كه فرمود:

لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة

مادام مني الروح في جثماني

فاذا قتلت فأنت بالذي

تأتينه يا خيرة النسوان (2)

يعني با اشكهاي جانكاه خود، دلم را نسوزان، تا هنگامي كه روح در بدن دارم. آن گاه كه من كشته شدم، تو به اين اشك ريختن شايسته تري، اي برگزيده ي بانوان!

و ملاحظه نما آن حضرت را كه ملائكه از آن تعجب نمودند، در آن وقتي كه بر خاك گرم افتاده، تمام اعضايش از صدمه ي تير و سنان و شمشير، مجروح و پاره پاره، سرش شكافته، پيشاني اش شكسته، سينه اش از تير سوراخ سوراخ، قلبش از نيزه ي سه پهلو چاك، يك تير در حلقومش نشسته، و تير ديگر نحكش (زير گلويش) را خسته، تير ديگر، پهلويش را شكافته، زبانش از خشكي به كام چسبيده، جگرش از تشنگي تفتيده، لب هايش از عطش،

(صفحه 51)

خشك شده، قلبش از براس اصحاب كشته شده و عيال بي كسش تافته (برافروخته شده)، دستش از ضربت زرعة بن شريك، قطع شده، نيز نيزه به پهلويش جا گرفته، سر و رويش از خون خضاب شده، صداي استغاثه ي عيال و اطفالش از يك طرف، و شماتت و شتم و دشمنان از طرف ديگر، و كشته هاي اصحاب از

يك طرف (3) با وجود همه ي اينها آهي نكشيد و قطره ي اشكي نريخت و همي گفت: «صبرا علي قضائك، لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين(؛ بر قضاي تو شكيبايم. معبودي جز تو نيست، اي پناه پناهجويان!)». (4).

اين است كه در زيارت او وارد شده است: «و لقد عجبت من صبرك ملائكة السموات(؛ به راستي فرشتگان آسمان ها از شكيبايي تو به شگفت آمدند )». (5).

و از حضرت سجاد عليه السلام مروي است كه هر چند امر بر او شدت مي كرد، رخساره اش مي درخشيد و اطمينانش بيشتر مي شد، تا اين كه بعضي از دشمنان به بعضي مي گفتند: ببينيد حسين را چگونه از مرگ، باك ندارد» (6) بلي، آن حضرت در كربلا شش مرتبه گريه كرد و نكته اش شايد چند وجه باشد:

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 47؛ منتخب الطريحي، ج 2، ص 134.

(2) منتخب الطريحي، ج 2، ص 133؛ المناقب، ج 3، ص 257.

(3) به كتب مقاتل در بيان شهادت آن حضرت، مراجعه شود.

(4) در كتاب «ذريعة النجاة (ص 145) از ابي مخنف نقل كرده است؛ ولي در مقتل ابي مخنف پيدا نشد.

(5) بحارالانوار، ج 98، ص 240؛ معاني الأخبار، ص 288.

(6) بحارالانوار، ج 44، ص 297؛ معاني الأخبار، ص 288.

مواضعي كه امام گريستند

مواضعي كه امام گريستند

خصائص الحسينيه، ص 77.

يكي آن كه خود گريه بر مصائب اهل بيت، از اعظم عبادات است. ديگر آن كه به جهت اضمحلال دين خدا بوده. سوم اين كه ايشان، از لوازم بشريه خالي نبودند. همچنان كه گرسنگي و تشنگي و خستگي از براي ايشان بود، لابد در مصائب،دلسوختگي نيز عارض ايشان مي شد. چنان كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله

(صفحه 52)

در فوت طفلش ابراهيم، گريان شد و

فرمود: «دل مي سوزد و اشك مي ريزد، وليكن نمي گويم حرفي را كه موجب غضب الهي باشد»؛ (1) و آن حضرت نيز تأسي به جد بزرگوارش نموده. آيا چگونه ممكن است بشر را كه ببيند خود را تنها و بي كس، بعد از كثرت اصحاب و برادران و اولاد، در حالتي كه مظلوم باشد و روي زمين را بر او تنگ گرفته باشند و از اطراف، دشمنان او را احاطه نموده باشند، در ميان عيان و اطفالي كه همه گرسنه و تشنه؛ يكي ناخوش و يكي در غش و ديگري محتضر، و مهيا شده كه ايشان را بگذارد و برود به سوي مرگ، و به آنها مي گويد كه مهياي اسيري باشيد و صبر كنيد و صيحه و جزع نكنيد. پس مي خواهد روانه شود، دختر صغيره اش سر برهنه مي آيد و به جامه اش مي چسبد و عرض مي كند: اندكي توقف كن تا توشه اي از تو بگيرم كه اين، وداع آخر است. پس دست و پاي او را ببوسد. پس بنشيند و او را به دامان خود بنشاند. در چنين حالت، گريان نشود؟ اين بود كه حضرت گريان شد و اشك خود را با آستين پاك نمود و مي فرمود:

سيطول بعدي يا سكينه فاعلمي

منك البكاء إذا الحمام دهاني

يعني: اي سكينه! بدان كه بعد از من، گريه اي طولاني برايت هست، آن گاه كه مرگ من فرارسد.

اين، يك وقت بود از اوقات گريه ي آن حضرت. (2).

دوم آن وقت بود كه آمد به نزد جسد برادرش عباس. ديد بر خاك افتاده. مشك سوراخ شده در يك طرف و دست هاي قطع شده، هر يك در يك طرف. پس گريه ي شديد مي نمود. (3).

سوم وقتي كه قاسم؛ اراده ي

قتال نمود. پس او را در بغل كشيد و آن قدر

(صفحه 53)

گريست كه غش كرد. (4).

چهارم وقتي بود كه آمد به نزد جسد قاسم و ديد كه از سم اسبان پامال شده. (5).

پنجم وقتي كه پسرش علي اكبر به ميدان رفت، اشكش جاري شد و محاسن شريفش را به روي دست گرفت و سر به آسمان كرد و مناجات نمود. (6).

ششم وقتي كه تسلي مي داد خواهرش زينب را از گريه و جزع. در آن حال، گريه بر خودش غالب شد و چند قطره اشك از چشمش فروريخت، باز خود را نگاه داشت؛ (7) و هرگاه تأمل كني در اين حالت مذكوره، مي داني كه عادتا محال است كه صاحب قلب رئوف و مهربان، گريان نشود در اين احوال.

(صفحه 55)

(1) بحارالانوار، ج 22، ص 157؛ فروع الكافي، ج 3، ص 72.

(2) المناقب، ج 3، ص 257.

(3) بحارالانوار، ج 45، ص 42؛ مثيرالأحزان، ص 71؛ لهوف، ص 51.

(4) بحارالانوار، ج 45، ص 35.

(5) همان، ص 36 - 35.

(6) همان، ص 42؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 30.

(7) بحارالانوار، ج 45، ص 2؛ الارشاد، ج 2، ص 96.

در خصوص الطاف الهيه نسبت به امام حسين

در خصوص الطاف الهيه نسبت به امام حسين

خصائص الحسينيه، ص 89.

آبي كه خداوند به حسين اعطا نمود

آبي كه خداوند به حسين اعطا نمود

خصائص الحسينيه، ص 115.

چون كه آن جناب را از آب مباح، منع كردند، خداوند به او عطا نمود چهار نوع آب:

يكي حوض كوثر را حق او قرار داد و اصحاب او را پيش از خروج روحشان، از آن سيراب نمود. چنان كه علي اكبر، وقتي كه بر زمين افتاد، فرياد كرد: «اي پدر! اين جد من است كه مرا سيراب نمود به جامي كه هرگز بعد از آن، تشنه نخواهم شد» (1) و حق گريه كنندگان او قرار داد كه در روز عطش اكبر، ايشان را از آن سيراب خواهد نمود. چنان كه در روايت مسمع است، و اين فايده، در بسياري از اعمال حسنه، مروي است؛ لكن خصوصيت حسين عليه السلام آن است كه كوثر، فرحناك مي شود به اين كه گريه كنندگان، از آن بنوشند. (2).

دوم آب حيوان است در بهشت، كه با اشك گريه كنندگان او ممزوج

(صفحه 56)

مي شود. پس در خوبي طمعش مي افزايد. (3).

سوم اشك چشم است كه خداوند، حق او قرار داده. اين است كه او را كه «صريع الدمع و قتيل العبرة» گويند و آن را اثر اسم شريفش قرار داده؛ بلكه اثر هر چه منسوب است به او، و اثر ذكر مصيبتش و اثر نظر به قبرش و اثر بوييدن تربتش. (4).

چهارم هر آب سرد خوشگواري است كه دوستان بنوشند، پس حق آن جناب، در آن هست كه بايد او را ياد كنند و بر قاتلين او لعنت فرستند. چنان كه فرمود: «شيعتي ما إن شربتم عذب ماء فاذكروني(؛ اي شيعيان من! هرگاه آب گوارايي نوشيديد، مرا

ياد كنيد )» و حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: «من هرگز نياشاميدم آب سردي، مگر اين كه ياد كردم حسين عليه السلام را» (5) و حكمت در اين كه حقوق آن جناب از جهت آب، چهار نوع است، شايد دو وجه باشد.

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 44؛ مقاتل الطالبين، ص 116 - 115.

(2) بحارالانوار، ج 44، ص 290؛ كامل الزيارات، ص 101 (باب 32).

(3) بحارالانوار، ج 44، ص 305؛ تفسير امام العسكري عليه السلام، ص 369.

(4) بحارالانوار، ج 44، ص 279؛ كامل الزيارات، ص 109 - 108.

(5) أمالي الصدوق، ص 122 (مجلس 39). در بحارالانوار، ج 44، ص 303 و كامل الزيارات، ص 106 همين حديث با تفاوت نقل شده است.

محروم ساختن حسين از آب

محروم ساختن حسين از آب

خصائص الحسينيه، ص 117.

يكي آن كه او را از چهار حق كه در آب داشت، منع نمودند:

اول از حق مشتركي كه با همه ي مردم در آن داشت. چنان كه همه ي بني آدم با هم شريك اند در آب و گياه. (1). اين است كه جايز است آب خوردن از نهرهاي مملوكه كه هر چند، اذن از مالك نگيرند، و شايد از همين جهت است استحباب آب دادن به كفار، هرگاه تشنه باشند، چنان كه در روايتي وارد است. (2).

(صفحه 57)

دوم حق مشتركي كه با همه ي جانداران داشته. چون كه هر ذي روحي را حق است در آب، و از اين جهت است كه واجب مي شود تيمم، هرگاه خوف عطش باشد بر حيوانات مملوكه و غير آنها. (يعني اگر با آب وضو بگيرند، حيوانات تلف مي شوند).

سوم حق خاصي كه بر اهل كوفه داشت، كه سه مرتبه ايشان را سيراب نموده بود: يك مرتبه در

سال خشكي از براي ايشان طلب باران نمود و به بركت آن جناب، باران آمد؛ (3) و دفعه ي ديگر در صفين، آب را به ضرب شمشير، از لشكر معاويه گرفت؛ (4) و ديگر در قادسيه، لشكر حر را آب داد. (5).

چهارم حقي كه آن حضرت در خصوص نهر فرات داشت، چون مهر مادرش حضرت فاطمه عليهاالسلام بود (6) و آن جماعت، مراعات هيچ يك از اين حقوق را ننمودند؛ حتي اين كه يك قطره به جهت طفل شيرخوارش خواهش نمود و ديدند آن طفل را كه از تشنگي كباب است. پس باز اجابت نكردند. بعد، از براي خودش يك قطره طلب نمود، ندادند. آه!

بودند ديو و دد، همه سيراب و مي مكيد

خاتم ز قحط آب، سليمان كربلا

(1) وسائل الشيعة، ج 7، ص 331.

(2) فروع الكافي، ج 4، ص 57.

(3) بحارالانوار، ج 44، ص 187.

(4) همان، ص 266.

(5) همان ص، 376؛ الارشاد، ج 2، ص 79.

(6) بحارالانوار، ج 43، ص 113؛ المناقب، ج 3، ص 128.

تشنگي در چهار عضو آن حضرت تأثير نموده بود

تشنگي در چهار عضو آن حضرت تأثير نموده بود

خصائص الحسينيه، ص 118.

تشنگي آن سرور، در چهار عضو تأثير تمام نموده بود:

اول لب هاي مبارك كه افسرده شده بود.

دوم جگر پاره پاره، چنان كه در آخر امر، بعد از نااميدي از زندگي فرمود:

(صفحه 58)

«اسقوني قطرة من الماء فقد تفتت كبدي من الظماء (1) (؛ قطره ي آبي به من بدهيد كه جگرم از تشنگي پاره پاره شد )».

سوم زبان آن حضرت كه مجروح شده بود، از بس به اطراف دهان ساييده بود. (2).

چهارم چشم هاي مقدسش كه از تشنگي تاريك گرديده بود. چنان كه در حديث مكالمه جبرئيل با حضرت آدم عليه السلام منقول است كه

گفت: اگر ببيني اي آدم، او را در حالتي كه مي گويد «وا عطشاه!» به حدي كه تشنگي حائل شده باشد مابين او و آسمان مانند دود. (3).

پس به سبب هر يك از اين اعضاي اربعه، يك نوع از آب، خداوند به او عطا نمود. چون سخن به اين جا رسيد، شما شيعيان هم بخل نورزيد به اشك ديدگان.

(1) الذريعة النجاة، ص 135؛ منتخب الطريحي، ج 2 ص 134.

(2) بحارالانوار، ج 45، ص 56؛ مقتل الخوارزمي؛ ج 2، ص 36.

(3) بحارالانوار، ج 44، ص 245.

خاكي كه خداوند به حسين اعطا نمود

خاكي كه خداوند به حسين اعطا نمود

خصائص الحسينيه، ص 129.

و از براي آن تربت شريف، خصائصي است:

يكي آن كه از كعبه ي معظمه، اشرف است، چنان كه در خبر است؛ بلكه بعضي گفته اند كه از نجف اشرف است؛ يعني ماعداي (بجز) اصل مرقد اميرالمؤمنين عليه السلام.

دوم آن كه اين زمين را خداوند خلق نمود، پيش از كعبه به بيست و چهار هزار سال، و آن را مبارك و پاكيزه كرد، چنان كه در روايات معتبره وارد است.

(صفحه 59)

سوم اين كه اين زمين، هميشه مبارك و پاكيزه بود و خواهد بود تا اين كه خداوند، آن را بهتر از زمين هاي بهشت قرار دهد، و بهترين منازل و مساكن اولياي خدا در آن باشد، چنان كه در روايت است. (1).

چهارم اين كه الآن اين زمين از زمين هاي بهشت است، چنان كه در روايات است. (2).

پنجم اين كه از حضرت سجاد عليه السلام مروي است كه چون زلزال قيامت شود، كربلا را بلند كنند با تربت نوراني باصفا. پس در بهترين رياض بهشت گذارند كه نور آن در بهشت، نمايان باشد،مانند ستاره ي درخشان كه ديدگان را بزند

و آن زمين ندا كند كه: منك آن زمين پاك و پاكيزه كه در برداشتم جسد حضرت سيدالشهدا و سيد شباب اهل بهشت را. (3).

ششم تسبيح كردن با دانه هاي آن تربت ثوابش هفتاد برابر است. (4).

هفتم گردانيدن دانه ها ثواب تسبيح كردن دارد.

هشتم آنكه هرگاه تسبيحي از آن تربت در دست گيرد و اول روز بگويد: «اللهم أني أصبحت اسبحك و أهللك و أحمدك عدد ما أدير به سبحتي؛ خداوندا! من با تسبيح و تهليل تو صبح كردم. به تعدادي كه تسبيحم را مي چرخانم، تو را سپاس مي گويم». پس تا شام از براي او ثواب تسبيح كردن نوشته مي شود؛ و همچنين اگر در وقت خواب خواند آن دعا را و تسبيح را در زير سر گذارد، همين خاصيت را دارد، چنان كه در حديث حضرت سجاد عليه السلام است. (5).

(صفحه 60)

نهم اين كه سجده بر آن خاك مقدس، حجاب هاي هفتگانه را پاره مي كند (6) و مراد، يا نفوذ و صعود به سماوات سبع است، يا مراد، حجاب هاي معاصي است كه مانع از قبول اعمال اند چنان كه در روايت معاذ بن جبل است (7) و ايضا سجود بر آن، نور مي دهد ارضين سبع را. (8).

و در اين جا مسئله اي است كه آيا فضل، در سجده ي بر خود آن خاك است يا اين كه شامل است الواحي را كه از گل، آن مي سازند و آن را مهر مي نامند. ظاهر روايت معاوية بن عمار، اولي است كه روايت نموده است كه از براي جناب صادق عليه السلام خريطه (كيسه) بود از تراب شريف كه آن را بر محل سجود خود فرش مي نمود و بر آن سجده مي كرد. (9).

دهم خوردن خاك و گل

حرام است، و در رواياتي است كه آن مانند لحم خنزير است، (10) مگر خاك قبر شريف، به جهت استشفا به شرايطي كه در محلش مذكور است و عمده ي آن، شرايط نيت صادق است، دعا خواندن و مهر كردن بر آن، تا اين كه به مس اجنه و شياطين نرسيده، اثرش زائل نشود. (11).

يازدهم نگاه داشتن آن خاك مطهر، سبب امن(شدن )از مخاوف (چيزهايي كه باعث ترس هستند) است، اگر به اين نيت بردارند. (12).

دوازدهم گذاشتن از(آن )خاك در متاع (كالاي) تجارت، سبب بركت آن مي شود، چنان كه در روايات است. (13).

سيزدهم مستحب است كه حنك (سق) طفل را با آن خاك بردارند تا اين كه

(صفحه 61)

ايمن شود از صدمات. (14).

چهاردهم هرگاه آن را در قبر گذارند، سبب امان ميت مي شود از عذاب (15) ؛ چنان كه مروي است كه زني زنا مي داد و اولادي كه از آن حاصل مي شد، با آتش مي سوزانيد. چون وفات نمود و او را دفن نمودند، زمين او را بيرون مي انداخت. چند دفعه مكرر كردند. آخر به تعليم امام، تربت در قبرش گذاردند. زمين او را قبول كرد. (16).

پانزدهم مستحب است كه حنوط ميت را با آن تربت، مخلوط كنند. (17).

شانزدهم دفن در آن زمين مقدس، سبب دخول بهشت است، بدون حساب. (18).

هفدهم چون ملائك بهشت به زمين نازل مي شوند، حورالعين از ايشان خواهش مي كند كه از تربت طاهره به جهت ايشان هديه ببرند كه به آن، متبرك شوند. (19).

هجدهم از اين تربت مبارك، هر ملكي برداشته، هديه از براي پيغمبر برده و خود پيغمبر صلي الله عليه و آله نيز از آن برداشت و خود حضرت هم از آن

برداشت؛ چنان كه بيايد، ان شاء الله.

نوزدهم در اين زمين مقدس دفن شده است پيش از شهادت آن حضرت، دويست نبي و دويست وصي و دويست سبط (فرزندزاده) كه همه شهيد شدند، چنان كه در روايت معتبر است. (20).

بيستم بوئيدن اين خاك پاك، سبب ريختن اشك است، چنان كه پيش از

(صفحه 62)

واقعه ي شهادت، نسبت به پيغمبر صلي الله عليه و آله و خود حضرت واقع شد چنان كه بيايد در اسباب گريه. (21).

بيست يكم اين تربت، هر جا بود، مبدل به خون گرديد در حال شهادت آن جناب، چنان كه از اخبار بسيار، ظاهر مي شود. از آن جمله، روايت ام سلمه است كه سني و شيعه روايت نموده اند كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله از آن تربت كه خود برداشته بود در شب معراج، يا جبرئيل از برايش هديه آورده بود، به ام سلمه داد و آن، خاك سرخي بود و فرمود: «اين را نگاه دار. پس هر وقت مبدل شد به خون، بدان كه فرزندم را شهيد كرده اند».

ام سلمه گويد: پس آن را در شيشه اي ضبط نمودم و هر روز آن را نظر مي نمودم و مي گريستم. پس چون روز عاشورا شد، صبح نظر كردم، همان خاك بود. چون بعد از زوال (ظهر) به سوي او برگشتم، ديدم مبدل به خون شده است. پس فرياد ناله ام بلند شد. سلمي گويد: ديدم شيشه را در پيش ام سلمه كه خون در آن مي جوشيد. (22).

بيست و دوم داخل شدن در آن زمين، سبب حزن است، بالوجدان؛ خصوصا اگر نزديك قبر مبارك شوند و نظر نمايند به قبر فرزندش علي اكبر كه در پايين پاي اوست، چنان كه در روايت

است. (23).

بيست و سوم اين تربت، رسيده است به دست هر ملكي كه به زيارت پيغمبر صلي الله عليه و آله آمده و به دست هر پيغمبري كه به زيارت كربلا آمده، آن را گرفته، بوييده و به بدن خود ماليده، پس آن، مقام همه ي انبيا است تا روز قيامت. (24).

(صفحه 63)

(1) بحارالانوار، ج 98، ص 107؛ كامل الزيارات، ص 268 (باب 88).

(2) بحارالانوار، ج 98، ص 111؛ كامل الزيارات ص 271 (باب 89).

(3) بحارالانوار، ج 98، ص 108، كامل الزيارات، ص 268، (باب 88).

(4) بحارالانوار، ج 98، ص 136، مصباح المتهجد، ص 678.

(5) بحارالانوار، ج 98، ص 136، و ج 45، ص 200، الدعوات، رواندي، ص 61.

(6) بحارالانوار، ج 98، ص 135، مصباح المتهجدين، ص 677.

(7) الاثني عشرية في المواعظ العددية، ص 246.

(8) كتاب من لا يحضره الفقيه، ص 72 (باب ما يسجد عليه).

(9) بحارالانوار، ج 98، ص 135؛ مصباح المتهجد، ص 677.

(10) بحارالانوار، ج 98، ص 129؛ كامل الزيارات، ص 285 (باب 95).

(11) بحارالانوار، ج 98، ص 128؛ كامل الزيارات، ص 285 (باب 95).

(12) بحارالانوار، ج 98، ص 118؛ أمالي الطوسي، ج 1 ص 325.

(13) بحارالانوار، ج 98، ص 125؛ كامل الزيارات، ص 278 (باب 92).

(14) بحارالانوار، ج 98، ص 124؛ كامل الزيارات، ص 278 (باب 92).

(15) بحارالانوار، ج 98، ص 136؛ التهذيب الأحكام، ج 6، ص 73؛ مصباح المتهجد، ص 278.

(16) وسائل الشيعة، ج 2 ص 742؛ منتهي المطلب، ج 1، ص 461.

(17) بحارالانوار، ج 98، ص 133؛ التهذيب الأحكام، ج 6، ص 76.

(18) بحارالانوار، ج 44، ص 256؛ امالي الصدوق، ص 117، (مجلس 28).

(19) بحارالانوار، ج 98، ص 134؛ مزار كبير،

ص 119.

(20) بحارالانوار، ج 98، ص 116؛ التهذيب الأحكام، ج 6 ص 72؛ كامل الزيارات، ص 270 (باب 88).

(21) بحارالانوار، ج 44، ص 247؛ مشيرالأحزان، ص 9.

(22) بحارالانوار، ج 45، ص 232 - 230.

(23) همان، ج 98 ص 73؛ كامل الزيارات، ص 324 (باب 108).

(24) بحارالانوار، ج 44، ص 236؛ كامل الزيارات، ص 61 (باب 17).

در خصوصيات خشوع دل براي آن حضرت و جاري شدن اشك با ياد او

در خصوصيات خشوع دل براي آن حضرت و جاري شدن اشك با ياد او

خصائص الحسينيه، ص 161.

عنوان پنجم در خصوصياتي كه متعلق است به خشوع از براي ذكر آن جناب و رقت و گريه و اقامه ي عزا و انشاد رثا، و در آن، يك مقدمه و چند مقصد است:

اما مقدمه: پس بدان كه خشوع، امري است كه محبوب و مرغوب درگاه اله، چنان كه فرموده است: «الم يأن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله (1) (؛ آيا هنوز وقت آن نرسيده است كه دل هاي مؤمنان، براي خدا خشوع كند؟ )».

يعني بعد از آن كه خداوند به شما عقل و هوش داده، مشاهده آيات در انفس و آفاق نموده ايد؟ بلكه در ذره و ورق، و اسباب اعتبار (عبرت گرفتن) را شب و روز در اشخاص كه به غفلت مبتلا هستند مي بينيد، و بعد از آنكه آيات قرآن بر شما خوانده شد كه اگر بر كوه خوانده شود، متلاشي خواهد شد، و بعد از آن كه عمر كرده اي به قدر كساني كه عمر كردند، كساني كه عمر خود را صرف طاعت الهي و تزكيه ي نفس نمودند، و بعد از آن كه انبيا و رسل آمدند و

(صفحه 64)

شما را تهديد و تخويف كردند، و مدت مديدي است كه اسلام، بر پا

شده و گوشها از آن پر گشتند، و شما همه ادعاي آن را مي كنيد.

آيا هنوز وقت آن نرسيده كه دل هاي شما خاشع شود در نزد ذكر خدا؟ و به سبب آن، از معصيت ممنوع شويد، و چون در نماز بايستيد و عظمت او را ملاحظه نماييد، خاشع گرديد؟ عمر گذشت و هنوز دو ركعت نماز با خشوع نكرده ايد. آيا وقت نشده است از براي اشخاصي كه دانسته اند كه نافع و ملجأي نيست، مگر اينكه خاشع شوند از براي ذكر او، پس نباشد از براي ايشان، فكري و ذكري مگر خدا؟

يا وقت نشده است از براي كساني كه عمر شريف را به غفلت گذرانيده اند و در ياد خدا ساعتي نبوده اند، اين كه متنبه شوند و بقيه ي عمر را تدارك كنند (جبران كنند) به خشوع قلب و غلبه ي خوف و اضطراب، شايد توبه ي ايشان قبول باشد و در درگاه اله راه يابند و از جمله محجوبين از لقا نشوند؟

آيا وقت آن نشده است كه كساني كه موفق نشده اند به معرفت اولياي خدا، اين كه قلب ايشان، خاشع شود در نزد ذكر حسين عليه السلام پس گريه كنند بر آن حضرت، تا داخل خاشعين لذكر الله باشند؛ زيرا كه همچنان كه ولايت ايشان، ولايت خدا، و عدواتشان، عداوت خدا و محبت ايشان، محبت او، و زيارتشان زيارت او، و معرفت ايشان، معرفت اوست، پس خشوع قلب در نزد ذكر ايشان، همان خشوع قلب به ذكر الله محسوب خواهد شد، آيا وقت اين امر نرسيده است؟ خصوصا در وقتي كه محرم داخل شود و عاشورا برسد، نمي بيني همه ي مردم در جوش و خروش اند؟ پس اي مؤمنين! حال زماني است كه

قلوب شما خاشع شود به ذكر حسين عليه السلام كه راجع است به ذكر خدا؟ پس ذكر خدا كنيد به ذكر كثير به ذكر حسين عليه السلام، به نحوي كه راجع به ذكر خدا باشد.

چون كه خشوع به ذكر حسين عليه السلام چند قسم است كه بعضي از آن، راجع

(صفحه 65)

است به ذكر خدا، و همان است فرد كامل آن.

(1) سوره ي حديد، آيه ي 16.

در منشأ باطني از براي گريه

در منشأ باطني از براي گريه

خصائص الحسينيه، ص 165.

مقصد اول، در منشأ باطني از براي گريه و سبب حصول آن، بدان كه منشأ گريه، گاهي سببي است كه ملحوظ گريه كننده است، و گاهي سببي است كه ملحوظ نيست.

گريه به سبب ملحوظ

گريه به سبب ملحوظ

يعني به سببي كه مورد توجه و منظور شخص است.

اما نوع اول كه به سبب ملحوظ است، پس هشت قسم است:

قسم اول آن است كه به سبب علاقه قلبيه باشد با صاحب مصيبت، و اعظم علاقه ها علاقه ي والدين است؛ و از اين جهت است كه خداوند منان، حق والدين را قرين حق خود، ذكر فرموده است (1) و سببش آن كه ايشان، سبب اعدادي وجود صورت تو هستند. پس چون حق علت وجودي صوري به اين مرتبه است، پس علت ايجاد صوري و معنوي، احق است به اين حق. پس والد حقيقي كه نبي و وصي عليه السلام است، اولي به احسان اند و اقامه ي عزا و گريه بر سيدالشهدا، احسان است به پيغمبر و اميرالمؤمنين و فاطمه عليهم السلام؛ (2) بلكه در بعض روايات تفسير شده است: «و بالوالدين احسانا (3) (؛ و نيكي به پدر و مادر )، به حسن و حسين عليهم السلام (4) پس گريه بر او، احسان است به والد، ابتدائا.

(صفحه 66)

و سبب اينكه گريه احسان است، اين است كه معني احسان، منفعت رسانيدن است به كسي و عمده ي نفع، اعزاز و احترام است، و گريه، اعزاز اموات و مقتولين است، و از اين جهت، حضرت ابراهيم، دعا نمود و سؤال كرد (درخواست كرد)از خدا دختري را كه بعد از مردن، از برايش گريه كند. (5).

چون پيغمبر صلي الله عليه و آله

شنيد گريه ي زن هاي انصار را بر شهداي احد، فرمود: «عمم حمزه، گريه كننده ندارد». پس انصار زن هاي خود را امر نمودند كه بر حمزه گريه و ندبه نمايند، و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق ايشان، دعا فرمود. (6).

جناب حمزه ي سيدالشهدا را تجهيز نمودند از تشييع و نماز و دفن و ساير احترامات، مگر در همين كه نوحه گر نداشت. پس بر پيغمبر صلي الله عليه و آله گران آمد، و حضرت سيدالشهدا حسين عليه السلام هيچ نداشت، مگر زنان نوحه گر، ولكن ظالمان، ايشان را از ندبه و گريه منع مي نمودند. پس بياييد اي دوستان، گريه كنيم بر آن شهيد غريب به نحو گريه ي قريب حقيقي؛ زيرا كسي كه چنين گريه نكند، عاق والدين و قاطع رحم خواهد بود.

قسم دوم (7) ، علاقه ي شدت اتصال است، نظر به اين كه هرگاه عضوي از انسان مريض شود يا درد آيد، تمام بدن در زحمت و الم است، و از اين قسم است گريه حورالعين بر آن جناب (8) در بهشت كه دارالسرور است؛ زيرا كه ايشان از نور آن جناب خلق شده اند. پس چگونه مي شود كه آن حضرت بر روي خاك گرم، با بدن مجروح، در زير پاي مركبان افتاده باشد، و سرش بر سر نيزه و خونش بر زمين جاري، و دلش از تير، سوراخ و جگرش از تشنگي تفتيده، و قلبش از مفارقت اولاد و برادران و اصحاب، سوخته، مع ذلك حورالعين، در قصور بهشتي به عيش و سرور مشغول باشند.

(صفحه 67)

و بعضي از اقسام گريه ي شيعيان، از اين قسم است؛ زيرا در خبري از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمودند: «شيعيان

ما از ما هستند و از فضل طينت ما خلق شده اند و به آب ولايت ما خمير شده اند؛ راضي شدند به اين كه ما ائمه ي ايشان باشيم و ما هم راضي هستيم كه ايشان شيعه ي ما هستند. مصيبت ما مصيبت ايشان است؛ گريان مي شوند بر صدمات ما و محزون مي شوند به حزن ما و مسرور مي گردند به سرور ما و ما هم متألم مي شويم به تألم ايشان و مطلع هستيم بر احوال ايشان. پس ايشان با ما خواهند بود و از ما جدا نمي شوند. ما هم از ايشان جدا نمي شويم». پس فرمود: «خدايا! شيعيان ما از ما هستند، و هر كس ياد كند مصيبت ما را و گريان شود از براي ما، خدا او را عذاب نخواهد نمود». (9).

و در حديث ديگر از اميرالمؤمنين عليه السلام مروي است كه فرمود: «به درستي كه خداي تعالي اختيار نمود از براي ما شيعياني كه ياري مي كنند و مسرور مي شوند به سرور ما، و محزون مي گردند به حزن ما، و جان و مال خود را در راه ما مي دهند. ايشان از ما هستند، ما هم از ايشان هستيم». (10)

و اين حديث شريف، دلالت دارد بر اين كه مخلصين شيعه را خدا اختيار نموده است، چنان كه شهدا را اختيار نموده است، پيش از شهادتشان.

و از براي شيعه علاماتي است. چنان كه پيغمبر صلي الله عليه و آله استدلال نموده از محبت آن طفل كه خاك پاي حسين عليه السلام را بر چشم مي ماليد، بر اين كه از انصار او خواهد بود در كربلا. (11).

مترجم گويد: آنچه در حديث است، آن است كه حضرت از فعل آن طفل، استدلال نمودند بر

محبتش، و اما نصرتش را پس مستند فرمودند به اخبار

(صفحه 68)

جبرئيل، چنان كه گذشت، انتها.

حال بياييد گريه كنيم به سبب اين علاقه، اگر خود را شيعه مي شماريم؛ زيرا كسي كه گريه نكند به اين علاقه، از ايشان نخواهد بود.

قسم سوم (12) ، علاقه ي سوم، حقوق است، يعني مصاب (مصيبت رسيده)، صاحب حق باشد بر گريه كننده. حقوق بسيار است. يكي، حق ايجاد است؛ يعني سبب وجود بودن، مانند والدين و اجداد، و آن جناب، صاحب اين حق است بر ما؛ زيرا كه وجود ما وجود آباي ما، همه به واسطه ي آن حضرت است كه نور او با نور جدش يكي است.

ديگر، حق اسلام و ايمان است و آن، ثابت است از براي هر مسلمي بر مسلمي، به جهت مشاركت در اسلام. پس چگونه است حق كسي كه سبب شد از براي هدايت ما به ايمان، يعني حسين عليه السلام كه جان خود را در راه دين خدا داد؛ زيرا كه اگر متاركه مي كرد و تن به اين مصيبت ها نمي داد، دين شيعه ظاهر نمي شد. زيرا كه بني اميه، كمال تسلط بر بلاد و عباد داشتند، و تمام سعي مي نمودند در اخفاي دين حق، تا اين كه امر را بر اكثر مردم، مشتبه نمودند، به نحوي كه سب حضرت امير را از اجزاي نماز قرار دادند و در ذهن مردم، داخل كردند كه بني اميه، ائمه اسلام اند و از طفوليت، اطفال را بر آن تربيت مي نمودند و چنين مي دانستند كه هر كس مخالفت ايشان كند، در ضلالت است، و چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام را به اين كيفيت عجيبه شهيد كردند و عيالش را - كه عترت پيغمبر صلي الله عليه

و آله بودند - به اين كيفيت اسير نمودند، مردم متنبه شدند كه اگر ايشان ائمه ي حق بودند، چنين كاري نمي كردند؛ بلكه فعل ايشان، موافق نيست، نه با دين و مذهب، و نه با طريق عدالت، و نه با طريق سلاطين جور. پس از آن اعتقادات برگشتند و از ايشان تبري جستند و كم كم به راه هدايت رفتند و مذهب شيعه ظاهر گرديد. بلكه اهل سنت هم دانستند

(صفحه 69)

كه ايشان، خليفه نبودند، بلكه حكام جور بودند و اكثر ايشان، لعنت بر يزيد را جايز مي دانند. پس في الحقيقة، سبب هدايت به دين خدا، حسين عليه السلام است.

حق ديگر، نمك و طعام دادن است و تو مي داني حيات هر چيزي به سبب آن جناب است و به بركت او باران مي بارد و گياه مي رويد كه روزي عباد است. پس تمام طعام و شراب تو به بركت اوست.

حق ديگر، حق حيات است و معلوم است كه حيات حقيقي ابدي، بلكه صوري ظاهري، همه به سبب آن جناب است كه ما را هدايت نمود به ولايت كه سبب قبول اعمال است.

حق ديگر، حق دوستي است و آن جناب، كمال دوستي را به شيعيان دارد و در يمين العرش، همواره نظرش به سوي زوار و گريه گنندگان است. (13).

حق ديگر، حق زحمت است. پس هرگاه كسي از براي تو دردسري بكشد يا زحمتي متحمل شود، هميشه از او خجل هستي و در صدد تلافي برمي آيي و تدارك (جبران) زحمت او را مي كني. پس چرا در تدارك زحمات و صدمات آن جناب كه از براي تو متحمل شده نيستي؟

و نمي دانم به چه چيز تدارك تواني كرد. آيا اين چند قطره ي اشك، تلافي مي كند

اين حق عظيم را؟ بلي، مگر آن جناب از كمال رحمت و لطف، قبول نمايد. پس از اين مقدار مضايقه ننماييد، و الا بي حقوق و بي وفا محسوب خواهيد بود.

قسم چهارم (14) ، علاقه ي بزرگي و جلالت شأن است، زيرا كه مصيبت بزرگان اجله، خصوصا اگر منافي جلالت شأن ايشان باشد، موجب رقت است، هر چند اجنبي باشد، بلكه كافر باشد، و بر همين جاري است، سيره ي پادشاهان با

(صفحه 70)

دشمنان خود، چنان كه قضيه ي اسكندر با دارا معروف است. (15).

و حكم شارع نيز بر اين، جاري است و از اين جهت، حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله جامه ي خود را از براي عدي بن حاتم فرش نمود، با اين كه كافر بود، و فرمود: «اكرام نماييد عزيز قومي را كه ذليل شده باشد». (16). و به همين سبب، حضرت اميرالمؤمنين، ثياب عمرو بن عبدود را سلب ننمود، بلكه زره او را هم نگرفت، با اين كه مثل و مانند نداشت، و فرمود: «چون بزرگ قوم خود بود، نخواستم هتك حرمتش نمايم» (17) و همچنين شارع مقدس، حرمتي قرار داده است از براي دختران سلاطين كه هرگاه اسير شوند، ايشان را مخير مي كند و در معرض بيع و شراء درنمي آورند. (18).

پس بياييد مانند غلامان، از براي سيد و آقاي خود بناليم؛ زيرا كه بزرگ و جليل بود، و هتك حرمتش نمودند، بدنش را عريان نمودند و عيالش را به اسيري، شهر به شهر گردانيدند و در ايشان، به كنيزي طمع نمودند و كسي كه چنين گريه نكند، از انسانيت دور است.

قسم پنجم، (19) علاقه ي محامد صفات است (به اين معنا كه مصيبت ديده، داراي صفات عالي

انساني است)؛ زيرا كه حسن صفات، موجب رقت (شكستن دل) است بر صاحبش، هر چند او را نشناسند؛ بلكه شارع مقدس امر نموده است به احترامش، هر چند از كفار باشد. چنان كه وحي رسيد به موسي عليه السلام كه سامري را مكش، زيرا كه صاحب سخاوت است؛ (20) و يكي از كفار را اسير نمودند و در معرض قتل آوردند. جبرئيل نازل شد كه اين شخص را مكش كه

(صفحه 71)

صاحب سفره است. (21).

پس مصيبت صاحب صفات حسنه، تأثير در قلوب مي كند، خصوصا اگر به ضد آن صفات باشد. مثلا كسي كه در سخاوت هزارها عطيه كرده است، اگر محتاج شود كه لقمه ناني خواهش كند، البته، دل به حال او مي سوزد، و كسي كه صاحب شدت حياست، اگر در معرض هوان (خواري و سبكي) و ذلت برآيد، محل رقت است.

پس بيا و ملاحظه نما يك يك از صفات حميده و خصال پسنديده ي حضرت حسين عليه السلام را و ببين چگونه به ضد آنها با او رفتار نمودند، تا اين كه موجب رقت تو شود:

اول: زباني كه همواره به ذكر خدا مشغول بود، بلكه پيش از خلق آسمان ها و زمين ها تهليل و تسبيح و تحميد و تكبير الهي كرده و ملائكه از او تعلم نموده اند، و بعد، در عالم نور و اشباح و اظله ذكر نموده و در شكم مادر، تسبيح و تهليل از او شنيده، و از حال ولادت تا شهادت، از ذكر نياسوده، بلكه بر سر نيزه تلاوت قرآن نموده، آيا شايسته است كه يزيد عنيد (سركش) و ابن زياد پليد، با چوب خيزرانش بيازارند؟ و خنده و شماتت كنند در حضور عيالش؟

دوم: كسي كه از

شدت حيا نمي خواست به جاهل بگويد: جاهل؛ چنان كه وقتي ديد عربي را وضو مي گيرد و درست نمي گيرد، پس با برادرش امام حسن عليه السلام قرار گذاشت و گفت كه ما مي خواهيم در حضور تو وضو بگيريم، ملاحظه نما كه كدام يك بهتر وضو مي گيريم. پس آن عرب، بعد از مشاهده وضوي ايشان، عرض كرد كه شما هر دو نيكو وضو گرفتيد و من جاهل بودم، (22) آيا شايسته است كه كافري به او بگويد كه اي حسين! تعجيل نمودي به

(صفحه 72)

آتش دنيا؟ (23) و ملعوني به او بگويد: اي حسين! نماز تو قبول نيست؟ (24).

سوم: كسي كه جاجتمندي را كه رقعه به خدمتش عرض نموده بود، مي فرمايد: «فورا حاجت تو رواست»، پس به او بگويند: مي خواستي اولا رقعه ي او را بخواني، بعد بگويي حاجت تو رواست، فرمود: «خداوند، مؤاخذه مي كند كه چرا او را در بين خوف و رجا و حالت ذلت، معطل نمودي تا رقعه اش را بخواني، آيا شايسته است كه مقابل دشمنان باشد و از امور سهل و آسان بخواهد، اجابتش نكنند؟ حتي اين كه خواهش كند كه ايشان اندكي گوش به سخن او دهند، ابا نمايند؟ (25).

چهارم: كسي كه در وقت احتضار اسامة بن زيد، به بالين او رفت و او اظهار هم و غم نمود به جهت شصت هزار درهم قرض، پس آن حضرت، همان جا دينش را ادا نمودند، (26) آيا شايسته است كه در وقت احتضارش با آه و ناله خواهش يك قطره آب نمايد، اجابتش نكنند؟ (27) و أسفاه عليك يا سيدي!

پنجم: كسي كه به اعرابي مادح خود، چهار هزار دينار از پشت در مي دهد و اظهار خجالت مي كند

و از كمي آن، معذرت مي طلبد، (28) آيا شايسته است كه با او معامله اي كنند كه عاجز شود از اجابت سؤال دخترش كه يك شربت آب از او طلب نمود و همچنين زوجه اش كه از براي طفل صغير، قطره اي آب خواهش كرد، و از اجابت برادرزاده اش قاسم كه خواهش نمود كه بر سرش حاضر شود، آيا چه مقدار خجالت آن جناب بود، اين بود كه فرمود: «يعز علي عمك!» چه بر عمويت دشوار است كه او را بخواني و تو را اجابت ننمايد، يا

(صفحه 73)

اجابت كند و فايده اي به حال تو نداشته باشد. (29).

ششم: كسي كه در شب هاي تار، به دوش مبارك، طعام به جهت ارامل (مستمندان) و ايتام به خانه ي ايشان حمل مي نمود، به نحوي كه اثر آن بر پشت مباركش ظاهر بود، (30) آيا شايسته است كه طفل رضيع خود را بالاي دست، بلند كند و به دشمن نشان دهد و خواهش يك قطره ي آب از برايش نمايد، اجابتش نكنند؟ (31).

هفتم: كسي كه در لطف و مرحمت با خلق، به قسمي بود كه وقتي عبور مي كرد بر جمعي از فقرا كه نشسته بودند و پاره هاي نان در نزد خود گذارده، مشغول غذا خوردن بودند، چون آن جناب را ديدند، دعوت به طعام نمودند، آن حضرت دو زانو نشست و با ايشان مشغول غذا شده، فرمود: «خدا متكبران را دوست نمي دارد» بعد فرمود: «من شما را اجابت نمودم، شما هم دعوت مرا اجابت نماييد»، عرض كردند: حاضريم پس ايشان را به منزل آورد و به جاريه (كنيز) فرمود: «بيرون آور، آنچه ذخيره كرده بودي»، پس حاضر نمود طعام خوبي و نشست با ايشان در

سر سفره به جهت دلخوشي ايشان، (32) آيا شايسته است كه مقدور او نشود كه عيال و اطفالش را خشنود نمايد، به يك جرعه آب؟

قسم ششم (33) ، علاقه ي تبعيت است. پس بياييد گريه كنيم به تبعيت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله كه تأسي به آن جناب، لازم است، بلكه تبعيت جميع انبيا و اوصيا، بلكه تبعيت آسمان و زمين و وحوش و طيور و بهشت و جهنم و جن و ملك و مايري و مالايري، بلكه اشجار و احجار و بلكه آهن؛ چنان كه در قضيه ي

(صفحه 74)

ميخ هاي كشتي نوح عليه السلام واقع شد كه خون گريست. (34) پس تو به تبعيت، اشك ببار، آخر از سنگ و آهن، سخت تر نيست قلب تو.

قسم هفتم، علاقه ي جنسيت است كه موجب رقت است، قطع نظر از ساير چيزها. مثلا اگر بشنوي كه مردي را بدون تقصير، در صحرا با عيال و اطفال صغير و پسران جوان و برادران و خواهران اصحاب، حبس نمودند و به آن قسم كه شنيده اي كه با او معامله كردند، البته قلبت بر حال او محترق مي شود؛ بلكه اگر بشنوي كه شخص مقصري كه حلال را حرام نموده و بالعكس، بلكه دشمنت كه كافر به خدا بوده، به اين قسم با او رفتار نمودند، بر او رقت مي كني و آن حضرت مي فرمود: «واي بر شما اي جماعت! آيا از من خوني طلب داريد يا مالي از شما به غصب گرفته ام يا شريعت را تغيير داده ام؟»، جواب نمي دادند. (35).

مؤلف گويد: فداي تو شوم اي آقا! اگر اين كارها را هم كرده بودي، سزاوار نبود كه به اين قسم با تو رفتار نمايند. پس

بياييد اي شيعيان، به اين عنوان، با ترحم گريه كنيم؛ زيرا كه كسي كه اين گونه گريه نكند، از اصحاب رحم و مروت نيست.

قسم هشتم (36) ، علاقه ي مجموع ما سبق، يعني گريه از براي مجموع صفاتي كه ذكر شد. پس بيا همه را جمع كن در ملاحظه كه آن جناب، هم والد حقيقي بود، و هم اتصال به او داري، و هم بزرگ است در آسمان و زمين، و صاحب همه ي حقوق است بر تو، و صاحب صفات حميده است؛ تمام خلق بر او گريسته اند، و از جنس بشر بوده، بي گناه و بي تقصير مورد اين صدمات و مصيبات گرديده.

(صفحه 75)

(1) سوره ي اسراء، آيه ي 23.

(2) بحارالانوار، ج 44، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81، (باب 26).

(3) سوره هاي بقره، آيه ي 83؛ نساء آيه ي 36؛ انعام، آيه ي 151؛ اسراء، آيه ي 23.

(4) بحارالانوار، ج 43، ص 246؛ تفسير القمي، ج 2، ص 297.

(5) بحارالانوار، ج 12، ص 117؛ أعلام الوري، ص 85.

(6) بحارالانوار، ج 20، ص 98؛ أعلام الوري، ص 85.

(7) خصائص الحسينيه، ص 166.

(8) بحارالانوار، ج 44، ص 241؛ تفسير فرات، ص 10.

(9) منتخب الطريحي، ج 2، ص 27.

(10) بحارالأنوار، ج 44، ص 287، الخصال، ج 2، ص 635 (حديث أربعمأة).

(11) بحارالأنوار، ج 44، ص 242.

(12) خصائص الحسينيه، ص 167.

(13) بحارالأنوار، ج 98، ص 64؛ ألامالي، ج 1، ص 54.

(14) خصائص الحسينيه، ص 169.

(15) تاريخ الطبري، ج 1، ص 290.

(16) وسائل الشيعة، ج 8، ص 469؛ الكافي، ج 2، ص 659.

(17) بحارالانوار، ج 20، ص 257؛ الارشاد، ج 1، ص 91.

(18) بحارالأنوار، ج 45، ص 330؛ المناقب، ج 3، ص 208 - 207.

(19) خصائص الحسينيه، ص 170.

(20)

بحارالأنوار، ج 13، ص 208؛ مجمع البيان، ج 7، ص 29.

(21) بحارالأنوار، ج 22، ص 84؛ الكافي، ج 4، ص 39.

(22) بحارالأنوار، ج 43، ص 319.

(23) بحارالأنوار، ج 45، ص 5؛ الارشاد، ج 2، ص 99.

(24) بحارالأنوار، ج 45، ص 21.

(25) همان، ص 8؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 6.

(26) بحارالأنوار، ج 44، ص 189؛ المناقب، ج 3، ص 221.

(27) بحارالأنوار، ج 45، ص 57؛ لهوف، ص 55.

(28) بحارالأنوار، ج 44، ص 190؛ المناقب، ج 3، ص 222.

(29) بحارالأنوار، ج 45، ص 35؛ لهوف، ص 5؛ الارشاد، ج 2، ص 112.

(30) بحارالأنوار، ج 45، ص 190؛ المناقب، ج 3، ص 222.

(31) تذكرة الخواص، ص 143.

(32) بحارالأنوار، ج 44، ص 189؛ تفسير العياشي، ج 2، ص 257.

(33) خصائص الحسينيه، ص 174 و 175.

(34) بحارالأنوار، ج 44، ص 230.

(35) بحارالأنوار، ج 45، ص 7؛ الارشاد، ج 2، ص 101.

(36) خصائص الحسينيه، ص 175.

گريه بدون سبب ملحوظ

گريه بدون سبب ملحوظ

بدون توجه به مصيبت هاي حضرت

خصائص الحسينيه، ص 175.

و اما نوع دوم كه گريه ي بدون سبب ملحوظ است. پس آن نيز چند قسم است:

قسم اول، هر خضوع و خشوع و انكسار و هم و غم كه از براي مردم حاصل مي شود. پس مرجع تمام آنها رقت بر آن حضرت است در باطن، چنان كه در روايات است و تصديق به آن، تعبدا بايد نمود.

قسم دوم رقت فطري است كه در فطرت خلايق از دوست و دشمن، قرار داده شده، لكن بروزش در دشمنان، وقتي است كه غفلت از دشمني داشته باشند، مثل گريه ي يزيد عنيد (1) و معاويه (2) و در اين قسمت، حاجت نيست كه به شما بگوييم بياييد گريه كنيد

بر فلان مصيبت و كذا و كذا؛ بلكه مي گوييم قطع نظر از همه كرده، بلكه فرض كن كه حسين عليه السلام را نمي شناسي و قرابت و حقوقي در كار نيست و از صفات حميده و جلالت شأن ثواب و اجر و تبعيت، قطع نظر نما، پس ببين آيا بي اختيار، باز اشك جاري مي شود يا نه؟

قسم سوم فطرتي كه بالاتر از سابق است كه از براي دشمن حاصل مي شود، حتي با التفاوت به بغض و منع نفس از رقت و مع ذلك، غالب مي شود گريه بر ايشان، مثل گريه ي ابن سعد (3) و اخنس بن زيد (اخنس بن مرثد) و خولي و گريه آن ملعوني كه به غارت مي برد زيور اهل بيت را (4) و گريه ي همه ي لشكر، به سبب بعضي از حالات كه بدون اختيار، ايشان را به گريه مي آورد، با اين كه خود را

(صفحه 76)

نگاه مي داشتند و ملتفت به عداوت و بعض خود بودند و منافي عمل و شغل ايشان بود، ولكن غالب مي شد گريه بر ايشان و بر شقاوت ايشان، و حال اين كه در ميان ايشان، اولاد زنا و كافر و منافق هم بود؛ و اگر بخواهي بداني اين حالت را كه دشمن را با التفات به دشمني بگريه مي اندازد، پس گوش ده و خود را از گريه نگاه دار. البته خواهي ديد كه چگونه منقلب مي شوي و بي اختيار مي نالي، و هر چه خود را ضبط كني، ممكن نشود تو را.

از آن جمله، ملاحظه نما حالتش را در وقتي كه در ميدان ايستاده بود و هزار و پانصد زخم در بدن داشت، سرش شكافته و قلبش از تير سه شعبه سوراخ و از براي

بي كسي عيال دل شكسته، و از تشنگي بي تاب، و از مفارقت احباب كباب، با اين احوال، شمشير بر گلويش بزنند و او طلب آب كند، ندهند، حال مي تواني خود را از گريه نگاه داري؟ و ابن سعد در اين حال، اشكش بر ريش نحسش جاري گشت؛ و از آن جمله، حالتي كه زنان و بچگان و سرهاي بريده را به نزد يزيد بردند، پس سرها را نزد او گذاشته و زنان و دختران را در برابرش بسته نگاه داشتند، به هيئتي كه چون يزيد بديد، رقت نمود و گفت: قبيح باد پسر مرجانه! (5).

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 196.

(2) در متن عربي كتاب آمده: «و بكاء معاوية علي علي عليه السلام».

(3) بحارالأنوار، ج 45، ص 55.

(4) همان، ص 82؛ أمالي الصدوق، ص 139 (مجلس 31).

(5) بحارالأنوار، ج 45، ص 136؛ الارشاد، ج 2، ص 125 - 124.

در اسباب خارجيه كه باعث بر گريه است

در اسباب خارجيه كه باعث بر گريه است

خصائص الحسينيه، ص 178.

مقصد دوم در اسباب خارجيه كه باعث بر گريه است و از خصائص آن جناب است و آن، چهارده سبب است:

سبب اول ديدن شبح و ظل آن جناب است در عالم اشباح و اظله، بلكه در عالم قدس، و شاهد آن، قضيه ي آدم عليه السلام است در وقتي كه ذريه ي خود را در عالم

(صفحه 77)

ذر مشاهده نمود و قضيه ي كربلا را ديد و گريست (1) و حضرت ابراهيم عليه السلام چون ملكوت سماوات و ارض را ديد، نظر كرد، اشباح خمسه ي طاهره را در زير عرش، از نظر شبح پنجمي به گريه افتاد، چنان كه در خبر است. (2).

سبب دوم شنيدن اسم آن جناب است، چنان كه خود فرمود: ذكر نمي شوم در

نزد مؤمن و مؤمنه اي، مگر اين كه گريان و غمگين مي شود از براي من». (3).

سبب سوم ذكر آن حضرت است، چنان كه آدم عليه السلام و زكريا عليه السلام گفتند كه در نزد ذكر حسين عليه السلام اشك من جاري مي شود و دلم مي شكند. (4).

سبب چهارم، نظر به آن جناب است، چنان كه جدش پيغمبر صلي الله عليه و آله در اول تولدش كه او را ديد، گريست و بعد هم هر وقت نظر به او مي كرد،مي گريست، (5) و پدرش اميرالمؤمنين عليه السلام، نظر نمود به او، گريست و فرمود: «او سبب گريه ي هر مؤمن است». عرض كرد: «آيا من سبب گريه ام؟» فرمود: «بلي اي فرزند». (6).

پس بياييد اي دوستان، با نظر قلب و او نظر كنيد و اگر شما نظر نمي كنيد، او به شما ناظر است، چنان كه در خبر صحيح است كه آن حضرت، در يمين عرش است و نظر مي كند به محل شهادتش و به سوي زوار و گريه كنندگانش (7) و عجبي نيست كه دوري و ديوارها و خانه ها مانع از ديد آن «عين الله الناظرة» نباشند.

سبب پنجم نظر به قبر آن سرور است، چنان كه حضرت صادق عليه السلام فرمودند كه: «حسين عليه السلام، غريب است و در زمين غربت، گريه مي كند بر او كسي كه به

(صفحه 78)

زيارتش مي رود، و محزون است بر او، كسي كه به زيارت نمي رود و مي سوزد به حال او، كسي كه او را نديده، و رقت مي كند بر او، كسي كه نظر كند به قبر فرزندش كه در پايين پاي پدر، مدفون است». (8).

سبب ششم لمس بدن و تقبيل (بوسه زدن) آن جناب، چنان كه از براي جدش واقع بود كه گاهي

گلوي مباركش را مي بوسيد و گريه مي كرد، و گاهي بالاي نافش را مي بوسيد و گريه مي كرد، و گاهي پيشاني اش را، و گاهي دندان هايش را، و گاهي تمام بدنش را و گريه مي كرد. عرض مي كرد: «پدر چرا گريه مي كني؟» مي فرمود: «مي بوسم جاي شمشير را و گريه مي كنم». (9).

و اگر سؤال مي نمود كه: چرا از بوسيدن دندان ها گريان مي شوي؟»، هر آينه مي فرمود: «مي بوسم محل چوب خيزران را و جايي را كه ابن زياد، از ديدن آن مي خندد. پس گريه ي من از خنده ي اوست».

و اگر سؤال مي نمود كه: «چرا بالاي ناف را مي بوسي؟»،مي فرمود كه «محل تير سه شعبه است، و خواهرش زينب خاتون، وقتي خواست بوسه گاه جدش را ببوسد، متمكن نشد؛ زيرا كه سراپا زخم و مجروح بود از تيرها و نيزه ها و شمشيرها. (خصوصا اگر مسئله ي پامال نمودن با سم ستوران، محقق باشد)، و از زبان حال آن مخدره گفته اند در آن وقت:

خاك عالم به سرم كز اثر تير و سنان

جاي يك بوسه ي من بر همه اعضاي تو نيست

بلي، آن مكرمه يك موضعي از بدن برادر را بوسه داد كه پيغمبر صلي الله عليه و آله نبوسيده بود و آن، گلوي بريده شده و رگ هاي قطع شده بود؛ يعني باطن محلي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله ظاهرش را مي بوسيد؛ و از اين جهت، وقتي كه صورت خود را گذاشت بر گلوي برادر، فرياد كرد: «يا جداه! اين است حسين تو كه با بدن

(صفحه 79)

پاره پاره بر زمين افتاده، سرش را از قفا بريده اند» (10) و من نمي دانم كه آن مخدره، اين مطلب را از كجا فهميد و شايد چند وجه توان گفت:

اول آن كه

در آن وقت، حاضر بوده و مشاهده نموده باشد و اين، خلاف ظاهر روايات است كه حضرت او را امر نموده به مراجعت به سوي خيمه.

دوم اينكه از مردم شنيده باشد كه حاضر بودند و با هم مي گفتند: اين هم بعيد است.

سوم اينكه از مشاهده ي حالت جسد مبارك، استنباط نموده باشد. چون ملاحظه نمود كه او را به رو انداخته اند، پس دانست كه به همين وضع، شهيد شده است. پس مصيبتش به سبب اين حالت و حالت سلب ثياب (ربودن جامه هاي) مطهرش عظيم تر شد از مصيبت اصل شهادت. اين بود كه استغاثه نمود به جد بزرگوارش.

سبب هفتم انتساب چيزي به آن جناب كه همان، از اسباب حزن و بكا مي شود، حتي مسماري (ميخي) كه به اسم آن حضرت بود. چنان كه وارد است كه جبرئيل ميخ هاي چندي از براي كشتن نوح عليه السلام آورد به اسم هر پيغمبري و پنج ميخ از براي مقدم كشتي آورد به اسم خمسه ي طاهره. پس گرفت نوح هر يك از ميخ را كه به دست خود كه بكوبد. پس نوري از آن درخشيد. جبرئيل گفت: اين بر اسم خاتم انبياست و همچنين به اسم علي و فاطمه و حسن عليهم السلام. پس چون ميخ پنجم را برداشت و به دست گرفت، خون از او ظاهر شد و به دست نوح رسيد. جبرئيل گفت: اين، به اسم حسين عليه السلام است. (11).

پس هرگاه آهني كه نسبت به آن جناب داشته باشد، خون گريه كند، پس دل هاي حسيني چرا خون نشود؟ و عجب آن است كه اسباب فرح و سرور كه به آن جناب نسبت داده شده، همه اسباب حزن و گريه مي شوند. چنان

كه

(صفحه 80)

حوريه ي آن حضرت در بهشت گريان بود (12) و عيد آن جناب، و پوشيدن لباس نو او مبكي (باعث گريه ي) جدش پيغمبر صلي الله عليه و آله مي شد، ياري اش و فتحش در جنگ (13) و طعام نيك خوردنش و حملش و ولادتش و تهنيتش كه همه اسباب فرح اند، مبكي جدش و پدرش بوده اند. (14).

(1) بحارالأنوار، ج 11،، ص 175.

(2) همان، ج 36، ص 151.

(3) همان، ج 44، ص 279؛ كامل الزيارات، ص 109 - 108، (باب 36).

(4) بحارالأنوار، ج 44، ص 245 و ج 44، ص 223.

(5) همان، ص 239؛ الارشاد، ج 2، ص 133.

(6) بحارالأنوار، ج 44، ص 280؛ كامل الزيارات، ص 108، (باب 36).

(7) بحارالأنوار، ج 44، ص 292؛ كامل الزيارات، ص 103، (باب 32).

(8) بحارالانوار، ج 98، ص 73؛ كامل الزيارات، ص 325، (باب 108).

(9) بحارالانوار، ج 44، ص 261؛ كامل الزيارات، ص 70، (باب 22).

(10) بحارالانوار، ج 45، ص 59؛ لهوف، ص 58.

(11) بحارالانوار، ج 44، ص 230.

(12) بحارالانوار، ج 44 ص 241؛ تفسير فرات، ص 10.

(13) بحارالانوار، ج 44، ص 266.

(14) بحارالانوار، ج 43، باب ولادت آن حضرت.

دخول ماه محرم، سبب حزن و بكا

دخول ماه محرم، سبب حزن و بكا

خصائص الحسينيه، ص 182.

سبب هشتم ورود به زمين دفنش، باعث حزن و بكاي تمام مرد و زن است. (1) سبب نهم ورود به زمين دفنش، باعث حزن و رقت است، چنان كه نسبت به جميع انبيا واقع شد. چون وارد است كه همه ي انبيا زيارت نموده اند آن مقام شريف را و گفته اند: اي زمين! در تو دفن خواهد شد ماه تابان و برج امامت، و هر كدام كه وارد شدند، صدمه بر ايشان وارد شد،

دلتنگ و مهموم شدند. پس از خداوند سؤال نمودند از سبب آن. پس وحي رسيد كه اين، زمين كربلاست كه در آن، حسين عليه السلام شهيد خواهد شد (2) اين امر، در اهل بيت هم محقق شد، در وقتي كه به كربلا وارد شدند. چنان كه مروي است ام كلثوم عرض كرد: اي برادر! عجب زمين هولناكي است اين صحرا. فرمودند (3) كه پدرم: در اين زمين به خواب رفت. پس بيدار شد گريان و فرمود: در خواب ديدم كه فرزندم حسين، در درياي خون، مضطرب است». بعد فرمود: «يا اباعبدالله! چگونه

(صفحه 81)

خواهي بود در وقتي كه اين حادثه واقع شود در اينجا». (4).

سبب دهم شنيدن اسم آن زمين است. چنان كه خود آن جناب چون به اين زمين وارد گرديد، از اسم آن سؤال كرد. چند اسم از براي آن ذكر كرد. عاقبت گفتند: آن را كربلا مي نامند. پس اشك در چشم آن حضرت آمد. عرض كرد: «خدايا! پناه به تو مي برم از كرب و بلا. اينجاست محل خوابگاه شتران ما و افتادن بارهاي ما و ريخته شدن خون هاي ما و ذبح شدن طفلهاي ما در اين زمين، خون من و اصحاب من ريخته مي شود و عيال من به ذلت اسيري مبتلا مي گردند. بارها را بيندازيد كه ديگر ما از اين جا كوچ نخواهيم كرد». (5).

سبب يازدهم آب سرد نوشيدن است و آن، هميشه از اسباب گريه ي حضرت صادق عليه السلام بود. چنان كه داوود رقي روايت نموده كه نزد آن جناب بودم. پس آب نوشيد و گريان گرديد و فرمود: «ذكر حسين عليه السلام عيش ما را منغض كرده. هر وقت آب سرد مي نوشم، ياد مي آورم او

را» (6) و از خود آن سرور، منقول است كه فرموده اند: «شيعتي ما ان شربتم عذب ماء فاذكروني؛ (7) اي شيعيان! هر وقت آب خوشگوار بنوشيد، مرا ياد نماييد».

سبب دوازدهم بوييدن تربت مباركش، و آن گريانيد پيغمبر خدا را. چنان كه از حضرت امير عليه السلام مروي است كه داخل شدم بر پيغمبر صلي الله عليه و آله و ديدم اشك از چشم مباركش جاري است. عرض كردم: «پدر و مادرم فداي تو باد يا رسول الله! چرا اشك مي ريزي؟ مگر كسي تو را به خشم آورده؟». فرمود: «نه! لكن حالا جبرئيل در نزد من بود و به من خبر داد كه حسين عليه السلام را نزد شط فرات به قتل آوردند و اگر خواسته باشي تربتش را بو نمايي، بياروم گفتم: آري! پس

(صفحه 82)

دست خود را دراز كرد و قبضه ي خاكي آورد و به من داد. پس بي اختيار اشكم جاري گرديد.». (8).

همچنين حضرت رضا عليه السلام، چنان كه ابي بكار روايت كرده كه به زيارت كربلا رفتم و از نزد سمت سر مبارك، قدري گل سرخ برداشتم و چون به خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم. آن گل را به او نمودم. پس گرفت آن را و بوييد و گريست به نحوي كه اشكش جاري شد و گفت: «اين بوي تربت جدم حسين عليه السلام است». (9).

سبب سيزدهم شنيدن اسم شهيدي يا غريبي يا مظلومي؛ زيرا كه آن، مذكر آن حضرت است، چنان كه فرمود: «أو سمعتم بشهيد او غريب فاندبوني؛(هرگاه نام شهيد و يا غريبي بشنويد، بر من گريه كنيد )». (10).

سبب چهاردهم مصيبت هاي آن حضرت در وقت شنيدن يا تصور كردن آن، به تفصيلاتي كه در فصل بعد

ذكر مي شود، ان شاء الله.

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 284؛ أمالي الصدوق، ص 111، (مجلس 27).

(2) بحارالانوار، ج 44، ص 244 - 242.

(3) اين مضمون در كتبي كه در دسترس بود، پيدا نشد؛ ولي براي اطلاع بيشتر، ر. ك: مقتل الخوارزمي، ج 1 ص 237 و لهوف، ص 35، كه مكالمه حضرت با خواهرانش به صورت ديگري بيان شده است.

(4) بحارالانوار، ج 44، ص 254؛ أمالي الصدوق، ص 478، (مجلس 87).

(5) بحارالانوار، ج 44، ص 315؛ أمالي الصدوق، ص 132، (مجلس 30)؛ لهوف، ص 35.

(6) بحارالانوار، ج 44، ص 303؛ أمالي الصدوق، ص 122، (مجلس 29)؛ كامل الزيارات، ص 106، (باب 34).

(7) المصباح، كفعمي، ص 741.

(8) بحارالانوار، ج 744 ص 247؛ مثيرالأحزان، ص 9.

(9) بحارالانوار، ج 98، ص 131؛ كامل الزيارات، ص 283؛ (باب 93).

(10) المصباح، ص 741.

در كيفيت رقت و جزع و گريه بر آن حضرت

در كيفيت رقت و جزع و گريه بر آن حضرت

خصائص الحسينيه، ص 185.

مقصد سوم، در كيفيت رقت و جزع و گريه بر آن جناب، و آن چند قسم است:

قسم اول گريه ي قلب است به هم و غم، و آن اول مراتب است و ثمره اش آن است كه ثواب نفس كشيدن در آن حال، ثواب تسبيح است، چنان كه در خبر است. (1).

(صفحه 83)

قسم دوم احتراق قلب است و ثمره ي آن، فرح است در حال احتضار. چنان فرحي كه همواره در قلب بماند تا وقتي كه بر حوض پيغمبر صلي الله عليه و آله وارد شود، چنان كه در روايتي است. (2).

قسم سوم گرديدن اشك است در چشم، پيش از جاري شدن بر صورت، چنان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه گريه كننده را خداوند رحمت مي كند، پيش

از آنكه اشك از چشمش بيرون آيد.

قسم چهارم بيرون آمدن اشك از چشم، هر چند به قدر بال پشه اي باشد. چنان كه در خبر است كه آن، سبب غفران ذنوب است، هر چند به قدر كف دريا باشد. (3).

قسم پنجم ريختن اشك است از چشم، و در آن خاصيتي است كه فرمودند: «هرگاه قطره از آن در جهنم ريزد حرارت آن را خاموش نمايد». (4).

قسم ششم جاري شدن آن بر صورت و ريش و سينه، و اين گريه ي حضرت صادق عليه السلام است در وقتي كه شخص، مرثيه مي خواند از برايش. پس فرمود: «هر آينه ملائكه گريه كردند، چنان كه ما گريه كرديم؛ بلكه بيشتر، و خداوند، از براي تو تمام بهشت را واجب كرد». (5).

قسم هفتم صيحه زدن و نوحه كردن و فرياد زدن و جان دادن است. چنان كه حضرت صادق عليه السلام در دعا فرمود: «خدايا! رحمت كن آن صيحه را كه به جهت ما بلند مي شود». (6) و در خبر است كه حضرت فاطمه عليهاالسلام، هر روز بر آن جناب، شهقه (گريه ي همراه با فرياد) مي زند، تا اين كه پيغمبر صلي الله عليه و آله او را ساكت

(صفحه 84)

مي نمايد. (7).

و در خبر است از ابوذر كه گفت: اگر بدانيد آن مصيبت چه قدر عظيم است، البته آن قدر گريه كنيد تا اين كه جان شما به در رود. (8).

قسم هشتم عويل كردن (گريه و زاري) است كه يزيد، قاتل آن جناب، به زوجه ي خود هند، امر نمود و گفت: عويل كن اي هند بر حسين عليه السلام كه بزرگ قريش بود و ابن زياد در قتلش تعجيل نمود. چنان كه تفصيلش بيايد، ان شاء الله.

(9).

قسم نهم زدن بر سر و صورت است، و آن عمل عبدالله بن عمر بود در وقتي كه خبر شهادت حضرت به او رسيد و فرياد مي كرد كه: هيچ روزي مثل روز حسين عليه السلام نيست، يزيد، تا اين كه او را ساكت نمود. (10).

قسم دهم تباكي است؛ يعني خود را شبيه به گريه كننده نمايد كه از برايش بهشت خواهد بود. يعني هرگاه قلب قساوت داشته باشد و نسوزد، پس لااقل سر را به زير اندازد و اظهار انكسار و حزن نمايد. (11).

و نمي دانم چگونه قساوتي است كه دل بر چنين مصيبت ها نسوزد، و مي شود كه منشأ قساوت دو چيز باشد:

اول داخل شدن در تحصيل زيادتي مال دنياست كه موجب قساوت است. چنان كه در دعا اشاره به آن شده كه فرموده: «پناه به خدا از قلب قاسي و چشم خشك و شكمي كه سير نمي شود». (12).

دوم بسيار تكلم نمودن در امور بي فايده، چنان كه در خبر است. (13).

(صفحه 85)

و علاج قساوت قلب، با دست كشيدن بر سر يتيم است كه علاوه بر اجر فراوان كه در آن است، سبب رفع قساوت قلب مي شود. (14).

قسم يازدهم گريه كردن است بدون اشك، به جهت خشكي چشم از كثرت گريه، و آن گريه ي اهل بيت بود بعد از مراجعه به مدينه تا اين كه آن را علاج نمود به شرب سويق (قاووت). (15).

قسم دوازدهم گريه اي است كه اثر آن در شخص ظاهر شود، به ترك طعام و شراب. چنان كه مسمع بن عبدالملك، خبر داد حضرت صادق عليه السلام را به عروض اين حالت از براي خودش در ذكر حسين عليه السلام. پس حضرت، دعا در حقش فرمود. چنان

كه در بيان خواص گريه بيايد، ان شاء الله.

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 278؛ أمالي الطوسي، ج 1، ص 115.

(2) بحارالانوار، ج 44، ص 290؛ كامل الزيارات، ص 102، (باب 32).

(3) بحارالانوار، ج 44، ص 285؛ كامل الزيارات، ص 103، (باب 32).

(4) بحارالانوار، ج 44، ص 290؛ كامل الزيارات، ص 102، (باب 32).

(5) بحارالانوار، ج 44، ص 283؛ رجال الكشي، ص 187.

(6) بحارالانوار، ج 98، ص 52؛ كامل الزيارات، ص 117، (باب 40).

(7) بحارالانوار، ج 45، ص 225؛ كامل الزيارات، ص 87، (باب 27).

(8) بحارالانوار، ج 45، ص 219؛ كامل الزيارات، ص 74، (باب 23).

(9) بحارالانوار، ج 45، ص 143؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 74.

(10) بحارالانوار، ج 45، ص 328.

(11) همان، ج 44، ص 228؛ لهوف، ص 5.

(12) المصباح الطوسي، ص 66 و 539.

(13) بحارالانوار، ج 68، ص 281؛ أمالي الطوسي، ج 1، ص 1.

(14) وسائل الشيعة، ج 17، ص 111؛ ثواب الأعمال، ص 327؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ص 49.

(15) بحارالانوار، ج 45، ص 170؛ الكافي، ج 1، ص 464.

در بيان مجالس براي ذكر مصيبت بر آن حضرت

در بيان مجالس براي ذكر مصيبت بر آن حضرت

خصائص الحسينيه، ص 188.

مقصد چهارم، در بيان مجالسي كه منعقد شده است از براي ذكر مصيبتش و گريه بر او، و آن پنج نوع است:

يكي آنچه منعقد شد پيش از خلقت آدم.

دوم آنچه منعقد شد بعد از خلقت آدم و پيش از ولادت حسين عليه السلام.

سوم آنچه منعقد شد بعد از ولادت و قبل از شهادت.

چهارم آنچه منعقد شد بعد از شهادت در دنيا.

پنجم آنچه منعقد مي شود بعد از انقضاي دنيا در روز قيامت.

(به جهت رعايت اختصار، فقط گلچيني از نوع چهارم ذكر مي نماييم. براي

مطالعه تفصيلي، به كتاب اشك روان بر امير كاروان مراجعه نماييد).

(صفحه 86)

مرثيه خواني حضرت رسول بر آن حضرت

مرثيه خواني حضرت رسول بر آن حضرت

خصائص الحسينيه، ص 230.

نوع چهارم، مجالسي است كه بعد از شهادتش منعقد گرديد و آن، چند قسم است: مجلس اول مجلس پيغمبر صلي الله عليه و آله بود در مدينه كه او مرثيه خوان و مستمع، ام سلمه، بود. چنانكه ابن عباس نقل كرده كه روزي در منزل خود به خواب بودم. ناگاه صداي صيحه و ناله ي عظيمي شنيدم از خانه ي ام سلمه، زوجه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله. پس بيرون آمدم، و قائد من دست مرا گرفت، رفتيم به خانه ي ام سلمه، و اهل مدينه از زن و مرد، در خانه ي او مي آمدند. پس چون رسيدم آن جا، گفتم: تو را چه مي شود كه اين چنين فرياد و ناله مي كني اي مادر مؤمنين؟ جواب به من نداد و رو كرد به زن هاي هاشميه و گفت: اي دختران عبدالمطلب! مرا ياري كنيد در گريه و نوحه كه آقاي شما و سيد جوانان اهل بهشت و سبط پيغمبر صلي الله عليه و آله و ريحانه ي آن سرور را شهيد نمودند. گفتم: اي مادر مؤمنان! از كجا دانستي اين خبر را؟ گفت، پيغمبر خدا را حال در خواب ديدم گردآلود و متغيرالحال. عرض كردم: اين چه حال است در جناب شما؟ فرمود: «فرزندم حسين و اهل بيتش كشته شدند و حال، از دفن ايشان فارغ شده ام». (1).

مترجم گويد: اين خواب منافات ندارد با آنچه مسلم است كه دفن ايشان، چند روز بعد از شهادت بود؛ زيرا كه ممكن است كه ام سلمه در خواب ديده باشد واقعه ي روز سيم شهادت را يا دهم، مثلا،

انتها.

و در روايت ديگر گفت: خواب ديدم حضرت رسول را و حال آن كه سر و محاسنش خاك آلود بود. پس از سبب آن حالت سؤال نمودم. فرمود: «مردم

(صفحه 87)

هجوم نمودند و فرزند مرا در اين ساعات كشتند، و من آن جا حاضر بودم.» (2).

ام سلمه گويد: پس بدنم به لرزه درآمد و داخل بيت شدم و گويا عقل و هوش از سر من به در رفت. پس نظر كردم به آن خاك كه جبرئيل از كربلا آورده بود و پيغمبر صلي الله عليه و آله آن را به من سپرد و فرمود: «اين را در شيشه ضبط كن. پس هر وقت مبدل به خون شود، بدان كه حسين عليه السلام را كشته اند». ديدم شيشه از خون به جوش آمده. ابن عباس گويد: پس ام سلمه، از آن خون گرفت و به صورت خود ماليد و آن روز را بالتمام مشغول ماتم و عزا بود. پس چون خبر از عراق رسيد، معلوم شد كه همان روز، حضرت را شهيد كرده بودند. (3).

مجلس دوم مجلس عامي بود كه در تمام ماسوي الله بر پا شد، از زمان و مكان و هر چه در آنهاست، و ما يري و ما لايري، از اصناف مخلوقات، از حجب و عرش و حمله ي آن، و آسمان ها و ملائكه و ستاره ها و عناصر اربعه و نباتات و حيوانات و بهشت و خزنه ي آن و حور و غلمان و قصور و اشجار و انهار و ثمار آن و جهنم و خزنه و غير ذلك، و اين، مجلس خاصي بود در زمان مخصوصي كه در آن احوال، ماسوي منقلب شد در ماتم آن جناب، و حال هر چيزي

متغير گرديد به حسب خودش. (4).

پس هر كس صاحب چشم بود، تأثرش به گريه بود، (5) و تأثر هوا به موج و ريختن خون و سرخي بود، و آفتاب، به انكساف و سرخي، (6) و ملائكه، به اختلال صفوف ايشان و بازماندن از تسبيح، (7) و اشجار به خروج دم، (8) و فضا به ظلمت، (9) و زمين، به تزلزل، و

(صفحه 88)

كوه ها به اضطراب، (10) و ماهيان، به بيرون آمدن از آب، و درياها به موج زدن، و مرغان هوا به سقوط، و جن، به نوحه كردن در اطراف زمين، (11) و اين مجلس عام، مخصوص وقتي بود معين. چنان كه حضرت صادق عليه السلام بيان نمود كه وقتي ضرب شمشير به آن حضرت زدند و به زمين افتاد، رو به سوي او شتافتند كه سر او را ببرند. (12).

و بيان اين است كه در سه وقت، شمشير بر آن جناب زدند: يكي در وقت سواري بود كه يك ضربت بر او وارد شد؛ و ديگري در وقتي كه بر روي خاك نشسته بود، چند ضربت به او زدند؛ و ديگري در وقتي بود كه بر روي خاك افتاده بود، بر او چندين ضرب، بر منحر (گردن) شريفش زدند. پس اراده ي قطع رأس نمودند. در اين حال، انقلاب واقع گرديد و چندين صدا بلند شد. يكي صداي خود آن سرور بود كه مي فرمود: «آيا رواست كه مرا تشنه بكشند و جد من، محمد مصطفي صلي الله عليه و آله است؟» و ديگر، ملكي بود كه به امر خدا از بطنان عرش، ندا نمود كه: اي امت متحير گمراه! هرگز موفق نشويد به عيد فطر و اضحي؛

(13) و ديگر، ملكي بود از بهشت برين كه بال هاي خود را به درياها گشود و ندا نمود: اي اهل درياها! لباس حزن بركنيد كه فرزند پيغمبر را ذبح نمودند. (14).

و جبرئل فرياد كرد: «قد قتل الحسين بكربلا» (15) و همه ملائكه به فرياد آمدند كه: الها و سيدا! آيا شايسته است كه چنين رفتار كنند با حسين، برگزيده و پسر پيغمبر تو؟ (16) و زينب از خميه بيرون آمد، رو به قتلگاه آورده، فرياد

(صفحه 89)

مي كرد: وا اخا! وا سيداه! (17) و ذوالجناح، از قتلگاه به خيمگاه مي دويد و صيحه مي زد: الظلميه، الظليمه! از دست جماعتي كه فرزند پيغمبر خود را (18) كشتند.

پس در اين حالت، آن انقلابات و تغييرات، در تمام اجزاي عالم واقع شد. آيا شما دوستان، متغيرالحال نمي شويد در نزد ذكر آن بلكه ابوذر گفت: اگر بدانيد كه بر اهل عالم در آن وقت چه دست مي دهد، هر آينه آن قدر گريه كنيد كه بميريد. (19) حال كه از شما مردن نخواسته اند، پس لااقل ندبه و نوحه و صراخ و عجيج (ناله) و گريه و زاري و دلتنگي و تباكي را از دست ندهيد. آه، ثم آه!

مجلس سوم قتلگاه بود كه زينب عليهاالسلام مرثيه مي خواند و اهل بيت و لشكر مي گريستند. (20).

مجلس چهارم مجلس طيور بود و مرثيه خوان، طاير ابيض بود. (21).

مجلس پنجم مجلس وحوش بود در شب يازدهم محرم كه همه، گردن ها را كشيده بودند به سوي جسد آن سرور، تا صبح نوحه مي كردند. (22).

مجلس ششم(مجلس )مردان جن بود در اطراف جسد آن جناب. (23).

مجلس هفتم(مجلس )زنان جنيه بود در اطراف جسد مباركش. (24).

مجلس هشتم(مجلس )آن جني بود در قريه ي شاهي

و مستمع، پنج نفر بودند از اهل كوفه كه به جهت ياري آن حضرت آمدند و نرسيدند. (25).

(صفحه 90)

مجلس نهم مجلس همه ي جن ها بود در اماكن متعدده، چنان كه تفاصيل آن بيايد، ان شاء الله.

مجلس دهم(در )كوچه هاي كوفه بود كه ذاكر، زينب و ام كلثوم و فاطمه ي صغري و حضرت سجاد عليه السلام بودند و گريه كننده، اهل كوفه از رجال و نسا بودند كه صداي گريه و ناله ايشان بلند بود. بعضي به سر مي زدند و بعضي به سينه و خاك بر سر مي ريختند و موهاي خود را مي كندند و چنان روزي ديده نشده است. (26).

مجلس يازدهم مجلس اهل بيت بود در همه ي احوال و اماكن، از كربلا تا شام، و از آن، تا مراجعت به مدينه، و بعد از آن، تا زنده بودند، و مجلس حضرت سجاد عليه السلام، مدت چهل سال كه متصل مي گريست؛ خصوصا در وقت طعام خوردن يا آب نوشيدن، و مي فرمود: «پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله گرسنه و تشنه كشته شد». (27).

مجلس دوازدهم مجلس يزيد بود كه خود مرثيه كرد و رؤساي عسكرش مستمع بودند، و آن وقتي بود كه به زوجه اش هند گفت: نوحه كن بر حسين، پسر فاطمه كه بزرگ قريش است و پسر مرجانه در كشتن او تعجيل نمود، و تفصيلش بيايد. (28).

مجلس سيزدهم مجلس يزيد و مرثيه خواني حضرت سجاد عليه السلام: مجلس يزيد بود در مسجد شام، كه مرثيه خوان، حضرت سجاد عليه السلام بود و مستمع، اهل شام و يزيد بودند. آن جناب، بر منبر آمد و خطبه اي خواند مشتمل بر حمد و ثناي الهي و صلوات بر جدش حضرت رسالت پناه و جد ديگرش اميرالمؤمنين.

(صفحه 91)

پس شروع

نمود به مرثيه ي پدر بزرگوارش، تا اين كه فرمود: «منم پسر آن كسي كه سرش را از قفا بريدند. منم پسر آن كسي كه عمامه و ردايش را از تنش بيرون آوردند.». پس صداي صيحه و گريه از اهل شام و بني اميه بلند شد و يزيد ترسيد كه فتنه به پا شود. پس امر كرد مؤذن اذان گويد. پس هرگاه بني اميه و اهل شام نوحه و زاري كنند از شنيدن اين كه آن جناب را سر از قفا بريدند و از او عمامه و ردا بردند، پس شيعه چه بايد بكند، اگر تصور كند كه چگونه عمامه از سر آن حضرت بردند و در چه حالت بود و كدام وقت بود؟ (29).

مجلس چهاردهم مجلس زنان بود در خانه ي يزيد كه زينب و ام كلثوم و دختران، مرثيه مي خواندند و زوجه ي يزيد و دخترانش و زنان بني اميه گريه و نوحه مي نمودند، و اين وقتي بود كه يزيد، اذن داد در عزاي آن حضرت. پس هفت روز اقامه ي تعزيه نمودند. (30).

مجلس پانزدهم مجلس حضرت سجاد عليه السلام بود در بيابان خارج مدينه، بعد از مراجعت اهل بيت، بعد از آنكه خميه ها را بر سر پا كردند و اهل مدينه به استقبال آمدند، كرسي از براي حضرت گذاشتند و آن جناب، بر كرسي نشست و اشك از چشمش جاري بود و با دستمال اشك ها را پاك مي نمود، باز اشك مهلت نمي داد، چون اهل مدينه آن جناب را با آن حالت ديدند، صداي صيحه و ضجه از ايشان بلند شد كه گويا تمام آن بقعه، يك ضجه بود. پس حضرت اشاره كرد كه ساكت شويد. اندكي ساكت شدند. پس فرمود: «حمد

و ثنا، مخصوص پروردگار عالم است كه مالك روز دين و آفريننده ي تمام خلايق است. حمد مي كنم او را بر شدايد روزگار و صدمات دهر ناهنجار، و سختي مصيبت هاي بي شمار. ايها الناس! بدانيد كه خداوند محمود، ما را مبتلا فرمود، و امتحان نمود به مصيبتي بزرگ كه رخنه ي عظمي در

(صفحه 92)

اسلام حادث كرده. اي مردم! جناب ابوعبدالله با عترتش كشته و به خون آغشته شدند و اهل بيت و اطفالش به اسيري رفتند، و سرهاي ايشان را بر سر نيزه، در بلاد گردانيدند، و اين، مصيبتي است كه مثل و مانند نخواهد داشت كدام مرد با غيرت، بعد از ملاحظه ي اين مصيبت، مسرور خواهد گشت؟ و كدام چشم است كه اشك او جاري نشود بر آن سرور، حال آن كه آسمان ها از براي او گريستند، و درياها به موج آمدند، و زمينها و درختان و ماهيان و ملائكه ي مقربين و اهل سماوات و ارضين، بر حال آن جناب گريه كردند؟ كدام دل است كه از براي او شكسته نشود؟ و كدام گوش، طاقت شنيدن آن را دارد؟ اي مردم! ما اهل بيت را در به در كردند و از شهري به شهري بردند، مانند اسيران ترك و كابل، بدون اين كه از ما گناهي صادر شده باشد، يا رخنه اي در دين كرده باشيم، و اين، امري است كه تا حال در دنيا اتفاق نيفتاده. و الله اگر پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وصيت مي كردند ايشان را كه با ما قتال نمايند، و اذيت كنند، به عوض آنچه در حق ما به ايشان سفارش كرد، بيشتر از آنچه كردند از براي ايشان ميسر نمي شد.

پس هر چند اين مصيبت ها جانگداز است، ولي ما اهل بيت رضا و تسليم هستيم امر را به خداوند گذاشتيم و اوست عزيز و منتقم. (31).

مجلس شانزدهم مجلس ام كلثوم بود در وقتي كه سواد (آثار) مدينه ظاهر گرديد، مرثيه گفت و حضرت سجاد و ساير اهل بيت، مستمع بودند. اولا مدينه را خطاب نمود؛ بعد جدش و مادرش و برادرش را چنان كه بيايد، ان شاء الله. (32).

مجلس هفدهم مجلس ملائكه است كه هر روز در نزد قبر آن جناب منعقد مي شود تا روز قيامت، به كيفياتي كه در عنوان ملائكه ذكر خواهد شد.

مجلس هيجدهم مجلسي است كه هر روز از براي حضرت فاطمه عليهاالسلام

(صفحه 93)

منعقد مي شود در آسمان ها تا روز قيامت، حتي در عيدها و غير آن، و مجملش آن است كه آن مكرمه، هر روز نظر مي نمايد به مصرع (محل فروافتادن و شهادت) فرزندش حسين عليه السلام پس فريادي مي كشد كه تمام اركان موجودات، از آسمان ها و زمين ها و درياها و ملائكه، مضطرب مي شوند، تا اين كه پيغمبر خدا به نزد او مي آيد و او را ساكت مي نمايد. پس دعا در حق زوار فرزندش مي كند. (33).

مجلس نوزدهم مجالس ائمه ي طاهرين است از آن جمله، مجلس حضرت صادق عليه السلام بود و مرثيه گو، جعفر بن عفان بود (34) و مضمون اشعارش اين است كه: البته هر كس گريه مي كند، پس بر اسلام گريه كند كه احكام آن را ضايع نمودند، در آن وقت كه شمشير و نيزه را از خون حسين عليه السلام سيراب كردند. (35).

و ديگري مجلس صادق عليه السلام بود، ايضا كه مرثيه خوان عبدالله بن غالب بود و مضمونش آن است كه: گريه كنيد از براي

بدن آن جناب كه بر خاك گرم، عريان افتاده و بادها غبار و گرد، بر آن مي پاشيدند. (36).

و ديگر، باز مجلس آن سرور بود كه ابوهارون مكفوف را فرمود: «به همان قسم كه در نزد خود نوحه مي خواني، با رقت بخوان». پس اشعاري خواند كه مضمونش آن است كه: تصور كن بدن حضرت حسين عليه السلام را و با بدن طاهر بگو. پس حضرت گريست. باز فرمود: بگو. پس قصيده ي ديگر شروع نمود كه مضمون مطلعش آن است كه: مريم! برخيز و از براي آقايت نوحه و ندبه نما و بر حسين گريه كن. پس آن حضرت گريست و صداي صيحه ضجه و فرياد و ابتاه، از حرم مطهرش بلند شد. (37).

(صفحه 94)

و ديگر، مجلس حضرت رضا عليه السلام بود كه مرثيه خوان، دعبل خزاعي بود و خود آن حضرت، متولي نظم مجلس گرديد؛ يعني برخواست و ستري (پرده اي) نصب نمود و زنان را در پشت پرده نشانيد و دعبل را فرمود: «بخوان»! و فرمود: «هر كس چشمش گريان شود در مصيبت جدم حسين عليه السلام با ما محشور خواهد شد روز قيامت». پس دعبل شروع نمود به مرثيه خواندن به اين مضمون كه: اي فاطمه! اگر خيال مي نřȘϙʠحسين را افتاده و شهيد شده يا لب تشنه در كنار آب فرات، هر آينه بر صورت مي زدي و اشك بر رخسار جاري مي نمودي، تا آخر قصيده؛ و حضرت مي گريست و زنان، صيحه مي زدند. (38).

مجلس بيستم مجلس ملائكه است هر روز، غير از آنچه اشاره شد، چنان كه بيايد، ان شاء الله.

بيست و يكم مجالس شيعيان است كه برپا خواهد بود تا روز قيامت، و از خصايصش آن است كه اولا،

مورث (باعث) كلال و ملال (خستگي و دلزدگي) نمي شود، و عجب تر آن است كه سال به سال، در عزت و رواج و بهاي آن مي افزايد، حتي اين كه بلدي (سرزميني) نمانده است از بلدان، حتي بلاد منافقان و مخالفان و كفار، كه در آن اقامه ي عزاي حسين عليه السلام بر پا نشود؛ بلكه در اين سنوات، در بغداد و قسطنطنيه و مصر و شام، علانيه مجالس برپا مي شود.

(1) بحارالانوار، ج 45، ص 230؛ أمالي الطوسي، ج 1، ص 322.

(2) بحارالانوار، ج 45، ص 232.

(3) همان، ص 231؛ أمالي الطوسي، ج 1، ص 322.

(4) بحارالانوار، ج 45، ص 206؛ كامل الزيارات، ص 80 (باب 26).

(5) بحارالانوار، ج 45، ص 205؛ كامل الزيارات، ص 79 (باب 26).

(6) بحارالانوار، ج 45، ص 204؛ كامل الزيارات، ص 77 (باب 24).

(7) بحارالانوار، ج 45،ص 221؛ علل الشرائع، ج 1، ص 160.

(8) بحارالانوار، ج 45، ص 234.

(9) همان، ص 57؛ لهوف، ص 55.

(10) بحارالأنوار، ج 45، ص 315 و ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(11) بحارالأنوار، ج 45، ص 202؛ أمالي الصدوق، ص 110 (مجلس 27).

(12) بحارالأنوار، ج 45، ص 217؛ أمالي الصدوق، ص 142 (مجلس 31 (.

(13) بحارالأنوار، ج 45، ص 217؛ أمالي الصدوق، ص 142 (مجلس 31).

(14) بحارالأنوار، ج 45، ص 221؛ كامل الزيارات، ص 68 - 67 (باب 21).

(15) بحارالأنوار، ج 45، ص 173؛ كامل الزيارات، ص 338 (باب 108).

(16) بحارالأنوار، ج 45، ص 221؛ أمالي الطوسي، ج 2، ص 33.

(17) بحارالأنوار، ج 45، ص 54؛ لهوف، ص 54.

(18) بحارالأنوار، ج 44، ص 266.

(19) بحارالأنوار، ج 45، ص 219؛ كامل الزيارات، ص 74 (باب 23).

(20)

بحارالأنوار، ج 45، ص 59 - 58؛ لهوف، ص 58.

(21) بحارالأنوار، ج 45، ص 193 - 191؛ العوالم، ج 17، ص 493.

(22) بحارالأنوار، ج 45، ص 205؛ كامل الزيارات، ص 79، (باب 26).

(23) بحارالأنوار، ج 45، ص 202؛ أمالي الصدوق، ص 110 (مجلس 27).

(24) بحارالأنوار، ج 45، ص 194 - 193.

(25) همان، ص، 240؛ كامل الزيارات، ص 93 (باب 29).

(26) بحارالأنوار، ج 45، ص 113 - 108؛ ص 69 - 63.

(27) بحارالأنوار، ج 46، ص 109؛ الخصال، ج 1، ص 272؛ لهوف، ص 92.

(28) بحارالأنوار، ج 45، ص 143؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 74 - 73.

(29) بحارالأنوار، ج 45، ص 174؛ المناقب، ج 3، ص 305؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 69.

(30) بحارالأنوار، ج 45، ص 196.

(31) بحارالأنوار، ج 45، ص 148؛ لهوف، ص 88.

(32) بحارالأنوار، ج 45، ص 197؛ منتخب الطريحي، ج 2، ص 160.

(33) بحارالأنوار، ج 45، ص 225؛ كامل الزيارات، ص 87 (باب 27).

(34) بحارالأنوار، ج 282، ص 283؛ رجال الكشي، ج 2، ص 574 (ح 508).

(35) بحارالأنوار، ج 45، ص 286؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 144.

(36) بحارالأنوار، ج 44، ص 286؛ كامل الزيارات، ص 105 (باب 33).

(37) بحارالأنوار، ج 44، ص 287؛ كامل الزيارات، ص 104 (باب 33).

(38) بحارالأنوار، ج 45، ص 257؛ منتخب الطريحي، ج 1، ص 16 - 15.

اشك و گريه بر امام حسين عليه السلام

در خواص مجالس گريه بر آن حضرت

در خواص مجالس گريه بر آن حضرت

خصائص الحسينيه، ص 245.

مقصد پنجم، در خواص مجالس گريه آن جناب، و آن هشت است:

خاصيت اول اين كه در آن، احياي امر ايشان است، و در خبر است كه هر

(صفحه 95)

كس بنشيند در مجلسي كه در آن احياي امر ائمه است، نميرد

دل او در روزي كه دل ها مي ميرند. (1).

خاصيت دوم نفس در آن حال، ثواب تسبيح دارد. (2).

خاصيت سوم آن مجالس محبوب حضرت صادق عليه السلام است به مقتضاي روايات. پس محبوب خدا و رسول است. (3).

خاصيت چهارم محل نظر حضرت حسين عليه السلام است؛ زيرا كه آن جناب، در يمين (سمت راست) عرش است و نظر مي كند به سوي زمين كربلا و به زوار و گريه كنندگان. (4).

خاصيت پنجم آن كه ملائكه ي مقربين در آن مجلس حاضر مي شوند. چنان كه روايت شده است كه روزي جعفر بن عفان به خدمت حضرت صادق عليه السلام مشرف شد. پس حضرت او را به نزديك نشانيد و فرمود: «اي جعفر! شينده ام كه در مرثيه ي حسين عليه السلام شعر مي گويي و خوب مي گويي؟» عرض كرد، بلي، فدايت شوم! فرمود: «بخوان» پس خواند و آن حضرت با اصحاب گريستند، تا اين كه اشك بر صورت و محاسن شريفش جاري گرديد. پس فرمود: «اي جعفر! والله ملائكه مقربين در اين جا حاضرند و شنيدند اشعار تو را و گريه كردند، چنان كه ما گريستيم، بلكه بيشتر، خداوند واجب نمود از براي تو الآن تمام بهشت را و گناهان تو را آمرزيد. اي جعفر! آيا بيشتر بگويم؟» عرض كرد، بلي اي سيد من». فرمود: «هيچ كس نيست كه ذكر كند حسين عليه السلام را، پس گريه كند يا بگرياند، مگر اين كه بهشت از برايش واجب گردد و گناهانش آمرزيده شوند. خاصيت ششم مجلس عزاي قبه ي حضرت حسين عليه السلام است؛ زيرا كه قبه ي آن

(صفحه 96)

جناب، همان تنها بنيان مخصوص نيست؛ بلكه قبه ي او عبارت است از خضوع و خشوع. پس هر مجلسي كه مشتمل باشد بر خضوع و

خشوع، خصوصا از براي ذكر آن جناب، همان قبه ي آن حضرت است و اجابت دعا در آن خواهد بود.

خاصيت هفتم معراج گريه كنندگان است؛ زيرا كه محل نزول صلوات و رحمت مخصوص الهي است، به غفران ذنوب و رفع درجات ايشان؛ بلكه اگر از براي يك نفر متحقق شود بكا يا تباكي، اميد هست كه رحمت،(تمام)اهل مجلس ما را شامل شود.

خاصيت هشتم اين كه آن، نظير مجالسي است كه اشرف و اقدم و افضل و اجل همه ي مجالس بوده اند، چنان كه بيانش بيايد، ان شاء الله.

(1) بحارالأنوار، ج 44، ص 278؛ أمالي الصدوق، ص 68 (مجلس 17).

(2) بحارالأنوار، ج 44، ص 278؛ أمالي الطوسي، ج 1، ص 115.

(3) بحارالأنوار، ج 44، ص 282؛ قرب الاسناد، ص 18.

(4) بحارالأنوار، ج 44، ص 292؛ كامل الزيارات، ص 103 (باب 32).

در خواص گريه

در خواص گريه

خصائص الحسينيه، ص 247.

مقصد هفتم در خواص گريه، و آن، هشت قسم است:

اول اين كه صله ي حضرت رسول صلي الله عليه و آله است. (1).

دوم مساعدت حضرت فاطمه عليهاالسلام است؛ زيرا كه آن حضرت، هر روز گريه مي كند؛ و حضرت صادق عليه السلام فرمود: «آيا دوست نمي داري كه از جمله كساني باشي كه ياور و معين حضرت فاطمه عليهاالسلام باشند». (2).سوم اداي حق پيغمبر خدا و ائمه ي هدي به آن مي شود، به مقتضاي اخبار. (3).

چهارم نصرت و ياري حسين عليه السلام در آن است؛ زيرا كه ياري در هر وقتي به حسب آن وقت است.

پنجم در آن، تأسي انبيا، ملائكه و عباد الصالحين است.

(صفحه 97)

ششم اداي مزد رسالت است كه مودت ذي القربي است.

هفتم ترك آن، جفاست به آن حضرت. (4).

هشتم تسلي است از جميع گريه ها و مصيبت ها. چنان

كه حضرت رضا عليه السلام به پسر شبيب فرمود: اگر گريه خواهي كرد بر چيزي، پس گريه كن بر حسين بن علي عليه السلام كه او را ذبح نمودند مانند گوسفند و كشتند با او هيجده نفر از اهل بيتش را كه در روي زمين، مثل و مانند نداشتند.

و در اين حديث، يك نكته است كه در خود آن جناب، به ذبح تعبير فرموده و در اهل بيت، به قتل، و شايد سبب آن است كه اهل بيت كشته شدند به سبب آن جراحت هايي كه بر ايشان وارد شد، و به آن حضرت هم هر چند جراحت هاي كاري زده بودند كه همانا كافي بود در مقصود ايشان، ولي اكتفا به آن ننمودند؛ بلكه او را ذبح نمودند مانند گوسفند، يعني گرفتند و سرش را بريدند. (5).

مترجم گويد: شايد تشبيه به ذبح گوسفند، از اين جهت باشد كه همچنان كه قصاب، گوسفند را مي كشد بدون خوف و ترس و كسي هم او را ملامت نمي كند، و عظمي (اهميتي) در انظار ندارد، به همين قسم، بي خوف و مبالات، مباشر ذبح آن سرور شدند؛ أسفي عليك يا مظلوم!

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81، (باب 26).

(2) بحارالأنوار، ج 45، ص 209 - 208؛ كامل الزيارات، ص 82، (باب 26).

(3) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(4) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(5) بحارالأنوار، ج 45، ص 286؛ عيون الأخبار، ج 1، ص 299؛ أمالي الصدوق، ص 112 (مجلس 27).

در فضائل گريه

در فضائل گريه

خصائص الحسينيه، ص 248.

مقصد هفتم در فضائل گريه، يعني اموري كه با آنها زيادتي دارد گريه بر

ساير اعمال حسنه، و آن پنج است:

(صفحه 98)

فضيلت اول اين است كه جايز است صلوات فرستادن بر گريه كننده؛ يعني بگوييد به او: «صلي الله عليك!». چنان كه در خبر است كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود: «ألا و صلي الله علي الباكين علي الحسين عليه السلام» (1) و مراد، يا اخبار است، يا دعا و به هر تقدير، مطلوب حاصل است.

فضيلت دوم آن كه گاهي فضيلت مي رسد(به فضيلت )اصعب (سخت ترين) اعمال،(و آن عبارت از اين است )كه شخص، ولد عزيز خود را به امر خدا و تقرب به سوي او، به دست خود، قرباني كند. چنان كه از حديث رضا عليه السلام ظاهر مي شود كه فرمودند: «چون ابراهيم عليه السلام گوسفند را به عوض پسرش فدا نمود، آرزو كرد كه كاش پسرش را ذبح كرده بود، تا اين كه به ارفع درجات فائز مي گرديد. پس خداوند به او وحي نمود قضيه هائله (تكان دهنده) كربلا را. پس جزع كرد و گريست بر آن حضرت. پس وحي شد به او كه اين جزع را به عوض جزع تو بر اسماعيل، قبول نمودم و ارفع درجات را از براي تو قرار دادم». (2).ولي اين مطلب به هر كسي نمي رسد مگر كسي كه حسين عليه السلام در نزد او عزيز باشد، به قسمي كه در نزد ابراهيم عزيز بود؛ زيرا كه در اين روايت، اول از ابراهيم عليه السلام سؤال شد كه: «كيست محبوب تر پيش تو از جميع خلق؟». عرض كرد: «حبيب تو». وحي شد كه: «آيا او محبوب تر است نزد تو يا نفس تو؟» عرض كرد: «بلكه او پيش من اعز است از نفسم» فرمود: «آيا فرزند او محبوب تر

است به نزد تو، يا فرزند خودت؟». عرض كرد: «فرزند او». فرمود: «آيا ذبح فرزند او به طريق ظلم و عدوان، به دست دشمنان دل تو را بيشتر به درد مي آورد، يا ذبح خودت فرزندت را به دست خود در راه اطاعت من؟».

عرض كرد: «ذبح فرزند او». پس واقعه ي كربلا از برايش بيان شد و گريست و آن

(صفحه 99)

وحي به سوي او آمد كه ذكر شد. پس اي كساني كه حسين عليه السلام در نزد شما محبوب تر از فرزند، عزيز است و ذبح او مانند گوسفند دل شما را بيشتر از ذبح فرزند به درد مي آورد، بشارت باشد شما را كه از براي شما، به هر جزعي، ثواب قرباني اولاد خواهد بود، ان شاء الله.

فضيلت سوم آن كه حدي از براي او نيست در جانب قلت و از براي ثوابش در جانب كثرت، به خلاف ساير اعمال. (3).

فضيلت چهارم و آن از عجايب است كه اگر محقق هم نشود در خارج، ولكن شبيه آن واقع شود، باز ثواب آن حاصل است. يعني اگر گريه نباشد و همان تباكي باشد، يعني خود را شبيه نمايد به گريه كننده؛ يعني سر را به زير اندازد و صدا كند و اظهار علامات رقت نمايد، ثواب آن را دارد؛ (4) لكن بايد تباكي هم لله باشد، نه به جهت ريا، چنان كه بعضي توهم كرده اند.

فضيلت پنجم آن كه بالاتر است از جميع اقسام ايمان و اعمال صالحه از جهات چندي كه بعضي گذشت و بعض آن بيايد، ان شاء الله.

(1) بحارالأنوار، ج 44، ص 304؛ تفسير الامام العسكري عليه السلام، ص 369.

(2) بحارالأنوار، ج 44، ص 226 - 225؛ عيون الأخبار، ج

1، ص 209.

(3) بحارالأنوار، ج 44، ص 285؛ كامل الزيارات، ص 104 - 103.

(4) بحارالأنوار، ج 44، ص 282؛ أمالي الصدوق، ص 121 - 120 (مجلس 29).

در اجر و ثواب گريه

در اجر و ثواب گريه

خصائص الحسينيه، ص 251.

مقصد هشتم در خواص گريه از حيثيت اجر و ثواب، و آن چند نوع است: خاصيت اول آنچه متعلق است به نجات از اهوال و عقاب (عذاب) و تفصيل اين، در چند مورد است:

يكي در وقت خروج روح، و آن عقبه ي بزرگي است كه مشتمل(است)بر هول شديد و زحمت بسيار. حضرت امير عليه السلام مي فرمود كه: «از براي موت،

(صفحه 100)

سختي هايي است كه به وصف در نمي آيد و به عقول اهل دنيا تصور نمي شود». (1).

و گريه بر سيدالشهدا، سبب نجات از آن است. چنان كه حضرت صادق عليه السلام به مسمع بن عبدالملك فرمودند: «تو از اهل عراقي. آيا به زيارت حسين عليه السلام مي روي؟» عرض كرد: نه، دشمنان ناصبي دارم. مي ترسم كه خبر به والي دهند و مرا عقوبت كند و پس من از باب تقيه ترك كرده ام.

فرمود: «آيا مصائب آن جناب را ياد مي كني و جزع مي نمايي؟». عرض كرد: بلي! والله گريه مي كنم و اثر حزن، در من ظاهر مي شود و از طعام خوردن باز مي مانم. حضرت فرمود: آگاه باش كه خواهي ديد در وقت مردن، پدران مرا كه وصيت كنند ملك الموت را در حق تو كه سبب روشني چشم تو باشد». (2).

خاصيت دوم مشاهده ي ملك الموت، و در آن، هول عظيم است و بسيار مخوف، موحش است از براي اهل معصيت؛ ولي گريه بر حضرت حسين عليه السلام سبب نجات از آن است. چنان كه حضرت صادق عليه السلام به مسمع فرمود بعد

از كلام سابق كه: «ملك الموت، بر تو مهربان تر از مادر خواهد بود» و معلوم است كه مشاهده ي مادر مهربان، وحشتي ندارد. (3).

خاصيت سوم نزول بر قبر، مصيبت بزرگ است و عقبه ي مهول و موحش (ترسناك) است. اين است كه شرعا مستحب است كه ميت را در سه دفعه نقل كنند، تا اين كه مهيا شود از براي آن، (4) و گريه بر آن حضرت، سبب نجات از آن است. چنان كه در روايات بسيار، وارد است كه اگر كسي ادخال سرور در قلب مؤمني نمايد، خداوند از آن سرور، شخص خوش صورتي خلق كند كه پيش

(صفحه 101)

از ميت، به قبر رود و او را استقبال كند و گويد: تو را بشارت باد اي دوست خدا به كرامت الهي و رضوان او! ايمن باش كه من مونس تو خواهم بود تا روز قيامت! (5).

پس هرگاه كسي ادخال سرور در قلب پيغمبر خدا و ائمه ي هدي عليهم السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام نمايد به گريه بر حسين عليه السلام چنان كه خود فرمودند كه اين عمل، احسان به ماست و صله ي ما و ياري ماست، پس چگونه خواهد بود آن صورتي كه از سرور ايشان خلق شود؟ و چگونه جمالي خواهد داشت آن مونس دائمي. (6).

خاصيت چهارم ماندن در قبر و برزخ، عذاب اليم و بلاي عظيم است. چنان كه حضرت امير عليه السلام از زبان ايشان مي فرمايد كه ايشان، در هر آن فرياد مي كنند كه ما را تنگي مقام، به تنگ آورده، و خاك ها در فرق ما ريخته، صورت هاي ما را تغيير داده و صفا و بهاي ما را ربوده، وحشت ما به طول انجاميده. (7).

و گريه بر

حسين عليه السلام در اين مقام، نافع است؛ زيرا كه وارد است در حق گريه كننده كه در وقت مردنش چنان فرحناك مي شود كه آن فرح، در دلش باقي است تا روز قيامت. (8).

خاصيت پنجم بيرون آمدن از قبر، مصيبت عظما و بليه ي كبراست كه حضرت سجاد عليه السلام به تذكر آن مي گريست و مي فرمود: گريه مي كنم از براي وقتي كه از قبر بيرون مي آيم، در حالتي كه بدنم عريان است و ثقل (سنگيني) معاصي را بر دوش خود كشيده، گاهي به راست و گاهي به چپ نظر كنم، و هر كس در آن وقت، به كار خود مبتلا است؛ بعضي خندان و خوشحال، و بعضي گريان و

(صفحه 102)

گرفتار وبال. (9).

و گريه بر حسين عليه السلام، سبب ستر و عزت و سبكي بار است، و در حق باكي (گريه كننده) وارد است كه چون از قبر برآيد، سرور از صورت او ظاهر باشد و ملائكه به استقبال او آيند و بشارتش دهند به ثواب الهي. (10).

خاصيت ششم زلزله قيامت، امر بزرگي است و داهيه ي (مصيبت) عظماست و از براي آن، چندين حالت و مقام و موقف است، و شدايد آن، بسيار و به حسب هر حالتي، اسمي دارد؛ مثل: قيامت و غاشيه و ساعت و زلزله و حاقه و قارعه و يوم الفصل و يوم الدين و يوم العرض الأكبر، يوم الفزع الأكبر و يوم الحساب و طامة الكبري و صاخه و واقعه و يوم الفرار و يوم البكاء و يوم التناد و يوم التغابن و يوم الأزفة و يوم يكون الناس كالفراش المبثوت، و يوم لا يسأل حميم حميما؛ و خلاصي از هر يك از اين مواطن،

محتاج است به اعمال و صفات و احوال و اخلاق و مجاهدات سخت و دادن جان و مال و بيداري شب ها و عبادت بسيار و ترك راحتي و زهد در دنيا؛ ولي گريه بر حضرت سيدالشهدا عليه السلام، جميع اين مواقف را سهل مي نمايد.

چنان كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود به حضرت فاطمه عليهاالسلام از آن كه سؤال نمود از پدر بزرگوارش كه: كي اقامه ي عزاي فرزندم حسين را نمايد؟ فرمود: «جمعي از نيكان امت». بعد فرمود: «چون روز قيامت شود، بگيرم دست گريه كنندگان را و داخل بهشت نمايم» (11) و البته كسي كه دستش به دست پيغمبر خدا باشد، از قارعه و طامه و صاخه و گريان حزن و فزع و غبن و تشتت، فارغ است.

خاصيت هفتم وقت خواندن نامه ي اعمال و حساب بسيار سخت است. چنان

(صفحه 103)

كه حضرت امير عليه السلام به تصور آن مي گريست و نصف شب به صحرا مي رفت و نوح مي كرد و مي فرمود: «آه از آن وقتي كه بخوانم عمل گناهي را كه من آن را فراموش كرده ام و تو آن را ضبط نموده باشي. پس بفرمايي: بگيريد اين را. پس واي به حال كسي كه او را بگيرند كه نه عشيره به كار او مي خورد و نه قبيله او را نجات مي دهد. پس به خود مي پيچيد، مانند مار گزيده و مي افتاد و غش مي كرد و چون چوب خشك مي گرديد. (12).

و گريه بر حضرت حسين عليه السلام در اين مقام نافع است؛ زيرا كه ايشان، در سايه ي عرش خواهند بود در خدمت حضرت حسين عليه السلام، و مردم، مشغول به حساب هستند. (13).

خاصيت هشتم عبور از پل صراط، مشتمل بر هول

عظيم است، و البته بايد واقع شود و از حتميات است، به نص آيه ي قرآن، (14) و مردم، به اقساط مختلف خواهند بود؛ بعضي مانند برق عبور كنند و جمعي به زحمت؛ ولي سالم اند، (15) و جماعتي در وقت عبور، به آتش مي افتند مانند پروانه، با اين كه جناب پيغمبر صلي الله عليه و آله در آن جا ايستاده و مي فرمايد: خدايا، سالم بدار. (16).

وليكن مي گيرد آن حضرت، دست گريه كنندگان حسين عليه السلام را و عبور مي دهد ايشان را و نجات دهد از عقبات آن، چنان كه در اخبار، وارد است. (17).

خاصيت نهم گرفتن شخص و بردنش به جهنم، از اعظم اهوال و اشد احوال

(صفحه 104)

است و آن است فزع اكبر، و گريه ي حسين عليه السلام دافع آن است. (18).

خاصيت دهم داخل شدن در جهنم، از اعظم بليات و اشد عقوبات است كه آسمان و زمين را تاب آن نيست و گريه بر امام شهيد، نجات مي دهد از آن. چنان كه در خبر است كه يك قطره از آن، خاموش مي نمايد حرارت جهنم را (19) و آن، كنايه است شايد از اين كه گريه كننده، اگر مستحق وقوع در جهنم باشد، لابد از آن بيرون خواهد آمد.

نوع دوم در آنچه متعلق است به تكفير گناهان، و در روايات بسيار وارد است كه يك قطره اشك، كفاره مي شود جميع گناهان را، اگر چه به عدد ستارگان و كف درياها باشد. (20).

نوع سوم در آنچه متعلق است به حسن حالات، و كدام حالات بهتر است از حالتي كه به شخص برسد دعاي پيغمبر خدا و ائمه ي هدي و فاطمه زهرا عليهاالسلام، به سبب خواهش سيدالشهدا عليه السلام از ايشان؟ و

اين حالت، به سبب گريه بر آن جناب حاصل مي شود. (21).

نوع چهارم از جهت حصول اجر، و در خبر است كه اجر هر قطره، آن است كه هميشه شخص در بهشت، منزل داشته باشد. (22).

نوع پنجم از جهت درجات، و هيچ درجات در بهشت، بالابر از درجه ي خاتم الانبياء و ائمه ي هدي نيست. در خبر است كه گريه كننده، با ايشان خواهد بود در درجه ي ايشان. (23).

(صفحه 105)

(1) نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 689، خطبه 212.

(2) بحارالأنوار، ج 44، ص 290 - 289؛ كامل الزيارات، ص 101 (باب 32).

(3) بحارالأنوار، ج 44، ص 290 - 289؛ كامل الزيارات، ص 101 (باب 32).

(4) وسائل الشيعة، ج 837؛ علل الشرائع، ج 1، ص 306.

(5) أصول الكافي، ج 2، ص 190.

(6) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(7) نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 963، خطبه 212.

(8) بحارالأنوار، ج 44، ص 290؛ كامل الزيارات، ص 101 (باب 32).

(9) مصباح المتهجد، ص 534. از فقرات دعاي ابوحمزه ي ثمالي است.

(10) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(11) بحارالأنوار، ج 44، ص 292؛ العوالم، ج 17، ص 534 با مختصري تفاوت.

(12) بحارالأنوار، ج 41، ص 12 - 11؛ أمالي الصدوق، ص 73 (مجلس 18).

(13) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(14) سوره ي مريم، آيه ي 71.

(15) بحارالأنوار، ج 8، ص 64؛ أمالي الصدوق، ص 149 (مجلس 33).

(16) بحارالأنوار، ج 8، ص 65؛ تفسير القمي، ج 2، ص 421 و در مصادر، مذكور است پيغمبر خدا مي فرمايد: خدايا! امت من... و ملائكه در اطراف صراط، ندا مي كنند... سالم بدار.

(17) بحارالأنوار، ج 44، ص 235 -

234؛ كامل الزيارات، ص 58 (باب 16).

(18) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(19) بحارالأنوار، ج 44، ص 290؛ كامل الزيارات، ص 101 (باب 32).

(20) بحارالأنوار، ج 44، ص 285 - 284؛ كامل الزيارات، ص 103 و 104 (باب 32)؛ عيون الأخبار، ج 2، ص 22.

(21) بحارالأنوار، ج 44، ص 292؛ كامل الزيارات، ص 103 (باب 32).

(22) بحارالأنوار، ج 44، ص 272؛ كامل الزيارات، ص 101 - 100 (باب 32).

(23) بحارالأنوار، ج 44، ص 278؛ أمالي الصدوق، ص 68 (مجلس 17).

در امتيازات چشمي كه گريه بر حسين كند

در امتيازات چشمي كه گريه بر حسين كند

خصائص الحسينيه، ص 257.

مقصد نهم، در امتياز چشمي كه گريه بر حسين عليه السلام كند، و آن، چند چيز است به مقتضاي روايات:

امتياز اول اين كه آن چشم از همه ي چشم ها نزد خدا مجبوب تر است. (1).

امتياز دوم اين كه همه ي چشم ها در روز قيامت، گريان اند، مگر چشمي كه بر حسين عليه السلام گريه كرده باشد. پس او مسرور و خوشحال خواهد بود به نعيم بهشت. (2).

امتياز سوم آن چشم، البته روشن گردد به نظر كردن به سوي كوثر. (3).

امتياز چهارم آن چشم، ممسوس ملائكه شود كه اشك از آن پاك كنند و نگاه دارند. (4).

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(2) بحارالأنوار، ج 44، ص 293؛ العوالم، ج 14، ص 534.

(3) بحارالأنوار، ج 44، ص 290؛ كامل الزيارات، ص 102 (باب 32).

(4) بحارالأنوار، ج 44، ص 305؛ تفسير الامام العسكري عليه السلام، ص 369، و در اصل كتاب، جمله ي «نگاه دارند» نيست.

در خواص اشكي كه جاري مي شود بر امام مظلوم

در خواص اشكي كه جاري مي شود بر امام مظلوم

خصائص الحسينيه، ص 258.

مقصد دهم: در خواص اشكي كه جاري مي شود بر امام مظلوم، و آن پنج چيز است: اول اين كه احب قطرات است نزد خدا.

(صفحه 106)

دوم اينكه يك قطره از آن در جهنم بيفتد، حرارتش را خاموش كند.

سوم اين كه ملائكه، آن اشك ها را مي گيرند و در شيشه، ضبط مي كنند. (1).

چهارم اين كه آن اشك را تسليم خزان (خزانه داران) بهشت نمايند. پس ممزوج مي كنند آن را با آب حيات پس عذوبت گوارايي آن، هزار مقابل مي شود. (2).

پنجم از براي هر عمل، ثواب محدودي است، مگر اشك كه اجرش را نهايتي و حصري نيست. (3).

(1)

منتخب الطريحي، ج 2، ص 140.

(2) بحارالأنوار، ج 44، ص 305؛ تفسير الامام العسكري عليه السلام، ص 369.

(3) بحارالأنوار، ج 44، ص 287؛ كامل الزيارات، ص 106 (باب 34).

در سر اين همه اجر و ثواب

در سر اين همه اجر و ثواب

خصائص الحسينيه، ص 259.

مقصد يازدهم در خاتمه ي مقاصد سابقه، و دفع استبعاد عقول قاصره.

پس مي گوييم: چون شنيدي اين كيفيات و خواص عجيبه را، تعجب مكن و زياد مشمار اين خواص و ثواب ها را از براي اين عمل قليل؛ زيرا كه في الحقيقه، اين همه ثواب، نه به جهت يك قطره اشك است، بلكه اينها عطايي است از خداوند كريم(كه)به حضرت سيدالشهدا عليه السلام كرامت نموده، در مقابل خدمتي كه نموده و تو شنيده اي در حكايت ملوك سابق كه بعضي از ايشان، در مقابل خدمت جزئي، عطايي كلي مي نمودند چنان كه مشهور است كه اعرابي اي مدح نمود معن بن زائده را به يك شعر كه مضمونش اين است كه: اي جود معن! تو حاجت مرا به سمع شريف او برسان كه واسطه ديگري ندارم. پس او را طلبيد و صد هزار درهم به او داد، و روز ديگر دويست هزار درهم به او داد، و روز سوم، چهارصد هزار داد. چون روز چهارم به طلب او

(صفحه 107)

فرستاد، گفتند: فرار كرده است، از ترس اين كه مبادا از او پس گيرند. پس گفت معن كه: اگر مانده بود، تمام خزينه را در عطاي او مي دادم. (1).

پس هرگاه اين بنده ي حقير فقير محتاج، عطا كند تمام خزينه اش را به كسي كه با يك شعر مدح او كرده است، لسانا نه قلبا، پس چگونه خداوند غني متعال كه خزانه اش تمامي ندارد و كثرت عطا او را ملول

نمي كند، عطا نكند به كسي كه بذل نمود و در راه رضاي او، جان و تن و دست و پا و سر و جميع جوارح، و اعضا و اولاد و عيال و اطفال و راحتي و حيات خود را در حالي كه مكروب (اندوهگين) و تشنه و متحير بود در امر عيال و اطفالش، و زخم ها از هر طرف بر او وارد مي شد، از زبان و سنان و شمشير و تير و خنجر و سنگ؟

و همچنين نوشته اند كه معشوق هشام اموي كه خالصه نام داشت، عطا نمود حلي و حلل (زيورها) و زينت خود را از جواهر، به شاعري كه بدل نمود حرفي از حروف هجا را، پس هجو او مدح شد. نقل است كه شاعري مدح كرد هشام را و صله به او ندادند. پس بر در دارالاماره نوشت:

لقد ضاع شعري علي بابكم

كما ضاع در علي خالصة

چون اين خبر به خالصه رسيد، به طلب شاعر فرستاد. او فهميد كه خيال عقوبت او را دارد، پس مخفي رفت و دايره ي عين را تراشيد و سر عين را باقي گذاشت. پس عين مبدل شد به همزه، و هجو، مبدل به مدح گرديد. (2).

پس چون به نزد خالصه رفت، او را عتاب نمود كه: چرا مرا هجو كردي؟ جواب داد كه مدح كرده ام. چون ملاحظه كردند ديدند مدح است، پس تمام حلي و حلل خود را به او عطا كرد.

پس هرگاه اين زن ضعيف، تمام اعز اموال خود را به جهت تبديل يك

(صفحه 108)

حرف عطا كند، پس(عطاي)خالق سماوات و ارضين، و أجود ألاجودين چه خواهد بود در حق كسي كه جميع اعضاي وجودش را در راه او

داده؟ بلكه اگر به حسين عليه السلام عطا نمايد، هر چه در تصور گنجد و ممكن است كه بدهد، عجب نخواهد بود، و ابدا اينها را نبايد انكار نمود كه در آن انكار، نسبت جواد است به بخل، و دل جناب زهرا عليهاالسلام از اين انكار مي شكند، چنان كه ظاهر مي شود از خوابي كه روايت كرده است آن را سيد علي حسيني و مجلسي و غير او.

مترجم گويد: از منتخب طريحي منقول است كه از سيد علي حسيني حكايت شده است كه گفت: در مشهد مقدس رضوي، مجاور بود با جمعي از مؤمنين، تا اين كه روز عاشورا شد يكي از رفقا كتاب مقتل را گرفت و بر ما مي خواند. رسيد به اين خبر كه از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «هر كس چشم او بگريد بر مصيبت حسين عليه السلام، اگر چه به قدر بال مگسي باشد، خداوند گناهان او را بيامرزد، اگر چه به قدر كف دريا باشد». شخصي در مجلس بود. انكار اين خبر كرد و گفت: اين، با عقل درست نيايد و بحث در ميان بسيار شد و متفرق شديم.

آن شخص در خواب ديد كه قيامت، قيام نموده و تشنگي بر او غالب شده. هر طرف به طلب آب نظر نمود. ديد حوضي است بسيار بزرگ(پر)از آب كه از آب برف، سردتر است و در نزد آن، دو مرد و يك زن سياهپوش حزين هستند. پرسيد كه ايشان كيستند؟ گفتند، محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام هستند. پس نزديك حضرت فاطمه عليهاالسلام رفت و آب طلبيد. حضرت، نظر تندي به او نمود و فرمود،

«تو منكر فضل گريه هستي»، و از خواب بيدار شد و از گفته ي خود، استغفار نمود؛ انتها. (3).

و در اين انكار، تنقيص مقام آن جناب و تقليل اجر اوست؛ زيرا كه همه ي

(صفحه 109)

اين عطايا عطا به آن سرور است.

مثلا هرگاه قلب تو متأثر شود از تصور اين كه آن حضرت را از وطن آواره نمودند و اشك جاري شود، پس آن اجري كه به تو مي رسد، في الحقيقه اجر آن اشك نيست تا به نظر بسيار آيد؛ بلكه آن، اجر كيفيت آوارگي آن سرور است و مخصوص او بوده است؛ زيرا كه او را از جميع بلاد و امكنه منع نمودند، حتي اين كه مقري نگذاشتند از براي سر بريده اش آيا آن اجرها از براي اين كيفيت، زياد است؟

و همچنين اگر متأثر شوي از براي عطش آن جناب و اشك تو جاري شود، آن نه(اجر)شكست و نه اجر عطش او تنها، بلكه اجر كباب شدن جگر آن سرور است و مجروح شدن زبانش و خشكيدن لب و دهانش و تاريكي چشمانش و سوختگي دلش از شماتت دشمنان و گفتن ايشان كه آب نخواهي آشاميد تا اين كه از حميم بياشامي. پس اشك اگر در جهنم بيفتد و سبب خاموشي آن شود، اجر آن سوختگي است، نه اجر يك قطره اشك، و چون قلبت متأثر شود از براي زخم هاي او، پس اشك در چشم دور زند، اجر آن، از براي تحمل آن زخم هاست كه زخم بالاي زخم، بر آن بدن شريف وارد گرديد؛ زيرا كه بدني كه هفت شبر (وجب) طول او باشد. از پيش رو چهار زخم تير، و هفتاد و اندي زخم شمشير، و مثل

آن زخم نيزه داشته باشد، نمي شود، مگر آن كه بعضي بالاي بعضي وارد گردد. پس خون بايد گريست بر آن، به عوض اشك.

و هرگاه قلبت متأثر شود به جهت كشته شدن آن جناب به طريق قتل، صبر و اشك جاري شود. پس اجر آن، نه به محض اشك است، و نه به جهت قتل است، و نه به جهت ذبح است به مانند ذبح گوسفند؛ بلكه به جهت آن است كه به ضرب شمشير او را ذبح نمودند «و الهفاه عليك يا مظلوم!» چه قدر مصيبت تو عظيم است بر اهل آسمان ها و زمين ها.

(صفحه 111)

(1) الأنوار النعمانية، ج 3، ص 280.

(2) اگر «ضاع» ثبت شود، معناي شعر چنين است: «شعر من در آستان شما تباه شد، چنان كه درهاي ريخته شده بر سر خالصه تباه گرديد» و اگر «ضاء» ثبت شود، معناي شعر چنين خواهد بود؛ «شعر من در آستان شما بدرخشيد، چنان كه درهاي ريخته شده بر سر خالصه بدرخشيد».

(3) بحارالأنوار، ج 44، ص 293؛ متخب الطريحي، ج 2، ص 83.

فضائل خاصه ي زيارت آن حضرت

فضائل خاصه ي زيارت آن حضرت

خصائص الحسينيه، ص 264.

فضائل خاصه ي آن، و آن يازده جهت است (از جهات يازده گانه، پنچ جهت را گلچين نموده ايم).

جهت اول جامعيت آن است نسبت به ساير اعمال. بدان كه خداوند حكيم عليم، از روي حكمت و مصلحت، تكليف نموده است(بندگان)را به اعمال مخصوصه از واجبات و مندوبات (مستحبات) كه هر يك را در حصول قرب، آثاري است مخصوصه، مانند غذاي بدن، از حيثيت طعم و خواص، و هر يك، ثمره ي ديگري را ندارد، و از اين جهت، بعضي از فضلا گفته اند كه: شخص نبايد اقتصار كند بر افضل عبادات

مستحبي؛ زيرا كه خصوصيات ديگر از او فوت مي شود، ولي اين عمل زيارت، جامع خواص جميع عبادات است، از واجبه و مندوبه، قوليه و فعليه، بدنيه و قلبيه، هر چند مسقط واجبات نمي شود به جهت مصالحي كه محل ذكر نيست، و بيان مطالب آن است كه افضل اعمال،

(صفحه 112)

نماز است كه عمود دين است و به زيارت حاصل مي شود، از دو جهت:

اول اين كه مشتمل است بر نماز در نزد قبر آن سرور، كه ثواب آن مضاعف است به غير نهايت. (1).

دوم اين كه هفتاد هزار ملك در نزد آن قبر شريف، مشغول نمازند كه ثواب نماز هر يك معادل است با نماز هزار هزار نفر بني آدم، چنان كه در اخبار است، و ثواب آن، همه به جهت زوار است. (2).

و اما زكات، پس در هر زيارتي هزار زكات قبول شده است. (3).

و اما حج كه افضل اعمال است، حتي نماز؛ زيرا كه در آن، نماز هم هست. پس هر زيارت، معادل عمره است با يك حج، يا دو، يا ده، يا بيست، يا بيست و دو، يا هشتاد، يا صد، يا صدهزار، يا وضع هر قدمي، حجي و رفعش عمره، چنان كه در روايات است. (4).

و در خبر بشير دهان است در فضل زيارت عرفه، كه چون شخص غسل كند در كنار فرات و روانه شود به سوي قبر شريف و عارف به حق آن جناب باشد، پس به هر قدمي كه برمي دارد و مي گذارد، صد حج مقبول و صد عمره ي مقبول خواهد داشت. (5).و در بعضي روايات است كه حج با پيغمبر خدا، يا دو، يا سي، يا پنجاه، يا صد، در

بعضي ثواب حج خود رسول خدا. چنان كه در روايت سابقه از عايشه، در آخرش مذكور است كه ثواب نود حج از حج هاي پيغمبر خدا با عمره اش بر او مي دهند. (6).

(صفحه 113)

و اين اختلافات، به حسب مراتب زوار است، از جهت قوت ايمانشان و درجات معرفتشان به حق ائمه ي هدي خصوصا سيدالشهداء و مقدار يقينشان به فضيلت آن جناب و خصايص او كه از آن است خصوصيت قول جدش: «و أنا من حسين»:(؛ من نيز از حسينم )». از فروع آن است كه زيارت او معادل با حج پيغمبر صلي الله عليه و آله است، و شايد جهتش آن باشد كه چون زائر از روي شوق و محبت آن سرور و محبت حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله به سوي زيارت رود، پس بيت الله حقيقي را زيارت نموده است، به قلبي كه مناسب است با قلب پيغمبر خدا در محبت و ارتباط. پس چون حاضر شود نزد قبر او، يا از دور، قلب خود را متوجه آن جناب نمايد و زيارت كند با دل شكسته، پس گويا به قلب پيغمبر صلي الله عليه و آله توجه نموده است به آن جناب، و چون شنيدي كه پيغمبر خدا بر آن حضرت، رقت نمود در وقتي كه به پشت آن سرور سوار شد در حال سجود، كه او را از پشت به زير نياورد، بلكه صبر كرد تا خود به زير آيد. (7).

پس اگر تصور نمايي در وقت زيارتش كه آن حضرت، از ضربت نيزه ي صالح بن وهب مزني به زمين افتاد، (8) و جبران قلب او را نمايي به سلام، پس آن، مانند آن

است كه پيغمبر خدا قصد او را نموده باشد؛ و چون آن سرور افضل است از بيت الله، نود مقابل، به جهت سري كه به ما معلوم نيست، از اين جهت ثواب نود حج پيغمبر صلي الله عليه و آله خواهد داشت.

و اما صدقه، پس زيارت آن جناب، ثواب هزار صدقه ي مقبول دارد، به مقتضاي روايت صحيحه. (9).

و اما روزه، پس در زيارت، ثواب هزار روزه دار است. (10).

(صفحه 114)

و اما اعانت در سبيل الله، پس زائر، به منزله ي كسي است كه هزار نفر را بر اسب با زين و لجام، سوار كند و بفرستد به راه خدا. (11).

و اما جهاد، پس در زيارت، ثواب هزار شهيد است از شهداي بدر، (12) بلكه خودش شهيد محشور خواهد شد. (13).

و اما عتق، پس در زيارت، ثواب آزاد كردن هزار بنده است در راه خدا. (14).

اگر پياده باشد، به هر قدمي كه بردارد يا بگذارد، ثواب آزاد كردن يك بنده از اولاد اسماعيل خواهد داشت، به مقتضاي اخبار. (15).

و اما ذكر و تسبيح، پس خداوند، خلق مي كند از عرق زوار، هفتاد هزار ملك كه تسبيح و تقديس خدا كنند، (16) و در آن است ثواب ذاكران خدا از ملائكه ي مقربين.

و اما صله رحم به مؤمنين، پس در زيارت، صله ي رسول خداست كه والد حقيقي است و احسان است به آن حضرت و به علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام.

(1) بحارالأنوار، ج 98، ص 83؛ كامل الزيارات، ص 252 (باب 83).

(2) بحارالأنوار، ج 98، ص 56؛ كامل الزيارات، ص 86 (باب 27).

(3) بحارالأنوار، ج 98، ص 18؛ كامل الزيارات، ص 143 - 142 (باب 56).

(4) بحارالأنوار، ج

98، ص 45 - 28؛ كامل الزيارات، ص 164 - 154 (باب 66 - 63).

(5) بحارالأنوار، ج 98، ص 87؛ كامل الزيارات، ص 172 (باب 70).

(6) بحارالأنوار، ج 98، ص 35؛ كامل الزيارات، ص 68 (باب 22).

(7) بحارالأنوار، ج 43، ص 283؛ المناقب، ج 3، ص 155 - 156. البته با تفاوتي با آنچه در كتاب ذكر نشده است كه آنچه در آن است، در شأن و حال امام حسن عليه السلام است.

(8) بحارالأنوار، ج 45، ص 55؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 35.

(9) بحارالأنوار، ج 98، ص 18؛ كامل الزيارات، ص 143 - 142 (باب 56).

(10) بحارالأنوار، ج 98، ص 18؛ كامل الزيارات، ص 143 - 142 (باب 56).

(11) بحارالأنوار، ج 98، ص 43؛ كامل الزيارات، ص 164 (باب 67).

(12) بحارالأنوار، ج 98، ص 37 و 104؛ كامل الزيارات، ص 173 (باب 74) و ص 183 (باب 74).

(13) بحارالأنوار، ج 98، ص 37 و 104؛ كامل الزيارات، ص 173 (باب 71) و ص 183 (باب 74).

(14) بحارالأنوار، ج 98، ص 43؛ كامل الزيارات، ص 164 (باب 67).

(15) بحارالأنوار، ج 98، ص 36؛ كامل الزيارات، ص 134 (باب 49).

(16) جامع أحاديث الشيعة، ج 12، ص 377؛ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 204.

اي دو چشم، اشك بريزيد

اي دو چشم، اشك بريزيد

خصائص الحسينيه، ص 268.

و اما اطعام ايتام و مساكين(در روز قحطي و گرسنگي)؛ پس زيارت او به منزله ي آب دادن است به تشنگان اهل بيتش و اطعام به ايشان است، و احسان به امام مضطر خاك نشين است؛ و اما زيارت مؤمنين و اكرام ايشان. پس زيارت آن جناب، زيارت سيد مؤمنين است و موجب اكرام و تعظيم است.

(صفحه 115)

و اما

قرض الحسنه، پس قرض دادن به مؤمن مضطر، قرض دادن به خداست. پس چگونه است قرض دادن به امام مؤمنين كه مضطر و غريب وطن بوده، و همه ي خلق، هر چه داشت از او گرفتند، حتي اين كه جسد شريفش را در بيابان انداختند و كسي نزد او نمي رفت. پس هرگاه تو قصد او نمايي و به زيارتش روي، البته قرض بزرگي است بر خدا كه نمي دانم ثوابش را چند برابر خواهد داد، كريمي كه وعده كرده است به كساني كه به او قرض الحسنه بدهند.

واما عيادت مريض كه اگر كسي آن را ترك كند، خداوند در محشر، او را عتاب نمايد كه: «اي بنده ي من! چرا به عيادت من نيامدي در وقتي كه مريض شدم؟». (1) پس زيارت آن جناب، چون تأمل كني، عيادت است نه از براي بيمار به تب، يا درد سر، بلكه آن عيادت مجروح عطشان، و مكروب لهفان (اندوهگين)، بلكه عيادت مقطع الأعضاء و مرضض الأعضاء است. چنان كه منقول است كه حضرت زهرا عليهاالسلام را در خواب ديدند كه به اين مضمون، نوحه مي نمود: «اي دو چشم، اشك بريزيد و جاري باشيد و خشك نشويد از براي ميتي كه در زمين كربلا سينه اش را خرد نمودند». (2).

پس چون به قصد زيارتش روي، قصد عيادتش نما كه به ثواب پرستاري مريض و عيادت، فائز شوي.

و اما تجهيز مؤمن، بخصوص مؤمن غريب، كه تجهيز او فضيلتش بي منتهاست. پس زيارت آن جناب، در حكم تشييع جنازه ي آن سرور و تغسيل و تكفين آن بدن مطهر است و آن جسد انور در قلب خود، به اعتبار توجه قلبي به آن قبر شريف.

و اما

ادخال سرور در قلب مؤمنين كه از افضل اعمال است و سبب نجات

(صفحه 116)

از اهوال است، (3) پس در فضل زيارت وارد است كه اگر مي دانست زائر كه چه سروري داخل مي شود بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام و ائمه ي هدي و جميع شهدا و چه قدر در حق او دعا خواهند كرد و چه ثواب ها در دنيا و آخرت به جهت او مقرر مي شود، هر آينه دوست مي داشت كه هميشه خانه ي خود را در آن جا قرار دهد، يا اين كه هرگز در خانه ي خود نماند. (4).

جهت دوم (5) آن كه خداوند، قسم ياد نموده است كه زائر را نااميد نكند. چنان كه از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مروي است كه فرمود: «چون حسين عليه السلام در كربلا كشته شد در حالتي كه تشنه و مكروب و محزون بود، پس خداوند قسم ياد نمود كه هر مكروبي يا مغمومي يا گناهكاري يا تشنه اي يا صاحب دردي و مرضي نزد قبر او رود و دعا كند و توسل جويد به آن بزرگوار، البته غمش و كربش را زائل نمايد و جاجتش را روا كند و گناهانش را بيامرزد و روزي اش را زياد نمايد». (6).

جهت سوم خصوصيت مخصوصه اي است كه در روايتي وارد شده كه هرگاه زائر در آن جا شب را بيدار باشد و روز را در زحمت باشد، خداوند به او نظر نمايد، كه به آن نظر، بهشت اعلي از برايش واجب شود. (7).

جهت چهارم تأثيرات مخصوصه اي است در زيارت. از آن جمله، زيادتي عمر و رزق است. (8).

و در زيارت عرفه وارد است كه

آن، سبب اطمينان قلب است در عقايد

(صفحه 117)

حقه، (9) و اين اثر، از همه ي آثار است؛ زيرا كه همه بر اين توقف دارند و از آن جمله آن كه جميع بدي ها و مرگ هاي بد را دفع مي نمايد. (10) و در ضمان (ضمانت) پيغمبر خدا داخل مي نمايد، چنان كه در پانزده حديث، مذكور است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله، ضامن است كه هر كس زيارت كند حسين عليه السلام، يا پدرش، يا مادرش يا برادرش را اين كه روز قيامت، او را زيارت كند و از هول ها و شدائد آن، خلاص نمايد او را. (11).

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 207؛ كامل الزيارات، ص 81 (باب 26).

(2) بحارالأنوار، ج 78، ص 219؛ أمالي الطوسي، ج 2، ص 242؛ وسائل الشيعة، ج 2، ص 635.

(3) بحارالأنوار، ج 71، ص 290؛ أصول الكافي، ج 2، ص 190.

(4) بحارالأنوار، ج 98، ص 15 - 14؛ كامل الزيارات، ص 297 (باب 98).

(5) خصائص الحسينيه، ص 280.

(6) بحارالأنوار، ج 98، ص 46؛ كامل الزيارات، ص 168 (باب 69).

(7) بحارالأنوار، ج 98، ص 12؛ كامل الزيارات، ص 295 (باب 98).

(8) بحارالأنوار، ج 98، ص 47؛ كامل الزيارات، ص 151 (باب 61).

(9) بحارالأنوار، ج 98، ص 86؛ كامل الزيارات، ص 170 (باب 70).

(10) بحارالأنوار، ج 98، ص 48؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 42.

(11) بحارالأنوار، ج 97، ص 142 - 140؛ كامل الزيارات، ص 11 - 10 (باب 1).

در فضائل عجيبه ي زيارت آن حضرت

اشاره

در فضائل عجيبه ي زيارت آن حضرت

خصائص الحسينيه، ص 281.

از آن جمله اين كه زيارت آن حضرت، الآن افضل است از زيارت ائمه در حياتشان. مثلا هرگاه حضرت صادق عليه السلام در حيات بود و تو

به زيارت او مي رفتي و با او سخن مي گفتي و او با تو سخن مي گفت، به فضيلت زيارت حسين عليه السلام الآن نمي رسيد. چنان كه ابن ابي يعفور، روايت نموده كه عرض كردم به حضرت صادق عليه السلام، چون به زيارتش رفتم كه: شوق زيارت تو مرا به اين زحمت و مشقت انداخت كه به خدمت آمدم. فرمود: «شكايت از خدا نكن. چرا نرفتي به زيارت كسي كه حق او بر تو عظيم تر است از حق من؟». راوي مي گويد: اين كلام، بر من سخت تر آمد از آن كه فرمود: «شكايت خدا مكن». عرض كردم: كيست كه حق او عظيم تر است بر من از حق شما؟ فرمود: «حسين بن علي عليه السلام، هرگاه به زيارت او رفته بودي و دعا مي كردي و شكايت حال خود مي كردي، بهتر بود». (1).

و از آن جمله آن كه حضرت باقر عليه السلام به زيارت زوار آن حضرت مي رفتند.

(صفحه 118)

چنان كه حمران روايت كرده كه زيارت نمودم قبر حسين عليه السلام را و چون برگشتم به منزل، حضرت باقر نزد من تشريف آوردند با عمر بن علي بن عبدالله بن علي و فرمودند: «اي حمران! هر كس زيارت كند قبور شهيدان آل محمد صلي الله عليه و آله را به جهت تقرب به خدا، بيرون رود از گناهان، مثل روزي كه از مادر متولد شده». (2).

و از جمله ي عجائب فضائلش آن است كه نظرهاي رحمت الهي نسبت به زوار، خصوصيتي دارد. چنان كه در خبر مي فرمايد، بعد از ذكر نظرهاي رحمت الهي در هر روز: «و خداوند، به آن نظر مي آمرزد زوار حسين عليه السلام را بخصوص با اهل بيتش، و هر كه را شفاعت كند، هر چند

مستحق جهنم باشد». (3).

و از لطايف آن فضائل، آن است كه زوار را در دخول بهشت، خصوصيتي است كه بايد پيش از ديگران به بهشت روند چهل سال؛ (4) و هر چيزي تبرك مي جويد به زوار آن حضرت و نظر به او مي كند و اميد خير دارد در آن نظر، به جهت بركت نظري كه به قبر آن سرور نموده است. (5).

و از غرائب فضائلش آن است كه از اخبار بسيار ظاهر مي شود كه هنوز تمام فضائل زيارت بيان نشده است از براي مردم. چنان كه در خبر صحيح است كه اگر مردم بدانند فضل زيارت حسين عليه السلام را بالتمام، هر آينه خواهند مرد از شوق؛ (6) و در خبر ديگر است كه اگر بدانند فضل آن را، هر آينه بيايند به نزدش از بلاد بعيده، به چهار دست و پا، مانند راه رفتن اطفال. (7).

(صفحه 119)

(1) بحارالأنوار، ج 98، ص 46؛ كامل الزيارات، ص 168 (باب 69).

(2) بحارالأنوار، ج 98، ص 20؛ أمالي الطوسي، ج 2، ص 282.

(3) بحارالأنوار، ج 98، ص 27؛ كامل الزيارات، ص 166 (باب 68).

(4) بحارالأنوار، ج 98، ص 26؛ كامل الزيارات، ص 137 (باب 53).

(5) بحارالأنوار، ج 98، ص 74؛ كامل الزيارات، ص 325 (باب 108).

(6) بحارالأنوار، ج 98، ص 19؛ كامل الزيارات، ص 142 (باب 56).

(7) بحارالأنوار، ج 97، ص 399 - 390؛ كامل الزيارات، ص 29 - 28 (باب 8)؛ وسائل الشيعة، ج 10، ص 316.

كجايند زوار حسين بن علي

كجايند زوار حسين بن علي

خصائص الحسينيه، ص 285.

و تفصيل كيفيت آن چنين است كه اگر از براي زائر، آن ثمرات و فوائد حاصل شود، پس از دنيا بيرون رود، مانند روزي

كه از مادر متولد شده است و يا اين كه رسيده باشد به اعلا عليين و كروبين. هنيئا له (گوارا باد بر او)، كه نعمتي از آن بالاتر نمي شود!

و اگر موانعي از گناه در او باشد كه به اين مراتب نرسد و با گناه از دنيا رود، پس اميد هست كه امور در وقت مرگ، يا اول برزخ، اصلاح شود به بركت زيارت آن جناب؛ و اگر از آن هم تأخير افتد به جهت بزرگي گناهانش، پس اميد است كه آن حضرت، به زيارت او آيد در ايام برزخ، به حسب استعداد و قابليتش؛ (1) و اگر از آن هم محروم شود، به جهت شدت موانع، پس چون محشر كبري شود و پيغمبر خدا با جبرئيل به تفتيش زوار آيند، اميد است كه او را به علامت مهر پيشاني شناخته، خلاصش نمايند. (2).

و اگر اين قابليت هم رفته و آن علامت، از ظلمت ذنوب محو شده است، پس باز اميد نجات او(هست به طريقي ديگر ). چون ندا رسد: كجايند شيعه ي آل محمد پس جماعتي برخيزند كه عدد ايشان را كسي نمي داند، مگر خدا باز ندا رسد كه: كجايند زوار حسين بن علي؟ پس جمعي برخيزند پس خطاب شود كه: بگيريد دست هر كس را كه بخواهيد و داخل بهشت نماييد. پس هر نفري دست هر كس را بخواهد، مي گيرد، حتي اين كه شخصي به او مي گويد كه: من

(صفحه 120)

يك روز پيش پاي تو برخاستم به جهت تعظيم تو. پس دست او را مي گيرد و كسي مانع او نمي شود. (3).

و اگر اين قابليت در او نباشد و قابل هم نباشد كه كسي دست او را

بگيرد، پس باز اميد خلاص او هست به نداي ديگر، كه در حديثي از حضرت صادق عليه السلام وارد است كه چون روز قيامت شود، منادي ندا كند كه: كجايند زوار حسين بن علي؟ پس جماعت بسياري برخيزند كه عدد ايشان را كسي نداند، مگر خدا. پس خطاب به ايشان رسد كه: مقصود شما از زيارت قبر حسين عليه السلام چه بود؟ عرض كنند كه به جهت محبت رسول خدا و علي مرتضي و فاطمه ي زهرا و ترحم بر آن حضرت، كه همه زحمت به او رسيد. خطاب رسد كه: اينك، محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام حاضرند. پس به آنها ملحق شويد و داخل در زير علم رسول خدا شويد، كه در دست علي عليه السلام است. پس مي روند و در اطراف علم مي باشند. (4).

مؤلف گويد كه: اي معشر (گروه) گناهكاران! اگر از زوار حسين عليه السلام هستيد و شما را آن قابليت نيست كه پيغمبر و جبرئيل بيايند و بازوي شما را بگيرند، يا شما دست كسي را بگيريد و بهشت بريد، پس اجابت كنيد اين ندا را و خود، برخيزيد و به اين علم، ملحق شويد، هر چند در صف آخر بياييد؛ و اگر اين قابليت هم در شما نباشد و از سنگيني گناهان، نتوانيد از جاي خود برخيزيد، پس باز نااميد نباشيد از آثار زيارت آن جناب، و منتظر خلاص باشيد در حالت ديگر كه در محشر واقع مي شود، كه در آن اميدواري بزرگ است.

(صفحه 121)

(1) بحارالأنوار، ج 98، ص 16.

(2) بحارالأنوار، ج 45، ص 183 - 182؛ كامل الزيارات، ص 265 (باب 88).

(3) بحارالأنوار، ج 98، ص 27؛ كامل الزيارات،

ص 166 (باب 68).

(4) بحارالأنوار، ج 98، ص 21؛ كامل الزيارات، ص 141 (باب 55).

كيفيت وارد شدن حضرت زهرا به محشر

كيفيت وارد شدن حضرت زهرا به محشر

خصائص الحسينيه، ص 287.

و بيانش آن است كه در آن روز، حضرت فاطمه عليهاالسلام به كيفيت مخصوصي وارد محشر مي شود كه در برش حله ي كرامت است كه از آب حيات به عمل آمده (1) و به روي آن، هزار حله ي بهشتي است كه بر آنها به خط سبز نوشته و بالاي سرش قبه اي است از نور الهي كه ظاهرش از باطنش پيدا و باطنش از ظاهرش هويداست، و بر سرش تاجي است از نور كه هفتاد ركن دارد. هر ركني، مرصع است به در و ياقوت و نور مي دهد مانند ستاره ي درخشان، و بر ناقه اي سوار است از ناقه هاي بهشت كه پاهاي آن، از زمرد سبز است و دمش از مشك اذفر و چشمانش از ياقوت احمر (2) و مهارش از مرواريد تر كه طول آن به يك فرسخ است، (3) و آن، مهارش به دست جبرئيل است و فرياد مي كند: بپوشيد چشم هاي خود را كه اينك دختر خاتم انبيا عبور مي نمايد و بر آن ناقه، هودجي (كجاوه اي) است از طلا كه آن مكرمه در آن است و به استقبالش مي آيند از جانب بهشت، دوازده هزار حورالعين كه از براي احدي استقبال ننموده اند و نخواهند نمود؛ و همه بر مركوب هاي بهشتي سوارند كه بال هايشان از ياقوت و زمام، از مرواريد تر، و زين آنها از در و زين پوش، از سندس و ركاب، از زبرجد باشد، و در دست هر حوريه، مجمره اي است از نور و بر فرق آنها تاج هاي جواهر است. (4) پس به

استقبال او آيد مريم، دختر

(صفحه 122)

عمران، با هفتاد هزار حوريه، و خديجه با هفتاد هزار ملك كه در دستشان علم هاي تكبير است، و حوا و آسيه با هفتاد هزار حوريه. پس منبري از نور برايش نصب نمايند كه هفت پله دارد و مابين هر پله تا پله ي ديگر، صفوفي از ملائكه است، (5) و با آن مكرمه است رخت هاي خون آلود و پيراهن غرقه به خون حسين عليه السلام (6) پس عرض كند: «خدايا! مي خواهم ببينم حسن و حسين را». پس مصور شود از براي حسين عليه السلام به حالتي كه سر در بدن ندارد و خون از رگ هاي او جاري است. (7) پس چون آن حالت را ببيند، نعره اي زند (8) و خود را از ناقه به زير اندازد (9) و پيغمبر صلي الله عليه و آله و ملائكه، همه نعره زنند. (10).

(1) بحارالأنوار، ج 43، ص 221؛ عيون الأخبار، ج 2، ص 30.

(2) بحارالأنوار، ج 43، ص 219؛ أمالي الصدوق، ص 25 (مجلس 5).

(3) بحارالأنوار، ج 43، ص 223؛ ثواب الأعمال، ج 2، ص 261.

(4) بحارالأنوار، ج 43، ص 224؛ تفسير فرات، ص 169.

(5) بحارالأنوار، ج 43، ص 226؛ تفسير فرات، ص 171.

(6) بحارالأنوار، ج 43، ص 224؛ أمالي المفيد، ص 130 (مجلس 15).

(7) بحارالأنوار، ج 43، ص 226؛ تفسيرفرات، ص 171.

(8) بحارالأنوار، ج 43، ص 222؛ ثواب الأعمال، ج 2، ص 258.

(9) بحارالأنوار، ج 43، ص 219؛ أمالي الصدوق، ص 25 (مجلس 5).

(10) بحارالأنوار، ج 43، ص 222؛ ثواب الأعمال، ج 2، ص 258.

كيفيت وارد شدن امام حسين به محشر

كيفيت وارد شدن امام حسين به محشر

خصائص الحسينيه، ص 290.

ور در خبر است كه حسين عليه السلام خود بيايد، در حالتي كه

سرش را در كف گرفته، و چون فاطمه عليهاالسلام او را ببيند، نعره زند كه تمام اهل محشر به گريه درآيند. (1) پس پيراهن حسين عليه السلام را بر دست گيرد و عرض كند: «خدايا! اين پيراهن فرزند من است»؛ (2) يعني ببين كه چگونه از ضرب شمشير و نيزه و تير، سوراخ سوراخ است، يا اين كه: خدايا! اين پيراهن را هم بر بدنش نگذارند و او را عاري (عريان) بر روي زمين انداختند. پس خداوند عادل

(صفحه 123)

منتقم، انتقام كشد از كشندگان آن جناب و اولاد ايشان و اولاد اولاد ايشان كه راضي به فعل پدران خود بودند، به اقسام عذاب. پس چندين مرتبه ايشان را بكشند. بعد، زبانه ي سياهي از جهنم بيرون آيد و ايشان را برچيند، مانند مرغي كه دانه را مي چيند، و ببرد ايشان را به سوي جهنم. (3).

و بعد از اين مقامات، خصوصيتي از براي آن مكرمه است در مقام شفاعت، كه محل حاجت ماست، كه ندا مي رسد، «اي فاطمه! هر حاجت كه داري بطلب». عرض مي كند كه: «شيعيان خود را مي خواهم». خطاب مي رسد كه: «بخشيدم همه را». عرض مي كند: «شيعيان اولادم را مي خواهم». خطاب مي رسد كه: «بخشيدم ايشان را». عرض مي كند: «شيعه ي شيعيان خود را مي خواهم». خطاب مي رسد كه: «روانه شو. پس هر كه به تو پناه برده، با تو خواهد بود». پس روانه شود به سوي بهشت و همه ي ايشان به همراه او بروند. (4).

پس اي گروهي كه زيارت كرده ايد فرزند آن مكرمه را و ياري نموده ايد او را در گريه! اگر پيغمبر صلي الله عليه و آله از اول دست تو را نگيرد و در وقت نداي اول

برنخاستي، پس در اين شفاعت عظمي، يا شيعه، تو را شامل است، و اگر نه، شيعه ي شيعه خواهي بود، و اگر آن هم نيستي، پس پناه به او خواهي برد؛ و كدام پناه، بهتر از زيارت فرزند او و گريه بر آن جناب است. پس گمان ندارم كه از اين مقام محروم شوي و به همراه آن مكرمه روانه نشوي، و اگر از اين حرمان (بي بهرگي) هم ترساني، به جهت كثرت معاصي و مأيوس باشي از نجات در اين حالت و احتمال بدهي كه لابد تو را به جهنم خواهند برد، پس باز مأيوس مباش اي زائر، كه لابد آن حضرت خواهد آمد و تو را از آتش، نجات خواهد داد. چنان كه در خبري فرموده است كه: «هر كس مرا زيارت كند، البته او را زيارت خواهم كرد بعد از موت، و اگر او را در آتش بيابم، از آن بيرونش

(صفحه 124)

مي آورم». (5).

و اين، آخر درجات خلاص است از براي ادني (كم ترين) زوار، كه گناه ايشان، بسيار عظيم است.

(1) بحارالأنوار، ج 43، ص 221؛ ثواب الأعمال، ج 2، ص 252.

(2) بحارالأنوار، ج 43، ص 224؛ أمالي المفيد، ص 130 (مجلس 15).

(3) بحارالأنوار، ج 43، ص 226؛ تفسير فرات، ص 171.

(4) بحارالأنوار، ج 43، ص 227؛ تفسير فرات، ص 172.

(5) بحارالأنوار، ج 98، ص 16.

صفات خاصه از براي زوار

صفات خاصه از براي زوار

خصائص الحسينيه، ص 292.

صفات خاصه كه از براي زوار حاصل مي شود بسيار است:

يكي آن كه خداوند به ايشان مباهات مي كند بر حمله ي (حمل كنندگان) عرش و بر ملائكه مقربين، و مي فرمايد: ببينيد زوار قبر حسين عليه السلام را كه به جانب او مي روند با شوق. (1).

ديگر اين كه

خداوند، نظر رحمت به سوي ايشان مي نمايد. (2).

ديگر اين كه دليل محبت حسين است. (3).

ديگر، از جمله ي محدثين خداوند است در عرش. (4).

ديگر آن كه در عليين نوشته مي شود. (5).

ديگر، در بهشت، در جوار پيغمبر خدا و ائمه ي هدي خواهد بود و در يك سفره با ايشان طعام مي خورد. (6).

ديگر، شقي باشد، مبدل مي شود به سعيد. (7).

(صفحه 125)

ديگر، از كروبين شمرده مي شود. (8).

ديگر آن كه از ياوران حضرت فاطمه عليهاالسلام است؛ زيرا كه آن جناب، هر روز حضرت حسين عليه السلام را زيارت مي نمايد. (9).

ديگر آن كه اعضاي او، از صورت و چشم و قلب، محل دعاي حضرت صادق عليه السلام مي شود؛ زيرا كه آن جناب، در سجده ي دعا مي فرمايد كه: خدايا! رحم كن بر آن صورت ها كه ماليده مي شود بر قبر حسين عليه السلام و رحم نما بر آن چشم ها كه اشك از آنها مي ريزد، و رحم كن آن دل ها را كه بر ما مي سوزد، و رحم كن بر آن نعره كه به جهت ما بلند مي شود. (10).

ديگر آن كه زائر، امانت حضرت صادق عليه السلام است كه مي فرمود: خدايا! من آن بدن ها را به تو امانت سپردم، تا اين كه به من رد نمايي در نزد حوض. (11).

ديگر، زائر آن حضرت، زائر خدا و رسول است (12).

ديگر آن كه هر كس در بهشت درجه اي دارد، آرزو مي كند كه كاش از زوار حسين عليه السلام بودم، از بس كرامت هاي مخصوصه مشاهده مي نمايد در حق زوار. (13).

(1) بحارالأنوار، ج 98، ص 75؛ كامل الزيارات، ص 143 (باب 56).

(2) بحارالأنوار، ج 98، ص 85؛ ثواب الأعمال،، ج 1، ص 115.

(3) بحارالأنوار، ج 98، ص 4؛ كامل الزيارات، ص 193 (باب

78).

(4) بحارالأنوار، ج 98، ص 73؛ كامل الزيارات، ص 141 (باب 54).

(5) بحارالأنوار، ج 98، ص 70؛ ثواب الأعمال، ص 110؛ كامل الزيارات، ص 148 (باب 59).

(6) بحارالأنوار، ج 98، ص 20؛ كامل الزيارات، ص 145 (باب 57).

(7) بحارالأنوار، ج 98، ص 20؛ كامل الزيارات، ص 145 (باب 57).

(8) بحارالأنوار، ج 98، ص 88؛ كامل الزيارات، ص 172 (باب 70).

(9) بحارالأنوار، ج 98، ص 75؛ النوادر، علي بن اسباط، ص 32.

(10) بحارالأنوار، ج 98، ص 8؛ كامل الزيارات، ص 117 (باب 40).

(11) بحارالأنوار، ج 89، ص 8؛ كامل الزيارات، ص 116 (باب 40).

(12) بحارالانوار، ج 98، ص 76؛ كامل الزيارات، ص 147 (باب 59).

(13) بحارالأنوار، ج 98، ص 72؛ كامل الزيارات، ص 135 (باب 50).

لبيك هاي هفتگانه در زيارت آن حضرت

لبيك هاي هفتگانه در زيارت آن حضرت

خصائص الحسينيه، ص 328، 313.

يكي از خصوصيات زيارت امام حسين عليه السلام، چنان كه از بعض زيارات مأثوره آمده است، هفت مرتبه لبيك گفتن است كه بعد از سلام، چنين مي گويند: «لبيك داعي الله!» كه مؤلف براي استحباب گفتن آن چند وجه ذكر

(صفحه 126)

كرده است:

وجه اول به ملاحظه ي حالات مجيب باشد.

وجه دوم اين كه تلبيات سبع از براي طلب ياري كردن آن حضرت در هفت حالت باشد.

لبيك ها در جواب استغاثه هاي حضرت براي امور مخصوصه

لبيك ها در جواب استغاثه هاي حضرت براي امور مخصوصه

وجه سوم اين كه تلبيات سبعه ي اجابت باشند از براي استغاثه هاي (ياري خواهي هاي) آن جناب كه به جهت امور مخصوصه نمود و كسي اجابتش نكرد.

اول استغاثه نمود به جهت طلب آب از براي اهل بيت و اصحاب. (1).

دوم استغاثه ي طلب آب از براي زنان و اطفال بود كه فرمود: اينان را گناهي نيست و با شما قتال نمي كنند. (2).

سوم طلب آب نمود از براي طفل شيرخوار، كه فرمود: «آيا كسي نيست آب از براي اين طفل بياورد؟». بعد قناعت نمود به اين كه خود ايشان او را آب دهند. (3).

چهارم استغاثه به جميع لشكر نمود كه اي شيعه ي آل ابوسفيان، مرا قصد كنيد و از حرم من دست برداريد.

پنجم باز استغاثه به لشكر نمود كه يك ساعت از نهب خيام (به غارت رفتن خيمه ها) تأمل كنيد. بعد از كشتنم هر چه خواهيد، بكنيد. (4).

ششم استغاثه نمود در وقتي كه بر زمين افتاد و شنيد شمر لعين، فرياد مي كند: «آتش بياوريد تا خيمه ها را بسوزانم». حضرت فرياد كرد: «اي پسر

(صفحه 127)

ذوالجوشن! تو آتش مي طلبي كه حرم مرا بسوزاني؟». (5).

هفتم استغاثه نمود در آخر نفس از براي يك قطره

آب. پس سر مباركش را ببريدند، در بين همين استغاثه. (6).

پس چون كسي آن جناب را اجابت نكرد، در اين استغاثات سبعه، مناسب است كه دوستان او، به عدد آنها لبيك بگويند، تا فائز شوند بر اغاثه ي آن حضرت در آن احوال، اگر در دل تصور نمايند.

(1) بحارالأنوار، ج 44، ص 288؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 244.

(2) بحارالأنوار، ج 45، ص 51؛ لهوف، ص 52.

(3) تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 143.

(4) مقاتل الطالبيين، ص 79.

(5) بحارالأنوار، ج 45، ص 54؛ لهوف، ص 53.

(6) بحارالأنوار، ج 45، ص 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 36.

لبيك در جواب استغاثه هاي حضرت براي حالات خودش

لبيك در جواب استغاثه هاي حضرت براي حالات خودش

خصائص الحسينيه، ص 329.

وجه چهارم: و آن، وجه عجيبي است كه تلبيات سبعه ي اجابت باشند از براي هفت استغاثه كه از آن جناب واقع گرديد، به جهت حالت خودش، و اعراض مردم از ياري اش، و بي اعتنايي ايشان به او، و غريب بودن و تنها بودنش، بدون اين كه طلب چيزي از كسي كند، و اين است كه حضرت آن را «واعيه» ناميد؛ (1) و از براي آن، تأثيرات مخصوصه بود كه هر يك، تأثير خاصي و تحريك مخصوصي داشتند كه به آن انقلاب مخصوصي و تغيير اوضاعي حاصل شد. پس گوش خود را بگشا كه صداي استغاثه ها، هنوز به گوش هوش دوستانش مي رسد. پس بايد گوش دارند و اجابت نمايند.

(1) بحارالأنوار، ج 44، ص 379؛ الارشاد، ج 2، ص 82.

مقابل شدن دو لشكر به هم

مقابل شدن دو لشكر به هم

خصائص الحسينيه، ص 329.

در وقتي كه دو لشكر به هم مقابل شدند، خداوند، نصر و ظفر را نازل نمود، تا اين كه رسيد بالاي سر حضرت حسين عليه السلام و او را مخير كرد. پس

(صفحه 128)

اختيار نمود لقاي الهي را، ولكن به جهت اتمام حجت، استغاثه كرد. (1).

پس اين استغاثه، تأثير خاصي نمود در عزم اصحاب در قتال، علاوه بر عزمي كه داشتند، و حالت ايشان منقلب شد، به نحوي كه بي اختيار، خود را به دم شمشير و تير مي دادند و هر يك بر ديگري پيشي مي گرفتند. پس شما نيز در تلبيه، تأسي نماييد به ايشان و بگوييد: اي مولاي ما! اگر بدن ما اجابت تو ننمود، مانند شهدا در آن وقتي كه طلب ياور مي نمودي، و زبان ما لبيك نگفت در آن وقت،

پس به تحقيق كه قلب ما تو را اجابت نموده به دوستي عمل ايشان، و چشم ما به گريه بر تو، آخر آنچه در زيارت است.

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 12؛ لهوف، ص 44.

موقع وقوع جنگ

موقع وقوع جنگ

آن وقتي كه جنگ در پيوست، و امر، سخت شد بر آن جناب و زنان مضطرب شدند، به صداي بلند فرياد نمود كه: «آيا كسي هست كه از ما دفع نمايد شر دشمنان را؟» (1) پس آن ندا تأثير كرد در زناني كه همراه آن جناب بودند، و ايشان را به هيجان آورد كه دست از اولاد و ازواج برداشتند، بلكه بعضي خود را به كشتن دادند، چنان كه بيايد ان شاء الله در عنوان شهدا.

پس هرگاه اين استغاثه، زنان عجايز (پيرزنان) را به حركت آورد و لبيك گفتند به بذل اولاد عزيز خود، پس سزاوار است كه دوستان در نزد تصور آن، به حركت آيند و اجابت كنند آن ندا را به تلبيه و بگويند: «لبيك داعي الله!» تا آخر زيارت.

(صفحه 129)

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 46؛ لهوف، ص 50.

در وقت كشته شدن ياران

در وقت كشته شدن ياران

خصائص الحسينيه، ص 330.

در وقتي كه همه اولاد و اصحابش را كشتند و يكه و تنها ماند، پس از خيمه بيرون آمد به عزم ملاقات خدا و در مقابل قوم ايستاد در حالتي كه سوار بر اسب بود پس نظري به طرف راست نمود. احدي را نديد؛ و نظري به جانب چپ كرد. كسي را نديد، و ديد كه اهل بيت و اصحابش همه بر خاك افتاده اند و عيال و اطفالش، همه بي كس مانده. فرياد بركشيد كه: «آيا كسي نيست كه به فرياد ما رسد محض رضاي خدا؟» آيا كسي نيست كه اعانت كند ما را در راه خدا؟. پس اثر نمود اين استغاثه در زنان، و صبر و شكيبايي را از ايشان برد، به نحوي كه تمامي،

يك دفعه فرياد به ناله و گريه برآوردند كه صداي ايشان، در ميان ميدان، به گوش آن جناب رسيد. پس برگشت به خيمه و فرمود: «آرام گيريد و دشمنان را بر من شماتت ندهيد. گريه ي بسيار در پيش داريد». (1) پس شايسته است كه دوستان نيز در نزد تصور اين استغاثه، اجابت نمايند به فرياد و ناله و صيحه، و بگويند، لبيك داعي الله! تا آخر زيارت، كه آن جناب، از ايشان خشنود خواهد شد.

(1) بحارالأنوار، ج 44، ص 321؛ منتخب الطريحي، ج 2، ص 129، البته با مذكور، متفاوت است.

در وقتي كه بر خاك افتاد

در وقتي كه بر خاك افتاد

خصائص الحسينيه، ص 331.

در وقتي بود كه بر خاكش انداختند، و اين استغاثه، اثر نمود در حضرت زين العابدين عليه السلام كه با اين كه مريض بود و نمي توانست حركت كند و براي او جهاد لازم نبود، از اين استغاثه به حركت آمد و عصايي به دست

(صفحه 130)

گرفت و شمشيرش بر زمين كشيده مي شد و از خيمه ها بيرون آمد. ام كلثوم، از عقبش بيرون آمد و فرياد مي كرد: اي پسر برادر، برگرد! مي گفت: اي عمه بگذار! در پيش روي پسر رسول خدا جنگ كنم. پس حضرت فرمود: «اي ام كلثوم! نگاه دار او را در خيمه، تا اين كه زمين از نسل آل محمد خالي نشود».

پس او را برگردانيد. (1).

پس شما نيز تلبيه بگوييد اين استغاثه را و تعجيل كنيد كه مصيبت هاي پي در پي وارد گرديد.

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 46؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 32.

با بدن زخمدار بر روي خاك گرم

با بدن زخمدار بر روي خاك گرم

خصائص الحسينيه، ص 332.

و صداي استغاثه ي پنجم به گوش رسيد، و آن، وقتي بود كه با بدن زخمدار بر روي خاك گرم افتاده بود، و اين صدا اثر نمود در اطفال حرم. پس دو طفل، از خيمه ها بيرون آمدند:

يكي طفلي بود كه دو گوشواره در گوش داشت. بيرون آمد با ترس و بيم، و به راست و چپ نظر مي كرد، و چون قدري از خيام دور شد، ملعوني او را ضربتي زد و شهيد نمود، در حالتي كه مادرش به او نظر مي كرد، و هيچ نمي گفت، كانه مدهوش شده بود. (1).

و ديگري عبدالله بن حسن عليه السلام كه يازده سال از عمرش گذشته بود. چون عمويش را به آن حال ديد،

از خيمه بيرون دويد. پس حضرت فرياد كرد: «اي خواهر! او را نگاه دار». چون خواست او را بگيرد، گفت: «والله از عمويم جدا نمي شوم» و آمد به نزد حضرت و مدافعه نمود از او، تا اين كه دستش را قطع كردند و او را كشتند. (2).

(صفحه 131)

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 46 - 45؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 31.

(2) بحارالأنوار، ج 45، ص 53؛ لهوف، ص 53؛ الارشاد، ج 2، ص 115 - 114.

مهيا شدن دشمن از براي قتلش

مهيا شدن دشمن از براي قتلش

خصائص الحسينيه، ص 333.

آن وقتي كه مهيا شدند از براي قتلش، و اين استغاثه، اثر نمود در خواهرش زينب و او را از خيمه بيرون آورد و به سوي قتلگاه، سر و پاي برهنه روان گرديد و از ابن سعد، طلب ياري مي نمود و مي فرمود: «اي پسر سعد! آيا سزاوار است كه ابوعبدالله شهيد شود و تو به سوي او نظر كني؟»، و ابن سعد از اين حالت به گريه درآمد، به نحوي كه اشكش جاري شد و روي خود را برگردانيد. (1).

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 55؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 35.

در حالت شهادت

در حالت شهادت

استغاثه ي هفتم، در حالت شهادت بود، و آن، از همه عظيم تر بود كه در جميع موجودات، اثر نمود و همه را به حركت آورد، تزلزل در اقطار عالم افكنده و هر ثابت و ساكني را از محل خود، حركت داد، حتي عرش عظيم و زير و بالاي آن، و بهشت و جهنم و آنچه ديده مي شود، و آنچه بيان تفصيل خصوصيات آن در عنوان شهادت اشاره شده و شرح آن، به تحرير و تقرير و تصور نيايد. (1).

پس چون آن را تصور نمودي اجمالا، پس اقتدا كن به ساير خلايق و لبيك هفتم را بگو، و بگو: «اگر بدنم تو را اجابت ننمود در آن زمان، پس الآن به قلب و گوش و چشم و دست و اعضا و جوارح، و ناله و فرياد و فغان و شيون و گريه و نعره، و به تمام اعضاي وجود و حالات خود، (2) اجابت مي نمايم.

(صفحه 132)

و چون اين هفت اجابت و لبيك از تو صادر شود، به عوض

هر لبيكي، لبيكي خواهد شنيد، و به عوض هر اجابتي، اجابت خود را.

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 308 - 303؛ كامل الزيارات، ص 75 (باب 24)؛ ص 83 (باب 26).

(2) بحارالأنوار، ج 98، ص 169؛ كامل الزيارات، ص 218 (باب 79).

زيارت هر يك از اعضاي آن حضرت

زيارت هر يك از اعضاي آن حضرت

از خطاب هايي كه مخصوص به حسين عليه السلام است در وقت زيارت كردن، آن است كه سلام مي كنند بر هر يك از اعضاي آن جناب، جدا، جدا؛ گاهي بر سر مطهرش، و گاهي، بر صورت منورش، و گاهي بر لبان اطهرش و گاهي بر دندان، و گاهي بر محاسن شريفش، و گاهي بر خون، و گاهي بر سينه، و گاهي بر پشت، و گاهي بر قلب، و گاهي بر جگرش؛ و از خصوصيات اين خصوصيت، آن است كه سلام بر هر جزئي به وجوه متعدده مي شود. مثلا در سلام بر سر منورش، گاهي مي گويند: سلام بر آن سري كه بر نيزه بلند كردند، و گاهي آن سري كه بر نيزه نصب نمودند، و گاهي آن سري كه از قفا بريدند، و گاهي سري كه بر مجلس گذاشتند، و گاهي سري كه آويختند.

و در سلام بر گلوي مباركش گاهي مي گويند: گلويي كه آن را نحر كردند، و گاهي، گلويي كه آن را بريدند، و گاهي گلويي كه آن را شمشير زدند.

و در سلام بر جسدش، گاهي مي گويند: آن جسدي كه به خاك افتاده بود، و گاهي آن جسدي كه غرقه به خون نمودند، و گاهي آن جسدي كه برهنه نمودند، و گاهي آن جسدي كه زخم بي نهايت داشت، و گاهي آن جسدي كه پاره پاره نمودند، و گاهي آن جسدي

كه پامال سم اسبان كردند.

و از خصوصيات اين خصوصيت آن است كه هر يك از خصوصيات نيز بر وجوهي بوده است. مثلا چون گويند: سلام بر آن سري كه آويختند، گاهي گويند: آويختند بر درخت، و گاهي بر در دروازه ي شام، گاهي بر در دارالاماره ي يزيد، و چون گويند: سلام بر آن سري كه به زمين گذاشتند، گاهي گويند:

(صفحه 133)

گذاشتند پيش روي يزيد، و گاهي در مقابل ابن زياد و گاهي در تنور خولي و گاهي در دير ترسايان، و گاهي در توبره ي اسب. (1).

و سر اين سلام ها آن است كه هر يك از اين مصيبت ها، تسليم خاصي بوده است از آن جناب بر امر الهي كه از براي ديگري اتفاق نيفتاد از انبيا و اوليا. پس شايسته آن است كه خداوند، تسليم نمايد به آن جناب، آنچه را كه از براي او مقرر فرموده، كه آن را حرم امن خود قرار دهد، از براي كسي كه به او توسل نمايد و متمسك گردد و او را شفيع خود قرار دهد و با او رابطه داشته باشد و همين، يكي از معاني سلام كردن است بر انبيا و اوصيا و در اين وضع سلام كردن، اميدواري بزرگي است كه هرگاه به اين كيفيت سلام كنيم بر آن اعضاي شريفه، و گريه كنيم بر هر يك. اميد است كه به آن، خاموش شود به هر سلامي، آتشي كه بر اعضاي خود از معاصي روشن كرده ايم و سراپاي خود را در آن، غرقه نموديم.

(صفحه 135)

(1) بحارالأنوار، ج 98، باب زيارت.

در خصوصيات امام حسين نسبت به كلام الله مجيد

در خصوصيات امام حسين نسبت به كلام الله مجيد

خصائص الحسينيه، ص 353.

مراد از مظلوم، حسين است

مراد از مظلوم، حسين است

همان، ص 373.

«و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل. (1).

(؛ كسي كه به ستم كشته شود، براي خونخواهش فرمانروايي قرار داديم، در كشتار، زياده روي نكند )»

از حضرت باقر عليه السلام مروي است كه مراد، حضرت حسين عليه السلام است كه او را به ظلم شهيد كردند و ولي او حضرت قائم است. (2).

مؤلف گويد: ظاهرا آيه شريفه، حكمي است عام، از براي همه ي مردم. يعني كسي را كه به ظلم بكشند، پس از براي ولي اوست، شرعا، حق قصاص بر قاتلش، و اسراف نكند به كشتن غير او؛ و بنابراين معني از براي ولي حضرت حسين عليه السلام است كه قصاص نمايد از قاتلش، ولكن بايد ديد كه قاتل آن جناب، يزيد بوده؟ يا پسر زياد؟ يا پسر سعد؟ يا شمر؟ يا سنان؟ يا صالح بن

(صفحه 136)

وهب كه نيزه بر آن حضرت زد كه از اسب بر زمين افتاد؟ يا آن ملعوني كه تير سه شبعه به قلب مباركش زد؟ پس فرمود: «بسم الله و بالله»، يا غير ايشان؟

و تحقيق آن است كه از براي آن حضرت، صد هزار قاتل بوده، بالاستقلال و حقيقتا، پس يك قاتل، بالاستقلال، يزيد است؛ چنان كه در اخبار انبيا ذكر شده است. (3).

و ديگري ابن زياد است، چنان كه يزيد گفت: قتله ابن مرجانة. (4).

و ديگري عمر بن سعد بود كه چون اصحاب (علي عليه السلام) او را مي ديدند در كودكي، مي گفتند: اين قاتل حسين عليه السلام است. (5).

و ديگري شمر، و ديگري سنان، و خولي، و زننده ي تير سه شعبه، و تشنگي و غيرت

و گريه.

و حقيقت امر آن است كه خود، فرموده: «قتلت مكروبا» (6).

يعني كربت و حزن، مرا كشته، و از اين جهت، او را صاحب كربلا نامند. پس همين لفظ، اشاره است به سبب قتل آن بزرگوار.

باز گويم كه از براي كشته شدن مظلوم، چند معني است كه همه منطبق است بر آن جناب، به طريق حقيقت.

يك معني اين كه كشته شده باشد، در حالي كه مظلوم باشد؛ يعني تعدي بر او نموده باشند و ملك و مال و اولاد و اصحابش را برده باشند؛ بلكه همه ي اعضا و جوارحش، از ظاهريه و باطنيه، به ضرب تير و تيغ و نيزه و تشنگي از دستش گرفته باشند؛ و حقيقت اين صفت، در آن جناب بوده كه از طعن سيوف و

(صفحه 137)

رماح، (نيزه ها) تمام جوارح و اعضاي او متغير گشته بود، حتي گلوي مباركش، و بر مال و عيال و اطفالش دست تعدي گشودند و او را از بلاد، آواره نموده، تنها و بي كس، بر خاك انداختند و در اين حالت، او را كشتند. پس كسي كه مصداق كلي اين صفت است، همان حسين تنهاست و از اين جهت، لفظ مظلوم كه وصف است، علم شده است از براي او. اين است كه در دعا وارد است: «انشدك دم المظلوم(؛ تو را قسم مي دهم به خون مظلوم )»؛ (7) و در حديث است كه: «ترك مكن زيارت مظلوم را». راوي عرض كرد كه: كيست مظلوم؟ فرمود: «مگر نمي داني كه اوست حسين عليه السلام شهيد كربلا!». (8).

معني دوم مظلوم بودن، در اصل كشتن است؛ يعني او را بكشند، بدون حق شرعي كه موجب اباحه ي قتل او باشد، مانند قصاص،

يا حد، يا افساد، و اظهر افراد اين معني، حسين است. چنان كه خود فرمود: «واي بر شما! از من چه طلب داريد؟ آيا كسي را از شما كشته ام، پس مي خواهيد قصاص كنيد؟ يا مالي از شما گرفته ام؟ يا شريعتي را تبديل كرده ام؟». (9).

معني سوم مظلوم بودن، در كيفيت قتل است؛ چون كه خداوند، احسان را در هر معناي نيكو به كار برده است. حتي در كشتن قرباني، مستحب است كه كارد را تيز كنند، و او را به ذبيحه ننمايند، و در پيش روي ابناي جنس (هم جنسان) نكشند، و دست و پايش نبندند، و او را مثله نكنند (يعني اعضايش را، پيش از خروج روحش جدا نكنند)، و او را آب دهند؛ و هيچ يك از اين احسان ها را در كشتن آن حضرت مراعات ننموده اند، بلكه در كيفيت آن ظلم كردند.

معني چهارم مظلوميت، بعد از كشتن است به سلب لباس و به قطع اعضا و

(صفحه 138)

پامال كردن (10) و انداختن بر روي خاك ها، بي كفن و دفن؛ و اين هم منحصر به آن جناب است، حتي اين كه آن جامه ي كهنه پاره را هم بر بدنش نگذاشتند. (11).

معني پنجم مظلوميت، به جميع انحاي مذكوره است، و همه در آن جناب جمع بود، نه غير او.

(1) سوره ي اسراء، آيه ي 33.

(2) بحارالأنوار، ج 44، ص 218؛ تفسير العياشي، ج 2، ص 290؛ المناقب، ج 3، ص 206.

(3) بحارالأنوار، ج 44، ص 242؛ منتخب الطريحي، ج 1، ص 29 - 28.

(4) بحارالأنوار، ج 45، ص 131 و 162؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 74؛ الاحتجاج، الطبرسي، ج 2، ص 40.

(5) بحارالأنوار، ج 44، ص 263؛ كشف الغمة، ج

2، ص 9؛ الارشاد، ج 2، ص 135، و مخفي نماند كه عبارت كشف الغمه، مطابق متن كتاب «اصحاب النبي» است؛ لكن عبارت ارشاد و بحار، «اصحاب علي» است.

(6) بحارالأنوار، ج 44، ص 297؛ كامل الزيارات، ص 109 (باب 26).

(7) بحارالأنوار، ج 83، ص 235؛ الكافي، ج 3، ص 325؛ مصباح المتهجد، ص 213 (آداب سجده ي شكر).

(8) بحارالأنوار، ج 98، ص 66؛ كامل الزيارات، ص 137 (باب 52).

(9) بحارالأنوار، ج 45، ص 7؛ الارشاد، ج 2، ص 101.

(10) بحارالأنوار، ج 45، ص 59؛ لهوف، ص 59 - 58؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 39 - 38.

(11) بحارالأنوار، ج 45، ص 58 - 57؛ لهوف، ص 57 - 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 37.

صفاتي كه متعلق است از قرآن به آن حضرت

صفاتي كه متعلق است از قرآن به آن حضرت

خصائص الحسينيه، ص 380.

در قرآن آياتي است كه از براي آنها اسما و صفات و خواصي هست، مانند آيةالكرسي و آيه ي نور و آيه ي تطهير و آيات شفا و آيات سجده، و حسين عليه السلام در اوست كرسي رفيع كه شامل همه ي آسمان ها و زمين ها را، يعني علم او، و در اوست، دو آيه:

يكي از سر مباركش كه تجلي نمود از براي جماعتي در راه شام (1) و از براي زيد بن ارقم، در وقتي كه آن سر را از مقابل غرفه اش عبور دادند. پس ديد شعاع او را كه از روزنه داخل گرديده و تعجب كرد. چون نظر كرد، ديد آن نور، از سر انور آن حضرت است و سوره ي كهف تلاوت مي فرمايد. (2).

و يكي از بدن اطهرش كه آن مرد زارع از طايفه ي بني اسد، در شب ديد وقتي كه آمد به تماشاي

كشتگان، مي گويد: ديدم در ميان آنها جسدي را كه مي درخشيد مانند آفتاب، و ديدم شيري را كه مي آيد در نزد آن جسد مي نشيند.

و در آن جناب است آيات شفا از براي امراض باطنيه در محبتش، و از

(صفحه 139)

براي امراض ظاهريه در تربتش، و در جسد آن حضرت آيات اربعه بوده است كه مانند آيات سجده، شايسته است از براي تصور آنها شخص به زمين بيفتد و خود را به خاك آلوده سازد:

يكي از تير سه شعبه كه بر قلب شريفش رسيد و از پشتش سر به در كرد. (3).

دوم اثر نيزه ي صالح بن وهب كه بر تهيگاهش رسيد و از اسب به زمين افتاد. (4).

سوم اثر شمشير مالك بن يسر بود كه بر فرق مباركش رسيد و عمامه و كلاهش را پر از خون نمود. (5).

چهارم اثر شمشيري بود كه بر گلوي مطهرش رسيد و سر را از بدن جدا نمود؛ ولي اثر آن از جانب قفا وارد گرديد. اينها آياتي است كه لازم مي كند بر دوستان آن جناب كه در وقت تصور يا استماع آن، اركان وجودشان متزلزل شود و قامتشان خم گردد و بر زمين بيفتند و خاك بر سر كنند.

(صفحه 141)

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 146 - 145؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 88 - 87؛ لهوف، ص 75 - 74.

(2) بحارالأنوار، ج 45، ص 141؛ الارشاد، ج 2، ص 122.

(3) بحارالأنوار، ج 45، ص 53؛ لهوف، ص 52.

(4) بحارالأنوار، ج 45، ص 55؛ لهوف، ص 54.

(5) بحارالأنوار، ج 45، ص 53؛ لهوف، ص 52.

در خصوصيات امام حسين نسبت به بيت الله الحرام

در خصوصيات امام حسين نسبت به بيت الله الحرام

خصائص الحسينيه، ص 365.

جميع فضائل و كرامات كعبه از براي حسين

جميع فضائل و كرامات كعبه از براي حسين

خصائص الحسينيه، ص 402.

(مؤلف گرانقدر، پنجاه فضيلت و كرامت كعبه را براي حسين عليه السلام ذكر نموده كه ما يازده فضيلت از آن را گلچين نموديم).

اول مبارك است به زوار و مجاورين، و حسين عليه السلام صاحب بركات الهيه است كه فيض هاي الهي، به سبب او بر خلايق مي ريزد. پس جمعي به شهادت در ركابش به بهشت رفتند، و گروهي به گريه بر او مستحق مي شوند، و برخي به اقامه ي عزايش، و جماعتي به گريانيدن بر او، و طايفه اي به تباكي، و فرقه اي به ياد آوردن از او در وقت آب خوردن، و بعضي به زيارتش، يا به اعانت زوارش، يا دفن شدن در تربتش، و نحو اينها از بركاتي كه به سبب آن جناب، بر مردم فائض مي شود. (1).

دوم حرم كعبه را از چهار طرف، محترم قرار داد، و حرام نمود صيد آن را و

(صفحه 142)

بريدن درخت و گياه آن را و لقمه اش (چيزي كه شخص در آنجا بيابد) را، مگر به جهت پيدا كردن صاحبش، و از براي مدفن آن حضرت، احترامي است از چهار طرف كه تربتش را محترم نمود و خوردن آن را به جهت شفا تجويز كرد، و حرمش تا يك فرسخ است، يا چهار فرسخ، يا پنج فرسخ، علي اختلاف الاخبار، و بعضي جمع كرده اند به تفاوت مراتب فضيلت و كلمات علما، مختلف است در تحديد نسبت به مواضع جواز اكل. بعضي تربت حرم را مطلقا تجويز كرده اند، و بعضي تربت خود قبر و نواحي قريبه به آن را كه عرفا خاك

قبر گويند، و اين احوط است، و از بعض روايات ظاهر مي شود تحديد به يك ميل، يا چهار ميل، يا هفتاد ذراع. (2).

و از براي خوردن تربت، آداب و شرايطي است كه در محلش مذكور است. (3) و كثرت آن آداب، بعضي را گمان شده است كه استشفا به آن در كمال صعوبت است، و گويا شرطيت فهميده است، و اظهر آن است كه آن همه از آداب است نه شرايط.

سوم كعبه، محل امن و امان است و هر كس پناه برد، خون او محفوظ مي شود و قتلش جايز نيست و حسين عليه السلام نيز مأمن است و حلال نيست خون كسي كه به او پناه برد؛ لكن بني اميه، هم هتك حرمت خانه را كردند و هم هتك حرمت آن جناب را نمودند و كساني را كه به او پناه بردند، خونشان ريختند. حتي دو طفل صغير را، كه يكي در دستش بود و از برايش طلب آب نمود، تير به حلقومش زدند (4) ؛ و ديگري بالاي سينه اش؛ دستش را قطع كردند. پس استغاثه به عمويش كرد. آن حضرت او را به سينه گرفت. پس تيري به او زدند

(صفحه 143)

و او را كشتند بالاي سينه اش (5) و كبوتران برج امامت را كه بر او احاطه نموده بودند، متفرق كردند؛ يعني دخترش سكينه را از روي سينه اش كشيدند و به زنجير بستند و بر جهاز شتران، سوار كردند. (6).

چهارم از براي كعبه، كرامت ظاهره قرار داده كه كبوتران، از بالاي آن عبور نمي كنند و بر ديوار آن، نمي نشينند.

مترجم گويد: حقير هنگامي كه مشرف شدم به حج بيت الله، چند روز مواظب اين مطلب بودم و در

مطاف نشسته، نظر به كبوتران داشتم. مي ديدم در حالت شدت طيران (پرواز)، چون به محاذي ديوار بيت مي رسيدند، منحرف مي شدند و به طرف ديگر مي رفتند و از بالاي خانه عبور نمي كردند؛ ولي اين حكم، مخصوص كبوتران است، نه مطلق طيور چنان كه مؤلف فرموده، انتها.

و از براي حسين عليه السلام نيز كرامت ظاهره بوده كه آب به قبرش بستند، قبر بلند مي شد و آب به آن احاطه نمي كرد. و گاوها به طرف قبر مطهر نمي رفتند در وقتي كه متوكل، مدت بيست سال امر نمود به حرث آن قبر شريف و محو آثارش، حتي اين كه حكم كرد نبش نمودند آن قبر منور را. پس ديدند جسد شريف را كأنه در آن ساعت دفن شده. پس آن را به حال خود گذاشتند و آب بر آن بستند. پيش نرفت؛ و گاوها را به سوي او حركت دادند، پيش نمي رفتند و مي ديدند جماعتي را كه تير به سوي ايشان مي اندازند، و اگر اينها تيري به سمت آن جماعت مي انداختند، تير برمي گشت و به صاحبش مي خورد. (7).

پنجم كعبه طوافگاه تمام انبياست، از آدم تا خاتم. چنان كه از اخبار متواتره مستفاد مي شود، و اين معني، از براي حسين عليه السلام نيز ثابت است، هم نسبت به

(صفحه 144)

جسد شريفش، و هم نسبت به سر مبارك، و هم نسبت به قبر مطهرش؛ بلكه در خبر است كه اگر كسي در شب نيمه ي شعبان، آن حضرت را زيارت كند، مصافحه (اظهار دوستي) نمايند با او صد و بيست و چهار هزار پيغمبر. (8).

(1) چنان كه در باب هاي گذشته شرح داده شده است.

(2) در موضوع تربت و حد حرم و حد جواز خوردن تربت،

مراجعه شود به كتاب بحارالأنوار، ج 98، ص 116 - 106؛ نيز ر. ك: كامل الزيارات، ص 284 - 279.

(3) بحارالأنوار، ج 98، ص 127؛ كامل الزيارات، ص 280، (باب 93).

(4) بحارالأنوار، ج 45، ص 46؛ الارشاد، ج 2، ص 112؛ لهوف، ص 50؛ تذكرة الخواص، ص 143.

(5) بحارالأنوار، ج 45، ص 54 - 53؛ الارشاد، ج 2، ص 114؛ لهوف، ص 53.

(6) بحارالأنوار، ج 45، ص 59؛ لهوف، ص 58.

(7) بحارالأنوار، ج 45، ص 404 - 395؛ المناقب، ج 221؛ متخب الطريحي، ج 2، ص 67.

(8) بحارالأنوار، ج 93، ص 98؛ كامل الزيارات، ص 180 - 179 (باب 72).

حديث بوي سيب

حديث بوي سيب

ششم و از آن جمله، حديثي است كه در بحار روايت نموده از حسن بصري و ام سلمه كه حسنين وارد شدند بر رسول خدا، و جبرئيل در نزد آن حضرت بود. پس ايشان در اطراف او گرديدند، به گمان اين كه دحيه ي كلبي است. جبرئيل، دست خود را حركت داد، مانند كسي كه از كسي چيزي بگيرد. پس سيبي و بهي و اناري آورد و به ايشان داد. روي ايشان از خوشحالي برافروخت و دويدند به نزد جد خود. حضرت از ايشان گرفت و بوييد و فرمود: برويد نزد پدر و مادر خود. پس رفتند و هيچ يك از آن نخوردند تا اين كه پيغمبر به نزد ايشان رفت و همه با هم خوردند، و هر چند از آن مي خوردند، به حال خود عود مي نمود (باز مي گشت) و به همين حالت بود، تا زماني كه حضرت فاطمه عليهاالسلام وفات نمود. حسين عليه السلام فرمود: كه انار، مفقود شد، و چون اميرالمؤمنين عليه السلام شهيد گشت،

به، مفقود شد، و سيب به حال خود بود، تا وقتي كه آب را به روي ما بستند. پس چون تشنگي بر ما غالب مي شد، آن را بو مي كردم، اندكي تشنگي من ساكن مي شد. عاقبت، چون تشنگي من به نهايت رسيد، دندان بر آن فشردم و يقين به هلاك نمودم. حضرت سجاد عليه السلام مي فرمايد كه اين سخن را از پدر بزرگوارم شنيدم يك ساعت قبل از شهادتش، و چون شهيد گرديد، بوي سيب از محل شهادتش استشمام مي شد، ولي خودش را نيافتند، و اين رايحه، در آن محل باقي است، و هر كس از زوار

(صفحه 145)

بخواهد استشمام رايحه ي آن را نمايد، در وقت سحر، به زيارت رود كه اگر از مخلصين باشد، آن را استشمام خواهد نمود. (1).

هفتم از جمله احترامات كعبه، آن است كه حضرت اسماعيل، موكل بر زينت آن و پوشانيدن جامه بر آن بوده. پس طوايف عرب، هدايا و تحف مي آوردند و مادر اسماعيل و زوجه اش، جامه مي ساختند، به خانه مي پوشانيدند، (2) و بعد حضرت سليمان، جامه اي به جهت كعبه فرستاد، همچنين ساير ملوك؛ و خداوند از براي حسين عليه السلام جامه اي فرستاد و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله بر ا و پوشانيد، چنان كه ام سلمه روايت كرده، ديدم حضرت رسول خدا جامه اي بر حسين عليه السلام مي پوشاند كه از جامه هاي دنيا نيست. سؤال كردم كه اين چيست؟ فرمود: «اين هديه اي است كه خداوند از براي حسين فرستاده است، و پودش از پرهاي نازك بال جبرئيل است. (3).

گاهي خود آن حضرت از مادرش جامه به جهت عيد طلب نمود. پس رضوان (دربان و نگهبان بهشت)، جامه اي هديه آورد به جهت او و

حضرت حسن عليه السلام، و فاطمه عليهاالسلام بر ايشان پوشانيد، چنان كه مشهور است. (4).

و گاهي از جدش طلب نمود به جهت عيد، و خداوند، هديه فرستاد، و جبرئيل او را سرخ رنگ نمود به خواهش آن جناب و گريست. چنان كه حديث آن نيز معروف است. (5).

و گاهي از خواهر طلب نمود، اما جامه ي كهنه، نه از براي عيد و زينت، بلكه از براي آن كه چون او را شهيد نمايند و لباس هاي نو را ببرند، طمع در اين

(صفحه 146)

جامه ي كهنه نكنند و بدنش عريان نماند. پس خواهرش زينب، جامه ي كهنه آورد و حضرت، چند موضع آن را پاره نمود، و خون هاي حضرت، آن جامه را رنگين كرد (6) ، به همان رنگ كه جبرئيل جامه اش را در عيد رنگين نمود، و خاك هاي كربلا او را خاكي كرد، و نيزه و شمشير، پاره پاره اش نمود. مع ذلك، اسحاق بن حويه آن را بيرون آورد و بدن شريفش را عريان بر روي خاك گذاشت. آه! (7).

مصحح گويد: اين پيراهن حضرت ابراهيم خليل عليه السلام بود كه آن را حضرت فاطمه عليهاالسلام سه روز پيش از شهادتش به زينب كبري عليهاالسلام داد و فرمود: هنگامي كه اين پيراهن را برادرت حسين از تو مطالبه كند، بدان كه او فقط يك ساعت مهمان توست. سپس او را اولاد زنا، به سخت ترين وضعي مي كشند؛ انتهي. (8).

هشتم حجر اسماعيل ذبيح، متصل است به كعبه و در آن است قبر اسماعيل و دخترانش، و در ما بين ركن و مقام، قبر هفتاد پيغمبر است كه همه از گرسنگي مرده اند. چنان كه در اخبار مأثور است، (9) و حسين عليه السلام، قبر علي بن

الحسين عليه السلام متصل است به او و قبر هفتاد و دو صديق، در پايين پاي او است كه همه تشنه كشته شدند و در يك حفره، مدفون گشتند، و حائر به ايشان، محيط است، (10) و آن جا دويست نبي و دويست وصي مدفون اند، چنان كه در روايات صحيح است. (11).

نهم خداوند واجب كرده است بر قاصد كعبه كه احرام ببندد و ترك مال و علاقه ي دنيا نمايد، از زنان و عطريات و زينت و سرمه و سايه و لباس، (12) و

(صفحه 147)

مستحب است از براي زائر حسين عليه السلام كه غبارآلوده و گرسنه و تشنه باشد. (13) و از عطريات و لذايذ، اجتناب كند. (14).

(1) بحارالأنوار، ج 43، ص 289؛ المناقب، ج 3، ص 161.

(2) بحارالأنوار، ج 12، ص 95؛ الكافي، ج 4، ص 204.

(3) بحارالأنوار، ج 43، ص 271؛ منتخب الطريحي، ج 1، ص 71.

(4) بحارالأنوار، ج 43،ص 289؛ المناقب، ج 3، ص 161؛ منتخب الطريحي، ج 1، ص 72.

(5) بحارالأنوار، ج 44، ص 246 - 245؛ منتخب الطريحي، ج 1، ص 71 - 70.

(6) بحارالأنوار، ج 45، ص 54؛ لهوف، ص 53.

(7) بحارالأنوار، ج 45، ص 57؛ لهوف، ص 56.

(8) مسند فاطمة الزهرا، ص 324 (به نقل از: وقايع الشهور و الأيام، ص 95).

(9) الكافي، ج 4، ص 214.

(10) بحارالأنوار، ج 45، ص 108؛ الارشاد، ج 2، ص 130.

(11) بحارالأنوار، ج 98، ص 116؛ كامل الزيارات، ص 270 (باب 88).

(12) در كتب فقهي در باب تروك احرام، شرح داده شده است.

(13) بحارالأنوار، ج 98، ص 140؛ ثواب الأعمال، ص 114؛ كامل الزيارات، ص 131 (باب 48).

(14) بحارالأنوار، ج 98، ص 148؛ تهذيب الاحكام،

ج 6، ص 76.

حضرت خليل در مكه، و امام حسين در كربلا مأمور به ترك عيال

حضرت خليل در مكه، و امام حسين در كربلا مأمور به ترك عيال

خصائص الحسينيه، ص 435.

دهم مكه محلي است كه حضرت خليل، مأمور شد كه ذريه و عيال خود را تنها در آن جا بگذارد و برود و حسين عليه السلام نيز مأمور شد كه عيال خود را در كربلا حيران و تشنه و گرسنه و بي كس بگذارد و برود، لكن خليل دعا نمود در حق عيالش كه خداوند، قلوب خلايق را مايل نمايد به سوي ايشان، و از ثمرات، به ايشان روزي كند، و حسين عليه السلام عيال خود را در اين زمين گذاشت و فرمود: مهياي اسيري باشيد و صبر كنيد بر هر بلا كه بر شما وارد مي شود. (1).

يازدهم خداوند، امر نمود اشرف مخلوقات را به اين كه كعبه را ببوسند و دست به آنها بمالند، و اين، از فضائل كعبه بالاتر است و نظير آن از براي مولاي مظلومان ما ثابت است؛ زيرا كه پيغمبر صلي الله عليه و آله او را در بر مي گرفت و جميع اعضاي او را مي بوسيد، خصوصا زير گلو و قلب و جبين و لب هاي آن جناب را، و همچنان كه استلام پيغمبر صلي الله عليه و آله ركن عراقي و شامي را بالخصوص، اسرا و حكمتها داشته، همچنين تقبيل (بوسيدن) و استلام پيغمبر صلي الله عليه و آله اعضا و جوارح حسين عليه السلام را اسرار چندي است، و از براي تكثير تقبيل مواضع مخصوصه نيز اسرار و معجزات و اخبارات بوده، اما سر كثرت تقبيل گلوي مباركش پس معلوم است.

و اما پيشاني، پس شايد به جهت آن است كه موضع، سنگي بود كه

پيشاني

(صفحه 148)

شريفش را شكست و خون بر صورت انورش جاري گرديد، (2) يا مواضع تير است كه به آن پيشاني زدند، (3) يا چون موضع سجود بوده، و از اين جهت، پيشاني، محل ظهور نور مؤمن است، چنان كه در روايت است؛ (4) و حسين در اين مقام، خصوصيتي داشت كه سجده اش سجده ي مخصوص است. بيانش آن است كه حالت سجود خودش از جمله حالات تقرب به خداست؛ صورتا و معنا، و در آيات و اخبار، دلالت بر آن است، و در خبر است از اقراب حالات عبد به خدا، حالت سجود است، (5) و از براي حسين عليه السلام سجود خاصي بود در وقتي كه در درجات قرب الهي ترقي مي نمود، از وقتي كه از وطن خارج شد، تا زماني كه به حالت سجود، پيشاني مبارك بر خاك گذاشت به قصد سجود و ديگر، سر بلند نكرد، مگر بر سر نيزه چنان كه از عبارت «المذبوح من القفاء»، يعني آن كه سرش را از پشت بريدند، مستفاد مي شود (6) پس از اين جهت، رسول صلي الله عليه و آله آن پيشاني مبارك را مكرر مي بوسيد.

و اما بوسيدن قلب منورش، سرش آن است كه موضع تير سه شعبه ي زهرآلود است كه في الحقيقه، همان تير، سبب قتل آن جناب شد. (7).

و اما بوسيدن لب و دندان او، پس يكي از اسرا آن، ظاهر شد در وقتي كه زيد بن ارقم گفت، اي پسر زياد! برادر چوب خود را از اين دو لب مبارك، كه من به چشم خود ديدم كه رسول خدا مكرر مي بوسيد اين لب ها را. (8).

(صفحه 149)

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 3؛ الارشاد، ص 97؛

منتخب الطريحي، ج 2، ص 127.

(2) بحارالأنوار، ج 45، ص 53؛ لهوف، ص 52؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 34.

(3) بحارالأنوار، ج 45، ص 52؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 43؛ المناقب، ج 3، ص 258.

(4) بحارالأنوار، ج 82، ص 160؛ مجمع البيان، ج 9، ص 127.

(5) بحارالأنوار، ج 82، ص 162؛ عيون الأخبار، ج 2، ص 7؛ ثواب الأعمال، ص 56.

(6) بحارالانوار، ج 45، ص 59؛ المناقب، ج 3، ص 260.

(7) بحارالأنوار، ج 45، ص 53؛ لهوف، ص 52؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 34.

(8) بحارالأنوار، ج 45، ص 118؛ مثير الأحزان، ص 72.

در خصوصيات آن حضرت نسبت به ملائكه

در خصوصيات آن حضرت نسبت به ملائكه

خصائص الحسينيه، ص 462.

خداوند، سه طايفه از ملائكه به حضرت عطا نمود:

صنف اول، خدام آن جناب در ايام حياتش(بودند ).

صنف دوم، انصار آن جناب كه نازل شدند در چند مورد.

ملائكه اي كه مشغول به خدمت اند

ملائكه اي كه مشغول به خدمت اند

صنف سوم، ملائكه اي هستند كه مشغول خدمات آن جناب اند در نزد قبرش، و از براي ايشان، اعمال و مشاغل مختلف مي باشد، و ايشان، چندين فرقه هستند:

فرقه ي اول، آنهايي هستند كه پريشان و غبارآلود، مجاور قبرش مي باشند، و كار ايشان، گريه بر آن جناب است و ايشان، چهار هزار ملك اند. (1).

دوم، شغلشان استقبال زوار و مشايعت و عيادت مرضي و تجهيز موتاشان (مرده هاشان) مي باشد. (2).

سوم، بر قبر ندا مي كنند هر صبح كه اي: طالبان خير! بياييد به سوي كرامت هاي خدا، تا از پشيماني ايمن شويد. (3).

چهارم، به زوار خطاب كنند بعد از مراجعت(كه: )خوشا به حال تو اي بنده ي خدا، كه غنيمت بردي و سلامت يافتي و خدا تو را آمرزيد. پس عمل را

(صفحه 150)

از سر گير. (4).

پنجم، زوار و گريه كننده بر او هستند كه مي آيند و بالا مي روند، و ايشان نيز چهار هزارند در هر روز. (5).

ششم، صلوات مي فرستند بر او در هر شبانه روز، صد هزار ملك. (6).

هفتم، شغل ايشان، استغفار است از براي زوار. (7).

دهم، سلام زوار را از راه دور به آن جانب مي رسانند، و او فطرس است كه موكل به اين شغل از روزي است كه پناه به گاهواره ي او برد. (8).

يازدهم، ملائكه اي هستند كه مهر بر پيشاني زوار مي زنند از نور خدا كه اين است زائر بهترين شهدا، و به اين مهر، در روز قيامت شناخته مي شوند. پس پيغمبر

صلي الله عليه و آله و جبرئيل، بازوي ايشان را مي گيرند و نجات مي دهند از احوال قيامت. (9).

دوازدهم، جمع مي كنند اشك چشم گريه كنندگان را و ممزوج مي كنند به آب حيات. پس مي افزايد در گوارايي آن. (10).

سيزدهم، در هر آسمان هفتاد هزار ملك اند كه از روزي كه روح آن جناب بر ايشان مرور نموده، ايستاده اند و مفاصل ايشان، لرزان است از شدت فزع تا روز قيامت، چنانچه ابوذر روايت نموده ǘӘʮ (11).

چهاردهم، انصار او هستند در زمان رجعت، و ايشان، ملائكه اي هستند كه اذن گرفتند از خداوند به جهت ياري اش، و چون اذن يافتند، مهيا شدند و

(صفحه 151)

نازل گشتند. پس ديدند كه حضرت، شهيد شده. عرض كردند: خدايا! اذن دادي ما را در ياري آن جناب و نرسيديم. وحي شد كه: «در تحت قبه ي او باشيد تا زماني كه رجعت نمايد و ياري اش كنيد، و گريه كنيد بر آنچه فوت شد ǘҠشما». پس در آنجا هستند و گريه مي كنند. و چون رجعت نمايد، ياوران او باشند، و اگر يكي از شيعيان نيز گريه كند به جهت فوات نصرت آن جناب، مانند اين ملائكه خواهد بود. (12).

پانزدهم سلام پيغمبر صلي الله عليه و آله را به زائر مي رسانند، چنانچه در خبر است. (13).

شانزدهم، آنچه در روايت عنبسة است از حضرت صادق كه موكل اند به قبر حسين عليه السلام، هفتاد هزار ملك كه عبادت خدا مي كنند و يك نماز ايشان، معادل است با هزار نماز بني آدم، و ثواب آنها از براي زوار است. (14).

هفدهم، مشايعت زوار مي كنند به امر خدا تا خانه اش. بعد مأمور مي شوند كه نزد خانه ي او بمانند و عبادت كنند خدا را و چون

بميرد، نائب الزياره ي او خواهند بود تا روز قيامت. (15).

هيجدهم، ملائكه اي هستند كه بعد از وفات زائر، در نزد قبر او مي مانند و براي او استغفار مي كنند تا روز قيامت.

نوزدهم، هر روز هزار ملك دور حرم آن حضرت را احاطه مي كنند تا روز قيامت. (16).

بيستم، ملائكه اي هستند كه چون شهيد شد، به درگاه خدا ناليدند، و آن، جميع ملائكه بودند، و چون حضرت، بر خاك افتاد و سر مباركش را جدا نمودند، حضرت باقر عليه السلام مي فرمايد كه تمام ملائكه، به يك مرتبه ناليدند به

(صفحه 152)

درگاه خدا، كه اي آقا و سيد ما! اين قسم رفتار مي كنند با حسين عليه السلام، صفي تو و فرزند پيغمبر تو. پس وحي رسيد به ايشان كه: «آرام بگيريد! به عزت و جلال خودم قسم، البته انتقام خواهم كشيد از ايشان». پس به ملائكه، اشباح ائمه عليهم السلام را نشان داد. در ميان ايشان، حضرت قائم عليه السلام را ديدند كه ايستاده و نماز مي كند. پس فرمود كه: «با اين قائم، انتقام خواهم كشيد از ايشان.». (17).

بيست و يكم، ملائكه اي بودند كه بعد از شهادتش، تربتش را به آسمان ها بردند. چنان كه در خبر است كه ملكي از ملائكه ي فردوس، نازل شد به درياها و بالهاي خود را گشود بر همه ي درياها و فرياد كرد: اي اهل درياها! لباس حزن در بر كنيد كه فرزند پيغمبر صلي الله عليه و آله را سر بريدند. پس، از تربت آن جناب، به بال هاي خود برداشت و به آسمان ها برد و هيچ ملكي باقي نماند، مگر اين كه آن تربت را بوييد و در نزد او اثري از آن ماند. (18).

بيست و دوم، ملائكه اي بودند كه

از براي تجهيز و تغسيل و تحنيط و تكفين آن حضرت نازل شدند، چنان كه در محلش مذكور است. (19).

(صفحه 153)

(1) بحارالأنوار، ج 98، ص 40؛ كامل الزيارات، ص 159 (باب 65).

(2) بحارالأنوار، ج 98، ص 55؛ كامل الزيارات، ص 86 - 83 (باب 27).

(3) بحارالأنوار، ج 98، ص 66 - 67؛ كامل الزيارات، ص 125 (باب 44).

(4) بحارالأنوار، ج 98، ص 67؛ كامل الزيارات، ص 153 (باب 62).

(5) بحارالأنوار، ج 98، ص 56؛ كامل الزيارات، ص 191 (باب 77).

(6) بحارالأنوار، ج 45، ص 182؛ كامل الزيارات، ص 265 (باب 88).

(7) منتخب الطريحي، ج 1، ص 39؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 11؛ كامل الزيارات، ص 127 (باب 45).

(8) بحارالأنوار، ج 43، ص 244 - 243؛ كامل الزيارات، ص 66 (باب 20).

(9) بحارالأنوار، ج 45، ص 182؛ كامل الزيارات، ص 265 (باب 88).

(10) بحارالأنوار، ج 44، ص 305؛ تفسير الامام العسكري عليه السلام، ص 369 (ذيل آيه ي 84 سوره ي بقره).

(11) بحارالأنوار، ج 45، ص 291؛ كامل الزيارات، ص 74 (باب 23).

(12) بحارالأنوار، ج 45، ص 225؛ كامل الزيارات، ص 88 (باب 27)؛ الكافي، ج 1، ص 283.

(13) بحارالأنوار، ج 98، ص 72؛ كامل الزيارات، ص 123 (باب 49).

(14) بحارالأنوار، ج 98، ص 72؛ كامل الزيارات، ص 121 (باب 42).

(15) بحارالأنوار، ج 98، ص 68؛ كامل الزيارات، ص 19 (باب 77).

(16) بحارالأنوار، ج 98، ص 28؛ كامل الزيارات، ص 168 (باب 68).

(17) بحارالأنوار، ج 45، ص 221؛ علل الشرائع، ص 160 (باب 129).

(18) بحارالأنوار، ج 45، ص 221؛ كامل الزيارات، ص 68 - 67 (باب 21).

(19) بحارالأنوار، ج 45، ص 281؛ كامل الزيارات، ص 265 (باب 88)، (حديث

قدامة بن زائده).

در خصوصيات امام حسين نسبت به انبياي عظام

اشاره

در خصوصيات امام حسين نسبت به انبياي عظام

خصائص الحسينيه، ص 476.

باب ابراهيم

باب ابراهيم

خصائص الحسينيه، ص 489.

هرگاه در زيارت بگويي: «السلام علي ابراهيم خليل الله»، پس اگر خواسته باشي، قصد كن حضرت خليل را كه خود را در راه تقرب الهي، به آتش نمرودي انداخت كه در مسافت، يك فرسخ بود، و قبول نكرد اعانت ملائكه را و دعا نكرد از براي خلاصي خود؛ بلكه عرض كرد: علم خداوند به حال من، كفايت مي كند از سؤال من؛ (1) و اگر خواسته باشي، قصد كن خليل كربلا را كه خود را در راه تقرب به خدا در عرض چندين فرسخ شمشير و نيزه درآورد و قبول نكرد اغاثه ي (ياري) ملائكه را (2) و سبب شد كه آتش را بر جمع كثيري سرد و سلام نمود (3).

و اگر خواهي، قصد نما خليل را كه قرباني كند فرزندش اسماعيل را و بر

(صفحه 154)

زمين انداخت، يا قصد كن اين خليل را كه فرزندش علي را قرباني كرد و با بدن پاره پاره، بر زمين ديد.

اگر خواهي، قصد كن خليلي را كه زوجه اش ساره از او آرد طلبيد. پس خجالت كشيد كه بار را خالي آورد. خورجين را پر از رمل (ريگ) نمود، پس خداوند، منقلب كرد به آرد؛ (4) يا قصد كن اين خليل را كه دخترش سكينه از او آب طلبيد. پس با دست خالي برگشت و به او فرمود: صعب است بر من اي دختر، تشنگي تو.

اگر خواهي قصد كن خليلي را كه اهل خود را در وادي بي زرع گذاشت و يك مشك آب نزد آنها بود. پس آمد و در كعبه را گرفت و گفت: خدايا! من

بعض ذريه ي خود را در اين وادي بي زرع گذاشتم. پس دعا كرد در حق ايشان كه قلوب خلايق، مايل شود به سوي ايشان و از ثمرات روزي ايشان گردد؛ يا قصد كن اين خليل را كه اهلش را گذاشت در وادي بي آب و طعام، تشنه و گرسنه و حيران، و در وقت وداع فرمود: «مهياي اسيري باشيد». (5).

اگر خواهي قصد كن خليل را كه دوست مي داشت ضيافت را (6) يااين خليل را كه دوست مي داشت شفاعت را، و نااميد نشود كسي كه به او متمسك گردد. اگر خواهي، قصد كن خليل صاحب ملت را يا خليل منبع رحمت را.

(صفحه 155)

(1) بحارالأنوار، ج 1، ص 63؛ عيون الأخبار، ج 2، ص 55.

(2) بحارالأنوار، ج 44، ص 330؛ لهوف، ص 29 - 28.

(3) بحارالانوار، ج 45، ص 80؛ الخرائج، ج 2، ص 848.

(4) بحارالأنوار، ج 12، ص 6 - 5؛ تفسير القمي، ج 1، ص 153.

(5) جلاء العيون، محمدباقر مجلسي، ص 201.

(6) بحارالأنوار، ج 12، ص 4؛ أمالي الطوسي، ج 1، ص 348.

باب يعقوب

باب يعقوب

خصائص الحسينيه، ص 491.

در زيارت حسين عليه السلام مي گويند: «السلام علي يعقوب». اگر خواهي قصد نما يعقوب بن اسحاق را كه دوازده پسر داشت و همه ي ايشان، صحيح و سالم، در خدمتش ايستاده بودند. پس روزي به او گفتند: اي پدر! يكي از ما را گرگ خورد. كمرش خم شد و چشمش سفيد گرديد از شدت حزن؛ يا قصد كن يعقوب كربلا را كه يك پسر داشت و صداي او را شنيد، كه گفت: اي پدر، خداحافظ! اينك من هم رفتم. (1).

اگر خواهي قصد كن يعقوب را كه ديد لباس يوسف را كه خون آلود

است، ولي پاره نشده، پس گفت: عجب گرگ مهرباني بوده؛ (2) يا قصد كن اين يعقوب را كه ديد فرزندش را پاره پاره، نه از لباس و نه از بدنش، جاي سالمي نمانده. از يعقوب خواستند كه يوسف را ببرند همراه خود كه در صحرا تفرج و بازي كنند. پس ابا (امتناع) نمود و گفت: من تاب مفارقتش را ندارم، و حسين عليه السلام، چون فرزندش علي اكبر روانه شد، زنان او را منع كردند. فرمود: «بگذاريد او را، كه مشتاق است به ملاقات جدش». (3).

براي يعقوب، بشير آمد و جامه ي يوسف را نزد او انداخت، پس چشمش روشن شد، و حسين عليه السلام شنيد ناله ي فرزندش را، پس نور چشمش تمام گرديد.

(صفحه 156)

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 45؛ لهوف، ص 49؛ مقاتل الطالبين، ص 85.

(2) بحارالأنوار، ج 12، ص 225؛ تفسير القمي، ج 2، ص 342.

(3) الذريعه النجاة، ص 125 (به نقل از مهيج الأحزان).

باب يوسف

باب يوسف

يوسف را چون از پدر جدا كردند، بعضي گفتند: او را بكشيم. ديگري گفت: نكشيد؛ بلكه در چاه بياندازيد. عاقبت، رأي ايشان بر اين قرار يافت كه او را در چاه انداختند؛ و حسين عليه السلام، پس از آن كه اصحاب و اولاد و برادران او را كشتند و زخم هاي بسيار از تير و نيزه و شمشير بر او زدند، كه آن زخم ها كفايت مي كرد، بلكه بعض آنها كافي در قتل بود، بلكه يك تير از آن تيرها كافي بود، مع ذلك، اكتفا نكردند و فرياد كردند كه: «او را بكشيد!». مادرهاي شما به عزايتان بنشينند. پس جماعتي حمله آوردند كه كشته شده را بكشند و ذبح كنند، به طريقي كه

قلم را ياراي تحرير نيست. (1).

يوسف بعد از افتادن در چاه، قافله اي او را بيرون آوردند و اسيرش كردند، و بعد خريدند و به بازار مصر بردند از براي فروش؛ و حسين عليه السلام را بعد از آن كه بر خاك انداختند؛ سر او را برداشتند و بر نيزه نصب نمودند و در كوچه هاي كوفه و شام، گردانيدند. (2).

يوسف را قهرا به نزد عزيز مصر بردند و عاقبت، در نزد پادشاه، مكين و امين گرديد؛ و حسين عليه السلام را به نزد يزيد بردند، پس او را شماتت و استهزا نمود و با چوب، اشاره به دندان شريفش كرد. (3).

(صفحه 157)

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 55؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 35.

(2) بحارالأنوار، ج 45، باب 39.

(3) بحارالأنوار، ج 45، ص 133 - 132؛ مشير الأحزان، ص 79.

باب صالح

باب صالح

صالح، صاحب ناقه ي مبتلي بود به سقياي (سيراب كردن) آن، (1) و حسين عليه السلام، صاحب عيال و اطفال مبتلي بود به سيراب كردن ايشان. صالح عليه السلام مي خواست كه يك روز تمام، آب از براي ناقه اش باشد كه ديگري از آن نياشامد، و قومش چند روز راضي شدند؛ و حسين عليه السلام، از براي عيال و اطفالش چند مشك آب خواست، مضايقه كردند، (2) تا اين كه راضي شد كه يك جرعه به طفلش بدهند (3) يا يك قطره به جگرش برسانند، امتناع نمودند. (4).

صالح، چون ناقه اش را پي نمودند، بچه ي ناقه اش ناله كنان، بر كوه بالا رفت، و تا حال، كساني كه از آنجا عبور مي كنند، وحشت دارند از آن جا؛ (5) و حسين عليه السلام، چون طفلش را به جهت خواهش آب(روي دست گرفت )، تير زدند و آن طفل،

صيحه اي زد و روحش از بدن مفارقت نمود. حضرت عرض كرد: «خدايا! اين طفل من در نزد تو كمتر از بچه ي ناقه ي صالح نيست. پس از اين قوم، انتقام بكش، و اگر حال صلاح در انتقام نمي داني، پس عوض بهتر عطا كن». (6).

مؤلف گويد: عوض بهتر، آن است كه خداوند عطا نموده است به آن جناب، در عوض ناله ي آن طفل، فريادرسي كساني را كه در محشر فرياد

(صفحه 158)

مي كنند، يا در مواقف فرياد مي كنند، يا در ميان آتش فرياد مي كنند، خصوصا اگر الآن از استماع مصيبت اين طفل، فرياد ايشان بلند شود.

(1) سوره ي شعراء، آيه ي 155.

(2) بحارالأنوار، ج 45، ص 41.

(3) منتخب الطريحي، ج 1، ص 22.

(4) بحارالأنوار، ج 11، ص 392 (ر. ك: مجمع البيان، ج 6، ص 6، ص 266).

(5) بحارالأنوار، ج 11، ص 392؛ مجمع البيان، ج 6، ص 266.

(6) بحارالأنوار، ج 45، ص 47؛ مقاتل الطالبين، ص 60 - 59؛ الارشاد، ج 2، ص 108.

ياد كردن يحيي در وقت نزول و ارتحال

ياد كردن يحيي در وقت نزول و ارتحال

خصائص الحسينيه، ص 496.

امر دوم: در خبر است كه حضرت حسين عليه السلام در هر منزلي ذكر يحيي مي فرمود و مي گفت: سر او را به هديه از براي زن زانيه (زناكار) بردند؛ و از تأمل با ديده ي بصيرت، ظاهر مي شود كه اين، اعظم مصائب است؛ يعني شماتت دشمن و ديدن آن، شخص را به حالت ضعف و ابتلا دچار مي سازد. پس چگونه است مصيبت ديدن آن سر بريده (ابن زياد و يا يزيد) پيش رويش گذاشته و هر چه بخواهد با او بكند، چنان كه از براي امام مظلوم واقع شد در مجلس ابن زياد و يزيد؛ و اين امر، بر رسول

صلي الله عليه و آله صعب بوده و از اين جهت، نفرين كرد بر كساني كه نظر به آن سر كردند با خوشحالي. (1).

(1) بحارالأنوار، ج 44، ص 248؛ مقتل الخوارزمي، ج 1، ص 164.

اعظميت مصيبت حسين مظلوم از يحيي مظلوم

اعظميت مصيبت حسين مظلوم از يحيي مظلوم

امر سوم: در اعظميت مصيبت حسين مظلوم عليه السلام از يحيي مظلوم.

و اين مطلب را بيان كنيم در ضمن سلام بر يحيي؛ زيرا كه سلام بر او مي كرد، در وقت ذكرش در هر منزل، حال نزول و ارتحال. ما نيز تأسي به آن جناب مي كنيم در منازل تطبيق. پس مي گوييم: سلام باد بر يحيي كه خداوند، او را گرامي داشت به خاطر شهادتش. (1) حال مي خواهي قصد كن آن يحيي را

(صفحه 159)

كه به طريق صبر كشتند، يعني او را گرفتند و سرش را بريدند؛ يا قصد كن اين يحيي را كه به طريق صبر كشتند؛ يعني آن قدر زخم بر او زدند كه از حركت افتاد، پس سرش را بريدند.

اگر خواهي قصد كن يحيي را كه سرش را به دست گرفتند و در طشت بريدند؛ يا قصد كن اين يحيي را كه نيزه به پهلويش زدند تا از اسب بر زمين افتاد، پس سرش را بريدند.

اگر خواهي قصد آن يحيي را كه عداوت قاتلش، ساكن شد به كشيدن يك كارد به خنجرش؛ يا قصد كن اين يحيي را كه به چهار هزار تير و صد و چند ضربه ي شمشير، و صد و چند نيزه، و به آنچه رسيد به آن حضرت، از بريدن گلو و نحر كردن، و نيزه زدن، و به آنچه به بدنش رسيد بعد از قتل، از پامال كردن و مثله نمودن

اكتفا نكردند.

عداوت ايشان نسبت به سر مقدس او به كشتن ساكن نگرديد؛ بلكه بر نيزه اش كردند و به شهرها گردانيدند و به دار كردند، باز كفايت نكرد، و با چوب به لب و دندانش اشاره كردند در چند مجلس. (2).

اگر خواهي قصد كن آن يحيي را كه سرش را هديه بردند از خانه اي به خانه اي، يك دفعه، و حسين عليه السلام بر اين امر، تأسف مي كرد و گريه مي كرد؛ يا قصد كن اين يحيي را كه سرش را در شهرها گردانيدند و هديه فرستادند مرتبة بعد اخري (يعني نه يك مرتبه، بلكه دفعات متعدد از مكاني به مكاني مي بردند).

اگر خواهي يحيي را قصد كن كه چون سرش را به نزد ظالم بردند، حالتش (حالت آن ظالم) متغير شد؛ يا قصد كن اين يحيي را كه چون سرش را در نزد ظالمش گذاشتند، تبسم نمود، و اين تبسم، بالاتر بوده از همه ي آن زخم ها كه بر آن جناب زده بودند. كور مباد چشمي كه در وقت سماع اين تبسم گريان شود!

(صفحه 160)

اگر خواهي قصد كن يحيي را كه از مسجدش بيرون كشيدند از براي كشتن، و حال آن كه هيچ علاقه و عيال و اطفالي نداشت؛ يا قصد كن اين يحيي را كه او را از خيمه ها بيرون كشيدند كه در آن بود زنان حيران تشنه، بي كس در ميان دشمنان، و هر يك، فرياد واويلاه و وا ثكلاه مي كشيدند. (3) پس ايشان را ساكت كرده، بيرون آمد. ناگاه دختر صغيره اش به او رسيد و بر پايش افتاد و مي بوسيد و فرياد مي كرد: داد از بي كسي و ذلت! حضرت برگشتند و او را به دامان مرحمت نشانيدند و

فرمود اشعاري كه مضمونش آن است كه: تا زنده ام، مرا به گريه ي خود، مسوزان و چون كشته شوم، هر چه خواهي گريه كن. (4).

اگر خواهي قصد نما آن يحيي را كه سرش را در طشت بريدند و از خونش يك قطره بر زمين افتاد، پس جوشيد و ساكن نشد از جوشش، تا اين كه فاني نمود بسياري از بني اسرائيل را، آن وقت از جوشش افتاد؛ يا قصد كن اين يحيي را كه بر روي خاك، سرش را بريدند و خونش را بر خاك ريختند، مگر چند قطره از آن كه خودش به دست گرفت و بر صورت ماليد و به آسمان پاشيد و به سوي زمين برنگشت، و الا تمام زمين سرنگون مي شد.

اگر خواهي قصد كن آن يحيي را كه به يك كشش كارد، سرش را بريدند؛ يا اين يحيي را كه سرش را به دوازده ضربت، جدا نمودند با شمشير. (5).

اگر خواهي قصد كن آن يحيي را كه سرش را بريدند، وليكن بدنش سالم بود؛ يا اين يحيي را كه سرش را بريدند و بدنش پامال شده و سوراخ سوراخ و مجروح بود. سلام بر اين يحيي كه سرش را از قفا بريدند و بدنش پامال شد! سلام بر اين يحيي كه سرش را بر روي سنگ گذاشتند و بر نيزه بلند نمودند و بر درخت آويختند و بر دروازه، نصب كردند و در تنور و در

(صفحه 161)

زيرابخانه گذاشتند و محل دفنش معلوم نيست، هر چند عاقبت سر با بدن است! (6).

(1) بحارالأنوار، ج 98، ص 318.

(2) تفصيل اين مطالب، در فصول گذشته بيان شد.

(3) بحارالأنوار، ج 45، ص 47 - 46؛ منتخب الطريحي،

ج 2، ص 134؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 22.

(4) المناقب، ج 3، ص 257؛ منتخب الطريحي، ج 2، ص 133.

(5) بحارالأنوار، ج 45، ص 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 37.

(6) سوره ي قصص، آيه ي 22 - 21.

موسي صاحب عصا و حسين صاحب شمشير

موسي صاحب عصا و حسين صاحب شمشير

خصائص الحسينيه، ص 504. موسي، صاحب عصاست كه معجزه بوده، و حسين عليه السلام، صاحب شمشير است كه مظهر شجاعت نبويه بوده و به آن جناب، ميراث رسيده بود و مشهور به شجاعت حسينيه شد. موسي دعا كرد كه خداوند، هارون برادرش را وزير او قرا دهد، و حسين عليه السلام، ايضا وزيري چون عباس برادرش داشت كه باعث قوت كمر و زور و بازويش بود، و از اين جهت، در وقت شهادت او ناله برآورد كه: الآن، پشتم شكست.

از براي موسي، يك دريا منشق شد، تا بني اسرائيل عبور نمودند، و از براي حسين عليه السلام، تمام درياها به موج درآمدند و ماهيان خود را بيرون انداختند و بر آن جناب، نوحه كردند، و ملكي از ملائكه ي فردوس برين نازل شد بر درياها، بال هاي خود را پهن كرد و ندا نمود كه: «اي اهل دريا! لباس حزن در بر كنيد كه فرزند رسول خدا را سر بريدند». (1) و در روايت ديگر مي فرمايد كه نزديك مي شود كه درياها منشق شوند و بعضي به بعضي فروريزند، اگر ملك موكل به آنها مانع نشود، و اين، در وقتي است كه حضرت فاطمه عليهاالسلام گريه و نوحه مي كند بر فرزندش؛ بلكه در بعض روايات است كه اين امر، مكرر واقع مي شود، و از اين جهت فرمودند: «آيا دوست نمي داري كه از ياوران حضرت

(صفحه 162)

فاطمه عليهاالسلام باشي؟». (2).

موسي،

قبر خود را به دست خود حفر كرد در وقتي كه گذشت به مردي كه قبري حفر مي نمود، از او سؤال كرد: «اين از كيست؟». گفت: از يك بنده ي صالح از بندگان خدا. گفت: «مي خواهي تو را اعانت (كمك) كنم؟». پس اعانت كرد او را بر كندن قبر، و لحد را تمام نمود. آن مرد گفت: بخواب در آن، تا ببينم وسعت دارد يا نه؟ موس خوابيد. پس مقامش را به او نمودند. طلب كرد كه روحش را قبض كنند. پس در همان قبر، روحش مقبوض گرديد؛ (3) و حسين عليه السلام چون كه سه روز دفن نشد، قبر او را رسول خدا حفر نمود؛ بلكه قبور اصحابش را نيز آن حضرت حفر نمود. چنان كه در خبر است كه ام سلمه، روز عاشورا در خواب ديد رسول خدا را غبارآلود و فرمود: «مردم، بر فرزندم هجوم آوردند و او شهيد كردند و من او را كشته ديدم و تا حال، مشغول حفر قبور بودم از براي حسين عليه السلام و اصحابش». (4).

موسي را چون آل فرعون از ميان آب گرفتند، خواهرش آمد و از دور نظر مي كرد كه عاقبت امر او به كجا مي رسد پس ديد خواتين (زنان بزرگ) مصر او را به فرزندي برداشته اند و دست به دست و دامن به دامن مي دهند و تمام زن هاي شيرده را از براي دايگي او جمع نموده اند و آن جناب، پستان ايشان را قبول نمي كند پس خواهرش آمد و گفت: من اهل بيتي سراغ دارم كه از براي كفالت او، تا آخر قصه. (5).

و حسين عليه السلام چون از بالاي اسب بر روي خاك افتاد، آل ابوسفيان، گرد او را

گرفتند و خواهرش از خيمه بيرون آمد كه ببيند عاقبت امر او به كجا كشيده. پس ديد او را طعمه ي نيزه ها و شمشيرها. فرياد بركشيد و استغاثه نمود به لشكر

(صفحه 163)

و فرمود: اي پسر سعد! آيا ابوعبدالله كشته شود و تو به او نظر كني (6).

موسي چون اهل خود را برد و به طور سينا رسيد و سرما و باران در شب زمستان ايشان را دريافت و نتوانستند آتش روشن نمايند، پس به اطراف نظر كرد و از دور، آتش را ديد و به اهلش گفت: «توقف كنيد كه من آتش يافته ام مي روم شايد از براي شما پاره اي بياورم، يا راهي بيابم». (7) اگر خواهي قصد كن كليم الله را، يا قصد كن حسين عليه السلام پسر رسول الله را كه به اهلش فرمود: «من در وادي مقدس و بقعه ي مباركه آتشي يافته ام. پس بياييد با من، كه خدا خواسته است شما را اسير ببيند». (8).

موسي، سبزه ي گياه از پوست شكمش ظاهر بود، از بس علف تناول نموده بود از گرسنگي (9) و حسين عليه السلام، سرخي خون، از جميع اعضاي بدنش و سرش و مويش و پوستش ظاهر بود و لبان مباركش كبود شده بود از تشنگي.

(1) بحارالأنوار، ج 45، ص 221؛ كامل الزيارات، ص 68 - 67 (باب 21).

(2) بحارالأنوار، ج 45، ص 209؛ كامل الزيارات، ص 83 - 82 (باب 26).

(3) بحارالانوار، ج 13، ص 365؛ اكمال الدين، ج 1، ص 153؛ أمالي الصدوق، ص 193 (مجلس 41).

(4) بحارالأنوار، ج 45، ص 230؛ أمالي الصدوق، ص 120 (مجلس 29)؛ أمالي المفيد، ص 319.

(5) بحارالأنوار، ج 13، ص 39؛ كمال الدين، ج 1، ص 149 -

148.

(6) بحارالأنوار، ج 45، ص 55؛ مقتل أبي مخنف، ص 196 - 195؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 35.

(7) سوره ي طه، آيه ي 10.

(8) بحارالأنوار، ج 44، ص 364؛ لهوف، ص 28.

(9) بحارالأنوار، ج 13، ص 28؛ تفسير القمي، ج 2، ص 138.

عيسي فرزند مريم، و حسين فرزند زهرا

عيسي فرزند مريم، و حسين فرزند زهرا

خصائص الحسينيه، ص 511.

عيسي پسر مريم عذراست و حسين، پسر فاطمه ي زهراست. مريم را ملائكه ندا كردند به طهارت و اصطفا، و فاطمه عليهاالسلام را نيز ندا نمودند به همين ندا. عيسي عليه السلام روح الله و كلمة الله بود و حسين عليه السلام نور الله و رحمت الله بود. عيسي، پسر سيده ي نساء آن زمان بود، و حسين عليه السلام، پسر سيده ي عالميان است. آن

(صفحه 164)

عيسي سنگ را بالين مي نمود (1) و اين عيسي، سري نداشت كه بر بالين نهد. آن عيسي لباس خشن مي پوشيد و اين عيسي، بدنش عريان بود. آن عيسي، طعام سخت مي خورد و اين عيسي، سه روز طعام نخورد. آن عيسي مالي نداشت، و اين عيسي، اموال و لباسش را به غارت بردند. آن عيسي، ولدي نداشت كه سبب حزنش شود و اين عيسي، ولدي داشت كه از مصيبت او قواي او سست و نور چشمش تمام شد، ولي صبر كرد در راه خدا. آن عيسي (سايه بان) او مشارق و مغارب بود و اين عيسي، سه روز در آفتاب افتاده بود. آن عيسي، دابه اش (چارپايش) پاهايش بود و خادمش دست هايش بود (2) و اين عيسي را نگذاشتند كه بر پا بايستد و انگشتش را به جهت انگشتري بريدند و كتفش را قطع نمودند و دست هايش را از بدن، جدا كردند (3)

و الله ولي التوفيق

(صفحه 165)

(1) بحارالأنوار،

ج 14، ص 238؛ نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج 3، ص 507 (خطبه ي 156).

(2) بحارالأنوار، ج 14، ص 238؛ نهج البلاغه، فيض الاسلام، ج 3، ص 507 (خطبه ي 156).

(3) تفصيل اين مطالب گذشت.

ورود اهل بيت به كربلا

ورود اهل بيت به كربلا

حاج شيخ جعفر شوشتري - اعلي الله مقامه - مي فرمايد:

امروز سه واقعه اتفاق افتاد: يكي اين كه حضرت فرمود خيمه زدند و تمام اصحاب را جمع كردند، تنها بدون اهل بيت، براي بيان مصلحت، و تا وفاي آنها معلوم شود و حجت هم بر ايشان تمام گردد و بيعتي هم تازه كنند. چون اين جا دو بيعت مي خواهد: بيعت مخصوص. علاوه بر جهادهاي ديگر. حضرت صحبتي فرمود (كه به جهت اختصار از ذكر آن، صرف نظر مي كنيم). ببينيد چه اصحابي بودند و چه وفايي داشتند!

هر يك از اصحاب برخاستند و جوابي گفتند. از آن جمله، زهير كه تازه هدايت يافته بود و مي گويند اين زهير، آن طفلي است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله به راهي مي گذشت، او را ديد بازي مي كند. حضرت او را گرفت و بوسيد و ملاطفت كرد. اصحاب عرض كردند: اين كيست؟ حضرت فرمودند «اين، طفل، حسين را خيلي دوست مي دارد. يك روز ديدم با حسين بازي مي كند. خاك زير قدم او را برمي داشت و مي بوسيد. جبرئيل به من خبر داده است كه در كربلا او را ياري مي كند».

(صفحه 166)

زهير خدمت امام عرض كرد: يابن رسول الله! دنيا به تو پشت كرده است، نه! دست از تو برداريم و برويم؟! اگر بدانم - والله: كه دنيا باقي است و همه اش را به من دهند، پيش روي تو بميرم، بهتر است از زندگاني بعد از تو.

برير عرض كرد: يابن رسول الله! چه بگويم؟ خيال مي كني يك جان فداي تو كردن بر ما سنگين است؟ اگر هزار بار مرا بكشند و بسوزانند و زنده شوم، كشته شوم، و خداوند عالم، جان تو را و جوانان تو را سلامت بدارد، دوست مي دارم و راضي ام.

اتفاق ديگر كه امروز افتاده است اين است كه امروز، سيد مظلومان، در خيمه جلال نشسته بود كه در اين اثنا، تيري آمد كه هزار شعبه داشت، از دوازده فرسخ راه آمد و بر دل آن حضرت نشست.

برادران! هر تيري نهايت سه شعبه دارد، بيشتر از سه شعبه يا چهار شعبه ندارد، و آن تير، هزار شعبه داشت! مي گويي تا حال نشنيده ام، مطلب تازه اي است! عرض مي كنم: اين كلام، معني دارد: تير هزار شعبه كه از دوازده فرسنگ بيايد، مراد از او اين است كه در اين روز، نامه اي آمد از ابن زياد ملعون - ضاعف الله عذابه. فرستاده ي آن شقي، نامه را آورد و به دست حضرت داد. گويا سلام هم نكرد. آن جناب، نامه را گشود.

از پسر مرجانه ي خبيث... همين كه اين تير هزار شعبه آمد، بر دل حضرت نشست... نامه را مطالعه كرد حال امام، متغير شد، نامه را انداخت. فرستاده عرض كرد: جواب نامه را عطا فرما. امام فرمود: «جواب ندارد. لقد حقت عليه كلمة العذاب».

باري، اين تير از همه ي تيرها بالاتر بود. چه بسا بعضي از افراد نادان اعتراض مي كنند كه اگر آن حضرت هم مانند ساير ائمه برخورد مي نمود، چه ضرري داشت و سلامتي آن حضرت و ياورانش در اين بود. عرض مي كنم: از اين فقره، چنين معلوم مي شود كه علاوه بر مفاسد كلي،

از آن حضرت، به اين قدر

(صفحه 167)

راضي نمي شدند و مي خواستند آن حضرت را بنده ي حكم خود كنند.

مجملا جاي آن دارد كسي عرض كند: آقا اباعبدالله! به واسطه ي نوشته ي ابن مرجانه، تير هزار شعبه بر دل مباركت نشست و از دل مباركت بيرون نرفت و متغير هم شدي، نامه ي آن ملعون را بر زمين انداختي و جواب آن را هم ننوشتي. نمي دانم بر شما چه گذشت... وقتي كه سر مباركت را وارد مجلس آن ملعون نمودند، و آن شقي بر تخت نشسته، سر مقدست را در پايين تخت گذاشتند. آن ملعون، چوبي هم در دست داشت؛ ولي نمي گويم چه كرد! مصيبت ديگر دارد و از همه مصيبت ها بالاتر اين است كه چون كه نگاه كرد به سر مقدس، شروع به خنده نموده و گفت: «الحمد لله الذي فضحكم. كاش خدا دهانش را مي شكست. (1).

بعد از اين كه حضرت زينب عليهاالسلام جواب دندان شكني به او داد، قصد كشتن حضرت را نمود و او را آرام كردند، جمله اي گفت كه ديگر زينب، آن كوه صبر و عظمت، تاب نياورد و بغض گلويش تركيد و اشك از ديدگانش روان گشت. آن ملعون گفت: از گردنكشي بزرگ تر خاندان و خويشان تو دردي به دل داشتم كه خدا شفا داد، كه ناگهان، دل زينب شكست و بگريست و گفت: لقد قتلت كهلي و ابرت اهلي و قطعت فرعي و اجتثثت أصلي فإن يشفك هذا فقد اشتفيت.

سرور من را كشتي و خاندان مرا برانداختي و شاخ مرا بريدي و ريشه ي مرا كندي. پس اگر شفاي تو در اين است، شفا گرفتي!

(صفحه 168)

(1) نقل از: مجالس المواعظ.

غريبي مسلم بن عقيل

غريبي مسلم بن عقيل

بعد از نامه هاي زيادي

كه اهل كوفه به امام فرستادند و درخواست كردند به كوفه برود، مسلم بن عقيل، پسرعموي خويش را به سوي آنها فرستاد. مسلم، به كوفه آمد و شيعيان نيز با او بيعت كردند. حدود هجده هزار نفر به مسلم، دست بيعت دادند؛ ولي وقتي ابن زياد به كوفه آمد، مردم از ترس جان خويش از اطراف او پراكنده شدند. كار به جايي رسيد كه وقتي مسلم براي خواندن نماز به مسجد آمد، نمازي كه هر شب هزاران نفر با شوق در آن شركت مي كردند، آن شب سي نفر در نماز مغرب شركت كردند، و هنگامي كه آن حضرت از مسجد بيرون آمد، وقتي كه به «باب الكنده» رسيد، ده نفر همراه آن حضرت بودند و زماني كه از آن در بيرون آمد، هيچ كس، حتي يك نفر با او نماند و او راه خود را تنها ادامه داد. حال ديگر تنهاي تنها ميان كوچه ها سرگردان است. گاهي به چپ و گاهي به راست نگاه مي كند. كساني كه هر شب با اصرار او را به خانه دعوت مي كردند، در خانه هايشان را بسته اند!

اي خدا شب شده و من چه كنم؟

يك تن و اين همه دشمن من چه كنم؟

اهل كوفه همه پيمان شكن اند

خود نمك خوار و نمكدان شكن اند

صبح با من همگي پيوستند

شب در خانه برويم بستند

صبح بر دامن من چنگ زدند

شام از بام مرا سنگ زدند

(صفحه 169)

صبح من شمع و همه پروانه

شام بيگانه تر از بيگانه

عزيز كوفه، امشب غريب كوفه است و در كوچه ها سرگردان. ديد پيرزني كنار خانه اش ايستاده و در انتظار كسي است. مسلم عليه السلام به او فرمود: اي كنيز خدا! مقداري آب به من بده بياشامم.

آن زن به خانه

رفت و براي حضرت آب آورد. مسلم عليه السلام نوشيد و همان جا نشست. طوعه، آن پيرزن شيعه و دوستدار علي عليه السلام كه حضرت را نمي شناخت، به آقا عرض كرد: اي بنده ي خدا! توقف شما در اين جا مناسب نيست. به خانه برو.

حضرت به او فرمود: اي كنيز خدا! من در اين شهر، خانه ندارم. آيا ممكن است امشب مرا مهمان كني؟ شايد در آينده بتوانم جبران كنم.

غربت و مظلومي تا چه حد! كسي كه هر شب براي مهمان كردن او با هم نزاع مي كردند، امشب تقاضا كند كه او را مهمان كنند. طوعه بعد از اين كه حضرت را شناخت، قبول كرد. سخن، كوتاه كنم. خبر به ابن زياد رسيد كه مسلم، در خانه ي طوعه مهمان است. ابن زياد، محمد بن اشعث را فرستاد تا مسلم را دستگير كند. آمدند و نتوانستند با جنگ بر او غلبه كنند. به حيله متوسل شدند؛ به او امان دادند و به امان خود، عمل نكردند.

مسلم عليه السلام را به نزد ابن زياد آوردند. ابن زياد نيز پس از اهانت و شماتت بسيار، دستور داد مسلم را گردن بزنند و از دارالاماره به پايين بيندازند.

بكر بن حمران كه از مسلم عليه السلام ضربت سختي خورده بود و كنيه ي آن حضرت را در دل داشت، مأمور كشتن مسلم شد. حضرت را بالاي قصر برد و به طرف زمين سرازير كرد و گردن زد و سر مقدس آن حضرت را به زمين انداخت و سپس، بدن را از بالا به سوي زمين پرتاب كرد. نقل شده است كه وقتي حضرت را بالاي دارالاماره بردند، اشك مي ريخت. به او عرض كردند:

(صفحه 170)

از مرگ، واهمه داري؟ فرمود: هرگز؛ بلكه

براي آن غريبي اشك مي ريزم كه به طرف شما حركت كرده است.

دمي مهلت دهيدم بر شما من تازه مهمانم

اگر مهمان نباشم، آخر اي مردم، مسلمانم

نثار ميهمان سازند مردم سيم و زر، اما

من از دست شما نابخردان، چون شمع سوزانم

گروهي بر سرم آتش بريزند از در و از بام

گروه ديگر از عدوان نمايند سنگبارانم

به من رحمي نماييد و دهيدم جرعه ي آبي

كه رفته از كفم صبر و قرار از بس كه عطشانم

اميد زندگي هرگز ندارم لحظه ي ديگر

ولي بهر حسينم در دم مردن پريشانم

حر، اشك ريزان در دامان پر مهر حسين

حر، اشك ريزان در دامان پر مهر حسين

حر، كم كم به كنار رفت و اندك اندك، خود را به امام عليه السلام نزديك نمود. لرزه بر اندامش افتاده بود. مهاجر، يكي از سربازان لشگر عمر سعد مي گويد: چنان لرزه اي بر اندام حر افتاده بود كه من تا كنون، او را به اين حالت نديده بودم.

مهاجر به او مي گويد، به خدا در هيچ جنگي تو را چنين نديده بودم كه اين گونه بلرزي و اگر به من مي گفتند دليرترين مرد كوفه كيست، تو را معرفي مي كردم. پس اين چه ترسي است كه در تو مي نگرم؟

حر گفت، به خدا سوگند، من خود را بين بهشت و دوزخ مي نگرم، و سوگند به خدا هيچ چيز را بر بهشت برنمي گزينم، اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.

(صفحه 171)

دو كار زيبا از حر و حسن عاقبت او

دو كار زيبا از حر و حسن عاقبت او

در شرح حال حر بن يزيد رياحي، دو برخورد حر را با امام مشاهده مي كنيم كه بسيار زيباست و نشانه ي طينت پاك و فطرت بيدار حر است:

برخورد اول، وقتي كه امام در منزل «ذوحسم»، به حر و يارانش برخورد كرد، زمان نماز ظهر كه رسيد، حجاج بن مسروق، اذان گفت. امام به حر فرمود: «آيا با اصحابت نماز مي خواني؟». حر عرض كرد: خير، بلكه همه با شما نماز مي خوانيم و جدا از امام، نماز جماعت بر پا نكرد و پشت سر امام، نماز خواند. اين يك موضع بود كه حر در مقابل امام، ادب نشان داد.

و برخورد دوم، آن جا بود كه امام، اصحابش را امر كرد سوار شوند و زنان را سوار كرد و دستور حركت داد. حر مانع حركت امام به

سمت مدينه شد. امام، ناراحت شد و فرمود: «ثكلتك امك ما تريد منا؟»؛ يعني مادرت به عزايت بنشيند، از ما چه مي خواهي؟

حر عرض كرد: اگر غير از تو كس ديگري اين جمله را به من مي گفت و او در چنين حالي كه تو هستي قرار داشت، من نيز نام مادر او را مي آوردم، ولي چه كنم كه چنين حقي را به خود نمي دهم كه نام مادر تو را جز به بهترين وجهي كه مي توانم، ياد نمايم.

اين نيز نشانه ديگري از ادب و معرفت حر بود كه باعث نجات او گرديد. وقتي حر نزد امام عليه السلام آمد، عرض كرد: فدايت گردم اي پسر رسول خدا! من همان كسي هستم كه تو را از بازگشت منع كرد و همراهت آمدم و ناچار تو را در اين بيابان، بازداشتم. من گمان نمي كردم پيشنهاد تو را نپذيرند و تو را اين گونه در تنگنا قرار دهند... من از آنچه انجام داده ام، پشيمانم و به سوي خدا

(صفحه 172)

توبه مي كنم: «افتري لي من ذلك توبة».

در بعضي از روايات آمده كه حر پس از آن كه در پيشگاه امام حسين عليه السلام پذيرفته شد، از آن حضرت اجازه طلبيد تا نزد بانوان، براي عذرخواهي برود. امام اجازه داد. حر نزديك خيمه ي آنها رفت و با دلي شكسته و چشمي گريان، عرض كرد: سلام بر شما اي دودمان نبوت! منم آن شخص كه سر راه شما را گرفتم و دل هاي شما را شكستم و ترسانيدم. اميد عفو دارم به شما پناه آورده ام. تقاضا دارم مرا ببخشيد و نزد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام از من شكايت نكنيد. (1).

اميد خواجگي ام بود، بندگي تو كردم

هواي سلطنتم بود، خدمت

تو گزيدم

اگر چه در طلبت هم عنان باد شمالم

به گرد سرو خرامان قامتت نرسيدم

اگر چه كمتر از خارم بداني

نبايد اي گل از پيشت براني

كه هر جا مي شود گل، مونس خار

منم خار و تو گلروي زماني

نهادم رخ به خاك آستانت

نگاهي اي كه سلطان جهاني

ندامت سوخت مغز استخوانم

بگير از دست من، كآرام جاني

به قربان تو اي فرزند زهرا

كه تنها در ميان دشمناني

(صفحه 173)

شدم آب از خجالت، واي بر من

كه تو لب تشنه بر ما ميهماني

(1) مصائب الأبرار، مطابق نقل: القول السديد به شأن حر الشهيد، ص 116.

ذكر مصائب وارده بر امام عليه السلام

اشاره

ذكر مصيبت اصحاب امام

شيخ جعفر شوشتري - رحمة الله عليه - چنين مي گويد سلام كنيم بر اصحاب امام:

اول سلام كنيم بر يكي از اجلاي (بزرگان) اصحاب امام، به نام ابوثمامه انصاري، در آن حالتي كه بر زمين افتاد، و عرض كنيم: اي ابوثمامه! روز چهارم محرم بود كه سيدالشهدا، در كمال سلامت، در خيمه ي خود نشسته بود لشكر عمر سعد، وارد كربلا شد. گفت: كسي بيايد و پيغامي براي حضرت ببرد. به هر كسي گفت، قبول نمي كرد و مي گفت: من، خودم نامه براي او نوشته ام، كجا بروم؟ خجالت مي كشم. ملعوني گفت: اگر مي خواهي، من مي روم. عمر سعد، پيغام را به او داد.

آن شخص آمد تا نزديك خيمه ها رسيد. ابوثمامه او را ديد. به او فرمود: اجازه نداري با شمشير خدمت امام بروي. شمشيرت را بگذار. آن ملعون گفت: شمشيرم را از حمايلم جدا نمي كنم. ابوثمامه فرمود: دستم را به قبضه ي شمشيرت مي گيرم، آن وقت حرف بزن. آن ملعون، قبول نكرد. فرمود: پس برگرد. گفت: برمي گردم.

مي خواهم بگويم: اي ابوثمامه! اين را نتوانستي ببيني؛

اما كجايي كه ببيني سنان بن انس آمد بالاي سر حضرت. هم نيزه داشت و هم شمشير و هم تير و كمان، و هر سه را به كار برد.

امام باقر عليه السلام فرمود امام حسين عليه السلام را به گونه اي كشتند كه پيامبر صلي الله عليه و آله از كشتن حيوانات درنده به آن نحو، نهي كرده بودند: «لقد قتل بالسيف و السنان و

(صفحه 174)

بالحجارة و بالخشب و بالعصا». (1).

سلامي مي كنم به جناب حر. بدانيد كه اصل سبب هدايتش كه او را منقلب كرد، استغاثه ي (كمك خواهي) اول حضرت بود كه حضرت، فرياد استغاثه بلند كرد، در حالي كه هنوز اصحاب بودند. چون حر آن صدا را شنيد، عمويش همراهش بود. گفت: عمو، «أما تنظر الي الحسين كيف يستغيث». ببين چه طور استغاثه مي كند!

اي حر! استغاثه آن حالت او را ديدي، جان خود را فدا كردي؛ اما اگر مي ديدي استغاثه او را آن وقتي كه در ميدان افتاده بود، چه مي كردي؟

سعيد بن عبدالله آمد خدمت حضرت، عرض كرد «يابن رسول الله هؤلاء قد إقتربوا منك» آقا جان اينها نزد شما شدند. من تاب ندارم ببينم؟ مرا اذن بده، بروم كشته شوم.

يا سعيد بن عبدالله! تاب نداشتي ببيني لشكر دشمن، نزديك حضرت شوند. كجايي ببيني كه لشكر داخل خيمه ها شدند. (2).

و اضافه كنم كه خيمه ها را آتش كشيدند، در حالي كه زنان و كودكان، در خيمه ها بودند و امام زين العابدين عليه السلام درون خيمه بود و از شدت بيماري، توان حركت كردن نداشت.

از آن ترسم كه آتش برفروزد

ميان خيمه بيمارم بسوزد

از آن ترسم كه آتش شعله گيرد

ميان خيمه بيمارم بميرد

لب تشنه كي كشند كسي را كنار آب

گيرم حسين سبط نبي

خدا نبود

آتش به آشيانه ي مرغي نمي زنند

گيرم كه خيمه ي آل عبا نبود

(صفحه 175)

(1) كبريت الأحمر، ص 134 (يعني: با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا امام را كشتند).

(2) مجالس المواعظ.

شهادت حضرت عباس

شهادت حضرت عباس

در كربلا دو وظيفه به حضرت اباالفضل العباس، سپرده شد كه هر دو بسيار مهم بود. وظيفه ي اول، حمل لواي (پرچم) سپاه بود و در اهميت اين منصب، همين بس كه زماني كه حضرت اباالفضل از امام اجازه ي ميدان طلبيد، سخت گريست و بعد به او فرمود: برادر جان! تو صاحب لواي مني و اگر بروي، لشكرم پراكنده مي شود.

و سپردن اين وظيفه نيز نشانه ي دليري و شهامت وصف ناپذير عباس عليه السلام است؛ زيرا اهميت پرچم، اقتضا مي كرد آن را به دست كسي بدهند كه دليرترين فرد ميدان است و در ميان خيل دلاوران، در سپاه كوچك امام، حضرت اباالفضل، شايسته ي اين مقام شناخته مي شود؛ و شجاعت او آن چنان ترسي در دل دشمنان انداخته بود كه در كوفه براي او نقشه كشيده بودند تا او را از برادر جدا كنند و امان نامه ي شمر نيز يكي از حيله ها براي همين كار بود.

آية الله كمره اي در ترجمه ي نفس المهموم چنين مي گويد: «شهامت و شجاعت ابوالفضل العباس، پشت لرزان دشمن بود و با همه ي آمادگي و قشون فراوان كه در ميدان كربلا گرد آمده بود، باز هم شجاعت او پشت دشمن را مي لرزانيد و براي دفع اين خطر از كوفه در نظر گرفته بودند به هر نحو شده، اباالفضل را از حسين جدا كنند.

وظيفه ي ديگر كه آن نيز بسيار مهم بود، رساندن آب به اهل حرم بود كه در آن صحراي سوزان و قحطي آب،

اهميت فراوان داشت.

حاج شيخ جعفر شوشتري مي گويد: مصيبت اين سقاي تشنه را از وقتي بگويم كه مشك، پاره شد، حضرت رسيد به اين جايي كه الآن، قبر مطهر است.

(صفحه 176)

«فعند ذلك وقف العباس»؛ يعني ديگر بر جاي خود ايستاده و حركت نكرد.

البته بايد بايستد. چه بكند!؟ به كجا برود؟ چون قصد فرار كه ندارد و دست هم ندارد كه بخواهد جنگ كند، گمانم اين است كه رو به خيمه هم نيامد. در همان حالتي كه ايستاده بود، تيرباران شد. چنان چه در اخبار است: «فصار جلده كالقنفذ» ظاهر پوست و زره، از بس تير به آن خورده بود، مثل خارپشت شده بود. اسب هم در اين حالت، از جولان نمي ايستد. ناگاه تيري آمد بر سينه ي مباركش نشست و آن حضرت بر زمين افتاد. مي خواهم بگويم: مصيبت آن جناب، اينها نبود كه شنيديد. مصيبت آن جناب، آن وقتي بود كه از اسب افتاد. تصور كن... آن جناب با آن بلندي قامت، بر زمين بيفتد چه خواهد شد. تمام اين تيرها گويا بر جگر و احشا و بواطن آن حضرت نشست. (1).

در مقتل مقرم، به نقل از شيخ كاظم سبتي رحمهم الله مي گويد: بعضي (يكي) از علماي ثقه به من گفتند كه در عالم خواب، حضرت اباالفضل العباس را ديدم كه به ما فرمودند كه: «شيخ كاظم مصيبت مرا نمي گويد»: عرض كردم كه مولاي من! من بارها شنيدم كه مصيبت شما را خوانده حضرت فرمود: «آيا اين مصيبت را گفته كه وقتي يك سوار، از روي اسب به زمين مي افتد، دستش را براي جلوگيري از شدت برخورد با زمين، روي زمين مي گذارد. حال اگر تير در بدن

او باشد و هر دو دست او قطع شده باشد، چگونه به زمين خواهد خورد؟ (2).

چو باده ي نرگس مستت، بهانه داد به دستم

سبوي هوش به سنگ گران عشق شكستم

چو ميوه داد فراوان، درخت بشكند از بار

ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر چه شكستم

(صفحه 177)

دو دست من ثمرم بود و پيش پاي تو افتاد

خجل ز هديه ي ناقابلم به پيش تو هستم

گرفته دست نيازم هميشه دامنت اي شاه

ز پا فتاده ام اكنون، بيا بگير تو دستم

(1) نقل از: مجالس المواعظ.

(2) مقتل الحسين، ص 337.

امام در فراق عباس

امام در فراق عباس

مرحوم مقرم چنين مي گويد: زماني كه حسين عليه السلام صداي برادر را شنيد كه مي گويد: «عليك مني السلام يا أباعبدالله» (نمي دانم كه آيا عباس، برادر را صداي كرد و آيا فرياد: «يا أخا أدرك اخا» گفت يا خير؟، (1) خود را به سرعت به جنازه ي برادر رساند. اي كاش مي دانستم كه چگونه خود را به او رساند.

«و ليتني علمت بماذا أتاه: أبحياة مستطارة منه بهذا الفادح الجلل أم بجاذب من الاخوة؛ اي كاش مي دانستم كه آيا با توان از دست رفته ي خودش كه در اين مصيبت، از دست رفته بود، خود را به برادر رساند، و يا جاذبه و عشق به برادر، او را به بدن غرق به خون او نزديك كرد».

و يكي از مواضعي كه امام به شدت اشك ريخت كه اين چنين، در مصيبت علي اكبر نگريست، زماني بود كه آمد نزد جسد برادرش عباس. ديد كه مشك، سوراخ شده در يك طرف و دست هاي قطع شده، هر يك در يك طرف.

در خبري آمده است كه امام عليه السلام چون بر بالين برادر آمد، خواست تا

او را بردارد. عباس عليه السلام چشم گشود و متوجه شد؟ پرسيد: برادر جان! مرا كجا مي بري؟ امام فرمود: «به سوي خيمه ها». عباس عليه السلام عرض كرد: برادر جان! تو را به حق جدت رسول خدا سوگند مي دهم مرا به خيمه ها نبر. بگذار همين جا بمانم؟ امام عليه السلام فرمود: «چرا برادرم؟» عرض كرد: من از دخترت سكينه شرم

(صفحه 178)

دارم. به او وعده ي آب داده بودم. (2).

نه آن طاقت كه برگردم، تنت بر جاي بگذارم

نه قوت تا كه جسمت را ز روي خاك بردارم

الا اي مونس تنهايي ام در بين دشمن ها

چگونه در ميان دشمنان تنهات بگذارم

مخور غم گر قيامت متصل گرديد بر سجده

كه پيش تير دشمن، من ركوعش را به جا آرم

آن نخل به خون تپيده را مي بوسيد

آن مشك ز هم دريده را مي بوسيد

خورشيد، كنار علقمه خم شده بود

دستان ز تن بريده را مي بوسيد

تا العطش سكينه بي تابش كرد

زد مشك درون شط و پر آبش كرد

آبي كه اميد تشنگان بود به مشك

تيري بجهيد و نقش بر آبش كرد

او غربت آفتاب را حس مي كرد

در حادثه التهاب را حس مي كرد

بي تابي كودكانش آتش مي زد

وقتي خنكاي آب را حس مي كرد

(1) از گرد آورنده.

(2) موسوعه ي كلمات امام حسين عليه السلام.

مرثيه ام البنين براي فرزندان

مرثيه ام البنين براي فرزندان

ام البنين، زني بسيار با فضيلت از دودمان بني كلاب بود كه بعد از شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام با علي عليه السلام ازدواج نمود. ثمره ي اين ازدواج، چهار پسر به نام هاي: عباس، عثمان، عبدالله و جعفر بود كه هر چهار فرزندش در كربلا به شهادت رسيدند. اين مادر داغديده، پس از شهادت فرزندان، همه روز به

(صفحه 179)

قبرستان بقيع مي آمد و آن چنان براي فرزندانش عزاداري مي كرد و نوحه سرايي مي نمود كه دوست و

دشمن را به گريه مي آورد و حتي مروان، با آن همه قساوت نيز اشك مي ريخت. زن ها او را با نام ام البنين تسليت مي دادند و مي گفتند: اي ام البنين! خدا به تو صبر و تحمل دهد؛ و او در جواب آنها مي گفت:

لا تدعوني ويك ام البنين

تذكريني بليوث العرين

اين زنان مدينه! ديگر مرا ام البنين نخوانيد. چون مرا به ياد فرزندانم مي اندازيد.

كانت بنون لي ادعي بهم

و اليوم أصبحت و لا من بنين

فرزنداني داشتم كه به خاطر آنها مرا ام البنين مي گفتند؛ ولي اكنون ديگر پسري ندارم.

أربعة مثل نشور الدبي

قد وصلوا الموت بقطع الوتين

و چهار باز شكاري داشتم كه آنها را آماج تير قرار داده، با قطع كردن رگ گردنشان آنها را كشتند.

تتازع الخرصان أشلائهم

فكلهم أمسي صريعا طعين

دشمنان با نيزه هاي خود، بدن پاك آنها را قطعه قطعه كردند و هر چهار پسرم، با بدن مجروح، بر روي خاك افتادند.

يا ليت شعري اكما أخبروا

بأن عباسا قطيع اليمين

اي كاش مي دانستم آيا همان طور كه به من خبر دادند، دست عباسم قطع شده است؟

زنهار مرا نگوييد ام البنين از اين پس

من ام بي بنينم، ديگر پسر ندارم

ديگر مرا ام البنين مخوانيد

به آه و ناله ام ياري نماييد

بنالم بهر عباسم شب و روز

شده آهم به جانم آتش افروز

به دشت كربلا آن مه جبينم

شنيدم بود سقاي حسينم

(صفحه 180)

به درياها پا نهاد و تشنه برگشت

حسينش تشنه بود، از آب لب بست

گذشت از آب و كسب آبرو كرد

به سوي خيمه ها با آب، رو كرد

ز نخلستان چو بر سوي خيم شد

به دست اشقيا دستش قلم شد

و اشعار زيباي ديگري نيز به ايشان منسوب است:

يا من رأي العباس كر علي جماهير النقد

و وراه من أبناء حيدر كل ليث

ذي لبد

نبئت ان ابني أصيب برأسه مقطوع يد

ويلي علي شبلي أمال برأسه ضرب العمد

لو كان سيفك في يديك لمادني منك احد

اي ديدگاني كه در كربلا جنگاوري و شجاعت عباسم را ديدي كه چگونه بر دشمن حمله مي كرد و پشت سر او، پسران حيدر، هر كدام مانند شير شكاري مي جنگيدند! به من خبر رسيد كه با عمود آهنين، بر فرق عباسم زدند، در حالي كه دستانش قطع بود. اي واي بر فرزندم كه با عمود بر سرش زدند. اي عباسم! اگر دست در بدن داشتي و شمشير در دستت بود، هيچ كس جرئت نمي كرد به تو نزديك شود.

همين مادر داغديده، زماني كه بشير به مدينه آمد، هر كدام از فرزندانش را كه نام مي برد و خبر شهادتش را مي داد، او مي گفت: «اخبرني عن أبي عبدالله الحسين، أولادي و من تحت الخضراء كلهم فداء لابي عبدالله الحسين؛ از حسين خبر بده. فرزندان من و همه آنچه زير آسمان كبود است، فداي حسين!».

بشير گفت: حسين را نيز كشتند. ام البنين، با ناله ي جانسوزي گفت: «قد قطعت نياط قلبي؛ بندهاي دلم را پاره كردي».

(صفحه 181)

به ميدان رفتن علي اكبر

به ميدان رفتن علي اكبر

علاقه ي امام به علي اكبر، گوشه اي از عشق سوزان او به رسول اكرم است كه شمه اي از آن را مي توان در جملاتي كه امام بعد از آن كه بلافاصله بعد از اجازه خواستن علي اكبر عليه السلام به او اجازه داد، با خداي خود، نجوا مي كند كه: اي خدا! شاهد باش كه شبيه ترين مردم به معشوق و محبوبم رسول خدا به سوي آنها مي رود؛ همو كه مرحم دل زخم خورده ام از فراق رسول خدا بود و هر زمان كه آتش فراق پيامبر، دلم را

مي سوزاند، نسيم دلپذير جمال او مرا آرام مي كرد. لذا حسين عليه السلام فرمود: «اللهم اشهد علي هؤلاء القوم فقد برز الهيم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الي وجه رسولك نظرنا الي وجهه».

امام، نگاهي با حسرت، از پشت سر به جوانش نمود، «فنظر اليه نظر آيس منه».

به سماء قمر به نبي ثمر

به فاطمه در به علي گهر

به حسن جگر به حسين پسر

چه نجابتي و اصالتي

خم زلف او چه شكن شكن

به مثال نقره فام تن

سپري بر كتف به تن كفن

به چه قامتي و قيامتي

ز جلو نظر سوي قتلگاه

زعقب نظر، سوي خيمه گه

بنمود شه به قدش نگه

به چه حسرتي و چه حالتي

(صفحه 182)

به كجا مي روي اي يوسف زهرا پسرم

گرگ بسيار بود در دل صحرا پسرم

در برم چند قدم راه برو چند قدم

تا كنم قد تو را خوب تماشا پسرم

حاج شيخ جعفر، مصيبت اين حالت امام را چنين بيان مي كند:

حالا وقت احتضار حضرت است، فنظر اليه.

بدان كه نگاه هاي پدرها به پسرها چند نوع اند. گاهي پدر به پسر نگاه مي كند از روي وجد اما نگاه ديگري داشت سيدالشهدا به علي اكبر كه نظر اشتياق به جدش بود.

نگاه ديگر،(از روي )خوف است كه نمي داني كارش چه مي شود. اين نگاه سيدالشهدا به علي اكبر، هيچ يك از اينها نبود؟ فنظر اليه نظر آيس منه. نظر مأيوسانه بود.

اسلحه بر او پوشانيد. اين احتضار اول است.

زن ها آمدند دورش را گرفتند. فرمود: دعينه؛ بگذاريد برود.

پدر را وداع كرده، سوار شد. نمي دانم البته او هم به پدر، نگاهي كرده است يا خير؟ نمي دانم غصه ي پدر زيادتر بود كه پسر مي رود يا غصه پسر

كه حالا رفت، پدر، تنهاست؟ سوار شد... قدري رفت... حالا ديگر حضرت، محتضر است.

به ميدان چون كه مي فت آن جوان، آهسته آهسته

ز جسم شه برون مي رفت جان، آهسته آهسته

چنان هجران او بر قلب ثار الله گران آمد

كه پشت شاه، خم شد چون كمان، آهسته آهسته

حسين آن شمع خلوتگاه اسرار خداوندي

تبسم بر لب و اشكش روان، آهسته آهسته

(صفحه 183)

اي ساربان آهسته ران كآرام جانم مي رود

آن دل كه با خود داشتم با دلستانم مي رود

همين كه قدري دور شد، حضرت، اشكش متصل جاري است؟ محاسن خود را به دست گرفت و فرمود: «اللهم اشهد علي هولاء القوم فقد برز اليهم أشبه الناس برسولك».

قدري نفرين كرد... قدري بيان حالت كرد... قدري گريه كرد.

همين كه قدري دور شد، بي تاب شد. پياده پشت سرش تا جايي رسيد كه صدا به لشكر مي رسيد. صدا زد «يابن سعد! قطع الله رحمك».

حسين عليه السلام كنار بدن علي اكبر: شيخ جعفر مي گويد: در زيارت امام حسين عليه السلام وارد شده: «السلام علي يعقوب الذي رد الله عليه بصره برحمته؛ سلام بر يعقوب، آن كسي كه خداوند، بينايي اش را به لطف خود بر او بازگرداند». حال اگر خواهي قصد كن يعقوب بن اسحاق، پدر دوازده پسر را كه همه در خدمت او بودند و وقتي به او گفتند، پدر: يكي از ما را گرگ خورد،كمرش خم شد و از شدت اندوه، بينايي اش را از دست داد؛ و اگر خواهي قصد كن آن يعقوب را كه تنها يك يوسف داشت و فريادش را شنيد كه مي گويد: «يا أبتا عليك مني السلام سلام مودع». (1).

آن يعقوب، وقتي كه پيراهن يوسف را كه به خون آغشته شده، ولي

پيراهن سالم است، گفت: چه گرگ مهرباني! ولي اين يعقوب:، بدن پاره پاره و قطعه قطعه شده ي يوسفش را ديد كه جاي سالمي در لباس و بدنش ندارد. (2).

گمان مدار كه گفتم برو، دل از تو بريدم

نفس شمرده زدم، همرهت پياده دويدم

(صفحه 184)

محاسنم به كف دست بود و اشك به چشم

گهي به خاك فتادم، گهي ز جاي پريدم

دلم به پيش تو، جان در قفات، ديده به قامت

خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم

دو چشم خود بگشا و سؤال كن كه بگويم

ز خيمه تا سر نعش تو من چگونه رسيدم

به تيغ شمر مرا مي كشد، نه نيزه ي خولي

زمانه كشت مرا لحظه اي كه داغ تو ديدم (3)

فأتاه الحسين عليه السلام و انكب عليه واضعا خده علي خده و هو يقول:

علي الدنيا بعدك العفا. امام آمد و خود را بر روي نعش پسر انداخت و صورت به صورت او گذاشت.

لشكر كوفه و شام ايستاده

به تماشاي شه و شه زاده

شه روي نعش پسر افتاده

همه گفتند حسين جان داده

«ثم أخذ بكفه من دمه الطاهر و رمي به نحو السماء فلم يسقط منه قطرة؛ آنگاه دست، پر از خون علي اكبر نمود و آن را به آسمان پرتاب كرد كه قطره اي از آن به زمين بازنگشت».

(1) لهوف، ص 49.

(2) الخصائص الحسينيه، ص 491.

(3) نخل ميثم، ص 227.

مصيبت قاسم بن الحسن

مصيبت قاسم بن الحسن

حاج شيخ جعفر رحمهم الله مي فرمايد: قاسم بن الحسن عليه السلام در ميان شهدا امتيازي داشته است كه ديگران نداشتند. ساير شهدا كه به ميدان رفتند، همه بالغ بودند، جهاد الهي بر آنها تكليف بوده، ولي قاسم، مكلف به جهاد نبود. اگر چه چند طفل هم كشته

شدند؛ ولي جهادي نبودند و در ميان اهل بيت، غير بالغي به

(صفحه 185)

جهاد نرفته، مگر قاسم؛ و از اصحاب هم چنان كه نقل مي كنند، پسر آن پيرزن...

در كربلا بعضي جان دادند و بعضي از جان عزيزتر، مثل آن دو پيرزن. در مورد يكي از آنها چنين نقل شده كه پسر، نابالغ بود و پدرش هم از شهدا بود. سوار شد كه بيايد اذن بگيرد و برود به ميدان. حضرت فرمود: اين پسر، پدرش كشته شده و مادرش هم كسي را غير از او ندارد. شايد راضي نباشد. او را برگردانيد». پسر عرض كرد: يابن رسول الله! مادرم به من دستور داده و مرا فرستاده: امي امرتني بذلك خرج القاسم بن الحسن و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم.

قاسم، حدود سيزده سال دارد. امام، نگاهي به او كرد دست به گردن او انداخت. فنظر اليه الحسين فاعتنقه. و به قدري گريه كردند كه از حال رفتند. نمي دانم اين گريه از چه بابت بود؟ به اين شدت چرا؟ و حال آن كه شهداي ديگر آمدند و اذن گرفتند و امام، با هيچ كس، چنين رفتاري نكردند! (شايد به خاطر يتيمي او و اين كه يادگار برادرش امام مجتبي عليه السلام بود و امام، او را در دامان خود، پرورانده بود).

«فاستأذنه، فلم يأذن له؛ از امام اجازه خواست و امام، اجازه نداد». تنها همين يك نفر است كه امام، اول مضايقه فرمودند. اگر بگويند كه همه جا اين طور بوده، دروغ است.

«فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه؛ آن جوان، دائما دست و پاي حضرت را مي بوسيد تا اجازه دهد». (1).

چه خوش است رنج و محنت، به ره وفا

كشيدن

چه خوش است ناز جانان، همه را به جان خريدن

(صفحه 186)

چه خوش است جان سپاري، به قدوم چون تو ياري

به مناي كربلاي تو شها به خون تپيدن

چه شود اگر عمو جان، بروم به سوي ميدان

كه خوش است از تو فرمان و ز من، به سر دويدن

از عمو اجازه گرفت:

چو غزال مجتبي شد ز ميان خيمه بيرون

به شتاب، از پي آمد، شه دين براي ديدن

چه عمو، چه نوجواني، چه گلي، چه باغباني

به حسن صبا خبر ده كه چه جاي آرميدن

ابي مخنف، ازسليمان بن ابي راشد، از حميد بن مسلم نقل مي كند كه پسري به جنگ ما بيرون آمد كه صورتش گويا پاره ي ماه بود. عمرو بن سعد بن نفيل ازدي - لعنة الله عليه - گفت: به خدا سوگند، به او حمله مي كنم به او گفتم: اين چه كاري است كه مي خواهي بكني. همان گروهي كه دور او را گرفته اند، براي او كافي است:

يا رب كه ديده يا كه شنيده است در جهان

در صيد يك غزال حرم، صد شكارچي

ولي او رفت و در فرصتي از پشت ضربه اي به فرق او زد و او به صورت، روي زمين افتاد و فرياد كشيد: يا عماه! اي عمو، به فريادم برس! حسين عليه السلام تا صداي او را شنيد، مانند شيري خشمگين، بر آن سپاه حمله كرد و شمشير خود را بر عمرو بن سعد - لعنة الله عليه – فرود آورد و او دست خود را سپر قرار داد و دستش از مرفق جدا شد و فريادي كشيد كه لشكريان شنيدند. اهل كوفه حمله كردند تا او را نجات دهند، ولي او زير سم اسبان پامال

شد. همين كه غبار فرونشست، امام بالاي سر آن جوان ايستاد و او در حال احتضار است و پاهاي خود را به زمين مي سايد. امام، اشك مي ريخت و مي فرمود: دور

(صفحه 187)

باشند از رحمت خدا اين قوم كه تو را كشتند! به خدا سخت است بر عمويت كه تو او را صدا بزني و او جوابت نگويد، و يا جواب دهد؛ ولي براي تو نفعي نبخشد.

عز و الله علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك. (2).

اي عمو نرم شد از سم ستوران بدن من

بر سرم پاي بنه تا كه بود جان به تن من

كاش چون يوسف كنعان پدرم بود كه قاصد

ببرد در بر او شسته به خون پيرهن من

چه توان كرد كه نتوان سخني پيش تو گفتن

بس كه خون ريخته بر دامن خاك از دهن من

(1) مجالس المواعظ.

(2) مقتداي نجف، ص 170؛ لهوف، ص 168.

مصيبت علي اصغر

مصيبت علي اصغر

حاج شيخ جعفر شوشتري - اعلي الله مقامه - مي فرمايد: دشمنان امام عليه السلام در عداوتشان، به گونه اي با امام رفتار كردند كه حتي در مورد كفار نيز اين چنين برخوردي در اسلام، جايز نيست.

و يكي از آن كارهايي كه حتي در جنگ با كفار جايز نيست، كشتن زنان و بچه هاست؛ و آنها كودكاني از امام را شهيد كردند، حتي دو طفل شيرخوار. يكي كودكي از امام را كه قصد داشت ببوسد كه تير، قبل از امام، بر گلوي او بوسه زد؛ و ديگري شيرخواري كه امام در آغوش گرفت و مقابل لشكر دشمن ايستاد و فرياد كشيد: «اما من أحد يأتينا بشربة من الماء لهذا الطفل؛ آيا كسي هست كه جرعه ي آبي به

ما بدهد؟ نه براي خودمان، بلكه براي اين طفل». زماني كه امان ديد كسي جواب او را نمي دهد؟ لحن سخنش را عوض كرد و

(صفحه 188)

فرمود: اگر باور نداريد و يا به من اطمينان نداريد، بياييد كودك را ببريد و خود سيرابش كنيد: «إسقوا هذا الرضيع».

حسين آمد به ميدان و علي اصغر در آغوشش

چو ابري، بر رخ ماهي، عباي شاه روپوشش

لب خاموش او گويد ز سوز دل حكايت ها

ز بي تابي و بي آبي، سرش خم گشته بر دوشش

لبش بي رنگ و دل پر خون، نگاه مات او محزون

هواي كربلا برده، همه صبر و همه كوشش

نه مي نالد ز بي شيري، نه مي گريد ز بي آبي

در آغوش پدر ديگر، شده مادر فراموشش

زبان خويش را گاهي برون آرد به آرامي

مگر مرطوب گرداند لبان خشك خاموشش

حاج شيخ جعفر مي فرمايد: شماها خيال مي كنيد مصيبت تير به حلقوم(علي اصغر )خوردن است؟ خير، بلكه اصل مصيبت، همين طفل را به ميدان آوردن است و آن هم در زماني كه ظاهرا طفل در حال جان دادن و احتضار بوده است. فرمود كه اي جماعت: ويلكم! إسقوا هذا الرضيع؛ يعني خودتان آب بياوريد و به اين طفل بدهيد. أما ترونه يتلظي عطشا. نمي بينيد چگونه از تشنگي به خود مي پيچد.

دو چيز بابت اين طفل، دل را آتش مي زند. يكي آن كه فرمود: بياييد خودتان آبش بدهيد. يكي ديگر آن كه او را بلند كرد و فرمود. ببينيد چگونه رنگش زرد شده و از بي آبي دست و پا مي زند. (1).

سلطان كربلا چو تمناي آب كرد

دشمن به تير حرمله او را جواب كرد

ناخورده آب، طفل رضيع حسين را

آن تير ظالمانه، دگر سير از آب كرد

(صفحه 189)

از سوز

تشنگي كه علي جانسپار بود

دشمن ندانم از چه به كشتن شتاب كرد

بگرفت خون حلق علي را به كف حسين

با خون او محاسن خود را خضاب كرد

از آن همه شكوفه به گلزار كربلا

اين بود گلپري كه شهادت گلاب كرد

(1) مجالس المواعظ، ص 118.

مصيبت عبدالله بن الحسن

مصيبت عبدالله بن الحسن

حاج شيخ جعفر، در عنوان هفتم كتاب خصائص، وقتي در مورد استغاثه هاي حضرت سخن به ميان مي آيد، چنين مي فرمايد:

استغاثه پنجم حضرت، زماني بود كه او مجروح بر روي زمين افتاده بود كه اين استغاثه، در اطفال اثر نمود كه دو طفل از خيمه خارج شدند براي ياري امام: يكي كودكي بود كه در گوشش دو گوشواره بود و هراسناك، به اين طرف و آن طرف خيمه نگاه مي كرد و زماني كه از خيمه ها دور شد، هاني بن ثبيت - لعنة الله عليه - ضربه اي به سر او زد و او را كشت، در حالي كه مادر آن طفل، نگاه مي كرد و سخني نمي گفت، گويا بي هوش شده بود.

و دومين طفل، عبدالله بن حسن عليه السلام بود كه طفلي يازده ساله بود، وقتي عمويش را در آن حالت ديد كه فرياد مي كشد، به سوي عمو حركت كرد. امام فرياد زد: «خواهرم! نگذار او بيايد او را به خيمه برگردان» و حضرت زينب: آستين پيراهن او را گرفت؛ ولي آن طفل گفت: به خدا قسم، از عمويم جدا نمي شوم: «والله لا أفارق عمي» و با تلاش زياد، آستين را از دست عمه رها كرد و خود را به امام رساند. در آن زمان، بحر بن كعب (به قولي حرملة بن كاهل - لعنة الله عليهما -) شمشير خود را بر سر امام فرود آورد.

آن كودك، فرياد كشيد: واي بر تو اي زنازاده آيا عموي مرا مي كشي؟ ويلك يابن الخبيثة اتقتل عمي؟» و آن ناپاك، شمشير را فرود آورد. كودك دست خود را سپر عمو

(صفحه 190)

قرار داد و ضربه، دستش را به پوست آويزان كرد و فريادش بلند شد: يا عماه! امام او را در بغل گرفت و به سينه چسباند كه ناگاه، حرمله، تيري بر او زد و او را در دامان عمويش حسين عليه السلام به شهادت رساند. (1).

اي عمو تا ناله ي هل من معينت را شنيدم

از حرم تا قتلگه با شور جانبازي دويدم

آن چنان دل برد از من بانگ «هل من ناصر» تو

كآستينم را ز دست عمه ام زينب كشيدم

فرصتي نيكو ز «هل من ناصر»ت آمد به دستم

تو كرم كردي كه من در قلزم خون آرميدم

گر چه طفلي كوچكم، اما قبولم كن عمو جان

بر سر دست تو من قرباني شش ماهه ديدم

تا برون از خيمه گه رفتي دل من با تو آمد

تو به رفتن رو نهادي، من ز ماندن دل بريدم (2)

(1) لهوف، ص 173.

(2) نخل ميثم، ص 239.

مصيبت وداع

مصيبت وداع

حاج شيخ جعفر شوشتري - رحمة الله عليه - مي گويد:

آن جناب رفت ميان خيمه، صدا زدند مردهاي اهل بيت و اولاد آن حضرت، همه جمع شدند. ظاهرا اهل بيت، چهل نفر باشند: هفت برادر آن حضرت؛ اولاد امام حسن عليه السلام بودند؛ اولاد جعفر طيار بودند؛ اولاد عبدالله بن جعفر بوده اند. چون در حديث صحيح است كه حضرت فرمود: همين كه روز عاشورا گرد نشست نزديك مغرب و لشكر آرام گرفتند، بر روي زمين،

(صفحه 191)

سي نفر از اهل بيت بود كه به تعبير حضرت «لو كان

رسول الله صلي الله عليه و آله حيا لكان هو المعزي إليه؛ اگر حضرت رسول خدا زنده بود، او صاحب عزاي آنان بود»؛ يعني بايد به او تعزيت و تسليت مي گفتند. لااقل، ده تا از اطفال و اسرا هم باقي مانده كه مجموع، چهل نفر بودند. حضرت، همه را جمع كرد و فرمود: «زن ها بيايند. زن ها آمدند در زير آن خيمه كه جز اهل بيت، كسي نبود. اصل حديث، دو كلمه است: «فنظر إليهم». يعني آن حضرت، در اين حال كه همه جمع شدند، شروع كرد به نگاه كردن به آنها «و بكي ساعة»؛ يعني يك ساعت گريه كرد. ملاحظه كنيد همه ي اهل بيت، زير يك خيمه جمع، صداي سيدالشهدا به گريه بلند شود. در اين صورت، اهل بيت گريه نمي كنند؟ مردها كه گريه كردند، زن ها گريه نمي كنند؟ اطفال(كه)زن ها را گريان مي ديدند، گريه نمي كنند؟ پس صداي گريه ي همه بلند شد.

حالا دو كار از حضرت صادر شد. بايد سر آن را ملاحظه كرد. اي برادر! حاجت به مرثيه جعل كردن نيست. به كنه همين دو كلمه برو، تا قيامت از براي حزن و اندوه، بس است.

حضرت نگاه كرد به آنها، ببينم چه نگاه بود اين نگاه، در اول «نگاه حيرت» بود، يعني حضرت متحير بود درباره ي اين عيال و اطفال.

يكي «نگاه حسرت» بود، نگاه ديگر، «نگاه وداع» بود.

گريه ي يك ساعت براي چه بود؟ گريه يك ساعت، خيلي است. در اين گريه، حضرت تصوراتي داشت. ايشان را كه ديد، همه در يك خيمه جمع اند، كنار هم نشسته اند، تصوراتي كرد. گاهي تصور مي كرد، گريه مي كرد. اتفاقات آينده، همه پيش نظرش حاضر بود. برآورد كرد كه اين جمعيتي كه

حالا زير يك خيمه اند، وقتي خواهد آمد كه همه به همين جمعيت، در قتلگاه خواهند بود: شهدا يك طرف، اسرا يك طرف!

(صفحه 192)

وداع دختر كوچك امام با حضرت

وداع دختر كوچك امام با حضرت

شيخ جعفر، مي گويد:

مي خواهم مصيبت حضرت را شروع كنم، از آن وقتي كه تنها ماند. تصور كنيد حال حضرت را بعد از اين زخم ها، بعد از اين مصيبت ها. حال تنها شده و هيچ كس برايش نمانده. آن جناب، نگاهي كرد به اين طرف: فنظر عن يمينه، كسي را نديد، فنظر عن شماله. كسي را نديد. تو نيز در تصورت، نگاهت به طرف خيمه گاه باشد. من تصور كرده ام، مي بينم تنها ايستاده است. مي بينم مي رود در اين خيمه و در آن خيمه. پيداست كه قصد دارد با آنها وداع كند. زن ها و اطفال را مي بينم. همه دورش را گرفته اند. مي رود در خيمه ي امام زين العابدين عليه السلام، به جهت اين كه با او وداع كند ودايع (امانتهاي) امامت را به او بسپارد. زن ها و اطفال، دور او حلقه زدند. هر كس كه به سفر رود، به عيالش كه دم آخر دنبال او مي آيد، مي گويد سفارشتان را به فلان كس كرده ام؛ اما وقتي كه سيدالشهدا عليه السلام مي خواست بيرون بيايد، كسي جز پروردگار عالم نداشت. لذا فرمود: شما را به خدا سپرده ام.

حالات او را تصور كردم. ديدم حالا كه عازم ميدان شده و قصد به جاي آوردن تكليف الهي را دارد، حواس متفرق شده ي او جمع شد. صورت افسرده شكفته شد. رنگ زرد شده، قرمز گرديد.

حديث است در اين حالت، مطمئن شد و جوارحش ساكن گرديد. مي بينم آمد، ولي آرام، با كمال آرامش. گويا سيراب است و اضطراب عيال او را مضطرب نكرده.

گويا

الآن مي بينم، قدري آمد، يك دختر كوچكي پشت سر آن جناب

(صفحه 193)

مي رود. گوش مي دهم ببينم اين دختر بچه چه مي گويد. ديدم مي گويد: خواهشي دارم! نمي خواهم مانعت شوم: يا ابة مهلا توقف حتي أتزود من نظري اليك»؛ يعني بابا جان! كاري ندارم، توقف كن فقط يك دفعه ي ديگر تو را ببينم و با اين نگاه، قدري توشه بردارم»، (يعني دلم آرام) شود. حضرت ايستاد، يا پياده شد. او را بغل كرد، به او تسلي داد.

در بعضي مقتل ها آمده كه آن دختر، سؤالي هم از پدر كرد. پرسيد: بابا جان! آيا باز هم برمي گردي؟ (1).

اين دختر كوچك، دست و پاي پدر را بوسيد و اين حالت، به قدري در امام تأثير گذاشت كه امام، با صداي بلند و به شدت گريه كرد و اشك چشمانش را با آستين پيراهن، پاك نمود و مي فرمود: «سكينه جان! با اين كلمات، قلب زخم خورده ي پدر را نسوزان».

اگر خواهي كنون بيني وفاي دختر خود را

به زير پاي مركب اي پدر افكن سر خود را

نهان از چشم طفلان آمدم گيرم سر راهت

كه گيري در بغل يك بار ديگر دختر خود را

مرا يك حرف باشد با تو آن هم: از عطش مردم

برو در علقمه، فرمان بده آب آور خود را

چه رخ داده مگر بابا گلويت عمه مي بوسد؟

گمانم كردي آماده براي خنجري اين حنجر خود را

(صفحه 194)

(1) مجالس المواعظ.

مصيبت شهادت حضرت

مصيبت شهادت حضرت

مرحوم شيخ جعفر شوشتري - اعلي الله مقامه - مي گويد:

بعد از آن كه امام، مبارز طلبيد و هر چه مبارز بود در آن لشكر از شجاعان و دليران، آمدند و به درك واصل شدند، حضرت بنا گذاشت خودش حمله كند.

عبدالله بن عمار بن عبد يغوث

مي گويد: مانند ملخ هاي پراكنده شده، از مقابل حضرت فرار مي كردند و قلب لشكر و ميمنه و ميسره ي (راست و چپ) آن را به هم ريخت و مركزي را قرار داده بود (كه ظاهرا نزديك خيام اهل حرم بوده كه وقتي به آن موضع برمي گشت با صداي بلند كه حال نمي دانم از گلوي خشكيده و زبان تشنه، در عين خستگي و گرماي شديد چگونه صدايي بلند مي شود) فرياد مي كشيد، «لا حول و لا قوة الا بالله».

لشكر كه ديدند اين طور است. اطراف حضرت را احاطه كرده بودند؛ ولي از حضرت دور بودند و كسي جرئت نزديك آمدن را نداشت. تعدادي از آنها به طرف خيمه ها رفتند. حضرت، نگران شد. براي حفظ عيال، خود فرمود: «أقصدوني بنفسي» و ببينيد كه حالت حضرت چگونه بوده است كه شمر با آن همه قساوت، به حال حضرت رحم كرد. صدا زد: لشكر! كسي طرف خيمه گاه او نرود. كشته شدن به دست او ننگ كسي نيست.

حضرت، جايي ايستاده بود كه به زبان حال، تشنگي او را بفهمند. گويا حضرت در جايي ايستاده بود كه از دور آب فرات پيدا بود. ملعوني صدا زد: «آب را مي بيني؟ قطره اي به تو نمي دهم تا از تشنگي هلاك شوي».

حضرت، وارد فرات شد؛ ولي آب نخورد و برگشت و اين دفعه، به طرف خيمه گاه آمد كه با عيال، وداع كند. به زن ها خطاب كرد: «تغطين بإزار كن»؛

(صفحه 195)

يعني چادرهاتان را سر كنيد.

حضرت، وقتي ملاحظه ي حالت عيال را كرد، حالت تشنگان را كه مشاهده فرمود، با توجه به جراحات كه به حضرت رسيده بود (حميد بن مسلم مي گويد: خون جراحات وارده بر حضرت، حلقه هاي زره را گرفته

بود)، غيرتش به جوش آمد و در اين حمله، هنگام بروز شجاعت حسينيه بود. همين قدر كه در آخر حديث است كه آن قدر از آنها را كشت كه «حتي بان منهم النقصان» كه كمي در آن لشكر انبوه ظاهر گرديد.

در اين اثنا، ضعف بر بدن حضرت عارض شد... در موضعي ايستاد كه قدري استراحت نمايد «إذا أتاه حجر فوقع في جبهته الشريفه». سنگي آمد و به پيشاني حضرت اصابت كرد. دامن پيراهن را بلند كرد كه خون از چشم مبارك و صورت منور، پاك كند. ظاهر دل، پيدا شد... همان جايي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله مكرر مي بوسيد كه ناگاه تير سه شعبه آمد و خون، مثل ناودان جاري شد. تير را از پشت بيرون كشيد. فرمود «بسم الله و بالله...».

آن دم بريدم من از حسين دل

كآمد به مقتل، شمر سيه دل

او مي دويد و من مي دويدم

او سوي مقتل، من سوي قاتل

او مي نشست و من مي نشستم

او روي سينه، من در مقابل

او مي كشيد و من مي كشيدم

او خنجر از كين، من ناله از دل

او مي بريد و من مي بريدم

او از حسين سر، من از حسين دل

آن دم بريدم من از حسين دل

كآمد به مقتل، شمر سيه دل

زينب، كنار كشته ي برادر

زينب، كنار كشته ي برادر

راوي مي گويد: به خدا قسم، فراموش نمي كنم زينب دختر اميرالمؤمنين را كه براي برادرش حسين عليه السلام ندبه (زاري) مي كرد و با صداي اندوهناك و

(صفحه 196)

دلي پر غم، فرياد مي زد:

يا محمدا! فرشتگان بر تو درود فرستادند. اين حسين توست كه در خون، غوطه ور است و اعضايش قطعه قطعه گرديده و دختران تو به اسارت برده شدند. و در روايت ديگر آمد كه سخنان جانگذار

ديگري فرمود. از جمله: گفت:

اي جد بزرگوار! اين حسين توست كه سرش از فقا بريده شده و لباس و عمامه اش را برده اند. پدرم به فداي آن كه به سفر نرفته، تا اميد بازگشت او را داشته باشم، و مجروح نيست تا اميد مداوايش را داشته باشم، و پدرم به فداي آن تشنه اي كه جان داد، با همان لبان تشنه. پدرم به فداي آن كسي كه قطرات خون از محاسنش مي ريزد.

و همچنين جملات ديگر كه راوي مي گويد سوگند به خدا، هر دوست و دشمن را به گريه درمي آورد. (1).

بر قتلگاه چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشاط غلغله اندر جهان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بي اختيار، نعره ي هذا حسين از او

سر زد چنانكه آتش او در جهان فتاد

پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه، يا ايها الرسول

اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست

اين صيد دست و پا زده در خون، حسين توست

(صفحه 197)

اين نخل تر، كز آتش جانسوز تشنگي

دود از زمين رسانده به گردون، حسين توست

اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون، حسين توست

اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده گلگون، حسين توست

اين قالب تپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون، حسين توست

زينب چو ديد پيكر آن شه به روي خاك

از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك

كاي خفته خوش به بستر خون، ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن

اي وارث سرير امامت ز جاي خيز

بر كشتگان بي كفن خود، نماز كن

اطفال خود به ورطه ي بحر بلا ببين

دستي به دستگيري ايشان دراز كن

برخيز صبح، شام شد اي مير كاروان

ما را سوار بر شتر بي جهاز كن

يا دست ما بگير و از اين دشت پرهراس

بار دگر روانه به سوي حجاز كن

(1) لهوف، ص 180؛ نفس الهموم، ص 202.

مصيبت سر مطهر آن حضرت

مصيبت سر مطهر آن حضرت

جاج شيخ جعفر شوشتري، چنين مي گويد:

مشهور بين مردم اين است كه آن بزرگوار، سه شبانه روز، بي دفن مانده؛ اما من مي گويم چهل شبانه روز است كه بي دفن است. به جهت آن كه عمده ي

(صفحه 198)

اعضاي بدن، سر است و سر، تا دفن نشده است تجهيز و دفن، تمام نمي شود. در خصوص سر، اخبار مختلف است؛ لكن در هر صورت، به بدن ملحق گشته است بياييد تا ما سر مبارك را تكفين و تجهيز نماييم.

اما اين سر، تابوت لازم ندارد، به جهت آن كه چند تابوت دارد: يكي تابوت طشت طلا، و يكي تابوت بالاي نيزه، و يكي تابوت طبق.

اين سر، كفن هم نمي خواهد، به جهت اين كه محفوف (پوشيده) بود به نوري كه از آن سر، به آسمان تابيده مي شد. چنان كه شخصي شامي روايت مي كند نشسته بودم در غرفه كه نوري درخشيد. نگاه كردم، ديدم از سر مبارك آن حضرت است.

و چنان كه راهب مي گويد كه: در ميان قافله، سري نوراني ديدم... كه مبلغ زيادي به حامل سر داد و يك شب، آن را نگاه داشت.

آري، كفن نمي خواهد، و حنوط نمي خواهد، به جهت آن كه همان راهب، با اشك و كافور، حنوط كرده. فقط مانده غسلش.

آيا مي توانيد با اشك چشم خود، او را غسل دهيد؟

نمي دانم كدام مصيبت سر را بگويم:

هر چند بدن مبارك،

سه روز زخم دار در زمين مانده، لكن به نظر من، مصيبت سر، زيادتر است.

جدا شدن از بدن را بگويم؟ يا زخم هايش را؟ و يا عريان گشتن و عمامه برداشتن را؟

اينها مصيبت ظاهري سر است. اما مصيبت باطني آن سر!

هديه بردن براي عمر بن سعد، و از آن جا براي ابن زياد! و از آن جا به شام! اما مصيبتي كه هم ظاهري و هم باطني است، مقابل ابن زياد گذاشته شدن را بگويم و يا چوب بالا بردن و بر لب و دندان مبارك زدن را بگويم؟ (1) و اين

(صفحه 199)

مصيبت، به قدري عظيم بوده است كه حميد بن مسلم، نقل مي كند كه زيد بن ارقم، وقتي ديد كه ابن زياد ملعون، از اين كار دست نمي كشد و پيوسته با چوب به لب و دندان حضرت مي كوبد، تحمل نكرد و فرياد كشيد: چوبت را از اين دندان ها بردار كه به خدايي كه معبودي جز او نيست، من خودم لب هاي رسول خدا را ديدم كه بر اين دندان ها بوسه مي زد. سپس بغض او تركيد و بلند گريه كرد! (2)

يا مزن چوب ستم را بر لب و دندان من

يا بگو بيرون روند از مجلست طفلان من

يا مزن شرمي نما از روي زهرا مادرم

يا بزن مخفي ز چشم خواهر گريان من

در طشت طلا تا گل رخسار تو ديدم

فرياد زدم پيرهن صبر دريدم

چون چوب به لبهاي تو مي خورد به شدت

من بر سر خود مي زدم، اطفال به صورت

(1) مجالس المواعظ.

(2) نفس المهموم ترجمه ي آية الله كمره اي.

مصيبت اهل بيت در كوفه

مصيبت اهل بيت در كوفه

علامه مجلسي در بحارالأنوار (ج 45، ص 115) مي نويسد: در لحظاتي كه دختر اميرالمؤمنين عليه السلام با مردم كوفه سخن

مي گفت، ناگهان صداي ضجه ي شديد برخاست و نگاه مردم، به يك سو متوجه شد و آن، زماني بود كه سرهاي شهدا را آوردند و در پيشاپيش سرها سر مقدس حسين عليه السلام، مانند ماه مي درخشيد و شبيه ترين مردم به پيغمبر صلي الله عليه و آله بود. محاسنش خضاب شده بود

(صفحه 200)

و باد، محاسن شريف را به چپ و راست مي برد. خاكستر تنور خولي، با خون درهم آميخته شده بود و مانند ابري كه جلوي نورافشاني ماه را بگيرد، بر چهره امام نشسته بود كه حضرت زينب، تا اين حال را مشاهده نمود، از خود بيخود شد و آن چنان سر را بر چوبه ي محمل كوبيد كه خون از زير مقنعه او جاري گرديد. «فنطحت جبينها بمقدم المحمل حتي رأينا الدم يخرج من تحت قناعها».و با سوز دل، شروع كرد به سرودن اشعاري در نهايت فصاحت و زيبايي، و روضه ي جانسوزي براي برادر خواند.

يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدا غروبا

ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا

يا أخي! فاطم الصغيرة كلمها

فقد كاد قلبها أن يذوبا

يا أخي! قلبك الشقيق علينا

ما له قد قسي و صار صليبا

يا أخي لو تري عليا لدي الأسر

مع اليتم لا يطيق جوابا

كلما أو جعوه بالضرب نادا

ك بذل يفيض دمعا سكوبا

يا أخي! ضمه اليك و قربه

و سكن فؤاده المرعوبا

ما اذل اليتيم حين ينادي

بأبيه و لا يراه مجيبا

اي ماه نوي كه چون كامل شدي، خسوف تو را گرفت و پنهان شدي (كنايه از خاكستري كه بر روي حضرت نشسته بود).

اي پاره ي دلم! گمان نمي كردم چنين روز مصيبتي مقدر شده باشد.

اي برادر جان! با فاطمه ي كوچك، سخن بگو كه نزديك است دلش آب شود.

اي برادر جانم!

قلب تو با ما مهربان بود. چه شده كه نسبت به ما نامهربان شده اي؟

اي برادر! كاش علي را وقت اسارت مي ديدي كه همراه يتيمان ديگر، توان

(صفحه 201)

سخن گفتن نداشت.

هر وقت او را مي زدند و آزار مي دادند، تو را به زاري مي خواند و اشك، از ديدگانش جاري بود.

اي برادر جان! او را در آغوش خود بگير و نزديك خود بنما و دل پريشان او را آرام كن.

اي برادر جان! چه قدر براي يتيم سخت است كه او پدرش را صدا بزند؛ ولي پدر، پاسخ او را ندهد.

هلال من، چرا اندر خسوفي؟

چه كرده با سر تو سنگ كوفي؟

جلوه گري به روي ني، سرت چو ماه مي كند

غروبت اي هلال من، عمر تباه مي كند

درون محمل مرا، ز روي ني نگاه كن

ببين چگونه دخترت تو را نگاه مي كند

در ميان راه چه گذشت؟

در ميان راه چه گذشت؟

يكي از مصيبت هاي بزرگ اهل بيت سيدالشهدا، سفر كردن با دشمنان و قاتلان، همراه با سر مقدس حسين عليه السلام بود.

غلتيد به خون پيكر پاك پدر ما

شد قاتل او با سر او همسفر ما

«فاخذ يضربهن بالسوط حتي اركبوهن علي الجمال، (1) زجر بن قيس، با تازيانه آنها را مي زد، تا سوار بر شترها گرديدند».

مصيبت ديگر، هنگام سوار شدن بر شترها بود كه چگونه بر شترها سوار شدند و بر آنها چه گذشت.

(صفحه 202)

دريغا مي روم با قلب خسته

به داغ يك گلستان گل نشسته

بدين جا آمدم با حشمت و ناز

از اين جا مي روم با دست بسته

در نفس المهموم آمده است(كه)در كتاب مصابيح خواندم(كه)جعفر بن محمد عليه السلام از امام باقر عليه السلام و او از امام زين العابدين سؤال نمود كه شما را بر چه نوع مركبي سوار كردند؟

امام فرمود: مرا بر شتري

لنگ، بي روپوش نشانيده بودند و سر حسين عليه السلام را بر علمي برافراشته بودند و زنان، پشت سر من، بر شترهايي همه ناهموار و معيوب، و گروهي سواران دنبال و بر گرد ما بودند و نيزه در دست داشتند. اگر مي ديدند اشك از چشمي روان است، با نيزه بر سر او مي زدند تا به دمشق رسيديم.

و در فصل سيزدهم، در ورود اهل بيت به شام، از سيد (ره) نقل مي كند كه آن مردم، سر حسين عليه السلام و اسرا را بردند. چون نزديك دمشق شدند، ام كلثوم، نزد شمر آمد و فرمود: اي شمر! به تو حاجتي دارم. آه، ببينيد اين تقاضاي ام كلثوم، چه قدر اهميت دارد كه حاضر مي شود كه از كسي مثل شمر، كه قاتل برادرش است، تقاضايي بنمايد. پرسيد: حاجت تو چيست؟ فرمود: ما را به شهر مي بري، از دري وارد كن كه تماشاچي كمتر باشد و بر حاملان سرها بگو سرها را از كجاوه ها دور كنند و ما را از سرها دور كنند كه از بس به ما نگاه كردند، رسوا شديم. اما شمر در جواب آن درخواست، دستور داد سرها را به نيزه كنند و ميان كجاوه ها آرند و از لجاجت و دشمني، آنها را از دري ببرند كه شلوغ تر باشد و از وسط تماشاچيان عبور دهند.

(صفحه 203)

(1) مقتل الحسين، المقرم، ص 382.

اشعار

زبان حال حضرت زينب بر سر قبر مادرش زهرا

زبان حال حضرت زينب بر سر قبر مادرش زهرا

برخيز حال زينب خونين جگر بپرس

از دختر ستم زده حال پسر بپرس

با كشتگان به دشت بلا گر نبوده اي

من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس

از ماجراي كوفه و از سرگذشت شام

يك قصه ناشنيده حديث دگر بپرس

از كودكانت از سفر كوفه و

دمشق

پيمودن منازل و رنج سفر بپرس

داد سكينه از تن صد پاره اش خبر

حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرس

از چشم اشكبار و دل بيقرار ما

كرديم چون به سوي شهيدان گذر بپرس

بال و پرم ز سنگ حوادث به هم شكست

برخيز حال طائر بشكسته پر بپرس

(صفحه 204)

زبان حال حضرت ام كلثوم بر سر قبر جدش پيغمبر

زبان حال حضرت ام كلثوم بر سر قبر جدش پيغمبر

اگر چه تا به فلك مي رسد فغان خروشم

و گر چه از غم دوران، به صبر ماند و نه هوشم

ولي سؤال گر از من كني كه همسفرت كو

ز خجلتي كه مرا هست در جواب خموشم

در اين سفر به من آن ظلم ها كه آمده از كين

هزار يك نتوان گفت، اگر هزار بكوشم

فراق همسفرانم نشانده بر سر آتش

كجاست بر سر آتش ميسرم كه بجوشم

به كربلا چه حسينم بود روي به ميدان

صداي ناله ي او ناگهان رسيد به گوشم

كه اي گروه دلم شد كباب، قطره ي آبي

به من دهيد، نه آخر كم از طيور و وحوشم

از آن زمان كه شنيدم صداي استغاثه ي او را

حرام باشد اگر آب خوشگوار بنوشم

داستان كربلا تا شام

داستان كربلا تا شام

بر پاي گل از خار ستم، آبله پيداست

سر سلسله اي را اثر سلسله پيداست

(صفحه 205)

از فرش الي عرش خدا ولوله پيداست

در وادي خونين بلا قافله پيداست

دارند همه از شرر داغ چراغي

خيزند كز اين قافله گيريم سراغي

اين قافله رو كرده به بيت الحرام عشق

كوبيده به ميدان اسارت؛ علم عشق

گفته است بلي ها به بلاهاي غم عشق

از بهر طواف حرم محترم عشق

احرام همه جامه ي خونين اسارت

كردند به خوناب جگر، غسل زيارت

جابر به سر تربت دلدار رسيده

بر ياور بي ياور دين يار، رسيده

گويي كه بر آن كشته عزادار رسيده

با سينه ي سوزان و دل زار رسيده

محرم شده و اشك فشان، خوانده خدا را

با خون جگر شسته قبور شهدا را

آورده غريبي غم دل بهر غريبي

افتاده حبيبي به روي قبر حبيبي

بيمار فراقي شده مهمان طبيبي

نه تاب و تواني، نه قراري، نه شكيبي

مي گفت: حبيبي ك

غمت كرده كبابم

من دوستم آخر، بده اي دوست جوابم

اي نام تو روشنگر دل و جان كلامم

اي يافته سبقت ز سلامم به سلامم

(صفحه 206)

اي دادرس و رهبر و مولا و امامم

هم عاشق و هم دوست و هم پير غلامم

با ياد تو در اين سفر از شهر مدينه

تا كرب و بلا كوفته ام بر سر و سينه

گردون ز غمت در همه جا ولوله انداخت

تا شام ز سر تا بدنت فاصله انداخت

بر گردن تنها پسرت سلسله انداخت

بر پاي يتيم تو گل آبله انداخت

دور از تو ولي مرغ دلم همسفرت بود

گه پيش بدن گاه به دنبال سرت بود

اي نور دل فاطمه آخر تو نبودي؟

كز دوش پيمبر به رخم ديده گشودي

هم خنده زدي هم دلم از دست ربودي

بر گردن من بازوي خود حلقه نمودي

ياد آر از آن خاطره اي نور دو ديده

با من سخني گوي ز رگ هاي بريده

اي ديده ي گريان مرا نور، عطيه

صحراست پر از زمزمه و شور، عطيه

اين ناله ي پيوسته و اين ولوله از كيست؟

برخيز و خبر آر كه اين قافله از كيست؟

از شيون اين قافله پر، دامن صحراست

آواي جرس را خبر از ناله زهراست

بر گوش دلم زمزمه زينب كبراست

فرياد شهيدا و غريبا و حسيناست

(صفحه 207)

از گريه گلوي من رنجور گرفته

اين كيست كه با «يا ابتا» شور گرفته؟

بر قلب عطيه سخن او اثري كرد

از خويش در آن وادي محنت، سفري كرد

بر ديدن آن قافله هر سو نظري كرد

هر لحظه به رخ جاري، خون جگري كرد

از سينه برآمد به فلك ناله و آهش

افتاد چو بر سيد سجاد نگاهش

تا كرد به آن قافله از دور نظاره

چو شمع ز سر تا

به قدم، ريخت شراره

در مقدم آن ماه رخان ريخت ستاره

برگشت به سوي حرم عشق دوباره

زد ناله كه عاشور دگر آمده، جابر

برخيز كه زينب ز سفر آمده، جابر

بلبل گل خود را به سراغ آمده، جابر

آلاله دگر باره به باغ آمده، جابر

بر تربت عشاق چراغ آمده جابر

برخيز كه يك قافله داغ آمده، جابر

برخيز و بده آب به گل هاي مدينه

سقاست خجل از لب عطشان سكينه

برخيز سرودي ز غم تازه بخوانيم

برخيز شرار غم دل را بنشانيم

برخيز كه خود را به اسيران برسانيم

برخيز كه گل در ره سجاد فشانيم

(صفحه 208)

بالاي سرش آيه ي تطهير بگيريم

گل بوسه ز زخم غل و زنجير بگيريم

آن محرم محرم شده در آن حرم «هو»

آن عاشق دلسوخته آن پير خداجو

آغشته به خاك شهدا كرده سر و رو

با چشم دل خويش نظر كرد به هر سو

مي خواست كه صد باره به هر گام بميرد

تا يك خبر از سيد سجاد بگيرد

پر بود از اشك جگر سوخته، جامش

مي ريخت شرار دل سوزان ز كلامش

زد رايحه ي عطر حسيني به مشامش

بشنيد سلام از لب جانبخش امامش

گفت: اي ز سلام تو خجل پير غلامت

يادآور اخلاق پدر بود سلامت

آن زائر دلسوخته، آن پير سرافراز

شد طاير روحش ز تن خسته به پرواز

زد ناله و كرد از دل و جان، دست ز هم باز

بگرفت در آغوش حسين دگري باز

افكند به گردون، شرر تاب و تبش را

بر زخم غل جامعه بگذاشت لبش را

مولا چو نظر كرد حبيب پدرش را

قد خم و سوز دل و اشك بصرش را

سوزاند دوباره شرر غم جگرش را

بگذاشت روي شانه ي آن پير، سرش را

(صفحه 209)

كاي گلشن وحي از نفست بوده معطر

افسوس كه يك باغ گل از

ما شده پرپر

جابر نتوان گفت چه آمد به سر ما

كز جور خزان ريخت همه برگ و بر ما

غلتيد به خون، پيكر پاك پدر ما

شد قاتل او با سر او همسفر ما

ما زخم زبان در ملأ عام شنيديم

بي جرم و گنه، از همه دشنام شنيديم

دشمن همه جا خنده به زخم جگرم زد

در شام بلا سنگ به فرق پدرم زد

با كعب سنان گاه به تن، گه به سرم زد

سيلي به رخ خواهر نيكو سيرم زد

ديدم اثر سيلي، بر روي سكينه

ياد آمدم از فاطمه و شهر مدينه

بگذشت چهل شب كه خموش است چراغم

هر لحظه غمي آمده از ره به سراغم

من لاله ي خونين دل هفتاد و دو داغم

يك لاله نه، يك غنچه نمانده است به باغم

اين قافله در وادي غم راهسپارند

غير از من مظلوم، دگر مرد ندارند

ناگاه به اركان فلك زلزله افتاد

در عرش ز فرياد ملك، غلغله افتاد

ارواح رسل يكسره در ولوله افتاد

بر قبر شهيدان، نگه قافله افتاد

(صفحه 210)

چون برگ خزان از شجر خشك فتادند

بر خاك شهيدان، گل رخسار نهادند

طفلان عوض جامه دل خويش دريدند

سيلي زده بر صورت و فرياد كشيدند

با گريه از اين قبر به آن قبر دويدند

بر گرد قبوري كه چهل روز نديدند

بر طره آغشته به خون مشك فشاندند

خود را به روي خاك كشاندند، كشاندند

مي خواست كه جان از تن اطفال برآيد

مي رفت كه عمر همه با هم به سر آيد

دل ها همگي خون شده از ديده برآيد

عاشور دگر گردد و شور دگر آيد

سر تا به قدم آتش افروخته بودند

گر اشك نمي كرد مدد، سوخته بودند

زينب كه بهار غم از آن باغ خزان داشت

در پيكر آن وادي، هفتاد و دو جان داشت

تير المش بر جگر و قد

كمان داشت

بهر لب خشك شهدا اشك روان داشت

بر تربت دلدار در از خون جگر ريخت

پيوسته گهر ريخت، گهر ريخت، گهر ريخت

گفت اي همه جا مهر رخت در نظر من

اي با سر خود بر سر ني همسفر من

اين بوده به ويرانه چراغ سحر من

در راه بود آنچه كه آمد به سر من

(صفحه 211)

دارم سند زنده كه همگام تو بودم

اين روي به خون شسته و اين، جسم كبودم

بر ني سر تو دسته گل محفل ما بود

آوازه ي قرآن تو در محفل ما بود

لبخند عدو مرحم زخم دل ما بود

در گوشه ويرانه سرا منزل ما بود

هر جا كه عزا بهر تو در شام گرفتيم

پاداش خود از سنگ لب بام گرفتيم

از كرب و بلا در نظرم خاطره ها، ماند

گل هاي تو را آبله از خار به پا ماند

رفتم به سوي شام و دلم پيش تو جا ماند

هفتاد و دو داغم به جگر از شهدا ماند

افسوس كه يك باغ گل از ما شده پرپر

تو رفتي و من ماندم و اين چند كبوتر

كي بود گمانم كه كند دشمن جاني

بر مصحف صد پاره ي من اسبدواني

ممنوع شود ديده ام از اشك فشاني

مهلت ندهندم كه كنم مرثيه خواني

شب تا به سحر، دست دعا بر تو گرفتم

در حبس غريبانه عزا بر تو گرفتم

از زمزمه و گريه ي آهسته بگويم

از دست به زنجير ستم بسته بگويم

از كعب سنان و بدن خسته بگويم

از بارش سنگ و سر بشكسته بگويم

(صفحه 212)

اينها همه از دخت علي خم نكند پشت

اي لاله ي پرپر شده، داغ تو مرا كشت

ما بر كف پا نقش گل از آبله ديديم

رأس شهدا را جلوي قافله ديديم

كعب ني شادي و كف

و هلهله ديديم

يك سلسله را بسته به يك سلسله ديديم

دادند به ما جا به ره ظلم ستيزي

خواندند عزيز دلمان را به كنيزي

تنها نه در امواج بلا ياد تو بودم

از لحظه ي ميلاد، گرفتار تو بودم

شبها به بر فاطمه بيدار تو بودم

با هر نگهم طالب ديدار تو بودم

دردا كه دگر انس به داغ تو گرفتم

برگشتم و از خاك، سراغ تو گرفتم

اي كاش جدا مي شد، پيش از تو سر من

مي رفت فرو تير غمت بر جگر من

مي ريخت چو نخل قد تو برگ و بر من

مي شد ز ازل كور دو چشمان تر من

من روي زمين، پيكر صد چاك تو ديدم

آويزه به دروازه، سر پاك تو ديدم

اي پاي سرت خصم زده ناي و دف و چنگ

اي بر سر ني گشته جبينت هدف سنگ

اي طلعت زيباي تو گرديده ز خون رنگ

برخيز برادر كه دلم تنگ شده، تنگ

(صفحه 213)

بردار سر از خاك كه روي تو ببوسم

برخيز كه رگ هاي گلوي تو ببوسم

من كوه بلا را به سر دوش كشيدم

يك گام نلرزيدم و يك دم نبريدم

در طشت طلا تا گل رخسار تو ديدم

فرياد زدم پيرهن صبر دريدم

چون چوب به لب هاي تو مي خورد به شدت

من بر سر خود مي زدم، اطفال به صورت

در شام بلا بود، بلا بود، بلا بود

بالله قسم سخت تر از كرب و بلا بود

ظلم و ستم و كفر و ظلالت به ملا بود

خورشيد رخت جلوه گر از طشت طلا بود

آئينه صفت، چشم تو در دور زدن بود

ديدم نگهت در همه احوال به من بود

باز آمده ام تا ز من از شام بپرسي

از بودن ما در ملأ عام بپرسي

از خنده و از طعنه

و دشنام بپرسي

از خون سر و سنگ لب بام بپرسي

اما دگر از قصه ويرانه نپرسي

اي گوهر يكدانه ز دردانه نپرسي

اين دختر باز آمده از شام خرابت

اين فاطمه و نجمه و كلثوم و ربابت

برگشته ز ره، قافله ي پر تب و تابت

گل ها همه بر خاك فشانند گلابت

(صفحه 214)

جا مانده يكي در يتيم از صدف تو

در شام بلا گشته سفير از طرف تو

آن گل كه به تن بود ز هر خار نشانش

كردم همه جا در بر خود حفظ چو جانش

دردا كه نشستم به تماشاي خزانش

كردم به دل خاك غريبانه نهانش

افسوس كه آن طوطي آتش زده لانه

چون مادر ما فاطمه شد دفن شبانه

اي در يم تاريكي مصباح و سفينه

جان با نفسم شعله كشد بي تو ز سينه

تو كرب و بلا باشي و زينب به مدينه

من ماندم و هجران تو و اشك سكينه

صد پاره نهادم به بيابان بدنت را

سوغات برم سوي وطن پيرهنت را

گر شام اگر كوفه اگر كرب و بلا بود

هر جا كه بلا بود، ولا بود ولا بود

هر كس كه جفا كرد، وفا بود، وفا بود

هر گام خدا بود، خدا بود، خدا بود

«ميثم» سخن از سوز و دل ما چه نكو گفت

ما هر چه در اين واقعه گفتيم بگو، گفت

(صفحه 215)

زبان حال يكي از دختران امام

زبان حال يكي از دختران امام

هر كسي گوشش به حرفاي منه

ديگه از تشنگي فرياد نزنه

هر چي مرد تو ماها بود، فدا شده

بچه ها بابا ديگه تنها شده

باباي ما ديگه سقا نداره

بره آب براي ماها بياره

من از اين گوشه ي خيمه مي ديدم

حرفا شو با قوم كافر شنيدم

بچه ها دست بابا خوني شده

گمونم شش ماه قربوني شده

عبا رو

طوري رو اصغر كشيده

معلومه خيلي خجالت كشيده

به خون فرق داداش اكبرمون

به تمام گل هاي پرپرمون

ديگه از خيمه ها بيرون نريزيد

جلوي چشم بابا اشك نريزيد

نذاريد بابا خجالت بكشه

هر چه از دشمن كشيده بسشه

وداع آخر حسين

وداع آخر حسين

خواهرش بر سينه و بر سر زنان

رفت تا گيرد برادر را عنان

سيل اشكش بست بر شه راه را

دود آهش كرد حيران شاه را

در قفاي شاه رفتي هر زمان

بانگ مهلا مهلااش بر آسمان

كاي سوار سرگران، كم كم شتاب

جان من لختي سبك تر زن ركاب

تا ببوسم آن رخ دلجوي تو

تا ببويم آن شكنج موي تو

شد سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه ي چشمي به آن سو كرد باز

ديد مشكين مويي از جنس زنان

بر فلك دستي و دستي بر عنان

زن مگو، مرد آفرين روزگار

زن مگو، بنت الجلال اخت الوقار

(صفحه 216)

زن مگو، خاك درش نقش جبين

زن مگو، دست خدا در آستين

پس ز جان بر خواهر استقبال كرد

تا رخش بوسد، الف را دال كرد

كاي عنانگير من، آيا زينبي؟

يا كه آه دردمندان در شبي؟

پيش پاي شوق، زنجيري مكن

راه عشق است اين، عنانگيري مكن

با تو هستم جان خواهر، همسفر

تو به پا اين راه كوبي، من به سر

نيستم غافل، دمي از حال تو

آيم از سر، هر كجا دنبال تو

خانه سوزان را تو صاحبخانه باش

با زنان در همرهي، مردانه باش

جان خواهر در غمم زاري مكن

با صدا بهرم عزاداري مكن

معجز از سر، پرده از رخ، وا مكن

آفتاب و ماه را رسوا مكن

هست بر من ناگوار و ناپسند

گر صداي گريه ات گردد بلند

هر چه باشد تو علي را دختري

ماده شيرا، كي كم از شير نري؟

گر خورد سيلي سكينه، دم مزن

عالمي زين دم بر هم مزن

عمان ساماني

شام غريبان حسين

شام غريبان حسين

فلك آن شب كه خرگاه ولايت را زدي آتش

دو كودك از حسين گم شد بگرد اي چرخ پيدا كن

شود مهر و مهت گم، اي فلك از مشرق و مغرب

بجوي

اين ماهرويان و دل زينب تسلي كن

به صحرا، ام كلثوم است و زينب هر دو در گردش

تو هم با اين خاتون جستجو در كوه و صحرا كن

(صفحه 217)

اگر پيدا نگردند اين دو طفل بي پدر امشت

مهياي عقوبت خويش را از بهر فردا كن

گمانم زير خواري هر دو جان دادند با زاري

به زير خار، گل هاي نبوت را تماشا كن

چند رباعي در سوگ علي اصغر

چند رباعي در سوگ علي اصغر

اگر چه شيرخواره بوده اصغر

بسي حاجت روا بنموده اصغر

گره هاي بزرگ دوستان را

به دست كوچكش بگشوده اصغر

علي اصغر خموش و غرق خواب است

تهي، جايش در آغوش رباب است

گلوي تشنه و تيري سه شعبه

ازين غم سينه ي زهرا كباب است

بشتاب عمو جان، در خيمه قحط آب است

اصغر فتاده مدهوش، در دامن رباب است

شد آب اگر ميسر، اول بده به اصغر

كاين طفل نازپرور، از تشنگي كباب است

حسان

اصغر كه به چهره از عطش، رنگ نداشت

ياراي سخن، با من دلتنك نداشت

يا رب تو گواه باش، شش ماهه ي من

شد كشته ي ظلم و با كسي جنگ نداشت

(صفحه 218)

نوحه ي علي اصغر

نوحه ي علي اصغر

بخواب اي غنچه ي پرپر، بخواب اي كودك مادر

علي اصغرم لالاي، لايي مادرم لالاي

عزيزم از چه بي تابي چرا مادر نمي خوابي؟

گمانم تشنه آبي، علي اصغرم لالاي

مزن آتش به جان من، مبر تاب و توان من

ببين اشك روان من، علي اصغرم لالاي

چرا مادر علي جانم نمي گيري تو پستانم

چه مي خواهي نمي دانم، علي اصغرم لالاي

عزيز من مكن غوغا بخواب اي كودك زيبا

مسوزان قلب مادر را، علي اصغرم لالاي

مزن آتش دل من را مسوزان حاصل من را

علي اصغرم لالاي، لالايي مادرم لالاي

چه شور است اين به سر داري، مگر ميل سفر داري؟

مكان و منزل من را علي اصغرم لالاي

نخوابم در كنار تو خزان گردد بهار تو

چنين مادر مكن زاري، علي اصغرم لالاي

نيز تبريزي

(صفحه 219)

نوحه ي شب يازدهم

نوحه ي شب يازدهم

اگر صبح قيامت را شبي هست، آن شب است امشب

طبيب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب

برادر جان، يكي سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بي تو چون در ذكر يارب يا رب رب است امشب

جهان پر انقلاب و من، غريب اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار، در تاب و تب است امشب

سرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل، هزاران مطلب است امشب

صبا از من به زهرا گو بيا شام غريبان بين

كه گريان ديده ي دشمن، به حال زينب است امشب

وداع حضرت زينب با برادر در عصر روز يازدهم

وداع حضرت زينب با برادر در عصر روز يازدهم

آيم به قتلگه كه پيدا كنم تو را

امشب وداع هجرت فردا كنم تو را

جويم تو را قدم به قدم بين كشتگان

با شوق و اضطراب، تمنا كنم تو را

در حيرتم كه از چه بجويم نشان تو

ني سر، نه پيرهن، ز چه پيدا كنم تو را

(صفحه 220)

برگيرمت ز خاك و ببوسم گلوي تو

خود نوحه مادرانه چو زهرا كنم تو را

ريزم به حلق تشنه ي تو اشك چشم خويش

سيراب تا كه اي گل حمرا كنم تو را

دشمن نداد آبت اگر، غم مخور حسين

صحرا ز ديده چو دريا كنم تو را

اي آن كه داغ هاي جگرسوز ديده اي

اكنون به اشك ديده مداوا كنم تو را

حسان

زبان حال حضرت سكينه بر سر نعش پدر

زبان حال حضرت سكينه بر سر نعش پدر

سيد در لهوف مي گويد: سكينه بدن پدر خود را در بغل گرفت،

فاجتمعت عده من الأعراب حتي جروها عن جسد أبيها

من از كنار اين گل رعنا نمي روم

تا زنده ام ز گلشن طاها نمي روم

زين گلستان عشق كه گل هاي پرپر است

با اين گروه، جانب صحرا نمي روم

مصحف خون

مصحف خون

اي مهر تابان بر سنان، قرآن بخوان قرآن بخوان

اي با خموشان همزبان، قرآن بخوان قرآن بخوان

(صفحه 221)

تنها نه محمل مي بري، از كاروان دل مي بري

هم دل ببر هم جان ستان، قرآن بخوان

اي آفتاب و ماه من، تنها چراغ راه من

در پيش روي كاروان، قرآن بخوان قرآن بخوان

تو رهنماي قافله ما در ميان سلسله

بر دفع ظلم ساربان، قرآن بخوان قرآن بخوان

دوش از بريده حنجرت گفتي سخن با خواهرت

اكنون به بالاي سنان، قرآن بخوان قرآن بخوان

اي مصحف قاري شده، خون از لبت جاري شده

بار دگر بگشا دهان، قرآن بخوان قرآن بخوان

تا زير كوه ماتمت نيرو بگيرم از دمت

حتي ميان دشمنان، قرآن بخوان قرآن بخوان

اي طوطي خاكستري بر لاله ي نيلوفري

آهي بكش، اشكي فشان، قرآن بخوان قرآن بخوان

باغت به خون پوشيده شد، گل هاي سرخت چيده شد

در سوگ گل اي باغبان، قرآن بخوان قرآن بخوان

اشك فراقم در بصر، زخم زبانم بر جگر

ما را ز تهمت وا رهان، قرآن بخوان قرآن بخوان

ترسم بميرد دخترت در پيش چشم خواهرت

بر طفل بي تاب و توان، قرآن بخوان قرآن بخوان

تا هر دم از فيض دمت مضمون بگيرد ميثمت

اي سر پيدا و نهان، قرآن بخوان قرآن بخوان

غلامرضا سازگار

(صفحه 222)

زبان حال رقيه در كنار سر مطهر پدر

زبان حال رقيه در كنار سر مطهر پدر

ناگه در آن ويران سرا، شد محشري ديگر به پا

آورده شد طشت طلا، با شاه خاكسترنشين

بي پرده شد نور مبين، بگذاشتندش بر زمين

در پيش آن طفل غمين، يعني بيا بابا ببين

طفلانه يك دم ناز كرد، آن گه سخن آغاز كرد

باب شكايت باز كرد، از جور كفار لعين

مي گفت: اي باباي من، ويرانه شد مأواي من

مجروح گشته پاي

من، چون دختري صحرانشين

يا أبتا من ذالذي قطع وريدك، پدر چان چه كسي رگ گردنت را بريد.

يا أبتا من ذالذي خضبك بدمائك پدر جان چه كسي محاسنت را به خونت خضاب كرد.

يا أبتا من ذالذي أيتمني علي صغر سني، پدر جان چه كسي مرا در كودكي يتيم كرد.

زبان حال حضرت زينب بر سر قبر امام

زبان حال حضرت زينب بر سر قبر امام

پس از تو جان برادر چه رنج ها كه كشيدم

چه شهرها كه نگشتم، چه كوچه ها كه نديدم

به سخت جاني خود اين قدر نبود گمانم

كه بي تو زنده ز دشت كربلا به شام رسيدم

(صفحه 223)

برون نمود در آن دم شمر پيرهنت را

به تن ز پنجه غم جامه هر زمان بدريدم

چو ماه چارده ديدم سر تو را به سر ني

هلال وار ز بار مصيبت تو خميدم

زدم به چوبه ي محمل، سر آن ز من كه سر ني

به نوك نيزه خولي سر چو ماه تو ديدم

ز تازيانه و طعن سنان و طعنه ي دشمن

دگر ز زندگي خويش گشت قطع اميدم

ميان كوچه و بازار شام پاي برهنه

سر از خجالت نامحرمان به جيب كشيدم

شدم چو وارد بزم يزيد به بازوي بسته

هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبيدم

هنوز بر كف پايم نشان آبله پيداست

به راه شام ز بس ز جفا پياده دويدم

جودي

زبان حال حضرت زينب بر سر قبر مادرش زهرا

زبان حال حضرت زينب بر سر قبر مادرش زهرا

برخيز حال زينب خونين جگر بپرس

از دختر ستم زده، حال پسر بپرس

با كشتگان به دشت بلاگر نبوده اي

من بوده ام حكايتشان سر به سر بپرس

از ماجراي كوفه و از سرگذشت شام

يك قصه ناشنيده حديث دگر بپرس

(صفحه 224)

از كودكانت از سفر كوفه و دمشق

پيمودن منازل و رنج سفر بپرس

دارد سكينه از تن صد پاره اش خبر

حال گل شكفته ز مرغ سحر بپرس

از چشم اشكبار و دل بي قرار ما

كرديم چون به سوي شهيدان گذر بپرس

بال و پرم ز سنگ حوادث به هم شكست

برخيز حال طائر بشكسته پر بپرس

زبان حال حضرت ام كلثوم بر سر قبر جدش پيغمبر

زبان حال حضرت ام كلثوم بر سر قبر جدش پيغمبر

اگر چه تا به فلك مي رسد فغان و خروشم

و گر چه از غم دوران، نه صبر ماند و نه هوشم

ولي سؤال گر از من كني كه همسفرت كو

ز خجلتي كه مرا هست، در جواب خموشم

در اين سفر به من آن ظلم ها كه آمده از كين

هزار يك نتوان گفت اگر هزار بكوشم

فراق همسفرانم نشانده بر سر آتش

كجاست بر سر آتش ميسرم كه بجوشم

به كربلا چو حسينم نمود روي به ميدان

صداي ناله ي او ناگهان رسيد بگوشم

كه اي گروه دلم شد كباب، قطره ي آبي

به من دهيد نه آخر كم از طيور و وحوشم

(صفحه 225)

از آن زمان كه شنيدم صداي استغاثه ي او را

حرام باشد اگر آب خوشگوار بنوشم

جودي

زبان حال عباس زماني كه تير به مشك آب خورد

زبان حال عباس زماني كه تير به مشك آب خورد

اي مشك، تو لااقل وفاداري كن

من دست ندارم، تو مرا ياري كن

من وعده ي آب تو به اصغر دادم

يك جرعه براي او نگهداري كن

اي مشك، نگاه كن به بالاي سرم

زهرا است نشسته آبروداري كن

اي مشك، مريز آبرويم

بر باد مده تو آرزويم

اي مشك، اگر چه عرصه تنگ است

بي آب روم به خيمه ننگ است

سيراب ز آب خوشگواري

اما ز حرم خبر نداري

افلاك سبو گرفته سويم

بر خاك مريز آبرويم

آندم كه سكينه مشك آورد

با ديده ي پر ز اشك آورد

تا ديده ي من به ديده اش دوخت

از آتش آه هستي ام سوخت

افسوس كه من گناه كردم

بر آب روان نگاه كردم

هر چند كه آب را نخوردم

كف در خنكاي آب بردم

اين دست ز تن بريده بادا

از حدقه برون دو ديده بادا

كفاره ي لمس آب، اين است

خوش باد كه عاشقي

چنين است

(صفحه 226)

زبان ام البنين، مادر عباس

زبان ام البنين، مادر عباس

كسي كه غم به دلش كرده آشيانه منم

شرار درد به جانش كشد زبانه منم

كسي كه در دل درياي غم فتاده و نيست

ره نجاتش از اين بحر بيكرانه منم

كسي كه مادر خوشبخت روزگاران است

وليك تير بلا را بود نشانه منم

كسي كه همسري با علي بود فخرش

وليك غم زده بر هستي اش زبانه منم

كسي كه سيده ام البنين بود نامش

وليك مانده از اين نام، بي نشانه منم

به ياد قبر عزيزان خويشتن هر روز

كسي كه ساخته اندر بقيع لانه منم

شد غريب پس از عون و جعفر و عباس

كسي كه بار غريبي كشد به شانه منم

كسي كه چار پسر بوده حاصل عمرش

كه از شهادتشان خورده تازيانه منم

شنيده ام كه جدا شد دو دست عباسم

كسي كه دست به سر زد در اين ميانه منم

شنيده ام كه به چشمش نشست تير جفا

كسي كه باز بر آن تير شد نشانه منم

(صفحه 227)

شنيده ام كه شده پايمال، جسم حسين

كسي كه سوزد از اين داغ جاودانه منم

غريب دشت بلا را دريغ، مادر نيست

كسي كه گريه بر او كرده مادرانه منم

دو نازدانه ز عباس من به جا مانده

كسي كه سوخته با اين دو شمع خانه منم

قلم زده است «مؤيد» چو از مصيبت من

كسي كه شافع او شد به اين بهانه منم

ترجيع بند محتشم كاشاني در مصيبت كربلا

ترجيع بند محتشم كاشاني در مصيبت كربلا

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين

بي نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است

اين صبح تيره باز دميد از كجا كز او

كار جهان و خلق جهان، جمله

درهم است

گويا طلوع مي كند از مغرب آفتاب

كآشوب در تمامي ذرات عالم است

گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست

اين رستخيز عام كه نامش محرم است

در بارگاه قدس كه جاي ملال نيست

سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است

(صفحه 228)

جن و ملك بر آدميان نوحه مي كنند

گويا عزاي اشرف اولاد آدم است

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

كشتي شكست خورده ي توفان كربلا

در خاك و خون فتاده به ميدان كربلا

گر چشم روزگار بر او فاش مي گريست

خون مي گذشت از سر ايوان كربلا

نگرفت دست دهر، گلابي به غير اشك

ز آن گل كه شد شكفته به بستان كربلا

از آب هم مضايقه كردند كوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دد همه سيراب مي مكيد

خاتم ز قحط آب، سليمان كربلا

ز آن تشنگان هنوز بعيوق مي رسد

فرياد العطش ز بيابان كربلا

آه از دمي كه لشكر اعدا نكرد شرم

كردند رو به خيمه ي سلطان كربلا

آن دم فلك بر آتش غيرت، سپند شد

كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

كاش آن زمان سرادق گردون نگون شدي

وين خرگه بلند ستون، بي ستون شدي

(صفحه 229)

كاش آن زمان برآمدي از كوه تا به كوه

سيل سيه كه زوي زمين قيرگون شدي

كاش آن زمان ز آه جگرسوز اهل بيت

يك شعله برق خرمن گردون دون شدي

كاش آن زمان كه اين حركت كرد آسمان

سيماب وار روي زمين، بي سكون شدي

كاي آن زمان كه پيكر او شد درون خاك

جان جهانيان همه از تن برون شدي

كاش آن زمان كه كشتي آل نبي شكست

عالم، تمام غرقه ي درياي خون شدي

اين انتقام گر نفتادي به روز حشر

با اين عمل، معامله دهر

چون شدي

آل نبي دست تظلم برآورند

اركان عرش را به تلاطم درآورند

بر خوان غم، چو عالميان را صلا زدند

اول صلا به سلسله انبيا زدند

نوبت به اوليا چو رسيد آسمان تپيد

زان ضربتي كه بر سر شير خدا زدند

پس آشتي ز اخگر الماس ريزه ها

افروختند و بر حسن مجتبي زدند

در آن سرادقي كه ملك محرمش نبود

كندند از مدينه و بر كربلا زدند

(صفحه 230)

پس ضربتي كزان جگر مصطفي دريد

بر حلق تشنه ي خلف مرتضي زدند

وز تيشه ي ستيزه در آن دشت كوفيان

بس نخل ها ز گلش آل عبا زدند

اهل حرم دريده گريبان، گشوده مو

فرياد بر در حرم كبريا زدند

روح الأمين نهاده به زانو سر حجاب

تاريك شد ز ديدن او چشم آفتاب

چون خون حلق تشنه ي او بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذروه ي چرخ برين رسيد

نزديك شد كه خانه ي ايمان شود خراب

از بس شكست ها كه به اركان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

توفان بر آسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار چون به مزار نبي رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يكباره جامه در خم گردون به نيل برد

چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد

پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش

از انبيا به حضرت روح الأمين رسيد

كرد اين خيال و هم غلط كار كآن غبار

تا دامن جلال جهان آفرين رسيد

(صفحه 231)

هست از ملال گر چه بري ذات ذوالجلال

او در دل است و هيچ دلي نيست بي ملال

ترسم جزاي قاتل او چون رقم زند

يكباره بر جريده ي رحمت قلم زنند

ترسم كزين گناه، شفيعان روز حشر

دارند شرم كز گنه خلق دم زند

دست عتاب حق به در آيد ز آستين

چون اهل بيت دست بر اهل ستم زنند

آه از دمي كه كفن خون چكان

ز خاك

آل علي چو شعله آتش علم زنند

فرياد از آن زمان كه جوانان اهل بيت

گلگون كفن به عرصه محشر قدم زنند

جمعي كه زد به هم صفشان شور كربلا

در حشر، صف زنان صف محشر به هم زنند

از صاحب عزا چه توقع كنند باز

آن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند

پس بر سنان كنند سري را كه جبرئيل

شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل

روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه برآمد ز كوهسار

موجي به جنبش آمد و برخاست كوه كوه

ابري به بارش آمد و بگريست، زار زار

(صفحه 232)

گفتي تمام زلزله شد، خاك مطمئن

گفتي فتاد از حركت، چرخ بيقرار

عرش آن چنان به لرزه درآمد، چرخ نيز

افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار

آن خيمه اي كه گيسوي حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف، حباب وار

جمعي كه پاس محملشان داشت جبرئيل

گشتند بي عماري و محمل شترسوار

با آن كه سر زد اين عمل از امت نبي

روح الأمين ز روي نبي گشت شرمسار

وان گه ز كوفه خيل الم رو به شام كرد

نوعي كه عقل گفت، قيامت قيام كرد

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشاط و واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكند

هم گريه بر ملائك هفت آسمان فتاد

هر جا كه بود آهويي از دشت پا كشيد

هر جا كه بود طايري از آشيان فتاد

شد وحشتي كه شور قيامت ز ياد رفت

چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد

هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد

بر زخم هاي كاري تير و سنان فتاد

(صفحه 233)

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بي اختيار، نعره ي هذا حسين از او

سر زد چنان كه آتش از او در جهان فتاد

پس

با زبان پر گله آن بضعت بتول

رو بر مدينه كرد كه: يا ايها الرسول

اين كشته ي فتاده ي به هامون حسين توست

وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست

وين ماهي فتاده به درياي خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست

اين غرقه ي محيط شهادتت كه روي دشت

از موج خون او شده گلگون حسين توست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه

خرگه از اين جهان زده بيرون، حسين توست

اين قالب تپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست

اين خشك لب فتاده ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده جيحون حسين توست

وين نخل تر كز آتش جانسوز تشنگي

دود از زمين رسانده به گردون حسين توست

پس روي در بقيع به زهرا خطاب كرد

وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد

(صفحه 234)

كاي مونس شكسته دلان حال ما ببين

ما را غريب و بي كس و بي آشيان ببين

اولاد خويش را كه شفيعان محشرند

در ورطه ي عقوبت اهل جفا ببين

در خلد بر حجاب دو كون آستين فشان

وندر جهان مصيبت ما بر ملا ببين

ني ني درآ چو ابر خروشان كربلا

طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين

تن هاي كشتگان همه در خاك و خون نگر

سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببين

آن سر كه بود بر سر و دوش نبي مدام

يك نيزه اش ز دوش مخالف جدا ببين

آن تن كه بود پرورشش در كنار تو

غلتان به خاك معركه ي كربلا ببين

با بضعة الرسول، ز ابن زياد داد

كو خاك اهل بيت رسالت به باد داد

اي چرخ، غافلي كه چه بيداد كرده اي

وز كين چها در اين ستم آباد كرده اي

بر طعنت اين بس است

كه بر عترت رسول

بيداد كرده خصم و تو امداد كرده اي

اي زاده ي زياد، نكرده است هيچ گه

نمرود اين عمل كه تو شداد كرده اي

(صفحه 235)

كام يزيد داده اي از كشتن حسين

بنگر كه را به قتل كه دل شاد كرده اي

بهر خسي كه بار درخت شقاوت است

در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده اي

با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو

با مصطفي و حيدر و اولاد كرده اي

حلقي كه سوده لعل لب خود نبي بر آن

آزرده اش به خنجر فولاد كرده اي

ترسم تو را دمي كه به محشر درآورند

از آتش تو دود به محشر درآورند

خاموش محتشم كه دل سنگ، آب شد

بنياد صبر و خانه ي طاقت، خراب شد

خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك

مرغ هوا و ماهي دريا كباب شد

خاموش محتشم كه از اين شعر خون چكان

در ديده ي اشك مستمعان، خون ناب شد

خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز

روي زمين به اشك جگرگون، كباب شد

خاموش محتشم كه فلك بس كه خون گريست

دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد

خاموش محتشم كه به سوز تو آفتاب

از آه سرد ماتميان ماهتاب شد

(صفحه 236)

خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين

جبريل را ز روي پيمبر، حجاب شد

تا چرخ سفله بود، خطايي چنين نكرد

بر هيچ آفريده، جفايي چنين نكرد

33- هدايتگران راه نور (خلاصه زندگاني امام حسين عليه السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه: مدرسي محمدتقي - 1945

عنوان و نام پديدآور: Imam Husein(a)yn haiaty/ Mahammadtagi Mudarrisi; tarjuma edan I. Mamizada

مشخصات نشر: تهران محبان الحسين ع , 1379 = 2000.

مشخصات ظاهري: ص 68

فروست: (هدايتگران راه نور/ محمدتقي مدرسي [ج ] = 5Hidaiat iolunun chyraglary seriiasyndan; 5 )

مدرسي محمدتقي 1945 - ، هدايتگران راه نور؛ ج 5

شابك: 9645648904 2000ريال وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي يادداشت: فهرستنويسي براساس اطلاعات فيپا.

يادداشت: كتابنامه به صورت زيرنويس عنوان ديگر: Imam Husein(a)yn

haiaty

موضوع: چهارده معصوم -- سرگذشتنامه موضوع: حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- سرگذشتنامه موضوع: واقعه كربلا، ق 61

شناسه افزوده: ممي زاده عباد، 1330 - ، مترجم رده بندي كنگره: BP36 /م 4ه4045،5 .ج 1379

رده بندي ديويي: 297 /953

شماره كتابشناسي ملي: م 79-17944

پيشگفتار

پيشگفتار

الحمد لله، و صلّي الله علي محمّد و آله الطاهرين.

مسلمانان امروز بيش از هر روز ديگري به نور و هدايت نيازمندند.

آنان در شبي تاريك و در بياباني بي كرانه اسير توفانهاي مرگبار شده اند.

راهها به بن بست ختم شده و مردم به پراكندگي دچار آمده اند و نمي دانند چه بايد بكنند؟ مسلمانان، امروزه به نور و هدايت محتاجند امّا به همين اندازه نيز از كانون نور و هدايت فاصله گرفتند.

وضع آنان چنين است كه مي بينيم.

آنها در برابر افكار و انديشه هاي وارداتي فاقد چنان آگاهي و هوشياري هستند كه از نظر فكري بايد پيوسته آنان را تغذيه كرد.

اينان تعاليم دين خود را نمي شناسند و به ديدگاههاي روشن آن كه زاده سالهاي تجربه است، آگاهي ندارند.

اينان نمي دانند كه دينشان يگانه آييني است كه مي تواند امّت را از قعر اين پرتگاه به قلّه بلندي كه انتظارش را دارند برساند.

آنچه در اين كتاب آمده نمونه اي زنده براي اثبات اين ادّعاست.

اينك بينش و آگاهي خود را از بزرگترين راهبر مسلماني كه خداوند او را پيشوا وهدايتگر مردمان گردانيده، فرا بگيريم.

بنگريم تا چه اندازه از بينش پرثمر امام حسين عليه السلام برخورداريم و آنگاه با خود بينديشيم كه آيا همين مقدار كافي است؟! من گمان نمي كنم كه صفحه اي تازه و افزون بر آنچه كه در كتابهاي پيشين آمده، بر زندگي امام

حسين عليه السلام اضافه كرده باشم.

حتّي مي توان گفت، سطري بر آنچه پيش از اين گفته و نوشته اند، نيفزوده ام.

حتّي گمان نمي كنم كه تاكنون كتابي به اين ايجاز، به تمام ابعاد زندگي آن حضرت پرداخته باشد.

امّا با اين همه بر اين باورم كه نود ونُه در صد از خوانندگان اين كتاب از آنچه در اين مختصر مي خوانند، به شگفتي خواهند افتاد.

و اين خود نشان غفلت مسلمانان از نوري است كه شديداً امروزه بيش از هر زمان ديگري بدان نيازمندند.

اينك سخن را كوتاه مي كنم تا همگام با هم زندگي شكوهمندانه اين شخصيت بزرگ اسلام را از نظر بگذرانيم.

محمّدتقي مدرّسي

زندگينامه

زندگينامه

نام: حسين پدر و مادر: امام علي بن ابيطالب و حضرت فاطمه زهرا شهرت: سيد الشّهداء كُنيه: ابا عبدالله زمان و محلّ تولّد: سوّم شعبان سال 3 هجرت در مدينه زمان و محل شهادت: روز عاشوراي سال 61 ه.

ق در كربلاء در سن 57 سالگي.

مرقد شريف: در كربلاء مقدّس.

دوران زندگي: در چهار بخش:

1 - عصر رسول خدا صلي الله عليه وآله (حدود 6 سال)

2 - دوران ملازمت با پدر (حدود 30 سال)

3 - ملازمت با بردارش امام حسن (حدود ده سال)

4 - مدت امامت: ده سال

مولود خجسته

مولود خجسته

پگاه روز سوّم شعبان از سال سوّم هجرت يكي از درخشانترين وزيباترين سحرگاهان به شمار مي رود.

چرا او كه در اين روز با انگشتاني از نور مولودي مبارك و بزرگ را به نوازش گرفت.

در سوّم شعبان نوري پاك و درخشان، منزلگاه رسالت را در خود فرو برد.

مولودي فرخنده پا به عرصه وجود گذاشت در واقع خداوند او را برگزيد تا تداوم بخش رسالت و مقتداي امّت باشد و انسانها را از تاريكيهاي جهل و بندگي برهاند.

بي گمان دچار شگفتي خواهيم شد، هنگامي كه مي بينيم منزلگاه رسالت با شادي و افتخار به استقبال اين مولود مي شتابد.

خانه كوچك وساده اي كه در بلنداي آن پيامبرصلي الله عليه وآله، جدّي مهربان و پدري پر محبّت جاي دارد.

به پيامبر خبر داده شد كه فاطمه زهرا پسري زاده است، حالتي آميخته از سرور و اندوه آن حضرت را فرا گرفت و با حسرت و رغبت خواستار كودك شد.

مگر چه حادثه اي رخ داده است اي رسول خدا! پدرم و مادرم فدايت باد آيا مگر اين نوزاد عيب و نقصي دارد؟! هرگز.

كه

انديشه طلايه دار رسالت بسي گسترده تر و دورتر از افكاري است كه ديگران بدان مي انديشند.

مسئوليت و وظيفه او بزرگتر از مسئوليت يك پدر يا وظايف يك پدر بزرگ يا وظايف يك رهبر است.

او در حقيقت سازنده يك امّت و يك تاريخ است و پيامبري است كه براي بيم دادن جهانيان از سوي خداوند مأموريت يافته است.

او در انديشه صواب خود بسي دورتر مي رود و مي گويد: گريزي از مرگ نيست و به ناچار بايد در يكي از روزها بار سفر آخرت را بست و بايد براي آينده راهي گسترده تر از آنچه كه امروز هست باز كرد و در آن آينده امّتي خواهد بود كه خود را (امت اسلامي) ميخواند و شخص پيامبر خدا را نمونه و راهبر واقعي خود تلقي مي كند.

بايد اين امّت از وجود هدايتگران پاك و رهبراني معصوم برخوردار باشد تا مردم را به راه راست و به سوي خداوند بزرگ هدايت كنند.

اين پيشوايان، چنان كه وحي بارها پيامبر را بدان آگهي داده بود، كساني جز خاندان وي يعني حضرت علي پسر عمويش و دو فرزند او وسپس نسل پاك آن دو، نبودند.

امّا آيا كارها در آينده، همان گونه كه پيامبر اكرم مي خواهد، پيش خواهد رفت؟! در واقع وجود عناصر منحرف در ميان مسلمانان، هشداري آشكار به پيامبر در مورد آينده امّت به شمار مي آمد.

وحي بارها به آن حضرت آگهي داده بود كه سرنوشت حقّي كه در وجود شخص پيامبرصلي الله عليه وآله تجلّي يافته همان سرنوشت حقي است كه خداوند آن را در وجود خاندان پاك وي متبلور مي بيند، عناصري هم كه در روزگار

پيامبر در برابر دعوت او جبهه گرفتند همان كساني هستند كه بعداً با زور و پا فشاري در مقابل خاندان پاك آن حضرت موضع مي گيرند.

موج عناد و مخالفت دشمنان در آينده به نقطه جوش خود خواهد رسيد، وصف ياري دهندگان حق و باطل در روزگار امام حسين همين كودك شير خواره اي كه اكنون ديده بر جمال پاك پيامبر دوخته و بر دستان مبارك او در حال جنب و جوش است، از هم جدا خواهد شد.

پيامبر نيز به آينده اي دور مي نگرد و در انديشه هاي خود غوطه مي خورد.

دگر بار نگاهي به اين كودك خجسته شير خواره مي افكند.

گاه شادماني او را در خود فرو مي گيرد و زماني حزن و اندوه در دلش راه مي يابد.

او مدتي را در اين حالت به سرمي برد تا آنكه قطرات اشك از چشمان درخشان و پر مهرش باريدن مي گيرد.

شگفتا!! پيامبر صلي الله عليه وآله با آن همه دليري و شجاعت مي گريد!! حال آنكه او همان كسي است كه علي بن ابي طالب عليه السلام شجاع ترين و دلاورترين مرد قريش در دشوارترين و بحراني ترين شرايط بدو پناه مي برد.

كسي كه به قول امام علي در ميدان جنگ از ديگران به دشمن نزديكتر بود و سختي نبرد هيچ گاه در عزم و اراده پولادينش خللي وارد نمي كرد.

امّا او اينك در ميان زناني كه در مراسم تولد اين كودك گرد آمده اند، مي گريد!! اسماء خدمتكار اهل بيت مي گويد از آن حضرت پرسيدم: پدر و مادرم به فدايت چرا مي گريي؟! پيامبر خدا پاسخ مي دهد: بر اين فرزندم مي گريم.

گفتم:

او همين ساعت به دنيا آمد اي رسول خدا؟! فرمود: مردمان سركش پس از من او را خواهند كشت.

خداوند آنان را از شفاعت من بي بهره كند.(1) .

مسأله اي كه در دل رسول خدا صلي الله عليه وآله خلجان مي كرد، عاطفه اي انساني يا تمايلي بشري نبود تا او را به حفظ نام و نشانش در خاندانش تحريك كند.

بلكه اين مسأله پيامبري بود كه خداوند او را برگزيده و با علم به عزم و اراده، راستي و ايمانش او را انتخاب كرده بود.

مسأله كسي بود كه مسئووليتي بر دوش داشت كه كوههاي سترگ و آسمانها و زمين تاب برداشتن آن را نداشتند.

مسئوليت او رساندن پيام مكتب به گوش همه جهانيان بود.

امام حسين عليه السلام نيز فقط پسر او نبود بلكه او مقتدا و پيشواي كساني بود كه پس از وي بيم دهنده آنان بود.

بنابر اين خبر كشته شدن وي طبعاً خبر نبرد حق با باطل و راست با دروغ و عدالت با ظلم و به شمار مي آمد.

ازاين رو پيامبر صلي الله عليه وآله بر اين مولود مي گريست كه واقعاً سزاوار گريستن هم بود.

جشن تولد عجيبي در خانه رسالت بر پا بود.

شادماني با اشك و خنده با اندوه و درد توأم بود.

آري كه جشن صالحان همواره ميان ترس و اميد، خنده و گريه جريان مي يابد.

اينك اندكي گوش فرا دهيم و بشنويم كه آيا كروبيان نيز در جشن ساكنان اين كانون گرم و ساده نيز شركت دارند يا نه؟ آري اينك نجوايي آهسته مي شنويم كه اندك اندك نزديك مي شود.

گويي اين نجواي كروبيان است.

آنان فضاي خانه را از عطر حضور خود در

آكنده اند.

جبرئيل عليه السلام پيش مي آيد و مي گويد: اي محمّد! خداوند تو را سلام مي رساند و مي فرمايد: علي براي تو به منزله هارون است براي موسي.

جز آنكه پيامبري پس از تو نيست.

پس اين فرزندت را به نام پسر هارون بخوان.

پيامبرصلي الله عليه وآله مي فرمايد: فرزند هارون چه نام داشت؟ جبرئيل پاسخ مي دهد: شبير.

پيامبر مي فرمايد: امّا زبان من عربي است! پس پيامبر وي را حسين مي نامد.(2) .

فطرس نيز پيش مي آيد.

او فرشته اي است، شكسته بال كه اينك ديگر فرشتگان او را بدين محفل آورده اند.

فطرس از درگاه خداوند رانده شده بود و همواره در زندان مورد شكنجه قرار داشت، تا آنكه افواج ملائكه را ديد.

از آنان پرسيد: چه شده كه شما را چنين مي بينم پياپي بالا مي رويد و فرود مي آييد، آيا قيامت برپا شده است؟ جبرئيل پاسخ داد: هرگز، بلكه پيامبر خاتم، صاحب فرزندي شده كه اينك ما براي گفتن شاد باش به نزدش روانه ايم.

فطرس پرسيد: آيا مي توانيد مرا نيز با خود نزد او ببريد، باشد كه او از من شفاعت كند و شفاعتش مورد قبول قرار گيرد.

آنگاه جبرئيل او را با خود آورد.

فطرس نزد پيامبر خدا آمد و به او متوسّل شد.

آن حضرت به گهواره حسين اشاره كرد.

حسين در ميان گهواره آرميده بود.

فطرس به طرف گهواره رفت و بالهاي شكسته اش را به كناره هاي آن ماليد.

پس خداوند به خاطر حسين بن علي، سلامت بالهاي فطرس را بدو باز گردانيد.

جشن پايان مي يابد و پيامبرصلي الله عليه وآله اين كودك شير خوار و مبارك را مي گيرد و در آغوشش مي

فشارد، در يك گوشش اذان و در گوش ديگرش اقامه مي گويد و آنگاه زبانش را در دهان كودك مي گذارد و از آب دهان خود، كودك را تا آنجا كه مي خواهد، تغذيه مي كند.

پس از دو هفته دو گوسفند براي او عقيقه مي كند و موهاي سرش رامي تراشد و به اندازه و زن آنها صدقه مي دهد و سپس به اسماء اشاره مي كند و ميفرمايد: خون از رسوم جاهليت است بدين سان اين جد مهربان به صورت نمونه و الگويي مناسب براي مسلمانان جلوه مي كند.

او تنها به اجراي آداب اسلامي بسنده نمي كرد، اگر چه در آن هنگام آداب و رسوم اسلامي در منتهاي اوج و شكوفايي خود بود.

با اين وصف پيامبر صلي الله عليه وآله علاوه بر نسخ عملي آداب جاهلي، در گفتار خود نيز به آنها فرمان مي داد.

بد نيست بدانيد كه در بين اعرابِ روزگار جاهليت مرسوم آن بود كه چون كودكي در ميانشان متولّد مي شد سر او را به خون مي آلودند تا بدين وسيله توحش خود را نمايان سازند و به او اجازه ميراث خواهي دهند.

اين كودك در آغوش مكتب و تحت نظر پيامبر اكرم و امير مؤمنان رشد و پرورش مي يافت تا آنكه دو سال از عمرش گذشت.

امّا با اين وجود هنوز زبان به گفتار نگشوده بود! شگفتا! خطوط چهره كودك بر هوش وافر و اراده پولادين او دلالت دارد پس چرا حرف نمي زند؟ آيا ممكن است در زبانش عارضه اي پديد آمده باشد؟ يك روز، مسلمانان براي اقامه نماز جماعت در پشت رسول گرامي اسلام به صف ايستاده بودند و

حسين نيز در كنار پيامبر جاي گرفته بود.

حاضران براي گفتن تكبيرة الاحرام آماده مي شدند.

خضوع و خشوع بر دلها سايه گسترده و سكوت بر همه جا حكمفرما بود.

همه در انتظار آن بودند كه پيامبر صلي الله عليه وآله تكبير گويد تا آنان در پي وي تكبير گويند.

ناگهان صدايي با وقار و سنگين سكوت را در هم شكست و گفت: الله اكبر و درپي آن صدايي نازك و آهسته كه تمام حركات وسكنات آن مطابق با صداي پيامبر بود، به گوش رسيد كه در كمال خشوع و آرامش نغمه الله اكبر را سر داد.

اين، صداي حسين بن علي بود.

پيامبر اكرم دو باره تكبير گفت و حسين نيز زبان به تكبير گشود.

نمازگزاران كه شاهد اين صحنه بودند، مي شنيدند و تكبير مي گفتند و تعجب مي كردند!! پيامبر هفت بار تكبير گفت و حسين نيز هفت بار پاسخ تكبير پيامبر را داد.

آنگاه پيامبر خدا به نماز ايستاد و حسين نيز آنچه را كه مي شنيد، تكرار مي كرد.

بدين ترتيب نخستين كلمه اي كه امام حسين بر زبان آورد، كلمه توحيد يعني الله اكبر بود.

هنگامي كه با تاريخ همگام مي شويم، مي بينيم اين كودكي كه نخستين گفتارش در دو سالگي الله اكبر بود پس از پنجاه و پنج سال، در حالي كه آخرين گامهاي جهاد مقدّس خويش را برمي داشت و واپسين لحظات درد و اندوه خويش را در مي نورد و در حالي كه پيكر پاكش بر شنهاي داغ صحرا و زير تابش خورشيد افتاده و جگرش از سوزش تشنگي پاره پاره شده بود و گرمي شمشيرهاي انبوه او را در خود گرفته بودند، لبهايش را

كه با لبهاي پيامبرصلي الله عليه وآله بسيار تماس يافته بود، از هم گشود و با زاري به درگاه پروردگار عرض كرد: معبودا من به خشنودي تو خشنودم و هيچ معبودي جز تو نيست! لبهاي او تا زماني كه روح پاك و بزرگوارش به آسمان پركشد، همچنان بدين نغمه مترنّم بود.

از آنجا كه دانش جديد ثابت كرده است كه وراثت داراي آثار شگرفي است وتربيت سهم عمده اي در رشد اخلاق كودك و شكل گيري صفات و خصايص او دارد، جاي ترديد باقي نمي ماند كه شيوه تربيتي پدر و جد امام حسين كه از خوش خلق ترين و گرامي نسب ترين مردمان بوده اند، بهترين و والاترين شيوه ها بوده و آنان با اين شيوه بخوبي مي توانسته اند فضايل اخلاقي و صفات پسنديده را در درون انسان رشد و پرورش دهند.

بنابر اين آيا مي توان در باره دست پرورده شخص رسول الله صلي الله عليه وآله، (امام حسين عليه السلام) و نيز پدر و مادر وي كه آنان هم از دست پروردگان پيامبر بوده اند به گمان و ترديد افتاد؟ آيا نبايد به اين سخن خداوند در قرآن قانع شد كه فرموده است: (بَينَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يبْغِيانِ - فَبِأَي آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ - يخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ)(3) .

اوست كه دو دريا را به هم آميخت و ميان آن دو دريا برزخ وفاصله اي است كه تجاوز به حدود يكديگر نمي كنند.

الا اي جن و انس كدامين نعمتهاي خدايتان را انكار مي كنيد.

از آن دو دريا، لؤلؤ و مرجان بيرون آيد.

مقصود از دو دريا، يكي درياي نبوّت است كه منبع آن از جانب

پيامبرصلي الله عليه وآله، حضرت فاطمه زهراعليها السلام مي باشد و ديگري درياي وصايت است كه از طرف علي عليه السلام نشأت مي گيرد.

اين دو دريا چون با يكديگر درآميزند، بديهي است كه لؤلؤ (حسن) و مرجان (حسين) از آن بيرون خواهند آمد.

اين وراثت پاكتر و برتر از آن چيزي است كه تصور مي شود هيچ گاه نمي توان آن را از تربيت جدا دانست.

تربيت امام حسين با تربيت ديگر مردمان تفاوت بسيار داشت.

شخص پيامبر صلي الله عليه وآله نسبت به تربيت امام حسين اهتمام جدي نشان مي داد و مستقيماً در اين مهم عمل مي كرد.

براي نشان دادن ميزان توجّه پيامبر اكرم نسبت به تربيت سيدالشّهداء مي توان به دو حديث زير استناد كرد.

اين احاديث بر اين تأكيد مي كنند كه امام حسين تنها پرورده علي و فاطمه عليهما السلام نبود بلكه علاوه بر تربيت آن دو زير نظر پيامبر صلي الله عليه وآله هم پرورش مي يافت.

1 - از يعلي عامري نقل شده است كه رسول خدا براي رفتن به ميهماني بيرون آمد.

ناگهان با حسين رو به رو شد كه با كودكان سر گرم بازي بود، حسين با ديدن پيامبر به استقبال آن حضرت آمد.

آنگاه پيامبر دستانش را دراز كرد امّا كودك جست و خيز مي كرد و اين سو و آن سو مي رفت وپيامبر خدا به حركات او مي خنديد تا آنكه بالاخره او را گرفت آنگاه يكي از دستهايش را زير چانه ودست ديگرش را پشت گردن او گذارد و دهانش را در دهان او قرار داد و بوسيدش.(4) .

2 - حسن بن علي، آب خواست پيامبر اكرم برخاست و

براي او آب آورد.

حسين نيز گفت: پدر من هم آب مي خواهم امّا پيامبرصلي الله عليه و آله نخست آب را به حسن داد و آنگاه براي حسين نيز آب آورد.

فاطمه كه شاهد اين صحنه بود، گفت: گويا حسن را بيش از حسين دوست مي داري؟ پيامبر صلي الله عليه وآله پاسخ داد: حسن پيش از وي آب خواسته بود.

و بدان كه من و تو و اين دو و آن خوابيده - به علي عليه السلام اشاره كرد - در جايي از بهشت جاي داريم.(5) .

اين كودك هوشمند تحت نظر پيامبر و در زير سايه پدر و مادر، پاكش رشد مي كرد و بزرگ مي شد.

پيامبر در حق او چنان توجّه و اهتمام نشان مي داد كه صحابه را متحير ساخته بود.

بسيار اتفاق مي افتاد كه پيامبر اكرم با سخنان روشنايي بخش خود به صدها تن از مسلمانان گوشزد مي كرد كه: حسن و حسين سرور جوانان بهشتي اند.

و يا مي فرمود: حسن وحسين هر دو امامند چه قيام كنند و چه بنشينند.

و نيز مي فرمود:حسين از من و من از حسينم.

آن حضرت حسين را در ميان مردم بالا مي برد و خطاب به آنان مي فرمود: اي مردم اين حسين پسر علي است او را بشناسيد.

آنگاه در ادامه گفتار خود مي افزود: سوگند به كسي كه جانم به دست اوست او بهشتي است و دوستدارانش نيز با اويند.

گاه نيز پيامبر صلي الله عليه وآله، او را در دامن خود مي نشاند و مي فرمود: خداوندا، من حسين را دوست دارم توهم او را دوست بدار.

و بسياري از اوقات آن دو را - حسن و

حسين - بر دوش مبارك خود مي نشاند و در برابر چشمان مسلمانان به اين طرف و آن طرف مي برد.

بدين سان اين مولود گرامي در سايه رسالت و در كنف تربيت پيامبر پرورش يافت و از اين طريق از مجد و بزرگي بهره اي كامل بُرد.

(1) بحار الانوار، ج 10.

(2) قاموس اللغة ذيل ماده شبر و نيز بحار الأنوار، ج 104، ص 111.

(3) سوره الرحمن، آيه 24 - 20.

(4) مستدرك، ج 2، ص 626.

(5) معالم الزلفي، ص 259.

امام حسين پس از پيامبر

امام حسين پس از پيامبر

پس از رحلت پيامبر اكرم، پيشامدهاي بزرگي به وقوع پيوست.

صداهاي تفرقه انگيز و چند دستگي از هر گوشه و كناري برمي خاست.

امّا در اين اوضاع حسين عليه السلام را مي بينيم كه دوش به دوش پدر بزرگوارش در كنار حق ايستاده است و با روشن ترين دلايل به اعلان و تبليغ آن مي پردازد.

بار ديگر او را مي بينيم، جواني كه سيمايش شمايل پر هيبت پدرش را به ياد مي آورد، او فرماندهي سپاهيان خروشان پدرش بر ضد طاغوت شام، معاويه بن ابي سفيان، را بر عهده داشت.

آن حضرت با عزم و اراده پولادين و شمشير بران و تدبير استوار و نقشه هاي دقيق خود پيروزيهاي بزرگ و درخشاني بر ضد طغيان بني اميه، كه مي خواستند امّت اسلامي را به دوران جاهليت باز گردانند، به دست آورد.

نقشه پليد قتل امير مؤمنان علي عليه السلام به اجرا در آمد و منجر به شهادت دردناك آن امام شد.

با شهادت آن حضرت مسئووليتهاي حسّاس و خطير امّت بر دوش امام حسن عليه السلام افتاد.

در اين ميان امام حسين نيز به جهاد مقدّس خويش در اداي امانت حق و مسئوليت امّت

ادامه مي داد و امّت اسلامي را بر ضد باطلي كه تمام قواي خود را در شام گرد آورده بود، مي شورانيد و مردم را از حوادث و فجايعي كه در صورت دسترسي معاويه به خلافت به وقوع مي پيوست؛ بيم مي داد.

دوران زندگي امام حسن نيز به پايان مي رسد و آن امام با زهري كه به دستور معاويه در غذايش مي ريزند، مسموم و شهيد مي شود.

پس از شهادت امام حسن سكان خلافت الهي به دست امام حسين مي افتد و مسلمانان راستيني كه جز ستمگري چيزي از بني اميه نديده بودند، به پيروي از او گردن مي نهند.

در واقع تمام همّت بني اميه، در نابود ساختن احساسات و مقدّسات اسلامي امّت خلاصه مي شد.

در اوايل سال پنجاهم هجري، امام حسين عليه السلام پيشوايي و امامت مسلمانان را عهده دار شد.

اينك بجاست كه نگاهي گذرا به اوضاع حاكم به آن روزگار در كشور اسلامي بيفكنيم.

در سال 51 هجري معاويه به حج رفت تا از نزديك اوضاع سياسي در مركز حركت مخالفان خود را مشاهده كند.

زيرا مكّه و مدينه همواره آشيانه صحابه و مهاجران محسوب مي شد، و اينان خود دشمن ترين و مخالف ترين كسان با معاويه بودند.

چون معاويه از مكّه و مدينه ديدار كرد، دريافت كه انصار به گونه اي خاص با وي دشمني مي كنند و شديداً از خلافت وي ناخشنودند.

روزي از اطرافيان خويش پرسيد: چرا انصار به استقبال من نيامدند؟ يكي پاسخ داد: انصار آن قدر شتر نداشتند كه بر آنها سوار شوند و به استقبال تو آيند.

معاويه كه خود علّت برخورد سرد انصار را مي دانست، چون اين پاسخِ

نيشدار را شنيد، زبان به طعنه گشود و گفت: شتران آبكش را چه كردند؟(1) .

در ميان حاضران، برخي از سران انصار نيز حضور داشتند.

يكي از آنها به نام قيس بن سعد بن عباده، پاسخ داد: آنها، آن شتران را در جنگ بدر و احد و نبردهاي ديگري كه در ركاب رسول خدا صلي الله عليه وآله بودند از دست دادند تا تو و پدرت را به اسلام وادارند تا آنكه فرمان الهي چيره شد در حالي كه شما آن را نا خوش مي داشتيد.

آنگاه سينه قيس به جوش و خروش در آمد و اخگري از آن جهيد كه خاطرات درخشان روزهاي گذشته و طوفانهاي سياه امروز را با خود به همراه داشت.

او گفت: آري رسول خدا صلي الله عليه وآله با ما عهد كرده بود.

كه در آينده، شاهد تبعيض خواهيم بود.

معاويه انصار را توبيخ مي كند و مقدّسات را به ريشخند مي گيرد.

آنگاه قيس به روشنگري، در باره سوابق بني اميه و اطرافيان او پرداخت و مواضع دشمنانه آنها را از روز آغاز در برابر دعوت پيامبر صلي الله عليه وآله و انكار حق علي عليه السلام پس از وي، دقيقاً تشريح كرد و بخصوص از دشمني معاويه با امام زمانش، علي بن ابيطالب، پرده برداشت و احاديثي از پيامبر در باره امام علي كه از نظر معاويه، يگانه دشمن او براي رسيدن به حكومت به شمار مي آمد، به وي ياد آور گرديد.

قيس در آن روز ندانست كه اين دشمني و مخالفتي كه معاويه اعمال مي كرد، به چه فرجام شومي خواهد انجاميد! معاويه از سفر حج بازگشت در حالي كه نقشه اي براي

درهم شكستن مخالفت انصار و مهاجران در سر مي پروراند.

نخستين نقشه اي كه معاويه در اين خصوص طرح ريزي كرد، چنين بود.

معاويه پي برده بود كه هوشياران و انديشمندان بسياري در كشور اسلامي زندگي مي كنند.

كساني از گذشته هاي نزديك، تجربه هايي بسيار اندوخته وحقيقت حزب حاكم اموي را بخوبي لمس كرده اند.

اينان همچنين به قداست حق و وجوب پيروي از آن و نيز دفاع از حرمتهاي والاي آن با تمام مشكلات ودشواريهايي كه ممكن بود براي آنان رخ نمايد، ايمان آورده بودند.

او همچنين مي دانست كه در مركز حركت اين مخالفان در درجه اوّل امام علي و سپس امام حسن و پس از او امام حسين جاي دارند.

او از پايگاههاي استوار علي عليه السلام و پيروانش و نيز آمادگيهاي لازم و كافي آنها كه تخت سلطنت بني اميه را هر لحظه به لرزه در مي آورد، بخوبي آگاهي داشت.

معاويه با شناخت و آگاهي از تمام اين امور، نقشه منفور و خائنانه خويش را طراحي كرد.

او انديشيد كه دوستداران علي عليه السلام وخاندان او، از حكومت بني اميه ناخشنود و گريزانند.

پس مي بايست در گام اوّل دوستي علي را از دل دوستدارانش بيرون كند و ملاكها و معيارهاي مسلمانان را كه بدانها حق را از باطل جدا مي ساختند، به استيصال بكشاند.

اين ملاكها چيزي جز اسلام راستين كه در خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله تبلور مي يافت، نبود.

بنابر اين، معاويه به واليان خود در چهار گوشه كشور نامه اي نگاشت كه نص آن چنين بود: امّا بعد، در كار كساني كه با دليل دوستي آنان به علي و خاندانش ثابت مي شود دّقت

روا داريد و آنان را از امور ديواني بر كنار كنيد.

و سهم و رزق آنان را از بيت المال قطع كنيد و از هيچ يك از شيعيان علي و خاندانش گواهي نپذيريد.

اين نخستين توطئه اي بود كه در راه ياران علي عليه السلام كه جبهه مخالفان حزب اموي را تشكيل مي دادند، نمودار شد.

سپس معاويه در ظلمت، جهل و كفر خود، نقشه ديگري طرح ريزي كرد كه به مراتب از نقشه نخست، بسيار دشوارتر و سخت تر بود.

او به واليانش نوشت: به مجردي كه به آنان گمان و شك برديد بگيريدشان و به صرف تهمت بكشيدشان!! در عبارت به صرف تهمت بكشيد شان بنگريد.

آيا واقعاً در قاموس جنايتكاران قانوني از اين بدتر و ظالمانه تر مي توان يافت؟! امام حسين عليه السلام در چنين فضاي دهشت باري زندگي مي كرد.

او منصب خلافت الهي را به دوش مي كشيد و بي گمان اجراي اين دستور معاويه درمورد ياران و دوستدارانش، دل او را به درد مي آورد.

امّا شرايطي كه آن حضرت با آن رو به رو بود، به وي اجازه اقدام مسلحانه بر ضد حكومت احمقانه امويان را نمي داد.

چرا كه معاويه در تمام امور به حيله ونيرنگ چنگ مي آويخت و با بخشش اموال هنگفت از طريق بيت المال، امّت را به خواب عميق فرو مي برد و اگر آنان در مقابل وي سر تسليم فرو نمي آوردند با چيزي كه آن را سربازان عسل ناميده بود، از پاي در مي آورد.

در واقع او از طريق مسموم ساختن آب يا خوراك مخالفانش، آنان را از صحنه مبارزه بيرون مي راند.

چنان كه همين حيله را بر

ضد امام حسن عليه السلام نيز به كار بست و از طريق همسر جنايتكار آن حضرت، وي را مسموم و شهيد كرد.

معاويه از به كار بستن حيله و نيرنگ بر ضد بزرگ مرداني كه سر تسليم در برابر مال و منصب فرو نمي آوردند هيچ گاه كوتاهي نمي كرد.

وي با توسّل به همين مكر و نيرنگ يكي از سران بزرگ شيعي، يعني حجر بن عدّي، صحابي بزرگ پيامبرصلي الله عليه وآله را از پاي در آورد.

او حجرو يارانش را به شام فرا خواند و پيش از آنكه پاي آنان به پايتخت برسد، گروهي از سپاهيان خود را به مقابله آنان فرستاد و ايشان را تنها به جرم اينكه پيرو علي عليه السلام و فرمانده لشكر وي بودند، به خاك و خون كشاند.

شهادت حجر، عامل مهمي در بيداري امّت اسلامي بود.

به طوري كه حتي برخي از اصحاب بني اميه، همچون والي خراسان، ربيع بن زياد حارثي سر به شورش و عصيان بر داشتند.

نوشته اند چون حجر شهيد شد، ربيع بن زياد به مسجد آمد و از مردم خواست كه در مسجد گرد آيند.

چون مسلمانان جمع شدند، خود به سخنراني ايستاد و فاجعه شهادت حجر رابه تفصيل بيان كرد وگفت: اگر در ضمير مسلمانان اندك غيرتي باشد بايد به خونخواهي حجر شهيد بپا خيزند.

حتي عايشه، كه تا ديروز در صف مخالفان علي عليه السلام جاي داشت، با شنيدن خبر شهادت حجر گفت: هشداريد كه حجر براي مهتران عرب سرفرازي، و ثبات قدم بود.

آنگاه اين بيت را خواند: رفتند كساني كه مردم در سايه هاي آنها مي زيستند واينك كساني كه هيچ سايه ندارند، از پس آنها مانده

اند.

شهادت حجر در محافل سياسي لرزه اي بزرگ پديد آورد و پيامدهايي نيز به همراه داشت به طوري كه معاويه براي نخستين بار از كردار ناپسندش پشيمان شد.

امّا شهادت حجر، نخستين جنايت معاويه در اين خصوص به حساب نمي آمد.

او پيش از اين نيز عمرو بن حمق، يكي از ياران پيامبر صلي الله عليه وآله را كه در نزد تمام مسلمانان از ارج و احترام بسيار برخوردار بود، به قتل رسانيد.

آنان پس از كشتن عمرو سر او را بر نوك نيزه ها كردند.

بدين ترتيب عمرو بن حمق نخستين كسي بود كه پس از اسلام سرش را بر فراز نيزه بالا مي بردند.

چنين كاري پيش از وي در حق هيچ مسلماني انجام نپذيرفته بود.

اين دو فاجعه، پيامدهاي بسيار رعب آوري به همراه خود داشت كه ابرهاي تيرگي و اضطراب را بر جهان مسلمانان حاكم مي كرد.

مي توان به عنوان يكي از نشانه هاي تيرگي به مطلب ذيل اشاره كرد: زياد بن ابيه بر كوفه و بصره مسلط شد.

او پيش از آنكه معاويه او را به واسطه نسبش به خود ملحق سازد، جزو شيعيان و از هواداران علي عليه السلام و خاندان وي بود و به همين سبب از تمام اسرار آنها آگاه بود و سران و رهبران آنان را مي شناخت.

چون زياد به حكومت بصره و كوفه رسيد، به تعقيب شيعيان در هر گوشه و كناري پرداخت و بسياري از آنان را كشت و يا زير شكنجه گرفت.

تا آنجا كه اگر كسي مي گفت: من كافرم و به هيچ پيامبري ايمان ندارم براي او به مراتب بهتر از آن بود كه بگويد: من شيعه ام وبه

قداست حق ايمان دارم ونسبت به جبت وطاغوت كفر مي ورزم.

همين كه زياد توانست با ايجاد جوّ قتل و خونريزي، كنترل كوفه و بصره را به دست گيرد، نامه اي به كاخ سلطنتي نوشت و در آن گفت: من عراق را به دست چپم خاموش و آرام كرده ام و اينك دست راستم آزاد است.

پس ولايت حجاز را به من سپار تا دست راست خويش را نيز بدان مشغول دارم.

چون خبر اين نامه در مدينه منوره منتشر شد مسلمانان در مسجد پيامبر صلي الله عليه وآله گرد آمدند و با زاري دست به درگاه خداوند برداشته گفتند: خداوندا! ما را از شرّ دست راست زياد در امان دار! ما اكنون در صدد آن نيستيم كه بيان كنيم خداوند چگونه آنان را از شرّ دست راست زياد در امان داشت.

چرا كه به بيماري طاعون دچار شد و با خواري و ذلّت از دنيا رفت.

هدف ما از نقل اين قسمت تنها نشان دادن گوشه اي از ترس و وحشتي بود كه بر محافل سياسي سايه افكنده بود.

بدان گونه كه مردم براي دفع شرّ حاكمي ستم پيشه و ظالم دست به دعا برمي داشتند!

>موضع امام حسين

(1) در حقيقت معاويه با اين جمله مي خواست انصار را به ريشخند بگيرد.چرا كه آنان پيش از اسلام در شمار عمال يهوديان مدينه بودند و با شتران خود باغستانهاي يهوديان را آبياري مي كردند.(مؤلف).

موضع امام حسين

موضع امام حسين

آنچه تا كنون در باره اوضاع سياسي روزگار معاويه، به صورت فشرده و گذرا گفته شد تنها براي آن بود كه موضع امام حسين عليه السلام در قبال اين اوضاع نابهنجار شناخته و دانسته شود.

ما مي

توانيم به موضع امام حسين اجمالاً پي ببريم.

به شرط آنكه در اين سه موردي كه اكنون به شرح و تبيين آن مي پردازيم، دقت و انديشه كنيم: 1 - خبرهاي پياپي حاكي از ظلمها و فجايع معاويه در حق مسلمانان به خاطر هواداري آنان از علي عليه السلام و خاندان آن حضرت، پس از صدور اين فرمان ظالمانه و قاطعانه معاويه، به مدينه مي رسد: هر كس فضليتي از علي نقل كند، تأمين جاني و مالي از او برداشته شود.

صدور اين قانون در آغاز سال 51 هجري بود.

امام حسين عليه السلام در برابر اين قانون، نقشه اي دليرانه كشيد و خود به اجراي آن پرداخت.

او مردم را به مجلسي كه در آن گروهي از زنان و مردان بني هاشم و نيز عده اي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله و بيش از هفتصد تن از شيعيانش و نيز دويست تن از تابعان حضور داشتند، دعوت كرد.

امام در اين مجلس به ايراد سخن پرداخت.

خداي را ستود و آنگاه فرمود: امّا بعد، اين طاغيه (معاويه بن ابي سفيان) بر ما و شيعيانمان آن كرده كه خود مي دانيد و مي بينيد.

من خواسته اي از شما دارم اگر راست گفتم پس تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد.

من به حق خدا بر شما و حق رسول خدا و خويشيم با پيامبرتان از شما مي خواهم كه اين مقام و منصب و سخنانم را پوشيده و پنهان مداريد و به مردماني كه بدانان اعتماد داريد، در شهرها و قبيله هاي خود، برسانيد.

سخنان مرا بشنويد و گفتارم را بنويسيد آنگاه به شهرها و قبايلتان بازگرديد.

پس هر

يك از مردم را كه بدانان اعتماد و اطمينان داريد، بر حقي كه از آنِ ما مي دانيد فرا خوانيد.

من از آن مي ترسم كه اين حق پايمال شودو از دست برود وشكست بخورد.

حال آنكه خداوند تمام كننده نور خويش است اگر چه كافران آن را خوش نداشته باشند.

آنگاه امام در اين خطبه غرا و استوار، خاطره علي عليه السلام را در ياد حاضران زنده كرد و در پايان هر فراز، اندكي از گفتن خاموش مي ماند و اصحاب و تابعان را بر صدق گفتار خود گواه مي گرفت و آنان يكپارچه و همصدا بر راستي گفتار آن حضرت اعتراف مي كردند و مي گفتند: به خدا همچنين است كه تو گفتي.

آن امام تمام آياتي را كه در قرآن در باره اميرمؤمنان و خاندانش نازل شده بود خواند و تفسير كرد و احاديثي را كه از پيامبر صلي الله عليه وآله در باره پدر و مادر و برادر وخودش رسيده بود، باز گفت.

در تمام اين موارد اصحاب حاضر در آن مجلس مي گفتند: به خدا همين گونه است كه تو مي فرمايي.

ما نيز چنين شنيده ايم و بر راستي آن گواهيم.

يكي از تابعان نيز گفت: به خدا سوگند من اين روايت را از راستگوترين ومؤمن ترين صحابه شنيده ام.

آنگاه خدا را بر آنان گواه گرفت و فرمود: شما را به خدا سوگند كه اين روايات را جز از كسي كه به او و به دينش اعتماد داريد شنيده ايد؟ اين نقشه، مانع مناسبي در برابر طغيان معاويه در سبّ علي عليه السلام بود.

امّا نقشه معاويه آن بود كه فرازهاي درخشان و شكوهمند، يعني مآثر اهل

بيت را از پهنه تاريخ بزدايد.

اينان در محو اين فرازهاي درخشان تاريخ تنها به زور بسنده نكردند بلكه خزانه حكومتي نيز نقشي مهم در اين ميانه داشت.

حديث هم مانند بسياري از كالاها خريد و فروش مي شد و محدثان يا از توانگرترين مردم بودند يا از مغضوبترين آنان.

اگر آنان به خواسته هاي بني اميه گردن مي نهادند، از همه چيز برخوردار مي شدند و اگر از اجراي خواسته هاي بني اميه سر باز مي زدند، هر بلايي كه مي خواستند بر سر آنها مي آوردند.

شايد معاويه، اين حيله گر معروف، انتظار چنين مخالفتي را از امام حسين عليه السلام داشت.

امّا او هيچ گاه فكر نكرده بود كه اين مخالفت در آينده شكلي خطرناك به خود بگيرد.

به هر حال مخالفت امام حسين از نظر او قابل انتظار بود.

امّا پس از اين برخورد كوبنده، پيشامدي رخ داد كه معاويه هرگز آن را به خواب هم نمي ديد.

2 - كارواني متعلّق به والي يمن كه حامل كالاهاي گوناگون براي مزدوران كاخ سلطنتي بود از مدينه مي گذشت.

امام حسين بر اين كاروان دست يافت به عنوان حق شرعي خود آن را به تصرف خود در آورد امام پس از گرفتن اين كاروان نامه اي به معاويه نوشت كه چشمانش را خيره و عقلش را مدهوش ساخت اين نامه چنين بود: از حسين بن علي به معاوية بن ابي سفيان امّا بعد، كارواني از يمن از طرف ما مي گذشت.

اين كاروان حامل اموال و پارچه هايي بود تا بدانها خزاين دمشق را پر كند و سپس آن را به فرزندان پدرت باز گرداند.

من بدين اموال نيازمند بودم و آنها را

تصاحب كردم.والسلام.

نخستين نكته اي كه نظر معاويه را در اين نامه به خود جلب كرد مقدّم بودن نام امام حسين عليه السلام و پدرش بر نام وي بود.

از اين گذشته امام حسين بدون آنكه معاويه را با لقب اميرمؤمنان ياد كند، خطاب كرده بود كه اين خود در منطق قرون اوّليه مبارزه اي آشكار با قدرت قانوني خليفه به شمار مي آمد.

اين امر تأكيد مي كرد كه نويسنده نامه خود را از اطاعت حكومت ناحق بري دانسته است.

نكته ديگري كه ديدگان معاويه را به خود خيره كرد، موضوع تصاحب كاروان بود.

اين خود آشكارترين دليل بر تمرّد امام حسين عليه السلام از قدرت حاكم به شمار مي آمد.

امّا معاويه با ذكاوت و زيركي دريافت كه شرايط حاكم جز اغماض از چنين اعمالي را نمي طلبد و البته امام حسين نيز نمي خواست كه او آغازگر عصيان مسلح باشد.

او همان گونه كه بر نشر حقيقت اصرار مي ورزيد، بر حفظ خونهاي مسلمانان نيز بسيار اصرار مي ورزيد.

معاويه نامه اي در پاسخ به نامه امام حسين عليه السلام نوشت كه در آن به جايگاه والا و جلال و قدر امام اشاره كرده بود و در ضمن اعلام كرد كه نمي خواهد به ايشان گزندي برسد.

امام حسين با نشر آگاهي و جمع كردن ياران در تحكيم سنگرهاي حقيقت مي كوشيد و اخبار مربوط به امام پي در پي به كاخ سلطنتي مي رسيد، و خبر مي داد كه آن حضرت در شرف ايجاد انقلابي بزرگ و جدا كردن حقّ از باطل است.

امّا معاويه كه همواره پيش از ايجاد جنگ و خونريزي به مكر و نيرنگ مي انديشيد اين بار

نيز حيله اي ديگر در پيش گرفت.

او نامه اي به امام نوشت ودر آن زبان به توبيخ و نكوهش امام گشود و از روابط دوستانه ميان خود و آن حضرت ياد كرد.

ولي امام حسين از فجايعي كه بر سر شيعيان و دوستداران خاندان پيامبر در هر گوشه و كناري اعمال مي شد، به خوبي آگاهي داشت.

3 - امام حسين نامه اي ديگر به معاويه نوشت و طي آن به يكايك اعمال پليد معاويه اشاره كرد.

در اين نامه آمده بود:.

امّا بعد نامه اي به دستم رسيد كه در آن گفته بودي: از من به تو گزارشهايي رسيده كه تو به خاطر من از آنها چشم پوشيده اي.

حال آنكه من در نظر تو به انجام كارهاي غير از اين سزاوارترم و جز خداوند تعالي بر حسنات راهنمايي نكند.

امّا درباره گزارشهايي كه گفته بودي درباره من به تو رسيده، بايد بداني كه اين گزارشها از جانب چاپلوسان و سخن چينان و كساني است كه مي خواهند ميان جمع تفرقه اندازند.

دشمنان دروغ گفته اند و من خواستار جنگ و مخالفت با تو نيستم.

و من در ترك اين نصايح از تو و از عذر و پوزشهايي كه در آن براي تو و دوستان ستمگر و كافرت (حزب ستمگران) و اولياي شيطان است، از خداوند مي ترسم.

آيا تو كشنده حجر بن عدي كندي و ياران نمازگزار و خداپرست او نيستي؟ آنان بدعتها را زشت و پليد مي شمردند، امر به معروف و نهي از منكر مي كردند و از سرزنش نكوهش گران در راه خدا باك نداشتند.

امّا تو آنان را به ستم و ناروا كشتي در حالي كه قسم هاي سخت

خورده و به آنان قول داده بودي كه به ايشان كاري نداري.

امّا بر خداوند، تجري كردي و پيمان او را كوچك شمردي و همه آنان را از پاي در آوردي.

آيا تو كشنده عمرو بن حمق صحابي رسول خدا صلي الله عليه وآله و بنده صالحي كه عبادت او را ضعيف و بدنش را ناتوان و رنگ سيمايش را زرد كرده بود نيستي؟ تو پس از آنكه به او وعده امان داده و با او عهد بستي، او را كشتي.

بدان سان كه اگر آهوان كوهي آن را مي فهميدند هر آينه از قله كوهها به پايين مي غلتيدند.

آيا تو زياد بن سميه را، كودكي كه در بستر بنده اي از قبيله ثقيف به دنيا آمد به سوي خود نخواندي در حالي كه گمان كردي او فرزند پدر توست.

حال آنكه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرموده بود: الولد للفراش و للعاهر الحجر.

امّا تو آگاهانه سنّت رسول خدا را وانهادي و بدون آنكه از جانب خداوند هدايتي داشته باشي از هوا و هوس خويش پيروي كردي.

آنگاه او را بر مسلمانان مسلّط ساختي و او اينك مسلمانان را مي كشد و دستها و پاهايشان را مي بريد، چشمانشان را كور مي كند و بر تنه درختان به دارشان مي آويزد.

گويي تو خود از اين امّت نيستي و اين امّت هم از تو نيستند؟! آيا تو كشنده حضرمي نيستي كه زياد در باره او به تو نوشت كه وي بر آيين علي، است و تو هم در پاسخش نگاشتي: هر كه بر آيين علي است بكش و پيكر او را مُثله كن؟! بدين سان امام حسين عليه السلام تا

پايان اين نامه، تازيانه عذاب خويش را برگرده معاويه و اقمار او فرود آورد.

بدين گونه امام حسين در عهد معاويه زندگي كرد.

او يگانه صدايي بود كه در برابر هر بدعتي رعد آسا مي غرّيد.

تازيانه بزرگي بود كه بر مظهر هر عقب ماندگي يا افراط در جامعه فرود مي آمد.

آن حضرت بسياري از انديشمندان و نام آوران را بر مي انگيخت و آنان را به ايجاد انقلاب و شورش بر حكومت گمراهان تشويق و ترغيب مي كرد.

امّا آنان كساني بودن كه منافع خود را بر مصالح دين ترجيح مي دادند و پيمانهاي خود راپاس نمي داشتند و اين در حالي بود كه ذمه اسلام قرباني دست هر تبهكار وجنايتگري بود.

امام حسين عليه السلام در برابر تجاوزات بني اميه عليه مصالح امّت اسلامي و مقدّسات ديني و نواميس آنان بسيار مقاومت و ايستادگي كرد.

واقعيت آن است كه اگر ما بخواهيم اوضاع ديني حاكم در روزگار امام حسين را بدون وجود آن حضرت و قيام بزرگش در نظر بگيريم، آن دوره را بايد سياه ترين و تيره ترين و سخت ترين عصري دانست كه بر مسلمانان سپري شده است، در اين دوره تاريك و ظلماني، بدون وجود ابا عبد الله، دين خدا بسيار ضعيف و به انحراف نزديكتر شده بود.

زيرا در آن هنگام هيچ نيرويي نبود كه بتواند در برابر اين موج سياه اموّي مقاومت كند مگر شخص ابا عبد الله عليه السلام و مهاجران و انصارِ آگاهي كه در حلقه ياران آن حضرت بودند.

چرا كه جنگهايي كه پيش از عصر امام حسين رخ داده بود، همه از تجربه هايي تلخ و ناگوار براي نيروهاي صالح مسلمانان خبر

مي داد.

هر حركت و جنبشي كه صورت مي گرفت بسرعت در ميان طوفانهاي وحشت و گردبادهاي ترس و دلهره محاصره مي شد و به سر نوشت جنبش پيش از خود دچار مي گشت.

اينك تنها اوّلين و آخرين مدافع و ياور اسلام، امام حسين بر جاي مانده بود.

او بود كه مي توانست با تدبير و عزم استوار و پيشگامي و برتري شرف و تبارش و نيز با تمام شايستگيهايي كه از جدّش رسول خدا صلي الله عليه وآله و پدرش علي عليه السلام به ارث برده بود، جبهه اي نيرومند در برابر طغيان گسترده اموي تشكيل دهد.

تشكيل اين جبهه در روزگار خلافت معاويه و يزيد، به دست آن حضرت صورت پذيرفت.

ما در صفحات پيش گوشه اي از اوضاع حاكم در عصر خلافت معاويه را بازگو نموديم و در صفحات آينده نيز اندكي از روزگار يزيد را بازگو خواهيم كرد.

امّا از شرح تفصيلي وقايع و رويدادها پرهيز و تنها به گفتاري مختصر بسنده خواهيم كرد.

زيرا اولاً: قيام امام حسين عليه السلام در دوران حكومت يزيد بسيار مشهور و معروف است تا آنجاكه هر شيعي مؤمن از آن آگاه است.

ثانياً: شرح قيام امام حسين نيازمند دايرة المعارفي علمي و بزرگ است كه در آن تحليل تمام وقايع سياسي ديني كه امام حسين را به طرف آن جهاد شكوهمند و والا سوق داد، ذكر شود.

بنابر اين، سزاوار است كه اين بحث را در همين جا نا تمام رها كنيم وبه مباحث ديگر بپردازيم و در آنها از ويژگيهاي شخصيتي حضرت سيدالشّهدا امام حسين عليه السلام سخن گوييم و گفتگو در باره اوضاع سياسي وديني آن عصر را به بحث

و مجالي گسترده تر موكول كنيم.

ويژگيهاي بزرگ اخلاقي

ويژگيهاي بزرگ اخلاقي

>بخشنده و بزرگوار

>ياور ضعيفان

>شجاعت و دلاوري

>زاهدي عابد

>بردبار حكيم

>سخنور بديهه سرا

بخشنده و بزرگوار

بخشنده و بزرگوار

1 - روزي يك اعرابي نزد امام حسين آمد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله من پرداخت ديه اي كامل را ضمانت كرده ام امّا از اداي آن ناتوانم.

با خود گفتم كه از بزرگوارترين مردم، آن را تقاضا مي كنم و از خاندان رسول الله كسي را بزرگوارتر و بخشنده تر نيافتم.

پس امام حسين به وي فرمود: اي برادر عرب از تو سه پرسش مي كنم اگر يكي از آنها را پاسخ گفتي ثلث آن ديه را به تو مي دهم و اگر دو پرسش را جواب دادي دو ثلث آن را به تو مي پردازم و اگر هر سه پرسش را پاسخ گفتي تمام مالي را كه مي خواهي به تو مي دهم.

اعرابي عرض كرد: آيا كسي مانند تو كه اهل علم و شرف است از چون مني مي خواهد بپرسد؟ حضرت فرمود: آري.

از جدّم رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود.

معروف به اندازه معرفت است.

اعرابي عرض كرد: آنچه مي خواهي بپرس اگر پاسخ دادم (كه هيچ)وگرنه جواب آنها را از تو فرا خواهم گرفت.

و لا قوة الا بالله.

امام عليه السلام پرسيد: برترين اعمال چيست؟ اعرابي گفت: ايمان به خدا.

حضرت سؤال كرد: راه رهايي از نيستي و نابودي چيست؟ اعرابي گفت: اعتماد به خداوند.

امام حسين پرسيد: زينت دهنده انسان چيست؟ اعرابي گفت: علم همراه با حلم.

امام پرسيد: اگر اين نشد؟ اعرابي گفت: مال همراه با مروّت.

حضرت پرسيد: اگر اين نشد؟ اعرابي گفت: فقر همراه با صبر.

حضرت پرسيد: اگر اين نشد؟ اعرابي گفت:

در اين صورت صاعقه اي از آسمان بر او فرود آيد و بسوزاندش كه او سزاوار آن است.

آنگاه امام حسين عليه السلام خنديد و كيسه اي كه در آن هزار دينار بود، به او داد وانگشتري خود را كه نگين آن به دويست درهم مي ارزيد، بدو بخشيد و فرمود: اي اعرابي اين طلا را به طلبكارانت بده و انگشتري را به مصرف خود برسان.

اعرابي تمام آنها را گرفت و گفت: خدا داناتر است كه رسالتش را در كجا نهد.(1) .

2 - انس بن مالك گويد: پيش امام حسين عليه السلام بودم كه كنيز آن حضرت داخل شد و در حالي كه دسته اي گل براي آن حضرت آورده بود، به وي سلام داد.

امام به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم.

عرض كردم: او به شما با دسته اي گل سلام كرد.

اين امر براي آن كنيز چندان مهم نبود كه آزادش كردي؟! فرمود: خداوند ما را چنين ادب آموخته است.

او فرمود: چون به شما تحيت فرستادند شما نيز تحيتي بهتر از آن يا همانند آن بفرستيد.

بهتر از تحيت اين زن، آزاد كردنش بود.(2) .

3 - يك اعرابي نزد امام حسين عليه السلام آمد و با خواندن قطعه اي شعر، حاجت خود را مطرح كرد.

قطعه اي كه وي خواند چنين بود: - نوميد نشد آن كس كه اكنون به تو اميد بسته و آن كس كه حلقه درخانه تو را به صدا در آورده است.

- تو بخشنده و مورد اعتمادي و پدرت كشنده تبهكاران و فاسقان بود.

- اگر جدّ شما نمي بود، دوزخ بر ما فرود مي آمد.

وقتي وي اشعار خود را مي خواند،

امام در حال خواندن نماز بود و چون از نمازش فارغ شد رداي خود را كنار زد و چهار هزار دينار طلا برداشت و به آن اعرابي داد و با سرودن اشعاري (به همان وزن و قافيه)فرمود: - اين دينارها را بگير و بدان كه من از تو پوزش مي خواهم و نيز بدان كه من برتو دلسوز و مهربانم.

- اگر در سير صبحگاهي ما ابري مي بود همانا بزرگ و پر باران مي شد و بر تو مي باريد.

- امّا روزگار دچار تغيير و دگرگوني مي شود و دست من خالي و تنگ است.

اعرابي از روي شوق گريست و از ژرفاي جانش آه گرمي كشيد و گفت: چگونه اين دستان بخشنده، تهي و نابود مي شوند؟!!(3) .

(1) اعيان الشيعه - سيد محسن امين، ص 40 - 29.

(2) أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد.

(3) معصوم پنجم، جواد فاضل و نيز مناقب، ج 4، ص 66.

ياور ضعيفان

ياور ضعيفان

اين صفت در حقيقت به مثابه شاخه اي از صفات پسنديده بخشش و كرم آن حضرت است.

زيرا هر گاه نفس به بلنداي صفات پاك و والا برسد نسبت به ديگران مهر مي ورزد همچنان كه ابر بر زمين و خورشيد بر ديگر ستارگان مهرباني و محبّت مي بخشد.

1 - پس از ماجراي عاشورا، بر شانه آن حضرت زخمي عميق مشاهده كردند.

به نظر مي رسيد كه اين زخم در اثر ضربت چند شمشير بر شانه آن حضرت پيدا شده است.

كساني كه اين زخم را ديدند دريافتند كه اين، زخمي عادي نيست.

از امام سجاد عليه السلام در اين باره پرسش كردند.

آن حضرت پاسخ داد: اين زخم در اثر حمل تو بره اي بود كه

حسين عليه السلام آن را بر دوش مي گرفت وبه منزل بيوه زنان و يتيمان و بيچارگان مي برد.(1) .

2 - در همين زمينه نوشته اند كه معاويه مالي را ميان سران و بزرگان تقسيم كرد.

چون بار برها مالهاي تقسيم شده را به صاحبانشان رساندن، حاضران در بارگاه معاويه و در حضور وي درباره كساني كه اين اموال ميان آنان پخش شده بود، سخن گفتند تا آنكه به گفتگو در باره امام حسين عليه السلام پرداختند.

پس معاويه گفت: حسين اين مال را نخست در ميان يتيمان كساني كه در ركاب پدرش در صفين كشته شدند، پخش مي كند واگر چيزي از آن باقي ماند، بدان شتر مي كشد و شير مي نوشاند.(2) .

معاويه از سَرسخت ترين دشمنان امام حسين عليه السلام بود.

امّا با اين وصف در چنين مواردي هيچ چاره اي نداشت مگر آنكه به بزرگي و بخشندگي آن حضرت اعتراف كند! حضرت تا آنجا در بزرگواري و بخشندگي پيش رفته بود كه حتي دشمن دروغگويش كه از كشتن هيچ بي گناهي باك نداشت و با كوچكترين اتهامي آنها را از ميان مي برد و حتي كساني همچون علي عليه السلام سرور پاكان وامام حسن را از سر راه خود برداشت.

بر بالاي منبر مي رفت و از فضايل امام حسين سخن مي گفت و آن حضرت را مي ستود!!

3 - آن حضرت براي ترغيب مردم به جود و سخاوت اين اشعار رامي خواند: - چون دنيا به تو بخشيد تو نيز همه آن را پيش از آنكه از بين برود، بر مردم ببخش.

- پس بخشش، نابود كننده آن نعمتهاي رسيده نيست و بخل نمي تواند

آن نعمتهاي از دست رفته را نگاه دارد.

در حقيقت او پيش از آنكه گوينده خصال نيك باشد، عامل بدانها بود.

داستان زير از همين ويژگي امام حسين عليه السلام حكايت مي كند.

4 - امام حسين به ديدار اسامة بن زيد كه در بستر بيماري افتاده بود، رفت و شنيد كه او مي گويد: واي از اين اندوه.

آن حضرت از اسامه پرسيد: اي برادر كدام اندوه؟ اسامه گفت: قرضي كه دارم.

شصت هزار درهم.

پس امام فرمود: پرداخت آن بر من.

اسامه گفت: مي ترسم پيش از اداي قرض خود از دنيا بروم.

امام فرمود: نمي ميري مگر آنكه من اين قرض را ادا كرده باشم؛ و آن حضرت چنان كه خود گفته بود پيش از وفات اسامه، قرض او را پرداخت.(3) .

(1) اعيان الشيعة، ج 4، ص 132.

(2) أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد.

(3) اعيان الشيعة، ج 4، ص 126.

شجاعت و دلاوري

شجاعت و دلاوري

ما شيعيان بر اين باوريم كه ائمه معصوم عليهم السلام به قلّه همه كمالات انساني رسيده و در رسيدن به هر كمالي از همگان گوي سبقت ربوده بودند.

امّا شرايط خاصّ اجتماعي كه هر يك از ائمه عليهم السلام در آن به سر مي برده اند، موجب مي شده تا صفتي مخصوص به همان اوضاع و شرايط در آن نمود بيشتري پيدا كند.

بنابر اين مي توان گفت كه هر كدام از آنان صفتي متفاوت از ديگري داشته اند.

صفت برجسته امام حسين عليه السلام، كه وي را از ديگر ائمه متمايز ساخته، همانا شجاعت و دلاوري آن حضرت است.

هر گاه انسان واقعه كربلا را با آن صحنه هاي شگفت انگيز به خاطر مي آورد صحنه هايي كه در آنها خون با اشك وبردباري با

مروّت و همدلي با فداكاري آميخته بود، چهره قهرمان يكي از دلير مردان اين ميدان يعني حسين بن علي عليه السلام در شكوهمندترين و درخشانترين شكل خود نمايان مي شود به گونه اي كه اگر از تواناييهاي جنگي آن حضرت كه آن را دست به دست و سينه به سينه از پدران خويش به ارث برده بود آگاهي نداشتيم و يا آنكه در اين باره مدارك و اسناد قطعي تاريخي در دست نداشتيم و اگر براين باور و اعتقاد نبوديم كه رهبران معنوي مي بايست آيت خلقت ومعجزه خداوند باشند، چه بسا در بسياري از حقايق ثابتي كه عقل و انديشه و ضمير ما در برابر آنها سر تعظيم فرود آورده، گرفتار گمان وترديد مي شديم.

امام حسين عليه السلام در واقعه عاشورا در هر مناسبتي به ميدان نبرد گام مي نهاد و در ميان تاخت و تاز اسبان براي يافتن جسد صحابي يا هاشمي كه شهيد شده بود به جستجوي مي پرداخت.

و چه بسا تا رسيدن بر سرجسد ياران خود درگيريهاي بس خونين ميان او و دشمنانش در مي گرفت.

هر يك از اين درگيريها و نبردها، خود يورشي بي همتا و دشوار محسوب مي شد.

مصيبت، خود از نيروي انسان و اراده او مي كاهد.

گرسنگي وتشنگي اورا فرسوده و ضعيف مي كند و توان او را كاهش مي دهدو گرماي شديد خود عامل ديگري است كه تلاش بيشتري از وي مي طلبد.

تمام اين موارد، در روز عاشورا براي امام حسين به وجود آمده بود.

امّا با اين حال او نيم زرهي در بر كرده بود و با يورشهاي شجاعانه خويش بر دشمن درنده خوي مي تاخت.

همچون صاعقه

اي بود كه چون فرود مي آمد، دلاوران سپاه دشمن را مانند برگ درخت، در اطراف خود به خاك وخون مي نشاند.

يكي از كساني كه در صحنه عاشورا حضور داشت، مي گفت: هيچ كس را دليرتر از حسين نديدم.

چون يورش مي آورد، دشمنان مانند حيوان ضعيفي كه از پيش روي شير مي گريزد، از مقابل او مي گريختند.

بعلاوه اينكه فصيح تر از ايشان كسي وجود نداشت.

چون به گذشته باز مي گرديم و تاريخ را ورق مي زنيم صحنه هاي كم نظيري از قهرمانيهاي آن حضرت را در فتوحات اسلامي و پس از آن در جنگهاي امام علي عليه السلام مشاهده مي كنيم.

امّا اين دلاوريها با تمام قوّت واصالت خود نمي تواند همپاي شجاعت آن حضرت در روز عاشورا كه بي گمان، مظهري شكوهمند در تاريخ انساني به شمار مي آيد، قلمداد شود.

عقاد در اين باره مي نويسد: در ميان نوع انسان هيچ كس دلدارتر از حسين عليه السلام در روز عاشورا يافت نمي شود.(1) .

(1) أبو الشهداء - عباس محمود عقّاد، ص 46.

زاهدي عابد

زاهدي عابد

او هر سال به زيارت خانه خدا مي رفت مگر هنگامي كه شرايط تيره آن روزگار كار را بر وي سخت كرده بود.

پياده به حجّ مي رفت و در كنار خود دهها شتر بدون سوار را همراه مي آورد.

هر تُهيدست مستمندي را كه مي ديد آنقدر به او مي بخشيد كه توشه اش خالي مي شد و آنگاه از ديگر شتراني كه همراهش بود، توشه و آذوقه خويش را تأمين مي كرد.

هر شب هزار ركعت نماز مي گذارد.

از فرزند بزرگوارش، امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند چرا پدرت كم فرزند بود؟ پاسخ داد:

او هر شب هزار ركعت نماز مي گذارد پس چگونه مي توانست فرزندان بيشتري داشته باشد.

بردبار حكيم

بردبار حكيم

1 - شكيبايي آن است كه انسان در سخت ترين شرايط بر اعصاب خود مسلّط باشد.

بي گمان امام در روز عاشورا در دشوارترين و سخت ترين حالتي بوده كه انسان در برابر ظلم و ستم پايداري كرده است.

امّا با اين همه آن حضرت شكيبايي ورزيد، آن گونه كه حتّي فرشتگان آسماني از مقاومت دليرانه و قدرت اراده و عزم پولادين وي به شگفت آمدند.

2 - يكي از خادمان آن حضرت مرتكب عملي شد كه بر وي مجازات لازم بود.

امام دستور داد او را حد بزنند.

خادم گفت: مولاي من(وَالْكَاظِمِينَ الْغَيظَ) (وآنهايي كه خشم و غضب خود فرو نشانند) امام فرمود: رهايش كنيد.

خادم گفت: (وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ) (و از بدي مردم در گذرند) امام فرمود: از تو گذشتم.

خادم گفت: (وَاللهُ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)(و خداوند نيكو كاران را دوست مي دارد) امام فرمود: تو در راه خدا آزادي و دو برابر مبلغي كه پيش از اين به تو مي دادم، به تو خواهم داد.(1) .

(1) الفصول المهمّة، ص 159.

سخنور بديهه سرا

سخنور بديهه سرا

در كتابهاي تاريخي گنجينه اي از سخنان فصيح و گهربار حسين بن علي عليه السلام گرد آوري شده است.

امّا در اينجا تنها به ذكر اندكي از آن همه بسنده مي كنم: 1 - عثمان، اقدام به تبعيد ابوذر صحابي بزرگوار پيامبرصلي الله عليه وآله كرد.

امام علي و فرزندانش براي بدرقه ابوذر حاضر شدند.

امام حسين با توجّه بدين مناسبت، خطاب به ابوذر فرمود.

اي عمو! خداوند هر گاه كه بخواهد به دگرگون ساختن اوضاعي كه مي بيني تواناست.

اين قوم دنياي خود را از تو دريغ داشتند و تو دين خود را از آنان دريغ داشتي.

حال آن كه توبه آنچه آنان

تو را از آن باز داشته اند، بي نيازي و آنان بدانچه كه تو از ايشان دريغ داشته اي، بسيار نيازمندند.

پس از خداي صبر وپيروزي خواه وبراي دوري از حرص و بي صبري از او ياري بجوي كه شكيبايي جزئي از دين و كرم است، و حرص روزي نمي آورد و بي صبري اجل را به تأخير نمي اندازد.(1) .

2 - اعرابي نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: من از هرقل وجعللو اينم و مهمهم خدمت تو آمده ام.

امام حسين خنديد و فرمود: اي اعرابي! به گونه اي سخن گفتي كه جز دانايان آن را در نيابند اعرابي گفت: من بيش از اين نيز توانم گفت.

آيا تو نيز مي تواني چنان كه من مي گويم پاسخم دهي؟ امام به او اجازه سخن داد.

پس اعرابي به خواندن اين اشعار آغاز كرد:

هفا قلبي الي اللهو

وقد ودع شرخيه

و در ادامه نُه بيت بر همين وزن خواند.

پس از آنكه اعرابي اشعار خود را خواند امام حسين عليه السلام اشعاري بر همان وزن وقافيه در پاسخ او سرود:

فما رسم شيطاني قد

تحت آيات رسميه

سفور درجت ذيلين

في بوغاء فاعيه

هتوف حرجف تتري

علي تلبيد توبيه

آنگاه امام حسين به تفسير كلمات دشوار اعرابي پرداخت و فرمود: مقصود وي از هرقل، پادشاه روم و از جعلل، نخلهاي كوتاه و از اينم، پشه درخت و از مهمهم، چاه پر آب است.

اين اوصاف سرزميني بود كه آن اعرابي از آنجا آمده بود.

سپس اعرابي گفت: تا امروز كسي را از اين جوان خوش سخن و گشاده زبان و خوش فكرتر نديده بودم.(2) .

از ديگر سخنان ارزشمند آن حضرت است كه فرمود: بدترين خويهاي پادشاهان، ترس از دشمنان

و درشتي با ضعيفان و بُخل در هنگام بخشش است.(3) .

و نيز از اندرزهاي لطيف آن حضرت است كه فرمود: كاري كه توان آن را نداري عهده دار مشو، و به استقبال آنچه كه بدان نمي رسي، مرو و بدانچه بر آن قدرت نداري عادت مكن و بيش از درآمد، خرج مكن و جز به اندازه كاري كه كرده اي پاداش مطلب و جز به خاطر نيل به طاعت خداوند شاد مشو و جز بدانچه كه خود را شايسته آن مي داني، دست مبر.(4) .

از ديگر سخنان گهربار آن حضرت، هنگامي است كه از وي پرسيده شد: فضل چيست؟ آن حضرت فرمود: نگاهداشت زبان و بذل احسان.

پرسيده شد: پس نقص چيست؟ فرمود: به رنج افتادن به خاطر كاري كه تو را سود ندهد.

(1) روضة الكافي، ص 207.

(2) أبو الشهداء، عباس محمود العقاد، ص 73، به نقل از مطالب السؤول.

(3) بلاغة الإمام الحسين، ص 128.

(4) همان مأخذ، ص 154.

قيام عاشورا

قيام عاشورا

>معاويه و حكومت سلطنتي

>حق موروثي

معاويه و حكومت سلطنتي

معاويه و حكومت سلطنتي

بايد دانست كه خلافت در بينش اسلامي پديده اي موروثي نبود.

امّا كساني كه در عهد عثمان، راه خلافت را براي خود هموار كرده بودند مي خواستند آن را موروثي كنند.

روزي در مجلسي كه جمع بسياري از بني اميه در آن گرد آمده و امام علي عليه السلام و عثمان نيز در آن حاضر بودند، ابو سفيان سر كرده مخالفاني كه جنگهاي خونباري براي جلوگيري از انتشار اسلام بر پا كرده بود، نيز در اين مجلس شركت جُست.

او اينك شيخ بني اميه بود و در نزد آنان مردي محترم به شمار مي رفت.

بني اميه نيز در آن روز تنها حزب حاكم بر دستگاهها و نهادهاي سياسي حكومت اسلامي محسوب مي شدند.

ابو سفيان كه ديگر بينايي خود را از دست داده بود، با عصايي كه در دست داشت راه خويش را پيدا مي كرد.

او در آن هنگام احساس كرده بود كه عمرش سر آمده و بزودي مرگ وي را در كام خود فرو خواهد برد.

چون نشست از يكي از حاضران پرسيد: آيا در اين مجلس كسي غير از فرزندان اميه حضور دارد؟ مرد پاسخ داد: در اين مجلس غريبه اي نيست.

ابو سفيان وقتي از اين بابت مطمئن شد، خطاب به حاضران گفت: حكومت را مانند توپ بين خود دست به دست بگردانيد.

پس سوگند به كسي كه ابوسفيان به او سوگند مي خورد نه بهشتي وجود دارد ونه دوزخي.

همه حاضران به او گوش فرا داشتند و سخنانش را به گوش سپردند.

درآن مجلس كسي جز امير مؤمنان علي عليه السلام بر او اعتراض نكرد.

اميرمؤمنان او را به خاطر آشكار داشتن

كفرش مورد نكوهش قرار داد.

امّا ابو سفيان زبان به پوزش گشود و گفت: من گناهي ندارم بلكه فريب سخن مردي را خوردم كه گفت در اين مجلس غريبه اي حضور ندارد و گرنه از عاقبت انديشي به دور بود كه من آشكارا چنين سخناني بگويم.

اين مجلس به پايان رسيد و آن جمع پراكنده شدند.

امّا با اين وجود اين مجلس تأثير بزرگي در آينده اوضاع سياسي مسلمانان گذارد.

آري سخنان ابو سفيان از توطئه اي قديمي پرده برداشت و نخست حزب حاكم اموي و سپس هر كس كه خواهان دستيابي به قدرت بود و مي خواست به خاطر كينه ها و دشمنيهاي گذشته، نهادهاي اسلامي را از ميان ببرد، بدان جامه تحقيق پوشاند.

هدف از موروثي كردن خلافت، تسلّط بر حكومت بود تا پس از آن بتوانند هر كار كه خواستند، انجام دهند.

ابو سفيان و ديگر همفكرانش، در اين راه هر مشكلي را آسان و هر زشتي را زيبا جلوه مي دادند چرا كه آنان به بهشت و دوزخي باور نداشتندو به پيامبر صلي الله عليه وآله و جانشين او بي اعتنا بودند.

هيچ باك نداشتند اگر آرمان مقدّس و شريفي لكه دار و آلوده مي شد و يا از فردي خوشنام به بدي ياد مي شد.

زيرا فرا روي آنان آينده اي بود كه استفاده از هر وسيله اي را در جهت رسيدن بدان، براي ايشان توجيه مي كرد و حتي وسايلي كه براي نيل به اين هدف به كار گرفته مي شد مقدّس و محترم به شمار مي آمد.

اين طرز انديشه كاملاً شبيه تفكّر جاهلانه اي بود كه از مغزهاي خالي و پوشالي آنان تراويده بود.

هنگامي كه با

رويدادهايي كه از اواخر روزگار خلافت عثمان تا به روي كار آمدن دولت عبّاسيان همراه شويم، در خواهيم يافت كه بهترين و صحيح ترين تفسير براي روشن كردن روند اين رويدادها همان سخن ابوسفيان و اعتقاد وي و پيروان اوست.

جنگهايي كه در عصر خلافت امام علي به وقوع پيوست و حرمتهايي كه در دوران حكومت معاويه ناديده گرفته شد و حمله هايي كه در روزگار حكومت يزيد روي داد و نبردها و جنگهاي ديگري كه در دوران حكومت ساير خلفاي اموي صورت پذيرفت، همه و همه بر مبناي همين اصل و براي تحقّق بخشيدن به اين نقشه قديمي و كهنه به اجرا در آمد.

حزب اموي جز به غارت اموال و تشكيل سلطنت و به بندگي گرفتن تمام مردم، آن هم به هر وسيله نمي انديشيد.

بنابر اين هر كس بخواهد رخدادهاي سياسي را در اين برهه طولاني از اين حقيقت آشكار (سخن ابو سفيان) جدا كند در حقيقت معلول را از علّت و مسبّب را از سبب خويش جدا كرده است.

حق موروثي

حق موروثي

بدين گونه بود كه حزب اموي از همان روز كه عثمان كه به خلافت راه يافت خواست آن را حق شخصي و موروثي از آن خود جلوه دهد.

امّا مسلمانان با بيداري خويش و هشدار برخي از صحابه بزرگ رسول اكرم صلي الله عليه وآله همچون ابوذر غفاري و عمرو بن حمق، اين توطئه را به خوبي احساس كردند و آتش انقلابي را بر افروختند كه كاخ و آمال و آرزوهاي بني اميه را در هم كوفت و رؤياهاي شيرين آنان را كه بر پايه خلافت عثمان بنا شده بود، تيره و تار ساخت.

امّا بني

اميه براي رسيدن به حكومت، تز خود را به گونه ديگري مطرح كردند.

و چنان كه مي دانيد به خونخواهي عثمان برخاستند.

اين نخستين نشانه اي بود بر آن كه آنان خود را پس از عثمان وارث خلافت او مي پنداشتند واگر غير از اين بود، مي توانستند پس از آنكه با ديگر مسلمانان همصدا شوند و با امام علي عليه السلام بيعت كنند، به خونخواهي عثمان برخيزند.

ولي آنان چنين قصدي نداشتند.

بلكه حكومتي همچون حكومت روم و ايران را خواهان بودند كه در آنها فرزند، وارث تاج و تخت پدر مي شد و حتّي پسر شيره خواره اي مي توانست پس از پدرش به سلطنت رسد.

امّا معاويه به همين ادعا بسنده نكرد.

بلكه پيراهن عثمان را در شام برافراشت و پنجاه هزار مرد جنگي زير آن گرد آمده بر مظلوميت عثمان گريستند و محاسنشان به اشك چشمانشان آلوده شد.

آنگاه پيراهن عثمان را بر فراز نيزه خويش بر افراشتند و با خدا پيمان بستند كه شمشيرهاي خود را در نيام نكنند مگر آنكه قاتلان عثمان را بكشند يا خود كشته شوند.

آيا شيوه معاويه، براي قصاص قاتلان عثمان درست بود؟ آيا طريق قصاص، آن بود كه از بيعت با خليفه جديدي كه منتخب مهاجران و انصار در مدينه و تمام مسلمانان جهان اسلام بود، سرباز زند؟ آيا طريق خونخواهي عثمان آن بود كه معاويه از بيعت با علي عليه السلام خودداري كند و در آن شرايط حساس و ناهنجاري كه هيچ چيز جز پر كردن خلأها و وحدت كلمه مفيد واقع نمي شد، بر حكومت امام علي بشورد؟ آيا نشانه علاقمندي و محبّت معاويه به عثمان آن بود كه پيراهن

آغشته به خونش را چونان درفشي بر افرازد و به بهانه آن تمام انگيزه ها و احساسات جاهلي را جان بخشد و يكي از بدترين جنگهايي كه اسلام را دچار تزلزل ساخت وبسياري از مسلمانان را نابود كرد، به وجود آورد؟!(1) .

هدف تنها انتقام از قاتلان عثمان نبود و گرنه چرا معاويه نامه هايي جداگانه به طلحه و زبير نوشت و هر يك از آنان را به نام اميرمؤمنان ياد و ادعا كرد كه آنان به خلافت از علي سزاوارترند و براي رسيدن آنان به خلافت از آنها پشتيباني مي كند و پيشاپيش برايشان از شاميان بيعت گرفته است؟! بلكه مقصود معاويه آن بود كه در جهان اسلام، آشوب و هرج و مرج پديد آيد و در اين ميان خود به حكومتي كه همواره آرزويش را در سر مي پروراند دست يابد و البته حزب اموي نيز در پشت صحنه اين هدف شوم جاي داشت.

به صحنه ديگري توجّه كنيد.

هنگامي كه معاويه در اجراي توطئه خود موفق شد و به لطف ايادي و عوامل خود توانست حكومت را از دست صاحبان شايسته اش بيرون كند و به تمام اهداف و خواسته هايش برسد، در صدد اين انديشه بر آمد كه يزيد، فرزند شرابخوار و قمار بازش را پس از خود به جانشيني بگمارد.

اين رويداد را نمي توان جز بدانچه پيش از اين گذشت، تفسير كرد.

مسأله عميقتر از آن است كه ما فكر مي كنيم.

جانشين كردن يزيد، تنها جانشيني پسر از پدر نبود بلكه تحويل خلافت به دست پادشاهي اموي وستمكاره بود.

مروان بن حكم نيز در روزگار خلافت عثمان به همين نكته اشاره كرد، وي هنگامي كه

مردم گرداگرد مركز حكومت عثمان را گرفته بودند و از وي حقوق مشروع خود را مي خواستند به آنها خطاب كرد و پرسيد: از حكومت ما چه مي خواهيد؟ پس اين حكومت شماست كه مي خواهيد آن را با چنگ و دندان در دستتان باقي نگه داريد.

تمام رخدادهايي كه در اين مسير به وقوع پيوست نيز اين تفسير را تأييد و تأكيد مي كند.

حتي روزي يكي از هواداران بني اميه به مسجدي كه شماري از سران و بزرگان مسلمان نيز در آن حضور داشتند آمد و بر منبر نشست.

معاويه آن روز در صدر مجلس نشسته ويزيد نيز در كنارش جاي گرفته بود.

مرد نخست به معاويه و آنگاه به يزيد نگريست و در حالي كه شمشيرش را در هوا تكان مي داد، گفت: اميرمؤمنان اين است (معاويه).

پس اگر مُرد اين (يزيد) خليفه است.

آنگاه، در حالي كه شمشيرش را مي جنباند، گفت: وگرنه اين خليفه است(اشاره به شمشير).

مردم نيز از ترس آخرين خليفه اي كه آن مرد معرفي كرده بود، يعني همان شمشير بران و پر نيرنگ، سخن او را پذيرفتند.

معاويه مُرد و يزيد به واليانش طي نامه اي دستور داد كه براي او از مردم بيعت گيرند.

نامه او به مدينه رسيد.

در پي اين دستور، حاكم مدينه از امام حسين بن علي عليه السلام خواستار بيعت با يزيد شد.

امّا همان طور كه انتظار مي رفت آن حضرت از بيعت با يزيد خود داري كرد و خانواده ويارانش را جمع آورد و براي علني كردن قيام و انقلابش به سوي مكّه رهسپار شد.

هدف آن حضرت از اين انقلاب، تنها از ميان بردن يزيد نبود بلكه وي مي خواست

ريشه حزب اموي را از بيخ بر كند و بر تيرگي وظلمتي كه بر جهان اسلام سايه افكنده بود، خاتمه بخشد.

بي گمان اين قيام به سود امام حسين عليه السلام تمام مي شد.

امام حسين عليه السلام در نظر داشت چند روزي در مكّه مكرّمه اقامت گزيند.

مردم به جايگاه والاي آن حضرت در نزد پيامبرصلي الله عليه وآله و نيز به سابقه درخشان وي در مكتب اسلام و به استواري گامهاي او در مسايل مربوط به مسلمانان بخوبي آگاه بودند.

يزيد صد مرد مسلّح براي ترور امام حسين عليه السلام به مكّه فرستاد.

امام كه از توطئه يزيد آگاه شده بود، از اقامت در مكه منصرف شد و تصميم گرفت به سمت كوفه حركت كند.

چرا؟ تغيير تصميم آن حضرت منوط بر عواملي بود كه مي توان در اينجا به طور خلاصه بدانها اشاره كرد: 1 - اگر امام حسين عليه السلام عليه بني اميه اعلان جنگ مي داد، هواداران حكومت در مكّه بسيار بودند و ممكن بود حادثه اي در مكّه اتفاق افتد كه با قداست و حرمت خانه خدا منافات داشته باشد.

از طرفي اگر امام حسين در اينجا به جنگ مي پرداخت و پيروز مي شد، باز هم بي فايده بود.

زيرا در پس او دولتي نيرومند و مسلّح وجود داشت كه نيروهايش در همه جا پراكنده و آماده بودند و تنها رسيدن يك سپاه كوچك از طرف حكومت براي خاموش كردن آتش اين انقلاب كافي به نظر مي رسيد.

از طرفي حكومت بني اميه، همواره در مكّه پايگاهي محكم براي خود داشت در حالي كه همان وقت كوفه بزرگترين نيروي اسلامي را در خود جاي داده بود.

بايد به

اين عامل نيز اين نكته را افزود كه در مكّه مزدوران بني اميه بسيار بودند و احتمال داشت كه آنان رواياتي جعل كرده به امام نسبت دهند كه ساحت آن حضرت از آن تهمتها پاك بود.

چنان كه پيش از وي همين كار با اميرمؤمنان عليه السلام و به دست ابو هريره صورت پذيرفته بود.

تنها چيزي كه براي امام حسين عليه السلام اهميت داشت آن بود كه مردم بدانند كه او بر حق است و دشمنانش بر باطل و بدين وسيله آنان نيز به راه حق كه خود وي تبلور آن بود بپيوندند و از راه باطل كه دشمنانش نمايندگان آن بودند، دوري گزينند.

اگر هم امام حسين اعلان جنگ نمي داد، باز هم نتيجه آن بود كه به شمشير همين كساني كه از جانب حكومت مأموريت يافته بودند تاآن حضرت را بكشند و زير لباسهاي احرام سلاح حمل كرده بودند، كشته شود.

2 - ابن زبير در مكّه سكونت داشت و خود را براي خلافت از امام حسين عليه السلام شايسته تر مي پنداشت.

بنابر اين براي او مهم نبود كه براي از ميان برداشتن رقيب خود با يزيد، كه ادعا مي كرد از دشمنان اوست، دست دوستي دهد.

هم چنان كه پدرش، زبير، نيز همين كار را در جنگ جمل كرد.

در آن جنگ زبير به صفوف مخالفان علي عليه السلام، كه مخالفان خود وي نيز بودند پيوست، تا بدين وسيله خلافت را به خود اختصاص دهد.

از طرفي امام حسين نيز نمي خواست خود را با فرزند زبير درگير كند.

چرا كه مسأله مهم تري وجود داشت و آن اينكه خلافت در شام به فرمانروايي ستمكاره رسيده بود و اين

انحراف، خلافت را از مسير حق خارج كرده و به طرف باطل سوق داده بود و قطعاً اين مسأله، از جريان ابن زبير مهمتر و تلختر بود.

3 - همين كه امام حسين عليه السلام در هنگامي كه مردمان از هر گوشه وكنار، در روز هشتم ذي حجّه، به سوي خانه خدا مي آمدند، از مكّه خارج مي شد، خود تبليغي بزرگ براي اعلان مقصودش بود.

بلكه مي توان گفت كه همين حركت به تنهايي براي بيداري مردمان شهرهايي كه از پايتخت خلافت دور و از رويدادهايي كه در آنجا مي گذشت، بي خبر بودند كافي جلوه مي كرد.

آنگاه امام حسين با قافله شكوهمند خود به سوي كوفه رهسپار شد.

مردم كوفه پيروي خود را از امام اعلان كرده و با وي دست بيعت داده بودند.

آنان به امام حسين وعده داده بودند كه همان طور كه در كنار پدرش علي عليه السلام به جنگ با شاميان پرداختند اينك نيز حاضرند در ركاب امام حسين با آنان نبرد كنند.

مسلم بن عقيل پسر عموي امام حسين كه فردي متنفّذ و امين بود، به عنوان رهبر آنان برگزيده شد.

امّا اندكي بعد طوفانهاي سياه وزيدن گرفتند و چنان كه امام حسين عليه السلام خود بيان مي كند، هواداران و يارانش خوار مي شوند و بيعتش را زير پا مي نهند و سپاهش زير ترهيب و ترغيب نيروي شام از ميان مي رود.

اضافه بر اين عوامل، سبب ديگري هم بود كه حركت تاريخ را دگرگون ساخت و آن پاي بندي ياران امام حسين عليه السلام به حق، حتّي در سخت ترين و طاقت فرساترين شرايط، بود.

حال آن كه شاميان در مقابل، از ارتكاب

هيچ جنايت و ترور و نيرنگي باك نداشتند.

براي اثبات اين نكته تنها دو ماجرا را نقل خواهيم كرد تا با نگرش بدانها بتوان تفاوت ميان حركت وجهت گيري ميان امام حسين عليه السلام و يزيد ويارانشان را دريافت.

مسلم بن عقيل حاكم مطلق كوفه بود و عبيد الله بن زياد به كوفه آمد تا بلكه اوضاع را به سود بني اميه تغيير دهد.

يكي از بزرگان كوفه به نام هاني بن عروه، در بستر بيماري بود.

ابن زياد تصميم گرفت به عيادت هاني رود تا شايد بدين وسيله او را با خود همراه كند.

مسلم در خانه هاني بود و هاني كه از آمدن زياد مطلّع شده بود به مسلم دستور داد در نهانگاهي پنهان شود تا چون فرستاده يزيد و فرمانده امويان كوفه به خانه اش آمد، مسلم از نهانگاه خويش بيرون آيد و گردن ابن زياد را بزند و از شرّ او و يزيد خود را خلاص كند.

ابن زياد به عيادت هاني آمد و هاني لحظه به لحظه در انتظار آن بود كه مسلم از ƙǘǙƚϘǙǠخويش بيرون آيد و كار را يكسره سازد.

امّا دقايق و لحظات سپري مي شد.

و مسلم به قولي كه داده بود عمل نمي كرد.

هاني شروع به خواندن اشعاري كرد كه به نحوي مسلم را بر كشتن ابن زياد ترغيب مي كرد.

ابن زياد كه تا حدودي متوجه اين مسأله شده بود با ترس از خانه هاني گريخت.

با رفتن ابن زياد، مسلم از نهانگاهش بيرون آمد.

هاني او را مورد نكوهش قرار داد كه چرا در كشʙƠابن زياد سهل انگاري و تعلّل كردي؟ مسلم در پاسخ گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: مسلمان پيمان

شكني نمي كند.

سخن رسول خدا اولين و آخرين ميزان و مقياس براي حركت در منطق ياران امام حسين بود.

زيرا آنان هدفي جز رسيدن به خشنودي خدا نداشتند و هيچ گاه خشنودي خداوند به نافرماني او منجر نمي شود و نمي توان با انجام معصيت، مدعي اطاعت از خداوند شد.

امّا اوضاع واژگون شد و مسلم به شهادت رسيد.

امام حسين عليه السلام در راه آمدن به كوفه خبر شهادت مسلم را دريافت كرد.

حال آن كه آن حضرت درآن شرايط به ياراني نياز داشت كه او را ياري رسانند و كمكش كنند.

چرا كه پيشاروي امام شهر كوفه بود كه از ياري وي دست كشيده بود و در پشتش مكّه بود كه مخالفان امام اعمّ از ياران بني اميه و ديگران در آن گرد آمده بودند.

در برابر اين همه مخالفت تنها در حدود هزار نفر با امام حسين عليه السلام بودند و شرايط اقتضا مي كرد كه آن حضرت به هر وسيله اي كه شده همين تعداد ياران خود را نيز از دست ندهد.

امّا آن حضرت موضوع را بصراحت با ياران خود در ميان گذارد و به آنان گفت كه حكومتش در كوفه ساقط شده و به موقعيت دشواري گرفتار آمده است و هر كس كه بخواهد مي تواند از اين سپاه جدا بشود و به راه خود رود.

به خطبه امام پس از سقوط كوفه توجه كنيد: اي مردم! من با اين تصور كه مردم عراق با من هستند شما را گرد آوردم واينك گزارشي دردناك از پسر عمويم به من رسيده كه دلالت بر اين دارد كه شيعيان ما از ياري ما دست برداشته اند.

پس هر كس از

شما كه بر جنگ شمشيرها و تيزي نيزه ها صبر مي كند با ما همراه شود و گرنه بازگردد.(2) .

هدف امام حسين عليه السلام از قيامش جز خدا نبود براي همين چنان عمل مي كرد كه خداوند مي خواست، صريح و واضح و بدون مكر و نيرنگ.

حال بد نيست در باره ياران يزيد به نقل دو ماجراي تاريخي بپردازيم:

1 - ابن زياد، هاني بن عروه يكي از رهبران و بزرگان شيعي كوفه را به اين بهانه كه مي خواهد در باره برخي از امور با وي مشورت كند به حضور خود طلبيد، هاني فريب ابن زياد را خورد و به قصر امارت رفت چون وارد آن مكان شد او را دستگير و شكنجه كردند و سپس به شهادتش رساندند.

اين در حالي بود كه آنان به هاني قول داده و سوگند خورده بودند كه با وي كاري ندارند.

2 - پيروان امام علي عليه السلام در پي هاني به قصر الاماره آمده، گرداگرد آن را به محاصره خود در آوردند و خواستند هاني را كه به فريب او را به قصر الاماره برده بودند، آزاد كنند.

حال آن كه هاني در آن لحظه اصلاً در قيد حيات نبود.

ياران و هواخواهان بني اميه از فراز قصر به معترضان، اطمينان مي دادند كه هاني زنده است و پس از پايان شورا به ميان آنان باز خواهد گشت.

سپس آنان را به آمدن سپاهيان شام كه اينك به نزديكيهاي كوفه رسيده بود، تهديد كردند و با بذل و بخشش اموال فراوان از خزانه بيت المال در جلب آنان كوشيدند.

كوفيان اندك اندك به تفرقه دچار شدند تا آن كه كوفه كاملاً در دست

بني اميه افتاد.

نخستين كاري كه آنان انجام دادند كشتن مسلم پس از به قتل رساندن هاني بود.

آنچه از مطالعه و بررسي تاريخ نهضت حسيني به دست مي آيد آن است كه سبب سقوط آن، همين وعده هاي دروغين و تهديدهاي پر حيله ونيرنگ بوده است.

ابن زياد پس از تسلّط كامل بر كوفه لشكري به نام جنگ با تركان و ديالمه گرد آورد.

چون كاروان امام حسين به نزديكي كوفه رسيد، ابن زياد اين سپاه را به رويارويي با امام فرستاد تا او را دستگير سازند و يا به قتلش برسانند.

نخستين سپاهي كه از اين لشكر با امام حسين رو به رو شد متشكل از هزار مرد جنگي بود كه فرماندهي آنان را حر بن يزيد رياحي برعهده داشت.

حُر از امام خواست كه يا بيعت كند و يا آنكه دست بسته به كوفه آيد.

امام حسين عليه السلام پيشنهاد او را نپذيرفت و راهي بين راه كوفه و مدينه را انتخاب كرد.

حر نامه اي به ابن زياد نوشت و ابن زياد بر لزوم جنگ با امام حسين دستور داد.

سپاهي كه شمار آنان به بيش از سي هزار تن مي رسيد به رويارويي امام شتافت.

اين دو سپاه در جايي به نام كربلا(3) با يكديگر رو به رو شدند.

روز نهم ماه محرّم الحرام بود كه نامه ابن زياد به عمر سعد فرمانده سپاه بني اميه رسيد.

ابن زياد در اين نامه فرمان داده بود كه نخست آب را از دسترس حرم رسول خدا صلي الله عليه وآله ببندند و سپس با آنان جنگ كنند.

امام يك شب از آنان مهلت خواست.

چون روز دهم محرّم فرا رسيد يزيديان بر خيمه گاه ابا عبد

الله يورش آوردند.

هفتاد و دو تن از ياران دلاور امام حسين به مقاومت و مبارزه پرداختند و پس از آنكه دلاوريهاي بسياري از خود نشان دادند، يكي پس از ديگري به خون خويش غلتيدند.

برادران امام نيز در اين ميدان كشته شدند كه در رأس آنان بايد از حضرت ابو الفضل العباس عليه السلام ياد كرد.

فرزندان امام حسين عليه السلام نيز به شهادت رسيدند.

حتي فرزند كوچك و شير خواره وي در آغوشش كشته شد.

ديگر كسي جز آن حضرت زنده نبود.

امام حسين خود به تنهايي بر صفوف دشمنان حمله ور شد و شجاعتي بزرگ از خود نشان داد.

شمار بسياري از سپاه كوفه كشته شدند.

هنوز ساعاتي نگذشته بود كه تقدير با تير غدّار خويش به دست حرمله و با سر نيزه خويش به دست سنان بن انس و با شمشيرش به دست شمر بن ذي الجوشن بر آن حضرت هجوم آوردند.

لحظاتي بعد امام حسين تشنه و مظلوم بر خاك افتاد.

براو و يارانش هزاران درود! پس از اين واقعه دهشتناك كه با شهادت سيدالشّهداء و ياران پاكش در سرزمين كربلا آن هم به شكلي فاجعه بار به پايان رسيد مردم تمام نقاط جهان اسلام از اين ماجرا آگاه شدند و تخت بني اميه به لرزه افتاد.

زماني دراز نگذشت كه آتش انقلاب در هر گوشه و كناري بر افروخته شد و در نهايت حكومت اموي از صحنه تاريخ محو گرديد.

امّا مشكل با سقوط بني اميه كاملاً تمام نشده و حكومت اسلامي همچنان از مجراي صحيح خود منحرف بود.

با اين وجود قيام سيدالشّهداء و نهضت بزرگ وي جبهه اي نيرومند و متّحد پديد آورد كه در برابر هرگونه انحرافي كه از سوي

جنايتكاران اعمال مي شد، ايستادگي مي كرد.

در واقع اگر ما رويدادهاي تاريخي را به دقت مورد مطالعه قراردهيم، در خواهيم يافت كه هرگونه دعوت راستين و صادقي در اين دوران دراز، جوشيده از نهضت عاشوراي امام حسين عليه السلام بوده است.

بدين سان مي توان گفت كه قيام امام حسين همواره به عنوان پايگاهي اصيل براي حركات اصلاح طلبانه در تاريخ اسلام مطرح بوده است و تا ابد نيز چنين خواهد بود.

پي نوشت

(1) في رحاب علي عليه السلام - خالد محمّد خالد: ص 163 162.

(2) بلاغة الإمام الحسين، ص 69.

(3) كربلا نام جايي است كه با بغداد امروزي 105 و با كوفه 75 كيلومتر فاصله دارد.

34- فضايل و سيره امام حسين در كلام بزرگان (شامل 45 موضوع)

مشخصات كتاب

سرشناسه: عزيزي عباس - 1342

عنوان و نام پديدآور: فضايل و سيره امام حسين در كلام بزرگان سيدبن طاووس .. مقام معظم رهبري مدظله العالي / عباس عزيزي

مشخصات نشر: قم صلاه 1381.

مشخصات ظاهري: ص 480

شابك: 964-7436-50-5 16000 ريال

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: كتابنامه ص [477] - 478

موضوع: حسين بن علي ع امام سوم 61 - 4ق -- فضايل

موضوع: حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- كلمات قصار

موضوع: واقعه كربلا، ق 61

موضوع: عاشورا؟

رده بندي كنگره: BP41/4 /ع 4ف 6 1381

رده بندي ديويي: 297/953

شماره كتابشناسي ملي: م 81-47377

مقدمه

قال رسول الله - صلي الله عليه وآله -.

ان لقتل الحسين - عليه السلام - حراره في قلوب المؤمنين لا تبرد ابدا.

براي شهادت حسين - عليه السلام - حرارت و گرمايي در دلهاي مؤمنان است كه هرگز سرد و خاموش نمي شود.

حسين كيست؟

اين حسين كيست كه نهضت او جاويدان گشت؟

اين حسين كيست كه پس از گذشت قرن ها، مردم از جوشش خون او به جوش مي آيند؟

اين حسين كيست كه عالمي ديوانه اوست؟

اين حسين كيست كه مكتب او سازنده و انسان ساز بود؟

اين حسين كيست كه تمامي فضايل اخلاقي در وجود او جمع بود؟

اين حسين كيست كه كشتي نجات و چراغ هدايت است؟

اين حسين كيست كه كشتي نجات و چراغ هدايت است؟

اين حسين كيست كه سرزمين كربلا را تجليگاه فضايل اخلاقي، رحمت، عشق، معرفت، تقوي و شهادت قرار داد؟

اين حسين كيست كه هم وجود مباركش و هم نهضت عظيمش و هم شهادت جگر سوزش به صورت يك معجزه در طول تاريخ ثبت گرديد؟

اين حسين كيست كه در مقابل ظلم سكوت نكرد؟

اين حسين كيست كه راه شهادت را برگزيد؟

اين حسين كيست كه در

برابر رذايل اخلاقي ايستاد؟

اين حسين كيست كه قيامش براي احياي امر به معروف و نهي از منكر بود؟

اين حسين كيست كه جمله كاينات در مصيبت او گريستند؟

اين حسين كيست كه گريه بر مصيبت او بيمه كننده انسان است؟

اين حسين كيست كه مزار پاكش شفاخانه اهل دل است؟

اين حسين كيست كه عشق به او بيمه كننده دنيا و آخرت است؟

اين حسين كيست كه در راه احياي دين، جان و فرزندانش را تقديم كرد؟

اين حسين كيست كه جدش پيامبر خدا - صلي الله عليه وآله - در شان او فرمود: حسين از من است و من از حسينم.

اين حسين است كه خدايش لقب نفس مطمئنه را به او داد.

اين حسين است كه تربتش شفاء است.

اين حسين است كه شهيد امر به معروف و نهي از منكر گرديد.

اين حسين است كه شهادت را به عاليترين درجه ارتقاء داد.

اين حسين است كه كلامش قاطع و جذاب و تاثير گذار است.

اين حسين است كه مرگ با عزت را بر زندگي ذلت بار ترجيح داد.

اين حسين است كه براي هميشه تاريخ، درس آزاديخواهي و كرامت نفس را به بشر آموخت.

اين حسين است كه گريه بر او چشم و دل را جلا مي بخشد.

اين حسين است كه تاريخ بشر را با خون خود گلگون ساخت

اين حسين است كه يكه و تنها در برابر سي هزار نفر از لشكر دشمن ايستاد و سر تسليم فرود نياورد.

اين حسين است كه فرزندانش را در برابر ديدگانش قطعه قطعه كردند؛ اما باز هم تسليم نشد.

اين حسين است كه در راه دوست، از همه چيز مال و جان فرزند گذشت.

اين حسين است كه در برابرش، طفل شش

ماهه اش را با تير سه شعبه پرپر نمودند، اما باز هم شاكر و صابر بود.

اين حسين است كه خون او بر شمشير دشمنان غلبه كرد.

حسين پيشوايي است كه تربت و زيارتگاه شريفش، شفابخش و جلا دهنده روح و جسم است.

حسين مظهر و نماينده همه فضايل است كه در ظهر عاشورا در برابر همه رذايل ايستاد و نام خود را جاودان و ابدي ساخت.

حسين آزاد مردي است كه نامش، نهضت و مكتبش و خونش زنده و جاويد است.

حسين امامي است كه تمامي انبياء و معصومين - عليه السلام - و اولياء به او عشق مي ورزيدند و بر مصايب او گريستند.

اين حسين است كه دستگاه پليد بني اميه پس از شهيد كردنش، فهميد كه مرده حسين از زنده اش مزاحم تر است.

بياييم تا ما نيز در زمره شاگردان مكتب عاشورا قرار گيريم و از حسين - عليه السلام - درس عزت، فداكاري، شجاعت، غيرت، آزاديخواهي، صبر، قيام براي امر به معرف و نهي از منكر، شهادت طلبي و جهاد در راه حق و حقيقت بياموزيم، كه اگر بتوانيم اين فضايل را در خود پرورش دهيم، آنگاه مي توانيم ادعاي حسيني بودن نماييم.

و به حق كه دانشمندان و عارفان و بزرگان دين، كه از شيفتگان حسين بودند و با تمام وجود شخصيت و ماهيت امام و انگيزه نهضت و قيامش را درك كرده بودند و آن را بياني جذاب و شيوا و بسيار آموزنده بيان مي نمودند، به طوري كه هماره جاويد و براي تمامي نسل ها نو و تازه جلوه مي كند.

آنچه در اين كتاب گرد آمده، مطالبي است كه از بزرگان دين، سيد بن

طاووس، شيخ عباس قمي، علامه شوشتري، شهيد مطهري، شهيد دستغيب، علامه حسن زاده آملي، امام خميني (ره) و مقام معظم رهبري در شان و عظمت مقام سيد شهيدان و نهضت گرانقدر آن حضرت بيان فرموده اند.

عزيزان بياييد از خداوند بخواهيم كه زندگي و مرگ ما را نيز حسيني قرار دهد، زيرا كه هنر يك انسان وارسته در همين مي باشد.

حسين! اي محبوب قلوب مؤمنان! عنايتي فرما و محبت خود را بيش از پيش در دل و جان ما، حك نما تا با عشق تو زندگي كنيم و با عشق تو از دنيا برويم. ان شاء الله.

اللهم اجعل محياي محيا محمد و آل محمد و مماتي ممات محمد و آل محمد.

عباس عزيزي

حوزه علميه قم

پاييز 81.

فضايل امام حسين

1 - آمدن نام حسين از آسمان

شيخ طوسي و راويان ديگر با سندهاي معتبر از امام رضا - عليه السلام - روايت كرده اند كه: هنگامي كه امام حسين - عليه السلام - به دنيا آمد، پيامبر - صلي الله عليه وآله - به اسماء بنت عميس فرمودند: اي سماء! فرزندم را بياور! اسماء مي گويد: امام حسين - عليه السلام - را در پارچه سفيدي پيچيده و نزد پيامبر بردم، پيامبر او را گرفته و در دامان خود نهاد، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه را گفت، در اين هنگام جبرائيل - عليه السلام - نازل شد و خطاب به پيامبر - صلي الله عليه وآله - گفت: خداي تعالي بر تو سلام رسانده و مي فرمايد: از آن جا كه علي نسبت به تو به منزله هارون است براي موسي، پس نام اين فرزند

را شبير بگذار، كه اين نام پسر كوچك هارون بود؛ اما چون زبان تو عربي است او را حسين نام بنه! (1).

2 - پيامبر در مصيبت حسين گريست!

پيامبر - صلي الله عليه وآله - حسين را مي بوسيد و مي گريست و مي فرمود: حسين جان! براي تو مصيبتي بزرگ وجود دارد، خداوند لعنت كند قاتل و كشنده تو را، سپس فرمود: اي اسماء! مبادا اين سخن را براي فاطمه نقل نمايي. (2).

3 - فطرس كه بود؟

جبرئيل هنگام فرود براي تبريك ولادت امام حسين از جزيره اي عبور كرد، در آن جزيره به فرشته اي كه فطرس نام داشت و از حاملان عرش بود برخورد نمود.

فطرس چون در يكي از اوامر خداوندي تاخير و سهل انگاري كرده بود، در آن جزيره محبوس شده و بال هايش شكسته شده بود، آن زمان كه امام حسين - عليه السلام - به دنيا آمد، نزديك به هفتصد سال بود كه فطرس زنداني آن جزيره بود و مشغول به عبادت خداوند.

طبق روايتي ديگر خداوند فطرس را ميان عذاب آخرت مخير گردانيد و فطرس عذاب دنيا را اختيار كرد، خداوند نيز او را به وسيله مژه هاي چشمانش در آن جزيره به حالت معلق در آورد، هيچ جانداري ساكن آن جزيره نبود و پيوسته از زير او بوي بدي بلند مي شد. (3).

4 - خواهش فطرس از جبرئيل

فطرس زماني كه ديد جبرئيل همراه ملائكه به زمين نزول مي كنند، از جبرئيل پرسيده: كجا مي رويد؟

او گفت: خداوند به حضرت محمد مصطفي نعمتي ارزاني فرموده و مرا فرستاده تا به آن حضرت تبريك و تهنيت گويم.

فطرس گفت: اي جبرائيل! من را

نيز همراه خود ببر، شايد كه آن حضرت براي من دعايي كند و حق تعالي از خطا و گناه من درگذرد. (4).

5 - آمدن فطرس خدمت پيامبر

جبرئيل همراه فطرس خدمت پيامبر رسيد، پس از عرض سلام و تبريك، شرح حال فطرس را براي پيامبر بازگو نمود، پيامبر فرمودند: به او بگو كه خودش را به اين مولود مبارك بمالد و به جايگاه خود باز گردد (5).

6 - باز يافتن سلامتي

فطرس خود را به بدن شريف حسين ماليد، در اين هنگام بود كه بال هايش در آمدند و در حالي كه اين كلمات را مي گفت، به سوي بالا عروج نمود، او گفت: يا رسول الله! به زودي اين امت تو، اين مولود را شهيد مي كنند و از اين جهت كه فرزند تو بر من منت نهاد، من نيز به جبران آن، زيارت و سلام زائرينش را به او مي رسانم و هر كس كه بر او صلوات فرستد، من اين صلوات را به او مي رسانم (6).

7 - فطرس، آزاده شده امام حسين

طبق روايتي ديگر هنگامي كه فطرس به سمت آسمان عروج مي نمود، اين سخنان را مي گفت: كيست همانند و همتاي من كه آزاد شده حسين بن علي و فاطمه و محمد هستم. (7).

8 - امامت در اولاد توست!

از امام رضا - عليه السلام - روايت شده حسين را نزد پيغمبر - صلي الله عليه وآله - مي آوردند و آن حضرت زبانش را در دهان او مي گذاشت تا مي مكيد و به همان اكتفا مي كرد و از هيچ زني شير نخورد. (8) ابن شهر آشوب از بره دختر اميه

خزاعي روايتي نقل كرده خلاصه آن اين است رسول در يكي از مسافرت هاي خود به فاطمه فرمود: جبرئيل خبر داده به زودي پسري از تو متولد مي شود تا از مسافرت بر نگردم به او شير مده تا برگردم و لو ماهي طول كشيد.

فاطمه قبول كرد پس از مسافرت حضرت حسين - عليه السلام - متولد شد، فاطمه (س) شير نداد تا رسول خدا آمد به فاطمه فرمود: با پسرم چه كردي؟ عرض كرد: شيري هنوز ندادم. رسول خدا او را گرفت زبانش را در دهان حسين گذاشت. داشت مي مكيد تا آنجا كه رسول خدا فرمود كامياب شدي حسين. سپس فرمود: خداوند از اراده خود بر نمي گردد امامت در اولاد تو است. (9).

9- نخستين جايگاه نور حسين (ع)

نخستين جايگاه نور وجود حسين - عليه السلام - پس از ولادت، دو دست و آغوش پر مهر پيامبر گرامي - صلي الله عليه و آله - بود.

آن حضرت در كنار درب اطاق فاطمه - عليها السلام - ايستاده و طلوع نور وجود حسين - عليه السلام - در افق جهان را انتظار مي كشيد. هنگامي كه جهان را به نور وجودش نور باران ساخت و براي آفريدگارش سجده كرد، پيامبر ندا داد كه: هان اي سماء! فرزند ملكوتيم را بياور...

او گفت: هنوز نظيف و آماده ديدارش نساخته ام.

پيامبر با تعجب فرمود: شما او را نظيف مي كنيد؟ خداوند او را نظيف و پاك و پاكيزه ساخته است. (10).

اسماء نگريست و واقعيت را دريافت و آن كودك ملكوتي را در پارچه اي پشمين به سوي پيامبر - صلي الله عليه وآله - آورد.

پيامبر حسين -

عليه السلام - را در آغوش گرفت و متفكرانه بر او نگريست و گريستن آغاز كرد و در حالي كه آن كودك را مخاطب ساخته بود، فرمود:

... حسين جان! به راستي كه بر من گران است... گران. (11).

پس از روي دست و آغوش پيامبر، گاهي شانه فرشته وحي جايگاه او بود و گاهي شانه و دوش و سينه پيامبر. پيامبر - صلي الله عليه وآله - گاهي او را بر روي دستان مقدسش مي گرفت تا در برابر ديدگان نظاره گر، بوسه بارانش كند و گاهي بالا مي برد تا همه بنگرند و موقعيت او را دريابند. (12).

10 - جلوه گري نور امام حسين (ع)

بانوي نمونه اسلام حضرت فاطمه زهرا - عليه السلام - مي فرمايد:

هنگامي كه حامل نور وجود حسين - عليه السلام - بودم در شب تار، نياز به چراغ نداشتم چرا كه به هر طرف روي مي آوردم، نور باران (13) مي گشت.

از خصوصيت ديگر نور وجود آن حضرت، يكي هم اين بود كه نه تنها در تاريكي درخشندگي و جلوه گري داشت، بلكه به گونه اي بود كه در زير نور شديد نيز ظاهر مي گشت.

و نيز داري اين ويژگي بود كه هيچ مانع و حجاب و پرده اي از تلالو و نور افشاني او مانع نمي شد؛ همانگونه كه در مورد پيكر به خون آغشته اش گفتند كه:

تا كنون هيچ شهيد به خاك و خون آغشته اي به نورانيت چهره او نديده ام.(14).

نور چهره فروزانش همانند ستون نوري بر آسمان تلالؤ داشت و خاك و خوني كه بر چهره مقدسش نشسته بود، نمي توانست مانع درخشش خورشيد جهان افروزي شود

كه بر خاك تيره، افتاده بود. (15).

11 - مسابقه حسن و حسين (ع) در خطاطي

روايت شده كه: حسن و حسين - عليه السلام - (در كودكي) مشغول نوشتن بودند، حسن به حسين - عليه السلام - گفت: خط من از خط تو زيباتر است، حسين - عليه السلام - گفت: نه، خط من از خط تو زيباتر است

آنگاه به فاطمه - عليها السلام - عرض كردند: مادر: ميان ما دواري كن، فاطمه - عليها السلام - كه دوست نداشت هيچ يك را آزرده كند فرمود: از پدر خود بپرسيد. از علي - عليه السلام - پرسيدند، او هم كه دوست نداشت هيچ يك را ناراحت كند فرمود: از جد خود رسول خدا - عليه السلام - بپرسيد.

پيامبر - عليه السلام - فرمود: من ميان شما داوري كنم تا از جبرئيل بپرسم، چون جبرئيل آمد گفت: من ميان آن داوري نمي كنم، اسرافيل داوري كند،

اسرافيل گفت: من هم ميان آنان داوري نمي كنم ولي از خدا درخواست مي كنم كه ميانشان داوري فرمايد، پس از خداي متعال در خواست داوري كرد، خداي متعال فرمود: من داوري نمي كنم ولي مادرشان فاطمه داوري كند.

فاطمه - عليها السلام - عرض كرد: پروردگار! (اكنون) ميان آنان داوري مي كنم، او گردن بندي از جواهر داشت به (فرزندان خود) حسن - عليه السلام - و حسين - عليه السلام - فرمود: من جواهر اين گردنبند را ميان شما پخش مي كنم هر كه بيشتر آن را برداشت خط او زيباتر است، پس آن را پخش فرمود، در اين هنگام جبرئيل در بلند اي عرش الهي بود خدا به او فرمان

داد كه فرود آيد و جواهر را ميان آنان يكسان تقسيم كند تا هيچ يك ناراحت نشوند. جبرئيل هم (فرمان برده) چنين كرد. اين به خاطر تكريم و بزرگداشت آنان بود. (16).

12 - جلالت قدر امام حسين (ع)

از آيات قرآن شريف كه دلالت بر جلالت قدر و عظمت شان امام حسن و امام حسين - عليه السلام - مي كند، سوره هل اتي است كه شان نزولش را شنيده ايد كه خلاصه آن چنين است: پس از آن كه اميرالمؤمنين - عليه السلام - و حضرت زهرا - عليها السلام - نذر كردند كه اگر حسنين از بستر بيماري برخيزند، سه روز روزه بگيرند، پس از بهبود آقازاده وفاي به نذر كردند. حسن و حسين - عليه السلام - با آن كه خيلي كوچك بودند مع الوصف آنان هم به والدين بزرگوارشان اقتدا كردند و روزه گرفتند. در شب اول هنگام افطار مسكيني آمد و همه، خوراكشان را به او دادند و با آب افطار كردند. در شب دوم هم يتيم آمد باز هم غذايشان را به او عطا كردند و در شب سوم اسيري آمد و اظهار گرسنگي كرد باز همه خانواده تمام خوراكشان را به او مرحمت كردند و به آب افطار كردند. روز چهارم اميرالمؤمنين ديد حسنين از شدت ضعف و گرسنگي مي لرزند بچه هايي كه تازه از بستر بيماري برخاسته و سه روزه گرفته و به آب افطار كرده اند، معلوم است چگونه اند. پيغمبر خدا - صلي الله عليه وآله - ايشان را كه ديد، متأثر شد دست به دعا بلند كرد كه در اين هنگام سوره هل اتي

نازل شد و باز عامه هم نوشته اند كه طبقي بهشتي همراه اين سوره نازل گرديد كه تا يك هفته بوي عطر طعام بهشتي از خانه زهرا بلند بود. غرض اين است كه حسنين در خرد سالي چگونه مورد لطف و عنايت حق بودند؟ اين آيات قرآن در مدح و تمجيد از عمل ايشان و پدر و مادرشان است. (17).

14 - چرا قائم از نسل امام حسين (ع) است؟

در مورد آنكه چرا قائم آل محمد - عليه السلام - از نسل حسين - عليه السلام - زاده شده و از اولاد امام حسن - عليه السلام - زاده نشده و چه علل و عواملي باعث شده كه ذريه حسين - عليه السلام - به اين افتخار نايل شوند، بحث هايي شده؛ ليكن آنچه از اخبار استفاده مي شود حادثه كربلا اين امتياز و فضيلت را به فرزندان حسين اختصاص داده.

ابن شهر آشوب در مناقب از عبد الرحمن بن مثناي هاشمي نقل كرده كه وي گويد، به امام صادق - عليه السلام - گفتم: از كجا فضيلت و برتري به اولاد حسين - عليه السلام - نسبت به فرزندان امام حسن - عليه السلام - آمده؟ در حالي كه هر دوي آنان در يك ماجرا جريان داشتند؟

فرمود: مگر اعتقاد نداريد آنچه را من مي گويم؟ بدانيد كه همانا جبرئيل بر رسول خدا فرود آمد و از تولد حسين و كشته شدن او خبر داد و سه مرتبه اين خبر تكرار شد. رسول خدا گفت: من چنين فرزندي را نمي خواهم. آنگاه پيغمبر اكرم علي را طلبيد و او را مطلع ساخت. علي هم همان كلمه را

گفت كه من به احتياج ندارم و به فاطمه - عليها السلام - مطلب را گفتند، او هم اظهار بي ميلي نمود.

سپس جبرئيل نازل شده و فرمود: اين پسر و فرزندان او وارث من و پيشوايان دين من خواهند بود. فاطمه عرض نمود: اي پدر! به قضاي خدا رضا دادم. پس به حسين - عليه السلام - حمل يافت و بعد از شش ماه او را فرو گذاشت و فرزند شش ماهه اي زنده نمانده جز حسين - عليه السلام - و عيسي و به روايتي يحيي. (18).

15 - پوشاك از بهشت

خداوند حسن و حسين عليه السلام را در مورد لباس و پوشاك نيز مورد عنايت خاص خويش قرار داد و بارها از لباس هاي زيباي بهشت در رنگ هاي ويژه، به آنان هديه داد، كه سر تفاوت رنگ لباس آنان نيز مشهور است (19).

همسر پيامبر صلي الله عليه وآله، ام سلمه مي گويد:

پيامبر را ديدم كه لباس مخصوصي كه در دنيا نظيرش را نديدم، بر اندام حسين عليه السلام مي پوشاند، در مورد آن سوال كردم كه فرمود:

اين هديه خدا به حسين است و من آن را بر اندامش مي پوشانم، از ويژگي هاي آن اين است كه تار و پودش از كرك بال جبرئيل است (20).

و نيز خداوند به دست فرشتگان بر بدن به خون خفته و عريانش كه بر خاك افتاده بود از لباس هاي بهشتي پوشانيد. (21).

16 - احترام پيامبر به امام حسين (ع)

گاه پيامبر بر فراز منبر مشغول سخنراني بود كه امام حسين عليه السلام به سويش مي آمد و او در همان حال، سخن خويش را رها و از

منبر فرود مي آمد و از او استقبال مي نمود و بر كتف خويش مي نهاد و مي آورد، آنگاه در كنار يا رد دامان خويش جاي مي داد.

شگفت آورتر از اين، گاه اتفاق مي افتاد كه او در حال سخن بود كه امام حسين عليه السلام مي آمد و آن حضرت از منبر فرود مي آمد و او را استقبال مي كرد و آنگاه دليل كار خويش را شدت عشق و علاقه به كودك گرانقدر خويش، عنوان مي ساخت، همانگونه كه در روايتي آمده است كه فرمود:

به خدايي كه جانم در قبضه قدرت اوست با ديدن حسين عليه السلام متوجه نشدم كه چگونه از منبر فرود آمدم. (22).

17 - بوسه پيامبر بر امام حسين (ع)

پيامبر صلي الله عليه وآله امام حسين عليه السلام را به هنگام بازي با كودكان در ميدانگاه مدينه نگريست در برابر ديدگاه انبوه مردم به سوي او رفت و دستان مقدسش را گشود و كودك محبوبش شروع به دويدن در ميدانگاه كرد و پيامبر نيز در پي او، پس او را گرفت يك دست در زير چاه و دست ديگرش را به پشت سرش نهاد و دهان بر دهان او نهاد و بوسه بارانش ساخت و فرمود:

حسين مني وانا من حسين مني احب الله من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط.

مردم! بدانيد من از حسين هستم و حسين از من، خدا، هر آن كس كه حسين عليه السلام را دوست بدارد دوست مي دارد....

18 - نه حسين بر پشتم بود!

امام حسين عليه السلام در كودكي اش بر پشت آن حضرت كه در حال سجده و نيايش با خدا و نماز

جماعت بود، مي نشست و او آنقدر سجده را طول مي داد تا كودك محبوب خود فرود آيد، كساني كه با آن حضرت نماز را به جماعت مي خواندند، مي پرسيدند: آيا در حال سجده، وحي الهي فرود آمده است؟ مي فرمود: نه! بلكه فرزند گراميم حسين، بر پشتم نشسته بود. (23).

19 - محبت پيامبر به دوستداران حسين (ع)

پيامبر روزي كودكي را در راه ديد و او را در برگرفت و مورد مهر و محبت بسيار قرار داد، هنگامي كه دليل آن را پرسيدند، فرمود: من او را دوست مي دارم چرا كه او فرزندم حسين را دوست مي دارد. خود ديدم كه خاك پاي حسن را برداشت و بر چهره نهاد و جبرئيل به من خبر داد كه او در حماسه عاشورا، از ياران حسين خواهد بود. (24).

20 - الطاف خاصه الهي به امام حسين (ع)

خداي جهان آفرين، در قلمرو الطاف خاصه اش به امام حسين عليه السلام قلب باطني پيامبر را بدو ارزاني داشت كه خود پيام آور محبوبش فرمود:

انه مهجه قلبي حسين، مايه حيات قلب من است.

و روح مقدس آن حضرت را بدو ارزاني داشت كه خود فرمود:

روحي التي بين جنبي. (25) حسين روحي است كه در كران وجود من است.

دل مصفا و مطهر آن حضرت را به او ارزاني داشت و او را ميوه دلش قرار داد.

مغز و انديشه بلند آن حضرت را بدو ارزاني داشت و او را مايه آرامش آن حضرت ساخت.

قدرت بينايي آن حضرت را بدو ارزاني داشت كه خود فرمود:

هنگامي كه به فرزندم حسين عليه السلام مي نگرم، گرسنگي و اندوهم رخت بر مي بندد.

حس بويايي آن

حضرت را بدو ارزاني داشت كه خود فرمود:

حسين عليه السلام گل خوشبوي زندگي من است.

نيروي پيامبر را به او ارزاني داشت كه خود مي فرمود: حسين عليه السلام طعام من است، به گونه اي كه با نظاره به او گرسنگي و ناتوانيم از ميان مي رود.

شانه آن حضرت را به او ارزاني داشت و آن را برايش مركب ساخت.

پشت آن حضرت را بدو ارزاني داشت و آن را سواري او ساخت.

دامان آن حضرت را بدو ارزاني داشت و آن را مربي و پرورشگاه ارزشهاي آسماني و والاييهاي او ساخت.

زبان آن حضرت را به او ارزاني داشت و آن را براي او پربار ساخت.

دست آن حضرت را به او ارزاني داشت و انگشتانش را تغذيه كننده آن ساخت.

سينه گسترده اش را به او ارزاني داشت و آن را جايگاه امن و مجلس او ساخت.

دو لب پيامبر را بدو ارزاني داشت و آنها را وسيله نوازش و مهر ورزي بدو قرار داد.

سخن آن حضرت را بدو ارزاني داشت و آن را تمجيد كننده و سراينده سوگنامه حسين عليه السلام ساخت.

ديگر، پسر آن حضرت را بدو ارزاني داشت و آن را فداي حسين عليه السلام ساخت كه پيوسته مي فرمود:

فديت من فديته بابني ابراهيم به فداي كسي كه پسرم ابراهيم را، فداي او ساختم. (26).

21 - تفسير لؤلؤ و مرجان

در تفسير مجمع البيان از امين الاسلام طبرسي به نقل از سلمان فارسي و سعيد بن جبير و سفيان ثوري چنين آمده است: دو درياي مزبور در آيه شريفه مرج البحرين يلتقيان، بينهما برزخ لا يبغيان، فباي آلا ربكما تكذبان، يخرج منهما اللؤلو و المرجان، علي و فاطمه اند

و برزخ محمد صلي الله عليه وآله و لؤلو و مرجان حسن و حسين اند. (27).

22 - آيه مباهله، فضيلتي ديگر

در قول خداوندگار - از آيه مباهله - دليلي قوي بر فضل اصحاب كساء عليه السلام است كه هيچ دليلي به قوت آن نيست.

و اجماع امت اسلام است كه اصحاب كساء در روز مباهله، فقط فاطمه و پدر او و شوهر او و دور فرزند او حسن و حسين بوده اند و احدي با آنان نبوده است.

و كسي ادعا نكرده است كه غير از پيغمبر و وصي او امام اميرالمؤمنين علي و حضرت فاطمه كفو امام علي و دو فرزندش حسن و حسين، ديگري در روز مباهله داخل در اصحاب كساء بوده است و با آنان شركت داشته است؛ و اگر كسي ادعا كند، بدون هيچ شك و پيكار، بر خدا و رسولش دروغ بسته است و افتراء زده است، حمد خداي را كه ما را از متمسكين به ولايت اصحاب كساء قرار داده است.

مفسران قرآن در تفسير آيه مباهله، از عايشه روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله در روز مباهله براي مباهله از خانه خارج شده است، و عباي مشكين نشانه دار از موي سياه بر دوش گرفته بود، پس حسن آمد و او را داخل در عبا فرمود: و پس از آن حسين آمد و او را داخل در عبا فرمود، و پس از آن فاطمه و سپس علي، آنگاه گفت: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا.

پس بدان كه مراد اماميه - خداوند برهانشان را نوراني بفرمايد - از اصحاب كساء و

آل عبا اين پنج تن معصوم منصوص از آيه مباهله قرآن است.

در آيه مباهله ابناء و نساء بر انفس مقدم آورد شده اند تا تنبيهي بر لطف مكانت و قرب منزلتشان بوده باشد؛ و نيز ايذان و اشعاري بدين معني داشته باشد كه ابناء مقدم بر انفس و مفدي انفس اند. (28).

23 - سفارش پيامبر به معرفت حسين (ع)

پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله فرمود:

هان اي مردم! آن چنانكه شايسته است حسين عليه السلام را بشناسيد و همانگونه كه خدايش او را بر همگان امتياز و برتري بخشيده است برترش داريد. (29).

24 - حرام بودن آتش بر امام حسن و حسين

جعفر بن محمد بن زيد گويد:

در بغداد بودم كه محمد بن منده بن مهريزد مرا گفت: آيا خواهي كه به خدمت حضرت محمد بن علي الرضا عليه السلام برسي؟ گفتم: آري!

پس بر او داخل شديم و سلام كرده، نشستيم، حضرت گفت: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود:

فاطمه عليها السلام، عفيف و پاك بود؛ پس خداوند آتش را بر ذريه او حرام گردانيد، و اين، خاص حسن و حسين عليه السلام، است. (30).

25 - ستوده همگان

از ويژگي هاي امام حسين عليه السلام يكي آن است كه مورد ستايش همگان است.

خدا، پيامبران، فرشتگان، صالحان، مؤمنان، تقوي پيشگان، دوستان تا كافران و دشمنانش، همگي او را ستوده و همگي در وصف او سخن گفته اند.

خداوند آن حضرت را در قرآن مجيدش به صورت هاي گوناگون ستوده است، براي نمونه

1 - او را مصداق كامل و جامع نفس مطمئنه شمرده است.

2 - او را بهره عظيمي از رحمت خويش عنوان ساخته است. (31).

3 - او را والاترين پدراني

قرار داده، كه احترام و تجليل از آنان را مقرر داشته است.

اينك... نيك بينديش كه آيا بر اين پدر والا، خدمتي كرده اي و شرط احساس را انجام داده اي؟

4 - او را مصداق بارز و سالار شهيدان و كساني كه مظلومانه به خون خويش غلطيدند برشمرده است.

5 - او را ذبح عظيم توصيف فرموده است.

6 - او را رمز روح حقيقت كهعيص شمرد.

7 - و نير آن حضرت را با نامهاي مقدس و بزرگي چون فجر، زيتون، مرجان و... نام نهاد.

8 - و در ستايش شخصيت و عظمت او در سمت راست عرش مرقوم داشت: ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه به راستي كه حسين عليه السلام مشعل روشني بخش هدايت و كشتي نجات است. (32).

26 - مرثيه جابر بر ابي عبد الله (ع)

عماد الدين طبري در بشارت المصطفي روايت كرده است كه: جابر بن عبدالله انصاري در زيارت امام ابي عبد الله الحسين عليه السلام در روز اربعين چنين گفت: شهادت مي دهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و پسر سيد مؤمنان، و فرزند هم سوگند تقوي و سلاله هدايت و خامس اهل كسائي (33).

27 - اصحاب كساء

اصحاب كساء در مباهله فقط فاطمه و پدر او و شوهر او و دو فرزند او حسن و حسين بودند و احدي با آنها همراه نبود.

هيچ كسي مدعي نشد كه جز پيامبر و حضرت وصي، امام اميرالمؤمنين علي و كفو وي فاطمه و دو فرزند ايشان حسن و حسين ديگري در مباهله داخل بوده است. بدون شك مدعي شخص ديگر بر خدا و رسولش دروغ بسته است.

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسكين بولايتهم؛

ستايش خداي را

كه ما را از متمسكان به ولايت ايشان قرار داده است (34).

28 - ميوه درخت نبوي

از ابن عباس روايت شد كه گفت:

رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: من درختم و فاطمه حمل آن و علي لقاح آن و حسن و حسين ميوه آن اند و دوستداران اهل بيت حقيقتا برگ بهشتي آنند. (35).

(1) فضايل امام حسين - عليه السلام - از منتهي الامال، ص 45.

(2) فضايل امام حسين - عليه السلام - از منتهي الامال، ص 46.

(3) فضايل امام حسين - عليه السلام - از منتهي الامال، ص 54.

(4) فضايل امام حسين - عليه السلام - از منتهي الامال، ص 55.

(5) فضايل امام حسين - عليه السلام - از منتهي الامال، ص 58.

(6) فضايل امام حسين - عليه السلام - از منتهي الامال، ص 60.

(7) فضايل امام حسين - عليه السلام - از منتهي الامال، ص 63.

(8) اصول كافي، طبع جديد، ج 2، ص 366.

(9) مناقب ابن شهر انوار، ج 3، ص 50.

(10) بحار الانوار، ج 43، ص 256.

(11) جلاء العيون، ج 2، ص 6، بحار الانوار، ج 43، ص 243، با اندك تفاوتي.

(12) ويژگيهاي امام حسين - عليه السلام - ص 86 و 87.

(13) بحارالانوار، ج 45، ص 57.

(14) بحار الانوار، ج 45، ص 57.

(15) ويژگيهاي امام حسين - عليه السلام - ص 86.

(16) فرهنگ جامع سخنان امام حسين - عليه السلام -، ص 68 و 69.

(17) سيدالشهدا - عليه السلام - شهيد دستغيب، ص 29.

(18) ناسخ التواريخ، ج 6، ص 4.

(19) بحارالانوار، ج 44، ص 245.

(20) بحار الانوار، ج 43، ص 271.

(21) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 283.

(22) بحارالانوار، ج 43،

ص 295.

(23) بحار الانوار، ج 43 تص 294؛ مسند احمدحنبل، ج 3، ص 493.

(24) بحارالانوار، ج 44، ص 242.

(25) بحار الانوار، ج 44، ص 296.

(26) ويژگيها امام حسين عليه السلام، ص 185 تا 187.

(27) فص حكمه، حسن زاده آملي، ص 45.

(28) شرح فص حكمه، ص 193.

(29) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 108.

(30) رساله امامت، ص 213.

(31) بحار الانوار، ج 43، ص 279.

(32) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 103.

(33) فص حكمه عصمتيه، حسن زاده آملي، ص 54.

(34) فص حكمه عصمتيه في كلمه فاطميه. ص 53.

(35) فص حكمه عصمتيه في كلمه فاطميه، ص 44.

خصوصيات ممتاز امام حسين بر انبياي الهي

29 - توسل پيامبر به امام حسين (ع)

هر كدام از پيام آوران خدا، كه به رنج و مشكل بزرگي مي رسيد با نام و ياد حسين و خداي حسين عليه السلام بر طرف مي شد كه اين مورد به چند روايت بسنده مي شود:

1 - در توبه و نيايش آدم، خداوند نام هاي پنجگانه مقدس را به آموخت و او به زبان آورد و با نام حسين عليه السلام نيايش او مورد قبول قرار گرفت. (1).

2 - در طوفان نوح براي آرام گرفتن كشتي، به آن حضرت وحي شد كه به پنج نور مقدس توسل جويد و با نام حسين عليه السلام كشتي نوح به طور دلخواه در قرارگاه خويش قرار گرفت. (2).

3 - در دعاي زكرياي پيامبر كه مي گفت: پروردگار! از جانب خود به من فرزندي ارزاني دار... (3) خداوند، نام هاي مقدس پنجگانه را به او آموخت و او با به زبان آوردن نام گرانمايه حسين عليه السلام بشارت به يحيي پيامبر بدو رسيد. (4).

4 - حضرت يونس

در نجات از شكم ماهي، خداي را فرا خواند و هنگامي كه با ياد آوري نام هاي پنجگانه به نام حسين عليه السلام اين بنده برگزيده خدا رسيد، نجات يافت. (5).

5 - در جريان بر طرف شدن گزند و گرفتاري از ايوب پيامبر نيز، هنگام كه به بارگاه خدا نيايش كرد و ندا رسيد كه:

اركض برجلك هذا معتسل بارد و شراب

پايت را بر زمين بكوب اين آبي است براي شست و شو و اين آبي است سرد براي آشاميدن. آنجا نيز با نام مقدس حسين عليه السلام دعايش برآورده شد.

6 - در جريان ابراهيم و اسماعيل كه پيام آمد: وفديناه بذبح عظيم

او را به قرباني پرشكوهي باز خريديم.

روايت است كه: اين قرباني پر شكوه حسين عليه السلام است (6) و با اين ترتيب پيام و مفهوم آيه نيز روشن است، چرا كه حسين عليه السلام برتر از اسماعيل بود.

7 - در نجات يوسف پيامبر از نهانگاه چاه، نيز روايت است كه: آن حضرت به وسيله جبرئيل به پنج نور مقدس توسل جست و با ياد و نام حسين عليه السلام بود كه كاروانيان رسيدند و فرستاده آنان براي آب به سر چاه رهايي يافت. (7).

8 - در نجات يوسف از زندان مصر، پس از سال هاي طولاني نيز، نام و ياد حسين عليه السلام و حرمت او در بارگاه خدا، نجات بخش بود. (8).

9- در برطرف ساختن غم و اندوه يعقوب نيز نام مقدس او كار ساز بود.

هنگامي كه كار بر يعقوب سخت شد، رو به بارگاه خدا گفت: پروردگار! نور ديدگانم و فرزندم يوسف، از دستم رفتند، آيا به من مهر نمي ورزي؟

پيام رسيد

كه بگو: بار خدايا! تو را به شكوه محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام سوگند مي دهم كه نور چشمم را به من باز گردان.

و با زبان آوردن نام حسين عليه السلام، بشارت دهنده فرا رسيد و او بينا گرديد. (9).

10 - علاوه بر موارد ياد شده، موارد ديگري هست كه با ياد و نام مقدس آن حضرت كه بنده خاص و برگزيده خداست، رنج و اندوه و پيامبر به خواست خدا برطرف شده است و نيز با ياد و نام مقدس او، ناخودآگاه موج غم و اندوه بر سراچه قلب آنان، سايه افكنده است و دعاهايشان در بارگاه خدا، به هدف اجابت رسيده است.

و ما نيز:

بار خدايا! به گرفتاري و رنج گناهان خويش رنجديده ايم. گرفتاري ما به خاطر گناهانمان، بزرگ و نابود كننده است، تو را به شكوه و احترام محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام سوگندت مي دهيم كه گرفتاري و اندوه ما را بر طرف ساز و به بركت اثر گذاري نام مقدسش كه با ياد.، دل هايمان مي شكند و سيلاب اشك از ديدگانمان جاري مي گردد، خواسته هاي ما را برآورد! (10).

30 - مقايسه حضرت آدم با امام حسين

آدم از پيام آوران خدا و پدر انسانيت است و به فرمان خدا پس از آفرينش او، همه فرشتگان در برابرش سجده كردند كه آدم، به منزله قبله بود و سجده از آن خدا.

حسين نيز اينگونه بود فرشتگان بر او درود و سلام فرستادند و در گرداگرد شهادتگاه او طواف كردند و شهادتگاهش معراج آنان بود و جايگاه فرود و صعود

آنان.

خداوند آدم را در بهشت ويژه اش جاي داد و حسين بزرگ انساني است كه بهشت و حوريان را از نور وجود او پديد آورد.

آدم به لباس هاي بهشتي آراسته شد و حسين زينب و زيور بهشت است

آدم را خداوند برگزيد و حسين به جدايي دوستان.

آدم به فراق بهشت آزمايش شد و حسين به جداي دوستان.

آدم به كشته شدن فرزندش كه بدن فرزندش آزمايش گرديد و خون او را ديد كه بر زمين ريخت و زميني را سيراب كرد و حسين نيز به شهادت فرزندش كه بدن او را پاره كردند.

آدم به هشدار از خوردن آن درخت آزمايش گرديد و فراموش كرد و خداوند در او تصميم آهنين نيافت، اما حسين به وانهادن تمامي علائق و ارزش هاي مادي آزمايش گرديد و فراموش نساخت و تصميم آهنين و استواري از خود نشان داد كه بي نظير بود.

آدم از نظر چهره و قامت، برگزيده خدا در ميان موجودات بود و او و فرزندانش برگزيده آفرينش اند و حسين برگزيده از ميان اين برگزيدگان، چرا كه او از، برگزيده محبوب جهان هستي پيامبر خداست و پيامبر از او.

31 - مقايسه ادريس پيامبر با امام حسين

خداوند حضرت ادريس را بر آسمان ها اوج داد و حسين نيز پس از شهادت، روح خون، پيكر و تربت را اوج بخشيد و بالابرد.

ادريس به هجرت از قلمرو ظلم و بيداد پراكندگي ياران، گرسنگي و تشنگي در راه حق آزمايش شد و حسين نيز به هجرت از خدا و رويارويي قهرمانه با ديكتاتوري خون آشام اموي و به تشنگي و فشار روزگار براي حق و عدالت... كه خواهرش در كنار پيكر به

خون طپيده اش ناله زد و گفت: پدرم به فداي آن كه با لب تشنه به شهادت رسيد.

32 - مقايسه نوح با امام حسين

نوح، بزرگ پيام آوران است.

حسين عليه السلام، سالار همه جوانمردان بهشت.

خانه و جايگاه نوح شرافت يافت.

شهادتگاه حسين از آن جا شرافتش بيشتر شد.

خداوند در ميان جهانيان به نوح درود فرستاد كه: سلام علي نوح في العالمين چرا كه نجات مردم از طوفان به خاطر او بود.

به حسين نيز درود باد كه نجات همه بشريت از آتش دوزخ به بركت وجود اوست.

نوح دارنده كشتي نجات بر امواج آب ها بود.

حسين صاحب كشتي نجاتي است كه هر آن كس بر آن نشيند از آتش هاي بدبختي دنيا و آخرت نجات يابد.

نوح نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خويش زندگي كرد و بر او ستم روا داشتند و تا سر حد بيهوشي او را زدند و خون از گوشهايش جاري شد.

حسين عليه السلام نيز از فراسوي مردم دعوت شد و نيمروزي در ميان آنان بود و او را به شهادت رساندند و پيكر پاكش سه روز بر روي خاك ماند و سر مقدسش را بر فراز نيزه ها بردند و ستمي كه در يك ساعت بر او روا داشتند، از نهصد و پنجاه سال، بيشتر بود.

33 - مقايسه ابراهيم با امام حسين

هنگامي كه با فروتني و اخلاص در زيارت حسين عليه السلام اين جمله را به زبان مي آوري كه السلام علي ابراهيم خليل الله مي تواني هر دو نفر آنان، ، حسين عليه السلام يا ابراهيم را نيت كني.

مي تواني آن خليل خدا را نيت كني كه به خاطر انجام فرمان خدا خويشتن

را به آتش بيدادگران نزديك ساخت و نه تنها از فرشتگان مدد نخواست، بلكه از شدت اخلاص خدايش را نيز نخواند چرا كه گفت: حسبي من سؤالي علمه بحالي... او از شرايط من آگاه است.

و نيز مي تواني به نيت خليل كربلا، سلام و درود نثار كني كه خويشتن را در راه انجام فرمان خدا آماج شمشيرها و نيزه ها نمود و ياري فرشتگان را نپذيرفت (11) و آتش دوزخ را و آتش فتنه اموي را براي امت بزرگي سرد و سلامت ساخت. (12).

به هنگام سلام، مي تواني آن خليل بزرگي را نيت كني كه چهره نوراني فرزندش اسماعيل را به خاطر خدا بر خاك نهاد.

نيز مي تواني آن خليل پرشكوهي را نيت كني كه در راه خدا چهره فروزان فرزندش علي را با بدن قطعه قطعه بر خاك نهاد.

به هنگام نثار درود بر ابراهيم، مي تواني خليل بزرگواري را نيت كني كه همسرش ساره از او براي تهيه غذا، مواد غذايي خواست و او از همسرش خجالت كشيد كه او را دست خالي برگرداند و ظرف را از ريگ هاي بيابان پر كرد و خداوند به قدرتش آن را به مواد غذايي تبديل كرد (13).

يا آن خليل بلند آوازه اي را قصد كني كه دخت گرانمايه اش در محاصره دشمن از او آب خواست كه در پاسخ دردانه اش فرمود: دخترم! تشنگي تو بر من گردان است، اما براي خدا همه مشكلات را بايد به جان خريد. (14).

34 - برتري امام حسين (ع) بر يعقوب پيامبر

در زيارت حسين عليه السلام مي خوانيم كه:

السلام علي يعقوب الذي رد الله اليه بصره برحمته

سلام بر يعقوب پيامبر

كه خداوند به رحمت خويش، نور ديدگانش را بدو باز گردانيد. در اين درود و سلام، مي تواني يعقوب پيامبر را نيت كني كه پدر دوازده پسر بود و هنگامي كه آنان را فرا خواند، در كمال صحت و سلامت در برابرش ايستادند و گفتند: پدر جان! يكي از ما را گرگ خورد.

و او از اين رخداد و خبر درد ناك، كمرش خم و نور چشمانش را از دست داد.

و نيز مي تواني يعقوب كربلا، حسن عليه السلام را قصد كني كه پدر يك پسر بود كه ندايش را از شهادتگاه شنيد كه: پدرجان! آخرين سلام مرا پذيرا باش كه اينك لحظات جدايي است. (15).

مي تواني يعقوب پيامبر را نيت كني كه پيراهن آلوده به خون فرزندش را كم سالم بود نگريست و گفت: گويا گرگ پر مهري بوده كه پسرم را خورده و پيراهن او را پاره نكرده است. (16).

از يعقوب پيامبر، يوسف را خواستند بدين بهانه كه: در دشت زيبا و مناظر دل انگيزش بخورد و بازي كند، اما او نمي پذيرفت و مي گفت: بردن او، مرا اندوهگين مي سازد.

اما حسين عليه السلام هنگامي كه فرزند قهرمانش به سوي ميدان جهاد حركت كرد و بانوان حرم او را از حركت باز داشتند، فرمود: او را رها كنيد كه شوق ديدار خدا و پيامبرش را در سر دارد.

يعقوب پيامبر را بشارت دهنده با پيراهن يوسف فرا رسيد و آن را به سر و روي او انداخت و او بينا شد.

اما حسين عليه السلام نداي جدايي فرزندش را شنيد گويي دنيا در نظرش تيره و تار شد. (17).

35 - مقايسه امام حسين با حضرت

يوسف

هنگامي كه برادران حسود، ميان يوسف و پدرش جدايي افكندند و نقشه كشتن او را كشيدند، يكي از آنان گفت: يوسف را نكشيد و او را در نهانگاه چاه بيفكنيد. و چنين كردند.

اما يوسف پر شكوه كربلا را پس از به شهادت رساندن تمامي ياران، فرزندان، برادران و... و پس از وارد ساختن زخم هاي عميق و بسيار بر پيكرش كه هر كدام از آنها براي شهادتش كافي بود، ناگهان همگي سپاه شوم اموي فرياد كشيدند كه: حسين را دسته جمعي بكشيد. اينجا بود كه گروهي براي كشتن آن حضرت هجوم آوردند و گروهي براي بريدن سر مطهرش و پس از شهادت پر شكوهش، شقاوت هايي كه بر آن پيكر مطهر روا داشتند كه قلم از ترسيم آن ناتوان است. (18).

كاروانيان يوسف پيامبر را پس از افكندن در نهانگاه چاه، يافتند و با خود بردند و براي فروش در بازار مصر گرداندند.

و يوسف كربلا را نيز از شهادت در حالي كه پيكرش بر روي خاك بود، سر مقدسش را بر فراز نيزه هاي بيداد در كوفه، شام، بازار و كوچه هاي آن شهرها، بزدلانه و شقاوت مندانه گردانيدند. (19) يوسف پيامبر را به ضرب زور بر دربار پادشاه مصر بردند، اما پس از مدتي مورد احترام او قرار گرفت و امانتدار او شد.

اما سر مقدس يوسف كربلا را به بارگاه ديكتاتور سفاكي بردند كه به جنايت خويش افتخار مي كرد و بر سيد و سالار شهيدان اهانت روا مي داشت و بر لب و دندان او چوب بيداد مي نواخت. (20).

36 - قياس هود پيامبر و امام حسين (ع)

هود پيامبر خدا بود و صاحب توكل

و اعتمادي خاص، آنگونه كه در برابر دشمنان با توكل به خدا گفت:... فكيدوني جميعا ثم لا تنظرون. (21).

همگي بر ضد من به حيله گري برخيزيد و مرا مهلت ندهيد.

حسين عليه السلام نيز هنگامي كه در برابر سپاه اموي ايستاد، پس از خير خواهي و ارشاد آنان شهامت مندانه همين سخن را گفت. (22).

هود پيامبر اين سخن را گفت، اما قومش او را زدند و بدو سنگ انداختند، اما از او دست برداشتند.

ولي سپاه اموي با همه سلاح و امكانات خويش، به هر شقاوتي بر ضد حسين عليه السلام و يارانش دست زدند.

كافران ستمكار، هود پيامبر را، مورد يورش قرار دادند و تا به شماره افتادن نفس، گلويش را فشردند و آنگاه رها كردند. (23).

اما سپاه اموي، حسين عليه السلام را سر بريدند و پس از شهادت، پيكرش را قطعه قطعه كردند و آنگاه است بر بدن مقدسش تاختند و پيكرش را درهم نورديدند. (24).

37 - مقايسه شعيب پيامبر و امام حسين (ع)

اين پيامبر بزرگ، پدر دو دخت گرانمايه بود، موسي آنان را بر دروازه مدين با گوسفندانشان ديد كه كناري ايستاده و در انتظارند تا مردم گوسفندان خويش را سيراب ساخته و بروند، آنگاه آنان گوسفندان خود را آب دهند و به همين دليل كهنسالي پدرشان ناگزير از اين كار هستند.

موسي، با ديدن شرايط آنان، گوسفندانشان را آب داد. (25).

اما حسين عليه السلام در جهاد بر ضد كفر و ريا، در شرايط سختي قرار گرفته بود كه دختران، خواهران، كودكان خردسال، برادران، برادر زادگان و نزديكانش، همگي در اوج تشنگي بودند و آن گرامي به سوي فرات آمد و براي آنان آب خواست و

درحالي كه از آن آب، همگان حتي سگ ها و خوك هاي بيابان مي نوشيدند و كسي مانع آنان نبود، حسين عليه السلام را بازداشتند. (26) او و همه كسانش را در محاصره آب به شهادت رساندند با اينكه مي دانستند پدر و نياي بزرگشان، برتر و بالاتر از همه جهانيان هستند.

38 -يحيي پيامبر و حسين (ع)

يحيي پيامبر و حسين عليه السلام از سه ديدگاه با هم شباهت دارند:

1 - نخست اينكه، در موارد مختلفي ميان اين دو بنده خاص خدا شباهت هايي است.

2 - از پيامبر گرامي روايت است كه مي فرمود: در جهنم، نقطه اي است كه سزاوار هيچ يك از مخلوق خدا، جز قاتل يحيي پيامبر و قاتل فرزندش حسين نيست. (27).

3 - خود حسين عليه السلام در راه كربلا، در هر منزلگاهي پيوسته از يحيي پيامبر ياد مي كرد. (28).

39 - رمز يا يحيي (29).

حسين عليه السلام در هر منزلگاه، ميان مكه و كربلا يحيي آن پيامبر بزرگ ياد مي كرد و به ويژه هديه داده شدن سر مقدسش را، خاطر نشان مي ساخت و اگر نيك بينديشيم اين سخت ترين مصائب به نظر مي رسد، چرا كه شنيدن شماتت دشمن از دور بزرگ ترين مصيبت است. اما نگريستن بر دشمن و ديدن سر بريده دوست در برابر او و تحمل شرارت و اهانت او، همانگونه كه در مورد حسين عليه السلام اتفاق افتاد، سخت غير قابل تحمل است. اين جنايت بر پيامبر گرامي آنقدر گران آمد كه بر هركس كه با دين سر مقدس حسين عليه السلام در بارگاه ستم اموي، شادمان گردد نفرين كرد. (30).

40 - مقايسه حضرت موسي

با امام حسين (ع)

هنگامي كه حسين (ع) از مدينه حركت كرد برخي از آيات مربوط به اين پيامبر بزرگ را تلاوت كرد (31) و هنگامي كه به مكه وارد شد، برخي ديگران از اين آيات را و در اين تلاوت، آيا مربوط به موسي عليه السلام مطابقت و مقايسه شرايط دو بزرگوار بود، بدين صورت: موسي عليه السلام هم سخن خدا است و حسين عليه السلام نيز همانگونه كه در روايت آمده است بدين مقام مفتخر شد، هم در زندگيش و هم به هنگام شهادت كه ندا رسيد:

يا ايتها النفس المطمئنه - ارجعي الي ربك راضيه مرضيه.

موسي عليه السلام داراي معجزه خاصي بود كه دست مقدسش گاه درخشان و نورافشان بود و حسين عليه السلام فراتر از آن بود، چرا كه پيشاني و گلوگاه مقدسش به خاطر بوسه هاي بسيار پيامبر صلي الله عليه وآله نوراني بود و چهره مباركش هنگام كه به خاك و خون آغشته شد بود، نور افشاني مي كرد آنچنان كه هر بيننده اي را از توجه به چگونگي كشته شدنش باز مي داشت و سر مطهرش نيز بر فراز نيزه ها مي درخشيد.

موسي، داراي معجزه ديگري بود آن اين بود كه بر اثر زدن با عصا، صخره ها منفجر مي شد و آب از آن مي جوشيد و حسين عليه السلام نيز فاجعه جانگداز شهادتش باعث انفجار صخره ها شد و خون از صخره ها و سنگ ريزه ها روان گرديد، همانگونه كه در بيت المقدس اتفاق افتاد.

و نيز در روايت آمده است كه: شامگاه شهادت او تا بامداد روز بعد، هر سنگي را كه بر مي داشتند زير آن

خون تازه بود.

و نيز شهادت او سيلاب اشك از ديدگاه جاري ساخت و نيز نام مقدسش...

موسي، برايش نعمت غذاي آسماني من و سلوي فرود آمد و براي حسين (ع) نيز ميوه هاي بسياري فرود آمد، گاهي طبقي از رطب و گاهي غذاي پخته شده، زماني انار و به و زماني ديگر سيب...

موسي عليه السلام پيامبري است كه طور سينا به خاطر او شرافت يافت تا جايي كه خدا بدان مكان، سوگند ياد مي كند و حسين عليه السلام پيشواي بزرگي است كه كربلا به افتخار او شرافت ويژه يافت و در برخي روايات است كه طور سينا، همان كربلا است.

موسي صاحب عصاي خاصي است كه نشانه ها از آن آشكار گرديد و حسين عليه السلام صاحب شمشيري است كه شجاعت پيامبر از آن آشكار شد و او را براي حسين عليه السلام به ارث نهاد تا جايي كه شجاعت حسين عليه السلام شهره آفاق گرديد.

موسي گفت:... واجعل لي وزيرا من اهلي هارون اخي (32) بار خدايا! برادرم هارون را از خاندانم وزيرم قرار ده.

و براي حسين عليه السلام وزيري چون برادرش عباس قرار داد و او را در همه فراز و نشيب هاي قيام توحيدي و ستم سوزش، شريك او ساخت و او را پشتوانه و يار و ياور او گردانيد، به همين جهت به هنگامي شهادت عباس فرمود: برادرم! بپاخيز كه اينك كمرم شكست. (33).

41 - مقايسه حضرت عيسي و امام حسين (ع)

اين پيامبر گران قدر فرزند مريم پاك است.

و حسين عليه السلام، فرزند گرانمايه فاطمه مطهره عليها السلام.

او فرزند بانويي است كه فرشتگان ندايش دادند كه: يا مريم ان الله اصطفيك و طهرك

و اصطفيك علي نساء العالمين. هان اي مريم! خداوند تو را برگزيده و پاكيزه ساخت و بر زنان جهان برتري بخشيد.

حسين عليه السلام نيز فرزند بانوي گرانمايه اي است كه مورد نداي فرشتگان قرار گرفت و برترين بانوان دنيا و آخرت بود.

عيسي عليه السلام روح خدا و آفريده اوست.

حسين عليه السلام نو خدا و دروازه زحمت او.

عيسي عليه السلام فرزند بانوي بانوان جهان معاصر خويش است.

حسين عليه السلام فرزند سالار زنان دنيا و آخرت.

آن پيامبر بزرگ از شدت زهد و وارستگي، خشت و سنگ را بالش خود ساخت بود. (34).

حسين عليه السلام سر را در راه خدا، نثار كرد و سر در بدن نداشت تا بر بالين نهد.

عيسي عليه السلام لباس خشن مي پوشيد.

حسين عليه السلام لباسش را هم در راه خدا از بدنش ربودند.

عيسي عليه السلام به غذايي ساده، قناعت مي ورزيد.

حسين عليه السلام سه روز پيش از شهادت در محاصره آب و غذا بود.

عيسي عليه السلام ثروتي نداشت تا آن را نگاه دارد.

حسين عليه السلام خيمه هايش را غارت كردند و لباس از پيكر مطهرش، پس از شهادتش ربودند.

عيسي عليه السلام پسري نداشت تا با شهادتش او را داغدار سازد.

فرزند گرانمايه حسين عليه السلام با شهادت در راه حق، توان او را گرفت و دنيا را در برابر ديدگانش تيره و تار ساخت، اما براي خدا شكيبايي پيشه ساخت.

عيسي عليه السلام سايه اش در برابر حرارت خورشيد، مشرق ها و مغرب هاي زمين بود.

حسين عليه السلام پيكرش سه شبانه روز زير تابش خورشيد بود.

عيسي عليه السلام مركبش، دو پايش بود و خدمتگزارش، دو دستانش. (35).

حسين عليه السلام بزرگ مردي است كه سر و

دست و پا را در راه خدا نثار كرد و انگشتانش را براي بردن انگشترش بريدند و بردند.

(1) بحار الانوار، ج 11، ص 174.

(2) بحار الانوار، ج 44، ص 243.

(3) مريم / 5.

(4) بحارالانوار، ج 44، ص 223 و ج 24، ص 178.

(5) بحار الانوار، ج 14، 402.

(6) صافات / 107.

(7) بحارالانوار، ج 12، ص 231.

(8) بحارالانوار، ج 12، ص 260.

(9) همان ماخذ، ج 12، ص 260.

(10) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 745 تا 48.

(11) بحار الانوار، ص 63.

(12) همان ماخذ ج 44، ص 330.

(13) همان ماخذ، ج 45، ص 80.

(14) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 720، ص 721.

(15) بحار الانوار، ج 45، ص 45.

(16) همان ماخذ، ج 12، ص 225.

(17) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 722.

(18) بحار الانوار، ج 45، ص 55.

(19) همان ماخذ، ج 45، ص 115.

(20) همان ماخذ، ص 132.

(21) هود / 55.

(22) بحار الانوار، ج 45، ص 9.

(23) همان ماخذ، ج 11، ص 361.

(24) همان ماخذ ج 45، ص 57.

(25) قصص / 23 و 24.

(26) بحار الانوار، ج 45، ص 11.

(27) بحارالانوار، ج 44، ص 301.

(28) بحارالانوار، ج 45، ص 298.

(29) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 726.

(30) همان ماخذ، ج 44: ص 248.

(31) قصص / 21.

(32) طه / 29 و 30.

(33) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام ص 36رضوان الله عليه.

(34) آل عمران / 42.

(35) بحار الانوار، ج 14، ص 238.

فضايل امام حسين از زبان دشمنان

42 - من محبت پيامبر را به تو ديدم!

شفيق بن مسلمه گويد: حسين بن علي عليه السلام به ميدان آمد و نداي هل من مبارز سر داد، مردي از خاندان ذي لعوه به نام زبر قان بن

اسلم - كه بسيار شجاع بود - به سوي او رفت و (چون او را شناخت) گفت: شگفتا! تو كيستي؟ فرمود: منم حسين بن علي عليه السلام.

زبرقان گفت: فرزندم! برگرد، به خدا سوگند روزي رسول خدا صلي الله عليه وآله را ديدم كه بر شتر سرخ مويي سوار بود و از جانب قبا مي آمد و تو در آن جلو او بودي و من چنان نيستم كه با خون تو رسول خدا صلي الله عليه وآله را ديدار كنم.

زبرقان در حالي كه بخشي از شعر خود را مي گفت (از نبرد او) برگشت. (1).

43 - پاس جلالت حسين (ع)

عمر بن خطاب عطاي حسن و حسين را مثل عطاي پدرشان مي داد. (2) عمر بن خطاب عظمت و جلالت حسين را پاس مي داشت و به آن حضرت مي گفت: انما ابنت ماتري في روسنا، الله ثم انتم يعني: آنچه را در سر ما مي بيني خدا رويانيده و سپس شما. مقصودش اين بود كه اين همه اعتبار و عزت و هرچه از دين و دنيا داريم از خدا و شما داريم. (3).

پسرش عبدالله عمر روزي در سايه كعبه نشسته بود كه ديد حسين تشريف مي آورد، گفت هذا احب اهل الارض الي اهل السماء اليوم اين مرد امروز محبوب ترين اهل زمين است نزد اهل آسمان، او همان عبدالله بود كه در حق حسين عليه السلام مي گفت: انه يغز العلم غرا يعني: همچنان كه مرغ جوجه خود را با منقار خود غذا مي دهد، حسين عليه السلام نيز در بيت نبوت از انگشت پيغمبري غذاي علوم را خورده است. (4).

44 - پاك كردن خاك

پاي حسين (ع)

اهميت حسين عليه السلام تنها در نظر خليفه ثاني نبود كه از علي عليه السلام مي خواست حسين عليه السلام را اجازه دهد تا در مشاوره ها شركت كند و از نظر عالي او بهره مند گردد، بلكه در نظر همه صحابه مورد توجه و احترام بود و به او با نظر بسيار عالي نگاه مي كردند.

ابو هريره بنا به نقل عساكر خاك پاي حسين عليه السلام را با جامه خود پاك مي كرد و به اين كار افتخار مي كرد. ابن عساكر بعد از نقل اين خبر در تاريخ كبير خود، مي گويد وقتي حسين عليه السلام او را براي اين كار عتاب فرمود و توبيخ كرد، ابو هريره گفت: قسم به خدا آنچه را كه من مي دانم اگر مردم بدانند تو را بر دوش خود سوار مي كنند.

باز ابو هريره گفت: از رسول خدا شنيدم كه مي فرمود: من احب الحسن و الحسين فقد احبني و من ابغضهما فقد ابغضني يعني: هر كه حسن و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته است و هر كه آنها را دشمن بداند حتما مرا دشمن داشته است. (5).

45 - به جان خودم سوگند اين حسين است!

حسين بن علي نابغه فصاحت و بلاغت و حريفان او، در هر مقوله وارد سخن مي شدند و در همان كلمه اول مغلوب مي شدند و عرق شرمندگي از پيشاني خود مي زدودند.

عمرو بن عاص با آن قدرت بيان و سخنوري و حيله گري اش كه به روباه عرب شهرت يافته بود، در يك مجلسي در مقابل جواب هاي حسين چنان درمانده شد كه معاويه روي

به او كرد و گفت: به جان خودم سوگند اين حسين است و پسر علي بن ابي طالب است. (يعني در مقابل زبان او زبان ما كند و منطق ما سست است.)

46 - فصاحت كلام امام حسين (ع)

ابن شهر آشوب در كتاب خود، مناقب آل ابي طالب، گويد كه عمر و بن عاص در يك مجلسي به حسين عليه السلام گفت: چه عوامل باعث شد كه اولاد ما از اولاد شما بيشتر است؟ امام در جواب شعر عباس بن مرداس السلمي را خواند:

پرنده هاي سياه رنگ سنگين پرواز تنبل، جوجه زياد مي آورند، اما مرغ شكار يك اولاد مي آوري، يا كم اولاد مي شود.

عمرو عاص گفت: چه عاملي باعث شده كه شارب هاي (سبيل) ما از شارب هاي شما زودتر سفيد مي شود؟

امام فرمود: زنان شما عفوني و بد بو هستند، لذا هر وقت با آنان نزديكي مي كنيد نفس آنها به صورت شما مي خورد و رنگ شارب هاي شما را تغيير مي دهد.

عمرو عاص گفت: چه سبب شد كه ريش هاي شما از ريش هاي ما زيادتر و سنگين تر است؟

امام عليه السلام آيه 56 سوره اعراف را خواند. و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبثت لا يخرج لا نكدا منظور از شهر زيباي پاك زمين هاي آن است) يعني: زمين خوب پاك سبزهاي خود را با اذن پروردگار بيرون مي آورد، اما زمين خبيث و لجن زار حاصل را كم مي آورد.

معاويه كه در همان مجلس حاضر بود گفت: به حق خودم كه بر تو (يعني عمروعاص) است حقا اين پسر علي بن ابيطالب است. پس امام حسين

عليه السلام اين دو بيت شعر را خواند:

اگر عقرب يعني عمرو دوباره به ما حمله كند، ما بر او حمله مي كنيم. نعلين براي كوبيدن سر او نيز حاضر است!

و عقرب هم مي داند و يقين كرده است كه براي او نه دنيا وجود دارد و نه آخرت. (6).

47 - شهادت مي دهم كه تو پسر علي مرتضايي!

سبط ابن جوزي در تذكره از هشام بن محمد كليني و او از محمد بن اسحاق نقل كرده كه گويد: مروان بن حكم والي مدينه بود. مرا پيش امام حسين عليه السلام فرستاد تا به وي بگويم كه مروان مي گويد پدرت بين مردم تفرقه انداخت و عثمان را كشت و علما و زهاد را (منظور خوارج است) از بين برد. تو بايد در اين صورت به غير پدرت افتخار كني و مثل شما همانند (قاطر است كه هر وقت به وي گويند پدرت كيست در جواب مي گويد برادرم اسب است.

ابن اسحاق به محضر حسن بن علي عليه السلام شرفياب شد و با خجالت و شرمندگي عرض كرد: پيام شرم آوري از مروان دارم كه اگر از سطوت و شمشير نمي ترسيدم هرگز به زبان نمي آوردم؛ مع الوصف اگر شما اجازه ندهيد نخواهد گفت.

امام عليه السلام فرمود. حتما بگو. ما از سخنان او به خدا پناه مي بريم. او گفته مروان را بيان كرد. امام فرمود: به مروان بگو كه اگر اين گفتار تو راست باشد خدايت اجر خواهد داد و اگر دروغ باشد نقمت خدا شديد است!

ابن اسحاق بيرون آمد و به حسين عليه السلام برخورد. امام عليه السلام از مسير و محل مأموريت او

پرسيد بر امام معلوم شد پيامي داشته است. امام از متن پيام پرسيد. قاصد از بيان آن امتناع كرد. امام فرمود: يا بايد بگويي يا تو را گردن مي زنم. امام حسن عليه السلام صداي برادر را شنيد و بيرون آمد. از حسين عليه السلام تقاضاي آزادي قاصد را نمود.

حسين عليه السلام سوگند ياد كرد تا پيام مروان را نگويد آزادش نمي كنم. قاصد متن پيام را شرح داد. امام حسين عليه السلام فرمود: به مروان بگو حسين بن علي عليه السلام مي گويد كه اي پسر زن كبود چشمي كه مردم را در بازار ذي المجار به خود دعوت مي كرد و در بازار عكاظ پرچم فجور بلند مي كرد. اي پسر رانده شده رسول خدا و لعن شده به زبان رسول! من تو را و پدرت را و مادرت را خوب مي شناسم.

قاصد برگشت و همه آنچه را كه شنيده بود به مروان گفت: برگرد به حسن عليه السلام بگو كه من شهادت مي دهم تو پسر رسول خدايي و به حسين عليه السلام بگو شهادت مي دهم تو پسر علي مرتضايي.(7).

48 - حسين از هر عيب بري است

به معاويه گزارش داده بودند كه ممكن است حسين بن علي عليه السلام در آينده انقلاب كند. از اين رو نامه اي به آن حضرت نوشت و در آن نامه امام را از قصد انقلاب بر حذر داشت.

امام عليه السلام در جواب معاويه، نامه اي تند و تكان دهنده و در عين حال نصيحت آميز نوشت و در آن برخي از جنايات معاويه را به رخش كشيد و از تحمل وليعهدي يزيد و سگ بازي

و شرابخواري او ذكري به ميان آورد و خاطر نشان ساخت كه بزرگترين فتنه بر امت، وخيم تر از حكومت تو نيست: و اني لا اعلم فتنه اعظم علي هذه الامه من ولايتك عليها: يزيد كه ديد حسين بن علي از شرابخواري و سگ باز او ياد كرده است به پدرش گفت: نامه اي براي آن حضرت بنويسد و او را تحقير كند و علي بن ابي طالب عليه السلام را به زشتي ياد نمايد. معاويه به اين جوان جاهل خشك مغز چنين گفت: من از حسين بن علي عليه السلام چگونه عيبجوي كنم! به خدا قسم، هيچگونه عيبي در وي نمي بينم: فو الله ما اري فيه موضعا للغيب.

شگفتا كه معاويه در خلوتگاه كاخ خود و در جلسه محرمانه با پسرش، از حسين بن علي عليه السلام چطور به عظمت ياد مي كند! اگر بگوييم حسين عليه السلام بعد از پيغمبر اعظم مالك دل هاي مرد و زن مسلمان شده بود و شهر مدينه به خاطر وجود حسين عليه السلام همان روحانيت و موقعيت عصر پيغمبر صلي الله عليه وآله را داشت مبالغه نگفته ايم و گاه گاه درباره حسين به معاويه اعتراض هاي دندان شكن مي كردند. (8).

49 - مدح عجيب معاويه

احنف، معاويه را از شكستن عهد و پيماني كه با حسن عليه السلام در مورد ولايتعهدي بسته، بيم داد و او را به حرمت نهادن به افكار عمومي سفارش نمود و محبت و دوستي مردم عراق را نسبت به خاندان پيغمبر ياد آور شد.

سپس گفت: معاويه! بدان كه تو هيچ عذري در نزد خدا نداري اگر يزيد را بر حسين عليه السلام

مقدم بداري، در حالي كه تو مي داني حسن و حسين كيستند و داراي چه مقصد و هدفي هستند. و در ضمن اين بيانات گفت: به خدا، اهل عراق حسن و حسين را از علي عليه السلام بيشتر دوست دارند. (9) معاويه بر حسب فطانيت و زيركي خود حسين بن علي را از همه معاصرين و اطرافيان خود بهتر مي شناخت، به طوري كه گاهي مداحي او از حسين مورد اعجاب ديگران واقع مي شد.

50 - خوب ابلاغ فرمودي!

جمعي از منافقين به معاويه گفتند: براي آنكه تا حدي نگراني تو درباره حسين بن علي كاسته شود، بهتر است كه او را به مني دعوت كني تا براي مردم خطبه بخواند، بديهي است وقتي مردم گفتار او را شنيدند عظمت او در نظر مردم پايين خواهد آمد.

معاويه كه در سياست روباه صفت بود گفت: من اين كار را درباره برادرش حسن كردم، امام وقتي خطبه را آغاز كرد به حدي از خود فصاحت و بلاغت نشان داد كه ما را پايمال و از نظر مردم ساقط كرد. با اين وصف اصرار منافقين به حدي شد كه معاويه به ناچار از آن حضرت در خواست نمود تا به منبر رفته و براي مردم خطبه بخواند. امام قبول فرمود و بر منبر تشريف برد و پس از حمد و ثنا چنين گفت: مائيم لشكرهاي غالب و قاهر خدا و مائيم عترت و عشيرت رسول خدا. هيچ كس را با اين حضرت قربت و قرابت ما نيست، و مائيم اهل بيت پاك و پاكيزه او و مائيم يكي از ثقلين و رسول خدا با قرآن كريم همانند فرموده، آن

قرآني كه داراي تفصيل تمامت اشياء است و اطراف آن از باطل و لا طائل پرداخته و پيراسته است، و تفسير و تأويل آن بي زياده و نقصان در نزد ماست و ما را با حالت حيراني و ترديد معطل و منتظر نمي گذارد، بلكه ما از حقايق آن كه در نزد ماست تبعيت مي كنيم، پس اطاعت كنيم ما را و سر از فرمان ما نتابيد، زيرا خداوند اطاعت ما را بر شما واجب ساخته است.

اطاعت كنيد خدا و رسول خدا و اولي الامر را و آنجا كه در كاري درمانده شويد به كتاب خدا و خطاب رسول بازگشت نماييد تا آنانكه از تفسير و تأويل آگاهند شما را آگاه سازند و اگر فضل و رحمت خدا شاملتان نشود كمتر كسي از حيله و دام شيطان خلاصي يافته، پس به هوش باشيد و گوش به دعوت شيطان ندهيد، مانند آن اشخاص نباشيد كه به آنها گفت لا غالب لكم اليوم من الناس و اني جار لكم فلما ترائت الفئتان نكص علي عقبيه قال اني بري منكم

چنانچه اين دشمن قوي پنجه شما را شيفته و به طمع دوستي فريفته سازد بناگاه از شما روي برگرداند و شما را در هم شكند و با شمشير و نيزه و خدنگ كيفر نمايد، آن وقت است كه يك تن از شما به سلامت نرهد و شما و ايمان شما را خط امان ندهد. اين كلمات بر معاويه بسيار گران آمد، وليكن قهرا از بيانات حسين عليه السلام تشكر كرد و گفت: خدايت خير دهد يا ابا عبدالله! خوب ابلاغ فرمودي. (10).

51 - احترام معاويه به امام حسين (ع)

معاويه

مي دانست كه حسين عليه السلام در دل مردم جاي گرفته و با او نمي توان به درشتي پرداخت. امام حسين عليه السلام هميشه رفتارش با معاويه شجاعانه بود به طوري كه يك روز در بالاي منبر از علي بدگويي مي كرد، ناگهان حسين (ع) وارد شد و با شمشير به طرف معاويه حمله كرد.

معاويه فرود آمد و پشت منبر پنهان شد، بعد هم عذر خواست و مبلغي قابل توجه به امام تقديم نمود كه بين فقرا قسمت نمايد! (11) الوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير معروف به ابن كثير گويد: ابوبكر و عمر و عثمان و ساير اصحاب به حسين فوق العاده احترام مي نمودند و معاويه بيش از آنان وي را تعظيم مي كرد، يك مرتبه دويست هزار درهم براي او فرستاد و سوگند ياد نمود كه تا به حال به كسي چنين نكرده است.

امام باقر فرمود: بدان كه احدي نه پيش از تو و نه بعد از تو افضل از من نبوده است و حتي بعد از امام حسن عليه السلام با آنكه حسين عليه السلام به بيعت با معاويه و يزيد حاضر نشد، او پيوسته همان عطيه را براي حسين مي فرستاد و به آن حضرت احترام مي گذاشت. (12).

52 - عظمت مقام علمي امام حسين

معاويه خواست از حلقه علم و تدريس حسين و اجتماع مردم در گرد شمع وجود آن حضرت در مسجد پيغمبر تعريف كند؛ لذا به مردي از قريش چنين كفت:

هنگامي كه داخل شدم به مسجد رسول خدا، حلقه اي ديدم كه در آن جمعيت انبوهي نشسته بودند و سكوت به حدي در آنان حكم فرما بود كه

گويا پرنده اي بر سرشان نشسته بود و اين حلقه ويژه دانشجويان حسين عليه السلام بود و حسين عليه السلام به لباسي مانند عبا ملبس بود و تا نصف ساق هايش پوشيده بود. (13).

معاويه خودش را و آنچه كه از زخارف و زيورها و حكومت و پادشاهي دنيا او را احاطه كرده مي بيند. و حسين عليه السلام را مي بيند با آنچه از حقيقت عليم او را احاطه كرده اين جا است كه مي بيند فاصله بين اين دو حالت از زمين تا آسمان است. در محضر حسين عليه السلام حلقه اي بود كه صفوف مردم تا آنجا كه چشم مي ديد نشسته بودند و در نهايت آرامش جسم و سكوت محض كه حاكي از خضوع بي مانند شان نسبت به عظمت حسين عليه السلام بود! همه چشم خود را به حسين (ع) دوخته و گوششان را به او سپرده بودند. گويي مي خواستند از اسارت شهوات و پرستش هواهاي نفساني ساعتي را به پناه معنويت آن حضرت بروند.

مانند مرغاني كه در هواي گرم و سوزان، زمين نمناكي بيابند و بر آن محضر عالي حلاوت ايمان را بچشند. و همه مي دانند آن طور كه در آن محضر عالي شعور وجداني نسبت به عالم تازه و زنده مي شود در هيچ محفل حاصل نمي گردد! (14).

53 - اعتراف معاويه به فضيلت امام حسين (ع)

روزي عبدالله بن زبير و گروهي از قريشيان نزد معاويه نشسته بودند؟ حضرت حسين عليه السلام وارد مسجد شدند. معاويه بسيار از حضرتش تجليل نمود و پيش رفت و خوش آمد گفت و آن حضرت را در جايگاه مخصوص خود جاي

داده و گفت: يا ابا عبدالله! پسر زبير را كه اين چنين نشسته نمي بيني، كه چقدر بر بني عبد مناف رشك آور است!

عبدالله بن زبير گفت: معاويه! مرا فضيلت حسين عليه السلام و قرابت او با رسول خدا نيك معلوم است و گمان ندارم كسي را در آن ترديد و شبهه باشد و اگر علاقمند بر مفاخرت داري گوش دار تا فضل زبير را بر تو و پدرت بگويم.

ذكوان آزاد شده حسين عليه السلام كه در مجلس حاضر بود گفت: پسر زبير! به درستي كه آقاي من حسين عليه السلام مانع از سخن گفتن من مي شود مگر آنكه گوينده آزادي بيان و دل محكم داشته باشد. اگر او سخن گويد از روي حلم ساكت است. او از گفتار استنكاف نمود و به مقام عالي رسيده و همه مردان محترم به فضيلت او اعتراف دارند. اينك من آقايم را با اين بيتها مي ستايم.

درباره كسي حرف نزنيد كه به غايت كمال رسيده، هنگامي كه مردم مقصر و نادان بودند. هر كس فعاليت كند به مقام چنين شخص برسد دست و پا مي زند بدون رهبر نمي تواند رشد و نمو كند، و چطور ممكن است به نو ماه تابنده و خير البشر و شاخه آل محمد صلي الله عليه وآله رسيد.

معاويه گفت: ذكوان! به خدا راست گفتي، خدا امثال تو را در خاندان بزرگان زياد كند. و اين گواهي معاويه از ضمير باطن به طور ناخودآگاه بود.

ابن زبير گفت: اگر حسين عليه السلام خودش سخن مي گفت به پاس احترام او حرف نمي زدم؛ ليكن چون حسين خاموش نيست و غلامش حرف زد، گفتار

غلامان جواب ندارد.

ذكوان گفت: بر حسب گفته رسول اكرم كه غلام هر قوم از همان قوم است، من از شما افضلم.

ابن زبير گفت: معاويه من جواب او را نگويم، حال اگر تو را فخري بر زبير هست بر شمار. سپس شروع به مفاخرت نمودند و مجلس به درازا كشيد. (15).

54 - اين زبان بني هاشم است!

امام حسين عليه السلام كنيز خود را آزاد كرده و با او ازدواج نمود. معاويه نامه اي براي او نوشت و اظهار كرد كه شنيده ام با كنيز خود ازدواج كرده اي و او را هم سنگ خود از قريش قرار داده اي؛ و زن قريش را براي توليد نسل بهتر و براي ازدواج مايه مجد و افتخار باشد ترك كرده اي. در اين عمل نه شخصيت خود را در نظر گرفته اي نه اولادت را منظور كرده اي.

امام در جواب او با صراحت تمام نامه اي نوشت و بر دهان معاويه كوبيد كه نامه تو رسيد مرا با تزويج كنيزم و ترك كردن هم مثل خودم از قريش تحقير كرده و ملامت نموده بودي، در حال كه بالاتر از رسول خدا در شرافت و مقام و نسبت كسي نيست و من افتخار دارم كه به او منتسبم و به زنان افتخار نمي كنم و اين كنيزي بود كه آزاد كردم با اختيار خودم و منظوري نداشتم جز رضاي خدا. سپس به قانون اسلام به سوي خود برگردانيدم و اسلام هر گونه نقص و عيب و توبيخ براي يك مرد معيوب بودن به عيوب جاهليت است! وقتي كه معاويه نامه را خواند به طرف يزيد انداخت و او نامه حسين

بن علي عليه السلام را خواند، سپس به پدرش گفت: حسين شديدا افتخار كرده بر تو.

معاويه گفت: نه. افتخار نكرده، بلكه زبان بني هاشم همين است و چنان تند است كه سنگ را پاره و دريا را خشك مي كند! (16).

55 - زيبايي رخ حسين (ع)

بخاري و ابن اثير روايت كرده اند: وقتي كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را نزد عبيد الله بن زياد آوردند سر مطهر را در طشتي قرار داد و با شمشير يا چوب دستي خود بر آن چشم و بيني نازنين مي زد و از نيكويي و زيبايي آن حضرت سخن مي گفت: انس گفت: حسين عليه السلام شبيه ترين ايشان (يعني اهل بيت) به پيغمبر خدا بود. (17).

56 - تجليل معاويه از امام حسين (ع)

معاويه نخستين خودكامه اي بود كه آرزوي كشتن حسين عليه السلام را داشت و در همان حال ناگزير فرمان احترام به آن حضرت را صادر كرد و به هنگام وصيت به يزيد، گفت: من بر سلطنت تو از حسين بيمناكم، اما اگر با او درگير شدي و به ظاهر بر او چيره شدي احترام او را رعايت و حرمتش را نگه دار، چرا كه پاره جگر پيامبر است.

57 - پناه به خدا از ريختن خون امام حسين (ع)

وليد اولين كسي بود كه از جانب دربار پليد اموي، فرمان قتل حسين عليه السلام در دريافت كرد، اما در مقام فرمانداري مدينه گفت:

به خدا پناه مي برم اگر به ريختن خون مقدس حسين آزمايش گردم و بدان مبتلا شوم. (18).

58 - تجليل عمر سعد از مقام حسين (ع)

عمر سعد فرمانده سپاه پليد اموي به هنگام تصميم

بر پيكار با او، اينگونه او را تجليل كرد:

آيا استانداري ري كه نهايت آرزوي من است رها كنم؟ يا خويشتن را به جنايت سهمگين ريختن خون حسين عليه السلام آلوده و گناهكار سازم؟ (19).

خود نيك مي دانم كه كيفر دردناك و غير قابل تحمل به شهادت رساندن حسين عليه السلام آتش شعله وري است كه فراتر از آن نيست، اما حكومت ري روشني چشم من تيره بخت است... پس، چه خاكي بر سر كنم؟ (20) و اينگونه از حسين عليه السلام تجليل مي كرد. (21).

59 - اقرار دشمن به فضل حسين (ع)

دومين مهره پليد يزيد، شمر، به هنگام صدور فرمان هجوم ددمنشانه به اردوگاه نور، از آن حضرت اينگونه تجليل كرد كه:

او قهرمان گرانقدر و هماورد بي همتايي است كه كشته شدن به دست او افتخار است و نه مايه عار، انه كفو كريم (22).

و نيز مهره پليدي از سپاه دشمن كه به كشتن او كمر بسته بود، خود آن حضرت را تجليل مي كرد كه: هان يا حسين! تو را خواهم كشت با اينكه نيك مي دانم كه خداي بزرگ، دشمن من خواهد بود. (23).

و نيز نيزه دار سر مقدسش به هنگام ورود به كاخ شوم ابن زياد: اينگونه ناخواسته حق به زبانش جاري شد و پيشواي انسانيت را ستود:

املاء ركابي فضه و ذهبا

اني قتلت السيد المحجبا

قتلت خير الناس اما و ابا

و خيرهم اذ ينسبون نسبا

ركابم را از طلا و نقره لبريز ساز، چرا كه جنايت بزرگي به نفع شما كرده ام و براي بقاي ستم شما، بزرگمردي گرانمايه و بي نظير را به خاك و خون كشيده ام.

آري! من فرزند بهترين پدر و

والاترين مادران گيتي را كشته ام.

كه ابن زياد نيز، بي درنگ حكم اعدام او را صادر كرد. (24).

و نيز شقاوت پيشگاني كه پيكر مقدسش را پايمال ساختند، با نظم و نثر شخصيت والاي او را ستودند. (25).

و شگفت انگيزتر از همه اين بود كه يزيد عنصر خودكامه اموي، در حالي كه سر نوراني آن حضرت در برابر ديدگانش بود، به ناچار به ستايش و احترام آن حضرت پرداخت و بر دشمنان خونخوارش لعن و نفرين كرد. (26).

60 - اعتراف قاتل حسين به فضل امام

يكي از فرماندهان دشمن به نام سنان، به هنگام كشتن آن حضرت او را ستود و گفت:

اقتلك اليوم و نفسي تعلم

علما يقينا ليس فيه مزعم

و لامجال لا و لا تكتم

ان اباك خير من تكلم (27).

اينك در حالي كمر به كشتن تو بسته ام كه يقين دارم پدرت بهترين و والاترين دانايان و سخنوران بود...(28).

61 - ستوده شده دوست و دشمن

امام حسين عليه السلام ستوده شده دوست و دشمن است و اين از شگفتي هاي روزگار است، كه حتي هماناني كه در ريختن خون پاكش، بر ريگ هاي تفتيده نينوا همدست و هم داستان شدند و پليدترين تاريخ بشريت را پديد آوردند، همانان نيز نتوانستند در ستايش او لب فرو بندند و او را تمجيد ننمايند. (29).

62 - عبادت امام حسن (ع) از زبان دشمنان

درباره عبادت امام حسين عليه السلام مورخان و دانشمندان، مخصوصا از گروه اهل سنت سخن هاي گفته اند و حتي آنها كه دشمن اهل بيت بودند در امر عبادت او راي و نظري شگفت انگيز اعلام كردند

ابن اثير مي نويسد:

حسين كه خداي او از راضي باد فردي فاضل متدين

و زياد اهل روزه و نماز و حج و صدقه بود و همه كارهاي خوب از او سر مي زد.

عبد الله بن زبير كه در واقع، رقيب امام حسين عليه السلام، فردي منافق، مدعي خلافت رسول الله، و دلش لبريز از كينه اهل بيت بود درباره عباد حسين عليه السلام مي گفت: او فردي بسيار شب خيز براي عبادت و بسيار روزه دار در روزها بود. و آن روز كه خبر شهادت او را شنيد، شايد از يك نظر خوشحال شد كه رقيبي از سر راه او برداشته شد، ولي از طرف ديگر گفت: به خدا قسم او را كشتند، در حالي كه او را شب ها براي عبادت قيامي بس طولاني بود و بسياري از روزها روزه مي داشت.

عقاد، دانشمند و نويسنده متاخر در كتاب هود به نام ابو الشهيدا (پدر يا سالار شهيدان) مي نويسد: او اهل نماز بود. علاوه بر نمازهاي مستحبي بسيار مي گزارد، زياد روزه مستحبي مي گرفت، همه ساله به حج مي رفت وقتي كه به ناچار از او ترك مي شد. و نمونه اين سخنان در تاريخ زندگي او زياد نوشته شده است.

63 - تسليم شدن يزيد در برابر عظمت امام حسين (ع)

شيخ مفيد در ارشاد صفحه 230 مي گويد: وقتي كه سرهاي شهداي كربلا را در مقابل يزيد نوشته به زمين گذاشتند آن خبيث اين شعر را خواند:

سرهاي مردم عزيزي را در بارگاه خود درخشانيده ايم كه آنان نفرين شده و سزاوار ستم بودند.

سپس رو به علي بن الحسين عليه السلام كرد و گفت: پدرت حق مرا ناديده گرفت و عليه سلطنت من قيام نموده و از

من قطع رحم كرد، پس خداوند او را اين چنين كرد كه ديدي. و از سوره شورا، آيه 30 را خواند: و ما اصابكم من مصيبه فما كسبت ايديكم.

امام سجاد عليه السلام در پاسخ وي آيه 22 سوره حديد را خواند: (هر مصيبت و رويدادي كه در روي زمين نسبت به جان هاي شما وارد مي شود، قبلا در كتاب خدا برنامه منظم آن ريخته شده و اين براي خدا آسان است) و فرمود: ما مشمول اين آيه هستيم.

يزيد به پسر خود خاليد گفت: جواب او را بگو. ولي او نتوانست چيزي بگويد، يزيد آيه 20 سوره شورا را در مقام پاسخ خواند: (هر چه به شما مي رسد از ناگواري ها، نتيجه عمل هاي خودتان است)

اما به نقل طبري در جلد چهارم تاريخ خود صفحه 355 يزيد نگاهي به سر مبارك كرد و به حضار مجلس گفت: اتدرون من اين اتي هذا؟ آيا مي دانيد اين حادثه قتل حسين عليه السلام از كجا نشأت گرفته، اين به من افتخار مي كرد. الي آخر خبر... كه ذيلا گفته خواهد شد.

علامه طباطبائي چنين آورده: يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت: اين مرد - يعني حسين عليه السلام - به من افتخار مي كرد و مي گفت: پدرم از پدر يزيد بهتر و مادرم از مادر يزيد برتر است و جدش از جد يزيد و خودم از يزيد بهترم و به اين خلافت لايق ترم.

اما گفتار اولي او بي اساس بوده زيرا پدر او من مبارزه نمود و خداوند به پدر من پادشاهي داد؛ اما گفتار دومي به جانم سوگند راست است. فاطمه دختر پيغمبر

از مادر من افضل است. و آنكه مي گفت جدم بهتر از جد يزيد است، به جان خودم سوگند هر كس به خدا و روز جزا ايمان دارد كسي را هموزن رسول خدا نمي داند؛ اينها همه درست است.

تا اينجا عبارت طبري و علامه طباطبايي مطابق است. اما بعد از اين طبري چنين آورده:

و لكنه انما انني من قبل فقهه و لم يقرا: قل اللهم مالك الملك توتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء بگو (اي پيغمبر) بار خدايا! اي پادشاه ملك هستي! تو هر كه را خواهي، ملك و سلطنت بخشي و از هر كه خواهي، بگيري و به هر كه خواهي، عزت و اقتدار بخشي (30).

وليكن فهم و تشخيص حسين بن علي درست نبوده كه به اين روز افتاد و اين آيه را نخوانده بوده كه...

اما عبارت علامه طباطبائي بدين قرار است: اما قوله بانه خير مني فلعله لم يقرا هذه الايه اللهم مالك الملك (31) يعني گفتار او كه من بهتر از يزيدم گويا حسين عليه السلام اين آيه را نخوانده بود.

يزيد بن معاويه در برابر عظمت جد حسين عليه السلام و در برابر محبوبيت مادر وي چاره اي جز تسليم و اعتراف ندارد و اين همان عقده حقارتي است كه پسر معاويه در برابر پيشواي بزرگ اسلام و خاندان با عظمت نبوت و در برابر شخص حسين بن علي عليه السلام در خود احساس مي كرد و در برابر مسلمانان چاره اي نداشت جز اينكه جد و مادر حسين را به بزرگي و عظمت ياد كند و اين اعتراف تلخ را كه براي او از هر چيزي تلخ تر

است به زبان بياورد.

ولي براي آنكه تا حدي رنج روحي خود را آرام كند و هم افكار مردم را درباره شخص امام حسين عليه السلام منحرف نمايد، دست و پايي مي كند و به آيه قران پناه مي جويد لذا مي گويد: خدا حكومت را به هر كس بخواهد مي دهد و از هر كس بخواهد مي گيرد.

منطق يزيد بن معاويه اين است كه هر كس سر نيزه دارد و مي تواند با سلب آزادي مردم و ريختن خون بي گناهان بر مردم حكومت كند خدا يار و مددكار اوست و اساسا خدا اين حكومت را به وي داده است و قرآن هم اين مطلب را تاييد كرده است. (32).

64 - تفاوت آل هاشم و بني اميه

قبيله اي كه به وجود خاتم الانبياء - كه مظهر كامل انسانيت است و همه خوبي ها و زيبايي ها در وجود او نمايانگر است - افتخار يافت، بدون ترديد بر همه قبايل دنيا ترجيح و برتري دارد تا چه رسد به قبيله بني اميه كه كانون كفر و شرك و فحشا و گمراهي و رذالت است.

اگر كسي بگويد كه مقايسه و نسبت اين دو طايفه بني هاشم با بني اميه تقابل و تناسب حق و باطل و ايمان و كفر است سخني به گزاف و مبالغه نگفته است.

شيخ نصرالله بن محلي كه از بزرگان اهل سنت است گويد: شبي علي عليه السلام را در خواب ديدم. عرض كردم: يا علي! مكه را فتح نموديد و اعلام فرموديد كه هر كسي به خانه ابوسفيان وارد شود در امان است، ولي روز عاشورا از طرف آل سفيان حرمتي بر دختران

تو قايل نشدند.

حضرت فرمود: جواب تو را ابن صيفي شاعر گفته؛ برو پيش او و اشعاري را كه در اين باب سروده از او بخواه.

گويد: شب به خانه وي رفتم و جريان خواب را گفتم. به حالت بهت سوگند ياد نمود كه اشعار را در همين شب سروده ام و براي كسي نقل نكرده ام. و آنگاه اشعار را براي من خواند:

هنگامي كه ما حكومت داشتيم، عفو گذشت طبيعت ما بود، ولي چون شما به سلطنت رسيديد خون در روي زمين مانند سيل جاري گشت.

شما حلال كرديد كشتن اسيران را در صورتي كه ما از زمان گذشته بر اسيران عفو و گذشت مي كرديم.

اين فرق و تفاوت ميان ما و شما (بني هاشم و بني اميه) كافي است؛ زيرا هر ظرفي ترشح مي كند آنچه را كه در اوست. (33).

(1) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 170.

(2) رجوع شود به ذخاير العقبي، طبع داركتب العراقيه، ص 135.

(3) تذكره الخواص، ص 245.

(4) سموالمعني في سموالذات، ص 148.

(5) بحار، 43، ص 304.

(6) مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 67.

(7) بحار، ج 44، ص 109.

(8) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 157.

(9) الحسن و الحسين عليها السلام سبط رسول الله، ص 49.

(10) بحار ج 44، ص 205.

(11) زندگاني امام حسين، ج 1، ص 46.

(12) البدابه و النهابه، ج 8، ص 151.

(13) سموالمعني، ص 98.

(14) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 194.

(15) قمقام طبع جديد، ص 226. شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 116.

(16) سموا معني في سموالذي، ص 138.

(17) صحيح بخاري، ج 2، ص 188 ئ اسدالغابه، ج 2، ص 20.

(18) بحار الانوار، ج 44، ص

325.

(19) بحارالانوار، ج 44، ص 311. كامل ابن اثير، ج 2، ص 523.

(20) بحارالانوار، ج 44، ص 360؛ كشف الغمه، ج 2، ص48؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 556.

(21) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 235.

(22) بحارالانوار، ج 45، ص 51.

(23) همان ماخذ، ص 56.

(24) همان ماخذ ج 44، ص 322؛ تاريخ طبري، ج 5، ص390؛ كامل ابن اثير، ج 2 ص 573.

(25) همان ماخذ ج 45، ص 59.

(26) همان ماخذ، ص 131؛ ارشاد مفيد، ج 2 ص 119.

(27) بحار الانوار، ج 45، ص 56.

(28) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 107.

(29) همان ماخذ، ص 106.

(30) آل عمران / 26.

(31) الميزان، ج 3، ص 142.

(32) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 270.

(33) ريحانه الادب، ج 1، ص 362.

سيماي امام حسين بن علي در قرآن

65 - آيه اي در مودت حسين (ع)

از ابن عباس رواست كرده اند: وقتي كه آيه قل لا اسئلكم... نازل شد ياران پيغمبر گفتند: يا رسول الله! كيستند اين خويشاوندان تو كه مودت و دوستي آنه بر ما واجب گشته؟ فرمودند: علي عليه السلام و فاطمه عليه السلام و دو پسر آنها حسن و حسين عليه السلام.

66 - آيه مباهله

از جمله آياتي كه به اتفاق مسلمين در مورد پيغمبر، علي، فاطمه، حسن و حسين عليه السلام نازل شده آيه 61 آل عمران است فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله علي الكاذبين. اين آيه يكي از دلايل بسيار قوي و صريح براي رسالت پيغمبر اكرم است، زيرا پيشنهاد مباهله از طرف آن حضرت بود و

اگر آن حضرت به دعوت خود مؤمن نبود اين دعوت يك انتحار واقعي و اظهار نقطه ضعف و سند بطلان رسالتش به شمار مي رفت.

بر همين اساس واقع امر از دو حال بيرون نبود، يا نفرين نصاري نجران در حق آن جناب مستجاب مي شد و يا آنكه نفرين نصارا و هم پيغمبر صلي الله عليه وآله هر دو عاطل و بي ثمر مي گشت. در هر دو صورت بطلان ادعاي آن حضرت آشكار و مسلم بود و هيچ خردمندي كه به دروغ مدعي نبوت باشد چنين پيشنهادي نخواهد كرد، مگر اينكه دعوت و ادعاي او بر حق بوده و به استجابت دعاي خود و هلاك دشمن اطمينان داشته باشد.

پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله با كمال شجاعت و صراحت پيشنهاد مباهله نمود و اين دليل نبوت است؛ از طرفي شركت دادن علي، فاطمه، حسن و حسين عليه السلام در مباهله كه حتما به امر و دستور خدا بوده نيز دليل بر اين است كه اين چهار نفري كه با پيغمبر حضور يافتند شايسته ترين و گرامي ترين خلق و در پيشگاه احديت و پيامبر از همه عزيزتر و محترم تر و گرامي تر هستند.

در حقيقت آيه مباهله اعلان جلالت مقام و تقرب خاص آنها به خداوند متعال است.

بنابراين شركت حسين عليه السلام در چنين مراسم با اهميت تاريخي و قرآني همچنين همراهي وي با پيغمبر صلي الله عليه وآله در ميان آن همه مسلمان كه در آن روزگار وجود داشتند - از صغير و كبير، مرد و زن، صالح و اخيار صحابه از قبيل سلمان و ابي ذر - فضيلتي بزرگ و مقامي است

بسيار ارجمند.

و جريان مباهله بين ياران پيامبر از چنان اهميت والائي برخوردار بود كه سعد بن ابي وقاص آن را به رخ معاويه كشيد، و هنگامي كه معاويه گفت: چرا علي را سب نمي كني؟ گفت: به علت سه چيز و آيه مباهله را يكي از آنها بيان كرد و گفت كه پيامبر پس از نزول آيه مباهله تنها از فاطمه و حسن و حسين و علي دعوت كرد و سپس فرمود اللهم هولاء اهلي خدايا! اينها خاصان و اهل بيت من هستند. (1).

67 - گريه آسمان و زمين

مردي گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام در صحن مسجد نشسته بود و اين آيه را تلاوت مي نمود پس آسمان و زمين بر آنان گريه كردند و به ايشان مهلت داده نشد در آن هنگام حسين عليه السلام از يكي از درهاي مسجد وارد شد. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آگاه باش اين كشته مي شود و آسمان و زمين بر او مي گريد. (2).

68 - مصداق نفس مطمئنه

يا ايتها النفس المطمئنه - ارجعي الي ربك راضيه مرضيه - فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي، اي نفس مقدس و آرام، به سوي پروردگارت باز گرد كه همانا تو راضي و خشنودي از نعمت هايش و او از تو راضي است، پس در صف بندگان خاص من درآي و به بهشتم وارد شو. (3).

چه نفسي مطمئن تر، مقدس تر و آرام تر از نور چشم رسول خدا، حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه با آن همه مصيبت هاي طاقت فرسا كه هر يك كافي است، كوه مستحكمي را به لرزه در آورد، و با آن همه عزيزان و يارانش كه

جلوي ديدگانش به شهادت رسيدند، با اين حال را وي مي گويد: هر چه روز عاشورا مصيبت بر حضرت بيشتر مي باريد، بر افروخته تر مي شد، زيرا به لقاي پروردگارش با اطمينان بيشتري، نزديك مي شد.

آيات زيادي درباره حضرت سيدالشهداء عليه السلام تأويل شده است ولي اين آيه را برگزيديم كه بارزترين مصداق نفس مطمئنه، قطعا خود حسين بن علي عليه السلام است.

امام صادق عليه السلام فرمود: سوره فجر را در نمازهاي واجب و مستحب خود بخوانيد: زيرا اين سوره امام حسين عليه السلام است و به آن دل ببنديد. خدا شما را رحمت كند و بيامرزد.

ابو اسامه كه در مجلس حاضر بود، پرسيد: چرا اين سوره مخصوص امام حسين عليه السلام است؟

امام فرمود: آيا نمي شنوي سخن حق را كه مي فرمايد: اي نفس مطمئن...،

مقصود اما حسين عليه السلام است، زيرا اوست كه نفس مطمئن است و از خدا راضي و خدا از او راضي است و اصحاب او از آل محمد از خداوند روز قيامت راضي هستند و او از آنان راضي است. اين سوره درباره امام حسين عليه السلام و شيعيانش و شيعه آل محمد خصوصا وارد شده است كه هر كه بر آن سوره مداومت كند، همراه با امام حسين عليه السلام و درجه اش در بهشت است و همانا خداوند غالب و حكيم است.

راستي ما همانگونه كه روز زيارت حضرت، آرزو مي كنيم كه اي كاش در روز عاشورا، كربلا بوديم و با آن حضرت و در ركابش كشته مي شد، امروز در عمل و گفتار و كردار خود از او پيروي كنيم و تا اندازه اي نه چون

حسين عليه السلام كه در توان هيچ كس نيست ايثار داشته باشيم و در كارهاي خود، خدا را مد نظر قرار دهيم، اميد است كه اين آيه شريفه، شامل حال ما نيز شود و رضايت خدا را كسب كنيم كه همانا رضوان من الله اكبر اين رضايت است كه از هر نعمتي در بهشت جاويدان برتر و مهم تر است.

البته آن ايثار و فداكاري كه روز عاشورا از حسين بن علي عليه السلام و خويشان و يارانش ديده شد، در تاريخ نه سابقه داشته و نه پس از آن ديده مي شود، و آن آزمايش و امتحاني كه حسين عليه السلام در آن سربلند و پيروز در آمد، براي احدي متصور و ميسور نيست ولي به هر حال بايد، چنانچه آرزو كنيم، از آن حضرت پيروي نماييم و تا حد امكان، براي تحقق اهداف و آرمان هاي والايش جان نثاري و فداكاري كنيم، همانطور كه در دوران جنگ تحميلي، شهدا درس ايثار و از خود گذشتگي را از آقا امام حسين عليه السلام آموختند. و به مقام والا رسيدند.

اميدواريم كه فاتحان جنگ اين روحيه شهادت طلبي را از دست ندهند، و الان در كنار مقام معظم رهبري و در آينده براي انتقام زير پرچم حضرت مهدي موعود (عج) باشيم.

69 - بيماري ابراهيم

فنظر نظره في النجوم - فقال اني سقيم؛ سپس نگاهي به ستارگان افكند... و گفت: من بيمارم (و با شما به مراسم جشن نمي آيم)! (4).

امام صادق عليه السلام درباره اين آيه كه پس (ابراهيم) نگاهي به ستارگان افكند و گفت: من بيمارم فرمود: او بر مصائبي كه بر حسين عليه السلام فرود مي

آيد، انديشه نمود و گفت: من از آنچه بر حسين عليه السلام فرود مي آيد بيمار گشته ام (5).

70 - كشتن امام حسين (ع) در مقابل اهل بيتش

و لا تقتلوا النفس التي حرم الله الا بالحق؛ و كسي را كه خداوند خونش را حرام شمرده، نكشيد، جز به حق (6).

امام صادق عليه السلام فرمود: (مراد از) نفسي كه خداوند كشتنش را حرام نموده (اين است كه) حسين را در ميان خانواده اش به قتل رساندند.

71 - كلمه طيبه

الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء.

آيا نديدي چگونه خداوند كلمه طيبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه اي تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت، و شاخه آن در آسمان است؟! (7).

امام صادق عليه السلام درباره اين آيه شريف كه: ريشه آن (درخت) ثابت و شاخه آن در آسمان است، فرمود: ريشه اين درخت، رسول خدا صلي الله عليه وآله و شاخه آن، اميرالمؤمنين عليه السلام است.

حسن و حسين عليه السلام ميوه آن به شمار مي آيند و نه تن از فرزندان حسين نيز شاخه هاي كوچك تر آن هستند و شيعه هم برگ آن است...) (8).

72 - زنده به گور كردن دختران

و اذا الموئوده سئلت - باي ذنب قتلت، و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده سؤال مي شود: به كدامين گناه كشته شدند؟ (9).

امام صادق (ع) در مورد اين آيه آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده پرسيده شود كه به كدامين گناه كشته شدند؟ فرمود: اين آيه درباره امام حسين عليه السلام نازل شده است (10).

73 -

امام حسين و زكريا (ع)

لم نجعل له من قبل سميا

و پيش از اين، هم نامي براي او قرار نداده ايم! (11).

امام صادق عليه السلام فرمود:

ما از قبل براي او هم نامي قرار نداديم: حسين بن علي عليه السلام و يحيي بن زكريا است كه از قبل هم نامي نداشت و آسمان فقط بر آن دو چهل روز گريه كرد. گفته شد: گريستنش چگونه بود؟ فرمود: به سرخي طلوع مي كرد و به سرخي نيز غروب مي نمود

74 - رانده شدن از شهر و خانه

الذين اخرجوا من ديار هم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله؛ همان ها كه از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند. جز اينكه مي گفتند: پروردگار ما، خداي يكتاست! (12).

امام صادق عليه السلام درباره آيه كساني كه به ناحق از خانه و شهر خود آواره شدند فقط به خاطر آن كه مي گفتند: پروردگار ما خداي يكتا است فرمود: اين آيه درباره علي و جعفر و حمزه نازل شد و در حسين بن تحقق يافت، بر همگي آنان درود و سلام باد. (13).

75 - اطاعت از خدا و رسول و ائمه (ع)

و من يطع الله و رسوله و يخش الله ويتقه فاولئك هم الفائزون؛ و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد، چنين كساني همان پيروز مندان واقعي (14) هستند.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در حديثي فرمود سعادتمند آنانكه از دوستان و پيروان حسين عليه السلام هستند به خدا سوگند ايشان در قيامت پيروز و نيكبخت هستند (15).

76 - كلمه توحيد

و جعلها كلمه باقيه في عقبه؛ او كلمه

توحيد را كلمه پاينده اي در نسل هاي بعد از خود قرار داد، شايد به سوي خدا باز گردند! (16).

امير المؤمنين عليه السلام در حديثي فرمودند: اين آيه درباره ما نازل شده است: و او آن را كلمه اي پاينده در نسل هاي بعد از خود قرار داد، (يعني) امامت در نسل حسين عليه السلام تا روز قيامت باقي است.

77 - دو حادثه بزرگ

يوم ترجف الرجفه - تتبعها الرادفه، آن روز كه زلزله هاي وحشتناك همه چيز را به لرزه در مي آورد، و به دنبال آن، حادثه دومين (صحنه عظيم محشر) رخ مي آورد. (17).

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تأويل اين آيه شريف كه: روزي كه لرزه و زلزله اي بزرگ جهان را بلرزاند و به دنبال آن حادثه دومين رخ مي دهد فرمودند: لرزاننده حسين بن علي عليه السلام و حادثه دومين علي بن ابيطالب عليه السلام است. نخستين فردي كه (در رجعت) قبر او شكافته شده (و از آن بيرون مي آيد) و خاك را سر مي زدايد حسين بن علي عليه السلام است. (18).

78 - دوستدار ما از ماست

ابان بن تغلب مي گويد: امام شهيد عليه السلام فرمود: هر كس ما را دوست داشته باشد از ما اهل بيت نبوت است

عرض كردم: از شما اهل بيت نبوت؟

فرمود: از ما اهل بيت نبوت) و اين جمله را سه بار تكرار نمودند، سپس از كلام خداي سبحان شاهد آورد و فرمود: آيا سخن آن عبد صالح را نشنيده اي: پس هر كس مرا پيروي نماي حقا او از من است. (19).

79 - آيه تطهير در شان حسين (ع)

از شداد بن عبدالله

روايت كرده كه وقتي سر حسين عليه السلام وارد شام شد. يك مرد شامي به آن حضرت و پدرش علي عليه السلام جسارت كرد، واثله بن اسقع برخاست و گفت: سوگند به خدا من همواره علي، حسن، حسين و فاطمه عليها السلام را دست مي دارم، و اين محبت من بعد از زماني است كه شنيدم پيغمبر در حق آنها فرمود آنچه را كه فرمود و آن اينكه يك روز در خانه ام سلمه در خدمت پيامبر صلي الله عليه وآله حضور داشتم. فرزندش حسن عليه السلام آمد و پيغمبر او را بر ران راستش نشانيد و بوسيد. پس حسين عليه السلام آمد و او را بر ران چپش نشانيد و بوسيد. سپس فاطمه عليها السلام آمد و او را پيش روي خود نشانيد، آنگاه علي عليه السلام را طلبيد و فرمود: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (20).

(1) تفسير نمونه، ج 3، ص 442.

(2) كامل الزيارات، ص 125.

(3) فجر. / 27 الي 30.

(4) الصافات / 88.

(5) العوالم، ج 17، ص 98.

(6) الاسراء / 33.

(7) ابراهيم، 24.

(8) العوالم، ج 15 ص 19.

(9) التكوير / 8 - 9.

(10) العوالم، ج 15، ص 19.

(11) مريم 7.

(12) الحج / 40.

(13) بحار، ج 44، ص 219.

(14) النور، / 52.

(15) بحار، ج 44، ص 225.

(16) الزخرف / 28.

(17) النازعات / 6-7.

(18) تفسير برهان، ج 4، ص 110؛ نقل از چقا حديث از وزارت ارشاد اسلامي.

(19) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ص 652.

(20) اسدالغابه، ج 2، ص 20.

شخصيت حماسي حضرت سيدالشهداء

80 - انواع شخصيت ها

شخصيت ها هم اقسامي دارند، بعضي از شخصيت ها، شخصيت حماسي هستند

و روحشان حماسه است. بعضي روحشان غنايي است، بعضي روحشان اساسا رثاي است، آه و ناله است، بعضي شكل روحشان شكل پند و اندرز و موعظه است (1).

81 - عظمت شخصيت هاي سازنده حادثه عاشورا

حادثه عاشورا مثل بسياري از حقايق اين عالم است كه در زمان خودشان بسا هست آنچنان كه بايد شناخته نمي شود و بلكه فلاسفه تاريخ مدعي هستند كه شايد هيچ حادثه تاريخي را نتوان در زمان خودش آنچنان كه باشد هست، ارزيابي كرد. بعد زا آنكه زمان زيادي گذشت و تمام عكس العمل ها و جريانات مربوط به يك حادثه، خود را بروز دادند، آنگاه آن حادثه، بهتر شناخته مي شود. همچنان كه شخصيت هاي هم همين طورند. شخصيت هاي بزرگ غالبا در زمان خودشان آن موجي كه شايسته وجود آنهاست، پيدا نمي شود؛ بعد از مرگشان تدريجا شناخته مي شوند، و معمولا افرادي كه در زمان خودشان خيلي شاخصند بعد از فوتشان فراموش مي شوند، و بسا افرادي كه در زمان خودشان آنقدرها شاخص نيستند ولي بعد از مرگشان تدريجا شخصيت آنها گسترش پيدا مي كند و بهتر شناخته مي شوند.

82 - حسين (ع) سرود انسانيت است!

حسين يك شخصيت حماسي است، اما نه آنطور كه جلال الدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسي است و نه آنطور كه رستم افسانه اي يك شخصيت حماسي است. حسين يك شخصيت حماسي است، اما حماسه انسانيت، حماسه بشريت، نه حماسه قوميت، سخن حسين، عمل حسين، حادثه حسين، روح حسين، همه چيز حسين هيجان است، تحريك است، درس است، القاء نيرو است، اما چه جور القاء نيرويي؟ چه جور درسي؟ آيا از آن جهت كه مثلا

به يك قوم به خصوصي منتسب است؟! يا از آن جهت كه شرقي است؟ يا از آن جهت كه مثلا عرب است و غير عرب نيست؟! يا به قول بعضي از ايراني هاي از آن جهت كه مثلا زنش ايراني است؟!

اساسا در وجود حسين يك چنين حماسه هايي نمي تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسين هم همين است. چون حماسه او بالاتر و مافوق اينگونه حماسه هاست، كمتر افراد مي توانند او را بشناسند. حالا ببينيم كه واقعا چطور است؟ شما در جهان يك شخصيت حماسي مانند شخصيت حسين بن علي از نظر شدت حماسي بودن و از نظر علو و ارتقاي حماسه يعني جنبه هاي انساني نه جنبه قومي و ملي پيدا نخواهيد كرد. حسين سرود انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد، و به جرات عرض مي كنم كه نظير ندارد، شما در دنيا حماسه اي مانند حماسه حسين پيدا نخواهيد كرد، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتقا و انساني بودن آن و متأسفانه ما مردم اين حماسه را نشناخته ايم (2).

83 - خاصيت يك شخصيت حماسي

اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسي اين است كه در روح موج به وجود مي آورد، حميت و غيرت به وجود مي آورد، شجاعت و صلابت به وجود مي آورد، در بدن ها، خون ها را به حركت و جوشش در مي آورد، و تن ها را از رخوت و سستي خارج مي كند، و آنها را چابك و چالاك مي نمايد، چه بسيار خون ها در محيطي ريخته مي

شود كه چون فقط جنبه خونريزي دارد، اثرش مرغوبيت مردم است، اثرش اين است كه از نيروي مردم و ملت مي كاهد و نفس ها بيشتر در سينه ها حبس مي شود.(3).

84 - نتايج يك روح حماسي

سخن حماسي، تاريخچه حماسي، شخصيت حماسي آن است كه از لحاظ روحي غيرت و حميت و شجاعت و سلحشوري را تحريك كند و از لحاظ بدني خون را در عروق به جوش آورد، به بدن نيرو و حرارت و چابكي و چالاكي ببخشد، در واقع حيات تازه به بدن بدهد؛ به عبارت ديگر روحيه انقلاب و ثوره ايجاد كند، حس مقاومت در مقابل ستم و ستمگر به وجود آورد. (4).

85 - عظمت روح حضرت سيدالشهداء

1 - به طور كلي روحيه هاي كوچك چون از خود درد ندارند و هدف ندارند (همه دردها و هدف هايشان در خواسته هاي جسماني خلاصه مي شود) و ايده آل ندارند، تن ها را به زحمت نمي اندازند، به لقمه اي كه به دريوزگي تحصيل مي كنند قناعت مي كنند؛ اما روحيه هاي بزرگ هميشه تن را به حركت وا مي دارند و در زحمت و بلا قرار مي دهند.

فرقشان شكافته و سرشان بريده مي شود. به همين جهت شهادت براي آنها افتخار است، كه نشانه عظمت نفس آنها است در اينگونه اشخاص كه روحشان از جسمشان بزرگ تر است كار بدن دشوار است. بدن علي مجازات ببيند و سر را توي تنور ببرد.

تن حسين اگر بخواهد با روح حسين همدم باشد، بايد آماده تشنگي بي اندازه باشد، آماده زير سم اسب رفتن، آماده زخم هاي تير كالقنفذ باشد. (5) خوشا به حال بدني

كه با يك روح كوچك تؤام شده، همه سور و سات ها را برايش فراهم مي كند، به قيمت دريوزگي و دزدي نان تهيه مي كند، به قيمت جنايت و آدمكشي پست تهيه مي كند

واي به حال بدني كه با يك روح شريف و بزرگ توام است. چند لقمه نان جو بيشتر گيرش نمي آيد كه به زحمت بايد از گلو پايين بدهد، از آن طرف بايد شب زنده داري كند، روز بايد دره به دستش بگيرد مراقب نظم اجتماع باشد، يا شمشير به دست بگيرد و گردن تبهكاران را بزند، يك روز سر توي تنور برد.

2 - علي عليه السلام درباره متقين مي فرمايد: انفسهم منهم في تعب، و الناس منهم في راحه. (6).

اينجا مراد از نفس، نفس حيواني است؛ اشاره است به اينك آسايش آنها در آسايش و عدم سلب راحت از ديگران است

3 - جمله امام حسين عليه السلام كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه وآله روايت كرده است: ان الله يحب معالي الامور و يبعض سفسافها (7) مي رساند كه روح امام با امور پست جسمي (نيست و) سروكارش با معاني عالي و بلند است.

4 - براي بعضي روح، خدمتگزار جسم است، يعني فكر و عقل و عاطف 3ه در خدمت هدف هاي جسماني و بدني و حيواني است، روح اسير است، روح تا حدي رنج مي برد اگر چه روح كوچك حتي احساس رنج هم نمي كند؛ روح بايد بزرگ باش كه احساس درد و رنج بكند؛ اگر احساس درد و رنج بكند كوچك نيست و در خدمت جسم قرار نمي گيرد.

5 - اين شعر:

لنقل الصخر من قلل الجبال

احب

الي من منن الرجال

يقول الناس لي في الكست عار

فان العار في ذل السوال (8).

نموداري از به افتادن بدن به خاطر بزرگي روح است.

6 - اينك امام فرمود: الا و ان الدعي بن الدعي... هيهات منا الذله، نموداري از به زحمت افتادن بدن است به خاطر عظمت روح.

7 - روح و بدن در عين اتحاد و يگانگي، از جنبه دوگانگي، مانند دو رفيقند كه از طرفي الزاما با هم هستند و نمي توانند از هم جدا باشند و از طرف ديگر دو رفيقي هستند كه هم هدف نيستند:

ميل جان اندر ترقي و شرف

ميل تن در كسب اسباب و علف

اين است كه كوچك ماندن هر كدام به نفع ديگري و رشد كردن هر كدام به ضرر ديگري است.

8 - مي گويند نوابغ هميشه شوهران بدي هستند. دليلش هم واضح است: افق روح آنها از افق آرزوها و افكار و تمنيات و آمال يك زن بالاتر است. جسمش با زن هست ولي روحش با زن نيست. اما اگر كسي در عين نبوغ بتواند خود را آنقدر در موقع خودش تنزل دهد كه با زن عادي در افق عادي هم معاشرت كند، او واقعا فوق نبوغ است، معلوم مي شود قدرت تنزل دادن خون را دارد و قدرت تنزل دادن خود، خيلي فوق العاده است.

براي من پيش آمده است كه با اشخاصي در افق پايين مجبور بوده ام ساعتي زندگي كنم. در عذاب اليم بوده ام. مي ديده ام يك كلمه حرف ندارم با آنها بزنم، گوي همه معلوماتم را فراموش كرده ام.

9- بزرگي روح در مقابل كوچكي و حقارت است، جنبه كمي دارد. روح بزرگ يك آرزوي بزرگ

است، يك انديشه بزرگ و وسيع است، يك خواهش و اراده بزرگ است، يك همت بزرگ است. آنكه آرزو دارد در ثروت شخص اول شود - البته آرزوي خالي بلكه آرزوي توام با حركت - يك روح بزرگ دارد. به قول نظامي عروضي احمد بن عبدالله الخجستاني را پرسيدند: تو مردي خر بنده بودي، به اميري خراسان چون افتادي؟

گفت: به بادغيس در خجستان روزي ديوان حنظله بادغيسي همي خواندم، بدين دو بيت رسيدم:

مهتري گر به كام شير در است

شو خطر كن ز كام شير بجوي

يا بزرگي و عز و نعمت و جاه

يا چو مردانت مرگ روياروي

داعيه اي در: پديد آمد كه به هيچ وجه در آن حالت كه بودم راضي نتوانستم بود خران بفروختم و اسب خريدم و از وطن خويش رحلت كردم و به خدمت علي بن الليث صفاري شدم... اصل و سبب اين دو بيت بود. روح بزرگ به كمي و كوچكي و حقارت تن نمي دهد، به كم از قدر خود راضي نمي شود.

به كم از قدر خود مشو راضي

بين كه گنجشك مي نگيرد باز

روح بزرگ اهل مهاجرت است، به كنج خانه و به آب و خاك خود قناعت نمي كند؛ سفر مي كند، درياها را و خطره را استقبال مي كند، شب و روز مي كوشد و در نتيجه زودتر پير مي شود، بيماري قلبي مي گيرد و مثل ناصر (9) در نيمه راه عمر مي ميرد. موسوليني گفت: به جاي آنكه صد سال گوسفند باشم ترجيح مي دهم يك سال شير باشم

آدم بزرگ از زندان باك ندارد، ده سال و بيست سال زندان مي رود كه دو سال به كام

زندگي كند.

10 - اسكندر خشايار شاه و نادر و ناپلئون روح هاي بزرگ و نا آرام بوده اند، اما يك جاه طلبي بزرگ، يك رقابت و حسادت بزرگ، يك شهوت بزرگ، يك تجمل پرستي بزرگ بوده اند. اينها با مقايسه با روح كوچك البته عظمت و اهميت بيشتري دارند. اينها اگر به جهنم هم بروند يك روح بزرگ به جهنم رفته است، اينها هواپرست هاي بزرگ هستند.

آنچه در وجود اينها و در روح اينها رشد كرده است، شهوت ها، جاه طلبي ها، حسادت ها، كينه توزي ها است.

اما بزرگواري، بزرگواري غير از بندگي است، بزرگواري روح در مقابل كوچكي روح نيست، بلكه در مقابل پستي و دنائت روح است.

اين پستي چگونه پستي اي است؟ اين خود يك مسأله اي است در حقيقت ماوراء الطبيعي و ضد منطق مادي. مي گويند تن به پستي نده، تن به خواري نده، آقا باش نه نوكر، عزيز باش نه ذليل. اينها كه هيچ كدام ملموس نيست. افتخار يعني چه؟ اينكه:

تن مرده و گريه دوستان

به از زنده و خنده دشمنان

مرا عار آيد از اين زندگي

كه سالار باشم كنم بندگي

اينكه:

ان الحيا في موتكم قاهرين و الموت في حياتكم مقهورين (10) يعني چه؟ (11).

86 - جريمه يك روح بزرگ

روح بزرگ آرزو مي كند كه در راه هدف هاي الهي و هدف هاي بزرگ خودش كشته شود فرقش شكافته مي شود، خدا را شكر مي كند. روح وقتي كه بزرگ شد، خواه نا خواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش وارد شود. آن تني كه در زير سم اسب ها لگدمال مي شود، جريمه يك روح بزرگ را مي دهد، جريمه

يك حماسه را مي دهد، جريمه حق پرستي را مي دهد، جريمه روح شهيد را مي دهد.

واذا كانت النفوس كبارا

تعبت في مرادها الاجسام

وقتي كه روح بزرگ شد به تن مي گويد من مي خواهم به اين خون ارزش بدهم. (12).

87 - قهرماني عظيم حسين (ع)

اگر شهادت بن علي عليه السلام صرفا يك جريان حزن آور مي بود، اگر صرفا يك مصيبت مي بود، اگر صرفا اين مي بود كه خوني به ناحق ريخته شده است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت مي بود، ولو شخصيت بسيار بزرگي، هرگز چنين آثاري را به دنبال خود نمي آورد. شهادت حسين بن علي، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود آورد كه به تعبيري كه عرض كرديم، نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامي و الهي بود،

از اين جهت كه اين داستان و تاريخچه، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگري از طرف يك عده اي جنايتگر و ستمگر نبود، بلكه يك قهرماني بسيار بزرگ از طرف همان كسي بود كه جنايت ها را بر او وارد كردند. (13).

(1) حماسه حسيني، ج 1، ص 118.

(2) حماسه حسيني، ج 1، ص 120.

(3) همان ماخذ، ص 162.

(4) همان ماخذ، ج 3، ص 323.

(5) آورده اند كه بدن مبارك آن حضرت از كثرت اصابت تير مانند قنفذ (خارپشت) مي نمود.

(6) قريب به اين عبارت در نهج البلاغه، خطبه 184، معروف به متقين. خود رابه زحمت مي اندازند، و مردم از آنان آسوده اند.

(7) تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 246. خداوند كارهاي بلند و گرامي را دوست مي دارد و كارهاي پست و زبون را دشمن دارد.

(8)

به دوش كشيدن تخته سنگ از قله كوه هاي نزد من از منت بردن از ديگران محبوب تراست. مردم به من مي گويند كست تنگ است، در صورتي كه ننگ در ذلت خواهش است.

(9) جمال عبدالناصر.

(10) نهج البلاغه، خطبه 51. زندگي در مرگ پيروز مندانه است، و مرگ در زندگي توام با شكست.

(11) حماسه حسيني، ج 3، ص 364.

(12) همان ماخذ، ج 1، ص 143.

(13) همان ماخذ ج 1، ص 162.

دعوت كوفيان

88- بازتاب خبر مرگ معاويه در كوفه

خبر مرگ معاويه در شهر كوفه منتشر گرديد، كوفيان به محض اطلاع از اين خبر و اين كه امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير بار بيعت با يزيد نرفته اند و در مكه پناهنده شده اند، در خانه شخصي به نام سليمان بن صرد خزاعي جمع شدند، خداوند را شكر مي نمودند از اين كه سرانجام معاويه هلاك گرديد، در اين حال سليمان برخاست و سخنراني كرد كه: اي شيعيان! بدانيد كه معاويه ستمگر به هلاكت رسيده و يزيد شراب خوار به جاي او بر تخت سلطنت نشسته است، امام حسين عليه السلام در چنين شرايطي از بيعت با يزيد سر باز زده و به سمت مكه شتافته است.

شما شيعيان او و پيش از اين جزو شيعيان پدر بزرگوار او بوديد، اينك اگر در خود اين را مي بينيد كه مي توانيد ياور او باشيد و با دشمنان جهاد كنيد، پس نامه اي بنويسيد و او را دعوت نماييد؛ اما اگر مي ترسيد و مي دانيد كه نمي توانيد او را ياري كنيد و از او پيروي نماييد، پس فريبش ندهيد و او را در مهلكه

نياندازيد.

آن ها گفتند: اگر امام به سوي كوفه بيايد، ما همگي به دست ارادت و بندگي با او بيعت خواهيم كدر و در ياري او جهاد با دشمنانش جانفشاني ها خواهيم كرد. (1).

89 - اي پسر رسول خدا! به سوي ما بيا

پس از اين گفتگوها، سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد بجلي و حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان نامه اي براي امام حسين عليه السلام فرستادند و در آن نامه پس از حمد و ثناي الهي و گفتن خبر هلاكت معاويه اين چنين بيان كردند كه:

اي پسر رسول خدا! به سوي ما بيا؛ زيرا ما امام و مقتدايي نداريم و به شهر ما قدم رنجه كن، شايد كه از بركت وجود شما خداوند حق را بر ما آشكار گرداند.

نعمان بن بشير والي كوفه در قصر حكومتي خود ذليل است، او خودش را امير ما مي داند، اما ما او را به عنوان امير و حاكم بر خود نمي شناسيم و به اميريم نمي خوانيم و در نماز جمعه او حاضر نمي گرديم و در اعياد براي برگزاري نماز همراه او خارج نمي گرديم، اگر بدانيم كه آن حضرت به سوي شهر ما تشريف مي آورد، نعمان را از كوفه بيرون مي كنيم تا به شاميان ملحق شود. والسلام (2).

90 - دوازده هزار نامه دعوت

اين نامه ها مرتب و پشت سر هم به امام مي رسيد تا آن كه در يك روز، شمار اين نامه ها به ششصد نامه رسيد، امام با دريافت اين نامه ها باز هم تأمل و صبر مي نمود و جوابي نمي داد تا آن كه

دوازده هزار نامه به سوي امام فرستاده شد. (3).

91 - امضاي هجده هزار مسلمان

كوفه اصلا اردوگاه بوده است، از اول هم به عنوان يك اردوگاه تأسيس شد. اين شهر در زمان خليفه عمر بن الخطاب ساخته شد، قبلا حيره بود. اين شهر را سعدابي الوقاص ساخت. همان مسلماناني كه سرباز بودند، و در واقع همان اردو، و در آنجا براي خود خانه ساختند و لهذا از يك نظر قوي ترين شهرها عالم بود.

مردم اين شهر از امام حسين دعوت مي كنند، نه يك نفر، نه دو نفر، نه هزار نفر، نه پنجاه هزار نفر و نه هزار نفر بلكه حدود هيجده هزار نامه مي رسيد كه بعضي از نامه ها را چند نفر و بعضي ديگر را شايد صد نفر امضا كرده بودند كه در مجموع شايد حدود صد هزار نفر به او نامه نوشته اند.

اينجا عكس العمل امام چه بايد باشد؟ حجت بر او تمام شده است. عكس العمل، مثبت و ماهيت عملش، ماهيت تعاون است، يعني مسلماناني قيامي كرده اند، امام بايد به كمك آنها بشتابد. اينجا ديگر عكس العمل امام ماهيت منفي و تقوي ندارد، ماهيت مثبت دارد كاري از ناحيه ديگران آغاز شده است، امام حسين بايد به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد. اينجا وظيفه چيست؟ در آنجا وظيفه نه گفتن بود. از نظر بيعت، امام حسين فقط بايد بگويد: نه، و خودش را پاك نگهدارد و نيالايد. و لهذا اگر امام حسين پيشنهاد ابن عباس را عمل مي كرد و مي رفت در كوهستان هاي يمن زندگي مي كرد كه لشكريان يزيد به او دست نمي يافتند، از عهده وظيفه

اولش برآمده بود؛ چون بيعت مي خواستند، نيم خواست بيعت بكند؛ آنها مي گفتند: بيعت كن، مي گفت: نه از نظر تقاضاي بيعت و از كوهستان هاي يمن كه ابن عباس و ديگران پيشنهاد مي كردند، وظيفه اش را انجام داده بود.

اما اينجا مسأله، مسأله دعوت است؛ يك وظيفه جديد است؛ مسلمان ها حدود هجده هزار نامه با حدود صد هزار امضاء داده اند. اينجا اتمام حجت است. (4).

92 - آمادگي اهل كوفه

عواملي كه در كار بوده و ممكن است در اين امر نهضت حسيني دخالت داشته باشد و يا دخالت داشته است،

1 - اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و داراي مقام معنوي امامت بود. در اين جهت فرقي ميان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنان كه فرقي ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفاي سه گاه نبود

اين جهت به تنهايي وظيفه اي ايجاب نمي كند. اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت، صلاحيت خود را و آمادگي خود را براي قبول زمامداري اين امام اعلام كردند او هم قبل مي كند امام مادامي كه مردم آمادگي ندارند از طرفي، و از طرف ديگر اوضاع امام مخالفت نيست بلكه همكاري و همگامي است همچنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام چنين كرد، در مشورت هاي سياسي و قضايي شركت مي كرد و به نماز جماعت حاضر مي شد. خودش فرمود: لقد علمتم اني احق الناس بها من غيري؛ و و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا علي خاصه.

رد قضيه كربلا اين عامل به تنهايي دخالت نداشته است. اين

عامل را به ضميمه عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم؛ چون عامل دعوت مردم، براي به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر. پس اين عامل جداگانه نيست و بايد در ضمن آن عامل ذكر شود.

2 - از امام بيعت مي خواستند و در اين كار رخصتي نبود، يزيد نوشت: خذ الحسين بالبيعه اخذا شديد ليس فيه رخصه.

بيعت، امضا و قبول و تاييد بود.

3 - مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگي خود را براي كمك او و به دست گرفتن خلافت و زعامت اعلام كردند، نامه هاي پي در پي آمد، قاصد امام هم آمادگي مردم را تاييد كرد.

4 - اصلي است در اسلام به نام امر به معروف و نهي از منكر، مخصوصا در موردي كه كار از حدود مسائل جزئي تجاوز كند، تحليل حرام و تحريم حلال بشود، بدعت پيدا بشود، حقوق عمومي پايمال شود، ظلم زياد بشود. امام مكرر به اين اصل استناد كرده است. در يك جا فرمود: اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لامفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي، اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي جاي ديگر فرمود: سمعت جدي رسول الله: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله و در جاي ديگر فرمود: الا ترون ان الحق الايعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه!؟ ليرغب المومن في لقاء الله محقا اين لا اري الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما (5).

93 - كدام يك از دو عامل

تقدم داشت؟

از اين دو عامل كدام يك بر ديگري تقدم داشت، آيا اول امام حسين از بيعت امتناع كرد و چون از بيعت امتناع كرد مردم كوفه از او دعوت كردند يا لااقل زمانا چنين بود يعني بعد از آنكه بيش از يك ماه از امتناع از بيعت گذشته بود دعوت مردم كوفه رسيد؟ يا قضيه بر عكس بود؟ اول مردم كوفه از او دعوت كردند، امام حسين ديد خوب حالا كه دعوت كرده اند او هم بايد جواب مثبت بدهد. بديهي است مردي كه كانديدا مي شود براي كاري به اين بزرگي، ديگر براي او بيعت كردن معني ندارد. بيعت نكرد براي اينكه به تقاضاي مردم كوفه جواب مثبت داده بود! از اين دو تا كدام است؟ به حسب تاريخ مسلما اولي. چرا؟ براي اينكه همين روز اولي كه معاويه مرد،

از امام حسين تقاضاي بيعت شد، بلكه معاويه قبل از اينكه بميرد، آمد به مدينه و مي خواست با هر لم و كلكي هست، در زمان حيات خودش از امام حسين و دو سه نفر ديگر بيعت بگيرد كه آنها به هيچ شكل زير اين بار نرفتند. مسأله تقاضاي بيعت و امتناع از آن، تقدم زماني دارد. خود يزيد هم وقتي معاويه مرد، همراه اين خبر كه به وسيله يك پيك سبك سير و تندرو فرستاد كه در ظرف چند روز با آن شترهاي جماز خودش را به مدينه رساند، نامهاي فرستاد و همان كس كه خبر مرگ معاويه را به والي مدينه داد، آن نامه را هم به او نشان داد كه معاويه مرده است.

به علاوه تاريخ اينطور مي گويد كه از امام

حسين تقاضاي بيعت كردند، امام حسين امتناع كرد، حاضر نشد، دو سه روز به همين منوال گذشت، هي مي آمدند، گاهي با زبان نرم و گاهي با خشونت، تا حضرت اساسا مدينه را رها كرد در بيست و هفتم رجب امام از مدينه حركت كرد و در سوم شعبان به مكه رسيد. دعوت مردم كوفه در پانزدهم رمضان به امام حسين رسيده، يعني بعد از آنكه يك ماه و نيم از تقاضاي بيعت و امتناع امام گذشته بود، و بعد از اينكه بيش از اينكه بيش از چهل روز بود كه امام اساسا در مكه اقامت كرد بود.

بنابراين مسأله اين نيست كه اول آنها دعوت كردند، بعد امام جواب مساعد داد و چون جواب مساعد داده بود و از طرف آنها كانديد شده بود ديگر نداشت كه بيعت بكند، يعني بيعت نكرد و چون به كوفي ها جواب مساعد داده بود! خير، بيعت نكرد قبل از آنكه اصلا اسم تقاضاي كوفي ها در ميان باشد، و فرمود: من بيعت نمي كنم ولو در همه زمين مأوي و ملجئي براي من باقي نماند. يعني اگر تمام اقطار روي زمين را بر من ببندند كه يك نقطه براي زندگي من وجود نداشته باشد، باز هم بيعت نمي كنم. (6).

94 - چرا سيدالشهداء به سوي كوفه رفت؟

امام حسين عليه السلام با نهايت درايت و كياست و از هر راه مشروع و ممكن، همه تلاش خويش را براي حفظ خويش و خاندانش به كار گرفت؛ اما برايش ميسر نشد. چرا كه رژيم سياه كار اموي، زمين و زمان را بر او تنگ ساخته و قرارگاه امني برايش ننهاده بود.

يزيد

به فرماندارش در مدينه نوشت، پيش از آنكه نداي حق طلبانه حسين عليه السلام طنين انداز گردد، او را در همان نقطه نابود سازد! آن حضرت با شرايطي، بسان شرايطي خروج موسي از قلمرو فرعون، ترسان و نگران از مدينه خارج شد و اين آيه را تلاوت كرد:

فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين (7).

پس از حركت از مدينه: به سرزمين وحي و حرم امن الهي پناه برد (8) به نقطه اي كه خدايش آنجا را براي همه موجودات، حتي كافر و قاتل، پرنده و درنده، گياه و درخت، منطقه امن اعلان كرده بود تا همگان در پرتو آن از قصاص و كيفر و شكار و ضربه خوردن و قطع شدن در امان باشند. اما رژيم تجاوز كاري اموي، در آنجا نيز دست بردار نبود به همين جهت نقشه دستگيري يا ترور ناجوانمردانه آن حضرت را در دستور كار خويش قرار داد و او در حالي كه احرام بسته بود، امكان تمام كردن مراسم شعائر حج خويش را نيافت. به ناچار از احرام خارج شد و در حالي كه در كشور پهناور اسلامي قرار گاه امني نداشت، تصميم به ترك حرم گرفت.

در اين شرايط بود كه وظيفه ظاهري او را متوجه كوفه ساخت، چرا كه همه مردم آن، طي نامه هاي متعددي، مراتب فرمانبرداري خويش را نگاشته (9) و حجت را بر آن گرامي تمام ساخته و طبق معيارهاي ظاهري، خلافي نيز مشاهده نمي شد؛ به ويژه كه سفير آن حضرت، جناب مسلم بن عقيل نيز طي گزارش مشروحي، جريان بيعت و آمادگي آنان را براي پيروي از پيشواي به حق خويش

گزارش داده بود (10) و ديگر راهي براي رد دعوت آنان نداشت.

اما هنگامي كه آمد و شرايط نامطلوب جديد و پيمان شكني آنان را نگريست، ديگر راه بازگشت نداشت، با اين وصف اگر بخواهد برگردد و اگر به سوي كوفه نرود به كجا برود؟

اصولا بايد گفت كه: اگر به سوي كوفه نمي رفت، در حالي كه زمين با گستردگي اش با شقاوت بني اميه بر او تنگ مي نمود، به كجا مي رفت؟ دليل اين شرايط سخت، سخنان خود اوست.

از آن جمله به برادرش محمد، كه به آن حضرت ياد آوري مي كرد تا به سوي يمن يا بيابان ها و شكاف كوه هاي دور دست برود، فرمود:

وايم الله لو كنت في حجر هامه من هوام الارض يستخر جوني حتي يقتلوني... (11).

به خداي سوگند! اگر در لانه جنبندگان زمين باشم، مرا در خواهند آورد تا خونم را بريزند و با كشتن من به هدف پست خويش برسند...

و نيز سخن آن گرامي در جواب فرزدق است؟، پس از حركت كاروان امام حسين عليه السلام از مكه، بدان بر خورد و ضمن احترام، دليل ناتمام گذاشتن مراسم و شعائر حج و شتاب به سوي كوفه را جويا شد كه فرمود:

اگر چنين نمي كردم بازداشت مي شدم و در حرم امن الهي مورد بي حرمتي قرار مي گرفتم. (12).

... بني اميه ثروتم را مصادره كردند، شكيبايي ورزيدم، با فحاشي و شرارت، حرمت مرا در هم شكسته صبر كردم، اينكه برآنند تا خونم را به زمين بريزند كه ناگزير از حرم خدا و پيامبر خارج شدم. (13).

و نيز سخن آن حضرت به يكي از شيوخ عرب به نام عمرو

بن لوذان، در يكي از منزلگاه هاي ميان مكه و كوفه است كه ضمن ملاقات با آن گرامي و آگاهي از هدف كاروان حسين گفت: تو را به خداي سوگند مي دهم كه از رفتن به كوفه منصرف و از همين جا باز گردي؛ چرا كه در آنجا جز با شمشيرها و نيزه هاي آخته رو به رو نخواهي شد.

آنگاه اضافه كرد كه:

اگر دعوت كنندگان شما، به راستي اطمينان مي دهند كه جلو فتنه و آشوب را بگيرند و با آماده ساختن اوضاع، بهاي سنگين اين دعوت را تضمين و شرايط را فراهم سازند، حركت به سوي آنان مانعي ندارد؛ اما با شرايط را فراهم سازند، حركت به سوي آنان مانعي ندارد؛ اما با شرايطي كه خودت هم پيش بيني مي كني، رفتن به سوي كوفه، جز گام سپردن به يك ورطه خطرناك نيست

امام حسين عليه السلام فرمود:

ليس يخفي علي الراي و لكن الله تعالي لا يغلب علي امره مصلحت براي من پوشيده نيست، اما اراده و برنامه خدا، تغيير ناپذير است. سپس اضافه فرمود:

والله لا يدعونني حتي يستخرجوا هذه العلقه من جوفي. (14) اينان هرگز دست از من بر نخواهند داشت، جز اينكه خونم را بريزيد.

دقت در جملات آن حضرت، واقعيت اوضاع و شرايط و حركت آگاهانه آن گرامي را روشن مي كند، براي نمونه:

1 - جمله و لكن الله لا يغلب علي امره در آخرين سخن او، بيانگر تكليف واقعي است كه ترسيم شد.

2 - و جمله والله لا يرعونني... بيانگر شرايط اضطرار.

3 - و جمله حتي يستخرجوا هذه العلقه اشاره به شدت فاجعه و مصيبتي كه در همان آغاز كار، دل او

را خون كرده است.

نكته ديگر اين است كه: اگر امام حسين عليه السلام با آنان دست بيعت هم مي فشرد، باز هم، خون پاكش را مي ريختند. شاهد بر اين مطلب سخن ابن زياد است كه مي گفت: بايد نخست به فرمان من و يزيد گردن نهد، پس از آن در مورد او تصميم خواهيم گرفت. (15) و نيز سخن شمر اس كه مي گفت: بايد نخست دست بيعت بفشارد و آنگاه در مورد او خواهيم انديشيد. (16).

(1) منتهي الامال، ص 115.

(2) منتهي الامال، ص 116.

(3) همان ماخذ، ص 120.

(4) حماسه حسيني، ج 2، ص 269.

(5) حماسه حسيني، ج 3، ص 175.

(6) حماسه حسيني، ج 2، ص 272.

(7) قصص / 21.

(8) بحارالانوار، ج 44، ص 332.

(9) همان ماخذ، ص 333.

(10) همان ماخذ، ص 336.

(11) همان ماخذ، ج 45، ص 99.

(12) همان ماخذ، ج 44، ص 365.

(13) همان ماخذ، ص 367.

(14) همان ماخذ، ج 44، ص 375.

(15) همان ماخذ ص 383.

(16) همان ماخذ، ص 390.

رد بيعت با يزيد

95 - نامه يزيد به وليد بن عتبه

معاويه - كه خداوند او را لعنت كند - در شب پانزدهم ماه رجب سال شصت هجري به درك واصل شد و فرزند او يزيد لعنه الله عليه جانشين او گشت و شروع به برنامه ريزي براي خلافت خود نمود. يزيد در ابتداي امر، نامه اي براي وليد بن عتبه، پسر ابوسفيان كه حاكم مدينه بود، فرستاد و به او اين گونه دستور داد كه: اي وليد! بايد از ابو عبدالله حسين و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و عبدالرحمن بن ابوبكر، براي من بيعت بگيري و بر آن ها سخت بگير

و هيچ عذر و بهانه اي را از ايشان قبول نكن و هركدام از آن ها كه بيعت با من امتناع نمود، سرش را از تن جدا كرده و براي من بفرست! (1).

96 - فاتحه اسلام را بايد خواند!

امام حسين (ع) در كوچه هاي مدينه با مروان حكم ملاقات نمود، مروان گفت: يا ابا عبدالله! من خير خواه توام، بيا و نصيحت مرا قبول كن!

امام فرمودند، نصيحت تو چيست؟

مروان گفت: به تو پيشنهاد مي كنم با بيعت با يزيد موافقت نمايي؛ زيرا اين كار به صلاح دين و دنياي تو را در بر دارد.

امام فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام. سخنان مروان تا حدي حيرت انگيز بود كه سبب شد، حضرت كلمه استرجاع را بگويد و بفرمايد كه: فاتحه اسلام خوانده است، هنگامي كه امت اسلامي به خليفه اي همانند يزيد مبتلا شوند: همانا از جدم رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه مي فرمود:

خلافت بر خاندان ابوسفيان حرام است.

گفتگوي بسياري ميان مروان و امام حسين عليه السلام در گرفت تا آن كه مروان با خشم و عصبانيت از امام جدا شد. (2).

97 - نپذيرفتن بيعت با يزيد فاسق

وقتي امام حسين عليه السلام از مدينه خارج مي شد كنار قبر پيامبر صلي الله عليه وآله و قبر را در آغوش گرفت و گريه شديدي كرد، با آن حضرت خداحافظي نمود و فرمود: پدر و مادرم فدايت يا رسول الله! از جوار تو به اجبار خارج مي شوم، آنچه باعث جدايي بين من و تو شد اين بود كه مي بايست با يزيدي بيعت مي كردم كه شرابخوار و فاسق

است. اگر بيعت كنم كافر شده ام و اگر ابا كنم، كشته مي شوم. پس من از نزد تو به اجبار خارج مي شوم. خداحافظ يا رسول الله.

حضرت ساعتي به خواب رفتند، در خواب پيامبر صلي الله عليه وآله را ديدند كه نزد او ايستاده و مي فرمايد: پسرم! پدر تو و مادر و برادرت به من ملحق شدند و اينها در منزل زندگي جاودان مجتمع اند ما مشتاق توايم؛ پس زودتر نزد ما بشتاب، بدان پسرم كه براي تو درجه اي پوشيده از نور خداست و به آن نمي رسي مگر با شهادت و چه نزديك شده آمدنت نزد ما.(3).

98 - من هرگز تن به ذلت نخواهم داد

محمد بن عمر اينگونه روايت كرده است كه: از پدرم عمربن علي بن ابيطالب شنيده كه به دايي هاي من؛ فرزندان عقيل مي گفت:

هنگامي كه برادرم حسين عليه السلام در مدينه از بيعت كردن با يزيد سر پيچي كرد، من خدمت حضرت رفتم، ديدم كه آن جناب تنها نشسته و كسي در حضورش نيست، عرض كردم: يا ابا عبدالله! فدايت شوم، برادرت ابا محمد، امام حسن عليه السلام از قول پدرت به من مي گفت...

تا اين حرف را زدم، گريه امانم نداد و شروع به گريستن كردم، آن حضرت مرا در آغوش كشيد و فرمود: آيا به تو خبر شهادت مرا داد؟

من گفتم: خدا نكند اي پسر رسول خدا!

فرمود: تو را به حق پدرت قسم مي دهم كه بو سؤالم پاسخي دهي، آيا امام حسن عليه السلام خبر شهادت من را به تو داد؟

من به آن حضرت گفتم: آري! كاش از آنها كناره نمي گرفتي و تن

به بيعت مي دادي!

امام عليه السلام فرمودند: پدرم از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل مي كرد كه آن حضرت صلي الله عليه وآله به ايشان اينگونه فرمود بودند كه: من و او (علي عليه السلام) هر دو به تيغ كينه و ستم كشته مي شويم و مزارمان نزديك يكديگر است، آيا تو فكر مي كني آنچه را كه تو مي داني من نمي دانم؟ همانا كه من هرگز تن به ذلت نخواهم داد و مي دانم روزي كه (مادرم) زهرا عليهاالسلام، پيامبر صلي الله عليه و آله را ملاقات كند، به آن حضرت صلي الله عليه و آله و سلم شكايت ستم هايي كه امت او در حق فرزندانش نمودند را خواهد كرد و حتي يك نفر از كساني كه دل فاطمه عليها السلام را درباره فرزندانش به درد آورده اند، داخل بهشت نخواهد شد. (4).

99 - عناصر نهضت حسيني

شايد در حدود بيست و هفتم ماه رجب بود كه امام حسين عليه السلام به طرف مكه حركت كرد و در سوم ماه شعبان كه روز ولادت ايشان هم هست، وارد مكه شد، و تا هشتم ماه ذي الحجه در مكه اقامت كرد. به هر حال به هيچ وجه حاضر نشد آن تقاضايي را كه از او شده بود تمكين كند. اين (پاسخ منفي دادن) يك گفته است، گفته اي كه به اين نهضت ماهيت مخصوص مي دهد، و آن ماهيت نفي و عدم تمكين و تسليم در مقابل تقاضاهاي جابرانه قدرت حاكم زمان است. عنصر ديگري كه در اين نهضت دخالت دارد، عنصر امر به معروف و نهي از منكر است كه در

كلمات خود حسين بن علي عليها السلام تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادي دارد. يعني اگر فرضا از او بيعت هم نمي خواستند باز او سكوت نمي كرد.

عنصر ديگر، عنصر اتمام حجت است. در آن روز، جهان اسلام سه مركز بزرگ و مؤثر داشت: مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود، شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمؤمنين علي عليه السلام بود، و به علاوه شهر جديدي بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن الخطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامي مي دانستند و از اين جهت با شام برابري مي كرد. از مردم كوفه، يعني از سربازخانه جهان اسلام بعد از اينكه اطلاع پيدا مي كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت بكند، در حدود هجده هزار نامه مي رسيد. نامه ها را به مركز مي فرستند. (5).

100 - چرا امام حسين (ع) با يزيد صلح نكرد؟

اگر حسين بيعت كرده بود جانش در امان بود؟ آبرويش محفوظ بود؟ معاويه با اين كه رعايت ظاهر را تا اندازه اي مي كرد حضرت مجتبي در مجلس بود خطيب را مي فرستاد سب علي را بكند امام حسن مجتبي چاره اي نداشت موقعيت اين طور اقتضاء مي كرد.

اما در مورد حضرت سيدالشهداء زمينه طور ديگري برايش فراهم شده بود اگر بيعت مي كرد بايد همپياله يزيد بشود. آن وقت مگر يزيد دست بر مي داشت؟ مگر امام حسن را راحت گذاشتند نه عاقبت او را كشتند، يزيد هم كه محافظه كار تر از معاويه نبود بلكه در بروز خيانت و شقاوت زياده

روي مي كرد.

پس بنابراين جواب امثال ابن تيميه سني (كه در كتاب منهاجش مي نويسد چرا حسين با يزيد صلح نكرد؟) واضح مي شود جنايت شيخك! مگر امام حسن با معاويه صلح نكرد؟ آيا معاويه شرايط صلح را رعايت كرد؟ آيا دست از فتنه و فساد برداشت؟ آيا غارت و كشتار شيعيان خاتمه يافت؟ در آخر آيا حسن را به زهر جفا نكشت؟ ديگر از يزيد پليد چه انتظاري مي توان داشت بر فرض كه امام حسين هم بيعت مي كرد آيا اگر يزيد امان مي داد به گفته اش اطمينان بود؟ (6).

101 - تقيه بر حسين حرام بود!

از لحاظ اخروي هم اگر امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت مي كرد حرام واقعي مرتكب شده بود اينجا تقيه بر حسين عليه السلام حرام بود، زيرا وضع زمان طوري بود كه اگر ابي عبدالله خلافت يزيد را تصويب مي فرمود اسلام از بين مي رفت خودش فرمود كه شنيدم از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود:

هرگاه سلطان جائري كه هتك حكم خدا و سنت پيغمبر مي كند و حرمت عباد را مي شكند هر كس با او اظهار مخالفت نكند، به قول يا به فعل، حق است بر خدا كه او را با آن ظالم محشور فرمايد.

يعني يزيدي كه شراب خواري و زناكاري و قمار بازي او علني است، اگر من اظهار مخالفت نكنم به حكم خدا جايم با يزيد يك جا است.

اگر با يزيد بيعت مي كرد تمام زحمات جدش از بين مي رفت، اين همان يزيدي است كه صريحا منكر پيغمبري و نزول وحي مي شد.

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر

جاء ولا وحي نزل

وقتي كه مزاحمي نمي ديد اين عقيده را اعمال مي كرد، زور است، به زور آثار رسالت را محو مي كرد. (7).

102 - حسين ع بر سر دو راهي صلح يا جهاد؟!

وضع زمان ابي عبدالله الحسين عليه السلام و در نتيجه تكليفي كه متوجه ايشان بود با ساير ائمه متفاوت بود، در قسمتي از زمان شده بود كه جز با قيام و كشته شدنش، دين باقي نمي ماند، به تعبير ديگر حسين عليه السلام بر سر دو راهي ايمان و كفر بود، اگر ساكت مي نشست و بيعت مي كرد با سكوت و بيعتش كفر يزيد را امضا كرده بود.

از اين گذشته، حسين عليه السلام را راحت نگذاشتند تا فقط بي طرف و ساكت باشد از او بيعت مي خواستند يا بگو يزيد و كارهايش از شراب و قمار و زنا و غيره درست است و با بيعت او را تصديق كن يا خدا، و ايمان و تقوي و عدالت و فضيلت يا كشته شو.

اگر حسين عليه السلام (استغفر الله) طالب دنيا بود بهترين وسائلش را فراهم مي كردند فقط اقرار بكند يزيد جانشين پيغمبر است، اما اگر زير بار نرود بايد مالش از كفش برود سر به بيابان بگذارد آخرش هم او را بكشند.

اينجا جاي توحيد در عبوديت است، استقامت در راه خدا و يكتا پرستي و پشت پا به هوا و هوس و هر آنچه جز خدا است. (8).

103 - علت اصرار يزيد به بيعت

براي اينكه موقعيت امام حسين را در برابر يزيد بهتر بفهميم به كتب تواريخ كه مراجعه مي كنيم، مي بينيم تمام توجه عالم اسلامي در آن

وقت به حسين بود. ابن زبير با آن نفوذ و طمطراق تحت الشعاع آقا بود، وقتي كه امام حسين مي خواست حركت كند گفت: آقا كجا مي رويد؟ شما مطاع باشيد من مطيع.

اگر امام حسين با يزيد بيعت كرده بود، ديگر چه كسي مي توانست مقابل يزيد لا و نعم گويد؟ لذا از نفوذ معنوي و حسب و نسب بي نظير حسين عليه السلام بيمناك بود كه به والي مدينه نوشت: اگر بيعت نكرد او را بكش!

وقتي كه به مكه هجرت كرد هنگام مراسم حج كه جمعيت از اطراف بلاد اسلامي جمع مي شوند بيم اين بود كه اطراف حسين را بگيرند و سلطنت يزيد در خطر بيفتد. لذا عمرو بن سعيد بن العاص را كه والي مكه بود مأمور كرد كه سي نفر در لباس احرام بروند و اسلحه ها را پنهان كنند و حسين را هر كجا هست هر چند در مسجد الحرام باشد، بكشند.

ابن عباس پس از واقعه كربلا در نامه اي كه به يزيد نوشت همين موضوع را ضمن سرزنش او تذكر داد كه: تو همان كسي هستي كه عمرو بن سعيد را با سي نفر مأمور قتل حسين كردي و حال آن كه مكه حرام امن خداست. (9).

104 - براي حسين (ع) جاي تقيه نبود!

خلاصه بحث اين كه اگر حسين عليه السلام به كربلا نمي رفت القاء النفس بالتهلكه بود حقيقتا خودش را به هلاكت انداخته بود، چون از حيث دنيوي خونش را مي ريختند بدون اينكه اتمام حجت شده باشد. اينكه شنيده ايد كه تقيه براي حفظ جان يا مال واجب است اگر به واسطه تقيه جان يا مال

حفظ بشود (آن هم با بعضي شرايط)، اما در صورتي كه چه تقيه كند چه نكند او را خواهند كشت ديگر تقيه واجب نيست، بلكه مورد ندارد. خود ابي عبدالله عليه السلام فرمود كه: به هر كجا بروم بني اميه مرا بيرون مي آورند و مرا خواهند كشت.

اگر كار يزيد را امضا مي كرد ابطال رسالت جدش، بلكه جميع انبيا مي شد،

ماندنش هم در مكه كه خطرناك شده بود، قبلا گفتيم كه مي خواستند حسين عليه السلام را در مكه بكشند. (10).

105 - عوامل مؤثر در قيام حسين (ع)

در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت:

الف - از امام حسين براي خلافت يزيد بيعت و امضاء مي خواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضاء چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود ميان بيعت با ابوبكر يا عمر يا عثمان و صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد. به قول عقاد اولين اثر اين بيعت امضاء ولايت عهد و وراثت خلافت بود.

ب - خودش مي فرمود: اصلي در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد، اصل امر به معروف و نهي از منكر. خودش از پيغمبر روايت كرد: من راي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ايضا مي گفت: الا تزون ان الحق لا يعمل به.

ج - مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامه نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلي، دعوت اهل كوفه بود، و الا ابا عبدالله هرگز قيام يا مخالفت نمي كرد، بلكه تاريخ مي گويد: چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه

رسيد، مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند. روز اول كه در مدينه بود از او بيعت كردن با يزيد صحه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضاء بر نابودي اسلام: و علي الاسلام السلام اذقد بليت الامه براع مثل يزيد پس موضوع امتناع از بيعت خود اصالت داشت. حسين عليه السلام حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند؛ زيرا خطر بيعت خطري بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام يعني حكومت اسلامي بود، نه يك مسئله جزئي فرعي قاب تقيه.

اما موضوع دوم نيز به نوبه خود اصالت داشت. از اين نظر اين جهت را بايد مطالعه كرد كه آيا شرط امر به معروف؛ يعني احتمال اثر و منتج بودن در آن بود يا نه؟ از گفته هاي خود امام حسين كه مي فرمود: ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتي تدور بكم دور الرحي و تقلق بكم قلق المحور

يا در جواب شخصي كه (رياش) نقل مي كند فرمود: ان هولاء اخافوني و هذه كتب اهل الكوفه و هم قاتلي فاذا ذلك و لم يدعوا لله محرما الا انتخكو بعث اله اليهم من يقتلهم حتي و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع البلاء

از اينها معلوم مي شود كه امام حسين توجه داشت كه خونش بعد از خودش خواهد جوشيد و شهادتش سبب بيداري مردم مي شود پس شهادتش مؤثر بود.

اما از نظر سوم: از اين جهت همين قدر مؤثر بود كه امام را متوجه كوفه كرد. اما آيا اگر به

كوفه نمي رفت، در محل امن و اماني بود؟ اگر در مكه يا مدينه هم بود چون از بيعت امتناع مي كرد و به علاوه به خلافت يزيد معترض بود دچار خطر بود و امام حسين ابا داشت كه در مكه حرم خدا كشته شود و شايد از اينكه در حرم پيغمبر هم كشته شود ابا داشت. اينكه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر و سعد به ابن زياد بر مي آيد كه در خود كربلا به عمر سعد هم گفته است: اگر نمي خواهيد بر مي گردم، فقط ناظر به اين قسمت است كه چرا به عراق آمد نه اينكه قضيه فقط يك جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشيماني از آمدن به عراق است. امام حسين كه نگفت مردم كوفه نقض عهد كردند پس من بيعت مي كنم يا اينكه ديگر موضوع اعتراض به خلافت يزيد را پس مي گيرم و ساكت مي شوم. (11).

106 - نرفتن زير بار ولايتعهدي يزيد

سلطنت و ولايتعهدي همان طرز حكومت شوم و باطلي است كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام براي جلوگيري از برقراري آن قيام فرمود و شهيد شد. براي اين كه زير بار ولايتعهدي يزيد نرود و سلطنت او را به رسميت نشناسد قيام فرمود و همه مسلمانان را به قيام دعوت كرد. اينها از اسلام نيست. اسلام سلطنت و ولايتعهدي ندارد. (12).

107 - اسلام را آلوده مي كردند

سيد الشهداء عليه السلام چون ديد اينها دارند مكتب اسلام را آلوده مي كنند با اسلام، خلافكاري مي كنند و ظلم مي كنند و اين منعكس مي شود در

دنيا كه خليفه رسول الله دارد اين كارها را مي كند، حضرت سيدالشهداء تكليف براي خودشان دانستند كه بروند و كشته هم بشوند و محو كنند آثار معاويه و پسرش را. (13).

108 - مقابله با سلطان جائر

سيد الشهداء عليه السلام وقتي مي بيند كه يك حاكم ظالمي، جائري در بين مردم دارد حكومت مي كند، تصريح مي كند حضرت كه اگر كسي ببيند كه حاكم جائري در بين مردم حكومت مي كند، ظلم به مردم مي كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيري كند هر قدر كه مي تواند با چند نفر، با چند نفر كه در مقابل آن لشكر هيچ نبود. (14).

109 - يزيد ملت را استثمار مي كرد

يزيد هم يك قدرتمند بود يك سلطان بود و - عرض مي كنم كه - همه بساط سلطنت را يزيد داشت، بعد از معاويه او بود ديگر، حضرت سيدالشهداء به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ با ضل الله طرف شد؟ سلطان را نبايد دست زد به چه حجت با سلطان عصرش طرف شد؟ سلطان عصري كه شهادتين را مي داد و مي گفت كه من خليفه پيغمبر هستم. براي اينكه يك آدم قاچاق بود، براي اينكه يك آدم بود كه مي خواست اين ملت را استثمار كند، مي خواست بخورد اين ملت را، ملت را مي خواست خودش بخورد و اتباعش بخورند. (15).

110 - اگر حسين (ع) بيعت مي كرد...

رسالت واقعي ويژه آن حضرت، او را دعوت به قيام در برابر ستم و فريب حاكم مي كرد.

گرچه در آن، شهادت خود و ياران و اسارت خاندانش قطعي مي نمود، اما اين كمترين بهايي بود كه

براي نجات دين مي بايست، پرداخت؛ چرا كه سركشان تجاوزكار اموي به ويژه سركرده آنها معاويه با انواع فريب و تطميع و ديگر شگردهاي ابليسي به گونه اي شخصيت كاذب خويش را در دل هاي ساده انديش، جا زده بودند كه بسياري، آنان را بر حق و اميرالمؤمنان عليه السلام و فرزندان گرانمايه و شيعيانش را بر اثر بمباران تبليغاتي رژيم اموي، به ناحق مي پنداشتند؛ تا آنجايي كه ناسزاگويي و اهانت به آن حضرت را جزء نماز جمعه ساختند.

كار دجال گري اين بدعتگزاران رسوا، به جايي رسيد كه يكي از قربانيان فريب كه در نماز جمعه ناسزاگويي به پيشواي عدالت و انسانيت را فراموش ساخته و به مشعر رفته بود، هنگامي كه در بيابان خشك و سوزان به ياد آورد، در همان نقطه توقف و بدعت فراموش شده را قضا كرد و براي جبران آن در همانجا مسجدي بنياد كرد و آن را مسجد ذكر نام نهاد!

با اين طوفان فريب و بيداد، اگر امام حسين عليه السلام نيز با آنان دست بيعت مي فشرد و تسليم مي گشت، ديگر اثري از دين خدا بر جاي نمي ماند و توده هاي مردم مي پنداشتند كه آنان به راستي جانشين پيامبرند و در ميان امت، كسي مخالف شيوه ابليسي آنان نيست در حالي كه پس از قيام امام حسين عليه السلام بر ضد سياست تجاوز كارانه و شيطاني آنان و شقاوتي كه نسبت به او و خاندان وحي و رسالت روا داشتند، مردم يكه خوردند و از خواب غفلت بيدار و به پليدي و گمراهي زمامداران اموي پي بردند و به خوبي دريافتند كه آنان سياست

بازاني جاه طلب و شاهاني قدرت پرست و تجاوزكاراند، نه چنانكه مدعي بودند:

حجت هاي خدا و جانشين پيامبر! و درست اينجا بود كه به بركت قيام و دعوت توحيدي و شهادت حسين عليه السلام دين حق، بار ديگر آشكار و بدعت هاي سياه اموي كه به عنوان دين، به خورد خلق الله مي دادند، بر ملا شد.

آري! اين رسالت عظيم و مسئوليت بزرگ و وظيفه و برنامه حقيقي امام حسين عليه السلام بود. (16).

(1) منتهي الامال، ص 89.

(2) همان ماخذ، ص 96.

(3) مقتل الحسين، 38.

(4) لهوف سيد بن طاوس: ص 49.

(5) حماسه حسين، ج 1، ص 188.

(6) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب؛ ص 50.

(7) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 51.

(8) سيد الشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 148.

(9) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 53.

(10) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 57.

(11) حماسه حسيني، ج 3، ص 103.

(12) ولايت فقيه، ص 11.

(13) ايثار و شهادت در مكتب امام خميني، ص 209.

(14) صحيفه نور، ج 2، ص 208.

(15) صحيفه نور، ج 3، ص 8.

(16) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 161.

امر به معروف و نهي از منكر

111 - عامل اساسي قيام حسين (ع)

در ساختمان نهضت مقدس حسيني سه عنصر اساسي دخالت داشته است و مجموعا سه عامل به اين حادثه بزرگ شكل داده است. يكي اينكه بلافاصله بعد از درگذشت معاويه، يزيد بن معاويه فرمان مي دهد كه از حسين بن علي عليه السلام الزاما بيعت گرفته شود. امام در مقابل اين درخواست امتناع مي كند. آنها فوق العاده اصرار دارند، به هيچ قيمتي از اين تقاضا صرف نظر نمي كنند، و امام شديدا امتناع دارد و به هيچ قيمتي

حاضر نيست به اين بيعت تن بدهد. از همين جا تضاد و مبارزه شديد شروع مي شود.

عامل دومي كه در اين نهضت تأثير داشته است و بايد آن را عامل درجه دوم و بلكه سوم به حساب آورد اين است كه پس از آنكه به واسطه درخواست بيعت در چنين شرايطي قرار مي گيرد كه از آن طرف اصرار و از طرف ايشان انكار است، به مكه مهاجرت مي كنند. پس از يكي دو ماه اقامت در مكه خبر چگونگي قضيه به مردم كوفه مي رسد آن وقت مردم كوفه به خود آمده، امام را دعوت مي كنند. بر عكس آنچه ما غالبا مي شنويم و مخصوصا در بعضي كتب درسي مي نويسند، دعوت مردم كوفه علت نهضت امام نيست، نهضت امام علت دعوت مردم كوفه است. نه چنان بود كه بعد از دعوت مردم كوفه امام قيام كرد، بلكه بعد از اينكه امام حركت كرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم كوفه از قيام امام مطلع شدند، چون زمينه نسبتا آماده اي در آنجا وجود داشت، مردم كوفه گرد هم آمدند و امام را دعوت كردند.

عامل سوم، عامل امر به معروف و نهي از منكر است. اين عامل را خود امام مكرر و با صراحت كامل و بدون آنكه ذكري از مسأله بيعت و دعوت اهل كوفه به ميان آورد، به عنوان يك اصل مستقل و يك عامل اساسي ذكر نموده و به اين مطلب استناد كرده است.

اما عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهي از منكر است و ابا عبدالله عليه السلام صريحا به اين عامل استناد مي كند.

در اين زمينه به احاديث پيغمبر و هدف خود استناد مي كند و اين عامل استناد مي كند. در اين زمينه به احاديث پيغمبر و هدف خود استناد مي كند و مكرر نام امر به معروف و نهي از منكر را مي برد، بدون اينكه اسمي از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد.

اين عامل، ارزش بسيار بسيار بيشتري از دو عامل ديگر به نهضت حسيني مي دهد. به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگي پيدا كرده است كه براي هميشه زنده بماند، براي هميشه ياد آوري شود و آموزنده باشد. البته همه عوامل، آموزنده هستند، ولي اين عامل آموزندگي بيشتر دارد؛ زيرا نه متكي به دعوت است و نه متكي به تقاضاي بيعت. يعني اگر دعوتي از امام نمي شد حسين بن علي عليه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهي از منكر: نهضت مي كرد. اگر هم تقاضاي بيعت از او نمي كردند، باز ساكت نمي نشست.

112 - مبارزه با تحريف

آن عبادت و تضرع، آن توسل و اعتكاف در حرم پيغمبر و آن رياضت معنوي و روحاني، يك طرف قضيه است. از طرف ديگر تلاش آن بزرگوار در نشر علم و معارف و مبارزه با تحريف در آن روز، بزرگ ترين بلاي معنوي براي اسلام بود كه مثل سيلابي از فساد و گنداب، به سمت اذهان جامعه اسلامي سرازير شده بود. دوراني بود كه به شهرهاي اسلامي و كشورها و ملت هاي مسلمان آن روز سفارش مي شد، بزرگ ترين شخصيت اسلام را لعن كنند! اگر كسي متهم مي شد به اين كه طرفدار جريان امامت و ولايت اميرالمؤمنين است،

تحت تأثير قرار مي گرفت: القتل بالظنه و الاخذ بالتهمه.

در چنين دوراني اين بزرگوار، مثل كوه ايستاد؛ مثل فولاد پرده هاي تحريف را بريد.

كلمات و فرمايشات و خطاب آن بزرگوار به عملا، چيزهايي است كه بعضي از آنها كه در تاريخ مانده است، نشان مي دهد ايشان چه حركت عظيمي را در زمينه داشته اند.

113 - رشته امر به معروف و نهي از منكر

رشته بعدي هم رشته نهي از منكر و امر به معروف در بالاترين شكل آن است كه در نامه به معاويه در كتاب هاي تاريخ نقل شده است، نقل شيعه هم نيست، اتفاقا اين نامه را، تا آن جا كه در ذهنم هست مورخين سني نقل كرده اند؛ به گمانم شيعه نقل نكرده است؛ يعني من برخورد نكرده ام؛ يا اگر هم نقل كرده اند، از آن ها نقل كرده اند. آن نامه كذايي و نهي از منكر و امر به معروف، تا هنگام حركت از مدينه است؛ كه بعد از به سلطنت رسيدن يزيد مي باشد؛ كه اين هم امر به معروف و نهي از منكر است. اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر

ببينيد يك انسان، هم در تلاش نفساني و شخصي - تهذيب نفس - آن حركت عظيم را مي كند؛ هم در صحنه و عرصه فرهنگي، كه مبارزه با تحريف، اشاعه احكام الهي و تربيت شاگرد و انسان هاي بزرگ است و هم در عرصه سياسي كه امر به معروف و نهي از منكر است، بعد هم مجاهدت عظيم ايشان، كه مربوط به عرصه سياسي است. اين انسان، در سه عرصه مشغول خودسازي و پيشرفت است.

114 - قيام

براي امر به معروف و نهي از منكر

هنگامي كه خواست از مكه بيرون بيايد در خطبه اي كه روز هشتم ذيحجه خواند صريحا فرمود: من براي امر به معروف و نهي از منكر قيام مي كنم نه براي حكومت يا فتنه انگيزي (1).

برنامه حسين همان برنامه جدش و پدرش بود، دعوت مسلمانان به تقوي، آنان را وارد در زمين برتري نجويند، يعني به اصطلاح قرآن مجيد: (علوا في الارض) (2) نكنند.

تطميع هاي حكومت يزيد آنان را نفريبد، كه بشر پرست شوند، بلكه بايد خدا پرست گردند

دنيا بالاخره مي گذارد اين قدر حرص و غفلت براي چه؟ مگر چقدر اينجا مي مانند؟ (3).

115 - هدف حسين ايمان و تقوي است

هدف ابي عبدالله ايمان و تقوي است خودش فرمود:

خرجت لامر بالمعروف و انهي عن المنكر، ترك گناه كنار گذاشتن دوستي دنيا و به جايش دوستي آخرت، كنار گذاشتن شهوت پرستي و شهوتراني، و خدا دوست و خدا پرست شدن، زير بار ظلم نرفتن و تابع طاغي ياغي نشدن، از آن طرف پيرو حق و تابع فرمان خدا شدن هدف حسين است. (4).

116 - هدف از قيام

جمله اي از امام حسين عليه السلام هست كه با اينكه خودم اين جمله را بارها تكرار كرده ام، ولي به معني و عمق آن، خيلي فكر نكرده بودم. اين جمله در آن وصيتنامه معروفي است كه امام به برادرشان محمد ابن حنفيه مي نويسد. محمد ابن حنفيه بيمار بود به طوري كه دست هايش فلج شده بود و لهذا از شركت در جهاد معذور بود. ظاهرا وقتي كه حضرت مي خواستند از مدينه خارج شوند، وصيتنامه اي نوشتند و تحويل دادند.

البته اين وصيتنامه نه به معناي وصيتنامه اي است كه ما مي گوييم، بلكه بمعناي سفارشنامه است كه به معناي اينكه وضع خودش را روشن كند كه حركت و قيام من چيست و هدفش چيست.

ابتدا فرمود: اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب لاصلاح في امه جدي، اتهاماتي را كه مي دانست بعدها به او مي زنند، رد كرد. خواهند گفت: حسين دلش مقام مي خواست، دلش نعمت هاي دنيا مي خواست، حسين يك آدم مفسد و اخلالگر بود، حسين يك آدم ستمگر بود. دنيا بداند كه حسين جز اصلاح امت، هدف نداشت، من يك مصلحم.

بعد فرمود: اريد ان امر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيره جدي و ابي هدف من، يكي امر به معروف و نهي از منكر است و ديگر اينكه سير كنم، سيره قرار بدهم همان سيره جدم و پدرم را. اين جمله دوم، خيلي بايد شكافته شود. اين جمله در آن تاريخ، معني و مفهوم خاصي داشته است. چرا امام حسين بعد كه فرمود مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم، اضافه كرد مي خواهم سير كن به سيره جدم و پدرم؟ ممكن است كسي بگويد همان گفتن امر به معروف و نهي از منكر كافي بود. مگر سيره جد و پدرش، غير از امر به معروف و نهي از منكر بود؟ جواب اين است كه اتفاقا بله!؟

117 - قيام براي احياي ارزش هاي اسلامي

اگر به تحليل ظاهري قضيه (قيام عاشورا) نگاه كنيم، اين قيام، قيام عليه حكومت فاسد و ضد مردمي يزيد است؛ اما در

باطن، يك قيام براي ارزش هاي اسلامي و براي معرفت و براي ايمان و براي عزت است؛ براي اين است كه مردم از فساد و زبوني و پستي و جهالت نجات پيدا كنند، لذا ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمد بن حنفيه و در واقع در پيام به تاريخ، اين طور گفت: اني لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما؛ من با تكبر، با غرور، از روي فخر فروشي، از روي ميل به قدرت و تشنه قدرت بودن قيام نكردم؛ انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي من مي بينم كه اوضاع در ميان امت پيامبر دگرگون شده است؛ حركت، حركت غلطي است، حركت، حركت به سمت انحطاط است در ضد جهت است كه اسلام مي خواست و پيامبر آورده بود؛ قيام كردم براي اين كه با اين ها مبارزه كنم.

مبارزه امام حسين دو وجه دارد و ممكن است دو نتيجه به بار بياورد؛ اما هر دو نتيجه خوب است: يك نتيجه اين بود كه امام حسين عليه السلام بتواند بر حكومت يزيد پيروز بشود و قدرت را از چنگ آن كساني كه با زور بر سر مردم مي كوبيدند و سرنوشت مردم را تباه مي كردند، خارج كند و كار را در مسير صحيح خود بيندازد؛ اگر اين كار صورت مي گرفت، البته باز مسير تاريخي عوض مي شد. يك وجه ديگر اين بود كه امام حسين نتواند به هر دليلي اين پيروزي سياسي و نظامي را به دست بياورد؛ آن وقت امام حسين در اين جا ديگر نه با زبان، بلكه با خون

با مظلوميت، با زباني كه تاريخ تا ابد آن را فراموش نخواهد كدر، حرف خود را مثل يك جريان مداوم و غير قابل انقطاع در تاريخ به جريان مي اندازد؛ و اين كار را امام حسين كرد.

البته آن كساني كه دم از ايمان مي زدند، اگر رفتاري غير از آن داشتند كه به امام حسين نشان دادند، شق اول پيش مي آمد و امام حسين مي توانست دنيا و آخرت را در همان زمان اصلاح كند؛ اما كوتاهي كردند! البته بحث اين كه چرا كوتاهي كردند، چه طور كوتاهي كردند، از آن بحث هاي طولاني و مرارت باري است كه بنده در چند سال قبل از اين تحت عنوان خواص و عوام آن را مقداري مطرح كردم، يعني چه كساني كوتاهي كردند، كه من نمي خواهم آن حرف ها را مجددا بگويم.

بنابراين، كوتاهي شد و به خاطر كوتاهي ديگران، مقصود اول حاصل نشد؛ امام مقصود دوم حاصل گرديد، اين ديگر آن چيزي است كه هيچ قدرتي نمي تواند آن را از امام حسين بگيرد؛ قدرت رفتن به ميدان شهادت، دادن عزيزان؛ آن گذشت بزرگي كه از بس عظيم است، دشمن در مقابل آن، هر عظمتي كه داشته باشد، كوچك و محو مي شود؛ و اين خورشيد درخشان روز به روز در دنياي اسلام نور افشاني بيشتري مي كند و بشريت را احاطه مي كند.

118 - مخالفت با خليفه معصيتكار

ايشان در يك وقتي اين مطلب را فرموده اند كه وقتي قيام كرده اند و نهضت كرده اند در مقابل يزيد، اين سلطان جائر، با يك عدد كمي در مقابل يك عده كثيري و در مقابل ابر

قدرت كه در آن وقت همه مواضع قدرت دستش بوده است، كه عذر را از ما ساقط كند كه ما بگوييم كه مثلا ما عدد مان كم بود، اين را در وقتي ايشان فرموده اند كه مي خواستند قيام كنند بر ضد سلطان جائر وقتشان، خطاب كردند به مردم و خطبه خواندند و علت قيام است اينكه چرا من در مقابل اين آدم قيام كرده براي اينكه اين عهد خدا را شكسته است و سنت پيغمبر را مخالفت كرده است و حرمات الله تعالي را نكث كرده است و نقض كرده است و پيغمبر فرموده است هر كه ساكت بنشيند و تغيير ندهد اين را، جايش جاي همان يزيد است در جهنم، جايي كه يزيد دارد، كسي كه سكوت كند جايش جاي او است.

حالا ما ببينيم يزيد چه كرده است كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در مقابلش قيام كردند و همچون مطلبي را فرموده اند اين مال همه است، يك مطلبي است عمومي، من راي هر كه ببيند، هر كسي ببيند يك سلطان جائري اينطور اتصاف به اين امور دارد و در مقابل ساكت بنشيند، نه حرف بزند و نه عملي انجام بدهد، اين آدم جايش جاي همان سلطان جائر است.

يزيد يك آدمي بود كه به حسب ظاهر متشبث به اسلام بود و خودش را خليفه پيغمبر حساب مي كرد و نماز هم مي خواند، همه اين كارهايي كه ماها مي كنيم آن هم مي كرد، اما چه مي كرد؟ اما از آن طرف معصيت كار بود، مخالف سنت رسول الله مي كرد، رسول الله سنتش اين است كه بايد با مردم چه جور عمل

بكنند، او خلافش عمل مي كرد، بايد حفظ دماء بشود، دماء مسلمين را مي ريخت، بايد مال مسلمين هدر نرود، او هدر مي داد مال مسلمين را، همان شيوه اي كه پدرش معاويه هم داشت و اميرالمؤمنان هم قيام كرد و در مقابل او، منتهي حضرت امي لشكر هم داشت ولي سيدالشهداء عدد خيلي كمي در مقابل يك ابر قدرت بود. (5).

119 - اقامه معروف

سيدالشهداء عليه السلام از همان روز اول كه قيام كردند براي اين امر، انگيزه شان اقامه عدل بود فرمودند كه مي بينيد كه معروف عمل بهش نمي شود و منكر بهش عمل مي شود. انگيزه اين است كه معروف را اقامه و منكر را از بين ببريد، انحرافات همه از منكرات است، جز خط مستقيم توحيد هر چه هست منكرات است، اينها بايد از بين برود و ما كه تابع حضرت سيدالشهداء هستيم بايد ببينيم كه ايشان چه وضعي در زندگي داشت، قيامش، انگيزه اش نهي از منكر بود كه هر منكري بايد از بين برود. من جمله قضيه حكومت جور، حكومت جور بايد از بين برود. (6).

120 - ترفيع درجه اصل امر به معروف و نهي از منكر

همانطور كه عامل امر به معروف و نهي از منكر ارزش نهضت حسين را بالاتر برد، متعاكسا نهضت حسيني ارزش امر به معروف و نهي از منكر را بالا برد. همانطور كه تأثير عامل امر به معروف و نهي از منكر، اين نهضت را در عالي ترين سطح ها قرار داد، اين نهضت مقدس نيز اين اصل اسلامي را در عالي ترين سطح ها قرار داد. چطور اين اصل را بالا برد؟ مگر

حسين بن علي مي تواند يك اصل اسلامي امر به معروف و نهي از منكر، ارزشي داشت و حسين بن علي آمد و ارزش اين اصل را در متن اسلام عوض كرد. اين، كار حسين بن علي نيست، كار پيغمبر خدا هم نيست، كار خداست.

خدا كه خود اين اصول را بر بنده اش، براي بندگانش فرستاده است، براي هر اصلي يك درجه، يك مرتبه و ارزشي قرار داده است. حتي پيغمبر قادر نيست تصرفي در اينگونه مسائل بكند و در متن واقع اسلامي تأثير بگذارد. مقصود اين است كه نهضت حسيني اصل امر به معروف و نهي از منكر را از استنباط و اجتهاد علماء اسلامي و به طور كلي مسلمين بالا برد.

121 - تشكيل حكومت عدل

سيدالشهداء عليه السلام كه همه عمرش را و همه زندگيش را براي رفع منكر و جلوگيري از حكومت ظلم و جلوگيري از مفاسدي كه حكومت ها در دنيا ايجاد كردند، تمام عمرش را صرف اين كرد و تمام زندگيش را صرف اين كرد؟ اين حكومت، حكومت جور بسته بشود و از بين برود؛ معروف در كار باشد؛ منكرات از بين بروند...

سيدالشهداء عليه السلام تمام حيثيت خودش، جان خودش را و بچه هايش را، همه چيز را در صورتي كه مي دانست قضيه اين طور مي شود، كسي كه فرمايشات ايشان را از وقتي كه از مدينه بيرون آمدند و به مكه آمدند بيرون حرف هاي ايشان را مي شنود همه را، مي بيند كه ايشان متوجه بوده است كه چه دارد مي كند، اين جور نبود كه آمده است ببيند كه بلكه آمده بود حكومت هم مي خواست بگيرد،

اصلا براي اين معنا آمده بود و اين يك فخري است و آنهايي كه خيال مي كنند كه حضرت سيدالشهداء براي حكومت آمدند، براي اين كه بايد حكومت دست مثل سيدالشهداء باشد، مثل كساني كه شيعه سيدالشهداء هستند باشد. (7).

122 - يزيد حاكم ظالم بود

حضرت سيدالشهداء با يك عدد كمي حركت كردند و مقابل يزيد كه خوب يك حكومت قلدري بود، يك حكومت مقتدري بود و اظهار اسلام هم مي كرد و از قوم و خويش هاي خود اينها بود، در عين حال اظهار اسلام مي كرد و حكومتش به خيال خودش حكومت اسلامي بوده، خليفه رسول الله به خيال خودش بود لكن اشكال اين بود كه يك آدم ظالمي است كهر بر مقدرات يك مملكت بدون حق تسلط پيدا كرده است. اينكه حضرت ابا عبدالله عليه السلام نهضت كرد و قيام كرد با عدد كم در مقابل اين، براي اينكه گفتند تكليف من اين است كه استنكار كنم، نهي از منكر كنم (8).

123 - تفسير علت قيام امام حسين (ع)

امام حسين (ع) چرا قيام كرد؟ اين را سه جور مي توان تفسير كرد: يكي اينكه بگوييم قيام امام حسين يك قيام عادي و معمولي بود والعياذ بالله براي هدف شخصي و منفعت شخصي بود. اين تفسير است كه نه يك نفر مسلمان به آن راضي مي شود و نه واقعيات تاريخ و مسلمات تاريخ آن را تصديق مي كند.

تفسير دوم همان است كه در ذهن بسياري از عوام الناس وارده شده كه امام حسين كشته شد و شهيد شد براي اينكه گناه امت بخشيده شود. شهادت آن حضرت به عنوان كفاره گناهان امت واقع

شد، نظير همان عقيده اي كه مسيحيان درباره حضرت مسيح پيدا كردند كه عيسي به دار رفت براي اينكه فداي گناهان امت بشود. يعني گناهان اثر دارد و در آخرت دامنگير انسان مي شود، امام حسين شهيد شد كه اثر گناهان را در قيامت خنثي كند و به مردم از اين جهت آزادي بدهد. در حقيقت مطابق اين عقيده بايد گفت امام حسين عليه السلام ديد كه يزيد و ابن زيادها و شمر و سنان ها هستند اما عده شان كم است، خواست كاري بكند كه بر عده اينها افزوده شود، خواست مكتبي بسازد كه از اينها بعدا زيادتر پيدا شوند، مكتب يزيد سازي و ابن زياد سازي كرد. اين طرز فكر و اين طرز تفسير بسيار خطرناك است.

براي بي اثر كردن و از بين بردن حكمت دستورهايي كه براي عزاداري امام حسين رسيده هيچ چيزي به اندازه اين طرز فكر و اين طرز تفسير مؤثر نيست.

باور كنيد كه يكي از علل (گفتم يكي از علل چون ديگر هم در كار هست كه جنبه قومي و نژادي دارد) كه ما مردم ايران را اين مقدار در عمل لاقيد و لاابالي كرده اين است كه فلسفه قيام امام حسين براي ما كج تفسير شده، طوري تفسير كرده اند كه نتيجه اش همين است كه مي بينيم. به قول جناب زيد بين علي بن الحسين درباره مرجئه (مرجئه طايفه اي بودند كه معتقد بودند ايمان اعتقاد كافي است، عمل در سعادت انسان تأثير ندارد، اگر عقيده درست باشد خداوند از عمل هر اندازه بد باشد مي گذرد) هؤلاء اطمعوا الفساق في عفو الله؛ يعني اينها كاري كردند

كه فساق در فسوق خود به طمع عفو خدا جري شدند. اين عقيده مرجئه بود در آن وقت عقيده شيعه در نقطه مقابل عقيده مرجئه بود، اما امروزه شيعه همان را مي گويد كه در قديم مرجئه مي گفتند. عقيده شيعه همان بود كه نص قرآن است الذين آمنوا و عملوا الصالحات هم ايمان لازم است و هم عمل صالح.

تفسير سوم اين است كه اوضاع و احوالي در جهان اسلام پيش آمده بود و به جايي رسيده بود كه امام حسين عليه السلام وظيفه خودش را اين مي دانست كه بايد قيام كند، حفظ اسلام را در قيام خود مي دانست. قيام او قيام در راه حق و حقيقت بود. اختلاف و نزاع او با خليفه وقت بر سر اين نبود كه تو نباشي و من باشم، آن كاري كه تو مي كني نكن بگذار من بكنم؛ اختلافي بود اصولي و اساسي.

اگر كس ديگري هم به جاي يزيد بود و همان روش و كارها را مي داشت باز امام حسين قيام مي كرد، خواه اينكه با شخص امام حسين خوشرفتاري مي كرد و يا بد رفتاري. يزيد و اعوان و انصارش هم اگر امام حسين متعرض كارهاي آنها نمي شد و روي كارهاي آن ها صحه مي گذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسين بكنند، هر جا را مي خواست به او مي دادند، اگر مي گفت حكومت حجاز و يمن را به من بدهيد، حكومت عراق را به من بدهيد، حكومت خراسان را به من بدهيد، مي دادند؛ اگر اختيار مطلق هم در حكومت ها مي خواست و مي گفت به

اختيار خودم هر چه پول وصول شد و دلم مي خواست بفرستم مي فرستم و هر چه دلم خواست خرج مي كنم كسي متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند.

جنگ حسين، جنگ مسلكي و عقيده اي بود، پاي عقيده در كار بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل ديگر حسين از آن جهت كه شخص معين آيت تأثير ندارد. خود امام حسين با دو كلمه مطلب را تمام كرد؛ در يكي از خطبه هاي بين راه به اصحاب خودش مي فرمايد (ظاهرا در وقتي كه حر و اصحابش رسيده بودند و بنابراين هم را مخاطب قرار داد): الا ترون ان الحق لا يعمل به، و الباطل لا يتناهي عنه، ليرغب المومن في لقاء الله محقا؛ (9) آيا نمي بينيد كه به حق رفتار نمي شود و از باطل جلوگيري نمي شود، پس مؤمن در يك چنين اوضاعي بايد تن بدهد به شهادت در راه خدا نفرمود: ليرغب الامام وظيفه امام اين است در اين موقع آماده شهادت شود. نفرمود: ليرغب الحسين وظيفه شخص حسين اين است كه آماده شهادت شود. فرمود ليرغب المؤمن وظيفه هر مؤمن در يك چنين اوضاع و احوالي اين است كه مرگ را بر زندگي ترجيح دهد. يك مسلمان از آن جهت كه مسلمان است هر وقت كه ببيند به حق رفتار نمي شود و جلو باطل گرفته نمي شود وظيفه اش اين است كه قيام كند و آماده شهادت گردد.

اين سه جور تفسير يكي آن تفسيري كه يك دشمن حسين بايد تفسير بكند. يكي تفسيري كه خود حسين تفسير كرده است كه قيام او در راه

حق بود. يكي هم تفسيري كه دوستان نادانش كردند كه از تفسير دشمنانش خيلي خطرناك تر و گمراه كننده تر و دورتر است از روح حسين بن علي. (10).

124 - اصلاح جامعه

تمام انبيا براي اصلاح جامعه آمده اند، تمام و همه آنها اين مسأله را داشتند كه فرد بايد فداي جامعه بشود. فرد هر چه بزرگ باشد، بالاترين فرد كه ارزشش بيشتر از هر چيز است در دنيا، وقتي كه با مصالح جامعه، معارضه كرد اين فرد بايد فدا بشود. سيدالشهداء روي همين ميزان آمده، رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد، كه فرد بايد فداي همين ميزان آمد، رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا كرد، كه فرد بايد فداي جامعه بشود، جامعه بايد اصلاح بشود ليقوم الناس بالقسط بايد عدالت در بين مردم و در بين جامعه تحقق پيدا بكند. (11).

125 - امر به معروف عملي

امام حسين عليه السلام يكي از بزرگ ترين سردارهاي آنها را به سوي خود آوردند، كسي كه اساسا نامزد اميري بود: حر بن يزيد رياحي او آدم كوچكي نبود. اگر حساب مي كردند بعد از عمر سعد شخصيت دوم در اين لشكر كيست، غير از حر كسي نبود.

مرد بسيار با شخصيتي بود. به علاوه اولين كسي بود كه با هزار سوار مأمور اين كار شده بود ولي نيرو و جاذبه و ايمان و عمل، امر به معروف عملي حسين بن علي عليه السلام، حر بن يزيد رياحي را كه روز اول شمشير به روي امام كشيده بود، وادار به تسليم كرد. توبه كرد، جزء التائبون شد التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون

الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر.

126 - گواهي مي دهم نماز را بر پا كردي

امر به معروف علاوه بر گفتار، با كردار نيز بايد امر به معروف كرد چه معروفي بالاتر از نماز، شنيده ايد ظهر عاشورا ابوثمامه گفت: يا اباعبدالله از عمر ما چيزي نمانده از لشكر هم نزديك شده اند اينكه زوال است همه آرزو داريم نماز ديگري با تو بخوانيم، حسين نگاهي به آسمان كرد ديد آري ظهر شده است او را دعا فرمود: خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد در آن گيرو دار نماز خواند و عملا امر به نماز كرد. (12).

127 - امر به معروف در هر حال

امام حسين در دعوت به حق و هشدار از باطل نقش ويژه اي داشت. نقشي كه به عهده كسي جز او، واگذار نشده؛ چرا كه او، با آگاهي جدي بودن خطر، بدان موظف شد و از نظر انجام اين رسالت خطير به مرحله اي اوج گرفت كه بر چهره قاتل خويش كه آهنگ بريدن سر او را داشت تبسم فرمود (13) و او را پند و اندرز داد و نيز سر بريده اش راهب نصراني را به اسلام فرا خواند (14).

128 - تكليف واجب امر به معروف

سخن امام حسين عليه السلام در امر به معروف و نهي از منكر: (اين كلام از اميرالمؤمنين عليه السلام هم روايت شده است) اي مردم! از آنچه خدا به آن اولياي خود را پند داده پند گيريد، مانند بدگويي او از دانشمندان يهود آنجا كه مي فرمايد: چرا دانشمندان الهي، آنان را از گفتار گناهشان باز نمي دارند؟ و مي فرمايد: از ميان بني اسرائيل

آنان كه كفر ورزيدند لعن شدند - تامي فرمايد: - چه بد بود آنچه مي كردند

و بدين سان خداوند آنان را نكوهش كرد، چون آنان از ستمگران ميان خود كارهاي زشت و فساد مي ديدند و نهيشان نمي كردند به طمع آنچه از آنها به ايشان مي رسيد و از بيم آنچه از آن مي ترسيدند، با اينكه خدا مي فرمايد: از مردم نترسيد و از من بترسيد و فرمايد: مردان و زنان با ايمان دوستان يكديگرند، به كارهاي پسنديده وا مي دارند و از كارهاي ناپسند باز مي دارند.

خدا از امر به معروف و نهي از منكر به عنوان تكليف واجبي از خود، آغاز كرده است، زيرا مي دانسته كه اگر اين فريضه ادا شود و برپا گردد همه فرايض - از آسان و دشوار - برپا شوند، چه امر به معروف و نهي از منكر دعوت به اسلام است همراه رد مظالم و مخالفت با ظالم و تقسيم بيت المال و غنايم، و گرفتن زكات از جاي خود و صرف آن در مورد بسزاي خود.

سپس شما گروه نيرومند! دسته اي هستيد كه به دانش و نيكي و خير خواهي معروفيد، و به وسيله خدا در دل مردم مهابتي داريد كه شرافتمند از شما حساب مي برد و ناتوان شما را گرامي مي دارد و آنان كه هم درجه شمايند و بر آنها حق نعمتي نداريد، شما را برخورد پيشي مي دارند، شما واسطه حوايجي هستيد كه از خواستارانشان دريغ مي دارند و به هيبت پادشاهان و ارجمندي بزرگان در ميان راه، گام بر مي داريد، آيا همه اينها از آن رو نيست كه

به شما اميدوارند كه به حق خدا قيام كنيد؟! اگر چه از بيشتر حقوق خداوندي كوتاهي كرده ايد از اين رو حق امامان را سبك شمرده، حقوق ضعيفان را تباه ساخته ايد و به پندار خود حق را گرفته ايد. شما در اين راه نه ملي خرج كرديد و نه جاني را براي خدا كه آن را آفريده به مخاطره انداختيد و نه براي رضاي خدا با عشيره اي در افتاديد، آيا شما به درگاه خدا بهشت و همنشين پيامبران و امان از عذاب او را آرزو داريد؟!

اي آرزومندان به درگاه خدا! من مي ترسم كيفري از كيفرهاي او بر شما فرود آيد، زيرا شما از كرامت خدا به منزلتي دست يافته ايد كه بدان بر ديگري برتري داريد و كسي را كه به وسيله خدا (بر شما) شناسانده مي شود گرامي نمي داريد با اينكه خود به خاطر خدا در ميان مردم احترام داريد، شما مي بينيد كه پيمان هاي خدا شكسته شده و نگران نمي شويد با اينكه براي يك نقض پيمان پدران خود به هراس مي افتيد.

مي بينيد كه پيمان رسول خدا صلي الله عليه وآله خوار و ناچيز شده و كورها و لال ها و از كار افتاده ها در شهرها رها شده اند و رحم نمي كنيد، و در خور مسئوليت خودكار نمي كنيد و به كساني كه در آن راه تلاش مي كنند وقعي نمي نهيد و خود به چاپلوسي و سازش با ظالمان آسوده ايد.

همه اينها همان جلوگيري و بازداشتن دسته جمعي است كه خداوند بدان فرمان داده و شما از آن غافليد. مصيبت بر ايشان از همه

مردم بزرگ تر است، زيرا در حفظ منزلت علما مغلوب شديد، كاش در حفظ آن تلاش مي كرديد.

اين براي آن است كه مجراي كارها و گذرگاه احكام تعيين پست هاي كليدي به دست عالمان به خداست كه بر حلال و حرام خدا امين اند و از شما اين منزلت را ربودند و آن از شما ربوده نشد مگر به واسطه تفرق شما از حق و اختلاف شما در سنت پيامبر صلي الله عليه وآله با اينكه دليل روشن بر آن داشتيد. و اگر بر آزارها شكيبا بوديد و در راه خدا هزينه ها و تعهدها را تحمل مي كرديد، زمام امور خدا بر شما در مي آمد و از جانب شما به جريان مي افتاد و به شما بر مي گشت، ولي شما ظالمان را در جاي خود نشانديد و امور خدا را بر آنان سپرديد تا به شبه كار كنند و در شهوت و دلخواه خود راه روند فرار شما از مرگ و خوش بودن شما به زندگي دنيا كه از شما جدا خواهد شد (آنان را بر اين منزلت چيره كرده) بدين سان ضعيفان را به دست آنان سپرديد كه برخي را برده و مقهور خود ساخته و برخي را ناتوان و مغلوب زندگي روزمره كردند، در امور مملكت به راي خود تصرف مي كنند و با هوسراني خويش ننگ و خواري پديد مي آورند به سبب پيروي از اشرار و گستاخي بر خداي جبار!

در هر شهري خطيبي سخنور بر منبر دارند كه به سود آنها سخن مي گويد، سرتاسر كشور اسلامي بي پناه مانده و دستشان در هم جاي آن باز است

و مردم بردگان آنهايند كه هيچ دست برخورد كننده اي را از خود نرانند.

آنها كه برخي زورگو و معاندند و برخي بر ناتوانان سلطه گر و تندخويند، فرمانرواياني كه نه خدا شناسند و نه معاد.

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه ديار اسلامي در اختيار فريبكاري نابكار و ماليات بگيري ستمگر و فرمانرواي بي رحم بر مؤمنان است، پس خدا در آنچه ما كشمكش داريم حاكم است و در آنچه اختلاف داريم داوري مي كند.

خدايا! تو مي داني كه آنچه از ما سر زد، براي رقابت در فرمانروايي و نيز دسترسي به مال بي ارزش دنيا بود؛ بلكه از آن روست كه نشانه هاي آيين تو را بنمايانيم و سرو سامان بخشي را در سرزمين هايت آشكار سازيم تا بندگان ستمديده تو آسوده گردند و به فرايض و سنن و احكام تو عمل كنند

و شما (اي مردم!) اگر ما را در اين راه مقدس ياري نرسانيد و در خدمت ما نباشيد ستمگران (بيش از پيش) بر شما نيرو گيرند و در خاموش كردن نور پيامبر شما بكوشند.

خدا ما را بس است و بر او توكل داريم و به سوي او باز گرديم و سرانجام به سوي اوست. (15).

(1) مقل الحسين، ج 1، ص 188.

(2) قصص، 83.

(3) سيدالشهدا عليه السلام شهيد دستغيب، ص 154.

(4) همان ماخذ، ص 189.

(5) صحيفه نور، ج 4، ص 42.

(6) صحيفه نور، ج 20، ص 189.

(7) صحيفه نور، ج 20، ص 190.

(8) همان ماخذ، ج 4 ص 15.

(9) تحف العقول، ص 245.

(10) ده گفتار ص 247.

(11) ايثار و شهادت در مكتب امام خميني، ص 2314.

(12) سيدالشهدا عليه السلام شهيد دستغيب، ص 155.

(13)

بحارالانوار، ج 45، ص 56.

(14) همان ماخذ، ص 185.

(15) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 309.

آگاهي و اشتياق امام حسين به جهاد و شهادت

129 - علم شهادت در كودكي

ابن طاووس از حذيفه روايت كرده است كه:

امام حسين عليه السلام كودك بودند كه مي فرمودند: به خدا سوگند، كه گردنكشان اموي براي ريختن خون من جمع مي شوند و سر كرده آنان عمر بن سعد است!

من به او گفتم: آيا اين خبر را پيامبر به تو داده است؟

حضرت فرمودند: نه.

حذيفه مي گويد: من نزد پيامبر رفتم و سخن امام حسين (ع) را خدمت پيامبر گفتم، پيامبر فرمودند: علم حسين، علم من است. (1).

130 - هم مجاهد هم مهاجر

پيغمبر اكرم در عالم رويا به او فرموده بود: حسينم! مرتبه و درجه اي هست كه تو به آن مرحله و درجه نخواهي رسيد مگر از پلكان شهادت بالا بروي، مهاجرا الي الله و رسوله در حدود بيست و سه چهار روز عملا حسين بن علي در حال مهاجرت بود. از آن روز كه از مكه حركت كرد، روز هشتم ماه ذي الحجه تا روزي كه به سرزمين كربلا رسيد و آنجا باراندازش بود و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد. آن روزيي كه از مكه حركت كرد و آن خطبه معروفي را كه نقل كرده اند خواند، هجرت و جهادش را توام با يكديگر ذكر كرد: خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده علي جيد الفتاه و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف؛ ايها الناس! مرگ براي فرزند آدم زينت قرار داده شده است، آنچنان كه يك گردنبند براي يك زن جوان زينت است. مرگ ترسي ندارد، مرگ بيمي ندارد.

شهادت در راه خدا و در راه ايمان، براي انسان تاج افتخار است كه بر سر مي گذارد و براي يك مرد مانند آن گردنبندي است كه يك زن جوان به گردن خود مي آويزد. زينت است، زيور است)

كاني با وصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلاء؛ ايها الناس الان از همين جا گويا به چشم خودم مي بينم كه در آن سرزمين كه در آن سرزمين چگونه آن گرگ هاي بياباني ريخته اند و مي خواهند بند از بند من جدا كنند.

رضي الله رضانا اهل البيت؛ ما اهل بيت از خودمان رضايي نداريم، رضاي ما رضاي اوست. هرچه او بپسندند ما آن را مي پسنديم او براي ما سلامت بپسندد، ما سلامت را مي پسنديم، بيماري بپسندد، بيماري مي پسنديم، سكوت بپسندد، سكوت مي پسنديم. تكلم بپسندد، تكلم، سكون بپسندد، سكون، تحرك بپسندد، تحرك، گفت:

قضايم، اسير رضا مي پسندد

رضايم بدانچه قضا مي پسندد

چرا دست يارم چرا پاي كوبم

مرا خواجه بي دست و پا مي پسندد

كاني باوصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا در جمله آخر، هجرت خودش را اعلام مي كند: من كان فينا باذلا مخجته و موطنا علي القاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا انشاء الله؛ هر كسي كه كاملا آماده است كه خون قلبش را هديه كند (مادر اين راه يك هديه بيشتر نمي خواهيم)، هر كسي حاضر است با من هم آواز باشد و مانند من كه هديه ام خون قلبم است در اين راه، چنين هديه اي را براي خداي خودش بفرستيد، چنين هديه اي در راه خداي خودش بدهد، چنين آمادگي دارد، آماده يك مهاجرت

باشد، آماده يك كوچ و رحلت باشد كه من صبح زود كوچ خواهم كرد. فاني راحل مصبحا انشاء الله.

131 - مرتبه اي است در بهشت، نمي رسي مگر به شهادت

در خبر شهادت حضرت سيدالشهداء عليه السلام وارد است كه حضرت رسول صلي الله عليه وآله در خواب ديد. حضرت فرمود به آن مظلوم كه از براي تو درجه اي است در بهشت. نمي رسي به آن مگر به شهادت (2).

132 - آگاهي از شهادت به وسيله رسول خدا(ص)

حضرت اباعبدالله عليه السلام به وسيله رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله و سلم، از حوادث و تحولات سياسي در امت اسلام آگاه بود، و علوم و اخبار لازم را از پدر و جد بزرگوارش به دست آورده و نسبت به حوادث آينده و سرانجام قيام كربلا شناخت كامل داشت. آنگاه كه خويشاوندان و برادران امام عليه السلام نسبت به بيعت يزيد با نگراني صحبت مي كردند و مي گفتند: اگر بيعت نكني، خاندان ابوسفيان تو را به قتل خواهند رساند.

امام در پاسخ آنها فرمود: پدرم از رسول خدا عليه السلام خبر كشته شدن خويش و همچنين خبر كشته شدن مرا نقل كرد، و پدرم در نقل خويش اين جمله را نيز اضاف فرمود كه: قبر من در نزديكي قبر او قرار خواهد گرفت.

آيا تو گمان مي كني چيزي را كه تو مي داني، من از آن بي اطلاع هستم؟ ولي به خدا قسم كه من هيچ گاه زير بار ذلت نخواهم رفت و در روز قيامت مادرم فاطمه زهرا عليها السلام از آزاري كه فرزندانش از امت پدرش ديده اند به پدر خويش شكايت خواهد كرد

و كسي كه از راه اذيت به فرزندان فاطمه زهرا عليها السلام موجب رنجش خاطر او شده باشد داخل بهشت نخواهد گرديد.

133 - خبر از شهادت خود و ياران

زراره بن صالح مي گويد: سه روز قبل حضرت اباعبدالله عليه السلام و حركت آن حضرت به سوي عراق، خدمتش رسيدم، و از دورويي و نفاق كوفيان صحبت كردم و گفتم كه دل هاي مردم با توست؛ اما شمشيرهاي كوفيان بر ضد شماست.

امام حسين عليه السلام اشاره اي به سوي آسمان كرد، فرشتگان فراواني را ديدم كه جز خدا كسي تعداد آنها را نمي دانست.

آنگاه خطاب به من فرمود:

اگر نبود علل و عوامل طبيعي هر چيز، و اجر باطل نمي شد، با اين فرشتگان با دشمنان مبارزه مي كردم؛ لكن به يقين مي دانم كه قتلگاه و خوابگاه من، و خوابگاه اصحاب من، در آن زمين است، و به راه ديگري نمي توان رفت و از آن حوادث مرگبار جز فرزند من زين العابدين كس رهايي نخواند داشت. (3).

134 - حسين در قله شامخ رضا

آن حضرت در والاترين درجه از درجات رضا و تسليم در برابر حق و در رفيع ترين مرحله خشنودي از خدا بود. به هنگام حركت از مكه فرمود:

گويا با ديدگان خويش مي نگرم كه درندگان بيابان ها، بين سرزمين نواويس و كربلا اعضا و اندام هاي پيكرم را قطعه قطعه و شكم هاي گرسنه خود را سير و انبان هاي تهي شان را پر مي كنند... بر آنچه خدا خشنود و راضي گردد ما خاندان وحي و رسالت خوشنود خواهيم بود. (4).

بدينگونه مي نگريم كه او به بزرگ ترين رخداد غمبار زندگي پر

فراز و نشيب خود كه قطعه قطعه شدن و پايمال شدن پيكر پاكش در راه خدا احياي ارزش هاي الهي و نابودي بدعت هاي جاهليت اموي است، خشنود بود.

135 - خطبه اي تكان دهنده

امام حسين عليه السلام چون خواست از مكه رهسپار عراق گردد به سخن ايستاد و فرمود: همه ستايش ها از آن خداست، آنچه او خواهد (پديد آيد) و جز به او هيچ تواني نيست. مرگ همچون گردنبند دختران، آويزه گلوي بني آدم است و من چونان اشتياق يعقوب به يوسف، ديدار گذشتگان خود را چه مشتاقم! و شهادت گاهي برايم گزيده اند كه (ناچار) آن را ديدار كنم.

گويا گرگ هاي حريص دشت هاي نواويس و كربلا را مي بينم كه بند بند جسمم را از هم گسسته شكمبه هاي تهي و مشك هاي خالي خود را از آن انباشته كنند. از آنچه با قلم تقدير الهي رقم خورده، گريزي نيست خشنودي ما خاندان پيامبر است، بر بلاي او شكيباييم كه او پاداش كامل صابران را به ما عطا كند. ذريه رسول خدا عليه السلام از او جدا نخواهد شد. آنان در حريم قدس كبريايي نزد او گرد آيند، چشم او به ديدارشان روشن شود و وعده خود را در حقشان وفا كند.

هر كس خون خويش را در راه ما كه راه خداست مي بخشد و خود را آماده ديدار خدا كرده است، با ما رهسپار شود كه من - به خواست خدا - فردا رهسپارم. (5).

136 - بوسه بر بوسه گاه نبي

زماني ابن عباس و عبدالله عمر با آن حضرت در وضعي كه پيش آمده بود سخن مي گفتند - تا امام

از تصميمي كه داشت منصرف شود - و سخن به درازا كشيد و سرانجام هر دو منطق امام را تصديق نمودند. عبدالله عمر گفت: خدا گواه است كه تو بر خطا نيستي، خداوند پسر دختر پيغمبر خود را به راه ناصواب قرار نمي دهد و طبيعي است كه شخصي مانند تو با اين علوشان در طهارت و قرابت با پيغمبر صلي الله عليه وآله، نبايد با مثل يزيد بيعت كند؛ اما من بيمناكم از آنكه روي نيكو و زيباي شما با شمشيرها مجروح شود. با ما به مدينه باز گرد و اگر خواستي هرگز با يزيد بيعت نكن.

حسين عليه السلام فرمود، هيهات! كه من بتوانم به مدينه برگردم و در آنجا با امنيت زندگي كنم. اي پسر عمو! اين مردم اگر به دسترسي داشته باشند و مرا بيابند يا بايد با كراهت بيعت كنم يا كشته شوم.

سپس ماجراي يحيي و سر بريده او را گفت و كشتن بني اسرائيل هفتاد پيغمبر را بين الطلوعين اظهار فرمود و اينها را از خواري و بي وفايي دنيا شمرد. (6).

عبدالله بن عمر فهميد كه در تعقيب سرنوشت خود اراده شكست ناپذير دارد، لذا از آن حضرت تقاضا كرد تا سينه مبارك را كه بوسه گاه پيغمبر بود بنماياند، همين كه سينه را باز كرد عبدالله بن عمر سه مرتبه آن را بوسيد و گريست و گفت: تو را به خدا مي سپارم زيرا در اين سفر شهيد خواهي شد.

ابوهريره از حسين تقاضا مي كرد كه پيراهن شريف خود را بلند كند تا بوسه گاه پيغمبر را ببوسد، سپس سينه و ناف حسين عليه السلام را بوسيد (7).

137 -

خدا مي خواهد تو را كشته ببيند!

سحرگاه آن شب، امام حسين عليه السلام عزم رفتن نمود، هنگامي كه خبر رفتن امام حسين عليه السلام به گوش محمد بن حنفيه رسيد، شتابان آمد و مهار شتري كه حضرت بر آن سوار بود را گرفت و عرض كرد: برادر جان! آيا تو نگفتي كه درباره سخنان من فكر خواهي كرد؟

امام عليه السلام فرمودند: آري!

محمد گفت: پس چرا اين همه شتاب و عجله در رفتن مي نمايي؟

حضرت فرمودند: هنگامي كه تو از پيشم رفتي، رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم نزد من آمدند و فرمودند: حسين جان! از مكه خارج شود و به سوي عراق برو زيرا كه خداوند مي خواهد تو را كشته ببيند.

محمد بن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون، پس اگر به نيت كشته شدن مي روي، زنان و كودكانت را چرا مي بري؟

امام عليه السلام فرمودند: رسول خدا به من فرمودند: اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه خاندان مرا اسير و گرفتار ببيند.

امام عليه السلام پس از گفتن اين سخنان، با محمد بن حنفيه وداع نموده و حركت كرد. (8).

138 - بي پناهي حسين (ع)

جناب سيد الشهداء عليه السلام به برادرش فرمود: كه اگر من به لانه حيوانات پناه ببرم، بني اميه بر من دست پيدا مي كنند. مي داند كه او را مي كشند و جناب اميرالمؤمنين عليه السلام مي دانست او را شهيد مي كنند، من عالم مي دانم كه من را مي كشند، حالا كه مي داند خوب چرا توي خانه؟ چرا توي دهليز؟ چرا توي يك بياباني بي اطلاع؟ خوب، حالا كه مرا مي كشند،

طوري كشته و شهيد شوم كه خون من هدر نرود، مظلوميت من بر ملا بشود، آنها كه بالاخره علي عليه السلام را مي كشتند، لذا مي رود به مسجد اگر مسجد هم نمي رفت آن شب او را مي كشتند، به يك وجه ديگر. چه بهتر كه حقانيتشان را بر مردم معلوم كنند، در مسجد سر نماز (مسجد مأمن مردم است) كه قساوت و شقاوت را خوب برساند.

اين را اختيار كرده، اين مسير را برگزيده است، نبايد گفت: چرا علي اميرالمؤمنين عليه السلام تن به مهلكه داده؟ چرا؟ قرآن كه مي فرمايد: لا تلقوا بايدكم الي التهلكه (9).

ايشان بالاتر از اين حرف ها است. اما اختيار مي كند آن طريق شهادت را كه حقانيتش پياده بشود و بر ملا بشود فرمايش آقاي قزويني با سخن جناب آقاي شعراني هر دو يكي است كه فرمود: ائمه تقيه نمي كردند؛ چون عالم بودند به وقت و كيفيت وفات خود، بله امر به تقيه مي نمودند. (10).

139 - آگاهي از شهادت در خواب بين راه

در يكي از استراحتگاه هاي بين راه مكه و كربلا قصر بني مقاتل حالتي به امام حسين عليه السلام دست داد كه نسبت به حوادث كربلا مسائلي براي آن حضرت آشكار شد و چند بار فرمود:

انا لله و انا اليه راجعون و الحمد لله و رب العالمين

امام سجاد عليه السلام پرسيد: پدرجان! چرا چند بار كلمات حمد و استرجاع را تكرار مي كنيد؟ پاسخ داد: سر بر زين اسب گذاشته بودم و خواب سبكي بر چشمان من مسلط شد، ندايي به گوشم رسيد كه مي گفت: اين جمعيت در حركت است و مرگ نيز

در تعقيب آنان است، دانستم كه خبر مرگ ما را مي دهد.

حضرت علي بن الحسين عليه السلام پرسيد: پدرجان! مگر ما بر حق نيستيم؟

امام پاسخ داد: بلي والذي اليه مرجع العباد.

به خدايي كه همه بندگان به سوي او باز مي گردند ما بر حق استواريم

حضرت علي بن الحسين اظهار داشت: وقتي حق با ماست از كشته شدن باكي نداريم. امام حسين فرمود: خداوند بهترين پاداشي كه پدري به فرزندش مي دهد به تو عطا فرمايد. (11).

140 - آگاهي از خيانت كوفيان

در سفر به كربلا، وقتي كاروان امام حسين عليه السلام به سرزمين عقبه رسيد، پيرمردي از قبيله بني عكرمه خدمت امام رسيد و گفت: شما داريد به استقبال شمشيرها و نيزه ها مي رويد: كوفيان كه شما را دعوت كردند مردمي نيستند كه با دشمنان شما بجنگند و دشمن را از شما دور سازند، با اين حال من صلاح نمي دانم كه به سوي كوفه برويد.

امام در پاسخ اظهار داشت: اي بنده خدا! اين مطلبي كه تو درك مي كني بر من نيز روشن است ولي برنامه خدا تغيير پذير نيست. سوگند به خدا! اينها دست از من بر نمي دارند مگر خون مرا بريزند، ولي پس از آن عمل ننگين، خداوند كسي را بر آنان مسلط خواهد نمود كه طعم تلخ ذلت را به شديدترين وجه بچشاند و از همه ملت ها ذليل تر شان گرداند (12).

141 - آگاهي در استقبال از شهادت

انقلابي پيروز و جاودانه است كه انقلابيون آن، داراي اهدافي تكاملي و ارزشمند بوده و خود آن را انتخاب كرده باشند، و با آزادي و آگاهي به استقبال خطرات و مشكلات آن

بروند.

از اين رو در مدينه، در مكه، در بين راه كربلا، هر جا كه لازم بود، امام ياران خود را آگاهي مي داد و آنان را در ادامه حركت، يا سكوت، آزاد مي گذاشت.(13).

142 - منطق شهيد

وقتي كه ابا عبدالله عليه السلام مي خواهد به طرف كوفه بيايد، عقلاي قوم، ايشان را منع مي كنند، مي گويند آقا اين كار منطقي نيست، و راست هم مي گفتند، منطقي نبود، با منطق آنها كه منطق يك انسان عادي معمولي است كه بر محور مصالح خودش فكر مي كند و منطق منفعت و منطق سياست است، آمدن ابا عبدالله منطقي نبود، امام حسين يك منطق بالاتري دارد، منطق او منطق شهيد است، منطق شهيد مافوق منطق افراد عادي است.

عبد الله بن عباس و محمد بن حنفيه آدم هاي كوچكي نبودند، اينها افراد سياستمدار روشن بيني بودند و از نظر منطق آنها يعني از نظر منطق سياست و منفعت، از نظر منطق هوشياري بر اساس منافع فردي و پيروزي شخصي بر رقيبان، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود ابن عباس يك راه سياسي زيركانه اي پيشنهاد كرد از نوع همان راه ها كه معمولا افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار ميدهند عمل مي كنند و آن اينكه مردم را جلو مي برند و اگر شكست خوردند آنهاي زياني نبرده اند. گفت: مردم كوفه به شما نوشته اند كه ما آماده نصرت تو هستيم. شما بنويسيد به مردم كوفه، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند وضع آنجا را آرام نمايند، بگير و ببند و بده به دست من پهلوان! يكي از دو كار خواهد شد:

يا اين كار را مي كنند، يا نمي كنند، اگر اين كار را كردند، شما راحت مي رويد و كاردها را در دست مي گيريد و اگر اين كار را نكردند به محذوري گرفتار نشده ايد. اعتنا نكرد به اين حرف، گفت: من مي روم، گفت: كشته مي شوي. گفت: كشته شدم كه شدم، گفت: آدمي كه مي رود و كشته مي شود، زن و بچه با خودش نمي برد، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم. (14).

143 - آگاهي از شهادت خويش

نسبت به آگاهي امام از سرانجام قيام كربلا، متفاوت نوشتند و اظهار نظرهاي گوناگون را مطرح كردند، اما آنچه كه از مباني اعتقادي ما ريشه مي گيرد آن است كه: امام حسين عليه السلام از علم غيب برخوردار بوده و سرانجام حركت هاي سياسي خود را مي دانسته است، و با آگاهي لازم براي بيداري امت اسلامي به سوي شهادت رفته است كه اظهار داشت:

سوگند به خدايي كه جان حسين در دست اوست؛ حكومت بر بني اميه گوارا نخواهد شد تا مرا به شهادت برسانند و اگر مرا كشتند، هرگز آنان به آرزوي خويش نخواهند رسيد و هرگز كسي به خاطر آنها را ياري نمي كند،

اولين كشته اين امت، من و اهل بيت من خواهيم بود،

سوگند به خدايي كه جان حسين در دست اوست تا يك نفر از بني هاشم زنده بشد قيامت بر پا نخواهد شد. (15).

144 - بينش قوي امام حسين (ع)

جهت تقدس نهضت اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد.

يعني اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده

چيزي را مي بيند كه ديگران نمي بينند، همان مثل معروف؛ آنچه را كه ديگران در آينه نمي بينند او در خشت خام مي بيند. اثر كار خودش را مي بيند، منطقي دارد مافوق منطق افراد عادي، مافوق منطق عقلاني كه در اجتماع هستند. ابن عباس، ابن حنفيه، ابن عمر و عده زيادي در كمال خلوص نيت، حسين بن علي را از رفتن به كربلا نهي مي كردند، آنها به اندازه حسين بن علي خطر را احساس مي كردند و نه مي توانستند بفهمند كه چنين قيامي در آينده چه آثار بزرگي خطر را احساس مي كردند و نه مي توانستند بفهمند كه چنين قيامي در آينده چه آثار بزرگي دارد. اما او به طور واضح مي ديد: چندين بار گفت: به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت، و به خدا قسم، كه با كشته شدن من، اوضاع اينها زير و رو خواهد شد. اين بينش قوي اوست. (16).

145 - سخن امام هنگام ورود به كربلا

امام حسين عليه السلام هم از بي وفايي و دنياگرايي مردم اطلاع دارد، و هم از سرانجام قيام خود با خبر است، و هم از جايگاه شهادت خود و ياران خود آگاه است، وقتي كاروان امام به سرزمين كربلا رسيد اظهار داشت:

اين مردم برده هاي دنيا هستند و دين بازيچه زبانشان مي باشد، حمايت و پشتيباني از دين تا آنجا است كه زندگيشان در رفاه باشد، اما آنگاه كه در بوته امتحان قرار گيرند دينداران كم خواهند بود

سپس سؤال كرد: هذاه كربلا؟ آيا اين سرزمين كربلاء است؟

پاسخ دادند: آري

امام فرمود: اسم اينجا كرب و بلاء است، منزل كنيد، اينجا بارانداز

ما است، اينجا خوابگاه شتران ماست، اينجا مردان ما به شهادت مي رسند، اينجا خون هاي ما ريخته مي شود

و در نقل ديگري فرمود:

فرود آييد و از اينجا به ديگر جا كوچ نكنيد. سوگند به خدا! اينجا خوابگاه شتران ما است.

سوگند يا كرد به خدا! اينجاست كه خون هاي ما ريخته مي شود.

سوگند يا كرد به خدا! اينجاست كه اطفال ما را چون گوسفند سر مي برند، اينجاست كه شيعيان ما قبور ما را زيارت كنند، و اين همان خاكي است كه جد من رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم، وعده آن را به من داد و خبر او هرگز دگرگون نخواهد شد.

و از اطرافيان خود پرسيد: اين زمين را چه مي نامند؟

پاسخ دادند: كرب و بلاء.

آنگاه خود ادامه داد: به خدا قسم! اينجا زمين اندوه و ابتلا است، اينجا مردان بزرگي كشته خواهند شد و زنان بي پناه خواهند شد، اينجا جايگاه دفن ما و زنده شدن و برخاستن ما در روز قيامت است. جدم رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم مرا به اين حقايق آگاه كرده است. (17).

146 - آگاهي از قاتلان خويش

امام حسين عليه السلام در سحر روز عاشورا، جهت استراحت اندكي خوابيد و در خواب نسبت به شهادت و قاتلان خود حقايقي را مشاهده فرمود كه پس از بيدار شدن خطاب به فرزندان اظهار داشت:

(من در خواب ديدم كه چند سگ شديدا بر من حمله مي كنند، و شديدترين آنها سگي بود به رنگ سياه و سفيد، اين خواب نشانگر آن است كه از ميان اين افراد كسي كه به مرض برص مبتلا است قاتل من است،

پس از هجوم سگ ها، رسول خدا صلي الله عليه وآله را با گروهي از يارانش ديدم كه به من فرمود:

تو شهيد اين امت هستي و ساكنان آسمان ها و عرش الهي آمدن تو را به همديگر بشارت مي دهند، پسرم امشب افطار را در نزد من خواهي بود عجله كن و تأخير روا مدار، اينكه فرشته اي از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبز رنگي جمع آوري كند)(18).

147 - قداست شهادت

بسياري از مردم ما صرفا بر مظلوميت ابا عبدالله و بي جرمي و بي دخالتي آن حضرت مي گريند، و تأسفشان از اين است كه امام حسين مانند كودكي كه قرباني هوس يك جاه طلب مي شود نفله شد و خونش هدر رفت. در صورتي كه اگر اين چنين باشد آن حضرت مظلوم و بي تقصير هست، همچنانكه همه قربانيان آنگونه جنايت مظلوم و بي تقصيرند، ولي ديگر شهيد نيست تا چه رسد كه سيدالشهداء باشد.

امام حسين صرفا يك قرباني هوس هاي جاه طلبانه ديگران نيست. شك ندارد كه از آن جهت كه اين فاجعه به كشندگان او انتساب دارد، جنايت است، جاه طلبي است. ولي از آن جهت كه به شخصي او انتساب دارد، شهادت است، يعني ايستادگي آگاهانه و مقاومت هوشيارانه در راه هدف مقدس است. از او بيعت و امضا و تسليم مي خواستند و او با توجه به همه عواقب زير بار نرفت، به علاوه او سخت معترض بود و سكوت در آن شرائط را گناهي عظيم تلقي مي كرد. تاريخ آن حضرت، مخصوصا آن حضرت گواه روشن اين مطلب است.

پس شهادت، قداست خود را

از اينجا كسب مي كند كه فدا كردن آگاهانه تمام هستي خود است در راه هدف مقدس. (19).

148 - هدف آگاهانه

در حالي كه شهادت حضرت سيدالشهداء از همه خسارت ها بالاتر بود، ولي چون او مي دانست كه چه مي كند و كجا مي رود و هدفش چيست، فداكاري كرد و شهيد شد و ما هم بايد روي آن فداكاري ها حساب كنيم كه سيدالشهداء چه كرد و چه بساط ظلمي را به هم زد و ما هم چه كرده ايم! (20).

149 - آگاهي از مقصد

رضاي خدا را در نظر داشته باشيد و خودتان را بنده خدا بدانيد كه هر طور پيش بياورد آنطور راضي هستيد، همانطوري كه بندگان خالص خدا، اوليا معظم خدا اينطور بودند هر چه براي سيدالشهداء عليه السلام (به حسب روايت) نزديك مي شد ظهر عاشورا و جوان هايش يكي از يكي از بين مي رفتند صورتش افروخته تر مي شد براي اينكه مي ديد روي مقصد دارد مي رود. (21).

150 - مسابقه شهادت

هر چه روز عاشورا سيدالشهداء عليه السلام به شهادت نزديكتر مي شود افروخته تر مي شد و جوانان او مسابقه مي كردند براي اينكه شهيد بشوند، همه هم مي دانستند كه بعد از چند ساعت ديگر شهيدند. مسابقه مي كردند آنها، براي اينكه آنها مي فهميدند كجا مي روند، آنها مي فهميدند براي چه آمدند، آگاه بودند كه ما آمديم اداي وظيفه خدايي را بكنيم، آمديم اسلام را حفظ بكنيم. (22).

151 - قيام عليه رژيم ظالم

حضرت سيدالشهداء قيام كردند بر ضد يزيد و شايد همانطور هم بود كه خوب، اطمينان به اين بود كه موفق به اينكه يزيد

را از سلطنت بيندازند نشوند، اين اخبارش هم اينطور است كه ايشان مطلع بودند بر اين مطلب، در عين حال براي همين معني كه بر ضد يك رژيم ظالم قيام كنند ولو اينكه كشته بشوند، قيام كردند و كشته دادند و كشتند و خودشان هم كشته شدند. (23).

152 - هدف امام حسين: اعلاي كلمه حق

از مظاهر درخشنده حادثه كربلا و از تجليات بزرگ الهي آن، موضوع جمع كردن حسين بن علي عليه السلام در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنراني براي آنها به آن شكل است. بايد در نظر داشت كه اين سخنراني در شب عاشورا است، هنگامي است كه عوامل محيط از هر جهت نامساعد و نا اميد كننده است. در چنين شرايطي هر سردار و رهبري كه تنها مادي فكر كند جز لب به شكايت باز كردن كاري ندارد، منطقش اين است: افسوس كه بخت با ما مساعد نشد، تف بر اين روزگار و بر اين زندگي؛ مثل ناپلئون مي گويد: طبيعت با من مساعدتت نكرد. همه سخنانش شكايت از روزگار و اظهار ياس است آنچه كه شرايط را براي او سخت تر مي كند اين است كه زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت ديگر اسير دست دشمن مي شوند. براي يك مرد غيور و فداكار اين خيلي ناگوارتر است.

در يك همچون شرايط نامساعد و نااميد كننده اي قرار گرفت، اول خاندان خود را كشت بعد خودش را. همچنين است يكي از خلفاي اموي هنگام گرفتاري. تاريخ از اين نمونه ها بسيار دارد. اما حسين بن علي عليه السلام وقتي كه شروع كرد به سخنراني، گفت:

اثني علي الله احسن الثناء

واحمده علي السراء والصراء اللهم اني احمدك

با اين همه شرايط نامساوي مادي، دم از رضا و سازگاري با عوامل مي زند! چرا؟ چون در شرايط معنوي مساعدي زيست مي كند. او اعتقادا و عملا موحد و خداپرست است و به علاوه او به نتيجه نهايي كار خود آگاه است. او هدفش مثل اسكندر و ناپلئون، جهانگيري نبود كه خود را شكست خورده بداند، هدفش اعلاء كلمه حق بود و از اين نظر كار خود را بسيار سودمند و مؤثر مي ديد. (24).

(1) منتهي الامال، ص 48.

(2) چهل حديث، ص 210.

(3) فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، دشتي، ص 59.

(4) بحارالانوار، ج 44، ص 367.

(5) فرهنگ جامع سخنان امام حسين (ع)، ص 369.

(6) مقتل خوارزمي، ص 192.

(7) همان ماخذ، ص 147.

(8) لهوف سيد بن طاووس، ص 95.

(9) بقره / 195، در آسمان معرفت، ص 168.

(10) همان ماخذ، ص 168.

(11) سخنان امام حسين، دشتي، ص 62.

(12) همان ماخذ، ص 65.

(13) همان ماخذ، ص 48.

(14) شهيد، ص 99.

(15) فرهنگ سخنان امام حسين (ع)، ص 53.

(16) حماسه حسين، ج 1، ص 142.

(17) فرهنگ سخنان امام حسين (ع) دشتي، ص 56.

(18) همان ماخذ، ص 54.

(19) شهيد، ص 83.

(20) صحيفه نور، ج 17، ص 54.

(21) همان ماخذ، ج 19، ص 13.

(22) همان ماخذ، ج 15، ص 55.

(23) همان ماخذ، ج 3، ص 183 - 182.

(24) حماسه حسيني، ج 3، ص 114 و 115.

رمز جاودانگي نهضت حسيني

153 - جاودانگي نهضت امام حسين (ع)

در تاريخ انسانيت حوادث تلخ و شيرين و غم انگيزي و فرح زا بمانند امواج كوچك و بزرگ در اجتماعات انساني به وجود آمده. اين حوادث در آغاز چنان پر ضربان و

خيره كننده بوده كه دنيا يا يك اجتماع را به خود متوجه ساخته و موقتا تمام زندگي روزانه مردم را تحت الشعاع قرار داده و نقل مجالس گرديد است.

و لكن هر مقدار از زمان حادثه مي گذرد بمانند همان امواج دور شونده از مركز رو به ضعف گذاشته و ماهيت اوليه را از دست داده و رو به فراموشي مي نهند و پس از مدتي چنان از نظرها محو مي شوند كه گويا از اول نبوده و يا به زحمت در ياد و خاطر انسان ها تداعي مي شوند.

اين يك خاصيت عمومي براي همه حوادث تاريخ است، ولي در ميان آن همه حوادث؛ ندرتا حادثه هايي به چشم مي خورد كه كاملا يك حالت استثنايي دارند و گذشت زمان آن را كهنه و بي رنگ نمي سازد.

حادثه خونين كربلا و شهادت حسين عليه السلام يك نمونه عالي و ممتاز از اين امواج استثنايي تاريخ بشري است و كسي باور نمي كرد حادثه اي در ميان بياباني خاموش و دور افتاده پس از كشته شدن قهرمانان آن، چنين عكس العمل پر اهميتي به وجود آورد.

اين موج در كربلا، چندان بزرگ به نظر نمي رسيد؛ ولي در كوفه بزرگ شد. به شام و حجاز كه رسيد بزرگتر شد و در مدت كوتاهي دنياي اسلام را به جنبش در آورد و با گذشت زمان هر روز به دامنه دايره خود افزوده و وسيع تر مي گرديد و امروز پس از صدها سال اعجاب و تحسين جهانيان را بر انگيخته؛ به طوري كه سلاطين دنيا و رهبران انقلاب ها، پس از گذشت اندك زمان از خاطره ها محو شده

و اقدامت آنان به فراموشي سپرده مي شود؛ ليكن اين چه خوني است كه در 1400 سال پيش در كربلا بر زمين ريخت، اما هنوز مي جوشد و اين چه عظمتي است كه پس از شهادت درخشان تر مي شود. و دنيا را به خود جلب مي كند قبر شاهان عصر و قدرتمندان وقت ويرانه مي شوند وليكن قبر حسين عليه السلام و ياران وي را تعمير كرده و ياد آنان را بيش از پيش زنده نگاه مي دارند.

البته وحي آسماني قبلا به اين جهات كه مغفول اذهان بوده خبر داده است، به طوري كه در حديث ام يمن، رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرموده فرشته وحي براي من خبر داده حسين عليه السلام كشته مي شود و قبر او را پيوسته تعمير خواهند نمود و تا انقراض عالم باقي خواهند ماند.

154 - عاشورا، نهضتي جاويدان

بر خلاف انتظار بني اميه، آنان با كشتن حسين عليه السلام گور خود را كندند و از مقاصد شوم خود پرده برداشته و خشم و غضب ملل اسلامي را خريداري كردند. همه مجامع اسلامي عمل بني اميه را تقبيح كرده و آن را يك جنايت نابخشودني دانستند.

اين حقيقتي است كه هر مورخ به آن اعتراف مي نمايد، (ماربين) مستشرق آلماني مي گويد: بزرگترين خطاي سياسي بني اميه؟ اسم و رسم آنها را از صفحه عالم محو ساخت كشتن حسين عليه السلام بود (1).

محكوميت بني اميه در افكار مسلمين براي آينده اسلام بسيار مفيد شد؛ زيرا بين اميه از اين كه بتوانند منافقانه و زير پرده به اسلام ضربه بزنند مأيوس شدند و مردم آنها را به خوبي شناختند

از آن

پس همكاري و نزديك شدن به آنان سبب بدنامي و ننگ بود. مردم نيز طبعا به نيات و مقاصد آنها مخالفت مي كردند و تا مي توانستند جلو مقاصد آنها ايستادگي مي كردند. اگر سرنيزه و شمشير نبود خون بني اميه را مي نوشيدند و زنده به گورشان مي كردند.

قصيده عبدالله بن همام سلولي، ترجمان احساسات و تنفر و انزجار مردم از آل اميه است

خشينا الغيظ حتي لو شربنا

دمأ بني اميه ما روينا

خشم كليه عروق ما را چنان پر كرده كه اگر خون هاي بين اميه را بياشاميم باز سيراب نمي شويم.

يكي از علماي مصر كه براي كتاب كامل ابن اثير فهرستي تهيه كرده است، مي گويد: سپاهي كه با حسين عليه السلام جنگ كرد و او را كشت سنگدل ترين مردمان دنيا بود و در ميان آن لشكريان آثار رحم انساني نبود؛ بلكه جمادات متحرك و شريري بودند كه بزرگترين عار و بدترين كارها و شنيع كارها و شنيع ترين كردار را بر خود هموار كردند (2) شيخ عبدالوهاب نجار، از اساتيد برجسته دانشگاه الازهر مصر در ملاحظاتش بر كامل ابن اثير، بني اميه و كشندگان حسين عليه السلام را لعن و توبيخ و تفبيح كرده. (3).

155 - مصيبت حسين (ع)

واعظم بك المصاب هر مصيبت زده اي كه خدا برايش اجر معين فرموده، پاداشش به اعتبار اوست. هر چه مصيبت سخت تر باشد، اجرش بيشتر است گاهي زخم شدن بدن يا تلف شدن مال است يا مرگ بستگان تا مرگ پسر جوان است بهشت بر او واجب مي شود (صبر بكنيد يا نكنيد)

مصيبت هايي كه بر انسان وارد مي شود، محدود و موقت است

مثلا امروز سرش شكست بعد خوب مي شود و يادش مي رود اجري برده است. اما مصيبت حسين عليه السلام فراموشي شدني نيست، لذا رحمت هايي كه سال گذشته ايام عاشورا براي مصيبت زده هاي حسيني بود، امسال نيز هست. ثواب هاي دستگاه حسين نامحدود است (اجزل بك الثواب) چنانچه مصيبتش نيز نامحدود است (اعظم بك المصاب) مانند مصيبت حسين عليه السلام در عالم سراغ نداريم مصيبتي كه انقلاب در آسمان ها و زمين پديد آورد. (4).

156 - مراسم جاودان حسيني

در معجزه امام حسين عليه السلام همين بس كه مراسم عزاي آن حضرت تا روز قيامت تجديد شده و آثار آن نابود نشده واز خاطره ها فراموش نخواهد شد.

157 - قرب حق ورقت قلب

تا قيام صحنه كربلا، دل هاي اهل ايمان را صيد مي كند هر كسي اين قضايا را بخواند يا بشنود دلش را خاشع مي كند، در هر مرحله اي كه باشد اگر آن را ادامه دهد اهل نجات مي شود يعني غفلت ها كنار زده مي شود و دل به خدا نزديك مي گردد هنگامي كه دلش رو به حق است.

تقريبا چهل سال قبل در مراجعت از سفر حج ايام عاشورا بود كه يك نفر سني مالكي مذهب كنار من نشسته بود من ساكت بودم اما او خودش به سخن آمد و گفت: عاشوراي حسين عليه السلام است و بعضي از قضاياي كربلا را نقل مي كرد و اشك مي ريخت (5).

158 - شهادت طلبان ما خاطره شب عاشورا را زنده مي كنند

اكنون ملت ما دريافته است كه كل يوم عاشورا و كل ارض كربلاء مجالس حال و دعاي اينان شب عاشوراهاي

اصحاب سيدالشهداء را در دل زنده مي كند. (6).

159 - نه گفتن در مقابل امپراطوري ظالمانه بايد محفوظ بماند

دستور است اين، دستور عمل امام حسين (ع) دستور است براي همه: كل يوم عاشورا و كل ارض كربلاء دستور است به اينكه هر روز در هر جا بايد همان نهضت را ادامه بدهيد، همان برنامه را، امام حسين با عده كم همه چيزش را فداي اسلام كرد، مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد و گفت هر روز بايد در هر جا اين نه محفوظ بماند(7).

160 - همه سرزمين ها كربلاست

اين كلمه كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا يك كلمه بزرگي است كه اشتباهي از او مي فهمند، آنها خيال مي كنند كه يعني هر روز بايد گريه كرد بكن اين محتوايش غير از اين است كربلا در روز عاشورا چه نقشي را بازي كرد، همه زمين ها بايد اينطور باشد، نقش كربلا اين بود كه سيدالشهداء عليه السلام با چند نفر جنگ كرد، عدد معدود آمدند كربلا و ايستادند در مقابل ظلم يزيد و در مقابل دولت جبار، در مقابل امپراطور زمان ايستادند و فداكاري كردند و كشته شدند، و لكن ظلم را قبول نكردند و شكست دادند يزيد را همه جا بايد اينطور باشد و همه روز هم بايد اينطور باشد، همه بزور بايد ملت ما اين معنا را داشته باش كه امروز روز عاشورا است و ما بايد مقابل ظلم بايستيم همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را ما پياده كنيم، انحصار به يك زمين ندارد، انحصار به يك فرد، نمي شود، قضيه كربلا منحصر جمعيت هفتاد و چند نفري و يك

زمين كربلا نبود، همه زمين ها بايد اين نقش را ايفا كنند و همه روزه، غفلت نكنند ملت ها از اينكه بايد هميشه مقابل ظلم بايستند. (8).

161 - مجلس بزرگداشت شيعيان

بخش ديگري از مجالس سوگواري بر حسين عليه السلام مجالسي است كه شيعيان همه ساله تا روز رستاخيز در سوگ او برپا خواهند داشت.

از ويژگي هاي شگفت انگيز اين مجلس اين است كه با وجود تعداد بي شمار و تكرار بسيار، نه تنها خسته كننده نيست بلكه هر روز بر رونق و شكوه و ارزش و عظمت آن افزون مي گردد، تا جايي كه اينك نه تنها در كشورهاي مسلمان نشين بلكه در شهرها و كشورهاي غير مسلمان نشين نيز مجالس بزرگداشت حسين عليه السلام با شكوه و شور و شعف بسياري برپا مي گردد. و با وجود همه محدوديت ها و فشارهاي گوناگون در برخي زمان ها و مكان ها، اين محافل پرشور حسيني در همه جا رونق و رواج يافته است...

162 - مسأله هميشگي

در انقلاب بزرگ ملت ايران هم، عاشورا و خاطره حسين بن علي عليه السلام، و قضاياي محرم نقش اساسي داشت. مسأله تمام نشدني و هميشگي است.

163 - نام امام حسين (ع) نام عجيبي است!(9).

عزيزان من! نام حسين بن علي عليه السلام نام عجيبي است. وقتي از لحاظ عاطفي نگاه مي كنيد، مي بينيد خصوصيت اسم آن امام در بين مسلمين با معرفت، اين است كه دل ها را مثل مغناطيس و كهربا، به خود جذب مي كند، البته، در بين مسلمين كساني هستند كه اين حالت را ندارند و در حقيقت، از معرفت به امام حسين عليه السلام بي بهره

اند. از طرفي كساني هم هستند كه اسم حسين عليه السلام، اشكشان را جاري مي سازد و دلشان را منقلب مي كند. خداي متعال، در نام حسين عليه السلام اثري قرار داده است كه وقتي اسم او آورده شود، بر دل و جان ما ملت ايران و ديگر ملت هاي شيعه، يك حالت معنوي حاكم مي شود. اين، آن معناي عاطفي آن ذلت و وجود مقدس است.

از اول هم در بين اصحاب بصيرت، همين طور بوده است. در خانه نبي اكرم عليه و علي اله الاف الصلاة و السلام و اميرالمؤمنين عليه الصلاه و السلام و در محيط زندگي اين بزرگواران هم، آن طوري كه انسان از روايات و تاريخ و اخبار و آثار مي فهمد اين وجود عزيز، خصوصيت داشته و مورد محبت و عشق ورزيدن بوده است. امروز هم، همين گونه.

از جنبه معارف نيز، آن بزرگوار و اين اسم شريف، ؟ اشاره به آن مسماي عظيم القدر است، همين گونه مي باشد، عزيزترين معارف و راقي ترين مطالب معرفتي، در كلمات اين بزرگوار است. همين دعاي امام حسين عليه السلام در روز عرفه را كه شما نگاه كنيد، خواهيد ديد حقيقتا مثل زيور اهل بيت، پر از نغمه هاي شيوا و عشق و شور معرفتي است. حتي بعضي از دعاهاي امام سجاد عليه السلام را كه انسان مي بيند و مقايسه مي كند، گويا كه دعاي اين پسر، شرح و توضيح و شريف عرفه و كلمات اين بزرگوار در حول و حوش عاشورا و خطبه هايش در غير عاشورا، معنا و روح عجيب دارد و بحر ذخاري از معارف عالي و رقيق و

حقايق ملكوتي است كه در آثار اهل بيت عليه السلام كم نظير است.

از جنبه تاريخي هم، اين نام و خصوصيت و شخصيت، يك مقطع تاريخي و يك كتاب تاريخ است. البته به معناي ساده و گزاره ما وقع نيست، بلكه به معناي تفسير و تبيين تاريخ و درس حقايق تاريخي است.

من، يك وقتي درباره عبرت هاي ماجراي امام حسين عليه السلام صحبت هايي كردم و گفتم كه ما از اين حادثه، غير از درس هايي كه مي آموزيم، عبرت هايي نيز مي گيريم. درس ها به ما مي گويند كه چه بايد بكنيم؛ ولي عبرت ها به ما مي گويند كه چه حادثه اي اتفاق افتاده و چه واقعه اي ممكن است اتفاق بيافتد.

164 - ريشه ضربه هايي كه بشريت مي خورد!

امروز بيش از پنج قرن و ده قرن پيش، حسين بن علي اسلام و شما، در دنيا شناخته شده است. امروز وضع به گونه اي است كه متفكران و روشنفكران و آنهايي كه بي غرضند، وقتي به تاريخي اسلام بر مي خورند و ماجراي امام حسين را مي بينند، احساس خضوع مي كنند. آنهايي كه از اسلام سر در نمي آورند، اما مفاهيم آزادي، عدالت، عزت، اعتلاء، و ارزش هاي والاي انساني را مي فهمند، با اين ديد نگاه مي كنند و امام حسين، امام آن ها در آزادي خواهي، در عدالت طلبي، در مبارزه با بدي و زشتي ها، در مبارزه با جهل و زبوني انسان است.

امروز هم هر جايي كه بشر در دنيا ضربه خورده است. چه ضربه اقتصادي، اگر ريشه اي را كاوش كنيد، يا در جهل است، يا در زبوني،

يعني يا نمي دانند و معرفت لازم را به آنچه كه بايد معرفت داشته باشند، ندارند؛ يا اين كه معرفت دارند، اما خود را ارزان فروخته اند؛ زبوني را خريده اند و حاضر به پستي و دنائت شده اند! امام سجاد و اميرالمؤمنين - بنابر آنچه كه از آن ها نقل شده - فرموده اند: ليس لا نفسكم ثمن الا الجنه فلا تبيعوها بغيرها؛ اي انسان! اگر بناست هستي و هويت و موجوديت تو فروخته بشود، فقط يك بها دارد و بس، و آن بهشت الهي است؛ به هر چه كمتر از بهشت بفروشي، سرت كلاه رفته است. اگر همه دنيا را هم به قيمت قبول پستي و ذلت و زبوني بفروشي، سرت كلاه رفته است. اگر همه آن كساني كه در اطراف دنيا تسليم زر و زور صاحبان زر و زور شده اند و اين زبوني را قبول كرده اند، چه عالم، چه سياستمدار، چه فعال سياسي و اجتماعي، چه روشنفكر به خاطر اين است كه ارزش خود را نشناختند. و خود را فروخته اند خيلي از سياستمداران دنيا خودشان را فروخته اند. در عزت فقط اين نيست كه انسان روي تخت سلطنت يا رياست بنشيند؛ گاهي يك نفر بر تخت سلطنت نشسته است، به هزاران نفر هم با تكبر فخر فروشي مي كند و زور مي گويد؛ اما در عين حال زبون و اسير يك قدرت و يك مركز ديگر است؛ اسير تمايلات نفساني خود است؛ كه البته اسراي سياسي امروز دنيا به اين آخري نمي رسند؛ اسير قدرت ها و اسير مراكزند.

اگر امروز شما به اين كشور بزرگ نگاه كنيد، مي بينيد

كه چهره جوانان اين كشور، از احساس استقلال و احساس عزت، برافروخته و شادمان است. هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه دستگاه هاي سياسي اين كشور، از قدرتش؛ دنيا كمترين فرماني مي برند همه دنيا هم اين را قبول دارند كه در همين كشور با عزت و باعظمت، قبل از انقلاب حكومتي سركار بود كه افرادش تفرعن و تكبر داشتند و براي خود جاه و جلال و جبروت قائل بودند و مردم بايستي در مقابلشان تعظيم مي كردند و خم مي شدند؛ اما همانها اسير و زبون ديگران بودند! در همين تهران، هر وقت سفير امريكا مي خواست، مي توانست با شاه ملاقات كند و هر مسأله اي را بر او ديكته كند و از او بخواهد و اگر او انجام نداد، به او تغير كند! ظاهر شان جلال و جبروت داشت؛ اما براي ضعفا، زبون بودند! امام حسين خواست اين زبوني را از انسان ها بگيرد.

165 - فداي انسانيت

وقتي انسان حسين را با اين صفات و خصايص مي شناسد، مي بيند حق است و سزاوار است كه نام او تا ابد زنده بماند، چون حسين مال خود نبود، خودش را فداي انسان كرد، فداي اجتماع انساني كرد، فداي مقدسات بشر كرد، فداي توحيد كرد، فداي عدالت كرد، فداي انسانيت كرد. از اين جهت افراد بشر همه او را دوست مي دارند. وقتي انسان، ديگري را مي بيند كه در او هيچ چيزي از خود فردي وجود ندارد و هرچه هست شرافت و انسانيت است، او را با خودش متحد و يكي مي بيند.

166 - پيوند انسانهاي مؤمن با حسين

ما چرا امروز فدايي حسين

هستيم؟ چون آنچه را پيغمبر فرمود كه: حسين مني و انا من حسين همه ما در خودمان احساس مي كنيم، يعني حسين را از خود و خود را از حسين جدا نمي بينيم. ما حسين را به صورت يك فرد كه منظورش انجام تقاضاهاي شخصي خود است و ما از او هستيم، او از بشريت است و بشريت از اوست، او با روح ما و سرنوشت ما آميخته است. ما از او و او از ما است. (10).

167 - عاشورا، تنديس اسلام

وقتي بخواهيم به جامعيت اسلام نظر بيفكنيم، بايد نگاهي هم به نهضت حسين بكنيم مي بينيم امام حسين عليه السلام كليات اسلام را عملا در كربلا به مرحله عمل آورده، مجسم كرده است، ولي تجسم زنده و جاندار حقيقي و واقعي، نه تجسم بي روح، انسان وقتي در حادثه كربلا تأمل مي كند. اموي را مي بيند كه دچار حيرت مي شود و مي گويد اينها نمي تواند تصادفي باشد، و سر اينكه ائمه اطهار، اين همه به زنده نگه داشتن و احياء اين خاطره توصيه و تاكيد كرده و نگذاشته اند حادثه كربلا فراموش شود، اين است كه اين حادثه، يك اسلام مجسم است، نگذاريد اين اسلام مجسم فراموش شود.

168 - نهضت جاودان تا قيامت

اصحابي كه از مدينه با حضرت آمدند خيلي كم بودند، شايد به بيست نفر نمي رسيدند، چون يك عده در بين راه جدا شدند و رفتند. بسياري از آن هفتاد و دو نفر در كربلا ملحق شدند و باز بسياري از آنها از لشكر عمر سعد جدا شده و به سپاه اباعبدالله ملحق شدند. از جمله، بعضي از آنها

كساني بودند كه وقتي از كنار اين خيمه عبور مي كردند، صداي زمزمه عالي و زيبايي را مي شنيدند، صداي تلاوت قرآن، ذكر خدا، ذكر ركوع، ذكر سجود، سوره حمد، سوره هاي ديگر، اين صدا، اينها را جذب مي كرد و اثر مي بخشيد. يعني اباعبدالله و اصحابش از هر گونه وسيله اي كه از آن بهتر مي شد استفاده كرد، استفاده كردند تا برسيم به ساير وسائلي كه اباعبدالله، عليه السلام در صحراي كربلا استفاده كرد خود صحنه ها را اباعبدالله طوري ترتيب داده است كه گويي براي نمايش تاريخي درست كرده كه تا قيامت به صورت يك نمايش تكان دهنده تاريخي باقي بماند.

169 - نور خاموش ناشدني حسين

با تاريخچه حسين، با نام حسين، با مرثيه حسين، ديدند عجب! قبر حسين هم مصيبتي براي ما شده است، تصميم گرفتند كه قبرش را از بين ببرند، قبرش را خراب كردند، تمام آثار آن را محو كردند، پستي و بلندي هاي زمين را يكسان كردند، به محل قبر آب انداختند، به طوري كه احدي در آن سرزمين نفهمد كه قبر حسين در كدام نقطه بوده است اما مگر شد؟ حتي روي آوردن مردم به آن بيشتر هم باشد. (11).

170 - ريشه حب و بغض

نمونه هاي مختلف انسان ها را مورد نظر قرار مي دهيم. نسبت به بعضي افراد نظير شمر و يزيد در گذشته و موسي چومبه در حال احساس تنفر مي كنيم و نسبت به بعضي ديگر شهيدان كربلا در گذشته و لومومبا در عصر حاضر احساس تحسين و همدردي مي كنيم، چرا؟ آيا اين نوعي جانشين سازي است؟ و چون خون را به جاي

شهيدان كربلا و يا لومومبا كه فكر مي كنيم هم طبقه ما هستند مي گذاريم به حال خودمان رقت مي كنيم و شمر و يزيد و چومبه را به جاي دشمنان ستمگر خود مي گذاريم احساس تنفر مي كنيم؟ يا اينكه در اينجا خود را به كناري كشيده ايم و از دريچه انسانيت مي نگريم و مسأله جانشين سازي به هيچ وجه ندارد. اگر شق اول است، پس آن كه در طبقه شمر و يزيد و چومبه است و دستش مي رسد كه بزند كه بكشد و به مسلسل ببندد و با ستمگران احساس همدردي و همدلي مي كند با آن كه با ستمكشان احساس همدردي مي كند هيچ تفاوتي ندارد، همدردي هر دوشان ناشي از جانشين سازي و غريزه حب ذات است.

171 - ما اعظمها و اعظم مصيبتها

اگر صاحب نظري دقت كند، مصيبتي را بالاتر از اين مصيبت نخواهد ديد كه از ابتداي ايجاد دنيا تا امروز فاجعه اي به شكل وجود نداشته كه در يك روز پيغمبر زاده خودشان را همراه با خاندان و ياران او به شهادت برسانند، مال و متاع او را غارت كنند، خيمه هايش را به آتش بكشند، سپس سر او را همراه ياران و اولاد او شهر به شهر بگردانند و به ملت و مذهبي كه به او منتسب اند، پشت پا بزنند، در حالي كه آن ها سلطنت خود را بر پايه همان دين و مذهب بنيان گزارده اند.

ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين، فانالله راجعون من مصيبه ما اعظمها واوجعها و انكاها لقلوب المحبين و لله در مهيار حيث قال:

يعظمون له اعواد منبره

و تحت ارجلهم اولاده

وضعوا

باي حكم بنوه يتبعونكم

و فخركم انكم صحب له تبع

ما در پدران و گذشتگان خود چنين نديده بوديم، پس همه از خداييم و به سوي خدا باز مي گرديم، پناه به خدا مي بريم از اين مصيبت عظيم و جانكاه و سوزاننده كه دل هاي دوستان خدا را سوزانيد. خداوند به مهيار ديلمي جزايي خير دهد، آنگاه كه اين گونه سرود:

براي بزرگداشت و تعظيم مقام پيامبر، به منبر آن حضرت احترام مي گذارند؛ در حالي كه فرزندان همان حضرت را زير پا نهاده و له مي كنند.

مطابق كدام حكم و قانون فرزندان پيامبر بايد تابع شما باشند، در صورتي كه افتخار شما به اين است كه تابع پيامبر هستيد (12).

172 - عاشورا مكتب زنده و جاودان

درس هاي عاشورا، كه يك بحث زنده و جاودانه و هميشگي است؛ مخصوص زمان معين نيست. درس عاشورا، درس فداكاري و دينداري و شجاعت و مواسات و درس قيام لله و درس محبت و عشق است. يكي از درس هاي عاشورا، همين انقلاب عظيم و كبيري است كه شما ملت ايران پشت سر حسين زمان و فرزندان ابي عبدالله الحسين عليه السلام انجام داديد. خود اين، يكي از درس هاي عاشورا بود. در اين زمينه هم امروز هيچ بحثي نمي كنم.

بحث سوم، درباره عبرت هاي عاشورا است، كه چند سال قبل از اين، ما اين مساله را مطرح كرديم كه عاشورا غير از درس ها، عبرت هايي دارد.

بحث عبرت هاي عاشورا مخصوص زماني است كه اسلام حاكميت داشته باشد.

حداقل اين است كه بگوييم عمده اين بحث، مخصوص به اين زمان است؛ يعني زمان ما و كشور ما، كه عبرت بگيريم.

ما قضيه

را اين گونه طرح كرديم كه چه طور شد جامعه اسلامي به محوريت پيامبر عظيم الشأن، آن عشق مردم به او، آن ايمان عميق مردم به او، آن جامعه سر تا پا حماسه و شور ديني، و آن احكامي كه بعدا مقداري درباره آن عرض خواهم كرد، همين جامعه ساخته و پرداخته، همان مردم، حتي بعضي همان كساني كه دوره هاي نزديك به پيامبر را ديده بودند، بعد از پنجاه سال كارشان به آن جا رسيد كه جمع شدند، فرزند همين پيامبر را با فجيع ترين وضعي كشتند؟! انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از اين بيشتر چه مي شود؟!

زينب كبري (سلام الله عليها) در بازار كوفه، آن خطبه عظيم را اساسا بر همين محور ايراد كرد: يا اهل الكوفه، يا اهل الختل و الغدر، أتبكون؟! (13).

مردم كوفه وقتي كه سر مبارك امام حسين را بر روي نيزه مشاهده كردند و دختر علي را اسير ديدند و فاجعه را از نزديك لمس كردند، بنا به ضجه و گريه كردند. و فرمودند: أتبكون؟! گريه مي كنيد؟ فلا رقاب الدمعه ولا هدئت الرنه؛ (14).

گريه تان تمامي نداشته باشد. بعد فرمود: انما مثلكم كمثل التي نقضت عزلها من بعد قوه انكاثا تتخدون ايمانكم دخلا بينكم. (15).

اين، همان برگشت است، برگشت به قهقرا و عقبگرد. شما مثل زني هستيد كه پشم ها يا پنبه ها را با مغزل (16) نخ مي كند! شما در حقيقت نخ هاي رشته خود را پنبه كرديد. اين، را از نو باز مي كند! شما در حقيقت نخ هاي رشته خود را پنبه كرديد. اين، همان برگشت است. اين، عبرت است. هر جامعه اسلامي،

در معرض همين خطر است.

امام خميني عزيز بزرگ ما، افتخار بزرگش اين بود كه يك امت بتواند عامل به سخن آن پيامبر باشد. شخصيت انسان هاي غير پيامبر و غير معصوم، مگر با آن شخصيت عظيم قابل مقايسه است؟ او، آن جامعه را به وجود آورد و آن سرانجام دنبالش آمد. آيا هر جامعه اسلامي، همين عاقبت را دارد؟ اگر عبرت بگيرند نه؛ اگر عبرت نگيرند، بله عبرت هاي عاشورا اين جا است.

ما مردم اين زمان، بحمدالله به فضل پروردگار، اين توفيق را پيدا كرده ايم كه آن راه را مجددا برويم و اسم اسلامي را در دنيا زنده كنيم و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته نماييم. در دنيا اين افتخار نصيب شما ملت شد. اين ملت تا امروز هم كه تقريبا بيست سال از انقلابش گذشته است، قرص و محكم در اين راه ايستاده و رفته است. اما اگر دقت نكنيد، اگر مواظب نباشيم، اگر خودمان را آنچنان كه بايد و شايد، در اين راه نگه نداريم، ممكن است آن سر نوشت پيش بيايد. عبرت عاشورا، اين جاست.

173 - انقلاب اسلامي حاصل زنده نگه داشتن عاشوراست.

يك روز بود كه بشر مأيوس بود؛ اما انقلاب اسلامي و نظام اسلامي نشان داد كه همه چيز ممكن است. نظام اسلامي به آن حد نرسيده است، اما بزرگ ترين موانع را در راه رسيدن به آن مرحله از سر راه برداشت. وجود حكومت طاغوتي، حكومت ديكتاتوري، حكومت انسان هايي كه بر مردم شير بودند، ولي در مقابل قدرت ها روباه بودند؛ در مقابل مردم خودشان با تفرعن و تكبر بودند. اما در مقابل بيگانگان تسليم و خاضع

بودند؛ بزرگ ترين مانع براي يك ملت است؛ آن هم حكومتي كه همه قدرت هاي جهاني از او حمايت مي كردند. ملت ايران نشان داد كه اين كار، عملي و ممكن است؛ اين مانع را برداشت و در اين راه حركت كرد.

به لطف و فضل الهي، در اين راه گام هاي زيادي برداشته شده است؛ اما برادران و عزيزان! ما در نيمه راهيم. اگر ما پيام امام حسين را زنده نگه مي داريم، اگر نام امام حسين را بزرگ مي شماريم، اگر اين نهضت را حادثه عظيم انساني در طول تاريخ مي دانيم و براي آن ارج مي نهيم، براي اين است كه يادآوري اين حادثه به ما كمك خواهد كرد كه حركت كنيم و جلو برويم و انگشت اشاره امام حسين را تعقيب كنيم و به لطف خدا به آن هدف ها برسيم و ملت ايران انشاءالله خواهد رسيد. نام امام حسين عليه السلام را خدا بزرگ كرده است و حادثه كربلا را در تاريخ نگه داشته است. اين كه مي گويم ما بزرگ نگه داريم، معنايش اين نيست كه ما اين كار را داريم مي كنيم، نه، اين حادثه عظيم تر از آن است كه حوادث گوناگون دنيا بتواند آن را كمرنگ كند و از بين ببرد.

امروز، روز تاسوعاست، فردا، روز عاشوراست. روز عاشورا، اوج همين حادثه عظيم و بزرگ است. حسين بن علي عليه السلام با ساز و برگ جنگ به كربلا نيامده بود آن كسي كه مي خواهد به ميدان جنگ برود، سرباز لازم دارد، اما امام حسين عليه السلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است، اين

به معناي آن است كه اين جا بايد حادثه اي اتفاق بيفتد كه عواطف انسان ها را در طول تاريخ همواره به خود متوجه كند، تا عظمت كار امام حسين معلوم بشود امام حسين مي داند كه دشمن پست و رذل است؛ مي بيند كه اين كساني كه به جنگ او آمده اند، عده اي جزو اراذل و اوباش كوفه هستند كه در مقابل يك پاداش كوچك و حقير، حاضر شده اند به چنين جنايت بزرگي دست بزنند؛ مي داند كه بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد؛ امام حسين از اين ها غافل نيست؛ اما در عين حال تسليم نمي شود؛ از راه خود بر نمي گردد؛ بر حركت در اين راه پافشاري مي كند؛ پيداست كه اين راه چه قدر مهم است؛ اين كار چه قدر بزرگ است. (17).

174 - شهيد جاويد

جوانان رزمنده و شجاع ارتش و سپاه و ساير قواي مسلح پيروان شهيد جاويدي هستند كه تاريخ مي گويد هر يك از جوانان و ياران او كه به شهادت مي رسيدند رخسار مباركش افروخته تر و آثار شجاعت و تصميم در او بارزتر مي گرديد. (18).

175 - اثرات محبت حسيني

محبت امام حسين عليه السلام داراي ويژگي و اثرات خاصي است كه به بيش و كم بودن آن، ربطي ندارد. براي مثال:

1 - از آثار مهر به اوست كه قلب هاي باايمان، پيوسته در هواي زيارت اوست. به هنگام شنيدن زيارت نامه او، يا شنيدن خبر رفت و آمد كاروان زائرانش، دگرگون مي گردد و بيشتر از آنچه در آرزوي زيارت خانه خدا يا ديگر مشاهد مشرفه و مراقد مطهره باشد.

در آرزوي زيارت اوست.

2 - و نيز از آثار محبت بدان حضرت است كه هركسي به زيارت ديگران امامان نور عليه السلام مشرف گردد، در زيارت آنان نيز نام و ياد مقدس او، در كنار نام آنان صفابخش دل اوست

3 - و نيز پرتوي از همين مهر است كه نام روح بخش او در دل هاي با ايمان، اثري عميق بر جاي مي نهد، همانگونه كه پدر گرانمايه اش ياد و نام شهادت پرافتخار او را، مايه اندوه عميق دل ها و جريان يافتن اشك ها خواند (19) و خود آن حضرت فرمود:

من شهيد اشك هايم! هيچ انسان با ايماني مرا ياد نمي كند، جز اينكه طوفاني از اندوه در دلش ايجاد و اشك ديدگانش جاري مي گردد (20).

4 - از پرتو همان مهر خاص است كه ورود ماه غمبار محرم كه ماه اوست، قلب ها را لبريز از اندوه مي سازد.

5 - و سرانجام بر اثر محبت خاص به آن حضرت است كه با تكرار فاجعه غمبار عاشورا و مصائب او، ذره اي از عشق و سوز و گداز بر او كاسته نمي شود و براي دل هاي با ايمان ملال نمي آورد؛ به طوري كه اگر روزي هزار بار سوگ او تكرار گردد، باز هم مردم با ايمان به مجرد شنيدن اين فاجعه بزرگ كه آن حضرت را در حالي كه از شدت عطش مي سوخت و زخم هاي بي شمار پيكرش را پوشانده بود، سر مقدسش را از قفا بريدند، صداي شيون مردم فضا را پر مي كند.

همين گونه: اگر تصور كنند كه آن حضرت در پهن دشت نينوا، در اوج غربت

و تنهايي، براي اتمام حجت، طلب ياري مي كرد، يا جريان داد خواهي او را بشنوند، بازهم صداي گريه مردم، به آسمان مي رسد.

به هر حال، تكرار مصيبت او نه تنها از سوز و گداز دلها نمي كاهد و خسته كننده نيست؛ بلكه دل ها را مشتعل مي سازد و جلا مي بخشد و صيقل مي دهد (21).

176 - تأثير خاص اشعار محتشم

گاهي مي بينيد كه براي حفظ يك بناي اعتقادي يا عاطفي، آن قدر يك شعر اهميت دارد، چندين كتاب اهميت ندارد. همين دوازده بند معروف محتشم كه جزو اشعار قديمي مرثيه و مصيبت است، با اين مطالبي كه در اين كتاب و در اين دوازده بند هست، چيزي نيست كه امثال او، شبيه اين مطالب را در كتاب هاي خود نياورده باشند؛ در عين حال، اشعار او تأثير خاصي دارد. غالبا هم چيزهاي ذوقي است.

گر چشم روزگار بر و فاش مي گريست

خون مي گذشت از سر ايوان كربلا

آن چنان حادثه كربلا را براي مخاطب تصوير مي كند كه اين مفاهيم با همه بار اعتقادي و عاطفي و انساني و سياسي و فكري، در اعماق جان مستمع نفوذ مي كند، اهميت اين اشعار، چنين است.

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است

باز اين چه نوحه و چه فغان و چه ماتم است

بينيد اصلا با يك هنر و ذوق و آريه سخن و به شكل خاصي، دل را متوجه مي كند.

اهميت شعر اين است. (22).

(1) پرتوي از عظمت حسين عليه السلام، ص 246.

(2) فهرست كامل، ج 3، صفحه ج و ط.

(3) پرتوي از عظمت حسين عليه السلام، ص 248.

(4) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد

دستغيب، ص 164.

(5) همان ماخذ، شهيد دستغيب، ص 174.

(6) صحيفه نور، ج 16، ص 99.

(7) همان ماخذ، ج 10 ص 31.

(8) همان ماخذ، ج 9، ص 202.

(9) ويژگي هاي امام حسين عليه السلام، ص 398.

(10) حماسه حسين، ج 3، ص 69.

(11) همان ماخذ، ج 1، ص 126.

(12) برگردان از عباس عزيزي، منتهي الآمال، ص 85

(13) لهوف، سيدبن طاوس، ص 88و 67.

(14) لهوف، سيدبن طاووس، همان ماخذ.

(15) همان ماخذ.

(16) مغزل: دوك، وسيله اي كه با آن نخ يا ريسمان ريسند.

(17) خطبه هاي نماز جمعه، 26 فروردين 79.

(18) صحيفه نور، ج 15، ص 171.

(19) بحارالانوار، ج 44، ص 280.

(20) همان ماخذ ص 279.

(21) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام.

(22) حديث ولايت، ج 3، ص 158.

ويژگي پيام و شعارهاي نهضت حسيني

177 - پيام فوري عاشورا

به نظر من امروز اين پيام عاشورا از ديگر درس ها و پيام هاي عاشورا براي ما فوري تر است ما بايد بفهميم چه بلاي بر سر آن جامعه آمده كه سر حسين بن علي عليه السلام آقازاده اول دنياي اسلام و پسر خليفه مسلمين علي بن ابيطالب عليه السلام، در همان شهري كه پدر او بر مسند خلافت مي نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تكان نخورد. بايد ببينيم چگونه از همان شهر افرادي آمدند به كربلا و او اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم اميرالمؤمنين را به اسارت گرفتند حرف در اين زمينه زياد است. من در پاسخ به اين سؤال يك آيه قران را مطرح مي كنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن درد و بيماري را به مسلمين معرفي مي كند. آن آيه اين است كه مي

فرمايد فخلف من بعد هم خلف اضاعوا الصلوه واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا. دو عامل، عوامل اصلي اين گمراهي و انحراف عمومي است: يكي دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن صلوه و نماز است. يعني فراموش كردن خدا و معنويت و جدا كردن حساب معنويت از زندگي و فراموش كردن توجه و ذكر و دعا و توسل و طلب توفيق از خداي متعال و توكل بر خدا، و كنار گذاشتن محاسبات خدايي از زندگي، و عامل دوم اتبعوا الشهوات است يعني دنبال شهوتراني ها و هوس ها و در يك جمله دنيا طلبي رفتن و به فكر جمع آوري ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوت دنيا افتادن و اصل دانستن اينها و فراموشي آرمان ها.

اين درد اساسي و بزرگ است و ما هم ممكن است به اين درد دچار بشويم.

178 - شروط موفقيت يك پيام

موفقيت يك پيام چند شرط دارد: غناي محتواي خود پيام، استخدام وسائل مشروع و پرهيز از وسائل ضد، استفاده از متد صحيح، شخصيت حامل پيام.

بحث ما فعلا درباره دو مطلب است: يكي بحث كل درباره شرائط حامل پيام، ديگر بحثي شخصي درباره تأثير شخصيت اهل بيت در تبليغشان، كه البته دو جنبه دارد، يكي اينك اسلام را شناساندند، ديگر اينكه مردم را به ماهيت اوضاع آگاه ساختند. (1).

179 - سيدالشهداء آموخت به ما كه از قلت عدد نترسيم

حضرت سيدالشهداء عليه السلام به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حكومت جائر چه بايد كرد. با اينكه از اول مي دانست كه در اين راه مي رود راهي است كه بايد همه

اصحاب خودش و خانواده خودش را فدا كند و اين عزيزان اسلام را براي اسلام قرباني كند، لكن عاقبتش را هم مي دانست... علاوه بر اين، در طول تاريخ آموخت به همه كه راه همين است. از قلت عدد نترسيد، عدد كار پيش مي برد. افراد ممكن است خيلي زياد باشند لكن در كيفيت ناقص باشند يا پوچ و افراد ممكن است كم باشند لكن در كيفيت توانا باشند و سرافراز. (2).

180 - مهاجمي با منطق شهيد

امام حسين كه مهاجم است و منطقش، منطق شهيد، آن روزي كه پيامش را در صحراي كربلا ثبت مي كرد، نه كاغذي بود، نه قلمي، همين صفحه لرزان هوا بود. ولي همين پيامش روي صفحه لرزان هوا، چرا باقي ماند؟ چون فورا منتقل شد روي صفحه دل ها؛ روي صفحه دل ها آن چنان حك شد كه ديگر محو شدني نيست. (3).

181 - ثبت پيام در قلوب اهل ايمان

امام حسين پيام خونين خودش را روي لرزان صفحه لرزان هوا ثبت كرد، ولي چون توام با خون و رنگ قرمز بود در دل ها حك شد. امروز شما ميليون ها افراد از عرب و عجم را مي بينيد كه پيام امام حسين را مي دانند: اني لا اري الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا برما آنجا كه آدم مي خواهد زندگي بكند ننگين، آنجا كه مي خواهد زندگي بكند با ظالم و ستمگر، آنجا كه مي خواهد زندگي فقط برايش نان خوردن و آب نوشيدن و خوابيدن باشد و زير بار ذلت ها رفتن، مرگ هزاران با بر اين زندگي ترجيح دارد. اين پيام شهيد است (4).

182 -

شعار محيي نه مخدر!

شعارهاي اباعبدالله، شعارهاي احياي اسلام است كه: چرا بيت المال مسلمين را يك عده به خودشان اختصاص داده اند؟ چرا حلال را حرام، و حرام خدا را حلال مي كنند؟ چرا مردم را دو دسته كرده اند، مردمي كه فقير و دردمندند، و مردمي كه از پرخوري نمي توانند از جايشان بلند شوند؟

در بين راه در حضور هزار نفر لشكريان حر، آن خطبه معروف را خواند كه طي آن، حديث - پيغمبر - را روايت كرد، گفت: پيغمبر چنين فرموده است كه: اگر زماني پيش بيايد كه اوضاع چنين بشود؛ اگر مسلمان آگاه اينها را بداند و سكوت كند، حق است بر خدا كه چنين مسلماني را به همانجا ببرد كه آن ستمكاران را مي برد، بنابراين، من احساس وظيفه مي كنم الا و اني احق من غير در چنين شرايطي من از همه سزاوارترم.

پس اين است مكتب عاشورا و محتواي شعارهاي عاشورا. شعارهاي ما در مجالس، در تكيه ها و در دسته بايد محيي باشد نه مخدر؛ بايد زنده كننده باشد نه بي حس كننده.

اگر بي حس كننده باشد، نه تنها اجر و پاداشي نخواهيم داشت، بلكه ما را از حسين عليه السلام دور مي كند. (5).

183 - اهميت شعارهاي اباعبدالله

بايد ديد شعارهاي حسين بن علي در روز عاشورا چيست؟ همين شعارها بود كه اسلام را زنده كرد، تشيع را زنده كرد و پايه دستگاه خلافت اموي را چنان متزلزل كرد كه چنانچه نهضت اباعبدالله نبود، بني عباس اگر پانصد سال خلافت كردند، حزب اموي كه به قول عبدالله علاييني و خيلي افراد ديگر با برنامه آمده بود تا بر سرنوشت

كشورها اسلامي مسلط شود، شايد هزار سال حكومت مي كرد، با چه هدفي؟ هدف برگرداندن اوضاع به ما قبل اسلام، احياي جاهليت، ولي در زير ستار و پرده اسلام. شعارهاي اباعبدالله بود كه اين پرده ها را پاره كرد و از ميان برد.

184 - شعارهاي گوناگون

شعارهاي ايشان (امام حسين عليه السلام) با آهنگ هاي مختلف است. وقتي كه در ميدان جنگ تنها مي ايستاد، شعارهاي بلند مي داد، شعاري را مي خواند كه با وزن طولاني بود:

انا ابن علي الطهر من آل هاشم

كفاني بهذا مفخرا حين افخر (6).

اما وقتي كه حمله مي كرد، شعارهاي حمله اي مي داد مثل: الموت اولي من ركوب العار يا همان شعري كه قبلا خواندم.

شجاعت و قوت قلبي كه اباعبدالله در روز عاشورا از خود نشان داد، همه (شجاعان) را فراموشاند. اين، سخن راويان دشمن است.

185 - شعارهاي احيا كننده

اين است مكتب عاشورا و محتواي شعارهاي عاشورا شعارهاي ما در مجالس، در تكيه ها و در دسته ها بايد محيي باشد، نه مخدر؛ بايد زنده كننده باشد نه بي حس كننده اگر بي حس كننده باشد، نه تنها اجر و پاداشي نخواهد داشت، بلكه ما را از حسين عليه السلام دور مي كند.

186 - عزت نفس حسين (ع)

از شعارهاي روز عاشوراي حسين عليه السلام يكي اين است:

الموت اولي من ركوب العار

ولعار اولي من دخول النار

تا آخرين لحظه ها عملش، حركاتش، سكناتش، سخنانش، تمام حق خواهي، حق پرستي و موجي از حماسه است. شب تاسوعا كه براي آخرين باز به او عرضه مي دادند يا كشته شدن يا تسليم! اظهار مي دارد؛ والله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر

فرار العبيد؛ به خدا قسم، كه من هرگز نه دست ذلت به شما مي دهم و نه مثل بردگان فرار مي كنم، مردانه مقاومت مي كنم تا كشته بشوم. آن ساعت هاي آخر، اباعبدالله باز همان است باور نكنيد كه اباعبدالله اين جمله را گفته باشد: استقوني شربه من الماء فقد نشطت كبدي من كه اين جمله را در جايي نديده ام، حسين اين جور در خواست ها نبود، بلكه او در مقابل لشكر دشمن مي ايستد و فرياد مي كند: الا و ان الدعي قدر كزبين اثنتين بين السله و الذله و هيهات منا الذله ذلك لنا و رسوله ولمومنون و حجور طابت و طهرت، مردم كوفه! آن ناكس پسر ناكس، آن زنازاده پسر زنازاده، امير شما، فرمانده كل شما، آن كسي كه شما به فرمان او آمده ايد به من گفته است كه از اين دو كار يكي را انتخاب كن: يا شمشير، يا تن به ذلت دادن، آيا من تن به ذلت بدهم؟ هيهات! كه ما زير بار ذلت برويم! ما تن خودمان را در جلوي شمشيرها قرار دهيم، ولي روح خودمان را در جلوي شمشير ذلت هرگز فرود نمي آوريم. خداي من كه در راه رضاي او قدم بر مي دارم راضي نيست و مي گويد نكن، پيغمبر كه وابسته به مكتب او هستم، مي گويد نكن، آن دامن هايي كه من در آنها بزرگ شده ام، دامن علي كه روي زانوي او نشسته ام به من مي گويد تن به ذلت نده.

اين حماسه است، اما نه يك حماسه شخصي يا قومي در آن منيت نيست، در آن خودپرستي نيست، خداپرستي

است در روز عاشورا حسين عليه السلام حد آخر مقاومت را هم مي كند، ديگر وقتي است كه به كلي توانايي از بدنش سلب شده است يكي از تيراندازان ستمكار تير زهر آلودي را به كمان مي كند و به سوي اباعبدالله مي اندازد كه در سينه اباعبدالله مي نشيند و آقا ديگر بي اختيار روي زمين مي افتد چه مي گويد؟ آيا در اين لحظه تن به ذلت مي دهد؟ آيا خواهش و تمنا مي كند؟ نه، بلكه بعد از گذشت اين دوره جنگيدن رويش را به سوي همان قبله اي كه از آن هرگز منحرف نشده است مي كند و مي فرمايد: رضا بقضانك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يا غياث المستغيثين اين است حماسه الهي، اين است حماسه انساني.

(1) ص 180و 181.

(2) صحيفه نور، ج 17، ص 58.

(3) حماسه حسيني، ج 2، ص 281.

(4) حماسه حسيني، ج 2، ص 280.

(5) حماسه حسيني، ج 2، ص 28.

(6) منتهي الامال /ج 1ص 282.

نهضت امام حسين احياگر اسلام

187 - اسلام به صورت سلطنت در آمده بود

خطري كه معاويه و يزيد بر اسلام داشتند اين نبود كه غضب خلافت كردند، اين يك خطر كمتر از آن بود. خطري كه اينها داشتند اين بود كه اسلام را به صورت سلطنت در مي خواستند بياورند، مي خواستند معنويت را به صورت طاغوت در آوردند، به اسم اينكه ما خليفه رسول الله هستيم اسلام را منقلب كنند به يك رژيم طاغوتي اين مهم بود آنقدري كه اين دو نفر ضرر به اسلام مي خواستند بزنند يا زدند جلوتريها آنطور نزدند. اينها اصل اساس اسلام را وارونه مي خواستند بكنند سلطنت

بود، شرب خمر بود، قمار بود در مجالسشان، خليفه رسول الله و در مجلس شرب خمر! و در مجلس قمار!؟ و باز خليفه رسول الله نماز هم مي رود جماعت مي خواند. اين خطر از براي اسلام خطر بزرگ بود. اين خطر را سيدالشهداء رفع كرد. قضيه، قضيه خلافت فقط نبود: قيام سيدالشهداء عليه السلام قيام بر ضد سلطنت طاغوتي بود؛ آن سلطنت طاغوتي كه اسلام را مي خواست به آن رنگ درآورد كه اگر توفيق پيدا مي كردند، اسلام يك چيز ديگر مي شد، اسلام مي شد مثل رژيم اين دو هزار پانصد ساله سلطنت. اسلام كه آمده بود و مي خواست رژيم سلطنتي را و امثال اين رژيم ها را به هم بزند و يك سلطنت. الهي در دنيا ايجاد كند مي خواست طاغوت را بشكند و الله را جاي آن بنشاند، اينها مي خواستند كه الله را بردارند، طاغوت را جايش بنشانند، همان مسائل جاهليت و همان مسائل سابق. شكست نبود كشته شدن سيدالشهداء عليه السلام چون قيام الله بود قيام الله شكست ندارد (1).

188 - قرآن و وحي را جاويد ساخت

اگر عاشورا و فداكاري خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جانفرساي نبي اكرم صلي الله عليه وآله را طاغوتيان آن زمان به نابودي كشانده بودند (اگر عاشورا نبود منطق جاهليت ابوسفيانيان كه مي خواستند قلم سرخ بر وحي و كتاب بكشند و يزيد يادگار عصر تاريك بت پرستي كه به گمان خود با كشتن و به شهادت كشيدن فرزندان وحي اميد داشت اساس اسلام را بر چيند و با صراحت و اعلام لا خبر جاء و لا وحي نزل بنياد حكومت

الهي را بركند، نمي دانستيم به سر قرآن كريم و اسلام عزيز چه مي آمد) و لكن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست كه اسلام رهايي بخش و قرآن هدايت افروز را جاويد نگه دارد و با خون شهيداني چون فرزندان وحي، احيا و پشتيباني فرمايد و از آسيب دهر (زمانه) نگه دارد و حسين بن علي عليه السلام آن عصاره نبوت و يادگار ولايت را برانگيزد، تا جان خود و عزيزانش را فداي عقيده خويش و امت معظم پيامبر اكرم نمايد تا در امتداد تاريخ، خون پاك او بجوشد و دين خدا را آبياري فرمايد و از وحي و از(ره) آوردهاي آن پاسداري نمايد. (2).

189 - باطل كردن نقشه دشمن

مبارزه حضرت سيدالشهداء عليه السلام با دولت وقت كه دولت طاغوتي بود شهادت سيدالشهداء به اسلام هيچ لطمه اي وارد نياورد، اسلام را جلو برد. اگر نبود شهادت ايشان، معاويه و پسرش اسلام را يك جور ديگري در دنيا جلوه داده بودند به اسم خليفه رسول الله، با رفتن در مسجد، اقامه جمعه و امام جمعه بودن، اقامه جماعت و امام جماعت بودن. اسم، اسم خلافت رسول الله و حكومت، حكومت اسلام لكن محتوا بر خلافت نه حكومت، حكومت اسلامي بود به حسب محتوا و نه حاكم اسلامي.

سيدالشهداء عليه السلام اين نقشي كه اينها داشتند براي برگرداندن اسلام به جاهليت و نمايش دادن اسلام را به اينكه اين هم نظير همان چيزهاي سابق است آن را باطل كرد. (3).

190 - بركات شهادت امام حسين (ع)

انا من حسين كه روايت شده است كه پيغمبر فرموده است. اين معنايش، معنا اين است كه حسين مال

من است و من هم از او زنده مي شوم، از او شده است اين همه بركات از شهادت ايشان است با اينكه دشمن مي خواست آثار را از بين ببرد، آنها در صدد بودند كه اصلا بني هاشم در كار نباشد لعبت هاشم بالكذا اين حرف بود آنها مي خواستند اصل اسلام را ببرند و يك مملكت عربي درست كنند. (4).

191 - پايه گذاري ثاني دين اسلام

ابن شهر آشوب در مناقب اين اشعار را آورده:

وي به زندگي دنيا بي اعتنا بود به طوري كه از مرگ هم هراسي نداشت و كوچكترين توجهي به آنان نمي كرد، غير از برهان خدا و رضاي او كه با خون حسين ممتزج بود. و هر چيز عزيز و پست و پر قيمت در نظر او فداي دين و حقيقت بود.

استاد علائلي گويد: از اين نظر سزاوار است كه بعد از جد بزرگوارش پايه گذار ثاني دين ناميده شود و يا تجديد كننده فرائض لقب گيرد. به طوري كه شاعر هندي معين الدين اجميري گفته: حسين عليه السلام در آن شرايط موجود كه اسلام با آن دست به گريبان بود مرگ را خوشبختي مي دانست و زندگي با ستمكاران را ملامت و رذالت معرفي مي كرد و مي فرمود: اني لا اري الموت الا سعاده و الحياه مع الظالمين الا براما (5).

192 - بني اميه را رسوا كرد

سيدالشهداء عليه السلام به حق بود و با عده قليلي مقابله كرد و در عين حالي كه به شهادت رسيد و فرزندان او هم به شهادت رسيدند، لكن اسلام را زنده كرد و يزيد و بني اميه را رسوا كرد. (6).

193 -

با شهادت امام حسين (ع) اسلام نوين شد

امام حسين عليه السلام خود و تمام فرزندان و اقرباي خويش را فدا كرد و پس از شهادت او اسلام قوي تر شد. (7).

194 - وجوب قيام براي امام حسين (ع) از جهت ظاهري

از جهت ظاهري هم، قيام براي حسين عليه السلام واجب شد.

شيخ شوشتري عليه الرحمه مي فرمايد: معاويه شيطان روزگار چهل سال حكومت كرد، سعي اش اين بود كه مطلب را وارونه كند. علي عليه السلام را مظهر كفر و خودش و عثمان را مظهر ايمان نمايد و تا توانست كرد.

آرزو داشت اسم محمد صلي الله عليه وآله را محو نفس محمد صلي الله عليه وآله بود: درافتد. آن گاه پول و زور هم در عالم ماده خوب كار مي كند، هر باطلي را حق و هر حقي را باطل جلوه مي دهد.

پس از هزار و سيصد سال كه از مرگ اين ملعون (معاويه) مي گذرد، هنوز عده اي از ضرب المثل ها ذكر مي كنند. اگر سياست اقتضا مي كرد يا پيرمرد يا پيرزني مقابلش حرفي مي زد، به او فحش مي داد، مي خنديد و چيزي هم به او مي داد، اما مالك اشتر و محمد بن ابي بكر و رشيد هجري و... را كشت. آيا كشتار شيعيان علي عليه السلام نشانه حلم معاويه است؟

شيخ شوشتري مي فرمايد: جلو اين تبليغات چهل ساله معاويه را جز قيام حسين چه چيز مي گرفت؟ يزيد و معاويه و كساني را كه بني اميه را روي كار آوردند، چه كسي مي توانست رسوا مي كند؟ به مسلمان ها بفهماند اين دينداري و ايمان نيست كه بني اميه

را روي كار آوردند، چه كسي مي توانست رسوا كند؟ به مسلمان ها بفهماند اين دينداري و ايمان نيست كه بني اميه دارند، اين ها كافرند، اگر اعتقادي به پيغمبر صلي الله عليه وآله داشتند، با اولادش اين طور معامله نمي كردند آن هم حسيني كه اين قدر درباره اش سفارش شده است. (8).

195 - بقاي دين

در زيارت جامعه مي خوانيد: اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكاه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر در كتاب حقيقه الامر اين نكته را ذكر كرده كه ماء معين در قرآن اشاره به امام است (9) و تأويل به علم و معرفت و محبت شده است.

پس اين شعر منسوب به حضرت شيعتي ما ان شربتم عذب ماء فاذكروني (10) معني ظاهرش اين است كه هر وقت آب گوارايي نوشيديد يادي از لب تشنه حسين كنيد و معني تأويلش: هرگاه از علوم قران و اهل بيت بهره مند شدي بگو: صلي الله عليك يا اباعبدالله چون از بركت حسين است كه اين بهره هاي روحاني به تو رسيد. اگر حسين نبود اين مسجد و منبر كي بود؟ بني اميه و بني مروان كجا مي گذاشتند ديني باقي بماند، اينها دشمن شنيده ايد وقتي كه سر حسين را مجلس يزيد آورند اين اشعار را خواند: كاش ابوجهل ها و ابوسفيان ها بودند كه چگونه من تلافي از محمد و خاندانش كردم آن وقت به من مي گفتند درست مريزاد خوب تلافي كردي (11).

196 - اسلام را بيمه كرد

سيدالشهداء عليه السلام مذهب را بيمه كرد. با عمل خودش اسلام را بيمه كرد. (12).

197 - استمرار حيات اسلام

اسلام را تا

حالايي كه شما مي بينيد: اينجا ما نشسته ايم سيدالشهداء زنده نگه داشته است. (13).

198 - نجات اسلام

اگر سيدالشهداء نبود اين رژيم طاغوتي را اينها تقويت مي كردند به جاهليت بر مي گردانند. اگر حالا من و تو هم مسلم بوديم مسلم طاغوتي بوديم، نه مسلم امام حسيني، امام حسين نجات داد اسلام را. (14).

199 - رهايي اسلام از مرگ

محرم ماهي است كه به وسيله سيد مجاهدان و مظلومان اسلام زنده شده، و از توطئه عناصر فاسد و رژيم بني اميه، كه اسلام را تا لب پرتگاه برده بودند، رهايي بخشيد.

200 - مكتب را زنده كرد

ائمه اطهار اكثرا يا كشته شدند يا چه شدند، لكن مكتبشان محفوظ بود. سيدالشهداء كشته شد، مكتبش محفوظ بود، بلكه مكتب را زنده كرد، با اين كشته شدن مكتب را زنده كرد. (15).

201 - هدر دادن زحمات پيامبر اسلام

حكومت جائران يزيديان مي رفت تا قلم سرخ بر چهره نوراني اسلام كشد و زحمت طاقت فرساي پيامبر بزرگ اسلام صلي الله عليه وآله و مسلمان صدر اسلام و خون شهداي فداكار را به طاق نسيان سپارد و به هدر دهد.

202 - عدالت زير پاي تبهكاران بود

در صدر اسلام پس از رحلت پيغمبر ختمي پايه گذار عدالت و آزادي، مي رفت كه با كجروي هاي بني اميه، اسلام در حلقوم ستمكاران فرو رود و عدالت در زير پاي تبهكاران نابود شود كه سيدالشهداء عليه السلام نهضت عظيم عاشورا را بر پا نمود. (16).

203 - اسلام را روانه جلوه مي داند

حضرت سيدالشهداء (ع) ديدند كه معاويه و پسرش - خداوند لعنتشان كند - اينها دارند مكتب را از بين مي برند، دارند وارونه

اسلام را جلوه مي دهند، اسلامي كه آمده است براي اينكه انسان درست كند، نيامده است قدرت باري خودش درست كند آمده است، انسان درست كند اينها، اين پدر و پسر - مثل اين پدر و پسر(17) - اسلام را وارونه داشتند نشان مي دادند، شرب خمر مي كردند.

امام جماعت هم بودند، مجالشان مجالس لهو و لعب بود، همه چيز در آنها بود، دنبالش هم جماعت بود، امام جماعت هم مي شدند امام جماعت قمار باز، امام جمعه هم بودند و منبر هم مي رفتند و اهل منبر هم بودند، منبر هم مي رفتند. به اسم خلافت رسول الله بر ضد رسول الله قيام كرده بودند، فريادشان لا اله الا الله بود و بر ضد الوهيت قيام كرده بودند. اعمالشان، رفتارشان رفتار شيطاني لكن فرياد شان فرياد خليفه رسول الله. (18).

204 - خطر براي وجهه اسلام بود

آن روزي كه وجهه اسلام بخواهد درش خدشه وارد بشود، آن روز است كه بزرگان اسلام جانشان را دادند براي او. در زمان معاويه و در زمان پسر خلف معاويه مساله اينطور بود كه چهره اسلام را اينها داشتند قبيح مي كردند، به عنوان خليفه المسلمين، به عنوان خليفه رسول الله جنايات را مي كردند. مجالسشان، مجالس چه بود.

اينجا بود كه تكليف اقتضا مي كرد براي بزرگان اسلام كه مبارزه كنند و معارضه كنند و اين چهره قبيحي كه اينها دارند از اسلام نشان مي دهند و اشخاص غافل ممكن است كه خيال كنند كه اسلام خلافتش همين است كه معاويه دارد و يزيد دارد، اين است كه خطر مي اندازد اسلام را و اين است كه مجاهده برايش

بايد كرد ولو انسان به كشتن برود.

205 - كاخ ستمكاران را فرو ريخت

شخصيت عظيمي كه از عصاره وحي الهي تغذيه و در خاندان سيد رسل(19).

محمد مصطفي و سيد اوليا، علي مرتضي تربيت و در دامن صديقه طاهره بزرگ شده بود قيام كرد و با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود، واقعه بزرگي را به وجود آورد كه كاخ ستمكاران را فرو ريخت و مكتب اسلام را نجات بخشيد. (20).

206 - زنده كننده اسلام

شهادت حضرت سيدالشهداء مكتب را زنده كرد.

207 - پيشبرد مكتب

سيدالشهداء عليه السلام با همه اصحاب و عشيره اش قبل عام شدند، لكن مكتبشان را جلو بردند.

208 -نقش محرم

محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است

209 - روز تولد دوباره اسلام

عاشورا روز عزاي عمومي ملت مظلوم است، روز حماسه و تولد جديد اسلام و مسلمانان است.

210 -دفاع از اسلام

سيدالشهداء براي اسلام خودش را به كشتن داد. (21).

211 - سلطنت يزيد را شكست

سيدالشهداء عليه السلام با چند نفر از اصحاب، چند نفر از ارحامشان، از مخدراتشان قيام كردند. چون قيام كردند.

چون قيام لله بود اساس آن خبيث را به هم شكستند در صورت، ايشان كشته شدند لكن اساس سلطنت را شكستند. اساس سلطنتي كه مي خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتي در آورد. (22).

212 - اسلام را احيا كردند

اسلام همچون عزيز است كه فرزندان پيغمبر جان خودشان را فداي اسلام كردند. حضرت سيدالشهداء عليه السلام با آن جوان ها، با آن اصحاب براي اسلام جنگيدند و جان دادند و اسلام را احيا كردند.(23).

213 - ممانعت از معرفي وارونه اسلام

اگر فداكاري پاسداران عظيم الشأن اسلام و شهادت جوانمردانه پاسداران و اصحاب

فداكار او نبود، اسلام در خفقان رژيم ظالمانه آن وارونه معرفي مي شد و زحمات نبي اكرم صلي الله عليه وآله و اصحاب فداكارش به هدر مي رفت. (24).

214 - حسين (ع) حقيقت دين را آشكار كرد

حسين عليه السلام حقيقت قرآن را كه خدا پرستي باشد آشكار فرمود: اوضح بك الكتاب پول پرستي يزيد را امضا نكرد، به خاطر پول و رياست، دين را رها نكرد و عملا به همه فهماند راه خدا با هوا دوتاست. شنيده ايد خودش فرمود: حاضرم سر به بيابان ها بگذارم از تمام خوشي هاي دنيا صرفنظر مي كنم چون بنده خدايم. (25).

(1) صحيفه نور، ج 7، ص 37.

(2) همان ماخذ.

(3) ايثار و شهادت در مكتب امام خميني، ص 221.

(4) صحيفه نور، ج 13، ص 158.

(5) همان ماخذ.

(6) همان ماخذ.

(7) همان ماخذ ج 15، ص 114.

(8) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 146.

(9) قل ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بماء معين (ملك / 30).

(10) مقتل الحسين، مقرم، ص 307.

(11) مقتل الحسين، مقرم، ص 357، سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 52.

(12) صحيفه نور، ج 10، ص 216.

(13) همان ماخذ، ج 10، ص 30.

(14) همان ماخذ، ج 8، ص 70.

(15) همان ماخذ، ج 7، ص 230.

(16) صحيفه نور، ج 4، ص 100.

(17) رضا خان پهلوي و پسرش محمد رضا.

(18) صحيفه نور، ج 7، ص 230.

(19) صحيفه نور، ج 7، ص 31.

(20) صحيفه نور، ج 12، ص 161.

(21) ايثار و شهادت در مكتب امام خميني، ص 213.

(22) همان ماخذ، ج 7، ص 236.

(23) همان ماخذ، ص 109.

(24) همان ماخذ، ص 236.

(25) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 162.

جنبه هاي گوناگون تبليغ در نهضت امام حسين

215 -

جهاد خاص امام حسين (ع)

امام حسين (ع) به انجام جهاد و فداكاري ويژه اي برگزيده شد، آري! به جهادي با مقررات و شرايط خاصي، فرمان يافت كه كسي پيش از او آنگونه فرمان نيافته بود. آن شرايط خاص عبارت بود از:

1 - از جمله شرايط و جواب جهاد در آغاز كار، اين بود كه در برابر هر مجاهد مسلمان بيش از ده كافر نباشد و اگر نيروي آنان بيشتر از اين بود جهاد واجب نمي شد. آن گاه خداوند با آگاهي بر وضعيت مسلمانان به لطف خويش بر آنان آسان گرفت و هر رزمنده مسلمان را در برابر دو كافر، مكلف به جهاد ساخت، اما در مورد امام حسين عليه السلام اين شرط عددي مقرر نشد؛ بلكه آن حضرت در برابر سي هزار نفر يا بيشتر از اين به جهاد در راه خدا مكلف شد. (1).

2 - از ديدگاه اسلام، نه كودكان به جهاد فرمان يافته اند و نه سالخوردگان، اما در عاشوراي امام حسين عليه السلام جهاد در راه حق و عدالت، هم بر كودكان مقرر شد و هم بر سالخوردگان، هم بر نوجواناني همچون قاسم... و بر كودكاني همانند عبدالله يادگار گرامي حضرت امام مجتبي عليه السلام و نيز بر سالخوردگاني همانند حبيب بن مظاهر و...

3 - در جهاد مقرر شده است كه جهادگر در راه خدا، به شهادت خويش و ياران و پيروزي داشت و خود پيش بيني مي فرمود (2) كه جز فرزند گرانمايه اش زين العابدين عليه السلام همگي يارانش به خون خواهند غلطيد، با اين وصف فرمان جهاد داشت. (3).

216 - شهادتي خاص

حسين عليه السلام در شهادت و شهادتگاه

خويش ويژگي هايي دارد. برخي پيام آوران خدا و امامان نور عليه السلام به دست ستمكاران با شمشير به شهادت رسيدند و برخي به وسيله سم غدر و خيانت؛ يا در خانه و يا در شهر و يا در مسكن و محراب خويش به سوي دوست پر كشيدند و يا در درون طشت و براي هيچ كدام از آنان شهادتي، بسان شهادت افتخار آفرين و جگر سوز حسين عليه السلام شهادت و شهادتگاهش مخصوص به خودش بود، شهادتگاهي بر روي خاك گرم و شن هاي تفتيده و شهادتي بي نظير و دلخراش پس از شهادت، پيكر مطهرش به آسمان ها برده شد و آنگاه به سرزمين كربلا باز گردانيده شد و بر روي زمين مانده و سر نوراني اش گاهي بر روي دست ها و گاه بر فراز نيزه ها و گاه بر شاخه درخت و زماني بر سر در خانه دژخيم اموي و دروازه شام و زماني بر طبقي در بارگاه ستم اموي در كوفه و يا دمشق نهاده شد. از شهرها و روستاها سير داده شد، از كربلا به سوي شام و بنا به روايتي از شام به مصر و از آنجا هم به مدينه و آنگاه به كربلا... يا از شام به سوي آسمان ها. (4) (5).

217 - آتش زدن خيام حسيني

از مقررات جهاد با كفار، اين است كه مزارع و كارگاه هاي آنان را نبايد به آتش كشيد، اما آنان در جنگ با امام حسين عليه السلام و در حيات او برخي خيمه هايش را به آتش كينه سوزاندند و برخي ديگر را كوشيدند تا با ساكنانش به آتش كشند. (6)

و بقيه خيمه ها را نيز پس از شهادت او، طعمه دود و آتش ساختند. (7) (8).

218 - جنگ ناجوانمردانه

در نبرد با كافران، اسلام نه اجازه كشتن كودكان را مي دهد و نه زنان را، اما سپاه تجاوز كار اموي، در جنگ ظالمانه بر ضد امام حسين عليه السلام از كشتن كودكان خردسال او نيز دريغ نكرد؛ همانگونه كه كودك شير خوارش را در آغوش او به هنگام نوازش كشتند (9) و شير خوار ديگرش را به هنگامي كه برايش آب طلبيد به تير تجاوز، به شهادت رساندند. (10) (11).

219 - جنبه تبليغي نهضت حسين (ع)

يك جنبه نهضت حسيني، جنبه تبليغي آن است، تبليغ به همان معني واقعي نه به معناي مصطلح امروز، يعني رساندن پيام خودش كه همان پيام اسلام است به مردم، نداي اسلام را به مردم رساندن ببينيد امام در اين حركت و نهضت خودشان چه روش هاي خاصي به كار بردند كه مخصوصا ارزش تبليغي دارد، يعني از اين نظر ارزش زيادي دارد كه امام حسين با اين روش ها هدف و مقصود خودشان و فرياد واقعي اسلام را كه از حلقوم ايشان بيرون مي آمد به بهترين نحو به مردم رساندند. (12).

220 - معرفي اسلام

يكي ديگر از جنبه هاي اين جنبش، جنبه تبليغي آن است، يعني اين نهضت در عين اينكه امر به معروف و نهي از منكر است و در عين اينكه اتمام حجت است (و در عين اينكه عدم تمكين در مقابل تقاضاي جابرانه قدرت حاكم زمان است) يك تبليغ و پيام رساني است، يك معرفي و شناساندن اسلام است. (13).

221 - ارزش تبليغاتي مهاجرت

خروج امام از مدينه

به مكه و اقامت در مكه در ماه هاي شعبان تا ذي حجه كه ايام عمره و سپس حج است، به نظر نمي رسد كه به خاطر اين بوده كه دشمن احترام حرم امن الهي را حفظ مي كرد، بلكه به سه علت ديگر بوده است: يكي اينكه نفس مهاجرت ارزش تبليغاتي داشت و تكان دهند بود و نداي امام را بهتر مي رساند و اين خود اولين ژست مخالفت و امتناع بود.دوم اينكه در مكه تماس بيشتري با افراد نواحي مختلف ممكن بود. سوم اينكه مكه را انتخاب كردن علامت امنيت نداشتن بود، گو آنكه در آنجا هم امام امنيت نداشت..(14).

222 - حركت سياسي امام حسين (ع)

وقتي كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام آمد مكه و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسي بزرگي بود كه در يك وقتي كه همه مردم دارند به مكه مي روند، ايشان از مكه خارج بشود. اين يك حركت سياسي بود تمام حركاتش، حركات سياسي بود، اسلامي - سياسي و اين حركت اسلامي - سياسي بود كه بني اميه را از بين برد و اگر اين حركت نبود، اسلام پايمال شده بود. (15).

223 - مهم ترين عنصر تبليغ حسيني

ژست تبليغاتي و بلكه تاكتيك تبليغاتي آن حضرت اين بود كه اهل بيت و كودكان خود را نيز همراه خود آورد، و به اين وسيله در واقع خود دشمن را نا آگاهانه استخدام كرد كه حامل يك عده مبلغ براي امام حسين عليه السلام و براي اسلام حسين عليه يزيد و اسلام يزيدي باشد و اين يكي از مهم ترين عناصر تبليغي نهضت امام است. (16).

224 - زياد

كردن نداي تبليغ

چرا خطبه هاي امام حسين عليه السلام بعد از اينكه ايشان از نصرت مردم كوفه مأيوس مي شوند و معلوم مي شود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفت و مسلم كشته شده، داغ تر مي شود؟ مكن است كسي بگويد امام حسين خودش ديگر راه برگشت نداشت، بسيار خوب، راه برگشت نداشت، ولي چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود: من بيعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند: خير، ما دست از دامن شما بر نمي داريم، نگفت: اصلا ماندن شما در اينجا حرام است، براي اينكه آنها مي خواهند مرا بكشند، به شما كاري ندارند، اگر بمانيد، خونتان بي جهت ريخته مي شود و اين حرام است؟ چرا امام حسين نگفت واجب است شما برويد؟ بلكه وقتي آنها پايداريشان را اعلام كردند، امام حسين آنان را فوق العاده تاييد كرد و از آن وقت بود كه رازهايي را كه قبلا به آنها نمي گفت، به آنان گفت (17).

در شب عاشورا كه مطلب قطعي است، حبيب بن مظاهر را مي فرستد در ميان بني اسد كه اگر باز هم مي شود عده اي را بياورد معلوم بود كه مي خواست بر عدد كشتگان افزوده شود، چرا كه هر چه خون شهيد بيشتر ريخته شود، اين ندا بيشتر به جهان و جهانيان مي رسد. (18).

(1) بحار الانوار، ج 44، ص 298.

(2) همان ماخذ، ص 298.

(3) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 125، 126.

(4) بحارالانوار، ج 45، ص 107 به بعد.

(5) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 88.

(6) بحارالانوار، ج 45، ص 54.

(7) همان ماخذ ص 58.

(8) ويژگيهاي

امام حسين، ص 127.

(9) بحارالانوار، ج 45، ص 46.

(10) نفس المهموم، ص 350، مقتل الحسين، ص 436.

(11) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 126.

(12) حماسه حسيني، ج 1، ص 237 و 238.

(13) همان ماخذ، ج 1، ص 189.

(14) همان ماخذ ج 3، ص 339.

(15) صحيفه نور، ج 18، ص 140.

(16) حماسه حسيني، ج 3، ص 339.

(17) همان ماخذ، ج 1ت ص 274.

(18) همان ماخذ، ج 1، ص 274.

ويژگي هاي مكتب حسيني

225 - مخالفت با ظلم

سيدالشهداء عليه السلام تمام اصحاب خودشان را، همه جوانان خودش را، همه مال و منال، هر چه بود، هر چه داشت - مال و منال كه نداشت - هر چه دشت، جوان داشت، اصحاب داشت، در راه خدا داد و براي تقويت اسلام، مخالفت با ظلم، قيام كرد، مخالفت با امپراطوري آن روز كه از امپراطوري اينجا زيادتر بود. (1).

226 - جلوگيري از نابودي مكتب

سيدالشهداء ديدند كه مكتب دارد از بين مي رود. قضيه قيام سيدالشهداء و قيام اميرالمؤمنين در مقابل معاويه، قيام انبياء در مقابل قدرتمندان و كفار، مسأله اين نيست كه بخواهند يك مملكت بگيرند، همه عالم پيش آنها هيچ است. مكتب آنها اين است كه، مقصد آنها اين نيست كه كشورگشايي بكنند.(2).

227 - گريه امام حسين (ع) در عرصه كربلا

در كربلا در چند مورد سيل اشك به امام حسين عليه السلام امان نداد و دلايل آن هم روشن است:

1 - به آن دليل كه گريه بر مصائب خاندان وحي و رسالت، عبادت و اطاعت است.

2 - بدان جهت كه انهدام اركان دين و معنويت و اخلاق و ارزش هاي والاي آسماني را مي نگريست و بر آن غم گريست.

3 -

بدان جهت كه طبيعت انساني و فطرت بشري كه به موجب آن گرسنگي و تشنگي و سوز دل بر انسان عارض مي گردد، در وجود پيامبر و پيشوايان معصوم نيز موجود است، پيامبر در مورد پسرش فرمود:

پسرم! در مرگ تو قلب ها شعله ور و اشك ها جاري است، اما چيزي كه خداي را ناخشنود سازد، نخواهيم گفت... (3).

آري! امام حسين عليه السلام نيز در چند مورد به اين مرحله رسيد و به موجب همين طبيعت بشري بود كه طوفان اندوه و سيلاب اشك امانش نداد.

خدايا! كاش مي توانستم بدانم كه در آن شرايط سخت و شكننده، باز هم ممكن بود از سوز دل و سيلاب اشك مانع شود؟ (4).

228 - راه نجات امت

بدون شك مكتب حسيني راه نجات اين امت است؛ زيرا علت مبقيه دين، امر به معروف و نهي از منكر است و اين درو به معني وسيع آنها يعني تشويق و ترويج معروف و مبارزه با منكرات بستگي پيدا كرده با حسين عليه السلام تا آنجا كه به قول بعضي ها اسلام نبوي الحدوث و حسيني البقاء است. (5).

229 - مكتب مصلح سازي

هربارت سپنسر به نقل فروعي مي گويد: بزرگ ترين آرمان نيكان اين است كه در آدم سازي شركت كنند، يعني صالح سازي بياورند. مكتب امام حسين عليه السلام نه تنها مكتب گناهكار سازي (نبود) از صالح سازي هم بالاتر بود، مكتب مصلح سازي است. (6).

230 - كرسي حسين

بدون شك مكتب حسيني راه نجات اين امت است؛ زيرا كرسي حسيني كرسي امر به معروف و نهي از منكر است. آنچنان كه از (سوره شعرا) بر مي آيد، ظهور پيغمبران در فترت

ها به علت شيوع مفاسد بوده است. ولي ما مي بينم مكتب زنده حسين، ظهور حسين است در همه اعصار، يعني در هر سال و هر محرم امام حسين به صورت يك مصلح عالي ظهور مي كند و اين فرياد را به گوش مي رساند:

الا ترون ان الحق لا يعمل به... يا اينكه الموت اولي من ركوب العار... به امام حسين منسوب است

سبقت العالمين الي المعالي

بحسن خليقه و علو همه

و لاح بحكمي نور الهدي في

دياجي من ليالي مدلهمه

يريد الجاحدون ليطفئوه

و يابي الله الا ان يتمه (7) (8).

231 - داستان كربلا براي همه رحمت است

قضيه كربلا طوري است كه هر كسي در هر مرتبه اي از ايمان و عقيده باشد و آن پيشامدها را توجه كند بالاخره او را متأثر مي كند.

شيخ شوشتري مي فرمايد: هر كسي را مصيبتي متأثر مي كند و حسين عليه السلام داراي انواع و اقسام مصيبت ها است كه هر كسي لااقل به مصيبتي از آن متأثر مي شود و مقدمه كشش و رحمتي برايش مي گردد.

برخي از مصيبت جوان و برخي از شيرخوار و برخي از مصيبت برادر و....(9).

232 - مكتب الهام دهنده نسل ها

امام حسين سه مرحله شهادت دارد: شهادت تن به دست يزيديان، شهادت و سمعه و نام نيك به دست بعدي هاي بالاخص متوكل عباسي، و شهادت هدف به دست اهل منبر، سومي بزرگ ترين مرحله شهادت است و جمله اي كه زينب به يزيد فرمود: كد كيدك واسع سعيك... شامل هر سه دسته مي شود.

مكتب امام حسين، مكتب گناهكار سازي نيست، بلكه ادامه مكتب انبيا است كه در سوره شعراء ذكر شده و با تجديد ذكرش

در هر سال و هر وقت بايد به صورت زنده اي باقي بماند؛ زير نبوت ختم شده و اين مكتب به منزله منبع وحي و الهام انبياء است؛ يعني به پيغمبران وحي مي شده از طرف خدا كه در مواقع لازم قيام كنند، حالا مكتب حسيني بايد وحي كننده و الهام دهنده مردان بزرگ باشد كه بعدها به صورت مصلحين قيام مي كنند نه به صورت انبياء؛ زيرا نبوت ختم شده. (10).

233 - مكتب منطق و احساس

بدون شك مكتب امام حسين منطق و فلسفه دارد، درس است و بايد آموخت، اما اگر ما دائما اين مكتب را صرفا به صورت يك مكتب فكري بازگو بكنيم حرارت و جوشش گرفته مي شود و اساسا كهنه مي گردد. اين، بسيار نظر بزرگ و عميقانه اي بوده است، يك دور انديش فوق العاده عجيب و معصومانه اي بوده است كه گفته اند: براي هميشه اين چاشني را شما از دست ندهيد، چاشني عاطفه، ذكر مصيبت حسين بن علي عليه السلام، يا اميرالمؤمنين يا امام حسن، يا ائمه ديگر و يا حضرت زهرا عليه السلام اين چاشني عاطفه را ما حفظ و نگهداري بكنيم. (11).

234 - از بين بردن مكتب نه مقبره!

متوكل دستور داد قبر حسين بن علي را آب بندند و كسي نرود به زيارت حسين بن علي؛ اگر كسي مي رود دستش را ببرند، اگر كسي اسم حسين بن علي را ببرد چنين و چنان بكنند. لابد خيال مي كنيد اين آدم يعني متوكل فقط گرفتار يك عقيده روحي بود، يكي دشمني و يك كينه بي منطق با نام حسين بن علي داشت، نه آقا، آن روز

نام حسين بن علي در اثر توصيه و تاكيدهاي ائمه به عزاداري، و در اثر به وجود آمدن امثال كميت هاي و دعبل بن علي ها، پدر متوكل را در مي آورد.

متوكل مي ديد هر يك از اينها به اندازه يك سپاه عليه او مؤثر هستند، مي ديد نام حسين مرده از خود حسين زنده براي او امثال او كمتر مزاحم نيست. چون ائمه دين در اثر توصيه و دستورها نگذاشتند حسين بن علي بميرد، به صورت يك فكر، به صورت يك ايده، به صورت يك عقيده مبارزه با ظلم، حسين را زنده نگه داشتند.

متوكل هم در حساب خودش خوب حساب كرده بود، حساب كرده بود بلكه بتواند اين فكر و اين ذكر را و اين ايده و اين عقيده را از بين ببرد، ولا خيلي هم آدم عاقلي بود، آدم مقدس مابي هم بود، هيچ عقيده روحي و شخصي نداشت درباره حسين بن علي، ولي مي ديد حسين با همين مرثيه خواني ها به صورت يك مكتب در آمده است كه ديگر متوكل نمي تواند متوكل باشد. (12).

235 - حسين يك مكتب است

حسين را يك روز كشتند و سر او را از بدن جدا كردند، اما حسين كه فقط اين تن نيست، حسين كه مثل من و شما نيست، حسين يك مكتب است و بعد از مرگش زنده تر مي شود. دستگاه بني اميه خيال كرد كه حسين را كشت و تمام شد، ولي بعد فهميد كه مرده حسين از زنده حسين مزاحم تر است. (13).

236 - بنيانگزار مكتب

امام حسين مكتب به وجود آورد، ولي مكتب عملي اسلامي، مكتب او همان مكتب اسلام است.

(آنچه) مكتب اسلام بيان كرد، حسين عمل كرد. (14).

237 - مكتب نمونه حسين (ع)

آنها كه توصيه كردند كه عزاي حسين بن علي بايد زنده بماند، براي اين بوده كه هدف حسين بن علي مقدس بود. حسين بن علي يك مكتب به وجود آورد، مي خواستند مكتبش زنده بماند. هرگز نمونه اي از يك مكتب عملي در دنيا پيدا نمي كنيد كه نظير مكتب حسين بن علي عليه السلام باشد.. اگر شما نمونه حسين بن علي را پيدا كرديد آن وقت بگوييد چرا ما هر سال بايد ياد او را تجديد كنيم. (15).

(1) صحيفه نور، ج 1، ص 130.

(2) همان ماخذ، ج 7، ص 230.

(3) بحارالانوار، ج 22، ص 157.

(4) ويژگيهاي امام حسين، ص 152.

(5) حماسه حسيني، ج 3، ص 235.

(6) همان ماخذ ص 76.

(7) با خوش خلقي و بلند همتي از همه جهانيان به مقامات بلند پيش گرفتم. و نور هدايت در شب هاي ديجور با حكمت من درخشيد. منكران مي خواهند اين نور را خاموش كنند ونخواسته جز اينكه آن را تمام و كامل خواهد كرد

(8) حماسه حسيني، ج 3، ص 228.

(9) سيدالشهدا عليه السلام شهيد دستغيب، ص 174.

(10) حماسه حسيني، ج 3، ص 75.

(11) سيري در سيره نبوي، ص 58.

(12) ده گفتار ص 23.

(13) حماسه حسيني، ج 1، ص 125.

(14) همان ماخذ ص 78.

(15) همان ماخذ، ص 80.

سيره عبادي امام حسين قبل از عاشورا

238 - چرا كنيه اباعبدالله؟!

كنيه حسين عليه السلام مانند نامش از ناحيه خدا آمده چرا اباعبدالله انتخاب شد در حالي كه حسين عليه السلام در اول طفوليت به اين كنيه مورد خطاب بود و اولادي نداشت كه با نام آنها تركيب شود و جا داشت

ابو علي گفته شود.

مي توان گفت گاهي كنيه را با يكي از اوصاف برجسته شخصي تركيب مي كنند مانند ابوالخيرات، ابوالاحسان، ابوالمعالي، ابوالبركات، ابوالحكه. بهترين و بارزترين صفات برجسته حسين از ميان اوصاف و كمالات حميده اش همان عبوديت او است و خداوند عالم به حقايق است و دعاي عرفه حسين عليه السلام و شهادت خالصانه او قوي ترين دليل برجستگي عبوديت اوست، از آن جهت ابوعبدالله انتخاب شده و امام صادق را به جهت دومين پسرش عبدالله، ابوعبدالله گويند، اما امام حسين عليه السلام به جهت كمال بندگيش از جانب ذات احديت به اين كنيه افتخار يافت و عبد بودن والاترين مقام است در صحنه بندگي، در تشهد بندگي پيامبر را قبل از رسالتش آورده و اشهد ان محمد عبده و بندگي ابراهيم و اسحاق و يعقوب بر اوصاف برجسته آنها مقدم داشته.

239 - اذان يا ندايي به روح حسين (ع)

ابو داوود و ترمذي در سنن خود از ابي رافع آزاد كرده نبي اكرم نقل كرده اند كه پيغمبر را ديدم كه در ايام ولادت حسين عليه السلام به گوش او اذان گفت مانند اذان نماز.

اين اذاني بود بسيار نرم و آرام و خواب آور مانند لاي لاي بچه ها و در حقيقت ندايي بود از روحي به روحي و از قبيل نداهاي مناره ها نبود كه جهت اجتماع مردم براي تعظيم شعاير ديني انجام مي گيرد. بلكه ندايي بود بر قلب كودكي كه سر وجودش را اعلان مي كرد و بر ضمير كودك اسرار عبادت را مي فهماند. لكن اذان مناره ها ندايي است براي باز آوردن روح هاي فراري و حيرت زده

و يا بمانند طنابي است براي صيد آنها.

240 - تفاوت اذان با اذان مناره

نبي محترم با آن جملات پرمغز اذان كه همه چيز در آن بود مي خواست در قلب اين طفل معبدي به وجود آورد كه با احساسات تقوا جنبش كند و با اشعه آن گرم شود و در ضمير حسين عليه السلام شعور و ادراكات بخصوصي به وجود آورد كه هميشه فضيلت و انسانيت و دانش افاضه كند و به طوري كه شعار اذان در زندگي نبي اكرم صلي الله عليه وآله و مسير مأموريت ايشان طوفان هايي بر پا كرده كه گويي اين جملات يك مشعلي بود كه هيچ ظلمت و سياهي بر آن فايق نيامد.

اذان ندايي است كه هر گونه فتنه هاي دنيا و اباطيل نفس را خاموش مي سازد. پيغمبر محترم با اذان خود در سيره و روش زندگي حسين عليه السلام يك روح عالي بخشيد و مي توان گفت پاره اي از روح خود و نور نبوتش را به وي داد و اين اذان نبي اكرم در گوش حسين عليه السلام باقي مانده و دل لبريز از او در آخر عمر مانند اول جمله الله اكبر الله اكبر لا اله الا الله بود و در آخر عمر هم با اين كلمات نغز چراغ زندگي پرفروغش خاموش شد رضا بقضائك و تسليما لامرك و لا معبود سواك يعني به مقدرات تو خشنودم و به امر و فرمان تو تسليم محض هستم و معبودي جز تو ندارم اين را بگفت و ديده از ديدن جهان بر بست.

رسول اكرم صلي الله عليه وآله با صداي نرم اذان به گوش راست حسين عليه

السلام و با نغمه دلنشين به گوش چپش، طفل خود را براي هميشه به حرز محكم و مأمن مطمئن مي سپرد كه شيطان راهي براي آن پيدا نكند. چنانكه به علي عليه السلام مي فرمايد: علي جان! هر وقت پسري يا دختري براي تو متولد شد در گوش راستش اذان بگو و در گوش چپش اقامه بخوان؛ هرگز شيطان بر او زيان نرساند. (1).

241 - پرستش ويژه حسين

همه پيام آوران خدا و امامان نور عليه السلام خداي خويش را خالصانه و عاشقانه مي پرستيدند، اما حسين عليه السلام عبادت و پرستش ويژه اي داشت، چرا كه از هنگامي كه نور وجودش در جان مادرش فاطمه عليه السلام پديد آمد (2) تا آن لحظاتي كه سر نوراني اش بر فراز نيزه هاي جاهليت اموي قرار گرفت (3) هميشه و همه جا به ستايش و سپاس و تسبيح و تنزيه خدا، مشغول بود و تلاوت كتاب خدا از او شنيده مي شد.

242 - قران يعني حسين

اسلام يعني شيعه، شيعه يعني اسلام، قرآن يعني علي، قرآن يعني حسين عليه السلام، قرآن يعني بقيه الله عليه السلام، قرآن يعني ولايت، ولايت يعني قرآن و قرآن ناطق و قران كه كتاب الله است، اينها هيچ گاه از هم جدا نمي شوند و هيچ عارفي، هيچ حكيم الهي و هيچ فرد مسلم و اهل قرآن نمي تواند به برهان دو دو تا، چهار تا از ولايت روگردان باشد، به خصوص كه علماي اماميه اثني عشريه در كنار سفره ولايت به مقامات رسيده و صاحب تصنيفات و تأليفاتي مي باشد، ركن اعظم آنها ولايت است و بدون ولايت محال است كه انسان

به جايي برسد.

243 - هزار ركعت نماز

امام حسين عليه السلام به عبادت بسيار علاقه مند بودند، به طور مثال شخصي خطاب به حضرت سجاد عليه السلام عرض كرد، يا بن رسول الله! چرا پدرت امام حسين عليه السلام كم اولاد است؟ حضرت فرمودند: تعجب مي كنم كه من چگونه متولد شده ام؛ زيرا پدرم امام حسين عليه السلام در هر شب و روزي هزار ركعت نماز به جاي مي آورد. (4).

244 - عبور از جلوي نماز گزار

امام حسين عليه السلام نماز مي خواند، مردي از جلوي او عبور كرد، يكي از ياران حضرت عليه السلام او را از اين كار باز داشت. چون حضرت عليه السلام از نماز فارغ شد، پرسيد: چرا او را نهي نمودي؟ عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! ميان شما و محراب آشفتگي پديد مي آورد.

فرمود: واي بر تو! خداي متعال به من نزديك تر از آن است كه كسي ميان من و او آشفتگي ايجاد كند (5).

245 - ركوع و سجده طولاني

حضرت مهدي عج فرمود: جدم حسين عليه السلام ركوع و سجودش طولاني بود. (6).

246 - تسليم در برابر خدا

از امام حسين عليه السلام پرسيدند، چگونه صبح كردي؟

فرمود: صبح نمودم در حالي كه پروردگارم، بالاي سرم و آتش پيش رويم، مرگ جوينده ام و حساب الهي فراگيرم مي باشد. و چنين روزي من، در گرو كردار خويشم، نه آنچه دوست دارم پيدا مي كنم، و نه آنچه نمي پسندم از خود مي رانم. توان هيچ يك را ندارم و همه كارها در اختيار ديگري است،

اگر بخواهد عذابم مي كند و اگر بخواهد از من مي گذرد. بنابراين، كدام فقيري از

من نيازمندتر است؟! (7).

247 - طلب باران

از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه فرمود: كوفيان نزد امام علي عليه السلام آمده از نيامدن باران شكايت كردند و گفتند: (از خدا) براي ما باران بخواه، اميرالمؤمنان عليه السلام به حسين عليه السلام فرمود: برخيز و از خداوند طلب باران كن!

او برخاست حمد و ثناي الهي به جاي آورده و بر پيامبر صلي الله عليه وآله درود فرستاد و عرض كرد: بار الها! اي بخشنده خيرات و نازل كننده بركات! آسمان را بر ما سرشار ببار، و ما را از باراني بسيار فراگير، انبوه، پر دامنه، پيوسته ريزان، روان و شكافنده زمين هاي خشك و تشنه - كه با آن از بندگانت ناتواني را برداري و زمين هاي مرده را زنده سازي - سيراب فرما آمين اي پروردگار جهانيان.

او دعاي خود را به پايان نبرده بود كه ناگهان خداوند باران سيل آسا فرستاد.

در عربي باديه نشين از برخي نواحي كوفه آمده و گفت: دره ها و تپه ها را پشت سر گذاشتم، در حالي كه آب يكي در ديگري از فراواني پيچ و تاب مي خورد. (8).

248 - تكلم خدا با حسين (ع)

انس بن مالك مي گويد: من همراه امام حسين عليه السلام بودم كه به قبر بانوي بزرگ اسلام، حضرت خديجه عليها السلام رسيد و به ياد فداكاري هاي او گريست و به من فرمود او را تنها بگذارم. من در گوشه اي خود را نهان ساختم و توقف او در كنار قبر خديجه عليها السلام و نماز و نيايش او به طول انجاميد، گوش سپردم، ديدم اينگونه عاشقانه و عارفانه به نيايش با

خدا برخاسته است:

پروردگارم! پروردگارم تويي كه محبوب و سرپرست مني! پس، بنده اي را كه به سويت پناه جسته است، مورد لطف و رحمت خويش قرار ده.

اي بلند مرتبه! و اي با عظمتي كه اعتماد من به توست! خوشا به حال آنكه تويي محبوب دل و تكيه گاه او!

خوشا به حال آنكه در ندامت از اشتباهات و غفلت خود، شب زنده داري مي كند و شكايت غم و رنج و مشكلاتش را به بارگاه پروردگار با عظمت خويش مي برد در حالي كه درد و رنجي بيشتر از عشق به محبوب و مولاي خويش ندارد.

آنگاه كه شدت اندوه و غم جانكاه خويش را بدو شكوه مي برد، خداي پر مهرش جوابش مي دهد و به ندايش لبيك مي گويد.

هنگامي كه در تاريكي و تيرگي زندگي، به سوي خدا تضرع مي كند، خدا گراميش مي دارد، سپس او را به بارگاه خويش نزديك مي كند.

انس بن مالك مي گويد: مناجات دل انگيز و پرشور حسين عليه السلام كه به اينجا رسيد، ديگر صداي دل نوازش نيامد. درست اينجا بود كه به ناگاه ندايي شنيد در فضا پيچيد، ندا اين بود:

لبيك! بنده محبوبم، لبيك! به راستي كه تو در كنف حمايت من هستي و هر آنچه را گفتي، همه را شنيديم و دانستيم.

فرشتگان براي شنيدن صداي دل انگيزت شور و اشتياق مي ورزند، پس تو را همين افتخار بس كه ما راز و نيازت را شنيديم.

دعايت دربارگاه ملكوت و در حجاب ها، در جولان است و همين تو را بسنده است كه ما پرده ها را كنار زديم، به گونه اي كه اگر نسيم رحمت از اطراف

آن بوزد، انوار جلال حق او را مي پوشاند.

هر چه مي خواهي بدون بيم و هراس و بدون حساب و اندازه بخواه، چرا كه خداوندگار توانا و بي همتاي توام.

آري! اين نيايش و اين پاسخ مربوط به پيش از شهادت، گواهي و نمونه اي از الطاف خاص خدا، به آن حضرت است. نداهاي ويژه به سوي آن حضرت، در روز جاودانه عاشورا، متعدد است؛ از آن جمله، در واپسين لحظات شهادت كه بدينگونه مورد لطف قرار گرفت:

يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه (9).

249 - همانند نماز فرشتگان

از صفات برجسته فرشتگان اين است كه پيوسته در عبادت خدا و اطاعت فرمان او هستند نه خستگي آنان را فرا مي گيرد و نه غفلت از ياد خدا و نه به نافرماني مي گرايند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف آنان مي فرمايد: برخي از فرشتگان سجده كنندگاني هستند كه ركوعي ندارند. برخي ديگر براي ركوع خميده اند و قامت براي قيام راست نمي كنند.

گروهي از آنان صف زدگاني هستند كه هرگز دگرگوني در وضعيت آنان پديد نمي آيد و ستايشگراني هستند كه خستگي فرسودگي در آنان راه ندارد، نه خواب بر چشمانشان پيروز مي گردد و نه اشتباه و خطايي بر انديشه آنها، نه بر كالبدهايشان سستي روي مي آورد و نه به آگاهيشان غفلت و فراموشي (10).

امام حسين عليه السلام عبادت تمامي فرشتگان از آغاز تا فرجام آفرينش را در يك روز انجام داد. آن حضرت براي خدا سجده اي كرد و جاودانه شد ركوعي به جا آورد كه قامت براي قيام راست نكرد و در شب عاشورا خدايش را به گونه اي عبادت نمود

كه نه خواب بر چشمانش پيروز شد و نه اشتباه و نسيان بر انديشه اش.

250 - امام حسين (ع) بر قله شامخ زهد و عبادت

امام حسين عليه السلام به اندازه اي صاحب زهد و عبادت بود كه بيست و پنج بار پياده به سفر حج مشرف گرديد، در حالي كه شترها و محمل ها از پي آن حضرت روان بودند، روزي از امام همام سؤال شد كه: چرا تا اين حد از خداوند مي ترسي؟

امام حسين عليه السلام فرمودند: هر كسي كه در اين دنيا از خداوند ترسان باشد، خداوند او را در روز قيامت از عذاب ايمن مي گرداند. (11).

251 - از فوايد روزه

از امام حسين عليه السلام سؤال شد: چرا خداي سبحان بر بندگان خود روزه را واجب فرمود؟ فرمود: تا ثروتمندان درد گرسنگي را بچشند، پس اضافه دارايي خويش را بر درماندگان صرف كنند (12).

252 - نماز امام حسين (ع) در حوائج

از امام حسين (ع) روايت شده است كه: در حوائج مهمه چهار ركعت نماز مي گزاري، قنوت و اركان آنها را نيكو انجام مي دهي، در ركعت اول حمد را يك بار و حسبنا الله و نعم الوكيل (13) را هفت بار مي خواني و در ركعت دوم حمد را يك بار و ماشاء الله لا قوه الا بالله ان ترن انا اقل منك مالا و ولدا (14) را هفت بار مي خواني، و در ركعت چهارم حمد را يك بار، و افوض امري الي الله بصير بالعباد را هفت بار مي خواني، سپس حاجت خود را مي طلبي

253 - هدف آفرينش

حسين بن علي عليه السلام براي ايراد خطبه به سوي

اصحاب خود بيرون آمد و چنين فرمود:هان اي مردم! همانا خدا - بزرگ باد ياد او- بندگان خود را نيافريد مگر براي اين كه به او معرفت پيدا كنند. پس هرگاه او را بشناسند او را بپرستند و هرگاه او را بپرستند با عبوديت (صادقانه) او از بندگي هر آنچه جز خداست بي نياز گردند.

مردي سئوال كرد: اي فرزند رسول خدا! پدر و مادرم فدايت، معرفت خدا چيست؟

حضرت فرمود: اين است كه اهل هر زماني، امامي را كه بايد از او فرمان برند بشناسند. زيرا اين امام معصوم است كه مظهر اسماء و صفات جمال و جلال حق سبحان است.

254 - دعاي امام حسين (ع) در صحراي عرفات

بشر و بشير پسران غالب اسدي مي گويند: پسين روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بوديم از خيمه بيرون آمدند و با گروهي از اهل بيت و فرزندان و شيعيان با نهايت تذلل و خشوع. پس در سمت چپ كوتاه (كمي) ايستادند و روي مبارك را به سوي كعبه گردانيدند و دست ها را برابر روي برداشتند و مانند مسكيني كه طعام طلبد اين دعا را خواندند الحمد لله الذي ليس لقضائه دافع... تا به اين جمله رسيدند: و صلي الله علي خيرته محمد خاتم النبيين و اله الطبيبين الطاهرين و المخلصين و سلم.

سپس شروع فرمود در الحاح و دعا و اشك از ديدگانش جاري بود، دعا را خواند تا به اين جمله رسيد:.. و ادراء عني فسقه الجن و الانس سپس سر خود را به سوي آسمان بلند كرد و از ديده هاي مباركش مانند دو مشك اشك مي ريخت و به صداي بلند مي گفت:

يا اسمع السامعين تا به اين فقره رسيد... انت علي كل شي قدير يا رب و مكرر مي گفت: يا رب و كساني كه پيرامون آن حضرت بودند گوش به دعا داده و به گفتن آمين اكتفا كرده بودند. سپس صداهايشان بلند شد به گريستن با آن حضرت تا آفتاب غروب كرد و به جانب مشعر الحرام روانه شدند. (15).

255 - اقسام عبادت كنندگان

امام حسين عليه السلام فرمود: جمعي خدا را مي پرستند به منظور رغبت به ثواب و پاداش عمل. اين عبادت تجار است؛ يعني عمل را در مقابل اجرت انجام مي دهند و عمل آنان به تجارت شباهت دارد و جمعي عبادتشان از ترس موالي كار مي كنند و مرداني كه عبادت را به منظور تشكر و سپاسگزاري در مقابل نعمت هاي خدا انجام مي دهند، اين رقم عبادت شيوه آزادگان است. (16).

256 - چقدر نيكوست كلام تو

ابن عساكر نقل مي كند كه نافع بن ازرق - رهبر فرقه خوارج - به حسين عليه السلام عرض كرد: خدايي را كه مي پرستي براي من توصيف كن.

امام فرمود: اي نافع! هر كس دين خود را بر قياس بسازد همواره در اشتباه است و در راه به رو در افتد. و با اعوجاج از دنيا كوچ كند و گمراه گردد و سخنان نازيبا گويد. خدا به حواس درك نمي شود و به مردم قياس نگردد. نزديك است ولي به مكان مانند نزديكي موجودات به يكديگر نيست و دوري او به مكان مثل دوري كسي كه دوري جسته باشد نيست، بلكه مقصود از دوري وي از اشياء منزه شدن او از صفات ممكنات است. او يگانه

است و تبعيض و تجزيه و تركيب در او راه ندارد و به نشان ها و به علامات وصف شده غير از او كه بزرگ و بلند پايه است، خدايي نيست.

ابن ازرق با شنيدن سخنان امام گريست و گفت: مااحسن كلامك يعني: چقدر نيكو است كلام تو.

حسين عليه السلام فرمود: به من رسيده كه تو بر پدرم و برادرم و بر من گواهي كفر مي دهي.

ابن ارزق گفت: به خدا سوگند يا حسين! محال است كه اين ناسزا از من صادر شود، به يقين شما چراغ اسلام و ستارگان احكام خداييد. يعني مردم بايد از انوار علوم و معارف شما روشني بجويند و در تاريكي ها به ستاره هاي وجود شما هدايت بشوند. (17).

سپس حسين عليه السلام به آيه شريفه و اما الجدار فكان لغلامين يتيمين استشهاد فرمود و حجت را بر او تمام كرد. (18).

257 - اهتمام در رعايت حقوق مردم

مردي به نام عبدالرحمان، به يكي از فرزندان امام حسين عليه السلام سوره حمد را آموخت كه آن حضرت به پاداش كار فرهنگي اش هزار دينار و هزار جامه و انبوهي زر و زيور و وسايل زندگي به او بخشيد و در برابر شگفت زدگي معلم از اين همه بزرگواري و حق شناسي و رعايت حقوق معنوي معلم فرمود: اينها در برابر عظمت و ارزش كار تو ناچيز است. (19) (20).

258 - تفسير صمد

شيخ صدوق عليه الرحمه روايت كرده: اهل بصره به امام حسين عليه السلام نامه نوشته از معني صمد پرسش كردند امام در ضمن نصيحت و دعوت آنان به ترك مجادله روايتي از جد بزرگوارش نقل كرد كه: هر كس بدون علم

به تفسير قرآن دست بيازيد جايگاه خود را در آتش فراهم مي آورد. امام پس از نقل روايت به تفسير صمد پرداخت و فرمودند، خود پروردگار در قرآن احد را به صمد تفسير كرده است: گفته الله احد الله صمد سپس تفسير كرد كه كسي والد او نيست و از كسي متولد نشده و او نظير و همتايي ندارد و خارج نشده از او خواب و خاطره هم و غم و بهجت و سرور، خنده، گريه، خوف، رجاء، رغبت اشتياق، نوميدي، گرسنگي، اسيري و منزه است پروردگار از اينكه چيز لطيف و يا كثيف از او متولد شود و سر زند (ولم يولد) يعني: خداوند منزه و پيراسته است از آنكه از چيزي متولد شود مانند چيزهاي ديگر كه از عناصر و منابع خودش متولد مي گردند، مانند چار پايان، ميوه جات، نباتات، درختان و امثال آنها. (21) (22).

259 - صوت دلنشين امام حسين (ع)

يكي از محاسن خطيب، خوش آهنگ بودن او است كه با صداي گرم و دلنشين خود هنگام سخن گفتن دل ها را متوجه خود و گوش ها را آماده شنيدن و نفس ها را ساكت و آرام گرداند و اين خصيصه در رسول اكرم (ص) به حد كمال بود و حسين عليه السلام كه شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه وآله بود در آهنگ و لهجه و نطق و گرمي صدا و دلنشيني گفتار به جد خود شباهت كامل داشت.

وقتي قرآن مي خواند همه شنوندگان را بر خود مي لرزاند و وقتي سخن مي گفت همه را مجذوب خود مي گردانيد. از صداي دلنشين او موها بر بدن

راست مي شد.

260 - گرم صوت قرآن حسين

عمادزاده از تاريخ كبير ابن عساكر نقل كرده كه شهاب بن خراش روايت كرده: صداي حسين عليه السلام غنه اي بود و غنه در قاموس عبارت از جريان كلام و قرار دادن صدا در خيشوم و سقف دهان و زبان است و آن صدايي است كه از خيشوم بيني بيرون مي آيد و صدا را گرم مي سازد (23).

261 - تكريم به قرآن

در روايت آمده امام حسين عليه السلام هر وقت سوار مركب مي شد مي گفت: الحمد لله الذي هدانا للاسلام و الحمد لله الذي اكرمنا بالقران و الحمد لله الذي من بنبينا محمد صلي الله عليه وآله ثم قال الحمد لله الذي سخر لنا هذا و ماكنا له مقربين.

حمد خدايي را كه ما را به اسلام رهنمون گشت و سپاس خدايي را كه ما را به قرآن مكرم داشت و سپاس خدايي را كه با وجد پيامبر بر ما منت گذاشت سپس گفت حمد بر خداي را كه اين چارپا را به من رام كرد والا به آن نمي توانستم نزديك شوم (24).

262 - احساس حيا در نهاد امام حسين (ع)

ويژگي احترام به شخصيت مردم در زندگي امام حسين عليه السلام تا جايي بود كه نه تنها از آسيب پذيري شخصيت و احساس حقارت نيازمندان، رنج مي برد و خود احساس شرمندگي مي كرد، بلكه به هنگام ارشاد جاهل و آموزش ديگران نيز احساس حيا مي كرد.

در روايت است كه: آن حضرت مردي را نگريست كه به شايستگي وضو نمي سازد و نيازمند آموزش است. آن گرامي تصميم گرفت كه وضوي صحيح را بدو بياموزد، اما

از انديشه شرمنده شدن او به هنگام آموزش وضوي صحيح، احساس حيا كرد، به همين جهت با تدبير زيبا و آموزنده اي از برادرش امام حسن عليه السلام خواست تا در برابر آن مرد سالخورده، با هم مسابقه وضو دهند و او را به داوري بطلبند تا بدينوسيله با آموزش غير مستقيم، مسأله را بدو خاطر نشان سازند.

هنگامي كه چنين كردند، آن مرد ضمن پي بردن به اشتباه خود و آموختن وضوي صحيح، منقلب شد و گفت: شما هر دو نيك وضو ساختيد و اين من هستم كه به وظيفه خويش نا آگاه بودم و شما اينگونه بزرگوارانه و مدبرانه مرا ارشاد كرديد (25).

263 - وضوي خاضعانه امام حسين (ع)

كان الحسين بن علي عليه السلام اذا توضا تغير لونه وارتعدت مفاصله فقيل له في ذلك فقال: حق لمن وقف بين يدي الملك الجبار ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله؛

امام حسين عليه السلام وقتي وضو مي گرفت رنگش پريده و پاهايش مي لرزيد.

علت اين كار را پرسيدند فرمود: سزاوار است براي كسي كه در مقابل خداي با جبروت ايستاده رنگش زرد شود و پاهايش بلرزد. (26).

264 - خوف و خشيت امام حسين (ع)

از صفات برجسته امام حسين عليه السلام يكي هم شدت خوف از خدا و درك عظمت او بود، به گونه اي هنگام وضو ساختن براي عبادت و نماز و تقرب به سوي پروردگار، رنگ چهره اش دگرگون مي گشت و اعضا و اندام هايش به لرزه مي افتاد. برخي از سر شگفتي، از شدت خوف و پرواي او مي پرسيدند كه مي فرمود:

لا يامن يوم القيامه لا من خاف الله في الدنيا (27).

در روز

قيامت تنها كسي امنيت خواهند داشت كه در دنيا از پروردگار خويش پروا داشته باشند. (28).

265 - خضوع و تواضع در عبادت

آري! خواننده عزيز! بنگر؟ چگونه آن گرامي به هنگام ساختن وضو براي نماز و عبادت و نيايش رنگ چهره اش دگرگون مي شد و كران تا كران وجودش مملو از خوف خدا و اعضا و اندامش به لرزه مي آمد؛ (29) ولي ما سوگمندانه به گناهان ويرانگر و هستي سوز مشغول و هيچ گونه دلهره و هراسي از كيفر خدا به ما دست نمي دهد. و با اين شرايط چگونه باز هم مدعي آن هستم كه حسين عليه السلام اسوه و الگوي زندگي ماست.

آري! او در انجام برترين عبادتها از پرواي خدا مي لرزد و ما به هنگام ارتكاب بدترين و زشت ترين گناهان، كمترين دلهره و هراسي به خويشتن راه نمي دهيم. به راستي كه لا حول و الا قوه الا بالله... (30).

(1) ترجمه تحف العقول، ص 14.

(2) بحار الانوار، ج 43، ص 273.

(3) ارشاد مفيد، ص 245، بحارالانوار، ج 45، ص 121 و 188.

(4) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 95.

(5) وسائل الشيعه، ص 434.

(6) نفس المهموم، 104.

(7) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 806.

(8) موسوعه كلمات الامام الحسين ع ص 133.

(9) بحارالانوار، ج 24، ص 350 و ج 44، ص 219.

(10) همان ماخذ، ج 77، ص 304.

(11) منتهي الامال، ص 41.

(12) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 761.

(13) آل عمران، 173.

(14) كهف، 39.

(15) پرتوي از عظمت حسين عليه السلام، ص 166؛ بلدالامين فتح ابرهيم كفعمي سابق الذكر، ص 251.

(16) تحف القول، ص 246، بحار، ج 78، ص

117.

(17) سمو المعني، ص 148.

(18) سمو المعني، ص 148.

(19) بحار الانوار، ج 44، ص 191.

(20) ويژيگي هاي امام حسين عليه السلام، ص 96.

(21) توحيد صدوق، ص 90؛ معادن الحكمه فيض كاشاني، ج 2، ص 48.

(22) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 199.

(23) زندگاني ابي عبدالله، ج 1، ص 71.

(24) مستدرك الوسائل، ج 7، ص 564.

(25) بحارالانوار، ج 43، ص 319.

(26) جامع الاخبار، ص 76.

(27) بحارالانوار، جر 44، ص 192.

(28) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 101 و 102.

(29) جامع الاخبار، ص 76.

(30) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 102.

شب عاشورا، شب نماز و مناجات

266 - نماز، محبوب حسين (ع)

نماز گزار بايد اسرار نماز را دوست باشد، دوست نماز باشد، نه نماز خوان باشد.

سيدالشهداء عليه السلام به اباالفضل عليه السلام فرمود: به اين قوم بگو امشب را كه شب عاشورا است به من مهلت بدهند براي اينكه خداي سبحان مي داند اني احب الصلوة له؛ (1) كه من نماز را براي رضاي خدا دوست دارم، نماز محبوب من است، من نماز را دوست دارم و مي خواهم از دوستم وداع كنم.

از امام سجاد عليه السلام بيان شده: اذا صليت صلوه مودع (2) وقتي نماز مي خوانيد مثل آن كسي باشيد كه مي خواهد نماز را وداع كند؛ زيرا ممكن است اجل نگذارد به نماز بعدي برسيد.

با توجه به اين نكته كه ائمه صلي الله عليه وآله الگوهاي پايدار و مبين مي باشند توصيه هاي اينان در هميشه تاريخ اسلام چراغي فرا راه مسلمين خواهد بود تا در لحظات كاميابي و ناكامي شدت و صحت، سرا و ضرا، هماره خداوند را به ياد داشته و ختم تمامي امور و ناظر بر

كليه اعمال بدانند. با عنايت به اين مسأله در مي يابيم كه چگونه است كه عابدترين عابدان عصر سلطه اموي حضرت امام حسين عليه السلام وقتي نماز مي خواند با آن همه مقامات معنوي چنان در پيشگاه ذات اقدس الهي حاضر مي گردد كه گويي اين آخرين نماز اوست.

267 - قرآن در شب عاشورا

حضرتش با قرآن آنچنان ريشه دار بود كه شب عاشورا با وجود آن غوغا ضمن خطبه كه به ياران ايراد فرمود از قرآن مجيد ياد نمود پس از اثنا و حمد بر خداوند چنين گفت: اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا بالنبوه و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القران و فقهتنا في الدين فاجعلنا من الشاكرين.

حمد و سپاس خدايي را كه ما را نبوت پيامبر گرامي داشت و ما را خليفه عالم در دين نمود و قرآن را به ما تعليم داد، پس خدايا! ما را از شاكران قرار ده (3).

268 - تمام شب در عبادت

در حديثي از امام سجاد عليه السلام آمده است: پدرم حسين عليه السلام نزد ياران خويش رفت و به ايشان دستور داد خيمه ها را نزديك هم بزنند و طناب هاي آنها را در هم داخل كنند و آنها را چنان نصب نمايند كه خود ميان آنها قرار گيرند تا با دشمنان از يك طرف رو به رو شوند و خيمه ها در پشت سر و سمت راست و چپ ايشان قرار داشته باشند كه از سه سمت ايشان را احاطه كرده باشد، جز آن سمت كه دشمن به نزد ايشان آيد، سپس خود آن حضرت به جاي خود بازگشت و همه شب

را به نماز و دعا و استغفار آن شب را به پايان بردند و پس از مختصر استراحتي كه حضرت كرد نماز صبح را با اصحاب خويش به جماعت به جا آورد و بعد به تدارك و آماده سازي سپاه پرداخت. (4).

269 - تا صبح در حال عبادت

ضحاك بن عبدالله مي گويد: شب عاشورا امام حسين عليه السلام و يارانش تا صبح در حال نماز و استغفار و دعا و زاري بودند. (5).

270 - تلاوت قران حسيني

آن حضرت شبانگاهان و بامدادان تلاوت قرآن مي كرد، با اين وصف چنان شور و شوقي براي همنشيني با قرآن در سر داشت كه شب عاشورا، روياروي با دشمن تجاوز كار را به دلايلي به تأخير افكند؛ كه نخستين آنها تلاوت قران بود و در پرتو تلاوت قرآن و نيايش شبانگاهي او و اردوگاه توحيدش بود كه سي نفر از اردوگاه دشمن را به هدايت و نجات را از گمراهي بازيافتند و با ترك صفوف دشمن به صف رهروان راه نور پيوستند و تا شهادت در راه خدا، جانفشاني كردند. (6).

روز عاشورا، آن حضرت در شرايط خاصي به تلاوت قرآن پرداخت كه يك مورد آن، لحظات رويارويي فرزندش با دشمن بود و تلاوت قرآنش نه تنها تا آخرين لحظات ادامه يافت؛ بلكه به هنگامي كه سر مقدسش بر فراز نيزه بود نيز سوره كهف را تلاوت مي كرد. (7).

271 - دعاي شب عاشورا

يكي از دلايل به تأخير افكندن پيكار با دشمن، يافتن فرصت ديگري براي راز و نياز و مناجات و نيايش با خدا در شب عاشورا بود. به همين جهت پس از پاسي از شب به دعا مشغول

شد و تا صبحگاه در حال نيايش بود و دعاي شبانگاهي اش به اين دعاي صبحگاهي پيوند خورد كه فرمود:

اللهم انت ثقتي في كل كرب و رجائي في كل شده و انت لي في كل امر نزل بي و عده، كم من كرب يضعف عنه الفواد و تقل فيه الحليه و يخذل فيه الصديق و يشمت فيه العدو، انزلته بك و شكوته اليك رغبه مني اليك عمن سوال ففرجته...

بار پروردگار! تو در تمام غم و اندوه پناهگاه و در هر رخداد سخت و ناگوار مايه اميد و در هر حادثه پناه و سلاح من هستي. چه بسيار غم هايي كه دل هاي در برابر آن ناتوان و راه چاره در برطرف ساختن آن، مسدود مي گردد. دوستان و دشمنان، زبان به سرزنش و شماتت مي گشايند، كه من همه را به بارگاه تو آوردم و به تو شكايت كرده و از ديگران قطع اميد نمودم و تنها تو بودي كه به داد من رسيدي و اين غم هاي كمر شكن را بر طرف ساختي و مرا از امواج سهمگين بلا، رهانيدي (8).

272 - اذان گفتن امام در صبح عاشورا

صبح عاشورا حضرت امام حسين عليه السلام خود اذان و اقامه گفته و نماز صبح را با اصحابشان خواندند.

قابل توجه است كه امام حسين در صبح روز عاشورا آخرين روز عمرش اقتدا به پدر بزرگوار خود كرده و همانگونه كه اميرالمؤمنين عليه السلام در صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان خود اذان گفتند امام حسين عليه السلام هم در صبح عاشورا با داشتن مؤذن مخصوص خودشان اذان گفتند. (9).

(1) مقتل الحسن، مقرم، ص 256.

(2) شيخ صدوق، ص 44.

(3)

مستدرك الوسائل، ج 7، ص 564.

(4) زندگاني امام حسين عليه السلام، رسولي محلاتي، 398.

(5) نفس المهموم، ص 104.

(6) بحارالانوار، ج 44، ص 394.

(7) بحارالانوار ج 45، ص 121ت و 188.

(8) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 138.

(9) اذان نغمه آسماني، 88.

اقامه نماز خون در ظهر عاشورا

273 - جنگ بعد از نماز ظهر

يكي از اسرار جنگ در اسلام اين است كه جنگ مستحب است از ظهر به بعد شروع شود و قبل از ظهر مكروه است. مگر اينكه دشمن حمله كند، در اين صورت در تمام اوقات انسان مي تواند حمله او را پاسخ دهد.

جنگ كردن قبل از ظهر مكروه است اما از ظهر به بعد مستحب است، چرا؟ راز اين نكته در كتب فقهي ما كه از اين روايات استفاده كرده اند اين چنين بيان مي شود كه: درهاي رحمت هنگام ظهر باز است. بلكه خداي سبحان قلب كفار و منافقين را هدايت كند كه به اسلام گرايش پيدا كنند و خوني ريخته نشود.

اين راز جهاد در ميدان جنگ است كه آن هم حكمي خاص دارد، مرحوم صاحب جواهر رحمة الله مي گويد: سيدالشهدا شخصا از ظهر به بعد روز عاشورا وارد ميدان نشده است، اصحابش قبل از ظهر دفاع كرده اند اما آنچه مربوط به خود حضرت است از ظهر به بعد است لذا نماز ظهر را وي در آن حالت خواندند؛ سپس وارد ميدان شدند ظهر كه مي شود درهاي رحمت باز است وقتي كه درهاي رحمت باز شد ايشان از خداي سبحان رحمت كامله مسالت مي كند).

از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است: هنگام ظهر درهاي رحمت باز است، درهاي بهشت باز است،

و دعاها هم مستجاب است (1).

274 - روزه خاص امام حسين (ع)

روزه آن حضرت در روز جاودانه عاشورا اقسام چندگانه اي داشت كه در فصل مستقلي در دوازده قسمت تنظيم و ترسيم شده است كه برترينش، روزه اي بود كه طي آن امام حسين عليه السلام علاوه بر خودداري از خوردن و نوشيدن، از همه علايق قلبي و جسمي نيز چشم پوشيد و به همين جهت، خداوند براي او افطاري خاص به دست پيامبرش اهدا كرد؛ همانگونه كه فرزند گراميش علي در واپسين لحظات شهادت از آن خبر داد و گفت: پدرجان! اين جد بزرگم پيامبر است كه در دست مباركش جامي گوارا، سيراب ساختن شماست (2) (3).

275 - يادآوري وقت نماز ظهر

عمر و بن كعب معروف به ابو ثمامه صائدي يكي از ياران حسين بن علي عليه السلام چون متوجه گرديد كه اول ظهر است، به آن حضرت عرضه داشت، جانم به فدايت! گرچه اين مردم به حملات پي در پي خود ادامه مي دهند ولي به خدا سوگند! تا مرا نكشته اند نمي توانند به تو دست بيابند، من دوست دارم آنگاه به لقاي پروردگار نايل گردم كه اين يك نماز ديگر را نيز به امانت تو به جاي آورده باشم.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: ذكرت الصلوه حعلك الله من المصلين الذاكرين، نعم هذا اول وقتها؛ نماز را به ياد ما انداختي خدا تو را از نمازگزاراني كه به ياد خدا هستند قرار بدهد

آري! اينك وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتا دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاي بياوريم و چون به لشكر كوفه

پيشنهاد آتش بس موقت داده شد، حصين يكي از سران لشكر باطل گفت: انها لا تقبل؛ نمازي كه شما مي خوانيد مورد قبول پروردگار نيست.

حبيب بن مظاهر به او پاسخ گفت:

حسين بن علي عليه السلام با چند تن از يارانش در مقابل تيرها كه مانند قطرات باران به سوي خيمه ها سرازير بود نماز ظهر را به جاي آورد و چند تن از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون غلتيدند و در صف نمازگزاراني كه واقعا به خدا متصل هستند قرار گرفتند.

ابوثمامه همانگونه كه تصميم گرفته بود پس از اداي فريضه ظهر پيش از همه ياران آن حضرت به جلو آمد و عرضه داشت؛

يا ابا عبدالله! جعلت فداك قد هممت ان الحق باصحابك و كرهت ان اتخلف فاراك وحيدا في اهلك قتيلا؛ جانم به قربانت! من تصميم گرفته ام كه هر چه زودتر به ياران شهيد تو به پيوندم و خوش ندارم كه خود را كنار بكشم و ببينم كه تو در ميان اهل و عيالت تنها مانده و كشته مي شوي.

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: تقدم فانا لا حقون بك عن ساعه؛ به سوي دشمن بتاز ما نيز به زودي به تو ملحق خواهيم شد

با صدور اين فرمان، او به صفوف دشمن حمله كرد و جنگ نمود تا به دست پسر عمويش قيس بن عبدالله صائدي به شهادت نايل گرديد. (4).

276 - جنگ براي اقامه نماز

سيدالشهداء در همان عاشورا كه جنگ بود و آن جنگ بزرگ بود همه در معرض خطر بودند وقتي كه يكي از اصحاب گفت كه ظهر شده است فرمود كه ياد من آوردي نماز را و

خدا تو را از نماز گزاران حساب كند و ايستاد در همان جا نماز خواند. نگفت كه ما مي خواهيم جنگ بكنيم، خير جنگ را براي نماز كردند. (5).

277 - نماز خوف در صحراي كربلا

نماز خوف مثل نماز مسافر دو ركعت است نه چهار ركعت. يعني انسان اگر در وطن هم باشد باز بايد دو ركعت بخواند، براي اينكه مجال نيست و در آنجا بايد مختصر خواند، چون اگر همه به نماز بايستند وضع دفاعي شان به هم مي خورد. سربازان موظف هستند در حال نماز نيمي در مقابل دشمن بايستند و نيم به امام جماعت اقتدا كنند امام جماعت يك ركعت را كه خواند صبر مي كند تا آنها ركعت ديگرشان را بخوانند بعد آنها مي روند پست را از رفقاي خودشان مي گيرند در حالي كه امام همينطور منتظر نشسته يا ايستاده است سربازان ديگر مي آيند و نمازشان را با ركعت دوم امام مي خوانند.

حضرت ابا عبدالله عليه السلام چنين نماز خوفي خواند، ولي وضع اباعبدالله عليه السلام يك وضع خاصي بود؛ زيرا چندان از دشمن دور نبودند لهذا آن عده اي كه مي خواستند دفاع كنند نزديك اباعبدالله ايستاده بودند و دشمن بي حياي بي شرم حتي در اين لحظه هم آنها را راحت نگذاشت در حالي كه اباعبدالله مشغول نماز بود، دشمن شروع به تيز اندازي كرد دو نوع تير اندازي هم تير زبان كي يكي فرياد كرد، حسين! نماز تو فايده اي ندارد! تو بر پيشواي زمان خودت يزيد، ياغي هستي، لذا نماز تو قبول نيست!

و هم تيرهايي كه از كمان هاي معمولي شان پرتاب مي كردند يكي دو

نفر از صحابه ابا عبدالله كه خودشان را براي ايشان سپر قرار داده بودند روي خاك افتادند. يكي از آنها سعيد بن عبدالله حنفي به حالي افتاد كه وقتي نماز اباعبدالله تمام شد ديگري نزديك جان دادنش بود، آقا خودشان را به بالين او رساندند وقتي به بالين او رسيدند او جمله عجيبي گفت، عرض كرد: يا اباعبدالله! اوفيت! آيا من حق وفا را به جا آوردم؟ مثل اينكه هنوز هم فكر مي كرد كه حق حسين آنقدر بزرگ و بالاست كه اين مقدار فداكاري هم شايد كافي نباشد اين بود نماز اباعبدالله در صحراي كربلا. (6).

278 - اولين شهيد نماز در جبهه كربلا

عموم مورخين گفته اند كه: سعيد بن عبدالله حنفي، سينه و سر و صورت خود را سپر آن حضرت و ياران او قرار داد تا نماز بخوانند و چون زخم ها بر بدن او فراوان شد و نتوانست روي پاي خود بايستد بر زمين افتاد، در حالي كه مي گفت: اللهم العنهم لعن عاد و ثمود و ابلغ نبيك مني السلام وابلغه ما لقيت من الم الجراح فاني اردت بذلك ثوابك في نصره ذريه نبيك صلي الله عليه وآله و سلم؛

يعني خدايا! ايشان را همانند قوم عاد و ثمود از رحمت دور گردان و پيامبرت را از طرف من درود فرست و اين درد و زخمي را كه به من رسيد به او ابلاغ فرما؛ كه هدف من در اين كار ياري فرزند پيامبر تو بود

آنگاه روي خود را به سوي امام حسين عليه السلام كرد و عرض كرد، اوفيت يابن رسول الله؛ يعني آيا به عهد خود وفا كردم؟

امام حسين عليه

السلام فرمود: نعم انت امامي في الجنه؛ يعني آري! تو در بهشت پيش روي من هستي به دنبال اين سخن بود كه روح از بدن او پرواز كرد و در بدن او سيزده تير مشاهد كردند و اين غير از زخم ها و ضربه هاي بود كه بر او وارد شد بود. رضوان الله و سلامه و بركاته عليه وعلي من استشهد معه. (7).

279 - ياد خدا در هر حال

امام حسين عليه السلام از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا، در تمامي حالات و شرايط و در همه گفتار و كردار و حركات و سكنات خويش به ياد خدا و يادآوري پيمان با او و تاكيد بر پايبندي بر عهد خويش با خدا بود و تا لحظاتي كه بر پيمانش با خدا وفا نكرده و حق امانت را ادا ننمود، به كار ديگري حتي صرف غذا نيانديشيد و در حالي بود كه زبان مباركش تا هنگامي كه تر بود و گردش مي كرد، به ذكر خدا مشغول بود. (8).

280 - دعا در آخرين لحظات روز عاشورا

آخرين دعاي امام حسين عليه السلام در حالي كه با بدن غرق در خون افتاده بود اين بود:

اللهم متعالي المكان، عظيم الجبروت شديد المحال غني عن الخلائق عريض الكبرياء قادر علي ما يشاء قريب الرحمه صادق الوعد سابق النعمه حسن البلاء قريب اذا دعيت محيط بما خلقت قابل التوبه لمن تاب اليك قادر علي ما اردت و مدرك ما طلبت و شكور اذا شكرت و ذكرت. ادعوك محتاجا و ارعب اليك فقيرا و افزع اليك خائفا وابكي اليك مكروبا واستعين باك ضعيفا و اتوكل عليك كافيا احكم بيننا و بين قومنا

بالحق فانهم غرونا و خدعونا و غدرونا و قتلونا و نحن عتره نبيك وولد حبيبك محمد بن عبد الله الذي اصظفيته بالرساله وائتمنته علي وصيك فاجعل لنا من امرنا فرجا و مخرجا برحمتك يا ارحم الراحمين؛

پروردگار! جايگاهت برتر، قدرتت بسيار و قهر و غضب شديد مي باشد. بي نياز از مخلوقات، داراي قدرت گسترده، قادر بر هر چه بخواهد، داراي رحمت نزديك و وعده راست، نعمت گسترده، و بلاء نيكو، آنگاه كه خوانده شوي نزديك هستي، و بر آنچه خلق كردي محيط هستي، توبه را از كسي كه به سوي تو بازگشت كند مي پذيري، بر آنچه بخواهي قادري و هر چه را بخواهي مي يابي، هنگامي كه شكر تو را گذارند شكر گذار بوده؛ و هرگاه ياد شوي متذكر آنان مي گردي.

تو را با نيازمندي خوانده و با فقر و بي چيزي به سوي تو توجه مي كنم و با ترس به سوي تو روي مي آورم و با ناراحتي به سوي تو مي گريم و با ناتواني از تو ياري مي خواهم و بر تو توكل مي كنم در حالي كه تو را كافي مي دانم. بين ما و قوم ما با حق حكم كه ما خاندان پيامبرت و فرزندان دوست تو محمد بن عبدالله مي باشيم كه او را به رسالت برگزيده و بر وحيت او را امن قرار دادي پس در كار ما فرج و گشايش قرار ده. به رحمتت اي مهربان ترين مهربانان

281 - عاشورا روز تبلور عبادت حسيني

از ويژگي هاي آن حضرت كه منشاء و سرچشمه ديگر صفات و امتيازات او گرديد، اين بود كه فرمان خاص آفريدگارش را

در روز بزرگ و جاودانه عاشورا، به سبك بي نظيري به انجام رسانيد و خدا را به گونه اي عبادت كرد كه نه كسي پيش از او توفيق آن را يافت بود و نه پس از او.

1 - عبادت او در آن روز تاريخي و حماسه ساز، عبادتي جامع، كامل، پر محتوا و در بردارنده تمامي اقسام و ابعاد و چهره هاي يك سيستم عبادي كامل بود و از عبادت هاي بدني و قلبي گرفته تا ظاهري و باطني، روحاني و معنوي، واجب و مستحب و ديگري چهره هاي و جلوه هاي پرستش خالصانه و عاشقانه خدا در آن موج مي زد و از هر نمونه و نوع آن، بهترين و كامل ترين و زيباترينش در عبادت و عبادتگاه حسين عليه السلام تبلور يافت.

و در يك روز! آري! يك روز شكوهمند و به ياد ماندني! آفريدگار تواناي هستي به انواع و اقسام پرستش ها و در تمامي جلوه ها و چهره ها پرستيده شد.

2 - آن روز علاوه بر اينكه روز بزرگ عبادت و نيايش بود، روز تبلور ارزش هاي انساني نيز بود، به همين جهت بود كه در كنار عاشقانه ترين و خالصانه ترين نيايش ها و عبادت ها، تمامي مكارم اخلاقي و صفات پسنديده انساني به صورت همگون و ناهمگون در بهترين صورت ممكن، در چشم انداز بشريت قرار گرفت.

3 - بر اين دو شاهكار بزرگ بايد افزود، نخست: تحمل قهرمانانه شديدترين آزمايش روزگار و شكيبايي همه جانبه و پايداري وصف ناپذير در برابر آن و ديگر سپاس و شكرگزاري بر شدايد، در برترين و بالاترين شكل ممكن (9).

282 - اسوه عالي عبادت

از

ويژگي هاي امام حسين عليه السلام ايجاد هماهنگي و جمع ميان اقسام طهارت بود، او به قصد تقرب به پروردگار و به نيت عبادت و بندگي او، شب عاشورا با اندك آبي كه فرزند محبوبش علي، در آن شرايط سخت محاصره و بي آبي برايش فراهم ساخته بود غسل شهادت كرد (10) پس روز عاشورا با خون قلب مصفايش، به سبك ويژه اي وضو ساخت و چهره منورش را رنگين كرد آنگاه به غسل ترتيب پرداخت و با خون قلبش سر مطهر و بدن مقدسش را شست و سرانجام غسل ارتماسي كرد.

امام حسين عليه السلام در صبحگاه روز شهادتش، وضوي خاصي ساخت، كف دست خويش را از خون پاكش پر كرد و چهره نوراني اش را رنگين كرد، آنگاه به خاك پاكيزه و مباركي تيمم نمود و بر چهره اش كشيد و به هنگام آمادگي كامل، جان پاكش براي پرواز به بارگاه دوست پيشاني بر زمين نهاد و به سجده پرداخت.

و عاشقانه نماز عشق را در سجاده شهادت اقامه فرمود. حسين عليه السلام اسوه عالي عبادت و بندگي است.

283 - چهار نماز در روز عاشورا

او نماز را به راستي به صورت بي نظيري بپا داشت، به گونه اي كه مخصوص او بود و ديگري، در شبانه روز جاودانه عاشورا، آن حضرت چهار نوع خواند:

1- نماز وداع و آن نمازي بود كه شب عاشورا، پس از به تأخير افكندن پيكار و مهلت خواستن از دشمن، بپاداشت (11).

2 - نماز نيمروزي وداع كه به صورت نماز خوف، به سبك ويژه اي جز نمازهاي خوفي كه در منزلگاه عسفان و ذات الرقاع و بطن النحل (12) خواند، بپا

داشت كه در آن برخي از ياران پاكباخته اش، هدف تيرهاي دشمن كينه توز و تجاوزكار قرار گرفته، به شهادت رسيدند. (13).

3 - روح و جان نماز را با آوردن اسرار و افعال و چگونگي و كلمات آن به صورت تمام عيار بپا داشت.

4 - و نماز مخصوصي كه با تكبيره الاحرام، قرائت، قيام، ركوع، سجود، تشهد و سلام ويژه اي بپا داشت. نمازي كه تكبير آن را به هنگام فرود آمدن از مركب سر داد و قيام آن را به هنگامي كه پس از افتادن بر خاك به روي پاي خويش ايستاد، به جا آورد و ركوع آن را به هنگامي كه از شدت زخم و خونريزي بر خاك مي افتاد و بر مي خاست، انجام داد و قنوت آن را با آخرين دعاي روحبخش و آخرين نيايش ملكوتي اش در واپسين دقايق زندگي زمزمه كرد كه: خداي من! اي خدايي كه مقامت بس والا و بلند مرتبه! خشم و غضب بر بيدادگران بسيار شديد، نيرويت از هر نيرويي بالاتر است، خداي كه از تمامي مخلوقات بي نيازي و در كبريا و عظمت فراگير و به آنچه بخواهي توانا...

بار خدايا! ما خاندان و فرزندان پيامبر محبوب و برگزيده تو هستم كه اينان با ما از راه فريب و حيله وارد شدند و دشت از ياري ما كشيدند و ما را كه براي حق و عدالت بپا خاستيم به شهادت رساندند

و سجده آن را با نهادن چهره پرفروغش بر خاك گلگون كربلا انجام داد و تشهد و سلام آن را با خروج روح بلندش از پيكر غرقه به خونش، ادا كرد و بالاخره سر از

سجده نماز برداشتن را، با اوج گرفتن سر بريده اش بر فراز نيزه ها و تعقيب نمازش راهم با برخي دعاها و اذكار و سوره مباركه كهف كه از فراز نيزه ها تلاوت كرده، به گوش ها مي رساند

284 - معني اقامه نماز

(14).

اقامه نماز اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مي خوانند بلكه كاري مي كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد. در زيارت نامه امام حسين عليه السلام مي خوانيم.

اشهد انك قد اقمت الصلوه؛ گواهي مي دهم كه با كشته شدنت نماز را برپا كردي.

و در زيارت مخصوص آن حضرت آمده است كه سلام بر تو اي فرزند گرامي پيامبر! گواهي مي دهم كه تو نماز را آن چنان كه حقيقت آن مي باشد به پا داشتي و زكات آنرا پرداختي و به حق و حقيقت فرا خواندي و از تباهي و ناپسندي ها نهي كردي و قران را چنانكه بايد تلاوت نمودي و در راه خدا چنانكه شايسته بود جهاد كردي. (15).

او به راستي نماز را به صورت بي نظيري به پاداشت، به گونه اي كه مخصوص او بود نه ديگري

285 - بر پايي نماز جماعت در ميدان جنگ

سالار شهيدان، در سرزمين كربلا با همه مشكلات و در مقابل چند هزار دشمن و ناله هاي زن و بچه ها، نماز جماعت را اقامه كرد، امام مي توانست نماز را كنار فرزندانش در داخل خيمه به فرادي بخواند، و بعد به ميدان برود، و در ضمن از تيرهاي دشمن نيز محفوظ مي ماند و چند لحظه اي را هم كنار فرزندانش لذت مي

برد؛ ولي امام، نماز جماعت را ترجيح داد و آن را در مقابل دشمن بر پا نمود و يكي از اصحابش سينه خود را سپر قرار داد و به خاطر نماز به شهادت رسيد.

286 - شهادت به خاطر احياي نماز

حالت نيايش و راز و نياز امام حسين عليه السلام به درگاه الهي، هيچ گاه در تمام زندگي ظاهري حضرتش قطع نگشت... بلكه انواع مصائب و گرفتاري ها و رنج هاي جانكاه را بر پيكر مقدسش و سر مطهر و قبر منورش، پس از شهادت خود نيز، در راه خدا به جان خريد و همه اينها را در همان دوران زندگي ارزيابي و براي خشنودي خدا، نيت همه آنها را نمود.

در اين مورد كافي است به پايمال شدن پيكرش، بريده شدن دست و انگشتانش پس از شهادت، زده شدن چون بيداد بر لب و دهانش، بر فراز نيزه گرداندن سر مطهرش در شهرها نگريست كه همه اينها را به نيت انجام فرمان خدا و نماز و عبادت و اطاعت او و احياي دين و سنت پيامبر صلي الله عليه وآله انجام داد.

287 - هر چه به شهادت نزديك مي شد برافروخته تر مي شد

مي بينيد كه در بعض روايات هست كه حسين بن علي عليه السلام هر چه به ظهر عاشورا نزديكتر مي شد افروخته تر مي شد. رويش افروخته مي شد.

براي اينكه مي ديد كه جهاد در راه خداست و براي خداست و چون جهاد براي خداست، عزيزاني كه از دست مي دهد از دست نداده است، اينها ذخايري هستند براي عالم بقا (16).

289 - شيريني معرفت

اميرالمؤمنان علي عليه السلام در ترسيم صفات فرشتگان مي

فرمايد، آنها شيريني معرفت خداي را چشيده و از جام مهر و محبت او سيراب گشته و پرواي از خدا تا اعماق قلبشان نفوذ كرده است، از اين رو فرمانبرداري و عبادت طولاني خدا، قامت آنان را خم كرده و شوق بسيار به او، حالت تضرع آنان را از بين نبرده است (17).

آري، اگر به خوبي به شخصيت والا و شاهكار بزرگ حسين عليه السلام بينديشيم به روشني آثار چشيدن معرفت خدا و سركشيدن جام مهر و عشق او را، در كران تا كران زندگي او در خواهيم يافت. او شيريني معرفت بي نظيري را چشيده بود كه هجوم امواج رخدادهاي ناگوار و تلخ دنيا و دنياپرستان بر قلب و جان و درون و برون او هرگز احساس تلخ كامي نكرد.

اگر با بينش معنوي به سخن اميرالمؤمنين عليه در مورد فرشتگان بينديشيم كه فرمود: فرمانبرداري و عبادت خدا قامت آنان را خميده ساخته، اما شوق بسيار به او حالت نيايش آنان را از بين نبرده است. در خواهيم يافت كه آشكارترين فرد و شايسته ترين مصداق آن، امام حسين عليه السلام است، چرا كه هم در فرمانبرداري و عبادت باشكوه روز عاشورا قامتش خميده شد و هم تير سه شعبه اي را كه بر سينه و قلب مقدسش فرود آمد به جان خريد و خون پاكش فواره زد و بايد كه بر خميدگي قامت او در اطاعت و عبادتت پرشكوه خداوند در آن روز جدا شدن و قطعه قطعه شدن پيوندهاي وجود و اعضاي مقدسش را نيز اضافه كرد اما با همه اينها عشق او به خدا افزونتر شد.

289 - همه چيز او عبادت بود

عبادت

حسين لحظه اي و بر حسب موقعيت نبود بلكه تمام لحظات و دم زدن هاي او عبادت به حساب مي آمد، جهاد او عبادت بود، قيام او عبادت بود، خطبه و سخنراني او عبادت بود، شمشير زدن او، نصيحت او به دوست و دشمن، صبر او، و تحمل او عبادت بود آن ساعتي كه با خصم مي جنگيد عبادت مي كرد، آن لحظه به خاك افتادن او عبادت بود، و جان دادن او در عين صبر و تحمل عبادت بود.

اما در چنان وضع و حالي گويي باز هم آن عبادت را هم كفايت كننده و قابل عرضه نمي دانست. در عين افتادگي و بي رمقي در قتلگاه و لبانش در عين خشكي و تشنگي به ذكر خدا مترنم بود.

الهي رضا بقضائك، صبرا علي بلائك، تصديقا لامرك، لا معبود سواك.

خدايا! به حكم تو راضيم، بر بلاي تو صابرم و من تو را تصديق دارم جز تو معبودي نيست.

290 - خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان

مرحوم فيض درباره اين جمله اي كه از حضرت امام حسين عليه السلام نقل شده است كه ايشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم مي گفت: من باور نمي كنم چنين چيزي را امام فرموده باشد.

گفته بودند: چرا؟

گفته بود: مگر آنها چه كار كردند كه امام بگويد اصحابي از اينها بالاتر نيست. آنهايي كه امام حسين را كشتند خيلي آدمهاي بدي بودند؛ اينهايي كه امام حسين را ياري كردند كار مهمي انجام ندادند. هر مسلماني جاي آنها مي بود، وقتي مي گفتند فرزند پيغمبر، امام زمان در دست دشمن تنها مانده است، قهرا مي

ايستاد. يك شب در عالم رؤيا ديد كه صحراي كربلاست، امام حسين با 72 تن در يك طرف، لشكر 30 هزار نفري دشمن هم در طرف ديگر آن جريان به نظرش آمد كه موقع ظهر است و مي خواهند نماز بخوانند حضرت امام حسين عليه السلام به همين آقا فرمودند: شما جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم (همانطور كه سعيد بن عبدالله حنفي و يكي دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند) دشمن تيراندازي مي كرد. آقا رفت جلو ايستاد اولين تير از دشمن داشت مي آمد. تا ديد تير دارد مي آيد، خم شدند ناگاه ديد كه تير اصابت كرد به امام در همان عالم خواب گفتند: استغفر الله

ربي و اتوب اليه؛ عجب كار بدي كردم! اين دفعه ديگر نمي كنم. دفعه دوم تير آمد تا نزديك او شد دو مرتبه خودش را خم كرد چند دفعه اين جريان تكرار شد؛ ديد بي اختيار خم مي شود در اين هنگام امام به او فرمود: اني لا اعلم اصحابا خيرا و لا افضل من اصحابي؛ من اصحابي از اصحاب خودم بهتر نمي شناسم يعني تو خيال كرده اي هر كه كتاب خواند مجاهد مي شود؟! اين حقيقتي است من لم يغز و لم نفسه بغز و مات علي شعبه من النفاق؛ كسي كه عملا مجاهد نبوده است يا لااقل اين انديشه كه مجاهد باشد در درون روحش يك دورويي وجود دارد يعني موقع جهاد كه مي شود در مي رود. (18).

(1) من لا يحضره الفقيه، ج 1، باب 30، حديث 12.

(2) بحارالانوار.

(3) خصائص الحسين عليه السلام، ص 122.

(4) لهوف، ص 96.

(5) صحيفه نور، ج

12، ص 148.

(6) گفتارهاي معنوي، ص 102.

(7) زندگاني امام حسين عليه السلام سيد هاشم محلاتي، 433.

(8) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 138.

(9) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 115.

(10) بحارالانوار، ج 44، ص 392.

(11) بحارالانوار، ج 44، ص 392.

(12) بحار الانوار، ج 4، ص 21.

(13) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 121.

(14) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 121.

(15) بحار الانوار، ج 100، ص 293.

(16) صحيفه نور، ج 17، ص 239.

(17) بحارالانوار، ج 57، ص 110.

(18) آشنايي با قرآن، ج 3، ص 177.

بخشش و كرامت امام حسين

291 - تقاضاي مرد عرب

در مقتل خوارزمي و جامع الاخبار اين گونه روايت شده است كه:

اعرابي خدمت امام حسين عليه السلام آمده و گفت: اي پسر رسول خدا! من ضامن شده ام كه ديه كامله اي را بپردازم؛ اما توان آن را ندارم ناچار نزد بخشنده ترين مردم؛ يعني شما خاندان پيامبر آمدم.

حضرت فرمودند: اي برادر! من سه سؤال از تو مي كنم، اگر به يكي از آنها پاسخ دادي، يك سوم مال را به تو مي دهم، اگر به دو سؤال پاسخ دادي، دو سوم مال و اگر به سه سؤال پاسخ دادي، همه آن مال را عطا خواهم كرد.

مرد عرب گفت: اي پسر رسول خدا! تو از خاندان علم و فضيلتي، چگونه من مي توانم جواب سوالات كسي همانند تو را بدهم!

حضرت فرمودند: از جدم رسول و فرستاده خدا شنيدم كه فرمود: المعروف بقدر المعرفه؛ باب معروف و بخشش را به اندازه معرفت مردم بگشاييد

292 - جواب هاي اعرابي به سئوالات امام (ع)

مرد عرب گفت: پرسش هايت را بگو، اگر بدانم پاسخ مي گويم و اگر نه از شما

ياد مي گيرم و هيچ قوه و اراده اي جز خدا نيست.

حضرت فرمودند: افضل عمل ها چيست؟

اعرابي گفت: ايمان به خداي متعال.

امام فرمود: چه چيز سبب نجات مردم از هلاكت و نابودي است؟

مرد عرب گفت: توكل و اعتماد بر خداوند.

امام فرمود: زينت انسان چيست؟

مرد عرب گفت: علمي كه همراه عمل باشد.

امام فرمود: اگر اين شرافت را نيافت، چه؟

عرض كرد: مالي كه با آن مروت و جوانمردي باشد.

حضرت فرمود: اگر اين را هم نداشته باشد؟

مرد عرب گفت: فقر و پريشاني كه با صبر و شكيبايي توام گردد.

امام حسين عليه السلام فرمودند: اگر اين را نيز نداشت؟

مرد عرب گفت: شايسته چنين آدمي اين است كه صاعقه اي از آسمان فرود آيد و او را بسوزاند!!

در اين حال امام خنده اش گرفت، كيسه اي كه در آن هزار دينار سرخ بود را به او داد و انگشتري كه نگين آن دويست درهم مي ارزيد به او عطا كرد و فرمود: با اين طلاها ذمه خود را از گردن باز نما و اين انگشتر را صرف زندگي ات نما.

اعرابي طلاها را برداشته و اين آيه مباركه را تلاوت نمود كه:

الله اعلم حيث يجعل رسالته (1).

293 - هديه مملوك

گذر امام حسين عليه السلام به چوپاني افتاد او به امام عليه السلام گوسفندي را هديه كرد، حضرت عليه السلام پرسيد آيا آزادي يا برده؟

عرض كرد: برده ام، امام عليه السلام آن را به او برگرداند عرض كرد: آقا جان گوسفند از خودم است.

حضرت عليه السلام آن را از او پذيرفت. سپس نزد مولاي او رفته او را خريد، و گوسفند را نيز خريد، پس (در راه خدا) آزادش كرد و آن

گوسفند را به او بخشيد. (2).

294 - پيام سائل

روايت شده كه: روزي، سائلي طلب حاجت مي نمود، امام حسين عليه السلام فرمود: آيا مي دانيد چه مي گويد، عرض كردند: نه اي رسول خدا! فرمود: مي گويد: من پيام رسان (نيازمندي آخرت) شما هستم، اگر چيزي به من داديد آن را مي گيرم و به آنجا مي رسانم و گر نه، به آنجا مي رسم در حالي كه دستم خالي است. (3).

295 - آداب حاجت خواستن

مردي از انصار خدمت امام حسين عليه السلام آمده تصميم داشت كه در خواست حاجتي كند، حضرت عليه السلام فرمود: اي برادر انصاري! آبروي خود را از رو انداختن (حضوري و روبرو) نگهدار، و حاجت خود را در نامه اي نوشته بياور، كه من آنچه را در آن آمده و تو را شادمان مي سازد به خواست خدا بر آورد مي سازم

پس او نوشت: اي اباعبدالله! پانصد دينار از من طلب دارد و با اصرار آنرا مي خواهد، به او بفرما تا زمان گشايش به من مهلت دهد.

چون امام عليه السلام، نامه را خواند وارد منزل شده كيسه اي كه هزار دينار داشت بيرون آورد و به او فرمود: با پانصد دينار آن بدهي خود را بپرداز و با پانصد دينار ديگر زندگي خود را بچرخان و جز به يكي از سه كس حاجت مبر: شخص ديندار، يا جوانمرد، يا داري شرافت خانوادگي، اما ديندار، دين خود را (با برآوردن حاجتت) حفظ مي كند، اما جوانمرد، از مردانگي خود شرم مي برد (كه پاسخت ندهد) و اما با شرافت مي فهمد كه تو با رو انداختن به او از آبروي

خود گذشتي از اين رو در حفظ آبرويت - كه نكند بدون برآورده شدن حاجتت برگردي - مي كوشد (4).

296 - اطعام فقيران

امام حسين عليه السلام خانه خدا را طواف كرد، سپس به مقام ابراهيم عليه السلام رفت و نماز گزارد، سپس گونه خود را بر مقام نهاد و شروع به گريه كرد و مي فرمود: الها! بنده ناچيز تو به در خانه ات پناه آورده، نيازمند تو به در خانه ات پناه آورده.

اين فرازها را پيوسته تكرار مي فرمود، سپس برگشت و (بين راه) گذرش بر فقرايي افتاد كه پاره ناني را مي خوردند، بر آنان سلام فرمود، آنان حضرت عليه السلام را به خوراك خود دعوت كردند، حضرت عليه السلام كنار آنان نشست و فرمود: اگر خوراك صدقه نبود با شما هم خوراك مي شدم، سپس فرمود: برخيزيد تا به منزل برويم، حضرت عليه السلام آنان را به منزل آورده، خوراك و پوشاك داد و دستور فرمود كه به هر يك مقداري پول بدهند. (5).

297 - شرط انفاق

امام حسين عليه السلام شكر، صدقه مي داد، از او پرسيدند: چرا شكر؟ فرمودن: من شكر را دوست دارم، و خداي سبحان مي فرمايد: شما هرگز به نيكي نمي رسيد مگر آنكه از آنچه دوست مي داريد انفاق كنيد (6) (7).

298 - پرداخت بدهي

عمرو بن دينار گويد: امام حسين عليه السلام بر اسامه بن زيد وارد شد، كه بيمار بود (وي ناله كنان) مي گفت: واي از اين غم. حضرت فرمود: غم تو چيست، اي برادر؟

عرض كرد: بدهي من كه شصت هزار درهم است.

فرمود: همه بدهي من تو بر عهده من، (من آن را مي پردازم)

عرض

كرد: مي ترسم بميرم

فرمود: تا من بدهي تو را نپرداختم نخواهي مرد.

عمرو گويد: حضرت عليه السلام پيش از مرگ بدهي او را پرداخت. (8).

299 - ارزش اطعام مسلمان

امام حسين عليه السلام فرمود: اگر برادر مسلماني را اطعام كنم برايم محبوب تر است تا افقي از بردگان را آزاد كنم، پرسيدند: افق چقدر است؟ فرمود: ده هزار.

300 - غلام خود را آزاد كرد(9).

امام سجاد فرمود: پدرش حسين عليه السلام خواست براي تجديد وضو برود كه يك تكه نان را سر راه ديد و آن را برداشت و به غلامش داد سپس فرمود: هر وقت از وضو فارغ شدم اين لقمه را به من بده.

وقتي امام از دستشويي بيرون آمد آن تكه نان را طلبيد، غلام گفت: آقا من! لقمه را خوردم.

حسين عليه السلام فرمود: من هم تو را در راه خدا آزاد كردم. مردي كه ناظر صحنه بود بسيار تعجب كرد و گفت: يابن رسول الله! او را آزاد كرد؟!

فرمود: بلي آزادش كردم، زيرا از جدم شنيده ام كه اگر كسي لقمه اي را پيدا كند و آن را تميز و پاك گرداند و يا شست و شو دهد و بخورد تا پيش از آنكه هضم شود خداوند او را از آتش دوزخ آزاد مي سازد و من نمي خواهم كسي كه آزاد شده خداوند باشد، غلام و بنده من گردد! (10).

301 - سخاوت حسين از زبان معاويه

عبدالله بن مسلم مروزي معروف به ابن قتيه نقل مي كند كه معاويه از مكه به مدينه بر مي گشت و براي امام حسن و حسين و عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبير و

عبدالله صفوان ابن اميه هداياي فرستاد. اين هدايا شامل لباس و عطر و مقداري پول نقد بود. به حاملين هدايا دستور داد دقيقا متوجه باشيد كه آن اشخاص چه مي گويند و اين هدايا را به چه نحو مصرف مي رسانند پس از رفتن آنان معاويه به حاضرين مجلس گفت: مي خواهيد من بگويم كه اين قوم هدايا را چگونه به مصرف مي رسانند، مثل آنكه در پيش آنان ايستاده ام؟

گفتند: بگو.

معاويه گفت: حسن بن علي عليه السلام از عطريات مقداري به زنان حرم خود مي دهد و بقيه را بين حاضرين مجلس خود تقسيم مي كند و منتظر غائبين نمي شود.

امام حسين اين هدايا را نخست ميان ايتام شهيدان صفين كه در حضور پدرش به شهادت رسيده بودند تقسيم مي كند و اگر چيزي باقي ماند شترها را خريده نحر مي كنند و گوشت آنها را بين فقرا تقسيم مي كند و شير خريده و قسمت مي كند.

اما عبدالله بن جعفر به غلام خود بديح مي گويد كه قرض هاي مرا پرداخت كن و بقيه را در احتياج خودم صرف كن.

اما عبدالله بن عمر اول به فقراي عدي مي دهد و اگر چيزي باقي ماند براي عيال خود ذخيره مي كند.

اما عبدالله بن زبير قاصد من به خانه او مي رود و او مشغول تسبيح گفتن است و توجهي به قاصد من ندارد دوباره مراجعه مي كند و به بعضي خدمه ها مي گويد از قاصد معاويه چيزها را بگيريد خدا به وي جزاي خير دهد. او به ظاهر متوجه هدايا نمي شود در حالي كه در نظر او از كوه احد بزرگ تر

است سپس وارد خانه مي شود هدايا را مورد دقت قرار مي دهد و مي گويد: برداريد: اينها بر عهده من است و يك روزي بايد اعاده كنم اينها را بر پسر هند.

اما عبدالله بن صفوان گويد: اين تحفه ناچيز است، برگردانيد. و اگر دوباره برگشت قبول مي كنيم. همه فرستادگان برگشتند و عينا پيش گويي معاويه را گفتند. وي گفت: من پسر هندم و به اخلاق قريش، از خودشان آشناترم. (11).

302 - بخشش در كلام امام حسين (ع)

اي مردم! در مكارم اخلاق سبقت بگيريد و بدان مبادرت ورزيد. بشتابيد به سوي غنيمت ها. از معروف نشماريد آنچه را كه در تحصيل آن عجله و شتاب نكرده ايد. با شكيبايي و نظر صائب و بر آوردن حاجات براي خود مدح و ثنا كسب كنيد و با برتر نشيني خود را مذموم نسازيد. هر وقت كسي به كسي نيكي كند و بعدا ببيند كه در برابر احسان او تشكر نمي كند ناراحت نباشد، خداوند جزاي نيكي او را عهده دار است و خداوند عطايش بزرگ و پاداشش معظم است.

بدانيد احتياجات مردم به شما از نعمت هاي خداوند بر شما است؛ پس در اداي حقوق نعمت خسته و ملول نباشيد كه بر شما نقمت گردد.

بدانيد عمل به معروف سپاس آور است و پاداش به دنبال دارد اگر عمل نيك را به صورت يك مرد مشاهده مي كرديد هر آينه مي ديديد آن را خوبرو و زيبا كه تماشاگران را دلشاد مي كرد و اگر كردار بد را مشاهده مي كرديد مي ديديد آن را زشت و بدنما كه از آن در فرار است و چشم ها از

ديدنش پوشيده مي شود.

اي مردم! هر كس بخشش كند سرور و بزرگ است و هر كه بخل ورزد ذليل و خوار است. و دست بازترين مردم كسي است كه عطاء، به كساني كند كه از آنها اميد نداشته و بخشاينده ترين مردم آن است كه با وجود قدرت بر انتقام ببخشايد وصله رحم كننده ترين مردم كسي است كه با قطع كننده صله رابطه برقرار كند. تنه درختان كه در جايگاه خود و ريشه ايستاده اند با شاخه هايي كه فروعات تنه است بالا مي روند هر كه به برادرش در خير رسانيدن پيش قدم شود، فرداي قيامت آن را باز يابد و هر كه به برادرش در خير رسانيدن پيش قدم شود، فرداي قيامت آن را باز يابد و هر كه در عمل نيك به برادر خود خداوند را منظور كند، خداوند در روز نيازمندي به او پاداش مي دهد و بلاي دنيا و آخرت را از او بر مي گرداند و هر كه غصه اي را از برادر ديني زايل كند خداوند اندوه دنيا و آخرت را از او برطرف مي سازد و هر كه نيكي كند خداوند اندوه دنيا و آخرت را از او برطرف مي سازد و هر كه نيكي كند خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

303 - انفاق بعد از نماز

مردي اعرابي وارد مدينه شد و از كريم ترين مردم سؤال كرد، امام حسين را به معرفي كردند، وارد مسجد شد و آن بزرگوار را در حال نماز يافت، پشت سر آن بزرگوار ايستاد و اين شعر را خواند:

لم يخب الان من رجاك و من

حرك من دون بابك الحلقه

انت جواد و

انت معتمد

ابوك قد كان قاتل الفسقه

لو لا الذي كان من اوائكم

كانت علينا الجحيم منطبقه

آنكه به تو اميدوار شده نااميد نگشته، و كسي كه بر در خانه آمده و دق الباب كرده به اميد بخشش آمده.

تو بخشنده و مورد اعتمادي، پدرت كشنده فاسقين بود.

اگر هدايت جد و پدرت نبود، آتش جهنم ما را فرا مي گرفت.

امام حسين نمازش را سلام داده و به قنبر فرمودند: آيا از مال حجاز چيزي باقي مانده است؟

گفت: بله، چهار هزار دينار باقي مانده است.

فرمودند: آن را بياور كه نيازمند حقيقي آن آمده است.

قنبر دينارها را آورد، امام دو برد خود را از تن در آورده و دينارها را در آن پيچيد و دست مباركشان را از شكاف در خارج كردند؛ زيرا به خاطر كم بودن دينارها از اعرابي خجالت كشيدند و اين شعر را سرودند:

بگير اين مقدار دينار را، من به خاطر كمي آن از تو عذر مي خواهم و بدانكه من نسبت به تو مهربانم.

اگر در آينده وسيله فراهم شد ثروت سرشاري بر تو ريزش خواهد كرد.

ليكن مردم زمان بيگانه پرستند و اينك دست ما خالي است (ريب الزمان، يعني حيله مردم زمان، منظور اين است كه مردم به جاي اينكه خلافت را به خاندان رسالت بسپاريد و خمس و زكاتش را به ايشان برسانند تا به دست مستحق حقيقي برسانند به غير مراجعه مي كنند)

اعرابي دينارها را گرفته و هاي هاي گريه كرد! امام فرمود: شايد آنچه عطا كردم به تو كم است كه گريه مي كني؟!

اعرابي گفت: نه، وليكن گريه من براي اين است كه چرا اين دست هاي باسخاوت زير خاك خواهد رفت. (12).

304 - بخشش

سه هزار دينار

نيازمندي به خانه امام حسين عليه السلام مراجعه كرد و هزار دينار مورد تقاضاي خويش را به آساني دريافت نمود و به شمارش آن پرداخت.

حسابدار آن حضرت با شگفتي از آن مرد پرسيد: آيا چيزي به ما فروخته اي كه وجه آن را اينگونه به دقت مي شماري؟!

مرد نيازمند پاسخ داد: آري! آبرو و حيثيت خويش را فروخته ام.

امام حسين (ع) فرمود: درست مي گويد.

آنگاه سه هزار دينار از اموال خويش را بدو بخشيد و فرمود: (هزار دينار نخست، به خاطر تقاضايت و هزار دينار دوم به خاطر آبرو و حيثيت و هزار دينار سوم بدين خاطر كه براي رفع مشكل خويش، به سوي ما آمدي. (13).

305 - خواسته است برآورده است!

مرد نيازمندي به سوي او شتافت و خواسته خويش را با تسليم نامه اي، به اطلاع آن حضرت رسانيد. نامه را دريافت و بدون اينكه بنگرد، فرمود: خواسته ات برآورده است!

برخي گفتند: قبل از خواندن نامه...؟

فرمود: خداوند از ايستادن ذلت بار او در برابر من براي خواندن نامه و دريافت پاسخ آن سؤال خواهد كرد...

306 - حفظ شخصيت افراد نيازمند

امام حسين عليه السلام در رسيدگي به بينوايان و حفظ حيثيت و كرامت آنان، به هنگام دستگيري و حل مشكلاتشان ويژگي هاي تحسين برانگيز داشت.

معمولا مردم در برابر بينوايان و حاجتمندان، ژست مي گيرند و آنان را تحقير مي كنند و گاه به صورت اهانت باري مي رانند، اما آن گرامي، از نهايت عظمت روح و والايي شخصيت و فراخي سينه، از وضعيت متزلزل و حقارت بار محرومان، قلبش فشرده مي شد و به آنان رقت مي كرد؛ به همين جهت به هنگام

بخشايش بر آنان روحيه دهد و شخصيت صدمه ديده آنان را ترميم كند و به صورتي خواسته هاي آنان را بر آورد كه دچار خسارت رواني و شكست معنوي و اخلاقي و اجتماعي نشوند. (14).

307 - بهترين كار بعد از نماز

امام حسين عليه السلام فرمودند: برايم ثابت شده است كه اين سخن پيامبر (بهترين كارهاي بعد از نماز خوشحال كردن مؤمن به وسيله غير حرام است) دست است زيرا؛ روزي غلامي را ديدم كه به سگي غذا مي داد. جلوتر رفتم، پرسيدم: چرا اين چنين مي كني؟

پاسخ داد: اي فرزند رسول خدا! من ناراحت هستم و با شاد كردن سگ، دنبال شادي و محبت هستم، سرپرستم مردي يهودي است و من از اين موضوع خيلي ناراحتم.

من نزد مرد يهودي رفتم و نوكر را به دويست دينار خريدم.

يهودي پول را نگرفت و گفت: اين غلام هديه قدم هاي تان، اين باغ هديه غلام و اگر اجازه دهيد، مبلغي پول هم نثارتان كنم.

گفتم: نه اجازه بدهيد من مبلغي به شما بدهم.

يهودي پذيرفت و همان پول را به غلام بخشيد من هم او را آزاد كردم و همه اموال را به او دادم. همسر يهودي مجذوب اين رويداد شد و گفت: من هم اسلام آوردم و مهرم را به شوهرم بخشيدم.

شوهرش كه ديد چنين است، گفت: من هم مسلمان شدم و خانه ام را به همسرم دادم.

308 - نا اميد نكردن نيازمند

يك شب گدايي در خانه حسين را به صدا در آورد و با خود گفت: آنكه به تو اميد داشته باشد، نااميد برنگردد. حسين عليه السلام كه در محراب خود مشغول نماز بود، با شنيدن صداي در،

نمازش را كوتاه كرد و به پايان برد، آنگاه در را باز كرد. فقيري ژنده پوش وضعيت را ديد به خانه برگشت و دوهزار درهم، كه خرجي خانواده و خدمتكارها بود، به همراه دو دست لباس خودش را به او داد با اين حال از ناچيز بودن آنها نيز عذر خواهي كرد. (15).

309 - انفاق نهان و آشكار

از ويژگيهاي اخلاقي اش انفاق خالصانه در آشكار و نهان، به آشنا و بيگانه بود... شبانگاهان مواد خوراكي و لوازم ضروري زندگي محرومان و بينوايان و يتيمان را خود به دوش مي كشيد و به درب خانه آنان مي برد. به همين جهت روز عاشورا در برخي از نقاط بدنش آثار حمل بارهاي سنگين مشاهده كردند. وقتي از حضرت سجاد عليه السلام دليل آن را جويا شدند، فرمود: اينها آثار به دوش كشيدن صدقات و هداياي پنهاني است كه پدر بزرگوارم شب ها به دوش مي كشيد و براي يتيمان و محرومان جامعه مي برد...

يكي از شيفتگان داغدارش در اين مورد مي گويد:

وان ظهرا غذا للبر ينقله

سرا الي اهله ليلا لمكسور

شانه ها و پشتي كه شبانگاه صدقات پنهاني و لوازم ضروري محرومان جامعه را روي خود حمل مي كرد، عصر عاشورا، از بيداد بيدادگران در هم شكسته شد. (16).

310 - عفو حسيني

محدث قمي (ره) نقل مي كند: در يكي از كتب اخلاقي، جرياني به اين عبارت ديدم، عصام بن مصطلق گويد: (در سفري) وارد مدينه شدم، حسين بن علي عليه السلام را ديدم، از سيماي خوش و قيافه جذاب او خوشم آمد، و آن كينه اي كه از پدر او داشتم، حسد مرا برانگيخت، (به قصد توهين و

آزار، نزديك او رفتم و) گفتم: تو فرزند ابو ترابي؟

فرمود: آري؟

پس در ناسزاگوي او و پدرش، تا توانستم گفتم، (همين كه خسته شدم و باز ماندم)، همچون دلسوز و مهربان به من نگاهي كرد، سپس (اين آيه را تلاوت) فرمود: اي رسول ما! طريقه عفو و بخشش پيش گير و به نيكوكاري امر كن و (چنانچه نپذيرفتند) از مردم نادان روي برگردان و چنانچه بخواهد از طرف شيطان در تو وسوسه و جنبشي پديد آيد به خدا پناه بر كه او به حقيقت، شنوا و داناست چون پرهيزگاران را از شيطان، وسوسه و خيالي به دل فرا رسد همان دم خدا را به ياد آرند و همان لحظه بصيرت و بينايي پيدا كنند، (شيطان جن و انس) برادرانش (مردم فاسق و هواپرست) را به راه گمراهي مي كشند، و هيچ در گمراه كردن بدكاران قصور نمي كنند.

سپس فرمود: بر خود آسان گير، از خداي سبحان براي خودم و تو طلب آمرزش مي كنم، اگر از ما كمك بخواهي، كمك مي كنيم، و اگر از ما بخششي بطلبي، بر تو بخشش مي آوريم، و اگر از ما هدايت بجويي، راهنماييت مي كنيم، (دريغي نيست).

عصام گويد: به خاطر آن بدرفتاريم آثار پشيماني مرا فرا گرفت.

پس (رفتار يوسف، با برادران پشيمان خود را ياد آورده اين آيه شريفه را تلاوت) فرمود: اكنون هيچ خجل و متأثر نباشيد كه (من عفو كردم و) خدا هم گناه شما را مي بخشد و او مهربان ترين مهربانان است بعد سؤال فرمود: آيا اهل شامي؟

عرض كردم: آري.

فرمود: عادتي است كه از قبيله اخزام سراغ دارم، خدا ما و شما را نگه دارد،

(اكنون) بي هيچ بيم و هراسي، حوائج و پيشامدهايت را نزد ما بياور، ان شاء الله مرا در بهترين گمان خود خواهي يافت

عصام گويد: (از اين رفتار بزرگوارانه آنچنان شرمنده شدم كه) زمين به همه گستردگيش بر من تنگ آمده، دوست داشتم اي كاش مرا فرو مي برد، سپس آهسته و پنهاني، از نزد او دور شدم در حالي كه بر روي زمين هيچ كس برايم محبوب تر از او و پدرش نبود. (17).

311 - بخشيدن غلام

غلام امام حسين عليه السلام جرمي مرتكب شد (كه عقوبت داشت) پس فرمان داد تا او را عقوبت كنند. غلام عرض كرد: مولاي من! و آنان كه خشم خود را فرو برند، حضرت عليه السلام فرمود: رهايش سازيد! پس عرض كرد: و آنان كه از جرم مردم درگذرند، فرمود: از گناه تو چشم پوشيدم، عرض كرد: مولاي من! و خدا نيكوكاران را دوست دارد، فرمود: تو در راه خدا آزادي، نيز دو برابر آنچه تاكنون به تو مي دادم از آنت مقرر داشتم (18).

312 - قبول پوزش

علامه جمال الدين محمد بن يوسف حنفي گويد: از امام علي بن الحسين عليه السلام روايت شده كه فرمود: از پدر بزرگوار خود امام حسين عليه السلام شنيدم مي فرمود: اگر كسي ناسزايم گويد در اين گوش - و اشاره به گوش راست خود فرمود - و از من پوزش بخواهد در گوش ديگر، عذرش را مي پذيرم، و آن از اين روست كه اميرالمؤمنان علي بن ابيطالب عليه السلام برايم، از جدم رسول خدا صلي الله عليه وآله حديث نموده كه مي فرمود: كسي كه عذر ديگري را - چه حق باشد

يا باطل نپذيرد در حوض كوثر ورود نيابد. (19).

(1) منتهي الامال، ص 40.

(2) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 829.

(3) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 826.

(4) همان ماخذ، ص 822.

(5) ترجمه موسوعه كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 700.

(6) آل عمران / 92.

(7) ترجمه كتاب موسوعه كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 699.

(8) همان، ص 695.

(9) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 847.

(10) احقاق الحق طبع الجديد، ج 11، ص 447.

(11) عيون الاخبار ابن قتيبه، ج 3، ص 40.

(12) مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 65.

(13) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 97.

(14) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 96 و 97.

(15) نقثنه المصور، شيخ عباس قمي.

(16) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 100.

(17) فرهنگ جامع امام حسين عليه السلام، ص 690.

(18) همان ماخذ، ص 692.

(19) همان ماخذ، ص 692.

حسين صاحب والاترين مرتبه شجاعت

313 - در ايمان و عقيده بي باك باش!

در يكي از روزها كه مردم در صحن مسجد مدينه به سخنان عمر گوش مي دادند ناگهان حسين عليه السلام را ديدند كه از ميان جمعيت برخاست و راه منبر را پيش گرفت و قهرا مردم كنجكاو شدند كه حسين عليه السلام چه قصدي دارد.

عمر هم كه بالاي منبر بود متوجه او شد. در گفتار خود وقفه كرد و حسين عليه السلام آهسته و باوقار تمام صفوف را بريد واز پله هاي منبر بالا رفت؛ دو پله به آخر مانده ايستاد و گفت: عمر! از منبر پدرم فرود آي و به منبر پدرت بنشين.

عمر كه از پاسخ به آن حضرت درمانده بود، بي درنگ گفت: پدر من منبر نداشت

كه من بر آن بنشينم! بيا با هم بنشينيم. و فورا از جا برخاست و حسين عليه السلام را در پهلوي خود جاي داد و صداي شوق و محبت مردم نسبت به او اوج گرفت (1).

اين رفتار حسين عليه السلام با عمر مدتي در افواه مردم با حلاوت تمام نقل مجالس شد؛ روز ديگر اين شعرش ورد زبان ها گرديد كه ترجمه آن درج مي شود:

در ايمان و عقيده بي باك باش و در اين راه رزم كن و پيش برو.

314 - هيهات منا الذله

حسين عليه السلام مانند جد و پدرش از تمام كساني كه به نام عدل و حق قيام كردند مسابقه را برد و هر وقت با خطر مواجه شد استقامت ورزيد و فرمود: به خدا سوگند، به خواري دست در دست شما نمي گذارم و چون بندگان از جهاد فرار نمي كنم.

از همه شديدتر و بي پرواتر مجلس وليد بود. وقتي كه از مجلس برخاست كه تا فردا در اطراف قضيه انديشه كند و مروان دستور قتل و منع آن حضرت از خروج مجلس را داد، امام به تندي به او جواب داد سپس متوجه وليد شد و فرمود: اي امير ما خانواده نبوت و معدن رسالتيم، خداوند به نام و احترام خاندان ما امر خلقت را ابتدا و ختم كرده و يزيد جوان فاسق تفاخر شرابخوار و قاتل مسلمانان بي گناه است كه اسلام، خون آنان را محترم شمرده و شخص متجاهر به فسق و گناه است. مثل مني، به كسي چون او دست بيعت نمي دهد، شب را به روز برسانيم و تأمل كنيم و ببينيم كدام يك از ما

سزاوار بيعت و مقام خلافت است. (2).

شما را به خدا اين خطبه حسين عليه السلام را خوب ارزيابي كنيد و ببينيد در كدام جايگاه نابودي و موقف مرگ و رواق خطر اين گفتار از او صادر شد؛ مجلس حاكم حجاز است، اركان حكومت از شرطه الخميس (رياست پادگان) تا رياست شهرباني و ساير رجال دولت حضور دارند. در چنين مجلسي با در نظر گرفتن شرايط موجود و تهديد به مرگ از طرف مروان رياست شهرباني، مطاعن يزيد را گفتن، آن هم با تندي و صراحت لهجه، از بردن آيات برائت به محيط مكه كه حامل آن پدر حسين عليه السلام بود، مهم تر و خطرناك تر است.

315 - حيف است كه حسين كشته شود!

بنا به نقل (فرشلر) مستشرق آلماني، تمام مورخين سني و شيعه، مروت و مردانگي حسين عليه السلام را ذكر كرده اند و پسر پيغمبر از ناحيه مروت به حدي بود كه سبب حيرت امراي سپاه بين النهرين مي شده و آنان مدح و ثناي حسين عليه السلام را مي گفتند و كار به جايي رسيده بود كه جمعي از سلحشوران بر حسب خاصيت كلي جنگ آوران كه از رشادت مردان شجاع خوشحال مي شوند و ارادت مي ورزند به حسين غبطه مي خوردند.

باطنا نمي خواستند امام حسين عليه السلام كشته شود و مي گفتند: حيف است اين مرد دلير قويدل و با مروت كشته شود! مي توان گفت كه عمر بن سعد فرمانده سپاه نيز از اين نظر ميل به قتل حسين عليه السلام نداشت. (3).

316 - شجاعت حسين (ع) از زبان امام زمان (عج)

در ميزان شجاعت حسين عليه السلام جملات زيارت

ناحيه مقدسه، بهترين معرف است كه مي گويد: با تو شروع به نبرد كردند و در برابر نيزه و شمشير ايستادگي كردي و لشكر نابكار را طعمه شمشير قرار دادي و چون علي مختار با ذوالفقار به گروه كفار وارد شدي و پيكار را ادامه دادي و چون ديدند دلي استوار و سري نترس دارد نيرنگ برايت نهادند و با نامردي بدخويي با تو جنگيدند و آن ملعون به لشكر خود دستور داد آب را از تو بريدند و شتابان با تو جنگيدند و تير بر تو باريدند و چنگال رباينده بر تو گشودند، نه رعايت پيمان كردند و نه در كشتار ياران و غارت آنها از گناه ترسيدند تو اين يورش ها را به جان قبول كردي و اين آزارها را بر خود هموار نمودي فرشتگان آسمان از حيرت در شگفت شدند، دشمنان پيرامون تو را گرفتند و زخم هاي سنگين بر تو وارد كردند و تا شب تو را امان ندادند ياوري نداشتي و تنها با بردباري و خداجويي از زنان و فرزندانت دفاع كردي تا سرانجام تو را از اسب سرنگون كردند و زخمدار بر زمين افتادي و با ستوران، جسم تو را زير سم گرفتند و طاغيان زير شمشير بران قرار دادند تا عرق مرگ بر پيشانيت نشست و در بستر احتضار افتادي و زير چشم به خيمه گاه خود نگران بودي و از خاندانت به خود مشغول بودي.

از اين كلمات به خوبي فهميده مي شود كه قوت قلب حسين عليه السلام و ادامه او به جنگ، دشمن را به وحشت انداخته و از غلبه بر او مأيوس شده بودند و

به نيرنگ و نامردي متوسل گشته و دست به تير اندازي زده و تهاجم كردند (4).

317 - شجاعت تاريخي

علي بن عيسي اربلي در كشف الغمه آورده كه شجاعت حسين عليه السلام در بين مردم ضرب المثل بود. شيخ مهدي مازندراني در معالي السبطين گويد: اگر كسي ادعا كند كه شجاعت حسين عليه السلام در ميدان كربلا، جنگ هاي علي عليه السلام و جلادت و شجاعت او را به بوته فراموشي سپرد گزافه نگفته است (5).

318 - دفاع از مواضع بر حق خويش

در روز عاشورا كه همه ياران امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، امام تنهاي تنها آماده پيكار شده و به ميدان آمد و خطاب به عمر سعد فرمود:

من يك نفرم شما هم، يك نفر، يك نفر با من نبرد كنيد

يكي از فرماندهان نظامي شام به نام تميم بن قحطبه برابر امام قرار گرفت گفت، و گفت: اي پسر علي! تا كجا بايد دشمني خود را با يزيد ادامه دهي؟

امام حسين عليه السلام فرمود: من به جنگ شما آمدم يا شما به جنگ من آمديد؟ من راه بر شما بستم يا شما راه را بر رويم بستيد؟ شما برادر و فرزندانم را شهيد كرديد، حال بين من و شما شمشير حكم خواهد كرد.

فرمانده نظامي شام با كمال جسارت به امام حسين عليه السلام گفت:

نزديك من بيا تا شجاعت را به تو نشان دهم.

امام حسين نعره اي كشيد و پيش رفت و با شمشير چنان بر گردن آن فرمانده شامي زد كه سر بريده اش تا 50 زراع پرتاب شد، ترسي در لشگر كوفيان افتاد كه فرمانده ديگري به نام يزيد ابطحي فرياد زد و

گفت: اين همه لشگر در برابر يك نفر زانو زديد، و چون در شجاعت و نبرد معروف بود، خود به جنگ امام عليه السلام آمد، همه لشگريان نگاه مي كردند.

امام حسين عليه السلام به او فرمود: مرا نمي شناسي كه بي واهمه به سوي من مي آيي!

آن شخص جواب نداد و حمله را آغاز كرد، امام چنان با شمشير بر سر او كوبيد كه جسم او به دو نيم تقسيم شد، و لاشه اش بر زمين افتاد. (6).

319 - حسين در اوج صفات عاليه

كليه مظاهر شجاعت در نفس حسين عليه السلام وجود داشت و روح عالي او مركز نمايش عالي ترين مرتبه شجاعت بود.

شبراوي شيخ اسبق دانشگاه الازهر مصر از يك شخصيت بزرگ نقل كرده كه وي گفته است: اهل بيت تمام فضايل را جامع بودند و هر كسي بخواهد فضايلشان را بپوشاند مانند كسي است كه مي خواهد اشعه آفتاب را بپوشاند.

هيچ كس از آنها سؤالي نكرد مگر آنكه جواب شافي و معقول شنيد و كسي با آنها در مقام معارضه و هم طرازي برنيامد مگر آنكه مغلوب گشت

چه بسيار سختي ها و مصائبي كه در هنگام جهاد و قتال با آنها روي داد و با بردباري بسيار عالي تحمل نموده و كوچك ترين ضعف، و ناتواني در آنها ديده نشد و با قوت قلب از مصائب استقبال نمودند. (7).

حسين عليه السلام از بين همه در اوج صفات عاليه قرار گرفت و علو مرتبه او به حدي بود كه ثريا از رسيدن به معناي آن فرومايه و حقير مي نمود. او مصائب را چنان استقبال مي نمود كه دشمن كوچك ترين انكسار در قيافه

او احساس نمي كرد. (8).

320 - شجاعت علوي در نهاد حسين

همانگونه كه در روايات وارد شده است: حسين عليه السلام نياي بزرگش را به ارث برده است. (9) به همين جهت شهامت و شجاعتي در روز جاودانه عاشورا از او تبلور يافت كه به حق سمبل و نمونه شد. اين بدان معنا نيست كه از پدر گرانمايه اش علي عليه السلام شجاع تر بود، همانگونه كه برخي ساده انديشان تصور كرده اند، بلكه حقيقت اين است كه براي تجلي شجاعت او، شرايطي فراهم شد كه نه براي پدرش اتفاق افتاد و نه براي ديگر قهرمانان و شجاعان پر آوازه روزگار. (10).

321 - يورش قهرماني محاصره شده

عبدالله بن عمار در اين مورد مي گويد:

من هرگز قهرمان محاصره شده اي را شجاع تر و استوارتر از او نديدم، او با اينكه فرزندان و ياران و مردان خاندانش در يك پيكار نابرابر به شهادت رسيده بودند، خود هم چنان شهامت مندانه با قوت قلب و ثبات قدم در برابر امواج جاهليت ايستاده بود، به تنهايي به ده ها هزار تن نيروي دشمن، يورش قهرمانانه مي برد و آنان از برابرش بسان ملخ هاي پراكنده و از هم گسيخته فرار مي كردند. (11).

يورش قهرمانانه يك پيكار گر بر ده ها هزار نفر، از قوت قلب، سرچشمه مي گيرد و از شجاعت وصف ناپذير حكايت مي كند كه فراتر از صولتي است كه هزيمت و پراكندگي ملخ وار دشمن زبون را باعث مي شود. (12).

322 - در مقابل فشار يك دنيا ترديد نكرد!

عظمت كار اين جا بود كه امام حسين عليه السلام، در مقابل فشار و سنگيني يك دنيا متعرض

و مدعي، احساس ترديد نكرد، در حالي كه آدم هاي معمولي احساس ترديد مي كنند آدم هاي فوق معمولي هم احساس تردي مي كنند. كما اين كه بارها گفته ام عبدالله بن عباس كه يك شخصيت بزرگي است - و همه آقازاده هاي قريش، از آن وضع ناراحت بودند.

عبدالله زبير، عبدالله عمر، عبدالرحمن بن ابي بكر و فرزندان بزرگان صحابه و بعضي صحابه از اين قبيل اند. در مدينه عده زيادي صحابه بودند؛ آدم هاي با غيرتي هم بودند - نه اينكه خيال كنيد با غيرت نبودند - همان كساني بودند كه در مقابل تهاجم مسلم بن عقبه، در قضيه (حره)ي مدينه - كه سال بعد به مدينه حمله كرد و همه را قتل عام كردند - ايستادند؛ جنگيدند و مبارزه كردند. خيال نكنيد ترسو بودند؛ نه؛ شمشير زن و شجاع بودند.

اما شجاعت ورود به ميدان جنگ، يك مسأله است و شجاعت مواجه شدن با يك دنيا، يك مسأله ديگر است. امام حسين عليه السلام اين دومي را داشت. براي اين دومي حركت كرد، براي همين است كه من بارها تاكيد كرده ام كه حركت امام بزرگوار ما، يك حركت حسيني بود. امام بزرگوار در زمان ما، رشحه اي از حركت حسيني را در كار خود داشت.

حالا بعضي بگويند كه امام حسين در صحراي كربلا، تشنه شهيد شد؛ ولي امام بزرگوار، با اين عزت، حكومت و زندگي كردند؛ از دنيا رفتند و تشييع شدند شاخص قضيه اين ها نيست. شاخص قضيه مواجه شدن با يك عظمت پوشالي است، كه همه چيزها راهم با خود دارد.

قبلا گفتم كه دشمن امام حسين عليه السلام، پول داشت، زور،

شمشير زن، مروج، مبلغ و سينه چاك داشت. عزيزان من، الان وضع شما اين است كربلا تا آخر دنيا گسترده است. كربلا كه به مرزهاي آن ميدان چند صد متري محدود نمي شد الان همان روز است همه دنياي استكبار و ظلم امروز، با جمهوري اسلامي مواجه است (13).

(1) تلخص از سمو المعني في السمو الذات، ص 305، 431، 433.

(2) سموالمعني في سموالذات، ص 96؛ الفتوح 5، ص 14.

(3) امام حسين و ايران، ص 438.

(4) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 94.

(5) همان ماخذ، ص 92.

(6) فرهنگ سخنان امام حسين (ع)، دشتي ص 323.

(7) الاتحاف، ص 17.

(8) شخصيت امام حسين قبل از عاشورا، ص 88.

(9) بحارالانوار، ج 43، ص 263.

(10) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 142.

(11) بحار الانوار، ج 45، ص 50، تاريخ طبري، ج 5، ص 452.

(12) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام ص 142.

(13) سيماي معصومين در آينه نگاه مقام معظم رهبري.

كربلا صحنه نمايش اخلاق اسلامي

323 - پرداخت بدهي

موسي بن عمير از پدر خود نقل كرده كه گفت: امام در شب عاشورا به من فرمود: ندا كن كسي كه بدهي دارد نبايد با من كشته شود. اين ندا را در همه پيروانم سروده كه من از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم فرمود: هركه با بدهي بميرد در قيامت آن را از حسنات او بر مي دارند و در نقل ديگري آمده كه عمير انصاري گفت؛ امام به من فرمود: بين مردم ندا كن كسي كه بدهي دارد نبايد با من به پيكار آيد، كه هر كه با بدهي بميرد و براي پرداخت آن نينديشيده باشد در آتش در آيد.

يك نفر برخاست و عرض كرد:

همسرم پذيرفته كه از جانب من بپردازد.

امام عليه السلام فرمود: كفالت زن چه مي كند آيا مي تواند بپردازد؟

ضحاك گويد: يك نفر از اصحاب نزد امام آمد و عرض كرد: من بدهي دارم (چه كنم)؟ فرمود: هر كه بدهي دارد با من به پيكار نيايد. (1).

324 - آب رساني به دشمن

به نظر مي رسد كه آب رساني و سيراب ساختن موجودات زنده، حتي كافران و حيوانات، به هنگامي كه در فشار تشنگي باشند كاري است بسيار پسنديده و در برخي شرايط واجب مي گردد و پاداش آن هم نخستين پاداشي است كه در روز رستاخيز داده مي شود. (2).

امام حسين عليه السلام در اين عمل شايسته و خداپسندانه همواره پيشگام بود و در شرايطي حساس، دشمني را كه دچار بي آبي شده بود با مركب هايشان به دست خويش سيراب ساخت (3) و همين طور ذوالجناح را با كوشش بسيار از حلقه محاصره دشمن عبور داد و به آب رسانيد (4) اما هنگامي كه در محاصره قرار گرفت به هر صورت ممكن و آزادمنشانه در جستجوي آب بر آمد؛ با كندن چاه؛ (5) با اتمام حجت به مدعيان اسلام، با فرستادن سفير به سوي آنان (6) و با پند و اندوز حكيمانه و نهي از شرارت و ددمنشي و سرانجام هم براي نشان دادن ماهيت بلند نظام اموي خواسته خويش را در اين مورد به اندكي آبي تقليل داد و آن را هم از او دريغ داشتند (7) (8).

325 - حسين اسطوره مروت

تاريخ حسين بن علي را همه شما مي دانيد كه در چه وضعي قيام خود را آغاز كرد، در چه فشاري بود، و

چه مظالمي وجود داشت. ولي در عين حال آنجا كه پاي مسائل اخلاقي به ميان مي آمد آيا حاضر بود حتي عليه دشمن از اخلاق تجاوز بكند؟ ابدا مسلم بن عقيل يك تربيت شده اوست، يك شيعه است، سربازي است از اطراف او؛ بهترين فرصت ها به دستش مي آيد كه ابن زياد را بكشد، ولي در همان حال فكر مي كند كه اسلام با اين جور مبارزه كردن مخالف است و اينگونه مبارزه را جوانمردانه نمي داند به او گفتند: چرا از اين صندوقخانه بيرون نيامدي كه شر او را از سر مسلمين كم كني؟

گفت: همان وقت به فكر حديث پيغمبر افتادم: الايمان قيد الفتك ايمان اجازه نمي دهد كه مسلمان ولو به آن كسي كه بيرون مرز ديني خودش هست تجاوز بكند اين ناجوانمردانه و نامردانه است، من نمي توانم (چنين كاري بكنم).

دشمن مي آيد در بين راه در حالي كه تشنه است مي گويد از اين فرصت استفاده بكنيم آب را به روي آنها ببنديم؛ مي فرمايد؛ مبادا چنين كنيد، طريق مبارزه ما اين جور نيست كه آب را به روي آنها ببنديم؛ به آنها آب بدهيد؛ به اسبانشان هم آب بدهيد پيشنهاد مي كنند الان بهترين موقع است براي جنگيدن.

مي فرمايد: از لحاظ اينكه آنها را از بين ببريم بله، ولي از لحاظ حق و قانون چطور؟ هنوز كه آنها به ما تجاوز نكرده اند آنها مسلمانند، ما هم مسلمان هستيم، تا آنها تجاوز نكنند ما از خودمان دفاع نمي كنيم اين انضباط اخلاقي را ببينيد. اين همان اخلاقي است كه بر پايه خداشناسي است اين اخلاق را هيچ چيز نمي

تواند متزلزل بكند؛ منافع شخصي، حب حيات، حفظ خود، حفظ خانواده، مقام رياست و خلافت نمي تواند آن را متزلزل بكند.

حتي در همان روز خونين عاشورا يكي از شريرترين آنها از پشت مي آيد شبيخون بزند، بي خبر از اينكه ترتيب خيمه ها و خندقي كه كنده اند مانع از اين است كه شبيخون بزند.

عصباني مي شود و شروع مي كند به فحاشي كردن يك نفر عرض مي كند يابن رسول الله! اجازه بدهيد كه با يك چوب كلك اين را بكنم.

فرمود: تا آنها ابتدا (به جنگ) نكرده اند براي ما جايز نيست. اول آنها بايد شروع بكنند و بعد ما دفاع بكنيم. اين انضباط اخلاقي، ديگر خود در آن نيست، شخص در آن نيست، خانواده در آن نيست، اهل محل در آن نيست، اهل شهر و وطن در آن نيست، آب و خاك در آن نيست، نژاد و مليت در آن نيست، از انسانيت هم چند درجه آن طرف تر است، جهاني است.

اين است كه مسأله خودي در اخلاق جز با دين با هيچ ديگر حل نمي شود. (9).

326 - بزرگواري حتي با دشمن

در آستانه محاصره اقتصادي در كربلا، شمر در مجلس ابن زياد برخاست و گفت: فرزندان ام البنين از قبيله ما مي باشد براي آنان امان نامه اي تنظيم كن.

ابن زياد امان نامه اي براي حضرت ابوالفضل العباس و عبدالله و جعفر و عثمان از فرزندان ام البنين نوشت. شمر آن را برداشته نزديكي خيام اباعبدالله عليه السلام در آمد و با صداي بلند فرزندان ام البنين را فراخواند: اما كسي جواب او را نداد.

امام اظهار داشت: جواب شمر را اگر چه

فاسق است بگوييد؛ زيرا از قبيله مادر شما است.

آنگاه حضرت عباس عليه السلام پيش رفت و پرسيد: چه مي گويي؟

شمر گفت: براي شما فرزندان ام البنين امان نامه آوردم، دست از حسين برداريد كه همه شما در امانيد!

حضرت عباس پاسخ داد: نفرين بر تو اي شمر! خدا تو و ابن زياد نويسنده اين امان نامه را لعنت كند، اي دشمن خدا! آيا به ما دستور مي دهي دست از ياري برادرمان حسين عليه السلام دست برداريم و از دشمنان خدا اطاعت كنيم؟ (10).

327 - انفاق همه چيز

امام حسين عليه السلام نه تنها زكات بدن و مال خويش را، در راه خدا و براي خشنودي و تقرب به او تقدم داشت، بلكه همه مال و هستي و جان گرامي خويش و ياران گرانقدرش را در طبق اخلاص نهاد و در راه خدا هديه كرد؛ حتي پيراهن كهنه اي كه قيمت چنداني نداشت، به ويژه شب عاشورا، جامه ها و ساير اشيايي را كه قيمت آنها بيش از هزار دينار بود، براي آزادي بردگان و اسيران انفاق كرد. (11) (12).

328 - سمبل جوانمردي

حسين عليه السلام سمبل جوانمردي و آزادگي است و جلوه هاي بارزي از اين صفت ارزشمند در روز عاشورا از او پديدار شد كه شگفت انگيز است. از آن جمله:

سيراب ساختن دشمن در آن شرايط سخت بيابان، (13) رضايت ندادن به ياري رساني گروه جن... (14) و ديگر اجازه ندادن به كشتن ناگهاني عناصر پليدي چون شمر، كه پيش از برخورد دو سپاه در تيررس يكي از يارانش قرار گرفته بود كه امام عليه السلام فرمودند:

لا ترمه فاني لا ابداء بالقتال (15) تيراندازي نكن كه

من آغاز به قتال نمي كنم. (16).

329 - والاترين مرتبه يقين

اين ويژگي روحي و اخلاقي و عبادي، از صفات پيام آوران الهي است، كه برترين و والاترين مرحله آن براي امام حسين عليه السلام پديد آمد؛ چرا كه حقيقت يقين آن است كه انسان در راه هدف از زرق و برق دنيا بگذرد و خويشتن را از ارزش هاي مادي دور سازد و او در تمام مراحل عمر و همه فرازهاي و نشيب هاي نهضت الهي اش، از همان لحظات حركت از مدينه تا واپسين لحظات شهادت، در اوج يقين بود.

آن حضرت پس از ورود به كربلا در نامه اي به بردارش محمد و ساير افراد قبيله بني هاشم مرقوم داشت: اما بعد! گويا دنيايي وجود نداشته، همانگونه كه سراي آخرت جاودانه است (17).

حقيقت اين است كه دنيا و آخرت را بدين صورت ارزيابي نمودن عبارت است از دوري گزيدن از دنيا و آزاد ساختن قلب از كمند مهر آن و آن گرامي در اوج چنين حالتي بود. (18).

330 - ظهور صفات اسلامي

صفاتي كه از اباعبدالله در روز عاشورا ظهور كرد عبارت بود از:

1 - شجاعت بدني

2 - قوت قلب و شجاعت روحي

3 - ايمان كامل به خدا و پيغمبر و اسلام

4 - صبر و تحمل عجيب

5 - رضا و تسليم

6 - حفظ تعادل و هيجان بي جا نكردن و يك سخن سبك نگفتن نه خودش و نه اصحابش

7 - كرم و بزرگواري و گذشت

8 - فداكاري و فدا دادن (19).

331 - روز سبقت صفات حسيني

يكي از نويسندگان بسيار معروف، عبارت محمود عقاد جمله اي درباره اباعبدالله عليه السلام دارد مي گويد: در روز عاشورا

مثل اين بود كه يك نوع مسابقه ميان خصلت هاي حسيني برقرار شده بود. يعني فضايل حسيني هر كدام با ديگري مسابقه مي داد صبر حسين مي خواست از ساير صفاتش جلو بيفتد، رضاي حسين به آنچه كه رضاي خداست، مي خواست از صبرش جلو بيفتد، اخلاص حسين مي خواست از همه اينها پيش بگيرد شجاعت حسين مي خواست گوي سبقت را از صفات ديگر او بربايد.

332 - اوج شكيبايي و صبر

آري در زيارت امام حسين عليه السلام آمده است كه:

ولقد عجبت من صبرك ملائكه السماوات (20) از شكيبايي تو در برابر رخدادهاي عظيم و مصائب بزرگ، فرشتگان آسمان ها شگفت زده شدند.

و از امام سجاد (ع) است كه: هر چه كار بر او پيچيده و سخت تر مي شد، رنگ چهره اش درخشيده تر و كران تا كران وجودش پر اطمينان تر مي گشت، تا جايي كه دشمن كينه توز با شگفتي بسيار او را قهرماني خواند كه در راه حق و عدالت هرگز به مرگ نمي انديشد. (21).

333 - صفت برجسته حسين (ع)

از صفات برجسته اش يكي هم رقت قلب و داشتن سوز دل نسبت به سرنوشت ديگران بود. قلب پر مهرش بر تمامي همراهان و بر شدت ابتلا و آزمايش آنان سوز و گداز داشت.

همواره براي كاهش مشكلات و رفع مصائب آنان تلاش مي كرد و به خاطر همين دلسوزي و رقت قلب، گرفتاري و مصائب او بزرگ تر مي نمود.

بزرگمردي كه از شدت مهر قلبي و عواطف سرشار انساني، با ديدن شرايط غمبار نوجواني، يتيمي، شدت تشنگي، پريشاني و افسردگي يادگار برادر و آمادگي اش براي نبردي سهمگين، چنان مي گريد

كه بيهوش مي گردد. (22) بايد انديشيد كه وقتي با پيكر غرقه به خون و پايمال شده او روبرو مي گردد چه شرطي برايش پيش خواهد آمد؟

334 - اوج رافت حسيني

ببينيد (امام حسين عليه السلام) در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندرزها به مردم داده است اصحابش چقدر اندرز داده اند، حنظله بن اسعد الشبامي چه اندرزها داده، زهير بن قين چه اندرزها داده، حبيب بن مظاهر چه اندرزها داده است! وجود مبارك اباعبدالله از بدبختي اينها متأثر بود، نمي خواست يك نفرشان به اين حال بماند، با مردم لج نمي كرد بلكه به هر زباني بود مي خواست يك نفر هم كه شده از آنها كم بشود. او نمونه جدش بود، لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم، حريص عليكم بالمومنين روف رحيم آيا مي دانيد معني عزيز عليه ما عنتم، چيست؟ يعني بدبختي شما بر او گران است.

بدبختي دشمنان پيغمبر بر پيغمبر گران بود. آنها خودشان كه نمي فهميدند، اين بدبختي ها بر اباعبدالله گران بود يك دفعه سوار شتر مي شود و مي رود، باز برمي گردد، عمامه پيغمبر را به سر مي گذارد، لباس پيغمبر را مي پوشد، سوار اسب مي شود و به سوي آنها مي رود، بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كاران كسي را كم كند. در اينجا مي بينيم حسين يكپارچه محبت است، يكپارچه دوستي است كه حتي دشمن خودش را هم واقعا دوست دارد (23).

335 - محبت به فرزند

محبت پاك و خالصانه، به همه بندگان خدا به ويژه فرزندان، عملي است شايسته و مورد سفارش، اما در مورد محبت به دختران در

خانواده، بيشتر توصيه شده است و پاداش بيشتري نيز وعده داده اند.

آن حضرت اين عبادت را به شايسته ترين صورت ممكن انجام داد و كوشيد تا دخترش را با بوسه باران ساختن چهره و كشيدن دست نوازش پدرانه بر سر و آرامش بخشيدن به قلب طوفان زده اش، شادمان سازد و از غم و اندوه جانكاه او بكاهد. اما او در پرتو هوش سرشار خويش حقايقي را دريافت و محبت سرشار پدر گرانقدرش جز بر اندوه جانكاهش نيفزود. (24).

336 - عيادت ياران

بر اساس برخي روايات، عيادت انسان با ايمان، هم پايه عيادت خداست (25) و آن حضرت در روز عاشورا، هم به عيادت مريض موفق بود و هم به ديدار مجروحان ميدان جهاد كه او را به ديدار خويش فرا مي خواندند. و هنگامي كه به سوي آنان مي شتافت تنها به نشستن بر بالين بسنده نمي كرد؛ بلكه به ابزار مهر و محبت خالصانه به آنان به ويژه افراد غريب و بي كس و كاري چون غلام آفريقايي و ترك مي پرداخت. گاه هم به عيادت برخي مي شتافت اما ديدار حاصل نمي شد همانند فرزندش علي كه به خاطر ادب و احترام به پدر، او را صدا نزد و هنگامي كه خود آن حضرʠسلام فرزندش را شنيد و به سويش شتافت، با پيكر غرق در خون او روبرو شد و خروش برداشت كه: پسرم تو را كشتند.... (26).

آن حضرت، هنگامي كه آهنگ ميدان كرد از سيدالساجدين عليه السلام عيادت كرد و از وضعيت او جويا شد و او را مورد مهر و محبت قرار داد و اين آخرين عيادت، عيادت كننده صحيح و

سالمي بود كه از پيش بيمار، به سوي مرگ و شهادت مي شتافت. (27).

337 - حسين (ع) ميزان اخلاق است

فرشلر در زير عنوان جوانمردي حسين عليه السلام در جنگ با ابن قحطبه گويد: حسين عليه السلام از عمر سعد فرمانده، مبارز خواست. تميم بن قحطبه شامي به ميدان آمد و از اسب به زمين خورد و حسين عليه السلام با جوانمردي رفتار نمود مهلت داد تا دوباره سوار اسب شد و حمله آغاز گرديد و هر دو پاي او را قطع شد امام خود را به وي رسانيد و با آنكه مي توانست با يك ضربت او را بكشد و يا ببخشايد، برخلاف انتظار دشمن به وي عنايت نمود و او را مورد لطف قرار داد واز پشت مركبش خم شد و گفت: پسر قحطبه! من از هر گونه كمك و دستگيري نسبت به تو مضايقه ندارم.

تميم گفت: دو پاي من شديدا خونريزي دارد و توانايي حركت ندارم بگو بيايند مرا از اينجا ببرند و حسين عليه السلام آن سپاه بين النهرين را مورد خطاب قرار داد و فرمود: تميم مي گويد بياييد و مرا ببريد.

عمر بن فتي برادر مادري تميم به قصد انتقام برادر، به حسين عليه السلام حمله كرد و است خود را چنان به تاخت و تاز درآورد كه به هنگام نزديك شدن به حسين جلو اسب را با فشار كشيد و در نتيجه مانند اتومبيلي كه در حالت سرعت ترمز كند از اسب به زمين خورد.

عمر را به سويي پرتاب كرد و عمر بعد از زماني به خود آمد و اسب از زمين برخاست. سپس سوار بر اسب شد و در

همه لحظات كه حقا هم كم نبود هر گونه فرصت به نابود كردن عمر براي حسين عليه السلام فراهم بود و عمر به وجهي از وجوه از خطر جاني تأمين و مصونيت نداشت جز مروت و جوانمردي طرف مبارز.

وقتي كه عمر خود را يافت و سوار بر اسب شد و همه اين صحنه را تجزيه و تحليل كرد و دقيقا جوانمردي حسين عليه السلام را تعميق نمود به خوبي درك كرد و چنان منفعل و پشيمان شد كه يك راست برگشت به فرمانده گفت: در حسين بن علي جوانمردي و شهامتي ديدم كه وجدانم اجازه نداد با چنين شخصي بجنگم و سعد نيز چيزي به وي نگفت و عمر بن فتي راه صحرا را پيش گرفت و ناپديد شد و عمر سعد براي جلب او به سربازان خود مأموريت نداد، زيرا او طبق قواعد جنگي تن به تن، و نيز رسوم اعراب، سرباز فراري محسوب نمي شد.

هنوز سياهي عمر بن فتي از ديده ها پنهان نشده بود كه مردي به نام شيث بن مختوم پيش فرمانده آمد و گفت: اين مرد امروز سپاه ما را سرافكنده و بدنام كرد و از مقام فرماندهي اجازه مي خواهم بروم ميدان، حسين بن علي را بكشم و اين ننگ را از پيشاني لشكر بزدايم.

پس از كسب اجازه به ميدان آمد و بر حسب معمول قوانين جنگي اعراب رجز خواند و چيزي نگذشت كه از اسب بر زمين افتاد؛ و البته در نتيجه طعن و ضرب به قتل رسيد.

ناگفته پيداست كه رفتن عمر بن فتي از ميدان در معنا اين بود كه مرگ مانند حسين عليه السلام خسارت بزرگي

است بر عالم انسانيت، اگر اين ادعا درست شود كه دشمن از اعماق دلشان رضايت بر مرگ حسين نداشتند بي مورد نبوده، زيرا وجود حسين عليه السلام ميزان الاخلاق بود.

338 - منطق ايثار

منطق امام نه منطق غدر و كيد بود و نه منطق معامله و همكاري انتفاعي، صرفا منطق ايثار و عقيده و شهادت در راه عقيده بود بشر يا منطق مكر دارد مثل اغلب سياسيون دنيا، يا منطق معامله دارد مثل احزاب سياسي امروز، يا منطق فدا و عقيده دارد، مثل نوادر خلقت از قبيل امام حسين عليه السلام. (28).

339 - سخاوت طبع حسيني

آن گرامي در پرتو طبع بلندش نه تنها تمامي ثروت و امكانات خويش را در راه انجام فرمان خدا نثار كرد، بلكه از آنچه برايش ممكن بود دريغ نورزيد. (29).

340 - مظهر فداكاري بسيار عجيب

حادثه شهادت امام حسين عليه السلام نه تنها فجيع بود و نه تنها مظهر يك فداكاري عظيم و بي نظير است، حادثه بسيار عجيبي است. (30).

341 - بشريت هميشه دستخوش شيطنت شيطان هاست

مسأله اين است كه بشريت هميشه دستخوش شيطنت شيطان هاست. هميشه شيطان هاي بزرگ و كوچك، براي تأمين هدف هاي خود، انسان ها و توده هاي مردم و ملت ها را قرباني مي كنند. در تاريخ گذشته هم اين را خوانده ايد و شرح حال سلاطين جابر و ستمگر و رفتار آن ها با ملت ها و وضع امروز دنيا و روش قدرت هاي بزرگ را ديده ايد. بشر دستخوش اغوا و خدعه هاي شيطان ها قرار مي گيرد بايد به بشر كمك كرد، بايد به بندگان خدا مدد رساند، تا بتوانند خود را از

جهالت نجات بدهند و از سرگرداني و گمراهي خلاص بشوند.

چه كسي مي تواند اين دست نجات را به سوي بشريت دراز كند؟ آن كساني كه چسبيده به مطامع و هوس ها و شهوات باشند، نمي توانند؛ چون خودشان گمراهند آن كساني كه اسير خود خواهي ها و منيت ها باشند، نمي توانند بشر را نجات بدهند؛ بايد كسي پيدا بشود و خودشان را نجات بدهد؛ يا لطف خدا به سراغ آن ها بيايد، تا اراده آن ها قوي بشود و بتوانند ايثار كند و از شهوات بگذرد؛ از منيت و خود پرستي و خود خواهي و حرص و هوي و حسد و بخل و بقيه گرفتاري هايي كه معمولا انسان دارد، بيرون بيايد، تا بتواند شمعي فرا راه بشر روشن كند. (31).

342 - اوج مروت

در ميان حيوانات اهلي، مركب پيامبر مرتجز به آن حضرت اختصاص يافت.

اين حيوان باوفا در تشنگي صاحبش بدو تاسي جست و روز عاشورا هنگامي كه امام حسين عليه السلام پس از پيكار شديد و قهرمانانه اي، ستون هايي از سپاه اموي را درهم شكست و به آب دست يافت، اين حيوان نيز لب بر آب نهاد، اما منتظر بود كه نخست صاحبش بنوشد آن حضرت خطاب به آن حيوان فرمود:

تو تشنه اي و من نيز تشنه، خداي را سوگند تا تو آب ننوشي من نخواهم نوشيد حيوان سرش را بلند كرد بدين معنا كه: تا تو ننوشي من نمي نوشم. امام حسين عليه السلام فرمود: بنوش! من هم مي نوشم.

آنگاه دست مبارك، به سوي آب گشود تا بنوشد كه سپاه شوم اموي به سوي خيمه ها هجوم برد و آن حضرت

آب را ريخت و براي دفاع از حرم خدا و پيامبر به عجله از شريعه خارج شد. (32).

آري! اين حيوان حق شناس به اراده از بيدادگري سپاه اموي ناله جانسوز سر داد و فرياد مظلوميت و دادخواهي او را، از شقاوت كساني كه فرزند پيامبر خويش را به جرم دفاع از حق و عدالت به خاك و خون كشيدند، طنين افكن ساخت و در حالي كه پس از شهادت او از آن حضرت دفاع مي كرد خبر شهادتش را به خاندانش آورد (33) (34).

343 - نمونه شكيبايي

امام حسين عليه السلام در شكيبايي نمونه بود و در همه مراحل به شكيبايي سفارش مي كرد او به هنگام آخرين وداع با خاندانش، آنان را توصيه به صبر كرد و ضمن اندرز حكيمانه آنان را از وارد آوردن خراش و صدمه بر چهره و پاره كردن گريبان و جزع و بي تابي نهي فرمود؛ (35) ولي از گريه بازشان نداشت.

آري! تنها از دخترش خواست تا پدر زنده است نگريد و قلب او را شعله ور نسازد و فرمود:

لا تحرقي قلبي بدمعك حسره

مادام مني الروح في جسماني

فاذا قتلت فانت اولي بالذي

تاتينه ياخيره النسوان (36).

آري! شكيبايي حسين عليه السلام به گونه اي بود كه فرشتگان آسمان را شگفت زده كرد. بر وضعيت او بينديش و شرايط سخت او را در نظرت ترسيم كن.

آنگاه كه با زخم هاي بي شمار و فرق شكافته و پيشاني شكسته و سينه درهم كوبيده و سوراخ شده از تير سه شعبه بر ريگ هاي تفتيده نينوا افتاده است و در همان حال تيرهاي ستم در گلو و حلق و گردنش فرو نشسته، زبان از شدت

عطش و بسياري حركت، مجروح و جگر شعله ور و لب ها خشك است، قلب مباركش از سويي با ديدن انبوه شهيدان بر خون طپيده اش سوخته و از دگر سو، با نظاره بر خاندان محاصره شده اش، سخت بريان و در تب و تاب است.

دست مبارك با ضربت شقاوت پيشه اي قطع و نيزه هاي بر انتهاي پايش نشسته و محاسن و سر و صورت به خون آغشته است در همان شرايط از يك طرف فرياد دادخواهي خاندانش را مي شنود و از طرف ديگر صداي شادماني و شماتت دشمنانش را، چون چهره از خاك بر مي دارد و ديده به اين سو و آن سو مي گشايد؛ پيكرهاي خون آغشته اي را مي نگرد كه در كنار هم چيده شده اند؛ ولي با همه اين پيشامدهاي سهمگين و مصائب بزرگ و طاقت فرسا، چون كوهي ثابت و استوار بر موضع بر حق و قهرمانه اش ايستاده است، نه آهي مي كشد نه دريغي مي دارد و نه يك قطره اشك ضعف، در برابر دشمن مي ريزد و تنها زير لب زمزمه دارد كه:

صبرا علي قضائك، لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين! (37).

بار خدايا! من در برابر حكم تو شكيبايم! جز تو معبودي نيست، اي فرياد رس دادخواهان (38).

344 - ما راضي هستيم به رضاي خدا

شافعي گويد: فرزندي از امام حسين عليه السلام مرد و در (ظاهر از) او اندوهي ديده نشد و (از جانب كينه توزان) سرزنش شد. امام عليه السلام فرمود، ما خانداني هستيم كه خداي سبحان را مي خوانيم و او به ما عطا مي كند و چون او آنچه را

كه ناخوشايند ماست اراده فرمايد ما به آنچه او مي پسندد خشنود مي شويم

345 - اثر ساييدگي در كمر امام حسين (ع)

در روز جاودانه عاشورا، در شانه و پشت آن حضرت اثرات ساييدگي يافتند، از امام سجاد عليه السلام علت آن را جويا شدند، فرمود: اين اثر به دوش كشيدن مواد مورد نياز يتيمان، بيوه زنان و بينوايان است. (39).

ايا اينك، زيبنده است كه چنين بزرگ مرد يتيم نواز و نوع پروري را ظالمانه در شرايط غمباري قرار دهند، كه ناچار شود كودك شير خوارش را روي دست بگيرد و در برابر انبوه سياهكاران رذل براي او آب بطلبد و نيابد؟ (40).

(1) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ص 467.

(2) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 36.

(3) بحارالانوار، ج 44، ص 367.

(4) بحارالانوار، ج 45، ص 51.

(5) بحارالانوار، ج 44، ص 378.

(6) همان ماخذ، ص 391.

(7) همان ماخذ ج 45، ص 51.

(8) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 132 و 133.

(9) فلسفه اخلاق، ص 189.

(10) فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام دشتي، ص 78.

(11) بحار الانوار، ج 44، ص 394.

(12) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 124.

(13) بحارالانوار، ص 367.

(14) همان ماخذ، ص 330.

(15) همان ماخذ، ج 45، ص 5.

(16) ويژگيهاي امام حسين ص 145.

(17) بحارالانوار، ج 45، ص 87.

(18) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 140.

(19) حماسه حسيني، ج 3، ص 162.

(20) بحارالانوار، ج 101، ص 240.

(21) همان ماخذ ج 44 ص 279.

(22) بحارالانوار، ج 45، ص 34.

(23) حماسه حسيني، ج 1، ص 300.

(24) مناقب، ج 3، ص 257.

(25) بحارالانوار، ج 81، ص 214.

(26) همان ماخذ، ج 41، ص 44.

(27) ويژگيهاي امام

حسين (ع)، ص 137.

(28) حماسه حسيني، ج 3، ص 161.

(29) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام ص 142.

(30) حماسه حسيني، ج 3، ص 15.

(31) حديث ولايت، ج 5، ص 147.

(32) بحارالانوار، ج 45، ص 51.

(33) همان ماخذ، ص 60.

(34) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 217.

(35) مناقب، ج 4، ص 99.

(36) منتخب طريحي، ص 450، مناقب ج 4، ص 109.

(37) ذريغه النجاه، ص 145.

(38) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام ص 150، و 151.

(39) بحارالانوار، ج 44، ص 190.

(40) مقتل الحسين، ص 436 و نفس المهموم، ص 350.

حسين مظهر غيرت الهي

346 - مرگ سرخ از زندگي ننگين بهتر است

امام حسين عليه السلام خود سوار بر شتر شده (و طبق روايتي ديگر اسب) و از لشكر ابن سعد خواست كه ساكت شوند، آنها ساكت شدند، امام شروع به حمد و ستايش الهي نموده و به بهترين صورت مقام ربوبيت را توصيف نمودند، سپس بر پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله و ملائكه و رسولان الهي با بياني رسا و شيوا درود فرستاده و فرمود:

اي مردم! مرگ و بيچارگي بر شما باد؛ زيرا شما در حال پريشاني و سرگرداني از ما طلب ياري نموديد و ما را به فريادرسي خود فرا خوانديد؛ ما نيز با شتاب براي ياري شما آمديم، اما اينك آن شمشيري را كه مطابق سوگندتان مي بايستي براي ياري ما از غلاف بيرون بكشيد، بر روي خود ما مي كشيد و اين آتشي را كه براي ما مهيا نموده ايد، همان آتشي است كه قرار بود بر جان دشمن ما و دشمن شما برافروخته گردد. امروز شما براي ياري دشمنان خود و جنگ با دوستان خود جمع شده

ايد، در حالي كه آنها نه عدالتي را بر پا كرده اند و نه اميد تازه اي در ياري به آنها وجود دارد.

واي بر شما! آيا قصد داريد كه ما را تنها گذاشته و رها كنيد، بي آن كه حتي شمشيري در راه كمك به ما از غلاف در آوريد يا خاطرتان از سوي ما پريشان باشد، يا آن كه راي محكمي اتخاذ نماييد؟ شما همانند ملخ با شتاب و عجله مشغول به اين عمل شديد و چونان پروانه اي دامن بر اين آتش زديد.

از رحمت خدا به دور باشيد اي بردگان اجتماع و اي رانده شدگان از گروه ها و اي تاركين كتاب خدا و اي كساني كه احكام خدا را دگرگون نموديد و اي گروه گناهكار و اي پيروان شيطان و اي خاموش گران چراغ هدايت نبوي؟

آيا اينان را ياري مي كنيد و ما را تنها و خوار مي گذاريد؟ آري! به خدا سوگند مي خورم كه اين حيله و نيرنگ (كار جديد شما نيست و) از قديم در شما بوده و اصل و فرع شما را در برگرفته و به آن خو گرفته ايد، شما همچون ميوه پليد و خبيثي هستيد كه حتي در گلوي باغبان خود نيز چون استخوان، گير مي كنيد، ولي براي غاصبين لقمه اي گوارا هستيد.

بدانيد كه اين زنازاده فرزند زنازاده ابن زياد مرا بين دو كار قرار داده: مرا يكي (از اين دو كار) شهادت و ديگري ذلت (بيعت با يزيد) است هيهات! و دور باد از ما كه شهادت را قبول نكرده و تن به ذلت دهيم. (1).

347 - غيرت زاده زهرا (س)

خدا و رسول او

و مؤمنين و دامن هاي پاك و مطهري كه ما در آن رشد و نمو يافتيم و مردمان با غيرت و جان هاي با عزتي كه تن به ذلت نداده اند، اين اجازه را به ما نمي دهند كه ما مطيع انسان هاي پست شويم و (زندگي ذلت بار را) بر شهادت شرافتمندانه ترجيح دهيم بدانيد كه من با همين خاندان اندكم كه ياوران من نيز مي باشند، با شما نبرد خواهم كرد سپس آن حضرت در ادامه سخنانش اشعاري از فروه بن مسيك مرادي را خواند:

اگر ما (در اين جنگ) پيروز شويم پيروزي عادت ديرين و قديم ما است و اگر شما بر ما چيره شده و ما مغلوب گرديم، باز هم پيروزيم. اگر ما شكست خورده و به شهادت برسيم، از روي ترس نبوده بلكه روزگار ما سر آمده و اجل ما رسيده و دولت به ديگران روي كرده است اگر مرگ از سر عده اي باز شود و از آنان دور گردد، درب خانه كساني ديگر را به صدا در مي آورد بزرگان و سروران قوم من به دست شما كشته شدند، همانگونه كه در قرون پيش مردمان نابود گرديدند.

اگر بنا به جاودانگي پادشاهان در اين دنيا بود، پس ما نيز جاويد مي مانديم و اگر بزرگ مردان در اين عالم باقي مي ماندند، ما نيز بايد باقي مي مانديم. به شماتت كنندگان ما بگو: به خود باز گرديد و ما را شماتت و سرزنش مكنيد؛ زيرا همين مرگي كه گريبان گير ما شده است، زماني ديگر نيز گريبان گير شما خواهد شد. (2).

348 - القتل اولي من ركوب العار

امام حسين عليه

السلام به لشكر ابن سعد پيشنهاد جنگ تن به تن داد، هر كسي براي مبارزه با حسين عليه السلام به ميدان مي آمد كشته مي شد، تا آن كه عده زيادي از لشكر ابن سعد كشته شدند، امام عليه السلام مي جنگيد در حالي كه اين رجز را مي خواند: مرگ بهتر از زندگي مذلت باز است و ننگ بهتر از وارد شدن در آتش دوزخ است (3).

امام حسين (ع) پيوسته مي جنگيد تا آنكه كه در كشاكش جنگ لشكر ميان امام عليه السلام و خيمه ها فاصله انداختند، (غيرت حسين به جوش آمده و) فرياد برآورد: واي بر شما اي پيروان و شيعيان خاندان ابي سفيان! اگر دين نداريد و از روز قيامت نيز نمي ترسيد، حداقل در اين دنيا آزاد مرد باشيد و اگر آنگونه كه گمان داريد عرب هستيد، پس به اصل و نژاد خويش بازگرديد (4).

شمر كه خدايش لعنت كند: گفت: چه مي گويي اي پسر فاطمه؟!

امام عليه السلام فرمودند، مي گويم كه من با شما مشغول جنگ و نبردم و شما با من و زنان در اين باره گناهي ندارند، پس تا هنگامي كه من زنده ام مگذاريد كه اين سركشان و جاهلان و ستمگران متعرض حرم من بشوند!

شمر - كه لعنت خدا بر او باد - گفت: اي پس فاطمه؟ حرفت را پذيرفتيم! سپس همگي آماده جنگ با آن حضرت شدند. (5).

349 - مظهر غيرت و عزت نفس

از صفات برجسته انساني يكي هم غيرتمندي است غيرتمندي و غيرت ورزي به خود و به خاندان و يارانش.

در مورد غيرت ورزي حسين عليه السلام به خويشتن انبوه سخنان افتخار آفرين و

اشعار حماسي و سروده هاي پر محتوا و ستم سوزش، به هنگام يورش قهرمانانه به سپاه دشمن، بلند آوازه و شناخته شده است.

همانگونه كه عملكرد غيرتمندانه و افتخار آفرين او بسيار است، كه اينكه يك نمونه آن را كه قلب ها را جريحه دار مي سازد، مي نگريم:

در روز جاودانه عاشورا هنگامي كه آن حضرت بر اثر شدت زخم ها و ضربت كاري عنصر ددمنشي به نام صالح بن وهب، توان نشستن بر فراز مركب و ادامه دفاع را از دست داد و به طرف راست چهره مقدسش، بر روي خاك افتاد؛ همان ويژگي غيرتمندي و عزت نفسش بدو اجازه آرميدن بر روي خاك و شنيدن شماتت دشمن بي فرهنگ را نداد؛ به همي جهت با زحمت بسيار بپا خاست و اين بار بر روي پاي خويش به دفاع از حق پرداخت.

پس از چندي شدت صدمات وارده، قدرت ايستادن را نيز از او سلب كرد، به ناچار در وسط ميدان نبرد نشست و در حالي كه حلقه محاصره بر او تنگ تر مي شد، غيرتمندانه و شجاعانه به دفاع از حق ادامه داد. اين مرحله نيز با شدت يافتن زخمهاي و ادامه خونريزي غير ممكن شد و پيشواي غيرتمندان عالم، در واپسين لحظات شهادت قرار گرفت، اما شگفتا كه در آن لحظات نيز به زحمت بپا مي خاست و بر خاك مي افتاد تا دشمن، كار او را تمام شده ننگرد و جرات جسارت و شماتت نيابد... (6).

غيرتمندي و غيرت ورزي او در مورد خاندانش نيز درس آموز و شنيدني است او تمام تلاش خويش را براي تدابير دفاعي به كار گرفت با حفر خندق

بر اطراف خيمه ها، با افروختن آتش هاي شعله ور و پر شراره در درون خندق (7) و با فرا خواندن پياپي دشمن زبون، كه:اقصدوني بنفسي و اتركوا حرمي

شما با من در پيكاريد نه با خاندانم، پس به خيمه ها نزديك نشويد.

و اين غيرتمندي به جايي رسيد كه با شنيدن خبر هجوم به خيمه ها، آب گوارايي را كه با زحمت بسيار بدان دست يافته و براي نوشيدن به دهان نزديك ساخته بود به زمين پاشيد و با همان حالت عطش براي دفاع از خيمه ها شتافت (8).

(1) لهوف سيد بن طاووس، ص 137.

(2) همان ماخذ، ص 137.

(3) همان اخذ ص 163.

(4) همان ماخذ ص 163.

(5) همان ماخذ، ص 165.

(6) بحارالانوار، ج 45، ص 54 و 55.

(7) بحار الانوار، مج 45، ص 4.

(8) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام ص 147.

حسين مظهر عزت نفس

350 - عزت مرد چيست؟

مردي بر حسين عليه السلام وارد شد و گفت: اي پسر پيغمبر! پرسش هايي دارم كه اگر اجازه فرماييد بگويم.

امام فرمود: بگو آنچه مي خواهي

مرد گفت: ميان ايمان و يقين چقدر فاصله است؟

امام فرمود: چهار انگشت.

مرد گفت: چگونه است؟ بيان فرماييد.

امام عليه السلام فرمود: الايمان ما سمعناه و اليقين ما رايناه و بين السمع و البصر اربع اصابع ايمان مربوط به چيزهايي است كه با گوش مي شنويم و يقين مربوط به چيزهايي است كه با چشم مي بينيم و ميان گوش و چشم فاصله چهار انگشت است.

مرد: فاصله بين زمين و آسمان چقدر است؟

امام عليه السلام: به اندازه دعايي كه به اجابت برسد

مرد: ميان شرق و غرب چقدر فاصله است؟

امام عليه السلام به اندازه سير يك روز خورشيد.

مرد: فما عزالمرء

عزت مرد به چيست؟

امام عليه السلام: استغنائه عن الناس عزت يك مرد به بي نيازي او از مردم است.

مرد: فما اقبح شي ء چه چيز از همه زشت تر است؟

امام عليه السلام: هوسراني پيران، سختگيري پادشاهان، دروغگويي شريفان، بخل ورزيدن ثروتمندان و حريص بودن دانشمندان از همه چيز زشت تر است

مرد: اي فرزند رسول خدا! درست فرمودي اينك به من بگوييد امامان پس از رسول خدا چند نفرند؟

امام فرمود: دوازده نفر به تعداد نقباي بني اسرائيل.

عرض كرد نام هايشان را توضيح دهيد امام كمي تأمل فرمود، سپس گفت: اي برادر عرب! جانشين پس از رسول خدا اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب و حسن بن علي و حسين بن علي و من و نه فرزند از نسل من مي باشند. يك به يك نام برد تا به نهمي رسيد و فرمود: وي زنده مي ماند تا در آخر زمان قيام كند. (1) (2).

351 - جايگاه عزت

روايت شده كه امام حسين عليه السلام فرمود: (عزت و بي نيازي (از جايگاه خود) بيرون آمده و به گردش پرداختند، چون با توكل برخورد نمودند، (خود را جلوه هايي از آن ديده و) در آن مقيم گشتند. (3).

352 - حفظ عزت نفس تا لحظه مرگ

علاوه بر خصائص و اوصاف گذشته، امام عليه السلام عزت نفس خود را تا دم مرگ حفظ نمود و دست به بيعت نداد اگر به بيعت در مجلس وليد تن در نداد اين چندان مهم نبود زيرا عوامل و شرايط موجود، امام را در آن مجلس در محاصره و مضيقه به تمام معنا نگذاشت و شهر مدينه وطن خودش بود و ياران پيغمبر كم و بيش در

آنجا وجود داشتند و مخالفين يزيد با حسين عليه السلام همراه بودند و آل هاشم همه دسته جمعي منتظر فرمان امام دم در مجلس وليد تنها بيعت و پذيرفتن خلافت يزيد بود و از پذيرش اطاعت ابن زياد سخني در بين نبود.

از مطالعه تاريخ قيام امام معلوم مي شود كه پس از محاصره آن حضرت دو مسأله مطرح بوده است يكي آنها امام خلافت يزيد را بپذيرد و ديگر آنكه ذليلانه و خاضعانه تسليم ابن زياد گردد.

امام در يكي از خطبه هاي روز عاشورا به اين مطلب اشاره فرمود: الا آن دعي بن دعي قد ركزني بين اثنتين: بين السله و الذله هيهات منا الذله فابي الله ذلك لرسوله و للمومنين الخ. (4).

يعني: آگاه باشيد اين پسر خوانده پسر خوانده (ابن زياد) مرا بين دو امر ناچار كرده: يا شمشير كشيدن و جنگ كردن و يا قبول ذلت، حال اينكه محال است از ما ذلت، زيرا خداوند آن را بر رسول خود و بر مؤمنين روا ندانسته.

در اين خطبه از خلافت يزيد حرفي مطرح نيست و آنچه مطرح است بايد حسين عليه السلام بدون قيد و شرط تسليم ابن زياد گردد و معلوم نبود كه او با امام چه رفتار خواهد كرد و حسين عزيز عزت نفس خود را باز حفظ كرد و حسين عزيز عزت نفس نخود را باز حفظ كرد به علت آنكه خداوند به ذلت مؤمن اجازه نداده، بعلاوه شرافت ذاتي و عظمت خانواده حسين اين اجازه را نمي دهد لذا مي فرمود، : (حجور طابت و انوف حميه و نفوس ابيه)(5) و آغوش هاي پاك حسين را پرورش داد و گردن

فروزان با غيرت و نفس هاي غير خاضع كه حسين (ع) از آنها به مبارزه امام بيشتر تجلي كرد گو آنكه مقاومت حسين عليه السلام در مقابل دستگاه ديكتاتوري يزيد در همه مراحل مردانه و شجاعانه بود، وليكن اين عظمت روحي از صبح عاشورا تا وقت شهادتش حيرت انگيز و بهت آور است؛ و بدون مبالغه هيچ قلم توانا و زبان گويايي نمي تواند آن را چنان كه هست تحرير و تقرير نمايد.

353 - من دست ذلت نخواهم داد!

آنگاه كه حسين بن علي عليه السلام در محاصره شديد نيروهاي مسلح ابن زياد قرار گرفته و سپاه متجاوز آماده بود تا با يك حمله كار آن را يكسر كند، و آنگاه كه برق شمشيرهاي هزاران نظامي مسلح دشمن (6) چشم ها را خيره كرده و دل ها را مي لرزاند، و آنگاه كه سوز تشنگي، سراپاي وجود امام را مي گداخت و جهان در چشمش تيره و تار شده بود، آنگاه كه زنان و كودكان امام در خيمه ها منقلب و پريشان، در حال سوز و گداز به سر مي بردند، آنگاه كه خاندان آن حضرت در حال بلاتكليفي و نگراني از آينده و در انتظار اسارت دقيقه شماري مي كردند، و آنگاه كه ناله هاي جانسوز زنان و كودكان تشنه و سرگردان تشنه و سرگردان قلب پر مهر حسين عليه السلام را مي لرزاند و جگرش را چاك مي زد، امام در چنين اوضاع وحشت زا و كوبنده اي كه هر پهلوان مرد افكني را بيچاره مي كند، و در چنين عرصه پرمحنتي كه شير دلان را به زانو در مي آورد، و در ميان

چنين طوفان بلايي كه هر ناخداي زبر دست، خود را گم مي كند مي فرمود، هيهات منا الذله ما هرگز ذلت را نمي پذيريم و مي گفت لا اعطينهم بيدي اعطاء الذليل (7) من دست ذلت به دست اينان نمي دهم.

سلام گرم عاشقان آزادگي بر تو باد اي رهبر آزادگان كه ذلت را نپذيرفتي و به خون خود غلتيدي درود پرشور شيفتگان حق و عدالت بر روانت اي فرشته بشر سيما كه در راه عدالت عاشقانه جان دادي.

354 - روح ذلت ناپذير حسين (ع)

سير كردن گرسنه اي در روز پريشاني، خوراك دادن به پدر از دست داده اي از بستگان، يا بينوايي خاك نشين، كاري است بزرگ و خدا پسندانه كه مورد توصيه قرآن است (8) و بر فضيلت بي نظير امام حسين عليه السلام همين بس كه نجات از عقبه در اين آيه شريفه به آن حضرت تفسير شده است. (9).

آن حضرت در شبانه روز عاشورا به اين عبادت بزرگ تمكن نيافت، چرا كه روز عاشورا علاوه بر اينكه روز تشنگي بود، به دليل محاصره اقتصادي، روز گرسنگي هم بود. به همين جهت حضرت سجاد عليه السلام فرمود:

فرزند گرامي پيامبر، گرسنه و تشنه به شهادت رسيد (10).

اما مسأله تشنگي به دو جهت تكرار شد و سخني از گرسنگي و طلب مواد غذايي از دشمن به ميان نيامد نخست به دليل شدت بيشتر عطش، بدان تاكيد شد و ديگر به دليل ذلت بار بودن طلب غذا و ناسازگار بودن آن با روح بلند و آزادمنشانه و ذلت ناپذير امام حسين عليه السلام و يارانش كه نه تنها از طلب طعام خود داري كردند، بلكه از

همين ديدگاه بود كه وقتي برخي از مردم كوفه به كودكان خرما و گردو دادند، خواهر گرانقدرش خروشيد كه: صدقه بر ما روا نيست و آنها را دور ريخت (11) چرا كه پذيرفتن غذاي آنان در آن شرايط را، ذلت بار مي نگريست و آن را اگر چه زكات هم نباشد بر خاندان رسالت روا نمي دانست (12).

355 - من بزرگ شده دامان پاكانم!

خطبه اي دارد اباعبدالله در روز عاشورا، در آن وقتي كه از نظر ظاهر، همه اميدها قطع شده است و هر كسي باشد، خودش را مي بازد، ولي اين خطبه آنچنان شور و احساسات دارد كه گويي آتش است كه از دهان حسين بيرون مي آيد، اين قدر داغ است.

آيا اين جمله ها شوخي است؟ الا و ان الدعي ابن الدعي قدر كزبين اثنين بين السله و الذله، و هيهات منا الذله!

پسر زياد از شمشيرش خون مي چكيد. پدر سفاكش بيست سال قبل آنچنان از مردم كوفه زهر چشم گرفته بود كه تا مردم كوفه شنيدند پسر زياد مأمور كوفه شده است، خود به خود از ترس خزيدند به خانه هاي خودشان، چون او و پدرش را مي شناختند كه چه خونخوارهايي هستند.

همين كه پسر زياد آمد به كوفه و امير كوفه شد، به خاطر رعبي كه پدرش در دل مردم كوفه ايجاد كرده بود، مردم از دور مسلم پراكنده شدند اينقدر مردم مرعوب اينها بودند.

حسين خطاب به مردم كوفه مي فرمايد: الا و ان الدعي ابن الدعي مردم! آن زنازاده پسر زنازاده، آن امير و فرمانده شما قدر كزبين اثنين بين السله و الذله (گريه استاد) مي دانيد به من چه

پيشنهاد مي كند؟ مي گويد: حسين! يا بايد خوار و ذليل من شوي و يا شمشير به اميرتان بگوييد كه حسين مي گويد: هيهات منا الذله حسين تن به خواري بدهد؟! (گريه استاد)

آيا او خيال كرده كه من مثل او هستم؟ يابي الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت (گريه ايستاد) خدا مي خواهد حسين چنين باشد. شما مگر نمي دانيد، آن زنازاده مگر نمي داند كه من در چه دامني بزرگ شده ام؟ من روي دامن پيغمبر بزرگ شده ام، روي دامن علي مرتضي بزرگ شده ام؟ من از سينه فاطمه شير خورده ام (گريه استاد) آيا كسي كه از سينه زهرا شير خورده باشد، تن به ذلت و اسارت مثل پسر زياد مي دهد؟! هيهات منا الذله ما كجا و تن به خواري دادن كجا؟!

356 - روح عزت و بزرگ منشي

امام حسين عليه السلام مي فرمايد: موت في عز خيز من حياه في ذل؛ (13) مردن در سايه عزت بهتر است از زندگي با ذلت امام حسين عليه السلام نمي گويد، جهاد با نفس حكم مي كند كه ما تن به حكم يزيد و ابن زياد بدهيم، چون بيشتر با نفس خودمان مجاهده كرده ايم؟ الا و ان الدعي ابن الدعي قدر كزبين اثنتين بين السله و الذله، و هيهات منا الذله، يابي الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجر طابت و طهرت؛ (14) پسر زياد! اين ناكس پسر ناكس كه از من خواسته است كه يكي از اين دو را برگزينم: يا تن به ذلت بدهم و يا شمشير و هيهات منا الذله ما كجا

و تن به احساسات شخصي من است؛ مكتب امت، به من اجازه نمي دهد، خداي من، به من اجازه نمي دهد، پيغمبر من، به من اجازه نمي دهد، تربيت من، به من اجازه نمي دهد، من در دامن علي عليه السلام و در دامن زهرا عليها السلام بزرگ شده ام؛ از پستان زهرا شير خورده ام، آن پستاني كه به من شير داده به من اجازه نمي دهد؛ يعني گويي مادرم اينجا حاضر است و به من مي گويد: حسين! تو از پستان من شير خورده اي! آنكه از پستان من شير خورده، تن به ذلت نمي دهد.

امام حسين عليه السلام نفرمود، ما مي رويم تن به ذلت ابن زياد مي دهيم، بگذار هر كاري مي خواهد بكند، مگر غير از اين است كه به ما اهانت و توهين مي كند و فحش مي دهد؟ هر چه او بيشتر از كارها كند، بيشتر جهاد با نفس كرده ايم! ابدا چنين چيزي نيست لا و الله لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل، و لا افر فرار العبيد؛ (15) من هرگز دست ذلت به شما نمي دهم و مانند بندگان فرار نمي كنم يا به نقل ديگري: و لا اقر اقرار العبيد؛ مانند بندگان اقرار و اعتراف نمي كنم و تن به ذلت نمي دهم از اين نوع تعبيرات در قران و حديث و در كلمات ائمه اطهار عليه السلام - مخصوصا در كلمات امام حسين عليه السلام - خيلي زياد است. (16).

357 - مرگ زيبنده تر از زندگي ذلت بار

در بردباري بي نظيرش همين بس كه با همه اين رنجها و پيشامدهاي ناگوار و فشار بي رحمانه

دشمن، باز هم قهرمانانه حملات آنان را دفع و ضرباتشان را تحمل مي كرد و بر آنان نفرين نمي كرد؛ مگر آنگاه كه با زخم زبان قلب مقدسش را مجروح مي ساختند.

يكي از شقاوت پيشگان به نام مالك بن يسر، ضمن وارد آوردن شمشيري بر پيكرش، به او ناروا گفت كه آن گرامي زخم شمشير را به روي خود نياورد؛ اما در برابر زخم زبان، او را نفرين كرد (17) و اين با بردباري ناسازگار نيست چرا كه تحمل سرزنش، ذلت است نه بردباري و مي فرمود: الموت خير من ركوب العار (18) مرگ پر افتخار و باعزت، زيبنده تر از ذلت پذيري است (19).

358 - در برابر ظالم سر فرود نياوردم!

امام حسين عليه السلام (چون به ميدان آمد) مبارز طلبيد و هر كه از نام آوران دشمن به نبردش آمد او را كشت، تا آنجا كه از ايشان كشتار عظيمي كرد سپس به جانب راست سپاه يورش برد و فرمود:الموت اولي من ركوب العار مرگ بهتر از زندگي ننگين است سپس به جانب چپ حمله برد و فرمود: منم حسين فرزند علي عليه السلام، سوگند ياد كرده ام در برابر ظالمان سر فرود نياوريم، از خاندان و حريم پدرم (آل الله) دفاع مي كنم و بر راه دين پيامبر خدا صلي الله عليه وآله رهسپارم (20).

359 - امامت، دستگاهي كه عزت خدايي را براي مردم به وجود مي آورد

پيامبر در مقابل مردم، كان رسول الله صلي الله عليه وآله يا كلي العبد و يجلس جلوس العبد؛ خود مثل بندگان غذا مي خورد و مثل بندگان مي نشست، نه مثل اشراف زاده ها خود پيامبر

جزو فاميل هاي اشراف زاده بود؛ اما رفتار او با مردم خود، رفتار متواضعانه اي بود؛ به آن ها احترام مي كرد؛ به آن ها فخر و تعند نمي فروخت، اما اشاره و نگاه پيامبر، بر تن امپراطوران آن روز عالم (در سال هاي آخر عمرش) لرزه مي انداخت؛ اين عزت است.

امامت، يعني آن دستگاهي كه عزت خدايي را براي مردم به وجود مي آورد؛ علم و معرفت را به مردم مي دهد؛ رفق و مدارا را ميان آن ها ترويج مي كند؛ ابهت اسلام و مسلمين را در مقابل دشمن حفظ مي كند؛ اما سلطنت و حكومت هاي جائرانه، نقطه مقابل آن است امروز در خيلي از جاهاي دنيا اسمشان پادشاه نيست، اما در واقع پادشاهند؛ اسمشان سلطان نيست و ظواهر دمكراسي هم در آن جاها جاري است، اما در باطن، همان سلطنت است؛ يعني رفتار تعند آميز با مردم، و رفتار ذلت آميز با هر قدرتي كه بالا سر آنها باشد! حتي شما مي بينيد كه يك كشور بزرگ و مقتدر، رؤساي سياسي آن ها باز به نوبه خود مقهور و اسير دست صاحبان كمپاني ها، مراكز شبكه ها پنهان جهاني، مراكز مافيايي و مراكز صهيونيستي هستند؛ مجبورند طبق ميل دل آن ها حرف بزنند و موضع گيري كنند؛ براي اين كه آنها نرنجند؛ اين سلطنت است وقتي كه در راس، ذلت و زبوني وجود داشت، در قاعده و بدنه هم ذلت و زبوني وجود خواهد داشت؛ امام حسين عليه اين قيام كرد.

در رفتار امام حسين، از اولي كه از مدينه حركت كرد، تا مثل فردايي كه در كربلا به شهادت رسيد، همان

معنويت و عزت و سرافرازي و در عين حال عبوديت و تسليم مطلق در مقابل خدا محسوس است؛ در همه مراحل هم اين طور است. آن روزي كه صدها نامه و شايد هزارها نامه براي او آوردند كه ما شيعيان و مخلصان توييم و در كوفه و در عراق منتظر تو هستيم، او دچار غرور نشد، آن جا كه سخنراني كرد و فرمود:

خط الموت علي ولد آدم مخط القلاده في جيد القتاه صحبت از مرگ كرد؛ نگفت كه چنان مي كنيم، چنين مي كنيم، يا دشمنانش را تهديد و دوستانش را تطميع بكند؛ از حالا مناصب را در كوفه تقسيم بكنند حركت مسلمانانه، همراه با معرفت، همراه با عبوديت، همراه با تواضع، آن وقتي است كه حالا همه دست ها را به طرف او دراز كرده اند و نسبت به او اظهار ارادت مي كنند آن روزي هم كه در كربلا همراه يك جمع كمتر از صد نفر توسط سي هزار جمعيت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهديد كردند، عزيزانش را تهديد كردند، زن ها و حرام او را تهديد به اسارت كردند، آن روز هم ذره اي اضطراب در اين مرد خدا و اين بنده خدا و اين عزيز اسلام مشاهده نشد.

آن راوي اي كه حوادث روز عاشورا را نقل كرده است و در كتاب ها دهن به دهن منتقل شده است، مي گويد: فوالله ما رايت مكثورا مكثور، يعني آن كسي كه امواج غم و اندوه بر سر او بريزد؛ بچه اش بميرد، دوستانش نابود بشوند، ثروتش از بين برود، همه امواج بلا به طرف او بيايد راوي مي

گويد:

من هيچ كسي را در چهار موج بلا مثل حسين بن علي برخورد مي كند؛ كساني كه دچار غم هاي گوناگونند راوي مي گويد هرگز نديدم كسي در چنين هنگامي اي با اين همه مصيبت، مثل حسين بن علي، چهره اي شاد، مصمم حاكي از عزم و اراده و متوكل به خدا داشته باشد؛ اين همان عزت الهي است؛ اين جريان را امام حسين در تاريخ گذاشت؛ بشر فهميد كه بايد براي آن چنان حكومت و جامعه اي مبارزه كند؛ جامعه اي كه در آن پستي و جهالت و اسارت انسان و تبعيض نباشد همه بايد براي آن چنان اجتماعي جهاد كنند كه به وجود بيايد و مي آيد و ممكن است.

360 - عزت در كلام امام حسين (ع)

امام فرمود: مرگ در عزت بهتر از زندگي در ذلت است

و در روز عاشورا سرود: مرگ بهتر از زندگي ننگين است و زندگي در ننگ ولي همراه با اقرار به حق بهتر از ورود به آتش است. به خدا سوگند ننگ و آتش پناه من نخواهند بود. (21).

(1) كفايه الاثر في النص علي الائمه الاثني عشر، ص 23.

(2) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 201.

(3) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ص 809.

(4) مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7.

(5) مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7.

(6) بحار، ج 44، ص 298.

(7) تاريخ طبري، ج 4، ص 323.

(8) بلد / 11.

(9) بحارالانوار، ج 44، ص 281، تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 582.

(10) لهوف، ص 92.

(11) بحارالانوار، ج 45.

(12) ويژگيهاي امام حسين (ع)، ص 134.

(13) ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 601.

(14) لهوف ق 85.

(15) ارشاد مفيد، ص 235.

(16)

انسان كامل، ص 239.

(17) بحارالانوار، ج 45، ص 53.

(18) بحارالانوار، ج 45، ص 49، مناقب، ج 4، ص 68.

(19) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام ص 144.

(20) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 560.

(21) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام ص 561.

درس هاي نهضت عاشورا

361 - ما كه از سيدالشهداء بالاتر نيستيم

ما كه از سيدالشهداء بالاتر نيستيم، آن وظيفه اش را عمل كرد، كشته هم شد! ما هم وظيفه مان را عمل مي كنيم. (1).

362 - مسأله ما همان است كه سيدالشهداء بر سر آن جان فدا كرد

امروز مطلب مهم است، از مهماتي است كه جان بايد پايش داد. همان مهمي است كه سيدالشهداء جانش را داد برايش، همان مهمي است كه پيغمبر اسلام بيست و سه سال زحمت برايش كشيد، همان مهمي است كه پيغمبر اسلام بيست و سه سال زحمت برايش كشيد، همان مهمي است؟ حضرت امير عليه السلام هجده ماه با معاويه جنگ كرد، در صورتي كه معاويه دعوي اسلام مي كرد و چه و چه، جنگش چه بود؟ براي اينكه يك سلطان جائر بود براي اينكه يك دستگاه جائر بود، بايد به زمينش بزند. آنقدر از اصحاب بزرگوارش را به كشتن داد، آنقدر از اينها را هم كشت، براي چه براي اينكه اقامه حق بكند، اقامه عدل بكند. (2).

363 - تأمين آينده اسلام

آن حضرت در فكر آينده اسلام و مسلمين بود، به خاطر اينكه در آينده و در نتيجه جهاد مقدس و فداكاري او در ميان انسان ها نشر پيدا كند و نظامي سياسي و نظامي اجتماعي آن در جامعه ما برقرار شود مخالفت نموده مبارزه كرد و فداكاري كرد. (3).

364

- بر پايي حكومت عدل

زندگي سيدالشهداء، زندگي حضرت صاحب عليه السلام زندگي همه انبياي عالم، همه انبيا از اول، از آدم تا حالا همه شان اين معنا بوده است كه در مقابل جور، حكومت عدل را مي خواستند درست كنند. (4).

365 - اقامه عدل الهي

براي اين بود شهادتش، كه اقامه بشود عدل الهي و خانه خدا، محفوظ باشد خانه خدا. (5).

366 - درس نماز

امام حسين عليه السلام هم براي دشمن، هم براي اصحابش، و براي آيندگان درس نماز داد، امام در حالي كه خودش و اصحابش و فرزندانش تشنه بودند، از دشمن در خواست آب نكرد، ولي براي نماز و مناجات يك شب مهلت خواست.

از اين درخواست امام عليه السلام مي توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآن پي برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت مي كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با اين اعمال بگذراند و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براي ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و سفارش الهي به اينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذت بخش ترين دقايق زندگي اوست و بايد هر ملتي كه براي خدا قيام مي كند، همين اعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد.

367 - قناعت امام حسين (ع)

امام حسين عليه السلام او براي اتمام حجت و نشان دادن ماهيت دشمن، از همه دنيا به اين قناعت كرد كه به گوشه اي از مرزهاي سرزمين پهناور اسلامي برود. (6) پس به قناعت خويش افزود و از همه دنيا

و امكانات آن به يك پيراهن قديمي و پاره كه نه قيمتي داشت و نه مشتري، بسنده كرد؛ اما دشمن تجاوز كار پس از شهادت آن حضرت آن را نيز از پيكر مقدسش بيرون آورد و برد. (7).

368 - سمبل حسن خلق

آن گرامي مرد توحيد و تقوا، همواره سمبل اخلاقي نيكو و روش پسنديده بود، اما در شبانه روز عاشورا، جلوه هايي از اين فضيلت انساني از او تبلور يافت كه شگفت انگيز بود به گونه اي كه اگر به رفتار و كردار و عملكرد او با هر كدام از ياران و خاندان و ارادتمندان و خدمتگزارانش در آن شرايط سخت بنگريم، چنان است كه به راستي به ارزش ها و امتيازات اخلاقي بي نظيري بر مي خوريم. (8).

369 - الگوي اطمينان قلب

در آزمايش بزرگ عاشورا او سمبل تمام عيار وقار و اطمينان بود نمونه بي نظيري از آرامش و اعصاب پولادين و قلب توانمند را تجسم مي ساخت؛ چرا كه شدت يافتن شدايد و مشكلات بر وقار و اطمينان او مي افزود و رنگ چهره نوراني اش را بازتر و بشاشتر مي ساخت. (9).

370 - يكدلي با ياران

امام حسين عليه السلام در قيام خونين عاشورا براي آزادي و آزادگي مبارزه مي كرد از آغاز حركت تا روز عاشورا، همه جا روح آزادگي را تقويت مي فرمود و در حساس ترين لحظات روز عاشورا كه در محاصره كامل قرار داشت به آزادي و آزادگي ياران خود مي انديشيد، آنان را در انتخاب، آزاد گذاشته بود و فرمود:

اي مردم! هر كدام از شما كه مي تواند بر تيزي شمشير، و ضربات نيزه ها صبر كند با

ما قيام كند و گر نه از ميان ما بيرون رود و خود را نجات دهد.

371 - ديگر دوستي امام حسين (ع)

از صفات برجسته امام حسين عليه السلام تصميم تزلزل ناپذيرش براي نجات و رهايي دادن مردم از عذاب الهي بود، به همين جهت سخت ترين مسئوليتها را پذيرفت، تا به پاداش و مرتبه رفيع و ويژه اي نائل آيد كه در پرتو آن شفاعتش براي گناهكاران و كساني كه در خور عذاب هستند، آنگونه كه مي بايد، مفيد افتد.

او نه تنها در انديشه دوست و آشنا بود، بلكه براي دشمن هم دل مي سوزانيد و در انديشه هدايت و نجات آنان بود، بدين دليل بود كه بر چهره شقاوت پيشه اي كه براي بريدن سر مقدس و كشتنش آمده بود تبسم مي فرمود و آنگاه او را پند و اندرز رسا و حكيمانه مي داد (10).

و هنگامي كه از هدايت و حق پذيري آنان نا اميد شد باز هم طبيبانه براي تخفيف آلام و رنج ها و گناه و كيفر آنان، مي كوشيد.

از اين ديدگاه بود به افراد سست عنصري چون هرثمه و عبيدالله بن حر جعفي، هنگامي كه از گزينش راه هدايت و دفاع از حق و عدالت سرباز زدند توصيه فرمود كه راه خويش برگيرند و از صدارس نبرد حق و باطل، دور شوند تا مبادا شهادتگاه و شهيدان راه آزادي و يكتاپرستي را، در پيكار با شرك و جاهليت اموي بنگرند و يا نداي حق طلبانه و عدالت خواهانه و مظلومانه حسين عليه السلام را بشنوند و آنگاه به خاطر ترك وظيفه و نشنيده گرفتن صداي دادخواهي پيشواي شهيدان، به كيفر

شديدتري گرفتار گردند. (11).

372 - الگوي آزادگي

از ويژگي هاي انساني آن گرامي، آزادگي و ظلم ستيزي و ستم ناپذيري بي نظير اوست.

او به راستي نه تنها قهرمان سازش ناپذير در برابر ستم و قلدري و شقاوت و استبداد بود، بلكه بنيانگذار اين شيوه آزادمنشانه و انساني است كه تمامي آزادي خواهان و ستم ستيزان و مبارزان راه عدالت، بايد به آن قهرمان حريت و رهايي، تاسي جويند

براي نمونه: آن گرامي بود كه در بحران تاخت و تاز افسار گسيخته استبداد سياهكار اموي و به هنگامي كه در سر دو راهي سازش با ظلم و جور، استبداد، استعمار و يا رويارويي و تاريخ ساز و شهادت پر افتخار قرار گرفت، قهرمانانه خروشيد كه:

نه! هرگز چنين نخواهد شد و حسين زير بار ذلت نخواهد رفت... (12).

و اين منشور رهايي بخش و ستم سوز و جاودانه را براي همگان به يادگار نهاد كه:

لا والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افر منهم فرار العبيد... (13).

نه! به خداي هستي سوگند كه، نه ذليلانه دست بيعت بر دست تجاوزكاران خواهم نهاد و نه همانند بردگان از ميدان جهاد، خواهم گريخت.

373 - جلوه گري شجاعت

شجاعت، يك ارزش والاي انساني است و در وجود گرامي آن حضرت به گونه اي تجلي يافت كه به راستي او راز و رمز جاودانه شجاعت و شهامت براي عصرها و نسل ها شد.

شهامت و دلاوري در زندگي او به صورتي جلوه گر شد كه در زندگي هيچ قهرماني از قهرمانان ظهور نكرد و براي او به سبكي پيش آمد كه براي كسي حتي پدر گرانقدرش كه خداوندگار شهامت ها و شجاعت ها بود آن شرايط

استثنايي پيش نيامد.

374 - دفاع از نماز و نمازگزار

يكي از درس هاي آموزنده نهضت سالار شهيدان حضرت حسين بن علي عليه السلام پيوند آن با عبادت و نماز است، به گونه اي كه ظهر خونين عاشورا براي هميشه، همراه با كلمه نوراني نماز در خاطر تاريخ مانده است و يكي از شهداي كربلا نيز در هنگامي به شهادت رسيد كه از امام حسين عليه السلام محافظت مي كرد تا آن اسوه نمازگزاران نماز بخواند اين درس است كه اهميت نماز را بيان مي كند و غفلت از آن هرگز روا نيست.

375 - درس در همه حال به ياد خدا بودن

امام حسين عليه السلام به ما آموخت كه در بحراني ترين حالات و پيشامدها ياد خدا باشيم، و با ياد او كه به دلها آرامش مي بخشد آرامش قلب پيدا نموده و اين اطمينان قلبي را به ياران و خانواده اش نيز منتقل كرد، خطبه هايش با نام و ياد خداست، امام در روز عاشورا در اوج سختي ها يك لحظه از ياد خدا غافل نبود و پيوسته نام آن محبوب را بر زبان جاري مي كرد و به واسطه ذكر آن محبوب قطره وجودش را به درياي الهي متصل مي ساخت در روايت آمده كه روز عاشورا امام حسين پيوسته و مداوم خدا را ياد مي كرد و مي گفت:

لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم

376 - درسي به پيكارگران در راه حق

اين بود راه و رسم حسين بن علي عليه السلام و يارانش در روز عاشورا كه نماز همه مسائل را تحت الشعاع قرار مي دهد و آن حضرت به هنگام نماز

همه چيز را فراموش مي كند و از دشمن خونخوارش درخواست آتش بس مي نمايد.

و اين درسي است به همه پيكارگران در راه حق، درسي است كه پدر ارجمندش اميرمؤمنان در صفين و در بحبوحه جنگ به پيروانش ياد مي دهد، آنگاه كه ابن عباس ديد آن حضرت مراقب و منتظر وقت نماز است، سؤال نماز است، سؤال نمود: يا اميرالمؤمنين! مثل اينكه نگران مطلبي هستيد؟

فرمود: آري! مراقب زوال شمس و داخل شدن وقت نماز ظهر مي باشم

ابن عباس گفت: ما در اين موقع حساس نمي توانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز گرديم.

اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ وي فرمود: انما قاتلناهم علي الصلوه؛ ما براي نماز با آنان مي جنگيم.

آري! در جنگ صفين نماز صفين نماز شب علي عليه السلام نيز ترك نمي گرديد و حتي در ليله الهرير.

377 - حتي در جنگ، نماز ترك شد

حتي در ميدان جنگ به ما گفتند، اصل عبادت ولو به صورت نماز خوف را فراموش نكنيد، اينكه نماز مسافر شكسته است اصلش در قرآن كريم در مورد نماز خوف رزمندگان است، در ميدان جنگ و در حال حمله چگونه نماز بخوانند، از مكتب عاشورا درس نماز مي گيريم، كه انسان در هر صورتي باشد نماز از او برداشته نمي شود.

امام در مقابل تيرهاي دشمن نماز را اقامه نمودند تا براي آيندگان درس باشد نماز نشانگر اطاعت عبد از معبود و عاشق از معشوق است و تمامي اين درجات از عبادت يعني اخلاص در بندگي در نماز تبلور مي يابد اگر قرار بر اين باشد كه در لحظات سخت و جانفرسايي چون جنگ نماز انسان ترك شود اين

ديگر اطاعت از معبود نيست بلكه دقيقا اطاعت از شيطان است. اطاعت از نفس اماره است و حتي اگر اين جنگ بر مبناي دفاع از كيان و سرزمين اسلامي صورت گرفته باشد بدون نماز ارزشي نخواهد داشت؛ و عينا به معناي نفي اولين پايه از فروع دين است.

378 - درس غيرت ديني

او به ما درس داد كه چگونه از دين و قرآن و نماز دفاع كنيم، و در مقابل تيرهاي دشمن نماز را برپا كردند و از هيچ نترسيدند، و به هر شكلي نماز را خواندند رزمندگان ما در دوران جنگ تحميلي به مولايشان سيدالشهداء اقتدا كردند.

379 - درس شب زنده داري

امام حسين عليه السلام در ميدان جنگ هرم سحرخيزي و شب زنده داري را به ما آموخت، يك شب جنگ را به تأخير انداخت، كه با نماز شب و سحر خيزي وداع كند، شب عاشورا، در خيمه ها تماشايي بود، امام و يارانش در دل شب با معبود خود مناجات مي كردند.

امام چقدر عاشق نماز شب است، در آخرين وداع او در روز عاشورا به خواهرش مي فرمايد: خواهرم! در نماز شب مرا فراموش مكن و در آن هنگام برايم دعا كن يعني امام حسين از زينب التماس دعا داشت.

380 - درس اخلاص

امام حسين عليه السلام به ما درس اخلاص داد، كاري كه انسان براي خدا مي كند بايد خالصانه و با قصد قربت باشد، خلوص بي شائبه و به دور از هر گونه ريب بود.

در هدف او ذره اي ريا آوازه گري و خود گري و خود بيني نمي بينم او براي خدا قيام كرد و تنها رضاي او را طلبيد و در

اين طلب راست گفت و به صواب عمل كرد.

همين خلوص حسين بود كه كارسازي كرد و نام او را تا حال زنده داشته و از اين پس نيز زنده خواهد داشت و همين اخلاص و قصد قربت بود كه او را خون خدا كرد و تربت او موجب شفاء شد و او به همين خاطر ثارالله است.

نماز او سراسر خلوص بود، اگر چه در ميدان جنگ، و در مقابل جمعيت بود، نماز او چه آشكار عين هم است، در همه حال او را مي بيند امام مصداق اين آيه بود: قل ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين (14).

381 - درس عبادت و بندگي

امام حسين عليه السلام و اصحابش درس عبادت و بندگي كامل را به بشريت آموختند، خيلي ها ادعا مي كنند ما خداوند را عبادت و بندگي مي كنيم ولي هنگام امتحان مردود مي شوند.

اين شعار را مي دهيم، اي كاش ما در كربلا بوديم، امام حسين عليه السلام را ياري مي كرديم و سنه خود را سپر نماز قرار مي داديم، اما گويا واقعا اينطور هستيم خود را امتحان كنيم.

382 - عبرت از عاشورا

عاشورا غير از درس، يك صحنه عبرت است.

عبرت گيري از عاشورا اين است، نگذاريم روح انقلاب و فرزندان انقلاب در جامعه منزوي بشوند.

383 - درس فداكاري براي دين

عاشورا به ما درس مي دهد كه براي حفظ دين بايد فداكاري كرد.

384 - مواجه امام حسين (ع) با يك دنيا

مسأله كربلا مهم است باز اين هم براي كساني كه مي خواهند اين بزرگواري را الگو قرار بدهند، درس است عزيزان من ببينيد، ماجراي كربلا تقريبا بيشتر از

يك نصف روز - يا اندكي بيشتر - طول نكشيده است تعدادي هم شهيد شده اند - حالا هفتاد و دو نفر يا چند نفر كمتر و بيشتر - اين همه شهيد در دنيا هست مسأله كربلا كه شما مي بينيد اين همه عظمت پيدا كرده است - حق همين است. و هنوز از اين ها عظيم تر است - اين گونه در اعماق وجود بشر تأثير گذاشته و نفوذ كرده است، به خاطر روح اين قضيه است جسم قضيه خيلي حجمي ندارد بالاخره بچه هاي كوچك در همه جا كشته شده اند؛ در حالي كه آن جا يك بچه شش ماهه كشته شد - دشمنان در بعضي جاها قتل عام كرده اند و صدها بچه را كشته اند - قضيه در اين جا از لحاظ جسماني مطرح نيست؛ از لحاظ معنا و روح خيلي مهم است.

روح قضيه اين است كه امام حسين عليه السلام در اين ماجرا، با يك لشكر روبرو نبود، با جماعتي از انسان ها، هر چند صد برابر خودش، طرف نبود؛ امام حسين عليه السلام با جهاني انحراف و ظلمات روبرو بود اين مهم است در عين حالي كه با يك جهان كج روي و ظلمت و ظلم مواجه بود، آن جهان هم همه چيز داشت؛ پول، زر و زور، شعر، كتاب و محدث و آخوند داشت وحشت انگيز بود تن آدم معمولي - حتي آدم فوق معمولي - در مقابل عظمت پوشالي آن دنياي ظلمت مي لرزيد قدم و دل امام حسين عليه السلام در مقابل اين دنيا نلرزيد؛ احساس ضعف و ترديد نكرد و يك تنه وسط ميدان آمد.

عظمت قضيه اين است كه قيام الله است.

كار امام حسين (عليه الصلاه و السلام) در كربلا، با كار جد مطهرش حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه وآله در بعثت، قابل تشبيه و مقايسه است.

قضيه اين است همان طور كه پيغمبر در آن جا، يك تنه با يك دنيا، مواجه شد، امام حسين در ماجراي كربلا، يك تنه با يك دنيا مواجه شد آن بزرگوار هم نترسيد؛ ايستاد و جلو آمد حركت نبوي و حركت حسيني، مثل دايره متحدالمركز هستند به يك جهت متوجه اند لذا اين جا حسين مني و انا من حسيني معنا پيدا مي كند اين عظمت كار امام حسين است.

امام حسين عليه السلام در شب عاشورا كه فرمودند: برويد و اين جا نمانيد، دست بچه هاي من را هم بگيريد و ببريد، اين ها من را مي خواهند، شوخي كه نكردند فرض كنيد آن ها قبول مي كردند و مي رفتند و امام حسين، تك و تنها و يا با ده نفر مي ماند؛ آيا خيال مي كنيد از عظمت كار امام حسين كم مي شد؟ نه، عينا باز همين عظمت را داشت، اگر به جاي اين هفتاد و دو نفر، هفتاد و دوهزار نفر اطراف امام حسين را مي گرفتند، آيا باز عظمت كار كم مي شد؟

385 - حسين (ع) معلم بشريت

حسين بن علي درس غيرت به مردم داد، درس تحمل و بردباري به مردم داد، درس تحمل شدايد و سختي ها به مردم داد اينها براي ملت مسلمان درس هاي بسيار بزرگي بود.

پس اينكه مي گويند: حسن بن علي چه كرد و چطور شد كه دين اسلام زنده شد،

جوابش همين است كه حسين بن علي روح تازه دميد، خون ها را به جوش آورده، غيرت ها را تحريك كرد، عشق و ايده آل به مردم داد، حس استغناء در مردم به وجود آورد، درس صبر و تحمل و بردباري و مقاومت و ايستادگي در مقابل شدايد به مردم داد، ترس را ريخت، همان مردمي كه تا آن مقدار مي ترسيدند، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند. (15).

386 - درس زندگي همراه عزت

مي آييم روز عاشورا، مي بينيم تا آخرين لحظات حيات حسين عليه السلام مكرمت و بزرگواري؛ يعني همان محور اخلاقي اسلامي، محور تربيت اسلامي در كلمات او وجود دارد. در جواب فرستاده ابن زياد مي گويد: لا اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد؛ من مانند يك آدم پست، دست به دست شما نمي دهم، مانند يك بنده و برده هرگز نمي آيم اقرار بكنم كه من اشتباه كردم چنين چيزي محال است.

بالاتر از اين در همان حالي كه دارد مي جنگد؛ يعني در حالي كه تمام اصحابش كشته شده اند، تمام نزديكان و اقاربش شهيد شده اند، كشته هاي فرزندان رشيدش را در مقابل چشمش مي بيند، برادرانش را قلم شده در مقابل چشمش مي بيند و به چشم دل مي بيند كه تا چند ساعت ديگر مي ريزند در خيام حرمش و اهل بيتش هم اسير مي كنند، در عين حال در همان حال كه مي جنگد شعار مي دهد، شعار حكومت سيادت و آقايي، اما نه آقايي به معني اينكه من بايد رئيس باشم و تو مرئوس (بلكه به اين معني كه) من آقايي

هستم كه آقاييم به من اجازه نمي دهد كه به يك صفت پست تن بدهم: الموت خير من ركوب العار و العار اولي من دخول النار (16).

387 - درس ايجاد حس قهرماني

اينكه من تاكيد مي كنم كه حماسه حسيني و حادثه كربلا و عاشورا بايد بيشتر از اين مورد استناد ما قرار بگيرد، به خاطر همين درس هاي بزرگي است كه اين قيام مي تواند به ما بياموزد. من مخالف رثاء و مرثيه نيستم، ولي مي گويم اين رثاء و مرثيه بايد به شكلي باشد كه در عين حال آن حس قهرماني حسيني را در وجود ما تحريك و احياء بكند.

388 - درس اقامه امر به معروف و نهي از منكر (17).

اين خطابه و منبر كه الان در ميان ما شايع است، مولود حادثه عاشورا و توصيه ائمه اطهار به اقامه عزاي سيدالشهداء است، از بركات عزاداري سيدالشهداء عليه السلام است. اشخاص عاقل و فهميده و متدين گفتند: حالا كه مجالسي به نام سيدالشهداء عليه السلام تشكيل مي شود، حالا كه مردم به نام امام حسين جمع مي شوند، چرا ما به اين وسيله از يك اصل ديگر استفاده نكنيم؟ چرا ضمنا اصل ديگري را اجرا نكنيم؟ و آن، اصل امر به معرف و نهي از منكر است. لهذا حسين بن علي صاحب دو كرسي شد: يك كرسي مرثيه خواني و كرسي ابراز احساسات به سود مظلوم و عليه ظالم، كه اگر به طرز صحيحي اجرا شود آن هم آثار عظيم دارد كه قبلا عرض كردم، و ديگر كرسي امر به معروف و نهي از منكر. در اين كشور آنچه ارشاد و هدايت به امر

به معروف و نهي از منكر قولي و زباني مي شود با نام مقدس حسين بن علي مي شود و چه كار خوبي و چه سنت خوبي بوده كه به عمل آمده است، چه خوب كردند كه كرسي حسين بن علي را ضمنا كرسي امر به معروف و تعليمات اصول دين و فروع دين قرار دادند، از احساسات مردم نسبت به حسين بن علي كه احساسات واقعي است استفاده خوب كردند.

مردم آنقدر كه به نام حسين بن علي جمع مي شوند به نام ديگري جمع نمي شوند. خوب استفاده اي كردند كه چنين سنتي را برقرار كردند. (18).

(1) ايثار و شهادت در مكتب امام خميني، ص 228.

(2) صحيفه ي نور، ج 5، ص 16.

(3) ولايت فقيه، ص 161.

(4) ايثار و شهادت در مكتب امام خميني، ص 214.

(5) همان ماخذ، ص 214.

(6) بحار الانوار، ج 44، ص 389.

(7) بحارالانوار، ج 45، ص 54، مناقب، ج 4، ص 109، كامل ابن اثير، ج 2، ص 572.

(8) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام ص 144 ت.

(9) همان ماخذ.

(10) بحارالانوار، ج 45، ص 56.

(11) همان ماخذ.

(12) همان ماخذ، ص 83.

(13) بحارالانوار، ج 44، ص 191، و ج 45؛ نفس المهموم، ص 619؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 188.

(14) انعام، 162.

(15) حماسه حسين، ج 1، ص 173 174.

(16) گفتارهاي معنوي، ص 192 و 193.

(17) حماسه حسيني، ج 1، ص 174 و 175.

(18) ده گفتار ص 256.

فضايل و خصايص اصحاب و ياران امام حسين

389 - جايگاه شهادت سيدالشهداء

امام باقر فرمود: چون علي عليه السلام به همراه تعداد اندكي از مردم، به فاصله يك يا دو ميلي كربلا رسيد، در پيش آنان حركت كرد و به مكاني رسيد، كه

مقدفان نام داشت، گرد آن جا گرديد و سپس فرمود: در اين جا، دويست كشته شده اند كه همه آنان شهيدند اين جا محل مركب و محل فرودشان، و محل شهادت عشاقي است كه پيشينيان را توان سبقت بر آنان نيست و آنان كه بعدشان آيند، توان الحاق بدانان را نخواهد داشت. (1).

390 - وصف ياران

امام عليه السلام چون شب عاشورا نزديك شد اصحاب خود را جمع كرد امام سجاد عليه السلام فرمود: من در آن وقت مريض بودم نزديك شدم، تا سخنان امام عليه السلام را بشنوم. شنيدم فرمود: خدا را بهترين ثنا مي گويم و او را بر راحتي و سختي سپاسگزارم. بار الها! تو را ستايش مي كنم بر اينكه ما را به پيامبر (محمد صلي الله عليه وآله) كرامت بخشيدي و به ما قرآن آموختي و در دين نخود فقيهمان ساختي و براي ما گوشها و چشمها و دلهايي آفريدي و ما را از مشركان قرار ندادي.

اما بعد: من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و خانداني نيكوكارتر و پيوندجو تر از خاندان خود سراغ ندارم خدا همه شما را پاداش نيك دهد. بدانيد من سرانجام فردايمان را از اين دشمنان مي دانم، اكنون نگران شمايم (شما را آزاد گذاردم) همه با آسودگي رهسپار شويد كه از جانب من بر شما بيعتي نيست اين شب است كه شما را فراگرفته، آن را مركب راهوار خود گيريد (و برويد).

391 - وفاداري زهير

در اين هنگام زهير بن قين از جاي برخاسته و گفت: اي پسر پيامبر! خداوند تو را راهبري نمايد فرمايشات تو را شنيديم، حتي اگر دنيا باقي و زندگي ما

در آن جاويدان هم بود، باز ما در ياري و كمك به تو استقامت مي ورزيم و آن را بر زندگاني جاودان ترجيح مي داديم! (2).

392 - اعلام آمادگي هلال بن نافع

راوي گفت: (هلال بن نافع بجلي) برخاست و گفت: به خدا سوگند، ما ملاقات و ديدار پروردگارمان را امري ناخوش نمي دانيم و از آن كراهت نداريم و بر نيات و درك خويش استواريم. ما دوستيم با دوستان تو و دشمنيم با دشمنان تو! (3).

393 - ما اميد شفاعت از جد تو داريم!

برير بن خضير از جاي برخاسته و گفت: اي پسر پيامبر! به خدا سوگند، همانا، اين كه جنگ در ركاب تو قسمت ما شده، منتي است از سوي خداوند بر ما، باشد كه در ياري تو بدنمان قطعه قطعه شود و جدت در روز قيامت شفيع ما گردد.

394 -وفاداري ياران (4).

ابوحمزه ثمالي نقل كرده كه گفت: از زين العابدين عليه السلام شنيدم كه فرمود: پدرم در شب آن روزي كه به شهادت رسيد خاندان و ياران خود را گرد آورد و فرمود: خاندان و شيعيان من! اين شب را مركب راهوار خود را برهانيد كه شما از بيعت و پيماني كه با من بسته ايد آزاد و در رخصتيد.

برادران و خاندان و ياران امام عليه السلام همه به يك زبان عرض كردند: اي سرور ما اباعبدالله! به خدا سوگند ما تو را هرگز تنها نمي گذاريم نه به خدا سوگند، آيا مردم بگويند: امام و بزرگ و سرور خود را تنها گذارند تا كشته شد و ميان ما و خدا عذري راه انداختند؟! ما دست از ياري تو برنداريم تا در ركاب

تو كشته شويم. (5).

395 - با توايم تا شهادت

(مسلم بن عوسجه) برخاست و گفت: آيا ما تو را در حالي كه اين همه دشمن پيرامونت را فراگرفته، رها كنيم و برويم؟ نه؟ به خدا سوگند، خداوند چنين عمل زشتي را روزي و قسمت من نگرداند كه من دست به اين كار بزنم (و تو را ترك گويم) من تا پايان كار با تو هستم تا لحظه اي كه نيزه ام را در سينه آنها (فرو برده و) بشكنم و تا زماني كه شمشير در دست من است، با شمشير با آنان خواهم جنگيد و اگر سلاحي در دست نداشته باشم، با پرتاب نمودن سنگ با آنها مي جنگم (و دست از ياري تو بر نداشته) و از تو جدا نخواهم شد، تا در ركاب تو شربت شهادت را بنوشم (6).

396 - عزت در زندگي با تو است!

راوي گفت: (پس از سخنان مسلم بن عوسجه) سعيد بن عبدالله حنفي از جاي بلند شده و عرض كرد: به خدا سوگند، اي پسر رسول خدا صلي الله عليه وآله! ما هرگز تو را تنها و بي ياور نخواهيم گذاشت تا آنان كه نزد خداوند ثابت شود كه ما به سفارش پيامبر درباره شما عمل نموديم و اگر من بدانم كه در راه تو به شهادت مي رسم، سپس دوباره زنده مي گردم و سپس ذرات وجودم را بر باد فنا مي دهند و هفتاد بار اين عمل را با من انجام دهند، من تو را تنها نخواهم گذاشت تا آن كه در ركاب تو به شهادت برسم، و چرا اين گونه نباشم در حالي كه مرگ فقط يك

بار بيش نيست؛ ولي در پي آن عزتي بدون ذلت خواهد بود (7).

397 - خبر ناگوار به محمد بن بشير

در همين لحظات بود كه خبري به محمد بن بشير حضرمي رسيد كه: پسرت در مرز ري گرفتار و اسير شده است!

او گفت: اسير شدن او و خودم را به حساب خدا مي گذارم؛ هر چند كه دوست نمي داشتم كه با وجود من، او اسير باشد.

امام حسين عليه السلام هنگامي كه اين سخن را شنيد، فرمود: خدايت رحمت كند! من بيعت خود را از گردن تو برداشتم، برو و در پي آزادي فرزندت اقدام نما.

محمد بن بشير گفت: اگر حيوانات وحشي مرا زنده زنده، تكه پاره كنند، هرگز از تو جدا نخواهم شد؟

امام عليه السلام فرمودند: پس اين جامه ها را به پسرت بده، تا براي رهايي برادرش از اسارت، از آنها استفاده كند و آنها را فدايه او گرداند. امام عليه السلام پس از اين سخن، پنج قطعه لباس گرانقيمت را با ارزش هزار دينار به محمد بشير داد. (8).

398 - اتمام حجت با برادران مسلم بن عقيل

پس از تمام حجت با همراهان و آزاد گذاشتن مردم در كناره گيري يا تداوم قيام، كه بسياري فرار را بر قرار ترجيح دادند و 72 تن باقي ماندند، امام خطاب به برادران مسلم بن عقيل فرمود: اي فرزندان عقيل! شهادت مسلم، خانواده شما را كافي است من شما را رخصت دادم كه به سوي خانه هاي خود برويد اما فرزندان آزاد مرد عقيل به پا خاستند و گفتند: يا ابا عبدالله! تو را رها كنيم و به كجا برويم؟ مردم چه خواهند گفت؟ و ما در

جواب مردم چه بگوييم؟ به مردم بگوييم كه: امام و رهبر و بزرگ خود را در ميان دشمنان تنها گذارديم، و با تيري يا شمشيري از او دفاع نكرديم؟ سوگند به خدا! چنين نخواهيم كرد بلكه جان و مال و زن و فرزندان خود را فداي تو مي كنيم

399 - اينك گاه شوخي و خوشي است!

روايت شده كه: برير بن خضير همداني و عبدالرحمان بن عبدربه انصاري كنار آن خيمه منتظر ايستاده بودند تا امام حسين (ع) خارج شود و آنها به نظافت خويش بپردازند، برير در همين احوالات خوشحال بوده و شوخي مي كرد و مي خواست كه عبدالرحمن را نيز بخواند، عبدالرحمان به برير گفت: اي برير! چرا مي خندي؟ آيا الان موقع خنده و شوخي است؟

برير گفت: نزديكان من همه مي دانند كه من نه در پيري و نه در جواني آدم شوخي نبودم؛ اما اينك به خاطر سرنوشتي كه در پيش روي داريم (و شهادتي كه منتظر آنيم) خوشحالم به خدا سوگند، ساعتي ديگر پس از جنگيدن با اين مردم، با حوريان بهشتي رو به رو شده و دست بر گردن آنان مي اندازيم. (9).

400 - نماز يكي از اصحاب امام حسين (ع)

برير يكي از مشايخ و علماي كوفه بود از القابش سيد القراء است، در تفسير و تدريس قرآن بر همه اصحاب مقدم بود با علي عليه السلام مصاحبت داشته و چهل سال نماز صبحش را با وضوي نماز عشايش خوانده است، آن قدر كم خوراك بود كه اقتضاي تجديد وضو هم در او ديده نمي شده است، در مكه به امام ملحق شد و در شب عاشورا نخستين كسي

بود كه برخاست و اعلام آمادگي كرد و در آن شب با برخي از اصحاب مزاح و شوخي مي كرد.

شب عاشورا سيدالشهداء به اصحاب فرمود: برويد لباس هايتان را تميز كنيد فردا لباس تميز در بر نماييد تا كفن هاي شما باشد؛ زير شما را كفن نمي كنند.

بعد هر كدام به خيمه خود رفتند و عبادت و مناجات با خدا را شروع كردند، بعضي به ذكر ركوع و برخي به ذكر سجود شب را تا صبح مناجات مي كردند دعا مي خواندند و وداع مي نمودند.

401 - اصحاب خستگي ناپذير

گرچه اصحاب اباعبدالله عليه السلام شب قبل از روز عاشورا را به جاي خواب و استراحت به نماز و قرآن و استغفار و مناجات با محبوب به سر بردند و ظاهرا بايد از نيروي جسمي و بدني آنان كاسته شده باشد، ولي عشق به آنان نيرو بخشيده است عشق به خدا، عشق به شهادت در راه خدا و در ركاب بهترين برگزيده حق حجت خدا و امام زمان حضرت اباعبدالله الحسين.

402 - ايمان و اخلاص ياران امام

ياراني كه امام براي كار و تلاش خود برگزيده ياراني پاك و خالص و با صفا بودند و ارزيابي از آنها در موارد زير قابل دقت است:

در بعد ايمان: در ايمان استوار و قوي بودند و جوهره اصلي ايمانشان در روز عاشورا معلوم شد كه با چه استواري و عشقي به پيش رفتند و تا آخرين نفس بر ايمان خود پايدار ماندند.

در جنبه عبادت: همه از عابدان و بندگان خالص خدا بودند همه اهل نماز شب، اهل تلاوت قرآن، اهل ذكر و مناجات و دعا و در پيشگاه خدا خاضع

بودند در وسط جنگ در روز عاشورا در ميان تيرها و نيزه ها، در ميدان كربلا به نماز جماعت ايستادند.

در جنبه اخلاص: ياران حسين هر چه داشتند و با تمام وجود مي جنگيدند، مي خواستند خداي را از خود راضي كنند حتي در شدت جراحات به فكر درد نبودند، در انديشه فداكاري در راه خدا بودند.

اخلاص به امام: عباس عليه السلام وارد شريعه آب شد، ولي به ياد تشنگي امام از وسط شريعه آب تشنه لب برگشت سيف بن حارث براي امام گريه مي كرد و درباره علت گريه مي گفت: براي اين است كه نمي توانيم براي تو كاري انجام دهيم غلام ابوذر با عجز و لابه از امام اجازه شهادت مي گرفت و مي گفت: مرا از شهادت محروم مكن!

403 - مقام اصحاب و اهل بيت امام حسين (ع)

شهدا در ميان همه صلحا و سعدا مي درخشند و اصحاب امام حسين در ميان همه شهدا مي دانيد چه فرمود؟ و چه گواهي صادر كرد؟ در آن شب بعد از آنكه در مراحل سابق غربال هايي شده بود، و آنهايي كه لايقي نبودند رفته بودند، باز لايق ها را براي آخرين بار آزمايش كرد ديگر در اين آزمايش يك نفر هم رفوزه نشد.

در شب عاشورا چه كرد؟ فجمع اصحابه عند قرب الماء يا عند قرب السماء (دو جور نوشته اند) آنها كه گفته اند عند قرب الماء يعني خيمه اي داشت اباعبدالله، كه در آن خيمه مشك هاي آب بود، آن خيمه اختصاص داشت از روز اول براي مشك ها كه از آب پر مي كردند و در آن خيمه مي گذاشتند، آن خيمه

را مي گفتند خيمه قرب الماء يعني خيمه مشك هاي آب، اصحاب خودش را در آنجا جمع كرده بود، حالا چرا آنجا جمع كرد؟ من نمي دانم، شايد به اين جهت كه آن خيمه در آن شب ديگر محلي از اعراب نداشت؛ چون مشك آبي ديگر آنجا وجود نداشت حداكثر آب داشتن همان بوده كه ارباب مقاتل گفته اند كه فرزند عزيزش علي اكبر را با جمعيتي فرستاد و آنها موفق شدند و از شريعه فرات مقداري آب آوردند و همه از آن آب نوشيدند، بعد فرمود: (با اين آب غسل كنيد، و خودتان را شستشو بدهيد، و بدانيد كه اين آخرين توشه شما است از آب دنيا) و اگر آن جمله عند قرب المساء باشد يعني نزديك غروب آنها را جمع كرد. به هر حال اصحاب را جمع كرد، و خطبه اي خواند كه بسيار بسيار غرا و عالي است.

اين خطبه عطف به حادثه اي بود كه در عصر همان روز پيش آمده بود.

شنيده ايد كه در عصر تاسوعا تكليف يكسره شد و فقط مهلتي داده شد براي فردا، تكليف قطعي بود، بعد از قطعي شدن تكليف اباعبدالله اصحاب را جم كردند، راوي امام زين العابدين عليه السلام است كه خودشان آنجا بوده اند، مي فرمايند: آن خيمه اي كه امام عليه السلام اصحاب خود را در آن جمع كرد مجاور خيمه اي بود كه من در آنجا بستري بودم، پدرم وقتي اصحابش را جمع كرد، خدا را ثنا گفت: اثني علي الله احسن الثناء و احمود علي السرائ و الضراء اللهم اني احمدك علي ان اكرمتنا بالنبوه و علمتنا القران و فقهتنا في

الدين؛ من خدا را ثنا مي گويم، عالي ترين ثناها، هميشه سپاسگزار بوده و هستم، در هر شرايطي، قرار بگيرم.

آنكه در طريق حق و حقيقت گام بر مي دارد، در هر شرايطي قرار بگيرد، براي او خير است مرد حق در هر شرايطي، وظيفه خاص خويش را مي شناسد و با انجام وظيفه و مسوليت هيچ پيش آمدي شر نيست.

در طريقت پيش سالك هر چه آيد خير او است

در صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست

بر در ميخانه رفتن كار يكرنگان بود

خود فروشان را به كوي مي فروشان راه نيست

هر چه هست از قامت ناساز بي اندام ماست

ورنه تشريف تو بر بالاي كس كوتاه نيست

خودش هنگامي كه داشت به طرف كربلا مي آمد جمله اي در جواب فرزدق شاعر معروف در همين زمينه دارد كه جالب است بعد از آنكه فرزدق وضع عراق را وخيم تعريف مي كند، امام مي فرمايد: ان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله علي نعمائه و هو المستعان علي اداء الشكر و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يتعد (فلم يبعد) من كان الحق نيته و التقوي سريرته؛ يعني اگر جريان قضا و قدر موافق آرزوي ما در آمد، خدا را سپاس مي گوييم و از او براي اداي شكر كمك مي خواهيم و اگر بر عكسي، بر خلاف آنچه ما آرزو مي كنيم جريان يافت، باز هم آنكه قصد و هدفي جز حق و حقيقت ندارد و سرشتش، سرشت تقوا است، از هر غرض و مرضي پاك است، زيان نكرده (و يا دور نشده) است پس به هر حال هر چه پيش آيد خير است و شر نيست.

و احمد

علي السراء و الضراء؛ من او را سپاس مي گويم، هم براي روزهاي راحتي و آساني، و هم براي روزهاي سختي.

مي خواهد بفرمايد: من روزهاي راحتي و خوشي در عمر خود ديده ام، مانند روزهايي كه در كودكي روي زانوي پيامبر مي نشستم، روي دوش پيامبر سوار مي شدم، اوقاتي گذشته است كه عزيزترين كودكان عالم اسلام بودم، خدا را بر آن روزها، سپاس مي گويم، بر سختي هاي امروز هم سپاس مي گويم، من آنچه پيش آمده براي خود بد نمي دانم، خير مي دانم خدايا! ما تو را سپاس مي گوييم كه علم قرآن را به ما دادي، ما هستيم كه قرآن را آن جوري كه هست درك مي كنيم و مي فهميم و تو را سپاس مي گوييم كه ما را با بصيرت در روح و باطنش را بفهميم، زير و روي دين را آن جوري كه بايد بفهميم، بفهميم. بعد چه كرد؟ بعد آن شهادتنامه تاريخي را درباره اصحاب و اهل بيتش صادر كرد، فرمود: اني لا اعلم اصحابا خيرا و لا اوفي من اصحابي و لا اهل بيت ابر و لا اوصل و لا افضل من اهل بيتي؛ من اصحابي از اصحاب خودم بهتر و باوفاتر سراغ ندارم.

مي خواند بفرمايد من شما را حتي بر اصحاب پيامبر كه در ركاب پيامبر شهيد شدند ترجيح مي دهم؛ بر اصحاب پدرم علي كه در جمل و صفين و نهروان در ركاب او شهيد شدند ترجيح مي دهم، زيرا شرايط خاص شما از شرايط آنها مهم تر است و اهل بيتي نيكوتر و صله رحم به جا آورتر و با فضيلت تر از

اهل بيت خود سراغ ندارم، با اين وسيله اقرار كرد و اعتراف كرد به مقام آنها، و تشكر كرد از آنها.

بعد فرمود: ايها الناس! به همه تان اعلان مي كنم، هم به اصحاب خودم و هم به اهل بيت خودم كه اين قوم جز با شخص من با كس ديگر كار ندارند، اينها فعلا و جود من را مزاحم خودشان مي دانند، از من بيعت مي خواهند كه بيعت نمي كنم، اينها چون فقط شخص من را مزاحم خودشان مي دانند، اگر من را از بين ببرند به هيچ كدام شما كار ندارند، پس دشمن كه به شما كار ندارد؛ اما من كه شما با من بيعت كرديد، به همه تان اعلان مي كنم كه بيعت خود را از شما برداشتم، پس شما نه از ناحيه دشمن اجباري به ماندن داريد و نه از ناحيه دوست، آزاد مطلق، هر كس مي خواند برود، برود رو كرد به اصحاب و فرمود: هر يك از شما دست يكي از خاندان مرا بگيرد (اهل بيت امام حسين كوچك داشتند، بزرگ داشتند، آنها هم كه بودند، اهل آن ديار نبودند، و با آن محيط نا آشنا بودند، مي خواست بفرمايد كه دسته جمعي اهل بيت من نروند، بلكه هر يكي از شما دست يكي از آنها را بگيريد و از معركه خارج كنيد و برويد).

اينجاست كه مقام اصحاب اباعبدالله روشن مي شود، هيچ اجباري نه از ناحيه دشمن كه بگوييم در چنگال دشمن گرفتارند و نه از ناحيه حضرت كه مسأله تعهد بيعت بود، نداشتند، اباعبدالله به همه شان آزادي داد.

در همين جاست كه مي بينيد آن جمله هاي

پرشكوه را يك يك اهل بيت و اصحابش، به اباعبدالله در جوابش عرض مي كردند. (10).

404 - دو مايه دلخوشي امام

امام حسين عليه السلام در شب عاشورا، و روز عاشورا، دوتا دلخوشي دارد دلخوشي بزرگش به اهل بيتش است كه مي بيند قدم به قدمش دارند مي آيند، از آن طفل كوچكش گرفته تا فرد بزرگش.

دلخوشي ديگرش بر اصحاب باوفايش هست كه مي بيند كوچك ترين نقطه ضعفي ندارند، فردا كه روز عاشورا مي شود، يك نفر از اينها فرار نكرد، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد، ولي از دشمن افرادي را به خود جذب كردند. هم در شب عاشورا افرادي به آنها ملحق شدند و هم در روز عاشورا دشمن را مجذوب خودشان كردند، كه حر بن يزيد رياحي يكي از آنهاست، 30 نفر در شب عاشورا آمدند ملحق شدند، اينها مايه هاي دلخوشي اباعبدالله بود.

يك يك شروع كردند به جواب دادن به آن حضرت: آقا! ما را مرخص مي فرماييد؟! اما برويم و شما را تنها بگذاريم؟! نه به خدا قسم، يك جان كه قابل شما نيست، يك جان كه در راه شما ارزش ندارد.

يكي گفت: من دلم مي خواهد كه من را مي كشتند، جنازه من را مي سوزانند خاكسترم را به باد مي دادند، باز دو مرتبه من زنده مي شدم، باز در راه تو كشته مي شدم، تا هفتاد بار تكرار مي شد، يك بار كه چيزي نيست.

ديگري گفت: من دوست داشتم هزار بار مرا پشت سر يكديگر مي كشتند، من هزار جان مي داشتم و قربان تو مي كردم.

اول كسي كه اين را گفت، كه ديگران دنبال

سخن او را گرفتند؛ برادرش ابوالفضل بود بداتهم بذلك اخوه العباس بن علي بن ابي طالب عليه السلام يعني اول كسي كه به سخن آمد و اين اظهارات را به زبان آورد، برادر رشيدش ابوالفضل العباس بود.

پشت سر آن حضرت، ديگران شبيه آن جمله ها را تكرار كردند.

اين آخرين آزمايش بود كه اينها مي بايست بشوند، و آزمايش شدند.

بعد از اينكه صد در صد تصميم خودشان را اعلان كردند، آن وقت اباعبدالله پرده از روي حقايق فردا برداشت، و فرمود: پس به شما بگويم: همه شما فردا شهيد خواهيد شد.

همه گفتند: الحمد لله رب العالمين خدا را شكر كه ما فردا در راه فرزند پيغمبر خودمان شهيد مي شويم، خدا را شكر.

اينجا يك حساب است، اگر منطق، منطق شهيد نبود، اين منطق مي آمد كه خوب حالا كه حسين بن علي به هر حال كشته مي شود، ماندن اين همه افراد چه تأثيري دارد، جز اينكه اينها هم كشته بشوند، پس اينها ديگر چرا ماندند؟!

اباعبدالله چرا اجازه داد كه اينها بمانند، چرا اينها را مجبور نكرد كه بروند؟ چرا نگفت چون كسي به شما كار ندارد و ماندن شما هم به حال ما كوچك ترين فايده اي ندارد، تنها اثرش اين است كه شما هم جان خود را از دست بدهيد، پس بايد برويد، رفتن واجب است و ماندن حرام اگر فردي مانند ما به جاي امام حسين مي بود و بر مسند شرع نشسته بود قلم بر مي داشت و مي نوشت: حكم به اينكه ماندن شما از اين به بعد حرام و رفتن شما واجب است، اگر بمانيد از اين ساعت سفر شما

معصيت است و نماز خود را بايد تمام بخوانيد نه قصر.

امام حسين اين كار را نكرد، چرا اين كار را نكرد و بر عكس، اعلام آمادگي آنها را براي شهادت تقديس و تكريم كرد. (11).

405 - مقاومت ياران حسين (ع)

يكي از امتيازات بزرگ جريان امام حسين اين است كه امام حسين يك هسته نيرومند ايماني به وجود آورد كه اينها در مقابل هر چه شدائد بود مقاومت كردند.

تاريخ نمي نويسد كه يك نفر از اينها به لشكر دشمن رفته باشد. ولي تاريخ مي نويسد كه عده زيادي از لشكر دشمن در همان وقايع عاشورا به اينها ملحق شدند؛ يعني در اصحاب امام حسين كسي نبود كه ضعف نشان دهد مگر يك نفر (يا دو نفر) به نام ضحاك بن عبدالله مشرقي كه از اول آمد به امام حسين گفت من با شما مي آيم ولي يك شرط دارم و آن اين است كه تا وقتي كه احتمال بدهم وجودم من به حال شما مفيد است هستم، با اين شرط حاضر شد، امام هم قبول كرد آمد و تا روز عاشورا و تا آن لحظات آخر هم بود، بعد آمد نزد امام و گفت: من طبق شرطي كه كردم الان ديگر مي توانم بروم چون حسي مي كنم كه ديگر وجود من براي شما هيچ فايده اي ندارد.

فرمود: مي خواهي بروي برو.

يك اسب بسيار دونده عالي اي داشت، سوار اين اسب شد و چند شلاق محكم به آن زد كه اسب را به اصطلاح اجير و آماده كرده باشد اطراف محاصره بود نقطه اي را در نظر گرفت يك مرتبه به قلب لشكر دشمن زد ولي

نه به قصد محاربه، به قصد اينكه لشكر را بشكافد و فرار كند زد و خارج شد عده اي تعقيبش كردند نزديك بود گرفتار شود اتفاقا در ميان تعقيب كنندگان شخصي بود كه از آشنايان او بود، گفت: كاري به او نداشته باشيد، او كه نمي خواهد بجنگد، مي خواهد فرار كند رهايش كردند رفت. (12).

406 - نداي هل من معين حسين (ع)

امام حسين عليه السلام فرياد بر آورد كه: آيا فرياد رسي نيست كه در راه رضاي خدا به فرياد ما برسد؟ آيا مدافعي نيست كه از حريم حرم رسول خدا صلي الله عليه وآله دفاع كند؟ (13).

407 - بيدار شدن حر از خواب غفلت

هنگامي كه امام حسين عليه السلام فرياد ياري طلبي اش (در صحراي كربلا پيچيد) حر بن يزيد رياحي به ابن سعد روي كرده و گفت: آيا تو واقعا مي خواهي با حسين بجنگي؟ ابن سعد گفت: آري! به خدا سوگند، جنگي خواهم كرد كه كم ترين چيز آن جدا شدن سرها از پيكر و دست ها از بدن باشد!! (14).

408 - لرزيدن شير مردي تائب

حر با شنيدن اين سخن از ابن سعد فاصله گرفته و در مكان ديگري، در پيش سربازانش ايستاد در حالي كه بند بند بدنش مي لرزيد، در اين حال مهاجر بن اوس (با دين رعشه بر اندام حر) به او گفت: به خدا سوگند، اي حر؟ كار تو مرا شگفت زده نموده، اگر زماني شخصي از من درباره شجاع ترين فرد كوفه مي پرسيد، من فقط تو را نام مي بردم و اسم ديگري را بر زبان نمي آوردم، پس اينك (كه گاه جنگ و مبارزه

است اين) چه حالي است كه تو داري؟!

حر گفت: به خدا قسم مي خورم كه خويشتن را ميان دو راهي بهشت و دوزخ سرگردان مي بينم و (باز) به خدا سوگند مي خورم كه جز بهشت را بر نگزينم؛ هر چند كه در اين راه تكه تكه شده و جسدم را با آتش (15) بسوزانند؟!

409 - آيا خدا توبه مرا مي پذيرد؟

حر پس از گفتن اين كلام سوار بر اسب شده و به سوي خيام حسيني رفت، در حالي كه دستان خويش را (به علامت تسليم و ندامت) بر سر نهاد بود و مي گفت: خداوند! به سوي تو باز مي گردم، تو به مرا قبول نما؛ زيرا من دل اولياي تو و فرزند دختر پيامبر تو را لرزاندم سپس خطاب به امام حسين عليه السلام فرمود: فدايت شوم! من همان كسي هستم كه همراه تو مي آمدم و اجازه ندادم كه تو به سوي مدينه جدت باز گردي و كار را بر تو دشوار و سخت گرفتم، من نمي توانستم (قصد اين مردم جنگ و پيكار با توست و) اينان كار را به اين جا مي رسانند، من اكنون به درگاه الهي توبه مي كنم، آيا به عقيده تو، خدا توبه مرا مي پذيرد؟

حسين عليه السلام فرمود: آري! خداوند توبه تو را مي پذيرد، حال از اسب پياده شو.

حر گفت: اينك من سوار بر اسب باشم بهتر است از اين كه پياده شوم؛ (زيرا سرانجام از اسب سرنگون خواهم شد) و پايان كار من پياده شدن مي باشد (16).

410 - قبول شدن توبه حر

نوشته اند: قَلَبَ تُرْسَهُ، يعني حر سپر خود را واژگونه كرد

به علامت اين كه من به جنگ نيامده ام، امان مي خواهم، اول كسي كه با او مواجه شد اباعبدالله عليه السلام بود، چون حضرت در بيرون خيام حرم ايستاده بود سلام كرد: السلام عليك يا اباعبدالله! عرض كرد: آقا! من گنهكارم، روسياه هستم، من همان گنهكار و مجرمي هستم (اول كسي هستم) كه راه را بر شما گرفتم به خداي خود عرض مي كند؛ خدايا! از گناه اين گنهكار بگذر؛ اللهم اني ارعبت قلوب اوليائك خدايا! من دل اولياء تو را به لرزه در آوردم، آنها را ترساندم (اهل بيت حسين بن علي عليه السلام وقتي او را در بين راه ديدند، اول باري بود كه چشمانشان به دشمن افتاد. وقتي هزار نفر مسلح را ببينند كه جلويشان ايستاده اند، قهرا حالت رعب و ترس پيدا مي كنند آقا من تائبم و مي خواهم گناه خود را جبران بكنم لكه سياهي كه براي خود به وجود آورده ام، جز با خون با هيچ چيز ديگر پاك نمي شود آمده ام كه با اجازه شما توبه كنم اولا بفرماييد توبه من پذيرفته است يا نه؟

امام حسين عليه السلام هيچ چيز را براي خود نمي خواهد با اينكه مي داند حر چه توبه بكند و چه نكند، در وضع فعلي مؤثر نيست، ولي او حر را براي خود نمي خواهد در جواب او فرمود: البته توبه پذيرفته است چرا پذيرفته نباشد؟ مگر باب رحمت الهي به روي يك انسان تائب بسته مي شود؟ ابدا حر از توبه او مورد قبول واقع شده است خوشحال شد، الحمدلله، پس توبه من قبول است؟

- بله.

- پس اجازه بدهيد من

بروم خودم را فداي شما كنم و خونم را در راه شما بريزم.

امام فرمود، اي حر! تو ميهمان ما هستي، پياده شو! كمي بنشين تا از تو پذيرايي كنم.

(من نمي دانم امام با چه مي خواست پذيرايي كند) ولي حر از امام اجازه خواست كه پايين نيايد هر چه آقا اصرار كرد، پايين نيامد. بعضي از ارباب سير زمر مطلب را اين طور كشف كرده اند كه حر مايل بود خدمت امام بنشيند، ولي يك نگراني او را ناراحت مي كرد و آن اينكه مي ترسيد در مدتي كه خدمت امام نشسته است، يكي از اطفال اباعبدالله عليه السلام او را ببيند و بگويد اين همان كسي است كه روز اول راه را بر ما بست، و او شرمنده شود براي اينكه شرمنده نشود و هر چه زودتر اين لكه ننگ را با خون خودش از دامن خود بشويد، اصرار كرد اجازه دهيد من بروم.

امام فرمود: حال كه اصرار داري مانع نمي شوم، برو.

411 - اذن ميدان حر

سپس حر گفت يا حسين! چون من نخستين كسي بودم كه سد راه تو شدم، اينك اجازه بده تا اولين شهيد راه تو باشم، شايد بدينوسيله من نيز در زمره كساني باشم كه فرداي قيامت با جدت محمد مصطفي صلي الله عليه وآله مصافحه مي نمايند.

مقصود حر از بيان اين سخن كه اولين شهيد راه حسين عليه السلام باشد اولين شهيد از آن لحظه به بعد است؛ زيرا همانگونه كه گفته شد، قبل از حر، كسان ديگري به درجه والاي شهادت رسيده بودند. (17).

412 - تشكر و قدرداني از حر

پس از توبه و بازگشت (حر) كه تزلزلي در

كوفيان افتاد، از امام اجازه گرفت و به ميدان رفت و 40 نفر از سربازان كوفه را كشت تا آن كه اسب او را زخم زدند و كشتند، حر ناچار پياده شد و همچنان به نبرد ادامه داد تا به شهادت رسيد.

دوستان جنازه خونين او را كه هنوز رمقي داشت خدمت امام حسين عليه السلام آوردند و امام در حالي كه با دستان مبارك صورت او را نوازش مي كرد اظهار داشت:

مبارك باد! مبارك باد!

اي حر، تو آزاد مردي چنان كه در دنيا و آخرت با نام (حر) خوانده مي شوي.

سوگند به خدا! مادرت اشتباه نكرد كه تو را حر ناميد، پس تو سوگند به خدا! در دنيا آزاد مرد، و در آخرت رستگاري

سپس اين شعر را سرود:

- پس نيكو آزاده اي است حر از طايفه بني رياح، كه بر تيزي نيزه ها صبور است.

- چه نيكو آزاده اي كه با حسين عهد برادري بست، و در اين راه جان خود را صبحگاهان تقديم كرد.

- هر آينه رستگار شدند، آنان كه حسين را ياري دادند، آنان با هدايت شدن و اصلاح خويش رستگار گرديدند.

413 - حسن حال حر

مناسبت نقل در اين مقام كلام سيد نعمت الله جزائري شوشتري در كتاب انوار نعمانيه است: عده اي از موثقين حكايت كرده اند كه: شاه اسماعيل وقتي بر بغداد دست يافت به مشهد حضرت امام حسين عليه السلام آمد و از برخي مردم شنيد كه به حر بن يزيد رياحي طعن مي زدند، وي به نزد قبر وي آمد و دستور داد كه نبش قبر وي نمايند، او را خوابيده به همان وضعي يافتند كه شهيد شده و

ديدند بر سر وي دستمال بسته شده،

شاه اسماعيل - نورالله صريحه - خواست آن دستمال را بردارد؛ زيرا در كتب سير و تواريخ نقل شده بود كه آن دستمال حسين عليه السلام است، كه سر حر را در آن واقعه اي كه مجروح شد بست و بر همان هيات دفن گرديد است؛ وقتي آن دستمال را از سرش باز كردند، خون حر راه افتاد به طوري كه قبر از آن پر شد وقتي آن دستمال را بر سر بستند، خون باز ايستاد، وقتي دوباره آن را باز كردند خون راه افتاد، و هر چه خواستند به غير از آن دستمال جلوي خون را بگيرند ممكن نشد پس بر آنها حسن حال حر روشن شد، شاه فرمان داد كه بر قبر وي ساختماني بسازند، و خادمي براي قبر وي برگمارند تا در آن خدمت كند. (18).

414 - قدرداني از برادران غفاري

در روز عاشورا در آن لحظه هاي حساس شهادت كه ياران امام حسين عليه السلام به شهادت مي رسيدند، دو برادر از فرزندان غفاريان در حالي كه گريان بودند از امام (ع) اجازه خواستند تا وارد ميدان شوند و از آن حضرت دفاع كنند.

امام حسين عليه السلام فرمود: آفرين بر شما نزديك من بياييد. اي برادر زادگانم چرا مي گرييد؟ به خدا من اميدوارم كه تا يك ساعت ديگر ديده شما روشن شود.

گفتند: گريه ما براي تنهايي شماست ياران همه رفتند و شما تنها مانده ايد.

امام فرمود: اي برادر زادگانم! خدا شما را بر اين وجدان و همدردي و برادري با من پاداش پرهيزگاران عطا فرمايد

پس از چند لحظه آن دو برادر نيز به شهادت رسيدند.

415

- وصيت من ياري از حسين است!

مسلم بن عوسجه وارد ميدان شد، در جنگ با لشكر ابن سعد پايداري نموده و بر سختي و بلاياي جنگ شكيبايي كرد تا آن كه از اسب به روي زمين افتاد، هنوز نيمه رمقي برايش باقي مانده بود كه امام حسين عليه السلام همانگاه حبيب بن مظاهر بالاي سرش آمده و فرمود: خدا تو را بيامرزد اي مسلم! از مؤمنان كساني هستند كه بعضي از ايشان به درجه شهادت رسيده اند و عده اي ديگر منتظر رسيدن به شهادت هستند و اينان نعمت هاي الهي را تبديل نكرده اند.

حبيب بن مظاهر نزد مسلم آمد و گفت: اي مسلم! براي من دشوار است كه شاهد جان كندن و شهادت تو باشم، ولي به تو مژده بهشت مي دهم.

مسلم با صدايي ضعيف و ناله مانند (كه نشاندهنده آخرين نفس هايش بود) به حبيب گفت: خداوند به تو مژده خير بدهد.

حبيب گفت: اي مسلم! اگر قرار نبود كه من نيز پس از تو به شهادت برسم، دوست مي داشتم كه اگر وصيتي داري برايت انجام دهم.

مسلم به امام حسين عليه السلام اشاره كرد و گفت: تنها سفارش و توصيه من درباره حسين است كه تا آنجا كه مي تواني در راه او جانبازي و فداكاري نمايي!

حبيب عليه السلام گفت به ديده منت دارم! پس از اين بود كه روح پاك مسلم عروج نمود. (19).

416 - سپر بلاي حسين (ع)

پس از به شهادت رسيدن مسلم عمرو بن قرظه انصاري از خيمه ها خارج شد، نزد امام حسين عليه السلام آمد و اذن ميدان طلبيد، امام حسين عليه السلام به او اجازه داده و

او مشتاقانه شروع به جنگ با لشكر ابن سعد نمود، و در ياري سلطان آسمانها كوشش بسيار كرد و عده زيادي از سربازان لشكر ابن سعد را به درك فرستاد، او در عين مبارزه (خويشتن را سپر بلاي شمشيري كه به سمت آن حضرت پرتاب مي شد را به جان مي خريد و در اين راه تا آن جايي كه توان داشت مقاومت كرد، تا آن كه در اثر ازدياد زخم ها، تاب و توان خود را از دست داده و از پاي در آمد، در اين حال روي به امام حسين عليه السلام نموده و گفت: اي پسر پيامبر! (آيا به عهدي كه با تو بسته بودم) وفا كردم؟ امام عليه السلام فرمود: آري! تو پيش از من به بهشت خواهي رفت، پس سلام مرا به رسول خدا صلي الله عليه وآله برسان و به آن حضرت بگو كه من نيز به دنبال تو خواهم آمد).

(عمرو پس از شنيدن سخن امام حسين (ع)) آن قدر جهاد كرد تا آن كه به شهادت رسيد رضوان الله عليه (20).

417 - بار خدايا! اين قوم را لعنت نما!

در هنگامه نماز تيري به سمت امام حسين عليه السلام پرتاب شد، (سعيد بن عبدالله) خود را سپر حضرت نمود و آن را به جان خريد و به همين صورت تيرهايي را كه از سوي دشمن پرتاب مي شدند مي گرفت تا آن كه رمقي برايش باقي نماند، بر زمين افتاده و مي گفت: بار خدايا! اين قوم را لعنت كن، همانگونه كه قوم عاد و ثمود را لعنت كردي! بار الها! سلام مرا به پيامبرت برسان و به آن

حضرت بگو (كه در راه ياري جگر گوشه اش حسين) چه زخم هايي بر من وارد شد؛ زيرا من در راه ياري خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله هدفي جز تحصيل رضا و خشنودي تو نداشتم

سعيد بن عبدالله، پس از گفتن اين كلام در حالي كه سيزده پيكان تير و زخم هاي فراوان نيزه و شمشير در بدنش ديده مي شد، به شهادت رسيد رضوان الله عليه.(21).

418 - آزاد گذاشتن هلال بن نافع

در روز عاشورا به هنگام ميدان رفتن (هلال بن نافع) همسر جوانش، دامن او را گرفت و گفت: پس از تو به كجا روم؟ و به چه كسي تكيه كنم؟ و آنگاه به شدت گريست وقتي امام حسين عليه السلام متوجه شد، با همان روح آزادگي خطاب به هلال فرمود:

اي پسر نافع! همانا همسرت، جدايي تو را نمي پسندد، آزادي تا خشنودي او را بر مبارزه با شمشيرها مقدم بداري!

هلال بن نافع گفت: اي پسر رسول خدا! اگر امروز تو را ياري نكنم، فرداي قيامت جواب پيامبر صلي الله عليه وآله را چگونه بدهم؟

آنگاه به ميدان جنگ رفت، مبارزه كرد تا شهيد شد. (22).

419 - اصحاب فداي خاندان

نوشته اند تا اصحاب زنده بودند، تا يك نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه نداند يك نفر از اهل پيغمبر، از خاندان امام حسين، از فرزندان، از برادرزادگان، از برادران، از عموزادگان، به ميدان برود، مي گفتند: آقا اجازه بدهيد ما وظيفه مان را انجام بدهيم، ما وقتي كشته شديم خودتان مي دانيد.

اهل بيت پيغمبر منتظر بودند كه نوبت آنها برسد. آخرين فرد از اصحاب اباعبدالله كه شهيد، شد يك مرتبه ولوله اي در ميان

جوانان خاندان پيغمبر افتاد. همه از جا حركت كردند. نوشته اند: فجعل يودع بعضهم بعضا شروع كردند با يكديگر وداع كردن و خداحافظي كردن، دست به گردن يكديگر انداختن، صورت يكديگر را بوسيدن.

420 - بهترين اصحاب امام حسين (ع) (23).

قضيه معروفي است درباره يكي از علماي بزرگ شيعه منقول است. يكي از علماي قم براي من نقل مي كرد كه مرحوم فيض درباره اين جمله كه از حضرت امام حسين عليه السلام نقل شده است كه ايشان در شب عاشورا فرمودند: من اصحابي بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم، مي گفت: من باور نمي كنم چنين چيزي را امام فرموده باشد.

گفته بودند: چرا؟

گفته بود: مگر آنها چه كار كردند كه امام بگويد اصحابي از اينها بالاتر نيست. آنهايي كه امام حسين را كشتند خيلي آدم هاي بدي بودند؛ اينهايي كه امام حسين را ياري كردند كار مهمي انجام نداند. هر مسلماني جاي آنها مي بود، وقتي مي گفتند: فرزند پيغمبر، و امام زمانشان در دست دشمن تنها مانده است، قهرا مي ايستاد.

يك شب در عالم رويا ديد كه صحراي كربلا است، امام حسين با 72 تن در يك طرف، لشكر 30 هزار نفري دشمن هم در طرف ديگر. آن جريان به نظرش آمد كه موقع ظهر است و مي خواهند نماز بخوانند. حضرت امام حسين عليه السلام به همين آقا فرمودند: شما جلو بايستيد تا ما نماز بخوانيم. (همانطور كه سعيد بن عبدالله حنفي و يكي دو نفر ديگر خودشان را سپر قرار دادند).

دشمن تير اندازي مي كرد. آقا رفت جلو ايستاد. اولين تير از دشمن داشت مي آمد. تا ديد تير دارد مي آيد،

خم شد. ناگاه ديد كه تير اصابت كرد به امام.

در همان عالم خواب گفت: استغفر الله ربي و اتوب اليه، عجب كار بدي كردم! اين دفعه ديگر چنين كاري نمي كنم. دفعه دوم تير آمد. تا نزديك او شد دو مرتبه خودش را خم كرد. چند دفعه اين جريان تكرار شد؛ ديد بي اختيار خم مي شود. در اين هنگام امام به او فرمود: اني لا اعلم اصحابا خيرا و لا افضل من اصحابي؛ من اصحابي از اصحاب خودم بهتر نمي شناسم. يعني تو خيال كرده اي هر كه كتاب خواند مجاهد مي شود؟! اين حقيقتي است: من لم يغز ولم يحدث نفسه بغزو مات علي شعبه من النفاق؛ كسي كه عملا مجاهد نبوده است يا لااقل اين انديشه را نداشته كه مجاهد باشد در درون روحش يك دو رويي وجود دارد يعني موقع جهاد كه مي شود در مي رود.

(1) رساله لقاء الله، ص 221.

(2) لهوف سيد بن طاوس، ص 113.

(3) همان ماخذ.

(4) همان ماخذ.

(5) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 449.

(6) لهوف سيد بن طاوس، ص 129.

(7) همان ماخذ ص 131.

(8) همان ماخذ.

(9) همان ماخذ ص 135.

(10) شهيد، ص 123.

(11) شهيد ص 129.

(12) سيره ائمه، ص 104.

(13) لهوف سيد بن طاووس، ص 143.

(14) همان ماخذ.

(15) همان ماخذ.

(16) همان ماخذ.

(17) لهوف سيد بن طاووس، ص 145.

(18) عيوت مسائل نفس و شرح آن، ج 2، ص 107.

(19) لهوف سيد بن طاووس، ص 147.

(20) همان ماخذ.

(21) فرهنگ سخنان امام حسين (ع)، دشتي 48.

(22) همان ماخذ.

(23) حماسه حسيني، ج 1 ص 231.

شكست دشمن در برابر منطق حسين

421 - سخن مطهري در باب مبارزه امام حسين (ع) (1).

ما اگر مبارزه

حسين بن علي عليه السلام را با لشكريان يزيد و ابن زياد از جنبه نظامي، يعني از نظر ظاهري و صوري در نظر بگيريم، امام حسين شكست خورد و آنها پيروز شدند. اما اگر ماهيت قضيه را در نظر بگيريم، فكري و اعتقادي است، يعني حكومت يزيد سمبل جرياني بود كه مي خواست فكر اسلامي را از بين ببرد و امام حسين براي احياء فكر اسلام جنگيد، در اين صورت بايد ببينيم آيا امام حسين به مقصودش رسيد يا نرسيد؟

آيا توانست يك فكر را در دنيا زنده كند يا نتوانست؟ مي بينيم كه توانست. هزار و سيصد سال است كه اين نهضت هر سال يك پيروزي جديد به دست مي آورد، يعني هر سال عاشورا، عاشوراست و معني كل يوم عاشورا اين است كه هر روز به نام امام حسين با ظلم و باطلي مبارزه مي شود و حق و عدالتي احياء مي شود. اين پيروزي است و پيروزي بالاتر از اين چيست؟ يزيدها و ابن زيادها مي روند، ولي حسين ها و عباس ها و زينب ها باقي مي مانند. البته به عنوان يك ايده نه به عنوان يك شخص، بلكه به عنوان يك صاحب اختيار و حاكم بر جامعه خويش. آري! آنها مي ميرند، اما اينها زنده و جاويد باقي مي مانند. (2).

422 - شكست روحي دشمن

شما يك چنين صحنه نمايشي از فضائل انانيت در غير حادثه كربلا نشان دهيد تا به جاي كربلا از آن حادثه ياد كنيم. پس چنين حادثه اي را بايد زنده نگهداريم. حادثه اي كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفري از نظر روحي يك جمعيت

سي هزار نفري را شكست دادند. چطور شكست دادند؟ اولا با اينكه اينها در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعي بود، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد. اما از آن سي هزار نفر به اينها ملحق شدند. از جمله سردارشان حر بن يزيد رياحي و سي نفر ديگر. اين دليل بر آن است كه از نظر روحي اينها بردند و آنها باختند. عمر سعد در كربلا كارهايي كرده است كه دليل بر شكست روحي خودش است. لشكريان عمر سعد در كربلا از جنگ تن به تن پرهيز داشتند. اول حاضر شدند. و طبق معمولي كه در آن دوره ها بوده است، قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تير اندازي شود جنگ تن به تن يك نوع زور آزمايي بوده است. يك نفر از اين طرف مي رود، يك نفر از آن طرف مي آيد. چند نفر كه با اصحاب حسين مبارزه كردند، آنقدر به آنها نيروي روحي دادند كه عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نكنند. (3).

423 - كوبيدن كاخ ستمگر

كربلا كاخ ستمگران را با خون در هم كوبيد، و كربلا كاخ سلطنت شيطاني را فرو ريخت.

424 - گريه دشمن بر مظلوميت حسين (ع)

همه انسان ها، حتي همان شقاوت پيشگان اموي كه براي ريختن خون پاك او همدست و همداستان شده بودند، با مراجعه به فطرت و سرشت انساني خويش، نا خودآگاه احساس همدردي مي كردند و بر حقانيت و مظلوميت او مي گريستند و با سوء استفاده از اراده و اختياري كه خداوند براي گزينش راه زندگي به انسان عنايت فرموده است، به رويش شمشير مي كشيدند و

با سوء استفاده از همين اختيار، خود را براي هميشه، هيزم جهنم مي ساختند.(4).

425 - گريه يزيد بر امام حسين (ع)

شگفت اينجاست كه، در اين مرحله نيز بر شهادت افتخار آفرين او و يارانش و بر اسارت خاندانش بي اختيار مي گريستند، همانگونه كه عمر سعد فرمانده كل سپاه اموي به هنگام صدور فرمان قتل حسين عليه السلام اشك مي ريخت (5) و نيز شقاوت پيشه اي كه گوشواره دختر خردسال او را مي ربود، گريه مي كرد. (6) و خود يزيد، عنصر خود كامه اموي نيز هنگامي كه خاندان پيامبر را در حال اسارت و سر بريده او را بر نيزه نگريست بي اختيار اشك مي ريخت و فريبكارانه مي گفت:

خدا چهره پسر مرجانه را زشت و سياه گرداند كه چنين فاجعه اي را به وجود آورد. (7).

426 - گريه دشمن

از الطاف خاص خدا بر امام حسين عليه السلام در اين مورد اين است كه همه دلها و قلبهاي آشنا و بيگانه با او، به گونه اي بر شهادت او مصيبت او شعله ور مي گردد (8) و مجلس او را به پا مي دارد، همچون برخي هندوهاي مخالف با اسلام و يا كساني كه در اوج عداوت و دشمني با دين خدا، بر او مي گريستند

عمر سعد، فرمانده كل سپاه يزيد، به هنگام صدور فرمان حمله به آن حضرت خود مي گريست. همانگونه كه در واپسين لحظات شهادت او و شنيدن سخنان جانسوز و تكان دهنده خواهر قهرمانش زينب عليها السلام اشك مي ريخت. (9).

شقاوت پيشه اي كه به هنگام غارت خيمه ها، گوشواره دختر خردسال حسين عليه السلام را به سرقت مي

برد، مي گريست. (10).

يزيد به هنگام ورود خاندان پيامبر و سرهاي مقدس شهداي قهرمان عاشورا به مجلس شومش، بر آن صحنه اي فاجعه بار اشك مي ريخت، (11) همانگونه كه از ساير شقاوت پيشگاني كه در ريختن خون پاك او شركت داشتند، نيز رقت قلب و گريه بر شهادت جانسوز آن حضرت و ستمي كه در راه حق و عدالت بر او رفت، گزارش شده است. و در ميدان آنان تنها از فرزند پليد مرجانه به موردي دست نيافته ام، جز همان موردي كه در استانداري كوفه و مجلس شومش، فرمان قتل امام سجاد عليه السلام را صادر كرد، كه عمه قهرمانش او را در آغوش گرفت و فرمود: اگر بخواهيد او را بكشيد بايد مرا نيز به همراه او بكشد كه ابن زياد دگرگون شد و فرمان شقاوت بار خود را با توجيهي پس گرفت. (12) (13).

427 - شكست باطل در برابر حق

محرم ماهي است كه عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام كرده، و به اثبات رسانده است كه در طول تاريخ، هميشه حق بر باطل پيروز شده است.

428 - عقيده به مكتب

اينكه سيدالشهداء را كشاند به آنجا، مكتب بود كه كشاند به آنجا، ... عقيده بود كه كشاند به آنجا و همه چيزش را داد در مقابله عقيده، در مقابل ايمان، و كشته شد و شكست داد، طرف را شكست داد. (14).

429 - رژيم بني اميه را دفن كرد

شهادت حضرت سيدالشهداء مكتب را زنده كرد. خودش شهيد، مكتب اسلام زنده شد و رژيم طاغوتي معاويه و پسرش را دفن كرد... شهادت سيدالشهداء چيزي نبود كه براي اسلام ضرر داشته

باشد. نفع اسلام را زنده كرد (15).

430 - پيروزي واقعي

اولياي خدا هم شكست مي خوردند. حضرت امير در جنگ معاويه شكست خورد، اينكه حرف ندارد، شكست خورد امام حسين عليه السلام هم در جنگ با يزيد شكست خورد و كشته شد اما به حسب واقع پيروز شدند آنها، شكست ظاهري و پيروز واقعي پيروز شدند آنها، شكست ظاهري و پيروز واقعي بود. (16).

431 - بيرق يزيد را افكند

كسي كه براي خدا كار مي كند شكست در آن نيست ولو كشته بشوي، شكست نداريم. حضرت سيدالشهداء هم كشته شد لكن شكست خورد؟ الان بيرق او بلند است و يزيدي در كار نيست. (17).

432 - گور يزيديان كنده شد

آن روز يزيديان با دست جنايتكاران گور خود را كندند و تا ابد هلاكت خويش و رژيم سردمداري جنايتكارشان با دست ستم شاهي خودكار خود را كندند و سقوط و ننگ ابدي را براي خويش بجا گذاشتند كه ملت عظيم الشان ايران بحمدالله تعالي با قدرت و پيروزي بر گور آتشبار آنان لعنت مي فرستد. (18).

433 - سفيانيان را از صحنه تاريخ راند

شهادت رسيد مظلومان و هواخواهان قرآن در عاشورا - سر آغاز زندگي جاويد اسلام و حيات ابدي قرآن كريم بود، آن شهادت مظلومانه و اسارت آل الله، تخت و تاج يزيديان را كه با اسم اسلام، اساس وحي را به خيال خام خود مي خواستند محو كنند، براي هميشه به باد فنا سپري و آن جريان، سفيانيان را از صحنه تاريخ به كنار زد. (19).

434 - يزيد دفن شدند

حضرت سيدالشهداء هم شكست خورد، اما پيروزي نهايي را داشتند، مكتبشان شكست نخورد با كشته دادن، دشمنشان را عقب

زدند، بساط معاويه را كه مي خواست اسلام را به صورت يك امپراطوري در آورد، برگرداند به زمان جاهليت و آن اوضاع جاهليت، شكستش دادند يزيد و اتباع يزيد دفن شدند تا ابد، و لعن مردم بر آنها است تا ابد، لعن خدا هم بر آنهاست و آنها خودشان محفوظ بودند. (20).

435 - علامت شكست

انقلاب كوفه آنچنان شد كه توابين را به وجود آورد و بعد همين كوفه عليه شام و ابن زياد قيام كرد و ابن زياد در جنگ با همين كوفيان كشته شد و (در) شام اثرش آن است كه در مسجد اموي ظاهر گشت.

اينكه يزيد روزهاي آخر روش خود را عوض كرد، علامت اين بود كه مغلوب شده بود و اينكه دستور داد (اهل بيت امام) مكرما و محترما به مدينه باز گردند به همين جهت بود.

اينكه در قيام حره دستور داد مخصوصا متعرض علي بن الحسين نشوند به همين جهت بود. (21).

436 - علامت شكست دشمن

الف - پرهيز از جنگ تن به تن

ب - تيراندازي و سنگ پراني

ج - دستور عمر سعد كه از جنگ با شخص حسين پرهيز كنند: هذا ابن قتال العرب، و الله نفس ابيه بين جنبيه؛ اين فرزند كشنده عرب است.

به خدا سوگند، جان پدرش در ميان دو پهلوي اوست.؛

د - دستور عمر سعد كه مانع سخنراني او بشوند و نگذارند سخنانش شنيده شود نه در مقابل شمشير و بازويش و نه منطق و سخنش تاب نمي آوردند. (22).

437 - استجابت نفرين پيامبر

نفرين پيامبر در حق قاتلين امام حسين عليه السلام مستجاب گرديد، يزيد پس از آن كه امام را به شهادت رسانيد، بهره چنداني از دنيا

نبرد. او شب هنگام در حالي كه مست كرده بود خوابيد و صبح او را در حالي يافتند كه همانند قير شده بود.

و هر كسي كه در كشتن امام حسين عليه السلام شركت كرده بود يا جزو لشكريان ابن سعد بود، با مرضي هاي مختلفي مانند خورده، ديوانگي، پيسي به درك واصل شد و حتي اين امراض در نسل آن ها باقي ماند. (23).

(1) طهارت روح، ص 159.

(2) حق و باطل، ص 44 تا 45.

(3) حماسه حسيني، ج 1، ص 82.

(4) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 81.

(5) تاريخ طبري، ج 5 ص 452.

(6) بحار الانوار، ج 45، ص 60 و 61.

(7) همان. ص 136.

(8) مستدرك، ج 10، ص 318.

(9) بحار الانوار، ج 45، ص 55.

(10) همان، ص 82، سير اعلام النبلا، ج 3، ص 303.

(11) بحارالانوار، ج 45، ص 195.

(12) ارشاد مفيد، ج 2، ص 117، بحارالانوار، ج 45، ص 117.

(13) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 174، تا 176.

(14) صحيفه نور، ج، ص 194.

(15) همان ماخذ.

(16) همان.

(17) همان، ج 11، ص 150.

(18) صحيفه نور، ج 16، ص 179.

(19) همان ج 14، ص 263.

(20) همان ج 11، ص 156.

(21) حماسه حسيني، ج 3، ص 356.

(22) حماسه حسيني، ج 3، ص 287.

(23) منتهي الامال، ص 77.

ايجاد نهضت ها و قيام ها عليه دستگاه هاي جور و ستم

438 - آغاز پيدايش نهضت ها

اين جريان خيلي عجيب است، شوخي نيست؛ جرياني كه هميشه اعجاب مرا برمي انگيزد اين است: اباعبدالله در روز عاشورا چنان قدم بر مي دارد كه كانه آينده روشن يعني آثار نوراني نهضت خودش را به چشم مي بيند او شك نداشت كه با همين شهيد شدن پيروز شد شك نكرد كه روز عاشورا

آغاز بهره برداري از اين نهضت است.

همانگونه كه همين طور هم شد ما مي بينيم كه كشته شدن حسين عليه السلام همان، و پيدا شدن جنبش ها و حركت ها و همدردي ها و همدلي و طغيان ها عليه دستگاه اموي همان.

439 - آگاهي امام به نابودي بني اميه

آيا امام خود به نتيجه كار خود و هدر نرفتن خود معتقد بود يا نه؟ بلي معتقد بود، به چند دليل: (1).

الف - در جواب شخصي كه رياشي نقل مي كند: ان هولاء اخافوني و هذه كتب اهل الكوفه و هم قاتلي فاذا فعلوا ذلك و لم يدعوا لله محرما الا انتكوه بعث الله من يقتلهم حتي يكونوا اذل من فرام المراه؛ اينان براي من ايجاد وحشت كرده اند، و اينها نامه هاي دعوت كوفيان است كه اكنون به قتل من كمر بسته اند، و چون دست به خون من بيالايند و حرامي را نگذارند جز اينكه مرتكب شوند، خداوند كسي را بر انگيزد تا همه را قتل عام كند تا آنجا كه از كهنه رگل زنان بي ارزش تر خواهند شد (كامل ابن اثير، جلد 3).

ب - در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود: ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب القرس حتي تدور بكم دور الرحي و تقلق بكم قلق المحور؛ سپس به خدا سوگند، جز زمان اندكي به اندازه زمان سوار شدن بر اسب نمانيد تا اينكه اين آسياب به گردش آيد و شما را در تنگناي محور خويش گيرد (2) (3).

ج - در روز عاشورا خطاب به اهل بيت خود فرمود: استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من

شر الا عداء و يعذب اعاديك بانواع البلاء؛ (4) (5).

خود را آماده بلا كنيد، و بدانيد كه خداوند حافظ و رهايي بخش شما از دشمنان است، و دشمنانتان را به انواع بلا كيفر خواهد داد

د- به عمر سعد فرمود: به خدا، ملك ري نصيب تو نخواهد شد، مي بينم كه بچه هاي كوفه به سرت سنگ مي پرانند، آن طور كه درخت ميوه سنگ مي زنند (6).

440 - نهضت هاي ايجاد شده از عاشورا

(امام حسين عليه السلام) شب عاشورا كه اصحاب و اهل بيتش را جمع مي كند و از آنها تمجيد و تشكر مي كند بعد به آنها مي گويد: بدانيد از همه شما متشكر و ممنونم، ولي بدانيد كه دشمنان با شما كاري ندارند، و اگر بخواهيد برويد مانع شما نمي شوند، من هم از نظر شخص خودم كه با من بيعت كرده ايد، بيعت خودم را از دوش شما برداشتم و محذور بيعت هم با من نداريد، هر كس مي خواهد برود آزاد است.

حسين عليه السلام از اهل بيت و اصحابي كه درباره آنها گفته است كه اهل بيتي بهتر و باوفاتر از اينها سراغ ندارم، اين مقدار استغناء نشان مي دهد و هرگز سخناني از اين قبيل كه من را تنها نگذاريد، من غريبم، مظلومم، بيچاره ام نمي گويد: البته تكليف دين خدا را بر نمي دارد، لذا با افراد كه اتمام حجت مي كرد، اگر در آنها تمايل به ماندن نمي ديد به آنها مي گفت: از اين صحنه دور بشويد؛ زيرا كه من نمي خواهم شما به عذاب الهي گرفتار شويد؛ چون اگر از كسي استمداد بكنم و او

صداي استمداد مرا بشنود و مرا مدد نكند، خداوند او را به عذاب جهنم مبتلا خواهد كرد.

اين درس استغناء درس كوچكي نبود. همين استغناء بود كه بعدها روحيه استغناء به وجود آورد چقدر قيام ها و نهضت ها به وجود آمد. (7).

441 - اولين اعتراض

(حميد بن مسلم) روايت كرده است كه:

در ميان لشكر ابن سعد، زني بود كه همراه شوهرش آمد بود، او هنگامي كه ديد لشكر ابن سعد بر زنان و دختران امام حسين عليه السلام هجوم مي برند و مشغول غارت و چپاولگر مي باشند، شمشيري برداشت، رو به خيمه آمد و فرياد زد: اي مردان طايفه بكر! آيا جامه و لباس دختران رسول خدا صلي الله عليه وآله به غارت مي رود؟ و شما تماشا مي كنيد، فرماني جز فرمان خدا نيست، اي كشندگان رسول خدا صلي الله عليه وآله

شوهر آن زدن دست او را گرفت و او را به خيمه باز گردانيد. (8).

442 - بر خاستن نداي امام حسين (ع) از خانه كفر

ابن زياد با آن شقاوت، برادري دارد به نام عثمان بن زياد. عثمان آمد به بردارش گفت: برادر! من دلم مي خواست تمام اولاد زياد به فقر و ذلت و نكبت و بدبختي دچار مي شدند و چنين جنايتي در خاندان ما پيدا نمي شد؟

مادرش مرجانه يك زن بدكاره است وقتي كه پسرش چنين كاري را كرد، به او گفت: پسرم! اين كار را كردي، ولي بدان كه ديگر بويي از بهشت به مشامت نخواهد رسيد!!!

مروان حكم، آن شقي ازل و ابد، برادري دارد به نام يحيي بن حكم يحيي در مجلس يزيد به عنوان يك معترض از جا

بلند شد، گفت: سبحان الله! اولاد سميه (يعني اولاد مادر زياد)، دختران سميه بايد محترم باشند، ولي آل پيغمبر را تو به اين وضع در اين مجلس حاضر كرده اي؟!

آري! نداي حسيني از درون خانه اينها بلند شد.

443 - ابن زياد! دروغگو و دروغگو زاده، تويي!

ابن زياد بالاي منبر رفته، پس از حمد و ثناي الهي، در ضمن سخنراني خويش گفت: حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه حق را ظاهر ساخت و اهل حق را پيروز نمود، همو كه ياور امير مؤمنان (يزيد ملعون) و پيروانش بود، و دروغگو پسر دروغگو را كشت!!!

تا ابن زياد اين سخن را گفت، قبل از آنكه بتواند كلام ديگري بر زبان جاري كند، عبدالله بن عفيف ازدي كه از برگزيدگان شيعه و از زهاد زمان بود، و دو چشم راست و چپش، يكي در جنگ صفين و ديگري در روز جنگ جمل از دست داده بود، از جاي برخاست، او كسي بود كه پيوسته در مسجد اعظم كوفه به سر مي برد و تمامي روز را تا شب به نماز مشغول بود، او خطاب به ابن زياد گفت: ابن زياد! دروغگو تو هستي و پدر تو و كسي كه تو را بر ما گماشته و پدر نابكار اوست. اي دشمن خدا! آيا فرزندان رسول خدا را مي كشي و بر بالاي منبر مسلمانان اينگونه سخن مي گويي؟! (9).

444 - غضب ابن زياد

ابن زياد غضبناك شده و بانگ بر آورد كه: چه كسي اين سخنان را گفت؟

عبدالله گفت: من بودم اي دشمن خدا! آيا فرزندان پاك و مطهري كه خداوند هر گونه آلودگي را از آنان دور ساخته مي

كشي و فكر مي كني كه با وجود اين مسلمان نيز مي باشي؟

اي واي (بر اين مصيبت) كجايند مهاجرين و انصار تا از امير طغيانگر تو يزيد كه خود و پدرش (معاويه) به زبان پيامبر خداي جهانيان لعنت شده اند، انتقام بگيرند؟!

445 - خروج عبدالله از مسجد

غضب ابن زياد فزوني يافت تا حدي كه رگ هاي گردنش متورم شده و گفت: اين مرد را نزد من آوريد! (10).

نوكران ابن زياد براي انجام دستور او دويدند تا عبدالله را دستگير نمايند، در اين حال بزرگان قبيله ازد كه پسر عموهاي عبدالله مي شدند نيز به پا خاستند و عبدالله را از دست گماشتگان ابن زياد گرفته، و او را از مسجد خارج ساخته و به خانه اش رسانيدند. (11).

446 - جنگ ميان قبيله ازد و لشكر ابن زياد

ابن زياد فرمان داد كه: به خانه اين كور قبيله ازد برويد كه خدا دلش را نيز همانند چشمانش كور كند و او را نزد من بياوريد!

گماشتگان و سربازان ابن زياد رفتند، هنگامي كه اين خبر به قبيله ازد رسيد، آنها به همراه قبايل يمن جمع شدند تا مانع از آن شوند كه سرور و بزرگ قومشان اسير شود.

خبر به ابن زياد رسيد، دستور داد كه قبايل مضر جمع شده و به سركردگي محمد بن اشعث به جنگ آنها بروند.

بين آن دو گروه جنگ شديدي درگرفت تا حدي كه عده زيادي از اعرب كشته شدند. (12).

447 - مبارزه عبدالله بن عفيف

لشكر ابن زياد به در خانه عبدالله رسيدند، در را شكسته و به خانه او هجوم آوردند، دختر عبدالله فرياد زد: لشكر از همان جايي كه مي ترسيدي وارد

خانه شدند!

عبدالله گفت: (دخترم! مترس) آنها با تو كاري ندارند، شمشير مرا برايم آماده كن:

دختر شمشير پدر را به او داد. عبدالله به دفاع از خود پرداخته و اشعاري را مي خواند:

من پسر صاحب فضلي ام، عفيف و طاهر، پدرم مردي عفيف و مادرم ام عامر است.

چه بسيار شجاعان و قهرمانان دلاور و چابكي از شمايان را كه با خون خودش آغشته نمودم.

راوي گفت:

دختر عبدالله مي گفت: پدر جان! كاشكي من نيز مرد بودم تا امروز در مقابل تو با اين فاجران كه قاتلان خاندان پيامبرند، مي جنگيدم، (13).

448 - شجاعت كوري بينا دل

لشكر ابن زياد دور تا دور او را محاصره كرده بودند، اما او از خود دفاع مي كرد و هيچ كسي زهره نداشت جلو بيايد و از هر سمتي كه به او نزديك مي شدند دخترش مي گفت: پدر جان! از فلان سو، قصد حمله دارند!

(درگيري به همين گونه ادامه داشت تا) آنكه لشكر ابن زياد بر تعدادشان افزود شد و او را محاصره كردند، دخترش فرياد زد، واي از ذليلي! پدرم را احاطه نموده اند، در حالي كه او ياوري ندارد تا از او طلب ياري كند.

عبدالله شمشير را به گرد خود مي چرخانيد و اشعاري را مي خواند:

به خدا سوگند، اگر ديده ام باز بود و قدرت ديدن را باز مي يافتم، كار را بر شما سخت و دشوار مي كردم و راه ورود و خروج تان را مسدود(14) مي نمودم.

449 - تو از خودت و از پدرت بپرس!

او به مبارزه خود تا سرحد اسير شدن ادامه داد، لشكر ابن زياد او را محاصره نمودند و نزد ابن زياد بردند،

هنگامي كه نگاه ابن زياد بر او افتاد، گفت: حمد خدايي كه تو را ذليل و خوار نمود!

عبدالله گفت: اي دشمن خدا! خداوند با چه چيز مرا خوار كرد؟

به خداي سوگند، اگر ديدگان من باز بود و مي ديد، راه ورود و خروج تو را تنگ مي كردم.

ابن زياد گفت: اي دشمن خدا! نظر تو درباره عثمان بن عفان چيست؟

عبدالله گفت: اي بنده و غلام قبيله بني علاج! اي پسر مرجانه! سپس به ابن زياد فحش داد و گفت: تو با عثمان چه كار داري؟ اگر نيك عمل نمود يا بد، اصلاح كرد يا تباهي و فساد كرد، خداوند تبارك و تعالي خود بر آفريدگان خود سرپرست است و ميان آنها و عثمان با عدل و داد قضاوت خواهد كرد، تو اينك از پدرت و از خودت و از يزيد و پدرش از من بپرس!(15).

450 - آرزوي ديرين عبدالله

ابن زياد گفت: به خدا سوگند، ديگر از هيچ چيزي از تو سؤال نخواهم كرد، تا آنكه تو را زجركش نمايم!

عبدالله بن عفيف گفت: حمد و سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است من قبل از آنكه تو از مادر متولد گردي، از خداوند مي خواستم كه شهادت را بهره و روزي من كند و شهادت من به دست ملعون ترين و مبغوض ترين مردم در نزد خداوند صورت پذيرد.

من از زماني كه نابينا شده بودم، ديگر از شهادت مأيوس گشتم و الان خداوند را شاكرم كه پس از اين نااميدي، شهادت را بهره من ساخت و به من نشان داد كه دعاي قديم من به استجابت رسيده است!

ابن زياد دستور داد كه: گردنش را بزنيد!

دستور ابن زياد اجرا

شد، گردن عبدالله را زدند و (جسد مطهر آن بزرگمرد را) در سبخه به دار آويختند. (16).

451 - اعتراض زن يزيد

داستان هند زن يزيد را هم شنيده ايد كه از اندرون خانه يزيد حركت كرد و به عنوان يك معترض به وضع موجود به سوي او آمد و يزيد و مجبور شد اصلا تكذيب بكند، بگويد: اصلا من راضي به اين كار نبودم، اين كار را من نكردم، عبيد الله زياد از پيش خود كرد.

452 - مرثيه يكي از زنان حرم يزيد

در اين هنگام يكي از بانوان بني هاشم كه در خانه يزيد زندگي مي كرد، شروع به ناله و زاري نمود، و گفت: اي محبوب ما! اي سرور و آقاي خاندان ما! اي پسر محمد! اي سرپرست يتيمان! اي بهار اميد بيوه زنان و بي سرپرستان! اي كشته شده به دست اولاد زنازادگان!

راوي گفت:

هر كس كه صداي آن زن را شنيد، شروع به گريستن نمود. (17).

453 - قيام خونين اهل مدينه

مردم مدينه نمي دانستند كه در شام چه مي گذرد. رفت و آمد خيلي كم بود افرادي هم كه احيانا از مدينه به شام مي رفتند، از دستگاه يزيد اطلاعي نداشتند بعد از قضيه امام حسين، مردم مدينه تعجب كردند كه: عجب! پسر پيغمبر را كشتند هيئتي را براي تحقيق به شام فرستادند كه چرا امام حسين كشته شد پس از بازگشت اين هيئت، مردم پرسيدند: قضيه چه بود؟

گفتند: همين قدر در يك جمله به شما بگوييم كه در آنجا بوديم، دائم مي گفتيم خدايا! نكند از آسمان سنگ ببارد و ما به اين شكل هلاك بشويم و نيز به شما بگوييم كه ما

از نزد كسي مي آييم كه كارش شرابخواري و سگ بازي و يوز بازي و ميمون بازي است، كارش نواختن تار و سنتور و لهو و لعب است، كارش زناست حتي با محارم ديگر حال، تكليف خودتان را مي دانيد اين بود كه مدينه قيام كرد، قيامي خونين و چه افرادي كه بعد از حادثه كربلا به خروش آمدند.

اي بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد

454 - قيام هاي بعد از عاشورا

از زمان شهادت امام حسين حس تنفر نسبت به بني اميه در ميان مردم بالا گرفت و بعد هم كه قيام هايي باشد - مثل قيام زيد بن علي بن الحسين و قيام يحي بن زيد بن علي بن الحسين - وجهه مذهبي اينها به كلي از ميان رفت (18).

455 - بيداري كوفيان

مختار بن ابي عبيده با كمك همين مردم كوفه حكومتي تشكيل داد و بر قسمت وسيعي از كشور اسلامي مسلط شد و بي شك علاقه و اخلاص مردم كوفه نسبت به امام حسين عليه السلام صدها برابر بيش از علاقه آنان به سليمان بن صرد و مختار بود، بلكه اطاعت مردم كوفه از سليمان بن صرد و مختار نيز به خاطر عشق و علاقه به امام حسين عليه السلام بود.

بلكه شهادت امام بود كه مردم كوفه را بيدار و علاقمند و مصمم كرد، نه اينكه آنها بعد از شهادت و قبل از شهادت يكسان بودند.(19).

456 - آغازگر قيام جمعي و مسلحانه

يكي از بزرگ ترين آثار قيام حسين اين بود كه مجزا كرد بين قيام عليه خلفا و قيام عليه اسلام را. همان طوري كه قبلا گفتيم اگر امام حسين عليه يزيد قيام

نمي كرد ممكن بود خرابكاري ها و سوء سياست يزيد منجر به قيامي از طرف عناصري بشود كه به اسلام هم علاقه اي نداشتند اكنون مي گوييم اگر چه تاريخ اسلام قيام هاي زيادي مي بينيم كه عليه دستگاه خلفا است و در عين حال جنبه حمايت از اسلام را دارد، مثل قيام ايرانيان عليه امويان، ولي بايد دانست كه اين امام حسين بود كه اولين بار قيام دسته جمعي مسلحانه عليه دستگاه خلافت كرد و او بود كه حساب اسلام را از حساب متصديان امر جدا كرد، بلكه راه قيام عليه دستگاه را از نظر اسلامي باز كرد و قيام آن حضرت نمونه و سرمشق مخالفت قرار گرفت.

قبل از امام حسين هم قيامي فردي يا دسته جمعي انجام شد آنها يا مسلحانه و فردي بود يا جمعي و غير مسلحانه ولي قيام و شورش دسته جمعي و مسلحانه را امام حسين آغاز كرد. (20).

457 - نتايج نهضت حسين (ع)

اما راجع به نتايج اين حركت: اولا خود يزيد نتوانست آب خوشي از گلويش فرو برود.

حادثه مدينه دنبال حادثه مدينه دنبال حادثه كربلا بود. عبدالله بن زبير وسيله تبليغاتي خوبي يافت و قضيه مكه واقع شد بعدها يا لثارات الحسين ستاري بود كه در تمام مدت شصت ساله بعدي بني اميه همواره حكومت اموي را مي لرزانيد لهذا بعضي ها مثل مارتين آلماني سياست حسيني را از اول متوجه همين هدف ها مي دانند.

عقاد راجع به حركت دادن نساء و اطفال مي گويد:...انما يبدو الخطاء في هذه الحركه حين تنظر اليها من زاويه واحده ضيقه المجال قريبه المرمي، و هي زاويه العمل الفردي الذي يراض باساليب

المعيشه اليومنه و يدور علي النفع العاجل للقائمين به والدا عين اليه...

مي گويد: مسلم قادر بود خيلي كارها از قبيل كارهاي ابن زياد بكند، مال هايي بگيرد و ببخشد و بكشد، ولي بر خلاف اصولي بود كه پيروي مي كرد مسلم در حالي كه آماده كشته شدن بود وصيت كرد هفتصد درهم قرض دارم، زره و شمشيرم را بفروشيد و ادا كنيد! (مسلم در فكر صاف كردن مال مردم هم در دوره چند روزه حكومت خودش نيفتاد، با اينكه فرمان حضرت به منزله اجازه سهم امام هم بود!) (21).

458 - شعار كل يوم عاشورا سر مشق امت ماست

خاطر تلخ 17 شهريور 1357 و خاطره تلخ روزهاي بزرگي كه بر امت گذشته، ميوه شيرين سرنگوني كاخهاي استبداد و استكبار و جايگزيني پرچم جمهوري عدل اسلام را به بار آورد. مگر نه آن است كه دستور آموزنده كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا بايد سرمشق امت اسلامي باشد. قيام همگاني در هر روز و هر سرزمين عاشورا قيام عدالتخواهان با عددي قليل و ايمان و عشقي بزرگ در مقابل ستمگران كاخ نشين و مستكبران غارتگر بود، و دستور آن است كه اين برنامه سرلوحه زندگي امت در هر روز و در هر سرزمين باشد، روزهايي كه بر ما گذشت عاشوراي مكرر بود و ميدان ها و خيابان ها و كوي و برزن هايي كه خون فرزندان اسلام در آن ريخت، كربلاي مكرر و اين دستور آموزنده تكليفي است و مژده اي؛ تكليف از آن جهت كه مستضعفان اگر چه با عده اي قليل عليه مستكبران، گرچه با ساز و برگ مجهز و قدرت شيطاني عظيم، مأمورند

چونان سرور شهيدان قيام كنند و مژده كه شهيدان ما را در شمار شهيدان كربلا قرار داده است، و مژده كه شهادت رمز پيروزي است 17 شهريور مكرر عاشورا و ميدان شهدا مكرر كربلا و شهداي ما مكرر شهداي كربلا و مخالفان ملت ما مكرر يزيد و وابستگان او هستند كربلا كاخ ستمگران را با خون درهم كوبيد كربلاي ما كاخ سلطنت شيطاني را فرو ريخت اكنون وقت آن است كه ما وارثان ننشينيم تا فداكاري آنان را به ثمر برسانيم و با اراده مصمم و مشت محكم بقاياي رژيم ستمكار و توطئه گران جيره خوار شرق و غرب را در زير پاي شهداي فضيلت دفن كنيم. (22).

459 - مصائب ما در مقايسه با حوادث عاشورا چيزي نيست

ناراحت و نگران نشويد، مضطرب نگرديد، ترس و هراس را از خود دور كنيد، شما پيرو پيشواياني هستيد كه در برابر مصائب و فجايع صبر و استقامت كردند كه آنچه ما امروز مي بينيم نسبت به آن چيزي نيست پيشوايان بزرگوار ما، حوادثي چون روز عاشورا و شب يازدهم محرم را پشت سر گذاشته و در راه دين خدا يك چنان مصائبي را تحمل كرده اند.

شما امروز چه مي گوييد؟ از چه مي ترسيد؟ براي چه مضطربيد؟ عيب است براي كساني كه ادعا پيروزي از حضرت امير عليه السلام و امام حسين عليه السلام را دارند در برابر اين نوع اعمال رسوا و فضاحت آميز دستگاه حاكمه خود را ببازند (23).

460 - نهضت ما به پيروزي از نهضت حسيني بود

نهضت دوازده محرم و پانزده خرداد در مقابل كاخ ظلم شاه و اجانب به پيروزي از نهضت مقدس حسين

چنان سازنده و كوبنده بود كه مرداني مجاهد و فداكار تحويل جامعه داد كه با تحرك و فداكاري روزگار را بر ستمكاران و خائنان سياه نمودند و ملت بزرگ را چنان هشيار و متحرك و پيوسته كرد كه خواب را از چشم بيگانه و بيگانه پرستان ربود و حوزه هاي علميه و دانشگاه ها و بازارها را به صورت دژ مدافع از عدالتخواهي و از اسلام و مذهب مقدس در آورد. (24).

461 - اسلام را وارونه نشان دادند

اگر نبود اين نهضت، نهضت حسين عليه السلام، يزيد و اتباع يزيد اسلام را وارونه به مردم نشان مي دادند و از اول، اينها اعتقاد به اسلام نداشتند و نسبت به اولياي اسلام حقد و حسد داشتند. سيدالشهداء با اين فداكاري كه كرد علاوه بر اينكه آنها را به شكست رساند اندكي كه گذشتت مردم متوجه شدند كه چه غائله اي و چه مصيبتي وارد شد و همين مصيبت موجب به خوردن اوضاع بني اميه شد. (25).

462 - تدارك نهضت هاي حق طلبانه در اسلام

اگر قيام حضرت سيدالشهداء عليه السلام نبود، امروز هم ما نمي توانستيم پيروز شويم. (26).

463 - مبدا وحدت كلمه

تمام اين وحدت كلمه اي كه مبدا پيروزي ما شد، براي خاطر اين مجالس عزا و اين مجالس سوگواري و اين مجالس تبليغ و ترويج اسلام شد.

464 - پرتوي از عاشورا

انقلاب اسلامي ايران، پرتوي از عاشورا و انقلاب عظيم الهي آن است.

465 - رهبر مبارزان عالم

امروز پس از گذشت قرن ها، پرچم اسلام بر فراز بلندترين بام هاي دنيا در اهتزاز است و اين حاصل پيروزي حقيقي مجاهدت امام حسين عليه السلام و يارانشان بر دشمن

است امروز بعضي رهبران بزرگ غير مسلمان دنياي معاصر اعلام مي كنند كه ما راه مبارزه خود را از حسين بن علي عليه السلام فرار گرفته ايم

466 - حضوري همه جانبه

اگر سيدالشهداء عليه السلام نبود، اين نهضت هم پيش نمي رفت.

سيدالشهداء عليه السلام همه جا هست، كل ارض كربلا، همه جا محضر سيدالشهداء عليه السلام است

667 - موتور حركت قرون اسلامي

ماجراي حسين بن علي عليه السلام، حقيقتا موتور حركت قرون اسلامي در جهت تفكرات صحيح اسلامي بوده است هر آزادي خواه و هر مجاهد في سبيل الله و هر كس كه مي خواسته است در ميدان خطر وارد بشود، از آن ماجرا مايه گرفته و آن را پشتوانه روحي و معنوي خود قرار داده است در انقلاب ما، اين معنا به صورت بيني واضح بود. معلوم نبود اگر ما اين حادثه را نمي داشتيم، چه طور مي توانستيم در اين معركه خوض كنيم اين خودش فصل عريض و قابل تعمقي است كه تمسك به ذيل ماجراي عاشورا و مجاهدت سيدالشهداء (عليه الصلاه و السلام) چه تأثيري در وضع انقلاب ما داشت انسان وقتي در اين مسأله غور مي كند، از عظمت تأثير آن حادثه به دهشت مي افتد و فكر مي كند كساني كه از آن محروم اند، اين خلا را چگونه مي توانند پر كنند.

اين سه فصل مربوط به شغل منبر، يعني موعظه، تبيين معارف، و ارايه الگو و اسوه هر كدام لازمه اي در نفس منبري و گوينده دارد و چيزي از او مي طلبد، پس، اين ميدان را نبايد كم گرفت: در گذشته تصور غلطي در ذهن بعضي از ماها بود كه

بحمدالله بعدها مرتفع شد.

ما خيال مي كرديم كه اگر كسي اهل علم و مجتهد است، نمي تواند اهل منبر يا روضه خوان باشد، اين دو را در دو سطح مختلف مشاهده مي كرديم، آن كسي كه مي خواهد اين سه وظيفه را عهده دار باشد، چه بهتر است كه در معارف ديني، در فقه اسلام، در علوم و فنون رايج در حوزه هاي علميه، كه ملاك فهم احكام است، در سطح بالا، بلكه اعلي باشد منبر را با اين چشم ببينيم.

468 - حادثه عاشورا منشاء بركات

از اول تا آخر حادثه عاشورا، به يك معنا نصف روز بوده، به يك معنا دو شبانه روز بوده؛ به يك معنا هم هفت، هشت روز بوده؛ بيشتر از اين كه نبوده است از روزي كه امام حسين وارد سرزمين كربلا شد، تا روزي كه از خاندان خود جدا گرديد، مگر چند روز بوده است؟

از روز دوم تا يازدهم محرم، هشت، نه روز بوده؛ خود آن حادثه هم كه نصف روز است.

شما ببينيد اين نصف روز حادثه، چه قدر در تاريخ ما بركت كرده و تا امروز هم زنده و الهام بخش است اين حادثه فقط اين نيست كه آن را بخوانند و بگويند و مردم خوششان بيايد يا متأثر عاطفي بشوند، نخير؛ منشاء بركات و حركت است اين در انقلاب و جنگ و گذشته تاريخ ما محسوس بوده است در تاريخ تشيع، بلكه در تاريخ انقلاب هاي ضد ظلم در اسلام، ولو از طرف غير شيعيان، حادثه كربلا به صورت درخشان و نمايان اثر بخش بوده؛ شايد در غير محيط اسلامي هم اثر بخش بوده است در تاريخ خود

ما، يعني در اين هزار و سيصد، چهار صد سال، همان نصف روز حادثه اثر كرده است. پس عجيب و بعيد نيست ما اگر نخواهيم هشت سال جنگ خودمان را با آن هشت، نه ساعت عاشورا امام حسين مقايسه كنيم، يا آن را خيلي درخشان تر بدانيم كه واقعا هم همين طور است؛ يعني من هيچ حادثه را در تاريخ نمي شناسم كه با فداكاري آن نصف روز قابل مقايسه باشد؛ همه چيز كوچكتر از آن است، ليكن بالاخره طرحي از آن، يا نيمي از آن است چرا ما فكر نكنيم كه در داخل جامعه ما، براي سالهاي متمادي مي تواند منشاء اثر باشد؟ (27).

469 - سوژه احيا گر ارزش ها

حسين بن علي يكي سوژه بزرگ اجتماعي است حسين بن علي در آن زمان يك سوژه بزرگ بود، هر كسي كه مي خواست در مقابل ظلم قيام بكند، شعارش يا لثارات الحسين بود امروز هم حسين بن علي يك سوژه بزرگ است، سوژه اي براي امر به معروف و نهي از منكر، براي اقامه نماز، براي زنده كردن اسلام، براي اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلامي در وجود ما احياء بشود. (28).

(1) حماسه حسيني، ج 3، ص 179.

(2) حماسه حسيني، ج 3، ص 179.

(3) لهوف، ص 42.

(4) خود را آماده بلا كنيد و بدانيد كه خداوند حافظ و رهايي بخش شما از دشمنانتان را به انواع بلا كيفر خواهد كرد.

(5) حماسه حسيني، ج 3، ص 180.

(6) همان، ص 181.

(7) مجموعه آثار، ج 17، ص 256.

(8) لهوف سيد بن طاووس، ص 181.

(9) لهوف سيد بن طاووس، ص 223.

(10) همان.

(11) همان.

(12) همان ماخذ، ص 225.

(13) همان.

(14) همان.

(15)

لهوف سيد بن طاووس، ص 227.

(16) لهوف سيد بن طاووس، ص 227.

(17) همان.

(18) سيره ائمه، ص 117.

(19) حماسه حسيني، ج 3، ص 398.

(20) همان ص 98.

(21) حماسه حسيني ص 155.

(22) همان ماخذ.

(23) همان ماخذ.

(24) همان ماخذ.

(25) صحيفه نور، ج 17، ص 58.

(26) همان ماخذ.

(27) حديث ولايت، ج 7، ص 236.

(28) حماسه حسيني، ج 1، ص 175.

تحليل ماهيت نهضت و حادثه عاشورا

470 - چهار مرحله قيام

پس از تأمل كامل در مدارك تاريخي چنين معلوم مي شود كه قيام امام با تهاجم دستگاه حكومت شروع شده و در چهار مرحله مختلف انجام يافته است:

1 - از وقتي كه آن حضرت از مدينه به مكه هجرت فرمود تا وقتي كه به تصميم ماندن در مكه باقي بود.

2 - از وقتي كه تصميم گرفت به كوفه برود تا وقتي كه با حر بن يزيد رياحي برخورد كرد.

3 - از برخورد با حر بن يزيد رياحي تا شروع جنگ.

4 - مرحله جنگ. (1).

471 - نهضت انفجاري يا آگاهانه؟

يكي از مسائلي كه در مورد نهضت امام حسين عليه السلام مطرح است اين است كه آيا اين قيام و نهضت از نوع يك انفجار بود؟ از نوع يك عمل نا آگاهانه و حساب نشده بود، ؟ نظير اينكه به ديگي كه حرارت بدهند، آبي كه در آن است تبديل به بخار بشود، منافذ هم بسته باشد، بالاخره منفجر خواهد شد و نظيري انفجارهايي كه براي افراد انسان پيدا مي شود كه انسان در شرايط قرار مي گيرد (حالا يا به علتي كه همان جا پيدا مي شود يا به علل گذشته، يك درون پر از عقده و ناراحتي دارد) كه در حالي كه هرگز نمي خواهد

فلان حرف را برند، ولي يك مرتبه مي بينيد ناراحت و عصباني مي شود و از دهانش هرچه كه حتي دلش هم نمي خواهد بيرون بيايد، بيرون مي آيد اين را مي گويند انفجار بسياري از قيام ها انفجار است.

يكي از جاهايي كه در آن، راه مكتب اسلام با راه مكاتب مادي امروز فرق مي كند، اين است كه مكاتب مادي امروز روي اصول خاص ديالكتيكي مي گويند تضادها را تشديد بكنيد، ناراحتي ها را زياد بكنيد، شكاف ها را هر چه مي توانيد عميق تر بكنيد، حتي با اصلاحات واقعي مخالفت كنيد براي اينكه جامعه را به انقلاب به معني انفجار (نه انقلاب آگاهانه) بكشانيد اسلام به انقلاب انفجاري يك ذره معتقد نيست اسلام، انقلابش هم انقلاب صددرصد آگاهانه و از روي تصميم و كمال آگاهي و انتخاب است

472 - بزرگي و عظمت حادثه كربلا (2).

اولا حادثه را بايد فهميد كه چه قدر بزرگ است، تا دنبال علتش بگرديم كسي نگويد كه حادثه عاشورا، بالاخره كشتاري بود و چند نفر را كشتند همان طور كه همه ما در زيارت عاشورا مي خوانيم: لقد عظمت لرزيه و جلت و عظمت المصيبه، مصيبت، خيلي بزرگ است رزيه، يعني حادثه بسيار بزرگ اين حادثه، خيلي عظيم است فاجعه، خيلي تكان دهنده و بي نظير است.

براي اين كه قدري معلوم بشود كه اين حادثه چه قدر عظيم است، من سه دوره كوتاه را از دورهاي زندگي حضرت ابي عبدالله عليه السلام اجمالا، مطرح مي كنم شما ببينيد اين شخصيتي كه انسان در اين سه دوره مي شناسد، آيا مي توان حدس زد كه كار اين شخصيت به آن

جا برسد كه در روز عاشورا يك عده از امت جدش او را محاصره كنند و با اين وضعيت فجيع، او و همه ياران و اصحاب و اهل بيتش را قتل عام بكنند و زنانشان را اسير بگيرند؟

اين سه دوره، يكي دوران حيات پيامبر اكرم است دوم، دوران جواني آن حضرت، يعني دوران بيست و پنج ساله تا حكومت اميرالمؤمنين است سوم، دوران فترت بيست ساله بعد از شهادت اميرالمؤمنين تا حادثه كربلا است.

473 - دوران كودكي امام حسين (ع)

در آن دوران زمان پيامبر اكرم، امام حسين عبارت است از كودك نور ديده سوگلي پيامبر پيامبر اكرم دختري به نام فاطمه دارد كه همه مردم مسلمان در آن روز مي دانند كه پيامبر فرمود: ان الله ليغضب لغضب فاطمه (3) اگر كسي فاطمه را خشمگين كند، خدا را خشمگين كرده است. و يرضي لرضاها (4)، اگر كسي او را خشنود كند، خدا را خشنود كرده است ببينيد، اين دختر چه قدر عظيم المنزله است كه پيامبر اكرم در مقابل مردم و در ملاعام، راجع به دخترش اين گونه حرف مي زند؛ اين چيز عادي نيست.

پيامبر اكرم اين دختر را در جامعه اسلامي به كسي داده است كه از لحاظ افتخارات، در درجه اعلاست؛ يعني علي بن ابيطالب عليه السلام، او جوان، شجاع، شريف، از همه مؤمن تر، از همه با سابقه تر، از همه شجاع تر و در همه ميدان ها حاضر است، كسي است كه اسلام به شمشير او مي گردد؛ هر جايي كه همه در مي مانند، اين جوان جلو مي آيد، گره ها را باز مي كند و بن بست ها را

مي شكند. اين داماد محبوب عزيزي كه محبوبيت او به خاطر خويشاوندي و اين ها نيست، به خاطر عظمت شخصيت اوست، پيامبر دخترش را به او داده است، حالا كودكي از اين ها متولد شده است، و او حسين بن علي است.

البته همه اين حرف ها درباره امام حسن عليه السلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسين عليه السلام است؛ عزيزترين عزيزان پيامبر؛ كسي كه رئيس دنياي اسلام، حاكم جامعه اسلامي و محبوب دل همه مردم، او را در آغوش مي گيرد و به مسجد مي برد همه مي دانند كه اين كودك، محبوب دل اين محبوب همه است او روي منبر مشغول خطبه خواندن است، اين بچه پايش به مانعي مي گيرد و زمين مي افتد؛ پيامبر از بالا پايين مي آيد، اين بچه را بغل مي گيرد و او را آرام مي كند ببينيد، مسأله اين است.

پيامبر درباره امام حسن و امام حسين شش، هفت ساله فرمود: سيدي شباب اهل الجنه (5) اين ها سرور جوانان اهل بهشتند يعني در دوران شش، هفت سالگي هم در حد يك جوان است، مي فهمد، درك مي كند، عمل مي كند، اقدام مي كند، ادب مي ورزد و شرفت در همه وجود او موج مي زند اگر آن روز كسي مي گفت كه اين كودك به دست امت همين پيامبر، بدن هيچ گونه جرم و تخلفي، به قتل خواهد رسيد، براي مردم غير قابل باور بود؛ همچنان كه پيامبر فرمود و گريه كرد و همه تعجب كردند كه يعني چه، مگر مي شود؟!

474 - دوران جواني حضرت امام حسين (ع)

دوره دوم، دوره

بيست و پنج ساله بعد از وفات پيامبر تا حكومت اميرالمؤمنين است؛ جوان، بالنده، عالم و شجاع است، در جنگ ها شركت مي كند، در كارهاي بزرگ دخالت مي كند، همه او را به عظمت مي شناسند، نام بخشنده ها كه مي آيد، همه چشم ها به سوي او بر مي گردد، در هر فضيلتي، در ميان مسلمانان مدينه و مكه، هر جايي كه موج اسلام رفته است، مثل خورشيدي مي درخشد؛ همه براي او احترام قايلند، خلفاي زمان، براي او و برادرش احترام قايلند، در مقابل او، تعظيم و تجليل مي كنند و نام آن ها را به عظمت مي آوردند، جوان نمونه دوران و محترم پيش همه اگر آن روز كسي مي گفت كه همين جوان، به دست همين مردم كشته خواهد شد، هيچ كس باور نمي كرد.

475 - دوران غربت اهل بيت (عليهم السلام)

دوره سوم، دوره بعد از شهادت اميرالمؤمنين است؛ يعني دوره غربت اهل بيت امام حسن و امام حسين عليه السلام باز در مدينه اند امام حسين، بيست سال بعد از اين مدت، به صورت امام معنوي همه مسلمان، مفتي بزرگ همه مسلمانان، مورد احترام همه مسلمانان، محل ورود و تحصيل علم همه، محل تمسك و توسل همه كساني كه مي خواهند به اهل بيت اظهار ارادتي بكنند، در مدينه زندگي كرده است؛ شخصيت محبوب، بزرگ شريف، نجيب، اصيل و عالم. او به معاويه نامه مي نويسد؛ نامه اي كه اگر هر كسي به هر حاكمي بنويسد، جزايش كشته شدن است. معاويه با عظمت تمام اين نامه را مي گيرد، مي خواند، تحمل مي كند و چيزي نمي گويد. اگر

در همان اوقات هم كسي مي گفت كه در آينده نزديكي، اين مرد محترم شريف عزيز نجيب، كم مجسم كننده اسلام و قرآن در نظر هر بيننده است ممكن است به دست همين امت قرآن و اسلام كشته بشود، آن هم با آن حيرت انگيز، اتفاق افتاد. جه كساني كردند؟ همان هاي كه به خدمتش مي آمدند و سلام و عرض اخلاص هم مي كردند اين يعني چه معنايش اين است كه جامعه اسلامي در طول اين پنجاه سال، از معنويت و حقيقت اسلام تهي شده است؛ ظاهرش اسلامي است، اما باطنش پوك شده است؛ خطر اين جاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت بر قرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عده اي هم طرفدار اهل بيتند!

476 - مجموع دو نگاه به قيام امام حسين (ع)

يك جمله در زيارت اربعين امام حسين عليه السلام ذكر شده است كه مانند بسياري از جملات اين زيارت ها و دعاها، بسيار پر مغز و در خور تأمل و تدبر است. امروز به مناسبت روز تاسوعا و روز عزا، در خطبه اول قدري پيرامون همين جمله، كه ناظر به جهت قيام حسيني است، عرايضي عرض مي كنيم؛ آن جمله اين است: و بذل مهجته فيك. اين زيارت اربعين است؛ منتها فقره هاي اول، دعاست؛ كه گوينده اين جملات خطاب به خداوند متعال عرض مي كند: و بذل مهجته فيك يعني حسين بن علي، جان و خون خود را در راه تو داد؛ ليستنقذ عبادك من التجهاله؛ تا بندگان تو را از جهل نجات بدهد؛ و حيره الضلاله؛ از سرگرداني ناشي از ضلالت و گمراهي آنها را برهاند. اين

يك طرف قضيه است كه طرف قيام كننده است، كه حسين بن علي عليه السلام است، طرف ديگر قضيه، در اين فقره بعدي معرفي مي شود: و قد توازر عليه من غرته الدنيا و باع حظه بالا رذل الادني؛ نقطه مقابل، آن كساني بودند كه فريب زندگي، آنها را به خود مشغول كرده بود؛ دنياي مادي، زحارف دنيايي، شهوات و هواهاي نفس، آنها را از خود بي خود كرده بود؛ و باع حظه بالارذل الادني؛ سهمي را كه خداي متعال براي هر انساني در آفرينش عظيم خود قرار داده است، كه اين سهم عبارت فروخته بودند. اين، خلاصه نهضت حسيني است.

با مداقه اي در اين بيان، انسان احساس مي كند كه نهضت حسيني در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، كه هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه نشان دهنده ابعاد عظيم اين نهضت است: يك نگاه، حركت ظاهري حسين بن علي است؛ كه حركت عليه يك حكومت فاسد و منحرف و ظالم و سركوب گر، يعني حكومت يزيد است؛ اما باطن اين قضيه، حركت بزرگ تري است كه نگاه دوم انسان را به آن مي رساند و آن حركت بر عليه جهل و زبوني انسان است. در حقيقت، امام حسين اگر چه با يزيد مبارزه مي كند، اما مبارزه گسترده تاريخي امام حسين با يزيد كوته عمر بي ارزش نيست؛ بلكه با جهل و پستي و گمراهي و زبوني و ذلت انسان است؛ امام حسين با اين ها دارد مبارزه مي كند.

يك حكومت آرماني به وسيله اسلام به وجود آمد. اگر بخواهيم ماجراي امام حسين را در سطوري خلاصه كنيم، اين

طور مي شود:

بشريت، دچار ظلم و جهل و تبعيض بود؛ حكومت هاي بزرگ دنيا، كه حكومت قيصر و كسراي آن زمان است، چه در ايران آن روز، چه در امپراطوري روم آن روز حكومت اشرافي گري و حكومت غير مردمي و حكومت هاي كوچك تر هم، مثل آنچه كه در جزيره العرب بود، از آن ها هم بدتر بود؛ مجموعا جاهليتي دنيا را فرا گرفته بود. در اين ميان، نور اسلام به وسيله پيامبر خدا و با روشن كند و بعد به تدريج گسترش پيدا كند و شعاع آن همه جا را فرا بگيرد. وقتي پيامبر از دنيا مي رفت؛ اين حكومت، حكومت مستقري بود كه مي توانست الگوي همه بشريت در طول تاريخ باشد؛ و اگر آن حكومت با همان جهت ادامه پيدا مي كرد، بدون ترديد تاريخ عوض مي شد؛ يعني آنچه بنا بود در قرن ها بعد از آن در زمان ظهور امام زمان در وضعيت فعلي، پديد بيايد، در همان زمان پديد آمده بود. دنياي سرشار از عدالت و پاكي است زندگي حقيقي انسان در اين عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است؛ كه خدا مي داند بشر در آن جا به چه عظمت هايي نايل خواهد شد. بنابراين، اگر ادامه حكومت پيامبر ميسر مي شد و در همان دوره هاي اول پديد مي آمد و تاريخ بشريت عوض مي شد. فرجام كار بشري مدتها جلو مي افتاد؛ اما اين كار به دلايلي نشد.

خصوصيت حكومت پيامبر اين بود كه به جاي ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت؛ به جاي شرك و تفرقه فكري انسان، متكي بر توحيد

و تمركز بر عبوديت ذات مقدس پروردگار بود؛ به جاي جهل، متكي بر علم و معرفت بود؛ به جاي كينه ورزي انسان ها با هم متكي بر محبت و ارتباط و اتصال و رفق و مدارا بود؛ يعني يك حكومت از ظاهر و باطن آراسته. انساني كه در چنين حكومتي پرورش پيدا مي كند، انساني با تقوا، پاكدامن، عوض شد؛ اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامي بود؛ اما باطن ديگر اسلامي نبود؛ به جاي حكومت عدل، باز حكومت ظلم بر سر كار آمد؛ به جاي برابري و برادري، تبعيض و دودستگي و شكاف طبقاتي به وجود آمد؛ به جاي معرفت، جهل حاكم شد. در اين دوره پنجاه ساله، هرچه به طرف پايين مي آييم، اگر انسان بخواهد از اين سر فصل ها بيشتر پيدا كند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد كه اهل تحقيق بايد اين ها را براي ذهن هاي جوان و جوينده روشن كنند.

امامت به سلطنت تبديل شد! امامت با ماهيت سلطنت، مغاير و متفاوت و مناقض است؛ اين دو ضد همند. امامت، يعني پيشوايي روحي و معنوي؛ پيوند عاطفي و اعتقادي با مردم؛ اما سلطنت، يعني حكومت با زور و قدرت و فريب؛ بودن هيچ گونه عقله معنوي و عاطفي و ايماني؛ اين دو، درست نقطه مقابل هم است. امامت، حركتي در ميان امت، براي امت و در جهت خير است. سلطنت، يعني يك سلطه مقتدرانه بر عليه مصالح مردم و براي طبقات خاص؛ براي ثروت اندوزي و براي شهوت راني گروه حاكم. آنچه كه ما در زمان قيام امام حسين مي بينيم، اين دومي است، نه علم داشت، نه ذره

اي به معنويات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار يك مؤمن بود، نه گفتار او گفتار يك حكيم بود؛ هيچ چيزش به پيامبر شباهت نداشت. در چنين شرايطي، براي كسي مثل حسين بن علي - كه خود او همان امامي است كه بايد به جاي پيامبر قرار بگيرد، فرصتي پيش آمد و قيام كرد

477 - ارسال نامه ها

در آن روزگاران كه از روزنامه و مجله و راديو و ماهواره خبري نبود، پيام رساني به جوامع اسلامي بسيار مشكل بود كه با شيوه هاي گوناگوني تحقق مي يافت. يكي از آنها ارسال نامه به بزرگان شهرها و كشورهاي اسلامي بود.

وقتي نامه اي مي آمد و خبر مهمي را مي رساند، فورا در مجامع عمومي و مساجد مطرح مي شد و به گوش مسلمانان مي رسيد.

امام حسين عليه السلام در آغاز و خروج از مدينه نامه هاي گوناگوني براي اشخاص و بزرگان شهرهاي اسلامي نوشت، تا قيام خود را به گوش جهانيان برساند مانند:

نامه اي براي بني هاشم در مدينه نامه براي مردم مصر نامه براي بصره نامه براي شيعيان كوفه

حمزة بن حمران نقل مي كند:

وقتي امام حسين عليه السلام تصميم گرفت از مدينه خارج شود، در جمع بني هاشم كاغذي خواست فورا آوردند امام بر آن كاغذ چنين نگاشت:

به نام خداوند بخشنده مهربان، اين نامه از حسين بن علي بن ابي طالب براي بني هاشم نوشته مي شود، همانا هر كس از شما در اين قيام به من ملحق شود كشته خواهد شد، و هر كس با من نباشد به پيروزي نخواهد رسيد با درود. (6).

478 - كار حسين (ع) دعوت به آخرت است نه

دنيا

كار حسين عليه السلام عظيم است ابلاغ و پشتيباني از دعوت جدش رسول خدا صلي الله عليه و اله است، مردم را به فكر آخرت انداختن است از پول پرستي و شهوت طلبي و خود خواهي باز داشتن است، كار حسين آشنا كردن مردم به اين است كه اسم اسلام هدف نيست كه به آن قناعت شود، هدف ايمان و تقوي است كه سفارش خداوند در قرآن مجيد بوده، مكرر به آن دستور مي فرمايد همچنين سفارش جد و پدرش مي باشد كه مكرر در خطبه ها و مكتوب هايشان از آن ياد كردند. (7).

479 - نجات مردم از جهالت و گمراهي

در زيارتي از زيارت هاي امام حسين عليه السلام كه در روز اربعين خوانده مي شود، جمله بسيار پرمعنا وجود دارد و آن، اين است: بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهاله. (8).

فلسفه فداكاري حسين بن علي عليه السلام در اين جمله گنجانده شده است زائر به خداي متعال عرض مي كند كه اين بنده تو، اين حسين تو، خون را نثار كرد، تا مردم را از جهالت نجات بدهد. و حيره الضلاله (9) مردم را از سر گرداني و حيرتي كه در گمراهي است نجات بدهد. ببيند، اين جمله چه قدر پر مغز و داراي چه مفهوم مترقي و پيشرفته اي است. (10).

480 - مصلحت هاي واقعه كربلا

از كار بزرگان دنيوي و سياستمداران بعضي اوقات انسان سر در نمي آورد، بنابراين بشر كوچكتر از آن است كه سر از مصلحت كارهاي خداوند عالم در آورد. آنچه به نظر مي رسد چند مصلحت عمده مي باشد: 1 - احياي دين اسلام و آشكار كردن

حقيقت ايمان.

2 - احقاق حق و ابطال باطل (پيش از قضيه كربلا ظاهر سازي و حقه بازي ها كرده بودند و به قسمي كه حق و باطل كاملا در هم بود و از هم تشخيص داده نمي شد و چه بسا حق را به جاي باطل و باطل را به جاي حق مي گرفتند، حسين عليه السلام با اين كارش حق را آشكار فرمود و باطل را رسوا ساخت).

3 - حسين عليه السلام با اين كار مي خواهد در مقام محبت ورزي به حدي برسد كه براي هيچ پيغمبري هم پيش نيامده است حتي براي ابراهيم خليل كه پس از خاتم الانبيا از همه انبيا اشرف است.

خداي مي خواهد حسين عليه السلام را به مقام رفيعي برساند كه بي سابقه است. محبت ورزي به رب العالمين، سعادتي است كه براي هيچ كس اين طور پيش نيامده كه هر چه مورد علاقه است بدهد، از همه براي خطا صرف نظر كند. لذا رسول خدا عليه السلام به او فرمود:

براي تو نزد خدا درجه اي است كه جز به سبب شهادتت به آن نمي رسي. (11).

4 - از مصالح خفيفه در امضاي خداوند نسبت به قضاياي كربلا بركاتي است كه به ديگران مي رسد در دنيا و برزخ و قيامت. ضرب المثلي است كه مي گويند: فلاني يك تير چند نشان مي زند، خداوند با امضاي قضيه كربلا بركات و خيرات فراواني عنايت نمود. (12).

481 - زنده كردن اسلام

سيدالشهداء عليه السلام هم كشته شد، نه اينكه رفتند يكي ثوابي ببرند. ثواب براي او خيلي مطرح نبود، آنطور رفت كه اين مكتب را نجاتش بدهد، اسلام را پيشرفت

بدهد، اسلام را زنده كند. (13).

482 - رسوا كردن قدرت ناحق

او سيدالشهداء عليه السلام تكليف مي ديد براي خودش كه بايد او با اين قدرت مقاومت كند و كشته بشود تا به هم بخورد اين اوضاع، تا رسوا بكند اين قدرت را با فداكاري خودش و اين عده اي كه همراه خودش بود. او ديد كه يك حكومت جائري است كه بر مقدرات مملكت او سلطه پيدا كرده است، تكليف خودش را تكليف الهي خودش را تشخيص داد كه بايد نقضت كند و راه بيفتد برود و مخالفت بكند و اظهار مخالفت و استنكار كند هر چه خواهد شد. در عين حالي كه به حسب قواعد معلوم بود كه يك عدد اينقدري نمي تواند با آن عده اي كه آنها دارند مقابله لكن تكليف بود. (14).

483 - براندازي حكومت فاسد اموي

امام حسين عليه السلام نيروي چنداني نداشت و قيام كرد. او هم اگر نعوذ بالله تنبل مي بود مي توانست بنشيند و بگويد تكليف شرعي من نيست كه قيام كنم. دربار اموي خيلي خوشحال مي شد كه سيدالشهداء بنشيند و حرف نزند و آنها بر خر مراد سوار باشند اما او مسلم بن عقيل را فرستاد تا مردم دعوت كند به بيعت تا حكومت اسلامي تشكيل دهد و اين حكومت فاسد را از بين ببرد. اگر او هم در مدينه سر جايش مي نشست و وقتي آن مردك آمد و بيعت خواست نعوذ بالله مي گفت: بسيار خوب! خوشحال مي شدند و دستش را هم مي بوسيدند. (15).

484 - نابود كردن اسلام

بني اميه قصد داشتند كه اسلام را از بين ببرند. (16).

485 - تبديل حكومت

عدل اسلامي به رژيم شاهنشاهي

مكتبي كه مي رفت با كجروي هاي نقاله جاهليت و برنامه هاي حساب شده احياي ملي گرايي و عروبت با شعار لا خبر جاء و لا وحي نزل محو و نابود شود و از حكومت عدل اسلامي يك رژيم شاهنشاهي بسازد و اسلام و وحي را به انزوا كشاند كه ناگهان شخصيت عظيمي كه از عصاره وحي الهي تغذيه و در خاندان سيد رسل محمد مصطفي و سيد اوليا علي مرتضي تربيت و در دامن صديقه طاهره بزرگ شده بود قيام كرد و با فداكاري بي نظير و نهضت الهي خود، واقعه بزرگي را به وجود آورد. (17).

486 - مقابله با بيدادگري

همه پيامبر از ميان توده هاي محروم برخاسته و در زندگي با مشكلات مادي و فقر و رنج دست به گريبان بوده و در راه ساختن جامعه آرماني خويش با انواع تهديدها و ارعاب ها و اهانت ها و تحقيرهاي ستمكاران رو به رو بودند.

حسين نيز اينگونه بود، اگر پيام آوران خدا هر كدام با برخي از مشكلات و موانع و بيدادگري ها رو به رو بود و براي خدا و عدالت و برانداختن سنت هاي جاهلي اموي با همه آن ها مبارزه كرد و قهرمانانه در برابر همه نامردي ها ايستاد و افتخار آفريد.

487 - سالار شهيدان

در روايات آمده است كه: خداوند به پيام آوران خويش صفات و شرايط خاصي مقرر داشت از آن جمله: براي آزمايش بندگان آنان را از زرق و برق ظاهري تشريفات و امكانات مادي و وابستگي بدان، دور داشت و آنان را جلوه گاه معنويت و ارزش هاي والاي انساني قرار داد.

حسين نيز اينگونه

بود. خداوند به خاطر آشكار شدن اخلاص او در جهاد و آزمايش بندگان حق طلب خدا همه آن صفات و شرايط را در آن حضرت و قيام دگرگون سازش گرد آورد، به همين جهت است كه خود سالار شهيدان است و رهروان راه توحيديش، شهيدان بزرگ و دوستان و برگزيدگان خدا وصف شده اند.

488 - علت سكوت و قيام امامان

امام حسن و امام حسين عليه السلام هر دو از محسن و مجمل مشتق اند؛ يعني هم امام حسن عليه السلام در سيرتش محسن و مجمل است و هم امام حسين عليه السلام، هم صبر و تحمل امام حسن عليه السلام در مقابل بني اميه به مصلحت دين و امت بود و هم قيام امام حسين عليه السلام، قال صلي الله عليه وآله الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا (18) (19).

489 - عظيم ترين فاجعه تاريخ اسلام

در يازدهم ماه محرم يكي از عظيم ترين فاجعه هاي تاريخ اسلام به وقوع پيوست و اسارتي اتفاق افتاد كه نظير آن براي ملت هاي مسلمان روي نداده و نخواهد داد.

490 - امير نفس خود

تشبه به بزرگان و انتساب به اوليا، كار زيركان عالم است. هر كس الگويي مي خواهد؛ دنبال نمونه و اسوه اي مي گردد؛ اما همه در جستن الگو، راه صواب نمي روند، بعضي افراد در عالم هستند كه اگر از آنها بپرسند كدام چهره ذهن شما را به خود متوجه مي كند، مي بينيد كه سراغ انسان هاي حقير و كوچك و پستي مي روند كه عمرشان به عبوديت هواي نفس گذشته است؛ تنها هنرشان چيزي است كه جز غافلان را خوش نمي آيد؛ تنها

سرگرم كردن چند لحظه انسان هاي كوچ و غافل، اين ها براي عده اي از انسان هاي معمولي عالم، الگو مي شوند، بعضي سراغ سياستمدارها و شخصيت هاي تاريخي و امثال آن مي روند و آنان را الگو قرار مي دهند. زيرك ترين انسان ها كساني هستند كه اولياءالله را الگو قرار مي دهند. چون بزرگ ترين خصوصيت اولياء الله اين است كه تا آن حد شجاع و قوي و مقتدرند كه مي توانند امير نفس خود باشند؛ ذليل نفس خود نشوند.

به يكي از فيلسوفان و حكماي قديم منسوب است كه به اسكندر رومي - مقدوني - گفت: تو غلام غلامان من هستي. اسكندر تعجب كرد و خشمگين شد. گفت: خشمگين نشو؛ تو غلام شهوت و غضب خود هستي وقتي چيزي را بخواهي، بي تابي؛ وقتي هم از چيزي خشمگين بشوي، بي تابي؛ اين بردگي در مقابل شهوت و غضب است؛ در حالي كه شهوت و غضب غلام من هستند.

ممكن است اين داستان راست باشد و ممكن است واقعيت نداشته باشد؛ اما نسبت به اولياء خدا، پيغمبران و شاخص هاي راه هدايت الهي بشر، راست است. نمونه هاي آن يوسف، ابراهيم و موسي هستند و نمونه هاي متعدد نيز در زندگي اولياي خدا وجود دارد.

زيرك ترين انسان ها كساني هستند كه اين بزرگان، اين انسان هاي شجاع و مقتدر را الگو قرار مي دهند واز اين طريق براي خودشان، در باطن و معنا كسب اقتدار و عظمت مي كنند.

باز در ميان اين بزرگان هم شاخص هايي است كه بلاشك حضرت ابي عبدالله (عليه الصلاه و السلام) يكي از بزرگ ترين اين شاخص هاست. حقا بايد

گفت كه نه فقط ما انسان هاي خاكي حقير و ناقابل، بلكه همه عوامل وجود، ارواح اولياء و بزرگان و فرشتگان مقرب؛ و در تمام اين عوامل تو در توي وجود، كه براي ما روشن و آشنا هم نيست، نور مبارك حسين بن علي عليه السلام مثل خورشيد مي درخشد اگر انسان خود را در پرتوي اين خورشيد قرار بدهد، اين كار خيلي برجسته اي است.

ملاحظه كنيد، امام حسين عليه السلام فرزند پيغمبر كه بود، فرزند علي بن ابيطالب عليه السلام و فاطمه زهرا (سلام الله عليها) كه بود، همه اين ها چيزهايي است كه يك انسان را خيل تعالي مي بخشد. پرورش يافته آن خانه و آن دام و آن تربيت و فضاي معنوي و بهشت روحاني كه بود، اما به اين ها قانع نشد وقتي نبي اكرم صلي الله عليه وآله از دنيا رفت، ايشان يك نوجوان هشت - نه ساله بودند اميرالمؤمنين به شهادت رسيدند، ايشان يك جوان سي و هفت - هشت ساله بودند. در دوران اميرالمؤمنين هم كه دوران آزمايش و تلاش و كار بود، اين مايه مستعد، زير دست آن پدر، مرتب ورز خورده بود و قوي، درخشان و تابناك شده بود.

اگر همت يك انسان مثل همت ما باشد، خواهد گفت كه همين مقدار بس است؛ همين خوب است؛ با همين خدا را ملاقات كنيم. همت حسيني اين نيست. در دوران حيات مبارك برادرش، كه ايشان مأمور آن بزرگوار و امام حسن عليه السلام، بودند، ايشان همان حركت عظيم را ادامه دادند. بار همين طور پيشرفت و انجام وظايف در كنار برادر و اطاعت مطلق از امام زمان است.

همه اين ها درجه و تعالي است. لحظه لحظه هايش را حساب كنيد. بعد در مقابل شهادت برادر قرار گرفتند؛ بعد از آن هم زندگي مبارك اين بزرگوار، ده سال ادامه پيدا كرده است، از وقت شهادت امام حسن تا هنگام شهادت خودشان، حدود ده سال و اندكي است، شما ببينيد امام حسين عليه السلام، در اين ده سال قبل از عاشورا چه مي كردند.

491 - اهل بيت در همه عالم اسلام محترمند

در همه عالم اسلام، اهل بيت را قبول داشتند، امروز هم قبول دارند و هيچ كس در آن ترديد ندارد حب اهل بيت در همه عالم اسلام، عمومي است؛ الان هم همين طور است.

الان هم هر جاي دنياي اسلام برويد، اهل بيت را دوست مي دارند. آن مسجدي كه منتسب به امام حسين عليه السلام است و مسجد ديگري كه در قاهره منتسب به حضرت زينب است، ولوله زوار و جمعيت است. مردم مي روند و قبر را زيارت مي كنند، مي بوسند و توسل مي جويند.

همين يكي، دو سال قبل از اين، كتابي جديد، نه قديمي؛ چون در كتاب هاي قديم خيلي هست، براي من آوردند، كه اين كتاب درباره معناي اهل بيت نوشته شده است يكي از نويسندگان فعلي حجاز تحقيق كرده و در اين كتاب اثبات مي كند كه اهل بيت، يعني علي، فاطمه، حسن و حسين، حالا ما شيعيان كه اين حرف ها جزو جانمان هست؛ اما آن برادر مسلمان غير شيعه اين را نوشته و نشر كرده است اين كتاب هم هست، من هم آن را دارم، و لابد هزاران نسخه از آن چاپ شده و پخش گرديده

است.

بنابراين، اهل بيت محترمند، آن روز هم در نهايت احترام بودند؛ اما در عين حال وقتي جامعه تهي و پوك شد، اين اتفاق مي افتد حالا عبرت كجاست؟ عبرت اين جاست كه چه كار كنيم جامعه آن گونه نشود. ما بايد بفهميم كه آن جا چه شد كه جامعه به اين جا رسيد.

(1) حماسه حسيني ج 3، ص 410.

(2) همان ماخذ ج 2، ص 262.

(3) ناسخ التواريخ، زندگاني حضرت فاطمه عليه السلام، ميرزا محمد تقي سپهر، جر 3، چاپ سوم، ص 287.

(4) بحارالانوار، ج 43، ص 44.

(5) ناسخ التواريخ زندگاني حضرت امام حسن عليه السلام ج 5 (جزءاول)، ص 142.

(6) بصائر الدرجات، ص 481، حديث 5.

(7) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 146.

(8) مفاتيح الجنان، زيارت اربعين.

(9) مفاتيح الجنان، زيارت اربعين.

(10) حديث ولايت، ج 5، ص 147.

(11) بحار الانوار، ج 61، ص 182، ح 46.

(12) سيد الشهدا عليه السلام، شهيد دست غيب، ص 173.

(13) صحيفه نور، ج 8، ص 81.

(14) صحيفه نور، ج 4، ص 15.

(15) صحيفه نور، ج 1 ص 174.

(16) ايثار شهادت در مكتب امام خميني، ص 210.

(17) صحيفه نور، ج 12، ص 18.

(18) بحارالانوار، ج 10، ص 101.

(19) نهج الولايه، ص 54.

شخصيت پليد يزيد قاتل امام حسين

492 - تربيت يزيد

مادر يزيد دختر مجدل كلبيه است كه زندگي با معاويه و در شهر را كراهت داشت و اشعار معروفي دارد:

للبس عبائه و تقر عيني

احب الي من لبس اشفوف

و بيت تخفق الارياح فيه

احب الي من قصر منيف

و خرق من بني عمي فقير

احب الي من علج عنيف

معاويه آن زن را با يزيد پسرش به باديه فرستاد و يزيد در باديه رشد يافت، لهذا اخلاق باديه نشيني و صحرانشيني داشت.

زبانش فصيح بود - يزيد ديواني دارد كه چاپ شده ابن خلكان را مي گويند از مريدهاي فصاحت يزيد است - و به شكار علاقه فراواني داشت صيد لهو در اسلام و حكم صلاه مسافر در سفر لهو. سوم اينكه به اسب سواري و مسابقه و تربيت حيوانات و مخصوصا سگ علاقه فراواني داشت.

اين صفات در يك مردي كه قوي و نيرومند و صاحب ملكات فاضله باشد كمال و موجب تكميل قواي او مي شود، ولي در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقازاده ها و اشراف زاده ها و شاهزاده ها سبب بطالت و اغراق در ترف و تنعم مي شود.

يزيد روي خصلت فصاحت بدوي به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطيل علاقه فراواني داشت، آن هم از نوع اشعاري كه در اسلام لغو و لهو است لان يملا بطن الرجل قيحا خير من ان يملا شعرا عرق شدن در شعر و خيال ضررهاي زيادي دارد. شعر تا حدي از مظاهر جمال است آثار اجتماعي مفيدي ممكن است داشته باشد. داستان ها در اين زمينه هست و به همين دليل كه خوبي دارد بدي هم دارد دربارهايي كه شعر و خلاعت و لغو بوده بسيار فاسد بوده. خيلي ها بوده اند كه به واسطه يك شعر در دربار اموي ها صله هاي فراواني برده اند. داستان وليد اموي و ابن عايشه ص 75 مكتب تشيع.

به هر حال شعراء و بطال ها در دربار يزيد مقامي داشتند و خودش هم در وصف خمر و ساير چيزها اشعاري دارد، از آن جمله:

شمسيه كرم برجهاد قعردنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي

فان حرمت يوما علي دين احمد

فخذها

علي دين المسيح بن مريم...

و از آن جمله:

دع المساجد للعباد تسكنها

و اجلس علي دكه اخمار و استقينا

ان الذي شربا في سكره طربا

و للمصلين لا دنيا و لا دينا

ما قال ربك ويل للذي شربا

لكنه قال ويل للمصلينا...

و از آن جمله:

لما بدت تلك الرووس و اشرقت

تلك الشموس علي ربي جيرون

صاح الغراب فقلت صح اولا تصح

فلقد قضيت من النبي ديوني...

و از آن جمله است اشعار كه با اشعار ابن الزبعري ملحق كرد كه مفصل است.

علاقه وافر يزيد به شكار و تفريح مانع رسيدگي به كارهاي مملكتداري و سياست بود و ناچار كارها در دست ديگران بود.

و اما علاقه او و سرگرمي او به بازي با حيوانات، كارهاي او را به صورت مسخره اي در آورده بود. نه تنها به اسب سواري و اسب دواني علاقه و وافري نشان مي دادي (اين عمل در اسلام ممدوح است) او يك عده بوزينه و يوز (فهادين) تهيه كرده بود با آنها سرخوش بود.

يك بوزينه اي داشت كه او را تعليم كرده بود. بوزينه هم از هر حيواني بهتر تعليم قبول مي كند. (قصه بوزينه و وزارت) به او كنيه داده بود عرب به حيوانات لقب و كنيه مي دهد.

من ذاك ام عريط للعقرب

و هكذا ثعاله للثعلب

به جعل مي گويد: ابو جعرانه و احيانا به حيوان شخصي ممكن است علم شخصي بدهد يزيد يك كنيه شخصي به اين ميمون داده به نام ابوقيس به اين حيوان لباس ابريشم و حرير و ديبا و جامه ها زربفت مي پوشيد و او را در مجلس شراب خويش حاضر مي كرد بنازم غيرت ندماي يزيد را و حتما بسياري از امرا و حكامم در آن

مجلس حاضر مي شده اند! از طرف ديگر ماده الاغ چابكي داشت و گاهي اباقيس كه تعليم داده شده بود سوار آن ماده الاغ مي شد و در مسابقه اسب ها شركت مي كرد. خودش خيلي علاقه داشت كه اباقيس برنده مسابقه بشود (و شايد هم احيانا سواركارها به خاطر يزيد عمدا ماده الاغ را جلو مي انداختند).

اين اشعار يزيد در اين زمينه است:

تمسك ابا قيس بفضل عنابها

فليس عليها ان سقطت ضمان

الا من راي القرد الذي سبقت به

جياد امير المومنين اتان

اين بود شمه اي از اخلاق يزيد، و معاويه مي خواست او را برگردن مسلمين سوار كند.

وضع حكومت يزيد صورتي داشت كه قابل صلح و معاهده و معاقده نبود. امام مجتبي با معاويه قرارداد صلح بست. معاويه عقل و خلقي داشت كه مي توانست تا حدودي حفظ ظاهر بكند و جز در مواردي كه براي ملك و سياستش خطر بود رعايت ظواهري را بنمايد.

ولي وضع يزيد تجاهر به رذالت و پستي و تجاهر به عياشي بود اگر هم از ناحيه امام حسين و به نام اسلام و قرآن قيامي نمي شد و (طومار) حكومت يزيد را در ظرف سه سال درهم نمي پيچيد و چند سال طول مي كشيد، ممكن بود قيام ديگري عليه يزيد شود كه عنصر اسلامي هم نداشته باشد و آن وقت خطر مواجه عالم اسلام مي شد.

به قولي مردن يزيد در يك مسابقه اي واقع شد كه با ميموني - و شايد همان ابوقيس بوده - گذاشته بود. قيام اهل مدينه تنها سببش شهادت امام حسين نبود، سبب ديگرش وضع ناهموار يزيد بود، عبدالله بن حنظله با عده اي به نمايندگي

اهل مدينه آمد به شام، اوضاع را طوري ناراحت كننده ديد كه گفت: و الله ما خرجنا علي يزيد حتي خفنا ان نرمي بالحجاره من السماء ان رجلا ينكح الامهات و البنات و الاخوات، و يشرب الخمر، و يدع الصلاه، و الله لو لم يكن معي احد من الناس لابليت الله فيه بلاء حسنا بعضي گفته اند به (ذات الجنب) مرد در سن 37 سالگي.

احتمال داده مي شود كه افراط در شراب و لذات، كبدش را از بين برده بوده.

يزيد در كودكي در باديه مرض آبله گرفت و آبله رو بود. عقاد مي گويد: و سيم و بلند قامت بود.

همچنين مي گويد: يزيد به مسابقه و مطارده علاقمند بود، ولي بيشتر جنبه لهوي داشت نه جنبه جدي و شجاعانه يزيد شخصا خصلت شجاعت و تهور عربي را كه بعضي از آباء مادريش مثل عتبه و وليد عمويش و شيبه داشتند نداشت و به تمام معني مردي مهمل و عياش و سبكسر بود و لهذا در يكي از جنگ هاي زمان معاويه كه معاويه سپاه سفيان بن عوف را براي جنگ قسطنطنيه فرستاد، يزيد تمارض و تثاقل كرد تا سپاه حركت كرد و بعد هم شايع شد كه سپاه دچار مرض و قحطي شدند. خبر به يزيد عياش رسيد. اين شعرها را گفت:

ما ان ابالي بما لاقت جموعهم

بالفرقدونه من حمي و من موم

اذا اتكاب علي الانماط مرتفقا

بدير مران عندي ام كلثوم

معاويه وقتي شنيد قسم خورد كه يزيد را به سپاه ملحق مي كنم براي رفع عار شماتت. از اينجا دو نكته معلوم مي شود:

الف - روي كار آمدن يزيد كه هيچ گونه لياقتي نداشت: نه لياقت

خلافت و نه لياقت ملكداري و سياست، صرفا معلوم فساد تدريجي اخلاق مسلمين در آن عهد بود. معاويه اگر لياقت خلافت نداشت، ولي لياقت سياست و ملكداري داشت.

ب - فرض ظاهري ديده مي شود بين عمر و معاويه كه عمر حاضر نشد عبدالله پسرش را انتخاب كند و يا جزء شورا قرار دهد و گفت: عبدالله در تدبير منزل خودش عاجز است؛ ولي معاويه علي رغم عقيده خودش به عدم لياقت يزيد، زمام كار را به دست او سپرد. (1).

493 - يزيد فرماندار نالايق

سپاه اسلام از تب و تاب و ناتواني مثل برگ خزان به زمين مي ريخت و بقيه در آستانه مرگ به انتظار سرنوشت رفتگان بودند و يزيد سر فرمانده آنها در (دير مران) بود و هر چه از طرف سپاهيان و فرماندهان وضع نابسامان لشكر را به او گزارش دادند، مؤثر نگرديد و بالاخره به وسيله پيك، سريعا حادثه را به عرض معاويه رسانيدند.

معاويه پسر بي غيرت خود را از گرفتاري سپاه به قحط و غلا و كمبود خواربار مطلع ساخت و دستور حركت داد. يزيد در جواب پدر اين بيت ها را نوشت: و چيزي نگذشت كه اين ابيات در ميان سپاه منتشر گرديد؛

مرا چه باك كه اردو در فرقدونه در خطر و دست و گريبان مرگ است. من كه در دير مران بر متكاها تكيه داده ام و ام كلثوم در آغوش من است! (2).

البته اين گونه هوسبازي ها و خوشگذراني ها آن هم در زماني كه لشكر مثل برگ خزان پاييز است جز افسرده كردن روحيه افسران و در هم شكستن دل هاي با قدرت و اراده هاي آهنين

اميران و رنجانيدن قلب فرماندهان اثري ديگر نداشت،

494 - گواهان كفر و الحاد يزيد

از كسي مثل يزيد اين غريزه جواني بعيد نبود! جواني كه مكه و مدينه را - كه مادر كشور بود - ويران مي كند و شهري را كه مورد توجهات دستجات اسلامي و مركز تأسيس قانون الهي و محيط وحي سبحاني بود مورد هتك حرمت قرار داد؛ بطوري كه در سال شصت و سه هجري مدينه حضرت رسول اكرم را به باد غارت داد تا سگان و گرگان به شهر و به مسجد در آمدند و بر منبر پيغمبر بول كردند و مكه معظمه را منجنيق بسته ويران كرد و محراب مصلي را آتش زد!

جواني كه در قبال اين فجايع هميشه به اين دو شعر دلخوش بود و غالبا با آنها ترنم مي كرد.

شمسيه كرم برجها قعر دنها

و مشرقها الساقي و مغربها فمي

اذا نزلت من ذنها في زجاجه

حكت نفرا بين الحطيم و زمزم.

در بيت اولي شراب را به خورشيد تشبيه كرده و ته خمره شراب را برج آن قرار داده و مشرق آن را دست ساقي مي داند، زيرا به وسيله دست ساقي از خمره بروز ظهور مي كند و مغرب آن هم دهان خود مي خواند چون در آنجا غايب مي شود.

در بيت دوم حاجي ها را به حباب هاي شراب كه در وقت ريختن از ظرفي به ظرف ديگر پيدا مي شوند تشبيه مي كند. حاصل دو بيت را چنين مي توان خلاصه كرد كه خورشيد شراب كه از مشرق دست ساقي طلوع مي كند و به مغرب دهان من غروب مي كند براي شرق و غرب كشور كافي است.

اگر

در مكه چند نفر از هروله باز مانند اينجا هزاران حباب است كه در وقت غلل و ريختن شراب به پياله پايين و بالا مي دوند و مي جهند. اينجا صد هزار حاجي هستند كه به هروله مي جهند. او با اين هزل نه تنها دين و آيين را مسخره كرده. بلكه كشور و كشوردار را هم مسخره مي كرد. از چنين جوان سگ باز و ميمون بازي ارتكاب هر عمل قبيح و رسوائي عجيب نيست. (3).

495 - شواهدي بر كيفر يزيد

ابن جوزي حنبلي مورخ مشهور اسلامي چنين گويد:

از شواهدي كه بر كفر و زندقه يزيد گواهي مي دهد اشعاري است كه بخوبي از الحاد وي سخن مي گويد و مطلع آن اين است:

اي عليه! نزد من بيا و به من شراب بده و نغمه بخوان؛ زيرا من مناجات با خدا را دوست نمي دارم اي عليه! داستان جدم ابوسفيان را كه بلند منزلت بود براي من بخوان آن هنگامي كه براي جنگ با مسلمين به احد رفته بود و آن چنان در برابر محمد مقاومت نمود و از مسلمين كشت تا آن گريه كنندگان و نوحه گراني اقامه كرد كه بر كشتگان گريه كنند اي عليه! نزد من بيا و به من خمره بنوشان، خمري كه تشنگان آن را اختيار كنند و خمري كه از انگورهاي شام به دست آمده است.

اي عليه! هنگامي كه ما به گذشتگان دوران جاهليت نگاه مي كنيم، مي بينيم نوشيدن شراب پي در پي حلال بوده.

اي ام حيم! پس از مرگم شوهر اختيار كن و آرزوهاي ملاقات مرا در قيامت در دل مدار زيرا آنچه درباره قيامت گفته اند

سخنان تاريك و باطلي است كه براي دل فراموشي مي آورد؛ من بايد به زيارت محمد بروم در حالي كه خمر نوشيده باشم!

در اين گفتار پسر معاويه باطن خود را آشكار ساخته است؛ او مي را حلال، مناجات با خدا را نامطلوب و از معشوقه خود مي خواهد تا داستان احد را براي وي ترنم كند!

دامنه اشعار را به انكار روز رستاخيز و اهانت به مقام والاي پيغمبر مي كشاند.

باري او آن چنان در طبقات اجتماع تأثير سوء به جا گذارد كه مردم در مقدس ترين مراكز و شهرهاي اسلامي به غنا و موسيقي و شرابخواري تظاهر مي كردند.

اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي

بر آورند غلامان او درخت از بيخ

496 - در مذمت يزيد

هنگامي كه مردم مدينه در اثر فجايع و خونريزي بي حساب يزيد شورش كردند، فرماندار شهر از رهبران شورش در خواست نمود تا به شام روند و اعتراضات خود را از نزديك با يزيد در ميان بگذارند. سران نهضت كه در رأس آنها عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه بود اين پيشنهاد را پذيرفتند و جمعي از آنها كه ابن حنظله و عبدالله بن عمر و منذر بن زبير هم در ميان آنان بودند به سوي شام رهسپار شدند.

ابن اثير مي نويسد: وقتي كه كه كاروان مدينه وارد شام شد، يزيد آنها را اكرام نمود و جايزه ها و هداياي بزرگ به آنان داد. بطوري كه به عبدالله صد هزار درهم و به ديگران كمتر از ده هزار ندارد مع الوصف وقت كه وارد مدينه شدند در برابر صفوف مردم گفتند ما از نزد كسي مي آييم كه دين ندارد و شراب

را حلال كرده، با غنا و موسيقي خود گرفته و خواننده ها شب و روز براي او مي نوازند.

عبدالله گفت: من اگر ياوري پيدا نكنم مگر همين فرزندانم را، هر آينه با يزيد جنگ خواهم كرد او به من احترام گذاشت و هديه داد و من آن را نپذيرفتم مگر براي آنكه از نظر مالي نيرومند گردم و از آن نيرو عليه او استفاده كنم.

منذر بن ربير كه از يزيد صد هزار دهم گرفته بود، پس از چندي به مدينه برگشت و در برابر مردم ايستاد و گفت: يزيد به من صد هزار درهم داد اما اين جايزه مرا از گزارش وضع او به شما باز نمي دارد. مردم مدينه! به خدا قسم يزيد خمر مي نوشد و آن قدر مست مي افتد كه نماز خود را ترك (4). مي كند.

او بود كه ديگران را به گناه دعوت مي كرد و اين مضمون اشعار اوست:

اي دوستان! برخيزيد و صداي موسيقي را بشنويد و پياله ها را بنوشيد و مسائل معنوي را فراموش كنيد، نغمه هاي تار مرا از شنيدن اذان باز داشته و من حوران بهشتي را با يك شراب كهنه كه در ته ظرف مانده معاوضه مي كنم! (5).

497 - جايز بودن لعنت بر يزيد

احمد بن حنبل كه يكي از ائمه اهل سنت است و تأسيس مذهب حنبلي به او نسبت داده شده در پاسخ به فرزند خود با استناد صريح به قرآن لعن يزيد را جايزي مي دانست و او را از شمار مسلمانان خارج مي شمرد.

ابن جوزي مي نويسد: صالح فرزند احمد بن حنبل مي گويد: من به پدرم گفتم كه مردم

ما را به دوستي يزيد نسبت مي دهند.

پدرم گفت: فرزندم! آيا ممكن است كسي داراي ايمان به خدا باشد و با اين حال يزيد را دوست بدارد؟

گفتم: پس چرا او را لعن نمي كني؟

پدرم گفت: فرزندم! تو تاكنون نديدي من چيزي را لعنت كنم. سپس اضافه كرد: اين فرزند! چگونه ما لعن نكنيم كسي را كه خداوند در كتاب خود او را لعنت كرده!

گفت: آنجا كه مي فرمايد: فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا في الارض و تقطعوا ارحامكم اولئك الذين لعنهم الله. (6).

يعني: آيا آرزو داريد كه اگر به حكومت و رياست در روي زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد؟ چنين كساني را خداوند لعن نموده.

سپس گفت: فرزندم! كدام فساد بزرگتر از قتل نفس است؟ (7).

احمد بن حنبل، با آنكه مي گويد در همه عمرم چيزي را لعنت نكرده ام، با اين حال لعن يزيد را به حكم نص قرآن جايز مي داند.

498 - بيعت براي عنصري پليد

در دوران معاويه خلافت اسلامي رنگ سلطنت گرفت و ديگر خليفه روي بورياي مسجد نمي خوابيد و سنگي زير سر نمي گذاشت و دستور سوزاندن درگاه قصر باشكوه عامل خود را نمي داد. بلكه بعكس معاويه به عامل خود سفارش مي كرد در همان قصر شكوهمند منزل نمايد و خود در جايگاهي رفيع بر مخده هاي زربفت تكيه زده بود و غلامان سياه فرمانبرانه دست بر سينه و گوش به فرمان در برابرش ايستاده بودند.

حال ديگر خليفه احساس كهولت مي كرد و در صدد بود تا با تدبير - غافل از گردش روزگار - براي فرزندش يزيد بيعت بگيرد. يزيد كه زبان باز و شرابخوار بود

و يزيدي كه غم انگيزترين نغمه هاي عاشقانه را مي سرود و در مجلس شراب از ساقي مي خواست برايش شعر بخواند و مي گفت: اگر مي گساري به آيين محمدي حرام است، تو اي ساقي! شراب را به آيين مسيح به من بده. و يزيدي كه درباره معشوقه اش مي گفت: اگر دامن پيراهن معشوقه به زمين نمي ساييد تيمم با خاك برايم جايز نمي شد. و يزيدي كه...

آري! معاويه اصرار داشت تا براي چنين عنصر پليدي به نام خلافت، بيعت بگيرد!

499 - نصايح معاويه به يزيد

معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحي به او كرد. گفت: تو براي بيعت گرفتن، با عبدالله بن زبير اين طور رفتار كن با عبدالله بن عمر آن طور رفتار كن، با حسين بن علي عليه السلام اينگونه رفتار كن. مخصوصا دستور داد با امام حسين عليه السلام با رفق و نرمي زيادي رفتار كند. گفت: او فرزند پيغمبر است. مكانت عظيمي در ميان مسلمين دارد، و بترس از اينكه با حسين بن علي با خشونت رفتار كني. معاويه كاملا پيش بيني مي كرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت. معاويه مرد بسيار زيركي بود، پيش بيني هاي او مانند پيش بيني هاي هر سياستمدار ديگري غالبا خوب از آب در مي آمد. يعني خوب مي فهميد و خوب مي توانست پيش بيني كند.

بر عكس، يزيد، اولا جوان بود، و ثانيا مردي بود كه از اول در زي

بزرگ زادگي و اشراف زادگي و شاهزادگي بزرگ شده بود، با لهو و لعب انس فراواني داشت، كاري كرد كه در درجه اول به زيان خاندان ابوسفيان تمام شد، و اين خاندان بيش از همه در اين قضيه باخت اينها كه هدف معنوي نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چيزي ديگري فكر نيم كردند، آن را هم از دست دادند حسين بن علي عليه السلام كشته شد، ولي به هدف هاي معنوي خودش رسيد، در حالي كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدف هاي خودشان نرسيدند.

500 - فاتحه اسلام را بايد خواند!

مسعودي در مروج الذهب مي نويسد: (يزيد) ميمون را لباس هاي حرير و زيبا مي پوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوري و لشكري مي نشاند! اين است كه امام حسين فرمود: و علي الاسلام السلام اذا قد بليت الامه براع مثل يزيد (8) ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود. براي چنين شخصي از امام حسين عليه السلام بيعت مي خواهند! امام از بيعت امتناع مي كرد و مي فرمايد: من به هيچ وجه بيعت نمي كنم. آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمي كردند.

501 - شهيد فراموشكاري مردم

امام حسين شهيد فراموشكاري مردم شد؛ زيرا مردم اگر در تاريخ پنجاه، شصت ساله خودشان فكر مي كردند و قوه تنبه و استنتاج و عبرت گيري در آنها مي بود و به تعبير سيدالشهدا كه فرمود: ارجعوا الي عقولكم اگر به عقل و تجربه پنجاه شصت ساله خود رجوع مي كردند و جنايت هاي ابوسفيان و معاويه

و زياد در كوفه و خاندان اموي را اصولا فراموش نمي كردند و گول ظاهر فعلي معاويه را كه دم زدن از دين به خاطر منافع شخصي است نمي خوردند. و عميق فكر مي كردند و حساب مي كردند آيا حسين عليه السلام براي دين و دنياي آنها بهتر بود يا يزيد و معاويه و عبيدالله، هرگز چنين جنايتي واقع نمي شد. پس در حقيقت علت عمده اينكه مردمي نسبتا معتقد به اسلام اين طور با خاندان پيغمبر رفتار كردند، در صورتي كه همان ها حاضر بودند قربه الي الله در جنگ كفار شركت كنند، فقط و فقط فراموشكاري مردم و گول ظاهر خوردن آنها بود، يعني نتوانستند پشت پرده نفاق را ببينند. ظواهر شعائر اسلامي را محفوظ مي ديدند و توجه به اصول و معاني از بين رفته نداشتند.

البته در اين حادثه چنانكه قبلا گفتيم رعب و ترس و استسباع از يك طرف، و فساد اخلاق رؤسا و رشوه خواري آنها و طمع آنها و اطاعت كوركورانه - به حسب خوي قبيله اي عربي - كوچك ترها از رؤساي قبائل از طرف ديگر نيز از عوامل مهم وقوع اين حادثه بود.

اين حادثه صد در صد يك حادثه اسلامي است. امام حسين به قول آن مرد معاند، به سيف جدش كشته شد، اما به علت جهالت و ظاهربيني و گول حفظ ظواهر و شعائر خوردن مردم. (9).

502 - مرض خوره اندروني در يزيد

آوردند به نقل صحيح كه يزيد را در آخر عمر مرضي پيش آمد كه آن را خواره اندروني گويند، كه روزي هزار بار آرزوي مرگ در دلش مي گذشت اما از كمان قهر

قضا و قدر تير مرگش ميسر نمي گشت. به مرگ خويش راضي گشتم و آن هم نمي بينم مي گفت.

روزي يكي از حكما يزيد را گفت كه هيچ مي داني كه تو را مرض چيست و نيش و ريش درون را باعث كيست؟

يزيد گفت: از كثرت نيش و درد خبر دارم، امام از حقيقت آن حال غافل و ناهوشيارم.

في الحال حكيم مقدار نخودي موم انگبين را به رشته باريك بسته بدو داد، گفت: سر ريسمان را گرفته اين موم را فرو بر تا بر تو راز درونت از بيرون آشكار گردد، و يزيد به قول حكيم موم را فرو برد و سر رشته را به دست نگاه داشت، بعد از زماني سر رشته را كشيده موم را بيرون آوردند دو عقرب سياه بر آن موم چسبيده بود از حلق او بيرون آمد. حكيم گفت: يا ابا الحكم دانستي كه ريش درونت به كدام نيش آراسته است و حجره تاريك ضميرت به زخم كدام جانور پيراسته؟

گفت: آري والله كه بدين ريش و بدين نيش گرفتارم. مدت مديد فريادها مي كرد تا بمرد.

اين است سزاي آن كه آنش عمل است) و هرگاه خواهند عقرب را از سوارخش بيرون آرند به همين دستور عمل بايد نمود كه در محبت موم آن شوم بي اختيار است، و به دام چشم هايشان شهد مايل و گرفتار در صحراي دستپول و ششدر كودكان عرب جهت بازي طرب علي الدوام با عقرب اين عمل مي نمايند كه بسيار مشاهده رفته. (10).

(1) حماسه حسيني، ج 3، ص 138.

(2) كتاب علي و زهرا، ص 49.

(3) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 278.

(4) كامل ابن

اثير، ج 4، ص 41، تاريخ طبري، ج 4، ص 402 با تفاوت مختصر.

(5) تذكر ابن جوزي، ص 164.

(6) محمد / 24.

(7) تذكره ابن جوزي، ص 162.

(8) مقتل مقرم ص 146.

(9) حماسه حسيني، ج 3، ص 48.

(10) هزار و يك كلمه، ج 2، ص 342 - 341.

حال حضرت زينب در شب عاشورا

503 - رؤياي صادقه حسين (ع)

امام حسين عليه السلام در شب تاسوعا بر زمين نشسته بود و در حال خواب اندكي حضرت را ربود، هنگامي كه از خواب برخاست، فرمود: خواهر جان! همينك جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله پدرم علي عليه السلام، مادرم فاطمه زهرا عليها السلام و برادرم امام حسن عليه السلام را در خواب ديدم كه آنها همگي شان به من مي گفتند؛ حسين جان! به زودي - يا طبق روايتي ديگر - فردا نزد ما خواهي بود. (1).

504 - خواهرم! آرام باش

هنگامي كه حضرت زينب عليهاالسلام اين سخن را شنيد، بر صورت خود سيلي زد و با صداي بلند شروع به گريستن نمود، امام حسين عليه السلام به خود او فرمود: خواهرم! آرامش خود را حفظ كن و كاري مكن كه دشمن زبان به طعن و ملامت ما بگشايد. (2).

505 - اف بر دوستي تو اي روزگار!

امام حسين عليه السلام نشسته بود و مشغول اصلاح (و تعمير) شمشير خويش بود و در اين ضمن، اشعاري را (در زير لب) زمزمه مي كرد: اي روزگار! اف بر دوستي تو! چه بسا ياران و طالباني را كه در بامداد و شامگاهت كشتي.

آري! روزگار به جاي آنان ديگري را نپذيرد.

به راستي كه پايان كار در دست خداي باشكوه است و هر زنده اي بايد اين

راه را طي كند. (3).

506 - حسين (ع) خبر مرگ خود را مي دهد!

هنگامي كه حضرت زينب (س) دختر حضرت زهرا عليهاالسلام اين اشعار را شنيد، فرمود: برادر جان! اين حرف كسي است كه به كشته شدن خويش يقين پيدا كرده است.

امام عليه السلام فرمودند: آري! خواهرم!

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: آه! چه مصيبتي! اين حسين است كه خبر از شهادت و مرگ خويش مي دهد. (4).

507 - واي از ذلت بعد از تو يا اباعبدالله!

زنان همگي شروع به گريستن نمودند، به صورت هاي خويش سيلي مي زدند و گريبان چاك مي نمودند، ام كلثوم عليهاالسلام پيوسته فرياد مي زد: وا محمداه! واعليناه! وا اماه! وا اخاه! وا حسيناه! واي از بيچارگي پس از تو اي ابا عبدالله (5).

508 - دلداري امام حسين (ع) به زينب (س)

امام حسين عليه السلام خواهرش را دلداري مي داد و مي گفت: خواهرم! دلت را به وعده هاي الهي اميدوار ساز! زير كه اهل آسمان و زمين همگي فاني شده و مي ميرند، و تمامي آفريدگان رو به هلاكت مي روند.

سپس فرمودند: خواهرم ام كلثوم!، تو اي زينب! و تو اي فاطمه و اي ربابت!گوش دهيد، هنگامي كه من به شهادت رسيدم، گريبان چاك مسازيد و صورت هايتان را با ناخن نخراشيد و سخنان بيهوده بر زبان مياوريد! (6).

509 - خواهرم! شيطان صبرت را نربايد

در روايت ديگر آمده است كه: حضرت زينب عليهاالسلام در جاي ديگر پيش زنان و كودكان نشسته بود، هنگامي كه اين اشعار را شنيد، سر برهنه و در حالي كه پيراهنش بر زمين كشيده مي شد، نزد برادر آمده و فرمودن: واي از اين داغ و

مصيبت! كاش مرگ من فرا مي رسيد اي يادگار گذشتگان و اي پناه بازماندگان!.

امام حسين عليه السلام به خواهرش نگاهي نموده و فرمود: خواهرم! مراقب باش كه شيطان شكيبايي ات را نربايد! (7).

510 - بي هوش شدن حضرت زينب (س)

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: حسين جان! پدر و مادرم فدايت شوند! من فدايت شوم! آيا تو را مي كشند؟

امام حسين عليه السلام در حالي كه گريه راه گلويش را بسته بود و ديدگانش پر از اشك شده بود فرمود: خواهر جان! اگر مرغ قطا را به حال خود رها مي كردند، در آشيانه خود مي خوابيد.

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: اي واي بر من! آيا خودت را اسير و گرفتار دشمن مي داني، تحمل اين داغ بر دل من سخت تر و دشوارتر است.

اين سخن را فرمود، سپس دست برد و گريبان خويش را چاك نموده و بي هوش بر زمين افتاد! (8).

511 - تسليت امام (ع) به حضرت زينب (س)

امام عليه السلام برخاست آبي بر سر و صورت خواهرش زينب عليهاالسلام ريخت تا آن كه به هوش آمد، سپس تا آنجايي كه مي توانست حضرت زينب عليهاالسلام را تسليت داده و مصايبي را كه بر سر جد و پدر و مادرش آمده بود را بيان نموده و تذكر داد.

شايد يكي از عواملي كه سبب شد امام حسين عليه السلام، زنان حرم خود را نيز به همراه ببرد اين بود كه اگر آنها را در حجاز يا شهرهاي ديگر ترك مي گفت (و تنها مي گذاشت)، يزيد بن معاويه كه خدايش لعنت كند، سربازاني را براي به اسارت درآوردن و شكنجه و آزار ايشان مي فرستاد و

به اين صورت مانع از جهاد و شهادت امام حسين عليه السلام مي شد و اسارت زنان توسط يزيد باعث مي شد كه امام حسين عليه السلام از شهادت در راه خدا محروم گردد. (9).

512 - لبخند حضرت زينب در شب عاشورا

وقتي كه در شب عاشورا، حضرت زينب عليهاالسلام وفاداري و شيدايي ياران امام حسين عليه السلام را ديد كه براي رفتن به ميدان جنگ مي خواهند از يكديگر سبقت بگيرند، خشنود شد و آنگاه كه خدمت برادر رسيد لبخندي بر لب داشت.

و فرمود: اي خواهرم! زماني كه از مدينه حركت كرديم تو را هرگز متبسم نديدم اكنون چه خبر شده كه خنده بر لب داري؟

حضرت زينب عليهاالسلام به شوق و شيدايي و وفاداري ياران اشاره كرد امام عليه السلام فرمود: خواهرم بدان! اينها كه در اطراف من قرار دارند دوستان و ياران من از عالم ذر مي باشند و به وفاداري و دوستي آنان جدم رسول خدا صلي الله عليه وآله مرا وعده داد، خواهرم مي خواهي استقامت و پايداري آنان را بنگري؟

آنگاه امام حبيب بن مظاهر و زهير و ديگران را فرا خواند، همه با شتاب گرداگرد آن حضرت را گرفتند، هر چه امام عليه السلام آنها را نصيحت كرد و هشدار داد كه به من به شما اجازه دادم برويد و جان خود را نجات دهيد، هر يك با سخنان حماسي گفتند تو را رها نمي كنيم تا كشته شويم.

امام فرمود: اي ياران من! بدانيد كه اين قوم هدفشان كشتن من و همراهان من است من بر شما از كشته شدن مي ترسم، من بيعت را از شما برداشتم و پيماني كه

با من بستيد واگذاشتم، هر كسي دوست دارد از ما كناره گيري كند از اين تاريكي شب استفاده كرده از ما جدا شود.

اصحاب و بني هاشم هر كدام در وفاداري با آن سخن گفتند و اصرار كردند كه از شما جدا نمي شويم.

كار كه به اينجا كشيد امام فرمود:

اكنون سربلند كنيد و به جايگاه خود در بهشت نگاه كنيد. (10).

(1) لهوف سيد بن طاووس، ص 127.

(2) لهوف سيد بن طاووس، ص 127.

(3) همان ص 115.

(4) همان ص 117.

(5) همان ص 117.

(6) همان ص 117.

(7) همان.

(8) همان ص 119.

(9) همان.

(10) فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، دشتي، ص 335.

تجلي شخصيت حضرت زينب از عصر عاشورا تا اسارت

513 - ارزش حضرت زينب

زينب كبري يك زن بزرگ است. عظمتي كه اين زن در چشم ملت هاي اسلامي دارد از چيست؟ نمي شود گفت به خاطر اين است كه دختر علي بن ابيطالب عليه السلام، يا خواهر حسين بن علي عليه السلام است. نسبت ها هرگز نمي توانند چنين عظمتي را خلق كنند. همه ائمه ما، دختران و مادران و خواهراني داشتند؛ اما كو يك نفر مثل زينب كبري؟

ارزش و عظمت زينب كبري، به خاطر موضع و حركت انساني و اسلامي او بر اساس تكليف الهي است. كار او، تصميم او، نوع حركت او، به اين طور عظمت بخشيد. هر كس چنين كاري بكند، ولو دختر اميرالمؤمنين عليه السلام هم نباشد، عظمت پيدا مي كند بخش عمده اين عظمت از اين جاست كه اولا موقعيت را شناخت؛ هم واقعيت قبل از رفتن امام حسين عليه السلام به كربلا، هم موقعيت لحظات بحراني روز عاشورا، هم موقعيت حوادث كشنϙǠبعد از شهادت امام حسين را؛ و ثانيا طبق

هر موقعيت، يك انتخاب كرد اين انتخاب ها زينب را ساخت.

قبل از حركت به كربلا، بزرگاني مثل ابن عباس و ابن جعفر و چهره هاي نامدار صدر اسلام، كه ادعاي فقاهت و شهامت و رياست و آقازادگي و امثال اين ها را داشتند، گيج شدند و نفهميدند چه كار بايد بكنند؛ ولي زينب گيج نشد و فهميد كه بايد اين راه را برود و امم خود را تنها نگذارد۠و رفت نه اين كه نمي فهميد(ره) سختي است؛ او بهتر از ديگران حس مي كرد. او يك زن بود؛ زني كه براي مأموريت، از شوهر و خانواده اش جدا مي شود؛ و به همين دليل هم بود كه بچه هاي خردسال و نوباوگان خود را هم به همراه برد؛ حسي مي كرد كه حادثه چگونه است.

در آن ساعت هاي بحراني كه قوي ترين انسان ها نمي توانند بفهمند چه بايد بكنند، او فهميد و امام خود را پشتيباني كرد و او را براي شهيد شدن تجهيز نمود. بعد از شهادت حسين بن علي هم كه دنيا ظلماني شد و دل ها و جان ها و آفاق عالم تاريك گرديد، اين زن بزرگ يك نوري شد و درخشيد. زينب به جايي رسيد كه فقط والاترين انسان هاي تاريخ بشريت يعني پيامبران مي توانند به آن جا برسند. (1).

514 - عبور از كنار قتلگاه

بانوان اهل بيت خطاب به لشكر ابن سعد گفتند: شما را به خدا سوگند مي دهيم، ما را از كنار قتلگاه حسين عليه السلام ببريد.

لشكر ابن سعد به خواهش آنها پاسخ مثبت داده و آنها را از كنار كشته امام حسين عليه السلام عبور دادند،

هنگامي كه چشم بانوان بر اجساد مطهر شهيدان افتاد، فرياد و شيون كشيدند، سيلي بر صورت زده و صورت هاي را خراشيدند. (2).

515 - اين كشته فتاده به هامون حسين توست!

به خدا سوگند، هيچ گاه فراموش نمي كنم و از خاطر نمي رود كه زينب عليهالسلام دختر امام علي عليه السلام با صدايي حزين و دلي اندوهناك و پر از درد و غم بر امام حسين عليه السلام ناله مي كرد و فرياد مي زد: اي محمد! كه ملائك بر تو درود و صلوات مي فرستند، اين حسين تو است كه در خون خود آغشته و اعضاي پيكرش از هم جدا شده اند و اين دختران تو مي باشند كه آنها را به اسارت مي برند.

من به خداوند (از اين همه مصيبت و ستم) شكايت مي كنم و به محمد برگزيده او و علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء شكايت مي كنم.

يا محمد! اين حسين توست كه بر روي خاك كربلا افتاده و با صبا بر روي پيكر بي جانش خاك مي پاشد.

(يامحمد! اين حسين توست) كه از جور و جفاي زنازادگان كشته شده است.

آه چه غمي، وه چه مصيبتي! امروز همانند روزي است كه جدم رسول خدا صلي الله عليه وآله از دنيا رفت، اي ياران و اصحاب محمد! اينان فرزندان پيامبرند كه به حال اسيري آنها را مي برند و در روايتي ديگر آمده كه:

يا محمد! (ببين كه) دخترانت را اسير و فرزندانت را كشته اند. باد صبا بر اجساد پاك آنها خاك مي پاشد.

يا محمد! اين حسين توست كه سرش را از قفا بريده اند، و عمامه اش را غارت

نموده اند.

پدرم فداي آن كسي باد كه در روز دوشنبه خيمه اش را غارت نمودند.

پدرم فداي آن كسي باد كه طناب هاي خيمه او را پاره كردند و خيمه او بر زمين افتاد.

پدرم فداي آن كسي باد كه نه به سفر بي بازگشتي رفته بود و نه درد بي علاجي داشت.

پدرم فداي آن كسي باد كه دوست داشتم من فداي او شوم.

پدرم فداي آن كسي باد كه با دلي پر از غم و غصه از اين دنيا رفت.

پدرم فداي آن كسي باد كه او با لب تشنه جان سپرد.

پدرم فداي آن كسي باد كه نوه محمد مصطفي صلي الله عليه وآله بود.

پدرم فداي آن كسي باد كه فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه وآله بود.

پدرم فداي آن كسي باد كه فرزند خديجه كبري بود.

پدرم فداي آن كسي باد كه فرزند علي مرتضي عليه السلام بود.

پدرم فداي آن كسي باد كه فرزند فاطمه زهرا عليه السلام، سيده زنان عالم بود.

پدرم فداي آن كسي باد كه خورشيد براي نماز او بازگشت تا او نماز بخواند.

به خدا سوگند، (حضرت زينب عليهاالسلام به گونه اي مرثيه خواند كه) دوست و دشمن را به گريه درآورد. (3).

516 - پيشگويي زينب (ع) در كربلا

حضرت زينب عليهاالسلام به امام سجاد عليه السلام در قتلگاه فرمود: مي بينم كه داراي قالب تهي مي كني اي يادگار جدم و برادرم! به خدا سوگند، اين شهادت عهد الهي بود به گردن جد و پدرت و خداوند از انسانهايي كه گردنكشان زمين آنان را نمي شناسد، ولي در پيش اهل آسمانها معروفند پيمان گرفته است تا اين اعضاي قطعه قطعه شده و پراكنده حسين عليه السلام

را جمع كنند و پرچم احياي خون انقلاب الهي و خونخواهي را روي قبر پدرت دارند پرچمي كه اثر آن كهنه و محو شدني نيست، گرچه سردمداران كفر و پيروان خط باطل در نابودي و محو آن مي كوشند، ولي در عين حال همواره بر تجلي و تعالي آن بيفزايد. (4).

517 - تجليگاه حضرت زينب (س)

از عصر عاشورا، زينب تجلي مي كند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئيس قافله اوست، چون يگانه مرد، زين العابدين - سلام الله عليه - است كه در اين وقت به شدت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلي پسر زياد كه از جنس ذكور اولاد حسين هيچ نبايد باقي بماند، چند بار حمله كردند تا امام زين العابدين را بكشند، ولي بعد خودشان گفتند، اين خودش دارد مي ميرد! و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت خدايي بود كه حضرت امام زين العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدس حسين بن علي باقي بماند. يكي از كارهاي زينب، پرستاري امام زين العابدين است. (5).

518 - اسارت زنان تكميل قيام حسين (ع)

ابي عبدالله الحسين عليه السلام عيالش را هم با خود آورد. نكته اش همين است اگر زينب و زن و بچه ها در كربلا نبودند، بني اميه اين جنايت ها را محو مي كردند. اصل موضوع در بسياري جاها پنهان مي ماند، با وسايلي تبليغي آن روز كه به كندي اخبار مي رسيد، آن هم تبليغات مخالف، مطلب را كاملا وارونه جلوه مي داد.

اما زينب شريك بزرگ حسين نگذاشت جنايت بني اميه نهان بماند.

اسارت اهل بيت

هم حكمت عظيمي داشت كه خداوند برايشان تقدير فرموده در مجلس اين زياد و يزيد با سخنان آتشين خود در بازار كوفه و مواقف متعدد و در اثناي راه آنان را رسوا فرمود در اسلام سابقه نداشت، زن مسلمان را اسير كنند، آن هم دختر پيغمبر صلي الله عليه وآله را، به بچه شيرخوار رحم نكنند. (6).

519 - نماز شب حضرت زينب

از حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام نقل شده كه درباره عبادت شب دهم عمه اش زينب عليهاالسلام گفته است: و اما عمتي زينب، فانها لم تزل قائمه في تلك الليله - اي عاشره من المحرم - في محرابها تستغيث الي ربها، و ما هدات لنا عين ولا سكنت لنا زفر؛ (7).

و اما عمه ام زينب پس او همچنان در آن شب - شب عاشورا - در جايگاه عبادت خود ايستاده بود، و به درگاه خداي تعالي استغاثه مي كرد، و در آن شب چشم هيچ يك از ما به خواب نرفت، و صداي ناله ما قطع نشد.

امام سجاد عليه السلام در اين خصوص فرموده است: همانا عمه ام زينب همه نمازهاي واجب و مستحب خود را در طول مسير ما از كوفه تا شام ايستاده مي خواند، اما بعضي از منزل ها نشسته نماز خواند، و اين هم به جهت گرسنگي و ضعف او بود؛ زيرا مدت سه شب غذايي كه به او مي دادند ميان اطفال تقسيم مي كرد، چون كه آن مردمان ستمگر و سنگدل، در هر شبانه روز به ما فقط يك قرص نان مي دادند. (8).

520 - زبان علي (ع) در بيان زينب (س)

بشير بن خزيم اسدي

گفت:

آن روز در كوفه من حضرت زينب عليهاالسلام دختر اميرالمؤمنين را ديدم؛ به خدا سوگند، من زني را ديدم كه همه وجودش شرم و حيا بود و در عين حال به گونه اي سخنراني كرد كه گوي خطاب را از پدر بزرگوارش اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام ياد گرفته است. (9).

521 - خاموش شويد اي بي وفايان!

او با دست مبارك خود به مردم اشاره اي نمود كه يعني سكوت كرده و خاموش شويد! با اشاره حضرت زينب، نفس ها در سينه حبس شده و حتي زنگ شتران نيز از حركت باز ايستاده، سپس آن حضرت عليهاالسلام فرمودند:

حمد و سپاس مخصوص خداوند است، سلام و درود بر پدرم حضرت محمد صلي الله عليه وآله و خاندان طيب و برگزيده او باد. (10).

522 - چشمه اشك هايتان خشك نشود!

اما بعد، اي اهل كوفه! اي گروه دغلباز و بي وفا! آيا براي مصيبتي كه بر ما وارد شده است مي گرييد، چشمه اشكتان خشك نشود و ناله هايتان تمامي نپذيرد. (11).

523 - مثل كوفيان

مثل شما مثل آن زني است كه پس از تابيدن رشته هاي خود، آن ها را باز مي كرد. (12).

524 - شما سبزه در منجلاب هستيد!

(اي كوفيان! شما) جز سخن بيهوده و گزاف و ناپاك و سينه هاي آكنده از كينه و خشم، و ظاهري چون كنيزكان متملق و باطني چونان دشمنان سخن چين، چه فضيلت ديگري را داريد؟ شما همانند سبزه اي هستيد كه در ميان زباله ها و منجلابها رشد كرده يا همانند نقره اي هستيد كه براي آستين قبور مردگان استفاده مي شوند. (13).

525 - بد توشه اي مهيا كرديد!

بدانيد و

آگاه باشيد كه بد توشه اي را براي آخرت خويش از پيش فرستاديد؛ زيرا كه شما دچار خشم و غضب الهي شده و در عذاب او جاويدان خواهيد ماند.

526 - بسيار بگرييد و كم بخنديد!

آيا گريه مي كنيد و شيون و زاري برپا كرده ايد؟ آري! به خدا سوگند، بايد كه بسيار گريه كنيد و كمتر شاد شويد؛ زيرا دامن شما آلوده به ننگي شده كه هرگز نمي توانيد آن را بشوييد.

چگونه مي توانيد خون پسر خاتم انبياء صلي الله عليه وآله و معدن رسالت را از دامان خود پاك كنيد؟

خون سيد و آقاي جوانان اهل بهشت را؟ و پناهگاه نيكان تان را؟ و ملجاء حوادث ناگوارتان را؟ و پيشوا و رهبر قوانين را! (14).

527 - بسيار زيانكار شديد!

بدانيد و آگاه باشيد كه بد جنايتي مرتكب شديد، از رحمت الهي به دور باشيد و بميريد كه تلاش ها را بيهوده ساختيد و دستانتان بريده باد، در معامله اي كه كرديد زيانكار شديد و به غضب الهي دچار شديد و ذلت و بيچارگي را براي خود رقم زديد. (15).

528 - آيا مي دانيد چه خوني را ريختيد؟!

واي بر شما اي كوفيان! آيا مي دانيد كه جگر رسول خدا صلي الله عليه وآله را پاره پاره كرديد و پرده نشينان حرمش را آشكار نموديد؟ آيا مي دانيد كه چه خوني از او ريختيد و چه اندازه حرمت او را شكستيد؟! (16).

529 - بدانيد كه عذاب خدا ننگين تر است!

هر آينه جنايتي كه شما مرتكب شديد، بسيار بزرگ و سخت، كريه، ناروا، خشن و شرم آور است به لبريزي زمين و گنجايش آسمان.

آيا متعجب شده ايد كه از

آسمان باران خون باريد، (بدانيد كه) همانا عذاب آخرت ننگين تر است و در آن حال كسي به فرياد شما نمي رسد.

از اين فرصت و مهلتي كه خداوند به شما داده، استفاده نكنيد، زيرا كه سبقت گرفتن شما، خدا را در عذاب دادنتان به شتاب نمي اندازد و خداوند انتقام خود را خواهد گرفت و به درستي كه پروردگارتان در كمين گاه است. (17).

530 - نسل شما بهترين نسل هاست!

به خدا سوگند، آن روز مردم را ديدم در حالي كه سرگشته و حران مشغول گريه و زاري بودند، آنها انگشت پشيماني و اندوه بر دندان گرفته و مي گزيدند، پيرمردي در كنار من ايستاده بود، او را ديدم كه به شدت مي گريست، به حدي كه محاسنش خيس شد و در اين حال مي گفت:

پدرم و مادرم به فدايت شوند! كه كهنسالان شما، بهترين كهنسالان و جوانانتان بهترين جوانان و زنانتان، بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل هاست كه نه خوار مي شود و نه شكست مي پذيرد. (18).

531 - ورود اسرار به مجلس ابن زياد

ابن زياد در قصر خود نشسته و به همه مردم اذن ورود داد، در اين حال سر شريف امام حسين عليه السلام را وارد مجلس كردند و او را مقابل ابن زياد نهادند، بانوان و دختران حرم حسيني را نيز وارد مجلس نمودند. (19).

532 - اين زن كيست؟

حضرت زينب عليهاالسلام دختر بزرگوار امام علي عليه السلام به صورت ناشناس در گوشه اي از مجلس نشسته بود، ابن زياد سؤال كرد: اين زن چه كسي است؟ گفتند اين زن، دختر علي عليه السلام است. (20).

533 - فاسق تويي اي ابن

زياد!

ابن زياد روي (ره) آن مخدره عليهاالسلام نمود و گفت: شكر خدا كه شما را رسوا كرد و دروغ هاي شما را آشكار ساخت!

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: فاسق آن كسي است كه رسوا شد و دروغگو شخص بدكار است كه ما نيستيم! (21).

534 - ما رايت الا جميلا!

ابن زياد گفت: رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدي!

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: جز زيبايي چيز ديگري نديدم، اينان كساني بودند كه خداوند شهادت را برايشان رقم زده بود، و آنان نيز به سوي خوابگاه و آرامگاه ابدي خود شتافتند و به همين زودي ها، خداوند ميان تو و آنان را جمع خواهد كرد و آنان با تو مخاصمه خواهند نمود، در آن دادگاه بنگر كه پيروز واقعي چه كسي است؟! مادرت در عزايت گريه كند، اي پسر مرجانه!

535 - قصد جان حضرت زينب (س)

ابن زياد به حدي خشم و غضب آمد كه كمر به قتل حضرت زينب عليهاالسلام بست، عمرو بن حريث خطاب به آن ملعون گفت: او زن است و كسي زن را به خاطر گفتارش مواخذه و كيفر نمي كند! (22).

536 - زن را با سجع و قافيه چه كار است!؟

ابن زياد به حضرت زينب عليهاالسلام عليها: خداوند دل مرا از كشتن حسين و خاندان تو كه مردمي سركش بودند، شفا بخشيده و شاد نمود.

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: به جان خودم سوگند مي خورم، كه تو بزرگ خاندان ما را كشتي و ريشه مرا خشكاندي. اگر دل تو با اين چيزها شفا مي يابد، باشد.

ابن زياد گفت: اين زن چه موزون و با قافيه سخن مي گويد، به جان خود سوگند كه پدرش

نيز مردي بود شاعر و قافيه پرداز!

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: ابن زياد! زن را با سجع و قافيه چه كار است؟ (23).

537 - مگر خدا علي بن الحسين (ع) را نكشت؟!

نگاه ابن زياد متوجه امام علي بن الحسين عليه السلام شد و گفت: اين كيست؟

گفتند: او علي، پسر امام حسين عليه السلام است!

ابن زياد گفت: مگر خدا علي بن الحسين را نكشت؟!

امام سجاد عليه السلام فرمود: من برادري داشتم كه نام او نيز علي بن الحسين بود و اين قوم او را كشتند!

ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت! (24).

538 - دفاع حضرت زينب از امام زمان (ع)

امام سجاد عليه السلام فرمودند: خداوند است كه جان ها را هنگام مرگ آنها مي گيرد و كساني را كه نمرده اند، به هنگام خواب قبض روح مي فرمايد.

ابن زياد گفت: آيا تو هنوز جرات داري كه جواب مرا بدهي! اين را بيرون برده و گردنش را بزنيد!

حضرت زينب عليهاالسلام به محض شنيدن اين فرمان (قبيح)، فرمودند: ابن زياد! تو كه ديگر كسي را براي ما باقي نگذاشتي، حال اگر مي خواهي او را بكشي، پس مرا نيز همراه او بكش!

امام علي بن الحسين عليهاالسلام فرمودند: عمه جان! آرامش خود را حفظ نما و ساكت باش تا من با او صحبت كنم.

امام سجاد عليه السلام سپس به بن زياد نگريست و فرمود: اي پسر زياد! آيا مرا با كشتن تهديد مي كني؟ آيا هنوز نمي داني كه كشته شدن عادت ما و شهادت مايه بزرگواري ماست! (25).

539 - اي فرزند مكه و منا، اي حسين!

حضرت زينب عليهاالسلام هنگامي كه نگاهش بر سر بريده برادر افتاد، دست برد

و گريبان خويش را پاره كرد، سپس با ناله اي حزين كه دل ها را مي لرزاند فرياد برآورد كه: اي حسين! اي محبوب رسول خدا! اي فرزند مكه و مني! اي پسر فاطمه زهرا بزرگ زنان عالم! اي پسر دختر مصطفي

راوي گفت:

به خدا سوگند كه (حضرت زينب عليهاالسلام) با اين سخن (جگر سوز) مجلس را به گريه انداخت، و يزيد كه خدا او را لعنت نمايد، ساكت نشسته بود. (26).

540 - اي يزيد چه خيال كرده اي؟!

حضرت زينب عليهاالسلام دختر امام علي عليه السلام در مجلس يزيد از جاي برخاست و (روي به يزيد كرده و) گفت:

حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه پروردگار جهانيان است، و درود خدا بر پيامبر و اولاد او.

خداوند سبحان به راستي سخن گفت، آنگاه كه فرمود: سرانجام كار كساني كه مرتكب كارهاي زشت و گناه شدند، به آن جا رسيد كه آيات الهي را تكذيب كرده و آن را مسخره نمودند.

اي يزيد! تو گمان كردي كه اگر زمين و آسمان را بر ما تنگ گرفته و ما را همانند كنيزاني به اسارت بگيري، ما را نزد خدا خواري كرده اي و خود در پيشگاه او، صاحب احترام خواهي بود، و اين نشاندهنده مقام و ارزش تو در نزد خداوند است؟ كه به اين خاطر باد در بيني انداخته اي و با غرور و نخوت به اطراف مي نگري؟ (آيا) از اينكه كارهاي دنيايت رو به راه گشته و رشته امورت به هم پيوسته و منصبي كه حق ما خاندان است را از آن خود نموده اي، خوشحال و شادماني! (27).

541 - آرام باش اي يزيد!

آرام باش و صبر

كن! آيا سخن خداي تعالي را به بوته فراموشي سپرده اي كه: آنان كه راه كفر را در پيش گرفته اند، گمان نبرند مهلتي كه به ايشان داده ايم، به نفع و سود آنهاست، اين مهلت فقط به منظور آن است كه بار گناهانشان سنگين تر و بيشتر شود و عذابي دردناك براي آنها مهيا كرده ايم.(28).

542 - آيا پرده حرمت دختران پيامبر را مي دري؟

اي فرزند آزاد شدگان! آيا درست است كه بانوان و كنيزانت را در پس پرده و حجاب قرار داده اي، در حالي كه دختران پيامبر صلي الله عليه وآله در حال اسارت و با دستاني بسته در مقابلت باشند؟ پرده هاي حرمت ايشان را دريده و آنان را با صورت هايي باز، در حالي كه دشمنان شان آنها را شهر به شهر مي گردانند تا مردم شهرها و بيابان ها و هر دور و نزديك و هر انسان پست و شريفي آنها را ببينند، در حالي كه هيچ جايي ندارند. (29).

543 - از پسر هند جگرخوار همين برآيد!

چه چشم اميدي مي توان داشت از فرزند كسي كه با دهان خود مي خواست جگرهاي پاكان را بجود (و هنگامي كه نتوانست بجود) آن را از دهان بيرون انداخت و گوشت او از خون شهيدان روييده است و از كسي كه با چشم كينه و دشمني و اهانت و عداوت به ما اهل بيت نگاه مي كند؟ چه انتظاري مي توان داشت كه او در دشمني اش تأخير ورزد؟ (30).

544 - اي يزيد! آيا خوشحالي و شعر مي سرايي؟!

و پس از اين همه (جنايت) بي آنكه خود را مقصر و گنهكار بداني

و عظمت جنايتي را كه مرتكب گشتي، درك كني، اينگونه مي خواني:

اي كاش در گذشتگان من بودند و با خوشحالي فرياد مي زدند كه: دست تو درد نكند اي يزيد!

اي يزيد! تو با عصايت به دندان هاي اباعبدالله آقاي جوانان بهشت اشاره مي كني و با چوب خيزران بر دندان هاي مبارك آن حضرت مي كوبي و چرا اين چنين نسرايي؟

545 - اي يزيد! به زودي نزد اجدادت خواهي رفت (31).

اي يزيد! تو با ريخت خون اولاد پيامبر صلي الله عليه وآله و ستارگان درخشان زمين از اولاد عبدالمطلب، زخم كهنه ما را تازه نمودي و ريشه ما را بريده و قطع كردي. و اينك به پدرانت بانگ زده و گمان مي كني كه آنها صداي تو را مي شنوند، بدان كه تو نيز به زودي به جايگاه آنان وارد خواهي شد و در آن هنگام آرزو مي كني كه اي كاش دستانم فلج بود و زبانم لال مي شد و اين حرف ها را نمي زدم و اين جنايت را مرتكب نمي شدم.

بار خدايا! حق ما را از دشمنان ما بگير و از كساني كه در حق ما ظلم و ستم ورزيدند، انتقام بگير و كساني كه خون هاي ما و ياران ما را ريختند، خشم گير. (32).

546 - باش تا روز قيامت!

يزيد! به خدا سوگند، كه تو با اين جنايت، پوست خود را دريدي و گوشت خود را جدا نمودي و مطمئن باش كه با همين بار گناه كه در اثر ريختن خون اولاد رسول خدا صلي الله عليه وآله و از بين رفتن احترام خاندان و نزديكانش، بر دوش داري، با پيامبر

ملاقات خواهي كرد در آن زمان خداوند همه مخلوقاتش را جمع كرده و پراكندگي هاي آنها را به اتحاد تبديل خواهد كرد و حق اولاد پيامبر را خواهد گرفت، و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند، بلكه زنده اند و در نزد پروردگار خود روزي مي خورند.

(در روز قيامت) براي تو همين كافي است كه خداوند داور و حاكم باشد و محمد دشمن تو و جبرئيل حمايت كننده پيامبر. و به زودي آنانكه تو را گول زدند و بر اين جايگاه نشانيدند و حاكم مسلمانان نمودند، خواهند فهميد كه براي ستمگران عوض بدي مي باشد. و كدام يك از شما جايگاهش بدتر و سپاهش ضعيف تر است. (33).

547 - اي يزيد! من ناگزير از تكم با توام!

(اي يزيد!) بدان كه من به خاطر حوادث ناگوار روزگار، ناگزير از سخن گفتن با تو شده ام، ولي بدان كه ارزش تو در يد من ناچيز و مستحق سرزنش زياد و ملامت بسياري. (ديگري چه بگويم كه) سيل اشك امان نمي دهد و سينه ام در حال گداختن است. (34).

548 - دستانت آغشته به خون ما و دهانت پر از گوشت ماست!

هان! چه بسيار جاي شگفتي و تعجب است كه نجيب زادگان و مردان خدا در جنگ با گروه شيطان كه بردگاني آزاد شده بودند به شهادت مي رسند. دستان تو به خون ما آغشته و دهانت را از گوشت ما خاندان پيامبر، پر كرده اي و پيكرهاي پاك و پاكيزه به وسيله گرگ هاي درنده تو پاره پاره شدند و در زير چنگال بچه كفتارها به خاك آلوده شدند.

(اي يزيد!) اگر (حيات

امروز ما را) براي خود غنيمت مي داني، به زودي متوجه مي گردي كه در حقيقت زيان تو بوده و آن زماني است كه هر چه از قبل براي خود فرستاده اي را خواهي ديد و خداوند هرگز بر بندگان خود ستم نمي كند (35).

549 - من به خدا شكايت مي برم!

من (از جنايات تو) به درگاه خدا شكايت مي كنم و به او توكل مي كنم، حال تو همه فريب ها و نيرنگ هاي خود را به كارگيري و هر كاري كه مي تواني انجام ده و از هيچ تلاش و كوششي دريغ مكن؛ زيرا به خدا سوگند، تو قادر نيستي كه نام ما را از يادها ببري و نمي تواني نور وحي ما را خاموش كني و به اين آرزويت نخواهي رسيد، هرگز! هرگز تو نمي تواني اين لكه ننگ را از دامان خود پاك نمايي. (36).

550 - اي يزيد! لعنت خدا بر تو باد!

اي يزيد! آيا نمي بيني كه راي و انديشه تو باطل است و ايام فرمانروايي است كوتاه و اتحاد تو از هم پاشيده مي باشد روزي خواهد فرار رسيد كه منادي فرياد برآورد: آگاه باشيد كه لعنت خداوند شامل حال ستمگران است! (37).

551 - دعاي حضرت زينب (س) در آخر خطبه

پس حمد و سپاس مخصوص خداي، پروردگار جهانيان است، همو كه ابتداي زندگي ما را به سعادت و مغفرت عجين ساخت و پايان آن را ختم به شهادت و رحمت نمود، از خداي مي خواهم كه پاداش و ثواب ايشان (شهيدان ظفر عاشورا) را هر چه كامل تر و بيشتر عطا فرمايد، و ما را جانشينان نيكي براي آنها

قرار دهد؛ زيرا او بسيار مهربان و با محبت است،

خدا ما را كفايت مي كند و او نيكوكارترين است (38).

552 - پاسخ قبيح يزيد!

يزيد در جواب حضرت زينب عليهاالسلام شعري بدين مضمون خواند:

چه نيكوست فرياد فرياد كنندگان و چه آسان است مرگ بر زنان نوحه گر!

553 - كلام حضرت زينب به يزيد

عقيله خاندان پيامبر و شير خورده نبوت، حضرت زينب كبري عليهاالسلام در خطبه اي كه در مجلس يزيد ملعون خواند، فرمود:

فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك، فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت و حينا؛ اي يزيد! هر نيرنگ را كه داري به كار گير و تمام سعي و كوشش خود را به عمل آور و در دشمني با ما تلاش كن، اما به خدا سوگند كه تو قادر نيستي نام و ياد ما را محو كني و وحي ما را نمي تواني از بين ببري.

554 -معجزه اي از حضرت زينب

عده اي از دشمنان اين سخن حضرت زينب عليهاالسلام را جزو معجزات آشكار آن حضرت مي دانند كه از زمان سلطنت و فرمانروايي ديالمه تا امروز پرچم عزاداري حسيني همه ساله در شرق و غرب برپاست و مشاهده مي شود كه شيعيان در ايام عاشورا چقدر بي تاب و بي قرار هستند و همه شهرها مشغول نوحه خواني و عزاداري و بر سر و سينه زدن و لباس مشكي پوشيدن و ساير لوازم سوگواري هستند.

555 - زينب با تريبون دشمن سخن گفت!

هر جرياني بالاخره به يك فلسفه اي براي پريشاني و حمايت احتياج دارد جنگ تبليغاتي آنجا است كه فلسفه ها با هم مي جنگند.

اهل بيت، يكي از آثار وجوديشان اين بود كه

نگذاشتند فلسفه اقناعي دشمن پا بگيرد. كار ديگرشان اين بود كه از نزديك، به وسيله خود دشمن توانستند با مردم تماس بگيرند، در صورتي كه قبلا آحاد و افراد جرات تماس نداشتند زينب از تريبون دشمن در حقيقت جنگ را تا خانه دشمن كشيدن است. (39).

556 - اي يزيد! اين كنيز را به من بده!

مردي از اهل شام در مجلس يزيد نگاهش به فاطمه، دختر امام حسين عليه السلام افتاد و گفت: اي امير مؤمنان! اين كنيز را به من بده!

فاطمه در اين حال به عمه اش زينب عليهاالسلام (پناهنده شده و) گفت: عمه جان! يتيمي ام كافي نيست كه بايد كنيز هم بشوم!

حضرت زينب عليهاالسلام فرمودند: نترس! اين بدكار نمي تواند كاري بكند! (40).

557 - اين كنيز كيست؟

مرد شامي گفت: اين كنيزك كيست؟

يزيد جواب داد: اين فاطمه دختر حسين عليه السلام است! و آن يكي، زينب، دختر علي بن ابي طالب است!

مرد شام پرسيد: آيا منظور تو حسين پسر فاطمه است، و منظورت از علي، پسر ابو طالب است؟

يزيد گفت: آري؟! (41).

558 - يزيد خدايت تو را لعنت كند!

مرد شامي در پاسخ يزيد اينگونه گفت: اي يزيد! خدا تو را لعنت كند! آيا خاندان پيامبر را به قتل رسانده و فرزندانش را اسير مي كني، به خدا سوگند، من گمان كردم اينان اسيران رومي هستند!

يزيد گفت: به خدا سوگند، تو را نيز به آنها ملحق مي كنم. سپس دستور داد سر او را بزنند، پس گردنش را زدند. (42).

559 - رشد زينب در حادثه كربلا

يكي از زنان اسلام كه مايه افتخار جهان است زينب كبري عليهاالسلام است، تاريخ نشان مي دهد كه حوادث خونين

و مصايب بي نظير كربلا زينب را به صورت پولاد آب ديده در آورد، زينبي كه از مدينه خارج شد با زينبي كه از شام به مدينه برگشت يكي نبود، زينبي كه از شام برگشت رشد يافته تر و خالص تر بود، حتي آنچه در خلال حوادث اسارت ظهور كرده با آنچه در خلال ايام كربلا در زماني كه هنوز برادر بزرگوارش زنده و مسووليت به عهده زينب گذاشته نشده بود، از زينب ظهور كرد فرق دارد. (43).

560 - فداكاري در ميدان و تبليغ در خارج ميدان

سيدالشهداء و اصحاب و اهل بيت او آموختند تكليف را، فداكاري در ميدان، تبليغ در خارج ميدان همان مقداري كه فداكاري حضرت، ارزش پيش خداي تبارك و تعالي دارد و در پيشبرد نهضت حسين عليه السلام كمك كرده است، خطبه هاي حضرت سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليهاالسلام هم به همان مقدار يا قريب آن مقدار تأثير داشته است. آنها به ما فهماندند كه در مقابل جائر، در مقابل حكومت جور نبايد زنها بترسند و نبايد مردها بترسند در مقابل يزد، حضرت زينب عليهاالسلام ايستاد و آن را همچون تحقير كرد كه بني اميه در عمرشان همچون تحقيري نشنيده بودند (44) و صحبت هايي كه در بين راه و در كوفه و در شام و اينها كردند و منبري كه حضرت سجاد عليه السلام رفت (45) و واضح كرد به اينكه قضيه، قضيه مقابله غير حق با حق نيست. يعني ما را بد معرفي كرده اند، سيدالشهداء را مي خواستند معرفي كنند كه يك آدمي است كه در مقابل حكومت وقت، خليفه رسول الله ايستاده است حضرت سجاد

عليه السلام اين مطلب را در حضور جمع فاش كرد و حضرت زينب عليهاالسلام هم. تكليف ماها را حضرت سيدالشهداء معلوم كرده است. در ميدان جنگ از قلت عدد نترسيد، از شهادت نترسيد. هر مقدار كه عظمت داشته باشد مقصود و ايده انسان به همان مقدار بايد تحمل زحمت بكند. حضرت سيدالشهداء از كار خودش به ما تعليم كرد كه در ميدان وضع بايد چه جور باشد در خارج ميدان وضع بايد چه جور باشد و بايد آنهايي كه اهل مبارزه مسلحانه هستند چه جور مبارزه بكنند و بايد آنهايي كه در پشت جبهه هستند چطور تبليغ بكنند كيفيت مبارزه را، كيفيت اينكه مبارزه بين يك جمعيت كم با جمعيت زياد بايد چطور باشد، كيفيت اينكه قيام در مقابل يك حكومت قلدري كه همه را در دست دارد با يك عده معدود بايد چطور باشد، اينها چيزهايي است كه حضرت سيدالشهداء به ملت آموخته است و اهل بيت بزرگوار او و فرزند عالي مقدار او هم فهماند كه بعد از اينكه آن مصيبت واقع شد بايد چه كرد، بايد تسليم شد؟ بايد تخفيف در مجاهده قائل شد؟ بايد همانطوري كه زينب سلام الله عليها در دنباله آن مصيبت بزرگي كه تصغر عنده المصائب (46) ايستاده و در مقابل كفر و در مقابل زندقه صحبت كرد و هر جا موقع شد، مطلب را بيان كرد و حضرت علي بن الحسين عليه السلام با آن حال نقاهت، آن طوري كه شايسته است، تبليغ كرد. (47).

(1) حديث ولايت، ج 8، ص 214.

(2) لهوف سيد بن طاووس، ص 118.

(3) همان ص 181.

(4) حيات النفس، ج 3، ص 323.

(5) حماسه

حسيني ج 1، ص 332.

(6) سيدالشهدا عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 148.

(7) رياحين الشريعه، ج 3، ص 62.

(8) همان.

(9) لهوف سيد طاووس، ص 199.

(10) همان ص 201.

(11) همان.

(12) همان.

(13) لهوف سيد بن طاووس، ص 201.

(14) همان، ص 201.

(15) همان، ص 203.

(16) همان.

(17) همان.

(18) همان.

(19) همان ص 217.

(20) همان.

(21) همان.

(22) همان، ص 219.

(23) همان ماخذ.

(24) همان.

(25) همان.

(26) لهوف سيد بن طاووس، ص 243.

(27) لهوف سيد بن طاووس، ص 245.

(28) لهوف سيد بن طاووس، ص 247.

(29) همان.

(30) همان ماخذ.

(31) همان ماخذ.

(32) همان ماخذ.

(33) همان ماخذ.

(34) همان ماخذ.

(35) همان ماخذ، ص 251.

(36) همان ماخذ.

(37) لهوف سيد بن طاووس، ص 251.

(38) همان ماخذ.

(39) حماسه حسيني، ج 3، ص 355.

(40) لهوف سيد بن طاووس، ص 253.

(41) همان ماخذ.

(42) همان ماخذ.

(43) بيست گفتار، ص 167.

(44) رجوع كنيد به اللهوف علي قتل الطفوف - سيد بن طاووس، ص 181، همچنين با اندكي تفاوت در احتجاج - ابو منصور طبرسي، ج 34، ص 34 - 36.

(45) رجوع كنيد به: كامل بهايي - عماد الدين طبري، ص 300، 301.

(46) مصيبتهاي ديگر در كنار آن كوچكند.

(47) صحيفه نور، ج 17، ص 59 - 60.

شير زنان عرصه عاشورا

561 - سه گونه نقش زنان

زن در تاريخ سه گونه نقش داشته و يا مي توانسته است داشته بادش: يكي اينكه شيي ء بوده و گرانبها و در نتيجه منفي محض و در رديف قاصران بودن، بي نقشي بوده در رديف اشياء گرانبها، و آن همان منطق كنج خانه و خدمت به مرد و زاييدن و شير دادن، بدون آنكه استعدادهاي روحي او رشد كند، بدون اينكه تعليم و تربيت واقعي بيابد و شخصيت پيدا كند (مي باشد كه) هر چه

دست و پا شكسته تر بهتر و گرانبهاتر، هر چه بي زبان تر بهتر و گرانبهاتر، هرچه بي خبر تر گرانبهاتر و بهتر، و هرچه بي اراده تر بهتر، هر چه نا آگاه تر بهتر، هرچه اسير تر و مسلوب الاراده تر بهتر، و هر چه منفعل تر و بي هنر تر بهتر. يعني از سه اصلي كه شخصيت انساني انسان را تشكيل مي دهد: آگاهي، آزادي، خلاقيت؛ هر چه نداشته باشد بهتر ولي در اين نقش، زن ملعبه فرد مرد هست، اما ملعبه جامعه مردان نيست.

نقش دوم اين است كه اساسا تفاوت مرد و زن را نديده بگيريم، و هر گونه حريم را كه احترام زن بسته به او است برداريم و زن را مورد دستمالي و بهره برداري كامل قرار دهيم، فاصله و حريم را به كلي از ميان ببريم. در اين نقش، شخص بوده و عامل تاريخ، اما بي بها و نقشش بيشتر در جهت فساد تاريخ بوده است به عبارت ديگر زن در آن نقش تا حدي عزيز و محبوب و گرانبها بود، اما ضعيف، يك ضعيف گرانبها و يك شي ء گرانبها و در نقش دوم يك (شخص) بود اما شخص بي بها.

نقش سوم و يا مكتب سوم آن است كه شخص گرانبها باشد و آن به دو چيز وابسته است: يكي رشد استعدادهاي خاص انساني يعني علم، اراده، قدرت ابتكار و خلاقيت و ديگري دوري از ابتذال، و مورد بهره گيري مرد بودن، پس رشد استعدادها و در عين نگه داشتن حريم در اين مكتب، حريم و نه محبوبيت و نه اختلاط است.

از اين رو يك تاريخ ممكن است

مذكر محض باشد و تاريخ ديگر ممكن است مختلف باشد و به واسطه اختلاط پليد باشد، و يك تاريخ ديگر ممكن است مذكر مؤنث باشد اما به اين نحو كه مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش و زن در مدار خودش پس گاهي زن عامل مؤثر در تاريخ نيست، گاهي عامل است امام مختلط و در حقيقت بازيچه مرد، و گاهي عامل است اما در مدار خودش زن در تاريخ مذهبي طبق تلقي قرآن كريم عمل مؤثر بوده است يعني تاريخ مذهبي قرآني مذكر مؤنث است - يعني انساني است - اما با حفظ مدارهاي خاص به هر يك، به عبارت ديگر (مذنث) است زوج است. (1).

562 - نقش زنان در عاشورا

ظاهرا تمام زناني كه نقشي داشته اند در جهت خوب بوده است، نظير زن (زهير بن القين) و زن (عبد الله بن عمير كلبي) (ام وهب) و رباب دختر امرء القيس (همسر امام) ايضا زني از قبيله بكر بن وائل براي اين زن ها رجوع شود به (بررسي تاريخ عاشورا) سخنراني هشتم، ص 164. ايضا اواخر انصار الحسين بحث هايي جالبي در اين زمينه از نظر جمع آوري (2).

دارد.

563 - احضار زهير بن قين

عده اي از افراد دو قبيله بني فزاره و قبيله بجيله نقل كرده اند كه: ما همراه زهير بن قين از مكه خارج شده و رو به سوي شهرمان مي رفتيم، (كاروان ما در پي كاروان حسيني حركت مي كرد و) هر جا كه امام عليه السلام اقامت مي كرد و منزل مي گزيد، ما كمي عقب تر مي رفتيم و در طرفي ديگر منزل مي كرديم.

در يكي

از منزلگاه هاي بين راه امام حسين عليه السلام آن جا اقامت گزيده بود ما نيز ناچار شديم كه در نزديك آن حضرت منزل كنيم، مشغول غذا خوردن بوديم كه ديديم قاصد امام حسين عليه السلام سوي ما مي آيد، او نزديك؟ ما آمده سلام نمود و گفت: اي زهير بن قين! ابا عبدالله مرا به سوي تو فرستاده تا به تو بگويم كه نزد او بروي.

با شنيدن اين پيام، همه ما لقمه هايي غذايي كه را كه در دست داشتيم انداختيم و چنان بي حركت و بهت زده شديم كه گويي پرنده اي بر سر ما نشسته. (3).

564 - زن زهير مشوق شهادت

زن زهير (ديلم دختر عمرو) رو به زهير كرده و گفت: سبحان الله! پسر پيغمبر قاصد را نزد تو فرستاده (كه پيش او بروي) و تو دعوت او را رد مي كني. برو ببين چه مي گويد؟

زهير پس از شنيدن سخنان همسرش، خدمت امام عليه السلام رفت، دير نپاييد كه با صورتي نوراني و خندان بازگشت، دستور داد كه خيمه هايش را بكنند و آن را در نزديكي خيمه امام حسين عليه السلام بر پا نمايند، پس از آن به زنش گفت: من تو را طلاق دادم؛ زيرا دوست ندارم كه تو در راه من دچار بلاي شوي، من قصد دارم كه همراه امام حسين عليه السلام رفته و جسمم را فدايش نموده و روحم را سپر بلاي او كنم.

سپس اموالي را كه متعلق به همسرش بود، به او داده و او را به يكي از پسر عموهايش سپرد تا نزد خاندانش برگردد. (4).

565 - وداع زهير با خاندانش

زن زهير برخاست، شروع

به گريستن نموده و با زهير خداحافظي نمود (و در حقيقت دعا نموده) و گفت: خداوند يار و ياورت باشد! و هر چيزي را كه خير تو در آن است، برايت پيش آورد. خواهش من از تو اين است كه در روز قيامت (شفيع من گردي) و نزد جد حسين عليه السلام مرا نيز به يادآوري

پس از آن زهير به همراهان خويش گفت: هر كس از شما كه مي خواهد همراه من باشد بيايد، والا اين آخرين ديدار من با شما مي باشد. (5).

566 - كارزار وهب بن جناح

ظهر عاشورا وهب بن جناح كلبي وارد ميدان جنگ شده و كوشش فراوان و جهاد بسياري كرد، وهب، همسر و مادر خويش را نيز به همراه خود به كربلا آورده بود، پس از آن كه مقداري جنگيد، نزد مادر و همسرش آمده و خطاب به مادر گفت: مادر جان! آيا از من راضي شدي؟

مادر وهب گفت: از تو راضي نخواهم شد، تا آن كه جان خويش را در راه حسين عليه السلام فدا نمايي!

همسر وهب گفت: وهب! تو را به خدا قسم مي دهم كه مرا به مصيبت فراقت مبتلا مساز!

مادر وهب گفت: پسرم! به حرف همسرت گوش مده و به ميدان نبرد برو و در ركاب پسر دختر پيامبر جهاد كن تا در روز قيامت جدش شفيع تو گردد.(6).

567 - شهادت وهب

وهب بازگشت و به حدي جنگيد كه دستانش از پيكر جدا شد، در اين حال، همسرش عمود خيمه را برداشته، به سوي او رفته و مي گفت: پدر و مادرم فدايت شوند! در راه ياري و دفاع از حريم پاكان و حرم رسول خدا صلي

الله عليه وآله جنگ نما.

وهب، نزد همسرش آمده و او را به سوي خيمه زنان برد، زن وهب دامن او را گرفته مي گفت: من هرگز باز نمي گردم تا همراه تو كشته شوم

امام حسين عليه السلام با ديدن اين صحنه فرمودند: خداوند در عوض ياري و حمايتي كه از اهل بيت من مي كنيد به شما جزاي خير دهد، اي زن! خدا تو را بيامرزد، پيش زنان حرم برو!

زن با شنيدن فرمان امام به خيمه ها بازگشت و وهب به جنگ ادامه داد تا آن كه به درجه رفيع شهادت رسيد رضوان الله عليه. (7).

568 - تشكر و قدرداني از ام وهب

مرحوم مجلسي مي نويسد كه:

عبدالله بن عمير و مادرش ام وهب نصراني بودند كه به دست امام حسين عليه السلام مسلمان شدند، اين جوان وقتي با اجازه امام به ميدان آمد 24 نفر از شجاعان سپاه عمر سعد را كشت و 12 نفر از سواران را زخمي كرد.

آنگاه اطراف او را گرفته او را اسير كردند و نزد عمر سعد بردند، عمر سعد با شگفتي گفت: چقدر شجاعت و قدرت تو سخت است.

سپس او را شهيد كردند و سر بريده او را به طرف خيمه زن ها پرتاب كردند.

مادرش سر را به طرف لشگريان يزيد انداخت، عمود خيمه را گرفت و حمله كرد و 2 تن از سربازان را كشت، در اين لحظه حساس امام دخالت كرد و اظهار داشت: برگرد كه مادر وهب! خداوند قطع نكند اميد تو را. (8).

569 - نوحه خواني حضرت رباب

هنگامي كه در مجلس ابن زياد نگاه حضرت رباب عليه السلام بر سر بريده امام حسين عليه السلام

افتاد، بي تاب شده، سر مبارك را برداشت، در آغوش كشيده و آن را بوسيد، در كنار خود گذاشت و اينگونه نوحه خواني كرد كه:

وا حسناه فلا نسيت حسينا

اقصدته اسنه الاعداء

غادروه بكربلا صريعا

لا سقي الله جنبي الكربلاء

570 - وفاداري حضرت رباب

در تاريخ آمده است كه:

حضرت رباب عليه السلام پس از واقعه كربلا، يك سال بيشتر زنده نبود، او در اين مدت مرتب مشغول گريه و عزاداري بود و از زير آفتاب به سايه نيامد، گويي كه بعد از اينكه ديده بود كه پيكر مطهر و پاك حسين عليه السلام برهنه، در زير آفتاب مانده است، با خود قرار بسته بود كه هرگز زير سايه نرود.

571 - اندوه رباب در فراق امام حسين (ع)

ابن اثير در كامل گفته:

حضرت رباب عليهاالسلام يك سال در كنار مزار مطهر امام حسين عليه السلام ماند، سپس به مدينه بازگشت و از شدت ناراحتي و اندوه، وفات كرد.

572 - ارزش پيوند با پيامبر

حضرت رباب، همان بانويي است كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در حق او اشعار معروفي را خوانده بودند، پس از اينكه حضرت سيدالشهداء عليه السلام به شهادت رسيد، اشراف و بزرگان قريش از او خواستگاري كردند، اما او قبول نكرد و در پاسخ گفت: بعد از پيوند با خاندان پيامبر، با هيچ كس ديگر و خاندان ديگري پيوند برقرار نخواهم كرد. و من بعد از امام حسين عليه السلام شوهر ديگري نمي خواهم!

573 - عزاداري پنج ساله

در چند روايت آمده است كه:

پس از شهادت امام حسين عليه السلام بانوان بني هاشم ديگر خضاب رنگ كردن مو نكردند و سرمه نكشيدند و موهاي خود را شانه و از آشپزخانه آن

ها بوي غذا برنخاست و تا پنج سال به همين صورت بود تا اينكه عبيدالله بن زياد ملعون كشته شد و سر نحس و پليد او را مختار براي اهل بيت فرستاد.

(1) حماسه حسيني، ج 3، ص 348.

(2) همان ص 380.

(3) لهوف سيد بن طاووس، ص 103.

(4) همان ماخذ.

(5) همان.

(6) لهوف سيد بن طاووس، ص 145.

(7) همان ص 145.

(8) فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، دستي، ص 196.

رسالت خطير امام سجاد در تبليغ نهضت عاشورا

574 - توجه به خيام و نماز

امام حسين عليه السلام در عين جنگ، ناگزير است گاه گاهي از اهل حرم خبر گيرد.

حال و احوال آنها را بپرسد، به آنان دلداري و تسليت دهد، در آنان آمادگي براي مصائب بعدي را فراهم سازد.

از سوي ديگر او در خيمه بيماري دارد، امام سجاد عليه السلام كه تمام روز عاشورا در حال بيماري شديد و گاهي در حال اغماء است. هر چند گاهي سري به خيمه او مي زد، با او سخن مي گفت: ودايع امامت را به او مي سپرد. آخر او امام بعدي است، رئيس قافله اسيران است او بايد رسالت خطير بعدي را بر عهده گيرد.

در عين حال، وقت نماز است. او بايد به نماز بايستد و در ميان مردم و در ميدان جنگ نماز بخواند تا هم شبهه كفر و بي ايماني را از خود بزدايد و هم به ديگران بفهماند كه نماز مهم است و در هيچ حالتي از حالات حتي در بحبوبه جنگ ترك و فراموش نمي گردد. حتي در ميان تير و شمشير و حتي با چهره خونين.

575 - مردان كاروان اسارت

عصر عاشورا همراه زناني كه به اسارت گرفته شدند، امام علي بن

الحسن عليه السلام نيز بوده، آن حضرت، از فرط مريضي و بيماري، لاغر و رنجور و ضعيف شده بود، (مرد ديگر اين كاروان) حسن بن حسن مثني بود، او در ظهر عاشورا براي عم و امام خويش امام حسين عليه السلام بسيار جانفشاني نمود، و بر تيغ شمشير و زخم نيزه ها بردباري كرد؛ اما به علت جراحات بسيار كه بر پيكر مطهرش وارد شده بود ناتوان گشته و او را در حالي كه نيمه جاني داشت از ميدان جنگ خارج نمودند. (1).

576 - پس چه كسي ما را كشت؟!

هنگامي ورود به كوفه كوفيان با مشاهده كاروان اسرا، منقلب شده و شروع به گريه و زاري نمودند، و نوحه ها سردادند، در اين حال امام سجاد علي بن الحسن عليه السلام فرمودند، آيا اين شما هستيد كه نوحه سرايي مي كنيد و گريه سر داده ايد، پس چه كسي ما را كشت؟ (2).

577 - خطبه امام سجاد (ع) در كوفه

سپس امام زين العابدين حضرت سجاد عليه السلام به مردم اشاره اي كردند كه سكوت كنيد، جمعيت ساكت شدند، حضرت برخاسته، پس از حمد و ثناي الهي، پيامبر را نام برد و بر او صلوات و درود فرستاده، سپس گفت:

اي مردم! هر كس كه مرا شناخت، كه به من معرفت دارد و مرا مي شناسد؛ اما آن كسي كه مرا نمي شناسد، من خودم، خود را به او معرفي خواهم كرد: من علي پسر حسين عليه السلام فرزند علي بن ابيطالبم.

من پسر كسي هستم كه حرمت او را شكستند، اموالش را گرفتند و خاندان او را اسير كردند.

من پسر كسي هستم كه او را در كنار

شط فرات بي هيچ سابقه كينه و دشمني سر بريدند.

من فرزند كسي هستم كه او را با زجر به شهادت رسانيدند و همين افتخار براي او كافي است. (3).

578 - آيا شما نامه ننوشتيد؟!

اي مردم! شما را به خدا سوگند مي دهم، آيا شما نبوديد كه براي پدرم نامه ها نوشتيد و در اين كارتان خدعه و نيرنگ نموديد؟

با او ميثاق بسته و بيعت نموديد؛ اما به جنگ او برخاستيد. ننگ بر نظر و رايتان باد! به چه چشمي مي توانيد به صورت پيامبر خدا نگاه كنيد؟ آنگاه كه آن حضرت صلي الله عليه وآله از شما بپرسد: شما از امت من نيستيد؛ زيرا عترت مرا كشتيد و حرمت مرا شكستيد؟

صداي مردم به هوا برخاست، آنها خطاب به هم مي گفتند، نابود شده ايد و بي خبريد! (4).

579 - ما دشمن دشمنان توايم!

سپس حضرت عليه السلام فرمودند: خداوند بيامرزد كسي را كه به پند من گوش دهد و سفارش مرا درباره خدا و رسولش و اهل بيت آن حضرت صلي الله عليه وآله حفظ كند؛ زيرا كه رسول خدا صلي الله عليه وآله براي همگي ما نيك اسوه و الگويي است.

كوفيان همگي گفتند: اي پسر رسول خدا! ما همگي گوش به فرمان و مطيع تو مي باشيم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروي توايم. ما به تو علاقه داريم. هر امر و دستوري كه داري بگو، خداوند تو را رحمت كند، ما مي جنگيم با دشمن تو و صلح مي كنيم با دوستان تو، مسلم بدان كه ما از يزيد كه خدا او را لعنت كند، بازخواست خواهيم كرد و از هر آن

كسي كه نسبت به تو و ما ستم نموده بيزاري مي جوييم!!! (5).

580 - آيا مي خواهيد مرا نيز فريب دهيد!

امام سجاد عليه السلام فرمودند: هيهات هيهات! اي مردم حيله گر! هرگز به خواسته هاي نفساني خود نخواهيد رسيد، آيا مي خواهيد مرا نيز همچون پدرانم كه از پيش فريب داديد، فريب دهيد؟! به خداي اشتران رهوار سفر حج سوگند مي خورم كه اين امر هرگز صورت تحقق به خود نمي گيرد. هنوز جراحت دل ما بهبود و التيام نيافته است، شما همين ديروز بود كه پدرم را به همراه اهل بيتش به شهادت رسانيديد.

هنوز كه هنوز اين مصيبت داغ رسول خدا صلي الله عليه وآله و مصيبت پدرم و پسران پدرم، به بوته فراموشي سپرده نشده است.

هنوز كه هنوز است اين درد راه گلوي مرا بسته و اين غصه و غم ها در دلم در حال جوشش و غليان است، من از شما تقاضا مي كنم كه نه با ما باشيد و نه عليه ما.

581 - مرثيه حضرت سجاد در كوفه

سپس حضرت امام سجاد عليه السلام اشعاري را به اين مضمون خواندند:

جاي شگفتي نيست كه امام حسين عليه السلام از روي ظلم و كينه به شهادت رسيد؛ چرا كه پيش از آن حضرت، پدرش علي عليه السلام كشته شد و او بسيار بزرگوارتر بود.

اي اهل كوفه! از قتل عام ما و كشتن حسين عليه السلام خشنود مباشيد، زيرا كه اين بزرگ ترين گناه و حضرت، پدرش علي عليه السلام كشته شد و او بسيار بزرگوارتر بود.

اي اهل كوفه؟ از قتل عام ما و كشتن حسين عليه السلام خشنود مباشيد؛ زيرا كه اين بزرگ ترين

گناه و جنايتي است كه مرتكب شديد.

روح من فدايش باد كه در كنار رود فرات تشنه لب شهيد شد و آتش دوزخ جايگاه كشنده و قاتل وي مي باشد. (6).

582 - آيا قرآن خوانده اي؟

پيرمردي نزديك اسرا آمده و خطاب به حرم حسين و بانوان آن حضرت كه كنار مسجد ايستاده بودند، گفت: حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه شما را به قتل رسانيد و هلاك نمود و با كشته شدن مردان شما، شهرها را امنيت بخشيد و اميرمومنان را بر شما مسلط ساخت!

حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اي پيرمرد! آيا قرآن خوانده اي؟

پيرمرد گفت: آري!

حضرت عليه السلام فرمودند: آيا معناي اين آيه را مي داني قل لااسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي؛ بگو اي پيامبر! من براي انجام رسالت خويش از شما اجر و مزدي نمي خواهم، جز آنكه با خويشاوندان من نيكي نماييد؟

پيرمرد گفت: آري! اين آيه را در قرآن خوانده ام.

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمودند، خويشاوندان پيامبر، ما هستيم اي پيرمرد! آيا در سوره بني اسرائيل خوانده اي كه: حق خويشاوندان و نزديكان را ادا نما؟

پيرمرد گفت: آري، خوانده ام!

حضرت علي بن الحسين عليهاالسلام فرمودند: آن خويشان و نزديكان كه مراد آيه مي باشد ماييم، اي پيرمرد! آيا اين آيه را خوانده اي: بدانيد هر چه به عنوان غنيمت و سود مي بريد، خمس آن متعلق به خدا و رسول او و نزديكان رسول خدا مي باشد؟

پيرمرد گفت: آري!

حضرت امام سجاد عليه السلام به او فرمودند: ماييم خويشان و نزديكان حضرت پيامبر، آيا اين آيه را خوانده اي: همانا خداوند اراده كرده است كه

هر گونه رجس و ناپاكي را از شما خاندان دور كرده و شما را پاك و پاكيزه فرمايد.

پيرمرد گفت: آري! اين آيه را نيز خوانده ام!

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمودند: ماييم آن خانداني كه خداوند آيه تطهير را در شان و منزلت ما نازل نمود. (7).

583 - توبه پيرمرد

پيرمرد سكوت نمود، در حالي كه آثار پشيماني در چهره اش هويدا شده بود، پس از لحظاتي گفت: تو را به خدا قسم مي دهم، آيا اين آيات قرآن در شأن شما نازل شده است؟

حضرت امام سجاد عليه السلام فرمودن، به خدا سوگند، بي هيچ شك و ترديد، ما همان خاندان هستيم و به حق جدم رسول الله كه ما همان خاندانيم.

راوي گفت:

پيرمرد گريست، عمامه خود را بر زمين كوبيد، سپس سر به آسمان برداشت و گفت: بار خدايا! من بيزاري مي جوييم از دشمنان جني و انسي آل محمد.

پيرمرد به حضرت عليه السلام گفت، آيا هنوز راه توبه براي من باز است؟!

حضرت عليه السلام فرمودند، آري! اگر توبه نمايي، خداوند نيز توبه تو را خواهد پذيرفت و تو با ما خواهي بود؟

او عرض كرد: من توبه مي كنم!

هنگامي كه اين جريان به گوش يزيد رسيد، فرمان داد تا او را بكشند. (8).

584 - بيماري حضرت سجاد (ع)

مي دانيم كه روز عاشورا، وضع به چه منوال بود، و شب يازدهم را اهل بيت پيغمبر چگونه برگزار كردند. روز يازدهم جلادهاي ابن زياد مي آيند اهل بيت را سوار شترهاي بي جهاز مي كنند و يكسره حركت مي دهند، و اينها شب دوازدهم را شايد تا صبح يكسره با كمال ناراحتي روحي و جسمي، طي طريق مي

كنند. فردا صبح نزديك دروازه كوفه مي رسند. دشمن مهلت نمي دهد همان روز پيش از ظهر اينها را وارد شهر كوفه مي كنند.

ابن زياد در دارالاماره خودش نشسته است. يك مشت اسير، آن هم مركب از زنان و يك مرد كه در آن وقت بيمار بود. لقب بيماري بر حضرت سجاد عليه السلام فقط در ميان ما ايراني ها پيدا شده است. نمي دانم چطور شده است كه فقط ما اين لقب را مي دهيم: امام زين العابدين بيمار! ولي در زبان عرب هيچ وقت نمي گويند: علي بن الحسين المريض (يا الممراض) اين لقبي است كه ما به ايشان داده ايم، ريشه اش البته همين مقدار است كه در ايام حادثه عاشورا، امام علي بن الحسين سخت مريض بود (هركس در عمرش مريض مي شود. كيست كه در عمرش مريض نشود؟ مريض بستري بود، مريضي كه حتي به زحمت مي توانست حركت كند و روي پاي خود بايستد و با كمك عصا مي توانست از بستر حركت كند. در همان حال امام را به عنوان اسير حركت دادند.

585 - شكنجه و زجر اهل بيت

امام سجاد را بر شتري كه يك پالان چوب داشت و روي آن حتي يك جل نبود، سوار كردند. چون احساس مي كردند كه امام بيمار و مريض است و نتواند خودش را نگهدارد، پاهاي حضرت را محكم بستند. غل به گردن امام انداختند. با اين حال اينها را وارد شهر كوفه كردند. ديگر كوفتگي، زجر، شكنجه به حد اعلا است (معمولا) وقتي مي خواهند از يك نفر مثلا به زور اقرار بگيرند، يا اعصابش را خرد كنند، اراده اش

را در بشكنند؛ يك بيست و چهار ساعت، چهل و هشت ساعت به او غذا نمي دهند، نمي گذارند بخوابد، هي زجرش مي دهند؛ در چنين شرايطي اكثر افراد مستأصل مي شوند، مي گويند هر چه مي خواهي بپرس تا من بگويم آن وقت شما ببينيد! اينها وقتي كه وارد مجلس ابن زياد مي شوند، بعد از آن همه شكنجه هاي روحي و جسيم، چه حالتي دارند.

586 - امام زين العابدين در مجلس ابن زياد

وقتي كه علي بن الحسين عرضه مي شود بر پسر زياد، (ابن زياد) مي گويد: من انت؟ فقال انا علي بن الحسين. فقال اليس قد قتل الله علي بن الحسين؟ فقال له علي عليه السلام: قد كان لي اخ يسمي عليا، قتله الناس. فقال له ابن زياد: بل الله قتله فقال علي بن الحسين: الله يتوفي الانفس حين موتها... فغضب ابن زياد فقال: وبك جراه لجوابي و فيك بقيه للرد علي! اذهبوا به فاضربوا عنفقه...؛ تو كه هستي؟ فرمود: من علي بن الحسين ام گفت: مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟

حضرت فرمود: برادري داشتم به نام علي كه مردم او را كشتند ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت. حضرت فرمود: البته خداوند جان ها را به هنگام مردن مي ستاند... ابن زياد خشم گرفت و گفت: بر پاسخ من جرات مي كني و هنوز توان رد بر مراد داري؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد. (9).

587 - اگر پيامبر بود چه مي گفت؟

امام سجاد فرمود كه: ما دوازده نفر بوديم كه ما را به يك ريسمان بسته بودند يك سر ريسمان به بازوي من و سر ديگر

آن به به بازوي عمه ما زينب و با اين حال ما را وارد مجلس يزيد كردند، آن هم با چه تشريفاتي كه او براي مجلس خودش مقرر كرده بود، كه يك جمله اي در همان حال، امام سجاد به يزيد فرمود كه او را عجيب در مقابل مردم خجل و شرمنده (كرد) و سركوفت داد كه انتظار نداشت اسير چنين حرفي بزند. فرمود: يزيد! اتاذن لي في الكلام!؟؛ اجازه هست كه يك كلمه حرف بزنم؟

گفت: بگو، ولي به شرط اينكه هذيان نگويي.

فرمود: شايسته مثل من در چنين مجلسي هذيان گفتن نيست. من يك حرف بسيار منطقي دارم. تو به نام پيغمبر اينجا نشسته اي، خودت را خليفه پيغمبر اسلام مي داني، من سؤالم فقط اين است البته اين را حضرت مي خواست بفرمايد كه مردم ديگر را متوجه و بيدار كند اگر پيغمبر در اين مجلس بود و ما را كه اهل بيتش هستيم به اين حالت مي ديد چه مي گفت؟ (10).

588 - سر حسين (ع) در مجلس يزيد

يزيد فرمان داد كه طناب اسيران را بريده و باز كردن، سپس آن ملعون سر شريف و مبارك امام حسين عليه السلام را مقابل خود نهاد و جايگاه زنان را طوري در پشت سر خود قرار داد كه آن سر را نبينند، حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام، پس از ديدن اين منظره، تا آخر عمر غذاي كه از سر حيواني درست شده باشد را ميل نفرمود.

589 - تحقير حكومت يزيد

در روز جمعه اي در شام نماز جمعه است. ناچار خود يزيد بايد شركت بكند؛ شايد امامت نماز را هم خود او به عهد

داشت. (اين را الان يقين ندارم) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند، بعد نماز شروع مي شود. اصلا اين دو خطابه به جاي دو ركعتي است كه از نماز ظهر در روز جمعه، اسقاط، و نماز جمعه تبديل به دو ركعت مي شود. اول، آن خطيبي كه به اصطلاح دستوري بود، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت، تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد هر صفت خوبي در دنيا بود براي اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد؛ به سب كردن و دشنام دادن علي عليه السلام و امام حسين به عنوان اينكه اينها (العياذ بالله) از دين خدا خارج شدند، چنين كردند، چنان كردند، زين العابدين از پاي منبر نهيب زد. ايها الخطيب! اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق؛ تو براي رضاي يك مخلوق، سخط پروردگار را براي خودت خريدي.

بعد خطاب كرد به يزيد كه: آيا به من اجازه مي دهي از اين چوب هاي بالا بروم؟ (نفرمود منبر خيلي عجيب است! به قدري اهل بيت پيغمبر مراقب و مواظب اين چيزها بودند، مثلا در مجلس يزيد، نيم گويد: يا اميرالمؤمنين! يا ايها الخليفه! يا حتي به كنيه هم نمي گويد: يا ابا خالد! مي گويد: يا يزيد! هم زين العابدين و هم زينب. در اينجا هم نفرمود كه اجازه مي دهي من بروم روي اين منبر يعني اين كه منبر نيست، اين چوب هاي سه پله اي كه در اينجا هست كه چنين خطيبي مي رود بالاي آن و چنين سخناني مي گويد، ما اين را منبر نمي دانيم. اين چهار

تا چوب است) اجازه مي دهي من بروم بالاي اين چوب ها دو كلمه حرف بزنم!؟

590 - اجازه سخنراني

يزيد اجازه نداد. آنهاي كه اطراف بودند، از باب اينكه علي بن الحسين، حجازي است اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شيرين و لطيف است، براي اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند، گفتند، اجازه بدهيد، مانعي ندارد.

ولي يزيد امتناع كرد. پسرش آمد و به او گفت: پدرجان! اجازه بدهيد، ما مي خواهيم ببينيم اين جوان حجازي چگونه سخنراني مي كند.

591 - زير و رو شدن اوضاع

ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود (منتهي بعدها ديگر بيمار نداشت، با ائمه ديگر فرق نمي كرد) و از طرف ديگر اسير، و به قول معروف اهل منبر، چهل منزل با با آن غل و زنجير تا شام آمده بود وقتي بالاي منبر رفت، چه كرد؟! چه ولوله اي ايجاد كرد؟ يزيد دست و پايش را گم كرد گفت: الان مردم مي ريزند و مرا مي كشند دست به حيله اي زد ظهر بود، يك دفعه به مؤذن گفت، اذان، وقت نماز دير مي شود!

صداي مؤذن بلند شد. زين العابدين خاموش شد.

مؤذن گفت: الله اكبر، الله اكبر، امام تكرار كرد: الله اكبر، الله اكبر، مؤذن گفت: اشهد ان لا اله الا الله، باز امام حكايت كرد. تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم تا به اينجا رسيد، زين العابدين فرياد زد: مؤذن! سكوت كن رو كرد به يزيد و فرمود: يزيد! اين كه اينجا اسمش برده مي شود، و گواهي به رسالت او مي دهيد كيست؟ ايها الناس؟ ما را به اسارت آورده

ايد، كيستيم؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مي دهيد؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند.

آن وقت شما مي شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشير را كه آدم نرم تر و ملايم تري بود، ملازم قرار داد و گفت: حداكثر مهرباني را با اينها از شام تا مدينه بكن اين براي چه بود؟ آيا يزيد نجيب شده بود؟ روحيه يزيد فرق كرد؟ ابدا دنيا و محيط يزيد عوض شد شما مي شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مي كرد، هي مي گفت: تمام، گناه او بود اصلا منكر شد، كه من چنين دستوري ندادم، ابن زياد از پيش خود چنين كاري كرد چرا؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند.

592 - حالي داريم چون قوم بني اسرائيل

يكي از روزها، امام زين العابدين عليه السلام بيرون آمدند و در بازار دمشق قدم مي زدند، منهال بن عمرو با آن حضرت عليه السلام ملاقات كرده و گفت: اي پسر رسول خدا! روز را چگونه سپري كرده و به شب مي رسانيد؟

حضرت فرمودند: روز را به شب مي رساني چونان قوم بني اسرائيل كه فرعون پسران و مردان آنها را مي كشت و زنانشان را زنده مي گذاشت.

اي منهال! زماني بود كه عرب بر عجم فخر مي ورزيد كه محمد صلي الله عليه وآله از اعراب است و زماني بود كه قريش بر همه عرب ها

فخر مي فروختند كه محمد صلي الله عليه وآله جز قبيله قريش است و روزگاري نيز بر ما سپري شد كه حق ما را ظالمانه گرفتند، ما را به قتل رسانيدند و از وطنمان راندند و در اين مصيبت كه بر ما وارد شده تنها مي توانيم انا لله و انا اليه راجعون بگوييم (11).

593 - شام، سرزمين درد اهل بيت

مدت توقف اهل بيت در شام بسيار بر آنها سخت گذشته است و اين روايتي است از حضرت سجاد كه از ايشان سؤال كردند كه: آقا! در ميان مواقفي كه بر شما گذشت، از كربلا، از كوفه، از بين راه، از كوفه تا شام، از شام تا مدينه، كجا از همه جا بيشتر بر شما سخت گذشت؟

ايشان فرمود: الشام، الشام، الشام، شام از همه جا بر ما سخت تر گذشت و علت آن ظاهرا بيشتر آن وضع خاصي بود كه در مجلس يزيد براي آنها پيش آمد. در مجلس يزيد حداكثر اهانت به آنها شد. (12).

594 - حال امام زين العابدين در شام

در ايام كه اهل بيت عليه السلام در شام به سر مي بردند، آن طور كه تواريخ نوشته اند، اوايل خيلي بر آنها سخت مي گرفتند در خرابه اي زندگي مي كردند كه نه مانع گرما بود و نه مانع سرما، يعني خرابه اي بي سقف، و از هر جهت فوق العاده بر آنها سخت بود ولي طولي نكشيد كه خود يزيد به اشتباهش از نظر سياسي پي برد، نه اينكه بگويم توبه كرد، به اشتباهش از نظر سياسي پي برد كه اين كار به ضرر ملكداري او شد. از آن به بعد

دائما به عبيدالله بن زياد فحش مي داد كه خدا لعنت كند پسر زياد را، من نگفته بودم چنين كن، من به او گفتم برو كلاه بياور او سر آورد! من دستور قتل حسين بن علي را نداده بودم، او از پيش خود چنين كاري را كرد. اين حرف را مكرر مي گفت: در صورتي كه دروغ مي گفت - براي اينكه خودش را تبرئه كند و اين (حادثه) را به گردن ابن زياد بيندازد و خودش را از آثار شومي كه در ملكداري اش پيش بيني مي كرد مصون بدارد؛ و از جمله كارهايي كه كرد اين بود كه وضع اسرا را تغيير داد چون اگر در همان وضع باقي مي ماندند مي گفتند بسيار خوب، اينجا كه ديگر ابن زياد نيست، حالا چرا اين چنين مي كني! دستور داد كه آنها را در خانه اي نزديك خانه خودش سكني بدهند، و امام زين العابدين عليه السلام آزادي داشتند و در كوچه ها و خيابان ها رفت و آمد مي كردند و بسياري از روزها حضرت را دعوت مي كردند كه با خودش شام يا ناهار بخورند.

595 - سوگ چهل ساله

سوگ زين العابدين عليه السلام براي پدر، چهل سال برپا بود و او در همه اين مدت، در شهادت پدر و يارانش مي گريست و سيلاب اشك امانش نمي داد، هرگاه غذا مي خورد از محاصره شدن پسر پيامبر و بستن آب و غذا بر روي او و تشنگي و گرسنگي او به هنگامه شهادت سخن مي گفت و هرگاه آب مي نوشيد، مي فرمود:

مردم! پسر پيامبر را با لب تشنه كشتند (13) (14).

596

- گريه احيا گر امام سجاد (ع)

براي علي بن الحسين فرصتي نظير فرصت امام ابا عبدالله، پدر بزرگوارش پيدا نشد، هم چنان كه فرصتي نظير كه براي امام صادق پديد آمد پيدا نشد، اما براي كسي كه مي خواهد خدمتگذار اسلام باشد، همه مواقع فرصت است، ولي شكل فرصت ها فرق مي كند.

ببينيد امام زين العابدين، به صورت دعا چه افتخاري براي دنيا شيعه درست كرده؟! و در عين حال در همان لباس دعا امام كار خودش را مي كرد.

بعضي خيال كرده اند امام زين العابدين، چون در مدتي كه حضرت بعد از پدر بزرگوارشان، حيات داشتند قيام به سيف نكردند، پس گذاشتند قضا يا فراموش شود ابدا (چنين نيست)، از هر بهانه اي استفاده مي كرد كه اثر قيام پدر بزرگوارش را زنده نگه دارد.

آن گريه ها، كه گريه مي كرد و يادآوري مي نمود براي چه بود؟ آيا تنها يك حالتي بود مثل حالت آدمي كه فقط دلش مي سوزد و بي هدف گريه مي كند؟! آيا مي خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مردم يادشان نرود كه چرا امام حسين قيام كرد و چه كساني او را كشتند؟

اين بود كه گاهي امام گريه مي كرد، گريه هاي زيادي.

روزي يكي از خدمت گزارانش عرض كرد: آقا! آيا وقت آن نرسيده است كه شما از گريه باز ايستد؟ (فهميد كه امام براي عزيزانش مي گريد).

فرمود: چه مي گويي؟! يعقوب يك يوسف بيشتر نداشت، قرآن عواطف او را اين طور تشريح مي كند؛ وابيضت عيناه من الحزن من در جلوي چشم خودم هجده يوسف را ديدم، كه يكي پس از ديگري بر زمين

افتادند.(15).

597 - سخنراني حضرت سجاد در خارج مدينه

پس از آزادي اسرار و بازگشت به مدينه، امام سجاد قبل از ورود به مدينه در خارج شهر سخنراني افشاگرانه به اين صورت نمود كه، حضرت با دست مبارك اشاره به سوي مردم نمودند كه سكوت نماييد، سكوت بر همه جا حاكم شد، در اين حال شروع به ايراد سخنراني نمودند:

حمد و سپاس مخصوص خدايي است كه پروردگار جهانيان است، فرمانرواي روز قيامت و آفرينده تمامي آفريدگان است. همان خدايي كه از ادراك عقل هاي بندگان به حدي دور است كه مقام والايش در برگيرنده آسمان هاي بلند است و به اندازه اي به بندگانش نزديك است كه كوچك ترين اصوات را مي شنود.

خداوند را در سختي و داغ هاي بزرگ و دردهايي مصيبت بار و زخم زبان ها و مصايب بزرگ و جگر سوز و بلاهاي بزرگ و غمبار شاكرم! (16).

598 - اي مردم! ابا عبدالله را كشتند!

اي مردم! همانا خداوند كه هر حمد و شكري سزاوار اوست، ما را به مصايبي دردناك و شكست بزرگي در اسلام مبتلا كرد. ابا عبدالله الحسين عليه السلام را به همراه خاندانش به شهادت رسانيدند و زنان و كودكانش را اسير كردند، سر بريده حضرت را بالاي نيزه بردند و در شهرها گردانيدند و اين مصيبتي است كه هيچ همانند و همتايي ندارد. (17).

599 - گريستن اركان آفرينش

اين مردم! كدام يك از مردان شما پس از اين مصيبت مي تواند شاد و خرم باشد! كدام قلبي است كه مملو از غم آن حضرت نباشد؟ و كدام ديده است كه بتواند جلوي ريزش اشك هايش را بگيرد؟ در حالي كه آسمان

هاي هفتگانه در مصيبت او گريستند و دريا با همه امواجش و آسمان با تمامي اركانش و زمين تا عمق آن و درختان با همه شاخه هايش و ماهيان و امواج درياها و ملائك مقرب الهي و آسمانيان، همه و همه در اين مصيبت گريستند. (18).

600 - كدام دل خونين نشد؟!

اين مردم؟ كدامين دل است كه در مصيبت آن حضرت عليه السلام خونين نگشت؟ و كدامين قلب است كه مملو از اندوه نگشته و كدامين گوش با شنيدن اين مصيبت بزرگ كر نشده است؟ (19).

601 - اين امر جديدي بود كه ديديم!

اي مردم! ما صبح كرديم در حالي كه از وطن خود رانده و طرد شده بوديم و در بيابان ها سرگردان بوديم، گويي كه ما اهل تركستان و كابل بوديم، بدون اينكه گناهي مرتكب شده باشيم و كار زشتي انجام داده باشيم و تحريفي در دين اسلام داده باشيم. ما در گذشتگان خود چنين چيزي نديده بوديم و اين امر جديدي بود كه ديديم (20).

602 - وه كه اين مصيبت چه جانسوز است!!

به خدا سوگند، اگر پيامبر صلي الله عليه وآله در عوض سفارش هايي كه در حق ما نمودند، دستور جنگ با ما را صادر مي نمود، اين قوم بيشتر از اين جنايت نمي توانست مرتكب شود.

انا لله و انا اليه راجعون، وه كه اين مصيبت تا چه اندازه بزرگ و سوزاننده و دردناك و فجيع و تلخ و جانسوز بود! ما تمامي اين مصايب كه به ما رسيده را به حساب خدا مي گذاريم؛ زيرا او صاحب عزت و انتقام گيرنده است. (21).

(1) لهوف سيد بن طاوس، ص 199.

(2) همان ماخذ، ص

19.

(3) لهوف سيد بن طاوس، ص 213.

(4) همان.

(5) لهوف سيد بن طاووس، ص 215.

(6) لهوف سيد بن طاووس، ص 217.

(7) همان ماخذ.

(8) همان ماخذ ص 241.

(9) حماسه حسيني، ج 3، ص 354.

(10) لهوف سيد طاووس، ص 243.

(11) لهوف سيد بن طاووس ص 261.

(12) آشنايي با قرآن، ج 5، ص 58.

(13) بحارالانوار، ج 46، ص 108.

(14) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 389.

(15) بحارالانوار، ج 45، ص 149.

(16) لهوف سيد بن طاووس، ص 217.

(17) لهوف سيد بن طاووس، ص 271.

(18) همان.

(19) همان ماخذ.

(20) همان ماخذ ص 273.

(21) همان ماخذ.

فلسفه احياي فرهنگ عاشورا و اقامه سنت عزاداري

603 - گريه بر امام حسين (ع) عبادت است

به شكر الهي آنچه كه امروز در كشورهاي اسلامي رايج است از برپايي مراسم عزاداري و سوگواري براي حضرت سيدالشهداء عليه السلام و جمع شدن در اين مجالس و زدن پرچم سياه و علم هاي سياه و تعطيل شدن چ و راه افتادن دسته ها و نوحه خواني ها و مرثيه سرايي ها و گريستن ها و غير از اين ها كه از نظر شرع مظهر از آن ها نهي نشده و محذور هم ندارد، جزو عبادات مشروع و برتر است كه براي آن ثواب هاي بسيار و پاداش هاي عظيم نهفته شده است.

اين مطلب تا حدي واضح است كه احتياج به هيچ گونه دليل ندارد و هر انسان آگاه و خردمند از رواياتي كه درباره مستحب بودن گريه بر امام حسين عليه السلام و به ياد آوردن مصايب آن حضرت و ابكاء يعني گريه كردن و تباكي، يعني خود را به گريه زدن (يعني اينكه خود را شبيه گريه كنان در آوردن، نه اينكه در گريه بر امام

حسين عليه السلام عبادت، اما ريا در عبادت مثل قياس در استدلال و يا ربا در معامله جايز نيست) آگاه است.

604 - ذكر مستحبات در مجلس امام حسين (ع)

شيعيان و همه ذاكرين اهل بيت بايد مواظب بوده و متوجه اين مطلب باشند كه در سوگواري و عزاداري طوري رفتار كنند كه زبان ناصبيان دراز نشود و تنها واجبات و مستحبات را ذكر نموده و از به كار گيري محرمات همانند غناء كه غالبا نوحه ها آميخته به آن شده و از دروغ هاي ساختگي و حكايات ضعيف كه احتمال كذب و دروغ در آن مي رود كه از كتاب هاي غير معتبر يا كتاب هايي كه مؤلفين آن ها جزو متدينين اهل علم و حديث نيستند، اجتناب كننده. و شيطان را در اين عبادت بزرگ كه جزو بزرگ ترين شعائر الهي است، راه ندهند و از انجام گناهان زياد كه روح عبادت را از بين مي برد، پرهيز كنند، مخصوصا ريا، دروغ و غناء كه در اين عمل جاري بوده و كمتر شخصي از آن مصون مانده است.

605 - لزوم گريه بر امام حسين (ع)

ابن اثير و بسياري از دانشمندان عامه و اهل سير نقل كرده اند كه: هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از جنگ احد به مدينه بازگشت، ديد كه صداي نوحه زنان انصار كه بر شهيدانشان گريه مي كردند، برپاست، حضرت صلي الله عليه وآله فرمود، لكن حمزه لا بواكي له؛ يعني كشتگان انصار، گريه كننده دارند، امام حمزه گريه كننده اي ندارد.

مردان انصار با شنيدن اين كلام پيامبر و اينكه فهميدند آن حضرت دوست دارد كه بر عمويش حمزه

گريه كنند، به زنان خود دستور دادند كه او بر حمزه سيدالشهداء گريه كنند، بعد بر شهيدان خود.

واقدي گفته است كه:

اين عادت در اهل مدينه باقي ماند، به گونه اي كه در هر مصيبت ابتدا بر حضرت حمزه سيدالشهداء گريه مي كردند و معلوم است كه پيامبر امام حسين عليه السلام را بيشتر از حمزه دوست داشت، و اگر مي كردند و معلوم است كه پيامبر امام حسين عليه السلام را بيشتر از حمزه دوست داشت، و اگر به مردم دستور داد كه بر حمزه گريه كنند، پس حتما به گريه بر امام حسين عليه السلام نيز امر كرده اند.

اهل مدينه در هر مصيبت ابتدا در مصيبت حمزه گريه مي كنند، به خاطر همراهي با رسول خدا صلي الله عليه وآله و نگهداشتن حرمت اين سخن پيامبر كه فرمود: حمزه گريه كردن ندارد با وجود اينكه ساليان دراز از شهادت حمزه گذشته و هيچ كسي هم اهل مدينه را از اين كار نهي نكرده، پس مخالفين هم حق ندارند كه شيعيان را در عزاداري و سوگواري بر حضرت سيدالشهداء ملامت كنند، چرا كه آنها براي مواسات و شركت در حزن و اندوه اهل بيت اين مجالس عزا را برپا كنند.

606 - شعار شيعه عاشورا است!

ائمه ما يكي پس از ديگري آمدند و دستور دادند كه عاشورا را بايد زنده نگه داشت، مصيبت حسين نبايد فراموش شود، اين مكتب بايد زنده بماند هر سال كه محرم و عاشورا پيدا مي شود، شيعه بايد آن را زنده نگه دارد. عاشورا شعار شيعه شده است شيعه بايد بتواند جواب بدهد وقتي در مقابل يك سني، و بالاتر، در

مقابل يك مسيحي يا يك يهودي را يا يك لا مذهب قرار گرفت و او گفت: شما در اين روز عاشورا و تاسوعا كه تمام كارهايتان مي زنيد، زنجير مي زنيد، داد مي كشيد، فرياد مي كشيد، چه مي خواهيد بگوييد؟ حرفتان چيست؟ بايد بتوانيد بگوييد ما حرفمان چيست.

607 - تكرار يك حماسه

فلسفه عزاداري و تذكر امام حسين عليه السلام كه به توصيه ائمه اطهار عليه السلام سال به سال بايد تجديد شود، به خاطر آموزندگي آن اس، به خاطر آن است كه يك درس تاريخي بسيار بزرگ است. براي اينكه يك درس را انسان مورد استفاده خويش قرار بدهد، اول بايد آن درس را بفهمد و حل كند.

608 - بر خاستن صداي گريه از خانه امام صادق (ع)

ابو عماره منشد روايت كرده است كه:

روزي خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، حضرت خطاب به من فرمودند: اشعاري را در رثاء و مصيبت جدم حسين عليه السلام بخوان! من شروع به خواندن كردم، حضرت گريه كردند و من مي خواندم و حضرت پيوسته مي گريست تا آن كه صداي گريه و شيون از خانه امام صادق (ع) برخاست. (1) (2).

609 - ثواب گريه و مرثيه بر امام حسين (ع)

در روايتي ديگر حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: همان گونه كه خود نوحه سرايي و عزاداري مي كنيد، بخوان!

هنگامي كه من شروع به خواندن كردم، حضرت گريه كردند و صداي گريه همسران حضرت نيز از پشت پرده مي آمد، هنگامي كه مرثيه تمام شد، حضرت فرمودند:

هر كس در مصيبت و رثاي جدم حسين بن علي عليه السلام شعري بخواند و پنجاه نفر را بگرياند بهشت بر او

واجب مي شود، هر كس سي كس را بگرياند، بهشت مال اوست و هركه بيست را و هر كه ده نفر را و هر كه يك نفر را بگرياند، بهشت بر او واجب مي شود و هر كه تنها براي خود مرثيه بخواند و خود بگريد، بهشت بر او واجب مي شود و هركس گريه اش نمي گيرد و تظاهر به گريستن و تباكي نمايد، بهشت بر او واجب مي شود. (3).

610 - جعفر مرثيه بخوان!

شيخ كشي (ره) از زيد شحام اين گونه روايت كرده است كه: من همراه عده اي از كوفيان نزد اما صادق عليه السلام بوديم، در اين حال جعفر بن عفان خدمت حضرت رسيد، امام او را تكريم نموده و كنار خود نشانيد، سپس فرمودند: اي جعفر!

حضرت فرمودند: خبردار شده ام كه تو در مصيبت جدم حسين عليه السلام شعرهاي خوبي مي سرايي؟!

او گفت: آري! فدايت گردم

حضرت فرمودند: بخوان! (4).

611 - حضور فرشتگان در مجلس عزاي امام حسين (ع)

جعفر شروع به خواندن مرثيه نمود، امام و حاضرين در مجلس گريه كردند، اما به حدي گريست كه پنهاني چهره شريفشان خيس شد، سپس فرمود: به خداوند قسم، كه فرشتگان مقرب الهي در اين مجلس بودند، مرثيه تو را شنيدند و بيش از گريه ما، در مصيبت حسين عليه السلام گريستند، همانا كه خداوند در همين ساعت بهشت را با تمامي نعمت هاي در آن بر تو واجب گردانيد و گناهان تو را بخشيد.

سپس فرمودند: اي جعفر! مي خواهي بيشتر برايت بگويم

گفتم: آري! آقاي من!

حضرت فرمودند: هر كسي در مصيبت جدم حسين عليه السلام مرثيه و شعري بگويد و خود گريسته و جمعي

را نيز بگرياند، البته كه خداوند براي چنين شخصي بهشت را واجب كرده و او را مي آمرزد. (5).

612 - مجلس عزاي امام صادق (ع)

امام صادق عليه السلام مجلس بزرگداشت ديگري در سوگ حسين برپا داشت كه مرثيه سرا و اداره كننده محفل، مردي به نام عبدالله بن غالب بود كه در حضور آن حضرت مرثيه سرايي كرد و از مصيبت جانگداز بر زمين ماندن پيكرهاي پاك حسين عليه السلام و يارانش وزش باد و پاشيده شدن خاك و غبار، بر آن پيكرهاي مقدس، سخن گفت و از جمله سرود كه:

و ديدگان بر مصيبت كه بر سالار شهيدان حسين عليه السلام وارد آمد و باد و گرد و غبار و خاك ها را بر پيكر به خون خفته اش پاشيد، بگريند. (6).

و اين مرثيه بدن مطهر بود و خاك و غباري كه باد بر آن پيكر به خون آغشته پراكند. (7).

613 - شعار انقلاب عليه ظالم

چرا ائمه دين اين همه تاكيد كردند كه مجلس عزا به پا داريد؟ اين همه به همين دليل كه عرض كردم، چون امام حسين كشته نشد براي منفعت شخصي، امام حسين كشته نشد براي اينكه خودش را فداي گناهان امت كرده باشد، امام حسين در راه حق كشته شد، در راه مبارزه با باطل كشته شد، ائمه دين خواستند مكتب حسين در دنيا باقي بماند؛ شهادت حسين به صورت يك مكتب، مكتب مبارزه حق با باطل براي هميشه باقي بماند؛ والا چه فايده به حال امام حسين كه ما گريه بكنيم يا نكنيم، و چه فايده به حال خود ما دارد كه بنشينيم يك گريه اي بكنيم و بلند شويم

و برويم. ائمه دين خواستند قيام امام حسين به صورت يك مكتب و به صورت يك مشعل فروزان هميشه باقي بماند. اين يك چراغي است از حق، از حقيقت دوستي، از حقيقت خواهي. اين يك ندايي است از حق طلبي، از حريت، از آزادگي اين مكتب حريت و اين مكتب آزادي و اين مكتب مبارزه با ظلم را خواستند، براي هميشه باقي بماند در زمان خود ائمه اطهار كه اين دستور صادر شد، سبب شد كه جرياني زنده و فعال و انقلابي به وجود آيد، نام امام حسين شعار انقلاب عليه ظلم گشت. (8).

614 - فلسفه روضه خواني

يكي را نتايج بسيار مفيد حادثه عاشورا كه همواره مورد استفاده عموم و از وسايل تعليم و تربيت و هدايت جامعه است، برنامه اي است كه به عنوان سوگواري در مسير تاريخ و در طول قرن ها اجراء مي شود.

شايد كساني باشند كه اهتمام شيعه را در برگزاري اين مراسم و صرف مبالغي را در اين مراسم ها بي فايده بشمارند، ولي اگر فوايد معنوي اين مراسم و تأثير آن در جامعه را بررسي كنند تصديق خواهند كرد كه بهترين وسيله اصلاح و مؤثرترين مكتب براي تشكيل شيعه همان مراسم است.

دكتر رينو جوزف مستشرق معروف فرانسوي در كتاب خود مراسم به اسلام و مسلمانان كه به عربي ترجمه شده و به نام الا سلام و المسلمون مشهور است شرح بسيار عميق و روشن پيرامون فلسفه عزاداري حسين عليه السلام و روضه خواني و هيات هاي عزا نگاشته و به فوايد اين مراسم از جنبه سياست و اخلاق و تربيت و كمالات اشاره كرده او مركز ثقل آن را

در كشورهاي اسلامي، ايران معرفي كرده و پيشرفت و بقاي شيعه را بخصوص در كشور هند و پاكستان و بعضي كشورهاي ديگر مرهون سوگواري سيدالشهداء دانسته است.

همچنين اين مستشرق عقيده دارد كه با حفظ اين مراسم جمعيت و شوكت و ترقي شيعه در آينده تضمين خواهد شد. اين مستشرق ضمن اشاره به اوقاف و موقوفات و ساير وجوهي كه شيعه جهت برگزاري مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام صرف و خرج مي كنند مي گويد: مذاهب ديگر در راه تبليغات ديني به مقدار شيعه ريزش و بذل مال ندارند و تنها شيعه است كه بدون مبالغه سه برابر ساير فرق اسلامي در اين هدف متحمل مخارج گزاف مي شود و اگر يك نفر شيعه در دورترين نقطه هم باشد، منفردا مراسم سوگواري را در حد ممكن خود انجام مي دهد، و به همان نسبت دعوت و تبليغ خود را به جا مي آورد. منبر و وعظ خطابه و سخنراني در رشد و تربيت خطبا و وعاظ و گويندگان و پرورش اخلاق عوام و آشنا كردن به علوم و معارف و موقعيت خاصي دارد.

مسائل كلي و جزي و دانستني هاي متنوع در منابر و محافل مورد بحث و بررسي قرار مي گيرد و از اين رهگذر طبقه عامي شيعه در مسائل فقهي و عقايد بيشتر از ساير فوق تبحر دارند و اگر زمينه ترقي علمي و صنعتي و اقتصادي جامعه هاي اسلام را دقيقا بررسي كنيد، به خوبي روشن خواهد شد كه فرقه شيعه پيشرفته ترين جامعه در ميان جوامع اسامي است، و آمادگي آنان براي هر گونه آموزش علمي و صنعتي جديد و قديم بيشتر

است؛ چنانكه تعداد كارگر در شيعه به نسبت جمعيت زيادتر است.

شيعه دين خود را با زور شمشير پيش نبرده، بلكه با نيروي تبليغ و دعوت پيشرفت كرده و كوشش در توسعه مراسم سوگواري مهم ترين عامل در جلب توجه هنديان و مجوس و ساير مذاهب به مذهب تشيع بوده است. (9).

615 - ثواب مجلس عزا

چيزي هست كه بايستي از چيزهاي كه موجب از بين رفتن يا كم شدن محبت است، پرهيز كرد. بايستي از گناهان در درجه اول و مكروهات درجه دوم دوري كرد به علاوه به چيزهايي كه موجب زياد شدن محبت مي شود روي آورد، هر چه بيشتر مي شود، چنانچه در ماه رمضان نفس كشيدن روزه دار ثواب تسبيح دارد انفاسكم فيه تسبيح را مجلس عزاي حسين يا هر وقت كه غم حسين داشته باشي هر نفسي كه مي كشي ثواب تسبيح كردن دارد (10).

616 - باب الحسين (ع) رحمت عمومي

شيخ شوشتري كلمات شيريني در باب خطبه شعبانيه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله درباره ماه رمضان و تطبيق آن به عزاي حسين عليه السلام دارد از آن جمله مي فرمايد: ايها الناس ان ابواب الجنان في هذا الشهر مفتحه... (11) آن وقت شيخ، ابواب بهشت را ذكر مي كند مي گويد اگر از اين درها راهت ندادند، يعني نتوانستي به واسطه بدبختي خودت داخل بهشت شوي، دري هست كه هيچ كس از آن محروم نخواهد شد و راهش هم خيلي آسان است هر كسي هر كجا و در هر حال باشد رحمه الله الواسعه شاملش مي شود آيا مي خواهي اين در را بشناسي و داخل بهشت شوي آن باب الحسين

است و راهش هم شكستن دل و عزاداري ابي عبدالله است. (12).

617 - مجلس غلبه عقل بر جهل

مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان، كه مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل، و عدل بر ظلم، و امانت بر خيانت، و حكومت اسلامي بر حكومت طاغوت است، هرچه باشكوه تر و فشرده تر برپا شود، و بيرق هاي خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم، هر چه بيشتر افراشته شود. (13).

618 - محروم و زنده نگه داشتن آن

اين محرم را زنده نگه داريد؛ ما هر چه داريم از اين محرم است (14).

619 - اسلام با نام سيدالشهداء زنده است

كربلا را زنده نگه داريد و نام مبارك حضرت سيدالشهداء را زنده نگه داريد، كه با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته مي شود. (15).

620 - كربلا و مسائل سياسي

مسائل كربلا، كه خودش در راس مسائل سياسي هست، بايد زنده بماند. (16).

621 - عاشورا و سياسي و عبادي بودن آن

زنده نگاه داشتن عاشورا، يك مسأله بسيار مهم سياسي - عبادي است. (17).

622 - نهضت بزرگ سيدالشهداء

محرم ماه نهضت بزرگ سيدالشهداء و سرور اوليا خداست، كه با قيام خود در مقابل طاغوت، تعليم سازندگي و كوبندگي به بشر داد، و راه فناي ظالم و شكستن ستمكار را به فدايي دادن و فدايي شدن دانست. و اين خود سرلوحه تعليمات اسلام است براي ملتها تا آخر دهر (روزگار) (18).

623 - چهارده امتياز محفل حسيني

از روايات دريافت مي گردد، (محفل عزاي حسين عليه السلام) داراي امتيازات چهارده گانه زير است:

1 - جايگاه درود خدا بر شركت كنندگان و برپا كنندگان و خدمت گزاران آن محفل است.

2 -

جايگاه حضور فرشتگان است.

3 - جايگاه نايل آمدن به دعاي پيامبر و علي و فاطمه و حسين عليه السلام است.

4 - جايگاه مورد عنايت امام حسين عليه السلام است.

5 - جايگاه نشر و بيان سخنان آن حضرت است.

6 - جايگاه مورد عشق و علاقه امام صادق عليه السلام است.

7 - جايگاه مقدسي است، بسان صحراي عرفات.

8 - جايگاهي است به عظمت مشعرالحرام -

9- جايگاهي است به قداست. (19).

10 - جايگاهي مقدس است بسان طوافگاه بيت الله.

11 - جايگاهي است بسان حرم حسين عليه السلام.

12 - جايگاهي است كه خاموش كننده آتش هاي شعله ور جهنم است.

13 - منبع و سرچشمه آب حيات بهشت خداست.

14 - محفلي است عظيم و پر بركت كه آغازش به پيش از آفرينش هستي و فرجامش به روز رستاخيز پيوند مي خورد.

اينك اگر به آنچه آمده، نيك انديشيدي، چگونه مي توان تصور كرد كه از اين جايگاه رفيع، نوميد و بي بهره خارج خواهي شد، حتي اگر فردي به خاطر فقدان قابليت و آلودگي به موانع، از آثار و بركت كامل آن بهره گردد، به بخشي از آن همه پاداش دست خواهد يافت و پاداش اندك خدا نيز اندك نخواهد بود.

قليل منك يكفني، ولكن قليلك لا يقال له قليل (20).

624 - تأثير محفل حسيني

اگر محفلي در راه و ياد امام حسين عليه السلام و ترسيم هدف هاي بلند او، تشكيل گردد و در آن از ستمي كه بر او رفت، سخني به ميان آيد و در آنجا هر سه مرحله سوگواري بر حسين عليه السلام يعني گريستن، همدردي با سوگواران او و حزن و اندوه، پديد آيد و قلبها با درود

و سلام بر او عظمت او را دريابند و به حقش عارف گردند و به او روي آورند و شرايط طاقت و فرساي روز عاشورا را مجسم و بدان اشك نثار كنند و سوز و گداز گيرند و سرانجام پيروزي و شهادت با او را آرزو نمايند، بي ترديد به اوج فوز و فلاح پر كشيده و به ثواب همه وسايل نجات حسيني، نايل آمده اند و خداي را با همه عبادت ها حتي جهاد در راه خدا پرستيده اند. (21).

625 - ثواب عزاداري

امام باقر عليه السلام ضمن سخن درباره زيارت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا فرمود... پس بايد مصيبت حسين عليه السلام را بخواند و گريه كند و به كساني كه در منزلش هستند و از آنان تقيه اي ندارد امر كند كه او بگريند و در منزلش با اظهار جزع بر حسين، مصيبت و ماتم بر پا كند و هر يك ديگري را به اين مصيبت بزرگ تسليت بگويند، در چنين حالي من ضمانت مي كنم براي آنان از خداي عزوجل، ثواب دو هزار عمره و دو هزار غزوه (جنگ در سپاه پيامبر).

علقه گويد: عرض كردم آيا شما ضمانت مي كنيد؟

فرمود: آري! من ضامنم براي كسي كه آنطور عزاداري كند، آن همه پاداش را.

عرض كردم، چگونه يكديگر را تعزيت و تسليت بگوييم.

فرمود: مي گويد خداوند اجر ما را در مصيبت شهادت امام حسين عليه السلام عظيم كند و ما و شما را جزو خونخواهانش همراه با وليش امام مهدي (عج) قرار دهد، و همانا اگر در آن روز حاجتي داشتي، در پي آن مرو، زيرا روز شوم و نحسي است و

هرگز حاجت مؤمنين در آن برآورده (22) نمي گردد.

626 - محبت مردم به امام حسين (ع)

مردم محبت دارند كه بايستي بر اثر خواندن و گفتن شما، عميق و ريشه دار و تند و آتشين و برافروخته بشود، تشيع، آيين محبت است.

خصوصيت محبت، خصوصيت تشيع است. كمتر مكتب و مسلك و دين و آيين و طريقه اي مثل تشيع، با محبت سروكار داشته است. علت اين هم كه چنين فكري تا امروز مانده، در حالي كه اين همه با آن مخالفت كرده اند، اين است كه ريشه در زلال محبت داشته و دين تولي و تبري و آيين دوستي و دشمن داشتن است و عاطفه در آن با فكر هماهنگ و هم دوش است. چيزهائي خيلي مهمي است. اصل خيلي سحرآميز و عجيبي است.

اگر محبت در تشيع نبود، اين دشمني هاي عجيبي كه با شيعه شده، بايد او را از بين مي برد. همين محبت شما مردم به حسين بن علي عليه السلام، ضامن حيات و بقاي اسلام است. اين كه امام مي فرمود، عاشورا اسلام را نگه داشت، معنايش همين است. فاطميه و ميلاد و وفات پيامبر صلي الله عليه وآله و ائمه عليهاالسلام هم همين طور است بايد با استفاده از اين هنر اين محبت را در ميان مردم هم عمق ببخشيد، هم تر و تازه و هم برافروخته نماييد. چيز خيلي عجيب و عظيمي است. (23).

627 - نشانه هاي ايمان در باب الحسين (ع)

شيخ شوشتري، بزرگ مردي است كه در عالم روحانيت عمري را در تقوا و عمل گذرانيده است مي گويد: وقتي از شرايط و لوازم ايمان مأيوس مي شوم ياد حسين

مي كنم اميدوار مي گردم مرا مطمئن مي كند - هر چند از صفات توكل، صبر، شكر، رضا، تسليم، خوف و رجا كه از لوازم ايمان است بهره اي

در خود نمي بينم، اما شكر خداي را، از باب الحسين عليه السلام مي بينم وقتي اسم امام حسين عليه السلام برده مي شود دلم شكسته مي شود اشكم روان مي گردد، معلوم مي شود بحمد الله ايماني دارم.

ديگر روايتي كه مي فرمايد: شيعيان ما از زيادتي طينت ما آفريده شده اند

به سبب حزن ما اندوهناك و به سبب شادي ما شادمان مي گردند (24).

هلال محرم كه پيدا مي شود ايام حزن آل محمد مي رسد مي بينم من هم اندوهناك مي گردم، معلوم مي شود ارتباط روحاني كه ميان اهل بيت و شيعيانش مي باشد از آن بهره اي دارم. (25).

628 - شرايط روضه خواني

اينكه اكثر روضه خوانها وقتي مصيبت مي خوانند گريه نمي كنند حتي وقتي فردي ديگري هم روضه مي خواند مي بينيم آنها كمتر گريه مي كنند، علتش اين است كه آنها وقتي مقتل را مطالعه مي كنند فقط براي آنكه آن را نقل كنند مي خوانند، توجه به معني و اصل مصيبت نمي كنند، در آن موقع اشك بر مصائب سيدالشهداء عليه السلام نمي ريزند، اين حالت قساوت مي آورد، مي بينيد بعضي در منبر گريه مي كنند، شرايط روزه خواني را عمل مي كنند.

وقتي مي خواهيم مقتل را مطالعه كنيم به نكات زير عمل شود، تا حالت گريه به ما دست دهد:

اول آنكه: در وقت مطالعه كتاب مقتل، با بسم الله الرحمن الرحيم شروع شود.

دوم آنكه: در وقت مطالعه كتاب مقتل

با وضو باش و آن را عبادتي تصور كن

سوم آنكه: خود را در محيطي كه مقتل بيان مي كند قرار بده و مصيبت را لمس و احساس كن

چهارم آنكه: كوشش كن به هر نحوي كه ممكن است اشك از ديدگانت بيرون بيايد كه علاوه بر ثوابهاي عظيمي كه دارد مانع از قساوت خواهد شد.

629 - دستور عملي روز عاشورا

اما باقر عليه السلام فرمودند:

بر مؤمنان لازم است روز عاشورا در ماتم بسر برند و به يكديگر كه رسيدند، بگويند، عظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسن و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه المهدي من آل محمد(26).

630 - ضامن حيات و بقاي اسلام

محبت مردم به حسين بن علي عليه السلام ضامن حيات و بقاي اسلام است و از همين روست كه امام راحلمان فرمودند: عاشورا اسلام را زنده نگه داشته است.

631 - زنده نگه داشتن نهضت حسيني

گريه كردن براي عزاي امام حسين عليه السلام زنده نگه داشتن نهضت، و زنده نگه داشتن همين معنا كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاده دستور است. (27).

632 - حفظ سنت ها

اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند بايد اين سنت ها را حفظ كنيد. (28).

633 - زنده با روضه امام حسين (ع)

از روضه دست بر نداريد كه ما با روضه زنده هستيم. (29).

634 - حيات ملت

بدانيد كه حيات اين ملت به همين روضه خواني ها و همين اجتماعات و همين دستجات است. (30).

635 - زنده ماندن اسلام

با ذكر مصائب اهل بيت عليه السلام اسلام زنده مانده است. (31).

636 - حفظ مكتب سيدالشهداء

روضه سيدالشهداء، براي حفظ مكتب سيدالشهداء عليه السلام است، آن كساني كه مي گويند

روضه سيدالشهداء عليه السلام را نخوانيد، اصلا نمي فهمند مكتب سيدالشهداء عليه السلام چه بوده و نمي دانند يعني چه، نمي دانند اين گريه ها و اين روضه ها مكتب را حفظ كرد. (32).

637 - حفظ مكتب

هر مكتبي تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه كن نباشد تا پاي سر و سينه زن نباشد، حفظ نمي شود. (33).

638 - برپايي مراسم عزا

ما بايد براي يك شهيدي كه از دستمان مي رود، علم بپا كنيم نوحه خواني كنيم، گريه كنيم فرياد كنيم. (34).

639 - وسيله تعليم و تربيت

بهترين وسيله براي تعليم و تربيت مجالس عزاداري سيد مظلومان است. (35).

640 - افضلاعمال

عزاداري و سينه زني براي سيد مظلومان از افضل اعمال است. (36).

641 - عاشورا را زنده نگهداريد

عاشورا را زنده نگهداريد كه با نگه داشتن عاشورا كشور شما آسيب نخواهد ديد.

642 - مرثيه اي بسيار جانسوز

صحنه عاشورا آن قدر پر از حماسه هست، آن قدر پر از عاطفه هست، آن قدر پر از رقت هست، آن قدر صحنه هاي با شكوه و جذاب و دلسوز دارد كه اگر در قلب ما ذره اي از ايمان باشد كافي است كه نام حسين را بشنويم و اشك ما جاري بشود: ان للحسين محبه مكنونع في قلوب المومنين؛ يك محبت مخفي در عمق دل هر مؤمن نسب به امام حسين هست.

انا قتيل العبره؛ من كشته اشك ها هستم.

شعري است به عربي از يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام، و خيلي است. شايد در اوايل طلبگي ام در مشهد بود و هنوز به قم نرفته بودم كه آن را از كتاب نقثه المصدر محدث قمي حفظ كردم. ايشان مي

نويسند كه ابو هارون مكفوف - ظاهرا نابينا بوده است كه به او مي گفته اند مكفوف - شاعري توانا بوده و گاهي مرثيه ابا عبدالله مي گفته است. او مي گويد: روزي رفتم خدمت امام صادق عليه السلام فرمود: از آن شعرهايي كه در مرثيه جدم گفته اي براي ما بخوان.

گفتم اطاعت مي كنم

فرمود: زن ها را هم بگوييد پشت پرده تا آنها هم استفاده بكنند،

زن ها هم از اندرون آمدند نزديك، پيش پرده آن اتاق.

شروع كرد به خواندن شعرهايي كه ظاهرا تازه هم گفته بود. ولي مظمون را شما ببينيد، و اصلا درس را ببينيد وقتي اين شعرها را - با اينكه پنج مصراع بيشتر نيست - خواند و لوله اي در خانه امام صادق بلند شد.

امام صادق همين جور اشك از چشم هايش مي ريخت و شانه هاي مباركش حركت مي كرد و صداي ناله و گريه از خانه امام بلند شد كه بعد ظاهرا خود امام گفتند: ديگر كافي است! اين همه مرثيه هايي كه گفته شده است من نظير اين را يا نديده ام و يا كم ديده ام.

امرر علي جدت الحسين

فقل لا عظمه الزكيه

اء اعظما لازلت من

وطفاء ساكبه رويه

و اذا مررت بقبره

فاطل به وقف المطيه

وابك المطهر للمطهر

و المطهره النقيه

كبكاء معوله ات

يوما لواحدها المنيه (37).

مضمون شعرش اين است:

مي گويد: اي رهگذر! اي باد صبا! گذر كن به قبر حسين بن علي، پيام دوستان را به او برسان، پيام عاشقانش را به او برسان. اي باد صبا! پيام ما را به استخوانهاي مقدس حسين برسان، بگو اي استخوان ها دائما شما با اشك دوستان حسين سيراب هستيد. اين اشك ها مي

ريزند و شما را سيراب مي كنند اگر روزي شما را از آب منع كردند و اگر حسين را با لب تشنه شهيد كردند، اين شيعيان و دوستان دائما اشك خودشان را نثار شما مي كنند اي باد صبا! اگر گذر كردي، تنها به رساندن پيغام قناعت نكن. آنجا مركبت را نگه دار، خيلي هم نگه دار، بايست و مصايب حسين را ياد كن و اشك بريز و اشك بريز، نه مثل يك آدم عادي بلكه مثل آن زني كه يك فرزند بيشتر ندارد، چگونه در مرگ يك فرزند خودش اشك مي ريزد، اين جور اشك بريز، بگريم براي پاك، فرزند مادر پاك. (38).

643 - احيا و اقامه سنت عاشورا

با دو سؤال مواجه خواهيم شد و خوب است كه جواب اينها را قبلا بدانيم كه هم خود ما روشن باشيم و هم از عهده جواب برآييم.

يكي اينكه چرا امام حسين شهيد شد؟ ديگر اينكه چرا ائمه دين دستور دادند كه عزاي امام حسين هميشه اقامه شود و در نتيجه ما وقتها و عمرها و پولها و نيروها و انرژيها هر سال در دو ماه محرم و صفر و بلكه در غير اين دو ماه مبارك صرف كنيم.

راجع به قسمت اول بايد بگوييم در اين زمينه خيلي حرفها گفته شده. دشمنان گفته اند امام حسين هميشه قصد حكومت داشت و كشته شد، هدف شخصي داشت و نرسيد. دوستان نادان گفته اند كشته شد كه گناهان امت بخشيده شود. جنبه آسماني و خيالي به قضيه داده اند، آن را گفتند كه نصاري درباره مسيح گفته بودند. حقيقت همان است كه خود امام حسين فرمود در مواردي از

قبيل: ما خرجت اشرا و لا بطرا... الا ترون ان الحق لا يعمل به، و ان الباطل لا يتناهي عنه، ليرغب المومن في لقاء الله محقا... ايها الناس من راي سلطانا جائرا...

در قسمت دوم هم بايد گفت تكاليف شرعي بدون حكمت نيست. منظور اين بوده كه همدردي و تسليتي باشد. براي خاندان پيغمبر، به قول روضه خوان ها زهرا را خوشحال بكنيم، خيال مي كنيم هر اندازه ما گريه كنيم تسلي خاطر بيشتري براي حضرت رسول و حضرت زهرا هست. چقدر در اين صورت ما حضرت رسول و حضرت زهرا و حضرت امير را كه هميشه آرزوي شهادت مي كشيدند و فخر خود مي دانستند كوچك كرده ايم و خيال مي كنيم هنوز هم بعد از هزار و سيصد و بيست سال در حال جزع و فزع مي باشند. بلكه خيال مي كنيم هنوز هم بعد از هزار و سيصد و بيست سال در حال جزع و فزع مي باشند. بلكه مقصود اين است كه داستان كربلا به صورت يك مكتب تعليمي و تربيتي هميشه زنده بماند. (39).

644 - فلسفه اقامه عزاي حسين (ع)

صحنه اي بالاتر و بهتر از اين صحنه در جهان وجود ندارد كه:

اولا اين اندازه درس توحيد و ايمان كامل به جهان غيبت را بدهد و مظهر نفس مطمئنه باشد. پس روحش توحيد بود.

ثانيا همه تربيتها براي اين است كه روح بشر در برابر حوادث، شكست ناپذير شود؛ تنش با شمشيرها قطعه قطعه، ثروتش به باد، فرزندانش كشته، خاندانش اسير، ولي روحش ثابت و محكم بماند.

ثالثا چقدر فرق است ميان ادعا و عمل مدعيان آزادي و آزاديخواهي، حقوق بشر، عدالت، (زيادند) اما

داستان پادشاه و وزير و گربه تربيت شده؛ ولي مردان الهي عملا نشان دادند كه اگر يك طرف حق باشد با محروميت ها، با كشته شدن ها، با قطعه قطعه شدن ها، و طرف ديگر مال و ثروت و همه چيز باشد با پايمال شدن حق و حقيقت، كدام طرف را مي گيرند. (40).

645 - راه حسين راه دل است

هر چيزي را بهاري است و بهار عزاي حسين عصر عاشورا است اسم حسين و قبر حسين موجب شكستن دل است. همين طور ايامي كه به آن حضرت منسوب است سبب حزن دل است. مقصودم از اين جمله اين است كه حالا كه عصر عاشورا شروع مي شود سعي كنيم از اين رحمت واسعه بهره بيشتري ببريم همت خود را بلند داريم و از حضرتش حاجت هاي اخروي باقي بخواهيم درجات كمال را بطلبيم.

راه حسين راه قلب بلكه راه خداست. اگر كسي با دل متوجه حسين شود مصائب و حالاتش را به خصوص در اين ايام متذكر شود به طور حتم دلش خواهد شكست هر چيزي كه شكست قيمتش كم مي شود مگر قلب كه قيمتش علاوه مي گردد به قسمي كه مي شود قبر حسين يعني جايگاه و تابشگاه نور حسين مي شود ديگر معلوم است كه اين قلب چه اثري دارد. (41).

646 - پاداش سيدالشهداء در دنيا.

فلسفه تذكر سيدالشهداء از يك جنبه مربوط به ما است كه از يك سرچشمه فيض استفاده مي كنيم، از طرف ديگر تقديري از شهدا و شهادت است، و از طرف ديگر يك فريضه تاريخي و يك وظيفه اجتماعي در برابر اجتماع است.

منفعت فردي عامل تنازع و تضارب و

قبض و استخدام اجتماع است، و حس منفعت عمومي و به عبارت ديگر اصول عالي اخلاقي انساني عامل حفظ و تعاون و افاضه و اعانه است. پس اصحاب خير عموم، خدام واقعي اصول و نواميس اجتماعند و از همين جهت است كه اجتماع از آنها تقدير مي كند. (42).

647 - پيوند خطابه در شيعه با حادثه عاشورا،

خطابه و منبر در كشور ما مولود حادثه عاشورا است. چطور مولود حادثه عاشورا است؟ امام حسين عليه السلام در زمان خودش عليه جرياني قيام كرد و شهيد شد به همان ترتيبي كه مي دانيم. رواياتي هم در زمينه عزاداري براي آن حضرت وارد شده است كه براي يك نفر شيعي مذهب امكان ندارد كه آن روايات را انكار كند. اين از مسلمات مذهب شيعه است. از ناحيه ائمه اطهار عليه السلام توصيه و تاكيد فراوان به احياء سنت عاشورا شده است و به اشخاصي كه شاعر بوده اند بسيار توصيه شده كه در اين موضوع شعر بگوييد و احساسات مردم را تحريك كنيد. نسبت به اشخاصي كه در مجالس اقامه سنت عاشورا شده است و به اشخاصي كه شاعر بوده اند بسيار توصيه شده كه در اين موضوع شعر بگوييد و احساسات مردم را تحريك كنيد. نسبت به اشخاصي كه در مجالس اقامه سنت عاشورا متأثر مي شوند و اشك مي ريزند تقديس رسيده است. احاديث زيادي هست راجع به ثواب گريه بر سيدالشهداء عليه السلام. براي يك نفر شيعه مذهب جاي ترديد نيست كه اين دستور در مذهب ما هست. (43).

648 - كربلا تنها يك روز نيست!

شما اگر يك تومان در اين راه بدهيد، آن كه ارزش

دارد احساسات شماست، نماينده مسلماني شماست، پيوند خودتان را به اين وسيله با حسين بن علي عليه السلام روشن كرده ايد.

عرض كردم: امروز روز پيوند با شهيدان است، اگر بنا شود ما در موقعش كه مي شود از شهيدان بگسليم، ولي بعد هميشه بنشينم و امري را كه نشدني است بگوئيم: السلام عليك يا اباعبدالله! يا ليتنا كنا معك فافوز فوزا عظيما؛ اي كاش ما مي بوديم با تو حسين بن علي عليه السلام مي گويد كربلا كه يك روز نيست، هميشه است. (44).

649 - پيوند روح

اين، فلسفه عاشورا است، نه گناه كردن و بعد به نام حسين بن علي بخشيده شدن! گناه بكنيم بعد در مجلسي شركت بكنيم و بگوييم خوب ديگر گناهانمان بخشيده شد. گناه آن وقت بخشيده مي شود كه روح ما پيوندي بخورد با روح حسين بن علي. اگر پيوند بخورد، گناهان ما قطعا بخشيده مي شود، ولي علامت بخشيده شدنش اين است كه دو مرتبه ديگر دنبال آن گناه نمي رويم. اما اينكه گناه بكنيم، از مجالس حسين بن علي بيرون برويم و دو مرتبه دنبال آن گناهان برويم، نشانه اين است كه روح ما با روح حسين بن علي پيوند نخورده است.

650 - گناه مانع نور حسين است

از جمله چيزهايي كه جلو تابش نور حسيني را مي گيرد، قساوت است. اگر كسي از موجبات قساوت قلب خودداري نكرد تا به حدي كه دلش قسي شد كجا ديگر جاي نور حسين است، نور حسين است، نور حسين با نرمي قلب همراه است.

بزرگترين مورث قساوت گناه است كه نمي گذارد انسان از ايمان و محبتش بهره ببرد، بلكه اگر بي حيايي

و زياده روي كند او را به كفر و الحاد مي كشاند.

بعضي از مكروهات هم قساوت مي آورد مانند خنده زياد به خصوص قهقهه بايد در اين عشر عاشورا عزادار بود، مصيبت ديده را مشاهده كرده ايد، آيا قهقهه مي زند؟

پس بايد جلوي خنده را در اين ايام گرفت. (45).

651 - تاريكي دل و غفلت

در اصول كافي از حضرت باقر روايتي است مضمونش اين است كه دل ابتدا سفيد است وقتي كه شخصي گناهي كرد، لكه سياهي در او ظاهر مي شود، اگر توبه كرد برطرف مي شود و گر نه موجب زيادتي كدورت و سياهي مي شود به قسمي كه ممكن است تمام قلب را تاريكي بگيرد.

ديگر موعظه در آن اثر نمي كند، آيات قرآن برايش قصه است، مصيبت هاي حسين او را تغيير نمي دهد، پس خودمان را براي عاشورا آماده كنيم تا بشود بهره ببريم، يعني توبه حقيقي از گناهان گذشته بنماييم. (پروردگارا! به حق حسين لغزش هاي ما را بيامرز)

اگر از وقتي كه هلال محرم نمودار شد در شما حزن پيدا شده است؛ شما را بشارت باد، از كساني هستيد كه اين روايت درباره تان است:

شيعيان اهل بيت از تتمه طينت ايشانند و به آب ولايت و محبت آل محمد خميره آنان را سرشته اند شاهدش هم همين حزن شما در ايام محزون بودن آل محمد است. هر يك از ائمه ما از هلال محرم ديگر خندان نمي شدند و تا روز عاشورا روز به روز حزنشان بيشتر مي شد. (46).

652 - عطا به بركت امام حسين (ع)

شيخ شوشتري و ديگران ذكر كرده اند كه: حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام

هر چه داشت در راه خدا داد در مقابل هر چه خدا به او بدهد، به بركت حسين شيعيانش، عزادارانش، دوستان را بيامرزد يا درجات دهد، چيزي نيست و يقين بدانيد كه عطاهايي به بركت آقا خواهد شد كه نه تنها به بيان نمي آيد، بلكه به تصور ما هم نمي گنجد.

بابي انت و امي يا ابا عبدالله.

شيخ مي فرمايد در عوض سختي عطش حسين، خدا چهار اجر برايش قرار داد:

اول: حوض كوثر كه متوسلين به حسين عليه السلام از آب آن سيراب خواهند شد. از هنگام مرگ تا قيام قيامت.

دوم: چشمه حيوان (از ماده حيات است) كه مخصوص گريه كنندگان بر حسين است. آب اين چشمه مخلوط به اشك عزاداران ابي عبدالله است.

سوم: اشك چشم مؤمنين تا روز قيامت است (در اين ايام عاشورا خبر داريد كه چقدر اشك در راه حسين ريخته مي شود و هر ساله همين طور بوده تا قيامت همين است. علاوه بر بشر، ملائكه آسمانها هم بر حسين مي گريند. چنانچه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه ملائكه از گريه بر حسين آرام ندارند.)

چهارم: هر وقت مؤمنين آب گوارايي مي نوشند، ياد لب تشنه حسين مي كنند.

حسين عليه السلام حق دارد كه يادش كنند درود بر او بفرستند. اينها اجرهايي است كه ما مي فهميم آنچه كه خدا با او در مقابل تشنگي اش مي كند در ادراك ما نگنجد.

صلي الله عليك يا ابا عبدالله الحسين (47).

653 - سليمان اعمش و زيارت حسين (ع)

سليمان اعمش مردي مورد وثوق همه، حتي سني ها او را قبول دارند. مكرر شنيده ايد فقط يادآوري است همسايه اش منكر زيارت حسين بود و

آن را بدعت مي دانست شب جمعه گريه كنان خودش را به قبر امام حسين عليه السلام رساند پس از اينكه از او علتش را مي پرسند: مي گويد: شبي در خواب ديدم محشر بپا شده، در آن سختي هاي فوق العاده؛ زهرا عليه السلام شفاعت مي كند و از هودج بي بي ورقه هايي صادر مي شود امان من النار الزوار الحسين (ع) في ليله الجلمه...؛ (48) نجات از آتش است براي زائرين قبر حسين عليه السلام در شب جمعه

654 - تأثير نهاد منبر

تأثير نهاد منبر در جامعه ما، هنوز يك تأثير بررسي نشده است. شما به جامعه ما نگاه كنيد، ببينيد جايي كه منبري به نام ابي عبدالله

عليه السلام نباشد، كجاست؟ از شهرهاي بزرگ و مراكز پرجمعيت، تا دوردست ها، روستاها، حتي روستاي هاي كوچك و دور افتاده، دانشگاه ها، ميان دانشمندان، انجمن هاي تحصيل كردگان علوم جديد، تا مردم دور از علوم و معارف جاري زمان در اقصا نقاط كشور، در كجا منبر ابي عبدالله عليه السلام نيست، كه گوينده اي در موقعي از مواقع بر آن منبر نمي رود و سخني نمي گويد؟ پس، كل جامعه ما به عنوان يك مجموعه با تفكر و عقيده شيعي، زير چتر امام حسين عليه السلام است. البته مخصوص شيعيان هم نيست در نقاط گوناگون از عالم، غير شيعه، بلكه غير مسلمين هم به نحوي از انحاء از اين بساط بهره اي مي برند.

در طول قرن ها و در اين چند قرن اخير، در مجموع كشور ما، اين بينش و اين تذكر راجع به دين، به نام و مناسبت حسين بن علي عليه السلام وجود

داشته است و در سطحي مردم را متذكر به دين نگهداشته است اين كانال كشي وسيع، در انقلاب به كار آمد از اين كانال كشي منظم در سطح كشور، تفكر انقلابي ما كه مستند به حادثه عاشورا هم بود، در همه جا گسترش پيدا كرد و مردم را وارد ميدان نمود. اگر در اين خصوص، كشور ما را با كشورهاي ديگر اسلامي مقايسه كنيد، در آن جايي كه نام حسين عليه السلام وجود ندارند، فرق بين اين دو را مشاهده خواهيد كرد، اين مؤثر در بافت اجتماعي و ديني و فكري ماست. اين مجموعه و اين نهاد، در گذشته مؤثر بود؛ اما تحت يك ضابطه و قانون و قاعده نبود؛ علاوه بر اين افكار ديني، ميدان عرضه شدن و مطرح شدن نداشت. در اين رسانه جمعي صوتي و تصويري كشور، تنها در ايام عاشورا، سطح نازلي از اين مسائل را در شكل يك سينه زني و از اين قبيل، به مردم نشان مي داد. وقتي هم كه انسان گوش مي كرد غالبا انحرافي بود؛ . (49).

(1) منشد؛ شعر خواندن، مرثيه سرا.

(2) منتهي الامال، ص 52.

(3) منتهي الامال، ص 53.

(4) همان ص 54.

(5) همان ص 55.

(6) بحارالانوار، ج 44، ص 286.

(7) ويژگي هاي امام حسين عليه السلام، ص 395.

(8) ده گفتار، ص 251.

(9) شخصيت سيدالشهداء قبل از عاشورا، ص 398.

(10) عيون الاخبار الرضا، ج 1، ص 295.

(11) عيون الاخبار الرضا، ج 1، ص 296.

(12) سيد الشهدا، شهيد دستغيب، ص 32.

(13) 1 و 2 و 3 و 4 و 5 و - كلمات قصار امام خميني (ره)، ص 58.

(14) همان.

(15) همان.

(16) همان.

(17) همان.

(18) كلمات قصار امام خميني.

(19)

فاصله ميان حجرالاسود و درب كعبه را، حطيم گويند.

(20) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 69. 70.

(21) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 68، 69.

(22) وسائل الشيعه، ج 10، ص 3988.

(23) حديث ولايت، ج 6، ص 149.

(24) شجره طوبي، ص 2.

(25) سيدالشهداء دستغيب، ص 182.

(26) مقتل الحسين عليه السلام ص 224.

(27) كلمات قصار امام خميني (ره) ص 59.

(28) پيام عاشورا، ص 48.

(29) 1 و 2 و 3 و 4 و 4 و 5 و 6 و - پيام عاشورا، ص 49.

(30) همان 2.

(31) همان 3.

(32) همان 4.

(33) همان 5.

(34) همان 6.

(35) پيام عاشورا، ص 48.

(36) همان، ص 48.

(37) قثه المصدور، ص 46، جلد اول، جز هفتم.

(38) سيري در سيره نبوي، ص 172.

(39) حماسه حسيني، ج 3، ص 91.

(40) همان، ص 287.

(41) سيدالشهداء عليه السلام شهيد دستغيب، ص 36.

(42) ده گفتار ص 247.

(43) ده گفتار ص 247.

(44) حق و باطل، ص 89.

(45) سيدالشهداء عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 27.

(46) سيدالشهداء عليه السلام شهيد دستغيب، ص 37.

(47) سيدالشهداء عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 80.

(48) بحارالانوار، ج 45، ص 402، ح 12.

(49) حديث ولايت، ج 7، ص 212.

فلسفه گريستن بر مصايب امام حسين

655 - بر پا نگهداشتن نهضت حسيني

گريه كردن بر عزاي امام حسين، زنده نگه داشتن نهضت، زنده نگه داشتن همين معنا كه يك جمعيت كمي در مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد، دستور است.

656 - اشك با ارزش

اگر اشكي كه ما براي او مي ريزيم، در مسير هماهنگي روح ما باشد، پرواز كوچكي است كه روح ما با روح حسيني مي كند. اگر ذره اي از همت او، ذره اي از حريت او، ذره اي از ايمان او، ذره اي از

تقواي او، ذره اي از توحيد او در ما بتابد و چنين اشكي از چشم ما جاري شود، آن اشك بي نهايت قيمت دارد. اگر گفتند: به اندازه بال مگس هم باشد يك دنيا ارزش داد، باور كنيد!! اما نه اشكي كه براي نفله شدن حسين باشد، بلكه اشكي كه براي عظمت حسين باشد، براي شخصيت حسين باشد. اشكي كه نشانه اي از هماهنگي با حسين بن علي و پيروي كردن از او باشد، بله، يك بال مگسش هم يك دنيا ارزش دارد. (1).

657 - دليل گريه شيعيان

از دلايل گريه شيعيان حضرت امام حسين عليه السلام در شهادت او، همين همبستگي و پيوند ذاتي است. اين واقعيت از امام صادق عليه السلام بدينگونه آمده است كه فرمود:

شيعيان ما از ما هستند، چرا كه از سرشت ما خلق شده و به نور ولايت ما آميخته، و به امامت ما دل خوش داشته و ما نيز به پيروي و دوستي آنان راضي هستم. مصيبت هاي ما به آنان سرايت مي كند و رنج و گرفتاري ما آنان را مي گرياند و اندوه ما آنان را اندوهگين مي سازد و نيز شادماني و سرور ما آنان را شادمان مي كند، ما نيز از حال آنان باخبر و با آنان هستيم و رنج و پريشاني آنان ما را رنجيده خاطر مي سازد. آنان از ما جدا نمي شوند و ما نيز از آنان. آنگاه فرمود:

بار خدايا! شيعيان ما از ما هستند، پس هر كسي مصيبت هاي ما را ياد كند و به خاطر بيدادگرهايي كه در راه حق و عدالت بر ما رفت بگريد، خداوند چنين انساني را به

آتش دوزخ نمي سپارد. (2).

و از اميرالمومنان عليه السلام است كه فرمود:

ان الله تبارك و تعالي... اختارنا و اختار لنا شيعه ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحرننا و يبذلون اموالهم و انفسهم فينا، اولئك منا و الينا. (3).

خداوند ما را براي خود برگزيد و براي ما شيعياني برگزيد كه اهداف بلند ما را ياري مي كنند، در شادماني ما شادمان و در اندوه ما اندوهگين مي گردند، جان و مال خويش را در راه آرمان هاي توحيدي ما نثار مي كنند؛ به راستي كه آنان از ما هستند و به سوي ما مي شتابند... (4).

658 - تاثير سوز دل و اشك بر حسين (ع)

شرايط قبول عمل و يا حبط و آفت زدگي، در كارهاي شايسته و عباداتي رخ مي دهد كه فرد، آنها را با اراده و اختيار و تلاش و كوشش و به نيت تقرب به خدا انجام مي دهد، در حالي كه در تمسك به وسايل رهايي بخش حسين عليه السلام آثار و نتايج درخشاني كه وعده داده شده است، هميشه مشروط به نيت و تلاش و توجه به اراده و اختيار نيست، چرا كه گاه اصلا است، هميشه مشروط به نيت و تلاش و توجه به اراده و اختيار نيست، چرا كه گاه اصلا نمي توان به آن عنوان كار اختياري و ارادي داد تا به آفت حبط و تباهي، دچار گردد.

براي نمونه: رقت قلب و سوز دل به رنج و مصائب آن حضرتت و نثار اشك بر او، گاهي با نيت و قصد و توجه به اين واقعيت است كه آن گرامي پيشواي معصوم است و اطاعتش سعادت آفرين و

بر همگان واجب است. با اين حال، اين بيدادگري هاي زشت و ظالمانه را در مورد او و راه و رسم الهي اش روا داشتند كه چنين سوز و اشكي عبادت است و عمل صالح؛ اما گاه سوز دل و جريان اشك بر آن قهرمان حريت و برازندگي بدون توجه به مقام ولايت و امامت و عصمت آن حضرت است، بلكه تنها به خاطر آزادگي، عدالت خواهي، ظلم ستيزي، شجاعت و ديگر ارزش هاي والاي انساني اوست.

او به عنوان بنده اي از بندگان خدا يا مسلماني از انبوه مسلمانان گيتي يا حتي به عنوان فردي مخالف اسلام معرفي مي گردد. اما شما با دقت در شيوه ناجوانمردانه و ضد انساني حكومت و انبوهي اوباش مدعي اسلام و مسلماني، با آن سمبل والايي و شايستگي، با نگرش به كشتن او در حالت تشنگي، نشستن بر روي سينه و جدا كردن سرش با شمشير، يا دقت در شرايط جانسوزي كه آن حضرت، كودك شيرخواري را بر روي دست گرفته و با منطقي آتشين و جانسوز، برايش آب مي جويد و يا با نگرش بر ديگر شقاوت هايي كه دشمنانش در برخورد با آن حضرت از خود نشان دادند.

آري! با نگرش بر اينها، طوفاني در دلت ايجاد مي گردد و اشكت جاري مي شود، چرا كه آخرين چيزي كه وجدان و منطق و عواطف انساني در مورد كافر و يا دشمني روا مي شمارد و به آن انتقام مي گيرد: زدن، مجروح ساختن، كشتن يا رها ساختن بدن او بر روي خاك است؛ اما پس از كشتن، در نور ديدن و پايمال ساختن بدن او، چوب زدن بر

سر بريده، آويختن آن بر دروازه ها و گذرگاه ها، نبش قبر نمودنش پس از دويست سال و شقاوت و وحشي گريهايي از اين قبيل، چيزي است سخت زشت و ناروا كه قلب ها را جريحه دار و عواطف پاك انساني را به جوشش و غليان مي آورد؛ بدون اختيار اشك بر گونه ها جاري مي گردد و اندوهي جانكاه پديد مي آورد.

اين گريه و سوز گرچه بدون قصد تقرب و بدون توجه به مقام عصمت و ولايت است، حالت خوش و سعادتمندانه اي كه راه نجات است و برانگيزاننده رحمت پروردگار؛ چرا كه رحمت واسعه او، هر كه را كه چنين حالت خوش قلبي از خود نشان دهد، اگر چه به ناسپاسي و نمك نشناسي قارون هم باشد، فرا مي گيرد. (5).

659 - ويژگي خاص حسين (ع)

ويژگي خاص آن حضرت، اين است كه هم مايه شادماني و روشنايي و سرور دل ماست و هم منشاء غم و اندوه قلب ها.

توضيح بحث اينكه: از آنجايي كه حسين عليه السلام از آغاز آفرينش نور وجودش تا دامنه قيامت و جهان آخرت، به دلايلي كه پيشتر اشاره رفت، برانگيزاننده غم و اندوه؛ در دلهاي با ايمان است. و حتي در سراي آخرت كه سراي غم و اندوه نيست همگان به ياد و نام و شهادت او سوگواري مي كنند؛ به همين جهت خداوند از پرتو وجودش بهشت و حوريان بهشتي را آفريد تا همانگونه كه سبب حزن و اندوه دل هاست، باعث سرور و شادماني قلب ها نيز باشد. (6).

660 - مجلس عزاداري

مجلس ديگر، از امام صادق (ع) براي بزرگداشت شهادت حسين عليه السلام مجلسي بود كه

آن گرامي از ابو هارون خواست تا همانگونه كه خودشان بر حسين عليه السلام سوگواري مي كنند، در حضورش با مرثيه سرايي به سوگواري بپردازد كه او نيز ضمن اشعاري حزن انگيز گفت:

امرر علي جدت الحسين

فقل لاعظمه الزكيه

بر شهادتگاه حسين عليه السلام گذر كن و به استخوان هاي پاك و مطهرش بگو..... صداي گريه امام صادق عليه السلام بلند شد و ابو هارون از ادامه مرثيه خودداري كرد همينگونه مرثيه مي كرد، سيلاب اشك امام صادق عليه السلام را امان نمي داد تا سرانجام به دستور آن حضرت بندهايي از اين قصيده را خواند كه:

يا مريم قومي و اندبي مولاك

و علي الحسين فاسعدي ببكاك

اي مريم! اي بانوي بزرگ! بپاخيز و بر حسين عليه السلام نوحه سرايي كن و مرا در نثار اشك گريه و سوگواري بر سالار خوبان همنوايي نما..

امام صادق عليه السلام خود به شدت گريست و خاندانش با شنيدن اين جملات گريستند و فرياد: يا ابتاه... فضاي خانه را پر كرد. (7) (8).

661 - ويژگي چشم گريان

چشم گريان بر حسين عليه السلام از ارزش هاي والايي برخوردار است:

1 - محبوب ترين چشم ها در پيشگاه خداست. (9).

2 - همه چشم ها در سخت ترين مراحل روز رستاخيز گريانند، مگر چشمي كه بر حسين عليه السلام گريه كند، چنين چشمي با صاحبش خندان و به نعمت هاي پرارزش بهشت شادمان و بشارت داده مي شود. (10).

3 - در روز رستاخيز همه ديدگان به حوض كوثر نظاره مي كنند، اما ديدگاني كه از آن برخوردار خواهند گشت و نظاره بهرورانه خواهند داشت، چشماني هستند كه براي حسين (ع) گريسته باشند. (11).

662 - خواص اشك بر

حسين (ع)

قطرات اشكي كه در سوگ امام حسين عليه السلام جاري مي گردد، داراي خواص بسياري است از آن جمله:

1 - محبوب ترين قطرات اشك در پيشگاه خداست.

2 - خاموش كننده آتش قهر خداست، به گونه اي كه اگر قطره اي از آن در جهنم فرو افتد، آتش آن را خاموش خواهد ساخت.

3 - فرشتگان، قطرات اشك بر حسين عليه السلام را دريافت و در شيشه هاي مخصوصي جمع مي كنند. (12).

4 - اين اشك ها را به خزانه داران بهشت مي دهند تا با آب گواراي حيات، در بهشت برين آميخته سازند و بدين وسيله شيريني و گوارايي آن هزاران برابر افزايش خواهد يافت. (13).

5 - هر كار شايسته و هر چيزي پاداش ويژه و معلومي دارد، مگر پاداش نثار اشك بر حسين عليه السلام كه بي نهايت و غير قابل سنجش است. (14).

663 - احسن اعمال، حزن قلبي

فرداي قيامت ميزان ثواب و جزا، احسن اعمال است مي شود گفت احسن اعمال دلشكستگي براي حسين عليه السلام است، زيرا ميزان در اعمال نيت است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمود: انما الاعمال بالنيات (15) در اين عمل قصد ثواب هم نيست گاهي انسان به خاطر ثواب خود را به گريه وامي دارد و شكستگي دل به هيچ غرض نفساني مربوط نيست.

زن جوان مرده، همان علاقه مادري اوست كه دلش را آتش زده و اندوهناك است غرضي ديگر در كار نيست. مصيبت حسين عليه السلام هم كه دل، را سوزانده، جز علاقه و محبت چيز ديگري در كار نيست. لذا اين قدر آثار عظيم براي چنين عمل خالصي كه هست جاي شگفتي نيست.

بنفسي الحسين المتوفي

المذبوح المقتول الخمور المكروب المظلوم.

صلي الله عليك يا اباعبدالله.

664 - نتيجه گريه بر حسين (ع) در قبر

منزل دوم انسان، قبر است جايي كه اصلا شخص انس و سابقه قبلي ندارد. خيلي وحشتناك و هول آور است، به طوري است كه در كتاب من لا يحضره الفقيه روايتي است كه مي فرمايد: وقتي كه مي خواهيد جنازه اي را وارد قبر كنيد او را ناگهان داخلش نكنيد. اگر مرد است مستحب است كه در فاصله هفت ذراعي پايين قبر گذاشته شود و اگر زن است، به مقدار هفت ذراع طرف قبله بگذارند تا سه مرتبه بلند كنند و بگذارند فان للقبر اهوالا!! به درستي كه براي قبر ترس هايي است. خيلي سخت است به قسمي است كه حضرت سجاد مي فرمايد؛

... ابكي لظلمه قبري، ابكي لضيق لحدي، ابكي لسوال منكر و نكير اياي... (16).

شيخ شوشتري از روايات اين طور استفاده كرده كه اگر كسي مؤمني را شاد كند هنگامي كه او را دفن كردند، صورت نوريه اي همراهش در قبر جاي گيرد و گويد من همان سروري هستم كه در دل فلان مؤمن وارد كردي پس اگر كسي مؤمن غمناكي را شاد كرد، اسباب شادي اش در قبر فراهم مي گردد.

سپس شيخ مي فرمايد: اگر كسي مؤمن كامل الايماني را شاد كند، چطور است اگر آن شخص پيغمبر و امام باشد چطور است؟

آن وقت مي فرمايد: كسي كه بر حسين گريه كند، پيغمبر را شاد كرده، اميرالمؤمنين را شاد كرده، زهرا را شاد كرده، خوش به سعادت چنين شخصي در قبر. (17).

665 - اين همه اثر براي يك قطره اشك

ممكن است براي بعضي اين توهم پيش

آيد كه براي يك قطره اشك چطور مي شود اين همه آثار عظيمه مترتب شود يك قطره آب شور كه اين همه اهميت ندارد. منشاء اشكال و شبهه در اين است كه اينها خيال مي كنند اين اجرها مستقيما براي اين قطره اشك است. غافل از اينكه مزد حسين عليه السلام است، اينها اجر اشك تو نيست، بلكه اجر خون ابي عبدالله است، هر چه هم بيشتر از اينها عطا شود، باز در مقابل عمل حسين عليه السلام چيزي نيست. (18).

666 - حجم عظيم پاداش گريه كردن بر حسين (ع)

مشخص شد كه با وجود معلوم بودن حجم و اندوه پاداش هر كار شايسته اي در روايات، چگونه حجم عظيم پاداش سوگواري و گريه خالصانه بر حسين عليه السلام غير قابل سنجش است.

اينك، مبادا كه اين حج پرشكوه پاداش و خلوص و فضايل بر اين كار به ظاهر اندك، شما را شگفت زده سازد و آنها را بسيار پنداري و از اين راه دچار لغزش گردي، چرا كه اين پاداش شكوهمند به خاطر گريه و گريه كننده در سوگ حسين عليه السلام نيست، بلكه در حقيقت براي خود حسين عليه السلام و در برابر فداكاري و ايثار و جهاد بي نظيري او در راه خداست و اگر اين نكته ظريف و عميق آن چنان كه شايسته است، مورد تعمق قرار گيرد نه حجم عظيم پاداش سوگواري بر حسين در نظر كسي بسيار مي نمايد و نه باعث شگفتي مي شود.

در زندگي فرمانروايان سخاوتمند، بسيار شنيده شده است كه در برابر خدمت ناچيز يا قصيده ستايش آميزي به بخشش هاي شگفت آوري دست مي يازند. (19).

667 -

اشك بر قهرماني فداكار

هنگامي كه خدا هر آنچه تصور گردد، در برابر اخلاص و عرفان و فداكاري بي نظير حسي عليه السلام به او ارزاني مي دارد، پس شگفت انگيز نخواهد بود كه آمرزش خود و بهشت برين را پاداش سوگواري خالصانه و گريه هدفدار و عارفانه بر او قرار دهد. اين تعجب بيجا و انكار عجولانه، نوعي بخل ورزيدن به خداي بخشاينده و كاستن از شكوه و عظمت بي نظير حسين عليه السلام و پاداش پرشكوه خدا به او و نوعي آزردن قلب مصافي دخت گرانمايه محمد صلي الله عليه وآله است، چرا كه پاداش هاي وعده داده شده در روايات، براي سوگواران آن حضرت به نوعي تجليل از هدف والا و پاداش اخلاص و اوج فداكاري حسين عليه السلام است، نه پاداش كار سوگواران و هنگامي كه پذيرفتيم فداكاري بي نظير است، چه جاي شگفتي است كه پاداش هم بي نظير باشد؟ (20).

668 - پاداش شكيبايي قهرمانانه

هنگامي كه به خاطر كوچاندن ظالمانه حسين عليه السلام و خاندانش از خانه و وطن خويش، قلب شما دردمند و اشك ديدگانتان جاري مي گردد و پاداش سوگوار بر حسين عليه السلام در نامه عمل شما نوشته مي شود، اين پاداش بزرگ نه پاداش گريه شماست كه كسي آن را بسيار پندارد، بلكه اين پاداش، در حقيقت پاداش شكيبايي قهرمانانه و هدفدار و حماسه سازي است كه در برابر آوارگي و تبعيد و رانده شدن از خانه و كاشانه و كشور به جان خريده شده است.

پاداش مقاومت در برابر بيدادي است كه نه تنها حق زندگي بر روي زمين را براي عدالت خواه و حريت طلبي چون

حسين عليه السلام تحمل نمي كرد، بلكه سر بريده و پيكر به خون آغشته او را نيز به حال خود رها نمي ساخت.

آري! پاداش پر شكوه در برابر آن حماسه پرشكوه است. اينك بايد ديد كه آيا اين پاداش براي آن فداكاري يا پاداش اضافي است؟ (21).

669 - پاداش زنده ساختن ارزش هاي انساني

هنگام كه قلب شما به خاطر محاصره ناجوانمردانه اردوگاه حسين عليه السلام و بستن غذا و آب به روي آنان متأثر مي گردد. و اشك ديدگانتان جاري مي شود، پاداشي كه براي اين گريه عارفانه در كارنامه زندگي شما نوشته مي شود، پاداش پار پاره شدن و گداخته گرديدن جگر و مجروح شدن زبان و پژمرده شدن لب ها و تيره و تار شدن دنيا در نظر او از فشار تشنگي و شعله ور شدن قلب آن گرامي در برابر اهانت ها و ناسزاگويي ها و جسارت هاي جاهليت اموي است كه بي شرمانه مي گفتند: همچنان آب را بر روي تو خواهيم بست تا با لب تشنه به دوزخ وارد گردي. و نيز روايتي كه مي فرمايد: اشك ديدگاني كه در سوگ امام حسين عليه السلام جاري است، اگر بر شعله هاي خشمگين آتش دوزخ فرو ريزد، آن را خاموش خواهد ساخت. (22).

چنين اثري، اثر پاداش فداكاري بي نظير او و گداخته شدن جگر او از تشنگي به خاطر زنده ساختن ارزش هاي والاي الهي و برچيدن بدعت ها ابليسي است، نه پاداش اشك فرد سوگوار. (23).

670 - قبولي توبه به بركت وسايل حسيني

در ضمن دعا مي خوانيد: خدايا! توبه اي نصيب من فرما كه موجب اين شود كه گناهانم پاك

گردد ظلمت از دلم زدوده شود. بنابراين انسان وقتي از گناهش توبه كرد باز دلهره دارد آيا توبه نصوح بود كه پاك شود؟! تا خواست او را بگيرد به رحمت واسعه الهي (حسين) متمسك مي شود يادش مي آيد در روايات وعده داده شده هر دلي كه براي حسين عليه السلام وارد مي شود معني رجا اين است، نه اين كه هر كس بر حسين گريه كرد تمام گناهانش آمرزيده مي شود حتي از گناهان كبيره حتي حق الناس!!!

671 - حزن در عاشورا نشانه ايمان (24).

همان طوري كه در شرح فرمايشات شيخ شوشتري در اول خصايص عرض شد شيخ به اين عظمت در ايمانش شك مي كند، ولي جلو آن را به وسايل حسيني مي گيرد، مي گويد در عاشوراي حسين دل شكسته ام، پس معلوم مي شود بحمدالله ايماني هست، ربطي با امام زمان هست، عاشورايي كه دشمنان اهل بيت در آن روز خوشحالند، جشن مي گيرند بعضي عمدا عقد و عروسي خود را در آن روز قرار مي دهند، همين طور كه اين كارها و اين حالات نشانه كفر آنان است، دل هايي كه در عاشورا سوخته و گداخته است، حزن و اندوه سراسر وجودشان را گرفته معلوم است كه نشانه ايمانشان مي باشد.

در روايت از امام عليه السلام مي پرسد: گاه مي شود بدون سبب و سابقه قبلي اندوهناك مي شوم؟ مي فرمايد: هرگاه ما محزون مي شويم: دوستان ما هم اندوهناك مي گردند، به واسطه اتصال و ربط با امام اين آثار پيدا مي شود.(25).

672 - خوشا به حال تو اي خاك!

چون امام علي عليه السلام همراه اصحابش از كربلا عبور

كرد، ديدگانش پر از اشك شد و فرمود: در اين جا مركب خود را بر بندند و فرود آيند، و در اين جا توشه خود را بر زمين نهند، و در اين جا خونشان ريخته شود. خوشا به حال آن كه خون عاشقان بر آن ريخته شود! (26).

673 - گريه حيوانات دشتي بر امام حسين (ع)

شيخ بزرگوار ابوالقاسم جعفر بن قولويه قمي (قدس سره) از حارث اعور روايت كرده است كه:

امام علي عليه السلام فرمود: پدر و مادرم فداي حسين كه در ظهر عاشورا به شهادت رسيد، به خدا قسم، گويي مي بينم كه حيوانات دشتي از هر نوعي گردن كشيده اند و بر سر مزار او شب تا صبح گريه مي كنند. فاذا كان كذلك فاياكم و الجفاء.

674 - فرمايش امام باقر در رثاء امام حسين (ع)

امام باقر عليه السلام فرمودند: آدميان و اجنه، مرغان و حيوانات وحشي، همگي بر امام حسين عليه السلام گريه كردند تا آنجايي كه اشك آن ها فرو ريخت.

675 - گريه آگاهانه موجودات

گريه موجودات بر او، نه مبالغه است و نه خيال و پندار، نه كنايه است و نه سمبليك و به زبان حال، بلكه هر موجودي به تناسب هستي خويش، به راستي بر او مي گريد؛ همانگونه كه به راستي خدا را ستايش مي كند. و آن گريه هم نه تنها بر شهادت آن حضرت و بر فداكاري او و ستم و بيدادي است كه بر آن پيشواي بزرگ حق و عدالت رفت، بلكه بنا به روايات متعدد همه موجودات به خاطر نوعي شناخت و در پرتو نوعي شعور و دريافت مقام او، كه براي ما ناشناخته است،

پيش از شهادت او نيز بر آن حضرت گريه كردند. همانگونه كه در زيارت ماه شعبان كه از امام عصر عليه السلام رسيده است اين نكته به صراحت آمده است كه:

... بكته السماء و من فيها والارض و من عليها و لما يطا لا بتيها... (27).

كران تا كران آسمانها و آنچه در آنهاست و جاي جاي زمين و آنچه بر روي آن است همه و همه بر او گريستند.

آري! از آن لحظاتي كه جلوه هاي خضوع و خشوع و فروتني و همدردي آفريده شد، تمامي موجودات بر او خضوع كردند. (28).

676 - فضيلت گريه بر اهل بيت

امام حسين عليه السلام فرمود: از ديدگان هيچ بنده اي در راه ما (خاندان نبوت عليه السلام) اشكي نمي چكد يا سرازير نمي شود مگر آنكه خداي سبحان، او را به خاطر آن، چندين صد سال در بهشت جاي مي دهد.

احمد بن يحيي گويد: امام حسين عليه السلام را در خواب ديدم، از حضرت عليه السلام پرسيدم: از شما نقل شده كه فرموده اي: از ديدگان هيچ بنده اي در راه ما (خاندان نبوت عليه السلام) اشك نمي چكد يا سرازير نمي شود مگر آنكه خداي سبحان، او را به خاطر آن، چندين صد سال در بهشت جاي مي دهد (آيا درست است؟) فرمود: آري.

عرض كردم: (پس در نقل اين حديث) ميان من و شما واسطه ها افتاد. (29).

677 - گريه دگر دوستي

مردم خواهي و دگر دوستي، انگيزه ديگر رقت قلب و گريه بر ديگري است.

به عنوان مثال: اگر شما بشنويد كه مردي همراه فرزندان، جوانان، كودكان شيرخوار، برادران، بانوان و يارانش، در بياباني فرود آمده، بدون هيچ گناهي

در محاصره بيدادگران خون آشام قرار گرفته، بيدادي بسان بيدادي كه بر حسين عليه السلام رفت بر او مي رود؛ در اين شرايط به طور قطع قلب شما بر او شعله ور و پاره پاره مي شود. بالاترين از اين، اگر بشنويد كه فردي گناهكار يا حلالگر حرام خدا و يا حرامگر حلال خدا يا دشمن شخصي خودتان يا با فردي كافر، آنگونه وحشيانه و بيرحمانه رفتار شده است، باز هم ترحم و رقت قلب شما بر او، برانگيخته خواهد شد و اشك ديدگانتان جاري.

حسين عليه السلام بي هيچ جرم و گناهي در برابر آن كوردلان مي فرمود:

آيا كسي از شما را كشته ام كه خون آن را مطالبه مي كنيد؟ يا ثروتي از شما نابود ساخته ام كه عوض و غرامت آن را از من مي طلبيد؟ يا قانوني را تغيير داده ام؟ و آنان پاسخي نداشتند. (30).

حسين عزيز! جانم فدايت باد! اگر اينگونه هم بود، باز هم در خور اين رفتار وحشيانه اي كه به تو روا داشتند، نبودي، در حالي كه براي تو هيچ جرم و گناهي نبود كه كيفرش اين اعمال ضد بشري امويان باشد.

آري! بياييد تا از ديدگاه بشر دوستانه بر او گريه كنيم و كسي كه از اين ديدگاه بر او اشك نريزد، از جوانمردي بي بهره است. (31).

678 - الگوي گريه

از اقسام ديگر گريه و دلشكستگي گريه همدردي و به پيروزي از ديگري است.

به عبارت ديگر، گاهي گريه ديگري منشاء رقت قلب و جريان يافتن سيلاب اشك مي گردد بي آن كه به فردي كه بر او مي گريند توجه شود، از اين رو به پيروي از پيامبر

صلي الله عليه وآله كه الگوي شماست بر حسين عليه السلام اشك بريزيد، نه تنها به پيروي از پيامبر، بلكه به پيروي از همه پيام آوران خدا و جانشينان آنان، بلكه به پيروي از آسمان ها و زمين، حيوانات و پرندگان، بهشت و دوزخ، موجودات ديدني و ناديدني و جنيان و فرشتگان و يا به پيروي از درختان و گياهان و سنگ ها، بر او سوگواري كنيد.

كدامين قلب است كه از سنگ سخت تر باشد؟ و يا به پيروي از آهن بر او گريه كنيد همانگونه كه در داستان ميخ هاي كشتي نوح كه بر حسين عليه السلام خون گريستند. (32) پس، شما به پيروي از آنها بر حسين عليه السلام بگرييد. (33).

679 - گريه كنندگان بر حسين (ع)

بي ترديد برپايي محافل سوگواري و گريه بر حسين عليه السلام نيكي به پيامبر و علي و فاطمه و امام حسن عليه السلام است.

دليل آن، آيت است كه احسان و نيكي، عبارت از سود رساني واقعي است و بهترين سود رساني واقعي است و بهترين سود رساني، تجليل و احترام است و سوگواري و گريه بر شهيدان پاكباخته و بزرگي كه خون مقدسشان را نثار حق و عدالت نموده اند، بهترين تجليل از آنان و هدف هاي بلند آنان است.

پيامبر صلي الله عليه وآله هنگامي كه گريه زنان انصار، بر برخي از شهداي احد را شنيد با افسردگي خاطر فرمود: اما قهرمانان بزرگ احد، حمزه، سوگواري و گريه كننده ندارد. آنگاه به زنان انصار فرمود: براي حمزه سوگواري كنند و بر آنان دعا فرمود. (34).

اين در حالي بود كه حمزه گرچه مثله شده بود، اما امكان مراسم

دفن و تشييع جنازه و نماز بر پيكر مقدسش بود و تنها، گريه كننده اي نداشت كه پيامبر در تجليل از شخصيت و فداكاري او دستور سوگواري بر او داد.

امام حسين عليه السلام هيچ كدام از اين مراسم را، جز گريه و نثار اشك از سوي خاندانش را، به هنگامي كه پيكر مطهرش بر روي خاك بود نداشت. خواهر گرانقدرش با گريه اي جانسوز پيامبر صلي الله عليه وآله را ندا داد تا شاهد سوگواري بر حسين عليه السلام باشد؛ اما سپاه پليد اموي آنان را از سوگواري بر او هم باز داشت، بلكه پا را فراتر نهاده از گريه و نثار اشك نيز جلوگيري مي كرد.

پس، اگر از شيفتگان او هستيم و با او احساس پيوند معنوي و انساني مي كنيم، بياييد با همه وجود از او تجليل كنيم و بر او سيلاب اشك جاري سازيم، چرا كه اگر كسي بر او نگريد، با او پيوندي ندارد. (35).

680 - تقدس اشك در مصيبت حسين (ع)

به اشك هايي كه نثار امام حسين عليه السلام مي گردد و در مجالس سوگ او ريخته مي شود، بهاي خاصي داده شد به گونه اي كه فرشتگان آنها را جمع مي كنند و به خزانه داران بهشت مي دهند تا با آب گواراي حيات، دهم آميزند. (36).

به مسير جريان اشك هاي جاري بر آن حضرت نيز، احترام خاصي شد به طوري كه نه گرد و غبار ذلت بر آنها خواهد نشست و نه اندوه و غم. (37).

681 - گريه كاينات

از جمله صفات خداوند، اين است كه: در كران تا كران هستي موجودي نيست جز اينكه او را به پاكي

مي ستايد.

و ان من شي ء الا يسبح بحمده.

و پرتوي از اين ويژگي به امام حسين عليه السلام آن است كه همه موجودات بر مصيبت و شهادت او مي گريند، اما ما گريه آنها را در نمي يابيم همانگونه كه ستايش و تسبيح موجودات را.

به علاوه گريه، تنها جريان يافتن اشك از ديدگان نيست، بلكه گريه هر موجودي متناسب با موجوديت و وضعيت آن است و همانگونه كه در روايات آمده است: گريه آسمانها به ظهور قطران خون، گريه ماهيان دريا به خروج آنها از آب، گريه ها به تيره و تار شدن آن، گريه خورشيد و ماه به گرفتگي آنها و گريه زمين آن بود كه هر سنگي جا به جا مي شد، زير آن قطرات خون نمودار بود. (38).

682 - گريستن نيزه و شمشير

يكي از انديشمندان مي گويد:

عليه السلام كل انكسار و خصوع له

و كل صوت فهو نوح الهواء

هر احساس همدردي و خضوع براي اوست و هر صدايي، صداي نوحه سرايي در شهادت اوست.

تا آنجايي كه همان شمشيرها و نيزه ها و تبرهايي كه در كشتن و ريختن خون پاك او به كار گرفته شدند نيز، بر او گريستند، همانگونه كه اين مطلب در قصيده همان انديشمند بزرگ آمده است، كه مي سرايد:

شمشير گلوي آن حضرت را مي بريد و گريان بود و نيزه بر پا ايستاده و سر فرود آورده شيون مي كرد و تير بر پيكرش مي نشست و مي گريست و نيزه سر مقدس او را برافراشته و ناله مي كرد.

683 - من شهيد اشك هاي جاري ام

شيخ شوشتري مي فرمايد: با نگرش به ويژگي هاي امام حسين عليه السلام

ديدم خودش فرموده است كه: من شهيد اشك هاي جاري هستم، ياد و نام من نزد هيچ انسان با ايماني برده نمي شود، جز اينكه طوفاني از حزن و اندوه در دلش پديدار مي گردد و بر آنچه بر من، در راه حق و عدالت رسيده، مي گريد (39) (40).

684 - استجابت دعا در روز اول محرم

ريان بن شبيب، دايي معتصم خليفه عباسي بود، و مي گويد.

روز اول محرم بود كه خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم، آن حضرت خطاب به من فرمودند: اي پسر شبيب! آيا روزه اي؟

گفتم نه:

امام رضا عليه السلام فرمودند: امروز همان روزي است كه حضرت زكريا از درگاه الهي طلب فرزند نمود، خداوند نيز دعاي او را مستجاب كرده و ملائكه در محراب عبادت به او ندا كردند كه: اي زكريا! خداوند به تو بشارت فرزندي به نام يحيي را مي دهد. پس هر كسي كه روز اول محرم را روزه بگيرد، دعاي او مستجاب مي شود، همان گونه كه خداوند دعاي زكريا را مستجاب نمود. (41).

685 - سبب آمرزش گناهان

امام رضا عليه السلام فرمودند: محرم ماهي بود كه مردم جاهليت جنگ را در آن حرام كرده بودند؛ ولي اين امت ستمكار، خون هاي ما را در اين ماه حلال دانستند و بر زمين ريختند و حرمت ما را شكستند و زنان و فرزندان ما را اسير كردند، خيام حرم ما را به آتش كشيدند و اموال ما را به غارت بردند و احترام پيامبر را در حق ما رعايت ننموديد، همانا مصيبت روز شهادت امام حسين عليه السلام چشمان ما را مجروح نمود و اشك را از ديدگان ما

جاري ساخت و عزت ما را مبدل به ذلت نمود و سرزمين كربلا تا روز قيامت، جايگاه اندوه و بلاء ما خاندان گشت، همانا كه در مصيبت حسين عليه السلام بايد گريه كنندگان بگريند؛ زيرا كه گريه در مصيبت حسين عليه السلام باعث ريختن گناهان كبيره مي گردد. (42).

686 - روز مصيبت و حزن

سپس حضرت رضا عليه السلام فرمودند: هنگامي كه ماه محرم مي شد، پدرم را آنچنان حزن و اندوهي فرا مي گرفت كه هيچ كس ديگر او را خندان نمي ديد تا روز عاشورا و آن روز، روز مصيبت و حزن و گريه او بود و مرتب مي فرمود كه: امروز همانا روزي است كه حسين عليه السلام به شهادت رسيد. (43).

687 - شكسته شدن حرمت پيامبر

سپس امام رضا عليه السلام فرمود: اي پسر شبيب! محرم ماهي بود كه حتي حرمت آن در زمان جاهليت نيز محفوظ بود و مردم آن زمان جنگ را در اين ماه حرام مي دانستند؛ اما اين امت حرمت اين ماه را نگه نداشتند و حرمت پيامبر صلي الله عليه وآله را رعايت نكردند. آنان در همين ماه به جنگ خاندان پيامبر خود رفته، زنان آن حضرت را اسير نموده و اموال آنها را به غارت بردند، خداوند هرگز آن ها را نيامرزد. (44).

688 - گريستن زمين ها و آسمان هاي هفتگانه

اي پسر شبيب! اگر مي خواهي گريه كني، بر مصيبت حسين بن علي عليه السلام گريه كن؛ چرا كه آن حضرت را همانند گوسفندي سر بريده و هجده نفر از اهل بيت آن حضرت را كه روي زمين نظير و همانندي نداشتند را شهيد نمودند، همانا كه

در مصيبت شهادت حسين، آسمان هاي هفتگانه و زمين ها به گريه در آمدند. (45).

689 - اعتكاف چهار هزار فرشته در كنار مزار حسين (ع)

روز عاشورا، چهار هزار فرشته براي ياري امام حسين عليه السلام از آسمان به زمين آمدند، آن ها هنگامي كه به زمين رسيدند كه آن حضرت به شهادت رسيده بود، پس در كنار مزار حسين عليه السلام به صورت ژوليده و خاك آلوده باقي ماندند تا هنگامي كه حضرت قائم آل محمد صلي الله عليه ظهور نمايد و آن ها جزو ياران آن حضرت هستند و شعارشان: يا لثارت الحسين خواهد بود. (46).

690 - باريدن باران خاك و خون

اي پسر شبيب! پدرم از پدرش و او از جدش اين چنين شنيده بود كه: هنگامي كه جد بزرگوارم امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، از آسمان باران خاك و خون باريد.

691 - ثواب گريه و زيارت امام حسين (ع)

اي پسر شبيب! اگر در مصيبت شهادت حسين به حدي گريه كني كه اشك تو بر صورتت جاري گردد، خداوند تمامي گناهان صغيره و كبيره، خواه زياد تو را مي بخشد.

اي پسر شبيب! اگر مي خواهي خدا را در حالي ملاقات كني كه هيچ گناهي بر دوش نداشته باشي، پس به زيارت مزار و تربت شريف امام حسين عليه السلام برو.

اي پسر شبيب! اگر دوست داري كه در بهشت با رسول خدا و ائمه طاهرينش همنشين گردي، پس بر قاتلين حضرت سيدالشهداء لعنت فرست.

اي پسر شبيب! اگر دوست داري كه تو نيز به همان ثواب و پاداشي دست يابي كه شهداي كربلا به آن رسيدند، هرگاه كه ياد مصيبت حسين عليه السلام مي

افتي بگو:

يا ليتني كنت معهم فافوز فوزا عظيما.

اي كاش من نيز همراه آن ها بودم و به آن رستگاري عظيم دست مي يافتم.. (47).

692 - پاداش گريستن بر امام حسين (ع) (48).

اي پسر شبيب! اگر دوست داري كه درجات والاي بهشت همراه ما باشي، پس در اندوه و حزن ما اندوهگين باش و در شادي ما شاد، و بر تو باد ولايت و دوستي ما خاندان؛ چرا كه اگر كسي سنگي را نيز دوست بدارد، خداوند در روز قيامت او را همراه آن سنگ محشور مي گرداند. (49).

693 - پاداش گريستن بر امام حسين (ع)

ابن قولويه به سند معتبر از مسمع كردين روايت كره است كه:

خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم، آن حضرت به من فرمودند: اي مسمع! تو عراقي هستي، آيا به زيارت قبر جدم حسين عليه السلام مي روي!

گفتم: نه؛ زير من از افراد معروف بصره هستم و در نزديكي ما عده اي هستند كه پيرو خليفه اند و ما دشمنان زيادي از ناصبيان و غير آن ها داريم؛ من مي ترسم كه آن ها نزد والي از من سخن چيني كرده و ايشان به من ضرر برسانند.

امام صادق عليه السلام فرمودند: آيا به خاطر مي آوري مصايبي كه بر حسين عليه السلام وارد آمد؟

گفتم: آري!

حضرت فرمودند: آيا در مصيبت حسين ناله سر مي دهي؟

گفتم: آري! تا اندازه اي گريه و زاري مي كنم كه اهل خانه نيز از گريه من اندوهگين مي گردند و تا حدي غذا نمي خورم كه از حالت من آثار مصيبت آشكار مي گردد.

امام فرمود: خداوند بر گريه ات رحم نمايد! اي مسمع! همانا تو از كساني

هستي كه در مصيبت ما غمگيني و در شادي ما شاد و جزو كساني مي باشي كه در اندوه ما اندوهگين، در ترس ما هراسناك و در ايمني ما ايمن اند.

به زودي به هنگامه مرگ پدران مرا مي بيني كه نزد تو حاضر شده اند و به عزرائيل در مورد تو سفارش مي كنند و به تو مژده ها و بشارت هايي كه نزد تو حاضر شده اند و به عزرائيل در مورد تو سفارش مي كنند و به تو مژده ها و بشارت هايي مي دهند كه ديده است روشن گردد و خشنود شوي و عزرائيل از مادر نسبت به تو مهربان تر از مادر خواهد بود.

در اين مواقع كه امام گريه كردند، من هم گريه كردم. (50).

694 - برپايي مجلس عزا توسط امام صادق (ع)

وجود گرامي حضرت امام صادق عليه السلام در دهه عاشورا، هرگز شادمان ديده نشد.

حضرت رضا عليه السلام در تمام اين روزهاي دهگانه، اندوهگين و دل شكسته با چهره اي گرفته، در محفلي كه خود برپا ساخته بود، همراه فرزندانش مي نشست و بانوان حرم نيز پشت پرده قرار مي گرفتند و هر كسي وارد مي شد اگر توانايي اداره مجلس و مرثيه سرايي و بيان فاجعه عاشورا، حاضر نبود خود آن حضرت، مصيبت حسين عليه السلام را ياد مي كرد و مي گريست؛ همانگونه كه در روايتي آمده است كه روز اول محرم، ريان بر آن حضرت وارد شد، حضرت بدو فرمود:

ريان! اگر براي فاجعه اي گريان شدي براي حسين اشك بريز، چرا كه آن حضرت به دست شقاوت پيشگان اموي، بسان قوچي كه ذبحش مي كنند، سر بريده

شد و به همراه حسين، هيجده نفر از والاترين خاندانش به شهادت نائل آمدند. (51).

695 - ثمره گريه بر امام حسين (ع)

در روايت آمده است كه:

من بكي او ابكي او تباكي وجبت له الجنه. (52).

كسي كه بر فاجعه غمبار عاشورا بگريد، يا با گفتار سنجيده ديگران را بگرياند، يا همرنگ و همگون با عزاداران حسين گردد، بهشت خدا بر او زيبنده است. (53).

696 - نوشيدن آب به ياد لب تشنه حسين (ع)

ابن قولويه با سند معتبر از داود رقي روايت كرده است كه او گفت:

روزي خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم، آن حضرت آب طلبيد، هنگامي كه آب را نوشيدند، شروع به گريستن نمودند و فرمودند: اي داود! خداوند لعنت كند قاتل حسين بن علي عليه السلام را!

سپس فرمودند: هر كسي آب بنوشد و به ياد حسين عليه السلام بيافتد و قاتلين آن حضرت را لعنت نمايد، خداوند صدهزار حسنه براي او ثواب مي نويسد و صدهزار گناه او را مي پوشاند و صدهزار درجه او را بالا مي برد و پاداش كسي را دارد كه صدهزار گناه او را مي پوشاند و صدهزار درجه او را بالا مي برد و پاداش كسي را دارد كه صدهزار بنده را در راه خدا آزاد كرده باشد و روز قيامت با دلي شاد وارد صحراي محشر مي گردد. (54).

697 - شعر در مدح و رثاي اهل البيت (ع)

امام صادق عليه السلام فرموده است:

من قال فينا بيت شعر، بني الله له بيتا في الجنه؛ (55) كسي كي يك بيت شعر درباره ما بگويد، خداوند براي او خانه اي در بهشت بنا مي كند

و نيز آن امام به

حق ناطق فرموده است: من انشد في الحسين عليه السلام بيتا من شعر فبكي او تباكي فله الجنه؛ (56) كسي در ماتم سالار شهيدان امام حسين عليه السلام بيتي سرود، پس گريست اگر فعل (بكي) از تبكيه باشد، بدين معني است كه ديگران را به گريستن برانگيخت، و ياد خود را به گريه زد، مر او را بهشت است (57).

698 - پاداش نثار يك قطره اشك

با نگرش به رواياتي كه در مورد پاداش گريه مخلصانه و عارفانه بر حسين عليه السلام آمده است. (58) و با نگرش بر اين واقعيت كه نثار يك قطره اشك با اخلاص و عرفان بدان حضرت، پاداش نهايت ناپذيري خواهد داشت و آنچه نهايت ناپذير باشد، هر آنچه از آن برداشته شود، پايان نخواهد پذيرفت، اميد به نجات، جايگزين وحشت و اضطراب گرديد. (59).

699 - اشك با معرفت

از چيزهايي كه ارزش عمل را از نظر كيفيت بالا مي برد معرفت است.

چرا در باب زيارت اينقدر آمده است كه مثلا من زار الحسين عليه السلام عارفا بحقه...؛ هر كسي كه امام را زيارت كند به شرط اينكه او را بشناسد چنين و چنان است؟ زيرا اساس شناخت است. اينكه بعضي از اشخاص شبهه مي كنند كه يك قطره اشك براي امام حسين مگر مي تواند آنقدر ارزش داشته باشد، پاسخ اين است كه گاهي ممكن است انسان آنقدر براي امام حسين بگريد كه اگر اشك همه عمر را جمع كنند يك استخر بشود و هيچ ارزش هم نداشته باشد ولي يك انسان ممكن است به اندازه يك بال مگس براي امام حسين اشك بريزد كه ارزشش از آن استخر اشك ديگري

خيلي بيشتر باشد. (60).

700 - در رثاي قهرمان بگرييد!

اين رثاء و مصيبت نبايد فراموش بشود، اين ذكر، اين ياد آوري نبايد فراموش بشود و بايد اشك مردم را هميشه بگيريد، اما در رثاي يك قهرمان پس اول بايد قهرمان بودنش براي شما مشخص بشود و بعد در رثاي قهرمان بگرييد، و گر نه رثاي يك آدم نفله شده بيچاره بي دست و پاي مظلوم كه ديگر گريه ندارد، و گريه ملتي براي او معني ندارد در رثاي قهرمان بگرييد براي اينكه احساسات قهرماني پيدا بكنيد. (61).

701 - اشك با ارزش

مردم بايد روضه راست بشنوند تا معارفشان، سطح فكرشان بالا بيايد و بدانند كه اگر روحشان در يك كلمه اهتزاز پيدا كرد، يعني با روح حسين بن علي هماهنگ شد و در نتيجه اشكي و لو ذره اي، از چشمشان بيرون آمد، واقعا مقام بزرگي است. اما اشكي كه از راه قصابي كردن از چشم بيرون بيايد، اگر يك دريا هم باشد ارزش ندارد. (62).

(1) حماسه حسيني، ج 1، ص 81.

(2) بحارالانوار، ج 51، ص 151.

(3) بحار الانوار، ج 10، ص 144.

(4) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 293.

(5) خصائص الحسين عليه السلام، ص 64 و 65.

(6) همان ماخذ، ص 109.

(7) بحارالانوار، ج 44، ص 287.

(8) خصائص الحسين عليه السلام، ص 396.

(9) بحارالانوار، ج 45، ص 206، و 207.

(10) بحارالانوار، ج 44، ص 293.

(11) همان ص 289.

(12) منتخب طريحي، ج 2، ص 140.

(13) بحارالانوار، ج 44، ص 304.

(14) بحارالانوار، ج 44، ص 104.

(15) همان ج 70، ص 210.

(16) مفاتيح الجنان، دعاي ابو حمزه ثمالي.

(17) سيدالشهداء عليه السلام، شهيد دستغيب ص 76.

(18) سيدالشهداء عليه السلام، شهيد دستغيب،

ص 79.

(19) سيدالشهداء عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 79.

(20) خصائص الحسين عليه السلام، ص 423.

(21) خصائص الحسين عليه السلام، ص 424.

(22) بحارالانوار، ج 44، ص 290.

(23) ويژگي هاي امام حسين عليه السلام، ص 425.

(24) صحيفه سجاديه، دعاي، 16.

(25) سيدالشهداء عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 196.

(26) رساله لقا الله، ص 221.

(27) مصباح المتهجد، ص 758، بحارالانوار، ج 101، ص 347.

(28) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 80.

(29) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 723.

(30) بحارالانوار، ج 45، ص 7.

(31) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 308.

(32) بحارالانوار، ج 44، ص 230.

(33) خصائص الحسين عليه السلام، ص 307.

(34) بحارالانوار، ج 82، ص 105.

(35) خصائص الحسين (ع)، ص 291.

(36) بحارالانوار، ج 44، ص 305.

(37) همان ماخذ ص 281.

(38) تهذيب التهذيب، ج 2، ص 355.

(39) بحارالانوار، ج 44، ص 284.

(40) خصائص الحسين عليه السلام، ص 54.

(41) منتهي الامال، ص 60.

(42) منتهي الامال، ص 58.

(43) همان ص 59.

(44) همان ص 61.

(45) همان ص 62.

(46) منتهي الامال، ص 63.

(47) منتهي الامال، ص 63.

(48) همان ماخذ، 64.

(49) همان ماخذ.

(50) منتهي الامال، 68.

(51) امالي شيخ صدوق، ص 79، مجلس 27.

(52) بحارالانوار، ج 44، ص 288 ح 27 با اندكي تفاوتي.

(53) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 57.

(54) منتهي الامال، ص 71.

(55) سفينه البحار، ماده بيت ج 1، ط 1، ص 116.

(56) سفينه البحار، ماده بيت ج 1، ط 1، ص 116.

(57) نامه ها و برنامه، ص 2268.

(58) بحار الانوار، ج 44، ص 276.

(59) ويژگي هاي امام حسين عليه السلام، ص 62.

(60) آشنايي با قرآن، ج 8، ص 140.

(61) حماسه حسيني، ج 1، ص 127.

(62) همان ص 21.

مقايسه نهضت امام حسين با ساير قيام ها

702 - دو برگه

سياه و سفيد در حادثه كربلا

و اذ قال ربك للملائكه اني جاعل في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك، قال اني علم ما لا تعلمون.

زندگي بشر مجموعه اي از تاريكي و روشنايي، زشتي و زيبايي، شر و خير است. آنچه فرشتگان ديدند جنبه تاريك فرزند آدم بود و آنچه خداوند اشاره كرد قسمت هاي روشن آن بود كه بر قسمت هاي تاريكي بسي ترجيح دارد.

حادثه كربلا داراي دو ورق است: ورق سياه و ورق سفيد. از لحاظ ورق سياه يك داستان جنايي است، داستاني خيلي تاريك و وحشتناك، و ما بعدا در حدود بيست مظهر از بيرحمي و قساوت و دنائت و نامردمي (را كه در اين حادثه انجام شده) نشان خواهيم داد. از اين جنبه در اين داستان حداكثر بيرحمي و قساوت و سبعيت ديده مي شود.

از لحاظ ورق سفيد، يك داستان ملكوتي است، يك حماسه انساني است، مظهر آدميت و عظمت و صفا و بزرگي و فداكاري است.

از لحاظ اول نام اين قضيه فاجعه است و از لحاظ دوم قياس مقدس. از لحاظ اول قهرمان داستان شمر است و ابن زياد و حرمله و عمر سعد و... و از لحاظ دوم قهرمان داستان امام حسين است و ابي الفضل و علي الاكبر و امثال حبيب ابن مظهر، و زينب و ام كلثوم و ام وهب و امثال اينها.

از لحاظ اول اين داستان ارزش آن را ندارد كه بعد از هزار و سيصد و بيست و اند سال، با اين عظمت، خاطره و ذكرهايش تجديد بشود، وقت ها و پول و اشك

ها و تأثرها و احساسات صرف آن بشود، نه از آن جهت كه از داستان جنايي نمي توان استفاده كرد (زيرا جنبه هاي منفي زندگي بشر نيز ممكن است آموزنده باشد. از لقمان پرسيدن: ادب از كه آموختي! گفت از بي ادبان) و نه از آن جنبه كه اين داستان از جنبه جنايي چندان مهم نيست يا چندان آموزنده نيست.

ما قبلا ثابت كرديم كه (اين داستان) از اين نظر مهم است و گفتيم كه كشته شدن امام حسين بعد از پنجاه سال از وفات پيغمبر به دست مردمي مسلمان بلكه شيعه، معماي بسيار قابل توجهي است بلكه از آن نظر جنبه جنايي قضيه ارزش اين همه بزرگداشت ندارد كه داستان جنايي در هر شكل و قيافه زياد است، در قرون قديم، قرون وسطي، قرون جديد، قرون معاصر زياده بوده و هست. در حدود بيست سال پيش؛ يعني در حدود سال هاي 1940 ميلادي بود كه بمبي بر شهري فرود آمد و شصت هزار نفر صغير و كبير و بي گناه تلف شد. در شرق و غرب عالم داستان جنايي زياد واقع شده و مي شود، و (مثلا) نادر يك قهرمان جنايي است. همچنين ابو مسلم، بابك خرم دين، جنگ هاي صليبي، جنگ هاي اندلس مظهرهاي بزرگي از جنايت بشرند.

اين داستان از نظر دوم ورق سفيدي كه دارد اين همه ارزش را پيدا كرده است. از اين جهت است كه كم نظير بلكه بي نظير است؛ زيرا در دنيا افضل از امام حسين بوده است، اما صحنه اي مثل صحنه امام حسين براي آنها پيش نيامد. امام حسين رسما اصحاب و اهل بيت خود را بهترين

اصحاب و بهترين مي شمارد.

لهذا بايد جنبه روشن و نوراني اين داستان از آن جنبه كه اين داستان مصداق اني اعلم مالا تعلمون است نه از آن جنبه كه مصداق من يفسد فيها و يسفك الدماء است؛ از آن جنبه كه حسين و زينب قهرمان داستانند نه از آن جنبه كه عمر سعد و شمر قهرمان داستانند (بررسي شود) (1).

703 - قياس صحنه عاشورا با ساير جنگ ها

يك وقت حساب كردم و ظاهرا در حدود بيست و يك نوع پستي و لئامت در اين جنايت ديدم و خيال هم نمي كردم در دنيا چنين جنايت پيدا بشود كه تا اندازه تنوع داشته باشد. البته در تاريخچه جنگ هاي صليبي، جنايت هاي اروپايي ها خيلي عجيب است و اينك جرات نمي كنم كه بگوييم حادثه كربلا از نظر زيادي جنايت نظير ندارد، چون توجه من يكي به جنگ هاي صليبي و جنايت هايي است كه مسيحي ها در آن مرتكب شدند و يكي هم به جنايت هايي است كه همين اروپايي ها در اندلس اسلامي مرتكب شدند كه آن هم عجيب است. تاريخ اندلس مرحوم آيتي را كه دانشگاه چاپ كرده است بخوانيد، كتابي است بسيار تحقيقي و آموزنده.

در اين كتاب نوشته است: اروپايي ها به صد هزار زن و مرد و بچه اجازه دادند كه هر جا مي خواهند بروند، بعد كه اينها راه افتادند، پشيمان شدند و شايد هم از اول حقه زدند كه اجازه حركت دادند. به هر حال تمام اين صدهزار نفر را كشتند و سر بريدند. شرقي هرگز از نظر جنايت در دستگاه اموي پيدا نمي كنيد؛ يكي آتش زدن زنده

زنده، و ديگر قتل عام كردن زنان، ولي در تاريخ مغرب زمين اين دو نوع جنايت فراوان ديده مي شود. زن كشتن در تاريخ آنچه در ويتنام صورت مي گيرد ادامه روحيه جنگ هاي صليبي و جنگ هاي اندلس آنها هم باشند؛ كار مشرق زميني نيست و از عهده مشرق زميني چنين جنايتي برنمي آيد. اين كار فقط از عهده مغرب زميني قرن بيستم برمي آيد.

اين جنايت كه در صحراي سينا ده ها هزار سرباز را آب و نان ندهند تا از گرسنگي بميرند، براي اينكه اگر اسير بگيرند بايد به آنها نان بدهند، فقط مال غربي است. شرقي اين جور جنايت نمي كند. يهودي فلسطيني صد درجه شريف تر از يهودي غربي است. اگر مردم فلسطين يهودي هاي ملي اهل همان فلسطين بودند كه اين جنايت ها واقع نمي شد.

اين جنايت كربلا در دنيا وجود نداشته است، ولي مي توانم بگويم در مشرق زمين وجود نداشته است. (2).

704 - مقايسه قيام

قبلا لقب سيدالشهداء از آن حمزه، عموي رسول اكرم صلي الله عليه وآله بود و بعد به اباعبدالله اختصاص داده شد شهادت اباعبدالله فراموشاند آنها را وضع اصحاب اباعبدالله هم طوري بود كه بر همه شهداء پيشين سبقت گرفت و خود اباعبدالله فرمود: اني لا علم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي و لا اهل بيت اوصل و لا افضل من اهل بيتي. اصحاب اباعبدالله، هم از طرف دوست آزاد بودند هم از طرف دشمن. خود اباعبدالله فرمود: آنها به غير من كاري ندارند و خودش هم شخصا اجازه رفتن به آنها داد و فرمود: از تاريكي شب استفاده كنيد سر را هم

پايين انداخت كه تلاقي نگاه ها موجب حياء آنها نشود. بنابراين آنها نه در تنگناي دشمن واقع شده بودند مثل اصحاب طارق بن زياد كه طارق كشتي ها و خوراكي ها را (مگر به مقدار يك روز) سوزانيد، و نه دوست از آنها خواهش و التماسي كرده بود و آنها را در رودربايستي گذاشته بود. حتي از اينكه نگاهش در آنها تاثير كند اجتناب كرد. (3).

705 - ارزش ياران حسين (ع)

طارق بن زياد، در جنگ اسپانيا، وقتي كه اسپانيا را فتح كرد و كشتي هاي خود را از آن دماغه عبور داد، همين قدر كه عبور داد، دستور داد كه آذوقه به اندازه بيست و چهار ساعت نگه دارند و زيادتر از آن را هر چه هست آتش بزنند و كشتي ها را هم آتش زدند بعد سربازان و افسران را جمع كرد، اشاره كرد به درياي عظيمي كه آنجا بود، گفت: ايها الناس! دشمن روبه روي شما و دشمن پشت سر شماست. اگر بخواهيد فرار كنيد جز غرق شدن در دريا راه ديگري نداريد، كشتي اي ديگر وجود ندارد غذا هم - اگر بخواهيد تنبلي كنيد - جز براي بيست و چهار ساعت نداريد، بعد از آن خواهيد مرد. بنابراين نجات شما در زدن و از بين بردن دشمن است. غذاي شما در چنگ دشمن است. راهي جز اين نداريد.

يعني برايشان اجبار به وجود آورد. اين سرباز اگر تا آخرين قطره خونش نجنگد چه بكند؟ اما امام حسين با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زياد عمل كرد. نگفت: دشمن اينجاست، از اين طرف برويد شما را از بين مي برد، از آن طرف

هم برويد شما را نابود مي كند. بنابراين ديگر راهي نيست غير از اينكه روغن چراغ ريخته را بايد نذر مسجد كرد! شما كه به هر حال كشته مي شويد، حالا كه كشته مي شويد، بياييد با من كشته شويد. آنگونه شهادت ارزش نداشت. يك سياستمدار اين جور عمل مي كند گفت: نه دريا پشت سرت است و نه دشمن روبه رويت. نه دوست تو را اجبار كرده است و نه دشمن. هر كدام را كه مي خواهي انتخاب كن، در نهايت آزادي.

706 - اطاعت از خدا

پيغمبر صلي الله عليه وآله در بعضي از جنگ ها شكست خورد. حضرت امير در جنگ با معاويه شكست خورد. حضرت سيدالشهداء را كشتند اما كشته شدن اطاعت خدا بود، تمام حيثيت براي او بود از اين جهت هيچ شكستي در كار نبود، اطاعت كرد. (4).

707 - قيام مقدس حسيني

چرا امام حسين قيام كرد، درست مثل اين است كه بگوييم چرا پيغمبر اكرم در مكه قيام كرد و با قريش سازش نكرد؟ و يا چرا علي مرتضي اينقدر رنج حمايت پيغمبر را در بدر و حنين و احد و احزاب و ليله المبيت متحمل شد؟ و يا چرا ابراهيم يك تنه در مقابل قدرت عظيم نمرود قيام كرد؟ چرا موسي در حالي كه جز برادرش هارون كسي نداشت به دربار فرعون رفت؟

معناي اين چرا اين است كه امام حسين وقتي قيامش موجه بود كه چندي و سپاهي برابر با يزيد داشته باشد و حال آنكه اگر امام حسين سپاهي برابر يزيد مي داشت و در اجتماعي قيام مي كرد كه مردم دو دسته بودند و دو صف عظيم را

تشكيل مي دادند و امام حسين در جلو يك صف بود، قيام حسيني يك قيام مقدس و جاويدان نبود، اين چراها در همه قيام هاي مقدس و تاريخي هست. قيام هاي مقدس بشري داراي دو تشخيص است:

يكي از نظر هدف قيام، يعني اين قيام ها براي مقدمات عالي انسانيت است، براي توحيد است، براي عدل است، براي آزادي است، براي رفع ظلم و استبداد است، نه به خاطر كسب جاه و مقام يا تحصيل ثروت و به قول حنظله باد غيسي كسب مهمتري و يا حتي براي تعصب وطني، قبيله اي، نژادي، ديگر اينكه اين قيام ها برقي است كه در ظلمت هاي سخت پديد مي آيد، شعله اي است كه در ميان ظلم ها و استبدادها و استيثارها و زورگويي ها مي درخشد، ستاره اي است كه در تاريكي شب در آسمان سعادت بشر طلوع مي كند، نهضتي است كه مورد تصويب عقلاي قوم! قرار نمي گيرد. (5).

708 - تفاوت اصحاب معاويه و ابن زياد

(عقاد در كتاب ابوالشهداء ص 12 مي گويد:)) ان الذين انخدعوا او تخادعوا... و الاجام...

چند نكته در اينجا هست (فرق اصحاب معاويه و اصحاب ابن زياد):

الف: بين اصحاب معاويه در صفين و اصحاب يزيد در كربلا فرق بود؛ زيرا معاويه با يك نوع ظاهرسازي آنها را فريب داده بود و آنها خيال مي كردند فقط براي انتقام خليفه مظلوم مي جنگند و هنوز پرده از روي مقاصد معاويه برداشته نشده بود برخلاف عصر يزيد و دوره يزيد. و به همين دليل در مبارزه علي عليه السلام و امام حسين با معاويه نفاق طرف آن قدر آشكار نبود كه در مبارزه

امام حسين آشكار بود. ولي مردم در طول اين بيست سال تا اين قدر عقب رفته بودند و به نظر نمي رسد كه در دوره معاويه مردم در حادثه اي مثل حادثه كربلا از بني اميه دفاع مي كردند. پس بني اميه مردم را به مقدار زيادي در اين مدت عقب بردند.

ب - در قضيه معاويه و طلب ثار و انتقام كه مردم به حركت آمدند بي شكي روح عصبيت و جاهليت و ميل به خونخواهي و خونخواري كه در طبيعت عرب بود و در جاهليت به صورت هاي ديگر تظاهر مي كرد، در اين حادثه موجود بود و تظاهرش رنگ اسلام داشت.

ج - معاويه در زمان خلافت خودكار مهمي كرد كه همان چيز موجب زوال حكومت از بني اميه شد و آن، موضوع ولي عهد قرار دادن يزيد بود كه اولا يزيد ناصالح ترين افراد بود و ثانيا ولايت عهد دست بازي كردن دست كردن خلافت به صورت سلطنت بود و مخصوصا معاويه در زندگي خودش براي يزيد بيعت گرفت. اساسا معاويه در ساير كارها نيز روش خلافت را تبديل كرد به روش سلطنت، هر چند از زمان عثمان، بني اميه خلافت را ملك خود مي ناميدند.

د- عمل اعوان بني اميه در كربلا منتهاي قوس نزول اخلاق در امت اسلاميه بود و از حادثه كربلا انتباه و شعور و به آزادي و زير بار نرفتن شروع شد. قيام هاي كوفه و مخصوصا قيام عبدالله بن عفيف آزادي نمونه اي از آغاز تجليات روحي اسلامي به شمار مي رود. اعوان بني اميه بعد از كربلا هم خست و دنائت خود را به خرج دادند، ولي

شروع بيداري از حسين بن علي عليه السلام شد. (6).

709 - تقدس قيام امام حسين (ع) نسبت به ساير قيام ها

چه چيزي سبب مي شود كه قيامي مقدس و پاك و عظيم و مورد احترام مي شود تا آنجا كه ملاك و معيار حركت هاي ديگر و سكوت و سكون ها مي شود. مقدس مي شود يعني مردم به چشمي به آن نگاه مي كنند كه به امور مافوق مادي و مافوق طبيعي نگاه مي كنند، عظيم و محترم مي شود، در حدي كه هيچ نهضتي با او قابل قياس نيست، حداكثر قابل تشبيه و پيروي است.

اين قداست و اهميت خارق العاده بعد از حدود چهارده قرن معلوم سه جهت است: عامل اول: قداست و تعالي و عظمت هدف كه آنچه هدف است حقيقت است نه منفعت خود، و لهذا مستلزم فداكاري و قربان كردن منفعت است براي حقيقت، براي خدا، بديهي است اگر كسي قيام كند براي اينكه به آب ناني برسد، جاه و مقامي كسب كند، پول و ثروت و قدرتي تحصيل كند و به قول حنظله باد غيسي براي كسب مهتري و يا به قول ناسيوناليست ها براي تعصبات ملي و وطني قيام كند، چنين قيامي مقدس نيست، بلكه از آن نظر كه مستلزم وسيله قرار دادن ديگران است محكوم است، خواه موفق شود و خواه شكست بخورد. چنين قيامي معامله و تجارت است كه گاه سود دارد و گاهي زيان، نه سود بردنش اهميتي دارد و نه زيان بردنش، اينگونه قيام ها مبارزه شخصي با شخص است به خاطر منافع، و به همين دليل بي ارزش است. اينكه امام به تبعيت

از پدر بزرگوارش مي فرمود: عليه السلام اللهم انك تعلم انه لم يكن منا منافسه في سلطان... ناظر به اين است كه درد ما و آرزوي ما چه بوده است.

ولي اگر قيام و مبارزه، مبارزه شخصي با شخص نبود، مبارزه به خاطر منافع نبود، بلكه مبارزه با نوعي عقيده و نوعي رژيم مبتني بر ظلم و فساد و شرك و بت پرستي و براي رهايي بشريت از بردگي ها اجتماعي و خطرناك تر اعتقادي، و بالاخره براي نجات بشريت از چنگال عفريت جهل و ضلالت و هيولاي ظلم و استبداد و استثمار بود و و بذل مهجته فيك ليستنفذ عبادك من الجهاله و حيره الضلاله و به انگيزه امر خدا و تحصيل رضاي حق بود كه ان صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العالمين بر اساس از خود گذشتگي و فداكاري بود، و خلاصه اگر خالصا لوجه اله بود و هيچ منفعتي نداشت، بلكه منافع را به خاطر حقيقت به خط انداخت؛ چنين مبارزه اي چون جلوه اي از روح حقيقت پرستي بشر است و چون مصداق اني اعلم مالا تعلمون است، طبعا تقدس و تعالي و عظمت پيدا مي كند. چنين مبارزه مصداق هجرت الي الله و الي الرسول است كه در حديث آمده است. به عبارت ديگر يكه بعد قداست مربوط است به اينكه درد صاحب نهضت چه نوع دردي است و آرزويش چه نوع آرزويي است.

قيام امام حسين اين عنصر را در اعلي واجد بود. منافعش كاملا تامين مي شد، ولي او حاضر شد براي نجات جهان اسلام و براي نجات مسلمين از چنگال ظلم، جان و مال و

تمام هستي خود را به خطر بيندازد، از اين جهت صددرصد يك شهيد و يك پاكباخته است، بلكه سيدالشهداء و سالار پاكباختگان است.

عامل دومي كه به يك نهضت قداست و تعالي و جنبه جاوداني مي دهد، شرايط خاص محيط است. چراغ در روز روشن هيچ ارزشي ندارد و در شب مهتاب و هواي صاف و آسمان پرستاره ارزش كمي دارد، ولي در تاريكي مطلق كه چشم، چشم را نمي بيند، ارزش زيادي دارد، مانند آبي است كه در بيابان بر تشنه اي ببارد؛ يا باراني است كه در شدت بي آبي و خشكي و عطش محصول از ابر فرو ريزد. و به عبارت ديگر عامل دوم نوع قدرتي است كه با آن درگير شده اند، در مقابل فرعون ها، نمرودها، انا ربكم الاعلي ها، مغرورها، مستبدها، خونخوارها كه از شمشيرشان خون مي چكد.

پيغمبر اكرم فرمود: افضل الاعمال (يا: افضل الجهاد كلمه عدل عند امام جائر در شرايطي كه آزادي وجود دارد، از آزادي زدند هنر نيست، ولي در شرايط كه استبداد وجود در كه آزادي وجود دارد، دم از آزادي زدن هنر نيست، ولي در شرايطي كه استبداد و جور در نهايت قدرت، حكومت مي كند، نفس ها در سينه ها حبس شده است، زبان را از پشت گردن بيرون مي آورند، دست ها و پاها بريده مي شود، سرها بر نيزه ها بلند را از پشت گردن بيرون مي آورند، دست ها و پاها بريده مي شود، سرها بر نيزه ها بلند مي شود، ياس مطلق حكمفرما است و به تعبير اميرالمومنين: يظن الظان الدنيا معقوله علي بني اميه (آري، در چنين شرايطي دم

از آزادي هنر است.) مي فرمايد: (خطبه 91): الا و ان اخوف الفتن عندي عليكم فتنه بني اميه، فانها فتنه عمياء مظلمه: عمت خطتها، و خصت بليتها، و اصاب اليلاء من ابصر فيها، و اخطا البلاء من عمي عنها. وايم الله لتجدين بني اميه لكم ارباب سوء بعدي كالناب الضروس: تغذم بفيها، و تخبط بيدها، و تزبن برجلها، و تمنع درها، لا يزالون بكم حتي لا يتركوا منكم الا نافعا لهم او غير ضائر بهم، و لا يزال بلاوهم عنكم حتي لا يكون انتصار احداكم منهم الا كانتصار العبد من ربه.

از اين نظر ارزش قيام از جنبه شهامت و حقير شمردن دژخيمان و ستمگران و فرعون ها و نمرودها است. چنانكه مي دانيم قيام ابراهيم و موسي و عيسي و رسول اكرم در برابر اين قدرت هاي حاكم اهريمني بود، و همين كه شرايط نامساوي بود و يك تنه قيام مي كردند و مصداق كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله بود، ارزش مي دهد به اين قيام ها.

عجب است كه برخي - مثل نويسنده شهيد جاويد - براي اينكه قيام امام حسين را موجه جلوه دهند سعي مي كنند به نحوي ثابت كنند كه مردم كوفه واقعا قدرتي بودند و قابل اعتماد بودند، در صورتي كه عظمت قيام قدرتي بودند و قابل اعتماد بودند، در صورتي كه عظمت قيام حسيني در اين است كه (امام) يك تنه قيام كرد، ولي اثر روحي و رواني اش در حدي بود كه آن روز را تكان داد و اثرش هنوز باقي است.

عامل سوم مربوط است به درجه روشن بيني، به درجه آگاهي اجتماعي و به

درجه جهت شناسي و به درجه خبرويت مانند يك پزشك آگاه كه هم بيماري را مي شناسد و هم راه علاج را، هم به نوع خواب ملت آگاه است و هم به كيفيت بيدار كردن. اين است كه اين نهضت توام است با يك بينش و درك قوي و يك بصيرت خارق العاده و نافذ و يك دوربيني زياد كه طبق مثل معروف: در خشت مي بيند آن چيزي را كه ديگران در آئينه نمي بينند. به اصطلاح قيام پيش رس (نه زودرس) اعلام خطري است قبل از آنكه ديگران خطر را احساس كنند.

عمده مطلب اين بود كه يك جريان پشت پرده اي آن روز امويان داشتند كه امام حسين آن را رو كرد و به روي پرده آورد. حتي شرابخواري يزيد هم از نظر وسائل آن روز يك جريان پشت پرده بود كه بعدها به روي پرده آمد. ابوسفيان طرح يك سياستي را در خانه عثمان (ريخت) كه فوق العاده خطرناك بود. گفت: يا بني اميه! تلقفوها تلقف الكره و لتصيرن الي اولادكم وراثه. (ظاهرا نظرش اين بود كه با پشتوانه ديني و جعل احاديق اين امر را موروثي كنند) اما والذي يحلف به ابوسفيان.... جمله امام حسين: و علي الاسلام السلام اذا قد بليت الامه براع مثل يزيد. شايد نظر است به عملي شدن ابوسفيان.

اينكه امام حسين به اثر كارش ايمان داشت و مكرر مي گفت: بعد از من اينها سرنگون خواهند شد، دليل ديگري بر درك قوي آن حضرت. (7).

710 - به اسم خليفه رسول الله مثل چنگيز رفتار كردند.

رژيم منحط بني اميه مي رفت تا اسلام را رژيم طاغوتي و بنيانگذار

اسلام را بر خلاف آنچه بوده معرفي كند، معاويه و فرزند ستمكارش به اسم خليفه رسول الله با اسلام آن كرد كه چنگيز با ايران، و اساس مكتب وحي را تبديل به رژيم شيطاني نمود. (8).

711 - عنوان پاسدار، يادگار لحظه هاي حساس انقلاب

درست است كه اگر ائمه ديگر ما هم در آن زمان و در شرايط (امام حسين عليه السلام) قرار مي گرفتند، همان كاري را مي كردند كه حضرت ابي عبدالله عليه السلام كرد، اما واقعيت اين است كه بالاخره اين قرعه به نام اين بزرگ مرد افتاد و خدا او را براي آن چنان فداكاري عظيمي كه در طول تاريخ، تا آن جايي كه ما شناخته ايم، بي نظير بود گزيد. حسين بن علي عليه السلام و ديگر بزرگان خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله فرموده اند كه: لا يوم كيومك يا ابا عبدالله (9).

هيچ روزي، مثل عاشورا نبود و هيچ فداكاري، مثل فداكاري آن بزرگان نبود فداكاري، تاج كرامتي بر سر اين بزرگ مرد و يارانش شد و آن مجموعه، دره التاجي براي مجموعه افتخارات اسلام، از صدر تا ذيل شدند. هيچ كس را نمي شود با آن ها مقايسه كرد. (10).

(1) حماسه حسيني، ج 3، ص 100.

(2) حماسه حسيني ج 1، ص 122.

(3) حماسه حسيني، ج 3، ص 56.

(4) صحيفه نور، ج 4، ص 20 - 19.

(5) حماسه حسيني ج 3، ص 30.

(6) حماسه حسيني، ج 3، ص 116.

(7) حماسه حسيني ج 3، ص 50.

(8) صحيفه نور، ج 7، ص 236.

(9) حديث ولايت، ج 6 ص 244.

(10) حديث ولايت، ج 6.

تأثير خون در اشاعه نهضت حسيني

712 - دادن خون در راه دين

براي سيدالشهداء عليه

السلام تكليف بود آنجا كه بايد قيام بكند و خونش را بدهد تا اينكه اين امت را اصطلاح كند، تا اينكه اين علم يزيد را بخواباند و همين طور هم كرد و تمام شد. خونش را داد و خون پسرهايش را داد و اولادش را داد و همه چيزهاي خودش را داد براي اسلام. (1).

713 - اعتراض خونين

چرا امام به مردم بصره نامه نوشت و آنها را دعوت كرد؟ آيا اين خود نوعي نقشه خونريزي و انقلاب نبود؛ بالاتر اينكه چرا در شب عاشورا حبيب بن مظهر را به ميان بني اسد فرستاد؟ چرا ياران و كسان خود را الزام نكرد كه خود را به كشتن ندهند؟

امام مخصوصا مي خواست اعتراض و انتقاد و اعلام جرم و فرياد عدالتخواهي خود را با خون خود بنويسد كه هرگز پاك نشود. (2).

714 - رنگ آميزي صحنه عاشورا

در روز عاشورا، حر مي آيد توبه مي كند بعد مي آيد خدمت اباعبدالله، حضرت مي فرمايد: از اسب بيا پايين!

مي گويد: نه آقا اجازه بدهيد من خونم را در راه شما بريزم. خونت را در راه ماه بريز يعني چه! آيا يعني اگر تو كشته شوي، من نجات پيدا مي كنم؟ من كه نجات پيدا نمي كنم. و حضرت به هيچ چيزي نگفت: اينها نشان مي دهد كه اباعبدالله عليه السلام، خونين شدن اين صحنه را مي خواست و بلكه خودش آن را رنگ آميزي مي كرد. اينجاست كه مي بينيم قبل از عاشورا، صحنه هاي عجيبي به وجود مي آيد كه گويي آنها را عمدا به وجود آورده اند

تا مطلب بيشتر نمايانده شود، بيشتر نمايش داده بشود. اينجاست كه

جنبه شبه پذيري قضيه، خيلي زياد مي شود. (3).

715 - پيام خونين

در كتاب بررسي تاريخ عاشورا روي نكته اي خيلي تكيه كرده است؛ تعبير ايشان اين است، مي گويد؛ رنگ خون از نظر تاريخي ثابت ترين رنگ هاست، در تاريخ و در مسائل تاريخي آن رنگي كه هرگز محو نمي شود رنگ قرمز است، رنگ خون است و حسين بن علي عليه السلام تعمدي داشت كه تاريخ خودش را با اين رنگ ثابت و زايل نشدني بنويسد، پيام خود را با خون خويش نوشت. (4).

716 - تعمدي در خونين سازي صحنه

گويي سيدالشهداء در خونين ساختن و رنگ قرمزي دادن به نهضت تعمد خاصي داشته است - و به قول مرحوم آيتي - چون رنگ قرمز ثابت ترين و لااقل نمايان ترين رنگ ها است.

خلاصه در عاشورا نوعي عمل رنگ آميزي ديده مي شود. (5).

717 - اي آسمان ببين و شاهد باش!

(امام حسين) برگشتند به خيام حرم، اينجاست كه طفل شيرخوارشان را به دست ايشان مي دهند. اين طفل در بغل عمه اش زينب خواهر مقدس اباعبدالله است. حضرت اين طفل را در بغل مي گيرد. اباعبدالله نفرمود: خواهر جان! چرا در ميان اين بلوا، در فضايي كه هيچ امنيتي ندارد و از آن طرف تير پرتاب مي شود دشمن مي آيد و به گلوي مقدس طفل اصابت مي كند؟ ببينيد رنگ آميزي چگونه است؟ تا اين طفل اين چنين شهيد مي شود، دست مي برد و يك مشت خون پر مي كند و به طرف آسمان مي باشد كه: اي آسمان ببين و شاهد باش! (6).

718 - پاشيدن خون به آسمان

امام حسين عليه السلام طفلي

از خود را از دست خواهرش زينب گرفت، پس حرمله يا عقبه تيري به سوي وي افكند كه در گلوي طفل جاي گرفت: حضرت خون ها را با كف دست خويش گرفت و به طرف آسمان پاشيد و فرمود: آنچه بر سر مي آيد چون در معرض ديد خداوند است بر من آسان است. (7).

719 - صحنه هاي ابلاغ

تاكتيك (ديگر)، ايجاد صحنه هايي رساندن بهتر پيام خود و رنگ آميزي ها از قبيل پاشيدن خون شيرخوار به آسمان كه عند الله احتسبه؛ اين را به حساب خدا مي گذارم.

سر و روي خود را با خون خود مخضب كردن اين چنين مي خواهم خدا را ملاقات كنم در مورد صحنه ها قصه دست به گردن با قاسم، حبيب بن مظاهر. عجبا چقدر صحنه هاي طبيعي شكل مصنوعي دارد؟ از اين جهت نظير استعداد آهنگ پذيري آيات قرآن است. (8).

720 - وضوي خون بار حسين (ع)

آن حضرت در صبحگاه روز شهادتش، وضوي خاصي ساخت، كف دست خويش را از خون پاكش پر كرد و چهره نوراني اش را رنگين كرد؛ آن گاه به خاك پاك و پاكيزه و مباركي تيمم كرد و بر چهره اش كشيد و به هنگام آمادگي كامل، جان پاكش براي پرواز به بارگاه دوست، پيشاني بر زمين نهاد و به سجده پرداخت. (9).

721 - شكوه خونين امام

مردي از بني دارم تيري به سويش پرتاب كرد كه در زير گلوي شريف حضرت جاي گرفت. حضرت تير را بيرون آورد و دو دست خويش را زير گلو گرفت و چون از خون پر شدند به سوي آسمان پاشيد و عرض كرد: پروردگار! من به تو

شكوه مي كنم از اينكه با پسر دختر پيامبر اينگونه رفتار مي شود. (10).

722 - رمز جاودانگي

در لحظات آخر كه ضربات زيادي بر بدن مقدس اباعبدالله وارد شده بود كه ديگر روي زمين افتاده بود و بر روي زانوهايش حركت مي كرد و بعد از مقداري حركت مي افتاد و دوباره برمي خاست، ضربتي به گلوي ايشان اصابت مي كند. نوشته اند: باز دست مباركش را پر از خون كرد و به سر و صورتش ماليد و مي گفت: من مي خواهم به ملاقات پروردگار خود بروم. اينها صحنه هاي تكان دهنده صحراي كربلاست، قضايايي است كه پيام امام حسين را براي هميشه در دنيا جاويد و ثابت و باقي ماندني مي كند.

723 - اينگونه خدا را ديدار مي نمايم!

(11).

(امام در آخرين لحظات حيات) به زحمت بر مي خاست و دوباره به صورت به زمين مي خورد، سنان نيزه اي به گرده حضرت زد، سپس نيزه را بيرون كشيد و در استخوان هاي سينه حضرت فرو برود. و همين سنان تيري پرتاب كرد كه در گلوي حضرت نشست.

حضرت بر زمين نشست و تير را بيرون كشيد، سپس دو دست مبارك به زير خون گرفت تا از خونش پر شد، و با دو دست خون آلود خود سر صورت خويش را رنگين ساخت و در همين حال مي گفت: اينگونه خدا را ديدار مي كنم كه به خونم آغشته باشم و حقم به تاراج رفته است. (12).

724 - نشانه هاي آشكار روز شهادت

هميزه ابن حجر مي گويد:

از نشانه هاي آشكار روز شهادت امام حسين عليه السلام اين بود كه از آسمان باران خون باريد و ظرف

ها مملو از خون شدند و هوا به حدي سياه و تاريك شد كه ستارگان ديده شدند و تاريكي همه جا را فراگرفت، به گونه كه مردم گمان كردند كه قيامت شده، ستارگان با هم برخورد كرده و مخلوط شدند و هر سنگي كه از روي زمين برداشته مي شد، در زير آن خون تازه جوشيدن مي گرفت: دنيا تا سه روز تيره و تار بود تا سه روز تيره و تار بود تا آنگاه كه به سرخي گراييد و گفته شده كه تا شش ماه طول كشيد و به طور مداوم بعد از آن پديده مشاهده شد.

725 - آخرين سخن امام حسن (ع)

در آخرين سخني كه امام حسن عليه السلام به برادر بزرگوار خويش امام حسين عليه السلام بيان مي نمودند، فرمودند، پس از شهادت تو لعنت خداوند بر بني اميه نازل مي شود، از آسمان خون مي بارد و همه چيز، حتي حيوانات وحشي صحراها و ماهيان درياها بر تو گريه مي كنند.

روايت امام صادق عليه السلام كه به زراره فرمود: كه چهل روز آسمان و زمين و آفتاب بر امام حسين عليه السلام گريه كرد.

726 - شناخت امام حسين (ع) در شب شهادت

شيخ صدوق از يكي از اهالي بيت المقدس روايت كرده است كه او گفت: به خدا سوگند، ما ساكنان بيت المقدس، شب شهادت امام حسين عليه السلام را شناختيم؛ زيرا آن خون مي جوشيد، ديوارها همانند حلقه اي سرخ شدند و تا سه روز از آسمان خون تازه باريد و شنيديم كه منادي در نيمه شب ندا سر داد كه: اترجوا امه قتلت حسينا.

727 - خون زير سنگ

عبدالملك از زهري

پرسيد: در آن روز كه امام حسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد، در بيت المقدس چه اتفاقي افتاد؟

زهري گفت: فلان كس به من گفت كه در صبحي كه امام علي بن ابي طالب عليه السلام و در آن روز كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، هر سنگي كه از زمين بيت المقدس بر مي داشتند، در زير آن خون تازه بود.

728 - نقش آيه با خون حسين (ع)

سيد جزائري در كتاب زهرالربيع اينگونه نقل كرده كه: در شهر شوشتر، سنگ كوچك زردي را كه حفاران پيدا كرده بودند را ديدم كه بر آن سنگ نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحيم لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله لما قتل الحسين بن علي بن ابي طالب (ع) كتب بدمه علي ارض حصباه و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون؛

به نام خداوند بخشنده مهربان، نيست خدايي جز خداي يگانه، محمد رسول و فرستاده اوست و علي ولي الله است. هنگامي كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد اين آيه با خون آن حضرت بر روي زمين نقش گرفت كه: و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون.

729 - نثار خون

سيدالشهداء عليه السلام وقتي مي بيند كه يك حاكم ظالمي، جائري در بين مردم دارد حكومت مي كند، در مقابل او اگر شما ناهماهنگ باشد به پا خيزيد و استكبار كنيد، اگر كيان اسلام را در خطر ديدند، فداكاري كنيد و خون نثار نماييد. (13).

730 - مگر خون ما رنگين تر از خون سيدالشهداء است؟

سيدالشهداء عليه السلام وقتي مي بيند كه يك حاكم ظالمي، جائري در بين مردم دارد حكومت مي

كند، تصريح مي كند كه اگر كسي بيند كه حاكم جائري در بين مردم حكومت مي كند، ظلم دارد به مردم مي كند بايد مقابلش بايستد و جلوگيري كند هر قدر كه مي تواند با چند نفر با چندين نفر... مگر خون ما رنگين تر از خون سيدالشهداء است؟ ما چرا بترسيم از اينكه خون بدهيم يا اينكه جان مي دهيم؟ آن هم در ماجراي دفع سلطان جائري كه مي گفت مسلمانم.

مسلماني يزيد هم مثل مسلماني شاه بود، اگر بهتر نبود بدتر نبود، لكن چون با ملت اينطور مي كرد و مردي بود متعدي و ظالم و ملت را مي خواست زير بار اطاعت خودش بي جهت ببرد، سيدالشهداء لازم ديد كه سلطان جائر را سراغش برود ولو اينكه جان بدهد. (14).

731 - شكست بني اميه با خون

چنانچه اولياي حق هم بسيار شان مغلوب شدند لكن مكتب محفوظ ماند. سيدالشهداء عليه السلام با همه اصحاب و عشيره اش قتل عام شدند لكن مكتب شان را جلو زدند.

شكست در مكتب نبود پيشروي بود، يعني بني اميه را تا ابد شكست داد، قتل سيدالشهداء يعني اين اسلامي كه بني اميه مي خواست بد نمايش بدهد و با ادعاي خلافت بر خلافت موازين انساني عمل بكند آن را سيدالشهداء عليه السلام با نثار خون خودشان آن رژيم را، رژيم فساد را شكست داد و خود مقتول شد. (15).

732 - پيمان خونين

شنيده شده كه افرادي در حال از بين رفتن با خون خودشان مطلبي نوشته اند، و پيام داده اند. معلوم است كه اين خودش اثر ديگري دارد كه كسي با خون خود پيام و حرف خويش را بنويسد.

در عرب جاهليت رسم بود و گاهي اتفاق مي افتاد كه قبايلي كه مي خواستند با يكديگر پيمان ناگسستني ببندند، يك ظرف خون مي آوردند (البته نه خون خودشان) و دستشان را در آن مي كردند، مي گفتند: اين پيمان ديگر هرگز شكستني نيست، پيمان خون است و پيمان خون شكستني نيست. (16).

733 - تاريخ خونبار عاشورا

حسين بن علي عليه السلام در روز عاشورا گويي رنگ آميزي مي كند، اما رنگ آميزي با خون.

براي اينكه رنگي كه از هر رنگي ديگر ثابت تر است در تاريخ، همين رنگ است. تاريخ خودش را با خون مي نويسد. (17).

734 - فداكاري خونبار

سيدالشهداء عليه السلام نهضت عظيم عاشورا را برپا نمود و با فداكاري و خون خود و عزيزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بني اميه را محكوم و پايه هاي آن را فرو ريخت. (18).

735 - خون، بني اميه را شكست

سيدالشهداء عليه السلام كشته شد شكست نخورد، لكن بني اميه را همچو شكست كه تا آخر نتوانستند ديگر كاري بكنند، همچو اين خون، آن شمشيرها را عقب زد كه تا الان هم كه ملاحظه مي كنيد باز پيروزي با سيدالشهداء است و شكست با يزيد و اتباع اوست. (19).

736 - كوبيده شدن كاخ ستمگران

كربلا كاخ ستمگران را با خود درهم كوبيد، و كربلاي ما كاخ سلطنت شيطاني را فروريخت.

737 - قتل عام احيا گر

سيدالشهداء عليه السلام با همه اصحاب و عشيره اش قتل عام شدند، لكن مكتبشان را جلو بردند.

738 - ماه پيروزي

ماه محرم برا مذهب تشيع ماهي است كه پيروزي، در متن فداكاري و خون به دست آمده.

739 - جوشيدن خون ملت

ها

اين خون سيدالشهداء است كه خون هاي همه ملت هاي اسلامي را به جوش مي آورد.

740 - بركت خون امام حسين (ع)

شگفتا كه يزيد نيز در مجلس شومش، به ستايش امام حسين عليه السلام برخاست و آن هنگامي بود كه به بركت خون حسين و با فداكاري و پيام رساني پيام رسانان خون مقدسش، موج آگاهي و بيداري تا بارگاه ستم اموي نيز نفوذ كرد و همسرش بي اختيار و با سر برهنه خود را به مجلس يزيد انداخت و در سوگ او به ضجه و شيون پرداخت، آنگاه بود كه يزيد سر او را پوشانيد و ضمن همدردي با او گفت:

برو براي حسين سوگواري برپا ساز و گريه سر ده و بر او ضجه و شيون كن كه ابن زياد بدون خواست من در مورد او شتاب كرد و او را به شهادت رسانيد. (20).

آري! هنگامي كه يزيد مي گويد براي حسين عليه السلام و در سوگ او شيون كنيد چرا شما در سوگ او ساكت باشيد...؟!

آيا بر سيد و سالار جوانان بهشت ضجه نمي زنيد...؟ (21).

741 - فلسفه قيام امام حسين (ع)

در زيارتي از زيارت امام حسين عليه السلام كه در روز اربعين خوانده مي شود، جمله اي بسيار پر معنا وجود دارد و آن، اين است: و بذل مهجته فيك ليستنفذ عبادك من الجهاله. (22).

فلسفه فداكاري حسين بن علي عليه السلام در اين جمله گنجانده شده است. زيرا به خداي متعال عرض مي كند كه اين بنده تو، اين حسين تو، خون خود را نثار كرد، تا مردم را از جهالت نجات بدهد. و حيره (23) الضلاله؛ مردم را از سرگرداني و

حيرتي كه در گمراهي است، نجات بدهد. بينيد، اين جمله چقدر پر مغز و داراي چه مفهوم مترفي و پيشرفته اي است.

742 - انقلاب خونين عاشورا

امام حسين عليه السلام كسي است كه تاريخ زندگاني خود را به خون مقدس خود مزين كرد... به همه جهانيان فهماند كه رنگ قرمز (در صحنه اجتماع) ثابت ترين رنگ ها است، برنامه خون، مقدس ترين برنامه ها است، انقلاب خونين موثرترين انقلاب ها است. (24).

743 - وقايع نگاري خونين

حوادث و وقايع عاشورا همه وقايعي است كه با خون نوشته شد، مثل كساني كه گاهي نقل مي شود در حين مردن در اثر فاجعه اي، چون قلم و كاغذ پيدا نمي شود، با انگشت خود و با خون خود وصيت خود را مي نويسند، و يا افرادي به علامت انقلاب، جمله اي را با خون خود روي يك صفحه مي نويسند.

در بعضي از پيمان هاي قديمي عربي و جاهلي، هم پيمانان دست خود را در يك ظرفي از خون فرو مي بردند به علامت از خود گذشتگي در راه اين پيمان.

جريان شهادت عبدالله رضيع و پاشيدن خون گلوي طفل شيرخوار خود، يك صحنه اي است كه با خون نوشته شد.

نوشته اند: ظاهرا كه خود اباعبدالله پس از يك جريان (ظاهرا سنگ كه به پيشاني آن حضرت اصابت كرد) دست پر خون خويش را) به صورتش ماليد و فرمود: هكذا حتي القي جدي، اينگونه مي خواهم جدم را ديدار كنم. (25).

744 - نگارش خونين اسلام

آنچه امروز به ما الهام مي بخشد، قلم هاي كساني كه اسلام را روي كاغذها توصيه كرده اند نيست، بلكه قلم هاي كساني است كه با خون

خود خطوط برجسته اسلام را بر روي بدن هاي خودشان، بر پيشانيشان، بر فرق شكافته شان و قتل في محرا به لشده عدله. (26) بر روي دانه دانه موهاي مقدس و محاسنشان بر روي سينه و قلبشان، بر پيشاني شكسته شان، بر دندان شكسته شان، بر رگ هاي گردنشان نوشته اند.

(1) صحيفه نور، ج 2، ص 208.

(2) حماسه حسيني، ج 3، ص 245.

(3) حماسه حسيني، ج 1، ص 275.

(4) حماسه، ج 1، ص 275.

(5) همان، ج، ص 341.

(6) همان ماخذ، ج 1، ص 277.

(7) همان ص 342.

(8) همان، ص 340.

(9) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 119.

(10) حماسه حسيني، ج 3، ص 342.

(11) حماسه حسيني ج 1، ص 278.

(12) همان ج 3، ص 344.

(13) صحيفه نور، ج 3، ص 225.

(14) صحيفه نور، ج 2، ص 218.

(15) همان ج 7، ص 251.

(16) حماسه حسيني، ج 1، ص 275.

(17) همان ص 275.

(18) ايثار و شهادت در مكتب امام خميني، ص 219.

(19) صحيفه نور، ج 5، ص 61.

(20) بحارالانوار، ج 45، ص 143.

(21) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، در ص 108.

(22) مفاتيح الجنان، زيارت اربعين.

(23) مفاتيح الجنان، زيارت اربعين.

(24) حماسه حسيني، ج 3، ص 381.

(25) همان، ص 361.

(26) و در محراب عبادتش به خاطر شدت عدالتش كشته شد.

بررسي تحريفات در عاشورا

745 - معناي لغوي تحريف

تحريف يعني چه؟ تحريف در زبان عربي از ماده حرف است، يعني منحرف كردن چيزي از مسير و وضع اصلي خود كه داشته است يا بايد داشته باشد به عبارت ديگر تحريف نوعي تغيير و تبديل است، ولي تحريف مشتمل بر چيزي است كه كلمه تغيير و تبديل نيست. شما اگر كاري كنيد كه جمله اي،

نامه اي، شعر و عبارتي آن مقصودي را كه بايد بفهماند، نفهماند و مقصود ديگري را بفهماند، مي گويند شما اين عبارت را تحريف كرده ايد مثلا شما گاهي مطلبي يا حرفي را به يك نفر مي گوييد، بعد آن شخص، سخن شما را در جاي ديگري نقل مي كند، پس از آن كسي به شما مي گويد:فلاني از قول شما چنين چيزي نقل مي كرد، شما مي فهميد كه آنچه شما گفته بوديد با آنچه كه او نقل كرده خيلي متفاوت است. او سخنان شما را كم و زياد كرده است، قسمتي از حرف هاي شما كه مفيد مقصور شما بوده است را حذف كرده و قسمت هايي از خود به آن افزوده است، در نتيجه سخن شما مسخ شده و چيزي ديگري از آب درآمده است. آن وقت شما مي گوييد اين آدم حرف مرا تحريف كرده است. مخصوصا اگر كسي در سندهاي رسمي دست ببرد، مي گويند سند را تحريف كرده است. اينها مثال هايي بود براي روشن شدن معني كلمه تحريف و اين كلمه بيش از اين احتياج به توضيح ندارد.

746 - انواع و اقسام تحريف (1).

تحريف از ماده حرف است و به معني منحرف كردن و كج كردن يك چيز از مسير و تحريف بر دو نوع است: لفظي و قالبي و پيكري، ديگر معنوي و روحي؛ همچنان كه صنعت مغالطه نيز بر دو قسم است: لفظي و معنوي.

تحريف همانطور كه از نظر نوع بر دو قسم است: لفظي و معنوي، از نظر موضوع عامل يعني محرف نيز بر دو قسم است: يا از طرف دوستان است يا از طرف

دشمنان. به عبارت ديگر يا منشاءش جهالت دوستان است و يا عداوت دشمنان. همچنان كه از نظر يعني محرف فيه نيز بر چند قسم است: يا در يك امر فردي و بي اهميت است، مانند يك نامه خصوصي، و يا در يك اثر باارزش ادبي است و يا در يك سند تاريخي اجتماعي است، مثل جعل كتابسوزي اسكندريه، و يا در سند اخلاقي و تربيتي و اجتماعي است.(2).

747 - تحريف معنوي

تحريف معنوي يعني منحرف كردن روح و معني يك جمله يا يك حادثه، و چون بحث در اطراف حادثه است، پس تحريف معنوي يك حادثه يعني اينكه علل و انگيزه ها و همچنين هدف و منظورهاي آن حادثه را چيز ديگر غير از آنچه هست معرفي كنيم. مثلا شما به ديدن شخصي مي رويد، يا شخصي را به خانه يا مجلس خودتان دعوت مي كنيد، ديگري مي آيد مي گويد: مي داني منظور فلاني از آمدن به خانه تو چيست؟ (يا از دعوت تو چيست؟) مي خواهد مثلا دخترش را به پسر تو بدهد؛ در صورتي كه شما چنين منظوري هرگز نداريد. (3).

748 - مساله عاشورا و خرافات

مساله عاشورا شوخي نيست. نمي شود اين قضيه با آن عظمت را با خرافات آميخت و انتظار تاثير كامل داشت. امروز، روزي است كه بايد اين كارها انجام بگيرد.

مداحان اهل بيت و گويندگان معارف و مراثي آن بزرگواران، چه موقع اين امكاني را كه امروز در اختيار شماست، داشتند؟ علماي دين، چه هنگام مي توانستند بر اين كار اشراف و نظارتي، آن چنان كه امروز دارند، داشته باشند؟ البته كساني هستند كه از اين گونه چيزها خشنود نخواهند

بود، نباشد، مانعي ندارد؛ آنچه مورد رضاي خدا و مورد نياز مردم و توقع نسل هاي بعد از ماست، بايد مورد توجه قرار بگيرد. (4).

749 - حفظ حدود

در مقدمه كتاب اربعين الحسينيه، نصايح زياد و مواعظ نيكويي گفته شده كه ما در اين جا ذكر مي كنيم.

لازم است كه متدينين از مذهب اثني عشريه آگاه شوند كه در عصر ما شعاري در مذهب شيعه شايع تر از مراسم تعزيه داري و گريستن بر مصايب سيد مظلومين عليه السلام نيست، بلكه اكثر آثار و سنن و آداب شرعيه مهجور شده جز توسل به حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه مايه اميدواري شيعه است، روز به روز در ترقي و كمال است، پس شايسته باشد كه حدود اين عمل به طوري مضبوط شود كه مطابق قواعد شرع اقدس باشد و مورد طعن و اعتراض مذاهب خارجه نباشد و چون در اين زمان معاشرت و مخالطت كامله است ميان اهالي اين مذهب با مذاهب ديگر و واقعه كربلا و ابتلاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام در اكثر تواريخ ملل مذكور و مضبوط است، شايسته باشد كه در مجالس تعزيه داري از امور مبتدعه و منهيات شريعت مقدسه احتراز تمام نمايند، مانند نواختن سازها و خوانندگي هاي طرب آميز و بسا باشد كه مجالس لهو و لعب به پرداختگي بعضي از مجامع تعزيه داري نباشد.

750 - ذكر درست مصايب

در حديثي حال اينگونه مردم بيان شده كه گفته اند: يطلبون الدنيا باعمال الاخره و اين حركات موجب محروميت از ثواب هاي عظيمه خواهد شد و شيطان را عداوت تمامي به انواع انسان است، پس هر عملي كه نفعش بيشتر باشد، توجه شيطان

به افساد آن عمل زياده خواهد شد، مانند توسل به حضرت سيدالشهداء عليه السلام كه به حسب ضرورت دين و اخبار ائمه طاهرين عليه السلام رستگاري و نجات در دنيا و آخرت است و هر عمل كه موجب فوايد دنيويه شود، نا اهلان توجهي تمام و هجومي عام در آن عمل خواهند نمود، مانند ذكر مصايب كه يكي از وسايل معتبره معاش شده و جهت عبادت كمتر ملحوظ شود تا رفته رفته كار به جايي رسيده كه در مجامع علماي مذهب دروغ هاي آشكار ذكر مي شود و نهي از اين مكر ميسر نيست و جمله اي از ذاكرين مصائب باك از اختراع وقايع گريه آور ندارند، بسا شاد كه اختراع سخني كند و خود را مشمول حديث من ابكي فله الجنه؛ مي داند و به طول زمان همان حرف دروغ شيوعي در تاليفات جديده پيدا كند، و هرگاه محدث مطلع امين منع از آن اكاذيب نمايد نسبت به كتابي مطبوع يا به كلامي مسموع دهد يا تمسك به قاعده تسامح در ادله سنن نمايد و دست آويز نقل هاي ضعيفه قرار دهد، موجب ملامت و توبيخ ملل خارجه خواهد شد، مانند جمله اي از وقايع معروفه كه در كتب جديده مضبوط و نزد اهل علم و حديث عين و اثري از آن وقايع معروفه كه در كتب جديده مضبويه و نزد اهل علم و حديث عين و اثري از آن وقايع نيست. مانند عروسي قاسم در كربلا كه در كتاب روضه الشهداء تاليف فاضل كاشفي نقل شده، شيخ طريحي كه از اجله علماء و معتمدين است از او نقل نموده، ولي در كتاب منتخب،

مسامحات بسياري نموده كه بر اهل بصيرت و اطلاع پوشيده نيست.

751 - بي احترامي به اهل بيت

مردم هواپرست و اهل لهو، نام هاي اهل بيت را كه خدا در قرآن آن ها را به بزرگي ستوده، مثل حضرت زينب عليه السلام، سكينه عليها السلام، را در آلات لهو و لعب برده و براي نام ها، گروهي كه در اغاني و مثالث و مثاني بايد برده شود، مثل ليلي و سلمي برده تكرار مي نمايند و تذكر مصيبت هاي حضرت رسول را به سيده بني اميه و بني مروان، مايه عيش و تنعم و وسيله آوازه خواني و ترنم مي كنند و اگر كسي دقت كند، در مي يابد كه اين كار از حد فسق گذشته و سر از گريبان كفر و الحاد در آورده است. نعوذبالله من الخدلان و غلبه الهوي و مكيده الشيطان.

752 - تحريفات مضر در حادثه كربلا

در نقل و بازگو كردن حادثه عاشورا، ما هزاران تحريف وارد كرده ايم! هم تحريف هاي لفظي، يعني شكلي و ظاهري كه راجع به اصل قضايا، راجع به مقدمات قضايا، راجع به متن مطلب و راجع به حواشي مطلب است، و هم تحريف در تفسير اين حادثه. با كمال تاسف اين حادثه، هم دچار تحريف هاي لفظي شده و هم دچار تحريف ها معنوي. گاهي از اوقات تحريف هايي كه مي شود لااقل با اصل مطلب هماهنگي دارد، ولي گاهي وقت ها تحريف، كوچك ترين هماهنگي كه ندارد هيچ، قضيه را هم مسخ مي كند، قضيه را به كلي واژگون مي كند و به شكلي در مي آورد كه به صورت ضد خودش در مي آيد.

باز هم با كمال تاسف بايد بگويم تحريف هايي كه به دست ما مردم در اين حادثه صورت گرفته است، همه در جهت پايين آوردن و مسخ كردن قضيه بوده است در جهت بي خاصيت و بي اثر كردن قضيه بوده است. و در اين قضيه، هم گويندگان و علماي امت، و هم مردم تقصير داشته اند. (5).

753 - كمترين تحريف ممنوع!

از مرحوم فقيه، زاهد جناب حاج ملا محمد ابراهيم كلباسي (طاب ثراه) نقل شده، چنانچه در شفاء الصدور هم آمده:

يكي از فضلاي با ديانت اهل منبر در حضور آن جناب در انتهاي روايت كه مي خواند گفت: حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود: يا زينب، يا زينب!

آن فقيه با ورع حاج ملا محمد ابراهيم در حضور مردم با صداي بلند گفت: خدا دهانت را بشكند، امام دو دفعه نفرمود يا زينب، بلكه يك بار فرمود: حال سلسله جليله اهل منبر، حال خود را در اين باب ملاحظه كنند، و از فساد دروغ آگاه شد و مطالبي را بگويند كه راوي آن قابل اعتماد باشد.

754 - نقل حديث صحيح

سيد بن طاووس در كشف المحجه از كتاب رسائل كليمي نقل كرده است كه آن بزرگوار با سند خويش از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده: و لا تحدث الا عن ثقه فتكون كذابا و اكذب ذل؛ حديث را نقل نكنيد مگر از اشخاص قابل اعتماد وگرنه دروغگو خواهي بود و دروغ ذلت است؛ يعني باعث ذلت و خواري مي شود.

755 - تحريف زمان خروج امام از مدينه

نمونه ديگري كه تحريف و جعل كردند اين است كه قاصدي براي اباعبدالله عليه السلام نامه اي آورده بود و

جواب مي خواست، آقا فرمود كه سه روز ديگر بيا از من جواب بگير. سه روز ديگر كه سراغ گرفت، گفتند: آقا حركت كردند و امروز عازم رفتن هستند.

او هم گفت: پس حالا كه آقا مي روند بروم ببينم جلال و كوكبه پادشاه حجاز چگونه است؟ رفت و ديد آقا خودش روي يك كرسي نشسته و بني هاشم روي كرسي هاي چنين و چنان. بعد محمل هايي آوردند، چه حريرها، چه ديباج ها، چه چيزها در آنجا بود. بعد مخدرات را آوردند و با چه احترامي سوار اين محمل ها كردند. اينها را مي گويند و مي گويند تا ناگهان به روز يازدهم گريز مي زنند و مي گويند: اينها كه در آن روز چنين محترم آمدند روز يازدهم چه حالي داشتند.

حاجي نوري مي گويد، اين حرف ها يعني چه؟ اين تاريخ است كه مي گويد: امام حسين در حالي كه بيرون مي آمد اين آيه را مي خواند: فخرج منها خائفا يترقب يعني در اين بيرون آمدن خودش را به موسي بن عمران كه از فرعون فرار مي كرد تشبيه كرده است: قال عسي ربي ان يهديني سواء السبيل. يك قافله بسيار ساده اي حركت كرده بود. مگر عظمت ابا عبدالله به اين است كه يك كرسي مثلا زرين برايش گذاشته باشند؟! يا عظمت خاندان او به اين است كه سوار محمل هايي از ديباج و حرير شده باشند؟! اسب ها و شترهايشان چه طور باشد نوكرهايشان چه طور باشد؟! (6).

756 - غني بودن واقعه كربلا

آن چيزي كه بيشتر دل انسان را به درد مي آورد اين است كه اتفاقا در ميان وقايع تاريخي،

كمتر واقعه اي است كه از نظر نقل هاي معتبر به اندازه حادثه كربلا غني باشد. من در سابق خيال مي كردم كه اساسا علت اينكه اين همه دروغ در اين مورد پيدا شده، اين است كه وقايع راستين را كسي نمي داند كه چه بوده است، بعد كه مطالعه كردم، ديدم اتفاقا هيچ حادثه اي در تاريخ هاي دوردست مثل سيزده، چهارده قرن پيش به اندازه حادثه كربلا تاريخ معتبر ندارد. مورخين معتبر اسلامي از همان قرون اول و دوم قضايا را با سندهاي معتبر نقل كردند و اين نقل ها با يكديگر انطباق دارد و به يكديگر نزديك هستند، و يك قضايايي در كار بوده است كه سبب شده جزئيات اين تاريخ بماند. يكي از چيزهايي كه سبب شده متن اين حادثه محفوظ بماند و هدفش شناخته شود اين است كه در اين حادثه خطبه زياد خوانده شده. در آن عصرها خطبه، حكم اعلاميه در اين عصر را داشت، همان طور كه در اين عصر، در جنگ ها مخصوصا اعلاميه هاي رسمي بهترين چيزي است كه متن تاريخ را نشان بدهد، در آن زمان هم خطبه ها اين طور بوده است. لذا خطبه زياد است، چه قبل از حادثه كربلا و چه در خلال آن و چه بعد از آن كه اهل بيت در كوفه، در شام، در جاهاي ديگر خطبه هايي ايراد كردند و اصلا هدف آنها از اين خطبه ها اين بود كه مي خواستند به مردم اعلان كنند كه چه گذشت و قضايا چه بود و هدف چه بود، و اين خودش يك انگيزه اي بوده كه قضايا نقل شود.

در

قضيه كربلا سوال و جواب زياده شده است و همين ها در متن تاريخ ثبت است كه ماهيت قضيه را به ما نشان مي دهد. (7).

757 - ريا ممنوع!

ريا اقسام پنهاني نيز دارد كه دانشمندان آن را در جايگاهش آورده اند و كساني هستند كه رياء را در عزاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام جايز مي شمارند و شرط اخلاص را برداشته و اين را از فضايل حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي دانند. سبحان الله! امام حسين عليه السلام آن همه مصيبت را به جهت احكام اساس توحيد ذات مقدس باري تعالي و اعلاي كلمه حق و اتقان مباني دين مبين و حفظ آن از بدعت هاي ملحدين تحمل كرد، آيا هيچ انساني عاقلي احتمال مي دهد كه آن حضرت براي جواز دادن به بزرگ ترين گناهان و معاصي كه همانا ريا و شرك اصغر است، به شهادت رسيد؟! ان هذا الا اختلاق.

758 - تحريف در حضور ليل

در مقاتل يا كتاب هاي معتبر ذكري از حضور ليلي در كربلا، كوفه يا شام نيست، كه اگر بود، خاندان و ياران ابوسفيان و شاميان، رعايت او را به ملاحظه نسبتي كه با بني اميه و يزيد داشت مي كردند، پس بعضي سخنان اهل منبر در حق ليلي و حال او در كربلا و چيزهاي ديگر غير واقعي است.

759 - تاثير تبليغات سوء بني اميه

درباريان بني اميه تمام سعي و كوشش خود را به كار بستند. تا حادثه عاشوراي حسين (ع) را به نفع خود و ديگران و به زيان حسين عليه السلام خلاصه كنند و كوشيدند تا رنگ شورش و انقلاب سياه دهند و معنويت اعمال امام حسين

عليه السلام را از بين ببرند. ابن زياد در ابتدا قتل امام را به عنوان مژده اي مسرت بخش انتشار مي داد و آن را به حكام گزارش مي داد. بطري كه سعيد بن اشدق حاكم حجاز، ضمن سخنراني در مسجد مدينه و در كنار مرقد پيغمبر صلي الله عليه وآله چنين گفته: من ميل نداشتم اينطور پيش آمدي واقع شود. مايل بودم مثل هميشه كه حسين عليه السلام خطايي مي كرد و ما از وي چشم پوشي مي كرديم اين بار هم از خطاي او بگذريم. و لكن كيف نصنع بمن سل سيفه يريد قتلنا الا ان ندفعه عن انفسنا. (8) يعني: با كسي كه شمشير كشيده و مي خواهد ما را بكشد چه بكنيم؟ چاره اي نيست و بايد او را از خود دفع كنيم و بكشيم.

تمام تبليغات ضد حسيني عليه السلام در اين نقطه متمركز مي شد. آنان قيام آن حضرت را به عنوان يك حمله تهاجمي كه موجب سلب امنيت و برهم زدن اتحاد اسلامي بود معرفي مي كردند تا بدين وسيله كشتار وحشيانه كربلا را به دست عمال حكومت تحميلي يزيد توجيه كنند و يزيد را در اين واقعه هولناك كاملا محق جلوه دهند. (9).

760 - آثار مخرب تحريف

تحريف و قلب و بدعت، آفت بزرگ دين است. (10).

تحريف، چهره و سيما را عوض مي كند، خاصيت اصلي را از ميان مي برد، به جاي هدايت، ضلالت مي آورد و به جاي تشويق به سوي عمل صالح، مشوق معصيت و گناه مي شود و به جاي فلاح، شقاوت مي آورد. تحريف، از پشت خنجر زدن است، ضربت غير مستقيم است كه

از ضربت مستقيم خطرناك تر است. يهوديان كه قهرمان تحريف در تاريخ جهان اند هميشه ضربت هاي خود را از طريق غير مستقيم وارد كرده اند. علي عليه السلام را دوستانه و از طريق تحريف، بهتر و بيشتر مي شود خراب كرد تا به صورت دشمنانه. قطعا ضرباتي كه از طرف دوستان جاهل علي بر علي وارد شده، از ضربات دشمنانش كاري تر و بران تر بوده است.

تحريف، مبارزه بدون عكس العمل است. تحريف، مبارزه است با استفاده از نيروي خود موضوع

تحريف سبب مي شود كه سيماي شخص به كلي عوض شود، مثلا علي عليه السلام به صورت يك پهلوان مهيب بدقيافه سبيل از بناگوش در رفته تجسم پيدا مي كند. به صورتي درآيد كه هرگز نتوان باور كرد كه اين همان مرد محراب، خطابه، حكمت، قضا و زهد تقوا و خوف از خداست.

تحريف است كه امام سجاد را در ميان ما به نام امام بيمار معروف كرده است. تنها در ميان فارسي زبانان اين نام به آن حضرت داده شده، كار به جايي رسيده كه وقتي مي خواهيم بگوييم فلاني خود را به ضعف و زبوني زده، مي گوييم خود را امام زين العابدين بيمار كرده است؛ در صورتي كه اين شهرت فقط بدان جهت است كه امام در ايام حادثه عاشورا مريض بوده اند نه اينكه در همه عمر تب لازم داشته و عصا به دست و كمر خم راه مي رفته اند. (11).

761 - انحراف در هدف حسيني

من نمي دانم كدام جاني يا جاني هاي، جنايت را به شكل ديگري بر حسين بن علي وارد كردند، و آن اينكه هدف حسين بن

علي را مورد تحريف قرار دادند و همان چرندي را كه مسيحي ها در مورد مسيح گفتند، درباره حسين گفتند كه حسين كشته شد، براي آنكه بار گناه امت را به دوش بگيرد، ، براي اينكه ما گناه بكنيم و خيالمان راحت باش، حسين كشته شد براي اين كه گنهكار تا آن زمان كم بود، بيشتر شود. لذا بعد از اين انحراف چاره اي نبود جز اينكه ما فقط صفحه تاريكي را نبايد ديد، بلكه بايد آن را ديد و خواند. (12).

762 - تصويري نادرست از شفاعت

اگر كسي گمان كند كه تحصيل رضا و خشنودي خدا متعال راهي دارد و تحصيل رضا و خشنودي فرضا امام حسين عليه السلام راهي ديگر دارد و هر يك از اين دو جداگانه ممكن است سعادت انسان را تامين كند، دچار ضلالت بزرگي شده است. در اين پندار غلط چنين گفته مي شود كه خدا با چيزهايي راضي مي شود و امام حسين عليه السلام با چيزهاي ديگر، خدا با انجام دادن واجبات مانند نماز، روزه، حج، جهاد، زكات، راستي، درستي، خدمت به خلق، بر به والدين و امثال اينها و با ترك گناهان از قبيل: دروغ، ظلم غيبت، شرابخواري و زنا راضي مي گردد، ولي امام حسين با اين كارها كاري ندارد، رضاي او در اين است كه مثلا براي فرزند جوانش علي اكبر عليه السلام گريه و يا لااقل تباكي كنيم. حساب امام حسين از حساب خدا جدا است. به دنبال اين تقسيم چنين گرفته مي شد كه تحصيل رضاي خدا دشوار است؛ زيرا بايد كارهاي زيادي را انجام داد تا او راضي گردد، ولي تحصيل خشنودي

امام حسين عليه السلام سهل است. فقط گريه و سينه زدن و زماني كه خشنودي امام حسين عليه السلام حاصل گردد، او در دستگاه خدا نفوذ دارد، شفاعت مي كند و كارها را درست مي كند. حساب نماز و روزه و حج و جهاد و انفاق في سبيل الله كه انجام نداده ايم. همه تصفيه مي شود، و گناهان هر چه باشد با يك فوت از بين مي رود.

اين چنين تصويري از شفاعت نه تنها باطل و نادرست است، بلكه شرك در ربوبيت است و به ساحت پاك امام حسين عليه السلام كه بزرگ ترين افتخارش عبوديت و بندگي خدا است نيز اهانت است، همچنان كه پدر بزرگوارش از نسبت هاي غلاة سخت خشمگين مي شد و به خداي متعال از گفته هاي آنها پناه مي برد. امام حسين عليه السلام كشته نشد براي اينكه - العياذ بالله - دستگاهي در مقابل دستگاه خدا يا شريعت او براي اين نبوده كه برنامه عملي اسلام و قانون قرآن را ضعيف سازد: بر عكس وي براي اقامه نماز و زكات و ساير مقررات اسلام از زندگي چشم پوشيده و به شهادت تن داد.. (13).

763 - دو نوع شفاعت

شفاعت امام حسين عليه السلام به اين صورت نيست كه برخلاف رضاي خدا او اراده او چيزي را از خدا بخواهد. شفاعت او دو نوع است. يك نوع آن همين هدايت هايي است كه در اين جهان ايجاد كرده است. در جهان ديگر مجسم مي شود و نوع دوم آن را عنقريب بيان مي كنيم.

امام حسين عليه السلام شفيع كساني است كه از مكتب او هدايت يافته اند، او شفيع

كساني نيست كه مكتبش را وسيله گمراهي ساخته اند. (14).

764 - تحريف در مساله شفاعت

حسين بن علي عليه السلام بر خلاف عقيده جاهلانه عصر حاضر، كه حسين بن علي عليه السلام را مالك دوزخ و جنت مي دانند - و با چهار مصراع نوحه غلط و بلكه مجعول براي بهشت قباله و سند مي نويسند و براي هر گونه معصيت و ترك واجبات جرئت پيدا كرده و طبقه جوان و نوجوان و طبقه عوام را مغرور مي سازند كه مجرم و گناهكار و عاصي و تبه كار تاريك عبادت و منكر اطاعت در روز محشر در پناه حسين است و كسي كه حسين عليه السلام را دارد چه باك و چه غم دارد و چرا از خدا و روز رستاخيز بترسد - حسين عليه السلام، از خدا مي ترسيد و در مقام عبادت بسيار خاضع و خاشع بود و او هميشه از روز رستاخيز با نگراني و ترس و لرز ياد مي كرد و من گمان مي كنم اگر آن حسين عليه السلام امروز به يكي از دسته هاي عصر حاضر برخورد كند قطعا عزاداران خود را از روز رستاخيز بر حذر داشته و مي ترساند و كار به جايي باريك مي رسد و به ساحت قدس حضرتش اسائه ادب مي شود و در جواب او گفته مي شود: تو حسين عليه السلام ترسو هستي ما عزادار شما نيستم! ما عزادار كسي هستيم كه از خدا نترسد و ما گناهكاران و مجرمين را با زور خود به بهشت ببرد!

تفاوت راه از كجا تا كجاست تا به كجا! حسين بن علي عليه السلام از خدا و

حساب و صراط مي ترسد و وقتي كه به او مي گويند آقا چطور صبح مي كني؟ در جواب مي گويد: اصبحت ولي رب فوقي و النار امامي و الموت يطلبني و الحساب محدق بي و انا مرتهن بعملي لا اجد ما احب و لا ادفع ما اكره و الامور بيد عيري فان شاء عذبي و ان شاء عفا عني فاي فقير افقر مني (15).

روزگار را مي گذارنم، در حالي كه پروردگارم ناظر بر اعمال من است و آتش دوزخ در پيش روي من و مرگ در تعقيب من است و محاسبه بمانند طوقي برگردنم و من در گرو كردار خويشتن هستم و به دلخواه خود راهي ندارم و قدرت دفاع از آنچه كه بيزارم، ندارم و زمام كارها در دست كس ديگري است. اگر بخواهد مجازاتم مي كند. اگر بخواهد عفوم مي فرمايد، پس كدام فقير كه از من فقيرتر و ناتوان تر است؟!

تو را به عزاداران عصر حاضر چنين حسين عليه السلام ترسو و از خداي خائفي را قبول مي كنند؟! اي به قربانت اباعبدالله دست ما بي بضاعت ها را بگير. (16).

(1) حماسه حسيني، ج 1، ص 13.

(2) حماسه حسيني، ج 3، ص 251.

(3) همان ص 284.

(4) حديث ولايت، ج 7، ص 214.

(5) حماسه حسيني ج، 1، ص 18.

(6) حماسه حسيني، ج 1، ص 25.

(7) حماسه حسيني، ج 1، ص 30.

(8) بحارالانوار، طبع قديم، ج 10، ص 222.

(9) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 393.

(10) داستان حديث: اذا عرفت فاعمل ما شئت مثال. خوبي است براي اينكه تحريف نتيجه معكوس مي دهد. (اين داستان در كتاب حق وباطل (اثر استاد شهيد) بخش

احياي تفكر اسلامي نقل شده است.).

(11) حماسه حسيني، ج 3، ص 290.

(12) همان، ج 1، ص 126 و 127.

(13) عدل الهي، ص 267.

(14) همان، ص 271.

(15) بحارالانوار، ج 78، ص 116.

(16) شخصيت حسين قبل از عاشورا، ص 409.

آثار و بركات زيارت عاشورا

765 - سفارش امام صادق (ع)

امام صادق عليه السلام به صفوان مي فرمايند:

زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت كن، به درستي كه من چند چيز براي خواننده آن تضمين مي كنم:

1 - زيارتش قبول شود.

2 - سعي و كوشش او مشكور باشد.

3 - حاجات او هر چه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و نااميد از درگاه خدا برنگردد...

بعد فرمود: اي صفوان! هرگاه حاجتي براي تو به سوي خداوند متعال روي داد، پس به وسيله اين زيارت به سوي آن حضرت توجه كن از هرجا و مكاني كه هستي و اين دعا را بخوان و حاجتت را از پروردگار خود بخواه كه برآورده مي شود و خداوند وعده خود را خلاف نخواهد كرد.

آري، هر كس حاجت بزرگي داشته باشد حوايج و خواسته هايش با چهل روز خواندن زيارت عاشورا برآورده مي شود. تجربه گواه هر عارف و عامي است كه ما در اين جا نمونه هايي از حكايات را خواهيم آورد. (1).

766 - سيره شيخ مرتضي انصاري (ره)

در شرح احوال مرحوم شيخ انصاري آورده اند كه؛ از جمله عاداتش خواندن زيارت عاشورا بوده كه هر روز، دو بار صبح و عصر آن را مي خواند و بر آن بسيار مواظب مي نمود. بعد از وفاتش كسي او را در خواب ديد و از احوالش پرسش كرد؛ در جواب سه مرتبه فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا،

.

767 - سيره ميرزاي قمي

اين مرد بزرگ، هرگز نماز شب و زيارت عاشورا و نماز جماعت را ترك نكرده، و هرگاه به مسجد نمي رفت، در منزل با زن و فرزند خود نماز جماعت مي خواند. بسيار با انصاف بود و با افراد مستمند مواسات مي ورزيد. و در اصلاح امور مسلمان ها، اهتمامي عجيب داشت. حاكم شهر خوانسار دستور داد مخصوص وي، يك مسجد جامع ساختند كه هميشه نماز جمعه و جماعتش در آن مسجد برپا مي شد.

768 - سيره شهيد قدوسي

شهيد آيت الله قدوسي (ره) به خاندان عصمت و طهارت عشق مي ورزيدن، به زيارت جامعه و عاشورا، و توسل به خاندان پيغمبر و شركت در جلسات روضه و سوگواري حضرت سيدالشهداء عليه السلام مقيد بود.

مرحوم قدوسي مي فرمود: علامه طباطبايي، به اين معنا تاكيد دارد و در ايام محرم و صفر، زيارت عاشورايش ترك نمي شود و به زيارت جامعه اهتمام دارد.

769 - دريافت علوم خاص

يكي از دوستان مرحوم قدوسي مي نويسد.

... ظاهرا ايشان نسبت به زيارت عاشورا مواظبت داشت. چون، موقعي كه دادستان كل بود، من در خواب ديدم كه بر اثر خواندن زيارت عاشورا، به ايشان علوم خاصي داده شده، وقتي به ايشان عرض كردم، متاثر شد و گفت: مدتي است توفيق پيدا نكرده ام. و اين براثر كثرت كارشان در دادستاني بود، و آن كارها را اولي مي دانست، از اين رو بود كه فرمود: مدتي است كه به خواندن زيارت عاشورا موفق نشده ام.

770 - سيره ميرزاي محلاتي

مرحوم ميرزاي محلاتي سي سال آخر عمرش، زيارت عاشورا را ترك نكرد و هر روز كه به سبب بيماري يا امري

ديگر نمي توانست بخواند، نايب مي گرفت.

771 - رفع بيماري و بلا

شهيد دستغيب مي نويسد. از مرحوم آيه الله چ حاج شيخ عبدالكريم حايري نقل شده است: اوقاتي كه در سامراء مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامراء به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اي مي مردند.

روزي در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشاركي، عده اي از اهل علم جمع بودند، ناگاه مرحوم آقاي ميرزا محمد تقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.

مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟

همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي.

فرمود: من حكم مي كنم كه شيعيان ساكن سامراء از امروز تا ده روز، همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند، و ثواب آن را به روح نرجس خاتون، والده ماجده حضرت حجه ابن الحسن عليه السلام هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود. اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند.

از فرداي آن روز تلف شدن شيعه موقوف شد و همه روزه، تنها عده اي از سني ها مي مردند به طوري كه بر همه آشكار گرديد. برخي از سني ها از آشنايان شيعه خود پرسيدند؛ سبب اين كه ديگر از شما كسي تلف نمي شود چيست؟ به آنها گفته بودند زيارت عاشورا. آنها هم مشغول شدند و بلا از آنها هم برطرف گرديد.

در منزل ميرزاي شيرازي در كربلا ايام عاشورا، روضه خواني بود و روز عاشورا به اتفاق طلاب و علما به حرم حضرت سيدالشهداء و حضرت اباالفضل مي

رفتند و عزاداري مي نمودند. عادت ميرزا اين بود كه هر روز در غرفه خود، زيارت عاشورا مي خواند، سپس پايين مي آمدند و در مجلس عزا شركت مي كرد. يكي از بزرگان مي گويد: روزي خودم حاضر بودم كه پيش از وقت پايين آمدن، ناگاه ميرزا با حالت غير عادي و پريشان و نالان آمد و داخل مجلس شد و فرمود: امروز بايد از مصيبت عطش حضرت بخوانيد.

772 - مداومت به خواندن زيارت عاشورا

يكي از بزرگان مي فرمود: مرحوم آيه الله حاج آقا حسين خادمي و حاج شيخ عباس قمي و حاج شيخ عبدالجواد مداحيان روضه خوان امام حسين را در خواب ديدم كه در غرفه اي از غرفه هاي بهشت دور يكديگر جمع بودند. از آيه الله خادمي احوالپرسي كردم و گفتم:

با هم بودن شما، يك آيه الله و آقاي حاج شيخ عباس قمي يك محدث و حاج شيخ عبدالجواد روضه خوان امام حسين عليه السلام چه مناسبتي دارد كه با يكديگر يك جا قرار گرفته ايد؟

جواب دادند: ما همگي مداومت به زيارت عاشورا داشتيم و در مقدار خواندن زيارت عاشورا مثل هم بوديم.

773 - توسعه رزق و روزي

عالم جليل و زاهد مسلم حاج آقاي شيخ عبدالجواد حايري مازندراني فرمود:

روزي كسي آمد خدمت خلد مكان شيخ الطائفه زين العابدين مازندراني (ره) شكايت از تنگي معاش خود كرده، شيخ به او فرمود: برو حرم حضرت ابا عبدالله عليه السلام زيارت عاشورا بخوان رزق و روزي به تو خواهد رسيد اگر نرسيد بيا نزد من، من خواهم داد.

آن بنده خدا رفت. بعد از زماني آمد خدمت آقا، آقا فرمود: چه كار كردي؟ گفت: در حرم

مشغول خواندن زيارت عاشورا بودم كه كسي آمد و وجهي به من داد و در توسعه قرار گرفتم.

774 - بهترين عمل براي سفر آخرت

مرحوم آيه الله سيد محمد حسين شيرازي نوه مرحوم آيه الله العظمي ميرزاي شيرازي بزرگ بعد از وارد شدن به ايران و مسدود شدن راه عراق در اثر جنگ جهاني دوم به اينجا آمد و براي خانواده اش كه در نجف بودند، فوق العاده ناراحت مي شود مراجعه مي كند به كسي كه ارتباط با ارواح برقرار مي كرده - نه به وسيله هيپنوتيزم... دو سوال مي كند مطابق با واقع جواب مي آيد، علاقمند مي شود، سوال سوم مي كند: بهترين عمل براي سفر آخرت چيست؟ بعد از موعظه ها چنين جواب مي آيد: بهترين عمل براي سفر آخرت زيارت عاشورا است. بدين جهت مرحوم آيه الله سيد محمد حسين شيرازي تا آخر عمر ملتزم و مداوم به زيارت عاشورا بود.

775 - رفع گرفتاري

يكي از علما و حجج اسلام و از ذريه رسول الله صلي الله عليه وآله در يادداشتهاي خود چنين فرموده بود: شبي از طريقي به من الهام شد كه مبلغ هزار تومان ببر درب مغازه يكي از بندگان خدا كه مرد محترمي از اهل اصفهان است و نخواسته اسمش گفته شود) صبح متحير بودم چه كنم، آيا آنچه فهميدم صحيح است يا نه و نمي توانستم چقدر پول دارم؟ وقتي مراجعه كردم ديدم موجودي من چهل پنج هزار تومان است، اول وقت رفتم درب مغازه آن آقا كه از محترمين شهر بود، ديدم دو نفر درب مغازه او ايستاده اند، به آن آقا گفتم: من با شما كاري

دارم، مي خواهم باهم برويم جايي و برگرديم.

گفت: بسيار خوب.لذا من ايشان را بردم مسجدالنبي واقع در خيابان جي، آنجا عمله و بنا كار مي كردند، لب ايوان طرف قبله نشستم.

من به ايشان گفتم: من مامور هستم گرفتاري شما را اصلاح كنم، مشكلي داري بگو، هرچه اصرار كردم نگفت، بالاخره آن مبلغ را به ايشان دادم ولي نگفتم چقدر است. ايشان بي اختيار به گريه افتاد و گفت: من چهل و پنج هزار تومان قرض داشتم، چهل زيارت عاشورا نذر كردم بخوانم و امروز بعد از اذان آخر آن را خواندم و از آقا ابي عبدالله الحسين عليه السلام خواستم رفع گرفتايم شود كه بحمدالله گره باز گرديد.

776 - شفاي بيمار

يكي از فاميلهاي نزديك آقا سيد زين العابدين ابرقويي سخت دچار دل درد مي شود تا حدي كه خون از گلوي او بيرون مي آيد، دكترها مايوس شده و دستور حركت به تهران و عمل جراحي را خبر دادند، خبر را به آقا سيد زين العابدين رساندند و درخواست دعا و توسل نمودند، ايشان به فرزندان خود دستور دادند وضو بگيرند و در ميان آفتاب مشغول زيارت عاشورا بشوند، و شفاي او را بخواهند و خود ايشان هم مشغول مي شوند، پس از ساعتي ناگهان از اطاق خود بيرون آمده و گفتند: شفا حاصل شد، برخيز و مژده دهيد به مادرتان كه خداوند برادرت را شفا داد.

يكي از علماي اصفهان كه از ملازمين ايشان بودند گفتند:

آقاي سيد زين العابدين ختم زيارت عاشورا برداشته بودند براي كمالات نفساني و رسيدن به درجه يقين، بدين جهت آن حالات براي ايشان پيدا شده بود.

777 - تعليم زيارت عاشورا

علقمه

بن محمد حضرت مي گويد: به امام باقر عليه السلام گفتم: به من دعايي تعليم بده كه با آن دعا در اين روز (عاشورا) هنگامي كه زيارت مي كنم او را (امام حسين (ع)) بخوانم. و دعايي تعليم بده كه با آن دعا، هنگامي كه او را از نزديك يا هنگامي كه از خانه ام و از راه دور (و به قصد زيارت بدان سو) اشاره مي كنم، بخوانم.

حضرت فرمود: اي علقه! پس از آن كه به آن حضرت با سلام اشاره كردي، دو ركعت نماز بخوان و پس از آن اين قول (متن زيارت) را مي خواني. پس هنگامي كه اين زيارت را خواندي در حقيقت او را به چيزي خواندي كه هر كس از ملايكه كه بخواهد او را زيارت كند به آن مي خواند. و خداوند براي تو هزار حسنه مي نويسد و از تو هزار هزار سيئه محو مي كند، تو را هزار هزار درجه بالا مي برد، جزو كساني مي باشي كه در ركاب حضرت به شهادت رسيدند، حتي در درجات آنها هم شريك مي شوي و براي تو ثواب هر پيامبر و رسولي و هر كس كه حسين عليه السلام را از زمان شهادتش تا به حال زيارت كرده، را مي نويسند.

مي گويي: اسلام عليك يا ابا عبدالله...

پس از نقل زيارت مي فرمايد: يا علقمه ان استطعت ان تزوره في كل يوم بهذه الزياره من دهرك فافعل. فلك ثواب جميع ذلك ان شاء الله: اي علقمه! اگر توانستي هر روز از عمرت آن حضرت را با اين زيارت، زيارت كني، اين كار را انجام بده، پس براي تو ثواب

تمام اين زيارت است.

(1) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 388.

بركات توسل به امام حسين

778 - مژده در توسل به حسين

همگي به سوي وسايل نجات بخش حسين عليه السلام بشتابيد! بشارتتان باد كه در توسل به او يك مژده خوشحالي كننده و شگفت آور و يك نعمت پر شكوه و يك لطف بسيار بزرگ ديگري از جانب خداست و آن اين است كه در توسل به آن حضرت ويژگي و آثاري است كه به جهاتي چند، سر آمد همه اسباب و وسايل نجات و برتر از همه كارهاي شايسته است.

براي نمونه:

1 - بالاترين ثمره انجام كارهاي شايسته، نجات از آتش دوزخ است، ولي ثمره توسل به آن حضرت و زيارت عارفانه او سرآمد آن است، چرا كه در پرتو آنها نه تنها خود زائر و سوگوار از آتش نجات پيدا مي كند، بلكه نجات ديگران هم مي تواند باشد.

2 - نتيجه نهايي انجام كارهاي شايسته، ورود به بهشت پرطراوت و زيباست، اما ثمره زيارت او و ارادت به او، سر آمد اين است، چرا كه نه تنها فرد مي تواند در پرتو آنها به بهشت وارد گردد، بلكه مي تواند ديگري را نيز بدانجا ببرد.

3 - ثمره نهايي انجام كارهاي شايسته اين است كه فرد به واسطه آن، بهره اي از حوض كوثر خواهد داشت و از آن سيراب خواهد شد.

4 - ثمره نهايي اعمال صالح اين است كه: كفه ميزان اعمال انجام شده انسان در كارنامه زندگي اش بالا مي رود و انسان كارنامه اش را از سمت راست خويش دريافت و آن را مفتخرانه مي خواند.

اما توسل و زيارت آن حضرت سر آمد آن

است، چرا كه گاه به واسطه آن در كارنامه انسان، اعمال برترين عبادت كنندگان يعني اعمال پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله را مي نويسند.

5 - ثمره نهايي انجام كارهاي شايسته اين است كه: روز قيامت ميان تو و پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله. جدايي نمي افتد و مي تواني او را در بارگاها الهي به شفاعت بخواني و اين نيز از زيارت حسين عليه السلام دريافت مي گردد، چرا كه اگر زائر عارف آن حضرت باشي، پيامبر در روز رستاخيز ضمن جستجو از حالت، تو را خواهد يافت و دستت را خواهد گرفت و از مراحل هراس آور رستاخيز نجات خواهد داد.

6 - ثمره نهايي كارهاي شايسته، رسيدن به بهشت پرطراوت و حوريان زيباي بهشت است. در برخي روايات مربوط به آن حضرت آمده است كه:

سوگوار با معرفت او، زير عرش خدا و در مصاحبت با حسين عليه السلام قرا مي گيرد و با او سخن مي گويد و از اين همدمي و همنشيني چنان مفتخر مي گردد كه پذيرش دعوت حوريان بهشت و اظهار مهر و محبت آنان را به خاطر مصاحبت با آن حضرت بي پاسخ مي گذرد و همدمي پيشواي محبوب خويش را بر مي گزيند.

7 - ثمره نهايي بالا رفتن درجات خوبان اين است كه: رتبه و درجه فرد، به درجه ايمان آورندگان به خدا مي رسد.

اما توسل و تمسك عارفانه به آن حضرت، سر آمد اين ارتقاء درجه است. چرا كه به جايي ارتقاء مقام مي يابد كه به نوعي با برترين پيام آوران خدا همدم و با امير مومنان عليه السلام همنشين مي گردد و بر سفره

نعمت و احسان آنان بهره ور مي گردد.

8 - ثمره نهايي اعمال صالح، به دست آمدن رضوان خداست كه بزرگتر و پرشكوه تر از باغهاي زيبا و پرطراوت بهشت است و توسل عارفانه به حسين عليه السلام سر آمد اين شكوه و عظمت است، چرا كه گاه انسان با اخلاص بدين وسيله به جايي مي رسد كه طرف خطاب و سخن خدا در اوج عرش مي گردد. (1) و افتخاري اينگونه به او ارزاني مي شود.

9- ثمره نهايي دست آورد تو براي پس از مرگ، ممكن است اين باشد كه بهترين همسايه ات بدنت را غسل دهد و با خالص ترين مال حلالت، تو را كفن كنند و يكي از دانشمندان صالح و با تقوا، بر پيكر نماز گذارد.

اما در تمسك به وسايل نجات بخش حسين عليه السلام به جايي مي تواني تقرب يابي كه فرشته وحي به همراه انبوه فرشتگان مقرب بر پيكر تو نماز گذارند و با كفن هاي بهشت، پيكرت را كفن كنند و به حنوط بهشتي حنوط، نمايند. (2).

10 - بالاترين آثار خير و كار شايسته اي كه به فرد صالح و درستكار پس از انتقال از اين جهان به جهان ديگر مي رسد و بهترين باقيات صالحات كه ممكن است مدت طولاني براي او مفيد افتد، اين است كه فردي به نيابت او، كار شايسته و سنت پسنديده اش را دنبال كند يا از كارهاي شايسته مردم به روح او هديه شود كه در صورت انجام درست كارها، تازه يك دهم از ثواب كارها به حساب او واريز مي گردد.

يا ممكن است فردي از صدقات جاري خويش همانند دانش مكتوب

و يا آبرساني به نفع مردم يا ساختن مسكن و پل يا تربيت فرزند صالحي كه براي پدر بخشايش خداي را بخواهد؛ بهره ور گردد؛ كه به طور طبيعي اين صدقات جاري بيش از يكصد يا يكهزار سال نمي تواند دوام بياورد، چرا كه روزگار پيوسته در حال تحول و دگرگوني است.

اما در توسل عارفانه و عاشقانه به حسين عليه السلام اين اثر، جاودانه است كه فرشتگان پس از مرگ انسان، نيابت او را در انجام كار شايسته و سنت پسنديده اش به عهده مي گيرند و با انجام آن كارها ثوابش را به روح او اهدا مي كنند و تمام پاداش آنان در كارنامه زندگيش مكتوب مي گردد و آفت را به روح او اهدا مي كنند و تمام پاداش آنان در كارنامه زندگيش مكتوب مي گردد و آفت و دگرگوني زمان و مكان هم دامن آن را نمي گيرد. (3).

11 - بالاترين ترقي و تكامل تو، در پرتو انجام كارهاي شايسته اين خواهد بود كه در زمره بندگان صالح و شايسته او درآيي.

اما در توسل و اقتداي به حسين عليه السلام اثري است كه انسان را نه زمره فرشتگان مقرب، بلكه در زمره پيشوايان و بزرگان فرشتگان قرار مي دهد. اين واقعيتي است كه در روايات برآنند كه در آينده نزديك خواهد آمد.

12 - آخرين ثمره كارهاي شايسته اين است كه: انجام هر كار شايسته اي سرانجام پاداش معلوم و مشخص و قابل تصوري براي عامل آن به بار مي آورد، اما توسل و اقتداي آگاهانه و عاشقانه به حسين پاداشش بي نهايت و غير قابل تصور است؛ چرا كه با همه پاداش

و مراتب والا و درجات بلندي كه در روايات براي انسانها در اقتدا و توسل به حسين عليه السلام برشمرده اند، هرگز براي اين درجات حدي كه فراتر از آن نخواهد بود، بيان نشده است و اين نشانگر آن است كه ترقي و تكامل در آستان حسين عليه السلام تا جايي ميسر است كه جز خداي نداند.

اين ترسيم فشرده اي از جلوه هايي از الطاف خاص خدا به پيشواي شهيدان و به بركت نور وجودش به كساني است كه به او اقتدا و توسل نمايند.

779 - اثر توسل

در پرتو توسل و اقتداي به آن حضرت، مي توان به مرثيه اي از مراتب بندگان شايسته و خالص و با ايمان و تقوا پيشه و پارسا و خائف او، نايل آمد و نيز همانگونه كه مي توان در پرتو توسل به او، به مراتب و درجات همه بندگان خدا كه بر شمرديم، پر كشيد. مي توان به پاداش انواع و اقسام عبادتها نيز همچون نماز، روزه، زكات، حج، عمره، جهاد، مرزداري، انواع وقف و صدقه، واجبات و مستحبات و نيز پاداش برترين و بالاترين درجات نيت پسنديده و پاداش عبادت يك عمر، بلكه عبادت همه روزگاران، دست يافت. (4).

780 - بخشش همه گناهان

در پرتو وسائل نجات بخش آن حضرت، مي توان به رتبه و مقام بندگان گناهكاري رسيد كه با توبه و بازگشت خالصانه به سوي خدا، به جايي اوج گرفتند كه مورد بخشايش او قرار گرفتند و به آنان خطاب شد كه:

قل يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله.... (5).

هان! اي بندگان من كه بر زيان خويش اسراف كرده ايد، از رحمت

خدا نوميده نشويد چرا كه او همه بندگان را مي بخشايد.

و اين مقام با سوگواري عارفانه بر حسين عليه السلام و زيارت خالصانه و عاشقانه او، حاصل مي شود؛ چرا كه اين دو، نه تنها باعث بخشايش گناهان گذشته انسان مي شود، بلكه گاه گناهان آينده را هم مي بخشايد و نه تنها موجب بخشايش گناهان پدر و مادر انسان مي گردد، بلكه گاه گناهان همه كساني را كه دوست بداري. (6).

781 - اينك دلت سراي اوست.

در پرتو توسل عارفانه به حسين (ع) مي توان به پاداش پرشكوهي، همانند پاداش سيراب ساختن اردوگاه توحيدي حسين در روز عاشورا دست يافت.

در روايات آمده است كه:

هر كسي در روز عاشورا، در كنار حرام او، تشنگان را سيراب سازد، همانند كسي است كه در روز عاشورا به اردوگاه حسين عليه السلام آب رسانده است. (7).

اينك آيا دوست مي داري كه اردوگاه تشنه آن حضرت را با اينكه عاشورا نيست و در كنار حرام او قرار نداري، سيراب سازي؟

اينك آيا دوست مي داري كه اردوگاه تشنه آن حضرت را با اينكه عاشورا نيست و در كنار حرم او قرار نداري، سيراب سازي؟

فكل موضع يري قبره

و كربلا كل مكان يري

آري! اگر شرايط جانسوز اردوگاه حسين عليه السلام را در انديشه ات مجسم ساختي و بر بيدادي كه در راه حق و عدالت بر او رفت، قلبت شعله ور شد، اينك سراي دلت حرم اوست و تو با اين سوگواري خالصانه در حقيقت حسين عليه السلام و اردوگاه و خاندان و كودكانش را با قطرات زلال اشك ديدگانت، سيراب ساخته اي. (8).

782 - شتافتن به سوي مغفرت

اين نداي ملكوتي است كه:...

فاستبقوا الخيرات... (9).

هان اي انسانها! به سوي نيكي ها بشتابيد.

و با شتافتن به كوي حسين عليه السلام سريع ترين بخشايش حاصل خواهد آمد، چرا كه در سوگواري بر اوست كه به مجرد حلقه زدن اشك محبت و معرفت در چشم، همه گناهان انسان مورد بخشايش قرار مي گيرد و در زيارت او نيز به مجرد نيت و آهنگ و تصميم زيارت آن حضرت.

783 - وسيله نجات بخش

مراحل مختلف مرگ و عالم برزخ نيز، با توسل عارفانه و عاشقانه به حسين عليه السلام آسان مي گردد، چرا كه از وسايل نجات بخش آن حضرت يكي هم نثار اشك بر او و دگرگون شدن حال به هنگام به ياد آوردن، سياست ناجوانمردانه رژيم سياه كار اموي با اوست و از خواص اين توسل آن است كه پيامبر و امامان نور عليه السلام در آستانه مرگ بر بالين چنين انسان پاكباخته اي حاضر، و ضمن درود و تحيت بر او، بشارت به نجات و فلاح او مي دهند و از اين بشارت به گونه اي خوشحال و شادمان مي گردد كه اثر شادماني تا روز رستاخيز در اعماق قلبش موج مي زند و به واسطه آن همه نداها و خطابهاي تكويني، لحظات احتضار و عالم برزخ بر او آسان مي گردد و اينگونه نجات مي يابد. (10) (11).

784 - توسل به نام مقدس امام حسين (ع)

مرحله خطابهاي غضب آلوده و به ستوده آورنده اي است كه طي آن فرمان بازداشت، كيفر، به بنده و زنجير كشيدن و به دوزخ افكندن گناهكاران زشت كردار، صادر مي شود و نجات اين مرحله سخت نيز با توسل و اقتداي عارفانه و

خالصانه بر حسين عليه السلام نه تنها ممكن است، بلكه همه آنها را مي توان به نداهاي مهر و محبت تبديل ساخت.

دليل اين سخن آن است كه خود پيامبر عليه السلام ضمانت ملاقات زائر عارف و وظيفه شناس حسين عليه السلام را نمود و وعده داد كه:

من تعهد مي كنم كه در روز رستاخيز ضمن ملاقات با زائر حسين عليه السلام دستش را بگيرم و از مراحل هول انگيز و سختي هاي قيامت، نجاتش بخشيده و او را به بهشت در آورم.

با اين بيان در روز قيامت و در آستانه رستاخيز و به هنگامه خطاب خدا بر كيفر و عذاب گناهكاران، به بركت توسل عارفانه و خالصانه بر حسين عليه السلام به اين اكتفا نمي شود كه اين خطابها از زائران و سوگواران او برداشته شود، بلكه فراتر از اين خواند بود و اين محبت عميق به او و زيارت عارفانه او... و به صورت كارهاي شايسته جاودانه و اعمال قبول شده اي در خواهد آمد كه همواره به حساب انسان واريز مي گردد.

آري! به وسيله حسين عليه السلام دوزخ خاموش و دروازه بزرگ بهشت كه به نام قدس اوست، گشوده مي شود و به وسيله او ورود از هر دري از دربهاي بهشت، ميسر مي شود، چرا كه او باب بهشت است و كليد دربهاي آن. و اوست كه باعث مسدود شدن طبقات مختلف جهنم است.

(1) بحارالانوار، ج 101، ص 73.

(2) همان، ص 79.

(3) بحارالانوار، ج 101، ص 55.

(4) بحارالانوار، ج 78، ص 78.

(5) زمر / 53.

(6) ويژگيهاي امام حسين (ع)، ص 263، و 264.

(7) بحارالانوار، ج 101، ص 105.

(8) ويژگيهاي امام حسين (ع)،

ص 265.

(9) بقره / 148.

(10) بحارالانوار، ج 44، ص 290.

(11) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 276.

قداست تربت پاك كربلا

785 - زيارتگاه پيامبر (ص)

همه پيام آوران خدا، شهادتگاه حسين عليه السلام را پيش از شهادت و دفن پيكر مطهرش زيارت كردند. در روايت است كه: تمامي پيامبران، كربلا را زيارت نموده و يا بدانجا سير داده شده اند. (1).

همانگونه كه خود پيامبر گرامي فرمود: مرا به نقطه اي سير دادند كه نامش كربلا بود. (2).

همه آنان تا روز رستاخيز، در فرصت هاي ويژه اي آن حضرت را زيارت مي كنند، از آن جمله: شبهاي قدر و شب پانزدهم شعبان، از اوقات زيارتي او از سوي پيامبران خداست. (3).

786 - قداست تربت امام حسين (ع)

او در سرزمين كربلا، در آن بيابان خشك و بي آب به شهادت رسيد. كربلا فرودگاه حسين بود و سرزمين آن در برگيرنده پيكر حسين عليه السلام و ياران و فرزندان اوست.

مراسم شب عاشوراي حسين و يارانش در آن سرزمين برگزار شد. صداي زمزمه مناجات او و ياران و اهل خانواده اش آن منطقه و آن سرزمين را عطر آگين كرده بود. فرياد حق طلبي حسين عليه السلام، صداي هل من ناصر حسين، حق گويي هاي حماسه آفرين حسين عليه السلام، احتجاجات خدا پسندانه حسين، نصايح و مواعظ او در روز عاشورا و قبل از آن همه و همه در آن سرزمين است.

و از همه مهم تر كدام سرزمين است كه آن همه خون هاي مقدس و به راه خدا ريخته، و توأم با خلوص و اخلاص را در خود ذخيره داشته باشد؟ و كدام سرزمين است كه آن همه پيكرهاي مقدس شهيدان و

آن همه ثارالله را در خود جاي داده باشد.

پس آن سرزمين به بركت خون مظلومان تاريخ مقدس است، خاك و تربت آن نيز قداست يافته است. آنچنان كه خداي در تربت او شفا قرار داده است، و خاك او را حرز و پاسدار جان ها به حساب آورده است.

همچنان خاك او سجده گاه عاشقان است و مهر و تسبيح عبادت كاران است و كام كودكان نوزاد شيعي در ولايت با تربت حسين متبرك و آشنا مي شود و هم در طول مدت عمر يك شيعه، خاك كربلايش مهر نماز است و در حين دفن زينت بخش كفن و مايه آرامش و امان ميت است. علي عليه السلام در گذر از آن سرزمين، در واقعه صفين فرمود: واها لك ايتها التربه، ليحشرن منك اقوم يدخلون الجنه بغير حساب؛

خوشا به سعادت تو اي خاك پاك كربلا! از تو قومي محشور مي شوند كه بدون حساب وارد بهشت مي گردند.

787 - ويژگي هاي تربت حسيني

خداوند بر سرزمين مقدس كربلا و تربت پاك آن حضرت امتيازاتي قرار داد:

1 - تربت پاك او را بر كعبه برتري و شرافت بخشيد. (4).

فمن حديث كربلا و الكعبه

لكربلا بان علو الرتبه

برخي كربلا را برتر از نجف ارزيابي كرده اند با اينكه مرقد مطهر امير مومنان عليه السلام را استثنا كرده و آن را از نظر فضيلت و قداست، همپايه تربت امام حسين عليه السلام نگريسته اند.

2 - در روايت از امام باقر عليه السلام آمده است كه:

خداوند اين سرزمين مبارك را بيست و چهار هزار سال پيش از آفرينش كعبه پديد آورد و بدانجا نظر رحمت افكند و بركت بخشيد. (5).

3 - و

نيز با اسناد بسياري روايت شده است كه اين سرزمين پيش از آفرينش موجودات به اراده آفريدگارش، مقدس و مبارك بود و همچنان خواهد بود تا خداوند آن را برترين نقطه بهشت سازد و بهترين مسكن و جايگاه براي دوستانش را، در آن قرار دهد. (6).

4 - خداوند، اين تربت پاك را چشمه اي از چشمه هاي بهشت و نهري از نهرهاي جاري آن قرار داد. (7).

5 - از سيد الساجدين عليه السلام است كه: در آستانه رستاخيز، آن گاه كه زمين به سخت ترين لرزهايش، لرزانده شود و به سختي به حركت آيد، اين سرزمين با بركت با همان صافي و گستردگي اش بالا مي رود و از بهترين و زيباترين باغ، از باغهاي بهشت مي گردد. و در ميان همه بوستانهاي بهشت مي درخشد، درست بسان ستاره درخشنده اي در ميان ستارگان، به گونه اي كه درخشندگي اش ديدگان بهشتيان را خيره مي سازد و در همان حال فرياد شادمانه سر مي دهد كه:

هان! منم سرزمين مقدس خدا! سرزمين پاك و پربركتي كه پيكر پاك و بارگاه ملكوتي سالار شهيدان و سرور جوانان اهل بهشت را در بر داشتم. (8).

6 - اين خاك پاك، به گونه اي است كه ذكر گفتن با تسبيح ساخته شده از آن، ثواب ذكر و استغفار را تا هفتاد برابر افزايش مي دهد. (9).

7 - به دست داشتن تسبيح ساخته شده از اين خاك و گرداندن بدون ذكر آن، پاداش ذكر خدا دارد (10) و بدين گونه تسبيحي كه به جاي صاحب آن، ذكر خدا گويد و پاداش ذكر خدا براي گرداننده اش بياورد، چقدر ارزشمند است.

8 -

هنگامي كه فردي تسبيح ساخته شده از تربت پاك او را به دست گيرد و صبحگاهان بگويد:

اللهم اني اصحبت اسبحك و امجدك و احمدك و اهللك بعدد ما ادير به سبحتي..

خدايا! در اين صبحگاه تو را به مقدار گردش اين تسبيح سپاس، تمجيد و ستايش مي كنم و تو را به وحدانيت مي خوانم.

به بركت تربت امام حسين عليه السلام تا هنگامي كه در دست اوست، ثواب ذكر خدا برايش نوشته مي شود. (11).

9- سجده بر خاك كربلا، حجابهاي پديد آمده از گناه را دريده، (12) زنگارهاي دل را زدوده، موانع قبولي اعمال و استجابت دعا را كنار زده، زمين را نور باران مي سازد.

و اينكه آيا اين فضيلت تنها در سجده بر تربت پاك اوست و يا شامل مهرهاي ساخته شده از خاك معمولي آنجا نيز مي شود؟ ديدگاههاي متفاوت است، اما در روايت است كه: امام صادق عليه السلام مقداري از آن تربت مقدس را در يك ظرف مخصوصي به همراه داشت كه آن را مي گسترانيد و بر آن سجده مي كرد. (13).

و اين كار و دلايل ديگر نشانگر آن است كه اين فضيلت و برتري بر تربت پاك اوست نه ديگر مصنوعات ساخته شده از خاك عادي آن سرزمين مقدس.

10 - خوردن خاك، تحريم شده است و در روايت آمده است كه بسان خوردن گوشت خوك است. (14) و كسي كه بر اثر خوردن خاك بميرد بر او نماز نمي گذارند با اين وصف تربت امام حسين عليه السلام براي شفا استثناء شده است. (15) البته تربت امام حسين عليه السلام و دريافت اثرات آن در گرو تهيه آن از جاي

مناسب و چگونگي نگهداري و خوردن آن و از همه مهمتر، درون و نيت پاك و خداجويانه داشتن، ضروري است.

يكي از شيعيان مي گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: برخي از تربت پاك حسين عليه السلام برمي دارند و از آن نتيجه دلخواه خويش را مي گيرند و برخي از همان تربت بر مي دارند و سودي نمي برند، رمز اين كار چيست؟

حضرت فرمود: سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست، از اين تربت پاك، انسان صادق و خالصي كه به صاحب قبر و خداي او معتقد است بر نمي دارد، جز اينكه همان را كه مي نگريسته است، دريافت مي دارد. (16).

و نيز نگهداري آن به صورت سربسته توصيه شده است، چرا كه در صورت عدم رعايت شرايط نگاهداري تربت، كه يكي سربسته بودن آن است باعث مي شود تا شياطين آن را مسح كنند و اثر آن را زايل گردد. (17).

11 - با خود داشتن تربت پاك آن حضرت، اگر با نيت مصون ماندن از خطرات و بلايا باشد، موثر است و همانگونه كه در روايت آمده است: پناهگاهي است مطمئن.

12 - قرار دادن آن در ميان اجناس و كالاهاي تجارتي طبق روايت، آن را پر بركت مي سازد. (18).

13 - در روايت آمده است كه: كودكانتان را با تربت مقدس او كام برداريد. چرا كه ايمني بخش آنان خواهد بود. (19).

14 - به هنگامي كه از آن تربت مقدس به همراه ميت، در قبر گذراند، ايمني بخش او خواهد بود. (20). (21).

در روايتي آمده است كه: زني مرتكب فحشا مي گشت و كودكان خود را كه ثمره گناه او

بودند، مي سوزانيد. هنگامي كه مرد و جسدش را در قبر نهادند، زمين پيكر او را نپذيرفت و بارها بيرون انداخت، با راهنمايي يكي از ائمه عليه السلام اندكي تربت حسين (ع) به همراه بدن در قبر نهادند كه ديگر بيرون نينداخت. (22).

15 - مخلوط ساختن حنوط به اين تربت مطهر توصيه شده است. (23).

16 - دفن ميت در آن سرزمين، باعث مي شود كه شرايط ورود به بهشت فراهم گردد. (24).

17 - حوريان بهشتي از فرشتگاني كه به زمين فرود مي آيند، از اين تربت مطهر براي تبرك جستن بدان، هديه مي طلبند. (25).

18 - فرشتگان از اين تربت معطر، به پيامبر گرامي هديه آوردند و پيامبر از آن براي خويش برداشت و حسين عليه السلام نيز پيش از شهادت از اين هديه براي خود برداشت كه در اين مورد روايت خواهد آمد.

19 - بر اساس روايت معتبري، در اين سرزمين پيش از شهادت حسين عليه السلام دويست پيامبر و دويست جانشين پيامبر و دويست تن از نوادگان پيامبر به شهادت رسيده، در آنجا خفته اند. (26).

20 - بوييدن خاك اين سرزمين، باعث جريان يافتن سيلاب اشك مي گردد و شگفت اين است كه پيش از شهادت آن حضرت نيز اين مساله براي پيامبر و خود حسين عليه السلام تحقق يافت و آن دو بزرگوار با بوييدن آن تربت پاك، اشك، از ديدگانشان جاري شد. (27).

21 - از اين تربت مقدس، هر كجا نگهداري مي شد، با به زمين ريخته شدن خون پاك حسين عليه السلام آن هم به خون تبديل شد، همان گونه كه در روايات بسياري، از جمله اين روايت آمده است

كه:

به هنگام سفر آسماني معراج و نيز به هنگام شرفيابي امين وحي به محضر پيامبر، مقداري از آن تربت پاك پيش از شهادت امام حسين عليه السلام به پيامبر صلي الله عليه وآله هديه شد و آن حضرت آن را به ام سلمه داد و فرمود:

اين را خوب نگه دارد، هنگامي كه به خون تبديل شد بدان كه فرزندم حسين را كشته اند.

اين بانو مي گويد: من آن تربت سرخ رنگ را در شيشه اي نهادم و هر روز بر آن مي نگريستم و گراميش مي داشتم. صبح روز عاشورا آن را به حالت طبيعي يافتم، اما هنگامي كه پس از نيم روز به سراغ آن رفتم به ناگاه ديدم به صورت خون تازه اي در آمده است، بي اختيار ضجه زدم و از دل فرياد كشيدم....

و بانوي ديگري اضافه مي كند كه: همان شيشه را در دست همسر پيامبر ديده است كه خون تازه اي در درونش جوشش است. (28).

22 - اين سرزمين مقدس، حزن انگيز است و به مجرد ورود بدان غم و اندوه انسان را فرا مي گيرد، به ويژه با نزديك شدن به قبر شريف و با نظاره به قبر فرزند گراميش در پايين پاي او. (29).

آري! هر كسي به قبر فرزندش در پايين پاي او نظاره كند و شرايط آن پدر و پسر گرانقدر را در ذهن خويش مجسم سازد، عواطف انساني او شعله ور مي گردد و او مواج مهر و محبت نثارشان مي كند، آيا تو نيز اينگونه اي؟

23 - هر فرشته اي كه پيامبر را زيارت نمود از اين تربت برگرفت.

در روايت است كه: هر فرشته اي

كه به سوي پيامبر آمد از تربت امام حسين عليه السلام به همراه داشت. (30).

همين گونه هر پيامبري از پيام آوران خدا، كه كربلا را زيارت نمودند از تربت او برگرفتند و آن را بوييدند و پوست بدن خويش را با آن متبرك ساختند. (31).

آري! كربلا تا روز رستاخيز همين گونه زيارتگاه و جايگاه همه پيامبران خواهد بود.

24 - از الطاف و احترامات ويژه، بر امام حسين عليه السلام اين است كه خداوند چنين مقدر فرمود كه:

هر خودكامه اي به او و تربت او جسارت كرد، همو يا ديگري، به تكريم و احترام و تجليل او بر مي خيزيد و اين واقعيت را خداوند به گونه اي پيش مي آورد كه پيوسته تجليل و احترام بر حرمت شكني و جسارت غالب مي گردد و اثر حرمت شكني را از ميان بر مي دارد. (32).

788 - چهار خصلت امام حسين (ع)

خداوند عوض قتل امام حسين عليه السلام چهار خصلت به آن حضرت داده است:

اول: شفا را در تربت آن حضرت قرار داد.

دوم: دعا زير قبه آن حضرت مستجاب است.

سوم: امامان را در ذريه آن حضرت قرار داده است.

چهارم: اينكه ايام زيارت كنندگان او از عمرشان حساب نمي شود. (33).

789 - سجده بر تربت امام حسين (ع)

امام صادق (ع) فرمود:

السجود علي طين قبر الحسين عليه السلام ينور الي الارض السابعه؛ سجده بر تربت قبر حسين عليه السلام تا زمين هفتم را نور باران مي كند. (34).

امام صادق عليه السلام مي فرمايد: السجود علي تربه الحسين عليه السلام يخرق الحجت السبعه؛ سجده بر خاك حسين عليه السلام حجاب هاي هفتگانه را مي درد. (35).

در اشاره القلوب بيان شده:

كان الصادق عليه السلام لا يسجد الا علي تربه الحسين عليه السلام تذللا لله و استكانه اليه؛ امام صادق عليه السلام جز بر تربت امام حسين عليه السلام سجده نمي كرد تا در پيشگاه خدا اظهار خواري و فروتني كند. (36).

790 - اولين نمازگزار بر تربت امام حسين (ع)

اولين امامي كه بر تربت امام حسين عليه السلام نماز گزارد، امام زين العابدين عليه السلام بود بعد از آنكه از دفن پدر و اهل بيت و پدر گراميش فارغ شد، يك مشت از خاك زير جسد شريف پدر كه شمشيرها آن را مانند گوشت روي تخته قصابان پاره پاره كرده بودند برداشت و آن را در كيسه اي بست آنگاه از آن مهر و تسبيحي درست كرد و اين تسبيح همان تسبيح است كه هنگام ورود به شام در دست داشت و مي گرداند. يزيد از او سوال مي كند كه اين چيست كه در دستانت مي چرخاني؟

امام عليه السلام در جواب از حضرت رسول خدا صلي الله عليه وآله خبري را نقل مي كند به اين مضمون كه، كسي كه تسبيحي در دست داشته باشد و دعا مخصوص را بخواند تمام آن روز براي او ثواب ذكر سبحان الله نوشته مي شود، اگر چه ذكري هم نگفته باشد.

و هنگامي كه امام (ع) با اهل بيتشان به مدينه بر مي گردند با اين تربت خود را متبرك و بر آن سجده و بعضي از بيماري اهل بيتشان را معالجه مي نمايند. از آن پس اين عمل نزد علويين و اتباع و پيروان آنان رايج شد.

791 - شفا گرفتن از تربت امام حسين (ع)

در تربت امام حسين

عليه السلام شفاي تمام دردهاست مگر مرگ حتمي با چند شرط.

الف: اعتقاد به شفاء بودن تربت داشته باشد، و به قصد شفا بخورد و من اكله لشهوه لم يكن فيه شفاء در روايتي فرمودند: والله هر كس اعتقاد داشته باشد كه به او نفع مي بخشد البته منتفع مي شود.

ب: بيمار در آستانه اجل حتمي نباشد و چون اجل حتمي علاج پذير نيست.

ج: تربت را با وضو بردارد.

ث: با دو انگشت بر دارد.

ح: به اندازه نخود، بلكه احوط آن است كه به قدر عدس مصرف كند، نه بيشتر.

و: آن را ببوسد و بر ديدگانش بگذارد.

ز: در وقت خوردن يا خورانيدن بگويد. بسم الله و بالله اللهم اجعله رزقا واسعا و علما نافعا و شفاء من كل داء انك علي كل شي ء قدير.

خ: آن را سبك نشمارد، در ظروف يا مكان هاي نامناسب نگذار، خيلي دست بر آن نمالد. يا جايي كه زيادت دست مالي مي شود نگذارد.

ط: فاصله تربتي كه براي شفا استفاده مي كنند از قبر مطهر تا چهار ميل باشد نه بيشتر و هر چه به قبر شريف نزديك تر باشد بهتر است.

ظ: خوب است تربت را در دهان بگذارد و بعد جرعه اي آب بخورد و بگويد: اللهم اجعله رزقا واسعا و علما نافعا و شفاء من كل داء و سقم.

792 - تاثير تربت امام (ع) در قبر

تربت را با ميت در قبر گذاشتن و كفن را با آن نوشتن، يكي از بركات تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام اين است كه اگر با ميت در قبر بگذارند،

آن ميت از عذاب و تاريك قبر در امان خواهد ماند.

از امام موسي كاظم عليه

السلام روايت شده است كه فرموده اند:هرگاه ميت را در قبر گذاشتيد مهري از تربت امام حسين عليه السلام را مقابل رويش بگذاري نه زير سرش.

از امام صادق عليه السلام روايت شده نوشتن اعتقادات به وسيله تربت امام حسين عليه السلام بر كفن ميت، روشني مؤمن به هنگام تاريكي قبر و امان در وقت سوال و هول و هراس قيامت است.

ظاهرا روايت محمد بن مسلم كه دلالت دارد خاك قبور رسول خدا صلي الله عليه وآله و ائمه هدي عليه السلام شفاي دردهاي و سپر بلاهاست و هيچ چيز با آن برابري نمي كند مگر دعا، منظور همراه داشتن است نه خوردن، براي اينكه روايت فراواني دلالت دارد كه خوردن خاك مثل ميت و خون حرام است و به جز خاك قبر امام حسين عليه السلام كه شفاي تمام درها است و هو الدواء الاكبر. (37).

793 - همراه داشتن تربت امام حسين (ع)

همراه داشتن تربت سيدالشهداء عليه السلام ايمني بخش است، چنانكه فرمودند: هرگاه از سلطان يا ديگري ترس از منزلت بيرون ميا مگر اينكه تربت همراهت باشد.

794 - بي احترامي به تربت امام حسين (ع) (38).

موسي بن عبدالعزيز مي گويد: يوحنا (طبيب نصراني) به من گفت: تو را به حق پيغمبرت و دينت سوگند مي دهم كه بگويي اين كيست كه مردم به زيارت قبر او مي روند؟ آيا او از اصحاب پيغمبر شما است؟

گفتم: نه، بلكه او امام حسين عليه السلام پسر دختر پيغمبر ما است. منظورت از اين سوال چيست؟

گفت: خبر شگفتي دارم و ادامه داد كه: يك شب شاپور، خادم رشيد مرا احضار كرد، نزد او رفتم، او مرا به خانه

موسي بن عيس كه از خويشان خليفه بود برد، ديدم موسي بي هوش در رختخواب خود افتاده و طشتي پيش روي او گذاشته اند كه تمام احشاء و امعاء او در آن ريخته بود.

شاپور از خادم موسي پرسيد: اين چه حال است كه براي موسي رخ داده؟

خادم گفت:يك ساعت قبل حالش خوب و با خوشحالي نشسته بود و با نديمان خود صحبت مي كرد! شخصي از بني هاشم اينجا بود، گفت: من بيماري سختي داشتم و با هر چه معالجه كردم مفيد واقع نشد تا اينكه كاتب من گفت: از تربت امام حسين عليه السلام استفاده كنم، اين كار را كردم و شفا يافتم.

موسي گفت: از آن تربت چيزي نزد تو باقي مانده است؟

گفت: بله، شخصي را فرستاد و قدري از آن تربت را كه باقي مانده بود آورد.

موسي آن را گرفت و از روي بي احترامي در نشيمنگاه خود داخل كرد!

در همان ساعت فرياد او بلند شد كه النار النار؛ آتش، آتش طشتي بياوريد، اين طشت را آوردند و اينها امعاء و احشاء اوست كه از او خارج شده است!

نديمانش متفرق شدند و مجلس سرور موسي به ماتم مبدل شد. شاپور به من گفت: بيا نگاه كن، آيا تو مي تواني او را معالجه كني؟

من چراغ طلبيدم و آنچه در طشت بود به دقت نگاه كردم ديدم جگر، سپرز و شش و دلش همه از او خارج شده است؟

زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت كن، به درستي كه من چند چيز براي خواننده آن تضمين مي كنم:

1 - زيارتش قبول شود.

2 - سعي و كوشش او مشكور باشد.

3 - حاجات او هر

چه باشد از طرف خداوند بزرگ برآورده شود و نااميد از درگاه خدا برنگردد...

بعد فرمود: اي صفوان! هرگاه حاجتي براي تو به سوي خداوند متعال روي داد، پس به وسيله اين زيارت به سوي آن حضرت توجه كن از هرجا و مكاني كه هستي و اين دعا را بخوان و حاجتت را از پروردگار خود بخواه كه برآورده مي شود و خداوند وعده خود را خلاف نخواهد كرد.

آري، هر كس حاجت بزرگي داشته باشد حوايج و خواسته هايش با چهل روز خواندن زيارت عاشورا برآورده مي شود. تجربه گواه هر عارف و عامي است كه ما در اين جا نمونه هايي از حكايات را خواهيم آورد. (39).

795 - سلام امام زمان (ع) بر تربت امام حسين (ع)

در عظمت حسين و قبول تقرب و اخلاص او در پيشگاه خدا همين بس كه خداي در خاك حسين عليه السلام شفا قرار داده. در اين زمينه اسناد بسياري وجود دارد كه در دسترس ترين آنها زيارت منسوب به امام زمان عليه السلام است: السلام علي من جعل الله الشفاء في تربته؛ سلام بر (حسين) كسي كه خداوند در تربت او شفاء قرار داده است.

از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرموده:

ان الله تعالي عوض الحسين من قتله: ان جعل الامامه في ذريته، والشفاء في تربته، و اجابه الدعاء عند قبره؛

خداوند تبارك و تعالي در پاداش قتل حسين اين عوض را معين فرمود كه امامت را در ذريه او قرار داد، و در تربت او شفا قرار داد، و در كنار قبرش وعده اجابت به درخواست ها داد.

796 - روشني چشم.

محدث قمي در فوايد الرضويه آورده كه سيد

نعمت الله جزايري قدس سره در تحصيل علم زحمت بسيار كشيده و رنج فراوان ديده و در اوايل تحصيل كه قادر نبوده چراغ تهيه كند به هنگام مطالعه بسياري از شب ها از نور ماه استفاده مي كرده و شب هاي بي ماه متون محفوظه را مكرر مي كرده و شب هاي بي ماه متون محفوظ را مكرر مي كرده لاجرم از كثرت مطالعه در مهتاب و نوشتن دروس و كتاب چشمانش ضعيف شده، وليكن آن بزرگوار تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام و خاك قبور ساير شهداء كربلا را به چشمان خود كشيده و به بركت آن تربت ها چشمانش روشن شده است. (40).

797 - بوي شهيد با تربت امام حسين (ع)

اين خاك پاك به گونه اي است كه ذكر گفتن با تسبيح ساخته شده و با سجده كردن ثواب فراواني دارد، اگر كسي بخواهد از خاك شهيدان تبرك بجويد از خاك حسين بن علي عليه السلام تهيه مي كند ما كه مي خواهيم نماز بخوانيم، و از طرفي سجده بر فرش و بر مطلق ماكول و ملبوس را جايز نمي دانيم، با خود خاكي يا سنگي بر مي داريم؛ ولي پيشوايان ما به ما گفته اند: حالا كه بايد بر خاك سجده كرد، بهتر كه آن خاك، از خاك تربت شهيدان باشد.

اگر مي توانيد از خاك كربلا براي خود تهيه كنيد كه بوي شهيد مي دهد. تو كه خدا را عبادت مي كني سر بر روي خاك بگذاري نمازت درست است، ولي اگر سر بر روي هر خاكي بگذاري نمازت درست است، ولي اگر سر برروي آن خاكي بگذاري كه تماس كوچكي، قرابت كوچكي،

همسايگي كوچكي با شهيد دارد و بوي شهيد مي دهد اجر و ثواب تو صد برابر مي شود. (41).

798 - تسبيح با تربت امام حسين (ع)

تسبيح فاطمه الزهراء عليه السلام هديه اي از طرف پدر بزرگوارش بود كه مستحب است بعد از نماز يا در وقت خواب خوانده شود.

دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله كنار قبر عموي بزرگوارش جناب حمزه بن عبدالمطلب و از تربت شهيد براي خود تسبيح درست كرد، اينها معني دارد، يعني چه! خاك شهيد محترم است قبر شهيد محترم است، من براي عبادت خدا كه مي خواهم اذكار خود را بشمارم نيازمند به سبحه اي (تسبيح)، چه فرقي مي كند دانه هاي تسبيح از سنگ باشد يا چوب يا خاك، و از هر خاكي آدم بردارد، برداشته است ولي من اين را از خاك تربت شهيد بر مي دارم و اين نوعي احترام به شهادت است، نوعي به رسميت شناختن قداست شهادت است، تا آنكه بعد از شهادت وجود مقدس امام حسين عليه السلام، خود به خود لقب سيدالشهداء از جناب حمزه گرفته شد و به نوه برادر بزرگوارش حسين بن علي عليه السلام داده شده و بعد از آن ديگر اگر كسي بخواهد به خاك شهيد تبرك بجويد از خاك حسين بن علي عليه السلام تهيه مي كند.

799 - تسبيح از مرقد امام حسين (ع)

امام كاظم عليه السلام مي فرمايد:

لا تستغني شيعتنا عن اربع خمره يصلي عليها و خاتم يتختم به وسواك يستاك به وسبحه من طين قبر ابي عبد الله عليه السلام؛

پيروان ما از چهار چيز بي نياز نيستند:

1 - سجاده اي كه بر روي آن نماز خوانده

مي شود.

2 - انگشتري كه در انگشت باشد.

3 - مسواكي كه با آن دندان ها را مسواك كنند.

4 - تسبيحي از خاك مرقد امام حسين (42).

امام صادق عليه السلام مي فرمايد:

و من كان معه سبحه من طين قبر الحسين عليه السلام كتب مسبحا وان لم يسبح بها؛

كسي كه تسبيحي از خاك مرقد حسين عليه السلام با خود داشته باشد تسبيح گوي حق محسوب مي شود گرچه با آن تسبيح نگويد. (43).

در حديثي ديگر امام صادق عليه السلام مي فرمايد: يك ذكر يا استغفار كه با تسبيح تربت حسين عليه السلام گفته شود برابر است با هفتاد ذكر كه با چيز ديگر گفته شود.

800 - صورت بر تربت امام حسين (ع)

امام صادق عليه السلام در زمان حيات خويش سجده كنان و گريان، هر كسي را كه چهره بر تربت حسين عليه السلام مي نهد، و هر كسي را كه بر او اشك مي ريزد و هر كسي را كه در سوگ او شيون مي كند همه را دعا مي فرمود. (44).

801 - ذكر با تربت امام حسين (ع)

از امام رضا عليه السلام روايت شده كه هر كس با تربت امام حسين عليه السلام بگويد. سبحان الله و الحمد لله و لا الا الله اكبر. با هر ذكر، خداوند شش هزار حسنه براي او ثبت مي كند و شش هزار گناه او را محو نموده شش هزار درجه بالا برده و شش هزار شفاعت براي او مي نويسد.

و از امام صادق عليه السلام نقل شده: هر كسي سنگ هايي را كه از تربت امام حسين عليه السلام درست مي كنند (يعني تسبيح پخته) بگرداند، به تعداد هر

استغفر الله ربي و اتوب اليه هفتاد استغفار براي او ثبت مي شود و اگر تسبيح در دستش باشد و ذكر نگويد به عدد هر دانه هفت مرتبه استغفار براي او نوشته مي شود.

در روايت ديگر فرمودند: كسي كه با تسبيح تربت يك مرتبه سبحان الله بگويد چهار صد حسنه براي او نوشته مي شود، چهار صد گناهش برطرف، چهارصد درجه اش بالا، چهارصد حاجتش برآورده مي گردد. (45).

802 - درست كردن تسبيح با تربت

با تربت تسبيح درست كردن و با آن ذكر گفتن و در دست داشتن فضيلت عظيم دارد. از ويژگي هاي اين تسبيح اين است كه در دست آدمي تسبيح مي گويد بدون آنكه صاحبش تسبيح بگويد. البته اين همان تسبيحي است كه خداوند فرمود: وان من شي ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم؛ (46) هر موجودي تسبيح و حمد او مي گويد، ولي شما تسبيح آنها را نمي فهميد. به هر حال تسبيح تربت، تسبيحي مي گويد كه ما نمي فهميم. و اين ويژگي در تربت حضرت سيدالشهداء ارواحنا له الفداء است.

(1) بحارالانوار، ج 44، ص 301.

(2) همان ص 239.

(3) همان ج 101، ص 93 و 100.

(4) بحارالانوار، ج 101، ص 106.

(5) همان ص 107.

(6) بحارالانوار، 101، ص 107.

(7) همان ص 111.

(8) بحارالانوار، ج 101، ص 135.

(9) بحارالانوار، ج 101، ص 108.

(10) 3و 4 و 5 - بحارالانوار، ج 101، ص 135.

(11) همان 5.

(12) بحارالانوار، ج 101، ص 135.

(13) بحارالانوار، ج 101، ص 135.

(14) همان ماخذ.

(15) همان ص 129.

(16) همان ص 122.

(17) همان ص 126.

(18) همان ماخذ، ص 125.

(19) همان ص 124.

(20) همان ماخذ، ص 136.

(21) همان ماخذ، ص

118.

(22) بحارالانوار، ج 82، ص 45.

(23) همان ج 44، ص 256.

(24) بحارالانوار، ج 44، ص 256.

(25) بحارالانوار، ج 101، ص 134.

(26) همان ج 101، ص 116.

(27) همان ج 44، ص 247.

(28) بحارالانوار، ج 45، ص 227.

(29) همان ج 101، ص 73.

(30) همان ج 44، ص 239.

(31) همان ص 237.

(32) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 233 - 226.

(33) مناقب اهل البيت عليه السلام، ج 1، ص 423.

(34) من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 268.

(35) بحارالانوار، ج 85، ص 153.

(36) همان ص 158.

(37) شفاعت امام حسين عليه السلام، ص 20.

(38) شفاعت امام حسين عليه السلام، ص 20.

(39) وقايع الايام، ج 2، ص 182.

(40) 72 داستان از شفاعت امام حسين عليه السلام، ص 67.

(41) طهارت روح، ص 214.

(42) تهذيب الاحكام، ج 6، ص 75.

(43) وسائل الشيعه، ج 3، ص 608.

(44) بحارالانوار، ج 10، ص 51.

(45) مصباح المتهجد شيخ الطائفه (ره)، ص 678.

(46) سوره اسراء، آيه 44.

فضيلت زيارت كربلا؛ بارگاه حسيني

803 - زيارت امام حسين (ع)

امام حسين عليه السلام فرمود: هر كس پس از شهادت به زيارت من بيايد، در روز قيامت به زيارت او مي روم و اگر نباشد جز در آتش بيرون مي آورم. (1).

804 - دعاي حضرت صادق (ع) در سجده

معاويه بن وهب گويد: به خانه امام صادق عليه السلام رفتم، حضرت در سجده بود دعاهايي مي كرد تا به اينجا رسيد كه گفت: خدايا! رحم كن به صورت هايي كه آفتاب آن را دگرگون كرده تا خودش را به قبر حسين عليه چ برساند. خدايا! رحم كن به اشك هاي چشمي كه در عزاي حسين عليه السلام ريخته مي شود، خدايا! رحم كن به ناله ها

و صرخه هايي كه در مصيبت حسين بلند مي شود، خدايا! رحم كن به ناله ها و صرخه هايي كه در مصيبت حسين بلند مي شود. خدايا! من آنان را به تو مي سپارم تا بر ما نزد حوض كوثر وارد شوند (آنان را به ما برسان).

معاويه بن وهب گويد: حضرت كه سر از سجده برداشت، عرض كردم: اين دعاها را براي چه كسي مي كرديد؟

فرمود: براي عزاداران و زوار قبر جدم حسين. آيا كربلا مي روي، آيا فضيلت او را مي شناسي؟ گفتم: تا به حال اين طور نمي دانستم اين دعاهاي كه شما فرموديد، اگر براي كافري مي كرديد مشمول رحمت خدا مي شد. از اين به بعد خودم را حتما به قبر حسين عليه السلام خواهم رسانيد. (2).

805 - نهايت قرب امام حسين (ع) به خداوند

پاداش پرشكوه ديگر، كه طبق روايات به زائر حسين عليه السلام ارزاني مي گردد، اين است كه هر كسي عارفانه و عاشقانه او را زيارت كند، چنان است كه گويي خدا را در عرشش زيارت نموده است. (3).

اين كنايه از شدت قرب به خدا و اوج به كمال است و فراتر از اين مقام اين است كه به بركت زيارت حسين عليه السلام خدا از او ديدار مي كند، چرا كه در روايت آمده است كه:

هر كسي حسين عليه السلام را شب جمعه زيارت كند، زيارت خدا را درك مي كند و خدا از او ديدار مي نمايد. (4).

روشن است كه ديدار خدا و زيارت او، كنايه از لطف خاص او و باران رحمت خدا بر اوست و كسي كه باران رحمت خدا بر او باريدن كند

هرگز محروم نخواهد شد و از آن بي بهره نخواهد گشت.

با دقت در روايت كه نشانگر قرب خاص معنوي زائر حسين عليه السلام به بارگاه خداست، به اينجا مي رسيم كه در زيارت او، پاداش و بهره اي از رحمت الهي خواهد بود كه فراتر از آن نشايد.

و در روايت ديگري آمده است كه: هر كس مي خواهد در روز رستاخيز به خدا نظر كند بايد حسين عليه السلام را بسيار زيارت كند. (5).

اين سه تعبير يعني: زيارت خدا و ديدار با خدا و نظر به رحمت خدا. تعبيرهاي سه گانه اي هستند كه نهايت قرب و بالاترين درجه معنوي انسان را نشانگرند. قربي كه فراتر از آن نيست و به خاطر همين نكته ظريف و عميق است كه اين ويژگي را به صورت جداگانه بحث كرديم، چرا كه اين خود با همه پاداش هاي زيارت او برابر، بلكه بر همه آنها سر آمد است. (6).

806 - چرا مهر كربلا درست مي كنند؟

حضرت رسول صلي الله عليه وآله به ام سلمه فرمود: جبرئيل از خاك كربلا براي من هديه آورد. آن را بوسيد و فرمود: بوي بهشت مي دهد.

اين قطعه از زمين به داعي خدا، محب خدا، عبد خالص خدا، حسين عليه السلام نيست دارد و شرافتش را پيغمبر شناخت و عملا و قولا به ما رساند. (7).

807 - كربلا پاره اس از بهشت است.

رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: اي جابر! زيارت كن قبر حسين را در كربلا، پس هر آينه كربلا پاره اي از بهشت است. (8).

808 - پاداش هزار حسنه

روزه نيز عمل بزرگ عبادي است و سپري است در برابر آتش

جهنم، اما زيارت آن حضرت چنانكه در روايت صحيح آمده است، پاداش هزار روزه و روزه دار را، دارد.

809 - پاداش جهاد

ياري رساني در راه خدا و همكاري و همياري، پاداش ارزنده اي دارد اما زيارت آن حضرت پاداشش فراتر از آن است. (9).

در روايت آمده است كه: هر كسي حسين عليه السلام را زيارت كند، همانند كسي است كه هزار مركب، زين و لجام كرده براي خدمت در راه خدا مجهز و آماده ساخته است. (10).

810 - پاداش هزار شهيد.

در زيارت عارفانه آن حضرت پاداشي است معادل پاداش هزار شهيد از شهداي بدر، (11) بلكه فراتر از آن. از زيارت عارفانه و خالصانه او پاداشي بسان پاداش به خون غلطيدن در راه خدا نيز دريافت مي گردد. (12).

811 - پاداشش آزاد ساختن هزار برده

در زيارت آن حضرت پاداش بزرگي، بسان پاداش آزاد ساختن هزار نفر در راه خداست. (13).

در روايت است كه: هر كسي قبر مطهر او را با پاي پياده زيارت كند به هر قدمي كه بر مي دارد و مي نهد، پاداشي معادل آزاد ساختن برده اي از فرزندان اسماعيل را خواهد داشت. (14).

812 - پاداش ذكر خدا

در مورد ذكر و ستايش خدا، همين بس كه در روايت است كه: خداوند تبارك و تعالي، از عرق زائر عارف آن حضرت كه در راه زيارت او ريخته شده، هفتاد هزار فرشته ستايشگر و تقديس كننده، خلق مي كند. (15).

علاوه بر آن، زيارت آن حضرت پاداش ديگري معادل ستايش و ذكر خدا و سپاس او را به همراه دارد و نيز درك ثواب ذكر فرشتگان مقرب، در زيارت آن حضرت است.

813 - شادمان نمودن

مومنين (16).

از كارهاي شايسته، شادمان ساختن انسان باايمان و دميدن نسيم فرح بخش سرور بر دل هاي مومن است. اين كار برترين كارهاست و در سخت ترين شرايط عالم برزخ و رستاخيز همنشين زيباي انسان مي گردد. (17).

در روايات از امام صادق عليه السلام آمده است كه: اگر زائر حسين عليه السلام بداند كه با زيارت عارفانه و خالصانه و هدفدار حسين عليه السلام چه نسيم شادماني بر قلب هاي مصفاي پيامبر و علي و فاطمه و حسن و امام نور عليه السلام و شهيدان خاندان پيامبر مي وزد و چه ثمره پرارزشي از دعاي آنان به او باز مي گردد و چه پاداش پرارزش در دنيا و آخرت براي او خواهد بود، دوست مي داشت كه نه تنها حسين را زيارت كند، بلكه هميشه كنار قبر شريف او براي زيارت منزل گزيند. (18).

814 - پاداش كشته كوي حسين (ع)

از امام صادق عليه السلام آمده است كه:

اگر زاير حسين عليه السلام، در راه زيارت او كشته شود با نخستين قطره خون، همه گناهانش مورد بخشايش قرار مي گيرد و سرشت ملكوتي او بسان سرشت پيامبران به گونه اي شست و شو داده مي شود كه از سرشت حيواني كافران و فاسقان، پاك و پاكيزه و خالص مي گردد؛ همينگونه قلب او شست و شو داده مي شود و هر ناخالص از آن زدوده و لبريز از ايمان مي گردد. و در حالي خدا را ملاقات مي كند كه از همه ناخالصي ها خالص است و شفاعت خاندان و هزاران نفر از برادران ديني اش بدو ارزاني شده است. فرشتگان به همراه جبرييل و فرشته مرگ،

نماز او را مي خوانند و كفن و حنوط او از بهشت هديه مي گردد. و آرامگاهش بر او گسترده و نورباران مي گردد.

دري از درهاي بهشت به رويش گشوده مي شود و فرشتگان از بهشت بر او هديه مي آورند و پس از هيجده روز، به ملكوت پر مي كشد و تا آستانه رستاخيز با دوستان خدا هيجان در آنجا خواهد بود.

پس از آغاز برپايي رستاخيز، او نيز سر از خاك بر مي دارد و بار ديگر با پيامبر و علي و امامان نور عليه السلام مصافحه مي كند، آنان بشارت كاميابي نجات بدو مي دهند و او را به همراه خود مي بردند تا از حوض كوثر مي نوشد و هر كه را دوست دارد مي نوشاند. (19).

815 - نظر لطف خدا بر زائر حسين (ع)

ويژگي ديگر در زيارت حسين عليه السلام اين است كه رسيدن به بهشت برين كه نهايت آرزوي هر انسان است در پرتوي آن، حاصل مي شود.

در روايت آمده است كه:

خداوند، هنگامي كه زائر عارف او را در راه زيارت او، شبانگاهان بيدار و روزها خسته مي نگرد، به او نظر لطفي مي افكند كه بهشت برايش تامين مي شود. (20).

816 - شفاعت زائر حسين (ع)

در صحراي محشر ندا مي رسد كه: شيعيان خاندان پيامبر كجايند؟!

در آن هنگام گردن هاي بي شماري برافراشته مي شود، آنگاه ندا مي رسد كه: زائرين حسين عليه السلام كجايند؟

و اينجاست كه هر كسي دست فردي را كه دوست دارد مي گيرد و او را به بهشت مي برد. (21).

817 - زير لواي علي (ع)

طبق روايت امام صادق عليه السلام در روز قيامت نداي

خاصي مي رسد كه: زائران حسين كجايند؟

گروهي گردن مي كشند، بدانان خطاب مي گردد كه: از زيارت حسين عليه السلام چه مي خواستيد؟

پاسخ مي دهند: پروردگار! انگيزه و خواست ما، تنها دوستي و ارادت به پيامبر و علي و فاطمه عليهاالسلام بود و نثار مهر و محبت به حسين عليه السلام به خاطر ستمي كه در راه احيا دين و ارزش هاي الهي بدو روا داشتند.

اينجاست كه ندا مي رسد. هان اي زائران حسين! اين محمد و علي و فاطمه و حسين و حسين عليه السلام به پا خيزيد و به آنان بپيونديد، شما با آنان هستيد به زير پرچم آنان كه در دست علي عليه السلام است برويد. و آنان از هر سوي به سوي پرچم خواهند رفت. (22).

818 - پاداش هزار صدقه

انفاق و صدقه در راه خدا پاداش بزرگي دارد؛ اما همانگونه كه در روايات آمده است زيارت حسين عليه السلام پاداش هزار صدقه پذيرفته شده را دارد. (23).

819 - بدان اي سوگوار بر حسين

در روايت است كه در عالم برزخ آن حضرت در سمت راست عرش الهي است؛ از آنجا بر شهادتگاه خويش مي نگرد و بر آن چه در آنجا رخ مي دهد نظاره مي كند و اردوگاه خويش، انبوه زائران، شيفتگان و عاشقانه را، تماشا مي كند و آنان را با اسم و رسم و نام و عنوان و نام پدر و مادر و از نظر درجات و منزلتشان در بارگاه خدا، مي شناسد و بر محافل و مجالس سوگ خويش و شركت كنندگان و عزادارانش نظر مي افكند و خود، توسط پدرش، براي آنان طلب بخشايش و آمرزش مي

كند و مي فرمايد.

هان اي سوگوار بر عاشورا!... اگر مي دانستي كه خداوند براي تو چه نعمت هايي به عنوان پاداش آماده ساخته است، بي ترديد شادماني و سرورت از غم و اندوهت، بيشتر مي شد. (24).

820 - شفاعت زائر حسين (ع)

در مورد پاداش زيارت آن گرامي آمده است كه: زائر او از كساني است كه مي تواند در مورد ده، تا صد نفر شفاعت كند و گاه بدو گفته مي شود: دست هر كسي را مي خواهي بگير و او را به بهشت وارد ساز. (25).

821 - تكلم خدا از عرش

آمده است كه: زائر او از كساني است كه خدا از عرش خويش با او سخن ها مي گويد. (26).

من آن مقام رفيع را نمي جويم و از اين عظمت، بدان قناعت مي ورزم كه فرشته اي از فرشتگان رحمتش، با من سخن گويد. (27).

822 - ساقي حوض كوثر

آمده است كه زيارت كننده او مردم را از آب كوثر سيراب مي كند (28).

من خويش را شايسته اين عظمت نمي نگرم، بلكه خود را تنها از آن كساني مي نگرم كه در درون آتش به اهل بهشت فرياد مي كشند كه از آن آب گوارا به ما هم بدهيد و از اين راه تنها به سيراب شدن خويش به وسيله يكي از شايستگان بهشت نشين، قناعت مي ورزم. (29).

823 - مقام زائر حسين (ع)

آمده است كه: زائر آن حضر به مقامي مي رسد كه در بهشت با پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بر خوان نعمت خدا مي نشيند و همراه او از نعمت هاي الهي بهره مند مي گردد. (30).

من خويشتن را شايسته اين

مقام نمي نگرم و به بركت زيارت او به اين قانع هستم كه از خوردن درخت شوم زقوم، در آتش دوزخ نجات يابم.

آري! اين آثار و نتايج عظيم و توسل به آن حضرت به هر مانعي بر خورد نمايد، اثرات جزئي و مورد انتظار مرا، بر جاي مي نهد. (31).

824 - اينك زندگي را از سر بگير!

آنگاه كه زائر عارف آن حضرت عليه السلام آهنگ بازگشت مي كند، فرشته اي به سوي او آمده و مي گويد: خداوند درود و سلامت مي رساند و مي فرمايد گذشته است به بركت اين زيارت خالصانه، مورد بخشايش است، اينك زندگي را از نو آغاز كن و مراقب عملكرد خود باش. (32).

با اين بيان، هنگامي كه فردي به بركت شناخت و ارادت و زيارت حسين عليه السلام به جايي مي رسد كه خدايش بدو سلام مي رساند. روشن است كه او كمتر از او را در برابر بزرگترين فاجعه زندگي، يعني سوء عافيت و از دست دادن ايمان، حفظ نموده و به حال خود رها نخواهد كرد. (33).

825 - پاداش يك حج از حج هاي پيامبر(ص)

در روايات مختلف، از جمله روايات پاداش زيارت آن حضرت، آمده است كه: براي زائر امام حسين (ع) پاداش يك حج از حج هاي پيامبر صلي الله عليه و آله نوشته مي شود. (34).

و روشن است كه اولا حج انجام شده به وسيله پيامبر، از كارهاي فردي عادي نيست كه دچار حبط گردد و ثانيا عمل پيامبر واقعيتي است قطعي و جاودانه و آفت ناپذير.

826 - بوسه بر جايگاه فرود شمشيرها

از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه:

امام حسين عليه السلام هنگامي

كودكي هرگاه نزد جد بزرگوارشان پيامبر مي آمدند، پيامبر به امير مؤمنان امام علي عليه السلام مي فرمايد، يا علي! او را نگاه دار!

سپس امام حسين عليه السلام را گرفته و زير گلوي او را مي بوسيد و گريه مي كرد، امام فرمودند: پدر! چرا گريه مي كني!

پيامبر فرمودند: فرزند عزيزم! چرا گريه نكنم در حالي كه بوسه بر جايگاه شمشيرها مي زنم. (35).

827 - زائرين امام حسين (ع)

امام حسين عليه السلام فرمودند: پدر جان! آيا من به قتل مي رسم؟

پيامبر فرمودند: آري! به خدا سوگند كه تو و برادر و پدرت همگي به شهادت خواهيد رسيد!

امام حسين عليه السلام فرمودند: آيا قبور ما دور از يكديگر است؟

پيامبر فرمودند: آري.

امام حسين عليه السلام فرمودند، در اين صورت چه كسي از امت تو ما را زيارت خواهد كرد؟

پيامبر فرمودند: تنها صديقان امت من به زيارت من و پدر تو و برادرت خواند آمد! (36).

828 - زيارت خدا در عرش

من زاره كمن زار الله في عرشه. (37).

هر توحيد گرايي، امام حسين را زيارت كند، بسان كسي است كه خداي را در عرشش زيارت كرده است. (38).

829 - تمام خواندن نماز

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:

نماز در چهار مكان تمام خوانده مي شود (اگر چه از حد مسافت شرعي هم بيشتر باشد اما شكسته نمي شود):

1- مسجدالحرام (مكه)

2-مسجد الرسول (مدينه)

3- مسجد كوفه.

4- حرم امام حسين عليه السلام

در روايت آمده كه: ابن شبل از امام صادق عليه اسلام پرسيد: آيا قبر امام حسين عليه اسلام را زيارت كنم؟

فرمود:پاك خوب زيارت كن و نمازت را در حرمش تمام بخوان.

پرسيد: تمام بخوانم؟

فرمود: تمام.

عرض كرد: بعضي از اصحاب و شيعيان شكسته مي

خوانند؟

فرمود: اينان دو چندان عمل مي كنند. (39).

و در رساله هاي علميه آمده كه در حرم امام حسين عليه السلام مي توان نماز را هم شكسته خواند و هم به بركت آن حضرت تمام به جا آورد.

830 - نماز زائر امام حسين (ع) (40).

اگر انسان زائر، حق امام را شناخته و با معرفت و ولايت او در كنار قبر مطهرش نماز گزارد مورد قبول حق تعالي قرار مي گيرد. چنانكه امام حسين عليه السلام در شان و مقام كسي كه به مرقد و بارگاه شريف حضرت مشرف شده و نماز بخواند فرمود: خداوند متعال اجر نمازش را قبولي آن قرار مي دهد. (41).

831 - نقصان ايمان

در روايت آمده است كه: اگر يكي از شما در همه عمر در مراسم حج شركت كند، امام زيارت حسين را ترك نمايد گويي حقي از حقوق پيامبر را ترك كرده است.

و در روايت ديگري آمده است كه: اگر يكي از شما هزار حج انجام دهد آنگاه به كوي حسين نشتابد، حق خداوند را ادا نكرده است.

832 - كاستن عمر

در روايات بسياري آمده است كه ترك زيارت آن حضرت باعث مي شود كه بركت از عمر انسان برداشته شود.

و در برخي از روايات كاهش يك سال از عمر قطعي شمرده شده است.

833 - شيعه واقعي نيست

در روايات ديگري به صراحت آمده است كه: هر كس زيارت حسين را با وجود امكانات ترك كند، شيعه واقعي خاندان رسالت نيست.

834 - در زمره دوزخيان

روايت ديگري بيانگر آن است كه هركس زيارت آن حضرت را به انگيزه تحقير و اهانت به مقام ولايت و امام و عظمت كار بزرگ او ترك كند، از

دوزخيان خواهد بود.

(1) فرهنگ جامع سخنان امام حسين عليه السلام، ص 724.

(2) سيدالشهداء عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 163.

(3) بحارالانوار، ج 101، ص 76.

(4) همان ص 60.

(5) همان ص 77.

(6) ويژگي هاي امام حسين عليه السلام، ص 473.

(7) سيدالشهداء عليه السلام، شهيد دستغيب، ص 101.

(8) همان ماخذ.

(9) بحارالانوار، ج 101. ص 18.

(10) همان ماخذ، ص 43.

(11) همان ص 18.

(12) همان ص 104.

(13) همان ص 43.

(14) همان ص 36.

(15) بحار الانوار، ج 101. ص 357.

(16) ويژگي هاي امام حسين عليه السلام، ص 436.

(17) بحارالانوار، ج 7، ص 197. و ج 74، ص 284 و 295 و ج 82، ص 176.

(18) همان ج 101. ص 14 و 15.

(19) بحارالانوار، ج 101، ص 78.

(20) همان ص 12.

(21) همان ص 27.

(22) بحارالانوار، ج 101، ص 21.

(23) همان، ص 18.

(24) بحارالانوار، ج 44، ص 292، ح 35.

(25) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 66 - 68.

(26) بحارالانوار، ج 101، ص 73، ج 20.

(27) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 66 - 68.

(28) بحارالانوار، ج 101، ص 79، قريب به اين مضمون.

(29) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 66 - 68.

(30) بحارالانوار، ج 101، ص 55.

(31) خصائص الحسين عليه السلام، ص 68.

(32) بحارالانوار، ج 101، ص 67 و ح 58.

(33) خصائص الحسين ع، ص 59.

(34) كامل الزيارات، ص 156.

(35) منتهي الامال، ص 77.

(36) منتهي الا مال، ص 78.

(37) بحارالانوار، ج 101، ص 76، ح 29.

(38) ويژگيهاي امام حسين عليه السلام، ص 59.

(39) كامل الزيارات، 248.

(40) خصائص امام حسين عليه السلام، ص 60.

(41) كامل الزيارات، 195.

سخنان معصومين

- پيغمبر اكرم نسبت به حسين بن علي عليه السلام، فرمود: حسين مني و انا من

حسين احب الله من احب حسينا؛ حسين از من است از حسينم؛ خدا دوست مي دارد هر كسي را كه حسين من را دوست بدارد (1).

- امام صادق عليه السلام فرمود: سوره والفجر را در نوافل و فرائض خودتان بخوانيد كه سوره جدم حسين بن علي است.

عرض كردند: به چه مناسبتي سوره جد شماست؟

فرمود: آن آيات آخر سوره والفجر مصداقش حسين است، آنجا كه مي فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنه، ارجعي الي ربك راضيه مرضيه، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي. (2).

- پيغمبر اكرم در عالم رويا به او (امام حسين عليه السلام) فرموده بود: حسينم! مرتبه و درجه اي هست كه تو به آن مرحله و درجه نخواهي رسيد مگر از پلكان شهادت.

- در سفارش موسي بن جعفر عليه السلام به هشام آمده كه حضرت فرمود: حسين بن علي عليه السلام فرمود: تمامي چيزهايي كه خورشيد بر آن مي تابد در مشرق و مغرب زمين و دريا و خشكي و زمين هموار و كوه ها، همه و همه نزد ولي خدا و اهل معرفت به حق خداوند چون سايه اي بيش نيست. آيا آزاد مردي پيدا نمي شود كه دست از اين لقمه جويده شده بردارد؟ براي شما جز بهشت بهايي نيست پس خود را به غير از بهشت نفروشيد، كه هر كسي از خدا به دنيا راضي شود به چيز پستي راضي گشته است.

- امام صادق عليه السلام فرمود: رحم الله عمي العباس لقد آثر وابلي بلاء حسنا. (3) خدا رحمت كند عمويم عباس را، عجب نيكو امتحان داد، ايثار كرد.

- امام زين العابدين فرمود: ما دوازده نفر بوديم و تمام ما دوازده

نفر را به يك زنجير بسته بودند كه يك سر زنجير به بازوي من و سر ديگر آن به بازوي عمه ام زينب بسته بود. (4).

- امام باقر عليه السلام فرمودند كه: سي هزار نفر جمع شده بودند كه جد ما حضرت حسين عليه السلام را بكشند و كل يتقرب الي الله بدمه (5) و هر يك با كشتن او به خدا تقرب مي جستند، چون مي گفتند يزيد خليفه پيامبر است و حسين بن علي بر او خروج كرده است، بايد با او جنگيد. (6).

- (رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله فرمودند:) ان لقتل الحسين حراره في قلوب المومني لا تبرد ابدا؛ از قتل حسين در دل هاي مومنان سوزشي است كه هرگز به سردي نگرايد. (7).

- در حديث است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در صفين از سرزمين كربلا عبور كرد و تربت آنجا را بوييد و فرمود: واها لك ايتها التربه ليحشرن منك اقوام يدخلوون الجنه بغير حساب؛ شگفتا از تو اي خاك پاك! كه اقوامي از درون تو محشور مي شوند كه بي حساب داخل بهشت مي گردند. (8).

(1) آشنايي با قرآن، ج 8، ص 315.

(2) حماسه حسيني، ج 1، ص 297.

(3) ابصار العين ص 26.

(4) حماسه حسيني، ج 1، ص 177.

(5) مقتل الحسين مقرم صحفه 6، به نقل از ابي بكر ابن العربي الاندلسي درعواصم صفحفه 232.

(6) حق و باطل، ص 53.

(7) مستدرك الوسائل، ج 2، س 217.

(8) بحارالانوار، ج 44، ص 255.

گزيده اي از خطبه و سخنان امام حسين

- امام حسين فرمود: جدم به من فرموده است كه: تو درجه اي نزد خدا داري كه جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهي شد.

- به

من مي گوييد نرو، ولي خواهم رفت. مي گوييد كشته مي شوم، مگر مردن براي يك جوانمرد ننگ است؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد براي آقايي و رياست كشته بشود كه مي گويند به هدفش نرسيد. اما براي آن كسي كه براي اعلاي كلمه حق و در راه حق كشته مي شود كه ننگ نيست. چرا كه در راهي قدم بر مي دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم برداشته اند. (1).

- امام حسين عليه السلام در روز دهم محرم پس از آنكه نماز صبح را با اصحاب به جماعت خواند، برگشت و خطابه كوتاهي براي اصحاب و ياران ايراد كرد. در آن خطابه چنين گفت: اندكي صبر و استقامت، مرگ جز پلي نيست كه شما را از ساحل درد و رنج به ساحل سعادت و كرامت و بهشت هاي وسيع عبور مي دهد.

- امام حسين عليه السلام وقتي كه مي آمد به طرف كربلا، اشعاري را با خودش مي خواند كه نقل شده پدر بزرگوارشان هم همين اشعار را آگاهي مي خواندند، آن اشعار اين است:

فان تكن الدنيا تعد نفيسه

فدار ثواب الله اعلي و انبل

و ان تكن الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل

و ان تكن الابدان للموت انشات

فقتل امرء بالسيف في الله اجمل.

اگر چه دنيا زيبا و دوست داشتني است، دنيا آدم را به طرف خودش مي كشد، اما خانه پاداش الهي، خانه آخرت، خيلي از دنيا زيباتر است، خيلي از دنيا بالاتر و عالي تر است.

اگر مال دنيا را آخر كار بايد گذاشت و رفت، پس چرا انسان آن را در راه خدا

انفاق نكند.

و اگر اين بدن هاي ما ساخته شده است كه آخر كار بميرد، پس چرا در راه خدا شمشير قطعه قطعه نشود؟ (2).

- مرگ براي انسان جوانمرد ننگ نيست، اگر در راه حق جهاد كند و در حالي كه مسلم است كوشش به خرج بدهد (نيتش حق باشد و در حالي كه مسلم است مجاهده و جهاد كند) و با مردان صالح، مواسات و همگامي و همدردي نمايد، و بر عكس، راه خودش را از مردم بدبخت هلاك شده و مجرم گناهكار جدا كند.

- امام حسين عليه السلام مي فرمايد موت في عز خير من حياه في ذل مردن در سايه عزت بهتر است از زندگي با ذلت.

- من مردن را براي خودم سعادت، و زندگي با ستمگران را موجب ملامت مي بينم. (3).

- حسين مي گويد: هيهات منا الذله حسين تن به خواري بدهد؟!

- الموت اولي من ركوب العار؛ (4) مرگ از متحمل شدن يك ننگ بالاتر است.

- موت في عز خير من حياه في ذل؛ (5) مردن با عزت از زندگي با ذلت بهتر است.

- اي خود فروختگان به آل ابي سفيان! با من مي جنگيد و من با شما مي جنگم. زن و بچه چه تقصيري دراند؟! كونوا احرارا في دنيا كم (6) اگر خدا را نمي شناسيد، اگر به معاد ايمان نداريد، آن شرفي كه يك انسان بايد داشته باشد كجا رفت؟! حريت و آزاديتان كجا رفت؟! (7).

- هر كس آماده است كه خون دلش را در راه ما ببخشد، هر كس تصميم گرفته است لقاء پروردگار را، چنين با ما كوچ كند.

- ايها الناس! هر كسي كه خيال مي

كند ما به مقامي نائل مي شويم، به جايي مي رسيم، چنين چيزي نيست، برگردد.

- امام حسين عليه السلام از اصحاب خود بيعت گرفت و در شب عاشورا فرمود: من بيعت خودم را از گردن شما برداشتم.

- مسلم دختر كوچكي داشت. امام حسين وقتي كه نشست او را صدا كرد، فرمود بگوييد بيايد. دختر مسلم را آوردند، او را نشاند روي زانوي خودش و شروع كرد به نوازش كردن. دخترك زيرك و باهوش بود، ديد كه اين نوازش، يك نوازش فوق العاده است، پدرانه است، لذا عرض كرد: يا اباعبدالله! يا ابن رسول الله! اگر پدرم بميرد چقدر...؟

اباعبدالله متاثر شد، فرمود: دختركم! من به جاي پدرت هستم. بعد از او، من جاي پدرت را مي گيرم.

صداي گريه از خاندان اباعبدالله بلند شد. اباعبدالله رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود: اولاد عقيل! شما يك مسلم داديد كافي است، از بني عقيل يك مسلم كافي است، شما اگر مي خواهيد برگرديد، برگرديد.

عرض كردند. يا اباعبدالله! يا ابن رسول الله! ما تا حال كه مسلمي را شهيد نداده بوديم، در ركاب تو بوديم، حالا كه طلبكار خون مسلم هستيم، رها كنيم! ابدا، ما هم در خدمت شما خواهيم بود تا همان سرنوشتي كه نصيب مسلم شد، نصيب ما ȘԙȘϮ (8).

- در روز عاشورا خطاب به اهل بيت خود فرمود: استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع البلاء؛ (9) خود را آماده بلا كنيد، و بدانيد كه خداوند حافظ شما از دشمنان است، و دشمنانتان را به انواع بلا كيفر خواهد داد.

(1) حماسه حسيني، ج 1، ص 153.

(2) شهيد،

ص 98.

(3) حماسه حسيني، ج 1، ص 153 و 154.

(4) بحارالانوار، 78/ 128.

(5) بحارالانوار، 44/192 چاپ جديد.

(6) اللهوف ص 120.

(7) فلسفه اخلاق ص 160 - 161.

(8) حماسه حسيني، ج 1، ص 205.

(9) خود را آماده بلا كنيد و بدانيد كه خداوند حافظ و رهايي بخش شما از دشمنان است، و دشمنانتان را به انواع بلا كيفر خواهد داد.

گزيده اي از خطبه حضرت زينب

- اي اهل كوفه! اي دغل بازان فريبكار بي وفا! آيا گريه مي كنيد؟ پس اشك شما نخشكد و ناله تان خاموش نگردد، مثل شما همچون آن زن احمق است كه پنبه هايي را مي رشت و نخ مي ساخت، دوباره آنچه را كه رشته بود پنبه مي كرد و آنچه را كه بافته بود باز مي كرد.

- پس بگرييد كه سزاوار گريه ايد. راستي كه شما به عار اين كار گرفتار آمديد و به ننگ آن مبتلا گشتيد و هرگز اين لكه را نتوانيد شست. و كجا مي توانيد ننگ كشتن زاده ختم نبوت و معدن رسالت، و سرور جوانان بهشتي و پشتيبان جنگتان و جايگاه سلامتي خو و طبيب زخم هايتان و پناه مشكلاتتان و بيانگر حجتتان و مشتعلگاه راهتان را بشوييد!.

- واي بر شما! مي دانيد چه جگري از رسول خدا صلي الله عليه وآله بريديد؟ و چه پيماني شكستيد؟ و چه دختراني از او در معرض ديد آورديد؟ و چه حرمتي از او دريديد؟ و چه خوني از او ريختيد؟.

- راستي كه كار ناپسندي كرديد كه نزديك است آسمان ها را از شدت آن بشكافد.

- پس اين مهلت الهي شما را سبكسار نسازد كه عجله و شتاب، خدا را به شتاب نيندازد و

بيم از دست رفتن انتقام بر خدا نرود، هرگز، كه خداوند در كمين ما و آنها نشسته است. (1).

- كار خدا را نسبت به برادرت چگونه ديدي؟ فرمود: خداوند شهادت را در سرنوشت آنها مقرر فرموده بود و آنان به قتلگاه خويش پيوستند، و به زودي خداوند ميان تو و آنان جمع كند. پس بنگر كه پيروزي از آن كيست؟ مادرت به عزايت بنشيند اي پسر مرجانه! پس ابن زياد به خشم آمد و برافروخت.

(1) حماسه حسيني، ج 3، ص 351.

معجزات و كرامات امام حسين

835 - نورانيت امام حسين (ع) در رحم حضرت زهرا (س)

حضرت زهرا (س) مي فرمايد: وقتي به چهار ماهگي رسيد خداوند او را در وحشت انيس من قرار داد، در جايگاه عبادت با من بود، وقتي به شش ماه رسيد در شب تاريك، نيازي به چراغي نداشتم از نور حسين (ع) استفاده مي كردم تا اين كه فرمود:

وجعلت اسمع اذا خلوت بنفسي في مصلاي التسبيح و التقديس في باطني.

هنگامي كه در جايگاه نماز با خودم خلوت مي كردم صداي سبحان الله را از رحم خود مي شنيدم. (1) (2).

836 - درخشندگي ويژه امام حسين (ع)

فاطمه (س) مي فرمايد: درخشش نور امام حسين (ع) به گونه اي بود كه در هنگام حمل وي، پيامبر (ص) به من مي فرمود:... فاني اري في مقدم وجهك ضوءا و نورا و ذلك انك ستلدين حجه لهذا الحق. (3) دخترم! من در پيشاني تو درخشندگي و نورانيت ويژه اي مي بينم و اين نور نشانگر آن است كه به زودي حجت خدا بر اين مردم را به دنيا خواهي آورد.

پرتو نور حسين (ع) به صورتي بود كه مادرش (ع)

مي گفت: در شب هاي تار به چراغ نياز نداشتم. (4) (5).

837 - نامگذاري حسين (ع) توسط خداوند.

هنگامي كه حضرت امام حسين (ع) متولد شد، حضرت رسول (ص) به اسماء فرمود: اي اسماء! فرزند من را بياور.

اسماء مي گويد: آن حضرت را در جامه سفيدي پيچيده و به خدمت پيامبر (ص) بردم.

حضرت او گرفت و در دامن خود گذاشت و در گوش راست او اذن و در گوش چپش اقامه گفت.

سپس جبرييل نازل شد و گفت: حق تعالي به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: چون علي (ع) نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسي (ع) است پس او را به اسم پسر كوچك هارون يعني شبير نام بگذار و چون لغت تو عربي است او را حسين (ع) بنام. (6).

838 - آرام كردن حسين توسط جبرييل

ابن شهر آشوب در مناقب گويد كه در حديث آمده است كه: روزي جبرييل فرود آمد و فاطمه (س) خوابيده بود. حضرت حسين (ع) بيدار شد و به عادت اطفال بي تابي مي كرد، پس جبرييل بنشست و او را از گريه بازداشت تا مادرش بيدار شد و رسول خدا (ص) فاطمه را از اين آگاه كنيد.

سيد بحراني در مدينه المعاجز روايت مي كند از شرحبيل بن ابي عوف كه گفت: وقتي حسين (ع) متولد شد فرشته اي از فرشتگان فردوس اعلي فرود آمد و به درياي اعظم رفت و در اقطار آسمان ها و زمين فرياد زد: اي بندگان خدا! جامه هاي حزن بپوشيد و اظهار غم و اندوه كنيد كه جوجه محمد (ص) مذبوح و مظلوم است. (7) (8).

839 - لباس بهشتي

ام سلمه همسر

پيامبر اكرم (ص) مي گويد: پيامبر (ص) را ديدم كه لباس مخصوص كه در دنيا نظيرش را نديده بودم، بر حسين (ع) مي پوشاند. من در مورد آن لباس از پيامبر (ص) سوال كردم. آن حضرت فرمود: اين هديه خداوند به حسين (ع) است و من آن را بر اندامش مي پوشانم. (9).

هم چنين در روايت آمده است كه: گاهي امام حسن (ع) و امام حسين (ع) در دوران كودكي، در شب عيد، لباس جديدي مي خواستند كه از جانب خداوند متعالي به وسيله ملكي از ملايكه، به آنها هديه مي شد و حضرت فاطمه (س) بر آنها مي پوشاند. (10) (11).

840 - طعام و لباس هاي بهشتي

امام حسين (ع) هرگاه ارده مي فرمود: ميوه هاي گوناگون و نعمت هاي جاودانه بهشت هديه مي شد از آن جمله: خرما، گلابي، سيب و نيز هر غذايي كه از بهشت به پيامبر و علي و فاطمه و حسن (ع) هديه شد، بيشتر به خواست آن حضرت يا به خاطر او بود. (12) (13).

841 - خوردن شير از دست پيامبر (ص)

در روايت مناقب ابن شهر آشوب كه از طريق اهل سنت نقل كرده، آمده است كه وقتي حسين (ع) به دنيا آمد، مادرش فاطمه (س) بيمار گرديد. و شيرش خشك شد، و رسول خدا (ص) براي فرزندش حسين (ع) دايه اي جستجو كرد، ولي پيدا نشد. و از اين رو حسين را به نزد رسول خدا (ص) مي آوردند و آن حضرت انگشت ابهام خود را در دهان آن كودك مي گذرد و او مي مكيد و خداي تعالي در ابهام آن حضرت انگشت ابهام خود را در

دهان آن كودك مي گذارد و او مي مكيد و خداي تعالي در ابهام آن حضرت، روزي آن كودك را قرار داده بود.

در روايت ديگري است كه رسول خدا (ص) به وسيله دهان خود اين كار را مي كرد و همان گونه كه پرندگان از راه دهان به بچه هاي خود غذا مي دهند، آن حضرت به آن كودك غذا مي داد و اين ماجرا چهل شبانه روز طول كشيد و سبب شد كه گوشت آن فرزند از گوشت رسول خدا (ص) روييده شود. (14) (15).

842 - سرور جوانان بهشت.

حذيفه گويد: پيامبر (ص) به من فرمود: اين شخصي را كه به من برخورد ديدي؟

عرض كردم: آري اي رسول خدا!

فرمود: او فرشته اي است كه پيش از اين ساعت به زمين نيامده بود، از خداوند اجازه خواسته كه (به زمين فرود آيد و) بر علي سلام دهد و خداوند او را اجازه فرموده، او آمد و سلام داد، و نيز به من بشارت داد كه حسن و حسين دو سرور جوانان بهشتي هستند، و فاطمه خاتون زنان بهشتي است. (16) (17).

843 - پود پيراهن از پر جبرييل

در جلاء العيون آمده است: ام سلمه گفت: ديدم روزي حضرت رسالت (ص) حله اي به فرزند خود حسين (ع) مي پوشانيد كه به جامه هاي دنيا شباهت نداشت.

گفتم: يا رسول الله! اين چه جامه است كه به جامه هاي دنيا نمي ماند؟

حضرت فرمود: اين هديه است كه پروردگار من براي حسين (ع) فرستاده است و پودش از پرهاي بال جبرييل است؛ چون امروز روز عيد است اين جامه را بر او مي پوشانم. (18).

844 - بر آوردن حوايج

امام حسين

عليه السلام پيرامون رفع حوايج مردم و برآوردن نياز نيازمندان و عدم رد كردن ايشان مي فرمايد.

صاحب الحاجه لم يكرم وجهه عن سوالك فاكرم وجهك عن رده. يعني؛ كسي كه از تو حاجتي خواسته است، آبروي خود را با درخواست از تو ريخته است (و به تو روي زده است) پس تو ديگر با رد كردن او آبروي خود را نريز... (19) (20).

845 - اداي دين اسامه

وقتي كه اسامه بن زيد سخت بيمار شد و به بستر مرگ افتاد، حضرت امام حسين (ع) به محض اطلاع از اين امر، به عيادت او شتافت و او را در بستر بيماري بسيار اندوهناك ديد.

حضرت به او فرمود: اداي قرض تو به عهده من.

اسامه عرض كرد: مي ترسم قبل از پرداخت دين و بدهكاري خود بميرم.

حضرت فرمود: يقين داشته باش كه پيش از مرگ تو قرض و بدهكاريت را مي پردازم.

پس امام حسين (ع) به عهد خود وفا كرده و قبل از مرگ اسامه، تمام قرض او را پرداخت و آنگاه اين كلمات را بيان فرمودند:

شر خصال الملوك الجبن من الاعداء و القسوه علي الضعفاء و البخل عند الاعطاء.از صفات زشت و ناستوده پادشاهان اين است كه از دشمن بترسند و نسبت به ضعيفان و بيچارگان قساوت و سنگدلي داشته و به هنگام بذل و بخشش بخيل و لئيم باشند. (21) (22).

846 - ايمان يهودي

ابن شهر آشوب روايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: بهترين اعمال بعد از نماز داخل كردن سرور در قلب مومن است بر وجهي كه متضمن گناهي نباشد.

به درستي كه من ديدم روزي غلامي با سگي طعام مي خورد من از

سبب آن پرسيدم گفت: يا بن رسول الله! من مغمومم مي خواهم او را شاد گردانم، شايد شادي او موجب شادي من گردد؛ زيرا كه مالكي دارم يهودي و مي خواهم از دست او نجات يابم.

حضرت چون اين سخن را از غلام شنيد رفت به نزد آن يهودي كه مالك او بود و فرمود: دويست دينار طلا مي دهم كه غلام خود را به من بفروشي.

يهودي گفت: من غلام را فداي گام هاي تو كردم كه برداشته اي و به خانه من آمده اي و اين بستان با نيز با او مي دهم و مال را به تو پس مي دهم.

حضرت فرمود: مال را به تو بخشيدم.

يهودي گفت: قبول كردم به غلام بخشيدم.

حضرت فرمود: غلام را آزاد كردم و مال ها را به او بخشيدم.

زن يهودي گفت: من مسلمان شدم و مهر خود را به شوهرم بخشيدم.

يهودي گفت: من نيز مسلمان شدم و اين خانه را به زن خود بخشيدم. (23).

847 - سخاوت و بزرگواري امام حسين (ع)

مردي از مسلمين مدينه به شخصي مقروض شد و نتوانست قرض خود را ادا كند، از طرفي طلبكار اصرار داشت كه او قرضش را بپردازد.

آن مرد براي چاره جويي به حضور امام حسين عليه السلام آمد، هنوز سخني نگفته بود، امام حسين (ع) دريافت كه او براي حاجتي آمده است (براي اين كه آبروي او حفظ شود) به او فرمود: آبروي خود را از سوال روياروي نگهدار، نياز خود را در نامه اي بنويس، كه به خواست خدا آن چه تو را شاد كند به تو خواهم داد.

او در نامه اي نوشت: اي اباعبدالله! فلان كس پانصد دينار

از من طلب دارد و اصرار دارد كه طلبش را بگيرد، لطفا با او صحبت كن كه تا وقتي كه پولدار شوم، به من مهلت دهد.

امام حسين (ع) پس از خواندن نامه او به منزل خود رفت و كيسه اي محتوي هزار دينار آورد و به او داد و فرمود؛

با پانصد دينار اين پول، بدهكاري خود را بپرداز و پانصد دينار ديگر، به زندگي خود سر و سامان بده و جز در نزد سه نفر به هيچ كس حاجت خود را مگو:

1 - دين دار، كه دين نگهبان او است، 2 - جوانمرد كه به خاطر جوانمردي حيا مي كند، 3 - صاحب اصالت خانوادگي كه مي داند تو به خاطر نيازت دوست نداري آبروي خود را از دست بدهي. او شخصيت تو را حفظ مي كند و حاجتت را روا مي سازد. (24) (25).

848 - فلسفه روزه

روزي از آن حضرت سوال شد: چرا خداوند روزه را بر بندگانش واجب كرده است؟

امام حسين عليه السلام فرمودند: براي اين كه ثروتمندان طعم گرسنگي را بچشند و نسبت به فقرا و مستمندان بذل و بخشش نمايند. (26) (27).

849 - شفا دادن كور

در مدينه المعاجز از كتاب ثاقب المناقب از غلام حضرت اميرالمومنين (ع) نقل كرده كه مي گويد: ديدم حضرت اميرالمومنين تير مي انداخت و ملايكه آن تيرها را دوباره براي آن حضرت مي آوردند، پس كور شدم رفتم خدمت مولايم حسين عليه السلام حكايت خود را نقل كردم فسمح يده علي عيني فرجعت كما كنت پس آن حضرت دست مبارك را بر چشم هاي من كشيد، دوباره بينا شدم و هم چنين مرده زنده كردن براي

ائمه هداي (ع) بوده، به خصوص از براي سيدالشهداء عليه السلام كه هم در حال حيات آن حضرت اين معجزه از آن حضرت ظاهر شده و هم بعد از شهادت به ظهور رسيده. (28).

850 - رفع تب به بركت امام حسين (ع)

بيماري از مسلمانان كه سخت در آتش تب مي سوخت بستري بود، امام حسين عليه السلام به عيادت او رفت، همين كه از در خانه وارد منزل شد، تب از بدن بيمار خارج گرديد.

امام حسين عليه السلام كنار بستر بيمار نشست و از او احوالپرسي كرد، بيمار عرض كرد: از قدم مبارك شما بسيار خشنودم كه آمديد و به بركت قدم شما، تب از من فرار كرد.

امام حسين عليه السلام فرمود:

والله ما خلق الله شيئا الا و قد امره بالطاعه لنا؛ به خدا سوگند، خداوند چيزي را نيافريده مگر اين كه او را امر به اطاعت ما كرده است.

سپس فرمود: اي تب!

(رواي گويد!: ما صداي مي شنيديم ولي صاحب صدا را نمي ديديم كه) گفت: لبيك يا اباعبدالله؛ فرمانبردارم اي اباعبدالله.

امام حسين (ع) فرمود: آيا امير مومنان علي (ع) به تو امر نكرده نزد كسي نروي مگر آن كس كه از دشمنان ما باشد، يا گنهكاري باشد تا تو كفاره گناهان او باشي. (29) (30).

851 - دست در ظرف آب كن

بعضي نقل كرده اند، هند در خانواده يهودي بود، بر اثر بيماري در ايام كودكي فلج شد، مداواي بسيار كردند، نتيجه نبخشيد، سرانجام متوسل به امام علي (ع) شدند، آن حضرت به حسين فرمود: دست در آب ظرفي كن:

حسين عليه السلام چنين كرد، سپس هند از آن آب به بدن خود زد و شفا

يافت، او و پدرش و خاندانش به اسلام گرويدند، او از آن پس كنيز در خانه خاندان نبوت شد تا آن هنگام كه كنيز در خانه امام حسين (ع) گرديد، سرانجام معاويه وقتي كه به كمال و جمال او پي برد، او را به ازدواج يزيد در آورد. (31) (32).

852 - يادي از مرحوم الهي قمشه اي

مرحوم استاد بزرگ آيت الله ميرزا مهدي قمشه اي كه داراي تاليف بسيار است، از جمله ديواني است مشحون از قصايد و غزليات و اشعار پر مغز در مسايل اسلامي و منقبت چهارده معصوم عليه السلام كه از او به يادگار ماند و از جمله ترجمه قرآن مجيد كه در دسترس عموم است.

نقل شده خداوند پسري به ايشان داد، نام او را حسين گذاشت (كه اكنون از فضلاي ارجمند است.)

اين حسين، بيمار شد، ايشان نذر كرد كه اگر حسين عليه السلام، شفا يابد، قصيده اي پيرامون امام حسين (ع) بسرايد، پسرش شفا يافت، و او قصيده بسيار غرا و پر مغزي سرود و ماجراي كربلاي حسيني را نيز در اشعار خود آورد كه در ديوان مذكور تحت عنوان نغمه حسيني ثبت و چاپ شده است.

استاد حسن زاده آملي مي فرمود: وقتي كه جنازه استاد الهي قمشه اي را به قم آوردند و در ميان لحد قبر گذارند، مرحوم استاد علامه طباطبايي كنار قبرش آمد و گريه سختي كرد و فرمود: امسال دو ضايعه بزرگي رخ داد.

1 - رحلت مرحوم آيت الله شيخ محمد تقي آملي،

2 - رحلت آيت الله الهي قمشه اي

مرحوم استاد قمشه اي در سن 70 سالگي در گذشت و قبر شريفش در وادي السلام قم در

يكي از حجرات ناحيه چپ در ورودي قرار دارد. (33).

853 - روضه امام حسين (ع) و رفع وبا

حاج آقا سيد محمد صادق شيرازي فرزند حضرت آيه الله حاج آقا سيد ميرزا مهدي شيرازي رحمه الله مقيم كربلاي معلي براي بنده نقل فرمودند: مادر بزرگم در كربلاي معلي هر روزه در منزل خود مجلس روضه اي برقرار مي نمودند و احيانا فرزندان محترمش، آقايان آميرزا مهدي، آميرزا عبدالله براي مادر چند جمله روضه مي خواندند كه تعزيه حضرت سيدالشهداء (ع) هر روزه در منزلشان برقرار باشد.

اين روش ادامه داشت تا سالي كه وبا در آن شهر مقدس شيوع پيدا كرد - حدودا در سال 1330 ه ق. - و عده زيادي را از پا در آورده و بعضي از منازل، همه سكنه اش از بين رفتند.

ولي به لطف حق، اهل آن خانه كه هر روزه ذكر مصيبت امام حسين در آن مي شد، از اين مرض جانگاه به سلامت رستند و اين موجب شگفتي شده بود، تا اين كه شبي همان بانوي مكرمه، در عالم خواب مشاهده كرد كه وبا به صورت در وادي كربلا ظاهر شده و مي گويد: ما به اين شهر آمديدم و به همه خانه ها سرزديم. اما منزل اينها (اشاره به همان بانوي مكرمه) امروز رفتيم روضه؛ فردا رفتيم روضه. (34) (35).

854 - بوي سيب سرخ

يكي از دوستان شيخ رجبعلي خياط نقل مي كند كه: همراه ايشان به كاشان رفتيم. عادت شيخ اين بود كه هر جا وارد مي شد به زيارت اهل قبور مي رفت. هنگامي كه وارد قبرستان كاشان شديدم، شيخ گفت:

السلام عليك يا اباعبدالله (ع).

چند قدم جلوتر رفتيم

فرمود: بويي به مشامتان نمي رسد؟

گفتيم: نه! چه بويي؟

فرمود: بوي سيب سرخ استشمام نمي كنيد؟

گفتيم: نه! قدري جلوتر آمديم به مسؤول قبرستان رسيديم، جناب شيخ از او پرسيد: امروز كسي را اين جا دفن كرده اند؟

او پاسخ داد: پيش پاي شما فردي را دفن كرده اند و ما را سر قبر تازه اي برد. در آن جا همه ما بويي سيب سرخ را استشمام كرديم. پرسيديم: اين چه بويي است؟

شيخ فرمود: وقتي كه اين بنده خدا را در اين جا دفن كردند، وجود مقدس سيدالشهداء (ع) تشريف آوردند، اين جا و به واسطه اين شخص عذاب از اهل قبرستان برداشته شد. (36).

855 - اثر عزاداري حسيني (ع)

سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندانساز) عجايبي از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بوده نقل مي كرد، از آن جمله مي گفت: عده اي از بازرگانان هند و (بت پرستان) به حضرت سيدالشهداء معتقد و علاقه مندند و براي بركت مالشان با آن حضرت شركت مي كنند؛ يعني در سال مقداري از سود خود را در راه آن حضرت صرف مي كنند، بعضي از آنها روز عاشورا به وسيله شيعيان، شربت و پالوده و بستني درست كرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مي دهند و بعضي آن مبلغي كه راجع به آن حضرت است به شيعيان مي دهند تا در مراكز عزاداري صرف نمايند.

يكي از آنان را رعايت چنين بود كه همراه سينه زنها حركت مي كرد و با آنها به سينه مي زد چون مرد، بنا به مرسوم مذهبي خودشان بدنش را در آتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد، جز

دست راست و قطعه اي از سينه اش كه آتش آن دو عضو را نسوزانيده بود.

بستگان آن دو قطعه را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند: اين دو عضو مربوط به حسين شماست.

جايي كه آتش دنيا به وسيله حسين عليه السلام خاموش و برد و سلام مي گردد پس نسوزانيدن آتش ضعيف دنيوي به وسيله آن بزرگوار جاي تعجب نيست.

و جماعتي از هندوها هر ساله شب هاي عاشورا در آتش مي روند و نمي سوزند و اين مطلب مشهور و مسلم است. (37) (38).

856 - اسلام آوردن طبيب يهودي

يزيد پس از شهادت امام حسين (ع) پيش از آن كه به عذاب آخرت مبتلا شود، در دنيا به درد بي درماني معذب گرديد. يكي از اطباي يهودي را براي معالجه طلب كرد، طبيب نگاهي به يزيد كرد و از روي تعجب انگشت حيرت به دندان گزيد. سپس با تدبير ويژه اي چند عقرب از گلوي او بيرون كشيده و گفت: ما در كتب آسماني ديده ايم و از علما شنيده ايم كه هيچ كس به اين بيماري مبتلا نمي شود، مگر آن كه قاتل پسر پيغمبر باشد، بگو گناهي كرده اي كه به اين مرض گرفتار شده اي؟!

يزيد از خجالت سر را به زير افكنده و پس از لحظاتي گفت: من حسين بن علي را كشته ام، يهودي انگشت سبابه خود را بلند كرد و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله.

طبيب مسلمان شد. از جاي برخاست و به منزل خود رفت، برادر خود را به دين اسلام دعوت كرد، قبول نكرد، ولي همسر او و خويشانش پذيرفتند، همسر برادرش

نيز اسلام را قبول كرد و اسلامش را از شوهرش مخفي كرد.

در همسايگي او يكي از شيعيان خالص بود كه اكثر روزها مجلس تعزيه داري حضرت سيدالشهداء (ع) را برپا مي كرد، آن زن تازه مسلمان در آن مجلس شركت مي نمود و بر مصايب اهل بيت عصمت و طهارت مي گريست. بعضي از يهوديان جريان را به شوهرش اطلاع دادند، يهودي گفت: امروز او را امتحان مي كنم، لذا به خانه رفت و گفت: امشب هفتاد نفر يهودي مهمان ما خواهند بود، شرايط ميزباني را آماده و انواع خوردني ها را جهت پذيرايي مهيا كن!

بانوي تازه به مسلمان خواست مشغول غذا پختن شود، صداي ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را شنيد، فورا به مجلس عزا رفت و در عزاي آن حضرت گريه زيادي كرد.

وقتي به خود آمد، سخن شوهر به يادش آمد، ولي وقت تنگ شده بود. متوسل به فاطمه زهرا (س) شد و به سوي خانه آمد، وقتي به خانه رسيد. ديد بانواني سياه پوش جمع شده و هر يك با چشم گريان مشغول خدمت مي باشند و لحظه اي استراحت ندارند! در ميان بانوان، خانم بلند بالايي را ديد كه در مطبخ مشغول پختن غذا است و بانوي مجلله اي را ديد كه پيراهن خون آلودي در كنار گذاشته است!

زن تازه مسلمان عرض كرد: اي بانوي گرامي! شما كيستيد كه با قدوم خود اين كاشانه را مزين فرموده و لوازم مهماني را مهيا كرده ايد؟!

آن بانوي مجلله فرمود: چون تو عزاداري فرزند غريب و شهيدم را بر كار خانه ات مقدم داشتي، بر فاطمه لازم شد كه تو را ياري كند

تا با نكوهش شوهر خود رو به رو نگردي و پس از اين بيشتر به عزاخانه فرزندم بروي.

بانوي تازه مسلمان عرض كرد: اي بانو! خانمي را در مطبخ مي بينم كه مشغول غذا پختن و بيش از همه بي قرار است، او كيست؟

فرمود: نزد او برو و از خودش بپرس.

بانوي تازه مسلمان رفت و پاي او را بوسه داد و نامش را از او سوال كرد.

فرمود: من زينب، خواهر امام حسينم.

در همين زمان، زنان يهودي با هفتاد مهمان وارد شدند، وقتي كه يهودي ها خانه را در كمال آراستگي و نورافشاني ديدند و بوي خوش غذاها به مشامشان رسيد و در جريان واقعه قرار گرفتند، همه مسلمان شدند. (39) (40).

857 - ديدار امام حسين (ع) هنگام مرگ

يكي از علماي متدين مي گفت: پيرمردي اهل علم تقريبا 90 سال عمر داشت مريض شد و مدت دو ماه بستري بود و در اواخر عمرش زبانش بند آمده بود، ابدا قدرت حركت نداشت؛ روزي به ديدن او رفتم و هر چه او را صدا زدم متوجه نشد او را با دست تكان دادم، بيدار نگرديد. ناگاه ديدم چشم هايش را باز كرد و با عجله گفت: عبا و عمامه من را بياوريد، زود باشيد خبر زود باشيد خبر آوردند كه آقايم امام حسين عليه السلام به ديدن من مي آيد، اطاق را تميز نماييد.

اين مريض دو ماه بود كه حركت نداشت به عجله از جاي برخاست و نشست و دو دست خود را به سينه گذاشت و گفت السلام عليك يا مولا آقا حسين جان! خوش آمدي، چه خوب از ذاكري ياد كردي اين بگفت و خوابيد، گويا

مدت ها بود كه روح از بدنش مفارقت كرده. (41).

گر طبيانه بيايي به سر بالينم

به دو عالم ندهم لذت بيماري را (42).

858 - گريه ولي عصر عج الله فرجه الشريف

آقاي حاج آقا جواد رحمي قضيه مرحوم آيه الله قاضي را اين چنين بيان كردند:

مرحوم آيه الله آقاي حاج سيد حسين قاضي فرمودند، شب تولد حضرت فاطمه زهرا (س) يعني شب بيستم جمادي الثاني سال 1348 در مسجد جمكران بودم، ناگهان مشاهده شد كه انواري از آسمان به زمين و به خصوص روي آسمان مسجد جمكران فرو مي ريزند (در اين جا آقاي رحيمي فرمودند: من هم اتفاقا آن شب در مسجد جمكران بودم و آن انوار را ديدم و بلكه همه مردم آنها را مي ديدند.)

در همان شب شخصي كه مورد وثوق آقاي قاضي بود، براي ايشان نقل كرده بود كه من در مسگر آباد تهران بودم يكي از اولياي خدا من را با طي الارض به مسجد جمكران آورد. با او در مسجد جمكران به مجلس روضه اي كه در گوشه اي تشكيل شده بود رفتيم. از همان اول مجلس حضرت بقيه الله ارواحنا فداه در روضه شركت فرمودند. روضه خوان اشعاري از كتاب گلزاري آل طه كه مرحوم آيه الله حاج سيد علي رضوي سروده است، مي خواند و حضرت ولي عصر ارواح العالمين لتراب مقدمه الفدا گوش مي دادند و گريه مي كردند.

پس از خاتمه مجلس حضرت حجه بن الحسن (ع) دعا كردند و از مجلس برخاستند و تشريف بردند. جمعي كه در آن مجلس بودند، به شخصي كه از ديگران به حضرت ولي عصر عليه السلام نزديك تر بود اصرار مي

كردند كه شما عم دعايي بكنيد.

او مي گفت: حضرت ولي عصر (ع) دعا فرمودند. بالاخره با اصرار زياد او را وادار به دعا كردند. او هم چند جمله دعا درباره فرج كرد و مجلس خاتمه يافت. (43) (44).

859 - روضه خواني در آخر عمر

مرحوم حاج شيخ رمضان علي قوچاني از علماي معروف و ائمه جماعت، موصوف به زهد و ورع و تقواي مسجد گوهر شاد بودند ايشان بيمار و مشرف به مرگ شدند و اقوام و ارحام و دوستان آمده بودن كه او را تشييع كنند، ناگهان مشاهده كردند كه ايشان حركت كرده و بار ديگر چشم به جهان گشود و با صداي ضعيف همه را دور خود فراخوانده و گفت: بياييد برايتان روضه بخوانم، همه تعجب كردند چون ايشان منبري و روضه خوان نبودند.

فرمودند: الان صحراي محشر را ديدم و هاتف به صداي بلند اعلام كرد كه حاج شيخ رمضان علي قوچاني اهل بهشت است به سوي بهشت برود. پس من دري ديدم به سوي بهشت باز است و جماعتي بسيار در صف طولاني ايستاده كه به نوبت بروند، گفتند، اين صف اعلما مي باشد. من در اواخر صف بودم تا نوبت به من برسد هلاك مي شوم به عقب نگاه كردم و در ديگري را ديدم به سوي بهشت باز است ولي اين در خلوت است. با خود گفتم: من كه اهل بهشتم از اين در نشد از آن در مي روم پس به سوي آن در آمدم نزديك شدم، ديدم دربان جلوي من را گرفت، و گفت: نمي شود، اين در مخصوص اهل منبر و روضه خوان هاي حضرت حسين (ع) است

تو كه روضه خوان نيستي.

پس متحير بودم، ديدم حاج ميرزا عربي خوان معروف به ناظم، سوار اسب از بهشت بيرون آمد رفتم جلو سلام كردم گفتم: من را كمك كن و به بهشت ببر.

گفت: نمي توانم چون اين در مخصوص روضه خوان هاست. اصرار كردم گفت: يك راه دارد من از اسب پياده مي شوم و مي نشينم و تو روضه بخوان و من مستمع مي شوم و شايد بتوان به اين وسيله تو را ببرم، آن گاه پياده شد و نشست و من براي او روضه خواندم پس براي شما هم روضه مي خوانم. سپس بعد از چند كلمه روضه خواندن از دنيا رفت. (45) (46).

860 - كندن گوشت امام حسين (ع)

شخصي نزد آقا محمد علي پسر وحيد بهبهاني آمد و گفت: خواب ديدم گوشت تن امام حسين (ع) را به نيش و دندان مي كشم.

آن شخص ناشناس بود نزد او و او سر به زير انداخت تا مدتي و سر برداشت و گفت: شايد روضه خواني؟

گفت: آري. فرمود: آن را ترك كن يا اكتفاء كن به همان كه در كتب معتبره است زيرا اين خواب نتيجه دروغ بستن به آن حضرت است. (47) (48).

861 - بهشت بر گريه كننده حسين (ع)

در عيون اخبار الرضا (ع) مذكور است كه هر كه واقعه امام حسين (ع) و آن چه به او رسيده ياد كند و قطره آب از ديده ببارد، حق تعالي گناهان او را بيامرزد و هر كه را در خاطر بگذرد كه كاشكي من آن روز مي بودم تا در پيش امام حسين عليه السلام جان فدا مي كردم، ثواب او مثل ثواب

كسي باشد كه با آن حضرت شهيد شده باشد. و از آن حضرت مروي است كه فرمود: من دمعت عيناه فينا دمعه او قطت علينا قطره علينا قطره بواه الله الجنه. و معني اين حديث نزديك به آن است كه در حديث من بكي علي الحسين مذكور شد. (49).

862 - چرا دلم شكست؟

حضرت آدم بعد از دويست سال كه گريه كرد، سبب قبول شدن توبه اش اين شد كه جبرييل آمد و گفت: اي آدم! بگو: يا حميد بحق محمد و يا عالي و يا فاطر بحق فاطمه و يا محسن بحق الحسن و يا قديم الاحسان بحق الحسين.

همين كه آدم اسم حسين را بر زبان جاري كرد دلش شكسته شد و اشكش جاري شد پرسيد: برادر جبرييل، چرا در اسم پنجم دلم شكسته شده و اشكم جاري شد؟

قال ولدك هذا يصاب بمصيبه تصغر عندها المصائب. گفت: اي آدم! فرزند تو مصيبت زده مي شود به مصيبتي كه همه مصيبت ها پيش آن كوچك است.

قال و ما هذه المصيبه؛ كدام است آن مصيبت؟

قال يقتل عطشانا غريبا وحيدا فريدا.؛ آي آدم! فرزند تو حسين كشته مي شود در حالي كه تشنه و غريب و بي كس و تنها است. ليس له ناصر و لا معين ناصر و معيني نخواهد داشت. و لو تراه يا آدم و هو - يقول وا عطشاه وا قله ناصراه اي آدم؟ اگر ببيني فرزند خود حسين را كه صدا مي زند امان از تشنگي امان از بي ياري.

حتي يحول العطش بينه بين السماء كدخان. حتي تشنگي آن حضرت به جايي مي رسد كه ميانه آن حضرت و آسمان دودي حايل مي

شود؛ يعني ديگر از شدت تشنگي چشمش آسمان را نمي بيند.

كي مصداق فرمايش جبرئيل ظاهر شد؟ ظهر عاشورا آن وقتي كه حسن با بدن پاره پاره روي زمين افتاده بود.

گاه از سوز عطش مي كرد غش

گاه مي فرمود اي قوم العطش

كشتم را طعن اين لشكر بس است

بلكه داغ يك علي اكبر بس است

تشنه مي بريد از پيكر سرم

نا مسلمانان مگر من كافرم

لم يجبه احد الا بالسيوف و شرب الحطوف. اي آدم! كسي جوابش را نمي دهد مگر از دم شمشيرها با نيزه ها و تيرها فيذبح كذبح الشاه من القفا اي آدم! بعد از آن حسين را مثل گوسفند قرباني سر از بدنش جدا مي كنند. (50) (51).

863 - نور چشم

سيد نعمت الله جزائري صاحب كتاب انوار نعمانيه، چون در اوايل تحصيل قادر بر تهيه چراغ براي مطالعه نبود، از نور مهتاب استفاده مي كرد و در اثر كثرت مطالعه و نوشتن چشمش ضعيف و كم نور شد، از اين رو، تربت سيدالشهداء (ع) و ساير ائمه - عليها السلام - را بر چشم خود مي كشيد، و از بركت آن تربت ها روشني ديده است افزون مي گشت. محقق قمي اضافه مي كند: به اين كه اين موضوع ابدا جاي شگفتي نيست؛ زيرا كمال الدين دميري در حيواه الحيوان و زمخشري و ديگران نقل كرده اند، كه افعي وقتي كور مي شود، چشمانش را به گياهه مخصوصي مي مالد و در اثر آن دوباره بينا مي شود.

پس در صورتي كه خداوند قادر و توانا در آن گياه اين خاصيت را قرار داده است. چه جاي شگفتي است كه در تربت فرزند پيغمبر (ص) چنين

اثري و جود داشته باشد. ايشان مي افزايد، اين بنده حقير نيز هرگاه به سبب زياد نوشتن چشمم ضعف پيدا مي كند، تبرك مي جويم به تراب مراقد ائمه عليهم السلام و گاه گاهي به مس كتاب احاديث و اخبار، و بحمدالله چشمم در نهايت روشني است و اميدوارم كه انشاء الله در دنيا و آخرت چشمم به بركات ايشان روشن باشد. (52).

864 - خاك كربلا، سرمه چشم

مرحوم محدث نوري در درالسلام از مرحوم سيد محمد باقر سلطان آبادي نقل مي كند كه در بروجرد به چشم درد مبتلا شدم، به نحوي كه همه اطباي شهر از معالجه آن عاجز شدند. لذا مرا به سلطان آباد (اراك) آوردند، ولي اطباي آن جا هم نتوانستند من را معالجه كنند و درد چشم آرامش در روز و استراحت در شب را از من گرفته بود، يكي از رفقا كه عازم كربلا بود، پيشنهاد كرد كه همراه او به كربلا جهت استشفاء بروم؛ ولي اطباء مي گفتند و اگر راه بروي به كلي بينايي خود را از دست مي دهي.

باز يكي ديگر از دوستان كه عازم كربلا بود گفت: شفاي تو در اين است كه خاك كربلا را سرمه چشم كني.

لذا همراه او حركت كردم اما به منزل دوم كه رسيدم درد چشم شدت كرد و همه مرا ملامت كردند و گفتند. بهتر است كه برگردي.

شب در اثر چشم درد نخوابيدم تا موقع سحر، لحظه اي خوابم برد، در عالم رويا حضرت زينب (س) را ديدم، گوشه مقنعه او را گرفته و بر چشمم ماليدم و از خواب كه بيدار شدم، ديگر آثاري از ناراحتي در من نبود.

(53) (54).

865 - شفاي تربت حسيني

امام باقر و امام صادق عليه السلام، مي فرمايند، : ان الله عوض الحسين عليه السلام من قتله ان الامامه من ذريته و الشفاء في تربته، و اجابه الدعاء و عند قبره و لا تعد ايام زائريه جائيا و راجعا من عمره. (55).

خداوند عوض شهادت امام حسين (ع) امامت را در نسل او مقرر فرموده و شفا را در تربت پاكش قرار داده، دعا در نزد قبر مباركش مستجاب شده، ايام زيارت كنندگان او در رفت و برگشت از عمرشان محسوب نمي شود.

و اما در باب فضيلت و فوايد و آثار تربت پاك سيدالشهداء (ع) روايت بسياري در كتب معتبر و منابع متعدد، نقل شده است كه متبركا به طور اختصار جهت بهره گيري شيعيان و محبان حسيني از اين تربت پاك به چند روايت اشاره مي شود.

امام صادق (ع) مي فرمايد: ان طين قبر الحسين (ع) شفاء من كل داء، و ان اخذ علي راس ميل.؛ خاك قبر امام حسين (ع) داروي هر بيماري و شفابخش هر دردي است، اگر چه به قدر سر يك ميل باشد.

امام رضا (ع) مي فرمايد: طين قبر ابي عبدالله الحسين (ع) شفاء من كل داء و امان من كل خوف. (56) تربت پاك قبر ابي عبدالله الحسين موجب شفاي همه امراض و ايمني از هر بيم و ترسي است. (57).

866 - شفا بودن تربت امام حسين

سعد بن سعد اشعري روايت مي كند كه از امام رضا (ع) در باره خاك پرسيدم. فرمود: همه خاك ها حرام هستند - مثل گوشت مرده و خون (و گوشت خوك) و هر چيزي كه نام غير از

خدا در آن برده شده باشد - به جز خاك مزار حسين (ع) كه شفاي هر دردي است. (58) (59).

867 - شفا گرفتن از تربت امام حسين (ع)

در تربت امام حسين (ع) شفاي تمام دردهاست مگر مرگ حتمي با چند شراط:

الف: اعتقاد به شفاء بودن تربت داشته باشد، و به قصد شفا بخورد و من اكله لشهوه لم يكن فيه شفاء در روايتي فرمودند: والله هركس اعتقاد داشته باشد كه به او نفع مي بخشد البته منتفع مي شود.

ب: بيمار در آستانه اجل حتمي نباشد چون اجل حتمي علاج پذير نيست.

ج: تربت را با وضو بردارد.

د: با دو انگشت بردارد.

ه: به اندازه نخود، بلكه احتياط آن است كه به قدر عدس مصرف كند، نه بيشتر.

و: آن را ببوسد و بر ديدگانش بگذرد.

ز: در وقت خوردن يا خورانيدن بگويد: بسم الله و بالله اللهم اجعله رزقا واسعا و علما نافعا و شفاء من كل داء انك علي كل شي ء قدير.

ح: آن را سبك نشمارد، در ظروف يا مكان هاي نامناسب نگذارد، خيلي دست بر آن نمالد يا جايي كه زياد دست مالي مي شود نگذارد.

ط: فاصله تربتي كه براي شفا استفاده مي كنند از قبر مطهر تا چهار ميل باشد نه بيشتر و هر چه به قبر شريف نزديك باشد بهتر است.

ي: خوب است تربت را در دهان بگذارد و بعد جرعه اي آب بخورد و بگويد: اللهم اجعله رزقا واسعا و علما نافعا و شفاء من كل داء و سقم (60).

868 - آثار ذكر با تسبيح تربت.

در حديث ديگر از حضرت صادق (ع) در مصباح كفعمي و مقياس المصابيح روايت شده كه مي فرمايد،

كسي كه يك سبحان الله از تربت حسين (ع) بگويد چهار صد حسنه برايش نوشته مي شود و چهار صد گناهش محو مي شود و چهار صد درجه از برايش نوشته مي شود (و قضي له من الحاجات مثلها) يعني چهار صد حاجتش هم روا مي شود و اگر تسبيحات اربعه را يك مرتبه بگويد يا تسبيح تربت، هزار حسنه برايش نوشته و شش هزار سيئه از او محو و شش هزار درجه برايش نوشته مي شود (واثبت له من الشفاعات مثلها) يعني شش هزار نفر را هم شفاعت مي كند.(61).

869 - تسبيح از تربت

تسبيح فاطمه الزهرا(س) هديه اي از طرف پدر بزرگوارش بود كه مستحب است بعد از نماز يا در وقت خواب خوانده شود. دختر رسول خدا (ص) كنار قبر عموي بزرگوارش جناب حمزه بن عبدالمطلب و از تربت شهيد براي خود تسبيح درست كرد؛ اين ها معني مي خواهم اذكار خود را بشمارم نياز به سبحه ام (تسبيح)، چه فرقي مي كند دانه هاي تسبيح از سنگ باشد يا چوب يا خاك، و از هر خاكي آدم بردارد، برداشته است ولي من اين را از خاك تربت شهيد بر مي دارم و اين نوعي احترام به شهيد و شهادت است، نوعي به رسميت شناختن قداست شهادت است، تا آن كه بعد از شهادت وجود مقدس امام حسين (ع)، خود به خود لقب سيدالشهداء از جناب حمزه گرفته شد و به نوه برادر بزرگوارش حسين بن علي داده شده و بعد از آن ديگر اگر كسي بخواهد به خاك شهيد تبرك بجويد از خاك حسين بن علي عليه السلام تهيه مي كند. (62)

(63).

870 - ذكر با تربت امام حسين (ع)

از امام رضا عليه السلام روايت شده كه هر كس با تربت امام حسين عليه السلام بگويد. سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر. با هر ذكر، خداوند شش هزار حسنه براي او ثبت مي كند و شش هزار گناه او را محو نموده شش هزار درجه بالا برده و شش هزار شفاعت براي او مي نويسد.

و از امام صادق (ع) نقل شده هر كس سنگ هايي را كه از تربت امام حسين (ع) درست استغفار براي او ثبت مي شود و اگر تسبيح در دستش باشد و ذكر نگويد به عدد هر دانه هفت مرتبه استغفار براي او نوشته مي شود.

در روايت ديگر فرمودند: كسي كه با تسبيح تربت يك مرتبه سبحان الله بگويد، چهار صد حسنه براي او نوشته مي شود، چهارصد گناهش برطرف، چهارصد درجه اش بالا، چهار صد حاجتش برآورده مي گردد.(64) (65).

871 - زيارت عاشورا به نيابت امام زمان

مرحوم آيه الله شيخ علي اكبر نهاوندي نقل مي كند: سيد جليل سيد احمد اصفهاني معروف به خوشنويس، برايم نوشت كه در روز جمعه در مسجد سهله در حجره اي نشسته بودم، ناگاه سيد بزرگوار و معممي بر من داخل شد، به آن چه در زاويه حجره -يك فرش و تعدادي كتاب و ظرف - بود نظر كرد و فرمود: براي حاجت دنيا تو را كفايت مي كند، تو هر روز صبح به نيابت امام زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - زيارت عاشورا مي خواني، به قدر كفايت معيشت هر ماهت را از من بگير كه اصلا محتاج

به احدي نباشي.

قدري پول به من داد و گفت: اين كفايت يك ماه تو را مي نمايد. و رو به در مسجد رفت.

من به زمين چسبيده بودم و زبانم بند آمده بود و هر چه خواستم سخن بگويم و يا برخيزم نتوانستم، تا آن سيد خارج شد، همين كه بيرون رفت گويا قيودي از آهن كه بر من بود باز شد، پس برخاستم از مسجد خارج شدم، هر چه جستجو كردم اثري از آن آقا نديدم.

هماره پيروز و خدا يارتان باد

(1) بحار، ج 43، ص 273.

(2) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 23.

(3) بحار، ج 43، ص 272.

(4) بحار، ج 43، ص 273، عوالم، ج 17، ص 11.

(5) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 23.

(6) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 23.

(7) نفس المهموم، ص 22.

(8) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 28.

(9) بحار، ج 43. ص 271.

(10) بحار، ج 43، ص 289.

(11) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 29.

(12) بحار، ج 43. ص 312. 307.

(13) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 30.

(14) مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 50.

(15) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 30.

(16) امالي شيخ مفيد، ص 34.

(17) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 32.

(18) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 36.

(19) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 277.

(20) بحار، ج 44، ص 196.

(21) بحار، ج 44، ص 189.

(22) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 232.

(23) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 238.

(24) تحف العقول، ص

251.

(25) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 238.

(26) بلاغه الحسين، 284، نهج الشهاده؛ ص 334.

(27) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 244.

(28) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 245.

(29) مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 51. ج 44. ص 183.

(30) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 245.

(31) سوگنامه آل محمد (ص)، ص 486.

(32) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 248.

(33) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 259.

(34) شمه اي از آثار ادعيه و انفاس قدسيه، ص 243.

(35) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 274.

(36) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 294.

(37) داستانهاي شگفت، ص 72 - 71.

(38) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 295.

(39) تحفه الذكرين و اسرار اشهاده، ص 75.

(40) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 302.

(41) كفاهيه الواعظين، ج 4، نقل از مجموعه حكمت، دوره چهارم، شمار 3.

(42) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 305.

(43) ملاقات با امام زمان، ص 82 و 81.

(44) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 307.

(45) گنجينه دانشمندان، ج 9، ص 263.

(46) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 309.

(47) دارالسلام، ج 2 - 1، ص 231.

(48) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 314.

(49) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 328.

(50) ثمرات الحيات، ج 2، ص 255 - 254.

(51) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 332.

(52) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 350.

(53) رياحين الشريعه، ج 3، ص 164.

(54) معجزات و كرامات امام حسين عليه

السلام، ص 351.

(55) وسايل الشيعه، ج 10، ص 329، عده الداعي، ص 57.

(56) بحار، ج 98. ص 131.

(57) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 351.

(58) وسائل ج 16، ص 396. حديث 2، كافي، ج 6، ص 266.

(59) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 305.

(60) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص

(61) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 367.

(62) نماز و عبادت امام حسين عليه السلام، ص 111.

(63) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 367.

(64) مصباح المجتهد شيخ طائفه (ره)، ص 678.

(65) معجزات و كرامات امام حسين عليه السلام، ص 367.

35- حماسه عاشورا به بيان حضرت مهدي عليه السلام (ترجمه يا لثارات الحسين)

مشخصات كتاب

سرشناسه: برنجيان جلال 1333 -، گردآورنده و مترجم عنوان و نام پديدآور: حماسه عاشورا به بيان حضرت مهدي عليه السلام گردآور و بازگردان جلال برنجيان

مشخصات نشر: تهران طور 1374.

مشخصات ظاهري: 2 ج در يك مجلد (232 ص )

فروست: نگرشهاي تاريخي 1.

شابك: 4000ريال ؛ 23000 ريال : چاپ هفتم 964904275X

يادداشت: چاپ قبلي طور، 1367 (238 ص )

يادداشت: چاپ چهارم 1375 .

يادداشت: چاپ هفتم: 1385.

يادداشت: عنوان عطف ترجمه يا لثارات الحسين حماسه عاشورا به بيان حضرت مهدي عليه السلام

يادداشت: كتابنامه ص 232 - 230 .

عنوان ديگر: ترجمه يا لثارات الحسين حماسه عاشورا به بيان حضرت مهدي عليه السلام موضوع: حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4 ق - زيارتنامه ها.

موضوع: زيارتنامه ها.

رده بندي كنگره: BP271 /ب 4ح 8 1374

رده بندي ديويي: 297/777

شماره كتابشناسي ملي: م 74-3224

طليعه

مرثيه

السلام عليك يا صريع الدمعه العبري

السلام عليك يا مذيب الكبد الحري

السلام عليك يا صريع العبره الساكبه و

السلام علي قرين المصيبه الراتبه

ديدگانت پر اشك،

لبانت خشكيده،

سينه ات گداخته،

قلبت شعله ور،

روحت پر تلاطم،

ليكن مهار نفست بر مشت.

سرود ايمان بر لب،

نواي توحيد در كام،

ياد خدا در دل،

دستار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر سر،

كهنه پيرهن امانت مادر بر تن،

بزم اشكواره در پيش.

[صفحه 7]

اي حسين، اي رازدار منزل وحي،

غم سراي خيمه هايت،

سوزش قلب زنانت،

گريه نوباوگانت،

آه و سوز خواهرانت،

العطش از دخترانت،

عالمي را اشك ريزان مي كند.

اي حسين اي رهنماي راه ايمان، اي حسين اي جرعه نوش جام يزدان، كوفيان بدصفت، نامردمان بي مروت، دعوتگران بي فتوت، حيا از مادرت زهرا عليها السلام نكردند. اي حسين اي خون يزدان، واژگان در چكامه شور تو ناتوان، شعر گويان در ستايش صبر تو حيران و اديبان در بيان ايثار تو سرگردان. يا حسين اي كشتي نجات امت، نيايت صلي الله

عليه و آله و سلم به شهادت پذيرييت جان يافت. زكريا عليه السلام به غم آميخته با نامت ره جست. و فطرس به بركت گاهواره تو بال يافت. گوئي كه در قربانگه زمين آرزو حاجيان، قرباني به ياد تو كنند، و گوئي كه احرام به تن داران در سرزمين عرفات، دنبال راه تو روند، كه تو فرزند مكه و بطحائي، فرزند زمزم و صفائي، پور حل و منائي. گرگان بيشه شهوت، پارگان تنت را تن پاره كردند، روبهان مرغزار حيله دعوتنامه ها را به شمشير باز كردند، و حراميان بستر كفر دست پليد خويش را براي بيعت به سوي تو گشودند. كه چه نيك

[صفحه 8]

فرمودي:

ان الدعي ابن الدعي قدر كزيين اثنتين بين السله و الذله و هيهات منا الذله يابي الله و رسوله و المومنون و حجور طايت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام علي مصارع الكرام. همانا حرام زاده فرزند حرام زاده، مرا بر دو كار مخير داشته، يكي مرگ و ديگري خواري: و چه دور است ذلت از ما خاندان، خدا و پيامبرش و باورمندان و دامنهاي پاكيزه (كه ما را پروردند) و مردمي كه زير بار ستم نروند، و افرادي كه تن به خواري ندهند، (جملگي) دوري مي گزينند كه فرمانبري ناپاكان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزيده شود. دژخيمان اهريمن صفت، كرنشگران معبد نفس، فرمانبران صفير ابليس، غنودگان بر بستر آمال، و دنبال روان امير جانيان يزيد، صلايت را با تير و پيكان پاسخ دادند، و دلائلت را با سنگ. براي آن كه همه تاريخ راز مظلوميت را بداند فرمودي:

هل من ذاب يذب عن

حرم رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عند الله في اعانتنا؟ آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آيا يكتاپرستي هست كه در حق ما از خدا بترسد؟ آيا پناه دهنده اي هست كه به پناه

[صفحه 9]

دادن ما به خدا اميدوار باشد؟ آيا كمك كاري هست كه با كمك به ما بدانچه نزد خداست، اميد داشته باشد؟ آه كه نوايت را ناشنوده گرفتند، افسوس كه پور پيامبر، فرزند زهرا و حيدر (صلي الله عليهم اجمعين) را تنها گذاشتند، دردا كه با رها كردن تيري زهرآگين به سويت، ديدگان پر التهاب كودكانت را بر هم گذاردند، واي كه بر سينه پر درد دخت امير مومنان، دست پرورده زهراي مرضيه، آتش غم ريختند. و اندوها كه حرمتت را شكستند. چون پليدان نابكار و نا جوان مردان بد كار ستوران خويش راهي كردند، و سوي خيمه گاههاي بي پناه و زنان و فرزندان بي دفاعت شتافتند، در ميان مرگ و زندگي، در حالي كه خون پاكيزه ات از سر و رويت روان بود، بر دو دست خويش تكيه كردي و بر روي سينه خزيدي، و چون توانت از دست رفته بود و طاقت دفاع از حرم پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را نداشتي، به آن حراميان فرمودي:

ويلكم يا شيعه آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم هذه و ارجعوا الي احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون... اقاتلكم

و تقاتلونني و النسا ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم و جهالكم و طغاتكم من التعرض لحرمي ما دمت حيا. واي بر شما اي پيروان ابوسفيان اگر دين نداريد و از معاد نمي هراسيد، لااقل در اين دنيايتان آزاده باشيد، اگر عرب هستيد چنانكه گمان مي كنيد،

[صفحه 10]

به ويژگيها و شئون عربيتان مراجعه كنيد... من با شما كارزار مي كنم و شما نيز با من مي جنگيد و در اين ميان زنان را گناهي نيست. اين عصيانگران و نادانان و شورشگران خويش را تا آنگاه كه من زنده ام. از حمله به حرم من باز داريد. فرمانبران امير جانيان يزيد، به سركردگي شمر ملعون روي به سوي تو آوردند و شرم از نيايت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نكردند. و چه زشت پاداش رسالت حضرتش را باز پرداختند. گويا كه خداي جهانيان نفرموده بود: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده في القربي. بگو (اي پيامبر) من از شما به خاطر ابلاغ رسالتم پاداش درخواست نمي كنم، جز نيكي و دوستي با نزديكان من. لعنت خدا و تمامي پيامبران و رسولان و جملگي صالحان و شهيدان و همگي فرشتگان و كروبيان و يكايك ذرات زمين و آسمان بر آن نابكاران باد. نفرين پيامبر و علي مرتضي (صلي الله عليهما و آله ما)، خديجه و فاطمه زهرا عليها السلام و حمزه سيد الشهدا و جعفر طيار از روز طف تا قيامت كبري بر ايشان باد. چون اسب بي صاحبت، زين واژگون به سوي خيمه هايت بازگشت، و دختران و نوباوگان و زنان سوگمند او را بدان حال ديدند، دانستند كه امامشان، ولي نعمتشان،

بازمانده پيامبرشان، پناه بي پناهيشان، آشيانه امنشان، پدر مهربانشان، و عزيز گرامي تر از جانشان، به خون آغشته و تنش پاره پاره شده است، بر غم طاقت فرسايت ناله برآوردند، و در ماتم شهادتت گريبانها دريدند، و گيسوان پريشان كردند. خواهرت زينب كبري ناله برآورد و ندا سر داد كه:

[صفحه 11]

يا محمداه صلي عليك ملائكه السما، هذا حسين مرمل بالدما مقطع الاعضا و بناتك سبايا، الي الله المشتكي و الي محمد المصطفي و الي علي المرتضي و الي فاطمه الزهرا و الي حمزه سيد الشهدا، يا محمداه هذا حسين بالعرا، تسفي عليه الصبا، قتيل اولاد البغايا، وا حزناه وا كرباه، اليوم مات جدي رسول الله صلي الله عليه و آله، يا اصحاب محمداه هولا ذريه المصطفي يساقون سوق السبايا. [و في روايه] يا محمداه بناتك سبايا و ذريتك مقتلته، تسفي عليهم ريح الصبا، و هذا حسين مجزوز الراس من القفا، مسلوب العمامه و الردا، بابي من اضحي عسكره في يوم الاثنين نهبا، بابي من فسطاطه مقطع العري، بابي من لا غائب فيرتجي و لا جريح فيداوي، بابي من نفسي له الفدا، بابي المهموم حتي قضي، بابي العطشان حتي مضي، بابي من شيبته تقطر بالدما، بابي من هو سبط نبي الهدي، بابي محمد المصطفي، بابي خديجه الكبري، بابي علي المرتضي عليه السلام، بابي فاطمه الزهرا سيده النسا، بابي من ردت له الشمس صلي.

اي محمد كه فرشتگان آسمان بر تو درود مي فرستند، اين حسين است كه بخون آغشته و اعضايش از هم جدا شده، و (اين) دختران تو هستند كه اسير شده اند. به پيشگاه خدا و به سوي محمد مصطفي و به سوي علي مرتضي

و به سوي فاطمه زهرا و به سوي حمزه آقاي شهيدان شكوه مي كنم. اي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اين حسين است كه به روي خاك افتاده و باد صبا خاك بيابان را بر بدنش مي پاشد، بدست زنازادگان كشته شده است. آه چه اندوهي و آه كه چه مصيبتي، امروز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درگذشت.

[صفحه 12]

اي ياران محمد اينان فرزندان (پيامبر) هستند كه اسيرشان نموده و مي برند. [و در روايتي ديگر] اي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) دخترانت اسيرند و فرزندانت پاره تنند، كه باد صبا خاك بر پيكرشان مي پاشد. و اين حسين است كه سرش از پشت گردن بريده شده و عمامه و ردائش به تاراج رفته است. پدرم به فداي آنكه خيمه گاهش در روز دوشنبه غارت شد. پدرم فداي كسي كه طناب هاي خيمه اش بريده شده و خيمه و خرگاهش فرو نشست. پدرم فداي كسي كه به سفري نرفت كه اميد بازگشت (اش) باشد، و زخمي برنداشت كه اميد مداوا در آن باشد. پدرم به فداي آنكه كاش جانم قربانش مي گشت. پدرم فداي آنكه با دل پر غصه از دنيا رفت. پدرم فداي آنكه با لب تشنه جان سپرد. پدرم فداي آنكه از ريش اش خون فرو ريخت. پدرم به فداي كسي كه نيايش محمد مصطفي بود. پدرم به فداي كسي كه جدش فرستاده اله آسمان بود. پدرم قربان كسي كه او نواده پيامبر هدايت بود. پدرم به فداي (فرزند) محمد مصطفي. پدرم به فداي (فرزند) خديجه كبري. پدرم به فداي (فرزند) علي مرتضي. پدرم

به فداي (فرزند) فاطمه زهرا بانوي همه زنان. پدرم فداي (فرزند) كسي كه آفتاب براي او بازگشت تا نماز گزارد.

جانيان دد صفت و درندگان خون آشام، هوسهاي پليدشان به كشتن شما آرام نگرفت، و با آن همه جنايت شعله هاي كينه در درون كثيف شان خاموش نگرديد، و عمر سعد كه نفرين خدا و تمامي اوليائش بر او باد، از نابكاران سپاهش درخواست كرد كه بر روي پيكرهاي پاكيزه شما اسب بدوانند.

و ده نفر اهريمن صفت، زشت سيرت، ددمنش بنامهاي:

1- اسحاق بن حريه همان پليدي كه پيرهن از تن پاكت بدر آورد.

[صفحه 13]

2- اخنس بن مرثد

3- حكيم بن طفيل سنبسي

4- عمر بن صبيح صيداوي

5- رجا بن منقذ عبدي

6- سالم بن خثيمه جعفي

7- واحظ بن نائم

8- صالح بن وهب جعفي

9- هاني بن شبث حضرمي

10- اسيد بن مالك.

مهارهاي ستوران خويش را بركشيدند و سم هاي اسبهاي كثيف شان را بر روي بدني تازاندند كه لبان پيامبر آنرا بوسيده و پشت نبي اكرم سنگيني او را در سجده ها تحمل كرده و دامان فاطمه زهرا عليها السلام آنرا پرورده و دست تواناي اسدالله الغالب امير مومنان او را نواخته بود بدني را مورد حمله قرار دادن كه ميكائيل در گهواره با او رازها گفته و جبرائيل تهنيت ولادتش را به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم داده و خداي عالميان به بركت قدومش حديث لوح را از عالم بالا فرو فرستاده بود. جسدي را با اسبهاي خود خورد كردند كه خداي متعال به آفرينش اش بر تمامي بندگانش مباهات فرموده بود و به خاطر وجود او و همتايانش به فرشتگان عالم بالا فرمان سجده بر

آدم عليه السلام را داده بود. الها، ايزدا، پروردگارا ترا و به بلنداي مقام حبيبت سوگند مي دهم كه از زبانه هاي آتش جهنمت بر گور اين پليدان شررها بباري، كه اين پست فطرتان در معرفي خويش به ابن زياد چنين گفتند:

[صفحه 14]

نحن الذين وطئنا بخيولنا ظهر الحسين حتي طحنا حناجر صدره. ما هماناني هستيم كه بر پشت حسين (عليه السلام) اسب تاختيم تا آنكه چو آسياب استخوانهاي سينه اش را خورد كرديم. دردا كه فرزندان پيغمبر مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، آن دردانه ها و نازپرورده هاي خاندان وحي، با ديدن آن منظره دهشتبار در صحراي گداخته و سزونده و تفتديده نينوا، بر كنار كشته سالار شهيدان و نوگلان پرپر شده بوستان احمدي، در ميان خيمه هاي نيمه سنخته خامس آل عبا، آتش غم در قلبشان زبانه كشيد، و از ديده اشك غم باريدند، و در سينه آه و درد اندوختند. به ناله آنان قدسيان ناله سر دادند، عرش نشينان سوگوار شدند. و جملگي كائنات به غم نشستند كه ناله هايشان تا به امروزمان ادامه دارد. باشد كه نداي اين الطالب بدم المقتول بكربلا در پهنه گيتي طنين افكند و صداي يا لثارات الحسين در سرتاسر زمين صفير بركشد، و يگانه خونخواه و تسلي بخش شراره هاي قلب مام گراميش بپاخيزد، و جملگي فاتلان و هم پيمانان بر قتلش و خشنودان از شهادتش را قصاص نمايد.

السلام علي اسير الكربات و قتيل العبرات

السلام علي المرمل بالدما

السلام علي المهتوك الخبا

السلام علي خامس اصحاب الكسا

[صفحه 15]

دريچه اي به نور

نگاهي كوتاه به ژرفائي پرگهر.

يادواره مظلوميت شهيدان طف را در پيش رو داريم، و به نظاره گه جانبازي

ياران يزدان مي نشينيم، و سخن زبان ناطق الهي را مي نيوشيم، و در زواياي كلامش به ژرفائي تعبيراتش مي نگريم. به حقيقت كه واژگان در بازگردان بيان شيوايش ناتوان و انديشه ها در پي بردن به ژرفائي معاني كلامش كوتاه. چرا كه سخن تنزل انسان است در كلامش و حضرت مهدي عليه السلام بزرگ آيت يزدان است، كه انديشه انديشمندان، و باريك بيني پژوهشگران، و دانش دانشمندان و آگاهي آگاهان در پي بردن به گوشه اي از مقامش ناتوان و در چيره شدن به جملگي زواياي كلام پر طنينش چون مور در برابر سليمان. ليكن:

آب دريا را اگر نتوان كشيد

هم بقدر تشنگي بايد چشيد

در باره شخصيت والاي حسين بن علي عليه السلام و ياران جان باخته اش كتابهاي فراواني نگاشته شده. و هر نويسنده به فراخور توان و گستردگي تحقيقاتش بر آن شده است كه گوشه اي از سيماي سيد شهيدان حضرت ابا عبدالله عليه السلام را ترسيم نمايد، و جمعي نيز از اين كار سربلند برون آمده اند. ليكن در ميان تمامي اين آثار جاي كتابي كه به بيان فرزند برومند حضرت ابا عبدالله حسين عليه السلام حجت خدا در

[صفحه 17]

زمين حضرت حجه بن الحسن عليهما السلام خالي بود. از اينرو ما تلاش خويش را بر آن داشتيم كه از ميان مواريث اسلامي، سخنان حضرتش را در باره امام حسين عليه السلام استخراج نمائيم. و در اين زمينه به قدر مقدور تلاشي مبذول شد. و كتاب را به دو بخش تقسيم كرديم: بخش نخست زيارات، و بخش دوم توقيعات و ديدارها. در چاب نخست اين كتاب تنها به نقل زيارات بسنده كرديم كه

در كتب مزار و دعا به زيارات ناحيه مقدسه معروف است. ليكن در يك نگاهي دوباره بر كتاب و اصلاح اشتباهات آن چاپ، بر آن شديم كه در يك پژوهشي افزونتر دعاهاي ديگري را كه از آن ناحيه مقدس رسيده است، و يا بر خواندانش فرمان صادر گرديده، بر مجموعه خويش بيفزائيم. و تا حد توان سعي بر آن شد كه اين دعاها با نسخ گوناگون مقابله شود كه نسخه هاي بدل را داخل () مشخص كرديم. در بخش دوم كتاب ديدارها و توقيعاتي را قرار داديم كه بزرگان محدثان شيعي در آثار خويش درج كرده اند. چرا كه بار يافتگان به حضور حضرتش بسيارند و سخنان فراواني هم از آن بزرگوار در باره جد گراميشان حضرت ابا عبدالله عليه السلام نقل شده است. ولي از آنجا كه اين ديدارها به خاطر ترس از شهرت فرد بار يافته و يا ديگر علل موجه بيشتر به صورت حديث مرسل يا مرفوع و... نقل مي شود، لذا تشخيص صحت سلسله روات حديث خود كاري است كه در توان اين حقير نيست، و نيز تشخيص حقانيت سخن ناقل كاري دشوارتر، از اينرو ما تنها به رواياتي پرداختيم، كه مشايخ بزرگ شيعه و محدثان والا تبار اماميه آنها را در آثار خويش نقل كرده اند. و در نقل شود، و تا حد توان تقطيع نگردد، و بجز چند مورد مابقي متون بطور كامل نقل شده است.

[صفحه 18]

و در اين چاپ ديگر بار همراه با بازنگري كلي در كتاب و انجام برخي اصلاحات و افزودن برخي مباحث، تلاشي در كامل تر شدن اين مجموعه صورت گرفت. يادآوري اين نكته لازم

است كه نقل شدن اين تعداد روايت در اين كتاب نه دليل انحصار كل روايات نقل شده از حضرت بقيه الله الاعظم حجه بن الحسن عليها السلام در باره جدشان مي باشد، و نه دليل طرح و رد ديگر بحثها. تصميم بر آن بود كه شرحي كوتاه بر سخنان حضرتش داشته باشيم، اما خود را مصداق اين شعر يافتيم كه:

اي مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست

عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري

از اينرو تنها به ترجمه سخنان آن بزرگ بسنده نموديم. تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد با آن اميد كه در اولين صباحان پرچم خونين قيام طف دگر بار گشوده شود، و شمشير آخته محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم از نيام برخيزد، و اذن قيام به دادخواه خون شهيدان كربلا داده شود. كه تا او نيايد خون بناحق ريخته شده سيد شهيدان ز جوشش نمي افتد، و قلب گداخته سيده بانوان جهانيان التيام نمي يابد، كه او وارث خون شهيدان است و شفابخش قلب كشته گان و نقطه آرزوهاي همه اميدواران. بارالها ظهور پر نور و سرورش را هر چه زودتر برسان.

اللهم و احي بوليك القرآن و ارنا نوره سرمدا لا ليل فيه، و احي به القلوب الميته، و اشف به اصدور الوغره، و اجمع به الاهوا المختلفه علي الحق، و اقم به الحدود المعطله و

[صفحه 19]

الاحكام المهمله حتي لا يبقي حق الا ظهر و لا عدل الا زهر، و اجعلنا يا رب من اعوانه و مقويه سلطانه و الموتمرين لامره و الراضين بفعله و المسلمين لاحكامه...

[فرازهائي از دعاي عصر غيبت، به نقل از سيد

بن طاووس (ره)]

[صفحه 23]

زيارت شهدا

به اسنادمان از جدم ابي جعفر محمد بن حسن طوسي [رحمه الله عليه] روايت شديم. گفت: شيخ ابو عبدالله محمد بن احمد بن عياش ما را حديث كرد. گفت: شيخ پرهيزگار ابومنصور بن عبدالمنعم بن نعمان بغدادي [رحمه الله عليه] مرا حديث كرد. گفت: از ناحيه - مقدسه - در سال 252 به دست شيخ محمد بن غالب اصفهاني در هنگام وفات پدرم [رحمه الله عليه] خارج گرديد، در حالي كه من نوجوان بودم و نوشتم كه به من در زيارت مولايم ابي عبدالله عليه السلام و زيارت شهدا اجازه فرما. پس از حضور حضرتش برايم خارج گرديد:

[صفحه 25]

بنام خداي بخشنده بخشايشگر هر گاه خواستي شهدا رضوان الله عليهم را زيارت كني نزد [پائين] پاهاي حسين عليه السلام بايست، و آنجا قبر علي بن الحسين صلوات الله عليهما مي باشد. پس رويت را به طرف قبله كن. پس آنجا مكان و محدوده شهدا است، و به علي بن الحسين عليه السلام اشاره كن و بگو:

[1] سلام بر تو اي اولين كشته از نسل بهترين فرزند از سلاله ابراهيم خيل، درود خدا بر تو و بر پدرت باد، آنگاه كه درباره تو گفت: خدا بكشد قومي را كه تو را كشت. اي پسرم چه چيز ايشان را بر (خداي) بخشنده و به بريدن حرمت رسول جري نمود. بر دنيا پس از تو نابودي باد. گوئي كه من [مي بينم] كه تو در پيش روي او (حسين عليه السلام) جنگيدي و به دشمنان گفتي: من علي فرزند حسين بن علي هستم. و ما به خانه خدا سوگند كه به پيامبر شايسته تريم.

[صفحه 27]

شما

را با نيزه مي زنم تا اينكه خم شود. (و) بر شما شمشير را فرود مي آورم، (و) از پدرم حمايت مي كنم. (ضربتي فرود مي آورم آن هم) ضربت زدن جوان هاشمي عرب (سيرت)، بخدا سوگند فرزند پدر ناشناخته، درباره ما نمي تواند فرمان براند. تا اينكه مرگت فرا رسيد و مالك (وجود)ات را ديدار كردي. گواهي مي دهم كه تو بر خدا و رسولش شايسته تري مي باشي. و همانا تو فرزند رسولش و پسر حجت و امين او هستي، خدا نسبت به تو در باره قاتلت مره بن منقذ بن نعمان عبدي حكم نمايد. خدا بر او نفرين فرستد و خوار نمايد و تمام كساني كه در كشتن تو با او همراهي كردند. و بر عليه تو او را ياري كردند (نفرين فرستد). و خدا ما را از كساني قرار دهد كه ترا ديدار مي كنند و با تو دوستي مي نمايند و با نيايت و پدرت و عمويت و برادرت و مادر مظلومت (فاطمه زهرا) دوستي و همنشيني مي كنند. و به سوي خدا از كشندگانت بيزاري مي جويم. و از خدا دوستي و همنشيني با تو را در خانه جاودانگي درخواست مي كنم. و به سوي خدا از دشمنانت، همان كافران تكذيب كننده بيزاري مي جويم. سلام و آسايش و رحمت و بركت هاي خدا بر تو باد.

[2] سلام بر عبدالله بن حسين، كودك شيرخوار تير خورده به زمين افتاده به خون غلتيده، (كه) خونش بسوي آسمان بالا رفته و در آغوش پدرش به وسيله تير ذبح شده است

[صفحه 29]

خدا تيرانداز به او پژمرده كننده اش حرمله بن كاهل اسدي

را لعنت كند.

[3] سلام بر عبدالله فرزند امير مومنان، گرفتار به بلا و آزمايش، و نداگر به ولايت و حاكميت (برادرش و خاندانش) در پهنه كربلا، كه از پيش رو و پشت سر به وسيله دشمنان بر او زخم وارد شده (بود) خدا قاتل او هاني بن ثبيت حضرمي را لعنت كند.

[4] سلام بر عباس فرزند امير مومنان، كه به جانش برادرش را همياري و كمك كننده (بود و) از امروزش براي فردايش بهره ها برد، (آن) فدا كننده (خود براي امامش) و نگاهبان شتابگر به سوي او با (مشك) آبش، (كه) دو دستش بريده شده، خدا قاتلانش يزيد بن وقاد، و حكيم بن طفيل طائي را لعنت كند.

[5] سلام بر جعفر فرزند امير مومنان شكيباي بر نفس اش و حسابگر (كردارهايش)، و به تنهائي از زادگاههاي (خويش) دور شده، تسليم جنگ شده پيشتازي در ستيز گرفته، (كه) به خاطر زيادي دشمنان و مردمان حمله ور بر او شكست خورده است. خدا قاتلش هاني بن ثبيت حضرمي را لعنت كند.

[6] سلام بر عثمان فرزند امير مومنان همنام عثمان بن مظعون، خدا تير زنندگانش خولي بن يزيد اصبحي ايادي و اباني دارمي را لعنت كند.

[صفحه 31]

[7] سلام بر محمد فرزند امير مومنان كشته شده به وسيله اباني دارمي كه خدا او را لعنت كناد و عذاب دردناك را بر او بيفزايد، و درود و توجه خدا بر تو اي محمد و بر اهل بيت شكيبايت.

[8] سلام بر ابي بكر فرزند حسن [پاكيزه دوستدار خدا]، كه به وسيله (سه شعبه) كه از كمان رها شده باشد، تير خورده است. خدا قاتلش عبدالله بن عقبه غنوي را لعنت

كند.

[9] سلام بر عبدالله فرزند حسن بن علي [پاكيزه] خدا قاتلش و تيرانداز به او حرمله بن كاهل اسدي را لعنت كند.

[10] سلام بر قاسم فرزند حسن بن علي (آنكه) جثه اش ضربت خورده و ابزار جنگي اش به تاراج رفته، آنگاه كه عمويش حسين (عليه السلام) را فرا خواند، عمويش بسان عقاب تيز پرواز بسوي او شتافت، و مردم را از كنار او دور كرد، و خود را به او رسانيد، در حالي كه او - قاسم - پاهايش را (از شدت زخمها) به زمين مي كشيد. و حسين عليه السلام مي فرمود: گروهي كه ترا كشتند (هماناني كه) در روز قيامت نيايت و پدرت با ايشان دشمني مي كنند را خدا از رحمت خويش دورشان كناد. سپس فرمود: به خدا سوگند بر عمويت گران است كه تو او را بخواني ولي او

[صفحه 33]

ترا جواب نگويد، يا بسوي تو آيد و به تو رو كند، در حالي كه تو كشته شده و مورد حمله قرار گرفته (باشي). پس (اين شتافتن عمويت بسوي تو) در روزي كه ستم كنندگان به او زياده شده و ياري كننده اش اندك مي باشد، ترا سود نمي بخشد. خدا در روزي كه شما دو نفر را گرد هم مي آورد، مرا همراه شما دو نفر قرار دهد و مرا در سكونت گاه شما ساكنم گرداند، و خدا كشنده ات عمرو بن سعد بن نفيل ازدي را لعنت كند و به دوزخ افكند و برايش عذابي دردناك آماده كند.

[11] سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر [پرواز كننده در بهشت ها]، همراه و همگام ايمان، همسفر با خويشان، نصيحت گر

براي (خداي) بخشنده، همتاي مثاني و قرآن، خدا قاتلش عبدالله بن قطبه نبهاني را لعنت كند.

[12] سلام بر محمد فرزند عبدالله بن جعفر شهودگر جايگاه پدرش، دنبال رو برادرش و نگاهدارش به وسيله بدنش، خدا قاتلش عامر بن نهشل تميمي را لعنت كند.

[13] سلام بر جعفر بن عقيل، خدا قاتلش (و تيرانداز به او) بشر بن خوط همداني را لعنت كند.

[14] سلام بر عبدالرحمن بن عقيل، خدا قاتلش و

[صفحه 35]

به او) بشر بن خوط همداني را لعنت كند.

[14] سلام بر عبدالرحمن بن عقيل، خدا قاتلش و تيرانداز به او عمر بن خالد بن اسد جهني را لعنت كند.

[15] سلام بر كشته شده فرزند كشته شده، عبدالله بن مسلم بن عقيل و خدا قاتلش عامر بن صعصعه را لعنت كند و گفته شده اسد بن مالك.

[16] سلام بر ابي عبدالله فرزند مسلم بن عقيل و خدا قاتلش و تيرانداز به او عمرو بن صبيح صيداوي را لعنت كند.

[17] سلام بر محمد فرزند ابيب سعيد بن عقيل و خدا قاتلش لقيط بن ناشر جهني را لعنت كند.

[18] سلام بر سليمان غلام حسين بن امير المومنين و خدا قاتلش سليمان بن عوف حضرمي را لعنت كند.

[19] سلام بر قارب غلام حسين بن علي.

[20] سلام بر منجح غلام حسين بن علي.

[21] سلام بر مسلم بن عوسجه اسدي، همان گوينده به حسين (عليه السلام) آنگاه كه حضرتش به او اجازه بازگشت داد: آيا ما از تو روي برتابيم و براي خدا در بجا نياوردن حق

[صفحه 37]

تو چه بهانه اي بياوريم، نه بخدا سوگند (روي برنتابم) تا اينكه نيزه ام را در سينه هايشان خرد كنم، و تا آنگاه كه اين

شمشير در دستم باشد، آنرا بر ايشان مي كوبم، و از تو جدا نمي شوم. و اگر اسلحه اي نداشته باشم تا به وسيله آن با ايشان كارزار كنم، به آنها سنگ پرتاب مي كنم. و از تو جدا نمي شوم تا اينكه همراه تو بميرم. و تو اول كسي هستي كه جانش را بفروخت، و اولين شهيد از شهيدان خدا هستي كه پيمان خويش را به انجام رسانيدند. پس به خداي كعبه كه رستگار شدي. خدا به پايداريت و كمكت بر امام خود پاداش فراوان دهاد، هنگامي كه (حضرتش) به سوي تو آمد و تو به زمين افتاده بودي. پس فرمود: خدا ترا اي مسلم بن عوسجه رحمت كناد و (اين آيه) را قرائت كرد: و از ايشان كساني هستند كه پيمان خويش را به انجام رسانيدند، و از ايشان گروهي هستند كه چشم انتظارند و چيزي را بجاي آن دگرگون نمي كنند. (سوره احزاب آيه 23) خدا شركت كنندگان در كشتنت عبدالله ضبابي و عبدالله بن خشكاره بجلي را لعنت كند.

[22] سلام بر سعد بن عبدالله حنفي گوينده به حسين (عليه السلام) در هنگامي كه به او در بازگشتن اجازه داد:

[صفحه 39]

ترا رها نمي كنيم تا اين كه خدا بداند كه همانا ما پنهاني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در حق تو پاس داشته ايم. به خدا سوگند اگر بدانم كشته مي شوم، سپس زنده مي شوم، سپس به آتش سوزانيده مي شوم، سپس در هوا پراكنده مي شوم، و اين كار را هفتاد مرتبه با من انجام مي دهند، از تو دست نمي كشم تا اينكه مرگم

در پيش رويت فرا رسد. و چرا اين كار را نكنم در حالي كه اين يك بار مردن يا كشته شدن است. و سپس (بعد از آن) كرامتي است كه براي آن نهايتي نيست. پس مرگت را ديدار كردي و امامت را ياري نمودي، و در خانه هميشگي از سوي خدا كرامت (بيكران) را ملاقات كردي. خدا ما را در زمره شهادت خواهان با شما برانگيزد، و دوستي و همراهي شما را در اعلي عليين روزيمان فرمايد.

[23] سلام بر بشر بن عمر حضرمي، خدا به خاطر سخنت كه به حسين (عليه السلام گفتي) پاداش فراوان ارزاني فرمايد، در حالي كه در بازگشتن به تو اجازه داده بود: اگر از تو روي برتابم، حيوانات درنده مرا زنده زنده بخورند. و (من) از تو اجازه سواري براي برگشت بگيرم و ترا با كمكي ياوران خوارت نمايم؟ اين كار ابدا نخواهد شد.

[24] سلام بر يزيد بن حصين همداني مشرقي قاري

[صفحه 41]

(قرآن)، (دشمن را) به زمين زننده.

[25] سلام بر عمران بن كعب انصاري.

[26] سلام بر نعيم بن عجلان انصاري.

[27] سلام بر زهير بن قين بجلي گوينده به حسين عليه السلام در حالي كه در بازگشتن به او اجازه فرموده بود: نه بخدا سوگند اين كار نخواهد شد. آيا فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را گرفتار و اسير در دست دشمنان رها كنم، و من رهائي يابم؟ خدا اين روز را بر من نياورد.

[28] سلام بر عمر بن قرطه انصاري.

[29] سلام بر حبيب بن مظاهر اسدي.

[30] سلام بر حر بن يزيد رياحي.

[31] سلام بر عبدالله بن عمير كلبي.

[32] سلام بر نافع بن هلال بجلي مرادي.

[33]

سلام بر انس بن كاهل اسدي.

[34] سلام بر قيس بن مسهر صيداوي.

[صفحه 43]

[35-36] سلام بر عبدالله و عبدالرحمان فرزندان عروه بن حراق غفاري.

[37] سلام بر جون غلام ابي ذر غفاري.

[38] سلام بر شبيب بن عبدالله نهشلي.

[39] سلام بر حجاج بن يزيد سعدي.

[40 و 41] سلام بر قاسط و كرش فرزندان زهير تغلبي.

[42] سلام بر كنانه بن عتيق.

[43] سلام بر ضرغامه بن مالك.

[44] سلام بر جوين بن مالك ضبعي.

[45] سلام بر عمرو بن ضبيعه ضبعي.

[46] سلام بر زيد بن ثبيت قيسي.

[47 و 48] سلام بر عبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد بن ثبيت قيسي.

[49] سلام بر عامر بن مسلم.

[صفحه 45]

[50] سلام بر قعنب بن عمرو نمري.

[51] سلام بر سالم غلام عامر بن مسلم.

[52] سلام بر سيف بن مالك.

[53] سلام بر زهير بن بشر خثعمي.

[54] سلام بر زيد بن معقل جعفي.

[55] سلام بر حجاج بن مسروق جعفي.

[56 و 57] سلام بر مسعود بن حجاج و فرزندش.

[58] سلام بر مجمع بن عبدالله عائدي.

[59] سلام بر عمار بن حسان بن شريح طائي.

[60] سلام بر حيان بن حارث سلماني ازدي.

[61] سلام بر جندب بن حجر خولاني.

[62] سلام بر عمر بن خالد صيداوي.

[63] سلام بر سعيد غلام او (عمر بن خالد صيداوي).

[64] سلام بر يزيد بن زياد بن مظاهر كندي.

[صفحه 47]

[65] سلام بر زاهر غلام عمرو بن حمق خزاعي.

[66] سلام بر جبله بن علي شيباني.

[67] سلام بر سالم غلام بني مدينه كلبي.

[68] سلام بر اسلم بن كثير ازدي.

[69] سلام بر قاسم بن حبيب ازدي.

[70] سلام بر عمر بن جندب حضرمي.

[71] سلام بر ابي تمامه، عمر بن عبدالله صائدي.

[72] سلام بر حنظله بن اسعد شيباني.

[73] سلام بر عبدالرحمن بن عبدالله بن كدر ارحبي.

[74]

سلام بر عمار بن ابي سلامه همداني.

[75] سلام بر عابس بن شبيب شاكري.

[76] سلام بر شوذب غلام شاكر.

[77] سلام بر شبيب بن حارث بن سريع.

[78] سلام بر مالك بن عبدالله بن سريع.

[صفحه 49]

[79] سلام بر زخمي اسير گرفتار سوار بن ابي حمير فهمي همداني.

[80] سلام بر زخمي همراه او عمرو بن عبدالله جندعي. سلام بر شما اي بهترين ياران، سلام بر شما به خاطر آنچه شكيبائي ورزيديد. پس چه نيكو جايگاه و خانه آينده اي داريد. خدا شما را در جايگاه نيكان سكنا دهد، و شهادت مي دهم كه خدا پرده را از (برابر ديدگان) شما برداشته و برايتان فرش و بستر گسترده است، و براي شما عطا و بخشش فراوان داده است. و شما از حق درنگ نكرده ايد، و شما بر ما پيش افتاده ايد. و ما - مي خواهيم - با شما در خانه هميشگي همنشين و همراه باشيم. و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد.

[صفحه 50]

بررسي در مورد انتساب اين زيارت شريف به امام زمان عليه السلام آقاي محمد مهدي شمس الدين در كتاب انصار الحسين عليه السلام تحقيقي كرده اند كه ما گزيده اي از آنرا به نقل از ترجمه اين كتاب بنام شهيدان كربلا در اينجا مي آوريم: علامه مجلسي رضوان الله عليه بر اين زيارتنامه شرحي آورده است: اين زيارت را شيخ مفيد و سيد بن طاوس در زيارات خود آورده اند، بدون اين كه اشاره اي به زيارت عاشورا كرده باشند، و نويسنده مزار الكبير گفته است: زيارت شهدا رضوان الله عليهم در روز عاشورا را، شريف ابوالفتح محمد بن محمد جعفري ادام الله

عزه به نقل از عماد الدين محمد بن ابي القاسم طبري به نقل از شيخ ابوعلي حسن بن محمد طوسي به من گفت: و نيز شيخ ابو عبدالله حسين بن هبه الله بن ربه به نقل از شيخ ابوعلي به نقل از پدرش ابو جعفر طوسي به نقل از شيخ محمد بن احمد بن عياش و ديگران گفته اند، كه به اين دليل در زيارات مطلقه

[صفحه 51]

آورده ايم كه در اخبار، آنرا اختصاص به وقت معين و مشخصي نداده اند. و بدان كه در تاريخ خبر، اشكالي وجود دارد، زيرا چهار سال قبل از ولادت حضرت حجت عليه السلام نقل گرديده است، و احتمال دارد كه تاريخ آن سال دويست و شصت و دو بوده و يا آنكه در زمان امام حسن عسكري عليه السلام صادر شده باشد. (بحار الانوار، چاپ جديد، جلد 101 صفحه 274(سپس نويسنده كتاب، با بررسي در سلسله سند زيارت مي گويد كه: و اين سند، همانطور كه ملاحظه مي شود به ابن عياش خاتمه مي پذيرد، و دو شخص نامعلوم ديگر، ابومنصور، و محمد بن غالب (در اين سلسله هستند). پس زيارت از نقطه نظر سنديت ضعيف و سست است. (پايان سخن كتاب انصار الحسين عليه السلام). در اينجا تذكر چند نكته ضروري است:

1- بزرگاني چون، شيخ مفيد، سيد بن طاوس، شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسي رضوان الله عليهم اين دعا را منتسب به ناحيه مقدسه دانسته اند، و آنرا نقل نموده اند و علامه مجلسي (ره) در كتاب بحارالانوار اين دعا را در بخش ادعيه ماثوره از امام زمان عليه السلام نقل كرده است، و علماي متاخر نيز

آنرا

[صفحه 52]

منتسب به حضرت بقيه الله الاعظم حجه بن الحسن عليهما السلام دانسته اند، و اين خود دليل اجماعي بر انتساب اين دعا به امام زمان عليه السلام است.

2- به صرف وجود ضعف در رجال سند حديث، نمي توان حديث را طرح نمود و آنرا بي بهره دانست، و چه بسيار رواياتي وجود دارد كه محدثان اماميه قدس سرهم بدان اعتماد كرده و نقل نموده اند، و حتي بر اساس آن فتوا داده اند، در حالي كه بر اساس مباني متاخران ضعف سند در آنها وجود دارد. چرا كه حديث صحيح بر مبناي متقدمان با حديث صحيح بر مبناي متاخران متفاوت است. به هر جهت نقل محدثان اماميه با توجه به دقت نظر آنان و نزديكي شان به عصر صدور حديث و حتي هم عصري آنان با نواب اربعه درجه اعتماد را نسبت به منقولات آنان بالا مي برد.

3- لزوم بررسي دقيق سلسله سند حديث در صدور احكام فقهيه مي باشد، و آن هم در واجبات و محرمات، و بر اساس قاعده اصول عمليه ميان فقها تسامح در ادله سنن وجود دارد، و فقهاي اماميه در بررسي سند روايات مستحبات بنابر برخي اجازات متخذ از روايات، با ديده تسامح برخورد كرده اند. و نيز روش بزرگان محدثان در كتب دعا نوعا بر اين است كه گاه نام معصوم عليه السلام را هم نقل نكرده اند، چه رسد به سلسله سند آن، و وجود دعاهائي كه بدين گونه كه سلسله سندشان نقل شده

[صفحه 53]

باشد، محدود است.

4- بر مبناي روايت نقل شده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمودند: كلمات ما را به ديگران از ما امامان

مي توانيد نسبت دهيد. لذا اگر در واقع اين زيارت از امام حسن عسكري عليه السلام نيز صادر شده باشد، بر اساس فرمايش حضرت صادق عليه السلام ما اجازه داريم آنرا به امام زمان عليه السلام نيز انتساب بدهيم.

[صفحه 55]

زيارت ناحيه

شيخ مفيد - كه خداوند روحش را پاكيزه فرمايد - در كتاب المزار پس از بيان زيارتي كه از كتاب المصباح نقل كرديم، گويد كه عين سخنش اين است:

[صفحه 57]

زيارتي ديگر در روز عاشورا به روايتي ديگر، هر گاه خواستي حضرتش را به آن در اين روز زيارت كني، پس به سوي حضرتش صلي الله عليه و آله و سلم بايست و بگو:

[1] سلام بر آدم برگزيده خدا از ميان آفريدگانش، سلام بر شيث دوست و ولي خدا و انتخاب شده اش، سلام بر ادريس قيام كننده براي خدا به حجت و گواهش، سلام بر نوح اجابت شده در دعوتش، سلام بر هود كه از جانب خدا به كمكهاي پيوسته ياري شد. سلام بر صالح كه با كرامت خويش به خدا توجه كرد. سلام بر ابراهيم، همان كسي كه خدا با برگزيدنش به مقام خليليت به او محبت كرد. سلام بر اسماعيل همان كسي كه خدا به (فرستادن) ذبحي بزرگ از بهشتش او را آزاد ساخت. سلام بر اسحاق هماني كه خدا نبوت را در فرزندان و ذريه او قرار داد. سلام بر يعقوب همان كسي كه بينائي او را به موجب رحمتش بدو باز گردانيد. سلام بر يوسف هماني كه خدا او را از چاه به عظمتش نجات بخشيد.

[صفحه 59]

[2] سلام بر موسي كسي كه خدا دريا را به قدرتش براي او شكافت. سلام

بر هارون كسي كه خدا او را به نبوتش ويژه داشت. سلام بر شعيب هماني كه خدا او بر عليه (نابكاران) امتش ياري فرمود. سلام بر داود كسي كه خدا از خطاي او درگذشت.

[3] سلام بر سليمان كسي كه جنيان به عزتش برايش خوار شدند. سلام بر ايوب كسي كه خدا او را از بيماريش شفا بخشيد. سلام بر يونس كسي كه خدا ياري و كمك ضمانت شده اش را به او رسانيد. سلام بر عزير كه خدا او را پس از حالت مرگش زنده كرد. سلام بر زكرياي شكيبا در سختي اش، سلام بر يحيي كه خدا به شهادتش او را (به مقام قرب خود) نزديك نمود و بالائي درجه داد. سلام بر عيسي روح خداوند و كلمه او.

[4] سلام بر محمد دوست دار و مورد محبت خدا و برگزيده اش، سلام بر امير مومنان علي بن ابيطالب كه به برادري (پيامبر)اش مخصوص گردانيد، سلام بر فاطمه زهرا دختر (پيامبر)اش، سلام بر ابا محمد حسن، وصي پدرش و جانشين او، سلام بر حسين كسي كه به خونش جانش را (در راه خدا) ارزاني داشت. سلام بر كسي كه در پنهاني و آشكارش خدا را فرمان برد. سلام بر كسي كه خدا در خاكش شفا را قرار داد. سلام بر كسي كه اجابت دعا در زير گنبدش مي باشد. سلام بر كسي كه امامان از فرزندان و ذريه اش هستند.

[صفحه 61]

[5] سلام بر فرزند انجام پيامبران، سلام بر فرزند آقاي جانشينان، سلام بر فرزند فاطمه زهرا، سلام بر فرزند خديجه كبري، سلام بر فرزند سدره منتهي، سلام بر فرزند جنت ماوي (باغهاي پناهگاه)، سلام بر

فرزند زمزم و صفا.

[6] سلام بر آغشته به خون، سلام بر (كسبي كه) خيمه (اش) دريده شد. سلام بر پنجمين ياران اهل كسا (ساكنان زير برد يماني)، سلام بر غيب غريبان، سلام بر شهيد شهيدان، سلام بر كشته (بدست) پسر خواندگان مشكوك نسلان، سلام بر سكونت يافته كربلا، سلام بر كسي كه فرشتگان آسمان بر او گريستند. سلام بر كسي كه فرزندانش پاك شدگانند.

[7] سلام بر پادشاه و امير (يعسوب: پادشاه زنبوران و امير زنبوران كه ديگر زنبوران به گرد او مي گردند) آئين، سلام بر محل فرود آمدن برهان ها، سلام بر امامان بزرگوار، سلام بر گريبان هاي شكافته، سلام بر لبهاي پژمرده شكننده، سلام بر جان هاي از بيخ و بن بريده، سلام بر روح هاي (از تن) ربوده شده، سلام بر پيكرهاي عريان، سلام بر جسم هاي رنگ باخته، سلام بر خونهاي جاري شده، سلام بر عضوهاي بريده شده، سلام بر سرهاي برافراشته گشته، سلام بر زنان سر برهنه گرديده.

[صفحه 63]

[8] سلام بر حجت و گواه دارنده جهانيان، سلام بر تو و بر پدران پاكيزه ات، سلام بر تو و بر پسران شهادت پذيرت، سلام بر تو و بر فرزندان و ذريه ياري كننده ات، سلام بر تو و بر فرشتگان ملازم آرامگاهت. سلام بر كشته شده مظلوم، سلام بر برادر مسموم اش، سلام بر علي بزرگ، سلام بر شيرخوار كوچك.

[9] سلام بر بدنهاي غارت شده، سلام بر عترت و خاندان نزديك و خويشاوند، سلام بر كارزار كنندگان در بيابان هاي پهناور. سلام بر دور افتادگان از سرزمين (خويش)، سلام بر دفن شدگان بدون كفن، سلام بر سرهاي جدا شده از بدن

ها، سلام بر حساب كننده شكيبا، سلام بر ظلم شده بدون ياور، سلام بر سكنا گزيده در خاك پاكيزه، سلام بر صاحب گنبد بالا رونده (شنوا).

[10] سلام بر كسي كه (خداي) با جلالت پاكيزه اش فرمود. سلام بر كسي كه جبرئيل بدو مباهات كرده، سلام بر كسي كه ميكائيل در گهواره با او سخن گفته (سرگرمش كرده)، سلام بر كسي كه پيمانش شكسته شد. سلام بر كسي كه حرمتش دريده شد. سلام بر كسي كه خونش به ستم ريخته شد. سلام بر (كسي كه) به خون زخمها غسل داده شد. سلام بر (كسي كه) با جام تيرها آب داده شد. سلام بر (كسي كه بر او) ستم جايز شمرده

[صفحه 65]

شد. سلام بر سر بريده شده در ميهماني (در كنار نهر)، سلام بر كسي كه ساكنان قريه ها او را دفن كردند.

[11] سلام بر - كسي كه - شاهرگ(اش) بريده شد. سلام بر مدافع بدون ياور، سلام بر سپيد موي (محاسن) خضاب كرده، سلام بر گونه و رخسار خاك آلود، سلام بر بدن غارت شده برهنه، سلام بر دندانهاي پيشين با چوب (خيزران) كوبيده شده، سلام بر سر افراشته شده، سلام بر جسم هاي عريان در بيابان هاي پهناور - كه - گرگان درنده گازشان مي گيرند و درندگان مزه خون و گوشت را چشيده به گردشان مي گردند.

[12] سلام بر تو اي آقاي من و بر فرشتگان بال گشوده كه خواستار فرود اطراف گنبد تو هستند، (همان فرشتگان) بسيار احترام كننده به تربت ات، طواف كنندگان صحن و فضايت، وارد شوندگان بر زيارتت. سلام بر تو كه همانا قصد (زيارت) تو كرده ام، و آرزومند

رستگاري نزد تو هستم.

[13] سلام بر تو سلام آشناي به حرمتت و مقامت، خالص در ولايت و دوستي ات، نزديكي جوينده به خدا به وسيله محبتت، دوري جوينده از دشمنانت، سلام كسي كه قلبش به مصيبت و سختي تو زخمي و مجروح است، و اشكش در هنگام ياد كردن تو ريزان، سلام دردمند گرفته و محزون و شيداي فروتن، سلام كسي كه اگر با تو در كربلاي بود تو را با جانش از

[صفحه 67]

تيزي هاي شمشيرها نگاه مي داشت، و باقي مانده روحش - عمرش - را براي تو در معرض مرگ مي انداخت، و در پيش رويت كارزار مي كرد و تو را در برابر آناني كه بر تو هجوم آورده و شوريده بودند، ياري مي كرد، و روح و جسد و مال و فرزندش را فداي تو مي نمود، و روحش فداي روحت باد و خانواده اش نگاهدار و مدافع خانواده ات.

[14] پس اگر روزگار (ولادت) مرا به بعد انداخته و مقدرات مرا از ياريت دور كرده است، و براي كساني كه با تو كارزار كردند كارزارگر نبودم و با كساني كه با تو دشمني كردند نستيزيدم، پس صبح و شام برايت ناله مي كنم، و بجاي اشك برايت خون مي گريم - بخاطر - حسرت بر تو، و اندوه و تاسف بر آنچه تو را گرفتار كرد، و شعله ور و در سوز و گداز تا اينكه (از) بيقراري سختي ها و مصيبتها و غصه اندوهگيني (بخاطر از دست دادن فرصتها) بميرم.

[15] شهادت مي دهم كه همانا تو نماز را بپا داشتي، و زكات (حقوق مالي) را پرداختي، و به نيكي فرمان

دادي، و از بدي و ستم كاري بازداشتي، و خدا را فرمان بردي، و از او سرپيچي نكردي، و به او و ريسمانش چنگ آزيدي، در نتيجه از او خشنود شدي، و از خدا ترسيدي، و او را در نظر گرفتي، و (دعوت) او را پاسخ گفتي، و به روشهايش سلوك نمودي، و آشوب ها را فرو نشاندي، و (مردم را) به سوي رشد و هدايت خواندي، و راههاي استواري را آشكار كردي، و در (راه) خدا به حق جهادش كارزار كردي.

[صفحه 69]

[16] و تو براي خدا فرمانبردار بودي و براي نيايت محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيرو، و براي سخن پدرت شنوا، و بسوي وصيت و سفارش برادرت شتابگر كوشا، و براي پايه هاي دين بلند كننده، و براي سركشي و طغيان درهم كوبنده، و بر آشوبگران و طغيانگران سختگير كوبنده، و براي امت نصيحتگر، و در لحظات مرگ ستايشگر و تسبيح كننده (خدا)، و بر گناهكاران هرزه درگير شونده، و به حجتها و دليل هاي خدا قيام كننده، و براي اسلام و مسلمانان رحم كننده (بخشايشگر)، و براي حق ياور، و در هنگام بلا و گرفتاري شكيبا، و براي دين نگهبان، و از محدوده آئين دفاع كننده.

[17] هدايت را نگاهداشتي و ياريش كردي. و عدل و داد را گستردي و آنرا پراكنده ساختي. و آئين را ياري كردي و آشكارش ساختي. و كسي را كه دين را بازيچه شمرده بود، بازش داشتي، و او را راندي. و (حق را) براي پست از شريف باز ستاندي. و در حكم ميان توانا و ضعيف مساوات قرار دادي. و تو باران بهاري يتيمان

و بي پدران بودي. و باز دارنده مردمان (از بدي)، و عزت اسلام، و گنجينه احكام، و هم پيمان نيكوئي، رهرو (راه) نيايت و پدرت و در وصيت شبيه برادرت (بودي).

[18] وفا كننده به امان دادن ها، دوستدار خويها(ي نيكو)، (صاحب) كرمهاي آشكار، نماز شب گزار در تاريكي ها، برپاگر روشها(ي نيكو)، بخشنده آفريدگان، بزرگ پيشنيان، نيكو

[صفحه 71]

نسب، با حسب فراوان، (صاحب) رتبه هاي بلند، داراي مناقب فراوان، صاحب سرشتهاي ستوده، واجد موهبت هاي بسيار، بردبار رشيد، بازگشت كننده (بسوي خدا)، سخي، دانا، شديد، پيشواي شهيد، آمرزشگر، انابه كننده، دوست دارنده ترسان (بودي).

[19] براي رسول صلي الله عليه و آله و سلم فرزند بودي و براي قرآن سند و براي امت بازو، و در فرمانبري كوشا، نگاهبان عهد و پيمان، كناره گير از راههاي گناهكاران و هرزگان، عطا كننده و بخشنده به مسكين به سختي افتاده، صاحب ركوع و سجودهاي طولاني.

[20] كناره گير در دنيا (چو) كناره گيري كوچ كننده از آن، و نرگنده به دنيا به ديده ترسندگان از آن (بودي)، آرزوهايت از آن (از دنيا) بازداشته شده و همت و تلاشت از آرايشهايش برگرفته بود. چشمت از نگريستن به شادي آفريني (دنيا) بسته بود. اشتياق و رغبتت در مورد آخرت شناخته شده و مشهور (بود).

[21] تا اين كه بيداد دستش را از آستين برو كرد، و ستم پرده از روي اسلحه اش برداشت، و گمراهي پيروانش را فرا خواند، و تو در حرم جدت ساكن بودي، و از ستمگران جدائي گزيننده، در خانه و محراب (عبادتگاه خود) نشسته بودي، از لذتها و شهوت ها دوري گزيده، زشتي را با قلبت و

[صفحه 73]

زبانت به

مقدار توان و امكانت زشت مي شمردي. سپس موقعيت چنان ايجاب كرد كه پرچم مخالفت را برداري، و تو را بر آن داشت كه با عياشان و هرزگان كارزار كني. پس با فرزندان و خاندان و پيروان و دوستانت به راه افتادي و حقيقت را به روشني و درستي آشكار كردي. و به سوي خدا با حكمت و پند و اندرزهاي نيكو فرا خواندي. و به برپا داشتن حدود و فرمان بري از معبود امر كردي. و از پليدي و طغيان و سركشي بازداشتي. و (آنان) با ستم و دشمني با تو برخورد كردند.

[22] پس با ايشان كارزار كردي پس از آنكه آنان را به انجام آن كار (شايسته) فرا خواندي و حجت را بر ايشان تاكيد نمودي، پس امان و بيعت ترا شكستند، و بر پروردگارت و نيايت خشم كردند، و جنگ را با تو آغاز نمودند. پس بر زخم زبانها و ضربه ها ايستادگي كردي، و لشگريان ستمگران هرزه را درهم كوبيدي. و در گرد و غبار برخاسته در ميدان جنگ وارد شدي، در حالي كه با (شمشير) ذوالفقار كارزار مي كردي، بسان آن كه حضرت علي مختار (برگزيده)، بودي.

[23] پس چون ترا پايدار و غير گريزپا، ناترس و غير پست ديدند، شرارت هاي فريبهايشان را براي تو برافراشتند، و با حيله و شرارت خويش با تو جنگيدند، و آن نفرين شده لشگريانش را فرمان داد پس ترا از آب و وارد شدن در آن باز داشتند، و ترا به جنگ كشاندند، و در جنگ بر تو شتافتند (و اسبها را زين كردند)

[صفحه 75]

و ترا با تيرها و سنگها زدند. و دستهاي از

ميان برداشتن و نابود كردن را بر تو گشودند. و احترام ترا حفظ نكردند. و از جزاي گناه (خويش) در حق تو، (و) كشتن فرزندانت و تاراج باردان هايت نترسيدند. در حالي كه تو پيشتاز در گرد و غبار بودي و تحمل كننده آزارها و اذيتها، (كه) فرشتگان آسمان از صبر و شكيب تو به شگفتي افتادند.

[24] پس از هر سو دور تو را گرفتند و زخمهاي كاري بر تو زدند، و ميان تو و شب مانع شدند (نگذاشتند كارت تا شب بطور انجامد)، در حالي كه براي تو ياوري نمانده بود. تو حسابگر شكيبا بودي. از زنانت و فرزندانت دفاع مي كردي، تا اين كه ترا از اسبت انداختند. پس تو زخمي بر زمين افتادي. اسبها با سمهايشان بر تو تاختند، و ستمگران و سركشان شمشيرهاي برانشان را بر تو فرو آوردند.

[25] پيشانيت براي مردن عرق كرده بود. و به راست و چپ كشيده و جمع مي شدي (و به خود مي پيچيدي). گوشه چشمت را به سوي باردانت و خانه ات گرداندي، و به تحقيق از فرزندان و خاندانت به نفست مشغول گردانيده شدي. و اسب گريزان به سوي خيمه هايت شتافت (در حال) شيهه كشنده و گريان.

[26] پس هنگامي كه زنان، اسبت را شرمسار ديدند، و به زين برگشته ات نگاه كردند، از سراپرده ها برون آمدند، با موهاي پريشان بر گونه ها، (كه) با روي نيمه باز بر رخسار (خو) سيلي مي زدند، و شيون كنان و ناله كننده، در حالي كه پس از عزت و شكوه خوار و ذليل شده اند و به سوي قتلگاهت شتابان (بودند).

[صفحه 77]

[27] و شمر

بر روي سينه ات نشسته بود. (و) شمشيرش را بر گودي زير گلوي تو فرو برده و ريشت را بدستش گرفته (بود) و سر تو را به شمشير هندي اش مي بريد. حواست (در آن حال) آرامش داشت، و نفسهايت پنهان شده بود. و سرت بر نيزه بلند شد. و خانواده ات چون بندگان اسير شدند. و به وسيله آهنها غل و زنجير گرديدند. بالاي پالان هاي چهارپايان چهره هايشان از گرماي ظهرهاي تابستان مي سوخت، در بيابانها و دشت هاي پهناور پيش برده مي شدند. دستهايشان به گردنهايشان آويخته بود، (و) در بازارها گردانده مي شدند.

[28] پس واي بر سركشان هرزه گنهكار، به كشتنت اسلام را كشتند، و نماز و روزه را بيهوده و مهمل گذاشتند، و سنتها و احكام را شكستند و نقض نمودند، و پايه هاي ايمان را نابود كردند، و آيات قرآن را تحريف نمودند، و در فساد و دشمني سخت پيش دويدند.

[29] به تحقيق رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انتقام خون كشته اش ناگرفته ماند. و كتاب خداي عز و جل رها شده گرديد. و آنگاه كه تو مغلوب گرديدي به حق و حقيقت خيانت شد. و به نابودي ات الله اكبر و لا اله الا الله و تحريم و تحليل و تنزيل و تاويل از ميان رفت. و پس از تو تغيير و تبديل و بي ديني و كفر و خواستهاي نفساني و گمراهي ها و آشوب ها و بيهودگي ها و باطل ها آشكار گرديد.

[صفحه 79]

[30] پس همانا خبر دهنده مرگت در كنار قبر نيايت رسول (خدا) صلي الله عليه و آله و سلم

بپا خواست و با اشك ريزان خبر مرگ ترا به حضرتش داد. در حالي كه مي گفت: اي رسول خدا فرزندت و جوانت كشته شد خانواده ات و نزديكانت بيچاره شدند و فرزندانت پس از تو اسير شدند و خانواده و افرادت در گرفتاري و بازداشت افتادند پس پيامبر آشفته خاطر شد، و قلب (سينه) گريبانش بگريست. و به خاطر تو فرشتگان و پيامبران بر او سر سلامتي دادند، و به خاطر تو مادرت زهرا سوگوار شد و مصيبت زده گرديد.

[31] فرشتگان مقرب (براي) سوگواري و تسليت گفتن به پدرت امير مومنان (به حضورش) آمد و شد كردند. و براي تو در اعلي عليين عزا و ماتم برپا شد. و به خاطر تو زنان چشم سياه درشت ديده (بهشتي) بر (رخسار خود) سيلي زدند. و آسمان و ساكنانش، و بهشت ها و خزانه دارانشان، و كوههاي گسترده بر روي زمين و كرانه هايش، و درياها و ماهي هايش، و جنيان و فرزندانشان، و خانه (خدا) و مقام (ابراهيم)، و مشعر الحرام و حل (هنگام برون آمدن از احرام) و احرام (همه) گريستند.

[32] خدايا به احترام اين جايگاه بلند (مرتبه) بر محمد و خاندان محمد توجه كن، و مرا در گروه ايشان گرد آور، و مرا به شفاعت ايشان وارد بهشت كن. ايزدا همانا من به تو متوسل مي شوم، اي سريع ترين حسابگران، و اي بخشنده و كريمترين

[صفحه 81]

كريمان، و اي حكم كننده ترين حكم كنندگان، به حق محمد انجام پيامبران، (و) فرستاده ات به سوي تمامي جهانيان و به برادرش و پسر عمويش (كه) جدا شده از شرك و دوگانه پرستي (بود)، و درونش

انباشته از دانش و ايمان (بود)، آن دانشمند برخوردار از مقام بلند علي امير مومنان، و به حق فاطمه سيده زنان جهانيان، و به حق حسن پاكيزه نگهبان پرواپيشگان، و به حق ابا عبدالله حسين كريم ترين شهادت جويان، و به حق فرزندان كشته شده اش و به خاندان ستم ديده اش، و به علي بن الحسين زينت عبادتگران، و به محمد بن علي قبله گه توبه و بازگشت كنندگان، و جعفر بن محمد راستگوترين راستگويان، و موسي بن جعفر آشكار كننده برهانها، و علي بن موسي ياور آئين، و محمد بن علي پيشوا و پيشتاز هدايت شدگان، و علي بن محمد پارساترين پارسايان، و حسن بن علي وارث جانشينان، و حجت بر تمامي آفريدگان كه بر محمد و خاندان محمد آن راستگويان نيكوكار توجه كني، آن خاندان طه و يس، و مرا در روز قيامت از امان يافتگان آسودگان رستگاران شادمانان بشارت يافتگان قرار دهي.

[33] بار خدايا نام مرا در (زمره) مسلمانان بنويس، و مرا به صالحان بپيوند، و نامم را بر زبان اقوام آتيه نيكو و سخنم را دلپذير گردان. و مرا بر عليه ستمگران فاسد ياري كن، و از حيله حسودان نگاهمدار، و فريب فريبگران را از من دور كن و دستان

[صفحه 83]

ستمگران را از من كوتاه نما، و ميان من و آقايان خجستگان در اعلي عليين جمع گردان، با همان كساني كه بدانان نعمت ارزاني داشتي از جمله پيامبران و تصديق كنندگان و شهيدان و صالحان. به رحمت تو اي رحم كننده ترين رحم كنندگان.

[34] بارالها! همانا من ترا به حق پيامبر معصومت سوگند مي دهم، و به حق حكم حتمي

شده ات، و به بازداشت و نهي پوشيده شده ات، و به حق اين قبر كه مردمان به زيارتش روي مي آورند، (قبري كه) در پهلويش امام معصوم كشته شده بدو ظلم شده، آرميده است، سوگندت مي دهم، كه مرا از اندوه ها بدر آوري، و شر و بدي قدر (اندازه گيري) حتمي شده ات را از من باز داري، و مرا از آتش داراي بادهاي گرم كشنده، كنارم داري. خدايا مرا به نعمت خودت بزرگوارم گردان، و به قسمتهايت از من خشنود شو، به جود و كرم و بخششت از من پرده پوشي كن، و مرا از فريب و انتقامت دور گردان.

[35] الها مرا از گناهان نگاهدار، و در سخن (حق) و كردار (درست) استوارم گردان، و مدت اجل و مهلت مرا گسترش ده، و از دردها و بيماريها عافيتم بخش، و به حق امامانم و به (حق) فضلت مرا به بهترين آرزوها نائل گردان.

[36] خدايا بر محمد و خاندان محمد توجه كن، و توبه مرا بپذير، و بر گريه ام رحم كن، و لغزشم را جبران نما، و سختي ام را آسان گردان، و اشتباهم را بپوشان، و برايم در ميان فرزندانم صالحاني قرار بده.

[صفحه 85]

[37] بار خدايا در اين شهادتگاه پرعظمت و مكان پركرامت برايم گناهي را مگذار مگر آنكه آنرا بخشيده باشي، و نه عيبي مگر آنرا پوشانيده باشي، و نه اندوهي را مگر آنرا اصلاح كرده باشي، و نه روزي اي را مگر آنكه افزون كرده باشي، و نه منزلت و مقامي را مگر آنكه گسترشش داده باشي، و نه فساد و تباهي را مگر آنكه اصلاحش كرده باشي، و

نه آرزوئي را مگر آنكه آنرا رسانيده باشي، و نه دعا و نيايشي را مگر آنكه آنرا پذيرفته باشي، و نه تنگنائي را مگر آنكه آنرا گشوده باشي، و نه پراكندگي اي را مگر آنكه گردش آورده باشي، و نه كاري را مگر آنكه به انجامش رسانيده باشي، و نه دارائي را مگر آنكه آنرا افزوني بخشيده باشي، و نه اخلاقي را مگر آنكه نيكويش گردانيده باشي، و نه انفاق و بخششي را مگر آنكه جانشين (و ماندني)اش كرده باشي، و نه دگرگوني و حال را مگر آنكه آبادش كرده باشي، و نه حسودي را مگر آنكه از ميانش برده باشي، و نه دشمني را مگر آنكه درهم شكني اش، و نه بدي را مگر آنكه حيرانش نموده باشي، و نه مريضي را مگر آنكه شفايش داده باشي، و نه دور افتاده اي را مگر آنكه نزديكش كرده باشي، و نه پراكندگي اي را مگر آنكه گردش آوري، و نه خواستي را مگر آنكه ارزانيش فرموده باشي. خدايا از تو بهترين روي آوردني و ثواب آينده را خواستارم.

[38] بارالها مرا به حلالت از حرامت بي نياز گردان و به فضل و بخششت از تمامي آفريدگان (مستغني ام دار). الها من از تو دانش بهره دهنده، و قلب خاشع و افتاده، و يقيني كامل و شافي، و كردار پاكيزه، و شكيبائي زيبا، و پاداشي فراوان مي خواهم.

[صفحه 87]

خدايا سپاسگزاري نعمتهايت را بر من ارزاني كن، و در احسان و كرم و بخشش بي حسابت بر من فزوني قرار ده، و سخنم را در ميان مردمان مورد شنيدن قرار ده، و دانشم را نزد خود بلندپايه كن،

و اثر مرا در خيرات پيوسته و دنبال رونده نما، و دشمنم را خوار و زبون و شكست خورده قرار ده.

[39] خدايا بر محمد و خاندان محمد آن برگزيدگان، در راستاي شب و تمامي روز توجه كن، و مرا از شر شوران و بدان نگاه مدار، و از گناه و پليدي پاكيزه ام كن، و از آتش دورم ساز، و مرا در خانه قرار (بهشت) فرود آر، و من و تمامي برادران و خواهران مومن و باورمندم كه در راه تو آنها را يافته ام به رحمت خود بيامرز، اي رحم كننده ترين رحم كنندگان. سپس رو به قبله شو دو ركعت نماز بخوان در ركعت اول سوره انبيا را قرائت كن، و در ركعت دوم سوره حشر را، و سپس قنوت بگير و بگو:

[1] نيست شيدا كننده اي جز آنكه همه در او شيدايند، آن شكيباي كرم كننده بخشايشگر بي حساب، نيست حيران كننده اي جز آنكه همه در او شيدايند، آن والا مقام با عظمت، نيست حيران كننده اي جز آنكه همه در او شيدايند، مالك و دارنده آسمان هاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه و آنچه در آنها و آنچه در ميان آنهاست، در حالي كه مخالف با دشمنان دروغ انگارنده او (هستم)، همان كساني كه از او روي گردانيدند.

[صفحه 89]

و اقرار بر مالكي اش (مي كنم)، و افتاده بر عزت و شكوهش (مي باشم)، ابتدا و اول بدون اين كه اول و ابتداي چيزي باشد، و پايان بدون اين كه پايان چيزي باشد، آشكار بر هر چيز به قدرتش، و پنهان و درون هر چيز به دانشش و لطفش، عقل ها به

كنه عظمتش راه ندارند، و انديشه ها حقيقت چيستي اش را درك نمي كنند، و نفس ها معاني چگونگي اش را نمي توانند تصور كنند، آگاه بر درون ها و آشناي به پنهان ها، خيانت چشمها و آنچه سينه ها پنهان داشته اند را مي داند.

[2] الها همانا من ترا به تصديقم بر فرستاده ات صلي الله عليه و آله و سلم، و ايمانم به او و آگاهيم نسبت به مقام و منزلتش گواه مي گيرم. و همانا حكمت به فضلش به سخن آمده، و پيامبران بدو بشارت داده اند، و به اقرار و اعتراف بدانچه آورده، فرا خوانده اند، و به تصديق نمودن حضرتش تشويق كرده اند. به - دليل - سخن خداي متعال (كه مي فرمايد): كسي كه (نام او را) در تورات و انجيل نزد خويش نوشته يافتند، كه به نيكي فرمانشان مي دهد و از زشتي بازشان مي دارد، بر ايشان پاكيزه ها را حلال مي دارد و پليدي ها و ناپاكي ها را بر ايشان حرام مي كند. گرفتاري و سختي ها و زنجيرهائي كه به آنها گرفتارند را از ايشان باز مي گشايد. پس بر محمد فرستاده ات بر پري ها و انسيان، و آقاي پيامبران برگزيده ات، و بر برادرش و پسر عمويش توجه كن.

[صفحه 91]

همان دو نفر يكه حتي يك چشم بر هم زدني بر تو شرك نورزيدند، و بر فاطمه زهرا سيده زنان جهانيان، و بر آقاي جوانان اهل بهشت حسن و حسين توجه كن، (آن هم) درود و توجهي هميشگي و پيوسته به تعداد قطرات بارانهاي نم نم كننده پيوسته، و به سنگيني كوهها و

تپه ها، (و به وزن) آنچه سنگ خاكستري رنگ وجود دارد، و (به تعداد) رفت و آمد نورها و سايه ها. و بر خاندان پاكيزگانش و امامان هدايت شده و دفاع كنندگان از آئين، علي و محمد و جعفر و موسي و علي و محمد و علي و حسن و حجت بپا دارندگان عدل و داد، و فرزندان نواده دختري (پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم) توجه كن.

[3] بار خدايا، به حق اين امام از تو گشايشي نزديك، و شكيبائي اي زيبا، و ياري با عزت، و بي نيازي از خلق، و پايداري در هدايت، و موفقيت بر آنچه دوست داري و خشنود هستي، و روزي گسترده حلال پاكيزه تازه نيكوي نو به نوي گواراي خوشمزه (با) زيادي برگزيده شده بسيار ريخته شده، بدون زحمت و سختي و بي هيچ منتي از كسي را درخواست مي كنم. و سلامتي از هر بلا و درد و مرضي، و سپاسگزاري بر سلامتي و نعمتها (را ارزانيم فرما). و هر گاه كه مرگ (به سراغمان) آيد، ما را به بهترين حالت جانمان را بستان كه در فرمانبري تو باشيم، و بر آنچه فرمانمان دادي نگاهبان باشيم، تا اين كه ما را به بهشت هاي پر نعمت واردمان سازي. به (حق) رحمتت، اي رحم كننده ترين رحم كنندگان.

[صفحه 93]

[4] بارالها بر محمد و خاندان محمد توجه كن، و مرا از دنيا بترسان و به آخرت مانوسم كن. پس همانا جز خوف و ترس از تو چيزي از دنيا وحشت نمي اندازد. و (چيزي انسان را) به آخرت مانوس نمي كند مگر اميدواري به تو. بار خدايا حجت

و دليل از سوي توست نه بر عليه تو، و شكوه و شكايت به سوي توست نه از تو، پس بر محمد و خاندانش توجه كن، و مرا بر نفس بسيار ستمگر سرپيچي كننده ام، و شهوت چيره شونده ام ياري فرما، و عاقبت مرا با عافيت و نيكي به پايان رسان.

[5] خدايا بخشش خواهي ام تنها از توست، در حالي كه بر آنچه بازم داشتي به خاطر كم حيائي اصرار و پافشاري كننده ام، و آمرزش طلبي را ترك كردم، با اين كه مي دانم بردباريت گسترده است، (و اين كار من) از ميان بردن حق اميدواري مي باشد. بارالها همانا گناهانم مرا مايوسم داشته تا به تو اميدوار باشم. و آگاهيم به گستردگي رحمتت مانع از آن شده كه از تو بترسم. پس بر محمد و خاندان محمد توجه كن، و اميدواريم را بر خودت تصديق كن، و خوف و وحشت مرا از خودت بازدار (و موجبات آن ترس را تكذيب كن)، و به همان گونه كه به تو گمان نيكو دارم با من همچنان رفتار كن. اي كريمترين كريمان.

[6] الها بر محمد و خاندان محمد توجه كن و مرا به عصمت و نگاهداريت تاييم نما، و زبانم را به حكمت گويا فرما، و مرا از كساني قرار ده كه به خاطر آنچه در شبش از ميان برده،

[صفحه 95]

پشيمان است، و از بهره روزش محروم و مغبون نمي شود، و براي روزي بامدادانش اندوهگين نباشد. خدايا بي نياز كسي است كه به تو بي نيازي جويد، و محتاج تو باشد. و نيازمند و گدا كسي است كه (با تكيه) به آفريدگانت (خود را)

از تو بي نياز داند. بر محمد و خاندان محمد توجه كن، و مرا به (لطف) خودت از خلقت بي نياز كن، و مرا از كساني قرار ده كه دستش را جز بسوي تو نگشايد.

[7] خدايا همانا بدبخت و تيره بخت كسي است كه نوميد باشد، در حالي كه تو پيش رويش و رحمت پشت سرش است اگر كم كردارم ولي در رحمت تو قوي آرزو هستم. پس كمي كردارم را به قوت آرزويم ببخشاي.

[8] بار خدايا اگر تو مي داني كه در ميان بندگانت سخت دل تر از من پر گناه تر از من نيست، همانا من هم مي دانم كه مولا و آقائي از نظر فضليت و برتري، بزرگتر از تو و گشاده رحمت و چشم پوش تر از تو وجود ندارد، پس اي كسي كه او در رحمتش يكتاست، از كسي كه در گناهش تنها (فرد گنهكار) نيست، چشم پوشي كن.

[9] بارالها همانا تو فرمانمان دادي، ما سرپيچي كرديم، و ما را بازداشتي و ما نهي تو را نپذيرفتيم، و يادآوريمان كردي و ما فراموش كرديم، و بصيرت دادي پس خود را به كوري زديم، و دورمان داشتي پس تجاوز كرديم، و اين پاداش احسان تو بر ما نبود، و تو آگاهي بدانچه آشكار داشتيم و پنهان نموديم، و از

[صفحه 97]

آنچه ما بجا مي آوريم، و آنچه بجا آورديم، باخبري. پس بر محمد و خاندان محمد توجه كن، و ما را بدانچه خطا كرديم و فراموش نموديم بازخواست منما، و حقهائي كه از تو نزد ماست بر ما ببخش، و احسان خودت را بر ما به پايان رسان، و رحمت خود را

به (سوي) ما راه گشاي.

[10] بارالها ما به وسيله اين امام بسيار راستگو به تو توسل مي جوئيم، و به حقي كه براي او و جدش فرستاده تو و پدر و مادرش - علي و فاطمه همان خاندان رحمت -، قرار دادي از تو روزئي را درخواست مي كنيم كه حيات و آسايش عيال ما بدان است، (بر ما) پيوسته داري. پس تو آن كريم و بخشنده اي هستي كه از فراخي و گستردگي اعطا مي كني، و از قدرت باز مي داري. ما از تو روزئي را درخواست مي كنيم كه آسايش و صلاح دنيا و رسيدن به آخرت بدان است.

[11] خدايا بر محمد و خاندان محمد توجه كن، و ما و پدر و مادرمان و همه زنان و مردان باورمند و مسلمان، چه زنده و چه مرده ايشان، را بيامرز، و در دنيا به ما نيكوئي و در آخرت هم نيكوئي ارزاني فرما، و ما را از عذاب آتش نگاهدار. سپس به ركوع برو، و سجده كن، و بنشين، و تشهد را بگو، و سلام بده، پس آنگاه كه سجده شكر و ستايش و تسبيح كردي و گونه هايت به خاك آغشته شد، چهل مرتبه بگو: خدا از آنچه ما گمان كنيم منزه و پاكيزه است. و ستايش براي خدا است. و نيست واله كننده اي جز آنكه همه در او شيدا

[صفحه 99]

هستند. و آني كه كسي به او راه ندارد بزرگتر است (از آن كه وصف شوف). و از خدا عصمت و نجات و آمرزش و توفيق (بجاي آوردن) كردارهاي نيكو، و پذيرش آنچه به وسيله آن به سوي حضرتش نزديك شوي

و بدان سوي او را بجوئي، درخواست كن. و در بالاي سر بايست دو ركعت نماز را همان گونه كه گذشت بجاي آور، سپس بر روي قبر خم شو آنرا ببوس و بگو: خدا شرف شما را افزون داشت و سلام و رحمت و بركت هاي خدا بر شما باد. و بعد براي خودت و پدرت و مادرت و هر كه بخواهي دعا كن.

[صفحه 101]

زيارت در روز عاشورا

(علامه مجلسي نقل مي كند كه:) سيد بن طاووس زيارت در روز عاشورا را از كتاب المختصر المنتخب ياد كرده است. پس گويد كه عين سخنش اين است:

[صفحه 103]

سپس آماده زيارت مي شوي پس آغاز مي كني، پس غسل مي نمائي، و جامه هاي پاكيزه به تن مي كني، و پاي برهنه بر بالاي بام خانه ات يا بلندي از زمين مي روي، سپس رو به قبله مي كني پس مي گوئي:

[1] سلام بر تو اي وارث آدم برگزيده خدا، سلام بر تو اي وارث نوح امين و مورد اعتماد خدا، سلام بر تو اي وارث ابراهيم دوست و رفيق خدا، سلام بر تو اي وارث موسي سخن گفته شده خدا، سلام بر تو اي وارث عيسي روح خدا، سلام بر تو اي وارث محمد فرستاده خدا، سلام بر تو اي وارث پيامبران، و امير مومنان و آقاي جانشينان و برترين گذشتگان، و فرزند دختري انجام فرستادگان، و چگونه با اين ويژگيها، تو آقايم نباشي، در حالي كه تو امام هدايتي و هم پيمان پروا پيشگاني و پنجمين نفر ياران كسا (برد يماني) هستي. در خانه اسلام تربيت شدي، و از پستان اسلام شير نوشيدي، پس در حال زنده بودن

و در حال مردن پاكيزه شدي.

[صفحه 105]

[2] سلام بر تو اي وارث حسين پاكيزه، سلام بر تو اي ابا عبدالله، سلام بر تو اي راستگوي شهيد، سلام بر تو اي جانشين نيكوكار پروا پيشه خرسند پاكيزه، سلام بر تو و بر ارواحي كه بر آستانت غنوده اند و در كنارت بارها بر زمين گزاردند (اقامت گزيدند)، و به خاطر خدا همراه تو كارزار نمودند، و جانهايشان را براي بدست آوردن خشنودي خدا در - دفاع از - تو فروختند، سلام بر فرشتگان جمع شده بر گردت.

[3] شهادت مي دهم كه معبودي جز آنكه همه در او شيدايند وجود ندارد، او يكتاست و همتائي برايش نيست. و شهادت مي دهم كه همانا محمد كه توجه و سلام خدا بر او و خاندانش باد، بنده و فرستاده اوست، و شهادت مي دهم كه همانا پدرت علي بن ابيطالب امير مومنان - صلي الله عليه و آله و سلم - و آقاي جانشينان و پيشواي روسپيدان، امامي است كه خدا فرمانبريش را واجب فرموده است، و همچنين برادرت حسن بن علي - صلي الله عليه و آله و سلم - چنين مي باشد، و تو و همه امامان از نسلت همان گونه هستيد.

[4] شهادت مي دهم كه شما نماز را بپا داشتيد، و زكات را پرداختيد، و به نيكي فرمان داديد، و از بدي باز داشتيد، و در راه خدا به حق جهادش كارزار نموديد، تا اين كه مرگي كه وعده داده بود بر شما رسيد، پس خدا را گواه مي گيرم و شما را شاهد مي گيرم كه همانا من به خدا ايمان دارم و محمد را

تصديق

[صفحه 107]

مي كنم، و به حق شما عارفم، و شهادت مي دهم كه همانا شما آنچه را كه خداي عز و جل فرمانتان داده بود، (به مردم) رسانديد، و او را عبادت كرديد تا اين كه مرگ شما را فرا گرفت.

[5] پدر و مادرم فداي تو اي ابا عبدالله، خدا كشنده ات را لعنت كند، خداي آن كه را فرمان بر تقلت داد، لعنت فرمايد، خدا كسي را كه پيروي از آنان كرد لعنت كند، خدا كسي را كه خبر اين سخن بدو رسيد و (از كشته شدنت) خشنود شد، لعنت فرمايد، شهادت مي دهم همانا كساني كه خونت را ريختند، و حرمتت را دريدند، و از ياريت كوتاهي كردند، همان كساني كه ترا خواندند و در نتيجه تو به سوي آنان شتافتي، بر زبان پيامبر درس ناخوانده صلي الله عليه و آله و سلم لعنت شدگان هستند.

[6] اي آقا و مولايم اگر در هنگام پناه خواستن ات با بدنم ياريت نكردم، پس به تحقيق باخواست و رايم ترا اجابت مي كنم. من شهادت مي دهم كه حق با تو بود، و همانا كساني كه با تو مخالفت كردند، باطل بودند. اي كاش من با تو مي بودم و به رستگاري بزرگي نائل مي شدم.

[7] پس اي آقايم از تو مي خواهم كه از خداي - بلند مرتبه يادش - در بخشش گناهانم درخواست نمائي، و همانا مرا به شما و پيرانتان بپيوندد، و به شما در شفاعت اجازه دهد و شما را در باره گناهانم شفيع گرداند. پس همانا حضرتش - بلند مرتبه يادش - فرمود: كيست كه در نزد او جز به اجازه

اش شفاعت كند؟

[صفحه 109]

درود و توجه خدا بر تو و بر پدرانت و فرزندانت و فرشتگانت سكنا گزيده در حرمت باد. توجه و درود خدا بر تو و بر همه آنان و بر شهيداني كه همراهت و در پيش رويت شهادت جستند. توجه و درود خدا بر تو و بر ايشان و بر فرزندت علي كوچك باد كه به سبب او دردمند شدي. سپس مي گوئي: بارالها همانا من به وسيله تو به سوي تو توجه مي كنم، و به تحقيق به دوستي محمد و خاندانش احترام مي جويم، و به وسيله ايشان به سوي تو توجه مي كنم، و به وسيله ايشان از تو شفاعت مي طلبم، و به محمد و خاندان محمد توسل مي جويم، تا اين كه از من و حقوقي را كه از تو قضا كردم، و حقوقي از خلق كه بر گردنم مي باشد، درگذري، و اندوهم را بگشائي، و گشايش (كار)ام را در گشايش ايشان قرار دهي. سپس دو دستت را بلند كن تا اين كه سفيدي زير بغلت ديده شود. و بگو: اي آنكه جز تو شيدا كننده اي نيست، پرده - آبرو - ام را مدر، و آنچه را كه از آن شرمم مي شود، آشكار مكن، ترسم را به امنيت رسان، و لغزشم را جبران كن. بارالها مرا (از اين سرا به سراي ديگر) برگردان، در حالي كه رستگار و كامياب باشم، و از كردارم خشنود شده و درخواستم را اجابت كرده باشي، اي خداي بخشنده.

[صفحه 111]

سپس مي گوئي: سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد. سپس آغاز مي كني و مي گوئي: سلام

بر امير مومنان، سلام بر فاطمه زهرا، سلام بر حسن پاكيزه، سلام بر حسين راستگوي شهيد، سلام بر علي بن حسين، سلام بر محمد بن علي، سلام بر جعفر بن محمد، سلام بر موسي بن جعفر، سلام بر علي بن موسي الرضا، سلام بر محمد بن علي، سلام بر علي بن محمد، سلام بر حسن بن علي، سلام بر امام قيام كننده به حق الهي و حجت خدا در زمينش، توجه و سلام فراوان خدا بر او و بر پدران رشد دهنده پاكيزه پاك شدگانش باد. سپس شش ركعت نماز به صورت دو ركعت دو ركعت مي خواني و در هر ركعت سوره فاتحه الكتاب را يك بار و قل هو الله احد را صد بار مي خواني، و پس از تمام شدن نمازت مي گوئي: بارالها اي آن كه در او همه شيدايند، اي بخشنده، اي بخشايشگر، اي والامقام، اي بزرگ، اي يكتا، اي بي نياز، اي تك و تنها، اي يكي، اي شنوا، اي دانا، اي با علم، اي بزرگ و كبير، اي با تكبر، اي با جلالت، اي زيبا، اي بردبار، اي نيرومند، اي با عزت، اي عزيز شده، اي بسيار چيره و غالب، اي ايمني بخش، اي قاهر و چيره بر همه خلائق، اي بسيار چيره، اي

[صفحه 113]

والامقام، اي كمك كننده، اي مهربان، اي بسيار منت گزارنده، اي بسيار توبه پذير، اي برانگيزنده، اي وارث، اي ستايش شده، اي با مجد و شكوه، اي كرنش شده، اي يافته شده، اي آشكار، اي درون، اي آغاز، اي انجام، اي زنده، اي بسيار استواري دهنده، اي صاحب جلال و بزرگواري، و اي صاحب

عزت و تسلط. از تو اي آنكه همه در و شيدايند به حق اين نشانه ها و به حق تمامي نشانه هايت درخواست مي كنم، كه بر محمد و خاندان محمد توجه فرمائي، و اين كه از من هر بي قراري و اندوه و سختي و زيان و تنگنائي كه من در آن هستم، (همه) را به شادي برساني، و حقوقي از ديگران كه برگردم مي باشد، ادا فرمائي، و آرزوهايم را به من برساني. و محبتم را برايم آسان گردان، و خواسته ام را برايم ميسر گرداني، و بدانچه بر آن ميل دارم، به سرعت و با شتاب مرا به آن برساني، و درخواست و سؤال ام را عطا فرمائي، و بالاتر از خواست و ميل ام فزوني ام بخشي، و برايم نيكي دنيا و آخرت را فراهم آوري.

[صفحه 115]

زيارت روز ولادت

از سوي حضرت صاحب الامر عليه السلام به سوي قاسم بن علا همداني وكيل حضرت امام حسن عسكري عليه السلام توقيعي بيرون آمد كه: مولاي ما امام حسين عليه السلام در روز پنجشنبه سيم ماه شعبان متولد شد پس آن روز را روزه بدار و اين دعا را بخوان:

[صفحه 117]

[1] بار خدايا از تو درخواست مي كنم به حق متولد شده در اين روز، كه به شهادتش قبل از گريه اش به هنگام تولد و پيش از ولادتش، وعده داده شده بود، (همان كسي كه) آسمان و هر كه در آن است و زمين و هر چه در آن مي باشد، براي او گريستند، در حالي كه - هنوز - حضرتش - پا در بيابان هاي اطراف مدينه ننهاده بود. (همان) كشته اي كه

نزد هر كه يادش كنند بر او خواهد گريست، و (او) آقاي خانواده است (و) كمك شده به نصرت و ياري در روز رجعت. (كسي كه) تاوان و عوض كشته شدنش آن است كه امامان از نسل او بوده، و شفا در خاك و تربت اوست و رستگاري در بازگشتش (و رجعتش) همراه او مي باشد، و جانشينان از عترتش پس از قائمشان و بعد از به نهايت رسيدن غيبت او است، تا اين كه به خونخواهي قيام كنند، و (ظالمان و قاتلانش را به خاطر) خون (به ناحق ريخته شده) او قصاص كنند، و از خداي جبار خشنود شوند، و در زمره بهترين ياران باشند، كه توجه و درود خدا همراه گردش شب و روز بر ايشان باد.

[2] الها به حق ايشان به تو متوسل مي شوم و از تو

[صفحه 119]

درخواست مي كنم آن هم درخواست فردي گنهكار و اعتراف كننده، بدكار بر خويشتن از آنچه در روز و شبش بر خود زياده روي كرده، از تو عصمت و نگاهداري درخواست مي كند تا اين كه به جايگاه ابدي و گور خويش (بپيوندد). بارالها بر محمد و خاندانش توجه كن، و ما را در ميان ايشان محشور فرما، و ما را با حضرتش در خانه كرامت و جايگاه (هميشگي) اقامت جايگزين نما.

[3] بارالها همچنان كه بر ما به خاطر معرفتش كرم فرمودي، به قرب و نزديكي او، بر ما لطف فرما، و دوستي اش و پيشي جستن - بدو - را به ما ارزاني كن، و ما را از كساني قرار ده كه تسليم و گوش به فرمانش هستند، و (ما را از آني

گردان كه) در هنگام ياد كردن او بر حضرتش و تمامي جانشينانش و خاندان برگزيده، صلوات و درود زياد مي فرستند. (همان كساني كه) از جانب تو دوازده نفر گرديدند، آن ستارگان درخشنده و حجتهاي بر همه بشر. خدايا در اين روز به ما بهترين بخششهايت را ارزاني كن، تمامي درخواستهاي ما را در اين روز بر ما عطا فرما، همچنان كه - در اين روز گرانقدر - حسين عليه السلام را به جدش محمد صلي الله عليه و آله و سلم عطا كردي، و فطرس به گهواره اش پناه جست، پس ما بعد از او پناهندگان بر مزار اوئيم، و بر خاكش گواهي مي دهيم (بديدار قبرش مي رويم)، و چشم انتظار بازگشتش مي باشيم، آمين اي دارنده جهانيان.

[صفحه 121]

سپس بعد از اين، دعاي حضرت امام حسين عليه السلام را مي خواني. و اين آخرين دعائي است كه آن حضرت در روزي كه مغلوب كافران گرديده بود، خواند.

[4] بارالها تو (داراي) جايگاه بلند هستي و بزرگ جبروت (داراي) جايگاه فرود آمدن با شدت و بزرگي (هستي)، بي نياز از آفريدگان، با كبرائي گسترده، تواناي بر آنچه بخواهي، نزديك در رحمت، و راستگوي در وعده، با رحمتي وسيع و گشاده، نيكوي در بلا، نزديك آنگاه كه خوانده شوي، محيط بر آنچه آفريده اي، توبه پذير هر كس كه به سوي تو بازگشت نمايد، تواناي بر آنچه اراده كني، درك كننده آنچه بجوئي، و شكر پذيري آنگاه كه شكرگزاري شوي، ذكر و ياد پذيري آنگاه كه ياد شوي. نيازمندانه ترا مي خوانم، و فقيرانه به سوي تو زاري مي كنم، و ترسان به سوي تو پناه

مي برم، و افسرده به سوي تو مي گريم، و ناتوانانه از تو ياري و كمك مي خواهم، و كفايت كننده بر تو توكل مي نمايم، ميان ما و قوممان (به حق) حكم فرما. پس ايشان ما را فريب دادند، و با ما مكر نمودند، و ما را خوار كردند، و به ما خيانت كردند، و ما را كشتند در حالي كه ما خاندان پيامبرت و فرزند حبيب و دوستت محمد بن عبدالله بوديم، هان كسي كه او را به رسالت برگزيدي، و بر وحي خود امينش داشتي. پس براي ما در كارمان فرج و گشايشي قرار ده، به رحمتت اي رحم كننده ترين رحم كنندگان.

[صفحه 122]

سفارش به زيارت جناب مستطاب تقي صالح سيد احمد بن سيد هاشم بن سيد حسن رشتي موسوي تاجر ساكن رشت ايده الله تقريبا در هفده سال قبل به نجف اشرف مشرف شد، و با عالم رباني و فاضل صمداني شيخ علي رشتي طاب ثراه... به منزل حقير آمدند. چون برخاستند، شيخ به صلاح و سداد سيد مرقوم اشاره كرد، و فرمود كه قضيه عجيبه [اي وجود دارد] و در آن وقت مجال بيان نبود. پس از چند روزي [با او دوباره] ملاقات شد. فرمود كه سيد رفت و [آن] قضيه را با جمله اي از حالات سيد نقل كرد. [من] از نشنيدن آنها از خود او بسيار تاسف خوردم. اگر چه مقام شيخ رحمه الله. اجل از آن بود كه اندكي خلاف در نقل ايشان برود. و از آن سال تا چند ماه قبل اين مطلب در خاطر [من] بود، تا در ماه جمادي الاخر امسال از نجف اشرف

برگشته بودم در كاظمين سيد مذكور را ملاقات كردم كه از سامرا مراجعت كرده، عازم عجم [ايران] بود.

[صفحه 123]

پس شرح حال او را چنان كه شنيده بودم، [از او] پرسيدم و از آن جمله داستان مورد بحث را، همه را مطابق آن [چه شنيده بودم] نقل كرد. و آن قضيه چنان است كه گفت: در سال هزار و دويست و هفتاد (1270 ه.ق) به منظور حج بيت الله الحرام از دارالمزار رشت به تبريز آمدم، و در خانه حاجي صفر علي تاجر تبريزي معروف منزل نمودم. چون قافله اي نبود، لذا حيران ماندم، تا آن كه حاجي جبار جلودار سدهي اصفهاني براي شهر طربوزن بار برداشت. به تنهائي از او مركبي كرايه كردم، و همراهش شدم. چون به منزل اول رسيدم، به تشويق حاجي صفر علي سه نفر ديگر نيز به من ملحق شدند. يكي حاجي ملا باقر تبريزي حجه فروش معروف علما و يكي حاجي سيدحسين تاجر تبريزي و ديگري حاج علي نامي كه خدمت مي كرد. پس به اتفاق روانه شديم، تا اين كه به ارزنه الروم رسيديم، و از آنجا عازم طربوزن گرديم. در يكي از منازل ميان اين دو شهر حاجي جبار جلودار به نزد ما آمد، و گفت: اين منزلي كه در پيش داريم مخوف است، قدري زود بار كنيد، و به همراهي قافله باشيد. چون در ساير منازل غالبا با فاصله از عقب قافله مي رفتيم، پس ما هم تخمينا دو ساعت و نيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتفاق حركت كرديم. به اندازه نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا

تاريك

[صفحه 124]

شد و برف شروع به باريدن كرد، بطوري كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيدند و تند راندند. من نيز هر چه كردم كه با آنها بروم ممكن نشد، تا اين كه آنها رفتند و من تنها ماندم. پس از اسب پياده شدم، و در كنار راه نشستم در حالي كه به شدت نگران بودم، چون حدود ششصد تومان براي مخارج راه همراه داشتم. بعد از تامل و فكر، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين محل بمانم تا فجر طالع شود، بعد به آن منزلي كه از آنجا بيرون آمديم، مراجعت كنم، و از آنجا چند نفر نگهبان به همراه برداشته، به قافله ملحق شوم. در آن حال در مقابل خود باغي ديدم، كه در آن باغ باغباني بود كه در دست بيلي داشت كه به درختان مي زد تا برف از آنها بريزد. پس پيش آمد و به مقدار فاصله كمي (از من) ايستاد و فرمود: تو كيستي؟ عرض كردم: رفقا رفتند و من ماندم. راه را هم نمي دانم. و گم كرده ام. به زبان فارسي فرمود: نافله بخوان تا راه را پيدا كني. من مشغول (خواندن) نافله شدم، بعد از فراغ از تهجد باز آمد و فرمود: نرفتي؟ گفتم: والله راه را نمي دانم. فرمود:

[صفحه 125]

جامعه بخوان. من جامعه را حفظ نداشتم، و تاكنون هم حفظ ندارم با آنكه مكرر به زيارت عتبات مشرف شده ام. پس از جاي برخاستم و جامعه را تماما از حفظ خواندم. باز نمايان شد و فرمود: نرفتي و (هنوز) هستي؟ بي اختيار گريه ام گرفت، و گفتم: (هنوز) هستم راه را نمي

دانم. فرمود: (زيارت) عاشورا را بخوان. و عاشورا را نيز حفظ نداشتم و تاكنون هم (حفظ) ندارم. پس برخاستم و مشغول زيارت عاشورا شدم، و آنرا از حفظ خواندم تا آن كه تمامي لعن و سلام و دعاي علقمه را خواندم. ديدم باز آمد و فرمود: نرفتي و هستي؟ گفتم: نه تا صبح هستم. فرمود: من حالا ترا به قافله مي رسانم. پس رفت و بر الاغي سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و آمد، و فرمود: به رديف من بر الاغ من سوار شو. سوار شدم. پس عنان اسب خود را كشيدم، تمكين ننمود و حركت نكرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. (من جلو اسب را به او) دادم. پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت، و به راه افتاد. اسب در نهايت تمكين متابعت كرد. پس دست خود را بر زانوي من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمي خوانيد. نافله نافله نافله سه مرتبه فرمود. باز فرمود: شما چرا (زيارت) عاشورا را نمي خوانيد. عاشورا عاشورا عاشورا سه مرتبه. و بعد فرمود: شما چرا (زيارت)

[صفحه 126]

جامعه نمي خوانيد جامعه جامعه جامعه، در وقت طي مسافت به نحو استداره سير مي نمود، يك دفعه برگشت و فرمود: آن (ها) رفقاي شما (هستند)، كه در كنار نهر آبي فرود آمده اند، و مشغول وضو براي نماز صبح بودند. پس من از الاغ پائين آمدم. كه سوار اسب خود شوم. ولي نتوانستم. پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو كرد و مرا سوار كرد، و سر اسب را

به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به فكر افتادم كه اين شخص كي بود كه به زبان فارسي حرف مي زد؟ و حال آن كه زباني جز تركي و مذهبي غالبا جز عيسوي در آن حدود نبود، و چگونه به اين سرعت مرا به رفقاي خود رسانيد؟ پس به عقب خود نظر كردم، اما احدي را نديدم و از او آثاري پيدا ننمودم. پس به رفقاي خود ملحق شدم. (برگرفته از نجم الثاقب اثر محدث نوري ص 342 تا 344 داستان هفتادم)

[صفحه 129]

زيارت عاشورا

و ما در اينجا بخاطر آساني كار خوانندگان محترم زيارت عاشورا را نقل مي كنيم: صالح بن عقبه و سيف بن عميره گويند كه: علقمه بن محمد حضرمي گويد: به حضرت ابا جعفر [امام باقر] عليه السلام عرض كردم: دعائي به من بياموزيد كه آنرا در اين روز [عاشورا] بخوانم، آنگاه كه حضرتش را از نزديك زيارت مي كنم، و نيز دعائي [بياموزيد] كه هر گاه حضرتش را از نزديك زيارت نكردم، آنرا بخوانم. و از سرزمينهاي دور و از خانه ام بدان [حضرتش را] زيارت نمايم، [و به سوي ايشان] اشاره كنم. گويد: پس حضرتش به من فرمود: اي علقمه هر گاه تو دو ركعت نماز خواندي، بعد به سوي حضرتش سلام كن. پس در هنگام اشاره به سوي حضرتش بعد از تكبير اين سخن را بگو: پس همانا اگر تو اين سخن را گفتي، پس به تحقيق تو به همان چيزي (حضرتش را) خوانده اي كه ديگر زائرانش از ملائكه

[صفحه 131]

مي خوانند، و خدا براي تو يكصد هزار هزار درجه را مي نويسد، و تو بسان كساني خواهي

بود كه با حضرت حسين عليه السلام شهيد شده اند، تا اين كه تو در درجات هايشان با آنها شريك خواهي بود. و سپس (اين مقام را) جز در شهدائي كه با حضرتش شهيد شده اند، در ديگران نخواهي شناخت، و برايت ثواب زيارت تمامي پيامبران و تمامي رسولان و (ثواب) زيارت تمامي كساني كه از روز شهادت حضرتش عليه السلام، حضرت حسين عليه السلام را زيارت كرده اند، نوشته خواهد شد، كه سلام بر او و بر اهل بيتش (باد). (مي گوئي:) سلام بر تو اي ابا عبدالله، سلام بر تو اي فرزند رسول خدا، سلام بر تو اي فرزند امير مومنان، و (اي) فرزند سرور جانشينان (الهي). سلام بر تو اي فرزند فاطمه برگزيده زنان جهانيان. سلام بر تو اي خون خدا و فرزند خون خدا، و (اي كسي كه) مظلوم كشته شده و تقاص خونش گرفته نشده است. سلام بر تو و بر ارواحي (يا فرشتگان مقربي) كه به درگهت آرميده اند، از سوي من بر تمامي شما سلام خدا باد، (آنهم) براي هميشه (و) تا آن هنگام كه من باقي هستم و شب و روز باقي است. اي ابا عبدالله، سوك و عزاي تو چقدر بزرگ گرديد، و مصيبت تو چقدر بر ما گران و عظيم آمد، و بر تمامي اهل اسلام (نيز به اينگونه شد)، و نيز مصيبت تو در آسمانها بر تمام اهل

[صفحه 133]

آسمانها بزرگ و گران (تلقي) شد. پس خدا امت و گروهي را لعنت كند كه پايه هاي ظلم و جور را بر شما اهل بيت بنيان افكندند، و خدا قومي را لعنت كند كه شما را

از مرتبت و جايگاهتان دور كردند، و شما را از مرتب هائي كه خدا شما را بر آن داشته بود، بركنار نمودند. و خداي كساني را لعنت كند كه شما را كشتند، و خدا (كساني را) را لعنت كند كه با زمينه سازي هاي خود، راه را براي جنگ (دشمنان خدا) با شما باز كردند. من در برابر خدا و شما، از آنان بيزاري مي جويم و همچنان از پيروان و تابعان و دوستان آنان نيز اظهار بيزاري مي نمايم. اي ابا عبدالله من با هر كه با شما در صلاح و سلامت است، در صلح و سلامتم، و با هر كه با شما مي جنگد، در مبارزه و جنگم، (و اين مطلب) تا هنگام قيامت ادامه خواهد داشت. و خدا خاندان زياد و خاندان مروان را لعنت كند، و خدا همه افراد بني اميه را لعنت فرمايد، و خدا فرزند مرجانه را لعنت نمايد، و عمر بن سعد را خدا لعنت كند، و شمر را خدا لعنت فرمايد، و خدا گروهي را كه اسبان خود را براي مبارزه با شما زين كردند و بر دهان آنان لجام زدند و بر چهره خويش نقاب كشيدند، لعنت فرمايد. پدر و مادرم فداي تو باد، براستي كه سوك و عزاي تو بر من سخت و بزرگ گرديده است. پس از خدائي كه جايگاه ترا گرامي داشته، و مرا نيز به خاطر دوست داشتن شما گرامي داشته، خواهانم كه انتقام گرفتن از خون تو را به همراهي امام

[صفحه 135]

ياري شده (حضرت ولي عصر) از خاندان محمد، كه درود خدا بر او و خاندانش باد، نصيب فرمايد. خدايا مرا

در نزد خويش در دنيا و آخرت به خاطر (حضرت) حسين عليه السلام آبرومند فرما. اي ابا عبدالله من به خدا و پيامبرش، و امير مومنان، و حضرت فاطمه، و امام حسن، و به شخص شما، به وسيله پذيرفتن ولايتت، و به وسيله بيزاري از كسي كه بنيان ستم را برپا داشت و بر مبناي ظلم (بر شما) پايه هاي حكومت خود را بنا نهاد، و بر ستم و جور بر شما و شيعيانتان (حكومتش را) همچنان ادامه داد، به شما نزديكي مي جويم. از اينگونه افراد در برابر خدا و شما بيزاري مي جويم. و به خدا و سپس به شما به وسيله دوستي و ولايت شما و دوست داشتن دوست شما تقرب مي جويم. و با بيزاري از دشمنان شما و برپا كنندگان جنگ بر (عليه) شما، و با بيزاري از پيروانشان و دنبال روهايشان (به سوي خدا و سپس به سوي شما تقرب مي جويم). من با هر كه با شما در صلح و سلامت است در صلح و سلامتم، و با هر كه با شما در حال جنگ است، در حال نبرد و ستيز مي باشم. و دوستدار كسي هستم كه دوست شما باشد، و دشمن هر كسي كه با شما دشمني كند. پس از خدائي كه به وسيله شناساندن شما به من، مرا گرامي داشت و شناساندن دوستان شما و نيز بيزاري از دشمنان شما را نصيب من فرمود، خواهانم

[صفحه 137]

كه در نزد شما در دنيا و آخرت قدم و جايگاه صدق و راستي را برايم ثابت بدارد. و نيز از او خواهانم كه مرا به جايگاه پسنديده اي كه

شما در نزد خداي داريد، برساند، و به علاوه از خداي متعال خواهانم كه خونخواهي خون خودم (خون شما) را به همراهي پيشواي هدايت آشكار سخنگوي به حق (كه) از خاندان شما مي باشد، نصيب من فرمايد. و از خداي متعال خواهانم كه به حق شما و به حق مقامي كه شما در نزد او داريد، مرا به خاطر سوگوار بودن بر شما برترين اجري را كه در مصيبتي به مصيبت ديده اي عطا مي فرمايد، ارزاني نمايد. آن مصيبتي كه بس بزرگ بوده و سوگش در اسلام و در تمامي آسمانها و زمين نيز گران و بزرگ است. خدايا مرا در اين موقعيتم از جمله كساني قرار ده كه از سوي تو به آنان درودها (توجه ها) و رحمت و آمرزشي مي رسد. بار خدايا حيات مرا، حيات محمد و خاندان محمد قرار ده، و مرگم را (مانند) مردن محمد و خاندان محمد قرار ده. خدايا اين روز (عاشورا) روزي است كه بني اميه آنرا جشن گرفتند، و نيز فرزند جگر خواره اين روز را جشن گرفت، آن كسي كه بر زبان تو و زبان پيامبرت - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - در هر جا و هر پايگاهي كه پيامبرت - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - ايستاد، لعنت شده فرزند لعنت شده، خوانده شده است.

[صفحه 139]

خدايا ابا سفيان و معاويه و يزيد بن معاويه را لعنت فرما، بر ايشان از جانب تو تا جاودانگي ابديت، لعنت و نفرين باد. و اين روز (عاشورا) روزي است كه در آن خاندان زياد و خاندان مروان به خاطر كشتنشان

حسين را كه درود خدا بر او باد، شادي كردند. الها پس لعنت و عذاب (دردناك) خودت را بر آنان، دو برابر فرما. بارالها من در اين روز و در اين موقعيتم و در طول زندگانيم به وسيله بيزاري جستن از آنان و لعنت نمودن بر ايشان، و به وسيله دوستي به پيامبرت و خاندان پيامبرت - كه بر او و بر ايشان سلام باد -، به تو تقرب مي جويم. پس مي گوئي: خدايا اولين ستمگري را كه در حق محمد و خاندان محمد بيدادگري نمود، و تا آخرين نفري كه وي را در اين ستمگري تبعيت كرد، لعنت فرما. الها جماعتي را كه با (امام) حسين پيكار كردند، لعنت فرما، و نيز آن كساني را كه با گروه پيكار كننده براي كشتن حضرتش همراهي كردند، و بيعت نمودند، و پيروي كردند، (لعنت فرما). بار خدايا جملگي آنان را به لعن خود دچار و گرفتار فرما. (اين را) صد مرتبه مي گوئي، سپس مي گوئي: سلام بر تو اي ابا عبدالله و بر ارواحي كه بر درگهت آرميده اند، از من بر تو، براي هميشه و مادامي كه شب و روز باقي است، سلام خدا باد. و خداي متعال اين زيارت را آخرين زيارت من از شما قرار ندهد. بر حسين و بر علي بن الحسين و بر فرزندان حسين و بر ياران حسين سلام باد.

[صفحه 141]

(اين را) يكصد مرتبه مي گوئي، سپس مي گوئي: الها نخستين ستمگر بر خاندان پيامبر را به لعن مخصوص من مختص فرما، و اين لعن را از اولين ستمگر شروع كن، و سپس دومين، و سومين، و چهارمين

(ستمگر را لعنت فرما). بار خدايا در پنجمين مرتبه يزيد را لعنت فرما، و عبيدالله بن زياد، و فرزند مرجانه، و عمر بن سعد، و شمر، و خاندان ابوسفيان، و خاندان زياد، و خاندان مروان را تا روز رستاخيز لعنت فرما. سپس به سجده مي روي و مي گوئي: خدايا بر تو سپاس باد (آن هم) سپاس سپاسگزاراني كه بر اساس مصيبت هاي آنان سپاسگزاريت كرده اند. ستايش خداي را بر سوك و عزاي بزرگم. الها شفاعت حسين را در روز ورود (به محشر) نصيبم فرما، و مرا در سخن و اعتقادم نسبت به (امام) حسين ثابت قدم بدار، و همچنين (مرا) نسبت به ياران حسين يعني آن كساني كه خون خويش را در برابر حسين - كه بر او درود باد - بذل نمودند، (ثابت قدم قرار ده). عقلمه گويد كه حضرت ابا جعفر [امام باقر] عليه السلام فرمود: اگر بتواني هر روز به اين زيارت از خانه ات آن حضرت را زيارت كني، اين كار را انجام ده، كه براي تو تمامي اين ثوابها خواهد بود.

[صفحه 145]

شباهت به حضرت يحيي

محمد بن علي بن محمد بن حاتم نوفلي معروف به كرماني ما را خبر داد، گفت: ابوالعباس احمد بن عيسي و شا بغدادي ما را خبر داد، گفت: احمد بن طاهر قمي ما را خبر داد، گفت: محمد بن بحر بن سهل شيباني ما را خبر داد، گفت: احمد بن مسرور از سعد بن عبدالله قمي را خبر داد كه [سعد بن عبدالله قمي] گفت: من به جمع آوري كتاب هائي كه داراي پيچيدگي ها و مطالب دقيق علمي بودند، علاقه داشتم، و به درك حقائق

درست دانش حريص بودم، و نسبت به حفظ موارد اشتباه و نامفهوم آنها، آزمند. و بر آنچه از مشكلات و دشواري هاي علمي دست مي يافتم، به آساني آنها را به كسي نمي گفتم. و در عين حال نسبت به مذهب اماميه تعصب داشتم، (و در اين زمينه) شخصي ناآرام بودم، و از امنيت و آسايش دوري جسته، به ستيز و جدال (علمي) روي مي آوردم و دنبال كينه ورزي و بد گفتن و بد شنيدن بودم. به صداي بلند فرقه هاي مخالف اماميه را نكوهش مي كردم، و معايب پيشوايان آنها را آشكار مي نمودم، و آبروي پيشروان آنها را مي بردم. تا اين كه گرفتار يك شخصي شدم كه از همه ستيزه جو تر

[صفحه 147]

و در خصومت و دشمني پيگير تر بود، و در بحث و مناظره زبردست تر، و در طرح سوال مبرز تر، و بر راه باطل پابرجا تر بود. (و سپس شرح بحث و مناظره خويش را با او بيان مي كند تا آنجا كه گويد:) من طوماري تهيه كرده بودم كه در آن چهل و چند مسئله مشكل وجود داشت، كه افراد از پاسخ آن ناتوان بودند. من آن سوالات را نگاشته بودم تا آنها را از بهترين همشهريانم احمد بن اسحاق مصاحب مولايم ابي محمد امام يازدهم عليه السلام بپرسم. او به منظور شرفيابي حضور امام عليه السلام از شهر قم به سوي سر من راي - سامرا - رهسپار شده بود. من هم بدنبالش بدان ديار كوچ كردم، و در يكي از منازل (بين راه) به او رسيدم. چون با هم دست داديم، گفت: رسيدنت به من

خير است؟ گفتم: اولا مشتاق ديدار بودم، ثانيا بر حسب عادت قديم سوالات (محرك من بود). گفت: ما در اين مورد هم نظر هستيم، من هم از شدت اشتياق ديدار مولايم ابي محمد (حسن عسكري عليه السلام) جگر سوخته ام و مي خواهم مشكلاتي در تاويل و دشواري هائي در تنزيل (قرآن) را از حضرتش بپرسم. اين رفاقت و همراهي ما بسيار با بركت و با ميمنت است، زيرا به وسيله آن به ساحل دريائي خواهي رسيد كه شگفتي هايش تمام ناشدني، و غرائبش نابود ناشدني است، و او امام ماست. ما با هم وارد سر من راي - سامرا - شديم، و در خانه آقايمان رسيديم، اجازه - ورود - خواستي، اجازه ورود براي ما صادر

[صفحه 149]

شد. بر شانه احمد بن اسحاق يك انباني بود كه آنرا نيز يك عباي طبري پنهان كرده بود، و در آن يكصد و شصت كيسه پول دينار و درهم (پول طلا و نقره) بود، و بر سر هر كيسه مهر صاحبش زده شده بود. سعد گويد: چون حضور مولاي خود ابي محمد (حضرت عسكري عليه السلام) شرفياب شديم و پرتو نوراني روي مباركش ما را فرا گرفت، به چيزي جز ماه شب چهاردهم مانند نبود، و بر زانوي راستش پسر بچه اي نشسته بود كه در خلقت و منظر به ستاره مشتري مي مانست. و يك خط فرقي ميان دو گيسوان او در وسط سرش وجود داشت، كه چون الفي ميان دو واو مي نمود. جلوي آن حضرت يك انارك طلائي بود كه نقشهاي شگفتش در ميانه دانه هاي قيمتي كه بر آن سوار شده بود، مي درخشيد،

كه آنرا يكي از روسا اهل بصره تقديم حضرت كرده بود. در دست امام عسكري عليه السلام قلمي وجود داشت كه چون مي خواست با آن بر صفحه سپيد (چيزي) بنگارد، آن پسربچه انگشتان حضرتش را مي گرفت. لذا مولايمان آن انارك طلائي را جلويش مي چرخانيد و او را با آن سرگرم مي كرد تا او را از نوشتن آنچه مورد نظر مباركش بود، باز ندارد. ما به آن حضرت سلام كرديم، ايشان جواب ملاطفت آميزي داد و اشاره فرمود كه بنشينيم. چون از نوشتن صفحه سپيدي كه در دست داشت فارغ شد، احمد بن اسحاق انبانش را از زير عبايش بيرون آورد و خدمت حضرتش نهاد. امام بدان پسربچه نگاه كرد و فرمود:

[صفحه 151]

اي پسرم مهر را از هدايا شيعيان و دوستانت بردار. عرض كرد: اي مولاي من آيا رواست دست پاكي را به هداياي نجس و اموال ناپاكي كه حلال و حرامش درهم آميخته است، دراز كنم؟ پس مولايم عليه السلام فرمود: اي پسر اسحاق آنچه در ميان انبانست بيرون بريز، تا حلال را از حرام جدا كند. اول كيسه اي كه احمد از انبان در آورد، آن پسربچه فرمود: اين كيسه از آن فلاني فرزند فلاني است كه در فلان محله قم ساكن است، و در آن (كيسه) شصت و دو اشرفي وجود دارد. چهل و پنج اشرفيش بهاي يك حجره مي باشد كه صاحبش آنرا از پدر خود ارث برده، و چهارده دينارش بهاي نه)9(جامه است كه فروخته، و سه دينارش پول اجازه دكانهاست. پس مولايمان عليه السلام فرمود: اي پسرم راست گفتي. اكنون اين مرد را راهنمائي كن كه

كدامش حرامست؟ پس حضرتش عليه السلام فرمود: در ميان اينها وارسي كن كه اين اشرفي وجود دارد كه سكه ري خورده و تاريخ فلان سال را دارد و نقش يك روي آن پاك شده، و يك قطعه طلاي آملي وجود دارد به وزن چهار اشرفي. علت حرام بودنش آنست كه صاحب اشرفي ها در فلان ماه از

[صفحه 153]

فلان سال يك من و يك چهارك ريسمان به همسايه اش داده است، و مدتي گذشته و آن ريسمان به دزدي رفته است و آن همسايه به صاحبش گزارش داده كه (ريسمان) دزديده شده است، ولي صاحب ريسمان سخن او را رد كرده، و دروغ انگاشته است، و به عوض آن ريسمان يك و نيم (5/1) من ريسمان باريك تر از او دريافت كرده است، و از آن جامه اي بافته است، كه اين اشرفي و آن نيمه اش بهاي آن مي باشد. چون سر كيسه را باز كرد، در ميان آن نوشته اي بود كه نام صاحب آن اشرفي ها و مقدارش در داخل آن وجود داشت. و آن اشرفي ها با آن تكه اشرفي به همان نشانه (بيان شده) بيرون آمد. سپس كيسه ديگري را در آورد، و آن كودك عليه السلام فرمود: اين كيسه از آن فلاني فرزند فلاني از فلان محله قم مي باشد، كه در آن پنجاه اشرفي وجود دارد، و دست زدن بدان بر ما روا نيست. گفت: براي چه اين چنين است؟ فرمود: براي آنكه اين پولها بهاي گندمي است كه صاحبش بر زارع خود در تقسيم آن ستم كرده است. زيرا سهم خود را باكيل تمام برداشته، و سهم زارع

را باكيل ناتمام داده است. پس مولايمان عليه السلام فرمود: اي پسرم راست گفتي. سپس فرمود:

[صفحه 155]

اي احمد بن اسحاق همگي را جمع كن تا اين كه به صاحبشان برگرداني، يا اين كه سفارشي كني كه به صاحبانشان برگردانيده شود. و ما نيازي به هيچكدام آنها نداريم. و (اما) جامه آن پيرزن را بياور. احمد گويد: آن جامه در جامه داني بود كه من فراموشش كرده بودم. چون احمد بن اسحاق برگشت تا آن جامه را بياورد مولايم ابومحمد (امام عسكري عليه السلام) به من نظر كرد و فرمود: براي چه آمدي؟ عرض كردم: احمد بن اسحاق مرا به ديدار مولايمان تشويق كرد. فرمود: آن مسائلي كه مي خواستي بپرسي چه شد؟ عرض كردم: اي مولايم به حال خود باقي است. فرمود: از نور چشمم در باره آنها سوال كن. و به سوي آن كودك اشاره فرمود: و آن كودك به او (سعد) گفت: هر چه خواهي بپرس. (تا آنجا كه گويد) عرض كردم: اي فرزند رسول خدا مرا از تاويل كهيعص خبر ده. فرمود: اين حروف (رمز)، از اخبار غيبي است كه خدا بنده اش زكريا را بدان آگاه ساخت، و سپس آنرا براي محمد صلي الله عليه و آله و سلم نقل فرمود. و شرحش اين است كه: زكريا عليه السلام از

[صفحه 157]

خداي خود درخواست كرد كه به او نامهاي پنج تن را بياموزد. پس جبرئيل بر او فرود آمد، و آنها را به وي آموخت. زكريا چون محمد و علي و فاطمه و حسن (عليهم السلام) را ياد مي كرد، ناراحتي اش برطرف مي شد، و گرفتاريش از ميان مي رفت. ولي

چون حسين عليه السلام را ياد مي كرد، گريه گلويش را مي گرفت و مبهوت مي گرديد. يك روز عرض كرد: اي معبود من، مرا چه مي شود كه چون چهار نفر از ايشان - كه درود بر همگي آنها باد - را ياد مي كنم، به ياد آنان از غمهاي خود آرام مي گيرم، ولي چون حسين عليه السلام را ياد مي كنم، از چشمم اشك مي ريزد و ناله ام بلند مي شود. پس خداي بلند مرتبه، او را از داستانش خبر داد. پس فرمود: كهيعص، كه كاف نام كربلا است، و ها هلاك عترت است، و يا يزيد مي باشد، كه بر او لعنت باد، كه او بر حسين (عليه السلام) ستم مي كند، و عين عطش او (عطش حسين عليه السلام) است، و صاد صبر او است. چون زكريا اين مطلب را شنيد، نالان و غمگين گرديد، و تا سه روز از مسجد خود بيرون نيامد، و به مردم اجازه نداد تا در آنجا نزدش روند، و شروع به گريه كرد، و ناله سر داد. و اين عبارت نوحه خواني اوست: اي معبود من، آيا بهترين آفريده خود را به واسطه فرزند شدل سوخته خواهي فرمود؟ (اي اله من) آيا بلاي اين مصيبت را بر آستانش فرود مي آوري؟

[صفحه 159]

اي معبود من، آيا لباس اين مصيبت را بر تن علي و فاطمه (عليهما السلام) خواهي پوشاند؟ اي اله من، آيا گرفتاري اين فاجعه را در محيط زندگاني آنها وارد مي كني؟ سپس همچنان گفت: خدايا فرزندي به من روزي فرما كه در پيري چشمم بدو روشن شود، و او را وارث

و جانشين من كني، و مقام او را نسبت به من چون مقام حسين عليه السلام قرار ده، و چون او را به من دادي، مرا فريفته دوستي او فرما، و به غم شهادت او گرفتارم كن، همچنان كه حبيبت محمد - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - را به غم فرزندش گرفتار مي كني. پس خداوند يحيي عليه السلام را به او ارزاني فرمود، و او را به غم شهادت وي گرفتار كرد. و دوره حمل يحيي شش ماه بود، و دوره حمل حضرت حسين عليه السلام نيز بسان او بود،... (تا انتهاي حديث).

[صفحه 161]

انحصار امامت دو برادر

گروهي از تلعكبري، از احمد بن علي، از اسدي، از سعد، از احمد بن اسحاق كه خدا او را رحمت كند، نقل كرده اند: كه همانا يكي از اصحاب ما نزد او رفت و گفت: كه همانا جعفر بن علي براي او كتابي نوشته، و در آن خود را معرفي كرده و بدو گفته است كه او قيم بعد از پدرش مي باشد، و همانا در نزد او آنچه از دانش حلال و حرام كه او بدان نيازمند باشد، وجود دارد، و ديگر دانشها تمامي نزد اوست. احمد بن اسحاق گفت: پس هنگامي كه نوشته را خواندم، نامه اي براي صاحب الزمان عليه السلام نگاشتم و نوشته جعفر را هم در لاي آن نامه نهادم. پس اين جواب برايم بيرون آمد: بنام آن كه همه در او شيدايند كه بخشنده و مهربان است، نوشته ات كه خدا ترا زنده بدارد، به من رسيد، و نيز نوشته اي را كه در لاي آن نهاده بودي (دريافت كردم).

و به تمامي اختلافات الفاظ و تكرار اشتباهاتش آگاه گشتم. و اگر تو دوباره

[صفحه 163]

آنرا بخواني به برخي از آنچه كه من آگاه گرديدم، تو نيز آگاه خواهي شد. و ستايش از آن خداي دارنده جهانيان است، ستايشي كه در احسانش به سوي ما و فضلش بر ما انبازي وجود ندارد. (تا آنجا كه حضرتش مرقوم فرمودند) خدا حق را براي اهلش حفظ فرموده، و آن را در جايگاهش قرار داده است، و به تحقيق خداي عز و جل خودداري فرموده كه امامت را در دو برادر بعد از امام حسن و امام حسين عليهما السلام قرار دهد. و هر گاه خدا به ما در سخن اجازت فرمايد، حق آشكار مي شود، و باطل و كثري درهم مي شكند، و بر شما (حق) آشكار مي گردد. و در كفايت كارها، و زيبائي آفرينش و ولايت به خدا رغبت دارم كه خدا ما را بس است و چه نيكو وكيلي مي باشد. و درود و توجه خدا بر محمد و خاندان محمد باد.

[صفحه 165]

حكمت شهادت

محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني (ره) ما را خبر داد: و گفت من با جمعي كه علي بن عيسي قصري نيز با آنها بود، در خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح قدس الله روحه بوديم. مردي به او رو كرد و گفت: من مي خواهم از شما چيزي بپرسم. فرمود: بپرس هر چه مي خواهي. آن مرد گفت: به من بگو آيا حسين بن علي (عليهما السلام) ولي خدا بود؟ گفت: آري. آن مرد گفت: آيا قاتل حسين بن علي (عليهما السلام) دشمن خدا بود؟ گفت: آري. آن مرد گفت: آيا

رواست كه خداي بزرگ و بلند مرتبه دشمن خود را بر دوست خود چيره گرداند؟ ابوالقاسم حسين بن روح [نوبختي] به او گفت: آنچه من به تو مي گويم، بفهم ابدان: همانا خداي بزرگ و بلند مرتبه مردم را به گونه مشاهده با ديدگان طرف خطاب نمي سازد، و رو در روي با آنان با ايشان سخن نمي گويد. ولي (خداي) بلند مرتبه است جلالت و بزرگيش، براي ايشان رسولاني از جنس خودشان و همتايشان در خلق، بشرهائي را به سويشان برانگيخت، كه مانند آنها بشر

[صفحه 167]

بودند. و اگر رسولاني غير از جنس بشر و به صورت ديگر براي آنها مي فرستاد، (مردم) از او مي گريختند و (چيزي را) از او نمي پذيرفتند. چون فرستادگان خدا نزد ايشان آمدند، در حالي كه از جنس خودشان بودند، و غذا مي خوردند، و در بازارها مي گرديدند، باز هم گفتند: شما بسان ما بشر مي باشيد، و از شما نمي پذيريم تا اين كه معجزه اي بياوريد، كه ما از آوردن آن ناتوان باشيم، و بدانيم كه شما از ميان ما اختصاص به رسالت خدا داريد، (زيرا) كاري انجام مي دهيد كه ما از آن ناتوانيم. و خدا براي آنها معجزاتي قرار داد كه بشر از (آوردن) آنها ناتوان است. يكي از ايشان پس از تبليغ و دعوت (به خدا) طوفان را آورد، و همه طغيانگران و سركشان و سرباز زنندگان غرق شدند. و يكي از ايشان در آتش انداخته شد، و آتش (برايش) سرد و سلامت و آسايش گرديد. و يكي از ايشان كسي بود كه از ميان سنگ خارا، ماده شتري را برون آورد،

و از پستانش شير را روان كرد. و يكي از ايشان فردي بود كه (خدا) برايش دريا شكافت و از (ميان) سنگ، چشمه ها براي او روان كرد، و عصاي خشك او را برايش اژدهائي كرد، كه افسون آنها را بلعيد. و يكي از ايشان شخصي بود كه كور و مبتلاي به برص را بهبود بخشيد، و به اجازه خدا مرده را زنده كرد، و بدانچه كه مي خوردند و در خانه هاي خويش مي اندوختند، بدانان خبر

[صفحه 169]

مي داد. و يكي از ايشان فردي بود كه برايش ماه بشكافت، و چهار پاياني چون شتر و گرگ و... با او سخن گفتند. چون (پيامبران) اين كارها را انجام دادند كه خلق از كار ايشان و آوردن مثل آن ناتوان بودند، و نتوانستند بسان آنها را بياورند، از تقدير خداي عز و جل و لطفي كه به بندگانش دارد و حكمتي كه (در كارهايش وجود دارد)، اين بود كه: پيغمبران خويش را با اين قدرت و معجزاتي كه دارند، گاهي آنان را چيره و غالب قرار دهد، و گاهي شكست خورده و مغلوب، گاهي قاهر باشند، و گاهي مقهور. كه اگر خدا آنها را در همه حال غالب و چيره قرار مي داد، و آنان گرفتاري نمي داشتند و خواري نمي ديدند، مردم آنان را معبودهائي جز خدا قرار مي دادند، و فضيلت صبرشان بر بلا و محنت و امتحان شناخته نمي شد. ولي خداي عز و جل احوال آنها را در اين زمينه چون ديگران قرار داد، تا در حال محنت و گرفتاري شكيبائي ورزند، و در حال عافيت و چيرگي بر دشمن شكر كنند،

و در هر حال فروتن باشند، و گردن فرازي و تكبر نورزند، و مردم بدانند كه آنها نيز معبود< دارند كه او آفريننده و مدبر آنهاست، و او را بپرستند، و از فرستادگانش فرمان برند، و حجت خدا در باره كساني كه نسبت بديشان از حد (بندگي) تجاوز مي كنند، ثابت گردد. (و نيز) در باره كساني كه نسبت بديشان ادعاي پروردگاري مي كنند، و يا سرپيچي كرده و يا مخالفت مي ورزند، و عصيانگري مي كنند، و

[صفحه 171]

منكر دستوراتي مي شوند كه فرستادگان و پيامبران (خدا) عليهم السلام آورده اند (بر آنان حجت خدا تمام شود). تا اين كه هر كه نابود مي شود از روي بينه و روشني نابود شود، و هر كه زنده (و هدايت) مي شود از روي بينه و روشني زنده (و هدايت) گردد. محمد بن ابراهيم بن اسحاق گفت: فردا دوباره خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رفتم در حالي كه با خود مي گفتم: آيا آنچه را كه ديروز براي ما گفت از پيش خود بيان مي داشت؟ كه بدون پرسش به من رو كرد و گفت: اي محمد بن ابراهيم اگر از آسمان پرتاب شوم، و مرا پرندگان بربايند، و باد مرا در دره عميقي بيفكند، براي من دوست داشتني تر است از اين كه در دين خدا بنظر خودم يا از پيش خود چيزي بگويم، بلكه اين گفتار من [بر گرفته] از اصل است، و از حضرت حجت - كه درود و سلام خدا بر او باد - شنيده شده است.

[صفحه 173]

شرافت تربت

و [سائل] از خاك تربت قبر مطهر [حضرت ابا عبدالله عليه السلام] پرسيد: كه

با مرده در قبرش آنرا قرار دهند، آيا اين كار مجاز است يا خير؟ پس حضرتش عليه السلام پاسخ فرمود: با مرده در قبرش قرار داده شود و اگر خدا بخواهد ضميمه به بندهايش شود. و باز پرسيد و گفت كه: از حضرت صادق عليه السلام براي ما روايت شده است كه: همانا بر كفن ازار فرزندش نوشت كه همانا: اسماعيل شهادت مي دهد كه مبعودي جز الله وجود ندارد. آيا مجاز است كه ما آنرا با خاك تربت قبر [مطهر] بنويسيم؟ يا (اين كه بايد) يا غير آن (بنويسيم)؟ پس حضرتش عليه السلام پاسخ فرمود: آري اين كار مجاز است. و باز پرسيد: آيا بر مرد مجاز است كه با [تسبيح] از خاك تربت قبر [مطهر] تسبيح بفرستد، و آيا در اين كار فضيلتي وجود دارد؟ پس حضرتش عليه السلام پاسخ فرمود:

[صفحه 175]

مرد با آن تسبيح بفرستد و هيچ تسبيحي برتر از آن نيست. و از فضيلت اينگونه تسبيحها اين است كه: اگر فرد از گفتن ذكر و سبحان الله فراموش كند، و تنها تسبيح را بگرداند، برايش (ثواب) ذكر گفتن و سبحان الله فرستادن نوشته مي شود. و باز پرسيد: آيا سجده بر روي مهر از خاك تربت قبر [مطهر جايز است] و آيا در اين كار فضيلتي وجود دارد؟ پس حضرتش عليه السلام پاسخ فرمود: اين كار جايز است، و در اين عمل فضيلت و برتري وجود دارد.

[صفحه 177]

شفاء با تربت

شيخ ابراهيم كفعمي در كتاب البلد الامين گفته است: از حضرت مهدي صلي الله عليه و سلم روايت شده است كه: هر كس اين دعا را در ظرف تازه اي با تربت حسين

عليه السلام بنويسد و آنرا بشويد و بنوشدش، از مرض خود شفا مي يابد. بنام آن كه همه در او شيدايند، بخشنده بخشايشگر. بنام آن كه همه در او شيدايند، (كه آن) دوا است. و ستايش براي آن كه همه در او شيدايند، (كه آن) شفا و راحتي است. و نيست الهي جز آن كه همه در او شيدايند، (كه او) كفايت كردني است، او شفا دهنده است، و او كفايت كننده است، سختي را به دارنده مردمان به شفا ببر، كه مريضي آنرا نگاه ندارد، و صلوات و توجه خدا بر محمد و خاندان نجيب او باد. و به خط سيد زين الدين علي بن حسين حسيني ديدم كه اين دعا را به مردي (نسبت داده است) كه در حائز (كربلا) مجاوره بوده - كه بر مشرف آنجا سلام باد - (از) مهدي سلام الله عليه در خواب خود، بدو بياموخت در حالي كه به مرضي مبتلا بود، و در نتيجه به

[صفحه 179]

سوي قائم - كه خدا فرجش را بزودي برساند - شكايت برد. در نتيجه - حضرتش - به نوتن اين دعا (بر ظرفي) و شستن آن و آشاميدنش فرمان داد. پس - او - آن كار را انجام داد و از آن حالت شفا يافت.

[صفحه 181]

شرافت زيارت امام حسين

سيد حيدر كاظمي كه - خدا او را ياري فرمايد - از بزرگان شاگران استاد محقق [شيخ مرتضي] انصاري و يكي از اعيان پروا پيشه شهر كاظمين بود - كه خدا خاك او را پاك گرداند - در نامه اش به من نوشت: داستان ديگري كه برايم اتفاق افتاد، (اين است) كه من سالياني پيش، از

برخي افراد دين باور و ثقه شنيده بودم كه، مردي از بازرگانان بغداد را برايم توصيف مي كردند كه او آقايمان امام منتظر - حضرت مهدي - سلام الله عليه را ديدار نموده است، و من آن بازرگان را مي شناختم و ميان من و او دوستي - پيشين - وجود داشت، و او فردي مورد اعتماد و عادل بود، و در پرداخت حقوق مالي - واجب - معروف بود، من دلم مي خواست كه آن داستاني كه در باره او شنيده بودم، از خودش بپرسم. چرا كه او داستان خود را پنهان مي داشت و جز به برخي خواص، به ديگري نمي گفت. زيرا نمي خواست كه داستان پخش شود. چون از مشهور شدن مي ترسيد. كه در نتيجه، منكران ولادت و غيبت حضرت مهدي - عليه السلام - او را به تمسخر مي گرفتن، و يا

[صفحه 183]

اين كه نا خبران و نادانان فخر و پاكي نفس را بدو نسبت مي دادند، از اين رو تا زماني كه آن مرد زنده است من نمي خواهم نامش را به صراحت بيان كنم، چون مي ترسم خوشش نيايد. [از اتفاقات شگفت اين كه هنگامي كه به نوشتن اين رساله مشغول شدم، مصادف ايام زيارتي مخصوصه شد. لذا از سامرا خارج شدم، و چون وارد شهر كاظمين عليهما السلام شدم، بر جناب ايشان وارد شدم، و از اين داستان پرسيدم و او به اين حكايت مرا آگاه كرد و خبر داد. [من در طول اين مدت علاقه داشتم كه آن داستان را به گستردگي از او بشنوم، تا اين كه روزي بر تشييع جنازه فردي از اهل

بغداد حاضر شدم، كه در اواسط شعبان امسال - سال هزار و سيصد و دو هجري، 1302 ه.ق - بود كه در حضور دو امام آقايمان حضرت موسي بن جعفر و آقايمان حضرت محمد بن علي الجواد سلام الله عليهما تشييع مي شد، و آن فرد ياد شده در ميان مشايعت كنندگان بود، پس بدو گفتم كه خبر داستان او به من رسيده است. و از او دعوت كردم و در رواق شريف در كنار درب مشبك كه به حرم مولايمان حضرت جواد عليه السلام باز مي شود، نشستيم، و او را وادار كردم كه داستان را برايم نقل كند، - و او برايم نقل كرد - كه اين ها محتوي سخنان اوست:

[صفحه 185]

در يكي از سالهاي عمرم، مقداري از مال امام عليه السلام در ذمه من بود. از اين رو براي پرداخت آن به بزرگان از علما ساكن در نجف اشرف بدانجا رهسپار شدم، و نيز طلبي هم از تجار آن شهر داشتم. پس در يكي از ايام زيارتهاي مخصوصه امير مومنان عليه السلام به آنجا رفتم، و به مقداري كه مي توانستم از ديون خويش را به علماي اعلام متعددي كه وجود داشتند و از طرف امام عليه السلام سهم را مي گرفتند، مقداري پرداخت كردم، اما تصفيه حساب كامل برايم ممكن نشد، و به بيست تومان آن بر ذمه ام باقي ماند. تصميم گرفتم كه اين مقدار را به يكي از علماي ساكن در شهر كاظمين بپردازم. چون به بغداد بازگشتم، تصميم گرفتم كه دين خويش را زود بپردازم، اما در نزدم از پول نقد چيزي نبود. پس در روز پنجشنبه به

زيارت دو امام بزرگوار - حضرت موسي بن جعفر و حضرت جواد عليهما السلام - رهسپار شدم، و پس از زيارت بر جناب مجتهد - كه توفيقاتش پيوسته باد - وارد شدم، و به ايشان گفتم كه: از مال امام عليه السلام مقداري بر ذمه من وجود دارد، و از ايشان درخواست كردم كه اين مقدار را به تدريج بپردازم. و در اواخر روز به سوي بغداد برگشتم، چون ماندن برايم امكان نداشت، زيرا كار مهمي - در بغداد - داشتم. پس پياده به سوي بغداد حركت كردم، زيرا ديگر پور كرايه مركب را نداشتم. هنگامي كه نصف بيشتر راه را رفته بودم، آقاي با جلالت و هيبتي

[صفحه 187]

را ديدم كه به سوي شهر كاظمين عليهما السلام عازم است. به او سلام كردم. ايشان جواب سلام مرا داد. و به من فرمود: اي فلاني - و نامم را ذكر كرد - چرا در اين شب با شرافت، شب جمعه در شهر كاظمين نماندي؟ عرض كردم: اي آقايمان كار مهمي داشتم كه مرا از ماندن بازداشت. فرمود: اگر خدا بخواهد فردا به دنبال آن كار مهمت برو. با سخنش دلم آرام گرفت، و به پيروي از فرمانش با او بازگشتم، و همراهش در كنار نهر جاري اي كه درختان با طراوت و سر سبزي بر آنجا سايه افكنده بود، به راه افتادم. آن درختان بر بالاي سر ما سايه افكنده بودند. و هوا بسيار با طراوت بود. من اصلا به فكر اينها نبودم. - ناگاه - به نظرم رسيد كه اين سيد بزرگوار در حالي كه مرا نمي شناخت، من را به اسم صدا كرد؟ سپس

پيش خود گفتم: شايد او مرا مي شناسد و من (قيافه) او را از ياد برده ام. سپس پيش خود گفتم: شايد اين سيد، مقداري از سهم سادات را مي خواهد؟ و علاقه مند شدم كه مقداري از مال امام عليه السلام را كه در نزدم بود، بدو بدهم. پس به او گفتم: اي آقاي ما مقداري از حق شما نزد من مانده است، ولي من درباره آن به جناب شيخ فلاني مراجعه كردم كه به اجازه او حق شما را بپردازم - و منظورم سهم سادات بود - پس به روي من تبسمي فرمود و گفت:

[صفحه 189]

آري به تحقيق برخي از حق ما به وكلاي ما در نجف اشرف پرداختي. بر زبانم جاري شد كه همانا به او گفتم: آيا آنچه پرداختم مورد قبول است؟ فرمود: آري. سپس به ذهنم رسيد كه اين سيد به علماي بزرگ مي گويد: وكلاي ما، و اين مطلب بر من بزرگ آمد. سپس گفتم: بله علما وكلاي در گرفتن حقوق سادات هستند، و غفلت مرا گرفت. سپس گفتم: اي آقاي ما مرثيه خوان هاي عزاي امام حسين عليه السلام حديثي را مي خوانند كه: مردي در خواب كجاوه اي را ميان زمين و آسمان ديد، درباره ساكنان آن سوال كرد. بدو گفته شد: فاطمه زهرا و خديجه كبري مي باشند، پس گفت: آيا (اينان) به كجا مي روند؟ به او گفته شد: در اين شب كه شب جمعه است به زيارت حسين عليه السلام مي روند. و او نوشته هائي را ديد كه از آن كجاوه بيرون مي ريخت، كه در آنها نوشته بود: امان از آتش براي

زائران حسين عليه السلام در شب جمعه مي باشد. آيا اين حديث درست است؟ حضرتش عليه السلام فرمود: آري، زيارت حسين عليه السلام در شب جمعه امان از آتش در روز قيامت مي باشد.

[صفحه 191]

گويد: من مدت كمي قبل از اين واقعه به زيارت مولايمان حضرت رضا عليه السلام شرفياب شده بودم، بديشان عرض كردم: اي آقاي ما، من به تحقيق حضرت رضا علي بن موسي عليهما السلام را زيارت كرده ام، و به من گفته اند كه: حضرتش براي زائرانش بهشت را تضمين فرموده است. آيا اين صحيح است؟ پس حضرتش عليه السلام فرمودند: ايشان امام ضامن مي باشند. پس گفتم: آيا زيارت من پذيرفته شده است؟ حضرتش فرمود: آري، پذيرفته شده است. در راه زيارت همراه من مرد متديني از كسبه بود، و با من هم صحبت بود، و در خرج هم با يكديگر شريك بوديم. پس بديشان عرض كردم: اي آقاي ما آيا فلاني كه در زيارت همراه من بود، زيارتش پذيرفته شده است؟ فرمود: آري بنده صالح فلاني فرزند فلاني زيارتش پذيرفته شده است. سپس نام گروهي از كسبه بغداد را بردم كه در اين زيارت همراه ما بودند، و گفتم: همانا فلاني و فلاني و نامهايشان را بيان داشتم، ايشان با ما بودند، آيا زيارتشان پذيرفته شده است؟ حضرتش عليه السلام روي مبارك را به طرف ديگر برگردانيدند و از جواب خودداري فرمودند. پس من به خود آمدم و آنرا بزرگ داشتم و از پرسش دست برداشتم. پس همچنان در آن راهي كه بيان داشتم با حضرتش راه مي رفتم، تا اين كه وارد صحن شريف شديم. سپس از درب

معروف به باب

[صفحه 193]

المراد وارد حرم مقدس گشتيم. پس بر درب رواق توفق نفرمود و چيزي هم بيان نكرد، تا اين كه بر درب داخل حرم - كنار ضريح مقدس - در طرف پاي امام موسي عليه السلام ايستاد، و من نيز در كنار ايشان ايستادم. و بديشان عرض كردم: اي آقاي ما (زيارتي را) بخوانيد تا من نيز با شما بخوانم. پس فرمود: سلام بر تو اي رسول خدا، سلام بر تو اي امير مومنان، و همچنان معصومان را نام برد تا اين كه به حضرت امام حسن عسكري عليه السلام رسيد. سپس روي مباركش را به طرف من نمود، و رحال تبسم صبر كرد و فرمود: تو هر گاه در سلام به امام عسكري برسي چه مي گوئي؟ عرض كردم: مي گويم: سلام بر تو اي حجت خدا، اي صاحب الزمان. گويد: پس داخل حرم - كنار ضريح مقدس - شد. و در كنار قبر امام موسي عليه السلام توقف فرمود، در حالي كه قبله ميان دو شانه اش بود. من نيز در كنارش ايستادم، و عرض كردم: اي آقاي ما زيارت بفرما تا من نيز با حضرتت زيارت كنم. پس حضرتش عليه السلام شروع به زيارت امين الله فرمود - كه زيارت جامعه معروفه مي باشد -، و بدان حضرتش را زيارت كرد. من نيز با او همراهي كردم. سپس مولايمان حضرت جواد عليه السلام را زيارت فرمود، و داخل قبه دوم گرديد كه گنبد حضرت محمد بن علي عليهما السلام است، و براي نماز ايستاد، و من نيز در كنارش ايستادم. اما به خاطر احترام حضرتش قدري عقب تر ايستادم و

در نماز زيارت وارد شدم. پس به نظرم رسيد كه اي كاش از ايشان درخواست كنم امشب را نزد ما بخوابد، تا اين كه من به خدمت و مهمان نوازيش قيام كنم،

[صفحه 195]

و چشم خود را به طرفش گردانيدم، در حالي كه او در كنار من قدري جلوتر ايستاده بود، ديگر نديدمش. پس نمازم را كوتاه كردم، و برخاستم، و به صورت نمازگزاران نگاه كردم، شايد به خدمتش برسم. و جائي در داخل حرم و رواق ها باقي نماند كه من آنجاها را نگردم، ولي اثري از او مشاهده ننمودم. سپس به خود آمدم و بر ناآگاهي خويش تاسف خوردم، كه چقدر كرامت و نشانه از او ديدم:

[1] پيروي كردن من از او با وصف داشتن كار مهمي در بغداد.

[2] بردن نام من در حالي كه او را نديده بودم و نمي شناختمش.

[3] اين كه در قلبم خطور نمود كه از حق امام عليه السلام چيزي بدو بدهم، و يادآور شدم كه به فلان مجتهد مراجعه كرده ام كه به اجازه او به سادات بدهم، و اين كه خود بدون مقدمه فرمود: آري برخي از حق ما را به وكلاي ما در نجف اشرف دادي.

[4] سپس يادم آمد كه همراهش در كنار رودي كه در زير درختان ليموئي، كه در بالاي سر ما آويزان بود راه رفتيم، و كدام راه بغداد است كه در حال حاضر درختان ليمو دارد.

[5] و نيز يادم آمد كه نام همراهم در زيارت حضرت رضا را به اسم برد، و فرمود بنده صالح.

[6] و نيز به پذيرفته شدن زيارت او و زيارت من بشارت داد.

[7] و سپس از جواب دادن

درباره گروهي از بازاريان بغداد خودداري فرمود كه در زيارت همراه ما بودند، و من از بد كرداري آنان آگاه بودم، با اين كه او از اهالي بغداد نبود و از حالات آنان هم آگاهي نداشت. مگر اين كه از اهل بيت نبوت و ولايت باشد، و به غيب از وراي پرده اي نازك بنگرد.

[8] و من

[صفحه 197]

از موقع درخواست اذن دخول فهميدم و يقين كردم كه او حضرت مهدي عليه السلام است، زيرا هنگامي كه به اهل عصمت سلام مي داد وقتي به آقايمان امام عسكري رسيد، به من توجه فرمود، و به من گفت: تو وقتي به اينجا (ي زيارت) كه مي رسي چه عرض مي كني؟ عرض كردم: مي گويم: سالم بر تو اي حجت خدا اي صاحب الزمان، ايشان لبخندي زد و وارد روضه مقدس شد.

[9] و سپس پنهان شدنش از من در حالي كه او در نماز زيارت بود، و چون تصميم گرفتم كه در اين شب به خدمت و مهمان نوازيش قيام كنم، از ديده من غائب گرديد. و ديگر چيزها كه باعث شد من يقين كنم كه او امام دوازدهم مي باشد، كه درود و توجه خدا بر او و پدران پاك اش باد، و ستايش از آن خداي دارنده جهانيان است. (تا انتهاي مطلب) [جنه الماوي، محدث نوري، داستان پنجاه و نهم] مرحوم محدث نوري در كتاب نجم الثاقب خود در ادامه داستان حاج علي بغدادي كه آنرا مفصلتر از جنه الماوي نقل كرده مي گويد اما خبري كه در زيارت ابي عبدالله عليه السلام در شب جمعه وارد شسده، به نحوي كه (او) درباره صحت آن

سوال كرد، حديثي است كه: شيخ محمد بن المشهدي در مزار كبير خود از اعمش نقل كرده است، كه گويد: من در كوفه منزل كرده بودم. همسايه اي داشتيم كه بسياري اوقات با او مي نشستم. شب جمعه اي بود به او گفتم: درباره

[صفحه 199]

زيارت حسين عليه السلام نظرت چيست؟ به من گفت: (اين كار) بدعت است، و هر بدعتي گمراهي است، و هر (باعث) گمراهي در آتش است: من در حالي كه شديدا غضبناك شده بودم، از نزد او برخاستم، و با خود گفتم كه چون سحر شود نزد او مي آيم، و از فضايل امير المومنين (حسين) عليه السلام براي او نقل مي كنم تا چشمش (از حزن و اندوه و غم) گرم شود، پس نزد او رفتم و در خانه او را كوبيدم. از پشت در آوازي بلند شد: كه او از اول شب قصد زيارت كرده است. پس به شتاب بيرون رفتم، و به كربلا آمدم ناگاه آن شيخ را ديدم كه سر بر سجده نهاده، و آثار ملالتي هم از طول ركوع و سجده در او ظاهر نبود. پس به او گفتم: تو ديروز مي گفتي زيارت بدعت است، و هر بدعتي ضلالت و گمراه، و هر ضلالت و گمراهي در آتش، ولي امروز آن حضرت را زيارت مي كني؟ به من گفت: اي سليمان مرا سرزنش مكن، زيرا من براي اهل بيت عليه السلام امامتي قائل نبودم، تا اين كه ديشب فرا رسيد، پس خوابي ديدم كه مرا ترساند. گفتم: اي شيخ چه ديدي؟ گفت: مردي را ديدم كه نه زياد بلند بود و نه خيلي كوتاه قد، نمي

توانم زيبائي و نورانيت او را وصف كنم. او با گروهي همراه بود كه آنها گرد او را گفته بودند. در پيش رويش سواري بود كه بر اسبي كه چند دم داشت و بر سرش تاجي بود، سوار بود، و براي آن تاج چهار ركن وجود داشت و در هر ركن گوهري بود كه مسافتي به اندازه سه روز راه را روشن مي كرد. گفتم اين (سوار) كيست؟ گفتند: محمد بن عبدالله بن عبد المطلب صلي الله عليه و آله و سلم است.

[صفحه 201]

گفتم: ديگري كيست؟ گفتند: وصي او علي بن ابيطالب عليه السلام مي باشد. آنگاه نگاه كردم و شتري از نور را ديدم كه بر بالاي آن كجاوه اي بود، كه ميان زمين و آسمان پرواز مي كرد. پس گفتم: اين شتر از آن كيست؟ گفتند: متعلق به خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم است. گفتم آن جوان كيست؟ گفتند حسن بن علي عليه السلام است. گفتمد: تصميم دارند به كجا بروند؟ گفتند: همگي آنها به زيارت كشته شده به ظلم و ستم در كربلا حسين بن علي عليه السلام مي روند. آنگاه متوجه كجاوه شدم. و ناگاه ديدم كه نوشته هائي از بالا (به پائين) مي ريزد. كه در آنها نوشته بود: از جانب خداي- بلند پايه يادش - براي زائران حسين بن علي (عليه السلام) در شب جمعه امان مي باشد. ناگاه هاتفي ما را ندا داد كه: ما و شيعيان ما در درجه بالائي از بهشت هستيم. اي سليمان به خدا سوگند از اين مكان جدا نمي شوم، تا آن كه روحم

از بدنم جدا شود. اين حديث را شيخ طريحي نيز با اختلافي نقل كرده است.

[صفحه 203]

نماز زيارت

و (سائل) درباره مردي سوال كرد كه قبور ائمه عليه السلام را زيارت مي كند: آيا مجاز است كه بر قبر سجده كند يا خير؟ و آيا بر كسي كه در نزد بعضي از قبرهاي آنان عليه السلام نماز مي خواند، مجاز است كه در پشت قبر قرار بگيرد، و قبر را (ميان خود) و قبله قرار دهد؟ يا اين كه در بالي سر مباركش يا پائين پاي مباركش قرار گيرد؟ و آيا مجاز است كه فرد از قبر پيشي گيرد و نماز بخواند، در حالي كه قبر مطهر در پشت سرش باشند يا خير (اين كار جايز نيست)؟ پس حضرتش عليه السلام جواب فرمود: اما سجده بر قبر، نه در نماز نافله، و نه در نماز واجب، و نه در نماز زيارت جايز نيست، و كسي كه بخواهد اين كار را بكند، بايد گونه راست خويش را بر قبر قرار دهد. و اما نماز بايد در پشت سر (امام) باشد، در حالي كه قبر در جلو او قرار گيرد، و جايز نيست كه در پيش روي مباركش يا در طرف راستش و يا در طرف چپش نماز گزارد، زيرا كه از امام عليه السلام پيشي جسته نمي شود و مساوي هم نبايد قرار گرفت.

[صفحه 205]

راهگشاي كربلا

عالم با جلالت و داناي با ذكاوت، مجمع فضيلتها و والائي ها، فرد با صفاي با وفا مولا علي رشتي كه خاكش پاك باد، مرا خبر داد. او دانشمندي نيكوكار و پروا پيشه اي گوشه گير و داراي دانشهاي گوناگون و بصيرت و نقادي بود، او از شاگردان سيد بزرگوار استاد گرانقدر (ميرزا حسن شيرازي) - كه سايه اش

مستدام باد- بود. چون در خواست اهل بلاد لار از نواحي فارس از نداشتن عالم جامع نافذ الحكم بالا گرفت، (استاد معظم ميرزا حسن شيرازي) آن مرحوم را به آنجا فرستادند. و- در آنجا- با سعادت زيست و با ستايش مرد. من مدتها در سفر و حضر مصاحبش بودم و در اخلاق و فضائل بسان او كم ديدم. او گفت: يك باري كه از زيارت حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام باز مي گشتم، و از راه فرات رهسپار نجف اشرف بودم. هنگامي كه بر كشتي هاي كوچكي كه ميان كربلا و طويرج كار مي كردند، سوار شدم، ديدم افرادي كه سوار كشتي هستند جملگي از اهالي حله مي باشند. - و از طويرج راه حله و نجف جدا مي شود- ديدم آن

[صفحه 207]

جماعت جز يك نفر جملگي مشغول لهو و لعب و شوخي شدند، اما او در كارهاي آنها وارد نمي شد، و آثار افتادگي و وقار از او ظاهر بود، نه شوخي مي كرد و نه مي خنديد، آن گروه روش او را رد مي كردند، و بر او عيب مي گرفتند، با اين حال در خورد و خوراك و آشاميدنيها با ايشان شريك بود. از او بسيار تعجب كردم، ولي مجال- سوال نبود، تا اين كه بجائي رسيديم كه ديگر به خاطر كمي آب، كشتي قادر به پيشروي نبود، لذا صاحب كشتي ما را از كشتي پياده كرد، در نتيجه در كنار رود راه را پيش گرفتيم. اتفاقا با آن شخص همراه شدم. پس از او راجع به علت كناره گيري او از دوستانش و بد گوئي آنان نسبت به او، پرسيدم.

گفت: ايشان از خويشانم هستند كه از اهل سنت مي باشند، و پدرم نيز از ايشان است، ولي مادرم اهل ايمان مي باشد، من نيز در سلك آنان بودم، اما خدا به بركت حضرت حجت صاحب الزمان عليه السلام بر من بخاطر تشيع منت نهاد. از چگونگي ايمانش پرسيدم. گفت: نام من ياقوت است، و در كنار پل حله روغن مي فروشم. پس در سالي به خاطر خريدن روغن از حله به اطراف و نواحي، نزد باديه نشينان از اعراب بيرون رفتم. پس چند منزلي دور شدم تا آنچه خواستم، خريدم، و با گروهي از اهل حله بر گشتم. در يكي از منازل فرود آمديم و خوابيديم، چون بيدار شدم كسي را نديدم. همه رفته بودند. و راه ما از صحراي بي آب و علفي بود كه درندگان بسياري داشت، و نزديكترين آبادي فرسنگها راه فاصله داشت.

[صفحه 209]

پس برخاستم و بار را بر مركب خويش نهادم، و در عقب آنها به راه افتادم، ولي راه را گم كردم و حيران و سرگردان گرديدم، و از درندگان و تشنگي در - طول - روز ترسان شدم. پس از خلفا و مشايخ پناه خواستم، و از ايشان ياري درخواست نمودم، و آنان را در نزد خدا شفيع قرار دادم، و بسيار گريستم، اما از ايشان چيزي آشكار نشد. پيش خود گفتم: من از مادرم مي شنيدم كه او مي گفت: ما امام زنده اي داريم كه كينه اش ابا صالح است، او گم شدگان را به راه مي رساند، و به فرياد درماندگان مي رسد، و ناتوانان را ياري مي نمايد. پس با خداي متعال پيمان بستم

كه اگر به او پناه جستم، و او مرا ياري نمود، به آئين مادرم در آيم. پس او را صدا كردم و بدو پناه جستم، ناگاه است كه رنگش مانند اين بود- و به علفهاي سبزي كه در كنار رود روئيده بود، اشاره كرد- آنگاه راه را به من نشان داد، و مرا فرمان داد كه به آئين مادرم در آيم. و كلماتي فرمود كه من فراموش كردم، و فرمود: بزودي به قريه اي مي رسي كه اهل آنجا همگي شيعه هستند. گفت: پس گفتم: اي آقاي من! شما همراه من تا آن قريه مي آئيد؟ پس سخني فرمود كه معنايش اين بود: - خير چرا كه هزار نفر در جاهاي گوناگون از من پناه خواسته اند، و بايد ايشان را نجات دهم.

[صفحه 211]

- اين حاصل كلام آن جناب بود- سپس از من پنهان شد. من راه زيادي نرفتم كه به آن قريه رسيدم، در حالي كه آن قريه در مسافت دوري بود، و همراهان- من - يك روز بعد از من به آنجا رسيدند. چون وارد حله شدم، به خدمت آقاي فقيهان سيد مهدي قزويني كه خاكش پاكيزه باد، رسيدم و داستان را براي او نقل كردم. او دانستني ها دينم را به من آموخت. از او درباره كاري پرسيدم كه به وسيله آن بتوانم ديگر بار شرفياب ديدار حضرتش عليه السلام گردم. پس فرمود: حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام را چهل شب جمعه زيارت كن. گفت: من مشغول شدم، و از حله شبهاي جمعه براي زيارت به آنجا مي رفتم، تا آن كه يك (شب) باقي مانده بود، روز پنجشنبه بود كه

از حله بر كربلا رفتم. چون به دروازه شهر رسيدم، ديدم كمك كاران ظالمان در نهايت سختي از واردين مطالبه تذكره مي كنند، و من نه تذكره داشتم و نه پول آنرا. پس حيران شدم، و مردم جلو دروازه مزاحم يكديگر بودند. چند بار خواستم خود را مخفي كرده و از ميان ايشان بگذرم، اما ميسر نشد. در اين حال صاحب خود حضرت صاحب الامر عليه السلام را ديدم كه در قيافه طلاب عجم، عمامه سفيدي بر سر دارد، و داخل شهر است. چون آن جناب را ديدم، از ايشان ياري خواستم، پس از شهر بيرون آمدند، و دست مرا گرفتند و داخل دروازه نمودند، و كسي مرا نديد. چون داخل شدم، ديگر آن جناب را نديدم و حيران باقي ماندم. و برخي لطائف اين واقعه از خاطرم رفته است. [جنه الماوي، محدث نوري: داستان چهل و هفتم]

[صفحه 213]

نگاهبان زائران

آقاي فقهيان، مورد استناد عالمان، دانشمند رباني، تاييد شده به لطف هاي پنهاني، جناب سيد مهدي قزويني ساكن در حله سيفيه- كه او خود نگارنده كتابهاي فراواني است- مرا خبر داد، و گفت كه: پدرم كه خدا مقامش را بلند پايه گرداند، مرا خبر داد و گفت: نيمه شب روز چهاردهم شعبان از حله به منظور زيارت امام حسين عليه السلام بيرون آمدم. چون به رود هنديه رسيدم، و به طرف غربي آن رفتم، زواري را ديدم كه از حله و اطراف آن و نجف و نواحي مختلف اش براي زيارت آمده بودند، و جملگي در خانه هاي قبيله بني طرف و قبائل و عشائر هنديه رحل اقامت افكنده بودند، و بر ايشان راهي به سوي

كربلا وجود نداشت. زيرا قبيله عنزه در سر راه فرود آمده، و عبور و مرور را قطع كرده بودند، و نمي گذاشتند احدي از كربلا خارج شود، و يا به كربلا وارد گردد، مگر اين كه او را غارت مي كردند، و در سختيش مي افكندند.

[صفحه 215]

بجا آوردم و به انتظار نشستم تا ببينم كار زائران به كجا ميانجامد: و آسمان ابري بود و باران كم كم مي باريد. پس ما در اين حال نشسته بوديم، ديديم تمامي زائران از خانه ها بيرون آمدند، و روي به سوي كربلا بر داشتند. به شخصي كه نزد من بود، گفتم: برو و سوال كن كه چه خبر شده؟ پس بيرون رفت و برگشت، و به من گفت: قبيله بني طرف با اسلحه گرم بيرون آمده اند، و تعهد كرده اند كه زائران را به كربلا برسانند، اگر چه كار به جنگ با عنزه بيانجامد. من چون اين سخن را شنيدم، به آناني كه با من بودند گفتم: اين سخن اصلي ندارد. زيرا بني طرف لياقت جنگ با عنزه را در خشكي ندارند. و من گمان مي كنم اين كار حيله اي است براي بيرون كردن زوار از خانه هايشان، زيرا ماندن زائران در نزد ايشان بر آنها سنگين شده، چرا كه بايد مهمانداري كنند. در اين حال بوديم كه زوار دوباره به سوي خانه هاي خود برگشتند، و معلوم شد حقيقت مطلب همان است كه من گفتم. لذا زائران ديگر داخل خانه ها نشدند، و در سايه خانه ها نشستند، و آسمان هم ابري بود. در اين حال، رقت قلبي شديدي بر من زوار را از خانه

ها بيرون كرده اند. پس دست به دعا سوي خداي متعال بر داشتم، و به پيامبر و خاندان پاكش- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- توسل جستم، و براي زوار به خاطر بلائي كه گرفتارش شده بودند، پناهي خواستم.

[صفحه 217]

در اين حال بوديم كه ديديم سواري - به سوي ما- مي آيد، در حالي كه بر اسب نيكوئي چون آهو سوار است، و فرد با كرامتي چون او را نديده بودم. در دستش نيزه بلندي بود، و آستين هاي (خود) را بالا زده بود، و اسب را (به سرعت) مي راند، تا اين كه بر در خانه اي كه من در آنجا ساكن بودم، ايستاد، و آن خانه اي بود كه از پشم بافته شده بود، كه اطراف آنرا بالا زده بودند. سلام كرد و ما (هم) جواب سلامش را داديم. گفت: مولانا- اسم مرا برد- مرا فردي كه به تو سلام مي فرستد، به سوي تو بر انگيخت كه ايشان گنج محمد آغا و صفر آغا هستند، و آن دو از صاحب منصبان لشكر عثمانيان مي باشند، و مي گويند: هر آينه زوار (به سوي كربلا) بيايند كه ما عنزه را از راه دور كرديم، و ما با لشكريان (خود) در پشته سليمانيه منتظر زائران هستيم. به او گفتم: تو تا پشته سليمانيه با ما مي آئي؟ گفت: آري. ساعت خود را از بغل در آوردم، ديدم تقريبا دو ساعت و نيم از روز مانده است. گفتم اسب مرا حاضر كردند. آن مرد عرب بياباني كه ما در منزلش بوديم، به من چسبيد و گفت: 01 در اصل مطلب منظور آنست كه

اسبي بود كه در سال چهارم حيات خويش وارد شده بود.

[صفحه 219]

اي مولاي من! جان خود و اين زائران را در خطر نينداز. امشب را نزد ما باشيد، تا كار روشن شود. به او گفتم: بخاطر درك زيارت مخصوصه چاره اي جز سوار شدن وجود ندارد. چون زوار ديدند كه ما سوار شديم، پياده و سواره در عقب ما حركت كردند. پس براه افتاديم، و آن سوار مذكور چون شير بيشه در جلو ما بود، و ما در پشت سرش مي رفتيم، تا اين كه به پيشته سليمانيه رسيديم. آن سوار از آنجا بالا رفت، و ما نيز از او پيروي كردمي، سپس از آنجا پائين رفت. ما تا اين كه بالي پشته رفتيم، ديگر اثري از آن سوار نديديم. گويا به آسمان رفت، و يا در زمين فرو رفت. و ما نه فرمانده لشكري ديديم و نه لشكري. به همراهانم گفتم: آيا شكي باقي مي ماند كه او صاحب الامر نباشد؟ گفتند: بخدا سوگند نه. من موقعي كه او در جلو ما مي رفت، تامل زيادي كردم كه گويا قبلا او را ديده ام، ولي چيزي به خاطرم نيامد، كه چه موقع او را ملاقات كرده ام. ولي چون از ما جدا شد، يادم آمد كه او همان شخصي است كه در حله به منزل من آمده بود، و مرا از واقعه سليمانيه با خبر كرده بود. و اما قبيله عنزه، ديگر هيچ اثري از ايشان در منزلهايشان نديديم، و با هيچ كدام شان بر خورد نكرديم، و كسي را هم

[صفحه 221]

نديدم كه از حال آنان بپرسيم، تنها غبار شديدي را ديديم كه در

وسط بيابان- به آسمان- بلند شده است. پس وارد كربلا شديم، و اسبانمان ما را به سرعت پيش مي بردند، تا اين كه به دروازه شهر رسيديم، و لشكرياني را ديديم كه در بالاي دژهاي شهر مستقرند و به ما گفتند: از كجا آمديد؟ و چگونه- بدينجا- رسيديد؟ آنگاه به سياهي زائراني- كه از عقب مي آمدند- نگاه كردند، و گفتند: سبحان الله! اين صحرا از زائران پر شده است! پس عنزه به كجا رفتند؟ به ايشان گفتم: در شهر بنشينيد و روزي خويش را بر گيريد كه از براي مكه مالكي است كه آنرا حفظ مي كند. سپس وارد شهر شديم، و ديديم كنج محمد آغا بر روي تختي نزديك دروازه شهر نشسته است. به او سلام كردم، و او در مقابل من برخاست. به او گفتم: اين افتخار براي تو كافي است كه در آن هنگام به زبان (حضرتش) ياد شدي؟ گفت: داستان چيست؟ من داستان را برايش نقل كردم. گفت: اي آقايم من از كجا مي دانستم كه تو به زيارت مي آئي تا پيكي را نزد تو بفرستم؟ من و لشكريانم پانزده روز است كه در

[صفحه 223]

اين شهر محاصره شده ايم، و از ترس عنزه قدرت بيرون آمدن نداريم. آنگاه پرسيد: عنزه به كجا رفتند؟ گفتم: نمي دانم جز اين كه غبار شديدي را در وسط بيابان ديديم. كه گويا غبار كوچ كردن آنها بود. آنگاه ساعت را بيرون آوردم، ديدم يك ساعت و نيم به- پايان- روز مانده، و تمام زمان سير ما در مدت يك ساعت انجام شده بود، در حالي كه بين منزلهاي قبيله بني طرف تا كربلا

سه ساعت راه است. پس شب را در كربلا بسر برديم. چون صبح شد از داستان عنزه سؤال كرديم، يكي از زار عيني كه در باغهاي كربلا بود، گفت: عنزه در منزلها و خيمه هاي خيوش بودند، ناگاه سواري كه بر اسب نيكوي فربهي سوار بود، بر ايشان ظاهر شد، كه در دستش نيزه بلندي بود، به صداي رسا بر ايشان صيحه زد: اي گروه عنزه به تحقيق مرگ سريع در رسيد. لشكريان دولت عثماني همراه سواره ها و پياده ها به شما رو كرده اند، آنان به دنبال من مي آيند، پس كوچ و گمان ندارم كه از ايشان نجات يابيد. پس خدا ترس و خواري را بر ايشان مسلط فرمود، تا اين حد كه مرد برخي از اثاث منزل خود را به خاطر شتاب در حركت

[صفحه 225]

باقي مي گذاشت. و ساعتي طول نكشيد كه تمام آنان كوچ كردند و رو به بيابان نهادند. به او گفتم: ويژگيهاي آن سوار را برايم وصف كن. او نقل كرد: (و من پس از گفتن او) ديدم همان سواري است كه همراه ما آمد، و سپاس براي خداي مالك جهانيان و درود و توجه بر محمد و خاندان پاكيزه اش. اين را فرد كم مقدار، ميرزا صالح حسيني به رشته تحرير در آورده است. [به نقل از كتاب جنة الماوي اثر محدث نوري: داستان چهل و ششم]

[صفحه 227]

آثار دعا

ميرزا محمد تقي موسوي اصفهاني نگارنده كتاب ارزشمند مكيال المكارم في فوائد الدعا للقائم، در همين كتاب ياد شده مي گويد: يكي از دوستان صالحم برايم نقل كرد كه: مولايمان حضرت حجت عليه السلام را در خواب ديدار كرده

بود، و حضرتش سخني فرموده بودند كه مضمونش اين است: همانا من براي فرد شيعه اي كه مصيبت جد شهيدم را ياد كند، و سپس براي تعجيل فرج و تاييد (امر من) دعا كند، من (نيز) براي او دعا خواهم كرد. [مكيال المكارم، محمد تقي الموسوي الصفهاني: ج 2: ص46]

36- إلى الهيئات الحسينية

هوية الكتاب

اية الله السيد محمد الحسيني الشيرازي (قدس سره الشريف)

الطبعة الأولى/ 1421ه_ / 2001م

مؤسسة المجتبى للتحقيق والنشر

بيروت لبنان ص ب 6080 / 13 شوران

البريد الإلكتروني: almojtaba@shiacenter.com

الطليعة

بسم الله الرحمن الرحيم

ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ

صدق الله العلي العظيم

سورة الحج: 32

كلمة الناشر

بسم الله الرحمن الرحيم

إن الظروف العصبية التي تمر بالعالم...

والمشكلات الكبيرة التي تعيشها الأمة الإسلامية..

والمعاناة السياسية والاجتماعية التي نقاسيها بمضمض...

وفوق ذلك كله الأزمات الروحية والأخلاقية التي يئن من وطأتها العالم أجمع...

والحاجة الماسة إلى نشر وبيان مفاهيم الإسلام ومبادئه الإنسانية العميقة التي تلازم الإنسان في كل شؤونه وجزئيات حياته وتتدخل مباشرة في حل جميع أزماته ومشكلاته في الحرية والأمن والسلام وفي كل جوانب الحياة..

والتعطش الشديد إلى إعادة الروح الإسلامية الأصيلة إلى الحياة، وبلورة الثقافة الدينية الحيّة، وبعث الوعي الفكري والسياسي في أبناء الإسلام كي يتمكنوا من رسم خريطة المستقبل المشرق بأهداب الجفون وذرف العيون ومسلات الأنامل..

كل ذلك دفع المؤسسة لأن تقوم بإعداد مجموعة من المحاضرات التوجيهية القيمة التي ألقاها سماحة المرجع الديني الأعلى آية الله العظمى السيد محمد الحسيني الشيرازي (دام ظله) في ظروف وأزمنة مختلفة، حول مختلف شؤون الحياة الفردية والاجتماعية، وقد راجعها الإمام الشيرازي وأضاف عليها فأصبحت على شكل كتيبات، وقد قمنا بطباعتها مساهمة منا في نشر الوعي الإسلامي، وسدّاً لبعض الفراغ العقائدي والأخلاقي لأبناء المسلمين من أجل غداً أفضل ومستقبل مجيد..

وذلك انطلاقاً من الوحي الإلهي القائل:

*لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ*(1).

الذي هو أصل عقلائي عام يرشدنا إلى وجوب التفقه في الدين وانذار الأمة، ووجوب رجوع الجاهل إلى العالم في معرفة أحكامه في كل مواقفه وشؤونه..

وتطبيقاً عملياً وسلوكياً للآية الكريمة:

*فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الأَلْبَابِ*(2).

فان مؤلفات سماحة آية الله العظمى السيد محمد الحسيني الشيرازي (دام ظله) تنقسم:

أولاً: التنوع والشمولية لأهم أبعاد الإنسان والحياة لكونها

إنعكاساً لشمولية الإسلام..

فقد أفاض قلمه المبارك الكتب والموسوعات الضخمة في شتى علوم الإسلام المختلفة، أخذاً من موسوعة الفقه التي تجاوزت _ حتى الآن _ المائة والعشرين مجلداً، حيث تعد إلى اليوم أكبر موسوعة علمية استدلالية فقهية في تاريخ الإسلام ومروراً بعلوم الحديث والتفسير والكلام والأصول والسياسة والاقتصاد والاجتماع والحقوق وسائر العلوم الحديثة الأخرى.. وانتهاءً بالكتب المتوسطة والصغيرة التي تتناول مختلف المواضيع والتي قد تتجاوز بمجموعها ال_(150) مؤلفاً.

ثانياً: الأصالة حيث إنها تتمحور حول القرآن والسنة وتستلهم منها الرؤى والأفكار.

ثالثاً: المعالجة الجذرية والعملية لمشاكل الأمة الإسلامية ومشاكل العالم المعاصر.

رابعاً: التحدث بلغة علمية رصينة في كتاباته لذوي الاختصاص ك_(الأصول) و(القانون) و(البيع) وغيرها، وبلغة واضحة يفهمها الجميع في كتاباته الجماهيرية وبشواهد من مواقع الحياة.

هذا ونظراً لما نشعر به من مسؤولية كبيرة في نشر مفاهيم الإسلام الأصيلة قمنا بطبع ونشر هذه السلسلة القيمة من المحاضرات الإسلامية لسماحة المرجع (دام ظله) والتي تقارب التسعة آلاف محاضرة ألقاها سماحته في فترة زمنية قد تتجاوز الأربعة عقود من الزمن في العراق والكويت وإيران..

نرجو من المولى العلي القدير أن يوفقنا لإعداد ونشر ما يتواجد منها، وأملاً بالسعي من أجل تحصيل المفقود منها وإخراجه إلى النور، لنتمكن من إكمال سلسلة إسلامية كاملة ومختصرة تنقل إلى الأمة وجهة نظر الإسلام تجاه مختلف القضايا الاجتماعية والسياسية الحيوية بأسلوب واضح وبسيط.. إنه سميع مجيب.

مؤسسة الŘ̘ʘșɠللتحقيق والنشر

بيروت لبنان

ص.ب: 6080/13 شوران

البريد الإلكتروني: almojtaba@shiacenter.com

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين، والصلاة والسلام على نبينا محمد وآله الطيبين الطاهرين، واللعنة الدائمة على أعدائهم أجمعين إلى قيام يوم الدين.

الشيعة وقبور الأئمة عليهم السلام

قال الإمام الرضا عليه السلام: «إن لكل إمام عهداً في عنق أوليائه وشيعته، وإن من تماŠالوفاء بالعهد وحسن الأداء زيارة قبورهم، فمن زارهم رغبة

في زيارتهم وتصديقاً بما رغبوا فيه كان أئمتهم شفعاءهم يوم القيامة»(3).

ان لقبور أهل البيت عليهم السلام ومراقدهم الشريفة فائدة دنيوية كبيرة للشيعة ولجميع الناس، كما لها فائدة أخروية وهي نيل الشفاعة لمن زارهم واعتقد بولايتهم، وقد مرت الشيعة بظروف سياسية مختلفة نتيجة تجمعها حول قبور أئمتها، وصعوبات عديدة فرضها الحاكمون وغيرهم من الدخلاء الأجانب ومع كل ذلك صمدوا واستقاموا في سبيل الله، وكانت الهيئات الحسينية تتحمل مسؤوليات عديدة على عاتقها لتنظيم وإحياء المراسيم والشعائر في كافة المناسبات كالوفيات والمواليد المباركة وعيد الغدير الأغر، ومنها الهيئات المباركة التي نراها هذه الأيام والتي تحمل تاريخاً مشرقاً لخدمة أهل البيت عليهم السلام سواء في العراق أو في غيره، والبعض من هذه الهيئات المباركة يتحمل السفر ومشاق الطريق لأجل تهيئة موكب وإقامة عزاء، كمن يسافر من كربلاء إلى الكاظمية حيث مرقد الإمامين الجوادين عليهما السلام ومن يسافر إلى النجف الأشرف في أيام شهادة أمير المؤمنين الإمام علي عليه السلام وأيام عيد الغدير، ومن يأتي إلى كربلاء المقدسة أيام عاشوراء وزيارة الأربعين وليالي الجمعة، وكذلك من يتحمل عناء السفر من مشهد الإمام الرضا عليه السلام إلى قم المقدسة حيث قبر فاطمة المعصومة عليها السلام، وغيرها من المدن التي تضم مراقد أهل البيت عليهم السلام ومواليهم.

فمن جملة الفوائد التي ترتبت على انتشار قبور الأئمة عليهم السلام في مشارق الأرض ومغاربها هي زيادة الروابط الودية والتآخي والتعارف بين أبناء الشيعة، وذلك عند تلاقيهم في المناسبات والزيارات الخاصة أو العامة لهذه القبور، وهذا الحشد كان ولا يزال يمثل ثقلاً سياسياً وعقائدياً في المجتمع العالمي، وهناك فوائد اجتماعية واقتصادية وغيرها لهذه المسألة، فضلاً عن أن وجود قبور الأئمة عليهم السلام في هذه البلدان رحمة

لأهلها وسبب نيلهم الأجر والثواب لخدمة الناس والزوار.

توسع المدن بمراقدهم عليهم السلام

كما ان المناطق التي توجد فيها القبور جذبت الشيعة والمؤمنين حولها للإقامة فيها، وهذا الاجتماع مصدر قوة لا يستهان به، ومن هنا أخذ الأعداء يحاربون مراقد أهل البيت عليهم السلام وربما سببوا مواجهات بين الشيعة الموالين وبين الحكومات الجائرة والظالمة على مر التاريخ. وبما أن الأمة الإسلامية تمر أحياناً بحالات من الضعف نتيجة عوامل لا مجال لذكرها هنا، سمحت للكثير من المنحرفين وأصحاب الشبهات والبدع من الجهلة إلى التجاوز على هذه المناطق المقدسة والمعتقدات الشريفة، فالوهابيون(4) مثلاً قاموا بتخريب قبور أئمة البقيع سنة (1343ه_) حين انتزعوا الحجاز من الشريف حسين(5) واستولوا عليه، ومن قبل هجموا على كربلاء المقدسة مرتين وعاثوا فيها فساداً وقتلاً وتخريباً مركزين حقدهم على الحرم الحسيني الشريف وذلك عام (1216ه_).

وظلت القبور الطاهرة في البقيع على حالها إلى الآن، ومن المعلوم أن قبور أخرى كثيرة كانت هناك، فبالإضافة إلى القبور الأربعة للائمة المعصومين عليهم السلام، فهناك رواية تقول بأن فاطمة الزهراء عليها السلام قد دفنت في البقيع مع اختلاف بين المؤرخين حول مكان دفنها(6) (سلام الله عليها) وهناك في البقيع قبر أم البنين (رضوان الله عليها) وقبور أخرى لذرية الرسول صلي الله عليه و اله وآله الأطهار، مضافاً إلى بعض الصحابة المؤمنين.

ولئن جرت المقادير بأن تكون هذه القبور تحت إشراف الزمرة الوهابية فالمحصلة تكون مزيداً من الظلم والتعسف والتخريب للآثار الإسلامية والتاريخية وعدم معرفة حقها وعدم الاهتمام لما ينبغي، على عكس المراقد المقدسة التي هي تحت إشراف الشيعة، كما هو الحال بالنسبة إلى الضريح الشريف للإمام علي بن موسى الرضا عليه السلام أو المرقد الشريف في قم المقدسة للعلوية فاطمة المعصومة (سلام الله عليها) إذ

يحف الشيعة بهذه القبور الطاهرة، ويتوسلون بها إلى الله، وقد جاء عن الإمام الرضا عليه السلام عندما سئل عن زيارة فاطمة بنت موسى عليها السلام: «من زارها فله الجنة»(7).

وقال عليه السلام: « من زار قبر عمتي بقم في الجنة»(8).

ولابد من القول هنا أن مدينة قم المقدسة ما صارت بهذا الشكل لولا وجود قبر فاطمة المعصومة (سلام الله عليها)، إذ كانت مدينة قم قبل ذلك عبارة عن مجموعة من القرى تصل إلى سبع قرى، ولا يصل تعداد سكانها إلى أكثر من ثلاثة آلاف نسمة وكان سكانها في السابق من بعض اليهود والمجوس وعبدة النار.

أما اليوم فان قم المقدسة هي مدينة كبيرة مترامية الأطراف، وأكثر سكانها من الشيعة. وما ذلك إلا بفضل السيدة فاطمة المعصومة عليها السلام.

وصايا تخص الهيئات المقيمة في المشاهد المشرفة

ومن هنا تكون واجبات على الهيئات الشريفة التي تسكن في هذه البلاد الطاهرة من مشهد الرضا عليه السلام المقدس وقم وكربلاء والنجف والكاظمين وما أشبه، نذكر بعضها:

معرفة الإمام

منها: انه لابد من معرفة الإمام المعصوم المدفون في تلك البقعة معرفة حقيقية والعمل بما أراده عليه السلام، من الدفاع عن الإسلام ونشر مفاهيمه، وكما هو واضح أن الأئمة عليهم السلام جميعاً لا يمنعهم الموت من سماع الأحياء أو رؤيتهم كما نقرأ ذلك في الزيارات، قال الشيخ الكفعمي رحمة الله عليه تقرأ في أذن الدخول لزيارة النبي صلي الله عليه و اله أو أحد الأئمة عليهم السلام: «.. واعلم ان رسولك وخلفائك عليهم السلام أحياء عندك يرزقون، يرون مقامي ويسمعون كلامي ويردّون سلامي..»(9). فهم عليهم السلام يسمعون الأحياء ويردون جوابهم، فان الإنسان حينما يرتفع عن الدنيا والماديات سوف يسمع ويرى كثيراً مما لم يكن يسمعه أو يراه في الدنيا هذا بالنسبة إلى الإنسان العادي فكيف بالأنبياء والأئمة الصالحين عليهم السلام، فمما يذكر عن شيخ الطائفة الطوسي رحمة الله عليه أنه كان يسلم على الإمام الرضا عليه السلام من مدينة النجف الأشرف في العراق ثم يسمع جواب الإمام الرضا عليه السلام.

شكر النعمة

ومنها: أنه يلزم على الإنسان المقيم في المشاهد المشرفة أن يشكر الله على هذه النعمة الكبيرة وهي مجاورته للإمام عليه السلام، وأن يقدر هذه النعمة ويذكرها دائماً ويؤدي ما عليه من واجبات تجاهها، فان الإنسان إذا لم يشكر نعمة الله عليه فلربما يأتي يوم يرفع الله هذه النعمة منه، كما قال تعالى في القرآن الكريم *لَئِنْ شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ *(10).

وقال الإمام الصادق عليه السلام: «نحن والله نعمة الله التي أنعم بها على عباده، وبنا يفوز من فاز»(11).

ومنها: انه يلزم التفكير والسعي لتأسيس وتقوية الحوزات العليمة عند المراقد المطهرة، فمثلاً ان الحوزة العلمية اليوم في مشهد الإمام الرضا عليه السلام تضم حوالي

سبعة آلاف من الطلبة وأهل العلم في حين أن المطلوب أن تكون الحوزة هناك أوسع من هذا بكثير، فتضم على أقل تقدير خمسين ألفاً، وتقوية ذلك بأيدينا فان كل عائلة قادرة على إرسال أحد أبنائها إلى الحوزة عليها أن ترسله، ولو أن هذه الخطوة ستواجه مشاكل كثيرة، إلا انه لابد للإنسان المؤمن أن يتحمل ذلك، فيرسل أحد أبنائه والذي يتميز بالذكاء والفطنة والرغبة في الدرس، وهذا الابن لو وفق وصار من طلاب العلوم الإسلامية، فانه سوف يصبح أحد خدام وجنود الإمام صاحب الزمان *، وسوف يصبح الحامي لحرم الأئمة المعصومين عليهم السلام والمدافع عنهم في كل حين. بل المدافع عن بيضة الإسلام كله.

قلة طلاب العلوم الدينية

وفي الحقيقة إن عدد طلاب العلوم الدينية قليل جداً، قياساً إلى تعداد الشيعة وحاجة الإسلام اليوم إلى أكبر قدر ممكن من الدعوة إليه، ففي قم المقدسة يوجد حوالي عشرون ألف طالب، وفي مشهد حوالي سبعة آلاف، في حين أن الوهابيين صار عدد طلاب مدارسهم في مكة لوحدها أضعاف ذلك ولذا ترى أن الوهابيين يملكون منافذ كثيرة في العالم لترويج أفكارهم ففي السعودية لديهم مراكز كثيرة لاستقبال الطلبة، فهناك مركز في مكة وآخر في المدينة، وفي الرياض وفي بعض المدن الأخرى مضافاً إلى مدارسهم وحوزاتهم في العديد من الدول الإسلامية، ومن الطبيعي حينما يكون عدد الطلبة والمبلغين عند الوهابية أكثر منا، فانهم سيسبقوننا في نشر أفكارهم، ويصبح لهم النفوذ الأعظم حيث قال تعالى: *كُلّاً نُمِدُّ هَؤُلاء وَهَؤُلاءِ*(12).

ألم تكن مكة المكرمة في السابق مدينة من مدن المسلمين يزورها كل من يرغب إليها وكذلك المدينة المنورة فكان يزورها كل مسلم وبكامل حريته لزيارة مرقد رسول الله صلي الله عليه و اله وأهل بيته الأطهار عليهم

السلام، فكان المرء يسافر إلى مكة كما يسافر الإنسان اليوم من أصفهان إلى شيراز، أما ما نراه اليوم من كثرة القيود لمن يريد السفر لزيارة بيت الله وزيارة قبر رسول الله صلي الله عليه و اله فهو من جور وتآمر الوهابيين على الإسلام، فهم الذين وضعوا هذه العراقيل أمام ذهاب المسلمين إلى مكة والمدينة.

المجالس الحسينية

ومن أهم ما يلزم على كل إنسان موال لأهل البيت عليهم السلام أن يقيم كل واحد مجلساً حسينياً في بيته في كل أسبوع مرة، أو كل أسبوعين مرة، أو كل شهر مرة، فان لإقامة هذه المجالس فوائد كثيرة، منها: ذكر أهل البيت عليهم السلام وهي عبادة، ومنها: إن إقامة المجالس لذكرهم عليهم السلام يدفع البلاء والمشكلات، وتنزل الملائكة على ذلك المكان، وهذا يؤكد حبنا لهم عليهم السلام ويشدنا نحوهم، ويربطنا بهم، مما يوجب سعادة الدنيا والآخرة.

فقد جاء عن أبي عبد الله الصادق عليه السلام أنه قال: «تجلسون وتتحدثون؟» قال: قلت جعلت فداك نعم، قال: «إن تلك المجالس أحبها فأحيوا أمرنا، إنه من ذَكَرنا أو ذُكرنا عنده فخرج من عينه مثل جناح الذبابة غفر الله له ذنوبه ولو كانت أكثر من زبد البحر»(13).

وقال الإمام أبو جعفر الباقر عليه السلام: «أيما مؤمن دمعت عيناه لقتل الحسين عليه السلام دمعة حتى تسيل على خده بوأه الله بها غرفاً في الجنة يسكنها أحقاباً»(14).

وقال أبو عبد الله الصادق عليه السلام: «من ذكرنا عنده ففاضت عيناه حرم الله وجهه على النار»(15).

وعن أبي هارون المكفوف قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: «يا أبا هارون أنشدني في الحسين عليه السلام» قال: فأنشدته فبكى فقال: «أنشدني كما تنشدون» يعني بالرقة، قال: فأنشدته:

أمرر على جدث الحسين فقل لأعظمه الزكية

قال: فبكى،

ثم قال: «زدني» قال: فأنشدته القصيدة الأخرى، قال: فبكى وسمعت البكاء من خلف الستر. قال: فلما فرغت. قال لي: « يا أبا هارون من أنشد في الحسين عليه السلام شعراً فبكى وأبكى عشراً كتبت له الجنة، ومن أنشد في الحسين شعراً فبكى وأبكى خمسة كتبت له الجنة، ومن أنشد في الحسين شعراً فبكى وأبكى واحداً كتبت لهما الجنة، ومن ذكر الحسين عليه السلام عنده فخرج من عينيه من الدموع مقدار جناح ذباب كان ثوابه على الله ولم يرض له بدون الجنة»(16).

وقال الإمام الباقر عليه السلام: «ما من رجل ذكرنا أو ذكرنا عنده فخرج من عينيه ماء ولو قدر مثل جناح البعوضة إلا بنى الله له بيتاً في الجنة وجعل ذلك حجاباً بينه وبين النار..»(17).

ثمار المجالس

ومن أهم ثمار هذه المجالس كثرة الثواب ومما يوجب ثقل ميزان الإنسان في يوم القيامة، فمثلاً كم سيذكر فيها الصلاة على محمد وآل محمد؟ وهذه الصلوات مثقلة للميزان.

كما ورد في الروايات، فقد جاء عن الإمام جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه عليهم السلام قال: «قال رسول الله صلي الله عليه و اله: أنا عند الميزان يوم القيامة فمن ثقلت سيئاته على حسناته جئت بالصلاة عليّ حتى أثقل بها حسناته»(18).

وعن عبد السلام بن نعيم قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: إني دخلت البيت فلم يحضرني شيء من الدعاء إلا الصلاة على النبي وآله، فقال عليه السلام: «لم يخرج أحد بأفضل مما خرجت»(19).

وقال أمير المؤمنين الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام: «كل دعاء محجوب عن السماء حتى تصلي على محمد وآله»(20).

وعن أحدهما عليهما السلام قال: «ما في الميزان شيء أثقل من الصلاة على محمد وآل محمد، إن الرجل ليوضع علمه

في الميزان فيميل به فيخرج النبي صلي الله عليه و اله الصلاة عليه وآله فيضعها في ميزانه فيرجح به»(21).

ترسيخ حب أهل البيت عليهم السلام

ومن أهم الفوائد الأخرى ما قاله أبو عبد الله الصادق عليه السلام: «إن حبنا أهل البيت ليحط الذنوب عن العباد كما تحط الريح الشديدة الورق عن الشجر»(22).

فقد قال رسول الله صلي الله عليه و اله: «لكل شيء أساس وأساس الإسلام حبنا أهل البيت..»(23).

وقال صلي الله عليه و اله: «لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسأل عن أربع عن عمره فيما أفناه، وشبابه فيما أبلاه، وعن ماله من أين كسبه وفيما أنفقه، وعن حبنا أهل البيت»(24).

إذن لابد من المحافظة والحرص الشديد على إقامة المجالس الحسينية، وان هذه المجالس لو حضرها حتى القليل كأهل الدار ومن يجاورهم وكان عدد الحاضرين خمسة أو عشرة فقط وصعد الخطيب المنبر وتحدث لهم عن الأخلاق أو التفسير أو عن التاريخ الإسلامي أو عن الأحكام الشرعية والواجبات والمحرمات، فإنكم ستستفيدون ويستفيد أبناؤكم ويستفيد أهل الدار جميعاً.

المجالس الحسينية والعائلة

ويلزم اصطحاب الأطفال والنساء للمجالس الحسينية، مع حفظ الموازين الشرعية بأن يخصص للنساء مكاناً خاصاً، فالمرأة لها حقوق كثيرة في دين الإسلام، وعلى عهد الرسول صلي الله عليه و اله كانت النساء يأتين لمسجد الرسول صلي الله عليه و اله لأداء فريضة الصلاة، وإن النبي صلي الله عليه و اله حينما كان يخرج للحرب كان يأخذ معه النساء، فإذا لم تحضر النساء هذه المجالس فمن أين يتعلمن الأحكام الشرعية؟ وهكذا الأطفال، فعلينا أن نربيهم على ولاء أهل البيت عليهم السلام وعلى معرفة القرآن والأحكام الإسلامية.

ثم إن الله تبارك وتعالى لم يستثن النساء من التكليف، إنما جعل التكليف على الرجال والنساء معاً، فقد جاء في القرآن الكريم: *مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ...*(25).

وهنا لابد لنا من توصية لنسائنا المؤمنات بالالتزام الكامل لأوامر الشريعة

السمحاء، واحترامها ومراعاة توصيات أهل البيت عليهم السلام وجميع الأحكام الشرعية كمسألة غض البصر وترك الزينة في الأماكن العامة، لاسيما عند زيارة الأئمة وأولادهم عليهم السلام، ومراعاة الحجاب الإسلامي الكامل.

فقد قال تعالى: *وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءابَائِهِنَّ أَوْ ءابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ *(26).

وعن رسول الله صلي الله عليه و اله: «أنه نهى المرأة أن تضرب برجليها الأرض ليسمع صوت خلخاها ويعلم ما خفي من زينتها»(27)، وعدم التهاون في الصلاة، وبالأخص إذا أقيمت صلاة جماعة، وعقد محافل القرآن ومجالس التعزية، وان لا تكون مجالس النساء عبارة عن اجتماع للتحدث في الأمور الدنيوية والقضايا التي لا نفع من ورائها، بل يجب أن تكون نساؤنا متأسيات بالسيدة فاطمة الزهراء عليها السلام والحوراء زينب عليها السلام وكيف كانت في نفس الوقت إنسانة عالمة فاضلة وشجاعة وعابدة ومجاهدة، هكذا يجب أن تكون المرأة الشيعية تنطلق من العفاف إلى العلم والعبادة وطاعة المولى وتعظيم الشعائر بشكل صحيح غير مناف للأحكام.

معرفة المعصوم

الموضوع الآخر هو لزوم نشر معارف أهل البيت عليهم السلام عبر مختلف الوسائل من الكتب والصحف والإذاعات وما أشبه، فعلينا معرفة معارف الإمام المعصوم عليه السلام أولاً ثم نشرها ليستفيد منها العالمون. وخصوصاً من يسكنون إلى جوار الأئمة عليهم السلام، فالإمام له بحر

بل أبحر من المعرفة، فقد جاء عن أبي عبد الله عليه السلام قال: «إني لأعلم ما في السماوات وما في الأرض، وأعلم ما في الجنة وأعلم ما في النار، وأعلم ما كان وما يكون» قال: ثم سكت هنيئة فرأى أن ذلك كبر على من سمعه منه، فقال: «علمت ذلك من كتاب الله عزوجل، إن الله عز وجل يقول:* وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ* (28)»(29).

فعلم الإنسان العادي ما هو إلا وعاء ماء مقابل علوم الإمام التي هي أكبر من سعة البحر الهادر.

فان هؤلاء أئمة (عليهم أفضل الصلاة والسلام) ليسوا خلقاً عادياً، بل هم أوتاد الأرض، وأركان الكون، وعماد الدين. وقد ورد عن الإمام الرضا عليه السلام انه قال: «فمن ذا الذي يبلغ معرفة الإمام أو يمكنه اختياره هيهات هيهات، ضلّت العقول، وتاهت الحلوم، وحارت الألباب، وخسئت العيون، وتصاغرت العظماء، وتحيرت الحكماء، وتقاصرت الحلماء…»(30).

نعم، إن الله عز وجل أبقاهم مناراً للبشر ووسيلة لسعادتهم رغم مرور أكثر من (1400) عام على الدعوة والرسالة التي حملوها، بل لو قدر الله أن تبقى الأرض ومن فيها أربعين مليون سنة أو أكثر لأبقاهم الله، رغم طمع الأعداء في تهديم قبورهم وإزالتها، فإنها ملجأ المؤمنين ومقصد المخلصين، كما في قوله تعالى: *مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاقٍ*(31).

فان *مَا عِنْدَكُمْ* أيها البشر *يَنفَدُ * يتم ويخلص، ولنفرض أنكم حصلتم من وراء نقضكم للعهد على ملك الدنيا فإنه فانٍ زائل *وَمَا عِنْدَ اللهِ* من الأجر والثواب المترتب على الوفاء بالعهد *بَاقٍ* أبد الآبدين. فإنا نرى الإمام المرتضى علي بن أبي طالب عليه السلام حين قيل له في الشورى: نبايعك على كتاب الله، وسنة رسوله صلي الله عليه و اله وسيرة الشيخين، رفض

الشرط الأخير من الجمل الثلاث، ولم ينل الإمبراطورية الإسلامية لأجل هذا الرفض. وقبل عثمان الثلاث لكنه خالف(32)، فنرى جزاء الإمام عليه السلام في الدنيا لصبره إلى اليوم، أما عثمان، فكان جزائه في نقضه للعهد ما رأينا إلى هذا اليوم، وثم قيل للإمام عليه السلام أن إبقاء معاوية لأيام قلائل يمهد له الإمبراطورية الهادئة، لكن الإمام عليه السلام رفض، ومعاوية غدر واهتبل، فما مصيره في الدنيا إلا اللعن والعار، بينما مصير الإمام عليه السلام الصابر ما نراه. وفي الإسلام أمثلة كثيرة ترشد إلى مصير الوفي الصابر، وإن رفت الوية الغادر المستعجل أياماً..(33)

ولما كان الأئمة عليهم السلام يمثلون إرادة الله، ولما كانوا أقرب الخلق إلى الله عزوجل، فهم يستمدون كل شيء من الله، والله جعلهم مصدر فيوضاته وألطافه وهم محمد وآل محمد (صلوات الله عليهم أجمعين) فلذلك لا ينفذ ما عندهم.

نفحات من حب أهل البيت عليهم السلام

من بركات المراقد الشريفة، حصول المعجزات وظهور الكرامات، واستجابة الدعاء وشفاء المرضى وقضاء الحوائج.

كان في كربلاء المقدسة أحد طلاب العلوم الدينية وذلك في زمان الشيخ مرتضى الأنصاري رحمة الله عليه، اسمه الشيخ ابراهيم، وكان هذا الشيخ بحاجة إلى الزواج، والى مبلغ من المال لأداء الحج ولقضاء دينه، فجاء إلى حرم أبي الفضل العباس عليه السلام وطلب حاجته، ثم انتظر يوماً ويومين وثلاثة حتى ستة أشهر، وفي أحد الأيام حينما كان جالساً في حرم أبي الفضل العباس عليه السلام، وبعد أن مرت عليه أيام صعبة لما يعانيه من ضائقة العيش، فقد قضى ستة أشهر ينتظر أن تقضى له حاجته، ولكن الإجابة تأخرت لمصلحة ما، وفجأة نظر إلى امرأة من أهل البادية قد دخلت ضريح أبي الفضل العباس عليه السلام وهي تأخذ بيد طفلة لها اشتد بها المرض

حيث كانت مصابة بمرض (الكزاز) وقد طوي بدنها لشدة المرض، فقالت الأم مخاطبة أبا الفضل عليه السلام: يا أبا فاضل، إني أريد أن يشفي الله ابنتي بالجاه الذي عندك، فشفيت البنت من ساعتها، فراحت الأم تزغرد بالهلاهل وتنثر الحلوى على الزوار، فغضب الشيخ إبراهيم مما رأى وراح يخاطب أبا الفضل العباس عليه السلام بلهجة غير التي تناسب مقامه، إذ قال: يا أبا الفضل أهكذا تقضي حاجة البدوية وأنا طالب علم ورجل دين ولا تقضي حاجتي فلا نفع لي بهذه الملابس التي ارتديها _ زي طلاب العلوم الدينية _ وإني من الآن سأرجع إلى مدينتي التي قدمت إليكم منها (إيران) واترك الدراسة فإنكم قد خيبتموني، وبعد أن خرج من ضريح العباس عليه السلام، قال: لا بأس بتوديع الإمام الحسين عليه السلام، وبينما هو كذلك بين ضريح العباس عليه السلام وضريح الحسين عليه السلام، أوقفه شخص وقال له: هل أنت الشيخ إبراهيم؟

قال له: نعم.

قال: يا شيخ إبراهيم ان الشيخ مرتضى الأنصاري يطلبك الآن أن تحضر عنده، ولم يكن الشيخ إبراهيم معروفاً عند الشيخ الأنصاري من قبل، فلما ذهب ودخل على الشيخ الأنصاري رحمة الله عليه قال له الشيخ الأنصاري: خذ كيس النقود هذا يا شيخ إبراهيم، واذهب لإنجاز ما طلبته من الإمام، ولكن لا ينبغي أن تكلم الإمام عليه السلام والأولياء الصالحين بهذه اللهجة في المرة القادمة.

نعم، إن حب أهل البيت عليهم السلام والالتزام بتعاليمهم والتشرف بمجاورتهم وخدمتهم سواء كانت الخدمة علمية أو عملية له ثمرة دنيوية وأخروية، أما الأخروية فينال الشفاعة بشرطها وشروطها، وأما الفائدة الدنيوية فهي متمثلة في قضاء الحوائج والصفاء الروحي والعون في جميع الأمور الحرجة، ولكن مع ذلك فالمعصوم بإذن الله تعالى يستجيب

لدعوة المحتاج ويقضي حاجته، وأما ما علينا في قصة الشيخ إبراهيم والمرأة البدوية فان ذلك امتحان للشيعة بقدر المعرفة، فان ما يحمله الشيخ من معرفة يوجب عليه الصبر، أما المرأة البدوية فانها لا تعرف ذلك وإنما تعرف أن الإمام عليه السلام سيقضي حاجتها.

إلى الهيئات عامة

وعلى كافة الهيئات أيضاً بالإضافة إلى ما تقدم من الوصايا أن تعمل على:

أولاً: وضع برنامج متكامل يؤكد ويعمق من خلاله حب أهل البيت عليهم السلام في كل فرد، وهذا الحب يجب أن يكون عن وعي وفهم، فان الحب الساذج من دون وعي، لعله يتصدع في المواقف الحرجة، كما مر في القصة الآنفة الذكر، ان صياغة الحب ونقشه في الصدور يقع أيضاً على عاتق الهيئات الحسينية بما تقيمه من مجالس، وإحياء المراسيم الإسلامية ودعوة الخطباء وغيرها من الأمور التي تحيي القلوب وتقلل من انشداد الإنسان بالدنيا، بل تدعوه إلى العروج بالروح عالياً مع فكر أهل البيت عليهم السلام.

ثانياً: لابد من الاهتمام بالقرآن الكريم وإقامة المحافل المتعددة لقراءة القرآن وتعليمه وحفظه وخاصة للأطفال؛ لأنهم قوة الإسلام في المستقبل، وكذلك الشباب والنساء، فعلى الجميع أن ينهل من هذا المنهل العذب، ليتزين بأحكامه وتعاليمه، فقد ورد عن أمير المؤمنين عليه السلام: «التعلم في الصغر كالنقش في الحجر»(34).

وقال رسول الله صلي الله عليه و اله: «معاشر الأنصار أدبوا أولادكم على حب علي...»(35).

ثالثاً: إقامة مجالس تذكر فيها الأحكام الشرعية المبتلى بها عند الناس وتدريس الأمور العقائدية المهمة التي تجب على كل أحد معرفتها، من قبيل أصول الإسلام وفروعه، وأصول المذهب وفروعه، وتأريخ المذهب وحياة الأئمة عليهم السلام وتصديهم الخالد للطواغيت، والمسائل الفقهية المبتلى بها يومياً.

رابعاً: لتكن مراكز الهيئات ملتقى للأخوة الإسلامية، ومكان للتآخي والتحابب والصدق وذكر الله، والإخلاص

في جميع علاقاتنا مع الناس، ومع الأسرة، ومع الأولاد، ومع الأصدقاء وفي الدرجة الأولى علاقتنا مع الله عزوجل ثم علاقتنا مع الأئمة عليهم السلام ثم مع الناس.

وفي الختام نسأل الله عزوجل أن يوفقنا للمزيد من معرفة القرآن والعترة الطاهرة انه سميع مجيب.

اللهم صل على محمد وآل محمد،

اللهم إني أعوذ بك من علمٍ لا ينفع،

وقلب لا يخشع، ودعاء لا يسمع، ونفس لا تشبع(36)،

وصلى الله على محمد وآله الطيبين الطاهرين.

من هدي القرآن الحكيم

تعريف الإسلام للناس

قال تعالى: *وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللهِ وعمل صالحاً*(37).

إقامة مجالس الوعظ والإرشاد

قال سبحانه: *ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ*(38).

إقامة مجالس التفقه في الدين

قال تعالى: *فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ*(39).

الاهتمام بالأعمال الخيرية

قال تعالى: *وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى*(40).

لزوم اتباع الأئمة المعصومين عليهم السلام

قال سبحانه: *يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنْكُمْ*(41).

قال تعالى: *إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ*(42).

وقال عزوجل: *يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ*(43).

ضرورة إقامة المجالس الحسينية

قال تعالى: *ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ*(44).

وقال سبحانه: *أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ*(45).

الاهتمام كثيراً بتعليم القرآن الكريم

قال عزوجل: *أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ*(46).

وقال تعالى: *وَهَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ*(47).

وقال جل وعلا: *وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ * وَأَنْ أَتْلُوَ الْقُرْءانَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ*(48).

وقال سبحانه: *كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا ءايَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الأَلْبَابِ*(49).

من هدي السنة المطهرة

نشر حب أهل البيت عليهم السلام

قال الإمام الباقر عليه السلام: قال رسول الله صلي الله عليه و اله: «حبي وحب أهل بيتي نافع في سبعة مواطن أهوالهن عظيمة: عند الوفاة وفي القبر، وعند النشور، وعند الكتاب، وعند الحساب، وعند الميزان، وعند الصراط»(50).

الاهتمام بالقرآن وتعليمه

قال رسول الله صلي الله عليه و اله: «خيركم من تعلم القرآن وعلمه»(51).

وقال رسول الله صلي الله عليه و اله: «ومن تعلم القرآن وتواضع في العلم وعلم عباد الله وهو يريد ما عند الله، لم يكن في الجنة أعظم ثواباً منه ولا أعلى منزلة منه..»(52).

إقامة مجالس التفقه في الدين

قال الإمام الكاظم عليه السلام:

«تفقهوا في الدين فان الفقه مفتاح البصيرة وتمام العبادة والسبب إلى المنازل الرفيعة والرتب الجليلة في الدين والدنيا، وفضل الفقيه على العابد كفضل الشمس على الكواكب، ومن لم يتفقه في دينه لم يرض الله له عملاً»(53).

لزوم معرفة الإمام المعصوم

قال الإمام الصادق عليه السلام في قوله الله عزوجل: *وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً*(54) فقال: «طاعة الله ومعرفة الإمام»(55).

وعن أحدهما عليهما السلام أنه قال: «لا يكون العبد مؤمنا حتى يعرف الله ورسوله والأئمة كلهم وإمام زمانه ويرد إليه ويسلم له ثم قال: كيف يعرف الآخر وهو يجهل الأول؟!»(56).

وقال الإمام أبو الحسن عليه السلام في قوله *وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللهِ*(57) قال: «يعني من اتخذ دينه رأيه بغير إمام من أئمة الهدى»(58).

وفيما كتب الإمام الرضا عليه السلام للمأمون من شرائع الدين: «من مات ولم يعرفهم _ الأئمة عليهم السلام _ مات ميتة جاهلية»(59).

ضرورة إقامة المجالس الحسينية

قال الإمام الصادق عليه السلام لأبي عمار المنشد:

«يا أبا عمار أنشدني في الحسين بن علي قال: فأنشدته فبكى ثم أنشدته فبكى قال: فوالله مازلت أنشده ويبكي حتى سمعت البكاء من الدار»(60).

أخبر رسول الله صلي الله عليه و اله ابنته فاطمة بقتل ولدها الحسين عليه السلام وما يجري عليه من المحن بكت فاطمة عليها السلامبكاءاً شديداً.. وقالت: «يا أبت فمن يبكي عليه؟ ومن يلتزم بإقامة العزاء له؟

فقال النبي صلي الله عليه و اله: يا فاطمة إن نساء أمتي يبكون على نساء أهل بيتي، ورجالهم يبكون على رجال أهل بيتي ويجددون العزاء جيلاً بعد جيل، في كل سنة..»(61).

وقال الإمام الرضا عليه السلام: «من تذكر مصابنا وبكى لما ارتكب منا كان معنا في درجتنا يوم القيامة. ومن ذكر بمصابنا فبكى وأبكى لم تبك عينه يوم تبكي العيون، ومن جلس مجلساً يحيى فيه أمرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب..»(62).

فضائل زيارة قبور المعصومين

قال رسول الله صلي الله عليه و اله: «من زارني بعد وفاتي فكأنما زارني في حياتي، وكنت له شهيداً وشافعاً يوم القيامة»(63).

وقال الإمام الحسن عليه السلام لرسول الله صلي الله عليه و اله:

«يا أبه ما جزاء من زارك؟ فقال صلي الله عليه و اله: من زارني أو زار أباك أو زارك أو زار أخاك كان حقاً عليّ أن أزوره يوم القيامة حتى أخلصه من ذنوبه»(64).

قال الإمام الصادق عليه السلام: «من أتى الحسين عليه السلام عارفاً بحقه كتبه الله تعالى في أعلى عليين»(65).

قال الإمام الرضا عليه السلام في كتاب له إلى البزنطي (أحد أصحابه):

«أبلغ شيعتي أن زيارتي تعدل عند الله عزوجل ألف حجة» قال (البزنطي): فقلت لأبي جعفر عليه السلام: ألف حجة؟! قال عليه السلام: «إي والله وألف ألف حجة

لمن زاره عارفاً بحقه»(66).

الهوامش

(1) سورة التوبة: 122.

(2) سورة الزمر: 18.

(3) عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص261 باب في ذكر ثواب زيارة الإمام الرضا * ج24.

(4) لمزيد من الاطلاع على تجاوزات الوهابيين على القيم والعقائد الإسلامية راجع كتاب (هذه هي الوهابية) للعلامة محمد جواد مغنية.

(5) الشريف حسين: هو الحسين بن علي (1856-1931م)، شريف مكة والحجاز (1908م)، أعلن الثورة العربية (1816م)، وطرد الأتراك وأصبح ملك الحجاز، هزمه ابن سعود الوهابي (1924م) فترك البلاد وأقام في نيقوسيا، توفي في عمان ودفن في الحرم الشريف، ملك ابناه عبد الله في عمان وفيصل في بغداد.

(6) هناك ثلاث احتمالات في المقام كلها مبنية على الروايات وتوجد هذه الروايات في بحار الأنوار: ج43 ص180 باب ما وقع عليها من الظلم.

الاحتمال الأول: إنها في البقيع، الاحتمال الثاني: أنها في بيتها، الاحتمال الثالث: أنها بين قبر الرسول عليهم السلام ومنبره.

(7) كامل الزيارات: ص324 فضل زيارة فاطمة بنت موسى بن جعفر عليهم السلام الباب 106، وأنظر ثواب الأعمال: ص98 ثواب من زار قبر فاطمة بنت موسى عليه السلام.

(8) كامل الزيارات: ص324 ب106 فضل زيارة فاطمة بنت موسى بن جعفر عليهم السلام بقم ح2.

(9) مصباح الكفعمي: ص473 فصل 41 في الزيارات.

(10) سورة إبراهيم: 7.

(11) تفسير القمي: ج1 ص371 فبي تفسير سورة إبراهيم.

(12) سورة الإسراء: 20.

(13) ثواب الأعمال: ص187 ثواب من ذكر عنده أهل بيت النبي عليهم السلام.

(14) كامل الزيارات: ص104 ب32 ح9.

(15) كامل الزيارات: ص104 ب32 ح10.

(16) كامل الزيارات: ص104 ب33 ح1.

(17) كفاية الأثر: ص249 باب ما جاء عن الباقر عليه السلام.

(18) ثواب الأعمال: ص155 ثواب الصلاة على النبي عليهم السلام.

(19) ثواب الأعمال: ص155 ثواب الصلاة على النبي عليهم السلام.

(20) ثواب الأعمال: ص155 ثواب

الصلاة على النبي عليهم السلام.

(21) عدة الداعي: ص165 فصل.

(22) ثواب الأعمال: ص187 ثواب حب أهل البيت عليهم السلام.

(23) أمالي الشيخ الصدوق: ص268 المجلس 45 ح16.

(24) أمالي الشيخ الصدوق: ص39 المجلس 10 ح9.

(25) سورة النحل: 97.

(26) سورة النور: 31.

(27) دعائم الإسلام: ج2 ص163 ح582 فضل ذكر لباس الحلي.

(28) سورة النحل: 89.

(29) الكافي: ج1 ص261 ح2.

(30) الكافي: ج1 ص201 ح1.

(31) سورة النحل: 96.

(32) أنظر شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: ج1 ص188 قصة الشورى.

(33) تفسير تقريب القرآن للأذهان: ج14 ص145 سورة النحل الآية 96.

(34) كنز الفوائد: ج1 ص319 فصل من كلام أمير المؤمنين عليه السلام في ذكر العلم.

(35) الصراط المستقيم: ج2 ص68 فصل في كون علي بن أبي طالب عليه السلام خير البرية بعد النبي عليهم السلام.

(36) مصباح الكفعمي: ص299 من دعاء النبي عليهم السلام.

(37) سورة فصلت: 33.

(38) سورة النحل: 125.

(39) سورة التوبة: 122.

(40) سورة المائدة: 2.

(41) سورة النساء: 59.

(42) سورة المائدة: 55.

(43) سورة التوبة: 119.

(44) سورة الحج: 32.

(45) سورة الشورى: 13.

(46) سورة النساء: 82، وسورة محمد: 24.

(47) سورة الأنعام: 155.

(48) سورة النمل: 91 _ 92.

(49) سورة ص: 29.

(50) أمالي الشيخ الصدوق: ص10 المجلس 3 ح3.

(51) غوالي اللئالي: ج1 ص99 الفصل 6 ح17.

(52) أعلام الدين: ص426 باب ما جاء من عقاب الأعمال.

(53) بحار الأنوار: ج10 ص247 ب16 ح13.

(54) سورة البقرة: 269.

(55) الكافي: ج1 ص185 ح11.

(56) الكافي: ج1 ص180 ح2.

(57) سورة القصص: 50.

(58) غيبة النعماني: ص130 ب7 ح7.

(59) عيون أخبار الرضا عليه السلام: ج2 ص122 ب35 ح1.

(60) أمالي الشيخ الصدوق: ص141 المجلس 29 ح6.

(61) بحار الأنوار: ج44 ص292 ب34 ح37.

(62) أمالي الشيخ الصدوق: ص73 المجلس 17 ح4.

(63) كامل الزيارات: ص13 ب2 ح12.

(64) أمالي الشيخ الصدوق: ص59 المجلس 4

ح4.

(65) ثواب الأعمال: ص85 ثواب من زار قبر الحسين عليه السلام.

(66) أمالي الشيخ الصدوق: ص64 المجلس 15 ح9.

37- زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

نام كتاب: زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام

نويسنده: محمد جواد نجفي

موضوع: اعتقادى روايى

تاريخ وفات مؤلف: معاصر

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: انتشارات اسلاميه

بقيه بخش سى و هفتم بيعت مردم با يزيد تا شهادت امام حسين عليه السلام

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سيد بن طاوس مينگارد: هنگامى كه شب عاشورا صبح شد امام حسين عليه السلام دستور داد تا خيمه هايش را نصب كردند. بعد از آن دستور داد ظرفى را آوردند كه مشك فراوانى در آن بود. سپس مقدارى نوره در ميان آن ريخت و داخل خيمه شد كه نوره بكشد (يعنى موهاى سافل بدن مباركش را زايل نمايد).

روايت شده كه بربر بن خضير (بضم باء و خاء و فتح راء و ضاد) همدانى (بسكون ميم) و عبد الرحمن بن عبد ربه انصارى بر در آن خيمه ايستاده بودند كه بعد از امام حسين عليه السلام نوره بكشند. برير مى خنديد و كارى ميكرد كه عبد الرحمن را بخنده در آورد، عبد الرحمن ميگفت: اى برير آيا اكنون موقع خنده است، فعلا موقع شوخى و مزاح نيست.

برير گفت: خويشاوندان ميدانند كه من در زمان جوانى و پيرى شوخى را دوست نداشته و ندارم. اين مزاح و خنده اى را كه اكنون ميكنم بشارتى است براى آن نعمتى كه بسوى آن ميرويم. بخدا قسم چيزى مانع ما نيست مگر اينكه با شمشيرهاى خود با اين گروه ديدار نمائيم و يك ساعت با ايشان بجنگيم و سپس با حور العين معانقه كنيم! شيخ مفيد از حضرت على بن الحسين عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: در آن شبى كه پدرم صبح آن شهيد شد من نشسته بودم و عمه ام زينب مرا پرستارى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 4

ميكرد. ناگاه ديدم

پدرم داخل خيمه خود شد و جوين كه غلام ابو ذر بود نزد پدرم بود. جوين شمشير پدرم را آماده و اصلاح ميكرد. پدر بزرگوارم اين اشعار را ميخواند:

1- يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الاصيل

2- من صاحب و طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل

3- و انما الامر الى الجليل و كل حى سالك سبيلى

1- يعنى اى روزگار اف بر تو باد! چقدر صبح و شام.

2- دوست و جوينده (حق و حقيقت) را مقتول و شهيد ميكنى؟ روزگار به عوض و بدل گرفتن قانع نمى شود.

3- جز اين نيست كه اختيار امر (بدست قدرت) خداى جليل است و هر شخص آگاه بيدارى طريقه مرا خواهد پيمود.

پدرم اين اشعار را دو يا سه مرتبه تكرار كرد تا من كاملا آنها را شنيدم و فهميدم و دريافتم كه منظور پدرم چيست. گريه راه گلوى مرا مسدود نمود، از گريه خوددارى كردم و ساكت شدم و دانستم كه بلاء مقدر شده است! عمه ام زينب نيز آنچه را كه من شنيدم او هم شنيد. او زن بود، شأن زنان اين است كه رقيق القلب و كم طاقت هستند و نتوانست خوددارى كند، لذا از جاى برجست و در حالى كه دامن لباسش بزمين كشيده ميشد و پا برهنه بود خود را به امام حسين عليه السلام رسانيد و فرياد زد:

وا ثكلاه ليت الموت اعد منى الحياة! اليوم ماتت امى فاطمة، و ابى على، و اخى الحسن. يا خليفة الماضين و ثمال الباقين!! يعنى شيون كرده گفت: اى كاش مرگ زندگى مرا نابود ميكرد! گويا:

امروز مادرم فاطمه مرده باشد و پدرم على شهيد

شده است و برادرم حسن از دست رفته است! توئى باقيمانده گذشتگان و پناهگاه بازماندگان مائى.

امام حسين عليه السلام متوجه حضرت زينب شد و به وى فرمود:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 5

يا اخته! لا يذهبن حلمك الشيطان

يعنى اى خواهرم! مبادا شيطان صبر تو را ببرد. سپس چشمان مبارك امام عليه السلام پر از اشك شد و فرمود:

لو ترك القطا ليلا لنام

يعنى اگر پرنده قطا را يك شب آزاد ميگذاشتند ميخوابيد. زينب كبرا گفت: وا ويلاه آيا تو خويشتن را مظلوم مقهور ميدانى! اين خبر بيشتر قلب مرا جريحه دار ميكند و بر من ناگوارتر است. سپس لطمه بصورت خود زد و متوجه دامن خويشتن گرديده آن را پاره كرد و بحال غش افتاد! امام حسين عليه السلام برخاست و آب بصورت آن بانوى مظلومه پاشيد و به وى فرمود: اى خواهرم! نسبت به خدا پرهيز كارى را پيشه كن و به شكيبائى كه خدا بتو عطا كند صبور باش، بدان كه اهل زمين خواهند مرد و اهل آسمان باقى نمى مانند، هر چيزى غير از ذات مقدس پروردگار هلاك خواهد شد. همان خدائى كه خلق را بقدرت خود آفريده است و خلق را خواهد بر انگيخت و يكه و تنها است.

پدرم از من بهتر بود، مادرم از من نيكوتر بود، برادرم از من بهتر بود، وظيفه من و هر مسلمانى اين است كه بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تأسى نمائيم. امام حسين زينب كبرا را به اين قبيل سخنان امر بصبر ميكرد و ميفرمود: اى خواهر! من تو را قسم ميدهم و بايد قسم مرا قبول كنى:

لا

تشقي علي جيبا و لا تخمشي علي وجها

يعنى مبادا دامن خود را براى من چاك بزنى! مبادا صورت خود را در عزاى من بخراشى، مبادا وقتى من شهيد شدم براى من صدا به وا ويلاه بلند كنى سپس پدرم عمه ام زينب را آورد و نزد من نشانيد.

امام عليه السلام پس از اين جريان از خيمه خارج شد و متوجه اصحاب خود گرديد و به آنان دستور داد: خيمه ها را نزديك يك ديگر بزنند و طناب هاى آنها را داخل يك ديگر كنند و در ميان خيمه ها باشند تا از يك طرف با دشمن كار زار

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 6

نمايند و خيمه ها را پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند. خلاصه خيمه ها را طورى نصب كنند كه محيط بر آنان باشد غير از آن طرفى كه دشمن به ايشان رو آور ميشد.

سپس امام حسين عليه السلام بجاى خود مراجعت نمود و كليه آن شب را به نماز و استغفار و دعاء و تضرع مشغول شد. ياران آن بزرگوار نيز بنماز و استغفار و دعاء اشتغال يافتند.

در كتاب: مناقب مينگارد: موقعى كه وقت سحر شد امام حسين عليه السلام مختصرى خواب رفت و بيدار شد و فرمود: آيا ميدانيد من در اين ساعت چه خوابى ديدم؟

گفتند چه. چه خوابى ديدى يا ابن رسول اللَّه؟ فرمود: ديدم گويا سگ هائى بمن حمله كردند كه مرا بگزند. در ميان آن سگها سگى بود ابلغ كه بيشتر بمن حمله ميكرد. من اين طور گمان ميكنم: آن كسى كه در ميان اين گروه متصدى كشتن من مى شود شخصى ابرص يعنى بدنش لك و پيس باشد. سپس جدم

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با گروهى كه با آن حضرت بودند ديدم كه بمن فرمود:

يا بنى! انت شهيد آل محمد

يعنى اى پسر عزيزم! تو شهيد آل محمّد صلى اللَّه عليهم اجمعين هستى. اهل آسمانها و اهل ملاء اعلى به استقبال تو آمده اند. تو امشب بايد نزد من افطارى نمائى، تعجيل كن، تأخير مينداز، اين ملكى است كه از آسمان نازل شده تا خون تو را بگيرد و در ميان شيشه سبز جاى دهد. حقا كه امر شهادت من و كوچ كردن من از اين جهان نزديك گرديده است و در اين موضوع شكى نيست.

شيخ مفيد مينگارد: ضحاك بن عبد اللَّه گفت: گروهى از لشكر ابن سعد مراقب ما بودند و از نزد ما عبور و مرور ميكردند و امام حسين عليه السلام اين آيه را تلاوت ميكرد:

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 7

لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ- ما كانَ اللَّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ «1»

ناگاه مردى از آن گروه كه او را عبد اللَّه بن سمير ميگفتند و مردى:

شوخ، شجاع، دلاور، با شخصيت و بى باك بود گفت: بخداى پاكيزگان كه ما خوبان بوسيله شما تميز داده شديم. برير بن خضير در جوابش گفت: اى فاسق آيا مى شود كه خدا ترا از پاكيزگان قرار دهد!؟ او به برير گفت: واى بر تو! تو كيستى؟ گفت: من برير بن خضير هستم. سپس به يك ديگر دشنام دادند! هنگامى كه صبح شد امام حسين عليه السلام بعد از نماز صبح ياران خود

را كه- 32- نفر سوار و- 40- نفر پياده بودند آماده جنگ نمود. محمّد بن ابو طالب ميگويد: در روايت ديگرى وارد شده: تعداد آنان- 82- نفر پياده بود.

سيد بن طاوس ميگويد: حضرت امام محمّد باقر فرمود: تعداد ايشان- 45- نفر سواره و- 100- نفر پياده بود، ابن نما نيز همين قول را نقل كرده است.

شيخ مفيد ميگويد: امام حسين عليه السلام زهير بن قين را در ميمنه لشكر و حبيب بن مظاهر را در مسيره آن قرار داد و پرچم را بدست قمر بنى هاشم داد.

خيمه ها را پشت سر خود قرار دادند. سپس دستور داد تا هيزم و نى كه پشت خيمه ها بود آوردند و در ميان آن خندقى كه در آنجا بود ريختند و آنها را آتش زدند كه مبادا دشمن از پشت سر به ايشان حمله كند.

ابن سعد هم در آن روز كه روز جمعه بود و گفته شده: روز شنبه بود لشكر خود را براى جنگ آماده نمود و با آن جمعيتى كه همراه داشت متوجه امام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 8

حسين شد. عمرو بن حجاج بر ميمنه و شمر بن ذى الجوشن بر ميسره لشكر ابن سعد بودند. عروة بن قيس فرمانده سواران و شبث بن ربعى فرمانده پيادگان بودند.

ابن سعد پرچم را بغلام خود كه نامش دريد (بضم دال و فتح راء) بود داد.

محمّد بن ابو طالب ميگويد: تعداد لشكر ابن سعد قريب به- 000، 22- بيست و دو هزار نفر بود- و طبق روايتى كه از امام جعفر صادق وارد شده تعداد آنان- 000، 30- نفر بود.

شيخ مفيد ميگويد: از حضرت على بن الحسين روايت

شده كه فرمود:

هنگامى كه سواران دشمن متوجه امام حسين شدند آن حضرت دستهاى مبارك خود را بلند كرد و فرمود:

اللهم انت ثقتى في كل كرب، و رجائي في كل شدة، و انت لى في كل امر نزل بى ثقة وعدة.

يعنى پروردگارا! تو در هر اندوهى پشت و پناه منى و در هر سختى اميدوارى منى، تو در هر امر مشكلى كه بر من وارد شود تكيه گاه من هستى. چه بسا غم و اندوهى كه دل ها بوسيله آنها ضعيف ميشوند و راه هاى چاره مسدود ميگردند دوست در آن خوار و دشمن در آن شاد خواهد شد. من اين گونه مشكلات را بدرگاه تو آورده ام و از آنها بتو شكايت ميكنم، زيرا من از ديگران بيزار و بتو راغب بوده و تو آنها را بر طرف نمودى، پس ولى هر نعمت و صاحب هر حسنه و منتها درجه هر چيز خواستنى ميباشى.

پس از اين جريان بود كه دشمنان آمدند و در اطراف خيمه امام حسين جولان زدند و ديدند: خندق در عقب آنان است و آتش از آن هيزم و نى هائى كه در خندق ريخته شده بود شعله ور بود. شمر بن ذى الجوشن با بلندترين صدا فرياد زد: يا حسين! قبل از روز قيامت تعجيل كردى و خود را دچار آتش نمودى، امام حسين عليه السلام فرمود: اين شخص كيست، گويا: شمر بن ذى الجوشن باشد؟ گفتند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 9

آرى. امام متوجه شمر شد و فرمود:

يا بن راعية المعزى! انت اولى بها صليا

يعنى اى پسر چوپان بزچران! تو بآتش افروخته دوزخ سزاوارترى.

مسلم بن عوسجه تصميم گرفت تيرى بطرف شمر پرتاب نمايد. ولى امام

حسين اجازه نداد. مسلم بن عوسجه گفت بگذار تا او را تير بزنم، زيرا اين شخص فاسق از بزرگترين افراد ستمكيشان است و خداى توانا كشتن او را براى ما آسان نموده است: امام عليه السلام فرمود: من دوست ندارم در قتال بر آنان سبقت بگيرم.

محمّد بن ابو طالب ميگويد: اصحاب ابن سعد سوار شدند. از طرفى هم اسب امام حسين را نزد آن بزرگوار آوردند. آن حضرت سوار شد و با چند نفر از ياران خود متوجه لشكر ابن سعد شد و برير بن خضير در مقابل آن حضرت قرار داشت امام عليه السلام به برير فرمود: با اين گروه مكالمه كن.

برير جلو آمد و گفت: اى گروه! از خدا بترسيد زيرا يادگار و عترت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در ميان شما است. اينان ذريه و عترت و دختران و حرم آن حضرت ميباشند. هر منظورى داريد بگوئيد، شما در نظر داريد كه با آل پيغمبر چه عملى انجام دهيد؟

گفتند: منظور ما اين است كه ايشان را تسليم ابن زياد كنيم تا هر نظريه اى كه دارد در باره ايشان بدهد. برير گفت: آيا قبول نمى كنيد ايشان باز گردند به همان مكانى كه از آنجا آمده اند. اى اهل كوفه واى بر شما! آيا آن همه نامه و تعهدهائى كه فرستاديد و خدا را بر آنها شاهد گرفتيد فراموش كرديد؟

واى بر شما! شما اهل بيت پيامبر خود را دعوت كرديد و گمان نموديد جان هاى خود را فداى آنان خواهيد كرد و اكنون كه نزد شما آمده اند ميخواهيد ايشان را تسليم ابن زياد كنيد! و آنان را از آب فرات محروم نمائيد.

پس از پيغمبر خدا چقدر با ذريه او بد رفتارى كرديد. شما را چه شده؟ خدا روز قيامت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 10

شما را سيراب ننمايد! چه بد مردمى هستيد.

يك نفر از آن گروه در جواب برير گفت: اى شخص! ما نميدانيم تو چه ميگوئى؟ برير گفت سپاس مخصوص آن خدائى است كه در بين شما بصيرت مرا زياد كرد، بار خدايا! من از رفتار اين گروه بسوى تو بيزارى ميجويم. پروردگارا! شر اين قوم تبه كار را دامنگير خودشان بفرما تا تو را در حالى ملاقات كنند كه بر ايشان غضبناك باشى. پس از اين گفتگوها آنان برير را تير باران نمودند و او بعقب بازگشت نمود.

سپس امام حسين عليه السلام جلو آمد تا در مقابل آن لشكر از خدا بى خبر قرار گرفت. يك نظر به صفهاى آنان كه گويا: سيل بود انداخت. يك نگاه هم به ابن سعد كه در ميان رجال كوفه ايستاده بود كرد و فرمود:

سپاس مخصوص آن خدائى است كه دنيا را دار فنا و زوال قرار داد و اهل آن را بعد از هر لحظه يك حالى داد. كسى فريب ميخورد كه دنيا او را فريب دهد.

شقى كسى است كه دنيا او را دچار امتحان نمايد. مبادا اين دنيا شما را فريفته نمايد زيرا اين دنيا اميد كسى را كه به آن دلبستگى داشته باشد قطع ميكند و طمع هر كسى را كه به آن طمع كند نابود مينمايد.

من شما را اين طور مى بينم: براى امرى اجتماع كرده ايد كه خدا را براى آن بغضب آورده ايد و خدا نظر رحمت خود را از شما برگردانيده است و

نقمت و عذاب خود را براى شما حلال كرده است، شما را از رحمت خود دور نموده.

خداى ما خوب پروردگارى است، ولى شما بد مردمى هستيد. زيرا (به گمان خود) اقرار بطاعت كرديد و بحضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ايمان آورديد، سپس پشت بذريه و عترت پيامبر خود نموديد و ميخواهيد آنان را شهيد نمائيد. حقا كه شيطان بر شما مسلط شده و شما را از ياد خداى بزرگ برده است. شما و اين اراده اى كه داريد نابود شويد! إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ. اينان همان مردمى هستند كه پس از ايمان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 11

آوردن كافر شدند، نابود شوند گروه كافران! عمر بن سعد به ياران خود گفت: واى بر شما! جواب او را بگوئيد، زيرا حسين پسر پدرش على است. بخدا قسم اگر حسين يك روز ديگر اين طور در مقابل شما توقف كند و سخنرانى نمايد خسته نخواهد شد. پس با او سخن بگوئيد.

شمر بن ذى الجوشن جلو آمد و گفت: يا حسين! اين چه سخنانى است كه ميگوئى؟

كاملا بما بفهمان تا بفهميم.

امام حسين فرمود: من ميگويم: از پروردگار خود بترسيد و مرا شهيد ننمائيد، زيرا شهيد كردن من براى شما حلال نيست- هتك حرمت من براى شما صلاح نيست. زيرا من پسر دختر پيامبر شما هستم، جده من خديجه كبرا است كه زوجه پيغمبر شما بود و شايد بگوش شما رسيده باشد كه پيامبر شما در باره ما فرموده: حسن و حسين دو بزرگ اهل بهشت هستند.

شيخ مفيد مينويسد: امام حسين عليه السلام اسب خود را خواست و پس از اينكه بر

آن سوار شد با بلندترين صدا فرمود: اى اهل عراق!- و اكثر آنان ميشنيدند- ايها الناس سخن مرا گوش كنيد. در كشتن من عجله نكنيد، تا آن حقى كه شما از نظر موعظه بر من داريد ادا كنم و عذر خود را بر شما روشن نمايم. اگر به انصاف با من رفتار كنيد با سعادت ترين افراد خواهيد بود. و اگر به انصاف رفتار نميكنيد پس رأى خود را متحد كنيد كه مبادا بعدا اندوهگين شويد. سپس هر قضاوتى كه ميخواهيد در باره من بكنيد و مرا مهلت ندهيد، زيرا ولى و سرپرست من آن خدائى است كه قرآن را نازل كرد و او است كه متصدى امور نيكوكاران است.

سپس حمد و ثناى خداى را بجاى آورد و خدا را آن طور كه اهليت دارد ياد آور شد و صلوات به پيغمبر و ملائكه و پيامبران فرستاد. آن بزرگوار سخنرانى كرد كه هرگز قبل از آن و بعد از آن بليغتر از آن شنيده نشده بود.

بعد از آن فرمود: حسب و نصب مرا بنگريد و نظر كنيد: من كيستم، سپس بنفس خودتان مراجعه كنيد و آن را مورد عتاب قرار دهيد و نگاه كنيد آيا

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 12

براى شما صلاح است مرا شهيد كنيد و نسبت بمن هتك احترام نمائيد؟ آيا من پسر پيغمبر شما و پسر وصى و ابن عم او نيستم؟ همان پسر عمى كه اولين شخصى بود كه پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را از نظر آنچه كه از طرف خدا آورده بود تصديق كرد. آيا حضرت حمزه كه سيد الشهداء بود عموى من نيست؟

آيا

جعفر طيار كه در بهشت با پرهاى خود پرواز ميكند عموى من نيست؟

آيا اين موضوع بگوش شما نرسيده كه پيغمبر خدا در باره من و برادرم فرمود:

هذان سيدا شباب اهل الجنة

يعنى اين دو جوان بزرگ جوانان اهل بهشت ميباشند. اگر سخن مرا تصديق نمائيد حق را پذيرفته ايد. زيرا من از آن موقعى كه دانستم خدا دشمن دروغگو است هرگز دروغ نگفته ام. و اگر مرا تكذيب ميكنيد افرادى در ميان شما هستند كه اگر راجع به اين موضوع از آنان جويا شويد بشما خبر خواهند داد.

برويد از جابر بن عبد اللَّه انصارى، ابو سعيد خدرى (بضم خاء و سكون دال)، سهل بن سعد ساعدى، زيد بن ارقم و انس بن مالك جويا شويد تا بشما خبر دهند كه اين مقاله را در باره من و برادرم از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم شنيده اند. آيا يك چنين موضوعى شما را از ريختن خون من جلوگيرى نميكند!؟

شمر بن ذى الجوشن به امام حسين گفت: او خدا را با شك و ترديد عبادت ميكند اگر بداند چه ميگويد «1» حبيب بن مظاهر به شمر گفت: بخدا قسم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 13

من ترا اين طور مى بينم كه خدا را با هفتاد شك و ترديد عبادت ميكنى. من گواهى ميدهم در اينكه تو مقاله حسين را نمى فهمى راستگو هستى، زيرا خدا به قلب تو مهر زده است (چون قلب تو سياه و قسى شده لذا سخن حق را نمى فهمى).

سپس امام حسين به آن گروه گمراه فرمود: اگر راجع به اين مقاله من كه گفتم شك داريد آيا در باره اينكه من پسر دختر

پيغمبر شما هستم نيز شك داريد؟ بخدا ما بين مشرق و مغرب پسر پيغمبرى غير از من در ميان شما و غير شما نيست.

واى بر شما آيا من كسى را از شما كشته ام كه خون او را از من مطالبه كنيد؟ يا مالى را تلف نموده ام كه عوض آن را بخواهيد؟ يا جراحتى بر كسى وارد آورده ام كه از من قصاص نمائيد!؟

آن گروه نابكار جوابى به آن حضرت ندادند! امام حسين عليه السلام فرياد زد:

اى شبث بن ربعى! اى حجار بن ابجر! اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه: ميوه جات ما رسيده و باغها سر سبز گرديده اند.

اگر تو بيائى نزد لشكرى مهيا خواهى آمد؟

قيس بن اشعث در جواب امام حسين گفت: ما نمى دانيم تو چه ميگوئى.

تو بايد در تحت حكومت عموزادگانت در آئى، زيرا آنان جز آنچه كه تو دوست دارى با تو رفتار نخواهند كرد. امام حسين عليه السلام فرمود: نه بخدا قسم من نظير شخص ذليل دست بدست شما نخواهم داد و مثل غلامان زر خريد براى شما اقرار نخواهم كرد.

سپس امام عليه السلام فرياد زد: اى بندگان خدا! من بخداى خود و بخداى شما پناه ميبرم كه بمن آزارى برسانيد من به پروردگار خود و پروردگار شما پناهنده ميشوم از هر متكبرى كه بروز حساب يعنى روز قيامت ايمان ندارد. پس از اين جريان امام عليه السلام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 14

شتر خود را خوابانيد و به عقبة بن سمعان فرمود: او را عقال نمود و آن گروه تبه كار به آن بزرگوار هجوم كردند! در كتاب: مناقب مينگارد: هنگامى كه

ابن سعد اصحاب خود را براى كارزار با امام حسين آماده و هر كدام را بجاى خود مرتب و منظم كرد و پرچم ها را در موضع خود جاى گزين نمود و گروه ميمنه و ميسره لشكر را برقرار كرد به افرادى كه در قلب لشكر بودند گفت: شما در جاى خود ثابت باشيد.

سپس آن مردم از خدا بى خبر از هر طرفى امام حسين را احاطه كردند و نظير حلقه در اطراف آن حضرت گرد آمدند. امام حسين عليه السلام خارج شد و نزد آن گروه خونخوار آمد و از آنان خواست تا ساكت شوند، ولى ايشان ساكت نشدند كار بجائى رسيد كه امام به آنان فرمود: واى بر شما! چه مانعى دارد كه ساكت شويد و سخن مرا گوش كنيد؟

جز اين نيست كه من شما را براه هدايت دعوت ميكنم، كسى كه از من اطاعت كند هدايت مى شود و كسى كه نافرمانى نمايد هلاك و كافر خواهد شد. شما عموما امر مرا اطاعت نمى كنيد، گوش بسخن من نميدهيد. زيرا شكم هاى شما از حرام پر شده و بقلب هاى شما مهر (قساوت) زده شده است: واى بر شما! آيا ساكت نمى شويد!؟ آيا نمى شنويد؟ لشكر ابن سعد يك ديگر را ملامت كردند و گفتند بسخن حسين توجه كنيد.

سپس امام حسين عليه السلام برخاست، و فرمود: اى گروه ستمكيشان: هلاك و نابود شويد، آيا جا دارد: شما در حالى كه متحير و سرگردان بوديد ما را بفريادرسى خود دعوت كنيد و ما مستعد و آماده شويم و اكنون شمشير براى گردنهاى ما بكشيد و آتش فتنه اى را كه دشمنان ما و دشمنان شما بر افروختند برخ ما بيفروزيد؟ شما

متحدا دشمن دوستان خود شديد و دستى بر عليه ايشان و بر له دشمنان از آستين در آورديد، بدون عدالتى كه آنان بين شما رواج دهند و بدون آرزوئى كه بوسيله آنان براى شما برآورده شود مگر آن مال

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 15

حرامى دنيوى كه بشما رساندند و زندگى پستى كه شما در آن طمع كرده ايد، بدون اينكه از ما بدعتى سر زده باشد، يا سستى رأى از ما ديده شده باشد. پس چرا واى بر شما نباشد كه ما را نپسنديديد و ما را تنها نهاديد، و براى هلاكت مجهز شديد در صورتى كه كسى بجهت ما برخ شما شمشير نكشيده است و در جهاد با دشمنان خائف نشده بوديد و هنوز امر خلافت دشمنان مستحكم نشده بود.

ولى شما نظير مگس هاى پرنده بر ما سرعت و هجوم كرديد و نظير پشه ها يكباره بر ما ريختيد. روى شما زشت باد، جز اين نيست كه شما از سركشان و قلدران اين امت، احزابى نانجيب، آب دهان شيطان، گروهى گنه كار، تغيير دهنده قرآن، تعطيل كننده سنت هاى پيامبر، قاتلين فرزندان پيامبران، نابودكننده عترت اوصياء، ملحق كننده زنازادگان بحسب و نسب، اذيت كننده مؤمنين، تبليغ كننده پيشوايان مسخره كنند، همان افرادى كه قرآن را سحر و جادو معرفى كردند، فرزندان و تابعين عمدى جنگ و فتنه و رهاكننده ما (فرزندان پيامبر خدا) هستيد.

آرى بخدا، بى وفائى در ميان شما معروف است، رگ و ريشه شما به بى وفائى سرشته شده است، اصل و فرع يعنى پدران و فرزندان شما بى وفائى را به ارث نهاده و به ارث برده اند، قلب هاى شما بر آن راسخ و ثابت شده است، سينه و قلب شما

پوشيده شده، شما از لحاظ داغ بودن نظير خبيث ترين آشاميدنى هستيد براى شخص مسافر و خبيث ترين لقمه اى هستيد براى كسى كه آن را غصب كرده باشد! آگاه باشيد كه لعنت خدا بر آن افرادى است كه پيمان شكن باشند. همان اشخاصى كه قسم هاى خود را بعد از اينكه تأكيد نمودند شكستند، شما خدا را براى خود وكيل و كفيل قرار داديد بخدا قسم كه شما همان افراد هستيد.

آگاه باشيد كه ابن زياد زنا زاده كه پسر شخص زنا زاده هم هست ما را بين قلت عدد نفرات و پذيرفتن ذلت مخير كرده است، هيهات كه من اين دنياى دنى را انتخاب نمايم، زيرا خدا و رسول دنيا را انتخاب نكرده اند. آباء و اجدادى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 16

كه طيب و طاهر باشند، خاندانى كه پاكيزه باشند، و بينى هائى كه حميت داشته باشند و نفوسى كه زير بار ذلت نميروند هرگز كشته شدن در راه افراد لئيم و ناكس را بر شهيد شدن در راه بزرگواران انتخاب نخواهند كرد.

آگاه باشيد كه من عذر خود را شرح دادم و شما را هم از عذاب خدا بيم دادم آگاه باشيد من با اين قلت ياران و با اينكه اصحاب مرا تنها نهادند دارم به دشمنان دين هجوم مينمايم. سپس اين اشعار را خواند:

1- فان نهزم فهزامون قدما و ان نهزم فغير مهز مينا

2- و ما ان طبنا جبن و لكن منايانا و دولة آخرينا

1- يعنى اگر ما شما را شكست دهيم از قديم الايام اين طور بوده ايم و اگر شكست بخوريم فرار نخواهيم كرد 2- هيچ وقت ترس و بيم عادت ما نبوده. ولى مرگ

ما باعث دولت ديگران گرديده است.

آگاه باشيد! شما بعد از شهادت ما چندان مكثى نخواهيد كرد مگر بقدر يك سوار شدن اسب، سپس اين سنگ آسيا بر شما دور خواهد زد. اين موضوعى است كه پدرم از جدم بمن خبر داده است، اكنون شما با شركاء خود آماده شويد و عموما در باره من توطئه بچينيد و مراعات مرا نكنيد! زيرا من به پروردگار خود و پروردگار شما توكل كرده ام. هيچ جنبنده اى نيست مگر اينكه خدا بر او مسلط است. خداى من بر صراط مستقيم است. پس از اين اتمام حجت بر آنان نفرين كرد و فرمود:

اللهم احبس عنهم قطر السماء، و ابعث عليهم سنين كسنى يوسف، و سلط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأسا مصيرة، و لا يدع فيهم احدا الا قتله، قتلة بقتلة و ضربة بضربة ينتقم لى و لاوليائى و اهل بيتى و اشياعى منهم! «1»

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 17

يعنى پروردگارا! باران آسمان را بروى اين مردم ببند! قحطى نظير قحطى زمان حضرت يوسف دچار ايشان بفرما! غلام ثقيف را- يعنى حجاج بن يوسف ثقفى ملعون- را بر اين مردم بنحوى مسلط كن كه جام مرگ را كه از صبر (بفتح صاد و كسر باء گياهى است فوق العاده تلخ) تلختر است به ايشان بچشاند و احدى از اينان را باقى نگذارد، هر كشتنى بكشتنى و هر ضربه اى به ضربه اى.

او انتقام من و دوستانم و اهل بيتم و تابعين مرا بگيرد. زيرا اينان ما را فريب دادند و بما دروغ گفتند و ما را تنها نهادند. تو پروردگار مائى، ما بتو توكل كرده ايم و بسوى تو بازگشته ايم و بازگشت بسوى

تو خواهد بود.

سپس فرمود: ابن سعد كجا است؟ او را نزد من بخوانيد. عمر را خواستند، ولى دوست نداشت نزد امام عليه السلام بيايد. امام حسين به عمر بن سعد فرمود:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 18

آيا تو مرا مى كشى؟ تو گمان ميكنى ابن زياد زنا زاده كه پسر زناده هم هست تو را والى شهر رى و گرگان خواهد كرد. بخدا قسم تو بدين وسيله زندگى مباركى نخواهى نمود. زيرا اين مطلب عهد و پيمانى است كه بسته شده. هر عملى كه ميخواهى انجام بده. زيرا تو بعد از كشتن من در دنيا و آخرت خوشى نخواهى ديد! گويا: مى بينم سرت در كوفه بر فراز نى نصب شده باشد و كودكان آن را هدف تير اندازى قرار خواهند داد و آن را غرض و هدف خويشتن قرار مى دهند.

عمر از سخن امام حسين عليه السلام در غضب شد و اعراض نمود. سپس باصحاب خود گفت: چه انتظارى در باره حسين داريد؟ بحسين حمله كنيد! زيرا بيشتر از يك لقمه شما نخواهد بود. امام حسين عليه السلام هم اسب پيغمبر خدا را كه نامش: مرتجز بود خواست و بر آن سوار شد و ياران خود را براى جهاد در راه خدا آماده كرد.

مؤلف گويد: اين خطبه را در كتاب: تحف العقول بهمين مضمون و سيد بن طاوس هم با اندكى اختصار روايت كرده اند و نيز طبق روايت احتجاج خواهد آمد.

شيخ مفيد مينويسد: هنگامى كه حر بن يزيد ديد آن گروه خونخوار براى جنگيدن با امام حسين مصمم شده اند به ابن سعد گفت: اى عمر! آيا تو با اين مرد قتال خواهى كرد!؟ ابن سعد گفت:

آرى بخدا قسم، كارزارى خواهم نمود كه آسانتر آن سقوط سرها و بريدن دستها باشد.

حر گفت: آيا شما با آن پيشنهادى كه امام حسين عليه السلام كرد موافق نيستيد؟ عمر گفت: اگر امر بدست من بود چرا، ميپذيرفتم، ولى امير تو يعنى ابن زياد زير بار نميرود.

حر آمد تا در مكانى ايستاد. مردى از گروه او با او بود كه او را قرة بن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 19

قيس ميگفتند. حر به وى گفت: اى قره آيا امروز اسب خود را آب داده اى؟ گفت: نه. حر گفت: در نظر ندارى كه آبش بدهى؟ قره ميگويد:

بخدا قسم من گمان كردم: حر در نظر دارد از لشكر ابن سعد كناره گيرى نمايد و در جنگ با حسين شركت نكند، ولى دوست ندارد من از منظور او مستحضر گردم. من گفتم: من اسب خود را آب نداده ام، اكنون ميروم كه آبش دهم. حر از آن مكانى كه بود بر كنار شد و رفت. بخدا قسم اگر حر مرا از منظور خود آگاه مى كرد من نيز با او بسوى امام حسين عليه السلام مى رفتم.

حر همچنان اندك اندك رفت تا به امام حسين عليه السلام نزديك شد. مهاجر بن- اوس به حر گفت: اى پسر يزيد چه منظورى دارى، آيا ميخواهى حمله كنى؟ حر جوابى به او نداد، ولى بدنش به لرزه افتاد. مهاجر گفت: بخدا قسم اين عمل تو انسان را دچار شك و ريبه ميكند. بخدا قسم من هيچ وقت تو را اين طور نديده بودم. اگر بمن گفته ميشد: چه كسى شجاع ترين اهل كوفه است من تو را معرفى مينمودم، اين چه وضعى است

كه من از تو مشاهده ميكنم!؟

حر در جوابش گفت: بخدا قسم من اكنون خويشتن را در ميان بهشت و جهنم مى بينم. بخدا قسم من هيچ چيزى را بر بهشت مقدم نخواهم داشت، و لو اينكه قطعه قطعه و سوخته شوم! سپس اسب خود را راند و پس از اينكه به امام حسين عليه السلام پيوست به آن حضرت گفت: يا ابن رسول اللَّه! من همان كسى هستم كه تو را از مراجعت جلوگيرى كردم و در طريق با تو همراه و مراقب بودم و تو را در اين مكان فرود آوردم. من گمان نميكنم آن پيشنهادى كه تو با اين گروه خونخوار كردى بپذيرند. اينان تو را به اين منزلت نميرسانند.

بخدا قسم اگر من ميدانستم اين گروه كار تو را به اينجا ميرسانند كه رسانده اند هرگز مرتكب اين عملى كه شدم نمى گرديدم. اكنون من از آن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 20

عملى كه انجام داده ام توبه مى كنم، آيا اين توبه من پذيرفته مى شود؟ امام حسين عليه السلام در جوابش فرمود: آرى، خدا توبه تو را قبول ميكند.

اكنون پياده شو. حر گفت: من براى تو سوارى باشم بهتر است از اينكه پياده باشم. ميخواهم همين طور كه بر فراز اسب خود هستم ساعتى براى تو جهاد نمايم. آخر الامر كار من به پياده شدن موكول خواهد شد (يعنى شهيد خواهم شد) امام عليه السلام فرمود: هر عملى كه مى خواهى انجام بده، خدا تو را رحمت كند.

حر در جلو امام حسين عليه السلام آمد و گفت: اى اهل كوفه! مادرانتان در عزاى شما گريان شوند. اين بنده نيكوكار خدا را دعوت كرديد و او نزد

شما آمده است. شما ميخواستيد مطيع وى شويد و جانهاى خود را بوسيله قتال در راه او فدايش كنيد. اكنون به او هجوم آورده ايد كه وى را شهيد نمائيد، راه تنفس را بر او مسدود و از هر طرفى او را احاطه كرده ايد تا مانع شويد و نگذاريد متوجه شهرهاى وسيع خدا گردد. وى اكنون در دست شما نظير اسير را است، نميتواند جلب منفعت كند يا ضررى را دفع نمايد. آب جارى فرات كه يهود و نصارا و مجوس از آن مى آشامند. خوك و سگان آنان در آن آب مى غلطند بروى او و زنان و كودكان و اهل عيالش بسته ايد. اكنون ايشانند كه تشنگى آنان را از پاى در آورده است. بعد از حضرت محمّد چقدر با ذرّيه او بد رفتارى كرديد! خدا شما را در روز تشنگى يعنى روز قيامت سيراب نكند! گروهى از لشكر كفار به او حمله كردند و تيربارانش نمودند، وى برگشت و در مقابل امام حسين عليه السلام قرار گرفت. عمر بن سعد فرياد زد: اى دريد! پرچم را نزديك بياور! پس از اينكه پرچم را نزديك آورد عمر تيرى به چله كمان نهاد و پرتاب كرد. سپس گفت: همه شاهد باشيد، اول كسى كه از اين مردم تيراندازى كرد من بودم.

محمّد بن ابو طالب ميگويد: ياران ابن سعد عموما يكى يك تير انداختند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 21

هيچ كدام از ياران امام حسين عليه السلام نبود مگر اينكه تيرى از آنان ببدنش اصابت كرد. گفته شده: هنگامى كه اين تير اندازى شروع شد. ياران امام حسين قليل شدند در اين حمله تعداد پنجاه نفر مرد كشته

شدند.

سيد بن طاوس مينويسد: امام حسين عليه السلام به ياران خود فرمود: خدا شما را رحمت كند، براى مرگى كه بناچار بايد آن را درك نمود قيام كنيد.

زيرا تيرهائى كه از طرف اين گروه ميايند فرستادگان آنان ميباشند بسوى شما. مدت يك ساعت از آن روز را حمله هائى به يك ديگر كردند تا اينكه گروهى از اصحاب امام حسين شهيد شدند.

در همين موقع بود كه امام حسين با دست مبارك خود به محاسن شريف خويشتن زد و فرمود: غضب خدا از اين لحاظ بر يهود شديد شد كه براى خدا فرزند قائل شدند! خشم خدا بر نصارا از اين جهت زياد شد كه خدا را سومين خدا قرار دادند! غضب خدا از اين نظر بر مجوس شدت يافت كه آفتاب و مهتاب را مورد پرستش قرار دادند. خشم خدا بر گروهى شديد مى شود كه متفقا بر كشتن پسر دختر پيغمبر خود كمر بسته اند. آگاه باشيد به خدا قسم من جواب ايشان را نخواهم گفت تا اينكه خدا را در حالى ملاقات نمايم كه بخون خود خضاب كرده باشم! از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: از پدرم شنيدم ميفرمود:

هنگامى كه لشكر امام حسين عليه السلام با لشكر ابن سعد لعنة اللَّه عليه روبرو شد و آتش جنگ شعله ور گرديد ملك يارى كننده اى نازل شد و بر بالاى سر امام عليه السلام پر و بال ميزد. سپس امام حسين عليه السلام مخير شد بين اينكه بر دشمن غالب شود و يا اينكه خدا را ملاقات كند. ولى آن بزرگوار ملاقات خدا را برگزيد. امام حسين پس از اين مظلوميت فرياد زد:

اما من مغيث يغيثنا

لوجه اللَّه! اما من ذاب يذب عن حرم رسول اللَّه!

يعنى آيا فريادرسى هست كه براى خدا بفرياد ما برسد! آيا دفاع كننده اى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 22

هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند! شيخ مفيد ميگويد: آنان مشغول مبارزه شدند. وقتى يسار كه غلام زياد بن ابو سفيان بود مبارز طلبيد عبد اللَّه بن عمير بجنگ وى آمد. يسار به او گفت: تو كيستى؟ وى حسب و نسب خود را شرح داد. يسار گفت: تو را نمى شناسم. بايد زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر در ميدان من بيايند. عبد اللَّه بن- عمير گفت: اى پسر زن زناكار! تو از مبارزه كردن با يكى از مردم بيزارى!؟

سپس حمله كرد و شمشيرى به يسار زد و او را از پاى در آورد. همان طور كه وى را مورد ضربه قرار داده بود ناگاه سالم غلام ابن زياد به عبد اللَّه بن عمير حمله نمود. ياران امام حسين عليه السلام فرياد زدند: و بعبد اللَّه بن عمير گفتند: اين غلام زر خريد بر سر تو آمد! ولى وى متوجه نشد تا اينكه آن غلام بر او هجوم كرد و شمشير بر او نواخت، ابن عمير دست چپ خود را سپر آن ضربه قرار داد و انگشتهاى دست او قطع شدند. سپس ابن عمير حمله شديدى بر او نمود و او را كشت. پس از اينكه آن دو نفر را كشت اين رجز را خواند:

ان تنكرونى فأنا بن كلب انا امرء ذو مرة و عصب

و لست بالخوار عند النكب

يعنى اگر مرا نمى شناسيد من از قبيله و فرزندان كلب مى باشم. من مردى استوار و

غضبناك هستم. در موقع پيش آمدهاى روزگار سست نخواهم بود.

پس از اين جريان عمرو بن حجاج با گروهى از اهل كوفه بر ميمنه اصحاب امام حسين عليه السلام حمله كرد. هنگامى كه نزديك امام حسين عليه السلام رسيد اصحاب امام بر سر زانوهاى خود نشسته و نيزه هاى خود را به آنان حواله كردند. ولى اسبهاى ياران عمرو بن حجاج جلو نرفتند و بنا بمراجعت نهادند. اصحاب امام ايشان را تيرباران كردند و بدين وسيله چند تن از آنان را از پا در آوردند و گروهى را مجروح نمودند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 23

مردى از بنى تميم كه او را عبد اللَّه بن خوزه ميگفتند متوجه لشكر امام حسين عليه السلام شد. ياران امام عليه السلام به او فرياد زدند و گفتند: كجا ميائى، مادرت در عزايت گريان شود! گفت: من نزد پروردگارى كه مهربان و شفيعى كه شفاعتش قبول است ميروم. امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود: اين كيست؟ گفته شد: ابن خوزه تميمى است. امام عليه السلام او را نفرين كرد و فرمود:

اللهم جره الى النار.

يعنى: بار خدايا او را داخل دوزخ كن. ناگاه اسب او چموشى نمود و وى را نزد جدولى در حالى به زمين زد كه پاى چپش در ركاب ماند و پاى راستش بلند شد. در همين موقع بود كه مسلم بن عوسجه بر او حمله كرد و ضربه اى به پاى راست او زد و آن را قطع كرد. سپس اسبش او را از جاى كند و سر نحس وى را به هر سنگ و درختى زد تا اينكه روح ناپاكش به جهنم وارد شد. پس

از اين جريان جنگ شروع و گروهى از طرفين كشته شد.

محمّد بن ابو طالب و صاحب كتاب مناقب و ابن اثير كه گفته همه متقارب است ميگويند: حر نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: يا بن رسول اللَّه! من اول كسى بودم كه بتو خروج كردم. بمن اجازه بده تا در جلو تو اولين قتيل باشم و اولين كسى باشم كه فرداى قيامت با جد تو مصافحه نمايم- معنى اينكه حر گفت:

اولين قتيل باشم اين است كه در ميان مبارزين اولين قتيل باشم و الا چنان كه گفته شد گروهى از ياران امام عليه السلام در حمله اول كشته شدند- حر بمعنائى كه گفته شد اولين كسى بود كه براى مبارزه آمد و اين رجز را خواند:

1- انى انا الحر و مأوى الضيف اضرب في اعناقكم بالسيف

2- عن خير من حل بارض خيف اضربكم و لا ارى من حيف

1- يعنى من حر هستم و من منزل و مأواى مهمان ميباشم من با اين شمشير بگردنهاى شما مى زنم 2- از طرف بهترين كسى كه در زمين خيف (بفتح خاء يعنى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 24

زمين حجاز) بود شما را مى زنم و اين زدن من ظلم و ستم نيست.

روايت شده: هنگامى كه حر بامام حسين پيوست مردى از تميم كه به او يزيد بن سفيان گفته ميشد گفت: كاش من به حر ملحق ميشدم و با اين نيزه او را تعقيب مينمودم. در آن هنگامى كه حر مشغول جهاد بود و گوش و ابروهاى اسب او بطورى مورد ضربه قرار گرفته بود كه خون از آنها نظير سيل روان بود.

حصين (بضم حاء و فتح صاد) به او گفت: اى يزيد! اين همان حر است كه آرزو داشتى او را مورد حمله قرار دهى. گفت: آرى، سپس متوجه حر شد.

چندان مكثى نكرد كه حر او را كشت. وى همچنان كارزار ميكرد تا اينكه اسبش را پى كردند. او در حالى كه پياده بود ميگفت:

1- انى انا الحر و نجل الحر اشجع من ذى لبد هزبر

2- و لست بالجبان عند الكر لكننى الوقاف عند الفر

1- يعنى من همان حر هستم كه زاده آزاد مرد ميباشم و از شير ژيان شجاع تر هستم 2- در موقع حمله كردن بيمناك نيستم. ولى در موقع فرار نمودن ثابت و برقرار خواهم بود.

او همچنان مى جنگيد تا شهيد شد، خدايش رحمت كند. ياران امام حسين عليه السلام بدن حر را در حالى پيش آن حضرت بردند كه رمقى در بدن داشت.

امام حسين عليه السلام دست مبارك خود را بصورت حر ميكشيد و ميفرمود: آزاد مرد هستى، همان طور كه مادرت اين نام را براى تو نهاد:

انت الحر في الدنيا، و انت الحر في الآخرة

يعنى تو در دنيا آزاد و در آخرت هم آزاد ميباشى. يكى از ياران امام حسين براى حر مرثيه گفت. گفته شد: حضرت على بن الحسين براى حر اين مرثيه را سرود:

1- لنعم الحر حر بنى الرياح صبور عند مختلف الرماح

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 25

2- و نعم الحر اذ نادى حسينا فجاد بنفسه عند الصباح

3- فيا ربى اضفه في جنان و زوجه مع الحور الملاح

1- يعنى: حقا كه حر آزاد مردى است از بنى رياح و در موقع رد و بدل شدن نيزه ها

صبور است 2- حقا كه حر جوانمردى است نيكو. زيرا حسين را صدا زد و در موقع صبح روح از بدنش پرواز كرد 3- اى پروردگار من! حر را در بهشت مهمان كن و از حور العين زيبا برايش تزويج نما.

روايت شده: حر اين اشعار را ميخواند:

1- قسم خورده ام كشته نشوم تا اينكه گروهى را بقتل برسانم و با شمشير ضربت سختى بر آنان بزنم 2- من پشت بدشمن نمى كنم و بهانه اى براى فرار كردن نمى آورم. من در مقابل ايشان عاجز نيستم و جهاد نمودن را بعمل ديگرى تبديل نخواهم كرد. من از اين حسينى كه بزرگوار و رجاء جهانيان است حمايت ميكنم.

شيخ مفيد مينويسد: ايوب بن مسرح و مرد ديگرى از سواران اهل كوفه در قتل حر شركت كردند. ابن شهر آشوب ميگويد: حر تعداد چهل و چند نفر از دشمنان را كشت. ابن نما ميگويد: حر بامام حسين عليه السلام گفت:

هنگامى كه ابن زياد مرا بجنگ تو فرستاد و از قصر خارج شدم ندائى از عقب خود شنيدم كه گفت:

ابشر يا حر بخير يعنى اى حر مژده باد تو را بخير. وقتى بعقب خود نگاه كردم كسى را نديدم. با خودم گفتم: بخدا قسم اين بشارت نيست، در صورتى كه من بجنگ مى روم. من اين گمان را نميكردم كه تابع تو گردم. امام حسين عليه السلام فرمود: تو بخير و اجرى نائل شدى.

سپس هر يك از ياران امام حسين عليه السلام كه تصميم خروج ميگرفت امام حسين عليه السلام را وداع ميكرد و ميگفت: السلام عليك يا بن رسول اللَّه! امام عليه السلام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 26

هم ميفرمود:

و عليك

السلام

، ما هم بدنبال ميائيم. سپس اين آيه شريفه را تلاوت ميفرمود:

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا

يعنى بعضى از آنان به وظيفه خود عمل كرد و شهيد شد و بعضى ديگر هم در انتظار اين موقعيت ميباشند و هيچ نحوه تبديلى در تصميم ايشان راه نيافت.

بعد از حر، برير بن خضير (بضم باء و خاء و فتح راء و ضاد) همدانى (بسكون ميم) كه از بندگان نيكوكار خدا بود در حالى براى مبارزه قيام كرد كه اين رجز را ميخواند:

1- انا برير و ابى خضير ليث يروع الاسد عند الزئر

2- يعرف فينا الخير اهل الخير اضربكم و لا ارى من ضير

كذاك فعل الخير من برير

1- يعنى من برير هستم و پدرم خضير ميباشد. من شيرى هستم كه شيران از غرش من ميترسند 2- افرادى كه اهل خير هستند نيكوكارى ما را ميدانند. من شما را با شمشير مى زنم و ضررى نميبينم. كار خير برير اين طور است.

سپس در حالى بر آن گروه ستمكيش حمله كرد كه ميگفت: اى قاتلهاى مؤمنين! نزديك من بيائيد. نزديك من بيائيد اى كشندگان فرزندان بدريين.

نزديك من بيائيد اى قاتلين اولاد رسول پروردگار، رسول عالمين و ذريه اى كه از آن حضرت باقى مانده است. برير بهترين سخنور اهل زمان خود بود.

وى همچنان مشغول قتال بود تا اينكه تعداد سى نفر مرد را كشت.

ناگاه مردى كه او را يزيد بن معقل ميگفتند براى مبارزه با برير قيام كرد و به برير گفت: من شهادت ميدهم كه تو از افراد گمراه هستى. برير گفت: بيا دعا كنيم تا خدا هر يك از ما را كه دروغگو

هستيم لعنت كند و هر كدام از ما كه بر حق است آن كسى را كه بر باطل مى باشد بكشد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 27

سپس بر يك ديگر حمله نمودند و يزيد ضربتى بر برير زد كه كارگر نشد.

ولى برير ضربتى بر سر او زد كه كلاه خود شكافته شد و بر مغز سر او رسيد و بدرك نازل گرديد.

پس از اين جريان مردى از ياران ابن زياد حمله كرد و برير را شهيد نمود. رحمت اللَّه عليه! نام قاتل برير: بحير بن اوس ضبى بود كه در ميدان جنگ جولان زد و رجزى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- سلى تخبرى عنى و انت ذميمة غداة حسين و الرماح شوارع

1- يعنى از شجاعت جويا شو تا از آن با خبر شوى در صورتى كه تو در صبح جنگ حسين مذمت شدى و نيزه ها بر افراشته و بكار بسته شدند.

2- آيا منتها درجه آنچه را كه دوست نداشتى انجام ندادم و در روز جنگ و خوف چيزى نتوانست مانع من گردد 3- نيزه مزنى با من است كه هرگز در اصابت بهدف خطا نكرده است و شمشير دو دم و برنده براق نيز با من ميباشد 4- من شمشير خود را در ميان گروهى از نيام كشيدم كه دين آنان نظير دين من نيست و من بعد از اين قانع خواهم بود. 5- آن گروه در مقابل نيزه و شمشير صبر و تحمل كردند، در صورتى كه خسته شده بودند اگر اين موضوع نفعى مى داشت 6- هنگامى كه ابن زياد را ملاقات كردى به او بگو: من مطيع و منقاد

خليفه ميباشم. 7- من برير را شهيد كردم و اسب خود را در آن موقعى كه برير در ميدان جنگ مبارزه مى طلبيد براى كشتن وى بجولان درآوردم.

پس از اينكه بحير بن اوس برير را شهيد كرد به او گفتند: برير يكى از بندگان نيكوكار خدا بود و از طرفى پسر عموى وى آمد و به او گفت: واى بر تو! تو برير بن خضير را كشتى! چگونه فرداى قيامت خداى خود را ملاقات خواهى كرد. آن شقى نابكار پشيمان شد و اشعارى را سرود كه مطلع آنها اين است:

1- فلو شاء ربى ما شهدت قتالهم و لا جعل النعماء عند ابن جائر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 28

1- يعنى اگر خدا ميخواست من براى قتال با اين گروه نيكوكار حاضر نميشدم و خدا نعمتها را نزد پسر شخص ستمكار (يعنى يزيد يا ابن زياد) قرار نميداد 2- اين موضوع براى عار و دشنام بود كه پسران در موقع معاشرت مرا ملامت نمايند 3- اى كاش من در رحم مادرم خون حيضى ميبودم و در روز جنگ حسين در ضمن قبرها بودم. 4- اى واى بر من! من نزد خداى خود چه جوابى بگويم؟ چه حجت و دليلى در روز وا نفسا خواهم داشت!؟

بعد از برير، وهب بن عبد اللَّه بن حباب كلبى كه مادرش در آن روز همراهش بود براى مبارزه قيام كرد. مادرش به وهب گفت: اى پسر عزيزم! براى نصرت پسر دختر پيامبر قيام كن. گفت: اى مادر! اطاعت ميكنم و كوتاهى نخواهم كرد. سپس بكار زار پرداخت و رجزى خواند كه مطلع آن اين است:

1- ان تنكرونى فأنا بن الكلب سوف

ترونى و ترون ضربى

1- يعنى اگر مرا نمى شناسيد بدانيد كه من از قبيله كلب هستم. بزودى من و ضربت مرا خواهيد ديد 2- حمله و صولت مرا در جنگ خواهيد ديد. من خون خود را بعد از خون يارانم طلب خواهم كرد 3- هر غم و اندوه را قبل از ديگرى بر طرف ميكنم. جهاد كردن من در ميدان جنگ بازيچه نخواهد بود.

سپس حمله كرد و همچنان قتال ميكرد تا اينكه گروهى از ايشان را كشت و بسوى مادر و زوجه اش بازگشت و گفت: مادر جان! اكنون از من راضى شدى؟

مادرش گفت: من از تو راضى نمى شوم تا اينكه در جلو امام حسين عليه السلام كشته شوى.

زوجه وهب به وهب گفت: تو را بخدا قسم ميدهم مرا در مصيبت خود داغدار منماى! مادر وهب گفت: اى پسر عزيزم! گوش بسخن اين زن مده، برگرد بطرف ميدان جنگ و در جلو پسر پيغمبر خدا كارزار كن تا حسين فرداى قيامت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 29

پيش خدا براى تو شفاعت نمايد. وهب برگشت و رجزى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- انى زعيم لك ام وهب بالطعن فيهم تارة و الضرب

1- يعنى اى مادر وهب! من بوسيله نيزه و شمشير زدن در ميان اينان تو را نگاهدارى مى كنم 2- ضربت جوانى كه به پروردگار ايمان آورده است. تا اينكه تلخى جنگ را به اين گروه ستمكيش بچشاند 3- من مردى هستم قدرتمند و شمشير زن و در موقع بلا سست و ناتوان نخواهم شد. خداى دانا براى من كافى است.

وهب همچنان ميجنگيد تا اينكه تعداد- 19- نفر سوار و 12- نفر

پياده از لشكر دشمن را به دوزخ روانه كرد. سپس دست هايش قطع شد و زوجه اش عمودى را گرفت و در حالى بسوى وى شتافت كه ميگفت: پدر و مادرم بفداى تو! براى افراد طيب و طاهر و حرم رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله جهاد كن.

وهب آمد كه زوجه خود را به جانب زنان باز گرداند ولى آن زن با سعادت دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمى گردم تا اينكه با تو كشته گردم. امام حسين عليه السلام به آن زن فرمود: خدا از طرف اهل بيت من جزاى خير به شما دهد، خدا تو را رحمت كند، برگرد بطرف زنان، آن زن مراجعت نمود. سپس وهب همچنان كارزار كرد تا شهيد شد. رحمت اللَّه عليه! زوجه وهب پس از اين جريان آمد و خونها را از صورت وهب گرفت. هنگامى كه چشم شمر به آن زن افتاد بغلام خود دستور داد تا با عمودى كه در دست داشت بر آن زن نواخت و او را شهيد كرد. اين اولين زنى بود كه در لشكر امام حسين عليه السلام كشته شد.

من حديثى ديدم كه اين وهب نصرانى بود. او با مادرش بدست امام حسين عليه السلام اسلام آوردند. وهب تعداد 24 نفر پياده و 12 نفر سوار از لشكر كفر را بدرك اسفل فرستاد. سپس او را اسير كردند و نزد عمر بن سعد آوردند، ابن سعد باو گفت: عجب صولتى و قدرت شديدى داشتى!؟ بعد از اين جريان دستور داد گردن وهب را زدند و سر مباركش را بجانب لشكر امام حسين عليه السلام انداختند.

مادر وهب سر او را بر

گرفت و پس از اينكه سر فرزند خود را بوسيد او را به

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 30

طرف لشكر ابن سعد انداخت. آن سر به مردى اصابت نمود و او را كشت. سپس مادر وهب عمود خيمه را برداشت و دو نفر مرد را از لشكر ابن سعد كشت! امام حسين عليه السلام به ام وهب فرمود: برگرد، تو و پسرت با پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواهيد بود، زيرا جهاد از زنان برداشته شده است. مادر وهب در حالى برگشت كه مى گفت: بار خدايا! اميد مرا نااميد مكن. امام عليه السلام به وى فرمود: خدا اميد تو را قطع نخواهد كرد.

پس از وهب عمرو بن خالد ازدى (بسكون زاء) براى مبارزه قيام كرد و رجزى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- اليك يا نفس الى الرحمن فابشرى بالروح و الريحان

1- يعنى اى جان من! بطرف خداى رحمان برو و برفاه و آسايش شاد باش 2- امروز براى آن احسانهائى كه در زمان گذشته انجام دادى جزاى نيك بتو داده مى شود.

3- آنچه در لوح محفوظ نوشته شده كه نزد خداى جزاء دهنده است.

اى نفس! جزع و فزع منماى زيرا كه هر شخص زنده اى فانى خواهد شد. 4- بهره صبر كردن در مقابل كفار براى اينكه تو در امان باشى بيشتر است. اى گروه و قبيله ازد كه از بنى قحطان ميباشيد.

سپس آن مرد خدا بقدرى قتال كرد كه شهيد شد. رحمت اللَّه عليه. در كتاب:

مناقب مينويسد: بعد از عمرو پسرش خالد آماده جنگ شد و رجزى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- صبرا على الموت بنى قحطان

كى ما تكونوا في رضى الرحمن

1- يعنى اى بنى قحطان در مقابل موت صبر كنيد تا مشمول خوشنودى خداى رحمان قرار بگيريد 2- آن خدائى كه صاحب مجد، عزت. برهان، علو مقام، قدرت و احسان است. 3- اى پدر! تو در بهشت در قصر پروردگار كه نيكو ساخته شده است وارد گرديدى.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 31

سپس جلو رفت و بقدرى جهاد كرد كه شهيد شد. رحمت اللَّه عليه! محمّد بن ابى طالب ميگويد: بعد از خالد سعد بن حنظله براى مبارزه قيام كرد و رجزى را خواند كه اول آن اين است:

1- صبرا على الاسياف و الاسنة صبرا عليها لدخول الجنة

1- يعنى در مقابل شمشير و نيزه ها صبور باشد صبر كن تا داخل بهشت شوى 2- نزد حور العينى بروى كه بدنى نرم دارند و براى كسى كه منظورش رستگارى است آفريده شده اند. نه براى شخصى كه دين خود را به تهمت پذيرفته است 3- اى جان براى آسايش كوشش كن و در طلب خير راغب باش.

سپس جنگ سختى كرد تا كشته شد. رضوان اللَّه عليه! پس از سعد بن حنظله عمير (بضم عين و فتح ميم) ابن عبد اللَّه مذحجى براى كار زار خروج نمود و ارجوزه اى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- قد علمت سعد وحى مذحج انى لدى الهيجاء ليث محرج

1- يعنى قبيله سعد و مذحج ميدانند من شيرى هستم كه در موقع نبرد سخت گير ميباشم 2- شمشير خود را بر فرق سرى فرود مياورم كه سلاح پوشيده باشد و حريف خود را در هنگامى كه كج شود نظير شكار كفتار لنك رها ميكنم.

وى همچنان

كارزار نمود تا مسلم ضبابى و عبد اللَّه بجلى او را شهيد كردند.

بعد از عمير مسلم بن عوسجه براى مبارزه خروج كرد و رجزى را خواند كه اول آن اين است:

1- ان تسئلوا عنى فانى ذو لبد من فرع قوم من ذرى بنى اسد

1- يعنى اگر از حسب و نسب من جويا شويد من شيرى هستم از فرزندان گروهى از بنى اسد 2- كسى كه در حق ما ظلم كند از راه هدايت دور و بدين خداى بى نياز كافر شده است. سپس جنگ بسيار شديدى كرد.

شيخ مفيد و صاحب كتاب مناقب مينگارند: بعد از اين جريان نافع بن هلال بجلى براى قتال قيام كرد و اين رجز را خواند:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 32

انا هلال البجليّ- انا على دين على- و دينه دين النبى يعنى من از نسل هلال بجلى ميباشم. من بر دين على هستم كه دين او دين پيامبر است.

مردى از بنى قطيعه براى مبارزه با او قيام كرد. شيخ مفيد ميگويد: نام آن مرد: مزاحم بن حريث بود. وى ميگفت: من بر دين عثمان هستم. نافع پس از اينكه به او گفت: تو بر دين شيطان هستى حمله كرد و او را كشت.

عمرو بن حجاج فرياد زد و گفت: اى مردم احمق! ميدانيد با چه كسى مقاتله ميكنيد!؟ شما با شهسواران اهل مصر كه در جنگيدن بصير و بينا هستند مبارزه مينمائيد. اينان گروهى هستند كه از جان گذشته اند. احدى از شما با آنان مبارزه نميكند مگر اينكه او را با اينكه قليل هستند خواهند كشت. بخدا قسم اگر ايشان را جز با سنگ تير باران نكنيد آنان را خواهيد

كشت.

عمر بن سعد لعنت اللَّه عليه به عمرو بن حجاج گفت: هر چه كه تو صلاح بدانى همان خوب است. بفرست در ميان آن افرادى كه با ايشان تصميم قتال دارند احدى از آنان براى مبارزه با آن گروه قيام نكند. اگر شما تنها بجنگ آنان برويد بر شما غالب ميشوند.

عمرو بن حجاج نزديك اصحاب امام حسين عليه السلام آمد و فرياد زد: اى اهل كوفه! مواظب اطاعت و جمعيت خود باشيد. راجع به قتل شخصى كه از دين خارج و با امام خويش يعنى يزيد مخالفت كرده شك و ترديد نداشته باشيد.

امام حسين عليه السلام به عمرو بن حجاج فرمود: آيا مردم را عليه ما تحريك مينمائى؟ آيا ما از دين خارج شده ايم و شما در دين ثابت مانده ايد، بخدا قسم شما حتما ميدانيد چه كسى از دين خارج شده و چه شخصى مستحق آتش دوزخ است.

سپس عمرو بن حجاج لعنه اللَّه از طرف فرات به ميمنه لشكر امام حسين عليه السلام حمله كرد، و بقدر يك ساعت در زد و خورد بودند، اثر اين زد و خورد از پا در آمدن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 33

مسلم بن عوسجه بود. هنگامى كه عمرو بن حجاج بازگشت و گرد و غبار بر طرف شد ديدند مسلم بن عوسجه از پا در آمده است! محمّد بن ابى طالب ميگويد: مسلم بن عوسجه در حالى روى زمين سقوط كرد كه رمقى داشت. امام حسين با حبيب بن مظاهر بسوى مسلم بن عوسجه شتافتند.

امام حسين پس از اينكه به مسلم بن عوسجه فرمود: خدا تو را رحمت كند اين آيه را تلاوت كرد:

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا يعنى بعضى از ايشان انجام وظيفه كرد و برخى هم در انتظار انجام وظيفه اند، آنان تصميم خود را عوض و بدل نكردند. سپس حبيب نزديك مسلم بن عوسجه آمد و به او گفت: اى مسلم از پا افتادن تو بر من ناگوار است. بشارت باد تو را به بهشت.

مسلم با صداى ضعيفى گفت: خدا به تو مژده خير دهد. حبيب گفت: اگر نه چنين بود كه من هم بدنبال تو خواهم آمد دوست داشتم تو هر وصيتى كه دارى بكنى. مسلم گفت:

فانى اوصيك بهذا.

يعنى من در باره اين شخص يعنى امام حسين عليه السلام بتو توصيه ميكنم. در ركاب اين حسين مقاتله كن تا شهيد شوى. حبيب گفت: من چشم تو را بوسيله يارى نمودن حسين روشن خواهم كرد. پس از اين گفتگوها مسلم بن عوسجه شهيد شد، رحمت خدا بر او باد.

راوى ميگويد: كنيزك مسلم بن عوسجه فرياد زد: يا سيداه يا ابن عوسجتاه! ناگاه ياران ابن سعد در حالى كه مژده بيكديگر ميدادند گفتند: ما مسلم بن- عوسجه را كشتيم.

شبث بن ربعى به افرادى كه در اطرافش بودند گفت: مادرانتان در عزاى شما گريان شوند، آيا نه چنين است كه خويشتن را بدست خود ميكشيد و عزيزان خود را ذليل مينمائيد. آيا براى كشتن مسلم بن عوسجه خوشحال ميشويد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 34

بحق آن خدائى كه من تسليم او هستم مسلم بن عوسجه در ميان مسلمانان مقام شريفى داشت. من خودم در جنگ آذربايجان ديدم اين مسلم قبل از اينكه اسب هاى مسلمين به يك ديگر برسند شش نفر از مشركين را بقتل

رسانيد.

پس از اين جريان بود كه شمر بن ذى الجوشن به ميسره لشكر امام عليه السلام حمله كرد. ياران آن حضرت در مقابل شمر استقامت كردند و بشدت با دشمن شروع بكار زار نمودند. لشكر امام حسين كه بيشتر از- 32- نفر سوار نبودند به هيچ طرفى از لشكر كوفه حمله نميكردند مگر اينكه آنان را شكست ميدادند.

عمر بن سعد حصين بن نمير (بضم حاء و نون و فتح صاد و ميم) را خواست و او را با تعداد پانصد سوار از تير اندازان بطرف خيمه هاى حسين عليه السلام روانه كرد. آنان آمدند تا به امام حسين و اصحابش نزديك شدند و آن بزرگواران را تير باران كردند و اسب هاى ايشان را پى نمودند و همچنان مشغول قتال بودند تا روز نصفه شد و آتش جنگ شعله ور گرديد. لشكر ابن سعد براى اينكه خيمه هاى امام حسين عليه السلام متصل به يك ديگر بودند جز از يك طرف نمى توانستند برايشان دست يابند.

عمر بن سعد مردانى را فرستاد تا خيمه هاى امام حسين را از طرف چپ و راست بكنند و به آنها احاطه پيدا كنند! ولى ياران آن حضرت سه نفرى و چهار نفرى در ميان خيمه ها ميگشتند و بر آن مردى كه متعرض و مزاحم بود حمله ميكردند و او را پس از اينكه تير باران مينمودند بقتل ميرسانيدند.

عمر بن سعد لعنة اللَّه دستور داد تا خيمه هاى آن حضرت را آتش زدند.

امام حسين فرمود: بگذاريد تا خيمه ها را بسوزانند، زيرا وقتى آتش روشن شود آنان نمى توانند بسوى شما بيايند و همان طور شد كه آƠحضرت فرموده بود.

گفته شده: شبث بن ربعى نزد ابن سعد آمد و

به او گفت: مادرت در عزايت گريان شود! ما زنان را دچار جزع و فزع كرديم. عمر از اين جنايت خجل شد و دستور داد تا از يكطرف با آنان كارزار نمايند.

ياران زهير بن قين حمله كردند و ابو عذره ضبابى را كه از ياران شمر بود

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 35

كشتند. همچنان از ياران امام حسين عليه السلام يكى دو تا شهيد ميشدند. چون تعداد آنان قليل بود لذا هر كسى از ايشان شهيد ميشد نمودار بود. ولى با اينكه از لشكر ابن سعد ده نفر ده نفر كشته ميشد نمودار نبود، زيرا تعداد ايشان زياد بود.

هنگامى كه ابو ثمامه صيداوى با اين منظره مواجه شد به امام حسين گفت:

يا ابا عبد اللَّه! جانم بفداى تو باد، اين گروه بتو نزديك شده اند. بخدا قسم تو كشته نخواهى شد مگر اينكه من در حضور تو كشته گردم. ولى در عين حال من دوست دارم خدا را در حالى ملاقات نمايم كه اين نماز را خوانده باشم. امام حسين سر خود را بطرف آسمان بلند كرد و فرمود: بياد نماز آمدى، خدا تو را از نمازگذاران محسوب نمايد. آرى اكنون اول وقت نماز است. از اين مردم بخواهيد دست از ما بردارند تا نماز بخوانيم.

حصين بن نمير گفت: اين نماز قبول نيست. حبيب بن مظاهر در جوابش گفت: اى خبيث تو كمان ميكنى نماز پسر دختر پيامبر خدا قبول نميشود و نماز تو قبول خواهد شد!؟ حصين به حبيب حمله كرد و حبيب هم به وى حمله نمود و شمشيرى به اسب حصين زد، اسب وى دست هاى خود را بلند كرد و حصين روى

زمين افتاد. لشكر كفر بداد او رسيدند و او را از دست حبيب نجات دادند. سپس امام حسين عليه السلام به زهير بن قين و سعيد بن عبد اللَّه فرمود: شما در جلو من قرار بگيريد تا نماز ظهر را بخوانم. آنان در جلو آن بزرگوار ماندند تا آن حضرت با نصفى از اصحاب خود نماز خوف خواندند.

روايت شده: سعيد بن عبد اللَّه حنفى در جلو امام حسين عليه السلام قرار گرفت آنچه كه امام حسين بطرف چپ و راست حركت ميكرد او در مقابل آن حضرت بود دشمنان او را هدف تير قرار دادند و بقدرى تير بارانش نمودند كه در روى زمين سقوط كرد و گفت: بار خدايا! اين گروه را نظير قوم عاد و ثمود لعنت كن.

پروردگارا! سلام مرا برسول خود برسان و آن حضرت را از درد اين همه زخم و جراحاتى كه بر من وارد شده آگاه كن. زيرا منظور من از اين عمل نصرت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 36

ذريه پيامبر تو ميباشد. وى پس از اين جريان شهيد شد، رحمت و رضوان خدا بر او باد. پس از شهادت وى تعداد- 13- تير در جسد مباركش يافتند، غير از زخم شمشير و نيزه هائى كه در بدنش بود.

ابن نما ميگويد: گفته شده امام حسين و يارانش نماز را با ايما و اشاره خواندند! بعد از اين جريان عبد الرحمن بن عبد اللَّه يزنى براى مبارزه خارج شد و اين رجز را ميخواند:

1- انا بن عبد اللَّه من آل يزن دينى على دين حسين و حسن

2- اضربكم ضرب فتى من اليمن ارجو بذاك الفوز عند المؤتمن

1-

يعنى من پسر عبد اللَّه و از قبيله يزن ميباشم. دين من از دين حسين و حسن است 2- من شما را نظير جوان يمنى ميزنم و اميدوارم بدين وسيله نزد خداى مؤتمن رستگار باشم.

سيد بن طاوس ميگويد: بعد از عبد الرحمن عمرو بن قرظه (بفتح قاف و راء) انصارى براى كارزار قيام و از امام حسين استجازه كرد. امام عليه السلام به وى اجازه داد. او نظير افرادى كه مشتاق جزاء باشند جهاد كرد و در خدمت سلطان سماء مبالغه نمود تا اينكه گروه زيادى از حزب ابن زياد را بدرك اسفل نازل كرد، وى هم جهاد و هم از امام عليه السلام دفاع ميكرد- هيچ تيرى بطرف امام حسين نمى آمد مگر اينكه بدن خود را هدف آن قرار ميداد. هيچ شمشيرى براى حسين عليه السلام كشيده نميشد مگر اينكه قلب خود را هدف آن مينمود. هيچ اذيت و آزارى به امام عليه السلام نميرسيد تا اينكه بدنش بوسيله زخم و جراحات داغ شد! آنگاه متوجه امام شد و گفت: يا ابن رسول اللَّه! آيا من به وعده خود وفا كردم؟ حضرت حسين فرمود: آرى، تو از من زودتر داخل بهشت خواهى شد. سلام مرا به پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم برسان و آن حضرت را آگاه كن كه من هم از عقب ميايم سپس او بقدرى جهاد نمود كه شهيد شد. رضوان اللَّه عليه! در كتاب مناقب ميگويد: وى اين رجز را ميخواند:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 37

1- قد علمت كتيبة الانصار ان سوف احمى حوزة الذمار

2- ضرب غلام غير نكس شارى دون حسين مهجتى و دارى

1- يعنى گروه انصار ميدانند كه من بزودى از حريم دين خود حمايت ميكنم 2- زدن جوانى كه در فدا نمودن جان و خانه خود براى حسين عليه السلام كوتاهى نخواهد كرد.

سيد بن طاوس ميگويد: بعد از عمرو بن قرظه جون «1» (بفتح جيم) كه غلام ابو ذر و شخصى سياه چهره بود براى جهاد قيام نمود. امام حسين عليه السلام به وى فرمود: من تو را مرخص كردم، زيرا تو تابع ما شدى كه در رفاه و عافيت باشى، خود را در راه ما مبتلا منماى.

وى گفت: يا بن رسول اللَّه! من در زمان خوشى كاسه ليس شما بودم، آيا جا دارد اكنون كه شما گرفتار شده ايد دست از شما بردارم! بخدا قسم بوى من نامطلوب است، حسب و نسب من پست ميباشد، رنگ من سياه است. تو بر من منت بگذار تا لايق بهشت گردم و بوى بدنم نيكو، حسب و نسبم عالى، صورتم سفيد شود، نه بخدا من از شما مفارقت نميكنم تا اينكه اين خون سياه من با خونهاى پاكيزه شما مخلوط شود. محمّد بن ابو طالب ميگويد: سپس جون براى قتال قيام كرد و اين رجز را خواند:

1- كيف يرى الكفار ضرب الاسود بالسيف ضربا عن بنى محمّد

2- اذب عنهم باللسان و اليد أرجو به الجنة يوم المورد

1- يعنى كفار ضرب دست غلام سياه را چگونه مى بينند كه با شمشير براى فرزندان حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميزند 2- من با زبان و دست از فرزندان حضرت محمّد دفاع ميكنم. اميدوارم كه در روز ورود بصحراى محشر داخل بهشت شوم.

سپس جهاد كرد تا شهيد شد و

امام حسين عليه السلام ببالين او آمد و فرمود:

بار خدايا! صورت وى را سفيد و بوى او را نيكو و وى را با ابرار محشور بفرما و

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 38

شناسائى را بين او و محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه عليهم اجمعين برقرار بفرما! امام محمّد باقر از حضرت امام زين العابدين عليهما السلام روايت ميكند كه فرمود:

هنگامى كه گروهى در ميدان جنگ آمدند تا اجساد شهيدان آل محمّد را دفن نمايند جسد اين غلام يعنى جون را بعد از ده روز در حالى يافتند كه بوى مشك از آن ميوزيد. رضوان اللَّه عليه! صاحب كتاب مناقب مينگارد: جون رجزى را ميخواند كه مطلع آن اين است:

1- كيف يرى الفجار ضرب الاسود بالمشرفى القاطع المهند

1- يعنى اين مردم تبه كار ضربت غلام سياه را چگونه مى بينند كه با شمشير برنده مشرفى و هندى بكار مى برد 2- با شمشيرى برنده براى فرزندان محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مى جنگم. با زبان و دست از ايشان دفاع مينمايم 3- اميدوارم اين عمل در روز ورود بمحشر از طرف خداى يگانه باعث رستگارى من شود- زيرا شفيعى نظير احمد صلّى اللَّه عليه و آله نزد خدا نيست.

سيد بن طاوس ميگويد: پس از جون عمرو بن خالد صيداوى بحضور امام حسين آمد و گفت: يا ابا عبد اللَّه! من تصميم گرفته ام به ياران خود ملحق شوم. من دوست ندارم زنده بمانم و تو را تنها و شهيد بنگرم. امام عليه السلام به او فرمود: قيام كن، ما نيز در همين ساعت بتو ملحق خواهيم شد. وى جلو رفت و بقدرى جهاد كرد تا شهيد شد.

سپس

حنظلة بن سعد شبامى آمد و در مقابل امام حسين عليه السلام ايستاد و تير و نيزه و شمشيرها را بوسيله صورت و گلوى خود از امام حسين دفع مينمود و اين آيات را تلاوت ميكرد:

يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ. مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ، وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ. وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ. يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ.

اى گروه! امام حسين را شهيد نكنيد كه دچار عذاب خدا خواهيد شد و

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 39

كسى كه افتراء بزند نااميد خواهد شد.

در كتاب مناقب مينگارد: امام حسين عليه السلام به او فرمود: اى پسر سعد در آن هنگامى كه تو اين گروه را بسوى حق دعوت كردى و نپذيرفتند و بتو و يارانت دشنام دادند مستوجب عذاب شدند. پس اكنون چگونه خواهند بود كه ياران نيكوكار تو را كشته اند. سعد گفت: فداى تو شوم راست گفتى. آيا ما بسوى پروردگار خود نميرويم كه به برادران خود ملحق شويم؟ امام حسين فرمود: بجانب چيزى برو كه از دنيا و آنچه در آن است براى تو بهتر خواهد بود، برو بطرف سلطنت و مقامى كه از دست نخواهد رفت.

سعد گفت: السّلام عليك يا بن رسول اللَّه! صلّى اللَّه عليك و على اهلبيتك، خدا ما و شما را در بهشت جمع كند. امام عليه السلام فرمود: آمين! آمين! سپس سعد آمد و جنگ شديدى كرد تا اينكه بر او حمله كردند و وى را شهيد نمودند. رضوان اللَّه عليه! سيد بن طاوس ميگويد: بعد از سعد

سويد بن عمرو بن ابى مطاع كه شخصى شريف و كثير الصلاة بود براى جهاد قيام كرد و نظير شيرى ژيان جهاد نمود.

او در مقابل صدمات سختى كه دچارش ميشد كاملا صبر كرد تا اينكه در ميان شهيدان سقوط نمود. بدن وى بوسيله زخمها داغ شده بود. او همچنان افتاده بود و قدرت حركتى نداشت تا اينكه شنيد لشكر ابن سعد گفتند: حسين شهيد شد! سپس با كوشش و زحمت چاقوئى از كفش خود خارج كرد و همچنان جنگيد تا شهيد شد. صاحب كتاب: مناقب ميگويد: پس از سويد يحيى بن سليم مازنى براى جهاد در راه خدا قيام نمود و اين رجز را خواند:

1- لا ضربن القوم ضربا فيصلا ضربا شديدا في العداة معجلا

2- لا عاجزا فيها و لا مولولا و لا اخاف اليوم موتا مقبلا

لكننى كالليث احمى اشبلا

1- يعنى من حتما اين گروه را با ضربتى ميزنم كه جداكننده باشد. يك ضربت شديدى كه به تعجيل در ميان دشمنان بكار خواهد رفت 2- من در ميان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 40

آنان عاجز نيستم و وا ويلا نميگويم. امروز از اين مرگى كه متوجه من شده خوفى ندارم. ولى من نظير شيرى هستم كه از شير بچگان دفاع كند. سپس حمله و قتال شديدى كرد تا شهيد شد. رحمت اللَّه عليه. بعد از يحيى بن سليم قرة بن ابى قرة غفارى براى مبارزه خارج شد و رجزى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- قد علمت حقا بنى غفار و خندق بعد بنى نزار

1- يعنى حقا كه بنى غفار و بنى خندف و بنى نزار ميدانند 2- آنان ميدانند كه من

شيرى غيرتمند هستم و گروه فجار و نابكار را حتما خواهم زد. 3-

اينان را با هر شمشيرى كه از فولاد و برنده باشد ميزنم. ضربت دردناكى براى فرزندان خوبان خواهم زد. كه فرزندان پيامبر و بزرگان خوبان ميباشند سپس حمله كرد و بقدرى جهاد نمود تا شهيد شد. رحمت خدا بر او باد. پس از قرة بن- ابى قره مالك بن انس مالكى براى جهاد خروج كرد و رجزى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- قد علمت مالكها و الدودان و الخندفيون و قيس عيلان

1- يعنى قبيله مالك و دودان و خندف و قيس عيلان ميدانند 2- كه قبيله من در موقع كارزار آفت همانندان و بزرگ سواران ميباشند 3- قبيله من بوسيله نيزه تيز مباشر و متصدى مرگ هستند. ما اين طور نيستيم كه در مقابل نيزه ها عاجز باشيم 4- آل على تابع خدا و آل زياد تابع شيطانند.

سپس حمله و جهاد كرد تا شهيد شد. رحمت خدا بر او باد. ابن نما ميگويد:

نام اين شهيد انس بن حارث كاهلى بود. در كتاب مناقب مينگارد: بعد از مالك عمرو بن مطاع جعفى براى مبارزه قيام كرد و رجزى را ميخواند كه مطلع آن اين است:

1- انا بن جعف و ابى مطاع و في يمينى مرهف قطاع

1- يعنى من از قبيله جعف هستم و پدرم مطاع است. در دست راست من شمشير قاطعى 2- و نيزه اى است كه سر آن ميدرخشد و از نور آن شعاعى ديده

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 41

مى شود 3- امروز براى ما نيكو است كه براى امام حسين زد و خورد نمائيم 4- اين جهاد

باعث رستگارى ما و دفاع از دوزخ است در آن روزى كه نفع و فائده اى براى كسى نخواهد بود. سپس حمله كرد تا شهيد گرديد رحمت خدا بر او باد. پس از عمرو بن مطاع حجاج بن مسروق كه مؤذن امام حسين بود خروج كرد و اين رجزى را خواند كه اول آن اين است:

1- اقدم حسين هاديا مهديا اليوم نلقى جدك النبيا

1- يعنى اى حسين در حالى كه هادى و مهدى هستى اقدام كن. امروز جد تو را كه پيامبر است ملاقات خواهيم كرد 2- سپس پدرت على را كه صاحب بذل و بخشش است و همان شخصى است كه ما او را وصى شناخته ايم ديدار مينمائيم 3- و امام حسن را كه نيكو و پسنديده و ولى است با جعفر طيار كه جوانمردى شجاع بود و حضرت حمزه كه شير خدا و از شهدائى محسوب مى شود كه زنده اند ملاقات ميكنيم. سپس حمله و كارزار كرد تا شهيد گرديد- رحمت خدا بر او باد! بعد از حجاج زهير بن قين براى كارزار قيام نمود و رجزى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- انا زهير و انا بن القين اذ ودكم بالسيف عن حسين

1- يعنى من زهيرم كه پر قين ميباشم و شما را بوسيله شمشير از امام حسين دور ميكنم 2- حقا كه حسين يكى از دو سبط امت و از عترت نيكو و با تقوا و شايسته است 3- اين رسول خدا است بدون دروغ. من شما را با شمشير ميزنم و هيچ عيبى نمى بينم. اى كاش جان من دو قسمت شده بود. محمّد بن ابو طالب ميگويد:

زهير قتال كرد تا

تعداد يك صد و بيست نفر از دشمنان را كشت. سپس كثير بن عبد اللَّه شعبى و مهاجر بن اوس تميمى بر او حمله كردند و شهيدش نمودند. امام حسين فرمود: زهير از پاى در آمد! زهير از رحمت خدا دور مباد! خدا قاتل تو را لعنت كند. خدا آن افرادى را كه بصورت بوزينه و خوك در آمد لعنت كند.

بعد از زهير سعيد بن عبد اللَّه حنفى براى كار زار خروج كرد و رجزى را خواند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 42

كه مطلع آن اين است:

1- اقدم حسين اليوم تلقى احمدا و شيخك الحبر عليا ذا الندى

1- يعنى اى حسين براى جهاد اقدام كن، امروز احمد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را خواهى ديد و پدر بزرگوارت على را كه صاحب بذل و بخشش است ملاقات ميكنى 2- حسن را كه چون ماه و بحد كامل با سعادت است و عموى خود را كه مردى پر همت و ارشد است ديدار مينمائى 3- حمزه كه شير خدا است و اسد خوانده مى شود و جعفر طيار كه داراى دو بال است و در مكان شايسته اى جايگزين شده اند ملاقات ميكنى، در بهشت فردوس كه مقام عالى است رفته اند. در كتاب مناقب ميگويد:

گوينده اين اشعار سويد بن عمرو بن ابى مطاع بود. سپس جهاد كرد تا شهيد شد پس از سعيد بن عبد اللَّه حبيب بن مظاهر اسدى براى مبارزه قيام كرد و رجزى را ميخواند كه اول آن اين است:

1- انا حبيب و ابى مظهر فارس هيجاء و حرب تسعر

1- يعنى من حبيبم و پدرم مظهر ميباشد. من شهسوار كار زارى هستم

كه آتش آن شعله ور شود 2- شما از نظر تعداد بيشتريد ولى ما از لحاظ حجت و دليل عاليتر و ظاهر تريم 3- شما در موقع وفادارى بى وفائيد ولى ما با وفا و براى حق صبورتريم. من از شما بالاتر و عذر ما براى جنگ مواجه تر است. سپس جنگ سختى كرد و نيز اين رجز را خواند:

اقسم لو كنا لكم اعدادا او شطركم وليتم الأكتادا

3- يا شر قوم حسبا و آدا و شرهم قد علموا اندادا

1- يعنى قسم ميخورم كه اگر تعداد ما بقدر تعداد شما يا بقدر يك قسمت تعداد شما بود شما رو بفرار مى نهاديد 2- اى گروهى كه از لحاظ حسب و نسب و قدرت بدترين مردم هستيد، شما بدتر از آن افرادى هستيد كه براى خدا شريك قائل شدند.

سپس مردى از بنى تميم بر او حمله كرد و نيزه اى به وى زد، وقتى خواست برخيزد حصين بن نمير لعنة اللَّه با شمشير ضربتى بر سرش زد و او را از پاى درآورد،

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 43

آنگاه آن مرد تميمى پياده شد و سر مباركش را از تن جدا نمود. شهادت او امام حسين را در هم شكست! امام عليه السلام فرمود: ثواب اين گونه مصائب خود و يارانم را از خدا ميخواهم. گفته شده: او را بديل بن صريم (بضم باء و صاد) كشت و سر او را بريد و بر گردن اسب خود آويزان نمود. هنگامى كه داخل مكه شد و پسر حبيب كه نابالغ بود او را ديد برجست و او را كشت و سرش را بريد. محمّد بن ابى طالب ميگويد: حبيب بن مظاهر تعداد-

32- نفر از لشكر كفر را بدرك اسفل نازل كرد.

سپس حصين بن نمير (بضم حاء و نون) او را شهيد كرد و سر مباركش را بگردن اسب خود آويزان نمود. بعد از حبيب هلال بن نافع بجلى براى مبارزه قيام نمود و اين رجز را خواند:

1- ارى بها معلمة افواقها و النفس لا ينفعها اشفاقها

2- مسمومة تجرى بها اخفاقها ليملان ارضها رشاقها

1- يعنى من اين تيرهائى را كه نوك آنها خونين است بطرف دشمن پرتاب ميكنم. ترسيدن نفس برايش ثمرى ندارد 2- آن تيرها مسموم هستند و صداى آنها با آنها جارى مى شود تا زمين و ميدان تير اندازى را با يك ديگر پر كنند.

وى همچنان آن گروه خونخوار را تير باران ميكرد تا اينكه تيرهايش خاتمه يافتند. بعد از آن دست بشمشير زد و شروع بكار زار نمود و اين رجز را خواند:

1- انا الغلام اليمنى البجليّ دينى على دين حسين و على

2- ان اقتل اليوم فهذا املى فذاك رأيى و الاقى عملى

1- يعنى من جوانى يمنى و از قبيله بجلى هستم. دين من از دين حسين و على است 2- اگر امروز شهيد گردم آرزوى من ميباشد. اين رأى من است و جزاى عمل خود را خواهم ديد.

او تعداد- 13- نفر مرد را از لشكر كفر بدوزخ روانه كرد بعد از اين شجاعت بازوهاى وى را كوبيدند و اسيرش كردند. سپس شمر برخاست و گردن او را زد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 44

بعد از هلال بن نافع جوانى براى جهاد در راه خدا خروج كرد كه پدرش در ميدان كارزار شهيد شده بود و مادرش همراهش بود. مادرش به

وى گفت: اى پسرك عزيزم! برخيز و در جلو روى پسر پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله جهاد كن! هنگامى كه قيام كرد امام حسين عليه السلام فرمود: اين جوانى است كه پدرش كشته شده، شايد مادرش راضى نباشد او خروج كند. آن جوان گفت: مادرم اين دستور را بمن داده است آن جوان رجزى خواند كه مطلع آن اين است:

1- اميرى حسين و نعم الامير سرور فؤاد البشير النذير

1- يعنى امير من امام حسين است كه خوب اميرى ميباشد حسين سرور قلب پيغمبر خدا است كه بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از جهنم است 2- على و فاطمه پدر و مادر امام حسينند. آيا نظير حسين كسى را داريد 3- حسين داراى طلعتى است مثل آفتاب درخشان و داراى پيشانى است نظير ماه منير.

سپس بقدرى جهاد كرد تا شهيد شد و سرش را بريدند و بسوى لشكر امام حسين عليه السلام انداختند مادرش سر او را برداشت و گفت: اى پسر عزيزم احسنت! اى سرور قلب من! اى نور چشم من! آنگاه آن سر را بطرف لشكر ابن سعد انداخت. آن سر به مردى اصابت كرد و او را كشت. آن زن عمود خيمه وى را بر گرفت و در حالى به لشكر دشمن حمله كرد كه اين رجز را ميخواند:

1- انا عجوز سيدى ضعيفة خاوية بالية نحيفة

2- اضربكم بضربة عنيفة دون بنى فاطمة الشريفة

1- يعنى اى آقاى من! من پيرزنى ضعيف و خميده و پوسيده و نحيف ميباشم 2- من شما را بوسيله ضربتى سخت براى يارى كردن فرزندان فاطمه شريفه ميزنم. در كتاب: مناقب مينويسد: بعد از آن جوان جنادة بن

حارث انصارى براى مبارزه خروج نمود و اين رجز را ميخواند:

1- انا جناد و انا بن الحارث لست بخوار و لا بناكث

2- عن بيعتى حتى يرثنى وارث اليوم شلوى في الصعيد ماكث

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 45

1- يعنى من جناده ام. من پسر حارث هستم. من سست و خائف و پيمان شكن نيستم 2- من از بيعت خود دست بر نمى دارم تا شهيد شوم و وارثى از من ارث ببرد.

امروز كالبد و جنازه من روى زمين خواهد بود. سپس همچنان جهاد نمود تا شهيد شد- رحمت اللَّه عليه. پس از جناده فرزندش عمرو براى مبارزه قيام كرد و رجزى را خواند كه مطلع آن اين است:

اضق الخناق من ابن هند و ارمه من عامه بفوارس الانصار

1- يعنى غضب و كار را بر پسر هند يعنى يزيد سخت و او را در همين سال بوسيله سواران انصار تير باران كن 2- و بواسطه مهاجرينى كه نيزه هاى خود را در ميان گرد و غبار بوسيله خون كفار خضاب و رنگين نمودند 3- آن نيزه ها در عهد حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خضاب شدند. ولى امروز از خون تبه كاران خضاب خواهند شد. 4- امروز آن نيزه ها از خون اراذل كه قرآن را براى نصرت اشرار پشت سر انداختند خضاب ميشوند 5- در جنگ بدر با شمشيرهاى برنده و نيزه هاى مرگ بار براى خونخواهى آمده بودند. 6- بخدا كه پروردگار من است من دائما بوسيله شمشير تيز و مرگ آور ضربت بمردم فاسق ميزنم 7- اين فداكارى بر من كه از قبيله ازد هستم در هر روزى كه زد و خورد در كار باشد

واجب و لازم است. پس از عمرو- بن جناده عبد الرحمن بن عروه براى جهاد قيام كرد و رجزى خواند كه مطلع آن اين است:

1- قد علمت حقا بنو غفار و خندف بعد بنى نزار

1- يعنى حقا كه قبيله غفار و قبيله خندف و بنى نزار ميدانند 2- كه من حتما گروه نابكاران را بوسيله هر شمشير بران و مرگ بارى خواهم زد 3- اى گروه! بوسيله شمشير تيز و نيزه مرگ آور از فرزندان افراد خوب دفاع كنيد! سپس بقدرى جهاد كرد تا شهيد شد. رحمت خدا بر او باد! محمّد بن ابى طالب ميگويد: عابس بن ابى شبيب شاكرى با شوذب كه غلام شاكر بود آمد و گفت: اى شوذب، تو چه كار خواهى كرد؟ گفت: چه كار كنم، آيا

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 46

صلاح است جهاد كنم تا كشته شوم؟ گفت: اين احتمال در باره تو هست. بحضور امام حسين مشرف شو، تا تو را در رديف فدائيان خود بشمار آورد. چنان كه ديگران را آورد. زيرا امروز روزى است كه سزاوار است ما هر قدرى كه مقدور باشد طلب اجر كنيم، چه آنكه بعد از امروز عملى براى ما نخواهد بود؟ امروز روز حساب است.

شوذب نزد امام حسين آمد و پس از اينكه سلام كرد گفت: يا ابا عبد اللَّه! بخدا قسم در روى زمين احدى از خويشاوندان من و بيگانگان نيست كه نزد من از تو محبوب تر و عزيزتر باشد. اگر براى من مقدور بود ظلم و كشته شدن را بچيزى كه از جان و خونم عزيزتر باشد از تو دفع نمايم دريغ نداشتم. السّلام عليك يا ابا

عبد اللَّه. من شهادت ميدهم كه بدين تو و دين پدرت ميباشم. سپس با شمشير متوجه دشمن شد.

ربيع بن تميم ميگويد: وقتى من او را ديدم مى آمد، وى را شناختم من او را در ميدان هاى جنگ ديده بودم. وى شجاع ترين مردم بود. لذا گفتم: ايها الناس اين شخص شير شيران است! اين پسر ابى شبيب ميباشد! مبادا احدى از شما بميدان او قدم بگذارد! شوذب همچنان فرياد ميزد آيا مردى هست، آيا مردى هست!؟

عمر بن سعد گفت: او را از همه طرف سنگباران نمائيد. وقتى شوذب با اين منظره مواجه شد زره و كلاه خود خود را بدور انداخت و به آن لشكر ستمكيش حمله كرد. بخدا قسم ديدم بيشتر از دويست نفر از جلو خود فرار ميداد. سپس آن لشكر خونخوار از همه طرف او را محاصره و شهيد نمودند.

من سر او را در دست مردانى دلير ديدم كه هر كدام ميگفتند: من او را كشتم و ديگرى ميگفت: من وى را كشته ام. ابن سعد گفت: راجع به اين موضوع نزاع نكنيد، زيرا او را يكنفر نكشته است. او بدين سخن نزاع آنان را خاتمه داد.

بعد از شوذب عبد اللَّه غفارى و عبد الرحمن غفارى نزد امام حسين عليه السلام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 47

آمدند و گفتند: يا ابا عبد اللَّه سلام بر تو باد! ما آمده ايم در مقابل تو شهيد شويم و از تو دفاع نمائيم. امام عليه السلام فرمود: خوش آمديد، نزديك بيائيد، آنان در حالى كه گريان بودند نزديك آن حضرت رفتند آن بزرگوار به ايشان فرمود:

اى برادرزادگان من براى چه گريان هستيد. بخدا قسم من اميدوارم چشم شما

بعد از يك ساعت ديگر روشن شود.

آنان گفتند: فداى تو شويم ما براى خويشتن گريان نيستيم. بلكه براى تو گريانيم كه مى بينيم محاصره شده اى و ما نمى توانيم از تو دفاع كنيم. امام حسين فرمود: اى برادرزادگان من! خدا براى اين محبت و جان نثارى و مواساتى كه شما نسبت بمن داريد بهترين جزاى پرهيزگاران را بشما عطا فرمايد. سپس آنان متوجه كارزار شدند و گفتند: السلام عليك يا بن رسول اللَّه: فرمود:

و عليكما السلام و رحمت اللَّه و بركاته

. آنگاه بقدرى مبارزه كردند تا شهيد شدند. بعد از عبد اللَّه و عبد الرحمن غلام ترك آن حضرت كه قارى قرآن بود براى مبارزه خروج كرد و اين رجز را خواند:

1- البحر من طعنى و ضربى يصطلى و الجو من سهمى و نبلى يمتلى

2- اذا حسامى في يمينى ينجلى ينشق قلب الحاسد المبجل

1- يعنى دريا از نيزه و ضربت من داغ مى شود و فضا از تير اندازى من مملو و پر ميگردد 2- تا اين شمشير در دست راست من برق ميزند قلب شخصى كه حسود و دلاور باشد شكافته خواهد شد. وى گروهى از دشمن را كشت و سپس از پاى درآمد و سقوط كرد. امام حسين عليه السلام ببالين او آمد و پس از اينكه گريان شد صورت مبارك خود را بصورت وى نهاد. هنگامى كه او چشم خود را باز كرد و امام حسين را ديد لبخندى زد و شهيد شد.

سپس يزيد بن زياد بن شعثاء تعداد هشت تير بطرف آنان انداخت كه پنج عدد آنها خطا نكرد. هر تيرى كه وى مى انداخت امام حسين عليه السلام در حق او دعا

ميكرد و مى فرمود: بار خدايا! تير اندازى او را محكم بگردان و جزاى وى را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 48

بهشت قرار بده! بعد از اين جريان حمله كردند و او را شهيد نمودند.

ابن نما از مهران نقل ميكند كه گفت: من با امام حسين در كربلا بودم مردى را ديدم كه بشدت كارزار ميكرد و به هيچ گروهى حمله نميكرد مگر اينكه آنان را دچار هزيمت مينمود. سپس بسوى حسين عليه السلام باز ميگشت و اين رجز را ميخواند:

ابشر هديت الرشد تلقى احمدا في جنة الفردوس تعلو صعدا

يعنى بشارت باد تو را براه رستگارى، هدايت شوى، تو حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را ملاقات خواهى كرد. در بهشت فردوس مقامى عالى خواهى داشت.

من گفتم: اين شخص كيست؟ گفتند: ابو عمر و نهشلى و گفته شده: خثعمى است. عامر بن نهشل كه از قبيله بنى اللات و ثعلبه بود بر او حمله كرد و سر از بدنش جدا كرد. اين ابو عمرو مردى بود كه نماز شب ميخواند و كثير الصلاة بود.

بعد از ابو عمرو يزيد بن مهاجر براى جهاد في سبيل اللَّه خروج كرد و تعداد پنج نفر از لشكر كفار را بوسيله پيكان بسوى دوزخ روانه كرد. سپس نزد امام حسين آمد و اين رجز را ميخواند:

1- انا يزيد و ابى المهاجر كاننى ليث بغيل خادر

2- يا رب انى للحسين ناصر و لابن سعد تارك و هاجر

1- يعنى من يزيدم و پدرم مهاجر است. گويا: من شير بيشه اى هستم كه كمين كرده باشد 2- اى پروردگار من! من حتما حسين را نصرت ميدهم و از ابن سعد دورى و بيزارى

ميجويم. كنيه اين يزيد بن مهاجر: ابو شعثاء و از قبيله: بهدله و كنده بود.

پس از اين جريان مردى آمد و گفت: حسين كجاست؟ امام حسين فرمود:

من حسينم. او گفت: بشارت باد تو را به آتش كه اكنون داخل آن خواهى شد.

امام عليه السلام در جوابش فرمود: بلكه بشارت باد مرا به پروردگار مهربان و شفيعى كه شفاعتش قبول مى شود، تو كيستى؟ گفت: من محمّد بن اشعث هستم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 49

امام حسين عليه السلام در حق او نفرين كرد و فرمود: پروردگارا! اگر اين شخص دروغگو ميباشد او را داخل جهنم كن. وى را امروز وسيله عبرت يارانش قرار بده! طولى نكشيد كه عنان اسب وى بازگشت و او را از پشت خود پرتاب نمود ولى پايش در حلقه ركاب ماند. آن اسب وى را همچنان ميزد تا اينكه قطعه قطعه شد و آلت رجوليت او روى زمين افتاد. بخدا قسم من از اين سرعت استجابت دعاى آن حضرت دچار تعجب شدم! سپس مرد ديگرى آمد و گفت: حسين كجا است! امام عليه السلام فرمود: من حسينم. گفت: بشارت باد تو را به آتش! امام حسين فرمود: من بپروردگار مهربان و شفيعى كه شفاعتش قبول است مژده داده ميشوم. تو كيستى!؟ گفت:

من شمر بن ذى الجوشن هستم.

امام حسين عليه السلام فرمود: اللَّه اكبر! پيغمبر خدا فرمود: در عالم خواب ديدم سگ ابلغى خون اهل بيت مرا مى ليسد! امام حسين عليه السلام هم فرمود: من در عالم خواب ديدم گويا: سگهائى مرا ميگزند و گويا: در ميان آنها سگى است ابلغ كه از همه بيشتر بمن حمله ميكند! و آن سگ ابلغ

تو هستى! بدن شمر بن- ذى الجوشن ابرص يعنى لك و پيس بود.

از ترمذى نقل شده كه گفت: بحضرت صادق عليه السلام گفته شد: تعبير خواب تا چه مدّتى تأخير خواهد افتاد؟ آن بزرگوار خوابى را كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله ديده بود نقل كرد كه تعبير آن پس از شصت سال معلوم شد.

سپس سيف بن ابو حارث جابرى و مالك بن عبد اللَّه جابرى بحضور امام حسين آمدند و پس از ملاقات گفتند: السلام عليك يا بن رسول اللَّه. امام در جوابشان فرمود:

و عليكما السلام

. آنان جهاد كردند تا شهيد شدند.

محمّد بن ابى طالب و ديگران مينگارند: سپس ياران امام حسين عليه السلام هر كدام پس از ديگرى مى آمدند و ميگفتند: السلام عليك يا بن رسول اللَّه و امام جواب آنان را ميداد و ميفرمود:

و عليك السلام

ما هم بعد از تو ميائيم. سپس اين آيه را تلاوت ميكرد:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 50

فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ يعنى گروهى از آنان بوظيفه خود عمل كردند و برخى از ايشان در انتظار انجام وظيفه هستند. تا اينكه آخرين نفر آنان شهيد شدند. رحمت خدا بر آنان باد! و كسى غير از اهل بيت امام حسين با آن حضرت نبود.

آرى، مؤمن دين خود را بدنيا و شهادت در راه خدا را بزندگى خود مقدم ميدارد. حق را يارى ميكند و لو اينكه شهيد شود. لذا خداى مهربان (در سوره آل عمران، آيه- 169) ميفرمايد:

مبادا افرادى را كه در راه خدا شهيد شده اند در رديف اموات بياوريد بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگار خود رزق و روزى

داده ميشوند.

هنگامى كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالاى جنازه شهيدان احد كه حضرت حمزه نيز در ميان ايشان بود آمد و فرمود: من (فرداى قيامت) بر اين گروه شاهد خواهم بود. آنان را با همين بدنهاى خون آلوده دفن كنيد. زيرا ايشان فرداى قيامت در حالى محشور ميشوند كه خون از رگهاى گردنشان جستن ميكند. رنگ رنگ خون است ولى بوى بوى مشك خواهد بود.

مبارزه بنى هاشم عليهم السلام

هنگامى كه اصحاب امام حسين عليه السلام شهيد شدند و احدى غير از اهل بيت آن حضرت كه عبارت بودند از: فرزندان حضرت امير، فرزندان جعفر، فرزندان عقيل، فرزندان امام حسن و فرزندان خود حسين عليهم السلام باقى نماند جمع شدند و يك ديگر را وداع نمودند. سپس براى جهاد در راه خدا عازم شدند.

اول كسى كه از اهل بيت امام حسين عليه السلام براى مبارزه قيام كرد عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل بن ابى طالب عليه السلام بود. وى اين رجز را ميخواند:

1- اليوم القى مسلما و هوايى و فتية بادوا على دين النبى

2- ليسوا بقوم عرفوا بالكذب لكن خيار و كرام النسب

من هاشم السادات اهل الحسب

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 51

1- يعنى امروز پدرم مسلم را با جوانانى كه در دين نبيى مردند ملاقات ميكنم 2- آنان گروهى نيستند كه بدروغگوئى معروف شده باشند ولى از خوبان و بزرگوارانند. از نسل حضرت هاشم عليه السلام ميباشند و حسب و نسب عالى و بزرگى دارند.

محمّد بن ابى طالب ميگويد: عبد اللَّه بن مسلم كارزار كرد تا تعداد- 98- مرد را در سه حمله از لشكر ابن سعد كشت. سپس عمرو

بن صبيح صيداوى و اسد بن مالك او را شهيد نمودند.

ابو الفرج ميگويد: مادر اين عبد اللَّه بن مسلم رقيه دختر حضرت على بن- ابى طالب عليه السلام بود. اين محمّد را عمرو بن صبيح كشت. وى ميگويد: عبد اللَّه بن مسلم دست خود را به شقيقه خود نهاده بود كه تيرى آمد دست و شقيقه او را به يك ديگر دوخت. مادر محمّد بن مسلم بن عقيل ام ولد يعنى كنيز زر خريد بود. اين محمّد بن- مسلم را ابو جرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى كشتند. محمّد بن ابى طالب و ديگران نوشته اند: بعد از محمّد بن مسلم بن عقيل جعفر بن عقيل براى مبارزه قيام كرد و اين رجز را خواند:

1- انا الغلام الابطحى الطالبى من معشر في هاشم و غالب

2- و نحن حقا سادة الذوائب هذا حسين اطيب الاطائب

من عترة البر التقى العاقب

1- يعنى من جوان ابطحى و طالبى ميباشم و غالب هستم 2- حقا كه ما افرادى بزرگواريم. اين حسين است كه خوبترين خوبان ميباشد و از عترت شخصى نيكوكار و با تقوا و شريف يعنى حضرت على است.

وى تعداد پانزده سوار از دشمن را كشت. ابن شهر آشوب ميگويد: دو نفر مرد را كشت: سپس بشر (بكسر باء) ابن سوط همدانى (بسكون ميم) او را شهيد نمود. ابو الفرج مينويسد: مادر اين جعفر: ام الثغر دختر عامر عامرى بود. وى را عروة بن عبد اللَّه خثعمى شهيد كرد. بعد از جعفر برادرش عبد الرحمن بن عقيل

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 52

براى جهاد در راه خدا اقدام كرد و اين رجز را خواند:

1-

ابى عقيل فاعرفوا مكانى من هاشم و هاشم اخوانى

2- كهول صدق سادة الاقران هذا حسين شامخ البنيان

و سيد الشيب مع الشبان

1- يعنى پدر من عقيل است. مقام و منزلت مرا كه از نسل هاشم هستم بشناسيد و بنى هاشم برادران منند 2- كه بزرگان صدق و سادات همانندان خود ميباشند. اين حسين است كه داراى حسب و نسب شامخى ميباشد و بزرگ پيران و جوانان است. عبد الرحمن تعداد هفده نفر سوار از دشمن را كشت. سپس عثمان بن خالد جهنى وى را شهيد نمود.

ابو الفرج مى نگارد: مادر عبد اللَّه بن عقيل بن ابى طالب ام ولد بود. او را عثمان بن خالد بن اشيم جهنى و بشر بن حوط قابضى شهيد كردند. مادر عبد اللَّه اكبر بن عقيل نيز ام ولد بود. وى را عثمان بن خالد جهنى و مردى از قبيله همدان (بسكون ميم) شهيد كردند.

محمّد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب را كه احول و مادرش ام ولد بود لقيط- ابن ياسر جهنى هدف تير قرار داد. محمّد بن على بن حمزة ميگويد: جعفر بن محمّد بن عقيل با ابو سعيد كشته شد و نيز گفته: شنيده شده: وى در جنگ حره كشته شد.

ابو الفرج ميگويد: در كتب انساب نديدم كه محمّد بن على بن عقيل پسرى داشته باشد بنام: جعفر. نيز محمّد بن على بن حمزه گفته: على بن عقيل كه مادرش ام ولد بود در روز عاشورا شهيد شد. بعد از عبد الرحمن محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر ابن ابى طالب براى جهاد خروج كرد و اين رجز را ميخواند:

1- نشكو الى اللَّه من

العدوان قتال قوم في الردى عميان

2- قد تركوا معالم القرآن و محكم التنزيل و التبيان

و اظهروا الكفر مع الطغيان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 53

1- يعنى ما از دست دشمنان بخدا شكايت مى كنيم. با گروهى كارزار مى نمايم كه كوركورانه در راه پست مى روند 2- آنان دستورات قرآن و بيان آن را ترك كرده اند و آيات محكمه قرآن و بيان آن را از دست داده اند.

كفر را با طغيان و سركشى ظاهر نموده اند. سپس جنگيد تا تعداد ده نفر از لشكر دشمن را كشت و عامر بن نهشل تميمى او را شهيد نمود.

بعد از محمّد بن عبد اللَّه عون بن عبد اللَّه بن جعفر عليه السلام براى جهاد در راه خدا خروج كرد و اين رجز را خواند:

1- ان تنكرونى فأنا بن جعفر شهيد صدق في الجنان ازهر

2- يطير فيها بجناح اخضر كفى بهذا شرفا في المحشر

1- يعنى اگر مرا نمى شناسيد من از نسل جعفر هستم كه شهيد صداقت و راستى شد و در بهشت با دو بال سبز پرواز مى كند و يك چنين افتخار در محشر براى ما كافى خواهد بود. وى همچنان كارزار كرد تا تعداد سه سوار و- 18- نفر پياده را از لشكر كفر به دوزخ روانه كرد. سپس عبد اللَّه بن بطه طائى او را شهيد كرد.

ابو الفرج ميگويد: عبد اللَّه بن قطنه تيهانى عون را كشت. عبيد اللَّه بن- عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب هم در كربلا با امام حسين شهيد شد.

بعد از عون بن عبد اللَّه عبد اللَّه بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام براى جهاد در راه خدا قيام نمود.

ولى در بيشتر روايات مى نويسند: وى قاسم بن حسن عليه السلام بود. او كودك صغيرى بود كه بالغ شده بود. هنگامى كه امام حسين عليه السلام به او نگاه كرد و ديد براى مبارزه قيام نموده است با وى معانقه كرد و هر دو بقدرى گريستند كه غش نمودند. سپس از امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. ولى آن بزرگوار اجازه نداد. آن كودك همچنان دستها و پاهاى امام عليه السلام را ميبوسيد تا اينكه به او اجازه داد. وى در حالى كه اشكهايش بصورتش ميريخت متوجه كارزار شد و اين رجز را ميخواند:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 54

1- ان تنكرونى فأنا ابن الحسن سبط النبى المصطفى و المؤتمن

2- هذا الحسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن

1- يعنى اگر مرا نمى شناسيد من پسر حسن هستم كه او سبط پيامبر بر- گزيده و امين است 2- اين حسين است كه نظير شخصى اسير در بين اين مردم مى باشد. خدا كند اين مردم از باران رحمت خدا سيراب نشوند.

صورت مبارك وى نظير قرص ماه بود. او جنگ شديدى كرد و با اينكه كودكى بود تعداد- 35- نفر از لشكر دشمن را به دوزخ روانه كرد. حميد ميگويد: من در ميان لشكر ابن سعد بودم و به اين كودك نظر مى كردم. او داراى يك پيراهن و يك شلوار و نعلين هائى بود كه بند يكى از آنها گمان ميكنم بند نعلين چپ او بود قطع شده بود.

عمرو بن سعد ازدى (بسكون زاء) گفت: بخدا قسم من به اين كودك حمله مى كنم. من گفتم: سبحان اللَّه! منظور تو از اين عمل چيست!؟ بخدا

قسم اگر اين كودك مرا بزند من دست بسوى او دراز نخواهم كرد. اين افرادى كه ميبينى او را محاصره كرده اند برايش كافى خواهند بود. ولى وى گفت:

بخدا قسم من اين كار را خواهم كرد. سر انجام وى به آن كودك حمله كرد. او هنوز بر نگشته بود كه با شمشير بر فرق او نواخت و آن كودك بصورت در افتاد و فرياد زد:

يا عماه! امام حسين عليه السلام نظير باز شكارى بسوى او شتافت و صفوف لشكر را پراكنده نمود و مثل شير جنگنده شمشيرى به عمرو كه قاتل قاسم بود نواخت. عمرو دست خود را جلو شمشير آن حضرت گرفت. دست او از آرنج قطع شد. وى فريادى زد و از حضرت قاسم دور شد! لشكر كوفه حمله كردند تا قاتل قاسم را از دست امام حسين نجات دهند. ولى اسبها بوسيله سينه و سم خود بقدرى عمرو بن- سعد را پايمال نمودند كه بجهنم واصل شد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 55

هنگامى كه گرد و غبار برطرف شد ديدند امام حسين عليه السلام بالاى سر قاسم است و آن كودك مظلوم پاى خود را بزمين ميسائيد. امام حسين فرمود:

يعز و اللَّه على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يعنيك

يعنى بخدا قسم براى عموى تو ناگوار است كه تو از او استغاثه كنى و او جواب تو را ندهد و بفرياد تو نرسد. و تو را نجات ندهد. از رحمت خدا دور باد آن گروهى كه تو را شهيد نمودند.

راوى ميگويد: سپس امام حسين عليه السلام آن كودك را بطرف خيمه ها حركت داد. گويا: ميبينم پاهاى آن حضرت روى زمين كشيده

مى شوند و امام عليه السلام سينه خود را بسينه وى نهاده بود. من با خودم ميگفتم: آيا امام حسين چكار مى كند؟ ناگاه ديدم آن حضرت آمد و جنازه قاسم را در ميان جنازه شهيدان اهل بيت خود نهاد. سپس در حق آن گروه نفرين كرد و فرمود:

اللهم احصهم عددا، و اقتلهم بددا، و لا تغادر منهم احدا، و لا تغفر لهم ابدا

يعنى بار خدايا! ايشان را دچار قهر و غضب خود قرار بده، آنان را در حالى نابود كن كه پراكنده شوند، احدى از ايشان را باقى مگذار، آنان را هرگز نيامرز. سپس فرمود: اى عموزادگان من صبور باشيد! اى اهل بيت من شكيبا باشيد. بعد از امروز هرگز ذلّت و خوارى نخواهيد ديد.

بعد از قاسم عبد اللَّه بن حسن كه قبل از اين نام آن را ذكر نموديم خروج نمود و اين رجز را خواند:

ان تنكرونى فأنا بن حيدرة ضرغام آجام و ليث قسورة

على الاعادى مثل ريح صرصرة

يعنى اگر مرا نمى شناسيد من پسر حيدر كرار هستم كه شير بيشه و شير ژيان و براى دشمنان نظير باد صرصر بود. وى تعداد چهارده نفر مرد از دشمنان را بجهنم فرستاد. سپس هانى بن ثبيت (بضم ثاء و فتح باء) او را شهيد نمود و صورت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 56

آن ستمكيش سياه شد.

ابو الفرج مى گويد: حضرت امام محمّد باقر عليه السلام مى فرمود: حرملة بن كاهل اسدى او را شهيد كرد. از هانى بن ثبيت (بضم ثاء) حضرمى روايت شده كه گفته:

مردى از ايشان وى را شهيد نمود.

سپس مى گويد: ابو بكر بن الحسن بن على بن ابى طالب را كه مادرش ام ولد

يعنى كنيز زر خريد بود عقبه غنوى شهيد كرد.

بعد از او برادران امام حسين عليه السلام براى فدائى شدن امام عليه السلام عازم شدند.

اولين نفر آنان ابو بكر بن على كه نامش: عبيد اللَّه و مادرش: ليلى دختر مسعود ابن خالد بن ربعى تميمى بود براى مبارزه قيام كرد و اين رجز را خواند:

1- شيخى على ذو الفخار الاطول من هاشم الصدق الكريم المفضل

2- هذا حسين بن النبى المرسل عنه نحامى بالحسام المصقل

تفديه نفسى من اخ مبجل

1- يعنى پدر بزرگوار من حضرت على است كه داراى افتخار فراوانى مى باشد. افتخار او از طرف حضرت هاشم است كه شخصى راستگو و كريم و بزرگوار بود 2- اين حسين عليه السلام پسر پيامبرى است كه مرسل مى باشد. ما به وسيله شمشير آبدار و برنده از او حمايت خواهيم كرد. جان من بفداى يك چنين برادر بزرگوارى باد.

او همچنان مشغول كارزار بود تا اينكه زحر بن بدر نخعى و گفته شده:

عبيد اللَّه بن عقبه غنوى او را شهيد كرد. ابو الفرج ميگويد: نام وى معلوم نيست.

حضرت امام محمّد باقر عليه السلام ميفرمايد: مردى از قبيله همدان (بسكون ميم) او را شهيد نمود. مدائنى ميگويد: جسد او را در مسير آب پيدا شد ولى معلوم نشد كه وى را چه كسى كشت.

پس از ابو بكر بن على برادرش: عمر بن على بمنظور جهاد در راه خدا قيام كرد و اين رجز را ميخواند:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 57

1- اضربكم و لا ارى فيكم زحر ذاك الشقى بالنبى قد كفر

2- يا زحر يا زحر تدان من عمر لعلك اليوم تبوء من سقر

3- شر مكان

في حريق و سعر لانك الجاحد يا شر البشر

1- يعنى من شما را مى زنم و زحر را در ميان شما نمى بينم. آن زحرى كه شقى است و به رسول خدا كافر شده است 2- اى زحر، اى زحر، نزديك من بيا، شايد امروز جايگاه تو در جهنم باشد 3- دوزخ كه از لحاظ سوزندگى و شعله ورى بدترين مكان است. زيرا تو اى بدترين مردم منكر حق و حقيقت مى باشى.

سپس به زحر كه قاتل برادرش بود حمله كرد و او را كشت و پس از اينكه متوجه آن گروه سفاك گرديد بوسيله شمشيرش بشدت مشغول كارزار شد و اين رجز را خواند:

1- خلو اعداة اللَّه خلوا عن عمر خلوا عن الليث العبوس المكفهر

2- يضربكم بسيفه و لا يفر و ليس فيها كالجبان المنجحر

1- يعنى اى دشمنان خدا! عمر را واگذاريد و فرار كنيد شير خشمناك را واگذاريد 2- او با شمشير غضبناك خود شما را مى زند و فرار نمى كند. عمر بن- على در ميدان جنگ خائف و فرارى نيست. وى همچنان جهاد كرد تا شهيد شد.

پس از عمر بن على برادرش: عثمان بن على كه مادرش ام البنين دختر حزام بن- خالد و از قبيله بنى كلاب بود براى مبارزه قيام نمود و رجزى را ميخواند كه مطلع آن اين بود:

1- انى انا عثمان ذو المفاخر شيخى على ذو الفعال الظاهر

1- يعنى من همان عثمانى هستم كه صاحب فخريه و مباهات ميباشم و پدر بزرگوارم حضرت على است كه كارهاى پسنديده اش ظاهر و هويدا ميباشد 2- پدرم پسر عموى پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه شخصى طيب و طاهر ميباشد. برادرم

امام حسين

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 58

است كه خوبترين خوبان ميباشد 3- امام حسين عليه السلام بعد از پيامبر خدا و وصى آن حضرت كه يارى كننده بود بزرگ افراد كبير و صغير است.

پس از اين جريان خولى (بفتح خاء) ابن يزيد اصبحى تيرى به پيشانى مباركش زد كه از بالاى اسب خود سقوط كرد و مردى از قبيله بنى ابان بن حازم سر مقدسش را جدا نمود. ابو الفرج ميگويد: عثمان بن على در سن بيست و يك سالگى شهيد شد. ضحاك ميگويد: خولى بن يزيد اصبحى عثمان بن على را هدف تير قرار داد و او را از پاى در آورد. سپس مردى از قبيله بنى ابان دارم بر جست و سر مبارك وى را جدا كرد.

از حضرت على بن ابى طالب روايت شده كه فرمود: من اين فرزندم را به نام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم. مؤلف گويد: ابو الفرج اين عثمان بن على را در رديف شهداى روز عاشورا ذكر ننموده است.

پس از عثمان بن على برادرش جعفر بن على عليه السلام كه مادرش ام البنين بود براى جهاد در راه خدا خروج كرد و اين رجز را خواند:

1- انى انا جعفر ذو المعالى ابن على الخير ذو النوال

2- حسبى بعمى شرفا و خالى احمى حسينا ذى الندى المفضال

1- يعنى من همان جعفرم كه صاحب مقام و منزلت عالى ميباشم و پسر على هستم كه مردى شايسته و صاحب بذل و بخشش بود 2- شرافتى كه از طرف عمو و دائى دارم مرا كافى است. من اين حسينى را كه صاحب بذل و بخشش و فضيلت ميباشد

حمايت مى نمايم. وى همچنان جهاد مى كرد تا اينكه خولى بن يزيد تيرى به طرف او انداخت و در شقيقه يا چشمان مباركش فرو رفت.

بعد از جعفر بن على برادرش: عبد اللَّه بن على براى كارزار قيام نمود و اين رجز را خواند:

1- انا بن ذى النجدة و الافضال ذاك على الخير ذو الفعال

2- سيف رسول اللَّه ذو النكال في كل قوم ظاهر الاهوال

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 59

1- يعنى من پسر شخصى بزرگوار و با فضيلت ميباشم. او حضرت على است كه مردى شايسته و صاحب كارهاى نيكوئى بود 2- على شمشير رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و منتقم بود. هول و ترس آن حضرت در دل هر گروهى جاى گرفته است. سپس هانى- ابن ثبيت (بضم ثاء) حضرمى او را شهيد كرد.

ابو الفرج ميگويد: عبد اللَّه بن على بن ابى طالب عليه السلام در حالى شهيد شد كه (25) ساله بود. وى فرزندى بجاى ننهاد. جعفر بن على عليه السلام در حالى شهيد شد كه (29) ساله بود.

حضرت عباس بن على به عبد الله بن على كه برادر پدر و مادرى او بود فرمود:

برو و در جلو من كارزار كن تا شهيد شوى، تا من مصيبت تو را براى رضاى خدا تحمل كنم. زيرا تو فرزندى ندارى (كه بعد از تو چشم من به او روشن شود) وقتى عبد اللَّه بن على براى جهاد قيام كرد هانى بن ثبيت (بضم ثاء و فتح باء) بر او حمله كرد و وى را شهيد نمود.

نيز حضرت عباس عليه السلام برادر خود: جعفر بن على را براى كارزار در جلو خويش

روانه كرد و هانى بن ثبيت كه عبد اللَّه بن على را شهيد كرده بود نيز او را شهيد نمود. نصر بن مزاحم ميگويد: خولى (بفتح خاء) ابن يزيد اصبحى جعفر بن- على را شهيد كرد و محمّد اصغر بن على بن ابى طالب را كه مادرش ام ولد يعنى كنيز زر خريد بود مردى از قبيله تميم از طايفه بنى ابان بن دارم شهيد نمود. رضوان اللَّه عليه.

محمّد بن على بن حمزه ميگويد: ابراهيم بن على بن ابى طالب كه مادرش ام ولد يعنى كنيز زر خريد بود در روز عاشورا كشته شد. ولى من در كتب انساب ذكرى از ابراهيم بن على نيافتم. يحيى بن حسن ميگويد: عبيد اللَّه بن على عليه السلام با امام حسين شهيد شد. ولى اين موضوع درست نيست. زيرا اين عبيد اللَّه بن على در جنگ مذار (كه شهرى است بين واسط و بصره) شهيد شد. ياران مختار او را كشتند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 60

كنيه حضرت عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام ابا الفضل و مادرش ام البنين بود.

حضرت عباس عليه السلام بزرگترين فرزند ام البنين بود كه بعد از برادران پدر و مادرى خود شهيد گرديد. حضرت عباس ارث برادران خود را برد و سپس شهيد شد.

بعد از آن بزرگوار عبيد اللَّه بن عباس ارث پدر و عموهاى خود را برد. عموى عبيد اللَّه كه عمر بن على بود راجع به ارث آنان با عبيد اللَّه منازعه نمود و به يك مقدار مال با يك ديگر صلح و سازش نمودند. «1»

حضرت عباس رجلى نيك صورت و زيبا بود. هنگامى كه سوار اسب

بسيار عالى و تنه مند ميشد پاهاى مباركش بزمين كشيده ميشد. به او قمر بنى هاشم گفته ميشد. پرچم امام حسين عليه السلام با آن بزرگوار بود.

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ميفرمايد: موقعى كه امام حسين عليه السلام لشكر خود را براى جهاد در راه خدا مهيا كرد پرچم را بدست حضرت قمر بنى هاشم داد.

حضرت امام محمّد باقر عليه السلام ميفرمايد: زيد بن رقاد و حكيم بن طفيل طائى حضرت عباس را شهيد كردند.

ام البنين كه مادر اين چهار جوان بود بعد از شهيد شدن ايشان متوجه بقيع ميشد و با جانگدازترين صدا براى آنان ناله و ندبه ميكرد. مردم در اطراف او جمع مى شدند و ناله وى را ميشنيدند و گريه ميكردند. اين موضوع از امام جعفر صادق عليه السلام نقل شده است.

حضرت عباس عليه السلام سقاء و قمر بنى هاشم و پرچمدار امام حسين و بزرگترين برادران خود بود. وقتى عباس عليه السلام رفت آب بياورد لشكر دشمن به آن بزرگوار حمله كردند و او نيز به آن گروه حمله ور شد و اين رجز را خواند:

1- لا ارهب الموت اذا الموت رقا حتى اوارى في المصاليت لقى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 61

2- نفسى لنفس المصطفى الطهر وقا انى انا العباس اغدو بالسقا

و لا اخاف الشر يوم الملتقى

1- يعنى هنگامى كه مرگ با من روبرو شود باكى از آن ندارم تا اينكه در ميان دلاوران داخل شوم 2- جان من بفداى جان مصطفى طيب و طاهر باد. من همان عباس هستم كه آب براى فرزندان امام حسين ميبرم. و در روز جنگ از شرّ دشمن خوفى ندارم.

حضرت عباس آن

لشكر را پراكنده نمود. زيد بن ورقا در پشت درخت خرمائى كمين نمود و حكيم بن طفيل سنبسى او را امداد كرد تا دست راست آن حضرت را جدا كرد. آن بزرگوار شمشير را بدست چپ گرفت و پس از اينكه بدشمن حمله نمود اين رجز را خواند:

1- و اللَّه ان قطعتموا يمينى انى احامى ابدا عن دينى

2- و عن امام صادق اليقين نجل النبى الطاهر الامين

1- يعنى بخدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد من دائما از دين خويشتن حمايت مينمايم 2- و از امامى كه صدق او يقين است و نسل پيامبر پاك و امين ميباشد.

دفاع ميكنم. سپس آن بزرگمرد وفادار بقدرى كار زار كرد كه ناتوان شد. حكيم- ابن طفيل در پشت نخله اى كمين نمود و دست چپ آن حضرت را قطع كرد و آن شير بيشه شجاعت اين رجز را خواند:

1- يا نفس لا تخشى من الكفار و ابشرى برحمة الجبار

2- مع النبى السيد المختار قد قطعوا ببغيهم يسارى

فاصلهم يا رب حر النار

1- يعنى اى جان من از كفار ترسان مباش! بشارت باد تو را برحمت خدا 2- تو با آن پيغمبرى هستى كه بزرگ و برگزيده است. دشمنان بظلم دست چپ مرا قطع كردند. پروردگارا! حرارت آتش دوزخ را بآنان برسان! ناگاه شخص ملعونى با عمود آهنين به آن حضرت زد و او را شهيد كرد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 62

هنگامى كه امام حسين عليه السلام عباس را ديد كه در كنار فرات افتاده است گريان شد و مرثيه اى را خواند كه مطلع آن اين است:

1- تعديتم يا شر قوم ببغيكم و خالفتم دين

النبى محمد

1- يعنى اى بدترين گروه! شما بوسيله ظلم و ستم خود دشمنى كرديد و با دين پيامبر يعنى حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله مخالفت نموديد 2- آيا نه چنين است كه بهترين پيغمبران در باره ما توصيه و سفارش كرده است؟ آيا ما از نسل پيامبرى كه درستكار و بزرگوار است نيستم؟ 3- آيا مادر من فاطمه زهراء نيست!؟ آيا حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بهترين مردم نيست 4- شما به واسطه اين جنايتى كه مرتكب شديد ملعون و رسوا شديد.

مؤلف گويد: در بعضى از تأليفات علماى شيعه نقل شده: هنگامى كه عباس عليه السلام تنهائى حضرت ابى عبد اللَّه الحسين را ديد بحضور آن حضرت آمد و گفت: يا أخاه! آيا رخصت جهاد به من مى دهى؟ امام حسين عليه السلام بعد از اينكه گريه شديدى كرد فرمود:

يا اخى! انت صاحب لوائى، و اذا مضيت تفرق عسكرى

يعنى اى برادر! تو پرچمدار من هستى، هنگامى كه شهيد شوى لشكر من متفرق خواهند شد. عباس عليه السلام گفت: سينه ام تنگ شده و از زندگى خسته شده ام.

ميخواهم از اين گروه ستمكيش خونخواهى كنم.

امام حسين عليه السلام فرمود: مقدارى آب از براى اين كودكان طلب كن.

ابا الفضل رفت و آن مردم گمراه را موعظه نمود و از اين جنايت بر حذر داشت، ولى اثرى نكرد. عباس بسوى امام حسين مراجعت و آن حضرت را آگاه نمود. ناگاه شنيد كه كودكان فرياد ميزنند:

العطش! العطش! حضرت عباس عليه السلام بر اسب خود سوار شد و نيزه و مشك را برداشت و متوجه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 63

فرات گرديد. تعداد چهار هزار نفر

كه موكل آب فرات بودند آن بزرگمرد را محاصره و تير باران كردند. ولى او لشكر را شكافت و بنا بآنچه كه روايت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را كشت تا بر سر آب رسيد.

وقتى خواست مشتى آب بياشامد بياد تشنگى امام حسين و اهل بيت آن حضرت آمد و آب را ريخت. پس از اينكه مشك را پر از آب كرد و بدوش راست خود انداخت متوجه خيمه ها گرديد. دشمنان سر راه بر آن حضرت گرفتند و از هر طرفى او را محاصره نمودند. حضرت عباس عليه السلام با آنان كارزار كرد تا اينكه نوفل بن ازرق دست راست آن حضرت را قطع كرد. آن بزرگوار مشك را بدوش چپ انداخت و نوفل دست چپ وى را هم از بند جدا كرد.

حضرت عباس عليه السلام بناچار مشك را به دندان گرفت. ناگاه تيرى به طرف آن بزرگمرد آمد و به مشك آب اصابت نموده آب روى زمين ريخت. سپس تير ديگرى آمد و بر سينه مباركش جاى گرفت! پس از اين جريان بود كه از بالاى اسب خود به زمين سقوط كرد و فرياد زد: يا اخا ادركنى. وقتى امام حسين عليه السلام آمد و آن حضرت را ديد كه از پاى در آمده است گريان شد و عباس را بخيمه برد «1» هنگامى كه حضرت قمر بنى هاشم شهيد شد امام حسين فرمود:

الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى

يعنى الان پشتم شكست و راه چاره ام قليل و اندك شد ابن شهر آشوب ميگويد: بعد از حضرت عباس قاسم بن الحسن در حالى براى مبارزه در راه خدا قيام كرد كه اين رجز

را ميخواند:

1- ان تنكرونى فأنا ابن حيدرة ضرغام آجام و ليث قسورة

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 64

2- على الاعادى مثل ريح صرصرة أكيلكم بالسيف كيل السندرة

1- يعنى اگر مرا نمى شناسيد من پسر حيدر كرار هستم كه شير بيشه و شير ژيان و براى دشمنان نظير باد صرصر بود. 2- من بر عليه دشمنان نظير باد صرصرى هستم (كه آنان را نابود كند) من شما را مثل شير ژيان از دم شمشير ميگذرانم.

ذكر اين موضوع بعد از اينكه قاسم بن الحسن را سابقا ذكر نموديم غريب و بعيد است.

گفته اند: سپس على بن الحسين عليه السلام جلو آمد. محمّد بن ابى طالب و ابو الفرج نوشته اند كه مادر على بن الحسين: ليلى دختر ابو مرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود.

وى در آن روز جوانى هجده ساله بود. ابن شهر آشوب ميگويد: جوانى بيست و پنج ساله بود. گفته اند: امام حسين عليه السلام انگشت سبابه و بقولى محاسن شريف خود را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود:

اللهم اشهد على هؤلاء القوم، فقد برز إليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك

يعنى بار خدايا! بر اين گروه شاهد باش، زيرا جوانى براى مبارزه ايشان قيام كرد كه از لحاظ خلقت و اخلاق شبيه ترين مردم است به رسول تو.

هر گاه ما مشتاق ديدار پيامبر تو ميشديم به جمال اكبر نظر مى كرديم. پروردگارا! ايشان را از بركات زمين محروم كن! و آنان را بنحو مخصوصى پراكنده نما و پرده اسرار ايشان را پاره كن، آنان را دچار اختلاف و راه هاى مختلف نما، واليان امر را از ايشان راضى مفرما. زيرا اينان ما را دعوت

كردند كه يار و ناصر ما باشند ولى بر عكس با ما قتال مينمايند. پس از اين جريان امام حسين عليه السلام به ابن سعد فرياد زد و فرمود:

ما لك قطع اللَّه رحمك! و لا بارك اللَّه لك في امرك و سلط عليك من يذبحك بعدى على فراشك!

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 65

يعنى تو را چه شده! خدا رحم تو را قطع كند و امر تو را مبارك ننمايد و شخصى را بر تو مسلط نمايد كه تو را بعد از من در ميان رختخوابت ذبح كند! همچنان كه تو رحم مرا قطع كردى و قرابتى را كه با پيغمبر خدا دارم مراعات نكردى. سپس امام عليه السلام اين آيه را با صداى بلند تلاوت كرد! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ. ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «1».

يعنى حقا كه خدا حضرت آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر مردم عالم برگزيد. ذريه اى هستند كه بعضى از آنان از بعض ديگرند. و خدا شنونده و دانا است.

سپس حضرت على بن الحسين بر آن گروه حمله كرد. رجزى را ميخواند كه مطلع آن اين است:

1- انا على بن الحسين بن على من عصبة جد ابيهم النبى

1- يعنى من على بن الحسين بن على ميباشم. من از گروهى هستم كه جد پدرشان پيامبر اسلام است.

2- بخدا قسم كه پسر زنا زاده در ميان ما حكومت نخواهد كرد. من شما را با اين نيزه بقدرى ميزنم كه نوك آن بر گردد.

3- من شما را با شمشير ميزنم و از پدر

خويشتن حمايت ميكنم. من شما را نظير جوان هاشمى و علوى ميزنم.

وى همچنان قتال ميكرد تا اينكه مردم بعلت كثرت نفراتى كه از آنان كشته ميشد دچار ضجه شدند. روايت شده آن بزرگوار با اينكه عطشان بود تعداد يك صد و بيست نفر مرد را از لشكر يزيد كشت. سپس در حالى نزد پدرش امام حسين مراجعت نمود كه زخمهاى فراوانى برداشته بود. او به امام حسين گفت:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 66

يا ابه! العطش قد قتلنى، و ثقل الحديد اجهدنى.

يعنى پدر جان! عطش مرا كشت و سنگينى آهن مرا دچار رنج نموده است آيا براى بدست آوردن يك جرعه آب راهى هست كه من بوسيله آشاميدن آن قوى شوم و بر دشمنان مسلط شوم؟ امام حسين پس از اينكه گريه كرد فرمود: اى پسر عزيزم بر محمّد و على بن ابى طالب و من ناگوار است كه تو ايشان را بيارى خود بخوانى و جواب تو را ندهند. تو استغاثه كنى و بداد تو نرسند. اى پسر عزيزم

هات لسانك

يعنى زبان خود را بياور! سپس زبان وى را مكيد و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار و متوجه قتال با دشمن خود شو. زيرا من اميدوارم امروز را شب نكنى تا اينكه جدت پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله تو را با جرعه كاملى سيراب كند كه بعد از آن تشنه نشوى. حضرت على اكبر عليه السلام بر گشت براى قتال با دشمنان و اين رجز را خواند:

1- الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق

2- و اللَّه رب

العرش لا نفارق جمعوكم او تغمد البوارق

1- يعنى حقا كه حقايق حرب واضح شد و نمونه هائى براى حقايق قتال ظاهر گرديد.

2- به آن خدائى كه پروردگار عرش است ما از شما مفارقت نمى كنيم مگر اينكه شمشيرهاى درخشنده را غلاف كنيد.

وى همچنان مشغول قتال بود تا تعداد دويست نفر را بقتل رسانيد. سپس منقذ بن مرّه عبدى ضربتى بر فرق مباركش زد كه وى را از پاى در آورد و ما بقى لشكر نيز آن حضرت را هدف شمشيرهاى خود قرار دادند. پس از اين جريان دست بگردن اسب خود در آورد و اسبش او را بطرف لشكر دشمن برد و دشمنان بدن وى را قطعه قطعه كردند. هنگامى كه روح مباركش بحلق مقدسش رسيد با صداى بلند فرمود:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 67

يا ابتاه! هذا جدى رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله قد سقانى بكأسه الاوفى شربة لا اظمأ بعدها ابدا.

يعنى پدر جان! اين جدم پيامبر خدا است كه مرا با جام آبى سيراب نمود كه بعد از آن ابدا تشنه نخواهم شد. جدم رسول خدا ميفرمايد: العجل العجل! زيرا يك جام آب براى تو ذخيره شده است كه الساعه آن را خواهى آشاميد. امام حسين عليه السلام پس از اينكه صيحه اى كشيد فرمود: خدا بكشد آن گروهى را كه تو را شهيد كردند. چه چيزى اين جرات را به آنان داد كه بر عليه خدا و رسول قيام نمودند و نسبت به پيغمبر خدا هتك حرمت كردند!؟

بعد از تو دنيا نابود شود.

حميد (بضم حاء و فتح ميم) ابن مسلم ميگويد: گويا: من نظر ميكنم بزنى كه چون خورشيد درخشان بود

با سرعت از خيمه خارج شد و صدا به وا ويلا بلند كرد و گفت: اى حبيب من! اى ميوه قلب من! اى نور چشم من! من جويا شدم: اين زن كيست؟ گفته شد: زينب دختر على عليه السلام است. آن بانو آمد و خود را روى نعش على اكبر انداخت. امام آمد و دست او را گرفته بجانب خيمه باز گردانيد. سپس امام عليه السلام متوجه جوانان خود شد و فرمود: برادر خود را بسوى خيمه حمل كنيد. ايشان جنازه على اكبر را از محل شهادتش آوردند و نزد آن خيمه اى نهادند كه در جلو آن قتال ميكردند.

شيخ مفيد و ابن نما مينگارند: پس از اين جريان مردى از لشكر ابن سعد كه او را عمرو بن صبيح ميگفتند عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل را هدف تير قرار داد، عبد اللَّه دست خود را به پيشانى خويش نهاد تا از تير جلوگيرى كند، ولى تير كف دستش را سوراخ و در پيشانى مباركش نفوذ كرد و دست او را بنحوى به پيشانيش دوخت كه نتوانست دست خود را حركت دهد. سپس شخص ديگرى آمد و بنحوى نيزه خود را در قلب آن كودك فرو برد كه وى را شهيد نمود.

عبد اللَّه بن قطبه طائى حمله كرد و عون بن عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 68

شهيد نمود. عامر بن نهشل تميمى حمله كرد محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب را كشت. عثمان بن خالد همدانى (بسكون ميم) بر جست و عبد الرحمن بن عقيل- ابن ابى طالب را شهيد كرد.

ابو الفرج در

كتاب: مقاتل از قول سعيد بن ثابت مينويسد: هنگامى كه على بن الحسين عليه السلام بسوى مبارزه با دشمنان رفت امام عليه السلام چشمان خود را پر از اشك و گريه كرد و فرمود: بار خدايا تو بر اين مردم شاهد باش، زيرا جوانى براى مبارزه با آنان رفت كه شبيه ترين مردم است برسول تو صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حضرت على اكبر عليه السلام بر آن گروه حمله ميكرد و بطرف پدر بزرگوارش بر ميگشت و ميگفت:

پدر جان! العطش! امام حسين به او ميفرمود: اى حبيب من صبر كن، زيرا تو امروز را شام نميكنى تا جدت پيغمبر خدا تو را با جام خود سيراب نمايد. حضرت على اكبر كرّة بعد كرّة مشغول جهاد ميشد تا اينكه تيرى بحلق مباركش فرو رفت و آن را سوراخ نمود. آن بزرگوار در حالى كه بخون خود غلطان بود صدا زد: پدر جان! سلام بر تو باد. اين جدم پيامبر خدا است كه تو را سلام ميرساند و ميفرمايد: تعجيل كن و نزد ما بيا. سپس ناله اى كرد و شهيد شد.

ابو الفرج مينگارد: اين على بن الحسين على اكبر بود و فرزندى بجاى نگذاشت. كنيه وى ابو الحسن بود. مادرش: ليلى دختر مرة بن عروة بن مسعود ثقفى بود. او اول كسى بود كه در جنگ شهيد شد. منظور معاويه همين على است كه گفت:

چه كسى در ميان مردم بمقام خلافت سزاوارتر است؟ گفتند: تو. گفت: نه، بلكه سزاوارترين مردم براى اين مقام على بن الحسين بن على است كه جدش رسول خدا ميباشد و شجاعت بنى هاشم و بخشش بنى اميه و جمال

بنى ثقيف در وجود او است.

يحيى بن حسن علوى ميگويد: طالبيون گفته اند: مادر آن على بن الحسينى كه شهيد شد ام ولد بود. و آن كه مادرش ليلى بود جد آنان بوده است و در زمان خلافت عثمان متولد شده بود.

گفته اند: سپس غلامى يعنى كودكى خارج شد كه عمودى بدست و دو گوشواره لؤلؤ

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 69

بگوش داشت. او در حالى كه خائف بود متوجه يمين و يسار خود بود. گوشواره هايش در حركت بودند ناگاه هانى بن ثبيت بر آن كودك حمله كرد و او را شهيد نمود.

شهربانو همچنان به او نظر ميكرد و نظير شخص مدهوش تكلم نميكرد.

پس از اين جريان امام حسين متوجه يمين و يسار خود شد و كسى را نديد.

حضرت على بن الحسين عليه السلام يعنى زين العابدين كه مريض بود خارج شد، آن حضرت قادر نبود كه شمشير بكشد، ام كلثوم بدنبال آن حضرت فرياد ميزد: فرزندم برگرد. فرمود: اى عمه! بگذار تا در جلو پسر پيغمبر خدا جهاد نمايم. امام حسين به ام كلثوم فرمود: وى را بگير كه زمين از نسل آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خالى نماند.

هنگامى كه امام حسين دچار مصيبت اهل بيت و فرزندان خود گرديد و غير از آن حضرت و زنان و كودكان كسى باقى نماند آن حضرت فرمود:

هل من ذاب يذب عن حرم رسول اللَّه؟ هل من موحد يخاف اللَّه فينا؟

هل من مغيث يرجو اللَّه في اغاثتنا؟

يعنى آيا دفاع كننده اى هست كه از زنان و بچگان پيامبر خدا دفاع نمايد؟

آيا يكتاپرستى هست كه در باره ما از خدا خوف داشته باشد؟ آيا فريادرسى هست كه

براى فريادرسى ما بخدا اميدوار باشد؟ ناگاه صداى زنان به وا ويلا بلند شد! امام حسين عليه السلام متوجه خيمه ها شد و فرمود: كودك مرا كه على نام دارد بياوريد تا او را وداع نمايم. آنان آن كودك را به آن حضرت دادند.

شيخ مفيد مينويسد: امام حسين پسرش عبد اللَّه را خواست. همان طور كه آن كودك را مى بوسيد ميفرمود: واى بر اين گروه در آن موقعى كه جدت پيغمبر خدا خصم آنان باشد! همان طور كه آن كودك در كنار امام حسين بود حرملة بن كاهل اسدى او را هدف تير قرار داد و در كنار پدرش شهيدش كرد! امام حسين عليه السلام خون گلوى آن كودك را ميگرفت و بطرف آسمان مى پاشيد.

سيد بن طاوس ميگويد: امام حسين فرمود: چون اين مصيبت مرا خدا مى بيند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 70

برايم قابل تحمل است. امام محمّد باقر عليه السلام ميفرمايد: يك قطره از آن خون بزمين بازنگشت.

گفته اند: امام حسين به آن كودك فرمود: تو از بچه ناقه صالح كمتر نيستى! پروردگارا! اگر يارى كردن را از ما گرفته اى پس اين عمل را براى ما خير و صلاح قرار بده.

مؤلف گويد: در بعضى از كتب مينگارند: هنگامى كه امام حسين عليه السلام ديد تعداد- 72- نفر مرد از اهل بيتش شهيد شده اند متوجه خيمه ها شد و فرمود:

يا سكينة، يا فاطمة، يا زينب، يا ام كلثوم عليكن منى السلام!

يعنى اى سكينه، اى فاطمه، اى زينب، اى ام كلثوم من هم رفتم خدا حافظ.

سكينه فرياد زد: پدر جان! آيا تو نيز تسليم موت شده اى! فرمود: چگونه تسليم موت نشود كسى كه يار و معينى ندارد؟ گفت:

پدر جان! پس ما را بسوى حرم جدمان پيامبر خدا باز گردان. فرمود: هيهات اگر مرغ قطا را گذاشته بودند كه ميخوابيد. ناگاه زنان صدا بگريه و ناله بلند كردند و امام حسين ايشان را ساكت كرد و بر آن گروه ستمكار حمله ور شد.

ابو الفرج ميگويد: مادر عبد اللَّه بن الحسين رباب دختر امرى القيس است كه امام حسين در باره اش ميفرمايد:

1- لعمرك اننى لاحب دارا تكون بها سكينة و الرباب

2- احبهما و ابذل جل مالى و ليس لعاتب عند عتاب

1- يعنى بجان تو قسم من آن خانه اى را دوست دارم كه سكينه و رباب در آن باشند 2- من ايشان را دوست دارم و بيشتر مال خود را براى آنان بذل و بخشش ميكنم و كسى نمى تواند مرا مورد عتاب قرار دهد.

اين سكينه اى كه امام حسين ذكر نموده از رباب است. نام اين سكينه:

امينه بود. كلمه: سكينه كه غالبا به آن بانو گفته ميشد تام او نبوده است. عبد اللَّه در آن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 71

روزى كه شهيد شد كوچك بود همان طور كه عبد اللَّه در كنار پدرش بود تيرى آمد و او را ذبح كرد.

حميد بن مسلم ميگويد: امام حسين كودكى را خواست و او را در كنار خود جاى داد و عقبة بن بشر تيرى رها كرد و او را ذبح نمود. و نيز از شخصى كه ناظر به مصائب امام حسين بود نقل ميكند كه گفت: تيرى به گلوى كودك كوچكى كه با امام حسين بود اصابت كرد و او را شهيد نمود و امام حسين عليه السلام خونها را از گلوى او ميگرفت

و بطرف آسمان ميپاشيد و قطره اى از آن ها باز نمى گشت. امام حسين ميفرمود: پروردگارا اين كودك من از بچه ناقه صالح نزد تو كمتر نيست. سپس امام حسين عليه السلام بر اسب خود سوار و متوجه قتال گرديد،

آن حضرت اشعارى را ميخواند كه مطلع آن ها اين است:

1- كفر القوم قدما رغبوا عن ثواب اللَّه رب الثقلين

1- يعنى اين گروه كافر شدند و از قديم الايام از ثواب خدائى كه پروردگار ثقلين است بيزارند. الى آخره.

سپس آن امام مظلوم در حالى در مقابل آن گروه ايستاد كه شمشيرش در دستش و از زندگى مأيوس و عازم موت بود. آن حضرت اشعارى را ميخواند كه مطلع آنها اين است:

1- انا بن على الطهر من آل هاشم كفانى بهذا مفخرا حين افخر

1- يعنى من پسر على هستم كه طيب و طاهر و از آل هاشم است. همين موضوع در موقع فخريه كردن براى من كافى خواهد بود. 2- جد من رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است كه بهترين گذشتگان ميباشد ما چراغ هاى خدائيم كه در ميان مردم ميدرخشيم 3- فاطمه كه سلاله احمد است مادر من است. عموى من جعفر ميباشد كه ذو الجناحين يعنى داراى دو بال خوانده مى شود 4- قرآن خدا بنحو صداقت در ميان ما خاندان نازل شده است. هدايت و وحى خير در باره ما ذكر مى شود 5- ما براى كليه مردم امان خدائيم ما در ميان مردم بدين وسيله مسرور و آشكاريم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 72

6- ما واليان حوض كوثريم كه دوستان خود را بوسيله جام رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه ناشناخته نيست

سيراب مينمائيم 7- شيعيان ما در ميان مردم گرامى ترين شيعه ميباشند و افرادى كه بغض ما را دارند فرداى قيامت دچار خسران و زيان خواهند بود.

مؤلف گويد: در كتاب احتجاج مينگارد: موقعى كه امام حسين عليه السلام تنها ماند و كسى غير از على بن الحسين و كودك ديگرى كه شير خوار و نامش: عبد اللَّه بود باقى نمانده بود امام عليه السلام آن كودك را گرفت كه او را وداع نمايد ناگاه تيرى آمد و بگلوى وى اصابت نمود و او را شهيد كرد. امام حسين از اسب خود پياده شد و با غلاف شمشير قبرى كند و آن كودك را با همان خونها بخاك سپرد. سپس برخاست و اشعار سابق الذكر را خواند.

محمّد بن ابى طالب ميگويد: ابو على سلامى در تاريخ خود مينويسد: اين اشعار را خود حسين عليه السلام انشاء كرد. و احدى نظير اين اشعار را نسروده است:

1- فان تكن دنيا تعد نفيسة فان ثواب اللَّه اعلى و انبل

2- و ان تكن الابدان للموت انشأت فقتل امرء بالسيف في اللَّه افضل

3- و ان تكن الارزاق قسما مقدرا فقلة حرص المرء في الكسب اجمل

4- و ان تكن الاموال للترك جمعها فما بال متروك به المرء يبخل

1- يعنى اگر اين طور باشد كه دنيا نفيس بشمار برود پس ثواب خدا اعلى و نيكوتر است 2- اگر بدنها براى موت آفريده شده باشند پس كشته شدن مرد در راه خدا افضل خواهد بود.

3- اگر رزق و روزى ها تقسيم شده و مقدر باشند پس قلت حرص مرد در كسب نيكوتر است.

4- اگر جميع اموال براى نهادن و رفتن است پس

چرا بايد انسان نسبت بچيزى كه آن را ميگذارد و ميرود بخل نمايد؟

سپس حضرت ابى عبد اللَّه آن گروه را براى مبارزه دعوت كرد و همچنان هر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 73

كسى را كه از بزرگان لشكر كفر نزد خود ميديد بدرك اسفل ميفرستاد تا اينكه قتال بسيار بزرگى كرد و بعد از آن به ميمنه لشكر حمله نمود و فرمود:

الموت خير من ركوب العار

يعنى مردن بهتر است از اينكه انسان مرتكب عمل عيب و عار شود. پس از اين عمل در حالى بر ميسره لشكر حمله كرد كه اين اشعار را ميخواند:

1- انا الحسين بن على آليت ان لا انثنى

2- احمى عيالات ابى امضى على دين النبى

1- يعنى من حسين بن على هستم. قسم خورده ام كه از جهاد با كفار و گردان نشوم.

2- من از اهل و عيال پدرم حمايت ميكنم. من بدين پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله شهيد ميشوم.

شيخ مفيد و سيد بن طاوس و ابن نما فرموده اند: هنگامى كه عطش امام حسين عليه السلام شديد شد سوار بر اسبى شد كه آن را: مسناة ميگفتند و در حالى متوجه فرات شد كه حضرت ابا الفضل در جلو آن بزرگوار بود. لشكر ابن سعد متعرض آن حضرت شدند و مردى از بنى دارم تيرى بجانب آن امام مظلوم انداخت كه بزير چانه مقدسش اصابت نمود. امام عليه السلام آن تير را بيرون آورد و دست مبارك خود را زير گلوى شريف خود گرفت، وقتى دو كف مقدسش پر از خون شدند خونها را بدور ريخت و فرمود:

اللهم انى اشكو اليك ما يفعل بابن بنت نبيك!

يعنى بار خدا!

من از اين عملى كه با پسر دختر پيغمبر تو انجام ميدهند بتو شكايت ميكنم. سپس آن گروه تبه كار بين حضرت عباس و امام حسين جدائى انداختند و از هر طرفى حضرت عباس را احاطه كردند تا او را شهيد نمودند.

زيد بن ورقاء حنفى و حكيم بن طفيل سنبسى متصدى قتل قمر بنى هاشم شدند. و امام حسين براى شهيد شدن وى بشدت گريان شد!

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 74

سيد بن طاوس ميگويد: امام حسين پس از اين مصيبت دشمنان را براى مبارزه دعوت كرد و هر كسى كه به آن حضرت نزديك ميشد او را ميكشت تا اينكه قتال عظيمى كرد و در آن حال اين شعر را ميخواند:

القتل اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار

يعنى كشته شدن بر مرتكب شدن عار مقدم است و عار بر داخل شدن آتش جهنم حق تقدم دارد.

بعضى از راويان گفته: بخدا قسم من هرگز شخص مغلوبى را نديده بودم كه فرزندان و اهل بيت و يارانش كشته شده باشند و او از امام حسين براى جهاد قوى تر و شجاع تر باشد. هر گاه مردانى شجاع به آن حضرت حمله ميكردند و آن يادگار حيدر كرار بر آنان حمله ميكرد. آنان نظير بزى كه گرگ بر او حمله ور شود فرار ميكردند. تعداد آن گروه نابكار هزار نفر بود كه امام عليه السلام بر آنان حمله ميكرد و ايشان نظير ملخ از جلو آن بزرگوار ميگريختند! سپس بجايگاه خود باز ميگشت و ميفرمود:

لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم!

ابن شهر آشوب و محمّد بن ابى طالب مينويسند: امام حسين عليه السلام همچنان مشغول

كارزار بود تا اينكه غير از مجروحين تعداد- 1950- نفر از لشكر كفر را به دوزخ فرستاد! عمر بن سعد كه با اين منظره مواجه شد بلشكر خود گفت: واى بر شما! آيا ميدانيد با چه كسى مقاتله ميكنيد! هذا ابن الانزع البطين، هذا ابن قتال العرب! يعنى اين بزرگ مرد فرزند دلاور انزع البطين (يعنى حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب) است. اين بزرگمرد پسر كشنده عرب ميباشد. پس بايد از هر طرف بر او حمله كنيد! تيراندازان كه تعداد آنان چهار هزار نفر بود آن امام مظلوم را هدف تير قرار دادند تا اينكه بين او و بين خيمه هايش جدائى انداختند.

محمّد بن ابى طالب و صاحب كتاب مناقب و سيد بن طاوس مينگارند: امام حسين عليه السلام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 75

بر آن گروه خونخوار فرياد زد و فرمود:

و يحكم يا شيعة آل ابى سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا الى احسابكم، اذ كنتم اعرابا.

يعنى واى بر شما، اى شيعيان آل ابى سفيان! اگر دين نداريد و از روز محشر خائف نيستيد پس در دنياى خود آزاد مرد باشيد و بحسب و نسب خود مراجعه كنيد، زيرا شما عرب هستيد. شمر بن ذى الجوشن در جواب آن حضرت گفت: چه ميگوئى يا ابن فاطمه! امام حسين عليه السلام فرمود:

انا الذى اقاتلكم و تقاتلونى، و النساء ليس عليهن جناح.

يعنى من آن كسى هستم كه با شما قتال ميكنم و شما با من قتال ميكنيد ولى زنان كه گناهى ندارند. شما از مردان سركش خود جلوگيرى كنيد، مبادا تا من

زنده هستم متعرض اهل حرم من شوند.

شمر گفت: مانعى ندارد. سپس شمر صدا زد و بلشكر كفر گفت: مبادا متعرض اهل حرم اين مرد شويد. بلكه خود حسين را در نظر بگيريد بجان خودم قسم كه وى همانندى است گرامى. آن گروه متوجه امام شدند و آن بزرگوار در آن موقع طلب يك شربت آب ميكرد. هر چه اسب خود را بطرف فرات سوق ميداد آن گروه از خدا بى خبر به آن حضرت حمله ميكردند و او را از فرات دور مينمودند.

ابن شهر آشوب از جلودى نقل ميكند كه امام حسين عليه السلام بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبيدى كه با تعداد چهار هزار نفر مرد موكل شريعه بودند حمله كرد و اسب خود را بفرات رسانيد هنگامى كه اسب سر خود را خم كرد كه آب بياشامد امام حسين عليه السلام فرمود: تو عطشان و من هم عطشانم، بخدا قسم من آب نمى آشامم تا تو آب بياشامى. وقتى آن اسب سخن امام را شنيد سر خود را بلند كرد و آب نياشاميد. گويا: كلام امام را فهميد. امام حسين فرمود: من آب مى آشامم. وقتى دست خود را دراز كرد و مشتى آب برداشت ناگاه سوارى گفت:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 76

يا ابا عبد اللَّه! تو از آشاميدن آب لذت ميبرى در صورتى كه اهل حرم تو دچار هتك حرمت شدند! امام حسين عليه السلام آب را ريخت و بر آن گروه حمله نمود، وقتى بخيمه ها رسيد ديد خيمه ها سالمند.

ابو الفرج ميگويد: امام حسين عليه السلام طلب آب ميكرد و شمر به آن حضرت ميگفت: بخدا قسم وارد شريعه نخواهى شد

تا اينكه داخل جهنم شوى. مرد ديگرى به آن امام مظلوم گفت: يا حسين آيا نمى بينى كه آب فرات نظير شكم ماهى ها ميدرخشد، بخدا قسم تو از آن نخواهى چشيد تا از عطش بميرى! امام عليه السلام فرمود:

بار خدايا! اين مرد را بوسيله عطش بميران! راوى ميگويد: بخدا قسم آن مرد همچنان ميگفت: آبم بدهيد، آبم بدهيد! آب مياوردند، او بقدرى مى آشاميد تا آب از دهانش خارج ميشد. باز هم ميگفت: آبم بدهيد، عطش مرا كشت! وى در همين حال بود تا اينكه بدرك اسفل رفت.

پس از اين جريان مردى كه كنيه او ابو الحتوف جعفى بود تيرى بطرف امام حسين انداخت و آن تير به پيشانى نورانى امام عليه السلام فرو رفت، وقتى امام آن را بيرون آورد خون ها بر پيشانى و محاسن مباركش جارى شدند. سپس آن بزرگوار فرمود: پروردگارا! تو حال مرا مى بينى كه از دست اين مردم معصيت كار چه ميكشم! بار خدايا! اينان را نابود كن، اينان را هلاك نما، احدى از ايشان را بر روى زمين مگذار و هرگز آنان را مورد آمرزش قرار مده! سپس نظير شيرى خشمناك بر آن گروه سفاك حمله كرد، احدى از آن ستمكيشان نزد آن ثانى حيدر كرار نزديك نمى شد مگر اينكه او را با شمشير پاره ميكرد و بدوزخ ميفرستاد. تير دشمنان از هر طرف بسر آن حضرت فرو ميريخت و آن بزرگوار آنها را بوسيله گلو و سينه مبارك خود دور ميكرد و ميفرمود: اى امت نابكار بعد از حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله چقدر با عترت او بد رفتارى كرديد!؟

آيا نه چنين است كه بعد از كشتن من هرگز

از كشتن بنده اى از بندگان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 77

خدا باكى نخواهيد داشت، بلكه پس از كشتن من آدم كشتن براى شما سهل خواهد شد. بخدا قسم من اميدوارم كه پروردگارم مرا بوسيله شهادت گرامى بدارد و انتقام مرا از شما از طريقى كه ندانيد بگيرد.

حصين (بضم حاء و فتح صاد) ابن مالك سكونى فرياد زد و گفت: يا بن فاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فرمود: شر خود شما را دامنگير خود شما ميكند و خون شما را مى ريزد، سپس عذاب دردناك را بر شما مسلط مينمايد. امام حسين پس از اين جريان بقدرى قتال نمود كه زخم و جراحات بزرگى بر او وارد شد.

صاحب كتاب: مناقب و سيد بن طاوس فرموده اند: تعداد- 72- زخم بر بدن آن حضرت وارد شد. ابن شهر آشوب از امام جعفر صادق روايت كرده كه فرمود: تعداد- 33- زخم نيزه و- 34- ضربه بر بدن امام حسين عليه السلام يافت شد. امام محمّد باقر عليه السلام ميفرمايد: تعداد- 320- و چند ضربت نيزه و شمشير و تير بر بدن مقدس امام حسين عليه السلام اصابت كرد. روايت شده: تعداد- 360- جراحت بر بدن مبارك امام حسين وارد شد. بنا بقولى تعداد- 33- ضربه غير از تيرها ببدن مباركش وارد شد. گفته شده: تعداد- 1900- زخم بر بدن مقدسش وارد گرديد. تيرهائى كه به زره امام حسين فرو رفته بودند نظير خارهائى بود كه در پوست خارپشت وجود دارد! روايت شده: كليه آن ضربه ها بر جلو بدن امام حسين وارد شده بود. (زيرا امام عليه السلام نظير پدرش حضرت امير هرگز پشت

بدشمن نميكرد و فرارى نميشد) امام عليه السلام ساعتى توقف كرد تا استراحت نمايد، زيرا از جهاد ضعيف شده بود.

در آن هنگامى كه ايستاده بود ناگاه سنگى آمد و بر پيشانى مباركش اصابت كرد.

وقتى خواست خونهاى صورت مبارك خود را با گوشه لباس بگيرد ناگاه تيرى كه تيز و مسموم و سه شاخه بود آمد و بر سينه و بنا بقولى بر قلب مقدسش فرو

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 78

رفت! امام حسين فرمود:

بسم اللَّه و باللَّه و على ملة رسول اللَّه

سپس سر مبارك خود را بطرف آسمان بلند كرد و فرمود: اى خداى من! تو ميدانى اين مردم شخصى را ميكشند كه در همه روى زمين پسر پيغمبرى غير از او وجود ندارد. امام حسين آن تير را از پشت مبارك خود خارج نمود و خون نظير ناودان جارى شد، آن امام مظلوم دست خود را روى زخم نهاد، وقتى پر از خون ميشد خونها را بطرف آسمان ميپاشيد، و قطره اى از آن خونها بر نمى گشت! در آسمان قرمزى ديده نشده بود تا آن هنگامى كه امام حسين عليه السلام خون خود را بطرف آسمان پاشيد- سپس براى دومين بار دست مبارك خود را در موضع تير نهاد. وقتى پر از خون شد آن را به سر و محاسن خويشتن ماليد و فرمود: من همين طور خواهم بود تا جدم پيامبر خدا را ملاقات نمايم و بگويم:

يا رسول اللَّه! فلان و فلان مرا شهيد كردند.

امام پس از اين جريان از قتال ناتوان شد و توقف كرد هر مردى كه نزديك آن بزرگوار مى آمد از آن حضرت صرف نظر ميكرد تا اينكه مردى

از قبيله كنده كه او را: مالك بن يسر ميگفتند: به امام حسين ناسزا گفت و شمشيرى بر فرق آن حضرت زد كه كلاه او پر از خون شد! امام عليه السلام به او فرمود: با اين دست غذا نخورى و آب نياشامى و خدا تو را با ظالمين محشور نمايد. سپس آن بزرگوار كلاه خود را بدور انداخت و كلاه ديگرى بر سر نهاد و در حالى كه خسته بود عمامه بر روى آن بست. آن شخص كندى آمد و كلاه امام را كه از خز بود برداشت، وى پس از واقعه كربلا نزد زن خود آمد و خون آن كلاه را شستشو داد. زن او گفت: آيا چيزى را كه از پسر پيغمبر غارت كرده اى داخل خانه من ميكنى؟ از نزد من خارج شو، خدا قبر تو را پر از آتش كند! آن مرد خبيث پس از اين جنايت دچار بدترين فقر گرديد و دستهايش خشك

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 79

شد. در فصل زمستان از دستهايش خون ميريخت و در فصل تابستان نظير دو چوب خشك بودند.

شيخ مفيد و سيد بن طاوس مينگارند: لشكر كفر چند لحظه اى مكث كردند و بسوى امام حسين باز گشتند و آن حضرت را احاطه نمودند. در اين موقع بود كه عبد اللَّه بن حسن بن على عليهم السلام كه كودكى بود و زنان خيمه او را نگاه داشته بودند خارج شد و در جنب امام حسين توقف كرد زينب دختر على عليه السلام خود را به عبد اللَّه رسانيد كه او را نگاه دارد. امام عليه السلام به وى فرمود: يا زينب او را

نگاه دار.

ولى عبد اللَّه قبول نكرد و بشدت امتناع نمود و گفت: نه بخدا، من از عموى خود مفارقت نخواهم كرد.

ابجر بن كعب و بقولى حرملة بن كاهل شمشيرى حواله امام حسين كرد.

عبد اللَّه به او گفت: واى بر تو! اى پسر زن خبيثه آيا عموى مرا ميكشى؟ وى شمشير را حواله عبد اللَّه كرد. عبد اللَّه دست خود را سپر آن شمشير قرار داد. دستش بنحوى قطع شد كه بپوست آويزان گرديد. ناگاه آن كودك فرياد زد:

يا اماه! امام حسين او را گرفت و بخود چسبانيد و فرمود: اى پسر برادرم! در مقابل اين مصيبتى كه دچار تو شد صبر كن و جزاى آن را خير بدان، زيرا خدا تو را بپدران نيكو كارت ملحق خواهد كرد. سيد بن طاوس مينويسد: حرملة بن كاهل تيرى انداخت و او را در حالى كه در كنار عمويش حسين بود ذبح كرد.

پس از اين جريان شمر بن ذى الجوشن به خيمه امام حسين حمله كرد و آن را هدف نيزه قرار داد و گفت: آتش بياوريد تا من اين خيمه را با هر كسى كه در آن است بسوزانم! امام حسين عليه السلام بشمر فرمود: اى پسر ذى الجوشن! تو آتش ميطلبى كه اهل و عيال مرا بسوزانى؟ خدا تو را به آتش بسوزاند. شبث ربعى آمد و شمر بن ذى الجوشن را از اين عمل ملامت كرد و شمر بازگشت.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 80

امام عليه السلام فرمود: يك پيراهن براى من بياوريد كه احدى در آن رغبت نكند. من آن پيراهن را زير لباسهايم قرار دهم كه (پس از شهيد شدن) بدنم برهنه

نماند. يك پيراهن تنگ براى آن حضرت آوردند. فرمود: منظور من اين نيست، اين لباس آن كسى است كه دچار ذلت شده باشد. سپس آن بزرگوار يك لباس كهنه گرفت و آن را سوراخ سوراخ كرد و در زير لباسهاى خود پوشيد.

هنگامى كه آن حضرت شهيد شد آن پيراهن را هم از بدنش بغارت بردند. بعدا يك شلوار خواست و آن را سوراخ سوراخ نمود و پوشيد. بدين لحاظ آن را سوراخ سوراخ كرد كه آن را به يغما نبردند. ولى هنگامى كه شهيد شد آن را ابجر بن كعب بغارت برد و بدن آن حضرت را برهنه نهاد.

دست هاى ابجر پس از اين عمل ناپسند در فصل تابستان نظير دو چوب خشك شدند و در فصل زمستان چرك و خون از آنها جريان داشت تا اينكه خداى توانا او را هلاك نمود.

هنگامى كه بدن مبارك امام حسين بوسيله زخم و جراحات داغ شد و تيرها نظير خار خارپشت بر بدن مقدسش فرو رفتند صالح بن وهب مزنى با نيزه بنحوى بر تهيگاه آن حضرت زد كه آن امام مظلوم از اسب خود سقوط كرد و با طرف راست صورت خود روى زمين قرار گرفت و پس از آن برخاست. بعد از اين منظره بود كه زينب كبرا در حالى از خيمه خارج شد كه ميفرمود:

وا اخاه! وا سيداه! وا اهل بيتاه! ليت السماء اطبقت على الارض و ليت الجبال تدكدكت على السهل! يعنى اى برادر من، اى سيد و بزرگ من، اى بزرگ اهل بيت من، اى كاش آسمان بروى زمين فرو ميريخت، اى كاش كوها متلاشى ميشدند و بروى زمين ميريختند.

ناگاه شمر فرياد زد:

در باره اين مرد چه انتظارى ميبريد؟ آن لشكر سفاك از هر طرف بر پسر پيغمبر خدا حمله كردند. زرعة بن شريك ضربتى بر او

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 81

زد كه او را از پاى در آورد. ناگاه شخص ديگرى بنحوى با شمشير بدوش مبارك آن حضرت زد كه با صورت بروى زمين افتاد. در آن موقع ناتوان شده بود، ولى بزحمت و مشقت بر ميخواست و مى افتاد.

پس از اين جريان بود كه سنان بن انس نخعى نيزه اى بگلوى مباركش زد و نيزه را خارج نموده آن را به استخوانهاى سينه مقدسش فرو برد. سپس سنان بن انس ملعون نيز تيرى بجانب آن حضرت انداخت كه بگلوى مباركش فرو نشست. آن بزرگوار سقوط كرد و نشست. امام حسين عليه السلام آن تير را از گلوى خود بيرون كشيد و دو كف دست خود را زير گلوى مبارك خود آورد.

وقتى پر از خون ميشدند سر و محاسن مبارك خود را بوسيله آن خضاب ميكرد و ميفرمود: من با همين قيافه خدا را ملاقات ميكنم كه با خون خود خضاب كرده ام و حقم غصب شده است.

عمر بن سعد به مردى كه در طرف راست او بود گفت: واى بر تو پياده شو و حسين را راحت كن! خولى (بفتح خاء) ابن يزيد اصبحى بر آن مرد پيشدستى كرد كه سر مبارك امام حسين را جدا كند ولى بدنش دچار لرزه شد و نتوانست بعد از وى سنان بن انس نخعى پياده شد و با شمشير ضربه اى بحلق مبارك آن امام مظلوم زد و گفت: بخدا قسم من سر تو را جدا ميكنم، در صورتى كه

ميدانم پسر پيغمبر خدائى و از لحاظ پدر و مادر بهترين مردم ميباشى سپس سر مقدس آن حضرت را جدا كرد.

روايت شده: اين سنان را مختار گرفت و انگشت هايش را يكى يكى قطع كرد. بعد از آن دست و پاهايش را بريد، سپس ديگى را كه پر از روغن زيتون بود داغ نمود و او را در ميان آن انداخت. او همچنان بود تا بجهنم نازل شد.

صاحب كتاب: مناقب و محمّد بن ابى طالب ميگويند: هنگامى كه امام حسين عليه السلام از جهاد ناتوان شد شمر بن ذى الجوشن بلشگر كفر فرياد زد: چرا مانده ايد، در باره اين مرد چه انتظارى ميبريد؟ در صورتى كه زخم و تيرها بدن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 82

او را داغ كرده اند. بر او حمله كنيد، مادرانتان در عزاى شما گريان شوند! آن گروه ستمكيش از هر طرف به آن حضرت حمله ور شدند. حصين (بضم حاء و فتح صاد) ابن تميم تيرى به دهان مقدس او زد! ابو ايوب غنوى تيرى بحلق مباركش زد! زرعه شريك تميمى ضربه اى به كتف وى زد. سنان بن انس نيزه اى به سينه مباركش زد. صالح بن وهب مزنى نيزه اى به پهلوى مباركش زد و آن حضرت از طرف راست صورت بروى زمين افتاد. پس از آن نشست و تير را از حلق خود بيرون آورد و عمر بن سعد نزديك آن حضرت آمد.

حميد (بضم حاء و فتح ميم) ميگويد: زينب دختر على عليه السلام در حالى خارج شد كه گوشواره هايش متحرك بودند و ميگفت: اى كاش آسمان بر روى زمين خراب ميشد، اى عمر سعد! أ يقتل ابو عبد اللَّه و

انت تنظر اليه!؟

يعنى آيا جا دارد كه امام حسين كشته شود و تو باو نظر كنى؟ اشكهاى ابن سعد بصورت و محاسن نحسش ميريخت، ولى صورت خود را از زينب بر ميگردانيد. امام حسين عليه السلام در حالى نشسته بود كه جبه خز پوشيده بود و لشكر از كشتن آن حضرت خوددارى مينمودند. شمر بن ذى الجوشن فرياد زد و گفت:

واى بر شما، راجع به حسين چه انتظارى داريد؟ او را شهيد كنيد، مادرانتان در عزاى شما گريه كنند. زرية بن شريك ضربه اى به كتف چپ آن حضرت زد و آن را جدا كرد، سپس ضربه بدوش مباركش زد و از اطراف آن بزرگوار پراكنده شدند. امام حسين گاهى بصورت روى زمين افتاد و گاهى بر ميخواست.

در اين هنگام سنان نيزه اى به آن حضرت زد كه از پاى در آمد و به خولى گفت: سر حسين را جدا كن! ولى دست او دچار رعشه شد و نتوانست. سنان به خولى گفت خدا بازوى تو را خورد و دست تو را جدا نمايد! پس از اين جريان شمر لعين كه بدنش لك و پيس بود پياده شد و با پاى نحسش لگدى به آن مظلوم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 83

زد كه او را بقفا انداخت و محاسن مقدس او را گرفت. امام حسين عليه السلام بشمر فرمود: تو همان لك و پيسه اى هستى كه من در عالم خواب ديدم. شمر گفت:

آيا مرا به سگ ها تشبيه ميكنى؟ در حالى كه با شمشير بحلق مبارك امام حسين ميزد ميگفت:

1- اقتلك اليوم و نفسى تعلم علما يقينا ليس فيه مزعم

2- و لا مجال لا و

لا تكتم ان اباك خير من تكلم

1- يعنى من امروز تو را ميكشم و نفس من يك نوع يقينى دارد كه شكى در آن نيست.

2- حتى مجال گفتن: نه در كار نيست و پوشيده نيست كه پدرت بهترين كسى است كه تكلم كرد.

در كتاب: مناقب از محمّد بن عمرو نقل ميكند كه گفت: ما با امام حسين در نهر كربلا بوديم. آن حضرت نظرى به شمر بن ذى الجوشن كه بدنش لك و پيس بود كرد و فرمود: اللَّه اكبر! اللَّه اكبر! خدا و رسول راست گفته اند. زيرا رسول خدا فرمود: گويا: من نظر ميكنم به سگ پيسه اى كه خون اهل بيت مرا مى ليسد! عمر بن سعد در غضب شد و بشخصى كه در طرف راستش بود گفت: واى بر تو! پياده شو و حسين را راحت كن. سپس خولى بن يزيد اصبحى پياده شد و سر از بدن مبارك امام حسين عليه السلام برداشت. گفته شده: شمر و سنا بن انس در آن هنگامى كه امام حسين آخرين رمق را داشت و زبان خود را از تشنگى ميجويد و طلب آب ميكرد آمدند. شمر لعين با لگد به سينه آن بزرگوار زد و گفت: اى پسر ابو تراب! آيا نه چنين است كه تو گمان ميكنى: پدرت لب حوض كوثر است و هر كسى را كه دوست دارد سيراب مينمايد؟ پس تو نيز صبر كن تا از دست وى آب بگيرى. سپس به سنان گفت تا سر مبارك آن حضرت را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 84

از قفا ببرد ولى سنان نپذيرفت و گفت: بخدا قسم من اين جنايت را نميكنم، زيرا

جدش حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خصم من خواهد بود.

شمر ملعون در غضب شد و پس از اينكه روى سينه امام حسين نشست و محاسن شريف آن حضرت را گرفت تصميم گرفت آن حضرت را شهيد نمايد. امام عليه السلام پس از اينكه خنديد بشمر فرمود: مرا ميكشى و نميدانى چه كسى هستم؟

شمر گفت: من تو را كاملا ميشناسم. مادر تو فاطمه زهراء، پدرت على مرتضى جد تو محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و دشمن تو على اعلى است ولى من با اين اوصاف تو را ميكشم و هيچ باكى ندارم. سپس آن جنايت كار تعداد دوازده ضربت به آن حضرت زد و سر مباركش را جدا كرد! ابن شهر آشوب مينگارد: هنگامى كه امام حسين افتاده بود اسبش از آن بزرگوار حمايت ميكرد و بر سوارها حمله مينمود و آنان را از بالاى زمين بزير مى انداخت و ميكشت تا اينكه تعداد چهل نفر مرد را بدين كيفيت كشت. سپس خود را به خون امام حسين رنگين كرد و متوجه خيمه ها شد. آن حيوان در حالى آمد كه شيهه ميكرد و دست خود را بزمين ميكوبيد.

سيد بن طاوس مينويسد: هنگامى كه امام حسين شهيد شد گرد و غبار شديد و تاريكى بجانب آسمان بلند شد كه با باد قرمزى همراه بود. آن گرد و غبار بقدرى شديد بود كه چشم و اثرى در آن ديده نميشد! حتى آن گروه گمان كردند كه عذاب بر آنان نازل شده است! لذا ساعتى مكث نمودند تا هوا روشن شد.

هلال بن نافع ميگويد: من با اصحاب ابن سعد ايستاده بودم كه ناگاه شنيدم

شخصى فرياد زد و گفت: ايها الامير! اين شمر است كه حسين را كشته است.

راوى ميگويد: من در ميان دو لشكر ايستاده بودم و امام حسين را ميديدم كه در حال جان دادن بود. بخدا قسم هرگز قتيلى را نديدم كه آغشته بخون خود باشد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 85

و از حسين عليه السلام نيكوتر و از نظر صورت نورانى تر باشد. نور صورت مبارك و زيبائى هيئت آن بزرگوار مرا از فكر شهيدشدنش منصرف كرده بود و در آن حال طلب آب ميكرد.

شنيدم مردى به حسين ميگفت: تو آب نخواهى آشاميد تا اينكه وارد جهنم شوى و از آب جوش آن بياشامى! امام حسين عليه السلام در جوابش فرمود: آيا من داخل جهنم ميشوم و از آب جوش آن مى آشامم؟ (نه اين طور نيست كه تو ميگوئى) بلكه من بر جدم پيامبر خدا وارد ميشوم و با آن حضرت در خانه اش كه جايگاه صدق و نزد خداى مقتدر است ساكن ميشوم و از آبى مى آشامم كه هيچ گونه تغييرى ننموده است. بعدا از اين عملى كه شما نسبت بمن مرتكب شديد و اين كارى كه با من انجام داديد به آن حضرت شكايت مينمايم.

راوى ميگويد: كليه آن گروه از اين سخن خشمناك شدند و گويا: خدا در قلب احدى از آنان رحمى قرار نداده باشد و در حالى سر مبارك امام حسين را جدا كردند كه با آنان تكلم ميكرد و من از قلت رحم آنان تعجب كردم!! به ايشان گفتم: بخدا قسم كه من هرگز بر هيچ امرى با شما اجتماع نخواهم كرد.

سپس آن گروه سفاك آمدند و لباسهاى حسين را به

يغما بردند. پيراهن آن حضرت را اسحاق بن حويه حضرمى برد. هنگامى كه آن را پوشيد بدنش لك و پيس شد و موى بدنش ريخت. روايت شده: تعداد يك صد و ده و اندى سوراخ تير و نيزه و ضربه به پيراهن امام حسين عليه السلام يافت شد. شلوار آن بزرگوار را ابجر بن كعب تميمى بغارت برد. روايت شده كه وى بعلت فلج شدن پاهايش زمين گير شد. عمامه آن مظلوم را اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمى به يغما برد و گفته شده: جابر بن يزيد اودى آن را ربود، هنگامى كه عمامه آن بزرگوار را بسر بست ديوانه شد و بنا بر روايت غير سيد بن طاوس دچار مرض خوره گرديد.

زره آن حضرت را مالك بن بشير كندى برد و ديوانه شد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 86

سيد بن طاوس مينويسد: نعلين هاى امام حسين را اسود بن خالد بغارت برد.

انگشتر آن حضرت را بجدل بن سليم كلبى برد. وى انگشت آن بزرگوار را با انگشتر قطع كرد! همين بجدل بود كه مختار او را گرفت و دست و پايش را قطع نمود. سپس او را همچنان گذاشت تا بخون خود غلطيد و مرد. قطيفه خز امام حسين را قيس بن اشعث برد. زره كوتاه آن بزرگوار را عمر بن سعد برد.

هنگامى كه عمر بن سعد كشته شد مختار آن زره را بقاتل عمر كه ابو عمره بود داد. شمشير آن حضرت را جميع (بضم جيم و فتح ميم) ابن خلق ازدى و گفته شده:

آن را مردى از بنى تميم برد كه او را اسود بن حنظله ميگفتند. در روايت ابن سعد

ميگويد: شمشير حسين عليه السلام را قلافس نهشلى برد. محمّد بن زكريا اضافه كرده كه آن شمشير بعدا بدست دختر حبيب بن بديل افتاد. اين شمشيرى كه به يغما رفت ذو الفقار نبود. زيرا ذو الفقار با ما بقى ذخيره هاى نبوت و امامت ميباشند. راويان آنچه را كه ما گفتيم تصديق كرده اند! راوى ميگويد: كنيزكى از طرف خيمه هاى امام عليه السلام آمد و مردى به او گفت: اى كنيز آقاى تو يعنى امام حسين كشته شد. آن كنيز ميگويد: من در حالى كه صيحه ميزدم بسرعت نزد بانوى خودم بازگشتم. آنان در مقابل من برخاستند و فرياد زدند. راوى ميگويد: آن گروه غارتگر در غارت كردن خيمه هاى آل رسول صلّى اللَّه عليه و آله مسابقه نهادند. كار غارتگرى آنان بجائى رسيد كه چادر زنان را از سر آنان بغارت مى بردند. دختران پيغمبر خدا شروع بگريه و زارى كردند و براى فراق ياوران و عزيزان خود شروع بناله و ندبه نمودند.

حميد بن مسلم ميگويد: زنى را از قبيله: بكر بن وائل ديدم كه با شوهرش در ميان لشكر ابن سعد بودند. هنگامى كه آن گروه نابكار بطور ناگهانى داخل خيمه هاى زنان امام حسين شدند و مشغول غارت اموال گرديدند شمشيرى بدست گرفت و متوجه خيمه ها گرديد و فرياد زد: اى آل بكر بن وائل! آيا جا دارد هستى دختران پيغمبر خدا به يغما برود؟ فرمانروائى نيست مگر براى خدا،

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 87

اى خونخواهان پيغمبر اسلام! شوهرش آن زن را گرفت و بطرف جايگاه خود بازگردانند.

راوى ميگويد: سپس آن گروه نابكار زنان را از خيمه خارج كردند و خيمه ها را طعمه آتش قرار

دادند. دختران پيغمبر خدا در حالى خارج شدند كه برهنه، لباس ماتم پوشيده، پا برهنه، گريان و در حال اسيرى و ذلت بودند، ميگفتند: شما را بخدا ما را به قتلگاه حسين ببريد. وقتى زنان به اجساد شهيدان نظر كردند صيحه مى زدند و بصورت خود ميزدند.

راوى مى گويد: بخدا قسم زينب دختر على عليه السلام را ديدم براى حسين ناله و ندبه ميكرد و با صدائى حزين و قلبى اندوهناك فرياد ميزد:

وا محمداه صلى عليك مليك السماء، هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع- الاعضاء و بناتك سبايا.

يعنى اى جد بزرگوار صلوات پادشاه آسمان بر تو باد. اين حسين تو ميباشد كه آغشته بخونها است. اعضايش قطعه قطعه شده است. و دختران تو اسير شده اند، شكايت كردن بخدا و محمّد مصطفى و على مرتضى و حمزه سيد الشهداء وظيفه ما است. وا محمّداه اين حسين تو ميباشد كه عريان است و باد صبا بر جسدش ميوزد و قتيل زنازادگان شده است. آه از حزن و غم و اندوه من! امروز جدم پيغمبر خدا از دنيا رفته، اى اصحاب محمّد! اينان فرزندان مصطفى هستند كه نظير اسيران رانده ميشوند.

در بعضى از روايات مينگارند كه آن بانو فرمود: يا محمّد صلّى اللَّه عليه و آله دختران تو اسير شده اند: فرزندانت شهيد گرديده اند. باد صبا بر اجسادشان ميوزد، اين حسين تو است كه سرش از قفا جدا شده، عمامه و ردايش بغارت رفته است.

پدرم بفداى آن كسى كه لشكرش در روز دو شنبه به تاراج رفت. پدرم بفداى آن شخصى كه ريسمان خيمه اش پاره پاره شد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 88

بابى من لا هو غائب فيرتجى، و لا جريج

فيداوى! بابى من نفسى له الفداء، بابى المهموم حتى قضى، بابى العطشان حتى مضى؟ بابى من شيبته تقطر بالدماء.

يعنى پدرم بفداى آن شخص غائبى كه اميد بازگشت او در كار نيست.

آن مجروحى كه زخمهايش مداوا نميشود. پدرم بفداى آن كسى كه جان من فداى او است. پدرم بفداى آن شهيدى كه از محاسن شريفش خون مى چكيد.

پدرم بفداى آن كسى كه جد او رسول خداى آسمان است. پدرم بفداى آن شهيدى كه سبط پيامبر هدايت است. پدرم بفداى محمّد مرتضى باد، پدرم بفداى خديجه كبرا باد. پدرم بفداى على مرتضى باد. پدرم بفداى فاطمه زهرا باد كه بزرگ كليه زنان است. پدرم بفداى آن كسى باد كه آفتاب از برايش بازگشت تا نماز خواند.

راوى ميگويد: بخدا قسم كه زينب كليه دشمن و دوست را گريان نمود بعدا سكينه جسد امام حسين را در بر گرفت. سپس گروهى از اعراب اجتماع كردند و او را از جسد مقدس پدرش جدا نمودند.

پس از اين جريان ابن سعد ياران خود را صدا زد: كيست كه برود و پشت حسين را پايمال سم ستور نمايد. تعداد ده نفر از آن گروه سفاك براى اين كار داوطلب شدند كه نام آنان بدين شرح است:

1- اسحاق بن حويه (بضم حاء و فتح واو) همان كسى است كه پيراهن امام حسين را بتاراج برد.

2- اخنس بن مرثد 3- حكيم بن طفيل سنبسى.

4- عمرو بن صبيح (بضم صاد و فتح باء) صيداوى.

5- رجاء بن منقذ عبدى 6- سالم بن خيثمه جعفى 7- واحظ بن ناعم 8- صالح بن وهب جعفى 9- هانى بن ثبيت (بضم ثاء و فتح باء) حضرمى.

زندگاني حضرت امام حسين عليه

السلام، ص: 89

10- اسيد (بضم همزه و فتح سين) بن مالك. اينان جسد مقدس امام حسين عليه السلام را بنحوى پايمال سم ستور نمودند كه پشت و سينه مباركش را كوفتند و ريز ريز كردند. آنان پس از اين عمل نزد ابن زياد آمدند و اسيد كه يكى از آن ده نفر بود اين شعر را خواند.

نحن رضضنا الظهر بعد الصدر بكل يعبوب شديد الاسر

يعنى مائيم كه سينه حسين را بعد از پشتش بوسيله اسبان تنومند و سريع- السير ريز ريز نموديم. ابن زياد گفت: شما كيانيد؟ گفتند: ما همان افرادى هستيم كه پشت حسين را بوسيله اسبان خود بنحوى كوفتيم كه استخوانهاى سينه اش را در هم شكستيم. ابن زياد جايزه مختصرى به آنان داد.

ابو عمرو زاهد ميگويد: هنگامى كه بحسب و نسب اين ده نفر بررسى كرديم ديديم كليه آنان زنا زاده بودند. اينان همان افرادى بودند كه مختار آنان را گرفت و ميخ آهنين روى دست و پاهاشان كوبيد. سپس بدنشان را بنحوى پايمال سم اسبها نمود كه بدرك اسفل نازل شدند.

مؤلف گويد: آنچه در اين باره مورد اعتماد من است اين است: بعدا از روايت كتاب كافى معلوم مى شود كه آنان نتوانستند بدن آن حضرت را پايمال سم اسب نمايند.

صاحب كتاب: مناقب و محمّد بن ابى طالب مينويسند: به اتفاق روايات امام حسين عليه السلام در روز عاشورا دهم ماه محرم سنه- 61- قمرى در سن پنجاه و چهار سال و شش ماه نيم شهيد شد و اسب آن حضرت از ميان لشكر ابن سعد دويد كه دستگير نشود و آمد پيشانى خود را بخوان آن بزرگوار رنگين نمود. سپس بسرعت متوجه

خيمه ها شد. وقتى نزد خيمه آمد همچنان بانگ ميزد و سر خود را بزمين مى كوبيد تا مرد.

موقعى كه نظر خواهران و دختران و اهل و عيال امام حسين عليه السلام به آن اسب

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 90

افتاد و ديدند راكب ندارد صدا بگريه و وا ويلا بلند كردند. ام كلثوم دست خود را بالاى سر خويش نهاد و فرياد زد: وا محمّداه، وا جداه، وا نبياه، وا ابا القاسماه، وا علياه، وا جعفراه، وا حمزتاه، وا حسناه!! اين حسين است كه برهنه و عريان در كربلا افتاده است. سرش از قفا جدا شده. عمامه و ردايش بتاراج رفته است سپس آن بانو غش كرد و افتاد.

پس از اين جريان دشمنان خدا آمدند و در اطراف خيمه جمع شدند شمر نيز با آنان بود. شمر گفت: داخل خيمه شويد و لباس زنان را بغارت ببريد آن قوم نابكار داخل خيمه شدند و آنچه كه در خيمه بود تاراج كردند، تا اينكه گوشواره ام كلثوم خواهر امام حسين را ربودند و گوش وى را پاره كردند كار غارتگرى آن گروه بجائى رسيده بود كه زنان لباس و چادر خود را با فعاليت شديد بر سر خود نگاه ميداشتند تا بر آن تاراجگران غالب ميشدند.

قيس بن اشعث قطيفه امام حسين را ربود- و بعدا او را قيس القطيفه ميناميدند.

نعلين هاى آن حضرت را شخصى از بنى اود برد كه او را اسود ميگفتند. سپس آن تاراجگران لباس و زر و زيور و حله ها و شتران را به يغما بردند.

مؤلف گويد: در بعضى از كتب ديد كه فاطمه صغرا ميگويد: من بر در خيمه ايستاده بودم

و به پدرم و اصحاب او نگاه ميكردم كه با بدن هاى بى سر نظير قربانيها بر روى رمل افتاده اند و اسبان بر فراز اجسادشان جولان ميزدند. من با خودم فكر ميكردم كه آيا بعد از پدرم از دست بنى اميه چه بر سر ما خواهد آمد!؟ آيا ما را بقتل ميرسانند، يا اسير ميكنند؟

ناگاه ديدم مردمى كه بر اسب خود سوار است زنان را با كعب نيزه خود ميراند و آن زنان به يك ديگر پناهنده ميشدند. كليه چادر و دستبند زنان را ربوده بودند. آن زنان فرياد ميزدند: وا جداه، وا ابتاه، وا عليا، وا قلة ناصراه، وا حسناه!! آيا فريادرسى نيست كه بفرياد ما برسد، آيا كسى نيست كه از ما

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 91

دفاع نمايد!؟ قلب من از اين منظره دلخراش دچار خفقان شد و اعضايم بلرزه افتادند. لذا از خوف اينكه مبادا آن مرد نزد من بيايد از طرف راست و چپ خود را به عمه ام ام كلثوم ميرساندم.

من در همين حال بودم كه ناگاه ديدم آن مرد متوجه من گرديد. من از او فرار كردم- گمان ميكردم كه از دست او سالم خواهم بود. ناگاه ديدم وى مرا دنبال كرد و من از خوف او از خود بيخود شدم، ناگاه ديدم كعب نيزه در ميان كتف من قرار گرفته است! من بصورت بروى زمين سقوط كردم و او گوشم را پاره كرد و گوشواره و مقنعه مرا غارت كرد و خونها همچنان بصورت و سر من فرو ميريختند و آفتاب سرم را ميگداخت.

سپس آن مرد بسوى خيمه ها برگشت و من همچنان غش كرده بودم.

ناگاه ديدم عمه ام نزد من

آمد و در حالى كه گريه ميكند ميگويد برخيز تا برويم، من نميدانم بر سر دختران و برادر عليل تو چه آمده است، من برخاستم و گفتم:

اى عمه؟ آيا پارچه اى هست كه من سر خود را از نظر بينندگان بوسيله آن بپوشانم؟ فرمود: دختر جان! عمه ات مثل تو ميباشد! من نگاه كردم و سر او را نيز باز ديدم، پشت او بوسيله ضربه سياه شده بود. وقتى ما بسوى خيمه باز گشتيم ديدم هستى آن را بتاراج برده اند و برادرم على بن الحسين بر او در افتاده است! از كثرت تشنگى و گرسنگى و مرض طاقت نشستن ندارد- ما براى او و او براى ما گريه ميكرديم.

شيخ مفيد از حميد بن مسلم نقل مى كند كه گفت: ما رفتيم تا به على بن الحسين رسيديم كه روى فرشى افتاده بود. و بشدت مريض بود. گروهى از رجاله كه با شمر بودند به او گفتند: اين شخص عليل را نمى كشى!؟ من گفتم: سبحان اللَّه آيا جا دارد كه كودكان هم كشته شوند؟ اين شخص كودك است. همين بيمارى كه دارد او را كافى خواهد بود من همچنان دفاع ميكردم تا شمر را از كشتن وى منصرف نمودم. وقتى عمر بن سعد آمد زنان بصورت او فرياد زدند و گريه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 92

كردند! عمر به ياران خود گفت: مبادا احدى از شما داخل خيمه هاى اين زنان شويد و متعرض جوان مريض شويد. زنان از عمر بن سعد خواستند: آنچه را كه بتاراج برده اند مسترد نمايند تا بدن خود را بوسيله آنها بپوشانند. عمر گفت:

هر كس هر چه از ايشان بغارت برده است به

ايشان باز گرداند. بخدا قسم احدى از آنان چيزى باز نگردانيد سپس ابن سعد چند نفر از آن افرادى را كه همراه خود داشت.

موكل خيمه هاى زنان و على بن الحسين عليهما السلام قرار داد و گفت: مواظب باشيد كه احدى از آنان خارج نشود و كسى ايشان را آزار ندهد.

محمّد بن ابى طالب مينويسد: سپس عمر بن سعد سر مبارك امام حسين عليه السلام را روز عاشورا بوسيله خولى (بفتح خاء) ابن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم براى ابن زياد فرستاد. سپس دستور داد تا سر ما بقى ياران آن حضرت را قطع كردند و آنها را بوسيله شمر بن ذى الجوشن بجانب كوفه فرستاد. ابن سعد آن روز را تا فردا ظهر در كربلا توقف نمود. مقتولين لشكر خود را جمع كرد و بر جنازه آنان نماز خواند و اجسادشان را بخاك سپرد. ولى جسد مقدس امام حسين و اصحاب آن مظلوم همچنان برهنه و عريان افتاده بودند.

هنگامى كه لشكر بسوى كوفه رفتند اهل غاضريه كه از بنى اسد بودند آمدند بر اجساد مقدس شهيدان كربلا نماز خواندند و آنان را دفن كردند.

ابن شهر آشوب مينويسد: براى اكثر شهداى كربلا قبرهائى يافت ميشد و پرندگان سفيدى را مى ديدند.

محمّد بن ابى طالب مينگارد: روايت شده كه تعداد رأس امام حسين و يارانش- 87- رأس بود. قبيله هاى دشمن آن سرها را بين خود تقسيم كرده بودند تا بدين وسيله نزد ابن زياد و يزيد مقرب و محبوب شوند. قبيله كنده تعداد سيزده سر آوردند كه صاحب آنان قيس بن اشعث بود. قبيله هوازن كه صاحب آنان شمر بود دوازده سر و بروايت ابن شهر آشوب

تعداد بيست سر آوردند. قبيله تميم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 93

تعداد هفده سر و بنا بروايت ابن شهر آشوب تعداد نوزده سر آوردند. قبيله بنى اسد تعداد شانزده سر و بروايت ابن شهر آشوب تعداد- 9- سر آوردند. قبيله مذحج تعداد هفت سر آوردند. ما بقى مردم تعداد سيزده سر آوردند. ابن شهر آشوب مينويسد: ما بقى لشكر تعداد- 9- سر آوردند ولى او نامى از قبيله مذحج نبرده است. سپس ميگويد: تعداد كليه سرها به هفتاد رأس ميرسد. بعد از اين ميگويد: اهل حرم امام حسين عليه السلام را به اسيرى بردند غير از شهر بانو- زيرا آن بانو خود را در فرات تلف كرد.

ابن شهر آشوب و محمّد بن ابى طالب مى نويسند: در باره تعداد مقتولين اهل بيت اختلاف است. اكثر نويسندگان مى گويند: تعداد آنان- 27- نفر بودند بدين شرح: هفت نفر از بنى عقيل كه نام آنان بدين قرار است:

1- مسلم كه در كوفه شهيد شد. 2- و 3- جعفر و عبد الرحمن كه پسران عقيل بودند 4- و 5- محمّد بن مسلم و عبد اللَّه بن مسلم 6- جعفر بن محمّد بن عقيل 7- محمّد بن ابو سعيد بن عقيل. ابن شهر آشوب عون و محمّد را كه فرزندان عقيل بودند و سه نفر از فرزندان جعفر بن ابى طالب را بر آنان اضافه نموده كه نامشان: محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر و عون اكبر بن عبد اللَّه و عبيد اللَّه بن عبد اللَّه بود.

تعداد- 9- نفر از فرزندان حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بودند بدين شرح:

1- امام حسين 2- عباس و گفته شده: پسرش

محمّد بن عباس 3- عمر بن على 4- عثمان بن على 5- جعفر بن على 6- ابراهيم بن على 7- عبد اللَّه بن على كه اصغر بود. 8- محمّد بن على كه اصغر بود. 9- ابو بكر كه در كشته شدن وى شك و ترديد است.

تعداد چهار نفر از فرزندان امام حسن بودند بدين شرح:

1- ابو بكر 2- عبد اللَّه 3- قاسم و گفته شده: بشر 4- گفته شده:

عمر كه صغير بود.

تعداد شش نفر از فرزندان امام حسين بودند ولى در تعداد آنان اختلاف است

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 94

بدين شرح: 1- على اكبر 2- ابراهيم 3- عبد اللَّه 4- محمّد 5- حمزه 6- على 7- جعفر 8- عمر 9- زيد. عبد اللَّه همان بود كه در كنار امام حسين ذبح شد.

صاحب كتاب: مناقب غير از على و عبد اللَّه را ذكر نكرده است. او حمزه و ابراهيم و زيد را كه پسران ابو طالب بودند ذكر نكرده است.

ابن شهر آشوب ميگويد: گفته شده: على اصغر ابن على عليه السلام براى اينكه مريض بود كشته نشد. و گفته شده: مردى از بنى دارم تيرى به او زد و او را كشت ابو الفرج مينويسد: تعداد كليه افرادى كه در كربلا از فرزندان ابى طالب شهيد شدند غير از آن افرادى كه در باره آنان اختلاف است بيست و دو نفر مرد بودند. ابن نما مينگارد: راويان گفته اند: هر گاه نزد امام محمّد باقر عليه السلام از قتل امام حسين عليه السلام سخنى بميان مياورديم آن بزرگوار ميفرمود: تعداد هفده نفر از آنان را كشتند. كه كليه ايشان از بطن فاطمه بودند يعنى

فاطمه بنت اسد كه مادر حضرت امير بود.

3- مؤلف گويد: شيخ در كتاب: مصباح از عبد اللَّه بن سنان نقل ميكند كه گفت: من در روز عاشورا بحضور حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مشرف شدم و آن بزرگوار را ديدم كه رنگش تغيير نموده و اشكهايش نظير لؤلؤ از چشمان مقدسش فرو ميريزد، من گفتم: يا بن رسول اللَّه براى چه گريانى؟ خدا چشمان تو را گريان نكند! در جوابم فرمود: مگر تو غافلى، آيا نميدانى كه حسين بن على عليه السلام در يك چنين روزى دچار مصيبت گرديد. گفتم: اى آقاى من، روزه گرفتن روز عاشورا چه صورت دارد؟ فرمود: روزه بگير، ولى شب نيت آن را نكن. افطار كن ولى نه از روى شماتت. يك روز كامل را روزه نگير: بلكه يك ساعت ابعد از نماز ظهر يك شربت آب بياشام، زيرا در يك چنين وقت بود كه جنگ و جدال از آل رسول دست برداشت و ابتلاء آنان خاتمه يافت. در صورتى كه تعداد سى جنازه از مردان ايشان روى زمين افتاده بود و اين مصيبت براى پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله خيلى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 95

ناگوار بود. اگر آن روز رسول خدا در دنيا زنده مى بود شخصا در عزاى آنان مى نشست.

راوى ميگويد: امام جعفر صادق عليه السلام بقدرى گريه كرد كه محاسن شريفش بوسيله اشگهايش تر شد. سپس فرمود: خداى سبحان نور را در روز جمعه در اولين روز ماه رمضان آفريد و ظلمت را در روز چهارشنبه كه روز عاشورا بود خلق كرد، يعنى روز دهم ماه محرم الحرام. و براى هر كدام

طريقى قرار داد الى آخره.

صاحب كتاب: مناقب از حسن بصرى روايت ميكند كه گفت: تعداد شانزده نفر از مردان اهل بيت امام حسين با آن حضرت كشته شدند كه در روى زمين نظيرى نداشتند. بنا بروايت ديگرى تعداد هفده نفر از آنان كشته شد.

ابن شهر آشوب مى گويد: افرادى كه در حمله اولى از ياران امام حسين كشته شدند عبارت بودند از: نعيم (بضم نون) ابن عجلان، عمران بن كعب بن حارث اشجعى، حنظلة بن عمرو شيبانى، قاسط بن زهير كنانة بن عتيق، عمرو ابن مشيعه، ضرغامة بن مالك، عامر بن مسلم، سيف بن مالك نميرى، عبد الرحمن ارحبى، مجمع عائذى، حباب بن حارث، عمرو جندعى، جلاس بن عمرو راسبى، سواد بن ابى حمير فهمى، عمار بن ابى سلامه دالانى، نعمان بن عمر راسبى، زاهر بن عمرو مولاى ابن حمق، جبلة بن على، مسعود بن حجاج، عبد اللَّه بن عروه غفارى زهير بن بشير خثعمى، عمار بن حسان، عبد اللَّه بن عمير، مسلم بن كثير، زهير بن سليم، عبد اللَّه و عبيد اللَّه پسران زيد بكرى، تعداد ده نفر از غلامان امام حسين، و دو نفر از غلامان حضرت على بن ابى طالب عليه السلام.

مؤلف گويد: اكنون آن زيارت نامه اى را كه سيد در كتاب: اقبال نوشته و حاوى نام و قسمتى از شرح حال شهيدان است ذكر ميكنيم.

در كتاب سابق الذكر مينگارد: در سال- 252- قمرى توقيعى از ناحيه مقدسه (امام زمان عجل اللَّه فرجه عليه السلام) بدست شيخ محمّد بن غالب اصفهانى رسيد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 96

در آن موقع پدر من وفات يافت و من نوجوانى بودم. من نوشتم و اجازه

زيارت امام حسين و زيارت ساير شهداء را خواستم، از طرف او در جوابم اين طور خارج شد:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

هر گاه خواستى شهيدان كربلا را زيارت كنى پائين قبر امام حسين عليه السلام كه قبر على اكبر است توقف كن و صورت خود را مقابل قبله قرار بده، زيرا حومه شهداء رضوان اللَّه عليهم آنجا است. سپس بحضرت على بن الحسين عليه السلام اشاره كن و بگو:

السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل، من سلالة إبراهيم الخليل، صلى اللَّه عليك و على أبيك، إذ قال فيك: قتل اللَّه قوما قتلوك يا بنى! ما اجرأهم على الرحمن، و على انتهاك حرمة الرسول على الدنيا بعدك العفا، كأنى بك بين يديك ماثلا، و للكافرين قاتلا قائلا:

أنا على بن الحسين بن على نحن و بيت اللَّه أولى بالنبى

أطعنكم بالرمح حتى ينثنى أضربكم بالسيف أحمى عن أبى

ضرب غلام هاشمى عربى و اللَّه لا يحكم فينا ابن الدعى

حتى قضيت نحبك، و لقيت ربك، أشهد أنك أولى بالله و برسوله، و إنك ابن رسوله، و حجته و أمينه و ابن حجته و أمينه حكم اللَّه على قاتلك مرة بن منقذ بن النعمان العبدى- لعنة اللَّه و أخزاه و من شركه في قتلك، و كانوا عليك ظهيرا، أصلاهم اللَّه جهنم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 97

و ساءت مصيرا، و جعلنا اللَّه من ملاقيك، و مرافقى جدك و ابيك و عمك و اخيك، و امك المظلومة، و أبرأ الى اللَّه من اعدائك اولى الجحود، و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته.

السّلام على عبد اللَّه بن الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع المتشحّط دما، المصعّد

دمه في السّماء، المذبوح بالسّهم في حجر أبيه لعن اللَّه راميه حرملة بن كاهل الأسدى و ذويه.

السّلام على عبد اللَّه بن أمير المؤمنين، مبلى البلاء، و المنادى بالولاء. في عرصة كربلا، المضروب مقبلا و مدبرا، لعن اللَّه قاتله هانئ بن ثبيت الحضرمىّ.

السّلام على أبى الفضل العباس بن أمير المؤمنين، المواسى أخاه بنفسه. الاخذ لغده من أمسه، الفادى له، الواقى السّاعى إليه بهائه المقطوعة يداه- لعن اللَّه قاتله يزيد بن الرّقاد الجهنىّ، و حكيم بن الطفيل الطائيّ.

السّلام على جعفر بن أمير المؤمنين، الصّابر بنفسه محتسبا، و النّائى عن الأوطان مغتربا، المستسلم للقتال، المستقدم للنّزال، المكثور بالرّجال، لعن اللَّه قاتله هانئ بن ثبيت الحضرمىّ.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 98

السلام على عثمان بن أمير المؤمنين، سمى عثمان بن مظعون، لعن اللَّه راميه بالسّهم خولىّ بن يزيد الأصبحىّ الايادىّ، و الأبانىّ الدّارىّ «1».

السّلام على محمّد بن أمير المؤمنين، قتيل الأبانىّ الدّارىّ «2» لعنه اللَّه، و ضاعف عليه العذاب الاليم، و صلى اللَّه عليك يا محمّد و على أهل بيتك الصّابرين.

السّلام على أبى بكر بن الحسن بن علىّ الزّكيّ الولىّ، المرمىّ بالسّهم الرّدى، لعن اللَّه قاتله عبد اللَّه بن عقبة الغنوى.

السّلام على عبد اللَّه بن الحسن الزّكى، لعن اللَّه قاتله و راميه حرملة بن كاهل الأسدىّ.

السّلام على القاسم بن الحسن بن على، المضروب [على هامته المسلوب لامته، حين نادى الحسين عمّه، فجلّى عليه عمّه كالصّقر، و هو يفحص برجليه التّراب، و الحسين يقول: «بعدا لقوم قتلوك، و من خصمهم يوم القيامة جدّك و أبوك».

ثمّ قال: «عزّ و اللَّه على عمّك أن تدعوه فلا يجيبك، أو أن يجيبك و أنت قتيل جديل فلا ينفعك، هذا و اللَّه يوم كثر

واتره

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 99

و قلّ ناصره. جعلنى اللَّه معكما يوم جمعكما، و بوّأنى مبوّأ كما، و لعن اللَّه قاتلك عمر بن سعد بن [عروة بن نفيل الازدى، و أصلاه جحيما، و أعدّ له عذابا أليما.

السّلام على عون بن عبد اللَّه بن جعفر الطّيّار في الجنان، حليف الايمان، و منازل الأقران، النّاصح للرّحمن، التّالى للمثانى و القرآن لعن اللَّه قاتله عبد اللَّه بن قطبة النبهانىّ.

السّلام على محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر، الشاهد مكان أبيه، و التّالى لأخيه، و واقيه ببدنه، لعن اللَّه قاتله عامر بن نهشل التّميمىّ.

السّلام على جعفر بن عقيل، لعن اللَّه قاتله و راميه بشر بن حوط الهمدانىّ.

السّلام على عبد الرحمن بن عقيل، لعن اللَّه قاتله و راميه عثمان بن خالد بن أشيم الجهنى «1».

السّلام على القتيل بن القتيل: عبد اللَّه بن مسلم بن عقيل، و لعن اللَّه قاتله عامر بن صعصعة [و قيل أسد بن مالك .

السّلام على أبى عبيد اللَّه بن مسلم بن عقيل، و لعن اللَّه قاتله و راميه عمرو بن صبيح الصّيداويّ.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 100

السّلام على محمّد بن أبى سعيد بن عقيل، و لعن اللَّه قاتله لقيط ابن ناشر «1» الجهنىّ.

السّلام على سليمان مولى الحسين بن أمير المؤمنين، و لعن اللَّه قاتله سليمان بن عوف الحضرمىّ.

السّلام على قارب مولى الحسين بن علىّ.

السّلام على منجح مولى الحسين بن علىّ.

السّلام على مسلم بن عوسجة الاسدىّ، القائل للحسين و قد أذن له في الانصراف: أ نحن نخلّى عنك؟ و بم نعتذر عند اللَّه من أداء حقّك، لا و اللَّه حتّى أكسر في صدورهم رمحى هذا، و أضر بهم بسيفى ما ثبت قائمه في

يدى، و لا أفارقك، و لو لم بكن معى سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة، و لم أفارقك حتى أموت معك.

و كنت أوّل من شرى نفسه، و أوّل شهيد شهد للَّه و قضى نحبه ففزت و رب الكعبة، شكّر اللَّه استقدامك و مواساتك إمامك، إذ مشى إليك و أنت صريع، فقال: يرحمك اللَّه يا مسلم بن عوسجة و قرأ: «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» لعن اللَّه المشتركين في قتلك: عبد اللَّه الضّبابى، و عبد اللَّه بن خشكارة

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 101

البجليّ، و مسلم بن عبد اللَّه الضّبابىّ.

السّلام على سعد بن عبد اللَّه الحنفى، القائل للحسين و قد أذن له في الانصراف: لا و اللَّه لا نخلّيك حتى يعلم اللَّه أنا قد حفظنا غيبة رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فيك، و اللَّه لو أعلم أنّى أقتل ثمّ أحيا ثمّ أحرق ثمّ أذرى و يفعل بى ذلك سبعين مرّة ما فارقتك، حتّى ألقى حمامى دونك و كيف أفعل ذلك و إنّما هى موتة أو قتلة واحدة، ثمّ هى بعدها الكرامة الّتى لا انقضاء لها أبدا.

فقد لقيت حمامك، و واسيت إمامك، و لقيت من اللَّه الكرامة في دار المقامة، حشرنا اللَّه معكم في المستشهدين، و رزقنا مرافقتكم في أعلى علّيّين.

السّلام على بشر بن عمر الحضرمىّ، شكّر اللَّه لك قولك للحسين و قد أذن لك في الانصراف: أكلتنى إذن السّباع حيّا إن فارقتك و أسأل عنك الرّكبان، و أخذ لك مع قلّة الأعوان، لا يكون هذا أبدا.

السّلام على يزيد بن حصين الهمدانّى المشرقىّ القارى، المجدّل بالمشرفىّ. السّلام على عمر بن كعب الأنصارى.

السّلام على نعيم بن عجلان الأنصارى.

زندگاني حضرت

امام حسين عليه السلام، ص: 102

السّلام على زهير بن القين البجليّ، القائل للحسين و قد أذن له في الانصراف: لا و اللَّه لا يكون ذلك أبدا، أترك ابن رسول اللَّه أسيرا في يد الأعداء، و أنجو؟ لا أرانى اللَّه ذلك اليوم.

السّلام على عمرو بن قرظة الأنصارىّ. السّلام على حبيب بن مظاهر الاسدىّ. السّلام على الحرّ بن يزيد الرّياحىّ.

السّلام على عبد اللَّه بن عمير الكلىّ.

السّلام على نافع بن هلال بن نافع البجليّ «1» المرادىّ.

السّلام على أنس بن كاهل الأسدىّ.

السّلام على قيس بن مسهر الصيداوى.

السلام على عبد اللَّه و عبد الرحمن ابنى عروة بن حراق الغفاريّين.

السّلام على جون بن حوىّ مولى أبى ذرّ الغفارىّ.

السّلام على شبيب بن عبد اللَّه النهشلىّ. السّلام على الحجاج بن زيد السّعدىّ. السّلام على قاسط و كرش «2» ابنى ظهير التّغلبيّين.

السّلام على كنانة بن عتيق. السّلام على ضرغامة بن مالك.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 103

السّلام على حوىّ بن مالك الضبعىّ. السّلام على عمرو بن ضبيعة [الضّبعىّ . السّلام على زيد بن ثبيت القيسىّ.

السّلام على عبد اللَّه و عبيد اللَّه ابنى يزيد بن ثبيت القيسى.

السّلام على عامر بن مسلم. السّلام على قعنب بن عمرو التّمرىّ.

السّلام على سالم مولى عامر بن مسلم. السّلام على سيف بن مالك.

السّلام على زهير بن بشر الخثعمىّ. السّلام على زيد بن معقل الجعفىّ.

السّلام على الحجاج بن مسروق الجعفىّ.

السّلام على مسعود بن الحجاج و ابنه. السّلام على مجمع بن عبد اللَّه العائذىّ. السّلام على عمّار بن حسّان بن شريح الطّائىّ.

السّلام على حباب بن الحارث السّلمانىّ الازدىّ.

السّلام على جندب بن حجر الخولانىّ. السّلام على عمر بن خالد الصيداوىّ. السّلام على سعيد مولاه. السّلام على يزيد بن زياد بن مهاصر الكندىّ.

السّلام على زاهد مولى عمرو بن الحمق الخزاعىّ. السّلام على جبلة بن علىّ الشيبانىّ.

السّلام على سالم مولى بنى المدنيّة الكلبىّ. السّلام على أسلم ابن كثير الأزدى الأعرج. السّلام على زهير بن سليم الأزدى.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 104

السّلام على قاسم بن حبيب الأزدىّ. السّلام على عمر بن جندب الحضرمىّ. السّلام على أبى ثمامة عمر بن عبد اللَّه الصّائدىّ.

السّلام على حنظلة بن سعد الشّبامىّ. السّلام على عبد الرّحمن ابن عبد اللَّه بن الكدر الأرحبىّ. السّلام على عمّار بن أبى سلامة الهمدانىّ. السّلام على عابس «1» بن أبى شبيب الشّاكرىّ.

السّلام على شوذب مولى شاكر. السّلام على شبيب بن الحارث ابن سريع. السّلام على مالك بن عبد بن سريع.

السّلام على الجريح المأسور سوار ابن أبى حمير الفهمى الهمدانى.

السّلام على المرتّب معه عمرو بن عبد اللَّه الجندعىّ.

السّلام عليكم يا خير أنصار. السّلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار، بوّأكم اللَّه مبوّأ الأبرار، أشهد لقد كشف اللَّه لكم الغطاء، و مهّد لكم الوطاء، و أجزل لكم العطاء، و كنتم عن الحقّ غير بطاء. و أنتم لنا فرطاء، و نحن لكم خلطاء في دار البقاء.

و السّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 105

4- مسعودى در كتاب: مروج الذهب مينويسد: امام حسين عليه السّلام با تعداد هزار سوار از اهل بيت و اصحاب خود و تعداد صد نفر پياده وارد كربلا شد. آن حضرت همچنان جهاد ميكرد تا اينكه مردى از قبيله مذحج متصدى قتل آن بزرگوار شد. آن حضرت در سن- 55- سالگى شهيد شد، گفته شده: در سن- 59- سالگى كشته شد اقوال ديگرى نيز هست. در آن روز كه آن

بزرگوار شهيد گرديد جاى تعداد- 33- نيزه و- 34- ضربه در بدن مباركش يافت شد. زرعة بن شريك تميمى لعين ضربه اى به كتف چپ آن حضرت زد. سنان بن انس نخعى لعنة اللَّه عليه نيزه اى به آن امام معصوم زد و پس از اينكه پياده شد سر مباركش را جدا كرد فقط اهل كوفه متصدى قتل آن حضرت شدند و اهل شام در اين امر حضور نداشتند تعداد افرادى كه با امام حسين كشته شدند 87- نفر بود. تعداد نفراتى كه از ابن سعد در جنگ با حسين كشته شدند- 88- نفر بود.

5- در كتاب: غيبت نعمانى از امام محمّد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود:

مؤمنين در دنيا مبتلا ميشوند. سپس خداى عليم آنان را نزد خود امتيازى ميدهد خدا مؤمنين را از بلاء و تلخى هاى دنيوى امان نداده است، ولى آنان را از كورى و شقاوت عالم آخرت امان داده است. سپس فرمود: امام حسين عليه السّلام جنازه بعضى از شهيدان را روى يك ديگر مى نهاد و ميفرمود: شهيدان ما شهيدان پيامبران و آل ايشان مى باشند.

6- در كتاب: خرائج از امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: امام حسين قبل از اينكه كشته شود به اصحاب خود ميفرمود: پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمن فرمود: اى پسر عزيزم! تو بزودى بسوى عراق رانده خواهى شد. زمين عراق همان زمينى است كه پيامبران و اوصياى آنان در آن با يك ديگر ملاقات كردند.

آن زمين را عمور ميخوانند. تو در آن زمين شهيد خواهى شد و گروهى هم با تو شهيد مى شوند كه درد نيزه و شمشير را احساس

نمى كنند. سپس اين آيه را تلاوت كرد:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 106

قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ «1» جنگ براى تو و يارانت سرد و سلامت خواهد شد. سپس امام حسين به اصحاب خود فرمود: مژده باد شما را، گر چه دشمنان ما را مى كشند ولى ما بر پيامبر خود صلّى اللَّه عليه و آله وارد خواهيم شد. سپس من بقدرى كه خدا بخواهد مكث خواهم نمود! بعدا اول كسى كه زمين برايش شكافته و او خارج مى شود من خواهم بود.

من با حضرت امير عليه السلام و قيام حضرت قائم و زنده بودن پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله خارج خواهم شد. سپس افرادى از آسمان از طرف خدا نزد من مى آيند كه هرگز در زمين نازل نشده اند.

جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، گروهى از ملائكه بر من نازل خواهند شد حضرت محمّد و على و من و برادرم و جميع آن افرادى كه خدا بر آنان منت نهاده بوسيله شترانى از نور كه احدى از مخلوقين بر آنها سوار نشده فرود ميائيم. پس از اين جريان حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله پرچم خود را به اهتزاز مياورد و آن را با شمشير خود بقائم ما ميدهد.

سپس ما آنچه را كه خدا بخواهد مكث مينمائيم. بعدا خداى توانا چشمه اى از روغن و چشمه اى از آب و چشمه اى از شير در مسجد كوفه خارج ميكند. پس از اين جريان امير المؤمنين شمشير پيغمبر خدا را بمن ميدهد و مرا بسوى مشرق و مغرب زمين ميفرستد، من به هيچ يك بر نميخورم مگر اينكه خون او را ميريزم هيچ بتى را نمى بينم

مگر اينكه آن را مى سوزانم، تا اينكه به هند ميرسم و آن را فتح مى نمايم! دانيال و يوشع خارج ميشوند و بحضرت امير مى گويند: خدا و رسول راست گفته اند. سپس ايشان با تعداد هفتاد مرد بسوى بصره ميروند و دشمنان خود را مى كشند. گروهى بجانب روم اعزام مى شوند و خداى توانا پيروزى را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 107

نصيب آنان مينمايد.

بعدا من هر حيوانى را كه خدا گوشت آن را حرام كرده مى كشم تا اينكه در روى زمين غير از گوشت طيب و طاهر چيزى نباشد. من بر يهود و نصارا و سائر ملل اسلام شمشير را عرضه مى كنم و آنان را بين اسلام و شمشير مخير مى نمايم هر كسى از آنان اسلام بياورد منت بر او ميگذارم و هر كسى كه از اسلام بيزار باشد خدا خون او را خواهد ريخت.

هيچ مردى از شيعيان ما روى زمين نيست مگر اينكه خدا ملكى ميفرستد تا خاك را از روى او پاك نمايد. زنان و مقام و منزلت او را در بهشت به وى معرفى نمايد- در روى زمين شخص كور و زمين گير و مبتلائى نخواهد بود مگر اينكه خدا بوسيله ما اهل بيت بلا را از او بر طرف مى كند. بقدرى بركت از آسمان بزمين نازل مى شود كه شاخه درخت از زيادى ميوه مى شكند! ميوه زمستانى در تابستان و ميوه تابستانى در زمستان خورده مى شود. همين است معناى قول خداوند سبحان كه مى فرمايد:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ «1» سپس خداى رؤف كرامتى به شيعيان ما عطا ميكند

كه چيزى در زمين بر آنان پنهان نخواهد بود. حتى اينكه مردى از ايشان تصميم مى گيرد كه علم اهل بيت خود را بداند آنان را از آنچه را مى دانند آگاه مينمايد.

7- در كتاب: امالى صدوق از امام محمّد باقر عليه السّلام روايتى را نقل ميكند كه در اثناء روايت دوم همين باب گذشت.

8- در كتاب امالى شيخ نيز روايتى را نقل ميكند كه در اثناء روايت دوم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 108

گذشت.

9- صدوق در كتاب: امالى از فاطمه بنت الحسين روايت مى كند كه گفت: لشكر ابن سعد در خيمه هاى ما ريختند. من در آن موقع دختر كوچكى بودم و يك جفت خلخال طلا در پايم بود. ناگاه ديدم مردى در حالى كه گريه مى كند آن خلخال ها را از پاى من بيرون مى آورد! من به او گفتم: اى دشمن خدا! پس چرا گريه مى كنى!؟ گفت: چگونه گريه نكنم در صورتى كه دارم خلخال هاى دختر پيغمبر را غارت مى كنم. گفتم: پس چرا غارت مى كنى!؟ گفت: ميترسم ديگرى بيايد و اين خلخال را ببرد!! فاطمه مى گويد: غارتگران يزيد آنچه را كه در خيمه هاى ما بود بتاراج بردند. حتى چادرها را از سرما مى بردند.

10- در كتاب احتجاج مينگارد: هنگامى كه لشكر كفر امام حسين را محاصره نمودند آن بزرگوار بر اسب خود سوار شد و پس از اينكه مردم را ساكت نمود و حمد و ثناى خداى را بجاى آورد فرمود: اى گروه نابكار مرده و نابود شويد هلاك و سرنگون گرديد! در آن موقعى كه از ما يارى خواستيد ما شما را بسرعت يارى كرديم. اكنون شما آن شمشيرى را كه در دست ما بود

تيز كرده برخ خود ما مى كشيد. شما آتشى را براى ما روشن مى كنيد كه ما آن را براى دشمنان شما و دشمنان خودمان شعله ور نموديم. شما اكنون براى دشمنى با دوستان خود اجتماع كرديد و دستى شديد براى دشمنان خود شديد. بدون عدالتى كه در ميان شما افشاء كنند يا آرزوئى كه از شما بر آورند، يا گناهى كه ما نسبت بشما كرده باشيم.

چرا وا ويلاها نصيب شما نشود! زيرا شما بما خوش نداريد. شمشير در غلاف، يا كشيده است، قلب آرام است، رأى محكم نيست. ولى شما نظير ملخ هاى كوچك براى بيعت با ما سرعت كرديد و مثل پروانه اى كه دور شمع بگردد براى بيعت ما آمديد. ولى سپس بعلت سفاهت و گمراهى بيعت ما را شكستيد. هلاك و نابود شويد بت ها يعنى يزيدهاى اين امت و بقعه احزاب، و آن افرادى كه قرآن را پشت سر انداختند، سنت هاى پيامبر خدا را خاموش و تعطيل نمودند. همان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 109

افرادى كه با استهزاكنندگان برادرى كردند، آن گروهى كه قرآن را افسانه و بهتان قرار دادند، معصيت كاران امت ها، همان افرادى كه از زنا بوجود آمدند و خود را به حسب و نسبى پيوستند. حتما بد است آنچه را كه براى خود پيشاپيش فرستادند، سخط و غضب خدا بر آنان خواهد بود و هميشه در عذاب خواهند بود.

آيا شما از اين گونه افراد پشتيبانى ميكنيد و ما را تنها ميگذاريد؟ آرى و اللَّه بى وفائى در ميان شما معروف است، اصل و ريشه شما از بى وفائى روئيده شده و عروق شما بوسيله آن پرورش يافته، شما براى شخص ناظر خبيث ترين درخت و

براى شخص غاصب خبيث ترين لقمه مى باشيد. آگاه باشيد كه لعنت خداى بر ظالمين باد، همان ظالمينى كه عهد و قسم خود را پس از تأكيد مى شكنند در صورتى كه شما خدا را براى خود كفيل قرار داديد.

آگاه باشيد زنازاده كه پسر زنازاده است مرا بين شمشير كشيدن و ذلت قرار داده است. هيهات است براى او! هيهات كه من ذلت را بپذيرم!

ابى اللَّه ذلك، و رسوله و المؤمنون، و جدود طهرت، و حجور طابت لم نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام!

يعنى خدا: رسول، مؤمنين، آباء و اجدادى كه طيب و طاهر بودند، دامن مادرانى كه پاك و پاكيزه بودند اين موضوع را نمى پذيرند كه ما طاعت افراد ناكس و لئيم را بر قتلگاه هاى مردان گرامى مقدم بداريم. آگاه باشيد كه من با اين عده قليل و دشمنان كثيرى كه دارم و بى ياور مى باشم اين طريق را خواهم رفت. سپس به اين شعر متمثل شد و فرمود:

فان نهزم فهزامون قدما و ان نهزم فغير مهزمينا

يعنى اگر ما دشمن را شكست دهيم از قديم الايام اين افتخار را داشته ايم.

و اگر شكست بخوريم فرار نخواهيم كرد.

11- در تفسير: على بن ابراهيم از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 110

كه فرمود: منهال بن عمرو با امام زين العابدين عليه السلام ملاقات كرد و به آن حضرت گفت: يا بن رسول اللَّه! حال شما چگونه است؟ فرمود: واى بر تو! آيا براى تو معلوم نيست كه حال من چگونه است؟ حال ما در ميان اين گروه نظير حال بنى اسرائيل است كه در ميان آل فرعون بودند. اينان پسران و مردان ما را

سر مى برند و زنان ما را زنده ميگذارند حضرت على را كه بعد از حضرت محمّد بهترين مردم است بر فراز منبرها لعنت مى كنند! بدشمنان ما مال و شرافت عطا مى شود. ولى كسى كه دوست ما باشد حقير و حق او پايمال مى شود. مؤمنين دائما اين طور بوده اند.

عجم هميشه حق عرب را اين طور مى شناخت كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از عرب است. قريش بر عرب فخريه مى كرد كه حضرت محمّد از اين قبيله است. عرب به عجم فخريه مى كرد كه حضرت محمّد از ملت عرب است. ولى حال ما آل محمّد اين است كه حقى براى ما شناخته نمى شود. آرى حال ما اين طور است.

12- در كتاب: ثواب الاعمال از عمرو بن قيس مشرقى روايت مى كند كه گفت: من و پسر عمويم در قصر بنى مقاتل بحضور حضرت امام حسين مشرف شديم و سلام كرديم. پسر عمويم به آن بزرگوار گفت: يا ابن رسول اللَّه! اين رنگى كه به محاسن شريف تو مى نگرم و رنگ خضاب يا رنگ طبيعى آن است؟

فرمود: رنگ خضاب مى باشد پيرى بما بنى هاشم زود اثر مينمايد. سپس متوجه ما شد و فرمود: آيا براى يارى من آمده ايد؟ من گفتم: من مردى هستم مسن و مقروض و عيالوار. امانت هائى از مردم در دست من مى باشد و نمى دانم حال من چگونه خواهد شد. دوست ندارم امانت مردم ضايع شود. عمويم نيز همين جواب را داد امام حسين عليه السلام بما فرمود: پس از اين سرزمين خارج شويد كه صداى استغاثه مرا نشنويد و سواد لشكر مرا ننگريد. زيرا كسى كه صداى استغاثه ما را بشنوند، يا

سياهى لشكر ما را بنگرد و جواب ما را نگويد و بفرياد ما نرسد بر خدا لازم مى شود

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 111

او را برو در آتش جهنم بيندازد.

13- در كتاب: بصائر الدرجات از همزة بن حمران روايت ميكند كه گفت:

ما نزد امام جعفر صادق عليه السلام سخنى از خروج امام حسين و تخلف محمّد بن حنفيه بميان آورديم. امام صادق عليه السلام فرمود: اى حمزه! من در اين باره مطلبى را براى تو ميگويم كه بعد از اين مجلس راجع به اين موضوع پرسشى نكنى وقتى امام حسين متوجه سفر شد كاغذى خواست و در آن نوشت:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم از طرف حسين بن على بسوى بنى هاشم، اما بعد: كسى كه از شما بمن ملحق شود كشته خواهد شد. و كسى كه تخلف كند فاتح نخواهد شد و السلام.

14- در كتاب: كافى از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: امام حسين يك روز قبل از روز ترويه «1» از مكه متوجه عراق شد. در صورتى كه مشغول عمره بود.

15- نيز در همان كتاب از امام جعفر صادق روايت مى كند كه فرمود:

كسى كه عمره تمتع بجا مى آورد با حج مرتبط است. شخصى كه عمره بجا مياورد هر گاه از عمره فراغت حاصل كند هر جا كه بخواهد ميتواند برود. زيرا امام حسين عليه السلام در ماه ذى حجة عمره بجاى آورد و در روز ترويه متوجه عراق شد در صورتى كه مردم متوجه منا شده بودند. عمره در ماه ذى حجه براى كسى كه قصد حج را ندارد مانعى نخواهد داشت.

16- در كتاب: كامل الزياره از ابو سعيد روايت

ميكند كه گفت: در آن موقعى كه عبد اللَّه بن زبير با امام حسين در خلوت تكلم نمود و سخن آنان طولانى شد امام حسين متوجه مردم گرديد و به آنان فرمود: اين مرد يعنى ابن زبير

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 112

بمن مى گويد: تو نظير يكى از كبوتران حرم باش. در صورتى كه اگر من در فاصله يك ذراع از حرم كشته شوم براى من محبوبتر است از اينكه در يك وجب فاصله با آن شهيد شوم. اگر در كربلا كشته شوم برايم محبوبتر است از اينكه در مكه شهيد گردم.

17- نيز در همان كتاب از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

عبد اللَّه بن زبير به امام حسين گفت: اگر تو وارد مكه شوى در حرم امن خدا خواهى بود. امام عليه السلام در جوابش فرمود: ما احترام حرم خدا را از بين نميبريم و اين عمل را انجام نميدهم كه بوسيله ما حرمت آن ضايع شود. اگر من بر فراز تپه سرخ كشته شوم برايم محبوب تر است كه در حرم خدا شهيد شوم.

18- در كتاب: كامل الزياره از امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

امام حسين يك روز قبل از روز ترويه (كه معناى آن را قبلا نگاشتيم) از مكه معظمه خارج شد و عبد اللَّه بن زبير بدنبال آن حضرت رفت و گفت: يا ابا عبد اللَّه موسم حج فرا رسيده تو حج را رها ميكنى و بطرف عراق ميروى! فرمود: اى پسر زبير اگر من در كنار فرات كشته شوم برايم محبوب تر است از اينكه در آستانه كعبه شهيد گردم.

19- نيز در كتاب سابق الذكر

از صادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه فرمود: امام حسين در آن روزى كه دچار مصيبت شده بود به اصحاب خود فرمود:

براى كشته شدن شما اجازه داده شده است. پس با تقوا و صابر باشيد.

20- نيز در همان كتاب از امام صادق نقل ميكند كه فرمود: امام حسين نماز صبح را با يارانش خواند و به آنان فرمود: خدا در باره كشته شدن شما اجازه داده است پس لازم است كه صبر كنيد.

21- نيز در كتاب: كامل الزيارة از حسين بن ابو العلاء نقل ميكند كه گفت: قسم بحق آن كسى كه عرش را رفعت داده است پدرت برايم گفت:

تعداد اصحاب امام حسين نه يكى كم و نه يكى زياد مى شود. اين امت در حق آنان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 113

ظلم مى كنند همان طور كه بنى اسرائيل ظلم كردند. امام حسين در روز شنبه كه عاشورا بود شهيد شد- 22- نيز در همان كتاب نظير روايت- 19- را كه گذشت روايت كرده است.

23- نيز در كتاب سابق الذكر نظير روايت- 13- را ذكر مى كند كه قبلا گذشت.

24- در كتاب: كامل الزياره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: هنگامى كه امام حسين از عقبة البطن بالا رفت به اصحاب خود فرمود:

من خودم را مقتول مى بينم. گفتند: براى چه يا ابا عبد اللَّه! فرمود: براى اين خوابى كه ديده ام. گفتند: چه خوابى؟ فرمود: سگهائى را ديدم كه مرا مى گزيدند بيشتر از همه سگى بود كه ابلق بود.

25- نيز در همان كتاب از حضرت امام حسين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: قسم بحق

آن خدائى كه جان حسين بن على در دست قدرت او است سلطنت براى بنى اميه گوارا نخواهد شد مگر اينكه مرا بكشند- آنان قاتل منند، اگر مرا بقتل برسانند با يك ديگر نماز نمى خوانند، و عطاء را در راه خدا نميگيرند حقا كه اولين قتيل اين امت من و اهل بيتم هستيم. قسم بحق آن خدائى كه جان حسين بدست قدرت او است تا چشم شخصى از بنى هاشم در روى زمين باز باشد قيامت قيام نخواهد كرد.

26- در كتاب: كامل الزياره از محمّد بن على عليه السلام روايت مى كند كه گفت:

وقتى امام حسين تصميم گرفت وارد مدينه شود (يا از آن خارج شود) «1» زنان بنى عبد المطلب آمدند و شروع به نوحه و ندبه كردند. وقتى امام حسين عليه السلام از

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 114

از ميان آنان عبور كرد به ايشان فرمود: من شما را بخدا قسم ميدهم كه اين امر را ظاهر نمائيد. زيرا معصيت خدا و رسول است. آنان گفتند: پس ما گريه و زارى خود را براى چه كسى نگاه داريم؟ اين روز براى ما نظير آن روزى است كه پيغمبر خدا، على مرتضى، فاطمه زهراء، رقيه، زينب و ام كلثوم عليهم السلام از دنيا رفتند. تو را بخدا قسم ميدهم از موت. خدا ما را فداى تو كند! اى حبيب نيكوكارانى كه فعلا از اهل قبور بشمار ميروند.

يكى از عمه هاى امام حسين در حالى كه گريان بود آمد و گفت: يا حسين شاهد باش من شنيدم كه جن ها براى تو نوحه مى كردند و ميگفتند:

1- و ان قتيل الطف من آل هاشم اذل رقابا من قريش

فذلت

2- حبيب رسول لم يك فاحشا ابانت مصيبتك الا نوف و جلت

1- يعنى حقا شهيد كربلا كه از آل هاشم است گردن هاى قريش را (بوسيله شهيد شدن خود) ذليل كرد و آنان ذليل شدند.

2- حسين كه حبيب رسول خدا است بد زبان نبود. مصيبت تو شخصيت بزرگ را جدا كرد و بزرگ شد.

27- در كتاب: خرائج مينگارد: از جمله معجزات امام حسين عليه السلام اين است: هنگامى كه آن بزرگوار تصميم گرفت بطرف عراق برود ام سلمه به آن حضرت گفت: مرو بطرف عراق، زيرا من از پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: پسرم حسين در زمين عراق كشته خواهد شد. و آن تربتى را كه رسول خدا بمن داده در يك شيشه اى جاى داده ام.

امام حسين در جوابش فرمود: بخدا قسم من كشته خواهم شد. اگر بطرف عراق نروم نيز مرا خواهند كشت. اگر دوست دارى قتلگاه خود و يارانم را بتو نشان دهم. سپس آن حضرت دستى بصورت ام سلمه كشيد و خدا جلو چشم وى را بقدرى باز كرد كه كليه آنها را ديد. بعدا امام حسين تربتى برداشت و

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 115

به ام سلمه داد كه از همان تربت بود. آن را در ميان شيشه ديگرى نهاد و به ام سلمه فرمود: هر گاه ديدى اين تربت بخون تبديل شد بدان كه من شهيد شده ام.

ام سلمه ميگويد: وقتى روز عاشورا فرا رسيد و من بعد از ظهر به آن دو شيشه نظر كردم ديدم پر از خون شده اند! من از اين منظره شروع بصيحه كردم.

در آن روز هيچ سنگ و ريگى را بلند

نمى كردند مگر اينكه خون تازه در زير آن يافت ميشد! نيز از جمله معجزات امام حسين عليه السلام اين است كه امام زين العابدين عليه السلام ميفرمايد: در آن شبى كه پدرم صبح آن شهيد شد آن حضرت در ميان اصحاب خود برخاست و فرمود: اين گروه مرا ميخواهند، نه شما را، اگر مرا بكشند بشما كارى ندارند.

پس شما خود را نجات دهيد! من بيعت خود را از گردن شما برداشتم.

زيرا اگر شما فردا صبح با من باشيد عموما كشته خواهيد شد. ايشان گفتند:

ما تو را رها نخواهيم كرد. بعد از تو زندگى نمى خواهيم. امام فرمود: كليه شما كشته خواهيد شد و از شما احدى نجات پيدا نمى كند. و همان طور شد كه آن حضرت خبر داده بود.

28- در كتاب: ارشاد از حضرت على بن الحسين روايت ميكند كه فرمود:

ما با امام حسين خارج شديم. آن حضرت در هر منزلى كه پياده ميشد و از هر منزلى كه حركت ميكرد حضرت يحيى بن زكريا و شهادت او را ياد آور ميشد.

يك روز آن بزرگوار فرمود: يكى از موضوعاتى كه بى ارزشى دنيا را ثابت ميكند اين است كه سر مبارك يحيى بن زكريا بعنوان هديه براى زنى از زنان بد عمل بنى اسرائيل فرستاده شد؟! امام حسين عليه السلام در روز شنبه، دهم محرم الحرام سنه- 61- قمرى، بعد از نماز ظهر در حالى از دنيا رفت كه شهيد، مظلوم، تشنه، صابر و در انتظار ثواب پروردگار بود. سن امام حسين در آن روز- 57- سال بود. مدت هفت سال

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 116

سال با جد بزرگوارش حضرت محمّد بود. مدت سى

سال با پدرش بود. مدت ده سال با برادرش امام حسن بود. مدت امامت و خلافتش بعد از امام حسن يازده سال بود.

امام حسين با حناء و وسمه خضاب ميكرد. آن بزرگوار در حالى شهيد شد كه رنگ خضاب از دو طرف صورتش خارج شده بود.

29- در تفسير: امام حسن عسكرى عليه السلام ميفرمايد: هنگامى كه امام عليه السلام با آن افرادى كه در لشكرش بودند آن اشخاصى را كه آن حضرت را كشتند و سر مباركش را حمل كردند امتحان كرد بلشكر خود فرمود: من بيعت خود را از شما برداشتم. به قبيله و دوستان خويشتن ملحق شويد. نيز به اهل بيت خود فرمود: من بيعت خود را از شما هم برداشتم، شما حق داريد كه از من مفارقت نمائيد. زيرا شما براى اينكه تعداد و قواى لشكر كفر زياد است طاقت مبارزه آنان را نداريد مقصود اين گروه غير از من نيست، شما مرا با ايشان واگذاريد. زيرا خداى توانا مرا يارى ميكند، مرا از نظر نيكوى خود واگذار نمى كند. همچنان كه اين عادت را نسبت به نياكان ما داشته است.

لشكر امام عليه السلام از آن حضرت مفارقت كردند. ولى اهل بيت و اقرباء آن بزرگوار نپذيرفتند، بلكه گفتند: ما از تو جدا نخواهيم شد تا اينكه آنچه تو را محزون ميكند ما را هم محزون كند. هر مصيبتى دچار تو مى شود دچار ما هم بشود اگر ما با تو باشيم خيلى بخدا نزديك تريم.

امام حسين فرمود: اگر شما هم اين طور خويشتن را آماده كرده ايد كه من كرده ام پس بدانيد كه خداى رؤف منزل و مقام هاى شريفى به بندگانى عطا ميكند كه

ناملايمات و مشكلات دنيوى را تحمل مى كنند. خداى سبحان بمن و به نياكان من كه من باقيمانده آنان ميباشم كرامات مخصوصى عطا كرده است كه با وجود آنها تحمل مشكلات براى من سهل و آسان است. براى شما هم قسمتى از اين كرامات خدا خواهد بود. بدانيد كه دنيا چه شيرين و چه تلخ نظير خوابى است كه انسان ببيند. آگاه شدن در آخرت است. كسى رستگار است كه در آخرت رستگار و كسى شقى است كه در آخرت شقى باشد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 117

30- على بن اسباط در كتاب: نوادر خود از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: پدر بزرگوارم در آن روزى كه پدرش امام حسين عليه السلام شهيد شد دچار درد شكم بود و در ميان خيمه بود من ميديدم كه دوستان ما چگونه با او آمد و رفت ميكردند. آب بدنبالش مى بردند او گاهى بر ميمنه لشكر و گاهى بر ميسره و گاهى بر قلب آن حمله مينمود. آن حضرت را بنحوى كشتند كه رسول خدا نهى كرده بود حتى سگها را بدين نحو بكشند زيرا آن مظلوم بوسيله شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا شهيد شد و بعدا بدن مباركش را پايمال سم ستور نمودند.

31- در كتاب: مناقب از ام سلمه نقل ميكند كه گفت: امام حسن و امام حسين عليهما السلام در آن هنگامى كه در اطراف جبرئيل مى گرديدند و او را به دحيه كلبى تشبيه مينمودند جبرئيل نظير كسى كه بخواهد چيزى را بگيرد بدست خود اشاره ميكرد ناگاه ديدند يك سيب و يك گلابى و يك انار

در دست او است. جبرئيل آن ميوه ها را بحضرت حسنين داد و صورت مبارك ايشان درخشيد. آنان بحضور رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دويدند. پيغمبر خدا پس از اينكه آن ميوه ها را گرفت و بوئيد به ايشان فرمود: با اين ميوه ها نزد مادرتان برويد. اگر ابتداء نزد پدرتان برويد نيكوتر است. آنان امر پيامبر خدا را اجرا كردند. ولى از آن ميوه ها نخوردند تا حضرت رسول آمد و با يك ديگر خوردند- هر گاه ايشان از آن ميوه ها ميخوردند چيزى از آنها كم نميشد تا آن موقعى كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله قبض روح شد- امام حسين عليه السلام ميفرمايد: تا فاطمه زهراء زنده بود چيزى از آن ميوه ها كم نشد، هنگامى كه آن بانو از دنيا رفت انار مفقود شد. ولى تا پدرم زنده بود سيب و گلابى باقى بودند. وقتى حضرت امير شهيد شد گلابى مفقود گرديد و سيب بهمان حالت نزد امام حسن عليه السلام بود وقتى حسن مسموما از دنيا رفت آن سيب نزد من بود تا آن موقعى كه آب فرات را بروى من

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 118

بستند. وقتى من آن سيب را مى بوئيدم عطش و تشنگى من آرام ميگرفت. هنگامى كه عطش من شديد شد و از آن سيب گاز زدم يقين كردم كه شهيد خواهم شد.

حضرت على بن الحسين عليه السلام ميفرمايد: شنيدم پدرم اين موضوع را يك ساعت قبل از شهيدشدنش مى فرمود. وقتى آن حضرت شهيد شد بوى آن سيب از قتلگاهش يافت ميشد. من بدنبال آن سيب رفتم ولى اثرى از آن يافت نشد. بوى آن سيب

بعد از امام حسين همچنان باقى بود. وقتى من قبر آن حضرت را زيارت كردم بوى آن از قبر مباركش ميوزيد. هر كسى از زوار شيعيان ما كه بخواهد از بوى آن سيب بهره مند شود بايد در وقت سحر در صدد زيارت بر آيد! زيرا اگر با اخلاص باشد از بوى آن برخوردار خواهد شد.

32- در كتاب: مناقب مينويسد: امام حسين عليه السلام در موقع جهاد اضافه بر اشعار قبلى اشعار ديگرى بر آنها اضافه كرد كه مطلع آنها اين است:

فاطم امى الزهراء و ابى وارث الرسل و مولى الثقلين

يعنى فاطمه زهراء مادر من است. و پدرم وارث پيامبران و مولاى جن و انس است.

33- كشى در كتاب: رجال از فضيل بن زبير نقل ميكند كه گفت: ميثم تمار در حالى كه بر اسب خود سوار بود در آنجائى كه بنى اسد جلوس كرده بودند به استقبال حبيب بن مظاهر اسدى آمد. آنان با يك ديگر سخن گفتند تا اينكه گردن هاى اسب ايشان محاذى يك ديگر قرار گرفت.

سپس حبيب گفت: گويا: شخص بزرگى را مينگرم كه جلو سرش مو ندارد و شكم بزرگى دارد و نزد: دار الرزق خربزه ميفروشد. گويا: مى بينم او را بجرم دوستى اهل بيت پيامبر بدار زده اند و شكم او را با چوب پاره كرده اند! ميثم در جواب حبيب گفت: من مردى را مى شناسم كه دو گيسوى بافته دارد.

او براى نصرت پسر دختر پيغمبر خود خروج مى كند. وى كشته مى شود و سرش

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 119

در كوفه جولان خواهد زد. اين بگفتند و از يك ديگر جدا شدند.

اهل آن مجلس گفتند: ما دروغگوتر از اين دو

نفر نديده بوديم!! راوى ميگويد: هنوز اهل مجلس پراكنده نشده بودند كه رشيد (بضم راء و فتح شين) هجرى (بفتح هاء و جيم) آمد و ايشان را طلبيد و از اهل مجلس سراغ ايشان را گرفت. آنان گفتند: ايشان از يك ديگر جدا شدند و ما شنيديم چنين و چنان ميگفتند. رشيد گفت: خدا ميثم را رحمت كند، او فراموش كرده بگويد: بآن كسى كه سر حبيب را ميبرد مبلغ صد درهم بيشتر عطا خواهد شد.

وقتى رشيد رفت آن گروه گفتند: بخدا اين شخص از همه دروغگوتر است، پس از اين جريان آن گروه گفتند: بخدا قسم چند شب و روزى بيش نگذشت كه ديديم ميثم تمار بر در خانه عمرو بن حريث بالاى دار است!! و سر حبيب بن مظاهر را هم آوردند. آنچه را كه آنان گفته بودند همان شد.

حبيب بن مظاهر از آن هفتاد نفرى بود كه امام حسين را يارى كردند و كوه هاى آهن را ديدند و نيزه ها را بوسيله سينه هاى خود و شمشيرها را با صورتهاى خود استقبال نمودند. آنان همان افرادى بودند كه امان و اموال بر آنان عرضه ميشد ولى نمى پذيرفتند و ميگفتند: ما نزد پيغمبر خدا عذرى نداريم اگر امام حسين كشته شود و چشمى از ما باز باشد. آنان بالاخره در اطراف حسين كشته شدند.

حبيب بن مظاهر اسدى مزاح ميكرد و يزيد بن حصين همدانى (بسكون ميم) كه او را سيد الفقراء ميگفتند ميگفت: اى برادر! اكنون وقت خنده نيست! حبيب ميگفت:

چه موضعى از اين موضع براى مسرت سزاوارتر است؟ بخدا قسم چيزى مانع ما نيست غير از اينكه اين گروه ستمكار ما را با شمشيرهاى

خود شهيد كنند و بعدا ما با حور العين معانقه نمائيم. كشى ميگويد: اين كلمه از كتاب: مفاخره كوفه و بصره استخراج شده است.

34- در كتاب: كافى نقل ميكند: مردى كه اراده كربلا را داشت در

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 120

ثعلبيه با امام حسين ملاقات و پس از ورود به آن حضرت سلام كرد، امام حسين به وى فرمود: از مردم كجائى؟ گفت: اهل كوفه هستم. فرمود: اى برادر كوفى اگر من در مدينه با تو ملاقات ميكردم جاى جبرئيل را در خانه خود كه براى جدم رسول خدا وحى مياورد بتو نشان ميدادم. اى برادر كوفى آيا مى شود مردم از چشمه علم ما سيراب شوند و خود ما جاهل باشيم!؟ ابدا اين مطلب چنين نيست.

35- نيز در همان كتاب از امام جعفر صادق روايت مى كند كه فرمود:

امام حسين در موقع شهادت جبه خز پوشيده بود.

36- 37- 38 نظير اين سه روايت قبلا نگاشته شد.

39- نيز در كتاب: كافى از برادر جعفر بن عيسى روايت مى كند كه گفت:

من از حضرت رضا عليه السلام راجع بروزه گرفتن روز عاشورا و آنچه را كه مردم در باره آن مى گويند جويا شد. فرمود: راجع بروزه گرفتن پسر مرجانه از من جويا مى شوى؟ عاشورا روزى است كه زنازادگان آل زياد آن را براى اين روزه گرفتند كه امام حسين عليه السلام را كشته بودند. عاشورا روزى است كه آل محمّد آن را شوم ميدانند نبايد روزه گرفت و به آن تبرك جست. روز دوشنبه روزى نحسى است كه خدا در آن پيامبر خود را قبض روح كرد. آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله دچار مصيبت نشدند

مگر در روز دوشنبه. لذا ما آن را شوم مى دانيم. ولى دشمنان ما به آن تبرك ميجويند.

روز عاشورا كه امام حسين در آن كشته شد پسر مرجانه به آن تبرك ميجويد ولى آل محمد آن را شوم مى دانند. كسى كه اين دو روز (يعنى دوشنبه و عاشورا) را روزه بگيرد، يا به آنها تبرك بجويد خدا را در حالى ملاقات مى كند كه قلبش مسخ شده باشد. و با افرادى محشور مى شود كه روزه گرفتن و تبرك به اين دو روز را سنت قرار دادند.

40- نيز در همان كتاب از عبد الملك روايت مى كند كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام راجع بروزه گرفتن روز تاسوعا و عاشوراى محرم جويا شدم. فرمود:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 121

تاسوعا روزى است كه امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا محاصره شدند و اهل شام در اطراف آنان اجتماع نمودند. ابن مرجانه و ابن سعد از كثرت لشكر خود خوشحال شدند و امام حسين و ياران او را در آن روز ضعيف شمردند يقين كردند كه براى حسين عليه السلام ياورى نخواهد آمد و اهل عراق آن حضرت را امداد نخواهند كرد. پدرم بفداى آن حسينى كه ضعيف شمرده شد و غريب بود!! سپس امام عليه السلام فرمود: اما روز عاشورا: اين روزى است كه امام حسين دچار مصيبت شد و در ميان ياران خود افتاد و اصحاب آن حضرت هم با اجساد برهنه در اطراف آن بزرگوار افتادند. آيا يك چنين روزى را ميتوان روزه گرفت نه بخداى بيت الحرام يعنى كعبه، اين روز روز روزه گرفتن نيست. بلكه روز حزن و مصيبت است

كه دچار اهل آسمان و زمين و جميع مؤمنين شده است.

روز عاشورا روز فرح و سرور است براى ابن مرجانه و آل زياد و اهل شام. خشم خدا بر آنان و ذرياتشان باد عاشورا همان روزى است كه جميع بقعه هاى زمين گريان شدند غير از بقعه شام. كسى كه اين روز را روزه بگيرد، يا به آن تبرك بجويد خدا او را در حالى با آل زياد. محشور ميكند كه قلبش مسخ شده باشد و مورد سخط خدا قرار گرفته باشد. كسى كه در اين روز چيزى را ببرد و در منزل خود ذخيره كند خدا نفاقى را دچار قلبش ميكند تا آن روزى كه او را ملاقات نمايد و بركت را از او و اهل بيت و فرزندانش خواهد گرفت شيطان را با او در كليه آنها شريك قرار ميدهد.

41- در كتاب: امالى شيخ از پدر حسين بن ابى غندر روايت ميكند كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام راجع بروزه گرفتن روز عاشورا جويا شدم. فرمود:

روز عاشورا روز قتل امام حسين است. اگر ميخواهى بحسين شماتت كنى در روز عاشورا روزه بگير.

سپس فرمود: بنى اميه لعنة اللَّه عليهم و آن افرادى از اهل شام كه آنان را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 122

در قتل حسين اعانت نمودند نذر كردند: اگر حسين كشته شود و اشخاصى كه از آنان بر حسين عليه السلام خروج كرده اند سالم بمانند و مقام خلافت نصيب آل ابو سفيان شود روز عاشورا را براى خود عيد قرار دهند و آن روز را براى شكرگزارى روزه بگيرند. لذا اين موضوع تا امروز بين مردم سنت و معمول شد

و مردم عموما به آنان اقتدا كردند. بدين علت است كه روز عاشورا را روزه ميگيرند و در اين روز اهل و عيال خود را مسرور ميكنند.

42- در كتاب: كافى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: اشعث ابن قيس در ريختن خون امير المؤمنين شركت داشت. دخترش جعده (بفتح جيم) امام حسن را مسموم كرد. پسرش محمد در ريختن خون امام حسين سهيم بود.

تبصره سيد مرتضى در كتاب: تنزيه الأنبياء مينويسد: اگر گفته شود: فلسفه اينكه امام حسين عليه السلام با اهل و عيال خود از مكه معظمه بطرف عراق خارج شد چيست، در صورتى كه دشمنان آن حضرت بر كوفه مستولى بودند. و آن كسى كه از طرف يزيد در آنجا مأموريت داشت بر امر و نهى مسلط بود. از طرفى هم امام حسين ديد كه مردم كوفه با پدر و برادرش چه بيوفائى ها كردند، زيرا آنان پيمان شكن و خيانت كار بودند. چگونه مظنه امام حسين با مظنه كليه افرادى كه آن حضرت را از خروج مانع شدند مخالف بود. و در حال آنكه ابن عباس به آن حضرت اشاره كرد كه از خارج شدن صرف نظر نمايد. و در آن سفر قطع بهلاكت داشت. نيز ابن عمر در آن موقعى كه با امام حسين وداع كرد گفت: من تو را كه كشته ميشوى بخدا مى سپارم. الى غير ذلك از افرادى كه در اين باره سخن گفتند.

سپس هنگامى كه از قتل مسلم بن عقيل كه او را بعنوان ديدبان خويشتن فرستاده بود آگاه شد پس چرا باز نگشت؟ در صورتى كه از فريب آن گروه آگاه

زندگاني حضرت امام حسين

عليه السلام، ص: 123

بود و حيله و مكر آنان را استنباط ميكرد.

با صرف نظر از اين چگونه جايز ميدانست با آن عده قليلى كه داشت با جمعيت هاى زيادى كه پشتيبان هاى فراوانى داشتند بجنگند؟ از اين گذشته پس موقعى كه ابن زياد امان را به آن حضرت عرضه كرد و گفت: بيا با يزيد بيعت كن چرا قبول نكرد، تا بدين وسيله خون خود و خون اهل بيت و شيعيان و دوستان خود را كه با او بودند حفظ نمايد؟ چرا خود را بدست خود دچار هلاكت نمود. در صورتى كه برادرش امام حسن بدون خوف مقام خلافت را به معاويه تسليم نمود. چگونه مى توان بين عمل ايشان را توافق داد!؟ جواب ما جواب ميگوئيم: ميدانيم كه هر گاه مظنه امام غلبه پيدا كند كه اگر بهر نحوى قيام كند بحق خود ميرسد واجب است قيام نمايد. و لو اينكه دچار مشقتى شود كه بتواند آن را تحمل نمايد، آقاى ما امام حسين عليه السلام متوجه كوفه نشد مگر بعد از اينكه وثوق و اطمينانى و عهد و پيمانى از آن مردم برايش حاصل شد. آن حضرت وقتى بطرف كوفه حركت كرد كه آنان مكاتبه كردند: ما مطيع تو هستيم، از آمدن تو كراهتى نداريم و آنان بودند كه ابتداء بنامه نگارى كردند.

آن مكاتبه ها از بزرگان و اشراف و قراء اهل كوفه بودند كه در ايام معاويه و بعد از صلح امام حسن با معاويه براى امام حسين شده بود، ولى آن حضرت نپذيرفت و در جواب فرمود: واجب نيست سپس بعد از وفات امام حسن كه معاويه باقى بود راجع به اين موضوع با آن

حضرت مكاتبه كردند، آن بزرگوار به آنان وعده داد و ايشان را اميدوار كرد. ولى در ايام معاويه يك چنين عملى دشوار بود و نميشد كه به آن طمع كرد.

هنگامى كه معاويه در گذشت و كوفيان مكاتبه را براى آن حضرت اعاده

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 124

كردند و اظهار اطاعت و رغبت نمودند و امام حسين ديد آنان بر والى يزيد مسلط هستند و او ضعيف شده است مظنه قوى پيدا كرد كه رفتن بسوى آنان واجب و لازم است كه براى فعاليت برود. آن حضرت اين حساب را نميكرد كه شايد بعضى از مردم بى وفائى كنند و اهل حق از يارى نمودن او ناتوان گردند و آن امور غريبه اتفاق بيفتد. زيرا هنگامى كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد از اكثر اهل آن بيعت گرفت.

موقعى كه ابن زياد وارد كوفه گرديد و با خبر شد كه حضرت مسلم داخل كوفه و وارد خانه هانى بن عروه مرادى شده چنان كه در تواريخ مسطور است و نيز شريك بن اعور داخل خانه هانى گرديده است ابن زياد براى عيادت وى آمد.

شريك با مسلم موافقت كرده بود كه هر گاه ابن زياد براى عيادت شريك بيايد حضرت مسلم ابن زياد را بكشد. شريك وسائل كشتن ابن زياد را براى مسلم ممكن و ميسر كرده بود. ولى حضرت مسلم عذر آورد به اينكه كسى را بناگاه كشتن روش جوانمردان نيست. زيرا پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:

ان الايمان قيد الفتك

يعنى ايمان مانع مى شود از اينكه انسان كسى را بطور ناگهانى بكشد اگر حضرت مسلم ابن زياد را مى كشت

و شريك با او موافق ميگرديد قدرت دشمنان حسين باطل و نابود مى شد و امام حسين عليه السلام بدون هيچ گونه دفاعى وارد كوفه ميگرديد و هر كسى براى يارى امام حسين پرده از روى كار بر مى داشت و هر كسى كه قلبا ميخواست حسين را يارى كند به آن حضرت مى پيوست و او را در مقابل دشمنان تقويت مينمود.

در آن هنگامى كه ابن زياد هانى را زندانى كرده بود حضرت مسلم با گروهى از اهل كوفه متوجه ابن زياد شد و قصر او را محاصره كرد. ابن زياد درهاى قصر را از خوف بروى مسلم بست بعدا گروهى را در ميان مردم فرستاد تا مردم را بيزيد راغب و در عين حال بترسانند و ايشان را از يارى مسلم بن عقيل بر كنار نمايند،

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 125

اكثر مردم متقاعد شدند تا اينكه مسلم روز را با گروه قليلى شب كرد و كار آن بزرگوار رسيد به آنجا كه رسيد.

منظور ما از ذكر اين جمله اين بود كه اسباب پيروزى بر دشمنان معلوم است (يعنى بايد يار و ياور باشد تا انسان بتواند بطور عادى بر دشمن غالب شود) ولى قضيه امام حسين بر عكس اتفاق افتاد تا اينكه آن همه صبر كرد و با قلت ناصر بحق چه حق دينى و چه حمايتى رجوع كرد. گروهى از ياران آن حضرت اين عمل را انجام دادند تا اينكه در مقابلش شهيد شدند. به نظير اين گونه پيش آمد ميتوان طمع كرد و در موقع ناچارى انتظار آن را برد (يعنى موقعى كه انسان دچار يك چنين پيش آمدهائى بشود چاره اى جز

از دست دادن جان ندارد. و نميتوان گفت: انسان در يك چنين مواقع خود را دچار هلاكت نموده است).

اما توافق دادن بين عمل امام حسين و عملى كه برادرش امام حسن انجام داد:

اين توافق واضح و صريح است، زيرا امام حسن براى اين تسليم شد كه از فتنه و آشوب و ريختن خون اهل بيت جلوگيرى نمايد. از طرفى هم احساس بى وفائى را از ياران خود مى كرد.

امام حسين عليه السلام هم وقتى مظنه قوى پيدا كرد: آن افرادى كه برايش نوشتند و اطمينان دادند ما تو را يارى ميكنيم و آن حضرت ياران حق را قوى و ياران باطل را ضعيف ديد بر خود لازم دانست براى حق قيام و خروج كند، هنگامى كه آن بزرگوار قضيه را بر عكس ديد و نمونه هاى بى وفائى و سوء اتفاق را مشاهده كرد تصميم گرفت از جنگ خوددارى نمايد و تسليم شود همان طور كه برادرش حسن عليه السلام تسليم شد، ولى ممنوع شدن بين آن بزرگوار و اين منظور حائل قرار گرفت. پس بنا بر اين: حال امام حسن و امام حسين متفق بود. تفاوتى كه بود اين بود كه در موقع ظهور علائم خوف تسليم و خوددارى نمودن را از آن بزرگوار قبول نكردند، صلح و سازش را از او نپذيرفتند. آنان خواستند خون آن حضرت را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 126

بر يزيد و آن بزرگمرد هم جهاد كرد تا اينكه با يك دنيا بزرگوارى شهيد و داخل بهشت گرديد. اين موضوع براى شخصى كه دقت كند واضح است.

مؤلف گويد: در كتاب امامت و فتن اخبار فراوانى گذشت كه هر يك از امامان عليهم

السلام مأموريت خاصى داشتند كه در نامه هاى آسمانى كه بر حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله نازل شدند مرقوم بود و ايشان طبق آن مأموريت ها رفتار ميكردند وظايف و دستوراتى را كه امامان داشتند نمى توان بوظيفه هاى ما قياس كرد.

بعد از اطلاع به احوال پيامبران عليهم السلام كه اكثر آنان بتنهائى بر هزار افراد كافر مبعوث مى شدند، خدايان آنان را تكذيب ميكردند، آنان را بدين خود دعوت مى نمودند. از مضروب شدن و زندانى شدن و كشته شدن و در آتش افتادن آنان و غير ذلك جا ندارد كه به امامان دين و مذهب در اين گونه امور اعتراض نمود از طرفى هم معصوم بودن آنان با دليل و برهان ها و اخبار متواتر ثابت شده است مجال اعتراض بر آنان نيست. بلكه بايد در باره هر عملى كه انجام ميدهند تسليم آنان بود.

علاوه بر آنچه گفته شد اگر آن طور كه بايد و شايد تأمل كنى خواهى دانست كه امام حسين جان خود را فداى دين جد خود كرد. پايه هاى دول بنى اميه متزلزل نشد مگر بعد از شهادت امام حسين. كفر و گمراهى بنى اميه ثابت نشد مگر بعد از شهيد شدن امام حسين، اگر آن بزرگمرد با بنى اميه صلح و سازش ميكرد سلطنت آنان را تقويت مينمود و مردم راجع بكفر بنى اميه دچار اشتباه مى شدند. در نتيجه بعد از مدتى پرچمهاى دين محو و آثار آن مندرس ميگرديد.

اضافه بر اينها از اخبار گذشته ثابت شد كه امام حسين عليه السلام از خوف شهيد شدن متوجه مكه گرديد. نيز از خوف قتل از مكه خارج شد، چون كه گمان قوى داشت ميخواهند او

را بطور ناگهانى بكشند. جان پدر و مادر و فرزندانم بفدايت باد! حتى برايش مقدور نشد كه حج خود را تمام كند لذا از لباس

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 127

احرام بيرون آمد و از مكه با خوف خارج گرديد. بنى اميه لعنهم اللَّه كليه اقطار را بر آن حضرت تنگ كرده بودند. موضعى را براى فرار كردن آن بزرگوار نگذاشته بودند.

در بعضى از كتب معتبره ديدم كه يزيد عمرو بن سعيد بن عاص را با لشكر بزرگى در موقع حج متصدى امر حج كرد و او را امير الامراء كليه حجاج قرار داد.

يزيد به عمرو بن سعيد دستور داده بود: امام حسين را مخفيانه بگيرد و اگر نتوانست آن حضرت را بناگهانى شهيد كند. سپس از طرفى هم تعداد سى نفر از بنى اميه را در آن سال بعنوان جاسوس فرستاد و ايشان را بقتل امام حسين مأمور كرد و گفت:

به هر نحوى كه بشود آن حضرت را بكشيد وقتى امام حسين از اين جريان آگاه شد از لباس احرام حج خارج شد و حج خود را بعمره مفرده تبديل كرد.

روايت شده: وقتى محمّد بن حنفيه مانع شد كه امام حسين متوجه كوفه شود آن حضرت در جوابش فرمود: اى برادر بخدا قسم اگر من در سوراخ جانوران زمين باشم اينان مرا خارج مى كنند و مى كشند.

بلكه مى توان گفت: اگر امام حسين با بنى اميه صلح و بيعت هم ميكرد او را براى آن شدت دشمنى و وقاحتى كه داشتند رها نمى كردند. بلكه به هر مكر و حيله اى كه بود او را بناگهانى نابود مى كردند. و به هر نحوى كه بود در مقابلش

دفاع مينمودند. در ابتداى امر بيعت را به اين جهت به آن حضرت عرضه كردند كه ميدانستند او بيعت نخواهد كرد.

آيا نمى بينى مروان حكم لعنة اللَّه عليه قبل از اينكه بيعت را به امام حسين عرضه كنند بوالى مدينه دستور داد تا امام حسين را بقتل برسانند: نيز ابن زياد لعين مى گفت: امر ما را به او ابلاغ كنيد، ما هر نظرى كه داشته باشم در باره وى اجراء خواهيم كرد از طرفى آيا نه چنين است كه بحضرت مسلم امان دادند و سپس او را كشتند.

معاويه ملعون با آن شدت عداوت و بغضى كه با اهل بيت عليهم السلام داشت.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 128

بجهت آن زيركى و حيله گرى و آزمودگى كه داشت با ايشان مدارا ميكرد.

زيرا مى دانست اگر آنان را علنا بكشد مردم از او بر ميگردند، سلطنت وى نابود مى شود و مردم به او خروج خواهند كرد. لذا در هر حال با آنان مدارا مينمود بدين لحاظ بود كه با امام حسن صلح نمود! ولى متعرض امام حسين نشد. براى همين جهت بود كه به پسرش يزيد سفارش ميكرد: متعرض حسين نشود، چون ميدانست مزاحم حسين شدن موجب نابودى دولت او خواهد بود، سپس مؤلف ميگويد:

اللهم العن كل من ظلم اهل بيت نبيك و قتلهم و اعان عليهم و رضى بما جرى عليهم من الظلم و الجور لعنا وبيلا و عذبهم عذابا اليما و اجعلنا من خيار شيعة آل على و انصارهم و الطالبين بثارهم مع قائمهم صلوات اللَّه عليهم.

بخش سى و هشتم در باره شهادت طفلان مسلم عليه السلام

1- صدوق در كتاب: امالى از شيخى از اهل كوفه نقل ميكند كه گفت:

هنگامى كه امام حسين عليه السلام شهيد

شد دو كودك صغير از لشكر آن حضرت اسير شدند و آنان را نزد ابن زياد آوردند. ابن زياد زندانبان خود را خواست و گفت: اين دو كودك را زندانى كن. ولى مبادا غذاى خوب و آب خنك به آنان بدهى! ايشان را در يك زندان تنگ زندانى كن. آن دو كودك روزها را روزه بودند. وقتى شب ميشد دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنان مى آوردند.

هنگامى كه زندانى بودن آن دو كودك بطول انجاميد و مدت يك سال شد يكى از آنان بديگرى گفت: اى برادر زندانى بودن ما طولانى شده و نزديك است كه عمر ما فانى شود و بدن ما بپوسد. موقعى كه اين زندانبان آمد او را از مقام خود آگاه كن و بوسيله قرابتى كه با حضرت محمّد دارى خود را نزد او معرفى نما، شايد وى در غذاى ما توسعه دهد و آب بيشترى در اختيار ما بگذارد.

وقتى شب فرا رسيد و زندانبان بعادت همه شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنان آورد آن كودك كوچكتر بزندانبان گفت: يا شيخ! آيا حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را ميشناسى؟ گفت: چگونه نشناسم در صورتى كه او پيامبر من است.

گفت: آيا جعفر بن ابى طالب را هم ميشناسى؟ گفت: چگونه جعفر را نشناسم و حال اينكه خدا دو بال به او عطا كرده و با ملائكه در هر جايى كه بخواهد پرواز مينمايد.

گفت: آيا على بن ابى طالب را مى شناسى! زندانبان گفت: چگونه على بن ابى طالب را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 130

نشناسم در صورتى كه او پسر

عمو و برادر پيغمبر من ميباشد. گفت: اى شيخ ما از عترت پيغمبر تو ميباشيم، ما فرزندان مسلم بن عقيل هستيم كه در دست تو اسيريم، ما از تو غذاى خوب ميخواهيم آب خنك تقاضا ميكنيم ولى تو بداد ما نميرسى. ما را در اين زندان تنگ و تاريك جاى داده اى! ناگاه زندانبان بپاى ايشان افتاد و پس از اينكه پاى آنان را بوسيد گفت:

جان من بفداى شما باد. من خودم را سپر بلاى شما قرار ميدهم، اى عترت پيغمبر خدا! اين در زندان است كه باز ميباشد. از هر راهى كه ميخواهيد برويد.

وقتى شب فرا رسيد زندانبان دو قرص نان و يك كوزه آب براى آنان آورد و ايشان را راهنمائى كرده گفت: شبها راه برويد و روزها پنهان شويد تا خداى توانا راه و فرجى بشما مرحمت كند آن دو كودك اين عمل را انجام دادند.

هنگامى كه شب آنان را فرا گرفت بر در خانه اى آمدند كه پيرزنى ايستاده بود. به او گفتند: اى پير زن! ما دو كودك صغير هستيم كه غريب و نورس ميباشيم، ما راه را از چاه نميدانيم. يك امشب ما را مهمان كن تا وقتى صبح شد راه را پيدا كنيم و برويم.

آن پير زن گفت: اى عزيزان من! شما كيستيد كه من كليه بوها را بوئيده ام ولى بوئى از بدن شما خوب تر نبوئيده ام!؟ گفتند: ما از عترت پيامبر تو ميباشيم كه از زندان ابن زياد و قتل فرار كرده ايم، پير زن گفت: اى عزيزان من! من دامادى دارم كه فاسق و در وقعه كربلا در ركاب ابن زياد جنگ كرده است. ميترسم دامادم شما را پيدا كند

و بقتل برساند. آنان گفتند: ما فقط يك شب مهمان هستيم.

وقتى صبح شد ميرويم. پير زن گفت: پس صبر كنيد تا غذا و آب براى شما بياورم.

غذا و آب آورد. ايشان غذا خوردند و آب آشاميدند.

وقتى آنان داخل رختخواب شدند برادر كوچك ببرادر بزرگ گفت: ما اميدواريم امشب در امان باشيم. قبل از اينكه موت بين ما جدائى افكند. بيا من دست بگردن تو در آورم تو نيز دست بگردن من در آورى. من تو را ببويم و تو

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 131

مرا ببوئى. آن دو كودك اين عمل را انجام دادند و خوابيدند. هنگامى كه قسمتى از شب گذشت داماد آن پيرزن آمد و دق الباب كرد، پيرزن گفت: كيست؟ گفت:

من فلانم. پير زن گفت: براى چه اين موقع دق الباب ميكنى، در صورتى كه فعلا وقت آمدن تو نيست! دامادش گفت: واى بر تو! قبل از اينكه عقل من پرواز كند و زهره ام پاره شود در را باز كن، بلاى سختى دچار من شده است! گفت: مگر چه رخ داده است؟ گفت: دو كودك كوچك از لشكر ابن زياد فرار كرده اند. امير در ميان لشكرگاه فرياد زد: هر كس سر يكى از اين دو كودك را بياورد هزار درهم جايزه دارد و هر كسى سر هر دو كودك را بياورد دو هزار درهم جايزه خواهد داشت.

من خويشتن را خسته كرده ام و چيزى بدست نياورده ام.

پيرزن گفت: اى دامادم! بترس از اينكه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فرداى قيامت خصم تو باشد! گفت: واى بر تو! دنيا قابل رغبت و اهميت است. گفت: دنيائى را كه آخرت نداشته باشد براى

چه ميخواهى؟ دامادش گفت: گويا: تو از آنان حمايت ميكنى.

گمان ميكنم از ايشان با اطلاع باشى. برخيز كه امير تو را ميخواهد.

پير زن گفت: امير مرا براى چه ميخواهد در صورتى كه من يك پير زنى بيش نيستم. گفت: من در طلب اين دو كودك هستم، در را باز كن تا من استراحت نمايم. سپس فردا اول وقت در هر راهى كه ميخواهم بدنبال ايشان بروم، پيرزن در را گشود، غذا و آب آورد و او خورد و آشاميد.

وقتى قسمتى از شب گذشت و داماد آن زن خر خر آن دو كودك را از ميان اطاق شنيد نظير شتر مست به هيجان آمد و مثل گاو صدا كرد و دست خود را بديوار خانه ماليد تا اينكه دستش به كودك كوچكتر اصابت نمود. آن كودك گفت: تو كيستى؟ گفت: من صاحب خانه ام، شما كيستيد؟ برادر كوچكتر برادر بزرگتر را بيدار كرد و گفت: اى حبيب من برخيز، بخدا قسم دچار آن بليه اى شديم كه از آن بر حذر بوديم.

داماد آن زن به ايشان گفت: شما كيستيد؟ گفتند: اى شيخ! اگر ما راست

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 132

بگوئيم در امان خواهيم بود؟ گفت: آرى گفتند: همان امانى كه خدا و رسول فرموده اند؟ گفت: آرى. گفتند: حضرت محمّد بن عبد اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بر اين امان شاهد باشد؟ گفت: آرى. گفتند: خدا به آنچه را كه ما مى گوئيم وكيل و شاهد باشد؟

گفت: آرى. گفتند: اى شيخ ما از عترت حضرت محمّد هستيم كه از زندان ابن زياد و خوف قتل فرار كرده ايم. آن مرد بى انصاف گفت: عجب! از مرگ بسوى مرگ

فرارى شده ايد!؟ سپاس مخصوص آن خدائى است كه مرا بشما ظفر داد. بعدا برخاست و دو كتف آن دو كودك را بست و آن دو كودك آن شب را با دست بسته صبح كردند.

هنگامى كه سپيده صبح بالا آمد غلام خود را كه سياه چهره و نامش فليح بود خواست و به او گفت: اين دو كودك را بگير و پس از اينكه بر لب شط فرات بردى گردنشان را بزن و سرشان را براى من بياور تا براى ابن زياد ببرم و مبلغ دو هزار درهم جايزه بگيرم.

آن غلام شمشير را گرفت و جلو آن دو كودك روبراه شد. چند قدمى بيش نرفته بود كه يكى از آن دو كودك به وى گفت: اى غلام سياه! سياهى تو خيلى به سياهى بلال (بكسر باء) مؤذن پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله شباهت دارد! غلام گفت: مولاى من مرا بقتل شما مأمور كرده، شما كيستيد؟ گفتند: اى سياه چهره! ما از عترت پيامبر تو ميباشيم كه از زندان ابن زياد و كشته شدن فرار كرده ايم و اين پيرزن ما را مهمان نموده است. ولى مولاى تو تصميم گرفته ما را شهيد نمايد! آن غلام بپاى آنان افتاد و ايشان را بوسيد و گفت: اى عترت پيغمبر خدا! جان من بفداى شما باد. من خودم را براى شما سپر بلاء قرار ميدهم. بخدا قسم حضرت محمّد فرداى قيامت خصم من نخواهد بود. سپس فرار كرد و شمشير را بدست خود بدور و خويشتن را بفرات انداخت و از آن طرف خارج شد. مولايش فرياد زد:

اى غلام چرا امر مرا اجراء نكردى!؟ گفت: اى مولاى من

من تا موقعى مطيع تو بودم كه معصيت خدا را نكرده بودى. ولى اكنون كه خدا را معصيت ميكنى من

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 133

در دنيا و آخرت از تو بيزارم! سپس آن مرد خبيث پسر خود را خواست و گفت: پسر جان! من مال حلال و حرام دنيا را فقط براى تو جمع ميكنم، دنيا چيزى است خواستنى. اين دو كودك را بگير و در كنار فرات ببر و سر آنان را جدا كن و نزد من بياور تا نزد ابن زياد ببرم و مبلغ دو هزار درهم جايزه بگيرم. آن پسر شمشير را گرفت و در جلو آن دو كودك براه افتاد. چند قدمى بيش نرفته بودند كه يكى از آن دو كودك به آن پسر گفت: اى جوان! آيا از اين جوانى خويشتن و آتش جهنم خوف ندارى!؟

او گفت: اى حبيب من مگر شما كيستيد؟ گفتند: ما از عترت پيامبر تو هستيم كه پدرت كمر بقتل ما بسته است. آن پسر با سعادت بقدم هاى ايشان افتاد و پاى آنان را بوسيد و سخن غلام سياه چهره را اعاده نمود. سپس شمشير را به يكطرف و خويشتن را بفرات انداخت و از آب عبور نمود. پدرش به وى فرياد زد: چرا امر مرا اجراء ننمودى؟ گفت: از خدا اطاعت و از تو نافرمانى كنم برايم بهتر است از اينكه از تو فرمانبردارى و از خدا نافرمانى نمايم.

آن مرد به آن دو كودك گفت: كسى غير از من مرتكب قتل شما نخواهد شد.

بعدا شمشير را گرفت و جلو آن دو كودك افتاد. هنگامى كه در كنار فرات رسيد و شمشير را

از غلاف كشيد و نظر آن دو كودك به آن شمشير كشيده افتاد چشمانشان پر از اشك شد و به آن مرد گفتند: ما را ببازار ببر و بفروش و از قيمت ما بهره مند شو، كارى مكن كه فرداى قيامت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله دشمن تو باشد! وى گفت: نه، من شما را ببازار نخواهم برد. بلكه شما را ميكشم و سر شما را نزد ابن زياد مى برم كه جايزه دو هزار تومانى را بگيرم. گفتند: اى شيخ آيا قرابت ما را با پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله مراعات نمى كنى؟ گفت: شما با پيغمبر خدا قرابتى نداريد.

كودكان: ما را زنده نزد ابن زياد ببر تا او در باره ما قضاوت نمايد. آن مرد: چاره اى نيست جز اينكه بوسيله ريختن خون شما به ابن زياد تقرب بجويم.

كودكان: آيا بكوچكى ما ترحم نميكنى؟ آن مرد: خدا هيچ گونه ترحمى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 134

در باره شما در قلب من جاى نداده است. كودكان: اكنون كه از كشتن ما دست بر نمى دارى پس اجازه بده تا چند ركعت نماز بخوانيم. سپس چشمان خود را بطرف آسمان بلند كردند و گفتند:

يا حى يا حليم، يا احكم الحاكمين، احكم بيننا و بينه بالحق.

يعنى اى خدائى كه زنده و بردبار هستى، اى خدائى كه بهترين حكم كنندگانى، بين ما و اين شخص بحق داورى كن. آن مرد خونخوار متوجه برادر بزرگتر شد و پس از اينكه گردن او را زد سرش را در ميان توبره نهاد. ناگاه برادر كوچك آمد و بدن خود را بخون برادر آغشته نمود و گفت: من پيغمبر خدا را

در حالى ملاقات ميكنم كه با خون برادرم خضاب كرده باشم. آن مرد گفت: اكنون تو را هم ببرادرت ملحق ميكنم. سپس متوجه آن كودك صغير شد و پس از اينكه گردنش را زد سرش را در ميان توبره نهاد. جسد ايشان را در حالى كه خون از آنها ميچكيد ميان آب انداخت! آن مرد پس از اين جنايت سر آن دو كودك را نزد ابن زياد كه بالاى تخت نشسته بود و چوب خيزرانى در دست داشت آورد و در مقابل او نهاد. وقتى چشم ابن زياد بسر بريده آن دو كودك افتاد سه مرتبه برخاست و نشست. سپس به آن مرد خونخوار گفت: واى بر تو، چگونه به ايشان ظفر يافتى!؟

قاتل: يك پير زن از ما ايشان را مهمان كرده بود.

ابن زياد: آيا تو حق مهمان بودن اينان را مراعات نكردى؟

قاتل بد اختر: نه.

ابن زياد: ايشان به تو چه گفتند؟

قاتل: گفتند: ما را زنده ببازار ببر و بفروش و از پول ما بهره مند شو. مبادا كارى بكنى كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله فرداى قيامت خصم تو باشد!! ابن زياد: تو در جواب ايشان چه گفتى؟

قاتل تبه كار: گفتم: ابدا اين تقاضا را نمى پذيرم، بلكه شما را ميكشم. سر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 135

شما را نزد ابن زياد ميبرم كه جايزه دو هزار تومانى را بگيرم.

ابن زياد: آنان چه گفتند؟

قاتل: ما را زنده نزد ابن زياد ببر تا در باره ما داورى نمايد.

ابن زياد: تو در جوابشان چه گفتى؟

قاتل: گفتم: هيچ راه و چاره اى نيست جز اينكه من بوسيله ريختن خون شما به عبيد اللَّه بن زياد تقرب بجويم.

ابن

زياد: پس چرا ايشان را زنده نزد من نياوردى؟ تا اينكه جايزه تو را چهار هزار درهم عطا كنم.

قاتل: چاره اى نديدم جز اينكه با ريختن خون آنان بتو تقرب بجويم.

ابن زياد: بعدا بتو چه گفتند؟

قاتل: بمن گفتند: اى شيخ آن قرابتى كه ما با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داريم مراعات كن.

ابن زياد: تو چه گفتى؟

قاتل: گفتم: شما با پيغمبر خدا قرابتى نداريد.

ابن زياد: واى بر تو! بعد از اين چه گفتند؟

قاتل: گفتند: اى شيخ بيا و بكوچكى ما ترحم كن.

ابن زياد: آيا به آنان ترحم نكردى؟

قاتل: گفتم: خدا هيچ گونه ترحمى راجع بشما در دل من قرار نداده است.

ابن زياد: سپس چه گفتند؟

قاتل: گفتند: پس آنقدر بما مهلت بده تا چند ركعت نماز بخوانيم. من گفتم:

اگر نماز براى شما ثمرى دارد هر چه ميخواهيد بخوانيد. آن دو كودك چهار ركعت نماز خواندند.

ابن زياد: در آخر نمازشان چه گفتند؟

قاتل: چشمان خود را بطرف آسمان بلند كردند و گفتند: يا حى يا حليم،

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 136

يا احكم الحاكمين، احكم بيننا و بينه بالحق: ابن زياد: حقا كه احكم الحاكمين بين شما قضاوت كرده است سپس گفت:

كيست كه اين مرد فاسق و جنايت كار را بدرك اسفل روانه كند؟ مردى از اهل شام برخاست و گفت: من وى را بجزاى خويش ميرسانم. ابن زياد گفت: اين مرد را در همان موضعى كه آن دو كودك را شهيد كرده ببر و گردنش را بزن، مبادا بگذارى خون وى با خون آنان مخلوط شود! و بعد فورا سر او را نزد من بياور. آن مرد اين عمل را انجام داد و سر نحس

او را آورد و بر فراز نيزه اى نصب كرد. كودكان آن سر را هدف تير و سنگ قرار ميدادند و ميگفتند: اين شخص قاتل ذريه پيغمبر خدا است.

مؤلف گويد: اين داستان با مختصر تفاوتى در كتاب مناقب قديم نقل شده بدين شرح: هنگامى كه امام حسين در كربلا شهيد شد اين دو كوϙàكه نام يكى از آنان ابراهيم و نام ديگرى محمّد بود و از فرزندان جعفر طيار بودند «1» از لشكر ابن زياد فرار كردند. ناگاه مواجه شدند با زنى كه بدنبال آب آمده بود. و چشم آن زن به آن دو كودك و زيبائى آنان افتاد به ايشان گفت: شما كيستيد؟ گفتند:

ما از فرزندان جعفر طيار هستيم كه در بهشت است ما از لشكر ابن زياد گريخته ايم.

آن زن گفت: شوهر من در لشكر ابن زياد است. اگر من از اينكه مبادا شوهرم امشب بيايد خائف نبودم شما را مهمان ميكردم و بطرز نيكوئى از شما ޘЙʘјǘƙɠمينمودم.

آنان گفتند: اى زن تو ما را ببر، اميدواريم كه امشب شوهر تو نيايد، آن زن ايشان را برد و غذا براى آنان آورد. ولى ايشان گفتند: ما احتياجى بغذا نداريم.

جانماز براى ما بياور تا نماز قضا بخوانيم. وقتى نماز خواندند و داخل رختخواب شدند برادر كوچكتر ببرادر بزرگتر گفت: اى برادر! اى پسر مادرم مرا در بر بگير

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 137

و ببوى، زيرا گمان ميكنم امشب آخر عمر من است، ما فردا را نخواهيم ديد و ...

تا آنجا كه ميگويد: سپس آن مرد شمشير كشيد و گردن برادر بزرگتر را زد و بدنش را در فرات انداخت. برادر كوچكتر گفت: تو را بخدا

قسم ميدهم آنقدر بمن مهلت بده تا بدن خود را بخون برادرم آغشته نمايم.

قاتل گفت: اين عمل براى تو چه فايده اى دارد؟ گفت: من اين عمل را دوست دارم. وقتى آن كودك خويشتن را بخون برادر آغشته كرد. آن مرد گفت: برخيز! اما او بر نخواست. آخر الامر سر او را از قفا جدا كرد و بدنش را بفرات انداخت.

بدن برادر بزرگتر همچنان روى آب فرات ايستاده بود. وقتى بدن برادر كوچكتر را بفرات انداخت آن بدن همچنان آب را شكافت تا آمد ببدن برادر بزرگتر پيوست و شروع بحركت نمودند. آن جنايتكار صدائى از آن دو بدن شنيد كه در ميان آب ميگفتند: پروردگارا! تو ميدانى اين مرد ملعون با ما چه عملى انجام داد! روز قيامت حق ما را از او بگير! سپس ابن زياد غلام خود را كه سياه چهره و نامش: نادر بود خواست و به او گفت: اين شخص قاتل را ببر در همان مكانى كه اين دو كودك را كشته است.

گردن او را بزن. هر چه از او بماند مال تو باشد. و مبلغ ده هزار درهم من بتو ميدهم و تو را در راه خدا آزاد نمودم. آن غلام آن مرد خبيث را در همان مكانى كه گردن آن دو كودك بى گناه را زده بود آورد. وى گفت: اى نادر! تو حتما مرا بقتل ميرسانى!؟ وقتى نادر گردن او را زد و جسدش را بفرات انداخت آب بدن وى را قبول نكرد و آن را بكنار انداخت. ابن زياد دستور داد تا آن بدن را به آتش سوزانيدند و دچار عذاب خدا گرديد.

بخش سى و نهم راجع به جريان بعد از شهادت امام حسين عليه السلام و رجوع اهل بيت بمدينه و بعضى از معجزات

اشاره

سيد بن طاوس و شيخ

ابن نما مينويسند: ابن سعد سر مبارك امام حسين عليه السلام را روز عاشورا بوسيله خولى (بفتح خاء) ابن يزيد اصبحى و حميد (بضم حاء) ابن مسلم ازدى (بسكون زاء) نزد ابن زياد فرستاد. سپس دستور داد تا سر ما بقى اصحاب و اهل بيت امام حسين را نظيف كردند و آنها را بوسيله شمر بن ذى الجوشن و قيس ابن اشعث و عمرو بن حجاج بسوى كوفه فرستاد. ابن سعد ما بقى روز عاشورا و روز بعد را تا ظهر در كربلا ماند. سپس اهل و عيالى را كه از امام حسين باقى مانده بودند حركت داد. زنان را بر شتران بى جهاز سوار كرد. زنان در ميان دشمنان با صورت هاى باز بودند، در صورتى كه آنان امانت هاى بهترين پيامبران بودند. ايشان را بنحوى ميبردند كه اسيران ترك و روم را به اسيرى و غم و اندوه ميبرند. شاعر چه خوب گفته است:

يصلى على المبعوث من آل هاشم و يغزى بنوه ان ذا لعجيب

يعنى بر آن كسى كه از آل هاشم مبعوث شد (يعنى حضرت محمّد) صلوات و درود فرستاده مى شود. ولى با فرزندانش جنگ و جدال مى شود و اين دو عمل (كه ضد يك ديگرند) خيلى عجيب و غريب هستند! راوى ميگويد: هنگامى كه ابن سعد از كربلا فاصله گرفت گروهى از بنى اسد آمدند و بر آن بدنهاى پاك و غرقه بخون نماز خواندند و آنان را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 139

در همين جايى كه فعلا معروف و موجود است دفن كردند.

شيخ مفيد مينويسد: امام حسين عليه السلام را در همين مكانى دفن نمودند كه قبرش ميباشد. و پسرش على

بن الحسين را كه اصغر بود «1» پايين پاى آن بزرگمرد بخاك سپردند، براى ما بقى شهيدان اهل بيت و اصحاب آن حضرت كه در اطرافش افتاده بودند گودالى پايين پاى آن بزرگوار كندند و آنان را در آن گودال دفن نمودند و حضرت عباس بن على را در همان موضعى كه در طريق غاضريه بود دفن كردند و فعلا قبر مباركش معلوم است.

سيد بن طاوس مينگارد: ابن سعد اسيران را حركت داد هنگامى كه نزديك كوفه رسيدند اهل كوفه براى تماشاى اسيران اجتماع كردند. يكى از زنان كوفه از بالاى بام متوجه اسيران شد و گفت:

من اى الاسارى انتن؟ فقلن نحن اسارى آل محمد يعنى شما از كدام اسيران هستيد؟ گفتند: ما اسيران آل محمّديم. آن زن كوفى از بالاى بام فرود آمد. چادر و شلوار و مقنعه هائى آورد و به اسيران داد. اسيران آنها را پوشيدند. حضرت على بن الحسين عليه السلام كه بعلت بيمارى ناتوان شده بود با زنان بود. حسن بن حسن مثنى كه با عمو و امام خود يعنى حضرت حسين عليه السلام در مقابل نيزه ها صبر و تحمل كرده بود نيز در ميان اسيران بود. او از كثرت زخم و جراحات بدنش داغ شده و از پاى در آمده بود. زيد و عمرو كه فرزندان امام حسن مجتبى عليه السلام بودند نيز با اسيران بودند.

اهل كوفه براى مصيبت اسيران نوحه و گريه ميكردند. حضرت على بن- الحسين عليه السلام به ايشان ميفرمود: آيا شما براى مصائب ما گريه ميكنيد!؟ پس چه كسى مردان ما را كشت!! بشير بن خزيم اسدى ميگويد: من در آن روز بزينب

زندگاني حضرت امام

حسين عليه السلام، ص: 140

دختر على عليه السلام نظر كردم. بخدا قسم زنى باحياتر و سخنورتر از آن بانو نديدم! گويا: بزبان على بن ابى طالب سخن ميگويد. آن بانوى معظمه يك اشاره بمردم كرد و فرمود: ساكت شويد!! ناگاه نفس ها قطع شد و زنگ شتران از صدا افتاد! آن بانوى داغ ديده فرمود: سپاس مخصوص خداست. صلوات بر پدرم حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و آل طيب و نيكوى او باد.

اما بعد: اى اهل كوفه، اى اهل خدعه و بى وفائى! آيا گريه ميكنيد!؟ هرگز اشك چشم شما خشك و ناله هاى شما آرام مباد. جز اين نيست كه شما نظير آن زنى هستيد كه رشته خود را پس از اينكه آن را ميتابد و محكم مينمايد پاره پاره ميكند و باز مينمايد. سوگندهاى شما در ميان شما مكر و فريب است. آگاه باشيد آيا غير از لاف زدن، فريفتن، نظير كنيزان تملق گفتن و طعنه زدن بر دشمنان چيزى داريد؟ شما نظير گياهى هستيد كه از مدفوع حيوانات برويد، نقره اى هستيد كه قبرستان را به آن تزيين كرده باشند. آگاه باشيد آنچه پيشاپيش براى خويشتن فرستاديد بسيار بد است، زيرا دچار سخط خدا و هميشه در عذاب خواهيد بود! آيا گريه و ناله ميكنيد، آرى بخدا قسم بايد زياد گريه كنيد و اندكى بخنديد! زيرا عيب و عار شما بنحوى دائمى شد كه بعدا هرگز نميتوانيد آنها را از خود دور نمائيد. چگونه خود را از كشتن سليل خاتم انبياء تبرئه ميكنيد كه:

بزرگ جوانان اهل بهشت، پناگاه اخيار شما، فريادرس مصيبت زدگان شما، محل روشنائى حجت و دليل شما و محل ريزش سنت دين

شما بود! آگاه باشيد! بد گناهى را بدوش گرفتيد، نابود و هلاك شويد! با نااميدى مواجه شويد، دستهاى شما بريده و شكسته باد! تجارت آخرت شما دچار زيان گرديد، دچار غضب خدا خواهيد شد، ذلت و تهيدستى نصيب شما شد.

اى اهل كوفه واى بر شما! آيا ميدانيد كدام جگر گوشه پيغمبر اسلام را پاره پاره كرديد، و كدام پرده نشينان او را خارج نموديد، و چه خونى از او ريختيد،

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 141

چه حرمتى را از او پايمال كرديد «1» آيا اگر آسمان خون ببارد تعجب ميكنيد در صورتى كه رسوائى عذاب آخرت شما بيشتر است، و شما يارى كرده نخواهيد شد مبادا اين فريب را بخوريد كه خدا شما را مهلت داده است، زيرا مبادرت شما به اين جنايت بزرگ خدا را از گرفتن انتقام عاجز نخواهد كرد و موقعيت خونخواهى فوت نخواهد شد، حتما خداى شما مواظب شما خواهد بود.

راوى ميگويد: بخدا قسم من آن روز مردم را همچنان متحير و گريان ميديدم، همه دستهاى خود را بر دهانهاى خويش نهاده بودند. شخصى را پهلوى خودم ديدم بقدرى گريان بود كه ريشش تر شده بود. آن شيخ ميگفت: پدر و مادرم بفداى شما باد، پيران شما خاندان بهترين پيران، جوانان شما بهترين جوانان، زنان شما (از نظر عفت و عصمت) بهترين زنان و نسل شما بهترين نسل است كه رسوا و مغلوب نخواهيد شد.

زيد بن موسى روايت كرده: پس از اينكه فاطمه صغرا سخنرانى مفصّلى كرد «2» فرمود: اى اهل كوفه، اى اهل مكر و غدر و خود پسند! ما اهل بيتى هستيم كه خدا ماها را بوسيله شما امتحان

و شما را هم بوسيله ما آزمايش نمود.

امتحان ما را نيكو قرار داد، علم خود و فهم آن را بما عطا فرمود. سينه ما صندوق علم خدا و ظرف فهم و حكمت آن است. در زمين ما حجت خدائيم براى بلاد و عباد او! خدا ما را بكرم خود گرامى داشته است. خدا ما را بوسيله پيغمبرش حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بر بيشتر خلق روشنى و فضيلت و برترى عطا فرموده است ولى شما ما را تكذيب و تكفير نموديد. كشتن ما و غارت كردن اموال ما را حلال دانستيد، گويا: ما از فرزندان ترك يا كابل بوديم. همان طور كه جد ما را ديروز

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 142

شهيد نموديد، از شمشيرهاى شما خون ما اهل بيت بعلت حسودى هاى قبلى ميچكد چشم شما براى اين جناياتى كه مرتكب شديد روشن و قلب هاى شما خوشحال گرديد! خوشحالى شما افترائى است كه بخدا ميزنيد و مكرى است كه بكار برديد ولى خدا بهترين چاره جويان است.

مبادا نفس شما شما را براى اين خونهائى كه از ما ريختيد و اموالى كه از ما به يغما برديد بخوشحالى دعوت كند زيرا اين مصيبت هاى جليل و بزرگى كه بما نصيب گرديده قبلا در نامه اعمال ما براى ما مقدر شده است. اين عمل براى خدا سهل و آسان است. ناراحت نباشيد و براى آنچه كه بشما داده شده فرحمند نشويد خدا هر كسى را كه خود پسند و فخريه كننده باشد دوست ندارد.

مردن بر شما باد، در انتظار لعنت و عذاب خدا باشيد كه گويا: بر شما نازل شده باشد. عذاب و نكبت هائى از آسمان بطور

تواتر بر شما نازل مى شود و شما را بعلت اعمال زشتى كه داريد ريشه كن خواهد كرد، و اذيت و آزار بعضى از شما را بر بعضى ديگر نصيب مينمايد. سپس روز قيامت بعلت ظلمى كه بما كرديد دچار عذابى دردناك و دائمى خواهيد گرديد. آگاه باشيد كه لعنت خدا بر افراد ستمكار خواهد بود.

واى بر شما! آيا ميدانيد چه دستى از شما بر ما نيزه زد؟ و چه شخصى بجنگ ما آمد؟ با چه پائى بسوى ما آمديد و حرب با ما را برگزيديد؟ قلب هاى شما قسى و كبدهاى شما سفت شده است، دل هاى شما مهر خورده اند: گوش شما نميشنود و چشم شما نمى بيند. شيطان اعمال زشت شما را بنظرتان جلوه داده و پرده جلو چشم شما كشيده است. لذا شما هدايت نخواهيد شد.

اى اهل كوفه هلاك و نابود شويد! چه بسيار خونهائى كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بگردن شما است و چه كينه هائى كه از او نزد شما ميباشد. چه عنادهائى كه با برادرش: على بن ابى طالب كه جد من است و فرزندان وى كه عترت اخيار پيامبرند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 143

ورزيديد؟ و شخصى از شما فخريه كرده و اين شعر را گفته است:

1- نحن قتلنا عليا و بنى على بسيوف هندية و رماح

2- و سبينا نسائهم سبى ترك و نطحنا هم فاى نطاح

1- يعنى ما على و فرزندان او را با شمشيرهاى هندى و نيزه ها شهيد كرديم.

2- و زنان آنان را مثل اسيران ترك اسير كرديم و آنان را پايمال كرديم چه پايمال كردنى.

اى گوينده اين شعر! خاك و سنگريزه بر دهانت

باد! تو بكشتن گروهى كه خدا آنان را پاك و پاكيزه قرار داده و پليدى را از ايشان بر طرف نموده افتخار ميكنى!؟ خشم خود را فرو ببر و نظير سگ بر سر دم خود بنشين آن طور كه پدرت نشست. جز اين نيست كه براى هر مردى همان جزائى است كه پيشاپيش بدست خود فرستاده است. واى بر شما! شما با ما راجع به اين فضيلت و برترى كه خدا بما عطا كرده حسودى كرديد سپس به اين شعر متمثل شد:

فما ذنبنا ان جاش بحورنا و بحرك ساج لا يوارى الدعامصا

يعنى ما چه گناهى داريم كه درياى فضائل و مناقب ما بتلاطم آمده و درياى تو بقدرى بى آب و ساكن مانده است كه دعموص ها را «1» نمى پوشاند. اين يك فضيلتى است كه خدا به هر كسى بخواهد عطاء ميكند، خدا است كه صاحب فضل بزرگ ميباشد كسى كه خدا برايش نورى قرار ندهد نورى نخواهد داشت راوى ميگويد: صداها بگريه بلند شد و مردم گفتند: اى دختر بهترين پيامبران و امامان همين مقدار سخنرانى كافى است، زيرا قلب هاى ما را آتش زدى، گلوى ما را بوسيله غصه سوزاندى، آتش ندامت را در باطن هاى ما روشن كردى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 144

سپس آن بانوى مصيبت زده آرام شد.

سيد بن طاوس ميگويد: ام كلثوم دختر حضرت امير در آن روز از پشت پرده خود در حالى كه گريان بود شروع بسخنرانى كرد و فرمود: اى اهل كوفه اف بر شما، براى چه حسين را تنها نهاديد، او را شهيد كرديد، اموال وى را به تاراج برديد و وارث او شديد، زنان او را

اسير و خود او را اذيت و آزار كرديد!؟

هلاك و نابودى بشما نصيب شود!! واى بر شما آيا ميدانيد دچار چه داهيه اى شده ايد؟ چه روز و وبالى بدوش گرفته ايد؟ چه خونهائى را ريخته ايد؟ چه زنان پرده نشينى را خارج و اسير كرده ايد؟ چه دخترانى را به اسارت آورده ايد؟ چه اموالى را به يغما برده ايد؟

بهترين مردان بعد از پيغمبر را كشتيد! رحم و مروت از قلوب شما گرفته شده است! آگاه باشيد كه حزب خدا رستگارند و حزب شيطان زيانكار خواهند بود سپس اشعارى را خواند كه مطلع آنها اين است.

1- قتلتم اخى صبرا فويل لامكم ستجزون نارا حرها يتوقد

1- يعنى شما برادر مرا كشتيد، من صبر ميكنم، واى بر مادران شما! بزودى دچار آتشى ميشويد كه حرارت و شعله آن افروخته خواهد بود.

2- شما خونهائى را ريختيد كه خدا و قرآن و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ريختن آنها را حرام كرده اند.

3- آگاه باشيد، مژده باد شما را به آتش جهنم، حتما شما فرداى قيامت در دوزخ بطور دائمى خواهيد بود.

4- و من تا زنده باشم در عزاى برادرم گريه ميكنم همان برادرى كه بعد از پيامبر خدا بهترين شخص بود.

5- يك نوع اشگى مى ريزم كه بر گونه صورتم ميريزد و خشك نميشود راوى ميگويد: صداى مردم بگريه و ناله بلند شد، زنان همه موى سر خود را پريشان كردند و خاك مصيبت بسر ريختند: صورت خود را خراشيدند. لطمه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 145

بصورت خويش زدند، صداى به وا ويلا بلند كردند. مردان نيز شروع بگريه نمودند. زنان و مردان گريانى بيش از آن روز ديده نشد! پس از

ام كلثوم حضرت زين العابدين عليه السلام بمردم اشاره كرد و فرمود:

ساكت شويد! پس از سكوت مردم آن حضرت برخاست و بعد از اينكه حمد و ثناى خداى را بجاى آورد و درود بر پيغمبر اعظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرستاد فرمود: ايها الناس كسى كه مرا ميشناسند كه ميشناسد. كسى كه مرا نمى شناسد من على بن الحسين ابن على بن ابى طالب هستم. من پسر آن كسى هستم كه در كنار فرات بدون گناه شهيد شد. من پسر آن شخصى ميباشم كه نسبت به وى هتك حرمت شد. اموال او را بتاراج بردند. اهل و عيال وى را اسير كردند. من فرزند آن شخصيتى هستم كه در راه خدا صبر كرد و شهيد شد و يك چنين فخريه اى براى من كافى است.

ايها الناس شما را بخدا قسم ميدهم آيا ميدانيد كه براى پدرم نامه نوشتيد و او را فريب داديد و با او عهد و پيمان بستيد، سپس با آن حضرت مقاتله كرديد و او را تنها نهاديد، نابود باد آنچه را كه پيشاپيش براى خود فرستاديد! چه رأى و نظريه بدى داريد! با چه چشمى به پيغمبر خدا نظر ميكنيد در آن موقعى كه بشما بفرمايد: عترت مرا كشتيد؟ نسبت بمن هتك حرمت نموديد؟ شما از امت من نيستيد!! صداى ضجه مردم از هر طرف بلند شد. بعضى از مردم به يك ديگر ميگفتند؟

هلاك شديد ولى نميدانيد!! سپس حضرت سجاد عليه السلام فرمود: خدا رحمت كند آن مردى را كه نصيحت مرا بپذيرد. پند و اندرز مرا براى خدا و رسول و اهل بيت او حفظ نمايد، زيرا ما به پيامبر

خدا تأسى نموديم.

مردم گفتند: يا بن رسول اللَّه ما عموما مطيع و فرمانبردار تو ميباشيم، ما تو را از دست نميدهيم و بتو راغب هستيم: بما دستور بده تا اجرا كنيم، خدا تو را رحمت نمايد، زيرا ما با كسى كه تو بجنگى ميجنگيم و با هر كسى كه مسالمت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 146

كنى مسالمت مينمائيم ما حتما از يزيد مؤاخذه ميكنيم و از هر كسى كه در باره تو ظلم كرده باشد بيزارى ميجوئيم.

امام سجاد فرمود: هيهات! هيهات! اى مردمان بى وفا و مكار، بين شما و بين هواى و هوسها نفسانى شما فاصله زيادى است. آيا ميخواهيد به آن نحوى با من رفتار كنيد كه قبلا با پدران من رفتار نموديد!؟ نه بخداى زمين ها. زيرا هنوز زخم آن فريبى كه از شما خورديم التيام نيافته است. ديروز بود كه پدرم با اهل بيتش كشته شدند. هنوز مصيبت پيغمبر خدا و پدرم و فرزندانش را فراموش ننموده ام، صداى غم و اندوه او را در گوش دارم. تلخى آن مصيبت را در حلق و غصه آن را در سينه دارم. خواسته من از شما اين است كه: نه بر له و نه بر عليه ما باشيد. سپس فرمود:

1- لا غرو ان قتل الحسين و شيخه قد كان خيرا من حسين و اكرما

1- يعنى مانعى ندارد اگر حسين شهيد شده باشد، زيرا پدرش حضرت امير كه كشته شد از حسين بهتر و گرامى تر بود.

2- اى اهل كوفه! از اين مصيبتى كه بحسين وارد آورديد خوشحال نباشيد زيرا اين مصيبت اعظم مصائب است 3- جان من بفداى شهيدى باد كه در كنار فرات افتاد.

جزاى آن كسى كه او را كشت آتش جهنم خواهد بود و ...

مؤلف گويد: در بعضى از كتب معتبره ديدم از مسلم گچكار نقل شده كه گفت: ابن زياد مرا خواست تا دار الاماره كوفه را تعمير نمايم. در آن حينى كه من درها را گچكارى ميكردم ناگاه شنيدم فريادهائى از اطراف كوفه بلند شد. من متوجه خادم خود شدم و گفتم: چه شده كه كوفه دچار ضجه گرديده است!؟

گفت: الساعه سر يكى از خارجى ها را كه بر يزيد خروج كرده است آورده اند.

گفتم: آن خارجى كيست!؟ گفت: حسين بن على عليهما السلام است. من صبر كردم تا خادم خارج شد و آنچنان طپانچه بصورت خود زدم كه ترسيدم چشمم نابود شود،

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 147

سپس گچها را از دست خود شستم و از پشت قصر فرود آمدم و وارد كناسه كوفه شدم.

در آن حينى كه من ايستاده بودم و مردم در انتظار ورود اسيران و سر شهيدان بودند ناگاه ديدم تعداد چهل هودج بر پشت چهل شتر نصب شده كه زنان و دختران فاطمه زهراء در ميان آنها جاى دارند. ناگاه حضرت على بن الحسين عليه السلام را ديدم كه سوار بر شتر عريان و خون از رگهاى گردنش روان بود و آن بزرگوار در حالى كه گريان بود اشعارى را ميفرمود كه مطلع آنها اين بود:

1- يا امة السوء لا سقيا لربعكم يا امة لم تراع جدنا فينا

1- يعنى اى امت بد رفتار خدا شما را از باران رحمت خود سيراب نكند اى امتى كه احترام جد ما را در باره ما مراعات نكرديد.

2- اگر روز قيامت پيغمبر خدا صلّى اللَّه

عليه و آله و سلّم ما را جمع كند شما در جواب ما چه خواهيد گفت!! 3- شما ما را بر پشت شتران بى جهاز ميگردانيد. گويا: ما آن افرادى نيستيم كه پايه دين را براى شما محكم كرده باشيم! 4- اى گروه بنى اميه! اين چه توقفى است كه شما در باره مصائب ما ميكنيد و جواب ما را نميدهيد.

5- شما براى خوشحالى كه داريد بر عليه ما كف ميزنيد و در زمين بما ناسزا ميگوئيد! 6- واى بر شما! آيا جد من پيامبر خدا نيست كه بشر را از طريق گمراهى بشاه راه هدايت راهنمائى كرد؟

7- اى وقعه كربلا حقا كه تو غم و اندوه را به ارث بمن دادى. خدا پرده افرادى را كه با ما بد رفتارى نمودند پاره خواهد كرد.

اهل كوفه بكودكانى كه در ميان محمل ها بودند خرما و نان و گردو

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 148

ميدادند. ولى ام كلثوم بر آنان فرياد زد و فرمود:

يا اهل الكوفة ان الصدقة علينا حرام يعنى اى اهل كوفه صدقه بر ما حرام است. بعدا آن بانو آن نان و خرماها را از دست و دهان كودكان ميگرفت و بروى زمين ميريخت. اهل كوفه با اين جناياتى كه در باره آنان كرده بودند براى مصيبت ايشان گريه ميكردند.

سپس ام كلثوم سر خود را از محمل خارج كرد و به اهل كوفه گفت: اى اهل كوفه! آرام باشيد. مردان شما ما را ميكشند و زنان شما براى ما گريه ميكنند!؟ خدا در روز قيامت بين ما و شما داورى خواهد كرد. در آن حينى كه آن بانو آنان را مخاطب قرار داده بود

ناگاه صداى ضجه بلند شد و سر شهيدان را كه سر امام حسين در جلو آنان بود آوردند.

و هو رأس زهرى قمرى اشبه الخلق برسول اللَّه.

يعنى سرى بود نورانى، نظير ماه، شبيهترين مردم بود برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله محاسن شريف امام حسين نظير شبه مشكى و رنگ خضاب از آن رفته بود. صورت آن حضرت مثل ماه تابان و گرد بود. نيزه سر و محاسن آن امام مظلوم را بطرف راست و چپ حركت ميداد. هنگامى كه زينب عليها السلام متوجه سر مبارك امام حسين شد.

فنطحت جبينها بمقدم المحمل.

يعنى پيشانى خود را بنحوى بجلو محمل زد كه ديدم خون از زير مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با يك قطعه پارچه به سر امام حسين اشاره كرد و اشعارى را خواند كه مطلع آنها اين است:

1- يا هلالا لما استتم كمالا غاله خسفه فابدا غروبا

يعنى اى ماه شب اول، اكنون كه بسر حد كمال رسيد خسوف او را بناگهانى ربود و غروب او را ظاهر نمود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 149

2- اى پاره قلبم! من گمان نميكردم كه اين مصيبت عظما مقدر و نوشته شده باشد.

3- اى برادر من با فاطمه صغيره تكلم كن. زيرا نزديك است كه قلبش آب شود.

4- اى برادرم! آن قلب تو كه بر ما مهربان بود اكنون چه شده كه بما قسى و سفت گرديده است! 5- اى برادر! كاش على بن الحسين را ميديدى كه اسير شده و بعلت غم يتيمى طاقت خوددارى ندارد.

6- آنچه كه وى را بوسيله ضربه اذيت و آزار مينمايند در حالى تو را صدا ميزند كه ذليل و اشگش

ريزان است.

7- اى برادرم! على بن الحسين را در بر بگير و بخود نزديك كن و قلب وى را كه دچار ترس شده تسكين بده.

8- يتيم چقدر ذليل است در آن موقعى كه پدر خود را صدا ميزند ولى جواب نمى شنود!! سيد بن طاوس ميگويد: ابن زياد براى ملاقات مردم در قصر دار الإمارة جلوس كرد و بعموم مردم اجازه ورود داد. سر مبارك امام حسين را آورده و در مقابل ابن زياد نهاده شد. بعدا زنان و كودكان امام حسين را نزد ابن زياد آوردند. زينب دختر على عليه السلام بطور ناشناس نشست. ابن زياد جويا شد: اين زن كيست؟ گفته شد:

زينب دختر على است. ابن زياد متوجه آن بانو شد و گفت:

الحمد للَّه الذى فضحكم و اكذب احدوثتكم.

يعنى سپاس مخصوص آن خدائى است كه شما را افتضاح و سخنان شما را تكذيب كرد. زينب عليها السلام فرمود: جز اين نيست كه شخص فاسق افتضاح و شخص فاجر تكذيب مى شود و آن شخص غير از ما است. ابن زياد گفت: ديدى خدا با برادر و اهل بيت تو چه كار كرد!؟ آن بانوى معظمه فرمود: من غير از نيكرفتارى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 150

از خدا چيزى نديدم. شهيدان ما گروهى هستند كه خدا قتال را بر آنان واجب كرده است. آنان به خوابگاه خود رفتند. طولى نميكشد كه خدا تو و ايشان را در يك مكان جمع ميكند و تو مورد محاجه و مخاصمه قرار خواهى گرفت. آن روز نظر كن و بنگر چه كسى فلج خواهد بود. اى پسر مرجانه! مادرت در عزايت گريان شود! ابن زياد خشمناك شد.

و كانه

هم بها يعنى گويا: تصميم گرفت زينب را اذيت نمايد. ولى عمرو بن حريث (بضم حاء) به ابن زياد گفت:

انها امرأة و المرأة لا تؤخذ بشى ء من منطقها يعنى اين زن است و زن راجع بمنطق و سخن خود مورد مؤاخذه قرار نخواهد گرفت. ابن زياد بزينب گفت: حقا كه خدا قلب مرا از دست حسين تو كه سركش بود و افراد معصيت كارى كه از اهل بيت تو بودند شفا داد! زينب كبرى فرمود:

لعمرى لقد قتلت كهلى، و قطعت فرعى و اجتثثت اصلى.

يعنى بجان خودم قسم كه تو بزرگ و سالار مرا كشتى، شاخه مرا قطع نمودى، ريشه مرا از بيخ و بن درآوردى. اگر اين جنايات موجب شفاى قلب تو باشد پس شفا يافتى، ابن زياد گفت: اين زن به سجع و قافيه سخن ميگويد. بجان خودم كه پدرت على هم به سجع و قافيه سخن ميگفت و شاعر بود زينب فرمود: اى پسر زياد! زن را با سجع و قافيه چه كار؟ ابن نما مينويسد: زينب كبرى فرمود:

من از سجع و قافيه بيزارم. ولى از كسى تعجب ميكنم كه امامان خود را ميكشد! در صورتى كه ميداند آنان در آخرت از او انتقام خواهند كشيد.

شيخ مفيد مينگارد: ابن زياد سر مبارك امام حسين را در مقابل خويش نهاد و به آن نگاه كرد و لبخند زد. سپس با چوب دستى خود بدندانهاى ثناى آن حضرت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 151

ميزد. زيد بن ارقم كه از صحابه پيامبر خدا و پيرمردى بشمار ميرفت جنب ابن زياد بود. هنگامى كه ديد ابن زياد با چوب دستى خود بدندانهاى ثناياى امام حسين

ميزد به او گفت: ارفع قضيبك عن هاتين الشفتين.

يعنى چوب خود را از اين دو لب مقدس بردار! بحق آن خدائى كه غير از او خدائى نيست من بقدرى ديدم پيغمبر خدا اين دو لب حسين عليه السلام را ميبوسيد كه نميتوانم آن دفعات را شماره كنم. سپس بشدت گريان شد.

ابن زياد به زيد بن ارقم گفت: خدا چشمان تو را گريان كند، آيا براى اينكه خدا پيروزى را بما نصيب كرده گريه ميكنى؟ بخدا قسم اگر نه اين بود كه تو پيرمردى هستى خرف و عقل خود را از دست داده اى گردن تو را ميزدم. زيد برخاست و از نزد ابن زياد متوجه منزل خويشتن شد.

محمّد بن ابى طالب ميگويد: زيد بن ارقم صدا به گريه بلند كرد و گفت:

غلام زر خريد مالك يك آزاد مرد شده است! اى گروه عرب، بدانيد كه شما بعد از اين جريان غلام زرد خريد خواهيد بود. زيرا پسر فاطمه را كشتيد و ابن زياد را امير قرار داديد تا اخيار شما را بكشد و اشرار شما را به بندگى وادار نمايد شما بذلت راضى شديد.

شيخ مفيد مينگارد: هنگامى كه اهل و عيال امام حسين را نزد ابن زياد بردند زينب خواهر امام حسين در حالى كه لباسهاى كهنه خود را پوشيده بود بطور ناشناس وارد شد و در ناحيه اى نشست و كنيزانش در اطرافش جمع شدند. ابن زياد گفت: اين زن كه كناره گيرى كرد و با كنيزان خود در يك گوشه اى نشست كيست؟ زينب كبرا جوابى به او نداد. ابن زياد تا سه مرتبه سخن خود را تكرار كرد. يكى از كنيزان حضرت زينب گفت: اين بانو

زينب كبرا دختر فاطمه زهراء است. ابن زياد متوجه زينب شد و گفت:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 152

سپاس مخصوص آن خدائى است كه شما را رسوا كرد و مردان شما را كشت و سخنان شما را تكذيب نمود. زينب كبرا در جواب وى گفت: سپاس مخصوص آن خدائى است كه ما را بوسيله حضرت محمّد گرامى داشت و ما را از پليدى پاكيزه نمود. الى آخره.

سيد بن طاوس و ابن نما مينويسند: سپس ابن زياد متوجه حضرت على بن الحسين شد و گفت: اين مرد كيست؟ گفته شد: على بن الحسين است: گفت: مگر نه چنين است كه خدا على بن الحسين را كشت!؟ حضرت سجاد فرمود: من برادرى داشتم كه نامش على بن الحسين بود و مردم او را شهيد كردند. ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت.

حضرت سجاد فرمود: خدا مردم را در موقع موت مى ميراند و آن افرادى را كه در خواب نمرده اند نيز مى ميراند. ابن زياد گفت: تو اين جرات را دارى كه جواب مرا بدهى!؟ ببريد گردن او را بزنيد! راوى ميگويد: شنيدم عمه اش زينب گفت: اى پسر زياد! تو احدى را براى ما باقى نگذاشتى اگر تصميم قتل وى را دارى پس مرا نيز با او بكش.

شيخ مفيد و ابن نما مينگارند: زينب حضرت سجاد را در بر گرفت و فرمود: اى پسر زياد! آن مقدارى كه از خونهاى ما ريختن براى تو كافى است.

سپس حضرت سجاد را در آغوش گرفت و فرمود: بخدا قسم من از اين على بن الحسين جدا نمى شوم كه اگر بخواهى او را بكشى مرا هم با وى بكش. ابن زياد

پس از اينكه ساعتى بحضرت زينب و حضرت سجاد نگاه كرد گفت: تعجب ميكنم از صله رحم كردن اين زن! بخدا قسم من اين طور گمان ميكنم اين زن دوست دارد من او را با اين مرد بكشم!! اين مرد را رها كنيد، همين بيمارى كه دارد برايش كافى خواهد بود.

سيد بن طاوس مينويسد: حضرت سجاد بحضرت زينب فرمود: عمه! آرام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 153

باش تا من با ابن زياد تكلم كنم. سپس آن حضرت متوجه ابن زياد شد و فرمود:

ابا القتل تهددنى يا ابن زياد، اما علمت ان القتل لنا عادة و كرامتنا الشهادة؟

يعنى اى پسر زياد! آيا مرا بقتل تهديد ميكنى، آيا نمى دانى شهيد شدن عادت ما ميباشد و بزرگوارى ما بوسيله شهادت است!؟ سپس ابن زياد دستور داد تا حضرت على بن الحسين را با زنان وارد خانه اى كردند كه جنب مسجد اعظم بود. حضرت زينب فرمود: هيچ زن عربى غير از ام ولد و مملوك نزد ما نيايد، زيرا آنان اسيرند و ما هم اسير هستيم.

ابن نما مينگارد: روايت شده كه انس بن مالك گفت: من در موقعى نزد ابن زياد رفتم كه با چوب دستى بدندانهاى امام حسين عليه السلام ميزد و ميگفت:

انه كان حسن الثغر! يعنى امام حسين عجب دندانهاى نيكوئى دارد! من گفتم: آرى و اللَّه، من اين عمل تو را قبيح ميدانم، زيرا ديدم پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله همين موضع دهان حسين را كه تو چوب ميزنى مى بوسيد.

سعيد بن معاذ و عمرو بن سهل ميگويند: ما نزد ابن زياد رفتيم و ديديم با چوبدستى خود به بينى و چشمان و

دهان مبارك امام حسين ميزند- زيد بن ارقم به ابن زياد گفت: چوب خود را بردار! زيرا من ديدم پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله لب هاى خود را در اين موضعى كه تو چوب ميزنى ميگذاشت. سپس بشدت گريان شد! ابن زياد به زيد بن ارقم گفت: خدا چشمان تو را گريان كند، اى دشمن خدا! اگر تو پيرمردى نبودى كه خرف شده اى و عقل خود را از دست داده اى گردن تو را ميزدم! زيد بن ارقم گفت: من يك موضوعى را براى تو ميگويم كه براى تو از اين كه گفتم ناگوارتر باشد. من پيغمبر اسلام را ديدم كه امام حسن را روى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 154

زانوى راست و امام حسين را روى زانوى چپ خود جاى داده بود، دست مبارك خود را روى سر هر يك از ايشان مى نهاد و ميفرمود: پروردگارا من اين دو كودك را با مؤمنين نيكوكار بتو مى سپارم. اكنون بنگر تو با امانت پيغمبر اعظم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چه ميكنى!؟ هنگامى كه بعد از شهادت امام حسين عمر بن سعد و ابن زياد با يك ديگر ملاقات كردند ابن زياد به ابن سعد گفت: آن نامه اى را كه من در باره قتل حسين و مبارزه با او براى تو نوشتم به من بازگردان. ابن سعد گفت: آن نامه مفقود شده است. ابن زياد گفت: بايد حتما آن را بمن مسترد نمائى. آيا در نظر دارى كه آن نامه را در مقابل پير زنان قريش براى خود عذر و بهانه اى قرار دهى (و بگوئى: من بموجب اين نامه امام حسين را كشته ام؟)

ابن سعد گفت: بخدا قسم من تو را در باره حسين نصيحتى كردم كه اگر پدرم راجع به آن با من مشورت ميكرد حق مشورت را اداء كرده بودم. عثمان بن زياد كه برادر عبيد اللَّه بود گفت: بخدا قسم كه راست ميگويد. من دوست داشتم از فرزندان زياد احدى نباشد مگر اينكه دماغش تا روز قيامت بسوزد و حسين شهيد نشده باشد! ابن سعد گفت: بخدا قسم احدى بدتر از من مراجعت نكرده است. زيرا من عبيد اللَّه را اطاعت و خدا را معصيت و قطع رحم نمودم.

سيد بن طاوس ميگويد: سپس ابن زياد دستور داد تا سر امام حسين را در ميان كوچه هاى كوفه گردانيدند. من مناسب ميدانم به اين ابيات كه بعضى از افراد عاقل در باره قتيل آل رسول سروده است متمثل شوم.

1- رأس ابن بنت محمد و وصيه للناظرين على قناة يرفع

1- يعنى سر پسر دختر پيغمبر و وصيه او براى بينندگان بر سر نيزه بلند شده است.

2- در صورتى كه مسلمانان ميديدند و مى شنيدند و از اين جنايت جلوگيرى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 155

نميكردند و اندوهناك نميشدند.

3- دشمنان بوسيله ديدن سر تو سرمه كورى بچشم كشيدند. و مصيبت تو به هر گوشى كه برسد آن را كر ميكند.

4- هيچ بقعه اى نيست مگر اينكه آرزو دارد محل قبر تو و براى خط قبر تو خوابگاهى باشد.

5- چشم هائى را دچار بى خوابى كردى كه زنده بودن تو وسيله خواب آنها بود و چشم هائى را با خواب آشنا كردى كه از خوف تو خواب نداشتند.

سپس ابن زياد بعد از اينكه بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خدا

را بجاى آورد گفت: سپاس مخصوص آن خدائى است كه حق و اهل آن را ظاهر نمود.

امير المؤمنين يعنى يزيد و پيروان او را يارى كرد و كذاب پسر كذاب يعنى امام حسين را كشت! وى چيزى به اين سخن اضافه نكرده بود كه عبد اللَّه بن عفيف ازدى (بسكون زاء) در مقابل ابن زياد قيام و پرخاش كرد. اين عبد اللَّه از نيكان و زهاد شيعه محسوب ميشد. او چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفين از دست داده بود، وى هميشه ملازم مسجد اعظم كوفه و تا شب مشغول نماز بود. او به ابن زياد گفت: اى پسر مرجانه! كذاب پسر كذاب تو و پدرت و آن كسى كه تو را گماشته است هستيد. اى دشمن خدا: آيا جا دارد كه فرزندان پيامبر آن را بكشيد و يك چنين مقاله هائى را بر فراز منبر مؤمنين بگوئيد!؟

ابن زياد پس از اينكه در غضب شد گفت: اين گوينده كيست!؟ عبد اللَّه گفت:

منم. اى دشمن خدا! تو آن ذريه پاكى را بقتل ميرسانى كه خدا پليدى را از آنان دور نموده است و با اين حال گمان ميكنى در دين اسلام هستى!؟ وا غوثاه فرزندان مهاجرين و انصار كجايند؟ چرا از امير تو يعنى يزيد كه قلدر و سركش و بزبان حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله لعنت شده انتقام نميگيرند؟

خشم ابن زياد بقدرى زياد شد كه رگهاى گردنش پر شد و گفت: عبد اللَّه بن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 156

عفيف را نزد من بياوريد! پاسبانان او را از هر طرف محاصره نمودند تا

دستگيرش نمايند. ولى گروهى از اشراف كه از قبيله ازد و عموزادگان ابن عفيف بودند او را از دست پاسبانان نجات داده وى را از در مسجد خارج كردند و بمنزلش رسانيدند.

ابن زياد گفت: بدنبال اين كور كه از قبيله ازد ميباشد برويد. خدا قلب او را كور كند همان طور كه چشمش را كور نموده است. او را نزد من بياوريد! وقتى مأمورين ابن زياد بدنبال ابن عفيف رفتند و قبيله ازد از اين موضوع آگاه شدند با قبائلى از يمن اجتماع كردند كه عبد اللَّه عفيف را نجات دهند.

هنگامى كه اين موضوع بگوش ابن زياد رسيد قبيله هاى مضر (بضم ميم و فتح ضاد) را جمع كرد و به امداد محمّد بن اشعث فرستاد و دستور داد تا با قبيله ازد كار زار نمايند. آنان قتال شديدى كردند تا در نتيجه ياران ابن زياد بخانه ابن عفيف نزديك شدند. در خانه را شكستند و ابن عفيف را محاصره نمودند.

دختر عبد اللَّه عفيف فرياد زد: پدر جان! دشمن بر تو هجوم آور شد!! ابن عفيف گفت: ترسان مباش! شمشير مرا بياور. وقتى شمشير را بدست پدر داد ابن عفيف در حالى كه از خود دفاع ميكرد اين رجز را ميخواند:

1- انا ابن ذى الفضل عفيف الطاهر عفيف شيخى و ابن ام عامر

2- كم دارع من جمعكم و حاسر و بطل جد لته مغادر

1- يعنى من پسر شخصى صاحب فضيلت هستم كه عفيف و پاك است. عفيف پدر من و پسر ام عامر است.

2- چه افراد زره پوش و دلاورى را كه من پس از مجادله از پاى در آوردم.

دختر ابن عفيف ميگفت: پدر جان! كاش

من مرد بودم تا امروز در جلو تو با اين گروه نابكار كه كشندگان عترت نيكوكار پيامبرند مخاصمه ميكردم آن گروه ستمكار از همه طرف ابن عفيف را محاصره نمودند و او همچنان از خويشتن دفاع ميكرد و احدى دست بر او نمى يافت. از هر طرفى كه دشمن متوجه وى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 157

ميشد دخترش ميگفت: پدر جان! از فلان طرف آمدند. خلاصه كار بجائى رسيد كه آنان با آن كثرتى كه داشتند او را احاطه نمودند. دخترش فرياد ميزد:

و اذلاه! پدرم را محاصره كردند و ياورى ندارد كه بفريادش برسد! ابن عفيف همچنان شمشير خود را ميگردانيد و ميگفت:

اقسم لو يفسح لى عن بصرى ضاق عليكم موردى و مصدرى.

يعنى قسم ميخورم اگر جلو چشم من باز بود راه را بر وارد شدن شما و خارج نمودن من تنگ ميكردم. آن گروه خونخوار همچنان مشغول فعاليت بودند تا ابن عفيف را گرفتند و نزد ابن زياد بردند. وقتى چشم ابن زياد به او افتاد گفت: سپاس مخصوص آن خدائى است كه تو را رسوا كرد. ابن عفيف گفت: اى دشمن خدا براى چه خدا مرا رسوا كرد.

بخدا قسم اگر جلو چشم من باز بود راه وارد و خارج شدن من نزد تو تنگ ميگرديد.

ابن زياد گفت: اى دشمن خدا! تو در باره عثمان چه ميگوئى؟ ابن عفيف پس از اينكه به ابن زياد فحاشى كرد گفت: اى غلام زر خريد بنى علاج و اى پسر مرجانه تو را با عثمان چه كار؟ اگر عثمان بد كرده باشد يا خوب، اصلاح كرده باشد يا فساد خدا اختيار خلق خود را دارد كه

بعدالت و حق بين مردم و عثمان داورى نمايد. اى پسر مرجانه! تو در باره پدرت و خودت و يزيد و پدرش از من جويا شو، ابن زياد گفت: بخدا قسم من پرسشى از تو نخواهم كرد تا شربت مرگ را بياشامى.

ابن عفيف گفت: الحمد للَّه رب العالمين. آيا نه چنين است كه من قبل از اينكه مادرت تو را بزايد از خدا خواسته ام شهادت مرا بدست ملعون و مبغوض ترين خلق خود قرار دهد. موقعى كه چشمان خود را از دست دادم از شهادت در راه خدا مأيوس شدم. اكنون حمد ميكنم آن خدائى را كه پس از مأيوس شدن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 158

شهادت را بمن نصيب كرد و بمن نشان داد كه دعاهاى قديم الايام مرا مستجاب نموده است.

ابن زياد گفت: گردن او را بزنيد. آنان پس از اينكه گردن ابن عفيف را زدند جسد مباركش را بدار زدند.

شيخ مفيد مينويسد: هنگامى كه پاسبانان عبد اللَّه بن عفيف را جلب كردند او شعار قبيله ازد را ميخواند، تعداد هفتصد نفر از قبيله ازد اجتماع كردند و ابن عفيف را از دست مأمورين ابن زياد نجات دادند. اما وقتى شب فرا رسيد ابن زياد فرستاد تا ابن عفيف را از خانه اش خارج كردند و پس از اينكه گردنش را زدند جسد مقدسش را در كناسه كوفه بدار زدند.

ابن نما مينگارد: سپس ابن زياد جندب (بضم جيم و سكون نون و فتح دال) ابن عبد اللَّه ازدى را كه پيرمردى بزرگوار بود خواست و به او گفت: اى دشمن خدا! آيا نه چنين است كه تو از ياوران ابو تراب يعنى

حضرت امير هستى؟

گفت: چرا، من از اين موضوع بى زار نيستم. ابن زياد گفت: من نظرى ندارم جز اينكه خون تو را قربتا الى اللَّه بريزم. او در جواب ابن زياد گفت: اين عمل تو را بخدا نزديك نميكند، بلكه دور ميكند. ابن زياد گفت: اين شخص پير مردى است كه عقل خود را از دست داده است و او را آزاد نمود.

شيخ مفيد مينويسد: هنگامى كه صبح شد ابن زياد دستور داد: سر مبارك امام حسين را در ميان كوچه هاى كوفه و قبائل آن گردانيدند. از زيد بن ارقم روايت شده كه گفت: سر امام حسين عليه السلام بر فراز نيزه بود و من در ميان اطاق خودم بودم هنگامى كه آن سر مبارك محاذى من آمد اين آيه شريفه را خواند:

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً يعنى آيا اين طور حساب ميكنى داستان اصحاب كهف و رقيم كه از علائم قدرت ما است تعجب آور است. بخدا قسم كه موى بدنم راست شده و گفتم: يا بن رسول اللَّه! بخدا قسم كه داستان سر مبارك تو اعجب است!!

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 159

سيد بن طاوس مينويسد: ابن زياد جريان شهادت و اهل بيت امام حسين را براى يزيد بن معاويه نوشت و اين موضوع را نيز براى عمرو بن سعيد كه امير مدينه بود نوشت.

شيخ مفيد مينگارد: موقعى كه ابن زياد سر مقدس امام حسين را براى يزيد فرستاد نزد عبد الملك بن حارث سلمى آمد و گفت: نزد عمرو بن سعيد كه در مدينه است برو و او را از قتل امام حسين بشارت بده. عبد

الملك ميگويد: من براحله خود سوار و متوجه مدينه و با مردى از قريش مصادف شدم. وى بمن گفت: چه خبر؟ گفتم: خبر نزد امير است كه خواهى شنيد. او گفت:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ بخدا قسم كه امام حسين شهيد شده است؟ هنگامى كه من بر عمرو بن سعيد وارد شدم گفت: چه خبر؟ من خوشحالى امير را از شهادت امام برايش گفتم.

عمرو بن سعيد بمن گفت: خارج شو و شهيد شدن حسين را بمردم بگو. موقعى كه من نداى شهادت امام حسين را در دادم شيونى كه از زنان بنى هاشم در خانه هاى خود براى قتل امام حسين شنيدم نشنيده بودم. سپس من نزد عمرو بن سعيد مراجعت كردم. وقتى چشم او بمن افتاد تبسم كرد و خنديد. بعدا متمثل بشعر عمرو بن معدى كرب شد كه ميگويد:

عجت نساء بنى زياد عجة كعجيج نسوتنا غداة الارنب.

يعنى زنان بنى زياد در صبح جنگ ارنب شيونى كردند كه نظير شيون زنان ما بود. سپس عمرو بن سعيد گفت: اين در عوض شيون عثمان است. پس از اين سخن بر فراز منبر رفت و مردم را از شهيد شدن امام حسين عليه السلام آگاه و در حق يزيد دعا كرد و از منبر فرود آمد.

صاحب كتاب مناقب ميگويد: عمرو بن سعيد در سخنرانى خود گفت: اين سيلى و صدمه در مقابل آن سيلى و صدمه اى است (كه ما خورديم) چه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 160

سخنرانى هائى كه شد، چه موعظه هائى كه ما كرديم، چه سخنان حكمت آميزى كه گفتيم و اثرى نداشت.

بخدا قسم من دوست داشتم: سر حسين در بدنش و روحش در

جسدش باشد مدتها بود كه حسين بما فحش ميگفت و ما مدح او را ميگفتيم. او قطع رحم ولى ما صله رحم ميكرديم، ما نظير عادت خود و او نظير عادت خود رفتار خواهيم كرد. كاش اين پيش آمد براى حسين نميكرد. ولى ما چه كنيم با كسى كه براى كشتن ما شمشير ميكشيد و ما از خود دفاع ميكرديم.

عبد اللَّه بن سائب برخاست و گفت: اگر فاطمه زهراء زنده بود و سر حسين عليه السلام را ميديد گريه ميكرد. عمرو بن سعيد بر پيشانى او زد و گفت: ما از تو بفاطمه سزاوارتريم پدر فاطمه عموى ما و شوهرش برادر ما و پسرش پسر ما ميباشد. اگر فاطمه زنده بود چشمش گريان و جگرش داغدار ميشد. ولى كسى را كه حسين او را كشت و از خود دفاع نمود ملامت نميكرد.

شيخ مفيد مينويسد: يكى از غلامان عبد اللَّه بن جعفر بن ابى طالب نزد عبد اللَّه آمد و خبر مرگ دو پسر او را به وى داد. عبد اللَّه گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ابو السلال غلام عبد اللَّه گفت: اين مصيبت از طرف حسين بن على دچار ما شد عبد اللَّه او را با نعلين زد و از خود دور كرد و گفت: اى پسر زن لخناء! (يكنوع فحشى بوده) آيا جا دارد تو در باره امام حسين اين طور بگوئى!؟ بخدا قسم اگر من با حسين بودم دوست داشتم از آن حضرت مفارقت نميكردم تا با او كشته شوم بخدا قسم چيزى كه از طرف پسرانم مرا خوشحال ميكند و دلدارى ميدهد اين است كه ايشان در ركاب برادر و

پسر عمويم حسين شهيد شدند. از خود گذشتند و حسين را يارى كردند و صبر نمودند.

سپس متوجه اهل مجلس خود شد و گفت: خداى را شكر كه مصيبت حسين را بر من ناگوار كرد. اگر من خودم امام حسين را يارى نكردم فرزندانم آن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 161

حضرت را يارى كردند. وقتى ام لقمان دختر عقيل بن ابى طالب خبر شهيد شدن امام حسين را شنيد در حالى كه سر و صورتش باز بود با خواهران خود: ام هانى و اسماء و رمله و زينب دختران عقيل خارج شدند و بر شهيدان كربلا گريه كردند. ام لقمان ميگفت:

1- ما ذا تقولون اذ قال النبى لكم ما ذا فعلتم و انتم آخر الامم

2- بعترتى و باهلى بعد مفتقدى منهم اسارى و قتلى ضرجوا بدم

3- ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم ان تخلفونى بسوء في ذوى رحم

1- يعنى چه خواهيد گفت: آن موقعى كه پيغمبر خدا بشما بگويد:

شما كه آخرين امت بوديد چه عملى انجام داديد؟

2- با عترت و اهل بيت من بعد از اينكه مرا از دست داديد. بعضى از آنان اسير و بعضى از ايشان شهيد و غرقه بخون شدند.

3- اين جزاى آن نصيحت هائى نبود كه براى شما كردم، جا نداشت كه بعد از من با اهل بيت من بد رفتارى نمائيد.

وقتى شب آن روزى كه عمرو بن سعيد در مدينه راجع بكشته شدن امام حسين سخنرانى كرد فرا رسيد نيمه شب مردم صداى گوينده اى را كه خود او را نميديدند شنيدند ميگفت:

1- ايها القاتلون جهلا حسينا ابشروا بالعذاب و التنكيل

2- كل اهل السماء يدعو عليكم

من نبى و مرسل و قبيل

3- قد لعنتم على لسان داود و موسى و صاحب الانجيل

1- يعنى اى كشندگانى كه حسين را از روى جهالت كشتيد. مژده باد شما را بعذاب و شكنجه.

2- كليه اهل آسمان بر عليه شما دعا ميكنند، از قبيل: نبى و پيامبر مرسل و ديگران 3- حقا كه شما بزبان حضرت داود و موسى و صاحب انجيل عليه السلام مورد لعن قرار گرفتيد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 162

ابن نما مينگارد: روايت شده: يزيد بن معاويه محرزين حريث بن مسعود كلبى را كه از قبيله: بنى عدى بن حباب بود با مردى از يهرا كه از فضلاء اهل شام بودند براى انتشار شهيد شدن امام حسين بسوى مدينه طيبه فرستاد. وقتى آنان وارد مدينه شدند زنى از دختران عبد المطلب كه گفته شده: زينب دختر عقيل بود با سر و صورت باز و در حالى كه آستين خود را بالاى سر خود نهاده بود ايشان را ملاقات كرد و با حال گريه آن اشعارى را خواند كه قبلا نگاشته شد.

شهر بن حوشب ميگويد: در آن هنگامى كه من نزد ام سلمه بودم ناگاه شخصى وارد شد و فرياد زد: حسين كشته شد. ام سلمه گفت: حسين را كشتند.

خدا قبرهاى آنان را پر از آتش كند! از تاريخ بلاذرى نقل شده: موقعى كه سر امام حسين وارد مدينه شد از هر طرفى صداى شيون شنيده شد و مروان بن حكم اين شعر را خواند:

ضربت دو سر فيهم ضربة اثبتت اوتاد ملك فاستقر

يعنى سر مردان (برجسته بنى هاشم) زده شد و پايه هاى سلطنت (بنى اميه) مستقر و ثابت گرديد. سپس

با چوب دستى بصورت آن حضرت ميزد و ميگفت:

1- يا حبذا بردك في اليدين و لونك الاحمر في الخدين

2- كانه بات بمجسد شفيت منك النفس يا حسين

1- يعنى چقدر نيكو است قوت و تسكينى كه در دستهاى تو ميباشد و رنگ دو گونه هاى صورت تو كه قرمز است.

2- گويا: با پيراهنى كه بجسد او چسبيده باشد. يا حسين من انتقام خود را از تو گرفتم.

از جمله موضوعاتى كه فقط نطنزى در كتاب: خصائص از ابى ربيعه از ابى قبيل نقل كرده اين است كه در مدينه طيبه از هواء شنيده شد: گوينده اى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 163

اشعارى را ميخواند كه مطلع آنها اين است:

1- يا من يقول بفضل آل محمد بلغ رسالتنا بغير توالى

1- يعنى اى كسى كه بفضيلت و برترى آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله قائل هستى! پيغام ما را بدون سستى ببر و بگو:

2- اشرار بنى اميه سيدى را كشتند كه بهترين مردم و بزرگوار و داراى شأن بزرگى بود.

3- كسى را كشتند كه در آسمان و زمين فرزند شخصى با فضيلت بود. سبط آن پيامبرى بود كه نابودكننده بت بود.

4- مشرق و مغرب بعد از آنكه مردم به هر زبانى براى امام حسين گريه كردند گريان شدند.

سيد بن طاوس مينگارد: موقعى كه نامه ابن زياد به يزيد رسيد و يزيد از آن آگاه شد براى ابن زياد نوشت: سر مبارك امام حسين را با سر يارانش و اموال و زنان و عيال آن حضرت را براى يزيد بفرستد. بابن زياد مخفر بن ثعلبه عائذى را خواست و سرها و زنان امام حسين را به

وى تسليم نمود. وى ايشان را بنحوى بسوى شام حركت داد كه اسيران كفار را حركت دهند و صورت آنان را اهل اقطار بنگرند.

شيخ مفيد مينويسد: ابن زياد سر مقدس امام حسين عليه السلام و سر يارانش را به زحر بن قيس داد و او را بسوى يزيد بن معاويه اعزام كرد. ابو بردة بن عوف ازدى و طارق بن ابو ظبيان را با گروهى از اهل كوفه با او بطرف دمشق روانه كرد.

صاحب كتاب: مناقب از ابن ابى قبيل نقل ميكند كه گفت: هنگامى كه حسين بن على عليه السلام شهيد شد و سر مقدسش براى يزيد فرستاده شد. حاملين آن سر مبارك در اولين مرتبه پياده شدند و شروع به ميگسارى كردند. در اطراف آن سر جمع شدند و اظهار خوشحالى نمودند. ناگاه دستى از ديوار ظاهر گرديد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 164

و با قلم آهن چند سطرى را با خون نوشت كه مطلع آنها اين است:

أ ترجو امة قتلت حسينا شفاعة جده يوم الحساب.

يعنى آيا جا دارد امتى كه حسين را شهيد نمودند در روز قيامت اميد شفاعت به جدش پيغمبر خدا داشته باشند!؟

ابو مخنف مينگارد: وقتى ابن سعد سر مقدس امام حسين عليه السلام را به خولى (بفتح خاء) اصبحى داد كه آن را براى ابن زياد ببرد خولى موقعى وارد كوفه شد كه در دار الاماره بسته بود. وى سر مبارك امام حسين را بخانه خود آورد.

خولى داراى دو زن بود: يكى از قبيله بنى اسد و ديگرى از قبيله حضرمى كه او را نوار ميگفتند، وقتى خولى داخل رختخواب خود شد نوار به او گفت: چه خبر؟

گفت: من طلا براى تو آورده ام، اين سر حسين است كه در خانه تو ميباشد آن زن گفت: واى بر تو! مردم ميروند طلا و نقره مياورند. تو رفتى سر پسر پيغمبر خدا را آورده اى. بخدا قسم كه هرگز سر من و تو در يك متكا نهاده نخواهد شد! زن خولى ميگويد: من از رختخواب خود خارج و داخل صحن خانه شدم. آن زن اسديه را هم خواست و نزد او داخل نمود. بخدا قسم وقتى نظر كردم نورى را ميديد كه دائما نظير يك ستون از آن ظرف رختشوئى كه سر مبارك امام حسين عليه السلام زير آن بود بطرف آسمان بالا ميرفت. مرغان سفيدى را ميديدم كه در اطراف آن ظرف رختشوئى و سر مقدس امام حسين پر و بال ميزدند.

صاحب كتاب: مناقب و سيد بن طاوس مينويسند: ابن لهيعه و غيره حديثى را نقل كرده اند كه ما موضع حاجت خود را از آن نقل ميكنيم، راوى ميگويد:

من مشغول طواف كعبه مكرمه بودم. ناگاه شنيدم مردى ميگويد: بار خدايا مرا بيامرز، گر چه ميدانم نمى آمرزى. من به وى گفتم: اى بنده خدا از خدا بترس و يك چنين مقاله اى را مگوى. زيرا اگر گناهان تو بشماره قطرات بارانها

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 165

و برگ درختان باشد و از خدا طلب آمرزش كنى گناهان تو را مى آمرزد، زيرا خدا آمرزنده و مهربان است.

وى در جوابم گفت: بيا تا داستان خود را براى تو بگويم. وقتى من نزد او رفتم گفت: بدان كه ما تعداد پنجاه نفر بوديم كه سر مبارك امام حسين را بطرف شام مى برديم. هنگامى كه شب ميشد سر مقدس

آن حضرت را در ميان صندوقى مينهاديم و در اطراف آن مشغول شرب خمر ميشديم. يك شب رفقاى من شرب خمر كردند و مست شدند. ولى من از آشاميدن خمر خوددارى نمودم. وقتى تاريكى شب جهان را فرا گرفت ناگهان ديدم رعد و برقى بوجود آمد. درهاى آسمان باز شد. حضرت آدم، نوح، ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، پيغمبر ما حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم، جبرئيل و گروهى از ملائكه نازل شدند.

جبرئيل نزديك صندوق آمد. آن سر مبارك را خارج كرد و بخود چسبانيد و آن را بوسيد سپس كليه پيغامبران همين عمل را انجام دادند: پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله بالاى سر حسين گريه كرد و ما بقى پيغمبران به آن حضرت تعزيت گفتند. جبرئيل گفت:

يا محمّد خداى توانا مرا مأمور كرده كه در باره امت تو مطيع تو باشم. اگر تو دستور دهى زمين را دچار زلزله و آن را زير و زبر كنم، همچنان كه در باره قوم لوط كردم پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: نه يا جبرئيل، زيرا فرداى قيامت آنان با من نزد خداى توانا مخاصمه و موقتى خواهيم داشت.

سپس آن بزرگواران بر سر امام حسين صلوات و درود فرستادند. پس از اين جريان بود كه گروهى از ملائكه آمدند و گفتند: خداى تعالى ما را مأمور كرده كه اين پنجاه نفر را بقتل برسانيم. پيامبر خدا فرمود: هر عملى كه ميخواهيد با آنان انجام دهيد. ملائكه ايشان را با حربه هائى زدند. بعدا يكى از آن ملائكه با حربه اى بر من حمله كرد كه مرا بزند. من گفتم:

الامان! الامان! يا رسول اللَّه!

زندگاني حضرت

امام حسين عليه السلام، ص: 166

پيغمبر خدا فرمود: برو، خدا تو را نيامرزد. وقتى صبح شد ديدم ياران من عموما از پاى در آمده و خاكستر شده اند!! و ...

مؤلف گويد: در بعضى از كتب مينويسند: موقعى كه حاملين سر امام حسين عليه السلام نزديك بعلبك رسيدند نامه اى براى صاحب بعلبك نوشتند (و او را از ورود خود آگاه نمودند) او دستور داد تا پرچم ها را بر سر پا كردند و كودكان بفاصله شش ميل براى ملاقات آنان خارج شدند. ام كلثوم فرمود: خدا كثرت شما را نابود كند و شخصى را بر شما مسلط كند كه شما را بقتل برساند. سپس حضرت على بن الحسين گريان شد و اشعارى را خواند كه مطلع آنها اين است:

1- و هو الزمان فلا تفنى عجائبه من الكرام و ما تهدى مصائبه

1- يعنى عجائب و غرائب روزگار فانى نخواهند شد، و دست از مردمان بزرگوار بر نخواهند داشت و بپايان نخواهند رسيد.

2- اى كاش ميدانستم كه مصائب روزگار ما را تا چه موقع جذب خواهد كرد. و تو مى بينى كه ما آن مصائب را جذب نميكنيم.

3- ما را بر فراز شتران بى جهاز ميگردانند. و راننده شتران نجيب از شترى كه غائب مى شود بى خبر است.

4- گويا: ما از اسيران روم هستيم كه در ميان ايشان ميباشيم. گويا:

آن توصيه هائى كه احمد مختار صلّى اللَّه عليه و آله در باره ما كرده دروغ گفته باشد.

5- واى بر شما كه برسول خدا كافر شديد، شما نظير كسى هستيد كه گمراه شده باشد.

سيد بن طاوس مينويسد: آن گروه سر مقدس امام حسين و زنان و مردان اسير آن حضرت را حركت دادند. وقتى

نزديك دمشق رسيدند ام كلثوم بشمر كه از آن گروه بود فرمود:

لى اليك حاجة يعنى من بتو يك حاجت دارم. شمر گفت: چه حاجتى؟ فرمود: ما را از آن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 167

درى داخل شهر دمشق بكن كه تماشاچيان كمتر باشند. دستور بده: اين سرهاى بريده را از ميان محمل هاى ما جلوتر ببرند و آنها را از ما دور بدارند.

فقد خزينا من كثرة النظر الينا يعنى حقا كه ما از كثرت نظر تماشاچيان رسوا شديم، زيرا در يك چنين وضعى قرار گرفته ايم. ولى شمر بعلت آن ظلم و كفرى كه داشت دستور داد تا سرها را بر فراز نيزه ها زدند و در ميان محمل ها تقسيم نمودند و ايشان را با آن وضع مخصوصا از ميان تماشاچيان عبور دادند. وقتى بر در دروازه دمشق رسيدند اسيران بر در مسجد جامع آنجا كه جايگاه اسيران بود توقف كردند.

صاحب كتاب: مناقب از سهل بن سعد نقل ميكند كه گفت: من بعزم بيت المقدس وارد شهر شام شدم. ديدم آن شهر: شهرى است داراى جوى هاى بسيار، داراى اشجار فراوان، پرده هاى ديبا را آويزان كرده اند، همه خوشحال و فرحمند، زنانى نزد آنان مشغول نواختن دايره و دنبك بودند!! من با خويشتن گفتم: اهل شام عيدى ندارند كه ما آن را ندانيم. گروهى را ديدم كه با يك ديگر گفتگو ميكردند. من به آنان گفتم: آيا شما عيدى داريد كه ما آن را نميدانيم؟

آنان گفتند: اى شيخ! گويا: تو اعرابى باشى؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم كه پيغمبر خدا را ديده ام. گفتند: اى سهل! تعجب نميكنى كه چرا آسمان خون نمى بارد، چرا زمين اهل خود را

فرو نميبرد؟ گفتم: براى چه؟ گفتند: اين سر امام حسين است كه عترت پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميباشد و از عراق بعنوان هديه فرستاده شده است.

گفتم: وا عجباه! سر امام حسين بعنوان هديه برده مى شود و مردم اظهار فرح مينمايند!؟ گفتم: از كدام در شهر داخل مى شود؟ اشاره بدروازه اى كردند كه آن را دروازه ساعات ميگفتند.

من در همين حال بودم كه ديدم پرچم ها هر كدام پس از ديگرى ميايند بعدا سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست داشت. بر فراز آن نيزه سرى بود كه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 168

از لحاظ صورت شبيه ترين مردم بود به پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله: پس از آن سوار زنانى را ديدم كه بر شتران بى جهاز سوار بودند.

من به آن زنى كه جلوتر از همه بود نزديك شدم و به وى گفتم: تو كيستى؟

گفت: من سكينه دختر حسينم. من گفتم: آيا بمن حاجتى دارى؟ من سهل بن سعد هستم كه جد بزرگوار تو را زيارت كردم و حديث از آن حضرت شنيدم. فرمود:

اى سعد! به اين نيزه دار بگو: اين سر بريده را جلوتر ببرد تا مردم مشغول ديدن آن شوند و بحرم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نظر نكنند.

سهل ميگويد: من نزديك آن نيزه دار رفتم و گفتم: ممكن است كه حاجت مرا روا كنى و مبلغ چهار صد دينار بگيرى؟ گفت: چه حاجتى دارى؟ گفتم:

سر مبارك امام حسين را جلوتر از حرم آن حضرت ببرى. او اين پيشنهاد را پذيرفت و من به وعده خود وفا كردم.

سر مقدس امام حسين را در ميان يك حقه نهاده و

بريزيد وارد شدند. من نيز با آنان وارد شدم، يزيد بر فراز تخت نشسته بود. بر سر يزيد تاجى بود كه بدر و ياقوت مكلل بود. گروه كثيرى از بزرگان قريش در اطراف او بودند.

نيزه دارى كه حامل سر مبارك حسين بود در حالى وارد شد كه اين اشعار را ميخواند:

1- اوقر ركابى فضة و ذهبا انا قتلت السيد المحجبا

2- قتلت خير الناس اما و ابا و خيرهم اذ ينسبون نسبا

1- يعنى تا ركاب من نقره و طلا بريز. منم كه سيد بى گناه را كشتم.

2- من شخصيتى را كشتم كه از لحاظ مادر و پدر بهترين مردم بود و در موقع تعيين نسب بهترين مردم بشمار ميرود.

يزيد گفت: اگر ميدانستى او بهترين مردم بود پس چرا وى را كشتى؟

گفت: اميدوار بودم از تو جائزه بگيرم. يزيد دستور داد تا گردن او را زدند.

و سر از بدنش برداشتند. سپس سر مقدس امام حسين عليه السلام در ميان طشت طلا نهاده

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 169

شد و يزيد ميگفت: يا حسين روزگار را چگونه ديدى!؟ سيد بن طاوس مينگارد: روايت شده: موقعى كه بعضى از فضلاء تابعين «1» سر مبارك امام حسين را در شام ديد مدت يك ماه خويشتن را از نظر كليه ياران خود مخفى كرد. وقتى او را يافتند و از سبب پنهان شدنش جويا شدند گفت: آيا نمى بينيد چه مصيبتى دچار ما شده است. سپس اشعارى را سرود كه مطلع آنها اين است:

1- جاءوا برأسك يا ابن بنت محمد قتلوا جهارا عامدين رسولا

1- يعنى اى پسر دختر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله سر تو را آوردند (گويا:) علنا و عمدا

رسول خدا را كشته باشند.

2- تو را در حالى كه عطشان بودى كشتند و در باره كشتن تو مراعات تأويل و معناى قرآن را نكردند.

3- براى اينكه تو را كشته اند تكبير ميگويند، در صورتى كه بوسيله كشتن تو تكبير و تهليل را كشته اند «2» راوى ميگويد: پير مردى نزد زنان و عيال امام حسين كه بر در مسجد ايستاده بودند آمد و گفت: سپاس مخصوص آن خدائى است كه شما را كشت و هلاك كرد و شهرها را از دست مردان شما راحت و يزيد را بر شما مسلط كرد. حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى پيرمرد آيا قرآن خوانده اى؟ گفت: آرى.

فرمود: اين آيه را ميدانى كه خدا ميفرمايد:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى «3»

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 170

پيرمرد گفت: آرى من اين آيه را خوانده ام. فرمود: ما همان ذوى القربى پيامبريم. اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده اى:

وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى «1» گفت: آرى. حضرت سجاد فرمود: اين آيه را خوانده اى كه ميفرمايد:

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «2» گفت: آرى، من اين آيه را خوانده ام. فرمود: اى پيرمرد! ما همان اهل بيتى هستيم كه خدا اين آيه تطهير را بما اختصاص داده است. آن پيرمرد همچنان ساكت و از گفته خود نادم شد و گفت: بخدا قسم كه شما همان افراد ميباشيد؟ حضرت سجاد فرمود: بخدا قسم كه ما بدون شك همان اشخاص هستيم بحق جدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ما همان افراد ميباشيم.

آن پيرمرد پس از

اينكه گريان شد عمامه خود را از سر افكند و بعدا دستهاى خود را بطرف آسمان بلند كرد و گفت: بار خدايا من از جن و انسى كه دشمن آل محمّد باشند بيزارم، سپس بحضرت سجاد گفت: آيا توبه من قبول است؟ فرمود:

آرى، اگر توبه كنى خدا مى پذيرد و با ما خواهى بود. پيرمرد گفت: توبه كردم، وقتى اين موضوع بگوش يزيد رسيد دستور داد تا آن پيرمرد را شهيد كردند.

شيخ مفيد و ابن نما از عبد اللَّه بن ربيعه حميرى (بكسر حاء و سكون ميم و فتح ياء) نقل كرده اند كه گفت: من در دمشق نزد يزيد بن معاويه بودم.

ناگاه ديدم زحر بن قيس بر يزيد وارد شد. يزيد به وى گفت: واى بر تو، چه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 171

خبر دارى و چه خبر آورده اى؟ او گفت: يا امير المؤمنين مژده باد تو را كه فتح و نصرت خدا نصيب ما شده است. حسين بن على با تعداد هجده نفر از اهل بيت و شصت نفر از شيعيان خود بر ما وارد شدند. ما متوجه آنان شديم و گفتيم: يا تسليم و مطيع امير: عبيد اللَّه بن زياد شويد، يا آماده جنگ باشيد. ايشان كارزار را برگزيدند. ما از موقع طلوع آفتاب بر آنان حمله كرديم و ايشان را از هر طرفى احاطه نموديم تا اينكه شمشيرهاى ما بر فرق آنان وارد شد. ايشان بجائى پناهنده ميشدند كه پناهگاه نبود. از دست ما بنحوى به نيزارها و گودال ها پناهنده ميشدند كه كبوتر از باز شكارى بجائى پناهنده شود. يا امير المؤمنين بخدا قسم بيشتر از اينكه شترى را نحر كنند،

يا شخصى خواب قيلوله كند نگذشت كه ما آخرين نفر آنان را كشتيم. اكنون اجساد ايشان برهنه، لباسشان غرقه بخون، صورتشان روى خاك، آفتاب بر جسد آنان ميتابد، باد بر بدنشان ميوزد. زوار ايشان: كركس و عقاب ها ميباشند.

يزيد پس از اينكه چند لحظه سر خود را بزير انداخت سر بلند كرد و گفت:

اگر حسين را نمى كشتيد من از فرمانبردارى شما راضى بودم، آيا نه چنين است كه اگر من در مقابل حسين ميبودم او را عفو ميكردم.

عبيد اللَّه بن زياد پس از اينكه سر مقدس امام حسين را براى يزيد فرستاد دستور داد تا پسران و كودكان و زنان آن حضرت را براى شام آماده نمودند، سپس دستور داد: غل و زنجير بگردن مبارك حضرت سجاد عليه السلام نهادند. بعدا اسيران را با محفر بن ثعلبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن بدنبال سرهاى بريده روانه كرد، آنان اسيران را بردند تا بگروهى كه سرها را حمل ميكردند رسيدند. حضرت على بن الحسين عليهما السلام در طول راه با احدى از آن گروه يك كلمه سخن نميگفت تا بمقصد رسيدند.

هنگامى كه بر در خانه يزيد رسيدند محفر بن ثعلبه با صداى بلند گفت: اين

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 172

محفر بن ثعلبه است كه افراد لئيم را نزد امير المؤمنين آورده است. حضرت سجاد در جوابش فرمود: هيچ مادرى فرزندى نزائيده كه از محفر شريرتر و لئيم تر باشد.

در كتاب: مناقب اضافه كرده كه فرمود: ولى خدا پسر مرجانه را زشت كند عبد الرحمن بن حكم (بفتح حاء و كاف) كه در مجلس يزيد بود گفت:

1- لهام بجنب الطف ادنى قرابة من ابن زياد

العبد ذى النسب الوغل

2- سمية امسى نسلها عدد الحصا و بنت رسول اللَّه ليست بذى نسل

1- يعنى سرى كه در كنار فرات جدا شد از لحاظ قرابت نزديك تر است از ابن زياد كه غلامى است داراى حسب و نسب پست.

2- تعداد نسل سميه (بضم سين و فتح ميم) بشماره ريگها رسيده است.

ولى دختر پيغمبر خدا نسلى ندارد.

يزيد گفت: آرى، خدا پسر مرجانه را لعنت كند كه يك چنين اقدامى را بر عليه حسين پسر فاطمه كرد. اگر من با حسين روبرو ميبودم هيچ چيزى را از من نميخواست مگر اينكه به او ميدادم. من او را بقدرى كه مقدورم بود از شهيد شدن نجات ميدادم. و لو اينكه بعضى از فرزندانم در اين باره هلاك ميشدند.

ولى خدا در باره امرى قضاوت كرد كه چاره اى نبود.

در روايت ديگرى ميگويد: يزيد آهسته بگوش عبد الرحمن گفت:

سبحان اللَّه! آيا در يك چنين موضعى نبايد سكوت كنى!؟

شيخ مفيد مينويسد: هنگامى كه سر شهيدان كربلا كه سر مبارك امام حسين هم در ميان آنها بود نزد يزيد نهاده شدند يزيد گفت:

نفلِّق هاما من اناس اعزة علينا و هم كانوا اعق و نظلما

يعنى سر افراد مقتدرى را كه بر ما تكبر ميكردند و نسبت بما عاق و ظالم بودند ميشكافيم. يحيى بن حكم (بفتح حاء و كاف) همان سخنى را گفت كه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 173

قبلا نگاشته شد. يزيد با دست به سينه يحيى زد و گفت: ساكت باش!! سپس يزيد متوجه اهل مجلس خود شد و گفت: اين حسين بر من فخريه ميكرد و ميگفت: پدر من از پدر يزيد و مادرم از مادر

او و جدم از جد او بهتر بودند و من هم از يزيد بهترم. همين موضوع بود كه باعث قتل حسين شد.

جواب اينكه حسين ميگفت: پدر من از پدر يزيد بهتر بود اين است كه پدر من با پدر حسين مخالفت كرد و خدا بر له پدر من و بر عليه پدر حسين رفتار نمود.

اما جواب اينكه حسين ميگفت: مادر من از مادر يزيد بهتر است اين است: بجان خودم كه حسين راست ميگويد. زيرا فاطمه دختر پيامبر خدا و از مادر من بهتر است.

اما اينكه حسين ميگفت: جد او از جد من بهتر بود: كسى نيست كه بخدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و بگويد: محمّد از من بهتر است.

جواب اينكه حسين ميگفت: من از يزيد بهترم اين است كه حسين اين آيه را نخوانده بود كه خدا ميفرمايد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ. و ...

سيد بن طاوس مينويسد: هنگامى كه زنان و بازماندگان حسين عليه السلام در حالى كه بريسمان ها بسته شده بودند نزد يزيد وارد شدند و با همان حال در مقابل يزيد قرار گرفتند حضرت زين العابدين عليه السلام فرمود:

انشدك اللَّه يا يزيد! ما ظنك برسول اللَّه لو رآنا على هذه الحالة!؟

يعنى اى يزيد! تو را بخدا قسم ميدهم تو در باره پيامبر خدا چه گمانى ميكنى اگر ما را به اين حالت بنگرد!؟ يزيد دستور داد تا آن ريسمانها را قطع كردند. سپس سر مقدس امام حسين را در مقابل خود نهاد و زنان را پشت سر خويش جاى داد كه به سر مبارك امام حسين نظر نكنند. وقتى چشم حضرت امام زين العابدين به آن سر مقدس افتاد بعد

از آن ديگر از گوشت كله گوسفند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 174

و امثال آن نخورد.

ابن نما مينويسد: حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: ما تعداد دوازده نفر مرد بوديم كه در زير غل و زنجير بوديم و بر يزيد وارد شديم. وقتى در مقابل يزيد قرار گرفتيم من به يزيد گفتم: تو را قسم بخدا ميدهم تو در باره پيغمبر خدا چه گمان ميكنى، اگر ما را بدين حالت ببيند؟ فاطمه دختر امام حسين هم فرمود: اى يزيد! آيا جا دارد دختران رسول خدا اين طور اسير باشند؟

ناگاه عموم مردم و اهل خانه يزيد بنحوى گريان شدند كه صداى آنان بگريه بلند شد. حضرت سجاد ميفرمايد: من در حالى كه زير غل و زنجير بودم به يزيد گفتم: آيا اجازه ميدهى من سخن بگويم؟ گفت: بگو. ولى هذيان نگوئى فرمود: من در يك موضعى ايستاده ام كه براى شخصى مثل من سزاوار نيست هذيان بگويم: من به يزيد گفتم: تو در باره پيامبر خدا چه گمانى دارى اگر ما را زير غل و زنجير بنگرد! يزيد به افرادى كه در اطرافش بودند دستور داد: او را از زير غل آزاد كنند.

عبد الملك بن مروان نقل كرده: هنگامى كه سر حسين نزد يزيد آمد يزيد به آن سر گفت: اگر بين تو و پسر مرجانه يعنى ابن زياد قرابتى بود آنچه را كه ميخواستى بتو ميداد. و ...

حضرت على بن الحسين عليه السلام (آيه- 22- سوره حديد را) تلاوت كرد كه ميفرمايد: هيچ مصيبتى در زمين و جان ها ايجاد نميكرد مگر اينكه در لوح محفوظ خواهد بود قبل از اينكه جان شما را بيافرينيم

و اين موضوع براى خدا سهل و آسان است.

سپس گفتند: وقتى چشم زينب بسر مبارك امام حسين افتاد دست بر دو گريبان خود را پاره كرد و با صدائى حزين و دلخراش فرياد زد:

يا حسيناه! يا حبيب رسول اللَّه! يا بن مكة و منا! يا ابن فاطمة الزهراء

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 175

سيدة النساء! يا ابن بنت المصطفى! بخدا قسم زينب كليه آن افرادى را كه در آن مجلس بودند گريان نمود و يزيد همچنان ساكت بود. بعدا يكى از زنان بنى هاشم كه در خانه يزيد بود براى حسين عليه السلام ناله و ندبه ميكرد و ميگفت:

وا حبيباه! يا سيد اهل بيتاه! يا ابن محمّداه! يا ربيع الارامل و اليتاما! يا قتيل اولاد الادعياء! يعنى اى حبيب من! اى بزرگ اهل بيت من! اى پسر محمّد! صلّى اللَّه عليه و آله اى فريادرس بيوه زنان و يتيمان! اى قتيل فرزندان زنا! هر كسى اين ناله و ندبه را شنيد گريان شد.

يزيد پس از اين جريان چوب خيزران خواست و با آن به دندانهاى ثناياى امام حسين زد. ابو برزه اسلمى متوجه يزيد شد و گفت: اى يزيد! واى بر تو! آيا با چوب بدندانهاى حسين بن فاطمه ميزنى! من شهادت ميدهم كه ديدم پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله دندانهاى اين حسين و برادرش حسن را ميمكيد و ميبوسيد و به ايشان ميفرمود:

انتما سيد الشباب اهل الجنة

يعنى شما دو بزرگ جوانان اهل بهشت ميباشيد، خدا قاتل شما را بكشد و او را لعنت كند و جهنم را كه بد جايگاهى است براى او مهيا كند يزيد خشمناك شد و دستور داد:

او را خارج نمايند. وى را كشيدند و از مجلس خارج كردند سپس يزيد بن معاويه به ابيات ابن زبعرى «1» متمثل شد و گفت:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 176

1- ليت اشياخى ببدر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل

2- فأهلّوا و استهلوا فرحا ثم قالوا يا يزيد لا تشل.

1- يعنى اى كاش بزرگان من كه در جنگ بدر جزع و فزع قبيله: خزرج را از آن زد و خوردها مشاهده نمودند مى بودند (و ميديدند كه من چگونه از حسين انتقام آنان را گرفتم).

2- پس براى اين عملى كه من انجام دادم اظهار فرح و خوشحالى ميكردند و مى گفتند: اى يزيد دستت بريده و شل مباد، محمّد بن ابى طالب اضافه كرده كه يزيد گفت:

لست من خندف ان لم انتقم من بنى احمد ما كان فعل.

يعنى من از نسل خندف نيستم اگر انتقام نگيرم از فرزندان پيغمبر از آن اعمالى كه انجام داد.

در كتاب: مناقب بجاى كلمه: خندف كلمه: عتبه نوشته شده است.

سيد بن طاوس و ديگران نوشته اند: زينب دختر على بن ابى طالب عليه السلام قيام كرد و فرمود: الحمد للَّه رب العالمين و صلّى اللَّه على رسوله و آله اجمعين خدا راست ميگويد كه فرموده است: سپس عاقبت آن افرادى كه بد رفتارى كردند اين شد كه آيات خدا را تكذيب و مسخره نمودند. اى يزيد! تو گمان كردى: چون راه قطرهاى زمين و افق هاى آسمان را بر ما بسته اى و ما نظير اسيران سوق داده ميشويم ما نزد خدا خوار هستيم و تو نزد او گرامى خواهى بود. و اين موضوع نشان ميدهد كه تو نزد خدا اهميت دارى!؟ لذا

با حالت بزرگ منشى به اطراف خود نظر ميكنى، فوق العاده مسرورى از اينكه دنيا بتو رو كرده، امور تو منظم و مرتب شده، مقام سلطنت ما براى تو با صفا شده، آرام باش! آرام باش! آيا قول خداى سبحان را فراموش كرده اى كه ميفرمايد:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 177

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ، إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ «1» يعنى افرادى كه كافر شدند هرگز گمان نكنند: اين مهلتى كه ما به آنان ميدهيم براى آنان خير باشد، جز اين نيست كه ما به ايشان مهلت ميدهيم تا گناهان خود را زياد كنند و عذاب دردناكى براى آنان خواهد بود. سپس فرمود:

امن العدل يا بن الطلقاء تخديرك حرائرك و امائك و سوقك بناة رسول اللَّه سبايا.

يعنى اى پسر آزادشدگان «2» آيا از عدالت تو است كه زنان و كنيزان خود را پشت پرده جاى دهى و دختران پيامبر اسلام را به اسيرى ببرى و سوق دهى؟

تو چادرهاى ايشان را برداشتى، صورتهاى آنان را باز نمودى، دشمنان ايشان را با ذلت و خوارى شهر بشهر ميبرند، مردم به تماشاى آنان ميايند، اشخاص از نزديك و دور، ناكس و شريف متوجه صورت ايشان ميشوند. از مردان دوستى با آنان نيست، احدى از طرفداران آنان نيست كه از آنان دفاع نمايد، چگونه ميتوان چشم اميد بكسى داشت كه جگرهاى مردان با زكاوت را از دهان خود خارج نمود و گوشت وى از خون شهيدان روئيده باشد، چگونه از بغض ما اهل بيت خوددارى ميكند كسى كه با چشم دشمنى و طعنه زدن و كينه و ستيزه

بما نگاه كند سپس بدون اينكه اين مقاله را گناه و عمل بزرگى بدانى ميگوئى: و اهلو و استهلوا الى آخره.

تو ميكوشى كه در حضور اهل مجلس خود چوب بدندانهاى ابى عبد اللَّه كه بزرگ جوانان اهل بهشت است بزنى، چرا تو يك چنين شعرى را نخوانى در صورتى كه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 178

نيشتر به دمل زدى و رگ و ريشه را قطع نمودى. تو اين عمل را بوسيله ريختن خون ذريه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و ستارگان زمين كه از آل عبد المطلب ميباشند انجام دادى. اكنون بزرگان و گذشتگان خود را صدا ميزنى. طولى نميكشد كه تو نيز در جايگاه آنان وارد خواهى شد. در آن موقع حتما دوست خواهى داشت كه كاش شل و لال بودى و آنچه را كه گفته بودى نميگفتى و اين اعمالى را كه انجام داده اى انجام نميدادى.

پروردگارا! تو حق ما را بگير! بار خدايا! تو از افرادى كه در حق ما ظلم كردند انتقام بكش! غضب خود را بر آن اشخاصى كه خون ما را ريختند و ياوران ما را كشتند نصيب فرما.

اى يزيد! بخدا قسم تو نبريدى مگر پوست خود را، قطع نكردى مگر گوشت خويشتن را. بزودى در حالى كه بر پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد ميشوى كه متحمل ريختن خون ذريه او شده باشى و نسبت به عترت و پاره بدن آن حضرت هتك حرمت كردى. خداى توانا پراكندگى آنان را به اجتماع مبدل ميكند و حق ايشان را خواهد گرفت.

اى يزيد! هرگز گمان نكنى آن افرادى كه در راه خدا كشته

شدند نظير مردگان باشند، بلكه زنده اند، يكنوع زنده اى كه نزد پروردگار خود رزق داده ميشوند اى يزيد! براى تو همين كافى كه خدا بر تو حاكم و حضرت على خصم تو باشد و جبرئيل ما را ياورى نمايد. آن افرادى كه دستيار تو شدند و تو را بر گردن مسلمانان مسلط كردند بزودى خواهيد دانست كه كدام يك از شما داراى بدترين مكان و ضعيفترين لشكر خواهيد بود.

گرچه با تو سخن گفتن موجب بلا و محنت من مى شود، ولى در عين حال من قدر و قابليت تو را كوچك ميشمارم و سركوبى و توبيخ تو را بزرگ و لازم ميدانم. ولى چه بايد كرد كه چشم ها گريان و سينه و جگرها سوخته است! آگاه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 179

باش: العجب كل العجب كه حزب شيطان و آزادشدگان حزب خدا را كه نجيب بودند كشتند!! اين دست ها است كه پر از خون ما و اين دهانها است كه از گوشت ما تغذى مينمايند! آن جثه هاى پاكيزه است كه گرگهاى بيابانى آنها را بنوبت زيارت ميكنند و بچه هاى كفتارها آنها را بخاك ميمالند.

گرچه تو ما را از راه ظلم به غنيمت گرفتى ولى طولى نميكشد در آن موقعى كه جز آنچه را پيش پيش فرستاده باشى نخواهى يافت ضامن غرامت ما خواهى بود. و پروردگار تو در حق بندگانش ظلم نخواهد كرد. ما بخدا شكايت ميكنيم و به او اعتماد مينمائيم. پس تو مكر و حيله خود را بكار ببر، سعى و كوشش خود را انجام بده، جد و جهد خويشتن را بپايان برسان.

بخدا قسم كه تو ذكر و شخصيت ما را محو نخواهى

كرد. وحى ما را نابود و از بين نخواهى برد. تو بفرجام او نخواهى رسيد. تو از اين ننگ و عار تبرئه نخواهى شد. رأى تو ضعيف و روزگار حكمفرمائى تو قليل و جمعيت تو پراكنده است. در آن روزى كه منادى ندا ميكند و ميگويد: آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران باد.

حمد و سپاس مخصوص آن خدائى است كه سعادت را نصيب افراد اول ما و شهادت و رحمت را نصيب آخرين افراد ما نمود. ما از خداى مهربان مسألت مينمائيم كه ثواب فراوان و كاملى به آنان عطا و خلافت ما را نيكو فرمايد. زيرا خدا مهربان و دوستدار ما است. خداست كه براى ما كافى و بهترين وكيل ميباشد يزيد پس از اين سخنان گفت:

يا صيحة تحمد من صوائح ما اهون الموت على النوائح

يعنى ناله و زارى از زنان ناله دار پسنديده ميباشد. مرگ چقدر بر زنان نوحه كننده سهل و آسان است.

سيد بن طاوس مينويسد: يزيد با اهل شام راجع به اينكه با اسيران آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم چه عملى انجام دهد مشورت كرد. آنان گفتند: لا تتخذ من كلب سوء

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 180

جروا. نعمان بن بشير به يزيد گفت: ببين پيغمبر خدا با ايشان چه عملى انجام ميداد، تو نيز همان عمل را با آنان انجام بده.

شيخ مفيد مينگارد: يزيد متوجه امام زين العابدين عليه السلام شد و گفت: اى پسر حسين! چون پدرت با من قطع رحم كرد و حق مرا مراعات نكرد، با من در باره مقام سلطنت منازعه نمود، لذا خدا اين عملى را با تو انجام داد

كه ديدى. حضرت سجاد فرمود: (خدا در قرآن، سوره حديد، آيه- 22 ميفرمايد:) هيچ مصيبتى در زمين و جان شما وارد نخواهد شد مگر اينكه در لوح محفوظ است، قبل از اينكه ما آن را بيافرينيم، اين موضوع براى خدا سهل و آسان است.

يزيد به پسر خود كه خالد نام داشت گفت: جواب زين العابدين را بگو اما خالد نتوانست جوابى بگويد. يزيد به خالد گفت: در جوابش بگو: آن مصيبتى كه دچار شما شد نتيجه رفتار شما است و خدا از بيشتر گناهان عفو مى كند.

در كتاب: مناقب مينگارد: حضرت سجاد پس از اين جريان فرمود: اى پسر معاويه و هند و صخر! مقام نبوت و امارت قبل از اينكه تو متولد شوى دائما از پدران و اجداد من بوده است. پرچم پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله در جنگ بدر و احد و احزاب در دست جدم حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بود، ولى پرچم كفار بدست پدر و جد تو بود. سپس امام سجاد اين اشعار را خواند:

1- چه خواهيد گفت: آن هنگامى كه پيامبر خدا بشما بگويد: چه عملى انجام داديد در صورتى كه شما آخرين امت بوديد. 2- با عترت و اهل بيت من بعد از اينكه مرا از دست داديد. بعضى از آنان اسير و بعضى غرقه بخون شدند.

بعدا حضرت سجاد به يزيد فرمود: واى بر تو! اگر تو ميدانستى چه كار خطرناكى انجام داده اى و چه جنايتى نسبت بپدر و اهل بيت و برادر و عموهاى من مرتكب شده اى بطرف كوه ها فرار ميكردى، خاكستر را فرش خود قرار

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 181

ميدادى صدا به

وا ويلا بلند ميكردى. (آيا جا دارد:) سر پدر من حسين كه پسر فاطمه و على ميباشد بر فراز دروازه شهر شما نصب شود، در صورتى كه او در ميان شما امانتى است از پيامبر اسلام!؟ اى يزيد مژده باد تو را به رسوائى و پشيمانى در روز قيامت كه مردم عموما اجتماع خواهند كرد.

شيخ مفيد مينويسد: سپس يزيد زنان و كودكان امام حسين عليه السلام را خواست و آنان در مقابل يزيد نشستند وقتى چشم يزيد به آن هيئت و منظره ناپسند افتاد گفت:

خدا پسر مرجانه را زشت كند. اگر بين شما و ابن مرجانه قرابت و خويشاوندى بود اين عمل را با شما انجام نميداد و شما را به اين كيفيت نميفرستاد.

فاطمه دختر امام حسين عليه السلام ميفرمايد: هنگامى كه ما نزد يزيد نشستيم قلب او بما رقت نمود. مردى از اهل شام كه چهره سرخى داشت برخاست و به يزيد گفت: يا امير المؤمنين! اين دختر را بمن ببخش. منظور آن مرد من بودم.

من كه دخترى زيبا و خوش صورت بودم بخود لرزيدم و گمان كردم: اين موضوع براى زنان جائز است لذا دامن لباسهاى عمه ام زينب را گرفتم. ولى عمه ام ميدانست كه اين موضوع امكان پذير نبود. بنا بروايت سيد بن طاوس من به عمه ام گفتم:

اوتمت، ثم استخدمت؟

يعنى من كه يتيم شده ام آيا جا دارد كه مستخدم هم باشم!؟ عمه ام به آن مرد شامى فرمود: بخدا قسم كه دروغ گفتى. قسم بخدا اگر تو بميرى اين پيشنهاد براى تو و يزيد ممكن نخواهد شد. يزيد در غضب شد و بحضرت زينب گفت: بخدا قسم كه دروغ گفتى، من اين حق را

دارم، اگر بخواهم ميتوانم اين كار را انجام دهم. زينب قهرمان در جوابش فرمود: ابدا! بخدا قسم كه خدا اين اختيار را بتو نداده است مگر اينكه از ملت و دين ما خارج شوى و دين ديگرى را برگزينى. يزيد از شدت غضب از جاى برجست و گفت: آيا تو در مقابل من يك چنين سخنى را مى گوئى؟ جز اين نيست كه پدرت و برادرت از دين خارج شدند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 182

زينب كبرا فرمود: تو و پدرت و جدت بوسيله دين پدر و برادر من هدايت شديد، اگر تو مسلمان باشى. (ولى از كجا معلوم كه تو مسلمان باشى) يزيد گفت: اى دشمن خدا دروغ ميگوئى. حضرت زينب فرمود: تو اميرى هستى كه بوسيله ظلم و ستم فحاشى ميكنى و بوسيله قدرتى كه دارى خشم و غضب ميكنى يزيد خجل و ساكت شد! آن مرد شامى سخن خود را براى دومين بار تكرار كرد و به يزيد گفت: اين دختر را بمن ببخش. يزيد به او گفت: دور شو! خدا مرگى بتو بدهد! در بعضى از كتب مينويسند: ام كلثوم به آن مرد شامى فرمود:

اسكت يا لكع الرجال! قطع اللَّه لسانك و اعمى عينيك و ايبس يديك و جعل النار مثواك! يعنى اى مرد ناكس ساكت باش! خدا زبان تو را قطع و چشمان تو را كور و دستهاى تو را خشك كند و جاى تو را در جهنم قرار دهد! يقينا كه فرزندان پيامبران مستخدم فرزندان زنازادگان نخواهند شد. راوى ميگويد: بخدا قسم هنوز سخن آن بانو تمام نشده بود كه خداى توانا نفرين او را در حق آن مرد

شامى درگير نمود! ام كلثوم پس از اين نفرين فرمود: سپاس مخصوص آن خدائى است كه تو را قبل از آخرت در دنيا مورد عقوبت قرار داد. اين جزاى آن كسى است كه متعرض حرم پيامبر خدا مى شود! سيد بن طاوس مينگارد: آن مرد شامى گفت: اين دختر كيست؟ يزيد گفت: اين فاطمه دختر حسين است. اين زن زينب دختر على بن ابى طالب ميباشد آن مرد شامى گفت: آن حسين كه پسر فاطمه است و آن على كه پسر ابى طالب ميباشد؟ يزيد گفت: آرى. شامى گفت: اى يزيد! خدا تو را لعنت كند، تو عترت پيغمبر خود را ميكشى و فرزندان او را اسير مينمائى. بخدا قسم من گمان نميكردم مگر اينكه ايشان اسيران روم هستند! يزيد گفت: بخدا قسم من تو را نيز به آنان ملحق ميكنم. سپس دستور داد تا گردنش را زدند!

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 183

سيد بن طاوس مينويسد: يزيد خطيب را دستور داد تا بر فراز منبر رود، امام حسين و پدرش را مذمت نمايد. آن خطيب نابكار بر فراز منبر رفت و راجع بمذمت حضرت على بن ابى طالب و امام حسين و مدح معاويه و يزيد مبالغه كرد حضرت امام زين العابدين عليه السلام به او فرياد زد و فرمود: اى خطيب، واى بر تو! رضايت مخلوق را بوسيله سخط و غضب خالق خريدى. جايگاه تو پر از آتش خواهد شد. حقا كه ابن سنان خفاجى در وصف حضرت امير المؤمنين على عليه السلام نيكو سروده و گفته:

اعلى المنابر تعلنون بسبه و بسيفه نصبت لكم اعوادها

يعنى آيا جا دارد كه بر فراز منبرها علنا

بعلى ناسزا بگوئيد، در صورتى كه چوب هاى اين منبرها بوسيله شمشير على براى شما نصب شده است.

صاحب كتاب: مناقب و غيره مينويسند: روايت شده: يزيد ملعون منبر و خطيبى را خواست تا بدرفتارى امام حسين و حضرت امير را با كارهائى كه كردند براى مردم شرح دهد. خطيب پس از اينكه بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خداى را بجاى آورد فوق العاده از حضرت امير و امام حسين غيبت و بدگوئى كرد و نسبت به بزرگداشت معاويه و يزيد سخن طولانى گفت و ايشان را به هر عمل نيكوئى نسبت داد.

حضرت على بن الحسين بر آن خطيب فرياد زد و فرمود: اى خطيب، واى بر تو! رضايت مخلوق را بوسيله غضب خالق خريدى. جايگاه تو پر از آتش خواهد شد.

سپس حضرت سجاد فرمود: اى يزيد. بمن اجازه بده تا بالاى اين منبر بروم و سخنانى بگويم كه خدا راضى و براى اهل اين مجلس اجر و ثوابى داشته باشد يزيد اين پيشنهاد را نپذيرفت. مردم بيزيد گفتند: يا امير المؤمنين! به وى اجازه بده تا بر فراز منبر رود، شايد مطلبى را از او بشنويم؟ يزيد گفت: اگر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 184

اين مرد بر فراز منبر رود تا من و آل ابو سفيان را افتضاح نكند فرود نخواهد آمد به يزيد گفته شد: سخنرانى او هر چند خوب باشد چندان قدرت و قابليتى ندارد. يزيد گفت: اين شخص از اهل بيتى است كه علم را از شيرخوارگى بنحو مخصوصى آموخته اند. مردم همچنان از يزيد اين تقاضا را ميكردند تا اجازه داد.

حضرت سجاد عليه السلام پس از اينكه بر فراز

منبر رفت و حمد و ثناى خدا را بجاى آورد يكنوع سخنرانى نمود كه چشم عموم مردم گريان و قلب آنان ترسان شد. سپس فرمود: ايها الناس! بما شش خصلت عطا شده و هفت خصلت موجب فضيلت و برترى ما گرديده است. آن شش خصلت عبارتند از: علم، حلم، شخصيت، فصاحت، شجاعت و محبوب القلوب مؤمنين بودن.

آن هفت خصلتى كه باعث برترى ما هستند عبارتند از: اينكه محمّد مختار صلّى اللَّه عليه و آله، صديق يعنى حضرت امير، طيار، حمزه و دو سبط اين امت از ما ميباشند، هر كسى مرا ميشناسد كه ميشناسد و هر كسى مرا نمى شناسد من او را از حسب و نسب خودم آگاه مينمايم: ايها الناس! من پسر مكه و منا هستم، من پسر زمزم و صفا ميباشم الى آخره تا اينكه صداى مردم به ضجه و گريه بلند شد. چون يزيد ترسيد مبادا فتنه بپا شود لذا دستور داد تا مؤذن شروع به اذان كرد و سخن امام سجاد را قطع نمود وقتى مؤذن گفت:

اللَّه اكبر، اللَّه اكبر حضرت سجاد فرمود: چيزى از خدا بزرگتر نيست. هنگامى مؤذن گفت:

اشهد ان لا اله الا اللَّه على بن الحسين فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به يگانگى خدا شهادت ميدهند. موقعى كه گفت:

اشهد ان محمدا رسول اللَّه امام سجاد از بالاى منبر متوجه يزيد شد و فرمود: اى يزيد، اين محمّد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 185

جد من است يا جد تو!؟ اگر گمان كنى كه اين محمّد جد تو است دروغ ميگوئى و كافرشده اى. اگر گمان كنى كه جد من است پس چرا عترت او را كشتى راوى

ميگويد: وقتى مؤذن از اذان و اقامه فراغت حاصل كرد يزيد جلو آمد و نماز ظهر را خواند.

روايت شده: يكى از دانشمندان يهود كه در آن مجلس حضور داشت به يزيد گفت: اين جوان كيست؟ گفت: على بن الحسين است. يهودى گفت: حسين كيست؟ گفت: پسر على بن ابى طالب ميباشد. گفت: مادر حسين كيست؟ يزيد گفت: فاطمه دختر محمّد.

يهودى گفت: سبحان اللَّه!! اين حسين پسر دختر پيامبر شما است و مع ذلك او را با اين سرعت كشتيد. چه بد با ذريه پيامبر خدا رفتار كرديد!! بخدا قسم اگر حضرت موسى يك سبط (يعنى نوه) از صلب خود در ميان ما يهوديان بيادگار مينهاد ما او را پرستش ميكرديم، ولى شما كه ديروز پيغمبر خود را از دست داده ايد امروز برجستيد و پسر او را شهيد كرديد؟ اف بر شما، چه بد امتى هستيد! حلق آن يهودى سه مرتبه مورد ضربه قرار گرفت. آن يهودى برخاست و گفت:

اگر ميخواهيد مرا بزنيد بزنيد، ميخواهيد بكشيد بكشيد، رها ميكنيد رها كنيد.

در هر صورت من در تورات مينگرم كه ميگويد: هر كسى ذريه پيامبرى را بكشد تا زنده باشد هميشه ملعون خواهد بود و هنگامى كه بميرد دچار آتش جهنم خواهد شد.

صدوق در كتاب: امالى از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل ميكند كه فرمود:

يزيد دستور داد تا زنان امام حسين و على بن الحسين را در يك مجلسى زندانى كردند كه از گرما و سرما جلوگير نبود تا اينكه پوست صورت آنان از شدت گرما سوخت و بلند شد.

هيچ سنگى از سنگهاى بيت المقدس را بلند نميكردند مگر اينكه خون تازه در زير آن يافت

ميشد. مردم ميديدند: آفتاب كه بديوارها تابيده بقدرى قرمز است كه گويا: چادر رنگين ميباشد، تا آن موقعى كه حضرت على بن الحسين با زنان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 186

از زندان خارج شدند و سر مبارك امام حسين بسوى كربلا مسترد گرديد.

ابن نما مينگارد: سكينه در دمشق در عالم خواب ديد: گويا: پنج شتر از نور آمدند و بر هر يك از آنها شخص بزرگوارى سوار بود و ملائكه در اطراف آنان گرد آمده بودند. با هر يك از آنان يك خدمتگزار بود. وقتى آن شتران رفتند آن خدمتگزار نزديك من آمد و گفت: اى سكينه! جدت بتو سلام ميرساند. من گفتم: سلام برسول خدا باد. تو كيستى؟ گفت: من يكى از خدمتگزاران بهشت ميباشم.

گفتم: اين بزرگمردانى كه بر اين شتران سوارند كيانند؟ گفت: شخص يكم: آدم صفى اللَّه. دوم: ابراهيم خليل اللَّه. سوم: موسى كليم اللَّه. چهارم:

عيسى روح اللَّه. پنجم: جد تو رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله گفتم: ايشان قصد كجا را دارند؟

گفت: نزد پدرت حسين ميروند: من بسرعت بدنبال جدم پيغمبر خدا رفتم تا او را از آن ستمى كه ظالمين بعد از آن حضرت بما كردند آگاه نمايم.

در همين حال بودم كه ديدم تعداد پنج هودج كه از نور بودند آمدند.

در ميان هر هودجى يك زن بود. من گفتم: اين زنانى كه مى آيند كيانند؟ گفت:

اولى آنان: حوا مادر بشر است. دومى: آسيه دختر مزاحم. سومى: مريم دختر عمران. چهارمى: خديجه دختر خويلد است. من گفتم: پنجمين زن كيست كه دست خود را بر سر خويش نهاده است. گاهى سقوط ميكند و گاهى برميخيزد؟

گفت: جده تو فاطمه دختر

حضرت محمّد مادر پدرت ميباشد. من گفتم: بخدا قسم من جده ام را از اين ظلم و ستمهائى كه شده آگاه مينمايم. من خود را بحضرت زهراء رساندم و پس از اينكه در مقابلش قرار گرفتم شروع بگريه نمودم و گفتم:

اى مادر! بخدا قسم حق ما را انكار كردند، بخدا قسم جمعيت ما را پراكنده نمودند، بخدا قسم هتك حرمت ما را مباح دانستند. بخدا قسم حسين پدر ما را شهيد كردند. جده ام زهراء فرمود: اى سكينه! از گفتن اين مصائب خود

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 187

دارى كن!

فقد احرقت كبدى، و قطعت نياط قلبى. هذا قميص ابيك الحسين معى، لا يفارقنى حتى القى اللَّه به.

يعنى جگرم را آتش زدى، رگ قلب مرا قطع كردى اين پيراهن پدرت حسين است كه با من ميباشد، از من مفارقت نميكند تا خدا را با آن ملاقات نمايم.

سپس بيدار شدم و تصميم گرفتم اين خواب را پنهان كنم. اما وقتى آن را براى قوم و خويشاوندان خود نقل كردم در بين مردم شيوع پيدا نمود و ...

سيد بن طاوس و ابن نما مينويسند: محمّد بن عبد الرحمن گفت: بخدا قسم بين من و حضرت داود هفتاد پشت است. هر گاه قوم يهود مرا ملاقات ميكنند مرا بزرگ مى شمارند. ولى بين شما و پسر پيغمبرتان يعنى امام حسين بيشتر از يك پشت (يعنى حضرت زهراء) نيست و مع ذلك او را كشتيد!! از حضرت امام زين العابدين روايت شده كه فرمود: وقتى سر مقدس امام نزد يزيد آورده شد يزيد مجلس شراب ترتيب ميداد و سر مبارك حسين عليه السلام را مياورد و در مقابل خويشتن مينهاد و شروع

بشرب خمر ميكرد! در يكى از روزها سفير پادشاه روم در مجلس يزيد حضور داشت. او كه از اشراف و بزرگان روم بشمار ميرفت به يزيد گفت: اى پادشاه عرب! اين سر كيست يزيد گفت: تو را با اين سر چه كار؟ گفت: چون هنگامى كه من بسوى پادشاه خود باز گردم وى از آنچه كه من ديده ام جويا خواهد شد لذا دوست دارم او را از جريان اين سر و صاحب وى آگاه نمايم تا او نيز با فرح و سرور تو شركت كند.

يزيد گفت: اين سر حسين بن على بن ابى طالب است. نصرانى گفت: مادر او كيست؟ يزيد گفت: فاطمه دختر پيامبر خدا است. نصرانى گفت: اف بر تو و دين تو؟ من دينى دارم كه از دين تو نيكوتر است. پدر من از نسل حضرت داود است. بين من و حضرت داود چند پشت فاصله ميباشد. مع ذلك ملت نصارا مرا بزرگ

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 188

مى شمارند. خاك زير پاى مرا بجهت اينكه پدرم از نسل حضرت داود است براى تبرك ميبرند. ولى شما پسر دختر پيغمبر خود را ميكشيد. در صورتى كه بين او و پيامبر خدا بيشتر از يك مادر فاصله نيست. اين دين شما چه دينى است!؟ اى يزيد! آيا داستان كنيسه حافر را شنيده اى؟ يزيد گفت: بگو تا بشنوم.

گفت: ما بين عمان و چين دريائى است كه مسير آن بقدر يك سال راه است.

در ميان آن دريا شهرى و عمرانى وجود ندارد جز يك شهرى كه وسط آن است و طول آن هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ ميباشد. شهرى بزرگتر از آن بر روى

دريا وجود ندارد. كافور و ياقوت از آن شهر حمل مى شود. اشجار آنان از عود و عنبر است. آن شهر در تصرف نصارا است و احدى از پادشاهان مالك آن نيست. در آن شهر كليساهاى متعددى وجود دارد كه بزرگتر از همه آنها: كليساى حافر ميباشد. در ميان محراب اين كليسا يك حقه طلا آويزان است كه داراى اثر سم الاغ ميباشد. ميگويند: آن اثر جاى سم الاغ حضرت عيسى است كه حضرت عيسى بر آن سوار ميشده است، اطراف آن حقه را بوسيله طلا و ديبا تزيين كرده اند.

ملت نصارا همه ساله متوجه آن حقه ميشوند و در اطراف آن طواف ميكنند آن را مى بوسند و حاجات خود را از خداى توانا ميخواهند. اين دأب و رسم ايشان است در باره اثر سم الاغى كه گمان ميكنند: حضرت عيسى پيغمبر آنان بر آن سوار ميشده است. ولى شما پسر دختر پيامبر خود را ميكشيد!! خدا بشما و دين شما بركت ندهد.

يزيد دستور داد: اين نصرانى را بكشيد كه مرا در شهرهاى خود افتضاح نكند. هنگامى كه آن نصرانى احساس كشته شدن كرد به يزيد گفت: تصميم دارى مرا بكشى؟ گفت: آرى. نصرانى گفت: بدان كه من در شب گذشته پيغمبر شما را در عالم خواب ديدم كه بمن فرمود: اى نصرانى! تو اهل بهشت هستى.

من از سخن آن حضرت تعجب كردم!! من به وحدانيت خدا و پيامبرى حضرت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 189

محمّد صلّى اللَّه عليه و آله شهادت ميدهم. سپس بر جست و سر مبارك امام حسين را به سينه خود چسبانيد و شروع ببوسيدن آن سر كرد و گريه كرد

تا شهيدش كردند.

در كتاب: مناقب و غيره مينگارند: يزيد دستور داد تا سر مقدس امام حسين را بر در خانه اش بر فراز دار زدند زنان اهل بيت داخل خانه يزيد شدند عموم آل معاويه و آل ابو سفيان در حالى به استقبال آنان آمدند كه براى حسين مشغول گريه و صيحه و نوحه بودند. آنان لباس زر و زيورهاى خود را بدور انداختند و مدت سه روز براى امام حسين ماتم بپا كردند.

هند دختر عبد اللَّه بن عامر بن كريز كه زن يزيد و قبلا زن امام حسين بود با سر و پاى برهنه خارج شد و بر يزيد كه در مجلس عمومى بود پرخاش كرد و گفت: اى يزيد! آيا جا دارد: سر پسر فاطمه بر در خانه من بر فراز دار باشد؟ يزيد برجست و بدن هند را پوشانيد سپس به هند گفت: آرى براى حسين صدا بگريه بلند كن. گريه كن بر پسر دختر پيغمبر خدا و آن كسى كه قريش برايش ناله كردند. ابن زياد تعجيل كرد و او را شهيد نمود. خدا او را بكشد. يزيد پس از اين جريان اسيران آل محمّد را در خانه خصوصى خود جاى داد. تا حضرت على بن الحسين حاضر نميشد يزيد صبحانه و شام نمى خورد.

سيد بن طاوس و ديگران مينويسند: يك روز حضرت امام زين العابدين عليه السلام در بازارهاى دمشق ميرفت. منهال بن عمرو به استقبال آن حضرت آمد و گفت:

يا ابن رسول اللَّه امروز را چگونه شام كردى؟ فرمود:

امسينا كمثل بنى اسرائيل في آل فرعون يذبحون ابنائهم و يستحيون نسائهم.

يعنى ما آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله آن طور روز

را شب كرديم كه بنى اسرائيل در ميان آل فرعون بودند. زيرا كه فرعونيان پسران بنى اسرائيل را سر ميبريدند و زنان آنان را زنده مى نهادند.

اى منهال! عرب بر عجم فخر ميكرد كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله از عرب بود. قبيله

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 190

قريش بر ساير عرب فخريه ميكرد كه حضرت محمّد از قريش است. ولى ما كه اهل بيت حضرت محمّديم مغصوب الحق و مقتول و تبعيدشده ايم. اى منهال إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ از اين مصيبتى كه دچار ما شده است! مهيار چه خوب سروده و گفته:

1- يعظمون له اعواد منبره و تحت ارجلهم اولاده وضعوا

2- باى حكم بنوه يتبعونكم و فخركم انكم صحب له تبع

1- يعنى اين امت چوبهاى منبر پيامبر خدا را بزرگ ميشمارند. ولى فرزندان پيغمبر را پايمال مينمايند 2- فرزندان پيغمبر طبق چه حكمى تابع شما شوند، در صورتى كه شما فخريه ميكنيد از اصحاب پيغمبر و تابعين آنان هستيد.

يك روز يزيد حضرت على بن الحسين عليه السلام را با عمرو بن الحسن كه كوچك بود و گفته شده: يازده ساله بوده است خواست. يزيد به عمرو گفت: با اين خالد (كه پسر يزيد بود) كشتى ميگيرى؟ عمرو گفت: نه، ولى يك چاقو دست من و يك چاقو هم دست خالد بده تا من با او مقاتله نمايم. يزيد گفت:

شنشنة أعرفها من اخزم هل تلد الحية الا الحية

يعنى اين طبيعتى است كه من آن را در وجود قبيله اخزم ميشناسم. آيا مار غير از مار ميزايد؟

يزيد متوجه حضرت امام زين العابدين شد و گفت: آن سه حاجتى را كه

من وعده داده ام روا كنم بگو! حضرت سجاد فرمود:

1- سر سيد و پدر و مولايم امام حسين را بمن نشان بده تا از زيارت آن زاد و توشه بردارم. به او نگاه كنم و وى را وداع نمايم 2- آنچه را كه از ما بتاراج برده اند بما مسترد كنى 3- اگر عزم قتل مرا دارى شخصى را با اين زنان روانه كنى تا ايشان را بحرم جدشان باز گرداند.

يزيد خونخوار گفت: روى پدرت را هرگز نخواهى ديد. از كشتن تو در- گذشتم. اين زنان را غير از تو كسى بمدينه باز نميگرداند. آنچه را كه از شما

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 191

به يغما رفته است من قيمت آنها را دو برابر بشما خواهم داد.

حضرت سجاد فرمود: ما چشمى بمال تو باز نكرده ايم. مال تو براى تو فراوان باد، فقط آنچه را كه از ما بغارت برده اند مطلوب ما است. زيرا رشته و گردن بند و مقنعه و پيراهن فاطمه دختر حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله در ميان آنها است.

يزيد دستور داد تا غارت گرانش آنها را مسترد نمودند و مبلغ دويست درهم نيز به آنها اضافه كرد. امام سجاد عليه السلام آنها را گرفت و در ميان فقراء و بينوايان تقسيم كرد. سپس يزيد دستور داد تا اسيران فاطمه زهراء را بسوى وطن و مدينه پيامبر مسترد نمودند

اختلاف در باره سر امام حسين عليه السلام

ابن نما مينويسد: مورّخين در باره سر مبارك امام حسين اختلاف دارند. بعضى نوشته اند: عمرو بن سعيد سر امام حسين را در مدينه دفن كرد.

منصور بن جمهور ميگويد: يكوقت من داخل خزانه يزيد بن معاويه شدم.

وقتى در خزانه را باز كرد با يك جامه دان

قرمز مواجه شد. او بغلام خود كه سليم نام داشت گفت: اين جامه دان را نگاه دار. زيرا كه يكى از گنجهاى بنى اميه است.

موقعى كه در آن را باز كرد ناگاه ديدم سر مقدس امام حسين در ميان آن است و با وسمه خضاب شده. وى بغلام خود گفت: يك لباس براى من بياور. وقتى لباس آورد آن سر مبارك را در ميان آن لباس پيچيد و در دمشق نزد در: فراديس جنب برج سوم در طرف شرقى آن دفن نمود.

گروهى از اهل مصر براى من نقل كردند: محل سر مبارك امام حسين عليه السلام در مصر است. نام آن محل را: مشهد الكريم ميگويند و طلاى فراوانى در آنجا است.

اهل مصر در موسم زيارت متوجه آن محل ميشوند و آن را زيارت ميكنند. گمان ميكنند سر امام حسين در آنجا دفن شده است. در ميان اين اقوال به آن قولى ميتوان اعتماد كرد كه ميگويد: پس از اينكه آن سر مقدس را در شهرها گردانيدند بسوى جسد مبارك امام حسين بازگشت و با آن جسد دفن گرديد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 192

سيد بن طاوس مينويسد: روايت شده: سر مبارك امام حسين بكربلا باز گشت و با جسد مقدسش دفن شد. نظريه و عمل علماى شيعه همين معنا را دارد. اخبار فراوانى بر خلاف اينكه ما نوشتيم نقل شده ولى ما آنها را براى اينكه شرط كرديم اين كتاب مختصر باشد ذكر ننموديم.

در كتاب مناقب ميگويد: ابو العلا حافظ نقل كرده: هنگامى كه سر مقدس امام حسين بر يزيد بن معاويه وارد شد يزيد آن سر مبارك را با عده اى از دوستان بنى

هاشم و گروهى از دوستان ابو سفيان بطرف مدينه طيبه فرستاد. سپس اثاث و اهل و عيال امام حسين را در حالى كه همه چيز را براى آنان مجهز و كليه احتياجات آنان را بر طرف كرده بود بطرف مدينه فرستاد. سر مقدس امام حسين را براى عمرو بن سعيد كه در مدينه گماشته وى بود فرستاد. عمرو بن سعيد گفت: من دوست داشتم كه اين سر نزد من فرستاده نشود. سپس دستور داد تا آن سر را در بقيع نزد مادرش فاطمه دفن نمودند.

غير او نيز روايت كرده است: سليمان بن عبد الملك بن مروان در عالم خواب ديد گويا: پيامبر خدا او را مورد نوازش و لطف قرار داده است. سليمان حسن بصرى را خواست و راجع به تعبير آن خواب جويا شد. حسن گفت: شايد تو نسبت به اهل و عيال پيامبر خدا كار نيكى كرده باشى؟ سليمان گفت: من سر امام حسين عليه السلام را در خزانه يزيد بن معاويه يافتم. تعداد پنج قطعه پارچه ديبا به آن سر مبارك پوشاندم و با گروهى از اصحاب خود بر آن نماز خواندم و آن را دفن نمودم. حسن گفت:

پيغمبر براى اين عمل از دست تو راضى شده است. سليمان حسن را تحسين نمود و دستور داد تا به او جائزه دادند.

نيز غير از اين دو نفر روايت كرده اند كه سر مقدس امام حسين مدت سه روز در دمشق بر فراز دار بود. بعدا در خزانه بنى اميه بود تا آن موقعى كه سليمان بن عبد الملك متصدى مقام خلافت شد. وى آن سر مقدس را خواست. سر را نزد او حاضر نمودند.

سرى بود عظيم و سفيد. او سر مبارك امام حسين را در يك جامه دان نهاد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 193

و آن را معطر نمود پس از اينكه بر آن نماز خواند آن را در قبرستان مسلمين دفن كرد.

هنگامى كه عمر بن عبد العزيز بر جايگاه خلافت جلوس كرد شخصى را براى طلب سر مبارك امام حسين در آن مكان فرستاد. وقتى از جريان آن سر و آن موضعى كه در آن دفن شده بود آگاه شد دستور داد تا آن موضع را شكافتند و آن سر مقدس را بيرون آوردند. خدا بهتر ميداند كه بعدا آن سر را كجا بردند. ظاهرا آن سر مبارك را بكربلا فرستاده تا با جسد دفن شده باشد.

مؤلف گويد: اين اقوالى كه نقل شد از اهل تسنن بود. ولى مشهور بين علماى شيعه اماميه اين است كه سر مبارك امام حسين با جسد مقدسش دفن شده.

آن سر را على بن الحسين مسترد كرده است. اخبار فراوانى وارد شده كه سر مقدس امام حسين نزد قبر امير المؤمنين دفن گرديده كه بعضى از آنها خواهد آمد. خدا بهتر ميداند.

شيخ مفيد و صاحب مناقب مينگارند: روايت شده: يزيد به اهل بيت حسين عليه السلام پيشنهاد داد كه در دمشق بمانند. ولى آنان نپذيرفتند و گفتند: ما را بسوى مدينه باز گردان، زيرا محل هجرت جد ما صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميباشد.

يزيد به نعمان بن بشير كه از صحابه رسول خدا بود گفت: آنچه كه براى اين زنان صلاح است مجهز كن و مرد امين و نيكوكارى را از اهل شام با ايشان روانه كن. سواران و ياورانى

را با ايشان بفرست. سپس يزيد لباسهائى به اهل بيت داد، به آنان بذل و بخشش كرد، زاد و توشه راه براى آنان مهيا نمود.

بعدا يزيد امام زين العابدين را خواست و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند، بخدا قسم اگر من با حسين مصاحب ميبودم هر خواهشى كه از من ميكرد ميپذيرفتم و او را تا حدودى كه مقدورم بود از شهيد شدن نجات ميدادم. و لو اينكه بقيمت جان بعضى از فرزندانم تمام ميشد. ولى خدا آن طور كه ديدى قضاوت كرد.

هر حاجتى كه دارى از من بخواه، سپس سفارش اهل بيت را به مأمورى كه ميخواست

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 194

ايشان را ببرد كرد.

آن مأمور در حالى كه خودش جلو بود ايشان را حركت داد. هر گاه ايشان پياده ميشدند او از ايشان دور ميشد و ياورانش نيز دور ميشدند. و نظير نگهبانان آنان را محافظت مينمودند. هر گاه يكى از ايشان ميخواست وضو بگيرد او را پياده ميكرد. محل قضاء حاجت را عرضه مينمود. و با ايشان خوشرفتارى ميكرد تا اينكه وارد مدينه شدند.

حارث بن كعب ميگويد: فاطمه دختر على بمن گفت: من بخواهرم زينب گفتم: اين مرد براى اين نيكرفتارى هائى كه با ما كرده حقى بگردن ما دارد. آيا چيزى دارى كه به او جايزه دهى؟ فرمود: بخدا قسم ما چيزى نداريم به او جائزه دهيم جز اينكه زر و زيور خود را به او بدهيم. من دستبند خود و دستبند خواهرم را گرفتم و آنها را براى او فرستاديم و از كم بودن آنها از وى عذر خواهى نموديم و گفتيم: مختصر جزائى است كه

ما براى نيكرفتارى كه تو با ما كردى بتو داديم.

او گفت: اگر منظور من از اين خدمتى كه انجام دادم دنيا بود به كمتر از اين هم راضى ميشدم. ولى بخدا قسم اين خدمت را جز براى خدا و قرابت شما به پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله انجام نداده ام.

جريان اربعين امام حسين عليه السلام

سيد بن طاوس مينويسد: هنگامى كه زنان و فرزندان حسين از شام برگشتند و بعراق رسيدند براهنما گفتند: ما را از طريق كربلا ببر. وقتى بموضع قتلگاه رسيدند جابر بن عبد اللَّه انصارى را با گروهى از بنى هاشم و مردى از آل رسول اللَّه يافتند كه براى زيارت امام حسين عليه السلام وارد شده بودند. همه در يك وقت وارد شدند و با يك ديگر شروع بگريه و حزن كردند و لطمه بصورت زدند. ماتمى بپا كردند كه فوق العاده دلخراش و جگر سوز بود. زنان آن ديار نيز به ايشان پيوستند و عموما چند روزى عزادارى كردند.

ابو حباب كلبى ميگويد: گچكارها گفتند: ما پس از قتل امام حسين عليه السلام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 195

شبانه بر سر قبر امام حسين (كه در آن موقع بيابان بود) ميرفتيم، ميشنيديم كه جن براى آن حضرت نوحه سرائى ميكردند و ميگفتند:

مسح الرسول جبينه فله بريق في الخدود ابواه من عليا قريش و جده خير الجدود يعنى پيغمبر خدا دست مهربانى به پيشانى حسين ميكشيد و گونه هاى صورت حسين درخشنده بود. پدر و مادر حسين از بزرگواران قبيله قريش بودند و جد بزرگوارش بهترين جد بود.

[رجوع اهل بيت به مدينه

سپس اسراء از كربلا فاصله گرفتند و متوجه مدينه شدند. بشير بن حذلم (بفتح حاء و لام و سكون ذال) ميگويد: وقتى نزديك مدينه رسيديم حضرت- زين العابدين عليه السلام پياده شد و پس از اينكه خيمه هاى خود را بر سر پا كرد زنان را پياده نمود. بعدا به بشير فرمود: خدا پدر تو را كه شاعر بود رحمت كند. آيا تو بر گفتن شعر قادرى؟ گفتم: آرى. يا

ابن رسول اللَّه، من نيز شاعرم. فرمود: وارد مدينه شو و خبر شهيد شدن امام حسين را بده.

من بر اسب خود سوار شدم و آن را راندم تا وارد مدينه گرديدم. هنگامى كه بر در مسجد پيغمبر خدا رسيدم صدا بگريه بلند كردم و اين شعر را سرودم:

1- يا اهل يثرب لا مقام لكم بها قتل الحسين فادمعى مدرار

2- الجسم منه بكربلاء مضرج و الرأس منه على القتاة يدار

1- يعنى اى اهل مدينه (نام مدينه قبلا: يثرب بوده است) جا ندارد كه شما در مدينه بمانيد. حسين مقتول شد! اين اشگهاى من است كه فرو ميريزند 2- جسم مقدس امام حسين در كربلا غرقه بخون است و سر مباركش بر فراز نيزه دور ميزند! بشير ميگويد: سپس گفتم: اين على بن الحسين است كه با عمه ها و خواهرانش نزديك شما بر در دروازه مدينه وارد شده اند. من فرستاده آن حضرت ميباشم، آمدم تا شما را از مكان آن بزرگوار آگاه نمايم.

هيچ زن پرده نشين و محجوبه اى نبود مگر اينكه از مكان خود خارج شد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 196

زنان در حالى بيرون آمدند كه سر و پاى برهنه بودند، صورت هاشان خراشيده بود، لطمه بصورت خود ميزدند و صدا به وا ويلا بلند ميكردند، هيچ روزى بقدر آن روز گريه كننده نبود، هيچ روزى نظير آن روز به مسلمانان تلخ نگذشت. شنيدم دخترى براى امام حسين ناله ميكرد و ميگفت:

1- نعى سيدى ناع نعاه فاوجعا و امرضنى ناع نعاه فافجعا

1- يعنى يك كسى خبر مرگ سيد مرا (يعنى امام حسين) آورد كه خبر او دل مرا بدرد آورد. آن خبر مرگ مرا مريض و دردمند كرد.

2- اى چشمان من! اشك بريزيد 3- بر آن حسينى گريه كنيد كه عرش خداى جليل را مصيبت زده كرد و اين مجد و دين را بعلت شهيد شدن خود ناقص نمود 4- بر پسر پيغمبر خدا و پسر وصى او گريه كنيد كه خود و قبرش از ما دور افتاده است.

سپس آن دختر گفت: اى كسى كه خبر مرگ آوردى! تو بوسيله خبر مرگ حسين عليه السلام غم و اندوه ما را تجديد كردى و زخم هائى را خراش دادى كه التيام يافته بودند. تو كيستى؟ خدا تو را رحمت كند.

گفتم: من بشير بن حذلم هستم كه مولايم: على بن الحسين عليه السلام مرا بمدينه فرستاده است و آن حضرت با اهل و عيال امام حسين در فلان مكان پياده شده است. بشير ميگويد: عموم مردم بر من سبقت گرفتند و متوجه حضرت سجاد شدند.

من نيز اسب خود را به تعجيل راندم و بسوى آن مردم باز گشتم.

ديدم آن مردم راه و جاده ها را فرا گرفته اند. من از اسب خود فرود آمدم و روى دوش مردم راه ميرفتم تا خود را نزديك در آن خيمه اى رساندم كه حضرت على بن الحسين در ميان آن بود. حضرت سجاد پارچه اى بدست داشت كه اشگهاى خود را بوسيله آن خشك ميكرد.

يك خادمى پشت سر حضرت سجاد بود كه صندلى همراه خود داشت. وى آن صندلى را نهاد و امام سجاد در حالى بر فراز آن نشست كه نميتوانست از گريه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 197

خوددارى نمايد! صداى مردم بگريه بلند شد. ناله و فرياد دختران و زنان بلند شد.

مردم از هر طرف بحضرت سجاد تسليت

و تعزيت ميگفتند. كار بجائى رسيد كه آن بقعه يك پارچه ضجه و گريه شد!! امام سجاد بدست خود به مردم اشاره كرد: ساكت شويد! وقتى مردم آرام شدند آن حضرت فرمود:

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، بارئ الخلائق اجمعين، الذى بعد فارتفع في السموات العلى، و قرب فشهد النجوى و ...

ايها الناس! آن خدائى كه حمد مخصوص او است ما را بمصيبت هاى جليل و بزرگ و رخنه بزرگى در اسلام مبتلا كرد. زيرا امام حسين عليه السلام با عترتش شهيد شدند، زنان و كودكانش اسير گرديدند، سر مباركش را بر فراز نيزه در شهرها گردانيدند. و اين مصيبتى است كه نظيرى نخواهد داشت.

ايها الناس! كدام يك از شما بعد از شهادت امام حسين مسرور و خوشحال خواهد شد؟ كدام چشم است از شما كه از ريختن اشك خوددارى و مضايقه نمايد.

در صورتى كه آسمانهاى هفتگانه براى شهادت امام حسين گريان شدند، درياها بوسيله امواج خود، آسمانها بواسطه اركان خود، زمين بوسيله اطراف و نواحى خود، درختان با شاخه هاى خود، ماهيان و عمق دريا، ملائكه مقربين و جميع اهل آسمانها براى قتل امام حسين گريه كردند.

ايها الناس! كدام قلب است كه براى شهيد شدن حسين شكافته نشود. كدام قلب است كه بحسين علاقه نداشته باشد. كدام گوش است كه اين مصيبت اسلام را بشنود و ناراحت نشود.

ايها الناس! مائيم كه رانده و پراكنده و تبعيد شديم. گويا ما از فرزندان ترك و كابل هستيم. بدون هيچ جرمى كه مرتكب شده باشيم و هيچ عمل ناپسندى كه انجام داده باشيم و رخنه اى كه در اسلام ايجاد كرده باشيم. ما يك چنين جنايتى را

در زمان آباء و اجدادمان نشنيده ايم. اين اولين جنايت و بدعتى است كه مرتكب شدند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 198

بخدا قسم اگر پيامبر خدا آن طور كه به اين مردم در باره ما سفارش كرده راجع بكشتن ما توصيه ميكرد اينان بيشتر از اين بما ظلم نميكردند و ما را نمى كشتند.

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ چه مصيبتى است كه دچار ما شد. دردناكترين، سوزنده ترين، گرانبار- ترين، غليظترين، تلخترين و گزنده ترين مصيبت ها است. اجر و ثواب اين مصائب و مظلوميت ها را از خدا ميخواهم زيرا خدا مقتدر و گيرنده انتقام است.

سپس صوحان بن صعصعة بن صوحان كه مردى زمين گير بود برخاست و در باره زمين گير بودن خود كه در مقابل حضرت سجاد نشسته بود از آن حضرت عذر خواهى كرد و امام سجاد عذر او را پذيرفت، حسن ظن در باره او پيدا كرد از او تشكر و براى پدرش طلب رحمت كرد.

نيز سيد بن طاوس مينگارد: از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده: حضرت امام زين العابدين عليه السلام مدت چهل سال در حالى كه صائم النهار و قائم الليل بود در عزاى امام حسين گريه كرد.

هنگامى كه وقت افطار فرا ميرسيد غلام آن بزرگوار خوراكى و آشاميدنى آن حضرت را حاضر ميكرد و در مقابل آن بزرگوار مى نهاد و ميگفت: اى مولاى من افطار كن. حضرت سجاد ميفرمود:

قتل ابن رسول اللَّه جائعا، قتل ابن رسول اللَّه عطشانا.

يعنى پسر پيامبر خدا گرسنه كشته شد! پسر پيغمبر خدا با لب تشنه شهيد شد! آن بزرگوار همچنان اين سخنان را ميگفت و گريه ميكرد تا اينكه غذاى آن حضرت بوسيله اشك

چشمش تر ميشد و آب آشاميدنى آن بزرگوار با اشك چشمش ممزوج ميگرديد. حضرت سجاد عليه السلام هميشه اين حال را داشت تا بلطف خدا پيوست و از دنيا رحلت كرد. يكى از غلامان حضرت امام زين العابدين ميگويد:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 199

يك روز حضرت سجاد متوجه صحراء شد. وقتى من بدنبال آن حضرت رفتم ديدم آن بزرگوار روى سنگ خشنى سجده كرده است. شنيدم كه تعداد هزار مرتبه آن امام مظلوم در حالى كه ضجه و گريه ميكرد فرمود:

لا اله الا اللَّه حقا حقا، لا اله الا اللَّه تعبدا و رقا لا اله الا اللَّه ايمانا و تصديقا.

سپس سر مبارك خود را در حالى از سجده بلند كرد كه محاسن و صورت مباركش بوسيله اشك چشمش تر شده بود. من گفتم: اى آقاى من! آيا هنوز وقت غم و اندوه تو منقضى نشده است؟ آيا وقتى كه گريه تو تقليل يابد فرا نرسيده است.

امام سجاد بمن فرمود: واى بر تو، يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليه السلام پيغمبر و پسر پيغمبر و داراى دوازده پسر بود. خداى توانا يكى از فرزندان يعقوب را ناپديد كرد و موى سر آن حضرت از غم و اندوه سفيد شد و پشت آن بزرگوار بوسيله غم خميده شد. چشمان خود را از كثرت گريه از دست داد. در صورتى كه پسرش در دار دنيا زنده بود. ولى من مظلوم پدر و برادر و تعداد هفده نفر از اهل بيت خود را از دست دادم و آنان را مصروع و مقتول ديدم. پس چگونه حزن من منقضى و گريه من تقليل پيدا كند!؟ 2- در كتاب:

اقبال از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

من از پدرم على بن الحسين راجع به اينكه يزيد او را چگونه اسير كرد جويا شدم. فرمود: مرا بر شترى كه بدون جهاز بود سوار كرد و سر مبارك امام حسين هم بر فراز نيزه بود. زنان ما بدنبال ما بر استرهاى بدون زين سوار بودند.

دشمنان با نيزه ها بدنبال و اطراف ما بودند! هر گاه چشم يكى از ما گريان ميشد با نيزه بر سر او ميزدند! وقتى با اين كيفيت داخل دمشق شديم شخصى فرياد زد: اى اهل شام! اينان اسيران اهل بيت هستند.

3- در كتاب: امالى از حاجب ابن زياد نقل ميكند كه گفت: هنگامى كه سر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 200

مبارك امام حسين را براى ابن زياد آوردند آن را در ميان يك طشت طلا در مقابل او نهادند. وى با آن چوب دستى كه در دست داشت بدندانهاى ثناياى امام حسين عليه السلام ميزد و ميگفت:

لقد اسرع الشيب اليك يا ابا عبد اللَّه! يعنى يا ابا عبد اللَّه حقا كه پيرى بسوى تو سرعت كرد. مردى از آن گروه به ابن زياد گفت: آرام باشد! زيرا من پيامبر خدا را ديدم اين موضعى را كه تو چوب ميزنى ميبوسيد و ميمكيد. ابن زياد گفت: امروز در مقابل جنگ بدر است. سپس دستور داد تا غل و زنجير بر گردن حضرت امام زين العابدين نهادند و او را با زنان و اسيران بسوى زندان بردند. من نيز با ايشان بودم. به هيچ كوچه و محلى عبور نمى كرديم مگر اينكه پر از مرد و زنانى بودند كه بسر و

صورت خود ميزدند و گريه ميكردند. اهل بيت را وارد زندان كردند و در را بروى آنان بستند.

سپس ابن زياد ملعون حضرت على بن الحسين و زنان را كه حضرت زينب نيز در ميان آنان بود با سر مقدس امام حسين عليه السلام خواست. ابن زياد گفت:

سپاس مخصوص آن خدائى است كه شما را افتضاح كرد و كشت و سخنان شما را تكذيب نمود! زينب قهرمان فرمود: سپاس مخصوص آن خدائى است كه ما را بوسيله حضرت محمّد گرامى داشت و ما را بنحو مخصوصى پاك و پاكيزه نمود. جز اين نيست كه شخص فاسق رسوا و شخص فاجر تكذيب خواهد شد. ابن زياد گفت: ديدى خدا چگونه با شما اهل بيت رفتار كرد!؟ فرمود: خدا مقام شهادت را به آنان نصيب كرد و ايشان به آرامگاه خود رفتند. طولى نميكشد كه خدا تو را با آنان جمع ميكند و نزد خدا محاكمه خواهيد نمود.

ابن زياد در غضب شد و تصميم گرفت زينب را اذيت كند. ولى عمرو بن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 201

حريث او را آرام كرد. زينب قهرمان گفت: يا بن زياد اين جناياتى كه در باره ما مرتكب شدى براى تو كافى است. تو مردان ما را شهيد نمودى. اصل و ريشه ما را قطع كردى هتك حرمت ما را مباح نمودى، زنان و فرزندان ما را اسير كردى. اگر دل تو با اين جنايات شفا يابد حقا كه شفا يافت. ابن زياد دستور داد تا آنان را براى دومين بار بزندان بردند. و گروهى را براى انتشار قتل امام حسين به اطراف و نواحى فرستاد.

سپس ابن زياد امر

كرد تا اسيران و سر مقدس امام حسين عليه السلام را بجانب شام روانه كردند. گروهى كه با آن اسيران بودند نقل كردند: از سر شب تا صبح ناله و ندبه جن را ميشنيدند، آن گروه ميگويند: وقتى ما وارد دمشق شديم زنان و اسيران آل محمّد را در بين ما با صورت هاى باز وارد دمشق كردند. اهل شام كه جفا- كار بودند ميگفتند: ما اسيرانى زيباتر از اين اسيران نديده ايم! شما از كدام اسيران هستيد؟ سكينه دختر امام حسين فرمود:

نحن سبايا آل محمد يعنى ما اسيران آل محمد صلّى اللَّه عليه و آله هستيم. ايشان را بر پلكان مسجد در آن مكانى كه معمولا اسيران را نگاه ميداشتند متوقف نمودند. على بن الحسين عليهما السلام كه جوانى بود نيز در ميان ايشان حضور داشت. ناگاه پيرمردى از اهل شام نزد آنان آمد و گفت:

الحمد للَّه الذى قتلكم و اهلككم و قطع قرن الفتنة.

يعنى سپاس مخصوص آن خدائى است كه شما را كشت و هلاك نمود و فتنه را خاموش نمود. هر چه توانست به اسيران ناسزا گفت! وقتى سخنش خاتمه يافت حضرت على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: آيا قرآن خدا را تلاوت ميكنى؟ گفت:

آرى. فرمود: اين آيه را نخواندى كه خدا ميفرمايد:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى «1»

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 202

پيرمرد گفت: چرا حضرت سجاد فرمود: ما همان اهل بيت هستيم. سپس فرمود: آيا اين آيه را نخواندى كه ميفرمايد:

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ «1» گفت: چرا. فرمود: ما همان افراد هستيم. آيا اين آيه را نخواندى كه ميفرمايد:

إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ

أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «2» گفت: چرا. فرمود: ما همان اهل بيتى هستيم كه قرآن ميفرمايد. آن پيرمرد شامى دست خود را بطرف آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! من توبه كردم و سه مرتبه گفت: بار خدايا! من از دشمنان آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و قاتلين آنان بيزارى ميجويم. من قبل از اين قرآن را ميخواندم ولى قبل از امروز به معنى اين آيات پى نبرده بودم!! سپس وقتى زنان امام حسين را نزد يزيد بن معاويه وارد كردند زنان آل- يزيد و دختران و اهل بيت معاويه صدا بشيون و ولوله بلند و ماتم بپا كردند.

سر مبارك امام حسين را در مقابل يزيد نهادند. سكينه دختر امام حسين ميگويد:

من شخصى را از يزيد سنگدل تر، كافر و مشركى را شريرتر و جفاكارتر از يزيد نديدم! يزيد همچنان بسر مبارك امام حسين نظر ميكرد و ميگفت: ليت اشياخى ببدر شهدوا الى آخره. يزيد پس از اين ظلم و ستم ها دستور داد تا سر- مبارك امام حسين را بر در مسجد دمشق نصب كردند.

از فاطمه دختر امام حسين نقل شده كه گفت: وقتى ما نزد يزيد بن معاويه نشستيم دل يزيد بحال ما سوخت و ما را مورد نوازش قرار داد. سپس مرد سرخ چهره اى از اهل شام برخاست و بيزيد گفت: اين دختر را بمن ببخش (الى آخره.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 203

چنان كه در ذيل روايت يكم نوشتيم) 4- مؤلف گويد: ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (موضوعى را در باره اين شعر كه يزيد گفت ليت اشياخى ببدر شهدوا شرح داده كه ترجمه آن لزومى ندارد)

5- در كتاب: احتجاج از شيخ صدوق (عين آن روايتى را نقل ميكند كه در ضمن روايت يكم همين بخش از سيد بن طاوس و غيره نقل شده. بنا بر اين ترجمة آن تحصيل حاصل است) 6- نيز در همان كتاب: مينگارد: هنگامى كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام با فرزندان اسير امام حسين نزد يزيد بن معاويه وارد شدند يزيد به امام سجاد گفت:

سپاس مخصوص آن خدائى است كه پدرت را كشت. حضرت سجاد فرمود: مردم پدر مرا كشتند. يزيد گفت: حمد مخصوص آن خدائى كه پدرت را كشت و مرا از دست او نجات داد. امام سجاد فرمود: لعنت خدا بر آن كسى باد كه پدرم را كشت.

يزيد به امام سجاد گفت: بر فراز منبر برو، مردم را از جريان اين فتنه و اين پيروزى كه خدا نصيب امير المؤمنين يزيد كرد آگاه كن. امام سجاد فرمود:

من نميدانم منظور تو چيست. وقتى آن حضرت بر فراز منبر رفت پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پيغمبر خدا فرمود:

ايها الناس! هر كه مرا ميشناسد چه بهتر. هر كه مرا نمى شناسد من خويشتن را معرفى مينمايم: من فرزند مكه و منى، پسر مروه و صفا، پسر محمّد مصطفى هستم، من فرزند آن كسى كه مخفى نيست ميباشم، من پسر آن شخصيتى هستم كه بمقام عالى رسيد و از سدرة المنتهى گذشت و نزد پروردگار خود به: قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى رسيد.

(الى آخره چنان كه در روايت يكم همين بخش ترجمه شد).

7- 8- در كتاب: احتجاج و كتاب: مجالس مفيد و كتاب: امالى شيخ (همان روايتى را نقل ميكنند كه در اول همين

بخش از سيد بن طاوس نقل و ترجمه شد).

9- در كتاب: احتجاج (همان موضوعى را نقل ميكند كه در ضمن روايت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 204

سوم همين بخش ترجمه شد).

10- در كتاب: امالى شيخ از جد حكم (بفتح حاء و كاف) ابن محمّد نقل ميكند كه گفت: موقعى كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را حاضر كردند ابن زياد آمد و با چوب دستى بدندانهاى ثناياى آن امام مظلوم ميزد و ميگفت: حقا كه دندانهاى نيكوئى داشته است! زيد بن ارقم به ابن زياد گفت:

ارفع قضيبك، فطال ما رئيت رسول اللَّه يلثم موضعه يعنى چوب خود را بردار! زيرا مدت طولانى بود كه من ميديدم پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله اين موضع چوب تو را (يعنى لب و دندانهاى امام حسين را) مى مكيد. ابن زياد به او گفت: تو پير مردى خرف شده اى. زيد در حالى برخاست كه لباسهاى خود را ميكشيد.

سپس وقتى اسيران را بر ابن زياد عرضه كردند او دستور داد تا گردن حضرت امام زين العابدين را بزنند زين العابدين به وى فرمود: اگر بين تو و اين زنان اسير خويشاوندى برقرار است يك شخصى را مأمور كن تا ايشان را به وطن برساند. ابن زياد گفت: خود تو اينان را به وطن خواهى رسانيد. گويا: ابن زياد خجل شد و خدا بدين وسيله امام سجاد را از قتل نجات داد.

راوى ميگويد: من هرگز منظره اى دلخراش تر از اين نديدم كه سر مبارك امام حسين مقابل ابن زياد بود و او بر آن سر مقدس چوب ميزد! 11- نيز در همان كتاب از ابو اسحاق سبيعى نقل ميكند

كه گفت: زيد بن- ارقم آن روز از نزد ابن زياد خارج شد و گفت: بخدا قسم از پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم ميفرمود: بار خدايا! من اين حسين را با مؤمنين نيكوكار بتو مى سپارم. پس اين چگونه عملى است كه شما با امانت پيامبر خدا انجام ميدهيد!؟ 12- در تفسير: على بن ابراهيم (در ذيل آيه- 6- سوره حج كه ميفرمايد:) ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ ميگويد: منظور از اين آيه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه قريش او را از مكه خارج كردند و آن حضرت از آنان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 205

فرارى و متوجه غار شد. قريش آن بزرگوار را تعقيب كردند كه بكشند و خدا آنان را مورد عقاب قرار داد و در جنگ بدر: عتبه (بضم عين و سكون تاء) شيبه، وليد، ابو جهل، حنظله بن ابو سفيان و عير هم كشته شدند.

هنگامى كه پيامبر اعظم اسلام از دنيا رحلت كرد آنان خون هاى كشتگان جنگ بدر را طلب كردند و امام حسين و آل محمّد را بظلم و ستم شهيد نمودند. منظور يزيد همين بود كه به اين شعر تمثل جست و گفت:

1- ليت اشياخى ببدر شهدوا (تا آنجا كه ميگويد:)

3- و كذاك الشيخ اوصانى به فاتبعت الشيخ فيما قد سئل

4- قد قتلنا القوم من ساداتهم و عدلناه ببدر فاعتدل

3- يعنى شيخ (شايد منظور او معاويه باشد) بمن سفارش كرد از آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم انتقام بگيرم، من هم از شيخ تبعيت كردم و

خواسته او را انجام دادم.

4- ما بزرگان گروه بنى هاشم را كشتيم و اين عمل را در مقابل جنگ بدر انجام داديم. شاعر ديگرى نظير اين شعر را گفته است:

9- يقول و الرأس مطروح يقلبه يا ليت اشياخنا الماضين بالحضر

2- حتى يقيسوا قياسا لا يقاس به ايام بدر و كان الوزن بالقدر

1- يعنى يزيد سر مقدس امام حسين را زيرورو ميكرد و ميگفت: اى كاش پدر بزرگهاى ما حاضر بودند 2- تا قياسى را قياس كنند كه قابل قياس نيست. جنگ بدر را قياس كنند كه بقدر كافى تلافى شد.

منظور خدا كه ميفرمايد: وَ مَنْ عاقَبَ حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است و منظور از جمله:

بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ آن موقعى است كه كفار قريش ميخواستند حضرت رسول را بكشند و مقصود از جمله: ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ حضرت قائم ميباشد كه از فرزندان پيامبر است.

13- نيز در همان تفسير از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: وقتى حضرت على بن الحسين بر يزيد وارد شد و يزيد نظرى به آن بزرگوار كرد و اين آيه را خواند و گفت: يا على بن الحسين! اين مصيبتى كه دچار شما شد نتيجه رفتار خودتان بود. امام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 206

سجاد فرمود: ابدا اين آيه در شأن ما نازل نشده است. بلكه اين آيه در باره ما نازل شده كه ميفرمايد: هيچ مصيبتى در زمين و جان شما وارد نميشود مگر اينكه در لوح محفوظ است قبل از اينكه ما آن را بيافرينيم و اين موضوع براى خدا آسان است، تا در باره آنچه كه از شما

فوت شده باشد تأسف نخوريد و راجع به آنچه به شما عطا كرده فرحمند و خوشحال نشويد. ما خاندانيم كه در باره امور فوت شده دنيوى تأسف نميخوريم و نسبت بماديات دنيوى فرحمند نمى شويم.

14- نيز در همان: تفسير از امام جعفر صادق عليه السلام (قسمتى از ذيل روايت دهم و قسمتى از ذيل روايت سيزدهم همين بخش را نقل ميكند كه نگاشته و ترجمه شدند).

15- در كتاب: قرب الاسناد از صادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله (قسمتى از ذيل روايت سوم همين بخش را نقل كرده است).

16- كشى روايت ميكند كه على بن حمزه بحضرت امام رضا عليه السلام گفت: از پدران بزرگوارت براى ما روايت شده كه فرمودند: غير از امام كسى نميتواند متصدى غسل و كفن امام شود.

حضرت رضا فرمود: بگو بدانم: آيا امام حسين امام بود يا نه؟ گفت: چرا.

فرمود: چه كسى متصدى غسل و كفن او شد؟ گفت: على بن الحسين. فرمود: على بن- الحسين در آن هنگام كجا بود؟ على بن الحسين نزد ابن زياد زندانى بود زين العابدين براى دفن پدر خود خارج شده ولى آنان ملتفت نشدند سپس آن بزرگوار مراجعت نمود.

حضرت رضا عليه السلام فرمود: آن خدائى كه اين قدرت را به على بن الحسين داد تا وارد كربلا و متصدى دفن پدر خود شود ميتواند بصاحب اين امر قدرت دهد كه وارد بغداد و متصدى دفن پدر خود گردد.

17- در كتاب: كافى از ادريس بن عبد اللَّه اودى روايت ميكند كه گفت:

هنگامى كه امام حسين شهيد شد و آن گروه تصميم گرفتند جسد مباركش را پايمال سم ستور نمايند فضه بحضرت زينب گفت: وقتى كشتى

سفينه (غلام حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله)

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 207

شكست و او داخل جزيره اى گرديد و ناگاه با شيرى مواجه شد گفت: اى شير! من غلام پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله ميباشم. آن شير در مقابل او همهمه كرد تا اينكه راه را به وى نشان داد و خود آن شير در يك طرف ايستاد.

تو بمن اجازه بده تا بروم آن شير را از اين منظورى كه اين گروه براى فردا دارند آگاه نمايم. فضه نزد آن شير رفت و گفت: اى ابا الحارث! وقتى آن شير سر خود را بلند كرد فضه گفت: آيا ميدانى اين گروه فردا ميخواهند چه عملى با جسد امام حسين انجام دهند؟ تصميم دارند: پشت مبارك او را پايمال سم ستور نمايند.

آن شير آمد و دستهاى خود را روى جسد مقدس امام حسين نهاد. وقتى آن گروه آمدند و با اين منظره مواجه شدند ابن سعد گفت: اين يكنوع فتنه اى است، مبادا آن را بر انگيزيد بر گرديد! آن گروه برگشتند.

18- نيز در همان كتاب از مصقلة بن طحان روايت ميكند كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم ميفرمود: وقتى امام حسين شهيد شد زوجه كلبيه آن حضرت برايش عزادارى كرد: ما بقى زنان و خدمتگزاران بقدرى گريه كردند كه اشك چشمشان خشك و خلاص شد.

ولى آن زوجه كلبيه ديد چشم يكى از كنيزانش اشك ميريزد او را صدا زد و گفت:

چه شده كه فقط چشم تو در ميان ما اشك دارد؟ گفت: وقتى ناتوان شدم مقدارى قاووت خوردم، آن بانوى كلبيه پس از اين جريان دستور داد تا

غذا و قاووت بمصيبت زدگان دادند، گفت: ما اين عمل را براى اين انجام ميدهيم تا براى گريستن به امام حسين تقويت شويم.

راوى ميگويد: يك ظرف عطر براى زوجه كلبيه امام حسين عليه السلام بعنوان هديه فرستاده شد تا بوسيله آن در عزاى امام حسين استعانت كند. وقتى چشم آن بانو بظرف عطر افتاد فرمود: اين چيست؟ گفتند: هديه اى است كه فلانى فرستاده تا تو بوسيله آن در عزاى امام حسين استعانت نمائى. گفت: ما كه مشغول

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 208

عروسى نيستيم. اين عطر بدرد ما نميخورد. سپس آن بانو دستور داد تا آن زنان از خانه خارج شدند، وقتى از خانه خارج شدند اثرى از آنان احساس نشد. گويا:

در ميان آسمان و زمين پرواز كردند و هنگامى كه از خانه خارج شدند اثرى بجاى ننهادند.

19- در كتاب: مناقب قديم از حضرت على ابن الحسين روايت ميكند كه فرمود: موقعى كه امام حسين شهيد شد كلاغ سياهى آمد و خود را بخون حسين رنگين نمود، بعدا پرواز كرد و رفت در مدينه طيبه بر سر ديوار خانه فاطمه صغرا دختر امام حسين نشست. وقتى فاطمه سر بلند كرد و چشمش به آن كلاغ سياه افتاد شديدا شروع بگريه نمود و اين اشعار را انشاد كرد:

1- نعب الغراب فقلت من تنعاه ويلك يا غراب قال الامام فقلت من؟ قال الموفق للصواب

2- ان الحسين بكربلا بين الاسنة و الضراب فابكى الحسين بعبرة ترجى الا له مع الثواب

3- قلت الحسين؟ فقال لى حقا لقد سكن التراب ثم استقل به الجناح قلم يطق ردّ الجواب

فبكيت مما حل بى بعد الدعاء المستجاب.

1- يعنى كلاغ

سياه خبر مرگ آورد. من گفتم: اى كلاغ واى بر تو! خبر مرگ كه را آورده اى؟ گفت: خبر مرگ امام آورده ام، گفتم: كدام امام؟ گفت:

آن امامى كه در نيكرفتارى موفق بود.

2- همان حسينى كه در كربلا بين نيزه و شمشير شهيد شد. براى حسين گريه كن و يكنوع اشگى بريز كه اميد ثواب از خدا داشته باشى.

3- گفتم: حسين!؟ بمن گفت: حقا كه خاك ساكن شد. سپس آن كلاغ برخاست و نتوانست جواب بگويد. و من از اين مصيبتى كه ديدم بعد از دعائى كه مستجاب شد گريه كردم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 209

20- نيز در همان كتاب ميگويد: روايت شده هنگامى كه سر مقدس امام حسين را بسوى شام حركت دادند شب بر آنان فرا رسيد. ايشان نزد مرد يهودى پياده شدند. وقتى ميگسارى كردند و مست شدند گفتند: سر حسين عليه السلام نزد ما ميباشد. آن يهودى گفت: آن سر را بمن نشان دهيد، آنان سر مبارك امام حسين را به او نشان دادند. آن سر مقدس در ميان صندوق بود و نور از آن بطرف آسمان ساطع بود. آن يهودى از اين منظره تعجب كرد و آن سر مبارك را از ايشان بعنوان امانت گرفت و گفت: نزد جد خود براى من شفاعت كن خداى توانا آن سر را بسخن آورد و فرمود:

انما شفاعتى للمحمديين و لست بمحمدى.

يعنى شفاعت من براى افرادى است كه متدين بدين محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم باشند ولى تو بدين حضرت محمّد نيستى. آن يهودى پس از اينكه خويشاوندان خود را جمع كرد آن سر مبارك را در ميان طشت نهاد. گلاب،

كافور، مشك و عنبر در ميان آن طشت ريخت و بفرزندان و خويشاوندان خود گفت: اين سر پسر دختر حضرت محمد صلّى اللَّه عليه و آله ميباشد.

سپس آن يهودى گفت: افسوس كه جدت حضرت محمّد را درك نكردم تا بدست وى اسلام اختيار نمايم! افسوس كه تو را درك ننمودم تا بدست تو اسلام بياورم و در ركاب تو قتال كنم. اگر الان مسلمان شوم آيا تو فرداى قيامت شفيع من ميشوى؟

خداى توانا آن سر را بسخن آورد و سه مرتبه با زبان فصيح فرمود: اگر اسلام بياورى من شفيع تو خواهم بود. آن مرد با خويشاوندان خود اسلام آوردند.

مؤلف گويد: شايد اين يهودى همان راهب قنسرين باشد. زيرا كه او بسبب سر مقدس امام حسين عليه السلام اسلام آورد. نام او در اشعار برده شده و جوهرى جرجانى وى را در مرثيه امام حسين ياد آور گرديده است.

21- در كتاب: كامل الزياره از صادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله روايت ميكند كه فرمود:

وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد اهل بيت ما شنيدند كه گوينده اى در مدينه ميگفت: امروز بلا به اين امت نازل شد. اى امت خوشحالى را نخواهيد ديد تا قائم شما قيام كند و

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 210

سينه هاى شما را شفا دهد (يعنى بفرياد شما برسد) و دشمنان شما را بقتل برساند و تقاص خونها را بكند. مردم از شنيدن اين سخن جزع و فزع كردند و گفتند:

اين سخن تازه اى است كه ما آن را نشنيده ايم.

پس از اين جريان بود كه خبر قتل امام حسين بمردم مدينه رسيد. وقتى حساب كردند ديدند همان شبى كه آن

گوينده اين سخن را گفته بود حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شده بود.

راوى ميگويد: بحضرت امام جعفر صادق عليه السلام گفتم: فدايت شوم تا چه موقع شما و ما دچار يك چنين قتل و خوف و شدت باشيم!؟ فرمود: تا آن موقعى كه هفتاد جوجه اى كه برادران يك پدرند بميرند و وقت هفتاد فرا رسد. موقعى كه هفتاد رسيد علامت هائى پى در پى مينمايند كه گويا: نظام هستند. چشم آن كسى كه آن زمان را درك نمايد روشن خواهد شد.

هنگامى كه امام حسين عليه السلام شهيد شد شخصى در لشكرگاه آن گروه آمد و فرياد زد. وقتى از فرياد زدن او جلوگيرى شد به آنان گفت: چگونه فرياد نزنم در صورتى كه پيامبر اسلام ايستاده و گاهى بزمين نگاه ميكند و گاهى به جنگيدن شما نظر مينمايد. من خائفم از اينكه پيغمبر خدا بر اهل زمين نفرين كند و آنان هلاك شوند. بعضى از آن گروه بديگرى ميگفت: اين شخص انسانى است مجنون.

گروه توابين ميگفتند: بخدا قسم ما عمل نيكوئى با خويشتن انجام نداديم.

زيرا ما بزرگ جوانان اهل بهشت را براى خاطر پسر سميه (يعنى ابن زياد) شهيد كرديم. لذا بر ابن زياد خروج كردند و كار آنان آن طور شد كه شد.

راوى ميگويد: به امام صادق گفتم: فدايت شوم آن شخصى كه فرياد زد كه بود؟ فرمود: ما او را غير از جبرئيل نمى بينيم. آيا نه چنين است كه اگر به او اجازه داده ميشد صيحه اى بر آنان ميزد كه روح ايشان از بدن هاشان گرفته و داخل جهنم ميشد. ولى بدين جهت به ايشان مهلت داده شد كه گناه آنان زياد شود و

دچار

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 211

عذابى دردناك گردند.

گفتم: فدايت شوم در باره كسى كه زيارت امام حسين را ترك كند در صورتى كه قادر بر آن است چه ميفرمائى؟ فرمود: وى در حق پيغمبر خدا و ما جفا كرده و امرى را كه بر له او بوده سبك شمرده است. كسى كه امام حسين را زيارت نمايد خدا حوائج او را روا خواهد كرد و امور مهم دنيوى وى را كفايت مينمايد. زيارت امام حسين عليه السلام رزق و روزى انسان را جلب ميكند، آنچه را كه در راه زيارت مصرف كرده باشد ذخيره آخرت مينمايد، گناه پنجاه ساله انسان را مى آمرزد.

وى در حالى بسوى اهل و عيال خود باز ميگردد كه گناه و خطيئه او از نامه عملش محو مى شود. اگر در مسافرت بميرد ملائكه نازل ميشوند و جنازه اش را غسل ميدهند و درى از بهشت بروى او باز خواهد شد. روح و ريحان بهشت نصيب او مى شود تا آن روزى كه محشور گردد. اگر بسلامت باز گردد در رزق و روزى بروى وى باز خواهد شد. در عوض هر يك درهمى كه در راه زيارت امام حسين مصرف كند مبلغ ده هزار درهم برايش داده مى شود و آنها ذخيره وى قرار داده ميشوند. هنگامى كه محشور شود به او گفته مى شود: در عوض هر يك درهم ده هزار درهم بتو عطا شده است. خداى مهربان نظر مرحمت بتو افكنده و اين پول ها را برايت ذخيره نموده است.

22- در كتاب: مناقب (همان روايتى را نقل ميكند كه در اواسط روايت يكم همين بخش ترجمه شد).

در كتاب: نسب مينگارد: يزيد بن معاويه بحضرت

على بن الحسين گفت:

تعجب ميكنم از پدرت كه اين همه نام فرزندان خود را على ميگذارد!؟ حضرت سجاد فرمود: چون پدرم حسين پدرش على را خيلى دوست داشت لذا نام او را تكرار نموده است و ...

روايت شده: يزيد بحضرت زينب كبرا گفت: سخن بگو! فرمود: سخن گفتن وظيفه على بن الحسين است. امام سجاد اين شعر را انشاد كرد:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 212

1- لا تطمعوا ان تهينونا فنكرمكم و ان نكف الاذى عنكم و تؤذونا

3- و اللَّه يعلم انا لا نحبكم و لا نلومكم ان لا تحبونا

1- يعنى شما اين طمع را نداشته باشيد كه بما اهانت كنيد و ما شما را گرامى بداريم. و لو اينكه ما از اذيت شما خوددارى كنيم و شما ما را اذيت كنيد.

2- خدا ميداند كه ما شما را دوست نداريم. و شما را بدين جهت كه ما را دوست نداريد ملامت نمى كنيم.

يزيد گفت: اى جوان راست ميگوئى. ولى پدر و جد تو تصميم گرفتند كه امير و خليفه باشند. سپاس مخصوص آن خدائى است كه آنان را كشت و خونشان را ريخت! امام سجاد فرمود: مقام نبوت و امارت قبل از اينكه تو متولد شوى از پدران و اجداد من بوده است.

مدائنى مينويسد: وقتى حضرت سجاد حسب و نسب خود را به پيغمبر اسلام رسانيد يزيد بپاسبان خود گفت: اين جوان را در ميان اين بستان ببر، او را بقتل برسان و در اين بستان دفن كن. آن پاسبان حضرت سجاد را داخل آن بستان نمود و مشغول كندن قبر شد! حضرت سجاد هم مشغول نماز گرديد. هنگامى كه آن پاسبان تصميم گرفت آن

حضرت را شهيد كند دستى از هوا او را مورد ضربه قرار داد و از طرف صورت بروى زمين افتاد، سپس صدائى كرد و مدهوش گرديد! وقتى خالد پسر يزيد با اين منظره مواجه شد نزد پدرش يزيد رفت و جريان را شرح داد. يزيد دستور داد تا آن پاسبان را در همان قبر دفن كردند. آن موضعى كه زين العابدين را زندانى كرده بودند اكنون مسجد است.

23- در كتاب: عيون اخبار رضا از فضل روايت ميكند كه گفت: از حضرت رضا عليه السلام شنيدم ميفرمود: هنگامى كه سر مقدس امام حسين بشام رفت يزيد ملعون دستور داد آن سر را در ميان مجلس نهادند و بساط ميگسارى را برقرار كردند. سپس يزيد و اصحابش بر سر آن بساط نشستند و شروع به ميگسارى نمودند. وقتى از شرب خمر فراغت حاصل ميكردند سر مبارك امام حسين را در

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 213

ميان يك طشت و در زير تخت يزيد مينهادند. بعدا بساط شطرنج را مى چيدند.

يزيد مى نشست و شطرنج بازى ميكرد. نام حسين و پدر و جد او را بميان مياورد و نام آنان را مسخره ميكرد. وقتى با رفيق خود قمار ميكرد سه مرتبه فقاع يعنى آب جو مى آشاميد و اضافه آن را جنب طشت روى زمين ميريخت.

پس كسى كه خود را از شيعيان ما بداند بايد از آشاميدن فقاع و شطرنج بازى بر حذر باشد. كسى كه نظرش به فقاع و شطرنج بيفتد بايد امام حسين را ياد كند.

يزيد و آل زياد را لعنت نمايد. خداى مهربان براى اين عمل گناهان او را مى آمرزد و لو اينكه بشماره ستارگان باشد.

24- نيز

در همان كتاب از هروى روايت ميكند كه گفت: از حضرت رضا عليه السلام شنيدم ميفرمود: اول كسى كه در اسلام آبجو در شام آشاميد يزيد بن معاويه ملعون بود. آبجو را وقتى نزد يزيد آوردند كه بر سر سفره بود. آن بساط را نزد سر مقدس امام حسين نصب كرده بود. يزيد آبجو مى آشاميد و به اصحاب خود نيز ميداد و ميگفت: بياشاميد. زيرا كه اين شرابى است مبارك. از جمله بركات آن اين است كه ما اولين كسى هستيم كه آن را تناول ميكنيم و سر دشمن ما مقابل ما قرار دارد. بساط ميگسارى ما نزد سر او نصب شده است. ما با خيال راحت و دل آرام شراب ميخوريم.

پس كسى كه خويشتن را از شيعيان ما بداند بايد از آشاميدن آبجو بر حذر باشد. زيرا آبجو شراب دشمنان ما ميباشد! 25- در كتاب: بصائر الدرجات از محمّد حلبى روايت ميكند كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم ميفرمود: موقعى كه حضرت على بن الحسين و آن افرادى را كه با آن حضرت بودند نزد يزيد بن معاويه عليهما لعائن اللَّه آوردند و آن حضرت را در يك خانه اى جاى دادند كه (سقف آن در شرف خراب شدن بود) بعضى از اسيران گفتند: ما را در اين خانه جاى دادند كه سقف آن بر سر ما خراب شود و ما را بقتل برساند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 214

پاسبانان بزبان رومى با يك ديگر مى گفتند: اين اسيران را بنگريد كه ميترسند اين خانه بر سرشان خراب شود. در صورتى كه فردا خارج و كشته خواهند شد!! حضرت سجاد فرمود: در

ميان ما كسى نبود كه زبان رومى را بداند.

26- نيز در همان كتاب نظير روايت- 25- را روايت كرده است.

27- در كتاب: امالى شيخ از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: هنگامى امام حسين شهيد شد و على بن الحسين عليه السلام آمد ابراهيم بن طلحة- ابن عبيد اللَّه از آن بزرگوار استقبال كرد و بحضرت سجاد كه در ميان محمل بود گفت: يا على بن الحسين! چه كسى غالب شد؟ امام سجاد به او فرمود: هر گاه خواستى بفهمى چه كسى غالب و فاتح شد در موقع نماز اذان و اقامه بگو! 28- در كتاب: كامل الزياره از يزيد بن عمرو بن طلحه روايت ميكند كه گفت: حضرت صادق عليه السلام در حيره بمن فرمود: ميخواهى بزيارت قبر حضرت على- ابن ابى طالب بروى؟ گفتم: آرى. حضرت صادق با اسماعيل سوار شدند. من نيز سوار شدم. وقتى امام صادق از ثويه (بضم ثاء و فتح واو) كه بين حيره و نجف اشرف است گذشت نزديك سنگهاى سفيدى پياده شد. اسماعيل هم پياده شد، من نيز با آنان پياده شدم. حضرت صادق نماز خواند. اسماعيل نيز نماز خواند. من هم نماز خواندم.

امام جعفر صادق به اسماعيل فرمود: برخيز و بر جدت حسين سلام كن. من گفتم: فدايت شوم آيا نه چنين است كه امام حسين در كربلاء است؟ فرمود: چرا، ولى موقعى كه سر مبارك حسين را بشام بردند يكى از دوستان ما آن را ربود و در جنب حضرت امير المؤمنين عليه السلام دفن كرد.

29- نيز در همان كتاب از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

هنگامى كه ابن

زياد ملعون سر مقدس امام حسين را بسوى شام فرستاد و بجانب كوفه مسترد شد ابن زياد گفت: اين سر را از كوفه خارج نمائيد تا اهل كوفه دچار فتنه و آشوب نشوند. خداى توانا آن سر مبارك را نزد امير المؤمنين: على قرار داد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 215

سر با جسد و جسد با سر است.

30- نيز در كتاب: كامل الزياره از پدر قدامة بن زائده روايت ميكند كه گفت: حضرت على بن الحسين بمن فرمود: اى زائده! اين طور بمن رسيده كه گاه گاهى قبر حضرت ابى عبد اللَّه الحسين عليه السلام را زيارت ميكنى؟ گفتم: همين طور است كه شنيده اى. فرمود: چرا اين عمل را انجام ميدهى، در صورتى كه پيش سلطان خود منزلت و مقامى دارى!؟ همان سلطان تو كه احدى را بر محبت و فضيلت و ذكر فضائل ما و آن حقى كه از ما بر اين امت واجب است وادار نميكند.

گفتم: بخدا قسم منظور من از زيارت امام حسين غير از خدا و رسول چيزى نيست و باكى از سخطى ندارم هر امر ناپسندى بدين جهت دچار من شود در نظرم بزرگ نيست. آن حضرت سه مرتبه فرمود: آرى همين طور است من هم سه مرتبه گفتم: آرى همين طور است. سپس آن بزرگوار سه مرتبه فرمود: مژده باد تو را اكنون من بتو خبرى ميدهم كه نزد من است:

هنگامى كه ما در كربلا دچار آن مصائب شديم و پدرم و آن افرادى كه از قبيل: فرزندان و برادران و ساير اهل بيتش شهيد شدند و زنان و اهل و عيالش را بر شتران سوار كردند و

ما را بطرف كوفه حركت دادند من نظر كردم و اجساد آنان را روى زمين ديدم كه بخاك سپرده نشده اند اين موضوع بنظرم خيلى بزرگ آمد و آرام از جانم براى اين جنايتى كه آنان كرده بودند بريد، نزديك بود جان از بدنم خارج شود، وقتى عمه ام زينب كبرا از اين موضوع آگاه شد فرمود:

ما لى اراك تجود بنفسك يا بقية جدى و ابى و اخوتى! يعنى براى چيست كه مى بينم ميخواهد روح از بدنت خارج شود، اى باقيمانده جد و پدر و برادرانم! گفتم: چگونه جزع و فزع نكنم در صورتى كه جسد پدر بزرگوارم، برادرانم، عموهايم، عموزادگانم و اهل بيتم غرقه بخون خود شده اند، اجسادشان برهنه، لباسشان بتاراج رفته، بدنشان كفن نشده و بخاك سپرده نشده اند، احدى متوجه ايشان نمى شود، بشرى نزديك آنان نميرود. گويا: ايشان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 216

از اهل ديلم و خزر باشند!؟ زينب قهرمان فرمود: مبادا اين منظره دلخراش تو را دچار جزع و فزع نمايد! بخدا قسم اين پيش آمد يك عهد و پيمانى است از پيامبر خدا با جد و پدر و عموى تو. خدا تعهدى از گروهى از اين امت گرفته كه ستمكاران و قلدران زمين آنان را نمى شناسند. ولى ايشان نزد اهل آسمانها معروفند. آنان هستند كه اين اعضاء پراكنده را جمع ميكنند و اين اجساد غرقه بخون را بخاك مى سپارند.

و ينصبون لهذا الطف علما لقبر ابيك سيد الشهداء، لا يدرس اثره و لا يعفو رسمه على كرور الليالى و الايام، ليجتهدن ائمة الكفر و اشياع الضلالة في محوه و تطميسه فلا يزداد اثره الا ظهورا و امره الا علوا.

يعنى در اين

كنار فرات پرچمى براى قبر مقدس پدرت سيد الشهداء نصب ميكنند كه تا شب و روز برقرار باشند اثر آن كهنه و رسم آن محو نخواهد شد.

حتما پيشوايان كفر و تابعين ضلالت فعاليت هائى ميكنند كه اثر و ساختمان قبر پدرت را محو و نابود كنند. ولى جز بر ظهور و علو اثر و امر آن چيزى افزوده نخواهد شد.

من بعمه ام گفتم: آن تعهد و آن خبر چيست؟ فرمود: ام ايمن براى من گفت: يك روز پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله بمنزل فاطمه زهراء عليها السلام رفت. فاطمه اطهر براى پيامبر خدا حريره درست كرد. حضرت امير هم يك طبق خرما آورد.

ام ايمن ميگويد: من هم يك قدح شير و كره براى آنان بردم. پيغمبر خدا، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام از آن حريره و شير و كره و خرما خوردند و آشاميدند. سپس حضرت امير آب بدست رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ريخت و آن حضرت دست خود را شست.

هنگامى كه پيغمبر خدا از شستن دست مبارك خود فراغت حاصل كرد دست خود را بصورت مبارك خويش ماليد و نظرى به حضرت امير و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كرد كه ما اثر خوشحالى را در صورت مقدسش ديديم. سپس آن حضرت چند لحظه اى چشم خود را متوجه آسمان نمود. بعدا صورت مبارك خود را بسوى قبله

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 217

برگردانيد، دستهاى خود را گشود و پس از اينكه دعا كرد مشغول سجده شد. گريه آن بزرگوار بطول انجاميد، ناله اش بلند و اشكهايش نظير باران فرو ميريخت و بزمين نگاه مى كرد.

وقتى حضرت فاطمه

و على و حسن و حسين عليهم السلام با اين منظره روبرو شدند محزون گرديدند و من نيز محزون شدم. هنگامى كه اين حالت را از پيامبر خدا مشاهده كرديم ترسيديم از علت آن جويا شويم. موقعى كه اين منظره بطول انجاميد حضرت امير و فاطمه برسول خدا گفتند: يا رسول اللَّه! چه باعث گريه شما شده؟ خدا چشم هاى تو را گريان نكند. اين حالتى كه ما از تو مشاهده ميكنيم قلب هاى ما را جريحه دار مى كند.

پيغمبر اعظم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به ايشان فرمود: اى دو محبوب من! من اكنون بنحوى از ديدن شما مسرور شدم كه تا كنون هرگز مسرور نشده بودم. من بشما نظر كردم و خدا را براى نعمت وجود شما سپاسگزار شدم. ناگاه ديدم جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمّد خداى عليم از نيت تو آگاه شد. از خوشحالى تو براى وجود برادرت على و دخترت و دو سبط عزيزت مستحضر شد. خدا نعمت را براى تو كامل نموده و در باره اين عطيه كه ايشان، فرزندان ايشان، دوستان آنان و شيعيانشان را با تو در بهشت قرار داده است تهنيت مى گويد. بين تو و ايشان جدائى نخواهد افتاد. آنان نظير تو زندگى مى كنند. مثل تو عطا مى كنند: تو راجع به آن بليه هائى كه در دنيا به ايشان ميرسد راضى شوى و در باره آن رفتارهاى ناپسندى كه بدست آن مردمى كه اسلام را بخود مى بندند و گمان مى كنند از امت تو ميباشند با ايشان مى شود راضى باشى.

آن افراد از خدا و تو بيزارند. ايشان فرزندان تو را شديدا ميزنند و بشدت ميكشند. قتلگاه آنان پراكنده و

قبورشان از يك ديگر دور خواهد بود.

خدا اين سرنوشت را براى آنان و تو انتخاب كرده است. تو خدا را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 218

براى اين سرنوشت سپاسگزار و بقضاوت او راضى باش. لذا من حمد خداى را بجا آوردم و در باره آن سرنوشتى كه براى شما اختيار كرده راضى شدم.

سپس جبرئيل گفت: يا محمّد! برادرت: على بعد از تو مورد قهر دشمنان و مغلوب امت تو و دچار رنج و تعب دشمنان تو مى شود و بعد از تو شهيد خواهد شد.

او را شريرترين و شقى ترين خلق كه نظير پى كننده ناقه صالح است خواهد كشت وى در شهرى شهيد مى شود كه بسوى آن هجرت ميكند. آن شهر محل نشو و نماى شيعيان او و شيعيان فرزندانش خواهد بود. در آن شهر على كل حال بليه آنان زياد و مصيبت ايشان بزرگ خواهد بود.

اين سبط تو: حسين عليه السلام در ميان گروهى از فرزندان و اهل بيت و افراد نيكرفتارى از امت تو در كنار فرات در زمينى كه آن را كربلاء مى نامند شهيد خواهد شد. براى خاطر آن زمين در آن روزى كه غم و اندوه و حسرت آن منقضى و فانى نخواهد شد كرب و بلاء فراوانى دامنگير دشمنان تو و دشمنان ذريه تو خواهد شد.

زمين كربلاء طيب و طاهرترين و با حرمت ترين بقعه هاى زمين بشمار ميرود. آن زمين از بطحاء بهشت است.

وقتى آن روزى كه سبط تو و اهل بيت او در آن شهيد مى شوند فرا رسد و تاراج گران اهل كفر و ملعون بر آنان احاطه پيدا كنند قطرهاى زمين و كوه ها متحرك و اضطراب آنها زياد خواهد شد، درياها

بوسيله امواج خود دچار اضطراب مى شوند، آسمانها به وسيله اهل خود موج خواهند زد. يا محمّد! آنها همه براى تو و ذريه تو و بخاطر هتك حرمت بزرگ تو و بجهت شرى كه دچار فرزندان تو مى شود غضب ميكنند. چيزى از آنها باقى نخواهد ماند مگر اينكه راجع به نصرت اهل بيت ضعيف و مظلوم تو كه بعد از تو بر خلق حجت خدايند از خدا اجازه ميخواهند.

پس از اين جريان: خدا به آسمان ها و زمين و كوه ها و درياها و اشخاصى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 219

كه در آنها وجود دارند خطاب ميكند و ميفرمايد: من همان خدائى هستم كه پادشاهى قادر ميباشم، همان خدائى كه هيچ فراركننده اى از دست قدرت او نميتواند فرار كند، هيچ شخص قلدرى نميتواند او را عاجز نمايد. من اين قدرت را دارم كه يارى كنم و انتقام بگيرم. بعزت و جلال خودم من آن كسى را كه خون فرزندان پيامبر صفى مرا بريزد، حرمت وى را هتك نمايد، عترت او را شهيد كند، و عهد او را پشت سر بيندازد و در حق اهل بيت وى ظلم نمايد بنحوى عذاب ميكنم كه احدى از اهل عالمين را عذاب نكرده باشم.

در همين موقع است كه هر چيزى كه در آسمانها و زمين ها است ضجه ميكنند و هر كسى را كه در باره عترت تو ظلم كرده باشد و احترام تو را از بين برده باشد لعنت مى كنند.

هنگامى كه اين گروه با سعادت متوجه خوابگاه خويشتن گرديدند خداى مهربان بدست قدرت خود متصدى قبض روح آنان خواهد شد. گروهى از ملائكه آسمان هفتم بزمين نزول مى كنند كه ظرفهاى

ياقوت و زمرد با خود داشته باشند آن ظرفها پر از آب حيات مى باشند. حله هائى از حله هاى بهشتى و عطرى از عطرهاى بهشت مى آورند. سپس جثه هاى مقدس شهيدان كربلا را بوسيله آن آب غسل ميدهند و از آن حله ها به آنها مى پوشانند و با آن عطرها حنوط مى كنند و هر صف ملائكه پس از ديگرى بر بدن آنان نماز ميخوانند.

سپس خداى توانا گروهى از امت تو را كه كفار آنان را نمى شناسند و راجع بريختن آن خونها بزبان و عمل و نيت شركت نكرده اند مبعوث و مأمور مى كند تا اجساد مقدس ايشان را بخاك بسپارند و رسما بر سر قبر سيد الشهداء كه در آن گودى قرار دارد اقامت مينمايند. آن قبر يك پناهگاهى است براى اهل حق و وسيله اى است براى رستگارى مؤمنين.

در هر شب و روزى از هر آسمانى تعداد صد هزار ملك در اطراف قبر امام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 220

حسين خواهند بود كه بر آن حضرت درود ميفرستند خدا را نزد قبر آن حضرت تسبيح ميگويند. براى زوارش طلب مغفرت مينمايند. نام هاى افرادى از امت تو را كه قربتا الى اللَّه و اليك بزيارت او مى آيند و نام هاى پدران و خويشاوندان و شهرهاى ايشان را مينويسند. بوسيله نور عرش خدا يك علامت در صورت هاى آنان مى گذارند بدين مضمون:

هذا زائر قبر خير الشهداء و ابن خير الأنبياء

يعنى اين شخص زائر قبر بهترين شهيدان و پسر بهترين پيامبران است.

وقتى روز قيامت فرا ميرسد يك نورى از صورتهاى آنان ساطع مى شود كه چشم ها را خيره و مردم را بر آنان راهنمائى مى كند و بواسطه آن نور معروف و شناخته مى شوند.

يا محمّد!

گويا: در آن روز تو و من و ميكائيل ايستاده ايم و على در جلو ما ميباشد و بقدرى از ملائكه پروردگار با ما خواهند بود كه عدد آنان قابل شماره نخواهد بود. ما آن افرادى را كه آن علامت در صورتشان باشد از بين خلائق مى ربائيم، تا خدا ايشان را از هول و سختى هاى آن روز نجات دهد. اين حكم و عطاء پروردگار نصيب كسى مى شود كه: قبر تو، يا قبر برادرت على، يا قبر دو سبط تو را زيارت كند. و منظور او از اين زيارت غير از خداى سبحان چيزى نباشد.

بزودى گروهى از آن مردمى كه خدا لعنت و سخط را براى آنان لازم دانسته است فعاليت مى كنند تا اثر آن قبر را محو نمايند. ولى خداى توانا براى اين عمل راهى براى آنان باز نخواهد كرد.

پيغمبر خدا فرمود: اين موضوع است كه مرا گريان و محزون نموده است.

زينب كبرا ميفرمود: هنگامى كه ابن ملجم بر فرق پدرم ضربت زد و من اثر موت را بر آن حضرت مشاهده نمودم به آن بزرگوار گفتم: ام ايمن براى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 221

من چنين و چنان گفت: من دوست دارم گفته هاى ام ايمن را از تو بشنوم فرمود: اى دختر من! حديثى كه ام ايمن براى تو گفته صحيح است.

گويا: من تو و دختران اهل بيت تو را در اين شهر كوفه اسير و ذليل و خاشع مى بينم. شما ميترسيد از اينكه مبادا مردم شما را بربايند. صبر كنيد صبر كنيد! بحق آن خدائى كه حبه را ميشكافد و بشر را مى آفريند در آن روز غير از شما و دوستان و

شيعيان شما دوستى در روى زمين براى خدا نخواهد بود.

آن موقعى كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اين خبر را بما ميداد ميفرمود: شيطان در آن روز براى خوشحالى كه دارد پرواز ميكند و در كليه زمين جولان ميزند و به شياطين خود مى گويد: اى گروه شياطين! ما مطلوب خود را از فرزندان آدم دريافت نموديم و هلاكت آنان را بنهايت رسانديم. ما وارث آتش شديم (كه فرزندان آدم را دچار آن كنيم) مگر آن افرادى كه به اين گروه يعنى آل محمّد متوسل شوند شما مشغول اين موضوع شويد كه ايشان مشكوك مردم واقع شوند. مردم را بر دشمنى آنان وارد كنيد، مردم را با ايشان و دوستانشان دشمن نمائيد تا پايه گمراهى خلق و كفرشان مستحكم شود و احدى از آنان نجات پيدا نكند شيطان كه دروغگو است سخن خود را به ايشان راست نشان داد و گفت: با دشمنى شما عمل صالح نفعى نخواهد داشت و يا محبت و دوستى شما غير از گناهان كبيره ضررى نخواهد داشت.

زائده ميگويد: وقتى حضرت على بن الحسين اين حديث را براى من نقل كرد بمن فرمود: اين حديث را از دست مده. آيا نه چنين است كه اگر يك سال بر شتر سوار شوى و بدنبال آن بروى قليل و اندك است.

[بيان وقوع برخى از معجزات پس از شهادت امام حسين (ع)]

31- در كتاب: خرائج از سليمان بن مهران نقل مى كند كه گفت: در آن هنگامى كه من در ماه ذى حجه مشغول طواف بودم متوجه شدم كه مردى دعا مى كند و ميگويد. پروردگارا! مرا بيامرز، گر چه ميدانم كه نخواهى آمرزيد. بدن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص:

222

من دچار لرزه شد و نزديك او رفته به وى گفتم: اى فلان! تو در ميان حرم خدا و رسولى. و اين ايام محترم و اين ماه بزرگ است، پس چگونه از مغفرت خدا مأيوس هستى!؟

در جوابم گفت: اى فلانى! گناه من خيلى بزرگ است. گفتم: يعنى از كوه تهامه هم بزرگتر است؟ گفت: آرى- اگر بخواهى برايت بگويم؟ گفتم:

بگو. گفت: بيا تا از حرم خارج شويم وقتى از حرم خارج شديم گفت: من يكى از آن افرادى هستم كه در موقع قتل امام حسين در لشكر شوم ابن سعد بودم. من يكى از آن چهل نفرى بودم كه سر حسين را از كوفه براى يزيد حمل مى كرديم. موقعى كه متوجه شام شديم در دير نصارا پياده گرديديم.

سر حسين با ما و بر فراز نيزه بود. پاسبانان مواظب آن سر بودند. ما غذا آورديم و نشستيم كه غذا بخوريم. ناگاه ديديم يك دست خارج شد و بديوار آن دير اين شعر را نوشت:

أ ترجو امة قتلت حسينا شفاعة جده يوم الحساب

يعنى آيا جا دارد امتى كه حسين را كشتند در روز قيامت به شفاعت جد او اميدوار باشند؟ ما شديدا دچار جزع و فزع شديم! بعضى از همسفران ما رفت كه آن دست را بگيرد ولى غائب شد. سپس وقتى ياران من آمدند كه غذا بخورند ناگاه آن دست آمد و اين شعر را نوشت:

فلا و اللَّه ليس لهم شفيع و هم يوم القيامة في العذاب

يعنى بخدا قسم شفيعى براى آنان نخواهد بود و ايشان در روز قيامت معذب خواهند بود. وقتى ياران ما براى گرفتن آن دست قيام كردند او غائب شد

موقعى كه براى خوردن غذا برگشتند آن دست ظاهر شد و اين شعر را نوشت:

و قد قتلوا الحسين بحكم جور و خالف حكمهم حكم الكتاب

يعنى امام حسين را: بحكم جور كشتند و حكم آنان با حكم قرآن مخالف

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 223

است. من از خوردن غذا خوددارى نمودم، چون كه خوردن آن برايم گوارا نبود.

سپس راهبى از آن دير متوجه ما شد و نورى را ديد كه از بالاى آن سر مبارك ساطع است. باز توجهى نمود و لشكرى را ديد و بپاسبانان گفت: شما از كجا ميائيد؟ گفتند: از عراق، ما با حسين محاربه كرديم.

راهب گفت: آن حسينى كه پسر فاطمه دختر پيغمبر شما و پسر پسر عموى پيامبر شما بود؟ گفتند: آرى. راهب گفت: نابود شويد! بخدا قسم اگر عيسى ابن مريم پسرى مى داشت ما او را در ميان چشمان خود جاى ميداديم، ولى من بشما يك حاجتى دارم. گفتند: چه حاجتى؟ گفت: به رئيس خود بگوئيد: من مبلغ ده هزار (000/ 10) درهم دارم كه از پدرانم بعنوان ارث بمن رسيده است. وى اين مبلغ را از من بگيرد و اين سر مقدس را تا هنگام كوچ كردن نزد من بگذارد وقتى خواست حركت كند من اين سر را مسترد خواهم كرد. موقعى كه آنان اين موضوع را به ابن سعد گفتند «1» گفت: مانعى ندارد، پول ها را از او بگيريد و سر حسين را تا وقت حركت نزد او بگذاريد.

آنان نزد راهب آمدند و به وى گفتند: آن پول را بياور تا ما سر حسين را بتو تحويل دهيم. آن راهب دو عدد انبان آورد كه

هر كدام حاوى پنج هزار درهم بودند ابن سعد تحويلدار خود را خواست تا آن پول ها را شماره كرد و تحويل گرفت، سپس آنها را به صندوق دار خود سپرد و دستور داد تا سر مقدس حسين را به آن راهب دادند.

راهب آن سر مبارك را گرفت، آن را شستشو داد و نظيف كرد، سپس آن سر را با مشك و كافورى كه نزد خود داشت معطر نمود و در ميان حرير جاى داد و در كنار خود نهاد. آن راهب همچنان مشغول نوحه و گريه بود تا اينكه آن سر را از او مطالبه كردند. راهب گفت: اى سر مقدس! بخدا قسم من مالك بيشتر از خودم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 224

نيستم. وقتى فرداى قيامت شود نزد جدت حضرت محمّد شهادت بده كه: انى اشهد ان لا اله الا اللَّه و ان محمدا عبده و رسوله من بدست تو مسلمان شدم، من غلام تو هستم. سپس به آن لشكر گفت: من در نظر دارم يك كلمه با رئيس شما صحبت كنم و اين سر را به او تحويل دهم. وى نزد ابن سعد آمد و گفت: تو را بحق خدا و حضرت محمّد قسم ميدهم كه آن رفتارهاى قبل را با اين سر انجام ندهى و اين سر را از صندوق خارج ننمائى راهب آن سر مبارك را به ابن سعد داد. بعدا از آن از دير فرود آمد و متوجه بعضى از كوه ها و مشغول عبادت خدا شد. ولى عمر بن سعد پس از اينكه حركت كرد همان اعمال قبل را با آن سر مقدس انجام داد.

هنگامى كه ابن سعد نزديك

دمشق رسيد بياران خود گفت: پياده شويد، پس از پياده شدن آن دو انبان پول را از صندوقدار خود خواست. وقتى آنها را حاضر كرد و ابن سعد نظر بمهر آنها نمود دستور داد تا در آنها را باز كردند.

ناگاه ديدند آن پول ها به سفال يعنى گل پخته مبدل شده اند. موقعى كه به سكه آنها نظر كردند ديدند در يك طرف آنها نوشته شده:

لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ يعنى هرگز حساب نكنيد كه خدا از عملى كه ستمكيشان انجام ميدهند غافل است! در يكطرف ديگر آنها نوشته شده بود:

وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ يعنى آن اشخاصى كه ظلم كردند بزودى ميدانند در چه جايگاهى جاى گزين خواهند شد! ابن سعد گفت:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ يعنى حقا كه ما مخلوق خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت. من در دنيا و آخرت دچار خسران و زيان گرديدم. سپس بغلامان خود گفت: اين پول ها را در ميان نهر بريزيد. آنها را در ميان نهر ريختند و عمر فرداى آن روز متوجه دمشق

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 225

گرديد و سر مقدس امام حسين را نزد يزيد وارد كرد. قاتل امام حسين عليه السلام بسوى يزيد سبقت گرفت و گفت:

املاء ركابى فضة و ذهبا انى قتلت الملك المحجبا

قتلت خير الناس اما و ابا

يعنى ركاب مرا از نقره و طلا پر كن. زيرا منم كه پادشاه بى گناه و محجوب را شهيد نمودم. من آن كسى را كشتم كه از لحاظ مادر و پدر بهترين مردم است. يزيد دستور داد تا او را بدرك بفرستند و گفت: اگر تو ميدانستى حسين از

نظر مادر و پدر بهترين مردم است پس چرا او را شهيد كردى؟! بعدا سر مبارك امام حسين عليه السلام در ميان طشت قرار گرفت. يزيد بدندانهاى مقدس امام عليه السلام نظر ميكرد و همان اشعارى را ميخواند كه قبلا ترجمه شدند و مطلع آنها اين است: ليت اشياخى ببدر شهد و الى آخره. و ...

سپس يزيد دستور داد: سر مقدس امام حسين عليه السلام را وارد آن قبه اى كردند كه مقابل قبه ميگسارى يزيد بود. راوى ميگويد: ما موكل و نگهبان آن سر مبارك شديم. كليه اين جنايات در قلب من اثر نهاده بود. لذا در آن قبه خواب نميرفتم. وقتى شب فرا رسيد ما نيز نگهبان آن سر بوديم. هنگامى كه مختصرى از شب گذشت من صدائى از طرف آسمان شنيدم.

ناگاه شنيدم منادى ندا ميكند: يا آدم فرود بيا، آدم أبو البشر در حالى فرود آمد كه گروه فراوانى از ملائكه با او بودند. نيز شنيدم منادى ميگفت:

يا ابراهيم هبوط كن، حضرت ابراهيم با گروه كثيرى از ملائكه نازل شد. بعدا شنيدم منادى ميگفت: يا موسى نازل شود، حضرت موسى هم با گروه فراوانى از ملائكه فرود آمد. سپس شنيدم منادى ندا در داد: يا عيسى! هبوط كن، حضرت عيسى نيز با گروهى از ملائكه هبوط نمود. نيز صداى بزرگ و منادى را شنيدم كه ندا كرد:

يا محمّد! فرود بيا، حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله هم با گروه كثيرى از ملائكه فرود آمدند و ملائكه در اطراف آن قبه حلقه زدند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 226

سپس حضرت محمّد داخل آن قبه شد و سر مبارك امام حسين را برگرفت.

در

روايت ديگرى ميگويد: حضرت محمّد پاى نيزه نشست و آن نيزه بقدرى منحنى شد كه سر مبارك امام حسين در كنار پيامبر خدا قرار گرفت. پيامبر اكرم اسلام آن سر را برگرفت و نزد حضرت آدم آورد و فرمود: ببين امت من بعد از من با فرزندم چه عملى انجام داده اند. بدن من از اين منظره دچار لرزه شد.

بعدا جبرئيل برخاست و گفت: يا محمّد من صاحب زلزله ها هستم. بمن اجازه بده تا زمين را دچار زلزله نمايم و يك صيحه بزنم كه همه هلاك شوند پيغمبر اعظم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: نه. جبرئيل گفت: يا محمّد! اين چهل نفر را كه موكل سر امام حسين هستند بمن واگذار كن. فرمود: مانعى ندارد. جبرئيل به هر يك از آنان دميد تا نوبت بمن رسيد جبرئيل نزديك من آمد و گفت: ميشنوى و مى بينى؟ پيغمبر خدا فرمود: او را رها كنيد، خدا او را نيامرزد. مرا واگذار نمودند و سر را گرفتند و رفتند. از آن شب ببعد آن سر مقدس ناپديد شد و خبرى از آن بدست نيامد.

عمر بن سعد متوجه شهر رى شد و بسلطان خود ملحق نشد و خدا بركت را از عمر او گرفت و در راه كفر هلاك شد.

سليمان اعمش ميگويد: به آن مرد گفتم: از من دور شو، مرا به آتش خود مسوزان. من از آن مرد فاصله گرفتم و بعد از اين جريان خبرى از او ندارم.

32- نيز در همان كتاب از منهال بن عمرو روايت ميكند كه گفت:

بخدا قسم من در دمشق بودم كه ديدم سر حضرت امام حسين عليه السلام را ميبردند. مردى

جلو سر مقدس آن بزرگوار بود كه سوره مباركه كهف را قرائت ميكرد تا رسيد به سر اين آيه كه ميفرمايد:

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً «1».

خداى توانا آن سر را بنحوى بسخن درآورد كه بزبان فصيح فرمود: با تعجب تر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 227

از جريان اصحاب كهف شهيد كردن من و بردن من است.

33- در كتاب: محاسن از عمر بن على بن الحسين روايت ميكند كه گفت:

وقتى حسين بن على كشته شد زنان بنى هاشم لباس مشكى پوشيدند. از گرما و سرما شكايتى نداشتند. حضرت على بن الحسين عليه السلام بعلت اينكه آنان ماتم زده بودند براى ايشان غذا درست ميكرد.

34- در كتاب: مجالس مفيد از عبد اللَّه بن عامر روايت ميكند كه گفت:

هنگامى كه خبر شهيد شدن امام حسين بمدينه رسيد اسماء دختر عقيل بن ابى طالب با گروهى از زنان قبيله خود خارج شد و آمد تا بقبر پيغمبر خدا رسيد و به آن پناهنده شد. بعدا متوجه مهاجرين و انصار گرديد و اشعارى را خواند كه مطلع آنها اين است.

ما ذا تقولون اذ قال النبى لكم: الى آخره.

35- در كتاب: تهذيب از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: چهار مسجد در كوفه براى اينكه امام حسين را شهيد كردند تجديد شدند بدين شرح:

مسجد اشعث. مسجد جرير مسجد سماك. مسجد شبث بن ربعى.

36- مؤلف گويد: در بعضى از كتب علماى شيعه روايت شده كه نصرانى از طرف پادشاه روم نزد يزيد بن معاويه آمد يزيد سر مقدس امام حسين را در آن مجلسى كه نصرانى حضور داشت آورد. وقتى چشم آن

نصرانى بسر مقدس امام حسين افتاد بقدرى گريه و صيحه و نوحه كرد كه محاسنش بوسيله اشك تر شد. سپس گفت:

اى يزيد بدان: من در زمان زنده بودن پيامبر اسلام بمنظور تجارت وارد شهر مدينه شدم. من در نظر داشتم براى پيغمبر خدا هديه اى ببرم. از اصحاب آن حضرت جويا شدم: پيغمبر خدا چه هديه اى را بيشتر دوست دارد؟ گفتند: عطر از هر چيزى نزد آن بزرگوار محبوبتر است زيرا كه رغبت كاملى به عطر دارد.

من دو نافه آهو و مقدارى، عنبر براى آن حضرت كه در خانه ام سلمه رضى اللَّه عنها بود بردم. وقتى جمال مباركش را مشاهده نمودم از ديدن او نور بيشترى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 228

در چشمم ساطع شد، سرور من زيادتر شد، محبت او در قلبم جاى گرفت. لذا به آن حضرت سلام كردم و آن عطرها را در حضورش نهادم. فرمود: اينها چيست؟

گفتم: مختصر هديه اى است كه براى شما تقديم كرده ام. فرمود: نام تو چيست:

گفتم: عبد الشمس. فرمود: نام خود را تغيير بده. من نام تو را عبد الوهاب نهادم.

اگر تو اسلام را از من قبول كنى من هم هديه تو را مى پذيرم.

وقتى من كاملا آن حضرت را نظر كردم و تأمل نمودم دانستم پيامبر است.

وى همان پيغمبرى است كه حضرت عيسى عليه السلام از او خبر داده و فرموده: من در باره رسولى كه بعد از من مى آيد بشما بشارت ميدهم.

من بسخن آن حضرت معتقد شدم و در همان ساعت بدست مبارك او اسلام اختيار نمودم و بسوى روم مراجعت كردم. ولى اسلام خود را پنهان مينمودم. چند سال بود كه من با پنج

پسر و چهار دختر خود مسلمان بوديم. من فعلا وزير پادشاه روم ميباشم و احدى از نصار از حال ما اطلاعى ندارد.

اى يزيد! بدان آن روزى كه من در حضور پيامبر اسلام بودم و او در حجره ام سلمه بود اين حسين عزيزى را كه سر مقدسش اين طور خوار و حقير در مقابل تو قرار دارد ديدم از در حجره وارد شد. پيغمبر اعظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله بغل گشود و حسين را در بغل گرفت و فرمود: خوش آمدى اى حبيب من. سپس او را در كنار خود نشانيد، لب و دندانهاى وى را ميبوسيد و مى مكيد. ميفرمود: از رحمت خدا دور باد آن كسى كه تو را ميكشد. اى حسين! خدا لعنت كند آن شخصى را كه تو را شهيد و بر قتل تو اعانت مينمايد. پيغمبر خدا در حينى كه اين سخنان را ميفرمود گريه هم ميكرد.

وقتى روز دوم فرا رسيد من با پيامبر خدا در مسجد آن حضرت بودم كه ديدم حسين با برادرش آمد و گفت: يا جدا! من با برادرم حسن كشتى گرفتم، هيچ يك از ما بر ديگرى غالب نشد. منظور ما از اين عمل اين بود كه بدانيم كداميك از ما قوت و قدرت بيشترى داريم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 229

پيغمبر اكرم اسلام به آنان فرمود: اى دو محبوب و قوت قلب من! كشتى گرفتن لايق شما نيست. برويد و در نوشتن خط مسابقه بگذاريد. هر يك از شما كه خطش نيكوتر باشد قوت او بيشتر خواهد بود.

حضرت حسنين رفتند و هر كدام خطى نوشتند و نزد پيغمبر خدا آمدند و لوح

خط خود را به آن حضرت دادند تا آن بزرگوار داورى نمايد. پيامبر معظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله ساعتى به آنان نظر كرد. چون راضى نبود كه دل يكى از ايشان را بشكند لذا به آنان فرمود: اى دو محبوب من! من پيامبرى هستم امى (يعنى درس نخوانده) و در شناختن خط تخصص ندارم. نزد پدرتان برويد تا بين شما داورى نمايد و بنگرد خط كدام يك از شما نيكوتر است.

وقتى آنان متوجه حضرت امير شدند پيغمبر خدا هم با ايشان برخاست و جميعا وارد خانه فاطمه زهراء عليها السلام شدند. بيشتر از يك ساعت نشد كه پيامبر اعظم اسلام با سلمان فارسى آمدند. چون بين من و سلمان صداقت و دوستى بود لذا از او جويا شدم: پدر حسنين چگونه داورى كرد و خط كدام يك از آنان نيكوتر بود؟

سلمان گفت: حضرت محمّد جوابى به ايشان نداد. زيرا آن حضرت در باره امر حسنين تأملى نمود و فرمود: اگر بگويم: خط حسن احسن است حسين اندوهگين مى شود و اگر بگويم: خط حسين نيكوتر است حسن مغموم خواهد شد. لذا آنان را متوجه پدرشان نمود.

من به سلمان گفتم: تو را بحق آن صداقت و برادرى كه بين من و تو ميباشد و بحق دين اسلام قسم ميدهم كه مرا از اينكه پدرشان چگونه ما بين ايشان قضاوت كرد آگاه نمائى؟ سلمان گفت: وقتى حسنين عليهما السلام نزد پدرشان آمدند و آن حضرت در باره ايشان تأمل كرد نسبت به آنان مهربانى نمود. حضرت امير راضى نشد قلب هيچ يك از آنان را بشكند سپس به ايشان فرمود: نزد مادرتان برويد تا وى بين

شما داورى نمايد- حضرت حسنين نزد مادرشان آمدند و آن لوحى را كه خط بر آن نوشته بودند به آن بانو عرضه كردند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 230

سپس حسنين عليهما السلام بمادر خود گفتند: جدمان بما دستور داده خط بنويسيد هر كسى كه خطش نيكوتر باشد قوت او بيشتر خواهد بود. ما مكاتبه كرديم و بحضور پيغمبر خدا رفتيم. آن حضرت ما را نزد پدرمان فرستاد پدر ما در بين ما داورى ننمود و ما را نزد تو روانه كرده است.

فاطمه زهراء با خود انديشيد كه جد و پدر حسنين عليهم السلام نخواسته اند: دل ايشان را بشكنند. پس من چه كنم؟ و چگونه بين ايشان داورى نمايم؟ خلاصه: به آنان فرمود: اى نور دو چشمانم؟ من نخ كردن بند خود را بالاى سر شما قطع ميكنم هر كدام از شما بيشتر از مرواريدهاى آن را برگرفت خط وى نيكوتر و قوت او بيشتر است.

فاطمه اطهر برخاست و نخ گردن بند خود را كه داراى هفت عدد مرواريد بود بر سر آنان قطع كرد. امام حسن سه عدد و امام حسين نيز سه عدد مرواريد برگرفتند. يكى از مرواريدها باقى مانده بود كه هر يك از آنان براى ربودن آن فعاليت مى كردند. خداى مهربان بجبرئيل دستور داد تا بزمين آمد و آن مرواريد را بوسيله بال خود دو نصف نمود و هر يك از ايشان يك نصف آن را برگرفت.

اى يزيد! ببين پيغمبر خدا چگونه راضى نشد دل يكى از آنان را بوسيله ترجيح خط نوشتن دردناك كند و بشكند. نيز حضرت امير و فاطمه عليهما السلام اين عمل را انجام ندادند. نيز خداى

سبحان راضى نشد كه قلب يكى از ايشان بشكند، بلكه دستور داد: آن مرواريد را دو نصف كردند تا قلب آنان آرام باشد. آيا جا دارد: تو اين گونه با پسر دختر پيغمبر خدا رفتار نمائى!؟

اف لك و لدينك يا يزيد! يعنى اف بتو و دين تو، اى يزيد! سپس آن نصرانى برخاست و سر مبارك امام حسين را برگرفت و در حالى كه گريان بود آن سر را مى بوسيد و ميگفت:

يا حسين نزد جدت: محمّد مصطفى و پدرت: على مرتضى و مادرت: فاطمه زهراء براى من شهادت بده.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 231

از طريق اهل بيت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت شده: هنگامى كه امام حسين شهيد شد. جسد مقدسش در كربلا افتاده و خون مباركش روى زمين ريخته بود.

ناگاه پرنده سفيدى آمد و خود را بخون مقدس امام حسين عليه السلام رنگين نمود.

بعدا در حالى كه خون از پرهايش ميچكيد آمد و مرغانى را ديد كه زير سايه بر فراز شاخه درختان جاى دارند و هر يك از آنها سخن از دانه و علف و آب ميگويد آن مرغ غرقه بخون به آنها گفت: واى بر شما! آيا جا دارد كه شما مشغول لهو و لعب و به ياد دنيا باشيد، ولى حسين عليه السلام در زمين كربلاء در ميان آن حرارت ها روى خاكهاى داغ ذبح و خون مقدسش ريخته شده باشد؟

پس از اين مقاله كليه آن پرندگان متوجه كربلا شدند. پس از ورود ديدند: جثه مبارك امام حسين عليه السلام بدون سر و غسل و كفن روى زمين افتاده است.

بادها گرد و غبارها را بر

بدن مقدسش ريخته اند. جسد مباركش بوسيله سم اسب دشمنان كوفته شده است. زوار آن حضرت وحشى هاى بيابان ها هستند. جنيان صحرا و كوه ها برايش ناله و ندبه ميكنند زمين از انوار آن بزرگوار نورانى و هوا از درخشندگى او درخشنده شده است.

وقتى چشم آن پرندگان بجسد مقدس حسين افتاد صيحه زدند و صدا به گريه و وا ويلا بلند كردند. در ميان خون مباركش نشستند و پر و بال خود را بوسيله آن خون رنگين نمودند. سپس هر يك از آنها بطرفى رو نمود تا اهل آنجا را از شهادت حضرت حسين عليه السلام آگاه نمايد.

از قضا يكى از آن پرندگان متوجه مدينه پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله شد آن پرنده در حالى آمد كه خون از پر و بالش مى چكيد. آن پرنده در اطراف قبر مقدس حضرت محمّد گردش ميكرد و اين سخن را ميگفت:

الا قتل الحسين بكربلاء، الا ذبح الحسين بكربلاء.

يعنى آگاه باشيد كه حسين در كربلا كشته شد، آگاه باشيد كه حسين در كربلاء ذبح گرديد. پرندگان در اطراف آن پرنده اجتماع نمودند و براى امام حسين گريه و نوحه كردند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 232

اهل مدينه ناله و ندبه آن پرندگان را شنيدند و آن خونهائى را كه از پر و بال آنها ميچكيد ديدند. اما نميدانستند چه خبر است تا اينكه مدتى از اين جريان گذشت و خبر شهادت امام حسين عليه السلام آمد دريافتند كه آن پرنده پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله را از قتل حضرت ابى عبد اللَّه عليه السلام آگاه ميكرده است! نقل شده: در آن روزى كه آن مرغ وارد مدينه

شد يك يهودى در مدينه بود. او داراى يك دختر بود كه: كور، زمين گير، كر، شل و بدنش دچار مرض: جذام يعنى خوره بود. آن پرنده آمد و در حالى كه خون از پر و بالش ميچكيد بر فراز درختى نشست و آن شب را همچنان تا صبح گريان بود.

آن يهودى دختر مريضه خود را خارج از مدينه در ميان همان باغى برده بود كه آن پرنده جاى گرفته بود. از قضا آن يهودى در مدينه كارى داشت و بدنبال كار خود رفت. وى نتوانست آن شب بسراغ دختر عليل خود برود. وقتى آن دختر متوجه شد كه پدرش نيامده بخواب نرفت. زيرا پدرش برايش سخن ميگفت تا خوابش ميرفت.

وقتى آن دختر در هنگام سحر گريه و ناله آن مرغ را شنيد خود را همچنان روى زمين مى كشيد تا آمد زير آن درختى كه آن پرنده بر فراز آن بود آن دختر همچنان با آن پرنده هم آه و ناله شد. در همان حالى كه آن دختر ناله ميكرد يك قطره از خون امام حسين كه به پر و بال آن پرنده بود بچشمش چكيد و چشمش شفا يافت! سپس قطره ديگرى بچشم ديگرش چكيد و آن نيز شفا گرفت: بعدا وقتى يك قطره بدستهايش چكيد شفا يافتند! بعد از آن يك قطره به پاهايش چكيد آنها نيز شفا گرفتند، سپس هر قطره خونى كه ببدن آن دختر ميچكيد آن را ببدن خود ميماليد تا اينكه كليه بدنش از بركت خون مقدس امام حسين عليه السلام شفا يافت.

هنگامى كه صبح شد و پدر آن دختر در آن باغ رفت دخترى را ديد كه گردش

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 233

ميكند ولى ندانست كه او دختر خودش ميباشد. لذا از او جويا شد: من دختر عليلى در اين باغ داشتم كه قادر بر حركت نبود آن دختر گفت: بخدا قسم من همان دختر هستم! وقتى وى اين سخن را شنيد افتاد و غش كرد. هنگامى كه بهوش آمد و برخاست دخترش او را نزديك آن پرنده آورد. يهودى ديد آن پرنده بر فراز آن درخت با قلبى حزين و دلى سوخته بعلت مصيبت و شهادت حسين عليه السلام ناله و ندبه ميكند.

يهودى به آن پرنده گفت: تو را بحق آن كسى كه تو را آفريده قسم ميدهم با من بقدرت خدا سخن بگوئى! ناگاه آن پرنده با حالت گريه گفت: من موقع ظهر با گروهى از پرندگان بر فراز بعضى از اشجار بوديم. ناگاه ديدم پرنده اى بر ما وارد شد و گفت: اى پرندگان آيا جا دارد: شما از نعمتهاى خدا بخوريد و حسين در زمين كربلا با شدت گرما لب تشنه روى خاكهاى داغ افتاده باشد؟

سر مقدسش بريده و بر فراز نيزه و زنانش اسير و لباسشان بتاراج رفته باشد! هنگامى كه پرندگان اين مقاله را شنيدند بسوى كربلاء پرواز كردند و ما امام حسين را ديديم كه در آن وادى افتاده است. آب غسل آن حضرت خون بدنش و كفنش آن ريگهائى بود كه باد روى جنازه اش ريخته بود! ما روى جسد شريفش افتاديم و شروع بنوحه و زارى نموديم. بدنهاى خود را بخون شريف حسين رنگين كرديم. سپس هر يك بطرفى پرواز نموديم و من در اين مكان آمده ام.

موقعى كه آن يهودى اين مقاله را

شنيد تعجب كرد و گفت: اگر حسين نزد خدا مقام عالى نميداشت خون مقدسش شفاى هر دردى نميبود. سپس آن يهودى و دخترش با تعداد پانصد نفر از خويشاوندانش بدين اسلام مشرف شدند.

از شخص اسدى نقل شده كه گفت: هنگامى كه لشكر بنى اميه از كربلا رفتند من در كنار نهر علقمه مشغول زراعت بودم. من عجائب و غرائبى ديدم كه جز مختصرى از آنها را نميتوانم نقل نمايم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 234

از جمله اينكه هر گاه بادها بر من ميوزيدند يك بوى مشك و عنبرى بدماغ من ميرسيد. وقتى بادها ساكن ميشدند ستارگانى را ميديدم كه از آسمان بزمين نزول و نظير آنها از زمين به آسمان صعود مينمايند. فقط من و اهل و عيالم در آنجا بوديم، شخص ديگرى را نديديم تا از وى در باره آن منظره جويا شويم.

هنگام غروب آفتاب يك شبرى از طرف قبله مى آمد و من پشت به او كرده متوجه منزل خود ميشدم. موقعى كه صبح ميشد و آفتاب طلوع ميكرد و من از منزل خارج ميشدم ميديدم آن شير بسوى قبله ميرود. با خودم ميگفتم: اين افرادى كه كشته شدند از خوارج بودند و به عبيد اللَّه بن زياد خروج كردند و ابن زياد دستور قتل ايشان را صادر نموده بود. پس چرا معجزاتى را از اين كشتگان مى بينم كه از ديگران نمى بينم! بخدا قسم بايد امشب را بيدار باشم تا بنگرم آيا اين شير از اين بدنها ميخورد يا نه؟

وقتى آفتاب غروب كرد ديدم آن شير آمد. موقعى كه متوجه آن شير شدم ديدم فوق العاده خوفناك است، لذا بدنم از ديدن وى

دچار لرزه شد. اين طور فكر كردم: اگر منظور اين شير خوردن گوشت بنى آدم باشد پس بايد بسراغ من بيايد. من در همين فكر بودم كه ديدم آن شير در ميان كشتگان رفت و روى جسدى كه نظير آفتاب بود ايستاد و خود را روى آن انداخت. من با خودم ميگفتم:

از گوشت آن بدن ميخورد؟ ولى ديدم صورت خود را بخون آن جسد رنگين ميكند و همهمه مينمايد و با خود سخن ميگويد.

من گفتم: اللَّه اكبر!؟ اين چه منظره تعجب آورى است. من همچنان مواظب آن شير بودم تا اينكه تاريكى شب جهان را فرا گرفت ديدم شمع و چراغ هائى آويزان بود كه گويا: زمين را پر كرده باشند. سپس صداى گريه و ناله و لطمه هاى جانگدازى شنيدم و بدنبال آنها رفتم. ناگاه ديدم آن ناله و گريه ها از زير زمين است، شنيدم شخصى ميگفت:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 235

وا حسيناه! وا اماماه! پوست بدن من دچار لرزه شد و نزديك آن شخص گريان رفتم و او را بحق خدا و رسول قسم دادم و گفتم: تو كيستى؟ گفت: ما زنان جنيان هستيم. گفتم: براى چه گريانيد!؟ گفتند: ما هر روز و شب براى حسين كه شهيد شده و تشنه بود عزادارى مى كنيم.

گفتم: همين حسينى كه اين شير نزد جسدش مى نشينيد؟ گفتند: آرى.

آيا اين شير را ميشناسى؟ گفتم: نه گفتند: اين شير پدرش على بن ابى طالب است.

من در حالى مراجعت نمودم كه اشگهايى بصورتم ميچكيد.

37- نقل شده: سكينه دختر امام حسين عليه السلام فرمود: اى يزيد! من شب گذشته خوابى ديده ام كه اگر گوش كنى براى تو بگويم. يزيد گفت: چه

خوابى؟

فرمود: در آن حينى كه من بيدار بودم و از گريه خسته شده بودم نماز خواندم و دعاء كردم.

هنگامى كه چشمم بخواب رفت ديدم درهاى آسمان باز شده اند و نورى از آسمان بطرف زمين ساطع شده. بعدا خادم هائى از خادم هاى بهشت بنظرم رسيد. سپس باغى را ديدم كه سبز بود و قصرى در آن باغ وجود داشت.

ناگاه ديدم پنج نفر از مردان بزرگ داخل شدند و يك خادم نزد ايشان بود.

من به آن خادم گفتم: اين قصر از كيست؟ گفت: اين قصر از پدرت حسين ميباشد كه خدا در عوض آن صبرى كه كرد به او عطا فرموده است. گفتم: اين مردان بزرگ كيانند؟ گفت:

آن شخص اول: حضرت آدم ابو البشر است. دوم: نوح نبى اللَّه ميباشد سوم: ابراهيم خليل الرحمن چهارم: موسى كليم اللَّه. گفتم: آن شخص پنجمى كه مى بينم محاسن خود را بدست گرفته و گريان و حزين ميباشد كيست؟ گفت: اى سكينه! آيا او را نمى شناسى؟ گفتم: نه، گفت: اين جدت پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله است، گفتم: ايشان بكجا ميروند؟ گفت: نزد پدرت حسين. گفتم: بخدا قسم الساعه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 236

خود را بجدم ميرسانم و او را از اين مصائبى كه دچار ما شده آگاه مينمايم. ولى آن حضرت سبقت گرفت و من به وى نرسيدم.

در همان حالى كه متفكر بودم ناگاه ديدم على بن ابى طالب عليه السلام در حالى كه شمشيرى بدست دارد ايستاده است. من به آن حضرت گفتم: يا جدا! بخدا قسم پسرت بعد از تو شهيد شد! وى پس از اينكه گريان شد مرا به سينه خود چسبانيد و

فرمود: اى دختر عزيزم صبر كن. خدا يارى خواهد كرد. سپس متوجه نشدم كه آن بزرگوار بكجا رفت. من همچنان متعجب ماندم كه چرا ندانستم او كجا رفت در همين حال بودم كه ديدم درى از آسمان باز شد و ملائكه نزد سر مقدس پدرم صعود و نزول ميكردند.

وقتى يزيد اين سخنان را شنيد لطمه بصورت خود زد و گريان شد و گفت:

مرا با شهيد كردن حسين چه كار! در روايت ديگرى مينويسد: حضرت سكينه به يزيد فرمود: سپس مردى نزد من آمد كه رنگش نظير درّ و صورتش مثل ماه و دل شكسته بود. من به آن خادم گفتم: اين مرد كيست؟ گفت: اين جدت پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميباشد، من نزديك آن حضرت رفتم و به وى گفتم:

يا جداه! قتلت و اللَّه رجالنا و سفكت و اللَّه دمائنا، و هتكت و اللَّه حريمنا! يعنى يا جداه بخدا قسم مردان ما شهيد و خونهاى ما ريخته شدند و نسبت بما هتك حرمت شد. ما را بر شتران بى جهاز سوار كردند و بسوى يزيد راندند.

پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله مرا به سينه خود چسبانيد. بعدا متوجه: حضرت آدم و نوح و ابراهيم و موسى عليهم السلام شد و به آنان فرمود: بنگريد اين امت من بعد از من با فرزندم چه عملى انجام دادند؟ سپس آن خادم بمن گفت: اى سكينه صداى خود را آهسته كن. زيرا پيغمبر خدا را گريان كردى.

پس از اين جريان آن خادم دست مرا گرفت و مرا داخل آن قصر نمود.

ناگاه با پنج نفر زن مواجه شدم كه خداى توانا خلقت آنان را با عظمت

و نور آنان را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 237

زياد كرده بود. در ميان ايشان زنى بود عظيم الخلقت كه موى سر خود را باز كرده و لباسهاى سياه پوشيده بود. وى پيراهن غرقه بخونى در دست داشت- هر گاه او برميخواست زنان ديگر هم برميخواستند و هر گاه مى نشست آنان نيز مى نشستند.

من به آن خادم گفتم: اين زنان كه خدا خلقت آنان را بزرگ نموده كيستند؟

گفت: اى سكينه! اين حواء مادر بشر است. اين مريم دختر عمران ميباشد. اين خديجه دختر خويلد (بضم خاء و فتح واو) است: اين هاجر ميباشد. اين ساره است و اين بانوئى كه پيراهن غرقه بخون در دست دارد و هر گاه مى ايستد زنان ديگر هم با وى مى ايستند و هر گاه مى نشيند آنان نيز با او مى نشيند جده ات فاطمه زهراء است. من نزديك جده ام رفتم و گفتم:

قتل و اللَّه ابى و اوتمت على صغر سنى! يعنى بخدا قسم پدرم شهيد شد و من در كودكى يتيم شدم! آن بانو مرا بسينه خود چسبانيد و گريه شديدى كرد. كليه آن زنان هم گريان شدند و بحضرت زهراء گفتند: يا فاطمه! خدا بين تو و يزيد در روز قيامت داورى خواهد كرد. سپس يزيد سكينه را رها كرد و توجهى بسخن وى ننمود.

از هند كه زوجه يزيد بود نقل شده كه گفت: من وارد رختخواب خود شدم و در عالم خواب ديدم يكى از درهاى آسمان باز شد و ملائكه دسته دسته بسوى سر مبارك امام حسين فرود مى آيند و ميگويند:

السلام عليك يا ابا عبد اللَّه! السلام عليك يا بن رسول اللَّه! من در همين حال بودم كه ديدم

قطعه ابرى از آسمان بزمين نازل شد و مردان فراوانى در ميان آن بودند در ميان ايشان مردى بود كه رنگش مثل رنگ درّ و صورتش نظير ماه بود. وى آمد تا خود را روى دندانهاى ثناياى امام حسين انداخت و در حالى كه آنها را مى بوسيد ميفرمود:

يا ولدى قتلوك! اتراهم ما عرفوك! و من شرب الماء منعوك!

يعنى اى پسر عزيزم تو را كشتند! آيا ديدى كه قدر تو را نشناختند! و تو را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 238

از آشاميدن آب منع كردند! اى پسرم من جدت رسول خدا ميباشم. اين پدرت على مرتضى است. اين برادرت حسن ميباشد. اين عموهايت جعفر و عقيل هستند.

اينان حمزه و عباس ميباشند. سپس آن حضرت اهل بيت خود را هر كدام پس از ديگرى شماره ميكرد.

هند ميگويد: من در حالى از خواب بيدار شدم كه دچار جزع و ترس شده بودم. ناگاه ديدم نورى بالاى سر مبارك امام حسين منتشر گرديده است! من بدنبال يزيد رفتم و او را در ميان خانه اى تاريك يافتم. وى صورت خود را متوجه ديوار كرده بود و ميگفت:

ما لى و للحسين!! يعنى مرا با حسين چه كار!! يزيد دچار انواع و اقسام غم و اندوه شده بود من خواب خود را برايش نقل كردم و او همچنان سر خود را بزير انداخته بود! راوى ميگويد: هنگامى كه صبح شد يزيد حرم و اهل بيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را خواست و به ايشان گفت: دوست داريد نزد من بمانيد يا بجانب مدينه مراجعت نمائيد؟ من جايزه فراوانى بشما خواهم داد. آنان گفتند: ما اولا دوست داريم براى

امام حسين نوحه و عزادارى كنيم. يزيد گفت: هر چه در نظر داريد انجام دهيد. سپس حجره هائى در دمشق براى آنان تخليه شد و مشغول عزادارى شدند و ... الى آخر آنچه كه قبل از اين در اثناء روايت يكم همين بخش ترجمه شد.

38- در كتاب: طرائف از سهل نقل ميكند كه گفت: وقتى خبر شهادت امام حسين عليه السلام بمدينه رسيد ام سلمه زوجه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت: لعنت بر اهل عراق باد! حسين را كشتند. خدا آنان را بكشد! حسين را فريب دادند و ذليل كردند!؟

خدا ايشان را لعنت كند. من ديدم فاطمه زهراء يك شب يك طبق غذا و حلوائى آورد و در حضور پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله نهاد.

پيامبر خدا بفاطمه اطهر فرمود: پسر عمويت على كجاست؟ فرمود: در ميان خانه بود. رسول خدا فرمود: برو او را با دو فرزندش نزد من بياور. حضرت زهراء

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 239

در حالى آمد كه دست حسنين را گرفته بود و حضرت امير هم بدنبال آن بانو بود.

ايشان نزد پيغمبر خدا آمدند و آن بزرگوار حسنين را در كنار خود نشانيد.

حضرت امير طرف راست و فاطمه اطهر سمت چپ پيامبر اعظم اسلام نشستند.

ام سلمه ميگويد: پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله يك كساء خيبرى را كه زير پاى من و فرش ما بود بر گرفت و آن را بخود و آنان پيچيد. بعدا دو طرف آن كساء را بدست گرفت و پس از اينكه دست خود را بطرف آسمان بلند كرد فرمود:

اللهم هؤلاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

يعنى

پروردگارا! اينان اهل بيت منند پليدى را از ايشان بر طرف كن و آنان را بنحو مخصوصى پاكيزه بگردان: من گفتم: يا رسول اللَّه! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ فرمود: چرا. سپس آن بزرگوار پس از اينكه در حق پسر عمويش على و دخترش فاطمه و حضرت حسنين دعاء كرده بود مرا نيز داخل كساء نمود.

39- مؤلف گويد: شارح ديوان حضرت امير عليه السلام از عمرو بن ابى المقدام نقل ميكند: هنگامى كه امام حسين شهيد شده بود شنيدند هاتفى از آسمان (آن اشعارى را ميخواند كه در ذيل روايت يكم همين بخش ترجمه شدند و مطلع آنها اين است: ايها القاتلون الى آخره).

40- مؤلف گويد: خط بعضى از فضلاء را يافتم كه از خط شهيد ثانى نقل ميكند: موقعى كه سر مقدس شهيدان و اسيران آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را نزد يزيد بردند يزيد اين اشعار را انشاد كرد:

1- لما بدت تلك الرءوس و اشرقت تلك الشموس على ربى جيرون

2- صاح الغراب فقلت صح اولا تصح فلقد قضيت من النبى ديونى

1- يعنى هنگامى كه آن سرها ظاهر شدند و آن خورشيدهاى درخشنده بر بالاى دروازه جيرون (كه يكى از دروازه هاى دمشق بوده) درخشيدند 2- كلاغ فرياد زد. من گفتم: چه فرياد بزنى و چه فرياد نزنى حقا كه من حق خود را از پيامبر اسلام گرفتم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 240

41- در كتاب: دعوات راوندى روايت ميكند هنگامى كه حضرت على بن- الحسين عليهم السلام را نزد يزيد ملعون بردند يزيد تصميم گرفت گردن حضرت سجاد را بزند لذا آن امام مظلوم را

در مقابل خود نگاه داشت و شروع بسخن كرد.

منظور يزيد اين بود كه با آن حضرت مكالمه نمايد و آن بزرگوار سخنى بگويد كه يزيد آن را بهانه كند و او را شهيد نمايد. ولى حضرت سجاد جواب او را مطابق با سؤالش ميفرمود.

حضرت سجاد يك سبحه كوچكى در دست داشت كه آن را با انگشت هاى خود ميگردانيد. و تكلم ميكرد. يزيد گفت: من با تو سخن ميگويم و تو جواب مرا در حالى ميدهى كه سبحه را بدست خود ميگردانى! چگونه اين موضوع جائز است؟ امام سجاد فرمود: پدرم از جدم برايم نقل كرد كه هر گاه نماز صبح را ميخواند با كسى سخن نميگفت تا اينكه سبحه را بر ميداشت و ميفرمود:

اللهم انى اصبحت اسبحك و امجدك و احمدك و اهللك بعدد ما ادير به سبحتى.

سپس آن حضرت آن سبحه را بر ميداشت و بدون اينكه تسبيح بگويد هر چه ميخواست سخن ميگفت و سبحه را ميگردانيد. ميفرمود: همين گردانيدن سبحه برايش ثواب داشت و يك حرزى بود تا آن موقعى كه در رختخواب خود وارد ميشد. هنگامى كه وارد رختخواب خود ميشد نيز همين عمل را انجام ميداد و سبحه خود را زير سر خويش مى نهاد و ثواب آن سبحه از اين وقت تا وقت بعدى برايش حساب ميشد. من بجدم اقتداء كردم و من اين عمل را انجام دادم يزيد گفت: من با هيچ كدام از شما (آل محمّد) تكلم نكردم مگر اينكه جوابى بمن داد كه به آن پناهنده شد!! سپس حضرت سجاد را عفو كرد، جايزه اى به آن بزرگوار داد و آزادش نمود.

42- على بن اسباط: در كتاب: نوادر

از اصحاب خود نقل ميكند كه وقتى مصعب بن زبير متوجه عبد الملك بن مروان شد تا با او قتال نمايد و به حائر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 241

امام حسين عليه السلام رسيد بر سر قبر ابى عبد اللَّه الحسين توقف نمود گفت: يا ابا عبد اللَّه! بخدا قسم گر چه در باره نفس خود غضب كردى ولى راجع بدين خود غضب ننمودى. سپس در حالى بازگشت كه اين شعر را ميخواند:

و ان الاولى بالطف من آل هاشم تأسوا فسنوا للكرام التأسيا

يعنى اين شهيدان كربلا كه از آل هاشم ميباشند به نياكان خود تأسى كردن را براى مردان بزرگوار سنت و سر مشق قرار دادند.

نيز در همان كتاب روايت ميكند: وقتى خبر شهادت امام حسين در شهرها منتشر شد تعداد صد هزار (000، 100) نفر زن نازا براى زيارت امام حسين آمدند و همه بچه دار شدند.

بخش چهلم راجع بگريه آسمان و زمين براى امام حسين عليه السلام

1- در تفسير على بن ابراهيم از حضرت على بن ابى طالب عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: مردى كه دشمن خدا و رسول بود به وى مرور كرد حضرت امير اين آيه را خواند:

فَما بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما كانُوا مُنْظَرِينَ «1» پس از آن مرد حضرت حسين عليه السلام از نزد حضرت امير عبور كرد و حضرت امير فرمود: ولى آسمان و زمين براى اين حسين گريان خواهند شد. سپس فرمود: آسمان و زمين جز براى يحيى بن زكريا و حسين بن على عليهم السلام براى كسى گريان نشدند.

2- در كتاب: قرب الاسناد از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: امام حسين را زيارت كنيد و در حق او جفا

منمائيد. زيرا حسين بزرگ جوانان شهيد، يا بزرگ جوانان اهل بهشت است. حسين شبيه يحيى بن زكريا ميباشد. آسمان و زمين براى ايشان گريان شدند.

3- در كتاب: امالى شيخ از حسين بن ابى فاخته نقل ميكند كه گفت:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 243

من و ابو سلمه سراج و يونس بن يعقوب و فضيل بن يسار در حضور امام جعفر صادق عليه السلام مشرف بوديم، من به آن حضرت گفتم: فدايت شوم هر گاه من در مجالس اين گروه حاضر شوم و شما را در قلب خود ياد كنم چه بگويم؟ فرمود: هر وقت وارد مجالس اين گروه شدى بگو: پروردگارا! راحتى و خوشنودى بما عطا كن زيرا تو هر عملى را كه بخواهى انجام ميدهى.

گفتم: فدايت شوم هر گاه حضرت حسين بن على را يادآور ميشوم چه بگويم فرمود: سه مرتبه بگو:

صلى اللَّه عليك يا ابا عبد اللَّه!

سپس امام صادق متوجه ما شد و فرمود: وقتى امام حسين شهيد شد آسمانهاى هفتگانه، موجوداتى كه در ميان آنها و ما بين آنها بودند. افرادى كه در بهشت و جهنم بودند، آنچه كه ديده مى شود و آنچه ديده نمى شود عموما براى امام حسين عليه السلام گريه كردند فقط سه چيز براى امام حسين گريان نشدند.

گفتم: فدايت شوم آن سه چيز كدامند كه براى امام حسين گريه نكردند؟

فرمود: بصره و دمشق و آل حكم (بفتح حاء و كاف) ابن ابى العاص.

4- صدوق در كتاب: امالى و علل الشرائع از جبله مكيه از ميثم تمار روايت ميكند كه گفت: بخدا قسم اين امت پسر دختر پيغمبر خود را در روز دهم ماه محرم ميكشند بعدا دشمنان خدا

روز شهادت حسين را روز خير و بركت ميدانند. اين موضوع عملى خواهد شد. زيرا در علم خداى عليم اين طور سبقت گرفته است.

من اين خبر را از آن عهدى كه مولاى من على بن ابى طالب با من كرد ميدانم. امير المؤمنين: على بمن خبر داد كه هر چيزى براى مظلوميت حسين گريه خواهد كرد، حتى: وحشيان صحراها، ماهيان درياها، پرندگان آسمان آفتاب، ماهتاب، ستارگان، آسمان، زمين، مؤمنين انس و جن، جميع ملائكه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 244

آسمانها و زمين ها، رضوان، مالك و حاملين عرش. آسمان خون و خاكستر مى بارد.

سپس فرمود: لعنت خدا بر قاتلين حسين واجب شد همان طور كه بر مشركينى كه براى خدا شريك قرار دادند واجب گرديد و همان طور كه لعن خدا بر يهود و نصارا و مجوس لازم شد.

جبله ميگويد: به ميثم گفتم: چگونه مردم آن روزى را كه امام حسين در آن شهيد مى شود روز خير و بركت قرار مى دهند؟ ميثم پس از اينكه گريان شد گفت: بجهت آن حديث ساختگى كه ميگويند: خدا در يك چنين روزى توبه حضرت آدم را قبول كرد. نيز مى پندارند: خدا توبه حضرت داود را در يك چنين روزى قبول نمود. در صورتى كه خدا توبه حضرت داود را در ماه ذيحجه پذيرفت.

آنان گمان ميكنند: آن روز همان روزى است كه خدا حضرت يونس را از شكم ماهى خارج كرده است. در صورتى كه خدا تعالى حضرت يونس را در ماه ذى حجة از شكم ماهى اخراج نمود. ايشان گمان ميكنند: روز شهادت حسين همان روزى است كه كشتى نوح بر فراز جودى قرار گرفت. در صورتى كه

كشتى نوح در روز هيجدهم ماه ذى حجه بر فراز جودى قرار گرفت. آنان گمان مينمايند: آن روز روزى است كه خدا دريا را براى بنى اسرائيل شكافت.

در صورتى كه اين موضوع در ماه ربيع الاول واقع شد.

بعدا ميثم گفت: اى جبله! بدان كه حسين عليه السلام روز قيامت بزرگ شهيدان است و اصحاب حسين را بر ساير شهيدان درجه رفيعه اى ميباشد. اى جبله! هر گاه ديدى قرمزى آفتاب نظير خون تازه گرديد بدان كه امام حسين شهيد شده است.

جبله ميگويد: يك روز من خارج شدم و آفتاب را ديدم كه نظير چادرهاى قرمزى كه بخون تازه رنگين شده باشند بر ديوارها تابيده است.

من فرياد زدم و گريان شدم و گفتم: بخدا قسم كه مولاى ما امام حسين

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 245

كشته شده است! 5- در كتاب: كامل الزياره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: هشام بن عبد الملك نزد پدرم فرستادم و آن حضرت را بسوى شام برد وقتى پدرم نزد هشام وارد شد هشام به آن بزرگوار گفت: ما تو را خواسته ايم تا راجع به مسأله اى از تو جويا شويم كه صلاح نبود شخصى غير از من آن را پرسش نمايد من در زمين شخصى را نمى بينم كه اين مسأله را بداند يا دانسته باشد. آن شخص غير از يكنفر وجود ندارد:

پدرم فرمود: آنچه را دوست دارى جويا شو. اگر من بدانم جواب ميگويم اگر ندانم ميگويم: نميدانم. زيرا راست گفتن براى من سزاوارتر است.

هشام گفت: مرا از آن شبى كه على بن ابى طالب در آن كشته شد آگاه كن و بگو: شخصى كه

در شهر كوفه نبوده است چگونه ميتواند براى مقتول شدن على دليل بياورد. چه علامتى براى قتل على براى مردم در كار بوده است؟

اگر تو اين موضوع را ميدانى و صلاح ميدانى مرا از آن آگاه كن. آيا آن علامتى كه براى قتل على بن ابى طالب بوده براى ديگرى هم بوده است يا نه؟

پدرم فرمود: آن شبى كه امير المؤمنين: على بن ابى طالب عليه السلام در آن شهيد شد در آن شب تا طلوع فجر هر سنگى از روى زمين برداشته ميشد خون تازه در زير آن سنگ يافت ميگرديد.

آن شبى كه هارون برادر موسى شهيد شد همين طور بود. نيز آن شبى كه يوشع بن نون كشته شد همين طور بود. آن شبى كه حضرت عيسى عليه السلام بطرف آسمان بالا رفت همين منظره رخ داد. نيز آن شبى كه شمعون بن حمون الصفا شهيد شد همين جريان بود، آن شبى كه حضرت حسين بن على عليهما السلام شهيد شد همين علائم رخ دادند.

رنگ از صورت هشام پريد و رنگش ديگرگون شد و تصميم گرفت كه بر پدرم پرخاش نمايد! پدرم به او فرمود: بر مردم واجب است كه از امام خود

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 246

اطاعت نمايند و نسبت به او نصيحت صادقانه كنند. آنچه مرا وادار نمود كه جواب سؤال امير المؤمنين را بگويم معرفت من بود. زيرا بر من لازم است مطيع امير المؤمنين باشم. امير المؤمنين هم بايد بمن خوشبين باشد.

هشام بپدرم گفت: هر وقت ميخواهى بسوى اهل بيت خود برگرد! پدرم از مجلس خارج شد و هشام به وى گفت: با من تعهد كن تا

من زنده باشم اين حديث را براى احدى نقل نكنى! پدرم با وى اين تعهد را كرد و او را راضى نمود. الى آخره.

6- نيز در همان كتاب از ابو نضره از مردى از اهل بيت المقدس نقل ميكند كه گفت: بخدا قسم ما اهل بيت المقدس و اطراف آن. شب شهادت امام حسين را شناختيم. ابو نضره گفت: چگونه آن شب را شناختيد؟ گفت: هيچ سنگ و ريگى را بلند نمى كرديم مگر اينكه خون تازه از زير آن ميجوشيد. ديوارها نظير خون بسته قرمز شدند. آسمان مدت سه روز خون تازه مى باريد. شنيديم منادى در نيمه هاى شب ندا ميكرد و شعرى را ميخواند كه مطلع آن اين است:

1- أ ترجو امة قتلت حسينا شفاعة جده يوم الحساب

1- يعنى آيا جا دارد اين امتى كه حسين را كشتند روز قيامت بشفاعت جدش اميدوار باشند!؟ 2- معاذ اللَّه شما بطور يقين بشفاعت احمد و ابو تراب نائل نخواهيد شد 3- شما بهترين شهسوار و بهترين پيران و بهترين جوانان را كشتيد.

آفتاب مدت سه روز گرفت و بعدا باز شد. اوضاع ستارگان ديگرگون شد.

وقتى صبح شد ما راجع بقتل آن حضرت گفتگو كرديم. چند صباحى بيش نگذشت كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام آمد.

7- نيز در كتاب: كامل الزياره از زهرى نقل ميكند كه گفت: وقتى امام حسين شهيد شد هيچ سنگريزه اى در بيت المقدس باقى نماند مگر اينكه خون تازه در زير آن يافت ميشد.

8- نيز در كتاب: سابق الذكر از امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 247

انس، جن، پرندگان و وحوش براى حسين بن

على بنحوى گريه كردند كه اشگشان جارى شد.

9- نيز در همان كتاب از حضرت امير عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: پدر و مادرم بفداى اين حسينى كه در پشت كوفه (يعنى كربلا) شهيد خواهد شد. بخدا قسم گويا: مى بينم كه انواع و اقسام حيوانات وحشى گردنهاى خود را روى قبر حسين نهاده و شب تا صبح براى حسين گريه ميكنند و مرثيه ميخوانند. وقتى آن زمان آمد از جفا كارى بر حذر باشيد! 10- نيز در كتاب: كامل الزياره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت سوم همين بخش را نقل ميكند كه ترجمه شد.

11- نيز در همان كتاب قسمت اخير روايت سوم همين بخش را نقل ميكند. ولى بجاى آل حكم بن ابى العاص آل عثمان را فرموده است.

12- نيز در كتاب سابق الذكر قسمت اخير روايت سوم همين بخش را مينگارد.

13- در كتاب: كامل الزياره از زراره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: اى زراره! آسمان مدت چهل روز براى امام حسين خون گريه كرد. زمين مدت چهل روز براى امام حسين گريه كرد. گريه زمين اين بود كه سياه چهره شد آفتاب مدت چهل روز براى حسين عليه السلام گريه كرد. گريه آفتاب اين بود كه گرفت و قرمز شد. كوه ها قطعه قطعه و پراكنده شدند. درياها بتلاطم آمدند. ملائكه مدت چهل روز براى امام حسين گريه كردند.

هيچ زنى از ما خضاب نكرد: روغن ببدن خود نماليد، سرمه بچشم نكرد.

موى سر شانه ننمود تا آن موقعى كه سر عبيد اللَّه بن زياد ملعون نزد ما آمد. و بعد از آن دائما اشك ما جارى بود.

هر گاه جدم

به ياد امام حسين مى آمد بقدرى گريه ميكرد كه اشك چشمش ريش مباركش را تر مينمود. هر كسى گريه جدم را ميديد بحال آن حضرت گريان ميشد. آن ملائكه اى كه نزد قبر امام حسين هستند گريه ميكنند و كليه ملائكه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 248

هواء و آسمان براى گريه آنان گريان ميشوند. موقعى كه امام حسين عليه السلام جان سپرد جهنم بنحوى فرياد زد كه نزديك بود زمين شكافته شود.

هنگامى كه عبيد اللَّه بن زياد و يزيد بن معاويه لعنهم اللَّه مردند دوزخ يك نعره اى زد كه اگر خداى توانا آن را بوسيله موكلين آن آرام نميكرد فورا هر كسى را كه روى زمين بود ميسوزانيد. اگر بدوزخ اجازه داده ميشد هيچ چيزى نبود مگر اينكه آن را مى بلعيد. ولى دوزخ مأمور و مهار شده است. چند مرتبه بر موكلين خود سركشى نمود تا اينكه جبرئيل آمد و آن را بوسيله بال خود ساكن كرد.

دوزخ براى امام حسين گريه و ندبه ميكند.

دوزخ براى قاتل امام حسين زبانه ميكشد. اگر حجت هاى خدا روى زمين نبودند زمين در هم شكسته ميشد. و آنچه را كه بر پشت خود داشت فرو ميريخت. زلزله زياد نميشود مگر در موقعى كه قيامت نزديك شود.

هيچ چيزى از چشمى كه براى حسين گريه كند و اشكى كه براى امام حسين بريزد نزد خدا محبوب تر نخواهد بود. هيچ كسى براى امام حسين گريه نمى كند مگر اينكه بفاطمه و به پيغمبر خدا خواهد رسيد و حق ما را ادا خواهد كرد .. هر بنده اى فرداى قيامت محشور شود چشمانش گريانند مگر آن چشم كه براى جدم حسين گريان باشد. زيرا او

در حالى محشور مى شود كه چشمش (بجمال محمّد و آل اطهرش) روشن است. بشارتى به او داده مى شود و آثار سرور در صورتش ميباشد.

مردم در آن روز دچار جزع و فزع هستند غير از گريه كنندگان بر امام حسين كه در امان خواهند بود. مردم در آن روز براى حساب عرضه ميشوند. ولى آنان در زير سايه عرش با امام حسين عليه السلام گفتگو ميكنند و از بدى حساب خوفى ندارند. به ايشان گفته مى شود: داخل بهشت شويد، ولى نمى پذيرند، بلكه مجلس سخن گفتن با امام حسين را انتخاب مى كنند.

حور العين نزد آنان فرستاده ميشوند و به ايشان ميگويند: ما و اين غلمان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 249

بهشتى مشتاق شما ميباشيم. ولى آنان براى آن سرور و كرامتى كه در مجلس امام حسين مى بينند سر بسوى حور العين بلند نمى كنند. ولى گروهى از دشمنان ايشان با صورت دچار آتش جهنم هستند و گروه ديگرى ميگويند: ما شفيع و دوست مهربانى نداريم.

آنان منزل و مأواى ايشان را مى بينند ولى قدرت ندارند كه به ايشان نزديك شوند و به ايشان برسند ملائكه از طرف زنان و خدام ايشان خبر مياورند كه داراى چه كرامت هائى ميباشند. ايشان ميگويند: بعدا نزد شما خواهيم آمد. وقتى ملائكه برميگردند و جواب ايشان را براى زنانشان ميبرند شوق زنانشان به ايشان بيشتر خواهد شد، زيرا ملائكه بزنانشان خبر ميدهند كه ايشان نزد امام حسين گرامى هستند، آنان ميگويند: سپاس مخصوص آن خدائى است كه ما را از فزع و هول بزرگ روز قيامت نجات داد.

سپس مركب و اسب هاى نجيبى براى آنان مياورند و آنان مشغول حمد و ثناء خدا و

صلوات بر پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميباشند تا بمنزل هاى خود وارد ميشوند.

14- نيز در كتاب سابق الذكر از ابو بصير روايت ميكند كه گفت: من در حضور حضرت امام جعفر صادق عليه السلام مشغول گفتگو بودم كه پسرش نزد آن حضرت وارد شد. امام صادق او را در بر گرفت و بوسيد و فرمود: خدا حقير كند آن كسى را كه شما را حقير كند و انتقام بگيرد از آن كسى كه در حق شما ستم كند.

واگذار نمايد آن كسى را كه شما را تنها ميگذارد. لعنت كند آن افرادى را كه شما را بقتل ميرسانند.

خدا براى شما: ولى و حافظ و ناصر است، گريه زنان، پيامبران، صديقين، شهيدان و ملائكه آسمان طولانى شد.

سپس حضرت صادق گريان شد و فرمود: اى ابو بصير! هر گاه مى بينم يكى از فرزندان امام حسين نزد من مى آيد من براى آن مصيبتى كه دچار پدرشان و خودشان شد نمى توانم خوددارى نمايم. اى ابو بصير! فاطمه اطهر براى حسين گريه و فرياد ميكند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 250

جهنم براى مظلوميت حسين يك نعره اى ميزند كه كاش موكلين صداى آن را نميشنيدند در صورتى كه براى آن آماده شده اند. از خوف اينكه گردنى از آن خارج شود يا دود آن خارج گردد و اهل زمين بسوزند. ملائكه جهنم را مادامى كه گريان است لگام ميكنند و آن را زجر ميدهند و درهاى آن را بعلت خوف اهل زمين استوار مينمايند جهنم مادامى كه صوت فاطمه آرام نشود آرام نخواهد شد.

نزديك مى شود كه درياها شكافته و داخل يك ديگر شوند. هيچ قطره اى از آب درياها نيست مگر

اينكه يك ملك به آن موكل است هنگامى كه آن ملك صوت دريا را مى شنود هيجان آن را بوسيله بال هاى خود آرام ميكند و بعضى را بر بعض ديگر حبس مينمايد. اين عمل را براى خوف دنيا و هر كسى كه در آن و در روى زمين است انجام ميدهد.

ملائكه دائما مهربانى ميكنند و بعلت گريه فاطمه اطهر گريه مينمايند.

دعا ميكنند و بسوى خدا تضرع و زارى ميكنند. اهل عرش و اطراف آن نيز همين عمل را انجام ميدهند. صداهائى از ملائكه بعلت خوف اهل زمين براى تقديس خدا بلند مى شود. اگر يكى از صداهاى آنان بزمين برسد اهل زمين بى هوش ميگردند و كوه ها از جاى خود كنده ميشوند و زمين بوسيله زلزله اهل خود را فرو خواهد برد.

گفتم: فدايت شوم اين امر بزرگى است. غير اين امر از اين بزرگتر است مادامى كه آن را نشنيده باشى. حضرت صادق عليه السلام بمن فرمود: اى ابو بصير! آيا دوست دارى از افرادى باشى كه فاطمه را يارى ميكنند؟ وقتى اين سخن را فرمود: من بنحوى گريان شدم كه قدرت سخن گفتن و كلام خود را نداشتم.

سپس آن حضرت برخاست و سر سجاده عبادت رفت و من در همان حال از حضورش مرخص شدم. بعد از غذا و خواب استفاده نكردم. روزه گرفتم و ترسان شدم تا اينكه نزد آن بزرگوار رفتم هنگامى كه ديدم او آرام شده من نيز آرام گرديدم و خدا را سپاس گفتم. چون كه دچار عقوبتى نشدم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 251

15- در كتاب: كامل الزياره (قسمتى از روايت يكم همين بخش را از حضرت على بن ابى طالب

نقل ميكند كه ترجمه شد) 16- نيز در همان كتاب (مشابه روايت يكم همين بخش را روايت ميكند) 17- نيز در كتاب سابق الذكر (طبق شماره گذارى اين كتاب از روايات- 18- تا روايت- 21- موضوعاتى را نقل ميكند كه نظير موضوعات قبلى ميباشد).

22- نيز در همان كتاب از عبد الخالق روايت ميكند كه گفت: از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم (در تفسير آيه- 7- سوره مريم) ميفرمود: حسين نام قبل از امام حسين و يحيى نام قبل از حضرت يحيى بن زكريا نبوده است.

آسمان جز براى ايشان مدت چهل روز گريه نكرده است. من گفتم: گريه آسمان چگونه بود. فرمود: آفتاب در حالى كه قرمز بود طلوع و غروب ميكرد.

23- نيز در كتاب سابق الذكر (از روايت- 23- تا- 32- طبق شماره گذارى اين كتاب رواياتى را نقل ميكند كه مقارب روايات سابق همين بخش است).

33- نيز در كتاب نام برده شده از داود بن فرقد روايت ميكند كه گفت:

من در خانه حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم و به كبوتر راعبى كه صدا ميكرد نظر ميكردم. حضرت صادق يك نظر طولانى بمن كرد و فرمود: اى داود، ميدانى اين پرنده چه ميگويد؟ گفتم: نه بخدا، فدايت شوم. فرمود: در حق قاتلان امام حسين عليه السلام نفرين ميكند. اين كبوتر را در منزل خود نگاه داريد ...

34- نيز در همان كتاب از حسين بن ابى غندر روايت ميكند كه گفت:

از امام جعفر صادق عليه السلام شنيدم راجع به جغد ميفرمود: آيا احدى از شما جغد را در روز مى بينيد؟ گفته شد: روز كمتر ظاهر مى شود و غير از شب ظاهر نميگردد.

حضرت فرمود: آيا نه چنين

است كه جغد دائما در مكانى كه آباد است جاى گزين ميشد. ولى موقعى كه امام حسين عليه السلام شهيد شد جغد قسم خورد كه ابدا در مكانهاى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 252

آباد منزل و مأوا نگيرد! و جز در خرابه ها جاى گزين نشود. جغد در همه روز روزه و محزون ميباشد تا شب فرا رسد. هنگامى كه شب مى شود همچنان براى امام حسين ناله ميكنند تا صبح شود.

35- (مترجم گويد: از روايت- 35- تا روايت 41 همين بخش رواياتى از اهل تسنن در باره گريه موجودات براى امام حسين نقل ميكند كه نظير اخبار سابق الذكر است).

42- در كتاب: امالى از حضرت صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

هنگامى كه امام حسين بوسيله شمشير مضروب شد و قاتل آن حضرت سبقت گرفت كه سر مقدسش را جدا كند منادى از طرف پروردگار توانا از وسط عرش ندا در داد:

اى امتى كه بعد از پيامبر خود ظلم و ستم كرديد (و حسين را سر بريديد) خدا شما را براى ادراك روز عيد قربان و عيد فطر موفق نكند.

علامه مجلسى ميفرمايد: موفق نشدن آنان براى درك عيد قربان و عيد فطر چنان كه اكثر علماء فرموده اند اين است كه در اكثر اوقات هلال ماه ذى حجه و ماه رمضان بر آنان اشتباه مى شود. يا بعلت اين است كه چون امام بر حق در ميان آنان نيست موفق نمى شوند: اين دو نماز را بطور كامل بخوانند. يا اصل آن را بجا بياورند. زيرا شرط آن حاضر بودن امام است. يا اينكه اين موضوع مختص به عامه ميباشد، چنان كه ظاهر قول اخير نزد من

ظاهرتر است.

43- در كتاب علل الشرائع نظير روايت- 42- را نقل ميكند.

44- در كتاب: امالى روايت ميكند كه يك روز امام حسين نزد امام حسن رفت. وقتى به امام حسن نظر كرد گريان شد. امام حسن فرمود: يا حسين! براى چه گريان شدى؟ فرمود: براى آن ظلمى كه در حق تو خواهد شد. امام حسن عليه السلام فرمود: آنچه موجب قتل من مى شود يك زهرى است كه بوسيله دسيسه اى بخورد من داده خواهد شد.

و لكن لا يوم كيومك يا ابا عبد اللَّه

! زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 253

يعنى ولى هيچ روزى مثل روز (عاشوراى) تو نخواهد بود يا ابا عبد اللَّه! زيرا تعداد سى هزار (000، 30) نفر مرد در اطراف تو اجتماع ميكنند كه گمان مى نمايند از امت جد ما خواهند بود و خود را بدين اسلام مى بندند. آنان براى كشتن، ريختن خون، هتك حرمت، اسير كردن فرزندان و زنان و تاراج نمودن اموال تو ازدحام خواهند كرد! در يك چنين موقع است كه لعنت خدا دامنگير بنى اميه مى شود. آسمان خاكستر و خون مى بارد. هر چيزى براى مظلوميت تو گريان مى شود، حتى وحشيان صحرا و ماهيان درياها- 45- 46- در كتاب قصص الأنبياء (نظير روات قبلى همين بخش را در باره گريه آسمان و زمين نقل مى كند).

47- در كتاب: كامل الزياره از عروة بن زبير نقل ميكند كه گفت:

در آن روزى كه عثمان ابو ذر را از مدينه بسوى ربذه خارج و تبعيد كرد مردم به ابو ذر گفتند: مژده باد تو را، زيرا اين مظلوميت تو در راه رضاى خدا قليل است گفت: آرى اين عمل خيلى سهل است.

ولى شما چه خواهيد كرد در آن هنگامى كه حسين بن على كشته شود يا گفت: ذبح شود!؟

بخدا قسم بعد از قتل خليفه يعنى حضرت امير عليه السلام شهيدى از امام حسين بزرگتر نخواهد بود! خدا شمشير قدرت خود را در ميان اين امت مى كشد و آن را هرگز غلاف نخواهد كرد.

خداى توانا يك شخص منتقمى را از فرزندان حسين عليه السلام ميفرستد تا از مردم انتقام بگيرد.

اگر شما بدانيد از شهيد شدن امام حسين چه بر سر: اهل درياها و ساكنين كوهها و بيشه ها و اهل آسمان ها چه خواهد آمد بخدا قسم بقدرى گريه مى كرديد كه روح از بدن شما خارج شود. هيچ آسمانى نيست كه روح امام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 254

به آن بگذرد مگر اينكه تعداد هفتاد هزار (000، 70) ملك براى آن حضرت جزع و فزع ميكنند. آنان يك نوعى قيام مى كنند كه مفصل هاشان تا روز قيامت لرزان است.

هيچ ابرى نيست كه عبور كند و رعدو برق بزند مگر اينكه قاتل حسين را لعنت خواهد كرد. هيچ روزى نيست مگر اينكه روح حسين را بر پيغمبر اعظم اسلام عرضه ميكنند. و ايشان با يك ديگر ملاقات مينمايند.

بخش چهل و يكم در باره ضجه ملائكه و پيامبران و فاطمه اطهر براى امام حسين عليه السلام

1- مؤلف گويد: خبر ابن شبيب را در باب ثواب گريه براى امام حسين عليه السلام نگاشتيم.

2- در كتاب: امالى از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: تعداد چهار هزار ملك بزمين هبوط كردند تا در ركاب حسين بن على عليهما السلام قتال كنند ولى چون آن حضرت اجازه قتال به آنان نداد لذا ايشان مراجعت كردند و هنگامى بزمين هبوط نمودند كه امام حسين شهيد شده بود.

آنان در حالى كه غبار آلوده اند تا روز قيامت نزد قبر امام حسين گريه ميكنند و نام رئيس ايشان منصور است.

3- در كتاب: امالى شيخ از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

وقتى كار امام حسين تمام شد ملائكه بسوى خدا ضجه كردند و گفتند: پروردگارا آيا جا دارد: اين مصيبت دچار حسين شود كه صفى و پسر پيامبر تو است؟ خداى توانا سايه حضرت قائم عليه السلام را به آنان نشان داد و فرمود: من بوسيله وى از افرادى كه در حق حسين ظلم كردند انتقام خواهم كشيد.

4- صدوق در كتاب: علل الشرائع از ثمالى روايت ميكند كه گفت: به امام محمّد باقر گفتم: يا بن رسول اللَّه! آيا كليه شما قائم بر حق نيستيد؟ فرمود: چرا.

گفتم: پس چرا فقط امام دوازدهم داراى نام: قائم است؟ فرمود: هنگامى كه جدم امام حسين عليه السلام شهيد شد ملائكه بسوى خدا ضجه و گريه و ناله كردند و گفتند:

پروردگار ما! آيا غفلت ميكنى از كسى كه برگزيده و پسر برگزيده تو را ميكشد؟

خداى سبحان وحى كرد: اى ملائكه من آرام بگيريد بعزت و جلال خودم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 256

قسم من از آنان انتقام ميگيرم و لو اينكه بعد از مدتى باشد. سپس خداى توانا امامانى را كه از فرزندان حسين بوجود ميايند به ملائكه ارائه كرد و ايشان بدين جهت مسرور شدند. هر گاه يكى از آنان نماز ميخواند خداى سبحان ميفرمايد: بوسيله آن قائم از ايشان انتقام خواهم گرفت.

5- در كتاب: كامل الزياره از پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله روايت ميكند كه فرمود:

آن ملكى كه نزد پيامبر

خدا آمد و آن حضرت را از قتل حسين بن على آگاه كرد ملك درياها بود. زيرا يكى از ملائكه فردوس روى دريا نازل شد و بالهاى خود را روى آن دريا گسترانيد. بعدا فرياد زد: اى اهل درياها! لباس عزا بپوشيد، زيرا فرزند رسول خدا شهيد شد! سپس از خاك قبر حسين بوسيله بال هاى خود به آسمان ها برد. هيچ ملكى را ملاقات نكرد مگر اينكه آن تربت مقدس را مى بوئيد و يك اثر از آن نزد آن ملك باقى مى ماند. آن ملك قاتل امام حسين را با تابعين و پيروان آنان لعنت ميكرد.

6- نيز در كتاب نام برده شده (از روايت- 6- همين بخش تا روايت- 17- موضوعاتى را در باره نزول و گريه ملائكه براى امام حسين عليه السلام نقل ميكند كه در روايات قبلى ترجمه شدند).

17- در كتاب سابق الذكر از صادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله روايت ميكند كه فرمود:

هر گاه امام حسين را زيارت ميكنيد زبان خود را جز از گفتن خير نگاه داريد.

زيرا ملائكه شبانه روزى كه حافظ مردم و موجودات هستند نزد آن ملائكه اى كه در حائر امام حسين ميباشند ميايند و با آنان مصافحه ميكنند. ولى ايشان از شدت گريه جوابشان را نميگويند.

آنان در انتظار تكلم ايشان هستند تا زوال آفتاب و روشن شدن طلوع فجر.

سپس راجع بموضوعى از امر آسمان جويا ميشوند. آنان ما بين زوال آفتاب و طلوع فجر سخن نميگويند و از گريه و دعا خسته نمى شوند و در آن دو وقت از ياران خود رو گردان نخواهند شد. زيرا هر وقت شما سخن بگوئيد متوجه شما هستند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه

السلام، ص: 257

گفتم: فدايت شوم چه چيزى است كه در باره آن از ايشان جويا ميشوند، كدام يك از آنان از ديگرى پرسش ميكنند، آيا آن ملائكه اى كه حافظ بر- موجودات هستند سؤال مينمايند يا آنهائى كه موكل بحائر امام حسين ميباشند؟

فرمود: ملائكه حائر حسين از آنان پرسش ميكنند. زيرا ملائكه حائر از حائر دور نمى شوند. ولى ملائكه اى كه حافظ بر موجودات هستند نزول و صعود مينمايند.

گفتم: چه موضوعى را از او جويا ميشوند؟ فرمود: هر گاه آنان عروج ميكنند به اسماعيل كه ملك هواء است بر ميخورند و چه بسا مى شود كه: پيامبر خدا، فاطمه، حسن، حسين، و امامانى را كه گذشته اند نزد اسماعيل مى بينند. سپس آن بزرگواران از ملائكه راجع بموضوعاتى و از افرادى كه از شما بزيارت امام حسين حاضر شده ايد جويا ميشوند و ميفرمايند: آنان را بدعاى خود بشارت دهيد.

ملائكه حافظين ميگويند: چگونه ما به ايشان بشارت دهيم در صورتى كه آنان سخن ما را نمى شنوند! ميفرمايند: براى ايشان بركت بخواهيد و دعاى خير كنيد. اين بشارتى است كه از طرف ما براى ايشان است. هنگامى كه آنان بر ميگردند زوار امام حسين را بوسيله بال هاى خود محفوظ ميدارند تا مكان شما را احساس نمايند و ما آنان را بخدائى مى سپاريم كه امانت هاى او ضايع نميشوند.

اگر مردم بدانند چه خيرى در زيارت امام حسين ميباشد با شمشير براى زيارت حسين با يك ديگر قتال ميكنند و اموال خود را براى تشرف بزيارت امام حسين ميفروشند.

فاطمه اطهر در حالى به زائران امام حسين نظر ميكند كه تعداد: هزار پيغمبر، هزار صدّيق، هزار شهيد و هزار هزار ملائكه كروبين با آن بانو هستند

و او را در گريه كردن يارى مينمايند. فاطمه زهراء ناله و فريادى ميزند كه كليه ملائكه آسمانها بعلت ناله آن بانو گريان ميشوند.

حضرت زهراى اطهر آرام نمى شود تا اينكه پيامبر خدا مى آيد و به وى ميفرمايد: اى دخترم! تو كليه ملائكه آسمانها را گريان نمودى و آنان را از تقديس

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 258

و تسبيح خدا بازداشتى. آرام باش تا آنان مشغول تقديس و تسبيح باشند. زيرا خدا امر خود را اجرا خواهد كرد.

فاطمه اطهر به آن افرادى كه از شما براى زيارت امام حسين حاضر شده اند نظر رحمت ميكند و هر خيرى را از خدا براى آنان ميخواهد. مبادا شما از زيارت قبر حسين كناره گيرى كنيد. زيرا زيارت امام حسين بقدرى خير دارد كه قابل شماره نيستند.

18- نيز در كتاب: كامل الزياره از حريز روايت ميكند كه گفت: بصادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفتم: فدايت شوم بقاء شما اهل بيت چقدر اندك و اجل هاى شما چقدر نزديك است. در صورتى كه اين مردم اين همه احتياج بشما دارند؟

امام صادق فرمود: هر يك از ما داراى يك صحيفه و برنامه است. در آن صحيفه مطالبى است مورد احتياج كه بايد در مدت عمر به آن ها عمل شود. هنگامى كه مندرجات آن صحيفه خاتمه يافتند او ميداند كه اجلش نزديك شده است. سپس پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله نزد او مى آيد و خبر مرگ وى را ميدهد و او را از آنچه كه نزد خدا دارد آگاه ميكند.

وقتى امام حسين عليه السلام صحيفه خود را قرائت كرد ديد آنچه كه خواهد آمد و آنچه

كه باقى مانده است برايش شرح داده شده است. چون چيزهائى باقى مانده بود كه عملى نشده بودند لذا متوجه قتال گرديد. آن امورى كه باقى مانده بودند عبارت بودند از اينكه ملائكه از خدا خواستند تا امام حسين را يارى نمايند.

خدا به آنان اجازه داد. وقتى ملائكه خويشتن را براى قتال آماده كردند امام حسين عليه السلام شهيد شده بود. هنگامى كه ملائكه براى نصرت آن حضرت نازل شدند مدت آن بزرگوار منقضى و او شهيد شده بود.

ملائكه گفتند: پروردگارا! تو بما اجازه دادى فرود آئيم و حسين را يارى نمائيم. اكنون كه فرود آمده ايم تو امام حسين را قبض روح كرده اى!؟ خداى حكيم وحى كرد: شما نزد قبر مقدس حسين باشيد تا او را بنگريد كه خروج

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 259

كرده است. وقتى خروج نمود او را يارى نمائيد. شما براى حسين و براى اينكه يارى كردن از دست شما رفت گريه كنيد. زيرا شما براى نصرت و گريه از براى حسين اختصاص داريد. لذا ملائكه قربتا الى اللَّه و براى فوت شدن نصرت خود از حسين گريان شدند. موقعى كه امام حسين خروج كند آنان انصار آن حضرت خواهند بود.

19- نيز در كتاب سابق الذكر و كتاب: مناقب و كتاب: كافى از روايت- 19- اين بخش تا آخر بخش رواياتى را در باره گريه و نصرت ملائكه براى امام حسين عليه السلام نقل ميكنند كه مضمون آنها را قبل از اين در همين بخش ترجمه كرديم.

بخش چهل و دوم راجع به خواب ام سلمه و غيره و خبر دادن پيامبر خدا از شهادت امام حسين عليه السلام

1- در كتاب مجالس مفيد از صادق آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت ميكند كه فرمود:

يك روز صبح

ديدند ام سلمه گريه ميكند. به وى گفته شد: براى چه گريه ميكنى؟

گفت: امشب پسرم حسين كشته شده است. زيرا من پيغمبر خدا را از موقعى كه از دنيا رحلت كرده در خواب نديدم. ولى ديشب آن حضرت را در حالى خواب ديدم كه رنگ مباركش تغيير كرده بود. و محزون بود. گفتم: يا رسول اللَّه چرا محزونى؟ فرمود: شب گذشته براى حسين و اصحابش قبر ميكنده ام.

2- در كتاب: امالى شيخ از ابن عباس روايت ميكند كه فرمود: در آن بينى كه من در منزلم خواب بودم ناگاه صداى گريه و فريادى از خانه ام سلمه زوجه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم: من خارج شدم و راهنماى من مرا بسوى منزل ام سلمه برد و مرد و زن اهل مدينه هم متوجه منزل وى شدند.

وقتى من به ام سلمه رسيدم به وى گفتم: يا ام المؤمنين! تو را چه شده كه فرياد ميزنى و استغاثه ميكنى!؟ او جواب مرا نگفت. بعدا متوجه زنان بنى هاشم شد و گفت: اى دختران عبد المطلب! بيائيد مرا در گريه كردن يارى كنيد بخدا قسم آقاى شما و بزرگ جوانان اهل بهشت شهيد شده. بخدا قسم كه سبط و ريحانه پيامبر خدا: حسين كشته شده است.

من گفتم: يا ام المؤمنين! تو اين موضوع را از كجا دانستى؟ گفت: من الساعه پيغمبر خدا را در حالى در خواب ديدم كه ژوليده مو و هولناك بود. به آن حضرت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 261

گفتم: اين چه حالى است؟ فرمود: امروز پسرم حسين و اهل بيتش شهيد شدند. من الساعه از دفن آنان فراغت يافتم.

ام سلمه

ميگويد: من برخاستم و با حالتى مجنون وار داخل خانه شدم. و به آن تربتى نظر كردم كه جبرئيل از كربلاء آورده بود و گفته بود: هر وقت اين تربت بخون تبديل شد بدان كه پسرت كشته شده است آن تربت را پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله بمن داد و فرمود: اين تربت را در ميان شيشه بگذار و نزد خود نگاه دار. هنگامى كه بخون تازه تبديل شد حسين شهيد شده است. اكنون من آن شيشه را ديدم كه خون تازه از آن ميجوشد! ام سلمه از آن خون برداشت و بصورت خود ماليد. آن روز روز ماتم و نوحه شد براى امام حسين. وقتى خبر آوردند كه حسين شهيد شده معلوم شد در همان روز بوده است. و ...

ابن عباس ميگويد: من شب بعد پيغمبر خدا را در عالم خواب ديدم كه غبار آلود و ژوليده مو بود. وقتى از اين حالت جويا شدم فرمود: آيا نميدانى من اكنون از دفن حسين و يارانش فراغت يافتم. و ...

3- 4- در بعضى از كتب: مناقب و كتاب: طرايف (رواياتى را نقل ميكنند كه قريب بروايات قبلى است).

بخش چهل و سوم در باره نوحه جنيان براى امام حسين عليه السلام

مؤلف گويد: در بعضى از كتب معتبره يافتم كه هند دختر: جون گفت:

پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با اصحابش داخل خيمه خاله ام معبد شد. جريان آن گوسفند را كه در خيمه وى بود مردم كاملا ميدانند. پيامبر اعظم اسلام با يارانش بخواب رفتند تا هوا خنك شد. زيرا روزى بود بسيار گرم.

هنگامى كه پيغمبر اكرم از خواب برخاست آب طلب كرد و دستهاى مقدس خود را شستشو داد. بعدا آب در دهان خود

ريخت و مضمضه نمود و آب مضمضه خود را سه مرتبه نزد درخت خارى كه جنب خيمه خاله من بود پاشيد.

سپس سه مرتبه استنشاق كرد (يعنى آب در ميان بينى خود ريخت) و صورت و ساق دستهاى مبارك خود را شست و سر و پاهاى خود را مسح نمود. بعدا فرمود: اين درخت خار اهميتى خواهد داشت! اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نيز اين اعمال را انجام دادند. پيامبر خدا بعد از اين اعمال برخاست و دو ركعت نماز خواند. من و دختران قبيله از رفتار آن حضرت تعجب ميكرديم. زيرا قبل از آن بزرگوار كسى را نديده بوديم كه نماز بخواند.

وقتى فرداى آن روز از خواب بيدار شديم ديديم آن درخت خار سر بر فلك كشيده و از بزرگترين و بهترين درختان شده است. خدا خارهايش را فرو ريخته است. عروق آن محكم و شاخه هايش فراوان و ساق و برگش سبز شده اند. سپس

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 263

ميوه اى داد كه از بزرگترين قارچ ها بزرگتر و داراى رنگ زعفرانى و بوى عنبر و طعم شهد و شكر بود.

بخدا قسم هيچ گرسنه اى از آن ميوه ها نمى خورد مگر اينكه سير ميشد.

هيچ تشنه اى از آنها نمى خورد مگر اينكه سيراب ميگرديد، هيچ مريضى از آنها نمى خورد مگر اينكه شفا مى يافت. هيچ حاجتمند و مستمندى از آن ها نمى خورد مگر اينكه بى نياز ميگرديد.

هيچ شتر و ناقه و گوسفندى از برگ آن درخت نمى خورد مگر اينكه چاق ميشد و شير آن جريان پيدا ميكرد. از آن روزى كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خيمه ما نازل شد اموال ما رو بفراوانى و بركت

نهاد. نعمت ارزانى نصيب ما شد، زمين گوسفندان ما را سير ميكرد. ما آن درخت را:

درخت مبارك ميناميديم. باديه نشينانى كه در اطراف ما بودند پى در پى مى آمدند و در زير سايه آن درخت مى نشستند. از برگهاى آن در مسافرت براى زاد و توشه خود مى بردند و در موقع گرسنگى و تشنگى از آنها استفاده مى كردند.

آن درخت دائما همين طور بود. ولى يك روز صبح كه برخاستيم ديديم ميوه هاى آن درخت سقوط كرده اند و برگهايش زرد شده اند، ما از اين منظره محزون شديم. چند صباحى بيش نگذشته بود كه خبر رحلت پيامبر اعظم اسلام آمد. وقتى بررسى شد ديديم رسول خدا در همان روز از دنيا رحلت كرده بود.

آن درخت پس از اين جريان ميوه ميداد. ولى ميوه اش از لحاظ بزرگى و طعم و بو بخوبى ميوه هاى قبلى آن نبود. آن درخت مدت 8 سال در همين حال بود.

يك روز صبح برخاستيم و ديديم آن درخت از اول تا آخر خار آورده است و آن تر و تازگى چوبهايش از دست رفته و كليه ميوه هايش سقوط كرده اند.

چندان طولى نكشيد كه شهادت حضرت امير واقع شد و آن درخت از ميوه دادن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 264

چه كم و چه زياد خود دارى كرد و ميوه نداد. بعدا ما و اشخاصى كه در اطراف ما بودند همچنان از برگ هاى آن درخت ميگرفتيم و مريض هاى خود را بوسيله آنها مداوا ميكرديم و بواسطه آن امراض خود را معالجه مينموديم.

آن درخت يك مدت طولانى در همين حال بود. سپس يك روز برخاستيم و ديديم كه خون تازه از ساق آن درخت جارى شده! برگهايش پژمرده

و خون از آنها ميچكد. ما گفتيم: نيز حادثه بزرگى رخ داده است. آن شب را با حال خوف و غم و اندوه صبح كرديم و در انتظار پيش آمدى بزرگ بوديم. وقتى تاريكى شب جهان را فرا گرفت صداى گريه و وا ويلا و اضطراب و غوغاى عجيبى از زير آن درخت شنيديم نيز صداى گريه اى شنيديم كه ميگفت:

أيا ابن النبى و ايا ابن الوصى و يا من بقية ساداتنا الاكرمينا

يعنى اى پسر پيغمبر! اى پسر وصى پيامبر! اى بازمانده سادات بزرگوار.

سپس ناله و صداهائى شنيديم ولى بيشتر سخنانى را كه ميگفتند نمى فهميديم. پس از اين جريان بود كه خبر قتل امام حسين بما رسيد و آن درخت خشك و بوسيله باد و بارانها شكسته و اثر آن بطور كلى محو شد!! عبد اللَّه بن محمّد انصارى ميگويد: من دعبل بن على خزائى را در مدينه پيامبر خدا ملاقات كردم و اين حديث را براى وى نقل نمودم. او اين حديث را انكار نكرد و گفت: پدرم از جدم از مادرش: سعيده دختر مالك خزاعى نقل كرد كه گفت: سعيده آن درخت را درك نمود و در زمان حضرت على بن ابى طالب از ميوه آن خورده است و در آن شب نوحه جنيان را (نظير آن شعرى كه ترجمه شد) شنيده است.

دعبل ميگويد: من در قصيده خود سروده ام:

1- زر خير قبر بالعراق يزار و اعص الحمار و من نهاك حمار

2- لم لا ازورك يا حسين لك الفدا قومى و من عطفت عليه نزار

3- و لك المودة في قلوب ذوى النهى و على عدوك مقتة و دمار

4- يا ابن الشهيد و يا شهيدا عمه

خير العمومة جعفر الطيار

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 265

1- يعنى بهترين قبرها را كه در عراق زيارت مى شود زيارت كن. حمار خود را به تعجيل بران و كسى كه تو را جلوگيرى نمايد حمار است 2- چرا تو را زيارت نكنم، اى حسين قوم و خويش من فداى تو باد. ما كسى را زيارت ميكنيم كه او را دوست داريم. 3- اى حسين تو يك دوستى مخصوصى در دل هاى افراد عاقل دارى. دشمنى و نابودى دچار دشمنان تو خواهد شد. 4- اى پسر شهيد و اى شهيدى كه عموى او يعنى جعفر طيار بهترين عموها بود.

2- ابن نما در كتاب: مثير الاحزان مينويسد: در آن هنگامى كه جن براى امام حسين عليه السلام نوحه و ضجه ميكردند گروهى از اصحاب پيامبر معظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم كه يكى از آنان: ميسور بن مخرمه بود نوحه ايشان را ميشنيدند و گريه ميكردند.

صاحب كتاب ذخيره از عكرمه روايت ميكند كه گفت: در شب قتل امام حسين در مدينه طيبه منادى كه صداى او را ميشنيدند ولى خود او را نمى ديدند.

اشعارى را كه ميخواند كه اول آنها اين است: ايها القاتلون جهلا حسينا. و اين اشعار در اوائل بخش- 39- و روايت- 39- همان بخش ترجمه شدند. روايت شده:

شب در بصره هاتفى اشعارى را خواند كه مطلع آنها اين است:

1- ان الرماح الواردات صدورها نحو الحسين تقاتل التنزيلا

1- يعنى سينه آن نيزه هائى كه بر بدن امام حسين وارد ميشدند با قرآن قتال ميكردند 2- آن گروه براى اينكه تو شهيد شدى لا اله الا اللَّه ميگفتند.

در صورتى كه معنى كشتن تو يعنى

تعطيل كردن: اللَّه اكبر و لا اله الا اللَّه است.

3- پس گويا: پدرت حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را يا جبرئيل را كشته باشند. و ...

3- در كتاب: مناقب از دعبل خزاعى قسمتى از آن اشعارى را نقل ميكند كه در ذيل روايت دوم ترجمه شدند. در كتاب: ابانه ابن بطه مينويسد: از جمله نوحه اى كه از جنيان براى امام حسين شنيده اين است:

1- ايا عين جودى و لا تجمدى وجودى على الهالك السيد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 266

2- فبالطف امسى صريعا فقد رزئنا الغداة بامر بدى

1- يعنى اى چشم من اشك بريز و خشك مباش، اشك بريز براى آن سيدى كه شهيد شد 2- بدن او در كربلا افتاد. صبح آن روز ما دچار مصيبت عجيب و غريبى شديم.

از جمله نوحه جنيان اين است:

1- زنان جنيان در حالى كه محزون و اندوهناك هستند گريه ميكنند و بوسيله نوحه گرى زنان هاشمى را يارى مينمايند 2- ايشان براى امام حسين ناله و ندبه ميكنند و اين مصيبت بسيار بزرگ است. لطمه بصورتهائى ميزنند كه نظير طلا پاك و پاكيزه اند. بعد از آن لباسهاى زيبا لباسهاى سياه مى پوشند.

از جمله نوحه جنيان اين است:

1- زمين از قتل امام حسين آنچنان قرمز شد كه خون بسته شده در موقع غروب آفتاب سبز مى شود 2- واى بر قاتل او! واى بر قاتل او! زيرا كه در آتش جهنم خواهد سوخت. و ...

4- در كتاب: كامل الزياره از عبد اللَّه بن حسان نقل ميكند كه گفت: جنيان براى امام حسين گريه كردند و اشعارى خواندند كه اول آنها اين است: ما ذا تقولون اذ قال النبى

لكم الى آخره كه قبل از اين ترجمه شدند.

5- نيز در همان كتاب از حضرت رضا عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: در آن موقعى كه امام حسين شبانه بسوى عراق ميرفت شنيد مردى اشعارى را ميخواند كه مطلع آنها اين است: يا ناقتى لا تذعرى. (الى آخره كه در بخش توجه امام حسين بسوى كربلا ترجمه شدند).

سپس امام حسين اين اشعار را در جواب او خواند:

سأمضي و ما الموت عار على الفتى

(كه نيز ترجمه شدند).

6- نيز در كتاب: كامل الزياره از عمرو بن عكرمه نقل ميكند: آن شبى كه امام حسين شهيد شد منادى در مدينه اين اشعار را خواند: ايها القاتلون جهلا حسينا

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 267

(الى آخره كه قبلا ترجمه شدند).

7- 8- نيز در همان كتاب نوحه هائى را از جنيان براى امام حسين نقل ميكند كه مشابه گذشته ها است.

9- در كتاب: مجالس مفيد از شيخى از بنى تميم از پدرش نقل ميكند كه گفت:

ما خبر از شهادت امام حسين نداشتيم. تا اينكه من با يكى از مردان قبيله خود بالاى تپه نشسته بوديم. ناگاه شنيديم هاتفى اشعارى ميگفت كه مطلع آنها اين است:

1- و اللَّه ما جئتكم حتى بصرت به بالطف منعفر الخدين منحورا

1- يعنى بخدا قسم من نزد شما نيامدم تا اينكه حسين را در كربلا در حالى ديدم كه گونه هاى صورتش روى خاك و سر از بدنش جدا شده بود.

2- در اطراف حسين جوانانى بودند كه خون از گلوى آنان جارى بود. آن جوانان نظير چراغهائى بودند كه نور آنها تاريكى را برطرف نمايد.

3- من شتر خود را راندم تا با امام حسين مصادف شوم. قبل

از اينكه در وسط بهشت با حوريان ملاقات نمايد.

4- ولى قضا و قدر پروردگار كه خدا آن را عملى ميكند مرا رد كرد و امرى كه خدا در باره اش قضاوت كند انجام خواهد گرفت.

5- امام حسين چراغى بود كه از نور او استفاده ميشد. خدا ميداند كه من سخن باطل نميگويم. 6- صلوات خدا بر آن جسمى باد كه قبر حسين كه خير محض است آن را در بر گرفته است. 7- با رسول خدا و وصى او و جعفر طيار در حالى كه مسرورند در غرفه هائى مجاور هستند.

ما به آن هاتف گفتيم: كيستى خدا تو را رحمت كند؟ گفت: من با آل خود از قبيله جن نصيبين ميباشيم. ما تصميم داشتيم با جان خود امام حسين را يارى كنيم.

اما وقتى از حج مراجعت نموديم آن بزرگوار شهيد شده است! 10- نيز در همان كتاب (روايتى را نقل ميكند كه نظير روايت- 9- همين بخش است) 11- 12- 13- (اين سه روايت نيز مشابه رواياتى است كه در بخش ها گذشته ترجمه شدند)

بخش چهل و چهارم راجع به مرثيه و اشعارى كه براى امام حسين عليه السلام سروده اند

مترجم گويد: چون اشعار اين بخش بقدرى مفصل است كه اولا خواننده را خسته ميكند و ثانيا نظم و شعر عربى آن لطافت ادبيت خود را از دست ميدهد و نظير ترجمه نثر عربى خواهد بود لذا ما از ترجمه اشعار اين بخش خوددارى نموديم. افرادى كه ذوق شعر عربى و لطائف و ادبيات آن را دارند ميتوانند به متن عربى اين بخش مراجعه نمايند.

بخش چهل و پنجم در باره اينكه چرا خدا عذاب قاتلين امام حسين عليه السلام را بتأخير انداخت

1- صدوق در كتاب: علل الشرائع از هروى روايت ميكند كه گفت:

بحضرت على بن موسى الرضا عليه السلام گفتم: يا ابن رسول اللَّه: چه ميفرمائيد در باره حديثى كه امام جعفر صادق عليه السلام فرموده است: هنگامى كه حضرت قائم عليه السلام خروج كند فرزندان قاتلين امام حسين را بعلت جنايتى كه آباء و اجداد آنان انجام دادند بقتل ميرساند؟

حضرت رضا فرمود: همين طور است كه امام صادق فرموده است گفتم: پس قول خداى سبحان كه ميفرمايد:

وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى «1» چيست؟ فرمود: خدا در جميع سخنان خود راست ميگويد. ولى فرزندان قاتلين امام حسين به آن عملى كه پدران و اجدادشان انجام دادند راضى هستند و به آن اعمال فخريه ميكنند. و كسى كه به عملى راضى باشد نظير اين است كه آن را انجام داده باشد.

اگر مردى در مشرق كشته شود و مردى در مغرب به اين عمل راضى باشد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 270

او نيز نزد خدا با قاتل شريك خواهد بود. حضرت قائم عليه السلام موقعى كه خروج كند ايشان را براى رضايتى كه بعمل پدرانشان دارند خواهد كشت.

گفتم: هنگامى كه قائم شما خروج كند در ابتدا از چه گروهى انتقام خواهد

كشيد؟ فرمود: از قبيله بنى شيبه. زيرا آنان سارقين خانه خدايند.

2- در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام روايت ميكند كه يكوقت حضرت على بن الحسين عليه السلام حال آن گروهى را از بنى اسرائيل كه مسخ يعنى از شكل انسان خارج شدند شرح ميداد. وقتى به آخر داستان آنان رسيد فرمود: خدا آن گروه را بعلت اينكه در روز شنبه ماهى صيد كردند مسخ كرد (يعنى بصورت حيوان درآورد) پس جنايت و حال آن افرادى كه فرزندان پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله را كشتند و نسبت به آن حضرت هتك حرمت نمودند چگونه خواهد بود!؟ گر چه خدا ايشان را در دنيا مسخ نكرد، ولى آن عذابى كه خدا در عالم آخرت براى آنان آماده كرده است ده ها برابر از مسخ شدن سخت تر خواهد بود.

بحضرت سجاد گفته شد: يا ابن رسول اللَّه! ما اين حديث را از شما شنيديم ولى بعضى از ناصبيها بما ميگويند: (گروهى هستند كه به امامان شيعه و خود ايشان ناسزا ميگويند) اگر قتل حسين خطا و باطل باشد پس بزرگتر است از صيد ماهى در روز شنبه. پس چرا خدا آن طور كه بر صياد ماهيان غضب كرد بر قاتلين امام حسين غضب ننمود؟

حضرت سجاد فرمود: در جواب آنان بگو: اگر نافرمانى شيطان از آن اشخاصى كه بوسيله اغواى شيطان كافر شدند بزرگتر باشد پس چرا خدا گروهى از آنان را از قبيل: قوم نوح و فرعون هلاك نمود، ولى شيطان را هلاك نكرده، در صورتى كه شيطان براى هلاكت سزاوارتر بود، پس چرا خدا آن گروه را با اينكه كفر و نافرمانى ايشان بقدر شيطان نبود

نابود كرد و ابليس را با اينكه براى كشف اعمال زشت فعاليت ميكند باقى نهاد. آيا خدا در تدبير و حكم خود كه بعضى را هلاك مينمايد و بعضى را زنده ميگذارد حكيم نيست؟ پس آن صيادهاى ماهيان و كشندگان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 271

امام حسين نيز همين حال را خواهند داشت. خداى عليم در باره اين دو دسته مردم عملى انجام ميدهد كه عين صواب و حكمت است. خدا راجع بعملى كه انجام ميدهد مسئول نيست ولى بندگانش مسئوليت خواهند داشت.

حضرت امام محمّد باقر عليه السلام ميفرمايد: هنگامى كه امام سجاد اين حديث را فرمود بعضى از آن افرادى كه در مجلس آن بزرگوار بودند گفتند: يا ابن رسول- اللَّه! چگونه مى شود: خدا نسل آينده آن اشخاصى را كه اين اعمال شنيع را انجام داده اند مورد عتاب و توبيخ قرار دهد. در صورتى كه در قرآن ميفرمايد:

هيچ كسى بار گناه ديگرى را بدوش نخواهد كشيد؟

امام سجاد در جوابش فرمود: چون قرآن به لغت عرب نازل شده لذا طبق زبان و اصطلاح خودشان با آنان سخن ميگويد. مثلا بزبان قبيله: تميم در موقع نكوهش بمردى كه قبيله او شهر را غارت و مردم آن را كشته باشند ميگويند:

شما فلان شهر را بتاراج برديد. نيز عرب ميگويد: ما با قبيله فلان چنين كرديم و فلان شهر را خراب نموديم. منظور آنان از اين سخنان اين نيست كه خودشان شخصا اين اعمال را انجام داده باشند. بلكه منظورشان نكوهش ديگران است.

و دسته ديگر منظورشان اين است كه به قبيله خود افتخار نمايند.

منظور خدا در اين آيه اين است كه گذشتگان آنان را مورد توبيخ

و خودشان را در معرض نكوهش قرار داده باشد زيرا اين همان لغت و اصطلاحى است كه قرآن طبق آن نازل شده. از طرفى هم نسل آنان به رفتار آباء و اجداد خود راضى ميباشند و اعمال ايشان را تصويب مينمايند. پس جايز است كه به ايشان گفته شود: شما اين اعمال را انجام داده ايد زيرا شما برفتار زشت آنان راضى هستيد.

3- 4- مترجم گويد: مضمون روايت- 3- 4- نظير روايت قبلى و روايات آينده است.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 272

5- در كتاب: كامل الزياره از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه در باره تفسير آيه: (1- 3 سوره اسراء كه ميفرمايد: وَ قَضَيْنا إِلى بَنِي إِسْرائِيلَ الى آخره) فرمود: منظور قتل حضرت امير و نيزه خوردن امام حسن است. و منظور از: وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيراً قتل امام حسين ميباشد. منظور از: فَإِذا جاءَ وَعْدُ اوليهما نصرت يافتن امام حسين است.

مقصود از: بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً الى آخره گروهى هستند كه خدا آنان را قبل از قيام حضرت قائم عليه السلام ميفرستد تا تقاص خون آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را بكنند و قائلين ايشان را بسوزانند. امر خدا حتما عملى و اجرا خواهد شد.

6- در همان كتاب شبيه بروايت قبلى را نقل ميكند.

7- نيز در كتاب سابق الذكر از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه در باره تفسير آيه- 33- سوره اسرا كه ميفرمايد: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً الى آخره فرمود: منظور: قائم آل محمّد است كه خروج ميكند و گروهى را بجرم خون امام حسين ميكشد. اگر آن بزرگوار كليه اهل زمين را بقتل برساند

اسراف نيست و معناى قول خداى سبحان كه ميفرمايد: فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ اين است كه آن حضرت عملى انجام مى دهد كه اسراف نباشد.

سپس امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: بخدا قسم حضرت قائم ذريه هاى قاتلين امام حسين را بعلت جنايت پدرانشان خواهد كشت.

8- 9- نيز شبيه بروايات قبل و بعد را نقل مى نمايند.

10- در كتاب: مناقب از ابن عباس روايت ميكند كه گفت: خدا بحضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله وحى كرد: من براى خون حضرت يحيى تعداد هفتاد هزار نفر از بنى اسرائيل را كشتم. ولى براى تقاص خون پسر دختر تو دو برابر آن تعداد را خواهم كشت و ...

حضرت على بن الحسين عليه السلام ميفرمايد: ما با امام حسين خارج شديم و آن حضرت وارد هيچ منزلى نميشد و از هيچ منزلى حركت نمى كرد مگر اينكه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 273

حضرت يحيى بن زكريا را ياد ميكرد. تا اينكه يك روز فرمود: يكى از بى ارزشى هاى دنيا نزد خدا اين است كه سر مبارك حضرت يحيى بن زكريا براى يكى از زنان زناكار بنى اسرائيل بعنوان هديه برده شد.

نيز حضرت سجاد از پدر بزرگوارش روايت ميكند كه فرمود: چون زن پادشاه بنى اسرائيل پير شده بود لذا در نظر گرفت دختر خود را (كه از شوهر قبلى خود داشت) براى پادشاه تزويج نمايد. پادشاه راجع به اين موضوع با حضرت يحيى بن زكريا مشورت كرد. حضرت يحيى فرمود: اين ازدواج مشروع نيست هنگامى كه زن پادشان اين موضوع را شنيد دختر خود را آرايش كرد و نزد پادشاه فرستاد آن دختر در مقابل پادشاه شروع ببازى نمود. پادشاه

به او گفت: چه حاجتى دارى؟ گفت: سر بريده حضرت يحيى بن زكريا را ميخواهم پادشاه گفت: اى دخترك من! حاجت ديگرى را انتخاب كن. وى گفت: غير از اين حاجت حاجتى ندارم.

در آن زمان رسم اين بود كه اگر خليفه دروغ بگويد او را از سلطنت معزول ميكردند. پادشاه در باره از دست دادن مقام سلطنت و كشتن حضرت يحيى بر سر دو راهى ماند. آخر الامر كشتن حضرت يحيى را مقدم داشت و آن پيغمبر بى گناه را كشت. سپس سر مبارك او را در ميان طشت طلا نهاد و براى آن زن فرستاد. بعدا زمين از طرف خدا مأموريت پيدا كرد و آن زن نابكار را بلعيد.

پس از اين جنايت بود كه خدا بخت النصر را بر بنى اسرائيل مسلط كرد.

بخت النصر آن ملت را بوسيله منجنيق سنگباران مينمود، ولى كارگر نميشد. تا اينكه پيرزنى از آن شهر خارج شد و به بخت النصر گفت: اين شهر پيامبران است.

اين شهر فتح نميشود مگر بوسيله اين راهنمائى كه من ميكنم. بخت النصر گفت:

اگر مرا راهنمائى كنى هر حاجتى كه داشته باشى روا ميكنم. آن عجوز گفت:

اشياء خبيث و عذره را در اين شهر بريز تا فتح شود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 274

وقتى بخت النصر طبق گفته آن عجوز عمل كرد ديوارهاى آن شهر خراب شد و بخت النصر بر آن دست يافت و پس از ورود گفت: چه حاجتى دارى؟ گفت:

در اين شهر يك خونى است كه دائما ميجوشد. حاجت من اين است كه آنقدر از مردم اين شهر بكشى كه آن خون از جوشيدن بيفتد. بخت النصر تعداد هفتاد هزار نفر

از بنى اسرائيل را كشت تا آن خون از جوشيدن افتاد.

اى پسر عزيزم على! بخدا قسم خون من از جوشيدن نخواهد افتاد تا خداى توانا حضرت مهدى را بفرستد و او تعداد هفتاد هزار نفر از منافقين و كافرين و فاسقين را بجرم خون من بقتل برساند.

بخش چهل و ششم راجع به عذاب دنيوى قاتلين امام حسين عليه السلام

1- در كتاب: مناقب مينويسد: روايت شده كه امام حسين عليه السلام بعمر بن سعد فرمود: از جمله موضوعاتى كه چشم من به آن روشن مى شود اين است كه تو بعد از من جز اندكى از گندم عراق نخواهى خورد. عمر از باب تمسخر گفت: يا ابا- عبد اللَّه اگر گندم نباشد جو خواهد بود. ولى قضيه از همان قرار شد كه امام حسين فرموده بود: زيرا عمر بن سعد به شهر رى نرسيد و مختار او را كشت.

سفيان بن عيينه از جده خود نقل ميكند كه گفت: مردى كه در موقع قتل امام حسين حاضر بود مقدارى: ورس (گياهى است شبيه بزعفران كه در كشور يمن ميرويد) همراه خود داشت. ورسى كه همراه داشت بخون تبديل شد. من آن گياه را در روز قتل امام حسين ديدم كه گويا: آتش در ميان آن بود.

محمّد بن حكم از مادر خود نقل ميكند كه گفت: مردم در روز عاشورا مقدارى ورس از لشكرگاه امام حسين بتاراج بردند. هيچ زنى آن ورس را استعمال نمى كرد مگر اينكه دچار برص يعنى لك و پيسى بدن ميشد.

ابن عيينه ميگويد: من دو نفر مرد از قاتلين امام حسين را درك نمودم اما يكى از آنان: فإنه طال ذكره حتى كان يلفه. و في رواية كان يحمله على عاتقه.

اما نفر دومى: نزديك مشك آب

مى آمد و كليه آب آن را مى آشاميد. ولى سيراب نمى شد. علت سيراب نشدن وى اين بود: در آن حينى كه امام حسين عليه السلام آب را مقابل دهان مبارك خود برده بود و مى آشاميد آن شخص تيرى بسوى آن حضرت انداخت. امام حسين او را نفرين كرد و فرمود: خدا تو را در دنيا و آخرت سيراب نكند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 276

در روايت ديگرى ميگويد: مردى از قبيله كلب تيرى بطرف امام حسين انداخت كه بگوشه دهان مقدسش فرو رفت امام عليه السلام در حق او نفرين كرد و فرمود:

خدا تو را در دنيا و آخرت سيراب منمايد!! آن مرد خبيث دچار تشنگى شد و خويشتن را در فرات انداخت. وى بقدرى آب آشاميد كه بدوزخ نازل شد! 2- نيز در همان كتاب مينگارد: مردى به امام حسين گفت: تو از آب فرات نخواهى آشاميد تا اينكه از تشنگى بميرى يا بحكم امير تسليم شوى، امام عليه السلام در حق وى نفرين كرد و فرمود:

اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا

يعنى پروردگارا! او را بوسيله عطش بميران و هرگز او را نيامرز، آن مرد بدبخت دچار عطش شد! آب مى آشاميد و فرياد ميزد: وا عطشاه! تا اينكه به جهنم نازل شد! در تاريخ طبرى مينگارد: آن شخصى كه اين سخن را به امام حسين گفت عبد اللَّه بن حصين (بضم حاء و فتح صاد) ازدى (بفتح همزه و سكون زاء) بود.

در كتاب: فضائل العشره مينويسد: موقعى كه دارمى (نام شخصى بوده است) تيرى بجانب امام حسين انداخت و آن تير بزير گلوى آن مظلوم فرو رفت امام عليه السلام آن خون ها

را ميگرفت و بطرف آسمان مى پاشيد.

دارمى پس از اين ظلمى كه كرد دچار اين مرض شد: شكمش دائما ميسوخت و پشتش دائما يخ ميكرد. هميشه ميبايستى در جلو او بادبزن و يخ در پشت وى حرارت و آتش باشد. دائما فرياد ميزد: آبم بدهيد. يك مشت آب را مى آشاميد و باز هم ميگفت: آب بمن برسانيد! عطش مرا هلاك كرد! بقدرى آب آشاميد كه شكمش تركيد و بجهنم نازل شد! ابن بطه در كتاب: ابانه و ابن جرير در تاريخ خود مينگارند: ابن جوزه (در آن وقتى كه امام حسين و يارانش در اطراف خيمه آتش افروخته بودند) فرياد زد و گفت: يا حسين! مژده باد تو را كه قبل از آخرت دچار آتش گرديدى! امام حسين

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 277

به او فرمود: واى بر تو! بمن اين سخن را ميگوئى! گفت: آرى. امام فرمود: من داراى پروردگارى مهربان و شفاعت پيامبرى كه امرش اطاعت مى شود ميباشم.

سپس امام حسين در حق او نفرين كرد و فرمود:

اللهم ان كان عندك كاذبا فجره الى النار

يعنى پروردگارا! اگر اين مرد نزد تو دروغگو است او را دچار آتش بفرما! چندان طولى نكشيد كه وى عنان اسب خود را برگردانيد. اسب او رميد و وى را در حالى پرتاب كرد كه يك پاى او در حلقه ركاب ماند. اسب وى رو بفرار نهاد و سر او را به هر سنگ و درختى ميزد تا اينكه بدوزخ نازل شد. بنا بروايت ديگرى در همان خندقى سقوط كرد كه آتش در آن افروخته بودند و امام حسين عليه السلام براى اين موضوع سجده شكر بجاى آورد.

در تاريخ

طبرى مينگارد: در فصل زمستان از دستهاى ابجر بن كعب آب ترشح ميكرد و در فصل تابستان نظير دو چوب خشك ميشدند. بنا بروايتى در فصل زمستان خون از دستهايش ميچكيد. اين مرد خبيث لباسهاى امام حسين را بتاراج برده بود.

روايت شده: عمامه مبارك امام حسين را جابر بن زيد ازدى (بفتح همزه و سكون زاء) بغارت برد. وقتى آن را بسر خويشتن بست فورا ديوانه شد! لباس امام حسين را جعوبة بن حويه حضرمى ربود. هنگامى كه آن را پوشيد فورا رنگ صورتش ديگرگون شد و موى سرش ريخت و بدنش لك و پيس گرديد.

شلوار فوقانى آن حضرت را بحير بن عمرو جرمى غارت كرد. هنگامى كه آن را پوشيد فورا زمين گير شد! 3- نيز در كتاب سابق الذكر مينويسد: مردى از قبيله كنده كه او را مالك بن يسر ميگفتند در آن موقعى كه امام حسين از كثرت زخم و جراحات ضعيف شده بود نزد آن بزرگوار آمد و با شمشير ضربتى بسر مقدس آن حضرت زد. آن موقع امام حسين يك كلاه خز بسر مبارك خود نهاده بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 278

امام عليه السلام وى را نفرين كرد و فرمود: اميدوارم با داشتن اين كلاه غذائى نخورى و آبى نياشامى. خدا تو را با ظالمين محشور فرمايد: وقتى آن كلاه از سر مبارك امام عليه السلام افتاد مالك بن يسر آن را برگرفت و نزد زوجه خود آورد.

زوجه اش به وى گفت: كلاه امام حسين را داخل خانه من ميكنى!؟ هرگز سر من و تو در يك متكا نهاده نخواهد شد. وى همچنين فقير و بى نوا بود تا هلاك

شد.

در احاديث ابن حاشر مينگارد: مردى نزد ما بود كه به امام حسين خروج كرده بود. او يك شتر و مقدارى زعفران از اموال امام حسين بغارت آورد.

هر وقت آن زعفران را ميسائيدند به آتش مبدل ميشد. زن او از آن زعفران بدست خود ماليد و فورا لك و پيس شد! وقتى آن شتر را نحر كردند و از گوشت آن با چاقو مى بريدند مبدل به آتش ميگرديد. هنگامى كه گوشت آن شتر را قطعه قطعه نمودند آتش از آن خارج ميشد. موقعى كه گوشت آن را طبخ نمودند از وسط ديگ آتش فوران ميكرد و ميجوشيد و ...

روايت شده كه امام حسين دعا كرد و فرمود: پروردگارا! ما اهل بيت پيغمبر تو و ذريه و خويشاوندان آن بزرگوار ميباشيم، نابود كن آن كسى را كه در حق ما ظلم ميكند و حق ما را غصب مينمايد، زيرا تو شنونده و نزديك هستى.

محمّد بن اشعث به آن حضرت گفت: چه قرابتى بين تو و حضرت محمّد است؟ امام حسين اين آيه را خواند كه ميفرمايد: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً الى آخره. سپس امام عليه السلام در حق او نفرين كرد و فرمود: بار خدايا! در اين روز يك ذلت و خوارى فورى دچار اين مرد بكن كه من مشاهده نمايم. ابن اشعث براى قضاى حاجت رفت و عقرب ذكر او را بنحوى زد كه سقوط كرد و همچنان استغاثه مينمود و در ميان غائط خود مى غلطيد! دائى قرة بن اعين ميگويد: من نزد ابو رجاء عطاردى بودم كه ميگفت: نام اهل بيت پيامبر خدا را جز به خير نبريد. در آن اثناء مردى

از آن افرادى كه در كربلا حضور داشت وارد شد و به امام حسين دشنام و ناسزا گفت. ناگاه خداى توانا دو

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 279

تير شهاب فرستاد و چشمان وى كور گرديدند.

وقتى از علت كور شدن عبد اللَّه بن رباح قاضى جويا شدند گفت: من از آن افرادى بودم كه در كربلا حاضر (و جزء لشكر ابن سعد) بودم! ولى با امام حسين قتال ننمودم. يكوقت خواب بودم شخص هولناكى را ديدم كه بمن گفت: پيغمبر خدا را اجابت كن! گفتم: من اين طاقت را ندارم. او مرا كشانيد و نزد پيامبر خدا برد.

من پيغمبر خدا را ديدم كه محزون و بدستش حربه اى بود. يك سفره چرمى جلو آن بزرگوار گسترده بود. ملكى در جلو آن بزرگوار ايستاده بود كه شمشيرى از آتش در دست داشت، آن ملك گردن قاتلين امام حسين را ميزد و اجسادشان را ميسوزانيد. دوباره آنان زنده ميشدند و آن ملك نيز ايشان را ميسوزانيد. اين عمل همچنان ادامه داشت.

من گفتم: السلام عليك يا رسول اللَّه! بخدا قسم من (در روز عاشورا) شمشيرى (بحسين و يارانش) نزده ام و نيزه اى بكار نبرده ام و تيرى نينداخته ام. پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: آيا نه چنين است كه تو بسياهى لشكر ابن زياد افزوده اى؟ سپس آن بزرگوار از خون آن طشتى كه در حضورش بود گرفت و بجاى سرمه بچشم من كشيد و چشمانم فورا سوختند. هنگامى كه بيدار شدم يافتم كه كور شده ام.

در كتاب: كنز المذكرين از شعبى نقل ميكند كه گفت: من مردى را ديدم كه پرده هاى كعبه را گرفته بود و ميگفت:

اللهم اغفر لى، و

لا اراك تغفر لي.

يعنى بار خدايا مرا بيامرز، گرچه مرا نخواهى آمرزيد. وقتى من از گناه وى جويا شدم گفت: من از آن افرادى بودم كه بر سر حسين موكل بوديم و تعداد پنجاه مرد با من بودند. من ابر سفيدى از نور ديدم كه از آسمان نزد خيمه ما نازل شد و گروه كثيرى در اطراف آن اجتماع كرده بودند. حضرت: آدم، نوح، ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام هم در ميان آن جمعيت بودند.

سپس ابر سفيد ديگرى نازل شد كه پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و جبرئيل و ميكائيل

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 280

و ملك الموت در ميان آن بودند. پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله گريه كرد و آن افراد نيز گريان شدند. ملك الموت آمد و چهل و نه نفر از ما را قبض روح نمود. وقتى ملك الموت متوجه من شد من بر سر پاى خود برخاستم و گفتم: يا رسول اللَّه الامان! الامان! بخدا قسم من در قتل حسين مداخله نكردم و راضى هم نبودم. آن بزرگوار فرمود:

واى بر تو! آيا نه چنين است كه تو ناظر آن جنايات بودى؟ گفتم: چرا. رسول خدا به ملك الموت فرمود: وى را قبض روح مكن. زيرا يك روزى خواهد مرد. وقتى ملك- الموت مرا رها كرد متوجه كعبه شدم و از گناهان خود توبه ميكنم.

نطنزى در كتاب: خصائص مينويسد: هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام را وارد قنسرين كردند و راهبى از صومعه خود متوجه سر مقدس آن حضرت شد ديد نورى از دهان مبارك امام حسين خارج ميشد و بطرف آسمان صعود ميكرد.

آن

راهب مبلغ ده هزار (000، 10) درهم آورد و سر حسين شهيد را از آنان گرفت و داخل صومعه خويش نمود. راهب صدائى شنيد ولى صاحب آن صدا را نديد آن گوينده براهب ميگفت: خوشا بحال تو! و خوشا بحال آن كسى كه از حرمت اين حسين آگاه شد.

راهب سر خود را بلند كرد و گفت: پروردگارا! تو را بحق عيسى قسم ميدهم كه اين سر را مأمور كنى با من تكلم نمايد. آن سر تكلم كرد و گفت: اى راهب! چه منظورى دارى؟ راهب گفت: تو كيستى؟ فرمود:

انا بن محمّد المصطفى، و انا بن على المرتضى. و انا بن فاطمة الزهراء، انا المقتول بكربلاء، انا المظلوم، انا العطشان!

بعدا آن سر مقدس ساكت شد. راهب صورت به صورت امام حسين نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا اينكه بگوئى: من روز قيامت شفيع تو خواهم بود. آن سر مقدس بسخن آمد و فرمود: بدين جدم محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله باز گرد.

راهب گفت:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 281

اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمدا رسول اللَّه.

امام حسين قبول كرد كه شفيع وى شود. هنگامى كه صبح شد موكلين آن سر مبارك را با درهم ها از آن راهب گرفتند. وقتى به وادى رسيدند ديدند آن درهم ها بسنگ تبديل شده اند! در روايتى از ابن عباس روايت ميكند كه گفت: ام كلثوم به دربان ابن زياد گفت: واى بر تو! اين هزار درهم را بگير و سر مبارك امام حسين را در جلو ما ببر و ما را سوار شتران در عقب مردم قرار بده، تا

مردم از نظر كردن ما منصرف و متوجه سر بريده امام حسين شوند.

آن دربان پول ها را گرفت و سر مقدس امام حسين را جلوتر برد. وقتى صبح شد و آن دربان بپول ها نگاه كرد ديد خدا همه آنها را بسنگ تبديل نموده است! در يكطرف آنها نوشته شده بود:

وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ و بر طرف ديگر آنها نوشته بود:

وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ابو مخنف از شعبى نقل ميكند كه گفت: هنگامى كه سر مبارك امام حسين عليه السلام را در كوفه در محل صرافها بدار زدند آن سر مقدس تنحنح كرد و سوره كهف را تلاوت كرد، تا آنجا كه ميفرمايد: إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ الى آخره.

در روايت ديگرى مينگارد: هنگامى كه سر مقدس امام حسين را بر فراز درخت زدند شنيدند كه ميفرمود: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا الى آخره نيز در دمشق صوت آن حضرت را شنيدند ميفرمود:

لا قوة الا باللَّه

نيز شنيده شد كه ميفرمود:

أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ الى آخره. زيد بن ارقم ميگفت: يا ابن رسول اللَّه! تعجب سر بريده تو از همه بيشتر است.

در كتاب: ابن بطه و ترمذى و خصائص و نطنزى از عمارة بن عمير نقل ميكنند كه گفت: وقتى سر ابن زياد ملعون و سر اصحابش را نزد مسجد آوردند و من

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 282

نزد آن سرها رفتم ميشنيدم مردم ميگفتند: آمد! آمد! ناگاه ديدم مارى آمد و در ميان آن سرها گردش كرد و داخل سوراخ بينى ابن زياد شد و از سوراخ ديگر بينى وى خارج گرديد. سپس آنان گفتند:

آمد! آمد! آن مار

اين عمل را سه مرتبه انجام داد.

ابو مخنف در روايت ديگرى ميگويد: موقعى كه سر مبارك امام حسين را نزد يزيد پليد آوردند يك بوى خوشى از آن سر مقدس استشمام مى شد كه از هر بوئى بهتر بود. وقتى آن شترى كه سر امام به پشت آن حمل ميشد نحر گرديد گوشت آن از صبر (عصاره يكنوع گياهى است) تلخ تر بود.

هنگامى كه امام حسين شهيد شد آن زعفران يمنى بخون مبدل شد و آفتاب تا سه هفته گرفت. هيچ سنگى در زمين نبود مگر اينكه زير آن خون يافت ميشد جنيان تا يك سال روى قبر پيامبر خدا براى امام حسين عليه السلام نوحه و گريه و زارى ميكردند.

4- در كتاب: مناقب (همان روايتى را نقل ميكند كه در اوايل بخش- 39- گذشت و اين شعر را مينگارد: (أ ترجو امة قتلت حسينا الى آخره) مؤلف گويد: سيد بن طاوس و ابن شهر آشوب از عبد اللَّه بن رباح قاضى نقل ميكنند كه گفت: من شخص كورى را ديدم كه در موقع قتل امام حسين حضور داشته بود. وقتى از علت كور شدن وى جويا شدند گفت: من دهمين نفرى بودم كه در وقت قتل حسين حضور داشتم. ولى من نيزه اى بكار نبردم و شمشيرى نزدم و تيرى نينداختم.

هنگامى كه امام حسين شهيد شد من بسوى خانه خود مراجعت نمودم و پس از اينكه نماز عشاء را خواندم خوابيدم، در عالم خواب شخصى نزد من آمد و گفت:

پيغمبر خدا را اجابت كن! گفتم: من كارى با پيامبر خدا ندارم! او يقه مرا گرفت و بطرف آن حضرت كشانيد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 283

ناگاه

ديدم پيامبر اعظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله در ميان صحرا نشسته و آستين هاى خود را بالا زده و حربه اى بدست گرفته و ملكى در حضور آن حضرت ايستاده است كه شمشيرى از آتش بدست دارد و آن نه نفر ياران مرا ميكشد. هر ضربتى كه ميزد آتشى بجان آنان مى افروخت من نزديك پيامبر خدا رفتم و بر روى دو زانوى خود نشستم و گفتم:

السلام عليك يا رسول اللَّه پيغمبر اعظم اسلام جواب مرا نفرمود. پس از اينكه مدتى طولانى مكث كرد سر مقدس خود را بلند نمود و بمن فرمود: اى دشمن خدا! تو نسبت بمن هتك حرمت كردى، عترت مرا بقتل رساندى، حق مرا مراعات نكردى، هر عملى كه خواستى انجام دادى! گفتم: يا رسول اللَّه! من شمشيرى نزده ام، نيزه اى بكار نبرده ام، تيرى نينداخته ام. فرمود: راست ميگوئى، ولى آيا نه چنين است كه بر سياهى لشكر دشمن ما افزوده اى. نزديك من بيا! وقتى نزديك آن بزرگوار رفتم ديدم يك طشت پر از خون در جلو آن حضرت بود. رسول اعظم صلّى اللَّه عليه و آله بمن فرمود: اين خون فرزندم حسين است. پيغمبر خدا از آن خون بچشم من كشيد. از هنگامى كه بيدار شدم تاكنون چيزى را نمى بينم.

ابو الفرج در كتاب: مقاتل از قاسم بن اصبغ نباته نقل ميكند كه گفت:

من مردى از قبيله: بنى ابان بن دارم را ديدم كه صورتش سياه شده بود، من او را قبلا با صورتى كاملا سفيد ديده بودم. من به وى گفتم: من تو را نمى شناسم. گفت:

من نوجوانى را كشتم كه موى ريش وى نروئيده بود و با حسين بود و اثر سجده در

پيشانى او مشاهده ميشد. از آن شبى كه وى را كشته ام همه شب بخوابم مى آيد و يقه ام را ميگيرد و مرا بطرف جهنم ميبرد. مرا در جهنم پرتاب ميكند. من صيحه اى ميزنم كه كليه افراد اين قبيله آن را مى شنوند.

راوى ميگويد: آن جوان شهيد قمر بنى هاشم عليه السلام بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 284

6- در كتاب: امالى شيخ از عموى محمّد بن سليمان نقل ميكند كه گفت:

در زمان حجاج كه ما از زيارت امام حسين خائف بوديم من با چند نفر از آشنايان بطور مخفيانه متوجه كربلا شديم. در كربلا مكانى نبود كه ما سكنا بگيريم ما يك آلونك در كنار فرات ساختيم.

در آن حينى كه ما ميان آن بوديم ناگاه مرد غريبى آمد و گفت: من مسافرم، ميخواهم امشب با شما در ميان اين آلونك باشم؟ ما پذيرفتيم و گفتيم: شخص غريبى است كه چاره اى ندارد.

وقتى آفتاب غروب كرد و تاريكى شب جهان را فرا گرفت ما مشعل نفتى خود را روشن كرديم. سپس نشستيم و در باره جريان شهادت و مصيبت امام حسين و آن افرادى كه آن حضرت را دوست داشتند گفتگو كرديم. ما گفتيم: احدى از قاتلين امام حسين باقى نماند مگر اينكه خدا بدن او را دچار بلائى كرد! آن مرد غريب گفت: من از آن گروهى هستم كه امام حسين را كشتند.

بخدا قسم كه هيچ گونه ناراحتى دچار من نشده، اى گروه! بخدا قسم كه شما دروغ ميگوئيد. ما چيزى به او نگفتيم، تا اينكه روشنائى مشعل ما ضعيف شد. آن مرد برخاست تا فتيله مشعل را با انگشت خود درست كند. ناگاه كف دستش آتش

گرفت. او برخاست و بطرف فرات فرار كرد و خويشتن را در آب فرات انداخت و از آب فرات استغاثه نمود.

بخدا قسم ما ميديديم او سر خود را زير آب ميكرد و آتش همچنان روى آب بود. هنگامى كه سر خود را از آب خارج ميكرد آتش به سرش سرايت مينمود و او را زير آب ميكرد. وقتى سر خود را از آب خارج ميكرد نيز آتش بسوى او حمله ور ميشد. وضع وى همچنان بود تا هلاك شد! 7- در كتاب: ثواب الاعمال نظير روايت ششم را از يعقوب بن سليمان نقل ميكند. و ...

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 285

8- نيز در كتاب سابق الذكر (داستان آن مار و سر ابن زياد را نقل ميكند كه در ذيل روايت سوم ترجمه شد).

9- نيز در كتاب: ثواب الاعمال از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: آل ابو سفيان امام حسين را شهيد كردند و خدا مقام سلطنت را از آنان گرفت. هشام زيد بن على را كشت و خدا مقام سلطنت را از وى گرفت.

10- در كتاب: كامل الزياره از سليمان روايت مى كند كه گفت: هيچ ملكى در آسمانها نبود مگر اينكه بر پيغمبر نازل شد و در باره عزاى حسين به آن حضرت تعزيت گفت و آن بزرگوار را از آن ثوابى كه خدا برايش مهيا كرده است آگاه نمود و از آن تربتى كه امام حسين روى آن افتاد و ذبح و مقتول و متروك شد براى آن حضرت آورد.

پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله در حق كشندگان امام حسين نفرين كرد و فرمود:

بار خدايا! واگذار كسى را

كه حسين را واگذار ميكند، بكش آن كسى را كه حسين را مى كشد، ذبح كن كسى را كه حسين را ذبح مى كند و او را از مطلوب خود بهره مند مفرما! عبد الرحمن ميگويد: بخدا قسم يزيد ملعون بعد از قتل امام حسين بتعجيل دچار عقوبت شد و بهره اى از دنيا نبرد. او به ناگهانى مؤاخذه شد و در حالى كه مست بود بدنش تغيير كرد و گويا: قار «1» به بدنش ماليده شده بود بدرك اسفل رفت.

يزيد با تأسف بدوزخ رفت و احدى از آن افرادى كه راجع بقتل امام حسين تابع يزيد بودند يا با حسين كارزار كردند باقى نماند مگر اينكه دچار جنون يا جذام (مرض خوره) يا لك و پيس شدن بدن گرديدند و اين امراض به ارث به نسل آنان رسيد.

11- مؤلف گويد: در بعضى از كتب مناقب كه معتبر است از دربان ابن زياد نقل ميكند كه گفت: من بدنبال ابن زياد ملعون داخل قصر شدم. ناگاه ديدم آتشى افروخته شد و صورت و آستين آن لعين را فرا گرفت. او بمن گفت: اين آتش را ديدى!؟ گفتم: آرى. سپس مرا مأمور كرد كه اين موضوع را فاش نكنم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 286

نيز عبد الملك ميگويد: يك روز حجاج گفت: هر كسى دچار بلائى شده برخيزد تا ما به او عطائى بكنيم مردى برخاست و گفت: بمن عطائى بده. حجاج گفت: تو چه بلائى دارى؟ گفت: من امام حسين را كشته ام. حجاج گفت: چگونه حسين را كشتى؟ گفت: او را بنحو مخصوصى هدف نيزه قرار دادم و بدنش را با شمشير بطرز مخصوصى پاره پاره كردم و

احدى را در كشتن امام حسين با خودم شريك نكردم. حجاج گفت: آيا نه چنين است كه تو و حسين در يك مكان جمع نخواهيد شد؟ حجاج به آن مرد گفت: خارج شو! وى خارج شد- حجاج به وى غذا داد ولى چيزى به او عطا نكرد.

نيز از جميل بن مره نقل ميكند كه گفت: در آن روزى كه امام حسين شهيد شد لشكر كفر يك شتر از ياران آن حضرت بغارت بردند وقتى آن شتر را كشتند و گوشت آن را پختند آن گوشت نظير حنظل تلخ شد و نتوانستند از آن استفاده نمايند.

12- نيز داستان (زعفران يمنى را كه قبل از اين ترجمه شد شرح ميدهد) نيز در همان كتاب از فتح بن شخرف عابد نقل ميكند كه گفت: من همه روزه نان براى گنجشك ها خورد ميكردم و آنها ميخوردند. اما وقتى روز عاشورا فرا ميرسيد و من براى آنها نان خورد ميكردم نميخوردند. من دريافتم كه آن پرندگان بعلت شهادت امام حسين نان نميخوردند. و ...

روايت شده: مردى كه دست و پا نداشت و كور بود مى گفت: پروردگارا! مرا از آتش نجات بده! بوى گفته شد: تو (بعلت اينكه دست و پا ندارى) عقوبتى نخواهى داشت. با اين حال باز هم دعا ميكنى از آتش نجات پيدا كنى!؟

او گفت: من در كربلاء با آن افرادى بودم كه امام حسين را كشتند.

موقعى كه امام حسين شهيد شد و مردم لباسهاى او را بتاراج بردند من يك شلوار و بند شلوار نيكوئى بپاى آن حضرت ديدم. تصميم گرفتم: بند شلوار آن بزرگوار را غارت كنم. ناگاه ديدم آن حضرت دست راست خود را بلند

كرد و روى آن بند شلوار

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 287

نهاد، چون من نتوانستم دست آن مظلوم را رد كنم لذا آن را قطع كردم و در نظر گرفتم آن بند شلوار را باز كنم. ناگاه ديدم دست چپ خود را روى آن نهاد. من نيز دست چپ وى را قطع نمودم. سپس تصميم گرفتم: آن بند شلوار را از شلوار سرقت كنم، ناگاه صداى زلزله اى شنيدم و خائف شدم و آن را واگذار كردم.

خدا خواب را بر من مسلط نمود و در ميان گشتگان خوابيدم. در عالم خواب ديدم: گويا: حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در حالى آمد كه حضرت على و فاطمه عليهما السلام با آن بزرگوار بودند. آنان سر مقدس امام حسين را برداشتند و فاطمه اطهر آن را بوسيد و فرمود:

يا ولدى قتلوك، قتلهم اللَّه!

يعنى اى پسر عزيزم ترا كشتند، خدا آنان را بكشد! چه كسى اين عمل را با تو انجام داده است؟ امام حسين ميفرمود: شمر مرا شهيد نموده است. و اين شخصى كه خواب است دستهاى مرا قطع كرده است. و بمن اشاره كرد. زهراى اطهر به من فرمود: خدا دستهاى تو را قطع كند و چشم تو را كور نمايد و تو را داخل جهنم كند.

من در حالى بيدار شدم كه چيزى را نميبينم و دست و پاهاى من سقوط كرده اند تنها نفرينى كه از حضرت زهراء باقى مانده اين است كه داخل جهنم گردم.

مؤلف گويد: نعمانى در كتاب: تسلى از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: موقعى كه وقت جان دادن شخص كافر ميرسد پيغمبر خدا و

على مرتضى و جبرئيل و ملك الموت عليهم السلام نزد او مى آيند. امير المؤمنين على نزديك وى ميرود و ميگويد: يا رسول اللَّه! اين شخص بغض ما اهل بيت را دارد، تو نيز بغض او را داشته باش.

پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله بجبرئيل ميفرمايد: اين شخص بغض خدا و رسول او و اهل بيت وى را دارد، تو نيز بغض وى را داشته باش و با او بخشونت رفتار كن!

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 288

ملك الموت نزديك او ميرود و ميگويد: اى بنده خدا! آيا برات آزادى خود را از آتش جهنم گرفته اى؟ آيا امان نامه برائت خود را از دوزخ گرفته اى؟ آيا در دنيا بعصمت كبرا (يعنى ولايت و محبت محمّد و آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله) چنگ زده اى؟ ميگويد:

كدام عصمت كبرا؟ ميگويد: ولايت و دوستى على بن ابى طالب.

آن شخص كافر ميگويد: من آن را نميشناسم و به آن معتقد نيستم. جبرئيل ميگويد: اى دشمن خدا! تو معتقد به آن نيستى!؟ اى دشمن خدا مژده باد ترا بسخط و عذاب دوزخ خدا، آنچه را كه به آن توجه داشتى فوت شد. و آنچه كه از آن خائف بودى دچار تو شد.

سپس او را با خشونت و سختى قبض روح ميكند و تعداد صد شيطان را بروج وى موكل مينمايد تا آب دهان بصورتش بيندازند و از بوى بد او متأذى و ناراحت شود. وقتى او را در قبر ميگذارند يكى از درهاى جهنم برويش باز مى شود و از شعله جهنم داخل قبر او خواهد شد.

سپس روح او را بسوى كوه هاى برهوت مى برند. و در آنجا از سنخ

غضب شدگان خواهد بود تا قائم ما اهل بيت قيام نمايد. بعدا خدا او را مبعوث ميكند و گردنش را ميزند. همين است معناى اين آيه شريفه كه ميفرمايد:

رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ «1» بخدا قسم عمر بن سعد پس از اينكه كشته شده بود بصورت بوزينه اى آورده شد كه زنجير بگردن داشت. وى اهل خانه را مى شناخت ولى اهل خانه او را نمى شناختند. بخدا قسم چند روزى بيش نخواهد گذشت كه دشمنان ما مسخ يعنى از صورت انسان خارج خواهند شد. حتى مردى از آنان بصورت بوزينه يا

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 289

خوك خواهد آمد و بعدا دچار عذابى سخت و داخل جهنم كه بد جايگاهى است خواهند شد.

14- در كتاب امالى شيخ از معاوية بن وهب روايت ميكند كه گفته: من در حضور امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم كه پير مردى با كمر خميده بحضور آن حضرت مشرف شد و گفت: السلام عليك و رحمت اللَّه.

امام صادق فرمود:

عليك السلام و رحمت اللَّه

. اى پيرمرد نزديك من بيا. وقتى نزد آن حضرت آمد دست آن بزرگوار را بوسيد و گريان شد حضرت صادق به او فرمود: اى پيرمرد چه چيزى تو را گريان كرد؟ گفت:

يا ابن رسول اللَّه! من مدت صد سال است كه به اميد شما هستم ميگويم:

در اين سال، در اين ماه، در اين روز (شما خروج خواهيد كرد) ولى اثرى از آن معلوم نيست. شما مرا ملامت ميكنيد كه چرا گريه ميكنم! امام جعفر صادق گريان شد و فرمود: اى پيرمرد! اگر آرزوى تو بتأخير بيفتد با ما خواهى

بود و اگر در باره آن تعجيل شود روز قيامت با عترت رسول خدا خواهى بود. پيرمرد گفت: هر چه بعد از ايƠاز من فوت شود باكى نخواهم داشت. حضرت صادق عليه السلام فرمود: اى پيرمرد پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرمود:

انى تارك فيكم الثقلين، ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا: كتاب اللَّه المنزل و عترتى: اهل بيتى.

يعنى من دو چيز پر بهاء را در ميان شما ميگذارم كه اگر به آنها متمسك و متوسل شويد هرگز گمراه نخواهيد شد! آن دو چيز عبارتند از: قرآن خدا كه نازل شده و عترت من كه اهل بيت من ميباشند. اى پيرمرد تو ميائى و در روز قيامت با ما خواهى بود.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: اى پيرمرد گمان ميكنم كه اهل كوفه باشى؟

گفت: نه. فرمود: پس اهل كجائى؟ گفت: فدايت شوم از اطراف كوفه ميباشم.

فرمود: تا قبر جد مظلومم امام حسين چقدر فاصله دارى، گفت: نزديك هستم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 290

فرمود: چقدر بزيارت قبر امام حسين ميروى؟ گفت: من زياد آن حضرت را زيارت ميكنم.

حضرت صادق عليه السلام فرمود: خون امام حسين يك خونى است كه خدا آن را مطالبه خواهد كرد. هيچ مصيبتى مثل مصيبت حسين دچار فرزندان فاطمه نشده و نخواهد شد. امام حسين با هفده نفر از اهل بيت خود در حالى شهيد شدند كه براى خدا نصيحت و صبر كردند. خدا هم بهترين جزاء صابرين را به آنان عطا كرد.

هنگامى كه روز قيامت فرا رسد پيامبر خدا با امام حسين در حالى ميايند كه دستش بالاى سرش خواهد بود و خون ميچكد. آن حضرت ميفرمايد:

پروردگارا از امت من جويا شو: براى چه پسر مرا كشته اند؟

حضرت صادق عليه السلام فرمود: هر جزع و گريه اى مكروه است غير از جزع و گريه از براى امام حسين.

15- مؤلف گويد: در بعضى تأليفات علماء ما شيعيان از بعضى از صحابه نقل ميكند كه گفت: پيغمبر اعظم اسلام را ديدم كه لعاب دهان امام حسين را نظير شكر مى مكيد و ميفرمود:

حسين منى و انا من حسين. احب اللَّه من احب حسينا، و ابغض اللَّه من ابغض حسينا، حسين سبط من الاسباط، لعن اللَّه قاتله.

يعنى حسين از من و من از حسينم. خدا آن كسى را دوست بدارد كه حسين را دوست داشته باشد. خدا بغض آن كسى را داشته باشد كه بغض حسين را دارد.

حسين يكى از سبطها است خدا قاتل حسين را لعنت كند! پس از اين جريان جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمّد! خدا براى شهيد شدن يحيى بن زكريا تعداد هفتاد هزار نفر از منافقين بنى اسرائيل را كشت. بزودى خدا براى شهيد شدن پسر دختر تو يعنى حسين تعداد دو برابر آن را از متجاوزين اين امت خواهد كشت. جاى قاتل حسين در تابوتى از آتش است و بقدر نصف عذاب اهل جهنم دچار او خواهد شد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 291

دست و پاى قاتل حسين بوسيله زنجيرهاى آتشين جهنم بسته خواهد شد و او با سر خود در دوزخ آويزان مى شود. يك بوى بدى از او ميوزد كه اهل جهنم از آن معذب و ناراحت خواهند شد. وى دائما در جهنم است. عذاب دردناك را مى چشد و از آن جدا نخواهد شد و از آب جوش

جهنم سيراب ميگردد.

در بعضى از اخبار روايت شده: يكى از ملائكه عالم بالا مشتاق ديدار پيغمبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله شد و از پروردگار خود اجازه نزول بزمين را گرفت تا آن حضرت را ديدار نمايد. آن ملك از آن روزى كه آفريده شده بود بسوى زمين نزول نكرده بود. موقعى كه تصميم گرفت نازل شود خداى سبحان به او وحى كرد: ايها الملك! بحضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خبر بده: مردى از امت او كه نامش يزيد است فرزند پاك وى را كه پسر دخترش زهراء ميباشد خواهد كشت همان زهرائى كه نظير مريم دختر عمران است.

آن ملك ميگويد: من در حالى كه براى زيارت حضرت محمّد مسرور بودم بسوى زمين نازل شدم. بخدا گفتم: من چگونه اين خبر جان گداز را بحضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بگويم. در صورتى كه من خجل ميشوم. پيامبر تو را بوسيله خبر قتل دچار آه و ناله كنم. اى كاش بسوى زمين نازل نشده بودم.

راوى ميگويد: از بالاى سر آن ملك ندائى شد: مأموريت خود را انجام بده. آن ملك بحضور پيغمبر اكرم مشرف شد و بال هاى خود را گسترانيد و گفت:

يا رسول اللَّه! بدان كه من از پروردگار خود اجازه گرفتم و براى اشتياقى كه بزيارت تو داشتم بزمين نازل شدم. اى كاش پروردگار من بال هاى مرا شكسته بود و اين خبر را براى تو نمى آوردم. ولى بايد امر پروردگار من اجرا شود.

بدان يا محمّد مردى از امت تو كه نامش: يزيد است خدا در دنيا و آخرت بر لعن او بيفزايد جوجه تو را كه پاك و

پاكيزه و پسر فاطمه طاهره است خواهد كشت. قاتل حسين جز اندكى از دنيا بهره مند نخواهد شد و خدا بعلت بد رفتارى يزيد از او تقاص خواهد كرد. او دائما در جهنم خواهد بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 292

پيامبر خدا بشدت گريان شد و فرمود: ايها الملك! آيا امتى كه فرزند من و جوجه دخترم را شهيد كند رستگار. خواهد شد!؟ گفت: نه يا محمّد، بلكه خداى توانا در دار دنيا قلوب آنان را دچار اختلاف خواهد كرد و در آخرت عذاب دردناكى خواهند داشت.

هنگامى كه كعب الاحبار در زمان عمر بن خطاب اسلام آورد مردم راجع به فتنه و آشوب هاى آخر الزمان از وى جويا ميشدند. كعب آنان را از انواع و اقسام فتنه و آشوب هائى كه در عالم آينده ظاهر ميشد آگاه ميكرد. سپس ميگفت: بزرگترين فتنه و شديدترين مصيبتى كه تا ابد فراموش شدنى نيست مصيبت امام حسين است. اين مصيبت همان است كه خداى عليم در قرآن مجيد ميفرمايد:

ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ «1» فتنه و فساد بكشته شدن هابيل فرزند حضرت آدم افتتاح شد و بشهيد شدن امام حسين خاتمه يافت. آيا نميدانيد كه روز شهيد شدن امام درهاى آسمان باز ميشوند. به آسمان اجازه گريه داده مى شود. آسمان خون گريه ميكند. هنگامى كه ديديد قرمزى در آسمان بلند شده است بدانيد كه آسمان براى امام حسين گريه ميكند.

به كعب گفته شد: پس چرا آسمان براى پيامبرانى كه از امام حسين افضل بودند گريه نكرد؟ گفت: واى بر شما! شهيد شدن امام حسين امر بزرگى است.

زيرا حسين پسر سيد المرسلين ميباشد. امام حسين علنا

شهيد مى شود. با آن حضرت مبارزه و دشمنى خواهد شد. وصيت جدش در باره وى مراعات و محفوظ نخواهد شد. در صورتى كه حسين پاره اى از گوشت پيغمبر خدا است.

اين حسين در عرصه كربلا ذبح خواهد شد. قسم بحق آن خدائى كه جان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 293

كعب در دست قدرت او ميباشد زمره اى از ملائكه آسمانهاى هفتگانه براى مصيبت امام حسين گريه خواهند كرد و گريه آنان براى حسين تا آخر دهر قطع نخواهد شد. آن بقعه اى كه امام حسين در آن شهيد مى شود بهترين بقعه ها است.

هيچ پيغمبرى نيست مگر اينكه در آن بقعه يعنى كربلا ميرود و آن را زيارت ميكند و براى مصيبت امام حسين گريان مى شود. ملائكه و جن و انس همه روزه كربلا را زيارت مينمايند. وقتى شب جمعه فرا ميرسد تعداد نود (000، 90) هزار ملك در كربلا نازل و براى امام حسين گريان ميشوند و فضائل و مناقب حسين را ذكر ميكنند.

امام حسين عليه السلام در آسمان به: حسين مذبوح يعنى ذبح شده و در زمين به: ابا عبد اللَّه مقتول و در درياها به: فرزند درخشنده مظلوم ناميده مى شود. در روز قتل حسين آفتاب و ماهتاب خواهند گرفت و تاريكى تا مدت سه روز براى مردم ادامه خواهد داشت. آسمان خون ميبارد. كوه ها خراب و درياها دچار موج ميشوند.

اگر فرزندانى و طايفه اى از شيعيان حسين كه خون آن حضرت را مطالبه ميكنند باقى نمى ماندند خدا آتشى از آسمان بر سر آنان ميريخت كه زمين و اهل آن را ميسوزانيد.

سپس كعب گفت: اى گروه! گويا: شما تعجب ميكنيد از داستان امام حسين.

در صورتى كه خداى

تعالى هيچ چيزى را كه از اول دهر بوده و خواهد بود فرو- گذار نكرده مگر اينكه آن را براى حضرت موسى تفسير و معلوم نموده است. و هيچ خلقى آفريده نشده مگر اينكه در عالم ذر بحضرت آدم عليه السلام عرضه شده است.

اين امت مرحومه بحضرت آدم عرضه شد. آن بزرگوار به اين امت و اختلافات و حرصى كه بر سر دنياى بى ارزش دارند نظر كرد و گفت: پروردگارا! چرا اين امت پاكيزه كه بهترين امم ميباشد اين همه دچار بلاء مى شود؟ خطاب آمد:

يا آدم! قلوب ايشان مختلف است. بزودى نظير قابيل كه هابيل را كشت فسادى در زمين ايجاد ميكنند. اين امت پسر حبيب من حضرت محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله را خواهند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 294

كشت.

سپس قتلگاه و محل سقوط و حمله امت جد حسين بر آن حضرت براى حضرت آدم مجسم و مشاهده شد. وقتى حضرت آدم به آنان نظر كرد و ديد صورت ايشان سياه است گفت: پروردگارا! از اين گروه كه پسر پيامبر گرامى تو را ميكشند انتقام بگير! نيز در همان كتاب از سعيد بن مسيب نقل ميكند كه گفت: هنگامى كه امام حسين شهيد شد و مردم در سال آينده براى اعمال حج رفتند. من بحضور حضرت على بن الحسين عليهما السلام مشرف شدم و به آن بزرگوار گفتم: اى مولاى من! موسم حج نزديك شده. شما چه دستورى بمن ميدهى؟ امام سجاد فرمود: برو حج بجاى بياور.

من رفتم و مشغول اعمال حج شدم. در آن حينى كه مشغول طواف كعبه بودم ناگاه با مردى مواجه شدم كه دستهايش قطع و صورتش

نظير شب تار بود. وى به پرده هاى كعبه آويزان شده بود و ميگفت:

اى خدائى كه پروردگار كعبه اى مرا بيامرز، گر چه ميدانم مرا نمى آمرزى، و لو اينكه ساكنين آسمان ها و زمين تو و آنچه را كه آفريده اى براى من شفاعت نمايند، زيرا جرم من خيلى بزرگ است.

سعيد بن مسيب ميگويد: من و عموم مردم دست از طواف برداشتيم و در اطراف آن مرد اجتماع كرديم و باو گفتيم: واى بر تو! اگر تو ابليس ميبودى جا نداشت كه از رحمت خدا مأيوس شوى. تو كيستى و گناه تو چيست؟ و گريان شد و گفت: اى گروه! من خود را با اين گناه و جنايتى كه انجام داده ام بهتر مى شناسم. ما گفتيم: گناه خود را براى ما بگو.

گفت: در آن موقع كه امام حسين از مدينه خارج و متوجه عراق شد من ساربان آن حضرت بودم. وقتى امام حسين براى وضو گرفتن ميرفت شلوار خود را نزد من ميگذاشت. من بند شلوار آن حضرت را ديدم به قدرى ميدرخشيد كه چشمها را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 295

خيره ميكرد. من اين تمنا را داشتم كه آن بند شلوار از من باشد. تا اينكه وارد كربلا شديم و آن حضرت شهيد شد و آن بند شلوار با آن بزرگوار بود.

من خود را در مكانى پنهان نمودم. وقتى شب فرا رسيد و از مخفيگاه خود خارج شدم و در آن صحنه نورى را بدون ظلمت و روزى را بدون شب ديدم و جسد كشتگان روى زمين افتاده بود. من بعلت آن شقاوت و خباثتى كه داشتم بياد آن بند شلوار آمدم و با خويشتن گفتم: بخدا قسم

من بدنبال امام حسين ميروم، شايد آن بند شلوار در شلوار او باشد و من آن را غارت كنم.

من همچنان بصورت كشتگان نگاه ميكردم تا اينكه با جسد حسين عليه السلام مصادف شدم و ديدم از ناحيه صورت بروى زمين افتاده است. ولى جسد مقدسش سر ندارد. نور آن حضرت ميدرخشيد و بدنش غرقه بخون بود. بادها ببدن مباركش ميوزيد با خويشتن گفتم: بخدا قسم اين حسين است. وقتى بشلوار آن حضرت نگاه كردم ديدم همان طور است كه ديده بودم. نزديك آن بزرگوار رفتم و دست بردم تا آن بند شلوار را غارت نمايم. ولى ديدم آن حضرت چندين گروه بآن زده است.

من همچنان فعاليت ميكردم تا يك گره از آنها را باز كردم.

ناگاه ديدم آن بزرگوار دست راست خود را آورد و به نحوى آن بند شلوار را گرفت كه من نتوانستم دست مقدسش را رد كنم و بند شلوار را برگيرم و به آن دست يابم. نفس ملعون من مرا وادار نمود تا چيزى بدست آورم و دست هاى حسين را بوسيله آن قطع نمايم. لذا شمشير شكسته اى را كه بنظرم آمد برداشتم و دست راست مقدس آن حضرت را بوسيله آن از بند جدا كردم.

سپس دست آن مظلوم را از بند شلوار دور نمودم و دست خود را بردم تا گره بند شلوار را باز كنم. ولى ديدم آن حضرت دست چپ خود را دراز كرد و آن را گرفت، چون من نتوانستم آن بند شلوار را غارت كنم لذا آن شمشير شكسته را برداشتم و دست مبارك او را بريدم و از آن بند شلوار جدا نمودم. دست خود را دراز

زندگاني

حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 296

كردم كه آن را برگيرم. ناگاه ديدم زمين دچار لرزه شد و آسمان باهتزاز آمد ناگاه شور و شين و گريه و صدائى بگوشم خورد كه ميگفت:

وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبيحاه! وا حسيناه! وا غريباه! يا بنى قتلوك و ما عرفوك، و من شرب الماء منعوك

وقتى من با اين منظره مواجه شدم بى هوش شدم و خود را در ميان كشتگان انداختم. پس از اين جريان سه نفر مرد و يك زن را ديدم كه خلائق در اطراف آنان ايستاده بودند و زمين از صورتهاى مردم و بالهاى ملائكه پر شده بود. ناگاه شنيدم يكى از ايشان ميگفت: اى پسرم، اى حسين: جد، پدر، برادر و مادرت بفداى تو باد ناگاه ديدم امام حسين در حالى كه سرش ببدن مباركش پيوسته بود نشست و فرمود:

لبيك يا جداه يا رسول اللَّه، و يا ابتاه يا امير المؤمنين، و يا اماه يا فاطمة الزهراء، و يا اخاه المقتول بالسم، عليكم منى السلام.

سپس امام حسين عليه السلام گريان شد و فرمود:

يا جداه قتلوا و اللَّه رجالنا، يا جداه سلبوا و اللَّه نسائنا، يا جداه نهبوا و اللَّه رحالنا، يا جداه ذبحوا و اللَّه اطفالنا.

يا جدا بخدا قسم بر تو ناگوار است كه حال ما را به اين نحو بنگرى و اين عملى را كه كفار انجام دادند مشاهده نمائى. ناگاه ديدم آنان در اطراف امام حسين نشسته و براى مصيبت آن حضرت گريه ميكردند حضرت زهراى اطهر ميفرمود: يا ابتاه، يا رسول اللَّه آيا نمى بينى امت تو با فرزندان من چه عملى انجام داده اند؟ آيا بمن اجازه ميدهى من از خون

محاسن حسينم بگيرم و پيشانى خود را بوسيله آن خضاب نمايم؟ و خدا را در حالى ملاقات نمايم كه با خون فرزندم خضاب كرده باشم؟

پيغمبر اعظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: تو از خون حسين بگير، ما نيز خواهيم گرفت.

من ايشان را ديدم كه از خون محاسن امام حسين عليه السلام ميگرفتند و حضرت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 297

زهراى اطهر آن خون را به پيشانى خود ميمالد. پيامبر خدا و حضرت امير و امام حسن عليهم السلام خون رنگين حسين را بگلو و سينه و دست هاى خود تا آرنج خود ميماليدند.

شنيدم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ميفرمود: فداى تو گردم اى حسين بخدا قسم خيلى براى من ناگوار است ترا: با سر بريده، دو جبين تو غرقه بخون، گلوى تو خون آلود، بقفا افتاده اى، رمل و ريگ بدن ترا پوشانده اند، تو مقتول شده اى و دو كف دست تو را مقطوع بنگرم. اى پسر عزيز چه كسى دست راست و چپ تو را بريده است؟

امام حسين فرمود: يا جدا يك ساربان از مدينه همراه من بود. وقتى من شلوار خود را براى وضو گرفتن در مكانى مى نهادم او مشاهده ميكرد و اين تمنا را داشت كه بند شلوار من از او باشد. چيزى مانع من نبود كه آن بند شلوار را بوى عطا كنم جز اينكه ميدانستم او اين جنايت را خواهد كرد.

هنگامى كه من شهيد شدم وى خارج شد و مرا در ميان كشتگان جستجو نمود. تا اينكه بدن بى سر مرا يافت. وقتى شلوار مرا مورد بررسى قرار داد آن بند شلوار را ديد. من گره هاى زيادى بآن زده

بودم. وقتى يكى از آن گره ها را با دست خود باز كرد من دست راست خود را دراز كردم و روى بند شلوار نهادم.

وى در ميدان جنگ بجستجوى حربه پرداخت، تا اينكه شمشير شكسته اى يافت و دست راست مرا قطع نمود. سپس يك گره ديگر را باز كرد و من دست چپ خود را روى آن بند شلوار نهادم كه آن را باز نكند و عورت مرا كشف ننمايد.

او دست چپ مرا بريد. موقعى كه تصميم گرفت: بند شلوار را باز كند ترا احساس نمود و خود را در ميان كشتگان انداخت.

هنگامى كه پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سخن امام حسين را شنيد پس از اينكه بشدت گريان شد در ميان كشتگان بسوى من آمد و نزد من ايستاد سپس بمن فرمود: اى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 298

ساربان مرا با تو چه كار!؟ تو آن دو دستى را قطع كردى كه جبرئيل و عموم ملائكه يك مدت طولانى آنها را مى بوسيدند و اهل آسمانها و زمين ها آنها را باعث خير و بركت ميدانستند.

آيا براى تو كافى نبود كه اين ملعونها اين ذلت و خوارى را دچار حسين كردند زنان پرده نشين ويرا خارج نمودند. اى ساربان خدا روى ترا در دنيا و آخرت سياه كند! دست و پاهاى ترا قطع نمايد و تو را در رديف آن گروهى قرار دهد كه خون ما را ريختند و در مقابل خدا جرات پيدا كردند.

هنوز نفرين آن حضرت تمام نشده بود كه دستهاى من شل شدند و اين طور احساس نمودم كه صورت من نظير شب تاريك سياه شده است و به

اين حالت باقى مانده ام. من نزد اين كعبه آمده ام كه شفيع من شود، در صورتى كه ميدانم خدا هرگز مرا نخواهد آمرزيد!! راوى ميگويد: احدى در مكه باقى نبود مگر اينكه جنايت اين مرد را شنيد و بوسيله لعنت كردن او بخدا تقرب جست. هر يك از آن مردم به او ميگفتند: اى لعين! همين جنايتى كه انجام دادى براى تو كافى خواهد بود.

وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

نيز ميگويد: از مرد آهنگر كوفى حكايت شده كه گفت: موقعى كه لشكر (ابن زياد) از كوفه براى جنگ با امام حسين خارج شدند من آن آهنهائى را كه داشتم جمع كردم و ابزار كار را برداشتم و با آنان حركت نمودم. هنگامى كه آنان بمقصد رسيدند و طناب خيمه ها را بستند من نيز براى خود خيمه اى بر سر پا كردم و ميخ هاى آهنى براى نصب خيمه ها و راه و جايگاه براى اسب ها و نوك نيزه ها ساختم. هر گاه نوك نيزه يا شمشير يا خنجر كج ميشد من آنها را اصلاح ميكردم.

رزق و روزى من بدين لحاظ فراوان شد و نام من در ميان آنان شيوع پيدا كرد، تا اينكه امام حسين با لشكر خود آمد و ما بسوى كربلا حركت نموديم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 299

و در كنار علقمه خيمه زديم و قتال در بين آنان شروع شد. آب را بروى حسين بستند و آن حضرت را با ياران و فرزندانش شهيد نمودند. مدت توقف و حركت ما نوزده روز بود. من در حالى كه غنى بودم بسوى منزل خود مراجعت كردم و اسيران با ما بودند. وقتى اسيران به ابن زياد

عرضه شدند او دستور داد تا آنان را براى يزيد بجانب شام بفرستند.

چند صباحى بيش نبود كه من در منزل خود بودم. يك شب در ميان رختخواب خود خوابيده بودم. ناگاه در عالم خواب ديدم كه گويا: قيامت بر پا شده و مردم نظير ملخ كه راهنماى خود را از دست داده روى زمين موج ميزدند و زبان عموم آنان از شدت تشنگى روى سينه هاشان قرار گرفته است. من اين طور مى پنداشتم كه: تشنگى هيچ كدام از ايشان از من شديدتر نبود. زيرا گوش و چشم من از شدت تشنگى از كار افتاده بودند. اضافه بر آن تشنگى مغز من از حرارت آفتاب ميجوشيد.

زمين نظير قيرى ميجوشيد كه آتش زير آن روشن كرده باشند. من اين طور خيال ميكردم كه مچ پاهايم كنده شده است. بخداى بزرگ قسم اگر من مخيّر ميشدم بين تشنگى خود و بريدن گوشت خويشتن كه خون از آن جارى شود و من آن خون را بجاى آب بياشامم آشاميدن خون خود را از تشنگى كه داشتم بهتر ميدانستم.

در آن حينى كه ما دچار عذاب دردناك و بلاء عمومى بوديم ناگاه من مردى را ديدم كه نور صورتش صحراى محشر را فرا گرفته بود و عالم وجود براى مسرورى او مسرور بود. وى سوار اسبى بود و پير مردى بنظر ميرسيد. هزارها پيامبر، وصى، صدّيق، شهيد و افراد نيكوكار در اطرافش گرد آمده بودند. او نظير باد يا گردش فلك عبور نمود. ساعتى گذشت كه ديدم سوارى كه بر اسب پيشانى سفيد سوار بود و صورتى نظير ماه داشت آمد.

هزارها نفر زير فرمان او بودند كه اگر او دستورى ميداد آنان

اجرا

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 300

ميكردند ميداد ايشان ميپذيرفتند. بدن ها از التفات او مى لرزيدند و گردن ها از خطر او دچار رعشه ميشدند. من بر شخص اول تأسف خوردم كه چرا راجع به خوف خود از او سؤال نكردم.

ناگاه ديدم او بر سر ركاب خود برخاست و به اصحاب خود اشاره كرد.

شنيدم ميگفت: وى را بگيريد. يك وقت ديدم يكى از آنان با قهر بازوى مرا با آهنى كه از آتش خارج شده بود گرفت.

مرا نزد آن بزرگوار برد. من اين طور خيال ميكردم كه شانه راستم كنده شد. من از وى تقاضاى تخفيف عذاب نمودم، ولى او مرا عذاب سنگين ترى ميداد.

به وى گفتم: تو را بحق آن كسى قسم ميدهم كه تو را بر من مأمور كرده است تو كيستى؟ گفت: من يكى از ملائكه خداى جبار ميباشم گفتم: اين شخص كيست؟

گفت: على بن ابى طالب ميباشد. گفتم: آن شخص كه قبل از على بود كيست؟ گفت:

حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله بود. گفتم: آن افرادى كه در اطرافش بودند؟ گفت: پيامبران، صدّيقين، شهيدان، نيكوكاران و مؤمنين.

گفتم: من چه عملى انجام داده ام كه او تو را بر من مأمور كرده است؟ گفت:

اختيار در دست او ميباشد. حال تو نظير حال اين گروه است وقتى كاملا نظر كردم ديدم آن گروه عبارت بودند از: عمر بن سعد كه امير لشكر بود و گروه ديگرى كه من آنان را نمى شناختم، ناگاه ديدم زنجير آهنين بگردن او بود و آتش از چشم و گوش او خارج ميشد، من يقين كردم كه هلاك خواهم شد، ما بقى آن گروه نيز دچار غل و زنجير بودند، بعضى

از ايشان گرفتار قيد بودند. بازوى برخى را نظير من بقهر گرفته بودند.

در آن حينى كه ما حركت ميكرديم ديدم همان حضرت محمّدى كه آن ملك توصيف ميكرد بر فراز صندلى بلند پايه اى كه ميدرخشيد و من گمان ميكردم از لؤلؤ بود نشسته بود و دو مرد پير و آبرومند طرف راست آن حضرت بودند. من از آن ملك جويا شدم: اينان كيانند؟ گفت ايشان حضرت نوح و ابراهيم عليهما السلام

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 301

ميباشند.

ناگاه شنيدم پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ميفرمود: يا على چه كار كردى؟ على فرمود:

احدى از كشندگان حسين را واگذار ننمودم مگر اينكه او را آورده ام. من حمد خداى را بجاى آوردم كه از قاتلين امام حسين نبودم و عقلم بسوى من بازگشت نمود.

ناگاه شنيدم پيامبر اكرم ميفرمود: كشندگان حسين را جلو بياوريد.

وقتى آنان را نزد آن حضرت آوردند پيغمبر خدا از ايشان استنطاق ميكرد و گريان ميشد. عموم افرادى كه در محشر بودند براى گريه آن حضرت گريان ميشدند.

زيرا حضرت رسول به مردى ميفرمود: تو در كربلا با فرزندم حسين چه عملى انجام دادى؟ او ميگفت: يا رسول اللَّه من آب را بروى حسين بستم. ديگرى ميگفت:

من حسين را كشتم. شخص ثالثى ميگفت: من سينه حسين را باسم اسبم پايمال نمودم.

شخص رابعى ميگفت: من فرزند بيمار حسين را ميزدم. ناگاه پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرياد زد و فرمود:

وا ولداه! وا قلة ناصراه! وا حسيناه! وا علياه!

اى اهل بيت من! آيا جا داشت بعد از من با شما اين چنين رفتار كنند!؟

اى پدرم حضرت آدم و اى برادرم نوح نگاه

كنيد: بعد از من با ذريه من چگونه رفتار كرده اند! آنان همه بقدرى گريه كردند كه اهل محشر مضطرب شدند.

سپس پيغمبر اعظم اسلام دستور داد تا شعله آتش هر كدام را پس از ديگرى ربود.

ناگاه ديدم مردى را آوردند و پيامبر خدا او را نيز استنطاق كرد. وى گفت:

من عملى بر عليه حسين انجام نداده ام. رسول اكرم. فرمود: آيا تو نجار نبودى!؟

گفت: اى آقاى من راست گفتى، ولى من فقط ستون خيمه حصين (بضم حاء و فتح صاد) ابن نمير را كه بوسيله باد شديدى شكسته بود وصل كردم پيغمبر اعظم صلّى اللَّه عليه و آله پس از اينكه گريان شد فرمود: تو بر عليه حسين من سياهى لشكر بودى. او را بدوزخ ببريد. سپس فرياد زدند و گفتند: فرمانفرمائى جز براى خدا و رسول و وصى او نخواهد بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 302

آن آهنگر ميگويد: من بهلاكت خويشتن يقين پيدا كردم. پيامبر خدا دستور داد تا مرا بحضور آن حضرت بردند. آن بزرگوار پس از پرسش هائى كه كرد و من جواب گفتم. رسول خدا دستور داد تا مرا بدوزخ ببرند هنوز مرا بسوى جهنم نكشيده بودند كه از خواب بيدار شدم و اين جريان را براى هر كسى كه او را ديدم نقل كردم.

زبان او خشك و نصف آن مرده بود. هر كسى وى را دوست داشت از او بيزارى جست. او در حال فقر و تنگدستى مرد. خدايش نيامرزد. وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ.

16- در كتاب: امالى شيخ (همان جريان شتر و زعفران را نقل ميكند كه در ضمن روايت دوازدهم همين بخش ترجمه شد) 17- نيز در

همان كتاب از ابن عطيه نقل ميكند كه گفت: در زمان خالد در بين راه از نزد مردى عبور ميكرديم كه نشسته و جسدش سفيد و صورتش سياه بود. مردم ميگفتند: اين شخص به امام حسين عليه السلام خروج كرده است.

مترجم گويد: و للَّه الحمد كه ترجمه بخش (46) اين كتاب در ارض اقدس و جوار حضرت رضوى عليه و على آبائه المعصومين و اولاده منتجبين آلاف التحية و الثناء پايان يافت.

بخش چهل و هفتم در باره احوال خويشاوندان و اهل زمان امام حسين عليه السلام و اتمام حجت هائى كه با يزيد كردند

1- در بعضى از كتب مناقب قديم از شقيق بن سلمه نقل ميكند كه گفت:

هنگامى كه حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام شهيد شد عبد اللَّه بن زبير نزد ابن عباس آمد و او را براى بيعت كردن با خود دعوت كرد. ولى ابن عباس اين پيشنهاد را نپذيرفت.

يزيد بن معاويه عليهما اللعنة اين طور پنداشت كه ابن عباس بدين جهت با ابن زبير بيعت نكرده كه با يزيد بيعت نمايد. لذا يزيد براى ابن عباس نوشت:

اما بعد: بمن اين طور رسيده كه ابن زبير ملحد تو را براى بيعت با خود و دخول در اطاعت خويشتن دعوت نموده است تا تو براى تقويت باطل و شركت در گناه پشتيبان و شريك وى باشى.

در صورتى كه تو چنگ ببيعت ما زده اى و خدا را بجهت آن حقى كه از ما بتو معرفى كرده است اطاعت نموده اى. خدا بهترين جزائى را بتو عطا كند كه از خويشاوندى به خويشاوند ديگرى عطا ميكند و بعهد خود وفا مينمايند. من چيزهائى را فراموش نميكنم و نيكوئى را در باره تو فراموش نخواهم كرد.

من راجع باينكه تو با پيامبر خدا اهل بيت و قرابت دارى

در پرداخت جايزه تو تعجيل ميكنم.

متوجه باش هر كسى از آفاق نزد تو مى آيد و ابن زبير آنان را با زبان و سخنان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 304

آراسته خود در حق آنان سحر و جادو كرده ايشان را از نظريه خود آگاه كن زيرا آنان سخن ترا بهتر ميشنوند و از تو بهتر اطاعت مينمايند تا از ابن زبير كه احترام حرم خدا را از بين ميبرد و از دين خارج شده است.

ابن عباس در جواب يزيد نوشت: اما بعد: نامه تو بمن رسيد. در اين نامه تذكر داده بودى: ابن زبير مرا براى بيعت با خود و فرمانبردارى خويشتن دعوت كرده است. اگر مطلب از اين قرار باشد كه تو ميگوئى بخدا قسم منظور من از اين عمل نيكوئى و ثناگوئى تو نخواهد بود. ولى خدا از نيت من آگاه است.

تو اين طور گمان ميكنى كه نيكوئى مرا فراموش نميكنى و راجع بپرداخت جايزه من تعجيل خواهى كرد اى انسان مكار! از نيكوئى و صله من خوددارى كن. زيرا من از دوستى كردن با تو خوددارى مينمايم. بجان خودم قسم تو آن حقى كه ما بگردن تو داريم نميپردازى مگر اندكى و آن حق كامل ما را نخواهى پرداخت.

از من خواسته بودى كه مردم را بسوى تو بفرستم و ايشان را از اطراف ابن زبير پراكنده نمايم. بين من و تو همصحبتى و همنشينى و خوشحالى در كار نبوده است كه تو از من طلب يارى ميكنى و مرا بدوستى خود وادار مينمائى. در صورتى كه تو حسين و جوانان بنى هاشم را كه چراغهاى هدايت و ستارگانى راسخ و ثابت

بودند شهيد كردى. لشكر تو آنان را بدستور تو در يك زمين انداختند.

بدنشان غرقه بخون، برهنه و عريان، بدون كفن و تكيه گاه ماند. بادها بر جسد آنان ميوزيدند. گله كفتارها پى در پى بزيارت ايشان ميرفتند، تا اينكه خداى توانا گروهى را كه در ريختن خون آنان شركت نكرده بودند براى كفن كردن و بخاك سپردن اجسادشان فرستاد و تو در همين مجلسى كه فعلا نشسته اى نشسته بودى! از جمله موضوعاتى كه من آن را فراموش نميكنم اين است كه تو امام حسين را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 305

از حرم پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تبعيد كردى و مردانى را فرستادى تا آن حضرت را در حرم خدا يعنى مكه معظمه شهيد نمايند. تو همچنان اين تصميم را داشتى تا امام حسين را از مكه بسوى عراق فرار دادى و آن حضرت در حالى كه خائف بود از مكه خارج گرديد.

لشكر تو آن حضرت را مضطرب و ناراحت كرد. تو اين جنايت را بعلت آن دشمنى كه با خدا و رسول و اهل بيت آن حضرت كه خدا پليدى را از ايشان دور كرده و آنان را بنحو مخصوصى پاك و پاكيزه نموده است داشتى انجام دادى.

ايشان نظير پدران تو نبودند كه جفا كار (و خورنده) جگرهاى ستوران و خران بودند.

امام حسين عليه السلام پيشنهاد صلح و سازش را با شما داد، و از شما خواست كه از كربلا مراجعت نمايد. ولى شما از موقعيت قلت انصار و استيصال اهل بيت آن حضرت استفاده نموديد و بر عليه او قيام كرديد و معاون يك ديگر شديد و گويا:

اهل بيت

ترك را بقتل رسانديد.

هيچ چيزى از اين بيشتر مرا دچار تعجب نميكند كه تو از من طلب دوستى ميكنى. در صورتى كه تو فرزندان پدرم را كشتى و خون من از شمشير تو ميچكد تو يكى از آن افرادى هستى كه من از تو خونخواهى خواهم كرد. ان شاء اللَّه آن خونى كه من پيش دارم از بين نخواهد رفت و تو در خونخواهى بر من سبقت نخواهى گرفت.

تو در دنيا بر من سبقت گرفته اى ولى پيامبران و آل آنان كه قبل از اين كشته شدند خدا خون ايشان را مطالبه كرد. خدا كافى است براى اينكه مظلومين را يارى كند و از ظالمين انتقام بگيرد! خوشحال مباش از اينكه امروز بر ما مسلطشده اى، زيرا ما هم يك روزى بر تو مسلط خواهيم شد.

اما اينكه وفادارى مرا و آن حقى را كه بگردن من دارى تذكر داده بودى: اگر اين مطلب اين طور باشد كه تو مى گوئى بخدا قسم من با تو و آن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 306

افرادى كه قبل از تو بودند بيعت كردم. تو ميدانى من و فرزندان پدرم از تو بمقام خلافت احق و اولى ميباشم. ولى شما گروه قريش با ما مكابره نموديد تا اينكه ما را از حق خود بر كنار كرديد و شما متصدى اين امر شديد. نابود شود آن كسى كه تصميم گرفت و در حق ما ظلم كرد و افراد سفيه و گمراه را بر عليه ما وادار نمود، همچنان كه ملت ثمود و قوم لوط و اصحاب مدين (بفتح ميم و ياء و سكون دال) نابود شدند.

آگاه باش! از عجيبترين ستمكيشى تو

اين است كه دختران عبد المطلب و كودكان صغير و فرزندان وى را نظير اسيران بسوى شام جلب نمودى. تو بمردم اين طور وانمود ميكنى كه ما را مورد قهر و غلبه قرار داده اى و بر ما منت ميگذارى. در صورتى كه خدا بوسيله ما بر تو منت نهاد. بخدا قسم گرچه از ضربه و جراحت دست من در امان ماندى، ولى من اميدوارم خدا تو را دچار بزرگترين زخم زبان و شكست دادن نمايد.

بخدا قسم من مأيوس نيستم از اينكه خدا تو را بعد از قتل فرزندان پيامبر اعظم اسلام بسخت ترين عقاب مؤاخذه كند و تو را در حالى كه مورد مذمت قرار گرفته باشى از دنيا اخراج نمايد. پدر و فريادرسى نباشد تو را. هر چه ميخواهى زندگى كن. بخدا قسم عذاب خود را چند برابر نزد خدا زياد كرده اى و مرتكب گناهانى شده اى! وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى

يزيد ملعون براى محمّد بن حنفيه كه در مدينه بود نوشت: اما بعد: من از خدا خواهانم عمل صالحى را كه بوسيله آن از ما راضى باشد نصيب من و شما نمايد.

من امروز در ميان قبيله بنى هاشم مردى را نمى شناسم كه از نظر علم و حلم و فهم و حكم بر تو ترجيح و برترى داشته باشد و از هر سفاهت و آلودگى و كم عقلى بركنار باشد. كسى كه خود را متخلق بخير و فضيلت را شعار خود قرار داده باشد نظير آن شخصى نيست كه خدا طينت او را با خير آفريده باشد، ما اين صفت خوب را در زمان قديم و جديد، شهودا و غيابا در وجود تو يافته ايم.

زندگاني

حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 307

چيزى كه هست من دوست دارم تو را زيارت نمايم و از ديدار تو بهره مند گردم. هنگامى كه اين نامه مرا ديدى در حالى بسوى من بيا كه در امان و مطمئن باشى. خدا تو را به امر خود هدايت كند و تو را بيامرزد. و السلام عليك و رحمة اللَّه و بركاته.

موقعى كه نامه يزيد به محمّد بن على (يعنى محمّد بن حنفيه) رسيد و آن را خواند نزد دو فرزندان خود كه جعفر و عبد اللَّه كه ابو هاشم بود آمد و با آنان در اين باره مشورت كرد. پسرش عبد اللَّه به وى گفت: پدر جان! راجع بجان خود از خدا بترس و نزد يزيد مرو! زيرا من خائفم از اينكه يزيد تو را ببرادرت حسين ملحق نمايد و هيچ باكى نخواهد داشت.

محمّد گفت: اى پسر عزيزم من يك چنين باكى را از يزيد ندارم. پسرش جعفر به وى گفت: اى پدر! يزيد تو را در نامه خود مورد لطف قرار داده است. زيرا من گمان نمى كنم: يزيد براى احدى از قريش بنويسد: خدا تو را به امر خود هدايت نمايد و گناه تو را بيامرزد. من اميدوارم كه خدا تو را از شر يزيد محفوظ بدارد.

محمّد بن على (يعنى محمّد بن حنفيه) گفت: اى پسرم! من به آن خدائى توكل ميكنم كه آسمان را از افتادن بر روى زمين نگاه ميدارد مگر با اذن خود. كافى است كه خدا وكيل من باشد.

سپس محمّد بن على براى مسافرت آماده و از مدينه خارج شد و رفت تا در شام نزد يزيد بن معاويه وارد شد. هنگامى

كه اجازه ورود خواست يزيد به وى اجازه داد و او را نزد خويشتن بر فراز تخت خود جاى داد و به وى گفت: اى ابو القاسم خدا بما و تو در عوض شهيد شدن ابى عبد اللَّه الحسين بن على اجر عطا كند. بخدا قسم اگر مصيبت حسين تو را متأثر كرد مرا هم ناراحت نمود. اگر اين مصيبت تو را داغدار نمود مرا نيز داغدار كرد.

اگر من متصدى جنگ با حسين بودم او را شهيد نميكردم. من وى را از كشته شدن نجات ميدادم و لو اينكه بقيمت قطع انگشتان و از دست دادن چشم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 308

من تمام ميشد. گر چه حسين در حق من ظلم و قطع رحم و راجع بحق من با من منازعه نمود ولى در عين حال من آنچه را كه مالك بودم فداى او ميكردم.

اما چه كنم كه ابن زياد نميدانست من در باره حسين چه نظريه اى دارم، لذا عجله كرد و حسين را شهيد نمود و جبران ما فات را نكرد. از طرفى هم بر ما واجب نيست كه در حق خود به اين دنياى دنى راضى باشيم. و بر برادر تو نيز واجب نبود در باره مقامى كه خدا آن را مخصوص ما قرار داده بود با ما به نزاع بپردازد. اين مصيبتى كه دچار حسين شد براى من ناگوار بود. و السلام. اى ابو القاسم! اكنون تو هر سخنى دارى بگو.

محمّد بن على پس از اينكه حمد و ثناى خدا را بجاى آورد فرمود: من سخن تو را شنيدم، خدا خويشاوندى تو را وصل كند و بر امام حسين

رحم و آن ثوابهائى كه از خدا به آن حضرت عطا شده و جاويدى طولانى كه در جوار خداى جليل مرحمت شده مبارك نمايد.

ما ميدانيم آنچه كه باعث ناقصى زندگى ما شده موجب نقص زندگى تو نيز گرديده است و هر خوشنودى و اندوهى كه دچار تو مى شود دچار ما هم خواهد شد.

و اگر تو در موقع شهادت حسين حضور ميداشتى بهترين رأى و عمل را انتخاب مينمودى.

و از كار بد و عمل شنيع اجتناب ميكردى. اكنون من از تو انتظار دارم سخنى را كه من در باره امام حسين دوست ندارم برايم نگوئى! زيرا امام حسين برادر و پسر پدر من است. گرچه تو گمان ميكنى آن حضرت در حق تو ظلم كرد و دشمن تو بود (در صورتى كه اين طور نبود).

يزيد در جواب محمّد بن حنفيه گفت: تو از من چيزى جز خير نخواهى شنيد.

ولى بيا با من بيعت كن و آنچه قرض دارى بگو تا من ادا نمايم محمّد بن على فرمود: من با تو بيعت كردم. و قرض هم ندانم، الحمد للَّه. من از طرف خدا داراى نعمت هاى فراوانى هستم كه نمى توانم براى شكر آنها قيام نمايم.

يزيد متوجه فرزندش خالد شد و گفت: اين پسر عموى تو از مكر و پستى و

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 309

چرك معصيت و دروغ بر كنار است. زيرا اگر كسى غير از اين محمّد بود ميگفت:

من چنين و چنان قرض دارم تا بدين وسيله اموال ما را به غنيمت بگيرد. سپس يزيد متوجه محمّد بن على شد و گفت: اى ابو القاسم آيا با من بيعت ميكنى؟ محمّد گفت آرى. يزيد گفت:

من دستور داده ام مبلغ سيصد هزار (000، 300) درهم بتو بپردازند. شخصى را بفرست تا آن را دريافت كند. و هنگامى كه خواستى مراجعت نمائى ما جايزه اى بتو خواهيم داد.

محمّد بن على گفت: من احتياجى به اين مال ندارم و براى آن نيامده ام.

يزيد گفت: چه مانعى دارد كه اين پول را بگيرى و در ميان خويشاوندان خود توزيع نمائى؟ محمّد گفت: قبول كردم. يزيد دستور داد تا محمّد بن على را در يكى از منزل هاى خود جاى دادند. محمّد بن على هر صبح و عصر نزد يزيد ميرفت.

پس از اين جريان گروهى از اهل مدينه نزد يزيد آمدند كه: منذر بن زبير و عبد اللَّه بن عمرو بن حفص بن مغيره مخزومى و عبد اللَّه بن حنظلة بن ابى عامر انصارى در ميان آنان بودند. ايشان چند روزى نزد يزيد اقامت كردند.

يزيد به هر يك از آنان مبلغ پنجاه هزار (000، 50) درهم و به منذر بن زبير مبلغ صد هزار (000، 100) درهم جايزه داد. هنگامى كه آنان تصميم گرفتند بسوى مدينه مراجعت كنند محمّد بن على نزد يزيد آمد و اجازه خواست كه با آن گروه بجانب مدينه باز گردد. يزيد اجازه داد و مبلغ دويست هزار (000، 200) درهم و چيزهاى ديگرى كه قيمت آنها صد هزار درهم ميشد به وى جايزه داد.

سپس يزيد به محمّد بن على گفت: من امروز در ميان خويشاوندان تو كسى را نمى بينم كه از تو بحلال و حرام عالمتر باشد. من دوست دارم تو از من فاصله نگيرى و مرا به آن راهى وادار كنى كه بهره مندى و رشد من در آن باشد.

بخدا قسم من دوست

ندارم تو از من دور شوى و قسمتى از اخلاق مرا مورد مذمت قرار دهى.

محمّد بن على فرمود: آن ظلم و جنايتى كه تو در باره امام حسين عليه السلام كردى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 310

قابل تدارك نخواهد بود، و فعلا از آن موقعى كه من نزد تو وارد شده ام جز خير چيزى از تو نديده ام. اگر من يك خصلت ناپسندى از تو ديده بودم نميتوانستم ساكت باشم و تو را از آن بر حذر ندارم و تو را از آن حقى كه خدا بگردن تو دارد آگاه ننمايم. زيرا خدا از علماء تعهد گرفته كه علم خود را براى مردم شرح دهند و آن را كتمان نكنند.

من در غياب تو جز نيكوئى تو را براى مردم نخواهم گفت. فقط تنها چيزى را كه من از تو جلوگيرى ميكنم اين ميگسارى است. زيرا اين عملى است پليد و از رفتار شيطان مى باشد. كسى كه متصدى امور اين امت باشد و او را در منابر و محافل و در حضور مردم خليفه ميخوانند نظير يك فرد عادى نيست. راجع به نفس خود از خدا بترس! گناهان گذشته خود را جبران كن.

يزيد از اين راهنمائى محمّد بن على فوق العاده مسرور شد و گفت: من اين دستور تو را قبول كردم. من دوست دارم تو در باره هر احتياجى، يا جايزه اى كه لازم باشد با من مكاتبه نمائى و در اين باره كوتاهى نكنى. محمّد فرمود: ان شاء اللَّه من اين عمل را انجام ميدهم و آن طور خواهم بود كه تو دوست داشته باشى.

سپس محمّد بن على با يزيد توديع و بسوى مدينه

مراجعت كرد. پس از ورود بمدينه كليه آن پول ها را در ميان اهل بيت خود و ساير بنى هاشم و قريش توزيع نمود.

بنحوى آن پول ها تقسيم كرد كه احدى از مردان و زنان بنى هاشم و قريش و فرزندان و غلامان آنان نبود مگر اينكه از آن پول بهره مند شدند.

محمّد بن على پس از اين جريان از مدينه خارج شد و متوجه مكه معظمه گرديد.

وى بعد از اينكه در مكه مجاور شد غير از روزه و نماز كارى نداشت. و صلى اللَّه على محمّد و آله الطاهرين.

مؤلف گويد: علامه از بلاذرى نقل كرده كه گفت: وقتى امام حسين عليه السلام شهيد شد عبد اللَّه بن عمر براى يزيد بن معاويه نوشت: حقا كه مصيبتى بزرگ و حادثه اى عظيم در اسلام رخ داد و روزى مثل روز عاشوراى حسين نخواهد بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 311

يزيد در جواب ابن عمر نوشت: اى احمق! ما وارد خانه هاى آراسته و فرشهاى آماده و بالش هاى فراوان شده ايم. ما براى اين گونه اموال قتال كرديم. اگر اينها حق ما باشند كه براى حق خود دفاع كرده ايم و اگر حق ديگران باشند پس پدرت عمر اول كسى بود كه اين عمل را انجام و رواج داد و حق را از صاحب حق غصب كرد.

مؤلف گويد: در كتاب: فتن خبر طولانى از سعيد بن مسيب نقل كرديم كه گفته: وقتى خبر شهادت امام حسين عليه السلام و هجده نفر از اهل بيت و پنجاه و سه نفر از شيعيانش بمدينه رسيد و طفل شير خوارش در مقابلش بوسيله تير كشته و فرزندانش اسير شدند عبد اللَّه عمر در حالى كه جنايت

يزيد را خيلى ناپسند ميدانست متوجه شام گرديد و سخنان خشن و زننده اى به يزيد گفت.

يزيد عبد اللَّه بن عمر را در خلوت خواست و يك نامه طولانى از پدرش عمر كه براى معاويه نوشته بود به وى نشان داد مضمون آن اين بود كه او بر دين پدران بت پرست خود ثابت مانده است. و محمّد يك شخص ساحرى بوده كه بوسيله سحر بر مردم غلبه يافته است. وى به معاويه توصيه كرده بود: اهل بيت حضرت محمّد را بحسب ظاهر احترام كند ولى در واقع ايشان را از روى زمين براندازد و احدى از آنان را واگذار نكند.

هنگامى كه ابن عمر اين نامه را خواند با رضايت از رفتار پدرش بمدينه مراجعت كرد و بمردم وانمود ميكرد كه يزيد راجع برفتار خود بر حق است و نسبت به جنايتى كه كرده است معذور ميباشد!!

بخش چهل و هشتم راجع بتعداد فرزندان و زنان امام حسين عليه السلام

1- در كتاب: ارشاد مينگارد: امام حسين عليه السلام داراى شش فرزند بود بدين شرح:

1- على بن الحسين كه اكبر و كنيه او: ابو محمّد و مادرش: شهربانو دختر كسرى يزدجرد بود 2- على بن الحسين كه اصغر بود و در كربلا با پدرش حسين شهيد شد و قبل از اين شرح حال وى نگاشته شد. مادر او: ليلى دختر ابو مرة بن عروة بن- مسعود ثقفى بود 3- جعفر بن الحسين كه فرزندى بجاى نگذاشت. مادر او: زنى از قبيله قضاعيه بود كه در زمان حيات امام حسين از دنيا رفت. 4- عبد اللَّه بن الحسين كه با پدرش در حال كودكى شهيد شد. او در كنار پدر بزرگوارش بود كه تيرى آمد و ويرا ذبح كرد.

5- سكينه

دختر امام حسين عليه السلام كه مادرش: رباب دختر امرء القيس بن عدى كلبى معدى بود. اين بانو مادر عبد اللَّه بن الحسين نيز بود 6- فاطمه دختر امام حسين كه مادرش: ام اسحاق دختر طلحة بن عبيد اللَّه تيمى بود.

2- در كتاب: مناقب مى نويسد: نسل امام حسين عليه السلام از پسرش على اكبر (يعنى امام زين العابدين) كه بعد از پدرش زنده بود باقيماند. و آن على كه در كربلا شهيد شد (نسبت بامام زين العابدين) اصغر بود. اعتماد ما بر اين قول است. زيرا على بن الحسين (يعنى امام زين العابدين) كه در كربلا باقى ماند سى ساله بود و پسرش امام محمّد باقر عليه السلام در آن موقع پانزده ساله بود. و آن على اصغر كه در كربلا شهيد شد دوازده ساله بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 313

گروه زيديه ميگويند: نسل امام حسين از على اصغر بود كه در كربلا هشت ساله بود و بعضى گفته اند: چهار ساله بود و علماء علم نسبت اين قول را پذيرفته اند.

در كتاب: نسب از يحيى بن حسن نقل ميكند كه يزيد بحضرت على بن الحسين (يعنى امام سجاد) گفت: تعجب ميكنم از پدرت كه اين همه (نام فرزندانش را) على ميگذارد!؟ امام سجاد در جوابش فرمود: چون پدرم پدر بزرگوارش على را خيلى دوست ميداشت لذا (فرزندان خود را بنام او) نامگذارى ميكرد.

3- نيز در همان كتاب مى نويسد: هنگامى كه اسيران فارس در مدينه طيبه وارد شدند عمر در نظر گرفت: زنان اسير را بفروشد و مردان اسير را غلام ملت عرب قرار دهد. نيز عمر تصميم گرفت: مردان اسير فارس افراد عليل و

ضعيف و پير عرب را در موقع طواف بدوش بگيرند و طواف دهند. ولى حضرت على بن ابى طالب عليه السلام باو فرمود: پيامبر اعظم اسلام فرموده است:

اكرموا كريم قوم و ان خالفوكم.

يعنى افراد شريف هر گروهى را گرامى بداريد. و لو اينكه با شما مخالفت نمايند. اين افراد فارس مردمانى حكيم و گرامى هستند. زيرا بما سلام كردند و بدين مقدس اسلام رغبت پيدا نمودند.

من آن سهمى را كه خودم و بنى هاشم از اين اسيران داريم در راه خدا آزاد كردم. مهاجران و انصار گفتند: اى برادر رسول خدا! ما نيز سهم خود را بتو بخشيديم: حضرت امير فرمود: پروردگارا! اينان سهم خود را بخشيدند و منهم قبول كردم و اسيران را آزاد نمودم. عمر گفت: على بن ابى طالب در اين عمل سبقت گرفت و تصميمى را كه من در باره مردم عجم داشتم در هم شكست.

گروهى از آن مردم راغب شدند كه با دختران پادشاهان كه اسير شده بودند ازدواج نمايند. و حضرت امير بعمر فرمود: اين دختران ملوك را براى ازدواج آزاد بگذار. آنان را مجبور نكن.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 314

بزرگ آنان بشهر بانو دختر يزدجرد اشاره كرد. ولى او صورت خود را پوشانيد و نپذيرفت. باو گفته شد: اى بزرگ قوم خود! تو كداميك از اين خواستگاران خود را انتخاب ميكنى؟ آيا راضى هستى شوهر كنى؟ وى سكوت اختيار كرد.

حضرت امير عليه السلام فرمود: او راضى هست ولى بعدا شوهر انتخاب خواهد كرد. زيرا سكوت وى موجب رضايت اوست. وقتى براى دومين بار باو گفتند:

چه كسى را انتخاب ميكنى؟ گفت: اگر من در امر ازدواج آزاد

باشم غير از حسين كه نوريست ساطع و شهابى است درخشنده كسى را انتخاب نميكنم.

حضرت امير بشهر بانو فرمود: تو چه كسى را براى سرپرستى خود قبول دارى؟

گفت: تو را. امير المؤمنين: على به حذيفه دستور داد تا خطبه را بخواند. او خطبه را خواند و شهربانو با امام حسين ازدواج كرد.

ابن كلبى ميگويد: حضرت امير حريث بن جابر حنفى را بسوى مشرق فرستاد. او دختر يزدجرد شهريار بن كسرى را بجانب حضرت امير فرستاد. حضرت على شهربانو را به امام حسين عطا كرد. شهربانو حضرت امام زين العابدين را متولد كرد.

شخصى ديگر غير از ابن كلبى گفته: حريث دو دختر از يزدجرد بسوى حضرت امير فرستاد. آن بزرگوار يكى از آنان را به امام حسين عطا فرمود و على بن الحسين متولد شد. دختر ديگر يزدجرد را به محمّد بن ابو بكر عطا كرد و قاسم بن محمّد متولد گرديد. پس بنا بر اين: امام زين العابدين و قاسم بن محمّد خاله زاده اند.

4- نيز در كتاب: مناقب مينويسد: پسران امام حسين عليه السلام عبارت بودند از: على اكبر شهيد كه مادرش: برّه دختر عروة بن مسعود ثقفى بود.

على اوسط كه امام بود و على اصغر كه مادرشان شهربانو بود. محمّد و عبد اللَّه كه شهيد شد مادر آنان: رباب دختر امرء القيس بود. جعفر كه مادرش از قبيله:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 315

قضائى بود.

دختران امام حسين عبارت بودند از سكينه كه مادرش: رباب دختر امرء- القيس كندى بود. فاطمه كه مادرش: ام اسحاق دختر طلحة بن عبيد اللَّه بود. و زينب (كه نامى از مادرش در اينجا نيست) و ...

5- در كتاب: كشف

الغمه مينگارد: امام حسين عليه السلام داراى ده نفر فرزند ذكور و اناث بود كه شش تن از آنان پسر و چهار نفر دختر بودند. پسران آن حضرت عبارت بودند از 1- 2- على اكبر و على اوسط كه سيد عابدين بود 3- 4- 5- 6 على اصغر و محمّد و عبد اللَّه و جعفر. على اكبر در جلو پدرش قتال كرد تا شهيد شد.

على اصغر آن طفلى بود كه تيرى آمد و او را شهيد كرد. گفته شده: عبد اللَّه نيز با پدرش شهيد شد.

دختران آن حضرت عبارت بودند از 1- زينب 2- سكينه 3- فاطمه. اين قول مشهورى است. گفته شده: امام حسين داراى چهار پسر و دو دختر بود. ولى قول اول مشهورتر است. ذكر هميشگى و بناء برقرار در ميان فرزندان آن حضرت مخصوص به على اوسط امام زين العابدين عليه السلام بود (يعنى نسل آن حضرت از زين العابدين بيادگار مانده) نه از ما بقى فرزندانش و ...

ابن خشاب مينويسد: تعداد شش نفر پسر و سه نفر دختر براى امام حسين متولد شد بدين شرح: 1- على اكبر كه با پدرش شهيد شد 2- على كه امام و سيد عابدين بود 3- على اصغر 4- محمّد 5- عبد اللَّه كه با پدرش شهيد شد 6- جعفر 7- زينب 8- سكينه 9- فاطمه. و ...

بخش چهل و نهم در باره احوال مختار بن ابو عبيده ثقفى

اشاره

1- در كتاب: امالى شيخ از منهال بن عمرو نقل ميكند كه گفت: وقتى من از مكه مراجعت نمودم بحضور حضرت امام زين العابدين عليه السلام مشرف شدم. آن بزرگوار بمن فرمود: حرملة بن كاهل اسدى در چه حال است؟ گفتم: من او را در كوفه

زنده ديدم. حضرت سجاد عليه السلام دستهاى خود را بجانب آسمان بلند و در حق حرمله نفرين كرد و فرمود:

اللهم اذقه حر الحديد! اللهم اذقه حر الحديد! اللهم اذقه حر النار!

يعنى بار خدايا حرارت آهن را بحرمله بن كاهل بچشان! پروردگارا! حرارت آتش را بحرمله بچشان.

منهال ميگويد: وقتى من وارد كوفه شدم ديدم مختار بن ابو عبيد خروج كرده است. مختار با من دوست بود. من در منزل خود بودم تا اينكه اياب و ذهاب مردم تمام شد. وقتى من سوار و متوجه مختار شدم ديدم وى از خانه خود خارج شده است.

مختار بمن گفت: چرا زير پرچم فرمانفرمائى ما نيامدى و بما تهنيت نگفتى و با ما شركت نكردى؟ من او را آگاه كردم كه بمكه رفته بودم و اكنون نزد تو آمده ام. من با مختار حركت كردم و مشغول گفتگو بوديم تا اينكه وارد كناسه كوفه شد. او يك نوعى متوقف شد كه گويا: در انتظار چيزى باشد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 317

مختار از مكان حرملة بن كاهل مستحضر شده بود و مأمورين خود را در طلب وى فرستاده بود.

چندان مكثى نكرده بود كه گروهى بتعجيل آمدند و گروهى هم بزحمت و سختى آمدند و گفتند: ايها الامير! البشارة، زيرا حرملة بن كاهل اسدى دستگير شد. چندان طولى نكشيد كه حرمله را آوردند. وقتى چشم مختار به حرمله افتاد گفت:

الحمد للَّه الذى مكننى منك يعنى سپاس مخصوص آن خدائيست كه مرا بر تو مسلط كرد. سپس گفت:

شتر كش! شتر كش! بياوريد. وقتى شتر كش را آوردند مختار باو گفت: دستهاى حرمله را قطع كن. هنگامى كه دو دست او قطع شدند

مختار گفت: دو پاى او را هم قطع كن. موقعى كه دو پاى وى قطع گرديد مختار فرياد زد:

النار! النار! يعنى آتش بياوريد، آتش بياوريد. يك مقدارى نى و آتش آوردند، حرمله را در ميان آنها انداختند و آتش زدند. من گفتم: سبحان اللَّه! مختار بمن گفت:

سبحان اللَّه گفتن نيكو است. تو براى چه تسبيح گفتى؟

گفتم: ايها الامير، من در مراجعت از سفر مكه نزد امام زين العابدين رفتم آن حضرت بمن فرمود: حرملة بن كاهل اسدى در چه حال است؟ گفتم: من او را در كوفه زنده ديدم. آن بزرگوار دست هاى خود را بلند و در حق حرمله نفرين كرد و فرمود:

اللهم اذقه حر الحديد، اللهم اذقه حر الحديد اللهم اذقه حر النار.

مختار بمن گفت: آيا تو شنيدى كه امام زين العابدين اين سخن را فرمود!؟

گفتم: بخدا قسم كه همين طور شنيدم. مختار از مال سوارى خود پياده شد و پس از اينكه دو ركعت نماز بجاى آورد سجده طولانى كرد. سپس برخاست و سوار شد.

من نيز با او سوار شدم و حرمله سوخته بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 318

ما با يك ديگر آمديم تا بر در خانه من رسيديم. من گفتم: ايها الامير! اگر صلاح ميدانى پياده شو و مرا شرفياب و گرامى بدار و از غذايم بخور. مختار گفت:

اى منهال! تو بمن ميگوئى: امام زين العابدين چهار دعا كرد كه خدا آنها را بدست من اجراء كرد. سپس بمن ميگوئى: غذا بخورم!؟ امروز روز روزه گرفتن است كه من روزه بگيرم و خدا را براى اين توفيق سپاسگزار باشم. اين حرمله همان كسى بود كه سر مبارك امام حسين را

آورده بود.

2- نيز در همان كتاب از مدائنى نقل ميكند كه گفت: مختار بن ابو عبيده ثقفى شب چهارشنبه كه چهارده شب از ماه ربيع الآخر سال (66) قمرى باقى مانده بود در كوفه خروج كرد. مردم طبق دستور. قرآن و سنت پيغمبر اعظم اسلام صلى اللَّه عليه و آله سلم و تقاص خون حضرت حسين بن على و اهل بيت آن حضرت عليهم السلام و دفاع از ضعفاء با مختار بيعت كردند. شاعر در اين باره گفته:

1-

و لما دعا المختار جئنا لنصره على الخيل تردى من كميت و اشقرا

2- دعا: يا لثارات الحسين فاقبلت تعادى بفرسان الصباح لتثأرا

1- يعنى هنگامى كه مختار دعوت كرد ما براى نصرت او در حالى كه بر اسبهاى راهوار و كميت و سرخ رنگ سوار شده بوديم آمديم 2- دعوت كرد و گفت اى خونخواهان حسين! سواران در موقع صبح بسرعت براى خونخواهى امام حسين متوجه وى گرديدند.

مختار بر عبد اللَّه بن مطيع كه از طرف ابن زبير فرماندار كوفه بود خروج كرد و او را با يارانش در حالى كه شكست خورده بودند از كوفه اخراج نمود. سپس مختار تا ماه محرم سنه (67) قمرى در كوفه اقامت كرد.

سپس مختار به تهيه لشكر شروع كرد و بسوى ابن زياد كه در ارض جزيره بود فرستاد. مختار ابو عبد اللَّه جدلى و ابو عماره كيسان را سرپرست ياران خود نمود. ابراهيم بن اشتر را دستور داد تا متوجه ابن زياد گردد و او را امير لشكر قرار داد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 319

ابراهيم روز شنبه، هفتم ماه محرم سال (67) قمرى با تعداد دو هزار نفر از

قبيله مذحج و اسد، تعداد دو هزار نفر از قبيله تميم و همدان (بسكون ميم) تعداد هزار و پانصد نفر از قبائل مدينه، تعداد هزار و پانصد نفر از قبيله كنده و ربيعه، تعداد دو هزار نفر از حمراء يعنى مردم عجم كه در كوفه بودند خارج شد. بعضى گفته اند: ابن اشتر با چهار هزار نفر از ساير قبائل و هشت هزار نفر از حمراء حركت نمود.

مختار با پاى پياده براى مشايعت ابن اشتر خارج شد. ابراهيم بمختار گفت:

خدا ترا رحمت كند، سوار شو! مختار گفت: من اجر اين راه رفتن خود را با تو از خدا ميخواهم من دوست دارم پاهايم براى يارى كردن آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خاك آلود شوند. سپس ابن اشتر را توديع كرد و بازگشت نمود.

ابن اشتر آمد تا وارد مدائن شد. بعدا. از مدائن حركت كرد و متوجه ابن زياد شد. هنگامى كه خبر حركت ابن اشتر از مدائن بمختار رسيد مختار از كوفه خارج و در مدائن وارد شد. وقتى كه ابن اشتر در موصل نزديك نهر: خازر پياده شد ابن زياد هم با لشكر خود آمد و در چهار فرسخى لشكر ابن اشتر پياده گرديد و با يك ديگر ملاقات نمودند.

ابن اشتر ياران خود را براى جنگ تحريك نمود و گفت: اى اهل حق و ياران دين و مذهب! اين ابن زياد است كه قاتل امام حسين و اهل بيت آن حضرت ميباشد. خدا او را با حزب او كه حزب شيطانند نزد شما آورده است. پس با تصميم و صبر با آنان كارزار نمائيد. شايد خداى توانا او را بدست شما بكشد و

سينه هاى شما را از بغض و كينه آنان تسلى دهد.

سپس آن دو لشكر بخروش آمدند، اهل عراق فرياد زدند: اى خونخواهان حسين (قيام كنيد) وقتى ياران ابن اشتر جولانى زدند ابن اشتر ندا كرد: اى سربازان خدا! الصبر! الصبر! لشكر ابن اشتر (كه نزديك بود منهزم شوند) مراجعت نمودند.

عبد اللَّه بن بشار بن ابو عقب دئلى حديثى براى آنان گفت كه از دوست خودم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 320

(حضرت امير) شنيدم ميفرمود: ما با اهل شام نزديك نهرى كه آن را خازر ميگويند ملاقات خواهيم كرد و آنان ما را شكست ميدهند، تا اينكه ما ميگوئيم: سرعت كن! سرعت كن! سپس بر آنان حمله ميكنيم و امير آنان را ميكشيم. پس مژده باد شما را صبر كنيد، زيرا شما بر آنان غالب خواهيد شد.

سپس ابن اشتر بطرف يمين لشكر ابن زياد حمله اى كرد و يمين لشكر را با قلب لشكر مخلوط نمود. اهل عراق اهل شام را شكست دادند و بر گردن آنان سوار شدند و ايشان را بقتل رسانيدند. موقعى كه گرد و غبار جنگ فرو نشست دريافتند كه: ابن زياد حصين بن نمير (بضم حاء و نون و فتح صاد و ميم) شرحبيل (بضم شين و فتح راء) ابن ذى الكلاع، ابن حوشب، غالب باهلى، عبد اللَّه بن اياس سلمى، ابو الاشرس كه حاكم خراسان بود و بزرگان اصحاب ابن زياد لعنة اللَّه عليهم عموما بدرك اسفل نازل شده اند.

ابن اشتر به ياران خود گفت: من بعد از اينكه آن مردم شكست خوردند گروهى را ديدم كه استقامت و قتال ميكردند. وقتى بر آنان تاختم مردى جلو من آمد كه جمعيتى

همراهش بودند او بر استر سفيدى سوار بود و مردم را بجنگ سوق ميداد. احدى بر او نزديك نميشد مگر اينكه او را از پاى در مياورد.

هنگامى كه آن مرد بمن نزديك شد ضربتى بدست او زدم و آن را جدا نمودم وى در كنار نهر افتاد. من دستهاى او را قطع كردم. پاهايش متورم بودند.

من او را كشته ام. بوى مشك از او ميوزيد. من گمان ميكنم: ابن زياد باشد بدنبال او برويد.

مردى از ياران ابن اشتر بسوى او شتافت. وقتى كفشهاى او را در آورد و دقت نمود ديد همان طور كه ابن اشتر گفته بود. او ابن زياد است. آن مرد سر ابن زياد را جدا كرد. بدن وى را طعمه آتش قرار داد و آن شب را تا بصبح از روشنائى بدن آن ستمكار استفاده كردند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 321

وقتى چشم مهران كه غلام ابن زياد بود و فوق العاده ابن زياد را دوست ميداشت باين منظره افتاد قسم خورد كه ابدا چربى نخورد! ياران ابن اشتر پس از اينكه صبح شد غنيمت هاى لشكر دشمن را جمع كردند.

يكى از غلامان ابن زياد بسوى شام فرار كرد. عبد الملك مروان به آن غلام گفت: چند روز است كه از ابن زياد خبرى ندارى؟ غلام گفت: وقتى مردم جولان كردند ابن زياد جلو رفت و مشغول كارزار گرديد و بمن گفت: يك ظرف آب برايم بياور. هنگامى كه آب برايش بردم مقدارى از آن را آشاميد و مقدارى بين زره و بدن خود پاشيد و مقدارى به پيشانى اسبش ريخت. سپس اسب خود را راند و داخل معركه كارزار شد. اين

آخرين ديدار منست از ابن زياد.

ابراهيم بن اشتر سر نحس ابن زياد را با سر بزرگانى كه همراه او بودند براى مختار فرستاد. آن سرها را موقعى نزد مختار آوردند كه او مشغول ناشتائى بود.

وقتى آن سرها را نزد او نهادند گفت: الحمد للَّه رب العالمين. سر مبارك امام حسين را موقعى نزد ابن زياد نهادند كه مشغول ناشتائى بود. سر ابن زياد را هم موقعى بنزد من آوردند كه مشغول ناشتائى هستم! پس از اين جريان يك مار سفيدى آمد و در ميان آن سرها گردش نمود تا داخل سوراخ بينى ابن زياد شد و از گوش نحسش خارج گرديد. براى دومين بار داخل گوش او شد و از سوراخ بينى وى بيرون آمد.

هنگامى كه مختار از خوردن ناشتائى فراغت حاصل كرد برخاست و صورت ابن زياد را با نعلين خود پايمال كرد. سپس آن نعلين را نزد يكى از غلامان خود انداخت و گفت: آن را شستشو بده. زيرا من آن را بصورت نجس شخص كافر نهاده ام.

مختار پس از اين جريان متوجه كوفه شد. سر ابن زياد و سر حصين بن نمير (بضم حاء و نون) و سر شرحبيل (بضم شين و فتح راء) ابن ذى الكلاع را بوسيله عبد الرحمن بن ابى عمير ثقفى و عبد اللَّه بن شداد جشمى (بضم جيم و فتح شين)

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 322

و سائب بن مالك اشعرى براى محمّد بن حنيفه كه در مكه بود فرستاد. حضرت على بن الحسين عليهما السلام هم در مكه بود.

مختار يك نامه اى بوسيله فرستادگان خود براى محمّد بن حنيفه نوشت كه مضمون آن اين بود: من ياران

و شيعيان ترا بسوى دشمنانت فرستادم تا خون برادر مظلوم و شهيد ترا مطالبه نمايند. آنان در حالى براى كارزار خارج شدند كه منظورشان ثواب بود و متأسف بودند.

خونخواهان امام حسين نزديك نصيبين بلشكر ابن زياد برخوردند و پروردگار آنان را كشت. سپاس مخصوص آن خدائيست كه براى شما خونخواهى كرد.

و رؤساى دشمنان شما را بدام انداخت. آنان را در هر رهگذر كه بودند كشت و در هر دريا كه بودند غرق كرد. بدين وسيله قلب و سينه گروه مؤمنين خنك شد و شفا يافت و غيظ قلب آنان را بر طرف نمود.

هنگامى كه مأمورين مختار نامه او را با سر كفار نزد محمّد بن حنفيه آوردند او سر ابن زياد را نزد حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرستاد. سر ابن زياد هنگامى نزد امام سجاد وارد شد كه آن حضرت مشغول ناشتائى بود. حضرت سجاد عليه السلام فرمود: من موقعى نزد ابن زياد وارد شدم كه او ناشتائى ميكرد و سر پدر بزرگوارم در مقابل او بود.

من در همان وقت دعا كردم و گفتم: پروردگارا! مرا از دنيا مبر تا سر ابن زياد را در آن موقعى كه من ناشتائى ميكنم ببينم. سپاس مخصوص آن خدائيست كه دعاى مرا مستجاب كرد. سپس دستور داد تا آن سر نحس را بيرون بردند.

وقتى آن سر را نزد ابن زبير بردند او گفت تا آن را بر فراز نى زدند. ناگاه باد شديدى آمد و آن را بنحوى حركت داد كه سقوط كرد. يكوقت ديدند:

مارى آمد و بينى ابن زياد را گزيد! آن سر را براى دومين بار بر فراز نى زدند نيز باد وزيد و

آن را روى زمين انداخت و همان مار خارج شد و بينى ابن زياد را گزيد.

اين موضوع تا سه مرتبه عملى شد. ابن زبير دستور داد تا آن سر نحس را در بعضى از

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 323

كوهها و دره هاى مكه انداختند.

از مختار خواسته بودند كه عمر بن سعد ابى وقاص را امان دهد. او اين تقاضا را به اين شرط پذيرفت كه عمر از كوفه خارج نشود. اگر خارج گردد خونش هدر باشد. شخصى نزد عمر بن سعد آمد و گفت: من شنيدم مختار قسم ميخورد كه مردى را خواهد كشت. من گمان ميكنم كه تو باشى! عمر بن سعد از كوفه خارج و وارد حمام شد (كه موضعى بود خارج از كوفه) به عمر گفته شد: تو گمان ميكنى اينجا از نظر مختار مخفى خواهد بود؟ لذا عمر شبانه وارد خانه خود گرديد.

راوى ميگويد: وقتى صبح شد من نزد مختار رفتم. هشيم بن اسود هم آمد و نشست. بعدا حفص كه پسر عمر بن سعد بود آمد و به مختار گفت: پدرم ميگويد:

پس آن عهد و پيمانى كه بين من و تو بود چه شد؟ مختار به وى گفت:

بنشين! سپس مختار ابو عمره را خواست. ناگاه ديدند: مردى كوتاه قامت كه غرق سلاح بود آمد. مختار بغل گوش ابو عمره سخنى گفت و دو مرد ديگر را خواست و به آنان گفت: با ابو عمره برويد و ابو عمره رفت. بخدا قسم من گمان نميكردم ابو عمره بخانه عمر بن سعد رسيده باشد كه ناگاه ديدم وى با سر بريده ابن سعد مراجعت نمود مختار به حفص كه پسر عمر

بود گفت: اين سر را ميشناسى؟ حفص گفت:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ مختار به ابو عمره گفت: اين حفص را بپدرش ملحق كن! وقتى حفص كشته شد مختار گفت: عمر در عوض امام حسين و حفص در عوض على بن الحسين.

ولى نه اينكه خون اينان با خون حسين و على بن الحسين برابرى كند.

پس از كشته شدن ابن زياد كار مختار بقدرى بالا گرفت كه مردان نامدار را دچار خوف نمود. مختار ميگفت: خوراكى و آشاميدنى بر من گوارا نخواهد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 324

بود تا اينكه كشندگان حسين بن على و قاتلين اهل بيت آن حضرت را بقتل برسانم. دين بمن اجازه نميدهد كه احدى از آنان را زنده بگذارم.

مختار ميگفت: هر كسى را كه در ريختن خون حسين و يارانش شركت كرده باشد بمن معرفى كنيد. هر مردى را كه نزد مختار مياوردند و ميگفتند: اين شخص از كشندگان امام حسين است او را بقتل ميرسانيد.

بمختار اين طور رسيده بود كه شمر بن ذى الجوشن يكى از شتران امام حسين را گرفته و وارد كوفه كرده و پس از اينكه آن را كشته بود گوشت آن را تقسيم نموده بود. مختار دستور داد: هر خانه اى را كه از آن گوشت گرفته بمن معرفى كنيد. وقتى آن خانه ها را معرفى كردند مختار صاحبان آن ها را كشت و آن خانه ها را در كوفه خراب كرد.

هنگامى كه: عبد اللَّه بن اسيد جهنى (بضم همزه) و مالك بن هيثم بدانى كه از قبيله كنده بودند و حمل بن مالك محاربى را نزد مختار آوردند مختار به ايشان گفت: اى دشمنان خدا، امام حسين چه

شد!؟ آنان گفتند: ما مجبور شديم كه به آن حضرت خروج كرديم.

مختار گفت: آيا جا نداشت: منتى بر او بگذاريد و سيرابش كنيد؟ سپس به بدانى گفت: تو آن كسى هستى كه كلاه خود آن حضرت را غارت نمودى؟ خدا ترا لعنت كند. گفت: نه، مختار گفت: چرا. مختار دستور داد تا دست و پاهاى او را قطع كردند و او را رها كردند. وى همچنان ميغلطيد تا بجهنم نازل شد.

سپس بدنش را قطعه قطعه كردند. و بعدا مختار دستور داد: آن دو نفر ديگر را گردن زدند.

هنگامى كه: مراد بن مالك، عمرو بن خالد، عبد الرحمن بجلى و عبد اللَّه بن- قيس خولانى را نزد مختار آوردند مختار بآنان گفت: اى قاتلين مردان نيكوكار آيا نمى بينيد كه خدا از شما بيزار است!؟ همان زعفرانهاى يمنى كه از خيمه هاى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 325

حسين غارت كرديد شما را دچار يك چنين روزى نموده است. سپس دستور داد تا ايشان را بسوى بازار خارج كردند و بقتل رساندند.

مختار معاذ (بضم ميم) ابن هانى كندى و ابو عمره كيسان را بطرف خانه خولى (بفتح خاء) ابن يزيد اصبحى كه سر امام حسين را براى ابن زياد آورده بود فرستاد.

وقتى آنان وارد خانه خولى شدند خولى در ميان مستراح پنهان شد. وقتى مأمورين وارد مستراح شدند ديدند او زير سبد مخفى شده است. او را گرفتند و خارج كردند كه بسوى مختار ببرند. در بين راه به مختار برخوردند كه با گروهى مى آمد. خولى را بخانه اش باز گرداندند تا مختار او را كشت و جسدش را سوزانيد.

هنگامى كه مختار شمر بن ذى الجوشن را تحت

تعقيب قرار داد آن ملعون بجانب بيابان گريخت. ابو عمره با گروهى از ياران خود بدنبال شمر شتافتند. شمر با ايشان جنگ سختى كرد. آخر الامر زخم و جراحات آن لعين را ناتوان كرد ابو عمره او را اسير نمود و نزد مختار فرستاد.

مختار پس از اينكه گردن شمر را زد دستور داد تا ديگى را پر از روغن كردند و آن را روى آتش نهاده جوش آوردند و جسد نحس شمر را در ميان آن انداختند و بدنش متلاشى گرديد سپس يكى از غلامان حارثة بن مضرب سر و صورت شمر را پايمال نمود.

مختار همچنان قاتلين امام حسين و قاتل ياران آن حضرت را تعقيب ميكرد تا اينكه خلق كثيرى از آنان را كشت. آن گروهى كه فرار ميكردند خانه هاشان را خراب مينمود غلامان زر خريد مولاى خود را كه با امام حسين قتال كرده بودند ميكشتند و نزد مختار مى آمدند و مختار آنان را آزاد ميكرد.

3- در كتاب: بصائر الدرجات از على بن دراج روايت ميكند كه گفت مختار مرا براى كارى استخدام نمود. يكوقت مختار مرا گرفت و زندانى كرد و مالى را از من مطالبه نمود. در يكى از روزها مرا با بشر (بكسر باء) ابن غالب خواست و ما را تهديد بقتل كرد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 326

بشر بن غالب كه قيافه خود را تغيير داده بود به مختار گفت: بخدا قسم تو اين قدرت را ندارى كه ما را بكشى. مختار گفت: چرا نمى توانم. مادرت برايت گريان شود، در صورتى كه در دست من اسير هستيد؟ گفت: زيرا در حديث اين طور بما رسيده تو در موقعى

ما را ميكشى كه بر دمشق غالب شوى. تو ما را در ميان دمشق خواهى كشت. مختار گفت: راست گفتى يك چنين حديثى وارد شده است.

هنگامى كه مختار كشته شد ايشان از زندان خارج شدند.

4- در كتاب: قصص الأنبياء از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

هر گاه خدا بخواهد انتقام اولياء خود را بگيرد اين عمل را بوسيله بدترين مردم انجام ميدهد. ولى هر وقت بخواهد انتقام خود را بگيرد آن را بواسطه اولياى خود انجام ميدهد زيرا انتقام يحيى بن زكريا را بوسيله بخت نصر گرفت.

5- در كتاب: سرائر از سماعه روايت ميكند كه گفت: از امام محمّد باقر عليه السلام شنيدم ميفرمود: موقعى كه روز قيامت فرا ميرسد پيامبر اسلام و امير المؤمنين و حسن و حسين صلى اللَّه عليهم اجمعين از نزديك جهنم عبور خواهند كرد. شخصى كه در جهنم است سه مرتبه فرياد ميزند: يا رسول اللَّه بفريادم برس! ولى پيغمبر خدا جوابى به او نخواهد داد. سه مرتبه فرياد ميزند: يا امير المؤمنين بفريادم برس! آن حضرت هم جوابى به او نخواهد داد.

سپس سه مرتبه فرياد ميزند: يا حسين بفريادم برس، من قاتل دشمنان تو ميباشم. پيامبر خدا به امام حسين ميفرمايد: وى بر تو اتمام حجت نمود. امام حسين عليه السلام پس از اين جريان نظير عقاب شكارى بفريادش ميرسد و او را از آتش نجات ميدهد.

راوى ميگويد: من به امام صادق گفتم: فدايت شوم آن شخص كه در آتش است كيست؟ فرمود: مختار است. گفتم: براى چه در آتش معذّب خواهد شد در صورتى كه قاتلين امام حسين را كشت!؟ فرمود: براى اينكه اندكى از

محبت آن دو نفر را در قلب خود داشت. قسم بحق آن خدائى كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را بحق مبعوث

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 327

كرد اگر در قلب جبرئيل و ميكائيل هم چيزى از (محبت آنان) باشد خدا ايشان را از ناحيه صورت داخل آتش جهنم خواهد كرد! 6- در تفسير: امام حسن عسكرى عليه السلام از حضرت امير المؤمنين: على روايت ميكند كه فرمود: همان طور كه گروهى از بنى اسرائيل خدا را اطاعت كردند و گرامى شدند و گروهى از آنان معصيت كردند و معذب گرديدند شما نيز همان طور خواهيد بود. گفتند: يا امير المؤمنين معصيت كاران كيانند؟

فرمود: آن افرادى هستند كه راجع به بزرگداشت ما و حقوق ما مأمور شدند ولى خيانت و مخالفت كردند. حق ما را انكار نمودند و سبك شمردند. فرزندان ما و فرزندان پيامبر اعظم اسلام را كه موظف بودند ايشان را گرامى و محبوب بدارند كشتند. گفتند: يا امير المؤمنين آيا يك چنين موضوعى عملى خواهد شد؟ فرمود:

آرى. اين خبرى است حق و امرى است كه عملى خواهد شد. بزودى اين دو فرزندم حسن و حسين را خواهند كشت.

سپس حضرت امير فرمود: بزودى در دنيا عذاب دردناكى بوسيله شمشيرهاى آن اشخاصى كه بر آنان مسلط مى شود دچار آن افرادى خواهد شد كه ظلم كردند تا انتقام آن فسق و فجورهائى را كه انجام دادند بگيرد، همچنان كه بنى اسرائيل دچار يك چنين عذاب دردناكى شدند.

گفته شد: يا امير المؤمنين چه عذابى و چه كسى؟ فرمود: جوانى است از قبيله ثقيف كه او را مختار بن ابو عبيده ميگويند.

بعد از زمانى كه مختار متولد شد حضرت على بن الحسين عليهما السلام نيز اين موضوع را از زبان حضرت امير خبر داد.

هنگامى كه اين خبر از زبان امام زين العابدين عليه السلام بگوش حجاج بن يوسف ثقفى رسيد حجاج گفت: اين خبر را پيامبر خدا كه نداده است. من شك دارم كه آيا اين موضوع را على بن ابى طالب از قول پيغمبر خدا حكايت كرده يا نه؟ على بن الحسين كه اين سخن را گفته كودك است و مغرور و سخنان باطلى ميگويد كه تابعين خود را فريب دهد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 328

الساعه مختار را نزد من بياوريد! وقتى مختار را نزد حجاج آوردند حجاج گفت: او را نزد سفره چرمى ببريد و گردنش را بزنيد! سفره چرمى را آوردند و گسترانيدند و مختار را روى آن نگاه داشتند. غلامان حجاج اياب و ذهاب ميكردند ولى شمشير نمى آوردند. حجاج گفت: شما را چه شده (كه شمشير نمى آوريد!؟) گفتند: كليد خزانه كه شمشيرها در ميان آن است مفقود شده است! مختار به حجاج گفت: تو هرگز نمى توانى مرا بكشى زيرا پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله (كه اين خبر را داده است) هرگز دروغ نگفته است و بر فرض اينكه تو مرا بقتل برسانى خداى توانا حتما مرا زنده خواهد كرد تا تعداد سيصد و هشتاد و سه هزار (000، 383) نفر از شما را بقتل برسانم.

حجاج به يكى از دربانهاى خود گفت: شمشير خود را به جلاد بده تا مختار را بكشد! وقتى جلاد شمشير را گرفت و آمد كه مختار را بكشد و حجاج هم جلاد را تحريك

مينمود ناگاه در حين حركت پاى جلاد بچيزى گرفت و همان طور كه بزمين خورد آن شمشير شكم وى را پاره و او را بدوزخ نازل كرد! وقتى جلاد ديگرى آوردند و شمشير را بدست او داد تا مختار را بكشد و او دست خود را بلند نمود كه گردن مختار را بزند ناگاه عقربى وى را زد و او نيز در گذشت هنگامى كه چشم ايشان به آن عقرب افتاد آن را كشتند.

مختار گفت: اى حجاج! تو اين قدرت را ندارى كه مرا بقتل برسانى. اى حجاج واى بر تو! آيا بخاطر ندارى در آن هنگامى كه شاپور ذو الأكتاف ملت عرب را ميكشت و آنان را ريشه كن ميكرد نزار بن معد (بضم ميم و فتح عين) ابن عدنان به شاپور چه گفت؟ نزار بفرزندانش دستور داد تا او را در ميان زنبيل نهادند و بر سر راه شاپور گذاشتند.

وقتى چشم شاپور به نزار افتاد گفت: تو كيستى؟ گفت: من مردى از عرب ميباشم. ميخواهم از تو جويا گردم: چرا ملت عرب را ميكشى، در صورتى كه آنان نسبت بتو گناهى نكردند و در صورتى كه گنه كاران و مفسدين را كشتى؟

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 329

شاپور گفت: چون من در كتاب اين طور يافته ام كه مردى بنام: محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلم از عرب خارج مى شود كه ادعاى نبوت ميكند و دولت پادشاهان عجم را نابود و فانى خواهد كرد، لذا من ملت عرب را ميكشم كه وى به وجود نيايد.

نزار گفت: اگر اين مطلبى كه تو ميگوئى در كتاب دروغگويان باشد پس چه فائده از اينكه تو

افراد بيگناه را بكشى. و اگر اين موضوع در كتاب راستگويان باشد خداى توانا اصل و ريشه آن مرد (يعنى حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله) را نگاه خواهد داشت. تو اين قدرت را نخواهى داشت كه آن را از بين ببرى (و اين نزار خود يكى از اجداد حضرت رسول بود) قضا و امر پروردگار عملى و اجرا خواهند شد و لو اينكه از ملت عرب بيشتر از يك نفر باقى نماند. شاپور گفت: راست گفتى. نزار (بفارسى يعنى لاغر و ناتوان) دست از ملت عرب برداريد. بعدا دست از عرب برداشتند.

اى حجاج! خدا قضاوت كرده كه من تعداد سيصد و هشتاد و سه هزار (000، 383) نفر مرد را بكشم چه تو متصدى قتل من بشوى يا نشوى خداى توانا: يا اينكه تو را از كشتن من ممنوع مينمايد و يا پس از اينكه تو مرا كشتى مرا زنده خواهد كرد. زيرا قول پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حق است و قابل شك و ترديد نيست.

حجاج به جلاد گفت: بزن گردن مختار را! مختار به حجاج گفت: او هرگز يك چنين قدرتى را نخواهد داشت. من دوست دارم اين عملى را كه بجلاد دستور ميدهى خودت آن را انجام دهى، تا يك افعى بر تو مسلط شود آن طور كه بشخص قبل از تو عقرب مسلط شد! وقتى جلاد تصميم گرفت گردن مختار را بزند ناگاه ديدند مردى از ياران خصوصى عبد الملك بن مروان وارد شد و بجلاد فرياد زد: مختار را رها كن! وى نامه اى از عبد الملك آورده بود كه مضمون آن اين بود:

بسم الله

الرحمن الرحيم اى حجاج بن يوسف! يك پرنده نامه اى براى ما آورده كه تو مختار بن- ابو عبيد را گرفته اى و در نظر دارى او را بكشى. تو اين طور گمان ميكنى كه پيغمبر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 330

خدا در باره مختار فرموده: وى بزودى تعداد سيصد و هشتاد و سه هزار (000، 383) نفر مرد از انصار بنى اميه را خواهد كشت.

موقعى كه اين نامه به تو رسيد مختار را آزاد كن و جز از طريق خير متعرض او مشو! زيرا مختار شوهر زنى است كه فرزندم وليد را شير داده است. وليد راجع باين موضوع با من گفتگو نموده است. اگر اين موضوعى كه از قول پيامبر خدا حكايت شده باطل و دروغ باشد معنا ندارد كه يك مرد مسلمان براى خبر دروغى كشته شود و اگر حق باشد تو هرگز اين قدرت را ندارى كه قول پيغمبر خدا را تكذيب نمائى.

حجاج پس از اين جريان مختار را آزاد نمود. ولى مختار همچنان ميگفت:

من بعدا فلان عمل را انجام ميدهم. در فلان موقع خروج مى نمايم. فلان تعداد از مردم را خواهم كشت و گروه بنى اميه ناتوان خواهند شد!! هنگامى كه اين گونه سخنان بگوش حجاج رسيد مختار براى دومين بار جلب شد و دستور صادر شد: گردن او زده شود. مختار بحجاج گفت: تو اين قدرت را ندارى كه گردن مرا بزنى. اين عمل را انجام مده و دست رد بسينه امر پروردگار مگذار! در همين گفتگو بود كه ناگاه ديدند: پرنده اى وارد شد و نامه اى از عبد الملك آورد كه مضمون آن اين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم اى حجاج!

مبادا متعرض مختار شوى. زيرا او شوهر زنيست كه پسرم وليد را شير داده است. اگر آنچه كه از پيغمبر خدا بتو رسيده حق باشد تو از كشتن مختار ممنوع خواهى شد. همان طور كه دانيال از كشتن بخت النصر كه خدا مقدر كرده بود بنى اسرائيل را بكشد ممنوع شد. حجاج مختار را رها كرد و او را از اين گونه سخنان بر حذر داشت!! ولى مختار همچنان بسخنان قبلى خود ادامه ميداد. هنگامى كه سخنانش بگوش

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 331

حجاج رسيد و حجاج او را تحت تعقيب قرار داد مدتى پنهان گرديد. وقتى حجاج به او دست يافت و تصميم گرفت گردنش را بزند ناگاه نامه عبد الملك براى حجاج واصل شد. حجاج مختار را زندانى كرد و براى عبد الملك نوشت: تو چگونه اين دشمن آشكار را نگاهدارى ميكنى، در صورتى كه او گمان ميكند چندين هزار نفر از انصار بنى اميه را خواهد كشت؟ عبد الملك در جواب حجاج نوشت: تو مردى هستى نادان. زيرا اگر آن موضوعى كه در باره مختار گفته شده است دروغ باشد پس بر ما لازم است حق او را براى حق آن كسى كه بما خدمت كرده رعايت كنيم. و اگر آن موضوع حق باشد پس بايد ما او را پرورش دهيم تا بر ما مسلط شود. همان طور كه فرعون موسى را پرورش داد موسى بر او مسلط شد. حجاج پس از اين جريان مختار را رها كرد و كار مختار همان طور شد كه شد و كشت آن افراديرا كه بايد بكشد.

ياران حضرت على بن الحسين عليهما السلام به

آن حضرت گفتند: آيا حضرت امير كه اين موضوع را در باره مختار فرموده است معلوم نكرده: مختار چه موقعى اين عمل را انجام ميدهد و چه افراديرا خواهد كشت؟ حضرت سجاد فرمود: امير المؤمنين راست فرموده است. آيا مى خواهيد شما را از موقع اين عمل آگاه نمايم؟ گفتند:

آرى. فرمود: در فلان روز كه سه سال بعد خواهد آمد. در آن روز سر ابن زياد و سر شمر بن ذى الجوشن هنگامى نزد ما ميايند كه مشغول غذا خوردن خواهيم بود.

هنگامى كه آن روز مذكور كه حضرت سجاد بياران خود خبر داده بود:

مختار بنى اميه را خواهد كشت فرا رسيد حضرت سجاد با اصحاب خود سر سفره نشسته بودند. امام سجاد به اصحاب خود فرمود: دلشاد باشيد. زيرا شما مشغول خوردن غذا هستيد و سرهاى ستمكيشان بنى اميه از بدنشان جدا ميشوند. گفتند:

در چه موضع؟ فرمود: مختار آنان را فعلا سر ميبرد و بزودى دو سر باين نام و نشان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 332

در فلان روز نزد ما خواهند آمد.

موقعى كه آن روز مزبور فرا رسيد و آن دو سر را آوردند حضرت سجاد از نماز فراغت حاصل كرده بود و مى خواست سر سفره غذا بنشيند. وقتى چشم امام سجاد به آن دو رأس افتاد فرمود: سپاس مخصوص آن خدائيست كه مرا از دنيا نبرد تا اينكه سر اين دو نفر را بمن نشان داد. حضرت سجاد غذا مى خورد و به آن سرها نظر ميكرد.

هنگامى كه وقت آوردن حلوا رسيد حلوا را نياوردند. زيرا آنان از درست كردن حلوا منصرف و متوجه جريان ديدن آن دو رأس شده بودند. ياران حضرت

سجاد گفتند: پس چرا امروز حلوا درست نشد؟ امام سجاد فرمود: هيچ حلوائى شيرين تر از اين نيست كه ما به اين دو رأس نظر كنيم. سپس حضرت سجاد سخن حضرت امير را اعاده كرد كه ميفرمايد: آن عذابهائى كه براى كفار خداست بزرگتر و كاملتر خواهد بود.

7- در كتاب: رجال كشى از امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

مختار را دشنام ندهيد. زيرا مختار: قاتلين ما خاندان را كشت، براى ما خونخواهى كرد، بيوه زنان ما را شوهر داد و در موقع عسرت و تنگدستى مال را در ميان ما تقسيم نمود.

8- نيز در همان كتاب از حضرت صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

مختار بحضرت على بن الحسين دروغ مى بست.

9- نيز در كتاب: سابق الذكر از عبد اللَّه بن شريك نقل ميكند كه گفت:

روز عيد قربان ما بحضور امام محمّد باقر عليه السلام كه تكيه كرده بود مشرف شديم.

حضرت باقر فرمود: يك حلّاق (بفتح حاء و لام با تشديد) يعنى شخصى را كه سر ميتراشد نزد من بياوريد. من در مقابل آن بزرگوار نشسته بودم كه ديدم پيرمردى از اهل كوفه بحضور آن حضرت آمد و دست امام باقر را گرفت كه ببوسد. ولى امام اجازه نداد. سپس حضرت باقر باو فرمود: تو كيستى؟ گفت: من حكم (بفتح

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 333

حاء و كاف) ابن مختار بن ابو عبيده ثقفى هستم.

امام باقر عليه السلام دست خود را كشيد و او را كه با آن حضرت فاصله داشت آورد و نزديك خود جاى داد. وى بحضرت باقر گفت: خدا امور ترا اصلاح نمايد مردم در باره پدرم قيل و

قال هائى دارند. ولى به خدا قسم آنچه كه تو بفرمائى حق همان است. امام باقر فرمود: چه ميگويند؟ گفت: ميگويند: مختار كذاب بود. ولى من هر چه شما بفرمائيد قبول دارم.

امام محمّد باقر عليه السلام فرمود: سبحان اللَّه! به خدا قسم پدرم بمن خبر داد كه مهر مادرم از آن چيزهائى بود كه مختار فرستاد. آيا نه چنين است كه مختار خانه هاى ما را بنا كرد؟ و دشمنان ما را كشت؟ خونهاى ما را مطالبه نمود؟ خدا او را رحمت كند. به خدا قسم پدرم بمن خبر داد كه با فاطمه دختر حضرت امير شبانه سخن ميگفتند و پدرم رخت خواب براى فاطمه آماده ميكرد و متكا مياورد. پدرم اين حديث را از فاطمه شنيد. خدا پدرت را رحمت كند! خدا پدرت را بيامرزد كه حق ما را نزد احدى نگذاشت. قاتلين ما را كشت و براى ما خون خواهى كرد.

10- نيز در كتاب: رجال كشى از امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمود: مختار نامه اى براى على بن الحسين نوشت و از عراق هدايائى تقديم نمود.

هنگامى كه فرستادگان مختار بر در خانه حضرت زين العابدين آمدند و شخصى رفت براى آنان اجازه ورود بگيرد شخصى از طرف حضرت سجاد خارج شد و به آنان گفت:

امام سجاد ميفرمايد: از در خانه من دور شويد، زيرا من هديه هاى دروغ گويان را نميپذيرم و نامه هاى آنان را نمى خوانم. آنان نام حضرت سجاد را محو كردند و در عوض نام محمّد بن حنفيه را نوشتند.

امام محمّد باقر عليه السلام ميفرمايد: مختار در آن نامه چيزى براى امام سجاد ننوشته بود غير از اينكه نوشته بود: يا ابن

خير من طشى و مشى. ابو بصير ميگويد:

بحضرت باقر گفتم: من معناى كلمه مشى را ميدانم. معناى كلمه طشى چيست؟

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 334

فرمود: حيات و زندگى كردن.

11- در همان كتاب از اصبغ بن نباته (بضم نون) نقل ميكند كه گفت:

من مختار را ديدم روى زانوى امير المؤمنين على عليه السلام بود امير المؤمنين دست بسر مختار ميكشيد و ميفرمود: اى كيس! اى كيس! 12- نيز در كتاب مزبور از امام محمّد باقر عليه السلام روايت ميكند كه:

فرمود: هيچ زن هاشميه اى از ما خاندان شانه بسر نزد و خضاب نگرفت تا آن موقعى كه مختار سر قاتلين امام حسين را نزد ما فرستاد.

13- نيز در كتاب سابق الذكر روايت ميكند هنگامى كه سر ابن زياد و سر عمر ابن سعد را نزد حضرت على بن الحسين آوردند آن حضرت خداى را سجده كرد و فرمود: سپاس مخصوص آن خدائى است كه خون ما را از دشمنان طلب كرد. خدا بمختار جزاى خير عطا فرمايد.

14- نيز در همان كتاب نقل ميكند كه مختار مبلغ بيست هزار دينار براى امام زين العابدين فرستاد. آن بزرگوار آن پولها را قبول كرد و خانه عقيل بن ابى طالب را كه خراب شده بود ساخت. بعدا كه مختار آن كلام خود را ظاهر كرد نيز مبلغ چهل هزار دينار براى امام سجاد فرستاد. ولى حضرت سجاد آن مبلغ را نپذيرفت.

مختار مردم را بسوى محمّد بن حنفيه دعوت ميكرد. آنان كه مختاريه بودند به كيسانيه ناميده شدند. لقب مختار: كيسان بود. مختار بدين جهت به كيسان لقب يافت كه نام امير لشكرش يعنى ابو عمره كيسان بود. گفته

شده: بدين لحاظ لقب كيسان را يافت كه كيسان نام يكى از غلامان حضرت امير بود.

وى همان كسى بود كه مختار را براى طلب خون امام حسين وادار ميكرد و او را بمكان قاتلين امام حسين عليه السلام راهنمائى مينمود. او محرم اسرار مختار و بر امر او غالب بود. هيچ خبرى از دشمنان امام حسين به او نميرسيد كه در فلان خانه يا فلان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 335

موضع است مگر اينكه وى متوجه آن شخص ميشد و همه آن خانه را خراب ميكرد و هر ذى روحى را كه در آن خانه بود را ميكشت.

هر خانه اى كه در كوفه خراب شده بود وى آن را خراب كرده بود. اهل كوفه اين ابو عمره را ضرب المثل قرار داده بودند. هر گاه شخصى فقير ميشد مى گفتند: ابو عمره داخل خانه اش شده است. كار او بجائى رسيده بود كه شاعر در باره اش گفته:

ابليس بما فيه، خير من ابى عمرة يغويك و يطغيك، و لا يعطيك كسرة

يعنى شيطان با آن همه شيطنت هائى كه دارد باز هم از ابو عمره بهتر است شيطان ترا گمراه و سركش ميكند ولى تو را دچار شكست و خرابى نميكند.

15- در كتاب: كافى از امام جعفر صادق عليه السلام روايت ميكند كه فرمود:

سرّ ما خاندان را پوشيده بداريد تا موقعى كه بدست فرزندان كيسان برسد. بعدا آن را در راه و قريه هاى كوفه گفتگو كنيد.

16- در كتاب. تهذيب از امام جعفر صادق عليه السلام روايتى نقل ميكند كه در ضمن شماره پنجم همين بخش ترجمه شد.

17- شيخ حسن بن سليمان در كتاب: مختصر ميگويد: گفته شده: مختار ابن

ابو عبيد مبلغ صد هزار درهم براى حضرت امام زين العابدين فرستاد. چون امام عليه السلام دوست نداشت كه آن پول را قبول كند و خائف بود كه آن را برگرداند لذا آن را در يك خانه اى نهاد. وقتى مختار كشته شد امام سجاد جريان آن پول را براى عبد الملك مروان نوشت. عبد الملك در جواب آن بزرگوار نوشت: آن پول را تصاحب كن، گوارا باشد. آن حضرت مختار را لعنت مى كرد و ميفرمود: اين مختار بر خدا و ما دروغ مى بست و گمان ميكرد: وحى بر او نازل مى شود.

رساله شرح آثار ابن نما

اشاره

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم مترجم مى گويد: ابن نما عليه الرحمة و الرضوان در اول اين رساله شريفه خطبه اى خوانده كه مضمون آن: سپاس حضرت پروردگار و درود بر پيغمبر اكرم و آل اطهر آن حضرت صلّى اللَّه عليهم اجمعين و تبرئه مختار است از اين گونه سخنانى كه در باره اش گفته و شنيده ميشوند. بعد از اين خطبه ميفرمايد:

محمّد بن حنيفه از نظر سن از امام زين العابدين عليه السلام بزرگتر بود. او امام سجاد را از لحاظ وجوب و دين بر خويشتن مقدم ميدانست و بدون تصميم آن بزرگوار هيچ گونه عملى را انجام نميداد و سخنى نميگفت جز با رضايت او.

و نسبت به آن حضرت نظير رعيتى بود كه از والى خود فرمانبردارى نمايد.

وى امام زين العابدين را نظير خادمى كه مولاى خود را بر خود فضيلت دهد بر خويشتن فضيلت و برترى ميداد. اين قلاده پر افتخار خونخواهى را محمّد بن حنفيه بگردن مختار انداخت و خاطر شريف حضرت سجاد را از تحمل سنگينى ها و سختى هاى ارتحال شاد نمود.

دليل بر اين

موضوع همان روايتى است كه من آن را از ابو بجير عالم اهوازى نقل كرده ام. اين ابو بجير كه به امامت محمّد بن حنفيه معتقد بود ميگويد:

من حج بجاى آوردم و امام خودم يعنى محمّد بن حنفيه را ملاقات كردم. در يكى از روزها كه من نزد او بودم ديدم جوانى (يعنى حضرت سجاد) از نزد محمّد بن حنيفه عبور كرد. محمّد بر او سلام كرد و برخاست و ميان دو چشم او را بوسيد و او را سيد خطاب نمود. آن جوان رفت و محمّد بجاى خويشتن مراجعت كرد.

من به محمّد بن حنفيه گفتم: ثواب رنج و زحمت خود را از خدا ميخواهم.

گفت: براى چه!؟ گفتم: ما معتقديم كه امام واجب الاطاعه تو هستى. تو

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 337

بر ميخيزى و با اين جوان (يعنى حضرت سجاد) ملاقات ميكنى و به او ميگوئى: اى آقاى من؟ محمّد گفت آرى بخدا قسم، او امام من است. گفتم:

آن جوان كيست؟ گفت: على بن الحسين است.

بدان كه من با او راجع به امر امامت منازعه كردم. وى بمن فرمود:

آيا راضى هستى حجر الاسود در باره من و تو قضاوت نمايد؟ من گفتم: چگونه اين قضاوت را بعهده سنگى كه جماد است بگذاريم؟ فرمود: آن امامى كه جماد با او تكلم نكند امام نيست. من از اين سخن خجل شدم و گفتم: مانعى ندارد كه حجر الاسود بين ما داورى كند. ما متوجه حجر الاسود شديم. او نماز خواند و من نيز نماز خواندم.

سپس حضرت سجاد نزديك حجر الاسود رفت و به آن سنگ فرمود: تو را بحق آن خدائى قسم ميدهم كه عهد و

پيمان بندگان را نزد تو امامت نهاده تا شهادت دهى: آنان بر سر عهد و پيمان خود ماندند بما خبر بده كدام يك از ما امام هستيم؟

بخدا قسم كه حجر الاسود بسخن در آمد و بمن گفت: اى محمّد! امر امامت را به پسر برادرت تسليم كن. زيرا او از تو بر مقام امامت اولى و سزاوارتر است.

او امام تو خواهد بود. سپس حجر الاسود بنحوى متحرك شد كه من گمان كردم:

الساعه سقوط خواهد كرد. پس از اين معجزه بود كه به امامت آن حضرت اعتراف كردم و معتقد شدم كه اطاعت آن بزرگوار واجب است.

ابو بجير ميگويد: من از نزد محمّد بن حنفيه در حالى مراجعت نمودم كه به امامت امام زين العابدين معتقد شدم و از عقيده گروه كيسانيه برگشتم.

از ابو بصير روايت شده كه گفت: از امام محمّد باقر عليه السلام شنيدم ميفرمود:

ابو خالد كابلى مدتى خادم محمّد بن حنفيه بود. وى شكى نداشت كه محمّد بن حنفيه امام است. تا اينكه يك روز ابو خالد نزد محمّد بن حنفيه آمد و گفت: فدايت شوم من داراى حرمت و مودتى هستم. تو را بحق رسول اللَّه و امير المؤمنين عليهما السلام قسم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 338

ميدهم آيا تو آن امامى هستى كه خدا اطاعت او را بر خلق خود واجب كرده باشد؟ محمّد بن حنفيه گفت: اى ابو خالد! تو مرا قسم بزرگى دادى. امام بر من و تو و هر مسلمانى پسر برادرم على ابن الحسين است.

موقعى كه ابو خالد اين سخن را از محمّد بن حنفيه شنيد متوجه حضرت زين العابدين عليه السلام شد. اجازه گرفت

و بحضور آن حضرت مشرف گرديد. امام سجاد به او فرمود: اى كنگر خوش آمدى. چرا قبل از اين نزد ما نمى آمدى، مگر در باره ما چه چيزى براى تو هويدا شده است؟

وقتى ابو خالد اين مقاله را از امام سجاد شنيد خداى را سجده كرد و گفت:

سپاس مخصوص آن خدائى است كه مرا از دنيا نبرد تا اينكه امام خود را شناختم.

زين العابدين عليه السلام به او فرمود: چگونه امام خود را شناختى؟ گفت: زيرا شما مرا به آن نامى صدا زدى كه غير از مادرم كسى آن را نميدانست. و تو از امر من اطلاعى نداشتى. من يك عمر خادم محمّد بن حنفيه بودم و شك نداشتم كه وى امام است.

تا اينكه او را قسم دادم و او مرا بسوى تو راهنمائى كرد و گفت: على بن الحسين بر من و تو و هر مسلمانى امام است. سپس ابو خالد در حالى برگشت كه به امامت حضرت سجاد قائل بود.

گروهى از خوارج به محمّد بن حنفيه گفتند: چرا حضرت امير تو را بجنگ هائى ميفرستد، ولى حسن و حسين را نمى فرستد؟ محمّد گفت: حسنين حكم دو چشم حضرت امير را دارند و من حكم دست راست او را دارم. لذا آن بزرگوار بوسيله دست راست خود از چشمان خويشتن دفاع مينمايد.

ابن عباس ميگويد: در يكى از روزهاى جنگ صفين حضرت امير محمّد بن- حنفيه را خواست و به او فرمود: به ميمنه لشكر دشمن حمله كن! محمّد با ياران خود حمله كرد و ميمنه لشكر معاويه را شكست داد و در حالى برگشت كه مجروح شده بود. محمّد بحضرت امير گفت:

زندگاني حضرت امام حسين

عليه السلام، ص: 339

العطش! آن بزرگوار جرعه آبى به وى داد و مقدارى آب بين زره و پوست بدن محمّد پاشيد. من خونهاى دلمه شده را ميديدم كه از حلقه زره او بيرون مى آمدند. حضرت امير پس از اينكه ساعتى به محمّد بن حنفيه مهلت داد به او فرمود: اكنون به ميسره لشكر دشمن حمله كن! او با يارانش به ميسره لشكر معاويه حمله كرد و آن را شكست داد و در حالى مراجعت كرد كه بدنش مجروح بود و ميگفت:

الماء! الماء! حضرت امير برخاست و همان عمل قبلى را با او انجام داد. سޘӠبه وى فرمود: برخيز و بر قلب لشكر دشمن حمله كن! محمّد بر قلب لشكر معاويه حمله كرد و آنان را شكست داد و در حالى برگشت كه دچار جراحات سنگينى شده بود و گريان بود. حضرت امير عليه السلام برخاست و ميان دو چشم محمّد را بوسيد و باو فرمود:

پدرت بفدايت باد. بخدا قسم كه تو مرا خوشحال كردى. براى چه گريه ميكنى، بجهت خوشحالى يا بعلت جزع و فزع گريانى!؟

محمّد گفت: چرا گريان نباشم. در صورتى كه تو سه مرتبه مرا در معرض مرگ قرار دادى و خدا مرا به سلامت باز گردانيد. هر مرتبه اى كه من نزد تو مراجعت كردم تو مرا مهلت ندادى. ولى به دȠبرادرم حسن و حسين عليهما السلام هيچ گونه دستورى نميدهى!؟

حضرت امير سر محمّد بن حنفيه را بوسيد و به او فرمود: اى فرزند عزيزم! تو پسر من هستى. ولى ايشان پسران پيغمبر خدايند، آيا نبايد من ايشان را نگاهدارى نمايم؟ محمّد گفت: چرا پدر جان. خدا مرا فداى تو و فداى ايشان

نمايد.

اكنون كه عقيده محمّد بن حنفيه اين باشد كه گذشت پس چگونه از اطاعت حضرت سجاد سر پيچ مى بود و بوسيله مخالفت با آن حضرت دست از اسلام بر ميداشت.

در صورتى كه محمّد بن حنفيه يقين داشت حضرت زين العابدين عليه السلام خونخواه امام حسين بود و خون نيكوكاران را مطالبه ميكرد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 340

سپس مختار نظير يك پادشاه فرمانروا نهضت كرد و دست طولائى عليه دشمنان خدا از آستين بيرون آورد. استخوانهائى را شكست كه بوسيله فسق و فجور تغذى كرده بودند. اعضائى را قطع كرد كه بوسيله ميگسارى نشو و نماء نموده بودند.

يك فضيلتى را بدست آورد كه شخصى از عرب و عجم به آن راه نيافت. داراى منقبتى شد كه هيچ شخص هاشمى بر آن سبقت نگرفته بود.

ابراهيم بن اشتر در اين اوضاع با مختار شريك بود و ادعاى او را تصديق مينمود. ابراهيم در باره دين خود شكى نداشت و از نظر اعتقاد و يقين گمراه نبود.

مختار و ابراهيم يك حكم دارند. من اكنون نابود شدن فجار را بدست مختار شرح ميدهم. اين موضوع را به اختصار مينويسم. من نام اين كتاب را: ذوب النضار في شرح الثأر نهادم. من اين كتاب را روى چهار موضوع پايه گذارى نمودم.

خدا توفيق صواب دهد. خدا جزاء دهنده روز قيامت است.

موضوع يكم در باره حسب و نسب و قسمتى از احوال مختار

او مختار بن ابو عبيد بن مسعود بن عمير (بضم عين) ثقفى است. مرزبانى گفته:

ابن عمير بن عقدة بن عنزه. كنيه مختار: ابو اسحاق بود. پدر مختار در جستجوى زنى نجيبه بود. وقتى زنان قبيله خودش را به او عرضه كردند نپذيرفت. تا اينكه شخصى بخواب ابو عبيد آمد و

به او گفت: با دومة الحسناء الحومة ازدواج كن. زيرا در باره وى ملامتى نخواهى شنيد. وقتى اين خواب را براى خويشاوندان خود نقل كرد گفتند: اكنون كه اين مأموريت را پيدا كردى با: دومه دختر وهب بن عمير- ابن معتب (بضم ميم و فتح عين و تاء با تشديد) ازدواج كن. هنگامى كه آن زن به مختار حامله شد گفت: در عالم خواب ديدم گوينده اى ميگفت:

1- ابشرى بالولد اشبه شى ء بالاسد

2- اذا الرجال في كبد تقاتلوا على بلد

كان له الحظ الاشد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 341

1- يعنى مژده باد تو را به پسرى كه از هر چيزى بيشتر به شير ژيان شباهت دارد 2- هنگامى كه مردان مشغول كارزار شوند آن فرزند داراى حظ شديدى خواهد بود.

هنگامى كه مادر مختار وضع حمل كرد همان شخص در خوابش آمد و به او گفت: اين فرزند تو قبل از اينكه مدتى از عمرش بگذرد و قبل از اينكه مدتى از عمرش باقى باشد ترس او كم و تابعين وى زياد ميشوند و جزاى عمل خود را خواهد ديد. مادر مختار: مختار و جبر و ابو جبر و ابو الحكم و ابو اميه را براى ابو عبيد آورد.

مختار در سال هجرت حضرت نبوى متولد شد مختار با پدرش در سنّ سيزده- سالگى در وقعه: قس ناطف (كه موضعى است نزديك كوفه) حضور داشت. مختار فعاليت ميكرد كه مشغول كارزار شود. ولى عمويش: سعد بن مسعود از او جلوگيرى ميكرد. مختار در حالى نشو و نماء كرد كه: پيشرو و شجاع و نترس بود. كارهاى عالى انجام ميداد. رجلى بود وافر العقل و حاضر الجواب.

داراى صداقتى

بود مأثور، نفسى فوق العاده با سخاوت، فطرتى داشت كه اشياء را بفراست خود درك مينمود، همتى داشت كه از لحاظ نفاست بر ستارگان برترى ميكرد، حدسى صحيح داشت، در جنگها دستى داشت رسا. و با تجربه ها مأنوس و ماهر بود، امور بسيار مهمى را تهذيب و تسخير كرده بود.

از اصبغ بن نباته (بضم نون) روايت شده كه گفت: من مختار را روى زانوى حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ديدم. حضرت امير دست بسر مختار ميكشيد و ميفرمود:

يا كيس! يا كيس!

يعنى اى زيرك! اى زيرك! بدين جهت او به كيسان ناميده شد. گروه كيسانيه به مختار نسبت داده ميشوند. كما اينكه گروه واقفيه بحضرت موسى بن جعفر عليه السلام و گروه اسماعيليه ببرادر موسى بن جعفر كه اسماعيل نام داشت و فرقه هاى ديگرى منسوب ميباشند. و ...

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 342

از ابو حمزه ثمالى روايت شده كه گفت: من هر سالى يك مرتبه در موسم حج امام زين العابدين را زيارت ميكردم. در يكى از سال ها كه بحضور آن حضرت مشرف شدم ديدم كودكى روى زانوى امام زين العابدين است. آن كودك برخاست و نزد آستانه در افتاد و بدنش خون آمد.

ناگاه حضرت سجاد در حالى كه هروله ميكرد برجست و خونهاى بدن وى را خشك كرد و فرمود: من تو را بخدا پناه ميدهم كه در كناسه «1» بر فراز دار باشى. من گفتم: پدر و مادرم بفدايت كدام كناسه؟ فرمود: كناسه كوفه. گفتم: آيا اين موضوع عملى خواهد شد؟ فرمود: آرى بحق آن خدائى كه حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را مبعوث نموده است.

اگر

تو بعد از من زنده باشى حتما اين كودك را خواهى ديد كه در يكى از نواحى كوفه: مقتول، مدفون، منبوش. (يعنى قبر او را ميشكافند) جنازه اش را روى زمين ميكشانند و بدنش را در كناسه بالاى دار خواهند زد. سپس جنازه اش را از فراز دار فرود مياورند و ميسوزانند و خاكسترش در ميان صحرا بباد خواهد رفت.

من گفتم: فدايت شوم نام اين كودك چيست؟ فرمود: نام اين پسرم زيد است سپس چشمان مباركش پر از اشك شدند و فرمود: من جريان اين پسرم را براى شما شرح ميدهم: در يكى از شبها كه من مشغول سجود و ركوع بودم ناگاه خوابم رفت. گويا: خواب ديدم در بهشت هستم و گويا: پيغمبر خدا، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام حوريه اى را برايم تزويج كردند من با آن حوريه مواقعه نمودم و نزد سدرة المنتهى غسل كردم و باز گشتم. ناگاه هاتفى بگوشم گفت: زيد براى تو مبارك باشد! من از خواب بيدار شدم. تطهير كردم و نماز صبح را بجاى آوردم. ناگاه ديدم مردى دق الباب ميكند وقتى بيرون رفتم ديدم يك كنيزك همراه اوست كه آستينهايش بسته و صورتش پوشيده است. من به آن مرد گفتم: چه حاجتى دارى؟ گفت: على بن-

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 343

الحسين را مى خواهم. گفتم: من على بن الحسينم.

گفت: من فرستاده مختار بن ابو عبيد ثقفى هستم. مختار ترا سلام ميرساند و ميگويد: اين كنيز در ناحيه ما آمد و من او را بمبلغ (600) دينار خريده ام و اين مبلغ (600) دينار است. تو از اين پول استعانت كن. او نامه اى بمن داد و جواب وى

را نوشتم. هنگامى كه به آن كنيزك گفتم: نام تو چيست؟ گفت: حوراء. او را مهيا نمودند و من با او مضاجعت كردم. بعدا اين كودك را برايم آورد و من نام او را زيد نهادم. تو بعدا آنچه را كه برايت گفتم خواهى ديد. ابو حمزه ثمالى ميگويد:

به خدا قسم آنچه را كه حضرت سجاد در باره زيد فرموده بود ديدم.

از عمر بن على روايت شده كه گفت: مختار مبلغ بيست هزار دينار براى حضرت على بن الحسين فرستاد. امام سجاد آن مبلغ را پذيرفت و خانه عقيل بن ابى طالب و خانه خودشان را كه خراب شده بود ساخت. مختار مردى: سخنور، تيزگو، مأمون از خطا، اگر نثر ميگفت با سجع و قافيه بود. اگر نطق ميكرد كامل بود، ثابت القلب، شجاعت پيشه، هيچ حدسى نميزد مگر اينكه درست بود، هرگز فراستى بكار نميبرد كه محروم شود.

اگر مختار اين طور نمى بود داراى آن همه وسائل فخريه ها نميشد و رئيس اميران و لشكرها نميگرديد. حضرت على بن ابى طالب عموى مختار را والى مدائن قرار داد و مختار هم با عمويش بود. هنگامى كه مغيرة بن شعبه از طرف معاويه والى كوفه شد مختار متوجه مدينه گرديد و با محمّد بن حنفيه مجالست ميكرد و از او اخذ حديث مينمود.

موقعى كه مختار بسوى كوفه مراجعت كرد يك روز با مغيره سوار شد و از بازار عبور كردند. مغيره گفت: چه غارتگرى ها كه در اين كوفه رخ خواهد داد و جمعيت ها كه در اين بازار جمع خواهند شد! من يك كلمه اى ميدانم كه اگر گوينده اى آن را بگويد- گر چه كسى نيست كه آن را

بگويد تابع وى خواهند شد. مخصوصا

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 344

مردمان عجم كه هر چيزى به آنان عرضه شود آن را مى پذيرند.

مختار گفت: اى عمو! آن كلمه چيست!؟ مغيره گفت: از آل محمّد طرفدارى ميكنند. مختار از اين سخن خشمناك گرديد و دائما اين موضوع را در مد نظر داشت سپس مختار در باره فضيلت آل محمّد صلى اللَّه عليهم اجمعين سخن ميگفت. فضائل و مناقب حضرت على و حسن و حسين عليهم السلام را نشر ميداد و ميگفت: آنان بعد از پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از هر كسى براى مقام خلافت اولى و احق ميباشند. سپس بعلت آن مصائبى كه بر آنان وارد شده بود جزع و فزع ميكرد.

در يكى از روزها معبد بن خالد جدلى با مختار ملاقات كرد و بمعبد گفت:

اهل كتاب ميگويند: مردى از قبيله ثقيف افراد جبار و ستمكيش را خواهد كشت مظلومين را يارى خواهد كرد، خون اشخاص ضعيف را مطالبه مينمايد. صفات او را شرح دادند. كليه آن صفاتى كه براى آن مرد شرح داده اند در وجود من يافت مى شوند غير از دو صفت:

يكى اينكه آن مرد جوان است. ولى عمر من از شصت سال تجاوز نموده است دوم اينكه چشم او كم ديد است، ولى چشم من از چشم عقاب تيزبين تر است.

معبد گفت: شخص شصت و هفتاد ساله نزد مردم آن زمان جوان محسوب مى شد اما تيز بينى چشم تو: تو چه ميدانى خدا بعدا با چشم تو چه عملى انجام مى دهد.

شايد بعدا چشم تو كم ديد شود.

عيسى مى گويد: مختار همين طور بود تا اينكه معاويه مرد و پسرش: يزيد

متصدى امر خلافت شد و امام حسين عليه السلام مسلم بن عقيل را بسوى كوفه اعزام كرد.

مختار مسلم را وارد خانه خود و با او بيعت نمود. هنگامى كه شهيد شد از مختار نزد ابن زياد بدگوئى كردند و ابن زياد او را احضار كرد و به وى گفت: اى پسر عبيد! تو با دشمنان ما بيعت مى كنى! عمرو بن حريث (بضم حاء و فتح راء) بر له مختار شهادت داد كه با مسلم بيعت نكرده است. ابن زياد گفت: اگر شهادت عمرو بن حريث نبود من ترا مى كشتم. سپس ابن زياد بمختار فحاشى كرد و با چوبدستى خود بصورت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 345

مختار زد و چشم او را كم ديد نمود. بعدا مختار را با عبد اللَّه بن حارث بن عبد المطلب زندانى كرد.

ميثم تمار نيز در آن زندان بود. عبد اللَّه بن حارث تيغى خواست كه موهاى بدن خود را بتراشد. او ميگفت: چون من از اينكه ابن زياد مرا خواهد كشت در امان نيستم. لذا موهاى بدن خود را تراشيدم. مختار به او گفت: به خدا قسم ابن زياد ترا و مرا نخواهد كشت. چند صباحى بيش بر تو نمى گذرد كه والى بصره خواهى شد.

ميثم تمار هم بمختار گفت: تو نيز براى خون خواهى امام حسين خروج خواهى كرد و ابن زياد را كه مى خواهد ما را بقتل برساند بقتل ميرسانى و صورت او را پايمال مى نمائى.

اين موضوع هم چنان در قلب مختار خطور ميكرد تا اينكه امام حسين عليه السلام شهيد شد. بعدا مختار براى خواهرش: صفيه دختر ابو عبيد كه زوجه عبد اللَّه بن عمر بود

نوشت: از شوهرش عبد اللَّه بن عمر بخواهد كه نامه اى براى يزيد بنويسد و براى استخلاص مختار شفاعت نمايد.

يزيد گفت: ما شفاعت ابن عمر را مى پذيريم. از طرفى هم هند دختر ابو سفيان كه خاله عبد اللَّه بن حارث بود براى استخلاص عبد اللَّه نزد يزيد شفاعت نمود.

يزيد براى ابن زياد نوشت: كه مختار و عبد اللَّه را از زندان آزاد كند.

ابن زياد آنان را آزاد كرد. مشروط بر اينكه مختار در ظرف سه روز از كوفه خارج شود، و الا گردنش را بزند. مختار از كوفه خارج و متوجه حجاز شد.

وقتى به: واقصه (نام مكانى بوده است) رسيد صقعب بن زهير ازدى (بفتح همزه و سكون زاء) را ملاقات كرد. او بمختار گفت: چرا چشمان ترا اين طور مى بينم!؟

مختار گفت: اين كار را ابن زياد با من انجام داده. خدا مرا بكشد اگر ابن زياد را نكشم و اعضاى او را قطع ننمايم. من در عوض حسين مطابق تعداد آن افرادى كه براى حضرت يحيى بن زكريا كشته شد و تعداد آنان هفتاد هزار نفر بود از اين مردم را خواهم كشت.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 346

سپس مختار گفت: قسم بحق آن خدائى كه قرآن را نازل كرد، فرقان را شرح داد، اديان را تشريع نمود، معصيت را ناپسند دانست من حتما معصيت كاران قبائل:

ازد عمان، مذحج، همدان (بسكون ميم) نهد، خولان، بكر، هزّان، ثعل (بضم ثاء و فتح عين) نبهان، عبس، ذبيان و قبائل قيس عيلان را بجهت خشمى كه براى پسر دخترت پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دارم خواهم كشت.

آرى اى صقعب بحق آن خدائى كه: شنونده،

دانا عليم، عظيم، عادل، كريم، عزيز، حكيم، رحمان و رحيم است من قبيله بنى كنده و سليم و اشراف تميم را نظير پوستى (كه دباغى ميكنند) پايمال خواهم كرد. اين بگفت و متوجه مكه معظمه گرديد.

ابن العرق ميگويد: من مختار را در حالى ديدم كه چشمش آشفته بود. وقتى از آشفتگى چشمش جويا شدم گفت: ابن زياد اين عمل را با من انجام داده است.

يا ابن العرق! ابر فتنه و آشوب رعد و برق زده است. گويا: ميوه و برگ درختانش رسيده باشند. پاى خود را بزمين كوبيده و دشمنى خود را آشكار نموده است.

دامن همت بكمر زده و در اطراف دجله صدا به وا ويلاه بلند كرده است.

مختار هم چنان در همين حال بود تا اينكه يزيد در روز پنجشنبه چهاردهم ماه ربيع الاول سال (63) يا (64) قمرى به درك واصل شد ... در اين سال بود كه مردم حجاز با ابن زبير و مردم شام با مروان حكم و مردم بصره با ابن زياد بيعت كردند.

ولى اهل عراق بعلت اينكه امام حسين عليه السلام را يارى نكرده بودند دچار سرگردانى و تأسف و ندامت شدند. از جمله عبيد اللَّه بن حر بن مجمع بن حريم جعفى بود كه از اشراف كوفه بود امام حسين عليه السلام براى خروج و جهاد در راه خدا دعوت كرد ولى او نپذيرفت. سپس او بقدرى دچار ندامت شد كه نزديك بود بميرد! وى اشعارى را سرود كه مطلع آنها اينست:

فيا لك حسرة ما دمت حيا تردد بين حلقى و التراق

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 347

يعنى اى روح من! تا تو زنده هستى دچار

حسرت خواهى بود. اى روح من! تو بين حلق و چنبره گردن من در حال تردد ميباشى و ...

در عراق كسى نبود كه براى كارزار شجاع و صاحب هيبت باشد غير از قبائل عرب كه در كوفه بودند.

اول كسى كه براى قتال نهضت كرد سليمان بن صرد خزاعى بود كه از صحابه پيامبر خدا و ياران على مرتضى عليهما السلام بود. مسيب بن نجبه (بفتح نون و جيم) فزارى كه از اصحاب حضرت امير بود. عبد اللَّه بن سعد بن نفيل (بضم نون و فتح فاء) ازدى (بسكون زاء) و رفاعة بن شداد بجلى و عبد اللَّه بن وأل تيمى از بنى تيم اللّات بن ثعلبه بودند. افراد مذكور با چند تن از شيعيان در خانه سليمان اجتماع نمودند.

سليمان شروع بسخن كرد و پس از اينكه حمد و ثناى خدا را بجاى آورد گفت: ما عمر طولانى كرديم و متعرض فتنه شديم. ما به خداى خود راغب و اميدواريم ما را از آن افرادى قرار ندهد كه در قرآن راجع به آنان فرموده: آيا بقدرى عمر بشما نداديم كه اگر كسى مى خواست متذكر شود ميتوانست و پيامبر بيم دهنده براى شما آمد. اكنون عذاب را بچشيد. افراد ظالم ياورى نخواهند داشت.

حضرت على بن ابى طالب عليه السلام فرموده: مدت آن عمرى كه خدا عذر انسان را در آن ميپذيرد شصت سال است. عموم ما به اين مقدار عمر رسيده ايم. ما همه وقت براى تزكيه نفس و مدح شيعيان خود كوشا بوديم. تا اينكه وقتى خداى عليم خوبان ما را مورد آزمايش قرار داد ما را اين طور يافت كه نسبت بيارى كردن پسر دختر پيغمبر

خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم دروغگو در آمديم. اكنون كه در مقابل عمل انجام شده واقع شده ايم عذر موجهى نداريم جز اينكه قاتلين امام حسين را بكشيم. شايد پروردگار ما ما را عفو فرمايد.

رفاعة بن شداد به سليمان گفت: خدا تو را هدايت كرد كه بهترين

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 348

سخن را گفتى. تو ما را بسوى خوبترين امرى كه جهاد با فاسقين و توبه كردن از گناه است دعوت كردى. دعوت تو مسموع و قابل اجابت و قول تو قابل قبول است.

اكنون اگر رأى ميدهى ما اين رهبرى را به بزرگ شيعيان يعنى سليمان كه از صحابه پيامبر اسلام است واگذار نمائيم؟ مسيب بن نجبه گفت: به هدف رسيديد و موفق شديد. من اين نظريه را پذيرفتم. پس براى كارزار مهيا شويد.

سليمان نامه اى براى شيعيان كوفه كه در مدائن بودند نوشت و آن را بوسيله عبد اللَّه بن مالك طائى براى سعد بن حذيفة بن سمان فرستاد و ايشان را براى خونخواهى امام حسين عليه السلام دعوت كرد. هنگامى كه آنان از مضمون آن نامه مستحضر شدند گفتند: رأى ما هم با رأى آنان يكى است و سعد بن حذيفه جواب ايشان را نوشت.

سليمان نيز نامه اى بهمين منظور براى مثنى بن مخرمه عبدى نوشت و آن نامه را بوسيله ظبيان بن عماره تميمى كه از بنى سعد بود فرستاد مثنى در جوابش نوشت:

من نامه تو را براى خودم و برادران دينى تو خواندم. ايشان نظريه تو را مورد پسند قرار دادند و پذيرفتند. ما با تو مدتى كه تعين كرده اى موافق هستيم. و السلام عليك و ...

محمّد بن جرير

طبرى در تاريخ خود مينگارد: اولين اقدامى كه شيعه كرد در سال (61) قمرى بود كه امام حسين در آن شهيد شد. شيعيان همچنان در صدد تهيه آلت جنگ و آماده كارزار بودند و يك ديگر را مخفيانه براى مطالبه خون حسين عليه السلام دعوت ميكردند تا اينكه يزيد بن معاويه از دنيا در گذشت.

مدت بين شهيد شدن حسين و هلاكت يزيد: سه سال و دو ماه و چهار روز بود. در آن موقع عبيد اللَّه بن زياد امير عراق بود. و عمرو بن حريث (بضم حاء) مخزومى در كوفه خليفه ابن زياد بود. عبد اللَّه بن زبير قبل از موت يزيد مردم را براى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 349

خونخواهى امام حسين و يارانش دعوت ميكرد و آنان را بر عليه يزيد وادار مينمود. ولى هنگامى كه يزيد هلاك شد ابن زبير از اين منظور اعراض كرد و معلوم شد كه وى خواهان سلطنت بود براى خود، نه خونخواهى امام حسين!! مدائنى مينگارد: موقعى كه مختار نزد ابن زبير رفت و بمنظور خود نرسيد پس از اينكه دو شعر خواند از مكه معظمه خارج و متوجه كوفه گرديد. او در بين راه به هانى ابن ابو حيه وداعى برخورد كرد و از اوضاع اهل كوفه جويا شد. هانى گفت: اگر يك رجل باشد كه اهل كوفه را جمع آورى كند ميتواند زمين را بوسيله آنان تصاحب نمايد.

مختار گفت: به خدا قسم منم كه آنان را براى احقاق حق جمع خواهم كرد و سوارانى را كه بر دين باطل هستند بوسيله ايشان از پاى در مياورم و به واسطه آنان هر شخص جبار

و با عنادى را به قتل ميرسانم ان شاء اللَّه! و لا قوة الا باللَّه! سپس مختار از هانى جويا شد آيا سليمان بن صرد متوجه قتال كفار شده است يا نه؟ گفت: نه. ولى عازم اين عمل بودند. بعدا مختار حركت كرد تا در روز جمعه بشهر حيره رسيد. پياده شد، غسل كرد، لباسهاى خود را پوشيد، شمشير خود را حمايل نمود، بر اسب خود سوار و در بين روز وارد كوفه شد. به مسجد هر قبيله و مجالس و انجمن هر محله اى كه ميرسيد توقف و سلام ميكرد و ميگفت: مژده باد شما را بفرج و نجات. من آن طور نزد شما آمده ام كه دوست داريد. من بر فاسقين مسلط هستم. من خون اهل بيت پيغمبر خدا را مطالبه ميكنم.

سپس مختار وارد مسجد جامع شد و نماز خواند و ديد كه مردم متوجه وى شده اند و به يك ديگر ميگويند: اين مرد مختار است كه براى امر مهمى آمده است.

اميدواريم كه بوسيله او راه و فرجى نصيب ما شود. پس از اين جريان از مسجد خارج و وارد خانه خود شد كه در قديم معروف بود به خانه سالم بن مسيب.

بعدا بسراغ بزرگان شيعه فرستاد و به آنان گفت: من از طرف محمّد بن حنفيه براى خونخواهى اهل بيت آمده ام. اين يك امرى است كه شما را خوشحال و دشمنان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 350

شما را نابود مينمايد. شيعيان در جواب مختار گفتند: آرى تو براى اين مقام اهليت دارى. ولى مردم با سليمان بن صرد خزاعى كه فعلا بزرگ شيعه ميباشد بيعت نموده اند. تو فعلا براى امر خود عجله

منماى! مختار سكوت اختيار كرد و در انتظار بود كه كار سليمان بن صرد بكجا خواهد كشيد.

شيعيان در آن موقع تصميم خود را مخفى ميداشتند. زيرا از عبد الملك بن- مروان و عبد اللَّه بن زبير خائف بودند. خوف آنان از اهل كوفه بيشتر بود. زيرا بيشتر آنان از قاتلين امام حسين بودند.

مختار مردم را از اطراف سليمان پراكنده و بسوى خود دعوت ميكرد. اول كسى كه با مختار بيعت نمود عبيد بن عمر و اسماعيل بن كثير بودند. عمر بن سعد و شبث (بفتح شين و باء) ابن ربعى (بكسر راء و سكون باء) بمردم كوفه ميگفتند:

مختار براى شما دشمن سختى است. زيرا منظور سليمان بن صرد اين است كه خروج نمايد و با دشمنان شما كارزار كند. ولى منظور مختار اين است كه به شما تاخت و تاز نمايد. پس بايد بمختار حمله كنيد و او را غل و زنجير نموده براى هميشه زندانى نمائيد.

مختار از اين توطئه مطلع نبود تا اينكه خانه اش را محاصره و او را خارج كردند. ابراهيم بن محمّد بن طلحه به عبد اللَّه بن يزيد گفت: دستهاى مختار را ببند و او را با پاى برهنه ببر. وى گفت: من اين عمل را با مردى كه اظهار دشمنى و جنگ با ما نكرده است انجام نخواهم داد. ما او را فقط براى بدبينى كه به وى داريم گرفتيم. سپس يك استر سياه رنگ آوردند و مختار سوار شد و او را وارد زندان كردند.

يحيى بن ابو عيسى ميگويد: من با حميد (بضم حاء و فتح ميم) ابن مسلم ازدى (بفتح همزه و سكون زاء) نزد مختار رفتم. شنيدم

مختار ميگفت: بخداى درياها، نخل و اشجار، قلل كوهها و صحراها. ملائكه نيكوكار و برگزيدگان خوبان قسم كه من هر شخص جبار و ستمكارى را بوسيله نيزه هاى نازك و شمشير هندى در ميان

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 351

گروه هاى انصار خواهم كشت. همان انصارى كه عاجز و ستمكار و بدون تجربه و بد رفتار نيستند. من ستون دين را مستحكم و پراكندگى مسلمانان را به اتحاد تبديل خواهم كرد. من خونخواه پيامبرانم. زوال دنيا در نظر من چندان بزرگ نيست و از آمدن موت چندان باكى ندارم.

موضوع دوم راجع بلشكر سليمان بن صرد و خروج او

سليمان بر صرد در اول ماه ربيع الآخر سنه (65) قمرى با لشكر خود از نخيله (بضم نون) كه آن را عباسيه ميگفتند قيام كرد. همان سالى بود كه مروان- ابن حكم به اهل شام دستور داده بود با پسرانش: عبد الملك و عبد العزيز براى بعد از خودش بيعت نمايند. وى ايشان را وليعهد خود قرار داده بود.

در همين سال مروان در دمشق در اول ماه رمضان از دنيا رفت و عمر مروان (81) سال و مدت خلافتش- 9- ماه بود. آن موقع ابن زياد در عراق بود. ابن زياد حركت نمود تا وارد جزيره شد و خبر مرگ مروان را شنيد. وقتى سليمان بن- صرد تصميم گرفت خروج نمايد ديد لشكرش قليل هستند. لذا حكيم بن منقذ كندى و وليد بن حصين (بضم حاء) كنانى را با گروهى فرستاد و به آنان دستور داد: در كوفه صدا بزنند:

يا آل ثأرات الحسين عليه السلام يعنى اى آل خونخواهان امام حسين (قيام كنيد).

وقتى اين ندا را مردى از قبيله ازد (بسكون زاء) كه نامش: عبد اللَّه

بن حازم بود شنيد از جاى برجست. دختر و زوجه اش سهلة بن سيره كه زنى زيبا و نزد عبد اللَّه محبوبترين زنان بود در حضور او بودند. اين عبد اللَّه تا آن موقع جزء هيچ حزبى نبود. ولى پس از شنيدن آن نداء برجست و لباسهاى خود را پوشيد و متوجه سلاح و اسب خود گرديد.

زوجه اش فرياد زد و به او گفت: آيا ديوانه شده اى!؟ گفت: نه بلكه من نداء

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 352

دعوت كننده خدا را شنيدم و آن را اجابت نمودم. من خون حسين را مطالبه ميكنم تا اينكه بميرم. زوجه اش گفت: پس اين خانه ات را به كه ميسپارى؟ گفت: بخدا پروردگارا! من فرزندان و اهل و عيالم را بتو ميسپارم. بار خدايا! مرا در ميان آنان حفظ كن. خدايا در باره اين تفريطى كه من نسبت به يارى كردن پسر دختر پيامبرت كردم توبه ام را بپذير. سپس در مسجد جامع كه مردم مشغول خواندن نماز عشاء بودند ندا در دادند:

يا آل ثأرات الحسين! گروه كثيرى متوجه سليمان شدند. تعداد شانزده هزار- 000، 16- نفر در دفتر سليمان نام نويسى كرده بودند. ولى بيشتر از چهار هزار نفر در صف كارزار حاضر نشده بودند. سليمان تصميم گرفت براى قتال با ابن زياد متوجه شام گردد.

عبد اللَّه بن سعد به سليمان گفت: كليه قاتلين امام حسين در كوفه اند. از قبيل عمر- ابن سعد و بزرگان و اشراف قبائل در شام غير از ابن زياد كسى نيست. ولى سليمان موافقت نكرد جز اينكه بسوى شام بروند.

لشكر سليمان در شب جمعه، پنجم ماه ربيع الاول خارج شدند و شب را در:

دير اعور ماندند. سپس حركت

كرد و در: اقساس بنى مالك كه در كنار فرات بود پياده شد. بعدا نزد قبر امام حسين عليه السلام رفتند و مدت يك شبانه روز مشغول نماز و استغفار شدند. سپس بنحوى شروع به ضجه و گريه و وا ويلا كردند كه هيچ روزى به آن مقدار گريه نكرده بودند. در موقع وداع با قبر آن حضرت بقدرى ازدحام شد كه براى حجر الاسود مى شود. در همان موقع وهب بن زمعه جعفى در حالى كه گريان بود بر سر قبر حسين شهيد ايستاد و اشعار عبيد اللَّه بن حر جعفى را خواند كه مطلع آنها اين است: تبيت النشاوى الى آخره. و ...

سپس حركت كردند تا وارد: هيت شدند. از آنجا كوچ نمودند تا وارد:

قرقيسا گرديدند. در آنجا شنيدند كه تعداد لشكر شام كثير است. از آنجا به سرعت حركت نمودند تا پس از يك شبانه روز وارد: عين الورده شدند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 353

سپس سليمان برخاست و آن لشكر را موعظه و يادآور عالم آخرت نمود.

و گفت: اگر من كشته شدم امير شما مسيب بن نجبه (بفتح نون و جيم) خواهد بود.

اگر او نيز كشته شد امير لشكر شما عبد اللَّه بن سعد بن نفيل (بضم نون) ميباشد. اگر او هم كشته گرديد برادرش خالد بن سعد سر لشكر است. و اگر خالد هم كشته شود عبد اللَّه بن وأل امير است. اگر ابن وأل نيز كشته گردد رفاعة بن شداد امير باشد.

پس از اين جريان سليمان مسيب بن صرد نجبه را با تعداد چهار هزار سوار بعنوان پيشاهنگ فرستاد و گفت: بلشكر شام شبيخون بزنند. حميد (بضم حاء) بن

مسلم ميگويد: من نيز با آنان بودم. ما مدت يك شبانه روز راه رفتيم و موقع سحر پياده شديم. مختصرى خوابيديم و پس از اينكه نماز صبح را خوانديم و سوار شديم. لشكر پراكنده شدند و تعداد صد سوار با او باقى ماندند. او با اعرابى ملاقات كرد و گفت:

مساحت بين ما و اين گروه چقدر است؟ گفت: يك ميل.

اين لشكر شراحيل بن ذى الكلاع است كه با چهار هزار نفر از طرف عبيد اللَّه ابن زياد آمده اند. پس از ايشان نيز حصين بن نمير (بضم حاء و نون و فتح صاد) با تعداد چهار هزار نفر خواهند آمد. بعد از آن صلت بن ناجيه غلابى با چهار هزار نفر نيز مى آيند. كليه لشكر با عبيد اللَّه در: رقه ميباشند.

لشكر سليمان حركت كردند تا بر لشكر شام مشرف گرديدند. مسيب به ياران خود گفت: حمله كنيد بلشگر شام! وقتى لشكر عراق حمله كردند لشكر شام دچار شكست گرديدند و گروه فراوانى از آنان كشته شدند. لشكر عراق غنيمت بزرگى از آنان بدست آوردند. سپس مسيب بآنان دستور مراجعت داد و آنان نزد سليمان برگشتند.

موقعى كه اين خبر بابن زياد رسيد حصين بن نمير را بسوى لشكر عراق اعزام نمود و بقدرى لشكر بدنبال او فرستاد كه تعداد آنان به بيست هزار (000، 20) نفر رسيد. ولى تعداد لشكر عراق در آن روز فقط سه هزار و صد نفر بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 354

سپس دو لشكر آماده كارزار شدند. عبد اللَّه بن ضحاك بن قيس فهرى بر ميمنه و مخارق بن ربيعه غنوى بر ميسره و حصين بن نمير سكونى در قلب لشكر

شام برقرار شدند. مسيب نجيه فرازى بر ميمنه و عبد اللَّه بن سعد بن نفيل (بضم نون) ازدى (بسكون زاء) بر ميسره و رفاعة بن شداد بجلى بر جناح و سليمان بن صرد خزاعى بر قلب لشكر عراق مستقر گرديدند و دو لشكر متوقف شدند.

پس از اين جريان اهل شام فرياد زدند: شما بايد مطيع عبد الملك مروان شويد اهل عراق فرياد زدند: شما بايد عبيد اللَّه بن زياد را به ما تسليم نمائيد و مردم بايد از اطاعت ابن مروان و آل زبير خارج شوند و امر خلافت به اهل بيت پيغمبر اسلام تسليم گردد. دو لشكر پيشنهاد يك ديگر را نپذيرفتند و به يك ديگر حمله كردند سليمان اهل عراق را براى قتال وادار ميكرد و آنان را بكرامت خدا بشارت ميداد.

سپس نيام شمشير خود را شكست و متوجه اهل شام گرديد و ...

حميد (بضم حاء) ابن مسلم ميگويد: ميمنه لشكر ما بر ميسره لشكر شام و ميسره ما بر ميمنه آنان حمله كردند و سليمان بر قلب لشكر حمله ور شد و آنان را شكست داديم، وقتى شب فرا رسيد فرداى آن با ايشان مقاتله نموديم و قتال تا سه روز ادامه داشت. سپس حصين بن نمير (بضم حاء و نون) به اهل شام دستور داد شروع به تير اندازى نمودند. تيرهاى آتش بار اهل شام بر سر اهل عراق ميريختند. در نتيجه سليمان بن صرد شهيد شد و جان عزيز خود را فداى خونخواهى امام حسين كرد و خدا توبه وى را (كه قبلا حسين را يارى نكرده بود) پذيرفت و ...

سپس مسيب بن نجبه پرچم لشكر عراق را برافراشت و كارزارى

كرد كه سرهائى را از دشمن به خاك هلاك افكند. او سه مرتبه آن لشكر كفر را تحت تأثير قرار داد وى از نظر كارزار بزرگترين شجاع و از لحاظ نابود كردن دشمنان بزرگترين حمله ور بود. و ... او هم چنان بدشمنان حمله ميكرد و آنان فرارى مى شدند تا اينكه جمعيت كثيرى حمله كردند و او را شهيد نمودند.

پس از مسيب بن نجبه عبد اللَّه بن سعد بن نفيل (بضم نون) پرچم اسلام را برداشت

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 355

و بر آن گروه نابكار حمله ور گرديد و آنان را هدف نيزه قرار داد و ... او هم چنان قتال كرد تا شهيد شد.

بعد از او برادرش: خالد بن سعد پرچم را بدست گرفت و اهل عراق را براى جنگ تحريك مى نمود و ايشان را به نيكى امر ترغيب ميكرد. شديدترين قتال را كرد و دشمن را نابود كرد تا شهيد شد.

پس از خالد عبد اللَّه بن وأل پيشاهنگ شد و پرچم اسلام را بپاى داشت و جهاد كرد تا دست چپش قطع شد. سپس در حالى كه خون از دستش جستن مى كرد پشت بياران خود نمود و حمله بدشمن كرد و ... او به قدرى جهاد كرد كه شهيد شد.

در آن حين كه آنان مشغول كارزار بودند ناگاه گروهى مددكار با مثنى ابن مخرمه عبدى از بصره و گروهى از مدائن با كثير بن عمرو حنفى براى امداد اهل عراق وارد شدند. قلوب اهل عراق سخت بر اهل شام خشمناك و بر آنان حمله كردند سپس اجتماع نمودند و تكبير گفتند و جنگ به شدت درگير شد. بعدا رفاعة بن شداد بسوى

صفهاى لشكر شام جلو رفت و رجزى را خواند كه مضمون آن توبه از ترك نصرت امام حسين بود.

عبد اللَّه بن عوف ازدى (بسكون زاء) ميگويد: قتال شدت يافت و ضعف اهل عراق ظاهر گرديد. بعضى از آنان راجع به ترك قتال گفتگو كردند. گروهى موافق بودند و گروهى مى گفتند: اگر ما پشت بجنگ نمائيم شمشير دشمن بر ما مسلط مى شود. به قدر يك فرسخ فرار نخواهيم كرد مگر اينكه احدى از ما باقى نخواهد ماند. بلكه بايد تا شب جهاد كنيم، وقتى شب فرا رسيد مى رويم.

سپس عبد اللَّه بن عوف جلو آمد پرچم را بپاى داشت و شديدترين قتال را انجام دادند. گروهى از اهل عراق كشته شدند و جمعيت آنان پراكنده شد و مردم متفرق شدند لشكر عراق بازگشت نمودند تا از طرف صحرا به قرقيسا رسيدند. سعد بن حذيفه وارد:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 356

هيت شد و گروهى از اعراب با او ملاقات نموده وى را از جريان لشكر عراق آگاه كردند.

هر يك از اهل مدائن و بصره و كوفه بسوى شهر خود مراجعت نمودند.

مختار كه در آن موقع زندانى بود به ياران خود ميگفت: براى غارت كردن بيشترى روز شمارى كنيد كه از ده روز كمتر و از يك ماه طولانى تر نخواهد شد سپس خبرى وحشتناك و ضربتى قاطع و كشتنى بى شمار و امرى مهم در انتظار دشمنان خواهد بود. چه كسى اين اعمال را انجام ميدهد؟ من انجام ميدهم. تكذيب نكنيد! من انجام ميدهم. مختار كارهاى خود را با رجز و فراست خدعه و سياستى نيكو انجام ميداد.

مرزبانى در كتاب: شعراء ميگويد: مختار غلامى داشت كه نامش:

جبرئيل بود.

بارها ميگفت: جبرئيل بمن خبر داده، تا اينكه ميگفت: من بجبرئيل گفتم: اعراب و اهل باديه ها از اين عبارت اين طور ميفهميدند كه منظور او آن جبرئيل است كه بر رسول خدا نازل ميشد. مختار بدين نحو بر آن مردم مسلط شد تا اينكه امور او منظم گرديد و دين را عزيز و يارى كرد و باطل را شكست داد.

هنگامى كه ياران سليمان بن صرد از شام مراجعت كردند مختار كه زندانى بود براى آنان نوشت: خدا اجر شما را بزرگ نمايد و گناه شما را بريزد. زيرا از افراد فاسق مفارقت و با كفار جهاد كرديد. شما هيچ پولى را خرج نميكنيد و از هيچ گردنه اى بالا نميرويد و هيچ گامى بر نميداريد مگر اينكه خدا بوسيله آنها درجه اى براى شما خواهد نوشت.

مژده باد شما را: اگر من از زندان خارج شوم با خواست خدا دشمنان شما را بوسيله شمشير از ميان مشرق تا مغرب نابود خواهم كرد. من جنازه آنان را نظير تپه اى قرار ميدهم. ايشان را تك تك و با يك ديگر خواهم كشت. خدا هر كسى را كه بلطف او نزديك شود و بخواهد هدايت گردد خوش بدارد و هر كسى را كه كه معصيت و نافرمانى ميكند از مرحمت خود دور بدارد. السلام عليكم يا اهل الهدى.

موقعى كه نامه مختار آمد و رؤساى قبائل از آن آگاه شدند در جوابش نوشتند:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 357

ما نامه تو را خوانديم. ما عملى انجام ميدهيم كه تو را مسرور نمايد. اگر مايل باشى ما بيائيم و تو را از زندان خارج نمائيم، ميائيم. وقتى فرستاده آنان اين موضوع را

به مختار خبر داد او براى اينكه شيعيان خواهانش شده بودند خوشحال شد. ولى در جواب آنان گفت: اين عمل را انجام ندهيد زيرا من همين روزها خارج خواهم شد.

مختار شخصى را نزد عبد اللَّه بن عمر بن خطاب فرستاد و گفت: من مظلوم و زندانى شده ام. متصديان امر بر من بيجا بدبين شده اند. خدا ترا رحمت كند براى دو نفر ظالم يعنى عبد اللَّه بن يزيد و ابراهيم بن محمّد نامه اى بنويس شايد مرا بلطف و منت خود از دست اينان خلاص كنى. و السلام عليك.

عبد اللَّه بن عمر براى آنان نوشت: شما ميدانيد كه من با مختار نسبت دامادى دارم و از طرفى هم ميدانيد بين من و شما دوستى برقرار است. من شما را قسم ميدهم كه وى را پس از ورود نامه من آزاد نمائيد. و السلام عليكم و رحمت اللَّه و بركاته.

هنگامى كه آن دو نفر نامه ابن عمر را خواندند و از مختار كفيل خواستند گروهى از اشراف كوفه آمدند و كفالت دادند آنان ضمانت تعداد ده نفر از اهل كوفه را پذيرفتند. و مختار را قسم دادند كه بر آنان خروج نكند. اگر خروج كند تعداد هزار شتر بر در دروازه كعبه معظمه قربانى كند و كليه غلامان زرخريد او آزاد باشند. مختار بدين وسيله خارج و داخل خانه خويشتن گرديد.

حميد (بضم حاء) ابن مسلم ميگويد: شنيدم مختار مى گفت: خدا آنان را بكشد! چقدر جاهل و احمق هستند. زيرا آنان بايد بفهمند كه من بقسمى كه براى ايشان خوردم و عهدى كه كردم وفا خواهم نمود. اين قسمى كه من بخدا خوردم سزاوار است كه هر گاه من

در باره امرى قسم بخورم ولى موضوعى را كه بر آن مقدم است پيش بيايد بايد آن را ترك و بموضوع بعدى عمل كنم و كفاره قسم خود را بدهم و خارج شدن من از زندان مقدم بود بر زندانى بودنم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 358

اما قربانى كردن هزار شتر: براى من آسانتر است از اينكه آب دهان خود را بيرون افكنم. قيمت هزار شتر مرا ناراحت نميكند. اما آزاد شدن غلامان و كنيزان زر خريد من: بخدا قسم من دوست دارم بر خونخواهى امام حسين نائل شوم و ابدا يك غلام نداشته باشم.

هنگامى كه مختار در خانه خود مستقر شد شيعيان نزد او اياب و ذهاب و در اطرافش اجتماع نمودند؟ عموما به رياست وى متفق شدند. موقعى كه مختار در زندان بود با او بيعت شده بود. امر و تعداد طرفداران مختار همچنان زياد و تقويت ميشد تا اينكه عبد اللَّه بن زبير دو نفر واليان خود را كه عبد اللَّه بن يزيد و ابراهيم ابن محمّد بن طلحه سابق الذكر بودند معزول كرد و عبد اللَّه بن مطيع را والى كوفه و حارث بن عبد اللَّه بن ابى ربيعه را والى بصره قرار داد.

وقتى ابن مطيع وارد كوفه شد مختار بدنبال ياران خود فرستاد و آنان را در خانه خود در اطراف خويشتن جمع كرد و تصميم گرفت بر اهل كوفه خروج نمايد مردى از ياران مختار كه از قبيله شام و شخصى بزرگوار و نامش: عبد الرحمن ابن شريح بود با گروهى از اصحاب مختار ملاقات كرد كه از جمله آنان: سعد بن- منقذ، سعر بن ابى سعر حنفى.

اسود كندى و قدامة بن مالك جشمى بودند كه انجمن كرده بودند. آنان به او گفتند: مختار در نظر دارد با ما خروج كند و خون امام حسين را مطالبه نمايد. ما با مختار بيعت كرده ايم. نميدانيم آيا مختار را محمّد بن حنفيه بسوى ما فرستاده يا نه؟ برخيزيد تا نزد محمّد بن حنفيه برويم و او را از اوضاع مختار آگاه نمائيم. اگر محمّد بن حنفيه اجازه داد ما تابع مختار ميشويم و الا او را رها خواهيم كرد.

آن گروه از كوفه خارج و نزد محمّد بن حنفيه وارد شدند. محمّد از اوضاع كوفه جويا شد و آنان وى را با خبر كردند. بعدا به او گفتند: ما بتو حاجتى داريم گفت: مخفيانه يا آشكار؟ گفتيم: مخفيانه، محمّد گفت: چند دقيقه اى صبر كنيد. سپس اندكى مكث كرد و از ما دور شد و ما را خواست. عبد الرحمن بن شريح شروع بسخن كرد و پس

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 359

از اينكه حمد و ثناى خداى را بجاى آورد گفت: شما خاندانى هستيد كه خدا شما را به فضيلت اختصاص داده و شما را بوسيله مقام نبوت شرافت داده و حق شما را بر اين امت بزرگ نموده است. شما دچار مصيبت حسين عليه السلام شده ايد كه عموم مسلمانان هم شده اند.

مختار نزد ما آمده و گمان ميكند از طرف شما آمده است. وى ما را طبق دستور كتاب خدا و سنت رسول او و خونخواهى خون اهل بيت دعوت كرده است. ما هم با اين شروط با وى بيعت كرده ايم. اكنون اگر تو ما را دستور دهى از او بيعت كنيم مى پذيريم

و اگر ما را نهى ميكنى از او دورى و اجتناب خواهيم نمود.

موقعى كه محمّد بن حنفيه سخن عبد الرحمن و ديگران را شنيد سپاس خداى را بجاى آورد و درود بر حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرستاد و فرمود: آنچه را كه راجع به فضيلت ما خاندان گفتيد فضل و فضيلت از خدا است كه به هر كسى بخواهد عطا ميكند. خدا صاحب فضل بزرگى است و مصيبتى كه از طرف حسين دچار ما شد در قرآن حكيم است. راجع بخونخواهى ما برخيزيد تا نزد امام من و شما يعنى حضرت على بن الحسين عليه السلام برويم.

هنگامى كه بحضور حضرت سجاد مشرف شدند و محمّد جريان آنان را براى آن بزرگوار شرح داد حضرت امام زين العابدين فرمود: اى عمو! اگر يك غلام زنگى براى ما خاندان اعمال تعصب كند بر مردم واجب است او را تقويت نمايند. من تو را صاحب اختيار قرار دادم. هر عملى كه ميخواهى انجام بده. وقتى آن گروه سخن حضرت سجاد را شنيدند ميگفتند: زين العابدين و محمّد بن حنفيه بما اجازه دادند.

مختار از رفتن آن گروه نزد محمّد بن حنفيه مستحضر بود. او در نظر داشت قبل از اينكه آنان از نزد محمّد مراجعت نمايند گروه شيعيان نهضتى كنند. وقتى منظور او عملى شد ميگفت: گروهى از شما دچار حيرت و ترديد شدند. اگر آنان بروند و بمقصود برسند ميايند و توبه ميكنند و اگر بصورت خود در افتادند و اعتراض كردند دچار خسران و نااميدى خواهند شد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 360

موقعى كه آنان از نزد محمّد بن حنفيه باز

گشتند و نزد مختار آمدند مختار به ايشان گفت: چه خبر!؟ شما بوديد كه دچار فتنه و ترديد شده بوديد؟ گفتند: ما براى يارى تو مأمورشده ايم.

مختار گفت: من ابو اسحاق هستم. شيعيان را نزد من جمع كنيد. هنگامى كه شيعيان نزديك وى اجتماع نمودند گفت: اى گروه شيعيان! چند نفرى دوست داشتند صدق اين مأموريتى را كه من آورده ام بدانند. لذا بسوى پيشواى هدايت و نجيب برگزيده و پسر مصطفى و مجتبى يعنى حضرت سجاد رفتند و آن بزرگوار به آنان فهمانيده كه من پشتيبان و فرستاده آن حضرت ميباشم. زين العابدين شما را مأمور كرده كه تابع و مطيع من باشيد. سپس مختار آنان را براى اطاعت و خروج با خود ترغيب كرد و دستور داد: حاضرين اين موضوع را بغائبين برسانند.

گروهى نزد مختار آمدند و گفتند: جمعيتى از اشراف كوفه با عبد اللَّه بن مطيع جمع شده اند و در نظر دارند: با تو مقاتله نمايند. هنگامى كه ابراهيم بن اشتر نزد ما بيايد با خواست خدا بر دشمن ظفر خواهيم يافت. زيرا ابراهيم داراى اقرباء و عشيره است.

مختار به آنان گفت: ابراهيم را ملاقات كنيد و باو بگوئيد: ما براى طلب خون امام حسين و اهل بيت او مجازشده ايم. وقتى اين موضوع را بابراهيم گفتند او گفت. من دعوت شما را ميپذيرم، مشروط بر اينكه من امير شما باشم. گفتند: تو اين اهليت را دارى. ولى راهى براى اين موضوع نيست، زيرا مختار از طرف زين العابدين: و نائب او يعنى محمّد بن حنفيه آمده است. مختار براى اين امر مجاز است ابراهيم جوابى نگفت و آنان مراجعت نمودند و جريان را براى

مختار شرح دادند.

مختار پس از سه روز گروهى از بزرگان ياران خود را خواست. عامر بن- شعبى ميگويد: من و پدرم نيز در ميان آن گروه بوديم. مختار در جلوى ما حركت كرد. او ما را هم چنان از خانه هاى كوفه عبور ميداد و نميدانست به كجا ميرود

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 361

تا اينكه بر در خانه ابراهيم توقف كرد. ابراهيم به مختار اجازه ورود داد فرشهائى گسترده شد و ما نشستيم. مختار هم با ابراهيم روى فرش او نشست.

مختار بابراهيم گفت: اين نامه محمّد بن امير المؤمنين عليه السلام است كه ترا مأمور كرده: ما را يارى نمائى. اگر ما را يارى كنى مورد غبطه ديگران خواهى بود. و اگر امتناع كنى اين نامه بر تو اتمام حجت مى كند و خدا محمّد و اهل بيت او را از تو مستغنى ميكند. مختار آن نامه را به شعبى تسليم كرده بود. وقتى سخنش تمام شد به شعبى گفت: آن نامه را به وى بپرداز. وقتى سر نامه را كه طولانى بود باز كرد ديد در آن نوشته:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم از محمّد كه مهدى است بسوى ابراهيم بن اشتر: سلام عليك. من مختار را كه نزدم پسنديده است بسوى تو فرستادم و او را به قتال دشمنم و خون خواهى اهل بيت خود مأمور كردم. تو با خويشاوندان خود با وى همراه باش! و ما بقى آن نامه ترغيب ابراهيم بود.

وقتى ابراهيم آن نامه را خواند گفت: محمّد بن حنفيه هميشه در نامه هاى خود نام خويشتن و نام پدرش را مى نوشت. چه شده كه اين مرتبه كلمه: مهدى را اضافه كرده است؟ مختار

گفت: آن زمان زمان ديگرى بود. ابراهيم گفت: كيست كه بداند اين نامه از محمّد بن حنفيه براى من نوشته شده است؟ مختار گفت: يزيد بن انس و احمر بن سقيط و عبد اللَّه كامل و غيرهم. ما ميدانيم و شهادت هم ميدهيم كه اين نامه از محمّد بن حنيفه براى تو آمده است شعبى گفت: من و پدرم از آن نامه اطلاعى نداريم.

در همين موقع بود كه ابراهيم از روى فرش خارج شد و مختار را بر روى آن نشانيد و به او گفت: دست خود را بگشاى، وقتى مختار دست خود را گشود ابراهيم

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 362

با او بيعت كرد. سپس دستور داد: ميوه و شربت عسل آوردند. ما از آن بهره مند شديم و ابراهيم با ما خارج شد تا مختار وارد خانه خود گرديد.

شعبى ميگويد: موقعى كه ابراهيم از نزد مختار مراجعت كرد دست مرا گرفت و گفت: دانستم كه تو و پدرت شهادت نداديد. ولى آيا اين گروه كه شهادت دادند بر حق افتراء ميزنند؟ گفتم: آنان آن طور كه ديدى شهادت دادند. بزرگان افتراء و شيوخ مصر و شهسواران عرب در ميان آنان بودند مثل اين گونه افراد غير از حق چيزى نخواهند گفت.

ابراهيم بن اشتر رحمه اللَّه رجلى بود: ظاهر الشجاعه، دلاورى با شهامت، دامن همت براى محبت اهل بيت پيامبر بكمر زده، پرچم نصيحت را براى آنان با دو دست خود بر افراشته. ابراهيم خويشاوندان و برادران و دوستان و اعوان خود را جمع كرد و آنان را با حميد بن مسلم ازدى در همه شب نزد مختار مى برد و مى آورد تا اينكه

ستارگان رو بغروب مى نهادند.

رأى آنان بر اين شد كه: روز پنجشنبه چهاردهم ماه ربيع الآخر سنه «66» قمرى خروج كنند. اياس بن مضارب سر پاسبان عبد اللَّه بن مطيع بود كه امير كوفه محسوب مى شد. وى به ابن مطيع گفت: مختار لا محاله بر تو خروج مى كند.

بر حذر باش! سپس اياس با پاسبانان خارج شد و پسرش را كه راشد نام داشت بسوى كناسه كوفه فرستاد خود اياس متوجه بازار كوفه شد. ابن مطيع هم گروهى را بطرف قبرستانها اعزام كرد تا كوفه را از آن افرادى كه به آنان بد بين شوند نگاهدارى نمايند.

ابراهيم بعد از مغرب با گروهى متوجه مختار شدند كه زره پوش بودند و روى زره قبا پوشيده بودند. پاسبانان بازار و قصر را احاطه كرده بودند. وقتى چشم اياس بن مضارب بياران ابراهيم افتاد كه مسلح بودند به ابراهيم گفت: اين اجتماع براى چيست!؟ من بتو بد بين هستم ترا رها نمى كنم تا ترا نزد امير ببرم. ابراهيم سخن او را نپذيرفت و دچار مشاجره شدند. ابراهيم به مردى از همدان (بسكون

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 363

ميم) كه با اياس بود و نامش ابو قطن بود گفت: نزديكم بيا! چون وى دوست ابراهيم بود اين طور پنداشت كه ابراهيم مى خواهد او را براى نجات آن گروه شفيع قرار دهد.

ولى بر عكس آن تصور: ابراهيم آن نيزه طولانى را كه در دست ابو قطن بود گرفت و پس از اينكه گلوى اياس را هدف قرار داد او را از پاى درآورد و بياران خود دستور داد تا سر او را جدا كردند. سپس ياران اياس رو بفرار نهادند

و ابراهيم متوجه مختار شد و او را از اين جريان آگاه كرد. مختار خوشحال شد و اين عمل را بفال نيك و نصرت و ظفر بر دشمن گرفت. سپس دستور داد تا دسته هاى نى را آتش زدند و از طرفى ندا در دادند:

يا آل ثأرات الحسين! يعنى اى آل خون خواهان حسين! بعدا مختار زره و سلاح خود را پوشيد و اين دو شعر را خواند:

1- قد علمت بيضاء حسناء الطلل واضحة الخدين عجزاء الكفيل

2- انى غداة الروع مقدام بطل لا عاجز فيها و لا وغد فشل

1- يعنى دخترانى كه سفيد چهره و نيك صورت كه گونه هاى صورتشان گشاده و كفلشان بزرگ است ميدانند:

2- كه من در روز خوف و ترس پيشرو و پهلوان هستم. در يك چنين روزى عاجز و سست و بى غيرت نيستم.

پس از اين جريان مردم از هر طرفى روى آور شدند. عبيد اللَّه حر جعفى هم با قوم خود آمد و قتال بسيار بزرگى واقع شد. مردم متوارى شدند. افرادى كه مسلح و در راهها و قبرستانها بودند پراكنده گرديدند و احساس خطر نمودند و از خوف ابراهيم در ميان كوچه ها متفرق شدند. شبث بن ربعى (بفتح شين و باء و كسر راء) به ابن مطيع كه امير بود اشاره قتال كرد.

هنگامى كه مختار از اين جريان آگاه شد با اصحاب خود خروج كرد و از

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 364

طرف بستان زائده كه در سبخه بود داخل دير هند شد. سپس ابو عثمان هندى با گروهى از ياران خود بسوى كوفه آمدند و ندا در دادند:

يا آل ثأرات الحسين! يا منصور امت! اين عبارت يك شعار

و علامتى بود براى آنان. اى گروه هدايت شدگان! بدانيد كه امين آل محمّد خروج كرده و در دير هند وارد شده است و مرا فرستاده تا شما را دعوت نمايم و بشما مژده دهم. خدا شما را رحمت كند، بسوى او حركت كنيد. مردم از خانه هاى خود خارج شدند و يك ديگر را آگاه نمودند و ...

موضوع سوم در باره قتال با ابن مطيع
اشاره

والبى و حميد (بضم حاء) ابن مسلم و نعمان بن ابى جعد ميگويد: ما با مختار خروج كرديم. بخدا قسم هنوز فجر طلوع نكرده بود كه مختار از تعبيه لشكر خود فراغت حاصل كرده بود وقتى صبح شد مختار نماز صبح را خواند و سوره: و النازعات و عبس را تلاوت نمود. بخدا قسم ما پيشوائى از لحاظ لهجه فصيح تر از مختار نديده بوديم سپس ابن مطيع ياران خود را خواست. وقتى آنان آمدند او شبث بن ربعى را (بفتح شين و باء و كسر راء) با سه هزار- 3000- نفر و راشد بن اياس را با چهار هزار- 4000- نفر و حجاز بن ابجر عجلى را با سه هزار- 3000- نفر و عكرمة بن ربعى و شداد بن ابجر و عبد الرحمن بن سويد را با- 3000- نفر فرستاد.

لشكر همچنان بدنبال يك ديگر ميرفت تا تعداد آنان در حدود بيست هزار- 000، 20- نفر رسيد.

هنگامى كه مختار آن سر و صداها و ضجه ها را ما بين بنى سليم و سكة- البريد شنيد دستور داد تا تحقيق كنند كه چه خبر است. ناگاه ديدند شبث بن ربعى با خيل بزرگى آمد و در همان حال نيز سعر بن ابى سعر حنفى كه با مختار بيعت كرده بود از

طرف قبيله مراد آمد. موقعى كه فرستاده مختار به راشد بن اياس برخورد خبر آمدن او را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 365

بمختار داد.

مختار هم ابراهيم بن اشتر را با تعداد- 900- نفر سوار و- 600- نفر پياده و نعيم بن هبيره را (بضم نون و هاء و فتح عين و باء) با- 300- نفر سوار و تعداد- 600- نفر پياده فرستاد. نيز مختار يزيد بن انس را با- 900- نفر در موضع مسجد شبث پيش جنگ قرار داد. لشكر مختار لشكر ابن مطيع را بنحوى شكست دادند كه داخل خانه ها ميشدند و گروهى از طرفين كشته شدند. نعيم بن هبيره نيز شهيد شد.

موقعى كه ابراهيم اشتر آمد و به راشد بن اياس كه با چهار هزار سوار آمده بود برخورد كرد بياران خود گفت: مبادا كثرت لشكر دشمن شما را هولناك كند! زيرا چه بسا گروه قليلى كه گروه كثيرى را مغلوب خواهد كرد. خدا با افراد صبور خواهد بود.

طرفين قتال شديدى كردند موقعى كه چشم خزيمه (بضم خاء) ابن نصر عبسى براشد افتاد بر او حمله كرد و با نيزه وى را كشت. سپس فرياد زد: به خداى كعبه قسم كه من راشد را كشتم. پس از اين جريان آن گروه منهزم شدند و شكست خوردند و نظير شتر مرغ رو بفرار، نهادند و لشكر مختار نظير ابرى سياه بر سر آنان مسلط گرديدند.

بعدا ياران مختار خوشحال شدند و بر خيل كوفيان حمله ور گرديدند، زندگى صاف و خوب آنان را دچار كدورت نمودند. ايشان را دسته دسته بسوى مرگ سوق دادند، آنان را داخل كوچه ها و مسجدها كردند. مدت سه روز ابن

مطيع را در قصر تحت محاصره قرار دادند. مختار پس از اين واقعه متوجه بازار شد و ابراهيم ابن اشتر را متصدى محاصره قصر قرار داد.

هنگامى كه محاصره كار را بر ابن مطيع و يارانش تنگ كرد و دريافتند كه هيچ راه و چاره اى براى فرار ندارند بابن مطيع اشاره كردند كه شبانه بشكل و قيافه زن خارج و در بعضى از خانه هاى كوفه پنهان شود ابن مطيع خارج و به خانه ابو موسى اشعرى پناهنده شد. آنان وى را پناه دادند، ياران ابن مطيع امان آوردند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 366

ابراهيم ايشان را امان داد. آنان از قصر خارج و با او براى مختار بيعت كردند. مختار به ايشان وعده هاى خير مى داد. قلب آنان را بخود مهربان مى كرد و با ايشان نيك رفتارى مى نمود.

موقعى كه ياران ابن مطيع از قصر خارج شدند مختار ساكن قصر گرديد.

سپس از قصر خارج و داخل مسجد شد و دستور داد: ندا كنند: مردم براى نماز حاضر شوند. وقتى مردم اجتماع كردند مختار بر فراز منبر رفت و پس از اينكه حمد خداى را بجاى آورد گفت: ايها الناس! ما بنتيجه و منظور خود رسيديم. پرچم ما بر افراشته گرديد. در باره پرچم گفته شد: آن را بلند كنيد و آن را ضائع ننمائيد و در باره نتيجه گفته شد: آن را بگيريد و رها نكنيد.

ما دعوت دعوت كننده را شنيديم و سخن سرپرست خود را پذيرفتيم. چه بسا آن مردان و زنان ستم كيش و كشتگانى كه در ميان رعايت كنندگان هستند. آگاه باشيد كسى كه طغيان و ظلم و انكار و خرابكارى و تكذيب و بحق پشت

كند نابود خواهد شد. اى بندگان خدا! بسوى بيعت هدايت و جهاد با دشمنان و دفاع از ضعيفان آل محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بيائيد. منم كه بر كفار مسلط شده ام و خون خواه پسر پيغمبر پروردگار عالمين مى باشم. آگاه باشيد! بحق آفريننده ابرها كه عقابش شديد است من قبر ابن شهاب را كه افتراء ميزد و كذاب و مجرم و شكاك بود خواهم شكافت. من حتما احزاب را به بلاد اعراب تبعيد مينمايم. بپروردگار عالمين قسم كه حتما اعوان ظالمين و ما بقى كافرين را خواهم كشت.

سپس روى منبر نشست و براى دومين بار برخاست و گفت: بحق آن خدائى كه مرا بينا و قلبم را نورانى كرد من حتما خانه هائى را در اين شهر مى سوزانم، قبورى را مى شكافم، سينه هائى را از بغض دشمنان شفا ميدهم، شخص جبارى را كه كافر و ملعون و غدار است بقتل ميرسانم.

بحق پروردگار مكه و كعبه معظمه و بحق نون و القلم بزودى يك پرچمى براى من بر افراشته مى شود كه از كوفه تا كوه: اضم و اطراف: ذى سلم و عرب و عجم را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 367

خواهم گرفت سپس بيشتر خدمتگزاران را از بنى تميم ميگيرم.

مختار بعد از اين سخنرانى از منبر بزير آمد و داخل قصر گرديد و مردم براى بيعت در اطراف او اجتماع كردند. دست مختار هم چنان براى بيعت باز بود تا اينكه خلقى از عرب و سادات و غلامان با او بيعت كردند. مبلغ نه هزار هزار درهم موجودى بيت المال كوفه بود كه آن را بياران خود كه براى محاصره كردن ابن مطيع

قتال كرده بودند عطا كرد. تعداد يارانش: سه هزار و هشتصد نفر بود.

به هر يك از آنان مبلغ پانصد درهم رسيد تعداد شش هزار مرد بعد از جريان محاصره قصر بمختار پيوستند كه دويست نفر دويست نفر مى آمدند.

موقعى كه مختار فهميدند ابن مطيع در خانه ابو موسى اشعرى است مبلغ ده هزار درهم به عبد اللَّه بن كامل شاكرى داد و گفت: اين مبلغ را به ابن مطيع بده و به او بگو: اين مبلغ را براى سفر خود مصرف كن. زيرا من ميدانم تنگدستى مانع تو شده است.

ابن مطيع آن مبلغ را گرفت و متوجه بصره شد. ولى نزد ابن زبير نرفت.

زيرا بعلت جريانى كه بين وى و مختار رخ داده بود از ابن زبير خجالت ميكشيد.

مختار عبد اللَّه بن كامل را امير ياران خصوصى خود كرد و كيسان ابو عمره را كه مولاى عرينه بود سر پاسبان خود قرار داد. عبد اللَّه بن حارث را كه برادر مادرى اشتر بود والى: ارمينيه و محمّد بن عطارد را والى آذربايجان و عبد الرحمن بن- سعد بن قيس را والى: موصل و سعد بن حذيفة بن يمان را والى: شهر رى و همدان قرار داد. و عمال خود را در كوه ها و شهرها توزيع كرد.

مختار شخصا بين افرادى كه خصومت و اختلاف داشتند داورى ميكرد. تا اينكه از ديگر امور خويشتن عقب مى افتاد. بدين جهت بود كه شريح را قاضى خود قرار داد. اما هنگامى كه شنيد حضرت امير شريح را از مقام قضاوت بركنار كرده بود مختار نيز او را عزل كرد. شريح تمارض كرد ولى مختار او را معزول نمود و عبد اللَّه

بن عتبة بن مسعود را متصدى امر قضاوت كرد. وقتى او مريض شد عبد اللَّه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 368

ابن مالك طائى را براى قضاوت قائم مقام نمود.

هنگامى كه مردم شام مطيع مروان بن حكم (بفتح حاء و كاف) شدند او دو لشكر تشكيل داد: يكى از آنها را بسوى حجاز و ديگرى را بسركردگى عبيد اللَّه بن زياد بطرف عراق اعزام نمود و به زياد دستور داد: پس از اينكه بر كوفه ظفر يافت تا سه روز اموال آنان را به تاراج ببرد. وقتى ابن زياد از جزيره عبور كرد دچار مرضى شد كه نتوانست حركت كند قيس عيلان در آن موقع از طرف ابن زبير والى جزيره بود. عبيد اللَّه هم چنان از عراق منصرف و مشغول مريضى خود بود.

سپس ابن زياد آمد و وارد موصل شد. در آن وقت عبد الرحمن بن سعيد بن- قيس از طرف مختار والى موصل بود. وقتى ابن زياد لشكر خود را متوجه موصل كرد عبد الرحمن بسوى تكريت رفت و نامه اى را كه حاوى اين جريان بود براى مختار فرستاد. مختار پس از اينكه اين عمل را تحسين كرد جواب نامه وى را نوشت و دستور داد از جاى خود حركت نكند تا دستور ثانوى برايش صادر شود.

سپس مختار يزيد بن انس را خواست و او را از اين جريان آگاه كرد. و وى را براى رياست سواران و پيادگان ترغيب كرد. برگزيدن هر يك از پهلوانان را كه بخواهد در اختيار او نهاد. يزيد بن انس تعداد سه هزار سوار انتخاب كرد هنگامى كه او از كوفه خارج شد مختار تا دير

ابو موسى بمشايعت وى رفت و به او در باره ادوات جنگى توصيه كرد و گفت: اگر به امداد احتياج داشتى مرا آگاه كن.

يزيد بن انس گفت: من هيچ امدادى بجز دعاى تو نمى خواهم زيرا همان دعا كافيست. بعدا مختار براى عبد الرحمن بن سعيد بن قيس نوشت: يزيد را در ميان شهرها آزاد بگذار و السلام.

يزيد بن انس حركت كرد تا وارد موصل و در مكانى پياده شد كه آن را:

باخكى ميگفتند. هنگامى خبر ورود و تعداد آنان به ابن زياد رسيد گفت: در مقابل هر هزار نفرى از آنان دو هزار نفر ميفرستم. سپس تعداد شش هزار نفر سوار بسوى ايشان فرستاد. لشكر ابن زياد وقتى آمدند كه يزيد بن انس بشدت مريض بود.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 369

وى را بر حمار مصرى سوار ميكردند و پيادگان او را از طرف راست و چپ مواظب بودند.

يزيد بن انس نزد بزرگان سپاه توقف ميكرد و آنان را بجنگ وادار مينمود.

مژده آينده نيكى به ايشان ميداد. بعدا به آنان گفت: اگر من مردم امير شما:

ورقاء بن عازب اسدى و اگر او نيز هلاك شد امير شما: عبد اللَّه ضمره عذرى و چنانچه وى هم هلاك گرديد امير شما: سعر بن ابى سعر حنفى خواهد بود.

جنگ آنان در روز هشتم ماه ذى حجه سال- 66- قمرى قبل از طلوع آفتاب واقع شد. هنوز روز بلند نشده بود كه لشكر عراق لشكر ابن زياد را شكست دادند و آنان را از جايگاه قتال اخراج و پراكنده نمودند. تعداد سيصد نفر اسير از ايشان نزد يزيد بن انس كه مشرف بر موت بود آوردند. يزيد اشاره

كرد تا گردن آنان را زدند.

سپس يزيد بن انس از دنيا رفت و ورقاء بن عازب اسدى بر جنازه او نماز خواند و جنازه اش را بخاك سپرد. لشكر عراق از موت يزيد بن انس عزادار شد و ورقاء به آنان تسليت گفت. سپس بلشگر عراق گفت: لشكر ابن زياد بقدرى زيادند كه شما طاقت قتال با آنان را نداريد. ايشان گفتند: صلاح اين است كه ما شبانه باز گرديم.

محمّد بن جرير طبرى در تاريخ خود ميگويد: تعداد لشكر ابن زياد (000، 80) نفر از اهل شام بود. هنگامى كه مردم سخنانى در باره يزيد بن انس گفتند و آن سخنان بگوش مختار و اهل كوفه رسيد گمان كردند: يزيد مقتول شده، ولى نميدانستند چگونه هلاك گرديده است. مختار شرح اين قضيه را از عامل خود كه در مدائن بود خواست. وى خبر داد: يزيد بن انس به اجل خدائى مرده است و لشكر مختار بدين لحاظ مراجعت نموده اند، نه اينكه شكست خورده باشند. قلب مختار آرام گرفت و مردم را دعوت نمود.

مرزبانى مينگارد: مختار ابراهيم بن اشتر را بسوى ابن زياد اعزام كرد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 370

ابراهيم با تعداد- 2000- نفر از قبيله مذحج و اسد و تعداد- 2000- نفر از قبيله:

تميم و همدان (بسكون ميم)- 1500- نفر از قبائل مدينه،- 1400- نفر از قبيله:

كنده و ربيعه- 2000- نفر از قبيله: حمراء متوجه ابن زياد شد.

گفته شده: ابراهيم با تعداد- 000، 12- نفر خارج شد كه تعداد- 4000- نفر از قبائل مختلفه و تعداد- 8000- نفر از قبيله: حمراء بودند. مختار با پاى پياده براى مشايعت ابراهيم خارج شد. ابراهيم به مختار

گفت: خدا تو را رحمت كند، سوار شو. مختار گفت: من ثواب اين راه رفتن با تو را از خدا ميخواهم.

من دوست دارم پاهايم براى نصرت آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و مطالبه خون حسين عليه السلام غبارآلود شوند. سپس ابراهيم را وداع كرد و مراجعت نمود. ابراهيم آن شب را در موضعى كه آن را: حمام اعين ميگفتند بيتوته كرد. سپس كوچ كرد. تا وارد ساباط مدائن شد.

پس از اين جريان بود كه اهل كوفه مختار را قليل العسكر و ضعيف پنداشتند. لذا اهل كوفه بر عليه وى خروج كردند و عداوت خود را آشكار نمودند، احدى از آن افرادى كه در قتل امام حسين شركت كرده و پنهان شده بود باقى نماند مگر اينكه ظاهر شد و بيعتى را كه با مختار كرده بود شكست و عموما و متفقا بر وى مختار شمشير كشيدند. قبائل: بجيله و ازد و كنده و شمر بن ذى- الجوشن بر عليه مختار اجتماع نمودند! مختار در همان ساعت شخصى را بسوى ابراهيم كه در ساباط بود فرستاد و گفت: قبل از اينكه نامه مرا زمين بگذارى با عموم افرادى كه همراه دارى فورا نزد من بيا! هنگامى كه نامه مختار به آنان رسيد ابراهيم دستور مراجعت داد.

ايشان شبانه روز راه طى كردند. عنان اسب ها را رها نمودند و تنگ آنها را بستند و روبراه شدند.

مختار اهل كوفه را مأمور بصبر و مورد ملاطفت قرار داد تا ابراهيم با لشكر

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 371

خود باز گردد و سركشان آنان را سركوب و درخت هجوم ايشان را ريشه كن نمايد و شوكت آنان را

از بيخ و بن بر كند. چون تعداد- 4000- چهار هزار نفر بيشتر با مختار نبود لذا اهل كوفه ظلم كردند و با مختار قتال نمودند. مختار در كليه آن روز با آنان جهاد كرد و شب را آرام گرفتند.

ابراهيم در روز دوم در حالى وارد كوفه شد كه سواران و پيادگان و مردانى قوى بهمراه داشت. موقعى كه دشمنان از ورود ابراهيم مطلع شدند بدو فرقه تقسيم شدند: فرقه ربيعه و مضر (بضم ميم و فتح ضاد) يكطرف و فرقه يمن در طرف ديگر قرار گرفتند.

مختار به ابراهيم گفت: تو بسوى كدام يك از اين دو لشكر حركت ميكنى؟ ابراهيم گفت: هر كدام كه تو دوست داشته باشى. چون مختار داراى عقلى وافر و رأى حاضر بود لذا ابراهيم را بجانب فرقه مضر بسوى كناسه كوفه فرستاد. خود مختار هم بطرف فرقه يمن متوجه: جبانه سبيع شد. رفاعة بن شداد در جنگ پيشدستى نمود و كارزار شديد و قوى كرد تا كشته شد. بعد از رفاعه حميد (بضم حاء) ابن مسلم شروع بجهاد نمود و لشكر دشمن بنحو هولناكى شكست خوردند.

بعد از اين جريان بشير براى مختار مژده آورد كه لشكر كفر دچار هزيمت و متوارى گرديدند. بعضى از آنان در خانه خود مخفى شدند، گروهى از ايشان به مصعب (بضم ميم و فتح عين) ابن زبير پيوستند. برخى از آنان بسوى باديه خارج شدند.

هنگامى كه جنگ لباس خود را بيرون آورد و تكمه هاى خويشتن را گشود و شراره هاى قتال خاموش شد و كشتگان دشمن را شماره كردند تعداد آنان به- 640- نفر رسيده بود. سپس چنان كه طبرى و غيره نوشته اند تعداد- 500-

نفر اسير از خانه هاى وادعيين استخراج كردند و آنان را نزد مختار آوردند و بر او عرضه نمودند.

مختار گفت: هر كسى كه از اينان در قتل امام حسين شركت كرده است او را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 372

بمن معرفى نمائيد. هر كسى را كه مياوردند و گفته ميشد: او از قاتلين امام حسين است گردنش را ميزدند، تا اينكه تعداد- 248- نفر از آنان را به دوزخ فرستاد.

ياران مختار بدون اطلاع وى گروه زيادى از دشمن را بقتل رسانيدند و گروهى را هم آزاد نمودند.

موقعى كه مختار فهميد شمر بن ذى الجوشن با گروهى كه در قتل امام حسين عليه السلام شركت كرده بودند فرارى شده اند غلام سياه خود را كه نامش: رزين يا:

رزبى و رجلى شجاع بود با ده نفر ديگر خواست و گفت: شمر را تعقيب كن و سر او را براى من بياور! مسلم بن عبد اللَّه ضبابى ميگويد: من در آن موقعى كه مختار ما را شكست داد با شمر بودم.

وقتى آن غلام سياه بما نزديك شد شمر بما گفت: از من دور شويد، شايد اين غلام در كشتن من طمع كند، ما با شمر فاصله گرفتيم و آن غلام بشمر ملحق شد.

شمر حمله اى كرد و او را كشت! بعدا شمر رفت و در جنب قريه اى كه نام آن كتانيه بود و در كنار نهر و پهلوى تپه اى قرار داشت پياده شد. سپس دهقانى را اجير كرد و نامه اى به او داد و گفت: بايد اين نامه را با عجله بمصعب (بضم ميم و فتح عين) ابن زبير برسانى.

مضمون آن نامه اين بود: بسوى امير مصعب بن زبير از

طرف شمر بن ذى الجوشن آن دهقان رفت تا داخل آن قريه اى شد كه مختار ابو عمره را براى موضوعى با تعداد- 500- نفر سوار در آنجا فرستاده بود. هنگامى كه يكى از ياران ابو عمره عنوان و مضمون آن نامه را خواند از آن دهقان جويا شد: شمر كجا است؟ او گفت:

بين شما و شمر سه فرسخ فاصله است.

مسلم بن عبد اللَّه ميگويد: من بشمر گفتم: كاش از اين مكان كوچ ميكردى.

زيرا ما راجع بتو خائف هستيم! او گفت: واى بر شما! چه شده كه اين همه جزع و فزع از مختار كذاب داريد! بخدا قسم من مدت سه روز از اين مكان خارج نخواهم شد. در همين حال كه ما ميخواستيم بخوابيم ناگاه ديديم لشكر مختار از بالاى تپه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 373

بر ما مشرف شدند و ما را احاطه نمودند، شمر عريان بود، فقط يك لنگ ببدن خود بسته بود. ما شكست خورديم و شمر را رها كرديم. شمر شمشير خود را بر گرفت و با آنان شروع بكارزار نمود. چندان طولى نكشيد كه شنيديم: شمر خبيث بدوزخ رفت. ابو عمره او را با يارانش كشت و سرهاى آنان را نزد مختار آورد. مختار خداى را سجده كرد. سپس آن سرها در بازار كفاشها مقابل مسجد جامع بر فراز دار نصب شدند.

قاتلين امام حسين عليه السلام كه مختار آنان را كشت

طبرى در تاريخ خود مينويسد: مختار براى كشتن قاتلين امام حسين و يارانش مصمم شد و گفت: كشندگان امام حسين را نزد من بياوريد زيرا خوراكى ها و آشاميدنيها بر من گوارا نيستند تا زمين را از اين گونه افراد تطهير نمايم.

موسى بن عامر ميگويد: اولين كسى

را كه مختار بجزاى خود رساند آن افرادى بودند كه جسد امام حسين را با سم ستور خود پايمال كرده بودند. مختار آنان را به پشت خوابانيد و ميخ ها آهنين روى دست و پاهاى ايشان كوبيد. بعدا اسب ها را بر پشت آنان راند تا اجسادشان قطعه قطعه شد سپس بدن آنان را سوزانيد.

بعد از آن گروه دو نفر مرد را گرفت كه در ريختن خون عبد الرحمن بن- عقيل ابن ابى طالب و تاراج لباس او شركت داشتند. آن دو نفر در قبرستان و صحرا بودند. دستور داد تا گردن آنان را زدند و بدنشان را سوزانيدند. سپس مالك بن بشير را احضار نمود و او را در ميان بازار كشت.

بعدا مختار ابو عمره را فرستاد تا خانه خولى (بفتح خاء) ابن يزيد اصبحى را كه سر امام حسين را نزد ابن زياد برده بود محاصره كرد. زوجه خولى كه نامش: نوار و بقولى: عيوف بود بسوى ابو عمره خارج شد. اين بانو چنان كه طبرى در تاريخ خود نگاشته دوست دار اهل بيت بود. آن زن بزبان گفت: من خبرى از خولى ندارم.

ولى بدست خود به بيت الخلاء اشاره كرد. ياران مختار او را در حالى يافتند كه در زير سبد پنهان شده بود. او را گرفتند و كشتند. سپس مختار دستور داد تا او را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 374

سوزانيدند.

مختار عبد اللَّه بن كامل را بسوى حكيم بن طفيل سنبسى فرستاد كه لباسهاى قمر بنى هاشم را بتاراج برده و آن حضرت را تير باران كرده بود. وى را قبل از اينكه بمختار برسد گرفتند و در مكانى نصب و هدف

تير قرار داده تير بارانش نمودند.

سپس مختار بدنبال قاتل على بن الحسين كه: مرة بن منقذ عبدى و شخصى با نفوذ بود فرستاد. موقعى كه خانه وى را محاصره كردند او با نيزه اى كه در دست داشت خارج شد. وى همان طور كه بر اسب زيبائى سوار بود نيزه اى بر عبيد اللَّه بن ناجيه شبامى زد و او را انداخت. ولى آن نيزه به عبيد اللَّه كارگر نشد.

ابن كامل شمشيرى به: مرة بن منقذ زد. مره دست چپ خود را سپر آن ضربت قرار داد و دستش زخمى شد. اسب مرة بن منقذ رميد و او را از دست ياران مختار نجات داد. او به مصعب (بضم ميم) ملحق شد و دستش شل گرديد. مختار زيد- ابن رقاد را احضار كرد و پس از اينكه او را تير باران و سنگباران نمود بدنش را هم آتش زد.

سنان بن انس بسوى بصره فرار كرد. مختار خانه او را خراب نمود. سنان از بصره متوجه قادسيه گرديد. جاسوسان مختار كه در قادسيه بودند به مختار اطلاع دادند. مختار او را در بين عذيب (بضم عين و فتح ذال) و قادسيه دستگير كرد.

بعدا انگشتان و دست و پاهاى او را قطع نمود. سپس يك ديگ روغن زيتون را داغ كرد و بدن انس را در ميان آن انداخت.

عبد اللَّه بن عقبه غنوى بسوى جزيره فرارى شد مختار خانه وى را خراب كرد. و ...

هنگامى كه عبد اللَّه بن عروه خثعمى بسوى مصعب فرار كرد مختار خانه او را خراب نمود. بعدا مختار عمرو بن صبيح (بضم صاد و فتح باء) را تحت تعقيب قرار داد.

وقتى چشم آن مرد

بخواب رفت مأمورين مختار او را بالاى بام خانه اش در حالى يافتند كه شمشير خود را زير سر خويش نهاده بود. موقعى كه او را با شمشيرش گرفتند

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 375

گفت: خدا مثل تو شمشيرى را زشت كند با اينكه اين همه بمن نزديك بودى پس چرا اين قدر دور شدى!؟ او را نزد مختار آوردند وقتى صبح شد بقدرى نيزه به او زدند كه مرد.

وقتى مختار بدنبال محمّد بن اشعث بن قيس فرستاد او رفته بود در قصرى كه جنب قادسيه داشت. مختار به مأمور خود گفت: به تعقيب ابن اشعث برو! تو او را خواهى يافت كه: مشغول لهو و لعب، يا مشغول شكار كردن، يا خائف و حيران، يا پنهان شده است. برو سر او را براى من بياور. ياران مختار قصر او را كه دو در داشت محاصره كردند. ولى او از قصر خارج و متوجه مصعب گرديد. مختار قصر و خانه او را خراب نمود و آنچه را كه در آنها بود گرفتند. و ...

موضوع چهارم در باره مقتل ابن سعد و ابن زياد

(مترجم گويد: چون كشته شدن ابن سعد را قبلا ترجمه كرديم لذا در اينجا فقط جريان مقتل ابن زياد را ترجمه مينمائيم) هنگامى كه مختار به آرزوى خود كه كشتن دشمنان خدا بود رسيد گفت: من هدفى بزرگتر از كشتن عبيد اللَّه بن زياد ندارم. لذا ابراهيم بن اشتر را احضار كرد و او را بسوى ابن زياد اعزام نمود.

ابن اشتر گفت: من خارج ميشوم ولى دوست ندارم كه عبيد اللَّه بن حر با من خارج شود. زيرا ميترسم در موقع احتياج من با من بى وفائى كند. مختار گفت:

نسبت به وى

نيكرفتارى و چشم او را از مال دنيا پر كن. زيرا من ميترسم اگر او را در جاى خود بنشانم ناراحت شود. ابراهيم با تعداد ده هزار نفر سوار از كوفه خارج شد. مختار بمشايعت ابن اشتر آمد و گفت: پروردگارا كسى را كه صابر باشد نصرت بده و كسى را كه كافر و معصيت كار و فاجر باشد، شخصى را كه بيعت و عهدشكنى كند، علوّ و بزرگ منشى نمايد، بسوى دوزخ ببر و كسى از آنان را باقى مگذار، تا عذاب بزرگ را بچشند و ...

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 376

ابراهيم بسوى مدائن حركت كرد و مدت سه روز در آنجا توقف نمود و بعدا متوجه تكريت گرديد. در آنجا پياده شد و دستور داد تا خراج آن را جمع كردند.

ابراهيم آن خراج را بين يارانش تقسيم كرد و مبلغ پنج هزار درهم را براى عبيد اللَّه- ابن حر فرستاد. عبيد اللَّه در غضب شد و به ابراهيم گفت: تو براى خود مبلغ ده هزار درهم برداشتى. در صورتى حر از مالك كمتر نيست. ابراهيم قسم خورد كه من بيشتر از نو برنداشته ام.

سپس ابراهيم همان مبلغى را كه براى خود برداشته بود براى عبيد اللَّه بن حر فرستاد. عبيد اللَّه راضى نشد و بر مختار خروج كرد. بيعت خود را شكست و اطراف كوفه را مورد تاراج قرار داد و عمال مختار را كشت و اموال مردم را به يغما برد، سپس بسوى بصره و نزد عبيد اللَّه بن زبير رفت.

موقعى كه مختار از اين جريان آگاه شد عبد اللَّه بن كامل را فرستاد تا خانه او را خراب و زوجه اش

را كه: سلمى دختر خالد جعفى بود زندانى نمود. بعدا نامه مختار كه مضمون آن: ترغيب بر قتال بود براى ابراهيم واصل شد. و ...

بخش پنجاهم در باره جور خلفاء بر قبر امام حسين عليه السلام

1- در كتاب امالى شيخ از يحيى بن عبد الحميد حمانى نقل ميكند كه گفت:

من در زمان خلافت موسى بن عيسى هاشمى در كوفه از منزل خود خارج شدم.

ابو بكر بن عياش با من ملاقات نمود و گفت: ما را نزد اين مرد ببر من متوجه نشدم منظور او كدام مرد است و من ابو بكر را محترم ميدانستم ابو بكر بر الاغ خود سوار بود و شروع برفتن نمود. من هم در ركاب او ميرفتم.

هنگامى كه نزد خانه عبد اللَّه بن حازم رسيديم او متوجه من شد و گفت: من تو را بزحمت انداختم و بدنبال خودم آوردم تا بشنوى من به اين مرد قلدر و طاغى چه ميگويم. گفتم: كدام قلدر؟ گفت: اين مرد فاجر و كافر يعنى موسى و عيسى.

من سكوت اختيار كردم و با او حركت نمودم تا بر در خانه موسى بن عيسى رسيديم چشم دربان به وى افتاد و او را شناخت. مردمى كه پيش خليفه ميرفتند نزد پيشگاه او پياده ميشدند. ولى ابو بكر همچنان كه سوار بود و يك پيراهن و شلوار پوشيده و تكمه هاى پيراهنش باز بود نزد موسى رفت.

او مرا صدا زد: اى پسر حمانى بيا! ولى دربان مانع من شد. ابو بكر به او اعتراض كرد و گفت: اى مرد بد عمل! تو مانع او ميشوى در صورتى كه با من است؟

دربان بمن اجازه ورود داد. ابو بكر همان طور كه بر الاغ خود سوار بود رفت تا داخل

ايوان شد. چشم موسى بر ما افتاد. موسى در صدر ايوان روى تخت خود نشسته بود و در دو طرف تخت موسى مردانى مسلح قرار داشتند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 378

موقعى كه موسى بن عيسى ابو بكر را ديد به او مرحبا گفت و وى را نزديك خود برد و بر فراز تخت خويشتن جاى داد. ولى هنگامى كه من به ايوان رسيدم مرا از جلو رفتن ممنوع نمودند. وقتى ابو بكر روى تخت مستقر شد و بمن نگاه كرد كه نزد ايوان ايستاده بودم مرا صدا زد. من در حالى رفتم كه نعلين هايم بپايم بود و يك پيراهن و شلوار پوشيده بودم ابو بكر مرا در جلو خود نشانيد.

موسى متوجه ابو بكر شد و به او گفت: اين همان مردى است كه ما راجع به او گفتگو ميكرديم؟ گفت: نه. بلكه اين مرد را آورده ام كه بر تو شاهد باشد.

گفت: براى چه؟ گفت: براى اين عملى كه با اين قبر انجام دادى. گفت: كدام قبر؟

گفت: قبر حسين بن على ابن فاطمه دختر پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم. زيرا موسى بن عيسى فرستاده بود قبر امام حسين و اطراف آن را شخم زده بودند و محل كشت و زرع قرار داده بودند. رگهاى گردن موسى پر و در غضب شد و به ابو بكر گفت: تو را با اين موضوع چكار!؟

ابو بكر به او گفت: بشنو تا برايت بگويم. من در خواب ديدم گويا: بسوى خويشاوندان خود كه در غاضريه اند خارج شدم. وقتى به پل كوفه رسيدم تعداد ده خوك متعرض من شدند كه هلاكم نمايند. خداى توانا مرا

بوسيله مردى از بنى اسد كه او را مى شناسم نجات داد و من بدنبال مقصد خود رفتم موقعى كه بقريه شاهى رسيدم راه را گم كردم. پير زنى را در آنجا ديدم. او بمن گفت: اى آقا قصد كجا دارى؟ گفتم: غاضريه گفت: وقتى به انتهاى اين بيابانى كه در جلو تو ميباشد برسى راه را پيدا خواهى كرد.

هنگامى كه رفتم و راه برايم واضح شد و به نينوا رسيدم شخص بسيار بزرگوارى را ديدم كه در آنجا بود به او گفت: اهل كجائى؟ گفت: اهل همين قريه. گفتم:

چند سال عمر كردى؟ گفت: نميدانم چقدر از عمرم طى شده است. ولى از دير زمانى بخواطرم مى آيد: حسين بن على و يارانش و اهل بيت او را ديدم كه از آشاميدن اين آب فرات ممنوع بودند. در صورتى كه سگها و وحوش از اين آب ممنوع نبودند!!

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 379

من خيلى تعجب كردم و به او گفتم: آيا تو يك چنين منظره اى را ديدى!؟

گفت: آرى بحق آن خدائى كه آسمان را آفريده است، من اين موضوع را بچشم خود ديدم. سپس بمن گفت: تو و يارانت نيز اعانت ميكنيد به آن امورى كه ما ديديم و قلب مسلمين را اگر مسلمانى وجود داشته باشد جريحه دار مينمائيد. گفتم: واى بر تو! كدام امور؟ گفت: زيرا شما بر پادشاه خود راجع به اعمالى كه نسبت بقبر امام حسين انجام داده و ميدهد اعتراض نميكنيد.

گفتم: چه عملى انجام داده است؟ گفت: آيا جا دارد: قبر پسر پيغمبر خدا شخم و زمين آن كشت و زرع شود؟ گفتم: قبر آن بزرگوار كجا است؟ گفت: در همين

زمينى است كه تو ايستاده اى. ولى موضع قبر ناپيدا شده است.

ابو بكر بن عياش ميگويد: من قبر را تا آن وقت هرگز نديده بودم و در طول عمرم نزد آن نرفته بودم. من به شخصى گفتم: بر من منت بگذار و آن قبر را بمن نشان بده. آن مرد با من آمد و مرا نزد حائر امام حسين عليه السلام نگاه داشت. آن حائر داراى در و دربان بود. گروه فراوانى بر در حائر بودند.

من به آن دربان گفتم: ميخواهم نزد پسر پيغمبر يعنى امام حسين بروم.

گفت: در اين موقع مقدور نيست، گفتم: چرا؟ گفت: فعلا ابراهيم خليل و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و جبرئيل و ميكائيل و گروه فراوانى از ملائكه براى زيارت امام حسين آمده اند.

ابو بكر بن عياش ميگويد: من در حالى از خواب بيدار شدم كه دچار خوف شديد و غم و اندوه بودم. مدتى از اين جريان گذشت و نزديك بود كه من اين خواب را فراموش كنم. سپس ناچار شدم براى پولى كه از مردى كه از بنى غاضره ميخواستم بسوى آنان خارج گرديدم. وقتى متوجه آنان شدم اين خواب را بخاطر نداشتم تا اينكه به پل كوفه رسيدم و با ده نفر دزد مواجه شدم. وقتى چشم من به آنان افتاد آن خواب را بخاطر آوردم و دچار خوف گرديدم.

دزدها بمن گفتند: آنچه را كه دارى واگذار كن و خويشتن را نجات بده.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 380

مختصرى نفقه راه همراه من بود. من به آنان گفتم: واى بر شما! من ابو بكر بن- عياش هستم. من براى وصول طلب خود خارج شده ام، از

خدا بترسيد و مانع وصول دين و تصرف در نفقه سفر من نشويد، زيرا من زياد مهماندار و مهمان نواز هستم. ناگاه شنيدم يكى از آنان گفت: بخداى كعبه قسم كه اين شخص مولاى من است، متعرض او نشويد. سپس به يكى از جوانان خود گفت: تو با اين شخص برو، او را براهى كه ايمن باشد برسان.

ابو بكر بن عياش ميگويد: من يادآور آن خوابى شدم كه ديده بودم و از تعبير و تأويل آن خوكها دچار تعجب ميشدم تا اينكه وارد نينوا شدم بخدائى كه غير او خدائى نيست همان شخص را در بيدارى با همان شكل و قيافه اى ديدم كه در خواب ديده بودم، وقتى او را ديدم بياد خوابم كه ديده بودم آمدم، با خويشتن گفتم: لا اله الا اللَّه!! اين موضوع غير از وحى چيزى نبود سپس همان پرسشهائى را از او كردم كه در عالم خواب كرده بودم و او همان جوابها را بمن داد، بعدا بمن گفت: با ما بيا، من با او رفتم تا بهمان موضعى كه در خواب ديده بودم رسيدم، ديدم آن مكان را شخم زده اند، آن منظره اى كه در خواب ديده بودم با منظره اى كه در بيدارى ديده بودم فرقى نداشت، فقط دربان و حائر را نديدم.

اى مرد! از خدا بترس!! من قسم خورده ام كه اين خواب را منتشر نمايم و زيارت آن موضع را ترك و از بزرگداشت آن كوتاهى نكنم.

زيرا مكانى كه حضرت ابراهيم و حضرت محمّد و جبرئيل و ميكائيل آن را تا سحر جايگاه خويشتن قرار دهند سزاوار است كه انسان در زيارت آن رغبت پيدا كند. زيرا ابو حصين (بضم

حاء) از قول پيغمبر اعظم اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم براى من گفت:

كه آن حضرت فرمود: كسى كه مرا در خواب ببيند خودم را ديده است.

زيرا شيطان نميتواند شبيه بمن شود.

موسى بن عيسى كه شخصى لا مذهب بود گفت: من كاملا بسخن تو گوش دادم و جوابت را نگفتم تا اين حماقت تو را كه ظاهر شد بنحو كاملى درك نمايم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 381

بخدا قسم اگر بعد از اين بگوشم برسد كه اين موضوع را افشاء كنى گردن تو و گردن اين كسى را كه بر من گواه گرفته اى خواهم زد.

ابو بكر گفت: آن موقع خداى توانا تو را از من و اين شخص ممنوع خواهد كرد. زيرا من براى رضاى خدا اين مكالمه را با تو كردم. موسى در غضب شد و به او گفت: اى ماص «1» تو اين جرات را دارى كه جواب مرا رد ميكنى. سپس به وى ناسزا گفت. ابو بكر به او گفت: ساكت باش، خدا تو را رسوا و زبانت را قطع كند! موسى همان طور كه بر فراز تخت بود خشمناك شد و گفت: اين مرد را بگيريد! او را با من از بالاى تخت گرفتند و بزير انداختند بخدا قسم بقدرى ما را كشاندند و زدند كه من گمان نمكيردم: ما بتوانيم توليد مثل نمائيم! شديدترين بلائى كه بسر من آمد اين بود كه سرم روى سنگها كشيده ميشد و بعضى از غلامان عيسى مى آمدند و موهاى ريش مرا مى كندند. موسى ميگفت: اينان را بقتل برسانيد! ايشان دو فرزند چنين و چنانند ولى كنايه از زناكارى نبود. ابو بكر

به او ميگفت: بس كن، خدا زبان تو را قطع نمايد و از تو انتقام بگيرد. سپس ابو بكر گفت: بار خدايا! منظور ما از اين جريان تو بودى.

ما براى فرزند پيامبر تو خشمناك شديم. ما بتو توكل كرده ايم. سپس ما را بسوى زندان بردند.

چند لحظه اى بيش در زندان نبوديم كه ابو بكر متوجه من شد، وقتى ديد:

لباسهايم پاره و خون بدنم جارى شده است گفت: اى حمانى ما براى رضاى خدا بحق قضاوت كرديم و در اين روز اجرى بدست آورديم. اين اجر نزد خدا و رسول ضايع نخواهد شد. بقدرى كه موسى بن عيسى غذا خورد و خوابيد ما زندانى بوديم. بعدا مأمور موسى آمد ما را از زندان خارج كرد و بسوى موسى برد.

وقتى الاغ ابو بكر را خواستيم يافت نشد.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 382

موقعى كه ما نزد موسى وارد شديم ديدم: او در ميان يك سردابى است كه از نظر توسعه و بزرگى نظير خانه هائى بود. وقتى نزد موسى ميرفتيم بشدت خسته شديم. هر گاه ابو بكر از راه رفتن خسته ميشد ميگفت: پروردگارا! اين عملى كه ما انجام داديم براى رضاى تو ميباشد. آن را فراموش مفرما! هنگامى كه نزد موسى رفتيم ديديم او بر فراز تخت خود قرار گرفته است.

وقتى چشم موسى بما افتاد گفت: خدا خير و تقرب بجاهلى ندهد كه متعرض كار ناپسند مى شود! بعدا به ابو بكر گفت: واى بر تو! اى حرامزاده، براى چه بين ما گروه بنى هاشم مداخله كردى؟ ابو بكر به او گفت: سخن تو را شنيدم. خدا حساب تو را خواهد رسيد. موسى به وى گفت: خارج شو!

خدا تو را زشت كند.

بخدا قسم اگر بگوشم برسد كه اين موضوع خوابى كه گفتى از طرف تو شايع شود گردن تو را خواهم زد.

سپس متوجه من شد و پس از اينكه فحاشى كرد گفت: اى سگ! بر حذر باش از اينكه اين موضوع را اظهار نمائى. زيرا اين يك خيال باطلى است كه شيطان در عالم خواب به سر اين پير احمق زده است. خارج شويد، لعنت و غضب خدا بر شما باد. ما با حالتى خارج شديم كه از زندگى مأيوس بوديم. وقتى وارد منزل ابو بكر شديم پياده رفتيم. الاغ ابو بكر رفته بود. هنگامى كه ابو بكر خواست داخل خانه خود شود متوجه من شد و گفت: اين موضوع خواب را مخفى بدار و آن را نزد خود داشته باش، مبادا آن را براى اين گونه ناكسان نقل كنى؟ فقط آن را براى مردم عاقل و ديندار بگو.

2- نيز در همان كتاب از ابراهيم ديزج نقل ميكند كه گفت: متوكل مرا بكربلا فرستاد تا قبر امام حسين را تغيير دهم. يك نامه بوسيله من براى جعفر بن- محمّد بن عمار قاضى فرستاد كه مضمون آن اين بود: تو را آگاه ميكنم كه من ابراهيم ديزج را بسوى كربلا اعزام نمودم تا قبر حسين را نبش (يعنى خراب) نمايد.

هنگامى كه نامه مرا خواندى مواظب باش كه آيا ابراهيم اين عمل را انجام ميدهد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 383

يا نه.

ديزج ميگويد: جعفر بن محمّد بن عمار نامه متوكل را بمن معرفى كرد. من دستور جعفر بن محمّد را انجام دادم و نزد او مراجعت كردم. وى بمن گفت: چكار كردى؟ گفتم:

مأموريت خود را انجام دادم؟ نه چيزى ديدم و نه چيزى يافتم. گفت:

آيا كاملا بعمق قبر رسيدى؟ گفتم: آرى، ولى چيزى نديدم. جعفر بن محمّد براى متوكل نوشت: ابراهيم ديزج قبر امام حسين را نبش كرد، ولى چيزى نيافت. من ديزج را دستور دادم تا آب بقبر حسين بست و آن را شخم كرد.

ابو علي عمارى ميگويد: من صورت واقعه را از ابراهيم جويا شدم. وى بمن گفت: من با غلامان خصوصى خود نزد قبر حسين رفتم و آن را نبش كردم. بورياى جديدى يافتم كه جسد حسين بن على روى آن بود. بوى مشك از آن به شامه من رسيد. من آن بوريا را با جسد حسين بحال خود نهادم. بعدا دستور دادم تا خاك روى آن ريختند. سپس آب بر قبر بستم و گاو را راندم تا آن قبر را شخم بزنم و زراعت نمايم. ولى گاو قدم روى آن قبر ننهاد هر گاه آن حيوان نزد قبر حسين ميرسيد بر ميگشت من براى غلامانم قسم هاى غليظ خوردم كه هر كس اين موضوع را بازگو كند حتما او را خواهم كشت.

3- نيز در كتاب: سابق الذكر از ابو عبد اللَّه با قطانى نقل ميكند كه گفت:

عبيد اللَّه بن يحيى بن خاقان مرا نزد هارون معرى كه يكى از گماشتگان سلطان بود فرستاد تا نويسنده او باشم. كليه بدن او حتى دست و پاهايش سفيد بودند. ولى صورتش نظير قير سياه بود. علاوه بر اين: چرك و بوى بسيار متعفنى هم از او خارج ميگرديد.

هنگامى كه او با من مأنوس شد از علت سياهى صورتش جويا شدم. ولى او حاضر نشد اين جريان را

براى من بگويد. موقعى كه وى دچار مرض موت شد من نزد او نشستم و راجع به سياه شدن صورتش جويا شدم، من اين طور يافتم كه دوست دارد: من اين موضوع را بدانم و آن را پنهان نمايم، من مخفى بودن آن را ضامن گرديدم. سپس وى گفت: متوكل مرا با ديزج فرستاد تا قبر حسين را نبش نمائيم و آب

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 384

بر آن ببنديم.

موقعى كه تصميم گرفتم متوجه قبر حسين شوم پيامبر اسلام را در خواب ديدم بمن فرمود: با ديزج خارج مشو و آن مأموريتى را كه در باره قبر حسين داريد انجام مده! وقتى صبح شد آمدند و مرا براى حركت وادار نمودند. من با آنان حركت كردم تا وارد كربلا شديم و آن دستورى را كه متوكل داده بود انجام داديم.

پس از اين جريان پيغمبر اعظم اسلام را در خواب ديدم كه بمن فرمود: آيا من بتو امر نكردم كه با اينان خارج مشو؟ و عملى را كه آنان انجام ميدهند تو انجام مده؟ تو قبول ننمودى تا اينكه با ايشان همكارى كردى؟ سپس آن حضرت سيلى بصورتم زد و آب دهان بصورتم انداخت. بدين لحاظ است كه صورتم سياه شد، چنان كه مشاهده ميكنى، و جسم من بحالت اوليه خود باقى مانده است.

4- نيز در همان كتاب از فضل بن محمّد بن عبد الحميد نقل ميكند كه گفت:

من در مرض موت ابراهيم ديزج كه همسايه اش بودم براى عيادت او رفتم، وى را بد حال يافتم و گويا: نظير شخص مدهوش بود. من از آن طبيبى كه نزد او بود از حال وى جويا

شدم. بين من و ابراهيم بنحوى رفاقت و دوستى برقرار بود كه او با من مأنوس بود و از ديدن من خوشحال ميشد، ديزج كه آن طبيب را محرم راز خود نمى دانست به او اشاره كرد و حاضر نشد مرا از بد حالى خود آگاه كند. طبيب متوجه اشاره ابراهيم ديزج شد نتوانست مرض او را تشخيص دهد و دوائى براى او بدهد كه آن را استعمال نمايد، لذا طبيب برخاست و رفت و آن موضع را خلوت كرد.

وقتى من از حال ديزج جويا شدم گفت: بخدا قسم من بتو خبر ميدهم و از خدا طلب آمرزش مينمايم، متوكل مرا مأمور كرد بسوى قبر حسين كه در زمين نينوا بود عازم گردم و ما را دستور داد تا قبر حسين را شخم بزنيم و اثر آن را محو نمائيم. من شب وارد نينوا شدم گروهى از كارگران با بيل و كلنگ با ما بودند.

من جلو غلامان و ياران خود رفتم و دستور دادم تا قبر امام حسين را خراب

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 385

كنند و زمين آن را شخم بزنند. سپس خودم بعلت خستگى مسافرت خوابيدم و خوابم رفت، ناگاه غوغاهائى شديد و صداهائى بلند بگوشم خورد. غلامانم آمدند و مرا بيدار كردند. من در حالى كه ترسان بودم برخاستم و بغلامان خود گفتم: شما را چه شده است؟ گفتند: موضوع عجيبى رخ داده است! گفتم: چيست!؟

گفتند: گروهى در موضع قبر حسين هستند كه بين ما و قبر حائل شده اند و ما را تير باران ميكنند. من با آنان برخاستم تا موضوع را بررسى نمايم. ديدم همان طور است كه آنان ميگويند.

اين موضوع در اول شب ليالى بيض (يعنى شب 13- 14- 15 ماه) بود. من بغلامان خود گفتم: آنان را تير باران كنيد! وقتى شروع به تير باران كردند آن تيرهاى بسوى خود ما باز ميگشتند. هيچ تيرى بر نميگشت مگر اينكه به تير انداز خود اصابت ميكرد و او را ميكشت.

من از اين منظره دچار وحشت و ترس شدم، تب و لرز عجيبى عارضم شد و فورا از نزد قبر حسين كوچ كردم. خودم را آماده نمودم كه متوكل مرا خواهد كشت. زيرا كليه آن دستوراتى را كه متوكل داده بود انجام نداده بودم. ابو برزه ميگويد: من به ابراهيم ديزج گفتم: از شر متوكل بر حذر مباش، زيرا متوكل در شب گذشته كشته شد و منتصر در قتل او اعانت نمود.

ديزج گفت: من اين مطلب را شنيده ام. ولى يك بلائى دچار جسم من شده كه بقائى براى خود نمى بينم. ابو برزه ميگويد: اين گفتگوى ما اول صبح بود.

آن روز شب نشده بود كه ديزج مرد.

ابو المفضل ميگويد: منتصر شنيد: پدرش متوكل بفاطمه زهراء عليها السلام ناسزا ميگفت: وقتى اين موضوع را با مردى در ميان نهاد او گفت: قتل متوكل واجب است. ولى كسى كه پدر خود را بكشد عمر طولانى نخواهد كرد. منتصر گفت: اين عمل اطاعت خدا باشد من باكى ندارم كه جوانمرگ شوم! موقعى كه منتصر متوكل را كشت بيشتر از هفت ماه زندگى نكرد.

5- نيز در كتاب: امالى شيخ از قاسم بن احمد كوفى كه از تاريخ و جنگهاى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 386

مردم با اطلاع بود نقل ميكند كه گفت: به متوكل بن معتصم خبر

رسيد: اهل شهرها براى زيارت امام حسين عليه السلام در نينوا جمع ميشوند و خلق كثيرى بسوى قبر حسين ميروند.

متوكل يكى از افسران خود را با گروه كثيرى از لشكر فرستاد تا قبر حسين را نبش و خراب كنند و مردم را از زيارت و اجتماع كردن نزد قبر امام حسين جلوگيرى نمايند. آن افسر متوجه كربلا شد و مأموريت خود را انجام داد. اين موضوع در سنه- 237- قمرى انجام گرفت. اهل باديه بر او شورش و در اطراف وى اجتماع كردند و گفتند: اگر ما تا آخرين نفر كشته شويم كسى كه از ما باقي بماند از زيارت قبر حسين خوددارى نخواهد كرد. آن مردم معجزات و دلائلى از قبر حسين ديده بودند كه اين استقامت را داشتند.

آن افسر جريان را براى متوكل نوشت. متوكل در جوابش نوشت تا دست از آن مردم بردارد و متوجه كوفه شود و اين طور وانمود كند كه بمنظور اصلاح و اوضاع اهل كوفه بكوفه ميرود، و سپس از كوفه به مصر بر گردد.

جريان قبر و زوار امام حسين بهمين نحو بود تا سنه- 247- قمرى فرارسيد نيز بمتوكل خبر رسيد: اهل باديه و كوفه بزيارت قبر مقدس امام حسين عليه السلام ميروند، و جمعيت آنان زياد شده و اين موضوع براى آنان بازار بزرگى گرديده است، متوكل براى دومين بار افسرى را با لشكر فراوانى بسوى كربلا اعزام نمود و دستور داد تا منادى ندا كند: كسى كه قبر حسين را زيارت نمايد ذمه خليفه از او برى خواهد بود، سپس قبر حسين را خراب و آن را كشت و زرع و مردم را از زيارت

آن محروم نمود، متوكل آل ابى طالب و شيعيان را تحت تعقيب قرار داد و شهيد كرد، ولى به كليه آن جناياتى كه در نظر داشت نائل نگرديد.

6- نيز در همان كتاب از عبد اللَّه بن رابيه طورى نقل ميكند كه گفت: من در سنه- 247- قمرى حج بجاى آوردم و از مكه متوجه عراق گرديدم، بعدا قبر حضرت علي بن ابى طالب را در حالى كه از سلطان خائف بودم زيارت كردم، سپس متوجه

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 387

كربلاء و زيارت قبر امام حسين شدم. پس از تشرف بكربلا ديدم زمين قبر امام حسين را كشت و زرع نموده اند آب بر آن بسته اند. گاوهائى را كه شخم ميزدند در آن محل مشغول كار كرده اند.

من بچشم خود ديدم: گاوها بر آن زميƠرانده ميشدند گاوها مى آمدند تا نزديك قبر ميرسيدند وقتى نزد قبر مقدس امام حسين ميرسيدند جلو نميرفتند.

بلكه بسوى راست و چپ خود ميرفتند. آن زبان بستگان را بوسيله عصا بشدت ميزدند. ولى ثمرى نداشت و آن حيوانها قبر امام حسين را به هيچ وجهى پايمال نميكردند. چون من بزيارت قبر حسين عليه السلام موفق نشدم لذا در حالى متوجه بغداد شدم كه اين اشعار را ميگفتم:

1- تاللَّه ان كانت اميه قد اتت قتل ابن بنت نبيها مظلوما

2- فلقد اتاه بنو ابيه بمثلها هذا لعمرك قبره مهدوما

3- اسفوا على ان لا يكونوا شايعوا في قتله فتتبعوه رميما

1- يعنى بخدا قسم اگر كفار بنى اميه پسر دختر پيامبر خدا را در حالى كه مظلوم بود بقتل رسانيدند 2- پسران پدر او يعنى بنى عباس نظير آن عمل را انجام دادند و بجان تو

قسم كه قبر امام حسين را خراب كردند 3- بنى عباس متأسف بودند كه چرا در قتل امام حسين مشايعت از بنى اميه نكردند (چون به آن منظور نائل نشدند لذا) بجستجوى استخوانهاى آن حضرت رفتند (و قبرش را خراب نمودند) هنگامى كه وارد بغداد شدم سر و صدائى شنيدم. گفتم: چه خبر است!؟ گفتند:

پرنده اى خبر مرگ جعفر متوكل را آورده است. من تعجب كردم و گفتم:

پروردگارا! امشب در عوض آن شب كه متوكل قبر حسين را خراب كرد.

7- نيز در كتاب سابق الذكر از يحيى بن مغيرة رازى نقل ميكند كه گفت:

من نزد جرير بن عبد الحميد بودم كه مردى از اهل عراق نزد او وارد شد. جرير از حال مردم عراق جويا شد. گفت: هارون الرشيد را در حالى ديدم كه قبر امام حسين را شخم زده بود و دستور داده بود: آن درخت سدرى را كه در آنجا بود قطع كردند.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 388

جرير دستهاى خود را بلند كرد و گفت: اللَّه اكبر!! حديثى در اين باره از پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله وارد شده كه سه مرتبه فرموده:

لعن اللَّه قاطع السدرة «1»

يعنى خدا قطع كننده درخت: سدر را لعنت كند. ما معناى اين حديث را درك نميكرديم تا الساعه. زيرا فعلا معلوم شد كه منظور از قطع درخت سدر تغيير دادن قبر امام حسين عليه السلام بود كه كسى بر سر قبر مطهر آن بزرگوار توقف ننمايد.

8- نيز در كتاب مذكور از عمر بن فرج نقل ميكند كه گفت: متوكل مرا فرستاد تا قبر حسين عليه السلام را خراب نمايم. من متوجه كربلا شدم و دستور

دادم گاوها را بقبرها برانند. گاوها بر روى كليه قبرها رفتند. ولى موقعى كه بقبر حسين رسيدند جلو نرفتند. من عصا را بدست گرفتم و آن گاوها را بقدرى زدم كه عصا در دست من شكست! بخدا قسم كه گاوها روى قبر حسين نرفتند و قدم از قدم بر نداشتند! محمّد بن جعفر ميگويد: عمويم عمر بن فرج بى اندازه از آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله منحرف بود. من از او بسوى خدا بيزارى ميجويم. ولى جدم محمّد بن فرج كه برادر او بود فوق العاده آل محمّد را دوست ميداشت. خدا او را رحمت كند و از او راضى باشد. من او را بدين لحاظ دوست دارم و بوسيله ولادت وى فرحمند ميشوم.

9- نيز در كتاب مزبور از پدر حسين بن محمّد ازدى (بسكون زاء) نقل ميكند كه گفت: من در مسجد مدينه نماز ميخواندم؟ دو نفر مرد پهلوى من بودند كه يكى از آنان لباس سفر پوشيده بود. يكى از ايشان بديگرى گفت: اى فلان! آيا نميدانى گل قبر حسين عليه السلام براى هر دردى شفاء است: زيرا من در باطن خود دردى داشتم.

با هر دوائى كه معالجه نمودم عافيت نيافتم تا از جان خود خائف و از خويشتن مأيوس شدم.

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 389

پير زنى سالخورده از اهل كوفه نزد ما بود. او موقعى نزد من آمد كه از فشار درد در فشار بودم. آن پير زن بمن گفت: مرض تو همه روزه رو بشدت ميگذارد؟ گفتم:

آرى. گفت: دوست دارى من تو را به اجازه خداى توانا معالجه نمايم؟ گفتم:

به هيچ چيز بيش از اين احتياج ندارم. او

مقدارى آب كه در ميان قدح بود بمن داد و مرض من آرام شد و بنحوى شفا يافتم كه گويا: هرگز مرضى نداشته ام.

بعد از چند ماه كه آن پير زن نزد من آمد به وى كه نامش: سلمه بود گفتم:

اى سلمه! تو را بخدا قسم ميدهم كه بگوئى: چگونه مرا معالجه نمودى؟ گفت: بوسيله يكى از دانه هاى اين سبحه (كه فعلا آن را تسبيح ميگويند) وى يك سبحه در دست داشت. گفتم: اين سبحه چيست!؟ گفت: اين سبحه از گل قبر امام حسين عليه السلام است. من به او گفتم: اى زن رافضى! تو مرا بوسيله گل قبر حسين مداوا كردى؟

ناگاه ديدم او با حالتى خشمناك از نزد من خارج شد. بخدا قسم كه مرض من شديدتر از اول عود كرد و من دائما بنحوى از آن رنج مى بردم كه از جان خويشتن ميترسيدم.

راوى ميگويد: پس از اين جريان مؤذن اذان گفت: آن دو نفر برخاستند و پس از اينكه نماز خواندند رفتند.

10- نيز در كتاب: امالى شيخ از موسى بن عبد العزيز نقل ميكند كه گفت:

يوحنا پسر سراقيون نصرانى كه طبيب بود مرا در خيابان ابو احمد ملاقات كرد و مرا نگاه داشت و گفت: تو را بحق پيامبر و دينى كه داريد قسم ميدهم اين شخصى كه قبرش طرف قصر ابن هبيره است و گروهى از شما آن را زيارت ميكنند كيست؟ آيا او از اصحاب پيغمبر شماست! گفتم: وى پسر دختر پيامبر ما است. منظور تو از اين پرسش چه بود؟

گفت: من راجع به او حديث عجيبى دارم. گفتم: چه حديثى؟ گفت: يك شب شاپور كبير خادم رشيد را نزد من فرستاد

و مرا خواست. وقتى من نزد او رفتم بمن گفت: با من بيا با او رفتم و بر موسى بن عيسى هاشمى وارد شديم موسى را در-

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 390

حالى يافتيم كه ديوانه و بمتكائى تكيه كرده بود. جلو موسى طشتى بود كه اخلاط دهان خود را در ميان آن ميريخت. در آن موقع هارون الرشيد او را از كوفه خواسته بود.

شاپور متوجه يكى از خادم هاى خصوصى موسى شد و گفت: چه خبر است!؟

آن خادم گفت: موسى الساعه در حالى نشسته بود كه ندماء و يارانش در اطرافش بودند.

موسى با كمال صحت و سلامتى جسمى بود. ناگاه نام حسين بن على بميان آمد.

يوحنا گفت: اين همان كسى است كه من در باره او از تو جويا شدم. موسى گفت: رافضى ها يعنى شيعيان راجع به اين حسين غلو ميكنند و ميگويند: تربت قبر او دواء است و امراض خود را با آن تربت معالجه مينمايند.

مردى از بنى هاشم كه در آن مجلس حضور داشت گفت: من يك مرض بسيار شديدى داشتم. هر نحوه معالجه اى كه ممكن بود كردم، ولى ثمرى نداشت.

تا اينكه كاتب من بمن گفت؟ از تربت امام حسين عليه السلام براى معالجه تهيه كن.

هنگامى كه من با آن تربت معالجه نمودم مرضى كه داشتم بر طرف شد. موسى گفت: از آن تربت نزد تو هست؟ گفت: آرى. سپس فرستاد تا آن تربت را آوردند.

موسى بن عيسى آن تربت را گرفت و زير مقعد خود نهاد. منظور موسى از اين عمل تمسخر افرادى بود كه با آن تربت معالجه ميكردند و تحقير آن مردى كه با تربت امام حسين مداوا كرده

بود. وقتى موسى تربت حسين را زير مقعد خود نهاد ناگاه فريادش بلند شد:

النار! النار! الطست! الطست! يعنى فرياد از آتش! فرياد از آتش! طشت! طشت! موقعى كه ما طشت آورديم اين اشيائى را كه مى بينى خارج كرد. ندماء برگشتند و اين مجلس بمجلس ماتم تبديل شد.

يوحنا ميگويد: شاپور بمن گفت: ببين ميتوانى او را معالجه كنى؟ من شمعكى خواستم و به آنچه كه وى استفراغ كرده بود نظر كردم. ناگاه ديدم:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 391

كبد و سپرز و ريه و قلب او در ميان طشت ريخته است. اين موضوع بنظر من بزرگ آمد. لذا گفتم: احدى نميتواند: اين بيمار را معالجه كند مگر آن عيسى كه مردگان را زنده ميكرد. شاپور بمن گفت: راست ميگوئى. ولى تو در اين خانه باش تا وضع عيسى روشن گردد. من آن شب را نزد آنان بيتوته كردم. عيسى در همان حال بود و سر خود را بلند نكرد تا وقت سحر از دنيا در گذشت.

موسى بن سريع ميگويد: يوحنا قبر امام حسين عليه السلام را زيارت ميكرد و بدين آن حضرت بود. سپس اسلام آورد و اسلامش نيكو شد.

11- در كتاب: مناقب مينگارد: مسترشد موجودى حائر و كربلاى امام حسين را بتاراج برد و گفت: قبر احتياجى بخزانه و موزه ندارد. وى آن اموال را بين لشكر خود تقسيم كرد. موقعى كه براى جنگ خروج نمود خودش با پسرش:

راشد كشته شدند.

ابن بطه و نطنزى (كه از اهل تسنن بشمار ميروند) در كتابهاى خود از اعمش نقل ميكنند كه گفت: مردى روى قبر امام حسين عليه السلام قضاى حاجت كرد.

بعدا آن مرد خبيث با اهل

بيت خود دچار مرض: جنون و خوره و لك پيسى شدند.

مرض خوره تا الساعه موروثى آنان شده است.

گروهى از موثقين نقل كرده اند كه وقتى متوكل دستور داد تا قبر امام حسين را كشت و زرع نمايند و آب را از نهر علقمه به آن قبر ببندند زيد و بهلول (كه بحسب ظاهر) مجنون بودند متوجه كربلا شدند. ناگاه ديدند: قبر امام حسين بقدرت خدا در هواء معلق است!! زيد گفت: دشمنان در نظر دارند:

نور خدا را با دهانهاى خود خاموش كنند ولى خدا نمى پذيرد مگر اينكه نور خود را كامل نمايد. و لو اينكه در نظر كفار ناپسند باشد.

زيرا آن كشاورز هفده مرتبه قبر امام حسين را شخم كرد و قبر آن حضرت همچنان بحال اوليه خود باز ميگشت. هنگامى كه آن كشاورز به اين معجزه نظر كرد بخدا ايمان آورد و گاوها را رها نمود. وقتى متوكل از اين جريان آگاه شد

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 392

دستور داد تا او را شهيد كردند.

12- مؤلف گويد: در تأليفات علماء يافتم: كه سليمان اعمش گفت: من در كوفه بودم. همسايه اى داشتم كه نزد او مى نشستم. يك شب جمعه نزد او رفتم و گفتم: در باره زيارت حسين عليه السلام چه عقيده اى دارى؟ گفت: بدعت است. هر بدعتى گمراهى و هر شخص گمراهى اهل جهنم خواهد بود.

اعمش ميگويد: من در حالى كه به او خشمناك بودم برخاستم و با خويشتن گفتم: من در وقت سحر نزد او ميروم و مقدارى از فضائل و مناقب امام حسين عليه السلام را برايش شرح ميدهم. اگر ديدم در عناد خود اصرار دارد او را بقتل ميرسانم. وقتى هنگام

سحر فرا رسيد متوجه آن همسايه شدم و دق الباب نمودم و نام او را صدا زدم.

ناگاه شنيدم زوجه اش ميگويد: شوهرم از اول شب بقصد زيارت حسين رفته است.

موقعى كه من بدنبال او متوجه قبر مقدس امام حسين شدم ديدم: وى در حال:

سجده، دعا، گريه، توبه و استغفار است! بعدا سر خود را برداشت و مرا نزديك خود ديد. من به او گفتم: اى مرد بزرگ تو ديروز ميگفتى زيارت حسين بدعت و هر بدعتى گمراهى و هر شخص گمراهى در دوزخ خواهد بود. ولى امروز آمده اى و آن را زيارت ميكنى!؟

او گفت: اى سليمان! مرا ملامت مكن. زيرا معتقد به امامت اهل بيت رسول خدا نبودم تا اينكه ديشب فرا رسيد و خوابى ديدم كه مرا دچار هول و ترس كرد.

گفتم: چه خوابى ديدى!؟ گفت: مرد جليل القدرى را ديدم كه زياد بلند بالا و كوتاه قامت نبود. من اين قدرت را ندارم كه عظمت جلال و جمال و بهاء و كمال او را شرح دهم. او با گروه هائى بود كه در اطرافش بودند و وى را بسرعت مى آوردند. در جلو او سوارى بود كه تاجى بر سر داشت. آن تاج داراى چهار پايه بود، در هر پايه آن يك گوهر بود كه مسافت سه روز راه را نورانى مينمود.

من به يكى از خدامان او گفتم: اين شخص كيست: گفت: حضرت محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است. گفت: آن شخص ديگر كيست؟ گفت: على مرتضى است كه وصى وى

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 393

ميباشد. بعدا بدقت نظر كردم و ناقه اى از نور ديدم كه هودجى از نور

بر پشت آن بود. در ميان آن هودج دو نفر زن بود. آن ناقه در بين آسمان و زمين پرواز مى نمود.

من گفتم: اين ناقه از كيست؟ گفت: از خديجه كبرا و فاطمه زهراء عليهما السلام است.

گفتم: اين كودك كيست؟ گفت: حسن بن على ميباشد. گفتم: ايشان جمعا كجا ميروند؟ گفت: براى زيارت حضرت حسين بن على كه مقتول و شهيد شده است بكربلاء ميروند.

سپس من متوجه هودج فاطمه زهراء شدم ناگاه ديدم رقعه هائى كه چيزى در آنها نوشته شده بود از آسمان فرو ميريزد. جويا شدم: اين رقعه ها چيست؟ گفت:

اين رقعه ها امان نامه اى است از دوزخ براى زوارى كه شب جمعه بزيارت امام حسين عليه السلام ميروند. هنگامى كه من خواهان يكى از آن رقعه شدم بمن گفت:

تو ميگوئى: زيارت قبر امام حسين عليه السلام بدعت است. تو اين رقعه را بدست نخواهى آورد مگر موقعى كه حسين را زيارت كنى و بفضيلت و شرافت آن حضرت معتقد شوى.

من در حالى كه مضطرب و هراسان بودم از خواب بيدار شدم و در همين ساعت بقصد زيارت مولايم امام حسين عليه السلام خارج گرديدم: من توبه كردم. اى سليمان! من از قبر حسين مفارقت نمى كنم تا روح از بدنم مفارقت نمايد.

دعبل بن على خزاعى ميگويد: هنگامى كه من با قصيده تائيه (كه آخر شعرهاى آن به: تاء ختم شده است) از نزد حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مراجعت نمودم وارد شهر رى شدم. من در يكى از شب ها كه قسمتى از آن طى شده بود مشغول قصيده خود بودم. ناگاه شنيدم شخصى دق الباب ميكند. گفتم: كيست! گفت:

يكى از برادران تو هستم. فورا رفتم

و در را باز كردم. ناگاه ديدم شخصى وارد شد كه بدنم از ديدن او دچار لرزه شد و از خود بيخود شدم!! او در كنارى نشست و بمن گفت: ترسان مباش! زيرا من يكى از برادران جنى تو ميباشم كه در شب ولادت تو متولد شده ام و با تو نشو و نما كرده ام.

من نزد تو آمده ام تا موضوعى را برايت بگويم كه مسرور شوى و نفس و

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 394

بصيرت تو تقويت شود. من حال طبيعى خود را يافتم و قلبم آرام گرفت. سپس او گفت: اى دعبل! بدان كه من از لحاظ بغض و عداوت نسبت بعلى بن ابى طالب سخت- ترين خلق خدا بودم. يكوقت با گروهى از جنى هاى معصيت كار خارج شديم و با گروهى كه بزيارت امام حسين عليه السلام ميرفتند و شب آنان را فرا گرفته بود مصادف شديم. ما تصميم گرفتيم: ايشان را اذيت كنيم. ناگاه ديديم ملائكه اى از آسمان مانع ما شدند و ملائكه اى از زمين مانع اذيت حيوانات زمينى گرديدند. گويا:

من خواب بودم كه بيدار شوم، يا غافل بودم كه متوجه گردم. من دريافتم: آن عنايتى كه ملائكه از طرف خدا بزوار حسين دارند بجهت عظمت آن شخصى است كه آنان بقصد او ميروند و براى زيارت وى مشرف ميشوند.

من توبه كردم و تجديد نيت نمودم و با آن گروه بزيارت رفتم. با آنان توقف و نظير ايشان دعاء كردم. در آن سال با آنان به حج رفتم و قبر پيغمبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله را زيارت نمودم. سپس بمردى برخوردم كه گروهى در اطراف او بودند. گفتم:

اين شخص كيست؟

گفتند: امام جعفر صادق عليه السلام است. من نزديك حضرت صادق رفتم و سلام كردم. آن بزرگوار فرمود: مرحبا بتو، اى اهل عراق، داستان كربلا را در نظر دارى؟ ديدى خدا تا چه حدود دوستان ما را گرامى داشت؟

بدان كه خدا توبه تو را پذيرفت و گناه تو را آمرزيد.

من بحضرت صادق گفتم: سپاس مخصوص آن خدائى است كه بوسيله شما بر من منت نهاد و قلبم را بنور هدايت شما هدايت كرد. مرا از افرادى قرارداد كه برشته ولايت شما متمسك شدند. يا ابن رسول اللَّه! يك حديثى برايم بگو كه آن را براى اهل بيت و خويشاوندان خود ببرم. فرمود: پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرموده است:

يا على! بهشت بر پيامبران حرام است تا من داخل آن شوم. نيز بر اوصياء حرام است تا تو داخل آن گردى. بر همه امم حرام است تا امت من داخل آن شوند نيز بهشت بر امت من حرام است تا اينكه بولايت و امامت تو اقرار نمايند. يا على بحق آن كسى كه مرا بحق مبعوث نمود احدى داخل بهشت نخواهد شد مگر كسى كه با تو

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 395

نسبتى و سببى داشته باشد. سپس آن شخص جنى بمن گفت: اى دعبل اين حديث را حفظ كن. زيرا هرگز نظير آن را از مثل من نخواهى شنيد. بعدا گويا: زمين او را بلعيد و من وى را نديدم!! روايت شده: متوكل كه از خلفاى بنى عباس بود با اهل بيت پيامبر خدا فوق العاده عداوت و بغض داشت. وى همان كسى است كه بكشاورزان دستور داد: قبر امام

حسين را شخم بزنند و آثار و بناهاى آن را خراب نمايند. آب نهر علقمه را بنحوى بر قبر آن حضرت ببندند كه اثرى از آن قبر باقى نماند و احدى از آن خبرى نداشته باشد. مردمى را كه قبر امام حسين را زيارت كنند تهديد بقتل كرد.

گروهى از لشكر خود را در كمين گاه قرار داد و به آنان توصيه نمود: هر كسى را يافتيد كه براى زيارت قبر حسين عليه السلام ميرود بقتل برسانيد.

منظور متوكل اين بود كه نور خدا را خاموش و آثار ذريه پيغمبر خدا را مخفى نمايد. اين خبر بگوش زيد رسيد كه او را مجنون ميگفتند. ولى او صاحب عقلى كامل و نظريه اى عالى بود. وى بدين لحاظ به مجنون لقب يافت كه هر شخص عاقلى را مجاب مينمود و حجت هر شخص اديب را در هم ميشكست. و هيچ وقت از جواب خسته و از خطا به ملول نميشد.

هنگامى كه اين زيد شنيد: ساختمان قبر امام حسين مورد تخريب قرار گرفته و محل آن را كشت و زرع نموده اند اين عمل بنظرش بزرگ آمد و حزن او شديد و مصيبت امام حسين برايش تجديد شد. اين زيد در آن روز ساكن مصر بود موقعى كه غم و اندوه بعلت شخم كردن قبر امام حسين عليه السلام بر او غلبه يافت از مصر در حالى كه پياده و حيران بود خارج شد و مصيبت خود را بپروردگار خويشتن شكايت ميكرد. وى همچنان حزين و مغموم بود تا وارد كوفه گرديد.

بهلول آن موقع در كوفه بود. زيد با او ملاقات و به وى سلام كرد و جواب شنيد بهلول بزيد گفت:

تو از كجا مرا مى شناسى، در صورتى كه هرگز مرا نديده اى زيد گفت قلوب مؤمنين همه زير يك پرچم هستند. آن قلب هائى كه يك ديگر را

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 396

بشناسند نسبت به يك ديگر الفت دارند و قلب هائى كه يك ديگر را نشناسند با يك ديگر اختلاف خواهند داشت.

بهلول بزيد گفت: چه چيزى باعث شد كه تو از شهر خود با پاى پياده خارج شوى!؟ زيد گفت: بخدا قسم من از شدت غم و اندوه خارج شدم. زيرا شنيده ام اين لعين يعنى متوكل دستور داده: قبر امام حسين عليه السلام را شخم بزنند و ساختمان آن را خراب و زائران آن حضرت را شهيد نمايند. اين موضوع است كه: مرا از وطن خود خارج، زندگى را بر من تلخ، اشك مرا جارى نموده و خواب را از چشمانم گرفته است. بهلول گفت: بخدا قسم من نيز همين طور شده ام. زيد گفت: برخيز تا بكربلا برويم و قبرهاى فرزندان على مرتضى را مشاهده نمائيم.

ايشان دست يك ديگر را گرفتند و آمدند تا نزد قبر امام حسين رسيدند و ديدند:

آن قبر بحال اوليه خود باقى و تغيير نكرده است. ولى ساختمانهاى آن را خراب نموده اند. هر چه قدر آب بر آن قبر مبارك مى بستند آب فرو ميرفت و بقدرت خداى توانا حيران ميشد و در اطراف قبر دور ميزد يك قطره از آن آب بقبر امام حسين عليه السلام نميرسيد. هر گاه آب نزديك قبر آن بزرگمرد مى آمد زمين آن قبر به اجازه خداى توانا ارتفاع پيدا ميكرد. زيد از آن منظره تعجب كرد و گفت: اى بهلول نگاه كن! ميخواهند نور خدا را

با دهان هاى خود خاموش نمايند. خدا نمى پذيرد مگر اينكه نور خود را كامل كند، و لو اينكه براى مشركين ناپسند باشد.

متوكل همچنان مدت بيست سال دستور ميداد تا قبر امام حسين را شخم بزنند ولى قبر آن بزرگوار همچنان بحال خود بود و تغييرى نميكرد و قطره اى از آب بر بالاى آن قبر مقدس نميرفت. وقتى آن شخص كشاورز با آن منظره مواجه شد گفت: بخدا و حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله ايمان آوردم. من سر به بيابانها ميگذارم و ميروم.

ولى قبر حسين را كه پسر دختر پيامبر خدا است شخم نميزنم. مدت بيست سال است كه بقدرت و آيات خدا نظر ميكنم و دليل و برهانهاى آل پيغمبر خدا را مشاهده مينمايم و باز هم عبرت نميگيرم!!

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 397

سپس آن كشاورز يوغ را از گردن گاوها برداشت و گاوها را رها كرد و متوجه زيد مجنون گرديد و بزيد گفت: اى شيخ از كجا آمدى؟ گفت: از مصر گفت: براى چه به اينجا آمده اى، من ميترسم تو را بقتل برسانند. زيد گريان شد و گفت: وقتى بمن رسيد كه قبر حسين عليه السلام را شخم زده اند غم و اندوه من به هيجان آمده است.

آن كشاورز بقدم هاى زيد افتاد. پاهاى او را بوسيد و گفت: پدر و مادرم بفداى تو باد، از آن موقعى كه تو نزد من آمدى رحمت بمن رو آور شده و قلبم بنور خدا نورانى گرديده است. من بخدا و رسول ايمان آورده ام. مدت بيست سال است كه من اين زمين را شخم ميزنم. هر گاه آب بقبر حسين مى بندم آب فرو ميرود و

حيران مى شود و در اطراف قبر حسين دور ميزند و يك قطره از آن بقبر حسين نميرسد. گويا: من در حال مستى بودم و اكنون ببركت قدم تو بهوش آمدم. و ...

آن كشاورز گريان شد و گفت: اى زيد! تو مرا از خواب غفلت بيدار و هدايت كردى. من اكنون بسامراء نزد متوكل ميروم و اين قضيه را برايش شرح ميدهم.

اگر خواست كه مرا ميكشد و الا آزادم مينمايد. زيد گفت: من هم با تو ميايم و سخن تو را تأييد ميكنم. هنگامى كه آن كشاورز نزد متوكل آمد و جريان معجزات قبر حسين را شرح داد غيظ و بغض متوكل لعين نسبت به اهل بيت پيامبر اسلام شديد شد و دستور داد تا آن كشاورز را بقتل برسانند. امر كرد تا طناب بپاى او بستند و او را از ناحيه صورت در ميان بازارها كشيدند. سپس جسد پاكش، را در محل اجتماع مردم بدار زدند تا براى ديگران عبرت باشد! و ابدا كسى باقى نباشد كه اهل بيت را بخوبى ياد نمايد! موقعى كه زيد مجنون با اين منظره مواجه شد غم و عزا و گريه او شدت يافت بعدا صبر كرد تا جنازه آن كشاورز را از بالاى دار فرود آوردند و در محل خاكروبه ها انداختند. زيد آمد و جنازه او را به دجله حمل كرد. سپس آن را غسل داد و كفن

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 398

كرد و بخاك سپرد و مدت سه روز از قبر او جدا نشد. قرآن برايش تلاوت ميكرد.

در يكى از روزها كه زيد نزد آن قبر بود ناگاه صداى شيونى و نوحه اى دلخراش و

گريه اى فراوان شنيد. زنان فراوانى را ديد كه با موهاى پريشان و دامنهاى چاك زده و صورت هاى سياه ميايند. مردانى را ديد كه صدا به وا ويلا بلند كرده بودند. و مردم عموما دچار اضطراب و ناراحتى شده اند. ناگاه ديد جنازه اى را روى دوش مردان مياورند كه پرچمهاى فراوانى برايش برافراشته اند و مردم در اطراف آن جنازه گروه گروه ميايند و از كثرت مردان و زنان راه ها بسته شده اند! زيد ميگويد: من گمان كردم متوكل فوت شده است. نزديكى از آن مردها رفتم و به او گفتم: اين ميت كيست؟ گفت: اين جنازه كنيزك متوكل است.

او كنيزكى حبشى و سياه چهره بود كه نامش: ريحانه و متوكل فوق العاده به او محبت داشت، سپس آنان براى آن كنيزك سياه فوق العاده تشريفات قائل شدند و او را در يك قبر جديدى بخاك سپردند. در ميان قبرش گل و رياحين و مشك و عنبر ريختند و يك قبه عالى بر فراز آن ساختند.

موقعى كه زيد با اين منظره مواجه شد غصه اش افزون و آتش غضبش شعله ور گرديد. لطمه بصورت خود ميزد. لباسهاى خود را پاره ميكرد. خاك غم بسر خويشتن ميريخت و ميگفت: وا ويلاه! وا حسيناه! يا حسين! آيا جا داشت تو در كربلا در حالى كه: غريب و تنها و تشنه باشى شهيد گردى؟ زنان و دختران و عيال تو اسير شوند؟ كودكان تو ذبح گردند؟ و احدى براى تو گريه نكند. تو بدون غسل و كفن بخاك سپرده شوى و قبر تو را شخم بزنند تا نور تو را خاموش نمايند. در- صورتى كه تو پسر على مرتضائى. تو پسر فاطمه زهرائى. ولى

براى فوت يك كنيزك سياه اين همه تجملات بر پا شود. اما براى پسر محمّد مصطفى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم غم و اندوهى در كار نباشد. زيد همچنان گريه و زارى ميكرد تا اينكه غش نمود و مردم عموما به او نگاه ميكردند. قلب بعضى برايش رقت كرد و برخى او را مجنون ميدانستند هنگامى كه بهوش آمد اين اشعار را انشاد كرد:

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 399

1- اى حرث بالطف قبر الحسين و يعمر قبر بنى الزانية

2- لعل الزمان بهم قد يعود و يأتى بدولتهم ثانية

3- الا لعن اللَّه اهل الفساد و من يأمن الدنية الفانية

1- يعنى آيا جا دارد كه قبر امام حسين در كربلا كشت و زرع شود ولى قبر فرزندان زنا تعمير گردد 2- شايد زمانه دوباره براى آل على عود كند و دولت و قدرت براى دومين بار نصيب آنان شود 3- آگاه باشيد خدا اهل فساد و افرادى را كه دنياى فانى را ايمن ميدانند لعنت كرده است.

زيد اين اشعار را در يك ورقه نوشت و به بعضى از دربانان متوكل تسليم نمود. وقتى متوكل آن اشعار را خواند غضبش شديد شد و زيد را احضار كرد.

وقتى زيد نزد متوكل آمد و سخنانى راجع به توبيخ و موعظه بين آنان رد و بدل شد.

آخر الامر متوكل بغيظ آمد و دستور قتل زيد را صادر كرد. موقعى كه زيد در مقابل متوكل قرار گرفت وى از زيد پرسيد: ابو تراب كيست؟ منظور متوكل از اين پرسش حقارت او بود.

زيد گفت: بخدا قسم كه تو ابو تراب را ميشناسى. تو از فضل، شرف، حسب و نسب

او آگاهى. بخدا قسم غير از شخص كافر و شكاك كسى منكر فضيلت على نمى شود و غير از منافق كسى بغض على را ندارد. سپس بقدرى فضائل و مناقب على را شرح داد تا اينكه متوكل را خشمناك نمود و متوكل دستور زندانى بودن او را صادر كرد.

هنگامى كه شب فرا رسيد و متوكل بخواب رفت هاتفى نزد متوكل آمد و با پا به او زد و گفت: برخيز زيد را از زندان خارج كن. و الا خدا تو را هلاك خواهد كرد. متوكل شخصا برخاست و زيد را از زندان نجات داد و خلعت نيكوئى به وى داد و گفت: هر چه ميخواهى بخواه. زيد گفت: خواسته من اينست كه قبر امام حسين ساخته شود و احدى متعرض زوار آن حضرت نشود، متوكل اين پيشنهاد را پذيرفت. زيد از نزد متوكل در حالى كه خوشحال بود خارج شد. بعدا در شهرها

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 400

گردش ميكرد و ميگفت: هر كس بخواهد بزيارت قبر امام حسين برود در هر زمان در امان خواهد بود.

3- در كتاب كامل الزياره از اسحاق بن عمار نقل ميكند كه گفت: بحضرت صادق گفتم: من در شب عرفه در حائر امام حسين مشغول نماز بودم. در آنجا در حدود پنجاه هزار نفر جمعيت بودند كه داراى صورت هائى نيكو و روح هائى پاك بودند. آنان عموما در آن شب مشغول نماز بودند. وقتى فجر طلوع كرد من سجده كردم. سپس سر از سجده برداشتم و احدى از آنان را نديدم.

حضرت صادق فرمود: در آن هنگامى كه امام حسين عليه السلام مشغول كارزار بود تعداد پنجاه هزار ملك از نزد

آن حضرت عبور كردند و بطرف آسمان عروج نمودند. خداى سبحان به ايشان وحى كرد: شما از نزد پسر دختر پيغمبر من عبور كرديد و او را كه مشغول كارزار بود يارى ننموديد؟ اكنون بسوى زمين هبوط كنيد و در حالى نزد قبر حسين ساكن شويد كه ژوليده مو و غبار آلود باشيد تا قيامت قيام نمايد.

14- نيز در همان كتاب از حسين كه پسر دختر ابو حمزه ثمالى بود نقل ميكند كه گفت: در اواخر زمان بنى مروان من از خوف اهل شام مخفيانه متوجه قبر امام حسين شدم، تا اينكه بناحيه اى از آن قريه رسيدم و مخفى شدم. وقتى شب از نصفه گذشت من متوجه قبر حسين عليه السلام شدم. موقعى كه نزديك قبر رسيدم مردى بسوى من آمد و بمن گفت: برگرد، تو اجر خود را دارى، زيرا بقبر نخواهى رسيد.

من در حالى كه هراسان بودم بازگشتم. وقتى نزديك شد فجر طلوع كند دوباره متوجه قبر شدم و نزديك آن رسيدم. نيز آن مرد خارج شد و بمن گفت:

برگرد، تو هرگز به اين قبر نخواهى رسيد. گفتم: خدا تو را عافيت دهد، چرا من به اين قبر نميرسم، در صورتى كه من از كوفه براى زيارت اين قبر آمده ام!؟ تو بين من و اين قبر حائل مشو! زيرا ميترسم صبح شود و اهل شام مرا در اين مكان درك

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 401

كنند و مرا بقتل برسانند. گفت: مختصرى صبر كن، زيرا موسى بن عمران از خدا اجازه زيارت قبر امام حسين را خواسته و خدا به او اجازه داده است. اكنون موسى با تعداد هفتاد هزار ملك

از آسمان هبوط كرده و از اول شب در حضور امام حسين هستند تا طلوع فجر. سپس بسوى آسمان مراجعت مينمايند.

من به آن شخص گفتم: تو كيستى؟ گفت: من از آن ملائكه اى هستم كه مأمورم قبر امام حسين را حفظ و حراست و از براى زوارش استغفار نمايم. من در حالى برگشتم كه نزديك بود عقل از سرم براى اين موضوعى كه از او شنيدم پرواز نمايد. هنگامى كه فجر طلوع كرد من متوجه قبر امام حسين شدم و احدى بين من و آن قبر حائل نشد. نزديك قبر رفتم و به امام حسين سلام كردم.

در حق دشمنانش نفرين نمودم. نماز صبح را خواندم و از خوف اهل شام بسرعت برگشتم.

15- در كتاب: دعوات راوندى از ابو جعفر نيشابورى نقل ميكند كه گفت:

يك سال من با گروهى براى زيارت امام حسين عليه السلام رفتم. هنگامى كه بقدر دو فرسخ يا بيشتر بقبر امام عليه السلام باقى مانده بود يكى از زوار فلج و گويا: يك قطعه گوشت شد. وى ما را بخدا قسم ميداد كه مبادا دست از وى برداريم. بلكه او را تا حرم امام حسين ببريم. يك شخصى او را بر پشت مال سوارى مواظبت ميكرد.

هنگامى كه بحضور امام حسين مشرف شديم آن شخص را در ميان يك پارچه نهاديم و دو طرف آن را گرفتيم و او را روى قبر مقدس امام گذاشتيم. وى همچنان دعاء و تضرع و گريه ميكرد و خدا را بحق امام حسين قسم ميداد كه او را شفا دهد.

موقعى كه آن پارچه را روى زمين نهادند آن مرد نشست و راه افتاد و گويا: از قيد و

بند رها شده باشد!! پايان ترجمه جلد دهم بحار الانوار

زندگاني حضرت امام حسين عليه السلام، ص: 402

اللهمّ لك الحمد و الشكر كه ترجمه قسمت سوم از جلد دهم بحار الانوار در تهران بقلم اينجانب خاتمه يافت.

در خاتمه از كليه كاركنان چاپخانه عموما و از آقاى حاج سيد جلال كتابچى مدير چاپخانه خصوصا كه اينجانب را در تصحيح اين كتاب يارى نمودند تشكر مى شود.

بتاريخ- 8- ماه رجب سنه- 1396- قمرى مطابق با- 15- تير- ماه سنه- 1355- شمسى.

المحتاج الى اللَّه الحفى و المتوسل بلطفه الجلى و الخفى.

حاج محمد جواد نجفى

38- جلوه عشق (قصه هاى زندگى امام حسين عليه السلام)

مشخصات كتاب

سرشناسه : مهرآئين محمدحسين 1341 -

عنوان و نام پديدآور : جلوه عشق قصه هاي زندگي امام حسين عليه السلام تاليف محمدحسين مهرآئين

مشخصات نشر : قم نشر جمال 1379.

مشخصات ظاهري : 144 ص.

شابك : 5000ريال 964-7232-39-x

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان ديگر : قصه هاي زندگي امام حسين عليه السلام

موضوع : حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- داستان موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم 4 - 61ق

موضوع : داستانهاي مذهبي--قرن 14

رده بندي كنگره : BP41/4 /م 887ج 9

رده بندي ديويي : 297/953

شماره كتابشناسي ملي : م 79-22325

مقدمه

انسان به طور فطرى از نيكى خشنود و از ديدار نيكوكاران خرسندتر مى شود .

رهبران معصوم عليهم السلام تنها كسانى هستند كه جز نيكى و زيبايى از ايشان ، چيزى به انجام نرسيده است ؛ از اينرو مطالعه و تحقيق در رفتار و كردار ايشان دلنواز مى باشد .

قرآن كريم و معصومان عليهم السلام ما را بارها به نيكى ها و تبليغ و فتح جانها با غير زبان دعوت نموده اند ؛ پس چه زيباست كه به رفتار و عملكرد رهبران معصوم عليهم السلام به عنوان الگو براى خود و طريقى والا جهت دعوت غير ، پرداخته شود .

ما معتقديم كه عمل و تقرير معصوم عليه السلام چون سخنش حجت الهى بر بندگان است ؛ پس همانطور كه به جمع آورى و تبويب سخنان ايشان اهتمام مى ورزيم ، ضرورى است عملكرد و تقرير ايشان را در صحنه هاى مختلف زندگى ، تنظيم و وارد صحنه استدلال هاى مختلف علمى كنيم .

ما در راستاى زندگى چهارده معصوم عليهم السلام ، با لطف و عنايت

الهى اين كار را شروع و بعد از كتاب هماى رحمت و بدرقه يار ، قصه هاى زندگى امام حسين عليه السلام را به نام جلوه عشق در اختيار ره پويان عزيز قرار داديم .

اميد است اين سعى و تلاش با بضاعت مزجاة مورد قبول درگاه ايزد يكتا قرار گيرد .

محمد حسين مهر آئين

من احب ان ينظر الى احب اهل الاءرض الى اهل السماء فلينظر الحسين . (1)

هر كه دوست دارد به محبوبترين شخص روى زمين نزد آسمانيان بنگرد ، به حسين نگاه كند .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

1 . (ولايت عشق )

در سال چهارم هجرت (2) ، جامعه نوپاى اسلامى با ولادت امام حسين عليه السلام به وجود يكى از قدسيان الهى زينت يافت .

فاطمه زهرا عليها السلام نوزاد فروزان را در قنداق زرد رنگى نزد سرور آفرينش (3) ، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، آورد و حضرت ضمن رهنمون دخت فروغمندش به استفاده از قنداق سفيد ، در گوش راست نو رسيده قدسى اذان و گوش چپ اقامه خواند و جبرييل عليه السلام فرود آمد و فرمود :

خداوند متعال ترا سلام رسانده و مى فرمايد : از آن جا كه على براى تو چون هارون به موسى است ، نوزاد را حسين كه معادل عربى نام شبير ، فرزند هارون ، است نامگذارى كن . (4)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روز هفتم ولادت ، گوسفندى را عقيقه فرمود و بعد از تراشيدن موى سر معشوق الهى ، به وزن موى او نقره (5) صدقه داد .

از

آن جا كه شير فاطمه زهرا عليها السلام به جهت بيمارى خشك شده بود ، حسين عليه السلام را نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آورده و آن حضرت به مدت چهل روز با گذراندن انگشت مبارك ابهام و گاهى زبان مباركش در دهان فرزند دلبندش و مكيدن او ، حسين را سير مى نمود و اين سبب شد كه گوشت و خون حسين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برويد ؛ از اينرو پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه حسين از من است و من از حسينم . (6)

از بدو تولد ، فرشتگان براى عرض تهنيت از يك سو و تسليت از سوى ديگر به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرود مى آمدند . (7)

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از سفرهاى خود ، در بين راه ايستاد و آيه استرجاع (انا لله و انا اليه راجعون ) را تلاوت فرمود و اشك ريخت و ياران حضرت از سبب گريه پرسيدند و حضرت فرمود :

جبرييل مرا از كربلا ، كنار فرات كه فرزندم حسين را آنجا مى كشند ، خبر داد ؛ گويا جايى را كه به زمين مى افتد و دفن مى شود ، مى بينم .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از برگشت از سفر ، بالاى منبر رفت و بعد از سخنرانى ، دست راست بر سر حسن عليه السلام و دست چپ بر سر حسين عليه السلام نهاد و

سر به آسمان بلند كرد و فرمود :

بارالها ! بى گمان محمد ، بنده و پيامبر تست ؛ اين دو پاك ترين و برترين خاندان و ذريه من هستند ؛ جبرييل براى من خبر كشته و خوار شدن فرزندم ، حسين ، را بيان كرد . پروردگارا ! شهادت او را مبارك گردان و او را سرور و سالار شهيدان قرار ده ؛ بارالها ! قاتل و خوار كننده او را عاقبت به خير مگردان .

در اينجا مردم در مسجد ناله سر دادند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

آيا براى او گريه كرده و ياريش نمى كنيد ! (8)

حديث ولادت عشق

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين راستا فرمود :

هنگام ولادت حسين در شب جمعه ، جهت بزرگداشت او ، خداوند متعال دستور داد تا فرشتگان ماءمور جهنم آتش آنرا بر اهل جهنم خاموش كنند و فرشتگان بهشتى بهشت را بيارايند و حورالعين خود را زينت داده و به ديدار هم روند و ديگر فرشتگان تسبيح و حمد و سپاس خداى را در صف هاى بهم پيوسته بپا دارند و جبرييل جهت تهنيت و شادباش گفتن به محضر پيامبر اكرم در هزار گروه كه هر گروهى يك ميليون فرشته است ، فرود آيد و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم بگويد :

من او را حسين نام نهادم . او را شرورترين شخص زمان او ، كه سوار بر بدترين چهارپاست به قتل مى رساند ؛ واى بر قاتل حسين و پيشواى او كه دستور قتل را صادر

نمود ؛ من از كشنده حسين بيزار و او نيز از من بيزار است ؛ زيرا در روز قيامت جرمى بالاتر از قتل حسين نيست كه با مشركان در آتش جهنم خواهد شد ؛ آتش دوزخ به قاتل حسين مشتاق تر از بهشت به بهشتيان است .

جبرييل را هنگام هبوط ، يكى از فرشتگان الهى (9) ديد و پرسيد :

امشب چه شده ؟ آيا قيامت اهل دنيا به پا شده است ؟

جبرييل فرمود :

براى محمد فرزندى به دنيا آمده كه خداوند متعال مرا جهت اظهار تهنيت به محضرش ، فرستاد .

آن فرشته گفت :

اى جبرييل ! قسم به آفريننده مان ، وقتى به حضور محمد شرفياب شدى ، اسلام مرا به او برسان و از قول من به او بگو كه بحق كودك نو رسيده ات ، از پروردگارت بخواه تا از من خشنود شده و بالها و مقام و منزلت مرا در بين فرشتگان به من باز گرداند .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه ضمن دريافت تهنيت و تحيت الهى از جبرييل ، از شهادت حسين عليه السلام آگاهى يافته بود ، فرمود :

قاتل حسين از امت من نيست ؛ و من و خداوند متعال از ايشان بيزار هستيم .

و به دنبال اين ، حضرت نزد فاطمه زهراء عليها السلام آمد و خبر شهادت ريحانه خود را به دخت گرانقدرش داد و زهراء عليها السلام اشك ريخت و فرمود :

اى كاش او را به دنيا نياورده بودم . (10)

در اينحال رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود

:

امامان بعد از حسين ، از وى آفريده خواهند شد .

حضرت نام يك يك ايشان را تا امام زمان ، مهدى عج الله تالى فرجه الشريف ، اظهار فرمود و گفت :

عيسى بن مريم پشت سر او نماز خواهد خواند .

در اين لحظه ، فاطمه عليها السلام را آرامش فرا گرفت و سپس جبرييل تقاضا و درخواست آن فرشته را بيان فرمود و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حسين را به آغوش گرفت و به آسمان اشاره كرد و فرمود :

بارالها ! به حق اين مولود بر تو بلكه به حق تو بر اين مولود و بر جدش ، محمد ، و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب ، اگر حسين ، فرزند على و فاطمه ، را نزد تو قدر و منزلتى است ، از درداييل خشنود شود و بال ها و مقام و منزلتش را براى او برگردان . (11)

روايت گهواره :

خداوند متعال ولايت امير المؤ منين على عليه السلام را براى فرشتگان اظهار نمود و همه ملائكه جز فطرس آنرا پذيرفتند و از اينرو خداوند متعال بال او را شكست . هنگام ولادت امام حسين عليه السلام ، وقتى جبرييل جهت عرض تهنيت و شادباش به محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى آمد ، فطرس به او گفت :

مرا نزد محمد ببر و حاجت مرا به او بگو تا برايم دعا كند .

وقتى جبرييل براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حاجت فطرس را اظهار نمود ، حضرت ، ولايت على

عليه السلام را به او عرضه كرد و بعد از پذيرفتن او ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

شاءنك بالمهد فتمسح به و تمرغ فيه .

بر تو ياد آن گهواره ؛ خود را به آن بچسبان و او را در بر گير .

فطرس خود را در حاليكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى او دعا مى كرد ، به گهواره چسباند و خداوند متعال توبه اش را پذيرفت و بعد از بهبوديش به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفت :

در قبال اين لطف و مرحمت ، زيارت و سلام و درود هر كسى را براى امام حسين عليه السلام ، به وى ابلاغ مى كنم . (12)

الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا . (13)

حسن و حسين در همه احوال امام و پيشوايند ؛ چه بايستند و چه بنشينند .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

2 . (مسابقه خوشنويسى )

روزى امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام در حال خوشنويسى بودند كه درصدد انتخاب خط برتر بر آمدند ؛ از اينرو نزد مادر بزرگوارشان آمدند و ليكن از آنجا كه فاطمه زهراء عليها السلام نخواست يكى از ايشان دل آزرده شود ، هر دو را نزد پدر ارجمندشان فرستاد و وقتى نزد امام على عليه السلام آمدند . حضرت على عليه السلام نيز به همان جهت ايشان را نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

داورى با حضرت جبرئيل عليه

السلام خواهد بود .

حضرت جبرئيل عليه السلام آنرا به اسرافيل عليه السلام (14) واگذار كرد و او از پروردگار متعال خواست تا بين آندو داورى فرمايد وليكن حضرت حق متعال ، آنرا به عهده فاطمه زهراء عليها السلام نهاد و حضرت زهراء عليها السلام به دو ريحانه اش فرمود :

دانه هاى اين گردنبند را بين شما پخش مى كنم ؛ هر كدام از شما دانه هاى بيشترى را جمع آورى كند ، خط او زيباتر است .

در اينجا خداوند متعال جهت تكريم و تعظيم حسنين عليهما السلام به جبرئيل دستور داد تا دانه ها را بطور مساوى بين آندو تقسيم كند . (15)

من احب الحسن و الحسين احببته و من احببته احبه الله و ادخله جنات النعيم و من ابعضهما او بغى عليهما ابغضته و من ابغضته ابغضه الله و ادخله جهنم و له عذاب مقيم . (16)

من دوستدار حسن و حسين را دوست دارم و كسى را كه من دوست بدارم ، خداوند او را دوست داشته و به باغهاى نعمت در بهشت وارد كند و دشمن كينه توز و سركش بر آندو را دشمن دارم و كسى را كه من دشمنش دارم ، خداوند او را به جهنم داخل كند و براى او عذابى پايدار خواهد بود .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

3 . (عيدى خداوند متعال )

نزديك عيد ، امام حسين عليه السلام و امام حسن عليه السلام نزد مادر ارجمندشان ، فاطمه زهراء عليها السلام ، آمده و اظهار داشتند :

مادر جان ! بچه هاى مدينه لباس نو پوشيدند ؛ براى ما لباس نمى خريد ؟

فاطمه زهراء عليها السلام فرمود :

ان شاء الله لباستان آماده مى شود .

سپس نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفته و خواسته خود را به حضرت گفتند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

الهى ! اجبر قلبهما و قلب امهما .

بارالها ! دل شكسته آندو و مادرشان را شاد فرما .

روز عيد ، حضرت جبرئيل دو جامه آراسته به زينت هاى بهشتى را به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تقديم كرد و فرمود :

وقتى حسن و حسين از فاطمه لباس نو خواستند ، پروردگار متعال جهت اجابت فرموده زهراء عليها السلام اين دو لباس را اهداء فرمود .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم لباس هر كدام را به درخواست خودشان به رنگ سبز و سرخ ياقوتى آراست و به ايشان داد و هر دو با شادمانى نزد فاطمه زهراء عليها السلام رفتند و ليكن حضرت جبرئيل را اندوه و ناله فرا گرفت و فرمود :

رسول خدا ! رنگ سبز را كه حسن برگزيد ، ناشى از سبز شدن تنش از خوردن سم و انتخاب رنگ سرخ حسين ، ناشى از آميخته شدن تن او با خونش كه از شهادت و بريده شدن سرش پديد آيد ، مى باشد .

در اينجا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم محزون گشت و اشك ريخت . (17)

مرحبا بك يا ابا عبدالله ! يا زين السموات و الارضين . (18)

آفرين بر تو اى ابا عبدالله ! اى زينت آسمان ها و زمين

ها !

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

4 . (زينت آفرينش )

روزى ابى بن كعب نزد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود كه امام حسين عليه السلام وارد شد و حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

آفرين بر تو اى ابا عبدالله ! اى زينت آسمان ها و زمين ها !

ابى بن كعب پرسيد :

آيا غير از شما كسى زينت آسمان ها و زمين ها است ؟ !

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

اى ابى ! قسم به كسى كه مرا به پيامبرى مبعوث فرمود ، بى گمان حسين در آسمان والاتر از زمين است ؛ در سمت راست عرش الهى نوشته اند كه او چراغ هدايت ، كشتى نجات ، پيشواى نيكى ، بركت ، عزت ، علم ، فخر و ذخيره الهى است . بدون شك خداوند متعال در او نطفه اى پاك و مبارك قرار داده و دعاهايى به او آموخته كه خواننده آن دعا را خداوند متعال با حسين محشور كرده و حسين او را در قيامت شفاعت نموده و از مشكلاتش برهاند و دين اش را اداء و امورش را آسان راه صحيح را بر او آشكار و بر دشمنان پيروز نمايد و عيبش را پوشانده نگهدارد .

بعد از درخواست ابى بن كعب ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن دعا را به او آموخت و فرمود :

بعد از نماز در حال نشسته بگو :

بارالها ! بطور يقين به كلمه ها و پيمان گاه هاى عرش

و ساكنان آسمان ها و انبياء و رسولان تو مسئلت دارم كه دعاى مرا اجابت فرمايى ؛ كار مرا دشوارى فرا گرفته و از اينرو از تو مى خواهم كه به محمد و دودمان او درود فرستى و مشكلم را آسان گردانى . (19)

در اين صورت بى گمان خداوند متعال كار ترا آسان نموده و ترا شرح صدر عطا كرده و لا اله الا الله را هنگام مرگ براى تو تلقين كند . (20)

حسين منى و اءنا من حسين احب الله من احب حسينا حسين سبط من الاسباط . (21)

حسين از من و من از حسينم ؛ دوستدار حسين محبوب خداست ؛ حسين امتى از امت ها است .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

5 . (غم و شادى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم )

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از خانه بيرون آمد و در حال گذر از كنار منزل فاطمه عليها السلام ، صداى گريه حسين عليه السلام را شنيد و داخل منزل رفت و به زهراء عليها السلام فرمود : آيا نمى دانى كه گريه او مرا آزار مى دهد . (22)

و روزى ديگر ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به مجلس ميهمانى مى رفت كه در بين راه ، امام حسين عليه السلام را كه در اوان كودكى بود ، ديد و پيش رفت و آغوش باز كرد و فرزند دلبندش را مى خنداند و در حاليكه حسين عليه السلام از اين سو به آن سو مى گريخت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را گرفت و يك دست زير چانه و دست

ديگر را پشت سر ريحانه خود ، حسين عليه السلام گذارد و بوسيد و فرمود :

حسين منى و اءنا من حسين احب الله من احب حسينا حسين سبط من الاسباط . (23)

حسين از من و من از حسينم ؛ دوستدار حسين محبوب خداست ؛ حسين امتى از امت ها است .

من اءحسن ، اءحسن الله اليه و الله يحب المحسنين . (24)

كسى كه نيكى كند ، خداوند به او نيكى مى نمايد و نيكوكاران محبوب خداوند هستند .

امام حسين عليه السلام

6 . (تعليم وضو)

روزى امام حسين عليه السلام و امام حسن عليه السلام مردى را ديدند كه اشتباه وضوء مى گرفت ؛ از اينرو شروع به كشمكش ظاهرى نموده و هر يك به ديگرى گفت : تو وضو را به نيكى انجام نمى دهى . بدينگونه توجه پيرمرد را به خود جلب نموده و گفتند :

اى پيرمرد ! هر يك از ما وضو مى گيريم و تو داورى كن .

پس از آنكه هر دو وضو گرفتند ، پيرمرد كه متوجه اشتباه خود شده بود ، گفت :

وضوى شما درست است وليكن اين پيرمرد نادان تاكنون درست وضو نمى گرفت و اكنون آنرا از شما آموخت و به بركت و دلسوزى شما بر امت جد بزرگوارتان ، از اشتباه خود توبه كردم . (25)

ان الحسن و الحسين هما ريحانتاى من الدنيا من احبنى فليحبهما . (26)

بى گمان حسن و حسين دو گل خوشبوى من از دنيا هستند ؛ دوستدار من بايد به آندو مهر ورزد .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

7 . وداع امام حسين عليه السلام از مادر

بعد از اينكه امام على عليه السلام فاطمه زهراء عليها السلام را غسل و كفن نمود ، فرزندان بزرگوارش را صدا زد و فرمود :

فلموا تزودو امن امكم فهذا الفراق و اللقاء فى الجنه

بياييد از مادرتان توشعه سعادت مهيا كنيد ؛

اين لحظه جدايى و ديدار در بهشت خواهد بود .

در اينحال امام حسين عليه السلام و امام حسن عليه السلام با شيون و زارى ، مادر را به آغوش گرفته و اظهار داشتند :

اى مادر ! به جدمان ، محمد مصطفى ، سلام ما را

برسان و بگو كه ما در دنيا يتيم شديم .

در اينحال امام على عليه السلام فرمود :

به يقين خداوند متعال را گواه مى گيرم كه زهراء عليها السلام با شوق و نال دستش را دراز كرد و ايشان را به آغوش گرفت و ناگهان هاتفى ندا زد : اى ابا الحسن ! آندو را از آغوش زهراء عليها السلام بردار ؛ سوگند به خداوند ، ايشان فرشتگان آسمان ها را به گريه آوردند . (27)

من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهدالله مخالفا لسنة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان فلم يعير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله مدخله . (28)

اى مردم ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : كسى كه حكمران و فرمانرواى ستمگرى را كه حرام خدا را حلال شمرد و عهد خدا را بشكند و خلاف سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتار و به گناه و ستم در ميان بندگان خدا عمل كند ، ببيند و او را با كردار و گفتار خويش سرزنش نكند ، بر خداست كه او را به همان جايگاه حاكم ستمگر داخل كند .

امام حسين عليه السلام

8 . (نهيب )

روزى عمر بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بين سخنانش خود را خليفه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواند و خويشتن را به مؤ منان اولى و برتر از خودشان دانست ؛ در اينحال امام حسين عليه السلام نهيب زد :

اى دروغگو ! از منبر پدرم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، فرود آ .

عمر گفت :

درست است كه منبر پدر توست وليكن اين سخنان را پدرت ، على بن ابيطالب ، به تو آموخته است ؟

امام حسين عليه السلام فرمود :

به جانم قسم ، پدرم هدايتگر و من پيرو او هستم ؛ بيعت با او را كه خداوند متعال توسط جبرييل دستورش را ابلاغ فرمود ، از زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر عهده همه مردم است و جز بى باوران به كتاب الهى ، كسى آنرا انكار نمى كند ؛ مردم پدرم را به دل شناخته و با زبان انكار نمودند ؛ و اى بر كسانى كه حق ما ، اهل بيت ، را انكار كنند ؛ محمد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، آنها را در شدت عذاب ، با خشم و غضب خواهد ديد .

عمر گفت :

اى حسين ! بر انكار كننده حق پدرت لعنت خدا باد ؛ مردم به جاى ما اگر پدرت را به اميرى بر مى گزيدند ؛ اطاعتش مى كرديم .

امام حسين عليه السلام فرمود :

اى پسر خطاب ! قبل از اينكه ابوبكر را امير خود قرار دهى تا بدون هيچ دليل و حجتى از پيامبر و رضايت خاندان او ترا بر مردم حكمران كند ، چه كسى ترا بر خودش فرمانروا قرار داد ؛ آيا خشنودى شما خشنودى محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خشنودى خاندانش موجب خشم اوست ؟

! اگر زبانى استوار در تصديق و كردارى كه ايمان داران ياريش رسانند بود ، بر آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم چيره نمى شدى كه بر منبرشان رفته و به كتابى كه در بين ايشان نازل شده و تو غير از شنيدن آن ، نه حروفش را شناخته و نه معنا و تاءويلش را مى دانى ، حاكم بر آنان شوى .

همه افراد اعم از خوب و بد ، نزد تو يكى است ؛ خداوند ترا جزا و پاداشى دهد كه سزايش هستى و از آنچه (بدعت ) پديد آوردى ، به سختى مؤ اخذه ات كند .

عمر خشمگين از منبر فرود آمد و با عده اى از طرفدارانش به در خانه على عليه السلام رفت و بعد از كسب اجازه وارد شد و گفت :

اى اباالحسن ! امروز از فرزندت ، حسين ، چه كه نديدم ؛ با صداى در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با ما سخن گفته و اوباش و اهل مدينه را بر من مى شوراند .

در اينحال نخست امام حسن عليه السلام در پاسخ او فرمود :

آيا كسى كه اجازه حكم از خداوند متعال و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ندارد ، بر شخصى چون حسين عليه السلام ، فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، خشم كرده و هم كيشانش را اوباش مى خواند ؟ ! به خدا قسم جز به دست اوباش به حكومت نرسيدى ؛ پس خداوند تحريك كننده اوباش را لعنت كند .

حضرت على

عليه السلام ضمن دعوت امام حسن عليه السلام به آرامش فرمود :

ابا محمد ! آرام ؛ به يقين تو هرگز زود به خشم نيامده و از خاندان پست و فرومايه نبوده و عرق آشفته حالان در تو نيست ؛ سخنم را بشنو و در سخن گفتن شتاب مكن .

عمر گفت :

اباالحسن ! آندو به چيزى جز به خلافت ، نمى انديشند .

امام على عليه السلام فرمود :

ايشان به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نزديك تر از آنند كه در پى آن باشند وليكن تو آندو را به حق شان خشنود نما تا پس از ايندو همه از تو راضى شوند .

عمر پرسيد :

خشنودى شان در چيست ؟

امام على عليه السلام فرمود :

باز گشت از خطا و توبه و خوددارى از گناه .

عمر گفت :

اباالحسن ! فرزندت را ادب نما تا با سلاطين كه فرمانروايان روى زمين اند ، كارى نداشته باشند .

حضرت على عليه السلام فرمود :

من گنهكاران را بر گناهشان و كسانى را كه بيم لغزش و نابودى شان دارم ، ادب مى كنم و ليكن كسى كه پدرش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شيوه و منش او ادب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است ، ادبى بهتر از آن نيست تا به آن رو كند . اى فرزند خطاب ! ايشان را خشنود نما .

عمر بيرون آمد و در راه ، عثمان و عبدالرحمن بن عوف او را ديدند و عبدالرحمن از نتيجه كار پرسيد و عمر گفت

:

آيا قدرت استدلال و بحث با على و فرزندان چون شيرش براى كسى مى تواند باشد ؟ !

عثمان گفت :

فرزند خطاب ! ايشان فرزندان پرمايه عبد مناف اند و ديگران بى مايه .

عمر را اين سخن ناخوش آمد و گفت :

ديگر اين سخنان فخرآميز را از روى حماقت تكرار مكن .

به دنبال اين جريان ، عثمان خشمگين شد و جامه او را گرفته و پرتابش كرد و گفت :

گويا آنچه را گفتم ، قبول ندارى ؟ !

پس عبدالرحمن آندو را از هم جدا كرد و مردم پراكنده شدند . (29)

ان الحسين بن على فى السماء اكبر منه فى الارض . (30)

بطور يقين حسين بن على در آسمان والاتر از زمين است .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

9 . (باران به دعاى امام حسين عليه السلام )

مدتى كوفه از باران رحمت محروم بود ؛ از اينرو كوفيان نزد على عليه السلام آمده و از حضرت خواستند كه از خداوند متعال باران طلب كند .

حضرت على عليه السلام اين كار مهم را بر عهده امام حسين عليه السلام گذارد ؛ از اينرو امام حسين عليه السلام به پا خاست و بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

اللهم ! معطى الخيرات و منزل البركات ! ارسل السماء علينا مدرارا واسقنا غيثا مغزارا واسعا غدقا مجلا سحا سفوحا فجاجا تنفس به الضعف من عبادك و تحيى به الميت من بلادك . آمين رب العالمين !

بارالها ! اى بخشنده خيرات و فرود آورنده بركات ! باران سرشار بر ما

بباران و ما را با بارانى فراگير ، انبوه ، پردامنه ، پيوسته و مستمر ، روان و فرو رونده در زمين عطا فرما كه ناتوانى را از بندگانت برداشته و زمين هاى مرده خود را زنده سازى . آمين اى پروردگار هستى !

دعاى حضرت تمام نشده بود كه آسمان را ابر گرفت و بارندگى شروع شد . (31)

من تعجل لاخيه خيرا ، وجده اذا قدم عليه غدا . (32)

كسى كه در رساندن خير و نيكى به برادرش شتاب ورزد ، آن نيكى را فردا (قيامت ) كه بر آن وارد مى شود ، خواهد يافت .

امام حسين عليه السلام

10 . (مشايعت ابوذر)

بعد از حكم تبعيد ابوذر ، عثمان دستور داد تا كسى او را مشايعت نكرده و با او سخن نگويد و ليكن امام على عليه السلام ، عقيل ، عمار ياسر ، امام حسن و حسين عليه السلام ضمن مشايعت ، سخنانى را بدرقه راه ابوذر نمودند ؛ در اين راستا امام حسين عليه السلام فرمود :

عمو جان ! به يقين خداوند متعال قدرت تغيير آنچه را مى بينى دارد ؛ باريتعالى هر روز در كارى است (33) ؛ آنان دنيايشان را از تو و تو دينت را از ايشان بازداشتى ؛ چقدر تو بى نياز از دنياى آنان و ايشان محتاج دين تو مى باشند ! از خداوند متعال صبر و يارى خواه و از آزمندى و بى تابى به او پناه ببر ؛ بطور يقين صبر نشانه ديندارى و كرامت افراد است و آزمندى روزى را پيش نياورده و بى تابى اجلى را به تاءخير نمى اندازد . (34)

من

عائده ، حرم الله عليه رايحة الجنة . (35)

كسى كه با او (حسين ) عناد ورزد ، خداوند رايحه بهشت را بر او حرام گرداند .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

11 . (اولين پيروزى )

در جنگ صفين ابو ايوب اعور ، يكى از فرماندهان لشكر معاويه ، آب را به روى لشكر على عليه السلام بست ؛ از اينرو حضرت على عليه السلام عده اى از سواره نظام را براى گشودن راه آب فرستاد و ليكن همه ايشان با نااميدى و شكست برگشتند ؛ در اينحال امام حسين عليه السلام با كسب اجازه از امير المؤ منين ، على عليه السلام ، با چند سوار به سوى ميدان رفت و ابو ايوب و يارانش را شكست داد و خيمه اى آنجا زد و نزد پدر بزرگوارش ، امام على عليه السلام ، آمد و خبر پيروزى را به اطلاع حضرت رساند ؛ در اينحال حضرت على عليه السلام گريه كرد و فرمود :

اين اولين فتح و پيروزى به بركت حسين نصيب ما شد .

و اظهار داشت :

كشته شدن او را در كربلا با لب تشنه به ياد آوردم ؛ بگونه اى كه اسب او گريزان و شيهه زنان مى گويد :

امان و امان ! از دست امتى كه فرزند دختر پيامبر خود را كشتند . (36)

ان لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤ منين لاتبرد اءبدا . (37)

بى گمان براى شهادت حسين عليه السلام سوز دلى جاودانه در دل مؤ منين وجود دارد .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

12 . (خاطره ايى يكتا)

روزى امام حسين عليه السلام نزد امام حسن مجتبى عليه السلام آمد و وقتى نگاهش به حضرت افتاد ، گريه كرد و امام حسن عليه السلام پرسيد :

اى ابا عبدالله ! براى چه گريه مى كنى ؟

امام حسين عليه السلام

فرمود :

گريه ام بخاطر آنچيزى است كه بر سر تو مى آيد .

امام حسن عليه السلام فرمود :

آنچه من گرفتارش خواهم شد ، زهرى است كه با نيرنگ به من مى خورانند و با آن كشته مى شوم و ليكن هيچ روزى چون روز (شهادت ) تو نيست اى ابا عبدالله ! ؛ سى هزار نفر كه خود را از امت جدمان ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، دانسته و خود را مسلمان مى نامند ، بر تو هجوم آورده و به كشتن و ريختن خون و هتك حرمت و اسيرى خاندان و غارت خيمه هاى تو اقدام مى كنند و آن هنگام نفرين و لعنت (خدا و فرشتگان ) بر بنى اميه فرود آيد و از آسمان خاكستر و خون ببارد و هر چيزى حتى حيوانات وحشى در بيابانها و ماهيان درياها براى تو بگريند . (38)

من اءحبنا لم يحبنا لقرابة بيننا و بينه و لا لمعروف اسديناه اليه ؛ انما احبنا لله و رسوله ، جاء معنا يوم القيامة كهاتين . (39)

كسى كه ما را نه به جهت خويشاوندى و نيكى و احسان ما به او بلكه فقط براى خدا و رسول خدا دوست بدارد ، روز قيامت چون اين دو (دو انگشت سبابه در كنار هم ) با ما خواهد بود .

امام حسين عليه السلام

13 . (همنشين بهاران )

بعد از شهادت امام حسن مجتبى عليه السلام ، عده اى نزد امام حسين عليه السلام آمده و اظهار داشتند :

اى فرزند رسول خدا ! چند نفر از ياران ما به معاويه پيوسته و ليكن ما

نزد شما آمديم .

امام حسين عليه السلام فرمود :

در اينصورت من به شما بيش از بخشش معاويه به آنها ، هديه مى دهم .

ايشان گفتند :

جانمان فداى شما ؛ ما براى دين خود اينجا آمديم .

امام حسين عليه السلام پس از سكوتى پر معنا ، فرمود :

آنچه مى گويم ، قطره اى از درياست ؛ كسى كه ما را نه به جهت خويشاوندى و نيكى و احسان ما به او بلكه فقط براى خدا و رسول خدا دوست بدارد ، روز قيامت چون اين دو (حضرت دو انگشت سبابه را كنار هم قرار داد . با ما خواهد بود . (40)

ان الحسين باب من اءبواب الجنة . (41)

بى گمان حسين درى از درهاى بهشت است .

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

14 . (احسان و بخشش )

روزى باديه نشينى نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت :

روزى از جدت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود : حاجات خود را يا از عرب شريف و يا مولاى كريم و يا حامل قرآن و يا شخص گشاده رو بخواهيد . و شما عرب بوده و كرامت سيرت شما و قرآن بين شما نازل شده است و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه هرگاه بخواهيم به او نظر كنيم ، به حسن و حسين بنگريم .

در اينحال وقتى امام حسين عليه السلام از حاجت و مشكلش پرسيد ، او نيازش را روى زمين نوشت و حضرت فرمود :

از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و

سلم شنيدم كه فرمود : نيكى و بخشش به افراد ، به قدر معرفت و شناخت ايشان است . (42) و پدرم فرمود : ارزش هر شخصى احسان و نيكوكارى اوست . (43) از اينرو از تو سه سؤ ال مى پرسم ؛ اگر پاسخ دهى ، سه هميان و اگر دو سؤ ال را پاسخ دهى ، دو هميان و اگر يكى را جواب دهى ، يك هميان نقره و زر به تو مى دهم .

آن مرد قبول كرد و حضرت پرسيد :

بهترين عمل كدام است ؟

او جواب داد :

ايمان به خدا .

حضرت پرسيد :

نجات از هلاكت به چه چيز است ؟

او پاسخ داد :

اطمينان به خدا .

امام حسين عليه السلام پرسيد :

زينت عبد و بنده خدا به چيست ؟

او اظهار داشت :

علم و دانشى كه تواءم با حلم و بردبارى باشد .

حضرت پرسيد :

اگر آنرا نداشت .

او پاسخ داد :

فقر تواءم با صبر و شكيبايى .

حضرت پرسيد :

اگر آنرا نداشت .

آن مرد گفت :

صاعقه اى از آسمان فرود آيد و او را نابود كند .

در اينحال امام حسين عليه السلام خنديد و سه هميان نقره و زر به او عطا فرمود . (44)

من طلب رضى الناس بسخط الله و كله الله الى الناس . (45)

كسى كه خشنودى مردم را با خشم و غضب الهى فراهم آورد ، خداوند او را به مردم وا گذارد .

امام حسين عليه السلام

15 . (وقتى پيروان معاويه كشته شوند)

بعد از اينكه معاويه حجر بن عدى را كه از شيعيان ناب

امام على عليه السلام بود ، به شهادت رساند ، به مكه رفت و امام حسين عليه السلام را آنجا ديد و گفت :

اى ابا عبدالله ! آيا از آنچه بر سر حجر بن عدى و ياران و پيروانش و شيعيان پدرت آورديم ، با خبر شدى ؟

امام حسين عليه السلام وقتى از وقايع اتفاق افتاده پرسيد ، معاويه گفت :

ايشان را كشته و كفن كرده و نمازشان خوانديم .

سيدالشهداء عليه السلام خنده اى نمود و فرمود :

ايشان دشمن تواند اى معاويه ! اگر ما پيروان ترا بكشيم ، بدون كفن و دفن و نماز ، رهايشان مى كنيم ؛ خبر بدگويى تو درباره على عليه السلام و تلاش تو در كينه توزى ما و عيبجويى تو از بنى هاشم ، به من رسيد . از اينرو در خود فرو رو و از خويش حق را ، گرچه به زيانت باشد ، جويا شو ؛ بنابراين اگر نفس خويش را معيوبترين نفس ها نيافتى پس عيوب تو چه ناچيز و بى مقدار خواهد بود ! و ما به تو ستم كرده ايم !

اى معاويه ! جز در كمان خويش زه مبند و جز به هدف هود تير ميانداز و سوى ما از نزديك تير ميفكن ؛ به خدا قسم بطور يقين تو درباره ما از كسى پيروى مى كنى كه در اسلام سابقه اى نداشته و نفاقش تازه نبوده و به فكر تو نيست ؛ پس به خود فكر كن يا ما را رها نما . (46)

ان اجود الناس من اعطى من لا يرجوه . (47)

بى گمان بخشنده ترين

مردم ، كسى است كه به افرادى عطا كند كه اميد پاداش و تلافى از آنها ندارد .

امام حسين عليه السلام

16 . (شفاى مريض )

حبابه از شيعيان سيدالشهداء عليه السلام بود مى گويد :

روزى نزد امام حسين (ع ) رفته و بعد از سلام و احوالپرسى به من فرمود : اى حبابه ! چرا به ديدن ما نمى آيى ؟

گفتم :

به خاطر ناراحتى و مرضى است كه مبتلا شده ام .

وقتى حضرت از مريضى اش پرسيد ، حبابه صورتش را كه به مرض برص مبتلا بود ، نشان داد و در اينحال امام حسين عليه السلام اندكى از آب مبارك كامش را روى آن نهاد و دعايى فرمود و هماندم كه آثار برص از چهره او محو شد و حضرت فرمود :

اى حبابه ! شكر خداى را به جاى آر ؛ خداوند آن را از تو دور كرد .

حبابه به سجده شكر رفت و پس از برداشتن سر از سجده ، امام حسين عليه السلام فرمود :

اى حبابه ! ما و شيعيانمان بر فطرت الهى هستيم و ديگران از آن بدورند . (48)

ايها الناس ! من جاد ساد و من بخل رذل . (49)

اى مردم ! سيادت و بزرگى از آن اهل جود و بخشش و رذالت و پستى براى بخيلان است .

امام حسين عليه السلام

17 . (دو دعوت )

روزى امام حسين عليه السلام از كنار فقراء و مساكين كه در حال خوردن خوراك فقيرانه خود بودند ، عبور كرد كه ايشان حضرت را به سفره غذاى دعوت كردند و امام حسين عليه السلام نشست و با ايشان هم غذا شد و آيه شريفه (ان الله لا يحب المستكبرين ) (50) را تلاوت فرمود و سپس به ايشان فرمود :

من دعوت شما

را پذيرفتم ؛ پس شما نيز دعوت مرا بپذيريد .

در اينحال فقرا ، همگى ، به منزل حضرت رفته و امام عليه السلام از آنها پذيرايى به عمل آورد . (51)

حوايج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلا تملوا النعم فتحور نقما . (52)

نيازهاى مردم به شما از نعمت هاى الهى بر شماست ؛ پس اين نعمت را از دست ندهيد وگرنه موجب نقمت و بدبختى مى شوند .

امام حسين عليه السلام

18 . (وصيت مرده )

روزى جوانى گريه كنان نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت :

مادرم بدون وصيت از دنيا رفت و با اينكه اموالى دارد ، مرا دستور داد كه قبل از اطلاع شما دست به آن نزنيم .

در اينحال حضرت بپا خاست و با جوان نزد مادرش رفت و دعايى نمود تا خداوند متعال او را جهت تعيين وصيتش زنده كند ؛ ناگهان مادر آن جوان نشست و شهادت خود را به زبان آورد و به امام حسين عليه السلام نگاه كرد و گفت :

اى مولاى من ! داخل شو و مرا به آنچه مربوط به خودت مى باشد ، دستور ده .

امام حسين عليه السلام وارد شد و از او خواست تا وصيتش را بيان كند و او گفت :

يا بن رسول الله ! يك سوم اموالم را (اموالش را يك به يك شمرد . ) به تو مى دهم تا هر جا بخواهى به مصرف رسانى و اگر مى دانى كه فرزندانم از دوستان تو مى باشند ، دو سوم بقيه را به ايشان مى دهم و اگر مخالف شما باشند ، همه اموالم

را بردار ؛ زيرا حقى براى مخالفين شما در اموال مؤ منين نيست .

سپس حضرت خواست تا كفن و دفن و نمازش را به عهده گيرد و بعد مرد . (53)

لو راءيتم المعروف رجلا ، راءيتموه حسنا جميلا تسر الناظرين . (54)

اگر خوبى و نيكى مجسم مى شد ، به صورت شخصى زيبا كه بيننده را شادمان و مبهوت خود مى ساخت ، آشكار مى شد .

امام حسين عليه السلام

19 . (مناقب امام على عليه السلام از زبان امام حسين عليه السلام )

معاويه در صدد بود كه وليعهدى يزيد را بين مردم استحكام بخشد ؛ از اينرو از هر فرصتى جهت گرفتن بيعت براى يزيد استفاده مى كرد .

وقتى امام حسين عليه السلام به مكه رفت ، مردان و زنان بنى هاشم و انصار و حتى با فرستادن نمايندگى ، تمام افراد حاضر از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در مكه گرد آورد تا مسائل سياسى جامعه اسلامى را به مسلمانان گوشزد نمايد ؛ از اينرو حضرت به پا خاست و فرمود :

آنچه را اين سركش عصيانگر نسبت به ما و شيعيانمان انجام داده ، مى دانيد ؛ از شما مى خواهم كه اگر گرفتارم راست باشد ، تصديق و گرنه ، تكذيبم كنيد ؛ از شما مى خواهم كه بخاطر خداى متعال و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و قرابت من با پيامبرتان ، سخنان مرا گوش داده و نوشته و در ديار خود به مسلمانان و افراد مورد وثوق ابلاغ كنيد .

ايشان را به حق ما كه مى دانيد دعوت كنيد ؛ به يقين من از نابودى و اضمحلال

اين امر (خلافت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ) و حق الهى ترسانم ؛ خداوند تمام كننده نور خود است ؛ گر چه كفار را ناپسند آيد .

شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بين خود و على بن ابيطالب پيوند برادرى بست و فرمود : تو برادر من و من برادر تو در دنيا و آخرت هستيم .

همگى تاءييد كردند و امام حسين عليه السلام ادامه داد :

شما را به خدا ، آيا مى دانيد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم زمينى را خريد و مسجد و ده منزل در آن بنا فرمود كه خانه على عليه السلام را بين آنها قرار داد و تمام درهاى ورودى به مسجد ، غير از در خانه على را بست و فرمود : من به اختيار خود اين كار را نكردم بلكه خداوند متعال مرا دستور داد كه درهاى منازل را بسته و در خانه على به مسجد گشوده باشد . و همچنين جز على همه مسلمانان را از خوابيدن در مسجد باز داشت و در مسجد فرزندانى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام متولد شدند ؟

همه پذيرفته و امام حسين عليه السلام فرمود :

شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه عمر بن خطاب رخنه اى در ديوار خانه اش كه رو به مسجد بود ، ايجاد كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را منع فرمود و سپس

در خطبه ايى اظهار داشت : خداوند مرا دستور داد تا مسجد پاكى كه غير از خود و برادرم و فرزندانش ، كسى آنجا مسكن نگزيند ، بنا كنم . ؟

همگى قبول نموده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود :

شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روز غدير خم ولايت على بن ابيطالب را به آواى بلند ابلاغ فرمود و از مردم خواست كه حاضران به غايبان اطلاع دهند ؟ .

همگى تاءييد نموده و امام حسين عليه السلام فرمود :

شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در جنگ تبوك فرمود : تو (على ) براى من به منزله هارون براى موسى مى باشى و تو ولى هر مؤ منى بعد از من هستى ؟ .

همگى قبول كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود :

شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مباهله جز على و فاطمه و دو فرزندشان ، كسى را نياورد ؟ .

همگى اعتراف كرده و امام حسين عليه السلام فرمود :

شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پرچم را روز خيبر به على داد و فرمود : پرچم مسلمانان را به شخصى كه محبوب خدا و رسول خدا بوده و او نيز خدا و رسولش را دوست مى دارد و از ميدان نبرد فرار نمى كند و خداوند به دست

او فتح و پيروزى را نصيب ما مى كند ، مى دهم . ؟

همگى اقرار نموده و حضرت عليه السلام ادامه يابد :

شما را به خدا ، آيا مى دانيد با هر سختى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مواجه مى شد ، به جهت اطمينانى كه به على داشت ، او را براى حل مشكل روانه مى ساخت و هيچ وقت على را به نام صدا نزد ؛ بلكه با عنوان برادر خطاب مى نمود ؟

همگى پذيرفته و امام حسين عليه السلام ادامه داد :

آيا مى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على را براى ابلاغ سوره برائت اعزام فرمود و گفت : دين مرا جز خودم و يا شخصى كه از من باشد ، تبليغ نمى كند . ؟

همگى قبول كرده و حضرت ادامه داد :

آيا مى دانيد كه بين على و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هر روز و شبى ديدار خصوصى برقرار بود و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مطالبى را به او بيان مى فرمود ؟

همگى پذيرفته و امام حسين عليه السلام فرمود :

آيا مى دانيد كه وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به فاطمه عليها السلام فرمود : ترا به همسرى بهترين اهل بيتم ، پيشترين ايشان در اسلام و حليم ترين و عالم ترين ايشان در آوردم ، على را به جعفر و حمزه برترى داد ؟

همگى اقرار كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود :

آيا مى

دانيد كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : من برترين فرزند آدم و على ، برادرم ، سرور عرب و فاطمه ، سرور بانوان بهشتى و حسن و حسين ، دو فرزند من ، دو آقاى جوانان اهل بهشتند ؟

همگى اعتراف كرده و امام عليه السلام ادامه داد :

آيا مى دانيد كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم على را دستور داد تا او را غسل دهد و فرمود كه جبرئيل او را در اين كار يارى مى كند ؟

همگى تاءييد كرده و امام حسين عليه السلام اظهار داشت :

آيا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آخرين خطبه خود نفرمود : بطور يقين بين شما دو چيز گرانبها ، كتاب خدا و اهل بيتم ، را قرار دادم ؛ پس به اين دو تمسك كنيد تا هرگز گمراه نشويد ؟

همگى تاءييد كرده و حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمود :

شما را به خدا ، مگر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نفرمود : اظهار دوستى با من بدون حب على در دل دروغ است ؛ كسى كه على را دشمن دارد ، دوست من نيست . شخصى پرسيد : چطور مى شود اى رسول خدا حضرت فرمود : زيرا على از من است و من از اويم ؛ هر كه او را دوست بدارد ، مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست بدارد ، خدا را دوست دارد . كسى كه با على دشمنى كند ، مرا دشمن داشته و هر كه مرا دشمن

دارد ، با خدا دشمن است . ؟

همه قبول كرده و گفتند :

آرى ؛ به خدا ، تمام اينها را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديم .

و سپس آرام آرام پراكنده شدند . (55)

على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد . (56)

نابودى اسلام وقتى است كه امت اسلام به فرمانروايى چون يزيد گرفتار شود .

امام حسين عليه السلام

20 . (جنگ سرد)

بعد از به هلاكت رسيدن معاويه ، ضحاك بن قيس كفن او را برداشت و بر منبر او خواند و دفنش كرد و پيام تسليتى به يزيد كه در حوران خوشگذرانى مى كرد ، فرستاد و از او خواست تا هر چه سريع تر به شام آيد و از مردم بيعت دوباره گيرد .

يزيد با دريافت نامه ، به راه افتاد و بعد از سه روز از دفن معاويه به دمشق رسيد و ضحاك بن قيس به استقبالش رفت و با هم بر سر قبر معاويه رفته و نمازى آنجا خواند و سپس يزيد با ايراد خطبه اى به مردم گفت :

ما ياران حق و دين هستيم ؛ بر شما مژده باد اى اهل شام ! هميشه خير و صلاح در بين شما بود . بزودى بين من و اهل عراق جنگ بزرگى رخ خواهد داد ؛ زيرا سه شب قبل خوابى ديدم كه بين من و اهل عراق نهر خونى به تندى جارى است و هر چه خواستم از آن عبور كرد . (57)

مردم شام ندا سر دادند :

ما را هر جا خواستى ببر ؛ شمشيرهايمان كه اهل عراق آنها

را در صفين ديدند ، با تست .

يزيد به كارگزاران خود در مناطق مختلف ، طى نامه اى خبر مرگ معاويه را اعلام كرد و به وليد بن عتيبه ، والى مدينه ، نوشت :

معاويه طى عهد و پيمانى با من ، مرا از خاندان ابو تراب برحذر نمود ؛ خداوند ياور عثمان مظلوم از خاندان ابوسفيان كه همه از ياران حق و خواهان عدل مى باشند ، است . وقتى نامه اى به دستت رسيد ، از اهل مدينه بيعت بگير .

سپس در كاغذ كوچكى نوشت :

از حسين ، عبدالله بن عمر ، عبدالرحمن بن ابى بكر و عبدالله بن زبير بيعت محكمى بگير و هر كسى از ايشان خوددارى كرد ، سرش را بزن و به من بفرست . (58)

پس از رسيدن نامه ، وليد با مروان مشورت كرد و عبدالله بن عمرو را سوى امام حسين عليه السلام و آن سه فرستاد تا به دارالاماره آيند .

بعد از اينكه فرستاده وليد رفت و پيام را ابلاغ كرد ، عبدالله بن زبير به امام حسين عليه السلام گفت :

اكنون وقت ديدار با وليد نيست ، با اين وصف ، خير و صلاحى در اين كار نمى بينم ؛ شما فكر مى كنيد در اين ساعت براى چه ما را خواسته است ؟

امام حسين عليه السلام فرمود :

از آنجا كه ديشب در عالم رؤ يا ، آتش سوزى در خانه معاويه و منبرش را واژگون ديدم ، معاويه مرده است ؛ از اينرو قبل از پخش خبر بين مردم ، ما را جهت بيعت با يزيد

احضار كرده اند .

سپس حضرت به منزل رفت و بعد از دو ركعت نماز و دعا و نيايش به درگاه الهى ، عده اى از ياران جوان خود را گرد آورد و فرمود :

وليد مرا خواسته و مى خواهد تكليفى بر گردنم نهد كه اجابتش نمى كنم ؛ با من آمده و پشت در بايستيد ؛ اگر صدايم را بلند كرده و شما را خواستم ، شمشيركشان داخل شده و شتاب مكنيد ؛ هر كسى را كه ديديد مى خواهد مرا بكشد ، به قتل رسانيد .

امام حسين عليه السلام با يارانش به راه افتاد و خود داخل دارالاماره شد و بعد از مشاهده مروان در كنار وليد ، فرمود :

صله ارحام بهتر از قطع رابطه است ؛ خداوند بين شما دو نفر را اصلاح كند . آيا از معاويه خبرى رسيده است ؛ او مريض بود ؛ حالش چطور است ؟

وليد آهى كشيد و خبر مرگ معاويه را داد و گفت :

ترا جهت بيعت با يزيد اينجا خواندم ؛ مردم با او بيعت كرده اند .

امام حسين عليه السلام فرمود :

بطور يقين بيعت شخصى چون من نبايد در خفا و پنهانى انجام گيرد ؛ گمان نمى كنم شما به بيعت نهانى من اكتفا كنيد ؛ فردا ما را در كنار مردم به بيعت فرا خوان . (59)

در اينحال مروان گفت :

قسم به خدا ، در اين لحظه اگر حسين بيعت نكرده از اينجا برود ، ديگر توان دسترسى به او را نخواهى داشت و بينمان كشتار رخ خواهد داد ؛ او را به زندان افكن

تا بيعت كند و يا سر از تنش جدا كن .

امام حسين عليه السلام برآشفت و فرمود :

اى پسر زرقاء ! تو مرا مى كشى يا او ؟ ! اگر كسى بخواهد چنين كارى كند ، زمين را با خونش آبيارى مى كنم ؛ مى خواهى ، آزمايش كن .

سپس حضرت عليه السلام رو به وليد فرمود :

اى امير ! ما خاندان نبوت ، معدن رسالت ، محل رفت و آمد فرشتگان و رحمت الهى هستيم ؛ خداوند رحمتش را به واسطه ما آغاز و پايان مى دهد . يزيد مردى فاسق ، شرابخوار ، قاتل افراد بى گناه و زير پا نهنده دستورات الهى است ؛ از اينرو شخصى چون من با او بيعت نمى كند ؛ منتظر مى شويم تا ببينيم كدام يك از ما سزاوار خلافت در بيعت است . به يقين از جدم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، شنيدم كه مى فرمود :

خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است . پس چگونه با خاندانى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر ايشان اينگونه فرمود ، بيعت كنم ؟ (60)

در اينحال كه صداى حضرت بلند شده بود ، جوانان همراه امام عليه السلام خواستند با شمشيرهاى آخته داخل شوند كه ناگهان حضرت از مجلس خارج شد و همگى به منازل خود رفته (61) و مروان به وليد گفت :

حرف مرا گوش نكردى ؛ ديگر چنين فرصتى به تو دست نخواهد داد .

وليد گفت : :

واى بر تو ! از من مى خواهى از كشتن او

دين و دنيايم را از دست بدهم ؛ قسم بخدا ، دوست ندارم دنيا را صاحب شوم و حسين بن على را بكشم ؛ به خدا سوگند ، گمان نمى كنم كسى با كشتن حسين جز به خفت و سبكى ميزان اعمالش خدا را ديدار كند ؛ خداوند به او نظر رحمت ننموده و او را از پليدى پاك نكرده و براى او عذاب دردناكى خواهد بود .

مروان گفت :

اگر عقيده ات اين است ، پس درست عمل كردى . (62)

شب همانروز امام حسين عليه السلام بر مزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت و نورى از قبر درخشيد و حضرت سيدالشهداء فرمود :

سلام بر تو اى رسول خدا ! من حسين ، فرزند فاطمه ، در دانه تو و فرزند عزيزت ، نوه تو كه مرا بين امتت جانشين قرار دادى ؛ گواه باش اى پيامبر خدا ! بطور يقين ايشان مرا خوار نمودند ؛ اين شكوه من به شماست تا به ديدارتان نائل شوم . (63)

امام حسين عليه السلام فرداى روزى كه به دار الاماره وليد رفت ، جهت شنيدن اخبار از منزل بيرون آمده بود كه مروان حضرت را ديد و گفت :

نصيحتى مى كنمت ، گوش ده تا به صلاح آيى . با امير المؤ منين ، يزيد ، بيعت كن ؛ بطور يقين آن براى دين و دنياى تو بهتر است .

امام حسين عليه السلام فرمود :

انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد .

به يقين ما از آن خدائيم

و به سوى او مى رويم ، اگر امت مبتلا به اميرى چون يزيد گردد ، اسلام نابود مى شود .

و سپس حضرت عليه السلام ادامه داد :

واى بر تو ! آيا مرا به بيعت با مردى فاسق چون يزيد دستور مى دهى ؛ سخنى بيهوده گفتى اى گمراه بزرگ ! تو را سرزنش نمى كنم ؛ زيرا تو ملعونى هستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در صلب پدرت ، حكم بن ابى العاص ، ترا لعن و نفرين نمود . به يقين نفرين شده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نمى تواند جز به بيعت با يزيد دعوت كند . اى دشمن خدا ! از من دور شو ؛ بطور يقين ما اهل بيت روسل خداييم صلى الله عليه و آله و سلم ؛ حق در خاندان ماست و زبان ما جز به حق سخن نگويد ؛ از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود : خلافت بر آل سفيان و بر كسانى كه به اكراه اسلام آورده و فرزندانشان ، حرام است ؛ هر گاه معاويه را بر منبرم ديديد ، دلش را بشكافيد . قسم بخدا ، اهل مدينه او را بر منبر جدم ديدند و دستور را به انجام نرساندند و اكنون خداوند ايشان را به فرزندش ، يزيد ، كه خداوند در آتش جهنم عذابش را زياد كند ، مبتلا نمود ؛ اى مروان ! واى بر تو ! از من دور شو ؛ به يقين تو رجس و پليدى و ما خاندان پاكى

و طهارتيم كه خداوند متعال آيه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا را در رابطه با ما به پيغمبرش نازل فرمود : اى پسر زرقاء ! ترا به آنچه روز قيامت جدم ، درباره حق من و يزيد از تو مى پرسد ، مژده مى دهم . (64)

ان الله فى الجنة درجات لن تنالها الا بالشهادة . (65)

بطور يقين در بهشت براى تو (امام حسين عليه السلام ) درجاتى است كه جز به شهادت به آن نائل نمى شوى .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

21 . (بر مزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم )

وليد عصر فرداى آن واقعه در دارالاماره ، عده اى را سوى امام حسين عليه السلام جهت بيعت فرستاد و حضرت فرمود :

تا فردا صبر كنيد تا ببينم چه مى شود .

شب شد و امام حسين عليه السلام بر مزار رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رفت و پس از دو ركعت نماز با خداى خويش راز و نياز كرد و فرمود :

بارالها ! اين قبر پيغمبرت ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، است و من فرزند دختر محمدم صلى الله عليه و آله و سلم و تو آنچه را بر من پيش آمده مى دانى ؛ خدايا ! به يقين من امور نيك و پسنديده را دوست داشته و امور ناپسند و زشت را ناروا مى شمارم ؛ اى صاحب جلال و كرامت ! به حق اين مزار و آنكس كه در آنست ، آنچه را براى من برگزينى ، خشنودم .

سپس حضرت شروع به گريه كرد و

نزديكى صبح لحظه اى به خواب رفت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در ميان فرشتگان ديد كه او را به سينه مباركش چسباند و بين دو چشمش را بوسيد و فرمود :

فرزندم ! اى حسين ! بزودى ترا در كربلا كشته و سر بريده با لب تشنه خواهم ديد ؛ خداوند شفاعت مرا شامل ايشان نكرده و راه گريزى از دست پروردگار متعال نخواهند داشت ؛ اى محبوب من ! اى حسين ! پدر و مادرت و برادرت نزد من آمده و اكنون مشتاق ديدار تواند ؛ بطور يقين در بهشت درجاتى براى تو است كه جز با شهادت به آن نائل نمى شوى . (66)

ايها الناس نافسوا فى المكارم و سارعوا فى المغانم . (67)

اى مردم ! در فراگيرى صفات نيكو و پسنديده و ثمرات با ارزش معنوى و الهى از يكديگر پيشى گيريد .

امام حسين عليه السلام

22 . (آخرين گفتگو)

وقتى عدم سازش امام حسين عليه السلام با يزيد قطعى شد ، محمد حنفيه خدمت حضرت رسيد و گفت

برادرم ! تو محبوب ترين و عزيزترين مردم نزد من هستى و اطاعت از تو بر من واجب است ؛ زيرا خداوند ترا بر من برترى داد . و از بزرگان بهشت گرداند . به خدا سوگند آنچه را خير و صلاح كسى تشخيص دهم ، نهان نمى كنم ؛ از آنجا كه تو آميخته اصل و نفس و روح و هستى من مى باشى ، ترا سزاوارتر از همه در اين راستا مى دانم . از اينرو تا آنجا كه ممكن است در شهرى اقامت مكن و

با فرستادن نمايندگانى به سوى مردم ، آنان را به بيعت با خود دعوت نما ؛ اگر با تو بيعت كنند ، خدا را سپاس نموده و گرنه ، باز به تو آسيبى نمى رسد . با ورود به شهرى مى ترسم بين مردم اختلاف افتاده و گروهى از تو پشتيبانى كرده و گروه ديگر عليه تو بپا خيزند و كار به خونريزى كشيده و هدف تير و بلا قرار گيرى و خون بهترين فرد اين امت ضايع و خانواده اش ذليل شود .

امام حسين عليه السلام پرسيد :

به عقيده تو به كجا روم ؟

محمد حنفيه گفت :

فكر مى كنم بهتر است كه وارد شهر مكه شوى و اگر آنجا نيز براى شما امنيت نبود ، به بيابان و كوهها و از ديارى به ديار ديگر روى تا ببينيم كار مردم به كجا مى انجامد ؛ اميدوارم با درك صحيح و اراده آهنين خود ، مشكلات پيش روى را با موفقيت تمام ، يكى پس از ديگرى ، برطرف كنى . (68)

امام حسين عليه السلام فرمود :

برادرم ! اگر در دنيا هيچ ماءوى و پناهى نباشد ، با يزيد بيعت نخواهم كرد ؛ بخدا سوگند ، اگر در صخره هاى كوهستان و يا لانه حيوانات بيابان روم ، مرا يافته و خواهند كشند . (گريه محمد حنفيه ) خداوند ترا پاداش خير دهد كه خير خواهى نمودى و ليكن من تصميم گرفته ام كه برادران و فرزندان ايشان و شيعيانم كه بينش و منش شان با من يكى است ، به سوى مكه حركت كنم و اما تو در مدينه

بمان و اوضاع و احوال اينجا را دقيق زير نظر بگير و به من گزارش كن . (69)

مرحبا بالقتل فى سبيل الله و لكنكم لا تقدرون على هدم مجدى و محو عزتى و شرفى فاذا لا ابالى من القتل . (70)

چه زيباست كشته شدن در راه خدا و ليكن شما مجد و عظمت و عزت و شرف مرا نمى توانيد نابود كنيد ؛ در اينصورت من از مرگ واهمه اى ندارم .

امام حسين عليه السلام

23 . (وصيت نامه امام حسين عليه السلام )

حضرت سيدالشهداء عليه السلام هنگام حركت از مدينه بسوى مكه وصيت نامه ذيل را نوشت و با انگشترى خويش مهر كرد و به برادرش ، محمد حنفيه داد .

به نام خداوند بخشنده مهربان

بطور يقين حسين گواهى مى دهد كه خدايى جز الله نيست و شريكى براى او وجود ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست كه آيين حق را از نزد حق تعالى آورد .

او گواهى مى دهد كه بهشت و جهنم حق است و روز قيامت بى گمان به وقوع مى پيوندد و خداوند متعال انسانها را از قبرها بر مى انگيزد .

بى شك من برا تفريح و خوشگذرانى و اظهار كبر و فساد و ظلم از مدينه خارج نشدم بلكه جز اين نيست كه براى صلاح در امت جدم ، سفر را آغاز كرده و مى خواهم امر به نيكى و نهى از زشتى كرده و به سيرت جدم و پدرم ، على بن ابيطالب ، رفتار كنم ؛ هر كس اين حقيقت را از من بپذيرد و از من پيروى كند ، راه خدا را برگزيده و گرنه ، صبر مى كنم

تا خداوند متعال بين من و اين قوم به حق داورى كند و او بهترين داوران است .

برادرم ! اين وصيت من به تو است و توفيق من جز از خدا نيست و به خدا توكل كرده و بازگشتم به سوى اوست . (71)

بالحسين تسعدون و به تشقون . (72)

تنها ره سعادت و خوشبختى و يا شقاوت و بدبختى شما به واسطه حسين است .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

24 . (نامه ها و . . . )

كوفيان شنيدند كه حسين عليه السلام از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و به مكه رهسپار شده است ؛ از اينرو شيعيان در خانه سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و سليمان به ايشان گفت :

اگر مى دانيد كه او را يارى كرده و عليه دشمنش جهاد مى كنيد ، با فرستادن نامه او را آگاه سازيد و اگر در ياريش سستى مى كنيد ، او را قريب ندهيد .

همه اظهار يارى نموده و در نامه اى نوشتند :

بسم الله الرحمن الرحيم

از سليمان بن صرد و مسيب نجبه و رفاعة بن شداد و حبيب بن مظاهر و شيعيان از اهل كوفه .

سلام عليك

سپاس خداى را كه دشمن ستمگر ترا ميراند و نابود ساخت ؛ كسى كه غاصبانه اموال امت اسلامى را به دست گرفت و بدون رضايت ايشان ، بر آنها فرمانروايى كرد ؛ نيكان ايشان را بكشت و اشرار را باقى گذاشت و مال خدا را به دست ستمگران و مترفان خوشگذران روزگار داد ؛ پس او چون قوم ثمود ، از رحمت خدا دور باد .

ما را امام و پيشوايى نيست ؛

از اينرو سوى ما بيا ؛ اميد الهى است كه ما را بر كنار حق گرد آورد . اكنون نعمان بن بشير در قصر امارت است و ليكن ما در نماز جمعه و عيد او شركت نمى كنيم . اگر بفهميم كه سوى ما مى آيى ، او را بيرون رانده و سوى شام روانه اش مى كنيم . انشاءالله .

اين نامه را با عبدالله بن مسمع همدانى و عبدالله بن وال تيمى براى امام حسين عليه السلام فرستادند كه دوم ماه مبارك رمضان به مكه رسيدند و پس از دو روز همراه قيس بن مسهر صيداوى و عبدالرحمن بن عبدالله بن شداد ارحبى و عمارة بن عبدالله سلولى حدود 150 نامه ديگر به حضرت فرستادند و پس از دو روز نامه اى چنين نگاشته :

بسم الله الرحمن الرحيم

به : حسين بن على عليهما السلام

از : شيعيانش

اما بعد ؛ بشتاب كه مردم چشم به راه تو دارند و غير از تو كسى را نمى خواهند . عجله كن ؛ عجله كن ؛ عجله كن ؛ عجله كن .

والسلام

و با هانى بن هانى سبيعى و سعيد بن عبدالله به حضرت فرستادند .

و به دنبال اين ، شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و يزيد بن الحارث و عروة بن قيس احمسى و عمرو بن حجاج زبيدى و محمد بن عمير تميمى كه از اشراف كوفه بود ، نوشتند :

طراوت و سرسبزى ما را فرا گرفت و ميوه ها رسيده و هرگاه بخواهى ، بر لشكرى آماده فرمان ، فرود آ .

در اين حال امام حسين عليه السلام دو ركعت

نماز بين ركن و مقام بپا داشت و از خداوند متعال خير خواست و نامه اى چنين نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم

از : حسين بن على

به : مسلمانان و مؤ منان

اما بعد ، هانى و سعيد نامه هاى شما را كه آخرين مكاتبه شما بود ، آوردند ؛ خواسته همه شما اين بود كه امامى نداريد و من سوى شما بيايم تا شايد خداوند شما را هدايت كند . من مسلم بن عقيل ، برادر و پسر عم خود را كه مورد اطمينان من است ، سوى شما مى فرستم . اگر او راءى و همت خردمندان و افراد فاضل شما را آنطور كه در نامه هايتان نوشته بوديد ، تاءييد كرد ، به زودى نزد شما خواهم آمد ؛ انشاءالله . قسم به جانم ، امام نيست جز كسى كه به كتاب خدا حكم و عدل و داد را برپا كند و دين حق را مطيع باشد و خويشتن را بدور از هواهاى نفسانى ، فقط در اختيار ذات الهى قرار دهد .

والسلام

و با مسلم بن عقيل (73) به كوفه فرستاد .

لان يرضى عنى اءحب الى من اءن يكون لى حمر النعم . (74)

خشنودى حسين از من براى من بهتر از اين است كه براى من شتران سرخ موى باشد .

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم

25 . (وفاداران بى وفا)

مسلم بن عقيل جهت اجراى فرامين امام حسين عليه السلام در نيمه ماه مبارك رمضان از مكه سوى كوفه حركت كند و ليكن نخست به مدينه آمد و در مسجد النبى صلى الله عليه و آله و سلم نماز گزارد

و با خانواده خود وداع كرد و با دو راهنما به راه افتاد و پس از پيمودن مسافت چند روزه ، فهميدند كه راه را گم كرده اند .

گم كردن راه از يك سو و تشنگى شديد از سوى ديگر مانع بزرگى بر ادامه راه بود كه مسلم بن عقيل را واداشت تا به امام حسين عليه السلام نامه اى چنين نوشت :

اما بعد ؛ از مدينه با دو راهنما به راه افتاده و راه را گم كرديم و آن دو جان سپردند و ليكن ما توانستيم خود را در مكانى به نام مضيق به آب برسانيم ؛ بدين جهت اين سفر بدين جهت اين سفر را به فال بد گرفتم ؛ اگر نظر شما نيز اين چنين باشد ، مرا معاف داشته و ديگرى را بفرستيد .

والسلام

و با قيس بن مسهر به امام حسين عليه السلام فرستاد .

امام حسين عليه السلام در پاسخ نامه ، نوشت :

اما بعد ؛ خوف آن دارم كه ترس تو موجب تغيير تصميمت شده باشد ؛ به راهت ادامه بده .

والسلام

وقتى نامه به دست مسلم رسيد ، به راه افتاد و پنجم شوال در كوفه به خانه مختار بن ابى عبيده وارد شد و شيعيان نزد وى آمده و مسلم نامه حضرت را به ايشان خواند و آنها بگريستند ؛ در اينحال عابس بن شبيب شاكرى برخاست و بعد از حمد و سپاس الهى گفت :

من از طرف مردم چيزى نمى گويم ؛ زيرا نمى دانم در دل ايشان چيست و تو را به آنها فريب نمى دهم . به خدا قسم

، دعوت شما را اجابت كرده و با دشمن شما به جهاد برخاسته و در ركاب شما با اين شمشير بر آنها تاخته تا خدا را ملاقات كنم و اين را جز براى ثواب الهى انجام نمى دهم .

در اين ميان ، حبيب بن مظاهر بپا خاست و گفت :

به خدايى كه جز او معبودى نيست ، من با او هم عقيده ام .

سرانجام هيجده هزار نفر (75) با مسلم بن عقيل بيعت كرده و مسلم ، اينرا طى نامه اى به حضرت نوشت و امام عليه السلام را براى آمدن به كوفه ترغيب نمود .

در آن روى سكه ، نعمان بن بشير ، فرماندار و والى كوفه ، بالاى منبر رفت و بعد از حمد و سپاى الهى گفت :

اما بعد ؛ اى بندگان خدا ! از خدا بترسيد و به سوى فتنه و تفرقه شتاب مكنيد كه در آن مردان هلاك شده و خونها ريخته و اموال به تاراج مى رود ؛ كسى كه به جنگ من نيايد ، به جنگ او نمى روم ؛ شما را از خواب بيدار نمى كنم (آرامش تان را به هم نمى زنم ) و شما را به جان يكديگر نمى اندازم و به تهمت و گمان بد كسى را دستگير نمى كنم و لكن اگر بيعت خود را شكسته و با پيشواى خود به مخالفت برخيزيد ، شما را از دم شمشيرم خواهم گذراند ؛ گرچه ياورى نداشته باشم . اميدوارم كه بين شما و حق شناس بيشتر از پيروان باطل كه هلاك مى شوند ، باشد .

عبدالله بن مسلم

ÙǠبا بنى اميه هم پيمان بود ، برخاست و نعمان را به شدت عمل فرا خواند و سپس به يزيد در نامه اى نوشت :

مسلم بن عقيل به كوفه آمده و شيعيان به نام حسين بن على با او بيعت مى كنند ؛ اگر كوفه را مى خواهى ، مردى قاطع ، چون خودت ، را به كوفه بفرست ؛ زيرا نعمان بن بشير شخصى ضعيف و يا اينكه خود را به سستى زده است .

عمارة بن عقبه و عمر بن سعد بن ابى وقاص نيز شبيه اين نامه را به يزيد نوشتند و يزيد وقتى اين نامه ها را ديد ، سرجون (76) ، را فرا خواند و از او نظر خواهى كرد و سرجون گفت :

اگر معاويه زنده شود ، راءى او را مى پذيرى ؟

وقتى يزيد جواب مثبت داد ، او فرمان ولايت عبيدالله بن زياد را بر كوفه و بصره كه معاويه هنگام مرگ دستور نوشتنش را داده بود ، به يزيد نشان داد و با اينكه يزيد ميانه خوبى با عبيدالله بن زياد نداشت ، او را به همان منصب ، نصب كرد ؛ وقتى حكم يزيد به عبيدالله ابلاغ شد ، او با حدود پانصد نفر ، بى درنگ به سوى كوفه راه افتاد .

مردم كوفه در انتظار ورود امام حسين عليه السلام آماده بودند ؛ وقتى عبيدالله بن زياد با عمامه سياه و چهره پوشيده وارد كوفه شد ، مردم گمان كردند كه حضرت است و از اينرو همه بر او سلام كرده و خوشآمد مى گفتند . وليكن پس از مدتى فهميدند

كه او عبيدالله بن زياد است .

عبيدالله با شگرد خاصى خود را به در قصر امارت رساند و ليكن از آنجا كه نعمان نيز گمان مى كرد او حسين بن على عليه السلام است ، از بالاى قصر ندا زد :

امانتى را كه به من سپرده اند ، به تو نمى دهم ؛ يا بن رسول الله !

در اينحال ابن زياد گفت :

در را باز كن ؛ خير نبينى ؛ شبت دراز شد .

مردى او را شناخت و فرياد زد كه اى مردم ! قسم به خدا ، او ابن زياد است .

مردم شروع به پرتاب سنگريزه و غيره بر ابن زياد نمودند و نعمان به سرعت در قصر را باز كرد و او وارد شد و پس از مدتى به ناچار مردم پراكنده شدند و صبح فردا ، منادى ندا زد و مردم در مسجد جمع شدند و ابن زياد بر منبر رفت و در سخنرانى خود گفت :

اميرالمؤ منين ، ولايت شما و شهرتان را به من عطا كرد و مرا دستور داد تا ستمديده تان را داد دهم و به محرومان رسيدگى و به فرمانبر شما احسان كنم . شمشير و تازيانه من بر نافرمانتان به كار مى رود ؛ بنابراين هر كسى بايد مراقب خود باشد ؛ تا به گفته ام عمل نكنم براى شما فايده اى ندارد .

پس از اينكه از منبر فرود آمد ، دستور داد تا نام بزرگان كوفه در محله هاى مختلف شهر را براى او نوشته و ايشان اسامى پيروان يزيد و خوارج و مخالفان دربار را مشخص

كنند و گرنه هر فتنه جويى و عمل خلاف مصلحت در حوزه استحفاظى آنان ، بر عهده ايشان خواهد بود و هيچ تعهدى براى آنان بر گردن ابن زياد نبوده و خون و مال شان براى او حلال خواهد بود و هر محله اى كه ياغى و سركش در آن يافت شود كه اسمش را به او نداده باشند ، رئيس و بزرگ آن محله را بر در خانه اش به دار آويخته و اهالى آن محله از عطا و بخشش او به دور خواهند بود .

وقتى مسلم بن عقيل سخنان عبيدالله را شنيد ، شبانه از خانه مختار بيرون آمد و سوى منزل هانى رفت و شيعيان بطور مخفيانه نزد او رفت و آمد مى نمودند .

شريك بم اعور كه از شيعيان بود و همراه عبيدالله به كوفه آمد ، در خانه هانى سكنى گزيده بود و از قضاى روزگار مريض شد و ابن زياد كسى را فرستاد تا اطلاع دهد كه شب جهت عيادت به منزل هانى خواهد آمد ؛ از اينرو شريك به مسلم گفت :

همه ما خواهان هلاكت ابن زياد هستيم ؛ پس در صندوق خانه و پستو بايست و وقتى ابن زياد نشست ، بيرون آى و او را بكش .

در اينحال پس از چند لحظه ، ابن زياد آمد و نشست و ليكن شريك هر چه منتظر شد ، ديد مسلم بيرون نيامد و از اينرو با خواندن برخى اشعار و اظهار سخنانى خاص ، مسلم را به انجام مقصود فرا خواند (77) وليكن بدون هيچ اقدامى ، ابن زياد مجلس را ترك گفت و

شريك از مسلم علت بيرون نيامدن را پرسيد و او گفت :

به دو علت او را نكشتم ؛ يكى اينكه على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت فرمود كه اسلام ، كشتن ناگهانى را منع مى كند و دوم اينكه زن هانى ضمن گريه و زارى مرا قسم داد كه در خانه شان اقدام به اين كار نكنم .

در اينحال هانى گفت :

واى بر او ! (زنش ) مرا و خودش را به قتلگاه برد و در آنچه از او مى گريخت ، افتاد .

در آنسوى سكه ، ابن زياد براى يافتن مسلم مبلغ زيادى را به يكى از غلامانش ، معقل ، داد و گفت :

اين پول را بگير و با آن مسلم بن عقيل و يارانش را شناسايى كن .

معقل در خلال جستجوى خود فهميد كه مسلم بن عوسجه در مسجدى كه مسلم بن عقيل نماز بپا مى دارد ، براى امام حسين عليه السلام بيعت مى گيرد ؛ از اينرو نماز را در مسجد خواند و نزد مسلم بن عوسجه آمد و گفت :

اى بنده خدا ! من از اهل شام هستم ؛ خداوند به دوستى اهل بيت بر من منت نهاده و اين سه هزار درهم را مى خواهم به كسى دهم كه شنيده ام تازه به كوفه آمده و براى فرزند دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيعت مى گيرد ؛ از چند نفر پرسيدم و ترا نشانم دادند كه آن خانواده را مى شناسى ؛ از اينرو نزد تو آمدم تا

اين پول را بگيرى و مرا جهت بيعت پيش او برى و اگر خواستى ، قبل از رفتن ، از من بيعت بگير .

مسلم بن عوسجه گفت :

از ديدار تو خوشحالم كه خداوند با تو اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى مى كند و ليكن صلاح نمى دانم كه قبل از تمام شدن كار ، مردم از اين مسئله آگاه شوند .

سرانجام مسلم بن عوسجه از او بيعت تواءم با پيمان هاى محكم گرفت و پس از چند روز ، او را نزد مسلم بن عقيل برد و ضمن بيعت با مسلم بن عقيل پول را به او داد .

به دنبال اين ، معقل اين اخبار و اطلاعات به دست آمده را به ابن زياد داد و از اينرو او به راه افتاد و نزد هانى آمد و گفت :

مسلم بن عقيل را به خانه ات آورده و سلاح براى او جمع آورى مى كنى ؟

وقتى هانى اين گفته ها را انكار كرد ، ابن زياد معقل را خواند و هانى راز مسئله را فهميد و گفت :

اگر او (مسلم بن عقيل ) زير پايم باشد ، پايم را بر نمى دارم . (تا به آن دست بيابى .

در اينحال با چوبدستى به صورت هانى چند ضربه اى زد و با چهره اى خون آلود ، او را بازداشت نمود .

وقتى مسلم بن عقيل از آنچه بر سر هانى آمد ، با خبر شد ، تصميم به قيام (78) گرفت و به عبدالله بن حازم گفت كه بين يارانش ندا

سر دهد و ايشان را جمع كند ؛ به دنبال اين ، حدود چهار هزار نفر با شعار يا منصور امت آماده و سوى قصر ابن زياد روانه شده و قصر را به محاصره خود در آوردند و ابن زياد كه خود را در وضعيت بحرانى ديد ، اطرافيان خود از جمله شهاب بن كثير را دستور داد تا به قبايل مختلف رفته و مردم را با دادن وعده وعيد از يارى مسلم بن عقيل باز دارند و از طرف ديگر از اعيان و اشرافى كه معمولا در كنار افرادى چون ابن زيادها جمع مى شوند ، خواست تا بالاى قصر رفته و مردم را با دادن وعده فريفته و سركشان را از عاقبت كارشان بترسانند ؛ از اينرو همه ايشان به كارى كه ابن زياد بر عهده شان گذارده بود ، پرداخته و وقتى مردم سخنان آنان را شنيدند ، كم كم پراكنده شدند ؛ زن نزد پسر و برادر و شوهر خود مى آمد و با التماس و زارى مى گفت :

برگرد ؛ ديگران هستند و كفايت مى كنند .

مردان نيز نزد برادر و پسر و ديگر منسوبان خود رفته و ايشان را به خانه مى بردند .

سرانجام وقتى مسلم بن عقيل براى نماز مغرب و عشاء به مسجد آمد ، سى تن با او بود و بعد از نماز چون به سوى محله كنده رفت ، ده نفر و وقتى از آن بيرون آمد ، تنها و سرگردان ماند و آواره در كوچه هاى كوفه به راه افتاد تا اينكه به در سراى زنى به نام غوطه كه كنار

در خانه منتظر آمدن سرش بود ، رسيد و سلام كرد و از او آب خواست و او آب آورد و مسلم بن عقيل آب را نوشيد و كنار ديوار نشست و زن از مسلم خواست كه نزد خانواده اش رود و ليكن مسلم خاموش و ساكت مانده بود كه زن براى سومين بار گفت :

سبحان الله ، اى بنده خدا ! برخيز و نزد خانواده ات برو ؛ خدا ترا عافيت دهد ؛ خوب نيست بر در خانه من نشينى .

مسلم ايستاد و گفت :

مرا در اين شهر منازل و خانواده اى نيست ؛ آيا مى توانى كار نيكى كنى و اجر و پاداشى ببرى ؟

وقتى زن از مقصود مسلم پرسيد ، او گفت :

من مسلم بن عقيل هستم ؛ اين مردم به من دروغ گفته و مرا فريب دادند .

زن با شگفتى پرسيد :

آيا تو مسلم هستى ؟ !

وقتى جواب مثبت شنيد ، مسلم را به داخل خانه خويش برد و از او پذيرايى كرد ؛ ولى مسلم شام نخورد .

لحظات به سرعت مى گذشت و ناگهان پسر آمد و ديد مادرش به آن اتاق بيش از حد رفت و آمد مى كند و از اينرو بعد از اصرار فراوان پسر ، مادرش ضمن سوگند دادن فرزندش براى كتمان مسئله ، گفت :

فرزندم ! اين راز را پوشيده دار ؛ او مسلم بن عقيل است .

پسر شب خوابيد و صبح رفت و محل اختفاء مسلم بن عقيل را به عبدالرحمن بن اشعث كه ماءمورى از ماءموران ابن زياد بود ، گزارش داد

و او نيز به پدرش كه نزد ابن زياد بود ، گفت و پس از آشكار شدن خبر ، ابن زياد به او دستور داد تا رفته و مسلم بن عقيل را بياورد .

محمد بن اشعث ، پدر عبدالرحمن ، با حدود هفتاد نفر براى دستگيرى مسلم روانه منزل شدند و وقتى مسلم صداى شم و شيهه اسبان را بعد از نماز صبح شنيد ، دعايى را كه مى خواند ، تمام كرد و زره پوشيد و به طوعه گفت :

آنچه از نيكى و احسان بر عهده تو بود ، بجاى آوردى و از شفاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بهره مند شدى ؛ ديشب عمويم ، امير المؤ منين عليه السلام ، را در خواب ديدم كه گفت : تو فردا با ما خواهى بود .

مسلم با شمشير آخته بيرون آمد و نبرد آغاز شد و پس از مدتى نبرد حدود چهل تن از آنان را به هلاكت رساند و در اينحال محمد بن اشعث نيروى كمكى خواست و ابن زياد گفت :

ما تو را براى يك نفر فرستاديم ؛ اگر با چندين نفر رو در رو مى شديد چه در انتظارمان بود ؟ !

محمد بن اشعث جواب داد :

اى امير ! گمان مى كنى مرا به سوى بقالى در كوفه فرستادى ؛ آيا نمى دانى او شيرى سهمگين و شمشيرى بران و دلاورى سترگ است .

عبيدالله بن زياد گفت :

او را امان ده ؛ جز از اينطريق نمى توان به او دست يافت .

محمد بن اشعث او را فرمان داد

و مسلم بن عقيل گفت :

امان خيانت كاران را چه اعتبارى است ؟ !

و رجز خواند :

اقسم لااقتل الا حرا

وان راءيت الموت شيئا مرا

كل امرى يوما ملاق شرا

اخاف اءن اكذب او اغرا

قسم مى خورم كه جز به آزاد مردى و سرافرازى نميرم ؛ گرچه مرگ را امرى تلخ و ناخوشايند بدانم .

در اينحال دشمن ياغى بر بام منازل رفته و باران سنگ و شعله هاى آتش بر نى ، روى مسلم باريدن گرفت و از اينرو مسلم با پيكر خسته و مجروح بر ديوارى تكيه داد و گفت :

شما را چه شده است كه مرا با اينكه از خاندان پيغمبران ابرار هستم ، چون كفار سنگ مى زنيد ؟ چرا حق رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درباره خاندان او رعايت نمى كنيد ؟ !

محمد بن اشعث گفت :

خود را به كشتن مده ؛ تو در پناه من هستى .

مسلم بن عقيل گفت :

آيا با وجود توانايى در بدنم ، اسير شما گردم ؛ به خدا قسم ، اينچنين نخواهد شد .

و بر او حمله كرد و محمد بن اشعث گريخت و مسلم گفت :

بارالها ! تشنگى مرا مى كشد .

در اينحال از هر سو به او حمله كردند و بكر بن حمران لب بالاى مسلم را ضربتى زد و مسلم با فرود ضربتى او را زخمى كرد و ناگهان نيزه اى از پشت بر مسلم زدند و به زمين افتاد و اسيرش كردند و به سوى قصر ابن زياد مى بردند كه مسلم فرمود :

پس

امان شما كجا رفت ؛ انا لله و انا اليه راجعون ؛

و گريه مى كرد كه عبيدالله بن عباس سلمى گفت :

اگر كسى جوياى چيزى كه تو به دنبالش هستى باشد و اين مشكلات بر او فرود آيد ، نبايد گريه كند .

مسلم گفت :

بخدا سوگند كه براى خود گريه نمى كنم ؛ گريه ام براى حسين و خاندان اوست كه به اين سو مى آيند .

سپس مسلم به محمد اشعث گفت :

فكر مى كنم كه از عهده امانى كه داده اى فرو خواهى ماند ؛ آيا مى توانى كار خيرى انجام داده و شخصى را به سوى حسين روانه كنى تا از طرف من به حضرت بگويد كه مسلم در دست شما اسير است و اميد ديدن شب را ندارد و به شما مى گويد كه پدر و مادرم فدايتان ؛ فريب كوفيان را مخور و برگرد . اينها همان كسانى هستند كه پدرت براى رهايى از دست آنها آرزوى مرگ نمود .

او گفت :

بخدا قسم ، اينرو انجام مى دهم و به ابن زياد مى گويم كه ترا امان داده ام .

محمد بن اشعث مسلم بن عقيل را به قصر آورد و بعد از كسب اجازه ، نزد ابن زياد وارد شد و امان خود به مسلم را ياد آور شد و ابن زياد گفت :

ترا به امان دادن چكار ! آيا ما ترا براى امان دادن فرستاده بوديم ؟ به تو گفته بوديم كه او را اينجا بياورى .

از آنجا كه مسلم به شدت تشنه بود ، مقدارى آب خواست و

ليكن مسلم بن عمرو باهلى به او گفت :

آن آب گوارا را مى بينى ؟ قسم به خدا ، قطره اى از آن نخواهى چشيد تا اينكه از حميم دوزخ بنوشى .

مسلم بن عقيل گفت :

تو كيستى ؟

او گفت :

من كسى هستم كه حق را شناخته و شما انكارش كرديد ؛ خيرخواه امامم بودم و شما به او نيرنگ زديد ؛ من اطاعتش كردم و شما عصيان ورزيدند ؛ من مسلم بن عمرو باهلى هستم .

مسلم بن عقيل گفت :

مادرت به سوگ تو نشيند ؛ چقدر سنگدل و بدخوى هستى ! تو به حميم و جاودانگى در جهنم سزاوارتر از من مى باشى .

سرانجام عمرو بن حريث به غلامش گفت تا به مسلم آب دهد ؛ مسلم تا قدح آب را بر دهان نهاد ، قدح پر از خون شد و سه بار آب قدح را عوض كردند و بار سوم دندان ثناياى مسلم بن عقيل در قدح افتاد و گفت :

اگر اين آب روزى من بود ، قسمتم مى شد و مى نوشيدم .

وقتى مسلم فهميد كه او را خواهند كشت از ابن زياد خواست تا اجازه وصيت اش به يكى از خويشانش را دهد و ابن زياد رخصت داد و مسلم رو به عمرو بن سعد كرد و گفت :

بين ما قرابت و خويشى است ؛ حاجتى دارم كه مى خواهم در پنهانى بگويم .

عمر بن سعد نپذيرفت و ابن زياد گفت :

از حاجت پسر عمويت روى بر مگردان .

در اينحال او برخاست و با مسلم در جايى نشست

كه ابن زياد آنها را مى ديد و مسلم گفت :

اين مدتى كه در كوفه بودم ، هفتصد درهم قرض كردم ؛ آنرا از مالى كه در مدينه دارم ادا كن و پيكر مرا از ابن زياد بخواه تا به تو دهد و آنرا به خاك سپار و كسى را سوى حسين عليه السلام فرست تا او را از واقعه خبر كند و باز گرداند .

تمام اين مطلب را عمر بن سعد به ابن زياد گفت و ابن زياد اظهار كرد :

هرگز شخص امين خيانت نمى كند و ليكن گاهى دغل و خيانتكار را امين پندارند . اما مالش را هر جا خواهد صرف كند و بعد از كشته شدن ، پيكرش را هر چه كنند براى ما اهميتى ندارد و اما حسين ، اگر او با ما كارى نداشته باشد ، ما با او كارى نداريم .

سپس رو به مسلم بن عقيل كرد و گفت :

اتحاد و يكدلى مردم را به اختلاف و تفرقه تبديل كردى .

مسلم بن عقيل گفت :

نه خير ؛ اينگونه نيست ، اهل اين شهر گويند كه پدرت نيكانشان را كشته و چون كسر و قيصر با آنان رفتار مى كرد ؛ ما آمديم تا ايشان را به عدل و داد و حكم خداوند متعال فرا خوانيم .

ابن زياد گفت :

ترا به اين كارها چكار ؟ اى فاسق ! مگر به كتاب و سنت در بين مردم عمل نمى شد وقتى تو در مدينه شراب مى خوردى ؟ !

مسلم بن عقيل گفت :

آيا من شراب مى خوردم ؟ !

به خدا سوگند كه خداوند مى داند كه تو دانسته دروغ مى گويى ؛ كسى به خوردن شراب سزاوار است كه به خون مسلمانان سيراب شده و مردمى را كه خداوند كشتنشان را حرام نموده ، كشته و از آن شادمان مى شود كه گويا كارى نكرده است .

ابن زياد گفت :

به خدا قسم ترا بگونه اى بكشم كه تاكنون در اسلام كسى را آنطور نكشته اند .

مسلم بن عقيل گفت :

ترا همان مناسب است كه در اسلام بدعتى آورى كه پيش از تو در آن نبوده است . كشتار به طرز فجيع و مثله كردن و ناپاكى و پست فطرتى را به خود اختصاص دادى .

در اينحال ابن زياد او و امام حسين عليه السلام و على عليه السلام و عقيل را دشنام داد و دستور داد مسلم را بالاى قصر ببرند و به بكر بن حمران احمرى كه مسلم بر او ضربتى زده بود ، گفت كه بايد مسلم را در قبال ضربتى كه به تو زده بود ، بكشى .

مسلم بن عقيل در حال رفتن به بالاى قصر ضمن گفتن تكبير و استغفار از خداوند متعال و درود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گفت :

بارالها ! بين ما و گروهى كه ما را فريفته و دروغ گفتند ، داورى فرما .

مسلم را بر بالاى قصر كه به بازار كفاشان مشرف بود سر زدند و پس از افتادن سر مباركش روى زمين ، پيكر پاكش را نيز به زمين انداخته و به دار آويختند . پيكر پاك مسلم اولين

بدنى است از بنى هاشم كه به دار آويخته شد و اولين سر از ايشان بود كه به دمشق فرستادند .

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درباره شهادت مسلم بن عقيل به على عليه السلام فرموده بود :

فرزند عقيل در راه محبت فرزندت ، حسين ، شهيد شده و چشمان مؤ منان بر او اشك ريخته و فرشتگان مقرب درگاه الهى براى او درود مى فرستند . (79)

پس از كشته شدن مسلم ، محمد بن اشعث نزد ابن زياد آمد تا درباره هانى تصميم بگيرند و سرانجام طبق دستور ، او را نيز به بازار برده و سر زدند و سر او را نيز ابن زياد براى يزيد فرستاد و يزيد با نامه اى از او سپاسگزارى كرد و گفت :

طبق اخبار رسيده ، حسين به سوى عراق مى آيد ؛ از اينرو با گماشتن نگهبانان بطور كامل اوضاع را زير نظر بگير و به هر كسى بد گمان شدى ، دستگيرش كن و هر كسى را تهمتى وارد كنند ، بكش و هر خبر تازه اى را به من گزارش ده . (80)

من كان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله فلير حل معنا . (81) كسى كه جانش را در راه ما بذل كرده و آماده ديدار خداوند متعال است ، بايد با ما سفر آغاز كند .

امام حسين عليه السلام

26 . (سفر عشق )

امام حسين عليه السلام در هشتم ذى الحجة ، روز ترويه ، به جهت حفظ جان خويش و حريم كعبه (82) از يك سو و به انجام رساندن رسالت خود از سوى ديگر

، با تبديل حج خود به عمره به سوى كوفه حركت كرده و ضمن خطبه اى بعد از حمد و سپاس الهى و درود بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

مرگ را بر انسان همچو گردنبند بر گردن دختران مقدر نموده اند ؛ چقدر مشتاق ديدار اجداد خود ، چون شوق يعقوب به ديدار يوسف هستم ! براى من شهادتگاهى را برگزيده اند ؛ گويا گرگ هاى دشت نواويس و كربلا را مى بينم كه بند بند پيكرم را جدا كرده و مشك ها و شكمبه هاى خالى خود را از آن انباشته مى كنند .

از تقدير الهى گريزى نيست ؛ خشنودى خدا ، خرسندى ما خاندان پيامبر است ؛ بر بلاى او شكيباييم كه خداوند پاداش صبر پيشگان را براى ما عطا مى كند . ذريه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از او جدا نخواهد شد ؛ چشم حضرت در حريم قدس الهى ، به ديدارشان روشن شده و وعده خويش را در حقشان وفا مى نمايد .

كسى كه جانش را در راه ما بذل كرده و آماده ديدار خداوند متعال است ، بايد با ما سفر آغاز كند ، به اميد خداوند ، صبح رهسپارم . (83)

پس از به راه افتادن ، فرشتگان با صف هاى آراسته و سلاح به دست و مؤ منين از اجنه به محضر حضرت آمده و جهت از بين بردن دشمن ياغى كسب اجازه نموده و امام حسين عليه السلام فرمود :

آيا كتاب خداوند متعال را نخوانده ايد كه مى فرمايد : اگر در خانه

هايتان بوديد ، آنانكه كشته شدن برايشان مقدر شده ، در بسترشان كشته مى شدند . (84) علاوه بر اين ، اگر در شهر و وطن خود بمانم ، اين مردم نگونسار به چه چيزى آزمايش شوند و چه كسى در قبر من كه خداوند از بدو آفرينش زمين ، آنرا براى من برگزيد ، خواهد آرميد ؛ خداوند آنجا را پناهگاه شيعيان و دوستان ما قرار داد تا اعمال و نمازشان را آنجا پذيرفته و دعايشان مستجاب گشته و آنجا سكونت كنند تا در دنيا و آخرت در امان باشند . در حضور شما در ساعات پايانى روز عاشورا كه مصادف با روز جمعه است (در برخى روايات شنبه ) مرا مى كشند و بعد از من دنبال ريختن خون كسى از خانواده من نخواهند بد و سر مرا به يزيد بن معاويه لعنهما الله خواهند برد .

در اينحال اجنه گفتند :

به خدا سوگند ، اى حبيب خدا و فرزند حبيب پروردگار ! اگر مخالفت دستور تو براى ما جايز بود ، تمام دشمنان ترا قبل از دسترسى به تو ، مى كشتيم .

امام حسين عليه السلام فرمود :

به خدا قسم ، ما بر ايشان توانمندتر از شما هستيم و لكن بناى الهى بر اين است كه نابودى هلاك شدگان و زندگى جاويد يافتگان ، با تمام شدن حجت و دليل الهى انجام پذيرد . (85)

سپس حضرت سيدالشهداء عليه السلام رهسپار كوفه از راه مدينه شد و در مدينه بر سر مقبره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و بعد از درد دل و گريستن ،

ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خواب رفت و در خواب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه مى فرمايد :

فرزندم ! عجله كن ! بشتاب كه پدر و مادر و برادر و جده ات ، خديجه كبرى ، همه مشتاق تواند ؛ به سوى ما بشتاب .

امام حسين عليه السلام با شوق ديدار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گريان و اندوهگين از خواب بيدار شد و نزد برادرش ، محمد حنفيه ، كه در بستر بيمارى بود ، آمد و محمد حنفيه به امام حسين عليه السلام گفت :

ترا به حق جدت ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، سوگند ، از حرم جد خود بيرون مرو كه در اينجا ياران فراوان دارى .

امام عليه السلام فرمود :

از رفتن به عراق ناگزيرم .

محمد حنفيه گفت :

به خدا قسم ، فراق تو اندوهگينم مى سازد ؛ اگر مبتلا به اين بيمارى سخت نبودم ، با تو همراه مى شدم ؛ بخدا ، توان گرفتن قبضه شمشير و نيزه را ندارم ؛ پس از تو مرا شادى نيست .

محمد حنفيه سخت گريست و بيهوش شد و پس از به هوش آمدن گفت :

برادر جان ! ترا به خدا مى سپارم ؛ اى شهيد مظلوم !

امام حسين عليه السلام از برادرش خداحافظى كرد و از مدينه رهسپار كوفه شد (86) و بعد از مصادره اموال كاروانى در محلى به نام تنعيم كه براى يزيد هداياى والى يمن را مى برد

، به منطقه اى به نام صفاح رسيد و فرزدق را ديد و درباره مردم كوفه سؤ ال كرد و فرزدق گفت :

دل هايشان با شما و شمشيرهايشان با بنى اميه است .

و سپس در محل حاجر جواب نامه مسلم بن عقيل را نوشته و با قيس بن مسهر به كوفه فرستاد :

بسم الله الرحمن الرحيم

از : حسين بن على

به : برادران مؤ من و مسلمانش

سلام بر شما !

خدا سپاس كه معبود حقى جز او نيست . اما بعد ؛ نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد و خبر از اجتماع و عزم شما براى يارى و حق خواهى ما مى داد ؛ از خداوند مسئلت دارم كه احسانش را براى همه ما مرحمت فرموده و شما را بر اين همت والا برترين پاداش را عطا فرمايد . من روز سه شنبه ، هشتم ذى الحجة ، از مكه به سوى كوفه رهسپار شدم و به محض ورود فرستاده ام بر شما ، در امور خود شتاب كنيد ؛ به اميد الهى ، همين روزها بر شما وارد مى شوم .

سپس حضرت مسير را ادامه داد و به منطقه اى به نام زرود رسيد و نگاهش به خيمه اى افراشته كه از آن زهير بن قين بود ، افتاد و شخصى را فرستاد و زهير را به نزد خود دعوت فرمود و ليكن زهير نپذيرفت و همسرش گفت :

سبحان الله ! فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ترا مى خواهد و تو پاسخ نمى دهى ؟ !

از اينرو زهير برخاست و خدمت امام حسين

عليه السلام شرفياب شد و چندى نگذشت و با چهره اى شاد و برافروخته برگشت و دستور داد تا خيمه اش را كنار خيمه هاى حسين عليه السلام بپا كنند و به همراهانش گفت :

هر كس از شما خواهان نصرت و يارى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، به ما بپيوندد .

در همينجا (زرود) (87) خبر شهادت مسلم و هانى به حضرت رسيد و ضمن طلب رحمت براى آندو ، گريه فرمود و اهل كاروان ، مخصوصا زنان شيون و زارى نمودند .

كاروان در ادامه مسيرش به منزلگاه زباله رسيد و خبر شهادت قيس بن مسهر نيز در اين منزل به حضرت رسيد و امام حسين عليه السلام در اينجا و فرصت هاى ديگر به دست آمده ، همراهانش را آگاه مى ساخت كه اين سفر شهادت است تا كسانى كه بخاطر دنيا و پست و مقام و غيره با آنها همسفرند ، حساب خود را از ايشان جدا كنند . سرانجام به منطقه اى به نام شراف رسيدند و حضرت از جوانان خواست تا آب زيادى بردارند و از اين محل دور نشده بودند كه ناگهان يكى از همراهان بانگ تكبير برآورد و گفت :

نخل هايى از دور مى بينم .

همسفران گفتند :

در اين وادى نخلى نيست ؛ آنها سر نيزه ها و سرهاى اسبان است كه سوى ما مى آيند .

پس از چند لحظه ، حر بن يزيد رياحى با هزار سوار كه آثار تشنگى در چهره همه نمايان بود ، رسيد و حضرت دستور داد تا حر و افرادش

و حتى اسبان آنها را آب دهند و امام حسين عليه السلام پس از محبت بسيار به آنان در خطبه اى پس از حمد و سپاس الهى فرمود :

من با پاسخ به دعوت شما ، خويش را نزد خداوند متعال و شما معذور دانستم ؛ مرا با نوشتن نامه و فرستادن نمايندگانتان به نزد خود خوانديد و گفتيد كه ما امامى نداريم و شايد به سبب شما خداوند ما را هدايت نمايد . حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد ، با بيعت مجدد مرا مطمئن كنيد وگرنه از همين جاى بدانجا كه آمدم باز مى گردم .

هيچيك سخنى نگفتيد و وقت نماز شد ؛ پس از گفتن اذان ، حر و افرادش به امام حسين عليه السلام اقتداء كردند و بعد از نماز حضرت رو به ايشان كرد و بعد از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

اى مردم ! بطور يقين اگر تقواى الهى را پيشه كرده و حق را از آن صاحبانش بدانيد ، نزد خداوند پسنديده تر است ؛ ما خاندان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ولايت مسلمانان سزاوارتر از اين مدعيان دروغين هستيم كه با جور و ستم و تجاوز رفتار مى كنند . اگر ما را نمى خواهيد و به حق ما نادانيد و خواسته شما غير از آن است كه در نامه هايتان نوشتيد ، بر مى گردم .

حر گفت :

سخن از نامه هايى گفتى كه من قصه آنها را نمى دانم .

امام حسين عليه السلام

به عقبة بن سمعان فرمود تا نامه ها را كه در دو خورجين پر بود ، به ايشان نشان دهد . حر پس از ديدن نامه ها گفت :

من از اين كسانى كه براى شما نامه نوشتند : نيستم ؛ مرا دستور داده اند كه از تو دور نشوم تا ترا نزد ابن زياد ببرم .

امام حسين عليه السلام فرمود :

اى حر ! مرگ تو زودتر از آن رخ خواهد داد .

و حضرت يارانش را گفت تا سوار شده و به راه افتند و ليكن حر راه را برايشان بست و امام عليه السلام فرمود :

مادرت به عزايت نشيند ؛ از ما چه مى خواهى ؟

حر گفت :

اگر غير از تو كسى نام مادرم را مى برد ، پاسخش را مى دادم و ليكن مرا توان ياد نمودن مادرت جز به نيكى نيست .

سرانجام حر موافقت كرد كه حضرت به غير از كوفه و مدينه راهى ديگر انتخاب كند ؛ از اينرو به سوى كربلا حركت فرمود و در بيضه براى ياران خود و حر طى سخنرانى فرمود :

اى مردم ! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : هر كسى فرمانرواى ستمگرى بيند كه حرام خدا را حلال شمارد و پيمان خدا مى شكند و با سنت و روش سيره رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مخالفت كرده و با بندگان خداوند متعال با گناه و تجاوز رفتار مى كند و با كردار و گفتارش بر او قيام نكند ، بر خداوند متعال است كه او را در جايگاه

و همشاءن او قرار دهد . بدانيد و آگاه باشيد كه ايشان پيرو محض شيطان و عصيان ورز خداى رحمان هستند ؛ فساد و تباهى را آشكار كرده و حدود الهى را وا گذاشته اند ؛ بيت المال را در انحصار خود قرار داده و حرام خود را حلال و حلال او را حرام كرده اند . من از هر كس ديگرى سزاوارترم كه در برابر ايشان بايستم .

نامه هاى شما به دستم رسيده و نمايندگانتان نزدم آمدند كه گوياى بيعت شما با من بودند ؛ اگر به بيعت خود بمانيد ، به رشد و كمال مى رسيد ؛ من حسين بن على ، فرزند دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، خود و خاندانم با شما و خاندانتان بوده و من اسوه و الگوى شما هستم .

اگر اكنون بيعت شكنى مى كنيد ، به جانم قسم كه اين پديده جديدى از شما نيست ؛ زيرا قبلا با پدر و برادر و پسر عمويم ، مسلم بن عقيل ، نيز اينگونه رفتار كرديد ؛ فريفته كسى است كه فريب شما را بخورد ؛ شما ايمان و سعادت و خوشبختى خودتان را از دست داديد و عاقبت پيمان شكن بر ضرر خودش خواهد بود ؛ خداوند از شما بى نياز است .

حضرت در ادامه مسير ، در منطقه اى به نام رهيمه مردى از كوفيان را ديد و در جواب سؤ الش كه علت خروج از مدينه را پرسيد ، فرمود :

بنى اميه دشنامم دادند ، صبر كردم ؛ مالم را گرفتند ، صبر كردم ؛ خواستند خونم

را بريزند ؛ گريختم ؛ قسم به خدا ، مرا خواهند كشت و به دنبال اين ، خداوند ذلت و كشتار را بر ايشان مسلط كند و كسانى بر آنان سيطره پيدا كنند كه خوار و ذليلشان سازند .

سپس در منزلگاه عذيب ، چهار سوار از كوفه نزد امام عليه السلام مى آمدند كه حر به حضرت گفت :

اين چهار نفر با شما نبودند و از كوفيانند ؛ از اينرو ايشان را بازداشت كرده و به كوفه بر مى گردانم .

امام حسين عليه السلام فرمود :

من از ايشان همچون خودم حمايت مى كنم ؛ ايشان ياران من هستند ؛ تو با من پيمان بستى كه قبل از رسيدن نامه اى از ابن زياد ، متعرض من نشوى .

حر گفت :

آرى ؛ وليكن آنان با شما نبودند .

امام عليه السلام فرمود :

ايشان از ياران من بوده و به منزله كسانى اند كه با من آمده اند ؛ اگر به پيمان خود پايدار نمانى ، با تو مى جنگم .

حر از آنان دست برداشت و سپس حضرت از آن چهار تن درباره مردم كوفه پرسيد و گفتند :

اشراف و ثروتمندان كوفه را با پول خريدند و دل ديگران با تو و شمشيرشان بر توست .

وقتى امام عليه السلام از فرستاده خود ، قيس بن مسهر ، پرسيد ، گفتند :

حصين بن تميم او را دستگير كرده و نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و ابن زياد به او دستور داد تا شما و پدر بزرگوارتان را ناسزا گويد و ليكن قيس بن مسهر براى شما و

پدرتان درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعن كرد و مردم را به يارى شما فرا خواند و ابن زياد نيز دستور داد تا او را از بالاى قصر به زمين افكنند .

در اينحال اشك در چشمان ، حضرت حلقه زد و فرمود :

برخى به شهادت نائل آمدند و برخى در انتظارند و (هرگز عقيده و راه خوϠرا) تغيير ندادند (88) ؛ بارالها ! بهشت را جايگاه ما و آنان قرار ده و ما و ايشان را در رحمتكده و ذخيره گاه پاداشت ، گرد هم آر .

پس از آنجا ، به قصر بنى مقاتل رسيدند و حضرت خيمه اى افراشته و نيزه اى كوبيده و شمشيرى آويزان و اسبى در اسطبل ديد و پرسيد :

اين خيمه كيست ؟

گفتند :

عبيدالله بن حر جعفى .

حضرت ، حجاج بن مسروق را نزد او فرستاد و ابن حر از او پرسيد :

همراهانت كيستند ؟

ابن مسروق گفت :

اى پسر حر ! خدا با من است ؛ به خدا قسم ، اگر دعوتش را بپذيرى ، خداوند كرامتى را به تو هديه كرده است ؛ او حسين بن على عليهما السلام است كه ترا به يارى خود فرا مى خواند ؛ اگر در ركاب او به نبرد بپردازى ، اجر و پاداش الهى نصيب شده و اگر به شهادت نائل شوى به فوز عظيم واصل مى شوى .

او گفت :

به خدا سوگند ، از كوفه بيرون نيامدم مگر به خاطر آنچه در كوفه ديدم ؛ بيشتر مردم آنجا خود را آماده جنگ با حضرت كرده اند

؛ از اينرو فهميدم كه امام عليه السلام كشته خواهد شد و مرا توان نصرت و يارى او نيست و اكنون دوست ندارم كه او مرا و من او را ببينم .

ابن مسروق نزد امام حسين عليه السلام آمد و ماجرا را به استحضار حضرت رساند ؛ در اينحال امام عليه السلام برخاست و با عده اى از يارانش نزد ابن حر رفت و به محض ورود ، سلام داد و ابن حر ضمن جواب سلام ، حضرت را به بالاى مجلس نشاند و امام عليه السلام فرمود :

اى پسر حر ! همشهريان شما به من نامه نوشتند و گفتند كه بر يارى من آماده اند و مرا نزد خود دعوت كردند ؛ و ليكن من ايشان را در گفتارشان راسخ و پا بر جا نمى بينم . بى گمان ترا گناهان زيادى است ؛ آيا مى خواهى با توبه اى آنها را محو و از بين ببرى ؟

ابن حر پرسيد :

آن چه توبه اى است .

حضرت عليه السلام فرمود :

فرزند دخت پيامبرت را يارى كن و در ركاب او به نبرد بپرداز .

ابن حر گفت :

به خدا سوگند ، من مى دانم كه پيرو شما در آخرت خوشبخت و سعادتمند است و ليكن در كوفه يار و ياورى ندارى ؛ اگر ترا در كوفه يارانى بود ، من پايدارترين ايشان در برابر دشمنانت بودم . ترا بخدا ، همراهى مرا با خود مخواه ؛ هر چه بتوانم شما را كمك مالى مى نمايم ؛ اين اسب من است كه بخدا سوگند ، با آن بر كسى

نتاختم مگر اينكه مرگ را بر او چشاندم و هيچ سوارى نتوانست مرا بر آن اسب دريابد ؛ آن اسب مال تو باشد ؛ شمشيرم نيز از آن شما باشد كه بر هر چه زدم ، دو نيمش كرد .

امام حسين عليه السلام فرمود :

اكنون كه از ما روى گردان شدى ، ما را به اسب و خودت و اموالت نيازى نيست ؛ من گمراهان را ياور خويش نمى گيرم ؛ نصيحتى مى كنمت ؛ تا آنجا كه مى توانى از ما دور شو تا فرياد دادخواهى ما را نشنوى و كشتار ما را نبينى ؛ به خدا سوگند ، فرياد استغاثه ما را هر كسى بشنود و ما را يارى نكند ، خداوند متعال او را در آتش دوزخ افكند .

امام عليه السلام برگشت و عمرو بن قيس و پسر عموى او را ديد و فرمود :

آيا براى يارى ما آمده ايد ؟

پاسخ دادند :

ما عيالمنديم و اموال مردم به دست ماست ؛ صلاح نمى دانيم امانت را ضايع و تباه سازيم .

امام حسين عليه السلام فرمود :

پس از ما دور شويد تا فرياد خواهى ما را نشنويد و اثرى از ما نبينيد ؛ زيرا هر كسى استمداد ما را شنيده و اثرى از ما را ببيند و به يارى ما نيايد ، خدا راست كه او را به رو در آتش جهنم افكند . (89)

سرانجام سرور جوانان بهشت با يارانش به سوى مزار عاشقان ، كربلا به راه افتادند .

يا اءيتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية . (90)

اى روح آرامش يافته !

به سوى پروردگارت كه تو از او خشنودى و او از تو خرسند ، باز گرد .

قرآن مجيد

27 . (وادى عشق )

قسمت اول

كاروان عاشقان به مسيرش ادامه مى داد كه ناگهان اسب امام عليه السلام ايستاد و حضرت از نام آنجا پرسيد (91) و گفتند :

به اين سرزمين غاضريه ، طف ، نينوا و يا كربلا گويند .

اشك از چشمان مبارك امام حسين عليه السلام سرازير شد و فرمود :

به خدا سوگند ، اينجا دشت اندوه و بلاست . اينجا شهادتگاه مردان و تنهايى و غربت زنان و خاندان ماست . مزار ما در دنيا و حشر ما در آخرت اينجاست ؛ جدم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، اين خبر را به من فرمود .

امام عليه السلام برادران و خانواده خود را جمع كرد و با نگاهى معنادار تواءم با اشك فرمود :

بارالها ! به يقين ما عترت پيغمبرت ، محمد ، هستيم كه از خانه و ديارمان و حرمان جدمان رانده شديم و بنى اميه حق و حدود ما را پايمال كردند ؛ پس خدايا ! حق ما را بستان و ما را بر ستمگران يارى نما .

و رو به اصحابش فرمود :

مردم بندگان دنيايند و دين آويزه زبانشان است و دين را براى دنيايشان مى خواهند ؛ از اينرو وقت بلا و امتحان ، دينداران كم باشند . كار ما بدينجا رسيده كه مى بينيد ؛ چهره دنيا دگرگون و زشت شده و زيبايى و نيكى اش به شتاب روى گردانده و رخت بر بسته و همچون آب دور ريز ته مانده كاسه

و يا چراگاه بى آب و علفى شده است .

آيا نمى بينيد كه به حق عمل نكرده و از باطل نهى نمى كنند و ايمان داران مشتاق ديدار خداوند مى شوند ؛ از اينرو من مرگ را جز خوشبختى و سعادت و زندگى با ستمگران را جز درد و رنج نمى دانم . (92)در اينجا زهير بن قين بپا خاست و گفت :

يا بن رسول لله ! اگر زندگى دنيا جاودانه بود ، قيام و نهضت با تو را بر زندگى دنيوى ترجيح مى داديم .

و برير بن خضير گفت :

يا بن رسول الله ! خداوند به واسطه شما بر ما منت نهاد كه در ركابتان بجنگيم و اعضاى بدنمان قطعه قطعه شده و جدتان روز قيامت ما را شفاعت كند .

و هلال بن نافع گفت :

تو مى دانى كه جدت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، همه مردم را نتوانست به دين خدا جذب كند ؛ عده اى با نفاق و نيرنگ با او برخورد كردند و در زمان پدرتان ، على ، نيز بر ضد او قيام كردند و با ناكثين و قاسطين و مارقين به جنگ حضرت رفتند ؛ امروز تو چون جدت و پدرت بوده و پيمان شكنان جز بر خودشان به كسى ضرر نمى زنند ؛ خداوند از آنان بى نياز است ؛ ما را هر جا مى خواهى ، مشرق و مغرب عالم ، ببر .

به خدا قسم ، ما عاشق ديدار پروردگارمان بوده و از روى بصيرت و آگاهى با دوستان شما دوست و با دشمنانتان

دشمن هستيم .

سپس امام حسين عليه السلام زمينهاى آنجا را (93) به شصت هزار درهم خريد و با اهل نينوا شرط بست كه راهنماى زائرينش باشند و تا سه روز آنها را مهمان كنند .

بعد از استقرار حضرت سيدالشهداء عليه السلام و يارانش در كربلا ، ابن زياد لعنه الله در نامه اى به حضرت گفت :

خبر ورودت به كربلا را شنيدم و يزيد ، امير المؤ منين ، به من نوشته كه سر به بالش نگذاشته و نان كامل نخورم تا ترا به خداوند لطيف و خبير ملحق سازم و يا اينكه به حكم من و يزيد بن معاويه سر اطاعت فرود آرى ؛ والسلام .

وقتى امام حسين عليه السلام نامه را خواند ، آنرا به زمين انداخت و فرمود :

كسانى كه خشنودى آفريده را به خشم و غضب آفريدگار برگزيدند ، رستگار نمى باشند .

و فرستاده ابن زياد جواب نامه را خواست و حضرت فرمود :

آنرا جوابى نيست ؛ زيرا عذاب الهى بر آن ثابت است .

وقتى ابن زياد اين جواب را شنيد ، آشفته شد و به عمر بن سعد دستور داد تا با چهار هزار نيروى رزمى به سوى كربلا راه افتد و او كه خود را بين مقام ولايت رى از يك سو و خشم و غضب ابن زياد و از دست دادن فرمانروايى رى مى ديد ، سرانجام با اينكه خانواده اش او را از مقابله با امام حسين عليه السلام به شدت برحذر داشتند ، پست و مقام دنيوى را انتخاب كرد و دين را زير پا نهاد و به

سوى كربلا راه افتاد . به دنبال عمر بن سعد ، شمر با چهار هزار و يزيد بن ركاب با دو هزار و حصين بن نمير تميمى با چهار هزار و هر يك از شبث بن ربعى و حجار بن ابجر با هزار با هزار و كعب بن طلحه با سه هزار و ابن رهينه مازنى با سه هزار و نصر بن حرشه با دو هزار نفر و رويهمرفته روز ششم محرم بيست هزار نفر در نينوا براى جنگ با حضرت سيدالشهداء گرد آمدند . روز هفتم حلقه محاصره را تنگ تر نمودند و مانع ورود افراد به حوزه استحفاظى امام حسين عليه السلام مى شدند و از آنجا كه آب براى نوشيدن در خيمه هاى امام حسين عليه السلام نبود ، امام عليه السلام حضرت عباس عليه السلام را با بيست نفر شبانه جهت آوردن آب از فرات فرستاد و با موفقيت مشك ها را به خيمه ها رساندند . امام عليه السلام يكى از ياران خود را نزد ابن سعد فرستاد تا شبانه به ديدارش بيايد ؛ از اينرو عمر بن سعد شب با بيست سوار به سوى امام عليه السلام حركت كرد و حضرت نيز همچون او به پيش رفت و پس از ديدار هم ، امام عليه السلام به همراهان خود بجز حضرت عباس و على اكبر فرمود تا دورتر بايستند و عمر بن سعد نيز بجز فرزندش ، خفص و غلامش ، لاحق ، را دور كرد .

در اينحال امام حسين عليه السلام به عمر بن سعد فرمود :

ابن سعد ! آيا از خدايى كه بازگشت به سوى

اوست ، نمى ترسى ؟ يا اينكه مرا مى شناسى ، به جنگ من مى آيى ؟

آيا نمى خواهى در كنار من باشى و ايشان را رها كنى ؟ اين ترا به خدا نزديك كند .

عمر بن سعد گفت :

مى ترسم خانه ام را ويران كنند .

حضرت فرمود :

من آنرا براى تو بنا مى كنم .

او گفت :

مى ترسم اموالم را مصادره كنند .

امام عليه السلام فرمود :

من از اموال خود در حجاز ، بهتر از آنرا به تو مى دهم .

او گفت :

بر اهل و عيالم از دست ابن زياد مى ترسم .

حضرت فرمود :

من سلامت ايشان را تضمين مى كنم .

عمر بن سعد ساكت ماند و وقتى امام حسين عليه السلام از هدايت او ماءيوس شد ، فرمود :

ترا چه شده است ! خدا ترا بزودى بر بسترت نابود نموده و در روز حشرت ترا نيامرزد ؛ به خدا سوگند ، اميدوارم از گندم عراق جز اندكى نخورى .

عمر بن سعد به استهزاء گفت :

بجاى گندم جو مى خورم . (94)

سپس شمر بن ذى الجوشن و عبدالله بن ابى المحل به ميدان آمده و امان نامه اى را كه از ابن زياد براى فرزندان خواهر خود ، عباس و عبدالله و جعفر و عثمان ، گرفته بودند ، آورده و شمر با صداى بلند گفت

اى فرزندان خواهرم ! شما در امان هستيد ؛ خودتان را با حسين به كشتن ندهيد و از امير المؤ منين يزيد ، اطاعت و پيروى نماييد .

عباس فرمود :

لعنت خدا بر تو و امان تو باد ؛ آيا ما را امان مى دهى و فرزند رسول خدا را امانى نيست ؟ ! آيا به ما دستور مى دهى كه به اطاعت لعنت شدگان و اولادشان در آييم . (95)

روز نهم ، عمر بن سعد دستور پيشروى به لشكرش داد و به سوى خيمه هاى حسينى حركت كردند و در آن سو ، امام حسين عليه السلام بيرون خيمه اش ، در حالى كه سر مبارك بر زانو و دسته شمشير به دستش بود ، اندكى خوابش برد و در خواب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را ديد كه فرمود :

بى گمان ، به همين زودى تو نزد ما خواهى بود .

زينب عليها السلام صداى لشكريان دشمن را شنيد و رو به امام حسين عليه السلام آورد و خبر نزديك شدن دشمن را داد و حضرت به عباس فرمود :

خودت برو و ببين چه مى خواهند .

حضرت عباس عليه السلام با بيست سوار رفت و آنها گفتند :

امير فرمان داده است كه يا به اطاعت او درآييد و يا با شما جنگ كنيم .

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نزد امام حسين عليه السلام آمد و پيام عمر بن سعد را رساند و امام عليه السلام فرمود :

نزد ايشان برو و امشب را مهلت بگير تا امشب را مشغول نماز و راز و نياز با پروردگارمان شده و از او استغفار و آمرزش خواهيم ؛ خداوند متعال مى داند كه من نماز و تلاوت قرآن و مناجات و نيايش و استغفار و آمرزش خواهى

را دوست دارم .

حضرت ابوالفضل عليه السلام يارانش را جمع كرد و بعد از حمد و سپاس الهى فرمود :

بارالها ! ترا سپاس گويم كه با نبوت ما را كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و ما را در دين دانا نمودى و براى ما چشم (بينا) و گوش (شنوا) و دلى (بيدار) عطا فرمودى و ما را از شرك ورزان قرار ندادى .

اما بعد ؛ بطور يقين من يارانى بهتر از يارانم و خاندانى نيكوكارتر و با وفاتر و به صله ارحام پاى بندتر از خاندانم ، سراغ ندارم ؛ خداوند به همه پاداش زيب عطا فرمايد .

بطور يقين جدم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، مرا خبر داده بود كه من به عراق خوانده شده و بر محلى به نام عمورا و كربلا فرود آمده و به شهادت نائل خواهد شد و اينك وقت آن نزديك شده است .

به اعتقاد من ، دشمن فردا جنگ را آغاز خواهد كرد و اكنون شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم ؛ به همه شما اجازه مى دهم كه در تاريكى شب ، هر يك از شما دست يكى از خانواده ام را گرفته و به شهر و آبادى خويش حركت كنيد ؛ اينها فقط به دنبال من بوده و بعد از من ، با ديگران كارى ندارند . خداوند به همه شما پاداش خير عطا فرمايد .

در اينحال همه افراد خانواده اش از آن جمله عباس عليه السلام گفتند :

خداوند آنروز را نياورد كه بعد از تو

زنده باشيم ؛ هرگز از تو جدا نمى شويم .

امام حسين عليه السلام رو به فرزندان مسلم بن عقيل فرمود :

شهادت مسلم شما را بس است ؛ شما برويد .

فرزندان عقيل گفتند :

در آن حال مردم به ما چه گويند و ما براى ايشان چه گوييم ؛ آيا به ايشان بگوييم كه سرور و آقايمان و فرزندان عمويمان كه بهترين عموست ، رها كرديم و تيرى در ياريش رها نكرده و شمشير و نيزه اى نزديم و ندانيم كه بر سرش چه آمد .

قسم به خدا ، ترا رها نكنيم ؛ جان و مال و خانواده مان را فداى تو مى كنيم و تا آخرين قطره خون در راه تو به نبرد مى پردازيم ؛ خداوند زندگى پس از تو را نصيب ما نگرداند .

مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت :

آيا ترا رها كنيم ؟ ! جواب خدا را چه دهيم ؟ ! قسم به خدا ، از تو جدا نمى شوم تا آنها را تا آخرين لحظه حياتم با نيزه و شمشيرم و اگر سلاحى نداشته باشم ، با سنگ زنم .

سعيد بن عبدالله حنفى گفت :

به خدا سوگند ، ترا رها نمى كنيم تا خداوند بداند كه پس از رسولش حدود و حريم شما را حفظ كرديم ؛ قسم به خدا ، اگر بدانم كه هفتاد بار كشته شده و پيكرم را سوزانده و به باد دهند ؛ از تو جدا نمى شوم ؛ چگونه روم و حال آنكه پس از شهادت ، كرامت ابدى در انتظار ماست .

زهير بن قين گفت

:

به خدا قسم ، دوست دارم كه هزار بار كشته شده و زنده شوم و از تو و خاندانت دفاع كنم .

ديگر ياران حضرت نيز اينچنين اعلام آمادگى نمودند و امام عليه السلام براى همه ايشان از خداوند متعال پاداش و سزاى خير طلبيد . (96)

وقتى همه ياران عشق ، اخلاص و صدق نيت خود را ثابت كردند ، امام حسين عليه السلام فرمود :

بى گمان فردا جز على ، فرزندم ، همه ما حتى قاسم و طفل شيرخوار كشته خواهيم شد .

همه را ياران گفتند :

خدا را سپاس كه ما را به ياريت كرامت بخشيد و با شهادت در كنارتان شرافت عطا فرما ؛ آيا به اينكه با تو خواهيم بود ، خشنود نباشيم يا بن رسول الله !

در اينحال امام حسين عليه السلام براى همه آنها دعا فرموده و با كرامت خود ، مقام و منزلت و نعمت هاى بهشتى هر كدام را به ايشان نشان داد و فرمود :

بهشت بر شما بشارت باد ؛ به خدا قسم ، پس از شهادتمان ، خداوند متعال بعد از ظهور قائم آل محمد (عج ) كه انتقام از ستمگران مى گيرد ، همه ما و شما را به دنيا باز خواهد گرداند و همه اينها (دشمن ) را در غل و زنجير و عذاب و شكنجه هاى مختلف خواهيم ديد . (97)

شب عاشورا حضرت شمشيرش را آماده مى كرد و چند بار اشعار ذيل را زمزمه لب فرمود :

يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل

من صاحب او طالب قتيل

والدهر لا يقنع بالبديل

وانما

الامر الى الجليل

و كل حى سالك سبيلى

اى روزگار ! اف بر تو از دوستى ات ؛ چه بسيار در بامداد و شامگاه يار و عاشق (حق ) را كشته اى ؛ روزگار همسان و بديل را نمى پذيرد ؛ جز اين نيست كه تمام امور به سوى خداست و عاقبت هر شخص زنده همين است كه من مى روم .

زينب عليها السلام اين ابيات را شنيد و نتوانست خود را نگهدارد ؛ از اينرو سراسيمه نزد امام حسين عليه السلام آمد و فرمود :

واى از اين مصيبت ! اى كاش مرگم فرا مى رسيد . امروز روزى است كه پدر و مادرم ، على و فاطمه ، و برادرم ، حسن ، از دنيا مى رود ؛ اى يادگار و جانشين رفتگان و پناه بازماندگان . (98)

در اينحال امام حسين عليه السلام به خواهرش نگريست و فرمود :

خواهرم ! شيطان بردباريت را نبرد .

زينب پرسيد :

آيا ترا به ستم مى گيرند و اين دل آزرده ام ، داغدارتر خواهد شد ؟

و سيلى بر چهره خود نواخت و گريبان چاك كرد و بيهوش افتاد . امام حسين عليه السلام آب به روى خواهرش ريخت و به او فرمود :

خواهرم ! تقواى الهى پيشه كن و با صبر و شكيبايى الهى ، تسلى جوى ؛ بدانكه همه اهل زمين و آسمانها مى ميرند و بى گمان هر چيزى غير از وجه الهى فانى مى شود ؛ همان خدايى كه آفريده را به قدرتش آفريد و معبوثشان مى كند ؛ او يگانه بى همتاست ؛ پدر و مادر و برادرم

بهتر از من بودند ؛ من و هر مسلمانى بايد به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اقتدا و تاءسى نماييم .

خواهرم ! تو را سوگند مى دهم ؛ پس بر اين سوگند استوار باش و گريبان چاك مكن و روى مخراش و فرياد و شيون و زارى براى من بلند مكن .

در آنسوى خيمه ها برير با ديگران شوخى مى كرد و مى گفت :

بخاطر ديدارى كه خواهيم داشت ، خوشحالم ؛ به خدا قسم ، بين ما و حور العين فاصله اى جز شمشير اينان بر ما نيست ؛ قسم مى خورم كه دارم الان بر ما بتازند .

و حبيب بن مظاهر خنده كنان بيرون آمد و ابن حصين به او گفت :

اكنون وقت خنده نيست .

قسمت دوم

او جواب داد :

كجا براى شادى بهتر از اينجاست ؛ پس از شهادت با حور العين همنشين خواهيم بود . (99)

خيمه هاى شيرمردان ميدان نبرد ، از يك سو تبديل به عبادتگاه آنان شده بود و از سوى ديگر مكانى براى آماده كردن ادوات جنگى ؛ ياران عاشق در مناجات و سجده و ركوع ، با معبود خود آخرين لحظات زندگى خويش در اين دنيا را سپرى مى كردند .

امام حسين عليه السلام صبح روز عاشوراء كه مصادف با جمعه بود ، بعد از نماز صبح ، پس از سخنان كوتاهى به يارانش ، ايشان را براى نبرد در ميدان ، آرايش نظامى داد و زهير بن قين را براى سمت راست ميدان (ميمنة ) و حبيب بن مظاهر را براى سمت چپ (ميسرة )

گذارد و خود حضرت با اهل بيتش در قلب ميدان صف كشيدند و پرچم را به دست با كفايت حضرت عباس عليه السلام داد و به موسى بن عمير فرمود كه بين يارانش ندارند :

هر كسى بدهكار است ، نبايد با من به پيكار آيد ، هر شخصى با بدهى بميرد و براى پرداخت آن نينديشيده باشد ، در آتش خواهد بود . (100)

عمر بن سعد نيز با لشكر سى هزار نفرى (101) به ميدان آمد كه ميمنة را به عمرو بن حجاج و ميسرة را به شمر بن ذى الجوشن داده بود .

وقتى نزديك آمدند ، شعله هاى آتش را در خندقى كه به دستور حضرت در دور خيمه ها كنده بودند ، مشاهده كرده و شمر با صداى بلند گفت :

حسين ! به سوى آتش قبل از قيامت پيشى گرفتى .

در اينحال مسلم بن عوسجه خواست تيرى به سوى آنان بياندازد وليكن حضرت او را از اينكار منع كرد و فرمود :

نمى خواهم شروع كننده جنگ باشم .

و به شمر پاسخ داد :

تو به آتش قيامت سزاوارتر از من هستى .

و سپس حضرت به دشمن فرمود :

آيا شما شك داريد كه من فرزند دخت پيامبرتان هستم ؛ به خدا قسم ، در مشرق و مغرب ، فرزند دخت پيغمبرى غير از من نيست ؛ آيا كسى از شما را كشتم يا مالى از شما را تلف كردم و يا كسى را مجروح ساختم و شما مى خواهيد قصاصم كنيد ؟ !

هيچ كس پاسخ نداد و حضرت فرمود :

شبث بن ربعى ! حجار

بن ابجر ! قيس بن اشعث ! زيد بن حارث ! آيا شما به من ننوشتيد كه ميوه ها رسيده و باغ ها سرسبز و چاهها پر آب و تو را سپاهى آماده و آراسته است ؛ پس به ما رو كن .

آنها انكار كردند و حضرت فرمود :

سبحان الله ؛ به خدا سوگند ، شما نوشتيد . اى مردم ! اگر مرا نمى خواهيد ، بگذاريد به جاى ديگرى پناه برم .

قيس بن اشعث گفت :

چرا به فرمان عمو زادگانت در نمى آيى ؟ ايشان هرگز جز نيكى به تو ، كارى نكنند .

امام حسين عليه السلام فرمود :

تو با برادرت (محمد بن اشعث ) برادر هستى . آيا مى خواهى بنى هاشم بيش از خون مسلم طالبت باشند . قسم به خدا ، دست ذلت به ايشان ندهم و چون بردگان فرار نكنم . بندگان خدا ! من از اينكه مرا سنگسار كنيد و از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان ندارد به پروردگارمان پناه مى برم .

و سپس حضرت از شتر فرود آمد و عقبة بن سمعان را فرمود تا زانوى شتر را ببندد و دشمن آهنگ حمله كرد و عبدالله بن حوزه فرياد زد :

آيا حسين در بين شماست ؟ اى حسين ! ترا آتش جهنم بشارت باد .

امام حسين عليه السلام فرمود :

دروغ گفتى ؛ من به پيشگاه پروردگارى آمرزنده و كريم و مطاع و شفيع وارد مى شوم . تو كيستى ؟

وقتى او خودش را معرفى كرد حضرت نفرينش كرد و هماندم اسبش رم كرد و او

افتاد و پايش كه به ركاب اسب آويزان شده بود قطع شد و اسبش او را به سنگ هاى آنجا زد و سرانجام مرد و مسروق بن وائل وقتى اين صحنه را ديد ، از آنجا كه خود را در اول صف آماده كرده بود تا سر حسين عليه السلام را به نزد ابن زياد ببرد ، منصرف شد و برگشت . (102)

در اين حال زهير بن قين و برير ، يكى پس از ديگرى براى لشكر عمر بن سعد سخنرانى كردند و آنان را به شيوه هاى مختلف به يارى حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرا خواندند و ليكن آنها با تيراندازى پاسخ دادند و حضرت در حالى كه قرآن را بر سر گرفته بود سخنرانى ديگرى براى آنان ايراد كرد و فرمود :

اى مردم ! بين ما كتاب خدا و سنت جدم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، موجود است . شما را به خدا ، آيا مى دانيد كه جدم رسول خداست و مادرم فاطمه زهراء ، دختر محمد مصطفى ، و پدرم على بن ابيطالب و مادر بزرگم خديجه ، اولين زن مسلمان و حمزه ، سيدالشهداء ، عموى پدرم و جعفر طيار عمويم و اين شمشير و عمامه رسول خداست و على اولين مسلمان اين امت و داناترين و بردبارترين ايشان است و او سرور هر مرد و زن مؤ من است ؟

همگى تاءييد كردند و حضرت فرمود :

پس چرا مى خواهيد خونم را بريزيد .

گفتند :

اينها را مى دانيم و دست از تو بر نداريم تا از تشنگى بميرى .

در اينحال امام حسين عليه السلام فرمود :

اى مردم ! هلاك و اندوه بر شما باد ؛ ما را براى فريادرسى خودتان خوانديد و ما شتابان آمديم شما شمشيرى را كه براى ما بر عهده شما بود ، عليه ما به كار گرفتيد . . . واى بر شما ! چرا آنگاه كه شمشيرها در نيام و دل ها آرام بود ، ما را رها نكرديد . . . به خدا قسم ، اين نيرنگى است كه از دير زمان در شماست

هان ؛ اين زنازاده فرزند مرا بر سر دو راهى ، شمشير و مبارزه و ذلت و خوارى قرار داده است و هيهات كه ما تن به ذلت دهيم ؛ خدا و رسولش و مردم با ايمان و دامان پاك و پاكيزه (كه ما را پرورانده است . ) و مردم غيرتمند و به دور از ذلت ، هرگز به ما اجازه نمى دهند كه فرمانبرى فرومايگان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزينيم . . .

و سرانجام دست رو به آسمان نمود و فرمود :

بارالها ! باران آسمان را از آنان فرو بند و مانند سال هاى قحطى و خشكسالى يوسف را بر آنان بفرست و آن جوان ثقيف (حجاج بن يوسف ثقفى ) را بر ايشان بگمار تا ساغرهاى تلخ و ناگوار مرگ را به ايشان بچشاند كه ما را دروغ گفته (103) و خوار نمودند . تو پروردگار مايى و توكل ما فقط به توست و به تو روى مى آوريم . (104)

پس از ايراد خطبه و سخنرانى ، حضرت اسب رسول خدا صلى الله عليه و آله

و سلم را كه مرتجز نام داشت ، خواست و سوارش شد و صف ياران را مرتب مى فرمود كه عمر بن سعد تيرى بيافكند و گفت

نزد امير گواه باشيد كه اولين تير را من به سوى آنان رها كردم .

و به دنبال اين ، تير از ناحيه دشمن چون بارش باران ، بر ياران عشق فرود مى آمد .

در اينحال حضرت به اصحابش فرمود :

رحمت خداى شما را در بر گيرد ؛ آماده مرگ شويد كه چاره اى جز آن نيست ؛ اين تيرها فرستاده اين مردم به سوى شماست .

در اينحال خداوند متعال امام حسين عليه السلام را با فرستادن امداد غيبى بين پيروزى بر دشمن و ديدار خود متخير نمود و حضرت لقاء الهى را انتخاب كرد (105) و سپس فرمود :

اما من مغيث يغيثنا لوجه الله اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله ؟

آيا فرياد رسى نيست كه بخاطر خدا به فرياد ما رسد ؟

آيا كسى نيست كه از حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كند ؟

در اينحال حر بن يزيد رياحى نزد عمر بن سعد رفت و گفت :

آيا براستى مى خواهى با او بجنگى ؟

او پاسخ داد :

به خدا قسم ، جنگى كنم كه افتادن سرها و بريدن دست ها در آن آسان ترين كارها باشد .

حر آمد و سوار اسبى شد و مهاجر بن اوس به او گفت :

مى خواهى حمله كنى ؟

حر جوابى نداد و لرزه به اندامش افتاد و او را گفتند :

اين چه

حالتى است در تو مى بينيم ؟ ! اگر از دليرترين افراد كوفه مى پرسيدند ، ترا از قلم نمى انداختيم .

حر پاسخ داد :

خود را بين بهشت و جهنم مى بينم ؛ به خدا قسم ، گر چه مرا بسوزانند ، بهشت را بر مى گزينم .

در اينحال با اسب به سوى امام حسين عليه السلام تاخت و دست بر سر نهاد و مى گفت :

خدايا ! به سوى تو آمدم ؛ توبه مرا بپذير ؛ من دل و اولياى تو و فرزندان پيامبرت را ترساندم .

در حالى كه از شرم و حياء سر به زير افكنده بود ، به امام حسين عليه السلام گفت :

اى ابا عبدالله ! آيا توبه من پذيرفته است ؟

وقتى حضرت سيدالشهداء جواب مثبت داد ، حر گفت :

از آنجا كه اولين نفرى بودم كه به جنگ تو آمدم ، اجازه ده تا نخستين كشته درگاه تو باشم تا شايد در قيامت دست در دست جدت گذارم . (106)

حر وارد ميدان نبرد شد و پس از كشتن عده اى از دشمن نابكار بر اثر اصابت ضربات هولناكى بر پيكر مباركش ، به زمين افتاد و حضرت به بالين وى آمد و سر مطهرش را كه از آن خون جارى مى شد ، با دستمالى بسته و چهره غبار آلود او را پاك مى كرد و مى فرمود :

همچنان كه مادرت ترا حر ناميد ، در دنيا و آخرت آزاد مردى .

در آنسو بين ياران حضرت جوانى به نام وهب در حضور مادر و همسرش وارد ميدان نبرد شد و

پس از چندى برگشت و به مادر گفت :

مادرم ! آيا از من راضى هستى ؟

مادر گفت :

آنگاه از تو راضى مى شوم كه در محضر حسين عليه السلام به شهادت رسى .

همسرش اظهار داشت :

وهب ! ترا بخدا ، مرا به فراق و دورى ات مبتلا مگردان .

مادر گفت :

پسرم به حرف همسرت گوش مده ؛ به ميدان برگرد و پيش روى فرزند دخت پيغمبرت نبرد كن تا روز قيامت شفاعت جدش شاملت شود .

وهب به ميدان برگشت و مبارزه را دوباره آغاز كرد و عاقبت دستانش را قطع كردند (107) و مادرش (برخى نقل ها ، همسرش ) عمود خيمه را برداشت و به ميدان آمد و امام حسين فرمود :

خداوند به شما براى يارى خاندانم پاداش نيكو عطا فرمايد ؛ به نزد زنان برگرد . (108)

پس عمرو بن جناده كه يازدهمين بهار خود را تازه پشت سر گذاشته بود ، بعد از شهادت پدر بزرگوارش ، نزد امام عليه السلام آمد تا اجازه ورود به ميدان رزم را بگيرد ؛ از اينرو حضرت فرمود :

از آنجا كه پدرت شهيد شد ، شايد مادرت راضى نباشد .

نوجوان دلاور گفت :

مادرم گفت كه ميدان روم .

از اينرو حضرت اجازه داد و او به سرعت وارد مبارزه شد و چندى نگذشت كه به فيض شهادت نائل آمد و سرش را از تن جدا كرده و به سوى امام عليه السلام پرتاب كردند . (109)

سپس مسلم بن عوسجه وارد ميدان شد و با سن بالايى كه داشت ، چندين نفر از دشمن را

به هلاكت رساند و وقتى به شهادت رسيد ، امام حسين عليه السلام و حبيب بن مظاهر به بالينش آمدند و مسلم بن حبيب گفت :

ترا وصيت مى كنم كه در پاى ركاب ابا عبدالله به مبارزه پرداخته و كشته شوى . (110)

در آنسو همسر عبدالله بن عمير كلبى بر سر بالين شوهرش ، گرد و غبار را از چهره او پاك مى كرد و در حالى كه ورود به بهشت را براى او تبريك مى گفت ، به دستور شمر بن ذى الجوشن گرز آهنينى بر سرش فرود آوردند و در همان لحظه به شهادت رسيدند .

در اينحال ابو ثمامه صائدى به آسمان نگاه كرد و به حضرت گفت :

جانم فدايتان ؛ دوست دارم قبل از شما به شهادت رسم و اين نمازى كه وقتش رسيده به پا دارم .

امام حسين عليه السلام به آسمان نگاه كرد و فرمود :

+نماز را ياد كردى ؛ خدا ترا از نمازگزاران قرار دهد ؛ از دشمن بخواهيد كه به ما مهلت نماز خواندن دهد .

در اينحال حصين گفت :

نماز شما قبول نيست .

حبيب بن مظاهر گفت :

آيا گمان مى كنى كه نماز خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قبول نيست ولى نماز تو قبول است ؛ اى حمار !

حصين و به دنبالش ، ديگر افراد دشمن به حبيب بن مظاهر حمله كرده و بعد از كشته شدن عده زيادى از آنان ، حبيب بن مظاهر به شهادت رسيد . (111)

سپس جون ، غلام ابوذر غفارى ، براى كسب اجازه نبرد ، نزد امام

عليه السلام آمد وليكن حضرت فرمود :

تو براى در امان بودن از آسيب ها نزد ما بودى ، اكنون تو آزادى ؛ برو .

در اينحال جون به پاى امام عليه السلام افتاد و گفت :

در خوشى ها با شما بودم و اكنون دست يارى از شما بر دارم ؟ ! به خدا مى دانم كه سياه چهره و بدبو و از خاندان متعالى و صاحب شرافت و بزرگى نيستم ؛ به خدا قسم ، از شما جدا نگردم تا خون سياهم با خون شما آميخته گردد .

حضرت اجازه نبرد داد و جون وارد ميدان شد و حدود و 25 نفر را به هلاكت رساند و سرانجام به شهادت رسيد و امام عليه السلام بر بالينش آمد و فرمود :

بارالها ! او را رو سفيد گردان و خوشبو ؛ با محمد و آل محمد آشنا و همراهش گردان . (112)

پس از شهادت ياران ، امام حسين و خاندانش تنها ماندند ؛ از اينرو على اكبر كه بيست و هفتمين بهار عمرش را تازه سپرى كرده بود ، جهت كسب اجازه نبرد به خدمت پدر ارجمندش آمد و حضرت اجازه داد ؛ على اكبر به سوى ميدان قدم بر مى داشت و حضرت به او نگاه مى كرد و گريه كنان فرمود :

بارالها ! شاهد باش كه شبيه ترين مردم از حيث سيرت و صورت به رسول و فرستاده ات ، به ميدان كارزار مى رود ؛ وقتى دلمان هواى پيغمبرت را مى نمود ، به او مى نگريستم .

على اكبر وارد ميدان رزم شد و عده زيادى از دشمن

را به هلاكت رساند و نزد پدر برگشت و گفت :

پدر جان ! تشنگى مرا مى كشد .

قسمت سوم

در اينحال امام حسين عليه السلام گريه كرد و فرمود :

فرزندم ! به زودى به دست جدت سيراب مى شوى كه تشنگى در آن راه ندارد .

على اكبر به ميدان بازگشت و پس از مبارزه شجاعانه ، ناگهان تيرى به سينه و ضربه شمشيرى به سر مباركش فرود آمد و ندا زد :

يا ابا عبدالله ! خداحافظ ؛ اين جدم است كه مرا سيراب مى نمايد .

به سرعت امام عليه السلام به بالينش آمد و چهره مباركش بر رخسار او گذارد و فرمود :

خداوند مردم ستمگرى را كه ترا كشتند ، نابود سازد ، اينان چقدر بر خدا و رسولش گستاخند ؛ پس از تو اف بر اين دنيا .

و آنگاه از خون پاك فرزند دلبندش برداشت و به آسمان پرتاب كرد و ليكن قطره اى از آن به زمين بر نگشت . (113)

پس از او فرزند مسلم بن عقيل ، عبدالله ، وارد ميدان شد و بعد از مبارزه شجاعانه ، به شهادت رسيد .

سپس قاسم كه به سن بلوغ نرسيده بود ، نزد عمويش آمد و امام حسين عليه السلام او را به آغوش گرفت و اشك ريخت و در حالى كه شمشير بر كمرش روى زمين كشيده مى شد ، شمشير به كمر بست و وارد ميدان شد و چندى نگذشت كه ناگهان عمرو بن سعد ضربت شمشير بر او فرود آورد و سرش را شكافت و قاسم به خون غلطيد و ندا زد :

عمو جان ! به دادم برس .

امام حسين عليه السلام به سرعت خود را به بالين قاسم رساند و ضربتى بر عمرو بن سعد نواخت كه دستش قطع شد و او فرياد زد و كوفيان براى نجاتش به ميدان تاختند ؛ سرانجام زير سم اسبان هلاك شد و حضرت فرمود :

به خدا قسم ، بر عمويت سخت است كه او را به يارى بخوانى و جوابت ندهد و يا ياريش سودى بحالت نبخشد . (114)

و اما در اطراف خيمه ها تشنگى فرياد كودكان را به گوش مى رساند و حضرت سيدالشهداء از آنان شرمنده !

در اين حال ، حضرت ابوالفضل نزد امام عليه السلام آمد و گفت :

مولاى من ! دلم از دست اين منافقان به تنگ آمده و مى خواهم از ايشان خونخواهى كنم .

امام حسين عليه السلام فرمود :

پس براى كودكان آبى بياور .

حضرت ابوالفضل العباس با مشك سوار اسب شد و آهنگ فرات كرد ؛ با اينكه حدود چهار هزار نفر از دشمن راه را بر او بسته بودند ، با كشتن حدود هشتاد نفر ، آنها را متفرق ساخت و وارد فرات شد و خواست با آوردن آب نزديكان لبان تشنه اش ، جرعه آبى بنوشد و ليكن به ياد تشنگى امام حسين عليه السلام و اهل بيتش افتاد و آن را به فرات افكند و با خود گفت :

اينك حسين وارد ميدان جنگ شده است و تو آب گوارا مى نوشى !

سپس مشك را پر كرد و به دوش راست گرفت و سوى خيمه ها مى آمد كه دشمن او را

محاصره كرده و بعد از مبارزه سخت ، زيد بن رقاد به كمك حكيم بن طفيل ضربتى به دست راست حضرت ابوالفضل زد و عباس عليه السلام فرمود :

و الله ان قطعتم يمينى

انى احامى اءبدا عن دينى

و عن امام صادق اليقين

نجل النبى الطاهر الامين

به خدا سوگند ، اگر دست راستم را قطع كنيد ، بى گمان از دين خود و امام و پيشوايم كه در ايمان خود صادق و فرزند پيامبر پاك و امين است ، پيوسته دفاع مى كنم .

آنگاه مشك به دست چپ گرفت و حكيم بن طفيل ضربتى به اين دست عباس عليه السلام فرود آورد و حضرت مشك به دندان گرفت و تيرى به مشك اصابت كرد و سرانجام تيرى به سينه مباركش خورد و با گرزى آهنين بر سرش زدند و از اسب به زمين افتاد و امام حسين عليه السلام را ندا زد و حضرت به سرعت خود را به بالين سقاى كربلا رساند و سر مباركش به دامن گرفت و فرمود :

اكنون كمرم شكست و چاره انديشى ام فرو نشست . (115)

و پيكر پاك علمدارش را به خيمه آورد و صداى گريه و ناله زنان و كودكان در خيمه ها بلند شده بود كه امام حسين عليه السلام با اشك بر چشم به آواى بلند ندا زد :

آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دفاع كند ؟ آيا يكتاپرستى هست كه درباره ما از خدا بترسد ؟ آيا فريادرسى هست كه در راه خدا به فرياد ما رسد ؟

در اينحال امام عليه السلام

به در خيمه آمد و فرزند شيرخوارش ، على اصغر ، را به آغوش گرفت و بوسه كنان فرمود :

بدا به حال اين مردم ؛ آنگاه كه جدت با آنها مخاصمه كند . (116)

در اينحال حرمله بن كاهل تيرى به گلوى مبارك كودك (117) زد و حضرت خون گلوى او را به كف دست گرفت و به آسمان انداخت و قطره اى از آن به زمين باز نگشت .

سپس حضرت تنها و بى ياور وارد ميدان نبرد شد و پيوسته به دشمن مى تاخت و مى فرمود :

الموت خير من ركوب العار

و العار اءولى من دخول النار

اءنا الحسين بن على

آليت اءن لا اءنثنى

اءحمى عيالات اءبى

امضى على دين النبى

مرگ برتر از پذيرش ننگ و ذلت و ذلت بهتر از آتش جهنم است .

من حسين بن على هستم ؛ قسم خوردم كه سر ذلت فرود نياورم .

از خانواده پدرم حمايت كرده و در راه آيين پيامبر كشته مى شوم .

دشمن كه خود را ناتوان در مقابل حضرت مى ديد ، جهت استيلاء بر حضرت ، بين خيمه ها و امام عليه السلام موضع گرفت و ريحانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود :

واى بر شما ! اى پيروان خاندان ابوسفيان ! اگر دين نداريد و از روز قيامت نمى هراسيد ، پس در اين دنيا آزاد مرد باشيد ؛ اگر عرب هستيد ، به شئون نژادى خود توجه كنيد . من و شما با هم مى جنگيم و اين زنان گناهى ندارند ؛ تا من زنده ام ، ياغيان و نادانانتان را نگذاريد

بر اهل بيت من تعرض كنند .

شمر لعنه الله گفت :

پيشنهادت را مى پذيرم .

و آهنگ حمله بر سرور جوانان بهشت را شديدتر كردند و از هر سو تيرى به پيكر مبارك امام عليه السلام مى انداختند ؛ بر اثر زخم تير و شمشيرها ، حضرت خود را به طرفى كشاند و خواست لحظه اى بياسايد كه ناگهان سنگى بر پيشانى مباركش اصابت كرد و وقتى خون را از چهره پاك مى نمود ، تيرى سه شاخه و زهر آلود بر سينه حضرت فرو رفت و فرمود :

بسم الله و بالله و على ملة رسول الله .

به نام خدا و بيارى خدا و بر آيين رسول خدا .

خدايا ! تو مى دانى كه ايشان مردى را كه روى زمين ، فرزند دخت پيغمبرى غير از او نيست ، مى كشند .

حضرت تير را بيرون آورد و دست را از خون پر كرد و به آسمان پاشيد و آسمان سرخگون شد و قطره اى از خون به زمين باز نگشت .

در اينحال فرشتگان درگاه الهى گريه سر دادند و گفتند :

پروردگارا ! اين حسين ، برگزيده تو و فرزند دخت پيغمبرت تست .

حق متعال حضرت قائم آل محمد (عج ) را به ايشان نماياند و فرمود :

به دست اين ، انتقام خواهم گرفت . (118)

اينك بر كسانى كه آرزوى حضور در ركاب حضرت سيدالشهداء ، سرور آزادگان را دارند ، داشتن ارتباط عاشقانه پيوسته ، تنها نشانگر صدق و راستى در ادعاست .

امام صادق عليه السلام به حنان بن سدير فرمود :

آيا ابا

عبدالله عليه السلام را هر ماه زيارت مى كنى ؟

او جواب منفى داد و حضرت فرمود :

هر دو ماه يكبار زيارت مى كنى ؟

او جواب منفى داد و حضرت صادق عليه السلام فرمود :

هر سال چطور ؟

وقتى او باز جواب منفى داد ، امام صادق عليه السلام فرمود :

چقدر به مولايتان جفا مى كنيد ؟ !

حنان بن سدير گفت :

يا بن رسول الله ! راه دور است و تهيه زاد و توشه راحله به اندازه كافى در توانم نيست .

امام صادق عليه السلام فرمود :

ضمن غسل و پوشيدن پاك ترين لباست و رفتن به بالاترين مكان منزل و يا رفتن به صحرا ، رو به مقبره حضرت ابا عبدالله عليه السلام اين زيارتنامه را بخوان :

السلام عليك يا مولاى و ابن مولاى و سيدى و ابن سيدى ؛ السلام عليك يا مولاى يا قتيل بن قتيل الشهيد السلام عليك و رحمة الله و بركاته اءنا زائرك يابن رسول الله بقلبى و لسانى و جوارحى و ان لم ازرك بنفسى و المشاهدة . فعليك السلام يا وارث آدم صفوة الله و وارث موسى كليم الله و وارث عيسى روح الله و كلمته و وارث محمد حبيب الله و نبيه و رسوله و وارث الحسن بن على وصى امير المؤ منين لعن الله قاتلك وجدد عليهم العذاب فى هذه الساعة و فى كل ساعة .

انا يا سيدى متقرب الى الله جل و عز و الى جدك رسول الله و الى ابيك امير المؤ منين و الى اخيك الحسن و اليك يا مولاى فعليك سلام الله

و رحمته بزيارتى لك بقلبى و لسانى و جميع جوارحى فكن يا سيدى شفيعى لقبول ذلك منى و انا بالبرائة من اعدائك و اللعنة و عليهم اتقرب الى الله و اليكم اجمعين . فعليك صلوات الله و رضوانه و رحمته .

سپس بر على بن الحسين كه در كنار پاى امام حسين عليه السلام مدفون است سلام داده و حاجات خود را بيان مى كنى و نماز زيارت بپا داشته و مى گويى :

انا مودعك يا مولاى و ابن مولاى و سيدى و ابن سيدى و مودعك يا سيدى وابن سيدى يا على بن الحسين و مودعكم يا سادتى يا معشر الشهداء فعليكم سلام الله و رحمته و رضوانه . (119)

در اين فراز از كتاب ، احاديثى درباره فضيلت زيارت و اثر ذكر مصائب و گريه بر امام حسين عليه السلام را در دنيا و آخرت ، ذكر كرده و اميد است خداوند متعال سعادت و توفيق به نيل به اين كمالات را به همه ما عطا فرمايد .

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :

يا فاطمة ! كل عين باكية يوم القيمة الا عين بكت على مصاب الحسين فانها ضاحكة مستبسرة بنعيم الجنة . (120)

اى فاطمه ! هر ديده اى روز قيامت گريان است مگر چشمى كه بر مصيبت حسين بگريد ؛ بطور يقين آن چشم خندان و مسرور است .

قال على بن الحسين عليهما السلام :

من قطرت عيناه فينا قطرة و دمعت عيناه فينا دمعة بواءه الله بها فى الجنة حقبا . (121)

كسى كه قطره اشكى براى ما از چشمانش ريزان شود ، خداوند او

را به واسطه آن قطره ، ساليان سال در بهشت سكنى مى دهد .

قال الامام الصادق عليه السلام :

نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة . (122)

آه اندوهگين براى مظلوميت ما ، تسبيح و سعى و تلاشش براى ما عبادت بزرگى است .

قال الامام الرضا عليه السلام :

من سمى يوم عاشوراء يوم بركة وادخر فيه لمنزله شيئا لم يبارك له فيما ادخر و حشر يوم القيمة مع يزيد و عبيدالله بن زياد و عمر بن سعد لعنهم الله الى اءسفل درك من النار . (123)

كسى كه عاشورا را روز بركت بنامد و در آنروز براى منزلش چيزى تهيه و ذخيره كند ، آن اندوخته براى او مبارك نخواهد بود و روز قيامت با يزيد و عبيدالله و عمر بن سعد كه لعنت خدا بر آنها باد ، محشور شده و در قعر جهنم خواهد بود .

اينجا مناسب است قصه اى را در اين باره كه در زمان مرحوم مجلسى ، اتفاق افتاده بود ، براى خوانندگان محترم نقل كنيم :

شخصى بى بهره از علم و دانش در مجلسى كه با حضور علامه مجلسى رحمه الله تشكيل يافته بود ، ادعاى فضل نموده و روايات مربوط به ثواب و فضيلت گريه بر امام حسين عليه السلام را به شدت تكذيب و انكار مى نمود ؛ همان شب وقتى به خواب رفت ، در خواب ديد كه مردم روز قيامت در دسته هاى منظم محشور شده و ميزان اعمال ، پل صراط ، آتش جهنم و باغ هاى بهشتى و . . . آماده شده و بر اثر شدت تشنگى

به دنبال آب مى گردد و ناگهان حرص بزرگى را ديد و با خود گفت :

اين همان حوض كوثر است كه خنك و شيرين تر از عسل مى باشد .

كنار حوض ، دو مرد و يك زن كه درخشش نورشان اهل محشر را فرا گرفته بود ، با لباس سياه بر تن ، گريه كنان و غمگين ايستاده بودند ؛ پرسيدم كه اينها كيستند ؟

جواب دادند :

اين مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و او على مرتضى عليه السلام و اين بانو ، طاهره ، فاطمه زهراء عليها السلام است .

وقتى از علت پوشيدن لباس سياه بر تن پرسيدم ، جواب دادند :

مگر امروز روز عاشوراء ؛ روز شهادت حسين عليه السلام ، نيست .

نزديك فاطمه زهراء عليها السلام رفته و شدت تشنگى ام را به حضرت اظهار كردم و در اينحال نگاهى تند به من كرد و فرمود :

آيا تو همان كسى هستى كه ثواب و فضيلت گريه بر مصيبت فرزندم ، خون دلم ، روشنايى نور ديدگانم ، شهيد كشته شده به ظلم و ستم ، حسينم ، را انكار مى كنى ؟ ! نفرين و لعنت خدا بر كشندگان و ستمگران و منع كنندگان آب بر او باد .

سرانجام از خواب بيدار شده و با ترس و واهمه ، از درگاه پروردگار متعال آمرزش مى طلبيدم و از گفته هايم توبه كرده و نزد كسانى كه با آنها در مجلس به بحث پرداخته بودم ، رفته و ضمن بيان خوابم ، نزدشان توبه كردم . (124)

پي نوشتها

1-بحار الانوار 43/297 و مناقب

ابن شهر آشوب 4/73.

2-در رابطه با تاريخ ولادت امام حسين عليه السلام بيش از هشت قول وجود دارد؛ برخى چون شيخ طوسى رحمه الله در تهذيب و شهيد رحمه الله در دروس و كلينى رحمه الله در اصول كافى سال سوم ، آخر ربيع الاول و بعضى چون مفيد رحمه الله در ارشاد و سيد بن طاووس رحمه الله در لهوف و ابن صباغ مالكى در الفصول المهمه سال چهارم ، سوم شعبان مى دانند؛ كسانى كه خواستار تحقيق در اين زمينه هستند به مصادر اين آراء در كتاب الصحيح عاملى 5/60 مراجعه كنند.

3-برخى روايات دارد كه اسماء، حسين عليه السلام را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آورد؛ بحار الانوار 43/238.

4-بحار الانوار 43/241 و 238.

5-در برخى روايات طلا نقل شده است . احقاق الحق 11/264 - 260 و كشف الغمه 2/171 و نفس المهموم شعرانى رحمه الله /6 و چاپ ذوى القربى /21 و بحار الانوار 43/243.

6-مناقب ابن شهر آشوب 4/50 و تفسير الصافى ذيل آيه 16 سوره احقاف و تفسير البرهان 4/172 ذيل همان آيه .

7-لهوف سيد بن طاووس ص 17.

8-اللهوف /18.

9-نام اين فرشته بنابر نقل احقاق الحق 11/286 و بحار الانوار 43/248 درداييل نقل كرده اند.

10-آيه شريفه 15 سوره احقاف در اين باره است كه مى فرمايد:

و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا... .

11-احقاق الحق 11/286 - 284 و بحار الانوار 43/248 - 245.

12-بحار الانوار 101/367.

13-بحار الانوار 43/291 و 44/2.

14-فرشته دميدن در صور و برانگيختن مردگان به روز قيامت و اولين ايشان در سجده به آدم است .

15-بحار

الانوار 43/309.

16-كنز العمال 12/121، سطر 11.

17-بحار الانوار 44/245.

18-عيون اخبار الرضا 1/60 و بحار الانوار 36/204 و مستدرك الوسائل 5/86.

19- اللهم انى اسئلك بكلماتك و معاقد عرشك و سكان سمواتك و انبيائك و رسلك ان تستجيب لى فقد رهقنى من امرى عسرا فاسئلك ان تصلى على محمد و آل محمد و ان تجعل لى من امرى يسرا .

20-عيون اخبار الرضا 1/60.

21-ذخائر العقبى /124 و سنن ترمذى 2/307 و كنزالعمال 6/221 و 7/107 الفصول المهمة /171 و فضائل الخمسة 3/264 - 262.

22-ذخائر العقبى /143 و نور الابصار /114 و احقاق الحق 11/311 و فضائل الخمسة 3/258.

23-سنن ترمذى 5/617 حديث 3775 و بحار الانوار 37/74 و 43/261 و 45/314.

24-كشف الغمه 2/205 و بحار الانوار 78/121.

25-بحار الانوار 43/319، مناقب ابن شهر آشوب 3/168.

26-سنن ترمذى 5/615 و الفصول المهمه 171 و بحار الانوار 37/74.

27-بحار الانوار 43/179.

28-احقاق الحق 11/609 و بحار الانوار 44/382.

29-احتجاج طبرسى 1/292.

30-عيون اخبار الرضا 1/60 و بحار الانوار 36/204.

31-بحار الانوار 44/187.

32-كشف الغمه 2/29 و بحار الانوار 78/121.

33-كل يوم هو فى شاءن . الرحمن /29.

34-بحار الانوار 22/412.

35-بحار الانوار 35/405 و احقاق الحق 9/202.

36-بحار الانوار 44/266 و المنتحب للطريحى 2/300 و مقتل المقرم /332.

37-مستدرك الوسائل 2/217.

38-امالى صدوقى /101 حديث 3 و بحار الانوار 45/218 و مقتل المقرم /242.

39-بحار الانوار 27/127 و اعلام الدين /460.

40-بحار الانوار 27/127.

41-احقاق الحق 9/202.

42-المعروف بقدر المعرفة .

43-قيمة كل امرى ما يحسنه . ترجمه ديگرى نيز از اين كلام نورانى است كه مقام ، گنجايش بحث از آن را ندارد.

44-احقاق الحق 11/444 - 440 و فضائل الخمسة من الصحاح السته 3/270 و بحار الانوار 44/196.

45-بحار الانوار 71/208 و اختصاص شيخ مفيد /225.

46-احتجاج طبرسى 2/297 و كشف الغمه

2/30 و المحجة البيضاء 4/227 و بحار الانوار 44/129.

47-كشف الغمه 2/205.

48-بحار الانوار 44/180.

49-كشف الغمه 2/205.

50-سوره نحل 22 انه لا يحب المستكبرين .

51-بحار الانوار ج 44، ص 189.

52-كشف الغمه 2/208.

53-بحار الانوار 44/181.

54-كشف الغمه 2/29 و بحار الانوار 78/121.

55-كتاب سليم بن قيس /206 و بحار الانوار 33/186 - 182.

56-بحار الانوار 44/326.

57-مقتل المقرم /139 به نقل از البيان و التبيين جاحظ 2/109 و الكامل مبرد 3/300.

58-مقتل المقرم /140 به نقل از مقتل خوارزمى 1/180 - 178.

59-ارشاد مفيد 2/33 و الفصول المهمه /182.

60-امالى صدوق /130 و بحار الانوار 44/312 و مقتل المقرم /144 - 142.

61-ابن شهر آشوب در مناقب مى گويد: چون بانگ برخاست ، نوزده تن از ياران حضرت داخل شده و آماده كارزار شدند و ليكن حضرت با ايشان از مجلس خارج شد.

62-ارشاد مفيد 2/34 - 33 و مقتل المقرم /144 - 140 و اللهوف /24 - 22.

63-مقتل المقرم /145 و بحار الانوار 10/172.

64-مقتل المقرم /146.

65-بحار الانوار 44/313.

66-بحار الانوار 44/328 و مقتل المقرم /147.

67-كشف الغمه 2/29.

68-كشف الغمه 2/29 و بحار الانوار 78/121.

69-مقتل المقرم /150.

70-ملحقات احقاق الحق 11/601.

71-بحار الانوار 44/329.

72-احقاق الحق 9/202.

73-بنا بر نقل مفيد رحمه الله در ارشاد اين نامه را با هانى بن هانى و سعيد بن عبدالله به كوفه فرستاد و بنا بر نقل سيد بن طاووس رحمه الله در لهوف با مسلم بن عقيل ؛ و ليكن ظاهرا نقل لهوف به قرائن نزديك تر است . والله اعلم .

74-فضائل الخمسه 3/268. حمر النعم ، كنايه از دنياست . / مجمع البحرين .

75-كمترين تعداد بيعت كنندگان نقل شده ، همان است و بيست و پنج هزار و چهل هزار نفر نيز نقل كرده اند.

76-مشاور ادارى

مالى معاويه ، از مسيحيان دمشق بود.

77-در كتب تاريخى دو عكس العمل از شريك در اين رابطه نقل كرده اند؛ يكى اينكه او به مسلم گفته بود كه وقتى گفتم : مرا آب دهيد. بيرون آى و گردن او را بزن .

دوم اينكه شريك اشعار ذيل را خواند كه با مضامين آن اشعار، او را به انجام هر چه سريعتر مقصود فرا مى خواند؛

ما الانتظار بسلمى لاتحيوها

حيوا سليمى وحيوا من يحييها

مسلم روز سه شنبه ، هشتم ذى الحجة ، يوم التروية ، كه مصادف با حركت امام حسين عليه السلام از مكه به سوى عراق بود، قيامش را آغاز نمود. 79-بحار الانوار 44/288.

80-ارشاد مفيد 2/66 - 39، مقتل المقرم /192 - 165. مزوج الذهب 4/72 - 70 و اللهوف /60 - 37.

81-اللهوف /61. 82-يزيد در صدد كشتن امام عليه السلام در مكه بود؛ از اينرو حضرت به ابن زبير فرمود: لان اقتل بمكان كذا و كذا احب الى من اءن يستحل بى مكة . اگر در فلان مكان كشته شوم ، براى من بهتر از اين دست كه حرمت مكه شكسته شود.

بحارالانوار 44/185.

83-مقتل المقرم /194 - 193.

84-آل عمران /154.

85-اللهوف /69 - 66.

86-برخى مورخين برآنند كه حضرت از مكه به سوى كوفه رفت و به مدينه باز نگشت و اولين منزلگاهى كه از آن عبور كرد، منزل تنعيم بود.

87-در لهوف مى گويد كه وقتى حضرت به منزلگاه زباله رسيد، از شهادت مسلم و هانى اطلاع يافت .

88-احزاب /23.

89-مقتل المقرم /226 - 202 و ارشاد مفيد 2/82 - 67.

90-سوره فجر /29.

91-حضرت سيدالشهداء عليه السلام پنجشنبه ، دوم محرم سال 61 به كربلا وارد شد.

92-مقتل المقرم /231 و

بحار الانوار 10/198.

93-مقتل المقرم ص 235 به نقل از كشكول شيخ بهايى ج 2 ص 91 ط مصر از كتاب الزيارات محمد بن احمد بن داود قمى . و سيد بن طاووس در مصباح الزائر. مساحت زمين خريدارى شده را چهار ميل در چهار ميل گفته اند. اهل لغت هر ميل را انتهاى مسافت ديد معمولى يك نفر كه معمولا دو كيلومتر است مى دانند؛ بنابراين ، مساحت آن زمين 64 كيلومتر مربع خواهد بود.

94-مقتل المقرم ص 248.

95-همان /252 و اللهوف /88.

96-ارشاد مفيد 2/92 - 91 و مقتل المقرم /259 نفس المهموم /245 - 243.

97-مقتل المقرم /261 به نقل از اثبات الرجعة .

98-ارشاد 2/93.

99-مقتل المقرم /262 و اللهوف /95.

100-احقاق الحق 19/430 - 429.

101-مقتل المقرم /276.

102-مقتل المقرم /283 و ارشاد 2/102.

103-اگر عبارت كذبونا باشد، ترجمه همان است وليكن اگر به تشديد ذال (كذبونا) باشد، به معنى ما را دروغگو خواندند و دروغ به ما نسبت دادند. خواهد بود.

104-مقتل المقرم /286.

105-اللهوف /102.

106-مقتل المقرم /290 و اللهوف /102 و ارشاد مفيد 2/100 - 99.

107-در امالى مجلس سى ام /137، صدوق نقل مى كند كه وهب را اسير كرده و نزد عمر بن سعد برده و او دستور داد تا سرش را از تن جدا كرده و به سوى لشكر امام عليه السلام انداختند.

108-اللهوف /106 - و نفس المهموم /277.

109-مقتل المقرم /314 و نفس المهموم /309.

110-مقتل المقرم /297.

111-مقتل المقرم /301.

112-مقتل المقرم /313 و نفس المهموم /306.

113-مقتل المقرم /325 - 318.

114-مقتل المقرم /332 - 330.

115-مقتل المقرم /340 - 334.

116-همان /342.

117-در برخى مقاتل گفته اند كه حضرت طفل شير خوارش ، عبدالله ، را به ميدان آورد و براى او از

دشمن آب طلبيد. مقتل المقرم /342.

118-اللهوف /127.

119-بحار الانوار 101/368 به نقل از كامل الزيارات /288.

120-بحار الانوار 44/293.

121-بحار الانوار 44/292.

122-بحار الانوار 44/278.

123-بحار الانوار 44/284.

124-بحار الانوار 44/296 - 293.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109